بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | چهارشنبه – 24 آذر ۱۴۰۰

یه ماجرای دیگه با زن عمو مهستی شب عموم با من تماس گرفت و گفت فردا ظهر بیا خونه ببین کامپیوتر چه ایرادی داره. کلی خوشحال شدم که فردا مهستی رو میبینم. نزدیکای ظهر رفتم خونشون. زنگ زدم زن عمو در رو باز کرد. بالا که رفتم در ورودی باز بود رفتم تو مهستی تو آشپزخونه بود. گفتم سلام زن عمو پس عمو کو؟ گفت هنوز نیومده. اینو که گفت رفتم تو آشپزخونه و از پشت بهش چسبیدم و به خوبی حرارت کونشو رو کیرم حس میکردم. دستمو تو کمرش حلقه کردم و دست دیگمو گذاشتم رو کسش و کشیدمش تو تنم وشروع به بوسیدن گردن و زیر گلوش کردم و کسشو از رو شلوار ماساژ میدادم. خنده ای شهوت انگیز کرد گفت چی میخوای؟ گفتم کستو میخوام خوشگلم. با خنده گفت میخوری یا میکنی؟ محکم بوسیدمش و گفتم کیرم میخواد از مهستی کوچولو لب بگیره. با خنده گفت کس منم میخواد کیرتو بخوره ولی الان عموت میاد. خودشو ازم جدا کرد و رفت توالت. رفتم رو کاناپه نشستم از توالت که اومد بیرون اومد و رو پام نشست وشروع کردیم لب گرفتن. با شنیدن صدای در آسانسور بلند شد و دوید تو آشپزخونه. عمو اومد تو بعد سلام احوالپرسی رفتیم پای کامپیوتر. بعد چند دقیقه مهستی صدا زد ناهار حاضره و رفتیم سر میز. سر ناهار عمو تمام حواسش تو موبایلش بود و من با پا پای مهستی رو لمس میکردم و از تو یقه ی تاپ پستوناشو دید میزدم. بعد ناهار منو عمو پای کامپیوتر بودیم و مهستی تو اتاق خواب بودکه موبایل عمو زنگ خورد و گویا با خانم منشی شرکتش صحبت میکرد. تلفنش که تمام شد به من گفت تو خودت کامپیوتر رو راش بنداز من میرم شرکت به زن عموت هم بگو من رفتم. من که دیگه کارم هم تموم شده بود قند تو دلم آب شد. عمو زود آماده شد و رفت بیرون. از پنجره نگاه کردم مطمئن بشم میره و بعد رفتم زنجیر در و انداختم. رفتم پشت در اتاق خواب و تا در و باز کردم کیرم بلند شد. مهستی شلوارشو درآورده بود و با شرت و همون تاپ خوابیده بود و کون گندش تو شرت تنگش به زور جاگرفته بود. آروم دستمو گذاشتم رو کونش و نوازشش کردم که از خواب پرید و با ترس پرسید مگه عموت نیست؟ وقتی گفتم عمو بعد زنگ منشی رفته شرکت با خنده تلخی گفت پس تا 10 شب برنمیگرده چون شب شیفت کس خانم منشی هست. بغلش کردمو گفتم تو هم که تنها نیستی عزیزم. اینو که گفتم مهستی لباسامو از تنم کند و فقط شرتمو باقی گذاشت. شروع کردیم لب گرفتن زبونشو تو دهنم میچرخوند و منم زبونشو میمکیدم بعد با زبون کامشو میلیسیدم و زبونامون رو به هم میمالیدیم. 10 دقیقه ای لب میگرفتیم تاپ و کرستشو کندم و رو تخت خوابوندمش و روش دراز کشیدم شروع به ساک زدن پستوناش کردم. نوک پستوناش کاملا شق بود و منم پستوناشو میچلوندم و نوکشو میمکیدم بعد با زبون تمامشو لیس میزدم و سعی میکردم تمامشو ببلعم ولی اون پستونای گنده چطور میتونست تو دهنم جا بگیره. با نوک زبون با سرعت نوک پستونای مهستی رو لیس میزدم. همونطور که پستونای شق شده مهستی رو میچلوندم از دور نافش بوسهای کوچیک میگرفتم و شکمشو لیس میزدم. مهستی هم با زبون لباشو میخورد و سعی میکرد پستوناش رو بماله. وقتی میخواستم از روی شرت کسش رو ببوسم اونقدر شرتش خیس شده بود که صدای آب کس از تماس شرت با کسش شنیده میشد. با لبام شرتش رو روی کس خیسش میمالیدم و مهستی با دستاش سرمو به کسش فشار میداد و ناله میکرد. شرتشو از پاش کندم. پاهاشو بلندکردم و گذاشتم رو شونه هام. کسش کاملا ورم کرده بود و خیس آب بود. بوی عطر کسش دیوونم میکرد. زبونمو از سوراخ کونش تا بالای کسش میکشیدم و روی چوچولش فشار میدادم. با انگشت کسش رو باز کردم و داخل کسشو میلیسیدم و تا جایی که زبونم بلند میشد داخل کسش فرو میبردم و دماغم رو روی چوچوله ی شق شده مهستی میمالیدم. لبای کسش رو داخل دهنم میکردم و سخت میمکیدمشون. ناله های مهستی کم کم به جیغ تبدیل میشد و با ناله میگفت محکمتر محکمتر اه ه ه کسم اووووووووف و پستوناش رو میچلوند. بعد از زیرم بلند شد و شرتمو کند و کیرمو گرفت و شروع کرد ساک زدن. در حالیکه کیرمو میخورد رو تخت خوابوندمش و 69 روش خوابیدم و دوباره شروع به خوردن کسش کردم. بعد چند دقیقه مهستی از زیرم بلند شد و از اسپری بالای تخت به کیرم زد. طاق باز روی تخت دراز کشید پاهاشو بلند کرد و دستاش رو زیر رونهاش گرفت و با شهوت گفت بکن تو کسم. سر کیرمو گذاشتم رو کسش و تا ته فرستادم تو کس داغ و تنگ و خیسش. رونهاش گرفته بودم و با سرعت کسش رو تلنبه میزدم. مهستی هم چوچولش رو ماساژ میداد و ناله میکرد. همونطورکه سعی میکردم با تمام توان و سرعت تلنبه بزنم گاهی روش خم میشدم و زبون یا پستوناش رو میلیسیدم. کیرم و درآوردم و ازش خواستم به حالت سجده بخوابه. صورتش رو رو بالش گذاشت و کونش قنبل کرد دوباره کیرمو فرستادم تو کسش که کاملا پیدا بود و با انگشتام چوچولشو میمالیدم. بعد چند دقیقه دوباره طاق باز خوابید و کیرم با کسش بلعید. من که عرق کرده بودم محکم و سریع کسش رو تلنبه میزدم و یهو مهستی اه بلندی کشید و کسشو محکم کوبید به تن من و منم تمام آبمو رو تو کس مهستی خالی کردم. بدون اینکه از هم جدا شیم تو بغل هم خوابیدیم و لب میگرفتیم و کلی حرفهای عاشقونه رد و بدل کردیم. بعد یک ساعتی با هم دوش گرفتیم و من با همون حوله مهستی هم خودم رو خشک کردم. موقع خداحافظی چند دقیقه دم در لب میگرفتیم و مثل دو تا عاشق جدایی برامون سخت بود. مهستی بغلم کرد و گفت هر زمان که خونه خالی باشه زود باهات تماس میگیرم که بیای پیشم عزیزم.

بهبود و زن عمو سمیراماجرايي كه ميخوام بازگو كنم رو بدون هيچ كم و كاستي تعريف ميكنم ،چون اعتقاد دارم هرچه ماجرا واقعيتر باشه و تخيلات توش كمتر به كار رفته باشه خواننده لذت بيشتري از متن ميبره… من بهبود هستم،21 سالمه ولي به خاطر شرايط محيطي كه توش بزرگ شدم تجربه هاي زيادي تو همه مسايل از جمله سكس دارم…سكس فاميلي رو مي پسندم ولي از سكس با خواهر و مادر متنفرم و اونو يه جور خيانت به خود ميدونم…به هر حال اين عقيده منه… شايد به خاطر همون شرايط محيطي كه گفتم يا به هر دليل ديگه تجربه سكسيم به نسبت سنم زياده(خدا رو شكر!!!) خاطره اي ميفرستم مربوط ميشه به 3 سال پيش،زمانيكه 18 سالم بود… 5ماه بود كه عموم فوت كرده بود،خدا بيامرز كارمند يكي از ارگانهاي دولتي بود كه به خاطر همينم مجبور به مهاجرت به يه شهر ديگه شده بود…32 سالش بود و 5 سال از زنش بزرگتربود وبا منم خيلي ندار بود كه تو يه تصادف مرد… زن عموم دختر يكي يه دونه يه آدم خرپول گردن كلفت بود و بعد از مرگ عموم كارهاشو كرده بود و ميخواست برگرده تهران،از اونجا كه من و عموم سري از هم سوا بوديم، به عموم كه تو شهر غريب بود خيلي سر ميزدم و با زن عموم هم خيلي صميمي شده بودم،تازه پيشم رو تموم كرده بودم و تو نخ كنكور هم نبودم!!خلاصه قرار شد چون زن عموم داداش نداشت و باباي كون گشادش هم تو تهران كار زياد داشت من برم كمكش تا توي 2_3 روز راه بيفتيم و بيايم… دقيقا يادمه سه شنبه بود كه رفتم اونجا…2 ماهي ميشد كه تو كف كس بودم،خداييش تو فاز كردن زن عموم كه نبودم هيچ،اصلا فكرشم نميكردم اما به دلم صابون زده بودم كه با رابطه دوستانه اي كه باهاش دارم و زن عمو كه با من راحته شايد بشه يه كم بمال بمال راه انداخت!!! آخرين مراحل كاراي محضري واگذاري مستغلاتي كه عمو به نام زن عمو(سميرا) كرده بود روز چهار شنبه تموم شد،تابستون بود و ساعت حدود 6 بود، سميرا يه دامن اندامي بلند مشكي تنش بود و يه تي شرت ليمويي…از گردي كه از زير تي شرتش بيرون زده بود تابلو بود كرست نبسته،البته من در جريان بودم كه روي سينه هاش عمل زيبايي انجام داده و سينه هاي ناز و قشنگش براي سيخ واستادن نيازي به كرست ندارن… يه هندونه آورد و اومد كنار من كه تو ايوون نشسته بودم نشست،گفت بهبود جان زحمت اين كرگدنو بكش،گفتم زن عمو اين بدبخت(هندونه) كجاش ‌شبيه كرگدنه؟گفت :آخه من از چيزاي كلفت مور مورم ميشه واسه همين گفتم كرگدن آخه اينم پوستش كلفته …تو فاز آمار گرفتن ازش نبودم ولي با حرفي كه زد آقا تيمور(كيرمو ميگم!!!) قلقلكش اومد شديد، كرمم بالا گرفت و گفتم همه چيزاي كلفت؟؟؟با يه لحن خاصي گفت حالا بماند،اينجا بود كه تصميم گرفتم راه عمومو ادامه بدم و هر طور شده سنگرشو حفظ كنم…هندونه رو بريدم و مشغول خوردن شديم لاكردار خوب هندونه اي بود،قرمز و شيرين.به سميرا گفتم زن عمو مثل اينكه همه چيزاي كلفت بد مزه نيستنا…گفت بهبود خيلي داري شيطوني ميكني، منم گفتم اي بابا بهبوده و اين شيطنتاش ديگه!!!ساعت دم دماي 7 بود كه زن عمو رفته بود دستشويي و داشت برميگشت،منم پاشدم كه به بهونه دستشويي رفتن يه مالش بهش بدم،قبل از دستشويي يه راهروي باريك بود كه دستاشونو اونجا ميشستن،داشت دستاشو ميشست كه من از پشتش رد شدم و تيمور رو ماليدم درش،چون ميخواستم منظورمو بگيره و فكر نكنه شوخيه اين كارو يه كم با شدت انجام دادم و مدت بيشتري از يه رد شدن معمولي طولش دادم يه ويشگون ريز هم از كنار بازوش گرفتم كه هر بزغاله اي منظورمو ميگرفت چه برسه به سميرا كه هفت خطيه واسه خودش،اين كارو كه كردم يه نگاهي به من و ابول نيم خيزم كرد ،يه كم سرخ شد و سريع برگشت تو … از دستشويي كه اومدم ديدم لم داده رو مبل و هيكل قشنگشو مثل يه تابلو واسه من حشري به نمايش گذاشته،گفت بهبود ماشالا بزرگ شدي بايد يه چيزايي رو ياد بگيري…ريدم به خودم،گفتم حتما شاكي شده و دهنم گاييده است.. پرسيدم مگه چي شده زن عمو؟؟ گفت يه وقتايي آدم بايد براي رسيدن به چيزي كه ميخواد بهش برسه ريسك كنه ،ريسك كردن هم يا آدمو نابود ميكنه يا موفق… اينو كه گفت من رفتم تو بهر فاز منفي حرفش و گفتم اين تا خشتكمو به خاطر يه مالش رو سرم نكشه ول كن نيس .. همش تو فكر بودم ،نفهميدم كي وقت خوابيدن شد..اون تو اتاقش ومنم بس كه گرم بود تو راهرو ميخوابيدم… نصفه شب بود كه هنوز خوابم نبرده بود و از طرفي تيمور هم بد جوري بي تابي ميكرد،دلو زدم به دريا و گفتم ريسكه رو بكنم بهتره تا اينكه تو كف بمونم… رفتم در اتاقشو كه نيمه باز بود آروم باز كردم چون لولاي دره خراب بود و كيري صدا ميداد… هنوز همون تي شرت تنش بود ولي دامنو عوض كرده بود و يه شلوار راحتي سفيد پوشيده بود… انقدر شلوارش نازك بود كه راحت زير نور مهتاب و چراغ خواب شورت راه راه زرد و قرمزش قابل تشخيص بود…اروم رو تختش نشستم و موهاي بلند و نرمشو نوازش كردم…مخم داغ كرده بود و از شدت اضطراب قلبم تند تند ميزذ…واقعا هيكل سميرا تكه،تخت دو نفره بود و سميرا طاق باز خوابيده بود(يعني روش به سمته بالا بود و ملافه هم ننداخته بود از گرما)… كنارش دراز كشيدم و دست راستشو با دست چپم گرفتم.دسته نرمش حتي يه مو هم نداشت، نميدونم باور ميكنيد يا نه اما من تو همون حال خيلي آروم بيدارش كردم،معلوم بود خيلي وقت نيس خوابش برده،بيدار كه شد با يه لحن عادي گفت چيه ترسيدي تو هال لولو بخوردت؟؟ گفتم سميرا(براي اولين بار به اسم صداش كردم) اومدم كه ريسك كنم اما يه ريسك موفقيت آميز…از جاش بلند شد و همونجا نشست،تو چشام خيره شد،جذابيت چشاش برام دو برابر شده بود،چشامو بستم و آروم گفتم:ميخوام بهترين سكس عمرتو بهت هديه بدم!!! با همه اعتماد به نفسي كه داشتم جرات باز كردن چشامو نداشتم كه تماس داغترين لب دنيا رو روي لبم حس كردم…آره من موفق شده بودم نازترين و شايد خوش هيكل ترين زني رو كه ميشناختم به سكس با خودم اونم تو يه شرايط رويايي بدون سر خر و…راضي كنم!!! لباشو خوردم و اونم وحشيانه لب منو مورد تاخت و تاز قرار ميداد،گفت ديدي هميشه هم ريسك كردن بد نيست؟؟؟دستم گذاشتم رو سينه هاش و اون سينه هاي خوش تركيب سفت رو ميماليدم،حس وصف نشدني بود..سميرا اشتياق زيادي داشت كه لب بازي كنه و لبمو رها نميكرد&فكر ميكنم به خاطر مشكلات عاطفي و جنسي كه تو اون5 ماه بدون عمو م براش پيش اومده بود اينطور ميكرد…تي شرتشو در آوردم و سينه هاي بزرگ و فوق العاده اغوا كننده اش رو جلوي چشام ديدم.استثنايي بود..نميدونم چقدر ولي اينقدر خوردمشون كه صداي سميرا از شدت حشرش به گوش نميرسيد.. كشيدمش رو خودم و همزمان با دستام سينه هاش رو ميماليدم و با زبونم گردنشو و لاله هاي گوشش رو ميمكيدم تو اوج لذت بود و منم همينو ميخواستم،چون حس ميكردم تو اون لحظه خيلي خيلي دوسش دارم… خلاصه کم کم اومدم پايين و شروع کردم به ليس زدن شکمش حسابي حشري شده بود منم کيرم داشت شلوارمو پاره مي کرد خلاصه بهر بدبختي بود کمرويي رو گذاشتم کنار و شلوارشو آروم آروم کشيدم پايين، سرمو بردم لاي پاهاشو با زبون شروع کردم به بازي کردن با چوچولش از روي شورتش،شورتش خيس خيس بود..با حالت شهوت بار وبا صداي مملو از هوس از من ميخواست كه كارو تموم كنم،گفت بهبود زود باش من يه بار اومدم…از خود بي خود شده بودم كه گاز هاي آروم و نرمش روي بازو هام باعث شد كه به شدت تحريك بشم. با دست روي رانهايم بازي ميكرد… شروع كرد به بوسيدن شورتم. لبه هاي شورتم رو ميگرفت و بدون اينكه اون رو كاملاً از پام در بياره به نوك آلتم كه از بالاي شورت بيرون زده بود زبان ميزد. بالاخره شورتم رو در آورد. تخم هاي من رو توي دهانش مي چرخوند. وقتي رضايت داد كه دست از اين كار برداره نوك سينه هاش رو به دهانم نزديك كرد. وقتي ميخواستم آنها رو بخورم خودش رو عقب ميكشيد. اينكار رو اونقدر تكرار كرد و اونقدر با اين روش منو تحريك كرد كه ديگه طاقتم تموم شد…روي تشك خوابوندمش و گفتم خانمي برم..گفت من يه ساعته ميگم برو،تو حاليت نيس!!! دروغ چرا؟؟حقيقتش بس كه تحريكم كرده بود بعد از چندبار تلمبه زدن توي گرمترين و تنگترين كس دنيا داشتم ميومودم كه گفت فقط تو نريزي كه منم در آوردم و روي نوك سينه هاش خالي كردم،از ديدن صحنه كه آبم از روي سينه هاش حركت ميكرد و لاي سينه هاش ميرفت اونم براي دومين بار اومدو… از شدت خستگش همونجا خوابيديم و صبح فردا رو با يه دوش دو نفره ويه سكس تاريخيه ديگه شروع كرديم!!!

چه جوري شد كه زن داداشم نگین رو كردم؟قبل از اينكه ماجرا رو براتون تعريف كنم بايد بگم كه من چند تا برادر دارم و چون فاصله سني كمي داريم با هم ديگه ندار و قاطي هستيم و بيشتر وقتها راجع به سكس زنهامون با هم صحبت مي كنيم.ضمنا برادرم بازار توليدي لباس داره. به هر حال اين داداشم زن خوشگلي داره كه اسمش نگينه .نگين خيلي خوشگل و لوند و يك كمي هم توپوله .اينو از نرمي مچ پاهاش ميشه فهميد و البته هم چادري و با حجاب. داداشم هر چي بيشتر از زنش مي گفت من بيشتر كف مي كردم و هر جور نقشه مي كشيديم كه چه جوري من با نگين قاطي بشم و اونو بكنم نميشد.البته من با نگين خيلي خودموني بودم و راستش واقعا دوستش داشتم و نگين هم با من صميمي بود.و به تنها چيزي كه فكر نمي كرد سكس با من بود و به همين جهت به من زياد سخت نمي گرفت و زير چادر لباسهاي لختي ميپوشيد و من بعضي وقتها سرو سينه و پاهاشو ديد مي زدم. تا اينكه يك شب داداشم گفت كه هفت.هشت تا مدل لباس زده و ميخواد اونو ببره خونه تا خانمش پرو كنه و عيب و ايراداشو بر طرف كنه و به من هم گفت خودت رو براي يك ديد زدن حسابي آماده كن. توي راه گفت چند تا از اين لباسارو هم سكسي انتخاب كردم و به بهانه اندازه زدن بعضي جاهاشون را هم ساسون نگرفتم تا بدن نما باشه. خلاصه رفتيم خونه و نگين با خوشروئي از ما استقبال كرد و بساط شام را روي ميز چيند.بعد از شام داداشم لباسها را آوردو به ترتيب اوني كه پوشيده تر بود به نگين داد كه بپوشه و پرو كنه. نگين رفت تو اطاق خواب و لباس اول رو پوشيد و داداشمو صدا كرد كه بره ببينه.برادرم به نگين گفت كه چون اين لباسها را با من مشتركا توليد كرده است من هم باي ببينم ولي نگين اولش مخالفت كرد و برادرم گفت عيبي نداره روسري سرت كن و جوراب هم بپوش. با اين بهانه براي اولين بار نگين را بدون چادر ديدم واقعا حسابي كف كرده بودم .نگين كه معلوم بود تازه از حمام اومده بود و نيمچه آرايشي هم كرده بود توي اون لباس مثل يه عروس شده بود. داداشم براي اندازه كردن لباسا يه جورائي دامن لباسها را بالاتر مي زد يا يك كار مي كرد كه من بيشتر ديد بزنم . نگين هم با توجه به صميميتي كه بين ما بود ديگر زياد سخت نگرفت و اگر داداشم دامن را بالاتر مي زد چيزي نمي گفت .حتي دامن را يك بار تا روي رونها بالا زد و فاصله بين جوراب ساق كوتاه مشكي تا رونهاي نگين ديده شد كه من دهنم خشك شده بود . دوباره اين داداشم بود كه به كمك من آمد و گفت اين لباس با جوراب مشكي و روسري خودشو خوب نشون نمي ده و به نگين گفت كه جوراب رنگ پا بپوشه و نگين از روي خجالت به سختي پذيرفت. لباس بعدي نيمه لختي بود وجوراب رنگ پاي نگين نازك بود و عملا پروپاچه نگين كه صاف و صيقلي بود چشمم را خيره مي كرد.حالا فكر كنيد با يك روسري رنگي و جوراب رنگ پا و لباس لختي چه منظره اي درست مي شد . از طرفي برادرم تقريبا روي هر لباس يك ربع وقت ميگذاشت تا زمان طولاني و خجالت نگين هم كمتر بشه.لباس سوم يا چهارم بود كه ديگه يواش يواش هم كوتاه تر مي شد و هم لختي تر و نگين هم ديگر بد قلقي نكرد.البته حس مي كرد كه من دارم با چشمهايم او را مي خورمش .شايدحس خودنمائي بود يا شايد هم تحريك شده بود كه گفت وقتي برادر شوهرم پاهاي من را مي بيند و سرو سينه و بازوهايم لخت است ديگر روسري سر كردن معنائي ندارد و روسريش را هم بر داشت. شايد تا دو ساعت قبل اگر مي گفتن زن داداشم پيش من قراره لخت بشه اصلا باور نمي كردم.ولي حالاجلوي چشمانم بدن سكسي و محشر اونو مي ديدم .لباسهاي آخري تقريبا كار را تمام كرد.اين لباس درز نداشت و با سوزن به هم وصل شده بود و نگين با سختي انرا پرو كرد و مي تونم بگم كون و رون و سينه و خلاصه همه جاش بيرون بود. شورت صورتي رنگ نگين را اولين بار ديدم كه كون و گردي آنرا در خودش جا داده بود.من هم داغ كرده بودم و قلبم از هيجان نزديك بود كه بايستد.نگين هم به روي خودش نمي آورد. واقعا اين برادرم را خدا از برادري كم نكند .آخرين كار را هم برادرم تمام كرد و گفت كه يك پيراهن نيز در ماشين جا مونده و رفت كه اونو بياره و به من چشمك زد كه يعني تو هم بيكار ننشين. بعد از رفتن داداشم كه يك فاصله زماني 6-7 دقيقه اي بود انگار من و نگين راحت تر شده بوديم و اون پيش شوهرش خجالت مي كشيد.به من رو كرد و كفت كه آيا مدل لباس را مي پسندم يا نه؟و من با سر تائيد كردم و گفتم فقط يك مقدار بايد پشت آنرن ساسون بگيريم.نگين چون نمي تونست پشت لباس را ببيند به من گفت كه پس لطفا سنجاق بزن و من هم زدم به سيم آخر و سنجاق را كلا در آوردم كه با اين عمل نگين كاملا لخت شد و من از پشت نگين را با يك شورت و كرست ديدم.و اومدم كه سريع سنجاق بزنم و با عجله اي كه داشتم دستم به كون و رون و لاي پاي نگين رفت و اونم چيزي نگفت. سرتونو درد نيارم ان شب روي من و نگين بعد از حدود 3 ساعت به هم باز شد.ديگه از اون به بعد هر از چند روزي يكبار با داداشم به خونشون مي رفتيم و نگين لباسها را پرو مي كردو از اينكه پروپاچه خود را به رخ من بكشد يه جورائي لذت مي برد.و من هم آنقدر كف كرده بودم كه به خوبي ميتونست بفهمه كه من تشنه اونم.اين گذشت تا اينكه دو سه تا مدل ديگر برادرم زد و به من گفت اين دفعه خودت بايد لباسها را ببري خونه و از نگين بخواهي كه لباسهارا بپوشد و به هر حال از اين به بعد هر هنري داري بايد خودت بكار ببري. من هم از خدا خواسته لباسهارا بر داشتم و به نگين زنگ زدم گفتم كه داداشم كاري براش پيش آمده و چون عجله داريم من ميخواهم لباسها را پرو كني .نگين گفت كه داره ميره حمام و يك ساعت ديگه بيا. يك ساعت بعد من در خونه داداشم بودم و نگين كه موهايش را سشوار كشيده بود و بوي شامپو و عطر فضاي خانه را گرفته بود در را باز كرد و من با هيجان و گيجي داخل شدم .نگين مثل آفتاب مي درخشيد .خوشبو و معطر و با لوندي و شوخي گفت كه تو همه چيز منو ديدي و ديگه لزومي نداره كه من لباسها را برم و در اطاق ديگه بپوشم و پيش من دامن و تي شرت را در آورد و با يك شورت و كرست قرمز جلوي من ايستادو گفت كدام را بپوشم .من همينجوري بدون اختيار اشاره كردم به يكي از لباسهاو نگين به خاطر تنگي به سختي آنرا پوشيدو از من هم كمك گرفت.بخوبي لرزش دستانم را روي كون و رون نگين احساس مي كردم و چون من روي مبل نشسته بودم و نگين ايستاده بود تقريبا باسنش روبروي صورتم بود. بعد از اندازه گيري و لمس كردن اندام زيباي زن داداشم .نگين مي خواست لباس را در بياورد و نا خواسته و من از خدا خواسته صورتم را بردم روي كون نگين و براي چند لحضه روي چاك كونش نگه داشتم.كه تا عمق وجودم را سوزاند و نگين هم فهميد.هر دو يه چيز ميخواستيم و آتشي را كه چندين ماه در دلمان شعله كشيده بود بايد خاموش ميكرديم ولي هر دو نمي دانستيم كه چكار كنيم. من پيشدستي كردم و بعد از درآوردن لباس همينجور كه نشسته بودم دستانم را دور باسن نگين حلقه كردم و به آرامي در بغل خودم جا دادم.نگين هم دست كمي از من نداشت .شايد چند دقيقه سكوت بين ما حاكم شد و نفس هاي من كه روي كس نگين ضربه مي زد نگين را داغ تر از هميشه كرده بود. و لرزشهاي بدن و دستانش هم حكايت از هيجان و هم شايد حكايت از تحريك شدن كرده بود . به آرامي بر روي زمين نشست و چشمانش را بست و من روي نگين خوابيدم و آرام لبانش را به لب گرفتم و شروع كردم به مكيدن.گردن و سرو سينه اش را با زبانم ليس مي زدم.صداي نفس هايش به شماره افتاده بود چشمهایش را بسته بود وانگشتش را میمکید. . در همین حال دستم رو از زیر كرستش بردم داخل تا سینه هاش رو بگیرم که خودش كرستش رو داد بالا و بیرون آورد. چون حشری شده بود دیگه از من و از اینکه داره لخت میشه خجالت نمیکشید نگين لخت با پستونهای برجسته روی کاناپه کنارم بود. عجب پستونایی داشت! تا اون روز پستون زن داداشمو ندیده بودم. درشت و سفید بود و سفت. با دو دستم گرفتمشون و یه کم مالوندمشون تا حال بیان! بعد موهای نگين روكه كليپس زده بود براش باز کردم و دیوانه وار سرم را توی موهاي نم دارش چرخوندم و اونها رو بو کردم و گردنش را لیس زدم. بعد خوابوندمش روی کاناپه و یکی از پستونا رو گذاشتم توي دهنم! از بس خوشمزه و باحال بودن که از خوردنشون سیر نمیشدم. من اگه جای داداشم بودم روزی چند بار میومدم خونه که به جای میان وعده پستونای نگين رو بخورم! نگين روی کاناپه ولو شده بود و موهاش به طرز زیبایی اطراف سرش پراکنده شده بود. سینه هاش رو که می خوردم دستش رو توی موهام میکرد و اووووم اووووم میکرد.حالا زن داداشم در اختيار من بود.فقط با احساس نگين را ليس ميزدم و بعد آرام آرام رفتم پائين ،شورت نگين كاملا خيس شده بود و بوي كس او كه با بوي شامپو و عطر قاطي شده بود مرا ديوانه ميكرد،به آرامي شورتش را در آوردم و زبانم را كه بردم لاي كسش نگين نفس عميقي كشيد و سرم را محكم به كسش فشار داد،يعني كه ليس بزن.من هم از خود بيخود شده بودم و در روي سينه و پروپاچه نگين محو شده بودم.نگين براي چندمين بار تحريك شده بود .شلوارم را در آوردم و كيرم را داخل كس نگين كه آماده بود كردم. انگار تمام دنيا را به من داده بودند،نميدانم از شدت هيجان بود يا از اظطراب كه آبم نمي آمد و اين مسئله نگين را حشري تر مي كرد و من آنقدر تلمبه زدم كه صداي جيغ نگين بلند و بلند تر شد و وقتي گفتم آبم داره مي آيد آنچنان من را در خود قفل كرد كه نتوانستم تكان بخورم و آبم با شدت تمام درون كسش ريخت،تنها كلمه اي كه شنيدم اين بود “سوختم” اون بعد از ظهر 3 بار نگين روكردم و وقتي مي خواستم برگردم بهم گفت كه واقعا مرا دوست داشته و دلش ميخواسته كه مرا بغل كند ولي نمي توانسته بيان كند. از آن به بعد من نگين را هر از گاهي كه فرصت پيش مي آمد مي كردم و واقعا هم ديگر را دوست داريم و اين نزديكي آنقدر ادامه داشت كه چند بار من و داداشم با هم ديگه نگين رو كرديم،و نگين خانم هم ديگه كم كم خوشش اومده بود و داشت را مي افتاد.و سرو گوشش مي جنبيد.

بهترین و بدترین سکس منسلام خدمت دوستای لوتی اسم من کامرانه 24 سالمه. میخوام داستان بدترین و بهترین سکسم رو که با دختر عموم اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنم. قد و وزنم هم 180 و 80 . با یه قیافه معمولی و بدن تقریبا ورزشکاری . کیرم هم 20 سانته.من بچه یکی از شهرهای استان زنجان هستم. اما الان تبریز درس میخونم و ترم 4 فوق لیسانس هستم. من یه دختر عمو دارم به اسم سولماز. که 4 سال از من کوچیکتره. من از بچگی خیلی دوسش داشتم و باهاش هم خیلی صمیمی بودم یه دختر واقعا خوشگل و دوست داشتنی. سولماز دختر خیلی درس خونی بود و دندان پزشکی قبول شد. چون خونه ما نزدیکه دانشگاه اونا بود خیلی میدیدمش و چند بار تا دم در خونمون هم رفته بودم باهاش اما چون خونه درهم برهم بود تعارفش نکرده بودم بیاد تو. اصلا هم تو نخ سکس باهاش نبودم. ولی شدیدا دوسش داشتم. اولین باری که اومد خونه ما اینطور شد که ساعت 8 به بعد رسیده بود خوابگاهشون و راش نداده بودن. به من زنگ زد منم گفتم بیاد. دوست دخترم هر روز خونه ما تلپ بود اما از شانس من 1 هفته ی بود که بهم زده بودیم. اومد خونه و منم کلی ازش استقبال کردم. براش شام آماده کردم و میوه خریدم و مخلفات که تو این چندسال دانشجویی اینطور به خودم نرسیده بودم. شب قرار شد بخوابیم گفتم که خونمون کوچیکه و با میز کامپیوتر و میز تحریر و کمد لباسام و میز تلویزیون کلا 3 نفر به زور میتونن اونجا بخوابند. جاهامونو به فاصله 1 متر از هم انداخته بودیم و خوابیدیم . چون شعله بخاری زیاد بود دیدم شب پیراهنش رو درآورد. صبح روم یه سنگینی احساس کردم و از خواب بیدار شدم دیدم سولماز پاش رو انداخنه روی من. البته از بچگی عادت داشت شبا اصلا راحت نمی خوابید و هی غلت میخورد.منم باید میرفتم سر کار ( یادم رفت بگم 5شنبه جمعه ها کلاس دارم بقیه روزا تو یه شرکت مشغولم) پاشو بلند کردم بذارم اونطرف ، از خواب بیدار شد . یه لحظه ترسید ولی دید که من کاملا بی احساس عمل کردم ترسش رفع شد. بعد از اون روز چون اعتمادش به من بیشتر شده بود هفته ای دوبار میومد پیشم. منم باهاش صمیمی تر شده بودم و موقع اومدن و رفتن همدیگرو بوس میکردیم. البته بگم اون موقع هم اصلا به سکس فکر نمیکردیم مثل خواهر و برادر بودیم. تا اینکه یه روز با دوستام که رفته بودیم بیرون سولماز به من زنگ زد که میاد خونه ما. منم گفتم تو برو خونه من شب میام. بهش کلید داده بودم و حتی بعضی از کتابهاشو خونه من گذاشته بود. خلاصه با بچه ها رفتیم بیرون و 3 نفری یه عرق سگی 1.5 لیتری خوردیم. من جنبم تو عرق خوردن زیاده اما لامصب نمیدونم چی بود که هممونو کله پا کرد. به زور خودمو رسوندم خونه دیدم سولماز جونم شام آماده کرده . گفتم نمیخورم و نشستم یه گوشه اصلا حالم دست خودم نبود. یه لحظه دیدم خم شد از زمین یه چیزی برداره چشم به کونش افتاد. تا حالا اصلا به اون دید نگاش نمیکردم. اما دیگه اصلا تو خودم نبودم. رفتم در رو قفل کردم .رفتم از پشت چسبوندم بهش . گفت چیکار میکنی که زدمش زمین و شلوارش رو به زور از تنش در آوردم داشت گریه میکرد اما من اصلا توجهی نمیکردم. همه بدنشو مثل حیوون میخوردم. اونم فقط گریه میکرد. شرتشو هم به زور در آوردم یه کسی جلوم سبز شد مثل هلو. خواهش میکرد التماس میکرد کامران اینکارو نکن . ولی من یه تف سر کیرم زدمو کردم تو کونش. سرش که رفت تو جیغ زد ولی من جلوی دهنشو گرفتم و تا ته کردم توش. ضجه میزد ولی من تند تند تلنبه میزدم تا اینکه آبم اومد همینطور روش دراز کشیدم . بیچاره فقط داشت گریه میکرد. یه لحظه به خودم اومدم دیدم صبح شده و من لخت روی سولماز دراز کشیده بودم. تازه یدم افتاد شب چه غلطی کرده بودم. سولماز بیچاره هم تو اون وضعیت خوابیده بود کنارم. بلند شدم هی تو سر خودم میزدم که ای خدا این چه کاری بود که من کردم. فکر کنم یه ساعتی بود که نشسته بودم و هیچ کاری نمیکردم. بغض گلومو گرفته بود و نمی تونستم گریه کنم. دیدم سولماز از خواب بیدار شد بهش سلام دادم جوابمو نداد. رفت لباساشو پوشید خواست بره ولی در قفل بود. خواست با کلیدش بازش کنه کلیدشو گرفتم. بهش گفتم غلط کردم اختیارم دست خودم نبود. گفت بیخود بیا درو باز کن من برم. منم خواهش کردم بمون برات توضیح میدم. گفت چی رو توضیح میدی؟ مثل وحشی ها گرفتی منو کردی حالا میگی من توضیح میدم. رفتم دستشو گرفتم نشوندم کنارم . بهش گفتم ببین سولماز عزیزم من اصلا به دید سکس بهت نگاه نمی کردم و نمی کنم اما دیشب اختیارم دست خودم نبود . دیدم زد زیر گریه . گفت میدونی چقدر دوست داشتم اما با این کارت باعث شدی من ازت متنفر بشم. گفتم تو رو خدا ، تو رو روح پدرت این دفعه رو ببخش دیگه تکرار نمیشه. اونم بعد از کلی اصرار من قبول کرد که این کارم به خاطر مستی بود و قول داد از من کینه نداشته باشه. گفت کلیدو بده میخوام برم. منم بلند شدمو یه بوس از لپش کردمو کلیدشو دادم بهش. تقریبا یه هفته به تماس های من جواب نمیداد. بعد از یه هفته رفتم جلوی دانشکدشون . وقتی منو از دور دید خواست بره اونطرف که جلوشو گرفتم. بهش گفتم مگه بهم قول نداده بودی ازم کینه نداشته باشی. اونم گفت ازم کینه ای نداره ولی نمیخواد زیاد طرف من بپلکه. شب باز بهش زنگ زدم جواب نداد. باز فرداش صبح کارمو زمین زدم رفتم جلوی در دانشکده شون. وقتی اومد و منو دید گفت تو بازم اومدی . گفتم سولماز وقتی تو رو نمی بینم خوابم نمی بره. آخرش راضی شد به تلفنام جواب بده. یه هفته تمام به نظرم 50 تومن فقط شارژ گرفتم باهاش حرف زدم. کم کم روابطمون عادی شد . مثلا با هم میرفتبم می گشتیم و قدم میزدیم. تا اینکه یه روز عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت شب میاد خونه ما. منم رفتم کلی وسایل برای شام آماده کردم و میوه خریدم . ساعت 8 بود رسید خونه ما. اومد تو خواستم طبق عادت روشو ببوسم که آورد لبشو گذاشت رو لبم. باورم نمی شد. یه لحظه مات موندم. دیدم دستشو دور گردنم قفل کرد و شروع به خوردن لبام کرد. منم چون خواستم لذت ببره شروع به خوردن لباش کردم. 2 3 دقیقه ای از هم لب گرفتیم . دستشو انداخت تی شرتم رو درآورد. بعد شلوارم رو. دیدم که کار اینجوری پیش میره گذاشتمش رو میز تحریر. شروع کردم لباشو خوردن. بعد اومدم پایین تر گردنشو خوردم. تو اوج لذت بود. مانتوشو در آوردم. دیدم یه تاپ قرمز خوشگل با یه شلوار تنگ پوشیده . تاپشو کندم. سوتین نبسته بود. دو تا سینه خوشگل گرد افتادن جلوم. منم شروع کردم به خوردنشون اون هم گفت گلم همش مال توئه بخور. یه 5 دقیقه ای خوردمشون و بعد شلوارشو به سختی کشیدم پایین. شرتش با سوتینش ست بود. از روی شرت شروع به لیسیدن کسش کردم. صداش تا اسمون میرفت. شرتش رو درآوردم. پاهاشو از هم جدا کردم شروع به لیسیدن کسش کردم. با زبونم چوچولشو فشار میدادم. اونقدر کوسشو لیسیدم دیدم یه لحظه موهامو کشید و یه جیغی زد و ارضا شد. آبش ریخت تو دهنم. گفتم تو ارضا شدی پس من چی؟ گفت بسپارش به من. شلوارمو از تنم دراورد. از روی شرت کیرمو لیس میزد . منم چون یه آدمه دیر انزال هستم و به خاطر همون دیروز دکتر بودم داشتم میترکیدم ولی آبم هنوز نمیومد. شرتمو دراورد و شروع به ساک زدن کرد. خیلی ماهرانه این کارو انجام میداد. بعد ها ازش شنیدم یه هفته با خیار تمرین میکرده قبل اون روز. بعد از چند دقیقه گفتم دارم میام اونم سرعتشو بیشتر کرد و همه آبم رو ریختم دهنش. نامردی نکرد و همشو قورت داد. بعدش شروع به لب گرفتن کردیم که دیدم یه کرم از کیفش در آورد. منم کار خودمو فهمیدم کرمو از دستش گرفتم . اول یکمی با زیونم ک.نشو لیس زدم بعدش کرم رو مالیدم. یکمی دیگه برام ساک زد تا کیرم راست شد . یواش یواش کردم تو کونش. معلوم بود خیلی درد داشت اما حال میکرد. بعد از اینکه کیرم کامل رفت توش شروع به تلنبه زدن کردم . 20 دقیقه تو چند حالت مختلف کردمش. گفتم آبم میاد. گفت دربیار بریز رو سینه هام. منم همش رو ریختم رو سینه هاش . دیدم خواست با زبونش لیس بزنه ولی نتونست. من خودم سینه هاش رو خوردمو یه لب جانانه ازش گرفتم. بعد از اون اتفاق هفته ای 3 یا 4 بار باهمیم و میگردیم. اما هر هفته 5 شنبه ها سکس داریم. این ترم هم درسم تموم میشه و با وامی که گرفتم و کمک بابام یه آپارتمان رو پیش خرید کردم. اگه خدا بخواد شهریور سولماز جونم رو عقد میکنم

سکس با پسر خاله شوهرم سلام – اسم من سمیه است الان 30 سال دارم شوهرم سینا مهندس نفت داستان از اوجا شروع میشه که شوهرم به من خیانت می کنه (البته سینا شوهرم یه همجنس بازه) – خلاصه یک روز که سینا ماموریت و سفر کاری به چین بود ما مثل همیشه تنها بودیم من و مادر سینا که یه پیر زن سنتی و پیرو مهربونی بود من بیشتر وقت به وب گردی و دیدن فیلم و یا رفتن خونه خاله شوهرم بودم شوهرم یه دختر خاله داشت که از شوهرش طلاق گرفته بود و آرش که دانشجو مکانیک بود البته یه خواهر بزرگتر هم داشتن که یه 2 یا 3 بچه داشت و پر از انرژی بودن – خلاصه اینکه آرش گاهی برای درس خوندن به خونه ما می اومد و واقعا بچه خوبی بود چشم پاکی بود و گاهی من یا مادر شوهرم از اون پزیرای می کردیم چایی آب میوه یا چیزه دیگری یه بار روز هیچ کاری نداشتم و داشتم چته سکسی می کردم حسابی حشری شده بودم و چندوقتی از سکس هم خبری نبود و هی با خوردم ور می رفتم و زنی بودن با وزن 65 قدی 173 چشمو وموی مشکی صورت گرد وسفید باستنی بزرگ چون سینا خیلی از فقط وفقط از کون می کرد سینه های 85 اون روز من و مادر شوهرم بودیم من چت سکسی می کردم خیلی حشری بودم و تمام کسم خیس شده بود و همینطور شورت و شلوارم که 2 من اون را عوض کردم ظاهر من کمی ناهار خوردم خوابیدم و با خودم ور رفت تا خودمو ارضاء کردم خوابیدم ساعت نزدیک 6 عصر بود که بیدار شدم و از کس درد به حمام رفت دوشی گرفتم و باز هم جلوی کامپیوتر مشغل و گشت بودم که مادر شوهر م اومد گفت که میره خونه خواهرش اون توی 2 خیابون اوطرف تر بودن خلاص باز هم من به چت سکسی مشغل بودم که سوتین خودمو در اوردم و شروع به بازی با سینه هام و کسم می شدم توی حال هوای خودم بودم که متوجه صدای شدم در اتاق خوابم شدم گفتم شاید مامان سینا باشه که اون من مامان صدا می کردم که با صدای مامان .مامان شماهستید دیدم آرشه که با دست پاچگی از روی مبل ایستاد و سلام کرد و همینطور به من نگاه می کرد و سرش انداخت پایین من هم سلام کرد و گفتم آرش کی اومدی گفت.ببخشید تازه اومدهم شما رو ترسیدمن گفت نه بشین برات میوه بیار تشکر کرد گفته نه اومدم درس بخونم . دیدم تعارف میکنه باشد بشین احوال مادرش و خواهر سوال کردم گفت باز هم خواهرش با بچه اومدن شب هم می مونن گفت پس شب هم توی اینجا چون از قبل سابقه داشت . سری تکون داد گفت بله . من به آشپزخونه رفتم که برای آرش میوه بشورم که تازه دیدن من با یه شلوارک کوتاه طوسی رنگ که جلوش همه اش از کسم خیس بودو خیسی اون خودشو نشون می داد و تی شرت سبز رنگی که یه قلب بزرگ جلوش بود و یعقه به شکل 7 داشت و خط سینه ام مشخص می شود و تازه بدون سوتین که سینه ام به وری می رفت تازه متوجه شدم چطور جلوش امدم فکری به سرم زد که امشب جور بشه به آقا آرش یه دست کس محکم بدم و خودم یه حالی از کیر در بیارم من به علت خیانت شوهرم به کسی دیگر هم داده بودم و شرم این کار کنار گذاشته بودم خلاصه با همون سر حال میوه برای آرش بردم و شروع به حرف زدن کردم و از درس دانشگاه حرف زدم و از داشتن دوست دختر که نداشت و اینکه خودم برایش پیدا می کنم خوب خلاصه کلی حرف زدیم که شاید با دوست دخترش ازدواج میکنه خوب هر وقت بخواد دلی از خانمه در بیارد اون هم با خنده و سر به پایین هی رنگ عوض میکرد که گذاشتم به حال خودش باشه و به اتاقم رفتم و تویی کامپیوتر فیلم سوپر داشتم و شروع کردم به نگاه کردن و صدای خیلی آروم که شاید ارش بشنوه و تحریک بشه برای نگاه کردن خلاصه بعد از نیم ساعت دیدم نه خبر نه صدای سرغه ارش رفتم دیدم اقا مشغل درس خوندن برگشتم و یه قطر که باعث میشه هم حشری بشه و هم کیرش راست کنه البته سینا برای خواهر آرش استفاده می کرد سولماز جنده پایه سینا بود از همون قدیما که خوده سینا هم باعث طلاق گرفتن سولماز از شوهرش شده بود خلاص قطر خورد کردم و توی شربت ارش حل کردم و به اون دادم و به اتاق برگشتم و لباس پوشیدم که برم دنبال مادر شوهرم من هم موقع رفتن یه شورت و سوتین روی تخت گذاشتم که اگر ارش بیاد داخل اون را ببینه و فیلم تویی کامپیوتر روی مانتیور نگه داشتم و در کمد لباس که پایینش چندتا 3 کشوی داشت و لباس زیرم اون جا بود باز گذاشتم رفتم و قتی داشتم میرفتم دیدم تمام شربت خورده بود و کافی بود 15 دقیقه دیگه کیر اقا آرش راست کن من گفت اقا ارش میرم خونتون مامان بیارم شما راحت باشید مایه 2 ساعت دیگه میایم بعد کلید نداریم در می زنیم که اون موقعه خیالش راحت راحت باشه و رفتم بو 2 ساعت بعد به بهنانه شام دادن به آرش من مادر شوهرم بر گشتیم من به اتاق رفتم که ببینم چه خبر فیلم کامپیوتر سر جاش شورت وسوتین روی تخت سر جاش و هیچ تویی دلم گفتم نه چشمم از ارش اب نمی خوره اما مشغل جمع کردن اون شدم و لباس عوض کردم که برم بیرون دستمالی روی زمین دیدم بر داشتم که بزارم سطل زباله که بله دیدم توی سطل یه دستمال پر از اب انداخت برداشتم دیدم هنوز کمی گرمه به هر حال مال ارش بود خلصه باز من لباسم عوض کردم و یه لباس دکمه دار پوشیدم که کمی دکمه اش شول بودن گاهی خودشون باز میشن پوشیدم و بند سوتینم کمی باز کردم هر ترددوی که داشتم آرش نگاهی می کرد من خوشحال شدم و بیشتر با ارش گرم گرفتم شام گرم کردم و تویی یه دیسه بزرگ برای خودم و آرش گذاشتم و باز هم یکی از قطر تویی اب لیموه حل کردم دوباره گذاشتم براش و باهم که شام بخوریم من گفتم ارش راحت باش من خونه شما شام خوردم ولی می خواستم کنارش باشم که خوب دید بزنه و شهوتش بیشتر بشه و با من راحت وترسش بریزه خلاصه طوری نشستم که زانوم به پاش بخوره بعد سریع من بلند شدم وروی مبلی که نشسته بود کمی داراز کشیدم و tv روشن کردم و همینطور می چرخوندم تویی گوشه میز tv می دیدم هی به بهنایی نگاه کردن دیدی به من هم می زنه خلاصه مادر شوهرم رفت بخوابه من هم تمام داروهاش بهش دادم اون که می خوابید دیگه چیزی متوجه نمی شد تا صبح منهم به ارش گفتم خالت رفت بخواب الان اگر توپ هم در کنی متوجه نمشه دیدم لب خندیی زد به اتاق رفتم و کامپیوتر که هنوز روشن بود شروع به کار کردم و سوتینم هم در اوردم و من از خودم کلی عکس داشتم بعضی ها هم با لباس سکسی بودن و بدنم از تویی لباس پیدا بود برنامه داشتم که با عکس تصویر درست می کردم و آهنگ روی اون می زادشتم خلاص بعد ارش صدا کردم اون امد داخل و عکس نشون دادم در مورد برنامه گفتم گکه بلد با اون کار کنه یا نه که گفت راه برنامه جالبی تویی موبایلش داره و گاهی اوقات از این کار می کنه خلاصه شروع باز کردن برنامه و شروع به ساخت از کارشد که سر بعضی ها عکس زیاد می ایستا د من هم گفتم عکس من قشنگن ، گفت اره خیلی گفت ارش اگر دوست دختر داشتی چه کارش ی کردید با خنده گفت هیچی باید چه کار می کردم ولی کیرش چیزه دیگی می گفته خوب راست شده بود گفتم راه از زیر شلوارت معمولمه خجالت کشید گفت ببخشید نمی دونم سر شب تا الان اینطوره گفتم عیبی نداره من هم مثل خواهرت گفت بله دوستی با کسی دوست بشی گفت بدم نمیاید و درس دارم گفتم چه ربطی داره چون درس داری غذا نمی خوری حمام نمی ری گفت فرق می کنه دوست زمان می بره بیرون یا جایی گفتم بهر حال بهت که اینقدر به ایسته تویی کاری بهش نداشته باشید باز هم از خجالت عوض خواهی کرد گفتم ایراد نداره می خواهی دوست پیدا کنم که نه بیرون برید مزاحمت هم نباشه گفت بد یه کاری هم با هم بکنید با خندید و رنگ سرخی از صورتش گفت چی بگم من هم رفتم سر اصل مطلب این موقع در هم بستم و قفل کردم چرخید نگاهی کرد من مستقیم رفتم تو روش و سر شلوار باز کردم کیرش محکم گرفتم اومد خودش بکشه عقب گفت چه کار می کنی گفت ساکت باشه جیغ می زنم مگم اومدی ساکت شد شلوارش باز کردم از پاش بیرون کشیدم شورتش هم همینطور تی شرت تنش بالا دادم شروع به خوردن شکم تا باکیرش کردم و براش تخمش خوردم کیرش خیس شده بود چشماش گاهی گرد گاهی خمار می شد تند تر نفس می کشید و کیرش که الان خیلی بزرگ شده بود کردم تویی دهنمم و شروع به خوردنش کردم هر دو دستش روی سرم گرفت وفشار میداد لباس باز کردم دراوردم همینطور شوارم رفتم بلغش تی شرت از تنش بیرون کشیدم و با سینه هابزرگم رفتن تویی روش وسرش روی سینه هاهم فشار دادم خجالتش پرید بغلم کرد روی تخت بردم سوتینم از تنم در اورد شروع به خوردن سینه ها م کرد خوب بلد بود به روی شکم خوابیدم کمر تا پایین خورد من به خودم می پیچیدم لذت می بردم شورتم از پام دراورد باستنم خود بعد سکمو خیلی لذت داشت تمام وجودموشهوت گرفت منتظر بود کیرش کی توی کسم مزارهکه با قدرت تمام کیرش تویی کسم کذاشت و خوب می کردمن توسط آرش داشتم کرده میشدم ارش که بیشتر وقتها پیش ما بود من احمق چت سکسی می کردم خلاصه کیرش تا دسته تا تخم تویی کسم گذاشته بودم و برخورد تخمش به پایین کسم و روی کونمو احساس می کردم و لبی که سینه هامو می خورد من صدام در نمی اورد تمام صورت لب دهنم گوشم گردنم سینه همه جام خیس خیس بود از بس ارش منو لیس می زد تمام تنم خیس بود من دیگه ارضا شده بودم منتظر بودم که ارش ارضا بشه ارش سوال کرد که از کون هم می توانه بکنه گفتم بکن ولی قبل از اومدن ابت بهم بگو و ادامه گاییدن من کرد نزدیک به اومدن ابش بود که به من گفت گفتم که کیرتو توی کسم بزار و تمام ابتو اونجا خالی کن چون من بچه دار نمی شدم تمام آبشو تویی کسم خالی کرد بعد از اینکه هر سر حال شدیمو تازه متوجه شدم البته ارش می گفت که خودش باسینا – خواهر ارش سولماز حسابی می کنن من تا صبح 4زیر دست پای ارش ارضا شدم و قرار شد هر وقت برای درس خوندن امد اگر شد باز هم برنامه داشته باشیم باز داستان با ارش دارم بــــــرمی گردم

