بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | سه شنبه – ۱۸ آبان ۱۴۰۰

اقوام مادری قسمت یک
ساعت 3:30 بامداد بود ولی هنوز خبری از آیدا نشده بود ،دیگه داشتم کلافه میشدم که صدای باز شدن در باعث شد برگردم ._چرا اینقدر دیر کردی؟_باید مطمعا میشدم مامانم خوابیده یا نه؟ دیگه چیزی نگفتم،صورتشو بهدیوار چسبندم ،با حالت وحشیانه ای ساپورت مشکیش رو با شرت قرمزش رو از پا های چاقش درآوردم _هووووی،چته کثافت ،آروم _تو که میدونی چمه ،از صبح تا حالا کون مامانت دیونم کردهکیرم رو در اوردم با یه فشار تا اخر تو کونش جا کردم یه آخ کوچیک گفت و من شروع به تلمبه زدن کردم 4یا 5دقیقه تلمه زدم که به خاطر قد کوتاهش زانو هام درد گرفت .روی زمین به پوزیشن داگ استایل درش اوردم و شروع به تلمبه زدن کردم ._اه کسرا سوختم ،اتیشم زدی ، چقدر داغی_واسه کون مامانت داغه _اههه،کسمو بمال کسمو بمال با دست چپم شروع به مالش کسش کردم و با دست راستم سینه هاش رو گرفتم و شدت تلمه هام رو بیشتر کردم .بعد از گذشت حدود 10 دقیقه کیرم رو در آوردم ،لای درز کون ایدا بالا و پایین میبردمش تا با یه اه بلند ارضا شدم ،آبم به سمت بالا پرتاب شد و در نهایت روی کمرش ریخت خودم رو روش انداختم و همونجا یه چرت زدن . چند دقیقه بعد با صدای ایدا به خودم امدم _کسرا کون برام نزاشتی _تنگ بازی در نیار ،به جز دوسالی که خودم میکنمت تقریبا کل شهر حداقل یه دست تو رو کردن _من تنگ نیستم ولی کیر تو هم همچین کوچیک نیست _نکه بدت میاد؟ سرش رو برگردوند و یه لب ازم گرفت_عاشقشم _منم یه لب دیگه ازم گرفت و درحالی ک ابم از کونش بیرون میریخت ساپورتش رو پوشید و بیرون رفت.به خاطر کمر تنومند پدر بزرگ من دوتا دایی وچهار تا خاله به اسم های شراره ،ماندانا،مرضیهدارم که ایدا یکی از3 دختر ماندانا هستش ،درواقع دختر بزرگ خانوادش هست .آیدا با17 سال سن و 165 سانت قد و 95 کیلو وزن وقا هیکل بی ریختی داشت ،اما از جق بهتر بود. یه هفته بود که ما به ویلای تابستونیمون داخل دهکه مادریم که امده بودیم تقریبا همه خانواده ی مادریم امده بودنند امروز از صبح که ماندانا با دختراش به خونمون امدن کیرم شق بود اگه بخوام ماندانا رو به یکی تشبیه کنم اون فرد بدون شک alura jenson هستش جز حالت چهره هیچ فرقی با هم ندارندمنم با 185 قد و 85 کیلو وزن و 4 ساله سابقه بدنسازی همیشه خواهر زاده مورد علاقه اش بودم با فکر خاله به خواب رفتم .ظهر از خواب بیدار شدم مامانم با ساپورت مشکیش داشت واسه نیکتا چایی میریخت نیکتا هم چشمای سبزش رو خمار کرد و با صدایی که ازش غرور میبارید گفت:مرررسی . نیکتا تازه 20 سالش شده بود،از ویژگی های ظاهریش میشه به سینه کوچیک و سفت ،بدن لاغر ،باسن متوسطش اشاره کرد ،زیبایی نیکتا تو فامیل زبان زده.البته خارج از خونه برخلاف اقوام مادریم مذهبی میگرده اگر بخام به کسی تشبیهش کنم اون lana rhoades هستش. تا الان کلی خواستگار داشته که اتفاقا یکی از اونا پسر عموی ما مهدی هستش که با طلاق مامان از بابام اونم بهم خورد .2سال پیش وقتی که مامان به بابا شک میکنه به کمک شوهر خاله(خاله شراره) تو خونه دوربین نصب میکنه و دست بابا رو ،رو میکنه .بعد از طلاق ما از تهران به اهواز مهاجرت میکنیم .مامان بعد از اینکه برام چایی ریخت شال و کلاه کردو از خونه برای خرید خارج شد .پنیر تمام شد ،نیکتا بلند شد بره پنیر بیاره که متوجه افزایش حجم کونش تو ساپورت قهوه ایش شدم _اووووووف هجب کونی ردیف کردی ،باشگاه داره تاثیر خودش رو میزاره .دستی به کونش کشیدو گفت:_اره خیلی رازی ام موقع برگشتن یه چنگ به کونش انداختم و تا جایی که میتونستم فشارش دادم _آخ ،دردم امد عوضی _نیکتا_هوم؟_خاله فلش گذاشت ؟_ن گفت قراره تو فلش خودش بریزه برام بیاره _اها یادم نبود /راستی یه سریال جدید دارم میخوای بدم نگاش کنی _ ،اسمش چیه؟_گیم اف ترونز _اره تعریفشو شنیدم _باش پس برو هاردمو بیار تا برات بریزم

اقوام مادری قسمت 2با هر جون کندنی بود امشب رو تو اتاقم تنها موندم و از ورود خاله ام جلو گیری کردم . ،فلش رو به ال ای دی داخل اتاقم وصل کردم، شروع به دیدن پورن های جدیدم کردم البته مجبور بودم صداشو قطع کنم، ال ای دی درست رو بروی تخت من بود . به طور غیر ارادی یکی دستام از روی ساپورت قرمزم تنگم کسم رو مالش میداد،ساپورتی که تا نافم اونو بالا اورده بودم ،اون یکی دستم هم سینه هام رو از روی تاپم مالش میداد ،سینه هام 70 بودن ،هرچند بزرگ نبودن ولی در عوض خیلی سفت بودن و تو این چند وقت که باشگاه میرفتم سفت تر هم شده بودن .به آرومی ساپورتم و تاپم رو در اوردم 2 سال پیش خودم و مامانم باهم کل موهای بدنمون رو لیز کرده بودیم و حالا از ابرو به پایین هیچ مویی نداشتم ، موهام که تا کونم پایین میومدند رو روی سینم ریختم حالا با یه ست مشکی روی تخت بودم دستم رو زیر شرتم بردمو شروع به مالش کسم کردم و با اون یکی دستم به سینه هام چنگ مینداختم این کار باعث شده بود از شدت هوس به جنون برسم .دیلدو 12 سانتی رو به آییه اتاقم چسبوندم و شروع به تمرین ساک زدن از روی فیلم کردم ،مثل فیلم کلاهک کیر رو توی دهنم میگرفتم و اونو با قدرت مک میزدم بعد یکم از لوبریکانتی که از اتاق مامانم کش رفته بودم بهش زدم ،کمر و پاهامو به حالت 90 درجه در اوردمو قمبل کردم ،دستامو روی زانو هام گذاشتم اروم ارومبه عقب رفتم تا جایی که کونم با اینه برخورد کرد و دیلدو تو کونم جا گرفتم. یه آخ آروم ولی بلند از روی درد خفیفی که داشتم گفتم ، خودم رو ثابت نگه داشتم تا درد اروم شه بعد از چند ثانیه شروع به عقب و جلو بردن خودم کردم ،ناله هام شروع شده بود _اوفف ،،مامان کونم ،اخ،،اخخخخاروم خودم رو از دیلدو جدا کردم ،دیلدو رو از روی ایینه کندم و پایین اوردم و اونجا نصبش کردم ،شرتم رو کامل در اوردم ،پوزیشنم رو به داگ استایل تغییر دادم و مثل دفعه ای قبل اروم دیلدو رو تو کونم به راحتی جا دادم و شروع به حرکت کردم .این کار حس وصف نشدنی بهم میداد مخصوصا برای من که از 13 سالگی آنال سکس رو با پسر عموم شروع کردم و تا به امروز که 20 سالم هس با بیشتر از 20 نفر سکس داشتم .سوتینم رو در اوردم و با دست چپم شورع به مالیدن سینه هام کردم و با دست راستم کسم رو میمالیدم ،دیگه کنترول خودم رو نداشتمو بی ارده ناله میکردم :_اه کونم،اخ سوختم ،یکی نیست به این جنده کیر بده ؟اههه.این حالته چند دقیقه ای ادامه داشت تا اینکه ارضا شدم سرم رو روی زمین گذاشتم و خیلی اروم دیلدو رو از کونم در اوردم .دل میخواستم همونجور وسط اتاق بخوابم ،بلند شدم ، ربدوشامبر سفیدم رو پوشیدم گره اش رو بستمو به اشپز خونه رفتم یه لیوان آب پرتقال خوردم لامپ باز اتاق کسرا توحه ام رو جلب کرد ساعت 3:42 دقیقه رو نشون میداد با خودم گفتم حتما داره نت گردی میکنه ولی صدای ناله ی خفیف و اشنایی منو به سمت اتاق کسرا جذب کرد در اتاق روی کمی باز بود .از بین در داخل رو نگاه کردم ،کسرا داشت ایدا رو داگ استاید میگایید ،نگاه کردن به این صحنه به ضربان قلبم سرعت بخشید ،روی جام میخکوب شده بودمو نمیتونستم تکون بخورم. کسرا سرعتش رو بالا برد .دستم نا خدا گاه روی کسم رفتو شروع به مالشش کردم .کسرا کیرش رو در اورد روی کون ایدا مالید و ابش رو به سمت هوا پرتاب کرد و روی ایدا خوابید ،همین چند ثانیه برای دیدن کیر کسرا و دو مرتبه شکه شدنم کافی بود ،من عاشق کیر سیاه بودم و کیارش کیرش برخلاف پوستش سیاه بود و بزرگیش حداقی 2 برابر دیلدوم بود .کسرا گرفت روی ایدا خوابید من منم قبل از اینکه گندش در بیاد به اتاقم برگشتم ،ربدوشامبر رو وسط اتاق انداختم و داخل حموم شدم .ویلای تابستونی ما حدود 750متر بود که توی زمین های آب و اژدادی مادرم ساخته بودیم ،خونه خیلی لوکس ساخته شده بود ،حیاط پشتی استخر ،حیاط جلویی یه باغ با حدود 10 تا درخت زرد آلو و درختایی مثل انگور قرمز که کسرا باهاشون شراب درست میکرد و انجیر و تیکه ای از حیاط که به صورت یه اتاقک برای سانتافه مشکی کسرا ساخته شده بود .ویلا 4 تا اتاق داشت که 3 تای اونا برای من ،مامان و کسرا بود و یکی از اونا برای مهمان ،هر اتاق برای خودش حموم و دستشویی جدا داشت که البته حمام من از همه بزرگتر بود .بعد از اینکه کارم تو حمام با فکر کردن به هیکل و کیر کسرا ،به شکم 10 تیکه اش که با قدرت ایدا رو میگایید تمام .حوله م رو پوشیدمو درب رو برای ورود به اتاق باز کردم .در یک لحظه از دیدن مامانم که دیلدو من دستشه خشکم زد و احساس کردم سکته ناقص کردمه مامانم که با ربدوشامبر مشکیش تو اتاق به من زل زده بود ،دیلدو رو به سینش چسبوند و گفت:_تو یه وقت مناسب با هم صحبت میکنیم،باید فکر کنم ،تا اون موقع این دسته من میمونه ._مامان بخدا…_هیچی نگو ،فردا صحبت میکنیم

