بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | شنبه – 4 دی ۱۴۰۰

گرگی در لباس میش سلام اين ماجرا مال 6 سال پيش هستش وقتي من 17 سالم بود پدرم يه دوست داشت به نام حیدری كه با هم صميمي بودن خيلي رفت و آمد داشتيم ضمن اينكه معلم كلاس پنجم من هم بود احساس خوبي بهش نداشتم از همون اول تا اينكه يه روز اومد خونه ميدونست بابا مامان كي نيستن با خانمش بود ما تازه اسباب كشي كرده بوديم تو يه خونه ويلايي داشتم چايي ميريختم كه اومد تو آشپزخونه بهش بي اعتماد نبودم فقط ازش خوشم نمي اومد يه لبخند زدم سيني رو گذاشته بودم رو ميز كه يهو از پشت بغلم كرد ازم لب گرفت خيلي ترسيده بودم خانمش رو صدا زدم ازم فاصله گرفت خانمش اومد بهش گفتم ميخواستم نظرتون رو در مورد رنگ كابينت ها بدونم … از آشپزخونه رفت بيرون يه نفس راحت كشيدم و با خانمش رفتيم تو پذيرايي ازش نفرت داشتم ولي نميتونستم چيزي به كسي بگم مامان و بابا اومدن (مامانم پرستار و بابا يه شركت كوچيك مهندسي داره منم تك فرزند) شام خوردن و اون شب با هر زجري بود تموم شد حدود 3 ماه بعد بابا رفته بود سر كار مامانم ميخواست به جاي دوستش شيفت بده قرار بود ساعت 2 بره تازه از مدرسه اومده بودم رفتم يه دوش گرفتم و نهارم رو خوردم مامان خداحافظي كرد و رفت چند دقيقه بعد زنگ زئن ايفون رو برداشتم مامان بود گفت عزيزم لباس بپوش موتوجه منظورش نشدم ولي رفتم لباس پوشيدم صداي در ورودي اومد گفتم حتما مامان چيزي جا گذاشته از اتاق رفتم بيرون كه يهو با حیدری مواجه شدم شوكه شده بودم سلام كردم يه لبخند تلخ زد و اومد سمتم فهميدم چي تو فكرش ميگذره دويدم سمت اتاقم ولي دير شده بود از پشت روسري و موهام رو گرفت گريه ام گرفته بود قسمش دادم كاريم نداشته باشه كه مثل وحشي ها به سمتم حمله ور شد اوونقدر من رو محكم تو بغلش گرفته بود كه احسلس خفگي ميكردم ميخوست ازم لب بگيره صورتم رو برگردوندم كه با يه سيلي زد تو صورتم جوري كه پرت شدم دوباره اومد سراغم روي زمين خوابوندم و دوتا دستام رو با يه دست نگه داشته بود و با دست ديگه اش لباسم رو بالا زد بهش التماس ميكردم اونقدر اشك ريخته بودم كه چشام درست نميديد افتاد به جون سينه هام دستام رو ول كر و تقريبا روم خوابيد امكان هر گونه حركتي رو ازم گرفته بو كير بزرگش از روي لباس احساس ميكردم خشكم زده بود نميدونستم چكار بايد بكنم سرش رو آورد بالا و با يه حركت همه لباساي بالا تنه ام رو در آورد يه بلوز آستين دار و سوتين انقدر وحشيانه اين كار رو كرد كه لباسم پاره شد دوباره شروع كرد به خوردن سينه هام احساس كردم دستش داره ميره سمت شلوارم قلبم داشتروي قفسهي سينم نشست جوري كه پشتش به من بود پاهاش رو گذاشته بود رو دستام كه نتونم حركتي بكنم و شلوار و شورتم رو با هم كشيد پايين فقط گريه ميكردم و التماس ولي چيزي حاليش نبود از روم بلند شد بلندم كرد و انداخت رو تخت و لباساي خودش رو در آورد فكر كردم الان وقتشه فرار كنم همه قوتم رو جمع كردم تو پاهام وقتي داش پيراهنش رو در مي آورد دويدم سمت در دنبالم اومد هنوز از در بيرون نرفته بودم كه دوباره گيرم انداخت و يكي خوابوند تو گوشم در رو بست و كشون كشون من رو برد سمت تخت واينبار رفت سراغ كوسم و شروع كرد به خوردنش… من همچنان گريه ميكردم كه برم گردوند نميدونستم ميخواد چكار كنه كيرش رو روي كونم احساس كردم از ترس قفل كرده بودم گفتش كه ميخوام بكنم تو كونت زبونم بند اومده بود چند بار سعي كرد ولي نميرفت تو ترسيده بودم دوباره برم گردوند جوري كه به پشت خوابده بودم پاهام رو جمع كرد توي شكمم و با دستش پاهام رو نگه داشت تو همون حالت و با دست ديگه اش شروع به تف زدن به كونم كرد و كيرش رو دوباره گذاشت دم كونم فشار داد ولي تو نميرفت كفري شده بود مخصوصا اينكه صداي گريه و التماس منم قطع نميشد انگشتش رو به هر زحمتي بود فرو كرد بعد شد 2تا انگشت درد زيادي رو تحمل ميكردم انگشتش رو در اورد و اينبار سر كيرش رو با فشار تمام فرو كرد تو كونم داشتم از درد ميمردم آنچنان جيغ بنفشي كشيدم كه يه لحظه جا خورد هنوز جيغم تموم نشده بود كه دوباره كيرش رو فشار داد و اينبار تقريبا تا نصفه رفته بود و من همچنان جيغ ميزدم ولي اون وحشي كار خودش رو ميكرد با همون كير نصفه شروع به عقب و جلو رفتن كرد….. كونم به شدت ميسوخت اون داشت تلمبه ميزد و منم فقط از درد جيغ ميكشيدم كه ناگهان با همه زورش كيرش رو ته كرد تو كونم نفسم بند اومده بود حتي ناي داد زدنم نداشتم اينبار آروم آروم شروع كرد به تكون خوردن و تلمبه زدن و منم همچنان التماس كردن در حين تلمبه زدن كوسم رو گرفت تو دستش حركاتش رو خيلي سريع كرده بود و من از درد به خودم مي پيچيدم يك لحظه گرمايي رو داخل كونم احساس كردم فهميدم آبش رو ريخته تو كونم كيرش رو در اورد شكمم به شدت درد ميكرد و كونم ميسوخت وقتي از جام بلند شدم ديدم رو تختيم خونيه يه لحظه ترس ورم داشت فهميد گفت نترس مال كونته گريم گرفت و دويدم سمت حموم كه تو اتاقم بود دوش رو باز كردم و نشستم يه گوشه و يه دل سير گريه كردم باور اينكه چه بلايي سرم اومده خيلي سخت بود در حموم رو باز كردم يه نگاه به داخل اتاق كردم نبود اومدم بيرون حوله ام رو پوشيم و گوشه اتاق كز كردم و ديگه اشك امونم نداد سرم رو بلند كردم ديدم تو چارچوب در ايتاده و يه لبخند وحشتناك گوشه لبشه يهو گفت واسه دور دوم آماده اي برق از سرم پريد گفت فكر كردي كوست رو نكرده ميرم دوباره شروع كردم به گريه و التماس ولي گوشش بدهكار نبود سعي كرد حوله رو از تنم در بياره ولي نتونست ديگه حتي سيلي زدنش هم واسم مهم نبود با اينكه خون دماغ شده بودم ولي حوله رو نگه داشته بودم خودم رو كنج اتاق جا داده بودم و بهش التماس ميكردم كه صداي بابام رو شنيدم كه با صورت برافروخته دويد سمت ما و فرياد كشيد مردك ديوث داري چه غلطي ميكني داييم هم همراه پدرم بود خودم رو انداختم تو بغل داييم و از ته دل گريه كردم نميدونم باهاش چكار كردن ديگه نديدمش فقط شنيدم كه زنش طلاق گرفته اين اتفاق اونقدر برام زجر آور بود كه با گذشت سالها هنوز نميتونم به هيچ مردي اعتماد كنم ازتون خواهش ميكنم هيچوقت به زور سعي نكنين با كسي رابطه داشته باشين ببخشيد كه طولاني شد نوشته؟؟؟

منتظر بودم شوهر کنه سلام دوستان من مهدیم می خوام در مورد داستان سکسم با فهیمه رو بگم این موضوع مربوط می شه به 1 ماه پیش یعنی اولین سکسم در باغمون فهیمه دختر عموی مامانم و زن داییمم هست تا زمانیکه اون زن داییم بشه قیافش زیاد سکسی نبود بود چون پدر مادرش اجازه نمی دادن لباسای تنگ سکسیو آرایشو رنگ مو اینا استفاده کنه اما در هر صورت خیلی خوشگل بودو منم خیلی تو کفش بودم فقط منتظر بودم شوهر کنه و پردش پاره بشه بعد از این که داییم اومد اینو گرفت خیلی خوشحال بودم توپوست خودم نمی گنجیدم خیلی واسشون کار کردم خلاصه بگذریم این فهیمه خانم ما از وقتی که شوهر کرد رو سریش اومد وسط کلش کلی لوازم آرایشو اینا اما شوهرش که داییم باش نمی ذاشت لباسای جذب سکسی بپوشه اون جلوی من خیلی راحت بود حالا دلیلشو نمی دونم چی بود حتی یادمه یک بار رفتم دم در خونشون تازه از حموم اومده بود بیرون با شرتو سوتین جلوم نشسته بود (البته کل خانواده فکر می کنن من خیلی اسکلم من در کل فامیل خودمو مثل بهلول جا زدم)منم مونده بودم تو کفش اینام زیاد مهم نیست خلاصه یه یه سالی گذشتو اینا بچه دار شدن منم خوشحال بودم که می تونستم پستونای گنده و خوشگلشو ببینم خلاصه خیلی می رفتم خونشونو هی به پستوناش نگاه می کردم البته به بهونه های مختلف می رفتم ولی حدود 1 ساعت به سینه هاش خیره می شدم بعد کارمو انجام می دادم بعد از 2سال و 3 ماه بچشو از شیرگرفت و دیگه وقتی خیلی با هم خوب بودن دیگه اجازه ی اینو گرفته بود که لباسای سکسی بپوشه بعدش رفت و مو هاشو های لایت کرد که دیگه دیوونه کننده بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم دوست داشتم برم درجا بکنمش ولی حیف که نمی شدخلاصه 1 ماه گذشت و به دلایلی مجبور شدیم بریم باغمون خونوادگی بخوابیم حدود 1 ماه هم تو باغ خوابیدیم و این فهیمه خانم کیر گیرش نیومده بود بعد با داییم به مشکل خوردن با هم دعواشون شد حدود 2 هفته با هم قهر بودن که سکس ما تو هفته اول دعواشون شروع شد بر اثر فحشی که بابا بزرگم به راننده کامیون دم در داد که گفت کیرم دهنت و دل فهیمه خانم از کیر آب افتاد حدودا 4 الی 5 روز بعد از دعواشون بود شبش که خوابیدم جا نبود تو هم تو هم افتاده بودیم و چون فهیمه خرخر می کرد هیشکی بغلش نمی خوابید منو پرت کردن بغلش و گفتن باید تو ابن جا بخوابی منم که از خدام بود رفتم بغلش خوابیدم هیچ کدوممون خوابمون نبرده بود ولی من خودمو زده بودم به خواب و هی تکون می خوردم و دستمو می ذاشتم رو پستناش هی میذاشتم رو کسش اونم چون فکر می کرد من خوابم چیزی بهم نمی گفت اونم ازاین کار من لذت می برد خلاصه اون شب تموم شد و من دیگه طاقت نداشتم دوست داشتم هر چی زود تر بکنمش خلاصه شب بعد با همین ترفند دستمو رو کسش می کشیدم اونم آه می کشیدساعت 3 پا شدم برم آب بخورم دیدم یه اس ام اس اومد گوشیمو در آوردم دیدم یه شماره غریبه افتاده با من دوست می شی؟ واسش فرستادم دختری یت پسر گفت دخترم گفتم خانم بی خیال ما شو اما اون التماس می کردو منم هی رد می کردم آخر قبول کردمو با هم دوست شدیم و کلی حرف زدیم آخر که می خواستم بخوابم بهش گفتم تو کجایی گفت پشت سرت گفتم پشت سر منی؟ گفت آره خنده نداره که گفتم آخه واسم عجیب بود گفت الآن عجیبیشو ازبین می برم از جاش بلند شدو بهم سلام کرد کلی التماسش کردم که جون مادرت به مامان بابام نگو غلط کردم اونم ما رو اسکل گیر آورده بودو هی می گفت نه من باید گزارش بدم آخر سر بعد از کلی گریه و التماس گفت یه راهی هست من سریع از جام بلند شدم گفتم چه راهی گفت برو بیرون دم در بهت بگم گفتم باشه بعد از 1 ربع اومد و گفت بیا این ور تر صدامونونشن منم رفتم اون ور تر گفت که بیا بریم تو دستشویی گفتم نه زشته دو تایی بریم گفت پس فردا گردنتوبابات می زنه گفتم غلط کردم بریم رفتیم و گفتش که شلوارتو بکش پایین گفتم به قرآن زشته گناه داره گفتش تو تا حالت داره یا هر چی می گم گوش می دی یا فردا کلت سر نیزه دم دره زیرشم کاغظ می چسبونن می نویسن عاقبت آدم دختر باز گفتم باشه کشیدم پایینو کیرم راست کرده بود از زیر شرتم خودشو معلوم می کرد شرتمو کشید پایین و کیرمو دید گفت ماشالا با این سن کمت کیرت از داییت بزرگ ترو کلفت تره گفت قابل شما رو نداره فکر کن مال خودته اینو که گفتم کیرمو درسته کرد تو دهنش واسم داشت ساک میزد منم به سینه هاش خیره شده بودم رو به من کرد دید که محو سینه هاش شدم لباساشوآورد و سوتینشم درآوردو که آبم پاشید تو صورتش بهش گفتم ببخشید واقا شرمنده بذار بشورمش گفت اشکال نداره این جور چیزا پیش میاد رفت صورتشو شست و دوباره اومد کیرمو ساک زد بعد از 15 دقیقه گفت حالا نوبت تودامن و شرتشو در آورد کس سفیدو داغو بدون پشمشو که دیدم یه بار دیگه آبم اومد شروع کردم به خورردنش اول باهاش لب می گرفتم بعد صورتمو گرفت کرد دش تو کسش دیگه داشتم واسش ساک می زدم واسش ساک زدمو گفت حالا زبونتو بکن تو کسم درسته که از این کار بدم میومد ولی از ترس بابام این کارو واسش کردم داشت آه می کشید که گفتم یواش الآن صدامونو می شنون که جلوی دهنشو گرفت بعد از 10 دقیقه صورتم خیس حیس شده بود بعد صورتمو کندو گفت حالا سینه هامو بخور بعد از 10دقیقه خوردن سینه هاش گفت خوب حالا بریم سر اصل مطلب گفتم چه اصلی ؟ گفت یعنی تو نمی دونی؟ گفتم نه به کیرم اشاره کردو گفتش باید اون صاحاب مرده رو بکنی این تو گفتم صاحابش زندست که گفت کل کل نکن اعصاب ندارم همین الآن می رم به بابات می گما گفتم باشه بابا من مردم من زندم اصلا من وجود ندارم فقط این موضوع رو بی خیال شو حلاصه کیرمو کردم تو کسشو نگر داشتم گفت خوب پس چرا تلنبه نمی زنی گفتم تلنبه چی دیگه مگه لاستیک می خوایم باد بزنیم(این همون قسمتی که گفتم خودمو زدم به اسکلی)واسم همشو توضیح داد گفتم باشه بعد از نیم ساعت تلنبه زدن داشت ارضاع می شد کهبهش گفتم از کون بهم می دی گفت نه درد داره گفتم تا حالا از کون دادی؟ گفت نه گفتم پس از کجا می دونی درد داره گفت ار توصیه های مادرمه گفتم تا چیزی رو تجربه نکنب نمی شه باورش کنی گفت نه گفتم من کاری می کنم دردت نگیره ولی بازم گفت نه من کلی اصرار کردم و به سختی قبول کرد بعد به انگت کوچیکم تف زدم کردم تو کونش با انگشتم تلنبه می زدم بعد دو انگشتی کردم بعد سه انگشتی دیگه داشت جیغ میزد گفتم می خوای تمومش کنیم گفت نه ادامه بده بعد به کیرم تف زدم وانگشتما در آوردمو کردم تو کونش همزمان کسشم می مالیدم که بعد از 5 دقیقه آبش ریخت بیرون اما من هنوز می کردمش تاقشنگ هر دومون ارضاع بشیم تقریبا هر دومون با هم قشنگ ارضاع شدیم همون جا افتادیم رو هم بعد از 1 ساعت استراحت با شیر آب گرم دستشویی خودمونو شستیم لباسامونو پوشیدیم وقتی تومدیم بیرون دیدیم نزدیکای صبحه رفتیم خوابیدیم و قرار شد هر دومون موضوع رو فرموش کنیم ولی من هیچ وقت اولین سکسمو فراموش نمی کنم امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه اگه غلط املایی داشتم منو ببخشید اگه نوشتنم بده بازم ببخشید چون داستان اولمه فعلا . مهدی

بالاخره بهش رسیدم موضوع از یه مهمونی که تو ماه رمضون بود شروع شد یه مهمونی خانوادگی بود که دوستای دانشگاهی بابا و مامانم بودو منم مجبور بودم برم خلاصه رفتیم…زمانی که وارد شدیم النازو دیدم وتمام توجهم به اون جلب شد خیلی زیبا بود با هیکلی که واقعا میتونم بگم تاحالا به این روفرمی ندیده بودم با پوستی سفید که چشمای درشت و مشکیش خیلی زیباش کرده بود اون موهای لخت و خراییشم که دیگه داشت دیوونم میکرد فکرشم نمیکردم الناز اینقدر زیبا شده باشه اخه من سه سال پیش دیده بودمش ولی الان خیلی زیبا تر بود توی مهمونی همش دیدش میزدم و دزدکی نیگاش میکردم اونم بعضی وقتا یه نگاهی بهم میکرد که شل میشدم نگاهاش زیبا و فریبنده بود خیلی باخودم کلنجار رفتم که شمارمو بهش بدم ولی روم نمیشد با خودم میگفتم بابا تو۱۹سالته چرا اینقدر بی عرضه ای خلاصه اینقدر خودمو خوردم که دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو رگ شجاعتم گل کرد رفتم دنبالشو یه جایی تنها گیرش اوردم هرکاری کردم نشد بهش بگمو اونم خندیدو رفت که برای مهمونا چایی بیاره خیلی به خودم لعنت فرستادم و همش خودمو سرزنش کردمو میگفتم خاک تو سرت احمدرضا تو چرا اینقد دست و پا چلفتی هستی خیلی زیبا بود نمیتونستم همینجوری ولش کنمو برم رفتم تو اشپز خونه که یه لیوان اب بخورم که دیدم اومد تو اشپز خونه با خودم گفتم الان وقتشه بهش بگی چند لحظه ای خودشو الکی اونجا معطل کرده بود ومنم عین فقط به ابسرد کن نگاه میکردم که یه دفعه برگشتمو گفتم میشه…گفت بفرمایید گفتم میشه یه چیز بگم گفت بفرمایید گفتم راستش از همون اول مهمونی که شمارو دیدم این فکر ولم نمیکنه راستش میخوام باشما بیشتر اشنا بشم اونم گفت خوب برای چی گفتم فقط اشنایی همینگفت من اینجور ادمی نیستم گفتم توروخدا فکر بد نکنین فقط یه اشنایی سادست (ولی تودلم می گفتم میتونی مخشو بزنی)یه مکث کرد و گفت شمارتون رو بدین اگه صلاح دونستم بهتون پیام میدم منم از خدا خواسته بهش دادمو با یه عالمه تشکر از اشپز خونه خارج شدم وقتی مهمونی تموم شد و رفتیم خونه بعد دوروز ازش خبری نشد دیگه داشتم ناامید میشدم که یهو بعد از ظهر یه پیام برای اومد نوشته بود برای چی میخواین با من اشناشین منم فهمیدم همونه نوشتم چون حس کردم اگه نتونم شمارو بدست بیارم تا اخر عمرم باید حسرت بخورم نوشت برا چی منم جواب دادم :برای اینکه تا حالا کسیو به زیبایی شما ندیدم گفت خوب؟گفتم خوب اگه میشه یکم باهم اشناشیم گفتم اسم من احمدرضاساونم گفت منم النازم گفتم میتونیم همدیگه رو جایی ببینیم من حرفای زیادی واسه گفتن دارم خلاصه قرار شد سه روز بعد همدیگه رو تو یه کافی شاپ نزدیک کلاسش ببینیم یه تیث توپ زدمو رفتم سر قرار حسابیم عطر رو خودم خالی کردم وقتی رفتم سر قرار کسی نبود نشستم که بیاد منتظر موندم تابیاد که یه دفعه دیدم در کافی شاپ باز شدو یه عروسک اومد تو الناز ۱۸سالش بودو اون روز یه ارایش ملایم کرده بود اومد تو منم بلندشدم گفتم بفرمایید بشینید خلاصه اینقدر اونروز باهاش حرف زدم که قرارشد باهم دوست باشیم بعد از دو سه ماهی رابطمون خیلی صمیمی شده بود اونقد که از لب گرفته بودم خلاصه یه شب بحث سکسو کشیدم وسط و گفتم دلم میخواد تو بغلم باشیومنم سینه های قشتگتو ببوسمو همه جاتو بخورم دیدم چیز خاصی نگفت و منم ادامه دادمو بهش گفتم نظرت راجب سکس چیه گفت ازش میترسم گفتم چرا گفت اخه خیلی خطرناکه گفتم دوس داری یه روزی باهم سکس داشته باشیم گفت احمدرضا این چه حرفیه گفتم بابا تو اولینو اخرین دختر توزندگیمی بهم اطمینان نداری؟گفت چرا دارم اما…گفتم اما چی گفت اخه میترسم گفتم از چی گفت از عواقبش از اینکه یکی بفهمه گفتم تو از کجا میدونی کسی میفهمه؟دیدم جواب نداد بهش اس دادم یهسوال بپرسم گفت جانم بپرس گفتم تو بهم اعتماد داری گفت معلومه تو تنها پسری هستی که بهش اعتماد دارمو اینقد دوسش دارم گفتم پس حاضری یه شب باهم باشیم گفت نمیشه گفتم درستش میکنم فقط اجازه عشقمو میخوام گفت چی بگم؟گفتم اره یا نه؟گفت اخه!…گفتم پس باشه دیگه؟ دیدم چیزی نفرساد گفتم سکوت علانت راضایت است و شب بخیر گفتمو خداحافظی کرمچند روز بعد که بابا مامانم داشتن میرفتن کرج واسه خریدن یه خونه و راست وریس کردن اونجا واسه برادم منم از فرصت استفاده کردمو به الناز زنگ زدم برداشت و اروم گفت بله؟گفتم سلام گفت سلام احمدرضا تویی به گوشیم نیگاه نکردم بفهمم تویی ببخشید گفتم طوری نیست خانومی گفت جانم؟گفتم مامان بابام واسه امیر رفتن کرج خونه بگیرن تا فردا خونه کسی نیس میتونی بیای گفت کلاس دارم بعدشم باید برم تولد دوستم گفتم میشه هردو رو جیم بزنی خواهش میکنم گفت ببینم چیمیشه ساعتای ۷بود که دیدم زنگ میزنن دیدم النازه فوری درو باز کردمو رفتم پایین خیلی خوشگل کرده بود خودشو وقتی دیدم دهنم واموند و چند لحظه تو هنگ موندم یه پالتو قرمز که خیلی شیکش کرده بود بهم گفت احمدرضا کجایی؟گفتم فرشته شدی امشب خندید اومد تو گفتم وایسا برات چایی بیارم رفتمو یه چایی داغ واسش ریختمو اوردم و هردو خوردیم بعد نشتم رو مبل و بهش گفتم بیا ببینم گفت بذار پالتومو دربیارم الان میام رفت پالتوشو در اورد وایییییی چه بدنی داشت چه سینه هایی چه کمر باریکی النازقدش۱۶۵ وزن۵۰و هیکل روفرم بود منم قدم۱۷۵وزنمم۶۸ یکم چاق ولی بدنم ورزیده هستش چون بسکتبال کارمیکنم بعدش اومد روپام نشست و بهش گفتم فرشته من امروز خیلی خوشگل شده خندیدو گفت توام خیلی تیپ زدیا خندیدمو گونشو بوسیم بهش گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت ترک نکن احمدرضا من بهت احتیاج دارم بعد باهم لب گرفتیم من از یه ترف لبای خوشگلشو میمکیدم اونم از یه طرف لبامو ول نمیکرد همونجوری بغلش کردمو بردمش تو اتقموارو گذاشتمش رو تخت و باز شروع کردم به لب گرفت ایندفه رفتم پایین و گردنشو با گوششو مخوردم اون موهامو چنگ میزد و نفساش تند شده بود گفت احمدرضا گفتم جان احمدرضا با یه اه گفت دوست دارم منمبعدش رفتم پایین تر دیدم لباسش بهم اجازه نمیده لباسشو کندم دیدم زیرش یه سوتین سفید پشید اروم از پشت بازش کردم یه دفعه سوتینش افتادو سینه های سفیدش با نوک صورتیشون مثل دوتا هلوزدن بیرون محوسینه هاش شده بودم شروع کردم به خوردنشون اه میکشید و نفساش بلند بلند بودن تا رسیدم به پستونش به مکیدنم شدت دادم اونم داشت بیشتر حال میکرد چشاشو بسته بودو فقط اه و اوه میکرد همینطور اروم رفتم پایین که رسیدم به شلوارش شلوارشم در اوردم و خواستم شرتشم دربیارم نذاشت گفت دیگه این نه یه نیگاه مظلومانه بهش کردم گفتم بهم اعتماد کن اونم دستشو از رو شرتش برداشت من شرتشو کشیدم پایین وای که چه کس تمیزو سفیدی داشت شرد کردم به خوردن کسش همین که اولین زبونو زدم یکم لرزید و یه اه بلند گشید این اهشم منو حشری تر کرد شروع کردم به خوردن چوچوله و کسش و با شدت هرچه تمام تر زبونمو میزدم به سوراخ کسش اونم دیگه اه اهش دست خودش نبود که دیدم یکدفعه لرزید و قرمز شد گفتم برو خودتو بشورو لباستم بپوش گفت پس تو چی گفتم امشبو میخوام عشقم دوست داشته باشه دستمو گرفتو دکمه شلوارمو باز کرد یه لب ازم گرفتو اروم شروع کرد به خوردن خیلی خوب میخورد بالاخره بعد از۵-۶دقیقه ابم اومدو ریختم رو سینه هاش او هردو روتخت اوفتادیمو یه لب دیگه از هم گرفتیم اون شب بهترین شب عمرم بود فروردین

بهش دادم چندوقتی بود که خواهرم با یکی از همکلاسی هاش دوست شده بود یه روز که باهم قرار داشتین منم با خواهرم رفتم از همون لحظه ی اولی که دیدمش چشمام روش ثابت موند واقعا خیلی جذاب بود و اولین چیزی که نظر آدمو جلب میکرد چشمای عسلیش بود هیکل خیلی خوبی هم داشت. اونروز سعی کردم عادی باشم و تو دلم به خودم فوش میدادم که اینطوری نگاهش نکن .. این دوست پسره خواهرته!!! چند وقت بعد اومد خواستگاری خواهرم و باهم ازدواج کردن و زندگی خیلی خوب و سکسی ای داشتن و دارن … خواهرم گاهی در مورد سکس هاشون پیش من یه حرفایی میزد که باعث میشد من شوهرش رو لخت تصور کنم اما سریع فکر و ذهنم رو منحرف میکردم به یه چیز دیگه .. خودم هیچ دوست پسری نداشتم و کلا آدم ساکتی هستم .. تا قبل از دیدنه علی هم هیچ حس خاصی نسبت به جنس مخالفم نداشتم .. خلاصه اینکه همه چیز به طور عادی میگذشت تا زمانی که خواهرم دل درد های شدید پیدا کرد و دکتر بهش گفت رحمش کیست تولید کرده و باید عمل کنه و سریعا بعد عمل باید حامله بشه چون اگه دیر بشه احتمال نازا شدنش هست .. خواهر منم عمل کرد و باردار شد اما بازم دلدرد هاش ادامه داشتن .. دکتر هم بهش گفت بخاطره عملش هست و مجبوره تا 9 ماهگی استراحت مطلق داشته باشه و به هیچ عنوان نمیتونه تا آخر مدت بارداریش سکس کنه چون بچه تو خطر هست اونم اومد خونه ی ما و 24 خوابیده بود .. دیگه زیاد جزئیات رو توضیح نمیدم … 4ماه از اومدنه خواهرم از خونش و موندنش تو خونه ی ما میگذشت که یه روز دیدم داره گریه میکنه بهش گفتم چی شده ؟ گفت علی سرما خورده – خوب خورده باشه ..گریه ی تو برای چیه؟؟ – خسته شدم به خدا .. 4ماهه همش روی این تختم .. علی هرشب خونه تنهاست .. الانم زنگ زدم بهش صداش در نمیاد از گلو درد .. – خوب بهش بگو شب بیاد اینجا براش سوپ درست میکنم .. – نه نمیاد ..حالش خوب نیست .. میشه یه خواهشی کنم؟؟ تو میری خونه ی ما و اونجا براش سوپ درست کنی؟؟دارو هم براش ببر..لجبازه دکتر نمیره .. منم گفتم باشه اما … اما راستش از همون موقع که به طرف خونه ی خواهرم راه افتادم از خودم مطمئن نبودم ! وقتی اومد دمه در بازم با دیدنه چشماش همون حال بهم دست داد .. رفتم تو و سعی کردم با حرف زدن و خندیدن هم حواس خودمو پرت کنم و هم اونو از ناراحتی در بیارم آخه قیافش خیلی کسل بود و البته حقم داشت .. 4ماه بود که زنش رفته بود خونه ی باباش اونم درست 8ماه بعد عروسیشون.. خونشون خیلی بهم ریخته بود .. دارو هایی که گرفته بودم رو دادم به علی و بهش گفتم یکم دراز بکشه تا سوپش رو آماده کنم .. اونم رفت تو اتاق و خوابید … خونه رو مرتب کردم و سوپ رو پختم و براش بردم تو اتاق که دیدم تی شرتش رو در اورده و روی تخت خوابیده .. فقط خدا میدونه تو اون موقع چه حالی داشتم .. رفتم جلو و نشستم لب تخت و دستم رو گذاشتم رو پیشونیش …خیلی داغ بود .. داشت تو تب میسوخت .. چشماش رو باز کرد و … واییییییی دوباره اون چشما!!! یه نفس عمیق کشیدم و گفتم :تب داری .. باید بری دکتر هیچی نگفت .. دوباره گفتم :اول سوپتو بخور بعد آماده شو باهم میریم دکتر .. بازم همینطوری نگام میکرد .. بعد چشم هاشو به سقف دوخت و گفت:یه سوالی بپرسم راستشو میگی؟؟؟ سرم رو تکون دادم که گفت :چرا اینطوری نگام میکنی همیشه؟ با تعجب گفتم:چطوری؟ – یه طوری که انگار من قبلا بی افت بودم و ولت کردم و رفتم ..حالا بعد سال ها اومدم و خواهرتو گرفتم .. سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم . بلند خندیدم و گفتم: تب داری .. عادیه که هزیون بگی ..برای همین میگم باید بریم دکتر دیگه .. -همش ازم فرار میکنی ..یه کلمه حرف که باهام میزنی همش زمین و هوا رو نگاه میکنی ..چرا آخه؟؟ اصن تو چرا انقد غمگین و تنهایی؟ یعنی کسی تو زندگیت نیست؟؟ منم دیدم ای وای این دستم رو خونده و کارام انقدر تابلو بودن که همه رو فهمیده ..با عجله از رو تخت بلند شدم و گفتم : من باید برم .. مچ دستم و گرفت زل زد تو چشمام .. خواستم سرم رو برگردونم که با اون یکی دستش چونم رو گرفت .. تا حالا انقدر نزدیک بهش نشسته بودم ..نفس هاش انقدر داغ بودن که احساس سوختن میکردم .. یه سوختنه خیلی خوب !!! حالم خیلی خراب بود … یه دفعه یه کاری کردم که ازم واقعا بعید بود ولی اون لحظه عقلم منو کنترل نمیکرد .. شاید بهتر باشه اسم عشق رو هم کثیف نکنم چون در هر صورت کار من خیانت به خواهرم بود .. بهتره بگم توی اون لحظه شهوت منو کنترل میکرد .. لحظه ای که لبامو روی لبای علی گذاشتم .. برای چند لحظه کاملا بی حرکت بودیم تا اینکه علی شروع به بوسیدنم کرد .. مطمئنم هروقت دیگه ای بود علی هم عکس العملش این نبود .. به هرحال شروع به لب گرفتن کردیم … دستام رو دور گردنش حلقه کردم و خودمو بهش نزدیک تر کردم .. اونم دستاشو توی موهام کردو کش موهامو باز کرد و ریختشون دورم .. هر لحظه لب گرفتمون شدید تر میشد .. هیچوقت فکر نمیکردم بوسیدنه لبای یه مرد انقدر لذت بخش باشه .. دستاش از توی موهام کم کم به طرف کمرم رفت و محکم بغلم کرد و همینطوری که لباش روی لبام بود خوابید رو تخت .. بعد چرخید و حالا رو من خوابیده بود .. تو یه لحظه لبامو ول کرد و با لبخند گفت :خیلی خوشمزه ای توی اون لحظه به این فکر نمیکردم که این حرفش فقط از روی شهوته … فقط اونقدری برام لذت بخش بود و بهم چسبید که شورتم خیس ِخیس شد … چندتا بوسه داغ از لبام گرفت و بعدش رفت سراغه گردنم .. میبوسید و لیس میزد … دیگه دیوونه ی دیووونه شده بودم … یه حس جدید بود برام .. همینطوری که دستاش روی سینه هام بود و لباش روی گردنم حرارت و آبی که از کسم خارج میشد رو میفهمیدم! واقعا نفهمیدم که کی لباسم رو در اورد و کی به کسم رسید .. مثل یه آدم مست شده بودم .. فقط یادمه وقتی کسم رو میخورد انقدر جیغ زدم تا ارضا شدم و تو دستاش آروم گرفتم ..بغلم کرد و تو بغلش خوابیدم .. یکم که گذشت با خودم گفتم باید هر طوری هست ارضاش کنم .. از بغلش بلند شدم و به شورت بالا اومدش نگاه کردم .. سعی کردم تمام اون چیزایی که تو فیلم سوپر ها دیده بودمو به کار بگیرم .. از روی شرت به کیرش دست زدم و یواش شورتشو کشیدم پایین .. این اولین باری بود که یه کیر رو از نزدیک میدیدم .. همینطوری که نگاش میکردم علی گفت:چیه؟ترسیدی ؟؟ بدونه اینکه جوابشو بدم سر کیرش رو بوسیدم و یواش کردمش تو دهنم .. میدونستم که قسمته سرش خیلی حساس هست .. سرشو مک میزدم و با دست رو روی کیرش بالا و پایین میرفتم .. صدای آه ش بلند شده بود خیلی قشنگ آه میکشید و همین باعث میشد که من بیشتر بخورم کیرشو .. یکم که گذشت بهم گفت دیگه بسه .. بعدش هم دستمو گرفت به پشت خوابوندم و چندتا تف محکم انداخت رو سوراخه کونم .. اولش هیچ مخالفتی نکردم اما وقتی سر کیرش رو گذاشت دم کونم دادم رفت هوا .. بازم سعی کرد اما واقعا درد بدی داشت .. گریم گرفته بود از یه طرف دلم میخواست ارضا بشه و از یه طرف کون دادن کار من یکی نبود .. بهش گفتم بایسته و منم جلوش زانو زدم و کیرشو دوباره کردم تو دهنم .. ایندفعه اونم یواش تلمبه میزد تو دهنم .. دهنم درد گرفته بود اما مهم ارضا شدنه اون بود برام .. بالاخره هم ارضا شد و آبش ریخت تو دهنم … بعد از اونروز دوباره سعی کردم مثل قبل باشم .. اما نمیشد ..راستی اینم بگم که از مریضیش واگیر کردم یه هفته مریض بودم .. یه بار دیگه ام بهش دادم اما بعد از اون یه ماجرایی پیش اومد که پرونده ی سکس منو علی برای همیشه بسته شد اگه مایل بودید سکس بعدیمونم مینویسم .. شبنم

اولین سکس با برادر شوهرم سلام. من مهتاب هستم 35 سالمه و متاهلخاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 92 من شوهرم کارمند وزارت نفت شغلشم ماموریتیه هروقت میره ماموریت کمتر از یک هفته طول نمی کشه ما تو یه اپارتمان خانوادگی زندگی میکنیم که طبقه پایین مادر شوهرمه و من حتی با دوستانم به سختی رفت و آمد دارم چون مدام تحت نظرم. قضیه از اونجا شرو شد که شوهرم یک هفته بود ماموریت بود و به برادرش سپرده بود که مواضب ما باشه و از اونجایی که من خیلی دوسش دارم چون پسر با شخسیت و خود ساخته ایه ما با هم رابطه خیلی خوبی داریم.یه شب مادر شوهرم رفته بود خونه دخترش و ما تنها بودیم از اونجا که کامران ورزش حرفه ای میکنه (کشتی گیره) و هرشب باشگاه شب که امد بهش گفتم شام بیا بالا اومد و بعد از شام من بچه هارو خوابوندم خودم هم رفتم حمام بعد از نظافت کلی امدم بیرون همونجوری با حوله رو تخت دراز کشیدم رو تختی خنک بود و حس خوبی داشت همونجوری بدونی که بفهمم خوابم برد خواب میدیدم که یکی داره باهام بازی میکنه و باهام ور میره خیلی حس خوبی داشتم اصلا یه جورایی خیلی حس واقعی بود هی مرتب حسی که داشتم عمیق تر و واقعی تر میشد تا اینکه لایه چشامو وا کردم و دیدم یه نفره که رونامو گذاشته رویه شونه هاش و سرش وسط پاهایه منه و به شدت داره کسم رو میخوره از یه طرف داشت ازم اب میرفت و غرق لذت بودم از طرفی ترسیده بودم . بله اقا کامران من که خواب بودم ازجلو در رد میشه و میبینه من خوابم و حوله روم نیست و حسابی من و دید زده و به گفته یه خودش دل و زده به دریا و …. بقیشم که گفتم. من امدم خودمو جم و جور کنم که دیدم نمیشه گفتم خدایا چیکار کنم بدونه اینکه چشامو باز کنم اروم گفتم کامران بسه دیگه تمومش کن خواهش میکنم دیگه داری زیاده روی میکنی. که دیدم بدونه اینکه توجهی به من بکنه گفت ااااا بیدار شدی ببخشید تازه جاهای خوبش مونده قوربونت برم پاشد پاهامو گذاشت رو شونه های عضلانیش دیدم کیرش دستشه و داره میماله عجب چیزی بود اااوووه ه ه تودسته خودش به زورجا میشداز طرفی خیلی حشری بودم واز طرفی میترسیدم نمی دونم از چی و لی میترسیدم دسمو گذاشتم رو کسم گفتم نه ترو خدا نه به خاطر فرشاد نه به خاطر بچه ها نه که گفت ببین مسخره نکن خودتو من که میکنمت پس بزار هم خودت حال کنی هم من قول میدم بت خوش بگذره تو همین حرفا بودیم که دسامو گرفت برد بالا سرم شونه هاشم به سمت سرم متمایل کرد کیرش افتاد رو کسم یه خرده فشار داد دیگه شل شدم ابروم رفت توهم بی اختیار گفتم ااااه ه ه که گل از گلش شکفت دستامو ول کرد سر کیرشو کشید لایه کسم حسابی خیس بود ولی تاحالا کیر به اون گندگی ندیده بودم سرش جدا” بزورگ وارد کسم شد که به گفته یه خودش تا داشت میرفت توش چشام گرد شد یه جیغ کوچیک زدم لبامو گاز گرفتم و دستم بی اختیار گذاشتم رو شیکمش گفت خیلخوب خیلخوب هول نکن قوربون کس تنگت برم … یواش یواش تا یخورده یه آخرش مونده جا کرد و شرو کرد من چشامو بسته بودم اون میکرد با تمام وجودم کیرشو تو کسم حس میکردم یواش یواش شدت رفت بالاتر و من بی اختیار جیغ میزدم که یهو سرمو فشار داد تو متکا گفت بچه ها بیدار میشن حالتو عوض کردیم رو شیکم خوابیدم یه متکه گذاشت زیره شیکمم پاهامو واکردم ون نشست لایه پاهام و کیره شو تا ته جاکرد تو کسم وای الان که دارم تعریف میکنم خیس میشم چه کرد تو او حالت باهام بعد که جا کرد همشو گفت پاتو ببند بعد زانوهاشو انداخت دو طرفه پاهای بهم چسبیدم و بعد طوفان شروع شد به طرز فجیعی میکرد کسمو هر ضربه ای که می زد میخرد به لوپای کونم و اونم میزد روشونو چنگ میزد جاش قرمز شده بود و من سرم زیره متکا جیغ میزدم دوباره روم دراز کشید سینه هامو چنگ میزدو ارومو عمیق بالا پایین میکرد دیدم ضربه ها محکم تر شده گفتم داره ابت میاد بریز توش چون من ( آ یو دی ) گذاشتم و اونم تمامشو خالی کرد توش افتاد روم رو تخت من خوابید . صبح ساعت 5/6 هم دو باره با خوردن کسم بیدارم کرد و دوباره هات تر از دیشب سکس کردیم از اون موقع تا امروزم هر وقت شوهرم نیست میاد جای خالیشو پر میکنه امید وارم خوشتون امده باشه مهتاب

لذت اولین بار سلام,این داستان کاملا واقعیه پس لطفا بی احترامی نکنید… اسم من مهساست الان 27 سالمه… ولی وقتی این داستان پیش اومد من فقط 20 سال داشتم..اوج سن سکسم بود. یک دوست پسر معمولی داشتم.که با این که منو چند بار به خونشون دعوت کرده بود.ولی من هیچ وقت خونشون نرفتم.فقط چند بار تو کوچه ها لب گرفته بودیم …داستان از اون جایی شروع شد که قرار شد با خوانواده داییم بریم بیرون از شهر.پیک نیک داییم یه خوانواده 3 نفره ان . ماهان پسر داییمه 3 سال از من بزرگتره باخره ما رفتیم کوه…اونم کجا؟ هریجان , صبح زود راه افتادیم. اونایی که رفتن هریجان میدونن باید نصف مسیر رو از تو اب رفت. بالاخره رسیدیم به محل اوتراغ, تا نزدیکای غروب نشسته بودیم.پسر داییم سیگاری بود ولی هیچ کس نمیدونست اینو جز من. گفت من میرم رو کوه و زود میام. منم چون الکی سیگار میکشیدم و حال میکردم. گفتم منم میام. با هم رفتیم. من جولو میرفتم که اگه افتادم کمکم کنه… رسیدیم به یک سنگ گفت بریم رو این بشینیم. من نمیتونستم واسه همین ماهان اومد کمکم کنه. با دوتا دست زیر باسنمو گرفته بودو هلم میداد بالا. بالاخره تونست و رفتیم بالا. جامون کم بود پس بهم چسبیده بودیم و واسه اینکه من نیوفتم با یک دستش دوره کمرمو گرفته بود. ولی من اصلا تو فکره سکسو این چیزا نبودم تا اینکه دیدم داره دستشو به سینهام میرسونه . هیچی نمیتونستم بگم.فقط دوعا میکردم کاری نکنه. با یکم مالوندنه سینهام مسله اینکه کرمش خابیده بود. رفتیم پیش خوانواده و راهی شدیم سمت ماشین. پسر داییم اومد کناره من که صحبت کنیمو بریم واسه همین یکم عقب افتادیم از بقیه. داشت راجبه جی افش میگفت که تموم کردنو من باید یکیرو از تو دوستام بیارم واسش.وسط حرفش به شوخی گفت نیاری مجبوری خودت بشی جی افم .هوا دیگه کاملا تاریک شده بود که رسیدیم به ماشین. قرار شد بریم خونه دایی اینا واسه همین قرار شد من با ماشین اونا بیام. منو ماهان نشستیم عقب.دایی و زن داییهم جولو… وسطای راه من خابم میومد و سرمو گزاشتم رو شونه ماهانو خابیدم… یهو با یه حالته نفس تنگی از خواب پریدمو با دوتا چشه کامل باز شده ماهان روبرو شدم.که کاملا ترسیده بود. زود خودشو کشید عقبو نشست کناره شیشه و فقط بیرونو نگا کرد تا رسیدیم. وقتیم که رسیدیم سری رفت تو اطاقش. خونه داییم دو طبقه بود بابامو دایی واسه فوتبال رفتن بالا. مامان و زن داییم دراز کشیده بودن و با هم حرف میزدن… منم رفتم سمت اطاق ماهان.طبق معمول در نزده رفتم تو…دیدم رو تخته و لپتاپ جولوش بازه و داره جغغغ میزنه… وایییییی امروز ماهان سه بار جولو من گتد زد. سری لپتاپ بستو با لهن تند گفت :به تو یاد ندادن در بزنی؟ منم که پروو گفتم نه. اومدم برم بیرون از اطاق تا داشتم درو میبستم که صدام کرد…. با یکم مکث رفتم تو اطاق و درو پشتم بستم… ماهان ازم خواهش کرد کنارش بشینم تا بهم یچیزاییرو توضیح بده. منم نشستم. فکر کنم ماهان پیش خودش احساس میکرد دیگه اب از سرش گذشته چونکه بد از یکم حرف زدن ازمن خواهش کرد تا واسش جغ بزنم.. گفت که اگه این کارو نکنم کمرش خیلی درد میگیره ….واقعیتش چون دیدم قرار نیست سکس کنیم و فقط یه جغ قبول کردم…خوشهالیرو میتونستم تو صورت ماهان ببینم… بد دستمو گرفتو کرد تو شلوارش… دستم داغ شد واییی کیرش سفته سفت بود منم چون دستم تاحالا به کیر نخورده بود حالم یجوری شده بود.شروع کردم کیرشو مالیدن و پیش خودم داشتم فکر میکردم که چه خوبه که خوردنو با کیره ماهان تجربه کنم. .. که بهو ماهان گفت مهسا اینجوری ابم نمیاد میشه کیرمو بمالم لایه پاهاتو کونت… من واقاا انتخاب دسته خودم نبودو سری قبول کردم..ماهان رفت دره اطاقو قفل کرد و اومد… بهم گفت بخواب رو تخت.بعد یکم شلوارمو کشید پایینو کیره خیس شدشو گذاشت لایه پام یهو یه حس عجیب با تپش قلب منو گرفت…ماهان هیی کیرشو میمالیدوو منم بیشتر لذت میبردم..بعد چند دقیقه باز ماهان پاشد و گفت ابم نمیاد…میشه کونتو بمالم و جغ بزنم…! گفتم باشه ولی ماهان باید سریعتر باشی شک میکنن بهمون.همینتوری که کوتمو میمالید انگشتشو رو سوراخ کونم احساس کردم.. دیگه بدنم شروغ به لرزیدن کرد که یهو انگشتشو فشار داد . تا اومدم بگم چیکار میکنی انگشتش تا ته تو کونم بود…دیگه از خودم بیخود شده بودم. دیگه ماهانم انگشتشو تند تند تو کونم تکون میداد… بعد چند لحظه دوباره خوابید روم و سره کیرشو گزاشت رو سوراخم . من دیگه تاقتم تموم شده بود که کیرشو اروم اروم فشار داد تو یهو احساس کردم دوتا رونه پام داره از هم جدا میشه. و یک درد زیادو عجیب وجودمو گرفت .اومدم جیغ بکشم ولی ماهان سورتمو فشار داد رو بالشت..کیرش تا ته تو کونم بود یه حسه عجیبی داشتم و کیره ماهانو تو کونم کامل احسساس میکردم.هالا دردمم کم شده بودو ماهان تند تر میکرد تو کونم.. صدا نفساشو تو گوشم میشنیدم… اروم میگفت ماله منی.بگو بگو کونت همیشه ماله منه.. منم جواب میدادم اره فقط واسه توام. یهو یه چیزی از اعماق وجودم احساس کردم. وایی ابم اومده بود بدنم شل شد رو تخت و نمیتونستم به ماهان بگم.بعد ماهان شرو کرد تند تر کردن… انقدر تند میکرد که داشتم پاره میشدم بعد ماهان کیرشو تا ته فشار داد تو کونم یهووو احساس کردم کونم داغ شده . ابش اومده بود و پاشیدنشو تو کونم احساس میکردم…شل شدو افتاد روم ککیرش هنوز تو کونم بود.بعد صدام کردو مهکم لبامو خورد وایی غیر قابل توصیف بود. از روم پاشدو یه دستمال هوله ای بهم داد.کونمو تمیز کردمو نشستم.شلوارمو کشیدم بالاو نشستم.. به ماهان گفتم اونورو نگاه کنه… دستمو کردم تو شرتم تا کسسمم تمیز کنم انقدر کسم خیس بود که دستماله از خیسیش تو موشتم م.چاله شده بود… دستمو دراوردم تا به ماهان گفتم راحت باش اومد طرفم و دو دستی سرمو گرفتو لبامو بوسید..کلی ازم تشکر کردو ازم خواست که همیشه واسه اون باشم … پاشدمو از اطاق رفتم بیرون… بعد از این قضیه من کلی سکس دیگه کردم.. ولی نه با ماهان… الان ماهان چند ساله که ازدواج کرده و یک پسر بچه ام داره ولی هنوز وقتی چش تو چش میشم باهاش کلی خجالت میکشه ازم… الانم فقط مونتظرم زودتر ازدواج کنم تا یه سکسه گروهیم با ماهانو زنش بکنیم داستان کاملا واقعی فقط اسم شخصیت هارو عوض کردم.

زن دایی خوشکلم اوایل که بچه بودم خیلی کار به کار زن داییم نداشتم ولی اون منو خیلی دوست داشت،باهام بازی می کرد و..(حتی با هم بحث سیاسی هم می کردیم،حساب کن یه بچه 10 ساله با یه دختر که نه،زن 20 ساله بحث سیاسی کنند) بعد از اینکه گوشی اومد دستمون،دیدیم زن داییمون عجب مالی بوده و ما خبر نداشتیم. سینه سایز 75،باسن 30اینچی،کمر باریک و.. از اون موقع به بعد رفتم تو نخ زن داییم. به هر بهوونه ای می رفتم خونه شون،بعضی موقع ها که خودش نبود می رفتم سر کمد لباسش و شرت و کرستش رو نگاه می کردم و بعضی وقتا می بوسیدمش و می بوییدمش! یه روز مادربزرگم یه مقدار سبزی داد که ببرم به زن داییم بدم،منم از خدا خواسته رفتم در خونشون و زنگ زدم،چند لحظه گذشت،دیدم زن داییم با حوله حمام اومد و در رو باز کرد. -سلام. -سلام،سبزی آوردی؟ -آره،مادرجون داد براتون بیارم. -بیاتو،من حموم بودم،زیادی وایسم اینجا سرما می خورم. -نه،مزاحم نمیشم -بهت میگم بیا،کارت دارم. -با اجازه. رفتم تو،زن داییم بدون شرت و سوتین داشت جلوم راه می رفت که یک دفعه برگشت و گفت:«تو همینجا بشین تا من برم خودم رو کامل بشورم و بیام»منم چشمی گفتم و نشستم. رفت تو حموم و دوش رو باز کرد،چند دقیقه نشد که گفت:«میشه برام از تو کمد شرت و کرستم رو بیاری؟»شرت و کرست رو براش بردم و دم در وایسادم،داشتم تمام حالات ممکن رو از نظر می گذروندم که چگونه شروع کنم.یه دفعه زن داییم از حموم اومد بیرون. -چته؟چرا اینجوری شدی؟ -چیزی نیست……چیزه…میشه یه سوال بپرسم. -بپرس -آخه شاید زشت باشه،اشکال نداره؟ -نه،بپرس -چیزه،ببخشید،این سایز سوتین که میگن چه جوریه؟ یه دفعه زن داییم برگشت و یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و منم از ترس سرم رو انداختم زیر -هیچی،هر سینه ای یه اندازه ای داره مثل شلوار که اندازه داره. -خوب اینو که میدونستم،می خواستم دستم بیاد که اندازه مثلا 55 یعنی چی،مثلا اندازه سینه شما چنده؟ یه نفس عمیق کشیدم،سوال سختی بود! -داری پر رو می شی!اندازه سینه من هفتاد و پنجه -ببخشیدا فقط می خواستم بدونم چقدره،الان که حوله دارید من از کجا بفهمم هفتاد و پنج چقدره؟ زن دایی ام لبخندی زد و گفت:«بیا جلو» ترسیدم گفتم الان کتکی چیزی به ما میزنه،رفتم جلو گفت:«بیا از رو حوله دست بزن سایزش دستت بیاد» من که ترسم خالی شده بود،شروع به دستمالی از روی حوله کردم -پس اینطوریه،چقدر گرد و بامزه اس،میشه ببینم؟ از دهنم در رفته بود،اما چیزی بود که شده!کاریش نمی شد کرد. یه نگاه خشمگینانه از طرف زن دایی -دیگه چی؟نمی خوای کسم رو بلیسی؟ -کس؟کس دیگه چیه؟ -هیچی ولش کن! -نه،زن دایی بگو چیه،قول میدم به هیچ کس نگم. -به محل ادرار دخترا میگن کس -چه جوریه؟ -یعنی چی چه جوریه؟ -شکلش،مثل ما مردا درازه؟تازه مگه می لیسنش!؟ -نه دراز نیست،بعضی موقع ها آره می لیسنش! -میشه ببینم! -خیلی پررویی پسر -تو رو خدا -به کسی نمی گی؟ -نه،قول میدم -بیا جلو رفتم جلوی پاهاش نشستم رو زمین حوله رو کنار زد و کل بدن بلوریش معلوم شد،شرتش رو کشید پایین و گفت:«ایناهاش،به این میگن کس» -چه با حاله!میششه بلیسم؟ -نه،بسته دیگه -نه تو رو خدا،بذار بیشتر نگاه کنم! سرم رو بردم جلو و یه زبون بهش زدم -نکن توجهی نکردم،دوباره زبون زدم و می لیسیدمش،بعد از چند لحظه روی زمین طاقباز خوابید و من هنوز داشتم براش می لیسیدم،بعد از مدتی بلند شدم و رفتم سراغ لب هاش و ازش لب می گرفتم،دست راستم روی کسش بود کلیتوریسش رو می مالوندم و دست چپم روی پشت گردنش.بعد از چند لحظه،همونطور که داشتم گونه هاش و گردنش رو می بوسیدم دست راستم رو از روی کسش رها کردم و به پشتش بردم و بند سوتینش رو باز کردم و اون رو از بدنش بیرون کشیدم.و دوباره مشغول شم.،لب هام و دست چپم رو سینه اش بود و دست راستم کلیتوریسش رو فشار می داد،آه زن داییم بلند شده بود،یادم افتاد که زن دایی عزیزم دختر نیست،انگشت وسطیم رو داخل کسش فرو بردم و انگشت شستم رو روی کلیتوریسش تکون می دادم،به چند لحظه نکشید که آبش با فشار از کسش بیرون زد و دستم رو خیس خیس کرد. بی حال روی زمین افتاده بود و توانایی انجام هیچ کاری رو نداشت،روی شونه خوابوندمش و با دست راستم که کاملا خیس شده بود، باسنش رو مالش می دادم،عجب باسن باحالی بود،هنوز زن داییم داشت به طور خفیف آه و ناله میکرد و هزیون می گفت،انگشت وسطی دست راستم رو به نرمی به سمت سوراخ کونش بردمو یکم ماساژ دادم،نوک ناخن انگشتم که داخل سوراخ کونش رفت،از جا پرید و گفت:«از پشت نه،از پشت نه»چشمی گفت و کمکش کردم تا بلند بشه و به سمت اتاق خواب رفتبم.به اونجا که رسیدیم،یکم سرحال اومده بود،به من گفت روی تخت،طاقباز بخواب،منم این کار رو کردم اونم خوابید روی من،طوری که کیرم که از روی شلوار لی تنگ،قلمبگی اش معلوم بود قشنگ وسط پاش قرار بگیره،بعد شروع کرد از من لب گرفتن،چند تا لب کوچولو گرفت و بعد رفت سراغ تی شرتم با کمک خودم اونو در اورد و شروع کرد به لیس زدن سینه و شکمم،و زبون زدن به نافم،بعد از چند لحظه که دید من حال نمی کنم،رفت سمت شلوار،شلوار لی دگمه ای رو اگه دقت کرده باشین،وقتی نو باشه دگمه هاش بد باز میشن،خواست دگمه هاش رو باز کنه نتونست،خودم رفتم کمکش،خیلی سخت بود،یکیش رو به زور باز کردم،کل حال سکس خوابیده بود،زن داییم که اینو فهمید،به من گفت وایسم و دگمه ها رو باز کنم و خودش زیر پام نشست و از روی شلوار زیر پام و بعد کیرم رو گاز می گرفت و یا با دهن می مالوند،بالاخره سه تا دگمه به سختی باز شد،نیازی به دگمه چهارم نبود داشتم شلوارم رو می کشیدم پایین که زنداییم پرتم کرد رو تخت و خودش کل شلوارم رو از پام کشید بیرون و پرت کرد یه طرف! دیگه به مرادش رسیده بود،شورت به قول بچه ها یقه هفتو یه کیر ورقلمبیده زیرش،شروع کرد دور پام رو لیس زد و یکدفعه با دندون شورتم رو کشید پایین،به کیرم یه نگاهی کرد و گفت:از مال داییت خوشگل تر و بهتره و سریع گذاشت تو دهنش،خیلی ضایع ساک می زد،بهش گفتم 69 کنه و منم کمی با زبونم توی کسش فرو می کردم و یا اونو می خوردم و تمام مدت دستم روی باسنش بود و می مالوندم و گاهی هم بین پاهاش،بین کون و کس رو می لیسیدم و گاهی هم سوراخ کون رو که با نگاه های بد زن دایی مواجه می شدم. چند دقیقه ای گذشت و احساس کردم آبم داره میاد،از روی کیرم بلندش کردم و گفتم:«اسپری دارید؟» که با پاسخ نه مواجه شدم،گفتم طاقباز بخوابه و کیرم رو به آرامی به سمت کسش نزدیک کردم،و با یک فشار سریع،تا ته داخل کردم که جیغش بلند شد،پاهای سنگینش رو روی شونه هام گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردن،یکم که گذشت خسته شدم و سگی خوابوندمش و کیرم رو به سمت کسش هدایت کردم،سوراخش تنگ تر شده بود و بیشتر حال می داد،چند لحظه بعد آبم داشت میومد،گفتم: -چیکارش کنم،داره میاد؟ -بریز رو سینه هام و من کیرم رو بیرون کشیدم و آبم رو با فشار روی سینه هاش خالی کردم و کنار زن داییم که حالا عزیز شده بود ولو شدم. و ازش لب گرفتم و سینه هاش رو که حالا لزج شده بود می مالوندم. بیست دقیقه ای تو بغل هم بودیم که پیشنهاد کرد بریم حموم و خودمون رو بشوریم. رفتیم حموم و با آب نسبتا داغ و شامپو بدن شروع کردم به شستن بدن زن داییم،تا رسیدم به باسنش -زن دایی جون؟ -بله عزیزم؟ -میشه یکم با پشتت ور برم؟ -ور برو اما نکن،من به داییت هم از کون نمیدم،چه برسه به تو پکر شده بودم اما دستام رو شستم و اومدم نشستم پشت زنداییم که روی شکمش تو حموم خوابیدخ بود و شروع کردم به لیسیدن کونش و از طرفی با دستم هم کسش رو می مالیدم.یکم که آه و اوهش بلند شد،بلند شدم و کیرم رو گذاشتم بین دو کفلش و می مالوندم،اولش یکی حساس شد که نکنه بخوام بکنم ولی بعدش دیگه براش عادی شد.یکم که گذشت،کرمی رو که از قبل نگه به حموم آورده بودمش برا اینجور موقعی و کنار دستم بود و ورداشتم و کمی به سوراخ کونش مالیدم. -چی بود؟چیکار داری می کنی؟ -هیچی،دارم می مالونم -آخه یهو خنکتر شد -کف بود،چیزی نبود با کرم کمی دور سوراخ کونش رو مالش دادم و انگشت سبابه ام رو کمی داخل کردم، که دوبار اعتراض کرد ولی بهش گفتم که یکم انگشت که اشکالی نداره و بی خیال شد،یکم که کونش جاباز کرد،گفتم -زن دایی جون،قنبل می کنی؟ -برا چی؟ -هچی یه مدل کردنه،الان یادم افتاد،تو قنبل کن من خوابیده می کنم تو کست (خودمم نفهمیدم چی شد!) قبول کرد و قنبل کرد،با دست چپ محکم گرفتمش و با دست راست کلیتوریسش رو فشار دادم که دوباره آهش بلند شد.یواش یواش کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و با کمک دست راستن یکم کردم تو و محکم گرفتمش: -نامرد،ولم کن -اه،یه کم رفت تو،اصلا درد نداره که، -گفتم در بیار -از این بیشتر نمی کنم تو و دوباره با دست راست کسش رو مالیدم.یکم که آرومتر شد این بار دو دستی گرفتمش و با یه فشار نصف کیرم رو کردم تو،که یه جیغ بنفش کشید -عوضی درش بیار جر خوردم -نترس،چیزی نیست، الان عادی میشه تقلا می کرد که خودش رو از دست من آزاد کنه -تقلا نکن،دردش بیشتر میشه -ولم کن بعدش که دید زورش به من نمیرسه بی خیال شد،یکم تو همون حالت عقب جلو کردم تا یکم جا باز کنه و دوباره یه فشار محکم و این بار تا خایه هام رفت تو. -آآآآآآآآآآآآی -یواش،همه فهمیدن -جر خوردم آشغال،درش بیار -عادی میشه،صبر کن پنج دقیقه ای تو اون حالت بودیم که بالاخره آروم شد و من شروع کردم به تلمبه زدن یکم که تلنبه زدم،ناله هاش تبدیل به آه و اوه شد و معلوم بود که داره لذت می بره،دیگه آبم داشت میومد، -داره میاد؟ -می خوام بخورمش کیرم رو کشیدم بیرون و گرفتم جلوی دهنش،و آبم رو پاشیدم به صورتش،یک قطره اش رو نخورد،آبم که تموم شد سر کیرم رو کرد توی دهنش و با دندون های آسیاش یه گاز محکم ازشون گرفت -آآآآآآآآآآی دیونه چرا اینجوری می کنی؟ در حالی که می خندید گفت -تا تو باشی دیگه منو مجبور نکنی،ولی ممنون خیلی حال داد. از حموم که بیرون اومدیم،لباس هام رو پوشیدم و چند تا لب ازش گرفتم که دوباره هوس سکس زد به سرم،اما دیگه کمرم جون نداشت برا همین خوابوندمش زمین و لباسش رو در آوردم و سوتینش رو انداختم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش،سینه هایی که به شیرینی عسل بود. حدود 10 دقیقه سینه هاش رو خوردم که موبایلم زنگ زد،مادرم بود که می پرسید،چرا نمیای،دیر کردی؟ دیر وقت هم شده بود و هر آن امکان داشت داییم بیاد،سریع جمع و جور کردیم و روی لباش یه بوسه زدم و ازش خداحافظی کردم.داشتم میومدم سمت در که گفت:«اگه بازم سوالی داشتی در خدمتم