تابستون و کون سفید دخترعموخاطره ای که میخام براتون تعریف کنم مربوط به دوران نوجوانی ام هست من با فهیمه دختر عموم هم سن هستیم و از بچه گی با هم بودیم تو دری تو تعطیلات تو مسافرت خلاصه همیشه طوری بود که همه میگفتند این دوتا از اخر با هم ازدواج می کنند خلاصه یواش یواش بزرگ میشدیم فهیمه سینه هاش در امده بود من هم پشت لبم سبز شده بود تا اینکه تابستون شد و تعطیلات شروع شد چه تعطیلاتی. خدابیامرز بابابزرگم توی روستاهای اطراف مشهد یه باغ داشت خودشون هم اونجا زندگی میکردند گاو و گوسفند و باغ و استخر و…. این چیزها هر ادمی را مست میکرد الان که 30 سال دارم هر وقت میرم اونجا خاطره اون روزها برام زنده میشه اول تابستون همه بچه ها بابا مون را مجبور میکردیم ما راببره روستا تا تابستون اونجا باشیم من و فهیمه پای ثابت این کار بودیم اون تابستون من زودتر رفتم دمق بودم که چرا فهیمه من نیومده بعد از یک هفته اومدند میگفت باباش کار داشته و نبوده خلاصه اون روز گذشت و بزگترها برکشتند شهر و ما را اونجا گذاشتند که دست به کمک بابابزرگم باشیم اخه اون مریض بود ونمیتونست همه کارها رابکنه. چند روز طول کشید تا با فهیمه روم باز بشه گاهی به شوخی میگفتم سینه هات از بی بی هم بزکتر شده اونم میخندید بد جوری تو کفش بودم ولی نمیشد کار بکنم چون هم خواهرام بودن هم هنوز روم باز نشده بود نمیودنستم چی بگم تا اینکه یک روز توی باغ بودیم که دیدیم بابابزرگم یک گاو نر بزرگ داره میاره ما که دنبال سرگرمی بودیم رفتیم ببینیم چه خبره بابا اون گاو را بست و رفت اون گاو ماده خودشون را هم اورد و بست جلوی اون گاو طوری که نتونه تکون بخوره من دیدم از کس گاو اب لزجی میاد بعد اون گاو نر را باز کرد گاوه رفت کس اون یکی را بو کشید یهو مست شد بابا ما را دعوا کرد که چی نگاه میکنین برین دنبال بازیتون بابا خیلی بد اخلاق بود اگه حرفش گوش نمیکردیم واویلا بود مارفتیم و دوباره یواشکی برگشتیم دیدیم اون گاو گنده کیرش سیخ کرده وپریده روی اون یکی حالانکن کی بکن چشام داش در میامدکه دختر عموم گفت چه دودول قرمزی داره گفتم جان دیگه چشام قشنگ در امد نمیدونم شما اهل کجا هستین ولی ما وقتی گاوها هم دیگه را میکنن میگیم دارن بوقه میدن از اون روز بد جوری تو کف رفتم از هر فرصتی برای دست زدن و تیکه گفتن به فهیمه استفاده میکردم ولی زیاد نمیشد بهش نزدیک بشم چون خواهرام بودن . اعصابم داغون بود تا اینکه کارنامه های خرداد را دادن و معلوم شد خواهرام هر دو تجدید اوردن و بایذ برن شهر سر کلاس تجدیدی توی کونم عروسی شد با ساز و دهل خلاصه اونها رفتند ومن موندم و فهیمه جونم کوسش بخورم دیگه هر وقت تنها میشدیم به سینه اسش دست میزدم و میزدم پشت کونش که مثل ژله بود میدونستم به کسی چیزی نمیگه خودش هم دلش میخست تا اینکه یک شب که همه خواب بودند من و فهیمه تو اون اتاق میخابیدیم اخه بابا بزرگ و بی بی زود میخابیدند ولی ما تا نیمه شب کس کلک بازی در میاوردیم یک شب یواشکی بهش گفتم اون گاو یادته چکار میکرد یکم سرخ شد گفتم خجالت نکش میدونم توی فکرت چیه گفت دیگه حرفش نزن و گرنه به بی بی میگم منم دمق شدم و پشت بهش خوابیدم چند روز باهاش سر سنگین بودم تا اینکه امد و گفت مجتبی بیا اشتی دیگه گفتم اگه به بی بی نگی میام اشتی میدونستم چون اونجا تنهاست چیزی نمیگه گفت میخای چکار کنی گفتم هیچی میخام اونجات ببینم گفت نخیر اصلا اشتی نمیکنم و رفت تاشب که میخاستم بخوابم امد پشتم و گفت مجتبی جونم هنوز قهری گفتم تو قهری برو میخام بخابم گفت خوب باشه اما نمیذارم ببینی فقط بهش دست بزن با خودم گفتم قدم اول که برداشتی تا اخر میری گفتم باشه گفت پس بزار بابا و بی بی بخابن کیرم داشت میترکید هی لای پام قایمش میکردم گفت چیه چرا به خودت میپیچی شاش داری گفتم نه مار دارم ناگفته نمونه کیر من نسبت به هم سنام بزرگتر بود کله گنده ای هم داشت خلاصه وقتی همه خوابیدن رفتیم ….. فهیمه امد کنارم گفت بفرما فقط انگت توش نکنی گفتم باشه دست من گرفت اروم گذاشت روی کسش چقدر داغ بود همونجا میخاست ابم بیاد نمیدونستم کجاشو بمالم کیرم داشت میترکید گفتم میشه کیرم بمالم بهش گفت نخیر قرار شد نگنهش نکنی بعد میخای دودلت بمالی بهش گفتم دودول چیه کیر خجالت میکشید بگه کیر گفتم پس تو هم به کیرم دست بزن گفت بدم میاد گفتم تورت خدا و…. گفت باشه فقط یکم دستش گرفتم گذاشتم روی کیرم اروم شدم گفت این چیه چقدر کلفته گفت من مال داداش کوچولوم دیدم یه ذره بود این 10 برابر اونه گفتم این مال مرده گفتم یکم بمالش چند تامالید ابم با فشار ریخت توی دستش گفت اح شاش کردی دیونه گفتم نه این اب مرداس وقتی کیرشون بمالی یا بکننت میاد بیرون بعد گفت پاشو برو خودت بشور خیلی کثیف کاری کردی از اون شب به بعد احساس میکردم فهیمه زن منه روش غیرت خاصی داشتم خلاصه تا تنها میشدیم دستم میرفت لای کس و کونش اونم کیر من میمالید یه روز گفتم دیگه امروز باید کست نشونم بدی گفت اخه خجالت میگشم گفتم جخالت نداره بیا مثل من بعد کیرم که نیم خیز شده بود دراوردم انداختم بیرون دهنش باز مونده بود تا حالا ندیده بودش اومد جلو گرفت دستش گفت چه خوشگله سفید با سر قرمز و خوش تراش گفتم دیگه نوبت منه مال تو را ببینم گفت نه و فرار کرد توی خونه اون جلو من پشت سرتا اینکه روی رختخوابها گیرش اوردم و چون زورس به من نمیرسید با یک حرکت شلوارش در اوردم اونم مقاومت نکرد خودش هم دلش میخاست چفدر کسش ناز بود بوی خوبی میداد موهاش تازه در امده بود هنوز کاملا نرم بود تازه میخاستم لفت و لیس کنم که صدای بی بی امد گفت کجایید بچه ها بیاین گیلاس اوردم بخورید ضد حال زد اون روز تاشب خایه هام از شهوت درد میکرد همش تو فکر این بودم که چطور ترتیبش بدم تا اینکه چند رزو بعد توی باغ رام میرفتم دیدم صدای جوجه یه نوع پرنده که بهش میگیم سشک تقزیبا اندازه کبوتر با رنگهای قشنگ روی پرهاش داره صداش میاد گشتم تا پیداش کردم فکر کنم از خونش پریده بود بیرون گرفتمش بردم خونه فهیمه عاشقاون شد گفت بدش به من من هم یکم فکر کردم گفتم به شرطی که کیرم بخوری بعد هم بذارم توی کونت یکم ناز کرد گفت فقط اروم بذاری بردمش توی باغ لای علفها کیرم داشت شلوارم جر میداد نشستیم و اونم یواش کیرم برد توی دهنش گفت بدم میاد گفتم بخور خوشت میاد یکم که خورد دیدم داره ابم میاد هیچنی نگفتم تا اینکه ابم پاشید توی دهنش زود کیرم در اورد گفت قرار نبود ها گفتم دست خودم نبود گفتم حالا برگرد میخام کونت بزارم برگشت چه کونی سفید مثل برف ادم میخاست فقط لیسش بزنه ولی من که بار اولم بود دختر میکردم همه چی یادم رفت کیر کلفتم چپوندم تو کونش نفسش بند امد جیغ کشید و گریه کرد خیلی دردش امد زود در اوردم بعد قشنگ تف زدم و اروم کردم تو و جلو وو عقب کردم کیرم توی بهشت بود چون کمر دوم بود طول کشید تا ابم بیاد ولی خیلی حال کردم هیچ وقت یادم نمیره از اون به بعد تا اخر تابستون هر روز فهیمه را میکردم اون جوجه را هم دادم به فهیمه اونم اهلی اش کرد فهیمه دیگه رام من شده بود طوری که تا خودش میدید اوضاع سفید میومد میچسبید به من از اون خاطره 15 سال میگذره فهیمه عروس شده و 2 تا بچه داره منهم زن گرفتم و پسرم تو راه ولی هیچ سکسی به اندازه اون کون به من حال نداده

من و دختر خاله نازم این داستان چند وقت پیش یعنی اواخر سال 89 اتفاق افتاد برام و بهترین و زیباترین خاطره ای ک از سکس دارم مال همین رابطه است . جریان از این قرار بود که من پسری هستم اهل شیراز 23 ساله قد 170 و وزن 71 کیلو در کل تیپم معمولیه ولی چشمام سبزه و فکر کنم یه کم جذابیت دارم .یک دختر خاله داشتم و هنوزم دارمش به نام مونا. این دختر خاله ما واقعا قیافه جذاب و خوشگلی داره . قد 170 وزن 58 کیلو با پوشتی سفید و چشمای درشت و خلی هم مهربون و دوست داشتنی است. من از قدیم با این دختر خالم خیلی راحت بودم و همدیگه رو دوست داشتیم . اونم واقعا برای من احترام خاصی قائل بود و هست . این دختر خالم همین می رفتم خونشون جلو من با یه تاپ و شلوار ظاهر میشد و کم کم منم به سکس با اون علاقه مند شدم و منتظر فرصتی بودم که بهش بگم خلاصه با هم زیاد رف وامد داشتیم تا اینکه یه شب که رفتم خونشون خودش بود و مامان وابجیش که خواب بودن و من و مونا بیدار بودیم و داشتیم عکسای شخصی اونو نگاه می کردیم. قلیون هم چاق کرده بودیم و حسابی داشت خوش میگذشت و من کم کم سر صحبت رو به طرف سکس کشوندم و اون هم بی میل نبود و کم کم خودم رو بهش نزدیک کردم و سرش رو گذاشتم رو پام وموهاش روازش کردم و داشتم به یه سکس بینظیر با اون فکر میکردم و کیرم هم داشت کم کم بلند میشد و چون ان رو رونام خوبدبود فکر کنم متوجه شد و به رو خوش نیاورد . من دستم رو داشتم میکشیدم رو صورت و رسید م به لبش و انگشتمو میکردم تو دهنش اولش ممانعت میکرد اما کم کم همکاری کرد وانگشتم رو لیش میزد منم داشتم با دست دیگم گوشش رو نوازش می داردم یه چند دقیقه که گذشت احساس کردم حالتش عوض شد و نفساش تند تر شده فهمیدم که امشبو یه کون حسابی افتادم .به حرکتام ادامه دادم و کم کم دستم را از رو لباس بردم طرف سینهای خوشگل و خوش فرمش و اقعا بینظیر بود اندامش . خلاصه یکم که مالیدمش رفتم سراغ لباش و لباش رو خوردم اگه بگم خوشمزه ترین لبی بود که خورده بودم دروغ نگفتم چون واقعا دوستش داشتم و از اینکه مال من شده بود تو شوک بودم بعد از چند دقیقه که دیگه رومون به هم باز شد بلند شدم و اوردمش توبلغم و نوازشش می کردم و بعدش برش گردوندم و از رو شلوار خودم رو بهش میمالوندم و کم کم شلوار وشرتم رو کشیدم پایین و میکشیدم به کو نش و کمرش و سینه هاش رو میمالوندم و دستش رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم که حدود 14 سانتی میشه ویه خرده هم کلفته و اونم کیرم رو خیلی با حال میمالوند و منم سینه هاش رو از زیر تاپ اوردم بیرون و شروع کردم به خوردن واقعا سنهای سفید وسفت و زیبایی داشت سایزش 65 بود با نوک قهوه ای روشن که حدود 1 سانت سر سینه هاش بزرگ شده بود . خلاصه حدود 10 دقیقه سینه هاش رو خردم و دستم ر برده بودم توشلوارش و داشتم با ونش ور می رفتم سرم رو بلند کرد دیدم چشای خوشگلش خماره و حالش ر فهمیدم خودم هم دتم رو ابرا سیر میرکردم و باورم نمیشد با اونی که واقعا دوستش داشتم دار سکس می کنم .بعدش اون بهم گفت بیا بریم بیرون که حالم ر خراب کردی و باید کامل ارضام کنی و چون میخواست اه و اوه کنه ممکن بود بیدار شن خلاصه من اول رفتم بیرون و تو حمومشون منتظرش شدم و اونم بعد از 2 دقیقه اومد به محض اومدن شروع کردیم به لب گرفتن و بهش گفتم واقعا دستت اون هم هی قربون صدقه من می رفت . چون زیاد وقت نداشتیم زود لخت شدیم وقتی اونو لخت دیدم چند لحظه سر جام میخکوب شدم کون بزرگ و کمر باریک و کس تمیز سفید با چوچول ای بر امده بعد از کلی لب و خوردن سینه هاش رفتم سراغ کسش که خیس خیس شدهبود و حسابی چوچولشو لیس زدم بینظیر بود اونم داشت همش اه و اوه می و میگفت بخور عزیزم مال خودته ت ته بخورش و بعدش هر کاریش کردم برا ساک نزد ومنم چون دوستش داشتم اصرار نکردم و چونی دونستم دختره برش گردوندم و کونشو داد عقب و گفتمیخوم از عقب بکنمت و اون الش راضی نشد و با خواهشای من قبول کرد و گفت فقط یواش منم گفتم چشم و با انگشتم کم کم کونشو باز کردم و اونم همش تو حال خودش بود و داشت میمیرد از خوشی ولذت منم یه تف زدم سر کیرم و سر کیرم رو فرستادم دم کون عزیزم مونا که صداش در اومد و گفت اذیت نشم منم با سر گفتم چشم و سر کیرم رو فرستادم ت خودش رو جمع کرد و سفت شد بهش گفتم شل بگیره دوباره سعی کردم واینابار که سر کیرم رفت تو کونش کمرش رو گرفتم که نره جلو وکم کم و با حوصله داشتم بیشتر میگردم تو کونش و وقتی که تا ته رفت چند لحظه نگه داشتم تا جا باز کنه و کم کم شروع کردم به تلمبه زدن و اونم داشت حال میکرد هی میگفت بکنننننننننننننن منوووووو کونمممرجر بده منم تو هستم عزیزم دارم به پسر خاله خوشگل عزیزم کون میدمو این حرفا منم کمرم سفته و اگر بخوام دیر بیام دست خودمه خلاصه حدود 10 دقیقه از عقب تلمبه زدم و با کس مونا داشتم و میرفتم او گفت به 3 باز ارضا شده و کاری کن تو هم بیای تا کسی بیدار نشده منم گفتم چشم و سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم و وقتی داشت ابم میومد کشیدم بیرون و جلو اون ریختم رو زمین چند دقیقه تو بغل هم بودیم و حالش که جا اومد ازش تشکر کردم و اونم بوس کرد وازم تشکر کرد و گفت واقعا حال کرده و کامل ارضا شده و به هم قول دادی که مال هم باشیم و از هم لذت ببریم و اتفاقا چند شب بعد دوباره موقعیت جور شد وسکس کردیم با هم .

من و زن 42 ساله پسر عموممن معین از مازندران 17 ساله هستم و فرزند آخر خانواده . من بچه زن دوم بابام (زن اول فوت کرده) هستم واختلاف سنی با برادرام از12 سال شروع میشه و تا22سال میرسه. یه پسر عمو به نام امیر هم دارم که چهار تا بچه داره و پسرش از من5 سال بزرگتره و اسم زنش فاطمه هست و42سالشه از فاطمه براتون بگم:یه زن خنده رو خوش اخلاق و فامیل دوست درباره اندامشم که دوتا هندوانه 5 کیلویی بعنوان سینه و یک بالشت به عنوان کون داره .بریم سر اصل خاطره: چهارشنبه بازار تو شهر ما بود و مادر و پدرم برای دروی برنج سر زمین رفته بودند داداشامم سر کار بودند ومن هم طبق معمول سر اینترنت بودم و یه سر تو سایت موبایل و یه سر تو سایت سکسی گرم اینترنت با اون سرعت گندش بودم که زنگ در به صدا در اومد ایفونون تصویری بود و من از دیدن فاطمه شکه شدم وخلاصه از اینترنت خارج شدم و در رو باز کردم و به فاطمه گفتم بیاد تو . ازش پرسیدم چه عجب سری به ما زد اون هم جواب داد که چهارشنبه بازار بود و هوا گرم و اونم اومده هم یه سری به ما بزنه و مادرم را ببینه و یه نفسی چاق کنه. از مادرم پرسید گفتم رفتن درو بهم گفت یه لیوان آب خنک میدی منم رفتم تا یخ بیارم و باهاش آب خنک درست کنم .رفتم سر یخچال دیدم یخ نیست رفتم از خونه دوستم رضا یخ بگیرم بهش گفتم که من یه لحظه میرن الان میام اونم گفت باشه برو رفتم یخ گرفتم وچون عادت به زنگ زدن نداشتم از زیر بی سر صدا در را باز کردم ورفتم تو خونه دیدم فاطمه روسریش رو باز کرده بلوزشم در آورده و یه تاپ داره آخه هوا گرم وشرجی بود و ماهم کولر نداشتیم خلاصه بعد از یه دید زدن حسابی یه سرفه کردم بعد چند ثانیه رقتم تو هال دیدم با چادر خودش رو جمع و جور کرده و میگه بیا تو منم سرم رو پایین گذاشتم و رفتم تو خلاصه آب یخ رو درست کردم و بهش دادم وقتی خواست برداره چادرش افتاد ومن چشمم به اون سینه های گندش که تو مهمونیها از رو لباس دیدش میزدم افتاد اونم خجالت کشید و آب رو خورد وبعد چند دقیقه دیدم خیلی بی حال شده شده آخه هوا گرم بود واونم چادرداشت و گرما زده شده بود صداش زدم دیدم جوابی نمیده رفتم آب آوردم وبه تنش پلشسدم و اونقدر تنش رو تکون دادم که به هوش اومد ود ید من بیدارش کردم یکم شکه شد که من به تنش دست زدم و بعدچند دقیقه خجالت شروع کرد به من گفتن گه من مثل پسرشم و از این جور چرت وپرتها منم از دهنم در رفت وگفتم :ولی من دوست دارم جای پسر عمو باشم اونم مثل اینکه از جوابم بدش نیومد و گفت باید ثابت کنی از پسر عمو بهتری منم که فکر نمی کردم فاطمه آنقدر جنده وحشری باشه گفتم چطوری ثابت کنم اونم گفت یه کار کن من راضی بشم باهات زن و شوهر بازی کنم فهمیدم باید کاری کنم حشرش بالا بزنه خلاصه چادرش رو کنار زدم و صورتش روبالا اوردم ویه لب مشتی ازش گرفتم و دستم رو بردم تو موهاش و کمی باهاش ور رفتم دستم به تاپش رسید درش اوردم وای یه کرت سفید بسته بود گفتم اجازه هست گفت اجازه دست خودته منم بازش کردم و مثل وحشی ها سینش رو میخوردم دادش در اومده بود منم اون سینه های یفید گنده ونوک قهوه ای رو اونقدر خوردم که همه جاش قرمز شد خلاصه با اصرار وآخرش التماس اون سینه رو ول کردم رفتم سراغ شکمش که خیلی باحال و خوش فرم بود بعدش شرتش ودراوردم سراغ کونش رفتم از خوردن سوراخ کون و کوس بدم میومد همچنین ازینکه یکی ساک بزنه برا همین کونش رو گاز می گرفتم و ضربه میزدم دیگه نوبت من بود که لخت بشم شرتم را درآوردم و شاهین رو آزاد کردم ازش خواستم فقط یکم دست مالش کنه بعد با اسپری که از رضا گرفته بودم یکم به کیرم مالیدم و1دقیقه وایسادم تا دوباره شق بشه اونم با خودش ور میرفت خلاصه اول اون رو به شکم خوابوندم اونم با کلی مخالفت خوابید کیرم رو دم سوراخ کونش بردم و بعد یکم مالش چپوندم تو فاطمه هم داد و گریه میکرد وای برای اولین بار کیرم تو سئراخ رفته بود اونقدر گرم و تنگ بود که دادمن همرفت هوا خلاصه بخاطر داد وبیداداش کیرم رو بعد 5 دقیقه در اوردم وگذاشتم لای سینش بعد2ذقیفه دیدم پاهاش زیادی تکون میخوره بعدا فهمیدم که ارگاسم شده خلاصه بزور سینش را ول کردم وفرو کردم توکسش وای چه حالی میداد ینه های گندش تکون تکون میخورد ازش پرسیدم حامله میشی گفت نه لولم رو بستم منم با خوشحالی به حالم ادامه دادم داد هر 2تا مون رفت هوا یه دفعه حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم داره میاد اونم با لحن حشری گفت بریز تو کسم منم تلمبه هام رو شدید تر کردم و اطاعت امر و همه رو ریختم توش بعد یکم دستمالی همدیگه بهم گفت لیاقتت از پسرعموت خیلی بیشتره و وکیرتم هم اندازه ولی کلفتتره قرار گذاشتیم هر چهارشنبه اگه مادرم نبود بعد چهار شنبه بازار بیاد اینجا و منم 5شنبه ها اگه شوهر وبچه هاش نبودن من بعد از 5شنبه بازار برم اونجا .

زن عمو میناسلام دوستان عزیز این داستان رو من در یک تایپک دیگه نوشتم اگه کسی اونو نخونده بخونه تا ادامش رو بزودی براتون بنویسم . امروز میخوام بعد از خاطره منو خاله جون یه خاطره جدید براتون تعریف کنم . همون طور که قول داده بودم انیار درباره زنهمو که اسمش میناس این مینا خانوم ما به خاطر هیکل جذابش همهرو دیونه خودش کرده مثلا حتی پسر عمه من همیشه میکه غیر از مینا تو فکر هیچی جلق نزده ما هم از بچگی تو کف کون و کس مینا جون بودیم چون خیلی رون هاش و سینه هاش دیده بودم بریم سر اصل مطلب: من یه مغازه خدمات کامپیوتری دارم که حدودا 40 متری میشه یه که بدجوری راست کرده بودم دوست دخترم هانی از در اومد تو برخلاف بقیه دوست دخترام تا حالا به رغم دوستی چند ساله با هانی سکس نداشته ام ولی اون روز به هانی گفتم من اگر چه کارکنم از دست من ناراحت میشی گفت تو هرکاری بکنی من ناراحت نمشم گفتم حتی اگه……….گفت اگه چی شیطون نکنه میخوای من اهل خونه رفتم نیستم ولی به خاطر تو جونم میدم گفتم خونه نه میخوام همنجا یک حال سر پای بکنیم گفت مثلا چه جوری گفتم میخوام یکم دست مالیت کنم گفت من دراختیار توام دست رو سینه هاش گذاشتم هنوز فشار نداده بودم که هانی گفت مخوای دکمه هام باز کنم گفتم مگه زیر چیه گفت هیچی فقط یه کرست منم موافقت کردم دکمشو که باز کرد دیدم یه سینه خوشگل کوچولو جلومه از زیر کزست داشتم سینه هاشو میمالیدم و هانی داشت حسابی هال میکرد منم بدجوری حشری بودم که یحو صدای زنگ روی سکوریت دراومد و مینا جون(زنعمو) وارد شد هانی سریع خودشو جمع جور کرد منم دوتا سی دی دستش دادم و گفتم قابل نداره 2000 تومان اونم پول دادو رقت منم به خیال خود از خطر جسته بودم بعد از چند روز همه خونه مادربزرگم دعوت بودیم بعداز نهار منو زنعموم طبق عادت همیشه با هم تو اطاق خواب تنها حرف میزدیم مینا جون یهو گقت: اقا از دوست دخترای کپل و مپل خشگلت چه خبر ( یادم رفت بگم هانی خیلی خوشگل یکم هم بگی نگی کپل و نمکیه) گفتم ای بابا کی با ما دوست میشه گفت اختیار داریت آقا پدی نمکی قد بلند خوش تیپ و اگه پرورو نشی خوشگل دیگه دختر ا ازین بهتر چی میخوان پول دارم که هستی 40 متر مغزا تویهترین خیابون شهر ……منم که خیلی کف کردم گقتم چشماتون خوشگل میبینه گفت راستشو بگو تا حلا با دوست دخترات چه کار کردی گفتم ای بابا هیچی منو چه به این حرفا تازه فهمیدم مینا ههمه چیو دیده گفت من کارند روز پیشت دیدم دیگه کار کردی گفتم به جون خودت که خیلی دوست دارم هیچی اونم گفت کسی لخت دید البته غیر از سینه های اون خانم خوشگله.گفتم نه گفت راستشو بگو من خودم دیدم خونه ما داشتی رون و سینه های عمه تو دید میزدی گفتم رون که دیگه لخت دیدن نیست گفت اقا مثلا رون کیو دیدن که به چشمشون نمیاد گفتم مثلا عمه گفت اونو که خودم گفتم گفتم راضیه دختر عمه بابا گفت دیگه گفت چند باری رون های خاله مو دیدم گفت دیگه کی با یکم جرات گفتم رون های زنعمو مریم رو هم دیدم گفت دیگه گفتم دیگه هیچکی گفت مطمئنی گفتم ارهههههههههه گفت این یهنی یکی دیگه هم است گفتم اون یه نفر به نظرت کیه گفت من چه میدونم لابد منم سکوت من نشانه رضا بود گفت تا جا رو دیدی گفتم تا بالای بالا گفت چند بار گفت دو سه با (تودلم گقتم ضرب در 10)سرتون درد نیارم بعداز کلی تعریف ازاین که کجا وکی رون های اون دیدم راضی شد دوباره رون هاشو بهم نشون بده منم خیلی از دیدن اونا راست کردمو و یکم سینه هاش مالیدم اون روز تا همین حد به پایان رسید . یه شب ما شام خونه عموم دعوت بودیم .بعد از شام به اصرار عموم برای خواب اونجا موندیم ، شب من و دادشم تو اتاق پسر عموم خوابیدیم شب حدود ساعت 2:30 حس کردم موبایلم رو که بالای سرم گذاشتم داره ویبره میخوره تا خواستم جواب بدم قطع شد نگاه کردم دیدم شماره مینا رو گوشی افتاده گفتم شاید اشتباه شده ولی به سرم زد برم بیرون بیبنم چه خبره وقتی وارد هال شدم با صحنه ای مواجه شدم که سالها به فکرش جلق میزدم مینا با یه لباس خواب کوتاه رو صندلی نشسته بود و داشت با موبالش ور میرفت رفتم کنارش نشستم گفتم کاری داشتی زنگ زدی گفت نه اشتباه کردم داشتم با موبایل ور میرفتم که دستم اشتباهی رو دکمه call رفت گفتم خوب حالا چه خبر گفت خبری نیست برو بخواب اگه کسی بیاد منو تو رو اینجا ببینه خوب نیست گفتم خوب فقط تویی دستم رو روی پاهاش گذاشتم گفت نکن زشته با دست دیگم سینه های بزرگش رو مالیدم دیگ دست اونم روی پای من بعد چند دقیقه وقتی به خودم اومدم دیدم مینا داره برام ساک میزنه و دست من روکون گنده سفیدشه گفت پدی زود کارت بکنکه اگه عموت از خواب بیدارشه ببینه من کنارش نیستم کلی ضایع میشه گفتم هر جور تو میخوای از جلو یا عقب گفت تو کدومش رو دوست داری دیگه امونش ندادم کیرم رو تف زدم یکم تفم به سوراخ کونش و خیلی سریع تا ته کیرم رو تو کونش کردم تا خواست جیغ بزنه بزور بالشت رو مبل رو ی دهنش گذاشتم بتندی تلمبه زدم بهعد از چند دقیقه حس کردم داره آبم میاد برای اینکه زود چیزی رو که خیلی تو کفش بودم از دست ندم کیرم رو در آموردم و شروع به لب گرفتن شدن بعد از لب گرفتن کیرم رو بین سینه های گوشیش گذاشتم که خیلی حال داد باور کنید الان که دارم اینو مینویسم دارم از شق درد میمیرم باور کنید از یه کس کردن توپ لذت بخش تر بود حالا حس کردم نوبت کس مینا ه با کونش یکی بشه گفتم اجازه هست گفت متعلق به شماست کیرم رو دم سوراخ کسش گذاشتم و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم نمیخواستم جیغ مینا همه رو از خواب بیدار کنه بعد از کلی تلمبه زدن حس کردم داره آبم میاد گفتم کجات بریزم گفت گفت همون تو منم به سرعتم اضافه کردم و هم آبم رو تو کسش خالی کردم بعد از چند لحظه کیرو رو در آوردم خاستم لباش بپوشم که مینا جونم گفت من هموز ارضا نشدم گفتم من دیگه نمیتونم گفت باید بتونی و شروع به ور رفتن با کیرم کرد بعد از چند دقیقه کیرم حال اومد گفتم خوب برگرد رفتم سراغ کونش و شروع به لیس زدن کردم حسابی که حال کرد کیرم رو سوراخ کونش گذاشتم و فشار دادم تو و شروع به تلمبه زدن کردم بعد از چند دقیق حس کردم مینا داره میلزه و یهو اروم شد فهمیدم اونم ارضا شده کیرم رو کز کونش در آوردم کردم تو کسش شروع به تلمبه زدن کردم چون یه بار آبم اومده بوداین بار دیرتر آبم اومد یکم شدت تلمبه زدن رو تند تر کردم حس کردم داره آبم میاد سریم رفتم جلو و روی سینه هاش نشستم کیرم رو روی صورتش گرفتم و شروع به جلق زون کردم که یهو آبم مثل آتشفشان رو صورت زنعموم فوران کرد خودم باورم نمیشد برای بار دوم اینقدر آب داشته باشم مینا یکم از آبم رو خورو بعد از چند دقیقه هردو لباش پوشیدم و رفتیم خوابیدیم باورم نمشد بالاخره کسی رو که سالا تو کفش جلق میزدم کردم اونم دو بار ………

پیمان و ملیکادقیقا یادم نیست ولی فکرمیکنم16-15 سالم بود که اولین سکس زندگیم رو تجربه کردم. یه روز خنک بهاری بود طبق معمول از بیرون اومدم نشستم پشت سیستم، بابام صدام کرد رفتم ببینم چی میگه؟ گفت: میخوایم بریم عید دیدنی تو هم میای؟ گفتم کجا؟ گفت خونه مادربزرگ! هر سال عید باید میرفتیم اونجا ! مادربزرگم یه فامیل دور داره که یه دختر 24-23 ساله دارن، میدونستم اونم اونجاست واسه همین با کله رفتم. دختر اسمش ملیکا بود8-7 سال از من بزرگتر بود خیلی هم خوشکل بود یه جورایی هم باش ور میرفتم اما به سکس فکر نمیکردم. خلاصه رسیدیم اونم بود، بعد از سلام و احوالپرسی دیدم یه گوشه خلوت نشسته رفتم سراغش نشستم کنارش دستمو گذاشتم رو پاش! با خنده گفت: باز پررو شدی ؟ گفتم: اختیار دارید پررویی از خودتونه! گفت بابا تو دیگه کی هستی؟ گفتم : اِ…. یعنی فراموشی هم گرفتی؟ بعد اینهمه سال نمیشناسی ؟ شروع کردم چرت و پرت گفتن. من:از نظر روانشناسا این یه بیماریه که بهش میگن دوگانگیه شخصیت یا اسشیزوفرنی. قابل درمانه اما…. ملیکا: باشه بابا غلط کردم ……………………! من: کیو کردی؟ ملیکا: پررو…………….! من:خودتی. ملیکا:نیم وجب بچه نه میگه من ازش بزرگترم نه میدونه چطور با یه خانم صحبت کنه؟ من: اصولا بزرگی به جسه نیست یه چیزی دیگه باید بزرگ باشه ! منظورم رو فهمید اما نمیدونم چرا باز کودن شد. ملیکا: نمیخوای بگی که عقل تو از من بیشتره؟ من: نه تو که عقل نداری! منظوره من یه چیز دیگست که بازم تو نداری! اینو که گفتم یه دفعه سرخ شد گفت پاشو تا لختمون نکردی برو بیرون! من:ااااااااااااااا خبر نداری لختتم کردم . یه دفعه به بدنش نگاه کرد فکر کرد راست میگم. منم فرار کردم بیرون و شروع کردم واسش ادا دراوردن. چند روز بعد اومدن خونمون تا شب من و ملیکا مثل همیشه مشغول کسشعر گفتن بودیم، شب ملیکا خواست بره بیرون به من گفت میای باهام؟ گفتم نترس بابا نمیخورنت تو گلوشون گیر میکنی بس که استخون داری! بابا یکم غذا بخور چند روز دیگه میمیری! گفت : تموم شد ؟ گفتم : آره ! گفت: حالا میای یا نه؟ گفتم : یا نه! گفت ای بمیری! گفتم خواهش میکنم قابلی نداشت. در رو بست و رفت! منم دویدم پشت سرش گفتم واسا اومدم رفتم لباس پوشیدم اومدم. شب موقع خواب تویه اتاق من بودم و داداشم و ملیکا و خواهرش. مادرم وبابام رفته بودن خونه عموم با مادرو پدر ملیکا تا صبح هم نمیومدن البته بگم که این بیسابقه بود که با ملیکا اینطوری تنها باشم! داداشم و خواهر ملیکا بچه بودن اونموقع ها(6-5 سال) نصفه شب با صدای گریه جفتشون بیدار شدم هر کاری کردم آروم نشدن . خلاصه زنگیدم بابام گفت بیارشون خونه عمو منم بردمشون بعد اومدم خوابیدم ملیکا تو تموم این مدت خواب بود اصولا خوابش سنگین بود! گرفتم خوابیدم یه ساعتی گذشت احساس کردم یکی داره کیرمو میماله! حدسم درست بود ملیکا بود بروی خودم نیووردم خواستم ببینم تا کجا پیش میره؟ دستشو برد تو شلوارم و از رو شرت شروع کرد به مالوندن کیرم ! بعد دستشو برد تو شرتم و شروع کرد به مالوندن کیرم . شلوارشو کشید پایین دستشو از تو شرتم دراورد و گذاشت لای پاش و لبشو گاز گرفت.( چشمامو باز کردم اون چشاشو بسته بود منو نمیدید) یهو دستمو گذاشتم رو سینش مثه جن زده ها پرید ! سرخ شده بود تا اومد چیزی بگه لبامو گذاشتم رو لباش اونم همراهی کرد . همینطور که لباشو میخوردم دستمم رو سینه هاش میکشیدم یه دستم هم لای پاش بود چشماشو بسته بودو داشت حال میکرد . لبامو آروم روی بدنش میکشیدم و از روی لباس سینه هاشو میخوردم رفتم پایین تاپشو دادم بالا سوتینش کرم بود با شرتش ست بود. سوتینش دادم بالا و شروع کردم خوردن سینه هاش درسته اولین بارم بود ولی فیلم زیاد دیده بودم. اونم همش آه و اوه میکرد و دستاشو میکشید تو موهام. رفتم پایین تر لبمو گذاشتم وسط پاش اونم پاهاشو باز کرد منم مثه گرسنه ها افتادم به جون کسش لاشو باز کردم با زبون چوچولش رو بازی میدادم. هی میگفت جون بیشتر بخور….! زبونمو فرستادم تو سوراخش و میچرخوندم دیگه آه آهش به جیغ تبدیل شده بود یدفعه گفت انگشتتو بکن توش من خشکم زد ! گفتم مگه پرده نداری؟! گفت با من جر و بحث نکن ! تو دلم گفتم دختره میگه بکن خوب به تخمت پرده داره یا نداره؟ انگشتمو کردم داخل یه جیغ زد و شروع کرد بازی کردن با چوچولش. یه دفعه یه تکونی خورد و با قدرت هرچه تمام تر ارضا شد. رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم دیدم تازه داره سرحال میشه. نشستم کنارش یکم به بدنش خوش فرمش نگاه کردم گفت چیه آدم ندیدی؟ گفتم آدم زیاد دیدم ولی….. نذاشت حرفم تموم بشه گفت خیلی بدی! گفتم میخواستم بگم فرشته ندیدم! با مشت زد تو بازوم گفت خیلی بدجنسی! چیزی نگفتم. دستشو گذاشت رو کیرم شلوارو شرتم رو دراورد سر کیرم و گذاشت تو دهنش یکم لیسش زد و تا جایی که میشد کردش تو دهنش از این کاراش خندم گرفته بود. شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای بود. یکم گذشت دیدم دارم ارضا میشم گفتم من دارم میام کشیدش بیرون خوابید رو زمین و پاهاشو داد بالا کیرمو گذاشتم جلوی کسش یکم بازیش دادم گفت بکن تو دارم میسوزم دیونه منم بیخیال داشتم ادامه میدادم یدفعه تا نصفه کردم داخل یه جیغ بلند زد و هلم داد عقب سرکیرم هنوز داخل بود از درد نای حرف زدن نداشت. ایندفعه آرومتر کیرمو دادم داخل یکم نگه داشتمو شروع کردم به تلمبه زدن یه 20 دقیقه که تلمبه زدم احساس کردم دارم میام کشیدم بیرون گذاشتمش رو شکمشو با تمام قدرت ارضا شدم. بیحال افتادم کنارش . صبح با صدای ملیکا از خواب بیدار شدم فکر کنم یه 3-2 ساعتی خوابیده بودم . بیدار شدم رفتم حموم اومدم دیدم صبحونه هم درست کرده بی حرف نشستم کنارش و شروع کردم به خوردن بعد صبحونه تشکر کردم و کمک کردم ظرفا رو جمع کردیم. الان یه چند سالی از اون جریان میگذره ملیکا ازدواج کرده منم بزرگتر شدم و بیشتر میفهمم بعضی وقتها در مورد زندگیش بام حرف میزنه کلا از زندگیش راضیه. منم هر کمک و راهنمایی از دستم بر بیاد براش انجام میدم.

من و زن دایی صبامن الان 17سالمه.از سن 14سالگی در اینترنت به دنبال سکس بودم و خیلی زود با مسایل سکس اشنا شدم.این مسئله باعث شد که من احتیاج به ارضا داشته باشم.برای همین به کار زشت جلق روی اوردم.لذت داشت اما بعد از جلق زدن احساس پشیمونی میکردم اما خب نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم و باز تکرار می کردم.تنها راه حل این مشکل هم این بود که یک نفر رو برای سکس پیدا می کردم.با این حال من هیچ وقت پیش قدم نشدم چون می ترسیدم ابروریزی بشه تو خانواده ی ما هم همه منو به عنوان یک پسر مثبت می شناسن و من هیچ دوست نداشتم نظرشون در رابطه ی با من تغییری کنه.اما همین بچه مثبت بودن باعث شد اولین سکس من رخ بده.این مقدمه ای بود برای تعریف این خاطره. این مربوط میشه به زمانی که 15 سالم بود.من 2دایی دارم یکیشون که خیلی وقت پیش ازدواج کرده بود.دایی کوچکترم که اسمش حمیدهست اون موقع 21سالش بود.از قضا با دختری به نام صبا توی دانشگاه اشنا میشه و به قول معروف عاشق هم میشند.داییم هم درسو ول کرد و تصمیم گرفت با صبا ازدواج کنه هر چه قدر مادرم و پدربزرگم نصیحتش کردند فایده نداشت و بالاخره ازدواج کرد بعدشم با سرمایه ای که پدربزرگم در اختیارش گذاشته بود کار تجارتو شروع کرد به طوری که توی سال ممکن بود دو یا سه ماهی رو تو خونه نباشه.صبا هم خیلی از تنهایی میترسید برای همین شبا منو مامانم به خونه ی دایی میرفتیم.اینم بگم پدر من از مادرم 6سال پیش جدا شد.صبا واقعا از نظر اخلاقی زن خوبی بود و از نظر جسمانی هم انصافا هیکل متناسبی داشت.زیاد هم به نوع پوشش اهمیت نمی داد و معمولا جلوی من با یه تیشرت و بدون روسری بود.من هیچ دوست نداشتم به صبا به چشم یک شریک سکسی نگاه کنم ولی خب اونقدر سکس برای من عقده شده بود که من به هر زن جوونی می رسیدم به اندامش نگاه میکردم.ولی خب مامانم همیشه تو خونه بود و من غیر از دید زدن کار دیگه ای از دستم بر نمیومد.اما اوضاع تغییر کرد مادرم قرار بود با خالم با هم برن عراق و بعد سوریه برای زیارت قرار بود تقریبا 15روز بمونند.توی اون برهه ی زمانی هم دایی حمیدم هم قرار بود بره به دوبی برای ده روز .برای همین تصمیم گرفتند باری اینکه نه من تنها باشم نه صبا من برم خونه ی دایی اینا.خب همین طور گفتم اونا به من اطمینان داشتند. مادرم و دایی هم به سفر خودشون راهی شدند ومن با صبا توی خونه تنها شدم و بهترین فرصت برای خالی کردن عقده هام از سکس.شب اول موقع خواب من خیلی خسته بودم از صبا پرسیدم من باید کجا بخوابم.گفت چه سوالیه میپرسی خب معموله تو اتاق روی تخت پیش من.دیگه زیاد چونه نزدم منم از خدام بود پیشش بخوابم.رفتم تو اتاق اما خوابم نمیبرد فکر اینکه چجوری رابطه برقرار کنم خوابو از من گرفته بود.بعد چند دقیقه صبا اومد منم خودمو به خواب زدم.یواشکی دید می زدم ببینم چه کار میکنه .رفت سمت کمد لباساش یه لباس خواب برداشت یه لحظه یه نگاهی به من کر د که ببینه خوابم یا نه منم سریع چشامو بستم دیگه ام جرات نکردم باز کنم تا اومد پیشم خوابید.بوی خوبی میداد.از بوی صبا راست کرده بودم.یه چند دقیقه ای رو نتونستم چشم رو هم بزارم .دوست داشت دست مالیش کنم اما چه فایده که جرات نداشتم.دیگه اونقدر خسته بودم که خوابم برد.صبح که از خواب پاشدم.هنوز خواب بهترین فرصت برای دید زدن بود.میشد تشخیص داد چه سینه هایی داره گرد و نسبتا بزرگ.خلاصه یه دل سیر نگاهش کردم بعدشم رفتم بساط صبحانه رو اماده کردم اونم کم کم بیدار شد .گفت ببخشید تو زحمت افتادی وظیفه ی من بود.گفتم این چه حرفیه من وشما نداریم با هم صبحانه رو خوردیم.دوست داشتم باهاش حرف بزنم تا شاید بتونم منظورم رو برسونم.گفتم میشه یه سوال بپرسم اگه ناراحت نمیشی گفت نه چه ناراحتی بپرس.گفتم برای سخت نیست چند ماه رو دور از شوهرتی بهت سخت نمیگذره.گفت سخت که میگذره ولی عشق که باشه دیگه مهم نیست گفتم یعنی وقتی دایی حمید نیست تو هیچ کمبودی احساس نمیکنی گفت کمبود که زیاد دارم ولی خوب چه میشه کرد اونم برای تامین زندگی من و خودش مجبوره سفر کنه حالا منظورت چیه از این حرفا.دیگه موندم چی بگم میخواستم بگم تو کمبود سکس نداری که دیگه انگار که لال شده باشم حرفی نزدم.عصر جایی کار داشتم به صبا گفتم و رفتم کارخودمو انجام دادم تقریبا دیگه غروب بود که رسیدم صبا یه کلید به من داده بود تا اذیت نشم.کلید انداختم و در رو باز کردم به پشت در ورودی که رسیدم صدای صبا که داشت اه میکشید منو سر جام خشکوند. اول فکر کردم نکنه کسی رو اورده داره باش حال میکنه اما این فکر غیر منطقی بود. دوست نداشتم سرزده برم تو نمی خواستم باعث شرمندگیش شم.کمی سروصدا راه انداختم بعدش در رو باز کردم رفتم تو .نشسته بود جلوی تلویزیون و وانمود میکرد داره تلویزیون نگاه میکنه. معلوم بود ترسیده.سلام کردم و رفتم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم.وقتی اومدم بیرون دیدم نیست صدای دوش میومد فهمیدم رفته حموم .سریع رفتم سراغ تلویزیون و دستگاه سی دی دستگاهو روشن کردم و صداشو کم کردم.فیلم بود اما نه یه فیلم معمولی یه فیلم سوپر بود.من تا حالا هیچ وقت فیلم کامل سوپر رو ندیده بودم.فقط سکس های کوتاه که بیشتر توی موبایل هاست رو دیده بودم.دوست داشتم بشینم فیلمو کامل ببینم اما خب صبا هر لحظه ممکن بود از حموم بیاد .دستگاه رو خاموش کردم.یک خوشحالی هم توی وجودم بود چون با فهمیدن این موضوع که صبا الان احتیاج به سکس داره گامی برای رسیدن به صبا نزدیکتر شده بودم .دیگه مدام منتظر شب بودم تصمیم خودمو گرفتم.تصمیم داشتم که دیگه حداقلش دستمو حسابی با مالش سیراب کنم.وقتی ساعت 11/5شد.من زودتر رفتم که بخوابم بعدشم صبا اومد و بعد از عوض کردن لباساش دور از چشم من کنار من خوابید.کمی گذشت دستمو می خواستم به طرف سینه هاش ببرم که بازم همون ترس لعنتی وجودمو گرفت.فکرامو کردم به این نتیجه رسیدم که با رفتارم میتونم بش بفهمونم.همون موقع طوری که صبا هم بفهمه گقتم اینجا چقدر گرمه گفت خب با رکابی بخواب برای من مشکلی نداره منم تی شرتمو دراوردم. بازم به فکر فرو رفتم که چه کار کنم.کیرم داشت از درد زق زق می کرد دیگه طاقتم سر اومده بود.کمی منتظر شدم تا بخوابه وقتی مطمئن شدم که خوابه دیگه قدرت غریزه ترس رو از من گرفته بود.اروم دستمو به طرف رونش بردم و گذاشتم روی رونش.خیلی اروم دستمو تا روی کونش بالا اوردم و کمی فشار اوردم .کون نرمی داشت با اینکه زیاد گنده نبود ولی خیلی زیبا و نرم بود.کیرم خیلی اذیت میشد برا ی همین هم زیر شلواریمو دراوردم.دستم خیلی اروم به برجستیگیه کسش رسوندم یه فشار اروم دادم که یه دفه صبا جابه جا شد و پشتشو رو به من کرد.کم مونده بود سکته کنم.پیش خودم این احتمالو می دادم که شاید بیدار شده باشه پیش خودم گفتم شایدم بیداره و از این کار من خوششون اومده.به هرحال بازم شروع کردم دستم کذاشتم رو کونش دلمو به دریا زدم اروم شروع کردم به مالش دادن.این بار برگشت و به کمر خوابید.یه جورایی داشتم مطمئن میشدم که بیداره و این حرکت هاشم برای من یه چراغ سبزی بود از طرف صبا.این بار دستمو گذاشتم رو پستوناش کمی از مشت من بزرگتر بود.این بار با فشار بیش تری مالش میدادم.برام واقعا لذت بخش بود.اولین باری بود که دستام پستون رو لمس می کرد.یواش یواش دکمه ی لباس خوابشو باز کردم واز روی سوتینش سینه هاشو لمس میکردم.فوق العاده بود از اون وقت من عاشق سینه شدم.دیگه مطمئن بودم صبا هم راضیه .برای همین بلند شدم چراغارو روشن کردم.صبا هم دیگه چشماشو باز کرده بود ولی به من نگاه نمیکرد .حقم داشت منم جای اون بودم روم نمیشد.اروم صورتشو برگردوندم و لبام. روی لبش گذاشتم.مبتدی بودم صبا لب منو مک میزد ولی من فقط لبم روی لبش بود.اروم دیگه رهاش کردم پیرهنشو دراوردم بعدشم سوتینشو که به رنگ سفید بود رو در اوردم.سینه هاش واقعا زیبا بودند اروم روشونو لیس میزدم .صبا هم چشاشو بسته بود و اه می کشید.تو همون حالت شلوارشو گرفتم و با کمک خودش از پاش دراوردم.همون موقع بلند شد و خوابید رو من و با ولع لبامو می خورد.بعدش هم دستشو به شرتم گرفت و اونو کشید پایین .کیر من اوایل زیاد بزرگ و کلفت نبود اما اونقدر خودمو به تشک مالیدم که سرش حسابی موقع شق شدن کلفت میشد بزرگیش هم حدودا 16 بود.به هر حال لبشو برداشت و گفت که وایسم .وقتی وایسادم اروم کیرمو تو دستش گرفت و گفت علی به سنت نمی خوره اینقدر کلفت باشه .منم تو مواقع سخت لکنت می گیرم دیگه به سختی می تونم حرف بزنم.ادامه داد گفت حالا برو بشورش و بیا سریع رفتم خودمو شستم و رفتم تو اتاق دوباره جلوم نشست و شروع کرد به مک زدن کیرم لذت فوق العاده ای به من دست داد کم کم حس می کردم که ابم می خواد بیاد گفتم صبا جان ابم داره میاد بسه سرشو برداشت و خوابید رو تخت شرتشو دراوردم با دیدن کس تپل و خوشگلش دیگه نتونستم طاقت بیارم و ابن با فشار اومد میریخت روی صبا اونم ابو به سینه هاش میریخت واقعا لذت بخش بود دوباره بلندشد و بارم مک زد تا کاملا راس شه بعدش خوابید لبه های کسش رو از هم باز کرد تا بکنم توش.اروم کیرمو به چوچولش مالیدم بعد اهسته فرو کردم .لذت بخش بود برای اولین بار کیر به دیواره های کس می خورد تازه لذت کس کردن رو فهمیده بودم که چه مزه ای داره.صبا هم اول ناله کرد اما کم کم ناله های شهوت انگیزی می کرد که همین باعث شد تا من دوباره بعد از چند بار عقب جلو کردن ابم بیاد .دراوردم بازم ریختم رو بدنش.تو کمرم احساس درد می کردم فکر کنم خالی شده بود. حالا نوبت صبا بود دوباره شروع کردم به تلنبه زدن سعی می کردم محکم بزنم که بیشترین لذت رو ببره اونقدر ادامه دادم تا ارضا شد.بعدشم همونجوری که کیرم تو کسش بود خوابیدم روش .تا صبح .صبح که بیدار شدیم منو یه بوس کرد گفت ممنون گفتم خواهش می کنم من باید از تو ممنون باشم.توی اون 8 روزی که وقت داشتیم 4بار دیگه سکس کردیم اون روزا بهترین روزای عمرم بود.از اون وقت دیگه تا حالا هیچ سکسی با صبا نداشتم البته 2تا دیگه سکس داشتم که اونارو هم بعدا میگم.ممنون که تحملم کردید.

