بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | سه شنبه – ۴ آبان ۱۴۰۰

سکس مامان و بابا و …داستانی رو که میخوام براتون بنویسیم مربوط میشه به سال 68 من اون موقع سال سوم متوسطه بودم و خیلی عاشق فیلم سکسی و مجله بودم همیشه من چندتا مجله و فیلم سکسی داشتم که به دوستام میدادم تا اوقات فراغت خودشونو با اون سر کنن. اونموقع ها مثل حالا نه اینترنت بود نه اینکه دخترا و پسرا میتونستن به راهتی با هم رابطه داشته باشن . خوب بهتر بریم سر اصل مطلب یه شب من وقتی بلند شدم برم آب بخورم یکه دفعه دیدم از اطاق خواب مامان و بابا صدای مشکوکی میاد که بابام هی اصرار میکنه و مادرم میگه نه دستو در بیار بریون کوسم خارش میگیره منکه تا اون موقع اسم کوسو از مامانم نشنیده بودم کنجکاو شدم و خودم به در اتاق نزدیک کردم و دیدم که در اطاق نبمه باز دراز کشیدم زمین و گوشم بردم جلو و تازه فهمیدم که موضوع از چه قراره بله بابام دستشو برده بود تو شورت مامان و با کوسش بازی میکرد تا اونه راضی کنه خلاصه بعد از کمی ناز و ادا مامانم راضی شد و من یکدفعه دیدم که مامان داره زیر نور چراغ خواب لخت میشه و بابام داره از وجنات سرکار علیه تعریف و تمجید میکنه خلاصه اون شب من حسابی گیج و کلافه شده بودم نمی دونستم چکار باید کنم اون شب تا نزدیکی های صبح من دم در اطاق خواب شاهد سکس مامان وبابا بودم که الحق و اصناف خوب از خجالت همدیگه در آومدن اونشب اونا تا صبح 3 دفعه با هم سکس داشتن و منم سه دفعه خودم حسابی خراب کردم صبح که از خواب بیدار شدم حالت بدی داشتم و از همه اطرافیانم بدم می اومد و حسابی از بابام و مامانم احساس تنفر میکردم ولی شب که شد و. موقع خواب دیگه خواب به چشمم نمی رفت و منتظر لحظه موعد بودم که برم شروع کنم به دید زدن و گوش کردن به حرفای سکسی اونا چند ماهی به همین روال گذشت و من حسابی ضعیف شده بودم و اصلا دیگه تمایلی به درس خوندن نداشتم زیر چشم حسابی گود رفته بود وس یاه شده بود یه روز مامانم از م پرسید چی شده چرا اینقدر زرد و ضعیف شدی گفتم هیچی گفت بابات خیلی نگرانت کواظب باش امتحانتات آخر سالتو خراب نکنی گفتم باشه بعد گفت برو یه کمی خرید کن بیا امشب میهمان داریم عموت و زن عموت میخوان بیان کرج چند روز میمونن گفتم آخه حالا چرا ما دو هفته دیگه امتحان داریم گفت پروانه میخواد باتو درس بخونه داشت یادم میرفت پروانه دختر عموی منه که یکسال از من کوچیکتره گفتم حالا نمیشه پروانه بیاد ولی اونا نه مامان گفتم چه میدونم گفتن میخوایم بیام خلاصه من رفتم و از روی لیستی که مامان به هم داده بود خرید کردم و حدود ساعت 10 برگشتم دیدم مامانم داره حاضر میشه که بره حمام گقت سینا من میرم حمام تو نیم ساعته دیگه بیا پشت منو لیف بکش گفتم باشه گفت راستی برو از اکبر آقا 2 بسته واجبی بگیر نگی برای مامانم میخوام گفتم باشه و رفتم از اکبر آقا حمومی سر کوچهمون دو تا بسته واجبی گرفتم و اومدم خونه مامانم عادت داشت وقتی میرفت حموم من یا خواهرم میرفتیم و پشتشو لیف میکشیدیم از موقعی که خواهرم شوهر کرده بود عموما من این کار و می کردم وقتی از بریون برگشتم گفتم مامان بیام کیسه بکشم گفت بیا تو من با ممان اصلا رودرواسی نداشتیم هر وقت میرفت حموم کاملا لخت میشد وقتی میرفتم پشتشو بکشم راحت پشتشو میکرد به من و میگفت لیف بزن منم تا اون روز هر وقت میرفتم حمام هیچ احساس خواصی نداشتم ولی اون روز یه جور دیگه شده بودم نفسم تند تند میزد و حرارت بدنم بالا رفته بود و حسابی کر گرفته بودم وقتی رفتم تو رخکن گفتم من میام حموم خیلی وقته که کسی پشتمو نکشیده و حسابی چرک شده گفت باشه من داره کارم تموم میشه توام بیا تو تا بشورمت منم از خدا خواسته رفتم تو ولی شرتم تنم بود رفت تو حمام که دیدم مامانم داره پاشو تیغ میزنه گفتم میخوای برات تیغ بزنم تا پاتونبری گفت باشه اونم دراز کشید روی سکو جلوی من منم تا چشم افتاد به کوسش شروع کرد به خندیدن که پرو کجارو نگاه میکنی با لکنت گفتم هی هیچی بعد شروع کردم به زدن موهای پاش گفتم راستی واجبی گرفتم گفت اکبرآق چیزی نگفت گفتم نه ولی خندید وگفت ای شیطون مواظب ابش نسوزی اگه زیاد بمونه پوستو میسوزنه خلاصه دوتایی شروع کردیم به خندیدن و منم حسابی تمام بدنشو دید زدم ولی جرات نکردم دست از پا خطا کنم البته هرز گاهی یه ناخنک به کوسش میزدو و اونم لمس میکردم تا حسابی پاهاشو سفید کردم بعد گفت پاهمو که سفید کردی حالا نازم سفید کن گفتم نازت یعنی چی گفت بابا کوسم میگم حتما باید مثل بچه بی تربیتا باهات صحبت کنم این دفعه دفعه دوم بود که اسم کوسو از زبانون مامانم میشنیدم حسابی سرخ شدم اونم با رندی گفت حتما شب عروسیت اینجوری میخوای رنگ به رنگ بشی منم گفتم چشم و شروع کردم به خمیر کردن واجبی و قرار دادن روی کوس مبارک و تودلم گفتم خوشا بحال بابام خلاصه بعد از شستشو کوس سرکار علیه منم پشتشو شسم و اونم پشت منو شست و دوسه دفعی به شوخی از روی شرت زد به گیرم و گفت ماشالله بزرگ شدی و دیگه نوبت زن گرفتنته و دیگه صلاح نیست با من بیای حموم منم گفتم حالا کو تا زن گرفتنو بزرک شدن ما اون روز همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و اتفاق خواصی نیافتاد ولی از اون روز به بعد مامان دیگه با من حمام نرفت شب اون روز عموم به اتفاق زن عمو و پسر عموها و دختر عموها و داماشون اومدن خونه ما دو سه روزی خونه ما همون بودن و منم تو درس به پروانه کمک می کردم آخه تو فامیل من اولین نفری بودم که به دبریستان رسیده بودم و پروانه نفر بعدب بود از اونجایی تو فامیل اکثر بچه ها دختر بودن بعد از گرفتن سیکل ازدواج میکردن و میرفتن خونه بخت من بزرگتر ین و اولین پسر خانواده پدرم اینا بودم وچون پسر بزرگ بودم از احترام و توجه خاصی برخوردار بودم درسم که خوب بود و به همه بچه های فامیل کمک درسی میدادم خلاصه بعد از یکی دو روز مهمیمانی خانواده عموم عزم رفتن کردند فقط پروانه موند تا موقع امتحانتش تا با من درس بخونه قرار بود یه چندد روزی هم من برم تهران خونه عمومینا اونشب و قتی همه رفتند منوپروانه شروع کردیم به درس خواندن مامان و بام که دوسه شبی از کردن همدیگه حروم بودند سریع شام خوردند و گفتن خسته هستن و میخوان برن بخوابن و ما هروقت درسمون تمام شد بخوابیم مامانم به پروانه گفت کجا میخوابی اونم گفت فعلا که داریم درس میخوانیم بعدش منم پیش سینا میخوابم مامانم به شوخی گفتی به شرطی که شیطونی نکنی پسر من چشم و گوش بسته است و پروانه که تا بنا گوش سرخ شده بود سرشو انداخت پایین دیگه چیزی نگفت مامان با شرور هیچان زیاد میرفت تا خودشو آماده کنه برای یه سکس تمام عیار منم از این فرصت استفاده کردم و سر صحبتو با پروانه باز کردم قبلا یکی دو دفعه به پروانه مجله سکس داده بودم اونم یه جورای روش به من باز بود ولی زیاد پیش نرفته بودیم و بیشتر در حد کشتی گرفتن و لمس کردن بدن همدیگه بود اون شب وقتی مامان و بابا رفتن تا بخوابن من به پروانه پرسید راستی سینا چرا امشب انقدر زود رفتن بخوابن عمو که عادت نداشت زود بخوابه گفتم آخه گفت آخه هیچی منگه دیدم هیجانش برای شنیدن زیاده شروع کردم به عذرو بهانه آوردن و تفره رفتن از گفتن موضوع اونم حسابی کنجکاو شده بود که دبدونه نم با شیطنت گفتم صبر کن تا نیم ساعته دیگه همه چیزرو میفهمی خلاصه ساعت 12 بود که گفتم اگه میخوای بدونی چرا زود خوابیدن بیا بریم تو حال تا بهت نشان بدم اونم با عجله اومد دنبال من پا ورچین پاورچین رفتیم کنار در اتطاق خواب گفتم گوش کن خودت میفهمی ما تاز ه اول کار رسیده بودیم که بابام میگفت امشب میخوام حساب داغت کنم مامانم میگفت میخوام حسابی جرش بدی بد جوری هوس کیر کرده بابام گفت با اسپری یا بدون اسپری مامانم گفت خشک خشک میخواهم حسابی جیغ بزنم تا همه بفهمن من دارم کیر میخورم من که حسابی حالم بد شده بود اصلا متوجه پروانه نشده بودم یکدفعه برگشتم دیدم پروانه نفسش بند اومده و سرجاش خشکش زده گفت سینا گفتم چیه گفت بسه دیگه من دارم بالا یمارم بریم گفتم صبر کن حالا به جاهای خوبش میرسم اونم تحدید کرد که اگر نیایی داد میزنم تنا اونا بفهمن که آق پسرشون گوش وایستاده خلاصه منکه اصلا راضی نبودم اون صحنه رو از دست برم به اجبار مجبور شدم دنبال پروانه برم تو اطلقم وقتی رفتیم تو اطاق دیدم که پروانه مثل وحشی ها حمله کرد طرف من گفتم زود باش میخوام جرم بدی گفتم یعنی چی گفت یعنی همین چی چطور اون پیرسگا با هم حال کنن ولی من من جای بچه کوچیک اونام من کیر میخوام خلاصه منکه به مرادم رسیده بودم هی طاقچه بالا میزاشتم تا حسابی حشری بشه اونم که حسابی حشری شده بود سریعی به یه چشم به زدن لخت شد و پرید روی من و شرو کرد به لیس زدن من منم سریع لخت شدم وشروع کردم به لب گرفتن و بعدش با سینه های سفت مثل سنگش ور رفتم بعد حسابی کوسشو لیس زدم و شروع کردم به در مالی که باز وحشی مو هامو کشید و گفت بکن توش گفتن نه که پاهاشو قلاب کرد پشت کمرم و با فشار خودشو به هم نزدیک میکرد چند باری وسوسه شدم که پدشو بزنم ولی بازم وجدانم قبول نکرد و شروع به آب سرد ریختن روش اونم که ناکام شده بود هرچی بدو بیراه بلد بود نثارم کرد اون شب تا صبح چند بار با هم سکس داشتیم و لی هر دفعه من یه جوری از زیر پاره کردن پردش در رفتم خلاصه دوسه شب بعد هم اول میرفتیم پشت در اتطاق خواب وقتی حشری مشیدیم و ومیرفیتم رو تخت و با هم سکس میکردیم بعد از چند روز عموم اومد پروانه رو برد و منم سرگم امتحناتم شدم ولی هیچو وقت با پروانه تنها نشدم راستشو بگم حسابی از رفتار اون میترسیدم کمنم بعد از امتحانات سال چهارم رفتم خدمت تو خدمت دانشگاه قبول شدم و یکراست رفتم شیراز و شروع به تحصیل کردم و بعد از اتمام درسم مجددا رفتم ادامه خدمت سربازی و کردستان خدمت کردم پروانه هم تو این فاصله چندتا خواسگار براش اومد و با یکی از اونا ازدواج کرد و منم از شش هفت سال درگیر درس و خدمت اومد و در یک شرکت شروع به کار کردم و ازدواج کردم

سکس اتفاقی با خواهرم سلام خدمته شما عزیزانداستانی رو که می خوام براتون تعریف کنم بر میگرد به ساله گذشته یه شب از خواب بلند شدم برم اب بخورم رفتم اب خوردم داشتم بر میگشتم طرف اتاقم دیدم یه صدای از توی اتاقه خواهرم میاد اول فکر کردم داره درس میخونه اخه اون بیشتر شبها تا دیر وقت درس میخونه بی خیال شدم رفتم که بخوابم ولی شیطونه نزاشت رفتم دم در اتاقش کوشامو تیز کردم ببینم چی میگی دیدم داره میگه خیلی دوس دارم ولی می ترسم من مونده بودم که چی داره میگه رفتم گوش تلفن رو از توی پزیرای برداشتم دیدم داره با یکی از دوست دختراش حرف میزنه اون بهش میگفت من فردا دارم میرم پیشش توهم بیا بریم خره از این فرستا دیگه گیر نمیاد اون وقت هم کیر میبینی هم یه حالی میکنی اینو که گفت خوشکم زد داشتم میترکیدم می خواستم از پشته تلفون دوسته خواهرم رو جر بدم بد هیچی نگفتم خواهرم دو دل بود نمی دونست باید چه کار کنهگفت تا فردا فکر میکنم بد جوابتو میدم دوستشم قبول کرد بد گوشی رو گذاشت نمی دونستم باید چه کار کنم پیشه خودم میگفتم چرا باید خواهرم بره به یه غریبه بده بیا با خودم حسابی حشری شده بودم رفتم دم اتاقش یواش درو باز کردم رفتم داخل پشتش به من بود که یک دفع روشو بر گردوند طرف من از جاش بلند شد گفت اتفاقی افتاده رفتم کنارش نشستم گفتم نه خوابم نمیومده اومدم پیشه تو بد بهش گفتم چرا تا به حالا نخوابیدی گفت داشتم درس می خوندم (تو دلم گفتم اره جونه عمه ات) شهوت جلوی چشامو گرفته بود هر لحظه می خواستم خودمو نزدیگش کنم ولی میترسیدم یه بار ازم پرسید داری به چی فکر میکنی بلند شو برو می خوام بخوابم منم گفتم به همونی که تو فکر میکنی گفت من به چیزی فکر نمیکنم منم بهش گفتم ای شیطون یکم سرخ شد گفت منظورت چی گفتم من همی حرفاتونو با دوستت شنیدم تا اینو گفتم می خواست گریه کنه دستمو انداختم دور گردنش گفتم یه وقت خر نشی خودتو بد بخت کنی اگه مشکلی داری به خودم بگو هیچی نگفت اروم بوسش کردمچنتا بوس همینجوری بهش کردم دیدم هیچی نمیگه لبم رو نزدیک کردم یه بوس به لباش زدم مثله اینکه خوشش اومده بود یه لبخند زد من خوشحال شدم شروع به لب گرفتن کردیم کم کم لباسامونو در اوردیم داشتم سینه های نازشو میخوردم که صداش در اومده بود کم کم رفتم پاین تا به بهشتش رسیدم یه بوی شهوت انگیزی میداد خیلی حال کردم شروع به خوردن کردم به اوجه شهوت رسیده بود دیدم یه صدای کرد و اروم شد فهمیدم ارضا شده بد بلندش کردم گفتم نوبته تو کیرمو به زور می خورد بدش می اومد بهم گفت خیلی بزرگ چه کارش کردی هیچی نگفتم شروع به خوردن کرد بد از چند دقیقه گفتم بسه حالا ای هلو را از کس که نمیتونستم بکنم گفتم چهار دسته پا بشه اخه اون نمی دونست میخوام به کونش بزارم رفتم یه کرم اوردم مالیدم به کونش وشروع کردم به مالیدن با انگشت یه کم بازش کردم بد کیرمو اروم گذاشتم دم سوراخش کیرمو حل دادم تو یه جیق زد که گفتم الان همه میان با دستم در دهنشو گرفتم یه چند لحظه به همون حالت موندم تا جا باز کنه بد شروع به تلمبه زدن کردم 5دقیقه بد ابمو توی کونش خالی کردم سزیع لباسمو پوشید ویه لب جانانه ازش گرفتم و بهش گفتم دو اون دوستاش رو هم خط بکشه قبول کرد از اون روز به بد ما با هم سکس داریم

من و مامیداستان از چندین سال پیش شروع میشه، وقتی که حدودا 16 سالم بود، هروقت حشری میشدم حس میکردم خیلی دلم میخواد مامانمو بکنم (البته وقتی از این حالت خارج میشدم حسابی پشیمون مشدم اما چه میشه کرد که وقتی اون آقاهه سیخ میشه آدم هیچی نمیفهمه)! اما خب مطمئن بودم این کار شدنی نیست چون از یه طرف از بابام خیلی میترسیدم، و از یه طرفم روم نمیشد با مامانم کاری بکنم! خلاصه اون روزا رو با بد بختی طی میکردم، حموم که می رفتم با شورت و سوتین های مامانم که تو حموم در میاورد حال میکردم تا اینکه یه روز که تو فکر مامانم بودم دیدم مامانم یه دامن تنگ، تا زانو پوشید تو خونه! خیلی تعجب کرده بودم چون هیچ وقت تو خونه اینطوری نمیگشت و اون موقع بابام هنوز سر کار بود. منم دیگه حسابی حشری شده بودم. دقبقا یادمه به خودم گفتم: “من حتما اینو امروز میکنم”. مامانم واسم ناهار آورد و خودش رفت تو اتاق منم ناهارمو با سرعت زیاد خوردمو رفتم تو اتاق. دل و زدم به دریا، خواستم اول برم لباشو ببوشم و کم کم کارو شروع کنم. واسه همین رفتم جلو گفتم مامان خیلی دوست دارم تارفتم لباشو ببوسم یهو صورتشو کج کرد و من فقط تونستم لپشو ببوسم، خیلی ناراحت شدم اما یبار دیگه شانس خودمو امتحان کردم، گفتم مامان میخوای قولنجتو بشکونم؟ گفت باشه منم رفتم پشتشو بهش گفتم دستاتو جمع کن بعد از پشت بغلش کردم، کیرمو چسبوندم به کونشو بلندش کردم که قولنجش شکست! خیلییییی بعد اون ماجرا حال کردم. ظهر شد، رفت بخوابه، منم رفتم کنارش بخوابم، کلی فکر کرده بودم و قرار بود خودمو لوس کنم و ادای بچه هارو در بیارم و سینه مامانمو میک بزنم. همین کار رو هم کردم و چند بار سینه شو میک زدم مامانمم گفت نکـــــــــن (با خنده)!! بعد دیگه ولش کردم تا خوابش برد وقتی خواب بود کیرمو از تو شرتم در آوردم و یه ریسک خیلی بزرگ کردم! کیرمو تا نزدیک دهنش بردم، یه لحظه حس کردم چشماشو باز کرد اما به روی خودش نیاورد و دوباره چشماشو بست من از یه طرف کلی حال کردم و از یه طرف کلی ترسیدم!گذشت…… و اون روز تموم شد اما وقتی به شرایط عادی برگشتم حسابی از کارم پشیمون شدم. تصمیم گرفتم دیگه بیخیال مامانم بشم. همینطور هم شد. دیگه به مامانم فکر نمی کردم.از اون ماجرا حدود 4-5سال میگذره، که من تو این مدت اصلن به مامانم نظر نداشتم. تا این که یه روز یکی از دوستام همین سایت رو بهم معرفی کرد، من کلا با داستانای incest خیلی حال میکردم، اینقدر روم تاثیر گذاشتن که دوباره رفتم تو نخ مامانم، دوباره کلی فکر کردم که چطوری شروع کنم به کردنش یه ایده ی توپ به ذهنم رسید! من والیبال بازی میکنم و موهای پامو همیشه میزنم و دهنم سرویش می شه تا پشت رونمو بزنم، واسه همین تصمیم گرفتم یه روز برم حموم و به مامانم بگم بیاد موهای پشت رونمو بزنه!! اون روز بابام خونه نبود (چون اگه بود، بابام میومد بزنه احتمالن، منم نمیخواستم موقعیت رو از دست بدم واسه همین چند روز صبر کردم که یه موقعیتی گیر بیاد که من و مامانم تنها باشیم!) مامانم اومد تو حموم، من فقط شرت پام بود و کیرم که از ماجرا و نقشه من خبردار بود حسابی سیخ شده بود و تو شرتم برگشته بود بالا! مامانم که کارش تموم شد من دلو زدم به دریا گفتم مامان میشه کونمم بزنی؟ یه لحظه شوکه شد، اما به روش نیاورد و گفت باشه! منم شرتمو در آوردم نمی تونستم کیرمو با دستام بپوشونم!!! خلاصه با دو دست کیرمو محکم چسبیدم و بعضی وقتا از عمد بعضی جاهای کیرمو نمیپوشوندم که مامانمو حشری کنم! (به خودمم خیلی حال میداد اینکه حس کنم، مامانم داره کیرمو میبینه) بعد که کارش تموم شد تشکر کردم و مامانم از حموم رفت بیرون، کلی حال کردم و آماده بودم واسه جلق زدن اما یه لحظه گفتم، مامانم آماده بود واسه اینکه به من بده، چرا جلق بزنم؟؟ بازم رفتم تو فکر و یه فکر توپ به ذهنم رسید، مامانمو صدا زدم که بیاد پشتمو کیسه بکشه (خودش قبلن بهم گفته بود که یبار صدام کن بیام پشتتو کیسه بکشم) دوباره دودستی کیرمو چسبیدم اما این دفعه فرق داشت، آخه دوش آب باز بود و مامانم مجبور بود لباساشو در بیاره که بیاد تو! مامانمم همین کارو کرد و فقط با یه شرت اومد تو. کیرم دیگه داشت می ترکید و تو حال خودم نبودم! وقتی کیسه کشیدنش تموم شد گفتم مامان میخوای منم پشت تورو کیسه بکشم؟ گفت باشه! منم دیگه مطمئن بودم الان اگه بخوام بکنمش نه نمیگه! همین طور که داشتم کمرشو کیسه میکشیدم دستمو کردم تو شرتش که مثلا می خوام کونتو کیسه بکشم! یه دفه دیدم مامانم شرتشو درآورد! گفت راحت باش! (البته چون پشتش به من بود هنوز کسشو نمیدیدم)منم کونشو کامل کیسه کشیدم و تصمیم گرفتم کارو شروع کنم! دستمو دور کمرش حلقه کردم و یهو رفتم جلوش، دیگه کیرمو ول کرده بودم اونم جلوی کسشو نگرفته بود، یهو لباشو بوسیدم و حسابی بغلش کردم و فشارش دادم! مامانم یه زن سفید 39 سالس با حدود 170سانت قد و 80کیلو وزنه. کیرم دیگه طاقت نداشت، رفتم جلو، کیرمو چسبوندم بهش و بهش گفتم میخوابی یه لحظه؟ اونم وسط حموم دراز کشید و من کردم تو کسش، کسش گشاد بود! معلوم بود بابام حسابی کردتش! ولی مهم نبود، من حال میکردم باهاش! اولش میخواستم در بیارم بکنم تو کونش ولی باور کنید کیرم طاقت نداشت! با سرعت تمام تلمبه زدم اونم داشت حسابی آه و اوه میکرد، کم کم داشتم ارضا میشدم، میخواستم کیرمو دربیارم که آبم تو کوسش نریزه، ولی گفت بذار بریزه اشکال نداره، منم گفتم باشه، و همون جا آبمو خالی کردم! این ماجرا دقیقا 8 روز پیش اتفاق افتاد! تا چند روز مامانم باهام خیلی سنگین رفتار میکرد! حس میکردم از کارش پشیمونه! ولی الان بهتر شده. البته هنوز مثل قدیما نیست و انگار میخواد یه جوری رفتار کنه که من دیگه همچین کاری نکنم! ولی من خودمو میشناسم!! بازم می کــــــــــــــــــــنمت مامان جوووووووووووووووووووووون!!!

ماجراهای من و عموم سلام اسم من طناز است تصمیم دارم خاطرات سکسی خودم براتون بنویسم دلم میخواد همونجور که من لذت بردم شما هم لذت ببرید . من بر خلاف همه که در سن 16 -17 سالگی یا بیشتر با سکس ومسایل جنسی آشنا میشن از 5 سالگی با این چیزها آشنا شدم .عموی من 7سال بزرگتر از من بود وهر موقع می امد خونه ما یا من می رفتم خونه مادر بزرگم عموم من میبرد یه جای خلوت خونه و دستش میلغزوند زیر دامنم و تو شورتم و شروع میکرد با کس من ور رفتن خب حس خوبی به من دست میداد یه جورایی کسم غلغلک میشد و خوشم می اومد عموم هم به من میگفت از این بازیا خوشت میاد ؟منم جواب میدادم بله بعد عموم میگفت اگر به کسی در مورد این موضوع حرفی بزنم دیگه نمیتونیم ازاین بازی های خوب داشته باشیم عموم با کف دست کسم را میمالوند گاهی هم لبهای کسم باز میکرد و انگشتش میذاشت لای کسم بعضی وقتا هم منو مینشوند روی خودش و خودش را تکان میداد البته از روی لباس ومن یه چیز سفت را زیر کسم حس میکردم این برای مدت زیادی به همین شکل ادامه داشت از اونجایی که مادرم سر کار میرفت بیشتر وقت من تو خونه مادر بزرگم سپری میشد بعد از مدرسه هم با سرویس میرفتم اونجا تا ساعت 5-6 یا گاهی هم تا ساعت 9-10 شب اونجا بودم مادر بزرگم ظهرها چندتا قرص اعصاب میخورد و میخوابید و تا چند ساعت بیدار نمیشد پس کار سکس عموم با من راحتتر بود . وقتی 8 ساله بودم یه روز که عموم دراز کشیده بود و من روی اون نشسته بودم و اون چیز سفت را زیر کسم حس میکردم کنجکاو شدم که ببینم چیه از عموم پرسیدم میشه من اینو ببینم ؟ عموم اولش یه کم تردید داشت بعد زیپ شلوارش را باز کرد و یه چیز دراز و نسبتا کلفت را از تو شلوارش در اورد اولش یه کم ترسیدم نمیدونم شاید هم تعجب کرده بودم تااون روز چیزی را به این شکل ندیده بودم در ضمن خیلی هم خوشرنگ بود صورتی پر رنگ که سرش یه خورده تیره تر بود عموم دستم را گرفت و حلقه کرد دورش وبهم گفت اینطوری دستت را بالا پایین کن منم همین کارو کردم که دیدم عموم یه طوری عجیبی خوشش امده وداره از خوشی به خودش میپیچه و اخ واوخ میکنه بعد از یه مدت یه چیزی مثل سفیده تخم مرغ خام با فشار از اون بیرون پرید وعموم شل شد واز حال رفت یه کم ترسیده بودم نکن بلایی سرش اومده باشه ولی وقتی دستش گذاشت رو کسم و اونو مالش داد فهمیدم طوری نشده .اونروز فهمیدم که اسمش” کیر ” تا مدتی هم کار من این بود که با کیر عموم اینقدر بازی کنم تا ابش در بیاد بعد یه روز عموم منو خوابوند روی تخت پاهام باز کرد و سرش برد وسط پام وشروع کرد کسم لیسیدن بعد هم کیرش اورد نزدیک دهنم و به من گفت بلیسش اولش خوشم نمی امد ولی عموم کیرش مالید به لبهام بعد هم با دستش دهنم رو باز کرد و کیرش گذاشت تو دهنم منم شروع کردم به لیسیدنش وبهم گفت مثل پستونک بمکش وکلی هم کیف میکرد وبه محض اینکه ابش میخواست بیاد کیرش میکشد بیرون و ابش را میپاشید روی صورتم ولی یه بار تمام ابش ریخت توی دهنم بد مزه که نبود یه جورایی خوشمزه هم بود .این ادامه داشت تا من 10 ساله شدم که پدرم یه ماموریت گرفت و ما به یه شهر دیگه رفتیم من دیگه کاملا به سکس عادت کرده بودم و برام خیلی سخت بود یه بار تعطیلات عموم امده پیش ما به من یاد داد که خودم رو ارضا کنم تا خیلی بهم سخت نگذرد وبهتر از هیچی بود البته در تعطیلات گاهی ما به شهر خودمون میرفتیم وگاهی هم مادربزرگم با عموم می امدن ولی در سال دو یا سه بار میشد و این برای من که تقریبا هفته ای سه روز با عموم سکس داشتم کافی نبود .ولی یک شب اتفاق جالبی افتاد ، من بیدار شدم وتشنه بودم وقتی برای خوردن اب به اشپز خونه رفتم باید از جلو اتاق پدر مادرم میگذشم که صدای واای شنیدم کنجکاو شدم و توی اتاق سرک کشیدم اتاق یه ایینه قدی بسیار بزرگ داشت که سرتاسر یک دیوار را گرفته بود من اونها را تو ایینه میدیدم ولی اونها متوجه حضور من نشدند مادرم سرش رو برده بود وسط پای بابام و داشت ساک میزد بابام هم بخودش میپیچید و میگفت : وااای بیشتر ،بعد هم مامانم خودش را کشید رو بابام کیر بابام کرد تو کسش وشروع کرد خودش روی کیر بابام بالا پایین کردن و طوری قرار گرفت که بابام میتونست سینه هاشو بخوره ، بابام سینه هاشو میمکید گاز میگرفت وبا دست فشار میدا د حالا نوبت مامانم بود که اخ واوخ کنه ومرتب میگفت :بیشتر محکمتر سینه هامو بخور ااااخ چه حالی میده. منظره بسیار تحریک کننده ای بود مخصوصا که یک آباژور با یک لامپ قرمز پر نور هم روشن بود بعد از اون شب من گوش به زنگ بودم وگاهی که اونا سکس داشتن من تماشاشون میکردم وخیلی چیزها رو درمورد سکس و روابط جنسی یاد گرفتم توی مدرسه راهنمایی هم با دوتا دختر دوست شده بودم اونها اول یکی دوتا فیلم سکسی برام اوردن بعد هم شروع کردیم به رفت و امد با هم و دفعات اول فقط با کس های هم بازی میکردیم یعنی دستمون میذاشتیم رو کس همدیگه و میمالوندیم تا آب کسمون در بیاد گاهی هم انگشتامون میکردیم وسط لبهای کس همدیگه تا اینکه یک روز یکی از بچه ها یه فیلم اورد درباره سکس دخترها باهم از اون فیلمها که دوربین زوم میکنه رو کس دخترا و و دخترا کس و سینه هم دیگه را میمالیدن ومیمکیدن وکس هاشون میمالیدن بهم، ما یاد گرفتیم که چطوری باهم یه سکس واقعی داشته باشیم و همه اینها هم همیشه خونه ما بود که مادرم سر کار میرفت و ما ساعتها تنها بودیم مخصوصا تابستونا که دیگه واقعا معرکه بود گاهی ما سه نفر ازبس مشغول سکس بازی بودیم یادمون میرفت نهار بخوریم .ما سینه های هم میمکیدیم البته هنوز سینه هامون کامل رشد نکرده بود ،کس همدیگه رو میلیسیدیم ، کسامون رو میچسبوندیم به هم ،روی هم دیگه می نشستیم وخودمون رو تکون میدادیم واز این کارها سیر نمیشدیم وقتی دوره راهنمایی تموم شد ومن 14 ساله بودم ماموریت پدرم هم تموم شد و ما به شهر خودمون برگشتیم ومن خوشحال بودم از اینکه میتونم دوباره با عموم سکس داشته باشم عموم 21 ساله و دانشجو بود و توی تیم بسکتبال دانشگاه هم بازی میکرد قد بلند و عضلات به هم پیچیده زیبایی پیدا کرده بود با چشمهای عسلی و موهای خرمایی روشن وکیری که معمولا از زیر شلوار های تنگ و چسبونش خود نمایی میکرد همه دخترها ارزو داشتن با اون سکس داشته باشن . یه روز به بهانه پرسیدن اشکالات درسی ظهر از مدرسه به خونه مادربزرگم رفتم بعد از خوابیدن مادر بزرگ و پرسیدن چندتا سوال درسی از عموم موقعیت را مناسب دیدم دستم رو از روی شلوار روی کیر عموم گذاشتم و فشار ش دادم و به عموم گفتم بازی های خوب بچگی یادته عموم خندید و گفت مگه میشه یادم بره چه لذتی داشت ظهرها تو همین اتاق ساک زدن تو ،حال کردن .من .گفتم میخوای یه بار دیگه امتحان کنیم ؟ مسلما جوابش مثبت بود من دیگه 8 ساله نبودم یه دختر 15 ساله که خیلی زود با مسایل جنسی آشنا شده بودم بیشتر شبها سکس بازی مادر پدرم و 8-9 تا فیلم سکسی دیده بودم و حدود 1سال و نیم با دوتا دختر دیگه سکس داشتم و در مواقعی هم خودم را ارضا کرده بودم . عموم لباسای من و خودش بیرون اورد کیرش واقعا هوس انگیز بود کمی تیره تر ازاون موقع ولی هنوز خوشرنگ و بزرگ وکلفت بود کیرش به صورتم نزدیک کرد منم که مدتها منتظر همچین لحظه ای بودم شروع کردم به ساک زدن .پایین کیرش رو تو دستم گرفته بودم و بالا پایین میکردم و سر کیرش هم تو دهنم بود ومیک میزدم و هم زمان با زبونم کیرش میلیسیدم و اونم شروع کرد با سینه های من بازی کردن با دستش یواش اونا رو میمالید با زبونش انقدر با نوک سینهام بازی کرد که نوک سینهام سفت شد وزد بیرون دستش به پشتم مالید واروم اومد پایین تا رسید به به کپل وباسنم یهو احساس کردم خیس شدم سرم بردم جلو وشروع کردم گردن عموم را بوسیدن ومکیدن بعد هم عموم شروع کرد به لیسیدن گردنم ولبهاش گذاشت روی لبم ولبهام میمکید زبونش میکرد توی دهنم وزبونم را میمکید و با دستش هم کسم میمالید جریان اب کسم شدید تر شده بود عموم شروع کرد به لیسدن کس من لبهام گردنم وسینهام، نوک سینهام بین لباش میگرفت و میکشید ومیمکید لباش یه داغی خوشایندی داشت ومن لذت میبردم واز خوشی به خودم می پیچیدم عموم به شدت منو تو اغوش خودش فشار میداد بطوری که سفتی و داغی کیرش روی کسم حس میکردم و داشتم از خوشی دیوانه میشدم بعد من انداخت روی تخت ودوباره شروع کرد به لیسیدن من شکمم زیر شکمم وکسم اول کسم میبوسید ومنهم کسم داده بودم بالا که اون راحتتر بهش دسترسی داشته باشه لبهاش چسبوند به لبهای کسم واروم شروع کرد به مکیدن اونا بعدازچند ثانیه زبونش بیرون اورد وشروع کرد به لیسیدن کسم زبونش میبرد وسط چاک کسم واونجارو لیس میزد منم تو حال خودم نبودم مرتب ناله میکردم و کسم میدادم بالا عموم هم باشدت بیشتری لیس میزد عرق کرده بودم گاهی نیم خیز میشدم و بهش نگاه میکردم که با چه ولعی کسم میلیسه هرچی من بیشتر ناله میکردم اون با اشتیاق بیشتری کسم میلیسید و میمکید بعد عموم کاری کرد که بیشترین لذت به من داد” کلیتوریسم “،شروع کرد به مالیدن اون اول اروم بعد محکمتر بعد هم اونو با لبهاش گرفت ومیک زد لباش دور کلیتوریسم سفتتر کرد و با زبونش هم بااون بازی میکردومیمالوندش واقعا نمی تونم لذتی رو که اون لحظه میبردم براتون توصیف کنم بهتون توصیه میکنم خودتون یه بار تجربه اش کنید .بعد یهو بی اختیار پا هامو انداختم دور گردنش و باشدت سرش به کسم فشار دادم اونم دیوانه وار میک میزد وبا فشار زبونش کلیتوریسم و تحریک میکرد وناگهان پاهای منو از گردنش باز کرد و خودش روی من کشید بالا وکیرش رو گذاشت روی کسم تا حالا اینو دیگه تجربه نکرده بودم و فکر هم نمیکردم به این زودی تجربه اش کنم لبای کسم و باز کرد وکیرش گذاشت وسط اونا وشروع کرد بالا پایین رفتن و هم زمان سرش رو اورده بود پایین و سینهام میمکید ومیلیسید وگاز میگرفت منم تند تند خودم تکون میدادم کسم میدادم بالا و خودم زیر عموم بالا پایین میبردم سعی میکردم چیزهای که تو فیلمها یا موقع سکس بازی مامان بابام دیده بودم انجام بدم تا عمو حسابی حال کنه اونم کیرش مرتب به جاهای حساس کسم میمالید نوک کیرش میذاشت رو کلیتوریسم و باهاش بازی میکرد بعد چند دقیقه جریان گرم ابش رو وسط کسم حس کردم وااااای چه حالی داد ! هردو بیحال شده بودیم .عموم منو تو اغوشش گرفت و شروع کرد به نوازش کردن من و گفت دختر تو چه وارد شدی تا حالا سکس با هیچ دختری اینقدر به من حال نداده و اینقدر منو نوازش کرد وبوسید تا یه کم ارومتر شدم و تونستم بلند شم ولباسام بپوشم .این برنامه برای مدت بسیار طولانی ادامه داشت و ما هردفعه موقعیت های جدیدی را تجربه میکردیم گاهی من میخوابیدم روی عموم کسم میچسبوندم به کیر قشنگش و سینه هام میکردم تو دهنش که واقعا حال میداد گاهی هردو روبروی هم مینشستیم و کیرش میمالید به کسم وهم زمان سینه هام میمالید یا میمکید گاهی ایستاده سکس میکردیم گاهی از عقب کیرش میمالید به کسم و با دستهاش هم سینه هام میمالید تقریبا تا 4 سال که دیپلم گرفتم وپیش دانشگاهی تموم کردم ،ما هفته ای یک یا دو بار گاهی هم که موقعیت جور بود بیشتر سکس داشتیم بجز مواقعی که من نمیتوانستم تازه اون موقع هم با ساک زدن وخوردن ابش عموم راضی میکردم . (وچند باری هم عموم کیرش کرد تو کونم که چون کیرش بزرگ بود من خیلی درد میکشیدم و در نهایت گذاشتیمش کنار) بعداز ازدواج عموم هم این کار ادامه داشت البته خیلی مشکل بود من به خونه عموم میرفتم وشب عموم بعد از خوابیدن همسرش می امد پیش من و ما یه سکس پر شور و حال داشتیم تا اینکه یه شب همسرش بیدار شد و مارو در حال سکس کردن دید اول یه خورده سر صدا کرد بعد عموم باهاش صحبت کرد ومتقاعدش کرد که میتونیم سکس سه نفره داشته باشیم به سختی قبول کرد اونهم به این شرط که یک بار بیشتر نباشه ولی بعد از اولین بار که سه تایی با هم سکس کردیم حالا این اونه که هفته ای یکی دو بار زنگ میزنه و منو برای سکس سه نفره دعوت میکنه . و من همسرش به نوبت کیرش میخوریم البته حالا دیگه اون بیشترین لذت میبره چون عموم همه ابش تو کس اون خالی میکنه . چند باری هم با همکلاسی های پسر دانشگاه سکس دسته جمعی داشتم وقتی یکی از اونا کیرش میکنه تو کست ویکی تو کونت ویکی هم تو دهنت وسینهات هم معمولا تو دهن اونی که کیرش تو کست است و همه اب کیرشون توی تو خالی میکنند نمیدونی چه لذتی داره یا وقتی اونا اینقدر حشری میشن واینقدر کیرشون توی کس وکونت تکون میدن که تخماشون با هم تماس پیدا میکنه واقعا اوج لذت است . اوووووووووووووووووووووووووی

سکس اتفاقی با خاله زهرا در اینجا می خوام سکس با خاله زهرا رو براتون بگم.من دو تا خاله دارم. زهرا خاله کوچیکمه. سن 22 قد حدود 165 وزن 50 با سینه و باسنی متناسب با بدنش. خودم:سن 16 قد 169 وزن 62 کیرم 17cm.خالم دانشگاه قبول شد و قرار بود تا پایان دانشگاه پیش ما بمونه. شب هم تو اتاق من می خوابید. با یه زیرکی تونستم کسشو از زیر در دستشویی دیدم. از اون موقع به بعد تو فکر کردن خالم بودم اما پرده داشت و من می خواستم کسشو بزارم.بعد یه مدت عقد کرد منم تو کیفش کاندوم پیدا کردم. دیگه مطمئن بودم که پرده نداره. یه روز که از مدرسه برگشتم دیدم کسی نیست و خالم رفته حموم. رفتم رو نرده تختم نشستم لباسامو به جز شرت در اوردم. کیرمو از کنار شرتم در اوردم داشتم با هاش ور میرفتم. کاملا راست شده بود. تختم کنار در بود. همینجور که داشتم با کیرم ور میرفتم در اتاق باز شد خالم اومد داخل. حوله دور خودش پیچیده بود. کیرمو دید ولی رو خدش نذاشت از کنارم رد شد.رفت جلو کمد حوله رو گذاشت رو تخت فقط شرت و کرست برش بود آخه خالم خیلی با من راحت بود بعضی وقتی کنار هم می خوابیدیم و از این حرفا اما نمی تونستم موقعیتی پیش بیارم که بکنمش.خلاصه سریع خودمو رسونم پشت سرش و کیرمو گذاشتم لای پاش. برگشت گفت چیکار میکنی؟ بدون اینکه بهش جواب بدم گذاشتمش روی تخت و شروع کردم خوردن لبهاش. چون مقاومت میکرد رفتم سراغ کسش. کسشو از کنار شرتش در اوردم شروع کردم به خوردن. شهوتی شده بود و مقاومت نمیکرد. کرستشو که باز کردم دو تا هندونه سفید با نوکی با رنگ قهوه ای روشن پرید بیرون و منم عین یه بچه شیرخواره شروع کردم به خوردن سینه هاش. اونم با دستش با کیرم بازی میکرد. نشستم لب تخت اونم رفت پایین تخت و شرتمو در آورد شروع کرد به ساک زدن. بعد از یه مدت ساک زدن بلند شد رفت از تو کیفش یه بسته کاندوم آورد و برام کشید رو کیرم. بعد رفت رو تخت خوابید. کیرمو یه خورده کشیدم به چوچولش بعد با یه فشار کلاهک کیرمو فرستادم داخل. سریع آوردم بیرون. کاندومو در آوردم و به خالم گفتم اجازه هست اینجوری. گفت فقط حواستو جمع کن حامله نشم. دوباره شروع کردم. درون کسش بخاری گذاشته بود خیلی داغ بود. هر چی تلمبه میزدم آبم نمیومد. کیرمو در اوردم و دراز کشیدم و خالم اومد روم نشست و خودش زحمت بالا پایین شدن رو میکشید. داشت آبم میومد سریع خوابوندمش و آبمو ریختم رو سینه هاش. همشو با دست جمع کرد و خورد. گفت پس من چی؟ فهمیدم ارضا نشده کاندومو برداشتم و کشیدم رو کیرم و گفتم به حالت سگی قرار بگیره. کیرمو فرستادم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن. صداش رو به افزایش بود و من بیشتر لذت می بردم. یه آه بلند گفتو شروع کرد کرد به لرزیدن. فهمیدم که اونم ارضا شده و حالا نوبت کونشه.کاندومو در آوردمو آبش که از اول کار بند نیومده بود رو کشیدم در سوراخش و کیرمو یواش یواش هل دادم تو. جا که باز کرد شروع کردم به تلمبه زدن و کامل روش خم شده بودم . یه دستم رو سینش و یه دستم رو کسش بود. آبم که اومد ریختم تو کونش. بعد دراز کشیدم رو تخت و اومد به حالت 69 روم قرار گرفت و قطرات باقی مونده آبمو میمکید و منم کس خیسشو میخوردم.مطمئن بودیم که مامان وبابام تا فردا نمیان لخت تو بغل هم خوابیدیم. بیدار که شدم دیدم خالم نیست. رفتم دیدم همونجور لخت کنار اجاق گاز داره شام درست میکنه و غذا رو هم در حالت کاملا لخت خوردیم و تا فردا صبح که می خواستم برم مدرسه لباس نپوشیدم. خیلی حال داد.

من وخاله شادی جونم سلام به همه ی دوست داران داستانهای سکسی.راستش من از اون موقعی که شروع به خوندن داستانهای سکسی کردم همش توو کف خالممم.من اسمم داریوشه و یه خاله دارم که اسمش شادیه و 34 سالی هم سنش میشه ولی هنوز شوهر نکرده آخه خیلی وسواس داره و به قول خودش تا حالا یه کیس مناسب پیدا نشده.خوب از خودم و خالم بگم من سال سوم دبیرستانم و یه کیر حدود 20 سانتی هم همراهم هست و قیافه ی دختر کش دارم یعنی قیافه و تیپم با حاله.خاله شادی هم یه اندام سکسی باحالی داره:قد 175 سایز سینه هاش خیلی بزرگ نیست ولی مثل قله ی کوه میمونه.ولی قکر کنم به کسی کون داده آخه کونش خیلی عقب تر از بدنشه و کیر هر مردی رو بلند میکنه.کسش هم معلومه باحاله.از اینها بگذریم.خالم هنوز خونه ی مامان بزرگ با بابا بزرگم و یه دایی 20 سالم زندگی میکنه.داییم اصلا خونه نیست و توو شهرستان کار میکنه و ماهی یه بار میاد خونه.خالم عادت داره توو خونه لباس راحتی میپوشه و من تا حالا موفق شدم همه جاش رو بجز کسش و سوراخ کونش ببینم.یه روز ساعت 4 بعد از ظهر بود که رفتم خونشون اونجا که رسیدم دیدم هیچکی خونه نیست و فقط مادر بزرگم خونست.ازش پرسیدم خاله کجاست؟که توو جوابش گفت:رفته کلاس آیروبیک.منم فهمیدم که هر روزی از آیروبیک برگرده میره حموم و اگه من اونجا باشم پیش من راحته و لباس هاشو رو بجز شرتش در میاره تا آماده بشه واسه حموم کردن.ساعت 7 بود که دیدم خالم خسته و کوفته برگشت و گفت:سلام داریوش جان از بس که عرق کردم میخوام یه دوش بگیرم منم فوری جواب سلامش رو گرفتم و گفتم آره منم عرق کردم وقتی اومدم اینجا.توو اتاق خالم نشسته بودم که دیدم خالم در اتاق رو بست و جلوی چشم من شرروع به لخت شدن کرد.اول تابی که تنش بود رو در آورد و من هم همین جوری روبروش نشسته بودم و نگاه میکردم بعد دیدم که داره سوتینش رو در میاره و سینه های تیزش با حالت قشنگی افتاد بیرون منم کم کم داشتم کیرم رو راست میکردم که دیدم دکمه ی شلوارش رو باز کرد و شورت سفیدی که پاش بود بیرون افتاد. یه کم که بهتر نگاه کردم دیدم کسش هم از زیر شورتش بلند شده و یک دفعه خالم به طور کلی لخت شد و فقط یه شرت که تا بالای اون کوووون باحالش اومده بود پاش بود.خواست بره حموم که کوونش رو میپاییدم که مثل ژله بالا و پایین میکرد.کیرم دیگه راست راست شده بود و میخواستم همین حالا خالم رو بغل کنم.که یکدفعه دیدم صدای در ورودی ساختموون اومد دیدم مامان بزرگمم رفت بیرون و من و خاله شادی مووندیم توو خونه.خالم اوومد بره حموم که بهم گفت تو نمیای منم گفتم نه تو برو بعدا من میام که اونم گفت باشه هر جور دوست داری.همین که رفت حمووم رفتم یکی از شرتهاش رو از توو کمدش برداشتم و شروع کردم باهاشون جلق زدن.خالم وقتی از حمام اومد بیرون فقط یه حوله تنش بود و هیچی زیرش نبوود منم زوود خودم رو رسوندم به اتاق خالم که شاید این دفعه بتوونم کسش رو ببینم.خالم فکر کنم روش نمیشد که بگه برو بیرون تا من لباسهام رو عوض کنم و منم هموونجانشستم.خالم شروع کرد به لباس پوشیدن و منم کیرم رو میمالیدم.خالم پشتش به من بود حوله رو از روو خودش بر داشت. کون تپل و باحالش نمایان شد کیرم از شق درد داشت میمرد خالم خم شد که شرتش رو پاش کنه که منم به سورخی سوراخ کونش نگاه میکردم که واسه اولین بار بود که سوراخش رو میدیدم یه تیکه گوشت صورتی رنگ هم از لای پاش زده بود بیرون و اینم کسش بود منم داشتم میترکیدم.چون کس و کون آماده جلو دستم بود ولی نمیتوونستم بکنمشون.خوب خاله شرت و سوتینش رو تنش کرد و دیگه فقط یه شلوارک سیاه تنگ با یه تاپ تنگ که پستوونهاش توو تاپ خیلی باحال نشون داده میشدن تدنش بود.میشد خط کسش رو دید آخه شلوارکش خیلی خیلی تنگ بود.دوباره رفتم توو دستشویی و به یاد خاله شادی یه جلقی زدم.اومدم بیروون دیدم مامان بزرگ برگشته و یه کم خرط و پرت هم خریده.همین طوری گذشت که ساعت نزدیک های 10 شب شد که دیدم خالم داره قرص هاش رو برای مریضی گواطری که داشت میخوره.توو قرصهاش قرص خواب هم تجویز شده بود و اوون بایستی هر شب یه قرص خواب میخورد.منم یه فکری به سرم زد.سعی کردم قبل از این که او نا بخوابن من برم توو اتاق خالم و خودم رو به خواب بزنم که امشب رو توو اتاق خوالم بخوابم و شاید مو قعیت شذد تا یه کمی خودم رو به خالم بچسپونم.همین کار رو هم کردم.ساعت نزدیک های11 بود که دیدم خالم داره میاد بخوابه منم خودم رو به خواب زده بودم.اومد و با همون شلوارک و تاپش خوابید رو تخت.خیلی زود خوابش برد و به پهلو خوابیده بود.کونش رو به من بود.نمیدونستم چی کار کنم.رفتم جلو و چند دفعه ای صداش زدم ولی با صدای آرووم ولی قرص خواب تاثیر خودش رو گذاشته بود و خاله شادی همون جووری خوابیده بوود.کیرم رو در آوردم و به لای کون باحال خاله شادی میمالیدم.خیلی حال میداد.یه کم جراتم بیشتر شد و دستام رو گذاشتم رو سینه هاش و خیلی آروم از رو تاپ میمالیدم ولی خاله شادی بیدار نمیشد.بازم جراتم بیشتر شد و شروع کردم با ترس و لرز در آوردن شلوارک خاله شادی.خیلی به زحمت توونستم شلوارکش رو تا سر زانووش بکشم پایین طوری که خاله شادی هنوز هم بیدار نشده بود.من مونده بودم و کون خاله شادی و یه شورت رو کونش.کیرم رو به لای پاش میمالیدم و به کونش هم از روو شرت سیاهش که بعد از رفتن به حمام پاش کرده بود میمالیدم.بازم جراتم بیشتر شد و شروع کردم به در آوردن شرت خاله شادی.شرتش رو هم تا سر زانووش پایین کشیدم ولی یکدفعه خالم یه تکوونی خورد,از ترس داشتم میمردم.ولی خالم خوشبختانه بیدار نشد و فقط یه تکون کوچولو بود.الان میتونستم کیرم رو به کون خالم بمالم.فوری شروع کردم به بازدید کون و کس خالم.دستم رو رو کونش آرووم میکشیدم و سوراخ کونش رو لمس میکردم.دیدم کسش خود نمایی میکنه.یه کم به کسش دست زدم وکیرم رو بهش مالووندم.کیرم رو جلوی سوراخ کونش گذاشتم و لی کمی نگذشت که خالم بیدار شد و منو با یه کیر که جلوی سوراخ کو نش بود دید و هر دو تا موون خشکمون زده بود.کمی که گذشت از خجالت کیرم رو از رو سوراخش بر داشتم و انداختم توو شلوارم ولی خالم هموون جوری خشکش زده بوود و کیر منو نگاه میکرد.اومدم برم زیر پتوی خودم که خالم گفت:داریوش این چه کاری بود که کردی از ترس زبوونم بند اوومده بود,نمیتونستم هیچی بگم ولی خالم دست بر دار نبود و با صدای نسبتن آروم شروع کرد به سوال کردن از من که چرا این کار رو کردم؟منم طاقت نیاوردم و گفتم راستش از سر کنجکاوی بود.اونم خودش اهل بود و فوری گفت تو اگه میخواستی کون و کس یه دختری رو ببینی می تووونستی اول دفعه به خودم بگی.منم دیگه روم باز شد و گفتم خوب الان میشه ببینم.شلوار و شرتش رو از پاش در آورد و به من نزدیک شد.لبش رو گذاشت رو لبم و منم لبش رو با تمووم وجودم میخوردم.دست خالم رو کیرم بود و دست منم رو کون خالم.خاله شادی گفت تو هم شلوارت رو در بیار.همینکه شلوارم رو در اوردم دیدم مامان بزرگم از تووو اتاق پذیرایی صداش میاد.خالم خودش رو انداخت زیر پتو و منم شلوارم رو پام کردم و خودم رو به خواب زدم.خالم یواشکی گفت:برو روو میز آرایشم یه بسته قرص ترامادول هست بیار و یکی ازش بخور منم بدون هیچ حرفی قرص رو خوردم.بعد از نیم ساعت که کیرم توو دست خالم بود تازه داشت بلند میشد.خالم گفت این قرص ارضا رو دیر تر انجام میده.دیگه مطمئن بودم که هیچ کسی نمیاد.بازم شروع کردم به در آوردن شلوارم و تاپ خاله دیگه هر دو تا موون لخت لخت شده بوودیم.خالم گفت کیرت رو بکن توو دهنم منم از خدا خواسته کیرم ذرو فشار دادم توو دهن خالم.خالم خیلی باحال برام ساک میزد به طوری که لبهاش دور کیرم غنچه میشد.دیگه کیرم راست راست شده بود ولی از ارضا شدن خبری نبوود.منم شروسع کردم به خوردن پستوونهای خاله شادی.دیگه صداش در اومده بوود و هی پتو رو گاز میگرفت.خالم گفت داریوش زود باش اصل کاری رو انجام بده.خالم رو رو شکم خوابوندم و کیرم رو گذاشتم در کونش ولی خاله گفت نه داریوش کونم درد میگیره بذار توو کسم؟تعجب میکردم آخه هنوز خالم شوهر نکرده بود.ازش پرسیدم کس با کره نیست گفت نه یه مدت پیش سامان پسر خالت واسم پارش کرد.سامان از من 5 سال بزرگتره و بعد از این که با خالم راحت شده بود پردش رو زده بود.منم بدون معتلی خالم رو به حالت سگی شروع به گائیدنش کردم.خالم سرش رو برده بود پایین و هی آه آه میکرد و پتوش رو گاز میگرفت.کسش خیلی داغ بود.یکدفعه کیرم رو بیرون کشیدم و چند بار پشت سر هم در آوردم و کردم توو که خالم گفت داریوش دارم دیوونه میشم.زوود باش دیگه یه کم دیگه که طلنبه زدم دیدم خالم بدنش به لرزه در اومد و یکدفعه یه آب گرم رو کیرم سرازیر شد . ریخت بیرون.خالم ارضا شد.ولی هنوز من ارضا نشده بودم.یه کم که به خالم التماس کردم تونستم راضیش کنمتا از کون بکنمش.ولی به شرط اینکه با کرم کونش رو چرب کنم. پاشدم یه کم با کرم کون خالم و کیر خودم رو چرب کردم.کیرم رو گذاشتم دم سوراخ خاله شادی.خاله شادی فقط التماس میکرد که یواش کیرم رو کنم توو کونش.منم سر کیرم رو گرفتم و یه کم فشار دادم.کله ی کیرمرفت توو کون خالم ولی خالم فقط آه آه میزد و میگفت:داریوش جون خودت یواش بذار آخخخخخخخ دارم میمیرم.منم یه کم که وایسادم دیگه شروع کردم به طلنبه زدن یکی دو تا تلنبه بیشتر نزدم که کیرم تا دسته رفت توو کون خاله شادی.خاله شادی یه جیغ کوتاه و خفیف کشید.منم شروع کردم به ادامه دادن.احساس میکردم کیرم رو توو داغ ترین جای بدنش فرو کردم.یه داغی عجیبی داشت داشت آبم میوومد که کیرم رو بیروون کشیدم و خالم رو صدا زدم و خالم روشرو به من کرد و منم همه ی آبم رو ریختم روو صورتش و سینه هاش.بغلش کردم و توو بغلش یه نیم ساعتی خوابیدم.وقتی بیدار شدم دیدم خالم پا شده و داره خودش رو جم و جور میکنه که بخوابه.از اون موقع به بعد تا حالا بیشتر از 20 بار تونستم کون و کس خالم رو جر بدم. یه چند دفعه ای هم با سامان این کار رو کردم ولی هر روز کون و کسش برام جذابتر میشه و و خوشفرم تر.راستی یه دفعه که خیلی با سامان به خاله شادی حال دادیم هر دو تامون آبمون رو رو کون و داخل کون خاله شادی خالی کردیم و از اون موقع کون خاله شادی روز به رو ز بزرگ و بزرگتر میشه.سعی میکنم که یکی دیگه از ماجراهامو با خاله شادی براتوون بنویسم تا شما هم یه کمی حال کنید.

کردن کون زن داداش داستان واقعی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط به زن داداش گوشتی و خوشگل با کون قلمبه بسیار قشنگشه. من با زن داداشم حدود شش سال اختلاف سن داریم یعنی او شش سال از من بزرگتره این داستان بر میگرده به زمان قبل از ازدواج من. زن داداشم همیشه جلوی من سر برهنه بود وموهاشو به پشت سرش جمع میکرد و گیره میزد و این رفتار برای همه اعضائ خانواده ام یک امر عادی تلقی میشد. او بیشتر شلوار استریچ می پوشید و این نوع لباس پوشیدن او باعث میشد تا بدن خوش فرم و سینه سر بالا با نوک قهوه ای و خصوصا کون قشنگش بیشتر توجه ام را به خودش جلب کنه من بارها کردن کونشو در ذهنم تصور میکردم و جلق میزدم. با او زیاد شوخی میکردم و او هم با من راحت بود بارها به بهانه های مختلف دنبالش میدویدم و بغلش میگرفتم و کیرمو به کونش می مالیدم او نیز از این حرکات من خوشش می اومد تا یه روز که با هم تو اطاق تنها بودیم و داداشم هم به سر کار رفته بود ازمن سوال کرد تو ازمسائل جنسی هم چیزی آگاهی داری؟ من گفتم چطور مگه؟ اون گفت خیلی وقته وقتی دادشت با من بازی میکنه از آلتم آب سفید میاد این چیه؟ من که تا اون موقع تجربه سکس نداشتم گفتم نمی دونم ولی میدونم اسپرم مردها به شکل آب سفید از آلت تناسلی اونها خارج میشه که پس از عمل مقاربت و نزدیکی با تخمک زن لقاح صورت میگیرد و باعث تولید نسل میشه او خندید و خودشو به من نزدیک کرد و یه بوس از لبام گرفت و گفت میخوای عشق بازی بهت یاد بدم منم ازخدا خواسته گفتم آره بعد شروع کرد ازمن بوسه گرفتن و زبونشو تو دهنم میذاشت ومی گفت بگیر و میک بزن. اون روز یکی از بهترین روزهای عمرم بود چون یه کوس خوشگل و مفت و مجانی که مدتها در کف اش بودم خودشو در آغوشم انداخته بود خلاصه کم کم جرات پیدا کردم و در حالیکه او رو غرقه در بوس کرده بودم دستمو لای لپهای کونش بردم و از روی شلوار استریچ قهوه ای که پوشیده بود سوراخ کون و کوسشو لمس میکردم و نوازش میکردم وای که چه حالی میداد الان هم که دارم این خاطره شیرینو تعریف میکنم با وجود اینکه چند سالی است که متاهلم و کوس وکون زیادی کرده ام مع الوصف با متجلی شدن یاد این خاطره کیرم از شقی داره میترکه و دوست دارم دوباره کونشو در بغل بگیرم و تاصبح لیس بزنم.خلاصه بعد از مدتی آموزش عشق بازی شلوارشو از پاش در آوردم واو هم زیپ شلوارمو باز کرد و گفت من از پشت میام بالا وتو کوس وکون منو لیس بزن ومن هم کیر تو رو ساک میزنم همینکه لپهای ناز کونشو گذاشت روی صورتم و بوی کوس وکون او رو حس کردم می خواستم با کله و درسته تو کونش برم حدود پنج دقیقه ای زبونمو به سوراخ کونش و چوچول کوسش می مالیدم و در سوراخ کوسش با فشار فرو میکردم و آب سفیدی که از کوسش بیرون زده بود و قورت میدادم و پستونهای نرمشو نوازش میکردم و تازه فهمیده بودم که خانمها هم پس از حشری شدن آبشون میاد و چه بوی خوبی هم دارد و او هم با ولع خاصی کیر منو تو دهنش میکرد و لیس میزد خلاصه بعد از این بازی واقعا مهیج و شیرین به من گفت اگه می خوای منو بکنی فقط ازکون منو بکن چون کوسم فقط برای داداشته و من و تو نباید به اون خیانت کنیم !!! منکه در آرزوی چنین لحظه ای روز شماری میکردم بلافاصله گفتم باشه بعد اون رفت یه کرم نرم کننده خیلی خوشبو آورد و گفت یه کم بزن به کیرت و یه کم هم با تف بزن به سوراخ کونم و بعد خیلی یواش باش با اون بازی کن تا خوب نرم بشه و کم کم فشار بده تا کیرت تو سوراخ کونم بره منم دوباره حریصانه مجددا سوراخ کونشو می بوییدم- می بوسیدم- لیس میزدم- کرم میزدم- تف میزدم – انگشت میکردم- تا اینکه خوب نرم شد بعد کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و یواش یواش فشار دادم تا کلاهک کیرم داخل کونش رفت و بعد با اندک فشاری تا آخر کیرمو توی کونش جا کردم و اون مرتبا کلمه جون رو تکرار میکرد بعد از زدن چند تلمبه تمامی آب کیرمو با فشار هر چه تمام تر تو کونش ریختم و بیحال ازش جدا شدم این سرآغاز سکس من بازن دادشم بود ولی اون هیچ وقت رضایت نداد که از کوس انو بکنم و من هم به همین کون ناز وخوشگلش قانع بودم و هنوز هم عاشقشم الان اون جلوی من با چادر ظاهر میشه ولی آنچنان چادر را محکم به خودش و خصوصا به دور کونش می پیچه که هر کس دوست داره بپره و یه گاز از لپ کونش بگیره و کیرشو تا دسته تو کونش فرو کنه آرزو دارم دوباره نصیبم بشه و نصیب و قسمت همه دوستداران سکس.

نگار و برادرش این ماجرا حدود 3 سال پیش اتفاق افتاد. یه برادر دارم سه سال از من بزرگتره. اسمش حمیده. من بیست و یک سالمه و عادت دارم که همیشه در خانه دامن کوتاه بپوشم. همین باعث میشه هر کی منو میبینه تحریک بشه. یه شب در حالی که دمرخوابیده بودم از خواب بیدار شدم دیدم یکی دامنمو زده بالا و داره با کونم ور میره.اولش ترسیدم یکمی چشامو باز کردم دیدم داداشمه.خیلی جا خوردم باورم نمیشد.نمیدونستم چکار کنم.به آرومی به کونم دست میکشید که بیدار نشم.بعداز چند دقیقه که با کونم بازی میکرد شرتمو تا زیر باسنم کشید پایین و شروع به دست کشیدن و بوسیدن کونم کرد.زبونشواز پایین به بالا میکشید روی چاک کونم بدنم مورمور میشد.من کاملاًخودمو به خواب زده بودم چون حشری شده بود جرأتش بیشتر میشد با دستاش لمبه هامو از هم باز کرد و زبونشو به سوراخ کونم رسوند.نوم زبونشو میکرد توومیچرخوند خوشم اومده بود.حسابی پشتمو لیس زد وسوراخمو خیس کرد وقتی از خوردن و لیسیدن کونم سیر شد شلوارشو کشید پایین وکیرشو در آورد.آبه دهنشو زد به کیرش و خوابید روم.کیر سفت و داغ و کلفتشو لای لمبه هام حس کردم .احساس خوبی بهم دست داد .کیرشو رسوند به سوراخم و فشار داد.همینکه سرش رفت تو درد شدیدی بهم دست داد تکون خوردم که کیرش در بیاد اما محکم چسبیده بود و نمیذاشت.فکر کنم دیگه میدونست بیدارم.سر کیرشو کرده بود تو ولی تکون نمیخورد.وقتی دید من خودمو سفت گرفتم و دردم میامد. یه دستشو از زیر بغلم آورد و سینمو چنگ زد و با نوک پستونم بازی کرد.بعد از چند دقیقه دردش کم شد و دوباره احساس لذت کردم.تا دید کونم شل شد آروم فشار داد.چند بار اینکارو تکرار کرد تقریباً نصف کیرش تو بود.سوراخ کونم باز شده بود کیرشو کشید بیرون ودوباره تف زد و کرد تو . اینبار راحت رفت تو . دردش کم بود حسابی لیز و روون شده بود.عقب و جلو کرد حشری شده بودم.دلم میخواست بیشتر بخورم دست دیگه شو از زیر شکممم آورد تا با کسم بازی کنه منم شکممو دادم بالا که دستش از رد شه همین باعث شد که لای کونم کاملا باز بشه اونم از فرصت استفاده کرد وبا یه فشار همه کیرشو کرد تو کونم . دوباره درد گرفت ولی اینبارهمراه با لذت بود . شروع کرد با کسم بازی کردن و کیرشو تو کونم جلو و عقب میکرد . در همون حال با سینم ور میرفت . داشتم به اوج میرسیدم تا اونموقع همچین حسی بهم دست نداده بود . همینکه بدنم به لرزه افتاد و داشتم از شدت لذت بی حال میشدم اونم یهو کیرشو تا اونجا که جا داشت فرو کرد تو و نگه داشت و آبشو خالی کرد همونجا .بی حال افتاده بود روم . به زور بلند شد و کیرشوکشید بیرون. تازه فهمیدم که سوراخ کونم چقدر باز شده لباس منو درست کرد و شلوارشو کشید بالا و رفت. تا مدتها رومون نمیشد تو چشم هم نگاه کنیم ولی دو بار دیگه هم با اون سکس داشتم.