کلاس خصوصی کامپیوتر می خوام یه داستان سکسی از خودم رو که تابستان همین امسال(85) برام رخ داد رو براتون تعریف کنم. امیدوارم خوشتون بیاد.تابستون بود و هوا داغ و من مثل همیشه حشری و تو کف. یکی از دخترهای آشناهامون چند وقتی بود که به خاطر مسائل کلاس کامپیوتر به پر و پای من پیچیده بود. البته ناگفته نمونه که من هم مثله خیلی ها خیلی وقت بود که تو کفش بودم. حتی چند دفعه تا نزدیکی های گا بردمش ولی آخرش نگرفت. واسه توصیفش همین رو بگم که یک بار که یک چیزی رو که مادرم داده بود تا من بهشون بدم رو بردم از قضا اون تنها بود وقتی داشتم چایی می خوردم صدام کرد ومن رفتم پیشش و دیدم که با دامن کوتاه و سوتین جلو روم وایستاده نفهمیدم که چی شد ولی یک لحظه حس کردم تو شلوارم یک چیزی سنگینی می کنه نگو که حاج عبدالله بیدار شده و می خواد بیاد بیرون( آخه مهشید هیکلش خیلی توپ بود بر خلاف آنچه فکر می کردم اصلا لاغر نبود واسه خودش یک پا جنیفر بود سینه هاشم که خیلی توپ بود پوستش هم برنزه و بدون هیچ مویی موهای سرش هم که مثل آبشار می موند مشکی و لخت بود و آدم حال می کرد باهاشون بازی کنه) به من گفت این تیپی واسه عروسی سمیه خوبم یا نه!من دیدم موقعیت جوره خواستم بکشونمش طرف سکس بهش گفتم تو هر طوری باشی خوبی که یک دفعه مامانش رسید من داشتم سرخ می شدم که خودم رو کنترل کردم و خیلی مودبانه بهش سلام کردم و قضیه اومدنم رو گفتم.اونهم جواب سلامم رو داد و هیچ چیزی نگفت آخه من تو فامیل به یه بچه خفن مثبت معروفم ( فقط دوست دارم هنگامی که تو جمع فامیل ها از من تعریف می کنند قیافه دخترهایی که از زیر من رد شدند رو ببینید شرط می بندم اگه اون موقع چاقو داشته باشن در جا منو میکشن آخه من عادت دارم بعد از اینکه از یکی سیر شدم دیگه ولش می کنم البته فکر نکنید من نامردم ها نه من از اول به همشون می گم فقط واسه ارضا شدن اول خودم و بعد تو این کار رو می کنم. یک بار از یکی ازاین دخترها پرسیدم چرا با اینکه من خوشگل نیستم با من دوست می شید گفت به خاطر اینکه تو یک جذابیت خاصی داری.) خوب زیاده گویی نمی کنم. خلاصه اونروز گذشت تا اینکه اواخر تابستون یک بار به من گفت می خوام بیام تا با من کامپیوتر کار کنی . من هم چون اونروز حوصله نداشتم جواب درست و سرمون بهش ندادم. تا اینکه یک هفته بعد وقتی کسی خونمون نبود زنگ زد که من می خوام بیام تا با من کامپیوتر کار کنی. من هم تو کونم عروسی بود گفت کی خونتون؟گفتم پدرم سر کار و مادرم هم رفته بیرون گفته شاید یک سر بیاد خونه شما. اونهم خداحافظی کرد و گفت که میاد. ولی ای کاش من لال می شدم و اون حرف رو نمی زدم. یک 3 چهار ساعتی گذشت نیومد زنگ زدم گفتم چیه؟ چرا من رو علاف کردی؟ گفت مادرم گفته وایستا وقتی مادر مهدی اومد با اون برو خونشون ولی مادر من هم وقت نکرده بود که بره اونجا. من واسه این که لو نره با لحن تندی گفتم خداحافظ و گوشی رو گذاشتم. بعدش هزار بار به خودم لعنت گفتم به خاطر حرف نا بجایی که زدم. اون شب حسابی رفتم تو کف می خواستم خودم رو خالی کنم که به زور جلو خودم رو نگه داشتم. و عوضش به امید اینکه دوباره بیاد کلی برنامه ریختم.هنوز یک هفته از اون روز نگذشته بود که دومرتبه زنگ زد و گفت که می خواد بیاد بهش گفتم این دفعه که علافم نمی کنی و دیگه هیچ حرف اضافی نزدم. اونهم گفت نه حتما میام و خداحافظی کرد.خیلی خوشحال شدم چون مادر و پدرم رفته بودن شمال و تا پس فرداش نمیومدن.من هم وقت رو غنیمت شمردم و خواستم تمام برنامه هایی که قبلا واسه خودم ساخته بودم رو اجرا کنم. سریع رفتم و اسپری رو آماده کردم و بعد از معذرت خواهی از حاج عبدالله رو سرش خالیش کردم. بعد هم کامپیوتر رو روشن کردم و یه عکس حشری کننده توپ از آنجلینا جولی انداختم رو دسکتاپ بعد تو جت ائودیو یک فیلم سوپر ایرانی توپ باز کردم گذاشتم رو دقیقه حساس و بستمش چو می دونستم وقتی بازش کنم از همون دقیقه شروع می شه. بعد تو مدیا پلیر هم یک آهنگ رپ به نام سکس پارتی رو گذاشتم تا همه چیز جور بشه. کرم رو هم اوردم گذاشتم رو کمدم تا دمه دست باشه. بعد هم رفتم نشستم تو هال تا که بیاد با اینکه اون همه اسپری زده بودم ولی حاج عبدالله دست بردار نبود و داشت بیدار می شد می ترسیدم ضایع بشه واسه همین بازم اسپری بهش زدم( آخه حاج عبدالله خیلی وقت بود که تو کف بود) دیدم که یک صدایی میاد از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم که داداشش باهاش اومده(یعنی با ماشین داداشش اومد) کیرم که داشت دوباره راست می شد یک دفعه به یک خواب سنگین فرو رفت. خلاصه امدن تو خونه و من واسشون شربت آوردم و اونها خوردن داشتم تو دلم به مانی فحش می دادم که یک دفعه گفت راستی شما کارتون کی تموم میشه تا من بیام دنبال مهشید. من که داشتم از خوشحالی می ترکیدم نمیدونستم چی بگم. گفتم که بستگی به خود مهشید داره و مانی هم چیزی نگفت من هم بهش گفتم که خودم میارمش و بعد مانی رفت. بعد من هم به مهشید گفتم خوب بریم و شروع کنیم و بعد رفتیم و مهشد مانتوش رو در آورد و با یک تاپ یقه گرد باز و یک شلوار لی تنگ سفید نشست روبروم.مانیتور رو که خاموش بود روشن کردم تا عکس رو دید یه طوری شد معلوم بود که می خواد این حالتش رو نفهمم. دستش رو گذاشت رو دسکتاپ(درس رو همون قسمت سینه هاش که بیشتر معلوم بود) گفت چه عکس قشنگیه. ای همون بازیگره است؟ خیلی باحاله؟ عکسش رو از کجا گرفتی؟ گفتم از اینترنت و اگر بخوای بازم دارم بعدا بهت نشون می دم.مثلا شروع کردم به توضیح دادن بهش که یاد آهنگ افتادم گفتم بزار یک آهنگ هم گوش کنیم. سریع آهنگ رو پخش کردم رسید به این قسمتش ” دختر یه دیقه برگرد / وای……… / شدم سر درد / می بینیش دوباره این شق کرد / بدو بیا بخورش که دیگه یخ کرد ” تا اینو شنید خندش گرفت گفت که چه آهنگ با حالی این چیه بهش گفتم که آهنگ رپ. گفت چندتا از این ها داری که من بهش گفتم خیلی و اگه بخوای می تونم بهت بدم. گفت بزار چندتاشو تا گوش کنیم من هم چند تا آهنگ تو این مایه ها واسش گذاشتم. و شروع کردم به بقیه توضیحات وقتی که حرف میزد صورتش رو می آورد نزدیک صورت من و نفسش می خورد به صورتم و من حشری می شدم همین باعث شد که دستم رو بزارم رو شونش و سعی کنم دستم رو به طرف سینه هاش هل بدم. یک کم که گذشت دیدم ریتم نفسش عوض شده. خیلی خوشحال شدم با این کار می خواست دستم راحتتر به طرف سینه هاش سر بخوره من هم فرصت رو مناسب دیدم و گفتم چطوره که یکم استراحت کنیم اونهم قبول کرد. همش منتظر بودم از عکس ها بگه سریع دسکتاپ رو آوردم اونهم تا عکس رو دید گفت که راستی عکسهات رو بیار تا ببینیم من هم معطل نکردم و اونها رو اوردم در تمام این مدت دستم رو شونش بود. من قبلا که عکس ها رو ریخته بودم همشون رو قاطی با عکس های سکسیم کرده بودم. تازه بین اونها عکس های سکسی رو هم که از آویزون گرفته بودم نیز وجود داشت. چند تا عکس اول درست بود از آنجلینا و جنیفر وقتی که چندتا جلوتر رفتم به یک عکس رسیدیم که یک مرد داشت تو کون یه دختر می کردم. من گفتم که ببخشید و خواستم پنجره رو ببندم که اون گفت نه بزار لطفا نگاه کنم.(دفعه اولم نبود ولی نمیدونم چرا از مهشید خجالت می کشیدم و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم) بهش گفتم پس خودت بزن بعدی. بعد دستم رو از روی صفحه کلید برداشتم و اون شروع کرد به جلو بردن عکس ها میشد خیلی راحت شهوت رو تو چشاش دید. من هم بیکار نشستم ودستم رو به سریع به سمت گلو و بالای سینه هاش بردم . در یک آن جا خورد ولی بعدش شروع به دیدن بقیه عکس ها کرد. گرمای گلوش من رو حسابی حشری کرده بود. دستم رو بردم زیر بلیزش و از روی کرستش داشتم سینه هاش رو می مالیدم و اصلان حواسم به کامپیوتر نبود که یک دفعه گفت اه اینها که تموم شد. بهش گفتم که جت آئودیو رو باز کنه و پلی کنه و اونهم همین کارو کرد دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه شهوت از سر و روش می بارید یک ده دقیقه ای گذشت ومن هنوز داشتم سینه هاش رو می مالیدم. که یک دفعه اون یکی دست من رو گرفت و کشید سمت کسش. بعد هم دست خودش رو برد تو شلوارک من و کیرم رو محکم گرفت. من هم دیگه تحمل نداشتم بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل. و شروع کردم به در آوردن لباس هاش اون هم تا دید من این کار رو می کنم شروع کرد به در آوردن لباسهای من. یک شرت و کرست ست سفید و توری داشت وای که داشتم می مردم. مهلت ندادم و کرستش رو باز کردم تا سینه هاش رو دیدم پریدم روش و یک گاز کوچولو از نوک سینه های لیموییش گرفتم. بعد شروع کردم به خوردن اون شیرین عسل ها وای.. که چه مزه ای داشت. بعد رفتم بالا و شروع کردم به لب گرفتن ازش رفتم سراغ لاله های گوشش و جند تا لیس کوچک زدم وای موهاش ریخته بود تو صورتم و من هم شروع کردم به خوردن گوش و گردنش که صدای ناله هاش رفت بالا فهمیدم که خیلی تو کف. بعد از اینکه یک بار دیگه مزه سینه هاش رو چشیدم رفتم سراغ کسش و با یک حرکت شرتش رو در آوردم. خیلی سفید بود من دهنم باز بود و ازش آب میومد پریدم جلو و شروع کردم به خوردن و گاز زدن کسش که خیلی هم خوشمزه بود(الان که مینویسم مزش یادم میاد و دهنم آب می افته) هنوز خیلی نخورده بودم که یک جیغ زد و کلی آب ازش اومد بیرون چقدر خوشمزه بود.(دلم میخواست بزنم تو سرم که چرا تا حالا روی مهشید کار نکرده بودم.) خلاصه اون ارضا شد و من میخواستم مخش رو بزنم تا واسم ساک بزنه. ولی من تا کیرم رو بردم جلو دهنش خودش یک نگاه کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی ماهر نبود ولی بازم خیلی بهم فاز می داد دستم رو انداخته بودم تو موهاش و داشتم با اون ها بازی می کردم یکدفعه احساس کردم که داره آبم میاد چیزی بهش نگفتم و آبم رو تو دهنش خالی کردم. گفتم الان که کونم رو پاره می کنه ولی اون تمام آب رو قورت داد. من افتادم کنارش و شروع کردم به خوردن کسش بعد هم رفتم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش. اون کیرم رو گرفت تو دستش و بعد هم شروع کرد به ساک زدن تا اینکه دوباره حاج عبدالله بیدار شد من هم کیرم رو از تو دهنش درآوردم و دستش رو گرفتم و برش گردوندم و رو تخت خوابوندمش. یک بالش هم گذاشتم زیر شکمش گفت میخوای چکار کنی؟ گفتم می خوام برم سراغ اصل کار گفت پس چرا اینوری گفتم حالا اونوری هم میشیم. سریع کرم رو آوردم و زدم دم کونش و کیرم رو هم چرب کردم. سر حاج عبدالله رو گذاشتم دم کونش که یکدفعه گفت مهدی تو رو خدا مواظب باش گفتم چشم عزیزم. من عادت ندارم زیاد منت بکشم و یا طرف رو پوف پوف کنم واسه همین یکدفعه یک هل محکم دادم و نصف کیرم رفت تو کونش که یک دفعه دادش رفت هوا ولی خوشبختانه ما خونمون آپارتمانی نیست و خیالم از بابت همسایه ها راحت بود. من هم سریع افتادم روش تا دیگه هیچ عکس العملی نشون نده و یکم آروم بشه یکم که گذاشت شروع کرد به قربون صدقه رفتن واسه من ” مهدی جون هر کاری می کنی فقط آروم فدات شم آرومتر همش ماله تو عزیزم…” من هم فهمیدم شرایط مساعده کم کم کیرم رو هل دادم تا کلش رفت تو و بعد یواش یواش شروع به تلمبه زدن کردم کونش خیلی تنگ بود و حاج عبدالله در عذاب می خواست بیاد بیرون و یک نفس بگیره ولی من نذاشتم و کمر مهشید رو گرفتم و بلندش کردم و آروم به تلمبه زدنم ادامه دادم حالا یکم جا باز شده بود ولی هنوزم تنگ بود من که یک بار آبم اومده بود دیگه به این زودی ها آبم نمیومد ولی مهشید یک بار دیگه ارضا شد دهنم وا مونده بود که این دختر انقدر آب داشت معلوم بود خیلی وقت که تو کف. کیرم رو درآوردم و مهشید رو به پشت بر گردوندم. یک لیس از کسش زدم و بقیه آب کسش رو مالیدم به دم سوراخ کونش. بعد پاهاش رو انداختم رو دوشم و کیرم رو کردم تو کونش دوباره یک جیغ خیلی بلند زد که من ترسیدم نگاه کردم دیدم که نه اتفاق خاصی نیفتاده و ادامه دادم یک 5 دقیقه از این حالت گذشته بود که فهمیدم براش عادی شده من هم سریع رفتم زیر و از اون خواستم که بشین پاشو کنه اون اول سختش بود و با کمک من شروع کرد بعد از چند بار که این حالتی رفت تو واسش عادی شد و خیلی به سرعت این کار رو میکرد که من احساس کردم آبم داره میاد سریع کشیدمش زیر و افتادم روش و آب با فشار زیادی رفت تو کونش اونهم یک داد زد و گفت:” سوختم. با اینکه تو کونم کردی ولی من تو کسم هم احساسش می کنم.” چند لحظه نگذشت که اون باز هم ارضا شد. و ما کنار هم دیگه خوابمون برد.بعد از حدود نیم ساعت بیدار شدیم و بهش گفتم بهتره بریم یک دوش بگیریم تا سر حال بیایم وقتی پاشد دیدم کلی سوراخ کونش باز شده و ازش آب بیرون میاد انگار نه انگار که این همون کون تنگ و دست نخورده یک ساعت پیش. بعد با هم رفتیم حموم ولی مهشید اصلا حال نداشت واسه همین آب سرد رو باز کردم و شروع کردم به لاس زدن با مهشید تا اینکه حالش جا اومد ما اومدیم بیرون.بعد از اینکه یک چیزی به بدن زدیم خواستم مهشد رو ببرم خونشون. در تمام این مدت دستم لا پاهای مهشید بود نمیتونستم خودم رو کنترل کنم حتی تو خیابون نزدیک بود چند بار انگشتش کنم.

اولین سکسم با زن عمو جونم سلام اسم من م…. هست (بهتره که نگم اسممو). من 19 سالمه واین داستان برمیگرده به دو ماه پیش ویکمم از زن عموم بگم زن عموم 4سال از من بزرگتره وپوستی سفیدی داره و لاغره ولی کون گنده ای داره.عموم وزن عموم دو سالی میشه که با هم از دواج کردن. یکروز که من خونه داشتم بازی میکردم (با کامپیوتر)زن عمو جونم اومد پیشمو وگفت بریم به من کمک کن که دکور خونمونو عوض کنم (ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم)من قبول کردم و رفتیم خونه اونا اون یه شلوار چسبان پوشیده بود و یه تاپ تنش بودویه چادر سفید رو سرش وقتی داشتیم از پله ها بالا میرفتیم هی کونشو میدیدم و دیونه میشدم خلاصه رسیدیم خونشون که طبقه 3 بود.گفت بیا اول ازاتاق خواب ما (یعنی اتاق عموم وزن عموم)شروع کنیم گفتم باشه رفتیم شروع کردیم بعد چند دقیقه که کار کرده بودیم رسیدیم به تخت خواب من رفتم پا تختی رو برداشتم(میذونستم که توش کاندوم و اسپری تا خیری هست)ورش داشتم واز قصد اونا روریختم زمین یهو که اینا رو دید رنگش پرید زود با دسپاچگی اومد که کاندوم ها رو جمع کنه گفتم زن عمو اینا چین گفت هنوز مونده به سنت که اینارو بدونی چیه منم که خر نبودم روش عکس کیر واینچیزا بود گفتم میخوام بدونم یکشونو باز کردم دیدم دیگه عین خیالش نیست وهیچ مخالفتی نمیکنه منم باز کردم گفت میخوای بدونی اینا چیه گفتم آره گفت بخواب روی تخت تا بهت بگم من این کارو کردم بعد شلوارمو در آورد و یکم کیرمو با دستش بازی داد وکاندوم کرد تئی کیرم منم بلند شدم و یه لب آب دار ازش گرفتم وتابشو درآوردم وتا میتونستم سینه هاشو خوردم هم زمان شلوارشو درآوردم وکسشو خوردم داشت نفس نفس میزد خوابید روی تخت من زود رفتم پیشش خوابیدم و کیرمو تا آخر کردم تو کسش آخم نگفت من شرع کردم به تلمبه زدن هی تلمبه هارو محکم میزدم کم کم آه آهش بلند شد دیدم با کاندوم حال نمیده خواستم درش بیارم ولی نزاشت اسرار نکردم یکم تلمبه زدمو دیدم آبم داره میاد چون کاندوم داشتم تلمبرو ادامه دادم تا وقتی که آبم اومد وبی حال شدم خوابیدم پیشش و دو سه دیقه با لباشو سینش بازی کردم وپاشدیم لباسامونو پوشیدیم واز زن عموم تشکر کردم و اونم گفت که دیگه نمیخواد کمک کنی منم امدم خونه ورفتم حموم.ورفتم با دوستم کافه و قلیونی دود کردیم جاتون خالی این بود اولین سکسم با زن عمو جونم. مرسی از همتون که خوندین مرسی

سکس منو خواهر زنم سلام داستانی که میخوام واستون بویسم بر میگرده به 2ماه پیش درباره سکس من با خواهرزنم من مغازه دارم و واسه جور کردن جنس زیاد این شهر اون شهر میرم که تو این سفره اخری خواهرزنم باهام همسفر شد.یه دختر 24ساله با چشمای رنگی موی بلوند کمر باریک کون پرو خوش استیل اصلا معرکست این دختر . منم که خیلی تو کفش بودمو منتظر فرصت که یه حالی بکنم باش بگزریم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم تو راه همش تو این فکر بودم که چطوری راضیش کنم که نفهمیدم چطوری 7ساعت رانندگی کردم. ساعت 5 صبح رسیدیم. گفتم بریم یجا بگیریم یکم استراحت کنیمو بعد بریم سراغ کار. یه خانومی بود که هر وقت میومیم ازش سوییت اجاره میکردم بهش ز زدمو رفتیم اونجاو رفتیم تو خونه باورم دمیشد منو سحر تنها با هم تو خونه اقا سوییت 1 تخت 2نفره بیشتر نداشت که من گفتم من زمین میخوابم تو برو روتخت قبول نکردو دوتایی رو تخت خوابیدیم داشتم دیونه میشدم البته مشخص بود اونم از من خوشش میاد.گفتم شبه اول هول بازی در نیارمو بزارم استراحت کنه.البته کرم میریختو با پاهاش میزد به پاهام منم که خسته بودم خوابم برد صبح پاشدم دیدم اومده تو بقل من خوابیده.اروم صداش کردمو وقتی خودشو تو اون حالت دید خنده مرموزی کرد.رفتیم بیرون ظهر بود دیگه نهار خوردیمو رفتیم من کارامو کردمو یکم خرتو پرت خریدیم واسه خودمونو .1قلیونم کشیدیمو اومدیم خونه .فردا ساعت 4 باره من حاضر بودو باس برمیگشتیم.شبه اخر بود .گفت برام یه لباس راحتی میگیری.منم زدم بیرون رفتم هم شام گرفتم هم یه ساپورت رنگ روشن که کونه خوشگلشو قشنگتر نشون بده با یه تاپ.اومدم خونه دیدم تو حمومه .گفتم لباساتو چیکار کنم که گفت بزار پشته در.10 مین دیگه اومد بیرون وای چی میدیدم با اون لباسا انگار هیچی تنش نبود. امشب هرطوری بود باید میکردمش.شامو خوردیمو 1فیلم دیدیمو رفتیم واسه خواب.رو تخت به این فکر میکردم از کجا شروع کنم که پشتشو کرد بهم پتورو زد کنار نتونستم خودمو کنترول کنم دستم رفت سمته کونش وای چه کونه ژله ای داشت گفت تورو خدا نکن گفتم چرا که گفت منم خیلی تورو دوست دارم ولی خواهرم چی که گفتم قرار نیست اون بفهمه منم خواهرتو دوست دارم بزار امشب به جفتمون خوش بگزره.اینو گفتمو لبو چسبوندم. اونم شروع کرد لبا منو خوردن رو اسمونا بودم. کم کم لباساشو در اوردم شروع کریم به خوردنه سینهاش همینطوری اومدم پایین رسیدم به کوسش وای چه بو و مزه ای داشت شروع کردم به خوردن که صداش بلند شد میگفت دوست دارم بعد از کوسش افتادم به جون کونش دبخور انگشتمو کردم تو سوراخش خیلی تنگ بود اگه بازش نمیکردم زیره کیرم میمرد صداش خونه رو برداشته بود منم حسابی رو کونش کار کردمو حالا نوبت اون بود من دراز کشیدمو افتاد روم شروع کرد خوردن از بالا خورد تا رسید به کیرم گرفت تو دهنش داشت کیرمو قورت میداد من سکس خیلی داشتم ولی هیچکس به این خوبی کیرمو نخورده بود تازه داشت حال میداد با دستم سرشو کشیدم سمته خودم یکم لب گرفتمو گفتم برگرد. وای چه کونی رفتم کرم اوردم مالیدم دمه سوراخش با اون همه خوردنو انگشت کردن هنوز تنگ بود یکم با سوراخش ور رفتم کیرمو کرم زدمو گذاشتم دمه سوراخ یه فشار کوچولو دادم دیدم داره تختوچنگ میرنه که شروع کردم نوازش کردشو اروم اروم کیرمو هل میدادم تواون زیر التماس میکرد گفتم بکشم بیرون گفت نه میخوام حال کنی عشقم اینو گفت شروع کردم تلمبه زدن یکم که گذشت دیدم داره حال میکنه داد میزد پارم کن من ماله توام که دیدم بله سحر ارضا شد اه کشیدو چند لحظه بی حرکت موند بعد بلند شدو حالت سگی منم از بالا سوارش شدمو شروع کردم تلمبه زدن اونم همش ابرازه علاقه میکرد که منم تحریک میشدم ابم داشت میومد تلمبه زدنو تندتر کردمو با یه فشار محکم ابمو تا ته تو کونش خالی کردم.بعد اینکه کیرمو در اوردم یه ساک چند مینی واسم زد که داشتم بیهوش میشدم .تا ظهر خوابیدیمو یه دوش گرفتیمو باره منو تحویل گرفتیمو برگشتیم توراه برگشتم یه ساک توپ واسم زد.ساکاش عالی بود.اینم خاطره سکس منو خواهر زنم.

شبی با خاله زنم ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺧﺎﻧﻤﻢ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﺒﻮﺩ. ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ، ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻣﻦ ﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺑﻊ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻤﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ، ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ. ﮐﻤﯽ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻻﯼ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ. ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻡ. ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭ ﺭﻓﺘﻢ. ﺳﻔﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ. ﺗﮑﻮﻥ ﺗﮑﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ. ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﺷﮑﻤﺶ ﻭ ﺭﻭﻥ ﻭ ﺷﻮﺭﺗﺶ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ. ﺳﻔﯿﺪ ﻭﻧﺮﻡ. ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﻧﺶ. ﺩﺍﻍ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺴﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ. ﮐﯿﺮﻡ ﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﮑﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮﺣﺸﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ. ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺯﺣﻤﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﻓﻘﻂ ﺗﻨﺸﻮ ﺷﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﮐﻮﻧﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺩﺵ. ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩ. ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻫﻢ ﭼﺎﻕ. ﺁﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮ ﻃﻮﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﺯﯾﺮﺵ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺍﺑﻪ. ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺳﺒﮏ ﺑﻮﺩ. ﺁﺭﻭﻡ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ. ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺁﻫﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭﮐﻤﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺭﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﯾﯽ؟ ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻓﺶ. ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﭼﮑﺎﺭﮐﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﯿﭽﯽ. ﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻡ، ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ. ﮔﻔﺖ: لیلا (ﺯﻧﻢ) ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻪ . ﮔﻔﺘﻢ: زﻭﺩ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ. ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺑﻮﺩﻡ. ﺧﻨﮑﯽ ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺗﻨﺸﻮ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﻮﻟﻪ ﺩﻭﺭ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﭙﻞ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻢ. ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯼ. ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻧﻔﺴﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ. ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ. ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﻮﺩﻡ. ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﻼﻣﺖ ﺭﺿﺎﺳﺖ. ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺎ ﺷﺴﺘﻢ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻃﻮﻟﺶ ﺑﺪﻡ ، ﺑﯿﺸﺘﺮﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ. ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ، ﻟﻄﯿﻔﯽ ، ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ. ﻭ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻣﻨﺪﯼ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺮﻡ. ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺸﻖ ﻣﻨﯽ ، ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ، ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﻭ ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ. ﺁﺭﻭﻡ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻭﺩ ﺑﻮﺩ. ﻋﺰﯾﺰﺩﻟﻢ. ﻋﺸﻖ ﻣﻦ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ. ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﺑﺒﻨﺪ. ﻭ ﺑﺴﺖ. ﺑﻌﺪﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺯﮐﻦ. ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺯﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺩﯾﻮﻭﻧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ. ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﮔﻔﺖ: لیلا ﺑﯿﺪﺍﺭﻣﯽ ﺷﻪ ﻫﺎ. ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻭﮐﻤﺮﺵ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻡ. ﺁﺭﻭﻡ ﻟﺐ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻫﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ. ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﻓﻘﻂ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻧﻔﺴﺶ ﺗﻨﺪ ﺷﺪ. ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﮐﺮﺩﻡ. ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻨﺪﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ. ﻭ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ: ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻣﺖ. ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﻋﺸﻖ ﻣﻨﯽ . ﻋﺰﯾﺰﺩﻟﻢ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺻﻮﺭﺗﺶ. ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ. ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ. ﻣﺜﻞ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻓﻘﻂ ﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺳﺮﺵ ﺭﻭﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﮓ ﺯﺩ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﻡ. ﻣﻦ ﻤﺎﻡ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﻟﺒﺎﻡ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. ﺩﻫﻨﻢ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺸﻮ ﺗﺎ ﺟﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ. ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮﻩ ﺑﺸﯿﻨﯿﻢ ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺳﺮﭘﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﻢ. ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ. ﺣﻮﻟﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺮﮐﻮﻧﺶ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺖ. ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺎﻫﺶ ﺭﻭ ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺯﺍﻧﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺘﻢ. ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻣﺘﻮﺭﻡ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﻭﺭﻡ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﯾﺮﮒ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ. ﺑﺎﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ. ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺑﻌﺪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﮐﺴﺶ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﮐﺴﺶ. ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﮐﺴﺶ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻭﻧﺪﻡ. ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺷﻠﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﭘﺴﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﻭﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺴﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺴﻪ. ﺩﺳﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺭﻭﯼ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﺮﺵ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ. ﯾﻪ ﭘﺎﺵ ﺯﯾﺮ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺎﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﻦ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺭﻭﻧﺎﺵ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﻤﺖ. ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺴﺖ ﺑﻮﺩﻡ. ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺲ ﺧﯿﺴﺖ. ﻭﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻟﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ. ﺧﻮﺩﺷﻮﮐﺎﻣﻞ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺷﻠﺶ ﮐﺮﺩ. ﺁﺭﻭﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺷﻮ ﻣﮏ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﺷﻞ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ. ﺿﻤﻦ ﺁﻩ ﻭﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ، ﺻﺪﺍﺵ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻡ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﻮﺩ. ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ، ﮐﯿﺮ. ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﻓﻘﻂ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ . ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ. ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ. ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﻃﺮﻑ ﮐﺲ ﺧﯿﺴﺶ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺗﺸﻨﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺧﻨﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺭﺵ. ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺸﻢ. ﮐﺴﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭ. ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺎﻻﺗﺮ. ﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺵ ﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. – ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ. ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ. ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﮐﺴﻢ. ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ. ﮐﯿﺮﮐﻠﻔﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ. ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ. ﻣﻨﻮ ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﯿﺮﻡ. ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﻩ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺧﻔﻪ ﻣﯿﺸﻪ. ﻭﻟﯽ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﺵ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺗﺨﻤﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺎﺯﺷﻮﻥ ﮔﺮﻓﺖ . ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ. ﻭﻟﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻢ . ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺭﻭﺵ. ﮐﯿﺮﻡ ﻻﯼ ﺷﮑﺎﻑ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﺮﻡ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﻭ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ. ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺩﻭﺗﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ. ﺑﻪ ﻭﺭﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ. ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ. ﻣﻦ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻫﻦ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﺁﺭﻭﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ. ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ . ﺑﻌﺪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ . ﺣﺲ ﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ. ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﺩﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ . ﻭ ﻓﻘﻂ ﻫﻮﺍ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺵ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﺷﻬﻮﺗﻢ ﺭﻭ ﺻﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮐﺲ ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ. ﺗﯿﮑﻪ ﭘﺎﺭﺵ ﮐﻦ ﺑﺎﮐﯿﺮﺕ. ﻫﯿﭽﯽ ﺍﺯﺵ ﻧﺰﺍﺭ. ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﯿﺮﺗﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺗﻮﮐﺴﻢ ﺣﺲ ﮐﻨﻢ. ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮐﯿﺮﺕ ﺑﻤﯿﺮﻡ . ﭘﺎﺷﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ. ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺥ ;8 ﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﯿﺮﺕ ﺗﻮﮐﺴﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﺵ. ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺴﺶ ﺯﺩﻡ. ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻟﯿﺲ ﯽ ﺯﺩ. ﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﺠﺎﯾﯿﻢ. ﺍﺻﻼ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﻦ. ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ. ﻟﯿﺰِ ﻟﯿﺰ ﻭ ﺧﯿﺲِ ﺧﯿﺲ . ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﮐﺴﺶ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺰﻥ. ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﺑﺰﻥ. ﻭ ﻣﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﯿﮑﻠﺶ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ. ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺯﻭﺩﺑﺎﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﮑﺎﺭﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﺵ . ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺶ ﺭﻭﻡ. ﻭﺯﻧﺘﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺭﻭﻡ. ﻣﻨﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﻠﻮﺗﺮ. ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯﮐﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ. ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺁﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺁﻩ . ﺁﻩ. ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﻭ ﻣﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺍﺯ ﺟﺎ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ. ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﯽ ﺯﺩﻡ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ. ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﭘﻬﻠﻮ ﺟﺎﺑﺠﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ. ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ. ﮔﯿﺞ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻣﺜﻞ ﺁﻫﻮ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺁﻣﯿﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻧﺶ. ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ، ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ. ﭼﺸﻤﺎﺵ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ . ﻓﻘﻂ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ. ﻭ ﺳﺮﺵ ﺑﺮﮔﺸﺖ. ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ. ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ: ﺑﮑﻦ. ﺑﮑﻦ. ﺑﺰﻥ . ﻭ ﻣﻦ ﺭﺣﻢ ﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﻃﻮﺭﯼ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﺯ ﮐﻤﺮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺜﻞ ﻟﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻗﺎﻟﯽ. ﺗﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ. ﺷﻞ ﺷﺪ. ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ… یاسین

عزا برای من عروسی شد .این ماجرا رو که براتون مینویسم مربوط میشه به 2هفته قبل یعنی آبان92 که تو دانشگاه بودم ساعت 1.5˛2بود که مامان زنگ زد و بهم گفت که دختر عموی بابام مرده و دارن میرن خونه اونها منم اگه رفتم خونه واسه خودم ناهار درست کنم و بخورم خلاصه من اومدم خونه یه نیمرویی درست کردم و خوردم و به مامانم زنگ زدم که ببینم کجان که مامانم بهم گفت که خونه عموی بابامن و از اونجا میرن مسجد, اگه خواستی تو هم بیا, آدرسو ازش گرفتمو یه شلوار پارچه ای راسته با یه پیرهن مشکیو با یه ژیله مشکی با یه جفت کفش ورنی پوشیدمو رفتم مسجد خلاصه مسجد تموم شد و اومدیم بیرون با داش کوچیکمو بابام و عموم که 11 سالی بود که دیگه رفت و آمد نداشتیم ولی هرجا میدیدیم سلام و احوالپرسی میکردیم و از آخرین دیدارمون 6و7 سالی گذشته بود و اون موقع هم عمومو تنها دیده بودم. وایساده بودیم منتظر مامانم بودیم که دیدیم مامانم با زن عموم از قسمت زنونه مسجد در اومدن دارن میان سمته ما و زن عموم همش داره به من نگا میکنه و با مامانم حرف میزنه رسیدن به ما و سلام احوالپرسی کردیم زن عموم بهم گفت به به آقا شاهین چقدر بزرگ شدی و خوشتیپ شدی, منم با یه لحن مطمئن گفتم خواهش میکنم لطف دارین! ولی قلب صاب مردم یهویی ریخت.جریان این بود که تولد 1سالگی داداش کوچیکم خونواده این عموم با ما سر مسائل خاله زنک بازی قطع رابطه کردنو تا این موقع هم مشخص نشده تو او تولد چی شده و چی گذشته. از عموم و زن عموم بگم :زن عموی من که اسمش الهه است یه خانم 40 ساله کمی قد بلند و خوش هیکل با پوست سبزه بایه قیافه کاملا زنانه خوشگل و متین.عموم هم که اسمش رضاست یه مرد 46 ساله نسبتا جذاب قد بلند و کشتی گیر که جوونییاش خیلی دختر کش بوده و ولی الان چون ورزش و گذاشته کنارشکم در آورده به چه بزرگی و از یه طرف دیگه موهاشم ریخته و کچل شده تو یه بیمارستان تو شیراز راننده آمبولانسه.2تا دختر دارن که که یکیش تو دانشجو 19سالشه و تو خوابگاه اونجا میمونه و یکی هم20سالشو ازدواج کرده رفته کرمان آخه شوهرش کرمانیه. خلاصه اونروز گذشت و ما برای مراسم سوم دختر عموی بابام دوباره اومدیم مسجد وسطای مراسم بابام پاشد و منو صدا کرد و رفتیم بیرون گفت من مغازه کار دارم بیا با هم بریم مغازه و تو با ماشین برگرد و مسجد تموم شد با مامن برین خونه رفتیم و من برگشتم مسجد تموم شد با عموم اومدیم بیرون که زن عمو و مامان هم اومدن عموم بهم گفت که من امروز شیفت شبم تو بیمارستان اگه زحمتی نیس منو برسون بیمارستان وزن عموتو هم برسون خونمون منم قبول کردم توراه عمو رو رسوندم بیمارستانو مامانو هم خونه و زن عمو رو هم که بردم برسونم خونشون تو راه همش از تو آینه منو نگاه میکرد و درباره خودم ازم میپرسید که بهش گفتم زن عمو بیا جلو بشین راحت حرف بزنیم من چشام کج شد از بس تو آینه نگات کردم اونم قبول کرد نگه داشتم اومد جلو نشست تا خونشون باهم حرف زدیم رسیدیم خونشون هر چقد تعارف کرد برم خونشون قبول نکردم گفتم میرم دنبال بابا که بهم گفت باشه فقط شماره تو بده تا بهم جوکی اسمسی بفرستیم منم شمارمو دادم.تا شب هفت دخترعموی بابا بهم اسمس میدادیم اوایلش جوک و اس عارفانه ولی یه روز قبل مراسم هفتم جوک سکسی بهم فرستاد منم جوابشو دادم و تا این که مراسم شب هفت رسید تو این مدت فقط به زن عموم فکر میکردمو خداخدا میکردم که شب هفتم هم عموم شیفت باشه تا من زن عمورو برسونم تو راه مخشو بزنم که اینطوری هم شد من اونروز یه شلوار لی دمپا تنگ مشکی با یه اورکت کتان مشکی و پلیور سرمه ای شیک با یه جفت کتونی مشکی پوشیده بودم وسطای مراسم باز بابا رو بردم رسوندم و برگشتم مراسم تموم شد و همین که خواست عموم بگه پریدم وسط حرفشو گفتم شمارو میرسونم بیمارستان وزن عمورو هم خونتون امر دیگه ای ندارین که گفت زحمت میشه واست خلاصه عمو رو رسوندم بیمارستان و مامانو خونه زن عمو اومد جلو نشست و تو راه داشتیم میحرفیدیم که من بش گفتم زن عمو یادته بچه بودم به تو میگفتم دوست دخترمی چه دورانی بود گفت آره چقد ناز بودی گفتم مگه الان نیستم گفت چرا الان نازتر هم شدی ولی بچه یه چیز دیگست گفتم اره اونموقع میگفتم خوش بحال عمو که دوست دخترش تویی بر گشت گفت اونموقع نه الان الان کچل و گنده و بد ترکیب شده با هم خندیدیم ولی فهمیدم زیاد از عموم خوشش نمیاد رسیدیم در خونشون گفت بیا یه چایی بخور بعد برو که باز من قبول نکردم ولی اینبار زیاد اصرار کرد و منم که از خدام بود قبول کردم رفتیم تو فورا رفت آشپزخونه چایی ساز رو روشن کرد و برگشت گفت تا آب جوش میاد و چایی حاضر میشه لباسامو عوض کنمو تو هم به خونه زنگ بزن بگو شامو اینجایی منم از خدا خواسته قبول کردم گفتم زنگ میزنم میگم بهشون رفت لباساشو عوض کرداومد تو پذیرایی دیدم یه ساپورته ضخیم ولی خیلی تنگ با یه بلوز بلند که تا روی روناش بود وبا یه روسری کرم اومد پذیرایی و با یه لبخند نازی گفت خوش آومدی یه یه ربعی نشستیمو حرف زدیم پا شد رفت چایی و آماده کرد و آورد خوردیم همش داشتم به اندامه خوشگلش نگا میکردمو تو دلم غوغایی بود خیلی حشری شده بودم ساعت 8.5 بود که گفتم اگه اجازه بدی برم زنگ بزنم به خونه بگم من شامو اینجام با سر تایید کرد اومدم تو حیاتشون زنگ زدم به بابام گفتم ماشین طرفای خونه عمو اینا خراب شده تو خودت برو خونه منم زنگ زدم همکلاسیم بیاد وارده به مکانیکی نگاش کنه درست شد میام خونه اونم قبول کرد.برگشتم خونه دیدم تو پذیرایی نیست رفتم آشپزخونه دیدم اونجا هم نیست رفتم سمته اتاقش دیدم وایساده جلو آینه کنسول داره آرایش میکنه گفتم زن عمو عروسی میخوای بری گفت نه بابا ملایم آرایش میکنم تا یه ذره شبیه آدم بشم این مراسم عزا آدمو شبیه پیرزنا میکنه و با یه لبخند ناز گفت تو چرا به بابات دروغ گفتی؟ که فهمیدم از پنجره اتاقش که روبه حیاطه شنیده گفتم اگه میفهمید میخوام شام بمونم اصلا قبول نمیکرد برا همین دروغ گفتم گفت چرا مگه من زن عموت نیستم که نزدیکش شدمو با یه خنده معنی دار گفتم به قول بچگیام نه دوست دخترمی که احساس کردم خیلی خوشش اومد از حرفم خودشو کشید کنار و گفت کاش رضا هم یبار اینطوری بهم میگفت گفتم منو با عمو رضا مقایسه میکنی گفت اصلا ˛تو هم خوشگلی هیکلت خوبه آروم نزدیکش شدم گفتم خوب وقتی من میگم چه احتیاجیه اون کچل شکم گنده بت بگه با یه لبخند ملیح گفت منظورت چیه که دیگه جوابشو ندادم و لبامو گذاشتم رو لباشو بوسش کردم با دستام بازوهاشو گرفتم بدنش داغ داغ بود خودشو کشید کنار با یه نگاه پر از شهوت داشت نگام میکرد باز لبامو گذاشتم رولباشو آروم بردمش سمته تخت که یه لحظه سست شد و افتاد رو تخت و منم افتادم روش لباشو با ولع خاصی که لبریز از عشق بود میخوردم اونم کامل کنترلشو ازدست داده بود و داشت لبامو میخورد یه ذره که لبا وگردنو لاله گوشاشو خوردم از روش پاشدم پلیور و آستین حلقه ای مو در آوردمو دوباره افتادم روش لبای همدیگرو داشتیم میخوردیم از رو بلوزش سینه های خوشکلشو میمالوندم پاشدم بلوزشو در آوردم و سوتین سفید شو باز کردم یه بدن سبزه خوشگل و تراشیده شده جلو چشام بود دوباره رفتم سمته لباش و خوردمو اومدم سمته سینه هاش سینه هاشو لیس میزدمو نوکای قهوه ای خوشگلشو گرفته بودم دهنمو میخوردمو گاز میگرفتمو با یه دستم سینه هاشو میمالوندمو با یه دستم کسشو از رو ساپورتش میمالوندم صداش خونه رو بر داشته بود آه وآوه نازی میکرد که من بیشتر حشری میشدم. سرمو از رو سینه هاش بالا آوردم رفتم سمته ساپورتش با عشق تمام ساپورتشو در آوردم شرته سفیدشو هم در آوردم یه کس خیلی خوشگل تر وتمیز جلوم بود خیلی حشری شده بودم باز رفتم سمته سینه هاش با ولع تمام میخوردمو انگشتمو کرده بودم تو کسشو عقب جلو میکردمو میمالوندم با صدای شهوتناک و با آه و اوه همچین شاهینننننننم شاهین جونننننننننننم میکرد که من دیوونه میشدم یه 5˛6 دقیقه که سینه هاشو خوردمو کسشو میمالوندم یه لرزش شدیدی کرد و سست افتاد و ارضا شد ولی من دست بردار نبودم. اومدم سمته کسش انگشتم تو کسش بود در نیاوردم همونجوری شروع کردم به خوردن کوسش چوچولشو گرفته بودم دهنم محکم میخوردمش صداش باز بلند شده بود 3˛4 دقیقه که خوردم پاشدم شلوارمو در آوردم رفتم جلوش نشستم گفتم الهه جونم تو هم ماله منو بخور لبخند نازی کرد و شرتمو کشید پایین کیرم که مثل استخون سفت شده بود شلاقی اومد جلو دهنشو شروع کرد به ساک زدن حسابی کیرمو خورد منم که ترسیدم آبم بیاد گفتم بسه بلندش کردمو از پشت چسبیدم بهش چه کونی داشت خیلی خوش فرم بود نه خیلی شل بود و نه خیلی سفت ازپشت کیرمو گذاشتم لای لمبرهاشو بالا پایین میکردم اونم همچین آه وآوه میکرد که معلوم بود حسابی حال میکنه دوباره انداختم رو تخت پاهاشو باز کردمو گذاشتم رو شونه هام کیرمو میمالوندم به آب کسش اونم ااااه اوووه میکرد یه لحظه با فشار کردم توی کسش فکر نمیکردم کوسش اینقدر تنگ باشه یه لحظه احساس کردم دارم آتیش میگیرم شروع کردم به تلمبه زدن 2˛3دقیقه ای تو اون پوزیشن تلمبه زدم اه و اوهش کل خونه رو برداشته بود برش گردوندم رو بغل خوابوندمشو خودم هم بغلش خوابیدم یه پاشو انداختم رو پاهای خودمو کیرمو کردم تو کوسش داشتم از شدت حشر میمردم با سرعت تلمبه میزدمو اونم یه صداهایی در میاورد که انگار فیلم سکسیه. باز بعد 2˛3 دقیقه یه تکون شدیدی خورد وارضا شد کیرمو در آوردم بلندش کردم گفتم الهه قمبل کن اونم فورا چهاردست و پا قمبل کرد رفتم پشتشو کیرمو میمالوندم به کوسش و کردم تو کوسش داشتم تلمبه میزدم ولی چشمم رو سوراخ کونش بود معلوم بود خیلی تنگه انگشتمو با آب دهنم خیس کردم آروم کردم تو سوراخ کونش بله حدسم درست بود خیلی تنگ بود یه ذره با سوراخش بازی کردم کیرمو در آوردم گذاشتم رو سوراخش برگشت خواست یه حرفی بزنه گفتم عشقم خواهش میکنم جونه شاهین گفت درد داره گفتم خواهش کردم سرشو برگردوند منم آروم سر کیرمو فشار دادم رفت تو یه دادی کشیدو گفت آخخخخخخ درد داره شاهین, منم که داغ بودم وزنمو انداختم روش که کیرم تا آخرش رفت تو کونش افتادم روش, داد میزدو ملافه رو کرده بود تو دهنش یه ذره که گذشت گفتم دردش خوابید با سر اشاره کرد که آره شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن اونم باز شروع کرد به آه و اوه کردن یه ذره که تلمبه زدم کیرم در اومد کردم تو کوسش و با سرعت تلمبه زدم داشت آبم میومد در آوردم و گذاشتم رو سوراخ کونش محکم کردم تو که یه دادی زد و منم نتونستم تحمل کنم آبمو با فشار تموم ریختم تو کونشو افتادم روش کیرم تو بود آروم آروم داشت میخوابید از روش اومدم کنار و اونم بلند شد گفت شاهین جونم خیلی دوست دارم گفتم منم همینطور شروع کردیم لببازی که تلفن زنگ خورد پا شدم گوشی بیسیموآوردم دادم بهش گفت عموته ساکت شروع کرد به حرف زدن عموم از من پرسیده بود که دیدم داره میگه یه ساعت ونیم پیش منو رسوند خونه و رفت من دیگه نمیدونم خلاصه قطع کرد و گفت گوشیتو نگا کن گوشیمو بر داشتم دیدم بله 2˛3بار عموم و بابام زنگ زدن گفتم من دیگه رفتم˛ لباسامو پوشیدمو اونم لخت رو تخت داشت منو نگا میکرد رفتم جلوشو لباشو بوسیدمو گفتم خیلی چسبید خیلی دوست دارم اونم گفت منم همینطور و خدافظی کردم داشتم میرفتم بیرون که صدام زد شاهین گفتم بله گفت اس یادت نره ها.گفتم چشم زن عموی خوشگلم خدافظ.اومدم بیرون اول به بابام زنگ زدمو گفتم داشتیم با رفیقم با ماشین ور میرفتیم و گوشیم تو ماشین بود زنگ بزن به عمو هم بگو.کاپوتو دادم بالا یه ذره دستامو سیاه و روغنی کردم گازشو گرفتمو رفتم خونه.الان یه هفته است که باهاش هستمو خیلی دوسش دارم.ماجراهای من چون با جزئیات مینویسم طولانیه به بزرگی خودتون ببخشید. شاهین

سکس با خواهرزن فضول این خاطره که می نویسم عین حقیقت است.علی هستم سی سالمه استان بوشهر زندگی میکنم.من ودخترخالم پنج سالی ازدواج کردیم هیج مشکلی نداریم.اوایل که نامزد بودیم خونشون میرفتم خواهرکوچکی داشت که دائم ما را می پایید ودوست داشت بدوند ماچطورباهم رابطه داریم.تا اینکه یک روزمن به خونشون رفتم بی خبری سری به نامزدم بزنم یواشکی در باز بود واردشدم دیدم تو یکی ازاتاقها صدایی میاد… آرام کناردربه داخل نگاه کردم دیدم دختر خاله کوچکم چند عکس سکسی ازمن وخواهرش روی صفحه کامپیوتر آورده ونگاه میکنه وداره با خودش ور میره.من هم یواشکی موبایلم در آوردم وعکسی ازاون گرفتم که لخت بود.بعد برگشتم تو حیاط وباصدای بزرگ یا الله گفتم وآمدم تو مثل اینکه کسی جزء خودش خونه نبود/باحالت اضطراب بیرون اومد وسلامی کرد وگفت کسی نیست رفتند خونه دائیم/منم گفتم چکار میکردی؟ گفت هیج داشتم فیلم نگاه میکردم منم گفتم دیدم چکار میکردی .سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت حالا بیا داخل تا بهت نشان بدم چکار میکردی موبایل رابه کامپیو تر وصل کردم وعکسش رانشونش دادم که گفت: جان خودت هرکار بگی میکنم فقط پاکش کن راستش خیلی وقت بود که حسودیم به خواهرم می شد ودوست داشتم یکبار هم که شده تو راتو آغوش بگیرم.این حرف مراتکان دادبه خودم گفتم باید تو رابکنم/گفت صبرکن تابیام به حموم رفت واومدبعد زنگی به خونه دائیش زد کی میان خونه مطمئن بشه.خلاصه باهم رفتیم تو خونه بعد لخت شدنش به خودم ای کاش من دختر خاله کوچکه را میگرفتم .اون اولین بار بود با جنس مخالف ارتباط برقرار می کرد زیاد وارد نبود دوست داشت تجربه کند/بعد اینکه باپستونای خیلی کوچکش بازی کردم شهوت تمام بدنش را فرا گرفته بودکیر م در آورد وشروع کر دبا آن ور رفتن کیرم انقدر بزرگ بود که ترسیدم زیر قولش بزند ولی او آلان شهوتی بود وزبانش رادور آن می مالید نمی توانست توی دهانش بکند دهانش کوچک وکیربزرگ و کلفت بود . حالا نوبت ما بود شرتش را پایین کشیدم وشروع به خوردن کسش شدم کسش کوچک و……آنقدر خوردم که ابش اومد وبدنش بی حس شد پا هاش را باز کردم ورویش دراز کشیدم وبا کیرم روی کسش می کشیدم کیرم آنقدر بزرگ شده بود که خودم باور نمی کردم دیدم دوباره شهوتی شده میگه فشارش بده داخل چطورهحالا من هم بیشتر دلم می خواست بکنم توش با اولین فشارصداش بالا رفت نگاه کردم کیرم داخل نرفته خون سرازیر شده با ترس خون را پاک کردم ولی اون دست بردار نبوددوباره می گفت بکن با فشار مجدد من کیر م تا نصفه داخل رفت خون زد بیرون وجیغ بلندی کشید ولی من دست بردار نبودم تا آخر کردم تو وبا دست دهنش راگرفتم .صداش زیادتر شد نتوانست تحمل کند بلند شدم خون زیادی بیرون می زد واو هم گریه می کرد حالا باید چکار بکنم /خون قطع نمی شد باچند دستمال بستم وسریع بغلش کردم لباسی برش کردم و تا کسی نیامده با دکتر زنانی که در همان خیابون بود رسوندمش دختر خاله اون روز هشت بقیه خورد. تا مدتها با تلفن در این رابطه صحبت می کردیم که می گفت توباید مرابگیری وخواهرم راولش کنی تااینکه تصمیم گرفتم براش مرد خوبی پیدا کنم .بلاخره مرد مورد نظرهم پیدا شدوبا کلی پول که من براش خرج کردم شوهرش دادم.وبعد از سه ماه شوهرش تصادف کرد ومرد و پدرش هم یک ماه بعد رحمت خدا رفت. وبعد از مدتی که ما سرو سامان گرفتیم دستش گرفتم ودر شرکت خودمان بعنوان منشی استخدام کردم .برادرش نظامی بود کارش رفت تهران وخونشون رافروخت وبا مادرش در تهران خونه خریدندوحالا خواهرش که سر کا ر بود شبا خونه ما بود.تا اینکه یه روزخانمم برای پسرم قرار بود برود مدرسه جلسه ومن هم به بهانه خواهر زنم رازودتر خونه فرستادم تا خوراکی درست کند ومن هم پشت سرش راه افتادم تا چیزی بگیرم وبه او بدهم تا درست کند گرفتم وخیلی وقت بود از اون ماجرا می گذشت باخواهر زن.رسیدم خونه سراغش رفتم خودش هم می دونست چکار کنه حمام رفته بود وآماده شده بود داخل اتاق رفتیم وشرع کردیم به خوردن آلت یکدیگر که خبر نداشتم زنم کلید دارددر همین حین خانمم وارد شد ودید که من با خواهرش هستم زد زیر دادوبیدادکردن وکلی فحش به خواهرش دادگفت از این خونه بیرون برو کثافت…که خواهرش جواب داد این تویی که بیرون باید بری چون اون زمان که هنوز شوهر نکرده بودم این شوهر تو بود که پرده ام را از بین بردوبعد برام شوهر درست کردوبعد هم شوهرم مرد باشناسنامه المثنی باهم عقد کردیم /خانمم دیگه جیزی نگفت تا اینکه شبی با خانمم خوابیده بودیم خانمم گفت تا برم خواهرم صدا بزنم بیاد باهم بخوابیم رفت واز تو اتاق آوردش وحالا هر دو دو طرف من هستند.