سکس از کون با دوست زنم سلام دوستان. من رضا 32 ساله هستم. این خاطره مربوط به 3 سال پیشه. زنم کارمند دولت بود و همیشه در ماموریت. من هم هر وقت میرفت ماموریت با دوستام می رفتیم مشروبخوری و عشق و حال. ولی یک روز که زنم نبود، یکی از دوستاش به نام نسرین که من همیشه تو کفش بودم ولی میترسیدم بهش ابراز علاقه کنم زنگ زد و گفت میخواد بره واسه دوست پسرش هدیه تولد بخره و اگه وقت دارم برم کمکش. من هم قبول کردم. خلاصه با بی حوصلگی رفتیم پس از کلی گشتن کادو رو واسه اون یارو خریدیم. من که همیشه تو کفش بودم و الان بهترین فرصت برام مهیا شده بود گفتم اگه دوست داری بریم با هم یک مشروبی بخوریم. اون هم با کمی من و من قبول کرد. رفتیم خونه و بعد از چند دقیقه صحبت رسمی و… دوتا لیوان ویسکی با یخ آوردم تا بخوریم. همونطور که مشغول خوردن ویسکی بودیم به حرفای جدی و رسمی مسخره مون ادامه میدادیم. بعد از یکی دو ساعت که تقریبا هر دو مون ردیف شده بودیم، بی اختیار نزدیکش شدم و گفتم میخوام ببوسمت. البته من در اون موقع فقط میخواستم ببوسمش (لااقل واسه شروع) ولی اون یه دفعه لباشو بهم نزدیک کرد و من هم نا مردی نکرم لبامو چسبوندم به لبش. نمی دونم چی شد که دیدم داریم از هم لب میگیریم. بعد از چند دقیه لب گرفتن، شروع کردم به خوردن گوشاش و گردنش و از روی لباس سینه های کوچولوش رو می مالیدم. کم کم صداش بلند شد و من فهمیدم که طلبه است. یواش یواش دستامو بردم زیر تی شرتش و از روی سوتین سینه هاشو مالیدم. صداش بیشتر شد و من هم دستمو بردم توی سوتینش و سینه های ناز و کوچولوشو مالیدم. همچنان داشت حال میکرد. خوابوندمش روی مبل و روش دراز کشیدم. کیرم شق شق بود. داشت میتکرید. بعد از اینکه تی شرتش رو دادم بالا و شروع به خوردن سینه هاش کردم، تا خواستم شلوارش رو در بیارم، گفت که من نسبت به شیوا (زنم) عذاب وجدان دارم و این کارو خیانت به دوستم میدونم. گفتم بابا بیخیال این حرفا. خودمونو عشقه. اون تو همون حالت مستی سعی داشت مانع از سکس بشه ولی من که دیگه طاقت نداشتم سعی کردم هم با کارم بیشتر حشریش کنم وهم با زبونم مخشو بزنم. خلاصه با کلی ناز و عشوه راضی شد ولی همچنان نمیدونم عذاب وجدان داشت یا خجالت میکشید ویا اینکه ناز میکرد؟! بعد از اینکه لختش کردم، شروع کردم خوردن کس خوشکل و نازش که فقط یک کم مو داشت. معلوم بود یکی دو روز پیش پشماشو زده. موهامو محکم می کشید و جیغ ظریف میزد. بعد از اینکه کلی کسش رو خوردم، ازش خواستم واسم ساک بزنه. اون هم کیرمو گرفت تو دستش و بعد از کلی بازی بازی، شروع کرد به خوردنشو وای که چه حالی می داد. باورم نمیشد نسرین جون داره واسم ساک میزنه. همون کسی که خیلی وقت بود دوست داستم لا اقل یک لب ازش بگیرم. بعد پاهاشو باز کردم بذارم تو کسش که گفت من پرده دارم و واسه شوهرم نگهش داشتم. من که کلی تو پرم خورده بود، گفتم اشکال نداره برگرد. آخه مردی که زن داره و کس رو تجربه کرده، دیگه به لاپا راضی نمیشه. اولش گفت دردم میاد ولی دوباره مخشو زدم و مشروط به در نیومدن راضی شد تا از کون بهم بده. یک خورده از کرم های زنم مالیدم در سوراخ کونش. بعد سعی کردم با انگشت یک کم راهشو بازکنم. یواش یواش با یک انگشت و دو انگشت زمینه رو برای یک هجوم انقلابی فراهم کردم. کیرم از کنترلم خارج شده بود. داشت می ترکید. آروم آروم سرشو گذاشتم تو سوراخ کونش و اون هم یک جیغ بلند کشید ولی بعد از مدت کوتاهای احساس کردم داره در کنار درد، حال هم میکنه. شروع کردم به تلمبه زدن. وای که چه حالی میداد! این کون نسرین جون بود که کیرم توش داشت جولون میداد. اون هم که داشت کلی حال می کرد و با یک دست کسشو میمیالید، هی منو تحریک میکرد که بکن عزیزم. جرم بده. بعد از چند دقیقه که تلمبه زدم، احساس کردم آبم داره میاد. گفتم میخوام خودمو خالی کنم تو کونت. اونم گفت: میخوام. بریزی توش. و من هم نامردی نکردم و آبمو تا قطه آخرش ریخیتم تو کونش. این اولین باری بود که آبم رو توی کون خالی میکردم. وای که چه حالی داد. آبم که تا قطره آخر کشیده شد، خیلی احساس سبکی و کرخی کردم. کنارش دراز کشیدم و یک لب چاق ازش گرفتم. بعد بلند شد رفت حموم و من تا از حموم بیاد، تو همون حالت مستی داشتم فکر میکردم واقعا این نسرین خوشکله بود که من کردمش؟! از اون به بعد هر بار که زنم میرفت ماموریت، نسرین جون خانم خونه من میشد و میومد پیشم و یه حالی به هر دومون میداد. تا اینکه دیگه شوهر کرد و من کیر خوردم

سمیه جوناين ماجرا بر ميگرده به ششم فروردين همين امسال كه من يه كونه سير از نوه عمه ام كردم.سه ماهي ميشه كه با سميه (نوۀ عمه ام) ريختم روهم.خيلي وقت بود كه راضيش كرده بودم بيارمش خونمون ولي خونمون هيچ وقت اون طور كه بايد خالي نميشد.تا اينكه پدرم تصميم گرفت بريم شمال ومن هم خوشحال از اينكه يه خونۀ خالي گيرم اومده وحالا اين بماند كه چه دردسري كشيدم وچه بهانه اي آوردم كه خانواده را راضي كردم كه بمونم، بماند.روزه پنجم خانواده رفتند شمال ومن تلفن را ورداشتم وخونۀ سميه را زنگكش كردم وخوب ميدونستم كه كالر آيدي ندارند ولي از شانس كيريۀ من همش مامانش(همون دختر عمه ام) بر ميداشت. ديگه كلافه شده بودم تلفن را گذاشتم سرجاش ورفتم بيرون تا كسچرخ بزنم. دو بار هم از بيرون زنگ زدم كه دوباره مامانش گوشي را برداشت طرفهاي شب بود كه رسيدم خونه ودوباره بهش زنگ زدم اين دفعه ديگه باباش برداشت ومن هم كلاً قيد اين سميه را زدم. شب هم تا صبح پاي آنتن شبكۀ اسپايس پلاتينوم را ديدم وروز ششم بود كه طرفهاي ساعت يازده صبح موبايلم زنگ زد از خواب بلند شدم و خواب آلود موبايلم را برداشتم وچشمام را يه كم مالش دادم تا شماره را راحت ببينم وقتي شمارۀ سميه را ديدم داشتم از خوشحالي ميمردم . بالاخره باهاش صحبت كردم وبهش گفتم كه بايد همين امروز بياي خونمون واون هم هي بهانه مياورد كه نميتونم ومامانم ميفهمه واز اين حرفها. من گفتم من كاري با اين حرفها ندارم وبايد تا دو سه ساعت ديگه بياي خونمون.اون هم قبول كرد وطرفهاي ساعت چهار اومد.واين را بگم كه من 22 سالمه وسميه 18 سالشه وسميه دختره بسيار خوشگليه و هيكل وقد مناسبي داره وموهاي خرمايي بلند داره كه تا زيره كونش ادامه داره وچشمهاشم كه ميشي رنگه وبدنه بسيار سفيدي داره ودر ضمن دختره زبون بازي هم هست.دو ساعت قبل از آمدن سميه رفتم حمام وموهاي كيرم وزيره بغلم را زدم وجاتون خالي يه جغ اساسي هم زدم تا دفعه بعد ديرتر آبم بياد وبعد حمام هم پماد ليدوكائين را خالي كردم رو كيرم تا خوب بي حس بشه. بالاخره سميه جون اومد ووقتي از در وارد شد همون جا بغلش كردم وكلي لباي همديگه را خورديم آخه تو اين دو ماهه اخير تو لب گرفتن استاد شده بود.بعد بردمش تو وپاي آنتن نشستيم وزدم رو شبكه پي ام سي وگفتم چادر و مانتو وروسريت را بكن ويه كم برام برقص.گفت كه نادر (اسم ساختگي) من بايد زود برم از همين حالا گفته باشم گفتم باشه عزيزم ولي خيلي وقت داريم تا شب.گفت پس بايد با هم برقصيم .گفتم من رقص بلد نيستم وفقط ميخواهم كه تو برقصي.يك ربعي شد كه رقصيد ومن حسابي شق كردم و اومد روي مبله راحتي كه نشسته بودم وخودشا پرت كرد تو بغلم ودوباره لب خوردنامون شروع شد.بهش گفتم سميه جون بزنم رو كاناله سكسي، كه بلند شد وگفت نه ميترسم هوسي بشي وكار دستم بدي.گفتم ببين سميه ما قبلاً صحبتامون را كرديم ونه نيار ديگه.بالاخره راضي شد ومن هم زدم رو كاناله اسپايس پلاتينوم وهمون موقع هم داشت صحنه اي را نشون ميداد كه مرده داشت كسه زنه را ميخورد.سميه خيلي خجالت ميكشيد من هم بلند شدم وسريع همه لباساما به غير از شرتم درآوردم.بهش گفتم خجالت را بزار كنار و لباسات را در بيار. با زوز وزحمت زياد لباساشا به غير از شورتش در آوردم.اولين بار بود كه سينه هاش را ميديدم از شدت شهوت چشام سياهي ميرفت حمله كردم و شروع به خوردنه ممه هاي ناز سميه جون كردم فكر كنم ده دقيقه اي شد كه سينه هاشا خوردم صداي سميه هم در اومده بود ودستش را توي موهام ميپيچوند حس ميكردم كه يه لولۀ كلفت توي سينه هاش هست و يه كم سفت مانند بود فكر كنم شق شده بود. كيرم شق شده بود ولي اصلاً حسي نداشت ليدوكائين كارش را خوب انجام داده بود.از روش بلند شدم شرتش را از پاش كشيدم بيرون وخودم هم شرتم را در آوردم.از خجالت لاي پاهاشا بست ومن آروم نشستم روش و كيرم را روي ممه هاش ميماليدم و كيرم را نزديك صورتش بردم وروي لباش ميزدم. از اين كارم اصلاً خوشش نميومد ومدام سرش را اينطرف اونطرف ميكرد.گفت نادر از فكر ساك زدن بيا بيرون كه خوشم نمياد اگه هم اصرار كني بلند ميشم بهش گفتم باشه عزيزم. اومدم عقب ولاي پاش را باز كردم تا كسش را ببينم عجب كسي داشت آكبند آكبند،كسش خيلي پفي بود ويه خط كوچيك هم از وسطش ميگذشت وموهاش را هم كه كم پشت بود با تيغ زده بود.افتادم به جونه كسش ومدام ميبوسيدم آخه خودم هم از كس ليسي بدم ميومد.لاي كسش را به دقت باز ميكردم وميبوسيدم با اين كه سميه خيلي حال ميكرد ولي از كسش هنوز آب نميومد. برشگردونم ولاي كونش را باز كردم تا نماي زيباي كون وكسش را از پشت ببينم عجب صحنه اي بود،يه ذره موهم لاي پاهاش وسوراخش نبود،خوابيد روش وكيرم را لاي پاش گذاشتم تا به كسش بخوره وكيرم را لاي پاش شروع به تكون دادن كردم و سرش را برگردوندم وازش لب گرفتم كيرم ديگه كاملاً شق شده بود ولي چيزي را حس نمي كرد،نشستم رو پاش وبه سره كيرم تف ماليدم وبهش گفتم لاي كونت را با دستت باز كن اون هم باز كرد يه كم تف به سوراخش ماليدم و سر كيرم را فشار دادم تو كه يهو سميه جيغ زد و پريد جلو گفت چقدر درد داره،افتاد به التماسم كه توش نكنم ولي دوباره راضيش كردم،رفتم از توي اطاق خوابم يه پتو و دو تا بالشت آوردم وپتو را زيره پامون پهن كردم ودوتا بالشت را زيره كسش گذاشتم و خوابوندمش و اين دفعه روش نخوابيدم وروي پاهاش نشستم چون بالشت زيرش گذاشته بودم كونش قشنگ جلوم بود ولاي كونش را باز كردم و دوباره تف ماليدم و آروم آروم كيرم را كردم تو سوراخش دوباره ميخواست جلو بپره كه سفت نگهش داشتم و موهاش را تو دستم گرفتم و كشيدم كه جلو نره كيرم تا نصفه تو كونش بود وخودش را سفت گرفته بود طوري كه اصلاً سوراخش را نميديدم بيچاره همون اول دو سه تا جيغ كشيد وبعد جيغاش به گريه تبديل شد وميگفت نادر تورا به خدا فشار نده با دست محكم زدم رو كونش يه كم شل كرد و يه مقدار ديگه هل دادم كه سميه بد جور زد زيره گريه و گفت مامان جونم… ميسوزه… دلم براش سوخت بيچاره دفعه اولش بود كون ميداد ونميدونست كه اين قدر درد داره.كيرم را همين طوري توش نگه داشته بودم كه سميه سرش را بر گردوند وبا صورت پر از اشك گفت نادر ديگه دوستت ندارم. من تا اين را شنيدم سريع از روش بلند شدم و بغلش كردم و گفتم چرا عزيزم گفت برو ديگه نميخوامت خيلي نامردي هر چي ميگم فشار نده بدتر مي كني.چند دقيقه طول كشيد تا راضيش كردم لا پايي بكنمش.دوباره خوابوندمش ونشستم روي پاش و كيرم را لاي پاش فرو كردم و همون طور كه روش نشسته بودم كيرم را با دست لاي پاش ميكردم وبه كسش ميماليدم.آب ما هم كه خياله اومدن نداشت و نيم ساعتي شد كه ميكردمش ديگه خودمم خسته شده بودم و اون هم ميگفت از بس كه دل ورودم تكون خورده دارم بالا ميارم پس كي مي خواد آبت بياد ديرم شده ميخوام برم گفتم ببين سميه جون تا كيرم را تو سوراخت نكنم ابم نمياد.اون هم گفت نه بيخياله سوراخم بشو گفتم چرا گفت آخه كيرت كلفته و سوراخه من اندازۀ يه بند انگشت هم نيست.يه فكري به سرم زد رفتم از داخل يخچال يه خيار كوچيك آوردم و گفتم اين كو چيكه ودردت نمياد بزار بكنم توش تا آمادگي داشته باشي با هزار مكافات راضي شد حدوداً ده دقيقه با خيار به كونش حال دادم وبا اون دستم چوچولش را ميماليدم.صداش تو اتاق حال پيچيده بود كه يه كم تكون خورد و ارضاع شد. كسش از قبل خيس شده بود ولي آبش بيرون نريخت.گفتم حالا نوبته منه،يه كم تف ماليدم به كيرم.آب دهنم كم شده بود و ديگه تف نداشت دستم را بردم جلوي صورتش وگفتم سميه جون يه كم تف بده،اون هم با اكراه دستم را پر از تف كرد و همۀ تفهاشا در سوراخش ماليدم وسر كيرم را با سوراخش تنظيم كردم و يهو داخل كردم و موهاش را گرفتم تا جلو نره. اون هم يه جيغه بلند كشيد و محكم زد زيره گريه،با اينكه سوراخش را آماده كرده بودم ولي بازم خيلي براش درد داشت.آخه خياره كوچيك كجا وكيره كلفته من كجا.كيرم در حدوده چهار سانت كلفتي و در حدود سيزده چهارده سانت هم طول داره.ديگه گريه هاش برام مهم نبودو فقط به حال كردنه خودم فكر ميكردم كيرم تا دسته تو كونش بود وتند تند عقب جلو ميشد از بس كه گريه كرده بود همه آرايشش پاك شده بود.در حدوده يك ربعي شد شايدم بيشتر كه توي كونش تلمبه ميزدم.اين آخريا ديگه عادت كرده بود وديگه فقط ناله ميكرد.تا بالاخره اين آبه ما اومد وتو كون سميه جون خالي شد.چند دقيقه همون طوري روش خوابيدم و ازش لب گرفتم و يه كم دلداريش دادم.وقتي از روش بلند شدم كيرم خوابيده بود و گلاب به روتون اني شده بود.سميه تا اين صحنه را ديد از خجالت قرمز شد و من هم اصلاً تو روش نياوردم تا خجالت نكشه.سريع لباساش را پوشيد تا بره.موقع رفتن گفت نادر اين آخريا يه جورايي به كيرت عادت كردم و زياد درد نداشت. من هم گفتم ديدي عزيزم گفتم اولش سخته ولي بعد عادت ميكني و اون هم سرش را به علامت تاييد تكون داد.من هم بوسيدمش ورفت.خانواده كه شمال بودند ديگه نتونست مامانش را بپيچونه وبياد ولي تلفني كه با هم حرف زديم ، ديگه ميدونم كه از عقب ميزاره بكنمش

دختر خاله اشرفدختر خالم یه زن 40 ساله میباشد که از شوهرش طلاق گرفته و در کانادا زندگی میکنه و به خاطر مشکلاتی که براش بوجود اومده بود 9 ماه اومده بود که در تهران منزل مادرش زندگی بکنه من هم که اخر مهمونی و دوست دختر همش اینو با خودم میبردم الواتی تا هال بیاد بعضی شبا هم میرفتم خونشون برای مشروب خوری یه مدتی از رفتو امد های ما گذشته بود که کمی صمیمی تر هم شده بودیم و اون هی ر مورد دوست دخترای من اظهار نظر میکرد با اونها هم صمیمی شده بود اینو بگم اسم دختر خاله جان را میگزارم اشرف گذشت یه شبه بهاری که هوا هم ملس ولی رو به سرما بود تو بالکن خونشون نشسته بودیمو داشتیم مینوشیدیم اینو بگم که یه خونه ویلایی بزرگ دارن خاله وشوهرش هم شبا زود میخوابن و کاری هم به کاره کسی ندارن تو تراس نشسته بودیم داشتیم مینوشیدیمو حال میکردیمو غیبت میکردیمو صفا صیطی که کمی سردم شد گفتم اشرف برو تو یه لحاف بیار بندازیم رومون نمیریم از سرما گفت باشو رفت تو منم یه زنگی به زیدیها زدمو احوالاتی برسیدمو بای بای کردم و لحاف رو کشیدم رو خودم که اشرف گفت که سردمه گفتم برو یه لحاف برای خودت بیار گفت برو گم شو اون ور منم بیام زیر لحافت اگه بخام برم تو سرو صدا میشه و اینا از خواب بیدار میشن گفتم سگ خور بیک من رو بر کن بیا این زیر لیوان رو بر کردو اومد زیر بتوی من من مشغول نوشیدن بودمو اون هم در حین خالی بندی بود که ناگهان احساس کردم که یه چیزی رو بام به رو خودم نیوردم فهمیدم که اشرف داشت خیلی عادی به حرف زدنش ادامه میداد که من هم در حین راست کردن بودم که اومد دستشو گزاشت رو کیر بنده که تعجب کرد گفت این جرا اینجوریه گفتم که اخه من جزو راست قامتان تاریخم دوما دست تو اینجا چه میکنه که گفت خواستم ببینم که جنبه داری یا نه گفتم دیدی که از این امتحان رد شدم گفت چرا معطلی گفتم چه کنم گفت به جمب زیب رو باز کن ببینم گفتم باشه ولی مال من دکمه ای هست نه زیبی من دکمه رو وا کردم و ابل را دادم بیرون گرفت تو دستش هی باحاش بازی میکرد که لحاف رو زد کنار و کرد تو دهنش جون چه ساکی میزد کلش رو اوردم بالا گفتم کسی نبینه گفت نه بابا همه خوابن دوباره شرو کرد به خوردن شانس اورده بودم که الکل خورده بودم وگرنه با همون میکه اول اومده بود کمی خوردو کله رو اورد بالا گفت تو کاری نمیخای بکنی فوری شلوارشو کمی کشید بایین دست من رو کرد تو شرتش وووویییییییی چه صافش کرده بود کمی مالیدم خیس خیس بود به ناله کردن افتاده بوود که زودی ارضا شد دست من رو در اورد و بعد کیر منو دوباره کرد تو دهنش منم تو دهنش ارضا شدم که به روی خودش نیوورد قورت داد گفت عجب کمر سفتی داشتی گفتم مال الکل گفت من دوباره میخوام گفتم خب بیا بخورش گفت نه از اون یکی میخام گفتم خب بده باحاش بازی کنم نه چقدر خنگی میخوام که اونتو بکنی این تو گفتم اهان باشه برای بد گفت الان میخوام گفتم نمیشهادامه داستان دختر خاله گیر داد که من الان میخام گفتم اخه نمیشه گفت تو مگه نمیخاهی بری خونتون گفتم اگه اجازه بدی اره میخوام در برم گفت خب مگه ماشینت رو تو بارگینگ نزاشتی بیا منم باحات میام همونجا کارمونو میکنیم راه افتادیم به سمت بایین چراغ ماشین رو خاموش کردیم زود صندلی عقب ولو شود شلوارو شرت را زود در اورد تازه چشمم افتاد به کس مبارک گفتم اشرف این چرا انقد بزرگه چرا این شکلییه گفت به تو چه زود باش بکن تمومش کن بره تازه یادت باشه که شل بازی در نیاری داشتی میومدی تیز بکش بیرون حال و حوصله درده سر ندارم من هم کیرم رو از لای شرتم در اوردم شلوارم نصفه کشیدم بایین اومدم بزارم توش که گفت اروم من مثل اون دوست دخترات باره بوره نیستم که راحت بره توش اروم کمی کیرم رو روی کسش مالیدم تا هم کامل سیخ شه و هم کمی خیس شه که راحت بره توش دیدم تا مالش بوجود امد خانوم تندی وا داد بدنش به لرزش افتاد من تندی تا دسته چبوندم توش او وحشی اروم جر خوردم اروم بکن من شرو کردم به اروم عقب جلو کردن اونم تو فضا بود که کمی لرزید و تندی ارضا شد گفت اگه میخوای بشی بجنب دیره منم تندی کارمو کردم و زودی در اوردم ریختم زمین تندی لباسشو بالا کشید بوسم کرد ازم تشکر کرد تازه یادم افتاد که یه لب کوچولو هم تو این سکس از هم نگرفتیم گفت فردا مامان اینها میخان برن رودهن باغ مون من نمیرم تو بد از ناهار بیا اینجا گفتم چرا از ناهار نیام گفت حوصله بذیرایی ندارم در ضمن رفیق روفقات را راه نندازیا خودت بیا گفتم باشه و از اونجا زدم بیرون ساعت 2 نصفه شب بود تو راه تازه یادم اوفتاد که من فردا شب خونه دوست دخترم دعوتم ای کیر بیاد به این شانس اگه اونو نرم که کلی ناراحت میشه گفتم به کیرم صبح یدالله میگم که نزدیکای شب بهم زنگ بزنه که من از دست اشرف کس قلمبه در برم تا به عشقم عزت برسم اومدم خانه مثل خرس گرفتم خوابیدم بد از خواب بیدار شدم یه صبحانه ردیف زدم تو رگ یه دوشی گرفتم یه صفایی به کیرم و به صورتم دادم اومم تو اطاقم نشستم یه چرخی تو اویزون زدم یه کم خودم روهشری کردم دیدم سا عت 2 هست منم تیز خانه زدم بیرون یه ناهاری خوردم دیدم اشرف زنگ میزنه گفتم چیه گفت چیه یعنی چی سلامت چی شد کجایی چرا نیومدی بس گفتم فکر کردم که دیشب مست بودی از کردت بشیمونی گفت خفه بمیر کی اینجایی گفتم در رو باز کنی توام تازه یادم افتاد که به یدلله زنگ نزدم که امار رو بدم تا ماشین رو ببرم تو تیز زنگ زدم به ید الله بهش گفتم که من از ناهار خانه خالم هستم بهم زنگ بزن که در برم از اینجا اونم تیز امار را گرفت رفتم تو بارک کردم رفتم بالا دیدم در بازه سرم رو انداختم تیز رفتم تو دیدم اشرف خانوم با یه دامن چرمی کوتاه و یه کرست مشکی و یه چکمه مشکی بلند مقابل من ایستاده و یه ارایش بسیار تند جلو من ایستاده خیلی کف کردم عجب تیکه ای شده بود زود اقا زاده ما از خواب خوش بیدار شد یه سلام کردم زود اومد تو بقلم رو بوسی کردم و تیز رفتیم رو مبل نشستیم گفت چیزی میخوری گفتم نه گفت مشروب بیارم گفتم نه تازه خوردم اگه بخورم فاز نمیده گفت میخوای بریم تو اتاق گفتم بشین کارت دارم گفت الان گوشام نمیشنوه در اصل گوشام الان تو کسم بزار واسه بدش یهو تعجب کردم که عجب دختر خاله بر رویی دارم این چه طرز حرف زدنیه رفتیم تو اطاق دیدم تاریک تاریک کردتش یه لامب قرمز روشن کرده تیز موبایل خودش رو خاموش کرد مال من رو هم گرفت سایلنت کرددیدم خودش خیلی ریلکس دامنش رو در اورد با یه شرت و یه کرست و یه چکمه رفت تو رختخواب گفت نمیخوای لخت شی زود منم همه لباسام رو بجز شرتم رو در اوردم رفتم در اغوش اشرف تیزی اومدم لب بگیرم که گفت من از لب گرفتن اصلا خوشم نمیاد همین بوسه اروم بستمه داشتم گونهاشو میبوسیدم رفتم سراغ گردش گفت اه هری دلم ریخت بایین رفتم رو لاله گوشش لیس میزدم با یکی از دستام اون یکی لاله رو میمالیدم دیگه اتاق رو گزاشته بود رو سرش تو دلم میگفتم عجب ادم هشریه هنوز از صورت نیاومدم بایین تر این همه قوقا داره میکنه اگه برم بایین ببین چی میشه در همین هین که من داشتم گوش .و گردن رو میلیسیدم دیدم داره کرستش رو باز میکنه من هم کمکش کردم دیدم واه واه عجب سینه های بزرگی داره اندازه کله منه فوری هجوم بردم روش و شرو کردم به خوردن و لیس بازی مالش اونم اه بخور غضنفر عاشقتم میمیرم برات من هشریم تو باید من رو هر روز بکنی تو ……………… اه خدا مردم منم هشری تر شده بودم دیگه هیچی حالیم نبود دیدم تندی لرزید بهش گفتم ارضا شدی گفت اره 2 دفه ارضا شدم ای خوارتو گاییدم گفت از روم باشورفت از میز کناره تختش یه اسبری او ورد گفت بزن به کیرت گفتم واسه چی گفت واسه این که دیر بیای گفتم من زود نمیام گفت بدش من بینیم تیز کیر من رو دستش گرفت مالید به کیر خایم انگار داشت اتیش میگرفت واه واه این چیه دارم میسوزم گفت کمی صبر کن الان خوب میشی تیزی شرتشو در اورد گفت تا این اثر کنه تو بیا کمی کسم رو بخور من نشستم رو زمین اون هم رو تخت دراز کشید سرم رو بردم لای باش ووییییییییییییییییییییی چییییییییییییییی میییییییییییییدییییییییییییییییییییییدم یه کس اندازه صورتم بدون یدونه مو روش یعنی مورچه لیز میخورد کلم رو کردم لاشو تیزی بوسه بازیو لیس زدن وای عجب بوی خوبی میداد بوی عطر بود دمش گرم که عطر زده بود وگرنه الان از بوی گه کس خفه میشدم داشتم میخوردم و اون هم داشت ناله میکرد کیره من هم که در حالت بیحسی بودو فکر کنم نزدیک به 5 دقیقه بود که داشتم میخوردم اونم در بو داغون شده بود یه متر از تخت میبرید بالا بایین نمیدونم این بشر چرا انقدر حشری بود گفت بسه میخوام اون کیرت رو تو کسم حسش کنم بکن منو بجمب منم خودم ته حشری شده بودم دیدم که این چقدر بیحیا شده فوری از رو زمین بلند شدم با یه دستمال کسش رو تمیز کردم چون خیلی خیس شده بود باهاشو باز کرد رفتم وسط باش شرو کردم به در مالی بد کیرم رو اهسته کردم توش گفت خواهش میکنم که اندفه رو محکم بکن گفتم میترسم که زود بیام گفت نترس با این بیحس ککنده ای که من زدم امرا به این زودی بیاد منم نامردی نکردمو به روش فرغونی شروع کردم به فرغونی کردن میکشیدم بیرون با قدرت یهو میکردم تو انقد این کار رو کردم که صداش در اومده بود تو رو خدا اروم تر بکن منم وحشی شده بودم گفتم خفه جنده خانوم بر گرد که از اون ور بکنمت زودی کیرمرو در اوردم و بر گردوندمش به روش سگی کسش رو دباره با دستمال خشکش کردم کیرم رو کردم یهو تو کسش که صداش رفت اسمون 4 شرو کردم به تلمبه زدن دست ها مو گذاشته بودم روی کبلهای کونش محکم میزدم روش صدا اون از یک طرف صدای تلمبه از طرف دیگه ضربه زدنهای من هم از طرف دیگه کونش مثل لبو شده بود من هم تند تر داشتم تلمبه میزدم اون هم داشت اصرار میکرد که زود تر بیام داره ضخم میشه یک ان هواسم رفت به سوراخ کونش یدم به به این از کون هم داده فوری موهاشو تو دستم جمع کردم یهو دردش گرفت گفت چی کار داری میکنی وحشی گفتم خفه کیرمو کشیدم بیرون یه تف جانانه از بالا رو سوراخ کونش انداختم کیرمو گذاشتم و حول دادم تو که بزورکلاهکش رفت تو جیغ کشید نکن گفتم هرچی بیشتر فش بدی موهاتو بیشتر میکشم بس بزار حال کنیم گفت لا اقل اروم بکن دردم میاد گفتم باشه تو خودت رو شل کن تا اومد شل کنه تا دسته چبوندم توش جیغ بنفشی کشید منم تازه سر حال اومده بودم بیحسی رفته بود اون هم داشت حال میومد که گفتم دارم ارضا میشم چه کنم گفت بریز توش منم سرعتم رو بیشتر کردم و همش رو ریختم تو کونش اساسی خسته شده بودم به ساعت نگاه کردم دیدم 2 ساعت که من روی خانومم افتادم یه گوشه ای نگام تو نگاش افتاد گفت خودمونیما خیلی وحشی هستی فکرشو نمیکردم گفتم چه کنیم ما اینیم دیگه گفت خیلی حال کردم تو معنی سکس رو به من رسوندی من همیشه اینجوری دوست داشتم ولی ان دیوس هیچ وقت اینو نفهمید شلو ول بود گفتم باشه من میخوام یه دوشی بگیرم یه نیم ساعتی بخوابم .

اولین رابطه جنسی .یادتونه که خاطره اولین بار که آبم اومد براتون نوشتم…..خیلی از دوستان از واقعی بودن یا تخیلی بودن مطلب سئوال میکنن….اول اینکه اون مطلب کاملا واقعی بود در ثانی نمیدونم چرا برای بعضی از دوستان این مسئله اینقدر مهمه ؟! که از اصل موضوع خارج میشن….به هر حال از لطف همه تشکر میکنم و امیدوارم بتونم خاطره و مطالب باب میلتون روبنویسم……..این موضوع برمیگرده به چند ماه بعد از اینکه من بالغ شدم و فهمیدم که این موضوع خیلی طبیعیه….راستش چندین بار دیگه دلم میخواست با ننه ربابه برم حمام ولی هیچ وقت نشد ومن همیشه به یاد اون روز تو حمام و رختخواب وهر جائی گیر میاوردم خودمو ارضاء میکردم تا اینکه چند ماهی گذشت و تعطیلات عید رسد….معمولا ما هر سال یه سفری میرفتیم اما اونسال خبر دار شدیم یکی از دوستای خانوادگیمون که چند بار توی تهران رفنه بودیم خونشون تصمیم دارن عید با خانومشون بیان شیراز و طبیعی بود که میان خونه ما….یک روز قبل از عید رفتیم فرودگاه واز آقای (م) وخانومشون به گرمی استقبال کردیم…آقای م وضعیت مالی خوبی داشتن و فقط یه بچه داشتن که همون سال فرستادبودنش آمریکا درس بخونه….شب سال تحویل فرا رسید تمام مراسم سنتی هم به خیر خوشی تمام شد ما هم که از همه کوچیکتر بودیم از همه بزرگترا عیدی گرفتیم اما دل نشین ترین عیدی مربوط به مینا خانوم بود که یه اسکناس صد تومنی بمن داد و منو گرفت تو بغلش وکلی ناز و نوازشم کرد…راستش جلو بقیه خجالت میکشیدم تا اینکه مینا خانوم روی گونه های من یه بوس آبداری کرد ولم کرد……دو سه روزی گذشت تا اینکه قرار شد برای دیدن خالم بریم خونشون …از اونجا که همه میدونستن منو پسر خالم قهر هستیم تا من گفتم نمیام مینا خانوم هم سر دردشو بهانه کرد وگفت منم نمیام ….بعداز یه عالمه بحث و گفتگو موافقت شد که من ومینا خانوم بمونیم که هم من درسامو بخونم هم مینا خانوم بخوابه واستراحت کنه…وقتی همه رفتن قرار شد من چندتا نون تازه بگیرم ونهار از غذای مونده دیشب بخوریم …منم بلا فاصله وظیفمو انجام دادم ورفتم چندتا نون تازه گرفتم وبرگشتم…همین که وارد خونه شدم یه مرتبه خشکم زد مینا خانوم با یه دامن چین دار گشاد ویه تاپ آسین کوتاه نشسته بود روی مبل ….راستش یه کمی خجالت کشیدم وسرمو انداختم پائین رفتم تو آشپزخونه چند دقیقه ای معطل کردم وبرگشتم دیدم مینا خانوم یه دستمالم به نشونه سر درد دور سرش بسته وداره تلوزیون نگاه میکنه تا منو دید گفت آدم وقتی همه هستنباید حجاب داشته باشه احساس راحتی نمیکنه منم چیزی نگفتم وبه نشونه تایید سرمو تکون دادم بطرف اتاقم رفتم تا لباس خونه بپوشم که مینا خانوم صدام کرد و گفت از توی اتاق ما توکیفم یه قرص سفید هست برام میاری؟ منم رفتم لباسمو عوض کردم وبه نشونه ادب کل کیفشو براش بردم…مینا خانوم از این کار من خیلی خوشش اومد و منو بطرف خودش کشوند یه بوس آبدار گذاشت روی صورتم…منم به بهانه اینکه بذارید براتون آب بیارم از تو بغلش کشیدم بیرون و رفتم از آشپز خونه یه لیوان آب آوردم….مینا خانوم قرصشو خورد و دستشو گذاشت روی پیشونیش ….چند دقیقه ای با سکوت گذشت و گفت این سر درد لعنتی من با قرص خوب نمیشه میتونی بیای یه کمی ماسازش بدی؟….گفتم من بلد نیستم …گفت فقط دوتا دستاتو بذار روش محکم فشارش بده…منم از خدا خواسته بطرفش رفتم و شروع کردم به کف دستامو رو پیشونیش کشیدن…که یه مرتبه از جاش بلند شد و نشست روی زمین طوریکه من که ایستاده بودم پشت سرش قرار گرفتم ا از پشت پیشونیشو ماساز میدادم برای اینکه بتونم محکمتر دستامو بکشم پشت سرشو گذاشت روی کیر من وگفت هرچی زور داری محکمتربکش …سفتی سرش ولیزی موهاشم روی کیرم حس میکردم وداشتم تحریک میشدم مینا خانومم مثل اینکه شیطنطش گل کرده باشه با سرش کیرمو که حسابی بلند شده بود به این طرف واونطرف میکشید …راستش یکمی به نفس نفس افتاده بودم ودستا م شل شده بودکه یه مرتبه مینا خانوم گفت بیا یه کمی هم پشتم رو بمال…منو نشوند لبه مبل و سرشو گذاشت وسط پاهام…منم شروع کردم به ماساز دادن پشت گردنش همینطور که داشتم پشت گردنشو می مالیدم گرمای نفسهاشو روی کیرم احساس کردم..اونم نامردی نکرد و بادماغش کیر منو از این طرف به اون طرف میبرد ….چند دقیقه ای گذشت که یه مرتبه سرشو بلند کرد از پا ئین صورت قرمز شدش یه نگاهی بمن کرد و گفت این آقا کوچولو چرا اینجوری شده ؟ من که از خجالت داشتن میمردم سرمو تکون دادم و گفتم نمیدونم….. با صدای لرزونش گفت میخوای بوخورمش ؟….راستش من اون موقع منظورشو نفهمیدم با علامت سر گفتم نه وفقط متوجه شدم که دستشو گذاشت روش ومحکم گرفتش…بعدشم سرشو گذاشت رو دستش ومنم شروع کردم به پشت گردنشو مالوندن …دیگه اصلا حسی توی دستام نبود فقط به فشاره دستش توجهم جلب شده بود که مرتب شل وصفت میشد….چند دقیقه ای این حالت ادامه داشت تا اینکه یه مرتبه سرشو از روی کیرم بلند کرد و گفت میخوای؟ من که درست منظورشو نفهمیده بودم سرمو به علامت نمیدونم تکون دادم……مینا خانوم از جاش بلند شد ومنو روی کاناپه دراز کرد اوم روی من دراز کشید و دامنشو کشید بالا من همینطور داشتم پشت گردنشو میمالیدم ونفس نفس میزدم…مینا خانوم شورتشو در آورد و خوابید روی من دیگه صدای نفسهای اون بیشتر از من شده بود… چند ثانیه ای نگذشت که یه مرتبه شورت وزیر شلواری منو هم کشید پائین ….کیر منو گرفت تو دستاشو شروع کرد به بازی کردن با اون باور کنید حرارت دستاش داشت کیر منو میسوزوند…دوتا پاشو باز کرد واینطرف واونطرف من گذاشت …چند باری سر کیرمو به لای کسش مالید که احساس کردم وسط پاهاش خیسه راستش من نمیدونستم باید چه کار کنم… که یهمرتبه دیدم کیر منو ول کرد وباسنشو میبرد بالا وپائین و نفس نفسهای تندی میزد چشماشو بسته بود ولباشو گاز میگرفت…این حالت چند دقیقه ای طول کشید و هراز چند باری مینا خانوم توقف میکرد …من کلافه شده بودم نمدونستن باید چه کار کنم که دیدم خودش بلوزشو سوتینشو یکجا از تنش در آورد من که اولین بار بود سینه یه خانومی میدیدم بی اختیار زل زده بودم ونگاه میکردم …مینا خانوم دستامو گرفت و گذاشت روی سینه هاش گفت دوس داری باهاشون بازی کنی ؟ منم اخدا خواسته گفتم آره و شروع کردم به مالوندن سینه ها …واقعا نرمی خاصی داشت همینطور که داشتم سینه هارو میمالیدم یه مرتبه با صدای بلند گفت محکمتر منم با تمام زوری که داشتم فشارشون دادم که یه مرتبه حرکات مینا خانوم تند شد وبعدش یه جیغ بلندی کشید و افتاد روی من…..همینطور که بیحال افتاده بود روی من احساس کردم میتونم منم کیرمو تو کسش تکون بدم…یه کمی خودمو تکون دادم که یه مرتبه دیدم از جاش پرید وگفت نه صبر کن الان نمیتونم… دو دقیقه ای که گذشت آروم کیر منو از تو کسش در آورد من از اینکه خودم ارضاء نشدم خیلی کلافه بودم ….که یه مرتبه از روم بلند شد ومنو به پهلو روی مبل خوابوند وخودشم پشتشو بمن کردیه کم از آب دهنشو مالوند لای پاهاش وکیر منو گذاشت لای پاش وگفت یواش برو تو…منم که داشتم دیونه میشدم شروع کردم به فشار دادن یه آخ بلندی گفت و کیرمو ول کرد نمیدونید جه احساس خوبی داشتم دلم میخواست حال حالا ها تموم نشه بعد از یه مدت کوتاهی دیدم مینا خانوم از اون بیحالی در اومد و شروع کرد به گاز گرفتن لباش…همینطور که کیرمو عقب جلو میکردم دستامو گرفت وگذاشت رو کسش ودست خودشم گذاشت رو دستای من وشروع کرد به مالوندن چوچوله هاش دیدم دوباره نفسهاش داره تند میشه منم بی حیائی کردم با دست دیگم سینشو گرفتم وشروع کردم به مالوندن…حالا دیگه خودشم باسنشو عقب جلو میکرد که یهمرتبه داد زد محکم محکم منم با تمام زوری که داشتم کیرمو عقب جلو میکردم …یک دقیقه ای این حالت طول کشید که دیدم مینا خانوم رگای گردنشو کشید وصورتش قرمز شد وداد زد محکمتر ..منم تا اونجائی که میشد سینه هاشوفشار میدادم خودشم دستامو که گذاشته بود روی چوچوله هاش با شدت فشار وتکون میداد که یه مرتبه دیدم تمام بدنش داره میلرزه …توهمین حالت بود که منم یه مرتبه یه صدائی دادم و کیرمو تا اونجائی که میشد به جلوبردم تاآبم ریخت….هر دومون اینقد بیحال شده بودیم که چند دقیقه ای بی حرکت روی مبل افتاده بودیم …من از شدت بی حالی داشت خوابم میبرد که ذیدم مینا خانوم مثل اونائی که درد دارن یواش باسنشو کشید جلو تا کیر من در بیاد ..دستشو دراز کرد و از توی کیفش یه بسته دستمال کاغذی جیبی در آ ورد چند تاشو گذاشت لای پاشو رفت دسشوئی بعداز دسشوئی آمد ودست منو گرفت برد تو دستشوئی و شروع کرد به شستن کیرم…بعد از اون رفتیم آشپزخونه وغذائی که تویخچال بود گرم کردیم خوردیم سر میز نهار نه من ونه مینا خانوم نای حرف زدن نداشتیم فقط هر از گاهی مینا خانوم یه نگاه بمن میکرد ولبخنی میزد اون روز بعداز نهار هردومون مثل اونائی که از کوه کندن برگشته باشن روی مبل ولو شدیم وتلوزیون نگاه میکردیم که خوابمون برد……

دخترخاله کون گنده.سلام من ابی 22 سالمه یادمه 17سالم بود اون موقع خیلی تو کف بودم وهمش چشام رو کون زنهای مردم وفامیل بودیه دختر خاله دارم که 25سالشه ومجرد باسینهای بی نهایت گنده وکونی که تک بود. اون که خونشون تو شهرشتان بود واسه ای یه چندروزی اومد خونه ما من که تو کونم عروسی بودرفتم حسابی تو حموم تمیزکاری به خودم گفتم باید حتمان تو این چندروزحسابی این کون گنده وسینهای زیبارو بهشون حال بدی بالاخره شب اول فرارسید باتوجه که دختر خاله صبح رسیده بود وتابعداظهر خواب بود شب به من گفت من خوابم نمیادمیشه بیام باکامپیترتو بازی کن من هم از خداگفته گفتم چرانشه بعدگفت لباس عوض کنم میام منم رفتم تواتاق رو تخت دراز کشیدم وتواین فکر بودم که امشب چطوی این کون گنده رو بکنم که دیدم دراتاق بازشدو دخترخاله اومد داخل.تادیدمش کیرم بلند شد. یه رکابی پوشیده بود که اون سینهای گنده وخوش فرمش داشتند میترکیدند بایه شلواراستریج چسبون که یه کمر باریک بایه کون گنده رونمایان میکردرفت نشست وکامپیترروشن کردونشست من که داشتم دیوونه میشدم وهمش یه کون گنده رودر حال کردن تجسم میکردم گفت ابی میشه عکسهات ببینم من هم گفتم وقتی داشت عکسهارونگاه میکرد رسید به عکسهای سکسی که دیدم خودش رویه تکونی داد ویه اه کوچیکی کشید من هم که حشرم زده بود بالا سیع مثل یه سگ خودم رسوندم بهش واز پشت محکم سینهاش روگرفتم که یکم جاخورد یه لبخندی بهم زد من هم سیع بلندش کردم وخوابندمش روتخت وشروع کردم به لب گرفتن وسینه هاش رومالوندن که اون هم انصاف ن خوب همراهی میکرد دریه چشم بهم زدن لختش کردم وقتی رکابیش رو دراوردم دوتا سینه گونده وخوش فرم زد بیرون که درجا باعث شد ابم بیاد وبریزه رو رونش بی توجه دوباره شروع کردم به خوردن سینهاش وگردن وگوشش و کم کم اومدم پایین رسیدم به کسش وای وای داشتم دیوونه میشدم یه کس پفکی بدون مو که خیس خیس شده بود اگه بگم کسش هم لیس زدم دروغ گفتم برش گردندم که او گفت نه ابی جون خودت بیخیال کونم شو درد داره لاپای بکن بیا اول برات ساک هم بزنم تودلم گفتم کور خوندی مگه میشه از خیر همچین کون گنده وخوش فرمی گذشت وبلند باقربون صدقه کیرم وشروع کرد به ساک زدن بیشرف مثل ای جنده های امریکای داشت کیرم رومیخورد ازکیرم بگم زیاد گنده نبود ولی بی نهایت کلفت دیگه داشتم به اوج لذت میرسیدم که من رو گرفت توبغلش وشروع کرد به لب گرفتن بعد گفت بیا عزیزم کیرتو بزار لای سنهام وعقب جلو کن بادستش سینهاش چسبوند بهم من هم یه تف انداختم روکیرم وشروع کردم وای که چه حای میداد امتحان کنید خیلی حال میده بعداز2دقیقه لاسینه ای کردن گفت که بسه بیا کیرتو بزار لاپام تا ابت بیاد گفتم که باشه ولی روشکم بخواب گفت که نه گفتم که نمیخوام توکونت کون میخوام کیرم بزارم روخط کونت عقب جلو کنم تا ابم بیاد بایه بدبختی قبول کرد وقتی خوابی رو شکم وکونش دادطرفم ازحشرسرم سوت کشید تصورکنید یه کون گنده سفید خوش فرم ونرم بع یه تف کوچیک زدم سرکیرم ولمبرهای کونش روبازکردم وکیرم نهادم وشروع کردن به عقب جلو زیاد حال نمی داد زد به سرم که به کونم توش اون که همش ناله میکردگفتم عریزم کونت رو بادستهات باز میکنی تاسوراخ کونت رو برات لیس بزنم اونم سیع این کاررو کرد من هم دوسه تا تف خرکی زدم به کیرم ونهادم دم سوراخش تا اومد به خودش بجنبه تمام هیکلم رو انداختم روش که کیرم تا بیخ رفت توکونش اومد جیق بزنه جلوی دهنش رو گرفتم خیلی تقلا میکرد بعد از 2دقیقه که ثابت روش خوابیدم دستم رو ازجلوی دهنش برداشتم واروم شروع کردم به تلنبه زدن اون که انگار داره خیلی بهش حال میده میگفت همشس مال خودت جرم بده تابیخ بکن توکونم جون جون بااین حرفهاش من هم حشری تر شدم وستم رو رسوندم به سینهاش و همزما شروع کردم تلمنبه زدن به سرعت که بعدازجنددقیقه ابم اومد که باتمام فشارریختم توکونش که گفت سدختم سوختم چقدر داغه بع چندتا لب ازش گرفتم بعد لباسهامون رو پوشیدم وخوابیدیم امیدوارم خوشتون اومده باشه بای

پسرخاله هات.سلام ماجراي من و پسر خاله از 5سال پيش شروع ميشه .موقعي که اومد خونه مون و شب شوهرم کيشيک کار خونه بود . بايد بگم که پسر خاله م بچه شماله .دو سه روزي بود که خونه ما بود و از اونجا که شوهرم تو فاميل کاملا بهش اعتماد داشت وداره خيلي با ما راحت بود تا اون شب که من تنها با پسرم داشتم از خونه مامانم مي رفتم خونه که به مامانم گفت خاله نزار تنها بره بگو وايسته منم با هاش مي رم شبه اخه. بدش ما باهم رفتيم خونه پسرم رو که خوابوندم بهش گفتم اگه مي ترسي بيام پيشت بخوابم .اخه اون شب بدجور تو کف يه کير بودم اونم گفت باشه فقط داوود شوهرمو مي گفت نياد يه وقت فکر بد کنه !!!! گفتم نه بابا اون تا فردا 9 صبح کارخونهست .گفت خواب چه بهتر من که دوست داشتم با دختر خالهم بخوابم توي دلم بهش گفتم پرو خجالت نمي کشه تو کف منه!!!!! ولي از اين حرفش خوشم اومد.وقتي که من دراز کشيدم اومد بغلم دستش رو کرد توي موهام بعدش از يه بوسه به لپم زد من که منتظر بودم با يه حرکت رفتم روش و شروع کردم به در اوردن لباساش اونم دست اندخت کرست و شورت منو در اورد بعدش چند تا لب ازهم گرفتيم انصافا از داوود بهتر سکس مي کرد وقتي که داشت کوسمو مي خورد اونقدر باحال بود که تا بحال ارگاسم نشده بودم بعداز نيم ساعت از ماساژ و خوردن کسم که گذشت ديدم نبايد جلوش کم بيارم شروع کردم به ساک زدن کيرش بزرگتر از شوهرم بود توي دهن که گذاشت وقتي تا ته فرو کرد احساس کردم دارم خفه ميشم بعد از 20 دقيقه ساک زدن بالاخره ابش اومد چه اب داغي بود بعد شروع کردش کاندومشو در اوردن بهش گفتم تو کاندوم از کجا اوردي ؟؟ گفتش ادم بياد پيش دخترخالشو موقع سکس کاندوم نداشته باشه .جوابمو درستو حسابي نداد!!!!!!!! بعدش کيرشو فرو کرد تو کسم .از جلو از عقب سرپا هر جور که فکر بکني انگار که سکس من بود واسه خودش بعدش که نزديک بود ابش بياد کاندومشو در اورد و بهم گفت برگرد من که برگشتم ديدم خوابيد روم بعدش سوراخ کونمو پيدا کرد رو 5 دقيقه داشت تلمبه مي زد اونقدر درد داشتم من تا حالا حتي به داوودم کون نداده بودم بعدش ابشو ريخت تو ي کونم گفت بزار اينجا بمونه تا وقتي رفتي حموم يادت باشه که کون گشاده تو مديون مني .حالا از ماجراي اولين سکس ما 5 سال مي گذره من از شوهرم جدا شدم و با پسرم تنها زندگي مي کنم هر وقتم که هوس مي کنم به پسر خالم مي گم که بياد خونه خاليه .بهش گفتم اگه بخواد زن بگيره بايد اجازه بده من لز زنش باشم تا بازم بتونم با حاش سکس کنمتمام لحظه هاتون سرشار از لذت سکس باشه

سکس کودکی با دختر خاله .سلام دلم میخواد برگردم به دوران بچگیم یادم میاد همه رو انگولک میکردم از دختر دایی بگییر تا دختر عمو پسر عمو پسر دایی قوم وخویش آشنا ومخصوصا دختر خاله هام هفت هشت ساله بودم که با بچه ها مامان بازی میکردیم با همین بهونه ها انگولکشون میدادم آمپول میذدیم آمپول میزدن خلاصه اون قدر تو عالم بچگی بودم که اصلا نمیدونستیم کسوکون چی هنست فقط میدونستم ما بول داریم دختر ها ندارن راستی به کیر میگفتیم بول یادم میاد یک روز با دختر خالم با پسر خاله وداداشم داشتیم مامان بازی میکردیم من با دختر خالم که دو سال از خودم بزرگتر بود زن وشوهر بودیم اون ها هم با هم برای اولین بار دستم رو کردم لای پای دختر خالم دیدم چیزی نیست حسابی باهاش ور رفتم دیدم یه چیزی داره مثل گوشت اضافه گفتم این چیه گفت دودولم هست گفتم یعنی شما دودولتون با ما فرق میکنه گفت آره اینو هم بگم که زیر پتو بودیم و من چیزی رو نمیدیدم بعد هم اون مال من رو دستمالی کرد کیف میکردم خودم رو میمالوندم بهش اونقدر کیرم کوچیک بود که لا پاش نمیرفت ما مدتها این شده بود کارمون بابا زیر تخت پشت مبل زیر پتو هرجایی که کسی نبینه میمالوندمش یک روز زیر پتو بودیم بهش گفتم چرا تو کاری نمیکنی گفت من به سن تکلیف رسیدم تو هنوز نرسیدی هر کاری میخوای بکن ما هم نامردی نمیکردیم فقط سراغ کسش که میرفتم دستم رو میگرفقت یک روز به من گفت برام میخوریش گفتم نه تواز اونجا دیش میکنی گفت بشورمش چی گفتم باشه رفت شست اومد برای بار اول بود که طاق باز میدیدمش یک نگاه کردم مو داشت چندشم شد ولی مچبوری سرم رو بردم لای پاش بو کردم بدم اومد طاقت نیاورد سرم رو فشار داد گفتم وی نمیخوام بو گه میده التماس کرد هر کاری کرد قبول نکردم گفت بولتو میخورم ها گفتم مگه الکی هست گفت از خدات باشه همه التماس هم میکنندگفتم برای چی که گفت باید خودت مزشو بچشی خلاصه اومد سراغ منو شرتو پایین کشید که سیخ کرده بودم همین که کرد تو دهنش احساس داغی دهنش رو هنوز حس میکنم داشتم میمردم از خوشی اگه بار اول ساک رو یادتون باشه میفهمین کارش تموم شد که گفت حالا تو گفتم نه که گفت اگه نخوری نامردی من هم باهات قهرم نفسم رو حبس کردم همین که لبم رو گذاشتم رو کسش دیدم داره میلرزه گفتم چی شد گفت کارتو بکن با اکراه میخوردم که دیدم باسنشو داد بالا دو سه بار اینکارو کردو آروم شد گفت بسه مردم گفتمش عجب حالی داد امروز ازاین به بعد اینو اضاف کنیم قبول کردو تامدتها این شده بود کار ما تا این که ده دوازده ساله شدم یک روز که داشت کیرم رو میخورد یک آبی از ما اومدریخت تو دهنش حالش بهم خورد رفت دستشویی گفت شاشیدی تو دهنم گفتم نه به جون خودم نمیدونم چی شد خودش اومدهیچی نگفت ای موضوع تمام شد تا یک دفعه که خواستم بهش دست بزنم شاکی شد و گفت تو دیگه به سن بلوغ رسیدی ما با هم نامحرم هستیم گناه داره هر چی کفتم فاییده نداشت فقط میگفت اگه منرو دوست داری باهام ازدواج کن از اون حرفا بودچون وقتی که من سرباز بودم شوهرش دادنداون دو تا بچه داشت واین تفاوت سنی باعث شد دختر خالم رو از دست بدم نفرین به اون کسی که سربازی رو اختراع کرد و باعث شد تا جوانهای مملکت دو سال از بهترین روزهای عمرشون رو تلف کنن واتوماتیک وار مارو چهار سال عقبتر از دختر خالمون قرار بده تا هم فکر ازدواج هم از سر من پرید هم اون ببخشید اونچنان سکسی نبود اما صد درصد واقعی و برای من ماندگار بود راستی به این خاطر اسم مستعاری نبردم که شیرینی داستان رو برای خودم حفظ کنم اگه خواستید بازم براتون از خاطراتم بگم.

من و زن عمو زیبا .سلام من آراز هستم 29 سالمه و ماجرایی که می خوام براتون تعریف بکنم مربوط میشه به 3 ساله پیش من پدرم ایرانیه ولی مادرم ترکیه ای من بعد از 8 سال اومدم ایران چون ما ایران زندگی میکنیم و من در استانبول دانشجو بودم و مقیم اونجا هستم. خلاصه بخاطر برگشتن من یک جشن مفصلی در ویلامون در لواسان مادرم گرفته بود و همه فامیل بابام دعوت بودن اونجا بود که من همه دختر های فامیل رو دید میزدم و مامانم دوست نداشت من از ایران ازدواج کنم ولی بابام می گفت هر دختریو دوست داری بگو واست بگیرم . چون پدرم خیلی آدم پولداری هست اکثر دخترای فامیل می خواستن خودشونو به من قالب کنن. تا اینکه من زن عمو زیبا رو دیدم اولش نشناختم چون خیلی خوشگل کرده بود خودشو من باهاش دست دادم و روبوسی کردیم و همچنین با عموم . من تا آخر جشن لباس کوتاه و اندام سکسی زیبا جان را تماشا می کردم. خلاصه بعداز 2 هفته که گذشت و من همش تو فکر سکس با زن عمو بودم تا اینکه زن عمو به من زنگ زد و گفت شام بیا خونه ما و شب هم من رفتم . در خونه عمو رو زدم که عموم در رو باز کرد و رفتم تو دیدم زن عمو با یک دامن کوتاه و تاپ قرمز جلوم ظاهر شد…….. وای خدای من خیلی خوشگل شده بود( در ضمن زیبا جان 38 سالش بود در ان تاریخ) بعد از شام عموم به من گفت از ترکیه واسش تعریف کنم که منم شروع کردم به تعریف تا اینکه عمو زد به کلش که آخر هفته میره استانبول و منم بهش گفتم هر موقع خواستی بری کلید خونمو بهش بدم و زن عمو جونمم چون پزشک بود نمی تونست بره و کار داشت.آخر هفته شد و عمو با پسر عموم رفتن . همون روز ظهر من تو پارک جمشیدیه بودم که فکری به سرم زد و رفتم جلوی بیمارستانی که زن عمو اونجا کار میکرد منتظرش ماندم تا اومد تا منو دید تعجب کرد و شروع کرد به سوال وجواب منم بهش گفتم چون می دونستم تنهایی اومدم ببرمت خونه ما اونم قبول کرد.تو راه من حرفایی در مورد زن های ترکیه و اینکه عمو رفته حالی عوض بکنه زدم و دیدم خوشش نیومد و هی در مورد اونا از من سوال می کرد بعد یهویی گفت بریم خونه ما تا من لباس عوض کنم . رفتیم خونه عموینا زن عمو رفت اتاق لباس عوض بکنه که من بعد از 2 دیقه پشته سرش رفتم اتاق خواب دیدم لخت شده و داره دنباله لباس می گرده از پشت آروم به طرفش رفتم تا بغلش کنم که یهو برگشت نمی دونم چی برداره که منو دید و هول شد گفت آراز تو اینجایی چرا بی صدا اومدی تو منم ترسیده بودم گفتم شاید کمک لازم دارین . من که داشتم زن عمو رو با سوتین صورتی و شورت سفید می دیدم از خود بیخود می شدم که اروم رفتم پیشش و دستهاشو گرفتم و به چشمایه هم خیره شدیم که من به زبان ترکی بهش گفتم ( sani seviyorum) معنیش یعنی دوست دارم بعدش شروع کردم به لب گرفتن اونم دیدم خوشش اومد وشروع کرد به لب خوردن بعدش بغلش کردم و گذاشتم رو تخت و آروم از زیر گوشش شروع کردم به خوردن و اونم با صدای اروم آه آه میکرد رفتم سراغ سینه هاش و بعد کوسش وای نمیدونین خوردن کوس زیبا جان اونم اصلاح شده و سفید و تپل چه حالی میداد داشت حال میکرد و کم کم ابش میومد . بلند شدم لباسامو در اوردم و 69 خوابیدم و اونم کیرمو ساک میزد ومنم کوسو کونشو می خوردم بعد که خوب حشرش زده بود بالا بلند شدم و کیرمو گذاشتم رو کوسش آروم فشار دادم وشروع کردم به تلمبه زدن جوری محکم میکردمش که جیغش در اومد کیرمو از کوسش در اوردم و گفتم برگرده واییییییییییییییییی یک کون سفید خوشگل با یه سوراخ قرمز خانم دکتر زیبا جلوم ظاهر شد کیرمو گذاشتم سوراخ کونش اروم اروم فشار دادم همش می گفت آراز جان بکن منو تو خیلی خوب میکنی منم شروع کردم به تلبه زدن بعد از چند بار تلمبه زدن داشت آبم میاومد که سریع از کون زن عمو در اوردم و اونم فهمید برگشت و کیرمو گرفت به طرف صورتش منم با فشار خالی شدم رو صورتش اونم می گفت جوووووووونم همشو بریز بعدش با انگشتاش آبمو می خورد. بلند شدیم و حمومی که تو اتاق خوابشون بود رفتیم ودوش گرفتیم . بعد از این ماجرا من زود زود میام ایران و با هم هماهنگ می شیم زیبا جان را می برم ویلا و دوتایی سکس می کنیم.