خواهر کوچولو -آرمان؟! .. آرمــــان؟!! … پاشو دیگه! ظهر شدا! … خودت باید جواب مامانو بدی، از من گفتن… بهت میگم پاشو! یه بالش گرفت و پرت کرد و خورد تو سرم… اعصاب آدم رو خورد میکرد این دختر! -خفه شو آیسا… بدو بیرون بذار بخوابــــــم .. (یه بالش دیگه هم خورد تو سرم، دیگه نمیشد تحمل کنم) پاشدم و با عصبانیت نگاش کردم، باز با همون لبخند همیشگی و چشمای آبیش زل زده بود تو چشمام.. انگار دیگه دلم نمیومد کاریش کنم، یه تاپ بندی و یه شلوار پوشیده بود و موهاشم برخلاف همیشه که ژولیده و پریشمون بود، صاف کرده بود و بسته بودشون. 17 سالش بود و 3 سال ازم کوچیکتر بود و عزیز دل بابا و اگه یه چیزی میخواست بابا حاضر بود منو بفروشه و مایحتاج آیسا خانوم رو براش فراهم کنه. الکی از تختم پریدم پایین و با حالتی که انگار از دستش عصبانیم دوییدم دنبالش، اونم یه جیغ زد و پا به فرار گذاشت، از اتاق رفتیم تو پذیرایی که پاش گیر کرد به لبه فرش و ولو شد وسط اتاق؛ بدجورم خورد زمین، سریع رفتم پیشش و یه نگاه کلی به سر تا پاش کردم، رو زانوش زخم شده بود و خودشم گریش گرفته بود، مثل دختر بچه های 10 ساله رفتار میکرد، انگار نه انگار دیگه 17 سالشه؛ اشکاشو پاک کردم و با عصبانیت گفتم: چیزی نشده!!! برو پاتو تمیز کن و شلوارتم عوض کن، یالا تکون بخور! .. همینجوری گریه میکرد، زیربغلش رو گرفتم و بردمش تو اتاق، اتاق ماله هردوتامون بود و از بچگی عادت داشتیم تو یه اتاق بخوابیم، اون خیلی اصرار میکرد… گریش قطع شده بود و آخ و اوخ میکرد… یه نگاه به ساعت انداختم؛ وااااای، ساعت تقریبا 11 بود و 2 هم مامان اینا میرسیدن، یه سفر رفته بودن سوریه، من که حوصله این شرو ور هارو نداشتم موندم که تو امتحانا کمک آیسا کنم… آیسا رو ولش کردم تو اتاق و رفتم پی کار خودم، عادت داره یکی نازشو بکشه از بس که لوس بارش آوردن، اگه یه خراش رو دستش میافتاد؛ بابام، آسمون رو به زمین منگنه میکرد، حالا که پاش اینجوری شده بود دیگه حسابم صاف بود؛ قرار بود مامان اینا و خالم اینا با هم بیان خونمون و ما هم خیر سرمون قرار بود تدارک همه چیز رو ببینیم و حالا سر لاسیدن خانم از برنامه ها عقب بودم، خیلی وقتا آرزو میکردم ای کاش خواهر نداشتم و آقای خودم بودم و نوکر خودم، ولی بعد یکم که فکر میکردم، میدیدم بدون هر کسی میشه زندگی کرد الا آیسا، خداییش خیلی دوسش داشتم ولی به روی خودم نمی آوردم که هم اون پررو نشه، هم دوست نداشتم ملت بدونن یه دخترو دوست دارم، غرور داشتم در حد چی! بگذریم .. اول رفتم سر و وضع خودم رو روبراه کردم و بعد رفتم دنبال زن داییم، خودمون که بلد نبودیم غذا سر هم کنیم، پیتزا هم که نمیتونستیم بدیم به خوردشون. تو این چند روز اینقدر پیتزا خورده بودیم، دیگه حالم از پیتزا بهم میخورد؛ موقع لباس پوشیدنم آیسا هنوز نشسته بود همونجا؛ خلاصه زن دایی رو بلند کردم و آوردم و هرچیز هم که میخواست براش خریدم. رفتم تو اتاق دیدم آیسا داره با موهاش ور میره! تا منو دید بلند گفت: سلام داداشــی! .. منم گفتم: برو به زندایی کمک کن، ( دلم نیومد از حالش نپرسم) پات چطوره؟! .. به پایینش که نگاه کردم دیدم شلوارشو عوض کرده و یه دامن کوتاه پوشیده که ساقای کوچولو و سفیدش تا زانو بیرون بودن و خودشم زخمش رو پانسمان کرده بود و قصدشم از پوشیدن اون دامن این بود که زخم پاشو همه ببینن؛ با حالت شیطنت گفت: اینقدر دلم واسه بابایی تنگ شده که نگـــــو! بی توجه بهش لباسامو عوض کردم و رفتم یه دوش گرفتم و وقتی اومدم بیرون یکم خیالم راحت شد، آیسا زندایی همه چیز رو تقریبا آماده کرده بودن. خب طبق معمول تاخیر پروازا یه ساعت دیر تر رسیدن و منم یه ساعت داشتم کف فرودگاه رو متر میکردم، ساعت حدود 3 و ربع پیداشون شد و منم با یه لبخند کذایی رفتم و تک تکشون رو بغل و روبوسی و بعدم رسوندمشون خونه، یه دخترخاله هم داشتم که باید اونو هم میاوردم، شده بودم راننده آژانس اینا. دخترخاله ما هم یه کل کلی داشت با آیسا که هیچ بنی بشری تا امروز به چشم ندیده، حتی سر شورتاشون با هم رغابت داشتن، یه سال از آیسا بزرگتر بود و اسمشم آرزو، کم و بیش خوشگل بود و با آرایشی هم که میکرد خوشگل تر میشد، بیشتر اوقات هم موفق میشد آیسا رو بچزونه و خوبم بلد بود چجوری، واسه همین دل خوشی ازش نداشتم، باباشم که پولدار بود و هر چی که میخواست واسش میخرید و به بابای منم پز میداد که آره، دیگه دوره این ماشینا گذشته و از مد افتادن و این مدل خونه دیگه اعتباری بهش نیست و الان زمونه ی برج و آسمون خراشه و کس زن من یه دونه مو هم نداره و … یک آدم مزخرفی بود که حتی دلت نمیخواست روش بشاشی… بیخیال؛ رفتم خونه خاله و زنگ زدم، آرزو از آیفون سلام و احوال پرسی کرد و دعوتم کرد بالا که گفتم بیا بریم که دیره، اگه بالا هم میرفتم بد نمیشد، کسی خونه نبود و … بعد دوسه دقیقه اومد و نشست جلو پیشم؛ یه سلام و احوال نصفه نیمه باهاش کردم و راه افتادم سمت خونه؛ تو راه همش حرف میزد و سوالای جور واجور میپرسید، منم جوابشو میدادم؛ لعنتی بلد بود چجوری آرایش کنه، مثل بعضی از دخترا نقاشی نمیکرد رو صورتش، ولی با یه آرایش ملایم حسابی ناز میشد … رسیدیم خونه… مامان اینا نشسته بودن و از سفرشون میگفتن، آیسا هم نشسته بود رو پای بابام و عشوه میومد واسش، بابا هم تا منو دید چپ چپ نگام کرد و بزور جواب سلاممو داد؛ آرزو و آیسا از همون اول شروع کردن به هم تیکه انداختن… تا غروب نشسته بودیم و به حرفای هم گوش میکردیم، دیگه حوصلم حسابی سر رفته بود و پاشدم و رفتم تو اتاق.. آیسا هم دنبالم راه افتاد اومد تو؛ دراز کشیدم رو تخت و آیسا هم اومد و سرشو کرد زیر بالش و جیغ زد: دختره ی عوضـــــــی!!! … بعدشم سرشو آورد بیرون و رو به من گفت: دروغ میگه گردنبندش اصل نیست، بخدا بدلیه، میخواد روی منو کم کنه، میدونم چیکارش کنم (بعدم یه جوری که اونایی که بیرونن بشنون گفت) من که ندید بدید نیستم هرچی بخرم پزشو به اینو اون بدم!!! صداشو آروم کرد و رو به من گفت: مگه نه داداشی؟! منم که حسابی از رفتارش خندم گرفته بود سرشو گرفتم و گذاشتم رو سینم و میبوسیدمش، اونم میخندید و ادا در میاورد، کاملا موهاشو خراب کردم و مثل همیشه که موهاش ژولیده بود شد. واقعا قیافش یه جور دیگه میشه وقتی موهاش پریشون و درهم بود؛ یهو پاشد و محکم نشست رو شکمم، با مشت میکوبید رو سینم و میگفت: دیووونــــه! مگه مرض داری؟!! میدونی چقدر زحمت کشیدم درستش کنم؟! حالا اون عوضی اون بیرون بهم میخنده! … منم همینطور بهش میخندیدم؛ رفت پایین تخت نشست و زانوهاش رو بغل کرد، هر وقت ناراحت بود این کارو میکرد؛ رفتم پیشش نشستم و رو ساق پاش رو چندتا بوسیدم، یکمی خودشو جابجا کرد و رفت عقب؛ منم باهاش رفتم و ایندفعه یه پاشو گرفتم و کشیدم بالا که دامنش افتاد رو شکمش و خودشم به پشت افتاد رو زمین، قلمبگی کسش از روی شورت آبی کمرنگش معلوم شد؛ آیسا دستشو زود گرفت رو جلوش و صورتش قشنگ قرمز شد؛ منم خودمو زدم به اون راه که مثلا ندیدم و انگاشتای پاشو گاز گرفتم، وقتی کوچیک تر بودیم زیاد این کارو میکردیم .. اونم خوشش میومد و جیغ و داد میکرد ولی حالا نمیتونست چون بیرون شلوغ بود و بد میشد؛ ناچار دستشو گرفت جلو دهنش و اون دستشم دامنشو رو شرتش نگه داشته بود؛ اشکش داشت در میومد، دلم نیومد دیگه و ولش کردم؛ ولو شد کف اتاق و تند تند نفس میکشید و هن هن میکرد؛ کنارش دراز کشیدم و موهاشو از صورتش زدم کنار؛ اگه آرزو با آرایش خوشگل میشد، آیسای من بدون آرایش از اونم ناز تر بود؛ واقعا خوشگل بود. خودم پاشدم و از زیربغل گرفتم و بغلش کردم، 50 کیلو بیشتر نیست و راحت میشه بلندش کرد. خودشو جمع و جور کرد و رفت بیرون، منم رفتم دراز کشیدم رو تخت. نمیدونستم چرا هر وقت مثل الان با هم خوش می گذروندیم بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشدم، همیشه دوستام منو با خودشون میبردن سر قرارایی که با خترا میذاشتن و طرفشون هم یه دختر گاهاّ خوشگل هم میاورد تا مثلا با هم جفتمون کنن؛ ولی همیشه اون دختره رو با آیسا مقایسش میکردم و میدیدم یه چیزیش کمه، ناخودآگاه دوست نداشتم کسی بجز آیسا رو تو دلم راه بدم؛ ولی برعکس من اون از 14 سالگی دوست پسر داشت ، تو رابطشم جدی بود همیشه و پسرا بودن که قالش میذاشتن، الانشم با یه پسر دوست بود و فکر میکرد من خبر ندارم. ولی من همیشه تنها بودم. اون روز تموم شد و شب همه رفتن پی زندگیشون و ما هم رفتیم بخوابیم، آیسا هم از بس کار نکرده بود با همون دوتا دونه کاسه بشقابی که شسته بود خسته بود و زود تر از من رفت بخوابه؛ مامان و بابا هم که خسته سفر بودن و بعد یکم شیطونی خواب! منم یه ساعتی بعد از اونا رفتم بخوابم؛ آیسا جای منو رو تخت گرفته بود . همیشه هم دمر میخوابید و پاهاشم باز میکرد و کل تخت رو میگرفت، با هزار تا بدبختی جمعش کردم سرجاش و خودمم خوابیدم پیشش و پتومون هم یکی بود و کشیدم رومون. زمستون بود ولی اون همیشه با یه لباس خواب آستر میخوابید و همه جاشم معلوم بود؛ هیچوقت بهش توجه نمیکردم، نه اینکه بخوام جلوی خودمو بگیرم، اصلا فکری راجع به بدنش نمیکردم، ولی اون شب یه جوردیگه بود. پتو رو یکمی زدم کنار و موهاشو نوازش میکردم .. خوابش سنگین بود و چیزی نمیفهمید، نوازش موهاش که کار هر شبم بود، ولی … پتو رو یکمی زدم پایین تر، موقعی که میذاشتمش سر جاش به پشت خوابونده بودمش.. لباسش نازک بود تو نور کمی که از پنجره میومد، تیرگی نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بودن. سینه هاش خیلی کوچیکن و بیشتر وقتا سوتین نمیبنده.. بدجوری خواب بود و اصلا هم احتمال بیدار شدنش نبود، یکمی با انگشتم کشیدم رو نوک سینش، خیلی نرم بود، یهو به خودم اومدم و پتو رو کشیدم بالا و رو پیشونیش رو یه بوس کردم و رومو برگردوندم اونور و کمکم خوابم برد.. -داداشی؟!!! … آرمـان؟ … باز که خوابییدی! .. پاشو دیگه تورو خدا! … مگه تو کلاس نداری امروز؟! … خواهش میکنم .. دیرم شد! -واااااااااااای! .. چقدر نق میزنی! .. با بابا برو، من امروز حال ندارم! .. -بابا تا آخر هفته تعطیله! .. مامانم که رفته .. بدو ساعت 8 شدا! .. -با تاکسی برو! .. من چه میدونم اصلا نرو!! .. فقط بذار بخوابم!.. -نـــــرم؟!!!!! … دیوونه امتحانه ترمه ها ! اگه همین الان پا نشی سر جلسه رام نمیدن و اونوقت آجیت خودشو میکشه! (با اینکه میدونستم داره باهام بازی میکنه ولی باز پاشدم) –با همین شلوارک میام جلو دوستات آبروت رو میبرم! -اونا از خداشونه! ..(یه خنده ی کوچیک هم کرد) با همون لباس رفتم و ماشین رو روشن کردم و آیسا هم اومد و در کمال خواب آلودگی بردمش مدرسه. حالا فکر کن جلو دبیرستان دخترونه یه مشت دختر خوشگل و ناز و بعضیا هم عروسک واستادن و تو هم با لباس خواب و موهای داغون بری جلو مدرسشون وایسی. .. آیسا وقتی دید هنوز خبری نیست یه نفس راحت کشید و بوسم کرد و رفت بین دوستاش که همه یه جوری نگاه میکردن و میخندیدن! خودم هم اومدم و سریع یه دوش گرفتم و رفتم دانشگاه که یه هفته ای بود می پیچوندم … بعد از کلاسام یه خربار جزوه جمع کردم که بنویسم .. اومدم خونه و یک راست رفتم تو اتاق و نشستم سر میز و شروع کردم نوشتن، بعد از چند دقیقه در باز شد و آیسا با یه حوله حموم که پوشیده بود اومد و کمربند حولش رو باز میکرد و تقریبا این کار رو هم کرده بود که چشمش افتاد به من و سریع حوله رو چسبید و پشتشو کرد به من و در حالی که حسابی هول شده بود گفت: آ..آ..آرمان! .. کی اومدی؟ .. به خدا ندیدمت داداشی!!! (خودمو باز زدم به ندیدن) –چی شد مگه؟! تو هم یه چیزیت میشه ها! وقتی خیالش راحت شد من چیزی ندیدم رفت سمت کشوی لباسش و رفت تو اتاق مامان اینا تا بپوشه… بعد از چند دقیقه اومد با یه ظرف میوه دستش و خودشم یه سیب و یه کتاب گرفت تو دستش و رو تخت دراز کشید و شروع به خوندن و خوردن کرد. . . با عشوه ازم پرسید: -آرمـــــــان؟ .. یه چیز بگم دعوام نمیکنی؟!! -نه … بگو .. باز گند زدی؟!! -نه بابا … ضدحال .. چرا اینقدر بدبینی تو؟!! -خب بگو ! -روم نمیشه آخه .. تا حالا در موردش حرف نزدیم! -حاشیه نرو .. یا بگو یا تمومش کن!.. -ببیـــن .. . میخوام یه چیزو بگم که ممکنه ازم بدت بیاد؛ … من با یه پسر دوستم … -میدونم! (چشماش گرد شد) –پس چرا تا حالا کاری نکردی؟! -مگه عصر حجر که بگیرم جفتتون رو بکشم؟! .. به خودت مربوطه .. زندگی خودته! -خوب اگه بوسیده باشمش چی، لب رو میگم!!! (تمام مدت سرش پایین بود و با انگشتاش ور میرفت!!!) -به خودت مربوطه! -اگه بیشتر از بوس باشه چی؟! (سرشو آورد بالا و با حالت پشیمونی زل زد بهم) پاشدم از سر جام و رفتم که پیشش بشینم. تا دید بلند شدم ، رفت گوشه تخت و خودشو جمع کرد و داد زد: بخدا غلط کردم! -چته دیوونه؟! .. کاریت ندارم .. میخوام بشینم پیشت! (تازه فهمیدم رفتارای سردم باهاش باعث شده چقدر از هم دور بشیم تا حدی که ازم بترسه) -میخوای بزنی تو گوشم … میدونم کارم بد بوده .. ولی به جون داداشی سر همون قضیه باهاش بهم زدم، همش بهم میگفت بیا خونمون ولی من نرفتم!!! عجب دختر ساده و دیوونه ای، همیشه فکر میکردم یه جور دیگست؛ ولی خیلی بچه بود و برخوردش با این موضوع مثل دخترای 12 ساله بود. . نشستم رو تخت و دستمو دراز کزدم طرفش، با شک و تردید دستشو گذاشت تو دستم و آروم کشوندمش طرف خودم و سرشو گذاشت رو پام.. -دوستش داشتی آجی؟! (با سر تایید کرد) ولی تو سن تو و پسرایی که باهاشون دوست بودی عادیه که به چیزایی که نباید فکر کنن! .. خوب کردی نرفتی خونشون .. حالا بذار ببوسم این لپای خوشگلتو! (سرشو آورد بالا و محکم رو لپشو بوسیدم) -یعنی مثل همیشه دوستم داری؟! .. مثل وقتی 11-12 سالم بود و دوست پسر نداشتم؟! -آره خانومی! .. فقط قول بده از این به بعد همه چیز رو بهم بگی. (اونم منو بوسید و گفت چشم) احساس میکردم یه باری از شونه هام برداشته شده، حس میکردم بیشتر دارمش، بیشتر ماله خودمه .. دو سه روزی گذشت و آیسا کوچکترین اتفاقایی که میافتاد رو میگفت بهم.. تا اینکه یه روز یه حرفش اون چیزی رو که باعث میشد من بهش ذره ای فکر نکنم رو شکست: ساعت حدود 9 شب بود و مامان و بابام هم رفته بودن ختم یکی از اقوام.. آیسا که با دوستاش بیرون بود اومد، هیچوقت تا این موقع بیرون نمیموند، اومد تو اتاق و بدون توجه به من لباساش رو عوض کرد و رفت دستشویی و بعد هم رفت رو تخت دراز کشید، تا حالا اینججوری ندیده بودمش… بلند گفتم: هــــــوی! ما هم هستیما! … یهو انگار تازه منو دیده باشه گفت: هــان؟! .. چیه؟! -اِه.. هان چیه؟! . .. چته امشب؟! … پاشو یه چیز درست کن بخوریم! -داداشی؟! .. یادته گفتی میشه همه چیز رو بهت بگم؟! .. اگه این یکی رو به کسی نگم میترکم!!! (حسابی نگرانم کرد) –بگو ببینم چی شده!!! -اون دوستم پریا رو یادته؟! (پریا واقعا یه دختر خوشگل و ناز بود، یه مدت هم آیسا قصد داشت ما رو با هم آشنا کنه) … بهم گفته به کسی نگم ولی نمیتونم! … دلم درد گرفته… امروز یه چیزی بهم گفت که فکرشم به مغزت نمیخوره … خیلی بده … فقط تورو خدا به کسی نگو … گفت که دیشب … دیشب … با .. با .. .(ضربان قلبش رو من میشنیدم، داشت واقعا میترکید) .. با .. داداشش … اون کارو کردن! (از بس هول شده بودم دوزاریم نیافتاد که منظورش چیه) –یعنی چی؟! … چی کار کردن مگه؟! -خنگ نباش .. . همون کاری رو تا ازدواج نکنی نباید بکنی!!! (وااااااای منظورش سکس بود، بیخیـــــــــــــال، این کس شعرا فقط واسه داستانای سکسیه … اونم از نوع خواهر و برادرش، .. ولی من که پریا رو از رو لباس میدیدم یه عروسک تمام عیار بود .. . بعید هم نیست، خب داداشش هم دل داره) -خب از کجا معلوم راست گفته باشه؟! -مگه خره که همچین دروغ مسخره ای بگه؟! … خیلی بده نه؟ (یه جوریم شده بود، یاد اون شب و سینه های آیسا افتادم، یاد وقتی که از حموم اومده بود بیرون، اون موقع که قلمبگی کسش رو از رو شورتش دیدم و … یه عالمه چیزای دیگه! … نمیدونستم چرا فقط دلم آیسا رو میخواست، نه دختر دیگه ای) با صدای آیسا به خودم اومدم: من که میگم دیگه باهاش حرف نمیزنم! … اصلا روم نمیشه… -مگه چیکار کردن؟! .. به منو تو که ربطی نداره!!! … خواهرن و برادر، بین خودشونه، اگه هردوشون راضی بوده باشن هیچ اشکالی نداره؛ دیگه هم حرفش رو نزن!! .. (صداشو برد بالا) – یعنی هر گهی خواستن بخورن؟! .. مثلا خواهر و برادرن آخه!!! .. چطوری روشون میشه؟! (همیشه عاشق طرز تفکر من بود، خودم به اصطلاح روشن فکرم و دوست دارم اونم اینطوری باشه) -خوب بود اگه دوستت با یه پسر غریبه که هیچ شناختی ازش نداشت میخوابید؟! … اونوقت یا ازش سو استفاده میکردن یا یه مریضی چیزی میگرفت. (خودم هم نمیدونستم چی میگم) .. -دلیل نمیشه! (سرش پایین بود و داشت به یه نتیجه ای میرسید.) پاشدم و رفتم پیشش نشستم، باز موهاش بهم ریخته بود، زدمشون کنار و لبمو بردم نزدیک صورتش و لپشو بوسیدم، صورتش داغ بود، معلوم بود این موضوع حسابی حشریش کرده، لپشو یه گاز کوچیک گرفتم که آیـــــــی گفت و چشماشو بست، میدونستم دوست داره امتحان کنه، خودمم همینطور … لبمو بردم نزدیک لبش و آروم گذاشتم رو لباش، یهو تو سرم یه چیزی سوت کشید، یه بوس دیگه هم کردم که خودش با دستاش سرمو گرفت و لبامون چسبید به هم و شروع کردیم مکیدن و لیس زدن لب همدیگه… همون حال که لبامون رو هم بود دراز کشیدم رو تخت و اونم اومد روم و خودشو انداخت روم، لبشو ول کردم و لبمو گذاشتم رو گلوش، .. جامو سریع عوض کردم و رفتم بالا، دوباره لبمو گذاشتم رو لبش، از لباش سیر نمیشدم، واقعا خوشمزه و نرم بودن. . . همونطور که لب میگرفتم ازش ، تاپش رو دادم بالا سینه هاش که طبق معمول سوتین نداشت رو گرفتم تو دستم، خیلی کوچیک بودن، ولی رفتم پایین و نوک یکیشون رو کردم تو دهنم، نرم بود و یه چیز مثل ژله هم توش، همینطور که نوک سینه هاش رو با لبام میکشیدم، همونطور شق میموند، رفتم پایین تر و رو شکمش رو حسابی میلیسیدم، تمام این مدت، انگشتش تو دهنش بود و ناله میکرد، تاپش رو در آوردم و پرت کردم یه گوشه، زیر تی شرتم رو گرفت و از تنم درآورد، … شلوارم رو هم کشید پایین، میخواست شورتم رو هم دربیاره که هولش دادم دراز شد رو تخت، شهوت از چشماش میبارید، شلوارکش رو کشیدم پایین، شورت سفیدش از بس خیس شده بود چسبیده بود به کس صورتیش و چاک کسش قشنگ معلوم بود، از رو همون شورت شروع کردم لیسیدن کسش، بوش یه جور خواصی بود، یه بوی بد که دلنشین بود و آدم دوست داشت بیشتر بو بکشه … پاهاشو دادم بالا و شورتش رو درآوردم ؛ کسش یکم مو داشت ولی چون موهای خود آیسا بور بود به چشم نمیومد و لبه های داخلی کسش هم صورتی زده بودن بیرون، چوچول خوشگل و کوچیکش هم بالای کسش خودنمایی میکرد، همون اول چوچولش رو گرفتم و محکم میمکیدم،.. انگاری بهش شک داده باشن کمرش رو از تخت بلند کرد و یه آاااااااااااه بلند کشید و سرمو فشار داد رو کسش،.. منم محکم تر براش میخوردم، قصدم این بود که فقط اون حال کنه؛ … انگشتم رو از اون زیر رسوندم به سوراخ کوچولو تنگ کونش ، همونجور که کسش رو میخوردم انگشتمو آروم کردم تو سوراخ کونش ، ناله هاش شدید تر شده بود خودشو بیشتر تکون میداد؛ یکم که انگشتم رو محکم تر توش فشار میدادم صداش بالا تر میرفت، تا اینکه عضلات کونش و کل بدنش منقبض شدن و با یکم رعشه ای که تو تنش افتاد ارضا شد… یه نگاه به سر تا پاش انداختم، این همون خواهر کوچولوی خودم بود که عاشقش بودم و با کل دنیا عوضش نمیکردم؛ حالا لخت لخت جلوم با یه کس خیس دراز کشیده بود، … رفتم کنارش و دستمو کشیدم رو صورتش که بزور میشد زیر اون موهاش دید… چشمای آبیش رو باز کرد و زل زده بود تو چشمام، لبمو بردم که ازش لب بگیرم، اما سرمو گرفت بین دستاش و نذاشت، گفت: اول باید بگی که عاشقمی! … چون من با تمام وجودم عاشقتم!!! همونجوری سرمو گرفته بود منم موهاشو از صورتش زدم کنار، چشمای قشنگش پر اشک بود، دیگه از اون دختر لوسی که کارش اذیت کردن داداشش بود خبری نبود؛ حالا داشت میگفت که عاشقمه و گریش گرفته بود،… یه لحظه چشماشو بست و تمام اشکاش سر خوردن رو گونه هاش؛ صدام تو گلوم گیر کرده بود، میخواستم بهش بگم عاشقشم و بجز اون کسی رو ندارم، اما دهنم باز نمیشد؛ فقط گریه های اون شدید تر میشد… همه جرأتم رو جمع کردم و گفتم: -عاشقتم آیسا … عاشقتم آجی کوچولو!!! .. . بیشتر از هر کسی تورو میخوام!. . گریش یهو به خنده تبدیل شد و لبشو محکم چسبوند به لبم، قشنگ ترین لحظه عمرم بود .. . بعد از یکمی بوسیدن، دوباره دستمو گذاشتم رو کسش و انگشتمو یکمی کردم توش، سوراخش خیلی کوچیک بود و انگشتم توش نمیرفت؛ آیسا دوباره حشری شده بود، پاشدم و شورتم رو درآوردم و کیرم رو یکمی نگاه کرد و گرفت تو دستش و یکمی بالا پایین کرد و بعد دراز کشید و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن، خوب ساک میزد، آروم و با حوصله و خیلی هم محکم میمکید، واقعا لذت بخش بود مخصوصا وقتی چشماشو میداد بالا و بهم نگاه میکرد،.. نمیخواستم آبم تو دهنش بیاد … کشیدم بیرون و خوابوندمش به پشت، نشستم لای پاش و کیرم رو مالوندم به چوچولش، لب پایینشو گاز گرفته بود هم چشماشو بسته بود، آروم آوردم پایین تر و گذاشتم جلو سوراخش، چشماشو باز کرد و همینجور به کسش نگاه میکرد، تا آخرین لحظه فکرشم نمیکرد که بکنم تو کسش… دلم نمیخواست مال کسه دیگه ای بشه، باید تا آخر دنیا مال خودم میبود، با یکم فشار کیرم انگار رفت تو کوره پردش پاره شد و تا نصف رفت تو کس کوچولوش … جیغش کل اتاق رو برداشت و نفساش یه جوری شد، انگار یچیز راه هواش رو بسته … کیرم همه کسش رو پر کرده بود و بزور توش تکون میخورد و از اون جلو تر هم نمیرفت، آروم شروع کردم عقب و جلو کردن،… به محض اینکه آوردم عقب یه خون لخته شده از کنار کسش ریخت بیرون، زیاد نبود ولی با همون یه ذره هم داشت درد میکشید، سعی کردم سرعتم رو بالا ببرم تا لذتش براش بیشتر بشه، با انگشتم چوچولش رو محکم میمالوندم و تو کسش جلو عقب میکردم؛ .. بعد از چند دقیقه دوباره مثل دفعه اول ارضا شد ولی دیگه حس نداشت و تکون نمیخورد، بخاطر آبش کسش خیس تر شده بود راحت تر بود؛ منم چند لحظه بعد اومدم و ریختم رو شکمش و همونجا افتادم کنارشو بغلش کردم و خوابم برد … .. صبح وقتی پاشدم گیج و منگ بودم و آیسا لخت کنارم دراز کشیده بود و خون لای پاش خشک شده بود و پتو و تشک هم یکم خونی بود و صدای شستن ظرف از آشپزخونه میومد، مامانم بود…

سکس با دختر عمو نازی اینی که می نویسم خیال پردازی نیست واقعیت داره و واسه خودم پیش امده من هیوا هستم الانم 20 سالمه و ای قضیه بر میگرده به 2 سال پیش من یه دختر عمو دارم که تو خوشکلی از هیچی کمی نداره فقط یه مشکل داره و اینم سینه هاش کوچیکن قدش 170 و بدنش گوشتی و کمر باریک کونی تپل و خوشکل داره که من عشقش هستم اون هم بازیه دوران بچگیم بود و با هم خیلی راهت بودیم تا اینکه خونشون به خاطر کاره عموم رفت شهر دیگه من نزدیکه یه سالی ندیدمش که ناگهان بدون خبر امدن و یه دو سه روزی خونه ما بودن که یه دفعه خبر امد که مادره زن عموم مریزه و تو بیمارستانه امنا با ماشین رفتن و من و دختر عموم خونه تنها موندیم امن یه سالی از من بزرگتر بود نزدیکایه نیمه شب بود که زنگ زدن که نمیان و من و نازی خونه تنها موندیم منم که از خدا خواسته اینو بهش کفتم اما خدایش خیلی بد اخلاق و مغرور بود یه کم منمن کرد و گفت خوابم میاد منم که با رعایت اخلاق جاشو بردم یه اتاق دیگه و منم تو اتاق خودم خوابیدم که هنوز نرفته تو جام با ترس و لرز امد که گفت داری چیکار میکنی من میترسم تو اتاق تنهای بخوابم اخه همیشه با خواهرش میخوابید انی گفت منم میام اینجا میخوابم منم گفتم اشکالی نداره دشتم لباسایه زیرم رو میپوشیدم که یه دفه نگام بهش خورد که با یه شلوارک نازک که شرتش ملوم بود و یه کرست رفت زیر ملافه منم به رویه خودم نیاوردم و خوابیدم ساعت 2.5 شب بود که تشنم شد و خواستم برم اب بخورم که دیدم ملافه رو کشده کنار و رو به زمین خوابیده و کون قلمبش بیرون زده از شالوارکش منم دیگه از خود بی خود شدم و اروم دستمو گذاشتم رو کونش که یه دفعه بیدار شد و گفت داری چیکار میکنی منم با بیخیالی گفتم دارم میرم اب بخورم دستم خورد و اروم اومدم بیرون از کناره در بهش نگاه میکردم و کیرمو محکم گرفته بودم با خودم گفتم این بهترین فرسته اما میترسیدم که شاکی بشه بعد ابرومو ببره اما دیگه تحملم تموم شد آروم رفتم کنارش و کسش که زده بود بیرون میمالوندم که یه دفعه بلند شد و بهم خیره شد از ترس نتونستم یک کلمه بزنم اخه از اون زبون دارا بود یه کم که نگام کرد (قیافم خوبه و تا حالا به هرکی گفتم نه نگفته اصلانم خود تعریفی نیست) و بعد یه لبخندی زد و گفت هر کاری میخوای انجام بده و پشتشو به من کرد و اروم دراز کشید و کونه خوشکلش زد بیرون حالی به حالی شدم ترسم شد هوس و خوشحالی از کردن کون دختر عمو شلوارشو پایین زدم و کردمش تو کونش یه جیغی کشید و بعد دیگه صداش در نیومد اون شب 3 بار با هم سکس داشتیم و با حال ترین سکسم بود بعد اون قضیه اونا رفتن کانادا و دیگه ندیدمش اما واسم همیشه پیام میزاره که هنوز دوست داره باهاش سکس داشته باشم

زن بابای خیانتکاراسم من سعیده و متولد 71. پدر و مادرم 5 سال پیش از هم جدا شدن. من و پدرم هم برای درس من اومدیم به شهرستان … . من اون موقع اول دبیرستان بودم. پدرم اون موقع 60 سالش بود. یه دختری که من فکر می کردم فقط منشی بابامه , گاهی اوقات می اومد خونمون رو جمع و جور می کرد. من که اون موقع عقلم قد نمی داد. ولی بعد ها متوجه شدم که صیغه ی بابام بود. عمم و دختر عمم همیشه تو هر کاری , چه درست چه غلط , از پدرم طرفداری میکردن و میکنن. این مورد هم یکی از همون موارد بود. شوخی شوخی پای این خانوم به خونه ی ما باز شد و به جای نشایت پدرم , بر حوزه ی ریاست خونه ی ما نشست. من اولا مثل خواهرم دوسش داشتم. ولی وقتی دیدم که چه آدم پر روییه, حالم ازش به هم خورد. این رو هم می دونستم که فقط به خاطر پول بابام داره دنبالش موس موس میکنه. ولی چجوری می تونستم ثابت کنم.یکی از دوستاش که خیلی چیز توپی بود و قضیه اش رو بعداً براتون تعریف میکنم, زیاد می اومد خونه ی ما. خودش متولد 64 بود و دوستش 66. حس کرده بودم که حرفای خاصی بینشون رد و دل میشه, ولی نمی دونستم چی بود و خیلی هم دلم میخواست بدونم. یه ام پی تری پلیر داشتم که صدا رو خیلی واضح و رسا و توووپ ضبط میکرد. یه روز که با دوستش اومدن خونه ی ما, قبل از اینکه بشینن دستگاه رو گذاشتم جایی که همیشه میشستن و خودم هم به بهونه ای رفتم بیرون تا بتونن راحت با هم صحبت کنن و صداشون ضبط بشه. بعد از 3-4 ساعت اومدم خونه و دیدم رفتن بیرون. داستگاه رو بردم و وصل کردم به کامپیوتر. هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که دیدم صحبتشون شروع شد. تا آخرش نزدیک دو ساعت و نیم بود. تمام این دو ساعت و نیم نقشه ی پول بابای بدبخت منو میکشیدن. هیچ جا رو نمیدیدم. خون جلوی چشمام رو گرفته بود. دلم میخواست هر زودتر بذارم بابام هم گوش بده. سوم دبیرستان بودم. بعد از این که عصبانیتم خوابید یه فکر بهتر به سرم زد. اون صذا رو تو تمام فلش ها , هارد ها و هر جای دیگه ای که داشتم کپی کردم. شب که اومدن خونه, خیلی عادی رفتار کردم. روز بعد وقتی فاطمه (زن بابام) از دانشگاهش برگشت, مستقیم رفت تا ناهار درست کنه. از محل کار بابام تا خونه نزدیک 2 ساعت راه بود. به همین خاطر بابام همیشه صبح میرفت سر کار و شب می اومد. به همین خاطر فاطمه همیشه فقط واسه من و خودش غذا درست میکرد. غذا رو گذاشته بود دم بکشه و خودش جلوی تلوزیون بود. دستش رو گذاشته بود روی مبل و کونش رو قمبل کرده بود بالا. لازم به ذکره که بگم هم قیافش تخمی بود هم هیکلش, ولی صورتش یه جوری بود که انگار همیشه حشر داره توش موج میزنه و این بدتر آدمو حشری میکنه. کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد. دلم میخواست تلافی تمام چیزا رو سرش در بیارم. رفتم جلو و از پشت چسبیدم بهش. خواست برگرده که نذاشتم و با دو دست از پشت سینه هاشو گرفتم. ترسیده بود, گفت: چیکار میکنی کثافت ولم کن. ولی این حرفش بیشتر حشریم کرد و گفتم : می خوام جرت بدم جنده. با این حرفم حسابی ترسیده بود و شروع کرد به جیغ و ناله. منم سریع شرت و شلوار خودم و اونو کشیدم پایین. با ناله و زاری میگفت: اگه همینجا تمومش کنی قول میدم که به بابات هیچی نگم. منم گفتم : آره جون عمت. تازه اون موقعی که واس بابای من نقشه میکشیدی باید فکر اینجا ها رو میکردی. برق از سرش پرید. ترسش دو برابر شد. تمام اینا منو اونقد حشری کرده بود که تو عمرم کیرم رو به اون گندگی ندیده بودم. مستقیم گذاشتم دم کونش و خواستم فشار بدم که خودش رو جمع کرد.منم چون کیرم خشک خشک بود نمی تونستم بیشتر فشار بدم. یه تف جانانه زدم رو کیرم و گذاشتم دم کسش. وقتی فکر کرد میخوام بکنم تو کسش خودشو ول کرد. به محض این که ول کرد دوباره آوردم دم کونش و سریع تا ته فشار دادم تو. جیغ و گریش رفت هوا. چه کون داغی داشت. من تا اون موقع کسی رو نکرده بودم. یه حس عالی بود، مخصوصاً این که شهوت با نفرت قاطی شده بود. با تمام وجودم ازش نفرت داشتم. شروع کردم به تلمبه زدن. با تمام قدرتم میکردمش. دستمو از زیر لباسش کردم تو و سینه هاش رو گرفتم. حالا با سینه هاش میکشیدمش به سمت خودم و با ضربه های کیرم دورش میکردم. اونم فقط داشت گریه و زاری میکرد. دلم داشت خنک میشد. کمتر از یک دقیقه آبم اومد و تلافی کاراشو خالی کردم تو کونش. ولی دست بر نداشتم. همون جوری دوباره داشتم تلمبه میزدم. ابم هم از بغلای کیرم میزد بیرون که هم منو حشری تر میکرد و هم را کردن رو راحت تر. بعد از یک ربع دوباره داشت آبم میومد. صدای گریش هم دیگه خفه شده بود و فقط هق هق میکرد. در آوردم، نشوندمش و تمام آبم رو زورکی ریختم تو دهنش. دو سه تا کشیده زدم تو صورتش و مجبورش کردم بخوردش. بعد رفتم تو اتاق و فاطمه هم همونجا نشست و شروع کرد به گریه کردن. موبالم رو آوردم و صدای ضبط شده اش رو براش گذاشتم. بهش هم گفتم که اگه به کسی چیزی بگه، کونش پاره میشه. البته باید گفت پاره تر. از اون به بعد هر وقت دلم میخواست یه کونی میکرم. بعداً مجبورش کردم که برام ساک هم بزنه. ولی هیچ وقت از کس نکردمش. چون دوست نداشتم لذت ببره. بعد از اینکه دانشگاهش تموم شد، برگشت به شهر خودش ؛ همون شهری که ما قبلاً زندگی میکردیم. تمام نقشه هاش هم نقش بر آب شد؛ چون یک سال و نیم بعد کی هجده سالم تموم شد، از بابام خواستم که تمام از اموالش به من وکالت تام بده. اونم این کارو کرد که در این صورت این اموال فقط قابل انتقال به من بود. اینم ماجرای زن بابام بود. ماجرای دوستش و دختر عمه ی خایه مالم رو بعداً با همین تاپیک وارد سایت میکنم. اگه شماها هم زن بابا دارین؛ یه آتو مثل من گیر بیارین و حالشو بگیرین. چون واقعاً شهوتناکه.امیدوارم خوشتون اومده باشه.

خودشو به خواب زده بود … سلام دوستان اسم من سعیده و اولین باره که واسه شما خاطره می فرستم . امیدوارم خوشتون بیاد و در مورد کارم نظر بدید . من 26 سالمه و با مادر و برادرم در یک آپارتمان دو طبقه زندگی می کنیم . برادرم از من دو سال بزرگتره و به تازگی با دختر یکی از اقوام ( آیدا ) ازدواج کرده . آیدا دختر فوق العاده زیباییه که توی خوشگلی زبانزد فامیل شده . هیکلش بسیار روی فرمه . باسن بزرگش به زحمت توی شلوارش جا میشه . سینه هاش اونقدر برجسته و بزرگند که حتا از زیر مانتو هم چشمو خیره می کنه . خلاصه از روزی که پای آیدا توی خونه ما باز شد من یه آدم دیگه ای شدم … یه حس عجیب و تازه ای رو در وجودم احساس می کردم که هر چی سعی می کردم باهاش مبارزه کنم ، نمی شد . بی تعارف هر وقت آیدا رو می دیدم حشرم می زد بالا . به خصوص که آیدا به خاطر فرهنگی که توش بزرگ شده بود بسیار راحت و خودمونی توی خونه رفت و اومد می کرد . بار ها شده بود توی موقعیت های جورواجور وقتی از کنارم رد می شد بدنش رو لمس کرده بودم . حتا یکبار به خاطر اینکه سرما خورده بود شونه هاشو ماساژ داده بودم که خدا بهتر میدونه بعدش چه حالی بر من گذشته بود و تا چند روز خیال بدن نرمش از ذهنم خارج نشده بود . عموما یه شلوار نخی گشاد یا یه شلوار چسبون تنگ می پوشید و پیراهن یخه بازی به تن می کرد که همیشه چاک سینه هاشو نمایان می کرد . اونم سینه های درشتی که تماشای اونها هر بیننده ای رو به خاک سیاه می نشوند . بارها به خاطر احساسی که داشتم خودم رو سرزنش کرده بودم . که به هر حال آیدا زن برادرم بود و اینجور فکر ها اذیتم می کرد . ولی خب چه می شود کرد که هر کاری می کردم تصویر هیکل آیدا از جلوی چشمام کنار نمی رفت . بگذریم . برادر من سالها بود از بیماری قلبی رنج می برد و هراز چند گاهی دچار حمله های شدیدی می شد که مجبور بود چند روزی رو در بیمارستان تحت مداوا قرار بگیره . ( البته آیدا قبل از ازدواج این قضیه رو می دونست ولی عاشقیته دیگه … ) داستان از اونجایی شروع شد که توی محل کارم مشغول کار بودم … ( من مدیر روابط عمومی یک شرکت صنعتی ام ) که یهو موبایلم زنگ خورد . مادرم بود که با دستپاچگی خبر بد شدن حال برادرم رو بهم می داد . به سرعت سوار ماشینم شدم و خودم رو به خونه رسوندم و به سرعت برادرم رو به بیمارستان بردم . توی بیمارستان برادرم رو به سرعت به سی سی یو منتقل کردند . آیدا اصلا حال خوبی نداشت و مدام گریه می کرد . اولین باری بود که برادرم تا این حد حالش بد می شد . من به خاطر اینکه به نوعی به این مشکل عادت کرده بودم سعی می کردم هر جوری شده آیدا رو آروم کنم . پس از یک ساعت دکتر برادرم خیال همه ما رو راحت کرد و خبر داد که حال برادرم خوبه و فقط باید دو سه روزی تحت مراقبت باشه . قرار شد مادرم اونشب پیش برادرم بمونه که آیدا اصلا حال مناسبی نداشت و هر چه برای موندن اصرار کرد مادرم بهش اجازه نداد . با آیدا سوار ماشین شدم و راه خونه رو پیش گرفتم . وقتی به خونه رسیدم به آیدا گفتم : بالا نرو بیا همین پایین که اگه خبری شد برگردیم بیمارستان .با ناراحتی گفت : مگه ممکنه باز حالش بد بشه ؟گفتم : نه بابا بهر حال تو با این وضعیتت صلاح نیست تنها بمونی . امشب بیا توی اتاق من بخواب .آیدا قبول کرد و برای عوض کردن لباس هاش به طبقه بالا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت . وقتی دیدمش یهو جا خوردم . شلوارک تنگ سفیدی پوشیده بود که علاوه بر نشون دادن برجستگی باسنش شورتش هم از زیر اون پیدا بود . پیرهن تکمه دار سفیدی هم تنش بود که به خوبی ویترین سینه های بزرگش شده بود . تا اون لحظه به هیچ عنوان به سکس فکر نمی کردم ولی با دیدن آیدا توی این لباس دوباره اون افکار همیشگی توی مغزم پدیدار شدند . خیلی دلم می خواست امشب که موقعیتش جوره کاره رو یکسره کنم ولی یه ترس عجیبی هم این میون وجود داشت که مانعم می شد . بهر حال شام رو خوردیم و برای خوابیدن آماده شدیم . آیدا توی اتاق من روی تخت خوابید و من توی هال سرگرم تماشای ماهواره شدم . چند ساعتی که گذشت یه نگاهی به ساعت انداختم . ساعت از دو شب هم گذشته بود خمیازه ای کشیدم و خودم رو آماده خواب کردم . یک هو فکری از خیالم گذشت . به آرامی به طرف اتاقم رفتم . در رو به آرومی باز کردم . توی نور کمرنگ شبخواب اتاق هیکل زیبای آیدا رو می دیدم که مثل یک پری زیبا روی تخت به خواب رفته . آیدا به خاطر گرمی هوای اتاق چیزی روی خودش نیانداخته بود و تکمه های پیراهنش رو هم باز کرده بود . و همین باعث شده بود سینه های قشنگش معلوم بشه . حشرم خیلی بالا زده بود . به آرومی خودم رو به تخت رسوندم و کنار آیدا روی زمین کنار تخت نشستم . همینطور زل زده بودم به آیدا . انگار از تماشای هیکل قشنگش سیر نمی شدم . عطر تنش همه اتاق رو پر کرده بود . دست هام رو به آرومی روی رون هاش گذاشتم . دستهام بدجور می لرزید . از فکر اینکه آیدا بیدار بشه بد جور می ترسیدم . تمام جراتم رو جمع کردم و دستم رو به آرومی تکون دادم . وای چه رون های نرمی داشت . شق کرده بودم و کیرم داشت شورتم رو جر می داد . شهوت کورم کرده بود . به آرومی دستم رو گذاشتم روی کونش . عرق کرده بودم . باورم نمی شد کون آیدا الان زیر انگشتای من باشه . اونقدر بزرگ و نرم که قابل تعریف نیست . آیدا غلتی خورد و روی شکم خوابید . سکته کردم . گفتم الانه که بیدار بشه و من رسوا بشم . سریع دستم رو برداشتم. ولی به خیر گذشت و بیدار نشد . گفتم بی خیال بشم و برم ولی کون خوشگل آیدا مانعم می شد . علی الخصوص الان که روی شکمش خوابیده بود و کون نرمش داشت به من با زبون بی زبونی می گفت : خره دیگه چی میخوای ؟ بیا منو لمسم کن . کون به این نرمی رو از دست نده . بیا دستتو بکن زیر شلوار و منو لمس کن . داشتم دیوونه می شدم . دلم و زدم به دریا . گفتم بزار هر چی میخواد بشه . آروم رو لبه تخت نشستم . با سر انگشتام لبه پیراهن آیدا رو دادم بالا و دستم رو گذاشتم روی کمرش وای چه بدن نرم و گرمی داشت . تا چند لحظه دستم رو تکون ندادم . بعد به آرومی انگشتام رو کردم زیر شلوار آیدا . دستم رو نگه داشتم که بیدار نشه وقتی مطمئن شدم که خوابه دستم رو فرو کردم زیر شلوارش . وای کون نرمش دیوونم کرده بود . گرمای کون بزرگش داشت منو دق مرگ می کرد . دیگه حرکاتم دست خودم نبود . دستمو بیرون آوردم و به آرومی شلوارشو تا نصفه کشیدم پایین . شلوارک تنگش کارو سخت تر می کرد و من تا اومدم شلوارک پایین بکشم ده دقیقه ای طول کشید . توی این مدت همش نگران بودم نکنه آیدا بیدار بشه . شلوارکشو که پایین کشیدم نوبت به شرتش رسید . شورتش رو به آرومی کشیدم پایین . باورم نمی شد . جلوی چشمام زیباترین کون دنیا داشت رخ نمایی می کرد . هر کاری کردم بیشتر پایین بکشمش نمی شد . توی این هول و هوا بودم که آیدا یهو غلتی خورد و روی پهلو خوابید . مردم و زنده شده . از ترس کیرم خوابیده بود . چند لحظه تکون نخوردم . وقتی دیدم خبری نشد توی دلم کلی از آیدا تشکر کردم که با این کارش باعث شد من راحت بتونم شلوارک و شورتشو پایین بکشم . همین کارو کردم . ولی به محض اینکه با احتیاط اونها رو پایین کشیدم آیدا دوباره غلتی زد و روی شکم خوابید . حسی بهم می گفت آیدا خواب نیست و بیداره ولی کی جرات می کرد از این قضیه مطمئن بشه ؟ حالا روبروم زنی بود که شلوار و شورتش رو تا زیر رونهاش پایین کشیده بودم . کون و کس به این زیبایی حتی توی پورنوهای لبنانی هم ندیده بودم . کس قشنگش درست لای رون های نرمش خودنمایی می کرد . به آرومی دستم رو روی کون آیدا کشیدم . و انگشتام رو به آرومی لای چاک کونش بردم و با احتیاط به کسش نزدیک کردم . همین که دستم به کس آیدا خورد . رعشه خفیفی رو توی بدنش احساس کردم . دستم رو جلوتر بردم و لبه های کسش رو لمس کردم . که یکهو صدای “”” آهی “”” به گوشم خورد و به دنبال اون تکونی که آیدا به خودش داد . شصتم خبر دار شده بود که آیدا دیگه بیداره و متوجه همه چیز هست . فهمیدم از اون جایی که خودش بهم کمک کرد شلوار و شورتشو پایین بکشم بیداره . کمی جرات گرفتم . لب هام رو به آرومی چسبوندم روی کونش و یه بوسه کوچولو برداشتم . دیدم خبری نشد . کنارش روی تخت دراز کشیدم آیدا غلت خورد و پشتشو به من کرد . فهمیدم که خود خانوم هم مشتاقه و داره له له می زنه ولی خودشو به خواب زده . گفتم بی خیال . اتفاقا اینجوری من هم راحت ترم . حالا که خودش هم مشتاقه پس دیگه منتظر چی باشم ؟ انگشت هامو خیس کردم و به آرومی کشیدم لای چاک کونش . دستمو به سوراخ کونش نزدیک کردم و اونو لمس کردم . . دستم رو بیرون اوردم و کردم لای رونهای نرمش و کسش رو حس کردم . کمی با لبه های کسش ور رفتم و انگشتم رو توی کسش فرو کردم . حالا دیگه مطمئن بودم بیداره و داره لذت می بره . به آرومی از پشت تکمه های پیرهنش رو باز کردم و به مکافات پیرهنش رو در اورم ( آخه هیچ جوری همکاری نمی کرد و اصرار داشت خودش رو به خواب بزنه ) رو به جلو خوابوندمش و سوتینشو باز کردم . وای دو تا سینه بزرگ و برجسته جلوی چشمام یهو تولوپی از سوتین بیرون افتاد . سینه هایی که خوابشون رو می دیدم . سینه هاشو گرفتم توی دستم و شروع کردم به مالیدن . نوک سینه هاشو کردم توی دهنم و شروع به خوردن کردم . مثل مار به خودش پیچ می خورد و لذت می برد . خودم هم لخت شدم و به آرومی خوابیدم روی آیدا . لبهامو گذاشتم روی لبهاشو شروع به مکیدن کردم . با انکه این بوسه یکطرفه بود کلی به من حال می داد . به ارومی شروع کردم به خوردن بدنش از گوش هاش شروع کردم تا به سینه هاشو شکمشو کسش رسیدم . سرمو کردم بین پاهاش . خود آیدا لای پاهاشو باز کرد . لبهامو گذاشتم روی کسش و شروع به خوردن کردم . صدای نفس هاش تند شده بود . چوچولش زیر زبون من چپ و راست می شد و لذت می برد . کسش عطر فوق العاده خوبی داشت . تازه اصلاح کرده بود . کسی که بی تعارف انگار اندازه دو تا کف دست بود . انگشتمو با آب دهن خیس کردم و فرو کردم توی کسش . کسش تنگ تر از اون چیزی بود که همیشه توی رویاهام تجسم کرده بودم . سر کیرم رو که از شدت شق بودن داشت می ترکید رو خیس کردم و گذاشتم دم سوراخ کسش . کمی با کیرم به سوراخش ضربه زدم و بعد به آرومی سرش رو فرو دادم تو . جیغ آرومی زد و تموم عضلاتش شل شد . ارضا شده بود و آب کسش از دو طرف کیر من بیرون زده بود . کمی صبر کردم . چند لحظه که گذشت کیرم رو به آرومی فرو کردم داخل کسش . انگار کسش تمام حجم کیر من رو بلعید . کیرم رو تا ته کرده بودم توی کس تنگش . کسی که از شدت داغی مثل کوره می موند . آیدا خودش به آرومی بدنش رو پایین و بالا می کرد و مشخص بود بی نهایت داره لذت می بره . شروع کردم به تلمبه زدن . آروم آروم سرعتمو زیاد کردم . آیدا پاهاشو بلند کرد و پشت گردن من انداخت . ( ولی هنوز چشماشو باز نکرده بود ) من شروع کردم به وحشیانه تلمبه زدن . صدای برخورد خایه هام با کسش فضای اتاق رو پر کرده بود . من وحشیانه تلمبه می زدم و از تماشای موجی که به سینه های آیدا می افتاد لذت می بردم و آیدا تند تند نفس می کشید و آه و اوه می کرد . داشت آبم میومد . تا اومدم کیرم رو بیرون بکشم آیدا پاهاشو محکم تر کرد و به من این اجازه رو نداد و آب کیر من با فشار خالی شد توی کسش . آهی کشید و خودش رو شل کرد من هم بی حال افتادم روی آیدا . چند لحظه که گذشت دیدم آیدا به آرومی داره کیرم رو از کسش بیرون می کشه . کمی جابجا شدم تا راحت کارشو انجام بده . کنجکاو شده بودم میخواد چیکار کنه . کمی با کیرم بازی کرد تا دوباره آروم آروم شق شد . دیدن این صحنه که آیدا لخت مادرزاد روی تخت خوابیده و با چشمان بسته داره با کیرم بازی می کنه ، برای شق کردن دوباره من کافی بود . آیدا بعد از اینکه کیرم و حسابی دست مالی کرد . غلتی خورد پشتشو به من کرد . باورم نمی شد . یعنی آیدا دوست داشت از کون بکنمش . برق از سرم پرید . زود دست به کار شدم . برش گردوندم روی شکمش . لای لمبه های کونش رو باز کردم و تف بزرگی انداختم دم سوراخ کونش . سر کیرم رو با احتیاط گذاشتم دم سوراخش و کمی فشار دادم . باورم نمی شد کون به اون بزرگی و نرمی تا به این اندازه تنگ باشه . سر کیرم که رفت داخل کمی صبر کردم و بعد آروم روی آیدا دراز کشیدم . کیرم تا دسته توی کون آیدا فرو رفت . تکون سختی به خودش داد که معلوم بود خیلی دردش اومده . کمی صبر کردم تا عضلاتش شل بشه . آیدا آروم کونش را بالا و پایین کرد . چند بار این عملو تکرار کرد و بعد که سوراخش کمی جا باز کرد آروم خوابید . من آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم . الان دیگه سوراخش گشاد گشاد شده بود . من به سرعت تلمبه می زدم و خود آیدا هم با ولع کونش رو پایین و بالا می کرد و کونش اونقدر بزرگ و نرم بود که حس می کردم روی پر قو خوابیدم . لمبه های کونش رو از دو طرف باز می کردم و تلمبه می زدم . تخت همزمان با تلمبه های من پایین و بالا می رفت و تکون می خورد . آیدا پاهاش رو بالا برده بود و هوم و هوم می کرد . ده دقیقه طول کشید تا آبم بیاد .آبم رو تا قطره آخر ریختم توی کونش و همون جا بی حال افتادم روی آیدا . چند دقیقه که گذشت . به آرومی از روی کمرش پایین اومدم و کنار تخت ایستادم . لبش رو بوسیدم و در گوشش گفتم : ممنون… وقتی از دستشویی برگشتم آیدا لباس هاشو پوشیده بود و ملافه رو کشیده بود روی خودش . صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم صبحانه مفصلی تدارک دیده و کنار میز صبحانه واسم یه یادداشت گذاشته : دلم نیومد بیدارت کنم . من رفتم بیمارستان . الان برم بهتره . مادرت بیاد استراحت کنه که دوباره شب بتونه برگرده بیمارستان.از سر کار که برگشتی نرو پایین بیا بالا خونه ما . منتظرتم . قربان تو آیدا

من و خواهرخانممسلام به همه دوستان.حامد هستم,28 ساله.اين يكي از نازترين و بهترين خاطره هاي منه كه اينجا نوشتم.اين خاطره سكس من با خواهر خانممه كه خيلي هم دوسش دارم و اسمش آتنا هست اما هيچوقت باهم سكس نداشتيم.آتنا 22 سالشه و متاهله و 3 سال از خانم من كوچكتره.يه شب آتنا و شوهرش يعني باجناق من و برادرخانمم كه 20 سالشه اومدن خونه ما و قرار شد شب واسه خواب هم همونجا بمونن.منو آتنا دو سه ساليه كه شديد بهم علاقمند شديم منم اونو خيلي دوسش دارم.چون اونيوكه من دنبالش بودم تا باهاش ازدواج كنم دوست داشتم از همه نظر مثل آتنا باشه كه متاسفانه خانم من از اين قضيه مستثني هستن.در هر حال,آتنا برعكس شوهرش خيلي خوشگله,البته خانم من هم همينطور اما آتنا بيشتر.آتنا قد و هيكلش متناسب و متوسطه,سفيد,چشم عسلي و موهاي بلوند و خودمم قد متوسط به بلند و 4شونه اما چاق نيستم.خلاصه شب قرار شد آتنا و شوهرش و برادر خانمم واسه خواب خونه ما بمونن.اونشت آتنا يه تريپ نازو آس حشري كننده هم زده بود.البته آتنا جلوي من اينطوري ميچرخه,يه مانتو چسبان و شلوار جين.قبل از اينكه بخوابيم كلي هم عمدي منو حشري كرده بود مثلا” الكي خم ميشد و سينه هاشو بهم نشون ميداد چون وقتي مانتو و شلوار جينشو درآورده بود يه تاب تنگ تنش كرده بود و يه شلورخواب تنگ سفيد كه وقتي راه ميرفت باسنش بدجوري آدمو حشري ميكرد,رد شورتش كير آدمو بلند ميكرد.خانم من يجورايي ميدونه منو آتنا زيادي باهم ريلكسيم و كلا” زياد دوست نداره منو آتنا بهم نزديك بشيمو در اين مورد منو زياد ميپاد رو همين حساب من بيشتر سعي ميكردم اونشبو نسبت به آتنا بزنم به در بي خيالي و با باجناقمو برادر خانمم صحبت ميكردم.خلاصه قرار شد كه بريم بخوابيم.خانممو آتنا رفتن توي اتاق خواب اما منو باجناقمو برادرخانمم قرار شد توي هال بخوابيم.من اصلا” قصد سكس كردن با آتناو نداشتم يعني نميخواستم 3 بشه يا حتي يه درصد خانمم شك كنه.باجناقمو برادر خانمم زود خوابيدن منم داشتم بايكي از دوست دخترام كه از آشنا هم هست اس ام اس بازي ميكردم كه اتفاقا” اون آتناو ميشناسه.بهش گفتم آتنا اينا اينجان.يكم كه بهم اس زديم اون زد تو خط اس سكسيو بعدش گفت حامد الان چي دلت ميخواد..گفتم الان دلم ميخواد كيرمو بزارم تو كس آتنا,آبمو بريزم تو كسش..چند دقيقه اي نگذشته بود كه ديدم آتنا بهم اس زد..گفت حامد,بيداري..منم بهش جواب دادم آره..چطور..بعد اونم دوباره جواب داد همينطوري پرسيدم..تو همون اس ازم پرسيده بود كه داشتي با سميه اس بازي ميكردي..من كه تعجب كرده بودم جواب دادم آره..اما تو از كجا ميدوني…بعدش بهم گفت كه سميه بهم اس زدو گفت كه داريد اس بازي ميكنيد..از پرسيده بود تو به سميه در مورد من چي اس زدي..منكه ضربان قلبم تند شده بود نوشتم هيچي..فقط گفتم آتناشون خونه ماهستن..تو اس بعدش ديدم همون اسيو كه به سميه داده بودم كه توش نوشته بودم (الان دلم ميخواد كيرمو بزارم تو كس ناز آتناو)واسم فرستاد..يعني سميه اس منو واسه اون فرستاده بود..من خيلي حول شده بودمو ضربان قلبم با آخرين سرعتش ميزد نوشتم,معذرت ميخوام آتناجونم..منظوري نداشتم..و ازش پرسيدم ازم ناراحت شدي..اونم سريع بهم جواب داد نه عزيزم,چرا بايد ناراحت بشم..منكه اصلا” نميدونستم ديگه چي واسش بنويسم ديدم آتنا يه اس ديگه دادو نوشته بود:حامد,كس من خيسه خيسه..اينو كه خوندم كيرم بلند شده بود و فقط داشتم به اين فكر ميكردم كه يجوري منو آتنا باهم سكس كنيم..بعدش منو آتنا چندتا بهم اس زديمو قرار شد من برم تو آشپزخونه بعدش آتنا هم بياد..همين كه من رفتم آتنا هم رسيد..همينكه بهم رسيديم همديگرو بغل كرديمو شروع كرديم به خوردن لبامون..كيرم منم رفته بود لاي پاهاي آتناو از روشلوار به كسش ماليده ميشد.اونم در حاليكه چشاشو بسته بود جفتمون داشتيم از شهوت منفجر ميشديم آتنا آروم پاهاشو باز ميكردو از روشلوار ميخواست كيرمنو بماله لاي كسش..بعدش آتنا بهم گفت حامد من شلوارمو در ميارم تو بزار تو كسم اما نميخوام دراز بكشم آخه ميترسم..شلوارمونو در آورديمو اول آتنا شروع كرد به ليسيدن كير من كه خيس هم شده بود..بعدش من آروم انگشتمو گذاشتم لاي كس آتنا,واي خيسه خيس بود..ديگه نميشد تحمل كرد منم شروع كردم به خوردن كس آتنا..از اونجايكه زياد وقت نداشتيم درحاليكه ايستاده بوديم كيرمو دادم دست آتنا تا خودش بزاره تو كسش..اولش يخورده كيرمو لاي كسش ماليدو بعدش كه كيرم با آب آتنا خيس شده بودو آروم گذاشتم تو كسش..هنوز 2 يا 3 دقيقه نگذشته بود كه ديدم آتنا داره منفجر ميشه و كسشو بيشتر به كيرم فشار ميده.از گرم شدن كيرم فهميده بودم كه آب آتها داره مياد اونم در حاليكه از شدت شهوت نميتونست صحبت كنه فقط بهم ميگفت حامد تورو خدا آبتو بريز تو كسم..با اين حرفاي آتنا آبم خيلي نزديك شده بود و خلاصه وقتي داشتم آبمو ميريختم تو كس آتنا اونم داشت لباي منو ميخوردو جون جون ميكرد..بعدش رفتيم خوابيديم..اين يكي از بهترين خاطرات سكس من است.

گاییدن زن دایی باسن طلا سلام اسم من خسرو و میخام داستان سکس خودم رو با زن دایی خوشکل خودم براتون بنویسم امیدوارم لذت ببریدزن دایی من که اینجا اسمش رو میذارم طلا 27 سالشه و با قد بلند و موهای قشنگ و باسنی در حد ستاره های هالیوود و پستان های خوش دست اناری و جذابیت جنسی فوق العاده از قضا مدرن هم فکر میکنهو آشنایی ما هم روی همین اصول بودارتباط ما با خونه دایی زیاد بود و رفت و آمد زیادی داشتیم که باعث شد من رو به زن دایی علاقه مند بکنه بخصوص وقتی تنهایی و برای کار با کامپیوتر خونشون میرفتم و اون با لباسهای تنگ و راحتی ظاهر میشد اولین حس من وقتی اتشی شد که زن دایی دنبال یک سی دی گشت و خم شد با لباس تنگی که پوشیده بود تمام لپ باسن اندازه وخط کونش رو از فاصله 10 سانتی دیدم این اولین باری بود که یک ابر کون رو جلو خودم با این فاصله کم میدیدم و دوست داشتم با تمام وجودم اون رو در آغوش بگیرم و فشار بدم و تمامی گرما و نرمی باسنش رو حس کنم اما نمیتونستم و برای همین مدتها به فکرش فرو رفته بودم و هر بار به بهانه ای دوست داشتم به زن دایی سر بزنم و اون رو نگاه کنم .یکروز پدر و مادرم داشتن در مورد خاهر زن دایی صحبت میکردند که متوجه شدم انکار یه بوهایی میاد که میشه هم زن دایی رو و هم خاهر بزرگ باسن تر اما نه زیاد خوشکلش رو گاییدبرای همین برنامه خودم رو شروع کردماولین کاری که کردم چشمک زدن به خواهرش در خونه خودمون بود و با لبخند ملیح و سکسی خواهرش جواب گرفت بار دوم تونستم از یک فرصت استفاده کنم و دستم رو در شلوغی خداحافظی به باسنش برسونم که بدون عکس العملی موند تا اینکه در گام سوم به موبایلش زنگ زدم و از علاقه خودم به اون براش گفتم که جواب های سر بالایی میشنیدم اما همین که تونستم طرح دوستی رو با اون بریزم خودش کافی بود دوستی من و خواهر زن دایی ادامه پیدا کرد تا اینکه درست 4 روز بعد از دوستی به یک بوسه آبدار از لپش رسید و در ادامه دوستی تونستم بغلش کنم و با دستم کون مالیش کنم که اون هم خوشش اومد تا اینکه یک روز ظهر از خلوت خونه استفاده کردم و بهش زنگ زدم و اومد خونه خیلی زود کارم رو باهاش شروع کردم چون جذاب ترین اندامش کونش بود و اون هم دختر بود برای همین رفتم سراغ کونش و شلوارش رو کشیدم پایین که صدای زنگ در اومد با کلی بدبختی و استرس دختره رو قایم کردم در رو که باز کردم دیدم زن داییمه و دنبال خواهرش اومده من که لال شده بودم نمیتونستم یک کلمه حرف بزنم برای همین خودش داشت دنبال خواهرش میگشت و بهم گفت چرا اون رو اوردم خونه و من بهش گفتم که خودش راضی شد و اون روز زن دایی کیر من رو نا امید کرد و خواهرش رو برد خونشون تا اینکه 2 روز بعد زن دایی زنگ زد و ازم خواست که برم خونشون دایی خونه نیست و شب تنهایی میترسه ممنم رفتمزن دایی اصلا به روی خودش نیاورد مه چه ماجرایی بین من و خاهرش بوده که من هم جرات نمیکردم در این مورد صحبت کنم تا اینکه زن دایی بمب رو ترکوند و گفت خسرو جون چرا رفتی دنبال خواهرم و من هم با خجالت جواب دادم که زن دایی آخه اون خیلی خوشکل و اندامی بود و من رو هم مجذوب کرد من هم مجبور شدم که به هوسم توجه کنم زن دایی که کلی از سادگی من داشت میخندید گفت اون روز باهاش کاری کردی منم گفتم به خدا من فقط شلوارش رو آوردم پایین که همین رو گفتم و یهو دیدم که زن دایی شلوارش رو کشید پایین و کفت که باقی ماجرا رو باهاش ادامه بدم شوکه شده بودم باورم نمیشد که بزرگترین آرزوی سکسی عمرم رو در دسترس میبینم و اما روش سکس:اولین کارم بوسیدن لپو لب زن دایی بود و در ادامه با بازی کردن با باسنش شرایط رو برای ورود کیرم آماده کردم و با استفاده از روغن تونستم کلاهک کیرم رو از در کونش عبور بدم و تلنبه های اولیه رو شروع کردم با نازی که می اومد تنها 20 ثانیه ابم رو آورد و در ادامه ماجرا این زن دایی بود که با ساک زدن و کس دادنش من رو خوشبخت کرد.النم که میبینمش دستم رو لای کونش میذارم و گرمای کونش رو حس میکنم.

خاطره من و زن عمو جانم سلام من بابک هستم ومیخواهم خاطره خودم وزن عموم را برایتان بگویم آن زمان من سرباز بودم ودرشهرستان خدمت میکردم من یک زن عمو دارم که هیکل مناسبی دارد ومن ان روزها در خانه آنها بودم من چند وقتی بودکه تو کف زن عموم بودم تو روزهایی که میگذشت میدیدم کهعمداً لباسهای زیر خودشو جلو دید من میگذاشت تا من آنها را ببینم من هم در فرصت مناسب وزمانی که کسی منو نمیدید آنها رو به کیرم میمالیدم و با آنها حال میکردم و این کارهای من از چشم زن عموی عزیزم پنهان نبود و او میفهمید که من به لباسهای زیر او دست میزنم یک روز که من در حمام بودم وداشتم به یاد لباسهای زیر او و کون خوش فرمش جلق میزدم زن عموم پشت در حمام اومد و گفت بابک جان میخوای کمرتو لیف بزنم من تا اومدم بگم نه اون وارد حمام شد من هم که فقط شورت پام بود خیلی جا خوردم نا خوداگاه دستم روی کیرم رفت چون از داخل شورتم داشت میرد بیرون و زن عموم متوجه اون شده بود به روی خودش نمیاورد من پشتمو به زن عموم کردم و اون لیفو دستش گرفت شروع کرد به لیف کشیدن کمرم و همینطور که کمرمو لیف میکشید یک مرتبه شورتم پاین اورد و کونمو لیف کشیدوقتی پشتم تموم شد گفت برگرد من هم که خیلی خجالت میکشیدم گفتم نه خودم میتونم دستت درد نکنه که گفت چرا خجالت میکشی من تو رو از بجگی بزرک کردم و مثل مادرت میمونم منم که کیرم بلند شده بود نمیدونستم چی بگم یه مرتبه خودش منو برگردوند و متوجه کیرم شد و به رو خودش نیاورد و شورع به لیف کشیدن شد از بالا که به پایین میومد یه مرتبه دستش به کیرم خورد وچند ثانیه رو کیرم مکث کرد من متوجه اون شدم که با دو چشمش به کیرم زل زده بود بعد یه نگاهی به من کرد و گفت بزرگ شدی ها خوش به حال کسی که زن تو بشه منم که دیدم بدش نیومده بهش گفتم دوسش داری گفت کی رو گفتم کسی نه کیرم رو میگم گفت اره خیلی دلم میخاد مال من باشه منم بهش گفتم مال تو هر کاری که میخای بکن زن عموم که منتظر همین حرف بود زود شروع به خوردن کیرم کرد همینطور که کیرم رو میخورد منم با سینه هاش بازی میکردم و شروع به لخت کردنش کردم وبا سینه هاش ور میرفتم بعد شروع به خیس کردنش کردم وبا آب وصابون کسش رو شستم وشروع به خوردن کسش کردم که صدای ناله اش بلند شد منم که نمیتونستم طاقت بیارم کف حموم درازش کردم سر کیرمو گذاشتم در کسش و یهو فشارش دادم که صدای دادش بلند شد شانس آوردم که اون زمان کسی خونه نبود منم شروع کردم به تلمبه زدن همینطور که تلمبه میزدم داد میزد بکنم منم تلمبه میزدم وبا صابون بدنشو لیز میکردم که دیدم بی حال شد و من بهش گفتم برگرد کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و آرام داخش کردم که یه آهی کشید ولی از شدت بی حالی چیزی نگفت منم شروع کردم به عقب وجلو کردن کونش تقریباً گشاد بود راحت میتونستم عقب وجلو کنم که بعد از دو دقیقه ابم اومد و من همشو داخل کونش خالی کردم و بی حال رو زن عموم افتادم ومحکم بوسش کردم و ازش بابت این سکس تشکر کردم این بود خاطره من وزن عموجانم.

خواهر مهربان و برادر … سلام به همه خوانندگان عزیز اسمم بیژن هست و با خواهرم شیرین تو یه خانواده چهار نفری تو یکی از محله های قدیمی تبریز تو خونه ای که از بابا بزرگم گرفته تا من که در و دیوارش واسمون خاطرست زندگی می کنیم ولی شاید عجیبترین خاطره بین همه اونایی که تو این خونه به دنیا اومدن و بزرگ شدن ماله من و خواهرم باشه. چند سال قبل بود من سال دوم معماری بودم و شیرین ساله سه پزشکی.هر دو مون به رشته هایی که دوست داشتیم رسیده بودیم.درسته من و خواهرم با هم بزرگ شدیم ولی روحیات و افکارمون کاملا از هم متفاوت بود مثلا اون وقتی یه مرده رو کالبد شکافی می کردن حس خاصی بهش دست نمی داد و راحت تو خونه واسمون تعریف می کرد ولی من کلا رمانتیک و اهل ذوق بودم و از شکستن شاخه یه درخت ناراحت می شدم. بریم سراغ اصل داستان. یه شب سرد پاییز بودو بارون همه جا رو خیس کرده بود من با رفیق های دوران دبیرستانم که الانم با هم ارتباط داریم نشسته بودیم تو پارک و داشتیم چایی می خوردیم. آرش گفت بچه ها می خوام یه داستانی واستون بخونم که یارو چطور خواهرشو می کنه و …… خلاصه آرش داستانو خوند همه خیلی عادی از هم جدا شدیم و راه افتادیم به سمت خونه هامون. منم که عادت داشتم واسه پیاده روی یقه پالتومو دادم بالا و یه سیگار روشن کردمو تو اون هوای غمناک پاییزی راه خونه رو پیش گرفتم شب بود و مغازه ها کم کم آماده بستن می شدن خ.شهناز بودم که گوشی زنگ خورد و دیدم شیرین هست که می گه مامان بابا دارن میرن زود بیا خونه یه کم نگران شدم و یه تاکسی گرفتم توی ماشین فکر داستان آرش و خواهرم شیرین و دلشوره تلفن شیرین همه قاطی شده بودو یه حال خاصی داشتم خلاصه بعد از هزار جور فکر سکسی و فانتزی و …. رسیدم خونه دیدم بله بابا مامان حاضرند می خوان برن تهران واسه مراسم یکی از فامیلای زن عموم که فوت کرده بود. عمو اینا هم اومدن و باهم راه افتادن رفتن.من موندم و شیرینم و هزار تا فکر ناجور.من با شیرین همیشه راحت بودم و با هم همه جور شوخی کرده بودیم حتا یادم میاد که یه بار منو به زور نیمه لخت کرد (فقط شورت داشتم)به بهانه اینکه می خواد اسکلت بندی یه مرد و ببینه. بعد از خوردن شام رفتم پیش شیرین تا تنها نباشیم.شیرین داشت درس می خوندو من داشتم نگاهش می کردم.داشتم اندامشو نگاه می کردم و با خودم می گفتم خاک تو سرت که خواهرت همیشه با تو هست و تو غافلی ازش.شیرین نگاه خیره منو به بدنش می دید و اونم حالا کتاب و ول کرده بودو منو نگاه می کرد یهو گفت تو چته امروز گفتم تشنم هست رفت واسم آب بیاره و من تازه داشتم به باسن نسبتا بزرگش توجه می کردم که با هر قدمش انگار یه سیخ می کردن توی دل من.اومدو آب و خوردمو گفتم می خوام ازت یه طرح بکشم (نقاشیم خوبه) شیرینم گفت باشه بکش. منم دل و زدم به دریا و گفتم می خوام عکس لختی تو بکشم. یه نگاه چپی بهم کرد و گفت نمی شه.بهش گفتم یادت میاد به بهانه درس لختم کردی.حالا هم نوبت منه خلاصه از من اسرار و از اون انکار بعد از کلی خواهش و تمنا قبول کرد پیراهنشو در بیاره و با سوتین بشینه طراحی من یه یک ساعتی طول کشید و اونم کلافه شده بود.دیر وقت بود که عکسم تموم شد و گفت برو دیگه می خوام بخوابم. بهش گفتم شیرین عزیزم امروز می خوام تو بغلت بخوابم اونم یه کشیده تحویلم داد و گفت زود برو بیرون منم خیلی عصبانی شدم محکم زدمش زمین و بزور همون پیراهنشو و سوتینشو کشیدم پاره کردمو شروع کردم به بوس کردن گردن و بالای سینه هاش شیرینم هی گریه می کرد و ازم خواهش می کرد این کارو نکنم منم کلا کر شده بودم هیچی نمی فهمیدم اونقدر سینه ها و گردنشو بوسیدمو و خوردم که گریه هاش تبدیل شده بود به آه کوچیک دیگه به خودم جرات دادم اومدم بالا و لبم و گذاشتم رو لبش انگار همون شیرین ده دقیقه پیش نبود لباش طعم عسل می داد نفس هاش عطر بهشت کم کم اون خوی حیوانی من کنار رفته بود و حس عشق جاشو گرفته بود با عشق صد برابر شروع به کار کردمو شیرینم انگار دیوونه شده بود و مجنون وار ازم لب می گرفت تا می خواستم بیام پایین و سراغ سینه هاش موهامو می گرفت منو می کشید بالا و لبشو می گذاشت روی لبام یه نیم ساعتی همین طور از هم لب می گرفتیم دیگه خسته شده بودم شیرینو زدم کنار اومدم پایین تخت و شلوارشو آروم کشیدم پایین از انگشتاش شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن همه پاهاشو با دقت هر چه تمام لیسیدم و رسیدم به شورتش . شورتش خیسه خیس بود مثل اینکه یه لیوان آب ریختی توش دماغمو بردم نزدیک بوی کسش داشت دیوونم می کرد این بوی خوش رو بهترین عطرهای دنیا هم نداشتن خواستم شورتشم در بیارم که یهو صدای شیرین منو به خودم آورد که گفت: تو نمی خوای لخت بشی! گفتم زحمتش به گردن شما در یه چشم بهم زدن لختم کردو کیرم و گرفت دستشو یه بوس از سرش کرد خودم تا حالا کیرمو به این بزرگی ندیده بودم. زدمش کنار و پریدم رو کوسش حالا نخور کی بخور ترشحات کسش مثل یه شیر تو دهنم باز شده بودو تمومی نداشت شیرین داشت جیغ می زد و التماس می کرد که بکنمش! برش گردوندم به پشت یه تف به سر کیرم یه تف دیگه به سوراخ کونش انداختم که یهو برگشت گفت چیکار می کنی!؟ گفتم مگه نمی خواستی بکنمت؟ گفت جایی که کوس هست چرا از کون گفتم مگه تو اوپنی؟ گفت نه حلقوی ام مگه نمی بینی منم گفتم من که سر در نمیارم کله کیرمو گرفتم به هزار زور زحمت کردم تو کوسش انگار کوره آجر پزی بود داغ داغ داشتم می سوختم با چند تا عقبو جلو آبم اومدو کشدم بیرون با سرعت و شدت باور نکردنی پاشید رو کمرش. همونجا بیهوش افتادمو نمی دونم کی خوابم برد. لنگ ظهر بود از خواب بیدار شدم و نعشه شب هنوز تو وجودم بودو عشقم شیرین رو صدا میزدم. ولی هرچی صدا زدم خبری نبود. با نگرانی از اتاق رفتم بیرون و یه کاغذ کوچیک با این عنوان روی میز آشپزخونه دیدم: “تو پست ترین آدمی هستی که تو زندگیم میشناسم که حاضر شد با خواهرش این کارو بکنه.من رفتم خونه خاله دیگه نمی خوام ببینمت.” اعصابم ریخته بود به هم و هی بهش فحش می دادم که کی دیشب جیغ میزد بکن بکن ….. لباسامو پوشیدم تو حیاط یه سیگاری روشن کردم گیج و منگ رفتم تو خیابونا.راهمو انداختم به محله راسته کوچه و مستقیم رفتم خونه دوستم که تنها زندگی می کرد. درو زدم و گفتم احمد آقا مهمون نمی خوای.احمد آقا یه مجرد 37 ساله بود که دوتایی باهم خیلی رفیق بودیم و دوست پیمانه ام بود. تا رفتم تو حالمو دید و گفت چی شده که من شروع کردم به گریه فقط گریه می کردمو و می گفتم کاری کردم که عزیزترینم منو ترک کنه.احمد دستمو گرفت و به زور برد تو رفتیم تو خونه و به یه چشم بهم زدن احمد بساط پهن کرد و پیاله هارو پر ….. دیگه اونقدر خورده بودم که پر کشیده بودم به یه عالم دیگه از زمین و زمان هیچی حالیم نمی شد وردم فقط یه شعر بود: امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم/غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم/قصه عشق بگوش منه دیوانه چه خوانی/ بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم. ساعت 10 شب بود تو عالم مستی از احمد خداحافظی کردمو راه خونه رو پیش گرفتم.مسیرم تا خونه یه راه مستقیم مستقیم بود.مردم داشتن بعد از یه روز کاری سخت به خونه هاشون می رفتن اما من با کوله باری از غم و اندوه در حالی که پیاپی سیگار می کشیدم و به زمین و زمان فحش می گفتم به سمت خونه روان بودم. دیگه رسیده بودم خ.شهناز ( دوستای تبریزی می دونن چی می گم) هوا سرد و برگها زرد و عاشق و معشوق ها دست به دست و…من تنها و غمگین با سیگاری به لب داشتم از کنار خیابون حرکت می کردم یهو یه نور قرمز گردون منو به خودش آوردو برادرای غیور نیروی انتظامی با دیدن قیافم بدون هیچ سوالی سوارم کردنو بردند. شب تا سحر مهمونشون بودم که گاه گاهی با حرکات موزون رزمی از من استقبال می کردن. بعد از کلی پذیرایی اجازه دادن که یه تماس بگیرم.زنگ زدم بابامو قضیه رو گفتم.اونم انصافا همون نصفه شب حرکت کرده بود و تخته گاز اومده بود.بعد از اومدن بابام و دادن یه وجه قابل توجهی حق الزحمه به برادران غیور نیروی انتظامی منو آورد بیرون و خواست ببره خونه که من مخالفت کردم و گفتم دیگه نمی خوام خونه بیام و ماشینو ازش گرفتم و روندم باغمون.یه سه سالی بود که من اونجا زندگی می کردمو و هفته ای یه بار خانواده واسه دیدن من میامدن باغ البته شیرینم دیگه از من کینه ای نداشت و باهم تقریبا عادی شده بودیم . بعد یه چند وقت شیرین ازدواج کردو رفت سر خونه زندگیش بابام واسه من یه خونه مستقل گرفت و منم برگشتم تبریزو درسمو تموم کردم (البته 6 ساله ).