دخترعمه ی مانکن من من امیر هستم و بیست سالمه و تنها پسر کل خانواده هستم یعنی فکرشو بکن تنها پسر که کل خانواده خیلی دوستش داره و کلی دختر هم اطرافش هست تعریف از خود نباشه که هست قیافمون هم بدک نیست اصلا خوبه هکلمونم بد نیست . از داستان دور نشیم داشتم میگفتم دخترای اطرافم دختر عمه یکی از یکی خوشگل تر دختر عمو همین طور دختر خاله هم همین طور این داستان مربوط به دختر عمه سیما یه دختر بیست و پنچ ساله ی خوشگل و مانکل داستان از اون جا شروع شد که من از خیلی قبل از سن چارده پونزده سالگی دوست داشتم این رو بکنم ولی نمیشد ونمیتونستم و سال ها گذشت و تنها حسرتش موند واسه ما ولی اون روز موعود رسید روزی که رفته بودیم خونشون. عید نوروز همین سال بود . که یک لباس خیلی خوشگل وشیک پوشیده بود و من هم ترو تمیز کرده بودم که خودش سر صحبتو باز کرد با من. چنتا سوال در مورد درس دانشگاه و کامپیوتر پرسید که فهمید ویندوز بلدم نصب کنم کامپوترشون اتاق بالا بود به من گفت برو روشن کن تا من هم بیام منم گفتم حتما بیا که میخوام یادتم بدم . خلاصه اومد و نشست کنارم که داشتم براش نصب میکردم که کم کم داشتم حشری میشدم اخه منو اون تنها بودیم مونده بودم چه جوری سر صحبتو باز کنم که یک دفعه گفتم . سیما تو نمیخوای به ما عیدی بدی اونم با خنده گفت عیدی! مثلا چی .؟ . ـ هرچی. ـ هرچی که نمیشه. ـ چرا نمیشه بده من تورو ازاد میزارم تو عیدی دادن. ـ اصلا چون پسر خوبی هستی خودت بگو چی میخوای. ـ من…. من… من تورو میخوام ! ـ چی؟ هیچی غلط کردم . نه یا یه حرفی رو نزن یا میزنی تا تهش وایسا . سیما من تو رو دوست دارم یه لب به من میدی . خفه شو کثافت مثل این که خیلی پر رو شدی .منم دیدم داره باد خنده حرف میزنه فهمیدم راضیه سری پریدم و دستامو گذاشتم بغل گوشش و یه دقیقه ازش لب گرفتم هردومون مست مست شده بودیم که دیدم صدای باباش داره میادو صدا زنون داره میاد بالا سری خودمو جمع کردم که اومد تو گفت بیاین پایین شام بخورید که بعد میخوای بریم خونه ی مادر بزرگتون سیما گفت باشه شما برین ماهم میام من به سیما گفتم من مست مستم نمیخوای یه حالی به ما بدی . گفت چه حالی شما پسرا چقدر بیجنبه اید من یه دخترم . از این حرفش فهمیدم بدش نمیاد گفتم یه پیشنهاد دارم برات امشب که اینا دارن میرن مهمونی خونه خاله منم به یه بهونه ای می پی چونم مثلا میرم خونه و تو هم یه جوری بپیچون که نری . گفت باید فکر کنم . کفتم فکر کن . اقا شام که تموم شد من گفتم من میرم خونه که خستم خداحافظ از سیما هم خداحافظی کردم رفتم سر کوچه نشستم دیدم دونه دونه همه رفتن به غیر از …. . بعد از دو سه دقیقه رفتم دم در زنگ زدم در باز شد رفتم تو دیدم سیما اومد تا رفت بگه سلام مثل یه گاو افتادم روش سلام و تو دهنش خوردم همین طور محکم و سریع داشتم ازش لب میگرفتم که زیر اون لب گرفتن با اون صدای حشری گفت چته امیر یواش تر گفتم من امشب تو رو میخوام بخورم و لباسشو جوری باز کردم که نزدیک بود پاره بشه شروع کردم از زیر گردن خوردن و باچ کردن تا رسیدم به اون سینه های ناز و کوچولوش که وقتی لیسش میزدم انگار دنیا رو بهش دادن جوری با لبخند اه و ناله میکرد که کیر داشت توشلوار لی میشکست . بعد از سه چهار دقیقه که سینه هاشو خوردم و گاز کرفتم اومدم پایین تر تمام بدنم داشت میلرزید نمیدونم از ترس بود یا از حشر شلوار رو شرتشو با هم کشیدم پایین چی میدیم .. یه کس که نمیتونستم بکنم توش بهم گفت میخوای چیکار کنی گفتم نگران نباش نمیتونم بکنم توش ولی میتونم بخورمش که . شروع کردم به لیس زدن و میک زدن و مالوندن کس و لیس زدن دور نافش که داشت از لذت میرفت اون دنیا که دیدم داره مثل زلزله می لرزه که ترسیدم گفتم چی شدی صداش در نمی اومد که گفت هیچی تو کارتو بکن منم دیدم مست مست سریع برش گردوندم یه متکا زیر شکم کونشو بادست باز کردم که بکنم توش که دیدم هی سفت میکنه نمیزاره تا کیرم میذارم که بکنم توش نمیشد یه توف اندختم .با انگشت شروع کردم به کردن تو کون تنگش که به غلط کردن افتاده بود دیدم یه ذره گشاد شدد سریع کیرم که داشت رگاش میزد بیرون کردم تو کونش یه اخ بلندی گفت که ترسیدم همسایه ها بیان کمک بعد شروع کرد اروم اروم گریه کردن من هم همین چوری تلمبه میزدم تف مینداختم و میکردم سه چهار دقیقه طول نکشید که تازه به درد عادت کرده بود داشت حال میکرد دیدم داره ابم میاد سرم بردم پاین رو کمرش گفتم ابمو کجات بریزم اروم و بی حال گفت نمیدونم هر غلطی میکنی بکن . چنتا تلمبه زدم و کیرم در اوردم همشو ریختم روکمرش و از حال رفتم و کنارش افتادم چشام هیچ جارو نمیدید یه کی دو دقیقه بعد دیدم سیما میگه این کثافتا که ریختی رومو جمع کن منم چار دستو پا یه دست مال کاغذی ورداشتم پاکش کردم داشت میرف حموم که رفتم دوباره بوسش کنم که زد زیر گوشم گفت برو کثافت منم لباسامو پوشیدمو رفتم سریع خونه . . از اون به بعد هم دیگه یه لب هم بهم نداد. چه برسه به کون…

سکس با زن داداش حامله سلام من خیلی اهل نوشتن نیستم ولی خاطره ای که میخام بگم مال سال 85 هست وهنوز وقتی یادش میوفتم کیرم راست میشه! اونموقع 20سالم بود و تازه دانشگاه گیلان قبول شده بودم.ما ساکن کرمانشاه هستیم.داداشم 3سال بود ازدواج کرده بود و ساکن تهران هستند. زن داداشم چهره زیبایی داره وخیلی خیلی خوش لباس و خوش اندامه!وفوقالعاده مهربون و خوش اخلاق. یه روز تعطیلات میان ترم اومدم تهران که از اونجا برم کرمانشاه.اولین بار بود که تنها میومدم خونه داداشم. وقتی از راه رسیدم فقط زهرا زن داداشم خونه بود،با خوشرویی خوش آمدگویی کردو چایی اورد و شروع کرد ازم سوال پرسیدن راجع به درس ودانشگاه. همیشه به داداشم به خاطر انتخابش آفرین میگفتم وته دلم بهش حسادت میکردم. ازش پرسیدم حال خودت ونی نی چطوره؟آخه 6ماهه باردار بود.یه لبخند زدو گفت خوبیم به نظرت خیلی چاق نشدم؟نگاهش کردم یه پیراهن و یه شلوار کشی تنگ پوشیده بود شکمش خیلی مشخص نبود،دستش رو روشکمش گذاشته بودبهش گفتم مثل همیشه خوشکل وخوش هیکلی! انگارخجالت کشید سرش رو پایین انداخت با یه لبخند گفت مرسی وسریع رفت تو اتاق. حس کردم خیلی دوسش دارم دلم میخاست ببوسمش. سریع رفتم سر کامپیوتر که از شر افکارم بیرون بیام.وتا وقتی داداشم اومد زهرا تو آشپزخونه بود ومن سرکامپیوتر.از روی شیطنت و فوضولی رفتم توی درایوی که عکسای خودشون روسیو کرده بودن،وای دیدن زهرا تولباسای سکسی و لختی دیوانه کننده بود،آخه همیشه جلوی ما لباساش پوشیده بود وروسری میپوشید.ولی توی عکسا با لباسای مختلف عکس داشت و هرکدوم قشنگتر از قبلی بود. از خدا میخاستم قسمت منم یه دختر مثل زهرا باشه یکی دوساعت بعد سعید داداشم اومد خونه. زهرا بایه سینی که توش لیوانهای آب هویج بود به استقبالش اومد وخسته نباشید گفت. سعید از خاست زود شام بیاره خیلی با عجله شام خورد و از من خاست باهم بریم فوتبال. بهش گفتم زهرا تنهاست،گفت اشکال نداره زود برمیگردیم. با هم رفتیم فوتبال تو هفته سه شب فوتبال میرم اگه نباشم تیممون ناقص میشه. تو فوتبال همه فکرم پیش زهرا بود وعکساش و لبخندش. شب برگشتیم خونه طفلی منتظر مانشسته بود،برامون میوه پوست گرفته بود. کلی صحبت کردیم. وبعد برای من جا انداختن توی هال وخودشون رفتن توی اتاقشون. خاب از چشمام پریده بود همش تصور میکردم الان سعید داره با زهرا سکس میکنه!خیلی بهش حسودی میکردم. از فوضولی آروم در اتاقشون روباز کردم به اندازه چند سانتی متر یه نور ملایم صورتی توی اتاق بود قلبم تند میزداگه سعید ببینه چی بگم؟! ولی حسم از من قوی تر بود. دیدم هر دو خابن وبا فاصله،چطور سعید سفت تو بغلش نگرفته بودش. دوباره نگاه کردم روسری نداشت موهای لختش دور صرتشو گرفته بود به پهلو خابیده بود وپتو رو کامل روش کشیده بود. تا صبح با خودم فکر میکردم وتو تصوراتم بغلش میکردم ومی بوسیدمش و… حسابی خرابکاری کرده بودم ساعت6سعید پاشد بره سرکار.خودم رو به خاب زدم وپتو روکشیدم روسرم. نیم ساعته حاضر شد ورفت. دیگه نمیتونستم طاقت بیارم در اتاق روباز کردم ساق پاهاش از پتو بیرون زده بود.رنگ پوستش برنزه خیلی خوشکل بود. دلم میخاست برم ببوسمش ولی میترسیدم از عکس العملش. به زور خودم رو کنترل کردم رفتم دوش گرفتم ورفتم نون خریدم و از سرخیابونشون کله پاچه خریدم،آخه میدونستم خیلی دوس داره. کلید انداختم و آروم دروباز کردم هنوز خاب بود.رفتم تو اتاق کنار تختش نشستم چهرش تو خاب خیلی مظلومتر بود،آروم پتو رو یکم کنار زدم یه تاپ پوشیده بود چاک سینه های خوشکلش معلوم بود،حس میکردم الان از صدای ضربان قلبم بیدار میشه بلند وتند تند نفس میکشیدم. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم،عشق به زهرا همه وجودمو پرکرده بود.اروم دستش رو بوسیدم.هنوز خاب بود. کیرم حسابی شق شده بود. رفتم آروم کنارش سرجای سعید دراز کشیرم،دست کشیدم توموهاش،خاب الوده گفت سعید نکن میخام بخابم.صورتمو بردم نزدیک صورتش خیلی زیباتر از همیشه بود.آروم گونش رو بوس کردم.چشاشو آروم باز کرد،چشمش به من که افتاد جا خورد سریع پتو رو کشید رو خودش و نشست و با لحن تندی گفت اینجا چکار میکنی؟ دستشو گرفتم تا خاستم چیزی بگم دستشو کشید ویه سیلی زد تو گوشم. گفتم بزن هرچی هم بزنی نمیتونی از عشقم کم کنی دستشو گرفتمو بوسیدم سعی میکرد دستشو از دستم جدا کنه وشروع کرد به ناسزا گفتن میگفت اگه سعید بفهمه مبکشدت،گفتم بخاطر تو میمیرم اشکال نداره. دستشو گرفته بودم و میبوسیدم. خیلی مقاومت میکردمن تند تند قسم میخوردم که چقدر عاشقشم.همینطور که زور میزد از دستم خودشو بیرون بکشه خابوندمش پایین شکمش از زیر تاپش معلوم بود یکم شکمش بزرگ شده بود شروع کردم شکمش روبوسیدن.قسمش میدادم به جون نینیت کسی چیزی نمیفهمه فقط میخام ببوسمت،کاردیگه ای ندارم. اونقدر بوسیدمش و اونقدر مقاومت کرد ولی در نهایت وقتی رفتم سراغ سینه هاش و شروع کردم بوسیدن ولیسیدن سینه هاش کم کم آروم شد میبوسیدمش و بهش میگفتم دوستت دارم عاشقتم نمیزارم هیچکس بفهمه عشقم. با یه دست دوتا دستاشو گرفته بودم وبا یه دست تاپشو بالا زدم یکی از سینه هاش از زیر تاپ بیرون اومد شروع کردم به لیسیدن وبوسیدن سینش حس کردم دیگه مقاومت نمیکنه دستاشو از چنگم رها کنه و بدنش آرومتر شد. دستاشو رها کردم.صورتمو به صورتش نزدیک کردم چشماش پراز اشک بود اشکاشو با بوسه هام پاک کردم بهش گفتم نمیدونی چقدر به سعید حسودی میکنم تو فرشته ای . دیگه نمیخاست از چنگم فرار کنه فقط گفت اگه سعید بفهمه چی؟ گفتم نمیفهمه عشقم هیچ کس نمیفهمه! شروع کردم لباشو خوردن اول اون هیچ واکنشی نشون نمیداد.ولی انگار گرمی عشق من کارخودش رو کرد اونم لبای منو میخورد. با حرص لبش رو میخوردم. بعد شروع کردم با زبونم گردنش رو نوازش کردم،آروم آروم کنارم دراز کشیده بود گوشاشو نوازش میکردم تو گوشش همش میگفتم هیچ کس مث من عاشقت نیست تو بینظیرترین مخلوق خدایی. بعد تاپشو آروم دراوردم.هیچ مقاومتی نکردکنارش دراز کشیدم خودمو بهش چسبونده بودم وکیرمو بهش می مالیدم. شروع کردم سینه هاشو مالیدن وخودن. وقتی داشتم نوک سینه هاشو میمالیدم یه قطره شیر ازش بیرون اومدشهوتم روچند برابر کرده بود شیرو بانوک زبونم خوردم چقدر شیرین و خوشمزه بود وقتی نوک سینشو فشار میدادن به اندازه یه قطره بیرون میومد وقتی حسابی سینه هاشو خوردم. رفتم سراغ پاهاش،شلوار پاش بودنوک انگشتای پاشو لیس میزدم.خاستم شلوارشو دربیارم گفت نه دیگه نمیزارم.دست دوتامون به کمر شلوار بود.دستشو بوسیدمو گفتم خاهش میکنم بزار اندامتو ببینم بزار یکبار ببینمت. اول نمیزاشت بعد دستشو از کمر شلوار برداشتم بوسیدمش وبعد با یه حرکت سریع شلوارشو پایین کشیدم. گفت نمیزارم دست به شورتم بزنی.گفتم باشه قول میدم شورتت رو درنیارم. بدون اینکه چیزی بگم پاهاشو و پشت زانوهاشو میلیسیدم. به شرتش رسیدم از روی شرت کسش رو آروم گاز میگرفتم وکناره های کسش رو زبون میزدم شرتش روکنار زدم وکسش رو نگاه کردم یکم موهاش دراومده بوداز کنار شرتش زبونم رو روسوراخ کسش کشیدم خودش شرتش رو پایین کشید خیلی خوشحال شدم که خودش اینکارو کرد. رفتم روبروی صورتش و گفتم عشقم واقعا ممنونمو لباشو بوسیدم حس کردم خیلی خجالت میکشه. وقتی کسش رو میخوردم با دستاش سرم رو نوازش میکرد و کم کم صدای آه کردنش رو نتونست تحمل کنه!وبعد خودش دستش رو طرف پاهام اورد وشلوارمو پایین کشید منم بهش کمک میکردم وشلوار و شرتمو دراوردم بعد کیرمو که حسابی سفت شده بود رو گرفت دستش وبرد طرف دهنش همینکه زبونش به کیرم خورد آبم اومد سریع کیرمو کشیدم پایین وآبم روی پاهاش ریخت وبعد دوباره شروع کردم به خودن ولیسیدن کسش زهرا هم کیرمو گرفت تو دستش وماساژمیداد. بعد بهش گفتم میزاری بکنم توش،باسر تایید کرد. کسش رو بوسیدمو آروم کیرمو گذاشتم جلو سوراخش وبا یه فشار تا ته داخلش کردم خیلی لذت بخش بود کسش گرم گرم بود همینطور که کیرم تو کسش بود سینشو لیس میزدم واز انگشتمو و برده بودم سوراخ کونشو نوازش میکردم بعد دو دقیقه که تلمبه زدم حس کردم دارم ارضا میشم خاستم کیرمو بیرون بکشم ولی زهرا کمرمو سفت گرفت و آروم گفت بریز توش. وقتی تموم شد سرمو گذاشتم تو سینش وچند دقیقه فقط بوسیدمش وهردو سکوت کرده بودیم

گمشدگان سلام عزیزان؛ خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم ازبدترین خاطرات زندگیمه؛ اسمم تو این داستان ماندانا است؛ 23 سالمه؛ داستانم اصلا لذت بخش نیست اگه دوس ندارید روحیتون خراب بشه نخونید، اما درعوض عبرت آموزه، ماجرا برمیگرده به 2سال پیش، من یه پسرعمه دارم که ازبچگی شیفتش بودم، قیافش طرزنگاهش، آرامشی که درچهرش موج میزنه، خیلی دوس داشتم یه جوری درکنارش باشم دوس داشتم شریک زندگیش باشم دنبال یه راهی میگشتم که خودمو بهش نزدیک کنم تااینکه 2سال پیش شمارشو ازروی گوشی داداشم که خیلی باهاش رفیق بود برداشتم. ازفرستادن یه مسیج عاشقانه شروع کردم، طبق روال همیشه چون نشناخت جواب داد؛شما؟ منم یه خورده سربسرش گذاشتم دیدم داره کلافه میشه خودمو بهش معرفی کردم، اونم که خیلی خوشحال شده بود زودی بهم زنگ زد و باصدایی لرزون و شاد باهام صحبت کرد. اینطوربه نظرمیرسید که خیلی ازاین کارمن خوشحال شده بود، روزهای بعد دیگه خودش اس میفرستاد و زنگ میزد، کم کم باهم میرفتیم کافی شاپ ها قرارمیذاشتیم، روبروی هم مینشستیم اون دوتا دستشو دورصورتم میذاشت لبامو گونه هامو با انگشت شستش نوازش میکرد لباشو رو لبام میذاشت و همدیگه رو میبوسیدیم؛ وای خدایا تو خوابمم نمیدیدم که علی رو اینطوری کنارم ببینم، علی همسن خودم بود نظامی بود و آدم خیلی مؤمنی نشون میداد، اونطوری که خونوادش میگفتن هیچ وقت نمازش قضا نمیشد، یه خونه تو شهرکرمانشاه داشت(جفتمون بچه کرمانشاهیم) یه پژو 405 هم داشت؛ همیشه و همه جا یه جوری وانمود میکرد انگارخیلی منو دوس داره، توجشنای عروسی میومد دستامو میگرفت و دوتایی میرقصیدیم، تقریبا همه فهمیده بودن ما همدیگه رو دوس داریم، مأموریت که میرفت واسم ادکلن وشال کادو میاورد، یه روز بهم گفت موافقی بریم خونمو ببینیم منم بس که بهش اعتماد داشتم بدون اینکه فکرکنم قبول کردم، خلاصه دوتایی رفتیم خونش، یه خونه آپارتمانی با تجهیزات کامل، همینطورکه داشتم توی خونه بااتاقاشو نگاه میکردم بهم لبخندی زد وگفت این خونه درحسرت یه عروس مثل توأه، منم بهش یه لبخند زدم؛ بعد تعارف زد که بشینم گفت چیزی میخوری؟ باشوخی بهش گفتم مگه وسایل پذیرایی هم داری؟ گفت چراکه نه دیروز تدارک دیدم، رفت ازتوی یخچال 2 لیوان آب پرتقال برداشت و اومد پیشم یه لیوانشو گذاشت جلوی من و یکیشم خودش برداشت، منم چون تابستون بود و هوا خیلی گرم بود ازفرط تشنگی کم کم همشو خوردم، بعدازنزدیکای 10دقیقه سرگیجه عجیبی بهم دست داد نمیدونم چم شده بود فقط درعین اینکه سرم گیج میرفت انرژیم زیاد شده بود، یواش یواش احساس خوبی بهم دست داد دوس داشتم یکیو بغل کنم، علی هم دید داروش اثرخودشو کرده زوداومد کنارم روی کاناپه نشست و شروع کرد به لب گرفتن خیلی وحشیانه لبامو میخورد و کمرمو میمالید بعد منو به حالت خوابیده درآورد و مانتومو ازتنم درآود ازرولباس سینه هامو ماساژ میداد و کیرشو چسبوند به بدن من؛ تاب وسوتینمم که درآورد شروع کرد به خوردن سینه هام؛ همچین به کوسم فشارمیآورد که کم مونده بود کیرش ازرو شلواربره توش، داشت خیلی بهم کیف میداد سینه به این بزرگی رو تانصفه تودهنش میکرد ومک میزد ازروم بلند شد و شلواروشورتمو درآورد پاهامو بازکرد و کوسمولیس زد؛ اولین تجربه سکسی بود که داشتم اصلا فکرنمیکردم اینقد لذت بخش باشه،فکرم کارنمیکرد نمیدونستم دارم چیکارمیکنم هوشیارنبودم نمیدونم چی به خوردم داده بود؛ منو بغل کرد و برد توی اتاق خواب وبه شکم خوابوند کوفت وزهرماری که به خوردم داده بود تازه داشت اثرمیکرد بیحال بودم و نمیتونستم چشامو بازبذارم یه بالش نرم گذاشت زیرشکمم و پاهامو بازکردو رفت روپشتم خوابید کیرشو گذاشت دم کونمو فشارداد؛ خدای من وحشتناک بود همیشه فکرمیکردم کیرراحت میره تو کون و کیف میده ولی اصلا اونطورنبود کیرشو هرچی فشارمیدادتو کونم نمیرفت بعد کیرشو درآورد و فکرکنم با آب دهنش لیزش کرد و محکم فروکرد توکونم بازم به سختی تومیرفت؛ خیلی دردم گرفت ولی نمیتونستم کاری بکنم لپای کونمو خیلی ازهم بازمیکرد و محکم کیرشوفشارمیدادتو کونم؛ دقیق نمیدونم چه مدت گذشت ولی منو توحالتهای مختلف ازکون میکرد؛ متأسفانه آخرای کار ازحال رفتم و دیگه نفهمیدم چی شد؛ توخواب بودم که یکی یه پاچ آب سرد ریخت روصورتم چشامو که بازکردم دیدم علی داره تو چشام نگاه میکنه لخت لخت بودم خجالت کشیدم خواستم یه چیزی به خودم بپوشونم که دیدم سرازحموم درآوردم خداروشکر فقط ازکون منو کرده بود کوسم سالم بود؛ عصبانی بودم گفتم چه این چه غلطی بود که کردی؟ کثافت چی به خوردم دادی؟ بایه آرامش گفت خودتو ناراحت نکن چیزی نشده ما دوتا مال همیم؛ بااین حرفش بیشتر عصبانی شدم و زدم زیرگریه؛ توعمرم اونطوری تحقیرنشده بودم؛ لباسامو پوشیدمو ازخونش زدم بیرون؛ روزای بعدش انتظارداشتم زنگ بزنه ازم معذرت خواهی کنه خلاصه یه جوری دلمو به دست بیاره اما خبری نشد حتی یه اس هم نداد؛ بعد 2هفته اس زد که میخوام فراموشت کنم و ازت حلالیت بطلبم؛ نمیدونید چه حال بدی بهم دست داد؛ احساس میکردم ازم سواستفاده شده فریبم داده بودن؛ تصمیم گرفتم خودکشی کنم میخواستم رگ دستمو ببرم به همین خاطرهم رفتم توحموم رگمو زدم؛ اما بعداز1دقیقه نمیدونم چی شد بشیمون شدم و خواهرمو صدازدم شیشه درحمومو شیکوندن و اومدن تو سریع منو رسوندن بیمارستان؛ همه دلیل این کارمو پرسیدن منم با بی شرمی تمام ماجراروبراشون تعریف کردم؛ روزبعدش داداشم گفت به علی زنگ بزن و توخونش قراربذار؛ دلیلشو پرسیدم نگفت؛ گفتم میترسم داداش میخوای چیکارکنی گفت نترس فقط میخوام باهاش صحبت کنم، بااینکه باورم نشد باهاش قرارگذاشتم علی هم زود قبول کرد؛ داداشم ازپشت سرم میومد تا علی دروبازکرد داداشم قبل من پرید توخونش؛ بعد ازاینکه علی یه کتک درست حسابی از داداشم خورد و یه گوشه افتاد دیدم یکی داره درمیزنه داداشم رفت دروبازکرد و 3تا پسر دیگه هم پریدن توخونه، لباسای علی رو درآوردن و بعد داداشم بهم گفت که ازاون خونه برم بیرون، آخرشب داداشم اومد خونه، همش میترسیدم بلایی سرخودش یا علی آورده باشه گوشیشو ازجیبش درآورد وگفت اینو ببین، اصلا انتظار نداشتم، فیلم سکس بود؛ سکس داداشم و 3نفردیگه باعلی فقط صورت علی مشخص بود؛ فیلمش که پخش شد از کاراخراجش کردن حالا اون افسرده است و به خودکشی فکرمیکنه؛ اصلا دوس نداشتم اینطوری تموم میشد چون آبروی خودمم رفت؛ این بود تلخترین خاطره من؛ دیگه نه به ازدواج فکرمیکنم نه به عشق؛همیشه حالم بده؛ اگه میشه کمکم کنید؛ شما بگید چیکارکنم؟

نیلوفر دختر عاشق پسر عموش ایرج و فرار و زندگی جدیدماجرا وقتي شروع شد كه فهميدم پسر عمويم مرا دوست دارد مدتي بود كه چنين احساسي داشتم و اين احساس دو جانبه بود . وقتي كه به مدرسه مي رفتم و يا بر ميگشتم او مرا همراهي مي كدرد و اين خوشايند خانواده نبود آنها نمي خواستند من پسر عمويم را ببينم به ناچار ترك تحصيل كردم تا شايد سختگيريهاي پدر و برادرهايم كمتر شود پسر عمويم مرا از خانواده ام خواستگاري كرد اما آنها مخالفت كردند . بعد از ترك تحصيل كه باعث شده بود نتوانم پسر عمويم را ببينم با او قرار گذاشتم كه شبها از خانه خارج شوم و پيش او برم اين بود كه هر شب بعد از اينكه اعضاي خانواه ام به خواب ميرفتند من از ساعت 10 شب تا 4 صبح پيش پسر عمويم كه در نزديكي خانه ما سكونت داشت ميرفتم . چند ماهي اين برنامه ادامه داشت تا اينكه خانواده ام فهميدند . اين بود كه مرا براي معاينه پيش دكتر بردند و من هم از مطب دكتر فرار كردم واين فرار سر نوشت جديدي را برايم رقم زد كه از سياهي آن هرگز خلاص نخواهم شد كنار خيابان بدون آنكه به آيندهام بينديشم و بدانم چه سر نوشتي در انتظارم هست ايستاده بودم فقط آنچه كه برايم مهم بود اين كه توانسته بودم از خانواده ام بگريزم سوالات زيادي در سر داشتم كه آيا كار صحيحي انجام دادم آيا برگردم يا به فرار خود ادامه دهم ؟ افكارم مشوش بود نمي توانستم تصميم صحيح ومنطقي بگيرم حال خودم را نمي فهميدم در همين حال بودم كه صداي توقف موتور سيكلتي مرا به خود آورد و صداي راكب آن كه ميگفت سوار شو بدون آنكه قدرت تصميمگيري داشته باشم سوار شدم يك لحظه به خود آمدم روي ترك موتور نشستم خودم را به دست سر نوشت سپردم ايرج مرا به خانه مجردي خود برد ايرج مرا به خانه مجردي خود برد در آنجا با مريم كه او نيز مانند من از خانه فرار كرده بود آشنا شدم ايرج براي اينكه با من تنها باشد مريم را به خانه دوستانش قاسم.جواد.امير. فرامرز و حميد كه آنان نيز خانه مجردي داشتند فرستاد چند روز با ايرج بودم روزها با موتور به گردش ميرفتيم و شبها در خانه او بسر مي بردم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که ایرج رو به من کرد گفت نیلوفر خوب کونی داری خودمو به اون راه زدم نادیده گرفتم خیلی ترسیده بودم قبلا با پسر عموم سکس کرده بودم ولی مطمئن بودم منو میگیره امد به طرفم اشک تو چشام جمع شد تنم میلرزید ایرج خیلی مهربون بود امد بغلم نشست با سرم بازی میکرد با موهام یک حالت خواب مانند تو وجودم بود سرم رو گزاشتم روی پای ایرج که احساس کردم داره با کونم ور میره حس خیلی بدی داشتم ایرج رو تو ایرن چند روز فرشته میدونستم خلاصه با کونم ور میرفت که احساس کردم داره دکمه های شلوارلیم رو باز میکنه دلهره داشتم اخه تا حالا با غریبه اونم به غیر از پسر عموم این کارو نکرده بودم کمکم شلوارمو تا روی زانوهام کشید پایین با یک شرت سفید جلوی ایرج خجالت میکشیدم دستشو برد توی شرتم دست زد به کسم خیلی جدی بلند شدم شلوارم رو بالا کشیدم و به طرف مانتوم رفتم تا بپوشم ایرج با اسرار به طرفم امد میخوام باحات ازدواج کنم و وعدهای پوچ من دوست دارم و……..مخ ما رو زد خلاصه بعد نشستم روی زمین هیچی نگفتم دیدم ایرج داره دستشو میلیسه و میمکه اصلا منظورش رو نمیفهمیدم گفت پاشو برو حمام خودمم میخواستم اخه عرق کرده بودم خلاصه لباسم رو تو رخت کن در اوردم رفتم زیر دوش شروع کردم شستن تنم احساس کردم در رخت کن باز شد بسته شد در حموم رو قفل کردم و شروع کردم به شستن تنم خلاصه امدم بیرون دیدم شرت و کرستم نیست خیلی عصبانی شدم فهمیدم کار ایرجه شلوارم رو پوشیدم و لباسمو امدم بیرون دیدم نیست به طف اتاقش رفتم باورم نمیشد ایرج شرتم رو بو میکرد توی دهنش میکرد کرستم رو به کیرش میمالید جلق میزد خیلی عصبانی شدم وناراحت دیگه چاره ای نداشتم اگه خونه میرفتم بابام میکشتم ایرج هم که خیلی حشری بود خلاصه دیدم بعد از نیم ساعت امد و شرت کرستم رو شسته بود یک جورایی از این کارش خوشم امد یک دست شورت و کرست به من داد رفت حمام فکر میکردم چجور ایرج شورتم رو میکرد تو دهنش و میلیسید اخه چون عرق کرده بودم کسم یکم بو میداد خلاصه ایرج امد و من خودم رو یکم به سنگینی زدم و چند روز گذشت ایرج خیلی بهم محبت میکرد غذا لباس و… خیلی کارای دیگه میخواستم باز برم حمام ایرج اسرار میکرد منم میخوام باحات حمام باید و…خلاصه قرار شد شرت و کرستم رو و اون هم همین طور خلاصه ایرج منو خیلی میشست چند بار لیف زد و شامپو بدن یکم حشری شدم خلاصه به روی خودم نیاوردم و ایرج رو شستم و رفت خیلی عجیب بود اخه چرا اینقدر منو شست و اسرار داشت پشمام رو بزنم و همه بدنم رو کامل بشورم خلاصه شستم امدم باز دیدم شرت کرستم نیست ولی جاش یک ست نو شورت کرست بود پوشیدم امدم بیرون خودمو خشک کردم ایرج امد و شروع کرد نوازش کردن یکم حشری شدم با خودم گفتم باحاش حال کنم شاید از سرم دست بر داره رفتیم تو اطاق ایرج منو خوابوند روی توشک و شروع کرد به لیسیدن پاهام تا رسید به شلوارم و کشید پایین شورت صورتی رو که دید از روی شرت با کسم بازی میکرد تازه فهمیدم چرا اینقدر منو میشست لباسم رو در اورد و سراغ کرستم یا به قول شما (سوتین) باز کرد و شروع کرد به خوردن سینهام چندشم میشد ولی اون خیلی حشری بود شروع کرد به لب گرفتن من از لب گرفتن هم متنفر هستم خیلی مسخره هست حالت تهوع میگیرم خلاصه دیدم ایرج داره زیر بغلم رو میلیسه خیلی قلقلکم میامد خلاصه رفت سراغ کسم شورتم رو کشید پایین شروع کرد به لیسیدن یک دفه انگار برق گرفته باشش گفت تو زنی اینقدر ناز میکنی اینو گفت و دیونه شد زبون میکرد توکسم قلقلکم میشد خلاصه اینقدر لیسید که من خوشم امد و یکم ناله میکردم دیدم ایرج با کیرش بازی میکنه و به لبام میماله بهش خیلی جدی گفتم نکنه بلند شدم صورتم رو شستم باز امد کیر کوچیکی داشت از مال پسر عموم کوچکتر بود ارج 27 سالش بود فکر میکردم کیرش باید خیلی بزرگ باشه خلاصه امد گفت نیلوفر میخوام بکنمت کرد تو کسم یکم سوخت کسم چنتا عقب جلو کرد ابشو رو کسم ریخت شاید 2 دقیقه نشد رفتم کسم رو شستم امدم لباس بپوشم ایرج گفت چکار میکنی تازه میخوام حال کنم داشتم دیوانه میشدم نزدیک پروییدم بود امدم پیشش گفتم ایرج امروز بسه گفت نمیخوام بکنمت دیدم امد شروع کرد شورتم رو به کیرش میمالید امد سراغم شروع کرد لیسیدن بدنم از نوک انگشت زیر بغل گوش حسابی تفی کرده بودم بدم نمیامد یک جورایی حال میداد باز سر وقت کسم رفت رو شروع کرد لیسیدن کسم رو تو دهنش کرده بود مک میزد واقعا اولین بار بود توی سکس لذت میبردم خلاصه خوشم امد یکم ترشح کسم توی دهنش دیخت رفت سراغ کونم شروع کرد خودن کونم لیس میزد سواخ کونم پر تف کرده بود احساس کردم داره با زبون با سوراخ کونم بازی میکنه واقعا ایرج دیونه بود نمیدونم چی شد که گوزیدم تو دهنش بدش امد باز سراغ کسم امد کسم رو تو دهنش کرده بود مک میزد کسم رو بدجور میمکید درد کرفته بود گفتم ایرج بزار برم دستشویی دیدم نمیزاره بزار برم دیونه نزاشت منم تو دهنش شاشیدم باز هم ول نمیکرد خلاصه بعد از دودقیقه ول کرد کسم باد کرده بود مثل غنچه زده بود بیرون ایرج شاش ریخت رو کیرش شروع کرد جلق زدن ولی ابش نیامد بلند شدم برم دستشویی کمرم درد میکرد ایرج کمکم کرد دیدم داره میاد دستشویی گفتم میخوام خودم رو بشورم تو کجا میای هیچی نگفت بهش گفتم دیونه میخوام خودم رو تخلیه کنم دیدم ول کن نیست ایرج یک دیونه بود به نظر من رفتم روی کاسه دستشویی نشستم تا ببخشید برینم دیدم ایرج خان امد پشتم نشست دونفر روی یک سنگ انگشتشو کرد تو کسم با یک دست با سوراخ کونم بازی میکرد منم خودم رو خالی کردم نمیدونید ایرج مدفوع منو تودستش گرفته بود حال خودم بد شده بودایرج کونمو شست امدم دستم شستم رفتم حمام ایرج هم امد خودمون رو شستیم امدیم بیرون ادامه دارد نظر فراموش نشه خلاصه ایرج یک بیمار به قول این دوست من بود شاید ولی از نظر رفتاری خیلی با شخصیت بود روزها میامد و میرفت خیلی خوش بودیم سکس بهترین لباس ازادی از پدرم این کارو بکن نکن خر مذهبی بازی بدبینی دور بودیم خیلی به ایرج عادت کردم ایرج هم کم برام نذاشت یعنی شاید فکر کنید برای سکس اما ایرج واقعا منو دوست داشت از عمق اینقدر بهم علاقه داشت و منو دوست داشت که اگه مریض میشدم از مادرم بهم بیشتر میرسید گفتم مادرم دلم لک زده براش از تلفن همگانی خونه زنگ میزدم ولی چیزی نمیگفتم و قطع میکردم خلاصه روز شب میگذشت ایرج جوری با من رفتار میکرد که فکر میکردم زنشم ایرج یک حالتهای خاصی داشت تو سکس زندگی و … مثلا سکس میکرد ولی میدونستم که با من سکس نمیکنه تو افکارش چیزای خاصی داشت مثلا با بوی کس من ارضا میشد هر وقت کنارش میخوابیدم صورتش رو روی کسم میگذاشت میخوابید یا عاشق این بود که کسم رو با شرتم پاک کنم و بدم تو دهنش بزاره و جلق بزنه خیلی عجیب بود کاراش یا عاشق این بود شورت و کرستم رو بشوره یا میگفت بیا کیرم رو تو کست کنم بخوابم تا صبح واقعا هم این کارو میکرد تا خوابش نمیبرد ول نمیکرد خلاصه درخواستهای عجیبی داشت میگفت ما دوتا یکی میشیم یک بار تو حمام روم شاشید منم مجبورش کردم کردم شاشم رو بخوره البته اونم از خداش بود یا سوراخ کونم رو میلیسید یا زبونش خلاصه تو یکی از سوراخ هام بود روز و شب میگذشت تا اينكه ايرج رو به من كرد و گفت با اين لباسهاي دخترانه رفت وآمد ما با مشكل روبروست و توجه مامورين جلب خواهد شد از من خواست كه موهايم را كوتاه كنم و لباس پسرانه بپوشم تا كسي به بودن من با او درآن خانه شك نكند من هم قبول كردم و روز بعد به آرايشگاه مردانه رفتيم مانتو ام را در آوردم و آرايشگر كه دوست ايرج بود موهايم را كوتاه كرد از آن روز مثل پسرها لباس مي پوشيدم و كسي متوجه دختر بودن من نميشد البته دختران ديگري هم كه قبل از من با آنها بسر ميبردند مثل سوسن. فرانك و ماندانا به ظاهري پسرانه در آمده بودند يك ماهي به همين منوال گذشت مخارجم را ايرج مي داد ايرج و دوستانش از راههاي خلاف پول در مي آوردند يك روز يكي از دخترها به من گفت نيلوفر مدت زيادي طول نخواهد كشيد كه بايد خودت مخارجت را در بياوري و ايرج مدت زيادي مخارجت را نخواهد پرداخت آن گونه كه ما زندگي ميكرديم مخارج زيادي در بر داشت روزها تفريح ميكرديم سينما مي رفتيم در رستورانهاي گرانقيمت غذا مي خورديم و هر روز لباس شيك و نو ميپوشيديم كرايه خانه هم بود واينها همه در آمد زيادي را مي طلبيد كه ايرج و دوستانش از راههاي خلاف مثل كيف قاپي و فروش مواد مخدر تامين ميكردند اين بود كه آنها قسمتي از هزينه زندگي را به عهده خود دختر ها گذاشته بودند دختراني كه با آنها بودند از راه گذراندن اوقات خود با مردهاي ديگر محل در آمدي پيدا كرده بودند و حالا بعد از گذشت يك ماه نوبت من بود كه مخارج زندگي ام را خود بپردازم نمي توانستم راهي كه دختران ديگر رفته بودند انتخاب كنم به خاطر اينكه هفده سال بيشتر نداشتم واز ديگر دخترها كوچكتر بودم مريم هم در اين زمينه مرا كمك ميكرد و مراقبم بود و نمي گذاشت ديگر پسرها به جز ايرج با من كاري داشته باشند مقداري طلا همراهم بود فروختم تا شايد مخارجم تامين كنم ولي پول زيادي نبود و بيشتر از دو هفته دوام نياورد تا اينكه پيشنهاد كرد با آنها به كيف قاپي بروم به ناچار قبول كردم چاره اي جز اين نداشتم يا بايد از راهي كه ديگر دخترها پول در مي آوردند مخارجم را تامين ميكردم و يا اينكه با پسرها به كيف قاپي مي رفتم راه دوم يعني كيف قاپي را انتخاب كردم در ابتدا براي آشنايي با شيوه كار كيف قاپي من ترك موتور ايرج سوار ميشدم دو نفر ديگر از پسرها با موتور ديگر كيف قاپي مي كردند و من نظاره گر بودم ايرج هم نحوه كار را توضيح ميداد تا اينكه روزي رسيد كه بايد مستقيما دست به كيف قاپي ميزدم دلهره عجيبي داشتم مطمئن نبودم كه آيا ميتوانم به خوبي از عهده كار برايم يا نه كمي دستهايم مي لرزيد ايرج موتور را ميراند و من ترك او نشسته بودم و وظيفه داشتم وقتي كه به پشت شخص ميرسيديم كه بايد كيف اورا مي ربوديم كيف را از دست صاحبش بكشم و فرار كنيم براي اينكار موقع نزديك شدن به صاحب كيف سرعت موتور خيلي كم بود وبعداز اينكه كيف را از دست صاحبش ميكشيدم يكدفعه سرعت موتور افزوده مي شد و موفق مي شديم فرار كنيم براي بار اول وقتي دستم را دراز كردم تا كيف مردي را كه در كنار خيابان قدم مي زد بكشم دلهره و ترس و اضطراب دروني و ضعف دستهايم مانع آن شد كه موفق شوم و بدون نتيجه متواري شديم روز بعد براي بار دوم دست به اين كار زدم با توجه به تجربه روز گذشته موفق شدم كيف مردي را بربايم 250 هزار تومان داخل كيف بود به اين كار ادامه دادم و برايم عادت شده بود ونه تنها ديگر از دلشوره روزهاي اول خبري نبود بلكه از ربودن كيف آقايان لذت هم مي بردم سرها در هر نوبت از كيف قاپي به من 10 تا 15 هزار تومان مي دادند و بيشتر پولها را خودشان بر مي داشتند و مي گفتند مخارج اجاره خانه و تعمير موتور زياد است علاوه بر ايرج با پسرهاي ديگر هم به كيف قاپي مي رفتم كار به جايي رسيد كه خودم هم موتور سواري مي كردم روزهاي جمعه مي رفتيم پيست موتور سواري كسي متوجه نمي شد كه من دختر هستم البته به جز من دختر هاي ديگري هم بودند كه لباس پسرانه مي پوشيدند و به آنجا مي آمدند چند ماهي همين طوري سپري شد و من غرق در كارهاي خلاف بودم و به عاقبت آن نمي انديشيدم فكر نمي كردم روزي با بن بست مواجه شوم و بفهمم اين راهي كه مي روم به اعماق تباهي و نابودي است راهي است كه آخر آن پشيماني و ندامت است راهي است كه پايان ان سياهي است روزي با ايرج قاسم و فرامرز تصميم گرفتيم براي تفريح به شمال برويم با دو موتور راه افتاديم قرار شد كه براي در آوردن مخارج سفر در بين راه كيف قاپي كنيم شخصي را براي اين كار انتخاب كرديم قاسم و فرامرز كيف او را ربودند و با همديگر متواري شديم وبه سوي جاده شمال با سرعت زياد حركت كرديم غافل از اينكه هنگام ربودن كيف ماموران مخفي پليس ما را ديده اند و در تعقيب ما هستند وقتي به ما نزديك شدند دستور ايست دادند توجه نكرديم و به سرعت موتور افزوديم كه در همين تعقيب و گريز موتور به جدول كنار خيابان برخورد كرد و هر چهار نفرمان را دستگير كردند و به اداره پليس بردند به پدر و مادرم اطلاع دادند وقتي آنها را ديدم انگار سالهاي زيادي است كه از آنان دور بوده ام در طول اين چند ماه آنها به اندازه چند سال پير شدند اينجا بود كه فهميدم پدر و مادرم چه زجري كشيده اند و من غرق در خوشگذراني خود بوده ام من آنها را فراموش كرده بوده ام ولي آنها مرا فراموش نكرده بودند در اين مدت چه سختي هايي كشيده و كجاها به دنبال من نگشته بودند چه شبها كه تا صبح مادرم نخوابيده و گريه كرده بود و پدرم چه غمي در دل خود داشته كه او را خميده و گرد پيري زودرسي سر و صورت او را پوشانده بود اينجا بود كه به اشتباه خود پي بردم و پشيماني و ندامت به سراغم امد كه ديگر سودي نداشت انتظار داشتم پدر و مادرم مرا سرزنش كنند و به باد ناسزا و كتك بگيرند ولي مادرم با دستهاي مهربان خود مرا مي كاويد كه ايا سالم و سلامت هستم و پدر در زير فشار اين شرمندگي كه من بر دوش او گذاشته بودم سر فرود اورده ودر غم خود فرو رفته و سكوت اختيار كرده بود نمي دانستم چه كار بايد بكنم آيا اشتباه من قابل جبران بود؟ اگر توسط پليس دستگر نمي شدم تا كجا مي خواستم ادامه بدهم؟ ایرج نامرد رو ندیدم دیگه خبری هم ازش ندارمم دوستام هم خبری نداشتن تا این که شنیدم دبی رفته وخبری هم نداشتم پسر عموم هم زن گرفته بود شاید اگه نمیگرفت هم من رو دیگه نمیخواست دیگه خواستگار هم نداشتم زندگی خسته کننده داشتم الان که فکر میکنم چقدر با ایرج حال کرده بودم چه کارها که نکرده بودم خجالت میکشم چه کثافت کاریها سئوال از شما جوانها ایا ایرج مریض یا دیوانه بود یا حشرش بالا بود یا منو دوست داشت ایا من تقصیر کار بودم ؟ تو این ماجرا شما بودی چکار میکردی؟ پاسخ سوالم را مي دانستم هرگز اين اشتباه جبران شدني نبود چطور مي توانستم شرافت از دست رفته خود را جبران كنم اين ننگي كه من بر دامان خانواده ام گذاشته بودم چگونه زدودني بود؟اين ننگي كه بر پيشاني من خورده بود با چه چيزي پاك مي شد؟چطور مي توانستم از انگشت نما شدن خود و خانواده ام جلوگيري كنم؟ با كدام عمل و كار نيكي مي توانستم سرافكندگي انها را به سربلندي بدل كنم؟ چگونه مي توانستم غرور له شده خانواده ام را باسازي كنم؟با رفتاري كه مرتكب شده بودم چگونه مي توانستم به آينده خود خوشبين باشم؟ با گذراندن شبها پيش افراد غريبه چگونه كسي مي توانست مرا دوست داشته باشد و به عنوان شريك زندگي خود انتخاب كند؟هزاران سوال از اين دست كه به جز گريستن و اشك ريختن پاسخي براي آن نداشتم راستي مقصر كيست؟خودم يا پدر و برادرانم كه از آزادي ام را محدود مي كردند و رفت و آمدها يم را به طور مفرط كنترل مي كردند يا مادرم كه چندان رفتار محبت آميزي با من نداشت و اهميتي به خواسته هايم نمي داد و يا همگي؟ آيا جامعه هم مقصر است؟آيا مسولين هم مقصرند چرا كسي پيدا نشد در همان روزهاي اول دست مرا بگيرد و از غرق شدن در منجلاب جلوگيري كند؟آيا همه اينها را بايد سرنوشتم بدانم و براي خود هيچ نقشي قائل نشوم؟ شما كه اين سرنوشت را مي خوانيد چه فكر مي كنيد؟ مقصر كيست؟ چكار بايد كرد كه دختراني چون من مريم ماندانا و فرانك و ديگران به اين سرنوشت دچار نشوند؟

خواهر زن داداشاسم من محمود25 سالمه این داستان پارسال اواخر مرداد هستش با خانواده رفته بودیم شمال که چند روزی انجا بودیم که برادرم زنگ زد وگفت که من و خانمم به همراه نازننین خواهر خانمم داریم میاییم ویلا شمال من حتی به فکرمم نمی رسید که با نازنین سکس کنم از قضا برادرم با خانمش و خواهر خانمش شب رسیدند که من و خانواده به خوشامد گوی رفتیمو بعد به صرف شام رفتیمو از خستگی خوابیدند وصبح که بیدار شدند صبحانه بخورند و دوش بگیرند من یک لحظه چشمم از لبه در باز اتاق به باسن خوشکل نازنین تو اون شلوار استرز مشکی خورد که امد رد شد نظرممو جلب کرداینم بگم نازنین 23 سالشه بیشتر خوابیدم و بعد رفتم دست و صورتمو شستمو اومدم سر میز صبحانه تا منو دید سلام و علیک گرمی کردو ا حوالمو پرسیدو گفت شمال خوش می گذره منم بعد از احوال کردن گفتم بد نیست تفریحه دیگه ویاداوری کردم که اینجا افتاب سوزانی داره از ضد افتاب استفاده کن بقیه هم لب دریا بودنو من هم همراه نازنین بعد از صبحانه پیش اونا رفتیم یه چند روزی گذشت خیلی با هم صمیمی شدیم بعداز اون همه بازی های دست جمعی شبا وبا ماشینم بیرون بردنو فرووشگاهها رو تاب خوردن حسابی رومون تو روی هم باز شده بود و اون خیلی جلوی من و بقیه راحت لباس می پوشید من حس شهوتمو کنترل میکردم اخه هم خوشکل بود هم خوش هیکل وقد بلندو چشمای ابی مادرم خیلی دوست داشت اونو واسه من بگیره ولی من دوست دخترمو دوست داشتم خلاصه اونم با حرفای مادرم که می گفت عروسم میشی سعی می کرد خودشو بیشتر به من نزدیک کنه تا یه شب که با شلوارک جلوی من نشسته بود و مشغول بازی کردن پاسور بودیم من نمیدونستم چیکار بایدبکنم از یه طرف چشم به پاهای سفیدش می خورد منو طهری میکرد از یه طرف فرق کسش که افتاده بود تو شلوارکش که چاهار زانو نشسته بود از این طرفم که بلای سینه های نازش از بلای تاپش دقت میکردی می شد دید خودمو هر جور که می شد کنترل میکردم که التم بلند نشه تو شلواره استرزم بفهمندابروم بره اصلا فکر کنم اومده بود شمال که مخ منو بزنه یه شب که نزدیکای ساعت 1 بود که من داشتم ماهواره نگاه می کردم نازنین اومدو گفت خوابم نمی بره میای بریم لب دریا یه چرخی بزنیم گفتم چرا که نه رفتیم بیرون من یه شلوار ساتن تابستونی سفید پوشیده بودم لب ساحل اون شهرک ساحلی که ماتوش ویلا داشتیم کسی نبوددستشوحلقه کرده بود دور دستم و خودشو چسبونده بوهمکه سینشو زیر بغلم حس می کردم التم رو شلوارم تابلو شده بود که متوجه شده بود نشستم لب یه سکوی و بغلم اومد وسرشو گذاشت رو شونهام وبم گفت من خیلی به تو وابسته شدم این چند روز و خیلی دوست دارم تو شوهرم بشی وبغلم کرد و منم گفتم منم بتو وابسته شدم لبهی سکو لباشو بوس کردم و رو مانتوش دستمو رو سینههاش گذاشتماومد رو پاهام نشستو وسفت بغلش کردمو لب می گرفتیم گفتم بریم تو اتاق من جوری که کسی متوجه نشه رفتیم تو اتاقو درو قفل کردمو لامپش خاموش که کسی چیزی نفهمه شب خوابیو روشن کردمو رو تخت با یهلب روش دراز کشدم لباشو میخوردم مانتوشو در اوردموسینه هاشو رو تاپش مالیدمو تاپشو سوتینشو در اوردمو سینه هاشو مکیدم بدنش مثل برف تو تاریکی میدرخشید به صورتش نگاه کردم دیدم رضایت بخشه رفتم سراغ شلوارش که ست مانتوش ساتن سفید بود در اوردم یه شورت یاسی پاش بود اونم در اوردم چون فکر می کردم دختره با کسش کاری نداشتم اوومد تی شرتمو شلووار رو شورتمو یه جا در اوردو تا التمو دید گفت رو شلوارت که بلند میشد فهمیدم خیلی کلفته یه نیش خندهای زدم گفت هیس و شروع کرد با التم بازیو با خواهش خورد یه 5 دقیقه بعد اومدم یکم کوسشو بخورم متوجه شدم باکره نیست خوشحال شدم بش گفتم گفت تو ژیملاستیک پاره شده پرونده پزشکی هم از ورزشگاه دارم راستو دروغشو نمیدونم کیرمو با کرم چرب کردمو لب کسش اوردم مگه داخل میرفت تا بعد نیمساعت این پا اون پا کردن سرش داخل رفت جیقو دادش داشت بالامیرفت خودشو کنترل میکرد تا جا شد توش چند تا تلمبه به این کس صورتی خوشگل زدم که با اه و ناله ارضاع شد و کیر منو لزج کرد بیشتر که تامبه زدمو روش خوابیده بودمو لبا سینهاشم می خوردم در اوردم از پوشت بعد از20 دقیقه کرم مالیدنو و التمم با ابش لزج کردن تا یه زره رفت تو داشت گریش در می اومد تا جاش شد تو او منم تلمبه زدم و تاابم اومد رو باسن مامانیش خالی کردم و خیلی لذت برده بودم بعد نیم ساعت از بغل هم در اومدیمو با دستمال ابمو رو باسنش پاک کردمو لباساشو پوشیدو رفت خوابید فردا صبحش هم دیگه رو دیدیم هر دومون از هم تشکر کردیم سکس ما تا اون چند روزی که شمال بود ادامه داشت.