زن عمو سلام من امیر هستم 28 سالمه ،یه عمو دارم كه 4 سال از خودم بزرگتره وازدواج هم كرده من عاشق زنش بودم صورت خیلی خوشكل، سینه توپ، كونو كه دیگه حرفشو نزن از هر نظر عالیه من همیشه تو نخش بودم كلاَ آدم بی خیالیه برای لباس پوشیدن خیلی راحت جلو من میگشت به همین خاطر منم عاشق هیكل ناز و مامانش شده بودم دوست داشتم اون ممه های خوش فرمشو بخورم اون كون گندشو ورز بدم كه حسابی حشریش كنم بعد بكنمش جوری كه شوهرش نكرده بودش. یه روز كه دیگه خیلی از این موضوع كلافه شده بودم زدم به سیم آخر و نقشه ای كشیدم تا اونو بكنم رفتم یه چند تا كلیپ جور كردم البته با كیفیت ریختم رو سی دی و یه سی دی دیگه هم كه فیلم هلیوودی سانسور نشده بود جدا برداشتم ،اون همیشه ازم فیلمهای ارجینال هالیوودی می گرفت و من هم اطمینان داشتم كه نشون عمو نمیده چون اون خشش نمی اومد. خلاصه رفتم خونشون فیلمارو جابجایی بهش دادم بعد از یه مقدار نشستن پیش زن عمو، با ترس و لرز از عاقبت كارم ازش خداحافظی كرد م واز خونشون زدم بیرون تو اون روز اصلاَ فكر و خیال ولم نمی كرد همش میگفتم اگه ناراحت بشه آبروم میره خدا كنم اگه ناراحت بشه به كسی نگه شبم اصلاَ خوابم نبرد تا فردا صبحش كه گذرم افتاد خونشون یعنی مخصوصاَ افتاد می خواستم نتیجه كارمو ببینم چی شده رفتم زنگ خونشونو زدم خودش اف اف برداشت فهمیدم تنهاست توی صداش كه تغییری حس نمیكردم به خودم گفتم یا سی دی كه بهش دادمو نگاه نكرده یا نگاه كرده و خوشش اومده چون سكوت نشانه رضایته در را باز كرد منم بعد از سلام و احوال پرسی رفتم تو، درست حدث زده بودم تنهابود یه مقدار با هم حرف زدیم بعدش یهو بهم گفت :برا چی اومدی خونمون كارم داشتی امیر جون، منم كه هیچ بهونه ای نداشتم یهو الكی از خودم گفتم:آره اومدم سی دی مو پس بگیرم دیروز اشتباهی سی دی بهتون دادم. گفت: اهان اون سی دی دیروزیه ،منم گفتم :آره نگاش كه نكردی؟ گفت : چرا نگاش كردم ، بعد یهو قیافش عوض شد گفت ببین امیر جون تو مثل برادرمی این فیلما برای شما خوب نیست چون تو مجردی نباید نگاه كنی منم گفتم: آخه حوصلم سر میره چیكار كنم واقعیش كه گیرم نمیاد مجبورم فیلمشو نگاه كنم و یه كم حال كنم.اونم گفت:هرچی ،این فیلمو كه به من دادی بهت نمیدم به كسی هم نمیگم ولی اگه دفعه دیگه ازت چیزی دیدم بخاطر خودت میرم به خانوادت میگم منم كه دیگه دیدم همه چی داره خراب میشه بهش گفتم (فرض كنمیم اسمش ندا است) ندا جون من خیلی فشار رومه كسی رو هم ندارم كه بخوام باهاش حال كنم من این فیلمو مخصوصاَ بهت دادم گفتم شاید تو بهم یه حالی بدی، هنوز حرفم تموم نشده بود كه بلند شد یه سیلی محكم زد تو گوشم منم دنیا تو چشم سیاه شد ،گفت: ببین من فكر میكردم تو پسر خوبی باشی اگه میدونستم اینقدر پست و كثیفی اصلاَ تو خونمم راهت نمیدادم از خونم گمشو بیرون تا تكلیفتو بعد كه عموت اومد روشن كنم منم كه داشتم دیگه سكته سومیه رو هم میزدم كه یهو یه صدای آروم صدام زد امیر ، امیر جون پاشو مامان برو چندتا نون بخر بابات میخواد بره سر كار نون برای صبحونه نداریم منم كه عشق میكردم خواب دیدم سریع مثل برق رفتم نانوایی سر كوچه نون گرفتمو اومدم خونه دیگه هم دور زن عموم نگشتم . پایان من و لیلی در طبیعت سلام اسم من ارشه داستانی که براتون مینویسم مربوط میشه به تابستون پارسال من 27 سالمه قدم 178 و وزنم 80 و با دختر عموم 1سالی میشه که ازدواج کردم پسر عموم که اسمش امینه 1 سال زود تر از من ازدواج کرده و اسم خانومش لیلی است از همون اولی که من این لیلی خوشگله رو دیدم بدجور ازش خوشم اومده بود البته به نظر میومد که اونم همین احساسو نسبت به من داره اخه زیاد با من صمیمی شده بود و جلوی من خیلی راحت میپوشید ولی من چون تازه نامزد کرده بودم و از طرفی لیلی زن پسر عموم بود سعی میکردم زیاد بهش فکر نکنم در مورده لیلی هم بگم که قدش حدود 165 و وزنش 60 سینه های رو فرم و اندامی کاملا سکسی داره خلاصه 1 مدت گذشت 1 روز که سر کار بودم لیلی جونم اس داد یادم نیست دقیقا چی بود ولی یادمه 1 اس عاشقونه بود منم 1 اس براش فرستادم باز اون فرستاد و خلاصه اون روز شاید 15تا اس برام فرستاد که من احساس کردم که اونم بدش نمیاد اینجوری بود که رفتم تو نخش روز بعدشو مرخصی گرفتم یه خورده کار داشتم میبایست برم نظام مهندسی که به محل کار لیلی هم نزدیک بود و همینطور تعمیرگاه شوهرش کارم تموم شد زنگ زدم بهش و گفتم میرم پیش امین اونم گفت منم میام اونجا بعد میرم خونه بابا(منظورش عموم بود)خونه من نزدیک عمومه که گفتم بیا اگه شد با هم میریم خلاصه ما رفتیم پیشه امینو بعد از نیم ساعت لیلی جونم امد من که خواستم برم امین گفت اگه خونه میری لیلی رو هم ببر که من هم قبول کردم و این اولین باری شد که منو لیلی تنها شدیم انداختم تو یه مسیر خلوت و سر صحبتو باز کردم ولی اونروز فقط تونستم یه لب ازش بگیرم چند روز بعد با لیلی جونم هماهنگ کردیم و با هم قرار گذاشتیم من همیشه تا ساعت 6 سر کارم اونروز ساعت 1 مرخصی گرفتم و رفتم دنبال لیلی و با هم رفتیو بیرون 1 جای دنج دور از دسترس زیر سایه درخت پیدا کردیمو نشستیم من همیشه 1 زیرانداز تو ماشینم هست خلاصه چند دقیقه ای همینطور الکی کس شعر گفتیمو کم کم شروع به بوسیدن لیلی جون کردم از دستش شرو کردم که تئ دستم بود بعد یه بوس کوچولو از لپش کردم و همینطور به لباش نزدیک شدم اول که لبشو بوسیدم یه بوس کوچولو بود بعد همینجور طولانیتر شد تا لبامون تو هم گره خورد وشروع به خوردن لبای هم کردیم که واقعا تو کارش وارد بود الان که دارم مینویسم ارش کوچولو داره نبض میزنه البته منم تو خوردنو حشری کردن دخترا مهارت دارم بعد از یه کم خوردن شالشو دراوردم و شرو کردم به خوردن گردن و لاله گوشش لیلی هم خیلی زن حشری و هاتیه و انتچنان اه ناله میکرد که پیش خودم میگفتم خدا رو شکر که جای خلوتی هستیم کم کم لیلی دکمه های پیراهنمو باز کرد و شرو کرد به خوردن سینه و شکم من منو دست انداخته بودم تو مانتوش و سینه هاشو میمالیدم که یواش یواش دکمه هاشو باز کردم و تاپشو دادم بالا و از رو سوتین یه گاز کوچولو از نوک سینش گرفته یه اه باحا کشید که نزدیک بود ابم بیادبعد سوتینشو زدم بالا وای عجب سینه ای داشت سایز 75 سفید با نوک قهوه ای یه چند لحظه فقط نگاشون میکردم بعد شرو کردم به خوردن یکیشونو میخوردم و اون یکیرو با دست میمالیدم لیلی هم که دیگه تو این دنیا نبود چشاشو بسته بود و اه و نالش رو هوا بود بعد حدود 10 دقیقه خوردن باز رفتم بالا تر و گردن و گوششو شروع به خوردن کردم و بعد لب زبونمو کرده بودم تو دهنش واونم الحق که اینگاره بود باز دوباره اومدم سمت سینه کم کم پایینتر رفتم و دکمه شلوارشو باز کردم وهمینجور که شکمو سینشو میخوردم دستمو کردم تو شلوارش و شرروع کردم با بازی کردن با کسش از روشرت بعد دستمو کردم تو شرتش وای کس داغشو که لمس کردم باورم نمیشد که کس خوشگل لیلی جون تو دستمه خیس خیس بود البته اونم بیکار نبود و دستش تو شرت من بود و داشت باکیرم ور میرفت دیگه لیلی تو این عالم نبود شلوارو شرتشو دراوردم پاهاشو دادم بالا یه کم کسشو با انگشت مالیدم بعد شرو به خوردن کردم از رونش شروع کردم و کم کم زبونمو به کسش رسوندم عجب کسی بود صورتی موهاشم که تازه زده بود واقعا دیوونه کننده بود یکی دو بار زبونمو روی درز کسش از پایین تا بالا کشیدم و بعد شروع به خوردن چوچولش کردم چه مزه باحالی داشت هنوز مزش تو دهنمه الان که یادش میفتم دهنم اب میشه وچند باری هم زبونمو میکردم توی سوراخ کسش و میچرخوندم حدود 10دقیقه تو همین حال بودم که دیدم لیلی دیگه اه و نالش تبدیل به جیغ شده و سر منو محکم به کسش فشار میده یه لحظه یه جیغ زدو اروم گرفت و دهنو صورت منو پر اب کرد منم بلند شدم کنارش دراز کشیدم یه کم ماسازش دادم تا سر حال اومد حالا دیگه نوبت لیلی جون بود شرو کرد به خوردن من از ابم گرفت رفت سمت گوش وگردن سینه وتارسید به شکمم همینجور که شکمو سینمو میخورد از رو شلوارم که هنوز درش نیورده بودم کیرمو میمالید بعد شلوارو شرتمو با هم دراورد و کیرم که حالا راست راست ونزدیک بود دیگه زیر اون فشار بشکنه مثل یک فنر پرید بیرون گفت وای چه کیر باحالی داری ارش جون گفتم چطور گفت خیلی خوش فرمه از ماله امین بزرگترو کلفت تره مال امین خیلی گوچیکه ،کیر من حدوده 20سانت و حدود 3سانت قطر داره گفتم همش ماله خودته لیلی جونم تا اینو گفتم عین این کیر ندیده ها افتاد به جون کیرم خیلی باحال میخورد همه کیرمو میکرد تو دهنش ودر میاورد و بیضه هامو میخورد که خیلی حال میداد سر کیرمو مک میزد بع د چند دقیقه من چرخوندمش روی خودم به حالت 69 و همزمان که لیلی کیرمو میخورد منم کسشو میخوردم و انگشتمو خیس مسکردم و میکرد توی سوراخ کونش که این خیلی بهش حال میداد چون هر وقت این کارو میکردم یه اه جانانه میکشید 10 دقیقه ای که کیرمو خورد احساس کردم دارم میام گفتم لیلی دارم میام و اون همینطور ادامه داد تا ابم اومد و همشو ریختم تو دهنش و انم همشو خورد دیگه هر دوتامون بی حال شده بودیم کنار هم 5 دقیقه ای دراز کشیدیم تا یه کم حالمون سر جاش اومد یه نگاه بهش کردمو دستمو گذاشتم روی کسش دیدم یه لبخند ناز زد منم خندیدمو باز شروع کردیم اینبار زیاد نخوردمش پاهاشو دادم بالا و کیرمو با کسش تنظیم کردم یه کم کیرمو روی کسش مالیدم تا خودش بگه بعد دو سه بار مالیدن گفت ارش دارم دیوونه میشم بکن تو کسم منم نامردی نکردم کش که هنوز خیس بود تا دسته کردم تو کسش انگار راست میگفت که کیر امین خیای کوچیکه چون کسش خیلی تنگ بو داغ وشروع کردم به تلمبه زدن چون ابم یه بار اومده بود خیالم راحت بود که حالا حالاها نمیاد من تلمبه میزدم و اونم قربون صدقه خودمو کیرم میرفت بعد چند دقیقه جامونو عوض کردیم و لیلی اومد روی من کیرمو با کسش تنظیم کرد وشروع به بالا و پایین شدن کرد منم سینه های خوشگلشو میمالیدم و گاهی خم میشد و همزمان لب میگرفتیم اما انگار اب من اومدنی نبود ایندفه به حالت سگی کردمش وای که کردن کس از پشت چه حالی میده بعد کلی تلمبه زدن همزمان با انگشتمم با سوراخ کونش ور میرفتم اونم با چوچولش بازی میکرد بعد کیرمو دراوردم وگفتم لیلی از عقب اجازه میدی یه کمی ناز کرد ولی قبول کرد منم که طی گایش کسش حسابی کونشو با انگشت اماده کرده بودم کیرمو اول گذاشتم دهنش که بخوره تا ببینه کسش چه مزه ایه بعد یه تف انداختم دم سوراخ کونشو کیرمو اروم حول دادم تو و صی سه مرحله کیرم تا دسته تو کون لیلی جونم بود که عجب کونی بود انگار گذاشته بودم لای گیره چند لحظه نگه داشتم بعد تلمبه زدن شروع شد اول یه خورده اخ و ناله کرد و میگفت ارش سوختم جون لیلی در بیار من گفتم چند لحظه صبر کن خوب میشه و همینطورم شد بعد چندتا تلمبه زدن دیدم که داره اه اه میکنه و میگه تند تند بکن منم که دیگه تو اوج بودم نزدیک بود ابم بیاد گفتم لیلی دارم میام گفت همونجا خالی کن منم چنتا تلمبه زدم همه ابمو با فشار تو کونش خالی کردم و همونجا روش افتادم بعد 2،3 دقیقه بلند شدم کیرم که از تو کونش در اومد دیدم کلی گشاد شده یه بوس کوچولو از لپش کردم ازش تشکر کردم و کنارش چند دقیقه دراز کشیدم و ماسازش دادم تا سر حال شد لبلسامونو پوشیدیم برگشتیم طرف خونه بهش گفتم این بهترین سکسم بود که تا حالا داشتم اونم گفت که به اونم خیلی حال داده و دو سه بار ارضا شده رسوندمش جلوی خونشون یه لب جانانه گرفتیم و پیاده شد بعد از اونم چند بار با هم سکس کردیم که بعدا می نویسم

بعد از عروسی تو ماشین بعد از عروسی خواهر داماد که همسایه قدیمی ما بودن اومد خونمون.داداشش که داماد باشه دوستم بود.خونواده راحتی بودن کلا.از من بزرگتر بود 2 سال.از بچگی دوست داشتم بکنمش.دوست خواهرم بود.لاغر بود با برجستگیهای منحصر به فرد.خیلی داستان داشتم تا مخش زدم.خیلی با سیاست و کس لیسی.فارسی نوشتن واسم سخته.واسه همین تعریف نمیکنم.بعد زدن مخش چندین بار کردمش.پرده داشت.کونش خیلی تنگ بود.معلوم بود اولین بارشم بود میداد.چند بار کردمش تا یک مقدار بی حیا شد.شب عروسی اومد خونمون.من و مامان سارا.اسمش سارا بود.یه لباس ماکسی بلند تنش بود.با ارایش.خودتون میدونید دخترا تو عروسی چه ریختی میشن.راستش انقد کرده بودمش سیر شده بودم.شمش خودش چسبوند به مامانم اومد تو ماشین.رسیدیم خونه.تو راه به خودم گفتم میبرمش تو پارکینگ.خونه میتونستم اما تکراری بود.کردن با استرس خال میده به من.در ضمن من 3 ساعت سکس هم داشتم.هر کسی بکنم چون دیر ارضا میشم دیگه ولم نمیکنه.بگذریم.رفتیم تو پارکینگ.وقتی خاموش کردم اومد پیاده بشه گفتم نرو بیرون.گفت چرا گفتم میخام اینجا حالت جا بیارم.گفت نه.اینجا نه.بریم بالا.داشت میگفت که من گوش نمیدادم دامن ماکسیش کشیدم بالا از رو شرط کسش تندی خوردم که حشری بشه مقاومت نکنه.زود اروم شد.شرتش زدم کنار کس خیسش بر خلاف میلم خوردم.اولا کسش زیاد میخوردم.اما این اخرا خال نمیداد.عادتش داده بودم زیر بغلم میخورد.من همیشه تمیزم به خودم میرسم.تا نمیخورد ارضا نمیشد.البته این چهارمین دختریه که عاشق زیر بغل خوردنم بود.بدتون نیاد.من زیر بغلم عین بعضیا کبود نیست.تمیز و سفید.بگذریم.دادم واسم ساک زد تو ماشین.بعد بهش گفتم بشینه رو کیرم.کون تنگی داشت.همیشه یک ربع لاس میزدم تا بتونم تا ته بکنم توش.اما ایندفه گفتم کون لقش.حال کرده بودم عین فیلما بکنم.اونم که از خداش بود من بکنمش.کفشای پاشنه بلند پاش بود.یه پاش گذاشت اینور اونیکی گذاشت اونور فرمون رو داشبورد.برای اولین بار خودش سوراخ کونش با دستش تفی کرد.از اینکارا نمیکرد چون زیاد بی حیا نبود.اما حشری بود.چون از نظر اجتماعی هم موقعیت مناسبی داشت به هر کسی نمیتونست بده.واسه همین منم هر کاری دوست داشتم میکردم.خیلی وقتا کیرش میکردم.ناز میکردم.همیشه تو کف کیرم بود.خلاصه تفی کرد و کیرم با دستش گذاشت دم سوراخش.از ترسش اروم اروم میومد پایین.بعد مدتی که جا کرد کیرم تو کونش وخشی شد.دیگه یادش نبود تو ماشینیم.ترس نداشت.خانوم دکتر شده بود یه جندهی تمام عیار.نیم ساعت تلمبه زد.منم چون خیلی با این صحنه حشر شدم و از طرفی از همسایه ها میترسیدم.چون خیلی جنده بازی در اورد و جیغ زد.دوست داشتم ابم بریزم رو صورتش اما پوزیشنم بد بود و جای اینکار نبود.2 بار ارضا شد.ببخشید اگه بد نوشتم.اولین بارم بود.تایپ فارسی هم سخته.من سکسی هستم خیلی.خیلی هم سکس کردم.سکس معمولی هم نمیکنم اغلب.اگه تشویقم کنید بازم میگم.راهنمایی هم کنید.اگه خیلی بد هم هست بگید که برم گمشم

شب حساسسلام من حميدرضا هستم بيست و يك سالمه و يك دختر خاله دارم به اسم زهرا كه دوسال از من بزركتره. خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم مال نه سال بيش هستش اون موقع من دوازده سالم بود و زهرا جونم جهارده سالش بود من تازه از سكس يه چيزايي حاليم ميشد و خيلي دوست داشتم با كسي حال كنم و كسي جز زهرا به فكرم نرسيد من كلا آدم خجالتي بودم وجرات اينكه به زهرا بيشنهاد سكس رو بدم نداشتم براي همين فكر كردم راهي نمونده جز اينكه شب وقتي خوابه برم سراغش اما فرصتش بدست نميومد براي اينكه هروقت با خانواده ميومدن كه شلوغ بود و نميشد كاريش كرد هروقتم تنها ميومد كه شب نميموند و تا شامو ميخورد باباش ميومد دنبالش وميبردش آخه باباش آدم حزب الهي بود و ميكفت خوب نيست شب تنهايي خونه فاميل بموني. منم ديكه قيدشو زدم و بيخيالش شدم تا اينكه يه روز كه خونه عموم بودم نزديكاي شب بود كه بابام زنك زد خونه عموم و كفت شب نمياي خونه منم ميخواستم بكم نه نميام كه بابام كفت زهرا هم اينجاست و ميخواد باهات حرف بزنه كوشي رو كه زهرا كرفت كفت بيا اينجا من حوصلم سر ميره، من كفتم مكه بعد از شام نميري خونتون كه كفت نه مامانمو راضي كردم امشبو اينجا بمونم منم كفتم بس الا ن ميام و با سرعت خودمو رسوندم خونمون.شامو كه خورديم ازش برسيدم بابات جطور قبول كرد كه كفت بابام امروز براي يه كاري رفته تهران و فردا بعد از ظهر برميكرده با اين حرف يه لحظه به فكرم رسيد امشب بهترين فرصته كه نقشمو عملي كنم بعد از شام يه دو ساعتي مار و بله بازي كرديم كه مامانم كفت بريم بخوابيم. مامانم سه تا جا انداخته بود داداشم كه اون موقع شش سالش بود وسط خوابيده بود و من هم يه طرفش و زهرام اونطرفش. جراغها كه خاموش شد من همش تو فكر نقشم بودم و خوابم نميبرد يه دو ساعتي رد شد فهميدم همه خوابند براي احتياط دو سه بار زهراو صداش كردم مطمئن شدم خوابه بعد يواش بلند شدم ديدم زهرا روش به طرف منه و بشتش اونطرف، منم رفتم و با فاصله كم بشت سرش خوابيدم خيلي ترسيده بودم آروم دستمو رو باسنش كذاشتم خيلي نرم بود يكم كه دستمو رو باسنش كشيدم جراتم بيشتر شد و خودمو بهش جسبوندم،حالا كيرم كه بزرك شده بود درست وسط باهاش بود بعد رفتم سراغ سينه هاش كه تازه در اومده بود از رو مانتو دستمو كذاشتم رو سينش ديدم اينجوري حال نميده با هزار زحمت دوتا از دكمه هاشو باز كردم زير مانتو هيجي نبوشيده بود و سينه هاش كاملا لخت بود نفسم بند اومده بود دستمو كذاشتم رو سينش قلبم تند تند ميزد بعد رفتم سراغ شلوارش يه شلوار كشي بوشيده بود آروم آروم شلوارشو كشيدم بايين كه ديدم يه تكون خورد حالا مطمئن بودم كه اون بيداره با خودم كفتم حالا كه تا اينجاشو اومدي بس تا آخرشو برو.يه دستمو از زير انداختم دور كمرش كه نتونه تكون بخوره بعد رفتم سراغ شورتش كه رفته بود لاي قمبلش.شورتشو يواش يواش كشيدم بايين بعد يه باشو دادم بالا و كيرمو دادم لاي باهاش خيلي داغ بود كيرم داشت آتيش ميكرفت كه ديكه كفتم كارو تموم كنم كيرمو از لاباش در اوردم و يه توف زدم سر كيرم و باهاي زهراو باز كردم سر كيرمو كذاشتم دم سوراخ كونش ،با دست كيرمو فشار دادم تو كه يهو يه آه كرد و باهاشو جمع كرد فهميدم دردش اومده يكم صبر كردم بعد دوباره فشار دادم كه كيرم تا بيخ رفت تو كه ديدم يه باشو رو زمين هي بالا بايين ميكشه انكار خيلي دردش اومده بود يه جندبار كه عقب جلو كردم يهو احساس كردم بيحال شدم وشاشم مياد زود كيرمو در اوردمو شلوارمو كشيدم بالا و دويدم طرف دستشويي، همين كه شاشيدم كيرم سوزش شديدي بيدا كرد و يه مايع جسبناكي ازش اومد بيرون، وقتي بركشتم ديدم زهرا خودش شلوار و شرتشو كشيده بالا منم ديدم ساعت جهار صبحه رفتم سر جام و خوابيدم، بعدا فهميدم كه اون مايع جسبناك مني بوده.هنوز بعد نه سال هروقت زهرا رو ميبينم كمي احساس خجالت ميكنم.

نادر و دختران همسایه اسم من نادر هستش دانشجوي رشته کامپيوتر مي خواستم از خاطراتم براتون تعريف کنم . البته توي اين زمينه من پرخاطره دارم چون که به قول بعضي از دوستام من خيلي حشري هستم و معمولاً تمام فکر و ذکرم دنبال جنس مخالف و لطيف هستش راستش فکر کنم بيشتر به خاطر مهتاب دختر دانشجوي بود که همسايگي ما آمد. اصلا ً بگذارين از همينجا شروع کنم و خاطراتم رو به صورت قسمت به قسمت و موضوعاتي که برام پيش آمده براتون بگم . آره خونه ما توي يه مجتمع ساختماني خيلي شلوغ و پلوغ هستش و معمولاً تواين جور مجتمع ها همه جور آدمي پيدا مي شه اما از وقتي که مهتاب و سارا دو تا دانشجو به همسايگي ديوار به ديوار ما آمدن از همون موقع اين عطش سيراب ناپذير من به سکس بيشتر و بيشتر شد . راستش شايد باور نکنيد اما از وقتي که من مهتاب رو ديدم اينطور شدم انصافا ً ماه ماه يعني خدا توي خلقت اين دختر کم نگذاشته متاسفانه نمي تونم عکسي از چهره اون رو براتون ارسال کنم والا به هم حق مي دادين حتي وقتي اين دختر اصلا ً آرايش هم نمي کنه مثل يه عروسک مي مونه .هنوز که هنوزه من وقتي اون رو مي بينم نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم و سريع توي دستشوئي و ازخجالت کيرمون درمي آييم . البته سارا هم دختر خوشکل و ماماني هست اما در مقايسه با مهتاب واقعاً بايد ببينيد تا قضاوت کنيد. خلاصه سه ماه از اومد اونها گذشته بود و من توي بد کفي بودم و اصلاً هم هيچ رقمي راه نمي دادند تا حداقل يه صحبت کوچيک فقط يه سلام و رد مي شدند. توي يک روز جمعه که روي تخت دراز کشيده بودم و هي مي خواستم توي ذهنم اون و سارا رو لخت تصور کنم و يه دستم هم توي شرتم و داشتم به يادشون با کيرمون ور مي رفتم که آخر کلم داغ شد از سر ناچاري بلند شدم رفتم حمام تا يه دوش آب سرد بگيرم . وقتي توي حمام داشتم لباسهام رو مي کندم صداي شيرآب و دوش حمام همسايه يه لحظه توجه ام رو جلب کرد .چي داشتم مي فهميدم واي آره درست بود چرا تا حالا به فکر نبودم حمام همسايه بغلي يعني مهتاب درست چسبيده بود به ديوار حمام ما يکمي که دقت کردم دو دستي زدم توي سرم واي که چقدر من احمق بودم. چون که تا حالا متوجه لوله کشي ساختمان نبودم آره پارسال که همه لوله کشي ساختمان خراب شده بود واسه اينکه هزينه زياد داشت قرارشد لوله ها روکار کشيده بشن يعني از سوراخي که بين ديوارها ايجاد کرده بودن لوله هاي ساختمان به هم چسبيده بود از همه جالبتر آن که لوله اي که بين ديوار حمام ما با مهتاب اينا ايجاد شده بود دورش رو با پشم شيشه بسته بودن نه با گچ و سيمان . سريع نشستم زمين و آروم شروع کردم به کشيدن پشم شيشه ها از لاي لوله يکمي که کندم آروم با يه چشم داخل رو نگاه کرم چيزي ديده نمي شد چون اون ور ديوار که يه تيغه بيشتر نبود رو هم پشم شيشه کرده بودن بايد صبر مي کردم چون امکان داشت موقع درآوردن متوجه بشن و اين فرصت طلائي رو از دست بدم. خلاصه با هزار مکافات صبر کردم تا حمام اون تمام بشه بعد که مطمئن شدم يه پيچ گوشتي آوردم و آرام آرام شروع کردم به کشيدن پشم شيشه اون ور ديوار. بالاخره موفق شدم يواشکي نگاه کردم چيز خاصي ديده نمي شد البته معلوم بود که سوراخ باز شده اما چون چراغ روشن نبود و تاريکي چيزي معلوم نبود. منتظر شدم حتم داشتم که بايد اون يکي امروز که جمعه است به حمام بره اما کي. تا عصر اين پا و اون پا کردم مثل مرغ سرکنده مي رفتم توي حال و دوباره برمي گشتم توي اتاقم و يه سر به حمام مي زدم ببينم صداي مياد يا نه. خلاصه جون به لب شدم تا نزديک ساعت نه شب واي صداي دل نشين دوش آب حمام من رو به پاي سوراخ کشاند چراغ حمام خودمون رو خاموش کردم و روي زانو ايستادم و از سوراخ داخل رو نگاه کردم . واي دو تا پاي بلور سفيد که از روي اون آب سرازير بود رو ديدم يکمي بالاتر هنوز شرتش رو از پاش در نياورده بود يه شرت سياه به تن داشت و هي با خيس شدن آب بيشتر به اون مي چسبيد و مي تونستم چاک کونش رو بيشتر ببينم هرچي سعي کردم بيشتر بالا رو نگاه کنم تا ببينم کدومشون هست مهتاب يا سارا اما بيشتر از ناف يا حداقل يکمي که خم مي شد نوک پستوناش رو مي ديدم . همينجور که داشتم نگاه مي کردم داشتم با کيرم ور مي رفتم نمي دونم چند بار آبم اومد چون اصلاً چشم از توي سوراخ بر نمي داشتم. خلاصه توي همين نگاه کردن بودم و او زير دوش داخل وان حمام ايستاده بود و خودش رو مي شست غافل از اينکه يک چشم حريص داره ديد مي زنه که يکدفعه از بغل شرتش گرفت و با کشيدن به سمت پائين کاملا خم شد اما چيزي معلوم نشد فقط چند لحظه موهاي سرش رو ديدم که دوباره برگشت بالا نتونستم متوجه بشم که مهتاب بود يا سارا اما واي چي داشتم مي ديدم يه کس توپل که توي کلي مو پيچيده بود واي خدا داشتم خودم رو پشت ديوار مي کشتم وقتي که با دستش موهاي کسش رو زير دوش آب ، آب مي کشيد و مي مالوند . بعد يه دستي هم از پشت به چاک کونش کشيد و برگشت يه کمي خودش رو به سمت راست خم کرد تا کپل کونش زير دوش قرار بگيره و با دستش شروع کرد به آب کشي. بعد يه چند لحظه ساکت ماند ديدم ليف از بالا شروع شد و کم کم به اطراف ناف و ران بعد موهاي کس و لاي پاهاش رو باليف مي کشيد لاي کونش رو هم يکي دوبار با ليف قشنگ کشيد وقتي اون کس و کون سفيد تپلي رو آغشته به کف صابون ديدم دوباره يه تف به کف دستم زدم و تند و تند شروع کردم به ماليدن کيرم دست آخر که تمام شد يکمي آنطرف رفت وقتي برگشت ديدم يه خود تراش توي دستش بود داشتم ديوانه مي شدم تا حالا کلي فيلم سوپر ديده بودم کلي هم کس کرده بودم اما انصافاً اعتراف مي کنم که با ديدن اين صحنه ها اينقدر حال نکرده بودم . يه پاش رو از توي وان بيرون کشيد و لبه وان گذاشت و بعد پاهاش رو از هم باز کرد حالا مي تونستم از زير موهاي کسش لبهاي بهم چسبيده کسش رو ببينم آرام با دست چپ پو �ت بالاي موهاي بلندش رو گرفت و شروع کرد به آن کادر کردن اطراف کسش واي معلوم بود که از موهاي کسش خيلي خوشش مياد چون کلي زحمت کشيد تا بالا و لاي پاهاش رو تميز و رديف کنه من ديگه کمرم درد گرفته بود از بس که آبم اومده بود آخرش هم خودش رو زير دوش شست و از حمام خارج شد. درست بود که نفهميدم مهتاب بود يا سارا اما خيلي خوش گذشت. اون روز گذشت تا يه چند روز بعد که من همش فکرم يا گوشم به صداي حمام بود دوباره صدا شنيدم مثل يه خرگوش دويدم توي حمام و دوباره نگاه کردم واي مثل اينکه اون يکي بود چون يکمي از نظر هيکلي فرق مي کرد. شورت سفيد به تن داشت و هي ورجه ورجه مي کرد که يهو کشيد پائين درست فکر کرده بودم اين همون اولي نبود چون اصلاً مو نداشت و کاملاً تراشيده شده بود هرچند يکمي مو سبز شده بود اما معلوم بود که دوست نداره موي زائيد داشته باشه کاملاً مشخص بود که کمي از اون يکي بيشتر بايد حشري باشه البته من بعداً اين دوتا رو تشخيص دادم اما الان واسه هيجان داستان نمي گم تا شما خودتان متوجه شويد چون هربار که دستش به لاي پاهاش مي برد بيشتر با کسش ور مي رفت جوري که معلوم بود که با اين کارش لذت مي بره مخصوصاً لاي لبهاي کسش رو با انگشتش باز کرد و سعي مي کرد که با شستن توي اون يه حالي هم بکنه. البته اون روز نه اما روزهاي بعدي که من اون رو توي حمام ديد مي زدم توي وان دراز کشيد هرچند که نمي تونستم چيزي ببينم اما از صداهاي جيغ آروم و نفس زدنش معلوم بود توي وان داره خودش رو ارضاء مي کنه. از اون روز به بعد مي تونستم چهره هرکدوم رو توي خواب و بيداري تجسم کنم . تا اينکه يک روز پنج شنبه عصر از سر کلاس به خونه مي آمدم که واسه خريد داروهاي مادرم وارد داروخانه شدم توي اون شلوغي مهتاب رو که جلوي پيشخوان وسايل آرايشي ايستاده بود شناختم سريع نسخه رو به گيشه دادم و خودم رو از پشت به اون نزديک کردم ديدم چهار بسته موبر پريزن خريد .واي پس خودش بود تمام اين مدت که من داشتم از اون سوراخ ديد مي زدم تمام اون صحنه ها واي که بي اختيار کيرم شق شده بود و اصلاً چيزي متوجه نبودم يعني اون دختر اينقدر حشري هست اما اصلا به ظاهر نمياره آره چنان سيخ کرده بودم که سريع دستم رو جيبم بردم تا سر کيرم رو بکشم پائين تا از روي شلوار که پف کرده بود آبرو ريزي نشه وقتي پاي صندوق رفتم نمي دونم چه جوري به دختر صندوقدار نگاه کردم که اخم کرد سريع به خونه برگشتم و مي دونستم که بايد بره حمام منتظر ماندم يادم هست اون شب شام هم نخوردم و از توي اتاقم بيرون نرفتم و منتظر بودم کف کف بودم. هي صحنه هاي حمام کردن مهتاب و ور رفتن با کسش جلوي چشام مي آمد. خلاصه شب ساعت دوازده گذشته بود که صداي آشناي دوش آب رو شنيدم سريع پريدم توي حمام و از سوراخ نگاه کردم. با تعجب سارا رو ديدم چون ديگه الان شناخته بودم کدوم به کدومه بعد يکمي آب کشي و ور رفتن با موهاي کسش شير آب رو بست و پاي چپش رو روي لبه وان گذاشت نمي ديدم داره چکار مي کنه اما بعد چند لحظه مايع سفيد رنگ کرم شکلي رو ماليد روي موهاي کسش و آروم شروع به پخش کردنش به همه جا شد. آهان پس مهتاب اين بود نه اونيکي من فکر کردم آره اما انصافا ً چرا داره موهاي کسش رو تميز مي کنه اون که خيلي دوست داشت که تزئينش بکنه خلاصه برگشت و يکمي خم شد تا چاک کپل کونش از هم باز بشن و از همون موبر به اطراف سوراخ کونش و بعد روي کپل و کم کم به ران و تا ساق پاهاش خلاصه همه چهار بسته رو باز کرد و از کمر به پائين ماليد. يه بيست دقيقه بعد دوش رو باز کرد و شروع به شستن خودش شد با شستن هرچه بيشتر با دستش موهارو مي کند هرچي بيشتر مي شست خدا ي من تپلي کسش بيشتر معلوم مي شد وقتي تمام شد و پا جفت جلوي سوراخ ايستاده بود بقدري ورم کسش تپل بود که از لاي پاهاش بيرون زده بود. نمي دونم اگه ديوار نبود مي تونستم خودم رو کنترل کنم و بهش حمله نکنم چون وقتي که برگشت و پاهاش رو از هم باز کرد از جلو دستش رو تو برد و از لاي پاهاش سعي مي کرد با خودتراش باقي مانده موهاي ريز اطراف کونش رو هم ترو تميز بکنه توي همين وضعيت بود که کاملاً سوراخ کون معلوم بود واي معلوم بود که چقدر تنگه حتي انگشت کوچيکه من هم مي تونست اون رو به درد بياره چه برسه اين کير کلفت . اون شب گذشت و من تا نزديک صبح توي رختخواب چند بار به يادش خالي شدم. صبح توي آشپزخانه داشتم صبحانه ميل مي کردم که صداي سلام و احوال پرسي يه مرد توي راهرو پشت در آپارتمان با همسايه رو شنيدم با شنيدن صداي سار و مهتاب مثل فنر بلند شدم حتي مادرم تعجب کرد با پروئي از چشمي در آپارتمان نگاه کردم ديدم يه پسر جوان جلوي در آپارتمان مهتاب اينا ايستاده و اونطرف سارا که مانتو به تن داشت و معلوم نبود داره از بيرون مياد يا داره مي ره اما لاي در مهتاب با يه رکابي و يه دامن تنگ که بالاي زانوهاش است ايستاده از صحبتهاش فهميدم که بله اون آقا پسر بايد نامزد مهتاب باشه و امروز که جمعه است امده و سارا هم از خود گذشتگي مي کنه و خونه رو واسه اونها داره خالي مي کنه . با ناراحتي برگشتم اصلا فکر نمي کردم که مهتاب نامزد داشته باشه راستش خيلي دلم مي خواست باهاش دوست بشم اما نه به خاطر اينکه باهاش سکس داشته باشم بلکه نظرم اين بود که به مادرم بگم که ……. خلاصه بگذريم دمق رفتم توي اتاق دراز کشيدم. بعد واسه اينکه از سرم به پره رفتم بيرون پيش رفقا . بعد ناهار خوابيدم نمي دونم چند ساعت ولي وقتي از خواب بلند شدم ديدم داره هوا تاريک مي شه صداي آب شنيدم فکر کردم که مامان هستش توي آشپزخانه داره ظرف مي شوره اما وقتي از اتاق بيرون آمدم ديدم هيچکي توي خونه نيست سريع دوزاريم افتاد که حمام؟ رفتم توي حمام اولش که پاهاي پراز موي پشمالو رو ديدم گفتم آره آقا پسره کارش رو کرده حالا خم داره صفا مي کنه کير نيم شق شده اش که اطراف اون رو معلوم بود با تيغ حسابي تراشيده توي دستش بود و داشت باهاش ور مي رفت مي خواستم برم که يهو صداي بهم خوردن آب توي وان و بعدش صداي مهتاب رو شنيدم که گفت بسه بابا هي بهاش ور نرو واي! چي داشتم مي ديدم اونا دوتايي رفته بودن توي حمام وقتي سر زانوي سفيد مهتاب رو از بالاي لبه وان ديدم مطمئاً شدم. اون پسره گفت مهتاب اينجوري نمي شه توي وان دوتاي جا نمي شيم بلند شو واستا سرپائي . صدائي نيامد ولي با تکاني که به پاهاش مي داد معلوم بود داره براش ناز مي کنه. که پسره خم شد و با دستش دست مهتاب رو از توي وان بلند کرد و بطرفش کشيد با بيرون آمدن مهتاب مي تونستم قسمتهاي از بدنش رو ببينم وقتي کاملا ً ايستاد سريع اون رو به ديوار تکه داد طوري که کپل کونش به سمت همون پسره شد حالا کير اون شق شق شده بود يکمي با ليف شروع کرد به ماليدن پشتش تا آمد به سمت کون و کپل مهتاب دستش رو آروم برد لاي پاهاش معلوم بود داره فشار مي ده چون صداي مهتاب درآمد و يهو يه جيغ کوچولو کشيد و گفت آخ نه بهرام فشار نده . بعد آقا بهرام ليف رو کنار گذاشت و آهسته کير شق شده اش رو نزديک کون مهتاب کرد وقتي داشت لاي پاهاش مي گذاشت مي تونستم به وضوح ببينم که مهتاب پاهاش رو به هم نزديک کرد و سفت خودش رو گرفت اما مثل ينکه آقا بهرام يه فکراي ديگه کرده بود جون با عکس العمل شديدي که مهتاب نشان داد و زود برگشت و گفت واي بهرام تو به من قول دادي نه اون که معلوم بود داره مهتاب رو مالش مي ده سعي مي کرد آرومش بکنه. خلاصه کلي باهم کل کل کردن معلوم بود با اصراري که بهرام داره مي خواد اون رو از کون بکنه چون به مهتاب قول داده بود که تا عروسي با جلو کاري نداشته باشه اينهارو از حرفهاي که با هم مي زدن متوجه شدم خلاصه با کلي مخ کاري پسره تونست مخ مهتاب رو بزنه و بلندش کرد واز توي وان بيرون آمدن دستهاي مهتاب رو روي لبه وان گذاشت و و کون اون رو داد بالا همينجوري داشت واسش قصه مي گفت که اصلاً درد نداره تو خودت رو شل کن من کف صابون مي زنم ليز مي شه و ….. بعد کلي با سوراخ مهتاب ور رفت و دست آخر سر کير مبارک رو گذاشت لبه سوراخ کون مهتاب بيچاره و يکمي که فشار داد جيغ مهتاب بلند شد واي بهرام يواش بسه داره درد مي کنه . بهرام : نه هنوز که تو نرفته بخدا تو بي خودي مي ترسي چيزي نيست که بيشتر فشار داد با هربار تو رفتن جيغ مهتاب هم بيشتر مي شد. مهتاب : آي داره مي سوزه واي بهرام بکش بيرون بسه واي مامان جونم اما بهرام دست بردار نبود و هي اون رو از کمر گرفته بود و فشار مي داد يکي دوبار بيرون کشد و دوبار تو برد و جيغ و فرياد مهتاب بلند شد وقتي از توي کون مهتاب بيرون کشيد و کنار رفت ديدم نامرد چنان کرده که اون کون تنگ گشاد شده بود و کمي هم کنارش خوني شده بود مهتاب از درد همينجور روي زمين چمباتمه زد و حالا مي تونستم تا موهاي سرش رو ببينم کنار وان سرش رو گذاشت انگاري داشت گريه مي کرد اما بهرام بلندش کرد و کمي به حال آورد و شروع کردن به شستن هم ديگه گاهي وقتم باهم شوخي مي کردن يکي دو بار هم مهتاب با کير بهرام ور رفت و واسش مي ناليد اما بهرام خالي نشد. حمام تمام شد و رفتن. آره حمام اونها تموم شد اما من بقدري پکر بودم چون دختري که دوست داشتم رو جلوي چشام اون پسره يلا قبا کرد و من فقط تونستم از سوراخ ديد بزنم. زدم بيرون تا يکمي حالم جابياد توي ذهنم همش صحنه هاي کردن مهتاب مثل يه فيلم ظاهر مي شد هر دختري رو توي خيابون مي ديدم چهره مهتاب بنظر مي آمد وضعم خيلي خراب بود يهو ديدم توي خيابون جمهوري هستم معمولاً اونجا زياد مي رفتم واسه خريد لوازم يه دوري زدم که دوربين هاي کوچيک الکترونيکي رو که ديدم يه جرقه به ذهنم امد. آره واسه اينکه بتونم مهتاب و سارا رو توي حمام کامل ببينم اين بهترين راه بود يکي خريدم و به خونه برگشتم و بعد نصب سيم کشي کردم و منتظر ماندم تا به موقع آزمايش کنم . اولين بار که با دوربين شروع به ضبط و نگاه کردن کردم نوبت سارا بود اما انصافاً که عجب کون و کپلي داشت حتي يادم مياد وقتي داشتم واسه چندمين بار فيلمش رو توي کامپيوتر مي ديدم بدون اينکه کيرم رو بمالم آبش درآمد. چند بار هم مهتاب رو کامل توي حمام ديدم و فيلمش رو ضبط کردم. توي بد کفي بودم و توي دلم قسم خورده بودم هرجوري شده مهتاب رو حتي به زور بکنمش تا جاي که مي خواستم با فيلم هاش ازش اخاذي کنم اما راستش ترسيدم . شاهین اصفهان

