بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | یکشنبه – 28 آذر ۱۴۰۰

کردن خواهر زن به روش عالمانه سلام .میخوام قصه کردن خواهر زنم رو براتون بزارم .حدس زده بودم بیرون میره و اهل عشقه منتظر زمانش بودم تا اینکه یک روز عصر اومد خونه مون .زنم نبود انگار میدونست اونجا نیست دراز کشیده بودم تلویزیون میدیدم نشست کنارم و شروع کرد با موبایلش ور رفتن اهمیت ندادم سرشو اورد جلو و گفت ببین این عکس قشنگه نگاه کردم عکس کارتونی دختری در حال کیر خوردن بود فوری کیرم شروع کرد به حرکت کردن و بزرگ شدن .بلند شدم و نشستم و همچنان که موبایل نگاه میکردم یه کم بهش نزدیک شدم عقب نرفت نزدیکتر شدم و گفتم این که کارتونیه گفت مگه اصلش وجود داره موبایلمو اوردم و یه عکس خفن کیر سیاه وبزرگی که تا نیمه رفته بود تو یه کون سفید خوش ترکیب رو نشونش دادم گفتم این هم اصل تازه واقعیش هم موجوده گفت یعنی فیلمش گفتم هم فیلمش هم اصلش تو میخوای کدوم رو ببینی .گفت فیلمش رو شاید داشته باشی ولی اصلشو بعیده .گفتم چرا بعیده .گفت اخه خیلی بزرگه .گفتم اگه داشته باشم کی جوابشو میده .گفت اگه اینقدر تا حالا خواهرمو جر میدادی.گفتم تو چکار داری اگه بود جوابشو میدی .حالا کیرم دیگه داشت میترکید اونهم فهمیده بود و داشت عذابم میداد.گفت اگه اینقدر بود سفارش میکنم خواهرم جوابشو بده .گفتم چرا از خودت مایه نمیزاری .خندید و رفت عقبتر رفتم نزدیکش عقب نرفت دستهاشو گرفتم تو دستم و شروع کردم به مالش دادن دستهاش .کم کم رفتم رو به بالا وبزوش اعتراضی نکرد جسورتر شدم کشیدمش طرف خودم چسبید بهم شروع کردم به نوازش موهاش و بو کردن گردنش .کیرم داشت منفجر میشد نشوندمش روی باهام طوری که کیرم بهش نخوره سرشو اوردم بالا و صورتشو با لبهام میمالیدم کم کم لبم رو به لبهاش نزدیک کردم اعتراضی نداشت و مثل اینکه منتظر این لحظه باشه لبهامون قفل شدن به هم حالا بمک کی بمک بالبش و زبونش دهنم رو باز کرد و زبونش رو کرد تو دهنم . از بالا وضعم خوب بود ولی از بایین کیر و تخمهام در حال ترکیدن بودند دستم رو از زیر بلوزش بردم و سینه های بزرگش رو گرفته و حالا نمال کی بمال .در حالیکه زبونش توی دهنم بود اه و ناله با حالی میکرد دستم رو یواش یواش بردم طرف دکمه و زیب شلوارش یه دفعه کشید عفب شاید در عرض چند ثانیه 100 تا فحش به خودم دادم که چرا زود رفتم طرف شلوارش .نگاهش کردم که یه طوری ماست مالیش کنم.داشت میخندید دلم قرص شد گفت اهه اگه اونقدر نبود چی .مثل اینکه تازه متولد شده باشم گفتم امتحانش فقط ممکنه مجبورت کنه درد تحمل کنی عیبی نداره خندید و گفت من باید تحمل کنم تورو سنننه.گفتم باشه ولی باید چشمهاتو ببندی خندید و چشمهاشو بست سریع لباسهامو کندم و کیر در حال انفجار رو بردم نزدیک صورتش و گفتم باز کن .چشمهاشو باز کرد و از دیدن کیر کلفت و درازی جلوی صورتش بود شوکه شد جیغ کوچولویی کشید و گفت خوش بحال خواهرم که این کیر کوس و کونشو یکی میکنه .من که از خوشحالی نزدیک به غش کردن بودم گفتم خواهر بی سلیقه شما بزور هم تو کسش تحملش میکنه تو که نصف اونهم هیکل نداری حتی نصفش رو هم تحمل نمیکنی .گفت خیال میکنی شرط بندی کنیم گفتم سر چی اگه تحملش نکردم قول بده هر طوری شد تو کون خواهرم بزاری ولی اگه تحمل کردم 3 بار متوالی منو بکنی .خلاصه شرط بندی کردیم و سر کیر داده دستش که بخوره و من هم شروع کردم به دراوردن لباسهاش با یه دست تخمهامو گرفته و میمالوند و با دست دیگه همزمان که می مکید کیرم رو بالا و بایین میکرد حدود 10 تا 20 دقیقه خورد و مالوند البته منم توی این مدت کسش رو میخوردم و با انگشتهام در حال اماده کردن کونش بودم بلند شدم و عقب شروع کردم کیرم رو در کونش مالش دادن شل شده بود ولی میترسیدم یه دفعه کیرم رو بکنم توی اون کون کوچولو و سفیو تنگ سر کیرم رو یواش گذاشتم در کونش و ارام ارام شروع کردم به فشار دادن با هر فشار من کمی میرفت جلو و این کار رو سختتر میکرد گفتم کوچولو داری شرط رو میبازی . مثل اینکه بهش بربخوره گفت کارتو بکن ببینم میتونی بدون اینکه جررم بدی کیرتو بکنی تو کونم .دلم قرص شد فشار بیشتر کردم اونهم دیگه نمیرفت جلو و تازه با تکون دادن سوراخ کونش روی کیر من کمکم هم میکرد با کمی فشار کله کیرم توی کونش جا دادم از درد به خودش کش و قوس میداد .کیرم رو به همون حالت گذاشم و بهش گفتم تکون نخور تا جا باز کنه با دستش که گذاشته بود روی شکمم تا زیاد بهش فشار ندم علامت رضایت رو اعلام کرد بعد از 1 یا 2 دقیقه یه کمی فشار دادم درد میکشید ولی چون باور نداشت که این کیر کلفت چطوری رفته تو کونش چیزی نمیگفت خلاصه یک سانت یک سانت کیر تا ته کردم تو کونش .حالا دیگه کله ام از زور شهوت داشت میترکید بهش گفتم حالا تلمبه بزنم گفت اروم بزن چون خیلی درد داره گفتم الان که جا باز کنه دردش از بین میره .با ترس و لرز شروع کردم به تلمبه زدن اول دردش میومد ولی بعد از چند لحظه که دردش از بین رقت ناله های لذتش بلند شد منم از خدا خواسته چنان کیرم رو تو کونش جولان میدادم که صدای ملج ملج کونش بلند شده بود دیگه به هیچی فگر نمیکردم دیگه کونش باز شده بود بهش گفتم زانو بزن زانو زد با یه حرکت کیرم رو تا اخر کردم تو کونش داشتم تلمبه میزدم گفت ایستاده بکنم بلند شد کیرم گذاشتم لای درز کونش و فشار دادم چون ایستاده بود تنگ شده دستهاشو زد به دیوار منم با اخرین قدرتم داشتم میکردمش .درازش کردم و از جلو کیرم رو گذاشتم در کونش و فرو کردم تو حاتش طوری بود که کیرم تا اخر رفت توی کونش .من تلمبه میزدم و اون ناله ابم داشت میومد بهش گفتم گفت بریزش تو کونم تا باز هوس کنم بهت کون بدم منم ریختم تمام بدن هر دومون خیس عرق بود کیرم در اوردم با دستمال خودش تمیزش کرد و شروع به ساک زدن کرد چنان میخورد مثل اینکه اصلا کیر ندبده بود و مدام قربون صدقه کیرم میرفت بی حال شده بودم ولی قولم یادم بود گفتم دو بار دیگه مونده با حرص و ولع در حال کیر خوردن گفت من بردم هر چی من بگم باشه قبول کردم اخه راست میگفت کیر رو تا اخر توی گونش جا داده بود گفت میخوام بجای ان دو بار کیر بخورم شما اعتراضی داری من که دیگه نای کون کردن در اون لحظه رو نداشتم کیرم رو در اختیارش گذاشتم تا سیر بخوره اینقدر کیر خورد تا دوباره ابم این دفعه توی دهنش اومد من بی حال شده بودم ولی اون توی اسمون ها بود بعد از اینکه رفت دستشویی و اومد دو باره هوس کون کردن بجونم افتاد فهمید گفت نمی تونم چون کونم رو جر دادی بزار یه کم خوب بشه دوباره بکن لب جانانه ای ازش گرفتم و اونم رفت البته هراز گاهی هوس کیر میکنه میاد و من هم از خجالت کونش در میام.

سکس در ویلای شمالسلام من امین هستم میخوام یه داستان براتون تعریف کنم امیدوارم که همتون از شنیدن این داستان واقعی خشنود بشید…تو جاده چالوس بودیم و داشتیم به سمت شمال حرکت میکردیم دوتا ماشین بودیم یکی ماشین ما و دیگری ماشین پسر عمه ام که کلا میشدیم 9 نفر من تو راه هدفون توی گوشم بود و مدام به دختر خالم فکر میکردم اخه من خیلی دوستش داشتم هم خوشگل بود هم اخلاقش خیلی خوب بود اما من واقعا پسر خجالتی هستم و هیچ وقت نتونستم از شدت علاقه ام به اون چیزی بگم و همیشه این عشق در دلم بود شب بود که به شمال(چالوس_نمک ابرود)رسیدیم انقدر خسته بودیم که هممون زود خوابیدیم صبح که بیدار شدیم تازه دیدیم شوهر خالم اقا سعید چه ویلای بزرگ و قشنگی اجاره کرده مادر و خالم مشغول درست کردن صبحانه بودن منم داشتم باگوشیم ور میرفتم بعد هم حدود ساعت 11:30 بود که رفتیم بیرون برای خرید و تفریح هر جا که میرفتیم من پشت کون دختر خالم الناز راه میافتادم کارمون که تموم شد ساعت 3 برگشتیم خونه از بیرون غذا گرفته بودیم جاتون خالی چون گرسنه بودیم خیلی بهمون چسبید بعد هم همه تا ساعت 5-6 خوابیدن اما منو الناز بیدار بودیم منم برای اینکه خودم را نشان بدم از برنامه های گوشیم براش چیز های باهال فرستادم اونم از برنامه ها بدش نیامد راستش اینطوری که من با الناز صحبت میکنم با بابام صحبت نمیکنمساعت 6 که همه بیدار شدم داداشم حمید پاسور اورد منم که تو حکم خدا…جلوی الناز هم بود و داشت بازی را نگاه میکرد منم میخواستم خودمو نشون بدم منو داداشم باهم و بابام و شوهر خالم هم با هم بودن خلاصه سرتون را درد نیارم 7-4 بردیم فکر میکردم دارم خودمو به الناز اثبات میکنم ساعت 9 بود که منو الناز با خانوم پسر عمه ام رفتیم لب دریا فضای رمانتیکی میشد اگه زن اسکل پسر عمه ام میرفت که خدارا شکر شوهرش صداش زد و رفتن بعد سعی کردم یه کم سر صحبت را باز کنم یه کم درباره ی درسا صحبت کردم بعد به طور کاملا حرفه ای صحبت را به سمت سکس کشیدم من قبلا که بچه بودم میدیدم که دختر خالم با پسر خاله ی بزرگم سکس میکنن و به خاطر همین از پسر خالم متنفر بودم بهش گفتم تو قبلا با شاهین سکس کردی من خیلی ناراحت شدم اونم گفت اگه تو هم میخوای اعتماد به نفس داشته باش و پاپیش بزار من که هول شده بودم من من کردم و گفتم باید چکا….ر کنم گفت هیچی خودم خبرت میکنم من که تو کونم عروسی بود میخواستم برای اولین بار سکس کنم رفتیم توی ویلا و نمیدونم چطوری شام خوردم و منتظر شدم تا شب بشه خودمو با تلویزیون و گوشیم سرگرم کردم شب شد ساعت 1 بود و مرد ها و زنها داشتن کم کم میخوابیدن.راستش خالم خیلی حساس بود و بخاطر حساسیت های اون مرد ها پایین تو حال خوابیدن در صورتی که بالا 3 تا اتاق خوب داشت خانوم همه تو اتاق بزرگه یعنی اتاق اولی بودن و اتاق دوم درش کلا قفل بود و سومی هم که خالی بود و دو تا تخت تک نفره داشت الناز متولد سال1371 و من 1374 بودم ساعت 1:45 بود که اس ام اس داد بیا بالا اتاق اخر داشت حلقم از تو کونم میزد بیرون.با خودم میگفتم دارم میرسم و یکی یکی پله ها را بالا میرفتم تا به اتاق رسیدم در تا نیمه باز بود رفتم تو دیدم الناز دو تا تخت هارو بهم چسبونده بود و با یه تاپه زیر نافی خوابیده بود و یه شلوارک هم پاش بود منو که دید با انگشت بهم اشاره کرد اروم و بدون هیچ مکسی منو گرفت و چسبوند به دیوار و شروع کرد به لب گرفتن وای این من بودم که داشتم با یه دخی لب میدادم باورش برام سخت بود راستش من خیلی خجالتی هستم ولی کم کم روم باز شد و لباسشو زدم بالا وای سوتین تنش نبود مثل دیوونه ها داشتم سینه هاشو میخوردم وای که چقدر خوشمزه بود و او…..م او…..م میکردم بد بردمش رو تخت و بازم سینه هاشو خوردم قول داده بودیم که پای خودمونو از گلیم دراز تر نکنیم اما خودش اینقدر حشری شده بود که شرتمو در اورد و چند ثانیه دیگه شورت خودشو هم در اورد و کیرمو با دستاش گرفت یه کمی جلق زد و بعد گذاشت توی کسش و گفت بکن عزیزم داشتم از خوشحالی میترکیدم یه دستم رو پستونای خوب و تو دست بیافتش بود و یه دستم روی کونش داشتم میکردم که دیدم داره نفس نفس میزنه و میگه ای….ای ….ای بسه پاره شدم منم نا مردی نکردم و تا جایی که میتونستم کردم بعد هم افتادیم رو هم و شروع کردیم به لب گرفتن من ترسیده بودم و گفتم جیگرم یهو حامله نشی این وسط… گفت نه قرص میخورم تو نگران نباش نیم ساعتی خوابمون برد بعدش سریع پاشدیم و لباش بوسیدم و رفتیم پایین و خوابیدم راستشو بخوای خیلی حال کردم یه حال اساسی

سکس با زن پسرداییباسلام خاطره ای که براتون میذارم کاملا”واقعی و در سال 85 اتفاق افتاد..ماجرا به این صورت رقم خورد:من یک فیلم نامزدی اقوام رو تو کامپوتر پسر دایی ام به طور اتفاقی دیدم ودر اون رقص زن پسر داییم توش بود….لامذهب از اون لباس های ناف بیرون پوشیده بود….خلاصه رفتم تو کفش ونخش گفتم چطور میشه بهش نزدیک شد………توی دفترچه تلفن خونه ی مادربزرگم تونستم تلفن خونشونو پیدا کنم….خلاصه کار ما شده بود روزی چند دفعه زنگ زدن بهش خیلی کنجکاو شده بود بدونه من کی ام…..بعد از سه ماه تازه کمی راه افتاد چسته گریخته جوابمو میداد اما هنوز براش سکرت بودم…….بعداز گذشت چار ماه یکدفعه گفت: اگه معرفی نکنی خودتو دیگه بهت جواب نمیدم حالا فکرشو بکن همه چی رو داره خراب میکنه خلاصه یه هفته رومخش کار کردم تا بفهمه من آشنای عاشق پیشه ام …………خیلی سخت بود اما دلشو به دست آوردم …….تافهمید من کی ام خیلی جا خورد…….اما معلوم بود از طرف شو شوش خیلی ناراحت بود……..چند ماه باهاش حرف زدم که بعد بهش پیشنهاد دادم بیاد مغازه ام…..اول قبول نمی کرد اما به هزار زور راضیش کردم…….وقتی اومد اصلا باورم نمیشد دست پاچه شده بودم …..درو بستم واسه اطمینان…..دستاشو گرفتم اون لحظه باورکردنی نبود …..بعد از کمی صحبت به زور لباشو گرفتم هی هولم میداد اما محکم سینه هاشو چسبیدم اشک حشرتو چشماش حلقه بسته بود. حشری حشری شده بودمنم طاقت نیوردم خوابوندمش روی موکت مغازه لختش کردم خیلی زود….زمان مثله برق میگذشت کوسشو خوردم کمی تلخ بود طبع ام نگرفت کیرو دراوردم کردم تو کسش ….خیس بود توش راحت رفت اما زود ابم اومد چون هم استرس داشتم هم باورم نمیشد که دارم کیومیکنم زود اب رو ریختم توش البته قبلش اجازه گرفتم ازش……..خیلی حال داد بعد از اون ماجرا نمی دونم کدوم زن بی پدر مادری رای شو زد دیگه بامن رابطه نداشته باشه شانس ما می رفت جلسه مثل اینکه توبه کرد و مارو تو کف گذاشت الان چند ساله بعضی وقتها به عشقش کف می زنم…..

رویایی که با زنداییم به حقیقت پیوستسلام ،این اولین داستان منه که میخوام برای دوستان عزیزم تعریف کنم ، امیدوارم خوشتون بیاد!!من زیاد به حاشیه نمیرم میخوام اصل ماجرا رو براتون تعریف کنم … اسمم منصوره، 26 سالمه ، مهندس عمرانم و تو یه پروژه ای تو غرب کشور کار میکنم و پنجشنبه و جمعه برای دانشگاه میام تهران ، پوست سفید و موهای خرمایی دارم و قدم حدودا 180 سانته …یه دایی دارم که تو تهران استاد دانشگاهه و چون همه فامیلای ما تو شهرستان هستن من بیشتر وقتا اگه تهران باشم به جای خوابگاه خونه اونا میرم خیلی رابطمون با خانواده ی داییم صمیمیه چون من تقریبا 4 سال میشد که عاشق دختر داییم بودم وهمه فامیل این ماجرا رو میدونست و خیلی ها که دختر داشتن سعی میکردن نظر من رو عوض کنن و حتی پیشنهاد دخترهای دیگه ای رو بهم میدادن و حتی خواهرام از عوض من خواستگاریم رفتن که من اون موقع خیلی ناراحت شدم …من واقعا عاشق بودم و دختر داییم که اسمش شیدا هست رو خیلی دوست داشتم و رابطمون فقط صحبت تلفنی و اس ام اس معمولی و گاهی طنز و نهایتش یه دست دادن رسمی بود ولی تو این مدت علاقم نسبت بهش هر روز بیشتر میشد ولی چون از من تقریبا 7 سال کوچیکتره گاهی وقتا حرف همدیگرو نمیفهمیدیم و این برام کمی سخت بود …از زنداییم بگم اسمش زیباست و یه زن کاملا خوش اندام و چون تو سن کم تقریبا 17 سالگی ازدواج کرده و فقط یه بچه داره و تو رفاه کامل بوده خیلی خوب مونده و پوست سبزه و اندام سکسی داره و تو فامیل به مهربانی و خوش اخلاقی معروفه … و این اخلاق و مهربانیاش باعث میشد که من شیدا رو خیلی بیشتر دوسش داشته باشم تا اینکه عید امسال بود که برای دیدن خانواده به شهرستان برگشتم در ضمن یه مدت بود رفتار دختر داییم با من سرد بود ولی چون خودم هم زیاد درگیر کار و درس بودم دنبال علتش نبودم ولی تو این تعطیلات عید و تو یکی از مهمونی ها متوجه شدم رفتارش خیلی مشکوکه و هی با گوشیش ور میره و اصلا منو تحویل نمیگیره خلاصه منم خیلی ناراحت شدم و صداش زدم تو حیاط و گفتم که چرا این رفتارو میکنی و اون کیه که هی اس ام اس بازی میکنید اول گفت دوستمه بعد گوشیرو ازش گرفتم و دیدم آره اون چیزیی که نگرانش بودم اتفاق افتاده اون با یه پسر دیگه دوست شده بود و بهم اس عاشقانه میدادن … یه پسر بچه لات پشت کنکوری که پسر همسایشون بود و من حتی گوسفندامم واسه چرا به اون نمیدادم تونسته بود مخ دختر دایی مارو بزنه خلاصه من خیلی بهم ریختم و بدون اینکه به کسی بگم مهمونی رو ترک کردم چون من به خاطر اون از خیلی از خواسته هام گذشته بودم از خیلی از دخترا که خودشم میشنواخت فاصله میگرفتم حتی خواهر یکی از دوستام که دندانپزشکی میخوند و خیلی از من خوششون اومده بود رو پیش خودش تلفنی به دوستم جواب رد دادم ولی اون …. بگذریم…زندایی من چون من رو واقعا دوست داشت از رفتن من نگران شده بود چون من اون شب احساس میکردم زیبا روسرم خراب شد و همون شب به همون شهرستانی که کار میکردم وسط مرخصیم برگشتم …. یه مدت بعد تقریبا دو ماهی خونه داییم نرفتم و ارتباطم رو قطع کردم ولی تو این مدت زنداییم هم دلداری میداد هم به دخترش فوحش میداد و هم به هر نحوی میخواست دل منو بدست بیاره و حتی اس های عاشقانه و گاهی سکسی میفرستاد تا اینکه من و زنداییم از راه اس ام اس رومون به هم باز شد و حتی به راحتی تجسسم سکس با هم رو هم بیان کردیم تا اینکه یک ماه پیش دیگه نتونستم جولوی خودم رو بگیرم رفتم خونشون تو اون ساعت دختر داییم خونه نبود داییم ولی خونه بود وقتی رسیدم خونشون از دیدن من خیلی خوشحال بودن چشای زنداییم از شدت خوشحالی برق میزد ،بعد داییم حاضر شدو گفت من جلسه دارم و رفت و بعد رفتن داییم زن داییم رفت جلو پنجره مطمءن بشه از رفتن داییم بعد من پاشدم دیدم زن داییم اومد طرف من بیمقدمه بغلش کردم و هیچی نمیگفتیم تو چشای هم زل زدیم و لبام رو گذاشتم رو لباش خیلی داغ بودن روسریشو باز کردم و اروم دستمو انداختم دور کمرش یه هو دیدم با دستش کیرم رو که سفت شده بود رو بررسی میکنه و بلافاصله درش اوردم بیرون خیلی تعجب کرد و گفت از مال داییت خیلی کلفت و خوشگله …. منم سینه هاشو میمالیدم که زود پیراهنش رو در آورد و سوتینش رو باز کرد من شروع کردم به خوردن سینه هاش بهد دامنش رو زدم بالا دستم رو کردم تو شرتش که خیس خیس بود یه کس صاف و تپل بعد دامنش رو کشیدم پایین و خوابوندمش رو کاناپه و اوفتادم روش و شروع کردم به کردنش و بعد چند دقیقه تمام آبم رو تو کسش خالی کردم و خیلی حال کرده بود ….از اون روز دیگه ناراحت جدایی دختر داییم نیستم یعنی به چشم ندیدن گذاشتمش و هر چند وقت یه بار میرم مادرشو میکنم و از اینکه وقتم رو با دختر قدر نشناس و بیجنبه ای مثل اون هدر دادم ناراحتم

حس یه خاطره سلام. اسمم پارسا هست (البته اسم مستعارم). من 19 سالمه. داستانی که می خوام براتون بنویسم مربوط میشه به داستان من و عمه ام. 14 یا 15 سالم بود. احساس بلوغ جنسی میکردم. بعضی موقع ها به زنها و دختر های اطرافم خیره میشدم. بی اختیار وقتی زنی رو با یه تاپ یا شلوارک (لباسی که بدن زن دیده بشه) میدیدم، حس عجیبی پیدا میکردم. اون موقع درباره سکس چیز زیادی نمیدونستم. ولی طی بزرگ شدنم چیزهای زیادی یاد گرفتم. وقتی تو تاکسی یا جایی بدنم با بدن یه زن برخورد میکرد احساس خوبی داشتم. برای همین از اون به بعد سعی کردم خودم رو به زنها و دختر های اطراف بیشتر نزدیک کنم. اکثر زنها از این کار من خوششون نمیومد. مثلا وقتی رو مبل نشسته بودم پاهام رو به پاهای یکی از دختر های فامیل نزدیک کردم، سریع پاهاش رو کنار کشید. ولی من دست بردار نبودم. بالاخره یکی از این روزها تونستم کسی رو گیر بیارم که از این کار من نارحت نمیشه. اون عمه ام بودحالا یکم از عمه ام براتون تعریف کنم.(البته چون این داستان بر اساس واقعیت هست، توصیفات داخل داستان نیز به همین صورته) عمه ام زنی با قد 170 سانتی متر و وزنی 60 کیلویی. با موهای بلند. سینه های درشتی داره ولی باسنش معمولیه. چادریه ولی خودش این رو نمی خواست. این رو میشد از طرز لباس پوشیدنش فهمید. با اینکه خانواده اش خانواده مذهبی بودن ولی اکثر مواقع لباس های تنگ میپوشید. یه بار یه تی شرت مشکی پوشیده بود و سینه هاش کاملا معلوم بودن. میشه گفت تقریبا از اون موقع به بعد به عمه ام بیشتر دل بستم. عمه ام با دختر عمه ام برای برای صفره خونه ما اومده بودن، وقتی همه ی مهمونا رفتن تنها من، عمه ام،دختر عمه ام و مادرم خونه بودیم. فاصله من و عمه ام از هم زیاد نبود. دوباره فکرهایی به سرم زد. هر دوتامون رو زمین نشسته بودیم.من این ور عمه ام بودم و دختر عمه ام و مادرم اون ور.پس برای همین اگه کاری میکردم کسی متوجه نمیشد. آروم آروم پاهام رو نزدیک عمه ام کردم. وقتی پاهام به پاهاش خورد عکس العملی از خودش نشون نداد. بیشتر باهام رو به پاهای نازش نزدیک کردم. اون موقع یه شلوار لی تقریبا تنگ پوشیده بود که از روی شلوارش راحت میشد اندامش رو حس کرد. دیگه تقریبا خیلی بهش نزدیک شده بودم.(امید وارم کسی نگه که یارو چقدر امل بوده که با این کارا حال میکرده، ولی این رو بگم که اکثر بچه های هم سن خودم همین کارا رو میکردن). یه تصمیمی گرفتم. تصمیم گرفتم که دستم رو ببرم رو پاهاش. شاید بگم 5 دقیه ای طول کشید تا تونستم دستم رو بذارم رو پاهاش.احساس خیلی خوبی داشتم. چون این اولین زنی بود که من تونستم اندامش رو حس کنم. وقتی عمه ام می خواست بره مادرم زیاد اسرار کرد که بمونن. عمه ام که بهش 2 تا تعارف میزنی میمونه، موند. منم تقریبا خوشحال شدم.یادمه که عمه ام میخواست اون موقع ها گوشیش رو عوض کنه. منم تقریبا هر ماه یکبار یه بسته اینترنت ایرانسل میگرفتم. شانس ما اون روز اینترنت داشتم. به عمه ام گقتم اگه میخواد میتونیم بریم با گوشی من اینترنت گوشی ها رو نگاه کنیم. اون هم به راحتی قبول کرد.نسشتیم رو یه مبل سه نفره عمه ام وسط بود و دختر عمه ام و من کنار مبل نشسته بودیم. وقتی نشستیم عمه ام تقریبا خودش رو به من چسبونده بود.پامو رو پام انداختم و تونستم پاهای ناز عمه ام رو حس کنم. بعد که یه کم پرو تر شدم، دستم رو گذاشتم رو رون پاش(وقتی داشتم عکس گوشی هارو بهش نشون میدادم(البته پشت دستمو)). دیدم عمه ام اروم دستش رو گذاشت تو دستم بدون اینکه کسی بفهمه. دیگه تقریبا من و عمه ام داشتیم حال میکردیم. تو اون موقع نمیدونم دختر عمه ام هواسش بود یا نه. آروم دستم رو بردم رو شیکمش.سعی کردم دستم رو ببرم زیر لباسش.قریبا موفق شدم پوست نازش رو حس کنم. دوست نداشتم اون لحظه تموم بشه. ولی موتسفانه تموم شد.وقتی عمه ام بلند شد. هر کاری کردم تا 2باره به عمه ام نزدیک بشم نشد. هر بار که عمه ام میومد خونه مون من یه کارایی میکردم. دیگه کلی روم باز شده بود. یه بار که خیلی رو باز شده بود دستم رو بردم نزدیک باسنش. باسنش تقریبا سفت بود. تو جمع این کارو کردم ولی چون عمه ام پشتش به من بود کسی متوجه نشد(اونقدر احمق بودم که به خودم نگفتم ممکنه کسی ببینه). خلاصه دیگه تو فکر سکس با عمه ام بودم. تقریبا 18 سالم بود. دیگه قوای جنسی داشتم. من از سن 16 جلق میزدم.(خواهشا نگید جلقی،چون خیلی از شماها مثل یه سگ هر روز جلق میزنید.)هر بار که با عمه ام کاری میکردم میرفتم دستشویی و خودم رو خلاص میکردم. خوب داستان اصلی از اینجا شروع میشه و برای اینکه شما تو داستان قرار بگیرید این قسمت رو به صورت محاوره ای نوشتم. خدا به این سفره هایی که زنها تو خونشون میندازن برکت بده. یه روز مادرم صفره داشت و عمه ام رو هم دعوت کرده بود.منم تقریبا خوشحال بودم. مادرم: پارسا من میرم بیرون سریع بر میگردم. اگه کسی از مهمونا اومد بگو بیان داخل. من: باشه مادرم: خداحافظ من: خداحافظ خونه تنها بودم.چون برادرم دانشگاه بود و پدرم سرکار. بعد نشستم و تلویزیون نگاه می کردم. زنگ در خورد. یکم ظاهرمو مرتب کردم و رفتم در رو باز کنم. خوشبختانه عمه ام بود. عمه: سلااام من: سلاممم عمه: خوبی؟ چه خبر؟ من: ممنون سلامتی.شما چه خبر؟ راه گم کردین عمه: ما هم خوبیم. نه که شما راه گم نمکنین. من: والا انقدر سرم شلوغه که ….. عمه: باشه.تو راست میگی بعد از روبوسی ازم پرسید: مامانت کو؟ من: رفته بیرون بر میگرده عمه: کسی نیومده؟ من: نه عمه: ساعت چند مراسم شروع میشه؟ من: 2:30(اون موقع ساعت 12 بود.) عمه: گفتم یکم زود تر بیام خودتونم ببینم. من: شما لطف دارین. من: چه خبر از بچه ها؟ عمه: اونام خوبه ان. بعد عمه ام مانتو شو در آورد به من داد آویزو کنم. عمه ام 45 سالش بیشتر نبود ولی مثل یه زن 37 یا 8 ساله بود. یه شلوار پارچه ای کمی تنگ با یه بلوز نسبتا باز پوشیده بود که به راحتی میشد سینه هاشو دید. من: خوب چه خبر؟ عمه: سلامتی. مامانت رفته کجا؟ من: نمیدونم. گفت میرم بیرون و بر می گردم. تقریبا نزدیک هم نشسته بودیم. یا اون موقعی که رو مبل بودیم افتادم. دیدم عمه ام رو زمین نشسته تعارف زدم که رو مبل بشینه. رفت رو مبل دونفره نشست. منم بعد از اینکه ازش پذیرایی کردم از قصد رفتم کنارش نشستم. عمه: امروز مثل اینکه زیادی کار کردی؟ من: نه، کاری نکردیم. فقط دو سه تا این کاغذ هارو چسبوندیم. بیرون گرمه. نه؟ عمه: آره. از دم خونه تا اینجا داشتم شر شر عرق میریختم. من: این شربت رو بخورین خنک میشین بعد اینکه عمه ام شربت رو خورد ازش پرسیدم: راستی پاتون چطوره؟(عمه ام پاش چند وقتی بود درد میکرد.) عمه: هیچی بابا. هر روز دردش بد تر میشه. من: خوب چرا دکتر نمیرین؟ عمه: این هفته وقت گرفتم باید برم. من: کجا پاتون درد میکنه؟(وقتی این سوال رو پرسیدم خودم یکم بهم شوک وارد شد) عمه: اینجا.( بعد با دست به بالای زانو نزدیک رون اشاره کرد.) دستتو بده؟ نگید که به این زودی رفتی تو کار را. من فقط صحبت های اصلی رو نوشتم. من: آها بعد دستم رو برد روی اونجایی که درد میکرد. گفت: میبینی، دقیقا همین جاست. من: آره مثل اینکه سفته! بعد یه دفعه ای یه آهی کشید. فهمیدم پاش درد گرفت. من: میخوایین یکم ماساژ بدم دردش اروم بشه.(اون موقع قصدم ناز و نوازش کردن نبود) عمه: دستت درد نکنه.آه ه ه آه من: خیلی درد می کنه؟ عمه: آره. بعد وقتی که داشتم ماساژ میدادم کلی حال کردم. از قصد محکم هم ماساژ میدادم که….. عمه: پارسا جان. یکم بالاتر. من: چشم. الان خوبه؟ (دستم نزدیک باسنش بود) ولی جواب نداد هی آه ناله میکرد. یه چتد دقیقه ای ماساژ دادم. دیدم آروم شد. ولی من هنوز داشتم ماساژ میدادم. دیدم چشماشو بسته. خونه خالی، من و عمه ام تنها، منم که دارم ماساژش میدم……………. فکرهایی به سرم زد. یکم رفتم طرف های باسنش.به پشت خوابیده بود. داشتم سعی میکردم که تحریکش کنم. ولی قبل از اینکه من تحریکش کنم خودش تحریک شده بود.میخواستم یه کاری کنم که بتونم سکس کنم. دیگه حسابی باسنش هم ماساژ دادم. بعد خودم رو الکی انداختم کنارش طوری که یکی از پاهام رو پاش بود و دستم رو کمرش. من: آه. خسته شدم. بهترین؟ عمه: اره عمه جون.دستت درد نکنه. خوب بود،ولی مثل اینکه بلد نیستی ماساژ بدی؟ میخوایین یکم ماساژت بدم تا بدونی باید چطوری ماساژ بدی؟ من: نه دستتون درد نکنه!ممنون. عمه: این طوری که تو ماساژ میدی آدم که خوب نمیشه هیچی بدتر هم میشه(با کنایه بهم گفت) نه بخواب ماساژت بدم تا بفهمی باید چطوری ماساژ بدی. بعد رو شکم خوابیدم.آروم آروم شروع کرد به ماساز دادن. منم چیزی نمیگفتم. عمه: خوبه؟ من: ممنون. عمه: من یکی از همسایه هامون کارش ماساژ درمانیه. از اون یاد گرفتم. من: آره خوب ماساژ میدین. عمه: اینطوری نمیشه عمه، باید پیرهن تو در بیاری. چون نمیشه اینطوری ماساژ داد. من همیشه برای کارا تعارف میکنم. ولی این دفعه تعارف رو گذاشتم کنار. سریع در آوردم.البته چون اولین بارم یه جوری بودم. بعد خیلی قشنگ شروع کرد ماساژ دادن. من داشتمم کلی حال میکردم. با اون دستای ظریفش داشت تمام بدنم رو حال میداد. عمه: برعکس شو ! نمیدونم چرا اون لحظه چیزی نگفتم!!!! من:باشه. عمه: ممه هاشو نگاه بعد من خنده ام گرفت. ولی خیلی باحال ماساژ میداد. من: میشه به من هم یاد بدید. عمه: آره ولی طول میکشه. من: نه بصورت کلی. عمه: باشه. ولی این طوری نمیشه. باید یکی دیگه باشه. بعد یکم فکر کرد و گفت: من دراز میکشم هم بهت یاد میدم هم اینکه خودم حال میکنم. وقتی گفت حال می کنم خیلی تعجب کردم. یه جوری بودم. عمه: فقط نباید به کسی بگی. من: چرا؟ باشه. عمه: الان میفهمی بعد لباسش رو در آورد. یه سوتین تقریبا طوری سبز بود.من چشام داشت از حدقه میزد بیرون. عمه: به کسی نگیا؟چی شده؟ مورچه گازت گرفته؟ من: چ ش مم م .نههههه. چیزی نیست. بعد اومد جلوم دراز کشید. اولین باری بود که یه زن یخت رو از نزدیک میدیدم. عمه: دستت رو بده من: بفرما دستم رو گرفت شروع کرد آموزش دادن چیکار باید کنی و چطوری باید ماساژ بدی. ولی اصلا حواسم به این چیزا نبود. فقط داشتم بدنشو حس میکردم. کیرام که سیخ شده بود از زیر شلوارم زده بود بیرون. عمه: چرا همچین شده من: چی؟ عمه: اون چیه که زده بیرون؟ من: او ن ن ن. چ ی زی نیس ت. عمه: خیلی بی جنبه ای. من: نههههههههه عمه: اولین باره نه یه زنه لخت میبنی؟ سرم رو انداختم پایین و گفتم آره. عمه:مثل اینکه خیلی هم بزرگه من داشتم آب میشدم. عمه: میخوای اونم برات ماساز بدم. من اولش سرخ کرده بودم ولی دیگه روم باز شده بود. من: باشه. حالا که این طوریه منم باید یه چیز دیگه ای رو ببینم. دیدم نگفته دکمه شلوارش رو باز کرد. اولین باری بود یه کس از نزدیک میدیم. تمیز تمیز نبود یکم مو داشت ولی بد نبود می شد یه چیزهایی دید. یکم هم خیس بود. بعد دستش رو انداخت و شلوارم رو کشید پایین کیر سیخ شده بنده زده بود بیرون. دستم رو گذاشته بودم رو سینه هاش و داشتم میمالوندم. دهنشو باز کرد و کیرم رو تا نصفه کرد تو دهنش. یه 2،3 دقیقه ای این کار رو کرد. بعد وقتی رفت کنار من رفتم سر وقت کسش. تو فیلم ها دیده بودم چیکار میکنن تقریبا همون کارا رو کردم. دیدم کیرم بد جوری کس میخواد، خیلی آروم کردم توش.30 ثانیه ای کاری نکردم. خیلی داخل کس نرمو گرمه. بعد اروم آروم شورع به عقب جلو کردن. بعد در هین کردن شروع به لب گرفتن کردم……………….. بعد که کارامون تموم شد رفتم یه شربت دیگه از داغی هوس خوردیم لباس هامونو پوشیدیم. یکم دیگه با هم حرف سکسی زدیم یه کم دیگه لب بازی که زنگ در خورد و مادرم بود …………………….

شوهرخاله جذاب منسلام من 23 سالمه داستان از اونجایی شروع شد که من 19 سالم بود خالم ازدواج کرد یه شوهر خیلی خوشگل که هر دختری ارزوشو داشت اسمش مهران بود خالم بعد عروسیش همش با مامانم از سکساشون حرف میزد منم میشنیدم چند ماهی از عروسیشون می گذشت خالم از زندکیش راضی نبود همش با مهران مشکل داشت به خاطره سرو وضش اخه خالم خیلی با حجابه با مشروب و این حرفا مخالفه مهرانم عاشقه ازادی و خوش تیپی . مامان بزرگمم چون خارج شهر بودن واسه قهر میومد خونه ما .مامانم میگفت این جوری که نمشه به خالم گفت بیا با هم یه مسافرتی بریم تا مهدی{بابام} یه کم باهاش حرف بزنهبالاخره رفتیم سفر سرعین نمیدونم بابام باهاش حرف زده بود باهاش یه نه اما خیلی مهربون شده بود با منم خیلی شوخی میکرد یه روز که مامانم و خالم رفته بودن استخر و من چون پریود بودم نرفتم منو باباو مهران تو هتل بودیم مهران گفت:اقا مهدی بیاید بریم دنباله بچه ها حوصلمون سر رفت بابام گفت :شما برید من حوصتشو ندارم منو مهران با هم رفتیم مامان اینا خیلی دیر اومدن ما هم تو ماشین مشغوله حرف زدن شدیم ازش راجع به اختلافشون پرسیدم اونم گفت :یه زنه روشن فکر میخواد یه کم که صحبت کردیم بی مقدمه گفت یه کیو میخوام اینه تو… منم که شوکه شدخ بودم کفتم اقا مهران حالت خوبه؟ بهم گفت تا حالا اینقدر خوب نبودم اینقدر ازم تعریف کرد که یه ان احساس کردم ازش بدم نمیاد اما اخه چه جوری امکان داره منو اون…….؟ بعد بهم گفت میخواد خالمو طلاق بده میخواد بره خارج گفت کهه منم میخواد با خودش ببره منم خام حرفاش شدم بعد از اینکه برگشتیم تهران با هم تلفنی رابطه داشتیم البته گاهی میومد دمه دانشگاه دنبالم میرفتیم یه روری میزدیم تو این 3 مماه اینقدر دوسش داشتم که هیچ چیزو هیچ کس دیگه واسم مهم نبود و اونم هیچ وقت چیزی راجع به سکس نمیگفت و تنها تماس جنسی ما دسته همو گرفتن و موقع خدافظی لپ همو بوسیدن بودیه روز بعد از ظهر که کلاس داشتمو خالمم خونه ما بود قرار گزاشتم که برم خونشون وقتی واسه اولین بار رفتم یه کمی ازش خجالت میکشیدم و اینکه از خودم بدم میومد بعد از اینکه شربت اورد برام اومد کنارم نشست دستشو دور گردنم حلقه کرد بعد شروع کرد به خوردن لبام منم که تا اون روز یه همچیت تجربه ای با هیچ کس نداشتم و حالا لبای عشقم مهرانم رو تبام بود داشتم حال میکردم بد دستشو برد زیر پیرهنم و شروع کرد به ما لوندنشون احساس خوبی داشتم منو خوابون رو مبل شروع کرد به خوردنه سینه هام انگار مست شده بودم یواش یواش شلوارو شرتمم در اورد و شروع کرد به خوردنه کسم منم از لذت اه اه میکردم یه هو نگاش کردم دیدیم اون حالش ار من بد تره من وقتی داشت کسمو میخورد ارضاع شدم کفت مارال اجازخ میدی بزارم پشتت من گفتم نه مهرهن جون دوس دارم زنت بشم ما همو دوس داریم دلیلی برای اینکه از هم لذت نبریم نمیبینم با اصرار من اونم راضی شر رفت یه دسمال اورد اینداخت زیرم که خونم جایی نریزه کیرشو با کرم چرب کرد و هل داد تو کسم اولش خیلی خیلی دردم اومد اما وقتی کیرش تو کسم جا گرفت خیلی حال کردم اون هی تلمبه میزد منم همش اهو ناله هی میگفت مارال چه کسه تنکی داری؟ بعد از وفتی میخواست ارضا بشه کیرشو در اورد همه ابشو ریخت رو شیکمم بعد یه کم که کنار هم خوابیدیدم بعد من حاضر شدم اومدم خونه خاله هنوز خونه ما بود ازش خجالت میکشیدمبعد از اونم کلی با هم سکس کردیم همه مدلشو امتحان کردیمنوشته: مارال