سکس با مامانمقبل هرچیز بگم که اگه غلط املایی داشت ببخشید چون برام سخته تایپ فارسی خیلی وقته که داستان های این تالار رو میخونم و چون میبینم دیگه کسی داستان نمیده با خودم گفتم که وقتشه سهم خودم رو ادا کنم اسمم ایمانه بیست و هشت سالمه اسم مامانم دنیا ست معلم زبان انگلیسیه و مارو کشته با این عشق زبان بودنش و مارو هم مجبور کرده که زبانمون خوب باشه در حال حاضر یه زن پنجاه ساله ست قیافه اش خوبه نه خیلی خوشگل ولی انصافا بی عیب و زیباست چهره دوست داشتنی داره هیکلش درشته خیلی چاق نیست اما شکمش بزرگه همینطور کون و رون های بزرگی داره اینا رو گفتم که اگه دنبال باربی هستی وقتت تلف نشه راستی مامان دنیا یه داداش دوقولو هم داره به اسم رضا و مثل همه دوقولو ها خیلی باهم جور هستندمامانم زن راحتیه البته نماز نمیخونه ولی اعتقاد داره من خودمم یه زمانی بطور افراطی نماز خون بودم ولی بعد از مدتی کتاب هایی خوندم و مصاحبت هایی کردم که کلا نظرم و دیدگاهم رو عوض کرد داستان از انجایی شروع میشه که من چهارده سال داشتم و تازه میل جنسیم شروع به فوران کرده بود من یه خاله داشتم که بیست سال از مامانم بزرگتر بود و خیلی مامانم رو اذیت میکرد منم خیلی ازش بدم میومد واسه همین همه جق هام رو به یادش میزدم مثلا حس میکردم دارم انتقام مامانم رو میگیرم خاله ام شوهرش دو سالی میشد که فوت کرده بود و هیچ وقت هم بچه دار نشده بود دودفعه شوهر کرده بود من برای اینکه خودم رو بیشتر به خاله بمالونم حسابی وانمود میکردم که دوستش دارم وقتی میومد خونمون خیلی تحویلش میگرفتم البته خداییش هم از دیدینش خوشحال میشدم چون سوژه همه جق هام بودخلاصه این صمیمت باعث شد تا خاله هم منو تحویل بگیره و کم کم مثل پسرش شدم سرزده میرفتم خونه اش و واسش نون میخریدم میبردم کلا خیلی اوکی شده بودیم بعد مدتی دیدم مامانم کمی ناراحته ازین کار من. برای همین بهش گفتم که فیلم بازی میکنم واسه خاله چون کسی رو نداره سنش هم که زیاده یه وقت دیدی خونه ش رو زد بنامم. تا اینو گفتم مامانم کلی خندید و گفت خاک تو سرت به چه چیزایی فکر میکنی تو اگه این هوشت رو به درس بدی حتما یه پخی میشیچند ماهی گذشت و من تو این مدت فقط پر و پاچه خاله ام رو میدیدم و گهگاهی بد مینشست شرتش معلوم میشد و این جیزا ولی هرچی بیشتر میگذشت من واقعا داشتم دیوونه ش میشدم خیلی لذت بخش بود جق زدن به یادش البته یعد زدن کلی پشیمون میشدم و میگفتم محرم منه و گناه داره و این حرفا ولی تا ده دقیقه بعد که کیرم آماده میشد دوباره همه چی یادم میرفت و واقعا طوری شده بود که عاشقونه میخواستمش خاله هم تقریبا هیکل الان مامان رو داشت شکم بزرگ و رون و کوون و … اما ممه هاش از مامان بزرگتر بود ممه مامان نهایتا۷۵ ولی واسه خاله حداقل ۸۵ میشدبا نوک درشت تقریبا کالباسی رنگه البته مامان هم همین رنگه تو یکی از همون روزا احساس کردم که خاله هم واقعا عاشقونه دوستم داره البته خاله همیشه متوجه پدرسوخته بازی های من بود و خودش گرگه بارون دیده بود بارها شده بود کیرم حین حرف زدن باهاش شق شده بود و اون یواشکی متوجه بودو میفهمید ولی چیزی نمیگفت یه روز که خونه ش بودم رفت حموم و بعد چند دقیقه دیدم صدای آب قطع شد گفتم حتما میخواد تو وان بخوابه در حمومش مثل در اتاق بود رفتم و از لای سوراخ کلید نگاهش کردم چه منظره ای باور نکردنی بود قشنگ همه جا رو میدیم خاله کون لخت پشتش به من بود انگار داشت موهای زیربغلش رو میزد نفسم به شماره افتاده بود که یکدفعه برگشت سمت در و کوس و پستونش قشنگ جلوی جشمم افتاد کسش کلی مو داشت من تا حالا کس ندیده بودم حتی فیلم سوپر هم ندیده بودم یک لحظه دیدم دارم بلند بلند نفس نفس میزنم خیلی بدجور داشت صدا میداد سریع دویدم رفتم اتاق خاله صدای نفس هام رو شنید و نگران شد صدام کرد من هم با همون نفس های به شماره افتاده جواب دادم چیزیم نیست خاله حوله ش رو پیچید دورش اومد بیرون طفلک نگرانم شده بود تا دیدمش بدتر شدم واقعا نمیتونستم کنترل کنم اصلا دست خودم نبود خاله با ترس گفت چی شده قربونت برم چرا این طوری میکنی من میگفتم چیزیم نیست فقط پنج دقیقه بهم مهلت بده درست میشم ولی خاله ول کن نبود میگفت پاشو ببرمت دکتر بزور میخواست بلندم کنه که یدفعه متوجه کیرم شد گفتم خاله به قرآن پنج دقیقه بزار دراز بکشم خوب میسم اگه نشدم بریم دکتر با تعجب نگاهم کرد و گفت باشه عزیزم هرچی تو بگی لحنش هم خیلی ناز بود تا در رو بست رفتم زیر لحاف شروع کردم به جق زدن که یک دفعه خاله در رو باز کرد و از حالت پاهام و ترسیدنم خلاصه از رفلکسم قشنگ فهمید دارم جق میزنم بعد با لحن جدی بهم گفت پاشو وایستا گفتم چرا خاله داشت از ترس کیرم میخوابید که خاله اومد لحاف رو زد کنار کیرم تقریبا نیمه شق بود ولی معلوم بود که راسته تازه میخواست بخوابه که خاله اومد و یه سیلی محکم گذاشت تو گوشم رفت بیرون وای دنیا رو سرم خراب شد دلم میخواست زمین دهن باز کنه به خودم میگفتم چرا قلبم وانمیسته نمیدونستم باید چیکار کنم تو چشمام اشک حلقه زد رفتم پیش خاله نمیدونستم چی بگم یه نگاه بدی بهم کرد و گفت لباس هات رو بپوش از خونه ام برو بیرون من به التماس و گریه افتادم فایده نداشت که نداشت بهم گفت متوجه نگاه هات به خودم شده بودم ولی اینکه بیای و منو تو حموم دید بزنی اصلا باور نمیکردم تو برام مثل پسرم بودی همه چی رو نابود کردی تو واقعا خیلی کثیفی که به محرم خودت چشم داری گمشو بیرون دیگه هم نمیخوام ببینمتخلاصه من با چشمای اشکی زدم بیرون اولش میگفتم به خودم که برم خودکشی کنم ولی واقعا مال این حرفا نبودم خلاصه بعد چند ساعت رفتم خونه گفتم تا بابا نیومده برم خودم رو به خواب بزنم خونه که رسیدم گفتم وای حتما زنگ زده به مامان گفته حالا چه غلطی کنم خلاصه چاره ای نبود رفتم در رو زدم مامان اومد در رو باز کرد من در اوج استرس اینقد هم گریه کرده بودم که چشمام قرمز شده بود دیدم مامان با لبخند گفت بالاخره اومدی خونه چقدر دیر کردی الکی گفتم فوتبال بودم و گوله رفتم جام رو پهن کردم تا بخوابم که دیدم مامان اومد توگفت از الان میخوابی ساعت تازه هشت شده گفتم خیلی خسته ام و دراز کشدم تو جام و روم رو برگردوندم مامان اومد پیشم و گفت عزیزم چرا گریه کردی گفتم نه نکردم گفت دوست دارم خودت واسم تعریف کنی چی شده ما که همیشه بهم همه چی رو میگفتیم خداییش هم همینطور بود و با مامان خیلی رفیق بودم یعنی اون خیلی مامان باحالی بود برعکس بابام که عقده ای و گوه اخلاق بودگفت بهم میگی پسرم گفتم مامان بزار واسه بعد گفت من خودم همه چی رو میدونم خواستم ببینم تو خودت بهم میگی یا نه گفتم بخدا اشتباه فکر میکنی مامان مامان برگشت گفت جون منو قسم بخور همه حقیقت رو بگی منم به جون خودت هیچ کاری باهات ندارم چون جونش رو قسم داد مجبور شدم راستش رو بگم ولی تهش گفتم بخاطر اینکه تو از خاله بدت میاد منم میخواستم اینجوری ازش انتقام بگیرم مامان گفت چجوری گفتم همینجوری دیگه گفت با دید زدن خاله گفتم نه گفت پس چی گفتم همون دیگه گفت کدوم گفتم میخواستم بکنمش همینجوری بهش گفتم اونم تا اینو شنید زد زیر خنده و گفت قربون پسرم برم که میخواد اینجوری انتقام مامانش رو بگیره بعد بهم گفت حالا چرا نفس نفس میزدی گفتم راستش تا حالا ندیدم اونجای زن ها رو واقعا دست خودم نبود مامان گفت عیبی نداره خودم واست درستش میکنم تا فردا صبح صبر کن منم گفتم خدایا چیکار میخواد بکنه خلاصه فردا صبح مامانم یه سی دی داد بهم گفت برو این فیلم رو ببین پسرم من رفتم بندازم تو دستگاه که گفت بزار من برم بیرون بعدشوقتی رفت سی دی رو گذاشتم ای وای چی میدیم برای اولین بار داشتم فیلم سوپر میدیم فوق العاده بود کیرم بقدری بزرگ شده یود که تو عمرم اینقدی ندیده بودمش چند بار پشت هم جق زدم مامانم بعد یه ساعت اومد گفت چطوری داماد گفتم مرسی مامان و پریدم بوسش کردم بعد از اون با مامانم خیلی راحت شدم راجع به جق و مضراتش واسم گفت و خلاصه دیگه باهاش ندار بودم رابطه ما همینطوری بود ولی هیچ وقت هم تو فکر سکس با مامان نبودم اون فقط واسم یه راهنما بود حتی اولین بار که میخواستم کوس بیارم تقریبا ۱۸ ساله هم بودم خونه اش رو خالی کرد برام. کاندوم بهم داد و طرز استفاده ش رو بهم یاد داد راستی مامانم وقتی من ۱۶ سالم بود بالاخره طلاقش رو گرفت و دایی رضا داداش دوقولوش واسش یه خونه اجاره کرد منم چون هنوز ۱۸ سالم تموم نشده بود بابام نمیزاشت با مامانم زندگی کنم و باید پیش اون میموندم ولی لحظه شماری میکردم که از شرش خلاص شم همش کتک میزد و …یه روز یهویی همون زنه که باهاش سکس داشتم پیام داد که امروز میتونه بیاد خونمون منم گفتم باشه و برای یک ساعت دیگه خونه مامانم قرار گذاشتم فوری رفتم اونجا که اگه کثیف باشه تمیزش کنم ساعت ۱۱ صبح بود و مامان باید سر کار میبود دیگه بهش زنگ نزدم وارد آپارتمان شدم رفتم طبقه دوم کلید رو انداختم در رو باز کردم یه دفعه مامانم جیغ کشید ای وای مامانم و دایی رضا لخت مادرزاد از روی هم پریدن هرکدوم یه طرفمامانم با عصبانیت گفت تو چه غلطی داری میکنی کی بهت اجازه داد بیای اینجا من نمیدونستم چی بگم فکم قفل شده بود رفت اون اتاق پیش دایی صداش رو میشنیدم دایی گفت کلید که رو در بود چجوری در باز شد مامان میگفت چیزی نگو فقط زودتر برو جالب اینجا بود که فیلم سوپر هم واسه خودشون گذاشته بودند و همین جوری داشت پخش میشد نمیدونستم چیکار کنم هنگ هنگ بودم خواستم برم مامانم گفت جایی نمیری وایستا تا به خدمت برسمبدبختی مارو باش اون به دایی داشته میداده حالا دست پیش هم گرفته یهویی خیلی فشارم رفت بالا خواستم چیزی بگم که ترسیدم دایی رضا بزنه له و لوردم کنه صبر کردم گورش رو گم کنه فقط با خشم نگاهش کردم هرلحظه که میگذشت بیشتر عصبانی میشدم تازه داشتم تحلیل میکردم چه بلایی سرم اومده مامان اومد جلو دیدم لحنش نرمتر شده هرچی اون نرمتر شده بود برعکسش من داشتم وحشی تر میشدم خلاصه گفت این چیزی که میخوام بگم توضیحش سخته باید بهم فرصت بدی برات کامل توضیح بدم بعد هرکاری خواستی بکن منم سگ شده بودم و میگفتم چی رو توضیح بدی من تعجب میکنم چرا خدا تو رو سنگ نمیکنه چرا الان رعد و برق نمیزنه بهت واقعا هم انتظار داشتم یه همچین چیزی بشه مگه میشه خواهر و برادر همدیگه رو بکنند اصلا با اعتقاداتم جور در نمیومد چرا هیچ اتفاق ماوراالطبیعه ای نمیوفته مامان شروع کرد فلسفه بافی و همه ما از هابیل و قابیل هستیم و سکس برادر خواهر اوکیه و نمیدونم اصلا اسلامی وجود نداره خلاصه از همه چی گفت و گفت دیدم دیگه مغزم داره داغ میکنه گفتم نمیتونم تحمل کنم باید برم هی التماسم رو کرد ولی گوش نکردم فرار کردم یه دفعه موبایلم زنگ خورد دیدم همون جنده ست که باهاش قرار گذاشته بودم دم در منتظره گفتم برو بعدا واست توضیح میدم واسه اینکه نبینمش تو راهرو وایستادم تا بره مامان اومد با التماس و قسم منو برگردوند میترسید کار احمقانه ای کنم منم برگشتم و رفتم اون اتاق خوابیدم تو خواب مامان رو دیدم که دارم میکنم البته از روی عصبانیت نه لذت پاشدم خیلی خواب بدی بود حالم داشت بهم میخورد مامانم گفت چی شده گفتم خواب خیلی بدی دیدم گفت برو توالت و واسه توالت تعریف کن بی اثر میشه خوابت منم رفتم و انجام دادم واقعا چقدر چندشی و افتضاح بود اصلا نمیشد هضم کرد با اینکه خواب بود ولی خیلی حالم رو بد کرده بودمامان کلی قسمم داد و گفت هرچی بخوای واست میخرم کار احمقانه ای نکن بزار من روشنت میکنم فقط یکم به مامان زمان بده شروع به گریه کرد باز حالم داشت خراب میشد گفتم باشه کاری نمیکنم رفتم خونه شب موقع خواب همش اون صحنه لخت مامان جلو چشمام بود به دوستم گفتم حالم خیلی خرابه روانم داغونه هرچی گفت چی شده گفتم نمیگم فقط میخوام خودم رو آروم کنم رفتم سیگار کشیدم طعم عن میداد خندید و گفت کسخول بهترین چیز واسه این وقتا مشروبه گفتم تاحالا نخوردم گفت من بابام ویسکی داره یکم برات میارم گفتم زیاد بیار گفت نترس یه پیک بخوری رو فضایی منم گرفتم اومدم خونه مشغول خوردن شدم چقدر وحشتناک بود گلوم رو میسوزوند و همینطور که میرفت پایین آتیش میزد و رد میشد اومدم پای کامپیوتر تو گوگل زدم سکس خواهر برادر کلی داستان خوندم داستان های مادر و پسری هم دیدم واقعا جالب بود من تاحالا حتی فکرش رو هم نمیکردم اما الان میبینم که چقد آدم ابله وجود دارند که دوست دارندخواهرشون یا مادرشون رو بگان خلاصه کم کم خوشم اومد از خوندن این داستان ها ولی باز واسه خودم اصلا فکر نمیکردم حالم بد میشد مثلا تو تصورم دوستم و مادرش رو تصور میکردم که همدیکه رو میکنن وخیلی لذت بخش بود برام: چون به یاد مامان دوستم کلی جق میزدم و الان یه سوژه تابو و ناب پیدا کرده بودم اما سکس خواهر و برادر رو که میخوندم یاد مامانم و دایی رضا میوفتادم تقریبا دو هفته از ماجرا گذشته بود کم کم از خوندن سکس خواهر برادر هم داشت خوشم میومد مامانم و دایی رو تصور میکردم ولی هیچ وقت آبم رو سر داستان های برادر خواهری نمی آوردم فقط برای داستانهای مامان پسری جق میزدم وقتی هم که آبم میومد بشدت ناراحت میشدم و خودم رو لعنت میکردم البته همیشه مست میکردم و این چیزارو میخوندم تو این مدت هم با مامان فقط تلفنی حرف میزدم و چیز زیادی نمیگفتم از طرفی هم دلم واسش میسوخت مامان همیشه واسم همه کار کرده بود هیچی رو ازش پنهون نمیکردم حتی برای اولین بار که اسپری بی حسی زدم و جق زدم صبح پاشدم و دیدم کیرم خون اومده روی پوستش خشک شده و خیلی هم کلفت شده البته کلفتیش ماله اذیت شدن و کوفته شدنش بود چون تا حالا نشده بود یکساعت جق بزنم آبم نیاد خیلی راحت رفتم به مامان نشون دادم و جریان رو گفتم اونم یکم دعوام کرد و آدرس یه دکتر ارولوژیست رو بهم داد خاصه منظور اینکه خیلی باهاش راحت بودم مثل دوتا دوست صمیمیبه مامان گفتم بهم پول بده میخوام مشروب بخرم گفت اشکالی نداره هرچقدر بخوای میدم اما مشروب خطرناکه من میترسم میخوری مست میشی بعد جلو بابات و داداشت هزیون میگی بیا پیش خودم بخور تا خیالم راحت باشه گفتم نه اونجا یه جوری میشم نمیتونم قسمم داد وگفت بخدا دلم واست تنگ شده مامان رو اینجوری تنبیه نکن هرکاری بخوای واست میکنم تو بیا من اصلا اتاقت نمیام فقط میخوام ببینمت از طرفی هم میخوام خیالم راحت باشه نری چرت و پرت بگی خلاصه چون خیلی از فاز سکسی مشروب خوشم اومده بود و بدجوری بهش نیاز داشتم قبول کردم و رفتم پیشش منو دید بوسم کرد بغلم کرد اما من هیچ رفلکسی نشون ندادم ولی بی ادب هم نبودم فقط خیلی آروم و غریبانه برخورد میکردم سعی کردم دل مامان رو نشکونم چون خیلی محبت ها واسم کرده بود مخصوصا بین منو داداش بزرگه ام منو خیلی تحویل میگرفت و اصلا رابطه اش با احسان داداش بزرگم اینجوری نبود من رفتم اون اتاق گفتم مامان میشه پول رو بدی گفت خودم برات خریدم و همون لحظه از جایخی برام یه شیشه ودکا خوش رنگ و لعاب آورد خیلی شیشه اش ناز بود گفتم دمش گرم ازون گرون هاست حتما بعد به مامان گفتم تو رو خدا تو اتاقم نیا قول میدی؟ گفت چشم عزیزم با خیال راحت برو در رو هم قفل کن راحت باشی منم اصلا نمیام اما زیاده روی نکن چون استفراق میکنی و هرچی خوردی زهر مارت میشه گفتم چشم و رفتم تو اتاق خیلی هیجان داشتم میخواستم ببینم این ودکا چجوریه و میخواستم یه دل سیر بخورم ازش لبتاپ رو روشن کردم و شروع کردم به خوردن از ودکا حین خوردن یه فیلم سوپر گذاشتم و همش خودم رو بجای هنرپیشه فیلم سوپر تصور میکردم و خیلی جالب بود برام این هنرپیشه که اسمش مایک آدریانو بود خیلی جالب بود لب میگرفت کون یارو رو میخورد حتی از دخترا بعضی وقت ها میخواست که توف کنند تو دهنش تا حالا همچین چیزی ندیده بودم نهایت کثافت کاری بود اما از طرفی خیلی هم سکسی بود برام چون مست بودم و همش به خودم میگفتم پسر تو یه پورن استاری دیگه دنیا به کیرم بود فقط خودم رو تو نقش جدیدم میدیدم و لذت میبردم و به خودم میگفتم زندگی یعنی این کردن بدون محدودیت سه چهار روز هم بود جق نزده بوده حسابی زده بود بالا بعد یاد سایت لوتی افتادم گفتم برم داستان های سکس با محارم رو طبق معمول بخونم و به یاد مامان دوستم جق بزنم آخه من اولین کوسی که تو زندگیم دیدم خاله ام بود که یه زن سن بالا بود با شکم بزرگ و سینه های بزرگ و افتاده واسه همین عاشق زن های چاق و سن بالا وشکم دار بودم مامان دوستم هم این مشخصات رو همه اش رو داشت زدم و شروع کردم به خوندن داستان ها از اون صفحه ای که جا مونده بود تقریبا صفحه چهل و پنج بودم حین خوندن هم با کیرم ور میرفتم و هرجا که آبم میخواست بیاد بلافاصله مشروب رو میخوردم اینقد زهر مار بود که همون جا آبم بر میگشت یه داستان خواهر برادری خوندم و همش هیکل لخت مامان میومد جلو چشمام اما ایندفعه اصلا حس بدی نداشتم میگفتم من که پورن استارم من مایک آدریانو هستم مامان هم دمش گرم نوش جونش خوب کاری کرد اصلا دیگه حسابی قاطی کرده بودم خودم فهمیدم ولی به خودم گفتم لذت ببرالان تو پادشاه زمینی ناخوداگاه به سرم زد و خودم رو جای دایی رضا تصور کردم تا حالا اینجوری به مامانم سکسی نگاه نکرده بودم مامانم شبیه ترین هیکل دنیا رو به خاله داشت کسی که همیشه تجسمش میکردم و از طرفی سکس خواهر و برادر دیگه بالاترین نوع سکس بود یعنی سیم آخر و همین موضوع هم باز شهوتم رو بیشتر میکرد تو تصورم از مامان شروع کردم به لب گرفتن و همش آبجی دنیا صداش میکردم دیگه داستان رو ول کرده بودم و چشمام رو بسته بودم و داشتم به یاد دایی و مامان جق میزدم اما خودم جای داییم بودم فوق العاده بود لخت مادر زاد شدم واسم دیگه مهم نبود مامان بیاد نیاد غرق در تصور بدن تمام لختش بودم همش داشتم ازش لب میگرفتم بعد ازش خواستم واسم ساک بزنه انگار که واقعی بود تو چشاش نگاه میکردم و کیرم رو با فشار تا ته حلقش فرو میکردم همه حرصم رو تو تصوراتم داشتم خالی میکردم یدفعه از دستم در رفت دیدم داره آبم میاد هیچی هم دور و برم نبود که آبم رو توش خالی کنم خلاصه دستم رو گرفتم جلوش با فریاد آبم رو خالی کردم تو دستم کلیش این ور اون ور پرت شد طفلک مامان صدای دادم رو شنید سراسیمه اومد در رو باز کرد من اوسکول یادم رفته بود در رو قفل کنم اومد دید من لخت لخت یه دستم به کیرمه یه دستم آب کیرمه رو لبتاپ هم آبم پاچیده بود آبم که اومد دوباره مثل سگ پشیمون شده بودم از طرفی هم اصلا نا نداشتم تکون بخورم مامان اومد منو با این وضع دید خودش رفت بیرون من دیگه گیج بودم اصلا نفهمیدم انگار بیهوش شدم بعد مامانم اومد واسم یه تشک پهن کرد و منو بزور انداخت توش البته اون لحظه ها چشمام رو باز میکردم ولی بازم بیهوش میشدم خلاصه نمیدونم چقدر بعدش از زور تشنگی بیدار شدم همش داشتم خواب آبمیوه میدیدم هنوز مست بودم معلوم بود زیاد نگذشته ولی حواسم سرجاش اومده بود هنوز لخت مادرزاد بودم فقط مامان روم یه ملحفه کشیده بود بدجوری ضایع بازی درآورده بودم ولی از طرفی هم بی خیال بودم فکر کنم بخاطر مستی این طوری بودم شرتم رو پوشیدم و پاشدم برم آب بخورم که دیدم مامان پای لبتاپ منه تا منو دید گفت پسرم چی میخوای چرا پاشدی میگفتی من واست انجام بدم گفتم نمیخواد آب میخوام بخورم حسابی آب خوردم بعد یادم افتاد فیلم سوپر و داستان سکسی و اینا همش باز مونده بود گفتم ایمان خاک تو سرت چه سوتی دادی اومدم روبروی مامان نشستم نمیدونستم چی بگم مامان گفت بهتری گفتم آره خوبم گفت بیا یه پیک باهم بزنیم گفتم نه نمیتونم گفت نه قبول نمیکنم باید با منم یه پیک ریز بزنی گفتم باشه ضربان قلبم تند شده بود گفتم خدایا نکنه میخواد مستم کنه بعدش باهام سکس کنه بعد از یه طرف دیگه میگفتم چه بهتر من یه پورن استارم من متعلق به همه هستم و ازین کس شعرا واقعا در عین حال که فکر میکنی عقلت کاملا سرجاشه ولی واقعا تو یه دنیای دیگه هستی واسه همین آدم های مست خیلی خطرناک و غیرقابل پیش بینی هستند واسه خودم کس شعر ترین دلیل هارو می آوردم و در عین حال واسم منطقی ترین دلیل بود خلاصه مامان پیک رو ریخت و شروع کردیم به خوردنگفت از کی مشروب میخوری بهم نگفته بودی گفتم از اون روز که تو و دایی رو لخت دیدم گفت میخوای راجع بهش صحبت کنیم گفتم نه بعد پیک بعدی رو ریخت واسم همون یه پیک اول حسابی تکونم داده بود گفت بخور گفتم این جوری نمیخورم من همیشه موقع خوردن فیلم میبینم گفت چه فیلمی پسرم خیلی هم با عشوه گفت این حرف رو منم گفتم خودت میدونی چرا میپرسی ؟ گفت اجازه میدی برات فیلم بزارم گفتم باشه بزار دیگه مطمءن بودم که میخواد بهم بده هیجان خاصی داشتم همش یاد دوستم و مامانش بودم واقعا شگفت انگیز بود دوباره شهوت با آخرین قدرتش در من بیدار شده بود چشمای مامان رو که میدیدم یاد جقم میوفتادم یاد دایی که چطور مامان رو میکردش مامان لبتاپ رو آورد جلو و از اینترنت یه فیلم دانلود کرد و پخشش کرد یه فیلم کلاسیک و قدیمی بود به اسم تابو واسم جالب بود سوپر قدیمی ندیده بودم اما از اسمش فهمیدم خبر ها یی هست فیلم شروع شد و من خیلی کم از ودکا میخوردم یه زن سن بالا از حموم اومده بود بیرون لخت مادرزاد و یه پسر جوون یواشکی نگاهش میکرد فیلم آمریکایی بود و خوب ماهم زبانمون خیلی خوب بود کمی که از فیلم گذشت معلوم شد اونا مادر و پسر هستند و بعد چند دقیقه بالاخره همدیگه رو کردند خیلی هیجان انگیز بود بشدت ضربان قلبم رفت بالا داستان سکسی با محارم خونده بودم اما اصلا فیلمش از مخیله ام هم نمگذشت واقعا جالب بود کیرم از شرتم داشت میزد بیرون دیگه واسم مهم نبود میدونستم مامان ازم چی میخواد و آماده بودم با تمام وجود تقدیمش کنم توی یه دستم لیوان مشروب بود و دست دیگه ام رو به کیرم گرفتم مامان تا دید با کیرم ور میرم گفت پسرم خوبی گفتم مامان ازین بهتر دیگه نمیشم داشت میگفت قربون پسرم برم که پریدم روش و شروع کردم ازش لب گرفتن همه تصورات ذهنیم انگار به واقعیت تبدیل شده بود حس میکردم دارم فیلم سوپر بازی میکنم حس میکردم انگار تو عالم رویا هستم و بهیچ وجه هیچ محدودیتی ندارم مامان گفت پسرم آروم باش من کاملا در اختیارتم منم گفتم چشم بردمش اون اتاق و تو رختخوابم خوابوندمش بهم گفت لبتاپ هم بیار میخواهم فیلم رو هم ببینم یا لااقل صداش رو بشنوم گفتم چشم اومدم دیدم مامان خوابیده اما هنوز پیرهنش تنشه شلوارش هم همینطور گفتم مامان بشین مامان بلند شد و من شروع کردم دکمه های پیرهنش رو باز کردم یه کرست سیاه بسته بود از پشت اون رو هم باز کردم گفتم شلوارت رو دربیار که خودش با شورتش کشید پایین حالا مامان لخت مادرزاد بود منم شورتم رو در آوردم و مثل اون لخت لخت شدم همش چشمش به من بود نمیدونستم از کجا شروع کنم خوابوندمش و دراز کشیدم روش کیرم رو هم گذاشتم لای پاش نگاهش کردم چشم هاش رو بسته بود و میگفت ایمانم شروع کن مامان خیلی میخوادت هرکاری دوست داری با مامان بکن مامان هرچی بخوای بهت میده تو فقط مامانو ببخش گفتم فدات شم مامان تو همه چی من هستی از پیشونیش بوسیدم آروم آروم اومدم سمت لبش هنوز چشماش رو بسته بود البته واسه منم بهتر بود سخت بود از فاصله ۵سانتی تو چشمش نگاه کنم زبونم رو روی لباش کشیدم چندبار همینجوری زبونم رو روی لب هاش میکشیدم که یه دفعه زبونم فرو کرد تو دهنش و شروع کرد به مکیدن زبونم خیلی خوشم اومد منم آروم زبونم رو تو دهنش عقب جلو میکردم بعد شروع کردم به چرخوندن زبونم تو دهنش و دور لبش و هی لب پایین و بالاش رو میمکیدم تو همین حین یهو زبونش رو کرد تو دهنم و همون لحظه چشماش رو باز کرد الان چشم تو چشم هم بودیم خیلی کنجکاوانه فقط جهت نگاه منو دنبال میکرد دیگه نتونستم از نگاهش فرار کنم همونطور که به چشمای هم زل زده بودیم من زبونش رو آروم تو دهنم میکردم و بیرون میاوردم انگار که دارم ساک میزنم اما جای کیر زبون خوشمزه مامانم رو داشتم ساک میزدم یهو با دستش لپ هامو بهم فشار داد و لبام غنچه شد شروع کرد لبام رو لیس زدن و خوردن بینظیر بود این حرکتش کاملا مات شده بودم و مثل یه برده هرکاری میخواست باهام میکرد منم فقط نگاهش میکردم به اون چشمای زیبای قهوه ایش چشمام رو دوخته بودم و فقط ماجراجویی های مامانم رو دنبال میکردم که یه دفعه با صدای مامان به خودم اومدم مامان بهم گفت پسرم ازت یه چیزی میخوام میدی؟ گفتم هرچی بخوای میدم حتی جونمو گفت قربونت برم خوشگلم میشه یکمی بهم آب دهن بدی خیلی برام عجیب بود گفتم آخه مامان …گفت آخه نداره ازت خواهش میکنم گفتم چشم بعد یه کوچولو آب دهنم رو روی زبونم جمع کردم و در حالیکه داشتم لبش رو میخوردم با زبونم وارد دهنش کردم و شروع کرد به مک زدن زبونم واقعا از خوردن لباش سیر نمیشدم زبونش هم خیلی خوشمزه بود ولی بالاخره دل کندم و با بوسه های ریز شروع کردم از چونه اومدم گردن و یکم لاله گوشش رو مک زدم و اومدم پایین تا رسیدم به ممه های خوشگلش نه زیاد کوچیک بود و نه زیاد بزرگ نوکش خیلی خوش رنگ بود صورتی کم رنگ یا همون کالباسی خودمون با نوک های تقریبا بزرگ اندازه یه بند انگشت یکم کمتر البته بنظرم اومد که یکی از سینه هاش یه کوچولو از اون یکی بزرگتره به هرحال شروع کردم به خوردن نوک سینه اش فوق العاده بود موقع خوردن قیافه اش رو فقط نگاه میکردم جفت دست هاش رو گذاشته بود رو پیشونیش و چشم هاش رو بسته بود منم شروع کردم و با زبونم همه جاش رو لیسیدم اومدم پایین شکمش رو میلیسیدم تا به پشمای بالای کوس خوشگل مامانم رسیدم پشماش کم نبود طفلک تو این دو هفته که من مچش رو با دایی رضا گرفته بودم اصلا نزده بود و معلوم بود خیلی وضع روحیش خراب بوده چون بعدا همیشه کوسش بی مو بود خلاصه همون پشما رو هم میلیسیدم تا خودم رو به چوچول مامانم رسوندم چوچولش یکمی بیرون زده بود و من حسابی واسش میخوردم و همینطور زبون رو روی کسش از پایین تا بالاش میکشیدم البته خودش میگفت فقط چوچولم رو بخور اما من کار خودم رو میکردم دلم میخواست سوراخ کونش رو هم بخورم با خودم میگفتم اینجا دیگه آخرشه” نهایت سکس” کردن مامان خود آدمه پس نباید از چیزی دریغ کنم ته فتیش اینجاست کمی لیس زدم ولی مامان عصبانی شد گفت نکن اونجا کثیفه فقط چوچولم رو بخور منم شروع کردم بخوردن کوسش قشنگ متوجه ترشحات اضافی کوس مامان جونم شدم و با ولع میخوردم ترشحاتش رو مامان ناله میکرد و میگفت پسرم بخور تورو خدا همش رو بخور همه چیم مال توستکوس مامانت رو بخور دوست داری طعم کوس مامان رو آفرین پسرم ازین به بعد هروقت مامان گفت باید فوری کوسش و بخوری باید آب مامان رو بیاری و همش رو بخوری هیچ بهونه ای ازت قبول نمیکنم دوست داری طعم کوس مامانت روعشقم؟ منم گفتم آره مامانم بعد با دو تا دستش محکم سرم رو گرفت به کوسش فشار داد و با پاهاش هم کله ام رو له کرد و بلند جیغ میزد پسرم بخور محکم بخور پسرم مامان رو دیوونه کن بخور عشقم آبم رو بخور ایمانم و من لیسیدنم رو شدیدتر کردم و صدای مامان بلندتر شد حالا نمیدونم فیلم بازی میکرد یا واقع ولی خیلی بهم هیجان داده بود یه لحظه سرم رو بلند کردم و قیافه اش رو نگاه کردم خیلی جدی شده بود هنوز دستاش روی سرم بود و داشت محکم به کوسش فشار میداد و قیافه اش ازون حالت مهربون در اومده بود و خیلی خشن و جدی شده بود دیگه زبونم دردگرفته بود اینقد بالا پایین کرده بودم اما با دیدن چهره مامان فهمیدم که چاره ای ندارم مامان نگاهش به نگاهم گره خورد و همون لحظه با لحن تندی گفت: پسر بد کوس مامان رو نمیتونی ارضا کنی مامان کوسش رو گذاشته تو دهنت ولی تو داری کم کاری میکنی تو پسر خیلی بدی هستی میدونی خوردن کوس مامانی چه افتخاریه؟ این افتخار گیر هرکسی نمیاد اما تو داری کم کاری میکنی پسر بدی مثل تو باید تنبیه بشه واقعا اون لحظه ترسیدم از مامانم فهمیدم اصلا تو حال خودش نیست واسه این که آرومش کنم گفتم چشم مامانی هرتنبیهی بخوای من آماده امیهو مامان گفت معلومه که باید تنبیه بشی پسر بدی بودی مامان ناراحته ازت دهنت رو باز کن ….من واقعا هاج و واج مونده بودم چرا مامان اینجوری شد یهویی که دو دستی کله ام رو گرفت آورد بالا روبروی صورتش و شروع کرد به لب گرفتن بعد گفت دهنت رو باز کن منم چاره ای نداشتم باز کردم شروع کرد و زبونش رو دور لبام چرخوندن و وقتی من میخواستم حرکتی کنم دعوام میکرد و میگفت فقط دهنت رو باز نگه دار و از دستوراتم پیروی کن دهنم هنوز باز بود و مامان داشت زبونم رو مک میزد خیلی لذت بخش بود کم کم داشت از دستور دادن هاش خوشم میومد که یه دفعه مامان همون جوری سرم رو آورد پایین تا زیر گردنش و از بالا به شکل کاملا مسلطی نگاهش به من دوخته شده بود با یه دست انگشت شصتش رو گذاشت روی فک پایینم و انگشت اشاره اش روی فک بالام و باقی انگشت هاش روی صورتم بود و داشت نگاهم میکرد و هیچ کاری نمیکرد ناگهان با دو انگشتش دهنم رو قشنگ باز کرد و سرش رو پایین آورد و نزدیک صورتم کرد و یه توف گنده انداخت تو دهنم و دهنم رو بست و بهم گفت قورتش بده انصافا زیاد هم بد نبود دوباره دهنم رو چسبوند به کوسش و سرم رو با دستاش بالا پایین میکرد تا این که بهم گفت دهنت رو باز کن گفتم وای دوباره میخواد توف کنه تو دهنم که دیدم دهنم خیس شد نمیدونم شاشید یا آبش اومد ولی به هر حال از هیچکدوم این کارهاش بدم نیومد و خداروشکر همچنان با قدرت میخواستم مامانم رو بگام مخصوصا با اون کارایی که اوون میکرد واقعا دلم میخواست بدجوری بگامش بعد اون حرکت مامان از موهاش گرفتم آوردمش پایین فهمیدم که خوشش میاد ازین کارای زورکی حتی اگه خوشش نمیومد هم باز همینکارارو میکردم خیلی بهم مدیون بود سر جریان دایی باید هرکاری که ازش میخواستم برام انجام میداد به هر حال به زور کشوندمش پایین و کیرم رو گرفتم جلو صورتش تا اومد حرف بزنه زوری کردم تو دهنش و اجازه نمیدادم برام ساک بزنه بلکه خودم دهنش رو میگاییدم و دو دستی موهاش رو گرفته بودم حالا نوبت من بود کس شعر بارش کنم من کوسش رو میلیسیدم خیلی بلبل زبونی میکرد حالا نوبت من بود همینطور که کیرم رو تو دهنش عقب جلو میکردم آب دهنش عین چی میریخت رو ممه ها و شکمش دیدن این صحنه بدجوری حشریم میکرد مخصوصا یجا اوق زد و کلی توف از دهنش پرت شد بیرون منم مثل خودش باهاش صحبت میکردم و میگفتم مامان بد حالامیری به دایی میدی تو خیلی مامان بدی هستی باید تنبیه بشی باید کیرم رو تا ته تو حلقت تحمل کنی اگه شکایتی کنی بدترش میکنم کیرم رو قشنگ برام ساک بزن خداییش هم با تمام وجود مامانم برام میمکید دیگه داشت آبم میومد که خوابوندمش و طاق باز شروع به کردن کوسش شدم چه آبی راه انداخته بود کوسش فوق العاده بود کیرم رو که نگاه میکردم قشنگ رد آب کوس مامانم رو میدیدم مامانم هم میگفت کوسمو بگا پسرم من دیگه آرزویی ندارم قربونت برم دیگه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون شروع کردم به لیسیدن سوراخ کونش تا اومد حرف بزنه بهش اشاره کردم ساکت باشه چندتا لیس زدم بعد بهش گفتم توف مالی کن در کونت رو اونم یه توف گنده انداخت تو دستش و مالید در سوراخش و با یه انگشت کرد توی کونش بعد گفتم حالا کیرم رو توف مالی کن طفلک بلافاصله یه توف قشنگ انداخت سر کیرم و شروع کرد باهاش بازی کردن گفتم زیاد نمال الان آبم میاد و بردم دم کونش بهم گفت مامان جون من تا حالا کون ندادم تورو خدا آروم گفتم چشم کیرم رو بردم دم سوراخ کونش تا اومدم فشار بدم جیغ کشید و گفت نمیتونم اما من قبول نکردم گفتم برگرد از پشت طفلک هرچی حال کرده بود همش پریده بود برگشت و اینبار رفتم وازلین آوردم بازم یه انگشتش رو کرد تو کونش بعد من آروم کردم توی کون مامانم لحظه ورود کیرم به کون مامان واقعا لذت بخش بودهمش قربون صدقه اش میرفتم اما مامانی هیچی نمیگفت چندتا تلمبه که زدم دیدم دیگه نمیشه جلو آبم رو بگیرم تند تند شروع کردم به تلمبه زدن طفلک مامان داداشت میمرد از درد اما من اهمیتی نمیدادم واقعا کیرم داشت فوران میکرد همینطور عقب جلو میکردم و مامان بیچاره داشت گریه میکرد وقتی آبم اومد دوباره همون حالت پشمونی بهم دست داد بیچاره مامان هنوز داشت گریه میکرد ولی من کیرم تو کونش بود چند لحظه ای روش خوابیدم تا آبم کاملا تخلیه بشه حالا واقعا لحظات سختی برام بود خداروشکر مامان پشتش بهم بود و قیافه اش رو نمیدیدم کیرم دیگه نیمه شق شده بود مامان داشت همینجوری گریه میکرد و من تو پشیمون ترین لحظه زندگیم بودم نمیدونستم چکار کنم حتی بیرون کشیدن کیرم از تو کون مامان برام خیلی سخت و دردناک بود…………………….ادامه دارد اگه بازخورد خوبی داشته باشه