دختر خاله مغرورم ، سنمماجرا از اونجا شروع مي شه كه من تازه سال اول دانشگاه بودم و 19 سالم بود و دختر خالم، سنم دو سال از من بزرگتر و 21 ساله. خونواده ما و خالم اينا بخاطر خوب بودن رابطه مامانم و خالم ، خيلي با هم خوبنو حسابي تو هم مي لوليم. منو سنم هم چون تقريبا هم سن و ساليم از بچگي با هم رفيق بوديم. هميشه يا ما خونه اونا بوديم يا اونا خونه ما. منو سنم هم كه از خدا خواسته با هم بازي مي كرديم. سنم هم مثل من آدم مغروريه، واقعا مغرور و قدرت طلب. از همون بچگي هميشه غرور خودشو نشون مي داد واسه هيچگي كله نمي ذاشت ولي خوب چون من و اون از اول با هم بوديم باهام دوست بود و هر دو با هم حال مي كرديم. البته بگم اينا مال بچگي تا حدود 15-16 سالگي هست. يه بار يادمه كه سن و سال ابتدايي بودم و با سنم بودم. اون وسايلاشو خيلي دوست داشتو روشون حساس بود . يادم نيست من چه غلطي كرده بودم كه يهو بد جوري زد به سرش مثل گرگ از جاش پريد افتاد به جون من. حالا نزنو كي بزن. منم خب 2 سال ازش كوچيكتر بودم ولي اونم خوب دست بزن داشت. خيلي ناجور ميزد. جفت دستاشو مشت كرده بود به هر جا كه مي شد مي زد ، سر و كله و پشتمو خلاصه من از بس ترسيده بودم اصلا به فكر تلافي نيفتاديم و فقط فرار كردم. يعني واقعا غافلگير شده بودم. از ترسش تا 1 ماه ديگه طرفش نرفتم تا كم كم خودش اومد آشتي كرديم. خلاصه بچگي ما اينطوري بود. گذشت تا اينكه 15-16 ساله شديم و كم كم مثلا داشتيم بزرگ مي شديم. اون داشت يه خانوم خيلي خوشگل و ناز با نگاههاي نافذ مي شد و كم كم چون ديگه از بچگي داشتيم خارج مي شديم يه مقدار روابطمون سرد شد. هر چي بيشتر مي گذشت سرد تر مي شد تا اينكه به جايي رسيد كه فقط سلام و احوال پرسي مي كرديم. نمي دونم واقعا دليل اصلي اين سرد شدن چي بود. من كه از خدا خواسته دوست داشتم بازم مثل سابق باهاش باشم ولي خوب اون سرد شده بود . منم همونطور كه گفتم چون آدم مغروري هستم ديگه طرفش نرفتم اصلا سعي نكردم روابطو درست كنم. خلاصه ما همچنان روابط خونوادگي با خالم اينا داشتيم و همه چيز مثل سابق خوب بود به جز رابطه منو سنم. من اون موقع تقريبا 19 ساله بودمو دانشگاه رشته برق قبول شده بودم و باز هم چون آدم مغروري بودم سمت دخترا نمي رفتم و دوست دختر نداشتم. ولي سنم واسه من يه تافته جدا بافته بود. در عين اينكه داشتم براش مي مردم ولي طرفش نمي رفتمو اونم زياد محلم نمي ذاشت. اون 21 سالش بود و تو اين چند سالي حسابي خانوم شده بود. خيلي خوشگل و قد بلند و چشماي براق و مثل سابق مغرور. خيلي دوست داشتم يه بار تنها باشيم بهش بگم آخه بي معرفت يادته بچگي هامون چقدر با هم خوب بوديم پس چرا الان تحويل نمي گيري. ولي اين غرور لامسب نميذاشت. خلاصه اوضاع به همين منوال بود تا اينكه يه روز خونه ما مي خواستن آش بپزنو خلاصه همه فاميل مخصوصا خالم اينا و سنم شون از صبح اومده بودن خونه ما. تا شبم قرار بود بمونن و بعد از شام مراسم تموم مي شد. منم كه ميزبان بودمو خلاصه بايد پذيرايي و كمك مي كردم. ملت همه توحياط بودن و من و سنم هم همچنين. من مشغول گپ زدن با آقايون بودمو از سياست از اين مزخرفات مي گفتيم. تا اينكه من شاشم گرفتو خواستم برم بالا دستشويي. از پله ها رفتم بالا رسيدم به حال . تو حال در يكي از اتاقا نيمه باز بود. همون اتاقي كه همه دخترا و زناي فاميل لباساشونو گذاشته بودن اونجا. من بيخيالي طي كردمو خواستم از جلوي اتاق رد شم كه يهو حس كردم يكي تو اتاقه. نگاه كردم ديدم سنم هست و چه صحنه اي. خيلي به ندرت ممكنه واسه كسي اتفاق بيفته. داشت پيراهنشو در ميآورد. درست لحظه اي بود كه دكمه هاشو باز كرده بود و داشت مي كندش. منم كه نا خود آگاه ماست شده بودم و زل زده بودم بهش. واقعا دارم مي گم كه سنم زيبا ترين و مانكن ترين دختري بود كه تا اون موقع ديده بودم و شايد ديگه هيچ وقت دختري مثل اون نبينم. واقعا هر پسري جاي من بود ميخ كوب مي شد و فقط نگاه مي كرد بدون اينكه به عواقبش فكر كنه. پيراهنشو كه در آورد از بخت بد من يهو سرش و بالا كرد كه يه نگاهي به بيرون بندازه كه چشمتون روز بد نبينه. من بدبخت بخت برگشته رو ديد كه زل زدم بهش. من خواستم زرنگ بازي در بيارم. سريع سرم و انداختم پايين و رفتم سمت دستشويي. كه مثلا بگم نديدمت يا مثلا اگه ديدم فقط يه لحظه چشمم افتاد. ولي از اونجاييكه دختر مغرور و كله شق و بي اعصابي بود بدون هيچ ترسي دويد از اتاق بيرون كه منو بگيره. اگه يه دختر معمولي بود خودشم بيخيال مي شد و وانمود مي كرد كه منو نديده ولي اين بشر اصلا معمولي نبود. دويد دنبالمو داد زد: آهاي واستا بينم. منم دويده بودم و به دستشويي رسيده بودمو در و باز كرده بودم ولي اون مثل برق رسيده بود و در و گرفت و محكم بست. پيراهنشو نصفه نيمه پوشيده بود. منم كه خودتون فكر كنين چطور شده بودم. هي سفيد و قرمز مي شدم. كپ كرده بودم. دهنم باز مونده بود. خودمو زدم به اون راه و گفتم: چيه؟ چي شده؟ سنم گلوله آتيش شده بود خيلي وحشتناك شده بود. دستشو برد بالا يه جوري زد زير گوشم كه برق از كلم پريد. اول نمي خواست كشيده بزنه ولي وقتي ديد من خودمو زدم به اون راه بيشتر عصباني شده بود و حقمو گذاشت كف دستم. سنم: عوضي تو نميدوني چي شده؟ تو نميدوني چه غلطي كردي؟ الان مي رم آبروتو مي برم. حامد: تو رو خدا غلط كردم سنم، چشمم افتاد يه لحظه . چيكار كنم اومده بودم برم دستشويي تو هم تو اتاق بودي يهو چشمم افتاد. سنم: خفه شو عوضي بي شعور . تو ديدي من اومدم بالا عمدا دنبال من اومدي ببيني چيكار مي كنم. تموم اينا رو داشت با داد مي گفت. واقعا نمي ترسيد كه كسي بفهمه. به جاي اون من مي ترسيم. من واقعا اصلا نديده بودم كه اون بياد بالا . واسه دستشويي اومده بودم. خلاصه به التماس افتاده بودم. واقعا هر كي جاي بود همين كارو مي كرد. حامد: سنم بخدا من اومده بودم دستشويي. به جون سنم راست مي گم. چرا اينطوري مي كني آخه؟ سنم: آره آره مي دونم. اگه واسه دستشويي اومده بودي پس چرا مثل وزغ زل زده بودي به من؟ بيا بريم تو اتاق من لباسمو درست بپوشم. من هم ترسيده بودم واسه اينكه نكنه آبروم بره هم گيج شده بودم. اصلا نمي تونستم فكر كنم كه بايد چيكار كنم. اونم دستور مي داد و منم از ترس آبرو ريزي اجرا مي كردم. دستمو گرفتو كشيد دنبال خودش. رفتيم تو اتاق . اون پيراهنشو درست كرد. من گفتم: سنم اشتباه كردم . قبول دارم داشتم نگات مي كردم ولي واقعا واسه دستشويي اومده. سنم حرفمو قطع كرد و گفت: خفه شو . نمي خوام چيزي بشنوم. من مي دونستم خواهش فايده نداره چون خوب مي شناختمش. از اون موقع هايي بود كه افتاده بود رو كله شقي و حسابي عصباني بود. رفت سمت راه پله نگاه كرد كه يه وقت كسي نياد. از پنجره هم ملت تو حياط رو نگاه كرد كه مطمئن شه. بر گشت سمت من و با آرامش خاصي از روي غرور و قدرت طلبي گفت: خوب حامد جان. تو كاري كردي كه نبايد مي كردي. حالا خواسته يا نخواسته. به من ربطي نداره. تو منو نيمه لخت ديدي. حامد: سنم… سنم: گفتم خفه شو. بچه پر رو تو مگه حرفي ام واسه گفتن داري ! حالا هم من حداقل بايد تلافي كنم. يعني اينكه منم بايد تو رو لخت ببينم. من خشكم زد . نمي دونستم منظورش از اين حرف چيه. مونده بودم كه با اين كار مي خواد حالمو بگيره؟ ولي از يه طرف مي گفتم شايد اصلا ناراحت نشده و مي خواد شوخي كنه. ولي چون مي شناختمش بيشتر احتمال مي دادم يه نقشه اي تو سرشه. حامد: سنم زشته. تو رو خدا بيخيال شو. آخه اينكار يعني چي؟ هر كار ديگه بگي مي كنم. سنم: ساكت. فعلا من مي گم كي چيكار كنه. من بيشتر از يه بار تكرار نمي كنم اگه همين الان كاري كه گفتمو انجام ندي آبروتو تو فك و فاميل مي برم. حامد: سنم… هنوز دهنمو نبسته بودم كه دويد سمت بيرون . فهميدم مي خواد بره پدرمو در بياره. دويدم دنبالش گرفتمش جلوش واستادم گفتم: تو رو خدا سنم چرا اينطوري ميكني؟ بابا من پسر خالتم. گوش به حرفم نمي داد. شروع كرد به داد زدن . من ديدم چاره اي ندارم. گفتم: باشه باشه غلط كردم. چشم. لخت مي شم. خلاصه كلي خواهش كردم تا راضي شد برگرده. رفتيم تو اتاق. گفت: بشين رو تخت و تموم لباساتو در بيار. خودش جلوم سرپا واستاده بود. من شروع كردم اول پيراهنمو در آوردم. بالا تنم لخت شد. گفت: زودتر دست بردم رو دكمه شلوارم و يه نگاهي بهش كردم كه شايد بگه بسه. ولي فايده نداشت برعكس با سرش كارمو تاييد كرد. دكمه شلوارو باز كردم و كشيدمش تا زانو پايين. گفت: كامل درش بيار . داد زد : زودتر منم تند شلوارمو در آوردم. گفت حالا سر پا واستا و برگرد گفتم: جون مامانت انگشتشو به علامت هيس گذاشت نوك دماغش منم سر پا واستادمو برگشتم. واقعا مخم كار نمي كرد فقط مي دونستم از ترس آبرو ريزي هر كاري ميگه بايد انجام بدم. من برگشته بودم. حس كردم رفته سراغ يه چيزي . رفته بود سر كيفش و موبايلشو برداشت. من فهميدم چيكار مي خواد بكنه. مي خواست عكس بگيره. برگشتم گفتم: سنم ازت خواهش مي كنم . من پسر خالتم. حامدم . جون هر كي دوس داري عكس نگير. دستاشو گرفتم كه نذارم عكس بگيره. يهو پاشو آورد بالا كف پاشو گذاشت رو سينم با يه هل محكم انداختم عقب. من افتادم رو تخت. آخه بدبختي اين بود كه اون كلاس رزمي هم مي رفت و حسابي اينكاره بود. من حتي اگه مي تونستم جرات نداشتم باهاش درگير بشم. چون اون يه آتوي اساسي از من گرفته بود. همين كه افتادم رو تخت سريع با موبايلش اولين عكسو گرفت. مخش خوب كار مي كرد اگه اون روز ميگذشت ديگه آتوش بدرد نمي خورد واسه همين مي خواست عكس بگيره كه يه آتوي هميشگي داشته باشه. دیگه کار از کار گذشته بود. عکسو گرفته بود. بلند شدم که برم طرفش، یه لحظه خیلی کفری شده بودم. یه قدم که برداشتم شل شدم. به آبرو ریزی و آدمای تو حیاط فکر کردم. می خواستم خفش کنم. ولی نمی تونستم. عصبانیت یه طرف، بدبختی این بود که حق نداشتم بهش دستم بزنم چه برسه به اینکه تلافی کنم. مخم داشت می ترکید. سنم با یه حالت تمسخر آمیز دستشو آورد بالا به علامت اینکه آروم باشم و هیچ کاری نمی تونی بکنی. تموم وجودمو خشم و عصبانیت گرفته بود . خودمو انداختم رو تخت با یه حالت خشم و بیچارگی بهش نگاه کردم. با همون حالت تمسخر آمیز گفت: آروم باش عزیزم، خودت می دونی هیچ راهی نداری، پس بهتره پسر خوبی باشیو هر کاری می گم انجام بدی . من ساکت بودمو یه راست بهش نگاه می کردم. بدجوری درمونده شده بودم. واقعا اون لحظه معنی درمونگی رو حس کردم. سنم گفت: یه عکس دیگه مونده. باید برگردی و کاملا لخت شی. من که داشتم دیوونه می شدم بدون اینکه فکر کنم پا شدمو برگشتمو شرتمو در آوردم. صدای چیلیک موبایلش اومد. عکس دوم. من همونطوری واستاده بودم. واقعا مخم کار نمی کرد. نمی دونستم چیکار باید بکنم. دوباره صدای چیلیک موبایلش اومد. گفت: اوکی، حالا شد یه چیزی. من می رم پایین،. تو حرفی واسه گفتن نداری؟ من همونطوری مونده بودم نمی دونستم چی باید بگم. اصلا نباید جوابی هم می دادم. چون اون واسه مسخره کردنو چزوندن من اینو گفته بود. دوباره گفت: پس می بینمت. فعلا از اتاق رفت بیرونو … من ماتو مبهوت برگشتم . نشستم رو تخت . شاید حدود نیم ساعت همونجا نشسته بودمو فکر می کردم چه بلایی سرم اومده ! همه چیز تو 15 دقیقه اتفاق افتاد. ظرف 15 دقیقه زندگیم داغون شده بود. مونده بودم اون لحظه چیکار باید بکنم. آخه یعنی چی؟ به این فکر می کردم که چیکار می خواد باهام بکنه. یه کم که حالم جا اومد لباسا مو پوشیدم که برم پایین. از ترس اینکه نکنه بگن این همه وقت کجا بودم. خلاصه به هر بدبختی بود اون روز گذشتو مهمونا شام خوردنو حدود 11:30-12 بود که رفتن. من واستادم تا نزدیکای 1 شب . می خواستم به سنم زنگ بزنم ببینم چی از جونم می خواد. رفتم تو اتاقمو درو بستمو زنگ زدم. گوشی رو برداشت. سنم: بله؟ بفرمایید. شمارمو داشت. می دونست که منم . حامد: سلام . منم حامد. سنم: آهان . سلام. خوبی؟ حامد: سنم من چه غلطی کردم که باهام اینطوری کردی؟ سنم: هیچی من فقط کار تو رو تلافی کردم. حامد: بخدا به جون مامانم به جون خودم من اشتباه کردم. غلط کردم. ببخشید. هر جوری بخوای حاضرم ازت معذرت خواهی کنم. سنم من پسر خالتم. چرا اینطوری باهام رفتار می کنی ! بابا ، آدم اشتباه می کنه دیگه. سنم: من از این کاری که تو کردی خیلی بدم میاد. فکر کنم خودتم اینو می دونستی. حالام باید ادب بشی. کاری ندارم پسر خالمی یا هر کی. هر کس دیگه جای تو بود همین کارو باهاش می کردم. حامد: خوب حالا چیکار می خوای بکنی؟ بگو من چیکار باید بکنم؟ مجازاتم چیه؟ سنم: فعلا هیچ کاری نمی خواد بکنی. خودم بعدا بهت می گم. اینو گفتو گوشی رو قطع کرد. تموم اون شب بیدار بودمو به شانس گه خودم فکر می کردم. خلاصه اون شب گذشتو فرداشم شد و خبری از سنم نبود. تو اون چند روزی روزگار نداشتم. خلاصه پس فرداش شد و حدودای ظهر بود . من دانشگاه بودمو وقت بین کلاسا بود. دیدم گوشیم زنگ می زنه . خودش بود. با ترس و لرز دکمشو زدمو گفتم: حامد: سلام سنم با یه لحن غرور آمیز و نیشخند گفت: سلااااااااام، چطوری؟ حامد: بد نیستم. با همون لحن ادامه داد: حامد جان می خواستم ببینم امروز عصر وقت داری؟ من اون روز تا نزدیکای غروب کلاس داشتم. گفتم: واسه چه ساعتی؟ من تا غروب کلاس دارم. سنم: واسه 4 به بعد من کلاس داشتم ولی مونده بودم چیکار کنم. دوباره گفت: ببین کار مهمی باهات دارم. به نفعته که بیای من که فهمیده بودم اینجا جای نه گفتن نیست گفتم: باشه میام. حالا کجا؟ سنم: سر ساعت 4 بیا میدون ولی عصر . من اونجا پیدات می کنم. حامد: باشه سنم: پس می بینمت. بای من هم ترسیده بودم هم اینکه یه جورایی خوشحال بودم از اینکه بالاخره تکلیفم معلوم میشه. اون روز هیچکدوم از کلاسای عصرو نرفتم. واقعا حالشو نداشتم فقط می خواستم زودتر ساعت 4 بشه. خلاصه حدود 5 دقیقه به 4 بود که من میدون ولی عصر بودم. نمی دونستم اصلا کجای میدون میاد فقط خودش گفته بود پیدات می کنم. ساعت شد 4. خبری نبود. شد 4:10 بازم خبری ازش نبود.تا نزدیکای 4:20 بود که گوشیم صدا خورد. برداشتم. سنم: کجایی احمق؟ نیومدی سر قرار؟ عوضی من پدرتو در میارم. نمی ذاشت من حرف بزنم. با هول و ترس واسه اینکه زودتر بهش بفهمونم گفتم : بابا بخدا من اومدم. الان جلوی سینما قدسم. به جون خودم راست می گم. سنم یه کم لحنش آروم شدو گفت: آهان. اوکی. الان میام. چند ثانیه بعد دیدم یه 206 داره بوق می زنه. خودش بود. یه سیگار رو لبش بود و داشت روشنش می کرد. من سر جام میخ شده بودم . همونطور که سیگار رو لبش بود داد زد: بیا دیگه نکبت. سریع خودمو جمع و جور کردمو رفتم سوار شدم. راه افتاديم سمت كريمخان، از اونجا هم انداخت تو مدرس سمت بالا. خونه سنم اينا پاسدارانه. فهميدم داريم ميريم خونشون. تو راه ساكت بودم. مي خواستم بدونم برنامش چيه؟ ولي خوب سوال كردن نداشت. يه خورده كه صبر مي كردم مي فهميدم. سنم يه مانتو چسبون كوتاه درست تا زير فاقش پوشيده بودو يك شلوار جين تنگ. زير مانتو يك پيراهن سفيد با يقه خيلي بزرگ پوشيده بود كه اونم خيلي تنگ بود. رانندگيش حرف نداشت. هميشه از اعتماد به نفسش خوشم مي اومد. خلاصه رفتيم تا رسيديم به خونشون. ماشينو بيرون پارك كردو قبل اينكه درست پاركش كنه كليد خونه رو بهم داد گفت: برو بازش كن. من گرفتمو درو باز كردمو منتظرش واستادم. از ماشين پياده شد و اومد سمت در. رفت تو منم دنبالش از پله ها رفتيم بالا. به در واحد رسيديم . واستاد كنار در . من كليد انداختم درو باز كردم. رفت تو و دوباره من دنبالش درو بستم. حدس مي زدم كسي خونه نباشه و همينطورم بود. نشست رو مبل با يه حالت تحكم آميز گفت: بشين. با يه لحن شاكي گفتم: منو آوردي اينجا كه چي؟ چيكار مي خواي بكني. زودتر تكليفمو مشخص كن. گفت: هوي هوي چته؟ نبينم گردن كلفتي كنيا ! آخرين بارت باشه. اينو كه گفت من يه كم خودمو جمع و جور كردم. فهميدم اينجا جاي قد قد كردن نيست. مانتوشو درآورد انداخت رو مبل . يه چرخي زد و گفت: ببين حامد ، بذار رك بهت بگم. من الان يه آتوي حسابي ازت دارم. مطمئنم تو پيش فاميلو دختر پسراي فاميلو دوستات خيلي آبرو داري. منم دلم نمي خواد بيخودو بي جهت آبروتو ببرم. ولي اگه مجبورم كني مي دوني كه مي تونم اين كارو بكنم. اومده بود دست به سينه جلوم واستاده بودو قسمت جلوي كف پاهاشو گذاشته بود رو پاهام . من سرم پايين بود. داشتم پاهاشو نگاه مي كردم. يهو دستشو برد زير چونم و آوردش بالا طوري كه چشمام دقيقا افتاد تو چشماش. يه طوري بهم نگاه مي گرد كه انگار داره به يه پشه نگاه مي كنه. چشماش برق خاصي ميزد. گفت: مي فهمي كه ؟ من هيچي نگفتم. ولي اون لحظه سكوتم نشونه اين بود كه چه بخوام چه نخوام اسيرشم. مجبورم قبول كنم. بعد دستشو از زير چونم برداشتو خيلي يواش چند تا زد رو گونه هام. با يه صداي پيروزمندانه گفت: حامد يه مكث كوتاه كردو ادامه داد: تو از اين به بعد برده و نوكر من هستي و من اربابتم. هر چيزي كه مي گم حكم يه دستورو داره و موظفي كه اجرا كني. من كه سرم دوباره افتاده بود پايين، با گفتن اين جمله يهو دست كرد تو موهام با فشار زيادي طوري كه حس كردم چند تا از موهام كنده شده سرمو راست كرد. موهام بدجوري درد گرفته بود يه جوري كشيده بود كه تقريبا از شدت درد يه لحظه از رو مبل بلند شدم. من اون موقع چيزي در مورد ارباب و برده نمي دونستم. معني حرفشو نمي فهميدم. خشكم زده بود. فكر مي كردم يعني چي؟ حس كردم بد جوري داره ازم سوء استفاده ميشه. خيلي عصباني شدم. دستشو گرفتمو از سرم برداشتمو يهو بلند شدم. صورتم دقيقا تو صورتش بود. سنم قدش بلنده. تقريبا دو سه سانت از من كوتاه تره و چون سندل پاش بود دقيقا هم قد من شده بود. با عصبانيت و با صداي بلند تو صورتش داد زدم: چي ميگي تو؟ فكر كردي هر كاري بخواي ميتوني بكني؟ فكر كردي من خرم؟ هنوز داد زدنم تموم نشده بود كه ديدم دست راستشو آورده بالا مي خواد بزنه. من سريع دستشو گرفتم. هنوز دست راستشو پايين نبرده بودم كه با دست چپ محكم زد تو گوشم طوري كه گردنم افتاد. يه لحظه گوشم صوت كشيد. شايد اگه يه كم محكم تر زده بود مي افتادم. صورتم داشت مي سوخت. تازه صورتمو اصلاح كرده بودمو كشيده حسابي چسبيده بود رو صورتم. ناخودآگاه دستمو گذاشتم رو صورتم. مثل گرگ داشت بهم نگاه مي كرد. از بس محكم زده بود اشك تو چشام حلقه زده بود ولي به هر بدبختي بود مخفيش كردم. يادم نمياد كسي تا اون موقع اونقدر محكم بزنه تو گوشم . فهميدم چه غلطي كردم. احمقيت كرده بودم. همه چيز دست اون بودو من يه لحظه عصباني شده بودم نفهميدم كه چيكار مي كنم. من ناخودآگاه نشستم رو مبل يعني تقريبا افتادم روش. سنم گفت: فكر كنم حالا ديگه فهميدي دنيا دست كيه؟ گفتم: برده يعني چي؟ يعني من زندگيم تعطيله و همش در اختيار توام؟ سنم از روي غرور با يه حالت پيروزمندانه خنديد و گفت: نه حامد كوچولو . همش نه . ولي هر وقت من گفتم بايد در اختيار من باشي. نترس تو زندگيتو مي كني دانشگاه مي ري و بقيه چيزا . ولي هر وقت كه من هوس كنم مياي و در خدمت من قرار مي گيري. من مخم كار نمي كرد. فقط مي دونستم هر چي ميگه بايد بگم چشم و اجرا كنم. برام باور كردني نبود. اونم از دختر خالم. دلم مي خواست يه جوري بهش التماس كنم كه بيخيال من شه. ولي مي ترسيدم اون طرف صورتمم سرخ بشه. دو تا دستاشو گذاشت رو سرمو با يه حالت نوازش رو موهام كشيد. بعد دستاشو برد دور گردنم طوري كه دو تا انگشتاي شصتش دقيقا رو گلوم بود. يه لحظه همونطوري نگه داشتو بعد يه فشار كوچيك به گلوم داد. دقيقا همون استخوني كه جلوي گلو هستو فشار داد. من يه سرفه كوچيك كردم. يه خورده واستاد دوباره فشار داد. اينبار يه كم محكم تر . دوباره سرفه كردم. گفتم: چيكار داري مي كني؟ مي خواي بكشي منو؟ سنم يه خنده كوتاه كردو گفت: نه ، مگه عقلم كمه؟ مي خوام با برده كوچولوي خودم يه كم بازي كنم. اون لحظه احساس بيچارگي شديدي كردم. واقعا تو دستاش اسير بودم. هيچوقت فكرشو نمي كردم اونقدر تحت تسلط كسي باشم. گفتم: سنم تو رو خدا ولم كن. ازت خواهش مي كنم. ازت خواهش مي كنم منو ببخشي . من نوكر و برده تو هستم. تو برنده اي. سنم با صداي بلند خنديد و گفت: خوبه خوبه . ادامه بده. داري ياد مي گيري. ديدي كاري نداره ! تموم بدنم بي حس شده بود. شل و ول شده بودم. تقريبا رو مبل ولو بودم. اون بود كه منو راست نگه داشته بودو هر چند لحظه يه بار گلومو فشار مي داد. همونطور كه دستش رو گلوم بود صورتمو چرخوند طرف خودش. بيچارگي از قيافم مي باريد. سنم: خوب از همين الان كارمون شروع مي شه؟ اگه اعتراضي داري بگو برده. سرمو بردم بالا به علامت اینکه اعتراضی ندارم. – هوي يابو ! من سرورتم. جواب من فقط چشمه . چشم سرورم. فهميدي؟ – آره ! يعني چشم سرورم. – خوبه. حالا درست بشين مي خوام واسه امروز يه شروع خوب داشته باشيم. خودمو جمعو جور كردم. صورتم هنوز داشت مي سوخت. دو تا پاشو گذاشت دو طرف من طوري كه شكمش درست جلوي صورتم بود. بعد با دستاش محكم دو طرف سرمو گرفتو با وحشي گري خاصي منو خوابوند و پشت سرمو چسبوند به دسته مبل. دسته مبل بلند بودو من تقريبا يه چيزي بين نشسته و خوابيده بودم. مونده بودم اين چه كاريه! بعد آروم شروع كرد كمرشو عقب جلو بردن طوري كه زير شكمش آروم مي خورد به لبو دماغم. من از تعجب داشتم شاخ در مياوردم. نمي دونستم منظورش از اين كار چيه؟ هي عقب جلو مي رفتو و هر چند لحظه يه بار ، يه لبخند موذيانه مي زد كه تعجب منو بيشتر مي كرد. پشت نگاهش اعتماد به نفس خاصي بود كه يه كم منو مي ترسوند. يكي دو دقيقه گذشتو همونطور لبخند مي زد. من تقريبا خوشم اومده بود و واسه اينكه شلوارش هي مي خورد به صورتم ، چشمامو بستم. بعد يه لحظه مكث كردو دستاشو دور سرم محكم كرد. چنگ زده بود تو موهامو با فشار تموم سرمو راست نگه داشته بود. من ترسيدمو به محض اينكه خواستم چشمامو باز كنم ببينم چي شده، صورتم له شد. يه چيزي مثل پتك خورده بود تو صورتم. هر چي زور داشتم جمع كردمو داد زدم: آآآآآآآآآآآآآآآخ از جام پريدم. چشمامو به زور باز كردم. پتكي در كار نبود. كمرشو برده بود عقبو با قدرت تموم زده بود تو صورتم. صورتم پكيده بود. فكر كردم دماغم شكسته. دست گذاشتم رو دماغم ديدم هنوز سالمه. دستامو كه از صورتم برداشتم ديدم پر خونه. لبم با شدت خورده بود تو دندونامو تقريبا پاره شده بود. شلوار سنم خوني خوني شده بود. دوباره دستامو گذاشتم رو لبو دماغم و پيشونيمو گذاشتم رو دسته مبل. آآآآآآآآآآآآآآآخ سنم سرمو گرفت بالا گفت: چيزي نشده احمق. لبت خون اومده. از رو ميز يه دستمال كاغذي برداشت داد بهم. خيلي محكم زده بود. خودش

پاهای دختر لوس زن داییهمه چیز از یک سانحه ی رانندگی شروع شد که در آن من پدر و مادرم را از دست دادم. من که تنها فرزند آنها بودم دیگر به جز چند تا فامیل کسی را نداشتم . فامیل پس از کلی سروچانه زدن سرپرستی من را به داییم سپردند که در شرکت نفت آبادان مشغول به کار بود و فقط ماهی شش روز به تهران می آمد و زن و تنها دخترش بقیه ی این مدت را تنها زندگی می کردند و یکی از دلایلی که من را به آنها سپردند همین بود که کمک حال آنها باشم. راستی خودم را معرفی نکردم اسمم امین است، شانزده سال بیشتر ندارم و کلاس اول دبیرستان هستم. همسر دایی ام الهام حدوداً چهل و دو ساله است با قد حوالی صد و شصت، هیکل تراشیده و موهای شرابی و پوست سفید. با وجود وضع مالی متوسط زن دائیم خیلی اهل مد است وخیلی شیک پوش و افاده ای و دوست دارد از همه برتر باشد. دختر دائیم مرجان هم هجده ساله است، قدش حدود صد و شصت و دو و بخاطر تنبلی شدید و بی تحرکی کمی تپل است. مرجان برای کنکور درس می خواند و چون تنها فرزند خونه بود خیلی لوس بود. اوایل بد نبود ولی بعد از چند ماه سرکوفت های زن داییم شروع شد که تو سربار هستی و ما توی خرج خودمون موندیم و بعد از مدتی که گذشت او می گفت: باید توی کارهای خونه کمک کنی و جارو و شستن ظرفها را به من سپرد. کم کم شستن دستشویی و حمام و لباسها را هم به وظایف من اضافه کرد و پس از مدتی همه ی کارهای خانه حتی پخت و پز را من انجام می دادم و زن داییم و دخترش دست به سیاه و سفید نمی زدند. البته دایی من از این موضوع خبر نداشت و زنش هم تهدید کرده بود که اگر چیزی بگم روزگارم رو سیاه میکنه؛کارهای خانه آنقدر زیاد بود که دیگه وقتی برای درس خواندن باقی نمی گذاشت طوریکه آخر سال شش تا تجدید آوردم و زن دایی ام هم از این فرصت استفاده کرد و در گوش دایی ام خواند که این بچه اهل درس نیست و باید بفرستیش سرکار تا خرج خودش رو در بیاره. همین طور هم شد و من در یک مکانیکی تو همون محله مشغول به کار شدم؛صبح ها قبل از رفتن صبحانه رو آماده می کردم و زن داییم و دخترش رو بیدار می کردم و بعد سر کار می رفتم. چون مغازه نزدیک بود ظهر برای ناهار خونه می آمدم ولی همیشه پسمانده ی نهار آنها را باید می خوردم. یه روز عصر بود مشغول نظافت خانه بودم که زن داییم از بیرون آمد و یه راست بدون اینکه کفشهاشو در بیاره، آمد و روی کاناپه لم داد و گفت: ن شربت خنک بیار “نون یه حیف!” من سریع آوردم. معلوم بود خیلی راه رفته وحسابی خسته شده. من همونجا ایستاده بودم که گفت: “هی پسر کفشامو در بیار پاهام توش دم کرد!” من که شوکه شده بودم سر جام ایستاده بودم که با صدای بلند تر گفت: ” با توام الاغ” من سریع جلو پاهاش زانو زدم و شروع کردم به باز کردن بندهای کفشش! زن داییم کفشهای سفید اسپوت با خط های صورتی و جوابهای سفید پشمی ساق کوتاه به تن داشت طوریکه قوزک پاهاش معلوم بود. ابتدا کفش پای راست و سپس پای چپ را به آرامی در آوردم. زن داییم که مشغول خوردن نوشیدنیش بود پنجه های پاهاش را جلوی صورتم بالا و پایین کرد و گفت: “حالا ماساژ بده تا خستگیم در بره!” من که از این رفتار هنوز در شوک بودم با ضربه ی آرومی پنجه های پای زن داییم به صورتم و فرمان ” یاللا”ی او به خود آمدم و شروع کردم به ماساژ دادن از پنجه تا پاشنه و بلعکس. روی پا وانگشت ها. این کار را با هر دو پا کردم از قیافه زن داییم معلوم بود از اینکه یکی داره پاهاشو ماساژ می ده واو راحت برای خودش لم داده خیلی احساس خوشی داره. بالاخره پس از ربع ساعت ماساژ دادن گفت: “کافیه! زود جورابامو در بیار ببر بشورشون که خیلی پاهام توشون عرق کرده!” من به آرامی اولین جوراب رو در آوردم سپس نوبت دومی که رسید زیبایی خیره کننده ی ناخن های پاهاش زیر لاک قرمز منو دچار حال خیلی غریبی کرد. تا اون موقع هیچ وقت اون پاها اینقدر برام زیبا جلوه نکرده بودند. اون موقع بود که برای اولین بار حس کردم که چقدر در برابر زن داییم حقیر هستم؛ … زن داییم که از اینکه من مثل یک کرم زیر پاهاش بودم احساس قدرت می کرد با لحنی تحکم آمیز گفت:؛ حیف نون از این به بعد هر وقت من از بیرون می آم، با ید جلوی پاهام زانو بزنی با احترام اول کفشامو در بیاری بعدش هم جورابامو و شروع کنی به ماساژ دادن تا من بگم بسه!؛ سپس با انگشتهای پاش ضربه ای به صورتم زد و گفت:؛ حالا برو گم شو چند روز به همین وضع گذشت و زن داییم حسابی به اینکه من پاهاشو ماساژ بدم عادت کرده بود. حالا دیگه حتی موقع رفتن بیرون هم روی کاناپه لم می داد و من باید جلو پاهاش زانو می زدم و جوراب و کفشاشو که از قبل تمیز کرده بودم، پاش می کردم. کم کم کار به جایی رسید که موقع تماشای تلویزیون و یا حتی غذا خوردن من پاهاشون رو ماساژ می دادم. این کارها رو برای دختر لوسش هم انجام می دادم. روزها به همین منوال سپری می شد تا یه روز، طبق عادت برای بیدار کردن زن داییم به اتاق ایشون رفته بودم هر چه صدا زدم بیدار نشد. زن داییم که یک شورت و کرست صورتی تنش بود روی شکم خوابیده بود من از ترس اینکه صبحانشون سرد نشه به آرومی با دست ضربه ای به کمرش زدم تا بیدار بشه که یهو زن داییم برگشت و شروع کرد به جیغ کشیدن و فحش دادن که پسرک یتیم می خواستی به من تجاوز کنی! در همین موقع هم دختر داییم وارد اتاق شد و شروع کرد به لگد زدن به من. زن داییم که از فحش دادن دست بردار نبود به دخترش گفت:؛ زنگ بزن صد و ده بیان این حیوونو ببرن!؛ من حسابی ترسیده بودم! اوضاع بدی بود و همه چیز بر علیه من بود! اینه که چاره ای جز التماس کردن ندیدم. در حالی که زن داییم کنار تخت نشسته بود بی اختیار به پاهاش افتادم و شروع کردم به التماس کردن و مدام پاهاش رو می بوسیدم این کار رو تند تند انجام می دادم روی پا، پاشنه، انگشت ها وهر جایی که می تونستم! زن داییم هم در این حین با پاهاش مدام به سر و صورتم ضربه می زد. در آخر پس از حدود نیم ساعت پابوسی ملتمسانه آروم شد و با پاهاش چونمو آورد بالا و زل زد توی چشمام و گفت:؛ به یه شرط از گناهت می گذرم! این که از امروز مث یه برده و غلام حلقه به گوش نوکری من و دخترمو بکنی! البته این موضوع یک راز بین ما و توئه و احدی هم نباید از این ماجرا با خبر بشه، بخصوص داییت! اگه سر سوزنی نافرمانی یا تنبلی و اشتباه ازت سر بزنه، همین بلایی که قرار بود، امروز سرت بیاد، منتظرته و سر و کارت با پلیس و زندانه!؛ زن داییم ادامه داد:؛ از این به بعد همه ی کارای شخصی من و خانم مرجان به عهده ی توئه! صبحها هم میایی کف پاهامونو میبوسی تا بیدار بشیم. یادت باشه هر وقت من یا خانم مرجان رو دیدی، فوراً زانو می زنی و پاهامون رو می بوسی. حالا گمشو و زیر میز صبحونه بتمرگ تا من و خانم مرجان تشریف بیاریم!؛ من زیر میز منتظر بودم که صدای تق تق دمپایی های زن داییم آمد. آخه اون عادت داشت توی خونه دمپایی پاشنه دار بپوشه. زن داییم رو صندلی نشست و در حین صبحونه خوردن با پاهاش با سر و صورت من بازی می کرد. صبحونه که تموم شد گفت:؛ بیا بیرون من با حالت چار دست و پا آمدم بیرون و سرم پایین بود که تکه نانی رو روی زمین انداخت و گفت:؛ بخور حیوون من سرم رو آوردم که نان رو بخورم که پاشو روی اون گذاشت و گفت:؛ الاغ بی شعور! اول تشکر کن بعد کوفت کن من تشکر کردم و پاهاش رو بوسیدم. سپس زن داییم پاشو برداشت. نون حسابی له شده بود به زمین چسبیده بود. من مشغول خوردن شدم و زن داییم پاهاشو گذاشت روی سرم و فشار می داد و می گفت:؛ بخور حیوون و با دخترش با صدای بلند می خندیدند. من که حسابی تحقیر شده بودم مثل یک سگ زمین رو لیس میزدم و نون های چسبیده به اون رو می خوردم. زن داییم در همین حال لگدی به من زد و گفت:؛ کارت دیر شد. زود برو تا بیرونت نکردن. ظهر هم موقع برگشتن می ری بانک و تمام موجودیتو میگیری و زود می آیی خونه! می خواییم بریم خرید!؛ من پاهای زن داییم و دخترش رو بوسیدم و رفتم سر کارم.؛

زن داداش بابا بی خیال!سلام به همه ی دوستام من ارمینم از مشهد خوشحالم که با این سایت اشنا شدم چون خاطرات سکسی زیادی دارم که واستون بگم این اولین خاطره ای که تو این سایت مینویسم لطفا اگه خوشتون اومد نظر بدین تا بازم بنویسم خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه 2 سال پیش داداشم به خاطر کار خودش مجبور شد واسه کارش خونش رو ببره شهرستان حدوده 32 سال سن داره و خیلی خوشتیپ اما خوب من ازش خوشتیپترم اینو همه میگن تو فامیل خانومش هم 27 سال سن داره و فوق العاده خوشگل و خوش اندام ماجرا از اونجا شروع میشه که من تابستون واسه اینکه اب و هوایی عوض کنم تصمیم گرفتم مدتی پیش داداشم تو شهرستان بمونم صبحا میرفتم پارک و اینور اونور و با دخترا لاس میزدم اما واسه سرگرمی چون خوشم نمیومد ازشون روستایی بودن دیگه خانومه داداشم دکتره صبحها تا ظهر بیمارستان بعد از ظهرام مطب و غروب میاد خونه داداشمم فقط صبحا تا ظهر سر کاره میره اداره و بر میگرده سارا(زن داداشم) جلوی ماها راحته یعنی با شلوارک و تیشرت میگرده 1 هفته از اومدنم نگذشته بود که نیما(داداشم) اومد گفت باید بریم مشهد چند جا وچند تا اداره کار دارم سارا هم گفت اخ جون منم مامانم اینارو میبینم خلاصه نیما که مرخصی گرفته بود میموند سارا که قرار شد فردا از بیمارستان مرخصی بگره مطبش هم که خودش تعطیل میکرد گذشت و تا اینکه فردا شد با نیما حدود ساعت 6 بعد ازظهر داشتیم تلویزیون میدیم که دیدیم زن داداشم ناراحت و پکر از در اومد تو داداشم گفت چی شده؟ کسی حرفی زد؟ گفت نه بابا نیما گفت پس چت شده؟ گفت به بیمارستان گفتم مرخصی میخوام گفت دیگه شورش رو در اوردین شما خانمه فلانی مرخصی بی مرخصی نیما یهو جوش اورد غلط کرده من باید برم مشهد نمیتونم عقب بندازم تو اینجا تنهایی میخوای پیش کی بمونی؟ گفت نمیدونم اما مرخصی نمیده داداشم که حسابی کلافه شده بوده همش تو خونه راه میرفت یک دفعه با خودم گفت خوب منکه هستم بره برگرده گفتم نیما من هستم تو برو برگرد دیگه انگار جرقه ای از خوشحالی تو ذهنش زده باشن گفت اخخخخخخخ راست میگی اصلا یادم نبود تو هستی باشه پس من فردا میرم 2 روزه کارامو انجام میدم زود برمیگردم سارا هم گفت باشه منم اخراج نمیشم مرسی ارمین جان گفتم بابا قابلی نداره خلاصه داداشم فردا صبحش داشت میرفت و ازمون خداحافظی کرد و لبای سارا رو هم بوسید و رفت چقد حسودیم شد که اون لبای اناریه خوشگل و میبوسید. رفت و زن داداشم رفت سر کار ظهر اومد ناهارم گرفته بود خوردیمو من مشغول تلویزیون بودم که گفت کاری نداری ارمین جان؟ گفتم کجا؟ گفت مطب دبگه گفتم اها نه به سلامت گفت چیزی خواستی از تو یخچال بر داریا تعارف نکن خونه خودته گفتم چشم خداحافظی کرد و رفت خداییش خیلی خوش لباس و خوشگل بود قد 168 وزن حدوده 58 سفید با موهای شرابی رفت منم تو همین فکرا بودم اما خدایی بهش نظر بد نداشتم اما اون بام راحت بود جلوم هر جکی رو میگفت و هر حرفی میزد خلاصه شب اومد و گفت یه فیلم گرفتم ببینیم منم که خیلی حوصلم سر رفته بود از خدا خواسته فیلمو گذاشتم تو دستگاه تا سارا بیاد لباس که عوض کرد یه تاپ صورتی پوشید با به دامنه خیلی کوتاه از حالت سینه هیای خوشگلشم معلوم بود که سوتینشو باز کرده خیلی تعجب کردم درسته بام راحت بود ولی نه اینقد خلاصه فیلم شروع شد و اومد کناره من رو مبل 2 نفره نشست یکیم از فیلم گذشت که دو نفر از بازیگراش شروع به لب گرفتن کردن گفتم سارا جون مطمئنی فیلمو درست گرفتی؟ فکر کنم اشتباهی بهت فیلم سوپر داده اونم با شیطنت خاصی گفت اره عزیزم بعد لپمو کشید یه جوری شده بود زیادی بام راحت بو گفت من برم برقارو خاموش کنم دیدی وسطاش ترسناک بود بیشتر بترسیم. اره جونه عمت فیلم سوپر خیلی ترسناکه!!! خلاصه برقارو خاموش کرد و اومد یکم از فیلم که گذشت بازیگره دختره رو برد خونشو داشت میمالیدش منکه خیس عرق شده بودم اما سارا حالت چهرش تغییر نکرد خلاصه فیلم همینجوری با همین صحنه ها گذشت که دست سارا رو پام احساس کردم اما به روی خودم نیاوردم ولی سرشو گذاشت رو شونمو داشت فیلم نگا میکرد که صحنه های اون فیلمه به لیس زدنو لب و مالیدن رسید که صداشو شنیدم که زمزمه کرد کاشکی الان تو فیلم بودیم داشتم شاخ در میاوردم نه انگار جدی جدی یه جاییش می خارید گفتم سارا؟ گفت جانم؟ گفتم میشه از مشروبای نیما بیاری بخوریم؟ گفت نه ارمین میدونی که دوس نداره از حالا مشروبخور شی گفتم خواهش دیگه؟ گفت نه. گفتم اکه بیاری جایزه داریااا گفت اخ جون چییی؟ گفتم باهم مشروب میخوریم بعد مثل بازیگرای این فیلمه فیلم بازی میکنیم انگار به همونی که میخواست رسیده بود گفت باشه الام میارم عزیزم رفت و پس از چند دقیقه با دو تا لیوان و یه بطری برگشت سرشو باز کردو لیوانارو پر کرد من یکیشو برداشتم زدیم به هم گفتم به سلامتسه چی؟ گفت امممممم اها به سلامتیه فیلمی که میخوایم بازی کنیم که که منم یه خورده خجالت کشیدمو گفتم به سلامتی و سر کشیدم لیوان اول و دوم و سوم و که خوردیم تو حال خودمون نبودیم سارا گفت کاشکی با تو ازدواج میکردم با تعجب تو همون حال گفتم چرا عزیزم مگه نیما اذیتت میکنه؟ گفت نه اما من از بدن و قیافه ی تو خوشم میاد یهو چرخید اومد رو پامو گفت دوستت دارم ارمین بعد لباشو گذاشت رو لبام بهت زده بودم اصلا باورم نیمشد که دارم همچین کاریو با زن داداشم میکنم خلاصه منم از خدا خواسته گفتم گور بابای بقیه امشبو عشقست شروع کردم به خوردنه لباش وای ی ی ی که چه لبایی داشت بخدا تو عمرم نچشیده بودم اروم اروم اومدم پایینو با ولع گردنشو می خوردمو لیس میزیدم تو همون حال با دستم تاپشو در اوردم وای ی ی عجب بدنی داشت سوتین تنش نبود چه سینه هاب خوشگلی جاتون خالی خیلی سفید و خوشگل بود خیلیم خوش فرم بود گفتم این سینه های خوشگل ماله منه؟ گفت اره عزیزم اینم جایزه ی توئه دیگه. باهم خندیدیم و اروم گردنشو لیس میزیدم میومدم پایین اونم پیراهنمو در اورد لیس زدم تا رسیدم به سینه هاش اینقد خوشگل بودن که دلت نیومد ازشون دل بکنی با ولع هرچه تموم تر شروع کردم به خوردنه سینه هاش سینه هاشو لیس میزدمو باهاشون بازی میکردم نفساش تند تر شده بو بود و میگفت جووووووون همینهههههه سینه هاشو لیسیدمو پستوناشو با ولع مکیددم که صداش میومد گاز نگیریا گلم یا میگفت جووووون عاشقتم داشتم بدنشو لیس میزدم که زیپه شلوارمو باز کرد و منم شلوارمو در اوردمو دامنه اونم با دندون کشیدم پایین وای که چه پاهای سفیدی داشت وای که منم عاشقش بودم یه شورت لاموادا تنش بود دوره نافشو لیس زدمو اومدم پایین هرچی به کسش نزدیکتر میشدم نفساش تندتر میشد اروم شرتشو در اوردم نمیدونین لیس زدنه بدنش چه حالی میداد یه لحظه از دیدنه اون کس تعجبکردم اخه خیلی خوشگل بود یه کسه تر و تمیزه سفید که از شدته حشری باد کرده بود اروم شروع کردم به لیس زدنش دور کسشو لیس میزدم درزه کسشو لیس میزدم و زبونمو میکردم توش صدای سارا همینطور بالا تر میرفت جووووون اه اه اه اه اه و همینطور صدای اه اهش بالا میرفت گفتم دوس داری عزیزم گفت اره تاحالا نیما لیس نزده بود خوشش نمیاد گفتم خاک تو سرش من تا اخرین قطره ی ابتم میخورم یه جونییییی گفت که گوشم کر شد همینطور که لیس میزدم یک دفعه صدای نفساش تندتر شد و جیغ میزد فهمیدم ابش داره میاد دهنمو کامل گذاشتم رو کسش که ابش اومد بریزه تو دهنم. اب داغش اومد و همش ریخت تو دهنم منم با اشتها همشو خوردمکه یهو اروم شد چون ارضاشد و بی حال شد گفتم وای چه تلخه گفت قابلی نداشت بقلش کردم گذاشتن رو مبل سه نفره که بزرگتر باشه بعد لباشو خوردم که یکم به حال اومد گفت عاشقتمممم ارمین. کیرمو تو دستش گرفته بودو باش بازی میکرد گفت چقد بزرگه خیلی کیرتو دوس دارم گفتم ماله خودته گلم حالا نوبته توئه رو مبل نشستمو اونم پایین مبل نشستم با یه دست تخمامو میمالید با دست دیگه کریمو گرفته بوده با اشتها میوخورد گفتم بخور عزیزم ماله خودته یه خورده که ساک زد احساس کردم داره ابم میاد و ما هنوز کاری انجام ندادیم گفتم بسه عزیزم برو کاندوم بیار بدو بدو رفت از تو اتاق خوابش کاندوم اورد میخواستم از دستش بگیرم که گفت کیرت ماله خودمه به هیچ کس نمیدم میخوام لباس تنش کنم از حات با مزش خندم گرفت گفتم باشه عشقم کاندوم و باز کردو کشید رو کیرم منم بغلش کردمو خوابوندمش رو مبل خودمم روش خوابیدمو با کیرم رو کسش بازی میکردمو سینه هاشو میخوردم اروم کیرمو کردم تو کسشو یه لحظه فشار دادمو تا ته کردم توش گفت اییییییییییییییییییییییییییییی چقد کلفته شروع کردم به تلمبه زدنو اونم ای ای میکرد همزمان سینه هاشم میخوردم که یه بار دیکه ارضا شد چون بی حال شد کیرمو در اوردمو یکم که به حال اومد گفتم میخوای ادامه ندیم گفت نه تا صبح باید منو بکونی گفتم ای به چشم گفتم از پشت بکونم؟ گفت اره اما تورو خدا یواش منم اروم کیرمو کذاشتم لای کونش کردم تو تا سرش رفت تو جیغ کشید خداییش خیلی تنگ بود شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم ای ایش به گریه تبدیل شده توجه نکردمو مثله وحشیا میکردم تو کونش که احساس کردم داره ابم میاد گفتم ابم داره میاد چیکا کنم گفت زود بریز رو سینه هام منم کیرمو در اوردمو کاندومو برداشتمو همه ی ابمو ریختم رو سینه هاش اونم گفتتت جووووووووووووووون چقد گرمه و شروع کرد به مالیدن اب رو سینه هاشو با دسته دیگش با کیرم ور میرفت گفتم بسه دیگه برنامه های بعدی باشه واسه فردا شب. خودش خیلی مایل نبود فعلا دیگه نکنمش گفت امشب بغل هم میخوابیمو تو کیرتو میزاری تو کسمو تو همون حال میخوابیم گفتم چشم عشق من و شروع کردم به لب گرفتن بعدش بلندش کردم بردم رو تخت دو نفرشون ازم قول گرفت که نیما چیزی نفهمه و هر وقت اینجا بودم حتی اگه نیما هم بود تو مطبش سکس داشته باشیم که نیما نفهمه منم از خدا خواسته گفتم چشم بعدشم کیرمو اروم گذاشتم لای پاشو سرمم گذاشتم لای سینه هاشو خوابیدیم

شوهر نامرد دخترخاله امسلام اسم من نازنین هستش و26 سالمه این خاطره که براتون مینویسم مال 4 ماهه پیشه .دخترخاله من شبنم وشوهرش کمال درتهران زندگی میکنن و من درتبریز. البته بگم من شوهر دارم واسمش علی هستش پارسال که شبنم وشوهرش باسه عید اومده بودن تبریز شبنم بینی شو عمل کرده بود و خیلی تغیر کرده بود از اون روز من مدام تو گوش علی میخوندم میخوام منم بینی مو عمل کنم تا اینکه قبول کرد منم از شبنم خواستم برام نوبت بگیره کمال شوهر شبنم دکتر ارتوپد هستش و شبنم تو همون بیمارستان تازه پزشک عمومی شده خلاصه ابان ماه بود شبنم زنگ زدو گفت 26 برات نوبت گرفتم منم خوشحال کارامو ردیف کردمو 25 رفتم تهران بعدازظهر بود رسیدم شبنم با شوهرش اومده بودن دنبالم بعداز احوال پرسی سوار ماشین شدیمو رفتیم خونشون من تا رسیدم رفتم 1 دوش گرفتم تا خستگی راه از تنم بیرون بره حمامم که تمام شد شبنم رو صدا زدم تا حولمو بده بعد صدای در حمام اومد منم درو نیمه باز کردم تا حوله رو از شبنم بگیرم تا درو باز کردم دیدم کمالپشت دره وحوله من تو دستش منم سری درو بستم که گفت ببخشید شبنم دستشویی بود منم درو یکم باز کردمو حوله رو گرفتم تشکر کردمو خودمو خشک کردمو اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدمو 1تاپو 1 دامن کوتاه پوشیدمو اومدم بیرون دیدم شبنم میز غذا رو چیده نشستیمو غذا خوردیمو بعدشم یکم تلویزیون نگاه کردیم اما چون من خسته بودم زودتر رفتم بخوابم نزدیکای ظهر بود بیدار شدم کمال نبود با شبنم رفتم بازار تو بازار نهار خوردیم بعد رفتیم مطب دکتر بعد از معاینه ونوشتن عکس….رفتیم خونه رسیدیم کمال نیومده بود هنوز مطب بود شبنم گفته بود ساعت 11 به بعد میات اون شب شبنم شیفت بود باسه همین ساعت 9.5 رفت منم پای تلویزیون بودم که دیدم خوابم گرفته رفتم تو اون اطاق درم بستم شب قبل کمال خیلی بد بهم نگاه میکرد احساس کردم به خاطر لباسمه چون دامنم خیلی کوتاه بود وسینه هامم وقتی خم میشدم پیدا میشدن چون من سینه هام وباسنم یکم بزرگن البته چاق نیستم قدم170 وزن مم65 هستش مونتها علی شوهرم اینقدر با اینا بازی میکنه بزرگشون کرده. باسه همین از دکتر که برگشتم یه دامن ماکسی گشاد با پیراهن یغه دار پوشیدم تو عمق خواب بودم یه گرما وخیسی رو روکوسم احساس کردم فکر کردم دارم خواب میبینم کوسم بیشتر گرم شده بود اهو نالم داشت درمیومد چشامو یکم باز کردم دیدم خواب نیستم فکرکردم علی شوهرمه چون اون سابقه داشت نصفه شب حشری بشه بره کسمو بخوره تا بیدار شم. یه لحظه یادم اومد خونه نیستم چشامو کامل باز کردم تو تاریکی دیدم کماله مثل برق پریدم تا کمال دید بیدار شدم یه دفعه زبونشو تا ته کرد تو کوسم نمیتونستم حرف بزنم داشت دیونم میکرد فقط با صدای ضعیف بهش میگفتم تور خدا شبنم…دیگه نمیتونستم توری زبونشو تو کوسم تکون میدادکه بهش گفتم باشه بسه دیونم کردی هرکار می خوای بکن اینو که گفتم کسمو ول کرد اومد بالای سرم شلوارکشو دراورد گفت کیرمو بخور منم مجبور بودم شورتشو کشیدم پایین کیرش مثل یه چوب اومد بیرون باورم نمیشد خیلی بزرگ بود مثلش تو فیلم های سوپر دیده بودم فکر میکردم دروغن کیرشو کرد تو دهنم منم شروع کردم براش ساک زدن اما چون بزرگ بود و همش تو دهنم نمیرفت زیاد حال نکرد گفت بخواب می خوام بکنمت بهش گفتم اقا کمال نه بزار برات ساک بزنم تا ابت بیاد گوش نکرد و پرتم کرد رو تختو پاهامو باز کرد گفت کوستو میخورم تا دردت نیاد شروع کرد دوباره به خوردن کوسم دیگه نمیتونستم بهش گفتم بسه دیگه بکنم اونم سر کیرشو گزاشت در کوسم سر کیرشو با اب کوسم خیس کردو اروم فشار دادو فرستادش تو باورم نمیشد کیر به اون کلفتی رفته توکوسم دیگه این من بودم که نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم بهش میگفتم تندتر بکنم اونم سرعتشو وضربه هاشو محکمتر می کرد بهش میگفتم جرم بده پارم کن تا حالا کسی به غیر شوهرم منو اینطور نکرده اونم بیشتر حشری میشد کوسم داشت میترکید بهش گفتم میخوام من بیام روت میخواستم حالا که یه نفر دیگه داره میکنتم حسابی حال کونمو پارم کنه نشستم روش باورتون نمیشه زنایی که یه کیر دراز وکلفت کردتشون میفهمن من چی میگم تمام بدنم اتیش گرفت احساس میکردم کیرش توشکممه همینطور که بالاوپایین میرفتم کمال هم سینه همو میخورد داشتم خیلی حال میکردم دست خودم نبود ولی تو اون لحظه دوست نداشتم هیچ وقت ابش بیاد دوست داشتم تا صبح بکنتم ابش میخواست بیاد منو خوابوند ودرش اورد گفتم چرا درش اوردی من هنوز میخوام گفت ابم میخوات بیاد بهش گفتم خوب بریزش تو کوسم من قرص میخورم اینو که بهش گفتم منو برعکس کردو باسنمو داد بالا از پشت کرد تو کوسم من دیوانه این طور دادنم زنها میدونن این طوری ادم حس میکنه هم تو کوسش یه کیر هست هم توی کونش دیگه اه کشیدنم به داد تبدیل شده بود کمال هم همینطور چون ابش داشت میومد هم تندتر منو می کردهم ناله هاش بیشتر شده بود با یه اه بلند هرچی اب داشت ریخت توی کوسم میخواست کیرشو در بیاره که بهش گفتم بزاره همه ابش بره تو کوسم بعد درش اوردو لبو بوسیدو قبل از اینکه من حرفی بزنم رفتو در اطاقو بست منم نفهمیدم کی خوابم برد از خواب که بیدار شدم شبنم اومده بودو خواب بود کمال هم رفته بود منم رفتم حمام توحمام همش به شب قبل فکر میردم کوسم وزیر شکمم درد میکرد وناراحت بودم

وقتی ماری خوابید زیرم ماجرا از اونجایی شروع شد که با خانواده خانومم رفتیم یکی از شهرستانها(اسمشو نمیگم) بعد از رفتن به خونه چندتا فامیل اخر سر رفتیم خونه ماری. شام اونجا دعوت بودیم.ماری یه دختر 45 کیلویی با قد 165 و کلا لاغر بود. من قبل از مسافرت چون ماری قبلا هم دیده بودم و متوجه شده بودم رو من یه حسایی داره خودمو اماده کرده بودم.خلاصه تا از رفتم داخل و چشمم به ماری افتاد شلوارم باد کرد و شانس اوردم شلوار جین پام بود.سر سفره شام هی سر به سر هم میذاشتیمو و خانومم چون من همیشه رفتارم اینجوریه براش عادی بود. خلاصه بعد از شام من رفتم تو اطاقشو اونم چون من اینترنتم خوب بود گیر داد به منو گفت برام تحقیق سرچ کن . منم دیدین بهترین فرصت برای استارت کاره قبول کردم . خلاصه تو اون 2 ساعتی که براش سرچ میکردم هی دستامونو به هوای گرفتن موس یا تکون خوردن روی صندلی میمالوندیم و هیچ کدوممون جرات نداشتیم واضح شروع کنیم مخصوصا اینکه خانومم هی میومد تو اطاقو میرفت. طبق معمول آخر شب نوبت قلیون شد و منم مسئولش.خلاصه من قلو آماده کردم بردم تو اطاق که بکشم دیدم ماری هم اومد گفت منم میخام.کنارم نشستو دستشو گذاشت رو دستمو شروع کرد به مالوندن. منم فقط حواسم به این بود که یه وقت خانومم نیاد.یه چندبار دود قلیونو دادم تو صورتش که بار آخر دهنشو باز کرد دودشو داد تو گلوش .منم از فرصت استفاده کردمو یه پک مشتی زدمو صورتمو بردم جلو اونم منظورمو فهمید لباشو بازکرد که من همزمان هم لبشو ببوسم هم دود بدم بهش که در باز شدو خانومم اومد داخل.وای نمیدونی جفتمون چه حالی شدیم و خورد تو برجکمون. با یه بد بختی قضیه رو جمش کردم تا خانومم متوجه نشد ولی خب ماری هم خیلی خونسرد بود منم چشمم ترسید تو اون چند روز فقط در حد صحبت و مالوندن بود ولی یادمه هر شب که میرفتم حموم به عشقش جلق میزدم.یادم نمیره وقت خدافظی جفتمون حالمون گرفته بود. قرار بود اونا هم چند ماه بعد بیان خونه خانومم اینا و من تو این چند وقت باهاش در تماس بودم اینقدر باهام حرف میزدیم که کار به سکس و از این حرفا رسید و حتی چند بار تلفنی ارضاش کردم ولی یادم نیست سر چه موضوعی قبل از اینکه اونا بیان شهر ما دعوامون شد. خلاصه اونا اومدنو وقتی دیدمش فقط یه سلام علیک زوری کردیم. بدجوری اخم کرده بود شایدم انتظار داشت من منت کشی کنم که نکردم تا خودش شروع کرد و زنگید . منم رفتم از خونه بیرون تا بتونم جوابشو بدم. بهم گفت چته منم گفتم هیچی و شاکی بود چرا تحویلش نگرفتم. چون نمیتونستم زیاد باهاش بحرفم زود تمومش کردمو بقیشو با اس جلو بردم.فقط شانس اوردم اون شب خانومم داشت به مامانش کمک میکرد و حواسش به من نبود وگرنه جرم میداد.تا اخر شب به قلیون و ورق بازیو و اس بازی گذشت تا موقع خاب رسید و منم اصلا فکرشم نمیکردم امشب بتونم باهاش باشم. شب چون طبقه بالا جا نبود اقایون بانوانش کردیم و ما اقایون رفتیم زیر زمین که یه هال داشت با یه اطاق که فقط اطاقش بخاری داشت و چون من گرمایی بودم تو هال خابیدم تنهایی و از هال به اطاق دیدش خیلی کم بود. من داشتم میرفتم زیر زمین یه چشمک بهش زدمو و رفتم خانومم رو بوس کردم رفتم پائین و این اغاز اس بازی ما بود. از همه چیز به هم اس دادیم که یهو اس داد که کاش الان اونجا بغلت بودم منم با تمام پرروئی گفتم خب بیا اونم گفت میترسم کسی بفهمه .اصلا فکر نمیکردم قبول کنه منم بهش گفتم که تنهام تو هال بقیه هم که مثل خر خابیدن . راهنمائیش کردم که جاشو درست کنه تا اگه کسی بیدار شد از خانوما متوجه نشه اون تو جاش نیست.من قلبم داشت میومد تو دهنم که دیدم درو باز کرد اومد زیر پتو. اونم داشت قلبش تند تند میزد. من نوازشش کردم تا اروم بشه یه وقتایی اطاق و بزور نگاه میکردم تا کسی نیاد. لبمو که گذاشتم رو لبش بدنش شروع کرد به لرزش حالا نمیدونم از ترس بود یا از شهوت. فقط یادمه تا دستمو گذاشتم رو سینش لرزشش بیشتر شد و گفت باید بره.گفتم کجا گفت زود میاد.5 دقیقه بعدش اومد گفت توالت بوده و فکر کنم چون نازش خیس شذه بود رفته بود بشورش که من متوجه نشم. ایندفه دستمو گره کردم تو دستش و لباشو میخوردم. همش میگفت جووون جووون و میلرزید .زبونش وقتی میکرد تو دهنم خیلی گرم بود . منم یواش یواش دستم رفت زیر تیشرتش و وقتی سینشو گرفتم تو دست باورم نمیشد. ذقیقا اندازه سینه یه دختر 14 ساله کوچیک بود با اینکه 22 سالش بود نگو خانوم سوتین فنری داشته که سینه هاش بزرگتر نشون بدن. چون نمیشد لختش کنم تیشرتشو دادم بالا و سوتینشو دادم پائین که اگرم سوتین نمی بست فرقی نداشت. سینه هاش سبزه بود با نوک کوچیک و خوردنی.وقتی نوکشو کردم تو دهنم موهامو چنگ میزد و داشتم مک میزدم که لزرشش بیشتر و شد و ارضا شد. منم دستمو انداختم لا پاش و با ابش نازشو مالوندم و دکمه شلوارشو باز کردم دیدم شورت پاش نیست نگو رفته بود توالت خیلی خیس شده بود از پاش در اورده بود. وقتی انکشتمو کشیدم لای پاش بازومو گاز گرفتو نزدیک بود جاش بمونه بد بخت بشم. شلوارشو دادم پائین با موبایلم نازشو خوب دیدم. با اینکه سبزه بود ولی نازش واقعا ناز بود و لباش کاملا بهم چسبیده اگه کس بچه دیده باشید متوجه منظورم میشید. متکارو دادم بهش بذاره دمه دهنشو شروع کردم به لیسیدن کسش.اینقدر اب از کسش میومد و حال میکرد نزدیک بود متکارو پاره کنه از حشر.کلا جنبش کم بود چون بازم لرزید و ارضا شد منم دیدم اگه ادامه بدم هیچی نصیبم نمیشه شلوارمو در اوردم کیرمو دادم دستش . اول یه کم مالوندش بعدش سرشو اوردم پائین که بخورش که دروغ یا راست گفت بلد نیستم و منم راهنمائیش کردم .دهنش کوچیک بود و براش سخت بود کیرمو خوب بکنه دهنش و چند بار دندوناش بهش مالید دیگه نذاشتم ادامه بده بلندش کردمو کیرمو گذاشتم لاپاش ولی چون لاغر بود زیاد حال نمیداد ولی اون اون زیر داشت میمزد از شهوت.من دیدم اینجوری فایده نداره به شکم خابوندمش با انگشت و کرم داشتم سوراخ کونشو باز میکردم و خوب که چرب شد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش ولی مگه تو میرفت؟؟ از بس کوچیک بود دیدم هیچی نمیگه و داره ار درد به خودش میپیچه بیخیالش شدم گذاشتم لای پاش.لمبه های کونش اندازه یه کاسه سوپ خوری بودن.اینجوری بیشتر حال میداد.داشت ابم میومد که یهو صدای عطسه شنیدم . جفتمون خشکمون زد و انگار رو کیرم اب یخ ریختن همونجا خابید. چند لحظه که گذشت دیدم خبری نیست اومدم شروع کنم ولی دیگه مگه این کیره ما بلند میشد؟ اینقدر باهاش بازی مرد تا سردار از خاب بلند شد منم افتادم روش لاپایی عقب جلو میکردم اونم پاشو به هم میالموند ولی مگه این آب ما میومد فکر کنم چون ترسیده بود اینجوری بود.یهو گفتم بدار توش گفتم مگه اپنی گفت نه ولی بذار توش تا ابت بیاد منم دیدم الان اینجوری میگه بعدا شر میشه گفتم نه و اینقدر لای پاش عقب جلو کردم که بالاخره ابم اومد و اونم لبامو بوس کرد رفت. 2 ساعت گذشته بود نزدیکای صبح بود که دیدم یکی داره لبامو میخوره گفتم چرا اومدی گفت خودت اس دادی حالا یا دروغ میگفت یا واقعا خیالاتی شده بود .سینش دراورد از زیر سوتین گفت بخور منم با اینکه اصلا سر صبحی دلم نمیخاست ولی مجبور بودم .اینقدر برام مالوند تا سردار بلند شد خودش گذاشت لاپاش. فقط یادمه که بعد از چند بار بدنمو چنگ زد و ارضا شد و بوسم کرد رفت.صبح داشتم لباسمو عوض میکردم که خانومم گفت جای چنگ کیه منم گفت دیشب پائین با بچه ها کشتی گرفتم جای چنگ اوناست