دختردایی اسیر خشکه مذهبی سلام من سیامک هستم. این خاطره دومین سکس من تو زندگیم و آخرین، تا الان بوده. دوستان عزیز من از اونجایی که این خاطره ممکنه یه خرده طولانی بشه و اوایلش هم کمی مقدمه چینی هستش که سکسی نیست، من متن رو برای اونایی که میخوان فقط قسمت سکس اش رو بخونن جدا می کنم. از اونجایی که ***** هست، به بعد ماجرای سکسی خاطره ام شروع میشه. الان 22 سالمه و دانشجوی سال آخرهستم. از زمانی که توی دبیرستان بودم یه حس سکسی خاصی نسبت به یلدا داشتم. یلدا دختر داییمه و چهار سال از من کوچکتره و یه اندام تو پر داره و یه کمی هم تپله و قدش هم حدودا 170 میشه و الان سوم حسابداریه. من یه پسر دایی دارم به اسم نادر که به قول خودش عاشق سینه چاک یلداست و خیلی دختر عموش رو دوست داره، آخه تنها دختر عموش هم هست، خیال میکنه دیگه یلدا برای اون ساخته شده.اما نادر که چهار سال از من بزرگتره، خیلی با زن های بیوه می پره و امکان نداره هفته ای حداقل یک شب کس نکنه. حدودا سه چهار سالی میشه که افتاده تو این کار و 5-6 ماه بود که این موضوع رو با این توجیه که؛ من عشقم رو واسه یلدا میذارم و هوسم و رو دیگران خالی می کنم و نمی خوام نسبت به یلدا هیچ احساس سکسی ای داشته باشم؛ به یلدا گفته بود! جدیدا خبر دار شدم که نادر به یلدا گفته که نمی ذارم بری دانشگاه، حتی دانشگاه های تهران، اگر هم بری نه خودم می گیرمت نه میذارم که کسی بگیرتت! من چون توی دبیرستان ریاضی فیزیک خوندم و رشته ی الانم هم برقه، ریاضیم خیلی خوبه و کل فامیل میان پیشم واسه رفع اشکال یا درس دادن بهشون. یه روز یلدا بهم گفت: سیامک اگه اشکال نداره یه روز بیام خونتون بهم آمار یاد بدی واسه امتحانای آخر ترم مشکل نداشته باشم. منم سریع قبول کردم که به بهونه درس یه ذره هم باهاش درباره ی آینده اش و نادر و دانشگاهش باهاش حرف بزنم. آخر همون هفته اومد خونمون و بعد از درس باهاش کلی حرف زدم بهش گفتم به نادر بگه که دوست داره تو هم الان که باهاش هستی، زیر چند نفر باشی؟! شب زنگ زد و بهم گفت که یه پروژه اکسل داره و می خواد که هم من براش انجام بدم هم این که بیاد همون جا یه ذره اکسل هم یاد بگیره. آخه سی پی یو کامپیوتر خودش به معنای واقعی کلمه ترکیده! نمی دونم اینا مگه کتاب آموزش اکسل ندارن؟ مگه بهشون یاد نمیدن؟!! ولی خوبیش اینجاست که اینا یاد نمیگیرن و میان پیش ما…!!! گفت بعد از ظهر که از مدرسه اومد میره خونه ناهار میخوره میاد خونمون. ساعت 2 بعد از ظهر دیدم یکی داره زنگ خونمون می زنه. صبا (خواهرم) هم دقیقا 5 دقیقه قبل رفته بود باشگاه والیبال و به این زودیا هم نمی اومد. همون جا یه فکر خبیثانه زد تو سرم اما گفتم بیخیال بابا اینا خیلی خشک مذهبن و چشمت بخوره به جورابشون که روی رخت آویزونه، پرونده ات رو می پیچن. فکر کنم یلدا هم توی خونشون با مانتو و روسری میگرده. آخه من هر موقع رفتم خونشون، حتی سرزده، این بشر مانتوش تنش بوده. یلدا اومد بالا، خیال کرده بود که صبا خونست و منتظر بود که اون هم بیاد. ازم پرسید صبا کو؟ با یه حالت خیلی خونسرد بهش گفتم پیش پای تو رفت باشگاه، البته تا غروب میاد. قیافش دودل شد که بمونه یا نه؛ که من سریع بهش گفتم: خب پروژت چیه؟ بیار که خیلی کار دارم. با هزار زور و زحمت آورد. میز کامپیوتر من طوریه که از یه گوشه و از جلو چسبیده به دیوار. رفتم یه صندلی آوردم و خودم نشستم کنار دیوار و رو اون یکی صندلی یلدا نشست کنار من. پروژه اش 5 فصل داشت. بعد از هر فصلش به بهانه های مختلف مثل خوردنی و آب و کولر و… از صندلیم بلند میشدم و پام و به پای یلدا میمالیدم و دستم و روی شونش می ذاشتم که مثلا دارم به زور از اونجا میام بیرون، اون هم با این کارای من فقط می خندید و حتی خودش رو یه سانتی متر هم جابجا نمی کرد. بعد از اینکه پروژه اش بعد از 3 ساعت تموم شد؛ رفتم یه شربت خنک آلبالو درست کردم که دیدم یلدا از صندلی اومده پایین روی زمین نشسته و پاهاش رو دراز کرده تا پاهاش بعد از اینهمه بی حرکتی یه کمی باز شه. نشستم روبه روش رو تختم و بهش گفتم: درباه ی حرفای دیروزم فکر کردی؟ چند بار سرش تکون داد و چیزی نگفت. سرش همش پایین بود. بهش با صدای بلند تری گفتم: منو نگاه کن درباره ی حرفای دیشبم فکر کردی یا نه؟ صدای هق هق گریه ش رو شنیدم. اومدم کنارش نشستم. نمی دونستم که اگه الان نوازشش کنم بهش بر می خوره یا نه؟ سر همون مساله خشک مذهب بودن خانوادش. اما دلم زدم به دریا و آروم آروم سرش رو نوازش کردم و با حرفام هم دلداریش می دادم. قشنگ کنارش، شونه به شونه نشستم و سرش رو گذاشتم روی شونه ام. این کارو که کردم انگار بغضش ترکید و شروع کرد به زار زار گریه کردن. وسط زار زدنش یه چیزی بهم گفت که کفم برید! گفت: سیامک من تا حالا حتی داداش خودم رو هم بوس نکردم. یلدا همیشه، هرجا می نشست می گفت: خیلی دوست داشتم سیامک داداشم بود. منو میگی، این جمله ی یلدا یادم اومد و جو گرفت، سرش رو برگردوندم و سرم رو آوردم پایین، گونه های خیسش رو بوس کردم؛ تا بوسش کردم سرش رو یه خرده بیشتر چرخوند و لبم رو که از خیسیه اشکای روی گونه ی خودش خیس شده بود، یه کوچولو بوسید. ***** من اصلا تا قبل از اون لحظه تو حس بوس و لب واین چیزا نبودم اون هم با کی؛ با یلدا!! اما معلوم بود که خودش با اون همه مالش های من حال و روز خوبی پیدا نکرده بود. خیلی دوست داشت این لحظه رو تجربه کنه؛ تو چشام نگاه کرد و دوباره لبم رو بوسید. داشت میرفت عقب که سرش رو آوردم جلو و ازش یه لب آبدار ولی خیلی کوچولو گرفتم، چون نه آمادگیش داشت نه تجربه اش رو. واسه همین هم نفسش گرفت. رفت کنار تا نفسش بیاد بالا، یه چند بار نفس عمیق کشید. بعد از چند لحظه که نفسش اومد بالا ازم پرسید: سیامک داریم چی کار میکنیم؟ جمله ی خیلی قلمبه ، سلمبه ای بهش گفتم؛ حتی الان هم بعد از 2 ماه که یادش می افتم خندم می گیره. بهش گفتم: داریم احساسات و امیال سرکوب شده رو بروز میدیم! گفت: اما سیامک من اینجوری می ترسم. گفتم از چی می ترسی؟ از گناهش؟ یا عذاب وجدان داری نسبت به اون نادرنامرد که هر شب رو یکی می خوابه؟ (هیچ وقت فکر نمی کردم یه همچین حرفایی رو به یلدا بزنم.) دیگه چیزی نگفت. منم آروم خوابوندمش رو زمین و چند تا لب کوچولو ازش گرفتم و همون جوری که کنارش نیمه دراز کشیده بودم، صورتش رو نوازش می کردم و اشک هایی که با گریه ی بی صداش از چشمش می اومدن رو پاک می کردم. همینجور که داشتم با دستم اشکاش رو پاک می کردم و با حرفام مخش رو میخوردم، یهو آرنجم خورد به سینه ش. که دیدم یهو تکون خورد. منم با تکون یلدا تکون خوردم. کلا یه شوک سراسری بود دیگه! یه نگاهی به آرنجم و سینه ش کردم، بعدش نگاهم رو به چشماش چرخوندم. که دیدم چشماش رو بست و سرش رو بر گردوند. دستم رو گذاشتم روی سینه هاش و از روی مانتو یه خرده مالوندمشون. سینه های سفتی داشت. دستم رو بردم سمت دکمه های مانتوش که یه آه سوزناک کشید و زیر چشمی بهم نگاه کرد. تا دیدم داره بهم نگاه می کنه یه دونه لپش رو بوسیدم و دکمه هاش رو باز کردم.یه تی شرت سبز روشن تنش بود. از روی تی شرت هم سینه هاش رو مالوندم. دیدم یلدا با دست چپش داره گوشه ی تی شرتش رو می یاره بالا، طوری که من ببینم. یه نگاهی بهش کردم، اینبار زل زده بود تو چشام.بلندش کردم آوردمش نشوندمش روی تختم و مانتو و تی شرتش رو با کمک خودش در آوردم، یه سوتین مشکی پوشیده بود. وای! عجب پستونایی بود؛ قلمبه، درشت، به هم چسبیده، و از همه مهم تر سفید؛ انگار هیچی نبود وداشتم یه دیوار برجسته می دیدم! خودم هم تی شرتم رو درآوردم و توی همون حالت بغلش کردم، عجب گرمایی داشت بهم منتقل میشد. بند کرستش رو باز کردم. اوف! هنوز یادم میاد، دهنم آب می افته. ناحیه ی قهوه ای پستونش انگار نبود، کوچک و کرم رنگ بود و نوکش هم یه خرده رنگش تیره تر بود و برجسته. خوابوندمش روی تخت و شروع کردم به خوردن دیوانه وار . هم می خوردمشون هم می مالوندمشون. دیگه بی خیال لب و دهن شده بودم، فقط سینه و گردن می خوردم. یلدا هم دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود، دیگه کنترل نشدنی شده بودم. من کاملا نیومده بودم روی تخت و هنوز پاهام پایین تخت بود، ولی یلدا کاملا رو تخت دراز کشیده بود. احساس کردم که خیلی داره تکون می خوره؛ دیدم با دست راستش که زیر سینه م بود داره سعی می کنه کیرم رو بگیره و با دست چپش هم داره کسش رو جنون وار از روی شلوار لی می مالونه! دیدم وضعیت اینجوریه دستش رو گذاشتم روی کیرم و خودم سعی کردم در حین این که پستوناش رو می خورم، دکمه شلوارشو باز کنم تا شلوارش جر نداده. هر کاری کردم نشد. خودش یهو جو گرفتش با هر دوتا دستش در عرض دو ثانیه همه ی دکمه های شلوار رو باز کرد و شلوارش رو تا جاییکه دستش می رسید کشید پایین، طوری که تختم هم از اون ور داشت با کونش حال می کرد! نگاش کردم و خندیدم، خیلی جدی سرش رو برگردوند و دوباره شروع کرد به ور رفتن با کیرم. منم دستم رو از زیر شرتش بردم تو و کسش رو که یه خرده مو داشت و کاملا خیس شده بود رو می مالوندم. اما هنوز دست از خوردن پستوناش برنداشته بودم که بعد از چند دقیقه، کیرم رو خیلی سفت فشار داد و کجش کرد طوری که با خودم گفتم: کنده شد… خیلی جدی بهش نگاه کردم تا اومدم بهش بگم چه مرگته؟ دیدم داره به کسش اشاره می کنه و داره همینجوری کیرم رو میگیره، ول میکنه. گفتم: یعنی چی؟ یعنی می خوای خودتو بدبخت کنی؟ می خوای پاره شی؟ حالا اون نادر دیوس نشد یکی دیگه! خندید و برگشت و رو شکم خوابیدو کون گنده، نه، خیلی گنده ش رو بهم نشون داد. منم شلوار لی ش رو به زور از پاش درآوردم؛ آخه خیلی رون های گنده و نازی داره. (نمیدونم چه جوری پدر ومادر خشک مذهبش بهش اجازه می دن یه همچین شلوار تنگی بپوشه!!) شرتش هم درآوردم، حالا یلدا جون لخت لخت جلوم به پشت دراز کشیده بود. خودم هم شلوار و شرتم رو درآوردم. یه خرده لای کونش رو باز کردم، می شد با کمی دقت چند تا دونه مو دید که دور سوراخ کونش جوونه زده بودن. یه تف کردم روی سوراخش و با انگشتم با سوراخش بازی کردم. می خواستم کسش رو بخورم، اما هم خودش نذاشت، از بس که هول بود بکنمش، هم این که کس مودار زیاد خوشم نمی اومد. کس فقط کس دوست دختر اولم شیلا. حالا داستان اولین وتنها سکسم با اون رو هم براتون میذارم. فعلا این که مربوط به همین چند وقت پیشه خوب یادمه. یه تف دیگه کردم و انگشتم رو گذاشتم دم سوراخش، بند اول انگشتم رو که کردم تو، یه تکونی به خودش داد که از برخورد دو لپ کونش به هم دیگه، موجی در امتداد کونش شکل گرفت که نمیشه تعریفش کرد… گفتم: اینجوری نمیشه. به زور بلندش کردم آخه جون نداشت خودشو تکون بده، فکر کنم چند بار ارضا شده بود. فکر کنم چون من از بس تو کف پستوناش بودم چیزی متوجه نشده بودم، اما کسش خیس خیس بود. زانوهاش رو گذاشتم پایین تخت، خودش رو هم خوابوندم روی تخت؛ طوری که بدن ناز و سفید و تپلش که جلوم بود، هیچی، کون یلدا جونم کاملا قمبل شده و آماده جلوی کیرم خود نمایی می کرد. دوباره یه تف کردم تو کونش و این دفعه با دوتا انگشت با کونش بازی بازی کردم. اصلا باورم نمیشد که یلدایی که اصلا بهش موقع سلام و خداحافظی دست هم نمی دادم، حالا دوتا از انگشتام بره تو کونش و در بیاد. بعد از چند دقیقه دستم رو در آوردم دیدم قرمزیه کونش قشنگ معلومه. بهش گفتم یلدا اگه خودت الان اینجا بودی و کونت رو می دیدی جرش می دادی. همونجوری که سرش رو یه وری روی تخت گذاشته بود و چشماش از فرط حشر خمار خمار شده بود یه لبخند کوچولو زد و بالشم رو برداشت گذاشت زیر سرش تا دیگه کاملا بخوابه. دستم رو با دستمال پاک کردم، بیرون و داخل کونش رو هم قشنگ با دستمال پاک کردم. جوری قمبل کرده بود که دیگه نیاز نبود بالش زیر شکمش بذارم. یه کرم برداشتم آوردم یه کمی زدم سر کیرم و دور داخلیه کونش رو هم حسابی چرب کردم. یه تف انداختم رو سوراخش، آخه تجربه داشتم، کرم خالی تاثیر خوبی نداره، سر کیرم خیلی راحت رفت تو، با خودم گفتم تا اینجا که اینجوری بود، بقیه اش اتوبانه دیگه! یه فشار محکم دادم، یهو نفهمیدم چی شد فقط صدای جیغ بلندی شنیدم. یلدا یهو از جاش پرید و کونش رو سفت کرد، کیر من هم پرید بیرون. با اینکه تو کونش کرده بودم،با این جیغ یلدا از ترس عین گچ شدم، گفتم بدبخت شدم پرده ش رو زدم. بهش گفتم: چته چی شد مگه حالا؟! هیچی نگفت، فقط چند ثانیه نگام کرد و دوباره همونجوری خوابید و دوتا دستش رو آورد پشتش و دو تا لپ کونش رو از هم باز کرد. منم که این چراغ سبز رو دیدم آروم آروم کیرم رو کردم تو کونش، تو همون حین با پستوناش هم ور می رفتم و گردنش رو هم می خوردم. آروم آروم شروع کردم به جلو و عقب کردن؛ که صدای خفیف آه آه ش دراومد، منم که دیدم داره خوش می گذره، از روش بلند شدم و کم کم جلو وعقب کردن رو به تلمبه زدن ارتقا دادم، که یه دفعه احساس کردم که آبم داره میاد، قبل از اینکه بتونم حرکتی بزنم، همش رو تو کونش خالی کردم. افتادم روش و داشتم خیلی شل و ول با پستوناش ور می رفتم و بی حس گردنش رو می خوردم که یه تکونی به خودش داد که یعنی پاشو دیگه. حدس زدم نفهمید که آبم اومده و توش خالی کردم. منم که دستمال جلوی دستم بود، کیرم رو که نصف شده بود آروم از کونش درآوردم و یه دستمال هم جلوی سوراخ یلدا گذاشتم تا آبم اگه برگشت، رو فرش نریزه.در حد یکی دو قطره اومد بیرون. با هر ضرب و زوری بود، با کلی دعوا و کتک کاری با کیرم، از نصف، نیمه سیخ کردمش. همونجوری دوباره کردم تو کونش، دیگه واقعا کونش اتوبان شده بود، عوض اون سری که دو سه دقیقه ای آبم اومد، این سری حدودا 10-15 دقیقه فقط داشتم تلمبه میزدم. آخراش دیگه دیدم کیرم قرمز شده حدس زدم با این همه شلوغ کاری، یه چیزی رو اون تو جر دادم. خیلی سریع و تند تند نمی کردم اما مثل اینکه واقعا یه چیزی جر خورده بود. این دفعه آبم رو هم ریختم تو کونش. دیگه زانوهام جون نداشت، افتادم روش. یلدا هم که اینقدر بی حرکت بود، بعضی وقت ها وسط کردنش اگه صدای آه و اوه ش نبود مطمئن بودم خوابه. بعد از چند دقیقه از روش بلند شدم، یه خرده با پستوناش ور رفتم، صورت معصوم و مظلومش که رو بالشم بود رو یه بوس کردم و کیرم که خواب خواب بود از رو کونش برداشتم که فهمیدم کلی آبم ریخته روفرش. با دستمال یه خرده پاکش کردم، اما هنوزم جاش معلومه و فرش اون یه تیکه خشک خشک شده عین یه تیکه سنگ. کس و کون یلدا رو هم قشنگ تمیز کردم. شربت آلبالو ها هم که تو اون گرما شده بود چای آلبالو خوردیم و … تو اوج تموم شه بهتره. مرسی

کون ژله ای دخترخاله ((اسامی مستعارند))من بابکم 21 ساله قد174 و عاشق دختر خالمم ولی موقعییت ازدواج ندارم چه الان چه صد سال آینده چون وضع مالیم طوری نیست که به ازدواج فکر کنم تمام خرج خانواده با منه و خودمم مشغول درس دانشگاهمو و بسختی دارم پیش میرم . با نگار دختر خالم 1 ساله رابطه دارم. تا دو ماه پیش فقط دستشو میگرفتمو بعضی وقتا هم بوسه ای از لپش میکردم ولی فقط در همین حد و نه بیشتر اما این اواخر ترنم چه با لباس پوشیدنش و چه آرایش کردنشو و حرکات و حرفاش سعی به تحریک من داشت که کاملا هم موفق شده بود الان وقتی کنارم مینشست طور دیگه ای بهش نگاه میکردمو مثلا وقتی باهام حرف میزد من فقط به سینه هاش خیره بودم و یا موقع راه رفتن من همش پشت سرش راه میرفتمو محو حرکت ژله وار لمبه های کونش بودم حتی موقع خواب هم راحت نبودم و همش تفکر سکس با نگار در سرم بود خیلی با خودم کلنجار رفتم که این احساسمو باهاش در میون بذارم یا نه ولی میترسیدم فکر کنه قصدم سوء استفاده ست و برای همیشه از دستش بدم تا چند روز گذشت و تو سینما با هم قرار داشتیم بعد از گپ و گفت معمولی در حالی که دستمو گرفته بود آروم گفت میخوام ی چیزی بهت بگم بابک گفتم:چی شده! گفت:بابک این چند وقته رفتارت خیلی عجیب شده پرسیدم از چه لحاظ گفت: نمیدونم یجوری شدی وقتی کنارمی تو خودتی و گرفته ای چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ منم موقعیتو مناسب دیدمو گفتم:ترنم راستش این چند وقته یه حسی دارم که تا الان هیچوقت نداشتم ولی نمیتونم بهت بگم. پرسید چرا نمیشه بگی؟! بهم اعتماد نداری گفتم: چرا چرا دارم ولی اصلا موضوع اعتماد نیست ترسم از اینه که تو ناراحت شی یا برنجونمت. گفت: نه بخدا من هیچوقت از تو دلگیر نمیشم عزیزم اگر هم شدم زود فراموش میکنم . گفتم باشه:نگار چند وقته یطور دیگه بهت فکر میکنم .پرسید چطوری یعنی؟! رک گفتم احساس میکنم بهت احتیاج دارم.گفت :تو که منو داری گفتم نه منظورم احتیاج جسمیه نمیدونم چطور بگم یعنی سکس با تو. تا اینو شنید خشکش زد و پکر شد صورتش خیلی نگران شده بود انگار که ترسیده باشه. گفتم : ببخشید گفت نه الان هیچی نگو بذار درموردش فکر میکنم و جوابشو بهت میدم . اینو گفت و از صندلی بلند شد و رفت. من موندمو پرده سینما و فیلمی که هیچی ازش نفهمیدم. تو خونه تا شب نگاهم به گوشی موبایل بود . ولی خبری نشد نا امید تو رخت خوابم دراز کشیدمو به حرفایی که به نگار زدم فکر میکردم که موبایلم زنگ خورد و پیام داشتم خودش بود. نوشت : من آماده ام جواب دادم:آماده؟ گفت :آره دیگه. واسه سکس با تو آماده ام گفتم : مطمئنی؟ گفت آره تنها شرطمم اینه که نمیخوام سکس از جلو داشته باشم با این که میدونم خیلی درد داره ولی از عقب سکس کنیم چون میخوام اگر پشیمان شدی یا یه روزی ازم سیر شدی یه راه برگشتی هم داشته باشی. خیلی تعجب کردم. باورم نمیشد این نگار باشه که اینقد بی پرده راجع به سکس حرف میزنه نگاری که من میشناختم سختگیر تر از این بود که بخواد به این راحتی راجع شیوه سکس بحث کنه!!! جوا ب دادم باشه عزیزم . خیالت راحت باشه من به این سادگیا از دستت نمیدم. گفتم واسه کی آمادگی داری ؟ جواب داد هر وقت تو بخوای گفتم پس فردا خوبه؟ جواب داد :پس فردا؟ کجا! گفتم : خونه خودمون به مامانم و میگم بچه ها رو ببره خونه عمه اینا چون یه امتحان مهم دارم باید درس بخونم. صبح با مامانم در میون گذاشتم و بعد از کلی سین جیم قبول کرد. و از محل کارمم واسه فردا مرخصی گرفتم و شب با خیال تخت خوابیدم. صبح زود بلند شدمو دوش گرفتم و بهترین لباسامو پوشیدم منتظر شدم. تا اینکه نگار پیام داد که دارم میام. ربع ساعت بعدش رسیدو سلام احوال پرسی کرد و مانتوشو در آورد یه تاپ زرد کاملا سکسی و یه شلوار مشکی پوشیده بود.روی مبل جفت هم نشستیم . پرسیدم به خونواده گفتی میری کجا ؟ گفت دانشگاه دیگه.خندید و گفت استاد درسو شروع کن دیگه تا اینو گفت صبرم لبریز شد وهمونجا روی مبل درازش کردمو خوابیدم روش و شروع به لب گرفتن کردم با تمام وجودم لبای سرخشو میمکیدمو زبونمو توی دهانش پیچ و تاب میدادم چند ثانیه تو همین حالت بودیم که بادستش کیر داغمو از روی شلوارک میمالوند حس خوبی بهم دست داد از این کارش تعادلم از دست دادمو از رو مبل افتادم پایین خواستم بلند شم که نگار خودش اومد . روبروم ایستادو با نگاهی شهوت آلود پاهامو بلند کرد و شلوارک و شرتمو از پام در آورد گفت :منم لخت شم برات عزیزم؟؟تا اینو گفت و دستشو برد طرف زیپ شلوارش منم سریع به زانو نشستم و دستشو گرفتم و گفتم :نه عزیزم این دیگه کار خودمه … اول شلوار تنگشو در آوردم وبعد با دیدن شورت توری زردی که به کونش چسبیده بود و با تاپش هم ست بود کیرم به مرز انفجار رسوند و بلند شدم و ایستادم خودم پیرهنشو در آورد از پشت بغلش بغلش کردمو سوتینشو هم در آوردم و همزمان که با دست سینه هاشو میمالیدم کیرموهم از روی شرت به کونش میمالوندم دو سه دقیقه این تو این حالت بودم که صدای ناله های پر از شهوت نگار داشت دیوونم میکرد.بی تاب شدم واهسته گفتم آماده ای کونتو پاره کنم؟ گفت من در اختیارت عزیز دلم شرتشو درآوردم و با دست کیرمو به سوراخ کونش و گاهی هم به چاک کسش میمالوندم .آروم گفت بکن توم دیییگه کیر داغتو بکنش تو عزیز دلم میخوای جرم بدی؟…… گفتم اینجوری که نمیشه دراز بکش عزیزم.تا من کرمی چیزی پیدا کنم کل کمد و کشابها رو بدنبال کرم گشتم ولی متاسفانه چیزی پیدا نکردمو. ناچار به اشپزخونه رفتمو شیشه روغن زیتونو برداشتم برگشتم پیش نگار با تعجب گفت: این چیه دیگه !!! روغن زیتون!!قحطی بود اینو اوردی؟؟؟ گفتم چه فرقی داره حالا مهم اینه که کونتو چرب کنم دیگه یکم از روغن به سر کیرم زدم کمی هم به سوراخ کون نگار خانوم مالیدم وبا انگشتم سوراخ کونشو مالیدمو انگشتمو اروم اروم کردم تو سوراخ کونش که صداش در اومد:آخ خ خ خ درش بیار جر خوردم آی ی ی ی انگشتمو در آوردمو و فکری بسرم زد دوباره روغن ریختم تو دستم و ایندفعه تمام کونشو روغن مالوندم حدسم درست بود الان برجستگی کونش دوچندان شده بود و کونش خیلی سکسی تر و خواستنی شده بود گفت:چکار میکنی تو با کونم زود باش دیگه کارتو کن گفتم چشم عزیزم .زودباش دستات لپای کونتو از هم باز کن که سوراخش گشادترشه همینکارو کرد ولی چون کونش خیلی چرب شده بود هر دفعه که میخواست اینکارو کنه دستش لیز میخورد مجبور شدم با شلوار خودم کون و دستشو پاک کردم و گفتم دوباره امتحان کن ایندفعه قاچ کونش مثل غنچه در حال شکفتن خیلی راحت باز شد کیر مبارکو در سوراخ کونش جا کردمو اروم بسوراخ کون و گاهی هم به چاک کسش میمالوندم اهسته و با احتیاط سرکیرمو کردم تو کونش که شروع به اخ و اوووخ و جیغ واغ های ممتد کرد و مدام میگفت جرم دادی بابک درش بیارپاره شدم گفتم چند لحظه صبر کن عادت میکنی چند لحظه کیرم بدون حرکت تو کونش بود تا ناله هاش کمتر شد و پرسیدم درد داری هنوز؟ گفت اره خیلی کمتر شده درش نیار .منم اروم اروم شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم تو باسنش لذتی میبردم که واقعا از بیانش عاجزم من تجربه گایش کسو داشتم ولی سکس از عقب کاملا متفاوت بود گرما و نرمی کون مخصوصا کون طاقچه ای نگار غیر قابل وصفه کیرمو توی باسن نگار پیچ و تاب میدادمو و با شدید تر شدن اه و ناله های عاجزانه نگار منم تندتر تلمبه میزدمو وکیرمو تندتر جابجا میکردم نگار هم دائما با ناله و اروم میگفت تندتر تندتر جرم بده کونمو جر بده و گفتم کیرمو در بیارم بخوری گفت نه دوس ندارم بذار تو کونم بمونه پارم کن عزیزم منم به کردنش ادامه دادم تا توان داشتم محکمتر تلمبه میزدم تا اینکه بی اختیار شدم و همه اب کیرگرممو تو کون خوش تراشش پمپاژکردم و از روش بلند شدم خداحافظی گرمی کردیمو لباساشو تنش کرد لنگان لنگان و با کونی پاره و جر خورده و رفتش بسوی خونه.

خواهرزن من، مريم آن شب مريم خانة ما خوابيد. از همان اول شب، مدام با نگاه‌هايش با من حرف زد؛ جوري كه همه‌اش نگاهم مي‌رفت روي زنم كه نكند از ماجرا بويي برد. بعد، حمام را گرم كردم و رفتم دوش گرفتم. وقتي بيرون آمدم، از هر وقت ديگر مريم را بيشتر ميطلبيدم. مريم هم به اصرار من و خواهرش و البته به خواست نهاني خودش، رفت و دوش گرفت. توي اين فاصله، رفتم و چند تا قرص خواب‌آور قوي را در ليواني حل كردم و رويش نوشابه ريختم. وقتي مريم از حمام بيرون آمد، توي بقية ليوان‌ها هم نوشابه ريختم و بردم توي هال. همان اول، به بهانة تعارف به مهمان، بردمش جلوي مريم. با ابرو اشاره كردم كه كدام را بردارد. مدام صاف توي چشمهايم نگاه ميكرد. ليواني برداشت و من سيني را بردم جلوي زنم. عمدي جوري سيني را گرفته‌بودم كه ليوان مخصوص را بردارد. او هم برداشت. بعد، ديگر مي‌بايست بنشينيم به انتظار. نگاه‌هاي آتشين و خيرة مريم، هم داشت ديوانه‌ام ميكرد و هم به هراسم انداخته‌بود كه زنم چيزي نفهمد. ساعت حدود دوازده شده‌بود كه زنم پا شد و رفت كه بخوابد. سخت خوابش گرفته‌بود و روي پا بند نبود. دم اتاق خواب برگشت و پرسيد: «شماها نميخواين بخوابين؟» قبل از من، مريم جواب داد: «فعلا كه داريم تلويزيون ميبينيم. تو برو بخواب.» زنم كه رفت توي اتاق خواب، از شوق داشتم ديوانه ميشدم. برگشتم و به مريم نگاه كردم. ديدم دارد همينطور صاف توي چشمهايم خيره خيره نگاه ميكند. آرام گفتم: «بذار كامل بخوابه، بعد…» علنا داشت نفس نفس ميزد. خودم هم بيطاقت شده‌بودم. چنان كيرم راست شده‌بود كه سرش داشت زق زق ميكرد. پا شدم و رفتم كنار مريم نشستم. دستم را گذاشتم روي ران پايش و آرام ماليدم. دست روي دستم گذاشت و آه كشيد. هر دو بي آنكه بگوييم و يا به روي هم بياوريم، مي‌دانستيم كه چه ميخواهيم. دستم را دور كمرش انداختم و لپش را بوسيدم. زود واداد. خودش را توي بغلم ول كرد و كنج لبهايش را آورد توي دهانم. مست‌تر از آن چيزي بود كه گمان ميكردم. دست انداختم زير پاهايش و نشاندمش روي رانهايم. خودش هم دست انداخت دور گردنم و لبهاي خيس و گرمش را گذاشت روي لبهايم. چه بوسه‌اي بود. من مي‌بوسيدمش و نرمي كمرش را مي‌ماليدم؛ او هم موهايم را چنگ مي‌زد و لب‌هايم را مي‌مكيد. يك چشمم توي صورت مريم بود و يك چشمم به در اتاق خواب. ديدم اينطور نمي‌شود. توي گوشش گفتم: «وايستا ببينم كپة مرگشو گذاشته يا نه.» باز لبهايم را بوسيد. از من بيطاقت‌تر بود. دست بردم و پستان‌هايش را مشت كردم؛ گفتم: «من خودم از تو خراب‌ترم؛ فقط بذار ببينم خواب رفته يا نه.» به اكراه از روي پاهايم بلند شد اما گردنم را ول نكرد. سينه به سينة هم ايستاديم و بوسه‌اي طولاني از هم گرفتيم. نفسم ديگر سخت سنگين شده‌بود. گفتم: «تو برو روي تخت توي اتاق من. منم الان مي‌ام.» و همچنانكه به سمت اتاق خواب مي‌رفتم، بار ديگر بوسيدمش و پستان‌هايش را نوازش كردم. هنوز هيچ نشده، زنم خواب خواب بود. چنان سنگين افتاده‌بود كه اگر توپ هم مي‌زدي، بيدار نمي‌شد. دلم داشت غنج مي‌رفت. برگشتم و سينه به سينة مريم قرار گرفتم. پشت سرم آمده‌بود و منتظر بود. نفس‌زنان گفت: «خوابيده؟» گفتم: «مث فيل.» و معطل نكردم؛ خم شدم و روي دستهايم گرفتمش و بردمش روي تخت خواباندم. بوسه‌اي برداشتم و برگشتم چراغ هال و تلويزيون را خاموش كردم. شب زفافمان بود؛ يا لااقل مي‌خواست باشد. وقتي رفتم توي اتاقم، خودش پيراهنش را درآورده‌بود و با زيرپوش، موهايش را داشت رها ميكرد روي پشتش. رفتم و آرام خزيدم كنارش زير پتو. خم شدم روي سينه‌اش و سينه‌ام را گذاشتم روي نرمي بيقرار پستان‌هايش و فشار دادم. يك لحظه توي چشم‌هاي هم خيره شديم؛ هزار راز نگفته توي نگاهمان بود. گونه‌ام را نوازش داد و زمزمه كرد: «دوستت دارم.» و دست‌هايش را حلقه كرد دور گردنم و خودش لب‌هايم را برد طرف لب‌هايش. عجيب گرم و نرم بود. تا همين سه روز پيش، باورم هم نمي‌شد كه به اين راحتي به كسي كه اين همه در هوسش بودم، برسم. در طول شش سال زندگي مشترك با زنم، هرگز چيزي به نام عشق بين ما وجود نداشت. ما را مادرهايمان براي هم پيداكرده‌بودند و در تمام اين مدت، ما داشتيم تاوان پاي‌بندي به حرف‌هاي مادرانمان را مي‌داديم. و خدامي‌داند كه اگر مريم نبود، شايد همان سال اول كارمان به جدايي مي‌كشيد. مريم، خواهر زن كوچكترم بود. آن‌ها چهار دختر بودند كه زنم اولين، و مريم سومين‌شان بود. اولين بار كه چشمم به مريم افتاد، شب عقدكنانمان بود. اولش فكر كردم جزو ميهمانهاست؛ اما وقتي زنم گفت كه خواهر كوچكترش است، از تعجب دهانم باز ماند. سه خواهر ديگر، هر سه مثل ماست سفيد، و مثل ني‌قليان باريك و لاغر بودند؛ اما مريم سبزة مليحي داشت و با وجود سن كمش، اندام خيلي قشنگ و پري داشت؛ با قدي متوسط، چشم و ابرويي سياه و قيافه‌اي اگر چه نه خيلي زيبا، ولي بسيار بانمك و دوست داشتني. از همان اولين نگاه، فهميدم كه اين يكي مي‌بايست مال من مي‌شده و اين وسط، يك جاي قسمت لنگيده. از فردايش هم كه بيشتر با هم آشنا شديم، هر دو فهميديم كه خيلي شبيه هم هستيم. اين را حتي زنم هم فهميده‌بود. آن وقت‌ها من سي و دو سال داشتم و مريم تازه نوزده را تمام كرده‌بود.فوق ديپلم بهداشت بود و درست همانطور كه من مي‌خواستم، آرام و ساكت. از اولين برخورد، با هم خيلي صميمي شديم و كلي حرف با هم زديم. شش سال گذشته‌بود و در تمام اين شش سال، من داشتم از عشق مريم؛ از هوس داشتنش مي‌سوختم. خيلي شب‌ها مريم مي‌آمد و خانة ما مي‌ماند. خدايا چه شب‌هاي بيقراري داشتم آن شب‌ها. تا صبح مثل مار به خود مي‌پيچيدم و هوس هماغوشي با مريم ديوانه‌ام ميكرد و راهي نداشتم. يك شب كه دو خواهر و بچه‌مان توي هال خوابيده‌بودند، من روي راحتي نشسته‌بودم و مثلا داشتم ماجراهاي شرلوك هلمز را تماشا مي‌كردم؛ اما نگاهم برجستگي‌هاي بدن مريم را از روي ملحفه مي‌ليسيد. كيرم مثل گرز رستم بلند شده‌بود و با دستي كه توي شورتم بود، مي‌ماليدمش. بعد، درست در لحظه‌اي كه شرلوك هلمز دست قاتل را رو كرد و همزمان با غلت خواب‌آلودة مريم، دستم خيس شد و آبم آمد. حتي يكي از همين شب‌ها كه مريم توي پذيرايي خوابيده‌بود، چنان شهوت به سرم زد كه پا شدم و تا بالاي سرش رفتم؛ اما ترس از بي‌آبرويي و واهمة از دست دادن همين لذت كوچك صحبت‌هايمان، مرا برگرداند. همه چيز از چند روز پيش شروع شد: داشتم از ديدن يكي دوستان برمي‌گشتم كه توي راه مريم را ديدم. از هنركده به خانه مي‌رفت. مريم هم مثل خودم عاشق نقاشي بود و همين، بهانه‌اي شد تا آن روز به اصرار ازش بخواهم كه به خانة ما بيايد. توي راه، تنگ غروب رسيديم به يكي از پاركها. گفتم: بريم يه كم بنشينيم. كه قبول كرد و آمد. هميشه با من همراهي داشت و از حرفم بيرون نبود. نشاندمش روي نيمكت و رفتم چيزي براي خوردن خريدم. وقتي برگشتم، كارهاي نقاشي‌اش را نشانم داد. محشر بود. بهش هم گفتم؛ خنديد و به آب ميوه‌اش مك زد. ديدم موقعيتي از اين بهتر دست نخواهد داد. كم پخمگي نكرده‌بودم در عمرم. پس همچنانكه به نقاشي غروب دريايش چشم دوخته‌بودم، آه كشيدم و گفتم: خوش به حال مردي كه تو همسرش مي‌شي. تابي به گردنش داد كه: تعارفا ميكنين علي آقا. گفتم: نه به خدا. راس ميگم. تو رو بايد خيلي درك كرد مريم جان. تو خيلي خوبي. و وقتي لبخند شرمگينانه‌اش را ديدم، اضافه كردم: لااقل من يكي اينو خوب ميفهمم. گفت: لطف دارين. گفتم: دقت كردي ببيني چقده من و تو به هم شبيهيم؟ (عمداً نگفتم ما) من چون خيلي باهات احساس صميميت دارم، خيلي هم خوب دركت ميكنم. نفسش را پرصدا بيرون داد و چيزي نگفت. زير چشم نگاهش كردم كه سرماي هوا لبهايش را مثل انار كرده‌بود و هوس بوسيدنشان ديوانه‌ام ميكرد. گفتم: سرنوشت بازي‌هاي عجيبي داره. مي‌بايس من اينهمه سال مجرد بمونم تا با خواهرت وصلت كنم. بعد تو رو بشناسم. هنوز حرفم را نگرفته‌بود. انگار فكر ميكرد از همين تعارفهاي آبگوشتي دارم تحويلش ميدهم. آه كشيدم و گفتم: اگه هزار سال ديگه هم بپرسن، من بازم از آشنايي باهات خوشحال خواهم بود. من و تو، (حالا وقتش بود كه قدم دوم را بردارم) اصلا بذار بهت بگم: ما، خيلي با هم علاقه‌هاي مشتركي داريم. قبول داري؟ سر تكان داد و از توي دماغش گفت: اوهوم وقتش بود؛ بازي داشت به همانجايي مي‌رسيد كه ميخواستم. سر تكان دادم و آرام گفتم: سرنوشت غريبيه مريم جان. (آهي كشيدم كه: ) كاش…. كاشكي ميتونستم خيلي حرفا رو بهت بگم. سكوتش برايم معنا داشت. تا اينجايش سخت بود. از اين به بعد را مثل حركات شطرنج حفظ بودم. مكثي كردم و گفتم: اجازه ميدي يه اعترافي پيشت بكنم. بي آنكه نگاهم كند (و اين، خودش معنا داشت) گفت: بفرمايين. باز مكثي كردم و گفتم: تا روز قيامت اين حسرتو خواهم داشت كه . . . (و سكوت كردم كه يعني ) كاش مريم، تو رو قبل از همة اين ماجراها مي‌شناختم. ميفهمي؟ برگشتم و نگاه خيره و تارش را به جان خريدم. بعد، باز رو گرداندم و گذاشتم تماشايم كند. گفتم: هميشه به طالعم لعنت ميكنم كه چرا تو رو از دست دادم. همة عمرم دنبال تو بودم. توي خوابهام، توي آرزوهام، تو بودي. تو.تو. (و آرام آرام اداي يك آدم بغض‌كرده را درآوردم.) يك لحظه احساس كردم ميخواهد حرفي بزند. اگر چيزي ميگفت، شايد همه چيز به هم مي‌ريخت. برگشتم و توي چشمهايش نگاه كردم. گفتم: با سرنوشت هر دومون بازي شد. من و تو رو خدا واسه هم خلق كرده‌بود. اينو ميدونستي؟ نگاهش رنگ هراس داشت. سياهي قشنگ چشمهايش مدام مي‌دويد. امان ندادم. گفتم: حالا كه گفتم، بذار بهت بگم كه اگه شيش سال پيش بود، مي‌اومدم دم خونه‌تون و به هر قيمتي تو رو واسه هميشه مال خودم ميكردم. التماس باباتو مي‌كردم كه تو رو داشته‌باشم. كاش تو از دلم خبر داشتي مريم. باز مكث كردم تا حرفهايم را كامل هضم كند. بعد گفتم: بذار بهت بگم كه شيش ساله توي چه آتشي دارم دست و پا ميزنم. بذار بهت بگم كه چقده برام عزيزي. بذار بهت بگم كه چقده… چقده… اداي آدماي كلافه را درآوردم و بعد آرام گفتم: كه چقده . . . دوستت دارم. واقعا دست‌هايم داشت ميلرزيد. اگه اون پدرزن نره‌خرم ميفهميد كه دارم قاپ دخترشو مي‌زنم، اگه اون زن سليطه‌ام بو مي‌برد كه چي‌ها دارم به خواهرجونش ميگم! خم شدم و چهره‌ام را در دستها گرفتم. گفتم: دوستت دارم مريم. عاشقتم. اينو ميخوام بدوني. نفسش پرصدا و لرزان بود. خوب مي‌دانستم كه بار اولي است كه يك نفر بهش اظهار عشق ميكنه و همين هم سرحالم مي‌آورد. دقيقه‌ها در سكوت نشستيم و حرفي نزديم. بعد، وقتي گفتم: بريم. اولش نمي‌خواست بيايد. مي‌دانستم كه حالش چيست. اما نمي‌بايست خانه برود. به اصرار آمديم خانة ما. دم در هم، وقتي كليد را در قفل چرخاندم، در را باز نكرده، برگشتم و توي چشمهايش نگاه كردم، گفتم: خيلي دوستت دارم. اين همة راز زندگي منه. دوستت دارم. آن شب مريم آنچنان توي فكر بود و بي‌حواسي نشان مي‌داد؛ كه زنم چند بار ازش پرسيد چشه. آخر شب هم به بهانة اين كه بروم ببينم اطاق سرد نباشد، آمدم ديدم نشسته روي تخت زمان مجردي‌ام كه حالا توي اطاق كارم بود و به رو برو خيره شده. وقتي مرا ديد، مات نگاهم كرد. پچ پچ كردم: كاري نداري؟ به نفي، سر تكان داد. باز پچ پچ كردم: اصلا خوابم نمي‌بره. دلم ميخواد از حرفاي امشبم منو ببخشي. دست خودم نبود. نمي‌بايس راز دلمو بهت ميگفتم. باس ميذاشتم واسه هميشه توي قلبم بمونه. با آزردگي، نگاهش را از پيش پايش برنداشت. نگاهي به در اطاق خواب انداختم و گفتم: ولي باور كن خيلي دوستت دارم. خيلي. با تمام وجودم عاشقتم. سر بلند كرد و با همان نگاه تار، نگاهم كرد و چيزي نگفت. آن شب تا صبح واقعا نخوابيدم. از يك سو هوس داشت ديوانه‌ام ميكرد و از سوي ديگر هراسهايي به دلم راه پيداكرده‌بود. وحشت اين كه ماجرا رو شود و همه بفهمند. وحشت اين كه مريم مرا نخواهد. از اطاقم هم تا صبح صداي غلتيدنهاي ناآرام مريم مي‌آمد. خوب مي‌دانستم چه حالي دارد. لرزش‌هاي شيرين عشق‌هاي اول را سالها پيش آموخته و تجربه كرده‌بودم. صبح، بعد از صبحانه، مريم را تنها گير آوردم و زير گوشم نجوا كردم: نرو. بمون، باهات حرف دارم. چيزي نگفت. سكوتش برايم معني‌دار و در عين حال، مرموز و وحشتناك بود. بعد، سر درد را بهانه كردم تا زنم برود و بچه را بگذارد مهد. انگار همه چيز داشت بر وفق مراد مي‌شد. زنم به مريم سفارش مرا كرد؛ رفت كه خريد هم بكند. وقتي تنها شديم، مريم رفت توي اتاقم. انگاري از من هراس داشت يا خجالت مي‌كشيد. خودم پا شدم و رفتم پيشش. نشسته‌بود لبة تختخواب و داشت با چين دامنش بازي ميكرد. آخ كه چه آرزوي غريبي بود هماغوشيمان در اين خلوت. اتاق خودم بود؛ اما رودست زدم و گفتم: اجازه هست؟ و بي‌آنكه منتظر جواب باشم، رفتم و كنارش نشستم، البته اين بار بر خلاف هميشه صميمانه‌تر و نزديك‌تر. او هم چيزي نگفت. گفتم: مريم… من … من… دودلي نشان دادم؛ آنگاه يكباره پرسيدم: از حرفاي ديشبم كه ناراحت نيستي؟ آرام گفت: نه پرسيدم: اگه ناراحتي، من … من… حرفامو … پس ميگيرم. چيزي نگفت. باز گفتم: ازم بيزاري؟ متنفري از كسي كه زني رو دوس داره كه … نگذاشت حرفم را تمام كنم. گفت: نه. واسه چي متنفر؟ پرسيدم: پس ازم بدت نيومده؟ اصلا؟ سر تكان داد. گفت: شما حرفتونو، حرف دلتونو گفتين. اين كه عيب نيست. ولي … باور نمي‌كردم. خيلي زود رام شده‌بود. كجا بود آن دخترة از دماغ فيل افتادة همكلاسي دانشگاهم كه شاشيد به احوالم و رفت؟ گفتم: ولي چي؟ و تيز نگاهش كردم تا اگر نگاهش را بالا آورد، نگاهم را بخواند. ـ آخه اين رابطه … اين نوع علاقه… حرفش را كامل كردم. گفتم: خيلي نامعقوله. نه؟ گفت: نامعقول كه نه. پرسيدم: پس چي؟ برگشت و توي چشمهايم خيره شد. گفت: خيلي ناممكنه. هيچ فرجامي براش نيست. دستم را آرام گذاشتم پشت دستش. ميخواستم ببينم عكس‌العملي دارد يا نه. اما چيزي نگفت. پشت دستش را نوازش كردم و خيلي نرم، انگشتهايم را خزاندم لاي انگشتهايش. حالا دستش توي دستم بود. گفتم: قلب من اينو نميگه. نگاهش را از نگاهم دزديد. گفتم: يه احساسي همش به من ميگه كه من و تو واسه هم خلق شديم، يه كم دير، اما آخرش مال هميم. به چشمهايم نگاه كرد. گفتم: از من كه بدت نمياد؟ و مالش دستش را آغاز كردم. ديگر چيزي به آخر ماجرا نرسيده‌بود. باز پرسيدم: ازم بدت نمياد؟ آرام گفت: واسه چي؟ پرسيدم: مياد؟ چشم از چشمم برنداشت و سر تكان داد. آخ كه چه هوسي داشتم براي بوسيدنش. گفتم: احساست نسبت به من چيه؟ و دست ديگرم را جوري ستون بدنم كردم كه پشت سر او قرار بگيرد؛ آمادة بغل گرفتن. باز گفتم: من پيش تو كي‌ام؟ نفسش را بيرون داد و نگاهش را دزديد. خواست دستش را بيرون بكشد و برخيزد؛ اما دستش را رها نكردم و باز پرسيدم: چه احساسي بهم داري مريم؟ با بيقراري گفت: نه. و نيمخيز شد كه برود. دستش را رها نكردم؛ گفتم: مريم! كه سكندري خورد و دوباره نشست روي لبة تخت؛ اما اين بار نزديك‌تر و تقريبا توي بغلم. من هم زود دست ديگرم را دور شانه‌هايش انداختم و محكم بغلش كردم. اين، اولين باري بود كه در آغوشش داشتم؛ ولي عجيب خوش‌بدن و هوس‌انگيز بود. گفتم: مريم! ناليد: علي آقا! كه امان ندادم و نگذاشتم حرفش را تمام كند؛ دستي كه تا حالا داشت دستش را مي‌ماليد، گذاشتم زير چانه‌اش. صورتش را بالا آوردم و توي چشم‌هايش نگاه كردم؛ گفتم: فقط بهم بگو. . . دوستم داري؟ ابروهايش بالا رفت و كوشش كمي كرد تا از آغوشم دربيايد. باز گفتم: دوستم داري مريم؟ كه ناليد: آخه چه فايده؟ و من كار را تمام كردم: يك لحظه لبهايم را گذاشتم روي لب‌هايش و گذاشتم تا تكان‌هاي آرام و كوشش بي‌علاقه‌اش براي بيرون آمدن از بغلم تمام شود. اين، بوسه‌اي بود كه آنهمه شب‌هاي دراز و پرهوسم در انتظارش سرشده‌بود. بوسه‌اي بود براي پايان آنهمه، و آغازي نو براي هر دومان. بعد، لب‌هايمان براي دقيقه‌ها روي هم بود. لب‌هايش مثل سنگ سفت و به هم چسبيده بود؛ اما آنقدر با زبانم باهاشان بازي كردم كه عاقبت بوسه‌هايش، بوسه شد. وقتي دل‌هايمان آرام‌تر شد، سرش را گذاشت روي سينه‌ام و گفت: ما ديوونه‌ها داريم چكار مي‌كنيم علي. (شده‌بودم علي، براي اول كار بد نبود.) بار اولي نبود كه قاپ دختري را مي‌زدم؛ ولي واقعا داشت همة تنم و دست‌هايم مي‌لرزيد. نوك و پرة دماغش را بوسيدم و گفتم: دوستت دارم مريم. و يكباره اتفاق غريبي افتاد. مثل ارنست همينگوي توي «وداع با اسلحه» ناگهان احساس كردم كه واقعا در تمام اين سال‌ها عاشقش بوده‌ام. باز گفتم: عاشقتم مريم. و لب‌هايم را روي دهانش دوختم. هر لحظه كه مي‌گذشت، تنش نرم‌تر و آغوشش صميمانه‌تر مي‌شد. عاقبت لحظه‌اي رسيد كه فهميدم سراپا شهوت شده: ميان بوسه‌ها، يكباره دستش را انداخت دور گردنم و چهره به چهره‌ام گفت: آخ كه ميخوامت. دوستت دارم عزيزم. و لب‌هايش را نرم و آبدار چسباند به لب‌هايم. همانطور كه دست‌هايش دور گردنم بود، كمرش را بغل كردم و خودم را نرم فشار دادم روي سينه‌اش تا بخوابد. همين طور هم شد. آرام به پشت خوابيد روي تخت و من خوابيدم روي سينه‌اش. كيرم مثل ديلم توي شلوارم سيخ شده‌بود و دستي فشارش مي‌دادم به ران و كپلش. بعد، روسري را از سرش برداشتم. اولين باري بود كه سر لخت مي‌ديدمش. لب‌هايم را ليز دادم روي صورتش و تمام چهره‌اش را ليس زدم. گونه‌ها، نرمة گوش‌هايش، چانه‌اش، دماغش، همه را ليسيدم و مك زدم. مريم افتاده‌بود به نفس نفس و واداده‌بود توي بغل من. فقط وقتي پستان درشت و سفتش را توي مشتم گرفتم و شروع كردم به مالش، چشم‌هايش را باز كرد و ناليد: چكار مي‌كني؟ بي آنكه جواب بدهم، به ليسيدن صورتش ادامه دادم و در همان حال، پستانش را به نرمي و شهوت‌انگيز مالش دادم. خدايا كه چه پستان‌هاي خوش‌تراش و سفتي داشت؛ در همة عمرم عاشق همچين سر و سينه‌اي بودم. بعد، همان دستم را آرام بردم زير لباسش و پيراهنش را دادم بالا. اگر صورت سبزه‌اي داشت، تن خيلي سفيدي هم زير آن صورت قايم بود. لب‌هايم را گذاشتم روي شكمش و شروع به ليسيدن كردم. بعد، وقتي كرستش را كشيدم و نوك صورتي و كوچولوي پستانش را توي دهانم فروكردم، باز چشم‌هايش را باز كرد و دوباره پرسيد: چكار ميكني علي؟ چي ميخواي؟ با بوسه‌اي ساكتش كردم و باز پستانش رامكيدم. نوك پستانش را مي‌گرفتم لاي دندانهايم و آرام گازش مي‌گرفتم؛ با زبانم آن را مالش مي‌دادم و نوك و گاهي تمام پستانش را توي دهانم فرومي‌بردم و مي‌مكيدم. چنان بيقرار شده‌بود كه خودش مدام ران‌هايش را مي‌انداخت دور كمرم. با اين كار، دامنش هر لحظه بيشتر كنار مي‌رفت؛ تا جايي كه وقتي پستان ديگرش را هم بيرون آوردم و نوك سرخ و صورتي‌اش را گاز گرفتم، دامنش كاملا كنار رفته‌بود و افتاده‌بود دور كمرش و شورت قرمزش پيدا بود. بي‌اختيار دستم رفت روي كفل لخت‌شده‌اش و شروع كردم به ماليدن توي ران‌ها و زير كفلش. ديگر حسابي مست مست شده‌بود. پيراهنم را با يك حركت درآوردم و سينة لختم را چسباندم به پستان‌هاي سفت و لرزانش. كم كم هم ژاكتش را از يقه‌اش درآوردم و كرستش را بيرون كشيدم. كف دست‌هايش را روي موهاي سينه‌ام كشيد و باز پرسيد: چكارم مي‌كني؟ انگار مي‌خواست از زبان خودم بشنود كه مي‌خواهم بكنمش. ـ چه كار مي‌خواي باهام بكني علي؟ كه دستم را از روي شورت گذاشتم روي كسش و توي چشم‌هايش گفتم: كاري كه خيلي وقت پيش بايس مي‌كرديم عزيزم. و كسش را توي مشتم فشردم و دهانش با بوسه دوختم. ناله كرد: نه. نه ترو خدا. نكن. اما تلاشي براي جلوگيري از كارم نكرد. تمام شورتش خيس بود. چنان كسش توي دستم مي‌لرزيد و مي‌تپيد كه نگو. درست عين يك قلب داشت مي‌زد. همانطور كه لبة تخت افتا‌ده‌بودبه پشت و حالا تقريبا لخت بود، خودم را خزاندم بين پاهايش و لب‌هايم را از روي شورت گذاشتم روي چاك بادكردة كسش. موهايم را چنگ انداخت و سرم را عقب كشيد. ناله كرد: چكارم ميكني؟ گفتم: هيس س س . و شروع كردم با لب‌هايم كسش را مالاندن. دهانم خيس و ترش مزه شده‌بود. آرام، لبة شورتش را با دندان كنار كشيدم و با انگشت نگه داشتم. زبانم را بردم توي چاك كسش و شروع كردم به ليسيدن. نيمخيز شد و نفس نفس زنان گفت: نكن علي. نكن. و دوباره به پشت افتاد. هنوز موهايم را توي مشتش داشت ولي حالا داشت سرم را به خودش فشار ميداد. چند دقيقه، همينطور از كنار شورت، لاي كسش را ليس زدم؛ بعد آرام شورتش را درآوردم. محشري بود. كسش مثل آيينه صاف بود. گويي خبر داشت كه من و او امروز چكارها خواهيم كرد كه اينطور تيغش انداخته‌بود. چنان آب افتاده‌بود كه تا وسط ران‌هايش خيس بود. گفتم: عشق مني. و دهانم را كامل گذاشتم روي كسش و با ولع شروع كردم به ليسيدن و مك زدن. چنان شهوتي بودم كه آب كسش را توي دهانم جمع مي‌كردم و فرومي‌دادم پايين. او هم هي نيمخيز مي‌شد و با ديدن صحنة كس خوردن من، باز به پشت مي‌افتاد و ناله مي‌كرد. بالاي كسش را مي‌گرفتم لاي دندان‌هايم و مي‌كشيدم. كسش را مي‌كردم توي دهانم و چچول كوچولويش را با زور تمام مك مي‌زدم و مي‌ليسيدم. زبانم را فرومي‌كردم توي شكاف كسش و از پايين تا بالا مي‌ليسيدم و آبش را قورت ميدادم. اين را هر بار مي‌ديد، به خودش قوسي مي‌داد و سرم را بيشتر به لاي ران‌هايش مي‌فشرد. يك ده دقيقه‌اي همينطور كسش را ليس زدم و خوردم تا عاقبت لحظه‌اي رسيد كه احساس كردم آماده‌شده. نيمخيز شدم و زانوانم را گذاشتم زير كپلش، روي لبة تخت و ران‌هايش را بالا آوردم و انداختم دو طرف كمرم. شورت و شلوارم را از قنبلم پايين انداختم و كيرم را گرفتم و سرش را با تف خيس و ليز كردم و كشيدم لاي كسش و گذاشتم لاي شكافش. ناله‌ها و نفس‌هايش بلند و پرصدا بود. سر كيرم را ماليدم لاي چاك كسش. مي‌خواستم با آب كس مريم تطهير بشود. بعد ، هنوز ميخواستم كيرم را فشار بدهم تو، كه ديدم زنگ خانه به صدا درآمد. بد بياري از اين بدتر نمي‌شد. اولش نمي‌خواستم اعتنا كنم؛ اما بعد فكر كردم نكنه زنيكه يادش رفته‌باشد كليدهايش را بردارد و اگر باز نكنم، مشكوك شود. اين بود كه با افسوس، روي مريم دراز كشيدم و بوسيدمش. بعد هم پاشدم و آيفون را برداشتم. حدسم درست بود. زنم بود كه مي‌خواست بالا بيايد. دكمة آيفون را زدم و به سرعت، با مريم لباس

من و زن داییاین داستا واقیت داره و امید وارم که توی سایتتون بذارینش 2سال پیش بود که دائیم صبح امد دنبال و به من گفت بیا همراه من بریم دانشگاه دائی من استاد دانشگاه بود من سریع اماده شدم و رفتم همراش توی دانشگاه رفت توی مرکز اموزش و اسم یک دختر رو داد و یک پرینت گرفت امد دائی من 32 سالش بود واز نظر قیافه خوبی داشت و خیلی ها ارزو داشتن زنش بشن منم 20 سالم بود و از نظر قیافه مثل دائیم بودم و تنها فرقی داشتم مو های من مجعد بود بعد از اینکه پرینت را گرفتیم امدیم توی حیاط دانشگاه و نشستیم توی ماشین و قتی یکی از کلاس ها تعطیل شد دائیم یک دختر رو به من نشون داد گفت نگاش کن چه قیافه ای داره می خوام بریم خاستگاری من گفتم بد نیست خوشکله یک دختر خیلی خشکل که زیر چادر بود و ارایش هم نکرده بود توی دلم گفتم این که این جوریه وای که با ارایش و با مانتو چی میشه اون لحظه ماتم برده بود (توی دلم میگفتم دائی این بیشتر به درد من می خوره تا تو) تا دائیم گفت ببین این مشخصاتش است تنها چیزی توی اون برگه توجه من رو جلب کرد این بود که اون متولد 1361 بود و دو سال فقط از من بزرگ تر بود و 10 سال از دائیم بچه تر اون موقع 22 سالش بود رفتیم توی خونه و به همه گفتیم که برن خاستگاری خلاصه بعد از 1 ماه عروسی گرفتن تا امسال که من 22 ساله شدم و اون 24 ساله با هم خیلی خوب شده بودیم که حتی به اسم کو چیک صداش می کردم اون به من گیر داده بود که بدونه ایا من دوست دختر دارم یا نه یک جور نیگاه می کرد که من اصلا طاقت نمی اوردم و بهش گفتم و اونم من رو راهنمایی می کرد تایک روز من با دوست دخترم که خیلی دوستش داشتم سر یک جریانی بهم زدم دائیم رفته بود ماموریت المان و یک ماه نبود و من رفتم خونه مادر بزرکم و زن دائیم رو سوارش کردم اوردمش توی خونه خودمون تا اونجا تنها نباشه در زمن توی کل خونواده ما زن دائیم با من از همه بهتر بود. من عصر ناراحت روی تخت خوابیده بودم و توی فکر بودم و اونم داشت پشت کامپیوتر من اهنگ برای خودش رایت میکرد من جریانم رو با دوست دخترم بهش نگفته بودم که بهم زدم مامانم از پائین گفت:امیر من رفتم نون بگیرم. منم گفتم :باشه. زن دائیم امد نشست کنار من و روی تخت و با اسرار از من پرسید منم بهش گفتم اونم با من هم دردی کرد و بلند شد رفت و کامپیوتر رو خاموش کرد مامانم امد و ما شب شام خوردیمورفتم که بخوابم من شب خیلی حشری شده بودم گفتم من باید زن دائیم رو بکنم. بعد فکری به مغزم رسید گرفتم هرچی فیلم سکسی توی کامپیوترم داشتم گذاشتم دم دست تا صبح که افتاد توی کامپیوترم پیدا شون کنه من صبح قبل از اینکه از خواب بیدار بشن به بهانه دزد گیر ماشینم زدم بیرون تا بشینه پشت کامپیوتر می دونستم بابام ساعت 8 میره شرکتش و مامانم هم خونه مهین خانم دوستش دعوت بود من ساعت 8:30 برگشتم از در پارکینگ اروم امدم تو ماشین رو زدم تو اروم رفتم توی خونه پائین رو گشتم دیدم نیست فهمیدم بالاتویه اتاق من پشت کامپیوتر اروم از پله ها رفتم بالا دیدم در نمه بازه از لایه در نگاه کردم دیدم که کامپیوتر روشنه و لی زن دائیم پشتش نیست یکم در رو باز کرد دیدم مانیتور رو چرخونده و خوابیده رویه تخت و داره فیلم سکسی نگاه میکنه توری خوابیده بود که در باز می شد در رو نمی دید در را یک کم باز کردم دیدم شلوارکی که پاش بود تا بالای زانو هاش کشیده پائینو داره با خودش ور میره و تاپی هم که تنش بودو زده بود بالا و داشت سینه های بزرگشو که کرست نداشت می مالوند(زن دائی من قدش 165 بود و 58 کیلو بود خیلی خوش ترکیب بود در زمن اصفهانی بود و تمام خانواده خودش اصفهان بودن) و در زمن سینه های خیلی بزرگی داشت و داشت اروم اه اه می کرد من خیلی حول شده بودم ونمی خاستم زندائی به این خشکلی رو از دست بدم دیدیم چیکار کنم رفتم پائین و به خودم گفتم الان صداش میزنم و میاد پائین بعد درستش میکنم من شروع کردم به صدا زدن که زن دائیم گفت امیر بیا بالا من تو اتاق خودتم من رفتم بالا ودر رو یکم باز باز کردم تا نصفه حدودن که دیدم از پشت در لخت امد بیرون من خیلی جا خردم ولی کم نیاوردم بغلش کردم بردمش توی اتاق مامانم اینا روی تخت دونفره که حال میده و شروع کردیم به لب گرفتن و اون لباسای منو در می اورد منم سینه های بزرگ و سفیده شو که سفت شده بودن می خوردم تا هر دوتاییمون لخت توی بغل هم خوابیده بودیم بعد من تمام بدنشو لیس زدم و کسشو اینقدر خوردم که از حال رفت بس که جیغ زد بعد گفت امیر منو بکون من بهش گفتم خیلی بهت حال بدم یا کم گفت تا جایی که می تونی منم بلند شدم و رفتم یک کاندوم با ژل بی حس کندش اوردم و زدم سره کیرم و گذاشتم دم کسش و شروع کردم به مالوندن سر کیرم به دور کوسش تا یک دفعه کردم توی کسش واون جیغی از ته سر کشید و بیحال شد فهمیدم ارضاع شده و بعد من چرخیدم توری که من زیر خوابیده بودم و اون روی من و من عین توی فیلم می کردم توی کسش اونم دستشو اورده بود عقب و دست می کشید توی مو های من منم 35 دقیقه کامل کردمش به حالت های مختلف که بهش خیلی حال بده بعد از 35 دقیقه من ابم رو توی کسش خالی کردم خوشبختانه کاندوم داشتم بعد بغلش کردم و طوری که وایستاده بودم می بوسیدمش که بردمش تویه حموم و چون اون دیگه رمق نداشت من خوابوندمش توی وان و اب ولرم ریختم توی وان و وان رو پر کردم و شروع کردم به ماساژ دادن بدنش و کسشو اروم می مالوندم اونم میگفت امیر تو با دوست دخترت هم همین کارا رو میکنی من می گفت دوست دختر من که عمر منه تویی و همینجوری ماساژش می دادم تا اون بهحال امد و منم رفتم توی وان و خوابوندمش روی خودم و شروع کردیم به لی گرفتن و بوسیدن هم که ولی خودش میگفت منو د. باره بکون تو واردی من بهش گفتم نه چون خودم پزشکی خونده بودم می دونستم که دیگه براش ضرر داره ما ربع ساعت توی حموم بودیم بهد من رفتم براش لباساشو اوردم برای خودم هم اوردم و تنش کردم لباسامونو که پوشیدیم من دو باره بغلش کردم و بردمش خوابوندمش روی تخت خودم و چند تا اهنگ ملایم گذاشتم و بهش گفتم من میرم وزود بر میگردم ربع ساعت بعدش من با 15 تا سیخ کنجه وکباب برگشتم چون اون 4 بار ارضاع شد ودیگه جون نداشت من براش گرفتم تا جون بگیره از اون ماجرا 3 روز گذشت که من ساعت 12 بود رفتم به خوابم زن دائیم توی یک اتاق مخوابید که یک تلویزیون دیگه با ماهواره بود و مامانم با بابام هم جلوی تلویزیون توی پذیرائی می خوابیدن منم توی اتاق مامنم اینا شب ساعت سه بود که احساس کردم یک نفر بالای سرم داره صدام میزنه چشمامو باز کردم دیدم زن دائیم گفتم چیه چی شده گفت من پائین می ترسم میشه کنار توبخوابم گفتم اره و لاف رو زدم بالا و امد توی بغل من خوابید بعد پشتشو کرد به من منم گرفتش محکم توی بغلم و فشارش می دادم توی بغلم بعد من یک دستمو کردم از زیر پیراهنی که تنش بود روی سینه هاش و شروع کردم به مالوندن خودش هم دکمه هاشو باز کرد من در گوشش گفتم اناهیتا مثل اون روز جیغ نزنی که مامانم ایما بیدار میشن اونم برگشت و منو بوس کرد گفت نه عزیزم منم خیالم راحت شد و ابن یکی دستمو کردم توی شلوارکی که پاش بود و با انگشتم میکردم توی سوراخ عقبش و با انگشت اشاره و کناریش کسشو می مالوندم بعد اون دستشو اورد عقب و دست کرد توی شلوارک من و شروع کرد به مالوندن کیر من و من یک دفعه احساس کردم دستم خیس شد که ارضاع شده بود منم دستشو از روی کیرم برداشتم و می خواستم بکنم تو که دیدم نمیره دستمو مالیدم رویه کسش و کمی از ابشو زدم به کیرم تا راحت بره تو ابش اینقدر لیز بود که کیرم رفت تا ته تو امد جیغ بزنه که من سرشو بر گردوندم و لبمو چسبوندم روی لیش و شروع کردم به تلمبه زدن تا ابم داشت می امد اونم احساس کرد امدم کیرمو بیارم بیرون که نذاشت و تمام ابم ریخت توی سوراخ عقبش و بع بر گر دوندمش و شروع کردم ازش لب گرفتن بعد بهش گفتم ترست ریخت حالا نمی خواهی بری پائین صبح مامانم می فهمه گفت نه من در بست مامانتم که صبح زود باید بره درو باز نمیکنه میگه که من بیدار نشم من دوباره شروع کردم به لب گرفت و در همون حالت خواب رفتیم ساعت 6 بود که من از خواب بیدار شدم مامانم و بابام هنوز خواب بودن و ساعت 7 قرار بود برن لواسون سر سال یکی از اشنایان بابام بود اروم از توی بغل زن دائیم بلند شدم و رفتم بیدارشون کردم و رفتم دست شوئی تا اونا رفتن و من دوباره رفتم توی بغل زندائیم خوابیدم و اون شب بهتریت شب من بود چون من به ارزوم رسیده بودم که حتی زندائیم رو بوس کنم اون شب من هم کرده بودمش و هم تا صبح توی بغل هم خوابیدیم اون صبح من و زندائیم تا ساعت نه خوابیدیم البته لخت و کیر من لای پای زن دائیم تا بیدار شدیم و لباس پوشیدیم و گفتم بریم بیرون گفت کجا گفتم بیا می فهمی و بردمش توی یک کله پاچه ای ناب که یک دل سیر خوردیم بعد بردمش توی بازار های تهرون و گفتم هرچی می خوای بردار مهمون من اون ور نمی داشت و تعارف میکرد من به زور براش خریدم و من خلاصه اون روز 150 هزار تومن براش لباس و کفش خریدم تا الان ما شاید نزدیک 20 بار دیگه توی فرصت های مناسب سکس داشتیم و علاقه ما دوتا به هم 100برار شد راستی یادم رفت بگم اون روز که زن دائیم فیلم نگاه می کرد منو توی شیشه پنجره دیده بود که داشتم می دیدمش این بود داستان من و زن دائیم