داستان سکس با مادر من مجیدم تک فرزندم مامانم سال ها بچه دار نمیشد تا این که بالاخره بالای سی سال این اتفاق افتاد اسم مامانم الهه ست تقریبا پنجاه سالشه سینه هاش بزرگه کمی چاقه و البته شکم بزرگی هم داره که خوب معمولا این هیکل اصلا جذاب و سکسی نیست اما برای من کاملا اوضاع برعکسه علتش هم اینه که من وقتی دوم راهنمایی بودم برای اولین بار سکس خاله ام با شوهرش رو دیدیم مامانم و خاله ام دوقولو هستند من تا اون موقع حتی فیلم یا عکس سوپر هم ندیده بودم برای همین دیدن اون صحنه به طرز عجیبی رو من تاثیر داشت و همیشه به یادش جق میزدم الان ۶ سال از اون ماجرا گذشته و البته خاله ام متاسفانه دو سال پیش فوت کرد در اثر تصادف بعد فوت خاله دیگه خیلی برام سخت بود به یادش جق بزنم برای اینکه عذاب وجدانم کمتر بشه به یاد مامانم مجبور شدم جق بزنم چون قیافه و هیکل و… کاملا شکل هم بودندمن همیشه تو سایت ها داستان سکس با خاله رو میخوندم چندتایی هم سکس با مامن و آبجی خوندم اما بنظرم خیلی مسخره میومد اما بعد فوت خاله که همش به یاد مامان جق میزنم داستان های سکس با مامان رو زیاد میخونم و حقیقتا بعضی هاش خیلی واسم هیجان انگیز بوده داستان خودم مربوط میشه به یک ماه پیش برای اولین بار من یه قرص تاخیری گرفتم از عطاری که روش نوشته بود سیدنافیل با ۵۰٪ ترامادول. این قرص هم یکی از دوستام بهم معرفی کرد خلاصه من با کلی ترس و لرز این قرص رو خوردم و رفتم نشستم پای کامپیوتر که همون لحظه مامان ازم خواست باهاش برم هایپر استار یه مقداری لوازم بخره هر چی بهونه آوردم نشد بپیچونمش چون هایپر نزدیکمون بود و خلاصه باهاش رفتم تقریبا یه ساعت از خوردن قرص نگذشته بود که دیدم چشمام همه جا رو یه مدلی میبینه انگار که مهتابی تو چشمام روشن کردند سریع زنگ زدم به همون رفیقم گفتم چرا اینجوری شدم خطرناک نباشه؟ رفیقم هم گفت نه این نشونه اینه که قرصه اثر کرده الان برو فیلمت رو ببین عشق کن سریع از مامانم خواهش کردم که تمومش کنه و اونم اوکی داد و زود اومدیم خونه رفتم پای کامپیوترم و شروع کردم تو سایت های سکسی دنبال سکس مادر و پسر گشتن در اتاقم رو هم قفل کردم و به مامان گفتم سرم درد میکنه میخوام بخوابم خلاصه هندزفیری رو گذاشتم گوشم با این که حرفاشون رو زیاد نمیفهمیدم ولی از اینکه مادره پسرش رو صدا میکرد حین کردن یا برعکس بدجوری حال میکردم خیلی باحال بود نفسم بالا نمیومد انگار که خودم جای اون هنرپیشه ها هستم چند دقیقه نشد که آبم با شدت خیلی زیادی اومد تا حالا اینجوری جق بهم حال نداده بود هم سایز کیرم فرق کرده و کلفت تر شده بود هم این که خیلی شدید تو حس بودم اصلا تو یه عالم دیگه بودم با این که آبم اومده بود اما اصلا حس بدی نداشتم همیشه بعد جق زدن به یاد مامان حالم گرفته میشد و یه جورایی از خودم بدم میومد اما این سری برعکس بتزم دلم میخواست مامانم رو بکنم حال عجیبی بود اصلا انگار کل هورمون هام بهم ریخته بود احساس میکردم همه رو دوست دارم رفتم پایین دسشویی مامانم رو دیدم پریدم بغلش کردم بوسش کردم و بهش گفتم خیلی دوستت دارم مامان گفت حالت خوبه گفتم آره عشقم از این بهتر نمیشه یه خنده ای کرد و رفت واسه خودمم عجیب بود هیچ وقت ازین کارا نمیکردم آخه اومدم تو اتاق دوباره مشغول دیدن فیلم و خوندن داستان سکس با مادر شدم این بار هرکاری کردم آبم نمیومد اما حسم در حد هزار بود واقعا لذت بخش بود دیدم حالا که آبم نمیاد بهتره برم به یاد مامان خوشگلم یه جق حسابی بزنم همین کار رو هم کردم و نزدیک یک ساعت داشتم باهاش عشق بازی میکردم بی نظیر بود حسم انگار که همه چی واقعی بود وقتی که آبم اومد به خودم گفتم اینه هرجور شده باید مامان رو بکنم دیگه نمیتونم جلو خودم رو بگیرم از فرداش به هرکاری دست زدم از ماساژ دادن بگیر تا دعا نویس وقتی داشت ناخون میگرفت اومدم یکی از ناخون هاش رو یواشکی برداشتم نگو مامان داره میبینه و من متوجه نیستم بعد ناخونش رو بردم با اون چیزایی که دعانویسه گفته بود قاطی کردم و آخرش هم بردم تو حیاط خونه چال کردم مامان همه اینا رو دید و ازم پرسید چیکار داری میکنی اما من طفره رفتم و چیزی بهش نگفتم فردا صبح رفتم یکی دیگه از اون قرص ها رو خریدم انداختم بالا و صبر کردم تا چشمام دوباره همون جوری بشه چشمام همون جوری شد نفسم بالا نمیومد نمیدونستم چیکار کنم وحشی شده بودم با تک تک سلول هام مامان رو میخواستم بکنم. رفتم سراغش مامان تو حموم بود همونجوری نشستم تا بیاد اصلا هیچ ایده ای هم نداشتم چه کنم فقط میدونستمکه دجوری میخوامش وقتی اومد بیرون حوله دورش پیچیده بود و مستقیم رفت سمت اتاقش و در رو بست اول رفتم ببینم از لای سوراخ کلید میشه دید که هیچی عایدم نشد داشتم روانی میشدم به خودم گفتم مهم نیست برو انجام بده ته تهش میخوان اعدامت کنند بازم می ارزه تو اون لحظه واقعا از همه چی گذشته بودم حاضر بودم فقط یه بار مامانم رو بکنم بعدش هر بلایی سر بیاد بیاد البته اینم بگم این حالت ها بیشتر از عوارض اون قرص ها بود وگرنه من هیچ همچین حماقت و جسارتی نداشتم مثل یه آدم مست بودم خلاصه رفتم در اتاق مامان رو زدم گفت صبر کن هنوز لباس تنم نکردم اینو که گفت دیگه گفتم وقتشه چون اگه میپوشید کندنش دردسر بود در رو باز کردم رفتم تو مامان تا منو دید جیغ کشید گفت گمشو برو بیرون هیچی تنش نبود و تا منو دید دستش رو روی کوس و ممه هاش گذاشت منم مثل روانی ها رفتم سمتش و هولش دادم افتادیم رو تخت خوابش طفلک ترسید وقتی دید دارم این جوری میکنم بهم گفت چت شده میفهمی چه غلطی داری میکنی من گفتم آره کاملا میفهمم گفت الان جیغ میزنم همسایه ها بیان اینجا و به زور با دستاش دستام رو گرفته بود و داشت مقاومت میکرد بهش گفتم ببین مامان من عاشقتم من باید باهات رابطه داشته باشم هرکاری دوست داری بکن من پیه همه چی رو مالیدم به تنم حاضرم منو بکشی اما باید هرجوری شده باهات رابطه داشته باشم مامان شروع کرد گریه کردن که تو چت شده مگه مسلمون نیستی و ازین کس شعرا بهش گفتم هیچ فایده ای نداره من خودم رو واسه مرگ آماده کردم واقعا دست خودم نیست مامان تورو خدا کمکم کن گفت باشه کمکت میکنم اما الان برو یه آبی به صورتت بزن مثل دیوونه ها شدی ازت میترسم گفتم مامان بخدا عاشقتم نه مستم نه چیزه دیگه عقلم کاملا سرجاشه من عاشقتم برات هرکاری میکنم حتی پیش دعانویس رفتم مامان گفت پس ناخونم رو برداشتی تو حیاط چال کردی واسه همین بود گفتم آره متوجه شدی گفت بله دیدم کارای عجیب میکنی اما فکرم به این جا قد نداده بود که واسه مامان خودت دعا بنویسی گفتم مامان من همیشه عاشقت بودم بخدا اسلام و این چیزا الکیه من بهت ثابت میکنم مامان گفت خواهش میکنم بیشتر ازین خودت رو پیشم خراب نکن بهش گفتم تو فقط به من وقت بده گفت باشه گفت پس قول دادی گفت بله قول دادم گفتم پس میتونم شروع کنم گفت نه به هیچ وجه من فقط گفتم کمکت میکنم دیگه نمیدونستم چیکار کنم مامان با زبونش منو به حرف گرفته بود و از اون حالت پرخاشگرانه در اومده بودم و دیگه نمیشد مثل دفعه قبل بپرم بهش بدجوری مستاصل شده بودم شروع کردم گریه کردن گفتم دیگه واسم مهم نیست خودم رو میکشم مامان با لحن دوست داشتنیی گفت مسخره بازی در نیار بهت قول دادم کمکت کنم این کار رو هم برات میکنم این حرف رو که زد انگار دنیا رو بهم دادن گفتم باشه قربونت برم و لپش رو بوسیدم بعد مامان گفت اجازه میدم منو نگاه کنی و خودت رو ارضا کنی گفتم باشه وقتی سینه هاش رو قشنگ نگاه کردم وای چی میدیدم با این که سینه هاش آویزوون بود اما رنگ دورش کالباسی خوش رنگ بود با نوک تقریبا برجسته هنوز دست مامان رو کسش بود ازش خواهش کردم دستش رو برداره ولی گفت به هیچ وجه این کار رو نمیکنه منم گفت پس به جاش باید ممه هات رو بخورم انتخاب با خودت بازم قبول نکرد ولی من خودم حمله کردم سمتش و منتظر اجازه نشدم واقعا عاشقونه میخوردم مامان بدبخت هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه هم شرمش میومد منو نگاه کنه هم کاری از دستش بر نمیومد شاید نزدیک بیست دقیقه طول کشید مامان واقعا کلافه بود دید این جوری نمیشه گفت بزار آبت رو بیارم با خوشحالی گفتم حتمادر حالی که دستاش رو کسش بود پاهاش رو باز کرد گفت بیا بشین جلوم پشتت به من باشه تا بتونم دستام رو آزاد کنم و برات ماساژ بدم آلتت رو خنده ام گرفته بود از حرف زدنش اومدم همونجوری که گفت از پشت انگار بغلم کرده باشه بدنم به سینه هاش میخورد دستش که به کیرم خورد وای بیچاره شدم عالی بود هی بالا پایین میکرد اما آب من مگه میومد طفلک بهم گفت برو کرم بیار اما من قبول نکردم گفتم با توف خودت اولش قبول نمیکرد اما با سماجت راضیش کردم حالا جالب بود توف نداشت هوا گرم بود و توفش فوق العاده غلیظ شده بود به زور بعد چند دقیقه جمع کردن یه توف انداخت تو دستش و شروع کرد برام جق زدن واقعا عالی بود دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم آبم به طرز وحشتناکی میپاشید خودم ترسیده بود اینقد آب از کجا داره میاد ادامه دارد….شاید

داستان سکس با مامان جونم اسم من شایان ۱۹ سالمه و یه مامان دارم به اسم النازه که خیلی خوشگله البته چاقه ولی برا من جذابترین و سکسی ترین زن دنیاست مامانم زن امروزی و کلا باحالیه حتی اولین دوست دخترم رو اون برام ردیف کرد ما از اون خونواده های راحت هستیم مخصوصا رابطه منو مامانم واقعا عالیه شاید کسی باورش نشه ولی من حتی وقتی که میخوام دوست دخترم رو بیارم خونه به مامان میگم و اون خونه رو برام خالی میکنه حتی کاندوم رو هم مامان برام تهیه میکنه و من تا حالا خودم کاندوم نخریدم بگذریم من هیچ وقت علاقه ای به کردن مامانم نداشتم مثل همه تا این که سه سال پیش سکس مامان و بابا رو از نزدیک دیدم که داستانش طولانیه برای همین وارد جزییات نمیشم اما سکسشون رو به صورت خیلی واضح و از فاصله خیلی نزدیکی شاهد بودم وقتی که این صحنه ها رو داشتم میدیدم شدیدا از بابام بدم اومد حتی از مامانم هم بدم اومد ولی نه به اندازه بابا شب که اومدم بخوابم همش خواب مامان رو میدیدم که دارم میکنمش صبح که بیدار شدم خیلی حالم بد شد واقعا نزجر کننده بود برام خلاصه تا چند وقتی همش هیکل لخت مامان تو ذهنم بود و واقعا حس خیلی بدی داشتم اون موقع من یه دوست دختر داشتم به اسم لیلا که دختر همسایه بغلیمون بود و مامان خودش مارو باهم دوست کرده بود من با مامان مثل دوتا دوست بودیم چون فاصله سنی کمی هم داشتیم از طرفی مامان هم خیلی زن باحال و روشنفکری بود واقعا دوستش داشتم و قدر یه همچین مامان باحالی رو میدونستم حتی راجع به جق زدن یا هرچی که فکر کنید باهم صحبت میکردیم و منو راهنماییم میکرد اما بعد دیدن سکس مامانم نمیتونستم برم بهش بگم از طرفی هم حالم خیلی داغون بود و همونطور که شما اساتید محترم در جریان هستید ما پسرا وقتی که خیلی ناراحتیم به جق پناه میبریم البته بماند که وقتی هم که خیلی خوشحالیم بازم به جق پناه میبریم خلاصه میخواستم جق بزنم همش یاد صحنه های سکس مامان و بابا میوفتادم و حالم بد میشد برای اولین بار بود که نمیتونستم جق بزنم چون جق واقعا برای همه چی جواب میداد ولی الان واقعا نمیتونستم تمرکز کنم رفتم به دوستم گفتم فیلم سوپر داری بهم بدی گفت یه کارتون دارم گفتم بده بالاخره از هیچی بهتره وقتی سی دی رو دیدم فهمیدم سکس مادر و پسره از اون کارتون ژاپنی ها بود خیلی عجیب بود برام تا حالا همچین سوژه ای از مخیله ام نگذشته بود ولی وقتی آبم اومد بدم اومد که به همچین سوژه ای جق زدم خلاصه تا چند روز هم این کارتون و سوژه اش تو سرم میچرخید یه روز که دوباره راست کرده بودم رفتم تو سایت های سکسی دنبال یه فیلمی مثل همون کارتون بگردم که اتفاقی به چندتا داستان سکس مادر و پسر برخوردم من تاحال داستان سکسی نخونده بودم و وقتی برای اولین بار این داستان ها رو میخوندم خیلی شدید تحت تاثیر قرار گرفتم و دیگه کم کم کارم شده بود داستان سکسی با مادر و یا دیدن فیلم های مادر و پسری که البته اکثر این فیلم ها هیکل مامان ها مثل هیکل مامان خودم بود و همین باعث شد که من یواش یواش همزاد پنداری کنم باهاشون هرچند بعد اومدن آبم خیلی حالم بد میشد اما دیگه عادت کرده بودم و هر روز بیشتر از این نوع سکس خوشم میومد تا این که بالاخره یه شب خودم رو راضی کردم و به یاد مامانم شروع کردم به جق زدن وقتی که آبم اومد بشدت از خودم بدم اومد ولی خوب وقتی که یه بار یه تابویی رو بشکنی کم کم برات کمرنگ میشه و دقیقا این اتفاقی بود که داشت آروم آروم برای من میوفتاد تا جایی که واقعا دلم میخواست مامان رو بکنم و بدون عذاب وجدان براش جق میزدم یه روز یکی از دوستام که خیلی جنده باز بود بهش گفتم زن سن بالا سراغ داری؟ بعد کلی مسخره کردن خلاصه یه شماره بهم داد و من به مامان گفتم میخوام دوست دخترم رو بیارم خونه و مامان هم گفت باشه و خونه رو برام خالی کرد. وقتیکه زنه اومد دیدم یه زن میانسال تقریبا از مامان ۴یا۵ سال بزرگتر بود اما چهره اش قشنگتر بود ضمن این که شکم بزرگی هم داشت یه جورایی هیکلش نزدیک مامانم بود و من موقع سکس باهاش همش احساس میکردم که دارم مامان خودم رو میکنم خیلی بهم حال داد زنه هم خیلی زن خوبی بود و واقعا اکثر جنده ها آدم های خوبی هستند اگه درکشون کنید واقعا خیلی در حقشون نامردی شده خلاصه من بشدت به این زنه که اسمش مهسا بود علاقه مند شدم و خود مهسا هم میفهمید که من واقعا با عشق باهاش سکس میکنم ۶ یا ۷ ماه از آشناییم با مهسا نگذشته بود که همه پس اندازم رو خرجش کردم حتی خیلی وقتا دو سه برابر بهش میدادم وقتی دو هفته گذشت و من بهش زنگ نزدم خودش زنگ زد و ازم دلخور شد که چرا سراغش رو نمیگیرم منم بهش گفتم بی پول شدم و اون هم گفت این حرفا چیه تو واسه من با همه فرقی میکنی خلاصه باز هم اومد پیشم و خیلی وقتا پول هم بهش نمیدادم تازه بدون کاندوم هم اجازه داد بکنمش و برای اولین بار طعم کوس رو بدون کاندوم چشیدم یه بار ازش خواهش کردم منو پسرم صدا کنه موقع سکس و کم کم این خواسته ام بیشتر شد تا جایی که بهش گفتم من واقعا به سکس با مامانم علاقه شدید دارم و دیگه هر وقت میومد همش بهم میگفت بیا مامانت رو بکن پسرم و از این حرفا میزد اوایل بدش میومد ولی اینقد التماس کردم که برای اونم عادی شد یه روز که داشتم میکردمش همش بهم میگفت پسرم بکن مامان النازت رو جر بده و منم میگفتم مامان خوشگلم قربونت برم و هی از این حرفا میزدیم که دیدم وای چه خاکی بسرم شده مامان اومده بالاسر ما وقتیکه دید بدو کاندوم دارم زنه رو میکنم یه جیغ بدی کشید و محکم خوابوند تو گوشم طفلک زنه همش میگفت ببخشید و دنبال لباس هاش بود که سریع در بره اما مامانم میگفت باهات کار دارم کجا میخوای بری؟ منم میگفتم مهسا خانوم گناهی نداره بزار بره باهم صحبت میکنیم خلاصه بزور تونستم مهسا رو فراریش بدم حالا مونده بودیم من و مامان رو در روی هم. بهم گفت اسم زنه اگه مهسا ست چرا میگفت مامان النازت رو جر بده؟ توچه غلطی داری میکنی؟ گفتم ببخشید غلط کردم واقعا بهونه ای هم بفکرم نمیرسید که بخوام بهش بگم خیلی عبانی بود گفت پاشو لباسات رو بپوش باید بریم آزمایش ایدز بدی. من خودم هم از این موضوع میترسیدم خلاصه باهم رفتیم من خون دادم و برگشتیم خونه. مامان گفت چرا بهم نگفتی تو که دوست دخترت به اون خوشگلیه و همیشه باهم سکس داشتید چرا باید بری سراغ یه جنده با اون هیکل داغون تازه بدون کاندوم واقعا نمیفهمم البته داره یه چیزایی دستگیرم میشه چون همش میگفتی مامانم النازم قربونت برم واقعا تو اون زن رو به یاد من داشتی میکردی؟ خیلی شرم آوره نمیدونم چی بهت بگم . من هم فقط سرم پایین بود و یک کلمه نمیتونستم از خودم دفاع کنم مامان هم منو بسته بود به توپ و ول کن نبود پا شد رفت سراغ لب تاپ و از تو هیستوری سایت هایی رو که رفته بودم رو آورد دیگه فهمیده بود من بدجوری میخوام بکنمش . بهم گفت تو داستان سکس با مادر میخونی؟ و شروع کرد به خوندنشون بعد برگشت رو به من گفت حالا که دردت کردن مامانته بیا بکن من سرم رو انداختم پایین و فقط میگفتم ببخشید اما مامان ول کن نبود خیلی بهش برخورده بود چون فکر میکرد بین ما هیچ چیزی وجود نداره که من ازش پنهون کنم و بیشتر از این موضوع ناراحت بودهمه لباس هاش رو در ؛آورد لخت مادرزاد جلوم وایستاده بود و به حالت مسخره ادای مهسا رو در میاورد و میگفت بیا مامان النازت رو جر بده من شروع کردم به گریه کردن واقعا نمیتونستم ناراحتی مامان رو تحمل کنم تا حالا اینجوری از دستم عصبانی نشده بود خیلی داغون بودم و گفتم مامان ببخشید تورو خدا اصلا میخوای خودم رو بکشم؟ هرکاری بگی میکنم فقط منو ببخش بخدا طاقت دلخوری و ناراحتی تورو ندارم مامان مامان هم اومد بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن و همش ازم گلایه میکرد چرا بهش چیزی نگفتم اگه میگفتم همه کاری برام میکرد دیگه جفتمون سبک شده بودیم و من تازه داشتم به خودم میومدم مامان لخت تو بغلم بود و به شوخی گفتم حالا واقعا بهت میگفتم میزاشتی؟ مامان گفت روانی همین الان لخت مادرزاد جلوتم دیگه چیکار کنم؟ گفتم واقعا بهم اجازه میدی؟ گفت آره پسره دیوونه منم تو همون حال شروع کردم ازش لب گرفتن واقعا لذتبخش بود هرچی میخوردم سیر نمیشدم زبونم رو دور لباش میچرخوندم و همه جوره میخوردم لباش اون ولی بی حرکت فقط نگاهم میکرد که خیلی سنگینی نگاهش اذیتم میکرد واسه همین چشمام رو میبستم وقتی تو چشماش نگاهم میوفتاد مو به تنم سیخ میشد یعنی این لحظات واقعیه؟ چقدر جق برای این لحظه زده بودم و حالا دارم تو واقعیت انجامش میدم اومدم رو سینه هاش و شروع کردم به خوردن سینه هاش و همین طور زبونم رو روی همه جای شکمش چرخوندم تا به کسش رسیدم تو این مدت فقط مامان داشت نگاهم میکرد و اپسیلون واکنش خاصی نداشت یه جورایی باورش نمیشد که من دارم باهاش این کار رو میکنم شاید هم خودش رو سرزنش میکرد که چه غلطی بود که کرد میخواست منو تحقیر کنه حالا خودش گیر کرده بود و هیچ راه فراری نداشت خلاصه من با ولع کوسش رو میخوردم شاید نزدیک یه ربع طول کشید که بالاخره آب کوسش رو تو دهنم حس کردم دیگه زبونم بی حس شده بود وقتی سرم رو از روی کوسش بلند کردم بهم گفت واقعا شایان خیلی کثیفی چطور تونستی با من این کار رو بکنی دیدم انگار اوضاع باز داره خراب میشه آبش اومده حتما پشیمون شده گفتم دیر بجنبم دیگه این موقعیت گیرم نمیاد همین طور که داشت حرف میزد کیرم رو کردم توی کوسش یه نگاه بهم کرد و فقط یک کلمه بهم گفت واقعا؟ منم گفتم بابا عاشقتم بخدا الناز جون اذیت نکن این بهترین لحظه عمرمه بخدا بعد این دیگه هیچ آرزویی ندارم همین طور که داشتم تلمبه میزدم ازش شروع کردم به لب گرفتن و لحظه ای که آبم داشت میومد انگار دنیا روی سرم خراب شد همونجوری داشتم تو کوسش عقب جلو میکردم تا آخرین قطره آبم ریخت تو کوسش و هنوز لباش رو لبام بود نمیدونستم چیکار کنم پشیمون بودم مثل سگ ولی نباید به هیچ وجه به روم می آوردم واسه همین شروع کردم به قربون صدقه اش رفتن اما چنان حالم بد بود که نمیتونستم کیر شل شده ام رو از کوسش بکشم بیرون و با این که دیگه لب گرفتن ازش اصلا بهم حال نمیداد اما همچنان داشتم لباش رو میخوردم که بدونه چقد عاشقشم

خیلی اتفاقی با ابجیمن معمولا با خواهرم خیلی خوبیم شوخی می کردیم خوش بودیم .خلاصه گاهی تو نت جک میدیدم براش می فرستادم اونم همین طور گاهی وقتا هم جک سکسی براش می فرستادم اونم بدش نمی اومد و می خندید اما اینا همش تو نت بود .چند شب پیش داشتیم با هم تو اتاق حرف میزدیم یکم باش شوخی کردم .من رو تختم بودم .بالششو برداشت و اومد سمت من همینجور که من خوابیده بودم زد تو سرمو افتاد تو سرم به شوخی منم گرفتمشو چرخودندمشیه دفه صورتش قشنگ افتاد رو کیرم.قشنگ کیرمو حس کرد یه لحظه کیرمو گاز گرفت از روی شلوارک .بهش گفت هوی گشنته کندیش .خندید.منم پرور شدم گفت اه درد گرفت بزار ببینم چی شد و کیرمو در اوردم یه دفه زل زد بهش گفت خیلی پررویی منم گفتم نه تو بدت میاد.گفت حالا چی شد مگه گفتم هیچی درد م گرفت گفت بزار ببینمش گفتم نمی خاد تو وحشی یه دفه می بینی باز گاز میگیری و خندیدم .اومد نشتست کنارمو گرفتش دستاش داغ بود گفتم چقدر دستات داغه گفت هیچی .بزار بوسش کنم خوب شه.سرشو بوس کرد گفتم بکن تو دهنت بوسش کن.یه نگام کردو اروم سر کیرمو کرد تو دهنش لب تخت نشسته بودم اونم نشسته بود جلوم کیرمو شروع کرد خوردن گفتم خنگه نکن ابم داره میاد گفت به این زودی گفتم نمی دونم چرا اینجوری شد .گفت خب بزار بیاد تند تند می خورد یه دفه ابم پاشید همزمان هم صدای در اتاق اومد .مامانم بخاد بیاد اتاقمون اول در میزنه تقریبا 10 ثانیه بعد درو باز می کنه .دیگه راهی نبود ابم تو دهنش خالی شده فوری سرشو اورد بالاو کیرم رفت تو شلوارم.در اتاق که باز شد مامانم بود گفت بیاید شام ابجیم دهنش پر اب کیر بود مجبور شد قورتش بده تا بتونه جواب بده.قورتش دادو گفت باشه .در اتاق که بسته شد گفت حالمو بهم زدی بی شعور گفتم خب خودت گفتی و خودت خاستی.وقتی برگشت سمتم دیدم یکم اب زیر چونش مونده بهش گفتم خره شانست گفت وگه نه به گا رفته بودیم.این اولین اتفاق من بود

داستان ساک زدن اتفاقی خواهرم وبراتون فرستادم .چند روز نبود م خونه تا امروز که صبح برگشتم وقتی رسیدم خونه تو حال بود سلام کردم یکم خجالت می کشید معلوم بود از صورتش.خلاصه رفتم اتاقم لباس عوض کنم دیدم صدای در میاد ابجیم بود گفت صبحانه می خوری برات اماده کنم.من زیرپوش و شرت پام بود یه نگاهی بهم کرد بهش گفتم اره عشقم میام می خورم.خندید و گفت چشم و رفت.لباسش عوض کردم و رفتم تو اشپزخونه صبحانه برام اماده کرده بود خوردم و بی خیال شدم اومدم بیرون یکم خوابیدم نزدیکای ظهر بهش گفتم نیلوفر بریم یکم بگردیم.گفت کجا بریم ؟گفتم میریم باغ.تا گفتم باغ گفت نه بریم تاب بخوریم بهتره .فهمید برا چی گفتم باغ .گفتم حالا اماده شو .گفت چشم و رفت.خلاصه یه ربی طول کشید اومد سوار ماشین شدیم وراه افتادیم کلی با هم گفتیم و خندیدیم رفتم سمت باغ .رسیدیم و یکم لا بلای درختا گشتیم بهش گفتم اونروز بهم خیلی خوش گذشت گفت کدوم روز ؟گفتم اونروز که کیرمو گاز گرفتی و بعدش خوردیش؟گفت دیونه حالمو بهم زدی.بسه دیگه.بغلش کردم چسبودندمش به خودم گفتم خیلی حال دادی . لبشو بوسیدم.اروم دستمو گذاشتم رو سینش حس کردم سوتین نبسته.زیپ مانتوشو دادم پایین دیدم اره ممه هاش بدون سوتینه شروع کردم خوردن هی می گفت بسه ول کن کسی می بینه.من بی خیال بودم کلی ممه هاشو خوردم .اروم گفتم می خای بخوریش دیدم سرشو تکون دادنشستم رو یه سنگ که اونجا بود و گفتم بشین نشت وسر کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدن.حشری شده بود معلوم بود.دو سه دقیقه ای ساک زد گفتم بسه می خام بکنمت گفت درد داره گفتم سخت نگیر .خلاصه راضیش کردم شلوارشو تا زانوهاش دادم پایین یکم کیرمو از جلو کشیدم لای کوسش که خیس خیس بود.برا اینکه قد یکم کوتاهتر بود این سنگی که قبلا رو نشستم رو بهش گفتم وایسا رو این و خم شو دستتو بده به اون درخت .خم شد سر کیرمو مالیدم لا کونش .کیرم خیس خیس بود.ممه های کوچولوش اویزون بود.اروم سر کیرمو فشار دادم دم سوراخش یکمش رفت توش .یه دفه یه اخ بلند گفت .سر کیرم رفت تو کونش یکم صبر کردم نازش کردم با دستم ممه شو گرفتم .یواش یواش عقب جلو کردم درد داشت اما تحمل می کرد .یواش ویواش جا باز کرده بود کیرم تو کونش شروع کردم تلمبه زدن.معلوم بود چند باری کیر تو کونش رفته .تند تند تلمبه میزدم دوبار ارضا شده بود یه دستم رو کوسش بود یکی هم رو ممش.بهش گفتم ابم داره میاد می خوری یا بریزم توش .گفت بریز بیرون گفتم نه میریزم توش.یه لحظه ابم با فشار اومد همشو خالی کردم توش گفت خیلی داغه.خالی که شد خودم اروم ول کردم روش چند دقیقه همونجوری روش بودم .اروم کیرمو دراوردم و دستشو گرفتم صاف شه. بلند شد نشست رو زمین تا ابا بیان بیرون .بعد چند دقیقه لباسشو پوشید .یه لب ازش گرفتم و کلی نازش کردم بردمش سمت ماشین راه افتادیم بردم یه دونه اب انبه بهش دادم خورد سر حال شد برگشتیم خونه.این دومین اتفاق من بود.نظر یادت نره؟