سالهای دور از عمه سلام دوستان من علي هستم داستاني كه براتون مينويسم واقعيه هرچند كه خيلي هم مهم نيست كه واقعي باشه يا نه .ابتدا اجازه بديد مقدمه اي در باره دخترعمه ام شادي براتون بگم اين دختر عمه من حاصل ازدواج اول عمه جانمه و از من كه الان 30سالمه 1سال بزرگتره وقتي كه شش ماهه بوده والدينش از هم جدا ميشن و من هم كه اصلا اطلاع از وجود چنين شخصي نداشتم تا او ازدواج مي كنه و به ديدار خانواده مادرش مياد از اونجا كه پدر و مادر درست وحسابي نداشته به يك مرد ي كه حدودا 15سال از خودش بزرگتره شوهرش ميدن اما داستان از اونجا شروع شد كه بعد از چند سال از آشنايي ما شادي به شهر ما نقل مكان كرد و يك روز من تصميم گرفتم بهش سري بزنم اون موقع من 19ساله بودم و تازه دانشگاه قبول شده بودم و دو سه هفته اي يك بار مي اومدم به شهرمون.خونه شادي توي مركز شهر نزديك بازار بود وقتي كه رفتم در خونشون حدوداي ساعت 5 بعدازظهر بود و شوهر شادي خونه نبود خلاصه كلي مارو پذيرايي كردو تحويل گرفت يواش يواش دردو دلهاش شروع شد و برام از آرزوهاش ميگفت و قرار ما اين شده كه هروقت من از دانشگاه ميام سري بهش بزنم (ترجيحا وقتي شوهرش نيست)خوب بعد از چند بار رفت آمد متوجه شدم هردفعه بامن راحتتر ميشه لباسهاي باز تري ميپوشه و رنگ و بوي صحبتهاش تغيير كرده ناگفته نماند من بسيار به سكس علاقمند بودم و طبيعتا اطلاعات تئوريم هم به لطف فيلمهاي سوپر كم نبود يه روز كه خونشون بودم او با يه تاپ دو بنده كه سوتينش كاملا از زيرش پيدا بود تو خونه ميچرخيد ديگه ديدم طاقتم تمومه و بايد يك كاري بكنم رفته بود توي آشپزخونه و داشت ظرف مي شست كه منم رفتم و از پشت بهش چسبيدم كه يكدفعه مثل فنر از جا پريد حسابي ترسيدم و عقب رفتم شادي گفت اين چه كاري بود گفتم خيلي وقته بهت علاقمند شدم (شادي خانميه قد بلند و نسبتا چاق با سينه هاي بزرگ كه البته من مثل دوستان كوليس نداشتم كه سايزش رو اندازه بگيرم و باسني بسيار خوش فرم)منتظر عكس العمل شديدي از اون بودم اما آروم اومد طرفم و بغلم كرد قدش تقريبا اندازه من 178بود وقتي بغلم كرد سينه هاش رو مثل دوتا گلوله پنبه احساس ميكردم از اونجايي كه فيلم زياد نگاه ميكردم سريعا مشغول لبش شدم و شروع كردم به مكيدن لباش برام جالب بود كه انگار اصلا ازاين كارها بلد نبود (بعدا معلوم شد چون در 14 سالگي ازدواج كرده بود و شوهرشهم فقط مثل خروس ميكرده و بعدم ميخوابيده چيزي بلد نبود )خلاصه وقتي لباش رو بوس ميكردمن يواش يواش كيرم خبراومد و به لاي پاهاش ميماليد صداي نفسهاي شادي هم كم كم عوض ميشد و منم از ترس قلبم اومده بود زير گلوم (شايدم تخمام) چون ميترسيدم شوهرش سربرسه بهرحال سرپايي حسابي تو آشپزخونه مالوندمش .خوب دوستان اين اولين داستاني كه براتون نوشتم و اصلا برام مهم نيست كه باور كنيد كه واقعي بوده يا نه داستان من هنوز ادامه داره اگه دوست داريد نظر بديد تا ادامه شو براتون بنويسم به دوستاني هم كه فحش ميدن پيشاپيش به مادر محترمشون حواله ميكنم

سکس من و مهشید سلام.این خاطره ای که براتون تعریف می کنم مربوط می شه به تابستون سال89. امروزبابام برای ماموریتی که ازطرف اداره داشت رفته شیرازومن ومامانمم تنهابودیم.شوهرعمه ی منم همکاربابام بودوبه خاطرهمین هم قرارشد برای اینکه ماوعمم ایناتنهانباشیم عمم اینابیان خونه ی ما. عمم33سالشه ویه دخترداره که14سالشه واسمش مهشیده وهیکلشم نقص نداره. وقتی من ازکلاس برگشتم خونه ساعت10صبح بودکه دیدم عمم ومهشیداومدن خونه ی ما.من خیلی وقت بودکه اوناروندیده بودم وبه خاطرهمین هم رفتم وحسابی باعمم دیدوبوسی کردم.بعدش بایه سلام مختصربه مهشید رفتم سمت اتاقم. لباساموکه داشتم عوض می کردم یهوفکرم رفت به مهشیدو… البته اینم بگم که مهشید خودشم بدش نمیومدوازاین کاراخوشش میومدوهمش بانازو..راه می رفت تاخودشونشون بده. منم که دیدم موقعیت خیلی خوبه تصمیم گرفتم توی این یک هفته ای که خونه ی ماهستن یه حالی بکنم. شب که شد من تواتاقم داشتم درس می خوندم که مامانم صدام کردبرای شام. سرسفره ی شام مهشید بایه تاب ودامن نشسته بودوروسریش هم طبق معمول وسط فرق سرش بود. همین که اولین قاشق روخوردم نگاهم افتادبه پاهای سفیدونازش که بالاک صورتی ناخناشو رنگ کرده بود.منم که عشق پاهای دخترابودم دیگه دل وجونم رفته بودبرای پاهای مهشید. بعدازشام مامانم گفت که من بیام توحال بخوابم وعمم ومهشیدم برن توی اتاق من اماعمم گفت نه مزاحم بچه نشو. عمم گفت من میام پیش تومی خوابم که باهم حرف بزنیم ومهشید وعلی هم برن توی اتاق علی بخوابن تابلکه مهشیدم ازعلی درمورددرساش کمک بگیره. منم دیگه توپوست خودم نمی گنجیدم که امشب قراربودپیش مهشیدجونم بخوابم. وقتی رفتیم توی اتاق مهشید رفت وروی تخت من نشست وگفت رخت خواب منوپایین تخت بنداز من به تخت عادت ندارم.خلاصه رخت خوابشوانداختم وبعدش بهش گفتم بفرمایین بخوابین. مهشیدخیلی زرنگ وهفت خط بود.بهم گفت چیه چرارنگت پریده ؟ مریضی؟ منم که نمی دونستم چی بگم گفتم نه چیزیم نیست. خلاصه بعدازکلی حرف زدن وگیردادنش به من بازهم نرفت پایین تابخوابه. ازاونجایی که فهمیده بودهدف من چیه بروم آورد. بهم گفت اگه راستشوبگی کاریت ندارم.منم که ترسیده بودم گفتم راست چیوبگم. گفت سرسفره به چیه من نگاه می کردی.من دیگه به طورکلی ریده بودم به خودم.گفتم هیچی من کاری نکردم. گفت دروغ نگو می دونم که چی می خوای. یهودیدم که گفت دراتاقتوقفل کن وبگیریم بخوابیم.وقتی دروبستموقفلش کردم یهودیدم مهشیددمپاییاشودرآوردوگفت بیاایناهمونایین که می خواستی. منم نامردی نکردموپاهاشومحکم گرفتم آروم آروم مالیدمو کردم تودهنم. واقعاکه فوق العاده بودن.شصت پاشوانقدرمیک زدم که دیگه سرخ شده بود بعدشم دیگه رفتم تواوج وتابشودرآوردم .باورم نمی شد که چی دارم می بینم. مهشید سوتینشو نبسته بودودوتالیموی سفیدونازجلوم بودمنم مثل گداهاافتادم روشو حسابی مالیدموخوردم.بعدش گفت نمی خوای یه حالیم به من بدی.دامنشوکه دراوردم دیدم شورتش یکم خیسه نگوجیگرخانم آبش اومده.شورتشودرآوردم .تاحالاکس به اون تمیزی ندیده بودم.شروع کردم به مالیدن ولیس زدن بعدش کیرمودرآوردم مالیدم روی کسشو بعدش که خیس شده بودگذاشتم دهنش . بعدازاینکه حسابی ساک زددوباره کیرمومایدم به کسش.چون که می ترسیدیم پردش پاره شه قرارشد کیرموبکنم توکونش.مهشید برگشت منم خوابیدم روش .بایه تلمبه زدن کوتاه دیگه داشت آبم میومد که مهشید برگشتومنم کیرموگذاشتم لای سینه های لیموییش.انقدربافشارآبم اومدکه تاصورتش هم رسید. بعدش دوباره شروع کردم به خوردن کسش تااینکه مهشیدم ارضاشدوآبش اومد. حالادوباره نگاهم افتادش به اون پاهای نازشوشروع کردم یه باردیگه انگشتای پاشو خوردم. بعدازیکم لب گرفتن دیگه جفتمون خسته بودیم وقرارگذاشتیم هرشب باهم یه سکس بکنیم. بعدازاینکه قفل دروبازکردم رفتموپیشش خوابیدم تایکم دیگه همدیگروبمالیم.

حال و حول با دختر عمه سلام دوستان عیاش خودم. باورم نکردین نکنین. من یه دختر عمه دارم که ازم یه سال بزرگتره من از بچه گی تو کفش بودم چند باری خواستم بکنمش که نشد اسمشم لیلاست ایشون یه داداش داره که الان 17 سالشه من 21 سالمه لیلا هم22 سالش بعد از اینکه لیلا ازدواج کرد خیلی سکسی می گشت شوهرش پسر خوبیه ولی بی غیرته من 12 سالی میشد بفکرش جلق می زدم راستی عمم هم سکسیه هم حشری چون من از زن سن بالا خوشم نمیاد نکردمش قدمم کوتاه 165 وزنم 66 اینم بگم همه میگن خوشگلی . یه روز ما خونه لیلا اینا بودیم که گفتن سعید داداشش فردا امتحان ریاضی داره منم ریاضیم صفره ولی از کتاب می نونم توضیح بدم منم شروع کردم با سعید ریاضی کار کردن که وقتی خواستیم بریم خونمون عمم گفت شبو اینجا بمون به سعید ریاضی یاد بده(راستی شوهر لیلا شب کاره واسه اون سعید پیشش می مونه) منم خسته بودم واسه این به عمم تو دلم فحش دادم وقتی همه رفتن دیدم لیلا چادرشو گذاشت زمین وای یه بلوز مشکی و یه شلوار استرچ مشکی پوشیده بودو برآمدگی های بدنش منو دیوونه کرد اتاقم گرم بود چون هوا خیلی سرد بود دی ماه بود با این صحنه و موهای لق لیلا دیگه کیرم آروم آروم شق شد ولی نه زیاد که شق درد بگیرم من فقط چشم پی لیلا بود بعد از یه ساعت سعید گفت من خستم گفتم مادر قحبه باید درس بخونی که لیلا گفت بذار بخوابه رختخوابو توی اتاق خواب پهن کردم منم فقط از حرف زدنش لذت می بردم یکم مغرورم ولی نخواستم سیعد فکر کنه می خوام پیش آبجیش بشینم گفتم که منم برم بخوابم منم رفتم رو تختشون دراز کشیدم یه لحظه گوشیم زنگ زدگوشیم یادم رفته بود تو اتاق مونده بود می دونستم دوست دخترمه پریدم اتاق یه لحظه دیدم شلوارلیلا پایینه تا منو دید زود کشید بالا یه شلوار گشاد بود زیاد ندیدم ولی خیلی خوش فرم بود و گندمی ، خیلی هم خجالت کشید داشته شلوار عوض می کرده من گوشی و برداشتم رفتم حیاط نسرین بود واسه سکس تل زنگیده بود یکم باهم حرف زدیم که لیلا اومد صدام کرد که بیا خونه نمی خوریمش (کلا دختر فضولی بود همیشه کلیب های موبایلم یا کامپیوتر یا اس ام اس هامو نگاه می کر د ومی خوند ) رفتم خونه یه گوشه نشستم اونم اومد پیشم یکم که حرفیدم قطع کردم دیدم میوه آورده گفت که خوب حال اومدی ها گفتم چطور اونم جلوی شلوارمو نشون داد یه لحظه هم خجالت کشیدم هم روم باز شده گفتم مگه چیه عادیه دیگه گفت شهیاد تو با دوست دخترات می کنی فهمیدم منظورش سکس گفتم آره گفت مگه پرده ندارن گفتم فقط حال می کنم گفت یعنی تا حالا نکردی یه جوری خندیدم که فکر کنه خیلی کردم گفت شیطونی ها.. منم گفتم چیکار میشه کرد آدم دست خودش نیست نمیشه اونم گفت زن بگیری درست میشه گفتم من10 سال دیگه هم نمی تونم زن بگیرم که نسرین بازم زنگ زد لیلا گفت بذار منم گوش کنم منم نه نه گفتم نه آره، نسرین بد جور حشری بود ولی وقتی پیشم بود هیچ چی نمی داد. همینطور که ما سکسی حرف می زدیم لیلا هم سینشو بهم جسبونده بودو گوش می داد من کیرم بد جور شق شده بود وقتی نسرین گفت کیرتو بکن تو دهنم دیدم لیلا آه کشید که من قطع کردم ولی لیلا با زم سینشو چسبونده بود به من، گفتم باز کار دست خودم دادم الان تا صبح نمی خوابه گفت پس چیکار می کنی گفتم میرم دستشویی خودم خالی می کنم گفت دستشویی سرده آخه توی حیاط بود من گفتم فرقی نداره نکنم نمی تونم بخوابم و شروع کردم به مالیدن کیرم از رو شلوار . گفت همینجا بکن منم کیرم و کشیدم بیرون و جلو چشش مالیدم گفتم لیلا یکم کرم میدی اونم رفت آورد داشت زیر چشمی به کیرم نگاه میکرد ولی رفت خوابید و روشم نکشید کونش استاندارد بود سینه هاش یکم کوچیک همین که خوابید منم پاشدم کیرمو تو دستم گرفتم رفتم پیشش گفتم لیلا حالم بده بذار یکم بهت بمالم اونم هیچ چی نگفت منم کیرمو گذاشتم لای کونشو مالیدم وقتی دستمو گذاشتم رو سینه هاش خودشو شل کرد منم با آه و اوه می مالیدمش تا حشریش کنم ولی خداییش از نظر سکس تو دل برو هستش وقتی دستمو از رو شلوار به کسش زدم دیدم خیلی داغ تا دستم به کسش خورد گفت در بیار منظورش شلوارش بودمنم زود کشیدم پایین شلوار خودمو هم کامل در آوردم دیدم شرتش از پشتم خیس کاملا خیس کرده بود یکم پاهای نرمشو مالوندم شرتشو در آوردم و آروم کشیدمش زیرم و رفتم روش و ازش لب گرفتم همزمان کیرمو بهش می مالوندم به شکمش و کسش اونقدر محکم لب و زبون هم و خوردیم که لبام یه درد شیرینی گرفته بود لبای لیلا پف کرده بود بعدش رفتم سراغ گردن و گوشش که نگو داشت از حال می رفتم بلوزشو دادم بالا از زیر سوتین سفیدش سینه هاشو کشیدم بیرون تا گرفتم تو دستم سفت شدن بد جور خوردمش داشت دیوونه می شد و کسش و میداد جلو که یهو لرزید و بهم گفت خیلی خری( به شوخی) دیدم اگه وایسام بهم نمیده نافشو لیسیدم که داشت قلقلکش میمومد رفتم سراغ کسش یکم خوردم دیدم داره ارضا میشه دیگه نخوردم خواستم کیرمو بکنم تو کسش که خودش هدایت کرد خیلی لیز بود ولی تو نمی رفت یکم فشار دادم یه آییی ه نازی گفت که حال کردم شروع کردم تند تند زدن یه شالاپ شولوپی افتاده بود که نگو یه چند باری بد جور ارضا شد ولی بر خلاف اولش کسش گشاد شده بود حال نمی داد فقط وقتی ارضا میشد کیرم و توکسش فشار می داد گفتم برگرد اونم برگشت و منم کیرمو فرستادم تو کونش معلوم بود آکبند نیست منم تلنبه زدم تا آبم اومد و ریختم تو کونش گفت آبتو ریختی خیلی حال داد حسن (شوهرش) نمی ریزه که کون ده میشم بعدش 2 بارم حال کردیم که خسته شدم بعدا اگه تونستم 2 بارم می ذارم

زن عموی باسن گنده سلام.این داستانی رو که براتون میگم درباره سکس من با زن عمومه.من 29 سالمه از 18 سالگی تا حالا سکس داشتم تا حالاهم اینقدر سکس داشتم که حسابش دستم نیست چون من بدجوری شهوتیم.حتی یادمه که 13 سالم که بود به دختر همسایمون لا پایی میزدم.اما این سکسی که با زن عموم داشتم قکر نکنم دیگه تاآخر عمرم همچنین سکسیو داشته باشم. حالا میخوام اصل داستانو براتون بگم.من وقتی بچه بودم خیلی فضول بودم خونه مونم قبل اینکه بفروشیم با خونه عموم یکی بود.اونا بالا بودن ما هم طبقه پایین.یه روز که فقط من خونه بودم دیدم زن عموم برگشت خونه چون خونه ما هم تا شب خالی بود یه دوست زن داشتم که بیوه بود.یه زن تپل بود با سینه های خیلی بزرگ که فقط به خاطر سینه هاش باهاش دوست شدم آخه یه کم زشت بودقرار بود که بیاد خونمون بکنمش ولی چون زن عموم برگشت خونه حالم گرفتو زنگ زذم بهش که نیا چون نمیتونم بکنمت.تا حالا هم هیچوقت به زن عموم به چشوم شهوت نگا نکرده بودم.هیچی بعد اینکه قرارمو کنسل کردم نشستم جلو کامپیوترمو گیم بازی میکردم که دیدم زن عموم صدام میکنه رفتم تو راه پله گفتم بله گفت رامین جان یه لحظه بیا یه کبوتر اومده تو حموم بیا بندازش بیرون منم رفتم با هزار بدبختی کبوتررو گرقتمو از نور گیر حموم انداختمش بیرونو اومدم پایین.اونجا بود که فضولیم گل کردو فهمیدم که زن عموم میخواد دوش بگیره منم رفتم بالا پشت بوم که از تو نورگیر واسه یه بارم که شده هیکل زن عمومو ببینم.تا یادم نرفته اینو هم بگم که کون بزرگ زن عموم تو فامیل مشهور بودخودششم چون اینو میدونست همیشه با دامن گشاد میگشت.بگذریم منکه رفتم ببینم هیکل زن عموم چطوره همین که گوشه نور گیرو باز کردم 3 ثانیه هم نشد که کیرم راست شد.واااااای تا حالا تو عمرم کون به این بزرگی ندیده بودم خیلی بزرگ بود.منکه تاحالا به چشم شهوت به زن عموم نگا نکرده بودم بدجوری حشری شده بودم.همین که زن عموم خودشو میشست به کلم زد که به یه بهونه ای برم دم در حمومم.رفتمو در زدم بعد زن عموم از پشت در گفت کیه گقتم زن عمو رامینم شماره موبایل عمو رو میخوام واسه یکی از دوستام.آخه عموم درس خصوصی میداد .زن عموم که گوشه درو باز داشت شماره رو بهم میداد که یهو چشمم افتاد به نوک سینش واای کیرم داشت میترکید .به شوخی بهش گفتم ماساژور نمیخوای گفت یه دونه برقیشو دارم خیلی حاضر جواب بود منم که بدجوری از رو رفتم اومدم پایین.یه دقیقم نشد که دوباره صدام کردو گفت رامین یه چیزی بهت میگم فقط مثل راز بین منو تو بمونه گفتم باشه.یهو گفت دوست داری کون بکنی منم که بدجوری دسپاچه شده بودم گفتم نه.یهو گقنش غلط میکنی دستمو گرفتو بردمم تو حموم انگار دارم خواب میبینم هیچوقت فکرشو نمیکردم با زن عموم سکس داشته باشم .منو محکم گرفت تو بغلشو ازم لب گرفت .منم چون دیگه باور کرده بودم کهخواب نمیبینم شروع به لب گرفتن ازش .بعد شلوارمو کشید پایینو به قول خودش واسه اولین بار شروع کرد به ساک زدن.منم چون هنوز روم باز نشده بود مثل مجسمه وایساده بودم بعد چند دقیقه ساک زدن منم شروع کردم به حال کردن باهاش.وااای چه کسو کونی داشت این زن عموم اول یهکم دستمو بردم تو کسش که یه اهی گفتو خوابیدو پاهاشو واسم باز کرد منم تو سکس خیلی حرفه اییم .شروع کردم به خوردن کس توپولش میمکیدمو میلیسیدمش بدجوری حشری شده بودبعد 20 دقیقه کس خوردن گفت منو بکن.منم کیر درازمو تا ته بردم تو کسش .کسش یه کم گشاد بود ولی خیلی آبدار بود.نزدیک 10 دقیقه ای که کسشو کردم گفتم دوست داری کونتو بکنم.اولش ترسیدو گفت درد داره آخه.گفتم نه اولش درد داره بعد عادت میکنی.گفتش باشه برگشتو کونشو رو به من کرد کهای وااااای چه کون بزرگی.با یه سوراخ کون قرمزو تنگ کیرمو با آب کسشو آب دهنم خیس کردمو بردم تو کونش .وااای چه کونی .نزدیک 20 تا 30 دقیقه هم کونشو کردم .چقدر کونش نرم بود من بدجوری وحشی شده بودم با تموم زوری که داشتم کیرمو میبردم تو کونش اونم فقط آخو اوخ میکرد .اولین باری بود که کون میداد خیلیم خوشش اومد.بعد این چند دقیقه آبم اومدو ریختم تو کونش.از اون روز به بعد که 2 سالی ازش میگذره هفته ای 3 تا 4 بار میکنمش. اینقدر تو این دو سال کونشو کردم که سوراخ کونش اندازه یه استکان بازه .خلاصه منی که اینهمه سکس داشتمو دوست دخترو از این حرفا همشونو ول کردمو 2 ساله که فقط با زن عموم سکس دارم تازه نزدیک 5 شیش ماهیه که آب کیرمم میخوره. من خیلی خوش شانسم که هوچین زن عمویی گیرم اومده .عاشق کون کردنشو آب کیر خوردنشم.زن عمو دمت گرم.

نغمه و برادرش اين ماجرا حدود 3 سال پيش اتفاق افتاد. يه برادر دارم سه سال از من بزرگتره. اسمش حميده. من بيست و يک سالمه و عادت دارم که هميشه در خانه دامن کوتاه بپوشم. همين باعث ميشه هر کي منو ميبينه تحريک بشه. يه شب در حالي که دمرخوابيده بودم از خواب بيدار شدم ديدم يکي دامنمو زده بالا و داره با کونم ور ميره.اولش ترسيدم يکمي چشامو باز کردم ديدم داداشمه.خيلي جا خوردم باورم نميشد.نميدونستم چکار کنم.به آرومي به کونم دست ميکشيد که بيدار نشم.بعداز چند دقيقه که با کونم بازي ميکرد شرتمو تا زير باسنم کشيد پايين و شروع به دست کشيدن و بوسيدن کونم کرد.زبونشواز پايين به بالا ميکشيد روي چاک کونم بدنم مورمور ميشد.من کاملاًخودمو به خواب زده بودم چون حشري شده بود جرأتش بيشتر ميشد با دستاش لمبه هامو از هم باز کرد و زبونشو به سوراخ کونم رسوند.نوم زبونشو ميکرد تووميچرخوند خوشم اومده بود.حسابي پشتمو ليس زد وسوراخمو خيس کرد وقتي از خوردن و ليسيدن کونم سير شد شلوارشو کشيد پايين وکيرشو در آورد.آبه دهنشو زد به کيرش و خوابيد روم.کير سفت و داغ و کلفتشو لاي لمبه هام حس کردم .احساس خوبي بهم دست داد .کيرشو رسوند به سوراخم و فشار داد.همينکه سرش رفت تو درد شديدي بهم دست داد تکون خوردم که کيرش در بياد اما محکم چسبيده بود و نميذاشت.فکر کنم ديگه ميدونست بيدارم.سر کيرشو کرده بود تو ولي تکون نميخورد.وقتي ديد من خودمو سفت گرفتم ودردم مياد يه دستشو از زير بغلم آورد و سينمو چنگ زد و با نوک پستونم بازي کرد.بعد از چند دقيقه دردش کم شد و دوباره احساس لذت کردم.تا ديد کونم شل شد آروم فشار داد.چند بار اينکارو تکرار کرد تقريباً نصف کيرش تو بود.سوراخ کونم باز شده بود کيرشو کشيد بيرون ودوباره تف زد و کرد تو . اينبار راحت رفت تو . دردش کم بود حسابي ليز و روون شده بود.عقب و جلو کرد حشري شده بودم.دلم ميخواست بيشتر بخورم دست ديگه شو از زير شکممم آورد تا با کسم بازي کنه منم شکممو دادم بالا که دستش از رد شه همين باعث شد که لاي کونم کاملا باز بشه اونم از فرصت استفاده کرد وبا يه فشار همه کيرشو کرد تو کونم . دوباره درد گرفت ولي اينبارهمراه با لذت بود . شروع کرد با کسم بازي کردن و کيرشو تو کونم جلو و عقب ميکرد . در همون حال با سينم ور ميرفت . داشتم به اوج ميرسيدم تا اونموقع همچين حسي بهم دست نداده بود . همينکه بدنم به لرزه افتاد و داشتم از شدت لذت بي حال ميشدم اونم يهو کيرشو تا اونجا که جا داشت فرو کرد تو و نگه داشت و آبشو خالي کرد همونجا .بي حال افتاده بود روم . به زور بلند شد و کيرشوکشيد بيرون. تازه فهميدم که سوراخ کونم چقدر باز شده لباس منو درست کرد و شلوارشو کشيد بالا و رفت. تا مدتها رومون نميشد تو چشم هم نگاه کنيم ولي دو بار ديگه هم با اون سکس داشتم.شاهین اصفهان

آش نذریسلام.این داستان راجع به سکس من با دخترخالم هلياست تو تیر ماه سال 86.یعنی وقتی من 18 سالم بود.سالگرد فوت پدربزرگم بود.خونه ی خودش که فقط مادربزرگم توش زندگی میکنه.همه دعوت بودن به صرف آش نذری.خونه اش ویلایی قدیمی بود.یه حیاط صد و خورده ای متر داشت ولی در عوض خونه کوچیک بود.یادمه دم دمای غروب بود که ما رسیدیم خونه اش.ما یعنی منو مادر و پدر و برادرم.ما که رسیدیم دیدیم فقط خالم و خونوادش واسه کمک اونجا بودن + مادربزرگم.منو واسه کارکردن اینقدر زود آورده بودن.ولی من مثله همیشه یه جوری جیم شدم.داخل خونه من و هليا نشسته بودیم و حرف میزدیم.اون تک فرزنده.بقیه هم بیرون بودن مشغول کار.من و هليا همیشه با هم راحت بودیم.نه اونا مذهبی بودن نه ما.ما تقریبا تا دو ساعت بعد از اومدن خانواده ی ما هیچ کاری نکردیم.فقط حرف میزدیم.باورتون نمیشه….خودمم الان باورنمیکنم….راجع به همه چی حرف میزدیم،طوری که سوژه تا قیامت وجود داشت.ساعت 7:30 بود و هوا روشن.مهمونا کم کم پیداشون شد.ماهم بی خیال وراجی شدیم و اومدیم بیرون.من به سکس با هليا فکر میکردم…از بچگی دوسش داشتم…اون بلند قد بود و نسبتا لاغر…خیلی خوشگل بود…برگردیم به خونه باغ…بوی آش مرده رو بیدار میکرد…اون شب آخرین چیزی که انتطارشو داشتم سکس با هليا بود -سینا جان…یه لحظه بیا سعید بود.شوهر خالم -ببین سینا من قرص فلبمو نیاوردم…پاشین با هليا برین بیارینش بیچاره پیر نبود ولی قرص میخورد.اونا به من اعتماد داشتن.من از بچگیم با خالم خیلی جور بودم… -هليا با سینا برو 10 دقیقه بعد تو راه بودیم.کاملا عادی بود.حتی واسه من که تو فکر اون بودم. رسیدیم اکباتان.خونشون.رفتیم بالا رسیدیم در خونشون.دم در گفت: -سینا…من چکه پامه سخته درش بیارم و بپوشمش.تو برو.یه قرصه زرده همه چیز عادی بود.رفتم تو اولین چیزی که دیدم تلیویزون 40 اینچشون بود.ولی فکر نکنین من ندید بدیدم.اول اونو دیدم چون روشن مونده بود و روی ماهواره ی sirus و شبکه ی hustler tv بود.یکی از بهترین شبکه های فیلمای پورنو.البته الان کارتیه.باورم نمیشد.چند لحطه صبر کردم -بدو دیگه رو اوپنه هليا بود.هليا بود؟؟؟شیطان در من رخنه کرد!!!!! -پیداش نمیکنم…خودت باید بیای -اه… بعد از چند لحظه صدای بسته شدن در اومد.اومد تو و بعد اونم کنار من خشکش زد.چون تلویزیونشون داشت یه سکس سه نفره نشون میداد! -بابات از اینا نیگا میکنه؟ سعی کردم نخندم.ولی مگه میشد. با من من گفت: -نه…خودم از هول حلیم افتاد تو دیگ.اومد باباشو خوب کنه،رید! -ا؟که اینطور! -نه بابا…داشتم کانال جدید میگرفتم که… -شبکه ی خوبیه -چی؟ -نگا کن.یارو داره آبشو میخوره خندید…بعد گفت: -آره…حتما زنه داره حال میکنه -اوهوم هم من فهمیدم هم اون که هر دو میخوایم -اگه صدا داشت خیلی بهتر بودا اینو من گفتم…اونم از خدا خواسته حالت mute و اف کرد و صدای آه و اوه زنه رفت هوا.اونی که آبشو ریخته بود رفت کنار وحالا یکی دیگه دراشت میکرد.هليا تو کف فیلم بود…بعد از یکی دو دقیقه شروع کرد به ور رفتن با خودش.منم گفتم: -زنه شبیه توه ها… خندید و گفت: -آره…فقط مرده نیست آره.میدونم.این دقیقا یعنی “بیا منو بکن” دوستان رفتم جلو و ازش لب گرفتم.انگار صدای تلوزیون قطع شد ولی وقطی نگاه کردم دیدم با کنترل خاموشش کرده.همین طور که اب میگرفتیم دستشو گذاشت رو کیرم و منم دقیقا منتظر همین بودم.شروع کردم به باز کردنه دکمه های مانتوش.اونم کم نیاوردو شروع کرد به درآوردن شلوارم.وقتی سینه های سفت و سفیدشو میمالیدم کیرم تو دسش بود.آروم خوابیدیم رو مبل من میخواستم کسشو بلیسم ولی اون از من حشری تر بود.سریع شروع کرد به ساک زدن.من دیگه هیچی نفهمیدم.خیلی باحال بود.صدای آه اوه در میاورد.با زبونش تخمامو میلیسید.دیگه واقعا داشتم ارضا میشدم ولی نیخواستم کار اینجا تموم بشه.اون که ول نمیکرد پس کیرمو بعد از 5 دقیقه به زور از دهنش درآوردم.حالا نوبت اون بود.شروع کردم به لیسیدن کسش.پرده داشت.دستم زیاد باز نبود پس زود تموم شد.اومدم کنارش نشستم.گفت: -پاشو که اصله کاری مونده _تو که پرده داری -خوب از پشت بکن -نه….هليا تو لاغری…خطرناکه…تازه خیلی درد داره -اه…پاشو دیگه الان حالمون میپره من واقعا نمی خواستم از کون بکنمش.ولی شیطونو که خوب میشناسین دوستان بلند شد ،اومد رو زمین و و قمبل کرد.منم وایسادم پشتش و آروم انگشتمو کردم تو کونش.یکم که جا باز کرد یواش سره کیرمو کردم تو.یکم فشارو بیشتر کردم و دیدم یه آخه خیلی مسخره کشید.فکر کردم داره شوخی میکنه پس کیرمو با یه فشار تقریبا تا ته کردم تو اون سوراخ کون خیس صورتیش.جیغش رفت هوا.خدا پدر اونی که اکباتانو ساختو بیامرزه.شانس آوردم همسایه ها نریختن تو خونه. -چی کار میکنی.جر خوردم ولی من تازه راه افتاده بودم.شروع کردم به تلمبه زدن.وای چه حالی داشت.سوراخش خیلی تنگ بود و این بیشتر به من حال میداد.کیرمو در میاوردمو سوراخشو لیس میزدم…نمیدونم چرا ولی فکر میکردم تمیزه سرعت تلمبه های من بیشتذ=ر شد و اونم اه و اوه میکرد.سرعتمون زیاد شد.اونم با من هماهنگ شده بودو خودشو جلو و عقب میکرد.دیگه داشت وقتش می شد.این فدر حال کردم که چشام لوچ شده بود.اونم آروم جیغ میکشید.دیگه وقتش بود. -کجا بریزم -بریز همون تو آب کیرمو تا آخرین قطره ریختم تو کونش.بهترین لحظه موقعی بود که تا آبمو ریختم برگشتو کیرمو تا ته کرد تو دهنشو مک زد.فکر کنم می خواست پروستاتممم بخوره.یک ساعت بعد خونه ی مادر بزرگم بودیم.کل سکس ما نیم ساعت طول کشید که میشد انداختش تقصیر ترافیک ولی همه اینقدر مشغول بودن که هیچ کس نفهمید ما دیر کردیم.هیچ کس نفهمید هلیا یکم میلنگید.هیچ کس نفهمید که من تو دلم گفتم -آقا جون روحت شاد.دمت گرم در ضمن….آره،قرصا یادمون نرفت.

شقایق الان 19 سالمه و اين حرفام مربوط ميشه به 4 سال پيش تا الان . داستانم درواقع سكسي نيست فقط نوعي عذاب وجدان كه دارم خودمو خالي ميكنم . اولين بارمه كه مي خوام داستان بنويسم و زياد وارد نيستم . انشامم هميشه نمره خوبي نبود شايد به زور ميشدم 13 . حالا بگذريم كلاس اول دبيرستان بوديمو 15 سالم بود و تازه دوره ي بلوغ . منم تا اون موقه با دختري دوست نشده بودمو خيلي تو كف دختر بودم . هميشه تو اولي فرصت ميرفت چت و با دختر حرف ميزدم . داستان از روزي شروع شد كه يه شب خالمينا اومده بودن خونه ما . من دختر خالم هم سنمه و اون شب مثله هميشه اومده بود تو اتاق من و داشتيم حرف ميزديمو آهنگ گوش ميداديم تا اينه به بهونه اينكه حوصلمون سر رفته چنتا از شماره هاي دوستاشو بده تا يكم سره كار بزاريم بخنديم . اول راضي نمي شد و بالاخره ازش 3 تا شماره گرفتمو اون شب تا صبح اذيت كردم . ولي آخر سر خودمو معرفي كردم بهشون و گفتم من پسر خاله فلانيم شوخي كردم . يكي از اون شماره ها برا دختري بود به نام عاطفه كه يه دوست داشت به نام شقايق كه اين شقايق خانوم شخصيت اصلي ماجرا بود . فرداش عاطفه شماره منو داد به شقايق . من تا اون موقه شقايقو نميشناختمو حتي از بودنش با خبر نبودم . ولي اون منو چند بار ديده بودو از من خوشش ميومد . من خيلي قيافه ندارم ولي نميدونم شقايق از چيه من خوشش اومده بود . تا اينكه ديگه نتونست طاقت بيارو به من ميس انداخت و منم زنگ زدم باحاش حرف زدن . اون شب تقريبا 1 ساعت باهم حرف زديمو با اينكه نديده بو دمش بهش پيشنهاد دوستي دادم اونم قبول كرد . من بهش هيچ حسي نداشتم و فقط از رو كنجكاوي و اينكه دوست دختر داشته باشم بهش پيشنهاد دادم . قرار شد همديگرو ببينيم ولي چون مامانش گير بود زياد نميتونست بياد بيرون به من گفت بايد صبر كنم تا يه موقعيت مناسب پيش بياد . از اون شب بام اس ام اس بازي ميكرديمو گاهي اقات چت . تا اينكه يه 1 ماهي گذشتو ديگه من صبرم برا ديدنش تموم شده بودو بهش گفتم يا فردا مياي يا خدافظ كه اونم قبول نكردو رابطمون تموم شد . تا اينكه 1 سال گذشتو اومديم كلاس دوم دبيرستانو من او سيم كارتمو كه شماره شقايق توش بود به يكي از دوستام فروختم . يعني يادم رفت كه شماره هاي توي سيمو پاك كنم كه سامان دوستمم نا مردي نكردو مزاحم تك تك شماره ها ميشد كه خوب مزاحم شقايقم شد . چند روز بعد ديدم شقايق برام آف گذاشته كه چرا شماره منو داده به كسي ؟ من باحاش قرار چت گذاشتمو قضيه رو براش گفتم . اون روز دو باره بهش شماره جديدمو دادم . لي بعد 1 روز اس بازي گوشيشو خاموش كردو ديگه خبري ازش نشد تا اينكه بعد چند ماه دوبازه اس داد . گفت مزاحم داشتم مجبور شدم خاموش كنم و من چون برام مهم نبود چيزي نگفتم . اون موقه ديگه شرايط فرق ميكردو اون ميتونست از خونه بياد بيرون . باهم قرار گذاشتيمو همديگرو ديدم . قيافش خوب بود ولي بازم حسي بهش نداشتمو فقط براي اينكه منم دوست دختر داشته باشم باحاش دوست شدم . اون شب كلي راه رفتيمو منم كه خجالتي و تاحالا با دختر بيرون نرفته بودم كلي با فاصله باحاش راه مي رفتم و بهش نميخوردم . وقتي رفتيم خونه ازش پرسيدم نظرت چيه اونم گقت خوبه راضيم . چون نميدونستم كه قبلا منو ديده و از من خوشش اومده . همينطور روزها ميگذشت تا اينكه ديگه من روم باز شدو بهش دست ميزدمو و بعد 1 ماه اولين لبو ازش گرفتم . واي هنوز مزش رو لبامه . يه بار كه يه جاي خلوت بوديم ( آخه ما لواسون زندگي ميكنيمو من تمام سوراخ سمبه هاي اينجارو بلدم و هميشه جاهايي ميرفتيم كه هيچكس نباشه ) من بهش گفتم ميشه سينتو لمس كنم ؟ بر خلاف انتظارم اون گفت آره !من تعجب كردمو دستمو گذاشتم رو سينش بعد يه مدت هم از زير مانتو بردم تو ماليدم . با ورم نميشد كه دارم يه سينه خوشگل لمس ميكنم . اونم هيچي نميگفت و فقط گاهي اوقات از درد يه آه آروم . من اون روز فكر كردم شقايق دختر بديه ولي بدن فهميدم نه چون عاشقمه همه كار با من ميكنه . يعني حتي جلو پسر خالشم با حجاب بودو نميذاشت كسي بهش داست بزنه و فقط با من حال ميكرد . او روز تموم شدو من تا صبح خوابم نمي بردو هنوز باورو نميشد كه همچين كاري كردم . دفعه بعد كه رفتيم بيرن بازم شرو كردم ماليدنو لب گرفتن كه ديگه وقتي حصابي حشري شده بودم گفتم مي خواي كيرمو در بيارم ببيني ؟ گفت آره . منم از خدا خواسته سري زيپو باز كردم كيرمو در اوردم . كيرم 16 سانته ولي خيلي كلفته . اون با كلي تعجب نگاه ميكردو اروم دستشو اورد جولو و كيرمو گرفت . كيرم گرمي دستشو حس كردو منم كه تا اون لحظه تاحالا كسي كيرمو دست نزده بود باورم نميشد . از اون روز اون هرلحظه عشقش به من بيشتر ميشد ولي من برعكس اذيتام بيشتر ميشد . از يه طرف حالمو باحاش ميكردم از يه طرف هرچي از دهنم بيرون ميامد بهش ميگفتم . تا ايكه يه روز مامانمو بابامو داداشم مي خواستن برن شمال و من به بهونه درس خوندن نرفتم . وقتي رفتن زنگ زدم به شقايق و گفتم تنهام مياي ؟ گفت اره . ديگه از خوشحالي نميدونستم چيكار كنم چون ميدونستم بياد حسابي حال ميكنيم . اون عاشقه من شده بودو حاضر بود به خاطرم هر كاري كنه و هرچي ميگفتم گوش ميداد ولي من بازم هيچ حسي نداشتم . تا اينكه رسيد و اومد بالا . وقتي اومد تو بوس كرديمو مانتوو و با شالشو در اوردو نشست روي مبل . بهشه گفتم بريم تو اتاقم ؟ گفت باشه . آخه اتاقه من به بيرون پنچره نداشتو وقتي درو ميبستي تاريكه تاريك ميشد . رفتيم تو اتاق و درو بستمو كامل لخت شدم . اون كلي ترسيده بود و من داشتم لختش ميكردم . ولي نذاشت شروارشو در بيارم . بهش گفتم ميخوري ؟ گفت اره و شروع به ساك زدن كرد . بلد نبود ولي چون من اولين بارم بود كلي حال ميردم تا ابم اومده ريختم تو دهنش . بدش نيومد گفت شيرين بود . منم هيچي نگفتم . اون روز تموم شد . ولي از اون روز به بعد كار ما شده بود فقط سكس . يعني فقط وقتي ميرفتيم بيرون اون برام ساك ميزد تا ابم بياد و بدش يكم حرف ميزديمو ميرفتيم خونمون . تا اينكه من ديگه دلمو زدو توي امتاحاناي خرداد سال سوم الكي بهم زدم باهاش . اون كلي گريه ميكردو التماس ولي من برام مهم نبود . ديگه خبري نشد تا شهريور كه دوباره اومد نت و باحام با يه ايدي غريبه چت كرد و منم از نوع تايپش فهميدم اونه و بهشه گفتم با ايدي خودش ان بهشه . منم چو خيلي وقت بود برام ساك نزده بودو سكس نداشتيم دوباره اون روز باحاش دوست شدم و قرار گذاشتيم رفتيم بيرونو بازم مثله هميشه سكس . تا اينكه من بحث كونو كشيدم وسطو گفتم بايد كون بدي . اون قبول نميكردو ميگفت ميترسه . وقتي يه روز خونه خالي بود اومد خونمونو من براي اولين بار كامل لختش كردمو بقل . واي چه كسه داغي داشت . خواستم انگشتمو بكنم تو كونش كه خودشو سفت كردو نذاشت . اون روز كلاس داشتمو بايد سري ميرفتم براي حمين ديگه سري از خونمون رفت . تا اينكه من ديگه گواي ناممو گرفتمو ميتونستيم با ماشين بريم بيرون . دي ماه بودو اون ميخواست دماغشو عمل كنه . دماغش خوب بود ولي چون دوستاشو ابجيش عمل كرده بودن اونم الكي مي خواست عمل كنه . براي عمل ما يه هفته اي نديديم همديگرو تا اينكه بده عمل با دماغ چسب زده رفتيم بيرن . من يه جاي خلوت نگه داشتمو رفتيم عقب نشستيم . كامل لخت شده بوديم . بازم بهش گفتم كون ميدي ؟ منتظر بودم بازم بگه نه كه ديدم سرشو به منظوره اره تكون داد . باورم نميشد . منم سري كيرمو چرب كردمو به سوراخ كونه اونم ماليدم . چون تازه عمل كرده بود نميتونست كامل برگرده . جام تنگ بود براي همين از بقل شودو كونو طرف من كرد . من خواستم كيرمو بكنم تو كه دردش اومد ولي من اوجه حشرو چيزي نميفهميدم . تا كيرمو به آخرين زورم فشار دادم و سرش رفت تو كه اونم انچنان جيغي زد كه تاحالا نزده بود ولي من برام مهم نبود كه چقدر درد ميكشه و داشتم تلمبه ميزدم و اون اشكاش ميومدن پايين . تا ابم اومد . تاحالا اونطوري ارزا نشده بودم . از شدت حشر ابم پاشيده بود به سقف ماشين . اون موقه ديگه رو پام نميتونستم راه برم . تاحالا اونطوري ارزا نشده بودم . چون اولين بار بود تو سوراخ ميكنم . حتي نميتونستم راه برم ديگه . رسوندمش خونه ولي از درد اون شب خوابش نبرد . حتي نميتونست بشينه . فرداش تو مدرسه به بهونه سرد بودن كله روزو بقله شوفاژ وايستاده بود . منم برام مهم نبودو فقط به فكره حال خودم بودم . ديگه بهم كون نداد از اون موقه . تا اينكه عيد شدو من كه يه شب مست بودم بهشه تو اس گفتم جنده . انگار ابو ريخي رو اتيش . اون همه عشق تبديل شده به نفرت . چون اصلا انتظار همچين حرفي نداشت . خواست بهم بزنه ولي من ديگه مثله قبل نبودم . عاشقش شده بودم . با كلي غلط كردم نذاشتم بهم بزنه . ولي اون ديگه مثل قبل نبود . يعني عاشقم نبود . فقط از رو اجبار كه باحام سكس داشته بود با من بود . اخه قبلا براي اينكه ازش سو استفاده كنم بهش قوله ازدواج داده بودم . ولي از اون ماجرا من واقعا مي خواستم باحاش ازدواج كنن . تا اينكه من ديگه از اذيتاش خسته شدم دلو زدم دريا تصميم گرفتم پردشو به زور به زنم تا ماله خودم بشه . هرطوري بود راضيش كردم تا بيا خونمون . من كلي ترس داشتم از اين كار . وقتي اومد تو از ترس داشتم ميلرزيد كه گفت چرا ميلزي كه گفتم هيچي . وقتي رقتيم تو اتاق بهش گفتم شقايق منو ببخش . گفت چرا گفتم براي اين كاري كه الان مي خوام بكنم . تا اومد بگه چي من به زور بغلش كردمو انداختمش رو تختو به زور لباساشو در مياوردمو اونم فقط گريه ميكردو التماس . ولي من گوش نميدادم . شرتشو در اوردمو كيرو گذاشت روشو فشار دادام . خون تمام تختمو گرفتو ديگه هيچ صداي نيومد! منم كاندو گذاشتو كردمش تا ابم اومد بعد بلند شدو لباساشو پوشيدو رفت و از اون موقع ديگه خبري ازش ندارم.

سامان و سمانه ( بدشانسي )من تازه از باشگاه برگشته بودم خونه كه ديدم مادرم با دختر دايي خودش كه 4 سال سنش از من كمتره دارن غذا درست ميكنن ازمادرم سوال كردم : مگه چخ كسي ميخواد بياد ؟ گفت : امشب داييش مياد. منم رفتم حموم دوش گرفتم بعد اومدم تو اتاقم حوصله ام سر رفته بود با خودم گفتم بهتره يك سري به سايت sexبزنم رفتم سر كامپيوتر همين كه وارد سايت سكسي شدم ديدم دختر دايي مادرم اومد منم از اون سايت خارج شدم بعد اون اومد كنارم نشست پيرنش انقدر تنگ بود كه بندك كرسيتش معلوم بود همين باعث حشري شدن من شد از شلوارش نگو انقدر تنگ بود كه روناش شبيه رون فيل بود ديگه بد جوري حشري شدم بعد به فكرم افتاد كه جوكاي سكسي بزارم بعد گذاشتم اونم اونا را خوند بعد به من گفت:عكس سوپر داري منم معتل نكردم سريع گذاشتم اون كمي حشري شده بود بعد از چند مدتي كار آشپزي مادرم تمام شد.و از خوش شانسي من ميخواست كه حموم بره منم معتل نكردم تازه همان روز از رفيقم يك فيلم سوپر مشتي گرفته بودم.بعد از اينكه مادرم حموم رفت و ازطرفي هم خيالم جمع بود كه مادرم اگه حموم بره حالا حالا هم بيرون نميادخلاصه من رفتم وفيلم سوپر رو گذاشتم بعد اون كمي بيشتر حشري شد منم فيلمو به جا حساس بردم من كه ديگه ازشدت حشري شدن خودم دست وپا مو گم كردم رفتم جلو لبشو ببوسم كه خودشو كنار كشيد گفت : سامان سوء استفاده نكن منم خودمو كنار كشيدم بعد از چند دقيقه دستشو روي كيرم گذاشت منم به خاطر اون حرفش خودمو بي اعتنا نشون دادم كم كم كيرمو ازداخل شلواردر اورد كمي دست مالي كرد منم كه ديگه اختيارم دست خودم نبود بعد اون به من گفت:سامان اگر من بزارم منو بكني قول ميدي كه پيش كسي نگي منم قول دادم بعد اون شروع كرد به ساك زدن پدرسگ طوري ساك ميزد كه اينگار 10سال تو اينكاراست بعد از اين كار بلند شد دكمه هاي شلوارشو باز كرد شلوارشو پايين كشيد بعد من رفتم جلو شورتشو دراووردم بعد كير شق شده خودمو لبه كسش گذاشتم تازه كم كم آخ اوفش دراومد من شروع كردم به تلمبه زدن پس از چند دقيقه اون ارضا شد ومنم كم كم آبم داشت ميامد كه شير حموم بسته شد سريع كيرمو در اوردم سريع رفتم تو دستشويي وچون نزديك ارضا شدن من بود داخل دستشويي جلق زدم خلاصه اين از بد شانسي سكس ما بود.

كاميار نامرد بعد از خاطره قبليم که براي شما نوشتم با عموم و کاميار چندين سکس ديگه هم داشتم که فکر مي کنم که تعريف کردنش زياد جذاب نباشه ! کم کم داشت رابطه من با کاميار محدود به سکس مي شد و من اصلاً از اين شرايط راضي نبودم و يک جورايي مي خواستم که ديگه رابطه ي که با کامي داشتم رو کم کنم يا کلاً قطع کنم ولي خوب اين با مخالفت کاميار هميشه روبرو مي شد و من داشتم دنبال يک بهونه مي گشتم . حدود ده روز بود که کاميار رو نديده بودم و مي دونستم که قراره مامان و پدر کاميار با هم برن مسافرت خوب مي دونستم که احتمالاً يک روز تو اين روز هايي که پدر و مادرش خونه نيستن کاميار از من مي خواهد که برم خونشون و همين اتفاق هم افتاد و کاميار ار من خواست که برم خونشون . صبح مدرسه نرفتم و بعد از يکي دو ساعت که تو خيابون ها دور زدم رفتم سمت خونه کاميار اينها و حدوده ساعت يازده بود که رسيدم به خونشون و زنگ در رو زدم که بعد از چند دقيقه در رو باز کرد ( هميشه با اولين زنگ باز مي کرد ) رفتم بالا کاميار در بالا رو هم باز کرد که ديدم جلوم وايستاده و کاملاً لخت لخت ! يک احساس خيلي بدي به من داد (بعد از ده روز دوست پسرت رو ببيني و اون فقط به سکس فکر کنه ) مي خواستم بر گردم ولي نمي دونم چرا اين کار رو نکردم و رفتم تو. تا رسيدم تو و اون در رو بست سريع امد سمتم و لباش رو گذاشت روي لبام . داشت از اين کارش حالم بد مي شد چون معلوم بود تو اين چند روز که مامان اينهاش خونه نبوده حسابي هر کاري خواسته کرده و اين رو هم بوي دهنش مي گفت و هم مي شد به نگاه دقيق تر به حال فهميد . بعد دستم رو کشيد و برد سمت اتاق پدر و مادرش و چيزي که برام جالب بود بسته بودن در اتاق خودش بود . تا رسيدم تو اتاق شروع کرد به در اوردن لباسهاي من و من هم هنوز با شرايط کنار نيومده بودم و داشتم مات به اطراف نگاه مي کردم که وقتي سوتينم رو باز کرد به خودم آمدم که روي تخت نشسته بودم و کاميار داشت با سينه هاي من بازي مي کرد و يکي رو تو دست گرفته بود و داشت اون يکي رو تو دهنش مي کرد ! خودم دو به عقب کشيدم تا اون براي اينکه بخواد به سينه هام برسه مجبور باشه که روم خم بشه که همين اتفاق هم افتاد و اون اين کار رو کرد ، واقعاً اين کار کاميار من رو تحريک مي کرد و من چشم هام رو بسته بودم که احساس کردم کاميار داره مي ره به سمت پايين و بعد رفت سراغ کسم که با اولين بر خورد زبونش با کسم يک آه بلند کشيدم و سعي کردم سر کاميار رو بيشتر به کسم نزديک کنم تا لذت بيشتري ببرم کاميار داشت کارش رو ادامه مي داد و من لذت مي بردم و دوست داشتم که اين کار تا پايان سکس ادامه پيدا کنه که کاميار از روي من بلند شد و بعد روي تخت خوابيد و من هم برگشتم روش و کيرش رو که کاملاً بيدار بود رو کردم توي دهنم و بعد از دو سه بار که زبونم رو دوره کيرش تکون دادم ديدم سريع سرم رو رو به عقب داد و کيرش رو کشيد بيرون و گفت : وايستا بعد از رو تخت بلند شد و رفت و شيشه ليدوکاين رو برداشت و شروع کرد به زدن ( اولين بار بود که جلوي من ليدوکاين مي زد ) من گفتم اين چيه ؟ ( هرچند که مي دونستم ) گفت : بي حس کننده هست و براي اين مي زنم که طول بکشه و بيشتر حال کنيم و اومد سمت من که مثل اينکه به فکري کرده باشه گفت : مي خواي به تو هم بزنم که درد نداشته باشه ؟ من يکم فکر کردم هرچند که ديگه دردش برام خيلي کمتر شده بود ولي خوب فکر خوبي بود چرا به فکر خودم نرسيده بود ؟ گفتم باشه که اون امد بين پاهام و از هم باز کرد و سوراخ کونم رو يکم باز کرد و چند باز اسپري رو پاشيد که احساس کردم که کونم آتيش گرفته و دستم رو گذاشتم روش و گفتم : نکن سوختم ! بعد از چند دقيقه سوزشش خوب شد و احساس مي کردم که کاملاً سوراخم داغ شده کاميار در حالي که کاندوم مي کشيد روي کيرش اومد و بين پاهاي من و پاهام رو بالا گرفت و کيرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و من که فکر مي کردم حالا بدون هيچ دردي مي ره تو که کاميار فشار داد ولي کيرش تو نمي رفت انگار که سوراخم اصلاً باز نمي شد که کاميار گفت شل کن بابا ولي من کاملاً شل کرده بودم ولي فايده نداشت و کاميار هم داشت عصبي مي شد و فکر مي کرد که من از قصد شل نمي کنم و براي اينکه بتونه موفق بشه پاهاي من رو بالاتر مي اورد و اين کار به کمرم فشار مي آورد و … کاميار کم کم موفق شد و کيرش رفت تو البته من درد نداشتم ولي سوزش خيلي زيادي رو حس مي کردم و از يک طرف منتظر بودم که کاميار مدل رو عوض کنه چون کمرم داشت از درد مي شکست کـــــــه چشمم به لاي در افتاد که ديدم دو تا پسر بين رو وايستادن و دارن با کيرشون ور مي رن!! هر دوشون متوجه من شدن و از لاي در کنار رفتند ! کاميار هنوز متوجه جريان نشده بود ولي من کاملاً متوجه شدم که کامي هدفش چي بوده پس سريع با تمام نيروي پاهام اون رو به عقب زدم و از رو تخت بلند شدم کاميار که کاملاً تعجب کرده بود گفت : چي كار مي کني ؟ من گفتم اون دو تا پسرا کي هستند کثافت ؟ ديدم داره مياد سمت من !!! گفتم به خدا اگر يه قدم جلو تر بياي اونقدر جيغ مي زنم که کل آپارتمان بفهمن ها ؛ کاميار که فهميد من شوخي نمي کنم سعي مي کرد که توضيح بده که چي شده ولي من اصلاً گوش نمي کردم و نفهميدم که چجوري لباس پوشيدم و از خونه اون نامرد اومدم بيرون بعد هم کاميار ده بيست بار زنگ زد که از دلم در بياره اما من قبول نکردم که باره آخر مثل خيلي از آقايون هرچي دلش مي خواست بهم گفت که مثلاً فقط من رو به خاطر سکس مي خواسته و …. و اينکه تلفن من رو به عنوان فاحشه به همه خواهد داد – و نامرد اين کار رو کرد !!