دختر دایی نازنین من از بچگی عاشق نازنین بودم و با وجود اینکه دختر دائیم 10سال از خودم کوچیک تر بود احساس عجیبی بهش داشتم .کلا ما زیاد خونه کسی نمیریم و خوب دائم هم از این قاعده مستثتا نبود،به همین دلیل دیدار ما با هم محدود به همون عید تا عید می شد . سالها همینجور گذشت و ما کمکم بزرگ و بزرگ تر می شدیم .این داستان هم مربوط به 4ماه پیش میشه. باید بگم که من حالا 29ساله و دختر دائم 19سالست . داستان از اونجا شروع شدکه نازنین موبایل دارشد ،پس نتیجه می گیریم هرچی مصیبت سر ما جوونا می یاد به خاطر این آمریکائیاست)))))خلاصه من کلا آدم آروم وبه اصطلاح جمع با کلاسی هستم و خدا رو شکر از چهره زیبایی برخوردارم ( البته اگه قصد جونمو نکنید )واسه همین دختر های دور و برم کلا خوب به من پا میدن ولی اگه نخندین من اصلا اهل دختر بازی نیستم آخه همیشه دوست داشتم با کسی سکس داشته باشم که عاشقش باشم و همراه سکس بتونم لذت عشق رو هم باهاش حس کنم.القصه اون روز مثل همیشه از کارخونه برگشته بودم(لازمه بگم شغل پدر من تولید مواد صنعتی و منم طبعا کارهای اونجا رو انجام میدم)توی اتاقم مشغول درس خوندن بودم(پر حرفی منو ببخشید ولی لازمه بگم که رشتم مدیریت صنعتی تا بهتر منو تجسم کنید) که دیدم یه اس ام اس ناشناس اومد . بازش کردم و دیدم نازنینه ! تعجب کردم خلاصه بعد از احوال پرسی و تبریک من واسه موبایل دارشدنش نازنین گفت دوست داره که با من در ارتباط باشه. تو کونم عروسی راه افتاده بود بیا وببین ،ولی تیریپ اومدم و با اکراه قبول کردم خلاصه از اون روز به بعدکار ما شده بود مسیج بازی جوری که به نیمه شبها کشیده شده بود واز اونجا که بزرگان گفتن بین دختر و پسر توی شب شیطان حکم میکنه که جیگرشو برم ،یواش یواش کارما کشید به حرف های سکسی زدن و از اونجا که با هم جور شده بودیم نازنین یه روز به من گفت که دوست پسر داره و از من خواهش کرد کمکش کنم تا باهاش باشه ،با این حرفش گه گذاشته بود تو اعصابم ولی به روی خودم نیاوردم و قبول کردم اما تو دلم به خودم قول دادم که کون پسره رو پاره کنم آخه هیچ جور نمیتونستم قید کس و کون ناز دختر دائم رو بزنم . اصلا اجازه بدید یکم ازش تعریف کنم که بفهمید چه هلویی ،جووووووووووووووون . قدش 170 تو پر با پوستی به سفیدی برف با گونه هایی به رنگ انار ،چشاش قهوهای و مثل دوتا گردوی بزرگ توی صورتش آدم رو دیونه می کنه یه لب داره نهایت عرضش 2 سانته سرخ وکاملا پف کرده ،چی بگم از سینه هاش : سایز 75 سفت و عجیب سر بالا با نوک سینه هایی به رنگ صورتی روشن که وقتی شق میشن یه یک سانتی میشن ،وای که وقتی بهشون فکر میکنم دهنم آب میفته،همه اینا یه طرف کس و کونشم یه طرف ،یه کس داره سفید که وسطش به رنگ نوک سینه هاش صورتی روشنه و خوش گوشت (یه چی میگم یه چی میشنوید)،کونشو که دیگه نگو هر کمبش اندازه قطر کمر منه به اینا اضافه کنید یه کمر باریک که نهایتا اندازه رون یه آدم معمولی ، اصلا نمی دونم معده و رودش چجوری توی شکمش جا شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه یواش یواش مخشو زدم و از پسر جداش کردم ،جوری که یه مهیار می گفت 5000000000000000مهیار از دهنش می ریخت (منظورم اسم خودم بود) امااین وسط یه مشکل بزرگ وجود داشت و اونم این بود که زن داییم مثل سرهنگ های گشتاپو 1 دقیقه هم تنهاش نی گذاشت واسه همین هم فقط وقت هایی می تونستیم با هم باشیم که من می رفتم دم کلاس زبان دنبالش اولا فقط قصدم با اون بودن بود ولی مگه این شیطون لامسب می گذاره. اولین باری که ازش لب گرفتم یادم نمیره داشتم می رسوندمش خونه که گفت : مهیار جون هنوز وقت دارم ،بریم یه دوری بزنیم که منم از خدا خواسته گفتم : چشم عزبزم الان می ریم یه جای خووووووب خندید و گفت : کجا مارمولک گفتم:کمربندی یه دفعه دیدم هاج و واج داره نگام می کنه. پرسید :کمر بندی؟خاک تو سرت کنن جا بهتر از این نبود؟؟؟؟؟حیف من ،اصلا تو لیاقت داشتن یه دختر دائی ناز مثل منو نداری ، برگرد بریم خونه . . . خندیدم و گفتم : الهی قربونت برم منظورم این بود که این وقت شب کمربندی خلوت تره وراحت تریم یه خنده موزیانه گوشه اون لبای نازش نشست که دیونم کرد و گفت : حالا حتما باید بریم جای تاریک ؟؟؟؟؟مگه می خوای چیکار کنی ؟؟؟؟ گفتم : هیچی عزیزم فقط می خوام باهات درد دل کنم. خندید و گفت : نکبت درد دل یا درد زیر دل یه لحظه فقل کردن ،فقط گفتم هر جور شما امر کنید . خلاصه تصمیم گرفتیم که بریم باغمون . به زن دائم زنگ زدم و یه بهونه تراشیدم . توی راه توی فکر اون هیکل نازش بودم که دیدم دستش رو گذاشت روی رونم و آورد طرف مهیار کوچولو که حالا بهتر بود بگم حاج مهیار آخه انقدر بزرگ شده بود که راحت می گرفت زیر فرمون))))خندید و گفت : اوه اوه اوه عجب دایناسوری گازت نگیره و محکم گرفتش توی دست ،یه جوری فشارش می داد که هر لحظه منتظرشکستنش بودم ،گفت : الهی بمیرم واسه بسر عمه خوشکلم که از بس تو کف مونده اینجوری قاط زده گفتم : ای گفتی رسیریم تو باغ من پیاده شدم و در رو واسش باز کردم وقتی پیاده شد یه لحظه کاملا صورتش به صورتم نزدیک شد ،منم نامردی نکردم و لبشو بوسیدم گفت : چه حولیییییی یا نبوس یا درست ببوس و لبش رو روی لبم گذاشت نمی دونید چه طعمی داشتن شیرینننننننننننننننننننننن وگرم ،باورم نمی شد . خدایا یعنی این لبای نازنین منه که دارم می بوسم!!!!!!یه جوری زبونشو تو دهنم می چرخوند و لبهام رو محکم می مکید که یه لحظه خندم گرفت . گفت چته دیونه چرا می خندی ؟؟؟؟؟ گفتم : آخه اینجور که تو لب منو می بوسی و می خوری فک کنم اونی که می خواد بکنه تو هستی و اونی که میده منم ، خندش گرفت و پرید تو بغلم ،محکم منو بغل کرد و در گوشم گفت :آخه پسر عمه نازم کردم داری ، می دونی چند ساله خواب این لبها رو می بینم ؟؟؟؟؟ از تعجب دهم باز مونده بود ،گفتم ولی من فکر می کردم که من عاشق تو بودم و تورو تور کردم ، باز یه لبخند موزیانه زد و گفت : آخه خره تو چرا اینقدر ساده ای ، هنوز نمی دونی دختر ها چقدر موزین گفتم : چرا ؟؟؟ گفت : راستشو بخوای این منم که تورت کردم نه تو !!! گفتم :بی خود تو که دوست پسر داشتی ؟؟؟ دوباره خندید وگفت : وقتی میگم خری نگو نه . . اون ساسان داداش نیلوفر دوستم بود ،من با نیلوفر ازش خواسته بودیم که نقش دوست پسر منو بازی کنه تا حسادت تو تحریک بشه !!!!! نمی دونستم چی بگم ،گفتم : جدییییییییییییییی یه دست به صورتم کشید و بعد از لمس کردن لبهام با یه صدایی که شهوت توش موج می زد گفت : آره نفسم ،پس چی ..فک کردی من یه پسر عمه به این نازی رو می گذارم که دخترای درپیت کف بزنن ،عمراً. . .من عاشقتم دیونه دیگه نمی دونستم چی بگم ،بغل کردم و بوسیدمش ، همین جور که لباش رو لبام بود وارد عمارت شدم ویه راست رفتم طبقه بالا توی یکی از اتاق خواب ها ،نازنین رو گذاشتم روی تخت و خودم کنارش دراز کشیدم ، یه دستم زیر سرش بود و با دست دیگم مو های بلند ومجعدش رونوازش میکردم.لبهاش توی اون تاریک و روشنی مثل الماس می درخشیدو می گفت :بیا منو بخور . . . شروع کردم به خوردن لبهاش ،همینجور که لبهاش رو می خوردم با دستم دگمه های مانتو و پیرهنش رو باز کردم که دیدم بهبههههههههههههههه،دختر دائی نازم زحمت منو کم کرده و اصلا کرست نپوشیده ،نمی دونید اون سینه های نازش چه جوری سفت و شق شده بود و از سفیدی اتاق رو روشن کرده بود اون نک های تیزش رو که نگو دوست داشتی تا صبح مکشون بزنی ،همینجور محو تماشاشون بودم که گفت : چیی صفر کیلومتر سینه ندیده ،بخورشون دیگه . . من دیگه طاقت نداشتم ،افتادم روش ،حالا بخور کی بخور یواش یواش رفتم پایی تر روی نافش ،با زبون شکم و نافشو میلیسیدم،نازنین یه دستش رو روی سنش گذاشته بود و به یه دستش مو های منو نوازش میکرد ،با هر لیسی که زیر نافش می زدم یه آه می کشید و قربون صدقم می رفت آخه اونم اولین بارش بود ، توی اون حال موهای منو میکشید و می گفت : الهی قربونت برم مهیار جونم ،واقعا ارزش منتظر بودن و شیطونی نکردن منو تو این سالها داشتی عزیزم . بلیس و برو پائین ،همش مال خودته عشقم . تو این سالها به خاطر تو نگذاشتم حتی آفتاب رنکشو ببینه ،برو پائین عزیزم مال خودته . با حرف هاش دیونم کرده بود ،وقتی دیدم اوکی رو داد رفتم پائین ،شلوارش رو مخواستم در بیارم که از زور تنگی شرتشم باهاش کشیده شد پائین ،چی دیدم ،تجسم کنید شرت و شلواری رو کهتا زیر کس پائین اومده اونم یه کس سفید و تپل بدون مو که خیس خیس باشه نمی دونید دیدن این صحنه زیر نور ماه که از پنجره داخل اتاق می تابه چه شاعرانه و شهوت بر انگیزهههههههههههه من که اصلا نفهمیدم چجوری شلوار و شرتش رو از پاش در آوردم ،پاهاش رو باز کردم و رفتم وسطش،شروع کردم به خوردن کسش ،واییییییییییییییییی که چه خوش مزه وشیرین بود شنیدین میگن فلانچیز بوی نویی میده ؟؟؟کس نازنینم بوی نوییی و تازگی می داد وبیشتر آدم رو به خوردنش تحریک می کرد ،اونقدر خوردمش که یه لحظه نازنین شروع کرد به لرزیدن و به ارگاسم رسید با نفس نفس گفت :نفسم بکن منو ،دیگه طاقت ندارم گفتم از پشت ،یه خنده شهوتی زد و گفت : آره جونم جلوم بمونه واسه شب ازدواج ،می خوام گرمای داخل کسم اون شب سورپرایزت کنه. . . با این حرف هاش مثل گرگ گرسنه وحشی شده بودم و مشتاق فتح کردن کونش،یه جوری با عجله برش گردوندم که گفت: چیه گرگ کوچولو ،می ترسی فرار کنه ، نه خیر نترس همش تا ذره آخر مال خودته چی بگم وقتی کونش واسه اولین بار روبروم قرار گرفت ،یه کون سفید و درشت و نرم که با کوچک ترین نسیم مثل ژله می لرزید با یه سوراخ تنگ و صورتی وسطش . کیرم همچین شق شده بود که ترسیدم یه دفعه خودم رو گاز بگیره. دیدم حیفه زود بکنمش واسه همین پاهاش رو به هم چسبوندم تا اول کسش رو از عقب بخورم ، نازنینم اینو فهمید و با یه حرکت سکسی کونش رو فر داد و یه دفعه قمبول کرد ،وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی که چی دیدم یه کس تپل که از عقب از بین رونش زد بیرون و لای پاش جا خوش کرد ، فک کنم یه نیم کیلویی بود،تجسم کنید من بدبخت چه ستمی کشیدم ، آخه مگه آدم دلش می یاد این کس و کون رویایی رو بکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شروع کردم به خوردن کسش که حالا از خیسی لیز شده بود ،نازنین هم که تو اوج حال کردن بود کسش رو بیشتر به دهن من فشار می داد ،نمی دونید چه حالی داشتم ،دیگه طاقت نداشتم بلند شدم و با آب کسش سوراخ کونش رو خیس کردم و یواش یواش اول با یه انگشت و بعد با دو و سه انگشت سوراخش رو حسابس آماده ورود حاج مهیار کردم ،دیگه وقتش رسیده بود و میشد از آه و اوه نازنین فهمید که اونم آمادست ،کیرم رو با دست گرفتم و شروع کروم به کشیدنش لای چاک کس نازنین تا خیس و آماره بشه ،این کار اونقدر به نازنین حال می داد که با تکون دادن کسش شروع کرد به همراهی کردن با من و مدام می گفت : جونننننننننننننننن ،بگا منو مال خودته ،همش مال خودته ،کی بشه بکنیش تو کسم این کیر کلفتو با حرکت دادن کسش و با توجه به خیسیس اون هر از کاهی کیرم لیز میخورد و یکم می رفت تو کسش ،فک کنم حاج مهیار خیلی بی تاب کس نازنین جونم بود ،خلاصه ترسیدم یه دفعه پردشو بزنم و شر بشه واسه همین کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و عملیات فتح تپه های نازنینیه با رمز جوووووووووووووووون آغاز شد ،کار خیلی سخت بود ولی با فشار زیاد و همراهی و همکاری نازنین سرش رو کردم تو ،نازنین یه آخ شهوتی از روی درد گفت و با کمال تعجب به جای این که من فشار بدم اون کونش رو داد عقب و کیرم که خیس خیس بود تا خایه رفت تو کونش ،یه جیغ وحشتناک زد و با درد گفت : قله فتح شد ،وای مهیار سوختم ، زود تر بکن که بی تابم ،منم که از این حرفش شهوتی شده بودم شروع کردم به تلمبه زدن با فشار زیاد،نمی تونم بگم چه احساسی داشتم روی ابرها بودم آخه خودتون می دونید که دختر جماعت به داحتی کون نمی ده و اگه بده هم جیگر آدم رو خون میکنه،ولی خدا قسمتتون کنه یه دختر پایه مثل نازنین که با جون و دل با درد وحشتناک بهتون کون بده تا بفهمید کون کردن چه حالییییییییییییییییییییییی میده ،خلاصه اونقدر تلمبه زدم که آبم با سرعت مافوق صوت ودر مقیاس دریای خزر خالی شد تو کون نازنین (آخه بدبخت چون اولین بارش بود معدش تعجب کرده بود و حول شد)نازنین یه وایییییییییییییییییییییی بکن پسند کشید و گفت :مهیار سوختم ،عزیزم سوختم،چه حالی داره این سوختن و همون جور دراز کشید و منم در حالی که کیرم تو کونش بود درازکشیدم روش ،خدا قسمتتون کنه چه حالی کردم واسه اولین بار،الهی قربون نازنینم برممممممممممممم.

حقایقی در مورد مینامینا دختر عموی منه. اون روزها که 19 سال بیشتر نداشتم (الان 33 ساله ام)، زیاد خونه عموم اینا میرفتم. مینا تازه دانشجو شده بود و از رشته ای که انتخاب کرده بود ناراضی بود. عشق اینو داشت که سیگار بکشه، ویسکی بخوره و آزاد و راحت باشه. البته اینو هم بگم که از این دخترای لش و لوش نبود. آدم حسابی بود. یادمه اون روزها یکی دو بار هم شوخی های تقریباً بی تربیتی با هم کرده بودیم (در حد جوک) و خندیده بودیم. یعنی یه جورایی فهمیدم که اونم اهل حاله و سفت و سخت نیست. سالها گذشت و ارتباط فامیلی هم قطع شد و من شدم 30 ساله. یک روز تو هایپر مشغول گشت و گذار بودم که یکی صدام زد: آقا حسین؟ …. برگشتم و خشکم زد. مینا بود با یه بچه تو بغلش که تکون تکونش میداد. زیبایی صورتش به حدی بیشتر شده بود که اصلاً قابل مقایسه با اون روزها نبود. تازه به این دقت کردم که قدش هم بلنده (آخه من از دخترای قدبلند خوشم میاد). طبق عادت همیشگی ام به پاهاش نگاه کردم، سندل پوشیده بود با پاهای زیبا اما بدون لاک، پاهاش هم پُرتر و زیبا تر شده بود (مثل اینکه بهش ساخته بود! خدایا منو ببخش!). سلام و احوالپرسی گرمی کردیم. یه ذره هول شده بود و وسط حرفاش تپق میزد. هنوز هم وقتی میخندید روی لپش چال می افتاد، چه بوی خوبی میداد. فوری از شوهرش پرسیدم و اونم گفت سلام میرسونه، کثافت جوری راجع به شوهرش حرف میزد که انگار می خواست منو دق بده. شماره موبایلمو دادم بهش و گفتم کاری داشتی زنگ بزن. اونم گفت مزاحم نمیشم دستت درد نکنه.از اون روز به بعد همش حواسم به موبایلم بود. تا صداش میومد می پریدم طرفش. اما هر کسی بود به جز مینا. حدود یک ماه گذشت. یک روز توی تاکسی گوشیمو چک کردم. دیدن یک اس ام اس و یک میس کال. مینا بود. پس چرا من نشنیده بودم؟ اول اس ام اس رو چک کردم. بی مقدمه گفته بود: هنوز هم او اون ادکلنا میزنی … خوشم میاد. قند تو دلم آب شد. کیرم هم بلند شد (چقدر بی جنبه ام من!). فوری اس ام اس دادم: ببخشید دیر جواب دادم، مرسی، تو هم خیلی سکسی تر شدی. و ارسال … بدنم داغ داغ شد. فقط میخواستم جواب بده. حدوده 5 دقیقه دیگه جواب داد: فردا میرم هایپر، میای؟ گفتم حتماً، منم خرید دارم عزیزم…. آخ خدا، دوباره مینا. باورم نمیشه. اونم مینا جلو باز، بدون پرده، با پاهای سکسی، و دوستداره من… شبش به یاد مینا جق زدم و فرداییش رفتم هایپر. دقیقاً همون احساسی بهم دست داده بود که انگار با دوست دخترم قرار دارم. همین که میدونستم شوهر داره و داره به شوهرش خیانت میکنه، شهوتم رو بیشتر میکرد. کارهای خلاف لذتش بیشتره. مینا با عجله اومد و کلی ازم معذرت خواهی کرد. انگار داره به شوهرش جواب پس میده. بدون بچه اومده بود و آرایشش هم بیشتر شده بود. طوری رفتار میکرد که انگار من صاحبشم. خب تو هایپر هم هرکی مارو میدید فکر میکرد ما زن و شوهریم و این احساس خیلی خوبی بود. موقع خرید راجع به همه چیز از من نظر میپرسید و منم با کمال میل نظر میدادم. تو شلوغی ها راحت بهش دست میزدم و ازش مراقبت میکردم که توی همین شلوغی ها، دستشو حلقه کرد. به روی خودم نیاوردم ولی کیرم، این کیر لا مصب شده بود چوب. دستش داغ داغ بود. به حدی حشری شده بود که موقع حرف زدن نفس کم میاورد. نفسش بند اومده بود. با خودم گفتم حسین دیگه الان با کلاس بودن و تیریپ متشخص اومدن کافیه. این میخواد بهت بده. پس وارد عمل شو… توی یکی از صحبتام خیلی عادی گفتم بعد از هایپر میریم خونه من و یه چایی میزنیم. وقتی داشتم اینو میگفتم تقریبا اخم کردم و بهش نگاه نکردم. ولی گوشه چشمی دیدم که اون بهم نگاه کرد و چیزی نگفت ولی دستشو از دستم در آورد. کلی ریدم …خرید تموم شده بود و توی ماشین بودیم. خدایا … من داغم. دوباره گفتم پس میریم خونه من دیگه. گفت نه حسین جان دیگه کافیه. منو برسون خونه الان یسنا (دخترش؟) بیتابی میکنه. ولی دست داغش رو دستم بود. واسه یک ثانیه کس خل شدم و گفتم: ولی تو برده منی. پس هر چی میگم گوش کن. چشماش درشت شد و چند ثانیه بهم نگاه کرد. بعدش سرشو برگردوند و دوباره نفس کم آورد و گفت: «باشه، ولی زود ….» خدایا، خوابه این؟به محض اینکه رسیدیم خونه همون پشت در بغلش کردم. اصلاً باورم نمیشد. مینا توی خونه من، توی بغل من، آماده برای سکس. همونی که دیشب به یادش جق زدم. همونی که فیس بوک رو گشتم اما اثری ازش نبود که نبود. همون آدم الان تو بغل من بود. زندگی چقدر عجیبه.همون پشت در شروع کردم به خوردن گوشش، زیر گردنش و لبش. هنوز هر دوتامون با لباس بیرون بودیم. چشماش برگشته بود. مثل این غشی ها شده بود. فکر نمیکردم اینقدر حشری باشه. فوری دستمو بردم تو شلوارش و به کسش دست زدم. داغ و خیس بود. در گوشش گفتم کیرمو بگیر و بعدش گوششو گاز گرفتم. داشت میمرد. زیر لب یه چیزایی میگفت که اصلاً نمی فهمیدم. یه چیز مثل شعر خوندن. ولی اینو شنیدم که چند بار گفت سوراخ کون. مینا جلوم زانو زد و شلوارو از پاهای لرزون من پایین کشید و شروع کرد به ساک زدن. تند تند ساک میزد و وسط پرسید: الان میاری دیگه؟ گفتم نه بابا میخوایم سکس کنیم. جواب داد: پریودم کس خل…. خورد تو ذوقم ولی فوری گفتم: از پشت… دوباره چشماش درشت شد و از اون پایین بهم زل زد. یهو انگار جرقه ای تو مغزش زده باشه گفت: پس زود باش دیگه حسین، الان سینا میگه این کجا موند (سینا شوهرش بود؟ حتماً بود دیگه). اینو گفت و روی مبل خم شد و منم رفتم طرفش و شلوارشو کشیدم پایین. بی شرف انگار میدونست که قراره بده. شورت توری پوشیده بود و کون سفیدش بوی خوب میداد. کونشو با تمام شهوت خوردم و به سوراخ کونش امان ندادم. طوری آه و اوه راه انداخته بود که انگار دارم کسشو میخورم. با یه دستش نوار بهداشتی شو گرفته بود و با یه دست دیگه کونشو باز کرده بود. سوراخ کونشو تفی کردم و کیر وحشیمو کردم توش. تموم فکرامو روش پیاده کردم. دستمو انداختم تو موهاش و سرشو کشیدم بالا. گفت: آی ی ی ی … کثافت. پرسیدم: برده کی هستی؟ گفت تو… پرسیدم: کثافت کی هستی؟ گفت تو…. پرسیدم: سوراخ کونت مال کیه؟ گفت تو… باورم نمیشد. مینا زیر من بود و داشت بهم کون میداد. همون مینا که یک ماه پیش تو هایپر کلی باهام رسمی حرف میزد. الان کیرم رفته بود توی سوراخ کونش و اعتراف میکرد که برده منه. زن ها برخلاف ظاهر نفوذ ناپذیرشون خیلی شلن. دو سه تا دیگه زدم و آبم اومد. گفت بریز تو همشو کثافت کاری نکن… همشو ریختم تو کونش و کیرمو کشیدم بیرون و رفتم عقب تر. سرشو آورد پایین (تو همون حالت قمبل) و انگار پشیمون شده بود. به شست پاش نگاه کردم. سکسی و زیبا بود. گفتم دوست داری پاهاتو بلیسم؟ گفت: تو چقدر منو دوست داری (همون جوری سروش پایین بود)… گفتم: خیلی ولی تو رو واسه سکس میخوام، دوست داشتن واقعی منظورته؟ گفت هیچی فراموش کن. لباس پوشید و هرچه اصرار کردم گفت با آژانس میرم. آخر سر هم با حالت متلک و شوخی گفت: راستی مرسی از چایی تازه دمت. خیلی چسبید…الان سه ماهه که از مینا بی خبرم و نمیتونم بهش زنگ بزنم. چون شوهر داره. اونم نه زنگ زده و نه اس ام اس. کاش تو فیسبوک بود. همیشه به اون روز فکر میکنم. همون روزی که تو کمتر از 10 دقیقه بهم کون داد و رفت. مینا… من احمقو بگو که فکر میکردم تا آخر عمر یدونه دوست دختر سکسی و متاهل دارم… اما یه چیزی تو دلم میگه که همه چی تموم شد و دیگه بر نمیگرده…

فیزوتراپی کمر زندایی سلام دوستان داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مال زمستان 91میشه من اهل قم هستم من توی یه فیزیوتراپی کار میکنم اسمم کیوانه 27سال سن دارم استیلی خوبی هم دارم.بگذریم بریم سراغ داستانی که برام اتفاق افتاد.من یه زندایی دارم که اسمش پارمیداست.سن35ساله قدش 180 پستان90 دور باسن100.ادم خوش استیلیه این زندایی من برخلاف اسم باکلاسش معمولا چادرسرمیکنه. یه روز داییم بهم زنگ زد گفت که کیوان زندایت از راه پله افتاده.کمرش مشکل پیدا کرده مچ پاشم شکسته بردمش دکتر.بعد بردمش رادیولوژی عکس گرفته. دکترش گفته باید فیزیوتراپی انجام بده تا بتونه سلامتی خودش رو بدست بیاره پاشم گچ گرفتن. گفتم دایی اگه شما میتونین بیارین فیزیوتراپی ادرس بدم. گفت من فعلا یه هفته هستم میتونم خودم بیارم. اخه داییم شغلش تجارته یعنی به خاطر شغلش معمولا ماهی دو هفته از خونه دوره. ادرس دادم زندایی اورد فیزیوتراپی. حالش زیاد خوب نبود درد میکشید تمام دستگاههای فیزیوتراپی پر بود نیم ساعتی نشست به داییم گفتم اگه کاری داری برو انجام بده من خودم جابجا میکنم زندایی رو برای بردن روی دستگاهها. من کیرم داشت میترکید بابت بغل کردن زنداییم پیشاپش. داییم رفت به کارش برسه منم گاهی به مریضا سر میزدم گاهی هم به زنداییم. خلاصه یه دونه تختا خالی شد برای زنداییم.اروم زیر بغلشو گرفتم منم دور کمرشو گرفتم بردم رو تخت خوابوندم کیرم از روی شلوار تابلو شد ولی نمیدونم زندایی تو اون مریضی حواسش به من بود یا نه.دراز کشید رو تخت.چون مچ پاش تو گچ بود باید دستگاه رو فقط رو کمرش میزاشتم.وای دل تو دلم نبود زنداییم برگشت و به روی شکم خوابید و دستگاه رو روشن کردم پدهایی که باید رو کمرش میزاشتم خیس کردم. فقط چند ثانیه مونده بود تا من لخت کمر زندایی رو ببینم پیراهنو اروم زدم بالا وای توصیفش برام سخته چطور بگم کمر سفید مثل برف برف.زنداییم که لبه تخت بود کیرمو اروم مالوندم به پاش طوری که شک نکنه .نوک انگشتامو گذاشتم رو کمر هی تکون میدام هی میگفتم اینجا اینجا. گفت کیوان جان دستمو هرجا گذاشتم تو هم بذار اونجا وای داشتم میرمدم دامنشو یه خورده داد پایین انتهای ستون فقرات نزدیک کونش دست گذاشت یعنی ته ستون فقرات.(اگه دقت کرده باشین فیزیوتراپی هرتخت کنارش پرده کشیدن تا راحت بتونه دراز بکشه کسی هم نتونه ببینه)منم سریع پردرو کشیدم تا کسی نبینه دستم گذاشتم اونجا گفتم اینجا زندایی داشتم کف میکردم کف دستم درست روی نصف کونش بود یه ذره که با دست مالش دادم دستگاه رو گذاشتم تایمر هم روی بیست دقیقه گذاشتم به زندایی هم گفتم راحت باش من خودم فقط میام اینجا رفتم به مریضای دیگه هم سر بزنم دقیقا هر5دقیقه به تخت زندایی سر میزدم تا کاری داشته باشه انجام بدم. 10دقیقه که گذشت رفتم سر زدم گفت کیوان اگه میشه درجشو یه ذره زیاد کن.منم زیاد کردم تاکمرنازش حسابی حال بیاد رفتم. تایمرش که به صدا دراومد رفتم به کابینش سر بزنم دیدیم قشنگ زندایی کوس طللا برای خودش خوابیده منم لبمو گذاشتنم روی لمپرای کونش یه بوس کوچولو کردم اصلا کیرمو نمیتونستم بخوابونم.بعد بیدارش کردم گفتم زندایی میخوام یه دستگاه دیگه بذارم رفتم یه دستگاه دیگه رو اوردم که پماد دیکنوفناک روی محل درد میریزن ماساژ میدن به زنداییم گفتم زندایی باید دامنتو یه ذره پایین ببرم تا پماد به دامن شما نخوره. یه ذره کشیدم تا سوراخ کونشو داشتم میمردم .در حین ماساژ دادن فقط داشتم سوراخ کونش دید میزدم.بعد شروع کردم به پرسیدن سوال که چطور شد افتادی تا زبون خودش بشنوم چی شده گفت میخواستم برم خرید کنم که از روی پله ها افتادم زمین.موقع ماساژ انگشت کوچیکه دستمو ازاد میکردم میخورد به سوراخ کونش .بهش گفتم زندایی اگه دایی بخواد بره چطوری میخوای بیای اینجا.گفت خودم هم موندم چون دکتر برام20جلسه نوشته دایت نهایت یک هفته میتونه منو بیاره.خلاصه اون روز گذشت رفتم خونه به پدر و مادرم ماجرارو گفتم.پدرم گفت امشب که دیگه وقت نمیشه فرداشب میریم خونشون.خونمون نیم ساعت با هم فاصله داشت. فرداش زندایی اینا اومدن فیزیوتراپی انجام دادن. موقع رفتن گفتم زندایی پارمیدا ما امشب میایم خونتون.گفت ساعت چندمیاین گفتم پدرمو مادرم زودترمیان ولی من باید بمونم کار مریضا تموم شد بیام وقتی بهش نگاه میکردم ازدیدن کونش تو چشام موج میزد.شب رفتیم خونشون خلاصه بعد از کلی صحبت کردن در مورد نبودن داییم که یه فکر به ذهن داییم رسید من کلکو پر ریخت .برگشت گفت اگه کیوان بتونه دستگاهو بردار بیاره اینجاخوبه منم چون میدونستم ظهرا نمیشه گفتم دایی من ظهر نمیتونم دستگاهارو بیارم به خاطر داشتن مریضا شاید بتونم از دکترفیزیوتراپی اجازه بگیرم برای شبا گفت اشکال نداره اجارش هر چقدر باشه میدم(چون فکر کنین داییم یه خورده پولداره چرا اون 2 تا دستگاه رو از بیرون نمیخره.چون اولا بعد از سلامتی مریض دیگه دستگاه فیزیوتراپی برای خونه هیچ ارزشی نداره ثانیا یک نفر هم باید میبود که دستگاهارو روی بدن مریض بذاره).اون شب تموم شد رفتیم. من فقط به این فکر میکردم که شرایط جورمیشه دستگاهارو بیارم یانه .این 2تادستگاه زیادبزرگ هم نیست تو 2تاکیف هم جا میشه.فرداش رفتم ماجرارو به دکتر فیزیوتراپی گفتم بالاخره من شاگردش بودم درهر صورت مطمن بودم بهم اجازه میده.ولی گفت اگه مشکلی پیش اومد خودت باید خسارتشو بپردازی.غروب همون روز داییم اینا اومدم ماجرا رو گفتم خوشحال شد ولی بیشتراز همه من خوشحال بودم .داییم رفت یه سری وسایل برای خونه بخره. نوبت زندایی شد اومد روی تخت دراز کشید دیگه اجازه ندادم خودش پایین بیاره دامنشو. خودم پیراهنو یه ذره دادم بالا دامنشو کشیدم پایین گیر کرد به شرتش. دیگه داشتم میمردم شرت توری سیاه به ناخونام برخورد کرد. با خودم گفت اگه تا 3روز دیگه بخوام با زندایی همخوابی کنم حداقل باید بپزمش. دستگاهو گذاشتم تو دلم گفتم بذار یه ذره کرم بریزم زندایی اذیت کنم شماره دستگاه تا اخر زیاد کردم یکدفعه زندایی داد زد اخ سوختم کیوان چکارمیکنی گفتم زندایی ببخشید حواسم نبود.گفت عاشقی مگه دیگه جوابشو ندادم فقط به قوس کونش نگاه میکردم دستگاهو گذاشتم رفتم به کارای دیگه برسم .موقع ماساژدادن با دستگاه رسید.چون دستگاهای مورد استفاده برای زندایی این 2تابود.رفتم شروع کردم تا ماساژ بدم دامن دادم پایین شورت توری دیگه دیونم کرده بود دوتاهندونه زیر بغلش گذاشتم ازش تعریف کردم گفتم حیف به این استیل نازی نیست که درد بکشه گفت ای کاش یه ذره دایت به من اینجور بها بده.گفتم زندایی اینجوری هم نیست دایی سنگدل باشه بالاخره شرایط کاریش طوریه که باید اینور اونور باشه مشغله فکریش که یه کم حواسش به شما نیست.گفتم من تلافی میکنم تو این مدت.گفت تو که همه جوری منو شرمنده میکنی اینجام اومدم بهت زحمت دادم.گفتم تاباشه از این زحمتا من 2هفته دیگه پیش شما هستم همینجور که باهاش صحبت میکردم کیرمو اروم میمالوندم به روناش دل جرات پیدا کردم بادستم اروم کونشو میمالوندم تا برای خونشون که رفتم اماده کرده باشمش.البته من طوری میمالوندم انگشتامو به کونش که فکرکنه دستگاه ماساژباعث میشه.البته میتونستم با مالوندن کیرم به راناش ابمو بریزم ولی میخواستم پر پر باشه کمرم تا برای خونشون بریزم تو کوسش. 3روز همش گذشته بود از اومدن زندایی به فیزیوتراپی ولی دیوانم کرده بود.خلاصه 7روزی که قرار بود داییم پیش زنداییم باشه تموم شد .روزهفتم خودش اومد برای تصفیه حسابو دادن پول بابت اجاره. دویست هزارتومان دستی به دکتر داد گفت مابقی هر چقدر شدبه کیوان بگین من میریزم به حسابش تا برای شما بیاره.بعد دایی بهم گفت کیوان زنگ زدم به خواهر پارمیدا تا برای درست کردن غذا واینکه پارمیدا تنها نباشه به خونه گاهی اوقات سربزنه.چون خواهرپارمیدا یه بچه شیطون 1ساله داشت واعصاب پارمیدارو خورد میکرد خیلی کم میمود اونجا.خلاصه زنداییم باید قبول میکرد تون اون شرایط که کمرش درد داره بعلاوه شکستن مچ پاش شوهرشم که نیست. خواهرش بیاد اونجا. خونه خواهرش تا خونه داییم1ساعت فاصله بود.روز هشتم سر رسیدمن لحظه شماری میکردم تا شب برسه.کارم که تموم شد دستگاهارو برداشتم رفتم داروخانه 5تا پماد دیکنوفناک هم خودم خریدم چون پماد بهترین چیزی بود که من میتونستم به کون زنداییم برسم.رسیدم دم خونشون زنگ زدم دروباز کردن رفتم بالا سلام علیک کردم با زندایی خواهرشم از تو اشپزخانه اومد سلام علیک کردیم داشت شام درست میکرد من گفتم زندایی من باید برم شام نمیخورم اگه میشه بریم من دستگاه رو بذارم رم کمرت گفت اولا که شام میخوری بعد من به بابات گفتم که شاید بعضی شبا برای خواب اینجا بمونی همین که زنداییم گفت برای خواب بمونی تو کونم انگار عروسی شد. شام خوردیم قورمه سبزی . تاساعت11نشستیم صحبت کردیم.ساعت11شد زنداییم گفت بریم دستگاه رو بذار رو کمرم.از یه طرف دوست داشتم دستگاه رو زودتر بذارم تا زود تموم بشه .ازطرفی هم دوست داشتم دیرتر بشه تا خواهرش بخوابه.رفتیم تواتاقش خواهرشم رفت اتاق خواب دیگه بخوابه البته زنداییم به خواهرش گفت بیا همینجا پیش من بخواب .گفتش من خسته ام سروصدای شما هم زیاده نمیتونم اینجا بخوابم.2تاتخت توی اون اتاق بود که زنداییم گفت اگه دوست داشتی همینجا بخواب. وای من همیجور از لب لوچم شهوت میریخت پایین.اول دستگاهو گذاشتم بعدبه زندایی گفتم من میرم دوش میگیرم تا تایمردستگاه بوق بزنه رفتم دوش گرفتم20دقیقه بعد اومدم دیدم زنداییم خوابیده.بعداروم دامنشودادم پایین تاپماد بریزم زندایی بیدارشدگفتم این ماساژو اگه بیشتربدم امکان خوب شدن هم زیاده گفت اگه خودت خسته نمیشی ماساژبده نیم ساعتی مالوندم وقتی مطمن شدم کامل خوابه دامنشو تا سرزانو اوردمش پایین دیگه داشتم دیوانه میشدم شرتمو اوردم پایین ارودم کیرمو مالوندم به کونش.از شق درد داشتم میمردم یه کم پستان اندازه نارگیلشو مالیدم دیگه خوابم میمومد نه حوصلشو داشتم دیگه کاری کنم نه وقتشو چون بایدمیخوابیدم فرداصبح برم سرکار.صبح بیدارشدم صبحانه خوردم دوتاساک هم دستم برای بردن دستگاها. توماشین بودم همینطورفکرمیکردباخودم گفتم بابامن که خرحمالی زندایی دارم میکنم پس چراخودشو نکنم.تصمیم گرفتم تو خواب هم شد اینکارو بکنم.چون من کسایی رو توفامیل میشناختم تا فقط پارمیدا رو با بلوز شلوار ببینن. چه برسه به من که دیگه کوسشو هم دیده بودم.شب شد به زنداییم زنگ زدم چیزی برای خونه لازم داری گفت بیاخونه پول بهت میدم فرداشب بخر.رفتم خونه مثل همیشه پذیرایی نشستیم چایی خوردیم خواهرش هی سربه سرش میذاشت میگفت این شوهرت میتونست یک هفته ازکارش بزنه تاتورو درمان کنه اقا کیوانه هم به کارش برسه.من گفتم من مشکلی ندارم زندایی از من جون هم بخواد بهش میدم گفت اره خوب شانس هم خوب چیزیه ادم داشته باشه دیگه با حرفام پارمیدارو تو دوستم مثل موم گرفته بودم هرموقع که من میومدم خونه.خواهرزاده پارمیداخواب بودمن گفتم من که هر وقت میام این خوابیده پس کی بیداره.زنداییم گفت تا قبل از اینکه تو بیای مخ مارو میخوره بخاطره همین خسته میشه میخوابه.خواهر پارمیدا یه سری قرص بود داد تا پارمیدا بخوره گفتم زندایی این چه قرصای میخوری گفت دکتر بهم داده مسکنه ارامبخشه با قرصهای تقویتی.خلاصه با خودم گفتم این باخوردن این قرصها شبا گوز گوز میشه دیگه چیزی نمیفهمه تو خواب.ساعت11/5شد زنداییم از تو اتاقش صدام زد رفتم وای چی داشتم میدیدم زنداییم شلوار خواب چسبان پوشیده بود درسته من موقع فیزیوتراپی کوسو کونشو دیده بودم ولی این بار با اراده خودش لباس راحتی پوشیده بود.رفت دراز کشیدرو تخت گفت درو ببند فکر کنم شهوت زندایی داش لبریز میشدرفتم کنارش شروع کنم.گفتم زندایی میخوای از فردا یه کم زودتر دستگاه رو بذارم پشت کمرت.برگشت بهم گفت من فکرمیکردم تو دوست داشته باشی اخرشب موقع خواب بذاری.گفتم اشکالی نداره هرطور توراحتی زندایی.برق روشن بوددستگاهوگذاشتم منم تخت کناری درازکشیدم با گوشیم ور میرفتم.یه دیدی هم به کمرزندایی جون میزدم تصمیم گرفته بودم اگه بشه شب حداقل لاپایی به زندایی بزنم تا ابمو رو بریزم.یه نیم ساعتی گذشت تا شروع کنم به ماساژ دادن بادستگاه.وقتی که ماساژتموم شدبرقو خاموش کردم اول 2بار زنداییمو اروم تکون دادم تا اگه بخواد بیدار بشه من دست بکارنشم خوشبختانه بیدار نشد اروم رفتم روتخت بغلش دراز کشیدم بازوهاشو بوس میکردم دستمو بردم با شکمش بازی کردم وچندبار لاپایی زدم از بخت بدم از اتاق خواهرزنداییم صدایی اومد بچه ش بیدار شده بود گفتم الان من رو تخت باشم خواهرش هم بیاد درو باز کنه کارداشته باشه منوکنارخواهرش ببینه بیچاره میشم.تف به بخت بدم رفتم روتختم خوابیدم.صبح شدرفتم سرکار ساعت11تلفنم زنگ خورد بابام بود گفت اگه زندایت شبا تنها نیست تو بیا خونه.گفتم باشه اگه بشه میام خونه.کارم تموم شد لیستی که زنداییم اماده کرده بودبرای خرید رواماده کردم تا وسایلشو بخرم بعلاوه بقیه وسایل3کیلو موز هم نوشته بود.وسایلو خریدم رفتم خونه زندایی وسایلو تو اشپزخانه گذاشتم گفتم زندایی من باید شب برم خونه.گفت امشب پیشم بمون خواهرم غروب رفت خونشون.شامو درسته کرده رفته که فردا بیاد دل تو دلم نبودبرای اخرشب.شاموخوردیم نیم ساعت بعد زندایی گفت کیوان حالشوداری شیرموزدرست کنی منم گفتم حتماهرچی شمادرخواست کنی اجرامیکنم.شیزموز اماده کردم زندایی2لیوان پرخوردگفتم زندایی نترکی.گفت اگه تو چشم نزنی طوریم نمیشه.تودلم گفتم امشب منم بهت ویتامین میدم.واماشب سرنوشت ساز فرا رسید.گفتم زندایی اگه میتونی برو یه دوش بگیر تا پمادهایی که به بدنت زدم تمیز بشه گفت من که مچ پام تو گچه. گفتم خوب دورش یه چیزی بپیچ بعد برو.رفت لباساشو از تو کمد برداشت رفت حمام.منم خودمو مشغول کردم تا پارمیدا بیاد. از حمام اومد رفت رو مبل نشست من همین که دیدمش اب دهنو خواستم قورت بدم که بگم عافیت باشه سرفه ام گرفت از طرز لباس پوشیدن پارمیدا.یه تاپ بنددار ابی که تا بالای خط سینهاش بود با یه دامن گلی گلی تابحال اینقدر راحت ندیده بودمش.وای گردنش مثل برف بود.پارمیدا قرصاشو خورد نیم ساعتی گذشت رفتیم برای گذاشتن دستگاه.تو اتاق کلی باهم صحبت کردیم ولی پارمیدابیشتردوست داشت صحبتهاشو درموردلذتهای دوست داشتنی ادم باشه.پرسیدکیوان تو از کدوم لذت ادم بیشترخوشت میادپرسید اصلاتو دوست دختر داری.گفتم اره یه دونه ای دارم .گفت خونشون هم میری من قشنگ متوجه بودم زندایی کیر میخواد.منم بهش یه دستی زدم گفتم اره اگه خونشون کسی نباشه زنگ میزنه برم پیشش.منظورم قشنگ بهش رسوندم.کیرم الارمش دیگه داشت به صدا در میومد هی داشت شق شق میشد.یکی دو باری که دستمو بردم کیرمو دستم بگیرم زیرچشمی دید ولی چشماشوبست.دمر بود گردنش طرف من بودچشماشو بسته بود که با زبانش دور لبش بازی میداد.ماساژم تموم شد.اروم دامنشو از پایین پاش دادم پایین تا ته کونش .وای شورتی ازاین بنددار بود که بندش دقیقا تو کونش بود رفتم برقو خاموش کردم کنارتخت نشستم باساق پاش ده دقیقه ای ور رفتم. پاشوبوس میکردم چه حالی میدادساق به اون کلفتی رو بوسیدن.رفتم روتخت کنارش دراز کشیدم.دستموگذاشتم روکمرش شروع کردم مالش دادن.اروم دستمو گذاشتم رو کونش.با لمپراش بازی کردم.دم گوشش گفتم زندایی دایی هرچندشب لمپراتو دست میگیره.لباشومیبوسیدم.بندشورتشو زدم کنار کیرموباتف خیس کردم گذاشتم دم کوسش .ده دقیقه اروم بالا پایین رفتم .کیرمو دراوردم لای پاش گذاشتنم ابم بافشار زیاد اومدهمچین بغل کردم زنداییم یه تکونی خودشو داد اروم یه اهی سرداد.زندایی هم ارضاشدبازوهای نازشو بوسیم رفتم خوابیم.صبح نزدیک بودازکارم جابمونم چون خیلی خوابم میمومد.خلاصه باهر سختی بودرفتم سرکار.نزدیک به یه هفته من فقط میرفتم خونه زندایی و دستگاه رو میزاشتم بعد شبش میرفتم خونه خودمون.همش دو تاسه جلسه دیگه مونده بود تموم بشه . شب شد میخواستم برم خونه زندایی اول رفتم داروخانه کاندوم با طعم انار گرفتم چون میدونستم راحت میتونم کوس زندایی رو تنگ کنم بعد فروکنم.رفتم خونه سلام احوالپرسی کردیم هنوز ننشستم روی مبل زندایی گفت خواهرم دیگه این سه شب نمیتونه بیادتوبایدپیشم بمونی زنگ بزن به خونتون بگو.زندایی گفت تا چیزی بخوری من میرم حمون بدنم کرم گرفته بشورم.رفتم نون پنیر برداشتم خوردم دیدم زندایی ازحموم دراومد رفت اتاق خوابش.بعداز ده دقیقه اومد بیرون.اومد پیشم نگاهش کردم دیدم خودشو کرده عروسک.یه جور خودشو ارایش کرده بود شده بود ناز ناز.متلکی انداختم گفتم میخوای بری عروسی.خنده ای کردگفت من اگه به خودم برسم از همه سرترم.شام درست کردخوردیم گفت کیوان بریم تو اتاق .گفتم شما برین من برم دستشویی بیام.بعداز دستشویی رفتم دیدم زندایی دامنشو در اورده با یه شلوارک تنگ دراز کشیده البته برقو خاموش کرده بودمن خودم روشن کردم که بند بساط زندایی رو دیدم.دستگاه اول که برق باید میزاشتم رو توی پنج دقیقه تموم کردم چون نقشه خوبی داشتم دستگاه دوم رو چند دقیقه گذاشتم تموم شد به زندایی گفتم میخوای با روغن گیاهی ماساژ بدم یه پنج دقیقه ای رو مخش کار کردم بعد قبول کرد.گفتم پس بریم تواتاقی که خواهرت میخوابید اونجاچون تختش دونفره بود منم میتونستم راحت رو تخت باشم ماساژ بدم.دیگه شکی تو کارنبودمطمن بودم امشب میتونیم تو بیداری باهم حال کنیم.گفتم زندایی شما راحت بخواب شروع کردم یک ربع گذشت دیدم صدای اه و ناله زنداییم بلند شد دیگه معلوم بود داره حال میکنه شلوارک تا نصف کونش دادم پایین اروم میمالوندم به کونش.رفته بودتو فضا.رفتم کیرمو اروم چسبوندم به کمرش تابلوبود که بهش چسبوندم چون رو کمرش حس میکرد کیرمو. گفتش کیوان من دارم میمیرم تمومش کن .دیگه معطل نکردم کیرمو کاندوم زدم گذاشتم توسوراخش خودمو انداختم روش چشماشو بست چیزی نگفت نالهاش گوشمو کر میکرد.کیرمو گذاشتم تو کونش پنج دقیقه ای تلمبه میزدم گفتم زندایی برمیگردی برگشت کوسشو یه خور لیس زدم دیدم داره خودشو تکون میده دیگه اب وقتی از کوسش بیرون اومد زبون نزدم حالم بهم میخورد.دراز کشیدم روش ده دقیقه ای با کاندوم کردم تو کوسش بعد کاندوم دراوردم دوباره فروکردم توش ولی لذتی دیگه ای داشت بدون کاندوم.ابم داشت میمومد کیرمو دراوردم گذاشتم لای پاش ابمو تموم ریخت روتختخواب. بعدازدو دقیقه که روش بودم تختو تمیز کردم کنار هم خوابیدم تاصبح.این دوشب باقی مونده هم گذشت ولی تابه الان که نزدیک یکسال گذشته دوبار دیگه کردمش.ببخشیدکه طولانی شد.

پسر عمم جرم داد سلام به همه دوستان . اسمم طنازه . قد حدود 182 وزن 70 . موهای سرم مشکیه با چش و ابروی مشکی . بدنم کاملا سفیده و ساق پام و کمرم باریک و رون و کون گنده ای دارم . هر جایی که میرم چشای زیادی دنبالمه و من ازین نگاه های سنگین حال میکنم . یه پسرعمه دارم قدش 168 و ای حدودا و لاغر و ماهیچه ای . خوشکل نیست ولی رنگ گندمیش منو شهوتی میکنه . خیل وقته دنبالشم ولی همش میگه ابجی و به خاطر این روم نمیشه بهش بگم . یه روز که مامانم میرفت سر کار گفتم به پوریا میگم بیاد کامپیوترمو درس کنه . الکی دستکاریش کردم که ویندوزش خراب بشه . بله مامان رفت و پوریا اومد . یه سلام و روبوسی کردیم رفت پشت کامپیوتر . رفتم یه شربتی گرفتم و واسش بردم . گذاشتم رو میز و خودمم کنارش وایسادم . یه کم گذشت گفتم کامی پاهام شل شد بهم گفت خب بشین زمین . خورد تو ذوقم به روی خودم نیاوردم . با پررویی گفتم نه میام رو پاهات میشینم . گفت برو اونور دیوونه . بهش توجه نکردم . رفتم رو پاش نشستم . من از این موقعیت که کسی خونه نبود سواستفاده کردم و لباس باز پوشیدم یه تاپ مشکی پوشیده بودم که سینه هم زده بودن بیرون با یه ساپورت نازک کرمی که حتی شرتمم توش معلوم بود . رو پاش نشستم و مشغول کارش شد . یه کم خودمو تکون دادم و کونمو گذاشتم رو کیرش . خواست تکون بخوره که فشار دادم کونمو اونم حرکتی از خودش نشون نداد . کم کم متوجه نگاهش به سینه هام شدم . داشتم امیدوار میشدم که بهم پیشنهاد سکس بده . ولی نه انگار روش نمیشد . گفتم کامی ؟؟ گفت جونم؟؟؟ گفتم سینه هام خوشکله ؟؟؟؟ گفت اره هیچوقت ندیده بودمشون . حالا مال کی هستن؟؟؟ گفتم میخوای صاحبش بشی؟؟؟ گفت میشه ؟؟ گفتم اره . زل زد تو چشام یه دست رو سینه هام گذاشت و لبشو اورد جلو یه بوس کوچولو از لبم کرد . باز لبشو گذاشت رو لبمو شروع کرد به خوردنشون . بدجور داشت میخوردشون داشتم واسه خودم حال میکردم هر بار که میکشون میزد میرفتم تو کما . لباشو اورد پایین و شروع کردن به خوردن گردنم . ههمه گردنمو با لباش میک زد . گردنم سرخ سرخ شده بود . قسمت بالایی سینه هام که از تاپ بیرون زده بود رو میبوسید . بعد تاپمو داد بالا و شروع کرد نوک سینه هامو خوردن بعد با یه حرکت همه سینه هامو کرد تو دهنش . همونجوری کونم رو کیرش بود و کم کم فشار کیرش رو که داشت شق میکرد و از زیر شلوار فشار میاورد به کونم احساس میکردم . همونجور مشغول خوردن سینه هام بود که دستشو کشید رو کوسم حال عجیبی بود اولین پسری بود که دست رو کوسم کشید . نتونستم خودمو کنترل کنم یه بوس محکمش کردم . بلندم کرد از رو صندلی پرتم کرد رو تختم . ساپورتمو کشید پایین از رو شرت از کوسم یه گاز گرفت . چرخوند منو رو شکم خوابوند . شروع کرد با لباش کونمو و رونامو میک زدن . دوباره منو چرخوند و رو پشتم خوابوند پاهمو گذاشت رو شونه هاش و یه زبون کشید رو کوسم که از حال رفتم با اینکارش . همینجوری داشت با لبشو و زبونش کوسمو خوردن . صدام زد گفت طناز پاشو همین که چشامو باز کردم یه کیر سیاه گنده جلو چشام بود . تا حالا از نزدیک کیر ندیده بودم . دستمو گرفت گذاشت رو کیرش یه کم واسش مالیدم بعد گفت بخورش . با زبونم از زیر کیرش تا سرشو یه لیس زدم بعد با لبام محکم سرشو میک میزدم . یه کم که سرشو خوردم هول داد تو دهنم همشو یه کم که واسش ساک زدم . دوباره شروع کرد خوردن کوسم تا این که ارضام کرد . بعد دوباره شروع کرد لب گرفتن . گفت حالا نوبته منه ارضا شم . از یه طرف ازین که بکنه تو کونم خوشم میومد و از یه طرفم از دردش میترسیدم چون دوستم میگفت خیلی درد داره . به هر حال شهوتم بر ترسم غلبه کرد . یه کرم از رو میز ارایشم برداشت . شروع کرد با کرم سوراخ کونمو مالیدن . حال میداد . بعد انگشت کوچیکشو کرد تو کونم خیلی درد داشت یه جیغ کشدم . گفت جوووووووووونم الان عادت میکنه . بعد یه دقیقه یه انگشت دیگشه م کرد تو کونم این بار دیگه بدجور دردم اومد . گفتم کامی بکش بیرون گفت وایسا نازی الان درست میشه . کونم سوزش داشت . هر دو انگشتشو کشید بیرون سر کیرشو یه کم به کوسم مالید بعد گذاشت دم سوراخ کونم . هول داد تو کونم دردم اومد باز . یه کم تو کونم نگه داشت . همش درد داشتم اصلا حال نمیداد . بعد کم کم همش رو تو کونم جا داد . شروع کرد تلنبه زدن . بعد چند دقیقه دردم تموم شد بهم حال خوبی میداد . هی تلنبه میزد و قربون صدقه کونم میرفت . طنازززززز کونت مال منه . اوووووووووه چه کونیییییییی . همش مال خودمه . منم شهوتی بودم و همش میگفتم کیرت تو کونم بکن منو جرم بده . کامی قربووووون کیرت برم همشو بکن تو کونم . بعد منو دمر خوابوند رو تخت و خودشم روم دراز کشید همه بدنشو رو بدنم حس میکردم بهم حال میداد این لحظه . کیرشو دوباره کرد تو کونم . شروع کرد تلنبه زدن . بعد چند دقیقه گفت طناز ابم داره میاد . برام میخوریش منم قبول نکردم . یه چیز خیلی گرم تو کونم حس کردم بله کامی همه ابشو تو کونم ریخت . بعد بغلم کرد و ه کم لب گرفتیم و قربون صدقه هم رفتیم . هر دو رفتیم حموم و اومدیم لباس پوشیدیم . بعد یه مدت مامانم از سر کار برگشت . اومد تو اتاق دید من رو تختم نشستم و کامی هم پشت کامپیوتره . به گردنم توجه کرد که بدجوری سرخ شده بود یه نگاه به کامی انداخت و یه نگاه به من و موضوع رو فهمید و زد زیر خنده . ادامه این داستان اگه خواستید بگید واستون بنویسم…

داستان امیدسلام اسم من اميد است و مي خوام يه داستان توووووووپ كه واقعي هم هست رو براتون تعريف کنم.ماجرا از انجايي شروع شد كه: داشتم از مدرسه ميرفتم خونه كه يهو بين راه بهناز رو ديدم. بهناز دختر خاله ام بود كه خيلي هم هلو بود واي چه اندامي.آدم وقتي مي ديدش اين سيكش ( سيك به تركي يعني كير ) مي خواست بهش سلام كنه ! رفتم جلو و گفتم : سلامون عليكم با يه خنده جواب سلاممو داد (آخه من تو گفتن اين كلمه مهارت دارم و هر وقت هم ميگم همه خندشون ميگيره)خلاصه بعد از سلام و احوالپرسي گفت كه مادرش يعني خاله ام خواهر كوچكش رو برده دكتر و به بهناز گفته كه بياد خونه ما بعداً خودشم مياد. بيچاره بهناز هم رفته در زده هيشكي درو باز نكرده آخه مادرم بهم گفته بود كه ميخواد بره بازار. وقتي اين موضوع يادم افتاد يه فكري به سرم زد و به بهناز گفتم: خب اشكالي نداره حالا كه من اومدم ميريم خونه ما بعد مامانتم مياد اونجا. اونم هم قبول كرد و رفتبم خونه ما بععععععععععله. خونه هيشكي نبود كيفمو انداختم كنار ديوار و به بهناز تعارف زدم كه بشينه.اونم درست نشست كنار كيفم. چون خيلي گرسنه بودم چپيدم تو آشپزخونه. البته ماه رمضون بود ولي خب من روزه نبودم. از آشپزخونه بهناز رو صداش زدم وقتي اومد پرسيدم: روزه اي؟گفت: نه روزه نيستم ولي ميل هيچي ندارم تو راحت غذا تو بخور گفتم: تعارف كه نمي كني؟ گفت: نه گفتم: ok داشت از آشپزخونه بيرون مي رفت كه يهو برگشت و با حالت سوالي گفت: اميد؟ زود گفتم: جونم؟ يه كم مكث كرد و پرسيد: اجازه ميدي كتاباتو نگام كنم؟ (آخه من سال سوم دبيرستان بودم و اون سال اول) گفتم: باشه. ببين. چند دقيقه گذشته بود كه يهو يادم اومد اون سي دي سوپر كه از دوستم گرفتم لاي كتابمه واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي سريع از آشپزخونه پريدم بيرون. چشتون روز بد نبينه. ديدم سي دي توي دستشه يه نگاه به من انداخت و با لبخند ازم پرسيد: چيه اين؟ منم با خونسردي گفتم: سي دي آموزش رياضي گفت: باشه پس بذار ببينيم سرخ شدم گفتم: ببين . كليد نكن. اين يه فيلمه كه توش صحنه هاي بد هم دارهبا يه پوزخند گفت: فيلم كه حد اقل دو تا سي دي ميشه. پس سي دي دومش كو ؟ آقا ما قفليديم اينم گير داد كه بايد سي دي رو بذاري خلاصه بعداز ده دقيقه بحث كردن منم مجبوري ديگه سيدي رو گذاشتم تا تصوير سي دي امد بهناز حالي به حالي شد بهم گفت: عجب اموزش رياضي قشنگيه يهو خودشو انداخت روم و منو بوسيد منم كه ديدم موقعيت جوره شروع كردم به لب گرفتن كم كم خودش مانتو و روسريشو در اورد و منم شلوارمو كشيدم پايين و گفتم: ميخوري؟ يهو شيرجه زد رو كيرم و شروع كرد به خوردن به زور كيرمو از دهنش بيرون كشيدم و گفتم : شلوارتو در آر با يه حركت شلوار و شورت صورتيش لغزيد به زير زانوهاش پرسيدم : بهناز جون اوپني؟ گفت: اوپن مادرته درست صحبت كن بعدش چار دستوپا نشست جلوم و گفت: فقط از عقب منم عين خر كيرمو تا نصف كردم تو كونش يه جيغي زد و گفت : اميد آرومتر. سوختم كيرمو كشيدم بيرون و اين دفه اروم اروم كردم توش . وقتي تا ته رفت گفتم اماده اي؟ گفت: آره بزن شروع كردم به تلمبه زدن و با يه دستمم با كسش بازي ميكردم چقدر نرم بود اون يكي دستم رو بردم رو سينه اش واااااااااااااااي اونم نرم بود بهنازم داشت آه و اوف ميكرد يهو از ذهنم گذشت اگه تو اين حال بابام بياد تو و ما رو ببينه چي ميشه؟ با خودم گفتم طوري نميشه كه. بابام ميگه پسرم تو كارتو بكن منم از پشت تو رو ميكنم!!! با اين فكر خندم گرفت آخرشم آبم رو خالي كردم تو كونش و تا كيرمو كشيدم بيرون بهناز با عصبانيت گفت: خيلي نامردي خودتو خالي كردي پس من چي؟ گفتم پاشو جموجور كن كه الان مامان اينا ميان بعد بهش قول دادم كه دفعه بعد حتماً ارضاش كنم.