سکس با آبجیمن اسمم حامد و 22 سالمه و دانشحجوی رشته حسابداری ام.من تو شهری دانشگاه قبول شدم که خونه ی خواهرم اونجا بود.به خاطر همین من خونه ی خواهرم اینا بودم.خواهرم اسمش لیلا و 24 سالشه و شوهرشم نیما 27 ساله و کارمند بانکه . من حدود 2 ساله که خونه ی خواهرم اینا تلپم و همیشه همین جام.من 4 روز اول هفته از صبح تا 2 ظهر کلاس دارم و 3 روز بعدش بیکار بودم.خونه ی خواهرم اینا یه خوابه است و حموم و دستشویی اونا توی یه راهروه که فقط راهرو در داره و حموم و دستشویی در نداره و وقتی می خوای بری دستشویی باید از جلوی حموم رد بشی.سال اولی که دانشگاه بودم یه روز کمر درد شدیدی گرفتم رفتم دکتر و گفت که باید عکس بگیری .یه شیشه روغن کرچک دادو گفت اینو فردا صبح بخور و بعد از ظهر بیا تا ازت عکس بگیرم.آقا چشمتون روز بد نبینه ما این روغن و ساعتای 8 صبح خوردیم از ساعت 9 شکم ما شروع به فعالیت کرد دیگه داغون شدم ساعت 10/30 بود که خواهرم از خواب بیدار شدو وقتی حال منو دید یه خورده مسخرم کرد و گفت که می خواد بره حموم گفتم بشین بعداز ظهر برو من حالم خوب نیس 3-4 دقیقه یه بار باید برم دستشویی ولی خواهرم گفت که زود میاد بیرون گفتم باشه خواهرم رفت حموم تازه صدای آب اومد که شکم من دوباره فعالیت کرد و باید می رفتم دستشویی در زدم گفتم لیلا اگه لباساتو در نیاوردی بیا که من برم دستشویی اونم گفت که لختم و لباسامم ریختم تو ماشین گفتم حوله رو بپیچ دورت درو باز کن تا من برم دستشویی گفت پس صبرکن. یه چند لحظه بعد در باز شد و من رفتم تو ولی تا چشمم خورد به خواهرم جا خوردم آخه اون پشت به من تو حموم بود ولی هیچی دورش نبود و لخت لخت بود ولی تو اون لحظه من به هیچی جز رفتن به دستشویی فکر نمی کردم .پریدم تو دستشویی و بعد از راحت شدن اومدم بیرون ولی اینبار یه جوری خجالت می کشیدم رد شم یواش از جلوی حموم رد شدم ولی چشمم نا خوداگاه افتاد به داخل حموم وای خواهرم طوری ایستاده بود که یه ذره از پستونش معلوم بود آخه یه وری ایستاده بود ،از راهرو رفتم بیرون و داشتم به کون سفید و تپل خواهرمو پستون گندش فکر می کردم ولی زود از فکرش اومدم بیرون چون 3-4 دقیقه نگذشته بود که دوباره دستشویی داشتم چون درو خواهرم اینبار قفل نکرده بود فورا پریدم تو راهرو وای اینبار خواهرم روش به طرف من بود چشم تو چشم شدیم سریع رفتم تو دستشویی که دیدم خواهرم عصبانی داد می زنه بی شعور یه صدایی می زدی همینجور مث گاو اومدی تو منم گفتم ببخشیدحالم خوب نیست دوباره رفتم از راهرو بیرون ولی اینبار برگشتن باز خواهرم پشتش به من بود و دوباره کونش و دیدم رفتم بیرون یاد کس خواهرم افتادم که تو یه نیگاه دیدمش چقدر مو داشت نمی دونم چند وقته موهای کسشو نزده ولی پستونای خیلی گنده ای داشت ولی اون موقع چون حالم خوب نبود اصلا بیخیال شدم .بلاخره خواهرم اومد بیرون و من بعداز ظهر رفتم عکس گرفتمو خدا رو شکر کمرم سالم بود.ولی فردا شبش بابه یاد کس و کون و پستونای خواهرم یه کف دستی مشتی زدم.تا یه چند روز همش بیاد خواهرم جلق می زدم . همش فکر می کردم دارم اون کس پر موشو براش لیس میزنم. وای که من عاشق کس پر مو و زیر بغل پرموی دخترم. یه روز یکشنبه بود من کلاس داشتم ساعت 7/5 رفتم دانشگاه رسیدیم دانشگاه گفت که استاد امروز نمیاد من هم 4 ساعت با همین استاد داشتم برگشتم خونه، خواهرم هنوز خواب بود و نیما رفته بود سرکار .منم گرفتم خوابیدم یه 1ساعتی میشد که دیدم صداهایی میاد ، از خواب پا شدم رفتم تو در اتاق خواهرم دیدم داره ناله می کنه فکر کردم مریضه خواستم برم تو که دیدم میگه نیما نیماجون وای چی میشد دیشب منو 2 بار میکردی تو که میدونی من عاشق کس دادنم بیا منو بکن کیرم راست شد اروم در باز کردم خواهرم رو تخت به پشت خوابیده بود و تو دستش برس موهاش بود که میمالید رو کسش و می گفت نیما بیا منو جر بده نیما کیرتو بکن تو کسم فهمیدم که خواهرم شدید شهوتیه دو دل بودم می ترسیدم ولی بد جور شهوتی شده بودم گیج بودم پاهام سست بود خواهرم لخت با یه برس تو کسش جلوم بود منم داشتم کیرمو میمالیدم .شلوارمو در اوردم و شرتمم کشیدم از پاهام بیرون دیوونه شده بودم حرفای خواهرم تحریکم می کرد رکابیمو که در اوردم دیگه لخت لخت شدم ولی می ترسیم برم تو خواهرمم هر لحظه ممکن بود ارضا شه وقت تنگ بود چیکار کنم چیکار نکنم شیطون زورش زیاد شد و اروم چار دستو پا رفتم تو رسیدم جلوی تخت،روبروی کس پر موی خواهرم، شاید فاصله من با کس خواهرم 25 سانت بود دیگه راه پس نداشتم اروم دستمو گذاشتم رو کس خواهرم که خواهرم یه جیغ کشید و بلند شدو رفت عقب و تامنو دید شروع کرد فحش دادن وای که دیگه داشتم میمردم اصلا انگار شهوت خواهرم به یکباره تموم شد منم با یه کیر راست تو اتاق خواهرم دیگه می دونستم که اگه نتونم راضیش کم فاتحه ام خوندست رفتم رو تخت که خواهرم تهدید کرد جیغ می زنه و فحشم میداد ولی من تصمیمو گرفته بودم گفتم جای اون برس خوب با من حال کن گفت خفه شو گمشوبرو بیرون کثافت دید که من دارم میرم طرفش و پاشو گرفتم شروع کرد جیغ زدن گفتم لیلا الان هر کی بیاد تو من و تو رو لخت مادرزاد ببینه می فهمه که من زورکی نیومدم پس جیغ نزن لیلا دید که من حالیم نیس التماس کرد داداش تو رو خدا ولم کن به هیشکی نمی گم اصلا انگار هیچی نشده ولی من دیگه قشنگ گرفته بودمش تو بغلم و اون دست و پا میزد دستم و گذاشتم رو کسش هنوز خیس بود و لیز انگشتم کردم تو کسش که دوباره جیغ زد و می خواست بلند شه ولی محکم گرفته بودمش و تند تند کسشو میمالیدم که دیدم کم کم داره شهوتی میشه و دیگه میگه داداش تو رو خدا داداشی من شوهر دارم داداش جونم نکن که دوتا انگشت کردم تو کسش که یهو گفت وواااای فهمیدم دیگه حشری شده با یه دست دیگم که تا این موقع دستاشو گرفته بودم شروع کردم به مالیدن پستوناش که دیگه تو حرفاش می گفت داداش جونم ییوواااش اه نننکککنن اه هو اوف نکن حامد دررش بیار دیگه کامل خوابوندمش اونم با دستاش داشت موهاشو بالا پایین میکرد مثلا ناراحته از رولباش یه بوس کردمو اومدم رو پستونش داشتم پستوناشو میخوردم و که ابم اومد و ریخت رو تخت ولی لیلا نفهمید یه 5 دقیقه با سینه هاش بازی کردم اومدم سمت کسش که لیلا گفت نخور کثیفه گفتم من عاشق این کستم اونم هیچی نگفت سرمو بردم لای پاهاشو شروع کرم به لیس زدن که هنوز 10 تا لیس نزده بودم که لیلا ارضا شد و اب کسش اومد تو دهنم کاملا کرخت بود و بی حال ولی بازم براش لیس زدم و با دستام پستوناشو مالیدم که لیلا پاشد و یکم عصبانی گفت بسه دیگه تا همینجاشم زیاد اومدی هرچی اصرار کردم نذاشت و گفت پاشو دیگه میدونستم که نمیشه کاریش کرد و پاشدم لیلا یه نیگا بهم کرد وگفت اگه نیما بفهمه می کشتت منم واسه اینکه نقطه ضعف من نباشه گفتم اگه منو می کشه پس تو رو چی کار میکنه که گذاشتی من کس و کونتو بلیسم با این حرفم بیشتر عصبانی شد و گفت خفه شو رفت تو حموم.منم دیگه با کیر شق شدم نشستم رو تخت و جلق زدم ابمو ریختم تو شرتش و رفتم تو حال که بعد از 10 دقیقه از حموم اومد بیرون منو که لخت دید گفت عوضی یه چیزی بپوش گفتم چشم خواهرم و رفتم تو حموم می دونستم بره تو اتاق با دیدن شرتش عصبانی میشه از حموم که اومدم گفت حامد هر چی که گذشت و اتفاق افتاد رو از ذهنت پاک کن. منم گفتم به شرطی که باهام بدرفتاری نکنی.بعد اون روز من همش حسرت کس خواهرمو می خوردم که چرا نکردمش و تو کف موندم.دیگه از اون جریان 2 ماهی می گذشت و تقریبا خواهرم فراموش کرده بود و با من مثل قبل رفتلر می کرد.نزدیکای عید بود که کلاسای من تموم شده بود و می خواستم برگردم شهر خودمون که نیما گفت یه چند روز صبر کن با هم میریم منم گفتم باشه تقریبا 3 روز مونده بود به عید که با ماین نیما رفتیم شهر خودمون.روز 3 عید بود که به نیما گفتن باید 5 فروردین سر کار باشی که بانک قراره تو عید سرویس دهی کنه بلاخره نیما رفت و زنگ زد که 11 فروردین میاد خواهرم حالش گرفته بود ولی من خوشحال بودم که شاید بتونم خواهرمو بکنم .روز 7 فروردین بود که مامان و بابامو داداشم قرار شد برن طرفای خونه ی مادربزرگم لیلا گفت که بدون نیما نمیاد شما برید نیما که اومد میایم منم می خواستم نرم ولی گفتم بذار یه جوری رفتار کنم که لیلا شک نکنه .به مامانم گفتم من میام ولی حمید بمونه با لیلا بیاد که مامانم گفت اخه حمید هنوز خودش به مراقبت نیاز داره راستی حمید 16 سالش بود مامانم گفت نه تو بمون لیلا تنهاست با نیما که اومد بیاین منم علکی ناراحت شدم ولی گفتم باشه ولی تو صورت لیلا معلوم بود که یکمی ترس هست.بلاخره مامانم اینا رفتن و من موندم و لیلا .می خواستم یه جوری حرفی رو وسط بکشم ولی نمیشد .بعداز ظهر رفتم پیش دوستام تا بلاخره تونستم یه فیلم پیدا کنم که وسطاش چند تا صحنه 18 داشت یه فیلم ایتالیلیی که دختره کس و زیر بغل پرمویی داشت .شب بعد از شام لیلا گفت برو یه فیلم بگیر نیگا کنیم گفتم من یه فیلم خارجی از دوستم گرفتم هنوز ندیدمش بیارم با هم ببینیم لیلا هم گفت باشه فیلمو آوردم و نگا کردیم یه فیلم عاشقانه که هر 10 دقیقه یه صحنه از دختری رو با کس پرمو نشون میداد که پسره داشت وتسش می خورد یه 50 دقیقه از فیلم دیدیم که خواهرم با حالتی عصبانی گفت ای چه فیلمییه که آوردی گفتم خوب ندیده بودمش دوستم گفت عاشقانه ست . هیچی لیلا رفت تو اشپزخونه و چند تا سیب اورد خوردیم که همین موقع فیلمم داشت کس دختره رو نشون میداد البته فیلمش کیر نشون نمیداد که گفتم وای چه چیزی لیلا با عصبانیت گفت خاموشش کن بسه دیگه گفتم لیلا من از این کسا خیلی خوشم میاد گفت حامد خیلی پررو شدی که دیگه داغ کرده بودم گرفتمش تو بغلم و گفتم ابجی بذار کستو بخورم که شروع کرد داد و بیداد فوری دستمو کردم تو شلوارشو از زیر شرتش کسشو مالیدم دیدم کسش خیسه فهمیدم فیلمه یه خورده تحریکش کرده و سرعک انگشتمو کردم داخل کسش می دونستم با این کار زود شهوتی میشه اینبار بر عکس دفعه قبل خیلی زود اروم شد و خودش باهام راه اومد و لبلم و خورد وبا دستشو برای اولین بار کیرمو گرفت می دونستم اگه ارضا شه دیگه نمیذاره واسه همین اول پستوناشو لخت کردمو شروع کردم به خوردن لیلا هم داشت با کیرم بازی میکرد که ابم اومد و ریخت تو دستش ولی بدش نیومد همه ی ابمو با دستش کشید رو کسش من که دیگه لخت بودم لیلا رو هم لخت کردم و گرفتمش تو بغلمو خوابدم روش نیگاش کردم گفتم چرا موهای کستو نمیزنی گفت نیما عاشق کس پر موی منه گفتم منم کس پر مو دوس دارم اروم کیرمو لای پاش تکون میدادم که یه دفعه خواهرم توف کرد تو دستش به منم گفت تف کن منم تف کردم کیرمو گرفت و یکمی مالیدش حسابی خیس و لیز شده بود و گذاشت در سوراخ کسش و کمرمو محکم فشار داد وای که چه احساسی بود اولین بارم بود کس میکردم کیرم انگار داخل کوره میرفت لبای خواهرمو خوردم هنوز 30 تا تلمبه نزده بودم که دیدم دارم میام به خواهرم گفتم اونم گفت بزن که من دارم ارضا میشم محکم بزن تندتر تندتر کمرمو محکم گرفت و همه ی ابم ریخت تو کس خواهرم اونم همزمان با من ارضا شد یه چند دقیقه تو بغل هم بودیم که دوباره بداخلاق شد و گفت اخر کار خودتو کردی نامرد. تو به خواهرت رحم نکردی.تو حیوونی تو خیلی پستی.راستش خودمم یکمی عذاب وجدان داشتم هیچی نگفتم و رفتم تو حموم که لیلا گفت هیچوقت فکر نمی کردم به نیما خیانت کنم ولی توی نامرد به نیما هم خیانت کردی.اروم بودم و دوشو باز کردم . هنوز منگ و گیج بودم .

از زمانی که به بلوغ رسیدم و تا جایی که یادم میاد،زن داییم-سارا جانم- اولین و تحریک کننده ترین فانتزی ای بود که تا حالا داشتم و دارم… یه زن قد بالا و خوش اندام ۴۰ ساله با سینه های ۸۵،پوست برنزه و بدون یه تار مو،بدن گوشتی و نرم،پاهای فوق العاده سکسی،لب های خوردنی که واقعا یه جوری راست میکنه کیرتو که نمیدونی به کدوم سوراخ جا کنیش تا بخوابه!!! حالا برسیم به داییم،با اینکه دوسش دارم،ولی مطمئنم یه بار هم نتونسته تا حالا زن دایی عزیزمو ارضا کنه،از بس که لاغرو نحیفه بیچاره!!! یه سری جریان ها رو واستون تعریف میکنم که بدونین این فانتزی و این عطش سیری ناپذیر من به زن داییم از کجا شروع شد و چطوری این هوس تو سرم‌ بزرگ و بزرگ تر شد… تقریبا از اول راهنمایی که دیگه دودولمون راست میشد،هر وقت سارا منو بوس میکرد،اون عطر لعنتیش باعث میشه سر درد شدید بگیرم و دلم میخواست بتونم همونجا ترتیبشو بدم!!! باورتون میشه اگه بگم اولین باری که آبم اومد تو سرویس بهداشتی خونه سارا جونم بود؟ اول دبیرستان بودم،به شب مادر گفت که برو خونه سارا اینا،دایی رفته از چابهار جنس بیاره،منم که انگار مورچه کونمو گاز گرفته باشه از خدا خواسته قبول کردم و رفتم خونه زن دایی… سارا دو تا بچه داره که جفتشون ۱۰ سال از منم کوچیک ترن،یه دختر و یه پسر،وقتی جفتشون خوابیدن،من و زن دایی تو هال داشتیم فیلم نگاه میکردیم،هیچ وقت،هیچ وقت انقد به زن داییم نزدیک نبودم،هیچوقت نشده بود که با هم دو تایی تنها باشیم،البته که من اون موقع بچه بودم و سارا قطعا منو پشم کصشم حساب نمیکرد،اما برای من اون شب مث شب زفاف بود. سارا رخت خوابمونو تو هال دقیقا بغل هم انداخت و شب بخیر گفتیم و اون خوابید.ولی مگه من تونستم چشم رو هم بذارم،شاید درک نکنین و شاید اغراق هم بکنم یه کم،ولی بوی تن سارا اون شب نذاشت حتی یه ثانیه هم بخوابم،نمیخوام داستان سکسی بسازم،هیچوقت آدم با خایه ای نبودم،اون شبم همونجور که حدس میزنین هیچ گوهی نخوردم و حتی دستم بهش نزدم،ولی پا شدم رفتم توالت،با فکر کص صورتی و چوچوله ی آب افتاده ی سارا و یه مشت پر تف،شروع کردم به جق زدن،تا قبل از اون هروقت جق میزدم آبم اصن نمیومد،به اصطلاح شاشم هنوز کف نکرده بود،اما،اما اون شب،شاید سنگین ترین جق عمرم بود و غلیظ ترین و سفید ترین بچه هایی که من ریختمشون تو چاه دستشویی… گذشت و دو سه سال بعد،اول دبیرستان،سارا قرار شد بیاد و کتابای مدرسه مو با هم چسب بزنیم،اون دفعه شد دفعه ی دومی که با هم تنهاییم،سارا با بولیز و دامن و خیلی راحت اومد نشست جلوم،بله ما بچه شهرستانیم و فامیلامون کص و کونشونو تو خونه نمینداختن بیرون!!! وسط چسب زدن کتابا،یه صحنه ای دیدم که هنوز بعد از گذشت ۲۲ سال،اولین چیزی که موقع جق زدن به ذهنم میرسه اونه!!! دامن زن دایی عشقم رفته بود کنار،و من دقیقا با شرت گل گلی و چسبناکش فیس تو فیس بودم،اوه مای گاد،یعنی بازم نمیدونم خودم چجوری نگه داشتم تا همونجا زبونمو نچسبونم به کص خوش بو و عرق کرده ش! حالا بیشتر با هم صحبت میکنیم،میتونم از دوس دخترام بهش بگم،بهش فیلم های صحنه دار میدم بره نگاه کنه،دایی کیری مم هر دفعه میبینتم میگه کصکش این فیلما چیه میدی دست زن من؟ ) بعضی وقتا که جلوی کامپیوتر نشستم میاد و بغل دستم وایمیسته،یعنی تصور کنین سینه هاش دقیقا بغل چشامه،دستش میاد رو دستم روی موس،خدا،اگه میشد داییمو بکشم و سارا رو بدزدم ببرمش خارج همینکارو میکردم اما همه ی اینا یه فانتزی تلخو نشدنیه،شیرینه ها ولی تلخه!میگیری چی میگم؟ بعضی وقتا به سرم میزنه برم دختر داییمو بگیرم،که فقط به سارا نزدیک باشم،دلم میخواد با اون کص تپل و چاقش بشینه رو دهنم و من انقد واسش بخورم و بلیصم که آبشو خالی کنه تو دهنم! دلم میخواد از نوک انگشتای پاش شروع کنم به لیسیدن تا برسم به سوراخ کونش و یه حالی بهش بدم که خودش بره از داییم طلاق بگیره… دلم میخواد بشاشه رو تمام بدنم و من با گرمای وجودش یکی بشم… چه شبای پاییزی که خوابشو میبینم،چه وقتایی که تو خیابون بارونی قدم میزنم،هنزفری تو گوشم،یهو میبینم نیم ساعت سارا رو کنار خودم مجسم کردم و دستشو گرفتم،درسته،من عاشق زن داییمم… در نهایت همه ی اینا فقط یه فانتزیه که از دوران بچگی با من بوده و الان نه تنها کم نشده بلکه هر روز بیشتر و بیشتر میشه،حتی با اینکه الان فاصله مون از هم خیلی زیاده و مشغله زندگی امون نمیده که کنار الهه زیبایی خودم باشم! نه خیر،هیچوقت هیچ حرکتی نمیزنم،چون زندگی واقعیه و فانتزی فقط تو خیال و رویاهاته،گوه میخورم به خاطر حس سکسیم به زن داییم،زندگی شیرینش با شوهرش و دو تا بچه شو به هم بزنم!!! همین که تا آخر عمرم میبینمش و هر وقت زنی زیرمه به جای اسم اون،سارا از دهنم درمیاد واسم شیرینه و کافی… 3>

منو ابجیچند وقتی بود که به تیپ ابجیم خیلی نگاه می کردم لباس تنگ و خوشگل می پوشید برا بیرون رفتن و تو خونه تاپ یقه باز که سینه سفیدش خودنمایی می کرد.گاهی وقتا نگام بهش می افتاد .یه روز برام چایی اورد وقتی خم شد که بزاره رو میز له لحظه چون یقش گشاد بود همه چی معلوم شد ممه هاشو دیدم که سفید و ناز بودن .یه دفه یه جوری شدم .خلاصه گذشت و گاهی می رفتم سر لباساش وبا سوتین و شرتاش ور می رفتمو به کیرم می مالیدمشون.تا اینکه یه روز گوشیش مونده بود خونه و یادش رفته بود ببره .رفتم سر گوشیش از اونجا که قبلا رمز گوشیشو داشتم رفتم سر تلگرامشو دیدم به به کلی گروه سکسی داره .رفتم ببینم با کی چت می کنه خلاصه یه لحظه چشمم افتاد به یه شماره که یکم برام اشنا میومد فوری شماره رو زدم رو گوشیم دیدم بله شماره یکی از دوستامه شروع کردم چتاشونو خوندن .دیدم براش کلی گیف فرستاده کلی قربون صدقه سینه هاشو کون و کوسش می رفته و این حرفا و در مورد روز قبلی که رفته بودن با هم بیرون و تو ماشین به دوستم کون داده بود.از یه طرف اعصابم خورد بود که با دوستم دوست شده و بهش کون داده از یه طرفم کیرم کلی شق شده بود که چرا من نکنمش.خلاصه پنج شنبه عصر بود گفتم من می خام فردا صبح برم کوه.گفت منم میام گفتم تو نمی تونی از کوه بالا بری که بی خیال گفت نه می تونم تو منو ببر .کدوم کوه می خای بری گفتم کوهی که نزدیک باغ خودمونه.گفت منم میام .اول خاستم قبول نکنم اما یاد چت هاش که افتادم گفتم باشه بیا.صبح ساعت 5:30 میریم اونم گفت باشه و خلاصه شب خوابیدیم وصبح ساعت 5:30 دیدم امادس و یه تیپ نازی زده بود کفش اسپرت مانتو کوتاه و یه ساپورت خوشگل سفید.خلاصه از همون اول حشری شده بودم اما تحمل می کردم راه افتادیم و وقتی رسیدیم پایین کوه که نزدیک باغمون بود گفتم خب باید تا بالا بریم ها گفت خیلی نیست گفتم من که گفتم نمی تونی دیدم گفت نه می تونم.خلاصه راه افتادیم تقریبا نیم ساعت اول رو راحت اومد بالا چون خب خیلی سخت نبود تا رسیدیم به صخره هایواش یواش رفتن بالا براش سخت شد و دستشو گرفتم و می بردمش به سمت بالا تا اینکه یه صخره یکم بلند بود گفتم برو بالا از پشت میگیرمت پاشو گیر داد بره بالا گفت کمکم کن منم از پشت چسبیدم بهش و هلش دادم به سمت بالا یکم که بدنش رفت بالاه بهونه بلند کردنش که بتونه قدم بالاترو برداره دستمو کردم لا پاش دقیقا دستم اومد زیر کوسش.نرم و داغ بودو با فشار بردمش سمت بالا کوسش کاملا تو دستم بود کیرم داشت می ترکید یه دفه گفت یواش اذیت میشمگفتم وافعا خندیدو گفت خب اره دیونه و رفتیم بالا تو راه بهش گفتم دردت گرفت.گفت مسخره خب اره خیلی فشار دادی گفتم اما خب زیر دستم خیلی نرم بود.گفت خفه شو بی شعور خجالت بکش.یه دفه گفتم به مهردادم گفتی خجالت بکش.گفت چی؟؟؟؟گفتم چتاتو خوندم همه چیو می دونم .گفت ببین گفتم نمی خاد توضیح بدی من همه چیو می دونم بی خیال دیگه و به رام ادامه دادم دیگه تقریبا رسیده بودیم نزدیک قله.بهش گفتم من همه چیتو می دونم یکم مواظب خودت باش و اروم بوسش کردم اونم اروم تو چشام نگاه کرد هیچی نمی گفت ارومو لبشو بوسیدم و گفتم بی خیال دیگه اومدیم خوش بگذرونیما.بغلش کردم گفت نکن میفتم گفتم نترس عشقم .گفت عشقم ؟ گفتم می خام امروز عشقم باشی نه ابجیم.گفت دیونه شدی گفتم تو فکر کن دیونم اره دیونه توام دیونه اندامتم .گفت نه داداش بی خیال شو گفتم اذیتم نکن و شروع کردم لباشو خوردن بهش فرصت ندادم و اروم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و اروم فشارشون دادم هی سعی می کرد رد بشه اما من روسریشو برداشتمو گردنشو شروع کردم خوردن یواش یواش دیدم دیگه زور نمی زنه جداشه.شل شده بود اروم دکمه های مانتوی سفیدشو باز کردم دیدم یه تاپ زرد خوشگل تنشه مانتوشو دراوردم و اروم تاپیشو زدم بالا و سوتینشو دادم بالا و اروم نوک ممه هاش نوک صورتیشو کردم تو دهنمو شروع کردم خوردن داشتم دیونه میشدم اونم همین طور کلی ممه هاشو خوردم تازه یادم افتاد منم یه کیر دارم .کیرمو دراوردم و گفتم می خوریش دیدم زانو زد جلوم وسر کیرمو که داشت می ترکید و کرد تو دهنشو شروع کرد به خوردن خیلی قشنگ می خورد چند دقیقه ای برام ساک زد بهش گفتم شلوارتو میدی پایین اونم ساپورتشو شرتشو تا زانو داد پایین یه کون سفید و یه کوس صورتی خوشگل که الان شرتش خیس خیس بود.یکم کیرمو لا کوسش عقب جلو کردم ازر خیسی کوسش کیرم خوب لیز بشه همون موقع ارضا شد نمی تونست رو پاش وایسه برش گردوندمو خم شد گفتم لا کونتو باز کن کیرمو گذاشتم دم سوراخش با یه دستم کیرمو دم سوراخش تنظیم کردم با دست دیگم انداختم دور شکمش که نره جلو و سر کیرمو فشار دادم تو کونش یه دفه گفت ایییییییییییییییی منم که رو هوا بودم گفتم جوووووون بوسش کردم نقریبا کلاه کیرم تو کونش بود با اون دستم هم گرفتمش و اروم یکم فشار دادم داشت گریه می افتاد می گفت درد داره بسه گفتم تو که قبلا کون دادی که گفت اخه کیر تو خیلی بزرگه یکم کوسشو با اون دستم مالیدم و بدون حرکت بودم تا اروم شه کوسشو که می مالیدم شل میشد حشری شده بود اروم یه فشار دیگه دادمو تقریبا نصف بیشترشو کردم توش .جوری جیغ زد که اگه کسی اون طرفا بود حتما می فهمید فقط شانس اوردیم کسی نبود خیلی التماس می کرد بی خیال شم اما من تازه به ارزوم رسیده بودم اروم اروم شروع کردم توش تلمبه زدن و با اون دستمم ممه هاشو می مالیدم تلمبه که میزدم ممه هاش می لرزید .اونم یواش یواش گریه می کرد اروم گردنشو می خوردم .گفتم ناراحتی عشقم گفت درد داره عزیزم.گفتم الان تموم میشه و تند تند تو کونش میزدم دیدم داره ابم میاد در گوشش گفتم عشقم الان ابم میاد اماده ای گفت بریز بیرون گفتم دلم می خاد تو کونت خالی کنم و یه فشار دادم و یه دفه ابم با فشار تو کونش خالی شد تقریبا کیرم 5 بار دل زدو با فشار اب کیرم تو کونش خالی میشد و می گفت داغه .کلی بوسش کردم و چند دقیقه کیرمو از توش در نیاوردم تا خوب خالی شه وقتی کشیدم بیرون نشست رو زمین تا اب کیرم بیاد بیرون کلی اب کیر از تو کونش زد بیرون.داشتم بهش نگاه می کردم یه دفه بهم نگاهی کردو خندید و گفت مرض ببین چیکار کردی اخه از دست تو چی بگم.گفتم چیزی نگو بهم بده .خندید گفت کوفت.بی شعوربلند شد لباسشو مرتب کرد و مانتوش پوشید و نشستیم صبحونه خوردیم می گفت کونم درد می کنه منم می خندیدم اونم می گفت کوفت با این کیر کلفتو درازت .خلاصه کلی خندیدیم و برگشتییم.