دیوانه وار دنبالش بودمسلام به دوستان عزیر:بهزاد هستم 26 سالمه از تهران الان دیگه متاهلم این خاطره بر میگرده به دوران مجردیم. من داستان ننوشتم اما چند تایی رو خوندم دیدم قانون نانوشته ای ایجاد شده که دوستان ابتدا خودشون رو توصیف میکنن حتی سایز آلتو، سینه و قد اینا و خوشبختانه همه هم از بچه های خوشتیپ و پول دارو داف و مخ زن هستن. اما بنده با اجازتون این چیزا رو خیلی اجمالی توصیف میکنم چون فکر میکنم زیبا یا زشت بودن کوتاه یا بلند بودن من فقیر یا غنی بودن من به حال شما فرقی نداره و شما اومدید فقط خاطره بخونید و امیدوارم لذت ببرید.من و خواهرم دو قلو هستیم خواهرم دوستی داشت به اسم نگار. نگار و خواهرم خیلی با هم صمیمی هستن. نگار اون موقع زیاد به خونه ی ما رفت و آمد داشت چون خونه هامون تو یک کوچه بود. اولا حس خاصی بهش نداشتم تا اینکه سال پیش دانشگاهیمون بود که اونجا میومد بعضی وقتا اونجا درس میخوندن با خواهرم. دختر زیبایی بود یعنی به دل من مینشست قدش از من حدود 5 سانت پایین تر بود و نه زیاد لاغر بود نه چاق. یه مدت روش زوم کرده بودم خیلی هیکل خوبی داشت کون خوش فرم و سینه های خوش تراش، بدنسازی هم که می رفت و دیگه هیکلش ساخته و پرداخته شده بود یک روز خواهرم رفته بود خونشون زنگ زد به مامان گفت به بهزاد بگو وسایل شنای منو بیاره مامان وسایلشو گذاشت تو یه ساک داد به من که براش ببرم .زنگ و که زدم در و باز کردن رفتم تو حیاط منتظر بودم شیرین بیاد وسایلشو بگیره درب ورودی ساختمون باز شد و شیرین اومد بیرون پشت سرش نگار اومد، از این حوله های سرتا پایی تنش کرده بود من همین جوری محو تماشای نگار بودم که صدای شیرین منو از افکارم بیرون کشید. وسایلو دادمو حواسم به نگار بود که داشت از پله ها پایین میرفت دوباره شیرین شروع کرد صحبت کردن منم چند کلمه ای باهاش صحبت کردمو اومدم بیرون. تو راه همش به این فکر می کردم چی میشد اگه نگار مال من بود اما افکار منفی نمیذاشت زیاد بهش فکر کنم این که یه وقت آقا و خانوم میرزاده فکر کنن به دخترشون نظر بد دارم و رابطه هامون بهم بخوره این که شیرین چه فکری درباره ی من میکنه. گدشت تا نتیجه ها اومد شیرین رتبش از من و نگار بهتر شده بود تو انتخاب رشته اول تهران و زده بود بعد یزد، چون ما اصالتا یزدی هستیم نگار اینا هم یزدی هستن ولی برعکس خیلی از یزدی ها خیلی مومن نیستیم البته بی بند و بار هم نیستیم. من و نگار هم اول تهران و زدیم بعد یزد. نتیجه ها که اومد شیرین تهران قبول شد من و نگار یزد. واسه ثبت نام من با آقای میرزاده و نگار رفتم یزد کارای ثبت نامو که انجام دادیم برگشتیم تهران تا آماده بشیم برای رفتن چند ماهه به یزد. ما اونجا خونه داریم نگار اینا هم همینطور. خانوم میرزاده تصمیم گرفت همراه نگار بیاد یزد اما پدرش نمیتونست کارای کارخونشو بزاره زمین و با اونا بیاد.زوری که میخواستیم حرکت کنیم به سمت یزد آقای میرزاده منو کشید به یه گوشه گفت بهزاد جان اونجا که هستی اگه نگار مشکلی داشت کمکش کن هر چند مادرش هست اما تو هم مثل برادرش باش. این حرفش یه آشوبی توی دلم به پا کرد همش فکر میکردم که آیا خود نگارم همین دید و نسبت به من داره ؟ گذشتو ما کم کم داشتیم به محیط انس می گرفتیم، بعضی وقتا خانوم میرزاده میومد تهران و یه مدتی رو پیش شوهرش میموند اما وقتایی که یزد بود بعضی وقتا با نگار میومدن پیش من که شام و دور هم باشیم و احساس تنهایی نکنیم. یه مدت که از دانشگاه گذشت میدیدم پسرا بعضاشون میخوان خودشونو به نگار نزدیک کنن منم خیلی سختم بود چون تا اون موقع به نگار درباره ی احساسم نسبت بهش چیزی نگفتم از طرفی هم میترسیدم اونم مثل پدرش منو برادر خودش بدونه. یه روز که دیگه تحمل این وضع واسم سخت شده بود بهش زنگ زدم گفتم نگار بعد از کلاس وایسا با هم بریم یه گشتی بزنیم تو شهر گفت باشه. بعد کلاس سوار ماشینش شدیم و رفتیم یه کافی شاپ اولش خیلی طفره رفتم از همه چی حرف میزدیم .همین طور سرم پایین بود نفسمو دادم تو سینم و بلافاصله هوای گرم سینمو با شدت ب به بیرون هل دادم. نگار نگاهم کرد و با خنده گفت چی شد پیر مرد منم یه لبخند زد مو گفتم هیچی عزیزم .تا لون موقع شده بود که به هم بگیم عزیزم اما همش از روی دوستی چند ساله ی خانوادگیمون بود نه از روی احساس قلبی اما اون عزیزم واقعا از صمیم قلبم بود چون فکر نمیکردم انقدر بهش علاقه داشته باشم که حتی نتونم ببینم با پسر دیگه داره حرف میزنه آدم حسودی نبودم اما روی اون حساس شده بودم که از روی دوست داشتن بود نمیتونستم ببینم بعد این همه مدت اون مال کس دیگه بشه از همین رو همه ی توانمو جمع کردمو گفتم نگار جان امشب به حرفام فقط گوش کن اونم با یه حالت بچگانه گفت من به گوشم قربان. شروع کردم حرف زدن هر چی بیشتر پیش میرفتم اون قیافش جدی تر میشد از حالت چهرش ترسیده بودم. به حودم که اومدم دیدم دارم بهش این حرفا رو میزنم:نگار یه مدتیه میخوام یه چیزیو بهت بگم اما میترسم ترس از دست دادن یه چیز با ارزش گفت چی بهزاد از چی میترسی ؟ گفتم نگار چطوری بهت بگم گفت راحت باش بهزاد من هر چی بگی رو میشنوم.دوباره برای لحظاتی تردید تمام وجودمو گرفت اما یاد گرفته بودم اگه میخوام حسرت چیزیو نخورم باید براش تلاش کنم. اگر نگار بهم جواب رد میداد خیلی واسم سخت بود اما سخت تر از اون این بود که یه عمر تو حسرت حرفای نزده ای بمونم که شاید با گفتنش مسیر زندگیم همون جایی رقم میزد که باب میل من بود. دوباره صدای نگار منو از افکارم بیرون کشید که گفت بهزاد نمیخوای چیزی بگی ؟ دیر میشه ها باید بریم گفتم چرا میگم. دوباره همه ی جراتمو جمع کردم و اینبار بهش گفتم :نگار یه مدته که نسبت به تو حسی دارم، نمیخوام با کسی باشی. با تعجب گفت من که با کسی نیستم گفتم میدونم فقط گوش کن دوباره ساکت شدو من شروع کردم. گفتم نگار من دوست دارم از تو خوشم میاد نمیتونم تو رو با کسه دیگه ببینم همیشه آرزوی با تو بود ن و داشتم آرزوی این که داشته باشمت حس من به تو واقعا از ته دلمه. چند لحظه ای منو نگاه میکرد. منم ساکت شدم اما فقط در ظاهر. درونم پِر هیاهو بود. تا اینکه اون سکوت و شکست. بهزاد من میفهمم اما نمیخوام خونواده هامون فکر بدی راجع به ما بکنن پریدم وسط حرفش و گفتم قرار نیست کار خلافی بکنبم من فقط تو رو میخوام مطمئن باش انقدر دوست دارم که به خاطرت هر کاری بکنم . یه مقدار دیگه اون حرف زد و بلند شدیم که بریم گفتم فکر کن به حرفام. تو راه زیاد حرف نزدیم از ماشینش که پیاده شدم گفتم زیاد منتطرم نذار و خدا حافظی کردمو چند گامی رو به عقب برداشتمو رفتنش رو تماشا کردم اون شب یه ساعت توی رخت خوابم همش با خودم فکر میکردم که جوابش چیه ؟ بالاخره بعد از کلی کلنجار با خودم خوابم برد صبح بیدار شدمو با کلی استرس صبحانه خوردمو رفتم حمام . بعد اومدم و حاضر شدم برم دانشکاه یه اس ام اس دادم به نگار که کجایی گفت دانشگاهم منم راه افتادم به سمت دانشگاه وقتی رسیدم بلافاصله رفتم سر کلاس و دیگه بی خیاله اس ام اس و اینا شدم چون استرس داشتم .ظهر که کلاس تموم شد گوشیمو از تو جیبم درآوردم دیدم یه میسدکال دارم دیدم نگاره. زنگ زدم بهش گفتم کجایی ؟ گفت پارکینگم گفتم بیا جلو دانشگاه گه با هم بریم گفت باشه الان میام. وقتی اومد رفتم بالا و نشستم رو صندلی یه ذره جا به جا شدم و سلام کردم اونم سلام و احوال پرسی کردو گازشو گرفت به طرف شهر.تو راه گفتم موافقی ناهارو بیرون یزنیم گفت باشه فقط مهمونه تو منم با خنده گفتم اگه بزارم. رفتیم رستوران سنتی شبستان نشستیم اهل قلیون نبودیم یه خورده از این تنقلاتشو خوردیم تا غذا آماده بشه حرف زدیم . گفتم خوب نگار خانوم چی شد جواب ما با خنده گفت بزار 12 ساعت بشه بعد. بعدش گفت بهزاد من میترسم بابام فکر بد کنه میشناسیش که روی من حساسه منم رو حرفش حرف نزدم تا حالا گفتم اونش بمونه واسه بعد اما بزار فعلا همو بشناسیم . با یه حالت با مزه گفت نه اینکه دفعه اولمون همو میبینبم منم خندیدم گفتم آره اما خوب از الان به بعد فرق می کنه. با یه حالته لوندی گفت چه فرقی ؟ منم واسه اینکه دلشو بدست بیارم گفتم از الان به بعد به چشم عشق بهت نگاه می کنم ساکت شد و خودشو مشغول آجیلای پیش روش کرد منم دیگه حرفی نزدم.ناهارو خوردیمو اومدیم بیرون یه دوری زدیمو رفتیم سمت خونه. از اون روز به بعد رابطمون صمیمی تر شده بود و تا سال اول اتفاق خاصی بیتمون نیفتاد اما بعد از اون وقتایی که مامانش میرفت تهران میرفتم پیشش و شبو پیشش بودم البته نمیزاشت زیاده روی کنیم و فقط لبو عشق بازی بود حتی نمیذاشت لباساشو در بیارم. تا اینکه 22 سالمون شد و سال آخر دانشگاه دیگه خیلی به هم وابسته شده بودیم. شب تولد من بود بعد از اینکه تو شهر کلی چرخیدیمو با چند تا از دوستای مشترکمون شب و گذروندیمو واسم تو کافی شاپ یه تولد کوچیک گرفتن اومدیم به سمت خونه نگار اینا چون مامانش تهران بود . رفتیم تو و نگار دوباره یه جشن تولد جداگونه واسم گرفت و البته بهتر از قبلی یه آهنگ گذاشتو با هم رقصیدیم .اوایل زمستون بود و چند وقتی تا امتحانای ترم آخر مونده بود هوا سرد شده بود اما انقدر ورجه وورجه کردیم که گرممون شده بود بعد پخش و خاموش کردمو اومدم نزدیکش دستمو انداختم دور گردنش و تو چشماش نگاه می کردم بهش گفتم به خاطره همه چی ممنون، به خاطره اینکه تو زندگیم هستی واسه اینکه دارمت اون چیزی نگفت فقط خودشو کشید سمتم و منم آروم سرم رو بردم جلو چشماشو بست و لبام رو گذاشتم رو لباش نمیدونم چرا لباش یخ بود بعد چند ثانیه از هم جدا شدیم. بهش گفتم نگار تو سهم منی واسه همیشه لبخند زدو گفت دوست دارم عزیزم.یه بوسه از گونش کردم و دوباره اومدم رو لباش با دستم موهاشو گرفته بودم و سرش رو یه کم عقب کشیدم بوسه هامو بردم رو گردنش نفسهامون پوست همدیگرو نوازش میداد . تو اون حالت سختمون بود .ازش جدا شدمو بهش گفتم عشق من بریم تو اتاق اونم با سر تایید کرد .با هر قدم که به سمت اتاق بر میداشتم نفسم به شماره می افتاد نگارم تو چشماش میشد علاقش نسبت به منو دید دیگه بعد از این چند سال واقعا عشقمون به هم عمیق شده بود به اتاق پدر مادرش که رسیدیم نشوندمش رو تخت مجلل اونا دستاشو گرفتم و بوسه زدم بهشون گفتم همه دنیام تویی نگار. نشستم کنارش گفتم بعد این سالا تو تمامه جونم ریشه دواندی دیگه بدون تو نمیتونم زندگیمو تصور کنم. اونم دستاشو انداخت دور گردنم گفت بهزاد قول بده همیشه کنارم باشی قول بده حالا که عاشقم کردی پام وایسی قول بده مسئول کاری که کردی باشی و سرشو گذاشت رو شونم منم دستمو بردم پشت سرش و گفتم قول میدم عزیزم. بعد چند دقیقه سرشو از شونم بلند کرد تو چشمام نگاه کرد گفت امشب تولد بهترین آدمه زندگیمه امشب تولد توئه کسی که دیگه با هیچی عوضش نمیکنم. اینو گفتو لباشو گداشت رو لبام چند دقیقه با تمام وجود لبای هم دیگرو میمکیدیم که دیدم دستاشو می کشه رو لباسم جدا شدیم از هم. نگاهم کرد گفت امشب میخوام بهترین هدیه عمرتو بهت بدم امشب میخوام شروع با هم بودنمونو با هم رقم بزنیم دستاشو برد سمت دکمه ی بالای پیرهنم شروع کرد به باز کردن من برای چند لحظه مونده بودم چون تو این مدت تا این حد پیش نرفته بودیم. به خودم اومدم دیدم داره دکمه ها مو باز میکنه آخریشو که باز کرد پیرهنمو از تنم در آوردم زیر پوشمم در آورد و دوباره اومد رو لبام. لبای همو می خوردیم و اون با دستش تنمو نوازش میکرد دیگه از اون سردی خبری نبود لباش گرم شده بود انگار که خون دویده توش.منم دست انداختم تی شرتی که تنش بود و در آوردم و انداختم کنار تخت برای چند لحظه به بدنش خیره شدم حرف نداشت.بی نظیر بود دست انداختم پشتش بند سوتینش رو باز کردم و سوتینشم در آوردم دیگه هنگ کرده بودم دو تا سینه ی خوش تراش جلوی روم بود نه بزرگ و نه کوچک سفت و ورزشکاری بی اختیار خوابوندمش و شروع کردم از گردنش خوردن اون خودشو کاملا در اختیار من گذاشته بود. با تمام وجود تنش رو میمکیدم اونم دستش رو روی شونه هام گذاشته بود و با چشمان بسته زیبا ترین شب زندگیمون رو تجربه می کرد همون جور اومدم پایین تر و به سینه هاش رسیدم شروع کردم به مکیدن یکی از اونا و یکی دیگشو با دست میمالیدم.بعد از چنددقیقه حالت رو بر عکس کردم و شروع کردم به خوردن اون یکی سینش بعد از اینکه حسابی سینه هاشو خوردم رفتم ما بقی تنش رو لیسیدن با زبون ازراف نافش می کشیدم تا رسیدم به شلوارش کمر بند و دکمه ی شلوارش و باز کردم و شلوارش رو کشیدم پایین و انداختم یه گوشه ای بلافاصله شرتشم در آوردم و حالا دیگه عشقم کاملا زیرم لخت بود.گفت شلوارتو میخوام در بیارم از تخت اومدم پاییت و وایسادم اونم بلند شد و روی تخت نشست یه نگاه تو صورتم کرد خم شدم و لبام روگذاشتم رو لباش دوباره بلند شدم اون دستشو آورد سمت کمربندم و اونو باز کرد دکمه ی شلوارمو باز کرد و با دو تا دستاش شلوارمو کشید پایین. خودم کمکش کردمو شلوارمو کامل از پام در آوردم دستشو گذاشت روی کیرم و با کنار صورت مالید بهش از روی شرت سرش و بلند کرد و شرتمم در آورد.حالا منم کامل لخت بودم.دوباره خوابیدم روش و کل تنش رو خوردم صداش کم کم داشت در میومدرفتم پایین با دستام کسش رو که کامل بسته بود کمی باز کردمو آروم زبونمو کشیدم تو چاک کسش و شروع کردم با تمام قدرت کسشو مکیدن .صداش بلند شده بود و آه می کشیدبا دستاش لای موهام رو چنگ چنگ می کرد کیر خودم هم سفت شده بود خودمو کشیدم روش و کاملا بهش مسلط بودم کیرمو گداشتم لای پاش و عقب جلو میکردم و ازش لب می گرفتم . دوباره اومدم پایین و با ولع کسش رو می خوردم که احساس کردم یه لرزش خفیف کرد.و یه آهه بلند کشید منو کشید رو خودش و در گوشم میگفت دوستت دارم.چند دقیقه روش خوابیده بودم و اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود. سرم و بلند کردم و نگاش کردم اونم چشماشو باز کرد و یه بوسه از لبش گرفتمو گفتم ارضا شدی عزیزم ؟ خوب بود ؟ که با سر تایید کرد. گفت بلند شو میخوام ارضات کنمو بلند شدم وایسادم اونم اومد لبه ی تخت کیرمو با دستش یه کم بازی داد تا خوب بلند بشه.بهش گفتم عزیزم اگر دوست نداری نمیخوام اذیت بشی و ساک بزنی. گفت نه من واسه عشقم هر کاری میکنم. اون زیاد خوشش نمیاد تو سکس حرف بزنی و میگه دو طرف باید بفهمن چی میخوان از هم با رفتارشون و تو سکوت سکس باید آرامشتو پیدا کنی . برای همین زیاد توی سکس بهش نمیگم چه کار بکن چه کار نکن.خلاصه کیرمو با دست گرفت و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. چشمامو بسته بودمو لذت میبردم اما بعضی وقنا دندوناش میخورد به کیرم و اذیتم می کرداحساس کردم آبم داره میاد تا ومد بگم آبم اومد تو دهنش. خیلی ناراحت شدم امااون چیزی بهم نگفت و رفت دستشویی وقتی برگشت ازش عذر خواهی کردم اما اون گفت اشکال نداره عزیرم طبیعیه.گفت بهزاد امشب میخوام کامل باهات باشم دخترگیمو ازم بگیر من میخوام زنت باشم من هم از خدام بود هم هیجان داشتم .کانذومم نداشتم چون فکرشو نمی کردم اون شب اون طوری بشه. بعد از کلی معاشقه گفتم آماده ای ؟ گفت آره عزیزم.دراز کشیدم و سرمو تکیه دادم به بالای تخت و اون اومد که بشینه رو کیرم. کیرم لذج شده بود کس اونم که خیس بود یه پتو هم انداخته بودیم رو تخت که خونی نشه و بشه حداقل پتو رو شست.کیرمو با دستش تنطیم کرد رو کیریم و نشست یه کم اومد پایین و یه آه کشید و دوباره بلند شد چندین بار این حالت تکرار شد تا بار آخر که با دست پهلوهاشو گرفتمو یه کم به سمت پایین فشار آوردمکه یه جیغ کشید و زد زیر گریه داشت اشک میریخت منم نوازشش میکردمو بهش میگفتم که الان تموم میشه یه چند دقیقه کیرمو تو کسش نگه داشتم و درش آوردم کیرم و لای پای نگار خونی شده بود پتو هم خیلی کم خونی شده بود دوباره خوابوندمشو پاهاشو باز کردمو کیرم گذاشتم رو کسش و با کمی فشار فرستادمش تو دوباره یکم سرو صدا کردوقتی یکم آروم شد شروع کردم عقب جلو کردن احساس میکردم داره اذیت میشه اما واقعا تو اون حال نتونستم بکشم بیرون همین جوری داشتم میکردمش که احساس کردم میخوام ارضابشم کیرمو در آوردمو آبمو خالی کردم و ریخت رو پتو آروم افتادم کنارش اما اصلا خسته نبودم چون بهترین شب زندگیمو با عشقم تجربه کردم .نگار و بوسیدم و گفتم نمیخواستم اذیت بشی اما تو انقدر واسه من جذابی که نتونستم مقاومت کنم اینو گفتمو لباشو بوسیدم با هم رفتیم حمام صبح و خودمونو شستیم و دیگه مثل زن و شوهرا زندکی میکردیم وقتی مامانش نبود. درسمون هم که تموم شد برگشتیم و من رفتم سربازی تو دوران سربازی هم با مادر حرف زدمو بعد از خدمتم برای خواستکاری پا پیش گذاشتیم و الان دارم کنار همسرم زندگی خوبی رو میگذرونم . با آرزوی موفقیت برای همگی ،ایام به کام.

او یک فرشته بودسلام میخوام داستانی رو واستون تعریف کنم که خودم هر وقت یادش میوفتم کلی حال میکنم. من اسمم بهراد و22 سالمه2 ساله پیش که فقط 20 سالم بود واسه عروسیه دختر عموم باید میرفتیم تهران خودمون کرج هستیم دختر عموم با من خیلی صمیمی بود طوری که زنگ میزدو با دوست دخترام حرف میزد منم اونو خیلی دوست داشتم اما داستانه من راجبه اون نیست .دختر خاله ی اون اسمش یاسمن بودو فقط 17 سالش بود اون خیلی خوشکل بود و هیکل خیلی خوشکل و پوری داشت و منو خیلی تو کف می گذاشت .تا این که عموم همه رو دعوت کرد واسه نهار یه باغی گذشت تا موقع رفتن من تو نخه سینه هاش بودم که یهو یکی از پشت زد رو شونم برگشتم دیدم دختر عمومه بهم گفت به چی نگا میکنی منم خندیدمو گفتم هیچی اونم خندیدو رفت.تا فردا بعد از ظهر که خونه پره پر بود دختر عموم .راستی یادم رفت بگم اسمش النازه .الناز با یاسمن داخله اتاق بودنو در هم بسته بود کناره در یه ایینه بود من ایستادم اونجا که مو هامو درست کنم موهامو درست کنم که یهو توجه ام به حرف هاشون جلب شد مو هامو ول کردمو از پشته در گوش ایستادم زیاد چرت پرت گفتن تا رسیدن به اصله کاریا الناز از یاسمن پرسید که بی اف داره اونم گفت داشته اما 2ماهه که نداره الناز ازش پرسید که تاحالا باهاش خوابیده بود اونم گفت نه .اینجا بود که من حال کردم اما بیشتر حال کردم وقتی الناز از یاسمن پرسید که بی اف میخواد یا نه اونم جواب داد اگه پسر خوبی باشه چرا که نه الناز بهش گفت بهراد پسر عموم پسره خوبیه؟من دیگه داشتم دیونه میشدم اخه اون میدونست که من جی اف دارم یاسمن جواب داد من زیاد نمیشناسمش اما خشکله در زدمو رفتم داخل که یعنی تافتو بر دارم چپ الناز رو نگاه کردم و النازخندیدو چشمک زد .همون شب نوار گذاشته بودن و داشتن میرقصیدن تا الناز اومد و گفت مگه نمی خوای واسه عروسیه سروت برقصی خندیدمو گفتم رقص که بلدنیستم اما میام زفتم سمته دامادو ازش پول واسه مشرب فردا شب گرفتم و اومدم نشستم یاسمن اومد بهم گفت میخواد برقصه اگه میشه گوشیش رو واسش نگه دارم یکم تعجب کردم ..گوشیش رو گرفتم و اون رفت منم از فرصت استفاده کردم و از گوشیش زنگ زدم به گوشیه خودم تا شمارش اوفتاد رو گوشیم عروسی فردا شب بود بابام گفت که بریم کرج و فردا بیایم گوشیش رو دادم بهشو ما اومدیم کرج وقتی رسیدیم من زنگ زدم بهش اما گفت که نمیتون صحبت کنه ساعت 3 شب بود و من خواب بودم که زنگ زدو از خواب بیدارم کرد ازم پرسید کاری داشتید فکر کردم نشناخته بهش گفتم من بهراد ام پسر; حرفمو قطع کرد و گفت فهمیدم.امرتون .موندم چی بگم زد به سرم و بهش گفتم من ازت خوشم اومده با کمال تعجب دیدم جواب داد اقا بهراد خجالت بکش و قطع کرد من شبیه علامت سوال شده بودم انقدر فوشش دادم تا خوابم برد. فردا شب همه تو سالن بودن من تو ماشین شراب خوردمو داشتم اهنگ گوش میکردم که دیدم یاسمن دره ماشین رو باز کرد و نشست تو ماشین و سلام کرد من رووم نمیشد نگاش کنم جواب سلامم ندادم که دیدم گفت خیلی پرویا جواب سلام واجبه من گفتم سلام (خیلی شب فوشش داده بودم و از دستش کفری بودم) یاسمن گفت چیه پنچری؟ واسه دیشبه؟ دیشب باید اینجوری بت میگفتم که پر روو نشی .منم تمامه مدت سرم پایین بود یاسمن بهم گفت نمیخوای نگاهم کنی بهش گفتم حالا تو پر روو شدی .خندید دستش رو گذاشت روی دستم یهو ته دلم خالی شد سرم رو اوردم بالا یاسمن از همیشه خشکل تر شده بود اون واسه عروسی حسابی خشکل کرده بود یه لباس صورتیه تقریبأ لختی تنش بود منم به اسرار الناز که عروس بود کت و شلوار پوشیده بودم. بهم گفت چشمات رو ببند بهش گفتم جا زدی میخوای فرار کنی گفت خواهش میکنم ببند چشمام رو بستم که دیدم سریع بوسم کرد .پیشه خودم گفتم این یاسمنه دیشبه؟ گفت بلند شو بریم داخل الناز منتظره نری تو ناراحت میشه بهش گفتم باهام؟ گفت اره چه اشکال داره گفتم زشته ها جواب داد من رفتم نیومدی بام، دیگه اسمم رو نیار رفت پایین منم پیاده شدم و رفتم از دوستیمون 4 ماه گذشت به لبو لاس بسنده میکردم و هرجا که میدیدم کار داره جنسی میشه به یه بهونه ای تمومش میکردم اخه میترسیدم تو شهوت کاری کنم که دیگه مجبور شم با همین ازدواج کنم. که دیدم الناز زنگ زد گفت بیا خونم گفتم چرا گفت میخوام برم بیرون بمون پیشه ندا(دختر عمویه 7 سالم که خونه الناز بود) یه تاکسی گرفتمو رفتم من رفتم تو دیدم الناز گفت بهراد ندا خوابه من میرم بازار و میام گفتم باشه اون رفت10 مین بعد زنگ زدن تعجب کردم اخه یاسمن بود اومد تو .پرسیدم اینجا چیکار میکنی گفت منم میخواستم از تو بپرسم الناز بهم گفت بیام پیشه ندا 2زاریم افتاد که الناز چیکار کرده.من رفتم پای تلویزیون که اونم اومد رو مبل تو بغلم ؟شروع کرد به لب خوردن .من عاشق این کارش بودم میبردم فضا وقتی لب هاشو میخوردم یاسمن گفت بهراد امروز دیگه تنهایم بهونه نه یار دلو زدم به دریا و خابوندمش رو کمر رو مبل دست هاشو بردم بالا و گردنش رو خوردم ولیس میزدم اون لحظه انگار دنیارو داشتم اون لباس من رو در میورد و من ماله اون بدنش خیلی سفید و ناز و بدون مو بود اون شرت و سوتینش باهم ست نارنجی بود که رو بدن سفیدش داد میزد(شک کردم میدونه تنها میشیم)منم فقط شرت پام بود که من روش خوابیده بودم و تمام بدنش رو میلیسیدم سینه هاش بزرگ بود سوتینش رو باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و اومدم پایین شکمش رو میخوردم که اه اهش تبدیل شده بود به جیغ های بلند اومدمپایین خودش کمکم کرد شرتش رو در بیارم کسش رو که دیدم خشک شدم اونسفیدو بدون حتی یه مو بود(شک ام بیشتر شد که می دونه اخه 2 ساعت قبل از اینکه بیاد حمام بوده و حال داده به خودش)من کلی خوردم کسش رو اونم کیره منو حسابی خورد خیلی حرفه ای ساک میزد اونو رو چهار دست و پا گذاشتمش(سگی)بعد سر کیرم رو گذاشتم دمه سوراخه کونش هنوز فشار نداده بودم که جیغ کشید گفتم که اگه دردت گرفت بالشت های روی مبل رو گاز بگیر اونم بالشت رو گذاشت داخل دهنش یکم فشار دادم که دیدم خیلی دردش گرفت خواستم بهش بگم اگه می خواد نکنم توش که دیدم گفت بدو دیگه مردم .منم کیرم رو تا ته کردم توش که دیگه داشت خیلی بلند جیغ میزد تو کونش داغ بود داشتم میرفتم فضا تلمبه زدن رو شرو کردم تا فهمیدم دارم ارضا میشم .کیرم رو کشیدم بیرون گفت چرا در اوردی گفتم دارم ارضا میشم یاسمن گفت بریزش تو کونم من کیرم روکردم تو تا قطره اخرش رو خالی کردم توش.روش یه 20 مین بی حال خوابیدم.بعد بلند شدیم و رفتیم حمام.اونجا هم بیکار نموندیم حسابی از خجالت هم در اومدیم وقتی الناز اومد من یاسمن تو بغل هم جلو تلویزین بودیم الناز گفت ها! هنوز شروع نکردید بلند شدم رفتم الناز رو بوس کردم بهش گنتم جبران میکنم رفتم الان هم من و یاسمن با هم نامزدیم. الناز یک فرشته بود

عاشقم بود.۲۰ سالمه،۱۸۰ قد،۸۰ کیلو وزن،سفید پوست.میخوام بهت درباره ی سکس با کسی بگم که عاشقم بود ولی من نبودم(حداقل اون اولاش)اسمش شیرینه،دخترعمه دوست داشتنی من!سفید،۱۷۰ قد و وزنش حدودای ۶۰،باسنش بد نیس ولی یه کوسی داره که بیا و ببین،سینه هاشم تقریبا برجسته ست.آها!یک سال هم ازم کوچیکتره.موضوع مال سال پیشه.موضوع از اون زمانی شروع شد که تولدم بود،چون تک فرزندم بابام به شهاب(پسرعمه م،که ۱ سال ازم بزرگتره)و شیرین گفت بیان پیشم که بهم بد نگذره و تنها نباشم(حداقل اونروز رو).خلاصه اومدن خونه ما،که من و شهاب رفتیم یکم کامپیوتریدیم،بعدشم هم سه تایی رفتیم بیرون.یهو یادم اومد با دوست دخترم قرار داشتم.بهش زنگ زدم،گفتم میشه بذاریش واسه یه روز دیگه؟که گفت عمرا.در اوج بدبختی بودم.رفتیم تو یه کافی شاپ(من وشهاب و شیرین)بعدش یه چیزی خوردیم.من اون موقع نظری به شیرین نداشتم با این که خیلی خوشگل بود ولی فقط به چشم دخترعمه نگاش میکردم.تو کافی شاپ هی به دوست دخترم اس میدادم که امروز بیخیال شه ولی دست بردار نبود.شیرین ازم پرسید:داری چی کار میکنی؟چقد اس بازی میکنی؟گفتم:هیچی دوستمه چند تا سوال کامپیوتری داره،دارم جواب اونو میدم.شهاب که میدونست کی اون ور خطه(چون از جیک وپوک هم خبر داریمو باهم دوستیم،صمیمی!)به شیرین گفت:تو برو خونه دایی،به زندایی کمک ماهم بریم مردونه یه دوری بزنیم.راضی نشد.بهش گفتم:شیرین جان(به دوست دخترام هم جان نگفته بودم.این جوری گفتم که شاخو بکشه)برو خونه ما،ماهم سریع برمیگردیم.گفت:چشب رییس!امروز روز شماست.بالاخره رفتو،من و شهابم رفتیم پیش دوستمو برگشتنی مختصر وسایلی گرفتیمو برگشتیم خونه.جشن برگذار شد و شد موقع گرفتن کادو و روبوسی.تک تک اومدن کادو ها رو دادن و نوبت رسید به شیرین.نمیدونم چی شد ولی یه بوس گنده گذاشت رو لپم که علامت رژش روش موند.کلا فامیلامون باهم راحتن.کیک خوردیم و همه رفتن خونه هاشون.داشتم کادو هار جمع میکردم که چشمم به کادو شیرین افتاد که یه ساعت گرفته بود.برداشتمش،این قدر خوابم میومد که جعبه ساعت از دستم افتاد دیدم توی جعبه(یه جایی هست که یه چیز مقوایی میذارن تا ساعت بالاتر بمونه،زیرش)یه شماره بود.موقع خواب بود.مامان و بابا رفتن خوابیدن و منم رفتم که بخوابم که یهو یاد شماره افتادم.به شماره زنگ زدم گفتم:الو سلام…گفت:چقد دیر کردی میدونی از کی منتظر زنگتم!دیدم شیرینه.(آخه شمارشو نداشتم)گفت:ببین،من چند مدته که نمیتونم بهت فکر نکنم.زیاد بلد نبود حرف عاشقونه بزنه ولی دوزاریم افتاد.باهام قرار گذاشت تو همون کافی شاپ.به بهانه سینما از خونه جیم زدم.رفتم کافی شاپ که دیدم،نشسته منتظرمه.یکم حرف چرت وپرت زدیم بعدش گفت:میدونی چیه،عاشقتم!من که هیچ حسی نسبت بهش نداشتم گفتم:خوب…که چی؟باش.با ناراحتی از کافی شاپ زد بیرون.خیلی ناراحت شدم که اونجوری باهاش صحبت کردم.بهش تلفن زدم و از دلش در آوردم نمیدونم چم بود ولی نسبت به صداش حس عجیبی پیدا کرده بودم فکر کنم،عاشق شده بودم!دیگه هر روز میدیدمش و باهم لاس میزدیم.تا اون موقع که بابا به خاطر کار باید یه هفته ای میرفت دبی،مامان هم باهاش رفت.من بهانه کلاس هامو گرفتم و نرفتم،از طرفی دوست داشتم برم ولی ترجیح میدادم با شیرین باشم.عمم گفت بیا خونه ما،درسته که شهاب نیس(رفته بود ترکیه برا آوردن جنس) ولی شیرین که هست.قبول نکردم،عمه گفت:پس ما میایم اونجا.گفتم:باشه.من طبق معمول داشتم ‏PMC‏ میدیدم که صدای درو نشنیدم که دیدم یه چیزی اومد رو چشم،دستای شیرین بود.گفتم:چرا اینجوری میکنی؟گفت:مامان یادش رفته بود که شام خونه دوستش دعوته،به خاطر همین منو فرستاد که تنها نباشی(قابل اعتماد ترین پسر خانواده من بودم،جون خودم!)گفتم:حالا چرا خوشحالی؟گفت:خیلی…خنگی بابا.من که از حرفاش سر در نمی آوردم چیزی نگفتم.شیرین گفت:من میرم حموم،صدات کردم حوله رو بده.بعد یک ساعت گفت:حوله!حال نداشتم این همه پله رو برم بالا ولی مجبور بودم.حوله رو آوردم بهش بدم،که دیدم در حموم نیمه بازه،منم که تاحالا بدن دختر اونم به این خوشگلی ندیده بودم،که رفتم تو.گفت:داری چی کار میکنی؟روتو برگردون اونور.داشت با کوسش بازی میکرد.گفتم:فکر کردم رفتی سونا اومدم تو.اومدم بیرون و ولی تو هوای شیرین بودم.با حوله اومد رو مبل کنارم نشست ویهو گفت:من عاشقتم تو چی؟گفتم:ای همچین(با پوز خند).گفت:دروغ نگو،دروغ میگی دماغت قرمز میشه.گفت:داری یا نه؟گفتم:عاشقتم!که یهو یه چیز نرم و گرم رو لبم حس کردم.لباشو گذاشته بود رو لبام!باورم نمیشد.قشنگ ۵ دقیقه ای لب دادیم که دیدم حولشو در آورد!منم از فرصت سوء استفاده کردمو سینه هاشو گرفتم.خیلی نرم بودن.همین جور که سینه هاشو گرفته بودم و داشتم لباشو میخوردم،اونم داشت شلوارکی که پام بود رو میکشید پایین.کیرم زیاد بزرگ نیست،فقط ۱۵سانته.نشست و داشتم برام ساک میزد،دندوناش گاه گاهی به کیرم میخورد ولی چون بار اولمون بود،طبیعی بود.تو اوج بودم.که دیدم آبم داره میاد.گفتم:داره میاد!تا اینو گفتم کیرمو تا جایی که میتونست کرد تو دهنش و تمام آبمو خورد.بهش گفتم:تو که پرده داری،حالا چه جوری بکنمت؟گفت مگه نمیخوای باهام ازدواج کنی،چه فرقی داره الان بزنییش یا اون موقع.رفتم یه پارچه آوردم زیرمون پهن کردم که اگه پرده پاره شه،خونش رو مبل نریزه.آروم کردم تو.وای…انگار تو جهنم بودم.تمام تنم داغ شد،تو یک لحظه.آروم تلمبه زدم،جوری که به پرده نرسه.آه و نالش فضای خونه رو پرکرده بود،کوسش تنگ بود ولی حال میداد.گفتم:درد داره،پاره کنم؟گفتم:بکن دیگه،جرواجرش کن،د یالا،آه..آه..بدو دیگه کثافت…در یک آن جوری پرده رو پاره کردم که صدای جیغش تا ۷تا خونه اون ور تر رفت.خون پرده که ریخت ومنم کیرمو از خون پاک کردم،مهلت ندادم،تلمبه میزدم.هی آه آه میکرد..

دختر عمه همسرمسلام دوستان من هم مي خواهم يكي از ماجراها موبراتون تعريف كنماميد وارم خوشتون بياداين ماجرا ي حدود 7 سال پيشه ، و تقريبا 6 ماه از ازدواجم گذشته بودخانوم من يك دختر عمه داره بنام نازنين كه اين دو تا از بچه گي خيلي با هم رفيق بودن و بعد از ازدواج ما هم همچنان اين صميميت برقرار بود به طوري كه نازنين گاهي بشتر روزهاي هفته را خونه ما بود و اين صميميت بين من و نازنين هم ايجاد شده بود ، وقتي مي خواستيم سه نفري جايي بريم اون دو تا برايي نشستن روي صندلي جلو كلي تو سرو كله هم مي زدند و گاهي آخر هم هر دو جلو مي شستن و يا چند روز كه نازنيين رو نمي ديديم اون همون جوري كه با خانومم ديده بوسي مي كرد با من هم ديده بوسي مي كرد ، يا چند شب كه خونه ما نبود و مي آمد خونه ما مي گفت اخي هيچ جا خونه خود آدم نمي شه ، و . . . شبا كه خونه ما مي موندصبح كه من مي رفتم دفتركارم ، اونو هم سركارش مي رسوندم يك جورايي سه تايي بهم عادت كرده بوديم ، من و نازنين زياد تو سروكله هم مي زديم و باهم شوخي مي كرديم و خانومم از قضيه نه تنها نارحت نبود بلكه باعث باني هم مي شد .من به نازنين علاقه داشتم ولي مثل يك دوست ، اون با اين حالي كه دختر زيبا و خوش اندامي بود ولي از ديد من مورد سكس نبود.داستان از شبي شروع شد كه فيلم خوابگاه دختران كه اون موقع تازه امده بود و نازنين گرفته بود و شب آورد و سه تايي ديديم ، از اون جايي كه هم خانوم من و هم نازنين خيلي ترسو هستن ، سوژه خوبي دست من داده بودن و من هم براي تفريح كمي ادا و اسولاي فيلمو درمي آوردم و هر دوشون خيلي ترسيده بودن حتي يادم كه همسرم رنگش پريده بود و حالش خوب نبود . وقتي خواستيم بخوابيم كه معمولا نازنين تو حال روي كاناپه مي خوابيد ، من و نازنين جامونو عوض كرديم و اون رفت تو اطاق جاي من و من روي كاناپه خوابيدم ولي همچنان كاراي من و ترسيدن هاي اونها ادامه داشت تا ديگه خانومم از ترس و شوخي هاي من عصبي شده بود ، به من گفت تو هم بيا رو تخت سه تايي بخوابيم من هم از خدا خواسته رفتم تو اطاق و خانومم وسط و من و نازنين هم دو طرفش خوابيديم ، خلاصه بعد كمي شوخي خوابمان برد اما من بر خلاف همشه كه با صدا ساعت بزور از خواب بيدار مي شدم ، اون روز صبح زود از خواب بيدار شدم و با كمال تعجب ديدم نازنين با يك تاب گله گشاد چرخيده تو تنش كه پتو هم روش نيست وسط خوابيده و زنمم هم تو اطاق نيست ، متوجه شدم كه نازنين كه خيلي شبا تو خواب لنگ و لگد ميندازه ، زنم مجبور شده بره روي كاناپه بخوابه ، خانوم من هم ماشا.. خيلي خوش خوابه و دوست داره جاش راحت باشه ومعمولا تا ظهرمي خوابه ، خلاصه سرتونو درد نيارم شيطون رفت تو جلدم ومن به هواي دست شويي رفتن از اطاق رفتم بيرون ، تا از خواب بودن خانومم مطمعن بشم و برگشتم تو اطاق و روي نازنين پتو كشيدم و كنارش خوابيدم و از زير پتو آروم شروع كردم با دستاش بازي كردن و عكس العمل صورتش هم نگاه مي كردم كه كي بيدار ميشه ، به بازو هاش كه رسيدم ديگه داشتم تحريك مي شدم و اون هم كشو غوص مي امد ولي هنوز خواب بود ، دو دل بودم كه خلاصه دستم به سمت سينه هاش رفت و هنوز سنيه هاشو لمس نكرده بودم ، كه نازنين لاي چشاشو باز كرد و ديد كه تقريبا توبغل منه ، با چشم هاي خواب آلوده يك چم غره توام با خجالت به من رفت ، و دستشو از تو دستاي من در آورد و پشتشو كرد به من و به ظاهرا خوابيد ، من هم دوباره خودم بهش نزديك كردم و خودم چسبوندم به پشتش و دباره شروع كردم باهاش بازي كردن ، اين بار بلند شد و نشست و با چشماي لنگه بلنگه دور و ورشو نگاه كرد و خودشو خم كرد و تو حال نگاه كرد و ديد كه زنم رو كاناپست ، با تغيير چهره اشاره كرد كه اون اونجاست تا منو آروم كنه ، معلوم بود نمي دونست بايد چيكار كنه خلاصه بلند شد و كاراشو كرد كه بره سركارش من بهش گفتم كه خيلي زوده كه ، اونم بدون اينكه به روي خودش بياره چه اتفاقي افتاد ، گفت نه امروز بهتره زود تر برم ، من هم سريع لباسامو پوشيدم و گفتم كه با هم مي ريم ، از خونه زديم برون و نه من برو خودم اوردم چي شده و نه اون تا اينكه من كه مي دونستم 2 ساعت اون زود تر داره مي ره سركار مسير دفتركارمو رفتم ، وقتي اون متوجه اين مسله شد و اعتراض كرد ، گفتم مي ريم دفتر با هم صبحانه بخوريم بعد مي رسونمت سر كارت ، از اون انكارو از من اسرار ، رفتيم دفتر ، بساط صبحانرو روميز چيدم ، اون ساكت و مظلوم شده بود ، من هم ساكت بودم و فقط به جناب شيطون فكر مي كردم ، خلاصه چندتا لغمه اي خورديم ، من به باهانه از نازنين چيزي خواستم و اون مجبور شد بره به آشپز خانه و وقتي برگشت و خواست بشينه رو مبل من دستشو گرفتم و اونو به طرف خودم كشيدم و مجبرش كردم تو بغلم بشينه و محكم گرفتمش و شروع كردم به بوسيدن صورتش ، اونم حي خودش عقب مي كشيد و به من مي گفت خيلي بدي و خواهش مي كرد كه ولش كنم ، من هم با چند تا كلمه عاشقانه شروع كردم ازش لب گرفن ، اول مقاومت مي كرد ولي بعدش رام تر شد ، دفتر من يك ساختمان قديمي دنج با حال بود كه سه تا اطاق داشت و من زمان مجرديم اونجا هم خونم بود و هم دفتر كارم ، يك اطاق مبله با تخت و امكانات داشتم ، من دست نازنين رو گرفتم و به سمت اطاق بردمش و اون هم با مقاومت كم و بيشي امد ، چون مي دونست من دارم كجا مي برمش ( اون اتاق براي خيلي ها خاطره انگيزه) ، نازنين بر عكس من ورزش كاره و من دلم خوش بود كه اگر واقعا نخاد بياد من نمي تونم مجبورش كنم، خلاصه برد مش تو اطاق و روي تخت نشوند مش و كنارش نشستم و شروع كردم به لب گرفن زوري از اون و چون دلم شور امدن كارمندام مي زد يك كم عجله داشتم و زود خوابوندمش روي تخت و كنارش دراز كشيدم و با دودستم مچاشو گرفتم و شروع كردم خورن صورت و گردن و لباش و اون هم با قربون صدقه از من امان مي خواست ولي خيلي جدي نبود ، تي شرتشو دادم بالا و از روي سوتين شروع كردم خوردن سينه هاش ، سينه هاش خيلي بزرگ نبود ولي اون موقع بهترين چيز براي خوردن من بود خيلي تقلا مي كرد ولي وقتي سوتينش كشيدم بالا و سينه هاي مرمريش رو مي خوردم ، نازنين آروم شد ، شايد فكر مي كرد اختتاميه كارمه ، ولي همچنان نشونه شهوت درون ديده نمي شد ، همين جوري كه سينه هاشو مي خوردم ديگه دستاشو ول كردم و اون فقط ازم خواهش مي كرد كه ديگه بسه ، و من خوردنم رو به سمت پايين شيف دادم تا به اطراف نافش رسيدم، آثار شهوت تازه در نازنين داشت خود نمايي مي كرد ولي معلوم بود از قصد فكر خودشو عوض مي كنه و نمي خواد شهوتي بشه ، و دوباره دستاش بكار افتاد ، ولي من دكمه و زيپ شلوار لي تنگشو باز كردم و دوباره مچ هاي دستشو گرفتم و با چونه و زبون قسمت فتح شدم رو مي مالوندم و ديگه طاقتم طاق شده بود و دستاشو ول كردم و بازور شلوارش از پاش در آوردم اون هم دو دستي جسبيده بود به شرتش كه از پاش در نياد ، و دوباره دستاشو گرفتم و شروع كردم از روي شرت خوردن ، اون كه آمادگي براي همچين عملياتي نداشت ، نرمي موهاي كسش از زير شرت حس مي كردم ، در همون حالت كه دستاشو گرفته بودم با زحمت شرتشو كمي پايين كشيدم و صورتمو چسبوندم به كسش و شروع كرم با زبون درز كسش و مالوندن و در اون موقع نازنين چند تا نفس عمق كشيد و ديگه هيچ تقلايي نكرد و چشماشو هم بست و هيچ حرفي هم نمي زد و من كه داشتم منفجر مي شدم ، لباسامو به سرعت در اوردم و شرت نازنينو هم از پاش درآوردم و رفتم روي نازنين كيرم به كسش مي مالوندم و شروع كردم خوردن لب و گردن و سينه هاش ، دست نازنينو گرفتم و به سمت كيرم بردم ولي تا دستش به كيرم خورد دستشو كشيد ، واقعا خجالت مي كشيد من تصور نمي كردم كسي در اين موقعيت بتونه همچين حالي داشته باشه ، خلاصه دوباره رفتم پايين پاي نازنين و زانوهاشو خم كردم و پاهاشو از هم باز كردم ، كسشو دست كشيدم ديدم هنوز خشكه ، آب دهن ماليدم به كس نازنينش و شرع كردم سر كيرم مالوندن به درز و سوراخ كسش ، ديگه هيچ اعتراضي نمي كرد و من داشت خيالم راحت مي شد كه اون پرده نداره (چون اون دو سال با كسي نامزد بود و بهم خورده بود و تازه ، دختراي تهرون 90% پرده ارتجايي و حلقوي دارن كه پردهاشون با 5 تا شيكم زايدن هم پاره نمي شه) يواش يواش شروع كردم فشار اوردن كيرم به سوراخ كسش ، و بالاخره بعد از چند دقيقه صداي نازنين درامد و شروع كرد به آه و اوه كشيدن ولي نه از روي شهوت بلكه از شدت درد من هم كه حشر حسابي بالا زده بود كيرم فشار مي دادم تا اينكه تا ته رفت توي كس نازنين و اونم جيغي كشيد ، واقعا كسش مثل سوراخ كون تنگ بود ، به آرومي كه خيلي دردش نياد چند تا تلمبه زدم اونم جيغ و ناله درد و شهوت مي زد ، ولي هنوز خيلي تحريك نشده بود كه من احساس كردم آبم داره مياد ، نمي دونم چم شده بود ، به سرعت كيرم بيرون كشيدم و آبم ريختم روي شكم نازنين ، بعد رفتم كنارش خوابيدم و بوسيدمش و ازش تشكر كردم بابت حالي كه بهم داده و ازش معذرت خواستم بابت كاري كه باهاش كردم و هم اينكه آبم زود امد و اون هنوز ارضا نشده و چون ديگه وقت زيادي نداشتيم بهش گير ندادم اون هم سريع بلند شد جالب تر از همه كه اين صحنه رو هيچ وقت يادم نمي ره ، وقتي كه از بغلم بلند شد و خواست بره دست شويي بازم خجالت مي كشيد كه من لختشو ببينم و يك لباس جلوي خودش گرفت و بدو رفت از اطاق بيرو.ببخشيد بچه ها اگر بد نوشتم ولي واقعا سخت بود نوشتن ، و هر چي از سرو تش زدم ديگه كمتر نشد و شايد محتواي سكسي ضعيفي داشت ولي يكي از بهترين خاطره ها و شروعي براي من بود.

کس زن برادر خانممسلام دوستان .خاطره ای که می خوام برایتان تعریف کنم بر می گرده به حدود سه ماه پیش .منزل من در جوار منزل برادر خانمم قرار گرفته وتقریبا سه سال است که باهم همسایه ایم.من از روزی که باینجا آمدم زن برادر خانمم حسابی چشمم را گرفت.راستی نگفتم اسم زن برادر خانمم هم مریم است وزن خوشگل وخوش اندامیه چون باسن های گوشتی وتپل وسینه های با سایز حدود 75 داره وصورتش بسیار نازه و30 سال سن داره یعنی با خودم دقیقا هم سنه.بگذریم.همیشه به هر طریقی که می شداورا دید میزدم حتی از اطاق بالایی تو حیاط نگاه می کردم واتفاقی چند باری اورا نیمه لخت دیده بودم وبهمین خاطر حسابی حشریم می کرد .قرار شد برادر خانمم بره یک مسفرت کوچک که سه یا چهار روزی نبودش من هم وقتی باخبر شدم دل تو دلم نموند وبقولی زیر دلم خالی شد .چون از قضاخانم خودم هم قرار بود بره مدرک دانشگاهیش راازدانشگاه محل تحصیلش بگیره وچند روزی هم پیش دوستش بمانه.موقعیت بهتر از این نبود.خلاصه برادر خانمم رفت وخانم خودم هم از این طرف زحمت کم کرد من ماندم ومریم خوشگله با یک دیوار حایل بینمان .من صبر وقرار نداشتم شب که شد همه در فکر بودم که چجوری وارد خانه شان بشم .مریم هم یک کم مذهبی بود و مطمئن بودم مقاومت مکنه .دل رابه دریا زدم حدود ساعت 11شب از دیوار بالا رفتم ووارد حیاطشان شدم برق حیاط خاموش بود پیدا بود که خوابیده بودولی مریم با سابقه ای که ازش داشتم مدونستم که تو زندگیش یکم بی خیاله ودرب منزل را قفل نمی کنه وبله رفتم درب قفل نبود درب رایواش باز کردم رفتم تو وبه طرف اطاق خوابشان رفتم از داخل خانه شان حسابی اطلاع داشتم چون زیاد خونه شان می رفتم.کیرم حسابی شق شده بو دواز یک طرف ترس هم داشتم که نقشه ام نگیره وحسابی آبروم بره.دم درب اطاق که رسیدم قلبم تند تند به تپش افتاد درب ربباز کردم یواشکی رفتم تو وای نمی دونید چی دیدم یکباره تمام بدنم به لرزه افتاد ترسم ریخت دد آن لحظه فقط به فکر کردن کس وکون مریم افتاده بودم وبا خودم گفتم اگه کسی بیاد هم باز می کنمش .بایک سوتین قرمز رنگ که رنگش آدم را دیوانه می کرد که اون سینه های سفیدش از بزرگی زده بودن بیرون وشورت مشکی که کس گوشتی وتپلش داخلش بود وخط کسش از رو شرتش پیدا بود .خیلی حشری شده بودم یکباره گی نفهمیدم چی شد خودم انداختم روشر وع کردم به لیسیدن بدن نازش که تکانی خورد وبیدار شد خواست جیغ بزند که دهانش را گرفتم وگفتم حمیدم ساکت شو هر چه تغلا کرد نگذاشتم از دستم در بره گفتم اومدم جرت بدم دیگه راهی نیست من رو آبروی خودم پا گذاردم ومی خوام امشب هر جوری که هست کون وکست را جر بدم دید راهی نیست آب از چشمش ریخت من شروع کردم دیوانه وار به لمس بدنش .شورت وسوتینش در آوردم واز بس کیرم داغ شده بود وشق مانده بود که آب از سر کیرم روان شد گذاشتم در کونش وفشار دادم اصلا از کون به شوهرش نداده بود چون می دونستم .خیلی سوراخ کونش تنگ بود ورنگ ارغوانی سوراخ کونش آدم را دیوونه می کرد یکم وازلین آوردم ومالیدم در کونش وبا فشار رفت داخل آهی کشید ولی همه حرکاتس با شرم همراه بود ومطمین بودم با خودش می گفت که حمید این جور آدمی نبود که نظر بدی داشته باشه بهر حال داشتم تلمبه میزدم آبم داشت میومد هماش ریختم داخل کونش که دیدم پر شد وزد بیرون کیرم درآوردم وجای کاندوم ازش پرسیدم یک کاندوم ازش گرفتم وکیرم کردم داخلش ودر کسش گذاشتم ویهو سر خورد ورفت داخل آهی از ته دل کشید دیدم در عین شرم وبی تابی داره حال می کنه بروش نیاوردم حسابی تلمبه زدم که باز آبم اومد کیرم در آوردم واز کاندوم خارجش کردم هوس کردم یبار بدون کاندوم کسش کنم سر کیرم یبار دیگه گذاشتم تو کسش وفشار دادم وبا تلمبه حسابی حال می کردم رضایتمندی از لبهای خوشگلش وچشم نازش پیدا بود آبم داشت میومد گفتم داخل بریزم گفت نه کار دستمان میدی من هم در آوردم وآبم ریختم رو کسش وگفتم دیگه بسه ولی ازت سیر نشدم ونمیشم حرفی نزد بلندشدم حسابی ازش لب گرفتم وبه حالت تهدید وناز بهش گفتم جایی حرفی نزنی که آبروی هردومان میره لباس پوشیدم ویواشکی زدم بیرون .شب با یاد کس وکون ناز مریم خوابیدم .از اون موقع به بعد هر وقت میبینمش یک چشمکی بهش میزنم اون هم از شرم سعی داره خودش را ازم قایم کنه ولی من عمدا تو مسیرش قرار می گیرم تا زجرش بدم آخه خیلی نازه . بعد آن شب دیگه فرصتی پیش نیو مده که یبار دیگه بکنمش .بعضی وقتها بیاد هیکل خوشگلش کیرم شق میشه وآب از سر کیرم جاری میشه.آخه نمی دونید…….