ارسطو و زن دايي من ارسطو هستم 24 ساله. عرضم به خدمت سروان خودم که اين داستانه ما بر ميگرده به چند ساله پيش که ما خونمونو فروخته بوديم و يه خونه جديد خريده بوديم و چون مدت زماني که توي قرارداد واسه تخليه خونه قبليمون توافق شده بود تموم شد مجبور شديم يه 1 هفته اي برم مسافرت تا خونه جديدمون تخليه بشه. واسه همينم خانواده من به اصفهان رفتن ولي من بر خلاف اصرار مادرم به خونه داييم رفتم. خلاصه سرتنو درد نيارم آقا ما يه ساک ور داشتيم و رفتيم خونه دايي جونمون. بگم که من قبلاً با زن داييم خيلي صميمي بودم و شوخي زياد داشتيم و يه جوري با هم ندار بوديم. حتا چند بار واسش فيلم سکسي برده بودم. خلاصه از ما به خوبي پذيرايي ميشد داييم صبح ها ساعت 6 ميرفت شرکت و ساعته 2 ميامد خونه بعضي مواقع هم شبها ميامد خونه. يه روز صبح که داشتيم با زن دايي و دختره 2 سالش صبحانه ميخورديم زن دايي سر صحبتو وا کرد و گفت خوب ارستو با دوست دخترت چطوري؟ منم گفتم بابا چه دوست دختري! ديگه دختره خوب پيدا نميشه. گفت چرا زياده. گفتم آره فقط تو فيلما خنديد و گفت کدوم فيلما؟ گفتم تو فيلما ديگه؟ اونم گفت خوب بريم ببينيم. گفتم باشه ميارم برات. تو هم بايد يه دختره خوب برام پيدا کني مثل خودت. گفت باشه خلاصه ما رفتيم و سريع 2 تا فيلم از يکي از دوستامون گرفتيم و برگشتيم. يکيش رزمي بود اون يکي سوپر اول رزميه رو گذشتيم و با هم نگاه کرديم. در همين لحظه که زن دايي بچه شو به زور داشت ميخوابند فيلم به جايي رسيد که يه صحنه داشت که مرده يه ليوان شربتو خالي ميکنه رو سينه يه زنه و شروع ميکنه به ليس زدن. زن داييمون بلند شد بچه رو که خوابيده بود گذشت تو اطاقش و برگشت بالاي سر من که دراز کشيده بودم خوابيد و گفت خوش به حالشون دوست دختر و دوست پسرن. منم که تازه دوزاريم داشت از جيبم در ميامد که بيفته بهش گير دادم و گفتم چطور مگه؟ گفت هيچي همين جوري و يه اهي کشيد. بعد از چند دقيقه گفت ارستو ميخوام يه چيزي بگم ولي به کسي نگيا. گفتم باشه گفت ميشه ما دوتا هم با هم باشيم؟ آقا شاخ ما در امد ولي خودمو کنترل کردم و گفتم خوب باشيم چه اشکالي داره؟ گفت پس بيا نزديکتر پيش من. منم يه خورده امدم بالاتر جوري که سرم به شکمش خورد به صورت (T) خوابيده بوديم چند لحظه بد طاقت نيورد و گفت درست پيشم بخواب من سرتو ميخوام چه کار که اينجوري خوابيدي؟ گفتم باشه و رفتم جفتش خوابيدم يک دفعه ديدم دست انداخت دوره کمرم و منو سفت فشار داد ما هم داشتيم حال ميکرديم و ديگه راسش کرده بوديم واسش يکدفعه ديدم پا شد و رفت توي اشپزخونه و بعد از چند دقيقه با يه ظرفي رفت تو اطاقه خوابشون و از اونجا منو صدا زد و گفت ارستو بيا اينجا هندونه بخور. منم گفتم خوب بيار اينجا بخوريم. گفت نه تو بيا اينجا منم پا شدم و رفتم تو اطاق خواب ديدم نشسته و واسم هندونه گذشته توي پيشدستي. نشستم جفتش ديدم داره نگام ميکنه. منم نگاش کردم يه دفعه ديدم پريد تو بغلم و ازم لب گرفت. حالا ول نميکرد ديگه لبهاي گوشتي داشت منم با گردنش بازي ميکردم همين جوري کم کم امدم رو سينهاش و واسش ميمالوندم اونم مثله قحطي زدها همون اول اخو اخش رفت تو هوا روش خوابيدم و ميمالوندمش دسشو برد رو کيرم که بلند شده بود ا ميملندش تعجب کرده بود ميگفت اين کيرته گفتم آره چطور مگه گفت چقد بزرگه تازه فهميدم دايي خله ما کيرش خيلي کوچيکه به زوره آمپول هم همين يه بچه گيرش امده بوده يه دفعه پاشدو گفت يالا بيا کيرتو بکن گفتم باشه گفت سرتو بکن اون ور تا شرتمو در بيارم گفتم باشه فکر کنم بخاطره هيکله چاقش روش نشد لباسشو در بياره منم رومو کردم اون ور و اون شرتشو در اود و خوابيد و منو کشيد رو خودش منم نامردي نکردمو يه خورده سرشو مالوندم به چوچولش ديدم هي ميگه بکن تو بکن تو منم فشار دادم ا همش يهو تا تهش رفت يه اخي گفت که نزديک بود ابم بيد منم که ديدم داره خيلي بش حال ميده همينجوري که روش خوابيده بودمو پاهاشو زده بودم بالا دسمو از زيره کمرش بردمو شونهاشو گرفتمو کشيدم پاپين تا کيرم بيشتر بره تو داشت ديونه ميشد اينقد سرصدا ميکرد که گفتم الان بچش بيدار ميشه حتا ولم نميکرد که يه حالته ديگه بکنمش خلاصه يه 20 دقيقه ما همينجور تلمبه زديم تا ابمون امدو همشو ريختم توش ا افتادم کنارش يه خورده بسو ليسش کردمو پشديم رفتيم حموم. شبش داييم امد و کلي با هم صحبت کرديم. صبح ساعت 6 که داييم رفت. ديدم زن داييم امد تو اطاق و منو بوس کرد و اول صبح شروع کرد به لب گرفتن از من! هي ميگفت پاشو با هم حال کنيم. منم که خوابم ميامد اجبارا گفتم باشه و پا شدم و بازم کردمش و خوابيدم. همينجور که خواب بودم ديدم يکي داره کيرمو مي ماله چشمام باز کردم. ديدم زن داييمه گفتم چي شده؟ گفت ارسطو بازم ميخوام! گفتم چه خبرته. گفت به خدا اينجام درد ميکنه از بس که حشري شدم. دستشو گذاشته بالاي کسش. يه نگاه به ساعت کردم ديدم بابا ساعت 8. تو دلم گفتم تو ديگه کي هستي! بهش گفتم من که ديگه حال ندارم. خودت بيا بشين روش اونم گفت باشه و شلوارمو کشيد پايين. کيرمو که بلندش کرده بود درآورد و نشست روش. چند باري بالا پايين شد ولي به خاطره وزنش که سنگين بود خسته شد. به من که چشمامو بسته بودم (واسه اينکه خوابم ميامد) گفت ارسطو خسته شدم تو بيا بالا. منم ديدم واقعاً خسته شده گفتم باشه ميام و بلند شدم و خوابيدم روش و کردمش. کارم که تموم شد يه 2 ساعتي خوابيدم و بعدش پا شدم صورتمو شستم و يه چيزي خوردم و از خونه داييم فرار کردم. ديگه داشت حالم به هم ميخورد از بس که پشت سرهم کرده بودمش. مدام ميگفت کجا ميري؟ منم گفتم ميخوام برم پيش يکي از دوستام. اونم گفت ارسطو خوش به حال زنت که همچين کيري رو ميخوره. منم با خنده ازش خداحافظي کردم و رفتم. باور کنيد اولين باري بود که اينقدر پشت سر هم کس کرده بودم. اميدوارم هر کي دوست داره اين بلا سرش بياد.

سکس اتفاقی خونواده طرف پدری من همه تو یه منطقه از شهر زندگی میکنیم یعنی کلا همه یه جاییم و تقریبا همه شب ها هم خونه پدربزرگم که خدارحمتش کنه جمع میشیدیم و هنوزم با وجود مادربزرگم جمع میشیم. من وقتی 6 سالگی رفتم کلاس اول عمم صاحب یه بچه شد که اسمشو گذاشتن لیلا . از همون اول به خاطر قشنگ و بامزه حرف زدنش تو بچگی (منظورم وقتیه که زبون باز کرد) من زیاد باهاش شوخی میکردم . من نوه بزرگ خونواده بودم به خاطر همین زیاد تو چشم بودم و مرکز توجه .دوران بچگی تموم شد من کنکور دادمو دانشگاه قبول شدم. تو زمان دانشگاه بود که فهمیدم چقدر تنهامو همه دوستام بالاخره یکی رو دارن ولی با این ظاهر من کسی به من پا نمیداد منم دیگه بی خیال دوست دختر و این مسایل شدم. اون وقتا دختر عمم 11 12 سالش بود تا اینکه من فوق دیپلممو گرفتمو کارشناسی اصفهان قبول شدمو بعدشم سربازی که تهران بود در نتیجه زیاد تو خونوادمون نبودم .سربازیم که تمو شد برام جشن گرفتن و منم خوشحال توی مهمونیه سربازی وقتی دختر عمم اومد چای رو بهم تعارف کرد یه لحظه که خم شد سینه هاشو دیدم.حالی به حالی شدم دیگه کارم شده بود فکر کردن به سینه هاش .از دختر عمم بگم که یه دختر معمولی بود چیز آسی نبود که ملتو تو کف بذاره ولی سینش خوش فرم بود. ولی بعد یه مدتی که کمتر شد دید بزنم دیگه از سرم افتاد.من تو یه اداره بازرگانی مشغول کار شدم و دختر عمم هم تو رشته پرستاری قبول شد یه روز که داشتم میرفتم سر کار دیدم تو خیابون منتظر ماشینه منم رفتم جلوشو سوارش کردم تو راه که داشتیم میرفتیم همش تو این فکر بودم که چطور بفهمونم تو فکرشم که یهو گفت چرا زن نمیگیری تا ما هم یه عروسی بیافتیم اینو که گفت من یه لحظه حواسم پرت شد و نزدیک بود تصادف کنم به خاطر تندیه ترمز سرم خورد تو فرمان ماشین .یکم سرم گیج میرفت دختر عمم رفت یه آبمیوه گرفتو خوردم . دستمو گرفت که نبضمو بگیره این گرمای دست با گرمایهای دیگه فرق داشت باعث شد مهرش تو دلم بشینه. ببخشید معرفی خیلی طول کشید اما سکس چند ماه بعد خونه عمم کشید خونه کناریه ما تا خونه خودشونو خراب کنن وا ز نو بسازن . در نتیجه رفت و آمد ما بیشتر شد. منم که پاک عاشق. یه روز داشتم میرفتم خونه که دیدم دختر عمم زنگ زد گفت خونه ای گفتم نه دارم میرم گفت خونواده ما و شما رفتن یکی از شهر های اطراف و به من سپردن که اگه وحید و مرضیه (اسم خواهرم) اومدن بیاین پیش من که تنهام . من رفتم خونه لباسامو عوض کردمو رفتم اونجا . بهش گفتم پس مرضیه گفت بهش زنگ زدم گفتم بیاد ولی مثل اینکه با نادر (عقد کرده خواهرمه ) نهار بیرونن. با این حرفش خیلی خجالت کشیدم که اونجا با هم تنهاییم . دعا دعا کردم که خواهرم بیاد. نهار رو که خوردیم اومدیم کمی نشستیم خواستم بخوابم که گفت میتونی یه نگاهی به این سیتم لب تابم بندازی آفیس 2007 رو کامل باز نمیکنه . کنارم نشسته بود و داشت با دقت به من نگاه میکرد البته به کارم با لب تابش نه من . گرمای نفسش داشت دیوونم میکرد. سرش کاملا نزدیکه سرم بود یه لحظه برگشتم که بهش توضیح بدم کارمو یهو صورتمون خورد بهم یه لحظه نگاش کردمو بهش گفتم حالا بیا کارتو با لب تاب انجام بده .داشت کار میکرد وسط کار دستاشو گرفتمو نگام کردوگفت چته گفتم چشماتو ببند. گفت دیوونه شدی گفتم تو ببند چشماشو بست منم با هزار و ترس و دلهره لباشو بوسیدم. چشماشو باز کرد و یه نگاه بهم کرد وبلند شد رفت تو اتاقش بعد 10 مین اومد بیرون گفت چرا اینکارو کردی ؟گفتم چون خیلی دوست دارم. گفت چرا از من هیچی نپرسیدی دیدم ناراحته .یه قطره اشکم گوشه چشماشبلند شدم اشکشو پاک کردمو گفتم ببخش یهو پرید بغلمو گفت دوست دارم یعنی داشتم از روزی که خودمو شناختم منم دیگه یه حالی بودم سرشو گرفتم تو دستامو لباشو بوسیدمو یهو دیدم اونم دارم لبامو میخوره دیگه نفهمیدم کجام.رفتیم روی تختشو لب گرفتیم کیرمم که حسابی سرحال شده بود داشت به بدنش فشار می آورد که دختر عمم حسش کرد و برگشت بهم گفت این چیه دیگه؟ واسه من اینطوری شده؟ گفتم بذار امروز مال هم باشیم چشماشو بست ولبمو بوسید. لباساشو در آورئمو سینشو دیدم وای که چی ناز بود شروع کردم خوردن سینه هاش که دیدم آه نالش بلند شد و گفت همش مال خودت بخور من امروز مال تو بیشتر حشرم زد بالا شلوارشو در آورموشروع کردم خوردن کسش که وای به حالت مرگ افتاده بو سرمو فشار میداد منم از کارش لذت می بردم . بلند شدم شلوارمو در آوردمو لخت شدم . کیرمو گرفت تو دستاش یکم که بازی کرد البته خیلی بی حال کاملا حشری بود منم از اون بد تر یکم بوسیدش نگام کرد و گفت وحیدم دارم میرم حالم بده چشماش کاملا رفته بود رفتم سراغ کسش. خواستم برشگردونم که از پشت بکنم که گفت نه اصلا نمیذاشت از من اصرار و از اون انکار منم به ناچار گذاشتم لای پاشو لب میگرفتمو با سینه هاش بازی میکردم که دیدم لرزید و ارضا شد. من که ارضا شدن و اونو دیدم نفهمیدم چی شد که یهو کیرمو با فشار حول دادم تو کسش یه جیغ زد .منم بعد چندتا تلمبه دیدم داره آبم مباد کشیدم بیرونو ریختم روش. همونجا ولو شدم وقتی به خودم اومدم دیدم داره گریه میکنه میزن تو سر خودش وقتی تو پای خونیشو دیدم تازه فهمیدم چه گندی زدم رفتم بغلش کردمو نازش کردم. بهش گفتم ببخش ولی فقط یه سوال میپرسم بعد گریه کن گفت بپرس گفتم منو دوست داری گفت اگه نداشتم که الان این وضعم نبود گفتم پس گریه نداره من و تو مال همیم یه نگاه کرد وگفت تورو خدا راست میگی گفتم دروغم چیه یه بوس از لبم کردو رفت حموم .اونروز گذشت من کمتر از یه هفته بعد رفتم خواستگاریش الان 3 ماهه که عقد کردیم و آماده داریم میشیم واسه عروسی. من از سکس چیزی زیاد نمیدونستم ولی تو این 3 4 ماهه با هم کلی یاد گرفتیم و همیشه با هم سکس داریم

پسر دايي من مریم 20 ساله هستم که خيلي دوست داشتم با يه پسر خودمو ارضا کنم ولي به خاطر اينکه ترسو بودم با کساني که مي خواستن با من دوست بشن دوري ميکردم و موقعيت هم نداشتم باهاشون رابطه برقرار کنم به همين خاطر مجبور بودم با همکلاسيم لاله دوست صميمي من هست با هم يه فيلم سوپر بزاريم و همديگرو ارضا کنيم از اينکار هم خسته شده بودم ديگه حال نميدادبه فکرم رسيد که باپسر دايم که ازم 3/4 سال بزرگتر هست رابطه برقرار کنم و تازه دانشجو شده بود و کمي شلوغ واينم از وقتي فهميدم که ديدم هر وقت منو ميبينه يه جور ديگه نگاهم ميکرد.تو فاميل چند تا پسر خوب ديگه هم بود که دو تاش زن گرفته بودن و يکي هم که خيلي ازش خوشم ميومد با اونا به علت اختلاف پدرم قطع رابطه کرده بوديم ومن مجبور بودم دلمو به اون خوش کنم چون ديگه به غيره اون کسي نبود (پسرخاله داشتم که 18 سالش بود)و فکرش فقط درس خوندن بود وزياد هم خونه ما نمياومد .يه روز که علي با مامانش اومده بودن خونه ما من از موقعيت استفاده کردم و يه تاپ پوشيدم ويه شلوار تنگ که اونو کمي تحريک کنه علي بدجورزيرچشمي منونگاه ميکردمنم از عمدموقعي که تواتاق کسي نبود وداشتم واسش چايي ميبردم زياد خم ميشدم تا سينهام خوب ديده شه سينه هاي من کمي بزرگ هست و هرکسي ببينه خوشش مياداين دفعه بد جور زول زده بود به سينه هاي من .!!! يه دفعه با صداي من که گفتم نميخواي چايي بخوري به خودش اومداز اين موضوع دو سه هفتاي گذشتيه يه روز که ميدونستم قراره مادرم از فردا واسه کمک به مريم خانوم که اش نذزي ميخواست بده کمک کنه منم از خوش شانسي تو کوچه علي رو ديدم فورا” بهش گفتم کامپيوترم خراب شده و فردا بيا ببين چي شده(من زياد کار نميکردم که خراب بشه فقط سوپر نگاه ميکردم) علي هم از خدا ميخواست فورا” گفت باشه قرار شد صبح ساعت 10 بياد منم فردا صبح زود رفتم حموم و به همه جاي خودم رو اصلاح کردم (تو فيلم ديده بودم مردا بدن سفيد وبي مو رو خيلي دوست دارن)وبعد شورت توري سفيدمو پوشدم وسوتين هم نبستم و يه تاپ تنگ قرمز وقشنگ با شلوار لي سفيد کشي پوشيدم که هر کي هم به جاي اون بود کف ميکرد خيلي دل شوره داشتم وتند تند به ساعت نگاه ميکردم ار قبل هم فيلم سوپرو که تو حافظه بوددم دست گذاشته بودم که وقتي داره با کامپيوتر ور ميره اونارو ببينه يه لحظه ديدم دارن در ميزنن فوري درو باز کردم اونم نمي دونست که تو خونه تنها هستم وفتي اومد فهميد کمي حول شد و يه راست رفت سراغ کامپيوتر. منم پيشش نشسته بودم اونم دستپاچه شده بود چون اولين بار بود که با هم تنها بوديم. وبعد10دقيقه ور رفتن گفت که اين خراب نيست منم گفتم تو رو ديد درست شد و فورا” رفتم ميوه بيارم اونم تو اين فاصله داشت چند تا فيلم که من تو حافظه گذاشته بودم چک ميکر د من هم داشتم ميوهارو اماده ميکردم وقتي رفتم تو اتاق ديدم بله سوپر رو باز کرده وداره نگاه ميکنه اولش ترسيدم نکنه به مامان اينا چيزي بگه که يه دفعه ديدم داره ميخنده رو به من کرد گقت باشه داشتي به ما نميدادي و تنها نگاه ميکردي شيطون گفتم: تو از من خواستي من ندادم که گفت نمي دونستم از اين نوع فيلم ها هم تو داري وگرنه ازت ميگرفتم تازه متوجه شده بود نشستم ودارم با اون سوپر نگاه ميکنم يه دفعه گفت مریم من تو رو خيلي دوست دارم ولي روم نميشد بهت بگم گفتم مثل من وهر دو خنديديم ودستشو انداخت دور گردنم وازم لب گرفت نزديک 10/15 دقيقه هم لب گرفت وهم با يه دستش داشت با سينه هام ور ميرفت داشتم ديونه ميشدم که ديدم تاپ رو از تنم در اوردوقتي سينهاي نسبتا” بزرگ منو ديد مثل ديونها افتاد به جونم و داشت مي خورد سينه هاي گرد وخوشگلي داشتم که هميشه همکلاسيام از سينه هام تعريف ميکردن بعد من خودم دکمه وزيپ شلوار علي رو باز کردم و کير شق شدش رو که ديدم کمي ترسيدم (چون بار اولم بود يه کير ميديدم) علي هم مثل ديونها شلوارمو نو با شورتم کشيد پايين يه لحظه فکر کرد شورت هم تنم نيست بعد شروع کرد به خوردن کوس وکون من.اين کار اون منو خيلي حشري کرد ديگه نمي دونستم چيکار ميکنم ديگه مثل ديونها داد ميزدم که احساس کردم يه چيزي داغ چسبيده به کوسم.( کير نسبتا” بزرگي داشت وسرشو ميماليد جلوي سوراخ کوسم) زود گفتم چيکار داري ميکني گفت نترس از جلو نميکنم ميدونم دختري فقط ميخوام از پشت بزارم اشکالي که نداره ؟من خيلي دوست داشتم از پشت بکنه ولي ميترسيدم درد داشته باشه اخه کير بزرگي داشت و من به همين خاطر مخالفت کردم ولي با اصرار اون موافقت کردم اگه درد داشت ادامه نده که قبول کرد و بعد از روي ميز رفت کرم اورد وکمي زد به سر کيرش وسوراخ کون من که راحت بره تو و درد نداشته باشه اروم کيرش رو فشار داد تو خيلي سوراخ کونم تنگ بود و نميرفت تو باز کرم زد وفشار داد سوزش عجيبي داشت و من فرياد زدم گفت اولش کمي درد داره. رفته رفته دردش کم شد چون سر کيرشو عقب جلو ميکرد و بعد که اه اف من در اومده بود واعتراض نميکردم از فرصت استفاده کرد و تا ته کيرشو فرو کرد تو کونم کير بزرگي داشت به همين خاطر کمي دردم اومد گفتم درش بيار درش بيار برعکس اونم تندتند تلمبه ميزد وگوش نمي کرد که من چي ميگم (خوب بود قبلا” دوستم با انگشت وگاها” خيار منو واسه همچين روزي اماده کرده بود وگرنه معلوم نبود بااين کير بزرگي که داشت چي به سرم ميومد) اب داغ کيرشو خالي کرد تو کونم و پا شد زود لباسشو پوشيد تا مامان من نيومده حالا هر وقت موقعيت پيش بياد و من اگه بهش بگم با هم بازم يواشکي دور از چشمه همه حال ميکنم

من و مادر دوستم (بدون سوپرمن بازی) سلام من علی هستم این خاطره ای که مینویسم مال پارساله وقتی که 17 سالم بود بزارید از خصوصیات خودم بگم یه نوجوون هیکلی که هم بسکتبال میرم و هم بدنسازی . خوشتیپ شاخ نیستم ولی ظاهر خوبی دارم و زیاد تو کف مدل مو و از اینجور چیزا نیستم ولی وقتی تو خیابون راه میرم بخاطر هیکل ورزشکاریم یه خورده جلب توجه میکنم دوست دخترم ندارم یعنی تا حالا اقدام نکردم شاید چون جنمش رو ندارم من از دبستان بچه درسخونی بودم و بچه ها اگه مشکلی تو درس داشتن از من میپرسیدن یا میرفتم خونشون بهشون درس میدادم یکی از دوستام اسمش پویان بود ( اسم مستعار ) بچه درسخونی نبود و خیلی هم شر بود ( موندم با اون هیکل نحیفش چرا انقدر دعوا میکنه ) ولی هرچی بود دوستم بود و خونشون هم نزدیک و هر موقع مشکلی داشت میرفتم خونشون و بهش یاد میدادم درسو . از دبستان با هم بودیم تا الان که دبیرستانیم . پدرش تولیدی داشتو وضع مالیشون مثل ما خوب بود ( یه چیزی بین متوسط و خر پول ) و مادرش که داستان در مورد اون هست خیلی به فکرش بود از منم خوشش میومد و اینو بگم که خیلی خوشپوش بود و همیشه بوی عطر میداد . با منم دیگه تعارف نداشت و راحت بود جلوم . راستش تا موقعی که به سن بلوغ برسم احساس خاصی بهش نداشتم ولی از موقعی که کیرم کوس کوس کرد چشامو بیشتر باز کردم دیدم عجب هیکل خوش فرم و سکسی داره !!!!!!!!!!!! آخه کلاس ایروبیک میرفت جوری که یه کمر باریک و یه کون گنده داشت . از راهنمایی که تو کفش بودم تا دبیرستان فقط دید میزدم ولی یه خورده که جقی شدم تو دبیرستان ( هر روز جق نمیزدما ولی هفته ای یه بار آخه با کمر خالی که نمیشه ورزش کرد ) و مصرف موزم بالا رفته بود یه 30 یا 40 باری به یادش زده بودم یه جورایی برام شده بود فیلم سوپر زنده . همینجوری جق میزدمو نو کفش بودم ولی باید چیکار میکردم ؟!؟!؟!؟!؟! اولین باری که فهمید منم تو کار جق و فیلم سوپرم موقعی بود که پویان خاک بر سر یه سی دی پر سوپر از من گرفته بودو رفته بود خونشون مادرش پیله کرده بود و دیده بود فیلما رو و اونم فرتی منو لو داده بود . بازم میرفتم و به پویان تو درساش کمک میکردم و اونم به روی خودش نمیاورد ولی پویان گفته بود چه گندی زده . به همین روند ادامه دادم تا اینکه بچه ها رو بعد از عید بردن اردو اصفهان . من نرفتم چون سال سوم بودمو امتحان نهاییو , معدل برای کنکور ولی پویان که کشته مرده اردو و دله بازی بود ثبت نام کرد . پدر پویان هم برای خرید چوب ( برای کارگاه مبل سازی ) رفته بود . دفتر حسابان من دست پویان بود و یادش رفت بهم پسش بده و منم چون نیازش داشتم زنگ دم خونشون و به مادرش گفتم که دفتر رو آماده کنه بیام ببرم ( خودمونی بودم ) خلاصه رفتم طرف خونشون فکر هم چی رو میکردم جز اونی که میخواست اتفاق بیفته . زنگو که زدم درو باز کرد گفت بیا بالا ( آپارتمان ) . دم در خونه که رسیدم زنگ زدم اومد دم در تعارف کرد که برم تو ولی چون عجله داشتم گفتم ممنون مزاحم نمیشم ولی انقدر اصرار کرد تا رفتم تو . وقتی دم در بود فقط سرش رو از اون ور در داده بود بیرونو صحبت میکرد ولی وقتی رفتم تو دیدم یه تاپ تنگ پوشیده با یه شلوار تنگ که همون کمر نازک و کون گنده بدجوری تو چشم بود . یه لحظه چشمم قفل شد ولی تا منو نگا کرد سریع سرم رو آوردم بالا . گفت برو بشین تو حال الان دفترت رو میارم منم نشستم . تلویزیون روشن بود و ماهواره بهش نصب بود . حالا بگو چی داشت پخش میکرد ؟!؟!؟!؟!؟!؟ فیلم سوپر . خشکم زده بود راستش منم که جقی بودم سریع راست کردم ( آخه خیلی با کیفیت بود . از اون فیلم سوپرای برنامه ریزی شده با کیفیت تصویر توپ ) البته قطع صدا بود . تو کف فیلم سوپر بودم که یهو اومد نفهمیدم کی اومد . ولی دید که زل زدم به فیلم سوپر ( خودش چرا داشت فیلم سوپر نگا میکرد سوالی بود که اون موقع به ذهنم نرسید ) دفترو بهم داد . خواستم برم که گفت بشین میخوام در مورد اون فیلمایی که به پویان دادی باهات صحبت کنم . فکر کردم الان میخواد دعوام کنه ولی گفت میدونم تو سن بلوغی ولی استمناع راه مناسبی و نیستو یه راه دیگه پیدا کن و از اینجور حرفا . شرایط منو در نظر بگیرید : تو حال نشتم جلوم داره فیلم سوپر پخش میشه یه خانوم خوش هیکل و سکسی با لباش تنگ نشته جلوم و داره در مورد جق و سکس باهام صحبت میکنه . خیلی سعی داشتم کیر سیخم رو یه جوری بپوشونم تا معلوم نباشه ولی نمیشد . اونم هی داشت حرف در مورد سکس میزد تا اینکه گفت من میتونم مشکلت رو حل کنم ؟!؟!؟!؟!؟!؟ یه لحظه برق از چشمم پرید . گفتم چجوری ؟ گفت بماند . منم که حشری شده بودم خودمو نزدیکتر کردمو گفت چجوری دیگه کیرمم ول داده بودم . با نوک انگشت زد به سر کیرم ( مثل اینکه یه شیشه آبلیمو بخوری تمام تنم لرزید ) اونم اومد نزدیکو چسبید بهم . شلوارم رو باز کرد و شرتمو کشید پایین و شروع کرد ور رفتن با کیرم تا به خودم اومدم دیدم دارم با دستام سینه هاش رو میمالم . سریع پا شد و لخت شد معلوم بود خودش از من حشری تره . منم پیرهنم رو درآوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم با دست کیرم رو مالش میداد . داشتم مثل فیلم سوپرای حرفه ای کار میکردم . شروع کرد برام ساک زدن بدجوریم حرفه ای بود ( معلمش کی بود ؟ الگوی ساک زنیش کی بود نمیدونم ) منم که تا حالا فقط جق زده بودم سریع آبم اومد ولی این دفعه کیرم نخوابید و بعد از ثانیه دوباره سیخ شد . همه فیلم سوپرایی که دیده بودم داشت از جلوی چشمم رد میشد . منو از رو مبل بلند کرد و خودش تکیه داد به مبلو و کونشو داد طرف من . گفتم کدومو گفت کون . منم یه نفس نیمه عمیق کشیدمو کیرمو گذاشتم در کونش . یه ذره تنگ بود و یجا تو نمیرفت بخاطر همین آروم آروم دادم تو ولی وقتی تا ته رفت تو شروع کردم تلمبه زدن . جیغش رفته بود هوا ولی من دیگه وحشی شده بودم ( انگار صداشو نمیشنیدم ) چون قبلش ارضا شده بودم آبم نیومد فهمیدم به همین زودیا خبری نیست . وقتی تا ته میکردم توش و بهش میخردم کون گندش مثل ژله میلرزید و این منو حشری تر میکرد . یه دست انداختم پایینو شروع کردم مالوندن کسش . معلوم بود خوشش اومده . هی آه آه میکرد . بدجوری حشری شده بود و دیگه درد کونش یادش رفته بود و منم داشتم تند تند تلمبه میزدم .بعد از 2 یا 3 دقیقه بدنش لرزید و تکون نخورد فهمیدم ارضا شده ولی من که ندید پدید بودمو تا حالا کسی رو نکردهخ بودم هنوز داشتم از کون میکردمش ولی اون دیگه صداش درنمیومد ( معلوم بود سوراخ کونش بازتر شده ) بعد از دوباره آبم اومد ولی این دفعه با فشار بالا و همش رو ریختم تو کونش خودم عاشق این قسمتم : وقتی داشتم بیرون میکشیدم از کونش یه حس خاصی بهم دست انگار 100 برابر احساس مردونگی میکردم . خلاصه تموم شدو من رفتم خونه . سال بعد هم محله ما عوض شد ( همون مدرسه میم ولی دیگه خونمون به اونا نزدیک نیست . اینم یه داستان بدون خالیبندی و سوپر من بازیو دروغ دوستای گلم انقدر داستانای اسطوره ای و خیالیتون رو ننویسید

پسرک کسخول سلام،اسم من حامد،الان در حال حاضر 19 سالمه،رشته انسانى درس ميخونم، پشت كنكورى ها، پدر من سال 82 فوت كرد(تصادف)،دو تا خواهر دارم كه هر دوشون ازدواج كردن،من و مادرم تنها زندگى ميكنيم، جريان بى نمكى كه ميخوام براتون تعريف كنم،مربوط ميشه به 2 سال قبل، خونه خانواده داماد بزرگم تقريبا چسبيده به خونه ماست،ميشه اسمش رو گذاشت”همسايه”،سه تا خواهرن و دو برادر، همشون ازدواج كردن؛به جز دختر آخرى”كه يك سال از من بزرگتره” اسمش*سمانه*،اوايل كه هنوز فاميل نشده بوديم زياد با خانوادشون رفت و آمد نداشتيم،وقتى كه تو خيابون مى ديدمش”زياد ازش خوشم نمى يومد؛ (قد سمانه171. قيافش معموليه،هيكلش هم خوبه، قد من 191،وزنم 84.) من اهل لاشى بازى و رفيقبازى،خيابون متر كردن و….”نيستم. مثل پيرزن ها همش تو خونه هستم،يا با كامپیوتر ور ميرم يا فوتبال نگاه ميكنم يا درس ميخونم” يك زندگى كاملا بى معنى و تكرارى.نميدونم چرا هر وقت دخترى به من لبخند ميزنه يا يه جورايى به من ابراز محبت ميكنه،من باهاش خشك رفتار ميكنم! بعدش هم مثل … از كارم پشيمون ميشم.بگذريم… وقتى كه با هم فاميل شديم يك خورده روابط به هم نزديكتر شد.طبقه بالايى خواهرم … بودن. طبقه پايين هم پدر شوهرش و…” امتحانات ترم اول شروع شده بود.با اينكه درس رياضى آسون بود ولى من خيلى مشكل داشتم، كتابم رو برداشتم رفتم نزد خواهر گرامى،بحر آموزش رياضى،كه ناگهان از درشون آمد صدايى،از گلوى سمانه جون آمد بود،آن اندك ندايى، كه ميگفت فلانى،بيا در رو باز كن كجايى. اومده بود با خواهر زادم بازى كنه،فهميد كه من لنگ رياضى هستم،خواهرم ازش خواست به من رياضى يا بده،اونم قبول كرد. چون بچه سرو صدا ميكرد رفتيم طبقه پايين،من و برد تو اتاق خودش،بهم گفت مشكلت رو بگو،كجا مشكل دارى؟(حقيقتش من اينقدر كف و خجالتى بودم كه هر كار ميكردم زبونم باز نميشد) به هر بدبختى بود ياد گرفتم.دمش گرم.رياضى 19.5 گرفتم.خودم باورم نميشد،معلم شك كرده بود كه شايد من تقلب كردم، چند هفته اى از اون جريان گذشت. نزديك عيد بود تقريبا” مادرم و خواهرام رفته بودن مسافرت خونه پدر بزرگم،منم قرار بود مدرسه ها كه تق و لق شد جيم بزنم و برم اونجا. دومين شبى كه تنها بودم ساعت 9 بود كه گوشيم زنگ خورد،دامادم بود”از سر كارش (داروخانه) زنگ زد به من،گفت زنگ بزن خونه بابام ببين سمانه باهات چى كار داره ، منم زنگ زدم مادرش گوشى رو برداشت،خودم رو بهش معرفى كردم،بعد سمانه گوشى رو گرفت و بهم گفت كه ويندوز لب تابش بالا نمياد.منم گفتم بيار بده به من تا درستش كنم،اومد در زد،در رو باز كردم لب تاب رو ازش گرفتم.خواستم در رو ببندم،كه گفت ميخوام ببينم چه جورى درست ميكنى”ياد بگيرم، منم كه اصلا حوصله نداشتم ببينم چه مرگشه،دى وى دى ويدوز 7 رو گذاشتم توش تا ويندوز عوض كنم_يه درايو C بيشتر نداشت. چار تا درايو براش ساختم و ويندوز رو….(ويندوز در حال نصب شدن) يه لحظه سرم رو آوردم بالا به سمانه نگاه كردم، اونم داشت من رو نگاه ميكرد،فيس تو فيس شديم، كم كم داشت يه حال مستى بهم دست ميداد،هر كارى كردم كه جلوى خودم رو بگيرم نميشد،هر دو تامون حشرى شده بوديم،بدجورى داغ كرده بودم،قلبم تند تند ميزد، به هم نزديك تر شديم،لبام به لباش نزديك بود،جورى كه نفس گرمش به صورتم ميخورد،من ميدونستم كه تو اون لحظه هر كارى كنم اون هيچى نميگه،ولى بين دو راهى بودم”آخه خانوادش به من اعتماد داشتن،اصلا مغزم كار نميكرد،نميدونستم چى كار كنم،سمانه آروم دستش رو گذاشت روى صورتم،دستش رو گرفتم توى دستم، لبام رو عاشقانه گذاشتم رو لباش، (اولين بار تو عمرم بود كه با يك دختر لب ميگرفتم) ( يك حسى اون موقع بهم دست داد كه توصيفش كار من نيست.) ميخواستم لباش رو قورت بدم،هوس سر تا پام رو گرفته بود،يه مرتبه كسخول شدم خودم رو عقب كشيدم،خيلى خودم رو كنترل كردم،بهش گفتم:ترو خدا برو خونه خودتون،لب تاب كارش تموم شد خودم واست ميارم. اين حرف رو كه شنيد خيلى ناراحت شد،انگار بغض گلوش رو گرفته بود.بلند شد و رفت.من كسخول هم هاج و واج تو فكر بودم… بعد از اون هيچ وقت باهم تنها نشديم،از اون شب به بعد ديگه بامن صحبت نكرده و با من قهره… منم الان نشستم و دارم به كسخولى خودم ميخندم… به بزرگى خودتون من رو ببخشید… نوشته: حامد

خواهر زن حشری منسلام من سروشم میخام از اولین سکس به جز زنم براتون بگم من دو تا خواهرزن دارم که کوچیکه خیلی حشریه داستان از اونجا شروع شد که شوهر زینب{اسمش زینب ست}واسه ماموریت یه ماهی رفت ماموریت از اونجا که با زن من خیلی جوره قرار شد برم شهرشون وبیارم خونمون اخه دویست کیلومتری با هم فاصله داریم صبح زود راه افتادم سمت شهرشون حدودای ده رسیدم خونشون دیدم هنوز اماده نیست گفت تا یه استراحتی کنی منم یه دوش بگیرم بریم منم دراز کشیدم تازه داشت چشام گرم میشدکه دیدم یه صدایی از حموم میاد اروم بلند شدم دیدم بلللللللللللللههههه خواهرزن محترم از غیبت شوهره استفاده کرده ودوست پسرشو اورده خونه ولی انتظار نداشته من به اون زودی برسم خونش … داشتم یواشکی از در دید میزدم که گفت بریم اتاق زود پریدم ودراز کشیدم اول زینب اومد بیرون دوبار صدام کرد منم حسابی خودمو زدم به خواب وقتی مطمن شد خابم به پسره که حدودا 25ساله بود اشاره کرد اونم یواش رفت اتاق خواب مصی هم پشت سرش وقتی دیدم اخخخ واوووفشون بلند شد یواش وب کمو برداشتم رفتم سمت اتاق از پنجره ای که بالای در بود کم کم ازشون فیلم گرفتم اول مصی کیر علی رو گرفت دستش وبا یک ولع خاص چپوند دهنش یک ساکی میزد که کیرم داشت پر میکشید واسش بعد سگی خابیدن وخوردن شروع شد تو این اوضا که کامل داشتم فیلم میگرفتم فکری به سرم زد وقتی کس لیسی و ساک تموم شد همینکه علی دمرش کرد و گذاشت تو کسش اومدم پایین رفتم جام دراز کشیدم و مصی رو صدا کردم طوری از رو کیر علی پرید پایین ولباس تنش کرد که باید سرعتش تو کتاب گینس نوشته بشه وقتی اومد بیرون کامل مشخص بود که داره به همه کسم فحش میده گفت بیدار شدی سروش گفتم اره چون نمیخاستم بفهمه که خبر دارم گفتم میرم بنزین بزنم بیام تا اومدم بیرون علی رو راهی کرد ورفت توتا برگشتم خونه دیدم اماده شده ولی کامل مشخص بود داره واسه کیر میمیره بالاخره راه افتادیم وسط راه وب کمو کشیدم بیرون دادم دست مصی بهش گفتم یک کلیپ باحال توش هست نگاه کن تا دکمه وب کمو زد وکیر علی تو دهنشو دید 5دقیقه ای خشکش زد ولی کمی خودشو جمع کرد وقتی دید کارازکار گذشته گفت پس عمدا وسط کار صدام کردی خندیدم و گفتم اخه اگه علی کامل میکردت به من حال کامل نمیدادی خندید گفت اگه سختم نیست برگردیم خونه گفتم واسه چی گفتش میخام حال اساسی بهت بدم تا داشتیم برمیگشتیم دکمه شلوارمو باز کرد کیر کلفتم که دیگه داشت خودشو جر میداد رو گرفت تودستش یه وووااااااااااییییی گفت وبدش گفت که این از کیر علی وشوهرش بزرگتره تا برسیم خونه حسابی ساک زد واشک سروش کوچولو رو دراورد بااینکه بیشتر اب کیرمو خورد بازم لباسام کثیف شد وقتی رسیدیم جلو خونه با کنترل درو زد ورفتیم داخل از پارکینگ تا اتاق تو بغلم بود تو اتاق اول لباسهامو در اوردم و دراز کشیدم رو تخت اروم نشست کنار تخت وباز شرو کرد به خوردن دوباره کیرم شق کرد گفتم حالا سگی برگشت وقتی زبونمو گذاشتم رو کسش اووووووووووووف کوره اجرپزی بود اتش داشت میزد بیرون ده دقیقه ای کس وکونشو لیسیدم بعد خابوندمش رو تخت پاهاشو داد بالا اول کمی با سر کیرم کشیدم رو لبای کسش بعد یهو چپوندم تو کسش یک جیغی کشید که فکر کنم همسایشونم فهمید کردن تو کسش شروع کردم تلمبه زدن بعد ده دقیقه گفتم میخام بزارم کونت اولش قبول نمیکرد گفت با اینکه کیر علی نصف کیر منه نذاشته بذاره کونش ولی من عاشق کونش بودم گفتم نترس طوری میزارم کونت که کمتر دردت بیاد بعد رفتم از اشپزخونه روغن مایع رو اوردم با شکم خابوندمش رو تخت مقداری ریختم رو کونش وشروع کردم ماساز دادن با انگشتم روغنو میکردم سوراخ کونش اونم طوری اخخخخخخواوووووووووفففففف میکرد که نگو بعداز کمی مالیدن کمی هم روغن مالیدم به کیرمو دو تا بالش گذاشتم زیر شکمش اول با سر کیرم کمی مالوندم بعد تا نصفه کیرم کردم تو کونش باز جیغ کشید وشروع کرد به گریه یک دقیقه ای گریه میکرد ولی یواش یواش شروع کرد ااااففففففففف واووووووووف داشتم تلمبه میزدم وبا دستم کسشو میمالوندم که دیدم دستم خیس شد فهمیدم ارضا شده منم تلمبه رو سریترش کردم وابمو ریختم تو کونش وخابیدم روش زیر سنگینیم کونشو تکون میداد وبا اب تو کونش بازی میکرد نیم ساعتی روش خابیدمو بلند شدم گفتم پاشو حاضر شو بریم یک بوس محکم از لبم گرفت وگفت درسته کونمو جر دادی ولی ممنون تا حالا نه شوهرم نه علی اینطور ارضام نکرده بودن عصر بود که رسیدیم خونه ما تو مدتی که خونه ما بود چند بارم باهم حال کردیم که اگه خواستید براتون تعریف میکنمنوشته: سروش

خاطره ی اولین تجربه ی سکسی من سلام به همه دوستان عزیز. من شایان هستم و 27 سالمه. این خاطره مربوط می شه به 4 سال قبل و یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیم هستش که براتون تعریف می کنم. من یه دختر دایی دارم به اسم رویا که 8 سال از من کوچیکتره. من از بچگی رویا رو دوس داشتم و حتی الانم خاطرات کودکی مون رو به یاد دارم. رویا، بچگی هاش، یه دختر شیطون و تپل و دوست داشتنی بود و من همیشه دوست داشتم بغلش کنم و با دستم بدنش رو لمس کنم (البته اون موقع منم بچه بودم و 11 – 12 سالم بود). حتی الانم بخشی از خاطرات کودکیمون را به یاد میارم مثلا یادمه بچه که بودیم به من می گفت: «منو بغل کن» و منم از خدا خواسته بغلش می کردم توی حیاط می چرخوندمش. کونش از همون بچگی خیلی نرم بود. رویا هم منو بغل می کرد و با صدای نازش بهم می گفت :«نفس من بیدی!». خلاصه که دوران کودکی فراموش نشدنی ای با رویا جون داشتم. روزگار گردید و گشت و گشت و یه مدتی من از رویا بی خبر بودم و یه سری مسائلی پیش اومدکه من چند سالی نتونستم رویا رو ببینم؛ چون دانشگاه قبول شدم و مجبور شدم برای ادامه تحصیل برم کرمان و مسائلی از این دست…. در طول دوران تحصیل دورادور تعریف های رویا رو می شنیدم که دختر خیلی خوشگلی شده. مامانم یه جوری ازش تعریف می کرد که من قند تو دلم آب می شد و هر روز بی تاب تر می شدم برای دیدن رویایی که حالا دیگه بزرگ شده بود. رویا با وجود اینکه سن زیادی نداشت اما اندام فوق العاده ای داشت بطوری که در سن 14 – 15 سالگی مثل یه دختر 20 – 21 ساله بسیار خوش اندام جلوه می کرد. یه حدود 6- 7 سالی می شد که من رویا رو ندیده بودم و فقط این اواخر از مامانم تعریف اون رو می شنیدم و به این ترتیب بیشتر کنجکاو می شدم که دوباره بعد از چند سال رویا رو ببینم، اما این فرصت پیش نمی اومد. یکی از دلایلشم این بود که ما شهرستان زندگی می کردیم و داییم اینا تهران زندگی می کردن… تا اینکه این فرصت فراهم شد! یه روز مامان بزرگم زنگ زد و خبر عروسی دایی کوچیکم رو به ما داد و خوب ما رو هم برای عروسی دعوت کرد. ما هم یکی دو روز قبل از عروسی رفتیم تهران خونه مامان بزرگ. روز جشن کم کم سرو کله ی دایی ها و خاله ها هم پیدا شد که رویا هم با خانواده ش اومدن. وقتی رویا رو دیدم اصلا باور نمی کردم که این همون رویا کوچولوی چند سال پیش باشه. خیلی خوشگل شده بود و عقلمو از سرم می برد. چاق نبود اما تپل بود و لپ های گوشتی و بچگانه ش مغز آدم رو خالی می کرد. با وجود اینکه 14 یا 15 سالش بود اما سینه هاش مثل سینه های رسیده ی یه زن جاافتاده و جوان به نظر می رسید. اما نگفتم از بهشتی ترین نقطه بدنش؛ از کونش. ینی وقتی کونش رو دیدم داشتم دیوونه می شدم و ان قریب بود که آبم بیاد. کلا وقتی دیدمش یه حالی شدم.یه جورایی انگار احساس بی وزنی می کردم و انگار که تازه متولد شده باشم. مثل این بود که از خوردن شراب مست کرده باشم….. عروسی سر گرفت و شب عروسی هم رویا کلی آرایش کرده بود وقتی می دیدمش باور کنید چشمام به صورتش قفل می شد، به حدی خوشگل شده بود که با همه وجود می خواستم توی بغلم بگیرمش. تا اون لحظه فرصتی پیش نیومده بود که باهاش احوال پرسی کنم. وقتی دیدم سرش خلوت شده جلو رفتم و سلام دادم به حدی نازشده بود که کل وجودمو تسخیر می کرد؛ بعد از خوش و بش و احوال پرسی های اولیه، کلی باهم گفتیم و خندیدیم و یادی هم از گذشته ها کردیم. واقعا منو تسخیر کرده بود بخصوص کونش که یک لحظه از جلو چشام کنار نمی رفت. آرزوی خوابیدن با رویا بی تابم می کرد. عروسی تمام شد و همه ی فامیلا رفتن و فقط رویا و مامانش موند با یه خاله م و ما که از شهرستان رفته بودیم. زنای خونه مشغول رفت و روب و شستن ظرفا و … بودن و مردا هم رفته بودن سر کار. منم حوصله نداشتم و توی اتاق دراز کشیده بودم و از شیشه در اتاق که به حیاط باز می شد رویا رو می دیدم که با موهای باز و بدون روسری توی حیاط جولان می داد و هر از گاهی هم نگاهی به داخل اتاق می انداخت، وجودم رویا رو می خواست اما این زبون لامصب بند اومده بود. مونده بودم چجوری سر صحبت رو باز کنم. فرصت هم داشت از دست می رفت. یه لحظه رویا اومد داخل اتاق، موهاش باز بود و یه پیرهن آستین کوتاه و تنگ پوشیده بود که برآمدگی های سینه ش رو به خوبی نشون می داد و یه شلوار لی روشن و تنگ به پا داشت و پاچه های شلوارش رو تا زیر زانوهاش تا کرده بود(بخاطر شستن حیاط). اومد جلوی آینه ای که رو تاغچه بود وایستاد و مشغول بستن موهای سرش با کش شد. سرش رو به عقب داده بود و سینه ها به جلو و باسنش رو سفت کرده بود بطوریکه کونش از قسمت پایین تا شده بود و شلوارش لای این تاشدگی گیر کرده بود و کونش مثل یه خربزه ی شیرین خود نمایی می کرد. این صحنه منو بازم حشری کرد. دلمو زدم به دریا و سر صحبت رو با هاش باز کردم سعی کردم از خاطرات بچگی مون بیشتر واسش تعریف کنم و اونو یاد اون روزا و شیطونیامون بندازمش. اتفاقا اون هم خاطرات رو به یاد می آورد و با هیجان از اون روزا حرف می زد، گله می کرد که چرا یهو غیب شدم. کلی باهم خلوت کردیم و حرف زدیم. بهش گفتم یادته بچه بودم به من می گفتی نفس من بیدی؟! خندید و گفت آره! می گفت «آخه خیلی دوست داشتنی بودی» گفتم الانم هستم؟ لبخند دیوانه کننده ای بهم زد و بلند شد رفت وقتی داشت بلند می شد که بره عمدا کونش رو به سمت من گرفت بطوری که چاک کون و کسش رو یه لحظه دیدم (شایدم عمدی نبود). وای وای وای نمی دونید چه حالی شدم، برق از سرم پرید. گفتم کجا داری میری؟؟ بودی حالا! گفت بعد از ظهر قراره بریم خونه پدر تازه عروس برای مراسم و این چیزا. منم شیطنت کردم و بهش گفتم خوب حالا تو نرو! گفت ا نه بابا!؟ می خوام تو رو هم ببرم. گفتم منو که تو زنا راه نمی دن! خندید و از اتاق رفت بیرون. بعد از ظهر که زنای خونه آماده رفتن به مراسم جشن می شدن رویا گفت من نمیام و سردرد شو بهونه کرد و گفت که خسته شده و می خواد استراحت کنه. من حس کردم که اصلا سردردی در کار نیست. توی کونم عروسی بر پا شده بود و هیجان غیر قابل وصفی داشتم. هر لحظه اندام گوشتی رویا جلوی چشمم جولان می داد و اصلا توی حال خودم نبودم و حس می کردم که به لحظه ی موعود دارم نزدیک می شم. بعد از اینکه خاله و زندایی و … برای جشن از خونه خارج شدن منو رویا تنها موندیم و بهترین فرصت بود که خواسته قلبیمو ازش بخوام. اومد توی اتاق باز مشغول ور رفتن با موهاش بود. منم دراز کشیده بودم. ازش خواستم که بیاد و بشینه کنار من؛ دختر تندی بود مثل فلفل! اما دوست داشتنی و بانمک. بهش گفتم که پس هنوز اون روزا رو یادت هست گفت شایان جان برو سر اصل مطلب انقد اون روزا اون روزا نکن یه جوری میگی اون روزا که انگار الان ما پنجاه ساله مونه!! چی می خوای؟ خندیدمو و گفتم یه بار دیگه بگو «نفس من بیدی». جون من…. اینو که گفتم یه کم مننو من کرد و بالاخره این حرف رو تکرار کرد…… تا اینو گفت نمی دونید چه حالی بهم دست داد؛ یه لحظه تکرار ناپذیر بود. لذت خیلی زیادی داشت. دیگه طاقت نداشتم بدنم به شدت می لرزید پریدم و بغلش کردم و اونم خودشو به من چسبوند. لپای تپلشو بوسیدم سرشو انداخت پایین. صورتش بوی کرم خوشبویی می داد. لبای گوشتیش منو تحریک می کرد که اونها رو بین لبای خودم بگیرم. بدن بسیار نرمی داشت نفس گرمش که به صورتم می خورد شدید تر حشری می شدم. کم کم پررو تر شدم و اروم دستم رو روی سینه هاش گذاشتم. مقاومتی نکرد. کمی بعد روی زمین دراز کشیدیم. نگاش می کردم و دستم رو روی سینه و شکم و صورتش حرکت می دادم؛ مثل یه بره رام بود و هیچ چی نمی گفت. دوباره رفتم سراغ لباش، بدنم به شدت می لرزید به سختی می تونستم روی زانوهام بایستم (روی زانوهام ایستاده بودم به طوری که رویا بین پاهای من بود). حالا من روی رویا بودم و اون زیر من بود؛ احساس قدرت می کردم. دستم رو روی کسش گذاشتم. کس داغ و نرمی داشت (هنوز لخت نشده بودیم). کمی خجالت کشید و یه لحظه بدن خودش رو جمع کرد و زانو هاش رو برد سمت شکمش مثل یه بچه؛ اما من به مالوندن کسش ادامه دادم که کم کم خودش رو شل کرد و پاهاش رو دراز کرد. حالا تقریبا رام شده بود و اونم رفته بود تو حس بلندش کردم و ازش اجازه خواستم که لباسش رو در بیارم اول راضی نمی شد اما وقتی خواستن رو توی چشمای پر از التماس و خواهش من دید، دیگه مقاومت نکرد. پیرهنش رو در آووردم، وای چی میدیدم دو تا سینه ی درشت و سفید با نوک های کوچولو که هر آدمی رو مسهور خودش می کرد یه سوتین سفید به تن داشت که ممه های نازش از اون زده بود بیرون، سوتینش رو باز کردم و سینه هاش افتاد بیرون؛ سینه های سربالایی داشت!! بی اختیار به سینه هاش زبون زدم و اونارو بوسیدم. رویا به خاطر لذتی که می برد، چشاشو بسته بود. با دستام فشار می دادم و با زبونم سینه هاش رو می خوردم و اونا رو بین دو لبام می ذاشتم و می کشیدمشون. حالا رویا کاملا حشری شده بود و هیچ مقاومتی نمی کرد. رفتم سراغ شلوارش که تا چند ساعت قبل با دیدنش لرزه به بدنم افتاده بود و دکمه شلوارش رو باز کردم. دستش رو گذاشت روی دستم تا مانع باز کردنش بشه. دستش رو نوازش کردم و بوسیدم و خواستم که بذاره زیبش رو باز کنم. بعد زیپش رو باز کردم و شلوارش رو از تنش کندم رونای کلفت و نرم و سفیدی داشت و بی نهایت ظریف بود، یه شرت صورتی نازک کسش رو پوشونده بود اما می شد چاک کسش رو از روی شرتش تشخیص داد. بعد از اینکه کسش رو مالوندم آروم شرتش رو هم از تنش بیرون آووردم، دیگه هیچ مقاومتی نمی کرد؛ چشاش بسته بود و گاه گاهی هم صدای ناله ش رو می شنیدم البته خیلی آروم. موهای کسش طلایی بود و ظریف، انگار تازه از کسش مو روییده بود و با نظم زیبایی کنار هم چیده شده بودن. بی اختیار لبم رو به سمتش بردم و بوسیدمش بوی خاصی می داد اما انقدر حشری شده بودم که حتی صورتم هم می لرزید. یه کم کسش رو لیسیدم و بعد لباسای خودم رو هم مثل برق در آوردم و افتادم روی رویای نازنینم. اولین بار بود که تنم به اندام یه زن برخورد می کرد. رویا چپ چپ نیگام کرد و گفت می خوای چیکار کنی؟ گفتم فدات شم فقط دو سانت ……..!!!!!! و بهت قول می دم که به کست و پرده قشنگت آسیبی نرسونم؛ کلی باهاش حرف زدم تا راضی شد. البته ته دلش راضی بود فقط ظاهر سازی می کرد. ازش خواستم چارزانو بشینه و کونش رو بده بالا تا درد کمتری رو احساس کنه. اون روزا عادت کرده بودم که با کاندوم جلق می زدم ینی کاندومو می کشیدم سر کیرم و آبمو می ریختم توی اون و اتفاقا چند تا کاندوم هم با خودم داشتم که یکی رو زدم روی کیرم و نشستم پشت رویا انگار که سوار یه اسب پرنده بزرگ شدم و تو آسمونا دارم پرواز می کنم…. بهحدی هیجان زده شده بودم که نمی تونستم کیرم رو روی سوراخ کون رویا ثابت نگه دارم خلاصه کیر رو گذاشتم روی سوراخ و فشار دادم روی کونش که یهو رویا جیغ کشید و خودشو کنار زد داشت از درد به خودش می پیچید. کلی قربون صدقش رفتم تا دوباره راضی شد، این بار یه کرم اوردم و به کونش مالیدم و انگشتم رو توی کونش کردم و چند دقیقه سوراخ کونش رو ماساژ می دادم. یه مقدارم روی کاندوم مالیدم و از رویا خواستم که خودشو شل کنه تا کونش کیرم رو قورت بده! بالاخره باکلی جون کندن سر کیرم رو کردم توی کونش. می دیدم که خیلی دردمی کشید اما انگار خودشو بخشیده بود به من. منم هی بوسش می کردم و بدنشو بخصوص کسش رو می مالیدم. رویا عرق کرده بود و انگار یه بار صد کیلویی رو داشت حمل می کرد و خسته به نظر می رسید همین منو حشری تر می کرد و کیرم رو بیشتر توی کونش فرو می کردم. بعد از جون کندن های زیاد، کیرم توی کونش جا گرفت یه حس عجیبی داشتم انگار کیرم رو یه تشت آب داغ احاطه کرده بود و به شدت اونو فشارش میداد اما دیگه نمی تونستم خودمو نگه دارم و داشت آبم می اومد؛ تا خواستم کیرمو بکشم از تو کونش که یهو آبم اومد و ریخت توی کاندوم توی کونش. دوس نداشتم کیرمو از تو کونش بکشم بیرون. هردومون نفس نفس می زدیم. کیرمو کشیدم بیرون، رویا افتاده بود روی پتویی که زیرش انداخته بودم انگار خیلی بهش خوش گذشته بود. بغلش کردم و چند تا بوس داغ ازش گرفتم و کلی نوازشش کردم. این بود داستان من دوس داشتم با هاش ازدواج کنم اما فیل رویا جونم یاد هندستان کرد و با پسر همسایه شون ازدواج کرد و طعم کس خوشمزه ش تا ابد زیر دندونای من موند و موند و موند. امید وارم از داستان خوشتون اومده باشه……….