سکس با کون مامان ناهیدسلاممن قبلا یه داستان راجب سکس با مامانم نوشته بودم به نام لیسیدن کون گنده مامان ناهید …. که حالا میخام یه ماجرای دیگه در ادامه اون ماجرا بنویسم …. دیگه به مقدمه چگونگی شروع رابطه سکسی بین خودم و مامانم اشاره نمی کنم چون در اون داستان تمام چیزها رو گفتم و لزومی به تکرار مکررات نیست….. باز هم میگم کسانی که نمیخان نخونن . . . . این در مورد یه رابطه سکسی یدون کنترل بین من و مامانمه ….. یه رابطه خاص یه مقدار طولانیه ….. پس دانسته بخونید ….. حالا هم اگه ماجراش رو می نویسم میخام خودمو خالی کنم و این داستان رو برای کسانی که منو نمی شناسن تعریف کنم . . . ادامه داستان من …… به هر شکل بعد شروع رابطه سکسی با مامان ناهید سکس های فوق العاده و پراز شهوتی با مامانم داشتم ….. مامانی که با اون هیکل و اندام سکسی برای من از میون اون همه زن جور واجوری که باهاشون سکس کرده بودم از نوجوانی بهترین و تحریک کننده ترین بود و همیشه برام دست نیافتنی بود حالا تو این مدت حسابی بهش رسیده بودم و میتونستم هر روز باهاش باشم و اونم راضی از این رابطه غیرعادی اما دلچسب خیلی هات و داغ به من حال میداد…..و حسابی از من استفاده می کرد، اوایل که هرجا گیرم میومد و فرصتش بود می چسبیدم بهش و سریع لختش میکردم و از اون اندام سکسی و فوق العاده لذت می بردم نمی دونین تو دو ماه اول چقدر اون کون گنده مامانم رو کردم، وای چقدر .دیوانه کننده بود، هفته ای دو سه بار حسابی با مامان سکس میکردیم و هر بار هم خیلی طولانی .. . . البته کسش هم بی نصیب نبود خیلی حسابی از هم لذت می بردیم مامانم چنان کیرمو میخورد که از حال می رفتم و بعد نوبت کوس و کون تپلش بود چنان تو کونش میکردم . . .خلاصه عالی بود تا تعطیلات پایان ترم خواهرم شد و اون اومد خونه که باعث میشد مزاحم راحتی ما بشه البته زود میرفت و فقط دو هفته تهران بود از خواهرم نمیگم چون ابدا ربطی به این ماجرا نداره ، رابطه سکس من با مامانم قضیه ش فرق میکرد که حسابی دلایلشو توی داستان قبلی توضیح دادم. پس من و مامان واقعا نمی خواستیم اون احیانا چیزی بفهمه از سکس ماخواهرم که اومد اوایل خرداد بود فقط خونه بود درس میخوند و منم که تا غروب سرکار بودم و فرصتی دست نمیداد که خدمت مامان برسم حسابی تو کف بودم مخصوصا اون کونش، مامانم هم یخرده کلافه بود اما فقط گاهی یواشکی دستم رو تو شلوارش میکردم و کونش رو می مالیدم و انگشت ش می کردم و اونم کیرم رو می مالید تو اتاق، البته خیلی کم و محافظه کارانه، منتظر بودیم تا خواهرم بره که راحت بشیمکه سه روز مونده به رفتنش ضد حال خوردم ….. باید میرفتم یه ماموریت کاری . . خلاصه با یه کیر خوردن اساسی رو به رو شدم مامان ناهید هم دلخور بود که یهویی باید میرفتم . . . کونش حسابی خارش گرفته بود .. . دلم نمیخاست بره سراغ فریده تا با دیدلو به کس و کونش در نبود من حال بده، خیلی پکر بودم و احساس به گا رفتن میکردم ….. اما یه فکری به ذهنم رسید ماموریت من شیراز بود یک هفته و شرکت اونجا یک آپارتمان شیک در اختیار نیروهای ماموریتی میزاشت. طبق برنامه دو روز اول همکاران دیگه هم بودن. . اما 5 روز بعد اقامتم فقط من تنها بودم پس میشد به مامانم بگم بیاد اونجا ….. هم یه حال و هوایی عوض می کردیم هم توی مسافرت حسابی سکس میکردیم و عشق و حال … یه تجربه عالی بود و هزینه زیادی هم نداشت از شادی تو پوست خودم نمی گنجیدم …. مامان جونم هم خیلی خوشحال بود که یه مسافرت میاد شیراز. . . شب آخر که رسید و فرداش باید میرفتم … از یه طرف نگران بودم نکنه اونجا موردی پیش بیاد و تنها نباشم بالاخره احتمالش کم نبود برای همین دلم سکس میخاست دلم برای حال با کون گنده مامانم تنگ شد بود و حسابی حشری بودم آخرم اونشب یواشکی رفتیم تو اتاق خودم و سرمو کردم لای کون مامان ناهید اما حیف چون سوراخ کونش تمیز یود خیلی بوی سکسی دلخواهم رو نمی داد برای همین یکم سوراخ کونش رو لیسیدم دیوونه شده بودیم هر دو دلمون سکس میخاست . مامان ناهید هم خیلی حشری شده بود بدجوری میخاست تا کونشو بکنم اما می ترسید خواهرم متوجه بشه ….. خواهرم تو اتاق خودش بود و من و مامانم توی اتاق من. کیرم رو از روی دامن به باسن اای پهن و گوشتی مامانم می مالیدم و اونم خیلی آروم ناله میکرد زیرلب و نفس نفس میزد.. نمی دونستم چکار کنم اگه میخاستم اونجوری که دلمون میخاست حال کنیم حتما یه صدایی میرفت بیرون و خواهرم متوجه میشد …… پس بی خیال شدیم اما دو تا از شورتاش رو از خودش گرفتم و گذاشتم تو چمدون سفریم و …..خلاصه صبح خداحافظی کردم و پرواز کردم به شیرازشرکت یه خونه دو طبقه چهار واحده توی یه جای خوب داشت، قبلا رفته بودم دو واحد پایین خالی بودن و واحدهای بالا بزرگ و شیک بودندو تا از همکارام دو هفته ای بود که اونجا بودن و طبق برنامه فردا شب بر میگشتن توی این دو روز به رابطه خودم با مامانم فکر میکردم ….. حس عجیبی بود ….. رابطه ی من و مامانم شکل خاصی به خودش گرفته بود از مادر و فرزندی خارج شده بود البته هنوز همیشه مامان صداش میکردم و فقط گاهی وقتا وسط سکس بهش ناهید جوون میگفتم اما از اینکه شده بود برام یه مامان سکسی حال بیشتر میکردم. اما خب رابطه ما کمی عین رابطه زن و شوهر ها بود و کمی شکل رابطه دوستی دو جنس مخالف رو گرفته بود که فقط برای سکس بوجود آمده، یه سکس بدون تعهد و دردسر …. بدون تعهد فقط برای لذت بردن توی این چند ماه فقط با مامان ناهید سکس کرده بودم و چون قول بهش داده بودم و به کس دیگه ای نزدیکم نشده بودم. البته یه دوباری فریده بدجوری گیر داده بود و مجبورم کرد برم خونه ش ، اونو دوباره کردمش چون به چند دلیل حفظ رابطه با فریده برای من خوب بود اول اینکه اون مامان رو برای جور کرده بود و اگه اون نبود تقریبا حداقل به زودی ها راه به جایی نمی بردم و با این حساب بهش مدیون بودم. دوم اینکه اون رو مامانم نفوذ خوبی داشت و میتونست افکارش رو تغییر بده سوم اینکه خیلی به من علاقه داشت و برای هرکاری که درتوانش بود انجام میداد تازه اینقدرم بلا بود که نمیشد از اون شیطنت زنانه ش گذشت.خلاصه مطمن بودم که حفظ رابطه با فریده خیلی به نفعم بود……. بگذریم ….. شب یکشنبه بود و برای مامان ناهید فردا صبح بلیط گرفته بودم و ساعت 10 پیش من بود .. بخش زیادی از کارهام رو این دو روزه انجام داده بودم و فردا رو خالی کرده بودم و کارای باقی مونده پروژه زیاد نیود . . . راجب کارم خیلی توضیح نمیدم . . . نشستم پشت لب تایم و یه فیلم سوپر توپ از گاییدن کون یه پورن استار زن میدیدم و برای اومدن مامان نقشه میکشیدمیه پورن استار مرد هست که عاشق کردنه کونه و بیشتر هم در صحنه های آنال سکس ( اینل سکس) بازی میکنه اسمش ROCCO Sifiridi هست و اصالتا ایتالیایی و سلطان واقعی گاییدنه کونه در دنیای پورن، اونم وحشیانه و با حشر زیاد، جوری که کون پورن استار زن مقابلش رو یه معنای واقعی پاره میکنه و کونشو جر میده …. واقعا کون ها رو خشن و بدون رحم میکنه . . . داشت یه زن رو توی توالت میگایید اوففففف . . . منم همیشه دوست داشتم توی یه دستشویی بزرگ کون گنده و بزرگ مامان ناهید رو اینجوری بکنم . . . اول اونو حسابی بلیسم بعد حسابی اون کون گنده شو بگام، دلم میخاست اینقدر بی رحمانه و خشن کونشو می کردم که سوراخ کونشو از شدت ضربات کیر من کاملا قرمز و متورم شه، دستشویی خونه خودمون نسیتا کوچیک بود و نمبشد خیلی توش تکون خورد اما اینجا یه توالت بزرگ داشت که هم سرویس ایرانی داشت و هم فرنگی …… اندازه اتاق خواب خودم بود و جای زیادی برای سکس داشت و حتی میشد توش غلت زد…… اوفففف چه کونی از مامان میکردم توش ….. دوست داشتم این مدت چنان از کون گنده و بی نظیرش کام بگیرم که از حال برم. میخاستم توی پوزیشنای مختلف سکس با مامان رو امتحان کنم و دیرتر ارضا شم. میخاستم خشن تر باشمتو افکار خودم بودم کیرم حسابی راست راست شده بود امشب رو باید یه جوری سر میکردم شورتی رو که مامان ناهید خوشگلم خودش شب آخر به من داده بود کنارم روی مبل بود یه شورت قرمز که با قلب های ریز سیاه پوشیده شده بود و بوی تن مامان رو می داد اوفففف ……اما دیگه اونقدرها تحربکم نمی کرد فقط با سکس یا مامانم می تونستم خودم رو ارضا کنم پاشدم رفت تو همون توالت به یاد فردا یه جق حسابی زدم …. به مامانم زنگ زدم . . . مشغول آماده شدن برای فردا صبح بود و اگه بدون تاخیر میومد ساعت 10 پیش من بود و یعدشم خونه در خدمتش بودم جوووونحلاصه قردا همه چیز مرتب پیش رفت و مامانم کمی بعد از ساعت 10 رسید اما باور کنین تا حالا این قدر حس انتظار رو تو وجودم حس نکرده بودم که از دیشب تا لحظه رسیدن مامانم حس کرده بودم ……. خیلی سخت و بی تاب کننده بود ….. وفتی ماماان رو دیدم تو فرودگاه …. بی احتیار کیرم راست شد اوفففف مامان ناهید چه مانتویی پوشیده بود و عجب آرایشش زیباش کرده بود . . . یه مانتوی ریون پوشیده بود که البته بلند بود اما خب چون لخت و رها بود تمام برآمدگی های بدن رو حسابی نشون میداد. . افتاده بود روی تاقچه کون مامان و حسابی بزرگی و برآمدگی کونشو رو به رخ می کشید . . . سینه های بزرگش و شکم برآمده اش هم حسابی خودنمایی میکرد ….. یه شال مشکی بصورت باز پوشیده بود و بخشی از موهای طلاییش بیرون بود و یه رژ پر رنگ زده بود …… واقعا مامانم یه کس تپل میانسال زیبا بود که کیر ادمو راست میکرد مخصوصا وقتی اول از پشت چشمت به اون گنده و بزرگش می افتاد

سکس با کون مامان ناهید 2تا برسیم به ماشین حسابی وراندازش کردم ….. تو گوشش گفتم مامان دلم برای این کون گنده ت قنج میره لامصب چی شده ….لبخندی زد و گفت مطمئنی تنهایی … کسی نیاد وسط کار ….و دوباره خندید گفتم نه بابا تنهام هیچ کی نیست ….. به ماشین رسیدیم سریع سوار شدیم و حرکت کردیم به سمت خونهتو راه مامان ناهید دستش از روی شلوار روی کیرم گذاشت وشروع به مالش کرد و گفت اه خیلی دلم براش تنگ شده میخام بخورمش این کیر کلفت رو جوون و دوباره با شیطنت گفت مطمئنی کسی نمیاد این مدت که من اینجا هستم…… حس کردم دلش یه کیر دیگه هم میخاد برای همین منم با خنده گفتم نه کسی نیست فقط من و کیرم هستیم ولی فکر کنم بدت نمیاد کسی بیاد مامان جون … البته میدونستم از من ترسی نداره اگه بخاد به کس دیگه هم کس و کون بده ….لبخندی زد و گفت ای کره خر … تو که کون منو جر دادی اینقدر بهش می چسبی و بوش می کنی و بعدش هم وحشی میشی و یه ساعت کون بیچاره م میکنی تا پوست کیرت کنده میشه …..شاید یکی بیاد به کوس من یه حالی بده با نرمش ….. خندیدم و گفتم نیست که توام بدت میاد هم از وحشی بودن من و هم از سکس از کون …. و بعد به کیرم اشاره کردم و ادامه دادم خوبه میدونیم هردومون چقد کون گنده و خوشگل شما به این کیر نیاز داره …. لبهاشو غنچه کرد و گفت جوونم به این کیر پسرم که خیلی وقته منتظرشم………و میخام باهاش حسابی حال کنم و کونم رو حسابی برام بخارونه ….. دیگه هر دومون حسابی داغ کرده بودیم ….. گفت کی میرسیم …گفتم نزدیک خونه ایم دیگه و دستم بردم زیر کونش .. و تو چشای مامان نگاه کردم و با یه لحن حشری گفتم اوفففف امروز میخام حسابی باهاش حال کنم مامان جون . . . . . . . . وقتی رسیدیم خونه تا وارد هال شدم دیگه حسابی داغ کرده بودم و نمیشد بیشتر از این تحمل کرد . . . . سریع در حالی که راست کرده بودم از پشت چسبیدم به کون گنده مامان و به سینه هاش چنگ زدم ….. مامانم ناله ای کرد. . . . امون ندادم و گفتم مامان جون میخام همین الان بکنم همین جا. . خسته که نیستی …… گفت نه اما اول بزار خونه رو ببینم چه جوریه . . الان شروع میکنیم . . .خودمم خیلی میخام عزیزم ….. منم از پشت چسبیدم به کون گنده ش و گفتم باشه نگاه کن مامان جووونم منم لختت میکنم . . . و در همون حین که داشت راه میرفت و به اتاق ها سرکشی میکرد مشغول لخت کردنش شدم مانتوش رو درآوردم زیرش یه آستین کوتاه تنگ زرد پوشیده بود…. جوووون شکم برآمده و سکسیش منو دیوونه میکرد یه حال عجیبی داشت . . . بعد از کون گنده ش بیشتر از همه با شکمش حال میکردم . . . تاپش رو کمی دادم بالا و دستی به شکم سفت و بزرگش، نافش و پهلوهای لختش کشیدم .. . . جوووون داشتم دیوونه میشدم. . . سرمو بردم پشت گردنش و از کونش جدا شدم و یواش کمربندم و باز کردم و شلوار و شورتم با یک حرکت سریع دادم پایین و یهو با کیر لختم که حسابی شق شده بود چسبیدم به کون مامانم . . . . مامان که متوجه شد که لخت شدم و کیرم رو بیرون آوردم آهی از لذت و تعجب کشید و برگشت سمت من و کیرم رو با دستش گرفت و گفت اوه ه ه وای میخام اول حسابی کیر کلفت پسرم بخورم خودت شروع کردی ها . . . من از خوردن این کیر حسابی و خوشگل نمی گذرم . . . . گفتم آره بهتره حالا دور بعدی به کونت میرسم و بیشتر می کنم این کون بی نظیر رو .. و دوباره مامان رو برش گردوندم و به کون گنده ش چسبیدم……….خیلی نقشه کشیده بودم برای سکس با مامان تو اینجا و همین طوری که قبلا هم گفته بودم آرزوم کردن کون گنده مامانم توی یه دستشویی بزرگ بود که تا حالا بهش نرسیده بودم. از بچگی نسبت به دستشویی رفتن مامانم حس عجیبی داشتم و با اینکه اون موقع حس شهوتی بهش نداشتم ولی وقتی بعد دستشویی کردن مامانم می رفتم دستشویی، بوی دستشویی برام خیلی دلپذیر و خواستنی بود و همیشه این کار و بوی دستشویی برام حس عجیبی داشت. تا بزرگتر که شدم و به نوجوونی رسیدم دیگه بوی دستشویی بعد از دستشویی رفتن مامان( البته منظورم بوی بعد مدفوع کردن نیست و ادرار کردن منظورمه) خیلی برام سکسی بود یه بوی نافذ و تند سکسی … شبیه بوی الان سوراخ کونش و من رو خیلی تحریک میکرد و بی اختبار یاد مامانم میافتادم. خب این یه واقعیت روانشناسیه خواسته ها و تمایلات بزرگسالی ریشه در اتفاقات دوران کودکی داره …. حالا من با اون پیش زمینه آرزوم سکس با مامان ناهید توی بوی دستشویی بود که تصورش هم من رو دیوونه میکرد. و چون دستشویی خونه خودمون نسبتا کوچیک بود و نمیشد خیلی توش تکون خورد اونجا تو خونه نمیشد ……. اما اینجا یه دستشویی خیلی بزرگ داشت که هم سرویس توالت ایرانی داشت و هم فرنگی …… جای زیادی داشت برای سکس تو پوزیشن های مختلف داشت و میشد توش غلتی هم زد اوففففف . . . دوست داشتم امروز اول توی اون دستشویی بزرگ کون گنده و گوشتی مامان جونم رو حسابی بکنم . . . اول حسابی سوراخشو بلیسم بعد حسابی بکنمش، دلم میخاست اینقدر بی رحمانه و خشن کونشو می کردم که سوراخ کونشو از شدت ضربات کیر من کاملا قرمز و متورم شه، …… اوفففف چه کونی از مامان میکردم توش ….. همین طوری از پشت کیرم به کونش فشار میدادم گفتم تو همین حالت بیا بریم یه لبی تر کن، شربت درست کردم …. رفتیم سمت یخچال و پارچی رو که قبلا اماده کرده بودم بیرون آوردم …. مامان یه مقدار خورد در حالیکه کیرم لای کون نرم و گوشتیش جا خوش کرده بود و بهش چسبیده بودم ….. بقیه لیوانشو من خوردم و سرشو برگردوندم دوباره اون لبهای قلویش رو خوردم و پستونهای درشت و بزرگش رو چنگ زدم و حسابی می مالیدمشون … از پشت تاپ زرد کوتاه شو رو از سرش درآوردم و سوتینش رو باز کرد و اون سینه های بزرگ رو رها کردم …. سریع ازش جدا شدم و تمام لباس هام رو درآوردم و لخت لخت شدم و با یه کیر راست حسابی جلوی مامان وایستادم . . . با تاب دادن به کمرم، کیرم تو هوا تاب می دادم تا حسابی حشریش کنم …… مامان ناهید از شادی اوفی گفت عجب کیری جووون . . . میخام بخورمش …. گفتم آره خیلی دلم میخاد اول مامان جونم با لبای خوشگلش کیرم و خایه هام حسابی بخوره . . و قورتشون بده. واقعا دلم میخاست خایه هام حسابی قورت بده و بخوره و من رو ارضا کنه. بعد از یک بار ارضا شدن به حساب کونش می رسیدم و آبم هم دیرتر میومد و میتونستم حال بیشتری با کون مامان تو دستشویی بکنم . . . بهش حمله کردم لب تو لب شدیم . . . و چرخوندمش و از پشت دوباره کیرم از روی شلوارش چسبوندم به کون گنده ش و سینه ها درشت و لختش رو حسابی فشار دادم و شروع کردم خوردن پشت گردنش … حسابی داغ کرده بودیم هردومون …. بعد چند لحظه گفتم. . . جوووون حالا نوبت رونمایی از سکسی ترین کون گنده دنیا، کون گنده مامان جونه . . . و جلوی کونش نشستم و دکمه های شلوار شو یکی یکی باز کردم و سریع شلوار و شورتش با هم تا روی زانوهاش کشیدم پایین اووووف . . . کون گنده و بزرگ مامانم یهو لخت افتاد بیرون . .. . عاشق این صحنه بودم که یهو کون گنده مامانم رو از توی شلوار بیرون میاوردم خیلی هیجان انگیز بود . . واقعا کون بزرگ و زیبایی بود . . . سیلی محکمی به کونش زدم و لمبرای چاقش رو چنگ زدم و صورتم فرو کردم لای اون کون گنده ش ….. آه دلم بوی کون مامان رو میخاست تحریک کننده و قوی . . . دماغم رو گذاشتم روی سوراخ عرق کرده اش . . . . آه چه بویی میداد ….. مامان ناهید هم ناله ش رفت بالا … کونش خم کرد تا بیاد تو صورتم . . . . خودشم دیگه عاشق اینکارای من شده بود بوییدن و لیسیدن سوراخ کونش رو دوست داشت چون من رو دیوونه میکرد ….. سرمو هر چه بیشتر فشار دادم لای کونش و دماغ فرو بردم تو سوراخش ….. داشتم می ترکیدم از بوی شهوت انگیز کون گنده مامانم . . . حس میکردم از همیشه بوی بیشتر و نافذتری میداد …… با صدای خفه ای بهش گفتم بشین و کونتو قنبل کن ….. اونم روی زمین نشست و کونشو قنبل کرد بالا … جووون چه گوشتی بود …… خوب بو گشیدم وای اون بوی بهشتی از سوراخ کون مامان به تنهایی آبم رو میاورد . . خیلی خیلی تحریک کننده بود . نوک انگشت وسطم کردم تو سوراخش و بو کردم آه ه ه . . . . . بلند شدم و گفتم بیا کییرم رو بخور …. مامان هم خمار و شهوت زده پاشد ایستاد کیرم با دستش گرفت و ناله ای کرد ….. اوففف شکم گنده و سکسی مامانم روبه روی کیرم بود…. دستی به شکمش کشیدم و کیر شق شده م رو به شکمش مالیدم خیلی حال میداد کیرم رو روی شکم سفت و گرد مامان می کشیدم…..اوففففف چه لذتی داشتم با شکم مامانم حال می کردم……. کمرش رو دو دستی گرفتم و از جلو کیرم رو گذاشتم روی شکمش و شبیه تلمبه زدن آروم کیرم رو عمودی به شکم سکسی مامان ناهید که شبیه یه تپه بود می مالیدم ……جوووووون…… حالا با دستام چاک کونشو از هم باز کردم و باسن های بزرگ کونش رو گرفته بودم و انگشتم میکردم تو کونش تا بو کنم ….. اه ه مامان و من هر دو بلند شده بود……مامان ناهید بی اختیار نشست و کیرکلفت منو کاملا کرد تو دهنش وشروع کرد به خوردن. وای خیلی بهم حال می داد …. خیلی ناجور کیرمو می خورد کیرمو تا ته می کرد توی دهنش و هی مک میزد و دوباره میخورد و تا ته میکرد توی حلقش …. کیرم داشت می ترکید حسابی شق و کلفت شده بود. اوفففففمامان با اون موهای طلایی خوشگلش که پشت سرش جمع کرده بود به سمت بالا، حسابی سکسی تر شده بود و صورتش رو برده بود لای پاهای من و زیر تخم هام رو حسابی میخورد میدونست که خوردن اونجا دیوونم میکنه. موهاشو از پشت چنگ زدم و سرشو به کیرم فشار میدادم. اوفففف چه حالی میداد که خشن با گرقتن موهاش کنترل ساک زدنش دست من بود. روی مبل راحتی ولو شدم و گفتم حالا حسابی کیرم و تخم هام بخور میخام بترکونی منو مامان جون . . . .چی ساخته بود جووون موهای تموم بدنشو اپیلاسیون کرده ….. منم تمام موهای کیر و خایه هام رو زده بودم و حسابی سفیدش کرده بودم … دیوونه وار شروع کرد به خوردن خایه های باد کرد و اونا رو توی دهنش قورت داد و حسابی مالششون میداد …. رو فضا بودم داشتم می ترکیدم الانا بود آبم بیاد … یه خرده که خورد دوباره مشغول ساک زدن کیرم شد و همزمان خایه ها رو می مالید .. منم پاهام رو حسابی بالا گرفتم تا خوب خابه هام رو بخوره آب دهنش میریخت پایین و کیرم رو حسابی لیز کرده بود ….اوووف …. مامان ناهید ناله میکرد و آروم میگفت جووون چه کیری مال منه چه کلفته همیشه جر میده کونم رو … وای با این حرف ها دیوونه تر شد و خایه های رو دوباره یهو کرد تو دهنش و شروع به مکیدن وحشیانه اونا کرد و در همون حال دورش با دندون گاز ریز میزد .. دیگه نمی تونستم تحمل کنم و داشتم ارضا میشدم برا همین کیرم با دست گرفتم و با سه چهار بار رفت برگشت آبم پاشد بیرون و نعره ای کشیدم.—-نیم ساعتی از ارضا شدنم گذشته بود و مامان با یه تاپ قرمز تو خونه میگشت و با کون گنده ش دلبری می کرد و داشت برا خودش به چیزی می خورد…. کیرم نیمه راست بود و الان وقتش بود برسم به کونش ….. مامان گفت من دلم سکس میخاد من ارضا نشدم … بریم تو کار …. خندیدم گفتم من فقط کونت رو میخام اول ….. میخام توی دستشویی هم بکنمش …. منتظر نموندم و از پشت به کونش چسبیدم و دوباره شروع به خوردن پشت گردنش کردم اه بلندی کشید و با صدای لرزون گفت بزار برم کونم اماده کنم و بیام ….. جووون خیلی میخاره کونم برای سکس … گاز نسبتا محکمی از پشت گردنش گرفتم و گفتم برو که میخام جر بدم کونت رو امروز ……گفتم دستشویی نرو برو توی حموم اونجا یه سرویس فرنگی داره اونجا کارت رو بکن تا بهت بگم … نمبخاستم بوی سکسی دستشویی از بین بره موقع سکس و همه چی طبق برنامه پیش بره … بعد 5 دقیقه مامان خودشو تخلیه کرد و کونش رو آماده و تمیز کرد برای سکس …. از حموم اومد بیرون و به سمت من که جلوی آشپزخونه با یه کیر راست شده بی تابانه منتظر رسیدن کون گنده ش بودم اومد و در حالیکه کون گنده ش رو به سمت من نشون میداد طبق معمول جمله فوق العاده سکسی همیشگیش رو که من عاشقش بودم گفت: تمیز تمیز شد بفرمایید اینم غذای مورد علاقه شما …