سکس با مامان کون گندهسلام من اولا اسم واقعیه خودمو نمیگم و تمام اسم های داخل این داستان الکیه ولی داستانش عین واقعیته.خوب اسم من آرش 25سالمه و تیپ دختر کشی دارم.یک مامان دارم اسمش سمیراست با یک کون گوشتی و بزرگ که هروقت راه میره مثل ژله بالا و پایین میره.داستان من با مادرم بر میگرده به دو سال پیش.و برای دومین بار داشتم سکس رو تجربه میکردم که بار قبلیش با دوست دخترم بود که ترکم کرد.من اصلا به فکر سکس با مامانم نبودم که اومدم تو این سایت و وقتی که داستان بچه ها رو خوندم کم کم به فکر این افتادم که یک جوری کون مامانمو بکنم.اول کار بگم که من ۲تا خواهرم دارم که هردوشون به مرحمت الهی رفتن خونه بخت.بابام هم که یک شرکت داره و بیشتر مواقع خونه نیست.راستی سن مامانم و نگفتم مامانم ۴۲ سالشه ولی خدا شاهد مثل زنای ۲۴ ساله میمونه.داستان سکس من با مادرم از اونجایی شروع شد که بابام میخواست به سفر خارج بره و دستگاه بخره.شب اولی که بابام رفت من تو این سایت بودم و دوباره داستان بچه ها رو خوندم تا ببینم با چه ترفندی مادراشونو به گا دادن.که بیشترشون از طریق زور بود که من اصلا خوشم نمیومد.من شب اولی که بابام رفت نتونستم بخوابم و داشتم واسه کردن اون کون گنده مامانم نقشه میکشیدم.وای همینطور که داشتم فکر میکردم کیرمو که آقا پرویز صداش میکردم را میمالیدم که یکدفعه دیدم داره آبم میاد و ولش کردم.آقا من نقشه کشیدم که هر وقت میرم حمام به مامانم بگم بیاد پشتم را لیف بزنه و بعد ببینم تنش میخاره یا نه که بعدا عملیاتو شروع کنم.دو روز بعدش که به اندازه دو سال گذشت مادرم بهم گفت آرش بو گرفتی برو حموم.منم از خدا خواسته رفتم حموم.در ضمن اینم بگم تو این دو روز مادرم یک جوری من نگاه میکرد و همیشه میخواست اون کون و سینش را به من نشون بده که کم کم باورم شد که مادرم تنش میخواره.بنده خدا حق داره شوهرش ۱۲ روز نیست و اونم کیر میخواد.سرتونو درد نیارم رفتم حمام یک ۵ دقیقه ای گذشت من داشتم واجبی میزدم که هر وقت مامانم کیرمو دید نترسه.کیرم هم بزرگه و هم کلفت و حالا پشماشم اگه بود بنده خدا سکته میکرد.واجبیمو که زدم داشتم قشنگ خودمو لیف میزدم و کیرمو قشنگ میشستم.که پیش خودم گفتم حالا وقتشه.بلند صدا زدم ماااااماااان.اونم گفت جون مامانم.(با لحن خاصی این جمله رو گفت که حشریم کنه)گفتم میای پشتم رو لیف بزنی.گفت چرا نمیشه عزیزم.منم که تو کونم عروسی بود.نقشه اول که به خوبی گذشت.بعد دو دقیقه اومد و در حمام و زد و گفت آرش جان در و باز کن میخوام بیام تو.به مامانم عمدا گفتم بزار شرتم را بپوشم تا شاید بتونم حشریش کنم.شرت سفیدمو پا کردم تا کیرم یک ذره معلوم بشه و در رو باز کردم.اومد تو حمام و گفت:بخواب رو زمین تا قشنگ پشت تو لیف بزنم.منم گفتم چشم مامانیم.خوابیدم و اونم شامپو بدنو ریخت تو لیف و شروع کرد به لیف زدن.من که کیرم شق شده بود و میخواستم کاری کنم کیرم رو ببینه و حشری بشه.بهش گفتم مامان سینم درد گرفت بزار وایسم و شما لیف بزن.اونم قبول کرد.من بلند شدم و اومدم که پشت کنم کیرم و دید و بشوخی گفت یا ابوالفضل این چیه که داره شرت را جر میده.منم که اصلا انتظار همچین حرفیو نداشتم و از طرف دیگه از خدام بود که همچین حرفی بهم بزنه گفتم شما که بیشتر میدونی این چیه.و بشوخی گفتم مه بابا از اینا نداره؟اونم خندی و گفت پشتتو بکن به من واست لیف بزنم.آخ چقدر قشنگ لیف میزد.لیف زدنشم مثل خودش قشنگ بود.بعد رفتم آب رو باز کردم و از عمد سر دوش حمامو طرف مامانم گرفتم و فشار آب و کردم تا آخر که دیدم مامانم مثل موش آب کشیده شده.وای اون کونش داشت از اون شلوار تنگش میومد بیرون.تازه یک چیز دیگه رو هم دیدم سینه هاش.سوتین نپوشیده بود.من که کیرم شق شده بود که با دیدن این صحنه میخواست قد علم کنه ولی نمیتونست.سرتون را درد نیارم به مامانم گفتم ببخشید حواسم نبود اونم گفت اشکال نداره.گفتم مامان برو بیرون و لباساتو عوض کن که گفت نه منم احساس میکنم کثیفم که یکدفعه از دهنم پرید چه بهتر.گفت چی؟گفتم هیچی میم عجب کار خوبی کردم که خیستون کردم.به جای این که حرف قبلیم را درست کنم ریدم توش.مامانم هیچی نگفت و خندید منم همراش خندیدم.بعدش گفت اینی که تو شورتت هست و نمیتونی بخوابونی.منم با کمال پررویی گفتم تا شما هستید که نمیخوابه که یکدفعه دیدم گفت نمیخوای به ما معرفیش کنی.منم که مات و مبهوت بودم نمیدونستم چی بگم.که وقتی که از اون حالت بیرون اومدم دیدم مامانم داره لباساشو در میاره.لخت مادر زاد اومد جلوم و گفت تو نمیخوای این بدبخت و از سلولت در بیاری من که هنوز باورم نشده بود گفتم چرا چرا.گفت پس چرا ول معطلی در بیار دیگه.منم در اوردم.وقتی به خودم اومدم اون کون گندش رو دیدم که میگفت بیا منو بکن منم بهش میگفتم صبرکن صبرکن یک طوری بکنمت تا به گوه خوردن بیافتی.بعد مامانم گفت نمیخوای منو لیف بزنی گفتم صددرصد.رفتم لیفشو برداشتم و شامپو بدنم برداشتم و اول کار شروع کردم پستوناش و شستن وای چه حالی میداد انگار داری به پنبه دست میزنی.نوک قهوه ای رنگ پستوناش منو تا حد جنون رسوند که یکم آب اولیم اومد ولی کم بود.بعد شروع کردم نافشو لیف زدن و بعدش رسیدم به کسش که رنگ صورتی داشت.وای چه بویی داشت.اصلا فکرشم نمیکردم من کس مامانمو بشورم داشتم کسشو همرا با لیف میمالیدم که یکدفعه دیدم داره میلرزه نگاه به بالا کردم دیدم خانوم چشاشو بسته و انگشتشو گذاشته تو دهنش منم که حشری تر هی کسشو میمالوندم برای بار دوم ارگراسم شده بود.بعد رفتم سراغ پاهاش و اونا رو هم شستم بعد بردمش زیر دوش حمام.من دوست نداشتم تو حمام کارشو بسازم گفتم مامان هروقت سرتو شستم بریم بیرون تا من دوباره بهت حال بدم اونم که هنوز تو فضا بود با صدای شهوت انگیزی گفت هرچی تو بگی.منم سرشو شستم و بدون این که سر خودمو بشورم اومدیم بیرون.من سریع خشکش کردم اونم منو قشنگ خشک کرد.بعد بردمش تو اتاق خودشون که تخت دو نفره فنری داشت.انداختمش رو تخت و شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم که از خالی بودن خونه استفاده میکرد و هی آه و ناله میکرد.سر پستوناشو میخوردم وای چه حالی بهم داد.رفتم سراغ کسش و هی کسشو لیس میزدم اونم میگفت سر زبونتو بکن تو کسم و هی میگفت آه آه آه آرش جون ننتو بگا.منم که حشری شده بود. بیشتر لیس زدم و چچلشو پیدا کردمو میمکیدم که یکدفعه دیدم آب غلیظی اومد بیرون که من سرم را از کسش بیرون آوردم.بعد من بدون مقدمه کیرمو گذاشتم لاکسش و یکدفعه کردم تو که آه و نالش کوچه رو برداشته بود.بعد داشتم تلمبه میزدم که دیدم داره آبم میاد بعد رفتم سراغ کونش و یک تف زدمو کیر رو کردم تو کونش ویک آخ کرد.بعد ۴دقیقه تلمبه زدن آبم اومد.

سكس با خواهرهام سلام من مهران و ٣٢ سالمه ، سه تا خواهردارم ،اولي اسمش نازنينه كه ٧ سال از من بزركتره و دومي اسمش نسترنه و ٢ سال از من كوجكتره و اخري هم نيلوفره كه ٦ سال ازم كوجيكتره. دنياي سكس من از وقتي نه سالم بودشروع شد ،نازنين شانزده سالش بودو معلوم بودخيلي حشريه(بخاطرهيكلي كه داشت خيليا دنبالش بودن) اولين جايي كه توي بدنش جلب توجه ميكرد سينه هاي درشتش بود و هميشه لباسهاي يقه باز تنش ميكرد كه بيشتر دلبري كنه، يه بار كه بابامو مامانم خونه نبودند و من مشغول مشق نوشتن بودم ، نازنين ازتوي حموم صدام كرد ،رفتم ديدم درحموم بازه داد زدم باهام كاري داشتي ، نازنين هم كفت بيا تو سردمه منم رفتم تو حموم وديدم يه سري لباس ريخته كف حموم و خودش هم لخت لخت بود. شبيه علامت سوال شده بودم كه ديدم نازنين خوابيد روي لباسها و من كه بالاي سرش وايساده بودمو اروم كشوند روي خودش بعد همونطور كه روش خوابيده بودم شلواروشرتمو كشيد بايين و بادستاش كه روي كونم بود منو به خودش فشار ميدادو مداوم اينكارو تكرار ميكردو تندتند نفس ميكشيد بالاخره بعدازدقايقي فشارشو بيشتر كردو احساس كردم از حال رفته . من بلندشدمو از حموم اومدم بيرون با يه دنيا سوال كه توي سرم بود ،البته درهمان لحظات حس خوبي داشتم دلم ميخواست بيشتر روي بدن لخت نازنين ميخوابيدم بااينكه دودولم كمي خراش برداشته بود(بخاطراينكه كسش خيلي مو داشت) امادوسه روز بعد كه هوا برفي هم بودو بجز منو نازنين كسي خونمون نبود، دوباره نازنين از توي اتاقش صدام كردو منهم رفتم توي اتاقش ديدم لخت لخت خوابيده روي زمين وبااشاره نازنين لباسهامو دراوردمو رفتم روش خوابيدم ،ايندفعه سرمو روي ممه هاش بردو بهم ياد داد كه بايد اينجوري فشارش بدي و بخوريش منهم هركاري كه ميخواست براش باكمال ميل انجام ميدادم بعد كفت اونجامو ليس ميزني منهم ازروش بلند شدمو صورتموبردم روبروي كسش كه خيس خيس بود بعد نازنين لاي كسشو باز كردو كفت بيااينجارو ليس بزن خلاصه اونقدر ليسش زدم كه نفسم بنداومده بودونازنين هم مثل دفعه قبل بيهوش شده بود… اين شروع سكس من باخواهربزركم بود كه تا هجده سالكي ادامه داشت و بعدازاينكه نازنين ازدواج كرد،بخاطر عادتي كه به سكس خانوادكي داشتم رفتم سراغ نسترن و نيلوفر. البته بهترين سكسهامو با نازنين داشتم مخصوصااز وقتي كه ابم ميومد ، دفعه بعد ازبهترين سكسم با نازنين براتون مينويسم تا برسم به نسترن ونيلوفر كه بادنيايي ازتجربه كردمشون…بدرود

شهاب و آبجی سحرشسلام من شهاب هستم استان سمنان زندگی میکنم 16 سالمه میخوام واستون خاطره اولین سکسمو که فکر کنم جالب باشه تعریف کنم. داستان از این قراره که من توی یه خانواده 5 نفره زندگی میکردم یه داداش دارم که 10 سال از خودم بزگتره و یه آبجی دارم که 7 سال ازم بزرگتره و اسمش سحره… خیلی آبجیمو دوست دارم واسش میمیرم و اینو بارها به خودش گفتم معلومه که اونم منو خیلی زیاد دوست داره البته نه از دید سکس بلکه از همون دید پاک رابطه خواهر برادری…. من کلا شاید بهتون بگم 3 یا 4 تا فیلم سوپر بیشتر ندیدم ولی از همینایی که دیدم خیلی چیزا یاد گرفتم… همیشه تو فکر این بودم که بتونم مثل این مردایی که داخل این فیلما هستن با یه دختر حال کنم… اینم بهتون بگم که من بسکه آبجیمو دوست دارم میرم شبا بغلش میکنم و تا صبح توی بغلم میخوابه با اینکه 7 سال ازم بزرگتره… یه شب یکی از همین فیلمارو دیدم تموم شد داشتم میرفتم بخوابم آبجیمم تازه مسواک زده بود و اومده بود توی رختخوابمون که یهو افکار شیطانی به سراغم اومد توی فکرم این بود که چی میشه با آبجیم حال کنم… اینم بگم که سحر قدش 165 و وزنش 55 هست و منم یه چیزی توی همین مایه ها… ولی کلا هیکش خیلی قشنگه… رفتم سف بغلش کردم و ازش پرسیدم اگه خواهرو برادرا لبای همو ببوسن اشکالی داره؟ که گفت نه اینو که گفت تو کونم عروسی شد لبامو گذاشتم روی لباش و حالا نخور کی بخور؟ در همین حال جوری محکم توی بغلم فشارش میدادم که از درد آخش در اومده بود… بعد از چند دقیقه گفت داداشیم مثل اینکه امشب حالت خوب نیستا گفتم چرا اتفاقا خیلی هم خوبم… دیگه لباشو بیخیال شده بودم داشتم موهاشو ناز میکردم خیلی حال میداد یواش دستمو گذاشتم روی سینه هاش ولی ازترس داشتم میمردم یهو برگشت یه نگاه وحشت آوری بهم کرد که ترسیدم و دستمو برداشتم… ساعات حدودای2 بود دوباره لباشو بوسیدم اونم چیزی نگفت داشت خواب میرفت که ایندفعه دستمو گذاشتم لای پاهاش و اونم چیزی نگفت و حتی خودشو بهم میچسبوند از این حرکتش فهمیدم که داره حشری میشه واسه همین پررو شدم و لباسشو با کمک خودش در آوردم… یه سوتین سفید داشت بدجوری آمپرم زده بود بالا… باورم نمیشد که آجیم در گوشم یواش گفت امشب مال خودتم داداشی اینو که گفت بدجوری حشری شدم خوابوندمش و لاله گوشش و گردنشو حسابی لیسیدم همینجوری اومدم پایین تا رسیدم به سینه هاش و سوتینشو در آوردم و دیوانه وار فشارشون میدادم جوری که دیگه سحر گریش گرفته بود و بغض کرده بود اومدم نوک یکی از سینه هاشو گذاشتم دهنم با ولع خوردمشون که دیدم دار آه آه میکنه… اومدم پایین تر و شکمشو حسابی لیسیدم تا رسیدم به شلوارش یواش در آوردمش و خودمم لخت کردم … اول کسشو خوب خیس کردم و بعد هم کونشو…یهو گفت داداشی نکنیش توی کسم من دخترم ها…گفتم چشم ابجیه خوشگلم از عقب میکنمت.. هیچی نگفت منم به پشت خوابوندمش و با کرم ویتامین آ د در کونشو خوب کرمی کردم و بعد کیرمو که یه14 سانتی میشد گذاشتم دم سوراخش یه فشاری دادم که نرفت تو و لی نا امید نشدم دباره تلاش کردم و ایندفعه با یه هول تا آخر رفت توش که جیغ کشید … ترسیدم از صداهاش مامان یا بابام بلند بشن و لی خوشبختانع زودی ساکت شد اما بجاش گریه میکرد و ازم خواهش میکرد ولش کنم اما گوش من بدهکار نبود یه 20 دقیقه ای کردم تا آبم اومدو همشو ریختم تو کونش دیگه از حال رفتم بغلش کردم و یه لب حسابی ازش گرفتم و بهش گفتم خوب بخوابی گلم اونم گفت دوستت دارم داداشیم …. از این ماجرا 3 ماهی میگذره و منو آبجیم یه شب درمیون باهم سکس داریم ولی هنوز پردشو نزدم…

آرزوی دیرینه. اسم من سيناست.نميدونم چي شد كه تصميم گرفتم اولين و بهترين خاطره سكسيم رو واستون بنويسم!آخه واسم مثل يه راز بود و هيچ وقت فكر نميكردم كه يه روز بخوام اونو با كسي در ميون بذارم. بگذريم؛ اول يه كم از خودم بگم. بچه يكي از استان هاي مركز ايران هستم و تو يكي از شهرهاش زندگي مي كنيم كه تا مركز استان 2 ساعت فاصله داره. 24 سالمه و دانشجوي كارشناسي رشته تربيت بدني هستم. قد 180؛ وزن 75 كيلو و به خاطر رشته ام بدن ورزشكاري دارم.آخه هم بدن سازي كار ميكنم و حدود 1 سالي هم بوكس كار كردم.خب بريم سراغ داستان خودمون.فقط اولش بگم كه اين داستان يه كم طولانيه! آخه مجبورم داستان رو از اولش و با جزئيات كامل تعريف كنم كه خراب نشه!! اما بهتون قول ميدم كه از خوندنش پشيمون نشين و ارزش خوندن داشته باشه. طبق قوانين سايت و همچنين به خاطر حفظ آبرو اسامي همگي ساختگيه! من يه خواهر دارم كه اسمش ميناست و 3 سال از خودم بزرگتره. يه دختر واقعا خوشگل. وقتي ميگم خوشگل منظورم اين نيست كه مثلا جزء خوشگلترين دختراي ايران باشه؛ ولي انقدر خوشگل بود كه از 18 سالگي خواستگاراش پدر ما رو درآورده بودنو هر شب خونمون خواستگار بود-پدر سوخته ها از دستشون آرامش نداشتيم- ميگفتم؛ اين خواهر ما از اون اول هم به خاطر زيباييش خاطرخواه زياد داشت و يكي از اونا هم من بيچاره بودم-بيچاره به اين خاطر كه هيچ وقت نميتونستم بهش برسم- از اون بچگي يه حس خاص بهش داشتم. نميدونم چه حسي بود؛مطمئنا عشق نبود ولي سكس هم نبود.آخه يه بچه 12-13 ساله كه درك خاصي از سكس نداره! گذشت و ما بزرگتر شديم و حس من بهش از بين نرفت كه هيچ؛ شديدتر هم شده بود. حالا بعد از گذشت 4-3 سال واقعا ميتونستم حس كنم كه گرايش من به اون چيزي جز يه گرايش سكسي نيست. واقعا دوستش داشتم و همش به يادش بودم. اكثر مواقع به اون فكر ميكردم و چند باري هم به يادش جلق زدم.ولي نه زياد.آخه كلا آدمي نبودم كه زياد جلق بزنم.نه اين كه آدم چشم و دل سيري بودم كه نميزدم ؛ نه؛ بيشتر به خاطر اين كه گناه بود-يه كم بچه مذهبي بودم؛ بودم و الان متاسفانه يا خوشبختانه ديگه نيستم!- و هم به خاطر اينكه از ضررهاش زياد شنيده بودم.ميگفتم؛حتي يادمه يه شب كه واقعا ديگه آمپرم زده بود بالا؛ ديگه نفهميدم دارم چكار ميكنم؛ رفتم اتاق خواهرم و كنارش خوابيدم و رفتم زير پتو! تخمام از ترس چسبيده بود زير گلوم-آخه اون موقع يه بچه بودم؛ فكر كنم اول يا دوم دبيرستان بودم-بعد از يكي دو دقيقه خودمو جمع و جور كردم و يواش يواش دستمو بردم سمت سينه و شلوارش. ولي واقعا ترس داشت. يه كم كه سينه هاشو از روي پيرهن ماليدم؛ به خودم يه كم جرات دادم و دستمو بردم سمت كون و كسش و آروم از روي شلوار شروع كردم به مالوندنش. هم لذت بخش بود و هم ترس داشت. ولي الان كه دارم به اون صحنه فكر ميكنم ميبينم كه واقعا ارزششو داشت. حدود يكي دو دقيقه كه مالوندمش آروم زيپ شلوارشو باز كردم و با ترس و لرز دستمو كردم تو شلوارش. واي چه حالي مي داد. انگار تو آسمونا بودم. تموم اين مدت همش چشمم تو صورتش بود كه يه دفعه بيدار نشه. پنج دقيقه اي همين حالت بودم كه احساس كردم داره بيدار ميشه. آخه يه تكوني خورد و منم كه داشتم از ترس ميمردم سريع دستمو از تو شلوارش كشيدم بيرون و بي حركت موندم.خوشبختانه بيدار نشد و منم كه ديگه حسابي ترسيده بودم ديگه جرات نكردم كه ادامه بدم و آروم زيپ شلوارشو بستم و رفتم از اتاقش بيرون و رفتم تو حموم و يه جلق حسابي زدم كه هنوزم مزه اش زير زبونمه. البته بعدها فهميدم كه خواهرم اون شب تمام مدت بيدار بود و كلي هم حال كرده بود. اون تكوني هم كه خورده بود و من فكر كرده بودم داره بيدار ميشه؛ به خاطر اين بود كه ارضا شده بود!اون شب تنها تجربه سكسي-نيمه سكسي بگيم بهتره- من با خواهرم بود و تا مدت ها تو فكر اون شب بودم. بعد از اون شب ديگه نتونستم باهاش هيچ رابطه اي داشته باشم و موقعيتش هم جور نشد. از بخت بد ما هم سال بعدش خواهرم ازدواج كرد و خونشونو بردن به مركز استان و من موندمو فكر و خيالات خودمو و خاطره اون شب كه تنها چيزي بود كه از خواهرم واسم مونده بود. يادمه شب عروسيش اصلا حال خوبي نداشتم. چقدر هم خوشگل شده بود با لباس عروس. بدجوري به دامادمون حسوديم مي شد و اصلا ازش خوشم نميومد. عروسي تموم شد و اونا رفتن سر خونه زندگيشون و منم سرگرم درس و مدرسه شدم و ديگه كمتر به خواهرم فكر مي كردم. ولي هيچ وقت از فكر اون بيرون نمي اومدم. خونه شون هم زياد فرصت نمي كردم كه برم. دو سالي از ازدواج خواهرم گذشته بود و من كنكور دادم و بعد از انتخاب رشته موقعي كه جواب كنكور اومد و من فهميدم كه رشته تربيت بدني قبول شدم اونم كجا؛ شهري كه خواهرم اينا بودن؛ از يه طرف به خاطر رشته اي كه قبول شده بودم اعصابم داغون بود-آخه با وجود اينكه رتبه ام 1247 شده بود و عاشق رشته مديريت صنعتي بودم؛ كه با اون رتبه تو اون شهر قبول مي شدم؛ ولي به خاطر يه اشتباه كوچيك تو پر كردن فرم كه يه كد رو جابجا نوشته بودم؛تربيت بدني قبول شدم؛آخر بدشانسي- و از طرف ديگه به خاطر اين كه بيشتر مي تونستم خواهرمو ببينم و خونشون برم تو كونم عروسي بود.مهر شد و كلاسها شروع شده بود و منم يه ماه اول به خاطر گير كلاسها و آشنا شدن با دانشگاه كمتر مي تونستم برم خونه خواهرم. ولي بعدا بيشتر وقت مي كردم برم خونشون. با دامادمون هم رابطه ام خوب بود-هرچند در باطن اصلا ازش خوشم نمي اومد.آخه عشق منو صاحب شده بود- شغلش جوشكاري صنعتي بود و تو يه كارخونه صنعتي كار مي كرد و از 8 صبح تا 6 بعدازظهر سر كار بود. و هفته اي يه شب هم شيفت شب مي رفت سر كار كه اون شبها بهترين شبهاي زندگي من بود.آخه خواهرم تنها مي شد و زنگ مي زد به من كه برم پيشش. راستي من با وجود اصرار زياد خواهرم و دامادمون كه مي گفتن خوابگاه نگير و بيا خونه ما؛ به دلايلي قبول نكردم و خوابگاه گرفته بودم. كل هفته رو منتظر بودم تا اون يه شب برسه و من بتونم راحتتر خواهرمو ديد بزنم. آخه بيشتر شبا كه مي رفتم خونشون؛ رضا-شوهر خواهرم- خونه بود و نمي شد ضايع بازي درآورد. و رضا هم خيلي تيز بود. از اون تخس هاي روزگار كه معلوم بود تو دوران مجردي اش حداقل چندتا كس كرده و تو رابطه با دختر خيلي تيزه! وقتي اون شب مي رفتم خونشون همش چشمم دنبال خواهرم بود و آشكار و پنهون كس و كون و سينه هاشو ديد مي زدم. خواهرم قدش حدود 165 بود و وزنش هم تقريبا دور و بر 65 ميزد. سينه هاش زياد بزرگ نبود ولي خب بدم نبود. ولي در عوض يه كون داشت كه من هر وقت چشمم بهش مي افتاد آب از لب و لوچه ام راه مي گرفت. كونش يه حالت خاص داشت. خيلي خوش فرم بود و وقتي چادر نمي پوشيد؛ خيلي تو چشم مي زد. موقعي كه راه مي رفت يه لرزش و موج خاصي پيدا مي كرد و يه جور بالا پايين مي شد كه آدم رو ديوونه مي كرد. البته از وقتي كه ازدواج كرده بود يه كم بزرگتر شده بود. فكر كنم رضا از كون هم مي كردش. خواهرم تقريبا جلو من لباس راحت مي پوشيد و مي تونستم همه جاشو ديد بزنم. مخصوصا سينه هاشو كه هميشه خط سينه اش معلوم بود و وقتي كه خم مي شد؛ كاملا مي شد ببينيش.اين همه دلخوشي من بود و تقريبا هم به همون راضي شده بودم. آخه كار ديگه اي هم از دستم برنمي اومد و نمي دونستم كه واسه به دست آوردن اون كس و كون چكار بايد بكنم!!! تقريبا تو همون روزها بود كه با داستان هاي سكسي آشنايي پيدا كرده بودم و يه كم سر و گوشم باز شده بود و فهميده بودم هر كسي به اندازه جرات و لياقت خودش از زندگي سهم مي بره. تقريبا همه ي داستان هاي سكسي رو مي خوندم و همه رو حفظ بودم. تو داستانهاي سكسي بيشتر از هرچي سكساي فاميلي و مخصوصا سكس خواهر برادر توجه منو به خودش جلب مي كرد. واسم جالب بود كه چطور با هم تونستن سكس داشته باشن و يه چيز ديگه هم كه خيلي برام جالب و در عين حال آرامش دهنده بود اين بود كه رابطه سكسي بين برادر خواهراي ديگه هم هست.آخه تا قبل از اون همش عذاب وجدان داشتم و از خودم بدم مي اومد كه اين چه كاريه كه من ميكنم و فكر مي كردم كسي جز من اين احساس رو به خواهرش نداره. چيزي كه تو اين داستان هاي سكسي ياد گرفته بودم اين بود كه خودم بايد موقعيت رو جور كنم و يه نقشه بكشم و اينكه نشستن و با فكر و خيالات سير كردن فايده نداره. اين بود كه پيش خودم مشغول نقشه كشيدن و ايجاد فرصت براي خودم شدم. مي دونستم كه تنها فرصت من شب هاييه كه خواهرم تنهاست و اگه مي شد كاري كرد فقط تو اون شبهاست. و يه چيز ديگه كه فهميده بودم اين بود كه تنها راه ممكن واسه سكس با خواهرم اين بود كه تحريكش كنم و بتونم كاري كنم كه شهوتش تحريك بشه. اما آخه چطوري؟؟؟؟؟ من چيكار ميتونستم بكنم كه اون تحريك بشه؟؟!!!!! نمي شد كه برم بگم من يه فيلم آوردم بيا با با هم نگاه كنيم يا مثلا اين چيزهايي كه تو داستان هاي سكسي نوشته بودن. هر چي بيشتر فكر مي كردم بيشتر مخم مي گوزيد كه چيكار كنم. تا اينكه بلاخره يه نقشه توپ چند مرحله اي كشيدم.اول بايد مي دونست كه من اهل اين برنامه ها هستم و اون بچه مثبتي كه همه فكر مي كردن اهل اين چيزا نيست؛ بايد به خواهرش مي فهموند كه اينجوري نيست. اولين كاري كه كردم اين بود كه چندتا فيلم سكسي توپ ريختم تو گوشيم.آخه هر وقت ميرفتم خونه خواهرم؛ خواهرم گوشيمو مي گرفت و آهنگ و فيلم و تصوير بلوتوث ميكرد. واسه فيلمهاي سكسي يه پوشه جدا درست كردم كه زياد ضايع نباشه. شبي كه رفتم خونشون مثل هميشه گوشيمو گرفت كه بلوتوث كنه. منم خودمو مشغول تلويزيون كردم. نقشه ام گرفت؛ متوجه شدم كه رفته سراغ فيلم ها. آخه صداي فيلمي رو كه زده بود رو اجرا شنيدم كه سريع قطعش كرد و ديدم كه يه كم حالت دست پاچه شد و بعدش ديدم كه بله داره بلوتوث ميكنه. بعد شام هم ديدم رفت تو اتاقش و يه نيم ساعتي هم ازش خبري نشد. ديگه مطمئن شدم كه داره فيلم نگاه ميكنه. وقتي هم كه از اتاق اومد بيرون ديدم اصلا حالش خوب نيست و راحت از چشماش مي شد فهميد كه يه چيزيش هست و چيزيش نبود جز اينكه آمپر شهوتش زده بود بالا. اون شب گذشت و من ريسك نكردم كه همون شب كارو تموم كنم. آخه مي ترسيدم نقشه ام خراب بشه! اين حركت رو 2-3 بار ديگه انجام دادم و هربار هم واسش فيلم سكسي مي ريختم تو گوشيم و اونم همه رو بلوتوث مي كرد- يه بار يواشكي گوشيشو نگاه كردم و ديدم كه همه فيلم هام اونجاست- ديگه رفتارش نسبت به من عوض شده بود و بيشتر باهام راحت شده بود. از دوست دخترام مي پرسيد و اينكه باهاشون كجاها مي رم و اذيتشون نكنم و مواظب باشم و …! جلوي من هم راحتتر لباس مي پوشيد و منم با نگاه كردن هاي بيبش از حد به كس و كون و سينه اش-كه عمدي بود-تقريبا بهش فهمونده بودم كه ازش خوشم مي آد و جالب اينكه اونم از اين موضوع بدش نميومد. حالا نوبت مرحله دوم نقشه ام بود. رفتم يه “دي وي دي” خريدم و پرش كردم از فيلم هاي توپ سكسي و روش نوشتم “فيلم سكسي”. و گذاشتمش لاي كتاب كه با خودم ببرمش خونه خواهرم. اون شبي كه مي خواستم برم خونشون عصرش رفتم يه دوش گرفتم و حسابي خوشگل كردم و ريش و پشم و موهاي اضافه رو زدم. وقتي كه خواهرم زنگ زد و گفت كه شب برم پيشش دل تو دلم نبود. همش با خودم مي گفتم كه امشب چي ميشه؟ از دو حالت خارج نبود: يا به آرزوم مي رسيدم يا اينكه آبروم مي رفت و بيچاره مي شدم. واسه همين خيلي ترسيده بودم. موقعي كه رسيدم خونشون؛ 2 دقيقه طول كشيد تا در رو باز كنه. وقتي رفتم داخل ديدم كه رفته حموم و واسه همين دير در رو باز كرده بود چون صداي زنگ رو نشنيده بود. رفتم داخل و كتابم رو انداختم رو مبل و آروم رفتم پشت درحموم طوري كه منو نبينه. شرت و كرست سفيد رنگش داخل يه كيف بود كه گذاشته بودش پشت در حموم. رفتم سراغشون و ميماليدم به كيرم و بوشون ميكردم. خيلي حال مي داد. عمدا لباساشو يه كم به هم زدم تا متوجه بشه كه اومدم سراغ لباس هاش. اومدم رو مبل نشستم و مشغول فوتبال نگاه كردن شدم-دقيقا يادمه بازي چلسي و آرسنال بود- بعد از نيم ساعت خواهرم از حموم اومد و بعدا از سلام و احوال پرسي اومد روبروم رو مبل نشست. موهاشو رنگ كرده بود و طلايي رنگ بود. يه شلوار سفيد تقريبا گشاد پوشيده بود كه يه كم بدن نما بود و مي شد يه جورايي فهميد كه اون زير چه خبره!!! يه پيرهن يقه باز پوشيده بود كه راحت بالاي سينه هاش معلوم بود. بعد از يه نيم ساعتي حرف زدن بهش گفتم كه حمومتون آبش داغه برم يه دوش بگيرم؟-حالا يك ساعت قبلش حموم بودما-گفت كه آره داغه و رفت كه حمومو آماده كنه و منم كتابم كه فيلم سكسي داخلش بود رو گذاشتم رو ميز كنار تلويزيون و يه كم از “دي وي دي” رو از كتاب گذاشتم بيرون و گوشيمو گذاشتم كنارش. مي دونستم كه مثل هميشه ميره سراغ گوشيم و مطمئنا اون “دي وي دي” توجه اشو جلب مي كرد. حمومو آماده كرد و منم رفتم حموم. درب حمومشون تو اتاق خواب باز مي شد. رفتم تو اتاق خوابو در رو بستم و لخت شدم. هميشه حموم مي رفتم حدود 1 ساعتي طولش مي دادم. عادت داشتم و خواهرم هم اينو مي دونست.آخه چند باري خونه شون رفته بودم حموم. بالاي درب اتاق يه شيشه بود كه از اونجا اتاق پذيرايي كه تلويزيون اونجا بود مشخص بود. فقط يه كم بالا بود و نمي شد نگاه كرد. يه چهارپايه تو اتاق خوابشون بود. اونو برداشتم و گذاشتم زير پاهام. رفتم بالاي چهارپايه؛ حالا كاملا داخل پذيرايي معلوم بود. خواهرم نشسته بود روي مبل و داشت با گوشيش صحبت مي كرد.فكر كنم با رضا بود. واسه اينكه ضايع نباشه چهارپايه رو گذاشتم سر جاش و رفتم زير دوش. يه ده دقيقه اي كه گذشت ديدم خواهرم اومد پشت درب حموم و گفت كه چيزي لازم نداري؟ خواستم بگم كه چرا تو رو لازم دارم و اون كون خوش فرمت رو!! گفتم نه ممنون و اونم رفت. پنج دقيقه بعد از حموم آروم اومدم بيرون كه ببينم رفته سراغ گوشي و احيانا فيلم يا نه! يواش از روي چهارپايه رفتم بالا و آروم از شيشه داخل پذيرايي رو نگاه كردم. واي خداي من چيزي رو كه مي ديم باور نمي كردم. نقشم گرفته بود! خواهرم نشسته بود رو مبل و فيلم سكسي رو گذاشته بود و صداش رو هم كم كرده بود ولي نه اونقدر كه نشه از اونجا شنيد. يه دستش رو كرده بود تو شلوارش و با دست ديگه اش داشت سينه هاشو مي ماليد. يه چشمش به فيلم بود و يه چشمش هم به درب اتاق خواب كه من از حموم بيرون نيام. البته منو نميديد؛ آخه حواسم بود و زياد خودمو تو ديد اون نمي ذاشتم.البته فقط چشمش به درب اتاق بود و حواسش به فيلم. كيرم شده بود مثل سنگ. آب از لب و لوچه ام راه گرفته بود. داشتم با كيرم بازي مي كردم و خواهرمو تو اون حالت نگاه مي كردم. خيلي تحريك كننده بود اون صحنه. يه ده دقيقه اي كه گذشت برگشتم حموم و خواهرمو تو همون حالت گذاشتم كه حسابي تحريك بشه. شايد يك ساعتي رو داخل حموم وقت تلف كردم تا فيلمه تموم بشه. حوصله ام ديگه سر رفته بود. از حموم اومدم بيرون و شروع كردم لباس پوشيدن و يه كمي هم شلوغ مي كردم تا اگه احيانا خواهرم هنوز داشت فيلم مي ديد متوجه بشه. وقتي اومدم بيرون خواهرمو ديدم كه مشغول غذا درست كردنه. گفت چرا انقدر طولش دادي؟! گفتم كه داشتم لباس زير مي شستم. رفتم گوشيمو برداشتم كه ديدم فيلم رو گذاشته سر جاش. يه نيم ساعتي طول كشيد تا غذا آماده بشه و تو اين مدت خواهرم حتي يه بار هم از آشپزخونه بيرون نيومد. فكر كنم به اين خاطر بود كه حالش حسابي داغون بود و تحريك شده بود شديد. و واسه اينكه جلو من ضايع نشه نمي اومد بيرن. اما موقعي كه مي خواست سفره بچينه شلوار سفيدشو ديدم كه جلوي كسش اندازه يه كف دست خيس شده بود. انقدر خودشو جلوي من گرفته بود كه من متوجه نشم اما با اين سوتي خراب كرده بود. فهميد كه من دارم به شلوارش نگاه مي كنم؛ گفت كه آب ريخته رو شلوارم خيس شده. تو مشغول شام شو تا من برم عوضش كنم. وقتي برگشت ديدم يه شلوار سبز رنگ تقريبا تنگ پوشيده كه همه چيزش معلومه. قاشق تو دهن داشتم با ولع نگاهش مي كردم. سريع خودمو جمع كردم كه ضايع نشه. همش چشمم تو صورتش بود . چشماش معلوم بود كه خمار خماره از شهوت. شام رو كه خورديم نشستيم رو مبل و مشغول فيلم نگاه كردن شديم. خواهرمم داشت با گوشيش سروكله مي زد. فكر كنم باز داشت فيلم سكسي ميديد. آخه اصلا تو حال خودش نبود. با خودم گفتم نه به اون از آشپزخونه بيرون نيومدنات و نه به اين وضع داغونت!!! حالا نوبت مرحله آخر نقشه ام بود و اگه اينجا هم موفق مي شدم؛ كاري كرده بودم كارستون. گفتم كه رشته تربيت بدني بودم و به همين خاطر يه درس عملي ماساژ داشتيم و منم حسابي تو ماساژ دادن استاد شده بودم. آخه يه دوره كلاس ماساژ هم رفته بودم. قبلا هم يه بار دامادمونو ماساژ داده بودم و كلي هم حال كرده بود-كوفتش بشه- و خواهرم هم اينو مي دونست. دلمو زدم به دريا و به خواهرم گفتم انگار خيلي خسته اي؛ مي خواي ماساژت بدم؟!! انگار شوكه شد و گفت نه ممنون نمي خواد. استراحت كنم بهتر ميشم. امروز كلي لباس شستم؛ فكر كنم به خاطر اونه!! بدجوري خورد تو حالم. ريده شد به نقشه ام. اصلا فكرشو نمي كردم كه قبول نكنه ماساژش بدم. گفتم هرجور ميلته! اما اگه خواستي ماساژت بدم من در خدمتم. تو دلم به زمين و زمان و اين شانس كيريم فحش ميدادم. بدجوري حالم گرفته شد. بي خيال همه چيز شدم و مشغول اسمس دادن به دوست دخترم شدم. خواهرمم همچنان داشت با گوشيش ور مي رفت. حدودا يه ربعي گذشت كه خواهرم گفت سينا انگار خيلي خسته ام؛ اگه زحمتي نيست بيا يه كم شونه هامو ماساژ بده! از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم. اما خودمو نگه داشتم و با خونسردي گفتم باشه بلند شو برو رو تخت بگير بخواب تا بيام ماساژت بدم. تختشون تو اتاق خواب بود. يه تخت دو نفره بزرگ. رفت رو تخت دراز كشيد و منم رفتم كه ماساژش بدم خواهرمو. به روي شكم خوابيده بود و همون شلوار سبز تنگ و پيرهني كه وقتي از حموم اومده بود؛ پوشيده بود. رفتم بالا سرش و مشغول شدم به ماساژ دادن. اولش چنان خودشو سفت گرفته بود كه انگارميخوان واسش آمپول بزنن! گفتم كه انقدرخودتو سفت گرفتي كه نميشه ماساژ داد! خودشو شل كرد و من مشغول ماساژ دادن شدم. اول از دستاش شروع كردم. بعد ساعد و بعد بازوهاش. با آرامش كامل اين كار رو انجام ميدادم كه حسابي حال كنه! بعد از دستهاش رفتم سراغ صورتش و بعد گردنش رو از پشت ماساژ دادم تا رسيدم پشتش. هرچي كه از ماساژ دادن بلد بودم رو انجام دادم تا حسابي حال كنه. بعد از پشتش رفتم سراغ پاهاش و از پايين آروم شروع كردم به ماساژ دادن. اما هنوز يه بار هم به كون و سينه هاش دست نزده بودم. هنوز زود بود. خواهرم اصلا صداش درنمي اومد. يه لحظه فكر كردم خوابش برده! صداش كردم كه ديدم بيداره! و ازلذت تو حال خودش نبود. بعد از اينكه ماساژ دادن پاهاش البته تا پايين باسنش تموم شد؛ دوباره اومدم ازبالا و شروع كردم به ماساژ دادن گردنش. دستمو از پشت مي بردم زير گلوش و گردنشو آروم مي ماليدم. يه كم دستامو بيشتر شل كردم و تقريبا بالاي سينه هاشو هم مي ماليدم. هيچي نمي گفت و اين منو پرروتر مي كرد. بعد از اينكه گردنش و بالا سينه اشو ماساژ دادم اومدم دوباره سراغ پشتش و شروع كردم به ماساژ دادن. اينبار دستامو از دوطرف بيشتر به سمت سينه هاش ميبردم و تقريبا سينه هاش رو هم داشتم مي ماليدم. كاملا بند كرستشو تو دست مي گرفتم و يه كم ميكشيدم كه خيلي حال ميكرد. يه كم خودشو جمع مي كرد.فكر كنم خجالت مي كشيد. اما من دست بردار نبودم و به كارم ادامه مي دادم. يه كم كه گذشت با پررويي هرچه تمام گفتم كه با اين پيرهنت نميشه درست ماساژ داد يا بكشش بالا يا درش بيار!!! اونم نامردي نكرد و گفت كه درش بيار. منم با يه حركت سريع پيرهنشو درآوردم. واي چي ميديم؟!! سوتين نپوشيده بود و فقط الان خواهرم با يه كرست جلوم خوابيده بود. باور كردني نبود. شروع كردم به ماساژ دادن بدن سفيد خواهرم. چه حالي مي داد. بدنش يه گرماي فوق العاده داشت. داغ داغ بود. يه كم كه گذشت گفتم اون روغن ماساژي كه بار قبل باهاش رضا رو ماساژ دادم؛هنوز هست؟ گفت آره تو يخچاله. سريع رفتم آوردمش و بازش كردم و يه كم ريختم رو بدن خواهرم. به خاطر اينكه داخل يخچال بود؛ خيلي خنك شده بود و رو اون بدن داغ خواهرم واقعا حال ميداد و يه حالت خاص به پوست ميداد- به دوستان توصيه ميكنم حتما امتحان كنن؛ واقعا لذت بخشه- خواهرم به خاطر سردي روغن ماساژ يه تكون خورد ولي دوباره رفت تو حال و هواي خودش و منم مشغول ماساژ شدم. كلا آدم كم رويي هستم ولي اون شب ديگه رفتارم دست خودم نبود. بعد از يه كم ماساژ دادن گفتم مينا اين كرستت چرب ميشه اشكال نداره؟! گفت درش بيار!!! منم كه دقيقا منتظر همين بودم؛ در عرض چند ثانيه كرستشو از تنش درآوردم. حالا من بودم با خواهرم كه با يه بدن سفيد و لخت- البته هنوز تا كمر-جلوم خوابيده بود. واقعا تو فضا بودم. درحين ماساژ دادن مدام دستمو از دو طرف به سمت سينه هاش حركت مي دادم و ديگه تقريبا اون سينه هاي كوچيكش از روغن ماساژ چرب چرب شده بود. كيرمم كه هم از اون اول ماساژ دادن شده بود مثل تنه درخت و كاملا مشخص بود. ولي چون خواهرم به صورت خوابيده بود و چشماشم بسته بود؛ متوجه نمي شد. يه كم كه گذشت ديگه حس ماساژ دادن نداشتم. دوست داشتم سريع برم سراغ اصل ماجرا. واحساس مي كردم كه خيلي طولش دادم. البته اين طول دادن عمدي بود. آخه مي خواستم انقدر بهش حال بدم كه از دستم نپره و واسه دفعه هاي بعد هم داشته باشمش. هنوز شرم داشتم كه به خواهرم بگم كه شلوارش رو دربياره تا پاهاش رو هم ماساژ بدم!! ولي با خودم گفتم ديگه تا اينجا رسوندمش نميشه كه ديگه وسط كار همه چيزو خراب كرد!! اين بود كه دلو زدم به دريا و گفتم مينا جون ميخواي پاهات رو هم با روغن ماساژ بدم؟ با صدايي كه كاملا معلوم بود تو اين دنيا نيست گفت آره دوست دارم؛ خيلي حال ميده. گفتم ولي آخه از روي شلوار كه نميشه!-منتظر بودم كه خودش بگه كه شلوارم رو هم دربيار؛ ولي انگار خجالت ميكشيد و هيچي نگفت! منم فهميدم كه راضيه و خجالت مي كشه كه خودش بگه؛ گفتم شلوارت رو در بيارم؟ بازم چيزي نگفت! دستاي چربم رو با دستمال كاغذي پاك كردم و با كمال پررويي آروم شلوارشو كشيدم پايين. وقتي كه داشتم اون شلوار سبز رنگ رو از روي اون كون و رونا مي كشيدم پايين؛ تو اين دنيا نبودم. خدايا چي داشتم مي ديدم! واقعا كونش خوش فرم و سكسي بود. زياد فيلم و عكس سكسي ديده بودم ولي خداييش اين يه چيز ديگه بود. پوست سفيد و بدون هيچ لك يا خال و جوش. سفيد يك دست. روناش هم خيلي باحال بود. و با كونش ست شده بود؛ آخه روناش هم يه كم تپل بود و به اون كون خوش فرم مي اومد. همون شرت سفيده رو كه گذاشته بود پشت درب حموم پوشيده بود. ولي كلا تو اون كون و روناي برجسته گم شده بود. از پشت يه ذره از شرتش كه از جلوي كسش خيس شده بود معلوم بود. شل

من و مامان نوشین من امید هستم و با مامانم نوشین خانم زندگی می کنم. من ماجراهای زیادی با مامانم داشتم و دارم که بسیار گفتنی است. از سه سال پیش تا حالا که از ماجرا ها ی ساده شروع شد و رسید به حالا که هر موقع که بخواهیم هم دیگه رو ارضا می کنیم … سه سال پیش پدر و مادرم از هم جدا شدن بابام مرد زندگی و به فکر احساسات مامانم نبود به نیازش توجه نمی کرد دو سال بود که سرد مزاج شده بود هیچ حس جنسی نداشت این کمترین مشکل بابام بود در مقابل مامانم بمب شهوت و حشر بود اون موقع چهل سالش بود مامانم به هوای شوهر خالم که خالم مرده بود از بابام طلاق گرفت. مامانم کیر شوهر خالم رو می خواست بعد چند وقت که با اون بود رابطشون خراب شد مامانم بد جوری تو کف کیر بود بعضی از دوست ها و آشنایان افرادی رو معرفی می کردن اما نمی دونم چرا جور نمی شد. مامانم بعد از اون شروع کرد به خوردن قرص اعصاب برای من محرز شده بود درد کیر داره دو سال قبل از طلاق و یک سال هم بعدش کیر گیرش نیومده بود. گفتنی خیلی زیاده چی بگم. مامان یواش یواش اخلاق و رفتارش عوض شد. بیرون که می رفت با مرد ها گرم می گرفت لباس افتضاح می پوشید. ماهواره همه شبکه هاش باز بود از این که فیلم صحنه ای نشون بده ترسی نداشت کانال عوض نمی کرد از ریکال کنترل ریسیور می فهمیدم شب قبل که تا دیر وقت پای ماهواره چه کانالی رو دیده اما به همین چیزا خلاصه نمی شه الان کمی از اندامش می گم تا بعدش منظورم رو متوجه بشید. اون صد و هفتاد سانت قد و شصت و پنج کیلو وزن داره رنگ بدنش گندمی و موهاش شرابی با فر درشت نمی خوام بگم خیلی خوشکله اما قیافه خوبی داره ولی بدنش هر کیری رو سیخ می کرد و می کنه به جز کیر بابام رو. روناش تپل و سفت و کونش کمی بزرگ و گوشتی سوراخ کونش سرخ چون سابقه طولانی تو کون دادن داره اما مامانم چیزی داره که به جرات می گم هر صد تا زن شاید یکی دو نفر داشته باشن و اون کس تپل و درشتشه با کمی مو و یه چیز خاص مامانم حجم کسش بیرونی یعنی لب های کسش به بیرون آویزونه و چوچولش که خیلی خاص و کار دستش داده و این همه طالب کیرش کرده به اندازه و کلفتی انگشت کوچیکه دستتونه که مثل یه کیر کوچیک سیخ و سفت و برجسته میشه اما پستوناش که حدودا نود تا نود و پنج تپل مپل من عاشق اون چاکشم نوک سینش برجسته و درشت و قهوه ای رنگ و اما خودم صد و هشتاد سانت قد و هفتاد و پنج کیلو وزن گندمی و کمی عضله ای با یه کیر هفده تا نوزده سانتی کلفت و آبدار که از چوچوله مامانم به ارث بردم. مامانم روحیه اش به هم ریخته بود این خیلی معلوم بود که چه مرگشه و جالب این که چند بار که تو حال خودش بود تو اتاق رو تختش یا رو کاناپه پای ماهواره دیدمش که حسابی به جونه سوراخ کونش و کس و اون چوچولش افتاده تا جایی که چند بار آب کسش تخلیه شد. ما با هم زندگی می کردیم به تدریج با بی شرف بازی که در می آوردیم رومون حسابی به هم باز شده بود. برای هر قسمت می تونم توضیح بدم … مامانم این نشانه ها و رفتار رو داشت که باعث شد که کیر کلفت و بزرگ من اون کس تپلشو خیس کنه! 1- چند سال بی شوهر بود. 2- اون زن خیلی خیلی حشری بود و هست. ( زمانی که بابام بود مامانم با سیخ و خیس شدن نوک پستوناش به بابام حالی می کرد که کیر می خواد برای من تابلو بود) 3- بدنش سکسی اون خیلی دیر ارضا میشه بابام با قرص و آمپول کم نمی آورد.(به نظر من مامانم می تونه 3 تا مرد کیر کلفت و درشت رو ارضا کنه آخ نگه البته من سعی می کنم جلوش کم نیارم) 4- یه مدت قرص اعصاب می خورد تا بی خیال کیر بشه اما با دیدن هر مردی بدجوری هوس کیر می کرد.(رفتار و کردارش اینو می گفت) 5- یواش یواش بی تفاوت به من و پوشیدن لباس های افتضاحش از خونه به بیرون کشید.(اون اوایل با ین نوع لباس پوشیدن کیر من رو بیچاره کرد کارم شده بود هر روز جق زدن بیرون رفتنش هم همین طور بارها تو خیابون با کمی فاصله می شنیدم آدم ها در باره مامانم چی می گن گاهی هم می دیدم بد بخت ها سر می کردن مخ بزنن یا شماره بدن یا با زبون بازی تو مغازه نگه می داشتن سخت نبود بفهمی که کیر طرف داره می ترکه) 6- این رو دیگه خودم دیدم تعمیر کار تلویزیون بد جور سیخ کرده بود از رو لباس کارش معلوم بود هر مردی که خونمون می اومد همین بلا سرش می اومد مامانم چند وقت بد جوری تو کف بود. (اگه یه زن با سرافون نازک سفید بلا زانو با یه چادر الکی جلو شما باشه که رونای تپلش پیدا باشه و رنگ شورت قرمزش تو نور از زیر لباس ها معلوم باشه و کرست هم نبسته باشه و موقع دولا شدن برای تعارف کردن چایی پستون با اون چاکش خودشو نشون بده چه حالی می شید؟) 7- اگه ندیده بودم (قبلا) تعجب نمی کردم من حشری شدن مامانم رو پای تلویزیون متوجه میشم باور کردنی نیست یه طور خاصی میشه که دیدنی برای جق زدن. 8- قبلا نمی دونستم اما از وقتی که آبشو می آرم می دونم.( دیده بودم خودشو می ماله اما نه در حدی که آبش بیاد بارها اون موقع ها نمی دونستم این بوی خاص تو اتاق مامانم چیه اما فهمیدم بوی آب کسش وقتی که با خودش ور می ره و بوش می مونه تا مدتی تو اتاق اما خودش نمی دونست) 9- مامانم علامت می داد اما شک داشتم آخه مامانم بود. (شروع کرده بود به نمایش دادن خودش قبل خواب و صبح ها موقع بیدار شدن و کار های دیگه) 10- من باید چیکار می کردم اون می دید با این کاراش تحریک می شم اون می دید از رو لباس یا شب ها موقع خواب وقتی شورت پام بود سیخ می کردم و به افتضاح کشیده می شدم اون نتونسته بود با خودش کنار بیاد و نتونسته بود شوهر پیدا کنه اون کیر من رو می خواست و من جلوش لخت شدم) اگه بخوام از دید زدن های مردهای دیگه بگم گفتنی زیاده اما کمی خلاصش اینه که … دید زدن ها رو میشه در سه مرحله بررسی کرد: 1- زمانی که بابام بود و طلاق نگرفته بودن 2- بعد طلاقشون و قبل از شروع روابط من و مامانم 3- و از شروع روابطمون تا حالا توضیح 1- یکی از چندین دلیل طلاقشون بی عرضه بودن بابام تو ارضای جنسی مامانم بود خوب طبیعی چشم هچین زنی تشنه یه مرد کیر کلفته خوب مامانم تو رفتارش با مردها صمیمی بود البته زیاد جلو بابام تابلو نمی کرد لباس بد می پوشید مخصوصا تو مهمونی خانوادگی همه فامیل می فهمیدن شورت چه رنگی پوشیده تو فامیل این شوهر خالم بود بد تو کف مامانم بود یه چیز های هم از حرکات و رفتار و شوخی هاشون فهمیده بودم من نصفه و نیمه از درد دل مامانم با شوهر خالم درباره ارضا نشدنش تو رابطش با بابام از رو خط تلفن با خبر شده بودم من دست مالیدن شوهر خالم رو کمر و باسن مامانم رو دیده بودم.(گفتنی زیاده) توضیح 2- بعد تلاق هم مامانم برای این که یه کیر صیغه ای برای خودش جور کنه خیلی ولنگو باز می چرخید این تو رفتارش با مغازه دار ها راننده تاکسی داروخانه دارها در و همسایه و افرادی که تو خیابون سر راهش پیدا می شدن نشون می داد اگه من نبودم مامانم تا حالا یه جنده ی خیابونی شده بود خیلی فاحشه وار رفتار می کرد دست خودش هم نبود کیر می خواست تو مغازه خیلی راحت با فروشنده مرد حرف می زد درباره لباسی که امتحان می کرد مثلا می گفت سینه هاش رو اذیت می کنه ی یا فاقش کوتاست لای پام رو اذیت می کنه و …(گفتنی زیاده) توضیح 3- حالا هم نمی گم سر به راه شده و شیطنت نمی کنه خیلی زود با بقیه جور میشه در حد حرف و لاس خشکه اما من کارمودرست انجام میدم تو هفته این قدر کیرمو به جوونش می اندازه که دیگه حالش از هر چی کیر به هم می خوره.(گفتنی زیاده) مامانم چیزی داره که کمتر زنی داره و اون یه چوچوله درشت و بزرگ و حسابی که همه حشرش بخاطر اون چوچولشه که به اندازه یه کیر کوچیکه!!! شروع ماجراهای جدی تر … ما هر کدوم تو اتاقمون با لباس زیر می خوابیدیم اما روزی که اتاق ها رو بعد سم پاشی بسته بودیم شرایط فرق کرد البته تا اون روز خیلی کار های بی شرفانه کرده بودیم اما یه شب تا صبح کنار هم دراز نکشیده بودیم چون چا نبود کنار هم جا رو زمین انداختیم که بخوابیم. من کنارش بودم شورت پام بود مامان هم شورت و کرست داشت با دامن قبل خواب کلی چرت و پرت گفتیم اما اون شب تو خواب جنب شدم همه جا رو به کثافت کشوندم مامانم متوچه شد به شوخی بهم گیر داد که چت شده و چه خوابی دیدم که آبم اومده من یه خواب چرت و بی ربط دیده بودم اما به شوخی بهش گفتم خواب تو رو دیدم با این حرفم یکم بهش بر خورد. دم صبح بود خوب فکرم مشغول مامانم بود بعد از جنب شدن کلی چرت و پرت دیگه به هم گفتیم تا چند روز بعد متوجه شدم که باعث تحریکش می شم. تا این که یه شب دیگه کنار مامانم دراز کشیدم تو اتاقش مثل مادر و فرزند اما شرایط باعث کار دیگه ای شد مامانم پشتش به من بود ناخواسته خیلی معمولی به بدنش دست کشیدم اما مامان مثل آتشفشان داغ بود کونش رو به سمتم هل داد از هیجان احساس کردم قلبم داره از دهنم بیرون می آد در همین حال مامانم یه دستی رو شورتم کشید بعدش من شورتم رو در آوردم از پشت کیرم رو به کونش به اون شورت صورتیش می مالیدم مامانم یه جوری شد انگار بدش اومد در واقع داشتم لا پایی می کردم کیرم بین روناش بود تا این که آبم اومد حسابی رونش خیس شد آب کیرم رو شورتش هم ریخت بعد ازم فاصله گرفت مامان عصبانی بود از من و خودش متنفر شد با تاپش بدنش رو پاک کرد و رفت تو پذیرایی رو کاناپه خوابید. ما تا چند روز با هم حرف نمی زدیم هر دو احساس بدی داشتیم دوست نداشتیم هم دیگه رو ببینیم انگار از هم متنفر شده بودیم رابطمون به لجن کشیده شده بود از هم خجالت می کشیدیم اوضاع بدی بود این وضع تقریبا تا ده روز ادامه پیدا کرد مامان در اتاقش رو موقع خواب قفل می کرد با این کارش همه دنیا رو سرم خراب شد احساس تحقیر شدن بهم دست داد نمی دونستم چی کار کنم. تا این که یواش یواش این موضوع کم رنگ شد دوباره کمی رابطمون صمیمی شد البته نه از اون لحاظ مثل یه مامان و فرزند که رعایت اخلاقیات رو می کنن تا چند وقت رعایت فاصله رو می کردیم من که کلا بی خیال سکس با مامانم شده بودم کارم شده بود هر روز جق زدن با مامان هم کاری نداشتم اما مامانم حال و روز دیگه ای داشت اون دلش کیر می خواست دوباره اخلاق و رفتارش عوض شد دوباره تو خونه بی شرف بازی در می آورد اما من اهمیت نمی دادم چون می ترسیدم تازه نمی دونستم چی کار کنم که اوضاع دوباره خراب نشه اما مامانم اوضاش خیلی بیریخت بود. این قدر فیلم پورنو دیده بودم که با دیدن حالت یه زن خیلی راحت متوجه می شدم که تا چه اندازه تشته کیره! حالا نوبت من بود که یکم مامانم رو اذیت کنم اون می دونست که من فیلم پورنو می بینم و جق می زنم و این که یه بار جرات کردم بهش نزدیک بشم اما با من خیلی بد رفتار کرد. داشت دیوونه می شد تلویزیون و قرص اعصاب و خود ارضایی جوابش رو نمی داد لعنت به این وضع کاش یه شوهر خوب براش پیدا می شد اما نبود اگه جنده خیابونی می شد بهش حق می دادم. این بار بی گدار به آب نزدم شروع به شیطنت کردم. جلوش لباس ناجور می پوشیدم لباس عوض می کردم با شورت تنگ می خوابیدم خودم در حدی که رو می داد بهش نمایش می دادم به هزاز بهانه تو دلش اتیش به پا شده بود. جلوش کانال های ناجور با تاخیر عوض می کردم مامانم آب از لب و لوچه ی دهنش و کسش راه می افتاد حسابی تو کف کیر بود اونم یه کیر قرص محکم کلفت و آبدار مثل کیر پسرش… یه روز به بهانه ای رفتم بیرون موقعی که برگشتم سه تا جعبه بزرگ آوردم گفتم این ها رو دوستم از ترکیه آورده و تو بازار کار می کنه چون دوستشم این ها رو رفاقتی کادو داده گفت اینا چی هستن؟ اونا همش لباس زیر تو سایز خودم و مامانم بود تو رنگ ها و شکل ها و جنس های مختلف چیز هایی که اسمشون هم نمی دونستم چیه به بهانه این که این ها رو ندیدم جلو مامان بازش کردم یکی یکی با لباس ها بازی می کردم و می دادم دستش سی تا شورت در رنگ ها و شکل ها و جنس مختلف برای خودم بود حالی به حالی می شد اونا رو می دیدم تا رسید به لباس های اون شورت کرست سوتین و بادی همه رقم همه شکل تور و نخی… خودم لخت شده بودم با پرویی رفته بودم شورت های جدید جلوش پوشیده بودم مامان تاپ و دامن پاش بود اصرار می کردم لباس ها رو امتحان کنه اگه به درد نمی خوره پس بدم حالش داشت به هم می ریخت من فقط با دیدن اون همه لباس زیر زنونه بد سیخ کرده بودم. دیگه داشت جالب می شد مامان تاپش رو در آورد تا سوتین و کرست ها رو امتحان کنه وای ی ی چی بگم اون ها پستونای مامانم بودن که بیرون بودن مامان که چند تا رو پرو کرد حالش خراب تر شده بود پستوناش ورم کرد نوک سینه هاش سیخ شده بود داغ و سرخ شده بود داشت جلو پسرش نمایش می داد پستون سایزدرشت مامان تو سوتین کرست ها مختلف حالی به حالیم می کرد رنگی تور فنردار … مامانم دیگه خودش نبود دیوونه شده بود. دامن پاش بود اما شورتش رو می انداخت بعدی رو می پوشید بعد دامنش رو می زد بالا کیرم تو شورتم داشت منفجر می شد منم فقط شورت پام بود و مامان من رو می دید و می دید که دیگه کیرم تو شورتم جا نمیشه و داره منفجر میشه همون طور که خودش رو تو آینه می دید شورت سومش رو که نشون داد آبکیرم نه ولی آب حشرم کلی ریخته بود جلو شورتم خیس بود و مامان می دید و به عمد این کار رو می کرد کسش زیر شورتش باد کرده بود چوچوله درشتش زده بود جلو این شورتشو که انداخت از پاش که عوض کنه تا بقیه رو پرو کنه وقتی بهم داد با آب کسش خیس شده بود اون شورت پشت و رو کردم دستم رو مالیدم اون جایی که خیس بود بهش گفتم این چیه… دیگه شورت امتحان نکرد چون دامنش رو در آورد اون مامان نوشین من بود که لخت و حشری جلوم بود به هم نگاه کردیم هر دو ساکت بودیم اما از درون داد می زدیم که من کس تو رو و تو کیر من رو می خوای… مامانم لبه کاناپه نشست اومدم جلوش شورتم رو از پام درآورد حس و حال عجیبی بود مامانم با کیر و خایم بازی میکرد کیری که از حشر رگش باد کرده بود اون تخمامو می مکید می لیسید توف کرد روش با دست مالید حسابی بعدش کیرم تو دهنش بود می خوردش لیس میزد کیر درشتم تا ته حلقش تو می رفت زبونش رو تو سوراخ کیرم میکرد سر کیرم و کلاهکشو با دندوناش باهش بازی می کرد انگشت شستش زیر کیرم بود و با بقیه انگشتاش کیرم از کمر رو به بالا تا کرد تا آبم دیر تر بیاد اما… نتونستم آبم ریخت رو صورتش رو چشمش و بینیش بیشترش تو دهنش اون می خوردش با وله با ناخون زیر کیرم فشار می داد تا بقیش بیاد بیرون تا بخوره کیرم رو میک میزد یهو احساس ضعف کردم انگار خالی شده باشم هر دوتاییمون خیس عرق شده بودیم مامانم با صورت و دهن آبکیری به پشت تکیه داد منم جلوش زانو زدم اون رو کاناپه بود سرم رو رونش گذاشتم هر دو آروم شدیم ساکت چند دقیقه بعد مامانم با حالت عصبی شدید دستشو کشید رو کمرم یکم با انگشتش تو سوراخ کوونم یازی کرد و گفت حالا تو تو لاپامو بخور مامان خودش کشید عقب تر با دستم کسش و مالیدم کسش کمی خیس بود کشاله رونشم عرق کرده بود زبونم رو کشیدم روش آه ناله مامانم شروع شد کشیدمش جلو روناش رو شونه هام بود عین سگ کسشو لیس می زدم جیغ می زد آآه و ناله می کرد دیوونه شده بود منم وحشیانه کسش رو می خوردم نمی دونستم چی می خورم ترش بود شور بود گرم بود اما لذیذ آبش بود آروم آروم می جهید بیرون پستوناش سیخ شده بو باد کرده بود نوکش خیس شده بود چوچولش تو دهنم بود انگار دارم کیر می خورم درشت و کلفت بود انگار که خالی شده باشه راحت شده باشه آبش می ریخت تو دهنم. یک ساعت همون طوری کنار هم لخت رو کاناپه خوابیدیم بعدش من رو زمین نشستم مامانم عصبی بود انگار حس خوبی نداشت با عصبانیت گفت تو من و دوست نداری گفتم چرا گفت باید ثابت کنی ناراحت بود گفت از من بدش میاد می خام رو صورتت و دهنت بشاشم اومد لب مبل وایساد با دستش چوچولش و داد جلو شاشید رو صورتم رو سر و هیکلم یه مقداریشم خوردم تا اینکه… این آخر ماجرای روز اولی بود که رابطه و زندگی جدید من و مامانم شروع شد اما اون روز فقط به خوردن و مالیدن گذشت اون روز تا آخر شب حتی برای خواب لخت با همون وضع با هم گذروندیم اما بعدش دو تایی دوش گرفتیم و بعد یه شام مختصر خوابیدیم تا فرداش ظهر و اما ادامه ی ماجرا… مامانم پشتش به من بود و خواب بود تازه بیدار شده بودم حس جالبی داشتم احساس شهوت و حشرم بیشتر شده بود من یه شورت سبز پام بود مامانم هم یه شورتکس قرمز یا همون شورت زنونه لا کونی که فقط جلو سوراخ کسش رو می گیره و بدون کرست پوشیده بود. داشتم از پشت نوازشش می کردم بیدار شده بود اونم مثل من مشتاق بود برای یه سکس جددی تر ازم خواست بدنش رو از گردن به پایین تا جاک کوونش لیس بزنم اما قبل از این که بگه من شروع کرده بودم داشتم گردنش رو می خوردم یه طوریش می شد یکمی کمرش رو خوردم اما بعدش یهو به لبش حمله کردم داشتیم لب و دهن و زبون هم دیگه رو می مکیدیم مامان داشت گرم می شد به هیجان اومده بود اون پستونای جالبی داره خیلی زود عکس العمل نشون می دن با دستم پستوناشو مثل پستونای گاو می مالیدم اما خشن تر می کشیدمش فشار می دادم بعدش شروع به زبون زدن کردم پستوناش سیخ و باد کرده شده بودن مخصوصا نوکش تو دهنم سفت و برجسته شده بود نشستم رو سینش اما بدون شورت گرمی بدنم به خصوص تخمام و کیرم مامانم رو به هیجان می آورد دیوونه وار می مالیدمش کیر 17-19 سانتیم تو چاک پستون 90-95 به عقب و جلو سر می خورد و کیرم لایه پستوناش بود و من پستوناش رو از دو طرف رو کیرم جمع می کردم داغی پستوناش نزدیک بود آبم رو بیاره اما من خودم رو کشیدم عقب اما مامانم خواست ادامه بدم بعدش اومدم عقب از رو سینش بلند شدم اما مامانم دستم رو کشید حالا نوبت اون بود من رو به پشت خوابوند شروع کرد مثل دیروز… اون خیلی حرفه ای کیرم رو می خورد کیرم همه دهنش رو پر می کرد حس می کردم کیرم به ته حلقش می رسید اون بلد بود چه جوری عصاره جوونم رو در بیاره با سرعت بیش تری کیرم رو تو دهنش عقب و جلو می کرد آبم می خواست بیاد از جا کمی بلند شدم اما موقعی که کیرم با شدت نبضش می زد و آبم به بیرون می پاشید کیرم تو دهن مامانم بود بعدش مامان اومد جلوم همه آب کیرم تو دهنش جمع شده بود نمی دونستم می خواد چی کار کنه اومد جلو صورتم نصف آب کیری که تو دهنش بود ریخت تو دهنم بعد هر دو قورت دادیم… من ارضا شده بودم اما مامانم نه!!! کیرم جوونش رو نداشت شورتکس رو کشید بالا بنده شورتکس رفته بود لایه کسش بعد شورتکسش رو در آورد بعد یه وری رو تخت دراز کشید عصبی بود می خواست آبش رو بیارم… منم که عاشق خوردن کس و کوون هستم سیر نمی شم منم شروع کردم سرم هم خیلی درد می کرد. با انگشتای دست راستم با سوراخ کوونش بازی می کردم با دست و انگشتای دست چپم با سوراخ کسش با زبونمم بین سوراخاشو توی سوراخاشو می خوردم وای ی ی عاشق اون لحظه ای هستم که آب یه زن می آد مخصوصا اگه اون زن مامانم باشه!!! بعد چند دقیقه وقتی که یواش یواش سرو صدا و آه و ناله مامانم بیشتر شد و بعد خیس شدن نوک پستونای باد کردش با یه لرزه ی کوچیک تو بدنش کس خوشکل و تپل مپلش آبه داغش رو می پاشید تو صورت و دهنم نمی فهمیدم ولی دوست داشتم بخورم… رفتیم حموم تا به سر و وضع خودمون و بعدش به خونه و اوضاع به هم ریخته سرو سامانی بدیم. ماجرای شاش بازی تو حموم!!! وقتی رفتیم حموم بعد از اینکه هم دیگه رو شستیم مامانم گفت شاش داره نشست لب وان حموم من هم کف حموم نشستم وای ی ی چه حس خوبی بود صورتم مقابل کس مامانم بود در حالی که داشت شاشش داغش رو صورت و بدنم خالی می کرد من سر و صورت و بدنم رو با شاشش می شستم و به بدنم می مالیدم اما بعدش نوبت من بود مامانم همون طوری که لب وان بود من با سر و کله شاشی جلوش وایساده بودم منم شاشم اومد می ریختم رو پستونای درشتش اونم با دستاش پستوناش رو می مالید شاشمو رو کس و کونشم ریختم… بعدش دوش گرفتیم اومدیم بیرون و خونه رو مرتب کردیم. زندگی جدید ما به شکل جددی تر شروع شده بود… از دیروز که اولین برخورد سکسی من و مامانم پیش اومد تا امروز صبح و تا عصرش که شب رو زود خوابیدیم ما کنار هم و با هم بودیم به جز سه موردی که تعریف کردم تو طول دو روز سکس دیگی ای نداشتیم اما لخت بودیم می خواستیم به هم نگاه کنیم می خواستیم با نگاه به هم ارضا بشیم برای رسیدن به این وضع 3-4 سال عجیب و سخت و عذاب آور رو گذرونده بودیم باور کردنی نبود این من و مامانم بودیم که لخت تو خونه راه می رفتیم یه حس خیلی خاص و عجیب نمی شه تعریف کرد ما هر دو یه جوری بودیم باورم نمی شد که من بر خلاف گذشته که وقتی خونه خالی می شد لخت می شدم و پای تلویزیون با دیدن فیلم های سوپر پورنو جق می زدم این دفه هم لخت باشم و جق هم بزنم اما با مامانم فیلم ببینم و من و مامانم جلو هم لخت باشیم و به جای اینکه با دست خودم جق بزنم این دستای مامانم که برام جق می زنه ویا با مالیدن کیربین دستش و بدنش یعنی لای بغلش یا جلوش وایسم و اینقدر کیرم رو لای پستونای داغ و درشتش بمالم و عقب جلو کنم و مامانم رو کیرم که لای پستونای داغش فشار بیار روش تا این که آبم رو بیاره و منم آبم رو بریزم رو پستوناش و اون آب من رو بماله رو پستوناش و با دستش آبم برداره و بخوره یا از من بخواد پستوناش رو با آبکیری که روش ریخته بخورم. واما چند روز بعد یعنی اولین روزی که با کیرم تو کس و کونش تلمبه می زدم… ساعت ده صبحش دوش گرفته بودم خودم رو آماده کرده بودم تا یه سکس واقعی با مامانم داشته باشم از داروخونه اسپری کانادایی گرفته بودم یه شورت کرم هم پوشیده بودم اگه راستش رو بگم مامانم تا اون روز طفره رفته بود که کیرم رو توش بذارم مامان شب قبلش دوش گرفته بود و هنوز بیدار نشده بود اومدم تو اتاقش بیدارش کردم اون کرست و دامن و یه شورتکس تنش بودهمون طوری بیدار شد صبح شروع کردیم بعد صبحانه مامان متوجه شد کارش دارم اما می گفت نه الان نه بذار برا بعد اما موقعی که داشت می رفت رفتم دنبالش تا رفتم دنبالش اسپری که به خودم زده بودم کیرم رو متورم و نیمه سیخ کرده بود از پشت بغلش کردم با کیرم که زیر شورتم سیخ شده بود دامنش رو بده بودم لای کونش در همین حال با یه دستم یکی از پستوناشو از کرستش در آورده بودم و می مالیدم با دست دیگمم کسش رو می مالیدم مامان تازه متوجه شد که من چقدر جدی ام اما با حالت بدی خودش رو کشید عقب و از من فاصله گرفت نمی دونم چرا اما عصبی بود و رفت تو اتاقش… همون طوری گیج می خوردم شورتم رو در آورده بودم کیرم داشت می ترکید می خواستم فیلم پورنو بزارم و جلوش جق بزنم که مامانم صدام کرد با همون وضع رفتم پیشش مامانم حالش از من خراب تر شده بود از لبه تخت به پشت دراز کشیده بود و پاهاش رو رو لبه گذاشته بود مثل حرف ام بزرگ دامنش هم انداخت رو صورتش کسش ورم کرده بود شورتکسش رو داده بود جلو با یه لحن فاحشه وار بهم گفت ببینم عرضه داری جرم بدی عرضه داری کس و کونم رو یکی کنی اگه عرضه داری شروع کن…