زندگی سگی جوادتازه وارد 17 سالگی شده بودم . وضع مالی بابام بد نبود و تک بچه خونواده بودم . روحیه ام خفن داغون بود . 2 3 باری مخ زدم تلفنی ولی وقتی رفتم سر قرار دخترا بهم پا ندادن . اعتماد به نفسم شده بود صفر . کار و زندگیم توی تابستون این بود که از خواب بیدار بشم هنوز دستشویی نرفته کامپوتر رو روشن کنم بعد داستان بخونم و چندتا عکس سکسی ببینم و جقی بزنم . روزی 3 4 بار میزدم . از خودم متنفر شده بودم دیگه از زندگیم حالم بهم میخورد . بابام هم اینقدر آدم بد دلی هست که دهن آدمو میگاد . تا میری بیرون هی زنگ و اس که کجایی و اینا . هی ، زندگی سگی که میگن این بود . روحیه ام داغون بود اینقدر که حشری بودم به همه زنا و دخترای فامیل چشم داشتم . البته یه چند باری جنده خونه رفته بودم و کوس کرده بودم. یه روز اینقدر به مامان و بابام اصرار کردم که الان شهریوره یک ما دیگه مدرسه ها باز میشه بریم دهاتمون . تو اون دهات تو تا از دایی های مادرم بودن و یک خالش . قرار شد دو سه روزه برگردیم .3 روز گذشت و ما میخواستیم برگردیم که پسر دایی مامانم نذاشت و گفت که میخوام بز ببرم بریم ناهار فردا بیرون و …. . صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم رفتم دست صورتمو شستم و رفتم خونه یکی از دایی ها . از پسرهای دهات شنیدم که یکی از دخترای این دایی با همه بوده . برای صبحانه دیدم دوتا خواهر دارن طویله رو جارو میکنن . البته بگم که یکی شون شوهر داشت . منم رفتم اونجا و اردک ها رو نگاه میکردم . گوسفند و گاو رو برده بودن چراگاه . اون خواهری که شوهر داشت رفت بیرون تا وسایل صبحونه رو آماده کنه . من موندیم و اون دختره یا همون زهرا توی طویله . نمیدونم چی شد که حرف از پسر و دخترهای تهران افتاد که دخترا پسرارو تیغ میزنن و فقط به خاطر پول رفیق میشن با پسرا که من ماجرای مسخره یکی از دوستام رو براش گفتم که دختره بهش گفته برای تولدم ساعت بخر اونم گفته اول یه بوس بده بعد میخرم . قضیه ما از اینجا شروع شد حالا منم هی پیش خودم تکرار میکردم اول یه بوس بده و میخندیدم الته به دختره نمیگفتما . میترسیدم بابا یه دختر 18 ساله اومدیم و به ننه و بابام میگفت چی میشد ؟ بعد اون که طویله رو جارو کرد آشغال هارو ریخت تو فرقون و گفت این سنگینه تو میبریش بیرون منم برگشتم گفتم اول یه بوس بده بعد میبرم اونم گفت که گمشو بیشعور . من بردم و اومد تا این دوباره آشغال هارو پر کنه تو فرقون یه بار دیگه به خنده گفتم اول یه بوس بده یهو دیدم وایساد و یه لب بهم داد . البته وارد نبود که درست و حسابی لب بده و فقط بلد بود یه بوس از لب هام بکنه . فرقون دوم رو بردم و اومدم دوباره توی طویله یه بوس دیگه کردمش ولی این دفعه سیناهشو گرفتم و اونم گفت نکن یهو کسی میاد . درحال مالیدن سینه هاش بودم که دیدم یکی داره میگه جواااااااد … ای کیرم تو این شانس مامانم بود گفت بیا بیرون و شروع کرد نصیحت کردن که مگه تو حمالی که میری طویله رو تمیز میکنی و بعدشم اگه یکی ببینه شما دوتا پسر و دختر از طویله میاید بیرون چه فکری میکنه ؟؟ رفتیم سر صبحونه و بابام گفت پاشید بریم کوه ما هم بزه که قولش رو داده بود رو بردیم تو همون کوه زدیم زمین و یه آبگوشتی درست کردیم و خوردیم . حالا من حشری شدم کیرم 2 ساعت نیمه خواب مونده فکر و ذکرم پیش زهراس مامانم اینا هم میگن عجب هواییه تا شب بشینیم اینجا . باد های شدیدی میومد ساعت 6 شده بود که رفتم تو ماشین و به مامانم گفتم بریم دیگه سرم درد میکنه خیلی باد میاد . با هزار التماس ساعت 7 از اونجا راه افتادیم و یک ساعت هم راه تا دهات ساعت 8 رسیدیم اونجا . دیدیم خاله مامانم اومد و گفت شام خونه ما دعوتید . آقا دیگه میخواستم همه رو خفه کنم به هر دری میزدم بن بست بود . رفتیم خونه خاله . از اونجا پیچونم اومدم به هوای اینکه لباسم رو عوض کنم . اومدم به مامان زهرا گفتم که زهرا رو صدا کن تا من رو از جلوی این سگ ها رد کنه . زهرا قیافه ای نداشت ولی هیکلش خفن سکسی بود یعنی همه ی دخترای اونجا هیکلاشون خوب بودا چون زیاد کار میکردن .بهش گفتم میریم تو ماشین ما اود تو ماشین و یه بوس دیگه کردیم و بی معطلی سینه هاشو در آوردم وااااای سینه ها سایزش رو نمیدونم ولی خیلی خوب بود سفید و نرم هی خوردم و خوردم تا دیدم داره خجالت میکشه و چشم هاشو بسته دستم رو بردم از رو شلوار سمت کوسش که گفت بسته یهو یکی میاد در ماشین رو هی باز میکرد بره و من نگهش میداشتم . نیمیدونم از شانس کیری من بود یا چیز دیگه دکه اولی شلوارشو باز کردم دیدم پسر خاله مامانم داره میاد دنبال من که چرا دیر کردم . به زهرا گفتم بخواب رو صندلی تا الان بیام . سریع پیاده شدم و رفتم سمت پسره که نیاد و مارو ببینه . گفتم برو تو الان میام که گفت نه بابا سگ ها میگرنت سفره هم پهنه . هیچی رفتم لباسامو از ماشین برداشتم به زهرا هم گفتم در رو قفل نمیکنم من رفتم تو پیاده شو و برو . رفتیم شام رو خوردیم و از حشر درد داشتیم میمردیم . بعد شام بابام گیر داد که بریم دیگه زیاد زحمت دادیم ساعت 12 حرکت کنیم . یکی از اهالی همون ده اومد و گفت که فردا سالگرد پدرمه و میخام به کل ده غذا بدم تو مسجد شما بمونید و فردا بعد نهار برید . ما هم موندیم . به زهرا گفتم ساعت 3 بیدارشو تا بریم تو ماشین گفت باشه . ساعت 12 رفتم تو رخت خواب که اصلا نخوابم و خودمو به خواب بزنم . هنوز مامان و بابام نیومده بودن داشتم زیر پتو به یاد زهرا جق میزدم که اومدن منم خودمو زدم به خواب تا اینا بخوابن . حالا مگه خوابشون میبرد هی حرف میزدن از بی حوصلگی به حرف هاشون گوش میدادم یهو از خواب پریدم ای ریدم تو این شانس ساعت 6 صبحه . رفتم دم خونه زهرا اینا دیدم هنوز درشون قفله و بیدار نشدن هی اینور و اونور رفتم ساعت شد 7.30 که بابای زهرا درو باز کرد . زهرا ساعت 8 اومد بیرون و گفت چرا نیومدی پس ؟ من اومدم هیچ کس نبود تو دهات خالیه خالی . گفتم بابا خوابم برد اونم با خجالت گفت تو که اینجوری راست کرده بودی چه طوری خوابت برد ؟ گفتم تو چه طوری خوابت برد اونم گفت تا ساعت 4 بیدار بودم . گفت بذار همه برن تو مسجد اون موقع حال کنیم . ساعت 11 شد مردم کم کم میرفتن تو مسجد بهش گفتم بریم گفت نه اگه الان این کارو کنیم دیگه نمیتونیم بریم مسجد . گفت میرم لباس عوض کنم . منم پشت سرش رفتم از پشت شیشه میدیدم توی اتاق تنهاس و داره لباس میپوشه رفتم تو و نذاشتم شلوارشو بکشه گفتم ببینمش گفت نه زشته نمیخام ببینیش ولی همون طور که وایساده بود کشیدم پایین شلوارشو کوسش تپل مپل بود و صورتی سریع زبونمو بردم سمتش یه لیسی زدم زهرا که وایساده بود گفت بسته عمم داره میاد منم سریع جمش کردم . رفتیم مسجد نهارو خوردیم و حرکت کردیم به سمت تهران و کیر ما همچنان نیمه خواب موند .

سکس با خاله لیلاسلام اسم مستعاره من لاو 25 ساله از اصفهان این داستان ماله6ساله پیشه اون موقع خالم رفت یه ماشین خرید وچون تازه گواهینامه گرفته بود به من گفت بیا رانندگی یادم بده منم قبول کردم اقا ما میرفتیم بیرون اون رانندگی میکرد یه روز که ظهر امدیم خونه هرکاری میکرد که شیشه اونطرف ماشین را بکشه بالا نمیومد منو صدا زد رفتم اونجا و ناخدا گاه همینطور که خالم خم شده بود منمخم شدم روش وکمکش کردم شیشه امد بالا من اونموقع که اینطوری شد یه حسی بهم داد.اقا امد خونه وناهار را خوردو رفت پا کامپیوتر شروع به بازی کردمن چشم به رونایه بزرگش که میفتاد و یاد ظهر میفتادم کیرم راست میشد.توهمین حین هوس کردم به هر نحوی شده خالم را بمالمش.منم دستم را گذاشتم رو دسته صندلی و بغلش رو زمین نشستم یه10دقیقه که گذشت دستم را یواش یواش اوردم رو رونش دیدم کاری نکرد بعد به بهانه اینکه میخوام تو بازی کمکش کنم و ورقهایی که اشتباه رفته من واسش کنترل زد بزنم وبرگردونم.پس واسه اینکار باید کشو میز را میکشید بیرون2و3بار که زدم دستم را اروم انداختم بین پاهاش ونه کشو جلو بود بقولی خجالت نمیکشیدیم خلاصه اون بازی میکرد منم با دستم داشتم رونش و کسش را میمالیدم بعد یدفه به خود امدم دیدم به به پاشو اورده بالا و منم دستم دیگه زیره کونش داره حرکت میکنه تو همین حال توفکر این بودم که دستم را به سینه اش برسونم که بزرگترین کیر را خوردم دیدم اون یه خالم امد خونه و تا امد صدا زد و از صداش من مجبور شدم دست بکشم و پاشم.بعد دباره تا شب یه 2بار رفتیم بیرون و بخاطر ترافیک خسته امدیم خونه وشام را خوردیم و زود خوابمون برد تو همین حال که داشتم میخوابیدم گفتم ای کاش نیمه شب بیدار بشم برم سروقتش از شانس ساعت 2بود بیدار شدم چون نزدیک هم خوابیده بودیم رفتم سراغش وپشتش به من بود منم اول کونش را مالیدم حسابی بعد کیرم را بهش چسباندم توهمین حال یه مدت زمانی را داشتم تلمبه میزدم که دیدم یدفعه برگشت ترسیدم خودمو یواش یواش کشیدم عقب یخورده که عقب بودم بعد 2باره دستمو بردم طرفه کسش و چون روناش رو هم بود دستم بکسش نمیرسید یهخورده که رونارا مالیدم پیشه خودم گفتم بزار ببینم میشه به زور متوسل شد که دیدم جواب داد به زور که دستو دادم جلو اونم روناشو از هم باز کرد ومنم از خدا خواسته دستو رسوندم به کس و مالیدم ترسمم بخاطر اینکارش دیگه ریخته بود وخیالم راحت بود که اون هم خودش دوست داره وهم بیداره پس منم رفتم چسبیدم بهش و سینه اش که85تا95 بود را مالیدم ببین چقدر سفید بود که تو اون تاریکی برق میزد یخورده که واسش خوردم دیدم سرمو داد عقب واون سینه را داد گفت بخور تو همین حال دست تو کسش بود و میمالیدمش امدم شلوارشو در بیارم که نزاشت وگفت مابقیش واسه فردا شب دم اذانه و حالا خاله پامیشه واسه نماز منم بوسش کردم و اون یه لب گرفت و خوابیدیم صبح که ساعت11از خواب پاشد دید غیر من کسی تو سالن نیست اخه خونه بابا بزرگم3طبقه است و طبقه1و3 دست خودشونه و2اجاره است.خالم کار بود بابا ومامان بزرگم هم طبقه سوم بودند خالم امد جلو وپرسید کجاند گفتم بالاند گفت پس من میرم حمام رفت تو حمام و بعد 10دقیقه صدام زد گفت بیا پشته منو کیسه بکش رفتم تو دیدم یه هلو پوست کنده جلوم نشسته کیسه را گرفتم وکشیدم بهش تو همین حین دستمالیشم میکردم سینه کس لپاش لبش و اون هی میگفت نکن یوقت یکی میاد توو میبینه در هم باز بو که کسی شک نکنه اقا گفت همه را صاف کردم واسه امشب و منو انداخت بیرون منم رفتم خونمون یه دوش گرفتم و صاف کردم و امدم دباره اونجا…..اقا شب شدو رفتیم بخوابیم که خالم گفت تو برو بالا رفتم بالا و دیدم دمش گرم جا انداخته واسه دوتایمون 2باره برگشتم پایین و دیدم خندید اقا اسپری بی حسی که از دوستم قرض گرفته بودم را زدم ورفتم طبقه2دوباره و یه دیده کامل زدم که کسی نباشه و در را قفل کردم رفتم پایین وبه بهانه اینکه ما هم میخوایم پایین بخوابیم خودمونو2تایی زدیم به خواب و خالم خوابید بعد پاشدیم رفتیم بالا ومن خالمو بغل کردم که ببرم بالا شما فکرشو بکنید یه دختره28ساله قد190سانیمتری وزن70کیلویی چقدر سخته واسه یه پسر 19ساله معمولی.خلاصه رفتیم بالا وشروع کردم به خوردن لباش تو که رفتیم وقتی انداختمش رو زمین تاپشو گرفتم پاره کردم و رفتم سراغه سوتین مشکی شما تجسم کن بدن مثل برف تاپ و سوتین مشکی رو این بدن چطور خودنمایی میکرد حسابی یه10دقیقه سینه هاشو خوردم که دیگه داشت اشکش در میومد گفتم چته گفت هیچی تو حالتو بکن یدفعه دیدم سینه هاش قرمز شده و داره ازش خون میاد بغلش کردم و ازش معذرت خواهی کردم و اونم بغلم کرد گفت طوری نیست2باره شروع که کردم ایندفعه رفتم سراغه شلوارکش که موقع شام نشسته بود جلوم و تا خالم هواسش نبود هی کسشو میمالید و به من چشمک میزد منم تا میدیدم داره اینطوری میکنه تا میدیدم خالم هواسش نیست با پام از زیره میز به کسش میزدم.خلاصه که شلوارکشو کشیدم پایین ودیدم یه شورت مشکی پوشیده که یدفعه بهش گفتم کسی مرده گه نه چطور گفتم سیاه پوش شدی کلی خندید و گفت واسه شما ست کردم خوشت نیومد که گفتم چرا همینطوری واسه خنده گفتم شرتو در اوردم و بوش کردم انداختم اونطرف و شروع به کس لیسی کردم کسه داغ وصورتی رنگ خیلی ناز بود حالا بعد 6سال که یادش می افتام کیرم سیخه سیخه بعد 10تا15دقیقه که خوردم اون شروع کرد به در اوردن لباسایه من از نوک شست پا لیس زد تا وسط پیشونیم امدم دیگه حمله به سوراخ عقب کنم که گفت نهههههههههههههههههه گفتم چرا چی شد؟گفت هیچی گفتم پس چرا که گفت درد داره گفتم از کجا میدونی که گفت بعد تعریف میکنم که وقتی تعریف کرد فهمیدم تو سن23سالگی یه دوست پسر داشته که از عقب میخواسته بکنه که زده کونو پاره کرده طرف ناشی بوده100%100چون بعدشم زده پرده را پاره کرده که بقوله خالم بدترین خاطره سکسی خالمه .خلاصه که نزاشت از عقب و منو به جلو راهنمایی کرد وبه کیرم فرمان داد تا رفت تو کسش خیلی داغ بود تنگم بود میگفت اینطوری که شد جراعت نکردم به کسی اعتماد کنم که نمیدونم چی شد به تو اعتماد کردم بعد10تا15دقیقه که کسشو کردم رفتم سراغه کونش که با کلی خواهش و تمنا قبول کرد واز عقب هم یه10تا15دقیقه کردمش که کونش نرم داغ تنگ خیلی حال داد دیگه داشت ابم میومد که گفتم کجا بریزم گفت بریز تو کسم گفتم اخه گفت قرص میخورم که حامله نشم و وقتی ریختم توش یه جیغه خفیفی کشید بعد کناره هم یخورده خوابیدیم وپاشد رفت تو دستشویی و خودشو شست وامد کنارم تا صبح خوابید.تا پارسال هم باهم سکس داشتیم دیگه از پارسال تا حالا نداریم چون با یه پسره که انگلیسی بود باباش ایرانی بود مامانش انگلیسی بود دوست شد بعد هم ازدواج کردند رفت اونجا بهش گفتم پس جلو گفت یه روز که مست بود وسکس کردیم صبح که بیدار شدیم انداختم گردنش و قبول کرد.امیدوارم خوشتون بیادpm یادتون نره.

سکس با دخترخاله احمقسلام امیدوارم همگی خوب باشید داستان من برمیگرده به 6 سال پیش پدربزرگم 4 سالی میشد سکته کرده بود و خانه نشین بود خونشون 2طبقه و خیلی ام بزرگ بود یکی خالم که پائین زندگی میکردن یه دختر داشت که از من 7 سال کوچیکتره چون شبا کسی نبود پیش پدربزرکم بخوابه تصمیم بر این شد که منو پسر خاله ام علی فقط شبا بریم پیشش بخوابیم که من تو این مدت با دخترخاله ام گرم گرفتم بودیم اون موقع 14 سالش بود الان 21 سالشه خذاییش خیلی ام خشگله.برم سر اصل داستانسوم دائی بزرگم بود که خدا رحمتش کنه صبح همه رفتن سر مزار منم رفتم برا مسجد خرما و وسایل مورد نیازو بخرم برگشتنی دیدم دخترخاله مونده خونه تا بساط چای روبراه باشه(مراسم و خونه پدربزرگم برگزار میکردیم و مسجدم که جای خودش و داشت)من رفتم آشپزخونه وسایلی که خریده بودمو بزارم اونجا دختر خاله اومد خم شد از کشو چیزی برداره که کونش زد بیرون ووووووای پسر عجب کون خوش فرمی چون باهم راحت درمورد سکس حرف میزدیم و باهم زیاد لب بازی میکردیم سریع از پشت بغلش کردم اونم نگو حشرش زده بالا هیچی نگفت کیرم بدجور راست شده بود با دیستام پستوناشو میمالوندم گردنشو لیس میزدم و کیرمو درست جا کرده بودم تو چاک کونش یه کم حال کردیم بهش پیشنهاده سکس کردم شرایط و بررسی کردیم که گیر نیوفتیم من یواشکی رفتم طبقه پائین اونم بعد من اومد شروع کردیم همدیگرو لیسیدن و خوردن لب و لوچه بلوزشو درآوردم و وای پستوناش زد بیرون البته بعد اینکه سوتینشو باز کردم خوردم خوردم که دیدم چشاش از خماری قرمز شده و داره بسته میشه بعدش شلوارشو دادام پائین شورت صورتی پوشیده بود از رو شورتش کسش و گاز گرفتم بعدش شورتم کشیدم و کیرم که داشت منفجر میشد بیرون آوردم خوابوندمش رو زمین کیرمو 3/4 تایی کشیدم رو کسش که دیدم چنان منو بغل کرد و چنگم زد که نگو آبش اومدحالا نوبت من بود بهش گفتم برگرده قمبل کنه آقا چشتون روز بد نبینه چنان حشری و دست پاچه شده بودم که با کلی زحمت سره کیرمو که دادم تو مثل اسب همه آبمو خالی کردم تو کونش.الان تو این مدت خیلی باهم سکس داشتیم و داریم اما مثل اولین بار نیستم 2تامونم حرفه ای شدیم البته اینم بگم که شوهر کرده کسم باز شده کون و کس 2 تاشم بیشتر در اختبار منه تا شوهرش آخه یارو معتاد بود.همیدوارم خوشتون بیاد

سکس با الهام جونماسم من امیره این قضیه ای که میگم برمیگرده به 1 سال پیش اونموقع من 21 سالم بود .بابام یه پسر خاله داره که خونشون تو یکی از حومه های شهرمون‏(شیراز‏)‏ قرار داره زن پسر خاله بابام دختر دایی بابام میشه و خلاصه خیلی با هم فامیل هستیم و خیلی هم رفت و آمد داریم این آقا یه پسر داره که 1سال از من کوچیک تره و خیلی با هم رفیقیم و چند باری هم کیرم رفت تو کون سفید و نرمش یه دختر داره که اسمش الهامه خلاصه سرتون درد نیارم پارسال عروسی خواهرم بود پسر خاله بابام رفته بود مأموریت و الهام اینا از چند شب قبلش میخواستن هر شب بیان خونه ما دو سه شب قبل از عروسی داداش الهام به من زنگ زد و گفت: مامانم اینا میخوان بیان خونه شما اگه میشه بیا دنبالشون .منم گفتم: چرا که نه.خلاصه سوار ماشین شدم و رفتم دنبالشون آخر شب هم برگردوندمشون خونه. هر شب میرفتم دنبالشون از بس تو آینه نگام به الهام افتاد یه احساسی بهش پیدا کردم‏(من تا قبل از اون به خاطر یه سری عقاید تخمی به دخترای فامیل چپم نگاه نکرده بودم‏)من از بس الهامو دید زدم یه جورایی متوجه شد.خلاصه روز عروسی با رفقا سرگرم عیش و نوش بودیم که ناقافل موبایلم زنگ خورد دیدم مامان الهامه گفت: امیر جون اگه زحمتی نیست بیا الهامو برسون خونه کار داره.منم که فرصتو مناسب دیدم گفتم:باشه فقط بمونم برگردونمش؟ گفت:آره.من الهامو سوار کردم تو راه الهام گفت: امیر یه کم تند تر برو من با خودم گفتم بذار سر شوخیو باز کنم .گفتم با کسی قرار داری؟ گفت: منظورت کیه؟ منم دلو زدم به دریا و گفتم:مثلا دوست پسرت.یه کم جا خورد و گفت: من اصلا از این کارا خوشم نمیاد.من گفتم: حالا خیلیم مطمئن نباش پسری بخواد با تو دوست بشه. گفت:مگه من چمه؟اندام به این خوبی.من یه کم احساس کردم حشری شده.گفتم:ببینیمو تعریف کنیم.مثل این که میخواست کم نیاره چادرشو انداخت کنار.چه سینه هایی داشت. گفتم همین.گفت: تو ماشین نمیشه بذار برسیم خونه.من که حسابی امیدوار شده بودم.کشوندم پنج و پامو رو گاز فشار دادم.رسیدیم در خونشون .پیاده شد و گفت: بیا تو گفتم مگه داداشت نیست؟ گفت کسی نیست.منم گفتم برو الان میام .خلاصه ماشینو یه کم جلوتر پارک کردمو رفتم تو خونه خدای من چی میدیدم الهام جون لباسشو درآورده و یه شورت و سوتین تنشه.گفت نظرت درباره اندامم چیه؟ منم که شوکه شده بودم با لکنت زبون گفتم عالیه و پریدم یه لب ازش گرفتم و گفتم دوست دارم.اون گفت من 4 سال دنباله تو أم. خلاصه حسابی لب گرفتمو بعد لباسمو در آورد و شروع کرد به خوردن کیرم یه جوری برام ساک میزد که انگار 10ساله اینکارست من که دیگه حسابی دیونه شده بودم بغلش کردمو بردم تو اتاق مامان باباش انداختمش رو تخت خواب و شروع کردم به خوردن سینه هاش حسابی حشری شده بود گفت منو بکن گفتم چشم امیر کوچولو رو گذاشتم دم دروازه بهشتیش یه لحظه ترسیدم گفتم: اوپنی؟ گفت:آره .امیر کوچولو رو تا ته فرستادم تو و چند دقیقه حرکتش ندادم بعد شروع کردم به تلمبه زدن کردم الهام آه آه میکرد و من سرعتمو بیشتر میکردم یه لحظه احساس کردم داره آبم میاد برگردوندمش و کیرمو گذاشتم تو کونش بعداز چندتا تلمبه آبمو تا ته ریختم تو کونش هرچند خیلی خسته بودم ولی با صد بدبختی لباسمو پوشیدمو خودمو به ماشین رسوندم چند دقیقه بعدش الهام اومد و برگشتیم عروسی

اولین سکس با دخترعمه شوهردار سلام.این خاطره ای که براتون مینویسم برمیگرده به اواخر دورانه خدمتم.اسفنده 87 بود که واسه پایان دوره اومده بودم خونه.شبش عمم زنگ زدو گفت که فردا دسته جمعی میان خونه ما.یادم رفت بگم.من شهرام هستم.25 سالمه.از بچگیم دخترعممومیخواستم اما از من 6 7 سال بزرگتره.اونقدرمیخواستمش که وقتی ازدواج کرد 3 ماه مریض بودموخودشو از من پرستاری میکرد.بگذریم.اینم بگم من قدم 185 وزنم 85 سایزه کیرم 18 سانتی مترطول و10سانتی مترکلفتیشه.فردا شد و اونا اومدن و منم که توخدمت ورزش میکردم و بدنمو رو اورده بودم خوب به خودم رسیدم که جلودخترعمم خودنمایی کنم.چون میدونستم با شوهرش اختلاف داره از وقتی شنیدم اونم میاد توفکرکردنش بودم.چون میخواستم اولین سکسموبا عشقه دورانه بچگیم داشته باشم.اونا نشسته بودن که من با یه دست لباسه یقه باز جذب با هیکله روفرم اومدم توپذیرایی که دیدم 3تادخترعمه هام مخصوصا مهناز(اسم مستعار)میخه من شدن.پیشه خودم گفتم اگه الان تنها بودیم حتما کیرمو از جاش میکندن.نشستمو کلی حرف زدیمو گفتیمو خندیدیم.بعد حرفو کشوندم به گوشیه موبایلو از این کس شرا تا شمارشو گرفتم. مهناز شمال زندگی میکنه باشوهرش و تک دخترش.چند روزی به اس ام اس بازی گذشت تا اینکه مهناز از زندگیش و سختیا وتلخیاش برام گفت.اینکه شوهرش کارنمیکنه و خرجه زندگیشونو عمم اینا یا پدرشوهرش میدن. دلم براش سوخت اما از تصمیمم برنگشتم.تازه کور سویه امیدم به پرژکتورایه استادیوم ازادی تبدیل شده بود. هر روز خودمو بهش نزدیکترمیکردم تا اینکه یه روز این دیالوگ ها بین ما ردو بدل شد تو اس ام اسا: مهناز:یه روز یه پیره زنه پینوکیو رو به اسمه کمک کردن میاره خونه. پینوکیو از همه جا بی خبر زندانی پیره زن میشه.پیرزن کله پینوکیو رو به زور میکنه تو شرتش و میگه تا چندتا دروغه آب دار نگی ولت نمیکنم. من:مهناز این چه اس ام اسی بود که دادی(توکونم کارناوال راه افتاده بود)خجالت نمیکشی مهناز:نه اینکه دوست نداری و اون روز با چشات داشتی کسمو لیس میزدی من:خجالت بکش.به داداشتو به عممه میگم. مهناز:به کسم.اما منم میدونم باهات چیکارکنم. من:خوب که چی؟نکنه میخوای بیام از کس بکنمت؟ مهناز:اره!!!!!! من:چرااین فکروکردی؟ مهناز:چون از طرز نگاه کردنتوحرفات 2زاریم افتاد که تا الان سکس نداشتیومنم که عشقه اولتم میخوام خودم کیرتو از آکبندی در بیارم.من اگه طرفمو نشناسم باید برم بمیرم. این شروع و استارات سکسمون بود.هر روز در مورد سکس و اطلاعاتی که داشتم و تجربه های اون حرف میزدیمو اس ام اس میدادیم.بیشتره موقع ها اون کم میاوردومیگفت کاش تو شوهرم بودی.با این حرفاش به خودم افتخار میکردم.فیشه موبایلم 500هزار تومن اومد که هنوزم نتونستم بدمو نخواهم داد چون اون خط بدونه کسه مهناز ارزشی نداره. (خطم بعده قطعه رابطه با مهناز قطع شد.اینو گفتم که نگید طرف کس شر میگه و فحشم بدید.در حالی که میدونم بده خوندنه داستان مزش به فحش دادن به نویسنده بدبخته) بلاخره روزه موعود رسید و مهناز منو بعد از حدوده 3 ماه دعوتم کرد به خونشون تو شمال.(خدمتمم دیگه تموم شده بود) من شب تو اینترنت بلیط رزرو کردم برایه فردا شب که طبقه برنامه ریزیه مهناز پس فدا صبح اونجا باشم. فردا شب من حرکت کردم وسره ساعت رسیدم دمه دره خونه کسه مورده نظر. چون شوهرش هنوز خونه بود اروم اومد در رو باز کردو من رفتم تو.یه سگ گوشه حیاط بود که تا منودید شروبه ضر ضر کردن کرد.خوارکسته عینه اسب بود.زود رفتم تو زیر زمین.شوهرش اومد دید خبری نیست رفت تریاکشوبکشه.یه 2 ساعت موندم اون تو تا کس کشه اعظم رفت بیرون.مهناز اومدومنو برد بالا.دختر کوچیکشم بود.نشستیموچند دقیقه ای حرف زدیم.مهناز برام یه گردن بنده نقره گرفته بود.گفت برگرد تا بندازم گردنت.وقتی برگشتم تا بندازه گردنم،یه بوس آتشین از گردنم کردودمه گوشم گفت که دنبالش برم توآشپزخونه.منم با کیره سیخ شدم رفتم دونبالش.داشت ادامس میجویید.این کاروخوب بلد بود.با این کارش کیره مرده زنده که هیچه.واسه مرده هارم سیخ میکنه. گفتم ادامس داری به منم بدی؟ گفت اره. گفتم بده! یه دفعه لباشو گذاشت رو لبامو ازم لب گرفت.منم از فیلم سکسیاخوب یاد گرفته بودموپا به پاش میرفتمو زبونامونوبه هم میمالیدیموواسه هم دیگرومیخوردیم.من تو لب گرفتن ادامسواز دهنش کشیدم بیرونو به هم خندیدیموگفتم از این به بعد باید بیام از بغالیه تو جنسامو بگیرم.اونم گفت با کماله میل میدم. گفت الان چی میل دارید.میبرید یا میخورید. گفتم جفتش. گفت دیگه چی. گفتم اینکه میخوام با کیرم کستو جر بدم.گفت پس کونم چی؟بد میخواره!اول بایدکونمواز خارش بندازی! گفتم ای به چشم. باز شروع کردیم به لب بازی.از رو تیشرتش سینه های خوش استیلشو میمالیدم که خودش سینشو انداخت بیرونو سرمو برد رو سینشو گفت بخور که منم وحشیانه شرو کردم به کندنه سینه هاش که بعضی لحطه ها میزد توسرمو میگفت اروم الاغ.منم میخندیدم.دخترشم هی پارازیت بود برامون.مهناز ناله میزد.دخترش میگفت مامان چته!اونم میگفت دارم به عمئ غذا مییییییدممممممممممم.از راه اومده گشنشههههههههه.نیای توا دخترم. هی میگفت بخور سینمو.جووووووون.عوضی تو باره اولت نیست.من اشتباه کردم.بخور لامسسسسسسسسسسب.انگاری صدساله هر لحظه سینه خوردی. منم داشتم ارو اروم ذستمو میکردم تو شلوارش که دیدم بله خانوم کسش آب انداخته و طلبه کیر میکنه.نفهمیدم کی همدیگرو لخت کرده بودیم.اون داشت برام ساک میزد.این سکس تا اخره عمرم به یادم میمونه.به قوله امید خواننده تو یکی از کنسرتاش که میگه همیشه اولین ها به یاد ادم میموننو از بین نمیرن. همچین ساک میزد که جونم داشت از سر کیرم میزد بیرون.گفتم داره ابم میاد.گوش نکردو ابم رو تا اخر تو دهنش نگه داشت .من گیج بودم.شل و سست شدمو نشستم زمین.مهناز ابمو قورت داد.اومد یه پیک شراب برام ریخت و به سلامتییه هم خوردیم.30 سانیه بعد وقتی چشمم به کسه لخته مهناز افتاد کیرم مثله پوتک شده بود وبهم میگفت الاغ کم اوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کسشو ببین!!!!!!!!!!!من کس میخوام که اینه روانیاخواستم بکنمش که نمیدونستم کیرمو کجابفرستم.خودش با دستش کیرمو گذاشت تو کسش.اااااااااااااااههههههههههههههه جوووووووووووون چه کسه داغی داری لامسسسسسسسب.مردم.جججججججججججون چه کیره صر کیلومتری تو کسم داره تاب میخورههههههههه.جووووووووون.با این حرفا و صدایه شالاپ شلوپمون دورو برمون به کیرو کسمون نبود.فقط تو 2تا حالت کردمش.سگی و من زیر بودمو اون بالا پایین میکرد. بعده نیم ساعت ابم داشت میومد که گفت یبریزم توکسش که گرمایه اب کیر میخواد. بعد فهمیدم قرص خورده بود.تا عصر که شوهرش بیاد1بار هم از کون کردمش.کونش که یه عالمه دیگه ای داشت از کسش داغتر بود لامسسسسب. اینبار ابمو تو کووووونش ریختم. کارمون که تموم شد از اشپزخونه اومدیم بیرون تا مهنازم یه ناهار درست کنه تا بخوریم.ساعته 3بود که داشتیم غذامیخوردیم که شوهرش اومد خونه.تا دیدم اونه مثله فانتوم رفتم تو اتاقه پشته پذیرایی زیره تخته خواب مهناز.یه نیم ساعتم اونجابودم.غذاشو که خورد رفت.اومدم بیرون و با انرژی که از غذایه کمر پر کنه مهناز خورده بودم کشیدمش تو اتاقو در بستمو انداختمش رو تختو 2باره دیگه کردمش.باره اخر یه کم از کیره بدبختم خون اومد.عینه 2 بارم آبمو تو کسش خالی کردم. خیلی بهم خوش گذشته بود.اما باید میرفتم.واسه ساعته 6 بلیط گرفته بود برام.ازش خداحافظی کردمو برگشتم سمته تهران با یه دنیا لذتو خاطره و شهوتی که هنوز سکسو طلب میکرد که تو همون راه برگشت قراره هفته بعدم گذاشتیم.

سکس من و نگار من افشین هستم 14 سالمه قیافم هم در موردش نظر نمی دم من و نگار از بچگی با هم بودیم البته نه همیشه فقط تابستونا چون خونه اونا شیرازه و ما اصفهان از قدیم این نگار خانوم ما می خوارید چون یادمه وقتی من چهارم دبستان بودم اون اول راهنمایی بود و یه روز عصر که هیچکس خونشون نبود به من گفت میخوای کار آدم بزرگارو انجام بدیم منم گفتم میره چندتا اسباب بازی میاره میگه من زن و تو شوهر یا من متمتن و تو پسر یا… که دیدم نزدیکم شدو دستشو کرد تو شرتم و دستمو برد تو شرتش من کسخول هم که هیچ حس سکسی بهم دست نمی داد و مونده بودم چی کار می کنه!!!!!بعد اون قضیه من نگارو تا چند سال ندیدم یعنی خودم نمی خواستم چون نسبت به اون یه حس بدی داشتم تا یک سال پیش که فهمیدم چه تیکه ای رو از دست دادم ولی با وجود کم محلی های من هنوزم تو نخ من بود که با من دوست بشه گذشت تا همین اواخر مرداد که اومد واسه کنکور تو خونه نیم ساخته مادر بزرگم اینا درس بخونه نزدیکای ظهر بود که مادر بزرگم خوابید و من و نگار تنها موندیم نگا زیر چشمی هوامو داشت که بلند شد بره آب بخوره منم پشت سرش رفتم در یخچالو باز کرد من زود تر از اون تنگو برداشتم یهو با حالت هیجان زده برگشت و فکر کنم سر فحش خواهرو مادرو تو دلش کشید بهم منم گفتم چیه خوب تشنمه!!!خندید و گفت اگه برای یه چیز نمی خواستمت زندت نمیزاشتم!! گفتم چی؟ یک دفعه هولم داد سمت دیوار و دم گوشم گفت هنوز خاله بازی بلدی؟؟؟؟؟تنگ از دستم افتاد رو زمین خدارو شکر تنگ پلاستیکی بود و علاوه بر این که نشکست صداشم بلند نبود که کسی بیدار بشهگفتم تا چطور خاله بازی باشه گفت همونی که چند سال پیش بازی کردیم! گفتم آره و لب تو لب شدیم دیدم لب گرفتن فایده نداره آروم آروم همینطور که دستم رو سینه هاش بود رفتم پائیین شلوارشو دادم پائین گفت حواست باشه بیچارم نکنی گفتم نترس حواسم هست عطر کسش داشت منو مست میکرد شرتشو آروم در آوردم لامصب سه تیغ کرده بود مثل آیینه زبونمو را شیار کسش بالا پائین میکردم در همین حین اونم می گفت میدونی چند ساله دنبالت بودم محل بهم نمیزاشتی؟؟؟؟منم یه کم ناراحت شدم که بیچاره بخاطر من چقدر تحمل کرده تو همین فکرا بودم گفت مثل این که کسم بهت مزه داده قید کردنمو زدی گفتم نه در بیار تا بکنمت گفت خیلی هولی کیرتو در بیار میخوام برات ساک بزنم منم کیرمو در آوردم با دست میمالوندو میخورد یه 5 دقیقه ساک زد گفتم دیگه طاقت ندارم کونت داره دیوونم میکنه یه آه کشید و برگشت یه پشت و من حالا آماده کردن بودم کیرمو مثل وحشیا میخواستم بکنم تو دیدم نمیره گفت اسکل من تا حالا به کسی ندادم باید با انگشتت جا باز کنی من تازه فهمیدم چه سوتی دادم و اینقد دم از کردن این و اون میزدم هنوز یه آماتورم!خلاصه با انگشتو زبون کون حاج خانومو مالوندیم تا بقول حودش جا باز کنه کم کم انگشتامو در آوردم و کیرمو هل دادم تو اینقدر گرم بود و حال میدادکه یادم رفته بود تو خونه یه نفر خوابه و اگه بیدار بشه آبروی هر جفتمون میره ولی خدارو شکر مفصل کردمش و آخر دست یه ساک مستحکم هم زد و آبمو ریختم رو صورتش بدو بدو رفت تو حیاط و صورتشو شست خلاصه نگارو بعد چند وقت کردمش شمارشم گرفتم!!!!خلاصه شدیم مثل زن و شوهر تا وقتی شیراز بودم اکثر روزا عشق و حال بود الآنم دارم باش اس ام اس بازی میکنم!!!!

عشق ممنوع سلام بچه ها من 26 سالمه اسم مستعار من شروينه شغلمم آزاده و بسيار هاتم این داستان رو که می خوام براتون بگم بر میگرده به چندین ماه پیش . يک سالو نيمي هست که ازدواج کردم رابطه سکسي من با همسرم از شانس ما بگي نگي سرده و بعد از جنجالهای که داشتیم دیدم به نتیجه ای نمیرسم به خاطر خوانواده هامون هم نمیشد طلاق گرفت و ديگه به اين برنامه عادت کردم . يه روز زن داداش خانومم اومد در مغازه بعد سلام احوال پرسي يه کم جنسا مغازه رو زيرو رو کرد تا مشتري هاي من رفتن , ديم پا به پا ميکنه گفتم عسل خانوم چيزي شده گفت نه بعد من گفتم چرا يه چيزي هست , گفت آقا شروين ميتونيد به من يه کمکي بکنيد .حالا تو پرانتز (اينو داشته باشيد که من قبل اين برنامه از اون خوشم ميومد به خاطر بدن سکسي با سينه هاي توپول , بدون اينکه يه زره ناخالصي داشته باشه . من قبل اينکه با خانومم آشنا بشم تو کف این عسل بودم هميشه يه جوري ميخواستم بهش نزديک بشم اين کسو يه جوري بکنم که نميشد حالا اومده از من کمک مي خواد منم که تو کونم عروسي بود) گفتم اتفاقي افتاده عسل خانوم گفت به يک وام احتياج دارم من با تعجب بهش گفتم ميخواي چيکارچرا از علي شوهرت نميگري گفت اصلا نمي خوام اون بفهمه منم از پول تو جيبي که بهم ميده قسطشو ميدم برا همين از شما کمک خواستم من که هم خوشحال بودم از اينکه يه چيزي رو ازشوهرش داره قايم ميکنه هم ميترسيدم از اينکه کمکش کنم و گندش در بياد بعد ازش پرسيدم چقدري ميخواي گفت يک ميليون بهش گفتم اگه فهميدن که من برات وام گرفتم چي , گفت اگه تو به کسي نگي منم نميگم و اين راز بين ما ميمونه وقتي ديدم اينجوري داره حرف ميزنه گفتم کسو کردم ,بهش گفتم باشه اما به يک شرط که تو هم با من صاف و صادق باشي برا چي اين وام رو مي خواي گفت ميخوام لوازم نقاشي بخرم علي بهم نميده آخه نقاش حرفه ای بود .گفتم خودتي بعد علي بهت نميگه اين پولو از کجا آورديو اينا رو خريدي همين جوري ميخواي با من ندار باشي يهو گفت که مادرم يه انگشتر داشته دست من که اونو گم کردم ميخوام برم براش تاش رو بگيرم اگه اينو علي بفهمه قيامت به پا ميکنه من نمي خوام ايجوري شه. گفتم حالا شد برات يه کاريش ميکنم بعد بهش گفتم راستي حالا که با هم ندار شديم ميتونم ازت يه سوال خصوصي خصوصي بپرسم گفت اره بپرس گفتم چرا يه سال پيش ميخواستي از علي جدا بشي بعد با کمال پروي گفتم به خاطر رابطه سکسي که با هم داشتيد بود از اين حرف من جا خورد و گفت تو از کجا ميدوني منم که از قبلا موتجه شده بودم الکي گفتم خود علي يه بار گفت , اون گفت که خيلي سرد بودي ميخوام بدونم اينطوريه , يهو در اومد گفت چرا ميخواي بدوني منم گفتم به خاطر انکه منم با خانومم همين مشگلو دارم من هاتم ولي اون خيلي خيلي سرده يهو در اومد گفت علي غلط کرد من بدم نمياد ولي اون مثل وحشي ها ميخواست با من سکس داشته باشه منم به خاطر همين مي خواستم ازش جدا بشم بعد يه کم منو نصيحت کرد که زنت خوب ميشه و همه مثل هم نيستند و از اين حرفا و رفت منم همين جور که در حال صحبت کردن با اون بودم تو نخ سينهاي اون هم بودم خودش هم فهميده بود که من ازش خوشم مياد گذشتو يک هفته بعد همه رفتيم باغ علي ظهر که شد غذا رو خورده و نخورده همشون گرفتند خوابيدنند من پا شدم رفتم تو محوطه باغ که يکدفعه ديدم عسلم اومد و گفت چي شد منم گفتم چي چي شد گفت وام ديگه منم که ديگه قيد اين پولو زده بودم گفتم جور شد ولي به شرط اينکه منو دريابي اونم يه خنده اي کردو گفت ميام در مغازه ازت ميگيرم . منم پيش خودم گفتم اين کس پام يک ميليون دراومد پس به هر نحفي شده بايد اين کس رو بکنم فردا اومد بعد از احوال پرسي يهو در اومد گفت منظورت از حرف ديروز چي بود من از ديروز تا حالا دارم بهش فکر ميکنم منم با تمام پرويي گفتم من از لحاظ سکسي روحيه بدي دارم ازت ميخوام که باهات حرف بزنم درد و دل کنم اگه موقيعتي پيش اومد با هم يجاي خلوت کنيمو گپ بزنيم اگه هم خودت از من خوشت نمياد بهم بگو تا يه کار ديگه بکنم من ديگه تحمل اين جور زندگي رو ندارم يه جورايي خودم رو براش لوس ميکردم از چشماش شهوت ميباريد که يهو در امومد گفت علي کامپيوتر شرکت رو آورده تو خونه منم ازش ميخوام که به تو بگه بيايي در مواقعي که بيکاري بهم کامپيوتر ياد بدي چون خودش هم از کامپيوتر زياد حاليش نمیشه . اينو که گفت حسابي حال کردم همش چشم به راه اين بودم که علي زنگ بزنه که فردا زنگ زد گفت زحمت بکش اگه وقت کردي يه سري ايراد کامپيوتري عسل داره بيا خونمون و بیبین میتونی کمکش کنی منم گفتم حالا تا ببینم چی میشه اگه شد میام منم همنون موقع چون ميدونستم کسي خونشون نيست در مغازه رو زود تر بستم رفتم اونجا وقتي زنگ خونه علي واينا رو زدم عسل در باز کردو من به رفتم داخل در ورودي رو که عسل باز کرد ديدم عسل آرايش کرده يه چادر از اين نازوکا سرش کرده بود که همه چي از زيرش پيدا بود يه تاپي پوشيده بود که خط سينه هاش پيدا با يه شلوار تنگ چسبون باهاش دست دادم و رفتم تو گفتم تا علي ندا داد اومدم همين جور که داشتم باهاش حرف ميزدم زير چادر رو ميديدم که چه سينه هاي توپي داره بعد بهش گفتم که چرا چادرت رو بر نمي داري گفت تو امدي با هم حرف بزنيو درد دل کنيو کامپيوتر يادم بدي چيکار به چادر من داري منم گفتم اگه ناراحتي از اينکه من اين پولو بهت دادم ازت توقعي دارم نگران نباش اگه راحت نيستي من ميرم که يهو در امد و گفت نه الان ميرم يه چيز راحت تر ميپوشمو چادرم رو بر ميدارم . تا رفت تو اتاق خوابشون تا اين کارو بکنه منم سريع رفتم دنبالشو موقعي که چادر رو برداشت ديگه دستم خودم نبود بدن سفيدي که داشت اون سينه هاي تپل از تاپ زده بيرون رو دیدم رفتم از پشت بغلش کردمو يه لب ازش گرفتم به خودم که اومدم ديدم لبم رو لبشه يهو ازش جدا شدم با کمال پرويي گفتم بيا همين جوري بشين کنارم اونم که بهت زده شده بود بهم نگاه کرد و گفت ميدونستم آخرش اين ميشه , منم بهش گفتم که حتي بعضي شبا ميشد که خواب ميديدم که با هم هستيم همين جور که داشتم لب تخت خواب باهش حرف ميزدم دوباره ازش لب گرفتم که يهو ديدم از حال رفتو چشماشو گذاشت رو همو سفت منو گرفتو خوابوندم رو تخت منم شروع کردم سينهاش رو مالوندن حالا ديگه داشت آه و اوهش ميرفت بالا که دستمو بردم طرف کسش که گفت برا امروز بسه تو رو جون من , من امروزآمادگيش رو ندارم منم که تو کف اين کس بودم حال خودمو نمفهمدم تاپشو دادم پایین و شروع کردم به خوردن سينهاش اصلا اگه بخوام از سينهاش براتون تعريف کنم که کارتون ميشه بگذريم وقتي خوردن سينه هاش رو شروع کردم ديگه هيچي نگفت بعد هميجوري که داشتم اينکارو ميکردم رفتم سراغ کسش شروع کردم به ماليدن کسش ديگه حال خودش رو نميفهميد دستم خيس خيس شده بود بعد لباسهاشو کامل در آوردم چشمم به کسش که افتاد واي جاتون خالي اين عکس کلوز آپا هست از کس هاي خوشگل ميزارند تو سايت تومايه اونا بود آب از دهنم راه افتاد يه کم براش خوردم که گفت ديگه نمي تونم برام بکن توش منم از بس که حال کرده بودم دوسالي ميشد سکس انجوري نداشتم که يهو ديدم اون ارضا شد منم تو آسمونا يهو ديدم داره آبم مياد بهش گفتم داره آبم مياد بريزم توش گفت نه بریز رو بدنم آبم که آمد ريختم روي سينه هاش بعد جفتمون ولو شديم رو تخت یکم دیگه از هم لب گرفتیم و پا شدیم تو همین حین که من داشتم لباسهام رو می پوشیدم دیدم عسل داره گریه میکنه گفتم چت شده گفت فکر نمیکردم کاری که علی با من کردو باهاش بکنم کفتم منظورت چیه گفت چند وقته که با یکی ارتباط داره منم به خاطر همین خیلی وقته که زیاد باهاش سکس ندارم هر وقت هم میشد زوری بود هر بار هم فکر میکردم با توام برا همین بهم حال میداد فکر نمی کردم یه روزی باهات باشم از همون جا فهمیدیم که هم دیگه رو چقدر دوست داشتیم و حالا که من این داستان رو براتون تعریف میکنم عشق عجیبی بین ما شکل گرفته ولی هیچ وقت به هم نمی رسیم یه عشق ممنوع که همیشه با ما باقی میمونه حالاهم گه گداری که میشه با هم سکس داریم اما عشقی که بینمون هست خیلی دوست داشتنیه امیدوارم این داستانو دوست داشته باشید

اولین سکس عالم هستی منسلام به دوستان عزیز در سایت.من پدرام هستم.داستانی که میخوام بگم از دخترعمه ی منه که خیلی دوستش دارم.از نجابت این دختر هر چه بگم کم گفتم.اما من نامرد باعث این کار شدم.ممکنه که باور نکنید اما همه ی این داستان واقعیه.اون متولد فروردین71 و من مهر 71.از من بزرگتره.من کلا خیلی عشق کامپیوترم.براش نرم افزار میبردم و ویندوز نصب میکردم.تا شد و نرم افزار یاهو برا گوشیش ریختم.چند وقت به طور مداوم شب ها با هم چت میکردیم.من خیلی اذیتش میکردم اما بحث رو به طور محسوس می پیچوند.اگه تعریف نباشه من خیلی تو جمع شوخی می کنم.(طبیعتا هر کسی دوست داره خودنمایی کنه.)یه روز ویندوزش پرید.عمه ام گفت بیا درست کن.من از خدا خواسته رفتم.دیدم عمه ام شب مهمونی داره و رفت خرید.پسر عمهی 9 ساله ام رو گذاشت خونه.میخ شده بود و تا آخر قضیه میخواست بشینه.هر چی می پیچوندم نمیشد.بالاخره دختر عمه ام اومد تا یه چایی بیاره.سلام و احوال پرسی و نشست و … چه حبرا چه میکنی؟گفت حوصلم سر رفته اشکان اذیتم می کنه.(پسر عمه ی میخ من)گفتم کاری نداره.لپتاپم رو دادم بهش وگفتم برو طبقه پایین و pes بازی کن.اون هم که لپ تاپ میخواست گرفت و رفت.اما قبلش تو ستینگ بازی رفتم و زمان بازی رو یک ساعت گذاشتم.من اینو گفتم که خوش شانسیم رو کرده.رو مخش راه رفتم.در مورد پسر و دختر و دوست پسر و … گفتم و بالاخره بحث باز شد.گفت از پسر جماعت بدم میاد.منم خنده ای کردم و گفتم دست شما درد نکنه.گفت تو که خوبی.بعضی ها متلک میندازن.گفتم مثلا چی میگن!!!!گفت:حاشیه نرو.منم گفتم:خوب هر کسی دختری به این زیبایی ببینه دیوانه میشه.من خودم دیوونه ی تو هستم.گفت:شوخی نکن.منم نزدیک شدم و گفتم خانومی،من امشب ثابت میکنم.یه بوس روی لپش کردم و دیدم یه نفسی کشید.فهمیدم که دوست داره شیطونی کنه اما نمیدوونه چه بلایی سرش میاد.گفتم یه سکس تو رو جلا میده.گفت هر جا دردم گرفت بس کن.منم گفتم هر چی تو بخوای.لباسش رو در آورد و منم در آوردم.نمیدونم با این سرمایه ی پدری چرا یه تخت تو اتاقش نداشت.اینقدر رو زمین زانو زدم که شب از زانو درد خوابم نمیبرد.من میخواستم که کاری کنم همون اول از درد پشیمون نشه.پس بر خلاف میلم دولاش کردم و یه زبونی زدم.دیدم که یه نفس عمیقی کشید و گفت ادامه بده.منم شروع کردم و چشام رو بستم نگاه به هیچی نکردم و لیسیدم.اونقدر لیسیدم که از هوس شل شده بود.گفتم نوبت توئه.اومد و دهن گرفت از شق درد داشتم میمردم.دوستانی که اولین سکسشونو کردن میدونن چی میگم که دست به کس دختر زدن،برا اولین بار چه حال و هوایی داره.ساک زد برام.خداییش زبون زدن (ساک زدن) خیلی فاز میده.بهش گفتم اینجاش چون بسته هستی درد زیاد ی داره ولی بعدش فاز زیادی داره.فقط اینو نمیدونستم که پرده پاره بشه خون میاد.اون شب من لبه ی کیرمو زدم تو و یه دفعه زدم تو.یه داغی خاصی رو حس کردم.و دیدم یهو زد تو سرش و گفت ملافه ی مـــــــــــــــــــــــادرم.دیدم که خون داره میاد.حول شده بودم زبونم بند اومده بود.یه قطره دو قطره که نبود.چشمام سیاه شد.جلو کسش رو گرفت رفت تو دستشویی و تمیز کاری کرد و برگشت.دیدم یه بسته دستمال اورده تا جلو خون دوباره رو بگیره.من بغلش کردم و رو همون ملافه شروع کردم بوسیدن.بعد سینه های صورتی و نازک پرپری شو گرفتم تو دستم و مالیدم.دیگه خودشم راضی به ادامه ی کار شده بود.من دراز کشیدم و اون روی من دراز کشید به سختی تو کسش انداختم.دیدم داره صداش در میاد.با یه دست کیرمو کنترل میکردم و با یه دست دهنشو نگه میداشتم.اینقدر تلمبه زدم تا دیدم داره آبم میاد .در آوردم و رفتم پی کونش.دیدم که نمیزاره.چون شنیده بود که یکی از دوستاش از کون داد و سه روز راه نمیرفت.پس رفتم پی لاس زدن.دیدم بهش حال نمیده رفت اسپری دندون درد آوردو زدم و شروع به تلبمبه کردم.کسش داغ داغ شده بود.15 دقیقه تا پایان بازی وقت داشتم.حالا هی من چک دوش میزنم سگی میزنم.اون ارضا داره میشه اما مال من بی حسه.دیگه شروع کردم پشت سر هم زدم.دستام رو سینه های گرم و نازکش و کیرم تو کسش در حال تلمبه که اون نفس گرفت تا جیق در بده من جلو دهنشو گرفتم و اون جیق کشید و ارضا شد.منم تا موقعی که تنور گرم بود کیرو دادم تو.اتاق کثیف کاری شده بود.اینقدر زدم تا آبم اومد.اما 5-6 تا دستمال گرفتم و ریختم روش و همین در پی جمع کردن بودیم صدای آیفون اومد.همه چیز رو جمع کردیم.ملافه رو نمیدونستیم چه کنیم.از پنجره انداختم پایین و ویندوز نصب نکرده زدیم بیرون به هوای این که یه سی دی خام بگیرم. یه ملافه رو هم ریدیم توش رفتیم.اما یه خاطره ای بسیار زیبا برای ما بود.