سکس من با دوست زن داداشم سکس من و دوست زن داداشم سلام من مهردادم 27 ساله.داستان از جای شروع شد که قرار شد من با داداشم و زنش سه تایی بریم محمودآباد من و زن داداشم خیلی با هم راحتیم و از بیشتر کارام خبر داره.تو ماشین داشت با داداشم حرف می زد که دوشتشم قراره بوده بیاد .من سریع ازش آمار گرفتم .گفت 26 سالشه 1سالم هست طلاق گرفته.من از خوشحالی داشتم بال میزدم چون استاد زدن مخ خانوم های مطلقه هستم. ظهر بود که رسیدیم ویلا .من هم رفتم سراغ سگهام بازی کردن باهاشون .عصر شد که زنگ ویلا خورد منم رفتم دم در وایییییییییییییی چی دیدم یه باربی با موهای بلوند گفتم بفرمائید که گفت من فلانیم و زن داداشمم اومد دم درو سلام و احوال پرسی.در پارکینگ باز کردم ماشینش و اورد داخل. شب شد و یکم روم به روش باز شد داداشم بساط مشروب و ردیف کرد. خوردیم زدیم رقصیدیم کلی حال کردیم .شام هم خوردیم و داداشم رفت خوابید زن داداشمم یکم نشست و اونم رفت خوابید همه مست بودن ولی من یه جوری خوردم که حواسم به همه چیز بود.حالا من و آنا تنها بودیم گفت برم لباسامو عوض کنم. رفت وقتی برگشت چشام داشت میزد بیرون.یه تاپ پوشیده بود که سینهاش داشت میترکید و یه شلوارک جذب. 2نخ سیگار روشن کردم و دادم بحش و اونم گفت به جا بود میچسبه کلا هوای شمال و دوست دارم منم گفتم عالیه آدم یه جوری میشه. بی مقدمه ازش پرسیدم آنا چرا طلاق گرفتی ؟گفت نمی تونم بگم.منم سریع گفتم خودم فهمیدم.گفت اگه راست میگی به منم بگو.مست بود چشماش شهلای شهلا انگار منتظر بود من شروع کنم. گفتم خوب ارضات نمی کرده؟زد زیره خنده و حالت چشماش عوض شد .گفت ازکجا فهمیدی.منو میگی کلی ذوق کردم من فقط به خواطر هدفم پروندم و گرفت. بهش گفتم خوب دیگه حالا.سرش و گذلشت رو پای من و سیگارشو میکشید منم که راست کرده بودم براش .دستم و یواش بردم سمت کپلش یه کم ماساژ دادم دیدم هیچی نمیگه …گفتم چند وقته طلاق گرفتی ؟گفت نزدیکه یک ساله.تو این حرفا بودیم که گفت حالم بده و دارم بالا میارم سیگاره کاره خودش و کرد رفت دستشویی و منم باهاش تا پشت در رفتم داشت تگری میزد گفتم درو باز کن رنگش پریده بود دست و صورتش و شستمو بردمش رو تخت خوابوندمش تاپش خیس شده بود تاپش و درآوردم سینهای سفیدش داشت از سوتینش میزد بیرون.گفت سردمه واقعا یخ کرده بود منمم با پرویی رفتم از پشت بقلش کردم و پتورو انداختم رومون…تو همون حالت گفت چقدر داغی دوست دارم بم گفت لباساتو درار منم در کسری از ثانیه لخت شدم فقط شورتم پام بود…از پشت چسبیم بهش که یه دفه دستشو از پشت کرد تو شورتم و کیرم و مالید منم سریع دستمو بردم سمت کسشو از روی شلوارکش مالیدم حشری شده بود گفت میخوام….منم لباساشو درآوردم شورتشم خودش دراوردو شورته منم دراورد کیرم راست راست شده بود خودمم باورم نمی شد کسی که یه نیم روز باهاش آشنا شدم پیشش خوابیدم.بهش گفتم برام بخور کیرم و تا ته کرد تو دهنشو تخمامو میمالید ید تخمامو کرد تو دهنشو میک زد گفت دیگه طاقت ندارم کیر میخوام 1 ساله سکس نکردم منم دیدم کس تمیزی داره دل و زدم به دریا بدون کاندوم (البته کاندومم نداشتم)سر کیرمو گذاشتم رو کسش میخواستم بیشتر حشری بشه یه چند دقیقه گذشت و گفت بکن دیگه دارم میمیرم منم آروم کردم تا ته توش وای کسش تنگ تنگ بود داغ شروع کردم تلمبه زدن آروم تلمبه میزدم گه گاهیم کیرم و تو کسش نگه میداشتم که ملوم بود حال میکنه بعد پوزیشنم و عوض کردم از پشت چسبیدم بهش زیر دستم شل و سفت شد ملوم بود ارضا شده منم در حالی که میکردم با دستم چوچولش و میمالیدم داشت آبم میومد یه کم تندتر زدم و آبم و ریختم رو کمرش افتادم تو بقلشو از حال رفتم که دیدم داره کیرم و میماله خیلی لذت برده بود دیگه 4 صبح بود که خوابیدیم صبح روز بعد داداشم و زن داداشم فهمیده بودن داستان چیه.دیگه رومون کاملا باز شده بود ….از اون وقت به بعد هرچند ماهی یه قرار میزاریم خونه داداشمینا تو اکباتان و در کمال آرامش سکس میکنیم ……. با تشکر این داستان در خرداد سال 90 برام اتفاق افتاد

من و زن داییم من از بچگیم تو کف زن داییم بودم ، همیشه دوست داشتم یه حال اساسی‌ باهاش کنم . خیلی‌ وقتا به یاد کسش جلق میزدم تا اینکه چند وقت پیش خونشون بودم، داییم رفته بود بیرون. فقط من بودم و آیگین دختر داییم و همون کسی‌ که از بچگی‌ آرزوشو داشتم، الهام! با دختر داییم که چند سال از من بزرگتر تو اتاقش بودیم، میخواس بخوابه ولی‌ من نمی‌ذاشتم، هی‌ اذیتش می‌کردم. میگفت احسان برو بیرون بذار بخوابم ، منم هی‌ بیشتر اذیتش می‌کردم آخه حال میداد. گفت برو طبقهٔ پایین پیش مامانم اون بیداره بذار من بخوابم. منم با خودم فکر کردم دیدم چی‌ بهتر از این! آیگین که می‌خواد بخوابه ، داییم هم که نیست ، فقط من هستم همون زن دایی که از بچگیم آرزوم بوده کسشو بخورم، آره واقعا دوست داشتم کس الهام رو بخورم اگه ۱ روزی بشه من باهاش بخوابم ! خلاصه رفتم طبقهٔ پایین، در اتاق روی هم بود، آروم از گوشه در نگاه کردم، دقیقا یادمه که با شرت و کرست سفید دراز کشیده بود رو تخت داشت تلویزیون میدید، چون تابستون بود هوا گرم بود . فهمید یکی‌ پشت دره . اول فکر کرد آیگینه عکس‌العملی نشون نداد گفت آیگین بیا تو، منم که کیرم داشت می‌ترکید ، سرمو از کنار در بردم تو گفتم : الهام جون منم احسان! سریع رفت زیر پتو گفت احسان توی؟ چی‌ کارم داری؟ – راستش آیگین خوابید گفتم بیام پیش شما حوصلم سر نره! – بیا پسرم، دارم تلویزیون نگاه می‌کنم من که تو کونم عروسی‌ بود رفتم پیش زن دایی کسم خوابیدم، باورم نمی‌شد که الان الهام با شرت و سوتین زیر این پتو کنار من دراز کشیده! – احسان جون اگه گرمته تی‌ شیرتتو در بیار، راحت باش تو مثل پسر من هسّی، داییت هم همیشه بدون تی‌شرت می‌خوابه. منم که خوشحال بودم تو دلم به خودم گفتم : این پسرت از بچگیش تو کفه کست بوده. تی‌شرتمو در آوردم و چون یه کم تپلی بودم قوربون صدقم میرفتو منم می‌خندیدم. قبل از اینکه بقیشو تعریف کنم بدون که این داستان کاملا واقعیه ، به جز اسامی که بخاطر حفظ آبرو خودم تغییرشون دادم، تک تک چیزایی که میخونی‌ واقعیته! کلا زن داییم آدم عجیبی‌ بود ، کارای عجیب زیاد میکرد، با داییم هم خیلی‌ بحث داشت! اگه آدم عجیبی‌ نبود شاید من تا آخر عمرم تو حسرت کسش میموندم! آره ما باهم همون روز کردیم ، حشری شدی، آره ؟ بقیشو بخون ! همینطور که داشت دست می‌کشید رو شکم تپلیم و میگفت قربونت برم ، ۱دفعه دستشو برد تو شورتم کیر شق شدم رو محکم گرفت. من که هیچی‌ نگفتم ، کلا شوک شده بودم ولی‌ خیلی‌ داشتم حال می‌کردم که خیلی‌ راحت الهام داره به من پا میده! شاید باورت نشه ولی‌ هیچ کدوم هیچی‌ نگفتیم ، مثل اینکه کیر خیلی‌ دوست داشت ، فقط مثل یک پلنگ گرسنه شلوارمو که شید پایین شروع کرد به ساک زدن! من قبلان سکس زیاد داشتم ، هم با جنده هم با ۲تا از دوست دخترام ، بالاخره ۱کم تجربه کسب کردم که چه جوری به دختر خوب حال بدم هم خودم دیر ارضا شم ! خیلی‌ خوب و خشن ساک میزد، با دستم موهاشو گرفتم سرشو بالا پایین می‌کردم جوری که داشت عوق میزد ولی‌ میدونستم خوشش میاد. سرشو آوردم بالا ، دهانش خیس از تف شده بود ، شروع کردم لباشو خوردم ،کرستشو با خشونت باز کردم و پرتش کردم رو تخت و شورتشو کشیدم پایین ! زیباترین کس که تو عمرم دیده بودم داشت. پوستش سفید بود‌ و‌ کل موهای کسشو زده بود به جز اون سیبیل کس خوشکل و باریک که در امتداد چوچولش زیر نافش بود. بدون معطلی شروع کردم به خوردن کسش ، یواش یواش ۲تا انگشت وسط دست راستم رو هم کردم تو همزمان که میخوردم تند تند بالا پایین می‌کردم ، (این یکی‌ از کاراییه که دختر رو ارگاسم می‌کنه)! آاه و اوهش بلند شده بود ولی‌ خیلی سر و صدا نمیکرد که آیگین یه وقت بیدار نشه! همینطور ادامه دادم که دیدم یواش یواش داره صداش می‌لرزه و بدنش شروع کرد به لرزیدن، انگشتم که تو کسش بود کاملا خیس شده بود و من داشتم کسشو میمکیدم و آب کسشو میخوردم، انصافا کسش خوش بو و خوش طعم بود! سرم رو کشید آورد بالا گذاشت رو سینه هاش، چشماش رو بسته بود . شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش، هنوز داشت می‌لرزید و به خودش می‌پیچید تا اینکه اولین جمله رو تو گوشم با صدای لرزنش گفت : احسان ! منو بکن ! واااای الان که این جمله رو یادم میاد کیرم شق کرده می‌خوام جلق حسابی‌ بزنم فقط به یاد الهام گذشته چون الان دیگه الهام تغییر کرده که جلوتر میگم ، الان شورتم خیس خیس شده ! خلاصه، سر کیرم تف زدم و بدون درنگ تا ته کردم تو کسش ! وای بهشت واقعیی‌ بود. پاهاش رو باز کردم آوردم بالا گذاشتم رو شونم شروع کردم به خوردن انگشت و کاف پاهاش همزمان با اینکه با تمام قدرت تلمبه هم میزدم! من توی سکس خیلی‌ احساسی‌ میشم ، نمیدونم چرا ! چشاش تو چشام بود ، فقط میگفتم الهام عاشقتم ! اونم به جز آاه و اوه و گفتن آره منو بکن ، کیرتو تا ته بکن ، آره، چیز دیگه‌ای نمی‌گفت !! کیرمو در آوردم رو پشت خوابیدم، با دستش کیرمو گرفت نشست روش و کردش تو کسش! مچ پاهاشو که ۲ پهلوی من بود محکم گرفته بودم و با تمام وجود تلمبه میزدم ، الهام میرفت بالا و پایین و صدای تلمبه سکسمون تو اتاق پیچیده بود. دیگه داشت آبم میومد گفتم : الهام ، داره میاد! الهام بدون گفتن چیزی از رو کیرم بلند شد نشست کنارم شروع کرد به ساک زدن و جلق زدن واسم همینطور که من دراز کشیده بودم ! بدون وقفه با بیشترین سرعت کیرمو میخورد و مک میزد! داشت آبم میومد ، چشمامو به هم فشار میدادم ۲باره گفتم: آره الهام ، داره میاد! الهام به ساک زدن کیرم ادامه داد و حتا یک لحظه هم کیرمو از دهانش نیاورد بیرون ! همهٔ آبم ریخت تو دهنش و همرو قورت داد! بهترین حس رو داشتم وقتی‌ دیدم همهٔ آبم رو خورد حتا آخرین قطره! بدون گفتن چیزی بلند شد شرت و کرستشو پوشید و گفت: احسان جان لطفا برو بیرون می‌خوام ۱کم استراحت کنم ! منم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون . واقعا متعجب مونده بودم ! نمیدونم چه جوری واستون توضیح بدم ولی‌ کلا اخلاقو رفتار الهام تعجب انگیز بوذ! آخه بعدش فهمیدیم که یه مشکل روانی‌ داشت و داییم گذاشتش تیمارستان و بعد ۲ ماه خوب شد و دیگه مثل قبلا نیست! من که نفهمیدم چش بده ولی‌ هرچی‌ بود من که خیلی‌ حال کردم و ۱بار هم بهم کس داد. الان که یادم به اون لحظه میافته شق کردم چون واقعا خیلی‌ خوش شانس بودم که الهام مریض بود و بدون هیچ مقدمه شروع به ساک زدن کرد و بعدشم بهم داد چون اگه این مشکل رو نداشت واقعا تا آخر عمرم در حسرت کسش میموندم !

زن عموی مذهبی من‫سلام من بیژن هستم و دانشجوی مهندسی نفت و بیست سال دارم ‫اولین خاطره ی سکسی من مربوط میشه به ماجرای من و زن عموخوشکلم من از بچه گی زن عموم رو‬ ‫دوست داشتم و اندامش رو دید میزدم آخه اون خیلی خوشکله سنش سی ساله قد بلند با سینه های گرد و ورزیده ‫ماجرای ما برمیگرده به همین چند وقت پیش راستش من همه ی این تجربه رو مدیون این تاپیک هستم چون ‫زن عموم که اسمش هاله باشه یه لب تاپ داره که گاه گداری برای نصب ویندوز یا تعمیر کردن به من میدادش ‫زن عموم تقریبا مذهبی هستش خیلی دوست داشتم که بکنمش و هرشب بیادش جق میزدم خلاصه من با این لپ ‫تاپه به این سایت اومده بودم وچندتا داستان سکسی در کامپیوترش ذخیره کرده بودم برای اینکه بعدا بخونم و ‫بعد از اینکه خوندم یادم رفت که پاکشون کنم اومد و کامپیوترش رو برد خلاصه بعد از رفتنش یادم افتاد که چه ‫گند بزرگی زدم. چند روزی گذشت و تا یه اس ام اس به من زد که امشب برم خونشون تا کامپیوتر خانگی ‫پسرش که ۱۴ سالشه شونه رو درست کنم وبهش هم درس ریاضی بدم از اتفاق همون شب عموی من که ‫پزشکه در بیمارستان کشیک داشت من هم هر موقع میرم خونشون توی اتاق پسرعموم میخابم خلاصه ما ‫رفتیم خونشون در رو زن عموم برام باز کرد دیدم که خیلی خودش رو گرفته بود منم اون شب خیلی خجالت ‫کشیدم و هی خودمو کیرمو لعنت میکردم خلاصه کامپیوتر شهاب درست شد درسش هم بهش دادم تا اینکه ‫شهاب ساعت ۱۲و نیم شب گفت من میرم پیش مامان بزرگم میخابم امشب تنهاس فاصله ی خونه ی عموم تا ‫مامان بزرگ شهاب تقریبا 4 یا 5 تا خونه بود . مامانش اول یه کم ممانعت کرد که بمون اشکالی نداره و شهاب‬ ‫گفت نه من باید برم منم که خیلی خجالت کشیده بودم گفتم که هاله جان شما بزارین شهاب بره من میرم‬ ‫خونمون ماشین دارم سریع میرسم زن عموم که فهمیده بود به من بر خورده گفت اختیار دارین این چه حرفیه‬ ‫من اگه بمیرم هم نمیذارم تو الان بری خلاصه اصرار کرد من موندم وشهاب رفت ولی خودمو همچنان لعنت‬ ‫میکردم تا اینکه شب ساعت ۱.۵ شب بود که بیخابی زده بود به سرم بخاطر همون ماجرا زن عموم من فکرکردم ‫که الان خوابیده بزار برم دستشویی وبعد برم خونه من پاشدم رفتم دستشویی اصلا حواسم نبود انگار که هیچی‬ ‫نفهمم ددیم چراغ دستشویی روشنه ولی اعتنایی نکردم در روباز کردم دیدم که هاله جوووووووون داشت نوار‬ ‫بهداشتی میگذاشت روی کسش وااااااااااااااای که چه صحنه ای بود من یه لحظه ماتشده بودم اصلا هنگ کرده‬ ‫بودم. خلاصه با یه معذرت خواهی اومدم بیرون وقتی که اومد بیرون گفتم که بذار لباسامو بپوشمو در برم تا‬ ‫اوضاع بدتر نشوده خیلی ناراحت بودم دیدم که زن عموم اومد بیرون من داشتم دنبال جوراب هام میگشتم‬ ‫دیدم که زن عموم خیلی مهربون شده بود مثل یه معجزه شده بود گفت که بیژن عزیزم دنبال چی میگردی؟ من‬ ‫گفتم دنبال بجای اینکه بگم دنبال جوراب از بسکه هول شده بودم گفتم دنبال نوار بهداشتی زن عموم مطلب رو‬ ‫گرفت که من هول شده بودم گفت مگه نوار بهداشتی به درد پسرا هم میخوره من دیگه نمیدونستم چی بگم از‬ ‫فرصت استفاده کردم مو گفتم هاله جون ببخشید بخدا نمیدونم چی بگم حواسم نبود اونم گفت نه اشکال نداره بیا‬ ‫باهم بریم تو اینترنت چندتا سایت ببینیم منم گفتم باشه خلاصه آن شدیم و هاله رفت شربت آورد و نشست پیشم‬ . ‫منم اومدم تو یاهو. هاله گفت این سایت ها چی هستن تو میری بریم رو سایت آویزون یا جلوی من نمی خای‬ ‫بری دیگه اینو که گفت قلبم تند تند میزد خلاصه من سایت براش باز کردمو داستان سکسی خوندیم بعد من دیدم‬ ‫که زن عموم پاشد و رفت من فکر کردم که رفت بخابه منم داشتم دیگه دیز کانکت میشدم خونه خیلی ساکت‬ ‫بود رفتم که بخوابم یه لحظه با خودم فکر کردم حتما زن عموم حشری شره مخصوصا که هی نگاه به کیر من‬ ‫میکرد ومنم سینه اش رو دید میزدم خلاصه رفتم توی اتاقش در زدم و رفتم نشستم رو تخت گفتم زن عمو من‬ ‫خیلی معذرت میخام خیلی دوست دارم اگه عموم با تو ازدواج نمی کرد حتما من با تو ازدواج میکرد دیگه نمی‬ ‫فهمیدم چی دارم میگم فقط میخاستم بکنمش که یه دفه گفتم درازبکشم پیشت اون گفت من هیچ وقت زنا نمی کنم‬ ‫سعی کن درک کنی. خلاصه اینو که گفتو خودشو به من چسبوند منم گرفتم وشروع کردم به لب گرفتن ازش‬ . ‫وای که اصلا نفهمیدم چطوری لخت شدم وووااااااااااای که چه لبایی داشت کیرم داغ داغ شده بود دستش رو‬ ‫دراز کرد و کیرم رو گرفت و گفت خیلی داغه مثل اوایل ازدواج منو عموت. منم بهش گفتم بخورش. اونم‬ ‫شروع کرد به ساک زدم خیلی عالی ساک میزد زن عموم تاپش رو در آورد وگفت نمی خای شرتمو نوار‬ ‫بهداشیتیمو در بیاری منم کفتم بذار اول پستوناتو بخورم وایییییییییییییییی وقتی که دستم به پستوناش میخورد چه‬ . ‫حالی کرد دامنشو دادم پایین و مثل وحشی ها با دندون شرتشو کشیدم پایین وای یه کون تپل که یه عمر باش‬ ‫جق میزدم شروع کردم به مالیدن کونش و لیسیدن سوراخش اون میگفت برس به داد کسم منم که نمی دونستم‬ ‫دارارم چکار میکنم شروع کردم به لیسیدن کسش و بعد پشتمو کردم بهش طوری که کیرم میرفت تو دهنش‬ ‫کسش هم من میلیسیدم بهم گفت پاشو یه کم اسپره ی بی حسی بزن به کیرت من همین کار رو کردم. شیطون‬ ‫نمی دونم از کجا فهمید که الان آبم میاد. خلاصه اسپره رو زدم وگفت بکن توش منم اول سر کیرم رو گذاشتم‬ ‫دم کسش هی میگفت آروم و آه و ناله میکرد که یه هو من وحشی شدم وبایه حرکت کیرمو تا ته فرستادم تو‬ ‫کسش. کس خیلی خیلی تنگی داشت خیلی حال کردم داخلش نرم وگرم بود هی تند تر میکردم حالا دیگه جیغ‬ ‫میزد و آه وناله میکرد و من جررررش دادم وواهی تند تر میکرم که بهش گفتم زن عمو الان آبم میاد چکار‬ ‫کنم؟ بهم گفت کیرت رو در بیار حوصله ی دردسر ندارم. همیش شهاب هم از سرم زیاده بریزش تو کونم منم‬ . ‫سریع در آ وردم کیرم گذاشتم تو کونش و اونجا خالی کردم دیگه نای حرف زدم هم نداشتم فقط سرمو گذاشته‬ ‫بودم وی گردن ظریفش و یه دستم هم با پستون و کسش بازی میکردم تا صبح 2بار دیگه هم کردمش از اون ‫روز به بعد هفته ای سه چهار بار میکنمش روزایی که عموم کشیکه وشهاب هم خونه نیست باز هم ممنونم از‬ ‫اینکه متن منو خوندید‬ ‬.

منو خواهرم با هم عروس شدیم سلام اسمم مرضیه هست 16 سالمه قدم 160 وزنم 65 یکم تپلم.روز عروسی خواهرم بود همه فامیل ها خونه ما بودنند تا با هم بریم تالار من با شوهر دختر خالم که اسمش مهیار رفتم تو راهه تالار خیلی من ازش خوشم اومد از صحبتاش از طرز رانندگیش خلاصه رفتیو تالار اول که جشن عقد خواهرم بود بعد که جشن عقد تموم شد من یادم افتاد که لباس برای عروسی نیوردم اخه یه لباس برای عقد کنون داشتم یه لباس برای عروسی خلاصه به مامانم ترسیدم بگم گفتم دعوام میکنه اومدم تو حیاط تالار ببینم داییم هست باهاش برم که نبود ولی مهیار تو حیاط بود خلاصه با کلی خجالت اومدم بهش گفتم اونم کلی خوشحال شد و قبول کرد تو راه از مجلس صحبت میکرد که تا حالا خوش گذشته یا نه و یکسره به پاهام نگاه میکرد با بالاخره دستشو گذاشت رو پاهام و گفت چه خبر منم مورمورم شدو گفتم هیچی وقتی دستشو رو پاهام میکشید احساس کردم خیلی خوشم میاد من قبلا فیلم سوپر دیده بودم ولی تا حالا کسی باهام این کارو نکرده بود وقتی رسیدم دم خونه من پیاده شدم گفت منم بیام نمیدونم چرا قبول کردم با هم رفتیم تو خونه خونه خیلی شلوغ همه لبلساشون ته اتاق بود داشتم دنبال لباسم میگشتم که اومد تو اتاق من دولا شده بودم که لباسمو پیدا کنم اومد خودشو چسبوند به من و گفت بزار کمکت کنم منم هیچی نگفتم ترسیده بودم قشنگ کیرشو احساس میکردم وقتی دید هیچی نمیگم دستشو اورد روی سینم و شروع کرد به مالیدم سینه هام خیلی دوست داشتم ادامه بده ولی ترسیدم یه فکر دیگه پیش خودش بکنه وایتادم و برگشتم گفتم ببخشید شما داری چیکار میکنی که یهو جا خورد گفت هیچی میخوامم کمکت کنک گفتم اینجوری نمیخواد برو پایین من میام خیلی دلم به حالش سوخت بعد گفت ببین امشب خواهرت عروس میشه تو نمیخوای تجربه کنی گفتم نه برای من خیلی زوده ولی یکم شل شدم اون فهمید اومد بغلم کرد و گفت نه برای تو زود نیست خودشو هی میمالید به من وقتی دستشو گذاشت رو کسم پاهام لرزید دیگه نتونستم رو پاهام واستم اونم منو خوابوند و سروغ کردبه لب گرفتنو مالیدن کسم من تا اون روز نمیدونستم انقدر به کسم حساسم اصلا نفهمیدم کیی منو لخت کرده و داره کسمو میخوره یعنی اون موقع بهترین لحضه عمرم بود حالا که دارم این داستان را مینویسم اب از کسم را افتاده بعد که کسمو حسابی خورد خودش لخت وقتی چشم به کیر بزرگش افتاد دوباره ترسیدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود اول کیرشو گذاشته بود رو کسم و بازیش میداد من از ترسم چشمم را بستم گفت چرا چشمتو بستی من زبونم بند اومده نتونستم جوابشو بدم بعد خودش گفت نترس اتفاقی نمی افته بعد رفت سراغ سوراخ کونم پاهامو داد بالا کیرشو گذاشت دم سوراخ بدون هیچ مقدمه یهو فشار داد که من فکر کنم تا ته رفت تو کونم یهو یه جیقی گشیدمو زدو زیر گریهترسیده بود کیرشو در اورد خوابید رو سعی کرد ارومم کنه که موفقم شد حسابی خرم کرد با حرفاش دوباره رفت سراغه کونم ای بار اروم اروم کرد تو کونم ولی خیلی درد داشتم یه دستمال گذاشتم تو دهنم و گاز گرفتمبعد چند دقیقه که تلمبه میزد با دستش کسمو مالید خیلی خوشم اومد دستمالو برداشتم چشمو بستم شروغ کردم یه اه و ناله کردن اونم که دید من خوشم اومده تند تر منو میکردبعد که یکم خسته شد کیرشو در اورد خوابید روم و سینه هامو میخورد ولی خیلی بهم حال نداد بعد گفت میخوای از جلو بکنم منم یه فکری کردم گفتم نه اخه پرده دارم گفت اتفاقی برای پردت نمی افته من تعجب کردم گفتم چطور گفت اخه شهین (دختر خاله من زن خودش) که پردش موقعی که کردمش پاره نشد وقتی بدمش دکتر گفت فقط موقع زایمان پاره میشه اون یکی دختر خالتم که همین جوری بود که من با تعجب گفتم کدومشون گفت پریسا گفتم مگه تو اونم کردی گفت زیاد هر هفته میکنمش اونم هم سن من بود خلاصه منم راضی شدم اونم رفت سراغ کسم بعد این که یکم خوردش کیرشو گذاشت رو کسم و اروم اروم فشار داد اول یکم سر کیرشو عقبو جلو کرد بعد یهو تا ته فشار داد احساس کردم روده هام میخواد از دهنم بیاد بیرون احساس میکردم خیلی حرفه ای میکنه مثل تو فیلما بود همه مدلم منو کرد حالت سگی از پشت او مبل ولی من وقتی پاهامو میداد بالا و میکرد بیشتر حال میکردم در ضمن کسم خیلی میسوخت ولی من خودمو زدم به بیخیالی یه بار که دست گذاشتم رو کسم دیدم خونی اول فکر کردم طبیعی بعد یهو یاد حرفه دوستم افتادم که میگفت پرده که پاره بشه خون دیگه اون موقع حرفی نزدمبعد از یه 20 دقیقه ای کرد من که فکر کنم یه 3 یا 4 بار ارضا شدم کیرشو در اورد بهم گفت رو تخت بخواب سرتو اویزون کنک نمیدونستم میخواد چکار کنه اون هر کاری میگفت انجام میدام خلاسه رو تخت خوابیدم سرمو اویزون کردم خودش پاشورد کیرشو جلو گفت بخور دوست نداشتم بعد ای که هم تو کونم کرده هم تو کوسم کیرشو بخورم یه کم مکث کردم یهو گفت زود باش منم ترسیدم خورم خیلی بد مزه بود یه کم که خوردم چشمتون زود بد نبینه یهو دولا شد سینه هامش فشار داد کیرشم تا ته حلق من فشار داد داشتم خفه میشدو که احساس کردم یه چیزی با فشار رفت تو حلقم دیگه چاره ای نبود به اجبار قورتش دادمبعد یکم خودش کیرشو عقب و جلو کرد گفت پاشو تموم شدوقتی پا شدم یه جوری نگاش کردم که تو راه برگشت بهم گفت از صد تا فحش بدتر بود . بعد رفتم جلو اینه دیدم کلا ارایشم بهم خورده خیر از سرم رفته بودم ارایشگاه یه که به خودمون رسیدم بعد رفتیم تالار همه فهمیده بودند که ارایشم خراب شده هر کسم میپرسید گفتم برای اینکه خواهرم میره گریه کردم. خلاصه اون روز من وخواهرم عروس بودیم بعدا فهمیدم پردمم پاره شده ….

شب عروسی با زن عمو سلام به همگی داستانی که برام اتفاق افتاد شاید هر چند سال توی هر خانواده ای یکبار اتفاق بیفته تابستان 91 بود و عروسی یکی از اقوام بود و عروس و داماد فامیل بودند و هم فامیلهای پدرم اومده بودند هم فامیلهای مادرم. و عروسی هم چون فامیل بودند مردانه و زنانه قاطی بود و پسر جوان تو فامیل خیلی کم بود و تعداد دخترا یا زنها خیلی بیشتر بود من زن عموم رو خیلی زیر نظر داشتم چون هم لباسش سکسی بود هم خوشگلتر از همه بود.یعنی طوری همه ادمارو به خودش جذب کرده بود که مخم ادم سوت میکشید. عروسی تمام شد و پدرم خانواده عمه مو با خانواده عموم رو به خانه دعوت کرد خانه اپارتمانی ما هم که کوچیک بود واقعا طوری نبود که سه خانواده جا بشیم خلاصه یه جوری زن مرد قاطی شدیم تا بخوابیم من که اتاق خوابم رو اشغال کرده بودن اومدم تو هال یه جایی گیراوردم بخوابم از اون ور هم زن عموم هنوز جای درستی پیدا نکرده بود من که پدرم پیشم دراز کشیده بود گفته مژده تو بیا اینجا بخوابم من میرم اون گوشه میخوابم مژده اصرار کرد نه من نمیخوابم اونجا چون شما جایی نداری بخوابی خلاصه پدرم بلند شد رفته یه گوشه ای دراز کشیده مژده اومد پیش من دراز کشید دیگه جا از بس تنگ بود منم خواستم برم جای دیگه بخوابم ولی مژده دستمو گرفت گفت من نیومدم اینجا که تو بری گفتش من راحتم همینجا بخواب تو دلم گفتم بابا من اینجا راحت نیستم این چطور اینجا راحته. برقارو خاموش کردن همینجور هم حرف میزدن حدود یکساعتی گذشت دیگه صداها قطع شده حدودای ساعت دو نصف شب بود که انگار یه بالش نرم رو بغل کردم کیرم راست شد اروم زیرچشمی نگاه کردم ببینم کسی بیداره یا نه دستم رو که دور بدن مژده بود کیرم با چسبید به بدنش تکون خورد و به پهلو خوابید طوری که کونش چسبید به کیرم و گفتم حتما خوابه و حواسش نیست اما چند دقیقه گذشت کیرم دیگه شورتم رو داشت جر میداد چطوره میشه مژده متوجه نشده باشه دستم رو گذاشتم رو کوسش چن دقیقه ای باهاش ور رفتم که دستم کلا خیس شده فهمیدم که ابش کامل ریخته و ارضا شده نم نم شلوارشو رو کشیدم پایین دستش رو گذاشت رو کیرم و خودش کرد تو کوسش تو گوشش گفتم ابم رو میخوام بریزم تو کوست چند دقیقه ای نگه داشتم نفسام تند شد که یهو با فشار ریخت تو کوسش.صبحش بیدار شدم زن عموم اینا چون راهشون دور بود بعداز صبحانه میخواستن برن ولی جالبتر این بود که تو اتاق بودم اومد بهم گفت خیلی بهت خوش گذشت مگه نه گفتم ببخشید دست خودم نبود. خیلی به خوشگلیش مینازید.ساعت10 صبح بود که رفتن حالا فقط خانواده عمه ام بودن.ناهار خوردیم استراحت کردیم ساعت پنج بود که زنگ خانه به صدا دراومد رفتم در رو باز کردم دیدم داییم اینا هستن تو دلم گفتم زرشک یکی رفت یکی دیگه اومد تعارف کردم اومدن تو.امدن نشستن یک کمی در مورد عروسی صحبت کردن یه کمی از اینور اونور گفتن تا موقع شام شد با خودم گفتم شام بخورن به احتمال زیاد میرن.شامو خوردیم دیدم خبری از رفتنشون نیست تا شب نشینی شون شروع شد چون خیلی خشک و مذهبی بودن من زیاد حوصلشون رو نداشتم بخاطر همین بعد از شام اومدم تو اتاقم.عمه ام اومد تو اتاق بهم گفت چرا نمیای پیش مهمونا گفتم راستش حرفاشون همش چرنده حوصلشون رو ندارم گفتم عمه من تو اتاق میخوام بخوابم اگه دایی اینا خواستن بیان تو اتاق بخوابن تو زودتر بیا چون اونا اینجا بخوابن من نمیتونم.گفتش اگه بخوان بیان نمیتونم جلوشونو بگیرم گفتم خب دخترتو بیار بخوابون که بفهمن تو توی این اتاق میخوای بخوابی. رفت دخترش رو اورد خوابوند منم خودم زدم به خواب که شب اومدن منو بیدار کنن ببینن من خوابیدم دیگه بیخیال میشن.بعد از یکساعت در اتاق باز شد من چشامو بسته بودم و قایمکی از زیرمژهام نگاه میکردم عمه بود اومد برقو روشن کرد رفت سراغ ساکش تاپشو از تو ساک برداشت که بپوشه عمه که فکر میکرد من خوابیدم دیگه برق رو خاموش نکرد که لباس عوض کنه یک دفعه دیدم پیراهنشو دراورد سینهاش روی کرست صورتیش بود تاپشو پوشید بعدش دامنشو دراورد با شلوارک بخوابه که من خودمو تکان دادم و عمه هم فکر کرد الان بیدار میشم که برق رو خاموش کرد.اومد پیش دخترش خوابید فاصلمون زیاد بود ولی دیدن سینهای عمه با ساق پاش داشت دیوانه ام میکرد صبر کردم تا بخوابه یک ساعتی گذشت که یواش رفتم سراغ عمه. ضربان قلبم از بس تند بود که ترسیدم دست بزنم بیدار شه بخاطر همین فقط پشتش دراز کشیدم تا اروم اروم بهش بچسبم کم کم خودمو بهش چسبوندم دست گذاشتم رو کمرش یواش ماساژ دادم یه کم که مالوندم دست گذاشتم روی لمپرای کونش. همینجوری کونشو میمالوندم دیگه داشتم میمردم از شق درد.دست گذاشتم رو کوسش باهاش بازی کردم که دیدم عمه گفت چکار میکنی الان یکی بیاد مارو میبینه من که دیگه راه برگشتی نداشتم گفتم اروم باش عمه الان همه میفهمن گفتم الان میرم دست بردم تو شورتش کوسشو دست زدم یه کمی حشری شد گفت تموم کن برو الان یکی میاد ابروریزی میشه گفتم باشه الان دیگه تمومش میکنم شلوارکو کشیدم پایین گفت میخوای چکار کنی گفتم دو دقیقه بهم مهلت بده میخوام تو هم حال کنی شروع کردم به لیس زدن کوسش.داشت نا میکرد گفتم الان میان ناله نکن گفت دارم میمیرم یه ذره محکم کوسشو دستمالی کردم که دیدم محکم دستمو گرفت دستم خیس خیس شد دیگه بهترین موقعیت برای کردن بود.کیرمو خیس کردم اروم هل دادم رفت توش روش خوابیدم هی میگفت مراقب باش ابتو نریزی توش.برش گردوندم یه ذره کیرمو توش نگه داشتم ابم داشت میومد که پاهامو با پاهاش قفل کردم ابمو ریختم تو کونش.یه بوس خوشگل کردمش گفتم واقعا سینهای خوشگل داشتی تو کرست صورتیت.گفت تو مگه بیدار بودی گفتم اره بخواب تا فردا صحبت میکنیم…

شوهرعمه عوضی سلام به همه دوستان سایت. اسم من آرزو و سی و هفت سالمه و داستانم رو برای کسایی نوشتم که فکر میکنن کسایی که سنی ازش گذشته باشه فکر میکنن میشه بهشون اطمینان کرد.خانوادگی تصمیم گرفتیم که مسافرت بریم و من دوتا بچه دارم که هر دوشون بالای ده سال سن دارند.تصمیم گرفتیم مسافرت بریم به عمه ام یه سری بزنیم و چندروزی پیششون بمونیم حدود سه سالی بود که نرفته بودیم خانه شون .به خاطر همین وقتی که زنگ زدیم که میایم خانه تون کلی خوشحال شدن.عمه من و شوهرعمه ام هر دوتاشون بالای پنجاه سال سن داشتن.روز چهارشنبه بود که از دم خونه راه افتادیم و بعد از چندساعت تو راه بودن رسیدیم عمه من چهارتا بچه داشت که سه تاشون عروسی کرده بودند و فقط یه پسر بیست و پنج ساله که دانشگاه میرفت مجرد بود حدود دو روز خانه عمه بودیم که شوهرم برگشت خانه مون و من موندم با دوتا پسرام ما تصمیم داشتیم یک هفته بمونیم چون حدودسه سال بود که خانه عمه ام نیومده بودیم.یه شب ساعت 10برق قطع شد و همه جا تاریک شد من تو اشپزخانه بودم که دیدم یه نفر اومد بدنشو به بدنم مالوند رفت قشنگ بغلم کرد من متوجه نشدم کی بود پیشم خودم گفتم شاید اتفاقی پسرعمه ام ندیده این کارو کرده اون شب دیگه برق نیومد همینجور قطع بود دیگه هر که رفت تو اتاقش. همهجا تاریک و همه خوابیده بودند نمیدونم ساعت چند بود منم که خوابیده بودم با دستی که روی کمرم گذاشته شد بیدارشدم ولی کاری نکردم همه جا هم تاریک بود چیزی دیده نمیشد حدودا بیست دقیقه ای با بدنم ور رفت که دیدم اروم دستشو برده توی شورتم با کوسم داره بازی میکنه اولش فکر کردم پسرعمه که این کارو داره میکنه گفتم الان دیگه میره تا اینکه صورتشو اورده نزدیک گردنم تا بوسم کنه که دیدم یه چیزی تیزی مثل سبیل به پشت گردنم خورد… متوجه شدم که شوهر عممه دیگه داشتم میمردم از ترس.خودمو زدم به خواب تا ابروریزی نشه که دیدم داره شلوار با شورتمو پایین میاره دیگه مقاومت نکردم چون میدونستم بیشتر ابروریزی میشه کیرشو خیس کرد فروکرد تو کوسم یه چند دقیقه همون تو نگه داشت که محکم بغلم کرد یه چیز داغی ریخته شد تو کوسم.بعدش که ابشو ریخت همه چیزو مرتب کرد شلوارمو کشید بالا و رفت فرداش همینکه صبحانه خوردیم به عمه گفتم که ما باید میخوایم برگردیم خانه اون که ماجرارو نمیدونست نخواستم بفهمه گفتم شوهرم میره سرکار شبا برمیگرده خانه باید غذا درست کنم بخوره.دیگه اون روز برگشتم خانه تا به امروز هم دیگه به خانه عمه هم زنگ نزدم اگه پسرعمه ام میومد شب با من خرابکاری میکرد مهم نبود چون میگفتم جوانه شهوت داره میخواد حال کنه ولی برای شوهر عمم متاسف بودم که با من اینکارو کرد.

به خواهرم حسودیم می شد اسمم سحره و 20 سالمه دانشجوی پزشکیم. هیکل ظریفی دارم و صورت بچه سال ولی باسنی بزرگ و به قول دوستام سکسی دارم. حبیب شوهر خواهرمه 30 سالشه قد بلند بور و چشم رنگی. یه خورده بینیش تو ذوق میزنه ولی قابل تحمله! واقعا بعضی وقتا به خواهرم حسودیم میشه. دبیرستانی که بودم دلم می خواست بغلش کنم اونم منو ببوسه ولی روم نمیشد. روزهای دوشنبه خواهرم کشیک بیمارستان بود و دیر میومد خونه منم برای اینکه یه خورده با حبیب تنها باشم یه خورده باهام بلاسه از دانشگاه میومدم خونشون. حبیب خیلی نجیب بازی درمیاره حتی وقتی روسریم عمدا می افته نگاشو برمیگردونه!! یه شب با دوستام فیلم گلشیفته فراهانی رو تو خوابگاه دیدیم که نقش یه زن افغانی رو بازی می کرد و مثلا بد کاره بود! اولین باری بود که بهم فشار میومد. دلم میخواست یکی بهم تجاوز کنه! فرداش دوشنبه بود و من بعد از دانشگاه رفتم خونه خواهرم. به بهونه اینکه بغل حبیب بشینم گوشیم رو در آوردم و عکسای دانشگاهمو بهش نشون دادم. رفتم تو آشپزخونه برای خودم چایی بریزم که دیدم حبیب گوشیم رو برداشته. الکی بهش گیر دادم که داری عکسای شخصی منو دید میزنی. تهدیدش کردم که به خواهرم میگم. بیچاره کلی قسم و آیه آورد که من اصلا با عکسات کاری نداشتم. میدونستم کاری نداشته فقط بهترین موقعیت بود برای سادیسم بازی من! گفتم اگه میخوای دهنم بسته بمونه باید بذاری بهت آمپول ویتامین بزنم! خندید و گفت باشه خانم دکتر فقط عواقبش با خودت. اولین بار تو عمرم می خواستم آمپول بزنم! البته هدفم لمس کردن باسن حبیب بود نه آمپول زدن.! خلاصه از تو یخچال آمپول رو برداشتم و الکل هم آوردم. دستام داشت میلرزید. حبیب سرنگ رو ازم گرفت و پرش کرد هواگیری هم کرد و بعد گفت بلدی دیگه نه خانم دکتر؟ حبیب بیچاره دراز کشیده بود و سرش رو گذاشته بود رو دستاش من شلوار و شرتش رو باهم کشیدم پایین. حبیب گفت خانم دکتر بالا باید بزنی چه خبره اینقده کشیدی پایین شلوارمو؟! گفتم ساکت شو حواسمو پرت نکن. امپول رو بدون آسپیره کردن فرو کردم و زدم به اون بیچاره! کارم که تموم شد عرق کرده بودم بد حشری تر شده بودم می خواستم برش گردونم که یه دفعه دیدم مثل مار به خودش پیچید و داد میزد آی ی ی … دست و پام رو گم کرده بودم. با ترس و لزر گفتم چی شده؟ دیدم دست گذاشته رو آلت و بیضه هاش و می پیجه به خودش و داد میزد. بغلش کردم گفتم غلط کردم ببخشید تو رو خدا… که بهم گفت برو یه دستمال خیس بیار بذار رو بیضه هام. رفتم سریع آوردم خواستم بذارم رو بیضه هاش دیدم آلتش بزرگ شده بود خیلی بزرگ تر از اونی که تو سالن تشریح دانشگاه دیده بودیم!! فکر کردم از عوارض آمپوله است! یه دقیقه بعد حبیب که دراز کشیده بود رو تخت گفت خوب خانم دکتر تو که ما رو برانداز کردی حالا اگه می خوای دهنم بسته بمونه نوبت منه! گفتم نه می ترسم تورو خدا.. گفت نترس فقط نشونم بده! بی اختیار شلوار و شرتم رو در آوردم. یه خورده که نیگام کرد گفت یه چرخی بزن خانمی صندوق عقبت رو هم ببینیم! خنده ام گرفت. دیگه به هیچی فکر نمی کردم خوشحال بودم که حالش خوبه! ولی همینکه چرخیدم از پشت منو گرفت و انداخت رو تخت. خواستم داد بزنم که جلو دهنم رو گرفت گفت اگه آروم باشی کاری می کنم لذتش رو ببری ولی اگه داد بزنی بهت امپول میزنم! آروم خوابیدم رو تخت. یه بوس کوچولو از لبام گرفت و رفت سراغ کلیتوریس و لبه های کسم. وای… چنان با زبونش می کشید که انگار داشتن تمام توان و جونم رو می کشیدن بیرون. اولین تجربه سکسیم بود. پستونهای کوچیکم از زیر سوتین سایز 50 داشت میزد بیرون. می لیسید و باسنم رو فشار میداد. کم کم دستاش رو آورد پشتم و بند سوتینم رو باز کرد حالا دیگه سینه هام تو دستش بود. یاد فیلم دیشب افتام غرق لذت بودم. شاید باورتون نشه ولی بی اختیار گفتم خداااا…. ضربان قلبم مثل گنجشگ شده بود مثل موم تو دست حبیب بودم صدای نفسام اینقدر بلند بود که توی اطاق طنین انداز شده بود! حبیب بینیش رو گذاشت رو کلیتوریسم و زبونش رو کرد تو واژنم یه فشار به همه جام آورد و بی اختیار جیغ زدم نه از سر درد بلکه از شدت لذت. چند لحظه تو همون حالت موند و بعد بلند شد رفت تو حموم که دهنش رو بشوره چون فکر کنم یه چیزی ازم اومده بود بیرون. وقتی برگشت آروم منو برگردوند و گفت می خوام ماساژت بدم بدنت نگیره. یه بالش گذاشت زیر شکمم و شروع کرد به ماساژ دادن خداییش خیلی خوب ماساژ می داد! همش با خودم می گفتم خوش به حال خواهرم. تو همین حال بودم که دیدم حبیب دست از ماساژ برداشته ولی از پشتم کنار نرفته. گفتم چیکار می خوای بکنی گفت می خوام کرم بزنم نترس. یه خورده از پماد لوبریکنت بهداشتی زد در معقدم و یه خورده هم زد به آلت خودش بعد آلتش رو گذاشت وسط باسنم. ترسیدم خواستم بلند شم که دستش رو گذاشت رو کمرم و گفت نترس و بدنت رو شل کن به من اعتماد کن باشه. چاره ای نداشتم و قبول کردم. آروم آروم نوک آلتش رو میزد دم معقم خوب که خودم رو شل کردم یه دفعه احساس کردم دو تا لپ باسنم دارن از هم جدا می شن! سوزش بدی داشت خواستم بی اختیار جیغ بزنم که حبیب جلو دهنم رو گرفت و تا ته آلتش رو کرد تو کونم!! چند لحظه اصلا تکون نخورد وقتی دوباره شل شدم شروع کرد آروم آروم به تلمبه زدن! دیگه درد نداشت یه جورایی لذت بخش هم بود. ایندفعه صدای نفسهای حبیب بلند شده بود. کم کم خوابید روم و یه دستش رو گذاشت رو کسم و با اون دستش سینه هام رو فشار میداد. ایندفعه احساس می کردم برق از کسم داره مپره دوباره شروع کردم به لرزیدن ولی تموم نمیشد با دستام رو تختی رو چنگ می زدم تا اینکه گرمای آب حبیب رو تو کونم احساس کردم. تمام بدنم سرد و بی حس شده بود. این دومی دیگه از شدت لذت نابودم کرده بود حتی فکرش رو هم نمی کردم. سکس از عقب اینقدر لذت بخش باشه. بعد از اون باهم رفتیم حموم و یه شیرموز خوردیم تا حالمون جا اومد. بعد از اون چندید بار سکس از کون با هم داشتیم ولی هر بار که ازش خواستم منو جر بده پردمو پاره کن! این کارو نکرده و میگه می خوام بیشترین لذت عمرت رو شب عروسیت ببری. امیدوارم حال کرده باشین و پیشنهاد میکنم سکس معقدی به صورت بهداشتی حتما تجربه کنین خیلی حال میده!!

کون من و کیر پسر عمه سلام اسم من شیماست و 15سالمه.این اتفاق که می نویسم در 13سالگیم رویداده.من دوتا پسر عمه دارم که یکی از اونا خیلی شهوتیه.یه روز رفته بودم خونه عمم که بهش سر بزنم و تصمیم گرفتم شب اونجا بمونم.شب شد و عمم جامو انداخت.بعد از این که همه خوابیدن پسرعمه شهوتیم اومد تو رخت خوابم و دست لای موهام کرد.آروم آروم صورتشم نزدیک صورتم کرد و گفتم داری چیکار میکنی؟گفت میخوام بکنمت.میخواستم داد بزنم ولی اون موقع آبروی خودمم میرفت.ازم پرسید پریود شدی؟گفتم نه و گفت باشه.بعد آروم آروم شلوار و شورتمو کشید پایین.در اون لحظه پیش خودم گفتم یا قمربنی هاشم….کیرشو درآورد و کرد تو کونم…. تو همون موقع پسرعمه کوچیکم اومد آب بخوره که مارو دید این یکی پسرعممم کیرشو آورد بیرون و گفت توضیح میدم پسرعمه کوچیکم گفت توضیح لازم نیستو رفت.اون بیشعورم رفت..تا صبح فکر این که پسرعمه کوچیکم بره همه چی رو بگه از سرم بیرون نرفت.صبح شد.دیدم پسرعمه کوچیکم بالا سرم نشسته گفت اون مجبورت کرد؟هیچی نگفتم خودش فهمید.گفت نترس به کسی نمیگم چون میدونم اونچه آدمیه.اون موقع بود که خیالم راحت شد.بعد از اون اتفاق بازم باهاشون رفت و آمد داشتیم و با مرور زمان شهوت پسرعممم کم شد.اون موقع پسرعمه بزرگم 17سال و پسرعمه کوچیکم 14سالش بود.حالا هم من بزرگتر شدم هم اونا و مرسی که داستان منو خوندین.شیما

زن دایی سکسی سلام.من ارش هستم 16 ساله من یه زن دایی دارم که خیلی سکسیه یه روز رفته بودم خونشون تا با پسر دایم بازی کنم ولی رفته بود خونه یه دوستش دایمم سر کار بود زن دایم اسمش سمیه است یه شلوارک کوتاه پوشیده بود که رونه سفیدش بیرون بود با یه تاپ که بزرگی سینه هاش معلوم بود سمیه تو اتاق رو تخت دراز کشیده بودو من بیرون نشسته بودم که صدام کرد رفتم گفت بیا کنارم دراز بکش وقتی که داشتم دراز میکشیدم کیرم سیخ شده بود فکر کونم اونم فهمید بهم گفت دوست دختر داری منم که ارزویه سکس باهاشو داشتم گوفتم نه بعد سمی گوفت یعنی تاحالا سکس نداشتی گوفتم نه گوفت میخوای تجربه کنی کوفتم با کمال میل بعد ازش لب گرفتم همینجوری داشتیم لب همدیگرو میخوردیم که من تاپشو دراوردم شروع کردم به خردنش باورم نمیشد چه سینه های بعد شلوارشو دراوردم وای چی میدیدم یه کس خوشکل که اماده دیه کیر 16 cm من بود بعد از خوردن کسش رفتم سراغ انگوشتایه پاش اخه هردفه میدیدمشون تو خونه جغ میزدم یه5 دیقه ای رونو انگوشتاشو خوردم دیگه حشرم زده بود بالا یه اسپری داد زدم بعد یه کاندوم اورد گفتم خوشم نمیاد اولش قبول نکرد ولی راضیش کردم کسش یه کم خیس بود با همون خیسی کردم تو کسش وای چقدر داق بود بعد شرو کردم به تلمبه زدن صدایه جیغاش کل خونرو گرفته بود یه 20 دیقه ای تلمبه زدم بعد گفت کیرتو بده ساک بزنم کردم دهنش و برام ساک زد بعد گوفت تو کونمم میخای گوفتم پس چی بدون هیچ مکثی کردم تو کونش یه جیغ بلندی زد داشتم تلمبه میزدم دیدم داره از حال میره بعد 20 دیقه دیدم داره ابم میاد کیرمو دراوردم با تمام زورم کردم تو کوسش و تلمبه زدم بدون اینکه به سمی بگم ابمو ریختم تو کسش اونم گفت عیبی نداره و یه قرص ضد بارداری خورد بعد باهم رفتیم حمام و هن جا هم سکس کردیم که ابمو این بار ریختم تو کونش بعد از اون هم چند با هم سکس داشتیم.

کون تنگ دخترعمو با سلام خدمت همه برو بچه های سکسی من اسمم 22سالمه فرهاده قدم185 وزنم حدود 100 کیلو و ورزشکارم رشته بدن سازی،داستان از اونجایی شروع شد که من ترک تحصیل کردم و یه مدت بعد پیش عموم شروع به کار کردمروز هام به خوبی میگذشت کار میکردم پول در می آوردم خلاصه واسه خود کلی کیف میکردم تا اینکه یه روز سر برج واسه حساب کتاب رفتم خونه عموم راستی از دختر عموم نگفتم اسمش سمیراست 150 قد تقریبا 65 کیلویی وزن 17سالشه یه جفت سینه سفت وسر بالا با یه کون ناز که همه هستیم رو فداش میکنم داشتم میگفتم که رفتم خونه عموم خواستم زنگ آیفون رو بزنم دیدم در بازه رفتم تو همینکه در رو باز کردم برم تو چیزی دیدم که تا آخر عمر یادم نمیره سمیرا لخت نشسته بود کنار بخاری داشت موهاش رو خشک میکرد آخه از حموم اومده بود بیرون من رو که دید بلد شد سریع رفت تو اتاق وقتی دوید بره اتاق تکون خوردن کونش رو دیدم بدتر نزدیک بود سکته کنم خلاصه اون رفت تو اتاق منم همونجوری مات و مبهوت مونده بودم چیکار کنم که با زنگ موبایلم از فکر پریدم دوستم بود گفت دغارم میرم قهوه خونه تو هم بیا ،راه افتادم که برم داشتم کفشام رو پام میکردم که صدای سمیرا اومد گفت بیا کارت دارم دوباره برگشتم تو ایندفعه لباس تنش بود یه حوله هم پیچیده بود دور سرش یه کتاب بهم داد گفت از روش برام کپی بگیر کتاب رو گرفتم خواستم برم یه تراول 50 تومنی داد گفت بیا اینم پولش منم که از صدقه سری عمو جون همیشه پول داشتم واسه همین پولو ازش نگرفتم اونم گفت مرسی عزیزم دلم حری ریخت پایین آخه حرف زدن من و سمیرا فقط در حد یه سلام و احوال پرسی بود رفتم قهوه خونه پیش دوستم همش تو فکر کون سمیرا بودم رفتم کپی رو واسش گرفتم،تا اینکه شب شد و عمو زنگ زد گفت واسه حساب کتاب برم پیشش رفتم اونجا زن عموم یه تلوزیون جدید خریده بود ازم خواست براش تنظیمش کنم بعد از تنظیم دیدم سمیرا از اتاف اومد بیرون یه جوری نگاهم میکرد و لبخند میبزد که کم مونده بود جلوی عموم بگیرم سوراخ سوراخش کنم لامصب یه دامن تنگ هم پوشیده بود هی میومد جلوی من رژه میرفت با عمو شروع کردیم به حساب کتاب که تا ساعت 12شب طول کشید که عمو م گفت من دیگه حوصله ندارم برو تو اتاق سمیرا بقیه اش رو با اون حساب کن منم در زدم رفتم تو که سمیرا گفت چه عجب یادی از ما کردی منم گفتم اختیار داری من همیشه به فکر شما هستم اونم گفت تو که دروغ نمیگی حالا چیکار داشتی گفتم عمو گفت بقه حساب هارو با تو درست کنم گفت باشه بیا بشین شروع کردیم یه لحضه سرمو بلند کردم چشمم افتاد به خط سینه اش عرق سرد نشست رو پیشونیم میخ سینه هاش شده بود که متوجه شد گفت صبح کم هیز بازی در آوردی الان اینجوری میخ شدی گفتم تقصیر خودته چرا اونجوری میشینی تو خونه دیدم هیچی نگفت منم گفتم ولی خدایش هیکلت خیلی نازه گفت راست میگی گفتم بله راست میگم یه لبخند بهم زد داشتم تو چشماش نگاه میکردم نمیدمنم چی شد به خودم اومدم دیدم لبام رو لباش چسبیده بود یه دل سیر لباش روخوردم که گفت بیه دیگه الان یکی میاد گفتم نترس همه خوابن رفتم در رو قفل کردم وبرگشتم پیشش به پشت خوابوندمش خودم هم افتادم روش دوباره شروع کردم به لب گرفتن با کمک همدیگه لباس هامون رو در آوردیم یه کم که بدنش رو خوردم گفت رود باش دیگه الان یکی میاد گفتم چشم سرورم رفتم از رو میز آرایش یه کرم برداشتم هم به سر کیر خودم زدم هم به سوراخ کون سمی جون بعد یه خورده باهاش حال کردم وسر کیرم رو گذاشتم دم سوراخش یه فشار که دادم سرش رفت تو ولی انگار با انبر دست سر کیرم رو گرفته بودن لیقدر تنگ بود سمیرای بیچاره که نمیتونست جیغ بزنه زیر لب هی فوش میداد که درش بیار دارم نصف میشم ولی کو گوش شنوا اینم بگم که کیر اینجانب 15 سانت میباشد قطرشم خوبه داشتم میگفتم شروع کردم بقیه کیرم فرستادم تو ولی آروم آروم سمی جونم اونقدر دردش می اومد چنگ میزذ تو موهاش کیرم که تا ته رفت تو گذاشتم تا قشنگ جا باز کنه سمی هم که آروم شد شروع کردم به تلنبه زدن سمی هم خوشش می اومد و داشت کیف میکرد از صدای ناله کردنش معلوم بود انگار کیرم تو کوره زغال پزی بود داشتم تلنبه میزدم که گفت خسته شدی تا من بیام بالا گفتم نیکی و پرسش به پشت خوابیدم لامصب خیلی حرفه ای کار میکرد طوری کیرم رو تو کونش میچر خوند که داشن نصف میشد ولی طولی نکشید که آبم اومد همش رو خالی کردم توکون سمی جون همون جوری لخت تو بغل هم تا صبح خوابیدیم صبح که بیدار شدم تازه یاد افتاد که حساب ها هنوز مونده که سمی گفت تو برو بزارش به عهده من رفتم خونه خودمون یه دوش کرفتم و لباس پوشیدم رفتم شرکت از اون موقع هر وقت تو خونه تنها میشد زنگ میزد میرفتم میکردمش، الان چند وقتی که شنیدم میخواد ازدواج کنه البته من ازش فول گرفتم وقتی هم که ازدواج کرد باهام سکس داشته باشه،اینم داستان من اگه خوشتون اومد بگید تا ماجرای عروسی روستا رو هم براتون بنویسم مخلص همه برو بچه های سکسی.