عمه زهراسلام .میخوام اولین تجربه سکسیم را برتون تعریف کنم.من الان 24سال سن دارم و عمه زهرا هم 25 سال داره و یه هیکل درشت و یه کون قلمبه که وقتی شلوار پاش خیلی جذاب و دل هر بیننده ای را به خودش جلب میکرد.سینه های درشت.رنگ پوست سفید و خلاصه هیکل و قیافه جذابی داشت.داستان من بر میگرده به 6 سال قبل. من خیلی به عمه زهرا علاقه داشتم.طوری که همیشه آرزو داشتم محرم نبودیم تا بتونم اونو بگیرم.ولی چون این آرزو غیر ممکن بود من همیشه دنبال راهی بودم تا بتونم خودمو بهش نزدیک کنم و از یه راهی یه حالی باهاش بکنم . آرزوی سکس باهاش داشتم.به همین دلیل از همون موقع بیشتر با اون به عنوان عمه باهاش رابطه صمیمی داشتم.خانواده مان خیلی خانواده مذهبی هستن و خیلی هم روی این قضایا حساس بودن.من دیگه درسو بقیه چیز ها را فراموش و به دنبال رابطه با عمه جون بودم.من هم کم کم علاقمو به عمه جون اعلام میکردم(البته به عنوان برادر زاده.چون زهرا جون اهل هیچ کاری هم نبود).بهش میگفتم که از همه خانوادم و کسای دیگه فقط عممو دوست دارم.برای جلب اعتماد بیشتر دروغهایی سر هم میکردم و به عنوان راز دلم بهش میگفتم.اون بیچاره هم باور میکرد و بیشتر بهم اعتماد میکرد.بهم میگفت که تو اولین کسی هستی که من بهش اعتماد کردم و میخوام تا آخر عمر ازت جدا نشم و تمام راز دلاشو برام میگفت.یواش یواش بهش نزدیک میشدم و موقع تعریف کردن دستاشو توی دستام میگرفتم و فشار میدادم و هر شب اون دیگه خونه ما میموند و با هم تا نزدیکای صبح مینشستیم و حرف میزدیم.دیگه حرفامو به سکسی کشیدم.براش میگفتم که مردا چطوری ارضا میشن .با چی بیشتر حال میکنن.اون هم اوایل خجالت میکشیدو میگفت از این جور حرفا نزن.من هم میگفتم که دونستن این جور چیزا برای هر کسی لازمه.قول بهش دادم که سر فرصت یه فیلم سوپر بهش نشون بدم. کم کم کنار هم دراز میکشیدیم (البته بدون هیچ کار اضافه ای). تا اینکه یک شب نزدیکای 2 شب بود که کنار هم دراز کشیده بودیم و حرف میزدیم همه توی خونه خواب بودن ودر اتاق را هم بسته بودیم.من یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم و دستم را انداختم دور گردنش که یهو ترسید و دستم را گرفت توی دستش و یواش طوری که من ناراحت نشم کنار زد.من از رو نرفتم و دوباره روی پهلو رو به طرف زهرا جون خوابیدم و دستم را دور گردنش انداختم.این بار اصلا به روی خودش نیاورد.(بیشتر واسه اینکه منو ناراحت نکنه).همچنین شبهای بعد که همین طور ادامه پیدا کرد و من و اون رو به هم دراز کشیدهودستامون هم دور گردن همدیگه حلقه زده شده.یواش یواش من دستامو به سینه هاش میچسبوندم.احساس میکردم زهرا جون هم خیلی توی کفه.خیلی احساس خوبی بهم دست میداد.کم کم که رومون هم به هم بازتر شد صحبت سینه هاش رو هم پیش میکشیدم .یواش یواش آشکارا دست روی سینه هاش میکشیدم .اون هم معلوم بود که بدش نمیومد. ولی خیلی اظهار نارضایتی میکرد و میگفت که زشته و از لحاظ شرعی مشکل داره.و من هم با زبون چربی که داشتم خامش میکردمو میگفتم که هیچ مشکلی نداره اون هم حرفه منو باور میکرد و ادامه میدادیم.یواش یواش خودمو بهش میچسبوندم تا کیرم که از اول که با هم بودیم سیخ میشد به بدنش بخوره و لمسش کنه.یه شب که به همین منوال پیش میرفت بهش گفتم دوست دارم پستوناتو ببینم.خیلی دری وری گفت که این کارو نکنه اما هرطوری بود راضیش کردم که در بیاره.دکمه پیراهنش رو که باز کرد دیدم که کرست مشکی تنشه.با کلی خجالت کرست رو کمکش باز کردم که یهو دیدم یه چیزی به سفیدی برف از زیرش اومد بیرون . نزدیک بود از خوشحالی پر بگیرم.چون اولین بار بود تونسته بودم یه مخ بزنمو دو تا سینه سفید برفی خشکل یه خانوم رو ببینم.سینه هاشو تو دستام گرفتم و با دستام میمالوندمشون و متوجه یه اوف ازش شدم.ولی به ظاهر اظهار نارضایتی میکرد.دیگه یه شب که رفته بود خونه یه عمه دیگم به نام زینب بهم زنگ زد و گفت که اونا رفتن مسافرت و خودش تنها خونست و من برم پیشش که نترسه. منهم یه فیلم سوپر گذاشتم تو جیبمو فورا رفتم اونجا.وقتی شام رو خوردیم بهش گفتم دوست داری یه فیلمه سوپر برات بذارم رو کامپیوتر ببینی .جواب دادکه دوست دارم.ولی روم نمیشه و میخوام تنها باشم . منم قبول کردم.فیلمو براش گذاشتمو رفتم تویه اتاق دیگه.متاسفانه نشد ببینم ببینم چه عکس العملی نشون میده.موقعی که تموم شد رفتم پیشش دیدم که رنگش سرخ شده ولی بروم نیاوردم.گفتم چطور بود .گفت کثافتا چه چیزای میسازن.گفتم آره خیلی کثافتن.موقع خواب که شد گفتم امشب میخوام که کنار هم بخوابیم. میدونستم خیلی حشری شده.چیزی نگفت.من نخوابیدم منتظر شدم تا اون رفت خوابید.من هم بلافاصله رفتم کنارش خوابیدم.بغلش کردم و شروع کردم به صحبتها و مخزنیهای همیشگی. یواش یواش بهش گفتم که من خیلی حالم بده.پرسید چطه .یه جورایی بهش فهموندم که یه جلق نیاز دارم تا خالی بشم.(البته تو این صحبتا روم بهش باز شده بود).گفت خوب بلند شو برو تو دسشویی و کارتو بکنو بیا بخواب.بهش گیر دادمو گفتم که اینجوری دردیرو دوا نمیکنه و آبم نمیاد(اون بیچاره که از هیجا خبر نداشت)و میخوام تو کیرمو دستمالی کنی تا آبم بیاد.با دیدن فیلم سوپر خیلی حشری بود.ولی باز خودداری میکرد.هر طوری بود راضیش کردم.آروم دستش رو آورد طرف شلوارم و از روی شلوار مالوندش .گفتم که نمیشه بایر از تو.یواش دستشو برد توی شرتم.کیرم از بس باد کرده بود داشت میترکید.خایه هام را گرفت و میمالوند .گفتم که باید اصل کاریو بگیرهولی میگفت خجالت میکشم.آخر هم راضی شد وگرتش و شروع کرد به مالیدن و جلق زدن برای برادرزادش.من که اینگار تو بهشت بودم که یهو آبم اومد و همه آبم ریخت تو شرتم و مقداریش ریخت تو دستش.بعد از این متوجه شدم که عمه زهرا شلوار و شرت پاش نیست و فقط یه دامن خالی پاشه.من هم یواش یواش دستمو بردم روی پاهاش و مالوندن پاهای لختش. اون هم چیزی نگفت.وساکت مونده بود که من چکار میکنم . من هم روناشو میمالوندم تا اینکه رسیم نزدیکای کسش.یواش یواش دستمو بردم بالا تا اینکه رسیدم به جای حساس که یهو دستمو گرفت.بهش گفتم فقط میخوام مثل خودت یه جلق برات بزنم تا تو هم بی بهره نمونی. اولش من من کرد.ولی آخر گفت کارتو بکن.من هم دست گذاشتم رو چوچولش و شرو به مالوندن کردم که با آه و اوفش خونرو گذاشت رو سرش.منم هی براش مزدم تا اینکه یهو تموم بدنش لرزید و یه جیغ هم کشید.ولی من دست بردار نبودم و باز شرو کردم به مالوندن تمام بدنش.کیرمو در آوردم و تو دستش گذاشتم و گفتم باز بماله.یواش یواش کل وزنمو انداختم روی بدنش و کمی بهش خوش گذشت بعد همین جور که روش بودم با پاهام پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم دم کسش که یهو جا خورو گفت این دیگه نه.گفتم کاری نمیخوام بکنم که فقط یه کم میمالمش.گفت که میترسم.آبرومون میره.گفتم نترس من خودم مواظبم.یه کم که مالودمش صداش بلند شد و برا بار دوم ارضا شد .بعد بهش گفتم که روی شکم بخوابه تا از کون بهش یه کم حال بدم.براش توضیح دادم که ازکون هیچ مشکلی هم پیش نمیاد و دردی هم نداره و با اصرارای من هم قبول کرد.و روی شکم خوابید و کونشو بالا داد و من هم یه کم تف زدم به سر کیرم و اونو گذاشتم دم سوراخ کونش آروم فشار دادم که یهو سر کیرم رفت تو و یه جیغ بلند زد.داد زد که در بیار مردم.من به زور نگهش داشتمو گفتم همین یه ذره درده دیگه درد نداره.که یهو همشو تا آخر هول دادم تو کونش.که با هاش بیهوش شد.یه کم آبی که کنارمبود به صورتش زدم تا بیدار شد و شروع به دادو بیدادو گریه کردن کرد.یواش یواش شرو به تلمبه زدن کردم .اونم یواش یواش دردش کمتر شد و از این سکس لذت میبرد که یه دفعه دیدم یه دادزد و برا بار سوم ارضا شد. تو همون لحظه من هم تمومه آب کیرمو ریختم تو کونش.بعد از کمی استراحت یه بار دیگه به درخواست خودش هم از کون کردمش. بعد از اون تا پارسال که 5 سال از اون موقع می گذشت تقریبا هفته ای یکبار از کون میکردمش . تا اینکه پارسال ازدواج کرد.بعد از ازدواج هم هر وقت فرصت میشه میاد خونمون تو یه فرصت هم از کون و هم از کس میکنمش.

گاییدن خاله حشری 48 ساله امروزهاي آخر خونه تكوني بود من هم كه از امد و رفت كارگر و به هم ريختگيه خونه كلافه شده بودم به مامانم گفتم ميرم خونه خاله چون مطمئن بودم خالم كاراش تموم شده (آخه از اون زنهاي تر وفرزه) وقتي رسيدم خونشون ديدم تنهاست(راستي اين خاله من يك زن تقريبا تپل و با قد متوسطه در ضمن كارمند بازنشسته شركت نفته وسه تا بچه داره) بعد از حال و احوال رفتيم سراغ ناهار .وسط ناهار خوردن از روي ميز شيشه ايه آشپزخونه چشمم به پاهاش افتاد كه در اثر نشستن دامنش يك كم از زانوش بالاتر رفته بود .من هم كه توي يك رشته ورزشي به صورت حرفه اي فعاليت ميكردم و به خاطر مسابقات سراسري كه قرار بود از روز پنجم سال جديد برگزار بشه حدود دو ماه بود غلطي نكرده بودم,كيرم شق شد و از اون لحظه ديگه آرزويي نداشتم جز كردن خالم طوري كه ديدم اگه فكرمو مشغول نكنم ,آبم مياد(آخه خيلي پر بودم). خيلي سريع ناهارم رو تموم كردم وتو اولين فرصت كه خاله كير راست شدمو نبينه رفتم تو اتاق پذيراييو بعدم يه ملافه و بالش پيدا كردم و جلوي تلويزيون ولو شدم. ده دقيقه بعد خالم چايي اورد و خورديم وبعد رفت دنبال خورده كاري هاي خونه تكوني ومن موندم و فكر كردن اون كس و كون. بعد از كلي فكر كردن و اينكه ديدم نميتونم بيخيال بشم, تصميم به جق زدن گرفتم كه همين موقع خالم گفت: من ميرم حموم. منم از خدا خواسته كه موقعيت جق زدن فراهم شده ,چند تا دستمال ور داشتم و شروع كردم به ور رفتن با كيرم و تو ذهنم سوراخاي خالمو مجسم مي كردم. بعدش كه ديدم آبم به زودي مياد به كيرم تف زدم و تند تند شروع كردم به جق زدن ولي توي لحظات آخر ش يهو مخم هنگ كرد و تي شرتمو كندم و با همون وضعيت و به قصد كس خالم به سمت حموم دويدم(كير درازم هم محكم تو دستم بود) و در حموم رو باز كردم و كيرم رو سريع و در همون حالت ايستاده( البته با يه كم دولا شدن) از پشت فشار دادم لاي پاي اون(آخه زير دوش پشتش بهم بود) ومحكم با دو دستم دور سينه اش حلقه زدم وگفتم :خاله تو رو خدا تكون نخور و همزمان با اون آبم شروع به فوران كرد وچون كيرم زير كسش ولاي اون رون هاي تپلش گير كرده بود برگشت آب غليظ و داغم رو ,روي كله كيرم حس ميكردم و مدام كس شعرهايي ميگفتم مثل: جون چه حالي ميدي,قربونت برم,الان تموم ميشه,يه كم ديگه,اووووووف و… خلاصه بعد از تخليه كامل با بي حالي عقب عقب رفتم وبه ديوار چسبيدم و به آب كيرم زردم كه با قطره هاي آب دوش از پر و پاي خالم روي زمين مي ريخت نگاه ميكردم و كم كم حس پشيموني سراغم اومد . تو همين لحظه خالم همونطور كه پشتش بهم بود, دست راستش رو به ديوار تكيه داد وگفت :چي كار كردي؟ منم با ناراحتي گفتم :خاله به خدا دست خودم نبود, تو رو خدا منو ببخش, گه خوردم, غلط كردم, بيا بزن تو گوشم و… وچون جوابي نشنيدم غير ارادي به سمتش رفتم و دوباره همون جملات رو تكرار كردم در همين حين پشت سرش و شونه هااش رو مرتب ميبوسيدمكه يهو اتفاق عجيبي افتاد… خالم همينجوري كه پشتش بهم بود سر كيرم رو كه يه كم شل شده بود تو مشتش گرفت و فشار داد من هم در اثر سورپريز شدن و اينكه سر كيرم هنوز حساس بود يك لحظه چشمام سياهي رفت و توي دلم خالي شد,طوريكه نفسم به مدت چند ثانيه بند اومد و تا به خودم اومدم كيرم راسته راست شده بود. واي خدا باورم نميشد… يعني چي ؟ يعني ميتونم بكنمش؟ من كه تا يه دقيقه قبل به گه خوردن افتاده بودم و آينده كاري كه كرده بودم , به بدترين حالت هاي ممكن جلوي چشمام رژه مي رفت, حالا خودمو تو بهترين وضعيت مي ديدم بدون معطلي شروع به كار كردم و بهش گفتم دستات رو بزار رو ديوار و كونتو بده عقب. اونم عين يه بره رام, سريع اطاعت كرد. منم كه تجربه كس كردن تو استخر رو داشتم ومي دونستم آب تمام مايع ليز كس رو تو خودش حل مي كنه و مي بره و براي همين كس خانوم به اين راحتي ها گاييده نمي شه , با هوله كس و كونش رو خشك كردم و يه تف گنده انداختم روش و كيرمم با دستم تفي كردم و با يه فشار تا خايه هام كردم توش(آخه من سكس رو با خشونت زياد دوست دارم و تو لحظه گاييدن يه ببر وحشي مي شم) طوريكه جيغش رفت هوا و سعي كرد از زير كيرم فرار كنه. منم كه خيلي خر زور تشريف دارم ,بلافاصله جفت دستام رو از زير بغلاش رد و پشت گردنش به هم قفل كردم و مچ پاهام رو هم توي پاهاش انداختم و لنگاش رو از هم وا كردم و شروع كردم به وحشيانه تلمبه زدن. طوري كه سر خالم روي ديوار روبرو , تمام وزن خودش و ضربات منو تحمل مي كرد.حالا نكن كي بكن,اونم پشت سر هم جيغ مي زد ومن هم هرچي فحش بود بهش مي دادم: جنده خانوم درد داره هان؟ حال كن پتياره, زير كيرم مي كشمت جنده,اون شوهر كس كشت كجاست ببينه سوراخ زنش چه جوري پاره مي شه, هان؟ كجاست اون كوني؟ دختراتو بكنم كس پاره, بايد كس اونهارم واسم جور كني لاشي. زود باش جيغ بزن, داد بزن, عوضي ,آشغال, جنده ,كوني , الان پارت مي كنم تا هوس كس دادن نكني ديگه, كير تو دهن ,لجن … تا اينكه با همون جيغ و داد به التماس افتاد و داد زد(البته با لكنت چون ضربه هاي من باعث مي شد سرش مدام تو ديوار بخوره و دهنش بسته شه): واااااااييي تورو خدا بسه. گه خوردم .غلط كردم خاله. آآآآآآآآآآآآخخخخ ببخشيد ,ديگه جندگي نمي كنم تو رو خدا يواشتر آآآآآآآييي دارم مي ميرم ,كمك, پاره شدم, جون خاله ولم كن,نامرد ولم كن, اييييي خدااااااااا ديگه نمي تونم, به پات ميافتم, جون هركي دوست داري بهم رحم كن… منم كه طبق معمول از شنيدن جيغ وداد و التماس و حقارت زير خوابم, خيلي تحريك مي شم ,آبم خيلي زود ,دوباره اومد و همشو تا ته تو كسش خالي كردم بعد كه آخرين قطره آبم رو ريختم توش , بازور زدن زياد همونجا تو كسش شاشيدم(آخه بعد از اومدن آب, شاشيدن براي ما مردا خيلي سخته(جهت اطلاع خانمها!)) بعدش هم ولش كردم تا بيافته رو زمين, بعد هم كيرم رو با دستم فشار و تكون دادم تا آخرين قطره هاي شاشم هم ريخت رو تنش و همونطوري كه خاله ام خوار و ذليل كفحموم ولو بود ,يه دوش سريع گرفتم و يه تف غليظ روش انداختم و اومدم بيرون و سريع خودمو خشك كردم ولباسامو پوشيدم و رفتم دم در حموم (واسه اينكه ببينم نمرده باشه). ديدم نشسته رو توالت فرنگي و با سر پايين, داره زور مي زنه تا آب و شاشا رو ازكسش بياره بيرون,خيالم كه راحت شد, گفتم: خيلي حال دادي خاله جون اگه دخمل خوبي باشي دفعه بعد آرومتر مي كنمت. اونم سرش رو بلند كرد و با عصبانيت گفت:خفه شو. منم ژست در آوردن شلوارمو گرفتم و گفتم: جنده خانوم الان همچين از كون بكنمت كه خايه هام رو هم ليس بزني كه سريع بلند شد و رفت چسبيد ته حموم و گفت : نه,باشه باشه, هر چي تو مي گي, تو رو خدا ديگه اذيتم نكن. منم كه خندم گرفته بود با يه اخم مصنوعي راهمو كشيدم و از خونشون زدم بيرون. دو سه روزي نگران بودم كه خر شه و قضيه رو لو بده تا اينكه چند روز بعد, تو عيد كه همديگه رو ديديم,از رفتار عاديش خيالم راحت شد ( آخه اصلا” به روم نياورد و خيلي عادي برخورد كرد.) .ولي تا وقتي كه تو ايران بودم و همين پارسال كه اونا اومدن آمريكا تو تنهايي و بعدا” تلفني, يك كلمه با هم حرف نزديم. كه بالاخره چند ماه پيش ,خودش پيشقدم شد و تو جريان يه پيك نيك كه با فاميلا و دوستا توي غربت, دور هم جمع شده بوديم, توي كلبه مخصوص شكارچي هاي فصلي منطقه و روي يه ميز چوبي , يه حال اساسي از عقب و جلو بهم داد(البته بدنش ديگه خيلي افت كرده.) و اونجا اعتراف كرد كه هميشه با خاطره اون سكس خشن, زير شوهرخاله ام مي خوابيده و درجواب من كه گفتم : پس چرا بعدش تحويلم نمي گرفتي, گفت: آخه برام سخت بود ,آخه من به جاي مادرت بودم,تازه با اون همه فحش و خشونت و بي احترامي و دست آخر شاشيدنت. ولي با اين همه نتونستم از عشق اون كيرت دووم بيارم خاله جون و ديدي كه بالاخره اومدم سراغت خلاصه تو اين مدت چند ماه هم, تقريبآ ده باري كردمش و جديدا” هم با يكي از دوستام كه از اون خر كيراي كلمبياييه و عاشق زناي مسنه, به اتفاق از خجالتش در ميايم كه حسن ختام برنامه هم,شاشيدن روي كس و كون و سر و كله خاله جونه!

ماجرای من و خواهر زاده ام سرو نازخواهر زاده من كه الهي داييش فداش بشه(خدا نكنه)يه دختر 21 ساله هستش كه من اسمشو ميزارم سروناز با يه هيكل توپ كه اغلب شما با اين نوع دخترا سر وكار داشتين وميدونيد من چي ميگم والبته اين رو هم بگم كه اون چيزايي كه من رو نسبت به اون علاقه مند ساخته بيشتر رابطه واخلاق خوبشه نه سر ودست وپا وخلاصه خيلي چيزهاي ديگه . بگذريم سروناز بعضي اوقات كه درس ومشق دانشگاه بذاره مياد خونه ما البته تنهايي وبدون مزاحم وشب رو پيش ما ميمونه وبا هم مياييم رو نت يه وقت هايي چت ميكنيم يه روزهايي فيلم نگاه ميكنيم وبعضي وقتها هم يه سايت خوب مثل اينجا پيدا ميكنيم وبا هم ميشينيم ومطالبشو ميبينيم بگذريم البته قبلا كه كوچيكتر بود من يه شيطوني هايي مي كردم ولي اين با توجه به سن وسال وموقعيت اون زمان بود ولي حالا بيشتر رابطه ما دوستانه است وصميمي … علاقه من به سروناز از زماني كه اون يه دختر نورسيده شده بود ومن اوايل جوانيم بودو بقول بعضي ها تازه پشت لبم سبز شده بود شروع ميشه ومن بدون توجه به اينكه دودول ادم براي هر جنبندهاي بلند نميشه گاهي دور وبرش مي چرخيدم واين ور واونورش ميكردم وبعضي وقت ها هم يه كم زياده روي ميكردم تو انگولك سرونازم نميتونست اعتراض بكنه اخه بره به ابجيه چي بگه داداشت داره يه كارهايي با من ميكنه . قبلا ما زياد رفت وامد داشتيم نسبت به الان وهمش يه جا بوديم اكثرا يا من خونه ابجي تلپ مي شدم وچند هفته اي مي موندم يا اينكه اونا خونه ما بودند طبيعيه كه سرو ناز هم اغلب اوقات با من بود وقتي كه ميخواستم جايي برم . القصه سرو ناز داشت كم كم خانوم ميشد برا خودش سينه هاي كو چولوش برجسته ميشد ند و با سن خوشگلش بزرگ ميشدند ومن هم مثل نديد بديد ها هر چند وقتي كه تنها ميشديم يه دستي از روي محبت به سر وگوشش ميكشيدم ابجيه ما هم از اون تيز هاي سمجه مثل اينكه چيزهايي بو برده بود ما دوتا رو خيلي تنها نميذاشت يا اگه كاري هم داشت يكي رو پيدا ميكرد كه بپاي من باشه ولي من محو هيكل سروناز بوده وهستم نه اينكه تعريف بكنم ازش چون خواهر زادمه نه خداييش الانه هم كه خانوميه برا خودش دوستش دارم البته الان كه تنها ميشيم ومن به اون نگاه ميكنم از كارهايي كه تو بچگي ازم سر زده ميشم (الكي)ولي خب چيكار كنم اين خر يته محضه بگذريم يه كم از سرو ناز بگم از پستون هاي كوچيكش كه اونا رو توي يه سوتين خوش رنگ مخفي كرده واز پاهاي خوش تراشش كه از زير شلوار پيداست كه من خيلي وقته اونا رونديدم لذت ميبرم قربونت برم خدا چي خلق كردي البته اين رو بگم كه يه وقت هايي كه يواشكي ديدش ميزنم از برجستگي هاي خطوط شورت وسوتينش كه به شكل تحريك كننده اي از تيشرت وشلوارش بيرون زده ديوونه ميشم شايد بگيد چه ابلهي هستي تو … اتفاقي كه الان ميخوام بگم مربوطه به چند ماه پيش بعد از ظهر تو خونه همراه با ننمون نشسته بوديم كه تلفن زنگ زد سروناز بود ميخواست بگه اگه وقت داشته باشم مزاحمم بشه برا يه سري كارهايي كه ميخواست تو كامپيوتر م انجام بده اخه تو خونشون گير بازاره ابجي ما با اين كه دخترش بزرگ شده از اون چشم بر نمي داره وحتي استفاده از سيستم هم شامل مقررات خاصيه خلاصه من هم گفتم خواهش ميكنم من كار بخصوصي ندارم وخوش حال هم ميشم سروناز هم بعد دو ساعت اومد ومشغول كار با كامپيوتر شد . نميدونم از خوش شانسي ما بود يا از بد شانسي كه بخاطر فوت يكي از فاميل هاي نزديك مادرم خاله زنگ زد به ننه ورفتند مراسم و اينطوري بود كه تو خونه علي موند وحوضش شب ساعت 9 مادر زنگ زد خونه وگفت كه امشب رو نمياد ومن مواظب سروناز باشم من رو ميگي از يه طرف شوق تنها شدن با سروناز واز طرف ديگه دلشوره ابجي وننه خيلي كنفم كرده بود … من توي پذيزايي دراز كشيده بودم وفيلم نيگاه مي كردم سرو ناز هم با كامپيوتر مشغول بود يه دفه گفت دايي حوصله من سر رفت مي ايي يه كم بريم چت كنيم وبخنديم من هم از خدا خواسته با يه كم من ومن رفتم پيشش وبا يه ايدي مسخره رفتيم تو روم وبا هم مردم رو الكي سر كار ميذاشتيم تا اينكه دل رو به دريا زدم وبهش گفتم با يكي دوتا از اينا ميخوايي سكس چت كنيم سروناز اولش جا خورد وبعدش با صحبت هاي من قبول كرد مورد اول يه كم چرت وپرت وكس شعر تحويل داد وخستمون كرد بالاخره يكي پيدا شد كه حرفهاي باشه به سروناز گفتم هر چي دوست داري بنويس وبا من راحت باش انگاري من اينجا نيستم و نگاه هم نمي كنم (الكي )ولي عجب چيزايي رو مينوشت سروناز ادم كيرش بلند ميشد منم گاهي وقتها راهنمايي ميكردم ودزدكي هم حركات سروناز رو زير نظر داشتم اولش مطالبي كه من ميگفتم مينوشت براي اينكه بگه من چيزي نمي دونم ولي همون طوريكه گفتم واقعا وارد بود راسيتش از ديدن اون با چهرهاي كه معلوم بود نوشته ها وگفته هاي يارو روش تاثير گذاشته وسرخ شده بود من هم داشتم حشري ميشدم اون شب سروناز يه بلوز فيروزهاي رنگ با يه شلوار گرمكن پوشيده بود از سر شانه هاي بلوز ميشد ديد كه يه سوتين آبي خوشگل تنشه ونوك پستوناش رو ميشد از زيراون ديد وخط شرتش كه از شلوار پيدا بود منو ديوونه ميكرد ميخواستم دستمو بزارم پشتش اما خجالت كشيدم دستمو بردم گذاشتم رو دستش سردي خاصي رو احساس كردم گفتم سروناز با اين حرف هايي كه داري به يارو ميزني اون كه به جهنم حال منو خراب ميكني يه دفه به خودش اومد وگفت يعني چي ومي خواست قطع كنه كه نذاشتم وگفتم ادامه بده بيچاره كسي كه اون طرف بود آبش هم در اومده بود البته اينو از حرف هايي كه ميزد فهميدم كار به اينجا تموم نشد ما بعد چت در رابطه دختر وپسر ا صحبت كرديم وساعت 2 شب شد سرو ناز رفت بخوابه و من هم تو فكر بودم لا مصب خوابم نمي اومد تا ساعت 4 بيدار بودم وفكر مي كردم چطور علاقه مو بهش نشون بدم رابطه اي كه هيچ كس ديگه به غير از من واون نبايد خبر دار مي شد از يه طرف دوستش داشتم از يه طرف خواهر زاده ام بود واز طرف ديگه خدا و خا نواده ام . سر و ناز در رابطه با من چي فكر ميكرد نمي گفت من بهت اعتماد كردم جواب اعتمادم شهوت بود وسكس خلاصه اين از مورد ها يي بود كه نمي شد از خدا هم كمك خواست ولي شيطون اين جا ها بيكار نمي شينه القصه دل رو به دريا زدم ورفتم اتاقي كه سروناز خوابيده بود با يك چهره اروم ومن با يه فكر خراب آروم رفتم پيشش دراز كشيدم داشتم خفه ميشدم صداي نفس هاي خودمو مي شنيدم اما خوب كار ه ديگه … كم كم دستمو كشيدم رو صورتش گرمي صورتش با سردي دست من تماس پيدا كرد مور مور شدم رفتم جلو يه بوس كردم از لبش وچشم هاي خو شگلش يك دفعه سروناز بيدار شد وبا كمي ترس خودش رو جمع كرد وگفت دايي چيكار ميكني منم خودم رو زدم به خريت وگفتم سر وناز جونم تا حالا دوست پسر داشتي با هاش تا حالا حال هم كردي راستشو بگو سروناز گفت وسط معامله نرخ تعيين ميكني دايي آخه اين وقت شب موقع پرسيدن اين چيزاست گفتم جون دايي فقط ميخوام بدونم وكم كم دستمو بردم پشتش وبا يه حركت صورتمو جلو بردم ويه لب ازش گرفتم سروناز گفت نكن دايي بده گفتم من كاري با هات ندارم فقط ميخوام بدنتو ببينم ولمسش كنم گناه من اينه كه دوستت دارم چي ميشه منو هم اون پسره تو چت حساب كني وبعد يه بوس گنده از پشت گردنش گرفتم يه دستمو بردم از رو بلوز پستوناشو ميماليدم واونم فقط تند تند نفس ميكشيد كم كم پر رو شدم گفتم سرو ناز اجازه ميدي پستوناتو لمسش كنم و سوتينتو در بيارم اون هم غر غري كرد وجواب نداد من هم دستمو بردم و پستونشو از زير بلوز وسوتين محكم مثل نديد بديدا گرفتم تو دستم آخ كه چقدر سفت شده بودند و نوك پستوناش رو به طرف بالا شكل خوبي پيدا كرده بود بلوز وسوتين رو از تنش در اوردم ودر حالي كه با سينه اش ور مي رفتم ازش لبم ميگرفتم وزبون اونو تقريبا ميمكيدم از اين كار زياد خوشش نيومده بود من هم بي خيالش شدم و اومدم نوك پستون هاشو تو دهنم كردم وبا قدرت هر چه تمام تر مي مكيدم اونم گاهي جيغ ريزي ميزد و يك احساس شرم همراه با احساس ترس در وجودش ميفهميدم راسيتش من خودم هم ميترسيدم و اين مانع ميشد كه لذت زيادي ببرم من اون لحظه هر طور كه بود مي خواستم بدن لخت سروناز رو ببينم ولي قدرت شهوت از احساس گناه وشرم بيشتر بود من هم چنان كه داشتم رو سينه سروناز ويراژ ميدادم با زبونم يه دستم رو هم از پشت شلوار به كون سرو ناز حواله كرده بودم وكپل هايي كه مثل ژله دودستم مي لرزيد رو ا نگولك مي كردم خواستم همه چيزايي كهبين منو وسروناز فاصله مي انداخت رو از بدنش جدا كنم ولي سروناز نذاشت و فقط شلوارشو از پاش در اورد يه شورت ابي رنگ توري كه اصلا با اون همه دست كاري من لازم نبود درش بياره چون با اب كسش قشنگ بر امدگي كسش معلوم بود حتي خط وسط اون من يه لحظه محو تماشاي اون بدنخوش فرمش شدم قربونت برم خدا چي خلق كردي . بعد از شيطنت هاي ايام بچگي ديگه اون رو لخت نديده بودم حيف از اين بدن كه كس ديگه اي صاحب ميشد و خرابش ميكرد . من از انگشت هاي پاش شروع كردم به خوردن و ميومدم بالا همراه با ليسيدن پا دست هاي من بيكار نبود وهي رون هاي خوش تراش سروناز رو انگولك ميكردم اولش هيچ كاري نمي كرد ولي بعد چند دقيقه يواش يواش بدنش شل شد واه واه اون در اومد ومنم راحت تر داشتم كارمو مي كردم يه كم اومدم بالاتر واز روي شرت خيسش چو چول سرو ناز رو ليس زدم ديدم خيلي ديگه خواهر زاده ما حالش بده وخودشو بالا وپايين ميكشه گفتم سروناز جون يه كاري ميكني برام گفت جونم دايي گفتم يه دفه اين كارو به زور من كردي حالا دلم ميخواد با ميلت ين كارو برام بكني گفتش چي گفتم برام ساك بزن اون گفت دايي بدم مياد از اين كار آخه اصرار كردم اين دفعه وبرا اخرين بار براي اين كه راحت تر كارشو انجام بده شورت وشلوار م رو در اوردم رو پشتم خوابيدم وسرو ناز رو به حالت 69 روم خوابوندم حالا اون داشت كير منو ميخورد ومن هم يه دستم تو سوراخ كونش بود واز طرفي كس اون رو ميخوردم اخ كه چه حالي ميداد جاي شما خالي قسمت شما هم بشه اين كار ادامه داشت تا ايسنكه ديدم سروناز ميلرزه با ريشتر 6 من بيشتر زبونم رو تو كسش ميكردم ملي مواظب هم بودم كاري دستم ندم تا اينكه ترشحات كس سرو ناز زيادتر شد وبعد اروم گرفت منم خر نبودم كه ارضا شدنش رو فهميدم اب من هم داشت ميومد بعد چند بار تلمبه زدن لا پاي سروناز اب منم اومد وبا تموم نيرو رو چاك كون نرمش ريختم و يه نفس راحت كشيدم واز پشت بغلش كردم وسينه هاي بلورينشو ميمالوندم ولي ديگه خجالت ميكشيدم به روي سروناز نگاه كنم از شرمندگي بوي عرق وسكس واب كير همه جا رو گرفته بود نزديكي هاي صبح بود وبعد دو سه ساعت مامان از راه ميرسد وما بايد خودمون رو جمع وجور مي كرديم با خجالت به سروناز گفتم من ميرم حموم نمي خوايي با دايي حموم كني با بي حالي ويك نگاه عاقل اندر سفيه به من خيره شد من شهوت رو از چشمش ميخوندم و به خاطر اين كه از دلش در بيارم اونو بغل كردم وبا خودم بردم حموم واونجا از خجالتش در اومدم وحسابي با ليف تموم بدنش رو شستم وخوشگلش كردم زيبايي اون بعد اب تني دو چندان شده بود مخصوصا موهاي پريشان وپستوناش بالاخره خودم هم حموم كردم بيرون اومدم سروناز هم همه جا رو مرتب كرد وجمع وجور كرد رختخوابو كه يه دفعه صداي زنگ خونه اومد ومن با صداي زنگ سراسيمه از خواب بلند شدم و چشمتون روز بد نبينه ديدم جا تره وبچه نيست يعني خودمو تو خواب خراب كرده بودم وهمه اونايي كه ديده بودم تو خواب بود . قبل از هر چيز خدا رو شكر كردم كه همچين اتفاقي بين من وسروناز نيفتاده واون هم با قيافه اي معصومانه تو اتاق خوابيده بود ومامان با دو تا سنگك داغ واون زنگ زدن كيري اومده بود خونه حالا معلوم نبود چرا كليد رو با خودش نبرده .

چطوری خالم رو به زور کردمسلام امروز میخوام داستان اولین سکس خودم رو که با خالم بود براتون تعریف کنم خاله من یه زن 35 ساله با یه اندام توپ کونش حدود یک متر پهنا داره با پستونهای قلمبه من که هر وقت خالمو می بینم شق میکنم در ضمن بگم خاله من یه زن خیلی مذهبیه و اصلا اهل سکس نیست یه روز حدودای ساعت 8 شب بود که خالم به خونه ما زنگ زد و به مادرم گفت که شوهرش با بچه هاش رفتن مسافرت و اون چون کار داشته نرفته اگه میشه من برم پیشش مادرم گفت میتونی بری خونه خالت تنهاست گفتم آره تا یه ربع دیگه اونجام خدا لعنت کنه شیطون رو یهو یه فکری به سرم زد که خالمو اجباری بکنم یه کوله پشتی برداشتم و توش یه دست کاندم وبا یه اسپری و یه چند متر طناب با یه چند تیکه پارچه وبا یه دوربین دیجیتال کوچیک در ضمن خونه خاله من یه جایی دور از شهره و اطرافش کسی زندگی نمیکنه وقتی رسیدم خونه خالم دیدم چی شده توپ یه تاپ تنگ که روش پیرهن پوشیده بود و دکمه های پیرهنشو نبسته بود با یه دامن ماکسی تا پایین پا تعارف کرد رفتم تو تا ساعت 11 به شام و تلوزیون واجیل و تخمه و گپ گذشت تا ساعت شد 11:30 خالم گفت من میرم بخوابم تو هم اگه خابت میاد برو تو اتاق بچه ها بخواب من جات رو اماده کردم من گفتم نه حالا میخوام فوتبال ببینم بعد میخوابم گفت باشه هر جور راحتی وقتی داشت میرفت این توپلهای کونش بالا و پایین میرفت منو بیشترتحریک میکرد خلاصه اونرفت خوابید و منم نیمه اول بازی رو دیدم تا مطمئن بشم خالم خوابیده بلند شدم و آروم آروم رفتم به سمت اتاق خالم خیلی اروم درو باز کردم دیدم خواب خوابه رفتم طرف کیفم و اونو همراه خودم برداشتم به طرف اتاق خالم رفتم خیلی اروم طوری که بیدار نشه کیفم رو گذاشتم رو زمین درو اروم بستمو از داخل قفل کردم و کلیدشو قایم کردم بعد طناب و پارچه رو اماده کردم رفتم طرف خالم به شکم خوابیده بود منم خابیدم روی درز کونش یهو از خواب پرید منم سریع نشستم روی کمرشو و دستاشو از بالا با پارچه بهم بستم بعد با یه تیکه طناب دستاشو به تخت بستم چون تاریک بود هنوز نفهمیه بود چی شده فقط داشت دادو بیداد میکرد و هی میگفت کمک کمکم کنید منم رفتم چراغ رو روشن کردم که خالم یهو من ودید زد زیر گریه و هی میگفت خاله اینا چه کاریه میکنی اما من داشتم دیوونه میشدم رفتم طرفشواول پیرهنشوبا دستام پاره کردم داد زد اوف بعد تاپشو وای یه کرست سفید که پستوناش داشت اونو پاره میکرد بعد رفتم سراغ شلوارش اون در اوردم و دیدم یه شرت طوری سفید پاشه شروتشو در اوردم وای کسش بی نظیر بود بعد کرستشو بیرون کشیدم و شروع کردم به لب گرفتن از لبای داغش هی خودشو پس میزد تا من نتونم ولی در اختیار من بود بعد شروع کردم به خورن سینه هاش هی داد میزد کمک ولی هیچ کس صداشو نمیشنید بعد شکمشو خودم همین طور اومدم تا پایین وقتی رسیدم به کسش این قدر گریه کرده بود که من ندیده بودم یه بوس از صورتش گرفتمو شروع کردم به خوردن بهترین جای دنیا این قدر خوردم تاخسته شدم کیرم حسابی شق کرده بود کاندم رو با اسپری اورم و به کیرم اسپری زدم و کاندم رو ردیف کردم کیرمو گذاشتم روی سوراخ کسش تا اخر دادم تو هی گریه میکرد تو رو خدا ولم کن و من دیوونه تر میشدم هی تلمبه میزدمو سینه هاشو میمالوندم و اون هی داد میزد اوف کسم اخ پسونم بعد چند دقیقه تلمبه زدن برش گردوندم و شروع کردم به خوردن کونش چه حالی میداد وقتی حسابی کونشو خوردم رفتم یه خیار بزرگ از روی سبد میوه ها اوردم خیار رو کردم تو کسش چه دادی زد تو رو خدا اوف کسم سوختم درش بیار خدایا منم اوردمش بالا تا بکنم تو کونش مقاومت میکرد منم خیار رو دراوردم خوابوندمش روی پاهام بعد با کف دستم یه صدتا تس محکم زدم روی کونش چه حالی میداد هربار که که میزدم میگفت نزن تو رو خدا نزن غلت کردم درد میگیره نزن جون خاله نزن منم محکم تر میزدم تا اینکه دیدم کونش سرخ سرخ شده این بار دیگه مقاومت نکرد به حالت سجده درش اوردم کیرمو گذاشتم رو ی سرواخ کونش یه کم دادم تو داد زد اخ خداااااااااا دردم اومد خیلی تنگ بود ولی حال میداد بعد سریع خیارو کردم تو کسش و کیرمو تا ته دادم تو بعد خیار رو دادم تا ته کسش باورتنون نمیشه ولی اینجوری ناله میکرد اااااااخ خاله تو رو خدا ولم کن خدایااااااااا خدااااااا کمکم کن بعد شروع کردم تلمبه زدن کیرم تو کون تنگش چه حالی میداد بعد با خیار تو کسش تلمیبه میزدم دیگه داشت از درد نفس نفس میزد منم یه کاری کردم که دیگه تا نزدیکای مردن رفت و برگشت تو همون حالی که کیرم تا ته توکونش بود خیار رو کردم تا اخر تو کسش بعدم خوابوندمش گفت خداااااااا کونم خدااااا کسم بعد صورتش سیاه شد منم از زیر با یه دستم در کسشو گرفته بودم با یه دستم سینه هاشو میمالوندم تا اینکه دیدم داره ابم میاد اینقدر فشار دادم تا ابم اومدو اونم از حال رفتو تمام ابمو با فشار ریختم توی کسش بعد تا صبح خوابیدم روش وقتی صبح حدودهای ساعت پنج بیدار شدم دیدم هنوز خوابه و بیدار نشده وای هنوز کیرم توی کونش بود تازه بین همه این کارایی که دیشب کردم یه ده بیستا عکس توپ هم گرفته بودم یه کم مالوندمش تا بیدار شد وقی منو دید زد زیر گریه و هی فحش میداد منم توهمون حالی که روش خوابیده بودم عکسهارو نشونش دادم این دفعه زد زیر گریه و شروع کرد به التماس کردن منم گفتم اگه هفته ای دو بار به من حال بدی منم عکسارو به کسی نشون نمیدم گفت نه تو رو به خدا نه دیگه نمیتونم زیر اون همه فشار دووم بیارم منم گفتم نه این دفعه دیگه تو هم راضی هستی و خودتم لذت میبری قبول کرد منم بلندش کردمو بردمش حموم اونجا حسابی ماساژش دادم تا دردش بهتر بشه و تو حموم هم یه کس حسابی بهم داد منم بهش یاد دادم تا قشنگ برام ساک بزنه الان شده هفته ای سه بار هم خالم رو کردم و با هم روابط خوبی داریم .

کون گنده مامانم.[با سلام بچه ها داستانی که من می خوام تعریف کنم واسه 9 سال پیشه و خدایی حقیقت . داستان از اونجا شروع شد که من اولین بار به طور اتفاقی تونستم مامانم و کون لخت ببینم .اون روز من از بیرون امدم خونه که دیدم کسی خونه نیست .رفتن تو آشپز که یه چیزی یردارم بخورم یه هو دیدم صدای در امد که چشم افتاد به مامانم که از حموم امد بیرون . وای اون حواسش نبود که من خونم و با یه حوله کوچیک که سرشو باهاش پوشنده بود امد بیرون باورم نمیشد که چی دارم می بینم یه کون خیلی خیلی گنده سفید وای که داشت رو هم لیز میخورد و یه بار میرفت بالا یه بارم با لرزش می افتاد پایین چشم روش قفل شده بود که مامانم رفت تو اتاق من دیگه نتوتنستم بیبنمش . اون شب دیگه خوابم نمیبرد از چیزی که دیده بود تا صبح دوبار به یادش جلق زدم .بعد از اون کارم شده بود بی اختیار به کونه مامانم نگاه کردن .مامانم تو خونه بشتر دامن می پوشه ولی دامنشا اکثرا نازک و کوتاه که اگه تو نور وایسته قشنگ رونای تپلش و میشه دید راستی اینم بگم مامانم 165 قد داره و حدود 80 کیلو و چاق و چون کونش خیلی گنده است همیشه چادر سرش میکنه ولی بازم فرقی نمیکنه تازه با چادر خیلی م باحال تر میشه چون وقتی چادر بهش می چسبه باور کن تو خیابون کسی نیست که رقص این کون و نگاه نکن .دیگه هر روز دیونه تر میشدم یه چند باری جرائت کردم و دست به کونش زدم و تقریبا هر روز به یه بهانه ای خودمو بهش می مالوندم . دیگه به این نتیجه رسیده بودم که مامانم قشنگ متوجه رفتار من شده ولی به روم نمی آورد تا اون روز فراموش نشدنی. یعنی یک هفته مونده بود به عید که مامانم داشت خونه تکونی میکرد با زور و سر صدا منو بیدار کرد و گفت باید امروز کمک کنی من با غر زدن بلند شدم صبحانه که خوردم که برم کمک .مامانم اون روز یه دامن کوتاه که یکم زیر زانو پوشیده بود که وقتی دلا میشد تا وسط رونش میومد بالا . رفتم پیشه مامانم و بهش گفتم باید چیکار کنم گفت جارو برقی رو بلند کون تو بغلت بگیر تا بیاد بالا تا من بتونم سقف خونه رو با گوشه پنجره هارو گرد گیری کونم گفت باشه .و بلند کردم .مامانم جلوم بود و من پشتش راه میرفتم باورم نمیشه اون کون گندش که مادر زاد قنبل بود و طاقچه ای جلوی کیرم بود. داشتم دیونه میشد هر چی لوله جارو رو میبرد بالاتر کونش میامد عقب تر. آروم رفتم جلو تر کیرمو با ترس زدم به کونش ضربان قلبک تند تند میزد ولی دوست نداشتم بیان عقب یه کم رفتم جلو تر که یه مامانم بی هوا یه هو آمد عقب که این باعث شد کیرم رفت لایه کونش .وقتی اینجوری شد از استرس نفسم بالا نمی امد همون جور موندم نه تونستم برم عقب نه جلو . بعد از چند ثانیه که نفسم بالا امد متوجه شدم مامانم اصلا به روی خودش نیاورده و داره کار میکنه در حالی که من کیره سیخ شدم لای کونش بود . تازه فهمیدم که این نقشه مامانم بوده و منم دیگه همون جوری بهش چسبیده بود هر جا میرفت میرفتم میرفتم و اون اصلان به روی خودش نمی اورد که داره کیره منو لایه کونش احساس میکنه .یه لحظه احساس کردم از گرمای کونه مامانم و نرمیش و اینکه راه میرفت و رو کیرم میلغزید آبم میاد که یه ذره فشار دادم بهش که همون جوری آبم امد .کیرم شل شد و خوابید تا بخودم امدم دیدم من و مامانم گوشه کمد تو اتاق بهم جسبیدیم . هیچ کدوم هیچی نگفتیم. من آروم دستمو برد پایین و دامنش دادم بالا تا چشمم به کونش افتاد باز کیرم سیخ شد آروم شورتش از پاش در آوردم و مامانم قنبل کرد دستشو گذاشت به دیوارو کونش داد عقب منم یه تف زدم به کیرمو گذاشتم لایه پاش. می خواستم بکنم تو کونش ولی چون نمیدیدم کجا میره دیدیم یه هو سر خورد رفت تو کسش که حسابی گشاد بود یهو گفت اونجا نه که من در اوردم . مامانم دید نمی تونم اونجوری سوراخشو پیدا کونم رو زمین دراز کشیدم بعد خودش با دستش لایه کونش وا کرد داشتم سوراخش و میدیدم عجب سوراخی بود کبود کبود بود. معلوم خیلی از کون داده منم معطل نکردم یه تف زدم کیرمو گذاشتم دم سوراخش یه فشار دادم که لیز خورد و رفت تو همین که رفت تو مامانم شل شد آهی کشید و دستش لمبرهای کونش ول کرد. اف نمیدونی جه حسی داشت وقتی تلمبه میزدم بعد از یه رب بود که آبم امدو همش ریختم توش . اون روز یه بار دیگه ام مامانم و از کون کردم .بعد فهمیدم که مامانم عاشق کون دادن و بابام اونو از کون نمی کنه و مامانم یه چند باری به این اون کون داده که بعد اون رو واستون تعریف میکنم

علي و مامانم سلام به همه‌ي دوستان. مي خوام يك داستانو بنويسم كه شايد به هيچ وجه فكرش رو هم نميكردم كه به واقعيت بپيونده. همين اول كار بگم هركس فكر مي‌كنه كه دارم از خودم ميگم و اخرش مي‌خواد شروع كنه به فوحش دادن لطفا اصلا نخونه.در ضمن من اولين باره كه داستان مينويسم پس اگه بد شرح دادم ببخشيد.من يك پسر 17 ساله هستم كه حتي نمي‌تونم به دوست دخترم دست بزنم چون خيلي ميترسم و هميشه با فيلم و اينجور چيزا جلق ميزنم. هميشه تو خيالم دوست داشتم كه يك فرد كير كلفت مامانمو جلو من بكنه,حتي تصورش برام خيلي جالب بود. يك روز با يكي از دوستام به اسم علي داشتيم يك فيلم سوپر ميديديم كه يهو گفت:مي‌شه از اتاق بري بيرون تا من جلق بزنم؟ گفتم راحت باش جلو من بزن, اونم با كمال پررويي كيرشو در اورد. يا خدا چي ميديدم!!! عجب كيري داشت!!! به كيرش خيره شده بودم كه يهو گفت:چته؟ به خودم اومدم و گفتم عجب كيره كلفتي داري!!! با ديدن كيره به اون كيره خودم كه داشت مي‌تركيد, خوابيد. گفت حال ميكني؟ گفتم بيچاره زنت بايد يه كيره حدود 24,23 سانتي رو تحمل كنه. هيچي نگفت تا بلاخره ابش اومد.اون روز گذشت و من كه هميشه دوست داشتم يه كيره كلفت مامانمو جلوم بكنه, همش به فكره اين كه علي داره مامانمو ميكنه,جلق ميزدم. يه روز علي بهم زنگ زد و يك ليست طولاني سفارش داد تا براش اهنگ دانلود كنم. براش دانلود و بهش زنگ زدم و گفتم دانلود كردم اما چون مي‌خوام با دوست دخترم برم بيرون فردا بيا ببر كه پيله شد كه من برا امروز مي‌خوام, گفتم مگه من بزارم روdesktop تو بياي خودت بريزي رو فلشت چون من نيستم اما مامانم خونس. گفت باشه.حتي يك لحظه هم با خودم فكر نكردم اخه الاغ ادم مامانشو با يك پسر جوون تو خونه تنها ميزاره؟ اونم علي اون پر روييش؟ساعت 5 با دوست دخترم قرار داشتم به علي زنگ زدم,گفت تو راهه اما ساعت4:30 بود ديگه داشت دير مي‌شد, به مامانم گفتم و رفتم بيرون. مامانم يه زن نسبتا مذهبي و چادريه با قد 167 يا 168 و وزن 68 يا 69,و 38سالشه.زياد قيافش طوري نيست كه بگم كلي كشته ولي بازم بدك نيست, فقط رون‌ها و باسنش يكم گندس و اونم چون چادر سرش مي‌كنه معلو نميشه اما وقتي دوستام ميومدن خونمون فقط يه روسري سرش ميكرد.ساعت5 در خونه انيتا,دوستا دوخترم بودم. زنگ زدم مامانش ايفونو برداشت,منو ميشناسه,بعد از كلي بيا تو و از اين حرفا گفت انيتا با باباش رفت بيرون و نميشد بگه نميام چون چند دفعس باباش ميگه بيا بريم لباس بگيريم ,به يك بهونه نميره كه با تو بياد بيرون اگه اين ذفعه هم نميرفت, باباش شك ميكرد.گفتم حداقل يه خبري ميداد…عذرخواهي كرد و منپا خورده بودم اساسي,با خودم گفتم خوب حالا چه كار كنم؟ كجابرم؟ ديدم اصابم خورد شده و اصاب ندارم برم الكي بگردم,گفتم ميرم خونه.رسيدم در خونه به ساعت نگاه كردمديدم6:30 خيلي تعجب كردم اخه كفشاي علي پشت در بود.گفتم حالا شايد تازه اومده و گرنه مگه يه فلش پر كردن چقدر طول ميكشه؟ درو باز كردم و رفتم تو. دورو برو نگاه كردم ديدم مامانم نيست,گفتم اين ديگه كجا رفته؟! خواستم يهو بپرم تو اتاق كه علي بترسه كه ديدم از تو اتاقم يه صدايي مياد!!! صداي صحبت كردن بود يكم نزديكتر شدم ديدم دره اتاقم بازه اروم تو رو نگاه كردم كه داشتم شاخ در مي‌اوردم… ديدم مامانم روسري سرش نيست, با خوم گفتم چرا اينجوريه؟ البته روسري رو تخت من بود, مامانم به علي ميگفت تو مطمئني داري چكار ميكني؟ من مامانه دوستتم. علي هم كه روبه رو مامانم وايساده بود گفت هيچ وقت از الان مطمئن تر نبودم,از طرفي علي فقط يه كيره سياه و گنده داشت, حتي يكم هم قيافه نداره.مامانم گفت بزار برم الان يكي مياد ابرو ريزي ميشه.من به كسي نميگم اين اتفاقاتو.فكر كنم علي حسابي حشري شده بود,چون يهو كيرشو در اورد .من اون لحظه كيرشو نميديدم اما صورت مامانمو خوب ميديدم كه يهو شكه شد گفت اين چيه؟؟؟؟؟!!!چرا اينقدر گندس؟؟؟؟؟!!!! مامانم كه حسابي شكه شده بود, اما ديگه گوش علي به اين چيزا بدهكار نبود و پريد رو مامانم. حدود يك دقيقه مامانم سعي كرد علي رو منصرف كنه اما علي حسابي صورت و گردن مامانمو ليس زد, تا مامانم حشري بشه.ديگه مامانم هيچي نمي گفت و داشت از علي لب ميگرفت. من كه حسابي هيجاني شده بودم كيرمم زده بود بالا,فقط داشتم نگاه ميكردم, تكون نمي‌تونستم بخورم. علي كه ديگه كاملا لخت شده بود, خيلي وحشيانه لباساي مامانمو در اورد كه شورت مامانم جر خورد. مامانم گفت چته اروم باش. علي كه انگار كر شده بود شروع كرد به خوردن سينه‌ها و كس مامانم. مامانم ديگه سر و صداش داشت بلند مي‌شد, بعد از حدود 10 دقيقه كه علي كس مامانمو خورد,پاشد وايساد ومامانم هن نشست و به مامانم گفت بخور.مامانم گفت اصلا راه نداره,من كير شوهرمو نخوردم حالا ماله تورو بخورو…علي يهو قاطي كردو به زور كيرش كلفتشو تو كرد تو دهن مامانم.طوري كه مامانم حتي نمي‌تونست درست نفس بكشه,يكي دوبار هم نزديك بود بالا بياره,يكم مامانم داشت كبود ميشد كه من حسابي ترسيدم اما خدا رو شكر علي خودش فهميد و گفت بسه مي‌خوام جرت بدم.مامانو همون جوري دراز كرد و پاهاي مامانمو گذاشت رو شونش.من درست نميديدم مي‌خواد بكنه تو كس مامانم يا تو كونش,اما از اونجا كه مامانم گفت نامرد كيرت خيلي كلفته بكن تو كسم فكر كنم علي مي‌خواست كون مامانمو جر بده. به هر حال علي هرچي سعي كرد كيرش تو نرفت و هي فشار ميداد.مامانم كه دردش ميومد گفت احمق دردم مياد اروم بگير كير كلفت.با شنيدن كلمه‌ي كير كه مامانم گفت من يهو حالي به حالي شدم چه برسه به علي كه يهو با يه فشار زياد كيرشو كرد تو.مامانم يه جيغ بلند كشيد و شروع كرد به فوحش دادن,علي هم هي قربون صدقه‌ي مامانم ميرفت. ديگه بعد از چند دقيقه كه مامان اروم شده بود و داشت اه و ناله ميكرد كه معلوم بود ديگه الان داره حال ميكنه.علي هم وحشيانه داشت مامانو مي كرد.باز خدا رو شكر كه پنجره‌ها بسته بودن كه صداي مامانم بيرون نمي‌رفت.علي مثل يك پلنگ كه افتاده به جونه اهو داشت مامانمو مي‌كرد و صداي مامان هم كل خونه رو برداشته بود.منم كه داشتم جلق ميزدم ديگه نزديك بود ابم بياد كه علي يهو كيرشو در اورد و گرفت سمت صورت مامانم و همه‌ي ابشو خالي كرد رو صورت مامانم.تا وقته اب من هم اومده بود. سريع خودمو جمع و جور كردم و از خونه رفتم بيرون.يه 20 دقيقه‌اي تو خيابون كي چرخ زدم و همش تو فكر بودم. بعد زنگ زدم خونه ,مامانم گوشي رو برداشت گفتم علي اومد؟گفت اره بابا… گفتم تا 10 دقيقه ديگه ميام خونه,چيزي نمي‌خواي بگيرم؟گفت نه.وقتي رفتم خونه ديدم مامانم يجوري راه ميره.معلوم بود علي مامانو بد كرده بود.بعد از اون روز مامانم گفت با اين پسره علي رابطتو كم كن,منم كه مي‌دونستم قضيه چيه گفتم باشه.الان يه چند ماهي از اون ماجرا ميگزره و حداقل من به ارزوم رسيدم و يه كيره كلفت مامانمو كرد. بعد از اون ماجرا هم ديگه علي كمتر مياد خونمون.

خاطراتی از سکسهای من و باباممن و بابام با هم زندگی میکنیم ، مامانم خیلی وقت پیشا تو یه حادسه رانندگی فوت کرد و منو بابامو تنها گذاشت همیشه تو فکر سکس با بابام بودم و با خوندن داستانهای سکسی نوشته شده تو اویزون تو خیالم با اون بازیهای سکسی می کردم . یکی دو بار برای بابام وقتی میرفت حمام حوله میبردم ولی همیشه دوست داشتم که یه بار با بابا حمام کنم ولی موقعیتش پیش نمیومد همیشه پشت کمر بابام جوش داشت ولی چون کسی واسش پشتشو نمی شست از بین نمیرفت یه بار که ازش پرسیم گفت قبلا مامانت میشست ولی از بعد فوتش دیگه نشود خوب بشورمش من گفتم : خوب چرا تا به حال به من نگفتی گفت : خجالت میکشیدم گفتم : وا خجالت برا چی خجالت نداره که ، پاشو پاشو بریم حمام و بازوشو گرفتم و کشیدم و بردم طرف حمام گفتم امروز کلا خودم میشورمت توهم فکر کن من مامانم و خجالت نکش کمکش کردم لباسش را در آورد و فقط با یک شرت بردمش داخل حمام و قتی وارد شدیم گفتم بابا چون لباسم خیس می شه اشکالی نداره من هم لباسم را در بیارم گفت نه بابا چه اشکالی دخترمی خوب ، تازه مگه نگفتی جای مامانتی خوب مامانت که میخواست بیاد حمام کلاً لباساشو میکند. من هم بلوزم و شلوارکم را در آوردم و بعد سوتینم رو هم کندم و با یه شرت نازک و باریک که پام بود رفتم داخل حمام آب را سرد و گرم کردم و به بابا گفتم بیا برو زیر آب البته در این مدت حواسم بود که بابا زیر چشمی به سینه ، رونهام و باسنم نگاه می کرد .خوب بهتر من که از خدام بود منم که الان نقش مامانو داشتم ، پس زنش بودم خوب ادم بدن زنش رو نگاه میکنه دیگه رفت زیر آب و خودشوخیس کرد گفتم بابا این طوری که من نمی تونم بشورمت یا باید بشینی یا دراز بکشی تا من بشورمت بابا هم اول نشست و بعد از کمی مکث روی شکمش دراز کشید من اول می خواستم یه پام رو این طرف و اون یکی پام رو اون طرفش بذارم و در نهایت بشینم روی باسن یا کمرش و بشورمش ولی فکر کردم زود. این بود که من هم زانو زدم همان طرفی که بابا دید داشت تا بتونه هر چیکه دوست داره رو ببینه ، من لیف میزدم و بابا هم دید میزد تا اینکه گفتم بابا برگرد تا بغیه بدنت را هم بشورم برگشت ولی دیدم خجالت کشید آخه کیرش بلند شده بود و از زیر اون شرت خیس کاملا دیده می شد و می شد فهمید که شهوتی شده ولی من به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به شستن بابا و حتی چند بار هم دستم را مالیدم به کیرش خیلی حال می کردم دیگه هر دو مون از شدت حشر تو فضا بودیم با خودم گفتم اگه قراره کاری کنیم همین حالا بهترین وقته به بابا گفتم میشه شرتت رودر ارم که بتونم بشورمت. تا بابا بخواد جواب بده من نشستم و دست بردم و شرت بابا رو از پایش در اوردم اول کمی سفت گرفت ولی با نگاه من خودش هم کمک کرد شرتش را در آورد عجب چیزی داشت وقتی چشم به کیرش افتاد داق کردم دلم می خواست همش را بکنم داخل دهنم و براش ساک بزنم ولی حالا زود بود ، از تعجب گفتم وای این دیگه چیه که بابم خندش گرفت گفت چیزی که مامانت بخاترش همیشه میومد حمام پشت منو بشوره بابا که اینو گفت فهمیدم که مامان به هوای سکس میومد حمام پشت بابا رو بشوره منم خواستم به بابا یه دستی بزنم گفتم : خوب مگه چیکارش میکرد گفت : حالا گفتم : حالا نداشتیما مگه نه که من الان جای مامان هستم خوب منم میخوام همون کارو بکنم گفت : خوب حالا بشور بعدا پا شدم که برم دوباره لیفو صابونی کنم متوجه شدم بابا همینطور که خوابیده داره لا پای منو دید می زنه من هم کمی لفتش دادم و کمی لای پاهام رو بیش از حد معمول باز کردم و صابون را برداشته روی لیف گذاشتم و امدم جوری که بدنم با بدن بابا تماس داشته باشه پیشش نشستم صابون را برداشتم و شروع کردم دور کیرش و خود کیرش را صابون زدم و شروع به شستن کردم من می شستم و بابا هم باسن و رانهای منو دید میزد من فهمیدم حالا وقش است گفتم بابا میشه مو های روی سینه ات را بزنم اخه من خیلی از اینکه شما سینه هات مو داره بدم میاد اول گفت نه ولی بعد گفت باشه خوب بچه مامانتی دیگه مامانت هم بدش میومد باشه بزنش من هم سریع تیغ رو برداشتم و بعد یه پام را این طرف بدن بابا و یه پام را آن طرفش قراردادم و با کمی صابون مالی مشغول تراشیدن موی رو سینش شدم و چون روی دو زانو بودم سعی کردم باسنم را آنقدر عقب ببرم که با کیرش تماس داشته باشه که اگر اونم خودش رو تکان داد بفهمم که اونم مایله . ضمن تراشیدن خودم را آرام به آلتش مالیدم طوری که فکر نکنه از عمد این کار را کردم و کمی منتظر شدم دیدم بابا هم آرام کیرش رو به باسن من مالید من هم جوابش را دادم و بیشتر مالیدم و اون هم بیشتر و با کمی فشار این کار را کرد من خودم را از باسن بلند کردم و عقب تر دادم تا قشنگ کسم با کیرش بخورده اون هم چیزی نگفت و خودش را تکان می داد کار تراشیدن تمام شده بود و وقتی من به بابا نگاه کردم بابا خجالت کشید و چشمهاش رو بست . من حالا دیگه روی دو پا نشسته بودم و کیر بابا لای پای من بود و داشتم خودم و به بهانه مالوندن سینه هاش با لیف خودم رو از کمر تکون می دادم دیگه کارش رو راحت کردم و قشنگ نشستم رو کیرش و می مالیدمش به کس خودم خیلی کیف داشت با دستم یکم شرتم رو کنار زدم و سر کیرش رو مالیدم به کسم و بعد خودم رو یکم کشیدم جلو و جوری نشستم که سر کیرش دقیقا جلوی سوراخ کونم بود برای اینک لیزش کنم به بابا گفتم اه چرا این اینطوریه همین حالا شستمش که پس چرا دوباره کثیف شودش دوباره کیرش رو با صابون قشنگ لزج کرم و تو یه لحظه یکمی هم صابون به سوراخه خودم مالیدم و دوباره سرش را طوری قرار دادم که اگر خواست بتونه بفرسته تو دیدم بابا هیچ کاری نمی کنه من یکی دو بار خودم رو جلو عقب کردم ولی همش در میرفت تا اینکه با دست گرفتمش و خودمو یکم عقب دادم به زور یکم رفت تو داشتم نابود میشدم ولی میخواستم هر جور شده امروز تمومش کنم وقتی سرش رفت داخل خیلی درد گرفت که یه چند ثانیه ای وایستادم و از نوع یکم دیگه نشستم رو کیرش کیرش انقدر کلفت بود که گفتم الانه که کونم پاره شه ، دیگه بابا هم خودشو تکون میداد تا اینکه یه بار که امدم خودمو تکون بدم بابا هم همون موقع خودشو تکون داد و یهو کیرش کاملا رفت تو داشتم میترکیدم از درد یه اه ه ه ه ه خیلی بلندی کشیدم که فکر کنم همسایه هامونم شنیدن چند لحظه تکون نخوردم بابا هم همین تور ولی بعد یواش یواش شروع کرد به تکون دادن خودش و با دستاش منو جوری هدایت کردکه تقریبا رو زانو وایستم واون هم داشت تلمبه میزد و با سینه هام ور میرفت از این حالت خسته شدم به بابا گفتم : بابا من خیلی کمرم درد گرفت میشه دراز بکشم شما پشتمو بمالی بابا گفت : باشه من بلند شدم و شرتمو هم کندم و به سینه دراز کشیدم و به بابا هم گفتم شروع کنه بابا هم نشست رو پا هام و شرو کرد به مالوندن من . من هم یکم پاهامو باز کردم و دوباره کیره بابا رو با دست فرستادم تو و به بابا گفتم اینطوری خوب نیست بهتره شما روم دراز بکشین و خودتونو تکون بدین. بابا هم همین کارو کرد و دوباره سریع مشغول تلمبه زدن شود با هر ورود کیر بابا من یه ناله از ته وجودم سر میدادم تا اینکه من احساس کردم که دیگه دارم میام و به بابا گفتم سریع تر ، سریع تر ، و بابا هم شدت ضرباتو محکمتر میکرد تا اینکه من امدم و بعد از اون اهساس گرمائی تو کونم کردم که از ناله های بابا فهمیدم که بابا هم ارظا شده و خودشو تو من خالی کرده بعد از اینکه بابا هم ارضا شد یه چند دقیقه به همون صورت موندیم بعد همدیگرو شستیم و رفتیم بیرون وقتی رفتم تو اطاقم داشتم از شدت خوشهالی پرواز میکردم نمی دونم کی و چطوری اون شبو خوابیدم تا صبح یکی دو روز بعد از اون بابا گفت : ریحانه مییای حموم من میخوام حموم کنم منم که از خدام بود گفتم : باشه برین منم الان میام بابا رفت تو منم دو سه دقیقه بعدش رفتم داخل بابا ، با یه شورت تو حموم بود منم با سوتین و شرت رفتم داخل من واسه سکس نقشه ها داشتم بعد از اینکه بابا رو حسابی شستم به بابا گفتم حالا نوبت شماست شما بایستی بشوریدم بابا هم گفت باشه امدم رو پاهای بابا نشستم و بهش گفتم سوتینم رو باز کنه اونم گوش کرد و بازش کرد بعد یکم بلند شدم و گفتم شرتم رو هم بکنه بابا گوش کرد و دست انداخت و شرتم رو دراورد بعد من دوباره نشستم رو پاش ولی یکم عقبتر نزدیکای کیرش و هی خودمو میمالوندم به کیرش بابا که باز مثل بار اول خوابش برده بود و هیچ کاری نمی کرد من خم شدم و به بابا گفتم که پوشتمو بشوره بابا شورو کرد ، بعد برگشتم و گفتم منو کلا بشوره بابا هم شروع کرد خوب میشوست خصوصا کسمو خیلی طول داد و حسابی دست مالیم کرد به بابا گفتم : میشه من دوباره رو پاهات بشینم بابا هم گفت : چرا که نه منم سینه به سینه رو پاهاش نشستم جوری که سر کیر بابا تو کس من بود یکم خودمو جا به جا کردم و به بابا گفتم : میشه منو به همین صورت بلند کنه بابا هم همین کارو کرد منم همون جوری شروع کردم به بالا پائین کردن کیر بابا تو کس من داشت تکون میخورد ولی حیف پرده داشتم و نمیشود تا ته بره داخل بابا منو گذاشت زمین و گفت دراز بکش منم دراز کشیدم و پاهامو باز کردم بابا پاهامو گذاشت رو شونه هاش و کیرشو یکم توف زد و گزاشت سر کونم و فشار داد منم ضور زدم تا بابا راحت بفرسته سخت بود ولی از اوندفعه راهت تر رفت داخل وقتی رفت داخل بابا شروع به تلمبه زدن کرد چند دقیقه که منو به اون صورت کرد برگردوندم و بهم گفت کونتو بده بالا منم همین کارو کردم و بابا دوباره کرد داخل وشروع کرد به تلمبه زدن تا ابش امد وبازم تومن خالیش کرد بعد از اینکه بابا ابش امد همونطوری رو کف حمام دراز کشیده بودیم که بابا بهم گفت : ریحانه ، مامانت همیشه برا همین میومد حمام که تو داری کار اونو برام میکنی که من گفتم میشه من از این به بعد نقش مامانو واست داشته باشم که بابام منو بقل کرد و کلی بوسید و شروع کرد از داستاناش با مامان برام گفتن که چه جوری با هم اشنا شدن و چه سکسهای جالبی با هم انجام دادن تا اینکه من دوباره هشری شدم و زیر دوش دوباره بابا منو کرد ولی با این تفاوت که این بار خودش منو بقل کرد و گزاشت رو کیرش و منو کرد ولی باز ابشو تو من خالی کرد بعد ازاین سکسی که با ، بابام داشتم خیلی خوشحال بودم چون میدونستم از این به بعد برای بابا نقش مامانو دارم و دیگه میتونیم تو هر زمانی ، از همدیگه بدون خجالت درخواست کنیم که سکس داشته باشیم بابا سر شام بهم گفت : ریحانه اگه دوست داشته باشی میتونی زمانی که خونه مهمون نداریم تو اتاق من با من بخوابی وقتی که اینو از بابا شنیدم خیلی خوشحال شدم و سریع قبول کردم . بابا از سرعت تو قبول کردن من خندش گرفت و گفت : قربون دختر مهربونم برم که انقدر باباشودوست داره که میخواد شبا پیش باباش باشه تا باباش واسه خواب تنها نباشه بعد از شام بابا رفت بیرون و بعد از حدود 1 ساعت برگشت خونه ، یه مقدار وسیله خریده بود ولی با خودش برد تو اتاقش شب وقتی که داشتم میرفتم تو اتاق بابا تو وجودم یه احساس عجیبی داشتم چون سالها از خوابیدنم تو اتاق کسه دیگه ( اتاق مامان بابا ) میگذشت . چون من عادت ندارم به جز تخت خودم تو تخت دیگه ای بخوابم واسه همین هیچ وقت شب واسه خواب خونه هیچ کدام از فامیلهامون نمیموندیم . وقتی حاظر شدم و رفتم تو اتاق بابا دیدم بابا دوباره داره میره حمام . گفتم : دیگه چرا گفت : خیلی گرممه ، میرم یه دوش بگیرم سریع میام ، میخوای توهم بیا گفتم : اخه … تا من بخوام حرف بزنم بابا گفت : ناز نکن دیگه بیا منم گفتم : باشه بریم جلوی در حمام بابا لباسای منو کند و با خودش برد داخل وقتی داشتیم دوش میگرفتیم بابا یکم منو دست مالی کرد ولی زیاد کاری باهام نداشت بعد امدیم بیرون بابا رفت و از تو کمدش یه ساک اورد بیرون و گفت : دیگه از این به بعد موقع خواب اینا رو بپوش و بخواب نگاه کردم دیدم دو ، سه دست لباس خواب نازک با سه چهارتا هم شرت و سوتین برام خریده من گفتم : به به . چه بابای خوبی به فکر دخترشم هست منم سریع هوله رو در اوردم و گفتم : خوب کدومو بپوشم بابا گفت : من که میگم همینطوری هم خوبه راحت تری بابا که اینو گفت منم سریع رفتم رو تخت دراز کشیدم و گفتم : باشه من که از خدامه بابا هم هولهشو کند امد تو تخت بابا که دراز کشید سریع امدم روش دراز کشیدم و شروع کردم به لب گرفتن و بازی کردن با کیرش و بعد رفتم پائین و شروع کردم به لیسیدن کیر بابا گفتم : میخوام قبل از خواب با هام یه سکس خشن داشته باشی بابا هم قبول کرد و گفت : پس چرا بی کاری اول برگرد که منم یکم از خانوم گلت لذت ببرم و بعد برو و اون کرمو بیار منم برگشتم و کسمو گذاشتم جلوی دهن بابا و بعد از چند دقیقه که بابا حسابی واسم لیسید رفتم کرمو اوردم و هم به کیر بابا زدم و هم به سوراخه کونم بعد نشستم رو کیرش و بابا خودش با دستش کیرشو تنظیم کرد رو سوراخه کونم و یواش یواش فشار داد داخل وقتی که کیرش تا ته رفت داخل شروع کرد به تلمبه زدن خیلی سریع تلمبه میزد من به جز اه و ناله کردن کاری نمیتونستم بکنم چند دقیقه که تلمبه زد منو بر گردوند و به کمر خوابوند و سرشو اورد پائین و شروع کرد به خوردن سینه ها و کسم انقدر کسه منو خورد که من ارضا شدم بعد دوباره کیرشو گزاشت تو کونم و از نو منو کرد هنوز 1 دقیقه نشوده بود که داشت منو اینطوری میکرد که به من گفت برگردم و سجده بزنم منم همین کارو کردم بابا هم دوباره کرد تو کونم و شروع کرد به تلمبه زدن من دیگه داشتم از شدت درد و خوشی میسوختم که بابا منو بقل کرد و پاشد من تو بقل بابا بودم و بابا بهم گفت : همینطوری که از پاهات بقلت کردم خودت شروع کن به بالا پائین کردن منم شروع کردم به بالا پائین کردن داشتم بالا پاین میکردم که دوباره ارضا شدم که بابا منو کذاشت پائین و گفت : خم شو منم با تمام بی حالیم خم شدم و بابا شروع کرد به کردنم انقدر این کارو کرد ، وایستاد ، دوباره کرد ، وایستاد ، که من دوباره داشتم میومدم که گفتم : بابا تورو خدا سریع تر دارم میام بابا هم سریع تر تلمبه زد تا من بازم امدم که 10 ، 20 ثانیه بعد از ارضا شدن من بابا هم ارضا شد و یکمو داخل کونم و باقیشم رو کمرم خالی کرد دیگه هر دو خسته همونطوری افتادیم رو تخت تو اوج بی حالی گفتم : بابا چرا اینقدر دیر ارضا شدی که بابا گفت : من قبل از حمام هم وایگرا خوردم هم اسپری بی هسی زدم که هم راست باشم هم دیر بیام منم گفتم : دستت درد نکنه از این به بعد همیشه این کارو بکن یکی ، دو ماهی از اولین سکس من با ، بابا میگذشت یه شب سر شام به بابا گفتم : بابا دیگه از این مدل سکس خسته شدم مگه نه اینکه من برا شما جای مامانم خوب پس چرا باهام از جلو سکس نمیکنی بابا گفت : خوب بعدا ً موقع ازدواج چی میکنی گفتم : من با شما ازدواج کردم و دیگه قصد ازدواج ندارم بابام از این حرف من خوشش امد ، ولی برای عابرو داری یکم نه و نو کرد ولی وقتی از من پافشاری دید قبول کرد که باهام از جلو هم سکس داشته باشه قرار شود که شب بابا پرده منو بزنه تا من رسما ً زن ، بابام بشم بعد از شام رفتم حموم و یه حمام حسابی هم کردم و حسابی کسمو برق انداختم تا بابا از کسم انچنان لذتی ببره که ، بگه چرا تو این مدت منو از کس نکرده وقتی امدم بیرون رفتم و از تو کمد مامان که الان کمد لباسای جدید من شده بود ، خشکل ترین شرت و سوتینمو انتخاب کردم شرتم از نوع لامبادائی بود ، به رنگ ابی اسمونی ، که جلوش یه گیپور سفید میخورد که روش عکس یه بادکنک داشت سوتینمم که ست همین شرتم بود ، یه سوتین گیپور ابی اسمونی که روش عکس دو تا بادکنک بود جالب انحا بود که نخ بادکنکا از نوک سینه هام شروع مید ولی بادکنکا از سوتینم بیرون بود و کل سینه های سایز 75 منو تو خودش جمع میکرد ، با یه لباس خواب نازک و کوتاه که تا بالای زانوم بود لباسمو که پوشیدم رفتم بیرون دیدم بابا داره پای ماهواره فیلم میبینه به بابا گفتم خوشکل شدم بابا که تا اون لحظه هواسش به فیلم بود وقتی منو دید دهنش از تعجب باز موند انگار تا حالا منو ندیده بود گفتم : چیه خوب خوبه منو هر روز میبینی ، نکنه جن دیدی گفت : ریحانه خیلی جزاب تر از قبل شدی ، خودمونیم لباسای خوشکلی واست گرفتما ، بیا بغل بابا ببینم من وقتی اینو شنیدم سریع رفتم تو بغل بابا و نشستم رو پاهاش بابا هم منو کلی نوازش کرد و با هم داشتیم فیلم میدیدم ، یه فیلم خیلی باحال بود کلی صحنه داشت فیلم که تموم شد گفتم بابا نمیخوای بخوابی ، من دیگه مردم از بس حشری شدم پس کی میخوای منو بکنی انگار بابا منتظر همین حرف من بود وقتی اینو شنید ، منو بقل کرد و با خودش برد داخل اتاق و گذاشت رو تخت و اول لباس خودش رو در اورد و بعد رفت از داخل کمدش دو تا قورص برداشت و خورد بعد یه اسپری رو گرفت زد به کیرش و یه بسته برداشت و امد رو تخت اول شروع کرد به لب گرفتن ، بعد لبا خوابمو یواش یواش در اورد و دوباره شروع کرد به لب گرفتن ، بعد یواش ، یواش رفت سمت گردنم و بعد سینه هام ، سوتینمو باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام ، منم داشتم سرشو نوازش میکردم ، یواش ، یواش سرشو برد پائین و شکممو خورد تا رسید به کسم از رو شرت یکم خورد و دستمالیم کرد ، بعد شرتمو زد کنار و شروع کرد به خوردن کسم ، زبون بابا که به کسم خورد یه اه ه بلندی کشیدم بابا هم که فهمید من از این حرکتش خیلی خوشم امده دو سه بار دیکه هم این کارو کرد بعد یواش شرتمو کند و دوباره شروع کرد به خوردن ، کسم وبعدشم رفت سوراق کونم یکم مه خورد انگوشتاشو یکی ، یکی کرد داخل و شروع کرد به جلو عقب کردن و هم زمان باهاش کسمو هم برام میلیسید بعد بلند شد و گفت حالا نوبت تو هستش که بخوری ، منم سریع برگشتم و شروع کردم به خوردن ، هم ساک میزدم و هم جق ماشالا کیرش یه 24 ، 25 سانتی میشد خیلی کلفتم بود دو سه بار که خوستم بخورم دهنم داشت جر میخورد و کم مونده بود بالا بیارم بعد بابا از رو کمد اون بسته رو برداشت و باز کرد ، گفت به این میگن کاندوم چون از کس میخوام بکنمت اینو بایستی بکشم رو کیرم که یه موقع دخترم حامله نشه و بشه مامان خواهرش … بعد اون کاندومو کشید رو کیرش و گفت خوب حالا بیا یواش رو کیرم بشین منم یه پامو اینطرفش و یه پامو اون طرفش گذاشتم و نشستم رو کیرش بعد بابا خودش کیرشو رو سوراخ کسم تنظیم کرد و یواش یواش منو نشوند روش نا یکم رفت داخل وقتی سرش رفت داخل خیلی درد گرفت که بابا وایستاد وچند لحظه بعد از نوع یکم دیگه منو نشوند رو کیرش دقیقا ً همون حسی رو داشتم که وقتی برای بار اول موقعی که کیر بابا داشت میرفت تو کونم داشتم کیرش انقدر کلفت بود که گفتم الانه که کسم پاره شه دیگه بیشتر از این تو نمیرفت انگار رسیده بود به ته کسم بابا گفت : ریحانه اینی که نمیزاره کیرم بره تو پردته حالا واقعا ً میخوای پردتو بزنم یا نه گفتم : اره دیگه قبلا ً صحبتامونو کردیم بابا وقتی اینو شنید یکم دیگه منو نشون رو کیرش ، پاره نمیشود ، یکم بلند شدم و از نوع با فشار نشستم که یهو یه درد خیلی وحشتناکی رو از داخل شکمم احساس کردم اره ، بالاخره بابا پردمو پاره کرد ، وقتی داشتم به کس خودم و کیر بابا نگاه میکردم دیدم که جفتشون خونیه بابا منو از رو کیرش بلند کرد و با یه دستمال کیر خودش و کس منو پاک کرد ، این بود که بابام تو تابستون سن 16 سالگیم پردمو زد و منو رسما ً زن خودش کرد بعد از پاک کردن کیر خودش و کس من ، منو به کمر خوابوند و کیرشو گذاشت تو کسم و یواش یواش کرد تو ، خیلی لذت بخش بود کیر بابا یواش یواش داشت تا اخر میرفت تو کسم ، درد همراه با لذتی تو تمام وجودم رو پر کرده بود ، کیرش که تا اخر رفت داخل از نوع کل کیرش رو در اورد و از نوع دوباره یواش یواش کرد داخل تا به اخر کیرش میرسید دو سه بار که این کارو کرد سرعتش رو یکم زیاد تر کرد و سریع تر میکرد تو و در مییاورد دیگه همون داخل نگه داشته بود و تند ، تند داشت تلمبه میزد 10 ، 15 دقیقه ای بود که داشت منو از کس میکرد ، من دیگه داشتم ارضا میشدم وقتی اینو به بابا گفتم بابا یهو کیرش رو از کسم در اورد و اورد گذاشت جلوی دهنم و بهم گفت که براش ساک بزنم منم شروع کردم به ساک زدن کیر بابا ، یه چند دقیقه ای که ساک زدم بابا منو بلند کرد و نشوند رو کیرش و کرد تو کسم و بهم گفت که تند ، تند بالا پائین کنم منم با تمام قدرت شروع به بالا پائین کردن کردم ولی انقدر نمیتونستم تند بالا پائین کنم ، خوب چون هم برام سخت بود هم یواششم برام لذت بخش بود بابا بهم گفت رو زانو هام وایستم منم همین کارو کردم و بابا خودش شروع کرد به تلمبه زدن خیلی تند تلمبه میزد دیگه داشتم میومدم ، ولی نتونستم به بابا بگم ، و تو یه لحظه از رو کیر بابا بلند شدم و خالی کردم خودمو همش رو سر و سینه بابا خالی شده بود بابا منو به سینه خوابوند و کونمو تا اونحا که میشود داد بالا و از نوع کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن ، ولی با این تفاوت که این بار هر چند دقیقه یه بار یه بار کیرش رو میکشید بیرون و میکرد تو کونم دیگه از این بهتر نمیشود هم کون میدادم هم کس بابا هم که ماشالا همچنان داشت کمر میزد ، من دیگه داشتم از حال میرفتم که به بابا گفتم بابا ،ابتو خوالی کن تو کونما ، نمیخوام بریزیش دور انگار بابا ، با این حرف من ابش امد و کیرشو از تو کسم کشید بیرون و کاندومشو کند و کرد تو کونم ، دو سه تا تلمبه که زد یه اه ه بلندی کشید که بعدش من احساس کردم که داخل کونم پر شده از اب کیر گرم بابا همون لحظه بود که دوباره برای بار 2 یا 3 ارضا شدم بابا کیرشو چند دقیقه بعد از تو کونم کشید بیرون و همونجا بقلم ولو شود رو تخت هیچکدوم حال نداشتیم بریم خودمونو بشوریم همونجا به همون صورت خوابم برده تا صبح که بلند شدیم و رفتیم حمام و همدیگرو حسابی شوستیم و بعدش هم رفتیم خونه رو تمیز کردیم و بعد بابا رفت شرکت …