نیلوفر دختر هلو تمامی اسم ها غیر واقعی می باشد . سلام اسم من سامانه و 18 سالمه این خاطره مربوط به 16 سالگیمه . من خیلی به زبان و کامپیوتر علاقه دارم چن جا هم میرم برا تدریس .ظاهرم هم بد نیس قدم 170 موهام خرمایی چشام عسلی هیکلم هم بد نیس ولی یه ذزه چاقم . یه روز تو تابستون از کلاس که بر می گشتم دیدم یه میس رو گوشیم افتاده دیدم دختر عمومه بعد بش زنگ زدم گفتم چیکار داری گفت بیا خونمون لپ تاب رفیقم خرابه داره سکته می کنه منم رفتم خونشون دیدم فقط خودشه و رفیقش رفتم تو بعد از کلی حرف رفیقش رف لپ تابشو اورد منم درستش کردم .اول که رفتم همه حواسم به لپ تاب بود ولی موقع خدافظی نگام به سینه هاش افتاد که کاملا برجسته و باحال بود حتی وقتی داش تشکر می کردم نگام به سینه هاش بود که دختر عموم با پاش زد به پام منم خودمو جمع و جور کردم . خلاصه بعد از این که رفت من از دختر عموم پرسیدم این رفیقت کیه و از این حرفا اونم گفت اسمش نیلوفره و همسایه ماستو یه مدرسه میریمو … اون روز گذشت چند روز بعد داشتم از مدرسه برمیگشتم که دیدم دختره داره با چنتا از رفیقاش میاد منم انگار ندیدمش سرمو انداختم پایین که خودش اومد جلو سلام کرد و دست دادو خودشو معرفی کرد به خاطره اون روز تشکر کرد مونده بودم چی بگم که هیچی نگفتم وقتی رفتش منم از یه طرف دیگه رفتم اعصابم کیری بود که چرا شمارشو نگرفتم بعد به سرم زد که شمارمو نوشتم رو یه کاغذ و دویدم سمتش صداش کردم برگشت شماره رو بش دادم گفتم اگه کاری بود زنگ بزنین . شب که شد ساعت 12 دیدم یه شماره ناشناس بم اس داده : اون روز به چی نیگا می کردی ؟؟؟ اولش محل نذاشتم بعد دیدم همینو دوباره فرستاد گفتم شما ؟ گفت من نیلوفرم همینو که گف برق از کیرم پرید بعد یکم خجالت کشیدم گفتم هیچی ! (اینو بگم که من خیلی پسر سر به راهی بودم تا اون موقع هم با کسی سکس نداشتم فقط گاهی اوقات که حشر میزد بالا جلق میزدم) در جواب گف : عیب نداره بگو ! به کسی نمی گم منم یه کم صمیمی تر شدم گفتم : به یه جف هلوی تازه ! اونم گفت: دوس داری مزشون کنی ؟ گفتم چرا که نه ! خلاصه کلی با هم لاس زدیم ساعت 1و خورده ای گفت فردا بت زنگ میزنم بات قرار بزارم بای . اینو که گفت تو کونم عروسی شد . شب خابم نبرد .فردای اون روز بهم زنگ زد و قرار گذاشت منم ساعت 5 رفتم سر قرار کلی با هم حرف زدیم فهمیدم اونم مثه من تاحالا سکس نداشته . ساعت 8 می خواست بره خونه که هوا تاریک بود گفت من میترسم منو میرسونی تا خونه . منم رسوندمش دم خونشون وقتی داشت میرفت سمت در من رفتم لپشو بوس کنم که دیدم لبشو گذاش رو لبم منم چون عاشق بوسه بودم یه ماچ حسابی کردمش بعد چسبوندمش به در دیدم لباشو برداشت گفت الان نه سامان یکی میادش منم چون دوس نداشتم تموم شه گفتم : پس کِی ؟ گف بت می گم منم یه بار دیگه ازش لب گرفتمو فرستادمش بالا . شب خوابم نمی برد همش تو فکر این بوسه بودم آخه این اولین بوسه ی عمرم بود مزه ی لباشو رو لبام حس می کردم . سه روز بعدش بهم زنگ زد گفت بابام رفته بندر ماموریت مامانمم رفته با خواهرم جهاز بخرن تا عصر نمی اد . منم تو کونم عروسی شد به سرعت برق رفتم آماده شدم برم خونشون وقتی رسیدم زنگ زدم درو وا کرد رفتم وقتی رسیدم به درشون دیدم یه تاپ صورتی با شلوار چسبون پاشه گف بیا تو منم رفتم با اون تاپه سینه هاش زده بود بیرون داشتم میمردم رفتیم نشستیم برام چای آورد بعد که خوردیم گف بیا بریم اتاقم رفتم تو دیدم پره عکسای خودشه خدایی هم قیافش بد نبود (اون قدش 160 پوستش سفید هیکل عالی چشاش سبز و سینه هاشم بزرگه ) رفتم سر لپ تابش بازش کردم دیدم چنتا عکس سکسی رو دسکتاپشه سریع اومد درشو ببنده من نذاشتم بعد عکسا رو دیدم حشری شدم اونم حشری شده بود که یهو کمرشو گرفتم اوردمش سمت خودم بعد ازش لب گرفتم بعد بغلش کردم بردمش رو تختش حسابی ازش لب گرفتم (اینا رو از تو فیلم یاد گرفته بودم )بعد کیرم داش منفجر میشد که به نیلوفر گفتم درش بیار اونم درش آورد گرفت تو دستش منم تاپشو در آوردم سوتینم نپوشیده بود بعد کلی سینه هاشو مِک زدم اونم با کیرم ور میرفت که بلندش کردم شلوارشو در آوردم دیدم شرتش خیسه بعد شرتشم در آوردم دیدم یه کس تبل بدون مو اون زیر قایم کرده بود کسشو یه کم لیس زدم که دیدم داره آه آه میکنه بعد دمر خوابوندمش که بکنمش یه کم کرم زدم سر کیرم گذاشتم دم سوراخ تنگ کونش گفتم شل کن منم کردم توش که جیغ زد بعد بیشتر بش کرم زدم و کردمش تو که خیلی براش درد داشت منم ازش لب می گرفتم که صداش زیاد نیاد یه کم تلمبه زدم و بعد دیدم میگه درار بذا لا پام منم در آوردم که کسشو جر بدم ولی دیدم یه عمر بدبخت میشیم میره برا همین دوباره کردم تو کونش این بار خیلی دردش نمی اومد من خوابیده بودم اونم برام تلمبه میزد که احساس کردم داره آبم میاد که گفتم بخواب بعد پاچیدم رو سینش بعد بی حال افتادم روش یه کم با هم حرف زدیم و بعد رفتیم حموم هم دیگه رو شستیم و از اون به بعد منو نیلوفر با هم دوست شدیمو چند بارم با هم سکس داشتیم.

سکس من و سمیرا در ویلای خودمون همه ی اسامی مستعار هستند سلام من سامان هستم22 ساله و طرف سکس من هم دختر عموم سمیراست 21 ساله سمیرا کون بزرگ و قد نسبتا بلندی داره و من هم با کیر 18cm با اون سکس کردم.این مقرمه بود داستان هنوز شروع نشد. تو تاریخ 18 شهریور ماه هوای بابلسر متعادل بود من ساعت 11 صبح که در کلاس زبان بودم ناگهان تلفنم زنگ خورد.بدیش این بود که رو سایلنت نبود و وقتی زنگ خورد درجا از جیبم درش اوردم و بدون انکه به اسمش نگاه کنم قطع کردم.بچه زدند زیر خنده و تا 2 دقیقه جو کلاس بهم ریخته بود.بعد از کلاس وقتی شماره رو چک کردم دیدم سمیرا دختر عمومه.اون لحظه شارژ پولی گوشیم تموم شده بود رفتم از سوپری سر خیابون یه شارژ گرفتم و بهش زنگ زدم سامان:سلام سمیرا خودت میدونستی من سر کلاسم چرا زنگ زدی. سمیرا:مگه گوشیت رو سایلنت نبود؟ سامان:نه بابا!تو کلاس همه بچه ها بهم خندیدند. سمیرا:خوب ببخشید سامان:باشه خوب با من چی کار داری؟ سمیرا:میخواستم بپرسم ویلای لب دریای شما امشب خالیه؟ سامان:اره چی شد مگه؟ سمیرا:من میخواستم با چندتا دوستام بیام اونجا امشب تا صبح عشق و حال کنیم. سامان:از نظر جنسی یا با مشروب؟ سمیرا:به تو چه مربوطه؟ سامان:بلا!میخوای چیکار کنی امشب؟ سمیرا:مگه فضولی تو فقط بگو ویلا رو میدی یا نه؟ سامان:برم به بابا بگم ببینم چی میگه. سمیرا:باشه بای سامان:بای به سمت خونه حرکت کردمو رسیدم به خونه ساعت 1/5 ظهر بود به پدرم موضوع رو گفتم.اولاش میگفت نه نه اجازه نمیدم بعدش یکم رو مغزش سمباده کشیدم که بالاخره قبول کرد. به سمیرا اس ام اس دادم گفتم حله میتونین بیاین. سمیرا جواب داد عاشقتم پسرعمو جوووووون. من که با این حرفش دلم ریخت کف اتاق. بعد بهش اس دادم گفتم ساعت چند میای کلید رو بگیری گفتش ساعت چند بیام خوبه؟ گفتم ساعت 7 یا 8 که من از باشگاه میام گفت ok میام میبینمت بای. ساعت 7/5 رسیدند.رفتم بیرون دیدم یه گله دختر و پسر تو ماشین های که کمترینش پراید و زیادترینش سوزوکی گراند ویتارا بود. من که با دیدن این همه هیجان زده شدم از سمیرا پرسیدم گفتم منم بیام؟بعد از 5 ثانیه گفت تو این مهمونی رو سر و سامون دادی خوب تو هم بیا. من درجا کم تر از 5 دقیقه اماده شدم و راه افتادیم به سمت ویلا.از سمیرا پرسیدم تو این همه گله رو میخوای تو ویلای 80 متری ما جا بدی؟ گفت اره بابا یکم جم و جور باشیم جا میگیریم گفتم باشه بریم دیگه.از خونمون تا ویلا 7 دقیقه راه بود. بالا خره رسیدیمو بعضی ها که پیاده شدند داد زدن و رقصیدن رو شروع کردند.من رفتمو جلوشونو گرفتمو گفتم اقایون خانوما این جا ساحل دریا خزره نه ساحل میامی امریکا پس لطفا ارومتر چون اگه یه مامور از این جا رد بشه بجای این که تو ویلا جشن بگیرید باید تو بازداشگاه جشن بگیرید همه ساکت شدند و سریع رفتند داخل. از سمیرا پرسیدم دوست پسرت کو؟ گفت:نیومد. گفتم:پس امشب با کی میخوای برقصی و شادی کنی؟ گفت:فکر کنم تو خوب باشی!!! گفتم:من؟!؟ گفت:اره مگه اون شاخ و دم داره تو نداری تو خوش اندام که هستی قیافتم که خیلی توپه حتی از اونم بهتری. گفتم:پس بریم عشق و حال رفتم و دو گیلاس شامپاین گرفتم یکی دادم به سمیرا یکی دیگه رو خودم خوردم. با هم تا ساعت 1/5 رقصیدیمو بعدش گفت سامان جون دیگه خسته شدم بریم رو تخت پدر و مادرت بخوابیم؟ من که منظورشو فهمیدم به دوستاش گفتم بچه ها کم کم مهمونی رو تموم کنید و برید با دوستای صمیمی تون یه شبه رویایی رو داشته باشید بعد از 30 دقیقه کم کم مهمونی تموم شد و همه روی زمین با دوستاشون خوابیدند ساعت 3/5 بود که برق ها رو خاموش کردمو من و سمیرا رفتیم تو رختخواب. اولاش کمی در مورد مهمونی امشب ازم تشکر کرد بعد از چند لحظه دیدم پرید تو بغلمو منو سفت بغل کرد منم اونو سفت بغل کردمو بهش گفتم دوستت دارم بعدش شروع کردیم به لب گرفتن بعدش لباس هامونو در اوردیمو تازه عشق و حال واقعی شروع شد. شروع کرد به ساک زدنو من هم که فهمیدم کم کم داره ابم میاد گفتم بسه بیا یه کم کستو لیس بزنم بعد از کمی لیس زدن کاملان ارضا شد و من هم کیر کلفت و درازمو کردم تو کونش کمی تلمبه که زنم تا زه کونش جا باز کرد بعدش ابم اومد و تا اخرین قطره رو ریختم تو کونش بعد ازش پرسیدم تو کست پرده داری؟ گفت نه دوست پسرم پردمو زدش منم از فرصت استفاده کردمو مستقیم گذاشتم تو کسش وای چه حالی میداد کسی که از 15 سالگی ارزو داشتم کسشو دست بزنم حالا کیرم تو کسشه بعد کمی تلمبه زدن ولش کردمو شرتمو با یه شلوارک پوشیدم و اون هم با یه شرت کنارم تا ساعت6 خوابیدیم و بعد از بیدار شدن لباس پوشیدیم رفتیم بقیه رو هم بیدار کردیم و همه چی رو جم و جور کردیمو در ویلارو قفل کردمو رفتیم سمت خونه ساعت 7/5 زنگ خونه رو زدم دیدم کسی خونه نیست بعدش دیدم پدر و مادرم برای کارشون ساعت 5 به سمت ساری حرکت کردند.

کردن کون خوشگل نادیا من سامان هستم قیافم متوسطه و اندام خوبی دارم ولی چون خوش صحبتم اکثرا با دخترا راحت بودم تو دانشگاه و بین فامیلا یا هر دختری که باهاش آشنا بودم.من 26 سالمه این داستانم مربوط میشه به 3 سال قبل.تو فامیلمون یه دختر بود که اسمش نادیا بود 23 سالش بود و دانشجو رشته حسابداری بود بعد اینکه شمارشو گرفتم اول با اس ام اس و بعدا با تلفن حرف میزدیم 2 ماه بود باهاش دوس بودم ولی راضی نمیشد بیاد از نزدیک ببینمش فقط چند تا عکس داده بود تو عکس زیاد خوشگل نبود ولی بعد 2 ماه که راضیش کردم بیاد ببینمش دیدم کلا با عکس خیلی فرق میکرد خیلی جیگر بود واقعا یه داف به تمام معنا من به محض اینکه دیدمش کیرم نزدیک بود شلوارمو پاره کنه تو این 2 ماه ما خیلی صمیمی شده بودیم و اکثرا شب ها سکس میکردیم پشت تلفن.اون روز که برا اولین بار از نزدیک دیدمش نتونستم کاری بکنم فقط تو کافی شاپ لباشو خوردم و همچنین وقتی داشتیم برمیگشتیم تو تاکسی دستشو گذاشته بود رو کیرم و بازیش میداد.گذشت و شب بهم زنگ زد که حال کردی منم گفتم نه مگه میشه با این چیزا ادم حال کنه بهش گفتم سکس کنیم ولی قبول نمیکرد که نمیکرد تا اینکه یه مدت گذشت نزدیک 8 ماه بود که با هم دوس بودیم و پشت تلفن سکس میکردیم و چند بارم بیرون همدیگرو دیده بودیم دیدم یه شب اس ام اس داد که خیلی دوس داری باهام از نزدیک سکس کنی منم گفتم از خدامه گفتم تو چی اونم گفت منم دوس دارم ولی باید با هم ازدواج کنیم تا بتونیم سکس کنیم از اولم بهش گفته بودم که من قصدم دوستیه نه چیز دیگه.خلاصه دیدم خودشم راضیه که سکس کنیم بازم رو مخش کار کردم گفت باشه فقط برا اولین و اخرین بار منم از خدا خواسته قبول کردم ولی بدبختی اینجا بود که جا نداشتم خلاصه خودمو به این در اون در زدم نتونستم جایی پیدا کنم بیشتر از 10 روز دنبال مکان بودم ولی جایی نبود تا اینکه یکی از دوستام گفت با یه هتلی اشناست ردیف میکنه بریم هتل و چون نادیا خوابگاه داشت میتونست شب بیاد پیشم.من تا اون موقع سکسی نداشتم و فقط فیلم میدیدم و خود ارضایی میکردم.خلاصه هتل که ردیف شد شب ساعت 9 رفتیم هتل تو راه فقط به این فکر میکردم که چیکار باید بکنم قبلا از اومدنم کلا موهای بدنمو زده بودم و اماده بودم رسیدیم هتل 90 هزار تومن گرفت واسه یه شب منم مجبور بودم بدم چون جایی نداشتم خلاصه وقتی وارد اتاق شدیم و در رو بستیم اولین کاری که کردیم همدیگرو بغل کردیم هر دومون داشتیم میمردیمنزدیک 10 دیقه فقط لبای همو خوردیم بعد کفشامونو در اوردیم رفتیم تو نادیا مانتوشو در اورد یه تاب قرمز پوشیده بودو یه شلوار پارچه ای سیاه کون بزرگی داشت که این منو دیونه میکرد سینه هاشم که محشر بود نه زیاد بزرگ بود نه کوچیک نوکشم خیلی برجسته تر بود به خودشم گفته بودم کرم بیاره تا موقع سکس استفاده کنیم.رفتم نشستم رو مبل اونم اومد نشست رو پاهام دستاشم حلقه کرد دور گردنم منم دستامو گذاشتم تو کمرش دوباره لباشو خوردم خیلی حشری بود منم حشری شده بودم گردنشو لیس میزدم بنا گوششو میخوردم با دستامم سینه هاشو بازی میدادم دیگه نتونستم تحمل کنم بغلش کردم بلند شدم رفتم کنار تخت پرتش کردم رو تخت و خودمم رفتم روش دوباره لباشو خوردم و اروم اروم لباساشو در اوردم به غیر سوتین و شرت نارنجی رنگش(چون رنگ نارنجی رو دوس دارم گفته بودم نارنجی بپوشه)بعد من خوابیدم نادیا اومد روم و لباسهای منو در اورد از اون بالا از لبام شروع کرد به خوردن تا به کیرم رسید کیرم تقریبا 20 سانتی میشه قبل از اومدن چند بار پشت تلفن هماهنگ کرده بودیم چی کار بکنیم که بیشتر حال بده واسه همین اب انار گرفته بودم با کرم شکلات.آب انارو میریخت رو کیرم میخورد من دیگه هیچی حالیم نبود تو غرق لذت بودم مخصوصا وقتی تخم هامو میکرد دهنش و با حشر نگام میکرد من بدم میاد کس رو لیس بزنم واسه همین کسشو لیس نزدم وقتی سوتینشو باز کردم و سینه های خوشگلشو دیدم نزدیک بود سکته کنم خیلی خوش فرم بودم لامصبا شکلاتی رو که گرفته بودم میمالیدم به لباش و سینه هاش و میخوردم سینه هاش کلا شکلاتی شده بود خیلی حال میداد وقتی تو این حالت که سینه هاشو میخوردم با دستمم کوسشو بازی میدادم دیدم چشاشو بست و بازوهامو محکم فشار داد فهمیدم داره ارضا میشه بیشتر حشر شدم اون ارضا شد و منم کیرمو میمالیدم به کسش تا اینکه آب منم اومد ریختم شکمش. چند ساعت گذشت تو تخت لخت دراز کشیده بودیم و داشتیم کلیب های خنده دار تو گوشی نادیا رو میدیدیم و میخندیدم و منم داشتم با سینه و کون و کوسش بازی میکرم تا اینکه یه کلیب سکسی باز کردم اونو دیدیم چند دقیقه نگذشته بود که نادیا گفت من بدم میاد نگاه نکنیم منم گفتم باشه بغلش کردم دوباره شروع کردیم لباشو خوردمو با دندونام لب پایینشو میکشیدم که این خیلی حال میداد به نادیا. نوک سینه ها شم به من حال میداد واسه همین هی اینارو تکرار میکردم مخصوصا نوک سینه هاشو با دندونام میکشیدم نادیا هم یه جیغ کوچیک میزدو میگفت کثافت که واقعا این حرکت خیلی حال میداد.من همه جاشو لیس زدم بعد نوبت نادیا شد که اومد روم خوابید و همه جامو خورد وقتی سر کیرمو میخورد برگشت با خنده گفت گاز بگیرم میخواست تلافی کنه منم گفتم نههههههههه که خندید تا ته کرد دهنش بعد بلندش کردم کنار دیوار بردم دستاسو گذاشت رو دیوار منم از پشت چسبیدم بهش و چند دقیقه ای بدنشو میمالیدم هر چی تو فیلم ها یاد گرفته بودم انجام دادم اون شب بعد دیگه گفتم بکنمت اونم گفت اره چهار دست و پا شد منم کرمو زدم به سوراخ کونش و یه کمم مالیدم به کیرم سرشو گذاشت رو تخت با دستاش لای کونشو باز کرد اول با انگشتم نرمش کردم که باز بشه بعد با 2 تا انگشت نادیا هم فقط داد میزد تموم کن دردم میاد سر کیرمو که گذاشتم تو البته با زحمت رفت یه جیغ بلند کشید و زود برگشت دستشو گذاشت سرش خیلی دردش اومده بود گفت نمیخوام با کلی خواهش و التماس دوباره راضیش کردم که بکنمش دوباره برگشت اروم گذاشتم تو کونش و یواش یواش فشار دادم تا همش بره تو داد میزد زود باش جر خوردم من در اوردم دوباره کردم که هر چی فحش بود بام کرد گفت در نیار دردش 100 برابر میشه خلاصه من اروم تلمه زدم و تندترش کردم اونم داد میزد تموم کن تموم کن مردم منم میگفتم تحمل کن بعد از چند دقیقه تلمه زدن داشت ابم میومد که بهش گفته بودم باید بخوری قبول نمیکرد تا اینکه راضی شده بود دیدم داره ابم میاد برش گردوندم ابشو ریختم دهن و صورتش اونم تموم اب هارو ریخت بیرون از دهنش با حالت قهر روشو کرد اون طرف من نازش کردم و کنارش خوابیدم خیلی ناراحت بود من نتونستم خودمو کنترل کنم ملاحضه شو بکنم بعد چند دقیقه معذرت خواهی پاشدیم رفتیم حموم خودمونو شستیم لبای همدیگرو خوردیم و برگشتیم هتل دیگه درد داشت نتونستیم تا ظهر فرداش که با هم بودیم سکس کنیم فقط دستمالی میکردیم همدیگرو.دو روز بعد زنگ زده بود شاکی بود که جرم دادی از کونم خون میاد نمیدونم قارچ گرفتم و این چیزا…الان بازم باهاش در ارتباطم ماهی یک دو بار با هم سکس داریم خیلی دوس دارم کسشم بکنم

سکس در مرغدارینیما 18سالمه می خواهم داستانی ازچندسال پیش رابراتون بگم اون موقع 16سالم بود تاحالاسکس علنی باکسی نداشتم البته تشنه ی سکس هم نبودم چون زیادمثل پسرهای جلقی 16ساله دیگه توکف مونده نبودم مایک مرغداری بزرگ داشتیم که خیلی ازکرمانشاه دورنبود باخانواده رفتیم مرغداری قراربودعصریکی ازدوستای پدرم بیاداونجا مثلاتفریح ساعت 6بودکه دیدم رسیدند من تاحالاخانواده ی این دوست پدرم روندیده بودم وقتی ازماشین پیاده شدم چی دیدم کاربه زنش ندارم خوشگل بودامادختره چیزدیگری بود قدبلند خوشگل یک مانتوقهوه ای کوتا باشلوارلی تنگ که کون گردش زده بودبیرون سینه هاش جای خودهمینجوری بودم که آقا بهرام اومدجلو همون دوست بابام سلام نیماجان چه طوری سلام خوبم شماچه طورین بعدهم به بقیه سلام دادم زیاد نگاه به دختره نمیکردم مردم شک کنن بسات کباب مشروب بود اونا میخوردن امامن به خاطرسن کمم نمیتونستم بخورم اماوقتی اوناخیلی مست بودن دوسه تاپیک همراهی کردم کمی پاتیل شدم ساعت نزدیک به11بود من مادر زن و دخترآقابهرام رفتیم بیرون هوا بخوریم کمی بعد مادرم اینارفتن تو اما مژده خانم نرفت گفت من هنوزمیخوام هوابخورم منم گفتم منم بعدامیام بعدباهم تنهاشدیم اولاش ساکت بودیم امابعدش سرصحبتوباز کردم ازدرسشوسنشوازین حرفا مرغداریه ماحیاط بزرگی داشت که ازوسط بایک دیوارنصف شده بو اونطرف دیوار سبزی کاشته بودیم یواش یواش رفتم اون طرف کلی گل گیاه بودداشتیم راه میرفتیم که چیزی باسرعت ازکنارمون ردشدگربه بوداون ترسیدپریدبغل من منهم ازفرصت استفاده کردم سفت بغلش کردم طوری که سینه هاش به سینم چسبیده بود گربس نترس چیزی نیست دوباره راه افتادیم ولی اینباردستشو گرفته بودم یواش یواش بهش نزدیک می شدم بعدبغلش کردم قداون ازمن بلندتربود175شاید180سنشم شاید18 باشه همین جوری توبغلم بود گفت سردمه بعدمن سفت تربغلش کردم همین جوری راه میرفتیم که واسادم به چشای آبیش خیره شدم دریک لحظه خواستم لب بگیرم دیدم قدم نمیرسه زایه میشم دیدم اون سرشو آورپاین منم شروع به خوردن لبش کردم گفتم اینجانمیشه بریم تواتاق کدوم اتاق تو سالون یک اتاق کوچیکه تختم هست رفتیم تواتاق بعدبعدلامپو روشن کردم رفتیم روتخت نشستیم بعددوباره ازش لب گرفتم دستم خودبه خودرفت روسینش شروع به مالوندن کردم گاهی یک آهی میکشید بعد گفتم فایده نداره تاپشودرآوردم سوتین آبی بسته بودوای چه سینه هایی سریع سوتینشو بازکردم شروع به خوردن کردم تواوج لذت بودیم لبشو گازگرفته بود وآه واوه میکرد شلوارشو دراوردم شورتش هم آبی بود ازروشرت کسشومیمالوندم وسینه هاشومی خوردم خسته شده بودم آروم شرتشو پایین آوردم چی کس تپلی بودشروع به خوردنش کردم زبونمو دورچوچولش می چرخوندم اونم باصدای بلند نفس نفس میزد کیرم شق بود پاشدم شلوارمو در آوردم گفتم این طرفی شوپاشد گفت من هنوزکیرنخوردم تازه نمی خواد ازکون بکنی پرده قبلاپاره شده تازه فهمیدم خانم این کارس نشست بعد بازبون باکیرم بازی میکرد بعداونو تاته تودهنش میکرد چند دقیقه این کارو کردطاقت نداشتم گفتم بسه دیره بزاربکنم بعد منو درازکرد پاشد کیرمو گرفت روکسش تنظیم کرد اول آروم بعدتندتندبالاپاین میکردوتلمبه میزد ازشدباپایین شدنش دلم درد گرفته تلمبه میزدوجیغ میکشید کیرم دارز نیست اما کلفته بازتلمبه میزد آه وای آخ خ آه ه دیگه داشت آبم میومد گفتم آبم داره میاد پاشد وگفت توکونم خالی کن تحمل نداشتم کیرم روتاته کردم توکونش تلمبه زدم تاآبم اومدهمزمان بامن مژده هم ابهرامشد ولی من سیرنشده بودم از اوناخیالم راحت بو دحتماخوابیدن مست بودن دوباره تو حالت سگی کیرم روتوکونش کردم تندتند تلمبه میزدم جیغ میکشید نامرد آروم آییییی دارم میسوزم امامن بیرحمانه تلمبه میزدم خسته شدم حال نداشتم کیرمو درآوردم کردم توکسش چندباری آروم تلنبه زدم داشت آبم میومد دوباره خالیش کردم توکونش اصلا حال نداشتم افتادم روتخت انم افتاد روی من باشه خودت واسه باردوم ابهرامشدی ولی منو به ارگاسم نرسوندی باشه واسه دفعه ی بعد به زورلباسامو پوشیدم رفتیم بیرون اولین سکس جانانه بو دقول داد که آخرین بارنباشه رفتیم خونه وخوابیدیم صبح اونارفتن اما تاالان خبری ازش نیست

عشق دو خواهر اسمم افشینه سی وسه سالمه خوشگل نیستم ولی بچها میگن قیافه و هیکلت زن پسنده. شش سال پیش ازدواج کردم زمان ازدواج من خواهر زنم که دو سال از زنم بزرگتر بود یک سال بود که طلاق گرفته و تو خونه بود زیاد از من رو نمیگرفت ولی خوب لخت هم نبود.یکی دو بار که با خامنم در مورد سکس حرف میزدیم گفت که من و سارا بعداز طلاقش با هم حال میکردیم. من زیاد تو بهرش نرفتم که چی میگه.تا اینکه یه روز رفتم خونه مادر زنم در که زدم سارا ایفونو زد رفتم تو حیاط دیدم با یه لباس خواب در هال وایساده اول سرم انداختم پایین ولی دیدم عین خیالش نیست گفتم این چیه گفت چی گفتم لباس خوابت جلو من گفت بابا من جلو مامان اینا رو میگیرم الان که کسی نیست. اینو گفت و رفت تو پشتشو که بمن کرد دیدم عجب کونی دار میلغزه هم زمان با تکون خوردن کیرم اب دهنمم قورت دادم یهو برگشت گفت چرا خشکت زده بیا تو دیگه هیچی خلاصه کفشمو در اوردمو رفتم داخل (قرار بود برم دنبال لباس برا خانمم) گفتمش لباسارو اماده کردی گفت نه الان اماده میکنم بیا تو هم کمک کن رفتم تو اتاق پشت سرش رو به کمد لباس . بوش میخورد به دماغم هم از شهوت هم از ترس داشتم میمردم (اخه نمیدونید خانمی که شش سال با لباس پوشیده جلوت بوده حالا با یه لباس خواب سکسی جلوت باشه ادم چه طوری میشه) کیرم بلند شده بود ولی تو شلوار لی زیاد تابلو نبود یه طرف کمد هم فقط شرت و کرست بود یه لباس از دستش افتاد خم شد برشداره کیرم رفت لای کونش بلند که شد گفت ها سیخ شده از دیدن لباس زیره یا از دیدن منه انی از سرم گذشت که مثل اینکه خیلی میخاره گفتم تا تو اینجایی شرتو کرست خرکی باشه و دستمو گذاشتم روی شون لختش واروم مالودمش دیدم مشکلی نیست امدم پایین رو سینهاش تو حین مالودن دیدم نفس نفس میزنه یکی از دستامو اوردم پایینتر از لباس گذاشتم رو کسش و ازرو لباس هی نازش کردم لبامم گذاشتم رو لباش شروع کردم با ناز خوردن یه خورده که گذشت ولش کردم ازپایین لباسشو گرفتم از بالا درش اوردم لخت که شد گفتم تو عجب گوشتی هستی کجا بودی تا حالا شرتشم در اوردم و خوبودمش رو زمین گفت لباساتودرار گفتم باشه سه سوت لخت شدم و شروع کردم به لیسدن چوچولش پاهاشو وا کرده بودم هی میلیسیدم میدونستم توکفه میخواستم به نحو احسنت حال کنه یهخورده که خوردم رفتم بغلش خوابیدم با انگشتام چوچولشو میمالودم تا ابش ریخت بیرون گفت پاشو بکن داخلش بلند شدم کیرمو مالودم به اب کسش یهو کردم تو جیغی کشید که نگو گفت لعنتی مگه جنده گیر اوردی یواش بکن اول پاره شدم یهخورده اروم اروم تلمبه زدم وا که شد سرعتمو زیاد کردم وایییییییییی چه حالی میداد حال کردن اون یه صداهایی میداد که اگه خودم نمیکردم هم ابم میومد بعد پنج دقیقه تلمبه زدن ابمو با فشار خالی کردم تو کسش بلند شدم ازتو هال دستمال کاغذی اوردم گذاشتم دم کسش و خودم افتادم کنارش بلند شد رفت خودشو بشوره منم بعد یه نفس خوردن لباسامو پوشیدمو زدم بیرون یادم رفت اصلا واسه چی امدم دوباره در زدم از پشت ایفون بهش گفتم لباسا رو بده گفت نمیخواد خودم بعدا بهش میدم دیگه پیله نکردمو سوار ماشین شدم طرفهای شب بود که رفتم خونه بعد از تعویض لباس رفتم حموم از حموم که امدم بیرون خانمم گفت نپوش بیا بغلم بخواب گفتم الان چه وقتشه بذار موقع خواب گفت من الان میخوام مجبوری رفتم پیشش خوابیدم دستشو گذاشت رو کیرم بهش گفتم دست نزن میخوام تو دهنت بزرگ شه کردش تو دهنش خوب که بزرگ شد داشت با دستش میمالوند خطاب به کیرم گفت امروز کجا بودی اینو گفت یهو همه کیرمو کرد تو حلقش مارو میگی برق دیماند از کونم پرید هنوز تو بهت بودم حس کردم یکی بالا سرمه برگشتم دیدم ساراست با یه شرت بدون کرست بالا سرم وایساده یهو تو کونم خرا پایکوبی کردن میترا(خانمم)به سارا گفت بیا تو هم بخور چههههههههههه حالی میداد کیرم تو دهن سارا بود میترا هم داشت استادانه تخمامو ملیسید یخورده که خوردن گفتم یکتون بخوابین میخوام بکنم میترا گفت سارا بخواب گفتم تازه دو ساعت پیش سارا رو کردم اول خودت بخواب گفت خیلی پررویی من به خدمت تو میرسم بعدا حالا هم هر چی من گفتم سارا رو بلند کردم گذاشتمش رو دسته مبل دو پاشو وا کردم کسش زد بیرون گفتم مثل اینکه خیلی بهت حال داده گفت عالی بود کیرمو با اب دهنم خیس کردم هلش دادم توکس سارا شروع کردم به تلمبه زدن دیدم میترا داره کسشو میماله گفتم تو هم میخوای گفت اره بیا بکن کسمو از تو کسه سارا درش اوردم با همون خیسی کردم تو کس میترا داشتم وحشیانه میکردم دیدم داره ابم میاد همشو با فشار ریختم تو کس میترا و بی حال افتادم پایین. بلند شدم رفتم خودمو تمیز کردم امدم دیدم میترا داره قیافه میگیره گفتم چیه گفت برنامه عصری نقشه جفتمون بود ولی خاک تو سرت فکر نمیکردم به این راحتی بتونه راضیت کنه بعدشم من سارارو خیلی دوست دارم اگه بفهمم اذیت شده دودمانتو به باد میدم. الان پنج ماه از روز میگذره سارا اکثر اوقات خونه ماستو سه نفر با هم عاشقونه سکس میکنیم

کردن زن سفید پسر عمه این قضیه واسه هفته پیشه! من از سه سال پیش تو کف زن سفید پسر عمم که اسمش مریمه بودم – پسرعمم سه ماه پیش میره شمال . ده روز پیش زنش برمیگرده مشهد و سر راه هم خونه ما میاد – چون با مادرم زیاد رفت و آمد داشتن. روزی که میاد خونمون من خونه تنها بودم – وقتی اومد پشت در و گفتم خونه نیستن می خواس بره – ولی الکی گفتم که زود میان و اونم اومد داخل- دخترش خواب بود . وفتی اومد خونه من رفتم تو اتاقم و اونم تو حال نشسته بود – چون رفت و آمد خونوادگی داشتیم با هم راحت بودیم – مانتوش رو دراورده بود و با تاپ و دامن نشسته بود رو مبل – منم تو اتاق داشتم تو شهوانی عکسای جدید رو نیگا میکردم و کیرم شق شده بود داغون – یهو دیدم اومد تو اتاق تا از ساکش چیزی برداره – پشت به واستاده بود داشت تو کیفش دنبال گوشیش میگشت . منم دودل بودم برم جلو یا نه؟ چون بدجور حشری شده بودم – کارش با گوشیش تموم شده میخواس بره- منم دل به دریا زدم و رفتم طرفش – از پشت بغلش کردم و فشارش میدادم به خودم – تعجب کرده بود و گفت : ول کن پسره پرو!! گفتم نمیخوام! بعد سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدن! دوباره خیلی جدی تر گفت ول کن دیگه! به حرفش توجه نکردم و شروع کردم به بوسیدن گردنش – تا رفتم سمت گوشش یکم زبون زدم احساس کردم شل شد بدنش! دیگه هیچی نمیگفت – ولی صدای نفس هاش رو میشنیدم – هرچی بیشتر میمالیدم سینه هاش رو سفت تر میشد . درخدی که توی سوتینش جا نمیشد! دل زدم به دریا و رفتم سمت کسش! ولی هنوز دستم نرسیده بود گفتم شاید نزاره – بزا یکم بیشتر حشریش کنم – یادم اومد دوست دخترم خیلی حال میکرد شکمش میالوندم! واسه همین دست گذاشتم رو شکمش – چون تاپش کوتاه بود میتونستم شکمش رو لمس کنم – زیاد خوش نیومد واسه همین رفتم سمت سینه هاش – ولی این بار دستم بردم زیر تاپ و سوتینش! دوستم گرفت و میخواس دربیاره از سوتینش – بش گفتم اذیت نکن دیگه – نرمه دوس دارم بمالم – دست دیگه رو هم بردم زیر سوتینش و دستی می مالوندم – دوباره گفت خیلی بی چشم و رویی! گفتم دیگه نتونستم طاقت بیارم – یکم دیگه مالوندم و گفتمدستم خسته شد درمیاری سوتین رو؟ گفت برو بچه پررو! گفتم اذیت نکن دیگه معلومه خودهم داری حال میکنی! گفت از دست تو !!! دستت دربیار تا دربیارم لباسم – دستام اوردم بیرون سریع جدا شد گفت گول خوردی! منم گفتم زرنگی! رفتم طرفش یکم رفت عقب ولی پشتش دیوار بود! گفتم تسلیم شو ! بعد تاپش رو گرفتم و دراوردم – گفتم سوتینت رو هم دربیار دیگه – گفت نه! من چسبیدم بهش رو لب گرفتم ازش – اون نمیخورد – گفتم بخور دیگه میدونم دوس داری ولی روت نمیشه – لبم چسبوندم و اونم اول یه بوس ک.چیک کرد و بفدش لب پایینم کرد تو دهنش! منم لب بالاش رو میخوردم!سرگرک لب بازی بودیم که دستم بردم پشتش و دکمه سوتینش رو باز کردم و سریع دراوردمش! لبش جدا کرد و گفت کثافت!! دوباره لبم چسبوندم بهش و لب میگرفتم و از پایین طرف هم سینه هاش رو میمالوندم! یکم که مالیدم احساس کردم کامل حشری شد دستم ار پشت کردم تو دامنش و کونش رو گرفتم – چون جثه و هیکل کوچیکی داره کون بزرگی هم نداشت ولی من اینجوری دوس دارم – محکم گرفته بودم دستم و فشار میدادم! دوباره لبش رو جداکرد و بم چپ چپ نیگا کرد/ گفت یواش تر! بش گفتم اینجور که نیگا کردی گفتم الان میکشیم! شروع کردیک به گرفتم که دستم اوردم جلو و لای پاش تا کسش رو بگیرم ولی نزاشت! گفت بسه بسه دیگه پررو نشو رو دادم بت! گفتم اذیت نکن دیگه – دستم دراوردم – گفت حالا قهر نکن – بش گفتم خسته شدم بیا بریم رو تخت – گفت باشه – از دست تو رضا که مارو به این روز انداختی! بابات اینا نیان یهو! گفتم نه رفتم خون عمو تا شب هم نمیان! گفت ای کثافت… رفت رو تحت خوابید – منم شلوارک و زیرپوشم رو دراوردم – رفتم رو تخت – بغلش کردم و یکم بوسیدمش – گفتمدربیار دامن رو – گفت مزاحم نیست گفتم چرا مزاحمه! دامنش رو دراورد منو بغل کرد و اومد روم و شروع کرد به لب گرفتن! چرخوندمش زیر و از لب گرفتم – بش گفتم اجازه هست جی جی بخورم؟ گفت بفرما – رفتم سمت سینه اش – تا شروع کردم به خوردن دیدم صدای اه میاد ازش – یکم خوردم و کم کم رفتم پایین – شکمش و نافش رو میبوسیدم – رفتم سمت کسش گفتم اجازه هست؟ گفت خرج داره! گفتم چی هرچی باشه میدم! گفت اگه شروع کنی باید کامل ارضام کنی! خندیدم و گفتم من تا طرفم رو ارضا نکنم ولش نمیکنم! گفت پس شروع کن! شرتش رو در اوردم – وای خدای من! چی میدیدم- یهدونه مو نداشتم! گفتم چه صافه گفت موبر زدم دیشب- دس کشیدم رو کسش لیز لیز شده بود! گفت دست نزن بخور تا داغه! منم شروع کردم به خوردن – بعد 30 ثانیه گفت رضا میدی منم بخورم؟ گفتم آره بیا – جهتم عوض کردم 6*8 خوابیدیم – سر کیرم کرد دهنش- داشتم منفجر می شدم!بش گفتم آبم اومد بت میگم گفت آره حنما بگو لازم دارمش! شروع کردیم به خوردم هم – زبونم میکردم تو کسش صداش درمیومد – یکم با زبون بازی کردم دیدم کیرم دراورده از دهنش – چشماش خمار شده بود تند تند نفس میکشید! گفتم الانه ارضا شی! گفت نه من خیلی دیر ارضا میشم – پسر عمت هم من ارضا نمیکنه – میگه خسته میشم! گفتم پس چرا اینجوری شدی؟ گفت مدلشه تا ارضا شم همینجوری حشری میمونم – دوباره کیرم کرد دهنش – با لباش پوست کیرم میکشید – امگار با دهن جلق میزد برام! بش گفتم داره میاد – گفت صبر کن – برو از تو کیفم یه فوطی کرم هست بیار!براش اوردم درش باز کرد من رو رو به پشت خوابوند – شروع کرد به خوردن – داشتم منفجر میشدم! گفتم داره میاد داره میاد! کیرم گرفت دستش برام زد تا آبم اومد – همه آبم خالی کرد تو قوطی کرم! گفتم میخوای چکار؟ گفت تو نت خوندم ماسک صورت مخلوط اسپرم و آب خیار و … واسه صورت خیلی خوبه!! گفتم اه حالم بهم زدی! گفت زود باش تا داغم ارضام کن! دوباره رفتم بین پاهاش و شروع کردم به خوردن! گفت برو تو ! گفتم اگه میخوای ارضا شی حالت سگی بشو – گفت باشه برگشت و کونش رو اورد بالا! وای پسر دوتا سوراخ جلوم بود! کم بیشتر همکلاسی هام رو از کون میکنم – هوس کردم برم تو ولی گفتم ولش بزا ارضاش کنم! کیرم گذاشتم دم سوراخش! گفتم رخصت؟ گفت رخصت پهلون! لیز لیز بود کسش! تا فرو کردم تا نصفه رفت تو – من کیرم 15 سانته! گفت یواش! گفتم دست خودم نیست – عقب جلو میکردم ولی تا نصفه! بعد سرعتم رو بیشتر کردم! گفت تو تر توتر! گفتم باشه با یه فشار کردم تو! واقعا کس تنگی داشت! گفتم چ تنگی ! گفت آره یه ماهه قهریم سکس نداشتم(راستی بگم واسه اینکه قهر بود اومده بود مشهد خونه مادرش) تا ته کردم تو و اونم ناله میکرد با سرعت تلمبه میزدم! صدای نفسای من و اون و صدای آه و آخ سکسی تو اتاق پر شده بود! – با سرعت میزدم که گفت داره میاد داره میاد! سرعتم رو بیشتر کردم! گفت دربیار – درآوردم رو به پشت خوابید و کسش تند تند میمالید! یهو یه آه بلند کشید و ارضا شد! عجب آبی داشت! بی حال افتاد رو تخت! بش گفتم آب خودتون بدرد نمیخوره؟ گفت نه! دوبار دلم زدم به دریا و گفتم: دیدی پا حرفم بودم! گفت آره- گفتم حالا میزاری از پشت… گفت نه فکرشم نکن! من فقط دوبار اونم تو نامزدی از پشت دادم! گفتم تا سه نشه بازی نشه!گفت نه! گفتم بدت اومد تمومش میکنیم! گفت باشه فقط چون ارضام کردی – با اینکه حال نداشت رو به شکم خوابید – بش گفتم حالت سگی! اونم حالت رو گفت!سر کیرم گذاشتم دم سوراخش و یه فشار دادم – خیلی تنگ بود بزور میرفت! یه داد کشید گفت تورو خدا نکن رضا درد داره! گفتم یه لحظه صبر کن! کیرم گذاشتم لای پاش و با آبش لیزش کردم ! سر کیرم لیز لیز بود – یکم سوراخش رو هم با آبش لیز کردم و دوتا امگشت کردم تو! یه آه کشید ولی چیزی نگفت!بش گفتم کرم مرطوب کننده داری گفت آره – همون قوطی مرطوب کننده بود! گفتم کرم بزن کیرمو! یکم کرم به دستش مالید کیرم چرب کرد! منم سه تا انگشتم توش بود! بش گفت شل کن خودتو دردش کمه! سر کیرم گذاشتم! بزور رفت تو ! یه اووووووم بلند گفت و کیرم گرفت! گفت صبر کن جا باز کنه! معلوم بود درد داشت!گفتم آماده ای گفت آره ولی یواش – فشار دادم چون لیز بود تا نصفه رفت تو! گفت چه کار میکنی جر خوردم!؟ گفتم ببخشید یکم آروم عقب جلو کذدم تا کامل جا باز کردم! گفتم آماده باش میخوام بیشتر برم تو! گفتتا همینجا پارم کردی بی خیال شو! توجه نکردم تا ته فشار دادم!حالت سگی داشت ولی از درد کمرش راست شد گفت رضا…. گفتم همینجوری بمون خوبه! یه دست از سینه هاش گرفتم و یه دست هم جلو شکمش! آروم عقب جلو کردم! یکم که بهتر شد دستاش گذاشت رو زمین (حالت سگی آرنجش رو زمین بود) یگم سرعت بیشتر کردم یهو دیدم ساکت شد! گفتم چی شده گفت داره میاد دوباره! منم همون موقع داشتم ارضا میشدم بش گفتم گفت دربیار.. دوباره ریخت تو همون قوطی!رو به شکم خوابوندمش! یه بالشت زیر شکمش گذاشتم و شروع کردم به کردن کونش! کونش بازشده بود- سرعتی میکردم و کیرم هم تا آخر میرفت تو! گفت بیا همون حالت 4دست و پا! 4دست و پا شد – کمرش گرفتم کیرم کردم تو! یکم که گدشت حالت سگی شد دوباره – منم چون خالت خوبی داشت میتونستم سرعتی تر بزنم – سرعتم اونقدر بالا بود که تخمام که آویزون بود به پاهای خودم یا کس اون میخورد!- صدای آهش بلند شده بود! دراوردم کردم تو کسش با همون سرعت تلبه میزدم! منو از خوذش جدا کرد و بازهم ارضا شد! گفتم چی شد 2 بار ارضا شدی؟ گفت درد کون حس عجیبی داشت برام! دیگه نا نداشت! رفتم بغلش و لباش خوردم- یه جوری لبام می کید که سفید شده بودن! بعد اینکه به خال اومد گفت بابات اینا کی میان؟ یه زنگ زدم بابا گفت شب میرسیم! بش گفتم گفت حال ندارم لباس عوض کنم! بعد برگشت و خوابید!منم از پشت بغلش کردم! کیرم شق بود هنوز!یهو دیدم گفت آخ! گفتم چی شده؟ گفت بسه دیگه نیگا کردم دیدم کیرم رفته تو کونش! ار بس گشاد شده بود لیز خورده بود تو! گفتم ببخشید الان درمیارم! گفت بزار باشه!……