دختر عمه مطلقه سلام. اسم من امیر 28سالمه ویه قد وهیکل معمولی دارم یه دختر عمه دارم که اسمش روزیتاست من از کوچیکی عاشقش بودم ویه حس خاصی بهش داشتم وبا هم خیلی راحت بودیم طوری بود که از همه چی هم باخبر بودیم این روزیتا خانوم یه دختر تپل با کون برجسته وسینهای سایز 75 هستش وبسیار حشری همدیگه رو خیلی دوست داشتیم وقرار ازدواج گزاشته بودیم خلاصه من رفتم سربازی این فاصله به اجبار باباش با پسر عموش که یه ادم مفت خور بیکار بود ازدواج کرد من وقتی این خبرو شنیدم داغ کردم حتی تصمیم خودکشی گرفتم حالم خیلی گرفته بود احساس میکردم دیگه هیچ اینده ای ندارم افسرده شده بودم… خلاصه سه سال طول کشید که بااین جریان کنار اومدم چون پای ندا جون باز شده بود توی زندگیم ود وباره احساس غرور بهم دست داد سیزده بدر پارسال بود که همه خانوادگی رفته بودیم بیرون که روزیتا هم بودش با دیدن دوبارش حالم عوض شده بو دخیلی خوشکلتر سکسی شده یه ساپرت چسبون بایه بلیز که تاروی کونش بود پوشیده بود موقع نهار تمام نگاهاش به من بود منم همینطور داشتم دیونه میشدم احساس خفگی میکردم خلاصه بعد نهار وستی بازی کردیم خانوما همه وسط بودن وقتی میدوید چنان قلبهاش بالاپاین میشد وشهوت چنان ازش میبارید که ادمو دیونه میکرد غروب بود کنار استخر /توی باغ بودیم استخرم داشت/نشسته بودم داشتم اهنگ داریوش گوش میکردم که یه چی روی شونم هس کردم برگشتم دیدم روزیتاست زبونم بند اومده بود هر دوتامون نمیتونستیم حرف بزنیم فقط به هم باچشمان پر از اشک نگاه میکردیم که توی این نگاها هزاران حرف بود نشستیمو یخمون شکست ودرد دل شروع شد که زندگی خوبی نداره شوهرش کتکش میزنه ویه خانوم بازه وداره ازش جدا میشه خلاصه گزشت وروزیتا طلاق گرفته بود منم که با ندا جونم که عقد بودیم ازدواج کردم توی عروسیم شکل یه فرشته شده بو د وای یه لباس که از بالا لخت بود پوشیده بود که اون پستونای خوشکلش خود نمایی میکردن تولد ندا جون رسید ومن برای اینکه سوپرایزش کنم با روزیتا رفتیم بازار ویه دسبند خوشکل به صلیقه روزیتا خریدم یهو یه فکر شیطانی به سرم زد به ندا گفتم تو برو ارلیشگاه منو روزیتا مقدمات جشن تولدت اماده میکنیم اوکی شد منو روزیتا اومدیم خونه سکوت عجیبی بود نفسام توند شده بود کار تظعین اتاق تموم شد خسته شده بودم وکف اتاق دراز کشیدم روزیتا رفت چای درست کنه با یه سینی چای اومد کنارم نشست حس عجیبی بود نا خدا گاه سرمو گزاشتم روی پاش گرمی ونرمی رونشو حس کردم یه حس خوبی بود نگاهمون توی هم قفل شده بود که دیگه نتونستیم تحمل کنیم یهو لبامون توی هم قفل شد یه لحظه به خودم اومدم که من زن دارم ولییییییییییییی یهو یه فکری به سرم زد رساله رو اوردم وصیغه عقد موقت خوندیم دیگه هیچ چیزی جلو دارمون نبود مثل دیونها افتادیم به جون هم وقتی اومدم روی گردنش خیلی لزت میبرد بلیزشو در اوردم وایچه میدیدم دوتا پستون خوشکل خوش تراش که داشتن سوتینشو جر میدادن سوتینو باز کردمو بازبونم به نوک پستوناش میزدم ومک میزدم روزیتا خیلی داغ کرده بود میگفت بخور عشقم بخوووووور همش مال خودته میگفت وقتی باشوهرش سکس میکرده همش منو میاورده توی ذهنش با این حرفا من بیشتر حشری میشدم همینجور اومدم پاین تا رسیدم به کسش شروارشو در اوردم وووووووووووای یه شورت صورتیکه عکس دوتا قلب روش بود تنش بود شروع به بو کشیدنش کردمو اروم بالبام میکشیدم روش روزیتا داشت ناله میکرد زمینو چنگ میزد وقتی داشتم شرتشو در میاوردم دستام داشت میلرزید تنم شل شد نمیدونم چرا اینجوری شده بودم شرتشو در اوردم واییییییی خدای من چی دیدم… یه کس توپل با لبهای برجسته که داخلشم رنگ تقریبا صورتی داشت دیگه شهوت بهم حسابی غلبه کرده بود زبونمو از پایین به بالا میکشیدم چوجولشو مک میزدم روزیتا حسابی داغ شده بود ناله میکرد میگفت بخور عشقم بلیس وجودمو تو ماله منی تو عشق خودمی امیرررررررررررررررر جونم امیرررررررررررررر زندگیییییییییییی سرمو با دستاش فشار میداد تو اون کس خوشکلش اوففففففففففففف اهههههههههههه اههههههههههههه صداش تمام اتاقو گرفته بود که یهو گفت برگرد حالتمونو عوض کردیمو 69شدیم وای که من عاشق این حالتم کسانی که تجربشو دارن میدونن چی میگم کیرموکرد توی دهنش وای چه داغ بود چه حال میداد به طور ماهرانه ایی ساک میزد همشو میکرد توی دهنش مک میزد در میاورد اخخخخخخخ که چه لذتی داشت یه کوس توی دهنم بود وکیرم توی دهن روزی جون بود که دیدم دهنم داره داغ میشه داشت ارضا میشد برگشتمو خاستم بکنم که کشید عقب خودشو گفت باید ذره ذره شو حس کنم دستاشو قلاب کرد دور کمرم چشماشو بست واروم اروم منو میکشید طرف خودش احساس کردم دارم داغتر میشم وای چیزی که ارزوشو داشتم سالها منتظر همچین روزی بودم کیرم تا اخر تو کسش بود… دیگه نالهاش تبدیل به جیغ شده بد امیر بکونننننننن بککککککککن منو زندگیم جرم بده همش ماله خودته میخام جرم بدی میخام این اتش وجودمو با ابت خاموشکنی مکهمتر بزنننننننننننننن منم با تمام وجودم تلمبه میزدم یه صدای شلاپ شلوپی را افتاده بود خیلی حال میداد کسش کرمو لیز تنگ بدو احساس کردم میخام خالی بشم که روزی جون بازم خودشو کشید عقب شروع کرد به لب گرفتنو گوف هنوز کاردارم بات من روی کر خابیدمو روزیتا اومد نشست روی کیرم واییییییییییی دوباره کیرم رفت توی بهشتش به طور استادانه ای خودشو بالا پایین میکرد اون پستونای خوش تراششو انداخت روی صورتم منم نوکشونو لیس میزدم هردو داشتیم ازضامیشدیم گفتم دارم میام گفت بریز تو میخام اتیشمو از درون خاموش کنی قرص میخورم منم دستامو حلقه کردم دور کمرش پستوناشم توی صورتم بود هر دو مثل وحشیا تلنبه میزدیمو داشتیم میلرزیدیم که میگفت امیر جونم کن کیرتو میخام یالا دوسش دارم میخام بیشتر احساسش کنم خدا جونم داشتم دیونه میشدم که باتمام وجود ابمو ریختم تو کسش چند احظه بد با صدای اوففففففففف اههههههههههههههه امییییییییررررررررررررررررررر بزن جون اخ… اونم ارضاع شد همین طور توی بغل هم بودیمو همدیگه رو نوازش میکردیمو که گوشیم زنگ خور الو الو ندا جون بود عزیزم من کارم تموم شد بیا دنبالم منم یه اب به صورتم زدمو لباس پوشیدم که برم دنبالش روزیتا جونم موند خونه که اثار جرمو پاک کنه تا ما بیایم وجشن شروع کنیم البته سه نفره بود.

زن جوان عمو اسمم حامده داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مال 15سال پیشه وقتی که من 16سالم بود اونموقع عموم تازه زن دومشو که هم خیلی جوون بودو هم خوشگل وتپل مپل بود گرفته بود اون اسمش رعنا بود واز عموم 20سال کوچکتر بود اون19سالش بود خوشگل و هیکل سکسی بود عموم برای اینکه اون تنها نباشه نزدیکی خونه ما براش خونه گرفته بود منم شبها که اون تنها بود با خواهرم میرفتم پیشش میخوابیدم که از تنهایی نترسه اخه عموم 2شب یه بار میومد پیشش ما باهم خیلی راحت بودیمو من راجع به همه چی باهاش حرف میزدم حتی داستان زدن پردش توسط عموم رو هم برام گفته بود گذشت تا یه شب که خانواده من رفتن مهمونی و شب برف زیادی اومد ونتونستن برگردن منم که پیش رعنا بودم وقتی تلفن زدم گفتن که شب نمیان از خوشحالی بال در اوردم خیلی وقت بود منتظر این فرصت بودم چون همیشه شبها خواهرم بود ومن باید میرفتم تو اتاق دیگه میخوابیدم خلاصه شب گفتم حوصلمونم سر رفت رعنا جون برم یه سی دی فیلم از دوستم بگیرم با هم نگاه کنیم گفت اگه سوپر داره برو بگیر منم که از خدا خواسته پریدم2تا سی دی سوپر از امیر رفیقم گرفتمو اومدم وقتی برگشتم رعنا تو حموم بود وقتی در اومد بهم گفت تا شامو اماده میکنم یه دوش بگیر از ظهر تو کوچه داری فوتبال میکنی منم رفتم یه دوش گرفتمو بعد از شام نشستیم به فیلم دیدن منکه یه کمی ازش خجالت میکشیدم ولی اون راحت بود یه نگاه بمن انداخت و زد زیر خنده گفت اون چیه برج ایفله اخه راست شده بود و داشت شلوارکو جر میداد بهم اشاره کرد بیا پیشم منم پا شدم 2تا بالشت اوردم و گفتم بیا جلو تلویزیون دراز بکشیم وقتی دراز کشیدیم بغلش کردمو لبامو گذاشتم رو لباش زبونمو رو زبونش همچین با احساس ازم لب میگرفت که داشتم میمردم یه نگاه تو چشمهای خوشگلش انداختم دیدم داره از شهوت میمیره شروع کردم به خوردن زیر گلوشو لاله گوشش بعد سینهای قشنگشو که انصافا به سفتی سینهای دخترابود رو از توی سوتین قرمزش در اوردم ودل سیر نوکاشو خوردم پاشد دستمو گرفتو گفت دیگه فیلم سوپر میخوایم چکار خودت اینکاره ای که منو برد تو اتاق خوابش روی تخت دیوار اتاقش پر بود از عکسهای سکسی خودش رکابیمو دراوردو منو خوابونددمر روی تخت گفت بچه جون بهت نشون میدم سکس یعنی چی شروع کرد از پشت گردنم تا نوک انگشتامو خوردن بعد برم گردوندو زیر گلومو خوردن منم که حساسترین جام بود میمردم دستشو کرد کیرمو دراورد بیرون گفت جون کیرتم که بزرگتر از مال عموته بچه گفتم بگو ماشالله چشم میخوره خندیدیمو اون شروع کرد زیرشو لیس زدن گفتم بخورش گفت اخه میخوام بکنی گفتم نترس من ابم دیر میاد قول میدم زیر یه ساعت نشه اخه واقعا ابم خیلی دیر میاد خیلی تلاش کنم نیم ساعت باید یه نفس تلمبه بزنم خلاصه رعنا خانوم همچین کیر مبارک منو میکرد تا ته تو حلقش من داشتم اه و اوه میکردم اولین بار بود که یکی به این خوشگلی برام ساک میزد بعدش خوابوندمشو منم براش مثل حرفه ایها کسشو لیسزدم سرمو با دست هی فشار میداد رو کسش گفتم صبر کن6و9شدیمو چونمو گذاشتم بالای کسش و با زبونم حسابی کسشولیس میزدم صدای دادش تموم اتاقو پر کرده بود احساس کردم میخواد ارضا بشه بلند شدم پاهاشو داد بالا و سر کیرمو اروم اروم کرد تو کسش منم که اولین بار بود داشتم طعم کسو میچشیدم قبلا با دخترای زیادی سکس کرده بودم ولی همشون یا از پشت یا لاپایی تند ترو تندترش کردم صدای شالاپ شلوپه ضربهام تو اتاق میپیچید بعد از ده دقیقه که یه نفس تند تلمبه زدم خیس عرق شده بودم گفت بسه مگه از قحطی اومدی پسر منو خوابوند و خودش نشست روش تا ته کرد تو کسش گفت بهت نمیخوره اینقدر قوی باشی اروم اروم کیرمو تو کسش میچرخوند اخ که چه حالی میداد اونم داشت دوباره ارضا میشد دادش رفته بود اسمون داد میزد بکن جرم بده تو باید مال من باشیمنم از زیر شروع به ضربه زدن کردم ضربهامو تند تر کردم تا ارضا شدبعد رو زانوهش نشوندمشو شروع کرم سگی کردن ضربهام که شدیدتر شد دوباره صدای اخ و اوخش رفت بالا بهم گفت بزنم با دست رو باسنش منم هی میزدمو تندترش میکردم حسابی عرق کرده بودمو دیگه داشتم ارضا میشدم گفتم چکار کنم گفت بریز توش کسم پر کن از ابت منم که دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم ابمو پر کردم تو کسش یه نیم ساعتی انگاری از هوش رفته بودم رو تخت دراز کشیده بودم دیدم برام اب پرتقال گرفته گفت بیا بخور جون بگیری تا صبح کارت دارم کیر کلفته من خلاصه اونشب 3باره دیگه تا صبح من ارضا شدم و اون بیش از15دفعه تا یه هفته کیرم میسوخت تمام پوستش رفته بود سرجمع حدود دونیم ساعت فقط تلمبه زده بودم اره این شد که دیگه رابطه من و رعنا تا3سال ادامه داشت تا من رفتم خدمت یه بار که مرخصی اومدم گفتن عموم طلاقشو داده خیلی دنبالش گشتم ولی دیگه ندیدمش اگه رعنا جون داستانمونو خوندی بدون هنوز اون شب از یادم نرفته.

دختر دایی با حال خودم سلام من رضا هستم 17 سالمه.اول عذر می خوام که در این داستان یکم به حاشیه ها بیشتر اشاره کردم تا خود سکس. یه دختر دایی دارم که اونم 17 سالشه اسمشم بهاره است. اونم مثل من 17 سالشه هر دومون سال دوم دبیرستان هستیم ولی رشته اون انسانیه و من علوم تجربی. من اوایل نظر بدی نسبت به دختر داییم نداشتم و به فکر سکس بااون نبودم. خیلی دوست داشتم سکس داشته باشم ولی هرگز اون به نظرم نرسیده بود. یه روزی نزدیک ترین دوستم که اسمش بهزاد باشه گفت دختردایی ات با یکی سکس داشته و بکارتش پاره شده. من اوایل باور نمی کردم و مسخرش می کردم تا اینکه از بقیه بچه هام اون حرفا رو شنیدم و می گفتن در ضمن دختر خیلی شیطونیه و با اکثر بچه هایی که می شناسم رابطه داشته و دوست بوده(البته نه در حد سکس). منم که اون موقع ها خیلی حشری بودم و هر دختری رو که می دیدم به اندام سکسی اش نگا می کردم. حالا هر وقت این دختر دایی رو می دیدیم فکر های بد تو سرمون می اومد. اون بعضی وقتا میومد خونه ما ومنم بعضی وقتا میرفتم خونه اونا ولی نمیشد که هر وقت تنها دیدمش به بعضی داستان های همین سایت برم و بهش بچسبم و بگم میخوام بکنمت. من که تصمیممو گرفته بودم و هر طوری بود می خواستم کس این دختر داییمو بزنم. بالاخره از اون دوستم بهزاد (که میگفت دختر دایی ات جنده است) یه سیم کارتی که دختر داییم نتونه منو بشناسه گرفتم و تصمیم گرفتم یه جورایی بصورت یه فرد ناشناس باهاش دوست بشم. من می دونستم که دختر داییم علاقه زیادی به زبان انگلیسی داره یه پیام انگلیسی بهش نوشتم و ازش درخواست دوستی کردم. چند ثانیه بعد یه پیام اومد که گفت باشه قبول می کنمو بعدشم یه یکی دوماهی با هم دوست بودیم اون اسم ورسم حقیقیشو گفته بود ولی من با یه هویت جعلی.(خدا را شکر می کردم که دختر دایی ام صدامو از پشت تلفن نمیشناخت). بعد ازش درخواست سکس کردم و اونم قبول کرد( البته با اسرار). بعدش بهش یه آدرس الکی دادم که به هیچ خونه ای ختم نمی شد و خودم اونجا رو می پاییدم( آخه می خواستم بدونم دختر داییم واقعا سکس رو دوست داره یا نه همش الکیه). بعدش همون لحظه بهش پیام فرستادمو گفتم که من پسر عمه اش رضا مو بازم می خواد با من سکس داشته باشه. بعد از یه نیم ساعت پیام فرستاد و قبول کرد.از شانس خوب من یه دو سه روز بعد اون اتفاق روز سیزده بدر بود و بهش زنگ زدم و گفتم که اون روز هیچجا نره. روز سیزدهم فروردین که خونه ما و اونا خالی شده بود و من موندم و دختر داییم. بهش زنگ زدم و اون اومد خونه ما. اومد خونه و با کلی خجالت و خنده هر دومون لخت شدیم. با هم رفتیم رو تخت و یه چند دقیقه ای محکم همدیگه رو بغل می گرفتیم و من کیرمو گذاشته بودم لای پاهاش. چون اولین بارم بود اونقدر لذت می بردم که تو همون بغلش ارضا شدم. بعدشم طبق اون چیزایی از این سایت و داستاناش یاد گرفته بودم اول از همه رفتم سراغ کسش و با دهنم باهاش بازی میکردم. اولین باری بود که کس واقعی می دیدم. دختر داییمم اونقدر لذت می برد که نمی تونست آروم بخوابه و فقط وول می خورد. بعد ازش خواستم که ساک بزنه. اونم با یکمی خواهش قبول کرد تا اینکه بعد از مدتی کیرم دوباره سیخ شد. منم کیرمو با یکم تلاش و زحمت آروم آروم فقط تا سرشو کردم تو کسش اونم یهو از رو کیرم بلند شد. دوباره یکم با دستم و دهنم با کسش بازی کردمو بازم امتحان کردم ایندفعه محکم بغلش کردمو آروم همه کیرمو فرو کردم. واقعا برای اولین بار اونقعد لذت داشت که خودمم می خواستم از فرط لذت و حرارت بکشم بیرون. واقعا لذتش خیلی بیشتر از اونی بود که تصورشو می کردمو تو این داستانا می نوشتن. کیرم تو کوسش بود و یکم بغل هم خوابیدیم بعد کیرمو بیرون کشیدم و بعدش فقط تو بغل هم خوابیده بودیم. وبعدا که حرفه ای شدم کلی کس و کون دختر دایی مو جر می دادم و مثل یه زن و شوهر هر هفته چند باری مخفیانه با هم سکس داشتیم.تشکر می کنم واسه اینکه خاطره منو خوندید…

دو داداش و یه زن داداش یه داداش دارم که از من چند سالی بزرگتره ، چند سال پیش یه جا رفت خواستگاری و با خانمی که الان زن داداشمه همدیگرو پسندیدند و قرار خواستگاری گذاشتن تو شبه خواستگاری ما رو هم بردن و تا زن داداشم اومد دیدم یه دختر سفید و قد بلند اومدو نشست رو صندلی، تو همون نگاه اول دیدم داره یه جوری به من بد نگاه میکنه،با خودم گفتم حتما دارم اشتباه میکنم. اون شب تموم شد و اونا عروسی کردنو چند ماهی از ماجرا گذشت تا وقتی زن داداش میومد خونه ما دوباره از اون نگاههای هوسناک میکردو هی کس و کونشو جلو من قر میداد،همیشه طوری مینشست که من دقیقا جلوش بشینم و پاهاشو یجوری باز میکرد که من کسشو ببینم،یه کس بزرگ و آبدار،یا وقتی میخواست ظرف های غذا رو جمع کنه طوری خم میشد که من کون و کمر سفیدشو ببینم،دردسرتون ندم بد چور پا میداد که داداشم هم بو برده بود، یه بار که اومده بود خونمون همه رفتن توی حیاط خونه که کنار باغچه بشینن من اومدم تو تا میوه و چایی ببرم که دیدم اونم داره میاد تو که مثلا بره دستشویی،یه جوری تنظیم کرد که بین در ورودی خونه به هم برسیم که تا من اومدم رد بشم اونم پشتشو به من کردو کونشو داد عقب ولی من خودمو کشیدم عقب و بهش نخوردم چون داداشم رو خیلی دوسش داشتم و نمیخواستم حتی فکر خیانت کردن بهش رو بکنم، خلاصه همیشه با خودم کلنجار میرفتم که چیکار باید بکنم،واقعا واسم یه کابوس بود که یه روز زن بگیرمو داداشمو روش ببینم که داره میکنتش،پس منم نباید این کارو با اون میکردم چند وقت بعد دیدم واسه هر کاری وقتی داداشم سر کار میره به من زنگ میزنه و منو میکشونه خونه ی داداشم آخه داداشم استاد دانشگاهه و اکثر وقتا ناهارش رو هم توی سلف دانشگاه میخوره و بعدالظر میاد خونه یه بار لوله کش میخواست بیاد خونشون که زنگ زد گفت پاشو بیا من تنهام لوله کش میاد،منم رفتمو لوله کش اومد جلوی من یه جوری با لوله کش حرف میزد که لوله کشو حشری میکرد، میدونستم میخواد من حسودی کنم یا بهم بفهمونه ه اهل حاله دریغ از این که من همون روز اول از نگاهش فهمیده بودم خلاصه لوله کش که رفت گفتم من برم گفت حالا دو دقیقه بشین یه چیزی بخور منم نشستم که گفت بیا ببین این پریز یخچال خرابه میتونی درست کنی تا من رفتم توی آشپزخونه خودش لای یخچال خم شد که مثلا دو شاخ رو در بیاره ولی حدود دو سه دقیقه همینطور خم مونده بود میدونم میخواست من اون کون خوش فرم با اون کس قلمبه که از پشتش یکم زده بود بیرونو ببینم و شاید از پشت بهش بچسبم و به آرزوش برسه ولی من همینطوری داشتم نگاه به کس و کونش میکردمو با اینکه داشتم از شق درد میمردم بازم خودمو کنترل کردمو بهش نزدیک نشدم که بعد خودش بیخیال پریز شدو گفت میترسم برق بگیردت بعد از چند روز که بازم اومدن خونمون موقع جمع کردن ظرفای شام وقتی رفتم چند تا کاسه بدم دستش دستاشو گذاشت روی دستم، شاید باور نکنید اینقدر دستاش نرم بود که حالمو خراب کرد ، اون شب به یاد دستای نرمش و با فکر اینکه با دستاش داره کمرمو میماله و منم میکنمش یه دست دو دست جغ مشتی زدم ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم هرچی از من بی محلی بیشتر میدید حرارتش به من بیشتر میشد که بعد از پا دادن های فراوون یه روز که داداشم رفته بود سر کار بهم زنگ زد و گفت سینا من حالم بده و کمر درد شدیدی گرفتم میتونی واسم قرص مسکن بخری بیاری؟ منم گفتم باشه رفتم قرص خریدمو رفتم خونشون وقتی رفتم تو گفت کفشاتم بیار تو بزار ،من نفهمیدم واسه چی همچین چیزی گفت،با خودم گفتم شاید تو آپارتمانشون کفش کسی رو دزدیدن وای چی میدیدم یه شلوار استرچ تنگ که مثه پوست پیاز بود زیرش یه شرت مشکی پوشیده بود ازینا که بند داره منم بند هاشو با گره هاشو که از روی شلوارش دیدم حالم بد شد یه لباسم تنش کرده بود که باز بودو کرست هم نبسته بود چاک سینه هاش رو طوری تو لباسش تنظیم کرده بود که فقط میخواستم بزارم لای سینه هاش ، سر سینه هاش هم یکم بزگ شده بود ولی بازم نگاهمو دزدیدمو گفتم زنه داداشته نامرد با صدای لرزون گفت سلام منم گفتم چته صدات میلرزه؟ گفت کمرم خیلی درد میکنه،وایسا من قرص رو بخورم برم لباس عوض کنم ببرم خونه بابام آخه ماشینو داداشم برده بود دانشگاه رفت توی اتاق بعد از چند دقیقه دیدم جیغ کشید که وااااااااااااااای کمرم گرفت وای کمرم آخ کمرم من دویدم سمت اتاق تا در رو باز کردم دیدم خم شده شلوارشو در بیاره بدون لباس با اون شورت همینطور خم مونده گفت بیا منو بگیر که کمرم بد جور گرفته منم ماتم برده بود از اون شورت مشکی با اون بند هاش ،اون رنگ سفید مرمری بدنش با مشکی شورت بد صحنه ای خلق کرده بود رفتم جلو گفت منو بگیر کمرمو صاف کن منم تا گرفتمش تازه فهمیدم چقدر نرمه مثل کوره ی آتیش بود توی بغلم بجای آه وناله که از درد باشه از شهوت آه آه میکرد بغلش کرمو بردمش لب تخت،دیگه هیچچی نمفهمیدم،شهوت واقعا روانیم کرده بود یه پماد روی میز گذاشته بود که گفت دیشب داداشت با این پماد ماساژ داده کمرم بهتر شده حالا تو هم برش دار و ماساژ بده که بهتر بشه منم برش گردوندمو به جای مالیدن پماد شروع کردم به بوسیدنه تمامه بدنش که هی میگفت سینا نه سینااااااااااا نه سینااااااااااا تورو خدا اومدم روبروی صورتش یه نگاه تو چشاش کردم لبام رو نزدیک کردم به لباش تا اومد لبام رو بگیره تو دهنش صورتمو کشیدم عقب،چند بار این کارمو تکرار کردم دوباره بردم جلو لباش ، همه ی بدنش میلرزید ،نفس هاش تند شده بود ، جدی داشت از شهوت میمرد بلند شدم تیشرتمو در آوردم دوباره خوابیدم روش خدایا اینگار شوفاژ بغل کردم ،داغ داغ دوباره شروع کردم به بوسیدنه بدنش و گردنش اونم با دستای نرمش کمرمو فشار میداد به سمت خودش اومدم روبروی صورتش یه دفعه طوری از هم لب گرفتیم که نصف صورتمون توی هم فرو رفت میخوردیم،زبونمون توی دهن هم دیگه میچرخید از روش بلند شدم شلوارمو در آوردم و دوباره خوابیدم روش داغ داغ پاهاشو حلقه کرد دور کمرم درست کیرم لای کسش بود ولی از لای شورت دوتامون چه حالی میداد فشار میدادم ولی تو نمیرفت دوباره شروع کردیم به لب گرفتن،آی خوردی،آی خوردیم اومدم پایین دستاشو کرده بود توی موهام و فشار میداد به کسش که مثل خرمالو شهد آلود شده بود گره های دو طرف شورتش رو باز کردم یه کس دیدم مثل هلویی که سفید باشه تا شروع کردم به خوردن یه جیغ وحشتناک کشید و آبش اومد فکر کنم صدای جیغشو همسایه ها شنیدن ولی من به خوردن کسش ادامه دادم دوباره اینقدر خوردم که آه و اوهش درومدو دندوناش به هم میخورد از لرزش شورت خودمو در آوردم واومدم روش خوابیدم گفتم چقدر نقشه کشیدی تا تونستی منو اینجا برسونی؟ دیدم هیچچی نمیگه گفتم اگه نگی پا میشم میرم که گفت آره عاشقتم همش موقع سکس با داداشت تو رو میبینم و بهت فکر میکنم منم پاهاشو دادم بالا و یواش کردم تو کسش یه جیغ شهوانی کشید خیلی یواش عقب جلو میکردم،مثل دوتا آدم عاشق تو چشای هم خیره شده بودیمو منم میکردمش چند دقیقه ای کردمش نمیخواستم تموم بشه ،برش گردوندم و یه بالش گذاشتم زیر بدنش و از پشت گذاشتم توی کسش وای کسایی که کس از پشت کردن میدونن چی میگم نرمی کون با سوراخ تنگ کس چه ترکیبی میشه بعد از چند دقیقه بلندش کردم حالت سگی شروع کردم تقه زدن،دیگه سریع میکردمش و اونم چه جیغ هایی میکشید،موهاشو میکشیدمو میکردمش دیدم دارم حال میام ، میخواستم وقتی آبم میاد تو چشاش نگاه کنم دوباره برش گردوندم و ایندفه یه پاشو دادم بالا و شروع کردم به کردن دیدم چشاشو بسته که بهش گفتم ببینمت چشاشو باز کرد و تو چشام خیره شد هر دومون صدای آه و اوهمون اتاق رو برداشته بود که یه دفعه اون شروع کرد به لرزیدن و ارضائ شد بعد چندثانیه هم من ارضا شدم همه آبمو ریختم توش کنار هم خوابیدیم و لب میگرفیم نیم ساعتی پیش هم خوابیده بودیم از جام بلند شدم یه حس عذاب وجدان عجیب داشت میکشتم اون فهمید و گفت چته حال نکردی؟ گفتم چرا ولی چرا با زن داداشم؟ گفت چه فرقی داره وقتی من عاشقتم دیگه ازین به بعد همیشه میخوامت که من گفتم این بار اول و آخرمون شد گفت به خدا خودمو میکشمو تو یه نامه مینویسم که چون تو منو کردی منم خودمو کشتم حالا تو بیا و ثابت کن من تو فکر بودم که دیدم نشست و شروع کرد واسم ساک زدن ای خدا ینی لذتی که کردن کسه محارم داره به خاطر اینکه با عذاب وجدان قاطی هستو لذت وصف نشدنیه اصلا کار خلاف همیشه لذتش بیشتره کاره خوبه یه دفعه دیدم دوباره شدم مثل دقیقه اول ایندفعه شروع کردم به مالیدن کونش که خودش فهمید میخوام از کون بکنمش خوابوندمش لبه تخت و خودم رفتم پشتش سرشو گذاشتم دمه سوراخه کونش وای چقدر داغ بود هی فشار میدادم ولی تو نمیرفت یکم تف زدمو دوباره فشار دادم دیدم رفت تو کون زن داداش دیدم داره جیغ میزنه ینی لذتی که وقتی میکنی توی کونه کسی اون درد میکشه و تو احساس قدرت بهت دست میده رو هیچی نداره مخصوصا اینه اون یه نفر زنه جنده ی داداشت باشه خلاصه یه بار هم از کون کردمش و با هم رفتیم حمام یه سره لب میکرفتیم. … وقتی اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم گفت مرسی کمردردم خوب شد عزیزم دیگه هفته ای چند بار میرم خونه داداشی و زن داداش رو یه تکون اساسی میدم ولی اگه یه روز منم زن گرفتمو داداشم کسه زن منو کرد منم مشکلی باهاش ندارم..

زن داداش کون گنده زن داداشم چند سال از من بزرگتر بود و چون داداشم کون گشادی داشت و کار نمیکرد. اونا خونه ما زندگی میکردند و زن داداشم در مغازه من که مانتو فروشی داشتم کار میکرد. اسم زن داداشم فاطمه است و الحق زن خوشگل و خوش برخوردیه. قدش ١٧۵ وزنش ۶۵ کیلو ،سینه های سایز ٨٠ ، سایز کمرشم ۴٢ خلاصه خیلی سکسی و تو دل برو. از اونجایی که داداش من قبل از ازدواجش با هاش دوست بود و خونوادشم مذهبی بودن و با ازدواجش هم مخالف بودن و به اصرار خودش تو روی پدر و برادرش وایساده بود تا با داداش الدنگه من ازدواج کنه(الدنگ و معتاد) یه جورایی میسوخت و میساخت ولی از زندگیش راضی,نبود. خلاصه با همه این تفاصیل فاطمه صبحها منو بیدار میکرد تا باهم صبحونه بخوریم و صبر میکرد تا من لباس بپوشم و با هم میرفتیم سر کار . خیلی از روزا ناهرو با هم میخوردیم و من بعد از ظهرا میرفتم دنبال حساب کتاب تولیدی ها و شب میرفتم دنبالش تا برشگردونم خونه. راستی نگفتم که من شریک هم داشتم که البته فقط بعد از ظهرا میرسید,بیاد در مغازه و چون با هم سر حساب و کتاب مشکل داشتیم،توافق کرده بودیم که فاطمه مغازه رو بگردونه و به کار بقیه فروشنده ها رسیدگی کنه و من صبح برم مغازه و مجید(اسم شریکمه) بعد از ظهر بیاد. خلاصه یه روز که از بازار بر گشته بودم ساعت ٧و٨شب بود که رفتم یه سری به مغازه بزنم و فاطمه رو بر گردونم خونه که دیدم جو مغازه متشنجه و مجید داره سر دو سه تا از فروشنده ها داد و بیداد میکنه! من صبر کردم تا سر و صداشون بخوابه،بعد پرسیدم که چه خبر شده: که فاطمه گفت از دخل پول کم شده ٨٠٠ هزار تومن از دخلمون گم شده. مجید میگفت چون دخل ما تو دسترس مشتری ها نیست حتما کار فروشنده هاست. من به مجید گفتم که امشب دیگه دیره منم خسته ام من فاطمه رو میبرم تو خودت با فروشنده ها صحبت کن موضوع رو سر و سامون بده و به فاطمه گفتم راه بیفته بریم خونه. ولی مجید گفت که مظنون اصلی خود فاطمه است نمیذارم ببریش تا تکلیف پول گم شده روشن بشه. من که از این حرف مجید خون جلوی چشممو گرفته بود از عصبانیت داشتم منفجر میشدم،چنان با مشت زدم تو صورت مجید که نقش زمین شد و تا اومدبه خودش بجنبه هم هفت هشت تا لگد آبدار نثار پهلو و شکمش کردم . بعد از اینکه فروشنده ها و فاطمه جلومو گرفتند و آرومم کردند ،من به مجید گفتم شراکتمون تمومه و از فردا مغازه تعطیله تا تکلیف حساب و کتابمون مشخص بشه.اون شب گذشت و فردای اون روز من و فاطمه قرار گذاشتیم که بریم و موجودی کارای مغازه رو در بیاریم. قبل از ظهر من تازه از حموم در اومده بودم و توی اتاقم مشغول خشک کردن موهام بودم صدای موزیکو زیاد کرده بودم که از تو آینه اتاق دیدم فاطمه از لای در زل زده به من . من که جاخورده بودم(آخه فقط شرط پام بود) سشوآرو خاموش کردم. فاطمه که با قطع شدن صدای سشوآر تازه به خودش اومده بود. با لحن خاصی به من گفت :مگه با دوست دخترت قرار داری که به خودت میرسی !!؟مگه قرار نیست امروز با هم بریم دنبال کارای حساب و کتاب مغازه؟ منم بدون منظور ولی با پر رویی گفتم چرا ولی میخوام امروز که با همیم از روزایی که با دوست دخترم هستم خوشتیپ تر باشم، از حسن(داداشم) که بخار در نمیاد!! بعد از کار هم میریم با هم یه دوری میزنیم و یه چشمک هم بهش زدم. دیدم فاطمه بر گشت و پشت سرشو نگاه کردو وقتی خیالش راحت شد که کسی حواسش بهش نیست،اومد تو اتاق و درو پشت سرش بست. اومد جلوی من و گفت که حسین جان حالا که قراره امروز با هم باشیم بزار خودم موهاتو درست کنم. منم بی خیال و بی منظور گفتم نیکی و پرسش! سریع شلوارک و تی شرت پوشیدم و نشستم رو تخت.فاطمه دستاشو با ژل خیش کرد شروع کرد موهامو نوازش دادن! همینطور که ماساژ میداد با یه لحنی از سر افسوس گفت کاش حسن هم یه سر سوزن شبیه تو بود. من که درکش میکردم و میدونستم زندگی با یه معتاد بی کار و بی عار چقدر سخته بهش گفتم : اونم اینجوری نمیمونه بالاخره سرش به سنگ میخوره. فاطمه که تازه فاز درد دل گرفته بود گفت دیشب که اونجوری از من جلوی مجید,دفاع کردی واقعا بهت افتخار کردم حسن تا حالا از این کارا واسم نکرده بود. اگه راستشو بخوای مجید قبلا سر چیزای دیگه هم بهم گیر میداد، ولی من چون فکر میکردم تو شراکتت و کاسبی ات ازمن برات مهمتره چیزی بهت نمیگفتم! بهش گفتم : نه عزیزم اصلا از این فکرا نکن!! من یه تار موی تو رو به صد تا امثال مجید نمیدم. با شنیدن این حرف از دهن من چشماش برق خاصی زد و با شیطنت گفت: ولی دلم خونک شد که مجید و زدی داغون کردی،حقش بود. پرسیدم راستی مجید سر چی بهت گیر میداد؟ اونم سرخ شد در حالی که ژل دستشو با حوله پاک میکرد گفت خیلی خوشگل شدی ها و جواب منو نداد. منم که کنجکاویم زده بود بالا و جواب سر بالای فاطمه بیشتر کنجکاوم کرده بود ،گفتم منو نپیچون و با لحن جدی تری پرسیدم داستان چی بود؟ اونم در حالی که سرخ و سفید میشد بهم گفت که مجید ازم میپرسید که از سکس با شوهر معتادت راضی هست یا نه. حتی یه بار بهم گفته بود که اگه شوهرت نمیتونه ارضات کنه بیا پیش خودم!!! من که از شنیدن این حرفا شکه شده بودم داشتم تو صورتش نگاه میکردم که دیدم بغض کرد و اشک از چشماش سرازیر شد. نمیدونم چطور شد که دیدم تو بقلمه و داره اشکاشو پاک میکنم . همینطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم چرا زود تر بهم نگفتی تا حسابشو بزارم کف دستش،گفت فکرمیکردم به کارت بیشتر از من اهمیت میدی!! من با تعجب گفتم معلومه که نه عزیزم من تو رو خیلی بیشتر از کار و پول و اینجور چیزا دوست دارم!از شوهر که شانس نیاوردی ولی همیشه رو من حساب کن من تورو خیلی دوست دارم. وقتی این حرفو از,دهن من شنید آروم خودشو شل کرد و گفت و منم دوست دارم!!! من که جا خورده بودم بهش گفتم خبه خبه !! خودتو جمع کن تو ام و همینجوری که داشتم از خودم جداش میکردم بهش گفتم من تو رو جای خواهرم دوست دارم .فاطمه گفت اگه منو مثل خواهرت دوست داری ،،مثل خواهرتم بوسم کن!!!! من که دیدم خیلی گریه کرده ،آروم گونه شو بوسیدم.اونم گفت میذاری منم بوست کنم؟ منم گفتم باشه و صورتمو بردم جلو, که یه دفعه اون لبامو بوسید و با شیطنت گفت:ولی من تو رو مثل برادرم دوست ندارم و با شیطنت از تو بقلم بلند شد!! من که گیج شده بودم هاج و واج نگاش میکردم که با لبخند در و باز کرد,و از اتاق خارج شد. نیم ساعت طول کشید تا خودمو جمع و جور کنمو و لباس بپوشم.از در اتاق که اومدم بیرون دیدم رو مبل نشسته و حاضر شده که بریم مغازه، یه لیوان آب پرتقال هم گذاشته تو یه سینی و منتظره منه! من خودمو زدم به اون راه که خوب به به خودت میرسی ها ،چه خبره!! اونم با شیطنت جواب داد :با این داداش بی بخاری که تو داری هیچ خبر خاصی نیست!! یعنی خیلی خبری بشه ماهی یه باره!! من خودمو زدم به اون راه که داداش سیرابی من که گناهی نداره!! اونم گفت من همه چی براش حاضر میکنم ولی اون اصلا اشتها نداره!! گفتم خب حتما تمایل نداره!! اونم با پر رویی گفت تمایل که هیچ اصلا توانایی نداره راست کنه. من که دیدم داره خیلی متلک میندازه گفتم :قرار هم نیست که خودش راست کنه!پس زن گرفته واسه چی!! فکر کنم تو نمیتونی یه کاری کنی که راست کنه!!!! باشیطنت گفت:خودت میفهمی که من نمیتونم یا اون نمیتونه و منتظره جواب من نشد و سویچ ماشینو برداشت و رفت تا ماشینو از پارکینگ دربیاره!! منم آب پرتقالو سر کشیدم و کفشامو پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستم!! بدون اینکه حرفی بزنیم تا پارکینگ پاساژ رانندگی کردم .ساعت ٢ بود که رسیدیم به مغازه یکی دو تا مغازه بیشتر باز نبودن و درب اصلی پاساژ هم به خاطر ساعت ناهاری بسته بود.نگهبان چون مارو میشناخت درو باز کرد و ماهم یه راست رفتیم در مغازه خودمون. چون نمیخواستم به کاسبای دیگه به خاطر دعوای دیشب جواب پس بدم،بی سر و صدا رفتیم تا با کسی رو در رو نشیم حتی به فاطمه هم گفتم آروم راه بره تا صدای کفش پاشنه بلندش در نیاد!اون که از این حرف من جا خورده بود ولی چیزی نگفت تا جلوی در مغازه رسیدیم. جلوی مغازه وقتی فاطمه نشسته بود تا درای مغازه رو از پایین در های سکوریت باز کنه ،بهش تشر زدم که زود باش تا کسی نیومده. اونم یه باشه کشدار و با عشوه گفت و در و باز کرد.همینکه رفتیم مغازه درو پشت سرم بستم و چراغ وسط مغازه رو روشن کردم ولی چراغای ویترینو روشن نکردم.تا رفتم و پشت صندلی پیشخون نشستن دیدم فاطمه اومد و رو پاهام نشست.من که جا خورده بودم دیدم شالشو از رو سرش انداخت و گفت الان معلوم میشه!! پرسیدم چی معلوم میشه؟؟اونم با عشوه گفت که ایراد از منه یا از حسن!! بعد بدون اینکه اجازه بده من جوابی بدم لباشو آورد جلو و شروع کرد لبامو خوردن! ده دوازده ثانیه لبامو جمع کردم تا خودش بی خیال شه ولی ول کن نبود و همزمان که لبامو میمکید با یه دستش سرمو نوازش میکرد و با دست دیگش صورتمو لمس میکرد! اونقدر با احساس این کارو کرد که منم شل شدم شروع کردم لب گرفتن ازش و همزمان شروع کردم دکمه های مانتوشو باز کردن. زیر مانتوش یه تاپ قرمز پوشیده بود و با یه شلوار جین کش آبی با کفشای پاشنه ده سانتی که باسنشو خیلی خوش فرم کرده بود وققتی مانتوشواز تنش در آوردم ،از رو پاهام بلند شد و زانو زد,جلوم و زیپ شلوارمو باز کرد. کیرمو از درز زیپ بیرون آورد کرد تو دهنش. اونقدر خوب ساک میزد که کمتر از ١٠ ثانیه طول کشید تا راست کنم! اونم تو صورتم نگاه کرد و گفت نظرت چیه؟بازم میگی ایراد از منه؟من هم که داشتم حال میکردم گفتم :نه عزیزم شما کارت درسته. بلندشد و خودش تاپ و سوتینشو در آورد و همزمان منم شلوارمو کامل از پام در آوردم. هنوز سر پا بودم که دوباره جلوی پام زانو زد و در حالی که تو چشمام نگاه میکرد شروع کرد به ساک زدن. خیلی با عشق این کارو میکرد و معلوم بود خودشم داره لذت میبره. داشتم ارضا میشدم که از داغ شدن کیرم فهمید ازم پرسید داره آبت میاد!؟منم گفتم اینجوری که تو میخوری معلومه که میاد!! بلند شد تیشرتم و در آورد و منم دستمو از پشت بردم تو شلوارشو داشتم ماهیچه کونشو میمالیدم. خودش دکمه های شلوارشو باز کرد و شرطشو و شلوارشو با هم در آورد. نشوندمش رو صندلی و پاهاشو انداختم رو شونمو شروع کردم کسشو خوردن. با دو تا دستم درز کسشو باز میکردو لبامو رو چوچولش بازی میدادم.دونه دونه چوچولشو میک میزدم با دندونم یه کمی فشارشون میدادم . زبونمو از لای چوچولش میبردم لای کسش, بالا پایین میگردم. انقدر لذت میبرد که صورته منو با لای پاش فشار میداد وکونشو بالا پایین میکرد!! داشتم کسشو میخوردم که یه فشاربه صورتم آورد و بدنش لرزید و طعم کسش عوض شد. فهمیدم که ارضا شده. دوسه دقیقه تو همون حالت بودم که بلند شد و موکتی که روش ناهار میخوردیمو پشت پیشخون پهن کرد و منو روش خوابوند و خودش اومد رو کیرم نشست. یه تف زد سر کیرم و با دستش کیرمو خیس کرد و با کسش تنظیم کرد نشست رو کیرم و تمام کیرمو جا کرد تو کسش و شروع کرد به بالا و پایین کردن منم دستمو گذاشته بودم زیر سرم و داشتم به سینه های خوش فرمش که بالا و پایین میفتادن نگاه میکردم! ده دقیقه که زد دیدم دارم ارضا میشم بهش گفتم دارم میام اونم گفت که بریزم توش !! بعد فهمیدم که به خاطر اعتیاد داداشم و اینکه نمیخواسته بچه دار بشه ،پیشگیری میکرده. منم تمام آبمو ریختم تو کسش و همزمان خودش هم ارضا شد. همینطور که کیرم داشت کسشو آبیاری میکرد اونم پاهاشو دراز کرد و بقلم کرد. نیم ساعت تو همون حالت بودیم و بعد لباس پوشیدیم و کارامونو کردیمو برگشتیم خونه. من از مجید جدا شدم و تا سه سال هفته ای دو سه بار فاطمه رو میکردم تا اینکه حامله شد و دیگه نیومد سرکار!! راستشو بخوایید بزرگترین سوال زندگیم اینه که من عموی برادرزاده ام هستم یا باباشم!

مهستی، زن عموی مهربون من زن عموی عزیزم زن عموی من یه زن 41 ساله است با قد متوسط و پستونها و کون درشت. طفلکی نمیتونه بچه دار بشه و اون و عموم تنها زندگی می کنن. عموم ماهی سه روز به خاطر کارش میره دبی و همیشه از کسهای آبدار اونجا تعریف میکنه و ناگفته معلوم که هر دفعه یه حالی به خودش میده. فکر کنم زن عمو هم میدونه ولی طفلک به خاطر مشکلش چیزی نمیگه. من 26 سالمه و زن عمو با من خیلی مهربونه و من هم همیشه دوستش داشتم. پارسال تابستون دعوت شدیم باغ عمو. کلا 6 نفر بودیم من و خواهرم و بابا و مامان و عمو و زن عموی عزیزم. زن عمو یه دامن بلند و یه پیراهن پوشیده بود که پستونای نازش رو مشخص میکرد. هر وقت باد میوزید دامنش میچسبید به پاهاش و من سعی میکردم برجستگی کون و یا کسش رو تشخیص بدم. وقتی تو آشپزخونه کپسول گاز رو نصب میکردم و در حالی که خم شده بودم اومدم عقب که هیو کونم به یه چیز نرم و داغ برخورد کرد و ترسیدم. برگشتم نگاه کردم دیدم با کون زن عمو تصادف کردم. از خجالت قرمز شدم و عذر خواهی کردم ولی زن عمو با یه لبخند شیرین با عشوه گفت عیبی نداره. طرز گفتنش قند تو دلم آب کرد. ساعتای 10 عمو و بابا رفتن بیرون و زن عمو گفت میخواد بره تو باغ تا واسه چای آلبالو آلبالو بچینه. خواهر و مامانم هم گفتن میمونن و ناهار درست میکنن. من هم به پیشنهاد مامان رفتم به زن عمو کمک کنم. مهستی خوشگلم (زن عمو) جلو راه میرفت و من دنبالش و از تماشای حرکات ناز کونش از رو دامن لسی که روی اون باسن تپل مپل مرقصید لذت میبردم. انگار مهستی جون هم اینو میخواست و باسن نازش رو بیشتر میخراموند و منو یاد اون برخورد داغ با کونش میانداخت. یه دفعه طفلکی مهستی سکندری خوردو خورد زمین. من دویدم طرفش و پرسیدم چی شد. در حالی که معلوم بود دردش اومده گفت هیچی. نشست و به درخت تکیه داد. کف دستاش رو آروم با دستام تمیز کردم. زانوهاشم کمی زخمی شده بود. دامنشو تا روی زانوهاش کشید بالا تا وضع زانوهاش رو ببینه. یه خورده خراشیده شده بود. من آروم زانوهاشو دست کشیدم که خیلی ناز به من لبخند زد و منم لبخند زدم. وقتی خواست با دستاش خراشیدگی پاشو لمس کنه یهو دامن لسش روی رونهاش سر خورد و تا شرتش پایین رفت. شرت صورتی با گلهای سفید که میشد کس تپلشو از پشتش تشخیص داد. من از خجالت قرمز شده بودم ولی مهستی اصلا به روی خودش نیاورد و یه لبخند ملیح روی لباش نقش بست. من که حال خودمو نمیدونستم هنوز زانوهاشو نوازش میکردم و شرت نازشو دید میزدم و مهستی هم هیچ مانع نمیشد. بعد یه دقیقه دامنشو کشید رو پاهاش و من دستش رو گرفتم و از زمین بلندش کردم. موقع چیدن آلبالو هم سعی میکردم با بدنش تماس پیدا کنم و وانمود کنم این تماسها تصادفیه. مهستی نازنینم هم هر تماس رو با یه لبخند پاسخ میداد. سر ناهار حواسم اصلا به ناهار نبود و فقط تو فکر مهستی بودم و خیلی هم حشر و حرکات مهستی رو دنبال میکردم. ناهار تموم نشده بود که عمو گفت ساعت 7 شب پرواز داره به دبی و باید زودتر برگردیم تهران. مامان از مهستی دعوت کرد شب بیاد خونه ی ما ولی مهستی گفت یکی از دوستاش شب پیشش میاد و تشکر کرد. من کلی حالم بد شد و به بخت بدم لعنت کردم. تو راه برگشت اعصابم داغون بود که یکی از دوستام با موبایلم تماس گرفت و ازم خواست شب برم خونشون. منم قبول کردم و به مامان گفتم شب خونه رفیقم میمونم. بعد از اینکه رسیدیم خونه زود دوش گرفتم و ساعتای 6 از خونه اومدم بیرون. توی راه موبایلم زنگ خورد و دیدم شماره زن عمو افتاده. تعجب کردم که مهستی چه کار میتونه داشته باشه. بعد از سلام و احوالپری مفصل من از وضع زانوش ازم پرسید که کجا هستم گفتم تو راه خونه رفیقم. گفت من شب تنهام و تنهایی میترسم میتونی بیای پیشم ؟ با تعجب و ذوق پرسیدم مگه دوستت نمیاد ؟ گفت نه زنگ زده نمیاد. من هم نفهمیدم چطوری گفتم باشه و قرارم و با دوستم به هم زدم و رفتم خونه عمو. وقتی میخواستم در خونه عمو زنگ بزنم قلبم تندتند میزد. در و باز کرد و باهام دست داد. گرمای دستش داغم کرد. همون دامن و بلوز ناز تنش بود. ازم پرسید به مامانت گفتی میای اینجا ؟ وقتی گفتم نه لبخندی از روی رضایت زد که منو متعجب و خوشحال کرد. برام نوشیدنی آورد و وقتی دولا شد که بهم تعارف کنه خیلی خوب پستوناشو میدیدم که تو یه کرست صورتی با گلهای سفید خودنمایی میکرد. فهمیدم شرت و کرستش رو عوض نکرده و همونست که صبح تنش بوده. مهستی رفت تو آشپزخونه شام درست کنه و منم تمام حواسم به مهستی بود و با چشام تعقیبش میکردم. بلند شدم رفتم آشپزخونه کمک مهستی جون بکنم. مهستی بین میز ناهار خوری و کابینت ایستاده بود و سالاد درست میکرد. رفتم بغل دستش وایستادم و گفتم کمک نمیخواین؟ گفت لطفا سس رو از تو یخچال بیار. برای رسیدن به یخچال باید از پشت سر مهستی رد میشدم و من که خیلی حشری بودم ناخواسته طوری رد شدم که تماس بیشتری با کون مهستی پیدا کنم ولی مهستی هم کونش یه خورده داد عقب و یه لبخند شهوانی زد. من مطمئنتر شدم که مهستی هم حشری هست و از این کارا خوشش میاد. ساعتای 9:30 عمو از فرودگاه دبی تماس گرفت و وقتی از مهستی پرسید تنهاست یا نه مهستی با یه خنده موذیانه گفت تنهاست که منم خندم گرفت. بعد شام وقتی ظرفها رو تو ماشین میچید و منم یکی یکی ظرفها رو از پشت سرش بهش میدادم آروم کونش داد عقب و از تماسش با من داغ شدم. منم به خودم جرات دادم و کیرم رو رو کونش فشار دادم. مهستی کونش رو آروم به کیرم میمالید و کیر من رو کون مهستی داشت بزرگ میشد. مهستی دستاشو رو کابینت گذاشته بود و کونش رو کاملا عقب داده بود و خودشو به من میمالوند. منم کاملا باهاش همراهی میکردم. دستامو گذاشتم رو کمر مهستی و شروع کردم مالیدن کمر و کونش و بعد آروم دستامو سر دادم رو پستوناش و از روی پیراهن ماساژشون میدادم. مهستی چشاشو بسته بود و با زبونش لباشو میخورد. دستمو انداختم تو کمر مهستی و برگردوندمش و لبامو چسبوندم به لباش و شروع به خوردن لباش کردم. مهستی خیلی خوب همراهی میکرد و دستای منم از رو دامن کون داغ مهستی رو ماساژ میداد. زبونشو توی دهنم میکرد و منم زبونشو میمکیدم. حدود 10 دقیقه لب میگرفتیم که مهستی گفت بریم اتاق خواب. من بغلش کردم و در حالیکه لباشو میخوردم بردمش تو اتاق خواب. به خواسته مهستی برق اتاق و روشن کردم و در و قفل کردم. روی مهستی دراز کشیدم و دوباره لباش و خوردم و پیراهنشو درآوردم و بوسای کوچیک از بالای پستوناش میگرفتم. با دندونام کرست مهستی رو کندم و نوک پستوناشو که کاملا شق شده بود میلیسیدم و میمکیدم. کم کم ناله های مهستی شنیده میشد. وقتی خواستم برم پایین و دامنشو دربیارم بلند شد. منو انداخت رو تخت و لباسامو درآورد. شلوارمو با شدت پایین کشید و کیر راست شده ی منم که شرتم رو خیس کرده بود از شرتم بیرون کشید و شروع کرد ساک زدن. اونقدر خوب و حرفه ای کیرمو میخورد که نزدیک بود نفسم بند بیاد. وقتی دید کیرم خیلی خیس شده و نزدیک آبم بیاد یه اسپری از کشوی تخت درآورد و رو کیرم خالی کرد و دوباره شروع به خوردن کرد. بعد طاق باز رو تخت خوابید و پاهاشو باز کرد. وحشیانه دامنشو درآوردم و با دهنم به شرت قشنگی که از صبح در آرزوش بودم حمله کردم. با زبون کسش رو از روی شرتی که کاملا از آب کس خیس بود میلیسیدم. بعد انگشتامو بردم زیر شرت و بدون اینکه شرتش رو دربیارم کسشو ماساژ میدادم و همزمان شرتشو تو دهنم کرده بودم و میمکیدمش تا آب کس مهستی رو بخورم. بعد شرتشو درآوردم و زبونمو فرستادم تو کسش. با زبون سقف کسشو میخوردم با انگشتام دنبال چوچوله میگشتم. چوچوله ی شق کرده مهستی راحت پیدا شد. زبونمو پهن کردمو چوچوله مهستی رو اونقدر محکم میلیسیدم که ناله های مهستی تبدیل به جیغ شده بود. بعد هم لبهای کسشو تو دهنم میکردم و اونا را سخت میمکیدم. مهستی هم موهامو چنگ میزد و کسشو محکم به صورتم میکوبید و ناله میکرد. آب کس مهستی کاملا جاری بود و منم به شدت تشنه. وقتی سرمو بلند کردم و به مهستی گفتم تشنه ام و میخوام آبتو بخورم با ناله گفت تمام کسم مال تو… ادامه بده کسم رو بخور بخوووووووور. منم آب کسشوو چوچولشو میمکیدم. یه دفعه تمام تنش لرزید و فهمیدم ارضا شده. حالا بدون اینکه از حامله شدنش نگران باشم پاهاشو بلند کردم و کیرمو فرستادم تو کس مهستی. کس مهستی اونقدر خیس و لزج بود که با اینکه کسش تقریبا تنگ و کیر منم به اندازه کافی کلفت بود تمام کیرمو تا خایه هام یهو بلعید و مهستی جیغ کشید. شروع کردم تلنبه زدن که مهستی داد میزد محکمتر تندتر تندتر… با اون اسپری که مهستی به کیرم زد حدود 10 دقیقه کس مهستی رو تلنبه میزدم. هر دومون به شدت عرق کرده بودیم و دیگه نا نداشتیم. یهو مهستی لرزید و با لرزش تنش کیرم مثل آتشفشان فوران کرد و تمام آبمو تو کس مهستی خالی کردم. اونقدر آبم زیاد بود که از کس مهستی اومد بیرون. بدون اینکه کیرمو از کس مهستی جون در آرم روش خوابیدم و شروع کردم خوردن لباش. مهستی هم دستاشو تو کمرم حلقه کرد و منم تو سینش فشرد و لبامو میخورد. بعد چند بار ازم به خاطر سکس تشکر کرد و گفت فکر نمیکرده یه کسی که از خودش 15 سال کوچیکتر اینقدر خوب ارضاش کنه. منم بوسیدمشو تو همون وضع تا 10 صبح خوابیدیم. صبح با هم دوش گرفتیم و بدون اینکه لباس بپوشیم صبحانه خوردیم. بعد صبحانه مهستی اونقدر منو حشری کرد که دوباره باهاش سکس کردم. 2-3 ظهر مامان به موبایلم زنگ زد و ناهار اجبارا رفتم خونه اما به مهستی قول دادم شب برگردم پیشش و همانطورم برگشتم و اونشب هم یه سکس حسابی باهاش داشتم. از مهستی قول گرفتم هر وقت موقعیت جور بود باهاش سکس داشته باشم و الان تنها دوست دختر عزیز و مهربون من زن عموی عزیزم مهستی هست. واقعیتهای بعدی رو هم براتون مینویسم.