من و خاله جونسلام به دوستان عزیز میخوام یه سکس باحال و واقعی رو براتون تعریف کنم . این تجربه مال زمانی که از سربازی تازه برگشته بودم حدود دو سال پیش از وقتی 14 15 ساله بودیم با یکی از دوستام وقتی با هم تنها بودیم درباره سینه ها ورون های لختی که دیده بودیم با هم بحث میکردیم اون از خاله اش میگفت من از زنعموم و تعریف میکردد که چطور تو خواب دامن خاله اش رو کنار زده و تا صبح رون های خوشگل خاله اش رو دید زده و من از دیدن لخت زن عموم در حال لباس عوض کردن یک روز وقتی با هم سر کوچه نشسته بودیم و داشتیم آبمیوه میخوردیم یهو یه صدای ناز و خوشگل منو صدا کرد گفت پدرام پاشو بیا خونه من تهام میخواهیم شام بخوریم گفتم باشه دوستم گفت پدرام من تا حالا این خانوم رو تو خونه شما ندیدم اون کیه گفتم خاله ام چطور مگه گفت پسر خاله من به گرد پای این نمیرسه و من اینقدر تو کفشم ولی تو …. اولش جا خوردم و خوشم نیومد وبعد از اینکه ولی وقتی به خونه رفتم دیدم روی مبل نشسته یه تاپ خبلی تنگ پوشیده با یه دامن مشکی بلند خیلی گشاد سینه هاش مثل توپ بسکتبال فلتبه زده بود بیرون و دامن گشادش تحمل نگهداری کون گنداش رو نداشت راستی منو خاله ام به مدت یک هفته قرار بود که با هم تنها باشیم آخه پدر مادر من برای عروسی به مسافرت رفته بودن و شوهر خاله ام هم برای یک ماموریت کاری به دبی سفر کرده بود هیچوقت تا حالا به اندام زیبا و تراشیده و برنزه خاله توجه نکرده بودم چون خیلی فرصتش دست نداده بوده چون همیشه تو یه جمع خشک و با کل فامیل دور هم جمع میشدیم لب های گرد و کوچولوش کون بزرگ و پهن اش هرکسی رو دیونه میکرد بد جوری راست کرده بودم تا شب شدو شام خوردیم در هین نشست و برخواست چند بار چند بار پا های قشنگ اونو تا بالای زانو دیدم وقتی پای ماهواره نشسته بودیم و داشتیم یه فیلم نگاه میکردیم خاله ام وقتی داشت ظرف میوه رو زمین میذاشت در حین خم شدن سینه های بزرگش رو نصفه و نیمه دیدم با خودم گفتم امشب میتونم یه حال درست و حسابی بکنم تا وقت خواب چند باری فرصت دست داد تا رونهای خوشگل خاله رو ببینم حتی یک بار تار سرحد شرتش رو دیدم به نظرم یک بار وقتی پاهاش رو از هم باز کزد و من داشتم پاهاش رو دید میزدم متوجه شد ولی چیزی نگفت تازه جهت پاهاش رو تغییر داد و قسمت بیشتری از پاهای سفیدش نمایان شد نمیدونم چه قرضی داشت شب شد چون تخت دو نفره نداشتیم دوتا رختخواب با کمترین فاصله ممکن پهن کردم خاله زودتر رفت تو ذختخواب ولی من داشتم تلفنی با هانی دوست دختر چندین و چند ساله ام حرف میزدم و زیر چشمی هیکل خاله رو دید میزدم وقتی تلفنم تموم شد دیدم خاله خوابیده و پتو رو تا روی گردنش بالا کشیده خیلی ضد حال خوردم ولی نامید نشدم و یا حرف های دوستم افتادم که چطور با کنار زدن دامن خاله اش تا صبح با اون حال کرده بود نیم ساعت که گذشت ودیدم خاله از جاش تکون نخورد مطمئن شدم که خوابیده خیلی آروم بهش نزدیک شدم اون روی بازوی راستش رو به من خوابیده بود خیلی اروم از نزدیکی زانوش پتو رو کنار زدم و با زانوهاس سفید خاله مواجه شدم بدجودی راست کردم ولی وقتی ضد حال خوردم که دیدم دامنش تاروی زانوهاشه آون عادت داشت با لباس خواب می خوابید یه پیراهی و دامن رزد و مشکی که خیلی گشاد و کمی نازک بود کمی جرات به خرج دادم دامن زیر زانوخاله رو اروم لمس کردم و خیلی یواش بالا بردم ولی بیشتر از 5 سانت بالا نرفت چون بین رون های بزرگش گیر کرده بود وقتی خوب دید زدم به سرم زد یکم میتونم اونو دستمالی کنم پالا دیگه پتو رو به طور کامل از روی خاله کنار زده بودم چون سه تا ازدکمه های پیرهنشو بسته بود مقداری از شکمش که مثل برف سفید بود بیرون افتاده بود دستم رو سینه های بزرگ گذاشتم مثل سنگ سفت بود یکم که با سینه های خلیلی آروم ور رفتم و تازه دستم رو روی کون خاله گذاشتم خاله تکون خورد خیلی سریع خودم رو به خواب زدم و خاله هم چون درجه حرارت بخاری رو تا آخز زیاد کرده بودم متوچه کنار رفتن پتو نشد بعد از یک دقیقه وقتی چشمامو باز کردم جای همتون خالی نمیدونید با چه صحنهای مواجه شدم خاله به پشت خوابیده بود و زانو هاش رو به طرف بالا جمع کرده بود و دامنش تاروی شرتش بالا رفته بود حالا فقط شرتس رو نمدیدم ده دقیقه که گذشت خاله تکونی خورد و روی بازوی چپش افتاد حالا کونش دقیقا روبه روم بودیه ذزه دامنش رو که بالا زدم به شرتش رسیدم یه شرت کوچولو قرمز که فقط نیمی از کونش رو پوشش داده بود خیلی آروم روی شرتش دست کشیدم خیلی سفت بود وقتی خوب حال کزدم جامو عوض کردم و روبهروی خاله دراز کشیدم آروم سینه هاش رو لمس کردم یکم که محکم فشار دادم گفت اههههههههههه ه گفتمحتما بیدار وقتی به کارم ادامهدادم با خود گفتم اگه بدش میومد حتما یه چیزی میگفت آروم دستم رو بردم وسط پاهاش و کسش رو لمس کردم خیلی حال داد حالا دیگه هیچی برام مهم نبود دکمه های پیرهمنشو باز کردم با یه کرست سفید مواجه شدم که با وجود اینکه خیلی بزرگ بود و یه دکمه وسطش داشت ولی نمیتونست کل سینه اونو پوشش بده با سینه هاش کمی بازی کردم کمی ناله کرد منم دکمه کرستش رو باز کردم و کلی سینه هاش رو مالیدم حالا دیگه مطمئن بودم بیداره دستم رو بردم نزدیک کسش دیدم خیسه نمیدونم کی ارضا شده یود اروم دستو رو بردم رو کس خیسش یکم که مالیدم انگشتم رو بردم تو کسش چند بار آوردم و بردم اون بیدار بود و داشت حال میکرد ولی خوشو به خواب میزد منم که بروش خیلی حال نمکردم با خودم گفتم باید کاری کنم که بیدار بشه شرتش رو دراوردم و شروع کردم به لیس زدن کسش و مالیدن کونش ولی بااین که چند بار ناله کرد ولی باز هم بیدار نشد کیرم رو که مثل سنگ شده بود از روی شلوار به کونش مالیدم شلوارمو درآوردم لخت شدم کیرم رو به سینه اش مالیدم و بردم نزدیک دهنش اول کای نکرد ولی وقتی کیرم رو لای لبگذاشتم تکونی خورد و روی شکمش خوابید فهمیدم که از این کار بذش میاد وقتی برگشت حسابی کونش رو ماساز دادم و رفتم از تو یخچال یه کرم آوردم اول در کونه اونو چرب کردم بعد سر کیر خومو چند بار کیرمو رو کونش شلاقی زدم بعد اروم سر کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش که تسبتا تنگ بود تا یه ذره فشار دادم فورا ار جاش بلند شد گفت دیگه بسه زیات میشه هرجارو میخوای مذارم بمالی و ببینی ولی کردن اصلا منکه خیلی حشری شدم گفتم پس لخت شو میخوام هیکی قشنگت و ببینم اونهم لخت شد و آروم سینهاش رو میمالید گفتم بیاجلو گفت نه من چلو رفتم حسابی مالیدمش دستم رو بردم تو کسش و کردم تو به زور نشوندمش و کیرمو روی سیه هاش مالیدم و گذاشتم روی لباش اول مقاومت کرد ولی بالاخرهسرشو خورد و کم کم همشو وقتی داشت برام ساک میزد یهمو تمام بدنم داغ شد و آبم امد همش ریخ تو دهنش کیرم رو دآرود مجبورش کردم کمی ازش رو بخوره گفتم خوشمزاش خاله جون گفت اره شیرینه کیرم رو که دیگه خوابیده بود مالیدم در کوسش و یکم از آب کیرم رو مالیدم در کونش دوباره کیرم راست شد آروم بردم داخل کسش هیچی نگفت منم تا ته بردم تو دردش کرد ولی داشت حال میکرد شروع کردم به تلمبه زدن 10 دقیقه تلمبه زدم کیرم رو در آوردم و گذاشتم بین سینه هاش بهد تی دخنش تا حسابی خیس بشه گفتم به پشت بخواب اول مقاومت کرد و میگفت درد داره ولی با اصرار من قبول کرد سرکیرم رو اروم در سوراخ کونش گذاشتم و تا امود به خوش بیاد کیرم تا ته تو کونش بود بعد از چند بار تلمبه زدن حس کردم داره آبم میاد گفتم آبم بریزم کجا گفت روی سینه هام آبم رو روی سینه هاش ریختم خیلی زیاد با دستاش یکم آبم رو به سینه ها و کوسش و دور لبش مالید نفهمیدم چطور خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم ساعت 1:30 بود خاله جون سرکار رفته بود بهداز 1 ساعت اومد وقتی از در آومد گقت آقا دیشب خوب خوابیدین واین اولین سکس من با اون بود .

گاییده شدن مامانم توسط پسرخاله هام سلام اسم من کامرانه و 27سالمه من عاشق سکس هستم تا ته سکس هم رفتم و واسم مهم نیست که بالا باشم یا پایین فاعل باشم یا مفعول بدم یا بکنم فقط سکس و لذتش برام مهمه اینجا میخوام از کونی شدنم و بگم تا برسم به اینکه کجا و چطور من عاشق سکس با مامانم شدم من تک فرزند خانوادم هستم بابام که سال80فوت کرد و من موندم و مامانم که یه محل و فامیل حیروونش هستن و بهش چشم دارن تا بکننش من 12سالم بود که اولین بار پسرعمم تو مشهد منو با سکس آشنا کرد و تو اون چند روزی که مهمونشون بودیم حسابی مهمون نوازی کرد و خیلی تلاش کرد کون منو بکنه اما کونم خیلی تنگ بود طوریکه حتی با تحمل درد زیاد هم 1انگشت هم توش نمیرفت که پسرعمم مجبور شد کیرشو بده من براش ساک بزنم از اونجا من از کیر خوشم اومد و عاشقش شدم.گذشت تااینکه20ساله شدم تو این مدت هم برای 3تا از پسرخاله هام که با هم خیلی صمیمی بودیم ساک میزدم اما کیرشون نمیرفت تو کونم که اون سال با سایت های سکسی ایرانی اشنا شدم و طریقه پاک کردن سوراخ و کون دادن برای اولین بار رو یاد گرفتم اما هنوز فرصتی پیدا نکرده بودم که این این روش رو امتحان کنم تا اینکه یروز من با یکی از پسرخاله هام تنها شدم امید یه2سالی از من بزرگتر بود و بین پسرخاله ها کیرش از همه کلفت تر بود خیلی خیلی کلفت بود اما زیاد دراز نبود شاید16سانت..خلاصه بهش گفتم امید امروز میخوام سورپریزت کنم میخوام اولین نفری باشی که کون منو میکنی اونم تو کونش عروسی که عجب کونی افتادیم بکنیم حساب کن یه بچه خوشگل با بدن سفید بدون مو کونش هم پلمپ تازه اولین نفری که میخواهی کیرتو توش بکنی رفتم دستشوئی و سوراخمو حسابی با اب گرم تمییز کردم و با انگشت بازش کردم و یه خیار تا نصفه توش فرو کردم که بسته نشه اومدم بیرون تو این چند سال هم تو ساک زدن کیر مهارت خاصی پیدا کرده بودم که میتونستم اب هر مردی رو توکمتر از3دقیقه بیارم با دهنم خلاصه اومدم کیر امید رو به دهنم گرفتم با ولع شروع کردم به ساک زدن تا ته فشار میدادم تو دهنم که سروصدای امید نشون میداد داره تو اسمونا سیر میکنه خلاصه کیرش که حسابی لیز شد امید رو خوابوندم کف اطاق و خودم آروم و بااحتیاط نشستم رو کیرش دلم داشت از هیجان میترکید از لمس کله داغ کیر با سوراخ کونم خوشم میاد. از امید خواستم تا من نگفتم کاری نکنه یکم کتیرا مالیدم به کیر امید که هم خاصیت ضدعفونی داره و هم فوق العاده لیز میکنه اروم نشستم رو کیر کلفت امید واسه جا کردن سانت سانت کیر کلفتش تو کونم مثل مار میپیچیدم به خودم کونمو چپ و راست میکردم سرش که رفت تو از درد کمرم عرق کرد.یکم صبر کردم تا کیرش تو کونم جا باز کرد و تا تهش بی دردسر لیز خورد رفت تو 3-4بار کیرشو در اوردم دوباره فرو کردم تو کونم تا خوب عادت کنه خوب که عادت کرد پاشدم مدل سگی قمبل کردم امید کرد تو کونم اما از بخت بد من امید مثل خروس میموند و آبشبا 10-15تاتلمبه امد همشو خالی کرد تو کونم دفعه اول…..خیلی لذت بردم که کیر به اون کلفتی رو تو کونم حس میکردم امید هم همش قربون صدقه کونم میرفت از اون روز به بعد من شدم کونی پسرخاله هام و هر از گاهی هم پسرعمم اوانا هم نامردی نمیکردن و منو میکردن حتی بعضی وقتا پسرخاله هام سه نفری منو با هم میکردن که خیلی لذت بخش بود برام این قضیه ادامه پیدا کرد تا من با سایت آویزون و سکس خانوادگی آشنا شدم اولش یکم برام سخت بود باور کنم کسی به مامانش به نظر سکس نگاه کنه اما اعتراف میکنم که خوندن داستانهای سکس با مامان منو از این رو به اون رو میکرد و باعث میشد وقتی میرم با شورت و سوتین های مامانم جق بزنم از شدت شهوت بدنم میلرزید…رسیدم به مامانم یادم رفت معرفیش کنم مامانم اسمش شهلاست و یه زن45ساله اس که منو تو18سالگی زاییده خب به من چه اون وقتا دخترارو زود میفرستادن خونه بخت کس بدن…183سانت قدشه سینه هاش90 و کون قلمبه ای داره که این کون رو من ازش به ارث بردم استیلش جوریه که شهوت ازش میباره اما نمیدونم چطوری جلوی خودشو میگیرفت و به کسی نمیداد البته بعدا فهمیدم که یکی ساپورتش میکرد توپپپپپپپپپپپ درحد تیم ملی…دیگه کارم شده بود دید زدن مامانم و جق زدن با شورت و سوتین های اون و کون دادن به پسرخاله هام حتی دیگه سکس با دختراهم از چشمم افتاده بود و دوست دخترام بعضی وقتا ازم گله میکردن و شاکی بودن یه روز که داشتم واسه امید کیرشو ساک میزدم دستشو گذاشت رو سرم و چشماشو بسته بود و داشت تو خیالش حال میکرد زیر زبونی اروم گفت برو یه شورت یا کرست بیار بیشتر حال کنیم تامن ازش پرسیدم چی گفتی بچه خجالتی فوری گفت هیچی به کارت برس و دل به کار بده تا اینکه پارسال من و امید باهم رفتیم چند روزی دبی واسه تفریح یه شب تو هتل خسته از همه لش بازیها و جنده بازیامون دوتایی مست تو وان حموم نشسته بودیم و واسه هم شراب میریختیم و میخوردیم که من شهوتم بلند شد و افتادم به خوردن کیر امیدو زدن حرفای سکسی که یاد داستانهای سایت اویزون و مامانمو شورت و کرستهاش افتادم حشری تر شدم به امید گیر دادم که اون شب یادته گفتی شورت و کرست بیار حال کنیم ؟گفت اره گفتم منظورت شورت و کرست کی بود که میخواستی برات بیارم؟؟یکم ساکت شد اما من اصرار کردم تا مستی و راستی جواب داد که من چشم تو کون مامانته دنبال کردنشم اصلا تو رو بخاطر اینکه کونت شبیه کون مامانته میکنم چشمامو میبندمو تصور میکنم دارم خالمو مامانتو میکنم شنیدن این حرفها باعث شد اتیش شهوتم گر بگیره گفتم چرازودتر نگفتی میخواهی مامانمو بکنی گفت تازه خبر نداری محمد و ایمان هم(دوتاپسرخاله دیگه)جونشون میره واسه کس مامانت من دیگه طاقت نداشتم و اون شب یکی از لذت بخش ترین سکسهامو با امید انجام دادم جوریکه برای اولین بار داد میزدم بکن منو کیرمیخوام …دوست داری مامان جندم هم اینجوری بکنی …واز این حرفا خیلی حال داد وقتی برگشتیم تهران اولین کاری که کردیم باز کردن قضیه بین ما4نفر پسرخاله هام بود دیگه خجالتمون از هم ریخته بود و جاشو شهوت گرفته بود دوست داشتم وقتی دارن مامانمو میکنن من نیگاشون کنم و لذت ببرم یه شب که داشتم به ایمان کون میدادم گفت حالا که باهم ندار شدیم میخوام یه راز بهت بگم فقط قول بده جنبه داشته باشی و بین خودمون نگهش داری منم حشری گفتم بگو ایمان واسم تعریف کرد که یه بار اتفاقی متوجه شده که از اطاق پدرش سروصدا میاد یواشکی رفته بود از بالای پنجره اطاقش دید بزنه که مامانمو دیده بود که باباش داشته شهلا جونمو میکرده باباش آدم خوش تیپ و مهربونی بود نه تنها ناراحت نشدم که هم حشری تر شدم هم جواب سوالمو گرفتم که پس اونیکه داشت مامانمو از نظر روحی ساپورت میکرد عمو سعید خودمون بوده وحداقل آدم با شخصیت و موجه ای مامانمو میکرده. از وقتی که ایمان این داستان رو برام تعریف کرد من ازش خواستم که این قضیه رو 2تاپسرخاله دیگه هم بدونن تا اونا هم تحریک بشن بیشتر منو بکنن از اون روز دیگه کردمن مامان کس من شده بود هدف مشترک جمع4نفره ما انواع و اقسام روشها رو هم امتحان کردیم از قطره حشری کننده زنان(Spanish fly)تا اس ام اس سکسی فرستادن با خط ایرانسل ناشناس و مخ زدن مامانم و ….موفق نشدیم تا اینکه به این نتیجه رسیدیم که تو هوشیاری این کس پا بده نیست و ما باید وقتی بیدار نیست نقشمونو عملی کنیم بعد از کلی مشورت به این نتیجه رسیدیم که با یه قرصی داروئی چیزی که تو نوشیدنی مامانم حل بشه اونو بخوابونیم تا به هدفمون برسیم که تهیه مواد خواب آور افتاد رو دوش محمد که باباش دکتر بود و ازهمه هم واسه کردن کس مامانم حشریتر بود اونم یروز اومد و یه مایع زرد رنگ رو داد بهم و گفت 5تا7قطره از این رو بریز تو نوشابه یکمم گلاب قاطیش کن بده خاله شهلا بخوره این فیل رو هم بیهوش میکنه گفتم احمق نخوره کار دستمون بده گفت نه این دارو سطح هوشیاری رو جوری پایین میاره که طرف فکر میکنه واقعا خوابش میاد و میخوابه وقتی خوابید کم کم به حد بیهوشی میرسه زیاد تر نریزی که خوابش طولانی میشه شک میکنه(اسم دارو رو نمیگم که دوستان خودشونو وفک و فامیل و مامانشونو به گا ندن)خلاصه شام از بیرون پیتزا گرفتیم و اون داروی شیطانی رو ریختیم تو نوشابه تک نفره مامان و بقیه داستان آخر شام مامان دیگه کسخلش سوخته بود قشنگ معلوم بود بهم گفت کامی نمیدونم چرااینقدرخسته ام میرم بخوابم تو هم سفره رو جمع کن این مهمونا(به اون سه تا مرتیکه کون کن که منتظر بودن تا نیم ساعت دیگه خودشم بکنن میگفت مهمون)به زحمت نیفتن رفت تو اطاقشو ماهم تیز همه چیو آماده کردیم و سرنیم ساعت رفتم تو اطاق مامانم که دیدم از نوع ولو شدنش تو تخت معلومه به پای تخت هم نرسیده گوزپیچ شده…یه تاپ و شلوار نخی گشاد سفید تنش بود که خیلی ملوسش کرده بود دمر افتاده بود رو تخت قاچ کونش کیرمو راست کرده بود دلهره زیادی داشتم مثل حس خوردن سیب ممنونعه توسط حوا…بیخیال…دلمو زدم به دریا و صدا کردم مامان….عکس العملی نبود یکم بلندتر بازم هیچی دست زدم به کونش بازم تکون نخورد مطمئن شدم خوابه خوابه بچه ها رو صدا زدم که بکنن لباساشونو دیدم کونده ها کاندوم هم کشیدن رو کیرشون اومدن تو اطاق و شروع کردن قربون صدقه کس و کون و سینه های مامانم رفتن امید و محمد آروم شروع کردن با احتیاط لباسای مامانو کندن و لخت کردنش اما ایمان دیوس مارمولک کیرشو انداخته بود تو دهن من تا ته فشار میداد تو گلوم میگفت جون بخورش کیرمو لیز کن میخوام امشب کس و کون مامان جندتو بکنم مادرجنده مامانت کسه بابام هم این کس رو گائیده منم باید بکنم و از این حرفا اون دوتا مامانمو لخت کردن و امید کیر به دست رو ی قمبل کون لخت مامانم واستاد و محمد ازش با موبایلش عکس یادگاری گرفت گفتم کیرتو دهنها شروع کنین دیگه شکار و تفریح نیومدین که امید گفت اتفاقا اومدین شکار ببین یه کس شکار کردیم با پسر کونیش الانم میخواییم مادرجفتشونو بگاییم امید شروع کردن به خوردن سینه های سفید و درشت مامانم و محمدهم بازبون کسشو لیس میزد و انگشتشو میکرد تو کون مامان خواب من..منم کیرم داغ شده بود و سفت سفت داشتم از دیدن این صحنه ها لذت میبردم یهو یاد عکسی که محمد با موبایلش گرفت افتادم گفتم این احمق ها همهمونو بگا میدن رفتم عکسو از موبایلش پاک کردم محمد کیرشو هل داد تو کس سفید مامانم که قشنگ رنگ صورتی روشنش معلوم بود دیگه ایمان هم کلید کرده بود کیرشو بکنه تو کون مامانم که با بدبختی هیکل گنده مامانمو تکون دادن و ایمان کیرشو از عقب کرد تو کون مامانم کیر کیر محمد هم که تو کسش بود تلمبه میزدن و هی از داغی و تنگی کس و کون مامانم تعریف میکردن منم به آرزوم رسیده بودم و داشتم گاییده شدن مامانمو نگاه میکردم که امید گفت مادرجنده بیکار نباش بیا کیرمو خیس کن بعدازایمان نوبت منه که کون مادرتو گشاد کنم منم عاشق دیدن گاییده شدن کون مامانم بودم این حرفش منو وحشی کرد جوری کیرشو تو دهنم گرفتم که داد زد هویییییی کس ننه کیرمو کندی الان آبم میاد به کس و کون مامانت چیزی نمیرسه بعد از 5دقیقه محمد همونجا ابشو رو کس مامانم خالی کرد و پنچر شد اومد کنار ایمان رفت زیر و کیرشو کرد تو کس مامانم و امید هم اومد کیر کلفتشو فشار داد تو کون مامانم منم رفتم کیر محمد رو لیس میزدم طعم کس مامانمو داشت خیلی شهوتناک بود محمد میگفن کاش مامانت بیدار بود تا تو بیداری جرش میدادیم اینجوری حالش بیشتر بود من عاشق کیر خوابیده هستم دوست دارم انقدر بخورمش تا تو دهنم باد بشه و راست بشه اون دوتا جاهاشونو با هم عوض کردن و امید کیرشو میکرد تو کس مامانمو ایمان بازم داشت کون مامان شهلامو میکرد مامانم هم مثل یه تیکه گوشت افتاده بود اون وسط و از هرطرف کیر میرفت تو سوراخش من هر از گاهی با کیرم ور میرفتم داشت از شدت شق میترکید قرمز و داغ شده بود کم کم کیر محمد تو دهنم راست شد امید که عاشق کون من بود بلند شد گفت محمد بیا کس خاله جندتو بکن من میخوام کامی کونی مادرجنده خودمو هم جلو مامانش بکنم منم از خدا خواسته رفتم کنار مامانم رو تخت دراز کشیدم و کونمو یکم دادم بالا و پاهامو بهم چسبوندم تا کیرکلفت امید رو تمام و کمال تو کونم حس کنم امید هم شروع کرد به تلمبه زدن و انقدر با صدای بلند آخ و اوههه کرد تا آبش اومد و ابشو پاشید رو صورت معصوم و خواب مامانم ایمان هم پشت سر امید رسید و ابشو رو کس سفید و صاف مامانم ریخت خیلی حشری شدم پاشدم اب امید رو از رو صورت مامانم لیسیدم اب ایمان رو هم از رو کس مامانم بازبون تمییز کردن محمد هم که بار دومش بود یکم بیشتر طول میکشید کیرشو از کون مامانم در میاورد میکرد تو دهن من دوباره میکرد تو کون مامانم خیلی این لحظه ها بهم حال میداد تا اینکه آب کیر محمد هم اومد و ریخت تو دهن من…منم اب اونو از دهنم ریختم رو کیرم لیز لیز شد شروع کردم به جق زدن رو بدن مامانم بعدچند دقیقه آبم اومد آب نگو انگار وصل بود به شیر آب…تاحالا انقدر ابکیر ازم در نیومده بود از بس که لذت برده بودم از دین گاییده شدن مامانم و خودم بین سه تا کیر ابمو پاشیدم از بالا رو کل بدن مامانم از کسش تا صورتش ملافه و روتختی هم بی نصیب نموند و توسط کیر من آبیاری قطره ای شد بعدش بازم با زبون هرجای بدن مامانم که اب کیر بود رو لیسیدم خیلی حال داد محمد و ایمان و امید 3تائی با هم کمک کردن و یکی یکی لباسای مامانمو که یک ساعت خودشون گاییده بودن اروم و با احتیاط تنش کردن و خوابوندنش رو تخت و پتو هم کشیدن روش انگار که نه انگار اتفاقی افتاده منم که بیحال و خسته رو همون کاناپه خوابدم اون سه تا کیر کلفت که مامانمو خودمو با هم کرده بودن تا صبح تو هال نخوابیدن و با هم حرف زدن اما من بیهوش شدم صبح بلند شدم دیدم همه خوابن تعجب کردم که چرا مامانم بیدار نیست یادم افتاد دیشب چه بلایی سر مامانم اوردیم باز کیرم راست شد اون کونیها که خواب بودن مامان حدود ساعا12ازخواب بیدار شد اومد بیرون با قیافه درب و داغون و بهم ریخته با تعجب گفت که چقدر خوابیدم انگار بیهوش شده بودم از شدت خواب سرم درد میکنه و گلوم هم خشک شده من یه لحظه دقت کردم دیدم که اون کسخلها دیشب از بس هول بودن تاپ مامانمو برعکس و پشت و رو تنش کرده بودن یه لحظه از این ان کاریشون ریدم تو خودم گفتم بگا رفتیم که خوشبختانه مامانم انقدر سردرد داشت که متوجه نشد منم سریع پیچوندمش گفتم برو دوش بگیر سرحال شی همش بدن ناز و سکسی مامانم میومد جلو چشمم و باز حشری میشدم مامانم که رفت حموم پریدم تو هال و کیر ایمان رو از رو شلوار گرفتم نمیدونین با چه ترسی از خواب پرید که دید من دارم کیرشو از شلوار در میارم گفت مادرجنده ترسیدم دوست داری تو رو هم مثل مامانت بکنم؟منم گفتم اره بکن حشری شدم شهلا رفته حموم از سر و صدای ما امید و محمد هم بیدار شدن …امید گفت عجب کسی داشت این مامانت تا صبح خوابشو میدیدم گفتم کیرم تو دهنتون دیوسها تاپ خالتونو پشت و رو تنش کرده بودین شانس آورد سر درد داشت نفهمید رفت حموم و گرنه…محمد پرید وسط حرفام گقت میفهمید ماهم اینبار تو بیداری میکردیمش و من همینجور که کیر ایمان رو تو دهنم داشتم تو ذهنم یاد صحنه های دیشب افتادم…

دخترخواهرم آرزو سلام. بیشتر داستان نویس‌ها دروغ می‌نویسند اما داستان من واقعی هست. اسم من سعید. 19 سالمه. من یه دختر خواهر دارم به نام آرزو که دو سال ازمن کوچکتره. از بچگی با هم بازی می‌کردیم. اما حالا دیگه بزرگ شده. چند بار موقعی که می اومدند خونه‌ی ما، موقع نصف شب می‌رفتم پیشش. تا بهش دست می‌زدم بیدار می‌شد و می‌گفت: تو اینجا چیکار می‌کنی؟ من هم بی‌خیال می‌شدم و می‌رفتم می‌خوابیدم. موقع خواب می‌رفتم دستمو میذاشتم رو کونش و حال می‌کردم اما وقتی دستمو بیشتر فشار می‌دادم بیدار می‌شد. خیلی زود ازخواب بلند می‌شد و من هم عصبانی می‌شدم. پنج شش بار این اتفاق افتاده بود و من رفته بودم سراغش اما نتونسته بودم کاری بکنم. توبیداری هم نمی‌تونستم بهش بگم که می‌خوام کونت رو بکنم. اما دو سال قبل من پیش‌دانشگاهی می‌خوندم و اون هم دبیرستان می‌رفت و عصرها مستقیم می‌اومد خونه ما. یه روز پنجشنبه بود و ما دوتا خیلی با هم حرف زدیم. بعد از مدتی اون گفت تو خونه‌ی زن‌دایی که زن‌داداش من می‌شد یه چیزی پیدا کرده. خونه اونا هم طبقه بالای خونه ماست. – چی هست؟ – قول بده به هیچکی نگی. – باشه – یه سی‌دی سوپره – بدو بیارش – می‌ترسم – نترس خونه نیستن بعد از کلی اصرار من رفت و سی‌دی رو آورد. من سی‌دی رو تو کامپیوتر گذاشتم. شش تا قسمت داشت. من نگاه کردم. اما اون رفت اون طرف. خجالت می‌کشید. گفتم: – بیا تو هم نگاه کن. – من نگاه کرده‌م. خلاصه من هم دست کردم تو شلوارخودم و یه جق حسابی زدم. اون روز تموم شد. سی‌دی رو هم برگردوند سرجاش. فردا موقع خوابیدن بهم گفت: – جاها رو بندازم؟ – آره – کجا می‌خوای بخوابی؟ – تو هال. – من هم. یه لبخندی زد و رفت. من هم بلافاصله رفتم. چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. تو هال فقط ما دوتا بودیم. برادر بزرگترم تو اون یکی اتاق بود و داشت کامپیوتر نگاه می‌کرد. اتاق کامپیوتر ما هم به هال باز نمیشه و اگه کسی بخواد بیاد باید از پارکینگ بگذره و وارد هال بشه. از این طرف مطمئن بودم. فقط یه در می‌موند که اون یکی زن‌داداشم که پیش ما طبقه پایین بود هی می‌اومد از هال می‌گذشت و می‌رفت آشپزخونه. می‌دیدم که اون روز به احتمال زیاد نقشه‌ام عملی میشه. یه نیم ساعتی صبرکردم تا زن‌داداشم بره بخوابه .بعدش یه کمی به طرفش حرکت کردم. هنگام حرکت تشک و پتو رو هم با خودم می‌بردم. دیدم طوری خوابیده که کونش به سمت منه. پتوش رو کنار زدم و دستم رو مثل همیشه گذاشتم رو کونش. بدنم داشت می‌لرزید. کونش خیلی قلمبه به نظر می‌اومد. چون یه شلوار چسبان و تنگ پوشیده بود که خط وسط کونش رو مشخص می‌کرد و این منو خیلی حشری می‌کرد. نور ضعیفی از شیشه بالای در هال که به پارکینگ باز می‌شد هال رو روشن می‌کرد و من می‌تونستم کون آرزو رو بهتر ببینم.یه‌کم هم ترس داشتم از اینکه برادرم نخواد بیاد تو هال. آماده بودم تا اگه بخواد بیاد سریع از آرزو جدابشم. همین‌طور دستم رو روی کونش می‌مالیدم. دستمو بیشتر فشاردادم. فکر می‌کردم مثل همیشه بیدار میشه و میگه اینجا چه غلطی می‌کنی؟ اما هیچ واکنشی نشون نداد. فهمیدم که بیداره. دستمو کردم زیر شلوار و این دفعه از روی شورت کونشو می‌مالیدم. اون هم خیلی از این کار خوشش می‌اومد. بعدش دستم رو کردم زیر شورت و باز هم مالیدم. پتو رو کشیدم روی هردوتامون. بعدش محکم بهش چسبیدم و همون‌طور که پشتش به من بود محکم بغلش کردم و کیرم رو از رو شلوار به کونش چسبونده بودم و فشارش می‌دادم اما شلوارشو نکشیده بودم پایین. بدنش خیلی گرم بود و من از این موضوع خیلی حال می‌کردم. تا اون هیچ موقع نه در هنگام جق زدن و نه موقع نگاه کردن به سوپر اون‌طوری حس نداشتم. بعدش محکم بغلش کردم وآبم اومد، ریختم تو شلوار خودم. یه‌کم سست شدم. حیف شد بیشتر از اینا می‌خواستم باهاش حال کنم. آخه آب من زود میاد و کاری نمی‌تونم براش بکنم. برگردوندمش. رفتم سراغ صورتش. دهانشو می‌مکیدم و چانه‌اش رو می‌لیسیدم. بعد هم یکی از پستوناشو از کرست بیرون آوردم و خوردمش. اما حیف که پستوناش کوچیک بودند. آخه من پستونو خیلی دوست دارم. مخصوصا پستون مامان‌های تهرانی‌ها رو. ناراحت نشیدها!!!!! دیگه داشت کم‌کم آه و نالش بلند می‌شد. هردو دستشو محکم به پستوناش فشار می‌داد ونمی‌گذاشت بخورمشون. آخه نمی‌تونست خودشو نگه داره چون مجبور می‌شد جیغ بزنه. من هم که دیدم نمیذاره بی‌خیال شدم. اصلا چشماشو باز نمی‌کرد، اما حالشو می‌برد. دستمو کردم زیر شورتش و کسشو مالیدم. خیس بود و یه بوی خاصی می‌داد. می‌ترسیدم از کس بکنمش. به همین دلیل با کسش زیاد ور نرفتم. فقط می‌مالیدمش. پوست دستم موهای خیلی ریز کسش رو حس می‌کرد. اون موقع نمی‌فهمیدم که می‌تونم کسش رو لیس بزنم. بنابراین این کارو نکردم. دو سه دقیقه‌ای ازش جدا شدم تا استراحت کنم. بعدش دیدم دوباره پتو رو از روش زد اون طرف و کونشو محکم داد به طرف من و منو دوباره حشری کرد. مثل اینکه دوباره نوبت کون قلنبش بود. آره مثل اینکه کونش می‌خارید. چون من هنوز نکرده بودمش و اون هم به خاطر این بود که آبم زود اومده بود. دوباره رفتم پیشش و شورتشو محکم کشیدم پایین. کیرم رو که دوباره راست ‌شده بود رو درآوردم وگذاشتم درکونش. با دستم کونشو لمس کردم تا مطمئن بشم در کونشه. چون می‌ترسیدم کیرم خدای نکرده وارد چاک کسش بشه و بلاهای دیگه سرم بیاد. اما راه کون آزاد بود. من فرقی بین کس و کون نمی‌بینم چون تا حالا کس نکردم. کیرم رو فشار دادم دیدم تو نمیره. یه‌کم آب دهانمو سر کیرم مالیدم. یه‌کم هم درکون آرزو. دوباره امتحان کردم این دفعه هم نرفت. کونش با اینکه خیلی قلمبه بود اما خیلی تنگ بود. یه‌کم پاهاشو باز کردم و به پشت خوابوندمش و روش دراز کشیدم. کیرم کم‌کم داشت می‌رفت تو. خواستم تلنبه بزنم دیدم نمیشه. کیرم خیلی سنگین تو کونش حرکت می‌کرد. وقتی به عقب می‌کشیدم خود آرزو رو هم می‌آورد .به زحمت یکی دو بار عقب جلو کردم و برای بار دوم آبم اومد و تمامش رو تو کون آرزوجان خالی کردم. اون شب خیلی خوش گذشت. آرزو اصلا چشماشو باز نکرد. اما من می‌دونستم که بیداره و خیلی هم داره حال می‌کنه. بعدش شلوار آرزو و شلوارخودمو کشیدم بالا. پتوش رو هم کشیدم روش. ازش جدا شدم و کمی اون طرف‌تر خوابیدم. صبح از خواب بلند شدیم. اصلا به روش نمی‌آورد که دیشب کونشو کردم. یه لبخند کوچیک زد اما معنیش رو نفهمیدم. چون از اون به بعد یه دفعه هم که تو خونمون خوابیده بود نیمه شب رفتم پیشش. تا دست به کونش زدم بیدار شد و مثل دفعات قبل داد و هوار راه انداخت و گفت: – مامان! مامان! تو اینجا چیکار می‌کنی؟ خیلی آروم بهش گفتم: سیس! ساکت! امابهم گوش نکرد. من هم دیدم راه نمیده برگشتم تو جای خودم و یه جق حسابی زدم. آخه کون کردن هم آخرش اینه که آب آدم میاد که این توی جق هم پیش میاد. همونطورکه می‌دونید آدم تا وقتی آبش نیومده حال می‌کنه اما بعد از اومدن دیگه بهترین کس هم جلوت ارزشی نداره.

سکسی : تجاوز پدر شوهرم وقت همگی به خیر. می خوام براتون از یه سکس جالب و عجیب بگم که با پدر شوهرم داشتم. من 23 سالم بود که ازدواج کردم و شوهرم هم 26 ساله بود. مادر شوهرم هم 7 سال پیش در اثر تصادف فوت کرده بود. پدرش هم یک مرد 52 ساله بود که بدون اغراق می تونم بگم از پسرش ( شوهرم) جذاب تر بود و خیلی هم خوب مونده بود. من بعد از عروسی متوجه بعضی نگاه های عجیب اون به خودم میشدم و اوایل خیال میکردم که از طرز لباس پوشیدن من بدش میاد یا تعجب میکنه. اما کم کم این نگاه ها بیشتر شد و من در اون شهوت رو می دیدم. نمی دونستم باید چی کار کنم. به پدرام هم نمی تونستم بگم پدرت منو بد نگاه میکنه. خلاصه اینا گذشت و پدرام از طرف اداره به یک ماموریت یک هفته ای رفت.منم چون کار زیاد داشتم ترجیح دادم خونه ی خودم بمونم و پیش مامانم اینا نرم. یه روز صبح که تازه از خواب بیدار شده بودم زنگ در خورد از آیفون جواب دادم و فهمیدم که بابای پدرامه. درو باز کردم با دو تا نون سنگک اومد بالا. سلام و احوالپرسی کرد و من سخت در آغوش گرفت و بوسید. هیچ وقت جلوی پدرام منو این جوری نمی بوسید. رفتم به آشپزخونه که چای بیارم و دیدم که دنبالم اومد. از این به بعد رو به صورت محاوره بخونید: – خب خانوم خانوما چه خبرا؟ حالی از ما نمیپرسی : اختیار دارید. من که همیشه مزاحم شما هستم. – چرا از وقتی پدی رفته نیومدی پیش من؟ : والله یه کم کار عقب افتاده داشتم که گفتم این چند روز انجام بدم. – به هر حال میومدی خوشحال میشدم : چشم مزاحمتون میشم. …. – خب ببینم از نی نی خبری نیست؟ : چی بگم نه هنوز . فکر کنم زود باشه.پدارم که میگه حالا حالا ها حرفشو نزن – خب حقم داره. دلش می خواد همش با زنش باشه.نمی خواد شباشو اسير بچه داری کنه! به نظر من حیفه این هیکل خوشگل که با حاملگی خراب بشه. مادر پدی هم زن خوشگلی بود. بدنش مثل برف بود. صاف و سفيد. سینه هاش که دیگه نگو. دو تا توپ گرد و ناز که وقتی راه میرفت لرزشش منو مست میکرد. همه جاش خوشگل بود و… ( از اینکه انقدر راحت از تن و بدن زنش میگفت هم تعجب کردم هم خجالت کشیدم) : خدا رحمتشون کنه – می دونی تو رو میبینم یاد اون میوفتم. تو هم مثل اون خوشگل و نازی. خوش به حال پدی چه هلویی هر شب تو بغلشه. : !!! – کاش حتی شده یه ساعت بغل من می خوابیدی : بابا این چه حرفیه که میزنید؟؟؟ – مگه چیه عزیزم؟ مگه من دل ندارم؟ حالا اگه یه کامی از تو بگیرم مگه آسمون به زمین میاد؟ : من نمی فهمم. من عروس شمام. زن پسرتون. شما می خواید به پسرتون خیانت کنم؟ – خیانت چیه…اون از وجود منه. من نبودم اون نبود ( عجب استدلالی!!) دیگه منتظر من نشد و اومد محکم بغلم کرد و لباشو سفت گذاشت رو لبم. من هیچ تکونی نمی تونستم بخورم. هیچ حرفی هم نمی تونستم بزنم. همین جوری منو خوابوند کف آشپز خونه. لبامو دیگه ول نمی کرد. محکم مک میزد و گاز می گرفت. با دستاشم سینه هامو میمالوند. منم دیدم چاره ای ندارم. خودمو سپردم به دستای شهوت بارش. اونم سریع لباسامو در آورد. حالا شروع کرده بود به خوردن سینه هام. همه ی سینمو می خواست بکنه تو دهنش. نوک سینمو محکم گاز گرفت که جیغ زدم ولش کرد. من فکر میکردم که کار به همین جا ختم میشه. اما دیدم که شلوارشو درآورد و کیرشو انداخت بیرون. دیگه وحشت کردم. یعنی اون می خواست با من… کیرش خیلی زود راست شده بود. سرشو چسبوند به دهنم گفت بخور. منم امتناع کردم. که یهو با انگشتش نوک سینمو نیشگون گرفت گفت بخور وگرنه میکنمش. منم از شدت درد مجبور شدم بذارمش دهنم. ولی همین جور گریه هم میکردم….ادامه ی ماجرای پدر شوهر : وقتی دید که با بی میلی کیرش تو دهنمه بی خیالش شد و گفت ولش کن. رفت پایین با دستش لبای کسمو باز کرد و حسابی بر اندازش کرد و گفت: چه کس نازی داری. نکنه هنوز پدی نکردتت که انقدر تنگ و تر تمیزه؟ شایدم لوست کرده آروم میکنتت؟ من که مامانشو جر میدادم. این پسره به من نرفته.حالا من جرت میدم تا بفهمی کردن یعنی چی! منم هی فریاد میزدم نه تو رو خدا ولم کنید…. با خنده بلند گفت تو دیگه الان زیر منی. کاری نمی تونی بکنی. حداقل سعی کن لذت ببری. پاهامو گذاشت رو شونشو یه کم با کیرش رو کسم بازی بازی کرد. با نوک کیرش چوچولمو می مالوند.این باعث شد که منم تحریک بشمو به نفس نفس بیوفتم.خلاصه چند دقیقه ای این کار و کرد و یک مرتبه با فشار زیاد کیرشو هل داد تو که تا مغز سرم درد گرفت.حتی شب زفافم هم انقدر درد نکشیده بودم. یه چند تا جلو عقب که کرد کیرشو درآورد و دوباره مالید رو چوچولمو باز با همون فشار یک مرتبه داد تو. چند بار این کار و تکرار کرد تا اینکه آبش یهو اومد و همه رو خالی کرد اون تو. منم دیه رمقی نداشتم. نه واسه داد زدن نه واسه اعتراض که چرا آبشو تو ریخته… بعد از اینکه کارش تموم شد منو بوسید و با ملایمت گفت قول میدم دفعه بعد بهتر باشه.ايندفعه خیلی حالم بد بود!!! ….. تا سر ماه بشه و من همش اضطراب داشتم که مبادا حامله شده باشم.آخه من قرص نمی خوردم و از کاندوم استفاده میکردیم. خوشبختانه پریودم نشون از این داشت اتفاقی نیوفتاده. بعد از اون ماجرا دیگه سعی کردم هیچ وقت موقعیتی پیش نیاد که با پدرشوهرم تنها جایی باشم

سریال من و مامانم من اسمم کیان هست 26 سالمه و عاشق سکس مخصوصا از نوع خوانوادگی بارها فکر کردم شاید مریض هستم ولی هر وقت به این موضوع فکر کردم هیچی عایدم نشد و دوباره به همون افکار قبلیم برگشتم. البته علت اینکه من به این نوع سکس علاقه مند شدم شاید بر میگرده به رفتارهای خوانواده من .من تو یه خوانواده کم جمعیت یعنی با پدرم که 63 سالشه و پزشکه و مهمترین چیز براش مطب و بیمارستان و مریضاشن البته واسه ما چیزی کم نذاشته و مادرم(الهام) که یه زن 49 ساله قد بلند نه چاق نه لاغر ولی بسیار زن امروزی و سکسی که از 18 تا 24 سالگی انگلیس زندگی کرده و همون جا با پدرم اشنا و ازدواج کرده و طرز فکر یه زن خارجی رو یدک میکشه تا اونجایی که یادمه اکثرا پدرم مامانمو واسه طرز لباس پوشیدنش سرزنش میکرد و همیشه بهش میگفت که اینجا ایرانه و با انگلیس فرق میکنه حتی یادمه یه بار که من 18-19 سالم بود یه جمعه مامانم یه بولیز بلند بدون دامن یا شلوار پوشیده بود و تو اشپزخونه کار میکرد که پدرم کلی سرزنش کرد که اینجوری نپوش کیان بزرگ شده ولی مامانم اعتنایی نمیکرد و سر اخر پدرم دیگه بیخیال این موضوع شده بود وقتی من بچه تر بودم بعضی شبها صدای اه و ناله مامانم میومد و حتی یادمه یه بار من روز بدش از مامان پرسیده بودم که دیشب چرا تو اتاق داد میزدی که مامان گفت بابات سینه هامو گاز گرفت منم جیغ زدم که من گفتم واسه چی که مامان گفت وقتی بزرگتر شدی میفهمی . اینطوری بود که من همیشه مامانو تو خونه میتونستم لخت یا با لباسهای سکسی دید بزنم و اوایل چون سنم کم بود زیاد نمیفهمیدم.بارها یادمه تا 10-11 سالگی که با مامانم حموم میرفتم مامان کاملا لخت میشد و خودشو پیش من میشست. بد اونم که بزرگتر شدم تا 12-13 سالگی با مامان حموم میرفتم ولی مامان دیگه شورتشو در نمیاورد من هم زیاد بهش توجه نمیکردم تا اینکه من 16 سالم شد و یه اتفاقی افتاد که من علاقم به مامان و کلا زنهای مسن زیاد شد و دیگه بی تفاوت به مامانم نگاه نمیکردم بلکه از هر فرصتی برای دید زدن و شیطونی استفاده میکردم چون مامان عوض نشده بود و همیشه مثل سابق تو خونه لخت و بیخیال لباس میپوشید.اون روزها ما طبقه بالامونو به یه خونواده اجاره داده بودیم که یه پسر داشتن که از من یک سال کوچیکتر و 15 سالش بود و یه دختر 12 ساله اوایل زیاد رفتو امد نداشتیم ولی بدها من با رامین پسرش دوست شدم و بیشتر با هم وقت میگذروندیم اگثرا وقتی مامانم یا مامان رامین نبود مارو پیش هم میذاشتن که درس بخونیم یا با هم بازی کنیم تا اینکه یه تابستون واسه خونواده رامین یه مسافرت پیش اومد که نمیتونستن رامینو با خودشون ببرن و بالجبار رامین موند خونه ما دو روزی از رفتن مامان و بابای رامین گذشته بود که من یه چند تا عکس سکسی از دوستام گرفته بودم و باهاشون حال میکردم و یه روز که تو اتاقم درس میخوندیم به رامین هم نشون دادم اون روز یادمه وقتی عکسهارو دیدیم نوبتی رفتیم دستشویی و جلق زدیم تا اینکه یه روز بدش که با رامین کوچه فوتبال بازی کرده بودیم و اومدیم بالا مامان گفت کثیف شدین برین حموم ما هم با هم رفتیم حموم و لخت شدیم یه چند دقیقه ای که گذشت من به رامین گفتم میخوای جلق بزنیم رامین هم گفت باشه و روبروی هم ایستادیم و شروع کردیم به جلق زدن که من چون بزرگتر بودم و بیشتر عکس و فیلم دیده بودم به رامین گفتم میخوای از پشت بقلت کنم که رامین هم حرفی نزد برگشت و من هم چسبیدم بهش و کیرمو که اون موقع 14 سانتی میشد و از کیر رامین خیلی بزرگتر بود رو گذاشتم لاپاش و رامین هم جلق میزد تو حال خودمون بودیم که یهو صدای مامانمو شنیدم که درو باز کرد گفت شما 2 ساعته چیکار میکنید که مارو تو اون وضع دید هر دو مثل گچ رنگمون پریده بود و لال شده بودیم که مامان گفت چیکار میکردید که من گفتم بخدا هیچی مامان که مامان گفت اره جون خودتون خر خودتونین و یه مکثی کرد و یه نگاهی و اومد تو و درو بست منو رامین دستمونو گرفته بودیم جلوی کیرمون و یک دم داشتیم معذرت میخواستیم و یادمه من میگفتم مامان غلط کردم به بابا چیزی نگی مامان حرفی نمیزد تا اینکه گفت خفه شید ببینم و بد گفت اگه به حرفام گوش کنید و هر چی میپرسم راستشو بگید نه به بابای تو چیزی میگم و نه به مامانه رامین و بد گفت حالا راستشو بگید چیکار میکردید که رامین هول هولکی گفت هیچی فقط داشتیم جلق میزدیم بد مامان گفت کیان تو چرا پشته رامین بودی منم گفتم هیچی فقط همو بقل کرده بودیم که مامان فهمید که کار خاصی نکردیم گفت باشه ولی خجالت نمیکشین دو تا پسر بزرگ اینکارو میکنید شما الان باید دختر بازی کنید که رامین گفت اخه مامانم گفته یه بار با یه دختر کاری نکنیم که مامان خندید گفت مامانت راست گفته چون تو هنوز بچه ای ولی باید بعضی چیز هارو بدونی چون بده که 2 تا پسر با هم از این کارها بکنن و بد گفت اگه قول بدین به کسی حرفی نزنین من یه چیزهایی بشما میگم و در ضمن به بابای کیان و مامانتم چیزی نمیگم و بد گفت حالا میخواهین شمارو حموم کنم که من گفتم مامان برو ما خودمون حموم میکنیم که مامان گفت قرار شد حرفمو گوش کنید و بد برگشت به رامین گفت تا حالا با مامانت حموم رفتی که رامین گفت بعضی وقتها و مامان گفت پس خجالت نکش فکر کن منم مامانتم و راحت باش و بد بولیز و دامنشو کند که یه شورت و سوتین سفید پوشیده بود و جلومون ایستاد بدش کونشو داد به طرف من و صابون رو برداشت و شروع کرد رامینو شستن و گفت ببینید جلق زدن چیز خوبی نیست ولی بهتر از اینه که 2 تا پسر با هم اینکارو بکنن و بد به رامین گفت با مامانت میری حموم تا حالا لخت دیدیش رامین گفت خاله بعضی وقتها که مامان گفت پیش مامانتم دودولت اینجوری میشه که رامین با خنده گفت اره و بد کیر رامینو با دستش گرفت و یه کم صابون زد و مالید منم از ترس اینکه مامان به پدرم چیزی نگه هیچ حرکتی نمیکردم و بد مامان به رامین گفت حالا با دودولت بازی کن ببینم رامین هم که ترسش ریخته بود شروع کرد با کیرش جلق زدن یهو مامان برگشت طرف من با صابون بدنمو مالید و بد گفت حالا منم باید حموم کنم ببینم میتونین بدن منو صابون بزنید و کیسه بکشید و جلوی ما سوتینشو باز کرد که سینهاش مثل دو ظرف ژله افتاد بیرون بد هم خم شد شورتشو در اورد و نشست رو وان حموم رامین محو تماشای سینه های مامان بود که مامان گفت مال من بزرگتره یا مامانت که رامین گفت خاله ماله شما خیلی بزرگتره و بد مامان به رامین گفت تو بیا پشتمو کیسه بکش و به منم گفت تو هم جلومو و صابونو داد دستم رامین هم رفت پشت مامان و شروع کرد کمر مامانو کیسه کشیدن من هم که دستم رو کیرم بود ایستاده بودم جلو مامان و نگاش میکردم که مامان گفت بابا چرا نگاه میکنی زود باش بشین رو زمین از پاهام شروع کن منم با کیر سیخ شدم نشستم جلوی مامان و مامان هم پاهاشو باز کرد و من شروع کردم پاهاشو کیسه کشیدن باورم نمیشد درست تو چند سانتی من کس مامان که بالاش یه مقدار پشم داشت خودنمایی میکرد پاهاشو کیسه کشیدم که مامان گفت زود باش بیا بالارم بکش که من دستمرو با کیسه کشیدم به شکم و سینه هاش و بد مامان دستمو گرفت گذاشت رو کسش گفت اینجارو هم بشور من به اندازه یه 20 ثانیه ای با دستم کس مامانو مالیدم که مامان بلند شد کونشو خم کرد طرف رامین گفت افرین پسرم اینجامم بشور و رامین هم مثل یه بچه حرف شنو کونه مامانو میمالید تا اینکه مامان یه نگاهی به کیر رامین کرد ودید خوابیده که فکر میکنم از ترسش بود بد مامان گفت افرین پسرم اب بریز برو بیرون خودتو خشک کن تا من کیانو بشورم بیام .رامینم رفت زیر دوش و از حموم رفت بیرون مامان یه نگاهی به من کرد گفت کیان از تو انتظار نداشتم اینکارو بکنی من که اینهمه با تو راحت بودم پیشت لخت شدم چرا اینکارو کردی که من گفتم مامان بخدا کاری نکردم که مامان گفت تورو خدا راستشو بگو دودولتو نکردی تو کونه رامین گفتم نه بخدا که مامانم گفت خیالم راحت شد ترسیدم یه بار عادت نکنی با پسرا که گفتم نه مامان من از پسرا خوشم نمیاد همینطوری اینکار رو کردم که مامان منو بقل کرد و بوسید که یه ان کیرم خورد به پاهاش و سرمو میمالید به سینه هاش و بد گفت کیان جان من عمدا پیش تو و کیان لخت شدم که ببینم شما به زن علاقه دارید یا نه و در ضمن رامین هم یه زن لخت ببینه و به پسر عادت نکنه فقط قول بده یه بار به کسی نگی با مامانت اومدی حموم و قول بدی دیگه با رامین اینکارهارو نکنی و هر وقتم خواستی جلق بزنی بخودم بگی من که ترسم به کل ریخته بود مامانو بقل کردم بوسیدم و بد مامان دوباره به کیرم نگاه کرد گفت تو دیگه بزرگ شدی باید بعضی چیزهارو بدونی و بد گفت وقتی یه کم بزرگتر شدی خواستی دختر بازی کنی باید دودولتو بکنی اینجای زنا و کسشو نشون داد که من از دهنم پرید گفتم مامان تو عکس دیدم که مامان به روش نیاورد و بد دوباره نشست رو وان پاهاشو باز کرد و منو کشید طرفش گفت حالا چون یه کم کوچیکی فقط به اینجام نگاه کن و با دودولت بازی کن منم کیرمو گرفتم تو دستم و کس و سینه های مامانو نگاه میکردم و جلق میزدم و زیاد طول نکشید که ابم اومد مامان یه خنده ای کرد و دوش گرفتیم اومدیم بیرون یه یک ماهی از خجالت منو رامین کمتر همو میدیدیم و بد اونم یه روز مامان گفت که مامان رامین گفته که خونه خریدن و تا اخر هفته از اونجا میرن و اینطور شد که رابطه منو رامین به کل قطع شد که بدها فهمیدم مامان از عمد اونارو جواب کرده . یه مدتی گذشت یه شب که پدرم بیمارستان کشیک بود مامان شب منو صدا کرد اتاقش و گفت بیا پیش من بخواب و بد ازم پرسید که دیگه با پسر از اون کارها نکردم که منم قسم خوردم که نکردم و مامان گفت افرین پسرم و بد گفت جلق چی نزدی گفتم راستشو بخوای چند باری چرا که مامان گفت مگه نگفته بودم خواستی اینکارو بکنی به من بگو منم گفتم اخه خجالت میکشم که مامان گفت قرار نبود خجالت بکشی و دستشو انداخت تو شلوارم کیرمو گرفت گفت ای بابا این که سیخ شده و شروع کرد مالیدن و بد هم بند لباس خوابشو کند و سینه هاشو انداخت بیرون گفت عزیزم تو از کجای زنها خوشت میاد منم گفتم سینه بد مامان با دستاش سینه هاشو گرفت گفت از اینا خوشت میاد منم با سر گفتم اره که مامان گفت میخوای بهشون دست بزن و دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش و منم یه کم سینه هاشو مالیدم و مامان دوباره کیرمو گرفت و گفت حالا با این چیکار کنیم و شروع کرد به مالیدن کیرم و هر از چند گاهی هم کیرمو می مالید به رون و لا پاش یه یک دقیقه ای اینکارو کرد که ابم اومد که همه ریخت رو رون مامان بد اون شب یه بار هم با مامان رفتم حمام که اونجا هم مامان واسه من جلق زد ولی تقریبا تا یک ماه دیگه کاری نکردیم و کار من شده بود با شورتهای مامان جلق زدن تا اینکه یه شب من که تو اتاقم (خونه دوبلکس بود و اتاق من بالا و اتاق مامان و پدرم طبقه پایین) دراز کشیده بودم مامان اومد یه سری بهم زد گفت میخواستم ببینم خوابی یا نه که من گفتم خوابم نمیاد که مامان گفت باید زود بخوابی فردا مدرسه داری که منم گفتم مامان میشه بقلم بخوابی که مامان گفت عزیزم اخه باید برم بابات منتظره گفتم چرا خندید گفت بابا تم میخواد با من از اون کارها بکنه و دوباره خندید گفت یه بار نیای فوضولی کنی و بد منو بوسید و درو بست رفت پایین . من که کنجکاو شده بودم و به کل خواب از چشمام پریده بود تصمیم گرفتم برم پایین ببینم میتونم چیزی ببینم بد چند دقیقه در اتاقمو اروم باز کردم رفتم بیرون اومدم که از پله ها برم پایین صدای مامان و بابارو شنیدم چشمام که به تاریکی عادت کرد دیدم در اتاق مامان و بابا یه مقدار بازه ترسیدم و پایین نرفتم که شنیدم مامان اروم میگه بخور کسمو و ناله میکنه بد مدتی شنیدم که مامان گفت بسه بکنش تو و یه صدای اخییی از مامان اومد و بیشتر شد فهمیدم بابا داره مامانو میکنه صدای مامان بیشتر شده بود و ناله میکرد منم شهوتی شدم رو پله ها ایستادم کیرمو در اوردم و شروع کردم به مالیدن مامان اهو ناله میکرد و صدای چلپ چلوب برخورد کس مامان و کیر بابامو میشنیدم بد صدایی نشنیدم و بد صدای بابام اومد که میگفت الهام برگرد و بد صدای جیغ مامانو شنیدم و دوباره اخ و اوخش خونه رو گرفت مامان ناله میکرد و میگفت اخ کونمو پاره کردی و بد هم صدای بابامو شنیدم که گفت الهام سوراخت هر روز تنگتر میشه و صدای خندشونو شنیدم و یهو ساکت شدند منم سریع برگشتم اتاقم و دراز کشیدم و یه جلق حسابی زدم و خوابیدم.بدها دیگه با مامانم کاری نکردم و مامان هم زیاد بهم رو نمی داد ولی کماکان پیش من لخت میگشت و کار منم شده بود جلق زدن بیاد مامان. تا اینکه تابستون شد و من امتحانامو دادم و دیپلم گرفتم .و تابستون قرار شد که مامان و بابا برن انگلیس که کارهای منو ردیف کنن که واسه تحصیل برم اونجا . و من موندم تهران و قرار شد مامان بزرگم بیاد پیش من خلاصه یک ماه گذشت و مامان بابا برگشتن و گفتن که کارهای منو انجام دادن و واسم تو یه اپارتمان یه سوییت گرفتن که یه پیره زنه بغلش اپارتمان داره و قراره به من هم برسه و من باید از اخر مرداد ماه همراه پدرم برم لندن. یه روز نزدیک رفتنم که پدرم خونه نبود مامان منو صدا کرد گفت کیان جان میخوام یه چیزهایی بهت بگم و بد شروع به نصیحت من کرد که مواظب باشم دنبال مواد مخدر نرم و کم شیطونی کنم و اخر سر هم گفت کیان جان اونجا بری شاید با خیلی از دخترها دوست بشی ولی مواظب باش که حتما از کاندوم استفاده کنی و از این کس شعر ها که همه مامان بابا ها میگن خلاصه من رفتم و پدرم کارهامو ردیف کرد و برگشت ایران زندگی من تو لندن شروع شد و میرفتم دانشگاه و خونه و کم کم با چند نفر دوست شدم و کلا بهم خوش میگذشت و در این حین هم هفته ای یکی دو بار با مامان و بعضی وقتها هم با پدرم چت یا تلفنی صحبت میکردم سال اول گذشت و عید مامان و پدرم اومدن لندن و 20 روز موندن که من بعلت دانشگاه کمتر فرصت دیدنشونو داشتم خلاصه 3 سال گذشت و هر سال و گاهی سالی دو بار مامان و پدرم میومدن و بهم سر میزدن و من هم تو این مدت همه چیزو به مامان میگفتم و مامان از دوست دخترهام سوال میکرد تو این سه سال 5-6 تا دوست دختر عوض کرده بودم و تو سکس خیلی حرفه ای شدم کیرم هم دیگه بزرگ شده بود و یه 18 سانتی میشد وارد سال چهارم که شدم اپارتمانمو عوض کردم و یه اپارتمان بزرگتر اجاره کردم که بقل اپارتمانه من یه زن مجرد 43 ساله اهل اکووادور بنام امیلیا زندگی میکرد کم کم با امیلیا دوست شدم و طوری شد که هفته ای چند بار با هم سکس داشتیم و من بجرعت میتونم بگم بهترین کسی که تو زندگیم دیدم و از سکسش لذت بردم همین امیلیا بود . از یه طرف خیلی جذاب بود و از طرفی هیکلش منو یاد مامان می انداخت بطوری که هر وقت باهاش سکس میکردم یاد مامان میافتادم ولی همیشه خجالت میکشیدم به مامان بگم که با یه زن دوست شدم تا اینکه یه روز که با مامان چت میکردم ازم پرسید دوست دختر داری یا نه که منم گفتم اره و مامان پرسید که من هم گفتم با یه زنه 43 ساله دوست هستم من فکر میکردم مامانم عصبانی بشه یا منو سرزنش کنه ولی تو جوابم نوشت حتما خیلی باید خوب باشه که تو باهاش دوستی میکنی و منم کلی ازش تعریف کردم که مامان گفت عکسشو واسم سند کن و من هم یکی از عکسهای امیلیا رو واسش فرستادم مامان یه نگاهی کرد گفت اره خیلی خوشگل و خوش هیکله لابد خیلی بهت میرسه و بد هم گفت از زیر لباس مشخصه خیلی سینه های توپی داره و بد نوشت عکس لخت ازش نداری گفتم نه ولی میتونم ازش بگیرم برات ایمیل کنم که مامان گفت اره چند تا عکس ازش بگیر برام بفرست . و بد هم نوشت قربونه پسر خوشگلم برم که دلم واست تنگ شده خوشم میاد مثل بچگیت هنوز شیطونی و چشمت دنباله زنهاست و ادامه داد این امیلیا خانم هم حتما یه چیزی ازت دیده که ولت نمیکنه منم که پر رو شده بودم گفتم اره تو گلوش گیر کرده که مامان گفت فکرشو میکنم الان دودولت چی شده حتما گیر میکنه و ادامه داد اون چیزی که بچه بودی نشون میداد بزرگتر بشی چی میشه و سریع از من خداحافظی کرد و رفت من تو چند روز اینده دوباره فکرو ذهنم شده بود مامان و با بهانه های مختلف چند تا عکس لخت ازامیلیا گرفتم و دو تا هم عکس لخت از خودم و امیلیا گرفتم که تو یکی از عکسها بقل امیلیا طوری نشستم که کیرم کاملا معلوم بود .با دلهره زیاد عکسهارو واسه مامان ایمیل کردم و منتظر جوابش بودم که بد 3 روز مامان واسم یه ایمیل زد و نوشته بود کیان جان عکسهارو دیدم و باید بگم امیلیا خیلی زن سکسی و خوش هیکلی هست مخصوصا سینه هاش و کونش خیلی قشنگن و در ضمن باید بگم که اون عکس لختی هم که از خودت فرستادی خیلی باهال بود ناقلا چیکار کردی دور از چشم من اونقدر بزرگ شده .ایمیلو که خوندم دوباره یاد دوران بچه گیم افتادم که با مامان شیطونی میکردم و از اینکه مامان هنوز رابطشو با من تو اینجور مسایل حفظ کرده بود خوشحال شدم تو جوابش نوشتم مامان خوشحالم که واسه دوستی من با امیلیا منو سرزنش نکردی و خوشحالم وقتی عکسهارو دیدی ناراحت نشدی در ضمن من خیلی دوستت دارم و دلم برات تنگ شده اخر ایمیل هم نوشتم مامان تو هم اگه میتونی برام عکس بفرست. اونشب بفکر مامان دو بار امیلیارو کردم و روز بد که از دانشگاه اومدم دیدم مامان برام ایمیل زده و نوشته بود شیطون چه عکسی از مامانت میخوای معمولی یا مثل عکسهای شما ؟منم سریع جوابشو دادم و نوشتم مثل عکسهای ما بد اون هر روز کار من شده بود ایمیل چک کردن ولی تا یک هفته خبری نشد تا اینکه یه شب مامان زنگ زد اول احوالپرسی کرد و اخر سر هم گفت ایمیلتم چک کن گفتم مامان چی فرستادی گفت خودت میبینی. من سریع کامپیوتر رو روشن کردم و ایمیلمو باز کردم که دیدم مامان 4 تا عکس از خودش فرستاده بود بقدری ذوق زده شده بودم که سریع عکسهارو عوض میکردم و با اشتیاق نگاه میکردم عکس اول مامان یه لباس خواب مشکی توری پوشیده بود با یه شورت قرمز و رو پله های خونمون نشسته بود و سینه هاش از زیر لباس خواب معلوم عکس دوم با همون لباس خواب و بدون شرت که یه وری ایستاده بود و کونش معلوم.عکس سوم با یه شورت و سوتین صورتی توری که رو تخت خوابیده بود و پاهاشو از هم باز کرده بود و عکس چهارم هم رو تخت نشسته وبند سوتینش رو پایین کشیده طوری که نصف سینه هاش افتاده بودن بیرون من حدود 1 ساعت عکسهارو نگاه کردم و دو بار جلق زدم و تصمیم گرفتم واسه مامان ایمیل بزنم و براش تو میسینجر پیغام بذارم و نوشتم : مامان مرسی از عکسات خیلی خوشگل شدی و سکسی خوش بحال بابا و بد نوشتم دلم برات تنگ شد عکسهارو دیدم و سند کردم که یهو چراغ مامان روشن شد و جوابمو داد و نوشت خوشت اومد از عکسها گفتم ا مامان انلاینی گفت اره بابات رفت بیمارستان شیفته منم حوصلم سر رفته بود گفتم عکسات حرف نداشت بد گفت حالا من بهترم یا امیلیا جونت که منم نوشتم خوب تو بد نوشت قربون اون پسرم برم و بد پرسید که از کدوم عکس بیشتر خوشم اومده منم گفتم همه ولی ای کاش کاملا لخت بودی گفت شیطون تو که منو بارها لخت دیدی گفتم اره ولی اون ماله 4-5 سال پیش بود و بد گفت مواظب باش عکسارو کسی نبینه گفتم نه خیالت راحت و بد مامان گفت شیطون دیگه عکس از خودت نداری و یه شکلک در اورد گفتم مامان مثل اینکه تو هم خوشت اومدها مامان نوشتمگه بدت میاد مامانت ببینه که منم گفتم مامان عکس ندارم ولی بخوای میتونی با وب کم ببینی که مامان گفت خیلی بی حیا هستی خوب نشون بده ببینمش منم سریع پا شدم یه شورت سفید نیمه توری داشتم پوشیدم وب کمو روشن کردم و با شورت نشستم جلو دوربین مامان یه کم قربون صدقم رفت و گفت قربون اون هیکل پسرم برم و بد گفت پاشو ببینم منم ایستادم مامان نوشت وای من قربونت برم چه شورت قشنگی پوشیدی و منم دستمو گذاشتم رو کیرم که تقریبا نیمه شق بود مامان یه چند ثانیه ای چیزی ننوشت و بد نوشت حالا نمیخوای درش بیاری و منم شورتمو دادم پایین و کیرمو انداختم بیرون مامان چیزی نمی نوشت که من نوشتم مامان چطوره مامان نوشت کیان خوابه گفتم تقریبا بد گفت اگه سیخ بشه چی میشه که من یه مقدار کیرمو مالیدم و کم کم کیرم شق شد مامان هیچی نمینوشت ومن کیرمو جلو وب کم می مالیدم و از اینکه مامان الان داره کیرمو میبینه بخودم میلرزیدم بد مامان نوشت این امیلیا اینو خورده که ول کنت نیست این چطور تو کسش جا میشه (این برای اولین بار بود که از مامان کلمه کس میشنیدم و بیشتر تحریک شدم) منم در جوابش نوشتم پس نمیگی چطور تو کونش جا میشه و یه علامت خنده فرستادم مامان گفت پسر بد از کونم میکنیش منم گفتم اره مامان که مامان نوشت تصور این که یه همچین چیزی بره تو کونم گریم میگیره باورم نمیشد که مامان این حرفارو میزنه و متوجه شدم که خیلی تحریک شده و نوشتم مامان دوست داشتی پیشت بودم مامان نوشت که چیکار کنی گفتم هیچی مثل اون موقع ها برام بمالی مامان جوابی نداد و منم دوباره کیرمو تو دستم گرفتم و میمالیدم مامان نوشت تو الان واسه من داره میمالیش منم نوشتم پس واسه کی که مامان نوشت پر رو فکر نمیکنی من الان دلم بخواد باباتم نیست چیکار کنم که من نوشتم خوب توهم بمال که مامان نوشت خیلی بی حیا شدی دستم بهت برسه میدونم چیکارت کنم و سریع نوشت که باید برم بخوابم خوابم میاد و خداحافظی کرد و رفت .من که شهوتی شده بودم زنگ زدم به امیلیا و رفتم پیشش و بیاد اینکه مامانو میکنم از کون کردمش . چند روز بد مامان زنگ زد و گفت شاید یک ماه دیگه برای 2 ماه بیاد انگلیس بمونه و بد پدرم بیاد که با هم برگردند.من که این خبرو شنیدم از خوشحالی دو روز نمیتونستم بخوابم. خلاصه روز موعود رسید و من رفتم فرودگاه و مامانو اوردم خونه کلی خوش و بش و از این حرفها که امیلیا اومد که به مامان خوش امد بگه یه 1 ساعتی نشستو بد چون باید میرفت سر کار رفت منو مامان هم رفتیم بیرون شام خوردیم شب برگشتیم خونه مامان گفت میره دوش بگیره و رفت منم نشستم تلوزیون نگاه کردم تا مامانم اومد بیرون وگفت حالا من کجا باید بخوابم گفتم فقط من تو اتاقم تخت دارم میخوای من میام رو زمین میخوابم تو راحت باش که مامان یه سری به اتاقم زد وگفت این تخت که بزرگه با هم میخوابیم تازه دلم برات تنگ شده باید امشب بقلم بخوابی و رفت تو اتاق لباس عوض کرد و گفت میخواد بخوابه منم سریع رفتم تو اتاق که دیدم مامان دراز کشیده و ملافه رو کشیده روش منم رفتم ملافه رو کنار کشیدم و دراز کشیدم که مامان منو بقل کرد و کلی قربون صدقم رفت و گفت چه بزرگ و خوش هیکل