زهره خواهر زنمحدود چند سالي از ازدواج من با زنم ميگذشت.ايشون تو خونه سه تا خواهر ديگه هم داشت.دومي كه ازدواج كرده بود و اولي كه زهره بود هنوز مجرد بود.خيلي راحت بودن تو خونشون راحت لباس ميپوشيدن و بدون روسري.البته هميشه با بلوز و شلوار بودن نه اونقدر راحت.اونا هم مثه خانواده خودم بودن و احترامشون هم واجب بود.خيلي هم با هم صميمي بوديم.باهام شوخي ميكرد.و با هم بعضي وقتها به بازار هم ميرفتيم براي خريد.تا روزي كه من خونشون بودم روي مبل دو نفره نشسته بوديم و اونم كنارم بود تلوزيون نگاه ميكرد.يه تي شرت و شلوار تنش بود.معولا شلواراشم پارچه اي بود و كون كوچيكش تو اون هميشه معلوم بود.داشت تلوزيون نگاه ميكرد.كه يه باره تلفن زنگ خورد تلفن سمت راست من بود و اون هم سمت چپم نشسته بود هموجا دراز شد رو من و تلفن رو برداشت كه جواب بده.كه گردي سينه هاشو روي بازوم احساس كردم .اگه يكم دستمو مي اوردم بالاتر شايد ميشد بگيرمشون.يه باره سمت ديگه خونه رو نگاه كرد كه كسي نبينه.خدا را شكر تو اون لحظه كسي اون ور نبود و بعد از جواب دادن تلفنش كه زياد طول نكشيد از رو بلند شد.بهم گفت ببخشيد سنگين كه نبودم؟گفتم نه تو راحت بودي.نميگي يكي ميدي درست نبود؟گفت نه بابا بي خيال هواسم بود.خيلي باهام راحت بود تا يه روز ديگه كه خونشون بوديم خانومم با مادرش رفته بودن خونه همسايه براي خريد لباس.خانمه از تهران لباس مياورد تو خونه و همسايه ها هم خريد ميكردن.اون روز زهره هم تو اون لحظه حمام بود.حمامشون طوري بود كه نميشد لباساشو ببره تو و دم در رو لباسشويي ميزاشتن.يه بيست دقيقه اي بود كه نشسته بودم كه صدا زد مامان مامان.رفتم درب حمام و گفتم كه رفتن خونه همسايه.گفت الان موقع رفتنشون بود؟گفتم كاري داري؟گفت اگه زخمتي نيست لباسامو بده گفتم باشه.اول حوله رو دادم بهش و بعد گفت اگه ميشه شلوار و بلوزمم بده.منم بهش دادم.ولي بين لباساش خبري از شرت و سوتين نبود.بهش گفتم همينا پس بقيش؟يه خنده اي كرد وگفت ميونه خوبي با لباس زير ندارم.دوست دارم راحت باشم.گفتم اينم يه نمونشه ديگه.بعد چند دقيقه اي اومد بيرون.تا گذشت و چند ماهي همينطوري.تا يه روز زد و برادر زنم رفت خاستگاري و قبول كردن و بعد از بريز و بپاشاشون وقت عقد گذاشتن.قرار شد كه زهره براي پيچيدن ساندويچها بياد خونه ما و خانومم هم براي كمك به مادرش و چيدن سفره عقد بره خونشون.صبح زود خانومم بلند شد و گفت من ميرم وبلند شو تو هم الان زهره مياد.گفتم باشه و منم بلند شدم و صبحانه مختصري خوردم و منتظر زهره شدم .برادر خانم ديگم با ماشين زهره رو اورد و خانومم هم با او رفت.زهره تا اومد خونمون رفت طبقه بالا و لباسش رو عوض كنه.وقتي اومد پايين چشمام چارتا شد با يه دامن بالا زانو و يه تاپ خوشگل آستين حلقه اي.گفتم آفتاب از كدوم طرف در اومده ها؟گفت فقط اينجا بتونم راحت باشم.تو خونه كه همش گير ميدن.نكنه تو هم ميخواي گير بدي؟گفتم من چكارت دارم هر طور راحتي بگرد من چكاره ام.خلاصه نشست و شروع كرديم به درست كردن ساندويچا.مگه ميشد ساندويچ درست كرد.خانم يه طوري نشسته بود كه نميشد كار كرد.پاه هاي سبزشو انداخته بود بيرون و نسشسته بود.منم كه نميتونستم نگاش نكنم.بهش گفتم راحتي؟گفت چطور مگه؟ گفتم يه نگاه به خودت كردي چطوري نشستي؟گفت چطور نشستم مگه؟تازه هنوز راحت نيستم.اگه ميشد با همينم نمينشستم و درش مياوردم.همش فكر اين بودم كه امروز هم شرت و سوتين پوشيده يا نه.بهش گفتم مستقيم از اينجا ميريم سالن ديگه گفت آره.گفتم پس برم حمام رو آماده كنم بري يه دوش بگيري لباس آوردي؟گفت آره آوردم.بهش گفتم ببخشيدا ميشه بگي براي چي لباس زير نميپوشي؟گفت خوشم نمياد و دوست دارم هميشه راحت باشم.گفتم نكنه الانم نپوشيدي؟گفت نه چطور مگه.گفتم باور نميكنم؟گفت دروغ نميگم بهت اصلا باور نميكني تا بهت ثابت كنم كه باور كني؟شاخم زد بيرون گفتم ثابت كني؟چطوري؟گفت دست بزني ميفهمي؟گفتم چطوري؟گفت چطوري داره؟بلند شد ايستاد و گفت نميشه نشونت بدم درست نيست دست بزني بهتره تا خيالت راحت بشه.من بلند شدم و از رو دامتنش دست بزنم گفتم اينطوري كه معلوم نميشه.گفت باشه هر طور كه مطمئن ميشي همونكار رو بكن.من نامردي نكردم ديدم خودش داره راه نشونم ميده.منم رفتم پشت سرش گفتم خوب دامنت ميره بالا درست نيست از پشت دست ميكنم.گفت باشه.منم پشت سرش ايستادم و دامنشو از جلو زدم بالا و دستمو بردم از روي رونش كشيدم تا نزديك كسش.ديدم نفسش داره تند تند ميشه و گفت زود باش منم دستمو گذاشتم رو كسش مثل الان كه دارم تايپ ميكنم ضربان قلبمو ميشنيدم.انگشتم و گذاشتم رو كسش و وسط خط كشش كشيدم به بالا و ديدم سرش رو گذاشت رو شونم و چيزي نگفت.يه بار ديگه انگشتمو سرندم وسط كسش اينبار انگشتمو و به سوراخش كشيدم انگشتم خيس شد و گفت مطمئن شدي.حرفاش با شهوت بود.منم گفتم هنوز نه.بهش گفتم چت شده ها؟گفت هيچي فقط زود باش گفتم باشه و منم انگشتمو ميكشيدم وسط كسش خيلي دوست داشتم ميديدمش.انگشتمو خم كردم در سوراخ كسش ببينم چي ميگه.ديدم حرفي نزد و بهش گفتم مثه اينكه شرت پات نيست؟گفت مگه احساس نميكني كه پام نيست و همينطور در سوراخش انگشتمو ميچر خوندم و بهش ميگفتم نه پات نيست انگشتم خيس خيس شده بود يه بند انگشتمو كردم تو هيچي نگفت.دلمو دادم دست خودش و انگشتمو يواش يواش كردم تو رو نك پنجش بلند شد و گفت آيييييييييييي.گفتمش نميشه اينطوري من نديدم هنوز همونجا نشست رو زمين و گفت ميخواي ببيني گفتم آره.پاشو باز كرد و كسش رو ديدم چه خوشگل بود من رفتم بين پاش و دستي كشيدم روش سرش و به ديوار زده بود و گفت زود ببين ديگه.من گفتم باشه سرم و بردم لاي پاش و يه ليسي به كسش زدم گفت آيييييييييي آييييييييييييييي.بعد انگشتمو يواش يواش كردم تو و آي آي ميكرد و نفس نفس ميزد.همونطور كه دراز كشيده بودم پايين پاش.يكم يكم گرمكنم رو كشيدم پايين و بلند شدم دستمو انداختم دور كمرش و خابوندمش رو زمين و خودمم رفتم بين پاهاش و كيرمو كه داش له له ميزد وگذاشتم رو سوراخ كسش و بلا پايينش ميكردم.سر كيرم ليز ليز شده بود با آب كسش.بعد گذاشتمش در سوراخشو يواش حلش دادم تو عجب حالي ميداد. كم كم كردمش تو داشتم ديونه ميشدم باورم نميشد كه اوپن باشه.كيرمو تا ته كردم تو گفتم خوبه راحتي گفت آره خوبه خيلي خوبه.منم شروع كردم به كردنش گفتم ميخواي بريم رو تخت گفت نه همينجا بهتره دوست ندارم از جام تكون بخورم.و من هم همينطور ميكردمش تا آبم داشت ميومد.اينقدر هيجانش بالا بود كه نشد بهش بگم چكار كنم كه زود كشيدمش بيرون و ريختمش رو لباسش.گفت اخ.خيلي خوب بود.خيلي حال كردم.آيييييييييييييييي.و همونجا دراز كشيد گفت خستمه و خوابم مياد.به زحمتي بلندش كردم و بردمش روتخت و لباساشو كامل در آوردم و پتو رو كشيدم روش.خودمم رفتم دوش گرفتم و اومدم لخت پهلوش دراز كشيدم.پشتش بهم بود و تا پتو رو زدم كنار چشمم به كسش افتاد كه از اون پشت زده بود بيرون.دستي روش كشيدم و تفي بهش زدم و دوباره كردمش تو خيلي حال ميداد تا بيست دقيقه ميكردمش تا آبم اومدو ريختمش رو كونش.خيلي حال داد اونروز.بعد از خوابش بلند شد رفت حمام و منم كا را رو انجام دادم تا اومد بيرون گفتم سر حالي گفت آره خوب خوابيدم و الانم كه دوشمو گرفتمو تموم رفتم جلوش دستمو بردم زير دامشو كشيدم رو كسش گفتم هنوز شرت پات نيست و يه لب اساسي ازش گرفتم.بعد گفت نه من شرت پام نميكنم.راستي من دوست پسر دارم و داريم با هم ازدواج ميكنيم اگه ديدي جلوم بازه كار اونه خيالت راحت.گفتم مبارك باشه هر چي باشه تو هم بايد لذت ببري.ديگه موقع رفتم بود و وسايل رو وساندويچا رو گذاشتيم تو سبد و زنگ زدم سرويس.ولي جاتون خالي بود.

آرش جون و خواهر زن جندهسلام خدمت همه دوستای گلم. ماجرایی که میخوام براتون بگم بین من و خواهر زنم اتفاق افتاد. البته بهتره برا اینکه باورتون بشه داستان تخیلی نیست یه پیش مقدمه از خواهر زنم براتون بگم. البته ببخشید یکم طولانی میشه.اسم من ارش هست و اسم خواهر زنم شقایق. شقایق خانم چند سال پیش با یه یارو ازدواج کرد. بعد عروسی برا اینکه کمک خرج بشه تو زندگی برا کار به یه پلاستیک فروشی رفت و اونجا کار کرد بعد چند وقت گندش در اومد با صاحب کارش رابطه جنسی داره و شوهرش طلاقش داد. اینا رو که گفتم ما با این شقایق خانم قبل ازدواج با خواهرش فامیل بودیم باهم میدونستم. شقایق خانم 4 سالی مجرد (بیوه) بود و تو این مدت خیلی از مردای دور و بر ترتیبش رو دادن. تا اینکه مخ یه پسره که مجرد بود و یک سال از خودش کوچیکتر بود رو زد. این بنده خدا هم غریبه بود و از همه جا بی خبر. مراسم عقد و عروسی اینا برگزار شد و رفتن سر خونشون. تقریبا بعد 1 سال و اندی ماه من دامادشون شدم. من همیشه با شقایق راحت بودم اخه فامیل بودیم و در رفت وامد تقریبا شدید. همیشه به من گیر میداد سر دختر بازی تا اینکه دامادشون شدم.خانمم در یکی از شهر های شمالی بودن و ما تو یه استان دیگه. البته همجوار بودیم با هم و راهمون نزدیک بود. ما به خوشی عروسی کردیم و اومدیم سر خونمون. برا اینکه راهمون دور بود هر وقت میرفتیم دیدن مادر و پدر خانمم چند روزی اونجا بودیم. من با باجناقم رابطمون خوب بود طوری که شب ها باهم میرفتیم اخر شب خونشون و پلی استیشن بازی میکردیم تا صبح. صبح اون میرفت سر کار و من میرفتم خونه پدر زنم که خانم من و خواهر زنم اونجا بودن. این قضیه رو ما چند وقتی داشتیم تا به اون روز خوش رسیدیم.ما رفتیم دیدن پدر و مادر خانومم که قرار شد طبق معمول بعد شام بریم خونه باجناق و بازی کنیم و این کار رو کردیم. دم دمای صبح بود که خوابیدیم. باجناقم طبق عادت 8 صبح رفت مغازه و من تو خونه خواب بودم.طرفای 11 بود از خواب بیدار شدم یهو احساس صدا کرم که از تو اتاق خواب میومد. صدای اه اوه کردن شقایق بود. اول فکر کردم با باجناق دارن سکس میکنن اما باز دلم واینستاد و رفتم کله کشیدم ببینم باجناق چهجوری داره میکنه که با صحنه ای یر قابل توصیف روبرو شدم. بله همون اقای صاحب کار قدیمی شقایق هنو باهاش در ارتباط بود و الان جای باجناق داشت به شدت تلمبه میزد. کسگش همچی عقب جلو میکرد انگار بار اولش داره کس میکنه.اولش خواستم بیخیال شم و بیام از خونه بیرون که گفتم این بهترین موقعیت برا کردن شقایق بود. برگشتم سمت اتاق خواب و خیلی مودبانه در زدم و وارد شدم. جاتون خالی این دوتا تا من رو دیدن به خودشون ریدن. رفتم سمت شقایق که دیدم خودش رو داره از من دور میکنه و اقای صاحب کار هم کیرش تو کس شقایق خشک شده بود. خلاصه بگم اقا رو از خونه به بیرون هدایت کردم و رفت.من موندم و شقایق جون با یه کس ناز که صاف صاف کرده بود. رفتم سمتش بهش گفتم چه توضیحی داری برا کاری که کردی. دیدم به گریه افتاد که اره شوهرم من رو ارضا نمیکنه و از این کسشرا. بهش گفتم من بعد شوهرت باید شوهرت باشم نه هر خر دیگه که دیدم فوری پرید تو حرفم و گفت چند بار خواستم بهت پیشنهاد بدم اما ترسیدم اینکاره نباشی. بلندش کردم و گفتم برو دوش بگیر و بیا بیرون میخوام تمیز باشی وقتی میخوام بکنمت که اونم قبول کرد و رفت حمام و سریع برگشت. موهاش رو براش سشوار کشیدم و اونم تو اون مدت داشت من رو میمالید. رفتیم رو تخت درزا کشیدیم شروع کردم به خوردن سینه هاش که مثل وحشی ها شد. من رو از روی خودش پرت کرد کنار و بلند شد به خوردن کیرم وای خدای من انگار شکلات چوبی میخورد. البته تو کارش استاد بود. بعد 3 دقیقه خوردن بلندش کردم و رفتم سراغ کسش. وای اب افتاده بود شدید من هم عاشق اب زن بودم. بوی زن خودم رو میداد. کلی براش خوردم میخواستم خودش بگه بلند شو شروع کن به فتح کس من. انقد خوردم تا گفت شوهر من بلند شو من رو بکن. من هم از خدا خواسته بلند شدم. یه تف اساسی زدم سر کیرم و بایه اشاره همش رفت تو. انگار وارد غار شده بود از بستی باز بود. جاتون خالی شروع کردم به تلمبه زدن. با تمام وجود عقب و جلو میکردم تا حس کردم داره بام میاد اما نمیخواستم این سکس رو تموم کنم. از روش بلند شدم و شروع کردم به خوردن لباش. میخواستم تو کارم تعویق بندازم. بکم خوردم اونم من رو همراهی کرد. خسته که شدم بهش گفتم برگرد میخوام بکنم تو کونت. از خدا خواسته برگشت. دم سوراخ کون شقایق رو با کرم چرب کردم البته به همراه کیر خودم رو. قسم میخورد تاحالا خیلی کم کون داده فقط در حد چند بار اونم کوتاه. من باور نکردم تا اینکه کیرم رو گزاشتم دم سوراخش وای واقعا تنگ بود و ناز. با یه فشار تمام کیرم رو تو کون شقایق جا دادم. اولش درد داشت یکم وایستادم تا اروم بشه بعد شروع کردم به تلمبه زدن. الان نزنی کی میخوای بزنی. خلاصه داشت ابم میومد که بهش گفتم چیکار کنم گفت بریز تو کونم. من هم با یه فشار همش رو تو کون شقایق خالی کردم. چند دقیقه بیحال رو تخت دراز کشیدم. بعد با هم یه دوش گرفیتم و رفتیم خونه پدر زنم. از اون به بعد تا الان که 1 سالی میگزره من تو کوچیک ترین فرصت خودم رو به شقایق میرسونم و یه سکس میکنیم. امیدوارم از اولین سکس من وخواهر زنم خوشتون اومده باشه. نظر یادتون نره

سکس با عشقم شایان سلام من ساناز هستم 23سالمه استاد تکواندو دان 3از شیراز هستم.خصوصیات اندامی من قدم 175 و پوستم سفید با چشمای سبز یشمی وموهای مشکی و…… من باپسر استاد تکواندوی خودم شایان که 24 سالش هست وخصوصیات اندامی عشقم قدش 177 اندام ورزشکاری با چشمایی که من عاشقشم آبی و سفید پوست …..ازدواج کردم. یه روز صبح که رفته بودیم تو آپارتمانی که شایان خریده بود واسه خودمون و داشتیم وسایلای خونه رو واسه چندروز دیگه که عروسیمون بود میچیدیم،من گرمم شد وتی شرتم دراوردم با یه سوتین و شلوار جینم رفتم دراز کشیدم رو کاناپه . شایان:خانمی خسته شدی به این زودی؟ من:اره شایان خیلی خسته شدم ،توخسته نیستی؟ شایان :خانمی منم خیلی خسته هستم ،آب می خوری؟ من:شایان عشقم یکم استراحت کن،اره مرسی شایان:الان میام سانازی من شایان واسم اب اورد کنار من رو کاناپه دراز کشید،مثل همیشه که عادت داشت دساش بذار زیر سرم دستش گذاشت زیر سرم یه بوس از لبام کرد ومنو تو بغلش گرفت وبه خودش فشار میداد من:شایان خانمیت داری له می کنیا!!! شایان:قربون این خانمم برم،بااین چشمای سبزش دل مارواسیر خودش کرده دیگه چیزی نگفتم وخودم فشار دادم تو بغلش،لبام گذاشت رو لباش شروع کردیم به لب گرفتن چشمای شایان بدجور خمار شده بود واز چشماش فهمیدم بدجور حشری شده،زبونش محکم مک میزدم وخودم بهش فشار میدادم،یه دفعه منو برد زیر خودش اومد رو من شروع کرد به خوردن لبای من،تو اون لحظه لبام بدجور درد گرفته بود وقتی شروع می کرد به لب خوردن ول کن نبود وتا اونارو قرمز نمی کرد دست بردار نبود،من عاشق این کارش بودم ودلم نمی خواست مخالفتی کنم من هم شروع کردم به خوردنای لبای اون وپاهام انداختم دور کمرش وزیر گلوش محکم مک میزدم شایان:اههههه ساناز خودمی ،عشق خودمی،بذار این لبای نازت بخورم من:شایان بازم می خوای لبام لبو کنی،قربونت برم؟ شایان:امروز فرق داره ،ساناز من دوست دارم بفهم اینو سانازززززززززز خودم بیشتربهش نزدیک کردم وسرم وچسبوندم به سینه های مردونش بوی عرق و عطر مردونش منو دیوونه می کرددستم بردم زیر لباسش و تی شرت شایان دراوردم بوس از قفسه سینش برداشتم دستش اورد زیر سرم ومنو نشوند توبغلش زیر گلوم بوسه میزدبا دستش پشت کمرم نوازش می کرد داشتم تحریک می شدم،سوتین وباز وکرد وسرش بردزیر گلوم با زبونش از زیر گلوم تا قفسه سینم زبون کشید وسرش وبه قفسه سینم فشار داد منم دستم گذاشتم پشت سرش وسرش بوسه زدم وعشقم به خودم فشار میدادم.توبغلش داشتم از حال میرفتم با یک دستش سر یکی از سینه هام فشار میداد وبا زنوش یکی رو قلقلک میداد من:شایان عشقم بخورش،مکش بزن واسه خودته گذاشتش تو دهنش اروم مک زد بعد محکم شروع کرد به مک زدن واون یکی سینم فشار میداد من:آهههههه فدات شم شایان عشقم گازش بگیر درحین مک زدن یه گاز ازش گرفت ودوباره مک زد من:اخخخخ شایان:جونم سانازم بهم نگاه کن ساناز با چشمات بهم نگاه کن قربون چشمای نازت بشم عشقم سرم وگذاشتم رو شونه های مردونش وسینه هام بهش چسبوندم خودم بهش فشار میدادم گریم گرفته بود نمیدونم چرا شایان:سانازم داری گریه می کنم،ببینم چشمات سرم برگردوند طرف خودش واشکام وپاک کرد وگونه هام بوس کرد وسرم به سینه هاش فشار داد شایان:سانازم چیزی شده عشقم؟می خوای بهم بگی من:شایان دوست دارم،هیچ وقت تنهان نذار من بدون تو میمیرم شایان:نمیذارم هیچ چیزی منو از تو جدا کنه بغلم کردو ومنو برد تو اتاق خوابی که از مدتها پیش واسه شب عروسی اماده کرده بودیم ومنو خوابوند رو تخت خودش اومد نشت کنارم شلوار جینم در اورد ویا دستش رو رونام یه دست کشید که بدنم مور مور شد نتونستم تحمل کنم بلندشدم بهش گفتم:شایان میذاری شلوارت دربیارم می خوام عشقم بدون هچ چیز که مانع من وعشقم باشه تو بغلم بگیرمش شایان:اره عسیسم بذار الان خودم درش میارم شلوارش دراورد ونشست لبه تخت،منم رفتم نشستم رو پاهاش سفتی کیرش واز زیر شورتش حس می کردم پاهام دور کمرش حلقه کردم بازم شروع کردم به لب گرفتن معلوم بود دیگه طاقتش تموم شده شایان:سانازمی خوام اخرین چیزی که مانع بین منو تو شده برش دارم میذاری؟ ساناز:هرچی توبخوای عشقم ،من میترسم فقط شایان:نترس گلم هوای تننازم دارم نمیذارم بهش فشار بیاد شورتش دراورد ودراز کشید روتخت منم شورتم درواردم شایان:برعکس بخواب رو من عشقم منم کسم گذاشتم رو سینه های علی وسرم بردم طرف کیرش ،پاهام گرفت ومنو بایه تکون کشید بالاتر کسم رو دهنش بود،دهنش چسبوند به کسم با زبونش به چوچولم میزد من:آههه شایان شایان:جونم سانازم دوست داری عشقم می خورم واست عسلم منم کیرشایان وگرفتم تودستم اول یه بوسه بهش زدم ولبام گذاشتم رو کلاهکش چندلحظه نگه داشتم شایان:سانازم بخورش مکش بزن بالبای نازت بخورش لبام رو کلاهکش تکون میدادم می خواستم تحریک بشه یکم کمرش داد بالا سرکیرش رفت تودهنم بازبونم تکونش میدادم یه دفعه محکم شروع کردم به مک زدم تا جایی که میتونستم مک میزدم شایان:ساناز اههههههههه اونم کسم محکم مک میزد خیلی وحشیانه این کار می کرد کیرش تو دهنم بود نمیتونستم جیغ بزنم وهرلحظه کیرش داشت بزرگ تر میشد دیگه راست راست شده بود درش اوردم دوباره به زور کردم تودهنم این دفعه شایان کسم محکم دندون گرفت که تا اومدم جیغ بزنم با کیرش تو دهنم لمبه میزد کیر 20سانتیش تا ته می کرد تو حلقم درمی اورد وکسم محکم مک میزد شایان:سانازم می خوام جرت بدم بدنم به لرزه افتاد وابم بافشار تو دهن شایان خالی شد کیرش اروم از تو دهنم کشید بیرون ومنم بی حال افتادم رو شایان من:اهههه شایان عشقم شایان:جونم سانازم فدای سانازم منو از رو خودش برداشت منو برد زیر خوابید رو من باکیرش با کسم بازی می کرد لباش گذاشت رو لبام بوسه محکمی زد شایان:عشقم اماده ای من:اره شایان ازترس نمیتونستم نفس بکشم شایان که حالم فهمید داشت تحریکم می کرد پاهام جمع کردم وبهم چسبوندم شایان پاهام باز کرد وکیرش گذاشت رو کسم وکیرش میزد به کسم به ضربه های خیلی شدید من:آخخخخخخخخخ شایان منو می خوای بااین جر بدی شایان:اره جرت میدم،می خوام پارت کنم عسلم ضربه هاش شدید تر شده بود دستاش برد پشتم منو محکم تو بغلش گرفت ولبام همش کرد تودهنش کیرش یه دفعه فشار داد تو ،درد خیلی عجیبی داشت داشتم از درد میمردم اما شایان منو محک گرفته بود نمیتونستم کاری کنم ودهنم تودهنش قفل شده بود از درد اشکم سرازیر شد شایان:گریه نکن عشق ناز من الان درست میشه منکه هنوز کاری نکردم عشقم کیرش وهمونجوری توکسم نگه داشته بود داشتم می ترکیدم خیلی کلفت وبزرگ بود کیرش واروم کشید بیرون چندلحظه صبر کرد دوباره گذاشت دم کسم با بیشترین فشار کرد تو که نتونستم تحمل کنم محکم جیغ کشیدم من:آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ شایان درش بیار توروخدا جون ساناز شایان:جانم عشقم فدات شم خوب میشی سانازم دوباره نگهش داشت منکه همینجوری داشتم اه وناله می کردم دوباره لبام گرفت وکیرش دراورد وباتمام قدرتش کیرش زد تو من:اخخخخخخخخخخ شایان چیکار می کنی اههههههههه شایان:دارم پارت می کنم می خوام جرت بدم محکم پاهام دور کمرش قفل کردم دیگه نتونست درش بیاره همونجا شروع کرد به عقب جلو کردن با فشار خیلی زیاد من:اهههه شایان درددارمم شایان:قربون صدای نازت برم جووووووووووونم کیرش داشت پارم می کرد خیلی بزرگ شده بود سینه هام داشت مک میزد اما ولم نمی کرد داشتم تو بغلش له میشدم اما خیلی داشت بهم حال میداد ضربه هاش شدید تر کرده بود من:اههههههههه اخخخ شایان:جانم من:درش بیار شایان جون ساناز شایان:الان میاد تحمل کن عشقم کجا بریزمش می خوای بریزم تو کونت من:نه شایان تحمل از پشت ندارم شایان:خیلی بهت حال میده عشقم کونت بده تا بریزم توش دلم نمی خواست مخالفت کنم اما دردش واییییی من:بیا عشقم بیا بریز کیرش محکم کشید بیرون واییییییییییییییی پرخون بود منو سریع برگردوند یکم چربش کرد سر کیرش گذاشت رو کونم کمرم محکم گرفت با یه فشار تا ته کرد تو من:آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ شایان واییییییییییییییییییییییییییییییییی شایان:قربون صدات برم جوووووووووونم سانازم محکم کمرم گرفته بود نمیتونستم از زیرش در برم کیرش دراورد وسینه های منو محکم از پشت گرفت دوباره کیرش تا ته کرد تو شایان:کونت داره کیرم وله می کنه من:داری جرم میدی درش بیار شایان واقعا درد زیادی داشتم شایانم که این فهمیده بود سرم برگردوند طرف خودش لبام شروع کرد به خوردن دردم کمتر شده بود اونم شروع کرد به کمر زدن هردومون صدامون بلند شده بود شایان منو محکم بغل کرد خوابید روم خودش خالی کرد تو من بافشار زادی ابش وریخت تو کونم داشتم میمردم از پشت گردنم می خورد واروم کیرش دراورد وکرد توکسم من:اهههههههه شایان شایان:جونم ساناز فقط میذارم توش منو برگردوند طرف خودش پیشونیم بوس کرد وسرم گرفت تو بغلش وکیرش دراورد منم که عاشق این کارش بودم پاهام قفل کرم توپاهاش تاجایی که میتونستم خودم تو بغلش فشار دادم تقریبا یه یه ساعتی توبغلش خوابیدم وقتی بیدار شدم بوسم کرد منم بوسش کردم دوباره خودم توبغلش جا دادم شایان:سانازم عشقم خیلی درد داری؟ من:نه شایان جان شایان خیلی دوست دارم شایان:منم دوست دارم عشقم،عشقم داره ازت خون میره بذار بلندشم تمیزت کنم واست لباس بیارم واییی راست میگفت حسابی ازم خون رفته بود وملافه رو تخت پرخون شده بود واسم نوار بهداشتی اورد وشورتم پام کرد وملافه رو جمع کرد خودش اومد روتخت بغلم کرد وسرم گذاشت رو سینه هاش یکم باهم صحبت کردیم بعدشم خوابیدیم

عالم از ناله عشاق مبادا خالیالان که دارم این داستانو می نویسم خیلی دلم برای تنها عشق زندگیم تنگ شده.چون من شهرستان زندگی می کنم و اون تهران.از اونجایی که من تهران درس می خونم بیشتر وقتها تهرانم اما الان چند وقته اومدم شهر خودم و هنوز ترم جدید شروع نشده.اسم عشقم یا بهتره بگم مرد زندگیم سعیده و اسم خودم هم مهسا هست.از اونجا که من و سعید با هم فامیل هستیم زیاد خونشون میرم تا وقتایی که تهرانم احساس تنهایی نکنم و مسلما یه وقتایی تنها می شدیم.این داستانی که دارم واستون می نویسم واسه یکی از اون وقتاییه که تنها شدیم.کنار هم نشسته بودیم روی مبل داشتیم با هم حرف می زدیم و به هم ابراز احساسات می کردیم،خیره شده بود بهم،چشم از هم برنمی داشتیم،یهو همزمان صورتمونو بهم نزدیکتر کردیمو لبامون بهم گره خورد،چند ثانیه همینطوری لبامون رو لبای هم ثابت بود،بعدش شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه و با زبون حسابی لیس زدیم.سعید دستشو دور کمرم حلقه کرده بودو محکم بغلم کرده بود،شرع کرد به خوردن گردنم،منم شونه هاشو می مالیدم.بعدش ازم خواست بشینم رو پاهاش،منم نشستمم دوباره لبای همو ایندفعه تندتر لیس زدیم،بعد بلیزمو درآوردو منم بلیزشو درآوردم،اول یکم بالای سینمو لیس زد بعد سوتینمو درآورد و شروع کرد به مالیدن،وای که چقدر دوست دارم وقتی با نوک سینه هام بازی می کنه.یکی از سینه هامو بادست می مالیدو اونیکی رو می خورد،منم گوششو زبون میزدم،نقطه ضعفش گوشاشه،وقتی میخورم دیوونه میشه.بعدش بغلم کرد و خوابوندم رو تخت،شلوارو شورتمو در آورد،منم پاشدم شلوارک و شورتشو درآوردم و بهش گفتم رو شکم بخوابه تا ماساژش بدم.نشستم روش،خوابیدم رو کمرش،از پشت سر گوششو خوردم،عاشق این کاره،بعد بازبون کمرشو قلقلک می دادم،بعد با تف یه ذره کمرشو خیس کردم و نوک سینه هامو مالوندم بهش،خیلی حشریش می کرد این کارم،بعدم با دست حسابی کمرشو ماساژ دادم.هم کیر اون حسابی راست شده بود هم کس من حسابی خیس شده بود.برگشت خوابیدم روش،کیرشو گذاشت لای پام،وقتی کیرش خیسی کسمو حس کرد گفت جووووونم،قربون کس داغ و خیست برم،منم لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به خوردن،بعدش منو تخت خوابوند شروع کرد از گردن تا نوک پامو با زبون لیسید،واااااااایییی خیلی حشری شده بودم،آه و نالم درومده بود،بعد از اینکه همه جامو زبون زد،شروع کرد به مالیدن کسم و بعدم خوردن کسم،با زبونش چوچولمو قلقلک میداد،چه حالی داشت،خیلی خوب کسمو می خوره ،دیوونه میشم از این کار.بعدش منم واسش ساک زدم،اول با زبون با نوک کیرش بازی کردم،بعد کیرشو تا ته کردم تو دهنم و ساک زدم واسش.بعد که دیگه جفتمون خیلی خیلی حشری شده بودیم و می خواستیم ارضا شیم،من رو شکم خوابیدم،اونم یه ذره تف انداخت لای پامو کونم تا لیز شه،بعد کیرشو گذاشت لای پام و منم پاهامو چسبوندم به هم و بعد خوابید روم و دستشو آورد زیر سینه هامو گرفتشون و مالید،کیرشم لای پام عقب جلو می کرد و فشار میاورد به کسم.بعد از چند دقیقه آبش اومد و منم ارضا شدم.بعد همو بغل کردیم و لبای همو بوسیدیم و نیم ساعتی بغل هم خوابیدیم.من و سعید با وجود مشکلات زیاد همیشه کنار هم هستیم . هیچوقت همدیگه رو تنها نمیذاریم و عاشقانه همو دوست داریم.

رابطه من و پریسا جونسلام دوستان رامین هستم 22 سالمه خونمون مشهده.185 قدمه 85 وزنم نمیگم پسر خوش تیپی هستم ولی اینطور که همه تو فامیل و دوستان میگن خوش تیپم چهرم شبیه علی صادقیه-این داستن به مرگ مادرم واقعیه-من خیلی آدم شیرین زبونی هستم زیادم به دخترا محل نمیدم دوس دارم دخترا دنبالم باشن که واقعا هستن-یه روز جمعه بود منو پدرم رفتیم به الماس شرق ساعتای 11 بود وقتی برگشتیم دیدم داییم اینا با زنشو دخترش با پریسا جون اومده بودن خونمون وقتی سلامو احوال پرسی کردیم به پسر داییم گفتم این دختره کیه گفت دوست مرجانه اومد خونه ما از تهران ما هم اوردیمش دیگه نشستیم پریسا از لحظه اول خیلی بهم نگاه میکرد منم محل بهش نمیزاشتم وقتی ناهارو خوردیم بابام گفت رامین برو ارگ تو بیار برای داییت ارگ بزن .در ضمن من ارگ زن ماهری هستم تو مجلسا زیاد میرم برای ارگ زدن خلاصه پریسا نمی دونست که من ارگ زنم وقتی شروع به ارگ زدن کردم پریسا دیگه چشم از روم برنمیداشت خلاصه وقتی داشتم ارگ میزدم به گوشیم اس اومد وقتی آهنگ تموم شد نگاه کذدم دیدم مرجانه اس داده بود که میشه شمارتو بدم به پریسا منم اس دادم بده اونم مثل خواهرمه اصلا فکرشم نمیکردم که عاشقم شده.خلاصه دوسه ساعتی رو با خانواده زدیمو رقصیدیم ساعتای 7 شب بود که داییم گفت بریم اینا آماده شدن رفتنوقتی رفتن بعد دو سه ساعت برای گوشیم اس اومد که ون پریسام ببخشید شمارتونو از مرجان گرفتم خیلی قشنگ ارگ میزدی منم جواب دادم خیلی سنگین که قابلی نداشت چند روزی بود که تعارف تیکه پاره میکردیم بعد ی روز پریسا یه جک سکسی فرستاد منم اس دادم که خجالت نمیکشی گفت رامین چقد تو سفتی چند روزه خودم دارم جر میدم اصلا تو این بحثا نمیری منم گفتم والا دوس دارم اما بده زشته گفت زشته چیه زشت زیر پتویه آقا منو میگی انگار سرم سوت کشید بهد گفت فردا میام دنبالت بریم طرقبه شام میهمان من منم قبول کردم فرداش ساعت 7 بود بهم زنگ زد گفت بیا سر کوچه منم تیپ کس مادی زدم رفتم تو ماشین نشستم بعد گفت تو بیا پشت فرمون منم گفتم باشه تو راه پریسا میگفت رامین عاشقتم دیوانه تورو خدا بزار ازت لب بگیرم منم یه لب ساده ازس گرفتم وقتی داشتیم شامو میخوردیم گفت رامین من پس فردا دارم میرم تهران میای پیشم منم یه کم فکر کردم گفتم بهت قول نمیدم اما شاید بیام خلاصه رفتم خونه به پدرم گفتم بابا مجلس دارم تهران پول خوبی میدن یکی از دوستامه میزاری برم گفت برو خلاصه برای شب پنج شنبه بلیط قطار گرفتم رفتم تهرانپریسا تو راه آهن اومده بود دنبالم از قطار پیاده شدم ارگمو برداشتم رو دوشم بعد پریسا گفت چرا ارگ تو اوردی منم مثلا مجلس دارم خلاصه رفتیم خونه دوس پریسا خونش خالی بود رفتم شامو خریدیم از بیرون رفتیم خونه خالی وایییییییی چی شد اون شب شامو خوردیم دیدم پریسا گفت تو تا وقته ارگ بزن من میرم حمام منم ارگ زدم تمام حواسم به پریسا بود که چی میشه امشب از حمام اود گفت تو ام برو تمیز بشی از راه اومدی منم رفتمو اومدم دیدیم وای پزیسا تخت آرایش با شرت سوتین قشنگ جلوم واستاده خیره شده بودم به لباش آقا بدنمو جنگی خشک کردم رفتم تو بقلش چسبیدم بهش دیگه کنترول نداشتم هر کاری بود میکردم ازش لب گرفتم صدای آهش در اومده بود بقلش کردم بردمش رو تخت چسبیدم به سینش اینقد مک زدم که کبود شد اونم بد جور حشری شده بود صدای اه و نالش دیوانم کرده بود رفتم سراغ کس قشنگش اینقد براش مالوندم که به اوج لذت رسید ارضا شد یه کسه لبی داشت که تا حالا من ندیده بودم خلاصه پریسا میگفت رامین جرم بده داد میزد منم پاهاشو دادم بالا ی دفه گذاشتم توش به تلمبه زدن دیگه حالیم نبو صدای پریسا ده دقیقه ای بود که تلمبه میزدم که دیدم پریسا پرتم کرد آبش اومد گفت جرم دادی واستا من بیام روت خلاصه اومد رو من گذاشت توکسش یه ربی بود داشت تلمبه میزد که خسته شد من دوباره افتادم روش گردنشو گرفتم مثل وحشی ها کردم تو کسش که دیدم داره آبم میاد کیرمو در اوردم مستقیم کردم تو کونش پری بالا محکم گرفتمش که در نیاره همه آبمو ریختم تو کونش وقتی ریختم مثل مرده ها افتادم پریسا رفت دست شویی خودشو بشوره بعد اومد کنارم تا صبح لخت لخت تو بغل هم خوابیدیم صبح که بیدار شدم دیدم پزیسا نیست صداش زدم گفت بیا جیگر صبحانه رفتم سره میز گفت کونمو جر دادی درد میکنه گفتم ببخشد من تو سکس وحشی ام خلاصه بعد ظهر شد که من بلیط داشتم برای مشهد ازش خدافظی کردم تازه پول مجلسم بهم داد اومدم مشهد و رابطه ما هنوز که هنوزه ادامه داره

پیامک لعنتی هراسیده دنبال گوشی موبایلم میگشتم پسر دوساله ام خیلی بد خوابه و اگه بیدار میشد دمار از روزگارمون در میاورد با چشمای خواب آلود اول به ساعت نگاه کردم چهار و بیست دقیقه صبح یعنی فقط یکساعت خوابیده بودم شب جمعه بود و … با همسرم عاشقانه ازدواج کرده بودیم و هرگز چیزی برای هم کم نمیگزاشتیم دیشب هم خودش شروع کرده بود وقتی پسر کوچولومون خوابید خودش انداخت تو بغلم و گفت دلم برات تنگ شده هر دفعه بدنش رو یه طور جدیدی کشف میکنم همیشه برام تازگی داره … مسیج رو خوندم ))مامان بزرگم مرد)) اول متوجه نشدم دو سه بار دیگه خوندم و به فرشته که آروم داشت سوال پیچم میکرد نشون دادم شماره ناشناس بود خواب از چشم اونم پرید با شماره تماس گرفتم .ملیکا داشت گریه میکرد. فرشته هم زد زیر گریه ملیکا 20سالش بود و برادر زاده بهترین دوستمون بود زن و شوهری که در دوران مجردی هم دوست من و خانمم بودن و ما بانی ازدواجشون شده بودیم و حالا دیگه مثل یه خانواده شده بودیم منتظر بیدار شدن آرشام پسرم موندیم سفرمون به شمال رو کنسل کردیم و رفتیم خونه سارا فاتحه بود و گریه و زاری دو روز گزشت و خاکسپاری انجام شد ملیکا بی جهت و با جهت به من پیام میداد و منم احساس میکردم ناراحته و مهم تلقی نمیکردم البته پیامک ها رو به همسرم نشون میدادم دو هفته گزشت یه روز پیام داد مهرداد داروخونه آشنا سراغ داری؟ از لحن بی ادبانه ش خوشم نیومد 18سال از من کوچیکتر بود فقط نوشتم آره جواب داد من یه دارو میخوام که نمیدونم به کی بگم برام بگیره نوشتم اسمش چیه جواب داد ترامادول انگار که برق از کله ام بپره چند بار خوندمش باهاش تماس گرفتم بعد از کلی قسم و آیه گفت که برای خودش نیست و منم گفتم باشه اگه خونه داشتم برات میارم. توی داروهای قدیمی رو گشتم و براش پیدا کردم. اونم مدام اس میداد که چی شد؟نوشتم پیدا کردم میدمش به عمت سارا که سیلی از پیام به سمتم روانه کرد با این مضمون که ترو خدا این کارو نکن و به خودم بدش و … از بس اس داد گفتم باشه و رفتم خونه سارا که بهشون سر بزنم منتظر بود خودش در رو باز کرد قرصا رو که ازم گرفت جلو در لبامو بوسید شکه شدم اما زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم تو وقتی برگشتم به جز ماجرای بوسه همه چی رو به زنم گفتم بعد از اون دیگه به طور مداوم اس میداد و منم ده تا یکی جواب میدادم تا اینکه چند روزی خبری ازش نشد و تلفنش هم خاموش بود . بعد اس داد که بیمارستان بودم.خودکشی کردم!پسری که دوستم داشت خودشو کشت؛منم همین کارو کردم! از اون روز احساس نگرانی کردم زنم رو در جریان گزاشتم و شروع کردم کار کردن رو مخش که بتونه اعتیادشو ترک کنه پیام عاشقانه میفرستاد منم جوابشو میدادم ولی هر بار تاکید میکردم که نمیتونم دید جنسی نسبت بهش داشته باشم میدونست که زن و بچه م رو خیلی دوست دارم و مدام میگفت من دور از زندگیت میمونم این ادامه داشت تا اینکه مراسم عروسی برادرم پیش آمد سه هفته از سارا و شوهرش کمتر خبر داشتم تا زمانی که عروسی تموم شد یه شب برای احوالپرسی رفتیم خونه سارا جو خیلی سنگین بود.احساس بدی داشتم .یه ساعت بعد برگشتم خونه فرداش با سارا تماس گرفتم کلی حرف زد و گفت حبیب شوهرش رفته ماموریت و هیچ کس نیست که ببردش سر مزار مادرش میخواست که برم دنبالش و من ببرمش در ضمن گفت که باهام حرف داره عصر فرشته گفت به خاطر پسرمون نمیاد سر مزار ومیره خونه مادرش و من باید تنها برم رفتم در خونه سارا پشت آیفون گفت بیا تو تا لباس بپوشم بریم رفتم تو . دوباره همون نگاه سنگینو احساس کردم گفت بیا تو کارت دارم میخوام یه چیزی نشونت بدم کفشامو در آوردم رفتم تو روی یه مبل دونفره نشستم و اونم اومد کنارم نشست. موبایلشو آورد و گفت میحوام در مورد اینا بهم توضیح بدی.تمام پیامهایی که من در جواب ملیکا نوشته بودم براش سند شده بود البته کاملا یک طرفه شده بود و هر کسی رو به غلط مینداخت چیزی جواب ندادم نفسم رو محکم از سینه بیرون دادمو گفتم مشروب داری؟ رفت یکی از مشروبای حبیبو آورد برای جفتمون ریخت سه چهار پیک که زدیم گوشیمو در آوردم و همه پیاما رو نشونش دادم اشکش سرازیر شد خودشو تو بغلم انداخت بدون هیچ حرفی تمام بطری رو خوردیم نمیدونم چی شد که بهم گفت دوستم داره و منو بوسید منم محکم بغلش کردم . فکرم مختل شده بود. میخواستم پوستشو حس کنم میخواستم تو حرارت تنش عرق کنم بلوزشو در آوردم سینه هاش بیرون افتادن با تمام قدرتی که برام باقی مونده بود مکشون میزدم . صدای ناله های سارا در اومده بود.کیرمو از روی شلوار میمالید.سرم گیج میرفت. شلوارامونو در آوردیم کیر مو میمالید و قربون صدقه ش میرفت شرتامونو در آوردیم . بدن سبزه اون بدن سفید من بهم پیچیده بود گفتم سرم گیج میره سارا منو به پشت خوابوند و شروع کرد به ساک زدن صدایدهنش و قتی کیرمو میمکید دیوونه ام میکرد برگشت و کسشو گزاشت جلو صورتم. باشدت کیرمو میمکید من محو تماشای کس زیباش بودم . روی کلیتوریسش یه حلقه بود زیباترش کرده بود شروع کردم به مک زدن لیسیدن کسش مزه خوبی داشت.بدنش طبیعی بدون مو بود انگتر که کس یه دختر بچه رو مک میزدی حشری شده بود. دیگه کیرمو فقط میمالید و میگفت جون کیر میخوام مال خودمه مردم از حسرتش تو مال من بودیمیخوام اینو بزاری توم منم بد جوری حشر شده بودم برش گردوندم و نشوندمش رو کیرم کسش مثل کس یه دختر کم سن تنگ بود تلمبه میزد و سینه هاش میلرزیدن گاهی هم سینه هاشو میاورد پایین که من بخورم میگفت میبینی من بهتر از ملیکام ندونستم چطور شد که کونشو رو کیرم تنظیم کرد و نشست روش پوست کیرم در حال کنده شدن بود دادم در اومد اومد پایین و من رفتم بالا به هر زوری بود کیرمو تو کونش جا دادم و شروع کردم به تلمبه زدن هم گریه میکرد هم قربون صدقه م میرفت نمیدونم چقدر طول کشید تا آبم اومد اما وقتی آبمو ریختم تو کونش از فرط خستگی بیهوش شدم بعد از یکساعتی لباس پوشیدم و از اونجا زدم بیرون و همه چیز خراب شد به بهترین دوستم و بهترین همسر دنیا خیانت کردم