زن دوستمحدوداً يکسال پيش بود که دوستم ازدواج کرد. زنش يه دختر لوند و خوش هيکل بود. يکي دو بار اول که خونشون رفتم سينه و کپلش خيلي چشمم رو گرفت. من با دوستم و خانمش ارتباط دوستانه و رفت‏ وآمدي خوبي داشتيم و کلاً با هم راحت بوديم. دوستم به اقتضاي کارش مجبور بود ماموريت خارج از شهر بره و زنش، سارا تنها مي موند. يکي از دفعاتي که دوستم ماموريت بود و سارا تو خونه تنها بود به موبايلم زنگ زد و گفت بوي گاز خونه رو ورداشته، ظاهراً گاز ايراد پيدا کرده؛ من که از حموم اومدم بيرون متوجه شدم. گفتم پنجره‏ها رو آروم باز کن و هيچ وسيله برقي رو روشن نکن تا من خودم رو برسونم. من تازه از سرکار برگشته بودم و مي‏خواستم برم دوش بگيرم. سريع لباسهامو پوشيدم و رفتم خونشون. درب رو که باز کرد داشت موهاشو با حوله خشک مي کرد. بوي شامپو تو فضاي خونه پيچيده بود و رايحه زيبائي داشت. يه تاپ آستين کوتاه تنگ پوشيده بود و برجستگي سينه‏هاش از زيرش مشخص بود. يه دامن کوتاه هم پاش بود که ساقهاي زيباش رو نمي پوشوند. تو تخيلم رنگ شورتش رو هم قرمز فرض کردم. باهاش دست دادم و سريع رفتم آشپزخانه. بوي گاز با وجود باز بودن پنجره ها به خوبي به مشام مي رسيد. سريع رفتم سراغ گاز آشپزخانه و با يه بررسي متوجه شدم شلنگ گاز ترک برداشته و نشتي دارد. فلکه گاز رو پيدا کردم و بستمش. به سارا گفتم من ميرم تا شلنگ بخرم و بيام. نيم ساعت بعد برگشتم. سارا هنوز همون لباس خونگي تنش بود. ده دقيقه‏اي طول کشيد تا من شلنگ رو عوض کنم. ديدم بساط شام رو روي ميز آماده کرده و منتظره تا من گاز رو درست کنم. بهش گفتم خوب اين درست شد. مشکلي نداره و مي توني غذات رو بپزي. اگه با من ديگه کاري نداري من برم. يه مقدار خستم و بايد دوش بگيرم. با حالتي شاکي گفت من براي شام تدارک ديدم و بايد حتماً شام بموني. ضمناً اينجا هم حموم مي توني بري. من برات حوله و لباس زير مي‏زارم. يالا زودباش معطل نکن. خب وقتي خودش اصرار مي کرد من چرا بايد مقاومت مي کردم. برام حوله و شورت و زيرپوش آورد و من رفتم حموم. نمي دونم يادش رفته بود يا عمداً اينکار رو کرده بود که شورت و کرست خيسش رو تو حموم جا گذاشته بود. رفتم تو و لباسامو درآوردم. دوش رو باز کردم تا آب تنظيم شود. چشمم به تيغ اوفتاد و ديدم که خيسه. مشخص بود که تازه ازش استفاده شده و باهاش موي کس و کون و ساق پا زده شده. من هم با افکار حشري، تيغ رو برداشتم و پس و پيشم رو زير آب گرم تراشيدم و صاف و صوف کردم. انصافاً کيرم خوردني شده بود. سر و تنمم شستم و خوشبو کردم. شورت و زيرپيراهني که داده بود کوچک بود و بزور تنم رفت. لباس پوشيدم و اومدم بيرون. تو آشپزخانه داشت شام رو تهيه مي‏کرد. شورت تنگ بدجوري به کيرم و تخمام فشار مي آورد. بهش گفتم مي تونم از شسوار استفاده کنم؟ گفت تو اتاق خواب روي دراوره. اتاق خواب طوري بود که از لاي درش مي‏شد آشپزخونه رو ديد. رفتم داخل اتاق و درو نيمه باز گذاشتم. گفتم تا فرصت هست بزار شورتم رو عوض کنم چون بدجوري عذابم مي‏داد. پشت به در گوشه اتاق شلوارم رو درآوردم و سريع شورت رو از پام کشيدم بيرون. زيرپوشم هم به زيربغلم فشار مي‏آورد اون رو هم خواستم عوض کنم. دکمه‏هاي پيرهنم رو که داشتم باز مي‏کردم يکهو درب رو باز کرد و اومد تو. من ناخودآگاه برگشتم و اون هم دو متري من با تعجب داشت نگاه مي کرد. چند ثانيه‏اي خشکمون زده بود. بالاخره از خجالت دستم رو جلوي کيرم گرفتم و با لکنت گفتم که شوت خيلي تنگ بود و اذيتم مي کرد و گفتم بيام و عوضش کنم. با آرومي درب اتاق رو بست و اومد طرف من. گفتم الان يه سيلي تو صورتم مي خوابونه. اومد جلو و تو چشام نگاه کرد. برق شيطنت رو تو چشاش مي شد خوند. جلوي پام زانو زد و دستم رو کنار زد. از ترس کيرم خوابيده مونده بود. با دستش کيرم رو گرفت و بازي داد. بهش گفتم سارا من منظور نداشتم. الان لباسم رو مي پوشم و مي رم. بدون اينکه چيزي بگه زير کيرم رو بو کرد. يه آهِ عميق کشيد و من رو به سمت تخت هدايت کرد. هيچ مقاومتي نمي کردم چون بدم نمي اومد حالي با سارا برده باشم. من رو لبه تخت نشوند و پاهامو باز کرد و نشست لاي پام. کيرم ديگه بلند شده بود و آماده خوردن بود. اول سر کيرم و بعد تا ته کرد تو دهنش و شروع کرد با سر و صدا به خوردن. تو کيرخوري آماتور بود و گاهاً دندوناش کيرم رو اذيت مي‏کرد. خيلي مي چسبيد. موقع خوردن سينه هاش رو از روي تاپش بازي مي دادم و خوشش مي اومد. در يک آن بلند شد و تاپ و دامنش رو درآورد. نه کرست تنش بود نه شورت پاش. منو رو تخت خوابوند و شروع کرد دوباره به ساک زدن. خيلي حشري شده بودم و به سختي خودم رو نگه داشته بودم. نيم خيز شدم و رفتم پشتش طوريکه کونش بطرفم باشه. با فشار دست از پشت بهش فهموندم که سينه اش رو بده پائين و کونش رو بده بالا. درست حدس زده بودم کس و کونش کاملاً تميز و بي مو بود و آماده خوردن. کسش از فرط هيجان کمي خيس شده بود که حرارت آدم رو بالا مي برد. شروع کردم به اشتياق دوروبر کونش رو خوردن. همچين آه و ناله مي کرد که حکايت از لذت فراوانش رو مي داد. اصلاً بوي بد از لاي پاش و کونش نمي اومد و در عوض خيلي هم خوشبو و خوشمزه بود. از همون جا گاهي نوک زبونم را به کسش هم مي زدنم. کس سفيدي داشت که رنگ صورتي ناب لباي داخلي کسش هر کيري را بيتاب مي کرد. حالت سرم رو 180 درجه عوض کردم و زير کسش قرار گرفتم. چقدر نرم و لطيف بود. کير توي اون کس چه احساسي که پيدا نمي کرد. يه مقدار کس و کونش رو خوردم و نوازش دادم که ديگه داشت با جيغ و داد ناشي از لذت بيحال مي شد. دوباره بلند شدم و پشتش قرار گرفتم. آب از سر کيرم جاري بود (البته آب اوليه) و سر کيرم حسابي لزج شده بود. طوري چمباتمه زده بود که کيرم مقابل سوراخ کونش بود. سر کيرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش. سريع سرش رو برگردوند و گفت تو کونم نه. بکن تو کسم. منم از خدا خواسته با دست سر کيرم رو کمي پائين تر جلوي کسش قرار دادم و با يک فشار کم تا ته تو رفت. کسش حسابي لزج شده بود و کيرم خيلي راحت عقب و جلو مي رفت. حدود 10 دقيقه اي تلمبه زدم که ديدم با تکونهاي عجيب و غريب و آه و ناله به ارگازم رسيد. من هم معطل نکردم و کيرم رو درآوردم و ريختم رو کمرش. عجب کيفي کردم. انگار تو دنيا نبودم و رو ابرا پرواز مي‏کردم. نمي‏دونم چند دقيقه بيحال روي تخت افتاده بودم. به خودم که اومدم ديدم سارا لباس پوشيده جلوم وايستاده و با خنده داره نگام مي کنه. گفت شام آماده‏اس بيا شام بخوريم که شب درازي رو در پيش داريم و بايستي تجديد قوا بکنيم. با زحمت بلند شدم و لباس پوشيدم و رفتيم تا شام بخوريم و براي ادامه اون شب نيروي کافي رو ذخيره کنيم.

من و دايي فرهادمن هفته پيش 3 شنبه بود که شوهرم آرش رفته بود مسافرت و من هم چون خيلي حوصلم سر رفته بود ، حوصله نداشتم برم خونه پيش خواهرم و پدر و مادرم. 5 روز توي خونه خونه تنها مونده بودم و ديگه داشتم منفجر مي شدم. از زمان ازدواجمون تا امروز تنها نمونده بودم. براي همين دلم مي خواست که مجرد بودم و با دوست پسرهام حال مي کردم ولي طفلي اين کوسم 5-6 روز بود که کير نديده بود. البته با سر شيشه نوشابه يه کارهايي کرده بودم ولي نه با انگشت حال کرده بودم و نه با شيشه نوشابه.ت صميم گرفتم سر زده برم خونه داييم چون فکر کردم شانس بيارم که پسر داييم خونه باشه و تنها تا يه کم بتونم باحاش حال کنم. چون 1-2 بار قبل از ازدواجم با پسر داييم هومن حال کرده بودم زود حاضر شدم و رفتم پارکينگ ماشينو روشن کردم و بعد از 20 دقيقه رسيدم دم در خونه داييم.(در ذعفرانيه) سر راه هم گل گرفته بودم. و زنگو زدم ديدم داييم برداشت و درو باز کرد……… تو دلم گفتم اه. خوب مي رفتم خونه خودمون ديگه. داييم جلوي در منتظرم ايستاده بود و منو تنها ديد و گفت چرا تنها اومدي ؟ گفتم آرش 4-5 روزه که مسافرته. ديگه حوصله نداشتم برم پيش مامان و بابا. اومدم پيش شما .دلم براتون تنگ شده بود….. راستي مريم جون(زن داييم) و هومن کجان؟؟ داييم گفت رفتن خونه خواهرش… من حوصله نداشتم. موندم خونه..گفتم. .عجب شانسي آوردم . نتيجه سر زده اومدن همينه ديگه…….. بعد داييم برام شربت اورد و خوردم. و يه کم حرف زديم. وقتي حرف ميزديم. من حواسم به اين بود که اي کاش هومن بود. .و چند بارم نگاهم افتاد به شلوار داييم.ولي زود نگاهمو عوض کردم.. بعد همينجوري با داييم حرف مي زديم که يه دفعه ازم پرسيد پريسا تو قصد حامله شدن نداري؟؟؟ چه خبره. به فکر باشين ديگه. اگر بچه داشته باشي اين مواقع که تنهاي سرت با بچه ات گرم ميشه…..من هم که داغ کرده بودم گفتم. دايي. الان زوده.منم که حوصله ونگ بچه را ندارم. سر فرصت حالا و خنديدم. بعد داييم گفت گرمت نيست؟ نيم ساعته اومدي چرا مانتو رو در نمياري راحت بشيني؟ منم واقعا” يادم رفته بود که در بيارم. و همونجوري نشسته بودم.. ولي لباسم پيش داييم مناسب نبود.يه دکولته ي صورتي پوشيده بودم. آخه تا حالا پيش داييم اين فرمي لباس نپوشيده بودم و روم نمي شد که مانتومو دربيارم.و گفتم. آخه دايي نميشه. در بيارم. با خنده گفت مگه لختي؟ گفتم نه. ولي يه دلکولته پوشيدم…. بعد گفت راحت باش عزيزم.و من هم پاشدم و رفتم مانتومو در اوردم و توي آينه يه کم خودمو بر انداز کردم و ديدم نوک سينه هام از زير لباسم برجسته شده.براي اينکه زياد آبرو ريزي نشه شالم رو انداختم روي شونه هام و خودمو پوشوندم و اومدم روبه روي داييم نشستم و با هم شروع کرديم به حرف زدن.من همش با خودم تصور مي کردم که چه باحال ميشه داييم منو لخت ببينه. اي کاش اين شال را روي شونه هام ننداخته بودم و کلي از اين فکر هاي سکسي با خودم مي کردم. که يه دفعه دايي بلند شد و گفت من ميرم 2 تا چايي بيارم که با هم بخوريم. و رفت آشپزخونه. . من هم راحت شدم و شالمو زدم کنار و سينه هامو ديدم که چه جوري از زير اين دكولته قلمبه شده و نوکش برجسته شده و شروع کرم يه کم به ماليدن نوکشون و ديگه واقغا” شورتم از آب کوسم خيس شده بود . اصلا” هم حواسم نبود که 5 دقيقه هست که دارم با پستونام ور ميرم و داييم هم با سيني چايي بالا سرم ايستاده.. وقتي صداشو شنيدم که گفت . بيچاره هارو که آب لمبو کردي ! و من از خجالت دلم مي خواست ميمردم. و داييم نشست کنارم و و گفت اولين باري هست که آرش تنهات گداشته ؟ گفتم بله. داييم گفت خيلي سخته برات که آرش کنارت نيست ؟ گفتم بله. دايي خيلي خيلي برام سخته. . موقع گفتن اين جمله صدام مي لرزيد. لحن صحبت داييم هم عوض شده بود و آروم آروم حرف ميزد. بعد گفت.راحت باش عزيزم اين شال رو از رو دوشت بردار و تا به خودم بيام ديدم که داييم شالو برداشت و شونه هاي لختمو ديد.. دستشو انداخت دور گردنم. و گفت. خيلي داغي. گفتم دايي خيلي اذيت شدم. خدا کنه آرش زود بياد. ديگه نمي ونم تحمل کنم و احساس کردم که حالم داره يه جوري ميشه . جرات نداشتم سرمو به پايين خم کنم و فقط گرماي دست داييمو روي سينه راستم احساس مي کردم که اونو مي ميلوند.. بعد به من گفت الان چه احساسي داري عزيزم؟ گفتم نمي دونمي دايي حالم يه جوري داره ميشه. و صورتمو به طرف صورتش برگردوند و لبشو گذاشت روي لبم و 2-3 دقيقه به هم لب داديم.و بعد به من گفت بلندشو بيا توي اتاق و رفتيم و در رو هم بست و رفت روي تخت نشست و گفت جلوي من واستا و آروم آروم لخت شو . مي خوام نگات کنم. و من هم بدون معطلي اول از همه لباس دکولتمو در آوردم و داييم وقتي پستونامو ديد نتونست خودشو کنترل کنه و اومد طرفم خلاصه 10 دقيقه با پستوناي من ور رفت. منم حالم بد جوري داشت دگرگون ميشد و گفتم دايي صبر کنيد براي بقيه اشم انرژي ذخيره کنيد و شلوارمو در آوردم و داييم گفت هر کي ندونه فکر مي کنه که خودتو خيس کردي. و گفتم اين آبها زماني اومد که با سينه هام ور مي رفتم و و بعدش شما دستتونو به سينه ام زديد…….. و گفت بيا روي تخت خودم مي خوام شورتتو در بيارم.و منم رفتم روي تخت و دراز کشيدم و گفتم دايي هر کاري مي خواين بکنيد بکنيد. و داييم هم گفت کاري ندارم. نمي خوام لخت بشم. تورو مي خواستم لخت کنم تا حالت بهتر بشه و کمتر خود ارضايي بکني. و شورتمو کشيد پايين و 1 کم کوسمو مالش داد و از شدت کيف و حال داد ميزدم. و بعد از 20 دقيقه گفت که بسه و ديگه پاشو لباساتو بپوش……. از داييم انتظار داشتم که کيرشو به من بماله يا نشونم بده ولي اون حتي پيرهنشو هم در نياورد. و من هم پيش داييم موندم تا زن داييم (مريم جون) و هومن اومدن. و شب حدوداي ساعت 9 برگشتم خونه و از اونروز تا حالا روم نشده به داييم زنگ بزنم. آخه من داييمو خيلي دوست دارم.

از دبستان تا دبيرستان شروع خاطره من برمي گرده به زماني كه من تازه هشت سالم شده بود. تابستون بود و مدرسه ها تازه تعطيل شده بودند كه همسايه ديوار به ديوار خونه ما خونشو فروخت به فرزانه خانم و شوهرش امير كه يه پسر به اسم سامان داشتن فروختن و رفتن . چند روز بعد فرزانه خانم و شوهرش و تنها پسرشون سامان براي آشنايي اومدن خونه ما . سامان همسن من بوداز خوشگلي اين پسر هر چي بگم كم گفتم . سامان پوست سفيد و موهاي پرپشتي داشت كه موهاشو به يه طرف شونه كرده بودن و صورتش از خوشگلي شبيه دختر بچه ها بود خلاصه تو خونه ما همه عاشقش شده بودن . ما خيلي زود با هم دوست شديم. چند روز بعد سامان با مادرش فرزانه خانم اومدن خونه ما كه با مادرم و خواهرم پروانه كه اون موقع تو يه دبستان پسرونه معلم بهداشت بود (خوش به حالش چه جاي خوبي بوده يه مشت كير تازه و نو رس !!!) سبزي پاك كنن .سامان هم يه تي شرت با يه شورت ورزشي پوشيده بود و توپش رو هم آورده بود كه با هم بازي كنيم. مادرم و پروانه و فرزانه خانم تو بالكن شروع كردن به سبزي پاك كردن و منو سامان هم تو حياط شروع كرديم به توپ بازي . بعد از يه مدتي وقتي من توپ رو شوت كردم خورد به لاي پاي سامان و سامانم شروع كرد به جيغ زدن و گريه كردن و خلاصه كلي غربتي بازي از خودش در آورد، فرزانه خانم كه زود متوجه قضيه شد اومد و در حالي كه سامان رو بغل كرده بود سامان روبرد تو بالكن سامان هم هنوز دستش لاي پاش بود كه مادرم به خواهرم كه معلم بهداشت بود گفت پروانه شورتشو درآر نيگاه كن خايه هاش طوري نشده باشن (چه مادر فهميده اي…). كه پروانه سامانو خوابوند رو زمين و شورتشو درآورد و شروع كرد به ماساژ دادن دو تا توپي كه مثل دو تا بادكنك از زير دودول سامان آويزون بودن (هستي : به به چه شود) . دودول سامان به نسبت بزرگ بود (آخ جون) و همه از ديدن دودول سامان كه تو اون سن بزرگتر از حد معمول بود تعجب كرده بودن . پروانه باخنده گفت نه بابا چيزي نشده ولي فرزانه خانم ماشاله پسرتون ديگه مرد شده ولي هنوز بريده نشده به سلامتي كي مي خواين بچه رو سنت كنين. فرزانه خانم هم خنديد و گفت انشاله همين تابستون قبل از اين كه مدرسه ها واشن ختنه سورونشو راه مي اندازيم. اون موقع بود كه فهميدم هنوز دودول سامانو نبريدن و ميخوان دودولشو ببرن . نميدونم هستي جون يادت هست يه نه تا 10 –15 سال پيش پسرا رو زود تا دنيا مي اومدن تو نوزادي ختنه نمي كردن مي ذاشتن همون حدود هفت هشت سالگي اونا رو ختنه مي كردن اون موقع ها تابستون كه مي شد پسراي ختنه شده روبا دامن سفيد زياد مي شد ديد (آره عزيزم منم از اين دامن سفيداي …. طلا خيلي ديدم) . خلاصه چند روز بعد فرزانه خانم اومد دنبال مادرم و پروانه كه سامانو ببرن درمانگاه ختنه كنن منم باهاشون رفتم (سهيلا جون بدتر از من كم كنجكاو نبودي ها). سامان خودش خبر نداشت . تو درمانگاه هم همه پرستارا از سامان خوششون اومده بود .وقتي فهميدن سامانو واسه ختنه آوردن دورش جمع شده بودن . دو از خانم پرستارا سامانو بغل كردن خوابوندن رو تخت كه سامان تازه دوزاريش افتاد شروع كرد به داد و بيداد و گريه كردن كه پروانه و فرزانه خانم گرفتنش و خانم پرستار هم دستاي سامانو با جوراب زنونه بست به تخت بعدش هم شورتشو درآوردن و پاهاشوهم با جوراب بستن به تخت . يكي از خانم پرستارا هم شروع كرد با پنبه يه محلولي را زد به دودول سامان و يه پارچه سبز رو كه وسطش سوراخ بود انداخت روش (ها ها ها ها …) بعدش همه وايستادن كنار و ختنه چي كه خودش دكتر بود شروع كرد به بريدن سامان .سامان هم گريه مي كرد كه پروانه و پرستارا در حالي كه مي خنديدن نازش مي كردن كارش كه تموم شد فرزانه خانم يه دامن سفيد از كيفش درآورد و پاش كرد و باهم برگشتيم خونه (به به مبارك سامان جان…) . اون شب فرزانه خانم و شوهرش سور دادن .از اون قضيه چند سال گذشت و ما دبيرستاني شديم منو سامان هردو دوم تجربي بوديم و باهم درس مي خونديم . اكثر اوقات اون مي اومد خونه ما . طبقه دوم خونه ما خالي و دست من بود تا درس بخونم و هيچ كس هم بالا نمي اومد . خاطره اون روز و دودول بزرگ سامان هنوز از ذهنم پاك نشده بود دلم مي خواست يه بار ديگه ببينمش . من هميشه جلوي اون لباس راحت مي پوشيدم. يه روز كه مي دونستم ميآد خونمون واسه درس خوندن رفتم حموم وبعدش هم يه تي شرت آستين كوتاه سفيد خوشگل و يه دامن صورتي و زيرش هم يه شورتكس سفيد و جوراب سفيد پوشيدم. البته اون موقع چون پستونام تازه رشد كرده بودن بيشتر وقت ها سوتين نمي بستم (عين خود من خوب كاري مي كردي بذار يه كم هوا بخورن بيچاره ها…) پروانه مي گفت بذار سينه هات راحت باشن البته خودش هم تو خونه كرست نمي بست . سامان كه اومد نشستيم روزمين كه باهم درس بخونيم . يه مدت كه گذشت ديدم سامان زير چشمي داره شورت منو نگاه مي كنه دامن منم تا سر زانوهام بود منم نگاهم به لاي پاي سامان بود و ميديدمكه كيرش داره راست مي شه. منم كه قند تو دلم آب مي شد (حق داشتي…). يادم اومد نوارمو نذاشتم به سامان گفتم يه دقيقه صبر كن من يه كاري دارم بايد انجام بدم و زود از تو كشوي ميزم يه نوار بهداشتي برداشتم و رفتم اتاق بغلي البته مي خواستم كنجكاوش كنم . اونجا دامنمو زدم بالا و شورتمو در آوردم يه خورده لاي پامو باز كرده بودم و مي خواستم نوارو بذارم رو كسم كه ديدم سامان درو واكرد اومد تو (پسره كنجكاو، همچين بند دلشو مي تابوندي تا….) منم زود نوارو گذاشتم لاي پام و شورتمو كشيدم روش و دامنمو انداختم بعد به سامان با ناز گفتم: (با ناز بخونيد) وا سامان خيلي لوسي مگه نگفتم نيا تو بعد مثلا باهاش قهر كردم و رومو كردم اون طرف نشستم.بعد از يكم منت كشي رفتيم سر درس ولي اون ول كن نبود باز داشت به شورت من كه حالا گوشه نوار بهداشتي هم ازش اومده بود بيرون نيگا نيگا مي كرد (يه كم پاتو باز مي كردي طفلي راحت نگاه كنه). يه دفعه بي مقدمه پرسيد سهيلا يه چيزي ازت بپرسم منم كه مي دونستم مي خواد بحثو بكشه به سكس با اشتياق گفتم بپرس بعد گفتش اون چيه از كنار شورتت زده بيرون.(هستي : مثلا نمي دونسته!!! اينم فيلم پسر ها…) منم دامنمو بردم بالا گفتم كدوم اينو ميگي اين نوار بهداشتيه ما دخترا مجبوريم از اين زير شورتمون استفاده كنيم چون پريود مي شيم اونم گفت ماكه مجبور نيستيم (نه بابا آخه اگه لازم هم بود جا نداشتيد بزاريد… قابل توجه دماق دراز جونم اگه پسرا مجبور بودن نوار بزارن فكر ميكني كجا مي ذاشتن؟؟؟) منم با شيطنت گفتم عوضش شما پسرا رو مگيرن ختنه تون مي كنن ، بعدش بهش گفتم كه ختنه شدنشو ديدم اونم گفت مي ذاري منم …. ببينم گفتم آره ولي تو هم بايد بذاري منم مال تو رو ببينم اونم قبول كرد اول تي شرتم و از سرم درآورد و منو خوابوند رو پاهاش و شروع كرد به ماليدن سينه هام و بعدش هم شروع كرد به ميك زدن پستونام ديگه حال خودمو نمي فهميدم بعدش دامنمو درآورد و حالا فقط مونده بود يه شورت با نوار زيرش كه گفتم حالا نوبت منه زود پا شدم و پيرهن و شلوارشو درآوردم زيرش يه شورت مشكي داشت كيرش تقريبا راست شده بود شورتشو به زحمت در آوردم چون به كيرش گير مي كرد وقتي شورتشو درآوردم شروع كردم به بازي كردن با بيضه هاش بعد سر كيرشو گذاشتم تو دهنم (اَه اَه سهيلا جونم حالت بد نشد من يه بار اين كار رو كردم براي هفت پشتم بس بود…) و شروع كردم به ليسيدن وخوردنش آخه خواهرم پروانه فيلم سوپر نگاه مي كردو منم قايمكي فيلماشو مي ديدم همه جور فيلمي هم داشت آلماني آمريكايي ژاپني انگليسي منم ياد گرفته بودم (: چه خواهر باحالي…). سامان هم يه دفعه بلند شد و شورتمو از پام درآورد اون موقع يادمه تازه يه كم مو به شكل مثلث بالاي كسم دراومده بود (: آخيييي…) ولي كسم زياد مو نداشت سامان هم منو بغل كرد و خوابوند كنار تخت و پاهامو باز كرد و دستاشو گذاشت رو دو لبه كسم و شروع كرد به ليسيدن بعدشم لاي كسمو يه كم واكرد و با اانگشتاش چوچولمو پيدا كرد وبا انگشت يه كم فشار داد (بابا يه كم صبر مي كرد جنگ سرخ پوستا كه تموم مي شد اون موقع ….) خيلي كيف كردم بعد منو به پشت خوابوند و نشست لاي پاهام و لاي كونمو وا كرد وانگشتشو با پماد چرب كرد (چه كار كشته بوده اين سامان خان!!!) و كرد تو كونم بعدش انگشتشو درآورد و كيرشو گذاشت در كونم و يواش هل داد تو داشتم مي مردم بعدش كيرشو درآورد و منو بر گردوند و گفت مي خوام بكنم تو كست كه بهش گفتم اي واي نه من دخترم اونم با خنده گفت كور كه نيستم دارم كستو مي بينم منم كه ديدم دوزاريش نيافتاده (عجب خنگي بوده) بهش گفتم يعني هنوز دوشيزگيمو دارم يعني هنوز دختريمو دارم يعني باكره ام يعني هنوز پرده بكارتم پاره نشده گذاشتمش واسه شب زفاف واسه شب عروسي (عين خودم) اونم گفت خودم مي گيرمت بعدش هم يه بالش گذاشت زير كونم تا كسم وا شه اونوقت بود كه كيرشو گذاشت دم كسم و آروم كرد تو بعد از اينكه چند بار اين كارو كرد يه سوزش شيريني همه بدنمو گرفت فهميدم پرده ام پاره شده يه كم خون از دوطرف كسم با آب سامان قاطي شده بود و از دوطرف رونم پايين مي اومد. بعدش هم شروع كرديم به لب گرفتن. البته اون نامردي نكرد و بعدها با هم ازدواج كرديم . حالا من يه پسر ازش دارم اسم پسرم پژمان و الان دوسالشه براش از يه خانم دكتر وقت ختنه گرفتيم. حالا ديگه اوضاع عوض شده الان ديگه خانم دكتر ها هم بچه ختنه مي كنن.

سكس با سوسيس و پسر خاله دو هفته پيش بود تو خونه تنها بودم از بي حوصلگي نشستم فيلم سوپر نگاه کردم حشري شدم رفتم سر يخچال يه سوسيس برداشتم مي مالوندم دمه کسم خيلي حال مي داديکمشو فشار دادم تو خيلي حال داد ديگه کاملا حشري شده بودم که کامل کردم تو کسم من که اصلا با کسي سکس از کس رو نداشتم و به قول معروف باکره بودم تمام پاهامو تختم و کسم شد پر از خون بعد از بيست دقيقه که ارضا شدم رفتم حموم کسي خونمون نبود شروع کردم خودمو شستن داداشم که از بيرون اومده بود يه راست اومده بود تو اتاق من ديده بود تختم خونيه ترسيده بود و منو صدا مي کرد منم صدا شو شنيدم گفتم من حمومم اومد تو حموم گفت چيکار کردي؟ گفتم خيلي حشري شده بودم اومد جلو دستشو زد به کسم شروع کرد به ليس زدن خيلي حال ميداد برم گردوند دولام کرد کيرشو کرد تو کسم واااااااي که چه حالي ميداد ده دقيقه هم نشد که آبش اومد زود از حموم رفت بيرون منم خودمو شستم اومدم بيرون گفت زود باش لباساتو بپوش بريم خونه ي خاله ايناخلاصه رفتيم اونجا ماجرا رو براي پسر خالم تعريف کردم گفت فعلا که وقت ندارم ولي براي جمعه قرار بزاريم منم قبول کردم . روز جمعه بود همين جمعه يعني هشتم آبان زنگ زد گفت من تو کوچه هستم در رو باز کن منم باز کردم همه پدر مارم و داداشم خونه بودن پسر خالم از پشت خونه اومد تو اتاقم منم بدجور آرايش کرده بودم رفتم در اتاقمو قفل کردم همينکه اومد ازم لب بگيره و کارو شروع کنه داداشم در زد پسر خالمو کردم توکمد داداشم اومد ديد که من آرايش زياد کردم در و قفل کرد منو خوابوند رو تخت حالا من هي ميگم الان نميشه ولي اون مي گفتمن حاليم نيست بايد بکنم خلاصه کارشو کرد و پاشد رفت منم با بدرقه کردم پشت رفتم در و قفل کردم پسر خالمو اوردم بيرون ازکمد گفت کيرم تو اين شانس اين داداشت چقدر حشريه خوب يه زن براش بگيرين ديگه پسر خالم نيم ساعت کارش طول کشيد ولي خيلي حال داد کارش که تموم شد گفت من ديگه برم تا اين داداشت نيومده دوباره پسر خالم که رفت منم لباسامو پوشيدم در رو که باز کردم برم بيرون ديدم داداشم پشت در ايستاده من داشتم از ترس سکته ميکردم تو دلم گفتم الان که بزنه تو گوشم ولي گفت مي ميري وقتي منم مي خوام با هات اين کا رو کنم بخودت برسي يا فقط با اين پسر خاله حال ميکني منم سرمو انداختم پايين گفتم چي بگم والا تموم بيييييييييييييييد.

سکس منو دختر داییم و کون تنگشآرزو يه دختر 18 ساله است با قد 160 تپل سبزه كه مادرش به رحمت خدا رفته و پدري عياش داره وزياد خونه ما مياد يادم تازه موتور هيوسانگ خريده بودم آخه من عاشق موتور سواريم چندباري ترك موتورم سوارش كرده بودم وهربار كه ترمز جلورو ميگرفتم پستونهاي گندش به پشتم كه ميچسبيد واقعا حالي به حاليم ميكرد خيلي تو نخش بودم يكبار كه تو حياط نشسته بود بيحال شده بود (فشارش افتاده بود)كه زير بغلش و گرفته بودم وداشتم ميبردمش داخل اتاق كه با جراتي كه به خودم دادم پستوناشو قشنگ گرفتم توي دستهام از همون لحظه به خودم قول دادم كه هر جوري شده ترتيبشو بدم . يكروز كه باماشينم اومدم خونه تا موتور رو بردارم و با دوستهام بريم شكار وقتي موتور رو از خونه بيرون آوردم آرزو اومد پيشم سلام كرد و پرسيد كه كجا ميري گفتم دارم ميرم بيرون گفت منم با خودت ميبر ي بيرون گفتم كار دارم ديدم خيلي غمگينه گفتم چيه جواب داد كه حالم گرفته است يه لحظه به خودم گفتم خاك برسر شكار همينجاست ميخواي بري دربه در كجا بشي كه يه كبك بزني زنگ زدم به دوستام گفتم كه نميتونم بيام رفتم تو و به مادرم گفتم كه ميخوام با آرزو بريم بيرون مثل اينكه حالش زياد خوب نيست مادرم كلي ذوق كرد كه ميخوام برادر زاده اش رو ببرم بيرون تا هوا بخوره كلي برام دعا كردموتور رو روشن كردم و سوار پشتم كردمش زدم به يكي از جاده خاكيهاي كه اطراف شهرمون و به يه جاي باصفا ميرسه و خيلي خلوته تو راه بهش گفتم ميخواي تو رانندگي كني گفت من بلد نيستم گفتم خوب يادت ميدم اومد جلو نشست منم خم شدم و دسته فرمان موتور رو گرفتم واي كيرم نشسته بود روي كون خوشگلش كيرم شق شق بود قسم ميخورم همون لحظه اول كيرمو حس كرد اروم راه افتاد يكي دوبار نزديك بود كه بزنتمون زمين حتي يكبار هم منصرف شد كه من خودم بشينم كه با تشويق من ادامه داد ديگه يكم وارد شد بود با سرعت كمي داشت ميرفت دستمو دور كمرش گرفته بودمو خودمو بهش چسبونده بودم واي كه كيرم داشت ميتركيد دستمو يكم بالا تر بردم قشنگ زير پستوناش بود كه يكم فشار دستمو زياد كردم واي كه چه حالي ميداد رسيديم به يه سر پايني تيز خطر ناك بهش گفتم ترمز كن كه خودم بشينم كه بيشعور ترمز جلو رو گرفت و موتور روي خاكها سر خورد جفتمون خورديم زمين با بدبختي موتور رو از رو پاش بلند كردم داشت گريه ميكرد من بهش خنديدم گفتم بلند شو عيبي نداره تا زمين نخوري كه موتورسوار نميشی بلندش كردم بقيه راه رو خودم نشستم رسيديم زير يكسري درخت در يك جاي دنج و پرت كه سالي يك نفر هم از اونجا رد نميشد زير انداز رو پهن كردم و اتش رو بر پا كردم ديدم داره لنگ ميزنه گفتم چيه گفت درد ميكنه مفتم بيا بشين ببينم چش شده اومد نشت پاچه شلوارشو بالا زدم واي عجب ساق پاي زيباي داشت تازه موهاشو زده بود ديدم كه زانوش پوستش رفته ساق پاش كف دستم بود داشتم به زانوش نگاه ميكردم كيرم باز بيجنبه بازي در اورده بود و شق كرده بود اروم داشتم با ساق پاش بازي ميكردم نميدونم چي شد كه صورتمو بردم جلو يك بوس كوچولو به لپش زدم ديدم چيزي نمگه اروم اروم بوس گرفتنم تبديل شد به لب گرفتن از آرزو. ديدم داره همكاري ميكنه و لبم رو ميك ميزنه اومدم كنارش گفت كسي مياد بسه امير گفتم خيالت راحت باشه هيچكس نمياد گفت نه اينجا نميشه بلند شدم و چادر رو باز كردم گفتم بيا تو چادر تا كسي هم اگه از دور اومد نبينه چكار ميكنيم بردمش تو چادر دراز كشيدم پهلوش و اونو به خودم چسبوندم باز هم شروع كردم به لب گرفتن واي چه حالي ميداد ديگه داشتم منفجر ميشدم دكمه مانتوشو باز كردم و تيشرتش رو بالا زدم يه سوتين سفيد بسته بود دستمو بردم زيرشو پستونهاي داغشو تو دستم گرفتم واي كه چه حالي ميداد داشتم ميتركيدم ديدم دستشو برد رو كيرم وداره كيرمو فشار ميده گفت فشارش بدم؟ گفتم اره گفت محكم گفتم اره گفت دردش نمياد گفتم نه با فشار كيرم از روي شلوار نوازش ميكرد زيپمو براش باز كردم كيرمو دادم دستش كمر شلوارشو باز كردم شورت و شلوارش رو باهم كشيدم پايين خدا قسمت همتون بكنه يه كوس 18 ساله ناز و نوبر با يكم مو واي نميدونم چي شد كه زبونم رو گذاشتم روش صداي اخ اوفش بلند شده بود كيرمو بردم جلوي دهنش گفت بدم مياد بهش گفتم منكه مال تورو خوردم تو هم امتحان كن كيرمو تو دهنش گذاشته بود دندوناش كيرمو اذيت ميكرد خوابوندمش كيرمو بردم لاي پاش خيس خيس بود آروم كيرمو به كوسش ميماليدم داشت پرواز ميكرد ميدونستم دختره برش گردوندم كونشو براش ليس ميزدم خيلي خوشش اومده بود كيرمو چرب كردم و بهش گفتم يكم درد داره اما بهت قول ميدم كه لذتش خيلي بيشتر از دردشه آروم كيرمو كردم تو كونش واي مگه ميرفت تو لا مذهب خيلي تنگ بود دادش در اومده بود سر كيرم رفته بود تو ولي آرزو ديگه تحمل نداشت كمرشو گرفته بودم كه يكدفعه با تمام نيرو خودمو بهش چسبوندم كه صداي جيغش تا هفت ابادي اونطرف تر هم رفت ولش نكردم داشت گريه ميكرد وخواهش ميكرد كه درش بيارم بهش گفتم اگه درش بيارم دردش بيشتره ميشه خودتو شل كن تا آروم بگيره بعد چند دقيقه شروع كردم با دستم با چوچولش بازي كردن باز هم حشري شده بود آروم شروع كردم تلمبه زدن خوشش اومد بود باز هم اخ اووفش بلند شده بود ديدم بدنش لرزيد داشتم ميومدم تمام آب كيرمو توي كون نازش خالي كردم كيرمو بيرون كشيدم تا غروب يبار ديگه هم كردمش غروب موقع برگشتن نميتونست درست روي موتور بشينه ديگه هر هفته دوسه بار بهش حال ميدادم

سکس با دختر عمو لیلامن همیشه تو خیالات سکسی ام با دختر عموم، لیلا، خیلی حال می کردم و انواع و اقسام حال کردن رو باهاش تصور می کردم. لیلا یه دختر لوند قد کوتاه بود که سینه و باسن گوشتی و تپلی داشت. من خیلی به ران پاش علاقه داشتم و همیشه دلم می خواست ران بی مو و خوشرنگش رو بو کنم و لیس بزنم و کیرم رو به لای رانهاش بمالم. یه چند روزی بواسطه مسافرت من تو خونه تنها بودم و یه روزش خیلی حشری شده بودم. همش تو فکر لیلا بودم و می خواستم هر جور شده یه حالی باهاش داشته باشم. تلفن رو برداشتم و شماره عموم رو گرفتم. حدودای ظهر بود و خودش گوشی رو برداشت. با صدای لرزون در حالی لخت نشسته بودم و کیرم تو دست بود سلام کردم و خودم رو معرفی کردم. بعد از احوال پرسی بهش گفتم که آیا میتونه بیاد خونه ما یا نه؟ یه لحظه سکوت حکمفرما شد و خداخدا می کردم که نپرسه برای چی. بعد گفت که عصر قراره بره کانون فکری و میتونه قبل از اون بیاد. برام جالب بود که اصلاً براش مهم نبود که قراره برای چی بیاد خونه ما؟ احتمالاً نمی دونست که من تو خونه تنهام. یا شاید هم خودش حدس زده بود و می خواست یه حالی ببره. به هر حال برای من که بد نشد. باید خودمو سریع آماده می کردم. رفتم حموم و تیغ رو برداشتم و حسابی پشت و جلو رو صاف و صوف کردم. کیرم حسابی تحریک شده بود. طوریکه بهش دست می زدم گرماش دست رو می سوزوند و احساس می کردم که اگه دست لیلا بهش بخوره بلافاصله آبم جاری خواهد شد. ناهار رو سریع خوردم و منتظر نشستم. حوالی ساعت 3 بعدازظهر بود که زنگ در به صدا در اومد. خودش بود. در و باز کردم و رفتم استقبالش. تا خونه هدایتش کردم و درب رو پشت سرمون بستم. یه مانتو شلوار و مقنعه تنش بود و همونجوری اومد نشست رو میل اتاق هال. بهش گفتم خوش اومدی و رفتم آشپزخونه تا میوه بیارم. بهش گفتم چرا لباسهاشو در نمیاره و راحت نمیشینه. گفت نمی خوام مزاحم بشم. راستی عمو زن عمو نیستند؟ گفتم که چند روزی برای مسافرت رفتن و من تنها هستم. اینو که گفتم دیدم یه جوری شد. نفهمیدم ناراحت شد یا ترسید؟ دوباره گفتم جارختی اونجاست و میتونی لباست رو در بیاری. بلند شد و رفت تو اتاق تا لباسش رو دربیاره. پیش خودم می گفتم چقدر رامه این دختره. دو سه دقیقه بعد که برگشت دیدم یه شلوارک بالای زانو و یه تاپ بدون آستین تنشه. بخاطر بدن لوندش، تمام اجزای بدنش بیرون زده بود. از سینه های درشتش گرفته تا کون و کپل آبدارش. کاملاً به این نتیجه رسیدم که خودش هم آماده ماجراست. دو لیوان شربت آلبالو درست کردم و با سینی میوه که موز و هلو داشت اومدم نشستم روبروش. سینه های درشتش از زیر تاپ بدجوری بیرون زده بود و هیچ تلاشی هم برای جمع و جور کردنشون نمی کرد. لیوان شربت رو جلوش گذاشتم و میوه رو هم بهش تعارف کردم. یه هلو برداشت گفتم موز هم بردار خیلی شیرین و خوشمزه اس. تازه گرفتمشون و بزرگش رو هم انتخاب کردم. یه نگاهی به چشام انداخت و یکی از درشتاش رو برداشت. گفت اگه چای داری هم بیار. گفتم به چشم و رفتم دو استکان چای ریختم و آوردم. مشخصاً اون هم حموم رفته بود. چون موهاش نشون می داد که یه نموره نم داره و کاملاً خشک نشده. موهای ساق پاش هم کاملاً تراشیده شده بود و مثل بلور توی چش می زد. یه شامپوی خوشبو و لطیف هم استفاده کرده بود که رایحه ای دل انگیز و هیجان انگیز رو در فضا پخش کرده بود. موقعیکه که می خواست چای رو بنوشه نعلبکی و استکان بهم چسبیده بودند و موقع برداشتن هول شد و چای نیمه داغ ریخت رو شلوارکش، درست روی ران سمت راستش. یه جیغ کوتاه کشید و من فوراً به سمتش رفتم تا کمکی کنم. خودش با دست نیمه راست شلوارک چسبانش رو گرفته بود و بالا نگه داشته بود تا داغی چای از روی پاش دور باشه. سریع گفتم شلوارکتو در بیار وگرنه پات تاول می زنه. زود باش عجله کن. دیدم داره تعلل می کنه. گفتم چرا در نمیاری می خوات پات بسوزه و تاول بزنه؟ زودباش در بیار. گفت آخه نمیشه. گفتم چرا. عجله نکنی دیگه باید چند ماهی رو با غذاب سوختگی سر کنی. گفت آخه. چه جوری بگم آخه شورت پام نیست. اینو که گفت نمی‏دونین چه حالی پیدا کردم. تصور اینکه یه لای پای لخت و یه کون لخت زیر اون شلوارک وجود داره و تا چند لحظه دیگر در دیدگان من خواهند بود برق از سرم پروند. سریع گفتم باشه یه چیزی واست پیدا می کنم. حالا شلوارک رو سریع در بیار تا بعد. دیگه دید انگار چاره ای نیست. بلند شد و شروع به درآوردن شلوارک کرد. تاپش فقط تا روی کمر رو می پوشند و شلوارک هم تا نزدیکای نافش رو. وقتی داشت شلوارکش رو در میاورد منم داشتم تماشاش میکردم و مشخص بود که زیر شکمش رو تازه تراشیده و کاملاً بی مو بود. اول پای راست و بعد پای چپش رو از شلوارک بیرون آورد و اون رو زیر شکمش طریکه شرمگاهش رو بپوشونه نگه داشت. احساس شرم میکرد ولی چندان هم خِجِل نبود. منتظر بود ببینه بعدش چی میشه. گفتم بشین رو مبل و پاتو واز کن تا خشکش کنم و بعد پماد بزنم. دیدم باز تردید داره. شلوارک خیش رو ازش گرفتم و گفتم بشین تا من پنبه و پماد بیارم. نشست و من هم رفتم پنبه و پماد رو آوردم. گفتم پاتو باز کن تا خشکش کنم. منتظر نموندم دستم رو بردم لای ران هاش و اونها رو از هم جدا کردم. اون رو مبل نشسته بود و من روبروش روی زمین. کس سفید و بسته‏اش چشم هر کُس ندیده ای رو مات و مبهوت می کنه. بوی لای پاش و کسش هم که شهوت آدم رو دوچندان می‏کرد. پنبه رو از بالا به پائین روی ران سمت راستش می کشیدم و هر آن منتظر بودم تا اون لای پای زیبا و خوشبو رو لیس بزنم و بیهوش بشم. موقع خشک کردن دیدم یه تکونهائی داره به خودش میده. نگو شدت شهوته که داره خودش رو اینجوی نشون میده. پنبه رو گذاشتم کنار و با دست گشیدم رو رانش. یه آه کوتاه از نهادش دراومد من هم مصمم تر دستم رو تا لای پاش بالا بردم. دستم را با احتیاز زدم به لب بیرونی کسش. یه آه دیگه کشید و دستش رو گذاشت رو دستم. انگشتم رو زدم لای کسش و آوردم میک زدم. دو سه بار اینکار رو کردم و لزج بودن لای پاش رو احساس کردم. سرم رو بردم لای پاش و شروع کردم رانش رو لیس زدن. دیگه تعداد آه و ناله ش و تکونهاش هم بیشتر شده بود. رفتم سمت دروازه بهشتش. چقدر تمیز و خوشرنگ و خوشبو بود. حسابی تراشیده بودش و عطر خوبی هم بهش زده بود. رنگ صورتی لای کسش آب رو از لب و لوچه آدم جاری می ساخت. شروع کردم با ولع تمام به خوردن کسش. حالا نخور کی بخور. کیرم بدجوری راست شده بود و آب اولیه ام هم جاری شده بود. به یه دست کیرم رو چسبیده بودم و دست دیگه ام روی رانش بود و نوازشش می کردم. یه طعم غیر قابل توصیف داشت که اشتهای آدم به خوردن رو افزایش می داد. نمی دونم چند دقیقه کسش رو میخوردم و لیس می زدم و میک می زدم. با صدای لرزون گفتم برگرد می خوام کونت رو بخورم. اونم برگشت و در حالیکه زانوهاش روی زمین بود و شکم و سینه اش روی مبل کونش رو به طرف من گرفت. گفتم قنبله کن تا به لاش دسترسی داشته باشم. اونم کمرش رو داد پائین و کونش رو داد بالا و اون لای کون تمیز و رویائی رو دیدم. از بالا شروع کردم به خوردن. سفید و گوشتی و معطر. یواش یواش رفتم پائین تا به سوراخ کونش رسیدم. اصلاً بوی بد نمی داد نمیدونم چه جوری اون رو اینقدر خوشبو و معطر کرده بود. با نوک زبون سوراخ کونش رو چسیدم. خوشمزه و شهوانی بود. آه و ناله‏اش هم که یک ریز ادامه داشت. کسش کاملاً خیس بود و اگر باکره نبود یه کیر تمام قد توش جا می گرفت. با دست لبهای کسش رو بازی می دادم و با زبون سوراخ و اطراف کونش رو می لیسیدم. کیرم دیگه داشت می ترکید. از لای پاش دستش رو آور به سمت کیرم. هنوز شلوار پام بود و آب اولیه کیرم اطراف سر شورت و شلوارم رو خیس کرده بود. دستش رو برد تو شورتم و سر کیرم رو نوازش داد. همینکه دستش خورد به کیرم یه لذت زایدالوصفی بهم داست داد. از بالای کیرم چسبیده بود و داشت نوازش می داد. دیگه نتونستم تحمل کنم و با شدت تمام آبم رو تو دستش خالی کردم. اون هم ظاهراً در اون حین به اوج لذت رسید و با سر و صدای بلند و تکونهای شدید ساکت شد. دستش هنوز تو شورتم بود و پر بود از منی. بوی منی فضا رو پر کرده بود. آب کسش از لای پاش و از روی رانش جاری شده بود. سرم رو بردم زیرش و یه لیس جانانه سرتاسر کون و کس و رانش رو کشیدم. مزه آبش به هیچ وجه قابل توصیف نیست. باید بچشی تا بدونی چه آب حیاتیه. دستش رو از تو شورتم آورد بیرون و منی رو مالید رو کسش. چه نفس نفسی هم می زد. بعد انگشتاش رو دونه دونه می کرد تو دهنش و لیس می زد. هر دو نیمه جان ولو شدیم. کیرم خوابیده بود و کاملاً خیس بود. حدود نیم ساعتی استراحت کردیم. بعد بلند شد و گفت که باید بره. رفت حموم و پر و پاش رو شست. به هیچ وجه احساس خجالت نمی‏کرد. کون لختی راحت جلوی من رژه می رفت. بعد شلوارکش رو پوشید. رفت تو اتاق تا لباسهاشو بپوشه و بره. در همون حین از من پرسید که فردا هم باید برم کانون. من هم بلافاصله گفتم فردا نهار منتظرتم. گفت سعی می‏کنم. لباسهاشو پوشیده بود و موقع رفتن یه چشمک زد و رفت. من هم که آش و لاش روی مبل افتاده بودم. تازه یادم اومد که اصلاً سینه‏هاشو ندیدم و باهاشون بازی بازی نکردم. یه چیز دیگه طعم لباشم نچشیدم. برای صفای فردا چه سوژه‏هائی که نداشتم!!