فتیش با مامان این داستان مربوط به بخش فتیش میشه و ممکنه خیلی ها خوششون نیاد چون خودم قبلا جزو این دسته از افراد بودم و چندشم میومد از این جور داستان ها یا فیلم ها ولی خوب چون شامل سکس با مادر میشد ترجیح دادم که تو هر دو بخش بزارم من امید هستم و ۲۴ سالمه و مامانم یه زن خوشگل کمی چاق و البته تقریبا ۵۰ ساله ست من هیچ وقت میلی بهش نداشتم مثل اکثر آدم ها اما یه دوست فوق العاده صمیمی دارم به اسم آرش که باعث شد دیدم عوض بشه ماجرا از اونجایی شروع شد که یکی دو سالی بود نمیتونستم با دختری دوست بشم و آخرین سکسم به دو سال قبل ختم میشد آرش یه پسر جنده باز بود و تقریبا هفته ای دو بار جنده میاورد ما دو تا عین داداشیم باهم من هیچوقت از کردن جنده خوشم نمیومد چون حس میکردم کثیف اند اما دیگه خیلی فشار شده بودم و به آرش گفتم یکی رو برام ردیف کن اونم گفت اوکی فقط طرف یکم سنش بالاست اشکالی نداره که؟ گفتم نه هیکل و سن زیاد مهم نیست برام ولی قیافه اش مهمه گفت خیالت تخت قیافه اش عالیه خلاصه من رفتم مشروب گرفتم و آماده شدم تا آرش زنگ بزنه اونم بعد یکی دو ساعت گفت ساعت ۶ بیا خونه مامانم آخه پدر مادرش از هم جدا شدند ولی آرش با مامانش زندگی میکنه خلاصه رفتم خونشون و شروع کردیم به خوردن مشروب من چون حس دو گانه ای داشتم نسبت به این کارم یه مقدار بیشتر خوردم تا اون دید منفی رو موقع سکس با این زنه نداشته باشم نیم ساعت بعد موبایل آرش زنگ خورد و زنه گفت من رسیدم بیا در رو باز کن بعد از اینکه اومد دیدم یه زن خوش قیافه اما چاق خوش و بش کردیم و دوباره با اون هم نشستیم مشروب خوردیم من واقعا بدجوری مست بودم اما آرش از من وضعش خرابتر بود خلاصه گفت اول کدوم میایید آرش به من اشاره کرد و من باهاش رفتم تو اتاق وقتی لخت شد دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و مثل یه آدم روانی افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن ازش واقعا خوشگل بود و لبای خوشمزه ای داشت و خیلی حرفه ای بود از زبونش هم خوب استفاده میکرد بعد شروع کرد به لیسیدن گردنم و همیطور اومد پایین و شروع کرد به ساک زدن چنان مک میزد کیرم رو که دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم آخه من نسبت به ساک مقاومت خوبی دارم اما این بدجوری داشت منو از کنترل خارج میکرد ساک میزد بعد توف مینداخت رو کیرم دوباره با همون ساک میزد خیلی هم پر توف ساک میزد و چنان صدایی راه انداخته بود که نگو یه لحظه احساس کردم میخواد آبم بیادسریع سرش رو با دوتا دستم گرفتم آوردم بالا روبروی صورتم و به چشمای همدیگه خیره شدیم خیلی سکسی بود لامصب دهنش پر توف بود و هنوز داشت از دهنش توف پایین میومد که یهو پرید و ازم یه لب گرفت و زبونش رو کرد تو دهنم خیلی توفی بود اما اصلا حس بدی بهم دست نداد اولین بار بود اینقد کثیف کسی رو میبوسیدم واقعا به اندازه دو سه تا توف گنده تو دهنم کرده بود و من هنوز داشت خوشم میومد نمیدونم شاید چون مست بودم فاز پورن استاری برداشته بودم و حالیم نبود توفش رو قورت دادم شروع کردم به ساک زدن زبونش بینظیر بود خیلی لذت داشت بعد بهم گفت ازت یه چیزی بخوام بهم میدی گفتم آره عزیزم چی میخوای گفت میخوام آب دهنت رو بهم بدی گفتم باشه و حین لب گرفتن یه کوچولو توف ریختم تو دهنش گفت خیلی شیرین بود ولی کم بود بیشتر میخوام قشنگ جمعش کن بهم بده چند باری اینکار رو کردم و هر دفعه میگفت بیشتر بده واقعا جالب بود برام البته قبلش هم چون خودم یه مقدار آب دهنش رو خورده بودم بنظرم خیلی سکسی میومد و منم خوشم اومده بود بالاسرش نشسته بودم و میبوسیدمش و توف میکردم دهنش و اونم با دستش کیرم رو میمالید که یهو ناخوداگاه دیدم داره آبم میاد و نتونستم خودم رو کنتل کنم اونم دید که دارم میام شدید تر برام جق زد و کل آبم ریخت رو شیکمش پاشدم رفتم دستشویی تازه فهمیدم چیکار کردم همش دهنم رو میشستم و خلط میکردم خیلی حالم بد شد اومدم بیرون دیدم آرش نیست ولی صداشون میومد یکم تیز شدم ببینم چی میگه که شنیدم آرش میگه مامان بزار کوست رو بخورم و اونم گفت باشه پسرگلم همش مال خودته پسرم هوس کوس مامانش رو کرده آفرین پسر خوب البته من مامان آرش رو میشناختم ولی مدل حرف زدن این دوتا خیلی عجیب بود فقط صحبتشون مامانم پسرم بود و خیلی خارج از عرف بود فهمیدم که آرش دوست داره مامانش رو بکنه و بجاش با این زنه داره فانتزیش رو براورده میکنه جالب بود برام وقتی زنه رفت به آرش گفتم صدات کل کوچه رو برداشته بود گفت راستش من داستان های سکس مادر پسری خیلی میخونم و خیلی تو کف مامانم هستم چون چیز عجیبیه بهت نگفتم امیدوارم برداشت بد نکنی ولی خواهشا رازم بین خودمون باشه گفتم خودت میدونی که مثل داداشمی خیالت راحت ولی چرا مامانت بنظرت مریض نیستی از لحاظ روانی؟ شاید یه روانپزشک بری درست بشی گفت شاید به قول تو مریض باشم ولی واقعا چنان حسی بهم میده که لذتش ده برابر تاپ ترین کوس دنیاست دلم میخواد به یاد دست نیافتنی ترین زن دنیا باشم و از وجودش لذت ناب ببرم گفت اوکی داداش ببخشید من نمیخوام قضاوتت کنم فقط حسم رو گفتم و مطمِن باش من هیچوقت مسخره ات نمیکنم تو داداشمی عزیزم اومدم خونه و همش فکرم درگیر صحبتم با آرش بود خیلی جالب بود برام رفت و تو نت سرچ کردم و داستان های مادر پسری چندتا خوندم و تو ذهنم همش آرش رو در حال سکس با مامانش میدیدم واقع هیجانش خیلی زیاد بود آرش حق داشت به نظرم خیلی ایده نابی بود تا حالا اینقد جق باحال نداشتم حتی از کردن کوس چند ساعت پیش هم لذت بخش تر بود این جق دیگه کم کم کارم شده بود خوندن این داستان ها و جق زدن به یاد آرش و مامانش بعد یه مدت تقریبا طولانی دیگه من خودم از طرفدارای داستان های مادر و پسری شده بودم اما دیگه لذت سابق رو نداشت دو سه هفته ای بود جق نزده بودم و خیلی وحشتناک حشرم زده بود بالا رفتم اتاق خودم در رو قفل کردم شروع کردم به خوردن مشروب و خوندن داستان های سکس مامان پسری وقتی مست شدم پیش خودم گفتم بزار این بار به یاد مامان خودم باشم یه لحظه بهش فکر کردم خیلی هیجانی بود دوباره همون حس هیجان اضافی بهم دست داد و چون مست بودم اصلا خجالت نمیکشیدم از طرفی هم چون مامان خوشگل بود و هیکلش هم مثل اون جندهه بود که خونه آرش اینا کرده بودمش تصویرسازی شفافی داشتم و واقعا لذت بخش و هیجان انگیز بود هرچند وقتی که آبم اومد خیلی از خودم بدم اومد ولی دیگه این شده بود کارم چون هیجانش وصف ناپذیر بود و منم دیگه معتاد این فکرای سکس مادر پسری شده بودم و هر روز قبحش داشت کمتر و کمتر میشد واسم تا جایی که دیگه بدون مست کردن به یاد مامانم جق میزدم و احساس گناه خیلی کمی داشتم حالا که با آرش همدرد شده بودم بهش گفتم جریان رو و خیلی از گفتن این حرفا و تاییدش از طرف همدیگه احساس رضایت میکردم و آرش بهم گفت پس بزار وا ست یه فلش بدم عشق کنی همش فیلم های سکس مادر پسری فلش رو گرفتم وای چی بود عالی بود فیلم هاش تو هر فیلم یه ایده ای میداد که چطور میشه مامان خودت رو بکنی دیگه میخواستم به اون درجه برسم و اولین حرکتی که موفق شدم تو این راه انجام بدم فیلم گرفتن از مامان وقتی از حموم میاد بیرون بود موبایلم رو رو حالت فیلم برداری گذاشتم و یواشکی تو اتاقش جاساز کردم وقتی از حموم اومد بیرون و رفت خودش رو خشک کنه کاملا همه صحنه ها رو دیدم وای بینظیر بود حالا دیگه هیچ غمی نداشتم و با این فیلم به یادش میزدم در ضمن از وقتی که تو کف کردن مامانم بودم رابطه ام هم باهاش خیلی خوب شده بود طفلک هم نمیدونست من به چشم عاشق نگاهش میکنم نه به چشم مامانم یه روز که مامانم قرار بود بره خونه خالم و خواهرم که شهرستان بود گفتم یه جق اساسی بزنم اما این دفعه میخواستم بیام جلو تلویزیون که خیلی بزرگ بود فیلم مامان رو بزارم و بزنم زنگ زدم مامان تا مطمِن بشم برنمیگرده بعد لخت مادرزاد شدم و کامپیوتر رو به تلویزیون وصل کردم و برای اولین بار رفتم یکی از شورت های کثیف مامان رو آوردم و شروع کردم به بو کردن و لیسیدن و اون صحنه که قشنگ کوسش و سینه اش معلوم بود پاز کردم و با خودم حرف میزدم و میگفتم قربون اون کوس خوشگلت برم مامانم تو فقط مال منی عاشقتم بخدا هرکاری بخوای برات میکم شاشت رو هم میخورم هرچی تو بخوای واااای چقد بوی خوبی میده شورتت قربونش برم من فقط مامانم رو میخوام مامان تورو خدا … همینجوری مشغول حرف زدن با خودم بودم که یهو دیدم مامانم بالا سرم وایستاده هیچی نمیگفت فقط نگاهم میکرد یه لحظه چشمم به چشمش افتاد وای ریدم به خودمم لخت مادرزاد عکس لخت مامان رو صفحه تلویزیون و شورتش توی دهنم دیگه هیچ گوهی نمیشد خورد جالب بود مامانم هم یک کلمه حرف نمیزد همینطور که بهش خیره شدم تو دلم میگفتم چرا قلبم وای نمیسته چرا غش نمیکنم چرا اصلا زمین دهن باز نمیکنه منو ببلعه فقط بهش خیره شده بودم زمان نمیگذشت و منم هیچ راهی نداشتم فقط گفتم مامان منو ببخش حتی صدام هم در نمیومد مامان با لحن عجیبی گفت واقعا نمیدونم چی بگم بغض کرده بود و حتی نمی تونست از جاش تکون بخوره بالاخره با بدبختی پاشدم تلویزیون رو خامش کردم و رفتم اتاقم لباس هام رو پوشیدم وقتی برگشتم مامان نبود رفته بود دیگه نمیدونستم چیکار کنم به خودم گفتم تنها راه خودکشیه رفتم جعبه قرص ها رو آوردم ولی همون لحظه یه فکری به سرم زد گفتم صبر کنم تا مامان بیاد و جوری جلوه بدم که دارم خودکشی میکنم و اونم قطعا نمیزاره و یجورایی خودم رو نجات بدم شروع کردم چهار پنج تا قرص رو در آوردم ریختم دور و یه ورق قرص دیگه دستم گرفتم چندتا هم آماده گذاشتم که مامان اومد جلوش بندازم بالا البته اونا رو ویتامین ب۱ گذاشتم که چیزیم نشه دیدم صدای کلید انداختنش میاد خودم رو زدم به اون راه و مشتم رو پر کردم از قرص وقتی مامان اومد گذاشتم تو دهنم تا میخواستم قورت بدم دوید طرف و زد تو گوشم و قرص ها از تو دهنم ریخت بیرون شروع کرد به گریه کردن و گفت نکن پسرم و بغلم کرد منم ناخودآگاه گریه ام کرد و تو بغلش هق هق گریه میکردم وااای چقد خوب داشت پیش میرفت صد برابر از بهترین حالتی که تصور میکردم بهتر داشت اتفاق میوفتاد گفتم مامان ببخش منو بخدا عاشقتم دست خودم نیست مامانم گفت عیبی نداره پسرم گریه مون تمومی نداشت مامان با همون حالت که داشت گریه میکرد گفت میخواستم یه برخورد دیگه ای باهات بکنم و از خونه پرتت کنم بیرون اما این حماقت تو منو خیلی ترسوند چرا امید جان چرا نمیدونی اگه یه مو از سرت کم بشه من میمیرم گفتم بخدا مامان این زندگی دیگه واسم ارزش نداره دیگه نمیتونم تو روت نگاه کنم خودم واسه همیشه میرم از پیشت مامان گفت خفه شو هیچ کار احمقانه ای حق نداری که انجام بدی اصلا میدونی چیه (یهو تو همون لحظه مانتوش رو درآورد و لباس و شلوار و شورتش رو سریع درآورد و سوتینش رو هم باز کرد و ادامه داد) میخوام کاری کنم که دیگه ازین فکرای احمقانه به سرت نزنه میخوام منم به اندازه تو مقصر باشم که بی حساب شیم و حال هم رو درک کنیم گفتم مامان ببخشید بخدا کار بدی نمیکنم نمیخواد اینکار رو بکنی ولی مامان گفت امکان نداره همین الان باید انجامش بدیم و خودش شلوارم رو از پام کشید پایین و نشست شروع کرد یه ساک زدن حالا منم کیرم راست نمیشد لامصب و همینطور داشتم گریه میکردم مامان هم وضع بهتری نداشت ولی تصمیم آنی فوق العاده ای گرفته بود بعد بهم گفت همین الان بهم نشون بده که چقد منو دوست داری بیا بریم اتاقم میخوام بهم ثابت کنی گفتم چشم مامانی دیگه گریه مون بند اومد و دوتایی رفتیم اتاق مامان روی تخت وای چه روزی شده برام خدایا شکرت یهو از اون دنیا به بهشت تو این دنیا رسیدم مامانم رو تخت دراز کشید و گفت راحت باش امیدم بیا از وجود هم لذت ببریم عشقت رو بهم ثابت کن پسرم گفتم مامان بخدا یه دونه ای نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد همینجا قلبم رو از تو سینه ام در بیارم و تقدیمت کنم میخوام بمیرم برات مامان گفت لطفا ازین کارا نکن بیا بهم نشون بده فکرایی رو که راجع به مامان میکردی عملیش کن ببینم تو ذهنت با من چیکارا میکنی گفتم چشم مامانی و شروع کردم به لب گرفتن ازش وای یعنی میشه واقعا من بیدارم دارم به چشمای مامان از فاصله پنج سانتی نگاه میکنم و لبش رو میمکم آه مامان چقد خوبی تو چقد شیرین لبات بعد شروع کردم به کشیدن زبونم رو لب هاش فقط لباش رو لیس میزدم یه دفعه زبونم رو کشید تو دهنش و شروع کرد به مکیدن زبونم چقد رویایی بود مامان زبونم رو داشت ساک میزد و چشمامون بهم گره خورده بود حتی موقع جق زدن هم تصور نمیکردم بتونیم تو چشای هم نگاه کنیم و واسه همین همیشه چشمای مامان رو بسته فرض میکردم اما امروز همه چی رویایی تر از اونی داشت پیش میرفت که بشه تصورش کرد بعد من شروع کردم به مکیدن زبونش و با یه قلت مامان رو چرخوندم انداختم روی خودم ماشالله سنگین هم بود ولی به روی خودم نمیاوردم بعد بهش گفتم مامان میشه یکم آب دهنت رو بهم بدی یه نگاهی بهم کرد و گفت یعنی توف کنم تو دهنت؟ گفتم آره مامان میخوام توف کنی تو دهنم خواهش میکنم یه سر تکون داد و منم دهنم رو باز کردم بعد مامان یه توف کوچولو اما غلیظ با نوک زبونش گذاشت روی زبونم گفت خوبه گفتم عالیه اما خیلی کوچولوِِِِِِِ تورو خدا یه توف گنده بهم بده گفت آخه …. گفتم آخه نداره من عاشقتم همه چیت واسم شیرینه مثل عسل میمونه توفت واسه من خواهش میکنم مامانی بهم یه توف گنده بده مامان هم گفت واقعا نمیدونم چرا اینکارارو دارم میکنم ولی امروز مال توست پس چاره ای ندارم خودم خواستم تو این بازی باشم پس بیا انجامش بدیم منم گفتم فدات شم مامان خوشگل خودم و شروع کردم به لب گرفتن ازش که یهوو موهام رو از پشت سرم با چنگ کشید و گفت دهنت رو باز کن ببینم پسر بد خیلی محکم این حرف رو زد جا خوردم ولی سریع دهنم رو باز کردم و مامان توفش رو انداخت تو دهنم چه توفی هم بود غلیظ و گنده خیلی خوشمزه بود (خیلی شاید چندششون بشه ولی یه بار از شریک جنسی تون بخواید که انجامش بده حتما نظرتون عوض میشه مجبور نیستسد قورت بدید ولی امتحان کنید تضمین میکنم بدتون نمیاد) بعد مامان گفت حالا تو توف کن تو دهنم ببینم چیه که اینقد دوست داری گفتم مامان نه بیخیال شو میترسم خوشت نیاد گفت نه میخوام یبار امتحان کنم یالله توف کن تو دهنم گفتم باشه و یه توف کوچولو گذاشتم رو زبونش و اونم قورتش داد و گفت بد نبود ولی راستش زیاد هم خوشم نیومد ترجیح میدم لبت رو بخورم یا زبون بازی کنیم باهم گفتم هرچی تو بخوای عشقم و شروع کردیم به لب گرفتن و چرخوندن زبون ها مون دور هم دیگه از شدت لذت نمیدونستم چیکار کنم که مامان گفت بیا ممه هام رو بخور منم همونطور که داشتم لباش رو میخوردم آ؛روم لیس زنان از چونه و گردنش اومدم پایین تا به سینه هاش رسیدم وای چقدر رویایی بود نوک سینه اش کمی بزرگ و هاله دورش تقریبا صورتی مایل به کالباسی بود و هاله خیلی درشتی داشت شروع کردم به مکیدنشون هر هنری که بلد بودم پیاده کردم و همونطوری لیس زنان رفتم پایین تا به کوسش رسیدم کوس مامانم تقریبا کم مو بود ولی نه کامل یکم مو داشت شروع کردم به لیس زدن همه جاش رو با زبونم میخوردم ولی مامان گفت که چوچولم رو بخور بقیه جاها بهم حال نمیده گفتم چشم و با دست لای کوس مامانم رو باز کردم و چوچول کوچولوش رو شروع به لیسیدن کردم وای چقد خوب بود کلی ترشحات کوس مامان زیاد شد اما من فقط چوچولش رو لیس میزدم و دستاش رو روی سرش گذاشته بود و شدیدا ناله میکرد سرم رو بلند کردم که چیزی بگم همون لحظه سرم رو با دستاش چسبوند به کوسش و گفت کجا الان باید کوس مامان رو واسش لیس بزنی پسر بد فقط کوس مامانت رو بخور تا وقتی هم که مامان نگفته بسه حق نداری وایستی ازین تحکمش خوشم اومد خیلی حال میداد وقتی رییس بازی در میاورد شروع به خوردن چوچولش کردم دوباره قشنگ ترشحاتش داشت از کوسش میریخت روی سوراخ کونش منم نامردی نکردم و از پایین کوسش زبونم رو کشیدم آوردم بالا باورتون نمیشه کل دهنم پر شد از آب کوس مامان چقدر هم غلیظ بود مامان یه نگاه بهم کرد و گفت همش ٰو زود باش قورت بده ببینم منم قورت دادم و زبونم رو بهش نشون دادم که ببینه تا قطره آخرش رو قورت دادم مامان هم گفت آفرین پسر کثیف و منحرف خودم بیا حالا با کیرت خدمت کوسم برس ببینم چیکاره ای اینجور حرف زدن مامان برام خیلی جالبه چون تا حالا اصلا ازش این جور حرفا رو نشنیده بودم حتی تصور هم نکرده بودم واسه همین بیشتر حشریم میکرد اومد دم کوسش کیرم رو گرفت یه ذره رو چوچولش بالا پایین کرد بعد گفت آماده شو که میخوام کیرت رو بکنم تو کوسم وقتشه کوس مامانی رو سر حال بیاری پسر بد بعد کیرم رو فرو کرد تو کوسش وای چه هیجانی دیگه کیرم به حد انفجار رسیده بود واقعا تحمل این همه لذت هم هنر میخواست یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید مگه میشه این همه لذت رو هضم کرد بی اختیار کیرم رو عقب و جلو میکردم تو کوس مامانم و به چشماش نگاه میکردم مامان هم فقط میگفت آفرین همینه پسر بد داره مامانش رو میکنه ای پسر منحرف باید به خودت افتخار کنی مگه چند نفر میتونن مامانشون رو بکنن هان… حرفاش دیوونه ام میکرد ولی باید لبش رو میخوردم و شروع کردم به خوردن لبش همون لحظه سرم رو با دستش آورد بالا منم دیگه داشت آبم میومد و نمیتونستم کنترل کنم که دیدم توفش رو جمع کرده و نشونم میده منظورش این بود که بخورمش منم شروع کردم به مکیدنش وای در همین حین آبم اومدهنوز داشتم لباش رو میمکیدم و آبم رو با فشار خالی میکردم تو کوسش دیگه نمیتونستم تحمل کنم و شروع به جیغ کشیدن کردم چقدر هم آب داشتم مگه تموم میشد مامان هم دوباره پرید لبمو شروع به مکیدن کرد منم داشتم آخرین قطره های آبمو رو تو کوس مامان خالی میکردم دیگه کاملا بی حس شده بودم حتی تحمل اینکه کیرم تو کوس مامان باشه واسم سخت بود اما مامان همچنان داشت لبمو میخورد و من با اینکه هیچ حسی نداشتم نمیتونستم کار دیگه ای انجام بدم و عین مرده ها کاملا بی حرکت تو چنگ مامان بودم یواش کیرم رو کشیدم بیرون از کوسش که یهوو بهم گفت چیکار داری میکنی آبت اومد فکر کردی همه چی تموم شده نه این خبرا نیست بکن تو کوسم یالله همین الان بزارش تو کوسم گفتم آخه درد داره مامان گفت من این چیزا حالیم نیست گفتم بخدا خوابیده چجوری بکنمش تو کوست گفت دراز بکش منم دراز کسیدم و شروع کرد به ساک زدن اما هر چند تا ساک که میزد همش توف میکرد تو دستمال کاغذی انگار از آب کیر خیلی بدش میومد خلاصه اینقد برام میک زد تا دوباره راست شد و همون لحظه خودش نشست روم و شروع به بالا پایین کردن کوسش روی کیرم شد بعد بهم گفت دهنت رو باز کن منم مثل این برده های بدبخت فقط از دستوراتش اطاعت میکردم همون لحظه یه توف خیلی خیلی گنده انداخت تو دهنم منم واقعا از اون فاز سکسی در اومده بودم ولی با این حال زیاد هم بد نبود اما خیلی خجالت میکشیدم به مامان نگاه کنم آبم اومده بود و دیگه هیچ حسی نداشتم و حالا پشیمون بودم اما در حالیکه من داشتم با احساستم کلنجار میرفتم مامانم یعنی آخرین کسی که تو این دنیا میشه کردش داشت روی کیرم بالا پایین میکرد و بهم مثل یه برده دستور میداد یکم گذشت واقعا خیلی سخت گذشت اون لحظات هیچ حسی نداشتم و بدتر از همه این که میدیم مامانم رو دارم میکنم نمیدونید چقد سخته تو این لحظات بودن شاید الان تعریف میکنم لذت ببرید حتی خودم هم دارم لذت میبرم از اون زجرها اما تو اون لحظه واقعا اوضاع فرق میکرد خلاصه با سماجت مامانم بعد یک ربع دوباره حسم برگشت گفتم مامان بد حالا من باید بهت یه درس عبرت بدم که دیگه منو اینجوری اذیت نکنی گفت میخوای دیگه چیکار کنی گفتم الان میبینی عشقم کیرم رواز تو کوسش در آوردم و گفتم ساک بزن مامان شروع به ساک زدن کرد اما اینبار من به زور سزش رو عقب جلو میکردم و کیرم رو تو دهنش حرکت میدادم در واقع ساک نمیزد داشتم دهنش رو میگاییدم یه آن راه نفسش قطع شد و کیرم رو تا آخرین جای ممکن تو گلوش فرو بردم وقتی که ولش کردم کلی توفش ریخت روی کیرم و یه نفس عمیقی کشید و نگاهش کٰٔ« إ÷« ِ÷ أإ]»ٔ زد و با دستش دهنم رو باز کرد و چنان توفی انداخت تو دهنم که باورم نمیشد و با تحکم گفت قورتش بده ببینم اینقد زیاد بود که موقع قورت دادن یه مقدارش ریخت بیرون گفت حالا واسه من وحشی میشی آدمت میکنم دهنت رو باز کن سوپرایز دارم برات منم دهنم رو باز کردم اومد بال سرم و کوسش رو گذاشت تو دهنم و گفت کسی که توف رو با لذت میخوره حتما شاش هم میخوره تا اومدم بگم نه یکمی شاشید تو دهنم طعمش تقریبا طلخ بود و اصلا طعم جالبی نداشت منم قورت نداده بود و تو حلقم جمعش کرده بودم گفت چه خوشت بیاد چه نیاد باید قورتش بدی دیدم چاره ای نیست به زور قورتش دادم ولی متوجه شدم مامان انگاری از میسترس اسلیو به طور ناخودآگاه خوشش میاد چون که خودش همش بهم دستور میداد ولی وقتی منم به زور دهنش رو گاییدم واکنش بدی نداشت تازه بهم خندید گفتم مامان میخوام کونت بزارم گفت اصلا فکرشم نکن گفتم لااقل بزار لیسش بزنم گفت باشه لیس بزن ولی کون کردن نداریم تا حالا ندادم ازین به بعد هم قرار نیست بدم گفتم باشه و شروع کردم به لیسیدن سوراخ کون مامان و از همونجا تا کوسش زبونم رو بالا میبردم در واقع کوس و کونش رو باهم میلیسیدم دوباره کوس مامان آب افتاده بود گفتم یه لحظه وایستا بدو بدو رفتم تو اتاقم و وازلین رو آوردم تا برگشتم مامان گفت چیکار میکنی گفتم تو برده منی حق حرف زدن نداری گفت خفه شو من به هبچ وجه کون نمیدم گفتم حالا میبینی یه مشت وازلین تو دستم برداشتم و مالیدم به کیرم بقیه اش رم هم به زور در سوذاخ کون مامان مالیدم گفت نکن تورو خدا امید نمیتونم گفتم عاشق اینم که بکنم تو کونت و تو هم گریه کنی گفت خفه شو گفتم تو برده منی فقط بگو بله ارباب با عشوه خاصی گفت نمیگم فهمیدم که بله فانتزی مامانم ارباب و برده ست گفتم لاپات رو باز کن میوام کوست رو بخورم گفت دروغ میگی گفتم باز کن لاپات رو برده من به زور لاپاش رو باز کردم و کیرم رو گذاشتم ئم کونش با مظلومیت خاصی گفت لااقل آروم بکب گفتم به تو مربوط نیست تو برده منی فهمیدی گفت بله ارباب خیلی حال کردم کیرم باز شق شق شده بود و با این لحن حرف زدن مامانم حشرم چند برابر شده بود آروم کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و یه فشار کوچیک دادم کم کم کیرم رو فرو کردم تو کونش یه آخ ریز گفت ولی واکنشش خوب بود شاید اینقد که فکر میکرد درد نداشت واسه همین اینگار خوشش اومده بود البته منم آروم عقب جلو میکرئم خیلی لذت بخش بود بعد واسه اینکه زیاد هم اذیت نشه و دفعه های بعدم بزاره تو کونش کنم کیرم رو درآوردم و پاکش کردم و گذاشتم تو کوسش و به شدید ترین حالت ممکن شروع به تلمبه زدن کردم مامان واقعا داشت حال میکرد و همش قربون صدقه ام میرفت منم چون یه بار آبم اومده بود الان دگه مشکلی نداشتم چنان تند تند تلمبه زدم که دیدم مامان شروع کرد به جیغ زدن فهمیدم داره آبش میاد پس شدید تر کردم و کمی بعد قشنگ آبش رو حس کردم کیرم رو در آوردم و شروع به خوردن آبش کردم مامان دیگه از حال داشت میرفت فقط میگفت مرسی پسرم که آب مامانت رو آوردی تو این همه سال این اولین باره که با کیر آبم میاد قربون کیرت برم پشر خوشگلم منم دیدم مامان آبش اومده ممکنه که دیگه حال نداشته باشه بیخیال شدم ادامه بدم که مامان گفت بیا واست میخوام جق بزنم کنارش خوابیدم و شروع کرد به جق زدن منم شروع کردم به خوردن پشتوناش بعد چند دقیقه آبم اومد واقعا رویایی بود سکسم با مامانم حتی نوشتن این داستان باعث شد که به یاد اون روز بینظیر سه بار جق بزنم الان هم رابطه ام با مامان اونجوری نیست که بخوام بکنمش یکماه گذشته و هنوز بهم اجازه نداده که بکنمش خلاصه شاید این داستانم ادامه پیدا کنه که امیدوارم خیلی زیاد

خواهر زن م یک داستان واقعیچند وقتی بود از نامزدی من خانمم میگذشت حدود ۳ ماه من تو این مدت خیلی پیش نامزدن نبودم و در ماه ۲ بار میومدم ک هر بارم خیلی با خواهر خانمم شوخی و خنده میکردم با مادر خاننم هم همینطور یجوری راحت بودن با من تا موضوع دوست پسر داشتن خواهر خانمم رو شد صحبت و ازین حرفا معلوم شد ک دوست پسرش پردشو زده تا دیگه ی دکتر گیر اورد و دوخت و ازین حرفا .دیگه تماسهای من با م زیاد شد اون دلبسته من شده بود و یکسره حرف و ازین صحبتها تا اینکه من رفتم خونشون و موقع در اومدن جلو در گفت صورتم درد میکنه منم گفتم بیا ببوسمش خب بشه تا ماچش کردم و رفت دیگه حرفای سکسی زیاد شد .من ابروهامو ی کوچولو تمیز میکردم گاهی ک م اینکارو میکرد سرمو رو پاش میزاشتم و اونم میگرفت کم کم دستمو رسوندم ب پستوناش برق گرفتش میگفت نکن و ازین حرفا دیگه عادی شده بود ولی هم اون هم من خیلی حشری بودیم تا موقعیت جور شد و خونه ی روز خالی شد من رفتم اونجا و افتادیم ب هم چسبیدیم و بمال بمال و دستمو بردم تو شلوارش خیس خیس اون ارضا شد و منم جق زدم گذشت و ی روز دیگه ک باز خونشون خالی شد منم اونجا بودم دیگه شلوارشو دراوردم افتادم روش اون اینقد حشری بود ک فقط از کسش اب میومد شروع کردم ب خوردن کسش اب شهوت قشنگ معلوم میشد از کسش میزد بیرون برعکس شد گذاشتم لای کونش مالیدم ابم اومد پاشدم و گذشت تا ازدواج کرد چند بار بمال بمال داشتم باهاش ولی اسرار نبود دیگه .الان ۲ تا بچه داره ولی من نمیدونم چرا خیلی دوسش دارم خیلی زیاد ن واسه سکس ولی خیلی دوسش دارم ولی الان ک میاد خونه من پیش خواهرش من باهاش حرف نمیزنم ‌.داستان واقعی واقعی بود ولی تند نوشتم .۲ تا از خاله های خانمم رو کردم ک اونم بعدا میگم اگر وقت کنم .روزگار خوش .توصیه میکنم هر کی داد بکنید تمیز و مشتی بعدا پشیمون میشید .