سکس با بنفشه سلام؛ من سیاوش هستم ۲۱ سالمه و داستانی که می خوام براتون بنویسم، داستان یکی از بزرگترین حماقت های من توی زندگیمه…! لازم نیست بگم که این داستان واقعیه، چون از نوع نگارش به سادگی میشه این رو فهمید. من ۴ سال پیش با دختری به اسم کارن آشنا شدم. اولش واسم مثل بقیه دخترا بود و حتی فکرش رو هم نمی کردم که روزی برسه که این جوری بهش دل ببندم. تو رابطه ما دو تا قهر و جنگ و دعوا خیلی زیاد اتفاق افتاد؛ حتی بعضی وقتا کار به جدایی هم ختم میشد. ولی در نهایت بازم با هم آشتی می کردیم. چون واقعا هر دومون هم دیگه رو دوست داشتیم. من تو این مدت که با کارن دوست بودم دختر بازی نمی کردم. واقعا به جایی رسیده بودم که هیچ دختری واسم به اندازه اون جذاب نبود. یه جاهایی یه کم شیطونی می کردم ولی تا می دیدم قضیه داره به شماره بازی و این حرفا میرسه خودمو جمع و جور می کردم. خلاصه دیگه همه اطرافیانم، از بابا و مامانم بگیر تا دور ترین دوستام همه فهمیده بودن که من دوست دختر فابریک دارم. یه روز با یکی از دوستام که اسمش میلاده، رفتیم نیاوران غذا بخوریم، یه دختره اومد کنار میلاد و شروع کرد با میلاد لاس زدن. خلاصه کارشون به شماره بازی کشید ولی چون میلاد پشت فرمون بود من شماره دختره رو توی گوشیم سیو کردم. به میلاد گفتم کسخل اسمشو نپرسیدی؟ میلاد گفت حالا چه فرقی می کنه. منم خندیدم و گفتم پس به اسم جنده سیوش می کنم تا یاد بگیره وقتی شماره میده اسمشم بگه. از این قضیه حدود یه هفته گدشت و من هم اصلا به کل یادم رفته بود که شماره این جنده خانوم تو گوشیم سیوه. (اونم با اسم جنده) کارن اومده بود خونمون و گوشیمو برداشت و به شوخی گفت الان چکش می کنم ببینم کیا بهت زنگ زدن. من هم بی خبر از این که چه فاجعه ای در حال رخ دادنه خندیدم و گفتم چک کن. چون داستان داره زیادی طولانی میشه دیگه توضیح نمیدم که چی گفت و چی گفتم فقط همینو بگم که کارن زد زیر گریه و از خونه رفت بیرون و همه چی تموم شد. خیلی زور داره که کاری نکرده باشی و نتونی ثابت کنی که کاری نکردی. شانس تخمی من میلاد هم مثل من دوست دختر فابریک داشت و اگه حقیقت رو به کارن می گفتم ، اونم می رفت به دوست دختر میلاد می گفت و رابطه اونا کیری میشد. از افسردگی داشتم دق می کردم. داغون شده بودم. تا یه مدت تنها تفریحم شده بود مشروب خوردن. حتی بعضی وقتا تنهایی می رفتم مشروب می خریدم و تا جا داشتم می خوردم. تا این که یک روز… توی خلوت خودم داشتم به این فکر می کردم که واقعا من مقصر بودم یا کارن ؟ اصلا فرض کنیم من بهش خیانت کردم؛ اون نباید به حرفم گوش می داد؟ … در نهایت به این نتیجه رسیدم که کارن در حق من ظلم کرده و نشستم ببینم چی کار کنم که این کارشو تلافی کنم. کارن یه دختر خاله داشت که اسمش بنفشه بود. بنفشه حدودا ۲۸ سالش بود و با شوهرش مشکل داشت. بنفشه همیشه واسم مثل یه خواهر بود. مدتی بود که بنفشه و کارن سر یه مسائلی رابطشون خراب شده بود و دیگه با هم رابطه نداشتن. یه دفعه به این فکر افتادم که این بهترین کاریه که می تونم انجام بدم. مخ بنفشه رو میزنم و باهاش سکس می کنم و بعدش هم خیالم راحت میشه که دیگه هیچ راه برگشتی نیست و واسه همیشه قید کارن رو می زنم. (آخ که چه قدر احمق بودم؛ آخه این چه استدلالی بود؟) به بنفشه زنگ زدم… _سلام _سلام، شما؟ _دستت درد نکنه آبجی! منم دیگه سیاوش _سلااااام چطوری؟ بی معرفت تو هم که مثل کارن دیگه سراغی از ما نمی گیری! (اشک تو چشام جمع شد) _بنفشه! کارن رفت، واسه همیشه رفت _نگران نباش مثل همیشه بازم بر می گرده _نه بنفشه، دیگه بر نمی گرده! یعنی اگر هم برگرده دیگه من نمی خوام! _چرا؟ مگه چی کار کرده؟ _ولش کن نمی خوام در موردش صحبت کنم. خودت خوبی؟ دلم خیلی برات تنگ شده _مرسی خوبم. من هم همین طور عزیزم. از مهران هم طلاقمو گرفتم. خودم اومدم تهرانپارس خونه اجاره کردم. _جدی میگی؟ مبارک باشه پس بالاخره راضی شد طلاقت بده؟ _آره راضیش کردم. **** خوب دیگه این مکالمه رو تا آخر بخوام بگم زیادی طولانی میشه. خلاصه اش این که گفتم دعوتم نمی کنی خونه جدیدت؟ اونم گفت همین فردا شب پاشو بیا . فرداش ماشینو برداشتم و رفتم یه شیشه ودکای حرفه ای خریدم و رفتم سمت خونه اش. از در که رفتم تو، گفت این چیه دستت؟ گفتم وقتی آدم میاد خونه کسی نمیشه که دست خالی بیاد… اون هم خندید و گفت پس بذارش تو فریزر که با هم بخوریم. من هم گذاشتمش تو فریزر و هنوز ۵ دقیقه نگذشته بود گفتم بیار بخوریمش. گفت هنوز که گرمه! گفتم مهم نیست یخ می ریزیم توش؛ من خیلی دلم مشروب می خواد. خلاصه با هر بدبختی بود یه کم از مشروب رو خوردیم. من رفتم نشستم رو کاناپه و یه کم حرف زدیم. در مورد همه چی، کارن، کار، درس ، زندگی… دیگه فکر این که باید بنفشه رو بزنم زمین داشت مغزمو منفجر می کرد. واقعا هم روم نمی شد حرکتی بکنم. خلاصه همین جوری که رو کاناپه نشسته بودم بهش گفتم، دلم برات تنگ شده بود؛ اونم گفت منم همین طور ، خیلی خوب کردی اومدی. گفتم، دلم می خواد بغلت کنم. بنفشه یه کم شوکه شد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره و گفت: خوب بغل کن. من که از تو نمی ترسم. (تو دلم گفتم، ولی اگه من جای تو بودم می ترسیدم) روبروی من روی صندلی چرخ دار نشسته بود. دستمو گرفتم به صندلی و کشیدمش سمت خودم و محکم بغلش کردم. دستمو دور کمرش حلقه کردم. کم کم دستمو بردم زیر لباسش و کمرشو لمس کردم. حدس میزنم تو اون لحظه بنفشه با خودش فکر می کرده که من اتفاقی دستم رفته زیر لباسش و خودم بی خبرم. کم کم متوجه شدم که تو این پوزیشن نمی تونم صورتمو به گردنش برسونم؛ چون ارتفاع کاناپه کوتاه تر از صندلی بنفشه بود. همون طوری که دو تا دستم رو پشت کمرش حلقه کرده بودم محکم کشیدمش به سمت خودم. بنفشه تقریبا رو پای من نشسته بود ولی اگر دستامو از پشتش بر می داشتم می افتاد. روم نمی شد تو چشماش نگاه کنم چون مطمئن بودم الان دو تا شاخ در آورده از تعجب. با یک دستم نگهش داشتم که نیفته و با دست دیگه ام پاهاشو دور خودم حلقه کردم. داشت سرشو می کشید عقب تا بهم نگاه کنه ولی من محکم سرشو به سمت خودم کشیدم و صورتمو بردم روی گردنش و شروع کردم به لیسیدن گردنش، بنفشه مقاومت نمی کرد ولی معلوم بود که هنوز مطمئن نیست چه اتفاقی داره می افته. کم کم دهنم رو بردم سمت گوشش و شروع کردم به نفس کشیدن؛ (من همیشه با این روش دخترا رو حشری می کنم) دیگه بنفشه از صدای نفس های حشری من مطمئن شد که چی تو سرمه و در حالی که داشت تلاش می کرد منو پس بزنه می گفت: سیاوش، دیوونه شدی؟ ولی من محکم چسبیده بودمش و به کارم ادامه می دادم. کم کم بنفشه سست شد و دیگه مقاومت نمی کرد. اما هنوز با صدای حشری می گفت : دیوونه شدی؟ و من هیچ جوابی نمی دادم. وقتی مطمئن شدم که حسابی حشری شده؛ صورتشو آوردم جلوی صورتم و شروع کردم به خوردن لب هاش. اونم دیگه هیچی نمی گفت و مجذوب من شده بود. همون طوری که روی پام نشسته بود آروم بلندش کردم و خوابوندمش روی کاناپه و خودم هم خوابیدم روش. همون طوری که ازش لب می گرفتم دستمو بردم زیر لباسش و از روی سوتینش سینه هاشو فشار دادم. وای سینه هاش فوق العاده بودن. بدن بنفشه واقعا حرف نداشت. می خواستم لباسشو در بیارم اما می ترسیدم اگه لبامو از رو لباش بردارم فرصت کنه باهام مخالفت کنه. همون طور که ازش لب می گرفتم لباسشو تا بالای سینه هاش کشیدم بالا بعد سرمو از روی لبش برداشتم و سریع رفتم سراغ سینه هاش و شروع کردم به مکیدن اونها. تو این فاصله که بنفشه داشت آه و اوه می کرد لباسشو کامل از تنش در آوردم و خیالم راحت شد که حالا دیگه قسمت سختش تموم شد. وقتی داشتم سینه هاشو می خوردم سریع تی شرتمو از تنم در آوردم. وقتی سینه هاشو کاملا لیسیدم و حسابی حشریش کردم سرمو بردم پایین تر و شکمشو لیسیدم. صدای آه و اوهش رفت هوا و فهمیدم که به شکمش خیلی حساسه. حسابی حشری شده بود. البته نا گفته نماند که خودم داشتم از شهوت می ترکیدم. ولی یه دفعه با خودم گفتم : نکنه این پریوده که صداش تا الان در نیومده و گذاشته تا اینجا پیش برم؟!!!! نکنه وقتی میام شلوارشو بکشم پایین بگه پریودم و همه چی خراب بشه… تو صدم ثانیه تصمیم گرفتم که اول شلوار خودمو در بیارم تا اگه پریوده اون موقع بگه تا کمتر ضایع بشم. (مسخره نکنید، تو اون شرایط هر کسی باشه استدلال هاش در همین حده) همون طوری که شکمشو لیس می زدم آروم سرمو آوردم نزدیک صورتش و همزمان با دستم سعی کردم تا دکمه های شلوارمو باز کنم. نهایت تلاشمو می کردم که تو این فاصله که من دارم شلوارمو در میارم از شهوتش کم نشه و بالاخره موفق شدم و شلوارم و شورتمو از پام در آوردم. صداش در نیومد. یه نفس راحت کشیدم و خیالم از بابت پریود نبودنش راحت شد. کیرمو از روی شلوار به کسش می مالیدم و اون هم محکم بغلم کرده بود. دستمو انداختم روی شلوارش. خوشبختانه شلوارش نه زیپ داشت نه دکمه ولی تا دلتون بخواد تنگ بود. با هر بدبختی بود شلوارشو تا نصفه از پاش در آوردم . مطمئن شدم که تو این حالت غیرممکنه که بتونم شلوارشو از پاش در بیارم. آروم در گوشش یه نیشخند کوچیک زدم و گفتم شلوارت خیلی تنگه. نمی تونم درش بیارم. بنفشه بلند شد و زود شلوار و شورتشو در آورد. اون هم مثل من روش نمیشد تو چشمام نگاه کنه و بلافاصله محکم بغلم کرد تا صورتمو نبینه. من هم خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم روی کسش. نفس هاش تند تر و تند تر می شد. احساس می کردم داره التماسم می کنه که کیرمو بکنم تو کسش. آروم کیرمو گذاشتم دم سوراخش . می شنیدم که زیر لب می گفت : آروم، تو رو خدا آروم. من هم خیلی آروم کیرمو هل دادم تو کسش و یه آه کوتاه کشیدم. بنفشه آروم در گوشم آه می کشید و محکم منو به سمت خودش فشار می داد. بدنش فوق العاده بود. من هم تا جایی که می تونستم آروم نلمبه می زدم. مشکل اینجا بود که کاناپه ای که روش خوابیده بودیم خیلی کوچیک بود و هر لحظه امکان داشت از اون بالا بیفتیم رو زمین. به این نتیجه رسیدم که این طوری نمی تونیم سکس کنیم. در گوشش گفتم. تخت داری؟ گفت نه! گفتم رخت خوابت کجاس ؟ گفت تو اتاق. من هم از ترس این که شهوتمون فروکش کنه با نهایت سرعت پریدم تو اتاقش و یه پتو پیدا کردم و انداختم رو زمین و رفتم بنفشه رو از رو کاناپه بلند کردم و خوابوندمش رو زمین. از حرکت خودم خنده ام گرفته بود. ولی جلوی خندمو می گرفتم. دوباره محکم بغلش کردم و اون هم محکم چسبید به من. پاهاشو دادم بالا و کیرمو هل دادم تو کسش. شروع کردم با سرعت تلمبه زدن. هر دومون صدای آه و ناله مون بلند شده بود. من از این می ترسیدم که همسایه هاش صدامونو بشنون. ولی وقتی می دیدم بنفشه این طوری داره آه می کشه نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم. همین طوری که داشتم تلمبه می زدم احساس کردم دارم ارضا می شم. به بنفشه گفتم من دارم ارضا میشم. کجا بریزم؟ گفت وایسا بهت دستمال بدم. (آخه آدم عاقل تو اون موقعیت میگه وایسا بهت دستمال بدم؟) من هم به تلمبه زدن ادامه دادم و به محض این که دیدم آبم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریخت رو شکمش. بعد هم افتادم روش و یه بوس کوچیک از گردنش کردم. همین طور که داشتم آروم تر میشدم به این فکر می کردم که حالا چه جوری تو صورتش نگاه کنم. بعد از یه ربع بنفشه بلند شد و گفت پاشو بریم. خندیدم و گفتم کجا؟ گفت کجا؟ حمووووووووووم! گفتم چی؟ الان؟ صبح میریم دیگه من دارم می میرم از خواب. اومد دستمو گرفت و منو کشید تو حموم . خندید و دوش رو گرفت رو کیر من و گفت خودتو بشور. گفتم پس تو چی کاره ای؟ خندید و گفت پر رو نشو دیگه! خودمو تمیز کردم و گفت حالا برو بیرون من خودمو بشورم. گفتم چی مونده که من ندیدم آخه؟ راستشو بگو چی کار می خوای بکنی؟ گفت حتما باید بگم؟ خندیدم و اومدم بیرون و نشستم رو کاناپه و ژست آدمای برنده رو به خودم گرفتم و یه سیگار روشن کردم. صبح که شد جفتمون از همدیگه خجالت می کشیدیم. انگار رومون نمیشد به دیشبش فکر کنیم. بعد از اون که ازش جدا شدم بهش زنگ زدم. به جورایی دلم می خواست این رابطه رو ادامه بدم. ولی از حرفاش فهمیدم که از کاری که کرده پشیمونه و نمی خواد دوست دخترم باشه( هر چی باشه ۷ سال ازم بزرگتر بود) من هم که نمی خواستم خودمو جلو کسی کوچیک کنم بی خیالش شدم و رفتم به دختر بازی و زندگی عادی خودم ادامه دادم. اما بعد از یه مدت دوباره با کارن آشتی کردم و الان هم کار داره کم کم به ازدواج می کشه و این راز همچنان بین من و بنفشه باقی مونده.

من و مامان بیوه دوستممن یه پسر 25 ساله مجرد و ساكن غرب كشورم، این يكي ازشیرین ترین و بدترين خاطرات زندگيمه كه دیگه نمیخوام مثل راز بمونه( و باگوشی موبایل نوشتم!) : من يه دوست داشتم كه خيلي باهم عياق بوديم(اسمش علی بود، البته مستعار)،معمولأ زياد ميرفتم خونشون و هركاري براش ميكردم و خلاصه فاب بودم باهاش،باباش هم مدتي بود داشت با سرطان سرميكرد و آخراي عمرش بود.خيلي خرج كرده بودن ك خوب بشه ولي هرروز ضعيف ترميشد و آخرش هم مرد.مادرش37 سال داشت، ي زن بلند قد بود.،يه نمه برنزه(حدود دومتر) بدني كشيده و اندام هاي قشنگي داشت.من هيچوقت فكرشم نميكردم باهاش دوست بشم و كارم به سكس بكشه،يه روز يه اس برام اومد ك از طرف علی بود.نوشته بود”سلام زهرامنم زن عمو،مامان سلام برسون” راستش اولش هنگ كردم چون علی مدتی بود خطش عوض كرده بود،بعد دو هزاريم افتاد ك دوستم اين خط رو داده دست مامانش.يه كم شك كردم ولي از طرفي هم ميترسيدم چيزي بفرستم.آخرش فرستادم “من زهرانيستم” اونم جواب داد “ببخشيد”.بعد از اون روز خيلي باخودم كلنجار رفتم ك اين موضوع رو فراموش كنم ولي تف به ذاتم ك نشد…یه هفته بعد گوشي رو برداشتم و نوشتم “سلام” اونم جواب داد “سلام” دست و پام داشت میلرزید، بعد من يه اس دادم ك خيلي ميترسم ميشه زنگ بزنی؟آخه ترسیدم خود علی باشه امتحانم كنه،اونم جواب داد كه “الان نمیتونم باشه بعدازظهر”بعد ازظهرش زنگ زد و مطمئن شدم كه خودشه.یواش یواش باهم راحتتر شده بوديم،روزی چندتا اس و چندروز یه بار زنگ، تا یه هفته رابطه ما يك طرفه بود و هميشه تا اون ندا نميداد نه زنگ ميزدم نه اس.بعد كار به جاهای باریك و اس های سكسی هم رسیده بود،آخرش دلمو زدم به دريا و بهش گفتم ك ميخوام ي قرار حضوري بذاريم،اونم قبول كرد كه وقتی اومد بیرون خبرم كنه تا همدیگه رو ببینیم،ولی میترسيد آخه خانواده باباش خیلی مذهبی و حساس بودن و اونم كه دو سه ماهی بود بيوه شده بود و به فول خودش خیلی تو چشم بود، یه روز اس داد ” علی پنجشنبه میره تهران،میای؟”تو كونم عروسی بود،بعد آمار داد كه فقط خودشه و پسر كوچكش كه ٧ سال داشت، اون شب تو انتظار پنجشنبه یكی دو باری كف دستي زدم، دو سه شب بعد خونش خالي شده بود ك زنگ زد و منم نزديكاي 12 رفتم تاكوچشون خلوت باشه.باترس و لرز رفتم جلو در و داخل شدم،خونشون ویلایی بود، كنار در رو برام باز گذاشته بود، ولی باز قسمت سختش همون داخل شدن به حیاط بود بدون اینكه كسی نبینه.خلاصه رفتم داخل بعد از سلام و احوال پرسي نشستم رو مبل و اونم كنارم نشست،برام شربت و شكلات آورده بود و باز دمش گرم مشغولم كرده بود،راستش داشتم از خجالت میمردم،بعد اینكه یه كم لاس زدیم دیدم یواش دستش رو گذاشت رو شلوارم و با كيرم ور میره،منم دیگه حشري شده بودم و یه كم هم استرس داشتم،راستش هم پسرش تو حال خوابیده بود هم میترسيدم كسی بیاد،یواش یواش شروع كردم به خوردن لباش و اونم داشت زبونش تو دهنم بازی میداد،منم مثل ندیدبدا لبش با حرص و ولع میخوردم و همزمان بادستم سینه هاش رو بازی میدادم،بعد بلند شد یه جا انداخت و خوابیدیم زمین تا با خیال راحت تری حال كنیم،هردو لخت بغل هم بودیم و من سعی میكردم كم نیارم-آخه هم سن مادرم بود (خداییش خوب مونده بود!) و خیلی هم وارد بود،منم اسپری زده بودم تا حالت خروسی پیش نیاد،اول یه ساعتی فقط چسبونك بازي و لب بود،پوزيشن 69 و سگی وسرپا وخلاصه همش فول بود،اون دوبار ارضاء شد. ولی من آبم نمیومد وكفری شده بودم،آخرش پاهاشو انداختم رو شونه هام و یه بالش زیر كمرش و بعد از كلی تلمبه آبم اومد،اونم گفت كه بریزم تو كسش،منم از خداخواسته این كار كردم،صبح هم بلند شدم و رفتیم حموم تا یه حالی كرده باشیم وغسل كنیم،هوس كون زده بود سرم.به زور تونستم راضیش كنم،اولش با انگشت توسوراخ كونش كردم تا جا باز كنه،بعد سركيرم كردم داخل اولش دردش گرفته بود و داشت آخ و داد میكرد،،، ولی بعد كه راه افتاد فقط قربون صدقم میرفت و منم بیشتر تحریك میشدم و ریتمم رو تندتر كردم تا آبم اومد ریختم رو كمرش، واقعا تو آسمونا بودم اون لحظه،بعد هم كه دوش گرفتم و اومدم بیرون،بعد از اون روز چندبار هم باهم سكس داشتیم ولی حوادث جوری رقم خورد كه دوستم همه چیز فهمید و زندگیم تباه شد

دختر دایی نشد دوستش که هستجونم براتون بگه که ما 15 سالگی که تازه تو مدرسه جق زدن و پرده دار بودن کس و یاد گرفته بودیم رفتیم تو فکر و خیال این دختر داییمون. ولی از اون جایی که کلا آدم خجالتی هستم (یعنی سر حرف و نمی تونم باز کنم ولی اگه سر حرف باز شه مخ رو زدن 1000000%) نمی دونستم چه طور بخوابونمش. راستی داییم اینا شمال زندگی می کنن ما تهران دختر دایم هم 6 سال از من بزرگ تره. آره دیگه هر سال می رفتم شمال و نمی تونستم کاری کنم آخر 17 سالم بود که به سرم زد تو گوشیم فیلم سکسی بریزم که ببینه و بزنه بالا و بله… آقا فیلم رو ریختیم. رفتم شمال خونشون رفتیم با هم تو اتاقش گفتم بیا فیلمای گوشیمو ببین خیلی قشنگه. گوشی دستش بود و فیلما رو با هم می دیدیم. نزدیکای فیلم سکسیه که شد گفتم کمرم در گرفت بیا رو تخت دراز بکشیم…اونم قبول کرد.همین جوری که نزدیک فیلم سکسیه می شد من داشت قلبم از جا در می امد. آقا رسید به فیلمه من فک کردم تا فیلم رو باز کنه سریع به نفس نفس زدن میوفته و به ما راه میده آقا تا فیلم رو دید گفت این چیه دیگه منم که اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم ریدم به خودم گفتم اِ این چیه این ماله من نیس حتما پسر اشتباه ریخته… آقا هیچی از اون لحظه به بعد دیگه نمی تونستم باهاش حرف بزنم. رفت حموم آماده شد بره بیرون به منم گفت دارم میرم بیرون میای؟ منم که دیگه خجالت میکشیدم مثه اسب گفتم نه خسته ام. این که بهم پیشنهاد بیرون رفتن رو داد فک کردم حرفامو باور کرده ولی بعدا فهمیدم که اینجوری نبود. هیچی … شب اومد خونه راستی اون سال داییم اومده بود تهران سر کار که هنوزم تهرانه (نجار حرفعیه کابینته الانم ستار خان کار میکنه) آره شام و خوردیم رخت خواب پهن کردیم دختر داییم تو اتاق خودش منم تو حال و زن داییم هم از زیر پای من کمی دورتر. من که همه چیرو از دس رفته میدیدم خوابم نمی برد. بعد دختر داییم از اتاقش امد بیرون رفت دستشویی وقتی برگشت دید زن داییم مثه تراختور داره خورناس میکنه آروم صدام زد ببینه بیدارم گفتم بله گفت اگه اینجا نمی تونی بخوابی بیا اتاق من. آقا ما هم که تو کونمون عروسی بود با مغز رفتیم تو اتاق. بهم گفت وایسا لباس عوض کنم (همیشه جلو من با دامن و تی شرت می گرده) دامنشو عوض کرد و یه شلوارک تنگ پوشید. کنارش خوابیدم. ما خواستم به یه بهانه ایی بهش دس بزنم و بعد بهش کیر بزنم. همین که به فکرم رسید قلقلکش بدم گوشیش زنگ زد من دیگه تو دلم داشتم به طرف فحش مادر می دادم. دیدم گوشیش رو میز بود دس دراز کردم ورداشتمش خواستم بهش بدم دیدم نوشته میثم… فهمیدم بی اف داره ناکس. تو دلم گفتم خوش به حال میثم ولی اگه ببینمش جرش میدم… آقا حرفشون طول کشید من چشامو بستم وقتی چشامو باز کردم دیدم صبح شده و من خوابم برده. دیگه هیچی من سر ظهر بلیت تهران داشتم دیگه نشد. گذشت تا رسید به امثال گفتم دیگه امثال برم حتما میگامش. یه هفته مونده بود به کنکور من که داییم زنگ زد به مامانم گفت که نهم عقد و دهم عروسیه دخترمه. منم دقیقا دهم کنکور داشتم(کنکور انسانی). دیگه مامانم صبح دهم منو راهیه کنکور کرد و گفت دیگه شفارش نکنم و … همه رفتن شمال من موندم تهران. رفتم ریدم تو کنکورم از بس تو فکر دختر داییم بودم. بچه ها همه بعد کنکور با ماشین و موتور رفتن جاده چالوس عشق و حال ما هم موندیم با یه کیر خمیده و قیافه ی کیر خورده. رفتم خونه بغضم گرفته بود مثه چی… بعد چن وقت سر این جلسه ی سران رفتم شمال. رفتم خونه ی داییم پرسیدم که میثم کجاس گفتن که چن وقته با داییم تهران کار میکنه. آقا ما هم دوباره امید وار شدیم. ولی وجدانم داشت دهنمو می گایید که بابا این شوهر داره این امید داره این گناه داره. آخر ما بیخیال شدیم. یکی از دوستاش اومد خونشون با فیلم عروسیه دختر داییم اینا(بابای دختره فیلم بردار بود) آقا من این دختره رو دیدم اینم چیز خوبی بود(اندامی البته نه به اندازه ی دختر داییم ولی استخونیم نبود…جلوی موهاشم آبی کرده بود بقیشو قهوه ایی… یعنی رو سری که سرش میزاش فک می کردی موهاش آبیه ولی روسری که نمیزاش می فهمیدی رکب خوردی) من اصلا تو کفش نبودم. فیلمو دیدیم تو فیلم چنتا تیکه انداختمو خندیدیم بعد گفت اینجا سینه هام خیلی باحال شده بود لباسه خوب بهش فرم داده بود… من فهمیدم این دختره سکسی تر از فامیل ماس و با پسرا هم راحته مخصوصا که چنتا تیکه ی باحالم انداخته بودمو کلی حال کرده بود. من رفتم خونه ی خالم (اونم شماله) بعد 2 روز برگشتم. زن داییم و دختر داییم رو دیدم که از در اومدن بیرون برن عیادت مریض. به من گفتن مهسا خونس… حالا خودتو بزا جا من… اصلا شنیدم نزدیک بود آبم بیاد… هیچی رفتم تو حیاط پله ها رو رفتم بالا در زدم… داشت میومد درو باز کنه داشت میگفت چی جا گذاشتین… بعد درو که وا کرد گفت اِ شمایید؟ گفتم نه من یه نفرم خندید بعد منم شیطنت آمیزانه با تبسم نگاش کردم یه جوری که انگار دارم میگم: بکـــــــــن… اونم فهمید و یه اخم کرد و یه لبخند زد انگار که داش میگفت: بیا منو بکن… آروم رفتم جلو… صورتمو بردم جلو مثه فیلما نوک دماغمو کشیدم به دماغش بعد نگاشو انداخت رو لبام منم گردنمو کج کردم اونم از اون ور کج کرد (ضبدری شد) چن ثانیه لب کا کردیم بعد کشید عقب با ناخن انگشت اشارش (هیچ وقت یادم نمیره ناخوناش بلند بودو یکی در میون زرد و صورتی بود) کشید رو لبام بعد دستاشو انداخت دور گردنم دوباره رفتیم تو لب من دستا مو گذاشتم زیر بغلش… عجب حرارتی… بعد دیدم کیرم بلند شده اومده زیر گلوم مثه لوله ی اسلحه (مزاح بود) بعد دستمو انداختم دور کمرش محکم بغلش کردم اونم پاهاشو دور کمرم قفل کرد. بلند کردمش بردمش رو تخت افتادم روش. خودش داشت سینه هاشو می مالوند که یادم امد سینه هم داره منم از رو لباس یه خورده مالوندم تا اینکه دیدم اگه الان دخول نکنم فرش خونه ی داییم اینا به گا میره. دامنشو دادم بالا یه شلوارک و شورت سیاه پاش بود در آوردم مو دس مالی کردم نمی دونی چه حالی داد مو بر زده بود سفید سفیــــــد… یه خورده کسشو لیسیدم بعد میخواستم برگردونمش بکنم تو کونش که گفت اگه میخوای بکنی تو کس (البته خودش گفت: اگه میخوای از جلو بکنی من اینجوری میگم) گفت اگه میخوای بکنی تو کس باید حواست باشه آبتو توش نریزی. منم که اولین بارم بود نمی دونستم پرده کجاسو این حرفا پرسیدم مگه پرده نداری گفت: بچگی با داداشم از ارتفاع پریدم پاره شده… حالا یکی نیس به ما بگه خون سرد باش… دست وپاتو گم نکن… چرا الکی میخندی؟… دیگه هیچی دوباره یه خورده لیسیدمو کردم تو… کردم تو… تا ته کردم تو دختره بد بخت سکته کرد از بس وحشیانه عمل کرده بودم… تا امدم عقب جلو کنم دیدم داره آبم میاد سریع کشیدم بیرون گفتم داره میاد دختره که تازه یه سکته ی ناقص و رد کرده بود دومی رو زد گفت چه خبرت؟ ….هیچی آب ما رو خورد یه قطره هم اسراف نشد… بعد کله ی کیرمو که کم کم داش کوتاه می امد و خم میشد رو گرفت داد بالا تخمامو به نوبت می کرد تو دهنش… آب دهنش با آب من قاطی شده بود یه چیز باحالی شده بود… دوباره سیخ شد از همون محلول لذج ریخت رو کیرم و لباس و سوتینشم رو در آورد تازه سینشو دیدم فهمیدم که اگه نمیدیدم چی از دست داده بودم… سینه ی گرد پستون های صورتی و کوچولو (من راضی بودم) بعد من کمی سر پستوناشو لیسیدم بعد کیرمو گذاشتم لاش خودش سینه هاشو به هم فشار داد ما هم عقب جلو کردیم سر یه دیقه آبمون امد… دیگه همون جا ریختیم (لای سینه هاش) بعد گفت ای بابا اینجوری که من ارضا نشده مردی… دیگه هیچی… کیرو خوب تمیز کرد و دوباره کردم تو کسش این بار دیگه جزییات رو بهتر درک میکردم (از همه طرف فشار به کیرو….) این بار دیگه آبم زود نیومد… داشتم تن تن میکردم که با دستش داش سرعتمو می گرفت… دستاشو از مچ گرفتمو بردم بالا سرش چسبوندم به تشک تخت… صدای نالش خیلی تحریک کننده بود بعد همین جوری که داشتم می کردمش رفتم تو کار لب… کمی گذشت دیدم داره یکنواخت میشه که برگردوندمش چار دست و پا کردمش و بعد از کون کابلم رو بهش وصل و تحقیقاتمو ادامه دادم(کردن سگی)… هیچی دیگه آبم اومد و اونم ارضا شد… وقتی کیرمو از کونش کشیدم بیرون آبم کم کم از کونش می ریخت بیرون که خیلی لذت بخش بود(نتیجه ی به ثمر رسیدن تحقیقات)… هیچی دیگه شمارشو گرفتم قرار چن وقت دیگه با دختر داییم به بهانه ی دکتر بیاد تهران و …..

ماجرای من و دخترخاله سلام الان ٢٤ سالمه خاطره ام ٣سال پيش اتفاق افتاد برام من ي دخترخاله دارم كه ٢ تا بچه داره هرموقع كه عيدا يا تابستونا خونمون ميومد خودشو بمن ميمالوند داخل اتاق يا آشپز خونه هروقت كه خونه خلوت ميشد خودشو يجورايى بمن ميمالوند ٣سال پيش كه كاردانيمو تموم كردم و تابستون خونه بودم و بدجورى توكف سكس بودم ي روز كه بادوش دخترم بيرون بودم و از بس سعى كرده بودم دوسدخترمو راضى كنم كه بياد خونه دوستم و يه حالى باهاش بكنم ديگه خسته شده بودم دختره نازونوزه زيادى ميكرد فقط دوسداشت تلفنى نازكنه ميترسيد بياد بيرون باهام منم ديگه كم كم ازش سرد شده بودم همون روزابود كه شنيدم اونا قراره بيان خونه ما اومدن خونه ما شوهرش نيومده بود با ٢تابچه هاش اومد اون هميشه توى بساطش جدول داشت و جدول حل كردنشم خوب بود منم اونروزا خوب تحویل ميگرفتم هميشه كه ميومدن ٤ يا ٥ روز خونمون چتر ميشدن بعد ازظهر بود كه با خواهرم داشت جدول حل ميكرد كه منم رفتم كمكشون كنم من جدول حل كردنم خوب نيست فقط كنارشون نشستم چند دقيقه اى گذشت كه خواهرم بلند شد و رفت آشپز خونه خلاصه ما تنها شديم اون دستشو بدستم ميزد من خودمو به بيخيالى زده بودم خلاصه ميدونستم كه ميخاره بعدش داشت اسمس هاى مجلرو ميخوند كه يهو بمن گفت شمارت چنده شمارتو بده بهم منم بهش گفتم و همون لحظه بهم ميس انداخت خاهرم هم پيش مانشسته بود كه شمارشو بهم داد خلاصه همون شب بهم اسمس عاشقانه ميفرستاد منم بهش اسمس عاشقانه فرستادم خلاصه بعد از چند روز رفتن وموقع رفتن بهم گفت اومدى تهران بيا خونم دوسدارم بياى بهم سربزنى بعد از يماه من رفتم تهران خونه مجرديه داداشم تا يخورده حالو هوا عوض كنم بهش اسمس دادم كه حتما ميرم خونش چند روز خونه داداشم بودم تااون موقع فك نميكردم كه بتونم بادخترخالم سكس داشته باشم ي شب بهم اسمس زد كه(دوسدارى بغلت باشم) جاخوردم استرس و شهوتم زد بالا تعجب كرده بودم چندتا اسمس دادم بهش ديدم بدجو پايست و بدجور هم شهوتيه دوسه روز بعدش رفتم خونش شوهرش سركاربود و پسر بزرگش دوازده سيزده سال بيشتر نداشت كه شهرستان پيش مادربزرگش بود، پسر كوچيكش كه سه چهار سالش بود خونه بود رفتم تو خونش خيلى تحویلم گرفت هردوتامون داشتيم از شهوت ميتركيديم اومد كنارم نشست ولى پسر كوچيكش وسطمون نشسته بود از پشت سر پسرش دستاى همديگرو گرفته بوديم خيلى شهوتى شده بودم به پسرش گفت برو تو كوچه بازی كن پسرش اول گفت نه ولى بعدش پاشد رفت كوچه بازى كنه ديگه فقط منو و خودش تنها بوديم خيلى خجالت ميكشيدم ازش بمن نزديك شد شروع كرديم به لب گرفتن خيلى آروم و خوب لب ميگرفت هم زمان كه لب ميگرفتيم سينه هاشو مي مالوندم البته از رو لباس ميمالوندم چون خونش طبقه هم كف بود ممكن بود پسرش يهو برگرده خونه وتابيايم جمش كنيم تابلو بشه خلاصه از رو لباس كسشو ميمالوندم بدجورى مست شده بود انگار تاحالا كسى كسشو نمالونده بود اونم كيرمو ميمالوند يه رب باهم همينطورى وررفتيم كه پسرش زنگ درو زد وماهم از بغل هم جداشديم دختر خالم رفت درو باز كرد اومد پسرش كه اومد خونه ديگه همش كناره من بود و ولم نميكرد از سروكولم بالا ميرفت اون روز از ساعت ٣ تا ٦ بعدازظهر خونش بودم و هيچ فرصتى ديگه پيش نيومد كه بغلش كنم ازخونش كه برگشتم رفتم خونه مجرديه داداشم رفتم حموم و جق زدم چون بدجورى تحريك شده بودم و تخمام خيلى درد ميكرد شبش بهم اسمس ميداد كه خيلى خوش گذشت بهش وخيلى دوسداشت باهم سكس داشته باشه من بهش گفتم كه خيلى عاشق شدم و دوسدارم شبا بغلت بخابم خلاصه بدجور منوبرد تو كفه خودش چند روزى گذشت صبح ها خيلى بهم اسمس ميداديم چون اونموقع شوهرش خونه نبود راحتتر ميتونست اسمس بده بعده چند روز ساعت ٩ شب بود كه اسمس زد شوهرم داره ميره شهرستان پيش مادره مريضش كه بهش سربزنه و پسر بزرگش هم كه شهرستان بود بهم اسمس زد كه امشب بيا كه من و پسركوچيكم تنها هستيم تارسيدم خونش ساعت ١٢ شب بود بعد از سلام و احوال پرسى بهم گفت كه برات جا پهن كردم گفتم تو هم بيا كنارم ديگه گفت كه پسرش تازه خوابيده تاكاملا خابش ببره بعد مياد پيشم رفت تو حال منم كه تو اتاق پسر بزرگش خابيده بودم اصلا خابم نميبرد منتظر بودم بياد پيشم اما يك ساعتى بود منتظر بودم چند تك زدم گوشيش بعد ٣،٢ دقيقه اومد قلبم داشت ازجاش درميومد اتاق تاريكه تاريك بود اومد روم خابيد شروع كرد به لب گرفتن خيلى ماهرانه لب ميگرفت،از بس حشري بوديم ديگه فرصتى براى ساك زدن و كس ليسيدن نبود البته من از كس ليسى زياد خوشم نمياد ولى خوب لب گرفتيم گردنشو خوردم براش بدجور نفس نفس ميزد خلاصه سريع رفتيم سر اصل مطلب شلوار و شورتمو درآوردم و دامن،شلوار،شورت اونم در آوردم داشتم از خوشخالى بال درمياوردم چونكه اولين بار بود داشته سكس رو تجربه ميكردم اون كمر خابيده بود و من روش بودم يه ذره تف ماليدم به كيرم و كردم تو كسش انقد كسش داغ بود حتى الان هم كه دارم اين خاطره رو مينويسم هوس كردم كه بازم برم خونش جرش بدم خلاصه شروع كردم به جلو عقب كردن چنان لذتى داشت كه دوس نداشتم كيرمو بيرون بيارم بعد از ٢سه دقيقه جلو عقب كردن آبم باشدت فوران كرد كه نصفش ريخته شد تو كسش و نصفشم ريخت رو شكمش بهش لتم عزيزم نميخاستم بريزم توش يهو اومد گفت اشكالى نداره دوباره لب گرفتيم انقد لب گرفتيم كه دوباره گيرم بلند شد بازم كيرمو كردم تو كسش و شروع كردم به كردن بهم ميگفت فقط تند بكن انقد كمر زدم كه نفس نفس ميزد بعد ديدم بد جور داره ميلرزه و ارضا شد منم كم كم داشت آبم ميومد بهش گفت بريزم توش گفت بريز منم آبمو ريختم تو كسش بعد اين قضيه نزديك ٢٠ بار ميشه كه باهاش سكس داشتم الانم هرموقع فرصت پيش بياد باهم حال ميكنيم

سکسی که باعث شد دنیام عوض بشهسلام اسم من امید هستش و 30 سالمه خاطره ای که میخوام براتون بنویسم ماله 2 سال پیشه زمانی که 28 سالم بود و توی مدرسه ی دخترونه درس میدادم (ولی الان نمیزارن) من معلم ریاضی هستم و میخوام ازسکسی بگم که توی مدرسه اتفاق افتاد من اون موقعه ها خیلی جذاب بودم چون باشگاه میرفتم الانم جذابم ولی نه در اون حد که بودم روز اول مهر بود من رفتم مدرسه اولین روز کاریم تو مدرسه ی دخترونه بود خلاصه من تو زنگ که رفتم دفتر به یه زن خوشگل برخوردم اونم معلم بود خیلی خوشگل بود چشماش یه چیزی بین آبی و سبز بود خودشم سفید بود رفتیم تودفتر چند بار صداش کردن که فهمیدم اسمش رویاس بعد ها هم فهمیم 27 سالشه خودشم مجرد بود یه بار ازدواج کرده بود دو سال بعدش طلاق گرفته بود خیلی خوشحال شدم که مجرده و فهمیدم چند وقتیه که سکس نداشته روزای اول همچین توجهش به من جلب نشد ولی بعد چند روز باهام صمیمی تر شد به طوری که باهم شوخی میکردیم و میخندیم ولی رابطه مون در اون حد خوب نشده بود که درباره ی سکس بحرفیم منم چند ماهی بود که سکس نکرده بودم خیلی تحریک شده بودم که باهاش بکنمیه بار داشت جلوی من پرونده مرتب میکرد و باسنش رو به من بود منم بد جور تحریک شدم کیرم شق شده بود میخواستم همونجا تو جمع بکنمش اما نمیتونستم آبان ماه بود که یه بار میخواستم برم دستشویی نگو اون , اون تو بود وقتی در اومد یه دست روکیرم کشید خندید چشمک زدو رفت دیگه داشتم دیوونه میشدم اونم میخواست بکنه ولی وقتشو و جاشو نداشتیم هر روز رابطم باهاش صمیمی تر میشد یه روز نمیدونم واسه ی چی رفتم آزمایشگاه مدرسه رفتم تو اون تو بود گفتم داری چیکار میکنی ؟ گفت دارم چند تا وسایل آزمایشی میبرم توکلاسم بهش نزدیکتر شدم گفتم میشه اون کلیدو بدی در کمدوباز کنم وقتی داشت کلید رو میداد دستشو گرفتم بهم نگاه کرد چند لحظه ای فیس تو فیس بودیم بعدمن ازش لب گرفتم خیلی حال میداد وقتی لب میگرفتم دستمم میبردم رو باسنش ولمسش میکردم 20 ثانیه ای لب گرفتیم که خودشو جم و جور کرد و گفت دیوونه اینجا مدرسس یکی ببینه هر دومون از کار بیکار میشیم و سریع رفت ولی من بد جور تو حسش بودم زنگ تفریح که رفتیم دفتر بدون اینکه ببینه دفترچشو از تو کیفش برداشتم میخواستم یه بهانه جور کنم که شب برم خونش خلاصه من شب رفتم در خونش و گفتم دفترچت جا مونده اونم منو دعوت کرد تو دفترچرو بهش دادم گفت مرسی گفتم همین؟ گفت میخوای چیکار کنم ؟ گفتم خوب بوسم کن 1 ثانیه لبشو به لبم چسبوند گفتم نه اینجوری نمیشه باید یه شب بیام خونتو خالی کنم ببینم چیکار میکنی گفت اینکار … و منو محکم چسبوند به دیوار و ازم لب گرفت داشتیم همو میبوسیدیم که افتادیم رو تختش لباساشو در آوردم و بعد حسابی سینه هاشوخوردم خیلی باحال بود بعد کیرم گذاشتم کنار کوسش و ازش لب گرفتم اون منو خوابوند رو تخت وکیرم رو گرفت دستش اول گرمش کرد بعد خوردش واااای چقدر باحال ساک میزد من که تو عمرم با20/30 تا دختر سکس کردم هیچکدوم به اندازه ی این باحال ساک نمیزد یه دفعه ای کیرمو گرفت دستش و کرد توکوسش منم تندتند کردم اولش میگفت آروم ولی بعدش هم هیچی نمیگفت شب تو خونش موندم صبح باهم رفتیم سرکارچون تواین مدتت همه به ما مشکوک شده بودن (معلم ها و شاگردا)اونو یه کوچه جلو تر پیاده کردم گفتم بقیه رو خودت بیا گفت باشهفردای اون روز تو کلاس نشسته بودم که اومد تو کلاس گفت یه لحظه بیا بیرون کارت دارم فکر کردم میخواد بگه امشب بیا خونم حال کنیم ولی یه چیز دیگه گفت.گفتم چیه چی شده؟گفت امید … من حاملم… گفتم چی؟ منو دست انداختی دیگه ؟ شوخی میکنی؟ گفت خیلی دوست داشتم باهات شوخی کنم ولی حیف که نمیتونم اصلا باورم نمیشد بهش گفتم یعنی چی فقط با یبار؟گفت نه میخوای هی بکن . چند روز بودکه هی حالش بهم میخورد و معلما هم بد جور مشکوک بودن خوب خودشون هم میونستن وقتی آدم حامله میشه چه حالی بهش دست میده خلاصه یه روز رفتم بهش گفتم بیا باهم ازدواج کنیم هم من تورو دوست دارم هم تو منو بچه هم که داریم اونم گت باشه اگه ازدواج نکنم چیکار باید بکنم ؟ عروسیه مختصری گرفتیم و تو مدرسه هم گفتیم با هم ازدواج کردیم ولی هیچ کس تعجب نکرد گفتن ما از همون اولش میدونستیم شما همدیگه رو دوست دارید 3 ماه گذشت رفتیم سونگرافی که دکتر گفت تبریک میگم همسرتون دو قلو بار داره اصلا باورم نمیشد گفتم ای خدا یه دونه کم بود حالا شد دو تا چندوقت دیگه گفتن یکی دختره یکی پسر 3 ماه اخر رو رویا نیومد ولی بجاش یه معلم دیگه میومدخلاصه بچه هامون بدنیا اومدن و حالا 1 سالو نیمشونه منم خیلی از زندگیم راضی هستم و اون سکسی بود که باعث شد دنیا م عوض بشه ولی ناراحت نیستم باید تو زندگیم تغییری ایجاد میشد که شد.

من و ندا و دستمال کاغذیسلام به تمام دوستان خودم. من علی هستم .و 21 سالمه داستانی که می خوام براتون بگم مربوط میشه به هفتمین روز نوروز 90 که مصادف بود با عروسی عمویم .بگذارید از خودم بگم که پسری هستم قد بلند و خوشگل وفشن.من یه دختر عمه دارم که هم سال خودم واسمش ندا است و خوش استیل و صورتی مثل ماه …….من با ندا رفیق 6 دونگ هستم جوری که روزی 7..8 تا اس ام اس در روز به هم میدیم .داستان از روزی شروع میشه که من رفتم ارایشگاه که برای عروسی اماده شم . تو ارایشگاه که بودم بابام زنگ زد و گفت از تالارزنگ زدند و گفتند دستمال کاغذی ها برای سر میز کمه و گفت من نمیرسم تو راه که میای بگیر و بیار.خلاصه من رفتم خونه و ساعت 2 بود که دیدم هیچکس نیست . زنگ زدم مادرم . و مادرم گفت من با عمه و زنموم ارایشگاهند و کارشون که تموم شد یه راست میرند تالار و گفت برم خونه مادر بزرگم ناهار را بخورم .من رفتم خونه مادر بزرگم تا رفتم دیدم دختر عمه ام هم هست خلاصه سلام کردم ورفتیم 4 تایی (من وندا ومادربزرگ و پدر …..) ناهار را بخوریم . ندا یه تاپ زرد پوشیده بود و یه شلوار لی که کونش توش گل انداخته بود .مو هاشم زیتونی کرده بود .خلاصه ناهار و خوردیم و یکمی سر به سرش گذاشتم که شد ساعت 3 شد . ندا لباس هاشا پوشید که بره ارایشگاه .در همون حال پدرم زنگ زد که دستمال ها را بیارم که من اصلا یادم رفت از خونه بیارم و تا به بابا گفتم بابام گفت برم خونه بیارم شون تالار که برا ساعت 5/7 که مجلس شروع میشه چیزی کم و کسر نباشه به ندا گفتم صبر کنه تا برسونمش ارایشگاه می خواست با تاکسی تلفنی بره خلاصه سوار ماشین شد .گفتم کجا برسونمت گفت خیابان توحید تو راه سر صحبت را وا کردم به عروسی امشب و گفتم خوش به حال عمو که امشب میخاد عروسی کنه .ندا گفت چرا ؟ نه با با اول خرج کردنای دایی است. چرا؟من گفتم نه بابا برا این میگم که با زنمو امشب میخوابه. تا اینا گفتم ندا خندید و گفت بی ادب با عمو هم اره…… خلاصه رسوندمش ارایشگاه ه تا خواست پیاده شه گفت اما خوب گفتیا گفتم چی را ؟گفتم دای و زندایی را….(همون عمو و زن عمو من) منم گفتم برو شیطون…..وخندیدم….. و رفتم و دو باره یادم رفت دستمال ها را بیارم .و یه راست رفتم تالار تا بابام رو دیدم یادم افتاد بابام گفت اوردی منم الکی گفتم اره صبر کن تو صندق عقبه اخر میرم میارم. ورفتم کمک کردم باند ها را نصب کردیم وخلاصه ساعت 5 بود گه ندا به گوشیه شوهر عمه ام زنگ زد که اونا از ارایشگاه بیاره که ادرس هم بلد نبود و داشت سوار ماشین شد و منم از خدا خاسته به شوهر عمه ام گفتم من میخوام برم مادر بزرگ را بیارم اونم از ارایشگاه میام .شو هر عمه ام که از خداش بود چون کارا را داشت میکرد گفت برو منم با سرعت جت رفتم لب ارایشگاه و ندا را سوار کردم .دیدم ندا یه ارایشی کرده و به خودش رسیده بود که خدایش هولو را که میگن این بود.سوار شد. گفتم خیلی ناناز شدی گفت بودم.من گفتم راست میگی و شروع کردم به شوخی و…. اول گفتم میرم خونه دستمال هارا میارم و بعدش هم مادربزرگ و بعدم تالار تو را که میخواستم برم خونه ندا گفت جیگرم سوخته و اب میخواد گفتم صبر کن الان که میریم خونه .گفت خونه برا چی ؟گفتم میخوام دستمال ها را بیارم خلاصه رسیدیم لب خونه و پیاده شدم ولی اون پیاده نشد وگفت حال نداره بیاد بالا معلوم بود ترسیده بود .من گفتم بیا سر یخچال هر چی میخوای بخور اونم.مجبور شد و اومد در را باز کردم واومد تو گفتم برو سر یخچال تا من برم دستمال ها را بیارم . اون یه ماکسی پو شیده بود روشم یه مانتو که اصلا را حت نبود و زوری راه میرفت.من دستمال ها را برداشتم و دنبال لحضه بودم که یه کارایی صورت بدم .که ندا داشت از اشپز خونه میومد بیرون که افتاد زمین و من سریع رفتم و بلندش کردم. و گفتم پس چه جوری میخوای امشب قرش بدی با این لباسا ؟ خندید و گفت خودت قرش میدی نه من.گفتم من که اگه قرش بدم گه مردونه حال نمیکنه . یه دفعه زد زیر خنده و گفت عا شقتم دیوونه منم رفتم بغلش کردم و شروع کردم لب گرفتم و داشتم لبش را می خوردم که بردمش تو اتاقم و و مانتوشا در اوردم .مییخوستم بخوابونمش رو تختم که گفت لباسم چروک میشه ماکسیشا در اوردم . وای برف بود .گفت علی تورو خدا نکن دیر میشه من گفتم بشه تو برا من مهم تری و کرستش را در اوردم و پستوناشا خوردم همینجور که داشتم میخوردم گفت علی تو هم لباسات را در بیار داره فرو میره به بدنم منم بلیز و شلوارم را در اوردم کیرم شق شق شده بود داشت شرتم را پاره میکرد تا دید خندید و شرتما کشید پایین تا کیرم را دید گفت علی چیکار کردی که اینقدر بزرگ شده خندیدم و سرش رو بردم به طرف کیرم اونم فهمید و شروع کرد کیرم رو خورد. اول اروم میخورد بد سریع تر شد یکم که خورد گفتم شرتت را دربیار گفت علی کار دسته هر دو تامون نده گفتم نمیخوام که کست را بکنم با هزار مکافات شرتش را در اورد وای عجب کس نازی سفید تراشیده و خیس اول یکم کسش را لیس زدم بعد دستم را اروم کردم تو کونش یه دفعه جیغ کشید و گفت تو رو خدا نه علی منم یکم کرم مالیدم به سر کیرم واروم سرش رو کردم تو کونش جیغی کشید که فکر کنم همسایه بغلی شنید ولی من اروم اروم شروع کردم وتندش کردم دیگه جیغ نمیکشید و فقط میگفت علی مواظب کسم باش .کم کم داشت ابم میومد سریع کیرم را در اوردم و پاشیدم رو کونش و بی حال افتادم رو تخت ساعت 7 بود ندا سریع لباساش را پوشید وگفت بلند شو که الان شک میکنند منم دستمال ها را برداشتم و رفتم دنباله مادر بزرگم و از اونور هم تالار و……….اون شب من با نداخیلی حال کردم . هنوز هم با هم دوست هستیم ولی تاحالا دوباره سکس نکردیم .