نفیسه (قسمت اول) چهار سال پيش بود كه تازه امتحاناي پايان ترم پيش دانشگاهي رو داده بودم و براي كنكور حدود يك ماهي فرصت داشتم . مامان و بابا كه ديدن هوا گرم شده و يك مسافرت حسابي به طرف شمال جون ميده تصميم گرفتن برن شمال و تو دلشون گفتند گور باباي كنكور سهيل هر كاري مي خواد بكنه ما كه رفتيم مسافرت . منم كه بچه درس خون بودم تنهايي خونه موندم و قرار شد شب ها به امير دوستم بگم كه تنها نباشم. اونموقع مامانم يك دوست اهوازي داشت كه يك دختر سفيد با چشماي روشن و موهاي مشكي و خيلي خيلي نازو خوشگل داشت. اسمش نفيسه بود سوم دبيرستان . از بخت بد ما يا شايدم خوب اون روزها براي پيش دانشگاهي هم امتحان كنكور ميداديم و نفيسه بيچارم براي كنكور پيش دانشگاهي مشغول خوندن بود. من و نفيسه خيلي با هم صميمي شده بوديم و نفيسه براي رفع اشكال هفته اي يكي دو بار خونه ما مي اومد بعضي وقتها با هم قرار مي گذاشتيم و بيرون يك صفايي با هم مي كرديم . روز موعود فرا رسيد و خانواده من پنجشنبه عصر برا مسافرت آماده شدن، از شانس خوب من يكي از فاميلاي نزديك مامان نفيسه ام تو اهواز فوت كرد و اونها هم همون روز راهي اهواز شدند . مامان نفيسه براي اينكه خيالش از جهت دخترش راحت بشه دختر خالش كه 28 سال سن داشت و تازه دو سالي بود كه از شوهرش طلاق گرفته بود رو پيش نفيسه گذاشت . اسمش سارا بود ، فوق ليسانس الهيات از دانشگاه امام صادق. يك خانم چادري مذهبي خشك كه من دلم براي اين نفيسه بيچاره سوخت تو اين مدت از دست اين سارا چيكار مي خواد بكنه. سارا هم خيلي هيكل خوشگلي داشت من كه تا اونموقع صورتش رو از بس محكم رو مي گرفت نديد بودم. پنجشنبه شب حدوداي ساعت 7 بعداز ظهر بود كه نفيسه زنگ زد خونمون، بعد از حال و احوال و قربون صدقه ازش پرسيدم سارا خانم كجاست؟ گفت هنوز نرسيده ، بهش گفتم نفيسه من نمي دونم هر كاري مي خواي بكن ولي فردا ساعت 9 صبح ميخوام خونه ما باشي ، نفيسه گفت : سهيل تو كه سارا رو مي شناسي چه آدم گيريه اونو چيكارش كنم؟ گفتم بگو ميرم خونه دوستم با هم درس بخونيم يه جوري خرش كن ديگه! گفت ببينم چيكار مي كنم. … خونه نفيسه اينا با تاكسي حدود ده دقيقه با خونه ما فاصله داشت صبح كه شد اميدوار بودم كه بتونه سارا خانومو راضي كنه. حدود ساعت 9:30 بود كه زنگ خونه به صدا در اومد خود نفيسه بود هنوز درو نبسته پريد تو بغلم محكم همو بوسيديم تو اين چند سال هر دو منتظر يك همچين روزي بوديم. همينطور كه تو بغلم بود بردمش تو اتاقم و خوابوندمش رو تختم و لباشو محكم مكيدم. لبلاي خيلي نرمو نازي داشت خيلي هم خوشمزه بود . همينطور كه مشغول بوديم دست راستمو گذاشتم رو سينش و آروم آروم ماليدم نفسش تند شده بود گرماي بدنشو حس مي كردم. تازه يادم افتاد روسريشو هنوز بر نداشتم گفتم چرا روسريتو بر نداشتي با صداي لرزون كه معلوم بود از حشري شدنه گفت مگه تو امان دادي!! گره روسريشو باز كردم موهاي مشكي بلند خيلي دلنشين بود يك كم با موهاش بازي كردم بعد همينجور كه مشغول لب گرفتن بودم دگمه هاي مانتوشو باز كردم و پيراهن شو در آوردم يك سوتين شيري رنگ بسته بود كه از سينه هاي تحريك شدش داشت پاره مي شد سوتينشو باز كردم باورم نميشد بدنشم مثل صورتش نازو سفيد بود خيلي خوشگل تر از اوني كه تصورش رو مي كردم شروع به ليسيدن گردنش كردم گرماي لطيفي داشت و لذتو تو نگاش مي ديدم لبامو نزديك سينه هاش بردم چشاشو بسته بود و نفس نفس مي زد سينشو محكم مكيدم نفساش تبديل به ناله شد! گفتم دردت مي ياد؟ گفت نمي دوني چه لذتي داره انگار آدم تو ابرا راه ميره! دستمو گذاشتم روي كسش پاهاشو جمع كرد نگاش كردم خجالت كشيده بود تا چشامو ديد يك خنده شيطنت آميز كرد و پاهاشو كاملا باز كرد از روي شلوار شروع به ماليدن كسش كردم نفسش ديگه بالا نمي اومد يك كم صبر كردم بعد شلوارشو كشيدم پايين يك شرت صورتيه نازك پا كرده بود شرتش خيس خيس شده بود بوي خوبي مي داد يك نگاش كردم چشاش بسته بود فهميدم مشكلي نيست دستمو كردم تو شرتش همه كسش خيس بود چوچولشو ماليدم ديگه نزديك بود فرياد بزنه شرتشو در آوردم ديدم نشست گفت ديگه نوبت منه يك لب گرفت و خوابوندم رو تخت همه لباسامو در آور و همينطور لخت روم خوابيد و سينه هامو مكيد خيلي بهم چسبيد شرتمو كشيد پايين گفت بخورم؟ گفتم اگه دوست داري! گفت نمي دونم دوست دارم يا نه ولي چون خودتو دوست دارم امتحان مي كنم يك دفعه همه كيرمو گذاشت تو دهنش گفت تا حالا چيز به اين خوشمزگي نچشيده بودم من ديگه تو حال خودم نبودم شروع به ميك زدن كرد كاملا همشو با آب دهنش خيس كرده بود و با دست زيرشو مي كشيد با كنجكاوي بهش نگاه ميكرد و لذت مي برد تقريبا داشت آبم خارج ميشد حدود نيم ساعتي بود كه مشغول بوديم ولي نمي خواستم به اين زودي تموم بشه همينجور كه مشغول بود خوابوندمش رو تخت پاهاشو تا ميشد باز كردم كسش حسابي باز شده بود صورتي خوشرنگ بود و چوچولش يك كم بالا اومده بود سوراخ تنگي داشت آدم لذت ميبرد فقط نگاش كنه زبونمو بردم جلو شروع به ليسيدنش كردم روناي پاش مي ارزيد زبونمو به همه جاش كشيدم و تا مي تونستم فشار مي دادم تو، دستشو آورد جلو گذاشت روش و يك كم همه كسشو مالوند. گفت ديگه جون تو بدنم باقي نمونده براي بار دوم حسابي خيس شده بود اب از كسش مي چكيد ديگه طاقت خودمم تموم شده بود نشست و شروع به خوردن كيرم كرد هنوز چند دقيقه نشده بود كه ديگه منيم داشت خارج ميشد بهش گفتم كجا بريزم گفت روي سينه هام ديگه نفس هر دومون تند شده بود خوابيد يكدفعه همه منيمو ريختم رو سينه هاش كاملا بي حس شده بود با دست شروع به ماليدن مني ها رو سينش كرد بعدم ازم خواست كه همينجوري روش بخوابم حدود يك ربع همينطور روي هم خوابيديم ساعت حدوداي 12 ظهر بود يك دفعه گفت واي دير شد سارا الان گير ميده! كمكش كردم تا لباسشو پوشيد نگاهامون خيلي صميمي تر شده بود يك لب ديگه ازش گرفتم و رفت. خيلي لذت بخش بود فكر نمي كردم اينقدر كيف داشته باشه. احساس ضعف ميكردم يك غذاي حسابي خوردمو بعدم يك دوش گرفتم و شروع به درس خوندن كردم خيلي تو روحيه ام تاثير گذاشته بود از يك مسافرت يك ماه هم لذت بخش تر بود ساعت حدوداي 9 شب بود كه نفيسه زنگ زد گفتم مگه سارا خانوم اونجا نيست با خنده گفت چرا . گفتم پس از كجا تماس گرفتي گفت خونه. گفتم راستشو بگو شيطون خنديدو گفت بچه پررو آروم تر گردنمو مي مكيدي سارا جون از سرخيه گردنم همه چيزو فهميد! ادامه دارد …

نفیسه (قسمت دوم) خيلي نگران شدم گفتم راست ميگي؟ نفيسه گفت آره سهيل جات خالي دو تا تو سريه محكمم ازش خوردم حالا ميگه تو بيا اينجا كارت داره! مونده بودم چي بگم ديدم چاره اي نيست، برم شايد راضي بشه كه ببخشه و صداشو در نياره. زود لباسامو پوشيدم دل تو دلم نبود سوار تاكسي شدم اتفاقا اين دفعه از بد شانسي من خيابونها هم ترافيك نداشت و پنج دقيقه اي رسيدم خونه نفيسه. دستم موقع زدن زنگ مي لرزيد، زنگ زدم خود نفيسه درو باز كرد لب پايين و گوشه گردنش سرخ شده بودند نگاش آروم بود رفتم تو سارا خانوم چادري اين دفعه يك تاپ با يك دامن كوتاه كه تا بالاي زانوهاش بود پوشيده بود باهام دست داد اول فكر كردم اين سارا نيست آخه تا حالا حسابي قيافشو نديده بودم ولي از صداش فهميدم كه خودشه موهاي خرمايي رنگ بلند با ابروهاي باريك و چشاي سبز خوشرنگ مثل يك عروسك بود از مامانم كه همينجوري با دوستش حرف مي زد شنيده بودم كه مي گفتند خيلي خوشگله ولي فكر نمي كردم به اين جذابي باشه! هيكلش فقط به درد مانكن شدن مي خورد حيف اين شكل و هيكل كه زير چادر باشه، پيش خودم هزار تا فحش به شوهر معتاد بي لياقتش دادم كه قدر اين كس به اين خوبي رو ندونسته. از شرايط و نگاهاي هر دوشون فهميدم كه چراغ سبزه و هيچ مشكلي نيست. بعد از سلام و احوال پرسي ، سارا خانوم دعوتم كرد كه بيام تو بشينم مبلمانشون بصورت ال مانند بود و روبرو هم تلويزيون بود من يك طرف نشستم و سارا خانوم و نفيسه روبه روي من نشستند چند دقيقه اي گذشت من زير چشمي به نفيسه نگاه مي كردم و با لبخند زيركانش منو به ياد خاطرات صبح مي انداخت. يك دفعه نگام به سارا خانوم افتاد جوري نشسته بود كه لاي پاش كاملا باز بود شرتم پاش نبود كس سه تيغه باريك و نازش خيلي تحريكم كرد كاملا دست نخورده نشون مي داد باور نكردني بود تو اين همه فيلم سوپري كه ديده بودم كس به اين قشنگي نديده بودم! تو دلم گفتم يعني ميشه يك ساعت اين كس مال من بشه؟ از جاش بلند شد اومد كنار من نشست گفت خب آقا سهيل اين چه وضعيه كه سر لب و گردن نفيسه آوردي؟ اگه مامانش اينجا بود كه همه قضيه لو رفته بود! همينطور كه اينا رو مي گفت دستشو گذاشت رو گوشم ولي به جاي كشيدن بيشتر نوازشم مي كرد يك كم خومو براش لوس كردم و گفتم به خدا تجربه اولم بود چه مي دونستم اينقدر نازك نارنجيه بعد هر سه با هم خنديديم سارا خانوم با خنده گفت اشكالي نداره امشب تلافيشو سرت در ميارم يك دفعه جا خوردم به نفيسه نگاه كردم و گفتم يعني من امشب اينجا مي خوابم؟ نفيسه چشاشو براي تاييد بست و باز كرد و بعد با سارا خانوم با هم گفتند بله!!! انگار همه چيزو از قبل هماهنگ كرده بودند از چهره نفيسه معلوم بود كه بدش نمياد سه تايي با هم باشيم و اصلا به غيرتش بر نخورده البته بعدا برام گفت كه خيلي دلش مي خواسته با سارا خودموني بشه و اين بهترين فرصت بوده … من از جام بلند شدم و گفتم سارا خانوم من يك تلفن بايد بزنم تا اوضاع رو مرتب كنم. گفت سارا خانوم چيه هي به من ميگي! ديگه از اين به بعد دوست دارم فقط سارا صدام بزني خسته شدم از بس به خاطره اين مدرك تحصيلي لعنتي برام كلاس گذاشتند و سر كار خانوم، استاد و از اين چرت و پرتا صدام زدند! تو هم همينطور نفيسه هر وقت تنها بوديم فقط سارا صدام بزن نه ساراجون !!!! بلند شدم يك زنگ به امير زدم و گفتم پسر خالم امشب اومده پيشم تو ديگه نمي خواد زحمت بكشي . بعدم يك زنگ به بابا زدم و حال و احوال كردم كه ديگه اونا اونشب زنگ نزنند. ساعت از 10 شب گذشته بود سارا شام مرغ كنتاكي درست كرده بود وقتي تو آشپزخونه مشغول آماده كردن شام بود من و نفيسه هم كمكش كرديم حسابي براندازش كردم هيچي تو خوشگلي كم و كسر نداشت فكر مي كردم خواب مي بينم تصورش هم برام غير ممكن بود كه همچين كس نابي امشب مال منه. سر سفره شام اونقدر از دست حرفها و جوكاي سارا خنديديم كه ديگه دلهامون درد گرفته بود ديگه حسابي با هم يكي شده بوديم انگار سالهاست كه دوست صميمي هستيم حدوداي ساعت 12 بود كه تصميم گرفتيم بخوابيم به پيشنهاد نفيسه رفتيم روي تخته دو نفره مامان و باباي نفيسه خوابيديم. سارا وسط من و نفيسه دراز كشيد و ما هم تو آغوشش از دو طرف دراز كشيديم آروم لباشو گذاشت رو لبام و با زبونش سرتاسر لبامو خيس كرد بوي خوبي مي داد رفتم لبشو بخورم با خنده گفت چته لباي منم مي خواي مثل نفيسه كني؟ از حالتش فهميدم كه مي خواد لب گرفتنو يادم بده نفيسه باكنجكاوي به ما نگاه مي كرد لباشو آروم به لبام مماس كرد و بوسه هاي ريز مي كرد! گفت هر كاري من مي كنم تو هم انجام بده حدود ده دقيقه لبامو بوسيد نفيسه اومده بود پيش من و سينه ها و كير منو از روي شلوار مي مالوند سارا بوسه هاش محكم تر شده بود لبامو خيلي نرم و دوست داشتني مي خورد زبونشو كرد تو دهانم به زبون و دندونام مي كشيد خيلي خوشم مي اومد، منم تا يك فرصت بهم مي داد براش همين كارو مي كردم نفيسه شلوارمو ديگه كاملا در آورده بود و حسابي با كيرم بازي مي كرد ديگه حسابي سرم شلوغ شده بود. سارا زبونمو محكم با نفساش تو دهانش مي كشيد نفس هر دومون تند شده بود فكر نمي كردم لب گرفتن تا اين حد موثر باشه شروع به ماليدن سينه هاي سارا كردم سوتين نبسته بود تاپشو در آوردم سينه هاي كوچيك و قشنگي داشت سرش حسابي برآمده شده بود سر سينه هاشو تو دهانم كردم و شروع به مكيدن كردم ديگه حال خودشو نمي فهميد نفيسه هم دراز كشيده بود ديگه طاقت نداشت با يك دست شروع به ماليدن سينه هاي نفيسه كردم سارا كه ديد نفيسه حسابي حشري شده شروع به لب گرفتن از اون كرد تا آرومش كنه. منم از فرصت استفاده كردم و دامن كوتاه سارا رو از پاش در آوردم، شك كرده بودم كه قبلا شوهر داشته آخه خيلي كس خوشگلي داشت تنگ و كشيده با لبه هاي كوچيك و يك كم پر رنگ تر از مال نفيسه. حسابي زبون زدم. چوچولشو پيدا نمي كردم خودش با دست كمكم كرد تا زبونمو روش گذاشتم صداي آه و نالش در اومد حالا ديگه نفيسه مشغول خوردن سينه هاي سارا بود منم تا تونستم كس سارا رو مكيدم يك دفعه سارا گفت بكن توش ديگه، پاهاشو كاملا باز كرده بود من كيرمو نزديك كسش كردم و آروم آروم بردم تو به راحتي جلو مي رفت هر سه مون نفس نفس مي زديم نفيسه حال خودشو نمي فهميد داشت دستشو مي كرد تو كسش، سارا گفت نفيسه جون بيا جلو بعد شروع به ليس زدن كس نفيسه كرد تا ارضا بشه منم با كمك حركتاي دست سارا خودمو عقب و جلو مي كردم. خيلي تنگ بود انگار دور كيرمو با يك چيز نرم محكم گرفته باشن هنوز پنج دقيقه نشده بود كه داشت مني من خارج مي شد تا اينو به سارا گفتم گفت چه زود، من حالا حالا ها كار دارم، كيفش دم دستش بود از توش يك كاندم و اسپري در آورد. گفتم سارا تو از كجا اينا رو آوردي؟؟ اونم يه لبخند شيطنت آميز كرد. من دراز كشيدم و سارا مشغول اسپري زدن و كاندم كشيدن شد تا سارا داشت اين كار رو مي كرد نفيسه سرشو گذاشت رو سينه من و من با يك دست كسشو مي مالوندم و با دست ديگه موهاشو نوازش ميكردم هر دو با كنجكاوي به كاراي سارا نگاه ميكرديم به نفيسه گفتم كي لباساي تو رو در آورد به شوخي گفت همين ديگه اينقدر به فكر خودتون بوديد كه من خودم لباسام در آوردم يك بوس محكمش كردم سارا هم اومد جلو هر دو شروع به حال دادن به نفيسه شديم من كسشو خوردم سارا هم لب و گردن و سينه ها شو، واقعا حرفه اي لب مي گرفت! بهش گفتم اينا رو هم تو دانشگاه يادتون دادند سارا گفت نخير اگر اينا رو حسابي ياد نگيري ديگه زنت باهات ارضا نميشه ميره سر وقت يكي ديگه! با اين حرفش حسابي جلو دهانمو بست واقعا اونشب خيلي چيزا ياد گرفتم. نفيسه كاملا خيس شده بود و مثل يك گنجشك خسته بي حال افتاده بود، سارا لاي پاشو باز كرد چند بار زبون زدم و دو تا انگشتامو توش كردم و بعد كير كاندم کشیده ام رو توش كردم حدود يك ربع به كمك هم جلو عقب رفتيم روي كاندم از ارضا شدن هاي سارا كاملا خيس بود تو اين يك ربع نفيسه هم چوچوله سارا رو مي مالوند بعد از پشت چهار دست و پا روي تخت نشست و از من خواست از پشت بكنمش. نفيسه تعجب كرده بود كه چرا مني من نمياد! سارا براش گفت كه اين اسپري باعث ميشه كه ديرتر آبش خارج بشه ديگه حسابي آماده شده بودم به سارا گفتم داره مياد خودشو كشيد عقب و كاندمو از كير من در آورد و خودش با دست كيرمو مالوند و مني مو ريخت تو دهنش نفيسه هم از زبونشو ماليد به سر كيرم گفت يك كم شوره! سارا گفت من كه خيلي دوست دارم. سه تامون حسابي ارضا شده بوديم. اين دفعه من وسط خوابيدم و يك كم به نفيسه كه خيلي دوستش داشتم رسيدم و نوازشش كردم تا خوابش برد. ساعت 3 شب بود نگاهي به سارا انداختم بيدار بود شروع به حرف زدن كرديم خيلي خواهروار حرف مي زد ديگه فكر مي كردم نماز خوندنا و چادر سر كردنش همينجوري و به خاطره حرف مردمه ولي از حرفاش فهميدم كه اعتقاد و مسايل جنسي بايد در كنار هم باشن و جداي از اين حرفا آدم وقتي حشرش بزنه بالا ديگه هيچي سرش نميشه و فقط بايد بكنه!! حرفاي سارا خيلي سنجيده و عاقلانه بود. نفهميدم كي خوابم برد صبح يك سنگيني روي بدنم حس كردم سارا بود كه خودشو روم انداخته بود و با بوسه هاش داشت بيدارم مي كرد تا صبحانه بخوريم منم نفيسه رو بيدار كردم به ساعت نگاه كردم 11 ظهر بود، شب خوبي رو گذرونده بوديم وقع رفتن من كه شد سارا منو بوسيد و به خاطره ديشب و اينكه روش به نفيسه باز شده بود و ديگه يكي رو داشت با هاش درد دل كنه تشكر كرد بعدم من نفيسه رو تو بغلش كردم و بوسيدمش و بهش فهموندم كه هيچ كس جاي اونو نميتونه بگيره. بعد از اون روز من واقعا سه – چهار ماه شارژ بودم و حسابي برا كنكور درس خوندم و هم من و هم نفيسه در كنكور موفق شديم بيشتر از اوني كه دلمون مي خواست. سارا هم هنوز دو ماه از اون جريان نگذشته بود كه يك شوهر 30 ساله ولي خوشگل و دست اول كه فوق ليسانس معماري داشت گيرش اومد و زندگي خوبي رو با هم شروع كردند. من كه هنوز بعد از اين مدت به شوهر سارا حسوديم ميشه كه يك همچين خانوم نازي نصيبش شده…

محسن و رامین و فرشتهاین یک داستان واقعی است که محسن برای من تعریف کرده و من با تغییر اسم اون رو برای شما تعریف می کنم. محسن و رامین دوستهای خانوادگی بودن یعنی پدر و مادر های اینا هم با هم دوست بودن محسن و رامین از موقعی که کلاس چهارم ابتدایی می خوندن با هم رابطه سکسی برقرار کرده بودند. البته همیشه کون رامین میزبان کیر محسن بود. یه روز بعد از مدرسه محسن از رامین کون خواست رامین هم مثل همیشه قبول می کنه با هم به خونه رامین اینا می رن. پدر و مادر رامین کارمند اداره بودند و تا ساعت 5/2 خونه نمی آمدند اما خواهر رامین که از مدرسه آمده بود خونه بود. اسم خواهر رامین فرشته بود و کلاس پنجم ابتدایی بود البته خود رامین کلاس دوم دبیرستان بود. محسن و رامین به بهونه درس خوندن به اتاق رامین می رن و در رو هم از تو قفل می کنن. رامین محسن رو لخت میکنه و محسن هم رامین رو. رامین شروع می کنه به ساک زدن برای محسن محسن هم با لمبر های رامین بازی می کنه و انگشت شصتش رو آروم فرو می کنه تو کون رامین. بعد از ساک زدن رامین به پشت روی زمن دراز می کشه و محسن یکم کرم که از قبل آماده کرده رو می زنه در سوراخ کون رامین و کیر شو می زاره در کون رامین و یواش یواش فرو می کنه تو کون رامین با دستش محکم دهن رامین رو می گیره تا یه موقع صداش در نیاید بعد شروع می کنه به تلمبه زدن در همین حال رامین که حشری شده بود شروع می کنه به داد زدن در حالی که درد داشت می گفت من کیر می خوام منو بگا سوراخمو جر بده محسن با این حرفا حشری تر شد و به سرعت تلمبه زدن اضافه کرد رامین هم همینطور بشتر سر صدا می کرد محسن یه دفه فکر کرد می خواد آبش بیاد کیرشو از کون رامین در آورد و رامین شروع کرد به ساک زدن و آب محسن تو دهن رامین خالی شد و رامین هم تمام آب کیر محسن خورد انگار داشت نوشابه می خورد. رامین و محسن بحال روی زمین افتاده بودند که رامین بلند شود و شروع کرد به بازی کردن با کیر محسن و از محسن خواست تا دوباره شروع کنه محسن و قبول کرد اما تا امدن شروع کنن صدای تلفن بلند شد پشت خط مادر رامین بود از رامین خواست تا بیاد بیرون و بره جایی رامین به محسن گفت تو باش من هم 10 دقیقه ای بر می گردم. محسن تو اتاق پشت در دراز کشید تا رامین بیاد که یه دفعه در باز شد محسن خودشو جمع و جور کرد اما پشت در رامین نبود بلکه فرشته خواهر رامین بود . فرشته امد تو اتاق اومد اول محسن رو ندید بعد که کامل اومد تو اتاق محسن رو که لخت گوشه اتاق واستاده بود دید و یه جیغ زد تااومد در بره محسن پرید و دستشو گرفت و آورد تو اتاق محسن همیشه آرزو داشت خواهر رامین رو بکنه چون یه دختر خوشگل و سبزه بود. اول یه لب آبدار ازش گرفت ولی فرشته داشت گریه می کرد محسن فرشته لخت کرد و شروع کرد به لیسیدن گردنش هنوز پستون های فرشته در نیومده بود محسن رفت سراغ کس فرشته یه کوس خوشگل و ریزه میزه (خودتون یه کس 11 ، 12 ساله رو تصور کنین) اما یه دفعه ترسید و از کردن کس فرشته منصرف شد رفت در کون فرشته و یه ماچ آبدار از سوراخ کون فرشته گرفت بعد رفت بالا و کیرشو گذاشت تو دهن فرشته و یکم خوشو عقب جلو کرد چون دید اینجوری ارضا نمیشه رفت سراغ کون فرشته و یکم کرم زد تو سوراخ فرشته و کیرشو کرد تو کون فرشته . فرشته جیغ می زد اما محسن توجه نمی کرد و فقط تلمبه میزد اونقدر زد تا کم مونده بود آبش بیاد که کیرشو از کون فرشته کشید بیرون و آبشو ریخت روی فرشته هر دو بیحال روی زمین افتاده بودند محسن کاملا ارضا شده بود ولی فرشته بیچاره هنوز داشت گریه می کرد. یه دفعه در اتاق باز شد پشت در رامین بود رامین بعد از دیدن این صحنه یه دست کتک درست حسابی نصیب محسن کرد و محسن رو از خونه انداخت بیرون البته مثل اینکه رامین و فرشته چیزی به پدر مادرشون نگفتن چون انجور که محسن می گفت بعد از اون ماجرا خبری از پدر مادر رامین نشد ولی ارتباط خانوادگی با هم داشتند محسن و رامین دیگه با هم اصلا حرف نزدند اما محسن تو نخ کس فرشته مونده مخصوصا الان که فرشته یه دختر خیلی خوشگل شده و کلاس سوم دبیرستانه امیدوارم خودم کس فرشته رو بکنم امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه .

رامین و دختر عمو من رامین 33 ساله هستم و 5 ساله که ازدواج کردم. زنم مهرانه از یک خانواده با شخصیت و امروزیه. تنها مشکل من اینه که هرچی من هرشب سکس دلم می خواد (اونم 2 بار) ولی مهرانه خیلی خوشش نمیاد و حداکثر هفته ای یک بار. تازه .. از ساک زدن و سکس مقعدی هم متنفره. خلاصه 10 – 15 دقیقه ای باید تمومش کنم وگر نه اعصابش خورد می شه. از طرفی خیلی هم دوستش دارم و دلم نمیخواست با کس دیگه ای سکس داشته باشم. من تو دوران مجردی حداقل هفته ای دوبار با یک دختر یا زن سکس داشتم. ولی بعد از ازدواج واقعا همه رو کنار گذاشتم. تو این مدت با خیلی از دوستام که ازدواج کردند رفت و آمد داریم. حتی از یکیشون که قبلا با هم کلی دختر و زن کرده بودیم و میدونست من چقدر داغم، خواستم که از طریق زنش که خیلی سکسی بود یک کم به زن من آموزش بده و راهش بندازه. ولی تلاشهای اون بیچاره هم فایده نداشت. تا اینکه پارسال مریم دختر عموم که مجرده و 28 سالشه و در ضمن روابط خیلی خوبی با زن من داشت، تهران فوق لیسانس قبول شد و برای ثبت نام اومدند تهران خونه بابام. دو سال بود که ندیده بودمش. ما هم اونجا بودیم. اون شب کلی با مهرانه و داداشش گل گفتیم و گل شنیدیم. فرداش ثبت نام کردند و روز بعدش هم برگشتند شهرستان. خونه بابام زیاد از دانشگاهش دور نبود و بابام که مریم رو خیلی دوست داشت ازش خواست که بجای خوابگاه تو خونه اونا باشه. اینطوری خیال عموم هم راحت تر بود. داداشم کامران هم 28 سالشه و مجرده. ولی معمولا خونه نیست و خودش خونه مجردی داره. بنابراین ظاهرا هیچ مشکلی نبود. بعد از چند روز کلاسهای مریم شروع می شد و اون دوباره به تهران اومد. یه مقدار هم وسایل با خودش آورده بود. مادرم اتاق سابق من رو برای اون آماده کرده بود و اون زندگی جدیدش رو تو خونه بابام شروع کرد. طبق عادت ما هر یک هفته یا دو هفته یک بار به خونه بابام میرفتیم و کم کم مریم هم دیگه با همه راحت شده بود. چند بار هم به دعوت مهرانه پیش ما اومد و شبها رو هم اونجا میموند. تا اینجاش من هنوز هیچ احساس خاصی نسبت به اون نداشتم. تا اینکه از چند ماه پیش فهمیدم که انگار خیلی دوست داره بیشتر پیش ما باشه تا خونه بابام. گفتم شاید بخاطر مهرانه یا دخترم یا ماهواره باشه. (آخه مامانم اجازه نمیداد ماهواره تو خونشون باشه) بعدش کم کم فهمیدم مهرانه سعی می کنه بیشتر با من راحت باشه تا بقیه. مثلا بعضی روزها از دانشگاه میومد شرکت ما که من بهش کامپیوتر یاد بدم و یا از اینترنت مطلب دانلود کنم. بعد تو راه برگشت تا من تعارف می کردم که بیاد خونه ما، راحت قبول می کرد و تو ماشین تا خونه از عشق و کم کم بعد از چند بار که تنها بودیم بالاخره از سکس حرف زد. من کم کم داشت دوزاریم می افتاد که خانوم کونشون میخاره ولی روش نمیشه بگه. بالاخره بهم گفت که دوست داره سکس کنه ولی می ترسه. از اینکه کسی سرکارش بذاره یا بعد از سکس اذیتش کنه … گفتم شاید اوضاع مریم خیطه، ولی بعد مطمئن شدم که نه بابا … بیچاره سکس رو دوست داره ولی راهش رو بلد نیست. ازش خواستم یکی از همکلاسیهاش رو انتخاب کنه و سعی کنه که به اون نزدیک بشه و بهش بفهمونه که میخواد با هم سکس کنن. همین کارو کرد و بعد از چند هفته … هر دو سه روز یه بار بهم زنگ می زد و میگفت فلانی میگه اینجوری … من چی کار کنم؟ … خلاصه شده بودم مشاور سکسی خانوم. خودمم بدم نمیومد که برم تو کارش ولی از یه طرف دلم راضی نمی شد. دو ماه پیش مادرم ازم خواست یه چیزی از بازار براش پیدا کنم. منم دو روز بعد رفتم خریدم و قبل از رفتن به خونه میخواستم بدم خونشون. زنگ زدم. آیفون تصویری بود و معمولا بدون سوال باز می کنند. بالا که رسیدم در باز بود. پامو که گذاشتم تو، دیدم مریم یه حوله بزرگ تنش بود و جلوی آینه قدی تو هال خونه ایستاده و داره موهاشو خشک میکنه. سلام کرد. گفتم مامان کو؟ گفت: رفته خونه مادر بزرگت. من تنهام. لبخندش رو که دیدم خندیدمو گفتم: بد موقع که نیومدم؟ گفت: اتفاقا به موقع اومدی. پشتش رو کرد به من. آروم حوله رو باز کرد و انداخت. بعد برگشت و گفت: چطوره؟ یه دفعه هنگ کردم. خدایا چی می دیدم. یه حوری بهشتی جلوم بود. یه بدن سفید که نه لاغر بود نه چاق. یه ست شرت و کرست صورتی گلدار هم تنش بود که دیگه حرف نداشت. نوک سینه های تیزش معلوم بود. یه کم به خودم اومدم و گفتم: بابا خوش به حال بعضیا که با این باربی رفیقند. گفت: میدونی چیه؟ من همیشه دلم می خواست که فقط مال تو باشم. ولی هیچ جوری نتونستم بهت بفهمونم که من فقط می خوام با تو سکس کنم. رامین … می خوام امروز مال من باشی. گفتم: آخه الان مامان میاد. گفت: نیم ساعت پیش رفته (یعنی حداقل 3 ساعت دیگه میاد) و رفت رو تختش (تخت سابق خودم) رو شکم خوابید و گفت: هرشب رو این تخت به بدن تو فکر می کردم. چشمهاش … لبهاش … سینه هاش و همه جاش عالی بود. تازه فهمیدم که دختر عموم چقدر قشنگه … هم صورتش و هم بدنش. رفتم طرف تخت و نشستم کنارش. زبونم قفل شده بود. آروم با نوک انگشتام از بالای شرتش تا پس گردنشو نوازش کردم. یه آه کشید. کمرش داغ بود. دستشو گذاشت روی رون پامو از رو شلوار نوازش می کرد. من استاد ماساژ بودم. چون قبل از سکس با مهرانه باید حسابی حشریش می کردم تا راه بده. شروع کردم از نوک انگشتای پا تا موهاشو با دقت و حوصله ماساژ دادم و چندین بار بدنشو و لاله گوششو در حین ماساژ بوسیدم. موقعی که به کوسش رسیدم، همین که دو بار دستم رو روش حرکت دادم، یه آه بلند کشید. خیلی داغ بود و البته خیس. شورتشو درآوردم و دو سه دقیقه بعد هم کرستش. بعد شروع کردم با زبون اطراف رونش و کونش رو لیس زدن، تمام این مدت به خودش می پیچید و آه آه می کرد. آروم برش گردوندم. دستش رو گذاشت رو کوسش ولی من تو نخ سینه هاش بودم. عجب سینه هایی داشت. سایزی که من عاشقش بودم. دستم رو گذاشتم رو یکیش و آروم لبهاشو بوسیدم. بعد شروع کردم به لب خوری. همینطور که لب و زبون میخوردیم، دستشو برد کمربند و شلوارمو یواش یواش باز کرد. از روی شرتم کیرمو تو دستش گرفت که حالا مثل یه تیرآهن شده بود. کم کم دستشو برد تو شرتم و کیرمو گرفت و منم داشتم سینه هاشو می خوردم. دستمو آروم بردم رو کوسش و اطرافشو نوازش دادم. داغ داغ بود. دو سه تا آه کشید. بلند شد لبه تخت نشست و تی شرت و زیرپوشم رو با هم درآورد. بعد من بلند شدم و شلوار و شرتم رو هم با هم درآورد. شهوت تو چشمهاش موج میزد. کیرمو با دستش گرفت و با یه دستش هم کوسشو می مالید. آروم دهنشو آورد جلو و با نوک زبونش کیرمو لیس میزد. من فقط با موهاش و گوشش بازی می کردم. یواش یواش کیرمو کرد تو دهنش و عقب و جلو می کرد. چه حالی داشتم. چند سال بود که کسی برام ساک نزده بود. بعد رفت سراغ تخمام و اونا رو خورد و با دستش با کیرم ور میرفت. دیگه داشتم می ترکیدم از حال. خوابوندمش رو تخت و سینه هاشو خوردم و کم کم رفتم پایین. با همون اولین لیسی که به کوسش زدم یه آه شبیه داد زدن کشید. معلوم بود که کاملا حشریه. قلمبگی کوسش با چوچول قشنگش رو حالا می دیدم. می خواستم با یه گاز همشو بکنم و بخورمش. یه کم که کوسشو خوردم برگشتم 69 شدیم. اون کیر منو با ولع تمام می خورد و منم کوس اونو می خوردم. با انگشتم هم کونشو نازش می کردم و در همون حال با آب کوس خودش اونجا رو لیز کردمو انگشتم رو کم کم کردم تو. معلوم بود که دردش میاد ولی اینقدر از خورده شدن کوسش حال می کرد که مقاومتی نمی کرد. یه کم که گذشت حرکت انگشتم تو کونش راحت شد و اونو تندتر عقب و جلو می کردم. دیدم نزدیکه که ارگاسم بشه برگشتم و خوابیدم روش. کیرمو لای پاش چسبیده به کوسش بالا و پایین می کردم و لاله گوششو می خوردم. دیگه داشت از لذت می مرد سرعت کیرمو بیشتر کردم. یه دفعه منو محکم چسبید و لرزید. . از این حرکاتش و ناله هاش منم دیگه داشتم ارگاسم می شدم و اونو محکم بغل کردمو آبمو ریختم لای پاش و بعد از چند ثانیه هردومون شل شدیم. همونطوری که خوابیده بودم روش، آروم موهامو نوازش کرد و گفت: رامین، خیلی دوستت دارم. منم گفتم: از این به بعد منم دوستت دارم و هردومون خندیدیم. بعد تو همون حالت با همدیگه چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. دلم می خواست بازم سینه هاشو بخورم. گفت: 40 دقیقه بدون اینکه توش بکنی داشتم نهایت لذت رو می بردم. تو واقعا عالی هستی. گفتم: منم فکر نمی کردم که اینقدر لذت ببرم. آخه من باید حداقل 5 -6 دقیقه توش بکنم که ارگاسم بشم. چشمات، لبات، سینه هات و کوست اینقدر خوشگلو داغو خوشمزه بودن که نتونستم جلوی خودمو بگیرم. گفت: اگه قول بدی که بازم مال من بشی، من با کس دیگه ای سکس نمی کنم و فقط برای تو نگه میدارمشون. نمی دونستم چی بگم. ما با هم به ارگاسم رسیده بودیم و این بهترین سکس من در دوران تاهل بود. گفتم: می دونی چیه؟ مهرانه از سکس طولانی خوشش نمیاد. 5 ساله که من بیشتر از 10-15 دقیقه اونم 2 یا 3 بار در ماه سکس نداشتم. منم بدم نمیاد که بعضی وقتها مال تو باشم. با خنده گفت: آخه اون دیوونه نمی دونه چه جواهری لای پاهای توه. واقعا بزرگ و قشنگه و باز منو بغل کردو بوسید. قرار شد مواقع مناسب رو با هم هماهنگ کنیم. بعد همدیگه رو بوسیدیم و من بلند شدم که لباس بپوشم. اونم حولشو انداخت رو دوشش و رفت دستشویی خودشو بشوره. من رفتم آشپزخونه دست و صورتمو شستم و از تو یخچال دو سه تا شیرینی برداشتم و برگشتم تو اتاق. داشت یه ست شرت و کرست خوشگل آبی کمرنگ رو تنش می کرد. یه شلوارک جین کوتاه با یه تاپ آبی کمرنگ پوشید. موهاشو شونه زد و لبهاشو مرتب کرد. در تمام این مدت من محو بدنش بودم. بعد اومد رو پام نشست و باز منو بوسید. منم بغلش کردمو بوسیدمش. دیگه داشت دیرم می شد. باید می رفتم. بلند شدم و خودمو تو آینه مرتب کردمو با هم خداحافظی کردیم. تو راه خونه همش فکر می کردم الان چه جوری با مهرانه برخورد می کنم. بعد برای خودم دلیل آوردم و گفتم که سکس قسمت مهمی از زندگیه. ممکنه من عاشق مهرانه باشم ولی بالاخره باید خودمو یه جایی خالی کنم. بعد از اون روز 3 بار دیگه هم تو خونه بابام با مریم سکس داشتیم وهر بار از کار خودم بیشتر راضی می شم. الان دیگه راحت تو کونش می کنم و اون می دونه که فقط اولش درد داره. البته اون هم دیگه زیاد به من سر میزنه و هفته ای یکی دو بار که میاد از شرکت با هم بریم خونه، تو ماشین کیرمو ساک میزنه و یه دستش هم تو شورت خودشه. منم سینه هاشو می مالم. بخاطر اون ماشینمو عوض کردم پاترول گرفتم که زیاد تو ماشین معلوم نباشه. معمولا تا قبل از رسیدن به خونه ارگاسم هم میشه و خیلی از این وضعیت راضیه. چون هم می دونه که من بخاطر آبروی خودم هم که شده به کسی نمی گم و هم اینکه بدون از دست دادن بکارت به اوج لذت جنسی میرسه. درضمن منم دیگه حسرت دوستامو نمی خورم که هرجور دلشون می خواد با زناشون سکس می کنند. خوش باشید.

سعید و مریلا این داستان که مینویسم برای من مثل یک خواب بود خوابی که دوست نداشتم هیچ وقت از آن بیدار بشم… ماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسائل از هم جدا شده بودن خونه دختر خالم آبادان بود . به خاطر مسائل امنیتی اسم اون رو میزارم مریلا . خودم هم که سعید هستم . من همیشه دوست داشتم برای یک با هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نمیشد و من تو کف اون مونده بودم تا اینکه دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم هم کلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم میدونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه که جریان برعکس شد و مریلا امد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه میکشیدم حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم من امشب خونه دوستم میمونم و زدم بیرون تا شب شد و رفتم خونه محمد که مریلا درو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی دعوتم کرد تو… گفتم محمد نیست گفت نه، مگه نمیدونی امشب شب کاره؟ گفتم من فکر کردم فردا شب کاره گفت حالا بشین تا برات چایی بریزم نشستم رو مبل داشتم تو ماهواره کانال ها رو چرخ میزدم که مریلا اومد و چایی رو گذاشت رو میز و تعارف کرد – چایی تو بخور سرد میشه دو تایی داشتیم شوهای پی م سی رو نگاه میکردیم که مریلا گفت امشب مولتی وژن فیلم قشنگی میزاره ، بزار تا ببینیم داشتم تو فیو ها میچرخیدم تا فیو فیلم ها رو پیدا کنم که یک دفعه رفت رو کانال اسپایس پلتینیوم که داشت تبلیغ فیلم هاشو میکرد که من به طرف مریلا نگاه کردم دیدم داره چهار چشمی نگاه میکنه که سریع رفتم رو مولتی هنوز فیلم شروع نشده بود حس کردم مریلا داغ شده گفتم من میرم دست شویی وقتی داشتم میرفتم دیدم مریلا خم شد و کنترل رو ورداشت من رفتم دست شویی وقتی میخواستم بیام بیرون خیلی آهسته در رو باز کردم که یواشکی ببینم مریلا داره چه کار میکنه شیطون بلا دو باره رفته بود رو کانال اسپایس که فیلمشم دیگه شروع شده بود و داشت نگاه میکرد من هم از کنار دیوار پشت سرش داشتم میدیدم تو فیلم مرده راننده آمبولانس و زن پرستار بود و بعد از حرف زدن شروع کردن به لب گرفتن و مریلا هم دستش وسط پاش بود و داشت کسش رو میمالید که من برای اینکه بتونم از این فرصت استفاده کنم چند قدم رفتم عقب و بعد با سرو صدای اهن اهن کردن اومدم که یک دفعه مریلا هول شد و کانال رو عوض کرد و گذاشت شبکه مولتی حدود 15 دقیقه از فیلم گذشته بود گفتم فیلمش چطور بود که دیدم سرخ شد برا سه گیری گفت اولش یه اکشن توپ بود که من پریدم تو حرفش و گفتم صداش میومد!!! خلاصه داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم که من از شق درد نفهمیدم فیلم چی بود و چی شد که ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:30 شده مریلا گفت حالا امشب بمون پیشم من هم تنهام میترسم من هم از خدا خواسته با منت گذاشتن سرش قبول کردم اگه نمیگفت بمون مجبور میشدم شبو تو پارک رو صندلی بخوابم. تشک و ملافه برام آورد انداخت رو زمین تو حال خونشون و رفت تو اتاق بخوابه من هم نمیدونستم از این تخم درد چکار کنم . داشت چشام گرم میشود که خوابم بگیره دیدم یکی داره تکونم میده میگه سعید جون بیدار شو ، چشمامو باز کردم دیدم مریلا بالا سرم وایساده داره میگه سعید من تنها تو اتاق میترسم! گفتم باشه من میام تو اتاق تو ، خودش تشکم رو کنار تخت پهن کرد بعد خوابید من که دیگه خوابم نمی برد تو نور کم چراغ خواب داشتم چش چش میکردم که بتونم مریلا رو دید بزنم که دیم مریلا رو خودش چیزی ننداخته یک لباس شب سر تا پا پوشیده که پائین لباس تا بالای زانوهاش بالا رفته بود سعید کوچیکه دوباره پاشد گفتم حالا اینو دیگه چه کارش کنیم وقتی آدم حشری میشه عقل از کلش میپره مثل آدم مست . لبه لباسشو گرفتم کشیدم بالا که یک دفعه دیدم مریلا برگشت گفت داری چه کار میکنی؟ گفتم هیچی روت رو پوشوندم سرما نخوری گفت خر خودتی من که میدونم تو نسبت به من چشم داری ، من هم گفتم نه اینکه خودتمم دوست نداری . گفت سعید جون من تو رو دوست دارم گفتم من عاشق توام . گفت پس امشب تو بغل من بخواب من هم پریدم رو تخت که یک لحظه فکر کردم تخت شکست تازه من به مریلای خودم رسیده بودم لبم رو گذاشتم رو لبش تا میشود خوردمش بعد لباس شبش رو که در آوردم دیدم هیچی زیرش نپوشیده گفتم شیطون خود تو آماده کرده بودی رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردنشون سرو صدای مریلا بلند شده بود اومدم پائین رو نافش داشتم میخوردم که مریلا سرم رو فشار میداد به طرف کسش شروع کردم به خوردن بهشت بدون مو و صیقلی که دیگه داشت فریاد میزد گفتم حالا نوبت تو که خودش زود پاشد و پیرهن من رو در اورد و شروع کرد به خوردن سر سینه هام که شهوتم چند برابر شد گفتم برو سر اصل کاری که شلوارم رو در آورد و از رو شرت شروع کرد به خوردن کیرم که داشت از بزرگی میترکید تا حالا به این بزرگی نشده بود گفتم عزیزم بریم سر اصل کار گفت هنوز زوده گفتم اگه یه خوده دیگه بهش ور بری آبم میاد که دیدم شورتم رو در آورد و گفت حالا درستش میکنم دیدم سر کیرم رو کرده تو دهنش و داره میخوره که یک مرتبه سر کیرم رو بین دندون های آسیابش گذاشت و فشار داد که فریاد کشیدم گفتم گائیدیم ! گفت بی تربیت من این کارو برا ی خودت کردم که آبت زود نیاد ، گفتم کارای تو مثل دوستی خاله خرس است زود پاشدم تا کیرم رو قطع نکرده رو کمر خوابوندمش و شروع کروم به لیسیدن کسش داشت آه آه آه آه میکرد که گفت پس دیگه معطل چی هستی بکن توش من هم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش و با یک فشار کوچیک تا ته رفت تو و مریلا یه آه بلند از ته اعماق وجودش کشید که من رو بیشتر حشری کرد همین جور داشتم تلنبه میزدم و مریلا داشت فریاد میکشید بعد دیگه هم از این پوزیشن خسته شده بودم و هم دیگه میخواستم یکم تجدید قوا کنم برای همین خوابیدم رو کمر و خودم رو در اختیار مریلا گذاشتم اون هم رو به من انگار که روی سنگ توالت نشسته ، نشست و کیر من رو با دستش گذاشت دم سوراخ کسش و نشست روش که تا ته رفت داخل و خودش رو داشت بالا پائین میکرد و هر دو داشتیم لذت میبردیم که مریلا گفت من خسته شدم گفتم باشه زانو بزن میخوام از کون بکنمت گفت من بدم میاد ولی عیب نداره من سریع یه تف بزرگ دم سوراخش انداختم گفت حالم به هم خورد که من همون موقع سریع قبل از این که بخواد برگرده کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم تو گفت جر خوردم درش بیار گفتم این اولشه بعد خوب میشه دیدم داره تکون تکون میده که در بیاد که محکم گرفتمش نذاشتم در بره چند دقیقه صبر کردم تا ماهیچه هاش ول کنن و همین طور هم شد و کونش گشاد شد به راحتی داشتم تلمبه میزدم و هر دو داشتیم لذت میبردیم حدود 15 دقیقه داشتم از کون میکردم که برای آخر کار کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش هر دو داشتیم به اوج میرسیدیم که من سرعتم رو زیاد کردم و دیگه کنترل از دستم خارج شد و من تمام ابم رو تو مریلا خالی کردم بعد شل شدم و افتادم رو مریلا و از خستگی خوابم برد ساعت شیش مریلا صدام زد پاشم خودش نخوابیده بود رفته بود حمام خودشو بشوره ،‌ که گفت پاشو الان محمد میاد جاتو بیار تو حال پهن کن بگیر بخواب . ساعت حدود نه بود که بیدار شدم دیدم مریلا سفره انداخته برای من و میخواست بیاد منو بیدار کنه که من خودم بیدار شدم گفت پاشو دست و صورت رو بشور تا برات چایی بریزم ، داشتم صبحانه میخوردم که مریلا داشت منو نگاه میکرد ، گفت خره پس تو چرا خودتو تو من خالی کردی ، لقمه که از گلوم پائین رفت گفتم نترس من برات میرم از دارو خانه کپسول ضد حاملگی میخرم که گفت لازم نکرده من خودم قبلش خورده بودم ، گفتم پس محمد کو؟ گفت زنگ زد گفت اضافه کار وای میسه . گفتم دیشب بهت بد گذشت . خندید و گفت تا حالا به این بدی نبوده و گفتم پس دیگه من نمیتونم بیام خوابای بد تعریف کنم که گفت خودم خبرت میکنم بعد وقتی میخواستم برم یه لب درست و حسابی ازش گرفتم و خدا حافظی کردم. امید وارم از این داستا ن خوشتون نیاد…………(شوخی کردم)

مریم خانوم سلام من حامدم از استان … 18 سالمه با قد 170 و خیلی مهربون طوری که تمام دختر ها و زن های فامیل از ادب و مهربونی من واقعا خوشششون میاد من عاشق کس کردن بودم ولی همیشه با یه جلق خودم رو خفه میکردم هیچ کس رو نکرده بودم به خیلی ها نظر داشتم و به یادشون جلق میزدم یکی از فامیل ها به نام مریم 2 تا بچه داره و واقعا سکسی یه کون های بزرگ در حد هندوانه سینه ها ی بزرگ پوست سفید و قد 165 البته مامانش و خواهراش اینجوری نیستن اونا خیلی ضایع ان این یکی سکس رو خدادادی داره همون طور که گفتم من خیلی مهربونم و زن ها رفتارشون با من خیلی خوبه ایشون هم از این قاعده مستثنا نیستن یه روز برای درس دادن به بچش خونشون رفتم که وقتی میومد و چای و میوه میاورد و میرفت چشم من به سینه هاش و کون ماوراییش بود کیرم راست میشد تا این که یه روز دوباره زنگ زد که به بچه اش درس بدم من رفتم اونجا درس رو شروع کردیم که تلفن زنگ زد مامانش بود کاری براش پیش اومده بود و باید میرفت اونجا مریم نتونست بره از من معذرت خواهی کرد و پسرش امیر محمد رو فرستاد اونجا حالا من بودم و مریم و ….. بلند شدم معذرت خواهی کردم که برم میخواستم خداحافظی کنم ولی با خودم گفتم این بهترین موقعییته گفتم :خداحافظ شما با اجازه من مرخص میشم گفت :صبر کن میوه بیارم این جوری بده گفتم :نه و مرسی که دیدم رفت اشپز خونه دیگه شهوت به جای عقلم بهم دستور میداددنبالش رفتم و به بهونه ی کمک خودمو بهش میمالوندم فکر کنم فهمید چه قصدی دارم دل رو به دریا زدم و دستمو گذاشتم رو سینش و یه مالش کوچیک دادم فورا در مقابلم جبهه گرفت و تا به خودم اومدم یکی زد زیر گوشم منم نامردی نکردم و دوباره مالوندمش اونم یکی دیگه زد تو گوشم مپثل فیلم ها من شهوت داشتم و اون نفرت محکم دستشو گرفتم و خوابوندمش رو زمین میخواست داد بزنه ولی وقتی بدون معطلی یه لب ازش گرفتم و بوسیدمش رنگ صورتش عوض شد خودشو شل کرد منم لباساشو در آوردم و مالوندمش سینه هاش خیلی بزرگ شده بود سفیدی بدنش رو فرش قرمز اشپز خونه دیونم میکرد سینه هاشو میخورم که دیدم داره چشماشو میبنده انگار لال شده بود حرف نمیزد باورم نمیشد دارم به بزرگترین آرزوم میرسم شورتشو در آوردم خیس بود ولی کم زیاد نبود یه کم مالوندمش که انگار یکی بهم میگفت زود بکن توش شلوارمو در اوردم و اون همین طور چشماشو بسته بود و خودشو میمالوند سر کیرمو گذاشتم تو ورودی کسش بامورم نمیشد تا حالا کس ندیده بودم به جز تو عکس ها اروم دادم تو یه داد کشید ولی باز مثل قبل استن بای شد تا ته دادم تو بعد فهمیدم چقدر گشاده شروع کردم تلنبه زدن که دیدم اه اه میکنه تا حالا اه اه یه زن رو از روی شهوت نشنیده بودم انگار هرچی اه اه میکرد من بیشتر تو میکردک و تند تر میزدم تا این که دیدم لرزید و یه جیغ کشید و اب از تو کسش اومد بدم اومد ابشو بخورم چند لحظه نفس نفس زد تا این که مثل دیونه ها بلند شد و کیرمو که مثل بخاری داغ بود ساک زد وای چه حالی میداد حالی داد که درک میشه و وصف نمیشه داشت ابم میومد بهش گفتم کیرمو گرقت رو سینه هاش و ابم ریخت اونجا بعد گفت با کیرم ابمو پخش کردم و لای سینه هاش شروع به تلمبه زدن کردم عجب سینه هایی داشت به به مثل مروارید بود دوباره ابم داشت میومد که بهش نگفتم و همشو ریختم رو صورتش اونم انگار که تا حالا با ندیده باشه میخورد و میگفت ابت خیلی تازه و خوبه جوری میخورد که انگار داره بستنی میخوره راستش خودمم هوس اب خودمو کردم سریع لباسمو پوشیدم و میخ واستم برم که با خنده گفت عوضیه دیوس باید به ننت بگم زود زنت بده منم از خجالت نگاهش نکردم تو را برگشت به خونه بودم که هنوز باورم نمیشد به ارزوم رسیدم یهو یادم اومد از کون نکردمش کلی به خودم فحش دادم ولی با خودم گفتم حتما دفعه ی بعد این کارو میکنم الن از اون ماجرا 2 سال میگذره و من هنوز تو کف مریمم و به یاد کونش که قسمت نشد بکنم توش هر شب 2 کیلو اب خالی میکنم تو شورت از اون روز به بعد دیگه با کسی سکس نداشتم و یه جورایی توبه کردم.

کردن الهام تپل سلام من زیاد اهل پیچوندن و طول دادن داستان نیستم،یه عمو دارم که یدونه دختر داره3سال ازمن کوچیکتره. سال83 بود که من متوجه شدم الهام زیاد خودشو به من نشون میده منم جون بودم خام وقتی رفتارا شو دیدم قاطی کردم آخه بقیه پسر عمو هام تو کفش بودن،خلاصه بهش حالی کردم که متوجهت هستم کم کم بهش مسیج دادم شعرهای عاشقانه + خند دارو … بهم نزدیک شده بودیم خارج از محیط خونه قرار داشتیم یه جورایی اسیر هم شده بودیم،یه روز که داشتیم تو خیابون کس چرخ میزدیم ازم خواست برم خواستگاریش بهم گفت:دیگه طاقت دور بودن از منو نداره منم چون میدیدم کم آورده و دیگه نمی تونه منو نبینه خودمو لوس کردم اذیتش کردم گفتمش الهام توپل من با این کارات حالی به حالی میشم مجبورم نکن کاریت کنم که میگفت بیا من مال توام، الهام بیچاره خیلی منو دوست داشت… اول آشنایی مون خیلی دوسش داشتم تااینه سر از کاراش در آوردم با دو تا از پسرای همسایه ارتباط تلفنی داشت،خودم باچشمای خودم دیدم از یه پسره بی خود یه تیکه ورق گرفت،معلومه شمارت تلفن بود دیگه… تصمیم گرفتم از اون کون خوشمزه و کوس شیرینش بی بهره نشم یه روز که بیرون بودیم بهش گفتم الهام می خوامت،گفتم زنم میشی بهم گفت یک ساله که می خوام براش شرط گذاشتم شرط من تست باکره بودنش بود+پلمپ بودن کون مشنگش… قبول کرد قرار مون شد خونه عمو جونم روز موعود فرارسیده بود ،عمو با زن عمو رفته بودن خارج از شهر مطمئن بودیم که تا شب نمیان. بعد هماهنگی با الهام رفتم در خونه عموم زنگ زدم یهو در باز شد آیفون نداشتن الهام پشت در بود با یه چادر نماز سفید،کثافت از همیشه سکسی تر بود روژ لب قرمزش هواس منو برد داخل که شدیم چادرش از سرش افتد بی پدر انگار 100سال بود جنده بود،یه لباس توری مشکی با شورت وسوتین نارنجی گفتم بیا پیشم دستمو انداختم دور کمرش محکم گرفتمش گفت آروم باش ازت می ترسم… اولیت بوسو که از گردنش کردم تو بغلم آروم شد رو زمین درازش کردم با سینه های سفیدش بازی کردم بعد چند لحظه شروع کرد به گریه کردن پرسیدم چی شده جواب داد میدونم می خوای بکنیم بعدشم ولم کنی خندیدم گفتمش پس چرا برام وایسادی هیچی نگفت منم ادامه دادم با کون نرمو سفیدش بازی می کردم که دستش رفت سمت کیر نیمه خامم از رو شلوار بازیش میداد شورت شو در آوردم کس صورتیش یه حالی بهم داد که آبم آومد … کیرمو در آورد از تو شرتم حسابی بوسش کرد نمی خواست ساک بزنه بزور کردمش تو دهنش بدش آومد بعد چند لحظه براش خوشمزه شد،آبم داشت میومد بزور از دهنش در آوردمش بردم نزدیک کوسش ترسیده بود گفت پرده دارم از کون بکنم سوراخ کون شو حسابی تف مالی کردم آروم بردمش تو دادی زد هرکی تو کوچه بود فهمیده چی شده،حسابی از کون کردمش اونم جیغ می کشید آروم آروم گشاد گشاد شده بود سرعتم دو برابر شده بود الهام کونده،کوس مادرت،کیرم تو دهن مادرت،مادر جنده،پارت می کنم،گشاد،حرفای من به الهام بود 3 بار ارضاء شده بود آب من نیومده بود هنوز گریه می کگرد مردم ولم کن بده بخورم زود گذاشتم تو دهن خوشکلش چند دفعه آوردو برد تو دهنش آبم آومد همش تودهنش خالی شد حالش بد شد برام مهم نبود… تو کف کوسش بودم تا عروسی کرد اسم شوهرش جاوید هستش بعد 6ماه از عروسیش گیرش آوردم کوسشم گاییدم. دست عمو جونم درد نکنه باکردن زن عموم این کونو برام متولد کرد.