کس دادن خاله جونم به شوهرش من …… هستم، 20 سالمه و توی تبریز زندگی می کنم امروز می خوام داستان یکی از کس دادن های خاله جونم به شوهرش رو براتون تعریف کنم، اتفاق مسرت بخشی که من سعادت اینو داشتم تا شاهد اون باشم. خاله ی من هم تو تبریز زندگی میکنه بارز ترین خصوصیات ظاهری که می تونم از خاله ام بهتون بگم اینه که یه زن حدوداً 36 ساله قد بلند و خیلی خوش استیله، قدش ار 180 سانت بیشتره و کمر باریک ولی باسن بزرگ و گوشتالویی داره، هروقت خونشون میرم پاهای تپل و سفیدش رو که میبینم حسابی داغ میکنم و کیرم مثل یه فنر فوراً میاد بالا بخصوص وقتی که دامن کوتاه میپوشه و جلوم اینورو اون ور میره منو هیپنوتیزم می کنه همیشه هم خط شرتش از روی دامن کاملاً مشخصه، ولی من هیچ وقت جرات نکردم که اون کون تپلشو لمس کنم خلاصه چند سالی بود که با این وضع می سوختم ومی ساختم…خاله ام یه شوهر مایه دار داره که ازاون خرپول های زبر و زرنگه البته خیلی هم آدم باحالیه و اهل خرج کردنه چند بار از خارج برام هدیه های گرون قیمت آورده، کارش تجارته یعنی از ترکیه و ایتالیا لوازم یدکی ماشین آلات سنگین وارد میکنه. به خاطر همین اکثر وقتها یا خارج از کشوره یا اینکه تو تهران توی دفتر فروشش مشغوله. دوتا بچه دارن، بچه بزرگشون دختره و توی دندانپزشکی می خونه همون جا هم از قرار عاشق یه پسر ترک شده و هی خبرهای ضد و نقیضی به گوش می رسه که نامزد کردن. بچه کوچیکشون هم اسمش یاشاره که دبیرستان می خونه، یاشار از اون پسرهای سوسول و بچه ننه ای که از اول ابتدایی تا حالا همش تو مدارس غیر انتفاعی درس خونده، ولی زبانش خیلی خوبه چون از بچگی میرفت کلاس زبان، مدرک تافل هم داره ولی در کل از نظر زرنگی اصلاً به باباش نرفته. ماجرا همین شهریور امسال اتفاق افتاد، وقتی که خاله ام به من زنگ زد و ازم خواست برم خونشون و با یاشار یه کم ریاضی کار کنم، چند روز دیگه امتحان داشت، خیلی هم اصرار داشت که قبل از ظهر بیام که ناهار رو باهم بخوریم منهم صبح روز بعدش رفتم خونشون آخه من ریاضیم خیلی خوبه و الان هم دانشجوی رشته برق الکترونیک هستم. البته من زیاد به خونه اونا رفت آمد میکنم، هم به خاطر دیدن خاله سکسی خودم و هم به خاطر ADSL یاشار که حسابی میتونستم فیلم و موزیک دانلود کنم… بابای یاشار تهران بود و قرار بود که امشب برگرده. اون روز تا غروب داشتم بهش ریاضی یاد میدادم، ولی مطمئن بودم چیزی تو کله پوکش نرفته فکر میکنم آی کیوش در حد جلبک بود شاید هم کمی بیشتر!!! شام که خوردیم خاله جونم رفت سراغ ماهواره تا سریال مورد علاقه خودش رو که از شبکه Lider آذربایجان هرشب میبینه تماشا کنه ماهم نشستم و سه نفری نگاه کردیم. بعد از سریال خاله ظرفهارو شست و رفت خوابید ماهم فوراً زدیم یه کانال سکسی و تا نصف شب فیلم سوپر نگاه کردیم. فیلم یه مرده بود که دخترا رو می دزدید و میکردشون. در طول فیلم همش به این فکر می کردم که کاش میشد منهم خاله ام رو بدزدم و دل سیر جرش بدم… بعد از فیلم منو یاشار رفتیم طبقه بالا تا بخوابیم، خونشون یه خونه دوبلکس بزرگه که اتاق یاشار طبقه بالاش بود. نصف شب نزدیکی های ساعت 3 از خواب بیدار شدم، وحشتناک تشنه ام بود، بنابراین آروم رفتم پایین تا از آشپزخونه آب بخورم، تو پله ها بودم که یه دفعه صدای خالم رو شنیدم که آروم داشت ناله میکرد، اولش فکر کردم داره گریه میکنه!!! ولی وقتی رفتم پشت در شنیدم که می گفت:«آخ… آخ … بکن محکم تر بکن… پارم کن …» همه چیز دستم اومد. بلافاصله رفتم بالا ببینم شوهرش اومده یا نه؟ دیدم بههههله ماشینش تو حیات بود از تهرون برگشته و بی معطلی پریده روی خاله جونم، انگار که یه لامپ گنده بالای سرم روشن شده بود با خودم گفتم فری جون صحنه رو از دست نده که وقت فیلم دیدنه اونهم یه فیلم مستند بکن بکن. یه نگاه انداختم به یاشار دیدم مثل اسب خوابه طفلک نمی دونست پاپا جونش داره مامان جونشو جر میده…. بی سر و صدا مثل کاماندوهای جنگ ویتنام رفتم پائین دنبال یه روزنه میگشتم تا ماجرا رو دید بزنم. خیلی هیجان داشتم، صدای خاله هنوز میومد و معلوم بود که حسابی تو حاله «بکن بکن» گفتن های خالم منو دیوونه میکرد به هیچ وجه نمی تونستم بی خیال بشم… در بسته بود ولی بالای درشون یه قسمت شیشه ای بود که میشد ازش سرک کشید مبل توی هال رو یه کم جابجا کردم و رفتم روش، آخه چراغ اتاق اونا روشن بود و هال تاریک . بنابراین از طرف اونا هال دیده نمی شد ولی از طرف من خیلی واضح میشد اونا رو دید…. وای… خدای من… خالم به حالت سجده روی تخت قمبل کرده بود و سرشو گذاشته بود بین دوتا بالش، شوهرش هم داشت تلمبه میزالبته الان پشتشون رو به من بود و تنها چیزی که میتونستم ببینم کون پشمالوی شوهر خالم بود( شانس که نداشتم) شش دانگ حواسم به صحنه بود . شوهر خالم همچین داشت تلمبه می زد که صدای خوردن شکمش یه کون سفید و پرگوشت خالم تو حال می پیچید آه و اوه خالهم هم که رفته بود هوا… چند دقیقه بعد شوهر خالم، خالمو گرفت و مثل علیرضا حیدری با یه بارانداز جانانه به پشت خوابوند روی تخت ؛ از کشو یه اسپری برداشت و زد به کیرش، حالا دیگه خالم به پشت خوابیده بود و پاهاشو باز کرده بود داشت با دستش ماساژ میداد میتونستم حتی چوچولش رو هم ببینم، نامرد کسش خیلی ناز بود یه کس بزرگ گوشتی ، روی کسس اینقدر گوشتالو بود که قلمبه اومده بود بالا… یکم مو داشت، انگار کسشو برنزی کرده بود خلاصه بگم از اون چیزهای ایرونی پسند که من همیشه آرزوشو دارم. کیرم شده بود مثل یه باطوم و داشت تیک میزد، شورتم یکم خیش شده بود ولی در برابر کیر شوهر خالم تقریباً حرفی برای گفتن نداشت، بی شرف چه کیری داشت!!! کلفت و با صلابت، انگار این کیر رو سفارشی یرای هیکل خالم ساخته بودن. خوب معلومه کوسی که چنین کیری ازش پذیرایی میکنه دیگه کیر امثال منو میخواد چیکار. شوهر خالم رفت روی تخت و یه بالش گذاشت زیر باسن زنش و کیر کلفتشو گرفتو گذاشت دم کوس خال جون، خاله جون هم دستاشو دور کمر شوهرش حلقه زده بود و منتظر بود دوای دردش بره توش. شوهر خالم مثل اسب کرد تو کسش، طوری که خایه هاش چسبیده بود به کون خالم و هی داشت عقب و جلو میکرد. خالم داشت به معنای واقعی قاعیده میشد . سرعت تلمبه ها که بیشتر میشد صدای خاله ام هم بلند تر میشد در این حالت خاله هردو دستش رو گذاشته بود رو کمر شوهرش و هی میگفت: پاره شدم …پاره شدم… جرم بده عزیزم … این کیر مال خودمه …. مال خودمه. بعد از چند لحظه خالم محکم به شوهرش چسبید و یه آه بزرک کشید و هی کونشو می لرزوند و دیگه زیاد تقلا نکرد، فکر کنم اون لحظه ارضا شد. ولی شوهرش همچنان داشت با شدت تمام ادامه میداد تا اینکه با یه تقه ی محکم کیرشو تو کس خاله ام نگه داشت و همه آبشو ریخت تو کسش. منهم که فکر کردم کارشون تموم شده فوراً از روی مبل پریدم پائین و رفتم بالا گرفتم خوابیدم، باور کنید تا صبح همش کابوس هاس سکسی میدیدم و اصلاً خوب نخوابیدم. ساعت 9 صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یاشارداره با دوست دخترش صحبت میکنه و خالم صبحونه می خوره،تا منو دید با لبخند بهم سلام کرد و گفت سریع بیام باهاش صبحونه بخورم منهم بهش سلام کردم و رفتم دستشویی. الان هروقت که خالو مببینم یاد اون شب می افتم و بیشتر از قبل حشری تر میشم.

ناصر و خالشمن چند سال بود که تو کف خالم بودم اون خیلی تمیز بود فکر کنید سینه های بزرگ با رون های شهوت آور چهره آرایش کرده و خیلی صاف بدن بدون مو که همیشه میتراشید. یه روز بعد از ظهر تو خونه نشسته بودم و خیلی روز بدی بود حوصله هیچ کاری را نداشتم تلفن به صدا در آمد و اون خالم بود و گفت ناصر جان خوبی من امشب تنها هستم بیا خونه ما من هم گفتم باشه (شوهرش رفته بود ماموریت) من رفتم خونشون اونا یه خونه نقلی دارن و بچه هم ندارند. وقتی من به خونشون رسیدم زنگ زدن خالم اومد در را باز کرد سلام کردم و رفتم یه گوشه نشستم بعد کنترل تلویزیون رو دستم گرفتم و کانال ها ماهواره را نگاه می کرم خالم کنارم رو زمین دراز کشیده بود به طوری که پاهاش طرف من بود اونم با شلوارک خوابیده بود پاهاش را دادا بالا من شرت سفید مامانیش رو دیدم و کیرم داشت شق می شد که یهو متوجه شدم خالم کنارم نشسته و داره پاهای من رو میماله و کیرم کم کم شق شد بعد اون دستام رو از روی شلوارکش گذاشت و بعد دستم رو بردم طرف کوسش مالیدم و شروع کردیم به لب گرفتن داشتیم دیوانه واذ حشری می شدیم لب های همدیگه رو قشنگ می خوردیم من اون زو بوسه باران کردم بعد کم کم می خواستم برم پایین تر که ناگهان زنگ در اومد ساعت 9.30 شب بود همسایشون بود یخ می خواست رید تو اعصاب ما بعد خالم گفت واستا برای شب منم گفتم باشه خالم خیلی حشری بود ولی می ترسید که یه نفر زنگ در را بزند تا خودمان را جمع و جور می کردیم خیلی طول می کشید. من داشتم می رفتم که بخوابم و بنا به عادت همیشگیم با شرت می خوابم بعد رفتم شلوارم رو در آوردم و رو تخت خالم اینها خوابیدم من یک طرف خاله ام یک طرف (تخت دو نفره) خالم به من نزدیک شد و و شروع کرد به مالیدن من و من هم شروع کردم به لب گرفتم لبهای همدیگه رو داشتیم می خوردیم که هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم من همین طوری می رفتم پایین گردنش رسیدم می خوردم دیوانه شده بودم کیرم از شدت شق شدن داشت منفجر می شد تابش و شلوارکش رو در آوردم همیشه آرزو داشتم که چنین صحنه ای رو ببینم شرت و سوتین مشکی سوتینش را از پشت باز کردم چه سینه هایی بود دیگه داشتم دیونهمی شدم سینه ها شرو می خوردم کم کم صدای آه آه اه ه ه ه خالم بلند شده بود اون داشت به اوج شهوت می رسید سینه هاش عجیب بزرگ شده بود داشتم می خوردم و بعضی وقتها هم یه گاز کوچولو می گرفتم صداش به آسمون رسده بود همین طوری لیس می زدم و به طرف پایین می رفتم خوب می مالیدم به کوسش رسیدم شرتش رو در آوردم داشتم دیونه می شدم یه کوس سفید که تازه تراشیده بود چه چیزی بود زبونم رو گذاشتم روی لب های کوسش ذاغ داغ بود زبونم را کردم تو کسش صداش به آشمان بلند شد مثل اینکه این طوری حال نکرده بود زبونم را تا ته کردم داخل کوسش صدای اه آه هردومون تو اتاق پیچیده بود زبونم داخل کوس سفید و داغش داشت می سوخت بعد کم کم لباسام رو در آوردم و اون یه اسپری از کشو در آورد و به من داد و گفت بزن به کیرت منم زدم بعد کیرم رو گرفت و کرد تو دهنش خیلی خوب ساک می زد ولیمن می خواستم بیشتر حال کتیم من اون را خوابندم پاهاش را قشنگ باز کردم کیرم رو رو کسش یکم بازی دادم اون می گفت بکن توش دارم دیونه میشم منم سر کیرم رو یواش یواش کردم تو کسش چه آه آه یی می کرد کیرم رو کم کم کردن تو کسش ت اته کردم تو کسش چه آه و ناله ای می کرد می گفت بکن بکن توش من بازم کیر می خواهم من تا ته کردم داشتم حال می کردم چه سر و صدایی بود آه آه هر دو مون پچیده بود تو اتاق من تلمه می زدم ده دقیقه مشغول شدم به کار ولی می دونستم آبم دیر می یاد کیرم رو در آوردم و به پشت خواباندم اون منظور من رو متوجه شده بود و گفت حالا نه پس من انگشتم رو کردم تو کسش همین طوری یه ربع کوسش رو مالیدم تا تا داشت آرگاسم می شد آبش اومد تمام بدنش شل شد احساس عجیبی داشت دیونه وار من آبش رو با انگشتم برداشتم و خوردم بعد گفت که من سکس از پشت نداشتم پس یکم کرم برداشت آورد و بعد به کونش مالید و یکم هم به کیر من کونش رو خوب مشت مال دادم چه کونی داشت بعد سر کیرم را کردم تو کونش یه جیغ کوچولو زد و گفت یواش تر من کیرم رومی بردم تو کونش و اون جیغ می زد یواش یواش یواش تر در بیار منم می گفتم صبر کن الان دیگه درد نمیکنه بعد کیرم رو تا ته کردم تو کونش یکم کیرم رو تو کونش نگه داشتم بعد دیدم که کمتر سر و صدا میکنه کیرم رو چند سری در آوردم و کردم تو کونش چه قدر تنگ بود بعد کیرم رو کامل کردم تو کونش هی تلمبه می زدم صدای آه آه پیچیده بود کم کم داشت آبم مبامد که بهش گفتمچی کار کنم گفت بریز تو کونم مننم دستور را اجرا کردم و آبم رو ریختم تو کونش یکم هم از اون آبها رو برداشت و خورد بعد هردو مون دیوانه وار خسته رو هم دیگه افتاده بود یم ساعت 1 بود که با صدای زنگ تلفن بیدار شدیم شوهر خالم بود زنگ زده بود و کفت که تا یک هفته دیگه نمی یام من و خالم هم ت ایه هفته با هم سکس داشتیم

سکس با زن عمو مهستیاون روز خونه مادر بزرگم داشتیم آش میپختیم. همه فامیل بودن. آش تا عصر طول کشید و بعدش بردیم بین درو همسایه پخش کردیم. من یه زن عمو دارم که یه پسر 9 ساله داره و شوهرش یه شب در میون شب کاره اون شب هم عموم شب کار بود. شب ساعت 1 بودش که قرار شد همه بریم خونه هامون منم قرار شد که این زن عمو و پسرشو ببرم بذارم خونشون .خونشون از خونه ما خیلی دور بود تقریبا ما غرب تهران بودیم و اونا شرق تهران. خیلبونا خلوت بود و ساعت 1:30 رسیدیم خونشون منم خیلی خسته بودم و زن عموم اینو فهمیده بود . گفت: بیا بریم بالا عموتم خونه نیست ما تنهاییم میترسم و الانم شبه تو خسته ای صبح برگرد خونتون. منم یکم تعارف کردمو بعدش زنگ زدم خونه که آره اینجوریه و فردا میام. پسر عموم که خواب بودو بغل کردم و بردم خونشون رو تختش گذاشتم و خودم اومدم بیرون. زن عمو رفته بود تو اتاق و داشت لباس عوض میکرد منم حواسم نبود و در نزده رفتم تو گفتم زن عمو لباس راحتی دارین تا دیدم که لخته سریع از اتاق اومدم بیرون و منتظر شدم که بیاد بیرون.با یه دست لباسه راحتی اومد بیرون خودشم یه لباس راحتی پوشیده بود(یه دامن با یه بلیز که جلوش دکمه داشت) و موهاشم باز کرده بود. گفتم ببخشید که اینجوری شد حواسم نبود. گفت نه بابا ایرادی نداره مثلا پسره برادر شوهرمی!! من لباسارو گرفتم و رفتم عوض کردم. از اون موقع که اون صحنه رو دیده بودم دیگه خوابم نمیبرد. پاشده بودم نشسته بودم و تلویزیون میدیدم که دیدن زن عموم اومد بیرون از اتاق گفت چرا نخوابیدی؟ گفتم خوابم نمیبره آخه جام عوض شده. چرا خودتون نخوابیدین؟ گفت بدنم خیلی درد میکنه امروز زیاد کار کردم. گفتم میخوایین یذره ماساژتون بدم؟؟!! گفت بلدی؟ گفتم آره یذره. گفت باشه پس بیا تو اتاق. رفتم تو اتاق و اونم خودشو انداخت رو تخت و گفت شروع کن دیگه. منم رفتم کنارشو شروع کردم به ماساژ دادن یذره که گذشت حس کردم بدنش گرم شده. هی دستم میخورد به بنده کرستش و گفتم زن عمو این اذیت میکنه چی کارش کنم؟ گفت بازش کن. گفتم بلد نیستم. دکمه های پیراهنشو باز کردو بلیزشو داد بالا و گفت حالا اون دوتارو باز کن منم همین کارو کردم و کرستش باز شد و بندش رفت دو طرفه بدنش دوباره دکمه های پیرانشو بست و خوابید رو تخت منم که ضد حال خورده بودم شروع کردم به ماساژ دادن. یه دفعه گفتم روغن زیتون دارین؟ گفت آره واسه چی میخوای؟ گفتم خیلی موثره تو ماساژ دادن اگه بذارین براتون بزنم خیلی خوبه. گفت باشه برو از تو کابینت بیارش منم سریع پریدمو آوردم. شروع کردم با ماساژ دادن با روغن زیتون. بهش گفتم پیرهنت روغنی میشه ها درش بیاری بهتره. اونم با یه نگاه بد پیرهنشو در آورد و گفت بند ابنو ببند بازم. منم بند کرستشو براش بستم و شروع کردم به ماساژ دادن . یک عالمه روش روغن زیتون ریختم و شروع کردم به ماساژ دادن. بدنش کاملا لیز شده بود و بند کرستش از پشت چرب چرب. اومدم رو کمرش و ماساژ میدادم و کم کم دستمو میکردم زیره دامنش. خودشو جمع کرد منم اومدم سر جام که پشتشو ماساژ بدم. یدفعه بند کرستشو باز کردم و شروی کردم زیره بندشو ماساژ دادن دیگه انگار نه انگار که دارم چی کارا میکنم.از کنار شیکمش قشنگ پهلوهاشو ماساژ میدادم و اونم داشت حال میکرد. بهش گفت زن عمو پاهات درد نمیکنه گفت چرا ساقه پام خیلی درد میکنه. منم از خدا خواسته رفتم سراغ پاهاش و شروع کردم.همینجوری که ماساژ میدامد همش میومدم بالاتر و به رون پاش نزدیک مشدم. دامنشو هی میدادم بالاتر قشنگ تمام بدنشو ماساژ میدام. کرستو شرتش کامل دیگه میدیدم رنگشون نارنجی بود که منو بدجوری حشری میکرد .قشنگ معلوم بود که شرتش خیس شده و تحریک شده منم از این موقعیت استفاده کردم و رفتم بالا دوباره سراغه کمرش از پهلوهاش رفتم بالا و ایندفه دلو زدم به دریا و سینهاشو گرفتم یه آه کشید که نزدیک بود همونجا آبم بیاد. قشنگ سینه هاشو تو دستم گرفته بودمو باهاشون بازی میکردم اونم داشت حال میکرد.کرستشو کامل از تو بدنش در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش. چشاشو بسته بودو آه و ناله میکرد. تو یه چشم به هم زدن تمام لباسامو حتی شورتمو در آوردم و دوباره رفتم سراغ سینه هاش. عجب سینه هایی داشت قشنگ خوردم تا خودش گفت بسه. رفتم بالا و شروع کردم به لب گرفتن و خوردن زیره گلوش و لاله گوشش. کلی حال کرده بود.دامنشو از تو پاش در آوردم و کامل خوابیدم روش جوری که قشنگ کیره شق کردم روی کسش بود. بازم شروع کردم به خوردن سینه هاش اومدم پایین تر تا به شرتش رسدیم اونم از پاش در آوردم کاملا خیس شده بود لاپاش شروع کردم به خوردن کسش و با انگشت توش میکردم. همش آه و ناله میکردو میگفت دو انگشتی بکن. منم دو انگشتی کردن بعد 3 انگشتی و بعدش 4 تا انگشتمم تو کسش بود. دیگه داشت جیغ میزد و یدفعه با یه جیغ بلند آروم شد. رفتم بالا و بوسش کردم. حالا نوبت اون بود که برام ساک بزنه.کیزمو کرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن. حال میکردم وقتی کیرم به ته حلقش میخورد و عق میزد. انقدر خورد که حس کردم داره آبم میاد. هیچی بهش نگفتم و همشو تو دهنش خالی کردم اونم همشو خورد. کیرم کوچیک شده بود ولی هنوزم ول کن نبود منم از کس و کون نکرده بودمش. دوباره شروع کرد به ساک زدن تا کیرم بزرگ شد و آماده کردن. خودش نشست رو کیرم و حس میکردم کسش داره باز میشه. کامل رو کیرم نشست و بعد چند ثانیه شروع با بالا پایین رفتن کرد.منم کمکش میکردم. بعده یه مدت حس کردم خسته شده و جامونو عوض کردیم. شروع کردم با تمام قدرت تلمبه زدن که داشت اون زیر له میشد. میگفت آروم تر…. الان له میشم…همش ماله توئه عجله نکن…. منم خسته شدم و از تو کسش کشیدم بیرون. گفتم میخوام بکنم تو کونت گفت نه جر میخورم. اما گوشم به این حرفا بدهکار نبود. کیرمو گذاشتم دمه سوراخ کونش و با یه فشار دادم تو. دستمو گذاشتم جلو دهنش که نتونه داد بزنه. میخواست داد بزنه ولی نمیتونست بهد چند دقیقه حس کردن کونش قشنگ آمادس و شروع کردم به تلمبه زدن اونم اون زیر نفس نفس میزن و می گفت: کسو کونمو یکی کردی…. کیرتو تو کسمم حس میکنم…دارم جر میخورم….منم حشری تر میشدمو محکم تر میکردمش تا اینکه حس کردم آبم داره میاد. گفتم حیفه تو کسش خالی نکنم. از تو کونش کشیدم بیرون و کردم تو کسش دیگه هر چی بود واسه اونم لذت بود. محکمتر و محکم تر توش تلمبه میزدم و حس کردم واسه دومین بار داره آبم میاد گفتم دارم میام نای حرف زدن نداشت فقط گفت مواظب باش منم اطاعت کردمو با تمام قدرت کیرمو زدم تو کسش و با این حرکت تمام آبمو تو کسش خالی کردم فهمیده بود که چی کار کردم نزدیک بود گریش بگیره گفتم قرص همرام هست نترس اونم یکم آروم تر شدش تا صبح دوبار دیگه کردمش و هر بارم تو کسش خالی کردم. ولی نذاشت تو کونش کنم دیگه. صبح که شد پسرشو راه انداخت که بره مدرسه ما هم با هم رفتیم حموم و اون تو یه بار دیگه هم کردمش اونشب کلا 5 بار آبم اومد و از اون به بعد هر وقت موقعیت بشه از کس و کون میکنمش!!

سکس با دایی فرهادهفته پیش 3 شنبه بود که آرش رفته بود مسافرت و من هم چون خیلی حوصلم سر رفته بود، حوصله نداشتم برم خونه پیش خواهرم و پدر و مادرم. 5 روز توی خونه تنها مونده بودم و دیگه داشتم منفجر می شدم. از زمان ازدواجمون تا امروز تنها نمونده بودم. برای همین دلم می خواست که مجرد بودم و با دوست پسرهام حال می کردم ولی طفلی این کوسم 5-6 روز بود که کیر ندیده بود. البته با سر شیشه نوشابه یه کارهایی کرده بودم ولی نه با انگشت حال کرده بودم و نه با شیشه نوشابه.تصمیم گرفتم سر زده برم خونه داییم چون فکر کردم شانس بیارم که پسر داییم خونه باشه و تنها تا یه کم بتونم باحاش حال کنم. چون 1-2 بار قبل از ازدواجم با پسر داییم هومن حال کرده بودم زود حاضر شدم و رفتم پارکینگ ماشینو روشن کردم و بعد از 20 دقیقه رسیدم دم در خونه ی داییم. سر راه هم گل گرفته بودم. و زنگو زدم دیدم داییم برداشت و درو باز کرد……… تو دلم گفتم اه. خوب می رفتم خونه خودمون دیگه. داییم جلوی در منتظرم ایستاده بود و منو تنها دید و گفت چرا تنها اومدی ؟ گفتم آرش 4-5 روزه که مسافرته. دیگه حوصله نداشتم برم پیش مامان و بابا. اومدم پیش شما .دلم براتون تنگ شده بود………راستی مریم جون(زن داییم) و هومن کجان؟؟ داییم گفت رفتن خونه خواهرش.. من حوصله نداشتم. موندم خونه..گفتم. .عجب شانسی آوردم . نتیجه سر زده اومدن همینه دیگه…….. بعد داییم برام شربت اورد و خوردم. و یه کم حرف زدیم. وقتی حرف میزدیم. من حواسم به این بود که ای کاش هومن بود. .و چند بارم نگاهم افتاد به شلوار داییم.ولی زود نگاهمو عوض کردم.. بعد همینجوری با داییم حرف می زدیم که یه دفعه ازم پرسید پریسا تو قصد حامله شدن نداری؟؟؟ چه خبره. به فکر باشین دیگه. اگر بچه داشته باشی این مواقع که تنهای سرت با بچه ات گرم میشه…..من هم که داغ کرده بودم گفتم. دایی. الان زوده.منم که حوصله ونگ بچه را ندارم. سر فرصت حالا و خندیدم. بعد داییم گفت گرمت نیست؟ نیم ساعته اومدی چرا مانتو رو در نمیاری راحت بشینی؟منم واقعا” یادم رفته بود که در بیارم. و همونجوری نشته بودم.. ولی لباسم پیش داییم مناسب نبود.یه دکولته ی صورتی پوشیده بودم.آخه تا حالا پیش داییم این فرمی لباس نپوشیده بودم و روم نمی شد که مانتومو دربیارم.و گفتم. آخه دایی نمیشه. در بیارم. با خنده گفت مگه لختی؟ گفتم نه. ولی یه دلکولته پوشیدم…. بعد گفت راحت باش عزیزم.و من هم پاشدم و رفتم مانتومو در اوردم و توی آینه یه کم خودمو بر انداز کردم و دیدم نوک سینه هام از زیر لباسم برجسته شده.برای اینکه زیاد آبرو ریزی نشه شالم رو انداختم روی شونه هام و خودمو پوشوندم و اومدم روبه روی داییم نشستم.ولی احساس کردم که آبم داره میادو بازم با هم شروع کردیم به حرف زدن.من همش با خودم تصور می کردم که چه باحال میشه داییم منو لخت ببینه. ای کاش این شال را روی شونه هام ننداخته بودم و کلی از این فکر های سکسی با خودم می کردم. که یه دفعه دایی بلند شد و گفت من میرم 2 تا چایی بیارم که با هم بخوریم. و رفت آشپزخونه. . من هم راحت شدم و شالمو زدم کنار و سینه هامو دیدم که چه جوری از زیر این دلولته قلمبه شده و نوکش برجسته شده و شروع کرم یه کم به مالیدن نوکشون و دیگه واقعا” شورتم از آب کوسم خیس شده بود . اصلا” هم حواسم نبود که 5 دقیقه هست که دارم با پستونام ور میرم و داییم هم با سینی چایی بالا سرم ایستاده.. وقتی صداشو شنیدم که گفت . بیچاره هارو که آب لمبو کردی.. و من از خجالت دلم می خواست می مرمدم. و داییم نشست کنارم و و گفت اولین باری هست که آرش تنهات گداشته؟ گفتم بله. داییم گفت خیلی سخته برات که آرش کنارت نیست؟ گفتم بله. دایی خیلی خیلی برام سخته. . موقع گفتن این جمله صدام می لرزید. لحن صحبت داییم هم عوض شده بود و آروم آروم حرف میزد.بعد گفت.راحت باش عزیزم این شال رو از رو دوشت بردار و تا به خودم بیام دیدم که داییم شالو برداشت و شونه های لختمو دید.. دستشو انداخت دور گردنم. و گفت. خیلی داغی. گفتم دایی خیلی اذیت شدم. خدا کنه آرش زود بیاد. دیگه نمی تونم تحمل کنم و احساس کردم که حالم داره یه جوری میشه . جرات نداشتم سرمو به پایین خم کنم و فقط گرمای دست داییمو روی سینه ی سمت راستم احساس می کردم که اونو می مالوند.. بعد به من گفت الان چه احساسی داری عزیزم؟ گفتم نمی دونمی دایی حالم یه جوری داره میشه. و صورتمو به طرف صورتش برگردوند و لبشو گذاشت روی لبم و 2-3 دقیقه به هم لب دادیم.و بعد به من گفت بلندشو بیا توی اتاق و رفتیم و در رو هم بست و رفت روی تخت نشست و گفت جلوی من واستا و آرم آرم لخت شو . می خوام نگات کنم. و من هم بدون معطلی اول از همه لباس دکولتمو در آوردم و داییم وقتی پستونامو دید نتونست خودشو کنترل کنه و اومد طرفم خلاصه 10 دقیقه با پستونای من ور رفت. منم حالم بد جوری داشت دگرگون میشد و گفتم دایی صبر کنید برای بقیه اشم انرژی ذخیره کنید و شلوارمو در آوردم و داییم گفت هر کی ندونه فکر می کنه که خودتو خیس کردی. و گفتم این آبها زمانی اومد که با سینه هام ور می رفتم و و بعدش شما دستتونو به سینه ام زدید…….. و گفت بیا روی تخت خودم می خوام شورتتو در بیارم.و منم رفتم روی تخت و دراز کشیدم و گفتم دایی هر کاری می خواین بکنید بکنید. و داییم هم گفت کاری ندارم. نمی خوام لخت بشم. تورو می خواستم لخت کنم تا حالت بهتر بشه و کمتر خود ارضایی بکنی. و شورتمو کشید پایین و یکم کوسمو مالش داد و از شدت کیف و حال داد میزدم. و بعد از 20 دقیقه گفت که بسه و دیگه پاشو لباساتو بپوش … …. از داییم انتظار داشتم که کیرشو به من بماله یا نشونم بده ولی اون حتی پیرهنشو هم در نیاورد. و من هم پیش داییم موندم تا زن داییم (مریم جون) و هومن اومدن. و شب حدودای ساعت 9 برگشتم خونه و از اونروز تا حالا روم نشده به داییم زنگ بزنم. آخه من داییمو خیلی دوست دارم. آرش هم که برگشته و براش جریانو تعریف کردم و کلی خندیدیم. قراره 2 شنبه که تولد زن داییم هست بریم خونشون.در مورد بچه هم شاید توی پاییز با آرش تصمیم بگیریم …

منو خالم و پسر کس خلشتابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. اونجا من دوتا خاله و یه مادربزرگ دارم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختره کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیکتره. من وقتی میرم اونجا میرم خونه اون خالم که پسر داره و دخترخالم هم میره خونه اون خالم که با خواهرم و اون یکی دختر خاله هام بازی کنه. خالم یه زنه 35 سالس با یه کونه خیلی بزرگ و سینه های خیلی گنده. قدش ولی کوتاه. پسر خالم هفته ای دو روز به مدت 3 ساعت کلاس داشت و من اون موقع با خالم تنها بودم. اون کونش که جلوی من بازی میکرد منو بد جوری حشری میکرد. یه بار که پسر خالم رفته بود کلاس دیدم خالم داره میره حموم. بالای دره حموم هم یه شیشه هستش که توی حموم کاملا پیداس.خالم هم معمولا جلوی من زیاد خودشو جمع و جور نمیکرد و از صحبتای مامانم فهمیده بودم که بین خواهر زاده هاش منو از همه بیشتر دوست داره. موقعی هم که خواستم واسه اولین بار که از سفر اومدیم ببینمش منو قشنگ تو سینه هاش فشار داد که سریع شق کردم. با خودم عهد کرده بودم که تو این سفر حتما بکنمش واسه همین اسپری هم همرام برده بودم. خالم گفتش که اوم میره حموم منم پشته کامپیوتر بودم. تا اینو شنیدم منتظر شدم که بره حموم. رفتم سراغ لباس زیراش و یه جق مفصل روشون زدم و با یکیشون کیرمو تمیز کردم.حموم خالمینا تقریبا کوچیکه و اونا لباساشونو بیرون می پوشن و لباساشون بیرون از حموم میذارن که خیس نشه. منم رفتم و تمام لباسایی که خالم قراره بپوشرو بو کردمو مالیدم به کیرم و شرت و کرستشو جوری گذاشتم که بفهمه بهشون دست زدم. یدفعه یاد پنجره حموم افتادم و سریع پریدم یه صندلی آوردمو گذاشتم زیر پامو شروع کردم به دید زدن خالم. واااااااااای ی ی چه کونی داشت عجب سینه های گنده ای داشت. داشت خودشو میشست و اصلا متوجه من نبود منم شق کرده بودم اساسی. دیگه هیچی حالیم نشد و فقط داشتم نیگا میکردم. یدفعه آبو بستو داشت میومد حولشو ور داره منم سریع صندلیمو ور داشتم گذاشتم اونور.بعدش که از حموم اومد بیرون مطمئن بودم که فهمیده به شرتو کرستش دست زدم. گفتم من دارم میرم حموم خاله!! پاشدم رفتم حومو و اونجا کلی با لباس زیرای خیس خالم حال کردم. خودمو شستم و یدفعه گفتم خاله میشه بیای پشته منو بشوری آخه با این لیفا عادت ندارم. منم که شق کرده بودم و از شرت همه چی معلوم بود.خالم اومد تو گفت دوش بزن رو شیر که خیس نشم منم همین کارو کردم. تا اومد تو چشمش به کیره باد کرده من افتاد و بی خیال خودشو نشون داد.منم پشتمو کردم بهش و گفتم اگه میشه پشته منو بشور. اونم شروع کرد گفت تموم شد گفتم اگه میشه پشت رونمم بشورین اونم شست گفتم اگه میشه پشتمو زیره آب هم بشورین قبول کرد و پشتمو شست گفت فرمایش دیگه ندارین گفتم چرا بی زحمت یه لحظه. گفت چی کار داری؟ گفتم یه سواله. گفت بپرس. شرتمو کشیدم پایین و گفتم اندازش از واسه عمو(شوهر خالم) بزرگتره یا کوچیکتره.با خنده گفت واسه تو بزرگتره اون موقع ها که پوشک بهت میبستم معلوم بود چی میشی. گفتم یه خواهش دیگه دارم ازت. گفت بگو. گفتم شما که منو خیلی دوس دارین منم شمارو خیلی دوس دارم میشه برام جق بزنین. یه نگاه بهم کرد که یعنی خیلی پروریی گفتش نه. گفتم تورو خدا. گفت نمیشه. گفتم فقط همین یه دفعه ما که سالی یه بار بیشتر همدیگرو نمیبینیم. گفت باشه فقط همین یه دفعه. کلی خوشحال شدم و پریدم بوسش کردم. گفت نکن خیس میشم!!! شروع کرد برام جق زدن. باورتون نمیشه که چه حالی میداد.گفتم میشه یذره چربش کنی که بیشتر حال بده. با یه نگاه باحال گفت که آره میشه!! یذره از آب دهنش ریخت روش .وااااااااااای ی ی ی ی چه حالی میداد.دیدم داره آبم میاد گفتم داره میاد اگه میشه بذار تو دستت بیاد. گفت باشه. منم با تمام فشار آبمو خالی کردم تو دستش انقدر فشارش زیاد بود که یذرش ریخت رو بلیزش من داشتم حال میکردم که گفت ببین چی کار کردی!! منم گفتم ببخشید. دستشو شست و بلیزشو همونجا در آورد و شستش. خالم با یه کرست جلوم داشت لباس میشست. منم با تمام پروگری دستمو کردم تو کرستشو با سینه هاش بازی میکردم اونم مخالفتی نکرد و بعد از اینکه لباسشو شست از حموم رفت بیرون و گفت فکر نکنی هر دفعه همین برنام هستشا!!! از حموم که اومدم بیرون رفتم پیشه خالم یه بوسش کردم و گفتم ممنون. گفت: دیگه از این خبرا نیست! تازه بلیزمم کثیف کردی. ما میدونستم که خوشش اومده. منم از اون لحظه رفتم پی یک نقشه درستو حسابی که بکنمش. پنجشنبه ها عموم با دوستاش میرفت کوه و این پنجشنبه هم پسر خالم امتحان داشت بعدشم کلاس باید میرفت. منم گفتم به خودم که اگه امروز نکنم دیگه نمیتونم!!! ساعت 6 بود که با خالم تنها شدم سریع پاشدم به کیرم اسپری زدم و رفتم یه خیار هم از تو یخچال ورداشتم و گذاشتم تو جیبم. رفتم تو اتاق خالم و دیدم خالم خوابه. (معمولا چون هوا گرم بود با شرتو کرست میخوابید) دیدم بعله ایندفعه هم مثل همیشه با شرتو کرست خوابیده. منم پیرهنمو در آوردم شلوارمم همچنین خیارم ورداشتمو گذاشتم زیره بالش. رفتم کنار خالم خوابیدم و یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم. با اولین تماسه بدنم با بدنش بیدار شد ولی خودشو به خواب زده بود. منم دیدم که موقعیت جوره خودمو بهش نزدیک تر کردم دیگه نمیتونست تظاهر به خواب بودن کنه. یدفعه از جاش بلند شد و گفت تو چقدر پررویی. گفتم خاله الان که کسی نیستش میتونیم مال هم باشیم. گفت خفه شو بابا. گفتم تورو خدا. گفت خیلی پروریی. منم سریع بغلش کردمو شروع کردم ازش لب گرفتن یه کاری میکرد که مثلا دوست نداره من بهش دست بزنم. منم سریع کرستو شرتشو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش چه آهو اوهی راه انداخته بود انقدر خوردم که خودش گفت بسه برو پایین تر! منم رفتم سراغه اون کسش که انگار همین الان اصلاحش کرده بود. یدونه مو هم نداشت منم شروع کردم به خوردن کسش. از کسش همینجوری آب میومد منم با یک انگشت تو کسش کرده بودم و با دهن چوچولشو میخوردم. خیاری که آماده کرده بودمو ور داشتمو کردم تو کسش یه آه ه ه ه بلند کشید و بدنش لرزید فکر کنم به خاطر سردی خیاره بود. با دهنم میخوردم و با خیاره کسشو میگاییدم دیگه آه کشیدناش تبدیل شده بود به جیغ و با یه لرزش ارضا شد. گفتم چه طور بود خاله جون؟ گفت: عالی بود تا حالا همچین تجربه ای نداشتم انگار با دو نفر دارم حال میکنم. گفتم شما نمیخوری؟؟ گفت چرا بده میخورم برات. منم کیرمو دادم دستشو شروع کرد به ساک زدن. خیلی حال میداد. بعده 5 دقیقه گفتم بسه. رفتم نشستم لای پاش و کردم تو کسش یه دفعه ای. گفت: وحشی کسم جر خورد اندازه کیرتو ببین بعدا بکن تو کسم. منم اون تو یذره نیگر داشتم بعد شروع کردم به تلمبه زدن. گفتم میخوای خیارم بکنم تو کونت گفت تا حالا تجربه نکردم دوتایی. گفتم خیلی بهت حال میده!! گفتم به حال سجده به خواب تا بتونم راحت بکنمت. اونم اطاعت کرد. اول با آب کسش خیارو چرب کردمو کردم تو کونش. یه آخ گفت که کلی حال کردم. خیارو کامل کردم تو کونش که گفت بسه بکشش بیرون گفتم نه صبر کن حال میده. گفت نمیخوام درد داره. گفتم الان دردش خوب میشه. یذره وایستادم بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. میخواستم سرویسش کنم اساسی. گفتم خوبه. هیچی نگفت. حالا وقتش بود که کیرمو بکنم تو کسش یه دفعه محکم یا تمتم توان کردم تو کسش نفسش بند اومده بود و تکون نمیخورد. گفتم خوبه؟؟ حال میده؟؟ دارم کسو کونتو با هم میکنم!!!! یه دفعه اونم حشری شد.. آررره … خوبه محکم تر بکن…. جرم بده…. منم محکمو محکم تر میکردمش تا جایی که حس کردم بازم داره ارضا میشه. کردمو کردم تا ارضا شد. گفتم حالا جاها عوض. کیرمو از تو کسش چپوندم تو کونش و خیارو کردم تو کسش. یه آخ دیگه گفت و آروم شد. عینه خر داشتم تلمبه میزدم. دستم خسته شده بودو داشت آبم میومد خیارو محکم کردم تو کسش و ولش کردم خیار رفت تو کسش و دستمو گذاشتم جلوش که در نیاد. داشت دیگه التماس میکرد: بسمه… تورو خدا بسه… دارم جر میخورم… منم میگفتم : آره جر بخور….محکمتر میکردمش واقعا از حال رفته بود منم داشت آبم میومد کیرمو از تو کونش کشیدم بیرونو کرئم تو دهنش و همه آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم مجبور شد همشو بخوره. گفتم یذره زور بزن تا خیاره در بیاد. زور که زد خیاره از تو کسش پرید بیرون. کیرمو که داشت میخوابید کردم تو کسشو خودم خوابیدم روش گفتم چه طور بود؟؟ گفت عالی بود فقط جای اون خیاره یه کیره دیگه بود بیشتر حال میداد. منم گفتم اونم به موقش. کیرمو از تو کسش کشیدم بیرونو خودمونو جمع و جور کردیم تا کسی شک نکنه!!! شب که شد بدجوری کمر درد گرفته بودم و زود رفتم خوابیدم. پسر خالم که یه سال از من کوچیکتره ولی از نظر عقلی هیچی بارش نیست و احمقه یه ذره. منم گفتم از این موقعیت استفاده کنم و کاری کنم دو نفری مادرشو بگائییم.شب که اومد بخوابه گفتم یادته یه زمانی راجع به بچه دار شدنو اینجور چیزا با هم حرف میزدیم. گفتش آره یادمه. گفتم می خوای یه نفرو جور کنم که با هم بکنیمش. گفت مگه میتونی. گفتم آره به شرطه اینکه غیرتو اینجور چیزارو بذاری کنار. گفت حالا تو بگو کیه بعدا. گفتم تو کاریت نباشه فردا جورش میکنم. گفت باشه. گفتم حالا که قراره فردا با هم بکنیمش کیرتو ببینم چقدره!گفت اول تو نشون بده. منم شلوارمو کشیدم پایینو کیرمو که خوابیده بود بهش نشون دادم گفتم حالا تو بکش پایین ببینم.کشید پایین و کیرشو دیدم شق کرده بود تا آخرین حدش اما بازم از خوابیده من کوچیکتر بود. کیره خوابیده من خدودا 10-11 سانته. گفتم بیا جلو ببینم. اومد جلو کیرشو گرفتم تو دستم. گفتم میدونی جق چیه؟ گفت نه!!! گفتم بذار بهت نشون بدم. کیرشو گرفتمو عقب جلو کردم تا اینکه آبش اومد و با یه دستمال پاکش کردم! گفتم دیدی؟؟ گفت آره خیلی حال داد. تو همو حالات بودیم که بهش گفتم میدونی اون زنه کیه که میخوایم بکنیمش؟ گفت نه گفتم خاله رو میکنیم! با تعجب گفت کودوم خاله؟ گفتم مامانت. یدفعه عصبانی شد و گفت نخیرم اصلا نمیشه مامانم نمیذاره. گفتم بشین بابا الکی غیرتی نشو. این همه بابات مامانتو میکنه یه بارم ما میکنیمش! گفت مامان چی میذاره و گفتم اونش با من. تازه به هم هم محرمیم تو پسریش منم خواهرزادشم. گناهم نکردیم. یواش یواش مخشو زدم و اونم قبول کرد. خیلی بچه ساده ایه کلی تو دلم بهش خندیدم که جلوی خودش قراره مامانشو بکنیم. تازه اون شب دادم یه دور هم برام ساک زد و آبمو ریختم تو دهنش و اون تف کرد بیرون و منم با دستمال پاکش کردمو گفتم ولی حال میده ها. فردا که جمعه بود و عموم خونه بود نمیشد کاری کرد. شنبه که عموم صبحه زود رفت بیرون من طبق برنامه رفتم سراغه خالم.اونم تعجب کردو گفت ح خونس.(پسر خالم) گفتم مسئله ای نیست. شروع کردم به در آوردن سوتین و شرتش. اونارو که در آوردم گفتم میخوای بازم با دوتا کیر بکنمت؟گفت اگه بشه که خیلی خوبه!! فکر کرد بازم خیار با خودم آوردم.یدفعه صدا زدم: ح بیا تو. طبق قرار باید لخته لخت میومد تو اونم همین کارو کردش مامانش که این صحنه رو دید با تعجب به پسرش نیگا کرد و گفت: تو می خوای مامانتو بکنی؟؟؟ منم گفتم مگه چه اشکالی داره؟؟ گفتم حالا با دو تا کیر میکنیمت. به ح گفتم که بیاد جلو و کیرشو دادم دست مامانش که ساک بزنه. منم رفتم سراغه کسش و سینه هاش و شروع کردم به خوردنو خالم هنوز باورش نشده بود که پسرش میخواد بکنتش. یدفعه دیدم ح سر و صدا کرد و همونجا تو دهن مامانش خالی شد. خالمم که کاملا حشری شده بود میگفت جووووون آبه پسرمه!!! منم گفتم خاله حالا نوبته منه. ح رفت پایین و شروع کرد به خوردن کس مامانش بعده چند دقیقه گفتم خاله میخوایم بکنیمت. اونم گفت قربون شما پسرا… میخوام جرم بدین!!! من خوابیدم زیر و کیرمو کردم تو کسه خالم ح هم از پشت با کمک مامانش کیرشو کرده بود تو کونش.شروع کردیم به تلمبه زدن و خالم هم همش جیغ جیغ میکرد که وااااااااای ی ی دارم حال میکنم….. یه کیر تو کونمو یه کیر تو کسمه…… دارن جرم میدن….. گفتم ح بیا جاهامون عوض. خاله گفت نه تازه دارم حال میکنم من به حرفش گوش نکردمو سریع جاهامونو عوض کردیم میدونستم که الاناست که آبه ح بیاد واسه همین محکم محکم مامانشو میکرد و لحظه ای که خواست کیرشو در بیاره من محکردم تو کونش و افتادم رو خالم اونم نتونست کیرشو از تو کسه مامانش در بیاره و همه آبشو خالی کرد اون تو خالم هم بد جور حشری بود میگفت: جووووون چقدر داغه دارم میسوزم. منم که این صحنه رو دیدم محکم تر میکردمش و آخرش که داشت آبم میومد در آوردم کردم تو کسش و همشو اونجا خالی کردم خالم داشت از لذت از حال می رفت. کیرمو کشیدم بیرون و هممون افتادیم رو زمین. به خالم گفتم مهم نیست بچه دار شی؟؟ گفتش که لولشو بسته منم کلی ذوق کردم که از دفعه های بعد میریزم تو کسش . اون 2-3 هفته ای که تو خونه خالم بودم هر موقع می خواستم از کسو کون می کردمش و ح هم همینطور. بعده اینکه برگشتم تهران تلفنی با ح حرف میزدم که میگفت هفته ای 3-4 با مامانشو میکنه و ازم کلی تشکر کرد. حالا واسه عید دوباره اصرار میکنم که بریم شهرستان تا بازم خالمو بکنم!!!

منو مامان نگین و سكسمیخوام دومین سکسمو با مامانم براتون تعریف کنم که دو روز بعد از سکس اولم اتفاق افتاد . بعد از سکس تو حموم من و مامان مث تازه نامزد کرده هایی شده بودیم که همش از سکس و علایق سکسی حرف میزنن . اکثر سوالایی که مامان میپرسید در مورد علایق سکسی من بود . مثلا میپرسید کجای زنا رو دوست داری ؟ ، دوس داری چطوری منو بکنی ؟ و یا دوس داری آبتو کجا خالی کنی ؟ منم خود شیرینی کردمو گفتم مامان جون من همه جاتو دوس دارم . دوس دارم همه جاتو بکنم . و از سکس در حمام هم خوشم میاد . منم بیشتر از سکسهای مامانم با بابام میپرسیدم . چن بار هم پرسیدم که تا به حال با کس دیگه ای سکس داشتی که قسم خورد نه . منم با اینکه خودم با مامان سکس دارم از این کار خوشم نمیاد . اون روز دوباره حول و هوش ساعت 4 بود و من داشتم داستان سکس با نامادری رو از فایر میخوندم . مامانم اومد و روی تختم که کنار کامپیوتر تو اتاقمه دراز کشید و …- داری چیکار میکنی ؟ – دارم داستان میخونم . – چه داستانیه ؟- با نامادری . – میشه بلند بخونی . – بله . و شروع کردم داستانو بلند خوندن . وقتی داستان تموم شد دیدم مامانم حشری شده و داره با خودش ور میره . من خودمو بهش رسوندم و اول سراغ صورتش رفتم . یه کم موهاشو نوازش کردم ( من خیلی موهای سکسی رو دوس دارم و موهای مامانم هم سکسیه . یعنی موهای بلند و طلایی ) بعد تاپ و دامنشو از تنش در آوردم ( مامانم همیشه تو خونه با تاپ و شلوار میگرده ) و شروع کردم به لیسیدن شکمش . وای که بدن مامانم چقد سفید بود . ویژگی اصلی که مامانمو یه زن سکسی درس کرده همین سفید بودنشه که میدونم خیلی مردا هم از تن سفید خوششون میاد . پایین تر رفتمو چند تا سیلی به رونهای سفید و تپل مامانم زدمو رسیدم سر اصل مطلب . نمی خواستمم مامانو بیشتر از این تو حشریت نگه دارم . تو تن مامان یه شورت قرمز بود . وای .این همون شورتیه که همیشه بوش میکردم . به کیرم میمالیدم و باهاش آبم میومد . حالا همین شورتو تو بدن سفید و ناز مامان میدیدم . شورته قرمزشو ازرو تنش بو میکردم . خیلی حال کردم . انصافا خیلی شورت خوش رنگ و سکسی بود . خدا به شما هم نصیب کنه . شورتو از تنش در آوردم و شروع کردم به لیسیدن کسش . کس مامان یه کس سفید و تر و تمیزبود . گفتم که مامانم یه زن سکسیه و همیشه کسش تر و تمیزه و حتی یه مو هم روش پیدا نمیشه . من حدود 3 دقیقه اطراف کس مامانمو لیسیدم . بعد یه کم که با چوچولوش بازی کردمو زبونمو یه کم بردم توش تن مامانم لرزید و اون ارضا شد . بعد کشید کنار . بعد از یکی دو دقیقه که به خودش اومد گفتم پس من چی مامان . مامان به شوخی گفت . تو کمرت شله باهات حال نمیکنم . من یه کم ناراحت شدم . منو بغل کردو در حالی که به سینه هاش فشار میداد گفت : شوخی کردم عزیزم برو از کمد دیواری یه اسپره هست . اونو بیار . رفتم آوردم . مامان اسپری رو به همه جای کیرم زد و شروع کرد به ساک زدن . وااااای که همه چی یه طرفو ساک زدنای مامان یه طرف . من داشتم حال فجیع میکردم که کیرم بزرگتر از حد طبیعیش شد و آبم به این زودی نمیومد . کیر طبیعی من 14 سانته . مامانم همچنان داشت ساک میزد . خیلی احساس خوبیه وقتی کیرت تو دهن یه زن عقب جلو بشه . کارش که تموم شد من رفتم سراغ سینه های سفید و تپلی مامان . دو دستی یکی از پستونای مامانمو گرفتم و فشار دادم تو دهنم و داشتم نوکشو میمکیدم . حالا نوک سینه مامانم شق کرده بود و راحت تر میشد میکش زد . برنامه بعدی من کردن کس بود . چون اون روز تو حموم نتونسته بودم کس مامان رو بکنم تو این 2 روز همش تو این فکر بودم که تو اولین سکس ترتیب کس مامانو بدم . سفیدی و تمیزی کس مامان هم دلیل دیگری شد تا امروز کاری به کار کون مامان تداشته باشم . مامانو رو تخت خوابوندمو کیرمو گذاشتم دم کسش و خیلی آروم دادم تو و شروع کردم به تلمبه زدن . با حس و حال زیاد تلمبه میزدم و تو اوج حشریت بودم ولی اون اسپره باعث شده بود که به orgasm نرسم . برام خیلی بهتر بود چون زود انزالی باعث میشه که خیلی از مردای ایران از سکسشون زیاد حال نکنن . من به تلمبه زدنام ادامه میدادم و مامانم داشت با ناز و نوازش همش با اون صدای سکسیش میگفت : بکن شایان جان . مامانتو جر بده . با تلمبه زدنای من هم سینه های مامان میلرزیدن و صحنه و صدای زیبایی ایجاد میکردن . بالاخره حرفای مامان و لرزش اون سینه ه ای سفید و تپل باعث شدن که آبم بیاد . خودمو انداختم روی مامان و کیرمو کامل گذاشتم تو کسش . همه ی آبمو با فشار تو کس سفید و تمیز مامان خالی کردم و یه چند دقیقه هم اون تو نگه داشتم . آبم کم کم از کس مامان بیرون ریخت و صحنا بسیار زیبایی ایجاد شد . به حال که اومدیم اتاقو از بو و اثر منی تمیز کردیمو … در وزهای گذشته دو تا از سکسهامونو براتون نوشتم که سکس کامل بودن و از نوشتن دستمالی ها و ناز و نوازش هایی که زمانی که بابام خونس جلوگیری کردم . من دیگه با مامانم تقریبا شده بودیم یه زن و شوهر و هر وقت که دلمون میخواست سکس میکردیم . صبح جمعه 4 آبان 87 که من با دوستام قرار داشتیم بریم فوتبال . بابام هم با چند تا از دوستاش رفته بودن کوه نوردی . بعد از بازگشت از سالن دیدم مامان داره نهار درست میکنه . یه کم دستمالیش کردمو گفتم که من میرم یه دوش میگیرم . مامان پرید تو حرفمو گفت برو منم میام . گفتم باشه و رفتم حموم . یه کم که خودمو شستم و بوی عرقم رفت مامانم در رو زد و اومد تو . – مامان جون . دو تا سوال ازت دارم . – چیه عزیزم . بپرس – اول اینکه چرا تو اومدنی در زدی . مگه من چیزی هم ازت دارم که قایم کنم . – نه . فک کردم دیگه سکس با مامانو ترک کردی . – نه بابا . مگه میشه از این بدن سفید و سکسی گذشت . – فعلا برات نو به بازار نیومده . بزار بیاد بعد بهت میگم .- نه مامان جونم . من زنم بگیرم هفته ای یه بار میام مامان جونو میکنم . – ببینیم و تعریف کنیم . – دومین سوال هم اینه که الان برای دوش اومدی حموم یا برای سکس . – تو به کارا کار نداشته باش . – جون من . – برای سکس . – چرا به سکس با من علاقه داری ؟- چون بابات از من سیر شده ولی من به یه مرد احتیاج دارم . – گفتم که نگران نباش . من همیشه برای حال دادن به این تن ناز و سفید و گوشتی آماده ام . اینو گفتم مامانم گفت ایول به این پسری که مامانشو درک میکنه . منو به شوخی و آروم هلم داد و رفت زیر دوش . در مورد حموم بگم که حموم ما تقریبا 3 در 3 که یه طرفش دره . یه طرف یه طاقچه پر برای نشستن و یه طرف دوش . من نشسته بودم و داشتم بدن سفید و تپلی رو زیر آب میدیدم که باید تا چن دقیقه دیگه ترتیبشو میدادم . به مامان گفتم مامان میذاری بشورمت . موافقت کرد و من دستمو صابونی کردم و بدون لیف با دست لختم مثلا داشتم مامانو میشستم . با این دستای لیز اون رونای تپل رو مالیدن یه حس عالی داشت . بند کرست مشکیشو باز کردمو با دست صابونیم سینه هاشو میمالیدم . دیگه مامانم تو حس رفته بود و چیزی حالیش نبود . بردمش زیر دوشو آبش کشیدم . شروع کردم به لیسیدن سینه هاش و بعد از 2 3 دقیقه نشستم رو طاقچه و به مامان اشاره کردم که بیاد برام ساک بزنه . مامانم داشت برام ساک میزد و منم موهاشو نوازش میکردم . داشت آبم میومد . مامان با ساک زدن تلمبه میزد . وقتی فهمید آبم داره میاد همه کیرمو تو دهنش نگر داشت و همه آبمو خورد . جاهامون عوض شد و حالا من کس تمیزشو میلیسیدم . مامان که حشری شده بود فقط میتونست سرمو فشار بده لا پاش و ای وای کنه یه چند دقیقه که خوردم مامان حسابی حشری شده بود منم کارمو بلد بودم . رو همون طاقچه دو تا پاشو دادم رو شونه هام و کیرمو دادم تو کسش . مامان خیلی حشری شده بود همش ناله میکرد و کمکم خودش عقب جلو میکرد من کیرمو کلا در آوردم و دوباره کردم تو اون کس تر وتمیز که مامانم لرزید و ارضا شد . منم که برای بار دوم حشری شده بودم مامانو برگردوندم و کیرمو که به آب مامان لیز شده بود یواش یواش کردم تو . چن بار که تلمبه زدم مامانم داشت حرفای سکسی میزد . کل کیرمو گذاشتم تو کونش و مامانو راست کردم و از پشت با دوتا دست سینه هاشو میمالیدم که احساس کردم داره آبم میاد و همشو تو کونش خالی کردم . بعد با هزار جور شوخی همدیگرو شستیم که من کیرم دوباره راست شده بود . مامان گفت پسر تو سیر نمیشی . منم خندیدن . همدیگرو شستیم و اومدیم بیرون … میخوام چهارمین سکس با مامانمو براتون بگم که یکی از باحال ترین سکسهایی بود که تاحال کرده بودم . یکشنبه 6 آبان بود . ساعت 1 که من از مدرسه اومدم و دیدم مامانم جلوی میز آرایش قرار داره . – سلام ماما – سلام عزیزم . بیا زود نهارتو بخور من دیرم شده .- کجا ؟ میخوای بری بدی اینقد آرایش میکنی ؟ – خفه شو . همین دو تا شوهر برام بسه . – حالا کجا میری که این قد آرایش کردی ؟( مامان یه آرایش غلیظ کرده بود که هرکی میدیدش سه سوت کیرش راست میشد . واقعا زیبا تر شده بود . )- میرم جشن تولی یکی از دوستامه – مامان میخوام حالا که اینقدر خوشگل شدی یه حالی بکنیم . – من دیرم شده . وقتی اومدم میدم بهت . من نهارمو خوردمو و مامان رفت . من موندم تو خماری تا مامانم از اونجا بیاد . یه دو سه ساعتی خودمو با کامپیوتر مشغول کردم و دیدم که مامانم نمیاد زدم بیرون . یه ساعتی رشتو گشتمو وقتی اومدم خونه ………. .به نظرتون چی دیدم . دیدم بابام که به گفته مامانم خیلی کم میکردش اومده خونه و در اتاقشون بستست . بله بابای سرد من با دیدن اون قیافه زیبا و آرایش کرده مامانم هوس کرده بود به یاد دوران جوانی مامانمو بکنه . خیلی تابلو بودن . صداشون تا بیرون هم میومد . کارشون که تموم شد ساعت حدود 5/3 بود . من میدونستم که بابام باید بره شیفت عصر بانک . خودمو به خواب زدم تا بابام رفت . همین که بابام در رو پشتس بست بلند شدم و رفتم سراغ مامانم . – خسته نباشی . کستو کرد یا کونتو . – چیه غیرتی شدی . مث اینکه شوهرمه ها . – بله دیگه . – حالا از کجا فهمیدی داره منو میکنه . – خیلی شبیه خرم . نه ؟ – نه عزیزم . – مگه قرار نبود با آرایشت به من بدی .- دیگه بابات زودتر اومد دیگه چیکار میکردم . حالا هم آرایشم پاک نشده . میتونی کارتو بکنی . – نمیخوام . برو دستو صورتتو بشور و دوباره آرایش کن . مامانم قبول نکرد ولی با اصرار من رفت این کارا رو کرد و یه آرایش غلیظ زد و اومد . منم تو این مدت داشتم داستان سکسی میخوندم . – من آماده ام آقا شایان . – بفرمایید . به به چه آرایشی زدی مامان جون . تاپ و شلوارکشو در آوردمو با شرت و کرست خوابوندمش رو تختم و گفتم : – میگی بابا چه طوری کردت . – حال داریا . – خواهش میکنم . مامان شروع کرد به گفتن . منم در حال دستمالی مامان و سراپا گوش بودم . از زبان مامانم : – وقتی اومد خونه گفت به به . چه خبرته نگین جان . منم گفتم که رفته بودم تولد . گفتم نهار میخوری . گفت نه . جیگرتو میخورم . اومد و دستشو تو موهام چنگ زد . سرمو گرفت و ازم لب میگرفت . گفتم چه خبره . حشری شدی . تو که در ماه با زور یه بار به ما حال میدادی . گفت این آرایشی که تو زدی کیر پیرمرد 90 ساله رو هم سه سوت راست میکنه . منو لخت کردو و برد خوابوند رو تخت دونفرمون . نوک زبونشو چن بار به کسم زد و انگشت وسطسشو برد تو کسم . یه کم بازی داد تا حشری شدم و خودش لم داد رو تخت و به کیرش اشاره کرد .رفتم و براش حسابی ساک زدم . چن بار کیرشو کلا بردم تو دهنم و در آوردم . گفت بلند شو بسه . نشستم رو کیرش تا کیرش کلا فرو رفت تو کسم . گفت نگین جان خودت بهم حال بده . منم اطاعت کردمو براش تلمبه میزدم . حدود 5 دقیقه رو کیرش نشستم و پا شدم . دیدم داره خودش تلمبه میزنه . چن تا که تلمبه زد فهمیدم که حشری شده . بلند شدم و کیرشو کردم تو دهنم . براش ساک زدمو و آبش اومد . از زبان خودم : منم تو این مدت همش داشتم پستون و رونای مامانمو نوازش میکردم . نمیدونیو چه حالی میداد . اصلا شنیدن داستان سکسی از زبان یه زن و یه صدای زنانه واقعا حال داره . داستانش که تموم شد رفتمو اسپری آوردمو به کیرم زدم و شروع کردم به لب گرفتن از لبای مامانم که یه رژ قرمزه سکسی بهش زده بود . وقتی چشمای سایه زده مامانو میدیدم خمار میشدم . به همتون توصیه میکنم تو سکساتون به زنه بگین آرایش غلیظ کنه که خیلی با حال تره . خلاصه من همه جای اون صورت آرایش کرده رو لیسیدم . لوپش که سرخ و سفید شده بود رو چن بار بوسیدم و آروم گاز گرفتم لباشو بوسیدم تو همه این مدت هم دستمو تو موهای طلاییش چنگ زده بودم . بعد یه کم کرم آوردمو دادم بهش گفتم شلوارو شورتمو خودت در بیار و کرمو بمال به کیرم . آخ که مالیدم کرم با اون دستای ناز و تپلی و سفید چه حالی داشت . منم تو این مدت پستونشو نوازش میکردم . خوابوندمش رو لبه تختو کیرمو آروم گذاشتم دم سوراخ کونش . من همیشه از سکس خشن خوشم میومد و مخصوصا امروز که مامان بهم بد قولی کرده بود میخواستم گریش بیارو . کیرمو چن با بردم تو و آروم در آوردم . دو باره یه عالمه اسپره به کیرم زدم و دادم تو کونش و شرو کردم به تلمبه زدن . کم کم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم . آه و آی مامانم رفته بود هوا ولی من توجهی نمیکردم . ان قد سریع کیرم بزرگمو تو کونش میکردم که مامانم داش خودشو میزد . من هیچی حالیم نبود میخواستم اشک مامانمو ببینم . بازم تلمبه زدم تا بالاخره مامانم تحمل نکردو گریه کرد . حالا کیرمو در آوردمو انداختم تو دهنش . مامانم با صورت اشکی برام ساک زد . وهاشو گرفتمو دهنشو تو کیرم عقب جلو کردم . دیگه آبم داش میومد که موهاشو با سرشو محکم فشار دادم تا همه آبمو تو دهنش خالی کردم . بعد از یکی دو ساعت که مامانم رفته بود حموم ازم تشکر کرد و گفت هیچ وقت به خاطر داد و هوار و گریه زنا کارتو رها نکن چون بیشتر از نصف داد زنا به دلیل حالشونه نه دردشون . میخوام یکی دیگه از سکس هامو با مامانم براتون تعریف کنم که در واقع پنجمین سکس با اونه . در حال حاضر که دارم که دارم این مطلب رو تایپ میکنم حدود 10 بار با مامان سکس داشتم . مطمئنا نظر دادن شما باعث میشه که من با یه انگیزه بیشتر به ادامه دادم این سری داستانا بکنم . اینکه این داستان دیر تر از بقیه داستانا رفت رو سایت این بود که شما عزیزان پس از خوندن نظر نداده بودین و من دیگه رغبتی به ادامه کار نداشتم ……….. برنامه من برای سکس بعدی با مامانم سکس پس از دیدن فیلم بود . من هرروز با مامان ناز و نوازش و دستکاری داشتم ولی از نوشتن اونا صرف نظر میکنم و داستانهای سکس کامل رو براتون مینویسم . سه شنبه 7 آبان بود . خونه اومدنی یه سوپر از یکی از دوستام گرفتم و آوردم . منتظر موندم تا بابام بره سر کار چون شیفت بعد از ظهر کاری بابام موقعیت مناسبی بود تا با مامان سکس داشته باشم . بابام که رفت مامانم سر تخت اتاق خودشون دراز کشیده بود . سوپر رو گذاشتم و بهش صدا دادم که مامانم بشنوه . فیلم یه فیلم آمریکایی بود که توش یه زنه که شوهرش خونه نبود اونقد حشری شده بود که جلوی تعمیر کاری که برای تعمیر وسایل خونشون اومده بود لخت شد و تعمیر کارم حسابی ترتیبشو داد . زنه هم از اون تپل های آمریکایی بود . یه کم که گذشت دیدم مامانم اومده اتاق و پشت سرم وایساده و داره با اشتیاق داشت فیلمو میدید . نیگاش که کردم یه ویشگون ازم گرفت و گفت : – قبلنا سوپر میاوردی قایمکی میدیدی . – من تا به حال سوپر خونه نمیاوردم . – آره جون ننت . پس او موقعی که در رو می بستی و یه ساعت تو اتاق مینیشستی و بعد میرفتی حموم تو اتاق چه گهی میخوردی .- تو از کجا میدونستی .- خوب من مامانتم . باید کنترلت کنم . حالا چرا تنهایی نیگه میکردی . – باید با کی نیگا میکردم ؟- با من . یه اوردنگی زدم نوک پستونشو گفتم :- خوباون موقع نمیدونستم که مامانی این قد حشری دارم . – خوب حالا که میدونی . – خوب . – خوب پلی رو بزن . منم پلی رو زدم و هر دومون خوابیدیم رو تختو دیدیمش . منم همش داشتم دستمالیش میکردم . انصافا زنه ی فیلم خیلی با حال بود و یه بدن تپل و ناز و خوردنی داشت . جوری برای مرده ساک میزد که مرده داشت شدید آه و آه میکرد . بعدش مرده هم حسابی کس و کونشو گایید و همه آبشو تو دهن و صورت و سینه های زنه خالی کرد . هر دو مون فوق العاده حشری شده بودیم و مامان داشت آه و وای میکرد . دوتایی هم رو فیلم زوم کرده بودیم تا این سکانس به پایان رسید . من لباسای مامانو در آوردمو و مامان هم لیاسای منو در آوردو به اصرار من رفتیم تا حمام سکس کنیم . من خیلی از سکس در حمام خوشم میاد . خیلی کیف و حال داره . هردو مون که یه شورت تو تنمون بود . من که وقتی پستون زنه تو فیلم رو دیدم که خیلی هم خوش استیل بود مامانو رو طاقچه دراز کردمو شروع کردم به مالیدن پستونای مامان . البته قبل از اون حسابی به کیرم اسپره زدم تا به این زودیا آبم نیاد . نوک قرمز پستونای مامانمو که شق کرده بود رو میلیسیدم و میمکیدم . نوک زبونمو دور نوک پستونش میچرخوندم . خیلی حال داد . چن تا سیلی آروم به سینه هاش زدم و یه کم هم مالیدم . بعد رفتم سراغ کسش و از روی شورت نارنجی مامان اونو بو میکردم . وای که چه حالی میداد . منی که تا یه ماه پیش با همین شورت آبم میومد و تو همین حموم پشت مامانمو میشستم حالا دارم مامان جونمو تو این حموم میکنم . یه کم از رو شورت دستمو کشیدم و یه کم هم لیسیدم . بعد با دهن شورتشو کندمو و اون کس سفید و تازه تمیز شده مامان رو میلیسیدم . اون قد لیسیدم تا به اوج حشریت رسیده بود و آه و وای میکرد . التماس میکرد که زبونمو بکنم تو کسش . وای که چه حالی میداد این التماس ها و حرفای حشری مامان . زبونمو کردم تو کسش تا بعد از چند ثانیه لرزید و ارضا شد . حالا نوبت من بود . توی اون فیلم مرده مرده بعد از کردن زنه دهنشو گایید . یعنی نذاشت زنه براش ساک بزنه بلکه خودش کیرشو تو دهن زنه تلمبه میزد . منم مامانو رو زمین خوابوندمو شروع کردم به گاییدن دهنش . البته قبل از این کار دوش آب رو باز کردم و آبو رو ولرم تنظیم کردم . همین جور که تو دهن مامان تلمبه میزدم آب از دوش رو سرمون میریخت . اون موهای مامان که خیس هم شده بود و صورتش چسبیده بود حشری ترم کرد . مامانو نشوندم . دستامو تو موهاش چنگ زدم . خودمم به دیوار تکیه دادم . کیرمو گذاشتم تو دهن مامان و با موهاش سرشو عقب جلو میکردم و کیرم تو دهنش تلمبه میخورد . یرعت این کارو بیشتر کردمو دیگه داشت آبم میومد . به کارم ادامه دادم تا آبم از سر و کله و دهن مامانم سرازیر شد . همدیگرو خوب شستیم و مامانم گفت امروز کسمو نکردی . گفتم جا دارم بیا بکنمش . گفت نه ولی حرفش منو حشری کرد . مامانو با زور رد زمین خوابوندم . سینه هاشو جفت کردمو کیرمو گذاشتم لاشون تا دوباره کیرم بلند شد . چن بار تلمبه زدم و وقتی که حشری شده بودم چهار زانو خوابیدم روی مامانم و کیرمو دم کسش تنظیم کردم . بردم تو و جامون برعکس شد . من رفتم زیر و مامان رفت رو . چن بار که به بالا تلمبه زدم آبم اومد و همشو تو کس مامان خالی کردم . وای ی ی ی ی ی . عالی بود . امروز از همه جای اون بدن سفید حال کردم . سکس قشنگی بود که حدود نیم ساعت طول کشید . بازم همدیگرو شستیمو اومدیم بیرون . همدیگرو شستنمون هم یه داستان شیرین و قشنگ داره که بعد براتون میگم .