گاييدن زن برادر زنسلام. من بابک هستم و34 سالمه. زن دارم واتفاقن زنم رو هم خيلي دوست دارم.. من بازنم چند سال پيش آشنا شدم، ورابطه ي عاشقانه ي ما منجر به ازدواج شد. اولين بار که سحر _زن برادر زنم رو ميگم_ رو ديدم 13 به در سال اول نامزديم با زنم بود.. و اولين جرقه رابطه ي جنسي ماهم همونجا زده شد. قضيه ازين قرار بود که ما با تفنگ ساچمه اي داشتيم تير اندازي ميکرديم که سحر هم اومد چند تا تير بندازه. هرچي تير ميزد به هدف نميخورد من خواستم کمکش کنم. واسه همين بازوش رو گرفتم که بتونه بهتر تيراندازي کنه که يه دفعه ديدم تن وبدنش لرزيد. کاملن مشخص بود که از اينکه دست من به بازوش خورده دلش هوري ريخته.. من از همونجا فهميدم که سحر يه حسي به من داره… سه سال اين حس رو به خاطر عشقم به زنم تو خودم خفه کردم. تو اعتقادات من نبود که وقتي زن داري با زن ديگه اي سکس داشته باشي چه برسه که اين زن، زن برادر زنت باشه. ولي شيطوني هاي سحر وشهوتراني وضعف من دست به دست هم دادن تا اتفاقي که نبايد بيفته،بيفته! هفته ي پيش بود که برادرزنم وخانوادش اومدن خونه ي ما مهموني. اصغر_برادر زنم_ خيلي لاغر شده بود ومن از ديدنش خيلي جا خوردم. خلاصش ميکنم اصغرينا شب خونه ما موندن وصبح مثل هروز من وخانمم رفتيم سر کار. اصغر هم رفت سرکار وچون شب ميخواستن برن خونه مادر زنم سحر رو با خودش نبرد. واين يعني سحر تا ساعت 6بعداز ظهر که زنم از سر کار برميگشت خونه تنها بود. وسوسه برگشتن به خونه ساعت11 کارخودشو کردومن برگشتم خونه.. کليد رو انداختم ودرو باز کردم. گفتم يا الله.. سحر از اتاق کار من درومد…واي ي ي ي ي ي سحر که هميشه با لباس راحت پيش من ميگشت راحت تر از هميشه با يه تاپو يه شلوارک که مال زنم بود بدون اينکه خودشو بپوشونه گفت سلام. گفتم سلام اومدم دسته چکمو ببرم، جاگذاشتمش خونه. الکي رفتم سر گاوصندوقم ودسته چکم رو بر داشتم. وجدانم ميگفت اين کارو نکنم ولي خدا هم پشت کير راست گم ميشه چه برسه به وجدان. مونده بودم چجوري سر صحبتو بازکنم که ديدم سحر گفت بابک ميشه يه چيزي بهت بگم. گفتم بگو سحرجان اتفاقي افتاده؟ _اينو بگم که تو خانواده زنم من حکم مشاور خونواده رو دارم_ گفت نگرانه بابکه ميگفت حس ميکنه اصغر معتاد شده.. خلاصه سرتونو درد نيارم يه نيم ساعتي از غم وغصه اش گفت ولي من مطمئنم که اين حرفا بهونه بود.. چون من هر ثانيه اي که ميگذشت فوران شهوت رو تو چشماش حس ميکردم.. اصلن به روي خودم نميوردم و مثل يه دکتر به حرفاش گوش ميدادم! وسط حرفاش يه دفعه زد زير گريه که من مطمئنم که اينم جزئ برنامه اش بود. آروم دستاشو گرفتم وگفتم گريه نکن.. گفت نميدوني چي ميکشم وسرشو گذاشت رو شونم هق هق زد.. ديگه شهوت از گوشاي منم داشت ميزد بيرون. صورتشو گرفتم جلوي صورتمو خيره شدم تو چشماش.جالبه نه اون حرفي زد نه من که يه دفعه ديديم داريم لب ميگيريم اونم چه لبي.. گفتم داري چيکار ميکني نذاشت از دهنم در بياد گفت بابک من عاشقتم.. گفتم سحر تو شوهر داري ومن زن.. گفت عشق اين حرفارو نميفهمه ودوباره شروع کرد به لب گرفتن.. انگار رواني شده بود.. منهم که ديدم خير بند ليفه سست است به دل گفتم که کار ما درست است.. دستمو آروم گذاشتم رو کسش انگار بهش مورفين تزريق کردي چشاش رفت.. دستمو بردم زير شورتشو شروع کردم کسشو ماليدن.. دستم خيس خيس شده بود.. آروم تاپشو دروردمو شروع کردم نوک قهوه اي سينه هاشو آروم گاز گرفتن.. ديگه سر وصداش درومده بود.. آروم شورتشو دروردم واي واي واي.. چه کسي ميکرده اين اصغر ببو.. گنده ترين کسي بود که تاحالا ديده بودم.. چوچولاي صورتيش با آدم حرف ميزدن.. القصه يه ذره هم کسشو خوردم وبعد نوبت هنر نمايي سحر شد: شورتمو درورد ويه دل سير کيرمو خورد.. مثل اين فيلم سوپرا کيرمو تا جايي که جا داشت ميکرد تو حلقش. ديگه داشتم ديوونه ميشدم.. خوابوندمش وسر کيرمو گذاشتم دم کسش. آروم فشار دادم وکيرم تا دسته فرو رفت.. نميتونم بگه چه حسي داشت داشتم ميمردم.. احساس ميکردم الان جونم از سر کيرم در مياد ومن ميميرم.. نيم ساعت تموم کردمش.. نميذاشت آبم بياد. گازم ميگرفت، چنگ ميزد، بشگون ميگرفت. خلاصه بعد نيم ساعت منو پرت کردو کيرمو دوباره گرفت دهنش. ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم وآبم پاشيد دهنش. گفتم الان حالش بد ميشه که ديدم نه با چه لذتي داره آبمو ميخوره.. خلاصه کارمون تموم شد و من بعد 2ساعتي برگشتم سر کارم.. از لحظه اي که بر گشتم عذاب وجدان داره ميکنتم.. اونشب برنگشتم خونه.. ازاون روز هم سحرو نديدم.. نگام به زنم که ميفته ديوونه ميشم.. من نتونستم قوي باشم واين داره ديوونم ميکنه.. بايد چيکار کنم خدا؟نوشته: بابک

من کون نمی خواممن فرهادم. این داستان مال 17 سالگیمه . سمیه کلاس پنجم دبستان بود. هر وقت میدیدمش دلم می لرزید. دختر عمم بود. نگاهش دلمو می لرزوند. سنش کم بود ولی کارش درست بود. کم کم تمام فکرمو مشغول کرد که دیگه تصمیم گرفتم سرزده برم خونه عمم. سمیه با برادر کوچیکترش و همینطور عمم خونه بودن. عمم کمی تعجب کرد . منم گفتم داشتم از این حوالی رد می شدم که اومدم بهتون سری بزنم. عمم سمیه را صدا زد و گفت یه چای برا فرهاد بیار. خودش توحیاط بود. سمیه رفت تو آشپزخونه و منم کمی پیش عمم وایسادمو به بهانه پسرعمم رفتم داخل ساختمون. سمیه از آشپزخونه اومد پیش ما. یه پیرهن تنش بود که دگمه های بالاییش باز بودن البته در حالت عادی چیز زیادی از یقش پیدا نبود. پسر عمم که چهار پنج سالی داشت رو به اسباب بازیهاش سرگرم کرد و شروع به احوال پرسی کرد. بش گفتم چای چی شد. گفت تازه گذاشتم. باید از یه جایی شروع می کردم که بدونه واسه دیدن اون اومدم. که بدونه دلم واسش می لرزه. با حالتی که شوخی هم باشه گفتم عزیز دلم راضی به زحمتت نیستم اومدم ببینمت. کمی ترسیده بودم که بچه بازی در بیاره و … . رفت یه گوشه اتاق و یه عروسک که خودش داشت درست می کرد برداشت و بهش ور می رفت. معلوم بود می خواد من سر صحبتو باز کنم. منم رفتم پیشش نشستم و گفتم سمیه جون این چیه. اونم شروع کرد به گفتن… . منم همینطور که در مورد عروسک نظر می دادم دستمو نامحسوس به دستش می کشیدم. کمی که گذشت شروع کرد به زمزمه کردن ترانه. راستش دیگه خیالم راحت شد ولی کارخاصی نمی تونستم بکنم. یه نگاه بهش کردم حواسش نبود دارم نگاش می کنم. وقتی فهمید دارم نگاش می کنم یه لبخند زد. با نگاهم خیلی چیزا بش گفتم. یه نگاه طولانی تو چشماش کردمو کم کم نگاهمو بردم پایین. کنار هم نشسته بودیم. دیدم پا شد رفت و یه دست ورق (پاسور) با خودش اورد و روبه روم نشست. یه دفه متوجه شدم یه دگمه دیگه پیرهنش باز شده. به ظاهر شروع به بازی کردیم. منم قاچ سینه های خوشگلشو دید می زدم که عمم اومد تو اتاق گفت سمیه هنوز چای نیوردی؟ اونم خودشو جم وجور کردو دزدکی عمم دگمه پیرنشو بست ورفت چای بیاره. عمم خیلی کار داشت و دوباره رفت. سمیه با چای و دگمه باز دوباره اومد و جلوم خم شدو با لبخند و بدون هیچ حرفی چای تعارف کرد. منم داشتم چای بر می داشتم که دست دیگم به بهانه قند رفت تو یقه سمیه و یه لمسی کردم و دستمو بیرون کشیدم. اولین بارم بود دیدم دارم می لرزم. سمیه گفت فرهاد مواظب باش آبرومون میره. بعدش سمیه رفت و به داداشش گفت بر و از مغازه … بخر. الان دیگه تنهاشده بودیم ولی هر دو میترسیدیم عمه بیاد تو. گفتم سمیه جون دوست دارم و بغلش کردم و سفت ازش لب گرفتمو جدا شدم. نشستم پهلو ورقا و گفتم سمیه بیا پیشم. کیرم داشت راست می شد و به شلوارم فشار میورد. کمی کیرمو جابجا کردم که اذیت نشم که سمیه گفت چیکارش داری؟ گفتم کاریش ندارم اون با تو کار داره. سمیه یه دامن تقریبا بلند پوشیده بود. بدون اینکه حرفی بزنه دامنشو با یه دستش جمع کرد و اومد نشست رو کیرم. کونشو رو کیرم دو سه دوری چرخوندو پاشد. گفتم سمیه بد جوری داریم اذیت میشیم. عمه خیلی ضدحاله. اونم گفت امروز آره ولی فردا همه دارن میرن مراسم هفته فلانی. منم به بهانه درس خونه تنهام. بیا پیشم. عالی شده بود. به سمیه گفتم برو پیش عمه تا این کیر خرکی بخوابه و من برم تا فردا. فردا ساعت 3 با هماهنگی سمیه خوشگله رفتم خونشون. دیگه مزاحمی نبود. بدنم دوباره می لرزید ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم. گفت چای بیارم ؟ با تعجب گفتم چای؟ تا تو هستی چای می خوام واسه چی؟ و پریدم بغلش کردم. لباشو ول نمی کردم فقط می مکیدم. سمیه هم شروع کرد زبونش خیلی حال میداد. خوش طعم و گوارا. یه دستمو بردم طرف سینه هاش و با دست دیگه کمرشو می مالیدم. درحالی که یکی از پستونای سمیه رو میمالیدم از پشت دست بردم و کرستشو باز کردم. هنوز داشتیم لب همو می خوردیم. دست سمیه اومد طرف کیرم. همینطور که لبشو می خوردم گفتم کیرمو از تو شلوار آزاد کن. اونم سریع دگمه های شلوارمو باز کردو دستشو برد تو شورتم. اونجا بود که آرزو داشتم سه تا دست داشته باشم شایدم چارتا. هر کاری می کردم دستم راضی نمی شد بره سمت کسش. آخه پستوناش با اینکه خیلی بزرگ نبود ولی تو دست که میرفت دیگه حال خودمو نمیفهمیدم. به همون حال رفتیم نزدیک تخت سمیه. نشستیم. من 3 سوت تمام لباساشو در اوردم و لباسای منم اون در اورد. وای که چه اندامی داشت. چه اندامی.! فقط خوابیدم روش تمام بدنمو به بدنش می مالیدم. انگار دنیارو بهم دادن. سمیه هم نفساش تند شده بود. هردومون لذت می بردیم. کمی که گذشت بش گفتم زیاد وقت نداریم بهتره بریم سر مطلبای اصلی تر. با کمی ترس گفت چی کار میخوای بکنی؟ نکنه از جلو؟ گفتم نه سمیه جون فعلاً خیالت راحت باشه. راستش من اون موقع با کون میونه ای نداشتم . گفتم سمیه جون اگه بخوای از پشت می کنم ولی خودم زیاد دوست ندارم. (راستش نمی دونم چرا) گفت پس چی کارمیخوای بکنی؟ گفتم من کستو می خورم تو هم کیرمو. چطوره؟ اونم گفت اگه اینطور دوست داری باشه. 69 شدیم و شروع کردیم. وقتی سمیه شروع کرد به خوردن کیرم فهمیدم که چه نعمتیه سمیه. حرفه ای کار می کرد. من چند ثانیه صبرکردم که سمیه گفت مگه کسمو دوست نداری پس چرا شروع نمی کنی؟ گفتم تمرکزم رو خوردن توئه دارم کلی حال می کنم. اونم لبخندی زد و دادمه داد که منم شروع کردم به لیسیدن کسش. صاف کرده بود حسابی. صیقلی شده بود در حد تیم ملی. نرم و گرم. دیگه لیسیدن برام کم بود انگار از قحط اومده بودم شروع کردم با احتیاط گاز گرفتن کسش. زبونمو بردم تو کسش دیگه سرمو داشتم کامل میکردم توش (کمی اغراق). سمیه دیگه ساک نمیزد. داشت حسابی لذت می برد که یواش یواش داشت پاهاشو به هم می مالید و سر من اون وسط داشت له می شد. منم تندتر می خوردم که آبش اومد. چند ثانیه دیگه آرومتر کس آبدارشو خوردمو شروع کردم به نوازش کردن تمام بدنش. با مهربونی پستوناشو میخوردم تا کم کم آروم شد. این وسط من موندمو کیری که هنوز مثل اسب وحشی شیحه می کشید. سمیه شروع کرد بوسیدن من. کیرمو بردم طرف کسش و رو کس آبدارش رفت و آمد میکرد. سمیه گفت عزیزم ببخشید الان درستش می کنم. سمیه نشست و به سمت کیرم خیز برداشت و شروع کرد به ساک زدن. کارش درست بود. سرعت ساک زدنشو بالا برد و کون . کسشو به بدن من چسبوند . خیلی حال داد. اونقدر که دیگه منم آبم اومد و راحت شدم. تو بغل هم چند دقیقه بودیم که دیدیم وقتشه عمم اینا بیان. زود جمع کردیم و من با اینکه دلم نمی مد اومدم بیرون از خونه. بنا به دلایلی فقط دو بار دیگه با سمیه سکس داشتم. یه بارش فکر کنم 17 سالش بود و دومین بارش تازه دانشگاه و تموم کرده بود. الان 26 سالشه و یه بچه هم داره. شوهرش خیرشو ببینه و حالشو ببره.

دختر خاله جووونم به به من یه دختر خاله دارم که 17 سالشه قدش و سانت نکردم ولی حدودایه 170و داره پوستش گندم گونه و استایلشم که سکسیه اتفاقا همین استایلشه که همیشه باعث میشه من با دیدنش یه جوراییم شه اوایل من یجورایی عاشقش بودم ولی اون زیاد تحویل منو نمیگرفت چون به قوله خودش من زیادی ظاهرم ساده بود اونم از تیریپه ساده زیاد خوشش نمیومد حالا که گفتم ساده پس بزارید حداقل یه کوچولو خودم و براتون توصیف کنم اسمم علی و 20 سال سن دارم قدم 178 و رنگ پوستمم سفید گندمی چهار شونه زیاد از خود تعریف نباشه ولی یه برگ برنده هایی تو ظاهرم دارم البته بگم زیاد خوشگلم نیستم اوایل زیاد به ظاهرم نمیرسیدم نکنه فکر کنید که چفت و چول بودم نه تیریپم ساده بود ولی الانه خوب هر چی سنه ادم میره بالا تر خوب فکر و عقیدشم هی متفاوت تر میشه دیگه رو مد هستم مدل مو و این جور چیز ها خوب زیاد حاشیه نرم دیدم این استایلش و و اون خوشگلیاش دختر خالمو میگم خیلی منو جذب کرده یا رک بگم حشریم میکنه لباسایه تنگ که حتی یه بار که رفته بودیم خونشون با شلوار استرج صورتی اومد جلوم که حالا نمیدونم حواسش نبود چی بود ولی اون کسه خوشگلش از وسط دو قاچ شده بود شکلشو یعنی میشد حدس زد از اون جا بود که من حشری شدنم با اون صحنه نسبت به دختر خالم به حد خودش رسیده بود یعنی اگرم با چادر میدیدمش باز این صحنه میومد جلو چشام باز یهو یه جورایی میشدم حالا………… قرار شد یه پنج شنبه با خانواده خالم اینا و ما بریم بیرون که قصد کردم مخشو دیگه تیلیت کنم همون شب چون دیگه طاقتم به سر اومده بود پس دستشو هی میگرفتم میگفتم بیا بریم بچرخیم تو پارک یه ذره پیاده روی کنیم اون قبول کرد ولی تو راه که تنها بودیم کسیم باهامون نبود پس باید سره حرف و از یه جا باز میکردم من حرف میزدم ولی اون زیاد با حرفام مچ نبود باز بی تفاوت بود ولی من فهمیدم از چه دری دیگه وارد شم منم بی تفاوت شدم و هی با گوشیم ور میرفتم و هی الکی زنگ میزدم اره تصمیم گرفته بودم حسودش کنم هی میگفتم الکی پشت تلفن خوب کجایی عزیزم اونم هی گوشش و برا شنیدن بهتر حرفام پشت تلفن گوشش و تیز میکرد هی قربون صدقه الکی پشته تلفن خیلی کنجکاوش کرده بودم تا اینکه وقتی تلفنم تموم شد اون گفت کی بود گفتم کسه خاصی نبود اون گفت که اگه نبود این قربون صدقه ها از کجا میو مد اصلا بهتره که تو با اونی ه قربون صدقش داری میری باشی و من اینجا ام که با تو باشم و اینا ولی تو نسبت به من بی تفاوتی من میرم و فلان بمان بیا برگردیم دیدم باید یه ذره طناب بدم خدمتش و طنابه ونم تو دستام بگیرم ول نشه گفتم من! تو داری بی تفاوتی میکنی این مسئله باعث شده بود یه کم از غرورش کم شه خودش و به بیرون برام بروز بده خیلی از تکنیکه حسود کردن طرف حال کرده بود انگاری تو امتحانه فنه فیتیله پیچ کردنه میزبان قبول شده بودم هیچی دیگه با هم کم کم تو صحبتا مچ شدیم که حتی به جایی رسید که حسمونم بهم گفتیم که قبلن چه حسی داشتیم فکر میکردم فقط من عشق تو وخودم جوونه زده بوده یا به عبارتی نوعی شهوته شبیه به عشق ولی دیدم نه اونم انگاری اره خوشحال شدم با خودم گفتم من راضی اون راضی پس گوره بابایه ناراضی انقدر تو ابرا بردمش که اون یه جورایی گرم شد منو چنان بقل کرد که گفتم الان یکی ببینه چی میگه با خودش میشه خدا رو شکر شب بود اگرم کسی میدید زیاد معلوم نبود خوب خوبیه پارکایه جنگلی همینه دیگه که در این مواقع گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت کجایید گفتم هیچی بالایه یه تپه ایم تا نیم ساعت دیگه میاییم طرف شما خوبیه قضیه هم اینجا بود که دیلیله دو نفری اومدنمون بیرون از طرف خالم موجه بود چون گفته بود که سمانه میخواد بره یه چرخی تو پارک بزنه ولی چون هم شبه و از اون طرفم که از تاریکی میترسه و فلان بمان تو باهاش باش خاله جان بیچاره خالم نمیدونست که گرگ این جنگل تنها منم ههههههههههههههههههههههه میگفتم دیدم رفته تو حس لبایی ناخواسته اومد سمته گونه هام که انقدر لطیف بود منو با لمس کردنه گونه هام اتیش زد منم رفتم تو کار بوس بازی دیگه شروع شده بود انگاری وقتش منم گفتم خیلی خیلی دوست دارم داشتم ولی تو باورت نبود و خلاصه از این کس و شعرایه رایج که خودتونم علامش هستیت ولی الان کم شده اونم در جواب گفت من اگر بهت محل نمیدادم چون تو اوایل یه بار دستم و پس زدی اره یادم داشت میومد من یه بار همچین کاری رو در حقش کرده بود ولی خوب اون بار بچه بود انقدر تر گل ور گل یا کس نشده بود که کم کم وقتایه رفتن بود هورا مخ زدم در حده لالیگا اینا گذشت تا اینکه یه روز تل خونه به صدا در اومد که من ور داشتم اتفاقا گوشی رو خالم بود گفت علی امروز وقت داری بیایا خونمون گفتم چطور شک کردم گفتم حتما لو داداه که چه حرفایی تو پارک بینمو ن رد و بدل شده که دیدم نه خدا رو شکر یه نفسه راحتی کشیدم گفت بیای خونمون به سمانه گیتار یاد بدی؟ و تو که درس ت خوبه بعدش ریاضی بهش یاد بدی ضعیف شده تودرسه ریاضی از این حرفا باز شک کردم نکنه مچ گیری باشه من تنها با دخترش گفت نمیخوام کسی دیگه بیاد بهش یاد بده نمیشه غریبه رو راه داد و کلاسم که بیشترش الان خصوصی شده خوب راست میگفت بیشتره کلاسا ام که الان استادش مرده گفتم باشه بعد ظهر روونه خونشون شدم وقتی رسیدم خالم اماده بیرون رفتن بود گفت من دارم میرم بیرون گفتم کجا گفت دارم میرم بیمارستان عیادت اقا وحید اومده دنبالم (پدر سمانه) از سره کار منم که حوصله صدایه این گیتار و ندارم و بهت دیگه سفارش نکنم مواظبه خودتون باشید تا از جلو دره راهرو رف منم گفتم به به بهتر از این نمیشه وقتی کفشامو در اوردم رفتم تو حال دیدم یدونه از اون لباس خوشگلاش و پوشیده یدونه شلوار جین تنگ با یه تاپ سیاه خانم میخواسته مامانیش از خونه بره بیرون بعد خودش و نشون بده جوووووووووووووون به به گفتم چطوری خوبی گفت اره تو چطوری و از این حرفا که بهتر از این دیگه نمیشد دستم و گرفت گفت بیا بریم تو اتاق رفتیم گفت لباست و در نمیاری علی گفتم اها حواسم نبود گیتارش و برداشتم که بهش اکوردارو یاد بدم یه نیم ساعتی که گذشت تموم شد کاره گیتار باید مشغول ریاضی یاد دادن میشدم که داشتم جزوش و میخوندم که سرم و بالا کردم دیدم زول زده به من با یه لذتی منو نگاه میکنه که گفتم چیه گفت خیلی دوست دارم دستم و کشیدم رو لباش اماده بود از پشته گردنش گرفتم شروع کردم به لب گرفتن اون از موهام گرفته بود باهام به پیش میودم همون طور که رو تختش بودیم خوابیدیم وقتش بود پیش روی به سمته پایین تنه باشه از لپ های کونش گرفتم فشار میدادم اون از کمرم گرفته بود فشار میداد تاپش و به ارومی در اوردم دیدم هیچی زیرش نیست دو تا سینه یه تپل سفید که نوکشم از رو تاپ مشخص شده بود زد بیرون نوکش صورتی بود شروع کردم به خوردن نوکش حتی گازیم گرفتم که یه جیغ کوچولو زد اهههههههههههههه اخخخخخخخخخخخ که میگفتم جون بگو میخوام بشنوم هی میخوردم به اه اه انداخته بودمش و بوس بارون کردنه شکمو وسطه سینشو پیشونشواغاز کردم که هی داغ ترش میکرد وقتی به شلوارش رسید دو تایی باهم شلوار و در اوردیم شروع کردم از کس خوردن با چو چولش ور میرفتم خیس کرده بود بدجوری که منو هول داد رو تخت به طوره وحشیانه با عجله شلوارم و در اورد کیرم و گرفت تو دستاش باهاش ور میرفت بالا پایین میکرد حشریم میکرد بدجوری بعد دوره لباش میکشید بهش گفتم فیلم سکسی زیاد میدیدیا گفت میخوای بزارم برات تو کامپیوترم دارم گفتم بزار یدونه از اون وحشیاشو گذاشت قضیه با گذاشتنه فیلمه اتیشی تر شد ساک زدنش انگاری ساکر حرفه ای بوده بدجور منو اغوا میکرد بعد همون جوری که خوابیده بودم کیرم و گرفت کرد تو کونش یه جیغی زد که دلم براش سوخت جر خوردم اخخخخخخ اینا رو میگفت من دل سوزیم اب میرفت بالا پایین میکرد منم هی از سینه هاش میگرفتم میخوردم اونم با دستاش کلمو میگرت به طرفه خودش ازم لب میگرفت میگفت عاشقتم بعد نوبت به تلمبه زدن شد انقدر تلمبه زدم که وقتی کیرم در اوردم سوارخش قرمز و متورم شده بود با انگشت دوره سوارخش بازی میکردم میکردم تو دهنش انگشتم وبعد دست میزدم به کسش سیلی میزدم بعد شروع کرد به ساک زدنه دوباره که ابم اومد سری گذاشت تو دهنش ابم و خورد ولی باز تو دهنش مثل شکولات قلقلگش میداد اخر یه یه ربعی خوابیدیم بقل هم گهگاهی از هم لب میگرفتیم من که خسته بودم اونو نمیدونم اخه یه 45 دقیقه این حدودا بود داشتیم حال میکردیم گفتم الاناس که گندش در بیاد خالم بیادش ولی شانس خوب بود سمانه گفت من میرم حموم تو منتظر میمونی یا بیا اصلا دو نفری با هم بریم حموم گفتم نه مادرت میاد بد میشه از حموم که اومد لخت با حوله اومد پیشم خودش و خشک کنه من باز نمیدونم ولی حشری بودم خوابوندمش رو تختش لخت از حوم اومده بود لطیف شده بود پوستش بویه مطبوعی بدنش گرفته بود که حشری ترم میکرد اون اروم خوابیده بود منم ماساز میدادم بدنشو با کسو کونش ور میرفتم بوسش میکردم داشت خوابش کم کم میبرد که تلفنه خونشون زنگ خورد مادرش بود بهش گفته بود تا یه یه ساعت دیگه خونن زیره چایی و روشن کنه پدرش خستست از این حرفا من گفتم دیگه باید برم مادرت اینا بیاین ببینن زیاد موندم شک میکنن وضعه ظاهریمم که ریخته بهم گفت عزیزم باشه برو هر چند میخوام بیشتر پیشم باشی بدجور بالا زده بود لب اخر همین که لخت رو تخت بود از گردنمم که گرفته بود گرفت ول نمیکرد گردنمو که خودم دستاش و باز کردم از دوره گردنم و منم یدونه باز لب از لبایه نازه کوچولوش گرفتم حرفه اخرشم زد که عاشقمه دوسم داره منم گفت منم همین طور هههههههههههههههههههههههههه اخر حال بود بهتر از این نمیشد از این به بعد دوشنبه ها روزه مورد علاقه منه الان دختر خالم دوست دخترمه هم دختر خالم وبوس بازیایه موقع همراهیش از دبیرستان تا خونشون برام لذت بخش ترین کار تو هفتست

روزی که پریا عرفا زنم شد15سالم بود که برای اولین بار پریا رو دیدم.اما از همون لحظه عاشقش شدم.نمیدونم شاید هم معنای این علاقه تو اون سن عشق نبود.اولین بار در هیأت شطرنج دیدمش.او 2روز بعد میخواست بره مسابقات قهرمانی استان.رئیس هیأت از من خواست برای این که او و دوستاش توی جو مسابقه قرار بگیرند توی تورنومنت خیلی ساده شرکت کنم.که 4تا دختر بودن،و ما 3تا پسر. من از اون هم بردم.به هر حال اون یکی دو روز گذشت.و اونا رفتن و مقام خوبی هم نیاوردند.اون روزا کذشت تا من18ساله شدم و پریا 16ساله.دیگه هر از گاهی که مسابقات قهرمانی شهر بود میدیدمش.تا اینکه یه بخشنامه اومد از هیأت شطرنج استان مبنی بر اینکه مسابقات قهرمانی رده سنی استان برگزار خواهد شد.و قرار بود که دخترها و پسر ها در دو گروه مجزا ولی در یک سالن و همزمان برگزار بشه.روز حرکت که همه جلو در اداره تربیت بدنی وایسادیم تا مینی بوس اومد.سوار شدیم و مردا طبق معمول جلو بودن و دخترا عقب.متأسفانه مربی ما نتونست بیاد و فقط یه سرپرست با ما بود به نام خانم ناصری.البته مربی ما از من خواست که چون با تجربه تر از بقیه بودم بعد از هر بازی بچه ها، بازی اون ها رو آنالیز کنم.خلاصه حرکت کردیم و تقریبا نزدیکای مقصد حال یکی از دخترا به نام یلدا بد شد نفسش بند اومد و به سختی نفس میکشید.و یکم حالش بهم میخورد.خلاصه راننده سریع تر حرکت کرد و مستقیم به یه بیمارستان رفت.اون رو اونجا پیاده کردیم.خانم ناصری هم پیاده شد و از راننده خواست که ما که در کل4تا پسر و 3تا دختر شده بودیم رو به خوابگاه برسونه و خودش پیگیر کارهای یلدا بشه.خلاصه ما رفتیم و اتاق رو تحویل گرفتیم.و چون راننده باید میرفت ما تنها شدیم.از ساعت تقریبا 5:30 که راننده رفت تا شب ساعت 9 که خانم ناصری و یلدا اومدن من و 6تای دیگه تو خوابگاه بودیم.تو این چند ساعت که تنها بودیم،دخترها وسایلشون رو گذاشتند تو اتاق خودشون و اومدن با ما شطرنج کار کنند.البته من بهشون به جای شطرنج عادی شطرنج سیامی رو پیشنهاد دادم که بازی کنیم،که این بازی با دو صفحه مهره بازی میشه که دو به دو با هم یار هستند و بقیه قوانین که اینجا جاش نیست… .به هر حال قرعه کشی کردیم و من و پریا یار شدیم.بازی شروع شد و 4نفر بازی میکردن و 3نفر داور یا به قولی منتظر بودن.من و پریا خیلی برد آوردیم تا این که او یه اشتباه کرد و باختیم.از اون جایی که من خیلی تو جو قرار گرفته بودم و اگه او اشتباه نکرده بود قطعا من ضربه نهایی رو به حریف وارد میکردم یکدفعه ناخودآگاه یه مشت البته نه محکم به بازوش زدم.بعدش هم خیلی ناراحت شدم.و کلی عذر خواهی کردم.خلاصه ما رفتیم کنار و دو نفر دیگه اومدند بازی کردند و من و پریا و ستایش بیرون از بازی بودیم.من رفتم رو تخت دراز کشیدم چون حوصله داوری رو نداشتم .یه لحظه پریا رو ساکت و به دور از شیطنت همیشگیش دیدم.صداش زدم و ازش خواستم بیاد پیشم.اومد پیشم نشست کنار تخت.کلی ازش عذر خواهی کردم پریا هم مرتبط می گفت اشکال نداره.کم کم این شد که یکم با هم صمیمی تر شدیم و بعد از اون راحت تر با هم بودیم.و…رابطه ما تو اون 3روز که پیش هم بودیم بهتر و بهتر شد.تا 1سال با هم با اس ام اس و فیس بوک و اینا هر روزبا هم در ارتباط بودیم و هر از چند روز یکبار همدیگرو میدیدیم تا خونواده هامون از این واقعیت مطلع شدند که ما با هم هستیم.اما کار از کار گذشته بود و ما دیگه واقعا عاشق هم شده بودیم.شهوت نبود.یه عشق خالص ناب ناب از اون درجه یکاش.و ما همو برای ازدواج میخواستیم و همه اینو خوب میدونستند البته پدر اون برای من یه شرط گذاشت که دانشگاهم رو تموم کنم و سر کار برم .و بعد برم خواستگاری.خودم هم همین رو میخواستم.نمیخواستم تا یه کار خوب پیدا نکردم ازدواج کنم.راستی من دانشجوی مهندسی شیمی اصفهان بودم و پریا دانشجوی مامایی شهر خودمون.یه روز برام زنگ زد -گفت:امیر؟-گفتم:بله عروسکم.کاری داری؟-گفت:دلم برات تنگ شده.کی میای؟-گفتم:دور و زود داره ولی…-حرفم رو قطع کرد گفت:خدا نکنه سوخت و سوز داشته باشه.-حالا چی شده که عسلم دلش برام تنگ شده؟-قراره تنها بشم.بابا مامانم و پویا(برادرش)دارن یه یک هفته ای میرن شیراز.میشه دو سه روز رو بیای پیشم؟+یه لحظه بدنم سست شد.اولین بار بود که چنین پیشنهادی بهم میکرد.یا قرار بود با هم تنها شیم.نمیدونستم چی بگم.که ادامه داد:یه چند روز دانشگاه نری که ازت چیزی کم نمیشه.خوابگاه هم که نداری که مسؤولا بهت گیر بدن.درسا هم که اول ترمه و سنگین نشدن.خونوادت هم که نمی گی داری میای اینجا.دیگه چی میگی؟نمیدونستم چه جوابی بدم.که گفت:منتظرتم.باشه؟گفتم:آخه اگه کسی بفهمه با هم تنها بودیم چی؟اگه فکر بد کنند؟ببین پریا نمی خوام به خاطر یکی دو روز با هم بودن برای یه عمر از دستت بدم.اما از اون اصرار بود و از من انکار.فکر نکنید بدم میومد که باهاش باشم نه اتفاقا برعکس.ولی نمیخواستم عشقم رو به خاطر هوس از دست بدم.به هر حال چند روز بعدش من رفتم شهر خودمون.و یکراست رفتم خونه پریا.تا رسیدم در زدم انگار پشت در کمین کرده بود سریع در رو باز کرد و همین که وارد خونشون شدم در و بست و یه لب جانانه خوردیم.لبش رو قبلا هم خورده بودم ولی چون یه حس ترس از ریخته شدن آبروم رو داشتم به دلم نمی چسبید.بعد چند دقیقه تازه یادمون اومد باید سلال و احوال پرسی کنیم.رفتم روی مبل نشستم او هم رفت از تو آشپزخونه دو تا لیوان شربت پرتقال آورد و با هم خوردیم.از دانشگاه و استاداش از دوستاش و خلاصه از خودش گفت.من هم همینطور.بهش گفتم بعد از 3سال و خورده ای اولین باریه که تنهاییم.حرفم رو رد کرد و گفت:ما همیشه با هم بودیم همیشه هم با همیم.مگه اینطور نیست؟گفتم:چرا همینطوره که تو میگی.و لب هامون تو هم قفل شد.من همزمان با دست چپم موهاش رو نوازش میکردم و با اون دستم دست چپ او رو گرفته بودم و با انگشت شصتم پشت دستش رو نوازش میدادم.زبونمون رو تو دهان هم میچرخوندیم و آب دهان هم رو میخوردیم.اون رو همونجا رو مبل هول دادم تا بخوابه و خودم هم روش خوابیدم.پریا یه جیغ زد و گفت چیکار میکنی؟ چرا هولم میدی؟همین طور تو چشماش خیره شده بودم که دوباره لبش رو بوسیدم و …بعدچند دقیقه لب بازی بغلش کردم و بردمش تو اتاقش و رو تختش انداختمش.خودش رو کامل در اختیارم قرار داده بود.باز هم بوسیدمش.یه لحظه با همون معصومیت قدیمیش که تا چند لحظه پیش اثری ازش نبود بهم گفت:امیر! فکر میکنی کاری که می کنیم درسته؟من هم که مدت ها بود ساکت بودم بهش گفتم:بالاخره مال منی.یه جور حس ترس رو توی چشاش خوندم.خودم هم داشتم میترسیدم ولی ترس رو کنار گذاشتم و دوباره همون عشق چندین ساله رو به یاد آوردم.دو باره شهوتی شدم و به سمت گونه هاش رفتم و اون رو آروم بوسیدم.برای اولین بار دست به سینه های خوشکلش زدم و همونطور که میبوسیدمش از روی لباس سینه هاش رو با دست چپم میمالیدم.با دست راستم هم آروم گردنش رو نوازش میدادم.چند لحظه بعد لباس عشقم رو از تنش جدا کردم.سوتین او رو هم بیرون آوردم.اما به شلوارک سبز رنگش کاری نداشتم.شروع کردم به خوردن سینه های کوچولوش.با یکی از دستهام اون یکی سینه اش و با دست دیگه ام روی شلوار کس نازنینش رو میمالیدم.بعد از چند لحظه صداش بلند شد.آی.آه…من هم حس شهوتم گل انداخته بود.از روی پریا کنار رفتم.لباس و شلوار و شرتم رو بیرون آوردم و برای اولین بار بعد از دوران خردسالی بدنم رو نشون کسی میدادم. رفتم کنارش و شلوار سبز کمرنگش و شورت سفیدش رو به نوبت بیرون آوردم.و برای چند لحظه اون کس زیباش رو نگاه کردم.بعد بهش حمله کردم.و برای زمان طولانی مشغول خوردن قطعه ای از بهشت واقعی شدم.کمی نیم خیز بلند شدم.کیرم رو با آب دهانم کاملا خیس کردم.دوباره کسش رو کمی خوردم.تا یکدفعه لرزه بر بدنش افتاد.جیغ بلندی زد.و آب لزجی آروم از کنار کسش خارج شد.بلند شدم.کیرم را با آب بهشتی اش غسل دادم و اون رو روی کسش تنظیم کردم.خم شدم و شروع به خوردن لبش شدم.و یک آن کیرم رو محکم وارد کسش کردم.آه بلندی کشید.و جیغی از ته دل زد.کیرم رو بیرون کشیدم.دیدم پریا دیگه دختر کوچولوی داستان زندگیم نیست.چند قطره خون پریا رو به خانم تبدیل کرده بود.

من و شاگردمبا سلام، من رضا 27 سالمه و مجردم فوق لیسانس برق دارم داستان از این قرار بود که من یه چند واحد درس دانشگاه آزاد گرفته بودم و مشغول تدریس بودم بالاخره هم درس میخوندیم هم تدریس می کردیم. یه شاگرد داشتم به نام شیلا … که واقعا خوشگل و خوش استیل بود یعنی هرچی ازش بگم کم گفتم. خلاصه ترم اولی بود که شیلا خانم شاگرد من بود من هم که شیفته کس و کون این دختر شده بودم همون ترم با یه نمره 8 خوشگل ردش کردم تا ترم بعد دوباره با خودم درس رو برداره که همون شد که میخواستم. سر کلاس وقتی حواسش نبود من زیرزیرکی نگاش میکردم فقط نمیتونستم چطور بهش شماره بدم که با مشورت یکی از دوستان تو خوابگاه گفت یه وبلاگ درست کن و نمرات میان ترم رو اونجا بزن شمارتم بذار تو وبلاگ منم این کارو کردم. خلاصه نمرات رو زدم و بعد سرکلاس گفتم دانشجویان عزیز هرکی اعتراض داره با من تماس بگیره نا گفته نمونه که نمره شیلا خانم هم خیلی کم دادم که حتما اعتراض کنه بعد نمرات دانشجویان دیگه طوری بود که جای اعتراضی نداشتن چون نمرات رو بالا داده بودم. خلاصه همون خواستم که شد شیلا خانم بعد 2 روز تماس گرفت منم کلی براش کلاس گذاشتم که شما کم گرفتید و از این حرفها… آخر صحبتهاش گفت که استاد نمره بده از خجالتتون در میام منم سر حرفو باز کردم و حسابی مخش رو زدم یه قرار ملاقات گذاشتم و با هم دوست شدیم و بهش گفتم فقط تو دانشگاه تابلو نکنی اونم قبول کرد. یه روز جلو امتحان پایان ترم بود که گفت اصلا چیزی بلد نیستم منم بهش گفتم بیا خونمون کسی نیست تا یادت بدم نا گفته نمونه تا اون روز اصلا حرف چیزی پیش هم نزده بودیم. بعد کلی اسرار کردم تا اومد خونه وقتی اومد اولش با مانتو نشسته بود بهش گفتم مانتو رو دربیا راحت باش خلاصه بهتون بگم حدود یک ساعت طول کشید تا به هزار التماس لخت شد.آآآآآآآآآآآآآآآاخ چه استیلی… سرمو کردم تو سینه هاش و حسابی خوردمش دیدم میگه رضا بکنم حالم بده کسم رو بکن منم حسابی کسشو خوردم و کیرمو دادم دستش مثل شکلات میخوردش. شرشو گذاشتم در کسش ولی نمیشد بکنم داخل چون پرده داشت.گفتم برگرد تا از کون بکنمت.کونش رو قمبل کرد منم کیرمو کم کم کردم داخلش شیلا خانمم میگفت بکنم رضا بکنم منم حسابی تلمبه میزدم آبم که داشت میومد گفت بریزش رو سینم منم همشو ریختم رو سینش و خلاصه حدود 2 ساعت ما سکس کردیم از اون به بعد هر وقت که کیرم شق می کرد میرفتیم حال می کردیم نا گفته نمونه که من خونمون 3 طبقه ست و دوتا در داره که راحت بدون اینکه کسی متوجه باشه میومد خونه بعد طبقه اولم خونه خودمه کسی نمیاد.

سکس با زن همسایه کوچه بغلیسلام این خاطره واقعیه،کاملا واقعی. و جریان برمیگرده به سال 79 من 18 سالم بود و اماده رفتن به خدمت بودم.خونه ما جنوبیه و طبقه دوم زندگی میکردیم و ی پنجره پشت خونمون بود که از پذیرایی به حیاط دید داشت و پشت او حیاط خونه شمالی کوچه بغلی بود که سه تا خونه یک طبقه کنار هم بودند و روبروی این سه خونه خونه های جنوبی کوچه بغلی بود که توی طبقه سوم اون خونه کاملا از خونه ما معلوم بود . یک روز اواخر تابستون کنارخانواده نشسته بودم که یدفعه بابام با خنده به ما گفت اون خانمه از کوچه بغلی به من نگاه میکنه و پیرهنشو به نشونه گرمی هوا تکون میده . این موضوع نظرم رو جلب کرد و بصورت نامحسوس خودم رو تو زاویه دید اون زنه قرار دادم بابامم بلند شد رفت و من زوم کردم رو خانومه و دیدم که دید به اندازه کافی هست که طرفم زاق بزنم. اون روز گذشت و روز بعد من رفتم طبقه سوم خونمون که اون طبقه ام دست خودمون بود و پنجره ها رو وا کردم و مدام مراقب بودم که ببینم زنه کی میاد،خلاصه زنه اومدو من طوری که متوجه من بشه مدام نگاش میکردم و اونم گاهی پنجره رو میبست ولی دوباره باز میکرد .خلاصه ای روال ادامه داشت و من هر روز جسارتم بیشتر میشد و شروع به علامت دادن کردم و یجوری باهم از دور رابطه برقرار کردیم رفته رفته با اشاره ازش میخواستم پیرهنشو در بیاره برای دیدن عکس العملش بالا تنم رو لخت میکردم و با ایما و اشاره درخواست لخت شدنشو داشتم.یک روز دیدم یکدفعه پنجره بزگ خونه رو وا کرد که من تقریبا از بالا تا باسنش رو میدیدم وقتی عقبتر از پنجره وایمستاد. بشدت ازش درخواست دراوردن لباساش رو داشتم که پنجره رو بست بعد 5 دقیقه پنجره باز شد و با تعجب فراوون دیدم که تاپ قرمز پوشیده ،تاپی که بازوهاش و سر سینه هاش بیرون بود. برم مسجل شده بود که بهش میرسم و بهم پا داده. کیرم بدجور راست شده بود و شهوت به عقلم غلبه کرده بود . ی دفعه دویدم رفتم طبق پایین و شلوار لیم رو اوردم و با اشاره بهش گفتم که دارم میام اونجا و اون بشدت مخالفت کرد.ساعت سه بعدازظهر بود سریع لباسام رو پوشیدم و راه افتادم سمت خونشون با کلی ترس از اینکه تو اون کوچه کسی براش لامت سوال نشه که من باسه چی رفتم اون خونه. از در کوچشون شدم از نزدیک تشخیصش برام سخت بود که کدوم خونه بود دقیقا. سه تادر اونورترشون سه تا از بچه محلای کوچه بغلی نشسته بودند که باهم سنم و شناختی نداشتیم ، مطمئن شدم که زنگ کدوم در باید بزنم و رفتم دم در و زنگ ط3 رو زدم بعد کمی مکث و در حالی که قلبم با شدت تمام میزد در باز شد و من درو بستم و با سرعت رفتم ط3.از اون فاصله تقریبا دور خیلی برام مسجل نبود که طرفک چند سالسه دقیقا و چه قیافه ای داره فقط میدونستم زنیه تا 35 سال سن و قیافه جذاب. رسیدم بالا و اولین بار باهمراه با علامت سوال که طرف چندسالست و چه شکلیه بهش نگاه کردم و یک اسکن فوری کردم. طرفم زنی بود 26 ساله و قد 160 و وزن 56 زنی معمولی با هیکلی خوب رو به معمولی. چادر سرش کرده بود در حالی که تاپ و شلوار تنش بود سلام کردم و جواب داد. گفت باسه چی اومدی نترسیدی کسی ببیندت ؟ رفتم نشستم رو پله جلوی در ورودیه اتاقشون گفتم دلمرو بدجور بردی و شروع به تعریف از دلبریاش کردم گفتم بشین و اومد کنارم نشست گفت که شوهش کار ازاد اره و ساعت 2 رفته و برادر شوهرشم با اونا زندگی میکنه و ممکنه برگرده. بعدها گفت که تو موبایل شوهرش تلفن چندتا زن پیدا کرده که شوهرش با اون بوده و خواسته که بقول خودش طلافی کنه. تعارف کرد رفتیم توی اتاق دیدم ی دختر ئو ساله داره که گفت تازه خوابیده.رفت باسم اب اورد و نشست روبروم گفتم بیا پیشم بشین با حالت دودلی همراه با شهوت اومد پیشم در حالی که صحبت میکردم چسبوندمش به خودم و دستم گذاشتم رو کپلش از رو چادر و فشردمش به خودم احساس کردم از چندش و دودلی لرزید کمی شل کردم و حرف میزدیم که بهش گفتم چادرش رو برداره با کمی اکراه از سرش برداشتم و نشوندمش رو پاهام در گوشش اروم صحبت میکردم و از دلبریاش و هیکل و قیافش تعریف میکردم وا داده بود و تو چنگم بود دستمرو بردم زیر تاپش و کپلش رو ناز دادم در همونحال یدفعه فشردمش و شروع به لب گرفتن کردم و نمه نمه تاپش رو در اورم و خوابوندمش و شروع به خوردن گردنش گردم نفس نفس میزد و احساس کردم به شدت از این نوع نزدیکیه پر خطر لذت میبره سوتینشو باز کردم و سینهاش رو که کمی شل بود لیسیدم و شروع به پایین رفتن کردم شلوارو شورتش باهم دراوردم و مشغول خوردن کسش بودم بشدت نفس میزد لباسام دراورد کیرم بدجور سنگ شده بود اروم گذاشتم دم کسش و کمی خیسش کردم اروم دادمش تو شروع به تلمبه زدن کردم هیکل واقعا جالبی داشت و کس و کونش کاملا تو چنگ کیرم اسیر بود لنگاش دادم بالا و کیرم رو تا دسته جا کردم کلا خیلی لاپای عمیقی نداشت و کیرم حسابی تو کسش فرو میرفت صحنه جالبی بود کیرو رو دراوردم و با اصرارش کاندوم انداختم و دوباره کردم تو کسش ازش خواستم سگی بشینه قنبل کرد برام و از پشت کردم تو کس نازش قدم 175بود و حسابی بهش مسلط بودم موهاش از پشت تو دستم جمع کردم و به شدت تلمبه میزدم دوباره خوابوندمش و تا دسته جادادم توکسش احساس کردم داره ابم میاد سرعت رو زیاد کردم که ی دفعه دیدم داره منو بشدت فشار میده فهمیدم ارضا شده و منم بعد اون ارضا شدم بعد برام دستمال اورد و خودش برام کیرم پاک کرد .. این رابطه باچند سکس دیگه تو دو هفته بعد ادامه داشت که من بخاطر عذاب وجدان ازش خداحافظی کردم و اون ابراز داشت که بیمن نمیتو نه و بهم احتیاج دارهولی من احساسم رو گفتم و ازش خواستم دیگه اینکارو نکنه و شوهرشم بلاخره سرس بسنگ میخوره. رفتم خدمت بعد و ماه توبم رو خواستم بشکنم که دیگه هرگز اون پنجره باز نشد و من دیگه ندیدمش و هنوزم میخوامش.