سکس خانوادگی ماين داستان كاملا» تخيلي بوده و صرفا» جهت سرگرمي خواننده نوشته شده است .سلام ، چند وقتيه با خودم كلنجار ميرم كه بنويسم يا ننويسم . راستش حيفم اومد كه اين داستانو واستون تعريف نكنم . اونم يه داستان سكس خانوادگي . داستان كه ميگم منظورم اين نيست كه واقعيت نداره چون واقعيت يا عدم واقعيت اين موضوع گردن نويسنده است .اسمم شهرامه 17 سالمه يه خواهر دارم 3 سال از من بزرگتره كه اسمش شراره است و مامانم شهين يه زن خوشگل و خوش بر و رو 39 ساله و بابام كه واقعا ميگم بچه ها اونو بجاي برادر بزرگه من ميدونن بزنم به تخته جوون مونده 40 سالشه و اسمش كامرانه وضعيت مايمونم كه عاليه بابا بزرگم اونقدر مال و منال واسم گذاشته مثل باغ ، ويلا ، ملك كه ديگه حد و حساب نداره .به هر حال اين جريان از سال 1385 موقعي كه سخت در تلاش بودم تا راهي واسه ورود به دانشگاه پيدا كنم شروع شد ، دير وقت بود از مهموني بر ميگشتم كه اصلا خوشم نميومد برم ، ولي به اجبار پدر و مادرم رفتم خسته و كوفته بعد از كمي صحبت در مورد نحوه برگزاري مهموني و كيفيت اون بحث كرديم و خستگي در كرديم و آماده يه خواب درست و حسابي شديم چون فردا جمعه بود و همگي خونه ميمونديم و استراحت ميكرديم . رفتم توي اتاق خوابم و لباسمو عوض كردم و رفتم روي تخت خوابم كه بخوابم ، راستش نيم ساعتي خودمو چپ و راست كردم ولي بيخوابي مثل هميشه كه دلهره و دلشوره كنكور بود ول كنم نبود اين اواخر چون توي درس خوندن خيلي به خودم فشار آورده بودم و همش تو فكر اين بودم كه قبول ميشم يا نه اين بي خوابي گريبان گيرم شده بود .از تخت پايين اومدم و رفتم پاي كامپيوتر و سيستمو روشن كردم و كانكتو برقرار كردم و چرخي توي آيديهاي ياهو مسنجر زدمو كمي هم سايتهاي ايراني روگشتم تا شايد خستگي سراغم بياد و خوابم ببره ولي نشد كه نشد . بلند شدم سيستمو خاموش كردم و خيلي آروم از اتاقم بيرون رفتم كه سر و صدا ايجاد نكنم تا ديگران رو بيخواب نكنم و رفتم دستشويي توي مسير دستشويي كه رفتم سر و صدايي از اتاق شراره شنيدم مثل اينكه كسي خواب بد ببينه و توي خواب ناله كنه ولي بي توجه رد شدم و رفتم دستشويي و رفع حاجت كردم وقتي برگشتم به سمت اتاقم اين صداها شديدتر شده بود حقيقتا ترسيدم توي خواب بلايي سرش بياد اين بود كه تصميم گرفتم برم و اونو خيلي آروم بيدار كنم يا حداقل كمي تكونش بدم تا بلكه از اين حالت در بياد درب اتاقش چفت نشده بود بلكه روي هم گذاشته بود آروم در رو به سمت داخل هل دادم … خداي من چي ميديدم ، غير قابل باور … اصلا شوكه شدم انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن توي اون تاريكي چشمام بهم دروغ نميگفتن آره يه نفر وسط پاهاي شراره بود و داشت حسابي از خجالت كوسش در مي اومد و ناله هاي شراره واسه بدخوابي و اينجور چيزا نبوده بلكه از روي لذت بود توي همين افكار بودم كه اون مرد سرشو آورد بالا انگار كوهي روي سرم خراب شده بود پدرمو ديدم كه وسط پاي دخترش با لذت تموم داشتن با هم حال ميكردن . شراره از بابا خواهش ميكرد كه كيرشو بكنه توي كوسش ولي بابا بهش ميگفت تو هنوز دختري نميشه بايد فعلا از كون باهات حال كنم . سرم گيج رفت زانوهام داشت سست ميشد ديگه توانايي سرپا ايستادنو نداشتم ضعف عجيبي تموم بدنمو فرا گرفت و ………..وقتي بهوش اومدم ديدم تو اتاق بابا اينا هستم و مامانم بالاي سرم نگرانه و دائما قربون صدقم ميره ، نميدونستم چه اتفاقي افتاه اومدم بلند بشم كه مامانم نذاشت و گفت چيزي نيست كمي سرگيجه داشتي استراحت كن تا حالت بهتر بشه ، گفتم مامان من چيزيو ديدم كه ……. مامان نذاشت ادامه بدم گفت همه چيزو ميدونم حالت كه بهتر شد خودم از خجالت پسرم در ميام ، نميدونم منظورش چي بود ولي خيلي با تنازي اين جمله رو ادا كرد । از قيافش شهوت ميباريد خيلي احساس بدي بهم دست داد چرا اينا اينجورين خدايا چي شده ….. نيم ساعت از اين جريان گذشت يه صداهايي رو از توي حال ميشنديم مثل اينكه چند نفر با هم جر و بحث ميكردند ، با هر جون كندني بود خودمو به پشت درب اتاق رسوندم و از لاي در بيرونو نگاه كردم روي مبلي كه روبروي اتاق بود بابا نشسته بود و خواهرم هم لخت روي پاهاش نشسته بود و با موهاي بابا بازي ميكرد و پشت به اتاق مامانم نشسته بود و ميگفت مرد حسابي مگه نگفتم سكستونو بذارين واسه دم دماي صبح كه همه مست خوابن ، تازه تو سر شبي دو بار منو كردي چه كمري داري كه بازم رفتي سراغ دخترم ؟ كه بابا يهو گفت خانم من نرفتم سراغش شراره جون اومد گفت تا نياي نميخوابم بهش گفتم من دوبار با مامانت حال كردم گفت تا منو ارضا نكني نميزارم بخوابي منم مجبور شدم برم سراغش چه ميدونستم شهرام خواب نيست تازه همش بهش ميگفتم آخ و اوختو كم كن ولي گوش نميكرد كه يهو شراره پريد وسط حرفش و گفت مامان الان 4 روزه كه منو ارضا نكرده بود شما هم كه گفتي چون ديگه بابا منو ارضا ميكنه باهات كار ندارم پس تكليف من چي بود । خوب منم داشتم به اوج لذت ميرسيدم واسه همين هيچي حاليم نميشد … يدفعه مامان گفت خوب حالا لطف كنيد يكي از شما هم بيايد اين افتضاحي كه ببار آوردين رو جمعش كنه ، بابا يه نگاهي به شراره كرد شراره هم مامان و بابا رو يه نگاهي كرد و گفت چرا منو نگاه ميكنيد خوب خيلي بهم فشار اومده بود نميتونستم اونهمه لذتو تو خودم خفه كنم بابا هم خيلي قشنگتر از هميشه كوسمو واسم ميخورد … خيلي خوب باشه حالا كه همه تقصيرها گردن منه باشه من حاضرم ولي اگه زير بار نرفت و سر و صدا كرد چي ؟ اونوقت بيشتر گندش در مياد . مامان گفت دختر مثل همون دفعه اول كه دل منو بردي با وجودي كه يه زن بودم عاشقت شدم همون كار رو هم با شهرام بكن تو كه بلدي مارمولك ……….. آروم درو رو هم گذاشتم و برگشتم توي تخت خواب و رفتم تو فكر كه خدايا اينا همش خوابو خياله يا واقعيته ، اينجا توي اين خونه چه اتفاقي داره مي افته چي شده هر كي به هركيه روابط پدر و فرزندي با زناشويي جاشون عوض شده ، خدايا چه ميبينم و چه ميشنوم । راستش يه جورايي ته دلم خوشحال بودم كه با خواهرم قراره سكس كنم تا دلمو بدست بيارن اونم خواهري كه تا حالا جز بابام كسي اونو تو آغوش نكشيده و تمومه جووناي محل آرزوي اينو دارن كه به وصالش دست پيدا كنن . اما مامانو ترجيح ميدادم ديگه خوب يا بد بودن عمل اونا از ذهنم كنار رفته بود شيطان كار خودش رو خوب بلد بود واسه همين با يه طناب پوسيده كه دور گردن من انداخت راحت منو به سمت خودش كشوند . تازه دم در آوردمو خوب و بد هم ميكردم كه نه اگه اينيكي باشه و اون يكي نباشه بهتره . آره توي همين افكار بودم كه خواهرم از درب اتاق اومد داخل و با سلام كردن اومد كنارم روي تخت نشست يه تاپ صورتي با يه شلوارك چسبون پوشيده بود نه سوتين و نه شورت نپوشيده بود معلوم بود لخت لخت و آماده واسه كون دادنه . با توجه به اينكه ميدونستم واسه چي اومده پيشم ، بوي تنش منو وسوسه ميكرد هنوز جواب سلامشو نداده بودم و بر و بر داشتم نگاش ميكردم كه به آرومي گفت داداشيه من باهام قهره ولي لازمه اينو بدوني كه من سكسمو اول با تو شروع كردم بدون اينكه متوجه بشي چون هيچ كسي رو به اندازه تو دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت . ميخواي بهت ثابت كنم ، كه من گفتم چطوري ميخواي ثابت كني ، گفت اولا دودولت يه كمي به سمت راست وقتي بلندش كني كج ميشه و دوم اينكه روي بيضي سمت چپت يه خال سياه بزرگه ، گفتم تو اينا رو از كجا ميدوني گفت يك سال پيش علاقم بهت شديد شد تا سر حد مرگ تو رو دوست داشتم ولي نميدونستم چه جوري اينو بهت بگم آخه تموم فكر و ذكرت درس و مشقت بود و هيچ علاقه اي به داشتن دوست دختر از خودت بروز نميدادي واسه همين تصميم گرفتم شبها بيام سراغت و باهات حال كنم . خلاصه بعد از چند بار كه باهات اينكارو ميكردم يه شب مامان موقع انجام اينكار منو ديد و از اون به بعد ديگه …….. گفتم ديگه چي كه گفت بعدا همه چيز رو واست تعريف ميكنم اگه بهم اجازه بدي ميخوام الان همه چيزو تلافي كنم و بعد از اينهمه مدت به عشقم برسم و منتظر اجازه من نموند و لباشو قفل كرد روي لبام ، ديگه هيچي نفهميدم كيرم مثل يه شمشير سيخ شد و شهوت از ارتفاع سرم هم بالاتر رفته بود ، منم با لبام جوابشو دادم و دستم سر خورد و رفت زير تاپش و سينه هاشو گرفتم و مالوندم و اونو كشيدم روي خودم و حدود 10 دقيقه فقط لباشو خوردمو سينه هاشو مالوندم با لبام آروم تموم نقاط صورتشو بوسيدم باتماسهاي كوتاه لبم با پوستش داشت ديوونه ميشد زياد فيلمهاي نيمه نگاه ميكرد عليرغم اينكه اهل درس و مشق بودم ولي با دوستام كه تنها ميشديم اجازه نميدادم فيلم سوپر نگاه كنن چون ازوحشي بازي كه موقع كردن نشون ميداد بدم ميومد آخه زن از جنس ظريفه و بايد خيلي ظريف باهاش حال كرد । باديدن فيلمهاي نيمه اونم از نوع داستانيش طعم يه حال خوب و ظريف رو ميچشيديم . خلاصه با تماسهاي ظريف و آروم لبام با پوست صورت و گردنش و با زدن نوك زبون بروي نوك سينه هاش و ليسيدن دور نوك سينه هاش حسابي حشرشو بالا بردم تا حدي كه مثل ديوونه ها افتاد بجون لباسام و تموم پاره پورشون كرد و از تنم درشون آورد حتي شرتمو هم از پاهام تو يه چشم به هم زدن كشيد بيرون از شدت شهوت لباش خشك شده بود از خودم بدتر اون بود كه ديگه حتي چشماشو هم نميتونست كامل باز كنه هر دومون حشري شده بوديم به آرومي و تنازي خاصي تاپشو درآوردم و با دندونام شلواركشو كشيدم پايين البته با كمك دستاي خودش چون خيلي كم طاقت شده بود . خدايا چي ميديدم مثل يه تيكه جواهر ميدرخشيد مثل بلورصاف و تميز وسط پاهاي خوشگلش خودنمايي ميكردكوس به اين خوشگلي تو تموم فيلمهايي كه تا حالا ديده بودم به چشمم نخورده بود آروم با نوك بيني روي كوسش ماليدم و با لبام از كوسش لب گرفتم كه با صدايي كه انگار از ته چاه ميومد به آرومي ناله كرد تو همين حين به آرومي زبونمو بكار گرفتم و روي كوسشو خيلي نرم ليسيدم و بوييدمش عجب نرم بود و خوشبو با دو انگشتم چاك زيباي كوسشو از هم باز كردم و توشو واسه اولين بار تو زندگيم كه از نزديك كوس ميديدم نگاه كردم صورتي خوشرنگ ولي كاملا ليز و خيس بود آروم اون داخلو ليس زدم ، فرصتو ازم گرفت و سريع بصورت 69 شد و كيرمو كه از شدت لذت به سر حد انفجار رسيده بود توي دهانش برد و اونو بلعيد باورم نميشد چقدر استادانه اينكارو كرد احساس كردم كيرم وارد يه كوس شده نه دهان … احساس كردم توي دهانش خبري از دندان نبود و كيرم بين چند تا تيكه گوشت گرم و نرم عقب و جلو ميشد اونقدر اون تو كيرمو چرخوند و مكيد كه اختيارمو كاملا از دست داده بودم تا اومدم به خودم بجنبم آبم با شدت فوران زد توي دهانش ، اومدم معذرت بخوام كه ديدم تازه مك زدناش شروع شده و با تمام قدرتش سوراخ كيرمو مك ميزنه تا آخرين قطرشو خورد و بعد مثل جنازه افتادم به كناري يه مرتبه به خودم اومدم و برگشتم سمتش ديدم داره با كوسش ور ميره منم سريع رفتم وسط پاهاي خوش تراشش كه از شيشه هم ظريفتر بودن و به آرومي با زبونم با كوسش ور ميرفتم و چوچولشو با نوك لبام ميمكيدم و ليس ميزدم بعداز چند بار كه اينكار رو كردم جيغي كشيد و با گفتن واييييييييييي مامان جون بدنش به رعشه افتاد و بيحال شد..يلي آروم به يه كنار از تخت خزيدم و در عبور آني زمان به وقايع اتفاق افتاده فكر كردم ، چرا – براي چي – چور و چي شد و …… و خيلي از سئوالات ديگه كه همگي توي يك آني از زمان توي مغزم رد شد اما همه رو به كناري ريختم و به لذتي كه برده بودم تازه با چه كسي اين لذتو برده بودم خواهر زيبا و خوش اندام و سكسيم ، ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود ، آره بهترين لحظه عمرم بود باورم نميشد كه الان لخت و بي حال كنار من روي تخت دراز كشيده به آرومي با نوك انگشتان دستم از زير گردن تا نوك سينه هاي بلوريش كشيدم چقدر اين پوست نرم بود لبانمو روي لبانش گذاشتم ، چشماش كه بسته بود خيلي آهسته و با تنازي و لوندي خاص خودش كه همه رومقهور خودش ميكرد باز كرد و آهسته در گوشش بهش گفتمشراره خيلي ممنونم به اندازه تموم دنيا دوست دارم ، اونم در جوابم گفت منم همينطور ولي شهرام …… گفتم چيه عزيزم حرفتو بزن ، گفت شهرام چرا اينقدر دير به احساس همديگه پي برديم احساس من نسبت به تو ، مامان نسبت به من يا حتي بابا نسبت به من . در صورتيكه ميتونستيم خيلي زودتر از اينها از سكس با هم لذت ببريم چرا اجازه بديم غريبه ها از ما استفاده كنند كه من پريدم وسط حرفش و گفت راستي اينهمه اتفاقات از كي شروع شد ؟ گفت فردا بعد از ظهر بابا و مامان دعوتن خونه يكي از همكاراي بابا يه سكس پارتي توپه البته مامان واسم از اين سكس پارتيها كه ميرن وقتي برميگرده تعريف ميكنه كه چه اتفاقاتي اون تو افتاده . وقتيكه رفتن ميشينم و همه چيو واست تعريف ميكنم ولي ايندفعه بايستي داداشيه خوشكلمو دوماد كنم خودمم عروس بشم باشه ؟ منم قبول كردم نميدونستم منظورش چيه . از اتاقم ميخواست بيرون بره كه دستشو گرفتم و گفتم راجع به سكسمون به بابا اينا هم ميگي گفت اي بابا اونا خودشون منو فرستادند بيام تا بلكه دلتو بدست بيارم گفتمش ميدونم قبل از اينكه بياي از لاي در همه چيزو شنيدم ولي منظورم اينه كه بگو با هم سكس نكرديم چون خجالت ميكشم ، شراره گفت مامان خودش لاي در بود تو حواست نبودولي من ديدمش كه خوشحال و خندون از پيروزيشون از لاي در رفت توي حال كنار بابا نشست . بيخيال الان كه برم مامان مياد پيشت اگه دوست داشتي ميتوني باهاش سكس كني از خداشه آخه همون شبي كه مچ منو گرفت كه داشتم كيرتو توي خواب ليس ميزدم كيرتو ديد و گفت با اينكه يه پسر بچه است ولي تا سال ديگه از كير باباش بزرگتر ميشه كاش براي يكبار اونو توي تن و بدنم حس ميكردم و شراره از اتاق بيرون رفت چيزي نگذشت كه مامان اومد خودمو زدم به خواب اومد بالاي سرم و با موهام بازي ميكردو همش قربون صدقم ميرفت با حرفهايي كه از شراره شنيدم راجع به مامان ديگه با ديد ديگري بهش نگاه ميكردم راستش دستش كه بهم خورد كيرم بلند شد و شهوت تموم وجودمو فرا گرفت . اونقدر با موهام و لاله گوشمو و دور گردنم بازي كرد كه ديگه نتونستم خودمو نگهدارم و وانمود كردم كه دارم از خواب بيدار ميشم يه مرتبه مامان گفت خدا مرگم بده بچمو از خواب بيدار كردم و منگفتم عيبي نداره مامان تا تو كنارم هستي آرامش دارم خواب واسه چي ؟ مامان گفت منظورت اينه كه من كنارت بخوابم ؟ گفتم آره مامان مثل بچگي هام ميخوام توي بغلت بخوابم ، مامان گفت الهي قربون پسر گلم برم چشم ميام پيشت ميخوابم و اينو گفت و اومد زير پتو كنارم خوابيد . گفتم مامان در اتاق باز مونده نمي بنديش چراغ روهم لطفا خاموش كن تا راحت بخوابيم . مامان هم بلند شد رفت در و بست و چراغ رو هم خاموش كرد اما اومدنش زير پتو كمي طول كشيد ولي بلاخره اومد ، خيلي ميترسيدم ولي حرفهاي شراره مدام توي ذهنم تداعي پيدا ميكرد و اين باعث ميشد تا جراتم بيشتر بشه آروم خودمو بهش نزديك كردم ، خداي من بدنم وقتي به بدنش خورد ديدم مامان لخت لخت شده و اومده زير پتو توي همين افكار بودم كه مامان به پهلو غلطيد و منو سفت توي بغلش گرفت و گفت شهرام گلم ميخواي با همين لباسها بخوابي ، گفتم مامان پس چكار كنم گفت خودم واسه عزيز دلم درشون ميارم و منتظر جواب من نمود و شروع كرداول زير پيراهنمو بعد هم شلواركمو در اورد فقط شورتم پام مونده بود كه ديدم دستش رفت سمت كش شورتم آروم دستشو گرفتم گفتم مامان چيكار ميكني چرا شورتمو ميخواي در بياري ؟ مامان گفت وقتي داشتم از اتاقت بيرون ميرفتم بهت گفتم كه از خجالتت در ميام درسته ؟ گفتم خوب كه چي ؟ گفت باباجونت كه شراره رو كرد تو هم بايد مامانو بكني ، ببين شهرام الان مدتيه آرزوي كيرت بدلم مونده از زماني كه شراره رو ديدم اون كير سفيد و خوش تراشتو ليس ميزد بهش حسوديم شد تازه الان هم كه اومد تو اتاقت ديدم كه با چه حرص و ولعي اونو خورد خوب منم حقي دارم تازه تو از توي شكم من بيرون اومده دوست دارم كيرتو بذاري توي همون جايي كه ازش اومدي بيرون و سريع بدون مقدمه رفت زير پتو و كيرمو از شورتم بيرون كشيد و شروع كردبه ليسيدن ومكيدن سر كيرم خدايا چه ميديدم ، پتور رو از روش كنار زدم و با حيرت و لذت وصف نشدني ساك زدن مامانو نگاه ميكردم احساس كردم تموم خوشيهاي دنيا الان توي كير من هستند دهان مامان از كوره هم داغتر بود آب دهانش گرم و سفت بود و فضايي آكنده از شهوت رو واسه سر كير من اون تو درست كرده بود . چون قبلا آبم اومده بود مطمئن بودم كه حالا حالاها آبم نمياد و مصمم شدم بيشترين لذتو از ساك زدن و حال كردن با مامان رو ببرم ، آروم دستمو بردم روي سينه هاش و با سينه هاش شروع كردم به نرمي بازي كردن بايد اين حقيقتو قبول ميكردم كه از فرصت پيش اومده بايد كمال استفاده رو برد نبايستي غفلت كرد دو لعبت ناز و خوشكل توي اين خونه تمام هم و غمشون اين بود كه از جوونيه من حداكثر استفاده رو ببرن و من هم از تن و بدن و حرارت شهوت اونا كمال استفاده رو ببرم واسه همين بيكار ننشستم و فوري سر و ته شده و رفتم تا اينكه چشممو به جمال مكان خروج خودم هنگام تولد روشن كنم .خداي من چقدر زيبا بود دور و برش رو لبه هاي گوشتي قهوه اي رنگ گرفته بود و خيلي هم پف كرده بود و چند قطره آب بي رنگ هم از اون بيرون زده بود با انگشتم روي اون آب كشيدم و اونو بو كردم ، با بوييدنش شهوتم تا جنون بالا رفت چه بوي خوشي ميداد و كمي هم لزج بود انگشتمو وارد دهانم كردم و ديگه لذتمو به اوج خودش رسوندم بقدري خوشمزه بود كه ديدم حيفه حروم بشه با زبونم تموم اون آب رو از دور كوسش ليس زدم و زبونمو وارد كوس مامان كردم كه باعث شد مامان خيلي آروم ناله كنه واييييييييييييييييييييي قربون پسر خوشگلم برم كه ميدونه مامانش از چي خوشش مياد بخور مامان همش مال توئه ديگه نميذارم كسي جز پسرم اون كوس تپل رو بليسه همش مال خودته بخور گلمي عزيزمي آخخخخخخخخ ديونم كردي مامان ، اين كلماتي بود كه مامانم موقع خوردن كوسش توسط من دائما تكرار ميكرد . بعد از كلي ساك زدن براي همديگه مامانم گفت شهرام جون نميخواي كيرتو بزاري توي كوسم آخه بدجوري هوس كيرتو كرده اين كوس من آفرين پسرم بيا منو بكن . منم معطل نكردم بلند شدم و رفتم وسط پاي مامان سر كيرمو آرومي وارد بهشت مامان كردم خدايا چه حس دلپذيري باورم نميشد كوس مامان بعد اين همه سال اينقدر روفرم مونده باشه به آرومي شروع كردم به تلمبه زدن و مامان هم با انگشتش چوچولشو مي مالوند داشتم از شدت لذت ميمردم سينه هاشو ليس زدم و لباشو توام با گاييدن كوسش ميمكيدم كه صداي مامان بلند شد ، شهرام بكن مامانتو بكن كه بلاخره به وصال كير خوش تراشت رسيدم و الان اونو توي كوسم حس ميكنم آيييييييييييييي خداي منننننننننننن چقدر كيپ شده توي كوسم ، من از شنيدن اين كلمات حشرم بيشتر ميشد و با حرص و ولع بيشتري تلمبه ميزدم بعد از چند دقيقه تلمبه زدن مامان با جيغ گفت شهرام محكمتر بزن دارم ميام منم شدت تلمبه هامو بيشتر كردم و مامان بعد از چند تا تكون خوردن بي حال شد و با لزج شدن درون كوس خوشگلش فهميدم ارضا شده منم شدت كارمو ادامه دادم تا احساس كردم آبم در حال فوران زدنه كه وقتي مامان فهميد پاهاشو دور كمرم حلقه كرد و نذاشت كيرمو در بيارم و آب داغم با فشار توي كوسش تخليه شد و منم كنارش به آرومي دراز كشيدم بدنم كاملا بي حس شده بود آرامش خاصي بهم دست داد و همونطور كنار مامانخوابم برد ساعت 11 ظهر بود كه با صداي شراره از خواب بيدار شدم وقتي چشمامو باز كردم ديدم كنارم نشسته و صورتمو بوسيد و بهم گفت كه مبارك باشه داداش خوشگلم دوماد شده و زن گرفته اونم چه زني ، مامان خوشگلشو گرفته مگه قرار نبود عروس شما من باشم ولي عيبي نداره من و مامان نداريم ولي دختريمو خودت بايد بزني باشه ، كمي به خودم اومدم ديدم بله من ومامان لخت مادر زاد كنار هم خوابمون برده بود و اونم اومد بالاي سرمو و مارو توي اون وضع ديده بود ، ميگن آب كه از سر گذشت چه يه وجب چه صد وجب . منم صورت ماهشو بوسيدم و لبام توي لباش براي چند لحظه قفل شد كه صداي بابا رو شنيدم كه به مامان ميگفت خانم جون پاشو يه غذايي آماده كن واسمون كه همگي حسابي گشنمونه بخصوص اين تازه وارد كه از ديشب تا حالا هر دو تونو حريف بوده و در ادامه گفت سلام بابا چطوري ديشب خوش گذشت ، بامن و من كردن و خجالت خواستم حرف بزنم كه ديدم خواهرم گفت بابا جون به خودتم كه بد نگذشت تا صبح منو داغون كردي حتي پلك هم نذاشتي روهم بزارم تا صبح كمرمو بريدي …. همگي با هم زديم زير خنده و بلنديم رفتيم واسه شستن دست و صورت صرف صبحانه يا بهتر بگم نهار . همگي لخت بوديم و مشغول خوردن صبحانه شديم ، صبحونه اي كه مامان و شراره تدارك ديده بودن ، نميدونيد چه لذتي داشت اينجوري خوردن صبحونه واقعا به تن هممون چسبيد ، همگي بعد از صبحانه اعتراف كردند بهترين صبحانه اي كه تا حالا خورده بودند امروز بود . رو كردم سمت بابا و مامان كه كنار هم نشسته بودند و گفتم چرا منو زودتر از اين توي بازيتون راه نداديد كه مامان يهو جواب داد عزيزم بابا نميزاشت ، اونم واسه خودش دليلهايي داشته كه شايد الان بتونه جوابتو بده . منم رو به بابا كردم گفتم بابا ميتونم ازت يه خواهش بكنم ، بابا گفت بگو عزيزم ، منم گفتم بابا جون اول از همه چي شد كه اين فكر يعني سكس خانوادگي به سرتون زد و دوم اينكه چرا تو اين يكسال به من چيزي نگفتيد . بابا گفت ببين شهرام جون بعد از گذشت اينهمه سال از زندگي مشترك منو مامانت در يكسال و نيم گذشته احساس كردم مامانت تنوع سكس لازم داره با وجود اينكه من دير ارضا مي شدم اما مامانت هيچوقت مثل گذشته در حين انجام سكس با من ارضا نميشد ، خيلي راجع به اين موضوع باهاش صحبت كردم ولي هميشه حاشيه پردازي ميكرد و فرار ميكرد و موضوع را نميگذاشت من دنبال كنم و به نتيجه برسم . تا اينكه يه روز موقع سكس ديدم چشماشو بسته و داره ميره توي حس ومثل قديما آخ و اوخش و واي واي گفتنش شروع شده تعجب كردم توي همين افكار بودم كه ديدم مامانت ميگه آقا حسن اون كير كلفتتو محكمتر بكن توي كوسم ، تعجب كردم ولي به روش نياوردم ، ولي ازش هم چشم نپوشيدم و پيگير موضوع شدم تا اينكه فهميدم حسن قصاب دو كوچه پايين تره و وقتي مامانت ميره اونجاخريد كنه از هيكل قصاب محل خوشش مياد و توي تخيلش باهاش سكس ميكنه ، وقتي موضوع رو بهش رسوندم به اكراه همش ميگفت اشتباه ميكني ولي وقتي صداي ظبط شدشو كه چندين بار در حال سكس با اون بودم و بجاي من اسم آقا حسن رو مياورد ، باورش شد كه موضوع لو رفته و گفت كه بخدا هنوز نگذاشتم كسي به احساسم پي ببره ولي از هيكش خوشم اومده و اونو بجاي تو تصور ميكنم تا سكس برام لذت بخش باشه . چند روزي از موضوع گذشت تا اينكه يه شب موقع دستشويي رفتن از اتاقت صدايي شنيدم و آروم لاي در رو باز كردم و ديدم بله كيرت توي دهنه شراره است و با دستش به كوسش ور ميره . ايستادم و تموم حال كردنشو نگاه كردم . باور كن اگه هميشه 20 دقيقه سكسم با مامانت طول ميكشيد اما ايندفعه با وجودي كه نظاره گر حال كردن شراره با تو بودم 2 بار در عرض 15 دقيقه ارضا شدم و باعث شد توي ذهن جرقه اي زده بشه و سريع به اتاقمون برگشتم و موضوع رو به مامانتون گفتم و بهش پيشنهاد كردم كه به بهانه رفتن دستشوي توي شبهاي ديگه بياد و سر مچ شراره رو بگيره و با شراره و تو سكسشو شروع كنه و من هم كم كم وارد عمل بشم ولي اون قبول نميكرد و ميگفت كه اونا بچه هاي من هستند نميتونم باهاشون اين كار رو بكنم و منم مجبورشدم داستانها و عكسهاي سكس خانوادگي تو وبلاگهاي ايراني رو بهش نشون بدم و تقريبا راضي شد ولي همش ميگفت ميترم گندش در بياد گفتم نترس همه چيزو بزار به عهده من . شب موعود فرا رسيد و به محض اينكه شراره اومد توي اتاقت مامانتو خبر كردم و فرستادم سراغتون بعد از5 دقيقه مامانت برگشت و گفت عزيزم پسر توي تمام اين مدت خوابه و اين دختر توي شربتي كه هر شب به شهرام ميداد داروي خواب آور ميداد كه مبادا شهرام بيدار نشه و بعد باهاش سكس ميكرده چون عاشق شهرام بوده ولي شهرام چون هنوز تو اين فاز نبوده ميترسه بهش بگه . اين بود كه من گفتم خوب برو سراغ شراره و اونو بترسونش كه ميخواي موضوع رو به من بگي و اين كار بديه و موقعي كه اون التماس كرد و افتاد به گريه اونو توي آغوشت بگير و بعنوان نوازش كم كم شروع كن به حال كردن باهاش . اونم هي ميگفت نميتونم و نميشه و از اينجور حرفها ، راستش خودم بدجور واسه شراره تيز كرده بودم چون وقتي بار اول لخت ديدمش ديونش شدم بدنش مثل جوونياي مامانت بود باسنش هم كمي بزرگتر و بهتر از مامانت بود . خلاصه به هر جون كندني بود راضيش كردم رفت توي اتاق شراره و بعد از چند دقيقه خودم رفتم پشت درب اتاق شراره و گوش وايسادم ببينم چي ميگن كه ديدم بجاي اينكه شراره به گريه بيفته مامانت به گريه افتاده و همش ميگه اين چه كاري بود كردي و شراره ميگه مامان من شهرامو دوست دارم و ول بكنش هم نيستم . بجاي اينكه برم بيرون از خونه و با غريبه اي كه نميشناسمش و نميدونم آيا بيماري داره يا نه حال كنم با برادرم كه هميشه دم دسته و هر وقت اراده كنم ميتونم باهاش حال كنم دوست دارم حالمو بكنم . راستشو بخواي مامان اون روز گوشيه بابا توي پذيرايي بود و داشتم بهش ور ميرفتم كه صداي ضبط شده سكستو با بابايي توش پيدا كردم و گوش دادم اين آقا حسن كيه كه بجاي بابا همش توي سكستون اونو صدا ميكني . راستش من يه لحظه ار حرفهاي شراره يكه خوردم كه مامانت هم مثل من مات شد و توي همين موقع كه گريه هاي مامانت بيشتر شده بود شراره جلو رفت و مامانتو بغل كرد وگفت مامان جون با اين حسن كه هنوز سكس نداشتي نه مامانتهم گفت نه دخترم فقط توي ذهنم باهاش سكس دارم آخه سكس با بابت واسم تكراري شده و دوست داشتم الان ميتونستم كير شهرام رو بخورم و اونو توي كوسم احساس كنم آخه خيلي قشنگ و خوش تراش بود ولي چه كنم كه نميشه آخه اون پسرمه نميتونم اينكار و بكنم . شراره هم داشت با موهاي مامانت ور ميرفت و اشكهاي مامانتو پاك ميكرد و براي چند ثانيه كه سر مامانتو بالا آورده بود نگاشون توي هم گره خورد و شراره خيلي آروم لباي مامانتو بوسيد و مامانت هم جواب بوسيدنشو دادولبهاشون توي هم قفل شد و من به آرزوم رسيدم تا اومدنبه خودشون بجنبند لخت لخت شده بودن و داشتن حسابي همديگه رو ميمالوندن . باورت نميشه توي تموم زندگيم صحنه بهاين قشنگي نديده بود بصورت 69 سر و ته شده بودن و كوس همو ميخوردن و ميمكيدن . سه دقيقه نشد كه اول مامانت لرزيد و ارضا شد و بلافاصله هم شراره ارضا شد . از اون شب به بعد نوبت من شد كه باصطلاح مچ اونارو بگيرم . چند شب گذشت و وقتي كه اونا داشتن با هم حال ميكردن من وارد اتاقشون شدم و اونا رو لخت ديدم و شراره با ترس خاصي سر جاش خشكش زده بود و داشت منو بر و بر نگا ميكرد كه مامانت منو با حركت پنجه هاش به داخل رختخواب دعوت كرد . منم مثل آدمهايي كه يعني از تعجب خشكشون زده سر جام ميخكوب شدم كه مامانت اومد و منو بوسيد و دستمو گرفت و برد روي تختخواب كنار شراره خوابوند و شروع كردلباسامو در اوردن و آروم به شراره گفت نميخواي از بابات پذيرايي كني كه شراره گفت آخه مامان … كه مامانت حرفشو قطع كرد و گفت آخه نداره مگه عاشق شهرام نبودي خوب اين هم باباي شهرام مشغول شو بعد هم به شهرام ميرسي و شراره هم آروم كنار من دراز كشيد و شروع كرد به بوسيدن من و خوردن لبام وقتي لباش روي لبام قرار گرفت احساس كردم كه تموم دنيارو بهم دادن و هيچ لذتي بالاتر از اين لذتي كه الان دارم ميبرم وجود نداره و منم جواب بوسيدنشو دادم و لبمو قفل كردم توي لبش و شروع كردم با يه دستم سينشو مالوندن و با دست ديگه به آرومي كوسشو مالوندن . حسابي تن و بدن شراره رو ليس زدم وقتي كه لبم به كوس شراره خورد شراره لرزيد و آبش اومد چون اولين باري بود كه لب يهمرد رو روي كوسش حس ميكرد منم با ولع آبشو از توي كوسش ميك ميزدم و ميخوردم خيلي خوشمزه بود بعد بهمامانت گفتم برو اون كرم بيحسي رو بيار واسم و اونم رفت و اوردش ، كمي از اون كرم رو وقتي شراره رو بروي شكم خوابوندم به سوراخ كون شراره مالوندم و انگشتش كردم با اين حركتم شراره دوباره سرحال شد و واييي گفتن و آخخخخخ گفتنش شروع شد و همش ميگفت مامان مردم چقدر خوشبختم كه همچين خانواده اي دارم همه از هم حشري تر منم همش انگشتمو توي كونش ميچرخوندم و كم كم انگشتام شدن دو تا و با دو انگشت اونو انگشت كردم و همش جيغ هاي كوتاهي از سر لذت ميكشيد از اون پماد يه كم ديگه پشتش مالوندم تا خوب ماهيچه هاي دور سوراخشو بي حس كردم و سر كيرمو در سوراخ كونش گذاشتم و فشار دادم ولي داخل نرفت خم شدم در گوشش گفت باباجون وقتي من فشار به داخل ميدم تو فشار رو برعكس كن و رو به بيرون فشار بده تا باز بشه و اگه دردت اومد بگو تا ادامه ندم . دوباره سر كيرمو فشار دادم داخل و اونم برعكس فشار رو به بيرون انتقال داد و سركيرم براحتي رفت تو تا اومد جيغ بزنه مامانت لبشو گذاشت روي لب شراره و منم بي حركت نگه داشتم تا كونش به بزرگي كيرم عادت كنه بعد از چند ثانيه دوباره فشار دادم و تا نصفه كيرم تو رفت ولي مامانت كماكان توي كار لباش بود نميذاشت صدايي ازش بيرون بياد كم كم داشت عادت ميكرد و به آرومي شروع كردم تلمبه زدن و عقب و جلو كردن كيرم توي كون گرد و قلمبه شراره وقعا ميگم كونش مرگ نداره خيلي خوش فرمه شهرام جون از اين به بعد هم كونش فقط مال منه و بدون اجازهمن حق نداره باهات از كون سكس كنه هركاريش دوست داري بكن ولي كونش مال منه ( البته بابا اينارو به شوخي ميگفت ) خلاصه پسرم سريع بهمامانت گفتم بياد روي كمر شراره و كونشومثل شراره بده سمت صورت من و منم مشغول ليسدن كوس و كون مامانت شدم و همزمان توي كون شراره تلمبه ميزدم آخ و اوخ شراره هم به واييييييييييي اوفففففففف جوننننننننننن و اين چيزا تبديل شده بود معلوم بود داره لذت ميبره منم كم كم تموم كيرمو توي كونش جا كرده بودم و با انگشتمو زبونم حال بهكوس و كون مامانت ميدادم كه يهو مامانت لرزيد و جيغ كوتاهي زد و به كناري افتاد منم با ديدن اين صحنه تلمبه زدنمو تندتر كردم واقعا صحنه قشنگي بود مادرت لخت و بي حال از يه سكس بياد موندي جلوم افتاده بود و كون شراره هم با تلمبه زدناي من داشت جر ميخورد كه شراره گفت بابا تندتر دارم ميام و من هم شدت تلمبه رو ادامه دادم تا هر دو با هم ارضا شديم كه شراره گفت واييييي بابا سوختم شاشيدي يا آبت اومد چقدر گرمه و بيحال افتاديم كنار همديگه . صبح با صداي مامانت از خواب بيدار شديم و لباسمونو ور داشتيمو رفتيم توي حموم . بعد از حموم هردوشونو صدا زدم و گفتم فعلا اين موضوع رو از تو پنهون كنن هر چه گفتند چرا دليلشو نگفتم . راستش واسه اين گفتم ازت پنهون كنن چون ديدم نسبت به جنس مخالفت هيچ واكنشي از خودت نشون نميدي و فكر ميكردم بلوغت به تعويق افتاده و ديرتر از موعد به رشد جنسي ميرسي واسه همين گفتم بزاريد تا 18 سالش بشه بعد يه جوري تو رو هم مياريم توي خط كه خوشبختانه من اشتباه ميكردم و خودت زودتر موضوع را فهميدي ، خوب حالاهم دير نشده من برنامه هاي زيادي دارم واسه اين سكس نوپاي خانوادگيمون اما بايد حواستو جمع كني زياده روي نكني كه در رشد جسمي كه نسبت به سنت در پيش رو داري اختلالي پيش نياد چون مسايل جنسي قدرت زيادي از بدن رو از بدن بيرون ميكشه و خواهشي از همگي دارم اينه كه طبق برنامه پيش بريم . من يهو پريدم وسط حرف بابام و گفتم بابا جون برنامتون چيه ميشه براي ما هم بگي تا بلكه ما هم بتونيم اونو به اجرا در بياريم . بابا گفت برنامه زياد سختي نيست روزهايدوشنبه و چهارشنبه با توافق مامانت و شراره در انتخاب هم خوابشون سكس داريم و پنجشنبه شب رو هم ميزاريم واسه سكس گروهي ، من گفت بابا اين چه صيغعه ايه كه بابا گفت من و تو با شراره سكس ميكنيم و يكبار هم با مامان دو نفري سكس ميكنيم و در هر سكس يكي از خانمها كه بيكاره با خانمي كه پركارتره ور ميره تا درد و خستگي كمتري رو متحمل بشه . حالا كسي هست كه پيشنهادي داشته باشه ، شراره گفت پيشنهاد ندارم اما يه خواهش از شما و مامان دارم اولين روز شروع سكس كه دوشنبه است بگذاري من با شهرام باشم ، بابا گفت من گفتم انتخاب با شما خانمهاست اما چرا از پيش اينو اعلام كردي شراره گفت به چند دليل اول اينكه نطفه اين سكس رو من بستم و شروع كردم اونم با خواب كردن شهرام . دوم اينكه ميخوام توي همون شب هم من عروس بشم و شما عروس دار و هم شهرام من داماد بشه و شما هم باز داماد دار بشي . همه نگاه همديگه كردن و بابا گفت عروس چيه ، داماد كدومه . شراره گفت بابا شما اولين كسي بودي كه كون منو افتتاح كردي درسته بابا گفت آره قربون اون كون گرد و قلمبه دخترم بشم . خوب بابا حالا دوست دارم چون از همه شما پيش كسوت تر هستم شهرام جلومو افتتاح كنه كه يهو بابا با تندي گفت دختر متوجه هستي چي داري ميگي فردا ميخواي شوهر كني تكليف اوپن بودنت چيه كه شراره پريد تو حرف بابا و گفت بابا جون شوهر اول و آخر من شهرامه . شما اونقدر وضع ماليتون خوبه كه ميتونين منو شهرامو بعد از پايان درس شهرام بفرستين خارج از كشور و ما همونجا با هم ازدواج كنيم و تا آخر عمر كنار همديگه باشيم و همين برنامه رو اونجا هم با همديگه انجام بديم . بابا و مامان كمي به فكر فرو رفتن و يهو بابا به حرف اومد و گفت الحق كه دختر خودمي از طرز فكرت خوشم اومد ولي بايد نظر مامانت و شهرام رو هم ببينم و بشنويم ، راستش كمي از اين صحبتها گيج شده بودم ولي پيشنهادش دندون گير بود تا كي بايد صبر كنم تا يه جيگر خوشگل مثا آبجيم گيرم بياد منم سريع گفتم من قبولمه ولي مامان گفت اينجوري بده آخه چند سال ديگه سن منو باباتون ميره بالا و انتظار داريم صاحب نوه بشيم ولي شما كه نميتونين از هم بچه دار بشين كه در همين وقت شراره پريد تو حرفشو گفت مامان منو شهرام صاحب بچه هم ميشيم اينجا نميشه بچه دار بشيم ولي تو خارج از كشور راحت ميتونيم با هم ازدواج كنيم و مثل تموم آدمهاي ديگه صاحب بچه بشيم تازه اين بچه از هر دو سر خون و جونش متعلق به شماست هم از جانب مادرش كه منم و هم از جانب شهرام ، پس بايد اونوقت دلبستگي شما به اون بيشتر باشه تازه ميتونم از بابا هم حامله بشم و اون بچه هم فرندمه و هم برادر يا خواهرمه . مامان چرا نميخواي قبول كني كون منو بابا افتاح كرد و پردمو هم شهرام بايد افتتاح كنه پس بين ما همه چيز حل شده است اين خرافات و عقايد كهنه رو دور بريز ، راستش من آج و واج و مبهوت داشتم اونارو نگاه ميكردم كه يهو گفتم راستي اونوقت مامان هم ميتونه از من بچه دار بشه درسته ؟ مامان گفت شهرام جون چرا زود جو گرفتت نه بداره نه بباره . كه بابا جون گفت شهرام خان درست ميگه مثل پيشنهاد شراره خيلي هم عاليه . پس روز دوشنبه يه مراسم عروسي كوچولوي خانوادگي واسه شهرام خان و عزيز دلم شراره ميگيريم و شيريني اين وصلت هم اينه كه بعد از اوپن شدن شراره بلافاصله منم از كوسش فيض ببرم و يه تريپ اونو بكنم باشه ؟ شراره هم با تنازي و دلبري خاص خودش گفت واه باباجون شما چطور اجازه ميدين عروستونو توي شب عروسي يه نفر غير از پسرتون بكنه ؟ بابا هم با عقل و درايتي كه داشت گفت باشه دخترم نميزارم كسي بياد و اونكارو بكنه ولي خودم كه آزادم تو رو بكنم و همگي زديم زير خنده و همديگرو تو آغوش گرفتيمو بوسيديم . از روز شنبه يه وقت واسه شراره از آرايشگاه گرفتيمو يه لباس عروس خوشگل هم مامانم واسش خريد . كلي هم فيلم دوربين عكاسي و فيلمبرداري و هله هوله خريديم تا روز موعود . مراسم عروسي رو گذاشتيم توي يكي از باغهاي باباجون كه در حومه تهران بود . عروس رو از آرايشگاه در حاليكه كنار من نشسته بود حركت داديم و به سمت خونه باغ حركت كرديم . توي مسيرمون مردم زيادي كه فكرميكردن ما زن و شوهريم با زدن بوغ و شادي همراهي ميكردن و بابا و مامان هم كه توي ماشين جلويي بودن از ما فيلم ميگرفتن وارد باغ كه شديم از ماشين پياده شديم و رفتيم توي خونه و بعد از خوردن شيريني و كمي هم مشروب واسه سرمستي بودنمون منو شراره راهي حجله شديم مامان هم همراهمون اومد تا ما دو نفر و دست تو دستمون كنه باورتون نميشه مامان انگار واقعا دخترش داشت ازدواج ميكرد و گريه خوشحالي سر داده بود هردوي ما رو بوسيد و واسمون آرزوي سلامتي و خوشبختي كرد و رفت بيرون و در اتاق رو پشت سر خودش بست …………..ن موندم و شراره و كلي آرزوهاي آماده واسه تحقق يافتن ، اول اينكه بلاخره دوماد ميشم دوم اينكه كوسي كه همه شايد به جرات بگم حتي زنهاي همسايه آرزوي تصاحبش رو داشتن در اختيارم قرار ميگرفت و من اونو ميگاييدم سوم اينكه واسه اولين بار توي زندگيم ميخوام يه كوس خوشگلو ناز رو خونين كنم ، خلاصه همه اينها از ذهنم ميگذشت تا اينكه با چسبيدن شراره بهم و حس گرماي بدنش به خودم اومدم و در ادامه شرار گفت شهرام چته چيزيت شده از چيزي ناراحتي گفتم ديوونه ناراحتم چرا بايستي با داشتن همچين گوهري كه تا چند ثانيه ديگه دروازه بهشتشو فتح ميكنم ناراحت باشم نه عزيز دلم فقط داشتم كمي فكر ميكردم كه خيلي خوش بحالمه كه يه كوس به اين خوشگلي در ابتداي جوونيم بدست آوردم و خيلي ناز لباشو بوسيدم و اونو توي بغلم كشيدم تا بيشتر گرماي تنشو حس كنم آخه گرماي عجيبي داشت بدنش اگه صد بار هم ميكردمش تا بدنش بهم ميخورد و گرماشو حس ميكردم كيرم واسه كوسش دوباره قد علم ميكرد . توي بغلم فشارش دادم و لبام هم روي لباش قفل شده بود و اونو به سمت تخت خواب كشوندم و روي تخت خواب درازش كردم و با كسب اجازه از اون شروع كردم به در آور