محمد و خواهرش رویاسلام اسم من محمد الان 40 سال سن دارم . قضيه بر ميگرده به سالهاي 58 و 59 كه من فقط 14 سال سن داشم . هميشه با بزرگتر از خودم همنشين ميشدم و توي صحبتهاي اونا مينشستم و از خاطراتشون لذت ميبردم و شبها با ياد صحبتهاي اونا جلق ميزدم . 2 تا خواهر داشتم كه يكي 12 سال و ديگري 5 سال سن داشتند . بزرگه اسمش رويا بود و كوچيكه خاطره . داستانهاي زيادي راجع به سكس خانوادگي خوندم ولي به واقعيت نزديك نيستند يا زيادي آب و تابش دادند و اصلا واقعيت ندارن ولي اين ماجرا واسم پيش اومده و بدون كم و كاست واستون مينويسمش . اولين سكس واقعيه من با رويا خواهرم شروع شد . البته مخفيانه و يكطرفه ، ولي نميدونم كه اون هم لذت ميبرد يا نه چون تمام سكسهام با اون شبها اتفاق مي افتاد يعني موقعه اي كه اون خواب بود .اولين بار توي حمام بودم بعد از كلي خستگي از بازي اومدم دوش بگيرم نميدونم چرا تا اون موقع متوجه موهاي دور و اطراف كيرم نشده بودم ، با تعجب بهشون نگاه كردم و ناگهان چشمم به ماشين اصلاح پدرم افتاد كه تيغ هم روش داشت . اونو ورداشتم و به جون موهاي كيرم افتادم ، حسابي صاف و صوفش كردم و يه حس عجيبي پيدا كردم بعد از حمام حوله رو ورداشتم تا خودمو خشك كنم ناگهان چشمم به شورت كوچولوي خواهرم افتاد اونو ورداشتم و بو كردم عجب بوي خوبي ميداد مثل همون تعريفهايي كه دوستام ميكردن بود . از حموم بيرون اومدم و بعد از خوردن شام و ديدن فيلم موقع خواب شد . منو خواهرم بخاطر تنگي جايي كه زندگي ميكرديم توي يك اتاق ميخوابيديم و پدر و مادرم و خواهر كوچيكه هم توي اتاق ديگه ميخوابيدند . ساعت حدود 12 شب بود بيخوابي عجيبي به سرم زد . بلند شدم كمي آب خوردم كيرم بدجوري بلند شده بود پتو از روي خواهرم كنار رفته بود هوا هم كمي سرد بود بخاطر اينكه خواهرم سرما نخوره اومدم پتو\n رو بكشم روش كه غلطي زد و پتو كاملا رفت زير بدنش خواستم از خواب بيدارش كنم كه چشمم به رونهاي زيبا و قشنگش افتاد . عجب سفيد و خوشگل بود داشتم ديونه ميشدم دامنش بالا رفته بود و شورت صورتي خوشگلش كاملا پيدا بود . چراغ خوابو خاموش كردم و رفتم كنارش دراز شدم و خودمو به خواب زدم بعد از چند دقيقه دستمو گذاشتم روي پاهاش ديدم تكوني نميخوره به آرومي دستمو بالاتر بردم گذاشتم روي شرتش و خيلي يواش طوري كه بيدار نشه از روي شورت با كس تپلش بازي كردم . ديدم اينجوري فايده نداره ، واقعا ميگم اصلا فكرم كار نميكرد كه بابا اين خواهرته اگه بيدار بشه چه جوابي واسش داري ، نميدونم چي شد كه جرات بيشتري به خودم دادم و خيلي آروم دستمو بردم زير شورتش و براي اولين بار توي عمرم يه كس سفيد و تپلو لمس كردم وايييييييييييييييييي چقدر داغ بود مثل كوره بود گرماش تمام بدنمو سوزوند . چند لحظه بدون حركت گذاشتم دستم رو كوس تپلش موند تا مطمئن بشم بيدار نميشه نفسهاش به شماره افتاده بود يه لحظه فكر كردم بيدار شده مثل مجسمه خشكم زده بود . اما فهميدم خوابه ( بعدها فهميدم از خوش شانسيم بود چون اونم مثل مواقعي كه من خواب سكس ميديم حتما داشت خواب سكس ميديد ) كارمو ادامه دادم و آروم با يكي از انگشتهام لاي كوسشو باز كردم و از پايين به بالا كشيدم كه باعث شد حتي صداي خواهرم كمي بلند بشه و چيزي مثل آه از دهانش بيرون بياد دستمو سريع بيرون كشيدم و پريدم سرجاي خودم كه ديدم از خواب پريد و تند تند شروع كرد به نفس كشيدن و كمي اطرافشو نگاه كرد و خودشو مرتب كرد و پتو رو كشيد رو خودش و خوابيد . چند روزي فكرم مشغول اين قضيه بود تا اينكه يه شب دوباره دست بكار شدم ايندفعه خواهرم به پشت خوابيده بود و زانوهاشم بالا بود خيلي آروم دستمو گذاشتم روي سينهاي كوچولوش كه تازه باندازه يه ليمو ترش شده بودند و شروع كردم به آرومي ماليدن دوباره به نفس زدن افتاد . دكمه پيراهنشو باز كردم البته فقط 2 تا از اونارو باز كردم طوري كه بتونم سينه هاشو ببينم يواش يواش صورتمو نزديك بردم و خيلي آروم سينه هاي ليموييشو برارش ليس زدم داشتم منفجر ميشدم ديگه نميتونستم تحمل كنم . سريع رفتم سراغ شورتش و با خون و دلي بعد از 10 دقيقه تلاش شورتشو با ظرافت خاصي از پاش در آوردم باور كنيد قلبم داشت از سينم در مي اومد منظره اي رو ديدم كه هنور كه هنوزه توي تموم زندگيم نديدم كوس به اين زيبايي و خوشرنگي درست جلوي صورتم بود نميدونم چي شد تا بخودم اومدم ديدم دارم از لبهاي كوسش لب ميگيرم . با وجودي كه اون موقع ها از اين كارا مد نبود و كسي هم بلد نبود ولي من ناخودآگاه اينكارو كردم . خلاصه بلند شدم و دستمالي كه از قبل آماده كرده بودم ورداشتم و رفتم وسط پاهاش انگار شيطون لا مذهب همه چيزو از قبل مهيا كرده بود . سنگيني خواب خواهرم – باز بودن پاهاش از هم و دامن پوشيدن هميشگي خواهرم و خيلي چيزاي ديگه كه دست بدست هم داده بودن تا من براي اولين بار تو زندگيم كام بگيرم اونم از زيبا ترين و تپل ترين كوسي كه همانندش تا حالا كه 40 سالمه نديدم . به آرومي كيرمو از توي زير شلواريم در\n اوردم و با آب دهنم خيس كردم و با كلاهكش بارومي توي دهانه كوس خواهرم كشيدم واي آتيشي به جونم افتاد كه اميدوارم نصيب همتون بشه . يكي دو دقيقه بارومي بالا پايين كردم و فقط به دهانه كوسش ميماليدم چون شنيده بودم وقتي با يه دختر حال ميكني نبايد از جلو بزاري تو بلكه بايستي با دهانه اون بازي كني يه مرتبه احساس كردم تمام وجودم داره از سوراخ كيرم بيرون ميزنه سريع دستمالو گرفتم جلوي كيرم ولي چارشو نكرد و از كناره اي دستمال آب كيرم بيرون ريخت و شكم خواهرم پر از آب كير شد . نميدونستم چكارش كنم ترسيده بودم بدجوري پاشيد روي شكمش و اگه صبح ميفهميد چكار ميكردم تازه بدتر از همه شورتشو چكاركنم . به هر جون كندني بود شورتشو يه جورايي نصفه نيمه پاش كردم و با دستمال كمي شكمشو تميز كردم و پيراهنشو هم كشيدم روي شكمش و رفتم خوابيدم . چه خوابي تا صبح از ترس فردا كه چه ميشه و چه اتفاقي برام خواهد افتاد خوابم نبرد . حتي به فرار از خونه هم فكر ميكردم چون ميدونستم كه صبح چي در انتظارمه . اما دم دماي صبح نميدونم چطوري از فرط خستگي خوابم برد وقتي بيدار شدم با ترس از اتاق بيرون اومدم و بااضطراب به همه نگاه ميكردم كه پدرم جلو اومد و بهم گفت چرا رنگت پريده چي شده كه بعد از كلي اته پته كردن خواهرم به زبون اومد و گفت بابا شايد خواب بد ديده كه منم سريع گفتم آره بابا خواب بدي ديدم ، اونم بعد از نوازش كردنم و بوسيدنم كمي منو آروم كرد و ديدم كه بله آب از آب هم تكون نخورده و اون متوجه نشدكه من ديشب با كس تپل و خوشگلش چكار كردم . چند روز گذشت و دوباره فيله من ياد هندوستان كرد . البته قبلش با يكي از دوستان صحبت كردم كه آره دختري هست كه ميرم خونشون و خيلي قشنگه ميخوام بكنمش ولي ميترسم بيدار بشه اونم بهم يه قرص واليوم داد و گفت بنداز توي چاي يا شربت و بهش بده بخوره . بعد با خيال راحت نيم ساعت بعد ميتوني هر كاري كه بخواي باهاش بكني بدون اينكه بيدار بشه چون مثل آدماي نعشه و معتاد تا 24 ساعت هيچي حاليش نميشه . نوبت عملي كردن نقشم شد سر شام آروم به خواهرم گفتم ميخوام مثل هميشه يه معجون درست كنم با هم بخوريم و به كسي نگو فقط خودمو خودت باشه ؟ اونم قبول كرد چون وقتي مادرم شربت درست ميكرد بسيار رقيقش ميكرد و با زور شكر شيرين ميشد . اما من هميشه دزدكي شربتو غليظ درست ميكرد و خواهرم هم مثل خودم از شربت درست كردن من خوشش ميومد . حتي بعضي وقتها كه حوسمون ميگرفت شربتو به همون صورت غليظ ميخورديم بعد از شام وقتي بابام اينا رفتن اتاقشون منم رفتم سر يخچال و بطري شربتو ورداشتم و توي 2 تا ليوان جداگونه شربت درست كردم و قرصي روكه دوستم بهم داده بود خورد كردم و ريختم توي ليوان و حسابي بهم زدم و بهش خوروندم راستش 15 دقيقه طول نكشيد كه خواب سنگيني چشماشو گرفت و همونجا كنار من خوابش برد ، چه خوابي هم رفت مثل آدماي معتادي كه توي تلويزيون ميديم نعشه نعشه شده بود معلوم نبود خوابه يا حشريه يا بيداره ، الكي به بهانه اي كه ببينم حالش بده ياخوبه صداش زدم رويا جون عزيزم چي شده صورتشو چپ و راست كردم تكون دادم ديدم نه چشماش شهلاي شهلا شده ترسيدم گفتم نكنه بلايي سرش بياد ولي ياد حرفهاي دوستم افتادم و ديدم درست همونجوري كه اون ميگفت شده دراتاقو قفل كردم و شروع كردم به لخت كردنش تمام لباساشو در اوردم خداي من چه بدن بلوري چقدر خداوند هنر بخرج داده و اينقدر زيبا دختر رو آفريده پوستش به حدي نرم و لطيف بود كه وقتي دست بهش ميزم آبم تا سر كيرم مي اومد و ميخواست فواره كنه بيرون ، شروع كردم به ليسدين تمام بدنش و خوردن سينه هاي قشنگش آخ و اوخش در اومده بود حسابي داشت لذت ميبرد پليين تر رفتم و شروع كردم ليسيدن نافش و لب گرفتن از كسش راستش كوسشو خيلي دوست داشتم ( خوش به حال شوهرش كه چقدر از اين كس لذت برده راستش بهش حسوديم ميشه ) اونقدر ليسيدم كه تمام بدنش به رعشه افتاده بود ، از جلو كه نميتونستم بكنمش كير منم كه باريك بود آخه 14 سال بيشتر نداشتم وهنوز پرورش نداده بودم ولي نسبت به سنم چون توي شهر گرمسيري زندگي ميكرديم از لحاظ جسمي و جنسي زود رشد كرده بودم . خلاصه برش گردوندم و باسنهاي خوش تراش و زيباشو واسه اولين بار تو عمرم ديدم چقدر نرم و ظريف و لطيف بودند از پشت هم حسابي بوسيدمش و ليسيدم و حالا بايستي كاروتموم ميكردم با آب دهنم كيرمو كامل خيس كردم و سوراخ كونشم همينور و سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش و يه كم فشار دادم سركيرم به زحمت رفته بود داخل كون خوشگلش يه ناله خفيفي كرد اما حسابي بي حال و نعشه بود نميتونست هيچ مقاومتي بكنه يه كم نگه داشتم تا يه وقت شذت درد باعث نشه بيدار بشه و كم كم همشو كردم توي كون خوشگل و نرمش شروع كردم به آرومي تلمبه زدن و سينهاش رو هم با دستام آروم ماساژ ميدام ديگه داشت آبم ميومد كه ديدم بدنش تكوني خورد اونم واسه چند ثانيه كه فهميدم ارضا شده ( كسشو كه انگشت كردم ليز ليز شده بود اين بود كه فهميدم ارضا شده ) منم فرصتو غنيمت شمردم و تند تند تلمبه ميزدم و با يه فشار محكم تمام آبمو خالي كردم توي كوني كه اينهمه آرزوشو داشتم . چند دقيقه اي با تكيه بر دستام خودمو تو همون وضعيت به سختي نگه داشتم و بعد از تخليه كامل و شل شدن كيرم اونو از توي كونش در اوردم و خواهرم به پشت خوابوندم و يه پارچه گذاشتم زير باسنش و كمي شكمشو فشار دادم دقيقا همونجوري كه دوستم بهم ياد داده بود و ديدم كه همه آبي كه توي كونش بود خالي شد روي پارچه و بعد از تميزكردن كوس و كونش لباساشو تنش كردم و حدود 2 تا 3 دقيق از كوسش لب كرفتم . نميدونيد چقدر لب گرفتن از يه كوس 12 ساله سفيد و تپل حال ميده . بعد رفتم خوابيدم ساعت 8 صبح از خواب بيدار شدم كه ديدم بابا و رويا نيستند از مامانم سئوال كردم بابا كجاست ؟ ؟ گفت كه رويا حالش خوب نبود بزور بيدار شد و خيلي هم بي حال بود طوري كه نميتونست حتي روي پاهاش بايسته و برده بيمارستان . خيلي ترسيدم اضطراب شديدي داشتم كه بعد از حدود 2 ساعت اومدن و حال رويا كمي بهتر بود اما هنوز خمار بود و بابام گفت كه دكتر كفته ضعف كرده و بايستي كمي تقويت بشه اما رويا تا نشست توي اتاق خوابش برد و تا ساعت 6 بعد از ظهر خوابيد وقتي بيدار شد ديدم دستش همش پشتشه و دردش ميكرد . دلم به حالش سوخت . البته چندين بار ديگه هم اينكارو با رويا كردم يعني از پشت اونو كردم ولي ديگه از قرص استفاده نكردم و از سنگيني خوابش استفاده كردم كه البته ميدونم بيدار بود و چيزي نمي گفت بلكه دوست داشت لذتشو ببره و روش تو روي من باز نشه . و بعد از اون ديگه با دوست دخترهام بودم . اميدوارم تونسته باشم اونطوري كه برام اتفاق افتاده بود تمام و كمال براتون شرح داده باشم .

مادر خوب ، پدر بداز وقتي كه خودم را شناختم زندگيم پر از آشفتگي بود، دعوا و درگيري پدرم با مادرم. پدرم يك آدم عياش و خوشگذران و البته پولدار بود. هميشه در مسافرت كاري خارج از كشور بسر مي‌برد. هرگز به من و مادرم توجهي نمي‌كرد. و به دنبال كار و كسب و كير خودش بود. وقتي از سفر برمي‌گشت سعي مي‌كرد با كادوهاي گرانقيمت دل من و مادرم را بدست بياورد. تا وقتي كه كوچكتر بودم خيلي از اين كار پدرم خوشحال مي‌شدم و به مسائل اطراف توجهي هم نمي‌كردم، ولي با گذشت زمان كم‌كم ‌فهميدم كه بيچاره مادرم چقدر از كارهاي پدرم عذاب مي‌كشد. روزها و هفته‌ها تنها و منتظر مي‌ماند تا پدرم از سفر برگردد تا چند روزي را با هم باشند كه آن هم به وضعيت پدرم بستگي داشت، حوصله داشته باشه يا نه، كوسهاي خوبي كرده باشه يا نه و خيلي فاكتورهاي ديگه دخيل بود تا او رفتار خوبي با مادرم داشته باشه و واي به روزي كه پدرم با حال و حوصله خوش از سفر نمي‌آمد، شروع مي‌كرد به مادرم الكي گير دادن، حتي اين گير دادن‌ها گاهي اوقات به كتك كاري هم كشيده مي‌شد و قهر كردن‌هاي مادرم و پا درمياني اطرافيان شروع مي‌شد و دوباره همان زندگي لعنتي. مادرم قبل از انقلاب عضو تيم ملي نوجوانان واليبال بود و با پدرم كه عضو تيم ملي جوانان واليبال بود در اردوهاي مشترك با هم آشنا شده بودند و يكسال بعد با وقع انقلاب مادرم براي هميشه واليبال رو كنار گذاشته بود و چسبيده بود به درس و مشق، بعد از چند سال دوستي با پدرم با هم ازدواج كرده بودند. مدرسه كه مي‌رفتم متوجه شدم مادر خيلي خوشگلي دارم، اينو از تعريفها و نگاه‌هاي اطرافيان و گاهي هم از شيطنت‌هاي همكلاسي‌هايم مي‌فهميدم. هميشه توي قهر و درگيري‌هاي پدر و مادرم، مادر بزرگم به مادرم مي‌گفت: دختر دلت رو به چي اين مرديكه خوش كردي! چرا انقدر خودتو آزار ميدي تو اگه همين الان طلاقت رو بگيري 10 تا خواستگار خوب داري حيف تو پنجه آفتاب نيست كه خودتو اسير اين نامرد كردي. و شروع مي‌كرد اسم يكسري از مردهاي و پسرها فاميل رو مي‌آورد و به بَه‌بَه و چَه‌چَه كردن از اونها مي‌پرداخت. آنهاي كه مادربزرگم مي‌گفت اكثراً من مي‌شناختم خيلي هاشون ازدواج نكرده بودند و فقط منتظر مادرم بودند تا ببينند تكليف مادرم چي مي‌شه، عاشق سينه چاك مادرم بودند. خيلي‌هاشون حاضر بودن تمام زندگيشان رو بدهند تا فقط يكشب با مادرم باشند. بعدها شنيدم كه حتي پيشنهادهايم به مادرم داده بودند براي ارتباط گذاشتن و مادرم همه آن پيشنهادهاي وسوسه انگيز را رد كرده بود. بلكه پدرم سر راه بيايد و از كارهاي گذشته‌اش دست بردارد. ولي او نه تنها سر راه نمي‌آمد بلكه روز به روز اخلاقش بدتر مي‌شد. هر چي كه مي‌گذشت بيشتر دلم براي مادرم مي‌سوخت از طرفي هم من بزرگ شده بودم و ديگه دلم نمي‌خواست پدرم با مادرم به آن شكل رفتار كند. يك روز كه از دانشگاه بر خلاف روزهاي ديگه زود برگشتم، ديدم تو خونه هيچكس نيست رفتم تو اتاقم وسايلم رو گذاشتم و آمدم بيرون به سمت دستشويي رفتم كه دست و صورتم را بشويم ديدم از اتاق مادرم صدا ميآد كنجكاو شدم ديدم صداي آخ و اُوخه، پاهام رو زمين خشك شد اولش نمي‌ دونستم چكار كنم رگ غيرتم گُل كرده بود تصميم گرفتم برم داخل، ولي زود پشيمان شدم آخه دوست نداشتم مادرم را در آن حالت با يك مرد ديگه ببينم و از طرفي هم دلم راضي نمي‌شد بي‌تفاوت باشم. سعي كردم از سوراخ كليد داخل اتاق رو ببينم ولي موقعيت تخت يكجوري بود كه نمي‌توانستم ببينم چه خبره، گوشم رو آروم گذاشتم لاي در حداقل صداشون رو بشنوم ولي فقط صداي مادرم رو مي‌شنيدم كه داشت ناله مي‌كرد. بي اختيار به سمت اتاق پذيرايي حركت كردم، و در ورودي به بالكن از سمت پذيرايي رو باز كردم و وارد بالكن شدم، پنجره اتاق خواب مادرم به سمت بالكن مشترك با پذيرايي بود، خودم رو به پشت پنجره رساندم، قلبم داشت تندتند مي‌زد، تو اين گيرودار نمي‌دونم چرا كيرم راست شده بود و احساس بدي داشتم با هزار بدبختي از لاي پرده تونستم داخل اتاق رو ببينم، از ديدن چيزي كه مي‌ديدم شوكه شدم و كمي هم خوشحال، خوشحال از اينكه هيچ مردي تو اتاق مادرم نيست، و شوكه از چيزي كه داشتم مي‌ديدم! مادرم لخت‌لخت روي تحت دراز كشيده بود داشت با خودش ور مي‌رفت. هول شده بودم باورم نمي‌شد كه مادرم با خودش اينكارها رو بكنه تو همين حال و هوا بودم كه ديديم مادرم دستشو كرد زير بالش يك كير مصنوعي بنفش رنگ درآورد. اول يمقدار مالوند به روي كوسش بعد كرد تو دهنش خوب باهاش اداي ساك زدن رو درآورد، قشنگ كه خيس شد، با يك دستش سرشو گذاشت دم كوسش و با يك دست ديگرش لاي كوسشو باز كرد و شروع كرد آروم آروم كردن تو كوسش، چند بار كه كير مصنوعي رو عقب و جلو كرد با دستي كه لاي كوسشو باز كرده بود شروع كرد با سينه‌هاش بازي كردن و با دست ديگرش تندتند كير مصنوعي رو عقب جلو مي‌كرد، انقدر محو تماشاي اين صحنه بودم نفهميدم چه طور شد ديدم دارم از روي شلوار با كيرم بازي مي‌كنم اولش خواستم بي‌خيال بشم، ديدم اصلاً توانايي اين كار رو ندارم، پس همينجوري كه داشتم خود ارضايي مادرم رو تماشا مي‌كردم با كير خودم ور مي‌رفتم، ديگه مادرم داشت به اوج لذت مي‌رسيد و مثل مار به خودش مي‌پيچيد. منم چند تا تكون سريع به كيرم دادم كه آبم ريخت توي شلوارم، تمام بدنم داشت مي‌لرزيد ولي مادرم داشت بكار خودش ادامه مي‌داد، بنظرم هنوز ارضاء نشده بود. تو اين مدت اصلاً حواسم به اطراف نبود يك لحظه برگشتم سمت حياط ديدم از لاي پرده پنجره ساختمان پشتي يك نفر نگاه مي‌كنه، بنظرم زن بود ولي فرقي نمي‌كرد اون همه چيز رو ديده بود با متوجه شدن من اون پرده رو انداخت و سريع خودش رو پنهان كرد، منم كه هول شده بودم خودم رو جمع و جور كردم و از بالكن زدم بيرون، وارد اتاق كه شدم بي سرو صدا وسايل رو برداشتم و از اتاق زدم بيرون. بعد از بيرون آمدن از خونه دچار سردرگمي بودم نمي‌دونستم بايد چكار كنم مثل كسي كه قتل انجام داده باشه و ديگه اميدي به زندگي نداشته باشه بي‌جهت و بدون اراده براه افتادم، دهنم خشك شده بود، بدنم خسته، كوفته، قلبم گرفته، از خودم داشت بدم مي‌آمد. رسيدم سر كوچه بي‌اختيار از دكه يك سيگار گرفتم و روشن كردم و داخل پارك ملت شدم روي يك صندلي نشستم، شورتم كه خيس بود داشت ناراحتم مي‌كرد، اعصابم رو بهم ريخته بود. تو اين وسط دنبال مقصر مي‌گشتم، حالم ديگه از خودم، مادرم و بخصوص از پدرم به هم مي‌خورد. فكرهاي احمقانه‌اي به سرم خورد ولي زود پشيمون شدم. سيگار رو نصفه كه شد خاموش كردم. موبايلم رو در آوردم يك زنگ به فريد زدم، اون هم كلاسيم بود از بچهگي با هم بزرگ شده بوديم خيلي به هم علاقه داشتيم از تمام كارهاي هم با خبر بوديم. به اون گفتم حالم خوب نيست با مادرم دعوايم شده، امشب رو خونه نميرم، ميام خونه شما. نزديك بود فريد از تعجب شاخ در بياره، باورش نمي‌شد من با مادرم دعوا كرده باشم، مي‌گفت امكان نداره، من فكر نمي‌كنم شما مادر و پسر از گل كمتر به هم بگويد. گفت زود باش بگو ببينم چي شده، راست بگو، بي‌اختيار تلفن رو قطع كردم. بعد از چند لحظه فريد زنگ زد نگران شده بود، گفتم فريد براي من يك مشكلي بوجود آمده كه اصلاً حالم خوب نيست و دوست ندارم سوال و جواب پس بدم بگو ببينم امشب بيام پيشت بدون توضيح دادن يا نه؟ فريد كه به وخامت اوضاع پي برده بود ديگه هيچي نگفت. ساعت 9 شب بود كه مادرم زنگ زد، پرسيد احسان كجايي، چرا زنگ نزدي، چرا صدات گرفته، و چند تا سوال ديگه، براي هر كدوم از سوالها جوابي دادم و گفتم با فريد هستم فردا امتحان داريم و بايد با فريد تا صبح درس بخوانيم، و امشب خونه نمي‌آيم. كه مادرم هم قبول كرد. تا ساعت 10 بي‌هدف تو خيابونها با ماشينم پرسه مي‌زدم، ديگه خسته شده بودم، تو اين چند ساعت سه بار جريمه شده بودم ولي عين خيالم نبود. آنشب بعد از رسيدن به خانه فريد كلي مشروب خوردم و مانند جنازه تا صبح خوابيدم. صبح كه از خواب بلند شدم حالم بهتر شده بود ديگه اون احساس تنفر چندش آور در وجودم نبود فقط يك كمي كينه از پدرم به دل داشتم. صبح يك دوش سرسري گرفتم و با فريد به دانشگاه رفتيم. آن روز تا غروب در دانشگاه بودم و بعد از دانشگاه يكراست به خانه خودمان رفتم، مادرم خونه نبود، روز استخرش بود آخه مربي غريق نجات بود و تا يكساعت ديگه بر نمي‌گشت منم از فرصت استفاده كردم و شروع كردن كمدهايش را گشتن. تا اون كير پلاستيكي ديروزي را پيدا كنم خيلي گشتم ولي نمي‌دونم كجا پنهان كرده بود منم زياد پيگير نشدم. منتظر شدم تا آمد. بغلم كرد و بوسيدم، خجالت مي‌كشيدم ازش، ديروز بدن لختشو ديده بودم و جق زده بودم، يك مقدار از كارهاي روزش برام تعريف كرد و از من در مورد امتحانم پرسيد منم يك چيزي سرهم كردم و گفتم، و ازش خواستم كه شام رو بيرون بخوريم، ولي گفت خسته است بهتره زنگ بزنيم غذا از بيرون بياورند، دلم رو زدم به دريا و گفتم آخه مي‌خواستم با شما صحبت كنم، تعجب كرد ابروهاشو خيلي با مزه گره داد گفت: قربون تو پسر گلم چرا همين جا نمي‌گي. گفتم فرقي نمي‌كنه فكر كردم شما، كه صحبتم رو قطع كرد و گفت براي من هم فرق نمي‌كنه زودتر بگو ببينم شيطون چي شده، نكنه زن مي‌خواهي ناقلا. گفتم نه از اين حرفها نيست در مورد خود شماست. دوباره تعجب كرد نشست روي مبل گفت بيا ببينم چي مي‌خواهي بگي.اون شب كلي در مورد پدرم باهاش صحبت كردم و ازش خواستم كه از او طلاق بگيره و با كسي ديگه ازدواج كنه و فكر من هم نباشه، گفتم كه من ديگه مرد شدم مي‌تونم گليم خودم را از آب بيرون بكشم و مي‌تونم با مادربزرگم زندگي كنم. ولي مادرم اولش از اين پيشنهاد من ناراحت شد ولي بدون رو دربايستي وقتي دلايلم رو به او گفتم با من صميمي‌تر شد و از موقعيت‌هاي كه از دست داده بود برام تعريف و به من گفت ديگه اين فكر احمقانه را از سرم بيرون كنم و در موردش ديگر صحبت نكنم. شش ماه از اين ماجراها گذشت، در اين مدت پدرم فقط دوبار به خانه آمد، يكبار ده روز، يكبار هم بيست روز، هر وقت كه مي‌آمد رفتار من با او سرد و بي‌تفاوت بود. ديگر احساس گذشته را نسبت به او نداشتم و فقط به فكر انتقام از او بودم. بار سوم كه آمد تصميم خودم را گرفتم، اين بار بايد تكليف مادرم را روشن مي‌كردم، اما چگونه نمي‌دانستم، از شانس پدرم اينبار كه آمد واقعاً مانند سگ شده بود به همه چيز و همه كس گير مي‌داد. دو سه بار به من، سر رفت و آمدم گير داد ولي من كوتاه آمدم، تا اينكه يكشب سر ميز شام ميان پدرم با مادرم جر و بحث در گرفت، مادرم اولش خودش را خيلي كنترل كرد، ولي پدرم ول كن نبود، مادرم كه از كوره در رفته بود شروع كرد به فحش دادن، پدرم بلند شد كه به سمت مادرم هجوم ببره، بي‌اختيار بلند شدم و جلوش ايستادم، اولش شوكه شد. گفت برو كنار تو دخالت نكن، ولي من محكم ايستادم و گفتم تو اجازه نداري دستت روي مادرم دراز بشه. كه پدرم گفت: به‌به آقا احسان هار شدي، مادر و پسر اتحاديه تشكيل دادند، و با صداي بلند داد زد برو كنار و من هم با همان قاطعيت گفتم: فقط بايد از روي جنازه من رد بشوي تا دستت به مادرم برسه. پدرم كه بشدت عصباني شده بود، دستش را بعلامت زدن بالا آورد و گفت احسان برو كنار و من فقط پوزخند زدم، كه او هم با تمام عصبانيت يك سيلي محكم به صورتم زد. يك لحظه درد شديدي در صورتم احساس كردم. سرم را بالا گرفتم كه پدرم يك مشت به فَكم كوبيد. خواستم عكس‌العمل نشان دهم ديدم مادرم بي‌هوش شد و به زمين افتاد. سريع به سمت مادرم دويدم، ديدم بيهوش روي زمين افتاده و تكان نمي‌خوره، پدرم كه خيلي عصباني بود به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه خانه را ترك كرد. يكمقدار مادرم را تكان دادم و صدايش كردم ولي ديدم تكان نمي‌خورد . سعي كردن كه بلندش كنم تا به سمت اتاقش ببرم ولي از آنجايي كه قد بلند و هيكل تو پري داشت زورم نرسيد، به آشپزخانه رفتم و يك ليوان آب آوردم و به صورتش پاشيدم كه به هوش آمد. بلند شد نشست، از من پرسيد پدرت كجاست، گفتم بهانه خوبي بدست آورد و رفت دنبال رفقاش، و شروع كردم شانه‌هايش را ماساژ دادن، چند لحظه كه گذشت يك كمي حالش بهتر شد . گفتم: بلند شو بريم داخل اتاقت كمي استراحت كن حالت خوب نيست، همينطور كه بلند مي‌شد گفت تو چيزيت نشد، گفتم: نه بابا يكمقدار فَكم درد مي‌كنه. مادرم را به اتاقش رساندم و گفتم استرحت كن، ناراحت نباش ديگه نمي‌گذارم هر كاري خواست انجام بده. مادرم گفت بيا داخل من حالم خوب نيست. و رفت روي تخت دراز كشيد، گفتم مي‌خواهي شانه‌هايت را ماساژ بدهم، گفت آره عزيزم خيلي خسته‌ام و از روي شكم روي تخت دراز كشيد من هم مشغول ماساژ دادن شدم، همينجور كه در كنارش نشسته بودم و كمر و شانه‌هاش رو مالش مي‌دادم خسته شدم و براي اينكه بهتر بتونم ماساژ بدم رفتم روي كمرش نشستم و شروع كردم به مالش دادن، مادرم كه خوشش آمده بود گفت يك مقدار برو پايين‌تر بشين تا كمرم را هم مالش بدهي، منم رفتم پايين‌تر كه تقريباً روي كونش بود نشستم و مشعول شدم، اولش اصلاً هيچ احساسي نداشتم و داشتم با خلوص نيت مالش مي‌دادم ولي دو سه بار كه دستم خورد به بند سوتين مادرم فكرهاي احمقانه به سرم خورد، هي ياد انروز افتادم كه داشت با خودش ور مي‌رفت، باز حواس خودم رو پرت مي‌كردم، مي‌گفتم احمق مادرتِ و لعنت بر شيطون مي‌گفتم، ولي باز دوباره اين فكرها به سرم هجوم مي‌آورد. ديگه واقعاً كيرم راست شده بود و نمي‌دونستم چكار كنم، كم‌كم هر كاري كه مي‌كردم از روي شهوت بود و اختيار از دست من خارج شده بود، هر بار كه مي‌خواستم شانه‌هايش را ماساژ بدم مجبور بودم كه به سمت جلو خم بشوم و اين باعث مي‌شد كيرم كه از شق درد داشت مي‌تركيد به كمر مادرم ماليده بشود و بنظرم مي‌آمد كه مادرم متوجه مي‌شد ولي به روي خودش نمي‌آورد، يكبار خواستم بلند بشم و ادامه ندهم ولي وقتي به صورتش نگاه كردم ديدم احساس رضايت داره، ازش پرسيدم مامان خوبه يا ادامه بدم و هيچ جوابي نداد، احساس كردم براي اينكه من خجالت نكشم خودش را به خواب زده، باز پرسيدم ديدم جواب نمي‌دهد، من هم جرأت پيدا كردم دستم رو از زير پيراهنش بردم داخل و شروع كردم به ماليدن كمر مادرم، آب دهانم خشك شده بود، ضربان قلبم دو برابر شده بود، احساس خوبي داشتم، يواش بدون اينكه بيدار بشه پيراهنش را دادم بالا، چشمم كه به بند سوتين مادرم افتاد بند دلم پاره شد، بدون اينكه حركتي كنم داشت آبم مي‌آمد، همينجوري كه روي كونش نشسته بودم تي‌شرتم را در آوردم و از دو طرف سينه‌هاش دستم را بردن زيرش و سينه‌هاي بزرگش را گرفتم و خوابيدم روي كمر مادرم وقتي كه لختي شكمم به لختي كمر مادرم خورد ديگه كنترل خودم را از دست دادم و كيرم را كه داخل شلوارم داشت مي‌تركيد چسباندم به كون مادرم و محكم فشار دادم، تو اين لحظه كاملاً ديگه روي مادرم خوابيده بودم و گرماي نفسم بيخ گوش مادرم بود، يك طرف صورتش كه سمت من بود را چند بار بوس كردم و با حالت شهوت انگيزي در گوشش گفتم مامان خيلي دوست دارم و بشدت آبم رو خالي كردم تو شلوارم از شدت نفس نفس زدنم مادرم هم شهوتش بالا زده بود ولي هيچ تكاني به خودش نمي‌داد . تقريباً 30 ثانيه همانطور روي مادرم درازكش بودم، يك مقدار كه نفسم سر جاش آمد بلند شدم آروم پيراهن مادرم را پايين كشيدم و در كنار مادرم به خواب رفتم. داشتم خواب مي‌ديدم كه توي يك باغ بزرگ با پدرم، مادرم و فريد روي تخت نشسته بوديم و مشروب مي‌خورديم ، هر چهارتايمان مست مست شده بوديم. مادرم كه كنار پدرم نشسته بود دست انداخت گردن پدرم و شروع كرد به لب گرفتن از لبهاي او با دست ديگرش از روي شلوار با كير پدرم بازي مي‌كرد و به خود مي‌پيچيد. من و فريد هم مشغول بازي تخته نرد بوديم، يك لحظه نمي‌دونم چطور شد پدرم با عصبانيت بلند شد رفت، نگاه كردم ديدم مادرم لخت لخت داره لبهاشو با ناز و عشوه، كه خيس شده بود پاك مي‌كرد، تا من را ديد كه نگاه مي‌كنم يك چشمك زد و من هم لبخندي زدم و اشاره كردم آره، و بحالت چهار دست و پا به سمت من آمد، نمي‌دونم يكدفعه فريد كه كنار من نشسته بود كجا رفت، انگار از اول هم كنار من نبود. توي همين فكرا بودم كه مادرم به من رسيد و به آهستگي شروع كرد شلوار من را پايين كشيدن، يادمه كه شورت به پام نبود، و كيرم خواب خواب بود، مادرم چند تا ليس به نوك كيرم زد و گفت: تو خجالت نمي‌كشي كه همچين كير كوچيكي داري. منم گفتم: كجاشو ديدي بگذار راست بشه بعداً مي‌فهمي ، هر كي خورده تعريفش را كرده. و مادر شروع كرد با ولع كيرم را خوردن. كيرم راست شده بود و من چشمهايم را بسته بودم و مادرم داشت زير كيرم را ليس مي‌زد كه يكدفعه يك گاز محكم از نوك كيرم گرفت. يكباره من تكاني به خودم دادم و از خواب پريدم. تا چشم باز كردم ديدم مادرم جلوم بدون لباس نشسته و من هم هيچي تنم نيست و كيرم دست مادرمه. خودم را جمع و جور كردن و نشستم هنوز در حالت كما بودم، ديدم هوا تاريكه و فقط چراغ خواب اتاق روشنه، تازه يادم افتاد كه كجا هستم، چيكار كردم و الان داشتم خواب مي‌ديدم، سريع خودم را كنترل كردم و به مادرم گفتم پدر كو، من اينجا تو اتاق شما چيكار مي‌كنم، مادرم خنديد و دو سه بار كيرم را بالا پايين كرد و هيچ چيز نگفت و خودش را به من نزديك كرد و سرم را لاي دستهايش گفت و شروع كرد لبهايم را خوردن، قشنگ كه لبهايم را خورد گفت مگه نگفتي مامان دوستت دارم، خوب من هم پسرم رو دوست دارم و دستش را انداخت دور گردنم و آروم من را هل داد روي تخت، كاملاً گيج و منگ شده بودم هيچ چيز نمي‌گفتم، روشنايي قرمز چراغ خواب حالت سكسي و روحاني به فضا داده بود، براي چند لحظه احساس مي‌كردم كه هنوز دارم خواب مي‌بينم ولي نه خوشبختانه بيدار بودم و داشتم لذت مي‌بردم از هيكل تراشيده و صورت خوش تركيب مادرم، ديگه كاملاً من هم وارد بازي شده بودم و با دستم شروع كردم با كوس مادرم بازي كردن و با دو انگشتم داخل كوسش رو بازي مي‌دادم و هر چند لحظه يكبار دستم را در مي‌آوردم و بو مي‌كردم و انگشتانم را ليس مي‌زدم. خوب كه از اين كار سير شدم، مادرم را به پشت خواباندم و خودم حالت شناي باستاني گرفتم و كيرم را تا آخر تو دهنش كردم و بالا و پايين مي‌كردم، و مادرم با اشتياق كيرم را مي‌خورد بعد از چند لحظه بلند شدم و خودم را به جلوي كوسش رساندم، واي كه عجب كوس خوش تركيبي بود، تا آن موقع همچين كوسي نديده بودم چه از كوسهاي بيشماري كه كرده بودم، چه از كوسهاي كه در فيلم سوپر ديده بودم، واقعاً كوس خوش فرمي بود، به نرمي شروع كرده لاله‌هاي كوس مادرم را ليس زدن و خوردن آنها، ديگر به اوج لذت جنسي رسيده بوديم، خوب كه كوسش را خوردم رفتم سراغ لب گرفتن و لب خوردن و با سينه‌هايش بازي كردن، ديگه موقع آن بود كه عشق بازي من و مادرم به اوج خودش برسد پس بلند شدم و جلوي كوس مادرم زانو زدم، چند بار با دستم كيرم را گرفتم و روي كوس مادرم زدم و خوب كيرم را تف كاري كردم و به دهانه كوس مادرم نزديك كردم، قبل از اينكه داخل كنم خوب به چشمهاي خمارش نگاه كردم، نفسم بند آمده بود. به آرومي گفتم مامان، گفت: چيه عزيزم، باز گفتم: مامان، ديگه هيچ چيزي نگفت، منم گفتم مامان دوست دارم، مادرم چشمهاشو بست، فكر كرد دارم خجالت مي‌كشم گفت منم تو رو دوست دارم. گفتم اجازه هست، گفت آره پسرم از تو بهتر كي بكنه و سر كيرم را به آرامي به سمت داخل هل دادم همه كيرم را داخل كوس مادرم كردم، واي كه چه لذتي تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن، با تمام قدرت فقط كيرم را به جلو هل مي‌دادم، اصلاً دوست نداشتم كه كيرم را براي يك سانت بيرون بكشم ولي پس از چند لحظه احساس كردم بايد به مادرم هم حال بدهم و شروع كردم به تلمبه زدن، يك لحظه چشم از مادرم بر نمي‌داشتم و تند تند بالا و پايين مي‌كردم، مادرم كه يك عمر حريص كير بود با ولع داشت با كوسش بازي مي‌كرد و من هم تلمبه مي‌زدم، در حين كار از مادرم پرسيدم آبم داره ميآد، چيكار كنم بريزم داخل، كه اونم جواب مثبت داد و من هم داد محكمي زدم و با تمام وجودم آبم را تو كوس مادرم خالي كردم، تو اين لحظه بود كه احساس كردم اونم داره ارضاء مي‌شه چون همينجوري كه پاهاش باز بود منم تلمبه ميزدم با دستهاش كونم را محكم گرفته بود بعلامت اينكه ادامه بده، منم كه با اين كارش تحريك شده بودم مثل وحشيها با شدت تلمبه مي‌زدم، مادرم كه كنترل خودش رو از دست داده بود چند تا جيغ زد و محكم كمرم را گرفت و به سمت خودش كشيد، من هم خودم را انداختم روي مادرم و بي‌حركت روي مادرم دراز كش شدم، و چند لب ازش گرفتم، مادرم چند آه كشيد و خلاص شد و چند لحظه بي حركت ماند و تند تند نفس نفس مي‌زد و من مانند جنازه خودم را به كنارش انداختم، مادرم كاملاً بي‌حس شده بود و اصلاً تكان نمي‌خورد، بلند شدم نشستم به صورت ماهش نگاه كرده، خنديد و گفت: ناقلا تو انقدر شيطون بودي و من نمي‌دونستم، كه منم خنديدم و بوسش كردم گفتم: مامان خيلي دوست دارم و مادرم هم گفت: ما بيشتر و دوتايي با هم از ته دل خنديديم. همينطور كه در كنار هم لخت خوابيده بوديم من به مادرم گفتم مامان يك قولي به هم بدهيم، گفت: آره عزيزم، حالا چي هست؟ گفتم قول بدهيم كه همان رابطه مادر و پسري كه با هم داشتيم بين‌مان بمونه و در كنارش از هم لذت جنسي هم ببريم. كه اين دفعه مادرم بوسم كرد و گفت: آره پسر فهميده خوبم، حتماً، خيلي هم خوبه. آنشب چون مطمئن بوديم كه پدرم نمي‌آيد بعد از اين ماجرا با مادرم به حمام رفتيم و در داخل وان حمام يكبار ديگر كردمش و ساعت 4 صبح بود كه مانند دو زن و شوهر در كنار هم به اميد روزهاي بهتر به خواب رفتيم. سه ماه از آن ماجرا گذشت، بعد از آن روز خودم را خوشبخت‌ترين آدم دنيا تصور مي‌كردم و روي ابرها راه مي‌رفتم، يك انسان متفاوتي شده بودم، همه چيز و همه كس در نظرم جور ديگري جلوه مي‌كرد، انگار تمام معادلات دنيا به هم ريخته بود، به نظرم ديگر دو به اضافه دو مساوي چهار نمي‌شد، و همه قوانين فيزيك بهم خورده بود و اين دنيا نياز داشت كه تعريف تازه‌اي براي آن نوشته شود. البته فقط از نظر من اينگونه بود. چرا كه بقيه مردم به زندگي عادي خودشان ادامه مي‌دادند. ولي من با همه فرق مي‌كردم، روزهاي اول خيلي با خودم كلنجار مي‌رفتم، پيش خودم فكر مي‌كردم از دايره انسانيت خارج شده‌ام و به جرگه حيوانها وارد شده‌ام، چرا كه تا آنروز فكر مي‌كردم

میلاد و خالشميلاد هستم 22 ساله از اصفهان كه يكي از داستانهاي سكسي جالبم را براتون تعريف ميكنم . من از بچگي عاشق سكس با زنهاي فاميل بودم مخصوصا خالم خالم يه زن 28 ساله بود با يه دختر 6 ساله ولي خودش يه بدن خيلي سكسي و رو فورمي داشت ولي از شانس بد من اون خيلي مومن و با حجاب بودو هيچ جوري نميشد حتي فكر سكس بااون رو كرد من هم خودمو كشته بودم تونسته بودم فقط 1 بار يواشكي تويه حموم كه بود 1 لحظه ديد بزنم كه با همون 1 بار 1000 دفعه جق زده بودم من 21 سالم شده بود و از طريق يكي از دوستام با يه زن بيوه اشنا شده بودم كه يه زن خيلي مهربوني بود . 3-4 ماهي بود كه باهاش رابطه داشتم و باهم خيلي راحت بوديم و بارها كلي باهم درددل كرده بوديم تا اينكه يه روز در باره ي خالم باهاش صحبت كردم يه عكس از خالم بهش نشون داده بودم و از مشخصاتش كامل باهاش حرف زدم اونم همه چيز رو در باره ي خالم كه شنيد گفت با ان وجود كه تو ميگي يه همچين زني سخت با يكي غير از شوهرش سكس كنه مخصوصا اگه اون شخص فاميل نزديك باشه مخصوصا اگه يه محرم مثل خواهرزاده باشه چون از گناهاي بزرگ ميدونند همه ي اينارو خودم ميدونستم ولي بازم بيشتر دمق شدم تا اينكه يه روز بهم زنگ زد كه من برم خونش.يه 1 ساعتي باهم بوديم.وقتي ميخاستم برم گفت تو هنوز تو كف خالت هستي . گفتم من تا زندم تو كف اونم.گفت ميخايي برات جورش كونم خنديدم گفتم حالا خوبه خودت گوفتي امكان نداره .گفت ميخايي يا نه.گفتم خوب معلومه كه ميخوام.يه مدت بود كه ازمن يه مقدار پول خواسته بود برايه يه مدت طولاني گفت اگه تونستم اون پول را برام جورش كن منم قبول كردم(با كمال ميل) خالم 1 سالي ميشد كه باشگاه بدنسازي ميرفت كه من به مريم(همون زن بيوه كه دوست بوديم )گفته بودم مريم گفت منم ميرم تويه همون باشگاه اسم مينويسم فقط تو بمن ادرس و اسم خالت رو بده بقيش با من منم ادرس باشگاه و اسم خاله اكرم رو بهش دادم اونم فرداي اون روزرفت اونجا اسم نوشت و كم كم با خالم اونجا رفيق شده بود .تا جايكه باهم رفت و امد هم پيدا كرده بودند.منم هر روز به مريم زنگ ميذدم تا ببينم چيكار كرده يه روز بهم گفت بيا اينجا منم رفتم.گفت امروز باهاش سر صحبت رو باز كردم تا ببينم مزه ي دهنش چيه بهش گفتم با شوهرش سكس داره گفت تقريبا هفته اي 4-5بار رو دارم.بهش گفتم تاحالا با بجز شوهرت هم داشتي گفت خدا مرگم نه بابا اصلا.گفتم حالا من كه شوهرت نيستم.راستشو بگو يني ميخواهي بگي تاحالا از سكس با شوهرت شده خسته بشي و حوس سكس با يكي ديگرو بكني گفت راستشو بخوايي چرا ولي تاحالا اصلا با كسي نبودم يعني جرعتشو نداشتم.حالا اينارو براي چي ميپرسي. مگه تو بجز شوهرت با كسي داشتي(اخه مريم به خاله اكرم نگفته بود كه شوهر نداره).منم گفتم راستشو بخوايي اره گفت جدي ميگي اين كار كه گناه بزرگيه.گفتم ميدونم ولي خوب ادم خسته ميشه هر شب زيره 1 نفر بخوابه اكرم گفت اخه اين كار خيانت به شوهره ادمه نيست؟ گفتم تو ميتوني قسم بخوري كه شوهرت كيرشو تا حالا تويه هيچ كسي بجز كس تو نكرده؟اينو كه گفتم يهو شوكه شد چون تا حالا اينقدر روراست باهاش حرف نزده بودم منم گفتم خوب بدش چي گفت مريم گفت:خالت يه خنده اي كرد و سرشو انداخت پايين گفت :اگر هم كرده نوشه جونش منم گفتم خوب ديگه منم همينو ميگم حالا كه شوهرم يه كوس ديگرو امتحان ميكنه منم رفتم يه كير ديگرو امتحان كردم.اكرم گفت حالا مگه چه فرقي داره كيره شوهره ادم با كيره يه پسر قريبه منم گفتم بايد زيرش بخوابي تا بفهميفقط بايد ادمشو پيدا كني كه بشه بهش اعتماد كرد اكرم گفت:بر فرض مثال من خواستم همچين كاريهم بكنم ادم مورد اعتماد از كجا پيدا كنم گفتم:بر فرض مثال يا واقعا.يه خنده اي كردو گفت حالاااااا گفتم خودت كسي رو تو زهنت نداري؟گفت اصلا تاحالا بهش فكر هم نكرده بودم نه هيچكس گفتم اصلا بيا يه كاري بكن.گفت چه كاري؟گفتم اين پسره كه من باهاش دوستم پسر خوب و قابل اعتماديه ميخوايي يه بار بيا خونه يه من اونم ميگم بياد نظرت چيه؟ گفت ميدوني چيه بدم نمياد ولي ميترسم.گفتم تو بيا اگه نخواستي نده.اونم قبول كرد باهاش قرار گزاشتم براي فردا ظهر خوبه؟ حرفهاي مريم كه تموم شد من شوكه شوده بودم يه جورايي باورم نميشد اون شب تا صبح همش خوابه خاله اكرمو ميديدم.يادم نمياد تا اومد خوابم ببره چند بار جق زدم فردا ظهر 1 ساعت زود تر از قرارمون رقتم خونه يه مريم.ديدم اونو حسابي ارايش كرده بود و با يه لباس سكسي منتظر اومدن خالم بود داشت ساعت 12 كه شد زنگه دروزدند.مريم گفت تو برو تو اطاق تا صدات نكردم بيرون نيا.گفتم باشه و رفتم از سوراخ در نگاه كردم ببينم همونه يا نه يهو قلبم اومد تو دهنم.خاله اكرم بود كه با همون حجاب هميشگيش اومد تو اول چادرشو در اورد.بد اروم به مريم گفت:اومده مريم هم سرشو به علامت تاييد تكون داد خالم با يه نگاه پر از ترس به مريم نگاه كردو لبشو گاز گرفتو سرشو تكون داد مريم دستشو گرفت گفت:بيا زن از چي ميترسي مگه ميخواند جونتو بگيرند خالم گفت:نه ولي اين چيزيكه من ميخوام بدم از جونم كمتر نيست مريم گفت :حالا چرا اين همه چادرچاقچول كردي؟يهكم ارايش نكردي؟ نا سلامتي ميخوايي عروس بشياااا بد يه دست به كوسش زد گفت اينو چي بهش رسيدي يا نه؟خالم گفت اي يه كارايي كردم مريم دستشو گرفت نشوند رويه مبل گفت ميشه ديد؟ خالم يهو پاهاشو جم كرد گفت:ديگه چي؟نه اين كارا حرومه مريم گفت:جونه من امروز رو بي خيال اين حرفا شو.امروز رو همه چيزرو فراموش كن همين طور كه اين حرف هارو ميزد رفت روي زمين زير پاي خالم نشست و پاهاشو باز كرد بد يه نگاه به خالم كردو دستشو برد بالا و شلوار و شرتشو باهم كشيد پايين خالم لباشو گاز گرفت و دسته ي مبل رو محكم فشار داد من همه يه اينارو داشتم از روبروي خالم ميديدم كه مريم كه نشست جلوش من فقط صورت خالم رو ميديدم مريم اروم سرشو برد پايين كه خالم يهو يه اه ه ه ه از ته دل گفت بد از چند دقيقه خالم سر مريم رو محكم گرفت تو دستاش گفت :بسسسسسه ديگه بگو بياد مريم گفت نه الان زوده.تويه دلم 1000 بار به مريم دريوري گفتم بعد از چند دقيقه مريم بلند شد گفت اماده اي؟ خالم گفت:ميترسم مريم گفت از چي؟ گفت رفتم تو بايد چي بگم؟ چيكار كنم؟اخه ه ه ه ه ه ه ه مريم گفت:اول همين جا لخت شو بعد برو تو خالم با تعجب گفت همين جا؟ گفت اره اين طوري بهتره تويه دلم يه افرين محكم به مريم گفتم چون ميترسيدم خالم تا منو ببينه لخت نشهو بزنه زيرش خلاصه خالم بلند شد و لخت اومد طرف در اطاقي كه من توش بودم منم زود لخت شدم رفتم پشت در واييستادم در اطاق باز شد چيزي كه ارزوي ديدنشو داشتم جلوي روم بود البته كون لختش به من بود و هنوز منو نديده بود من در رو اروم بستم قلبم ديگه اروم ميزد در حد مرگ يهو خالم برگشت طرف من. يهو چشمش اوفتاد به من. يه چند ثانيه اي همينتور دو تامون داشتيم مات و مبهور همديگرو نگاه ميكرديم يهو تا اومد حرف بزنه گفتم: هيسسسسسسسسسس اروم گفت تو اينجا چيكار ميكني اشغال عوضي گفتم من چيكار ميكنم يا تو.من اومدم يه زن كه دوست داره سكس با يكي بجز شوهرشو امتحان كنه رو بكنم يه خورده نگام كرد و گفت:منم ميخوام بدم.بعد رفتم طرفش و بغلش كردم.اونم منو با يكم مكس بغل كرد و شروع كرديم به لب گرفتن وماليدن بدنش داغ داغ بود.رفت خوابيد گفت زود باش بچه خوش شانس.من همين تور مثل خوره ها داشتم كوسشو نگاه ميكردم فقط خالم يهو گفت ميخوايي همين طوري نگاش كني فقط؟ يالا ديگه.منم معطلش نكردم ديگه و رفتم روش خودش سر كيرمو گرفت گذاشت دم كسش منم با يه فشار اروم دادم توش كه يهو از ته دل گفت اي ي ي ي ي يي منم براي خايه مالي گفتم چيه خاله ميخوايي اروم تر بكنم؟ با هرس گفت نهههههههههه تو كارتو بكون بابا منم محكم تر شروغ كردم كردن.اصلا باورم نميشد خاله اي كه ارزوي ديدن بدنشو داشتم حالا دارم تو كسش ميكنم مخصوصا كه خاله ي من يه زن معمولي نبود.زني بود كه تاحالا هيچكس حتي موهاش روهم نديده بود(با حجاب ا فتاب نديده) ديگه داشت ابم ميومد كه خالم يه اه ه ه ه ه از ته دل كشيد و شل شد منم يكم ادامه دادم تاداشت ابم ميومد خالم گفت:بپاا نريزي توش منم يهو دراوردم كه پاشيد رو شكمش تو همين لحظه يهو مريم اومد تو گفت:به به به به چه خبره ه ه ه اهكيييي منم ميخوام اكرم خانم تنها تنها بعد اومد كناره خاله اكرم دمر خوابيد گفت:حالا كه كستو كردي بيا منم از كون بكن.خالم همين طور كه ابم رو از روي شكمش پاك ميكرد هاج و باج به مريم و حرفاش نگاه نگاه ميكرد منم رفتم پشت مريم و كردم توش و شرو به عقب جلو كردن كردم مريم همين تور كه داشتم از كون ميكردمش يه نگاهي به خالم كرد و گفت:چيه؟ بد نگاه ميكني؟ ميخوايي؟ خالم گفت: نه اينو ديگه نيستم.مريم گفت چرا؟ خالم گفت: چون تاحالا اينجوري شو ندادم و فكر هم نميكنم بتونم مريم گفت:حالا به امتحانش مي يرزه هااا مخصوصا چون تو تاحالا هم كون ندادي و امرروز روز تجربه هاي اول توهه ه ه ه خالم يه نگاهي معني داربه من كرد وگفت:نه نه نه نه قربونت مريم جون روز اخرشم هست مريم گفت:پس ديگه واجب شد دمر بخوابي و كمكش كرد دمر خوابوندش منم زود خوابيدم روش و گزاشتم دم سوراخ كونش و فشار دادام كه سرش رفت تو كونش كه يهو داده خالم رفت هوا ويه جيغ بلند كه معلوم بود از روي درد بود تا اومد بلند بشه مريم دستشو گذاشت رو كمرش و نگذاشت بلند بشه و بلا فاصله گفت: اخه عزيزم اين كون كه كونه من نيست كه به كير عادت داشته باشه.چون اين اكرم خانم ما خيلي مومن و موقيده و تاحالا از كون نداده و كونش تاحالا كير نديده و كردن اين كون مثل كردن عروس شب عروسيشه بعد سر كير منو يكم با اب دهن خيس كرد ولاي كون خالمو باز كرد و با اشاره به من گفت اروم بكن منم خيلي اروم تر از دفعه يه قبلي دادم تو خالم اينفعه يه اه ه ه اروم كشيد و اروم شد تا ته كه كردم تو كونش گفت: يه لحظه تكونش نده صبر كن منم همين كار رو كردم.بعد از چند ثانيه گفت بكون منم كردم داشت ابم ميومد مريم گفت: ميدوني امتيازه كون دادن به كس دادن چيه؟ خالم همين طور كه داشتم ميكردمش و از زور درد ناله ميكرد گفت چيه؟ مريم گفت: اينه كه ميشه نتيجه ي كار رو ميشه همون تو خالي كرد كه يهووو خالم داد زد نه ه ه ه ه من شنيدم مريضي مياره ولي ديگه دير شده بود چون تا قطره ي اخرشو خالي كرده بودم تو كونش مريم هم همين و فهميد و گفت :تو كه همين 1 بار رو بيشتر از كون ندادي و نميدي پس 1 بارش هم عيبي نداره خالم هم همين طور كه لباسهاشو ميپوشيد از اون طرف داد زد:از كجا اينقدر مطميني؟منم داشتم لباسهامو ميپوشيدم كه خالم اومد پيشم و گفت:يه چيزي ميگم يادت باشه:امروز رو فراموش ميكني براي هميشه فهميدي؟ منم گفتم حتما ولي تو هم از اين به بعد هر وقت خواستي تجربه ي جديدي پيدا كني به كسي بجز خودم نگو خالم هم يه اخم معني داري بهم كرد و رفت بيرون . از اون جريان تاحالا 1 سال ميگذره ومن هر وقت كه چشمم بهش ميوفته تمام صحنه هاي اون روز كه مثل يه خواب بود جلوي چشمم مياد درصورتي كه خاله اكرم برخوردش جوريه كه انگار تاحالا هيچ هتفاقي نه اوفتاده ولي 1 چيز رو مطمينم اونم اينه كه خاله اكرم چيزهاي اون روز رو ديگه تجربه نخواهد كرد …

من و زن بابا ( منیره )سلام من محسن 18 ساله از اصفهان هستم. که حدود 5 ماه پیش مادرم چشماش را برای همیشه از دنیا بست. و من از داره دنیا فقط یه بابا داشتم.که اونم بعد از مدتی زن اسد که نامش منیره است و یه دختر به نام ماندانا دارد که من اصلان با ان دو خوب نیستم . ولی انها خیلی مرا دوست دارند. پدرم هم راننده حمل و نقل کالاها از استانی به استان دیگه است.که هر 6 روز به 6 روز میاد خونه.وقتی هم میومد با منیره زنش تو اتاقش کلی حال میکردند. من هم در اتاقم به یاد مادرم اشک میریختم.راستی این هم بگم که ماندانا خواهر نا تنی من 17 ساله است. و من الان دارم با کامپیو تر او مینو یسم.من فوتبالیست ماهری بودم که یه روز از قضا در میدان فوتبال با خطای یکی از دوستان نقش بر زمین شدم . و من را با کمری پر از درد به خو نه رسوندند و رفتند. و ابجیه نا تنی در را وا کرد و میخو است به من کمک بکنه که من گفتم نیازی به کمک تو ندارم ولی اون هی میگفت داداشم اخه چه را با من تو انقدر بدی من گفتم برو گمشو اعصاب ندارم ولی اون نمیرفت تا به اتاق رسیدم منیره زن بابام گفت خدا مرگم بده چت شده من هم میدونستم داره از ته دلش میگه ومنو خیلی دوست داره. ولی من بخا طر مادرم نمیتونستم اونا رو دوست داشته باشم. تا اینکه کمکم کرد تا به اتاقم رسیدم . و لباسامو در اورد وبه ماندانا گفت برو کرم موضعی رو بیار واین لباساش بنداز تو ماشین تا بشوره.و بالاخره ماندانا کرم رو اورد و داد به منیره.منیره هم شروع کرد به ماساژ دادن کمر پر از درد من 20 دقیقه ای کمرم رو مالش داد و به ماندانا گفت برو ناهار رو درست کن .اونم رفت. تقریبان اون فرستاد پی نخود سیاه.و به من گفت شلوار ت رو در بیار تا پا هات را ماساژ بدم . خوب اون با من محرم بود نا سلا متی زن بابام بود. منم شلوارم در اوردم . و منیره شروع کرد به مالیدن رون پا هام ومن هم داشتم حال میکردم تا اینکه چشم افتاد به مه مه هاش نمیدونی چه آ تشی در درون من بود .میخوا ستم بریزم بیرون نمیتو نستم .عجب تیکه ای بود آخه منیره 30 سالش بود .دهنم اب افتاده بود که وای منیره عجب استعدادی در هیکلش داره . منیره هم دلش میخو است با من کمی شو خی کنه ولی نه در حد سکس در حد اینکه من باهاش خوب شم . دستش را یکدفعه به کیرم میزد و یک نیش خنده ای میزد . تا اینکه گفت کمرت خوب شد برای اولین بار با نرمی باهاش صحبت کردم . گفتم بله مرسی از ماسا ژ تون گفتش خواهش میکنم پسرکم. اون اصلان علاقه ای با سکس با من نداشت . اون فقط میخواست که من با اون خوب بشم. همین و بس. ولی من شب اون روز خوابم نبرد . و تا صبح به فکر کردن منیره بودم که من باید چطوری اونا راضی کنم با هم سکس داشته باشیم . هیچ راهی به ذهنم نرسید تا پدرم دوباره برگشت و شب را با منیره خوش گذراند و رفت . من دیگه نمیدونستم باید چکار کرد اما حیف این کس بود که من نکنمش.خلاصه یه روز جمعه بود که دیدم ماندانا داره صدام میکنه میگه داداش پاشو کارت دارم . منم دیگه تقریبان با زن بابا و ماندانا دخترش خوب شده بودم گفتم چیه ابجی گفت من رو با ماشینت میرسو نی خونه ی دوستم من هم فرصت را عالی دیدم گفتم با کمال میل چون او نوقت فقط من و منیره تو خو نه بودیم . ماندانا را رسوندم گفتم بهش هر وقت خواستی بیای زنگ بزن بیام بیارمت . گفت باشه داداش تا شب مرسی داداش محسن و خدا حافظی کرد رفت . منم امدم خو نه . در را باز کردم رفتم داخل خونه دیدم کسی نیست گفتم وای پس زن بابا منیره کجا رفته . یدفعه دیدم صدای اب میاد رفتم دیدم صدا از داخل حمومه خوشحال شدم . در حموم کاملن بسته بود . صدا زدم منیره مامانم میخوام ماساژت را که به کمرم دادی میخوام جبران کنم . گفت نه بابا وظیفه بوده گفتم نه من باید جبران کنم و گرنه وجدانم ناراحته .گفت خوب حالا که اسرار میکنی باشه .صبر کن من شرتم را بپوشم تا در را باز کنم گفتم چشم در را باز کرد من رفتم داخل حموم وگفت لیف را بگیر وشروع کن گفتم باشه لیف را گرفتم 20 دقیقه ای ماساژ دادم گفتم این بنده را بردار تا مزاحم نباشه گفت زشته گفتم نا سلامتی مادرمی گفت بازش کن بازش کردم 5 دقیقه ای مالیدم تا گفتم اوون وری شو گفت دیگه نه گفتم میخوام خودم بشورمت گفت بچه جون زشته گفتم کسی ما را نمیبینه که زشت باشه تازه مادرمی به هزار زحمت قبول کرد من حسابی شستمش وای که چه هیکلی وای که عجب پستونهایی امون از این کیر شق کردهی من .فقط شرتش بود که اون را بی اجازه در اوردم گفت داری چکار میکنی برو بیرون تا به بابات چقلیت را بکنم من فهمیدم که منیره خیلی پاکه و من سخت نا امید شدم . یهو یه فکری به سرم زد کیر شق کردمه در اوردم دیدم منیره رنگ به رخسارش نیست و ماتش زده به کیر بزرک و شق کرده ی من فهمیدم که کیر به این کلفتی و بزرگی ندیده و به این نتیجه رسیدم که کیر من بزرگتر از کیر اقامه من هم از فرست استفاده کردم و خودم را به اون چسبو ندم وشروع کردم به لب گرفتن ازش دیدم اون هم داره همکاری میکنه 5 دقیقه ای لب میگرفتیم تا خسته شدیم من رفتم سراغ پسوناش وای که چه پسونایینه بزرگ نه کوچک متوسط بود دلم نمیخواست اون پسونا را رها کنم ولی رسم سکس همینه باید جدا بشی وبری سراغ کس و کون وای که چه کسی تازه مو هاشو زده بود من هم امون بهش نمیدادم دیدم صدای اوه اوه وهاه هاهش در اومد من هم بیشتر میخوردم بعد از 10 دقیقه خوردن کسش رفتم سراغ کونش انگشتمو تر کردم کردم تو کونش دیدم نمیره مطمعن شدم کونش را تا حالا کسی نکرده . ازش پرسیدم تا حالا از کون سکس نداشتی گفت نه گفتم افتتاحش میکنم گفت نه من با زبونم میکردم تو کونش حال میکرد بعدش کیرم را به زور 3 دقیقه ای خورد بعدش به کیرم اسپری زدم و بدون کاندون گذاشتم دم کسش اهسته اهسته گذاشتم تو کسش تا جا واکنه برای تلمبه زدن عجب کسی بود تنگ بود.10 دقیقه کس سفید و بی مو را کردم هی اخ اخ میکرد ولی من حال میکردم . خلاصه به روش های مختلفی من کس منیره را کردم حال میکرد بعد کسش رفتم سراغ کونش گفت میخوای چکار کنی گفتم میخوام بکونم گفت نه گفتم اره گفت نه نمیزارم خلاصه با هزار زور ودر نگ گذاشت بکنم تو کونش گفتم صبر کن تا ژل بیارم به مالم به کیرم راحت بره توش درد نیاد رفتم اوردم مالیدمو میکردم جیغ میزد کیرت را در بیار منم بعد تر میکردم گر یه میکرد ولی عجب کو نی کردم ابم را ریختم تو کو نش جیغ زد سوختم 2 تایی ارضاع شدیم راستی تا میتونید کون تنگ دختر ها را امون ندید عجب چیز نهفته ای است . راستی به کمک منیره من هفت نفر از همسایه هامونو کردم.