شب مستی خاطره ای رو که میخواهم براتون تعریف کنم برمیگرده به چند ماه پیش قبلش باید یه توضیح در مورد این خاطره بدهم من ارشیا 28 سالمه متاهلم یکی از دویتهای نزدیک من که با هم کار میکنیم اسمش محمده یه خانوم خوشگل هم داره که اسمش فریده است اسن فریده خانوم خیلی خیلی خوشگله از همون روز اول اشناییش با دوستم محمد من عاشق زیبایی و اندام مانکنیش شودم اندام فریده قد180وزن 65 سبزه و خوشگله و با نمک خانواده من و دوستم محمد خیلی با هم راحتیم و با خانومهامون همیشه دور سر هم قلیون و مشروب میخوریم من همیشه آرزوم این بود که یک بار هم شده فریده رو لخت ببینم من بخاطر عقایدم از خیانت بدم میاد چه به همسرم چه به دوستم داستان از اونجا شروع میشود که بخاطر قرار داد کاری جدید من از شهر خودمون به شهر دیگه رفته و اونجا خونه گرفته بودیم برای یک سال توی یه مجموعه طبقه 4و5 رو اجاره کرده بودیم این بهترین موقعیت برای بیشتر با هم بودن ما بود که خیلی هم با هم صمیمی بودیم بعد از چند روز گشت و گذار تو شهر و تفریح موفق شدم یه مقدار مشروب تهیه کنم و شب محمد و فریده رو دعوت کردیم خونه خودمون بعد از خوردن شام و کلی شوخی و خده نوبت به خوردن مشروب شد وقرار شد محمد و فریده هم شب خونه ما بمونند برای اینکه راحت باشیم و مشروب بخوریم از خانومم خواستم که لباس راحتی به فریده خانوم بدهد مثل خودش خانواده های ما با هم خیلی راحتیم و خانومهامون راحت ترین لباس ها و باز ترین لباسهارو میپوشند جلوی ما منم به محمد یه شلوارک دادم با یه تاپ خنک خانومه لباسشون رو پوشیده و اومدم کنار ما فریده واقعا خوشگل شده بود قد فریده از خانومم خیلی بلند تر است برای همین تاپی رو که پوشیده بود یکم برات کوتاه بنظر میرسید و نافش همش دیده میشود خانومها هم مثل ا تاپ و شلوارک پوشیده بودن محمد و فریده یه طرف و من و خانومم هم طرف دیگه در حال قلیون کشیدن که مرتب هم با لب گرفتن و تبادل دور هم هراه بود وای نیدونید لب گرفتن و تبادل دود چقدر لذت داره محمد ازم خواست تا مشروب رو بیاورم تا شروع کنیم چون شهر غریب بود و من نا آشنا عرق سگسی توانسته بودم پیدا کنم شروع به خوردن مشروب کردیمودر عین حال لب گرفتن بلا همسرامون فریده معلوم بود حشری شده و درو از چشم ما در حال لب گرفتن کیر محمد رو هم لمس میکرد مشروبش خیای خیلی الکلش بالا بودخانومن من بعد از خوردن 4 تا پیک شل شده بود و سرش رو روی پای من گذاشته بود و توانایی بلد شدن رو هم نداشت فریده خیلی تو مشروب خوردن وسواس داره برا ی همین چهار تا پیکی که خورد بود اندازه یه پیک ما نبود محمد هم جنبه خوردن مشروب زیاد رو نداشت و چون پیکهاشو سنگین میریختم معلوم بود که داره بالا میزنه برای همین عذر خواست و رفت دست شویی و یه اب به صورتش زد و اومد کنار ما محمد گفت میخواهم یکم دراز بشم فریده به ناچار جاشو عوض کرد با محمد و محمد رفت جای فریده نشست تا راحت تر دراز بکشه و یه پیک دیگه خورد و دراز کشید حالا فریده دقیقا روبه روی من بود در ک متری من محمد هم مثل خانوم من خوابش برد فریده دوست نداشت محمد خوابش ببره چون واقا عاشق هم بودن و به هم وابسته چند باری هم فریده سعی کرد محمد رو بیدار منه که نشود بنده خدا خواب خواب بود مثل ادمای بیهوش من رفتم دوتا پتو اوردم یکی برای همسرم و بعدی رو برای محمد به فریده گفتم حالت خوبه گفت اره گفتم میخواهی تمومش کنیم اگه دیگه نمیخوری و فریده که واقعا با معرفت بود گفت نه این دوتا رفیق نیمه راه بودن خودمون ادامه بدهیم و دوباره شروع کردیم به خوردن مشروب اینبار فریده ازم خواست که مقدار پیک هارو همونقدر که برا خودم میریزم برای اون هم بریزم طعم قلیونمون هم ته کشیده بود اندازه یه قلیون دیگه بیشتر طمعم نداشتیم و فریده لطف کرد و قلیون رو اماده کرد و اورد که من گفتم فریده خانوم شما خودت بکش که بنده خدا هم به من تعارف کرد هی تعارف کردیم تا اینکه گفتم اگه جسارت نیست با هم میکشیم یه دود من یه دود شما که فریده هم قبول کرد وشروع به کشیدن کردیم تا اون لحظه هیچ حسی سکسی نداشتم به فریده اخرای مشروب بود که دوتا پیک اخرشو سنگین ریختم برای هر دومون فریده تازه داشت مست میکرد و یکم چرت و پرت میگوفت و ازم خواست تا برای راحتی بیشتر در قلیون کشیدن من بروم کنار اون بشینم مشروبش واقعا عالی بود منم داغ داغ بودم به سختی از جام بلند میشودم خودمو سخت به کنار فریده رسوندم وقتی کنارش رسیدم یه لحظه بازوی لختمو به بازوی لخت فریده احساس کردم چه حس خوبی بود واقعاهر دو مست مست شروع به قلیون کشیدن کردیم پند لحظه ای که نگذشته بود دوتا پای فریده رو احساس کردم که با پایهای من بازی میکرد دیکه کنترل خودم دست خودم نبود فریده هم وقتی من دود میگرفتم خیره میشود بهم یه هو بعد از گرفتن یه دود دیگه بی اخطیار لبهای فریده رو رو لبهام احساس کردم توی مستی نمیدونم چقدر و لی بنظرم شاید یه 20 دقیقه ای لب گرفتنمون ادامه داشت من خیلی مستیم بالا زده بود ولی فریده حالش یکم از من بهتر بود دیدم قلیون رو اینارو داره از دور و برمون جمع میکنه بعد اومد دوباره خدشو تو بغلم انداخت و شروع کرد به لب گرفتن از من شاید بهترین حس من تو مستی بود بهش گفام فریده جون برام لخت شو خیلی دوست دارم اندام زیباتو ببینم بهم گفتکه اگه میخواهی منو لخت ببینی بیا تو اتاق و رفت تو اتاق تا لخت بشود منم به سختی خودموم به پشت در اتاق رسوندم در رو باز کردم خدای من چه ندام لاغر و زیبایی واقعا مانکن بود دست منو گرفت و کشید برد انداخت رو تخت تاپ و شلوارک و شرت منو هم در اورد و شروع کرد به ساک زدن برای منمنم موهای ناز و بلوندشو برای نوازش میکردمکلی برام ساک زد که گفتم کافیه میخواهم کستو بخورم همنطور که من رو تخت خوابیده بودم اومد و افتاد با کوسش رو صورتم و من شروع به خوردن کس سبزه و نازش کردم کسش بوی خواصی میداد یه جورایی بوی کس زن خودمو نمیداد کسش لاغر تر و و کوچیکتر از کس زن خودم بود از بی شهوتم بالا بود چند باز بدجور گاز گرفتم کسشو که جیغ زد توی عالم مستی زد تو گوشم گفت محمد بیدار میشود نکن و از رو صورتم بلد شود و دوباره کم برام ساک زد و نشست رو کیرم و خودش شروع کرد به تلمبه زده نمیتونم توصیف کنم خیلی باحال بود کسش داغ و اب دار بود طاقت نداشتم دوست داشتم تن لختشو به تنم بیشتر حس کنم توی همون حال کشوندمش تو بغلم و اینبار من شروع کردم به تلمبه زدن محکم تو بغلم بود و سینهامو میبوسید و با لبهاش موهای سینمو میخورد که احساس کردم انرزی فریده تموم شد بیحال تو بغلم بود اره ارضاع شده بود منم اروم خوابوندمش رو تخت پاهاشو باز کردم و شروع کردم به خوردن کسش چه ابی انداخته بود دوباره کیرمو گذاشتم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن فریده هم داددش در اومده بود و همش خواهش میکرد که زود ابم بیاد منم که تو سکس رو صدا حساسم یکن اخ و اوخ کرد دیدم ابم داره میاد به فریده گفتم داره ابم میاد گفت بریزم رو سینهاش منم رد اوردم و همه وجودمو خالی کردم رو سینه های ناز ش با سایز 75 با دستهاش ابمو به سینهاش مالید و ازم تشکر کرد ومنم از اون خودمون رو جمع و جور کردیم و رفتیم کنار شوهر و زنهامون خوابیدیم از اون شب به بعد هم کلی با هم مشروب خوردیم و مهمونی رفتیم ولی دیگه هر گز نه من به فریده حسی داشتم نه اون به من شاید هر دو از سکسی که کردیم راضی بودیم ولی از خیانتی که به زن و شوهرامون کرده بودیم احساس بدی داشتیم چون هم من عاشق زنم بودم هم اون عاشق شوهرش

پماد کمردرد زنداییقرار بود كه ناهار خانواده دايي ام بيان خونه ما.من يه دختر دايي دارم كه پنج سالشه و يه زن دايي خوشگل كه اونم 28 سالشه.راستش من ميدونستم كهزن دايي ام از رابطه سكسي خودش با دايي ام راضي نيست.چون اولا دايي من از اون 18سال بزرگتر بود.؛خلاصه كنم اون روز ما ناهارو خورديم ساعت3 دايي ام رفت مغازه.وباباي منم رفت كه به كاراش برسه چون سرش خيلي شلوغه و برا ناهارم خودشو با زور رسونده بود.از زندايي ام بگم.اون زني كمر باريك و قدبلند وتازه هم اون يه كون داره به چه بزرگي.و خيلي هم شيك پوش هست.كمي بعد من تو اتاقم بودم كهشنيدم مامان به زن دايي گفت من ميرم بخوابم و زندايي هم گفت من هم فيلم تموم شد ميام؛ميدونستم كه زن دايي دوست داره كه با من سكس داشته باشه چون قبلا بهم نخ داده بود.رفتم حال و نشستم جلوي زن دايي كه يه لحظه دود از سرم بلند شد اوووووف اون روي مبل بود و پاهاشو طوري باز كرده بود كه شورتش ديده ميشد يه شرت قرمز با يه هلوي قرمز كه كم مونده بود شرتش به هسته هلو برسه.شرتش قشنگ رفته بود تو كوسش.بعد زندايي گفت مثل اينكه حالت خوب نيست.گفتم اره يكم سرم درد ميكنه.كه فيلم تموم شد و زن دايي گفت كه ميرم بخوابم.منم گفتم زندايي مامان خوابه درو باز كني بيدار ميشه من دارم تلويزيون ميبينم شما برو اتاق من بخواب.اونم گفت باشه.منم كه خوب ميدونستم دارم چيكار ميكنم بعدنيم ساعت پا شدم تا برم ويه سر بهش بزنم.درو اروم باز كردم واي خدايا چي ميديدم.پشتش به من بود.يه كون بزرگ. باور كنين نميتونينكونشو تصور كنين.عرض كونش دو برابر كمرش بود و گوشتي.رفتم جلو ميخواستماونو در يه حالت انجام شده قراربدم.برا همين يواش رفتم رو تخت خودمو از پشت بهش ماليدم.كيررررم كه به كووونش ميچسبيد انگار تو اين دنيا نبودم.تصميم گرفتم تا اون بيدار نشده نقشمو عوض كنم. برا همين زود از تخت اومدم پايين.نميدونم گفتم يا نه زن دايي امروز كمرش بد جوري درد ميكرد.پس منم با عجله از خواب بيدارش كردمو گفتم زندايي بيدارشو و وقتي كه بيدار شد گفتم انگاري خواب بد ميديدي و اونم گفت نمي دونم چيزي تو ذهنم نيست شايد؛بعدشم گفتم زندايي بد جوري اه ه ه ه ه و ناله ميكردين؟،؟ اونم گفت اره كمرمبدجوري درد ميكنه حتما برا اونه.يكم بعد مامانم اومد به زندايي گفت حاظر نشدي بريم بازار.اونم گفت حالم بده شما برو.مامان كمي بعد رفت و من موندمو زن دايي.ميدونستم كه اين بهترين موقعيته بهش گفتمزن دايي من يه كرم موضعي برا درد دارم بيارم پشتتو بمالم.كه اونم استقبال كردو گفت بدو تا كسي نيومده.بيارو پشتمو بمال فقط زود تموم شو كه اگه كسي بياد بده.منم گفتم نه حالا حالا ها كسي نمي ياد.رفتم كرم رو اوردمو به زندايي گفتم برگرد.واونم پشتشو به بالا كرد.و گفت شروع كن ببينم چيكار ميكني.خودش پيراهنشو زد بالا وگفت بمال من بغلش بودمو ميماليدم.بدنش خيلي گرم بود.زندايي يهو گفت نميتوني خوب بمالي.منم زود گفتم جام بده كهاونم گفت برو بالا.پس رفتمو رو كمرش نشستم وشروع كردم.داشتم حال ميكردم كه يهو زندايي گفت يه كم پايين ترو بمال.منم با پررويي دامنشو كشيدم پايين.ونشستم روش داشتم كونشو ميما ليدم وكيرم كه بهش ميخورد اتيش ميگرفتم.زن دايي سرش به پايين بود منم يكم شلوارمو كشيدم پايين.كرم هي ميرفت وسط كونش عجب كوني بود. كيرم روش گم ميشد.دستمو ميماليدم رو شرتشو گاهي يكمپايين مي كشيدم.يه چند باري هم دستمو محكم زدم به سوراخ كونش طوري كه اتفاقي ميخورد. بعد من گفتم زن دايي يكم خوب شدي اونم كفت نه اگه ميشه يكم سنگينيتو بنداز روم.منم از خدا خواسته گفتم باشه.و بهدش گفتم زن دايي اونموقع لباسام روغني ميشه كه اونم گفت عيبي نداره؛كسي كه نيست در بيار.من فقط شور تم تنم بود كه زندايي گفت زود باش ديگه.منم چون اون نميديد شرتمو يكم كشيدم پايين و خوابيدم روش.حالا فشار نده كي فشار بده؛هي زور ميزدم كيرم سيخ سيخ شده بود و رفت وسط كونش.كيرم داشت اتيش ميگرفت.فهميدم كه زن دايي احساس كرده كه من شرتم پايينه.بعدش گفت امير جووون راحتي ميخواي يه دفه فرو كن توششششش؟.منم يكي از دستام رفت رو سينش وبا يكيشمشورتشو كشيدم پايين.بعد ازشلب ميگرفتم.گفتم زن دايي الا ن مامان مياد برگردو قمبل كن.اونم كه معلوم بود از خداشهزود قمبل كرد.از پشت يكم با چوچولش بازي كردم. كه ديدم به ارگاسم رسيد.كيرم كه انگاري سه برابر شده بود زودهل دادم تو كوووسش.يه جيغي كشيد كه كم مونده بود پرده گوشم پاره بشه.زود گفتمزن دايي ما پيش در و همسايه ابرو داريم.شروع كردم به تلمبه زدن خيلي حال ميداد. گفتم زن دايي ميزاري از كون بكنمت كه گفت: راحت باش داييت كه حتي كوسمو وقت نميكنه بكنه چه برسه به كونم.اقلا تو يه حال اساسي بكن و بده.كيرمو از كوسش كشيدم بيرون معلومبود كه كونش چقدر تنگه.يه سوراخ تنگ با رنگ صورتي كمرنگ.يه كم وازيلين داشتم كهروغن نرم كنندست اوردمو ماليدم به كونش بعد كيرمو به سوراخش نزديك كردمو يه فشار كوچولو دادم كه دادش رفتهوا.كم كم فشارررو بيشتر ميكردم واقعا تنگ بود.كيرررم تا تههههه رفت تو كووونش وشروع كردم به عقب و جلو كردن.ابم اومد ريختم تو كونش كه وقتی کیرم رو در اوردم کونش صدای چلپ داد.کلی حال کردم.

دخترخاله ماری داستانی رو که میخوام براتون بگم مربوط میشه به دختر خالم که من اینجا اسمشو گذاشتم ماری 22سالشه و از من 7 سال کوچیکتره از زمانی که سنش کمتر بود وقتی شبا خونه خالم میخوابیدم و همه خواب بودن نیمه شب میرفتم سر وقتش و یه مقدار دستکاریش میکردم که دفعه متوجه شد و ازم ناراحت شد و با نامه این مطلب رو بهم انتقال داد گذشت تا زمانی که سال 87 من ازدواج کردم و اون هم سال 89 با اون سن کم با دوست پسرش ازدواج کرد که از جمله ادمهای عوضی همه کاره ولی شکاک هست توی یه محل از جنوب تهرهن خونه هامون بهم نزدیکه داماد خالم به من اعتماد نسبی داره اونا پارسال بچه دار شدن ماجرای ما از اونجا شروع میشه که نامزد بودن وبا خالم اومده خونه ما نامزدش بهش زنگ زد رفت بیرون تو راهرو اپارتمان با اون صحبت کنه منم رفته بودم تو راهرو که بو بردم با شوهرش بحث کرده بهش گفتم بره تو پارکینگ صحبت کنه که کسی متوجه نشه بعد اینکه رفت تو پارکینگ منم پشت سرش رفتم که یه مقدار بهش دلداری بدم که تو اون موقعیت چند تا لب ازش گرفتم و چون وقتش نبود نتونستم کاری کنم کذشت تا 1 سال ونیم بعد از عروسیشون یه روز شوهرش بهم زنگ زد گفت یه کار فنی تو خونه داره و از پسش بر نمیاد اخه خدارو شکر ما دستمون تو کار فنی بازه رفتم خونشون که کارش رو راه بندازم که دیدم یه سری وسایل کم داریم فرستادمش وسایل رو بخره یه ربع وقت داشتم که با دختر خالم خلوت کنم داشت پسرش رو میخوابوند رفتم سراغش گفت چیکار داری باهام گفتم هیچی تا شوهرت بیاد یه کم با هم درد دل کنیم اون فهمیده بود من چیکار دارم و همش از این میترسید که شوهرش برسه تا این که من بقلش کردم اون اجازه نمیداد باهاش کاری کنم ولی من تو کفش بودم از پشت بغلش کردم یه دستم رو سینه های تپلش بود یه دستم رو کس نازش دستم رو زیر شرت و شلوارش بردم و کسشو میمالیدم و از بالا هم سینه هاشو میمالیدم که ناگهان لبشو با برگردوندن گردنش گذاشت تو لبم در حین اینکه میمالیدمش اون کونشو میمالید به کیرم تا اینکه یواش یواش صدای نالش رفت بالا و ارضا شد می خواستم لباسشو در بیارم و ترتیبشو بدم که میترسیدم شوهرش برسه خودمه به کونش مالیدم تا ارضا شدم و سریع بساط رو جمع کردم خیلی تو کف موندم که نتونستم کاری کنم بهتون قول میدم ترتیبشو میدم و ماجراشو براتون مینویسم اینو بگم که از اون روز به بعد تماس تلفنی ما بیشتر شده وبا هم صحبتهای سکسی میکنیم و اونم دیگه مقاومتی از خودش نشون نمیده امیدوارم خوشتون اومده باشه خدا نگهدار همتون

رسوایی با دخترعمواین خاطره که میخوام براتون تعریف کنم ماله 10 ساله پیشه میخوام خیلی کوتاه تمومش کنم ما تو یه کوچه با هم همسایه بودیم اون موقع من 13 سالم بود و دختر عموم 15 سالش بود کلا خوانواده ما با هم سر خوش نداشتن کلا با هم رفت و امد نداشتیم اون منو خیلی دوست داشت ولی سن ما به هم نمیخورد من خیلی طلبه دختر عموم بودم تا جایی که همیشه به یادش جق میزدم دیگه داشتم نابود میشدم ولی هرجوری که میخواستم طرفش برم یا مادرش میومد یا پدرش تا یه روز شد که دیدم برام نامه نوشت داد دختر همسایمون برام بیاره نامه رو داد به من و رفت وقتی نامه رو باز کردم دیدم از طرف پروانه همون دختر عموم خیلی خوشحال شده بودم فقط تو یه جمله برام نوشته بود دوست دارم اون روز برای من بهشت بود منم میخواستم براش نامه بنویسم ولی نمیتونستم به کی میدادم بده بهش کسی رو نداشتم چون با هم اصلا رفت امد نداریم بعدشم این اصلا بیرونی هم نبود یه هفته گزشته بود خونمون کسی نبود پدرم بود سر کار دیدم یکی خونمون در میزنه رفتم درو باز کنم گفتم بله جواب نداد وقتی درو باز کردم دیدم دختر عموم پشت دره نمیدونم از کجا فهمید خونمون کسی نیست من مات زده دمه در موندم فقط نگاش میکردم دیدم به من میگه اجازه میدی بیام تو من از جلوی در اومدم کنار مات زده بودم اصلا انگار لال شده بودم به من گفت درو ببند بیا تو داشتم دیوونه میشدم هم من طلبه این بودم هم این طلبه من بود شایدم بیشتر صورت نازی داره مو قهوه ای چشماش قهوه ای کلا رنگ پوستش سفید برف ولی من کلا عاشق بدنشم وقتی راه میره باسنش بالا پایین میشه همین امر منو شهوتی میکرد رفت تو خونه منم پشت سرش اخ گفتم به ارزوم رسیدم نمیدونستم بگا میرم تازه زبونم راه افتاد بهش گفتم چه عجب از این ورا در جواب به من گفت چرا جواب نامه منو ندادی گفتم خدایا این که تو نامه فقط نوشته بود دوست دارم چه جوابی باید بهش میدادم گفتم جواب نامه رو همین الان بدم اشکال نداره گفت نه گفتم منم دوست دارم دیدم به من میگه میتونم ببوسمت گفتم اره دیدم اومد تو بغلم یه بوسه ابدار و سکسی به من داد که کیرم بلند شده بود گفتم هیچی الان ببینه میگه چقدر بی ظرفیته مثله یه چسب دو قلو به بدنم چسبید منم سریع خوابوندمش یه لب خوشگل ازش گرفتم دیدم حشرش زد بالا یواش یواش دیدم داره زیب شلوارمو باز میکنه منم گزاشتم راحتر باز کنه دست به کیرم زد خیلی خوشش اومده بود نزدیک 15داشت ساک میزد با اون لبه سرخ و اتیشیش دست بردار نبود یه سره داشت ساک میزد دیگه نوبت تلمبه زدن بود شلوارش رو کشیدم پایین به به چه کونی بود سفید برف بدون اینکه یه لک داشته باشه سوراخش تنگ تف زدم یواش یواش میزاشتم تو دیدم داره اه اه میکنه که با این کارش هوس من 2 برابر میشد ولی بیچاره خیلی داشت درد میکشید دیگه یواش یواش داشت میرفت تو داغ داغ انگار رفت تو کوره دیگه تا میزاشتم خودش لیز میخورد میرفت تو رگباری داشتم تلمبه میزدم دیدم جیقش رفت هوا گفتم الانه که همسایه ها بشنون تا دیدم صدای در اومد حالا اون لخت منم لخت پدرم اومده بود بگا رفتم اومد بالا منو مثل سگ زد دختر عموم سریع لباس پوشید رفت دست منو گرفت منو ببره خونه عموم که ابروم رو ببره تا اونجا عموم هم یه پوست خدا منو بزنه فکر کردم گفتم الان منو ببره اونجا اوضاع خطریه دیگه وقت فرار بود من فرار کردم رفتم تا 1 ماه نیومدم خونه تا دیدم پدرم اومده بود دنبالم دیگه چه فایده ابروم تو اون کوچه رفته بود

سکس با خاله سارامن محسن 19 ساله از مشهدم.این خاطره برمیگرده به تابستون پارسال که خاله ام 2 یا 3 شب مهمون ما بود.چون خونوادش رفته بودن مسافرات اونم برای دانشگاهش مونده بود.اسم خالم سارا هستش و 24 سال داره.قدش بلند.موهای مشکی.چشم درشت.صورت زیبا.فقط یکمی بینیش بزرگه که زیبایی های دیگش این عیبشو میپوشونه.هیکلش هم خییلی خیلی اندامی و سکسی.چون یه مدتیی ایروبیک کار میکرد.بگذریم.من که خیلی خالمو دوست داشتم همیشه پیشش بودم تا این مدت تنها نباشه.بهش گفتم خاله جان اگه اجازه میدی امشب پیشت بمونم تا هم تو تنها باشی و راحت بخوابی هم من یک استراحت درست و حسابی بکنم.اونم قبول کرد.ساعت شد 11:30.خالم که خیلی خسته بود خوابش برده بود ولی من که تو کفش بودم نه.گذر زمان رو احساس نمیکردم.چشم چپ کردم ساعت شده بود1.رفتم یه دوری یواش یواش تو خونه زدم دیدم همه خوابن.گفتم الان وقتشه.رفتم پیش خالم که با فاصله نسبتا زیادی ازم خوابیدی بود.کنارش دراز کشیدم.نمیدونستم چکار کنم.کیرم که از روشلوار تابلو بود رو چسبوندم به کونش.با دستامم رون های پاشو میمالیدم.یه چند دقیقه این کارو کردم.دیدم خالم تکون خورد.ترسیدم فکر کردم بیدار شده.نه شانس اوردم فقط یه غلط زد.فیس تو فیس شدیم.صورتمو تا حد ممکن بهش نزدیک کردم.گرمای نفسشو احساس میکردم.وای که نمیدونین چه احساسی میده بهم.خواستم ازش لب بگیرم.گفتم شاید بفهمه.یه کوچولو از پیشانیش بوسه گرفتم وبلند شدم رفتم اون سمتش خوابیدم که داشتم میمالیدمش.دوباره شروع کردم به مالیدنش.البته یواش یواش.یهو جو گیر شدم و شلوارشو یه کوچولو پایین زدمو شورتشو دادم بالا یکم دست کردم تو کونش.همینجوری سوراخشو میمالیدم که خالم تکون خورد.مطمئن شدم بیدار شده.سریع دستمو بیرون کشیدم و خودمو به خواب زدم.زیرچشمی نگاه کردم دیدم خاله نشسته داره منو نگاه میکنه.من که از ترس رنگم پریده بود همینجوری خودمو به خواب زده بودم.دیدم خالمم رفت اون ور خوابید.فهمیدم متوجه شده و خیلی هم عصبانیه.من که دیگه روم نمیشد همون طرف خوابم برد و دیگه متوجه چیزی نشدم تا صبح که بیدار شدم.به به ساعت خواب.تا 11 خوابم برده بود.دیدم کسی خونمون نیست.خالم که دانشگاهه.خونوادمم که خونه فامیلامن.نهار یه چیزی خوردم و رفتم پای سیستم.همینجوری کار میکردم که یکی در زد.درو باز کردم دیدم مامان و بابامن.اومدن تو.1 ساعت بعدش خاله سارا هم از دانشگاه اومد.رفتم بهش سلام کردم که با یه سردی معناداری جوابمو داد و رفت پیش مامانم.منم گفتم حتما میخواد بره با مامانم درباره دانشگاه صحبت کنه.رفتم پای سیستم و ادامه کارا رو انجام دادم.همینجوری نشست بودم که مامانم اومد.گفت محسن جان تو دیشب پیش خاله خوبیده بودی؟گفتم اره چطور مگه؟گفت همیشه عادت داری دست رو پای خالت بذاری؟جا خوردم.به من و من افتاده بودم که خالم اومد گفت ابجی جون ولش کن جوونه و اشتباه میکنه.مامانم بد نگاهم کرد و رفت.منم از شدت عصبانیت از این خبرچینی خالم گفتم دیگه طرفش نمیرم.از اتاق رفتم بیرون دیدم خاله سارا داره کتاب میخونه.طرفش نرفتم و همینجوری رفتم بیرون و برگشتم.دیدم خاله اومد بهم سلام کرد.منم خیلی خیلی خیلی سرد جوابشو دادم و رفتم تو اتاقم.خاله اومد تو اتاقم منم گفتم اول باید در بزنی اگه اجازه دادم بیای تو.عذر خواهی کرد و درو بست و در زد.گفت اجازه هست.منم گفتم نه.در رو باز کرد و اومد کنارم نشست.گفتم مگه نگفتم لطفا تو نیای؟گفت محسن جان میخوام باهات صحبت کنم.گفتم من با ادمای خبرچین صحبت نمیکنم.گفت محسن جان اگه من چیزی به مادرت گفتم فقط به خاطر خودته.نمیخوام بعدا که بزرگ شدی برات مشکلی درستشه.وگرنه منم احساس دارم و درکت میکنم.امشب بیا پیش من بخواب تا تنها نباشم.گفتم نه.گفت بیا دیگه میخوام باهات درد دل کنم.منم که خوشم اومده بود هی ناز کردم تا اینکه قبول کردم.شب شد و رفتم پیش خاله.البته به دور از چشمای مامانم.رفتم دیدم خاله سارا داره یه کوچولو خودشو ارایش میکنه.گفتم سلام خاله جان.گفت سلام عزیزم بیا اینجا کنارم بشین.منم بدون اینکه تو فکر سکس باشم کنارش نشستم.گفت به نظرت خوب ارایش کردم.گفتم اره بد نیست خوبه.گفت یعنی تو دل برو هستم.گفتم بدون ارایش هم تو دل برویی.گفت بیا نزدیکتر.رفتم نزدیکترصورتشو اورد نزدیکم و یه بوسه از لپام گرفت و گفت:محسن جان من ازم ناراحتی؟گفتم من کلا از ادمای خبرچین خوشم نمیاد.گفت من که عذر خواستم.گفتم خیلی خب بابا حالا چی کارم داری.گفت من اگه چیزی گفتم به خدا به خاطر خودته ولی اگر هنوزم به من احساس داری حاضرم به خاطر جبران دیشب بذارم امشبم کنارم بخوابی.گفتم جدی میگی؟گفت اره.رفتیم تو تخت.کنارش خوابیدم.روشو کرد طرفم و گفت دوستت دارم محسنم.منم گفتم من بیشتر.دیدم لباشو اورد نزدیک و شورع کرد به خوردن لبم.جا خورده بودم.ازش لب گرفتم و با زبونم زبونشو قلقلک میدادم.رفتم سراغ لاله گوشش.شنیده بودم دخترا خیلی دوست دارن لاله گوششونو بخوری.یکمی با زبون نوازشش کردم.بهش گفتم خاله نمیخوام دردسر شه.جون من بیخیال شو.گفت لوس نشو به مامانت نمیگم.دیدم غلط خورد و اومد روی من خوابید.فیس تو فیس بودیمبه چشماش خیره شدم و با دستم کونشو میمالیدم.اونم لبخند ملیحانه میزد.همینجوری میمالیدمش.دیدم شلوارشو در اورد.یه شرت توری خیلی قشنگ پاش بود.با کونش نشست روی شکمم.گفت محسن بلدی الان چکار کنی؟گفتم نه.گفت چقد تو خنگی.شرتومو در بیار.درش اوردم به سختی.وای که چه کونی داشت.اونم شلوار و شرتمو در اورد دید کیرم سیخ سیخ شده.به سرعت رفت سراغشو برام ساک زد.یواش یواش ساک میزدو منم حال میکردم.صورتشو گرفتم گفتم نکن خوب نیست.گفت باشه.کونشو برداشت گذاشت رو کیرم.بالا پایین کرد.صدای نالش در اومده بود.گفتم سارا جون یواش تر میخوای همه بیدار شن.توجه نکرد و صداشو اورد پایینتر.گفت سگس بلدی؟گفتم اره.سگی نشست و منم شروع کردم به کردنش.همینجوری ادامه میدادم.سارا یواش یواش ناله میکرد.خیلی خودشو نگه داشته بود تا کسی بیدار شنه.همینجوری ادامه میدادم.کیرمو تا ته تو کونش میکردم جوری که شکمم به کونش میخورد و صدای لق لق لق لق لق میداد.جووووووون نمیدونین چه حالی میداد.همینجوری که سگی میکردمش صورتو و موهاشو گرفتم یهو کشیدم طرف خودموصاف شده بود و منم میکردمش.گفت بسه از جلو بکنوجا خوردم گفتمم نه.اولا وسایل نداریم.دوما برات خوب نیست.گفت لوس نشو بکن.گفتم من از خدامه ولی نه نمیشه.خودش با کس نشت روی کیرم.دیدم توجه نمیکنه.گفتم باشه چون تو میخوای بیا.همینجوری کیرمو تو کسش کردم و با دستام سینه های ماهشو میمالیدم.اونم که بیچاره میخواست جیغ بکشه از درد ولی میترسید و فقط اه و اوه میکرد.بالا و پایین میرفت روی کیرم.موهای بلند و مشکیش تکون میخورد.احساس کردم داره ابم میاد.گفتم خاله.برو کنار.گفت چرا.گفتم برو کنار.رفت کنار و ابم ریخت بیرون روی شکمم و کیرم کثیف شد.گفت خب شد گفتی ها.با دستمال کیرمو تمیز کردم و گفتم خاله جون من ارضا شدم.دستت درد نکنه که احساسمو درک کردی.من دیگه میرم بخوابم.داشتم بلند میشدم تا برم لباس بپوشم یهو دستمو گرفت و منو چرخوند و ازم لب گرفت.گفت من که ارضا نشدم.باید منو ارضا کنی بعد بری بخوابی.گفتم باشه فقط کستو میخورم چون دیگه نای ندارم.گفت باشه.رفتم سراغ کسش.یک کس قشنگ و بزرگ و تمیز و صورتی رنگ داشت.نوک زبونمو زدم به کسش.چند باری اینجوری کردم تا گفت جوون منم خوشم اوممد و کف زبونمو مالیدم به کسش.اونم خوشش اومد.همینجوری کسشو خوردم تا داشت ارضا میشد.با دست کسشو مالیدم تا ابش بلاخره اومد.گفتم خاله جونم اجازه هست برم؟گفت برو عزیزم شبت بخیر.امشب خیلی به من خوش گذشت.بوسیدمش و رفتم خوابیدم.از اون به بعد منو خالم خیلی به هم نزدیک بودیم و هر وقت تو مهمونیا همو میدیدیم میرفتیم یه جای خلوت و لب میگرفتیم.دیگه باهاش سکس نکردم تا اینکه ازدواج کرد و خوشبخت شد.ولی من تعجب کردم چجور شوهرش نفهمید پردشو زدم.بعد که ازش پرسیدم گفت پرده من ارتجاعیه و با یک یا دوبار سکس پاره نمیشه.محکم لبشو بوسیدم.وای که نمیدونین چقد دوسش دارم.بعد از اون دیگه فقط ازش لب میگرفتم و همو میبوسیدیم.

شب داغ زمستانیاسم من ملوسک است 35 ساله از تهران. متاهل هستم و یک پسر 10 ساله دارم. به گفته دوستان و اشنایان زیبا رو هستم و به خاطر اینکه مرتب ورزش میکنم اندام زیبایی دارم . این خاطره را برایتان اینجا نقل میکنم مربوط به زمستان سال گذشته است 1390 . روز پنج شنبه در ماه بهمن بود . هوا خیلی سرد بود . روی میز وسائل صبحانه را قرار دادم و چون مدارس اعلام کرده بودن که پنج شنبه ها تعطیل است دغدغه مدرسه پسرم را هم نداشتم . همسرم که نام مستعارش افشین است به اشپزخانه امد و پشت میز قرار گرفت منهم برایش چای اوردم و او همانگونه که با کارد خامه را روی نان میمالید گفت ملوسک یکی دو تا لباس گرم برام تو ساک بگذار با وسائل دیگه دارم میرم شمال. لبخندی زدم گفتم اوه با از ما بهترون داری میری؟ خوب من و مازیار ( پسرم ) هم باهات میاییم. اخمی کرد و گفت لازم نکزده . با یکی از همکاران داریم میریم به ویلا سری بزنیم و فردا عصری هم خونه هستیم. اصلا میخوام یک شب قیافه ات را نبینم و راحت باشم. دلم خیلی شکست از حرفش . شوهرم مرد بسیار تندخویی هست البته برای خانواده و همیشه خدا با بدترین کلمات با من حرف میزد. چیزی بهش نگفتم و رفتم ساکش را براش چیدم که امد و لباسش را پوشید و و خداحافظی کرد و رفت . بعد از رفتن او به اشپزخانه برگشتم و چای برای خودم ریختم و در افکار فرو رفتم .ساعت 2 بعد از ظهر دوستم الهام بهم تماس گرفت و وقتی فهمید افشین به سفر رفته پیشنهاد داد که بعد از ظهر به خیابان دکتر مفتح بالای میدان هفت تیر برویم و بوتیکها را ببینیم و هم وقتمان بگذرد و هم اگر لباس مناسبی پیدا کردیم بخریم. با هم برای ساعت 7 شب قرار گذاشتیم . ساعت 4 یا 4/5 بود که مامان و داداشم به منزلمان امدن و وقتی فهمیدن افشین به سفر رفته خواستن با انها به خانه مادرم بریم ولی من به انها گقتم با دوستم ساعت 7 قرار دارم و انها گفتند پس ما مازیار را با خودمان میبریم و تو هر وقت کارت تمام شد مستقیم به خانه ما بیا. مازیار را اماده کردم و او با مامان و داداشم رفتند . رفتم دوشی گرفتم و بعد لباسی انتخاب کرده امدم بر تن کنم که یاد شماتتها و توهین های شوهرم افتادم . به خودم گفتم مگه من دل ندارم تا کی کنیز باشم و فحش و کتک بخورم بگذار امشب اراسته و خوب باشم. مانتو استرجی که ماه قبلش خریده بودم از کمد دراوردم مانتو ام رنگش سبز پسته ای است و بسیار چسبان .وقتی بر تن کردم حس کردم سینه هایم که سایزشان 85 است و بزرگ هستند ولی چون ورزش میکنم و بچه شیر ندادم سفت هستند میخواهند مانتو را پاره کنند و بیرون بیان . ارایش کردم و پالتویم را هم روی مانتو به تن کردم و به اژانس تماس گرفتم تا ماشین برام بفرسته. ولی مسئول اژانس عذر خواهی کرد و گفت به خاطر ترافیک فعلا ماشین ندارد. پیش خود گفتم به خیابان رفته و ماشینی کرایه میکنم . در خیابان ماشینهای رنگارنگ و مختلفی بود که جلوی پایم ترمز میکرد و با بوق یا با گفتن یا با اشاره میخواستن دعوتشان را قبول کنم. حسابی جا خورده و ترسیده بودم . در همین موقع صدای اشنایی به گوشم خورد و ن دیدم کامران دوست صمیمی شوهرم است که صدایم میکند با خوشحالی و عجله به سمت ماشینش رفتم و در جلو را باز کرده و ارام گرفتم. کامران هم پابش را روی گاز گذاشت و حرکت کرد. پس از سلام و احوال پرسی بهش گفتم افشین نیست و من به خیابان مفتح میرم و خواهش کردم مزاحم او نشوم .. او لبخندی زد و گفت نه منهم بیکارم از بیکاری داشتم تو خیابان چرخی میزدم . و گفت زن و بچه هایش را به خانه مادر زنش برده و خودش امده بیرون. گرمای بخاری ماشین مطبوع بود و بوی عطرم فضای ماشین را گرفته بود. در همین موقع دوستم به موبایلم تماس گرفت و گفت برایش مهمان امده و نمیتواند به سر قرار بیادو عدر خواهی کرد . کامران دید که پگر شدم گفت ببخشید کی بود؟ جریان را بهش گفتم . او هم گفت پس هر جا که مایلید ببرمتان. تشکر کردم و گفتم نه میرم خانه . گفت خانه مادرتان نمیری؟ خجالت کشیدم بگم با این تیپ و وضع نه . گفتم حالا نه بعدا میرم. گفت برگردم سمت منزلتان گفتم باشه ممنون برگردید.به در خانه که رسیدیم دعوتش کردم که به داخل بیاید . او کمی امتناع کرد و گفت قهوه هم دارید؟ خندیدم گفتم بله داریم. به اتفاق به منزل رفتیم . پالتویم را دراوردم و به اشپزخانه رفتم و قهوه درست کرده و به هال امدم . کامران را دیدم که چنان مبهوت لباسم شده و سینه هام که با راه رفتنم تکان میخوردن نگاه میکرد که واقعا متوجه کارش نبود. من و کامران با هم ساعتی را حرف زدیم و گرمای نگاهش بر بدنم تنم را داغ کرده بود و از نگاه او لذت میبردم. در ان چند سال که همدیگر را میشناختیم او مرا با سر و وضع پوشیده و ساده دیده بود . متوجه شدم دقایقی است که روسریم بر شانه ام افتاده و نبود بر سرم حسم را گرمتر میکرد. صبحت از اخلاق شوهرم که شد بی اختیار به گریه افتادم و او امد کنارم نشست و سرم را روی شانه اش گذاشت. اغوش او گرمای خاصی برام داشت و برام امن بود . سرم را بلند کردم و در چشمانش خیره شدم با مهربانی قطرات اشک را از روی گونه ام پاک کرد و ارام ارام لبهایش را بروی لبهای تشنه ام گذاشت و من در اغوش او خود را رها کردم . لبهای ما روی لبهای هم میچرخید و زبانمان در دهان دیگری شیرینی شهوت را جستجو میکرد یکباره تکانی خوردم و بدنم به لرزه افتاد او سینه ام را از روی مانتو ارام داشت فشار میداد و با دست دیگرش روی ران پایم میکشید . از جا بلند شدم و به طرف اتاق خواب رفتم . چراغ خواب زیبایی دارم که نور قرمز ملایمی بر تختم میاندازد انرا روشن کردم و به او که بر استان در ایستاده بود نگاه کردم. کامران با ملایمت و نرمی مانتو ام را از تنم خارج کرد و دید که زیر ان چیزی نپوشیدم. با ملایمت شلوارم را از پایم بیرون کشید و با دقت شورتم را در اورد . منهم کمکش کردم تا لباسهایش را دربیارد. وقتی کاملا لخت شدیم او مبهوت بدن من مخصوصا سینه هام شده بود و من مجذوب کیر بلند و خوش تراش او به طرفم امد و مرا رو تخت خواباند و خودش کنارم قرار گرفت. باز لبهایمان بروی هم رفت و با حوصله به زیر گردنم رفت و انرا میبوسید بعد لاله گوشم را در دهانش کرد و ملایم لای دندانش گذاشت. ارام ارام به سینه هام رسید و هر دو را در دست گرفت و با مالیدن انها یکیش را بر دهان گذاشت و شروع به خوردن و مکیدن کرد و بعد دومی را . من دستهایم را به نرده پشت تخت گرفته بودم و ارام تاله میکردم . .بعد یواش یواش از سینه هام پایینتر امد و نافم را بوسید و بعد دو پتیم را از هم باز کرد و از زانو من خم کردم و او سرش را به کسم نزدیک کرد و شروع به خوردن کرد. کاری که هیچوقت شوهرم انجام برام نداده بود . مثل اینکه هزاران سوزن بر بدنم فرو رفته باشد و اههههههههههه اهی از لذت کشیدم . دستم را روی سرش گذاشتم و به کسم فشار دادم و در درونم غوغایی بود مثل اینکه سرما خورده باشم و دستشویی داشته باشم ان حالت ولی لذت بخش بهم دست داده بود . وقتی خوردنش تمام شد کمی فاصله گرفت و رئی زانو ایستاد منهم کیر بلند و خوش تراشش را دست گرفتم و بعد از کمی مالیدن انرا ارام ارام در دهانم کردم. وای که چقدر خوشمزه بود با ولع کیر او را میلیسیدم و کله انرا میمیدم . بعد به پشت خوابید و من بلند شدم و با دست کیرش را به کسم راهنمایی کردم و ارام ارام روی ان نشستم …ا……….ه ا…………….ه…. ناله های لذت بخش من با هر بار پایین و بالا رفتن بیشتر میشد و او همانظوز که کیرش در کسم بالا و پایین میرفت و سینه هام بالا و پایین میشد انها را گرفت و بهم میمالید و یا نوکشان را گرفته و بازی میداد…بالاخره ارگاسم شدم و خم شدم و لبهای او را بوسیدم. وقتی دید من ارگاسم شدم از جا بلند شد و مرا که روی او و کیرش نشسته بودم را بلند کرد و روی تخت خواباند و دو پایم را بلند کرده و روی شانه هایش انداخت و شروع به تلمبه زدن کرد……اه اه اه اه…..بکن کامران جون خوبه همینجور بکن بعد کیرش را دراورد و لای سینه هام گذاشت منهم سینه هام را بر هم فشردم و او ابش امد…

12 ساله تو کف خواهر زنم هستمسلام دوستانمن بهزادم 39 ساله ( نگید خجالت بکش پیرمرد اینجا چیکار می کنی؟) از 27 سالگی که ازدواج کردم از خواهر زنم که الان 26 سالشه (اون موقع 14 سالش بود )خوشم میومد. حدود یک سال بود که من نامزد بودم وبه خونه شون مرتب رفت و آمد داشتم اون خیلی با من شوخی می کرد . من اوایل می گفتم بچه اس و حس جنسی بهش نداشتم با اینکه از هیکل و چهره و خوشگلی اش خیلی خوشم میومد چون تو دخترای فامیل از نظر قیافه و هیکل تک بود. تقریبا” مثل خواهر بهش نگاه میکردم . با من شوخی فیزیکی می کرد . دستمو فشار می داد با من مچ می انداخت . البته با باباش و داداشاش هم شوخی فیزیکی می کرد و بغلشون می کرد و محکم فشارشون میداد . حود سه سال از ازدواجم می گذشت که یه سال عید من و زنم با این خواهر زنم تهران بودیم و بقیه رفتند شهرستان . چند روزی با هم همه جا می رفتیم تو تاکسی که می نشستیم پاشو آروم می چسبوند به پای من . البته در حدی نبود که من جرات زیاد پیدا کنم . منم خیلی محافظه کار بودم در حد خودش بهش نزدیک می شدم از اون موقع حس شهوانی من کم کم نسبت به وی بیدار شد . تو همین چند روز یه روز شب بلند شدم برم دستشویی دم صبح بود اون تنها تو حال خوابیده بود دیدم پتو از رو پاهاش رفته کنار و دامنش هم کنار رفته بود و باسن و لای پاهاش که یه شورت سفید تنش بود کاملا” مشخص بود. بدنش خیلی سفید و شهوت انگیز بود . من فقط نگاش کردم و رد شدم . صبح سرصحبت به من گفت که صبح زود بیدار شده بودی . معلوم بود که اون موقع بیدار بوده . چند ماهی گذشت تا یه روز چند نفری رفتیم یه پاساژ خیلی شلوغ حدود دو ساعت چرخ زدیم تو این مدت چند بار پشتش قرار گرفتم و از عقب خودمو بهش چسبوندم اون خیلی بی تفاوت نشون می داد با اینکه کیرم رو کامل حساس می کرد نه خودشو عقب می داد و نه جمع می کرد. بعد از خرید هم که صحبت می کردیم . گفت که خیلی شلوغ بود واصلا” خوشش نیومد و دوست نداره دیگه تو شلوغی خرید کنه.حدود دو سال من با اون کج دار و مریز سر کردم بعضی وقتا به یه بهونه ای خودمو بهش می چسبوندم و اونم به ندرت عکس العمل مثبت داشت. کم کم سعی می کردم بهش محبت کنم . نمی دونستم چیکار میخوام بکنم . فقط احساس می کردم که دوستش دارم . یه شب تو خونه شون خوابیده بودیم و اون هم کنار من و زنم بود که دستمو به موهاش کشیدم عکس العملی نداشت نمی دونم ترسیده بود یا ناراحت بود ویا خوشش میومد ولی فردا یه خورده از من کناره می گرفت. خانمم به من اعتماد داشت و اصلا” عکس العمل منفی نداشت. سحر هم به زنم گفته بود که بهزاد قیافه تو دل برویی داره . حتی گفته بود که سر مراسم عروسی میخواسته منو ماچ کنه ولی خجالت کشیده بود و ترسیده بود مردم حرف دربیارن . زنم می گفت که سحر ( خواهر زنم) تو رو مثل برادر دوست داره. یه بار هم دسته جمعی سوار تاکسی شدیم جلو من و سحر نشستیم داشتیم میرفتیم عروسی ، اون دستشو انداخته بود رو صندلی و پشت گردن من و من از فرصت استفاده کردم و دستمو آروم گذشتم رو رونش نزدیک لای پا شو کنار کوسش ، خیلی نرم بود و احساس می کردم دستم روی برگ گل گذاشتم ولی زیاد طول نکشید سحر با یه زبلی دستمو آروم زد کنار در حالی که می گفتیم و میخندیدیم .من یه کمی دمغ شدم . جلوی تالار عروسی که پیاده شدیم سحر دستشو گذاشت رو کتف من و یادم نیست یه چیزی به من گفت و میخواست از دل من دربیاره.سال ششم بعد از ازدواج بود که یه بار خونه ما خوابیده بود تو اتاق بچه که صبح به یه بهانه ای رفتم و اول پامو از رو پتو به کنار باسنش که دمر خوابیده بود چسبوندم دیدم حرکتی نکرد آروم نشستم و دستم رو از روی پتو روی باسنش و لای سوراخ باسنش گذاشتم یه دفعه برگشت و داشت بلند می شد که از اتاق بیرون رفتم اون روز خیلی دمغ بود و با من سر سنگین رفتار می کرد ولی بعدا” دوباره با هم صمیمی شدیم .یه شب که برای خواب خونه اونا موندیم خیلی قر و فر می داد . شب هم با یه شلوارک ( تا زانو) و تی شرت خوابید باز نزدیک من و زنم . شب خودشو به بهانه گرمای تابستون هی ولنگ و واز می کرد و دمر می خوابید و کونشو قلمبه می کرد و انواع پوزیشن ها رو امتحان می کرد .من با اینکه نزدیکش بودم و دستم با یه مقدار دراز کردن بهش می رسید جرات نداشتم کاری بکنم. زنم خوابیده بود ولی پدر زنم احساس می کردم بیداره برا همین هیچ کاری نکردم و خوابیدم و از بس تو فکر خواهر زنه بودم چند ساعت بعد بیدار شدم دستموگذاشتم رو پاهاش که نزدیک من بود عکس العملی نداشت . بعد از چند ثانیه دستمو رو رونش گذاشتم و بطرف باسنش که می بردم با یه حالت ناراحتی و سریع بلند شد نشست و من از ترس دستمو کشیدم و خودمو به خواب زدم . صبح با من حرف نمی زد . بعد جریان رو به زنم گفته بود و گفته بود که دوست نداره رابطه مون خراب بشه ولی خیلی ابراز ناراحتی کرده بود وگفته بود که از او اصلا” چنین انتظاری نداشتم . زنم یه دعوای حسابی با من کرد و چند روز با من سر سنگین بود . اعتمادش نسبت به من از بین رفته بود . من با یه سری توجیه که سحر اشتباه می کنه من اصلا” قصد بدی نداشتم و یه سری شوخی بوده و از این حرفا یه جوری سرو ته قضیه رو ظاهرا” هم آوردم و حدود دو سال با سحر خیلی سر سنگین بودم ظاهرا” انتظار نداشت که من چنین رفتاری با او داشته باشم خیلی دور وبر من می پلکید و سعی می کرد دل منو به دست بیاره . ولی من که غرور و آبروم جلو زنم لکه دار شده بود خیلی از دستش عصبانی بودم . بعد از دو سال دوباره خر شدم و گول قر و فر های سحر رو خوردم باز هم یه شب شیطون گولم زد و تو خواب دست سحر رو گرفتم تو دستم .آخه لعنتی یکی از دستاشو از رو بالش بطرف من دراز کرده بود . دستشو که گرفتم تو دستم هیچ عکس العملی نداشت . برای من خیلی لذت بخش بود داشت گریه ام می گرفت . همش شهوت نبود بخاطر دوست داشتن بود و به خاطر زجری که چند سال کشیده بودم و تحقیری که شده بودم .حدود یک دقیقه دستش تو دستم بود . اول خواستم همینجوری یه خورده بمونه و بعد دستمو بکشم و بخوابم و فردا منتظر عکس العملش باشم ولی اشتباه کردم و شروع کردم به مالیدن دستش که اول هیچ حرکتی نداشت وبعد یه دفعه دستشو کشید و خودشو جمع کرد و بالشش رو کشید اونطرف و از من دور شد . فردا با من سر سنگین بود و مثل برج زهرمار شده بود . من که از خریت خودم ناراحت بودم به خودم گفتم که حقته هر بلایی سرت بیاد .بعد از اون حدود 4 ساله که دیگه باهاش کاری ندارم تو این مدت اون یه مدت خیلی به من ابراز محبت می کرد ولی بعدها کم شد اونم بی خیال شد . البته هنوز بعضی وقتا خودشوبه من نزدیک می کنه یا میچسبونه ولی من ازش دوری می کنم. هنوز ازدواج نکرده به چند خواستگار خواب رد داد و با یکی از پسرای فامیل دوست شد به هوای ازدواج ولی اون با اینکه به احتمال زیاد حسابی باهاش سکس کرده بود ولش کرد و رفت با کس دیگری ازدواج کرد . یادمه یه بار پسره زنگ زد منم خونشون بودم در حالی که من متوجه بودم با پسره قول و قرار گذاشت ، دوش گرفت و رفت و حدود 4 – 5 ساعت دیگه اومد خیس عرق شده بود به محض اینکه اومد رفت سمت حموم من اونور نشسته بودم و جلوی من از روی شلوارک کونشو و لای پاهاشو میخاروند . موقع لباس در آوردن هم در حمام رو نصفه باز گذاشته بود و من نصف بدن لختش می دیدم ولی کاری باهاش نداشتم . دیگه هم کار باهاش ندارم و اگه هوس زنی دیگه غیر از زن خودم رو بکنم میرم سراغ افراد دیگه ای که در دسترس هستند و خودمو شارژ می کنم ولی از رفتار سحر در حیرتم از این بلایی که سر من آورد