من و خاله رویااین یک واقیعت است براساس تخیل و خیال بافی ساخته نشده است . ماجرای من و خاله رویا ام که ۲۰ سال از من بیشتر سن دارد . من از وقتی که خودم را شناختم تو کف این خاله ام بودم از غذا این خاله ما شوهر هم نداشت . چون میگفت بامرد ها حال نمیکنم؟ گذشت گذشت تا حرف از سفر امد . اونم از ارمنستان یکی گفت میام یکی گفت نمیام نفر اولی که گفت میام این خاله رویا ما بود . رفتیم پاسپورت گرفتیم کارها انجام شد ؟رفتیم ترمینال غرب برای رفتن به ارمنستان . مرز را که رد کردیم به اولین کافه که رسیدیم دیکه همه بی حجاب شده بودند انگار نه انگار که نصف اتوبوس را نمیتوانستی بهشون چپ نگاه کنی . همه اروپایی شده بودند . من و خالم یه ماکارونی سفارش دادیم که یارو یه دلستر اور . با یه ودکا منم تا حالا جلوی خاله ام مشروب نخورده بودم گفتم حالا میخورمیم بینیم چی میشه یه نگاهی معنی داری کرد . منم رفتم بالا پیک اول را گفت بردیا من برم دستشویی میام هواست به ساک ها باشه گفتم باشه ؟ته لیوانش یه کمی دلستر بود یکمی از این ودکا ریختم توش گفتم بزار مستش کنم خاله که امد گفت ردیفی گفتم اره داغم ؟ولی شما ته غذا ات و لیوانت مانده ؟گفت اره راست میگی پیک که زد گفت اه چرا تلخ بود گفتم ته نشین شده برای هم تلخ شده خنده ای کرد و تا ته لیوان خورد . تو اتوبوس که رفتیم دیدم چشم هاش قرمز شده و تو حال خودش نیست . اینم بگم که صندلی ما اخرین صندلی از ته اتوبوس بود دیگه منم لب تاب ام را روشن کردم ؟به دیدن فیلم اینها یک دفعه گفت من حالم خوب نیست تو مشروب ریختی . برای من اره عوضی ؟منو میگی گفتم بابا تبهم گرفتی . اب به اب شدی شاید . تا اینکه سرش را گذاشت روی شانه من خوابش برد . منم حال خراب ؟شروع کردم اهنگ گوش کردن دست ام را یواش یواش روی پاش گذاشتم . شروع کردم به مالیدن که توی این حالت ما که هواسم نبود موبایل ایران را روشن گذاشته بودیم . شروع کرد به زنگ زدن منو بگی حول شده بودم چه بکنم دست ام را بردارم از لای پاش تلفن جواب بدم . با کلی مکس و تاخیر گفتم بله که از خواب بیدار شد گفت قطع کن الان برات رومینگ میاد . منم تاره فهمیدم کجا هستیم . دیگه نزدیک های ایروان بودیم که یادم امد باید به لیدری که منتظر ماست زنگ بزنم بگم بهش ما تو راه هستیم بیاد دنبال ما . به ایروان که رسیدم شب اول خسته بودیم بعد از ۲۵ ساعت راه فردا شبش هم باید میرفتیم کنسرت اندی با چند تا از دوست ام هم تو ایروان قرار داشتیم پس باید یه دوش خوب میگرفتیم . هتلی که ما رفته بودیم به ظاهر بهترین هتل شهر بود هتل ارمنیا . دیدم خاله لخت شده یعنی با یه شورت سوتین جلوی من البته بار اول نبود . که اینجوری لخت میشد <من یه لحظه از خود بی خود شدم گفتم خاله نمیخوای پشت ات را بمالم . گفت نه؟هر وقت گفتم لباس های منو جلوی در بده . گفتم باشه منم سریع لخت شدم یه درازی کشیدم به انتظار امدن بیرون از حمام که بتوانم اون کوس قلمبه اش را بینم؟ منم طبق عادت داشتم با کیرو خایم بازی میکردم که در حمام باز شد گفت بجای یه قول دوقول ... لباس منو بده . منو بگو چشم افتاد به کوس اش که ترتمیز شده بود یک لحظه چشم تو چشم شدیم . گفت چشم ها تو درویش کن . منم که دیدم که خیلی ضایع شده گفتم هواسم به تلوزیون بود ؟ لباس ات زیر پات بردار . یه نیش خندی زد و برداشت . منو میگی تو دلم افتاد که امروز سکس میکنم . دیگه رفتم تو کارش از حمام که امد بیرون گفت برو پایین پول چنج کن برو نوشابه بخر . منم گفتم با هم بریم . گفت من میخوام اپیلیدی کنم گفتم من برات میکنم . گفت تو هنوز جوجو هستی . به شناشنامه است نگاه نکن حالا بعد از ۲۷ سال سن . برای من خیلی ضایع بود یکی بهم بگه جوجو . رفتم پیش منشی بهش گفتم پول میخوام چنج کنم . اینم بگم که ارمنی ۷۰٪ فقط ارمنی حرف میزنن انگلیسی . حرف نمیزنن منم به سختی یه نوشابه با یه اوشار . که به قول ما ایرانی هم عرق سگی بود گرفتم امدم . بالا چیزی که نباید میدیدم را دیدم اپیلیدی روشنه و شورت ام . پاش نیست و تو فاز خودش است . یک دفعه جا خورد گفت من دیگه باید اینجا لخت بچرخم . چون تو همه جون مارودیدی . گفت ام راحت باش گفت من راحتم تو تو عذاب میری . گفتم خیالی نیست شما راحت باشی منم راحت ام . اینو که گفتم از خدا خواسته شد یه شورت لمبادا پوشید . دیگه با لمبادا قدم میزد . جاتون خالی کالباس خوک را زدیم منم پشت اش ۲ تا پیک زدم گفتم خاله میزنی . گفت اره ولی به شرطی که تهران رفتیم دهن لقی نکنی . پیک اول را ریختم دومی ریختم دیدیم سومی را خودش سنگین ریخت منم چیزی نگفتم ؟من رفتم روی تخت دراز کشیدم اینم بگم که تخت ۲ نفره بود . منم خوشحال که امشب یه کون توپ میکنم یه سیگار روشن کردم . تا امدم کام اول را بگیرم گفت یکی برای من روشن کن گفتم چی ؟ گفت من ام سیگار میخوام اینو که گفت من شاخ دراوردم چون اولین بار بود که سیگار میکشید . بهش گفتم تو که جنبه نداری چرا میخوری . خندید بازم کیر من طبق معمول بلند شده بود که خاله جان طبق عادت سرش را گذاشت روی پای من دید سرش به یه چیز گوشتی خورد گفت این چیه منم تو یه فکر دیگه بودم گفتم پای من است . گفت این پا نیست گوشت اضافه است ؟ خنده ای کرد بی هوا گرفت دست اش گفت چقدر بزرگه . منم خودم را زدم به بچه اسکولی . گفتم بزرگ شدیم دیگه ... گفت برای من هنوز بچه ای . با یه فشار ولش کرد ؟ گفت کمرم را ماساژ بده منم از خدا خواسته نشستم روی کونش با دست ام به ماساژدادن . گفت گفتم ماساژ بده نکه با کیرت کمرم را سوراخ کنی . اونروز اصلا کیرم نمیخواست بخوابه منم با کلی خجالت گفتم چیکاراش کنم . گفت بکن بندازش دور در نیاری خودم میکنم اینکارو . بعد دیدم ول کن نیست ؟ . تپش قلب اش ۲ برابر شده بود یه نگاهی به من کرد . بسته گفتم ماساژ بده نه کمرم را سوراخ کن . منم گفتم شرمنده دست من نیست . دراز کشیدم تو خواب بیداری بودم . احساس کردم که یکی داره منو انگشت میکنه . منم خودم را زدم بخواب دیدیم نه جدی داره میشه . شلوارک ام یواش یواش داره کشیده میشه پایین منم . خودم را زدم به اسکولی دیدم . داره با کیرم بازی میکنه . وقتی که گذاشت دهنش منم یواش دست کشیدم . روی سرش گفت بیداری . گفتم اره گفت میخوام بعد از۴۰ سال مزه کیر یه مرد را بچشم . منم گفتم هر مدل راحتی ؟ یه کمی ساک زد گفت بلدی کار بکنی یا نه گفتم میگن ... منم مثل ندیده ها پریدم به سینه خوردن دیگه از حال رفته بود . که من شروع به لیس زدن از گردن تا کوس اش را شروع کردم . که دیگه از حال رفته بود . امدم کیرم را بزارم سر سوراخش گفت خره ... من پرده دارم . منم مطعل نکردم از پشت کردم کونش . اه اه اه اش بلند شد ... منو میگی مست حالا این ابم مگه می امد ... اه اه اه اه بردیا جرم دادی ... گوه خوردم جرم دادی . بسته دیگه . منو میگی تازه انگار متولد شده بودم .تا جایی که جا داشت هل دادم تو ... دیگه دیدم بدنش شل شد . گفت بسته بسته فهمیدم که ارضا شده . منم ابم را تا ریختم تو کونش ... اهی کشید ... که بیا ۴۰ سال سالم زندگی کن . بعد بیام با کی هم سکس کنیم . منو میگی با کلی شرمندگی تو چشم اش نگاه کردم . گفت تو تقصیر نداری . چشمه من به جوش امد . بعد من پریدم تو حمام که دوش بگیرم . دیدم یه وان خیلی توپ پشت سرم است . تا که اب وان باز کردم . گفت منم میام حمام . من تازه بدن تراشیده و خوش کوس کون خاله جان را زیارت کردم . منو میگی تو یه حسی بودم که هواسم نبود . بهم گفت زیارت کردی زیارت قبول . منو میگی زدم زیر خنده و همدیگر را بقل کردیم . من و خاله میترامن و خاله میترام ازهمون بچگی باهم نداربودیم وازاونجاکه چهار پنجسال باهم اختلاف سن داشتیم به قول معروف کس وکون یکی بودیم. اون همیشه دوست داشت ازدختربازی وکسبازیهای من خبرداشته باشه منم همه چیزوبهش میگفتم اونم تا من بادختری دوست میشدم و اونو درجریان میذاشتم ازمن بیشترعجله داشت تامن زودتردختررو بکنم همه جوره هم کمک میکرد بهم مشورت میدادکه چه جوری زودتربه نتیجه برسم همه جوره هم ازبابت جاخالی کمکم می کرد. شوهرخالم آقا حسام بود یه بچه بازاری پولدارکه خانواده اش نسبت دوری با پدربزرگم داشتن توکارچرخ خیاطی واین چیزان توی بازارهم اسم ورسمی دارن که نگو وباچندتاازکله گنده ها هم همپیالن. من همیشه پیش خودم اونوآدم خیلی زرنگی میدونستم آخه من میدونستم چه آدم خوارکسده ایه ولی همچین جانمازآب میکشیدکه همه روسرش قسم میخوردن ولی برعکس ازنظرخالم اون یه ببو بود مثلا"گاهی وقتا که منو برای چه جوری به راه آوردن دخترا راهنمائی میکردو من دوزاریم دیرمیافتاد ازلجش میگفت:توهم یه ببوئی مثل حسام... بگذریم جریان از نامزدی خواهرم شروع شد ما چون جامون کوچیک بود نامزدی خواهرمو خونه خالم گرفتیم اون شب همه سرگرم مراسم بودن وهرکی یه گوشه کارروگرفته بود وسطای مهمونی من هوس سیگارکردم ورفتم توآشپزخونه در حیاط خلوتو بازکردم ورفتم اونجا وایسادم یه گوشه به سیگارکشیدن خالم اومد تو آشپزخونه توکابینت دنبال چیزی میگشت وحید برادر شوهرش اومدگفت چی شد میترا آوردی؟ خالم گفت صبرکن دارم میگردم الآن میارم.وحیدبه شوخی گفت آخه پیش دستی هم چیزیه که گم شه خالم هم بهش گفت بذار سر مال خودت میبینیم وحید هم اومد نزدیکش وگفت کی گفته من میخوام زن بگیرم بعد یه چنگی به کپل خالم زدش وگفت : تاتورودارم زن میخوام چیکار.......بعد هم خالم ازکابینت بالائی چندتاپیشدستی برداشت ودوتائی رفتن. راستش من یه حالی شدم ازیه طرف داشتم شاخ درمی آوردم از طرف دیگه بهم برخورد. تاآخرشب من بی سروصدا تونخشون بودم و دیدم اصلا"این دوتا نگاهشون به هم دیگه یه جورائیه خلاصه مراسم تموم شدورفتیم خونه شب من خیلی فکرکردم وچیزای گذشته رو که کنارهم گذاشتم برام یقین شد که آقاوحید خاله مارو زحمت میده بعدش به خودم گفتم لب بود که دندون اومد ازهمون شب عزممو جزم کردم که منم یه حالی باهاش بکنم ویه جوری بهش بفهمونم جریانو میدونم وما هم آره. پس فرداش برای آوردن یه سری وسایل که برای نامزدی برده بودیم اونجا رفتم خونشون وارد خونه که شدم دیدم وحید هم اونجاست واوضاع طبیعی نیست وحیدهم یه چند دقیقه ای نشست و بعد گفت:"خوب من رفتم چیزای دیگه روهم که میخوای بنویس یه دفعه برات بگیرم"خالم که توآشپزخونه بود گفت وایسا چائی گذاشتم گفت: نمیخورم دیگه باید برم و رفت. خالم از آشپزخونه اومدبیرون و به من گفت چه خبرا ؟ منم گفتم خبری نیست. معلوم بود تازه از زیرکاربلندشده من یهو بهش گفتم: وحیداینجاکی اومده بود اینجا یکم جاخورد ولی خودشو زودجمع کرد و گفت: واسم خریدکرده بود. منم حرفو عوض کردم و گفتم: یکی دیگه رو تور زدم اونم از اسمو و هیکل و چیزای دیگش میپرسید ولی شصتش خبردارشده بود که من فهمیدم. من بعد از خوردن چای وسایل رو گرفتم و رفتم خونه. یه هفته ای گذشت که یه روز بهم زنگ زد و گفت:سلام گفتم:سلام خاله گفت:حامدجان یه زحمتی برات داشتم گفتم:بگو گفت:یه سری جنس به سوپرتلفنی سفارش دادم پیکش نبود بیاره میری واسم بیاری منم ازخداخواسته گفتم: باشه نشون به اون نشون که وقتی رسیدم دم سوپردیدم کارگرش اونجاست همونجا شصتم خبردارشدکه خبرائیه. جنسارو گرفتم ورفتم به طرف خونه خاله. رسیدم زنگ زدم یکم گذشت زنگ دوم روزدم گفت:کیه گفتم:منم درو بازکرد و رفتم تو دیدم لای درخونه بازرفتم توخونه دوروبرم رونگاه کردم دیدم ازتوحموم صدا میادفهمیدم حمومه یه دفعه صدا زد گفت: حامداومدی گفتم:آره گفت:بشین الآن میام. منم وسایل و گذاشتم توآشپزخونه و نشستم توحال چنددقیقه ای نگذشته بود که صدام زد:- حامد اون حوله منو ازروتخت بده منم رفتم تواتاق حولشوبرداشتم ورفتم دم درحموم لای دربازبود ازلای در دیدم لخت زیردوشه همونجا یهو کیرم یه تکون خورد. شیرروبست وازبغل یه جوریکه سینه هاش فقط معلوم بود اومد ازلای در چش توچش شدیم من سرموانداختم پائین ازلای در چشمم به کس توپولش افتاد پشماشم که زده بود همونجا دهنم آب افتاد. اومد تو حال حوله اش ازروی سینه هاش تا یک کم بالای زانوش بود تاحالا اونجوری نگاش نکرده بودم همچین قیافه ای نداره ولی کس وکون تا دلت بخواد . گفت:خوب خوبی حامدجان گفتم:مرسی شما چطوری گفت:منم خوبم. رفت تواتاق و منم که حشرم زده بودبالاتودلم گفتم جججججون. مونده بودم چکارکنم ازیه طرف هم میترسیدم بعدپیش خودم گفتم مگه وحیداین همه کرده چیزی شده منم میکنم توهمین فکرابودم که دیدم ازاتاق اومد بیرون یه تیشرت سفید نقش دار پوشیده بود که روی سینه هاش وایساده بود نوک ممه هاش زده بودبیرون بایه دامن تا زانوش.من همینجوری مات مونده بودم که گفت: چای میخوری یا شربت گفتم:شربت دستت درد نکنه دوتا شربت ریخت اومد توحال شربتو گذاشت رومیزورفت تو اتاق بعد بایه پماد تو دستش نشست روبروی من رو مبل من داشتم شربتموهم میزدم که درپمادوبازکرد یه کمی برداشت ازبغل اومد بماله به کف پاش تا پاهاش واشد قلمبگی کسش که از زیرداشت شرت قرمزشو میترکوند معلوم شدهمچین نشون میداد که خیلی سختشه. گفتم:این چیه گفت:پمادکف پا اگه نمالم پاهام ترک میخوره گفتم:مالیدنش سختته گفت : آره (منم ازخداخواسته) گفتم:میخوای واست بمالم گفت:بیا زودرفتم روبروش روزمین نشستم پمادبرداشتم بایه دستم پشت پاشنه پاشوگرفتم با دست چپم پمادوشروع کردم به مالیدن نگاهمم توکسش بود یهوبایه لحنی گفت:یواش قلقلکم میاد بعدخودشو تکون میداد منم واسه اینکه مسلط ترباشم دستموبردم بالاترازساق پاش گرفتم دیگه لای پاش کامل بازشده بودویهجورائی سوراخ کسش نمایان.منم که کیرم نیم خیزشده بوداونم به قلمبگی کیرم نگاه میکرد رفتم سراغ پای چپش ایندفه خودماهیچه ساقشو گرفتم مثل سنگ بودلامسب من کف پاشو یواش یواش میمالیدم اونم قلقلکش میاومد که دیگه دستموبردم تولاپاش یک کم که مالیدم دستموگرفت گذاشت روکسش قلمبگی کسشو شروع کردم به مالیدن یه اه و اوهی کرد یه دفه سرمنوکه پائین بود بلند کردوشروع کردبه بوسیدن و لب گرفتن و قربون صدقه من رفتن میگفت: خیلی منتظره همچین روزی بوده دوست داشته من یه روزی بکنمش آرزوش بوده وقتی روش خوابیدم دارم میکنمش توچشمام نگاه کنه و..... من که کیرم شق شق شده بود و آماده کردن اونم رفت سراغ کمربندم گفتم:آقاحسام گفت:خیالت راحت باشه دیروزباوحیدرفتن ژاپن(آخه چرخ خیاطی هائی رو که نمایندگیشودارن ژاپنیه)خیالم راحت شد زیپموکشیدپائینوکیرموگرفت به دهنش ساک میزدوکلشو بوس میکردودوباره ساک میزد بعد رفت سراغ خایه هام کیسشومیک میزد وتخمام میرفت تودهنش منم دستم توسینه هاش کارمیکرد سرشو گرفتم بلندش کردم لباشو داشتم میخوردم وتیشرتشو میدادم بالا اونم دگمه های پیرهن منو بازمیکرد و قربون صدقم میرفت تیشرتشو درآوردم بعدپیرهن خودمو پاهامم ازتو شرت و شلوارم درآوردم اونم دامنشو درآوردبین میزومبل خوابوندمش کمی میزو کنارزدم شروع کردم به خوردن سینه هاش زبونمو دورنوک سینه هاش میچرخوندم ومیک میزدم اونم سرمونوازش میکردومیگفت :قربون اون کیر خوشگل و خوش مزه ات برم باورم نمیشه حامدجونم داره منو میکنه منم که این حرفاش دیوونه ترم میکرد چندتا لیس اززیرسینه هاش زدمو رفتم سراغ شرتش کمرشو بلندکردتاشرتشوبکشم پائین بعد کمی پاهاشوشرتشوکه درآوردم تازه کسشوکه دیدم ناخداگاه گفتم :جون چه گوشتیه بعد شروع کردم به لیسیدن ازبالاش لیس زدم بعدرفتم سراغ لای کسش وبعد دورچاک کسشو میلیسیدم دیگه سروصداش دراومده بود سرموگرفت ومنوازلای پاش کشید روخودش گفت:حامدجان قربون اون کیرت برم تادسته بکن توش منم یکی از بالشتک های مبلشون روگذاشتم زیرکونش کیرم مالیدم درکسش ازنم کسش کیرم خیس شد اونم هی میگفت بکن توش چندباری کلشو مالیدم درکسش وبعد یه هولش دادم تا نصف رفت بعد یه ریزه کشیدم عقب و تا دسته جاکردم شروع کردم به جلوعقب کردن همینجوریکه جلوعقب میکردم توچشماش نگاه میکردم دیگه سیاهی چشمش رفته بود بهم گفت:آبم داره میادحامد بعد لب پائینمو به دندون گرفت و از زق زق تو کسش فهمیدم آبش اومد منم تندتروتندترجلوعقب کردم خواست آبم بیاد درآوردم ریختم روشکموسینه هاش بعد همونجا ولوشدم . اون پاشد کیرمو میچلوند تا تمام آبشو خالی کردوبادستمال پاکش کردو بازبون دورکلشولیسید بعد بوسش کردو پاشد رفت تو توالت . من هم راضی ازحالیکه کرده بودم همونجا تو فکرراه بعدی بودم که اومد نشست بالاسرم سرموگذاشت روپاهاش شروع کردبه نوازش و گفت: خیلی حال کردم توچی منم باسرتائیدکردم بعد گفت:خیلی دوست داشتم باتو حال کنم برای همین هم همیشه راجع به این چیزاباهات حرف میزدم همش توهم که اصلا"توباغ نبودی(منم دوزاریم افتادچرابهم میگفت ببو) من پرسیدم خاله چرابچه دارنمیشی؟الاآن هفت هشت ساله آقاحسام گرفتدت .جواب داد اصلا"حسام مردنیست که منوبچه دارکنه ... گفتم :یعنی چی؟گفت: یعنی اصلا"احساس نداره اوایل فکرمیکردم بیرون باکسی دیگس ولی فهمیدم نه اصلا"خیلی سرد گفتم:نمیکنه؟ گفت:چراباهزارزورماهی یکی دو دفعه گفتم:خوب ببرش دکتر گفت:نمیادمنم دیگه خسته شدم . بعدش یک کم مکث کردم وپرسیدم وحید چی؟ گفت: وحید آره باهم برنامه داریم خیلی وقته خیلی پسره خوبیه من خودم بهش گیردادم خوب منم میخوام حسام هم که بی بخاربعد لبخندی زدوگفت:ولی تویه جوردیگه میکنی آره دیگه انقدرشیطونی کردی که دیگه خبره شدی. ایناروکه داشت میگفت رفت سراغ سینه هام یه دستی کشیدو بعد نوک سینه هامومالید انگشتشوباآب دهن خیس کردومالید به نوک سینه هام منم باانگشت با چوچولش بازی میکردم وانگشتمو توکس نرمش میکردم یه بوسم کرد گفت:پاشوبریم تواتاق دوتائی پاشدیم رفتیم تواتاق . منوبه پشت روتخت خوابوند افتادروم شروع کرد به خوردن سینه هام کیرم داشت میشد که رفت سراغ کیرم ازپائین به بالا شروع کردبه لیسیدن بعدکلشوگذاشت تو دهنشو ساک میزد وبعد بادستش کیرمو بالا گرفت و رفت سراغ خایه هام چندتالیس ازش زد وبه دهن گرفت و تخماموتودهنش می کرد ومیمیکید بادندون هم پوستشومیکشیدتا مچ دستشو گرفتمو کشیدمش بالا یه بوسی ازسرش کرد و اومدروم چاک کسشو میزون کردروکیرم ونشست روش شروع کردبه بالاوپائین کردن منم بادستام کپلشو گرفته بودم وبالاو پائین میشدم وسینه هاشم که دم دهنم اومده بود میخوردم گفت: حامد آبم داره میاد ولب پائینمو گازگرفت ومنم سفت بغلش کردم وفشارش دادمو کیرم هم توکسش نگه داشتم تا نبض زدن اومدن آبشوحس کنم. پاشدم و رفتم پشتش که چهاردستوپا بودوازپشت کردم توکسش جلوعقب میکردمو با دستام کپلشو سفت فشارمیدادمو هلش میدادم جلوو میکشیدمش عقب گاهی اوقات هم دستمو دراز میکردم نوک سینه هاشو لای دوتاانگشتام تکون میدادم آه و اوهش حسابی دراومده بودو میگفت:قربون کیرت برم قربون کردنت برم قربون دستات برم ........ سینه اش دیگه چسبیده بود به تخت تو همین حال گفت سوار شومنم سوارشدم انقدرتندمیزدم که همه جای بدنش مرتعش شده بود تا یک کم یواش کردم فهمید گفت: بریز توش بهم جون میده من گفتم:آخه که ریختم توش . بعد برگشت کلشومیک زد و منم افتادم روتخت............. از اون روز به بعد هرفرصتی پیش بیاد با هم سکس داریم . رضا و مامانشمن رضا 19 سالمه و پشت کنکوري هستم..ميخوام سکس با مامانمو براتون تعريف کنم..مامانم 39 سالشه و بعد از به دنيا آوردن من لوله هاشو بست و ديگه نخواست حامله بشه..من وقتي 10 سالم بود مامان بابا از هم جدا شدن و از اون موقع تا الان منو مامان تنها زندگي ميکنيم و خرجمونم بابا بزرگم ميده...اين داستان ماله پارساله..من تازه به سکس و جنس مخالف علاقه پيدا کرده بودم..فيلم سوپر زياد ميديدم از ماهواره و با جلق خودمو خالي ميکردم..تا اينکه مامانم يه کمر درد شديد گرفت..دکتر که رفتيم گفت بايد استراحت کنه و پماد پيروکسيکام بماله به کمرش و ماساژ بده چند روزه خوب ميشه فقط تا خوب ميشه رو تخت نخوابه و روي زمين بخوابه....اومديم خونه گفتم مامان خدا رو شکر مشکل خاصي نبود..گفت آره ولي تو بايد زحمت پمادو بکشي گفتم چشم ..شب موقع خواب مامان گفت من امشب تو حال پيشه تو ميخوابم که پمادم بمالي برام....من هر شب تو حال پايه ماهواره مي خوابم...جامو انداختم مامانم جاشو انداخت پيشه منو پيرنشو درآورد و سوتينشم باز کردو خوابيد رو شکمش و گفت بيا پمادو بزن برام..من يه لحظه سينه هاي سفيدو گردشو ديدم ولي هيچ حس بدي بهم دست نداد چون اصلا فکر سکس با مامانمو نميکردم..نشستم کنارشو پمادو ماليدم رو کمرشو چند دقيقه ماساژ دادم مامان گفت مرسي پسرم کافيه بخواب ديگه..يکي دو شب همين جوري گذشت..شب سوم مامان با يه شلوارک خوابيدو پيرنو سوتينشم درآورد منم پمادو برداشتم و شروع به ماساژ دادن کمرش کردم..وقتي دستمو آروم ميکشيدم رو کمرش آروم آه ميکشيد و کونشو تکون ميداد و ناله ميکرد...نا خود آگاه کيرم راست شد دست خودم نبود ..مامان با صداي لرزان و حشري کننده ميگفت بمال پسرم خوب بمال دارم ميميرم...کارم تموم شد مامانم گفت مرسي خيلي خوب منو ميمالي..اينو که گفت قند تو دلم آب شد بعد بلند شد جلوي من به سينه هاي لختو آويزونشو ديدم و بعد از مکس طولاني پيرنشو پوشيدو جاهامونو که جفت کرده بودو و رفت خوابيد سر جاش...من داشتم از حشر ميمردم رفتم ماهواررو روشن کردمو گذاشتم مامانم که به کمر و رو به ماهواره دراز کشييده بخوابه...بعد رفتم رو کاناله اسپايس يه مرد کيرشو گذاشته بود تو کس يه زنه و تلمبه ميزد..خيلي حالم بد بود گفتم يه جلق بزنم خودمو راحت کنم کيرمو در آوردمو به فيلم نگاه ميکردمو جلق ميزدم يه لحظه نگام به مامان افتاد..احساس کردم بيداره و يه لحظه چشاشو باز کرد...واي رنگم زرد شد گفتم نکنه بفهمه يهو يه تکون خوردو پشتشو کرد به من جوري که کونش چسبيد به رون پام...وايييي نفسم بند اومد..کونش تو شلوارک خيلي نرمو تپل بود...با توجه به شيطونياش موقع پماد ماليدن شک کردم بيداره و عمدا اين کارو کرده...آروم دستمو گذاشتم رو کونش ديدم تکون نخورد فهميدم بيداره..منم به پهلو خوابيدم و خودمو چسبوندم به کونش...بازم چيزي نگفت...کيرمو مالوندم در کونش و هي ميمالوندم بهش...حالم خيلي بد بود..يهووووووو يه تکون خورد...برق از چشام پريد گفتک الانه که پاشه پوستمو بکنه..ولي ديدم دستشو برد طرف کونش و شلوارک و شرتشو باهم کشيد پايين....وايييييي اصلا باورم نميشد..کون لخت و سفيدشو که ديدم ديوونم کرد..ولي مامانم به پهلو خوابيده بود و کونش به من بود و تکون نمي خورد..فهميدم ميخواد من خجالت نکشم...همون طوري به پهلو رفتم جفتش کيرمو تف زدم خيسش کردم حسابي ..يه پاشو دادم بالا و دستمو خيس کردمو چند بار کشييدم رو کسش...اه بلندي کشيد ..ولي برنگشت و چيزي نگفت. ... ..آروم کيرمو گذاشتم تو کس مامان و کردمش تو..وايييييي چه کس نرمو گرمو تنگي...مامانم يه جيغ کوچولو زدو ناله کرد آروم کيرمو تو کسش عقب جلو کردم....سکس از پهلو خيلي حال ميداد...تلمبه زدنمو تند کردمو کيرمو ميونستم خيلي کير احتياج داره آخه 8 سال بود که کير نرفته بود تو کسش ...منم محکم تا ته ميکردم تو کسش...مامانم داشت از لذت ميمردو نفس نفس ميزد ولي اصلا تکون نميخورد...ديگه کيرم داغ شده بود حس کردم آبم داره مياد..ميدونستم مامان حامله نميشه با خيال راحت کيرمو فشار دادم تو کسشو با شدت تمام آبمو ريختم تو کسش....واي که چه حالي داد..راحت شدم..کيرمو دراوردمو رفتم سر جام...مامانم همونجور موندو تکون نخورد مثلا خواب بود..همش به اين فکر ميکردم که صبح چه جور با مامان روبرو شمو تو چشاش نگاه کنم......... صبح بيدار شدم رفتم تو آشپزخونه مامان اومد جلوم من سرخ شدم...گفت سلام پسرم خوب خوابيدي گفتم آره راحت راحت خوابيدم...گفتم تو چي مامان؟ گفت هيچ وقت اينقدر راحت نخوابيده بودم و يه لبخند زد...منم فهميدم ديشب خيلي بهش خوش گذشته و ميدونستم که ديگه هر وقت بخوام ميتونم مامانمو بکنم سکس با شوهرم.سلام من شیلا هستمداستانی رو که می خوام بنویسم سکسم با شوهرم هست می خوام از حالا سکسامو با همسرم رو براتون بنویسمیه شب حدود ساعت 12 بود من خواب بودم یه دفه حس کردم یه چیزی رو صورتم و لبمه چشمامو باز کردم دیدم کیر شوهرمه شق کرده حسابی منم نشستم بعد شروع کردم به لیس زدن اول سرشو خوب لیس زدم بعد تنه کیرشو تا رو تخماش و بعد سر کیرشو کردم تو دهنم برا خوردن کیرش خیلی بزرگه با ولع می خوردمش خیلی حال میده حدود 5 دقیقه کیر رضا رو می خوردم اونم با من ور می رفت بعد من خوابیدم رو تخت پاهامو باز کردم رضا هم شروع کرد به خوردن کسم وایییییی الان که دارم می نویسم حالم یه جوری میشه خیلی خوب می خوره با زبونش لیس میزد کسمو بعد زبونشو فشار می داد تو کسم وای چه حالی می داد خوب کسمو خورد بعد سینه هامو خرد و میمالید منم کیبرشو گرفته بودم دستم می مالیدم دلم می خواست بازم کیرشو بخورمبعد کیرشو گذاشت رو کسم و یواش فشار داد تا سرش رفت تو کسم خیلی کیرش بزرگه یواش یواش شروع کرد به زدن هی کیرشو بیشتر می کرد توش دیگه داشت تند تند میزد تا ته منم صدام رفته بود بالا من موقع سکس خیلی سرو صدا میدم ان جوری حالش بیشتره خلاسه همین جور پاهام بالا اونم می کرد بعد کیرشو در آورد منم قمبل کردم اونم از پشت شروع کرد به کردن کسم خیلی تند تلمبه می زد چه شبی بود تا می تونست منو خوب کرد من دیگه ارضا شده بودم اونم داشت آبش می یومد که کیرشو در آورد ریخت رو سینم و کیرشو گذاشت بین سینه ام و همونجا کرد اینو خیلی دوست دارم اون شب خیلی حال داد یه ربع منو می کرد .راستی من 180 قدمه و 65 وزنم و سینه هام 75 و دوره باسنم 95من اولین باره داستانمو مینویسمبازم از سکسم با شوهرم می نویسم عاشقتم بابايي سلام به دوستان همتونو دوست دارم. روابط سالم در هر کجا ميتونه براي همه خوشايند باشه و راه و روش زندگي را به ما نشون بده.همه ميدونيم که به گفته روانشناسان بيشترايرانيها دچار اختلالات رفتاري هستيم ودرهمين جامعه بي درو پيکر،خيلي از دخترا مثل من هستند که با رفتارهاي نادرست خانواده، مدرسه وجامعه راه زنگيشونو اشتباه انتخاب ميکنند،خودشون و زندگيشونو نابود ميکنند.من يه باباي جنتل من دارم که يه مرد فوق الاده است.هر کسي اونوديده ومي شناسه اين حرف منو تاييد ميکنه.نه تنهامن و همه زناي فاميل بلکه تمام مردا يا اصلا همه ادمايي که اونو مي شناسن عاشقش هستن.موهاي جوگندميش رو پيشونيش ميريزه وازيه طرف به سمت عقب برميگرده،برق چشماش آدمو ميگيره و با نگاهش به آرامش بهم ميده،کلامش پر از لطافت ومهربانيه .هميشه خوش تيپ هاي کلاس ميگرده. بوي عطرهاي فرانسويش زنا را ديوانه ميکنه.همه همکلاسيام دوستش دارن واز من ميخوان که به بابام معرفيشون کنم وبابام با مهرباني اونا روشيفته خودش کرده. خانم ورزشمون به بهانه ديدن بابام منو به شرکت اون ميرسونه تا چند دقيقه باهاش صحبت کنه و به آرامش برسه اينارو خودش بهم گفته.خلاصه يه جنتل من واقعيه فوقالاده است. اون عاشق مامانمه و وقتي مامانم 14ساله بوده و بابام16 عاشق هم ميشن و توهمون سن ازدواج ميکنن منم بعد از يکسال به دنيا ميام.بابام خيلي دوستم داره به خاطر همين ديگه بچه نميخواد.يه روز رفتم دستشويي. توشرتم خون ديدم. خيلي ترسيد.م حالم عوض شده بود. تاحالا اين حالو نداشتم.از پرده دخترا شنيده بودم فکر ميکردم پاره شده تا صبح به هيچکي هيچي نگفتم.تا رسيدم مدرسه بدوبدو رفتم داخل دفتر و با خانم ورزشمون صحبت کردم.محکم منو بغلش گرفتو بوسيدمو گفت نترس عزيزم داري بزرگ ميشي وبا آبو تاب برام توضيح داد که اين اولين پريودته به مامانت بگو خودش بلده چکار کنه. و اون روزو برام مرخصي گرفتو منو فرستاد خونه گفت خودم با مامانت صحبت ميکنم.مامانم غذاي گرم برام درست کردو بهم اعتماد به نفس داد که بزرگ شدي وبايد بتوني خودتو کنترل کني وگرنه کار دستت ميده وخنديد. من خيلي نفهميدم منظور حرف آخرش چيه. بابام که اومد خونه من خواب بودم ولي ميدونستم که تا داخل خونه ميشه مامانمو بغلش ميکنه و با لباي مهربونش بهش آرامش ميده اين کاراوناروخيلي ديده بودم،فردا موقع صبحانه مامنم به بابا گفت امير مهسا ديگه اون دختر کوچولويه شيطون نيست،اون ديگه بزرگ شده.بابا با اون چشاي خشکلش که دل همه رو ميبرد بهم نگاه کردو گفت آره عزيزم. منم گفتم آره بابايي. ده روزي ازين ماجرا گذشت تا اينه حالم تغيير کرد مامان راست ميگفت بزرگ شده بودم به مردا وپسرا طور ديگه نگاه ميکردم سينه هاي مامانو نگاه ميکردمو يکي دو بار هم باسينه هاي خانوم ورزشو مامان بازي کردم وباهاشون صحبت کردم باشنيدن کوچکترين حرف سکسي وسط پام خيس ميشد.بيشتر وقتمو با بابايي ميگذروندمو باهاش خوش بودم بابا همش قربون صدقم ميرفتو بوسم ميکردمنم خودمو بيشتر بهش نزديک ميکردم.بابا متوجه تغيير حالم شده بود.دوس داشتم مثل ماماني باهام رفتار کنه.يه روز که مامان خونه نبود ومن خيلي حوصلم سر رفته بود،لباسي رو که بابابرام خريده بود يه شلوارک کوتاه سفيدو يه بلوز بدون استين صورتي پوشيدمو اون که تواتاقش پشت ميزکارش نشته بودازپشت چشاشو بستم اونم دستاشو گذاشت رودستامو نزديک دهنش کردکه ببوسه ولي من فرار کردم و اون افتاد دنبالم يه کمي توحال بازي کرديم ومن دويدم سمت اتاقم وروي تخت به شکم دراز کشيدم اونم دنبالم اومد. دوس داشتم محکم بغلم کنه و همديگه رو غرق بوسه کنيم که گرماي دستش رو روي پاهام احساس کردم بعدهم بايه بوس لباشو به انگشتاي پام چسبوندواروم اروم تمام بدنمو ليس زد و بوسيد.بدنم داغ داغ شسده بود که اساس کردم کسم منفجرشد.نشست رو تختمو بلندم کرد مثل هميشه چسبوند به سينش واروم صورتمو بوسيدو گفت چطوري گلم باصداي لرزون و چشماي گريون محکم بغلش کردم و گفتم عاشقتم بابايي...ؤآقعا" عاشقش هستم. دستاش خيلي مهربون و دوست داشتني اند. فهميده بود ارضا شدم (به ارگاسم رسيدم) خوب بلده چطوري خانما رو آروم كنه. پشتمو مالش داد و منو به سينش چسبوند. اينقدر خوش گذشت كه نفهميدم كي خوابم برد.وقتي بيدار شدم خونه نبود. تو اين فكر بودم كه به مامان چي بگم. تصميم گرفتم در اين مورد با هيچ كسي حرف نزنم الا باخودش يعني بابايي. دلم براش تنگ شده بود ودوس داشتم زودتر بياد وبپرم توبغلش. يه دوش گرفتم و خودمو حسابي تميز كردم وحال اومدم بابا بايد بدونه معني اين كارا را خوب ميدونم. شايد با هم راحتتر باشيم. تصميمو گرفته بودم و عاشقش شده بودم. دوريش برام مثل مرگ بود. با حوله رفتم تواتاق خودم ديدم رو به پنجره با موبايلش به مامان ميگه آخر شب ميايم دنبالت يه كم با مهسا كار داريم و برگشت به من نگاه كرد و يه چشمك خوشكل زد منم چوابشو دادم اين كار هميشگيمونه ولي اين بار خيلي با ناز اين كارو كردم و مثل مامانم گفتم امير جان برام لباس بيار لخت لختم. (هميشه مامان كه از حموم بيرون ميومد اينو ميگفت وبابا لباسايي كه اماده كرده بود را براش ميبرد و بعد يه يه مدتي خيس خيس از حموم ميومدن بيرون. خوش به حال ماماني بود.) بابا با صداي متعجب گفت دخترم من بابايي ام امير جان نيستم . من كه فهميدم تند رفتم با ناز واشوه بيشتر گفتم ولي من دوس دارم امير باشي نه بابايي من ديگه بزرگ شدم و خيلي خيلي خيلي دوستون دارم. بابا اومد جلو و منو با حوله اي كه دور خودم پيچيده بودم بلند كرد وتوبغلش به سمت پذيرايي برد چشام وبعد لبامو بوسيدو گفت خيلي زود ميخواي جاي مامانتو بگيري عزيزدلم .منم گفتم دلم خيلي دو ستون داره دست خودم نيست. گفت ميدوني وقتي يه نفرو دوست داري يعني چي؟ نه يعني چي؟ يعني اونم تو رو خيلي خيلي دوست داره مخصوصا اگه بابايي باشه حالا بشين اينجا تا برم برات لباس بيارم گل خوشكلم.منو رو مبل سه نفره گذاشتو رفت. همين يه لحظه را هم نمي خواستم ازش دور باشم ولي منتظرش شدم بعد چند دقيقه ديدم صدا زد مهسا و وارد سالن شد و گفت از اين لباسا هم داري؟ يه شرت و سوتين set كرم رنگ دخترونه ناز كه تازه مامان خريده بود، دستش بود. اونارو داد به منو رفت تو اتاقش سريع لباسا رو پوشيدمو حوله رو انداختم رو دوشمو رفتم جلو در اتقش ايسادمو گفتم خانم شدم بابايي؟ بدون اين كه چيزي بگه حمله كرد به من و من فرار كردم(كار هميشگيمونه ) دويدم تو اتاق خوابشون درو بستم و محكم گرفتمش با يه زور كوچك درو باز كردو اومد تو منو بغل كردو گذاشت رو تختخوابشونو شرو كرديم به بوس بازي عشق بازي ولي بابا فقط از رو دوست داشتن منو مبوسيد ولي من كاملا حشري شده بودم. اونم خوب اينو فهميده بود. برا همين تمام بدنمو بوسيد از رو لبا شرو كرد گردنو گلو سينه هامو از رو سوتين و با زانوش كسمو فشار ميداد كه خيلي حال ميداد اينقد ادامه دا تا ارضا شدم و ديگه صدام در نميومد . از زانوم شرو كرد و تمام رونمو تا نزديكاي كسم ليسيد وبوسيد داغي نفسش رو روي كسم احساس مي كردم دو باره صدام در اومد گفتم اييييييييييييي بابايي دوست دارم ديدم بيشتر همونجا رو ميخوره خيلي حال ميداد داشتم از لذت ميمردم. اصلا نمودونستم چي ميگم و چكار ميكنم فقط ميدونم خيلي تكون ميخوردم خودمو به بابا ميمالوندم دستمو بردم روشرتم ديدم خيسه خيسه وشرو كردم به ماليدن حالم خراب بود نميدونستم چكار ميكنم اينقد ماليدم كه دوباره لرزيدمو بيحال شدم. شرو كردم گريه كردن همونطور كه خوابيده بودم بابايي بغلم كردو صورتمو كه پر اشك بود بوسيد و اشكامو ليس ميزد. اينقدر دوسش دارم كه باور نمكنم بابامه. هيچ وقت به روم نياورد و با رفتارش فهموند كه بايد بتونم خودمو كنترل كنم حالا ديگه معني همه چيزو ميدونم.وبراي اينكه كار اشتباهي نكنم مطالعه ميكنم وازش هر چي بخوام ميپرسم.من ارزش خودمو خوب ميدونم وبرا اينكه همه ما فرق انسان و حيوان را بدانيم ومانند انسانهاي كامل رفتار كنيم و با احساس هيچ كسي بازي نكنيم اينهارا نوشتم. اميدوارم پدر مادرا اين حقيقت را درك كنند كه نياز جنسيي كه خودشون دارند پچه هاشون هم دارند كه ممكنه اونارو به جاهاي خيلي بد بكشونه.مراقب رفتارمون باشيم ........... سلام منم بد نديدم خاطره سكسي خودمو كه خيلي جالبم بود بگم هنوز ه كه هنوزه ام هر موقع به ياد اون لحظه ها مي اقتم يه كف دستي ميرم.داستان از اين جا شروع شد كه تابستون قرار شد با سه تا دايي يام اتوبوس بگيريم بريم شمال منم تو اون زمان 17 سالم بود .يادش بخير كلي حال كرديم تو راه بعدش رفتيم خونه ويلياي كرايه كرديم .فرداش همه زديم به آب تا خود عصر نيومديم بيرون شبم ساعت 9 اومديم خونه خونه نسيتا كوچيكي بود خانوما رفتن يه اتاق خوابيدن مام تو اون يكي اتاق من پسر داييم گرفتيم كنار دري كه زنا خوابيده بودن خوابيديم چون خسته بوديم تا سرمونو گزاشتيم خوابمون برد.نصف شب بود كه من از خواب بيدار شدم نمي ديونم باسه چي يع دفه اونور يعني كنار در ديديم دختر داييم خوابيده من حدود نيم ساعت بهش نگاه كردم خدايي دختر دائي خوشگلي داشتم دو سال از خودم بزرگتر بود .من همينجور كه داشتم هيكل خيلي نازشو برنداز ميكردم يع دفه با خودم گفتم الكي پامو بندازم روش خودمم بزنم به خواب كه يعني من خوابم همينجوريم كردم يعدفه پام كلي دراز كردم چسبوندم سينه هاش ديدم از خواب بيدار نشد بعد يزره بيشتر از خودم جرات نشون دادم دسمو گزاشتم رو بازواش كه باز ديدم خبري نيست دسمو آروم گزاشتم رو سينه اش بدنم ميلرزيد همه بدنم شروع كرده بود به لرزيدن اصلا دليليشو نمي تونستم بفهمم خبلي نرم بود كه زود از ترسم دسمو ورداشتم كه مبدا از خواب بيدار شه ابرو م بره گرفتم با تمام حسرت خوابيدم تا اون شب صبح شد من نشسته بودم يه گوشه اتاق اونم اونور نشسته بود داشت با پسر داييم كه 3 سالش بود بازي ميكرد يدفعه ديدم پاشو اورد گزاشتم پشت من بدون اينكه جلب توجه كنه آروم كمرمو ميماليد البته يزره شيطوني ميكرد ميرفت پايين تر حدود 10 دقيقه اينكارو كرد نگو ديشبم بيدار بوده لاكردار خودشو زده بوده بخواب من رفتم پيشش به بهنهيه اينكه با پسر داييم بازي كنم سينه هاشو گرفتم پسرداييم گزاشتم رو دستام شايد باورتون نشه تا اونموقه حتي يه كسم از نزديك نديده بودم چه برسه بكنم كلي حال ميكردم بعد يزره اين ور انور شدم كه دسم ببرم روكسش كه ببينم چجوريه تا شكمش رفتم آروم آروم يدفعه ديدم بلندشد رفت تو اونجا اصلا موقعين نشد بكنمش بجوريم تو كف بودم . تا اينكه مسافرت شمال تموم شد رااه افتاديم طرف تهران تو اتوبوس من اون از تو آينه نگاه عميقي به هم مبكرديم شهوت سراسر وجود هر دومونو گرفته بود .بعد همگي رفتيم خونه اون يكي دائيم . خونه ام بجوري شلوغ بود همه هي داشتم پشت سر هم ميرفتن حموم هر كي هركي شده بود حموم داييم جوري بود كه توي ورودي هم حموم بود هم دستشويي همه رفته بودن حموم نوبت دختر داييم شد بره حموم من كه فهمديم اون رفته حموم بعد از ده دقيقه رفتم تو دسشويي بعد دختر داييم صدا كردم گفتم كي ميخواي بياي از حموم من ميخوام برم زودباش اونم تا فهميد منم زود اومد دم در حموم دسشو گزاشته بود رو كسش سينه هاش بدون كرسد قلبم يدفعه از دهنم ميخواست بزنه بيرون ميخواسن همونجا انقدر بكنمش كه بيفته به اخ اوخ كردن كه باز موقعيت جوري نبود كه بشه اونكارد كرد . بعد به كلي ناز گفت پدرام تو چقدر عجله داري الان ميام بعد دوباره پشتشو كرد به من رفت حموم منم اومدم بيرون ده دقيقه بعد دوباره رفتم سروقتش رفتم دسشويي بلندبلند آواز ميخوندم كه اون بفهمه من اونجام من شلوارمو پام نكردمو اومدم بيرون كه مثلا شلوارمو بيرون پام كنم كه دختر داييمم زد بيرو بعد زود با حوله اي كه دور خودش پيچيده بود اومد از كنارمن رد شه كه يه قدم رفت جلو از پشت آروم چسبيد به من منم نفهميدم چي شد سينه هاشو محكم گرفتم فشار دادم بعد رفت سراغ كسش حوله رو زود زدم بالا كسش حدود سه چهار دقيقه ماليدم اصلا اون دوسه دقيقه خودم نبودم نفهميدم چطور تموم شد بعد ليلا گفت بسه پدرام بزار باسه شب من ولش نميكردم گفت الان همه ميفهم من ترخدا ول كن كه اون به زور خودشو از دست من خلاص كرد .رفت بيرون شب شدو همه خوابيدن هركي يه گوشه خوابيد ليلا ام رفت سريع كنار كولر خوابيد منم خواستم جامو بندازم كنار دخترداييم كه يدفعه ديدم عمه ام گفت پدارم جاي تو تو بالكن انداختم برو اونجا بخواب من گفتم عمه همينجا من مي خوابم گفت نه عمه جان برو اونجا بخواب اينجا جا نميشه آقا ما تو دلمون خار مادر عمه هرو گفتيم انقدر بهش فحش دادم تو دلم كه نگو نپرس من رفتم تو بالكن خوابيدم كه سمت چپم پسرداييم خوابيده بود كه بچه بود پاينمونم عمه ام خوابيده بود اقا ما خوابيده بوديم يعدفه ديدم يه دسي رو كونمون داره تكون ميخوره عصابم خورد شد گفتم نزاشتيم بكنيم دارين ميكونينه مون بلند شدم كه يه چك آبدار بزنم گوش پسر دايي ديدم بله عمه داره پا ميده بد عمم حدود 35سالش بود يه 2 سه سالي بيشتر انو كه ديدم با خودم گفتم هر دم از اين باغ بري ميرسد ((فرض كنين باسه كسي كه تا حالا حتي كسم از نزديك نديده دو تا كس گيرش بياد اون تو عرض دو سه روز شايد فكر كنين خالي بندي ولي جدا اين عين واقعيته)) اقا ما اينو كه ديدم آروم پامو گزاشتم كنار سينه هاي عمم ديدم عمه بعد از چند لحظه پايه منو بغل كرد محكم چسبوند به سينش عجب سيه هاي گرمي داشت من با انگشت پام سينه هاشو ميماليدم تا اينكه ديدن عمه ام پام گرفت گزاشت تو كرسدش من كه ديدم انجوري زود تغيير مكان دادم رفتم كنار عمه ام خوابيدم دسمو بردم رو كسش ديدم بر عكس دخترداييم عجب كسيه اين عمه ام. عمه مم كه ديد اينجوريه بعد از دو سه دقيقه دسو كرد تو شلوار منو يزره كيرمو مالوند بعد بلند شد پسر داييم بلند كرد گفتم علي بلند شو برو اتاق بخواب انجا سرده پسردايي بدبختمم خواب آلود بلند شد رفت تو خوابيد عمه مريمم امومد كنار من خوابيد اول روم نمي شد كه چشمامو باز كنم زير چشمي نگا ه ميكرد كم كم چشمارو كامل باز كردم عمه مريمم داشت كيرمو مي ماليد من رفتم زير لباسش شروع كردم سيه هاشو مك زدن اولش يه مزه شيرين مانندي داد تا اينكه مزه توموم شد . اونم دسشو گزاشته بود رو سرمو هي فشار ميداد من سرمو اووردم بيرون عمه مو ديدم تو چشاش نگاه كرده شهوت بجوري گرفته بود بعد گفت پدرام كيرت تميزه من بي خبر از همه جا گفتم تازه حموم بودم ديدم رفت زير لحاف خوابيد كيرمو گرفت تو دهنش تا گزاشت تو دهنش نمي دونم يدفعه بدنم لرزيد كيرمو از دهن عمه بيرون آورم يدفعه كيرم شروع كرد به تلمه زدن شيره جونمو اومد بيرون .باسه چند لحظه حالم بد شد عمه گفت وا پدرام انقدر زود منم يه خنده نمكي كردم بعد از حدود دوسه دقيقه كه كيرم آروم گرفت عمه لباساشو پوشيد گفت باسه امشب بسه تا شبي ديگه منم كه ميدونستم از اين موقعيتا ديگه گير م نمي ياد وقتي خوابيد دسمو گزاشتم رو سينه هاش هي ميماليدم از لرزش بدنم كم شدم بود هي نوكه سينه هاشو ميماليدم اونم حال ميكرد بعد دسمو بردم رو كسش باز كيرم شق كرده بود بجوريم بعد عمه ام گقت پسر تو چقد پورويي بازم ميخواي من گفتم آره گفت خوب وايسا الان ميام زود رفت تو حالو بعد از چند دقيقه اي برگشت يه چيزي كه شبيه كرم بود ماليد به كيرم كه بعدا فهميدم سر كننده است . كيرم يه حس خواصي گرفته بود . شروع كرد به مالوندن كيرم خيلي مالوند دوربا ره رفت زير لحاف شرتمو كشيد پايين يه دسشو گرفت رو كونم كيرم داشت ميمكيد كه دوباره داشت آبم ميومو كه كيرمو آوورم از دهنش بيرون از زير لخاف اومد بيرون گفت پدرام تو جق ميزني من يه خنده اي كردمو گفتم بعضي موقعه ها بعد گفتش همون ! گرفت كرمو رو كيرم خالي كرد همه رو از خايه گرفت تا سر كير مالوند رو كيرم ديگه واقعان كار خودشو كرده بود بعدا از چند دقيقه مالوندن دوباره رفت زير لخاف كيرمو كرد تو دهنش منم دسمو گزاشته بودم رو سرش داشتم با موهاش بازي ميكردم .بعد از شش هفت بار مك زدن سرشو از لحاف آود بيرون گفت پدرام توام كس منو ميخوري . من خيلي بهداشتي بودم با يه ترديد زياد گفتم خوب اون به صورت مورب كسشو اورد كنار دهن من يزره كج شد طرف در من وقتي تو فيلم سوپر ميديدم اين مردا كس زنارو ميك ميزنم با خودم ميگفتم حتي اگه اليزلبت تايلورم بياد من كشسو نميخورم ولي تو اون لحظه مجبور شدم بعد اون دوباره كيرمو گزاشت تو دهنش بعد كسشم از روي شرت چسبوند رو دهن من منم اول تريديد داشتم اينكارو بكنم به ناچار بالاخره دل زدم به دريا و آروم اول با دسم كسشو بخيال خودم تميث كردم اولين زبونو زدم بهش اين اين بر خلاف پستوناش يه زره مزه شور مانندي ميداد بعد چون من اينكاره نبودم مث سگ داشيتم كسشو ميليسيدم چون با تيغ كسشو زده بود زبونم يزره مشكل پيدا كرد كه آروم بهم گفت ديونه اونجوري نه فقط نوك زيونتو بزن اينجا با دسش نشون ميداد من بجاي ليسيدن گرفتم نوك زبونم هي رد ميكرم تو سوراخ كسش سه چهار بار كه اين كارو كردم ديگه متوجه نشدم دارم چيكار مي كنم انقدر حال بهم داد كه داشتم فراموش ميكردم اونم داره كير منو ميخوره بعد از چند دقيقه متوجه شدم كه اون كير منو ول كرده داره حال مي كنه بد فورم منم كه اينو ديدم زبونمو بشتر رد ميكردم تو كه اون بيشتر حال كنه بعد گفت آروم گفت پدرام بسه بلند شو من ول نمي كردم تااون بزور كسشو از جلوي دهن من گرفت اومد كنارمن خوابيد كسشو گزاشت روكيرم منم اول كيرمو گزاشتم لاي پاهاش يه احساس خاصي داشتم كيرم ميخواست تلمبه بزنه ولي نيمي تونست بعد اروم سر كيرم گزاشتم رو كسش يزره روكسش مالوندمو رد كردم آروم اروم تو بعد رفتم رو يه پام شروع كردم به بالا پايين رفتن دوسه مرتبه كه اين كارو كردم درد شديد رو كمرو احساس كردم احتمالا بخاطر آب اولي بود كه اومده بود بعد كه خوابيدم كه كمرم بهتر بشه دوباره شروع كنم اون اومد رو شكمم چوتلي نشست شروع كرد به بالا پايين رفتن اون خيلي بيشتر از من اين كارو كرد بعد احساس كردم كه امه ام خسته شده گرفتم اونو به پشت خوابوندمو خوابيدم روش شروع كردم به بالا پايين رفتن كه داشت آبم ميومد يدفعه ابم اومد ريخت تو كسش اون موقعه نفهميدم چه خريتي كردم حالا كه فكر ميكنم ميفهمم كه چه شانسي آورم كه امه ام لولشو بسته بود بعد از اينكه ابم اومد كيرمو از كسش درآوردمو گرفتم خوابيدم ايندفعه از دفعه پيش خيلي خسته تر شده بودم ولي بازم دلم نمييومد اون سينه هاي بزرگ ول كنم دسم رو سينه ها كسش بود اونارو ميمالوندم امه همين جور كه ميمالوندم پشتشو به من كردو گرفته خوابيد منم بعد از يه ربعي كه داشيتم سينه هاشو ميمالوندم حالم جا اومده بود دوباره شلوارشو كشيدم پاينو كيرم ازرو شرتش گزاشتم لاپاش نميتونم اون لحظه رو خوب باستون توصيف كنم بعد شورتشو كشيدم پايين راس راسي كه عجب كون بزرگي داشت تا ساعت 6 سر كيرم مي مالونم سوراخ كونش لا پا هاش كه ساعت شش يعدفه گفت پدارم فعلا بسه ديگه بخواب تا فردا شب الان امكان داره كسي بياد منم كه سير نمي شدم محكم سينه هاشو فشار دادم كه صداش دراومد رفتم دوباره بالا گرفتم خوابيدم . فردا صبح ساعت 11 ديدم يه دستي داره كيرمو همينجوري ميماله از خواب بيدار شدم ديدم عمه مه با خنده گفت پدرا م از خواب بيدار شو ديگه بسه اگه ميخواي بخوابي بيا تو حال بخواب وقتي رفتم تو حال ديدم همه رفتن بابا م بچه هاي ما صبح رفته بودن اون يكي داييم رفته بودن منم ار شوهر عمه ام پسر عمه ام خدافظي كردم اومدم خونه وقتي داشتم مي رفتم عمه ام اومد تا دم در بعد به لب بهم داد گفت زياد بيا اين طرفا منم گفتم عمه يزره از اون كرما كه ديشب زدي كيرم بهم ميدي عمه رفت تو بعد ار چند لحظه يه كرم دست نخورده بهم دادو مام اومديم طرفه خونه.بعد از يه دو سه روزي بعد از ظهر رفتم خونه داييم حدود ساعت دو بود ليلا ميثم پسر داييم كه چهارسال سال از من كوچكتر بود خونه بودن داييم زنداييم سر كار اون يكي پسرداييم دبيرستان رفته بود اون موقع ميرفت دبيرستان علمي .ليلا وقتي من اومدم خونه نشسته بود داشت ماهواره نگاه ميكرد . هي دسش رو كسش بود هي ميمالوندش بعد رفت آَشپزخونه چايي بياره كه منم دنبالش رفتم تو آشپزخونه اون داشت دوسه تا ليوان ميشست كه من از كنارش رد شدم اروم دسمو زدم پشتش بعد ديدم هيچي نگفت رفتم چسبيدم پشتش گفتم ليلا داري چي كار ميكني اون زد زير خنده من دسمو گزاشتم رو كسش اون در حالي كه مي خنديد گفت كه چي اينكارا پدرام بعد چايي را برد اتاق به ميثم گفت ميثم برو از بيرون يه چهارتا نون سنگك بگير ميثم بيچاره ميگفت ْبجي نون وايي الان بسته اس ديدم ليلا شر شدو گفت الان بابا اينا ميان نون نداريم بدوبرو بخر بيا ميثم بدبختم بجبور شد تو اون گرماي ظهر بره دنبال نخود سياه وقتي ميثم رفت بيرون ليلا شروع كرد به خنديدن من م رفتم رو كاناپه كنار ليلا نشستم دسمو گزاشتم رو پاهاش بعد آروم دسشمو گزاشتم رو كسش پارچه دامنشو بيشتر از كسش احساس مسكردم يه پارچه تقريبا پلاستسكي بود . دامنشو دادم بالا كسشو از رو شرت مالوندم گرماشو اون موقع بيشتر ميشد احساس ميكردم از كنار شرتش اروم آروم با يه انگشت كنارهاي كسشو ميمالوندم دسمو رد كردم تو كسش ميمالوندم خيلي آروم خنده هاش ديگه تموم شده بود داشت از خماري ميمرد دسشو گرفتم گزاشتم رو كيرم اول هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد من همينطور كه دسش تو دسم بود كير مو باسش مالوندم تا اونم مجبود شو كيرمو بماله شلوارمو دراوردم دسشو وقتي گزاشت رو كيرم دسش يخ بود رو سر كيرم يه سردي احساس كردم يه 10 دقيقه اي همنطوري داشتم ميملوندمش بعد خوابوندمش رو كاناپه يه مقدار ازاون كرمي كه امم داده بود زدم كيرم وقتي شرتشو كشيدم پايين كونشو ديدم نكرده كلي حال كردم واقعا لاپاي تميسي داشت كونش كوچكتر از كون امه ام بود ولي خيلي گوشتي توپل بود من كه اصلا فكرشو نميكردم كه دختر داييم بياد باسم ساك بزنه باسه همين يزره تف زدم به كيرم كه بزارم كونش سرشو نزاشته بودم كه ليلا گفته اسكول چي كار ميكني بلند شو من زود بلند شدم گفت ميخواي بكوشيتمون نشستم رو كاناپه دختر داييم گفت بابا من دخترم جنه كه نيستم اونجوري ميزاري گرفت كيرمو مالوند بعد من گفتم ليلا انجوري حال نميده بعد اون گفت ميخواي ساك بزنم منم كه از خدام بود گفتم آره ديدم ليلا رفت از آشپزخونه مشما بيرا بزاره رو كيرم كه باسم ساك بزنه من گفتم ليلا جونم من سه باز در نيار تميسه تميسه ليلا گفت بيبين پدارم داري لج ميكنيا گفتم مي خواي بيريم حموم خودت بشوريش خيالت راحت شه اونم از خدا خواسته گفت آره رفتيم حموم بعد يادم افتاد كرمو نياوردم زو د از حموم زدم بيرون كرم آوردمو رفت سروقت دختر داييم. دوتايي رفتيم زير دوش هم ديگرو محكم بقل كرده بوديم داشتم از شهوت گريه ام مي گرفت محكم سراسر بدنشو ميمالوندم دسو مي كردم لا پاش محكم ميكشيدم طرف بالا چون بدنش خيس بود دسم سر ميخورد دو سه با راينكارو تكرار كردم ليلا اصلا كثيفي كيرمو فراموش كردو رفت سراغش شروع كرد مك زدن من نشستم رو زمين اون داشت ميخورد منم سينه هاشو گرفته بودم محكم فشار ميدادم سينه هاش از امه ام كوچيكتر بود ولي باسه يه دختر خوب بود اونجور سينه سينه هاس مثل سنگ صفت شده بود بعد كيرمو از دهنش اوردم بيرونو رفتم سراغ كسش حسابي آروم كسش با دهن ليس زدم انقدر كه ايندفعه اون سير نمي شد ترسيدم پردشو پاره كنم بلند شدم خوابوندمش روزمين سر كيرمو رو كسش هي بازي ميدادم حموم بدتور دم كرده بود همينجوري كه داشتم ميمالوندم ديدم خودش برگشت منم از خدا خواسته آروم آروم سر كيرمو رد ميكردم كونش واقعا سوراخش تنگ بود اصلا بدتور تنگ بود دلم نيومد تا آخر رد كنم گفتم ميزنم پارشم ميكنم اونم آخ آخ ميكرد ولي نميگفت نكن فقط مي گقت آرومتر آرومتر باسه همين من كيرمو تا يزره از سرش تو تر نكردم و هي بالا پايين ميكردم ايندفعه بر عكس اعمه ام چون كرم با اب تقريبا شسته شده بو د اثرش ازبين رفته بود زودتر ابم اومد ريختم رو كونش بعد ابمو رو كونش مالوندم منيم يواش يواش با اب دوش شسته ميشد ميرفت فاضلاب ((من نمي دونم چرا مثل اين فيلم سوپرا وقتي ابم مياد خسته نميشم دوباره ادامه ميدم نمي دونم فقط من اينجوريم يه همه اينجورين))بعد ان برگشت كير منو كه داشت يواش يواش از شقي ميافتاد گرفت مالوند بعد من تكيه مو دادم به ديوار حومو م اون سر تا پاي منو بوس ميكرد فكر كنم اولين بارش بود با كسي نزديكي ميكردش .بهم گفت پدرام از حموم بريم بيرو امكان داره ميثم بياد خونه دوتايي رفتيم رخت كنو اون منو خشك كرد من كسش سينه هاشو انقدر قشنگ خشك كرو كه فكر نكنم حتي يه قطزه آبم اونجها مونده باشه لباسامونو پوشيديمو اوميم بيرون ساعت سه نيم شده بود كه ميثم بخت برشگته با دوسه تا نون اومد خونه مام تا عصر كه دايمم زنداييم از سركاربيان تو هر فرصتي من سينه ها كس اونو ميمالوندمو اونم كيرمنو مي مالوندش سوراخ تنگ کون مامان سلام اسم من رامینه . البته این اسم واقیم نیست . داستانی روکه میخوام تعریف کنم حدود 6 ماه پیش برام اتفاق افتاد .البته قبل از هر چیزی بگم از خودم ! من 18 سالمه قدم 180 وزنم 83 .من تا قبل از اینکه این داستانا رو بخونم اصلا نظر خاصی به مامانم نداشتم ! یعنی عادی بودیم با هم ! حالا از مامانم بگم ! اسمش مریم قدش فکر کنم 160 میشه وزنشم طبیعیه اما چاق نیست ولی کون جالب و پهنی داره دوره کون زیاده و سینه ها 80 میشه ! البته تا قبل از این ماجرا به اون صورت ندیده بودم ! بعضی موقعه ها موقعه خواب و لباس عوض کردن ! من کلا از کون زن ها بیشتر خوشم میاد تا کسشون نمیدونم چرا ولی برام جذابه !به خاطر همین اکثر داستانهای مامان رو دنبال کردم ! داستانی رو خوندم به اسم مامان حامله من که مامانشو داروی خواب آور میده بد میکنش ! آقایی که شما باشین این داستان حسابی مارو برد توفکر ! مامانم هم کلا آدمی نبود که به ما رو بده یعنی جدی بود !من هم که بدجوری تو کف بودم ! به هر حال یه چند ماهی به یاد کونش کف دستی میرفتیم ! یه روز با جستجو تو اینترنت و پرسجو از دوستانم دنبال یه داروی خواب آور که قابل حل شدن باشه وبی خطر باشه رو از یه عطاری تو یکی از محله های خلاف تهران گیر اوردم و منتظر فرصت بودم !البته بابام و داداشم قرار بود برن یه مسافرت که برا بابام پیش اومده بود و منم تو کونم جشن بود ولی میترسیدم که یهو وسط کار بیدار شه و کون مارو پاره کنه ! و در مورد میزان مصرفش هم تحقیق کردم ! بلاخره روز موعود فرا رسید که فرداش جمعه بود و مامانم برا فیلم نگاه کردن تا 12 مینشست !این دارو هم حداقل 1ساعت طول میکشید تا اثر کنه و موقعه شام رسید و شامو خوردیم بعد رفتم 2تا لیوان شیر سرد اوورم چون هم من و هم مامان دوس داریم و جالبه بدونین که شیر زیاد مزه دارو رو به خودش نمیگیره ! بعد دارو رو ریختم و دادم بهش و خودم هم شیرم رو خوردم و رفتم پای اینرنت و فیلم سوپر ! خلاصه بد 1ساعت گفت من میرم بخوابم تو هم بدش لامپارو خاموش کن منم گفتم باشه ! خلاصه ما اومدیم دوباره خودمونو تا ساعت 2 پای اینترنت سرگرم کردیم تا قشنگ به اوج خواب بره !بدش من یه کرم دیدوکايین زدم تا آبم دیر بیاد ! بد آروم رفتم تو اتاقش دیدم خوابه خوابه ! آخه مامانم خوابش خیلی سبکه و با کوچکترین صدا بیدار میشه !برای امتحان یه کم تکونش دادم ویکمی آب سرد ریختم تو صورتش دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده ! خیالم راحت شد ! قلبم داشت کنده میشد ! بد آروم از روی بلوز سینهاشو میمالیدم خیلی نرم بود بد یه کم جرات پیدا کردم و دکمه های بلوزشو باز کردم و سوتینشو در اوردم ! داشتم کسخل میشدم ازین صحنه ! مثه وحشیا شروع کردم به خوردن سینه هاش بد 5 دقیقه کیرمو در اوردم گذاشتم لاش جلو عقب کردم خیلی حال میداد بد ول کردم اومدم پایینتر شلوارش کشی بود و راحت در اووردم ! واییییی چه شرتی داشت ! همیشه تو حموم کلی باحاش حال کرده بودم از رو شرت کسشو بو کردم ! عجب بوی شهوتناکییییییی !طاقت نیوردم و شرتشو کشیدم پایین اوفففف مغزم هنگ کرده بود ! چه کس پف کرده ای ! اما یه کم مو داشت ! من کلا آدمه پاستو ریزه ای هستم ولی ایندفعه گفتم بی خیالش ! شروع کردم به لیس زدن ! مزه باحالی میداد دیگه داشتم میترکیدم ! آروم سر کیرمو گذاشتم دم کسش و فشار دادم تو ! وایی چه داغ و تنگ ومرطوب بود ! 2 دقیقه تلنبه زدم دیدم من کون میخوام نه کس ! به شکم خوابوندمش رو تشک ! این صحنه رو چجوری بگم ؟؟؟؟ عجب کونی بود ! باسنش یه کم مو داشت ! ولی همین قشنگش کرده بود !لای کونشو باز کردم وایییی چی میدیدم ! یه سوراخ قهوه ای و جمع و جور و دورش مو داشت رو دیدم ! خودمو تو آسمون ها میدیم ! بعد یه سیر خوردم کونشو ! رفتم از تو اتاقم یه کرم نرم کننده اوردم با انگشت اشاره کردم تو کونش و جولو عقب کردم ! انگشتم داغ شده بود !بعد 2تا انگشت کردم . وقتی دیدم آماده شده دوتا کپلاشو از هم باز کردم و سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش !فشار دادم در رفت نرفت توش! دوباره گذاشتم ! ایندفعه سرش رفت تو ! باور نمیکنین سر کیرم داشت میترکید و میسوخت ! از کسش گرمتر بود ! به زور فشار دادم نصفش رفت تو ! خیلی باحال بود ! بعد بقیش تا ته کردم توش ! بد خودمو انداختم روش !صبر کردم تا شل بشه کونش !بد دیدم که آمادست آروم آروم شروع کردم به تلنبه زدن ! وای چه تنگ بود ! مثل یه کوره داغ بود ! یه 15 دقیقه ای فقط از کون کردمش بد دیدم داره آبم میاد گفتم بیخیال ! همونجوری خوابیدم روش و تا آخرین قطره اش رو ریختم تو کونش ! دیگه حال نداشتم بلند بشم ! خوابیدم روش ! بد بلند شدم دیدم کونش پر از آب کیر منه وداره میزنه بیرون ! تازه فهمیدم چه گهی خوردم ! برش گردوندم و زیر کونش یه پارچه گذاشتم تا آب کیرم بریزه روش ! آخر با به بد بختی تمیز کردم کونشو! بعد لباساشو پوشوندم ! تا صبح از ترس خوابم نبرد ! ولی خوشبختانه نفهمید ولی میگفت کمرش دیشب درد گرفته ! امیدوارم خوشتون اومده باشه ! ولی انصافا کون مامان خیلی بهتره ! پایان