آخه گرماي عجيبي داشت بدنش اگه صد بار هم ميكردمش تا بدنش بهم ميخورد و گرماشو حس ميكردم كيرم واسه كوسش دوباره قد علم ميكرد . توي بغلم فشارش دادم و لبام هم روي لباش قفل شده بود و اونو به سمت تخت خواب كشوندم و روي تخت خواب درازش كردم و با كسب اجازه از اون شروع كردم به در آوردن لباسهاش خداي من هيچوقت تا اين اندازه بدنش رو درست نديده بودم خيلي عروسك بود انگار خداوند تموم حوصلشو جمع كرده بود و مشغول تراشيدن بدن شراره شده بود . توي تموم اين فيلمهايي هم كه ديده بودم تن و بدن به اين نرمي و خوش تراشي نديده بودم ، اومدم كارمو شروع كنم كه بهم گفت بابا گفته قبل از شروع كردن بهت بگم بايستي ازش سئوال كني كه چطوري پردمو بزني تامن درد كمتري رو حس كنم منم گفتم بابا چرا به خودم نگفت كه اون جواب داد واسه اينكه روش نميشد و ميخواست كه تو بري ازش سئوال كني آخه هرچي باشه من دخترش هستم و تو ميخواي پرده دخترشو بزني منم گفتم باشه صبر كن الان ميام و از اتاق بيرون رفتم و صداي بابا كردم و قضيه رو بهش گفتم اونم گفت برو بابا جون توي اتاقت الان ميام واست توضيح ميدم . منم هاج و واج موندم چرا همينجا بهم نميگه و رفتم توي اتاق و بابا هم پشت سرم وارد اتاق شد و گفت ببين شهرام جون من نميتونم درد شراره رو تحمل كنم پس خوب گوش كن تا وقتي كه بهت اشاره كردم كيرتو وارد كوسش بكني و لحظه موعود كه رسيد بايه فشار كوچولو كار رو تموم كني گفتم بابا شما هم اينجا ميموني بابا هم گفت كار اصلي كه بي حس كردن شراره است به گردن خودمه تو كه به تنهايي نميتوني تموم كارها رو انجام بدي و شروع به بوسيدن لباي خوشگل شراره شد و با سينهاي شراره بازي ميكرد به منم گفت با كوس شراره بايد ور برم و ليسش بزنم منم بعد از در آوردن لباسهام شروع به ليسيدن كوس شراره كردم و سر و صداي شراره بلند شد و تو همين لحظه بابا گفت كيرتو تا جايي كه به مانعي برخورد كرد داخل كوس شراره بكن و همونجا نگرش دار منم بعد از مالوندن كيرم به دهانه كوس شراره و ليز شدن كيرم توسط ترشحات شراره اونو روونه كوس شراره نگه داشتم تا جايي كه احساس كردم ديگه تو نميره و اوكي بودنشو به بابا اعلام كردم اونم شروع به ليسيدن سينه هاي شراره كرد و دائما با بالاي كوس شراره ور ميرفت و انگشت خودشو خيس كرد و توي كون شراره كرد و شروع كرد به چرخوندن ، بعد از چند دقيقه شراره به اوج لذت رسيد و داد زد دارم ميام و شروع كرد به لرزيدن و چنگ زدن بدن من كه همين حين بابا علامت داد كه يه فشار كوتاه ولي محكم بده منم تا شراره داشت ميلرزيد و جيغ ميزد طبق دستور بابام كيرمو با يه فشار محكم و كوتاه به داخل كوس شراره فشار دادم و يهو مثل اينه انگشتم از يه آدامس عبور كنه كيرم از پردش عبور كرد و شراره با يه آخخخخخخخخ كه چندان دردي رو هم دنبال نداشت بهم فهموند كه عروس شده و بعد از چند تا تلمبه محكم به داخل اون كوس خوشكل كه حالا مقل يك قفس تنگ كيرمو احاطه كرده بود آبم داشت ميومد كه بابام گفت بكش بيرون و بريزش روي شكمش منم همين كار رو انجام دادم وقتي كيرمو بيرون كشيدم ديدم تموم كيرم به خون آغشته شده و آبم هم فوران زد و ريخت روي شكم شراره جونم و يه آههههههههه از ته دل گفتم و لبامو روي لباي شراره قف كردم و آروم به كناري خزيدم بابا اومد بالاي سر شراره و گفت بابا جون دردي احساس كردي ؟ شراره گفت خيلي ضعيف بود اصلا متوجه نشدم بابا جونم مرسي واقعا ازت ممنونم اگه شما نبوديد شايد تحمل و يا حتي انجام اين كار براي من و شهرام محال بود . باباگفت خوب حالا حق الزحمه منو ميدي شراره همگفت بابا جون من ديگه شوهر دارم شما بايد از شوهرم اجازه بگيري منم بي مقدمه گفتم بابا جون قبل از اينكه شراره مال من باشه متعلق به شماست هر كاري دوست داريد انجام بدين بابا هم دست بكار شد و گفت شما هم بايستي كمكم كني چون ميخوام واسه سكس گروهي كه در آينده در پيش رو داريم آمادش كنم تا مثل مامانت كاركشته بشه منم گفتم چشم بابا و بابا هم شروع به لاس زدن با شراره كرد تا اونو دوباره واسه يه سكس مهيا كنه و بيارش سرحال و به منم گفت بيا عزيزم تو هم بيكار نشين و دوتايي باهاش ور ميرفتيم من لباشو ميخوردم و بابا هم با سينه هاش حال ميكرد و با يه انگشتش با چوچول عشقم ور ميرفت و صداي ناله هاشو بلند و بلندتر ميكرد تا اينكه بابا بهم گفت بخواب روي تخت منم خوابيدم و به شراره گفت روي كيرم رو به من بخوابه و كيرمو بكنه داخل كوسش وقتي شراره اينكار رو كرد داشتم توي ابرها سير ميكردم و صورتشو كشيدم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش و سينه هاش چسبيد به سينه هام ، در همين موقع بابا هم يه پماد از جيبش در آورد و مقداري از اونو به كيرش و مقداري رو هم به كون شراره مالوند و بعد از مدتي ور رفتن به كون شراره كه بعدا فهميدم با يك انگشت شروع به باز كردن كون شراره كرده بود تا رسوندش به دوانگشت و ماهيچه دور سوراخ كون اونو حسابي بازكرده بود و سركيرشو به آرومي با يه فشار داخل كون شراره كرد و شراره هم با يه اوففففففففف وايييييييييييي بابايي مردم درش بيار جواب اين كار بابا رو داد بابا هم گفت عروسك بابا نترس الان به دردش عادت ميكني و واست تبديل به لذت ميشه مدتي كيرشو تو همون وضعيت نگه داشت و به من هم گفت تكون نخور تا شراره جون كوس و كونش به حضور دو كير همزمان كم كم عادت كنه بابا ميگفت كونش بدجوري دور كيرش قفل كرده و اجازه تكون خوردن بهش نميداد تا اينكه كمي با اين وضعيت هماهنگ شد و بابا تونست با يه تكون ديگه كيرشو تا دسته بكنه تو كون شراره كه به منم گفت بابا جون ميتوني حالا تلمبه بزني و منو بابا بصورت رفت و برگشت توي كوس و كون شراره تلمبه ميزديم و تواما سينه هاشو ميخوردم و لباشو ميمكيدم و بابا هم روي كمر و سر و گردنش لبس ميزد و اونو به اوج ميرسونديم بعد از چند دقيقه تلمبه زدن صداي جيغ شراره خونه رو ورداشته بود كه مامان اومد داخل و گفت بي معرفتها با دخترم چكار ميكنين و اومد به نوازش كردن شراره پرداخت و لباشو ميبوسيد و دست ميكشيد روي سينه هاش تا اينكه شراره با صدايي آكنده از شهوت و سستي گفت من دارم ميام كه بابا بهم گفت شهرام جون سرعتتو بيشتر كن و بايد با اون ارضا بشيم و هر دومون هر جايي كيرمون هست همونجا خاليش كنيم كه من گفتم بابا حامله ميشه بابا گفت نگران نباش قبلش بهش قرصشو دادم كارتو بكنم و شروع كرديم باتمام قوا تلمبه زدن و هرسه با هم ارضا شديم و كوس و كون شراره جونو پر از آب كير كرديم و هر كدام بسويي افتاديم و مامان جون هم يكي يكي قربون صدقمون ميرفت و كيرامونو واسمون ليس ميزد . آره يه سكس خفن ديگه رو امتحان كرده بودم و يه تجربه جديد به تجربياتم اضافه كردم باورم نميشد ولي چيزي كه اتفاق مي افتاد عين واقعيت بود . بعد از اتمام كارمون بابا رو به مامانم كرد و گفت خانم جون ببين دختر و پسرت عروس و داماد شدن و حالا ديگه زن و شوهر همديگه هستند ما تنها آدمهايي هستيم كه كه دختر و پسرمون هم بچه هامونن هم عروس و دامادمونن ، ديگه از اين بهتر ميشه ؟ مامانم گفت الهي من قربون هر دوتاشون برم و رفت سمت شراره و لاي پاي شراره رو باز كرد و داخل كوس اونو نگاه كرد و گفت مادر بقربونت بره دردت هم اومد وقتي كه شهرام جونم داشت پردتو پاره ميكرد ؟ شراره هم گفت مامان با راهي كه بابا جلوي پامون گذاشت و ما هم مو به مو انجام داديم باور كن فقط يه لحظه وقتي شهرام جونم كيرشو چپوند تو كوسم سوزشي احساس كردم و تا چند دقيقه كمي درد داشتم كه دردش هم حتي واسم لذت بخش بود مامان جات خالي ديدي بابا چه سكسي رو باهام تمرين كرد قبلا توي فيلمها ديده بودم ولي نميدونستم وقتي يه زن دو تا كير رو با هم تجربه ميكنه تا اين حد لذت ميبره ولي الان فهميد اين لذت ديوانه كننده است . مامان جون واقعا جات خالي بود ، عيبي نداره دفعه بعد يه سكس چهار نفره با هم انجام ميديم . بعد بلند شديم و رفتيم حموم و توي حموم هم حسابي به همديگه ور رفتيم و اومديم بيرون و بعد از خوردن يه شام سبك همونجا توي پذيرايي كنار همديگه خوابيديم ، وقتي كه از خواب بيدار شدم خودمو لخت بين مامان و شراره ديدم كير و خايه هام توي دست مامان بود و شراره هم دستش روي كير باباجون بود . آروم لباي شراره جونمو بوسيدم كه باعث شد شراره از خواب بيدار بشه و جواب بوسمو بده و لبشو رو لبم گذاشت و لبشوروي لبام قفل كرد و زبونوشو فرو كرد توي دهنم و آب دهنمو شروع كرد به مكيدن دوباره شهوت به سراغم اومد تا اومدم بلند بشم و دست بكار بشم مامانم از جا بلند شد و گفت تنها خوري نكن بذار يه صبحونه توپ واستون درست كنم و كمي بياين سرحالو اما ادامه داستان ………………………………………………………………………………….. ما هم بلند شديم و آبي به سر و صورتمون زديم و اولين روز متاهليمونو باتفاق بابا و مامان شروع كرديم ، راستش واقعا نميتونستم كه باور كنم متاهل نيستم و حسابي با اين قضيه كنار اومدم و ميدونستم كه خواه و ناخواه بايد باورش كنم و متاهل شده ام . بعد از صرف صبحانه با شراره رفتيم توي ويلا و با هم قدم زديم و راجع به آيندمون با هم صحبت كرديم و اينكه چند تا بچه داشته باشيم و آيا بعد از زايمان اولش بازم حاضر به انجام اينجور سكسها هست يا نه و يا اينكه دوست داره از بابا هم بچه دار بشه …. سراپا گوش منتظر نظرات شراره شدم با تن نازي خاصي حرف ميزد اون گفت من واسه بابا ارزش زيادي قائل هستم باور كن دلم ميخواد هر روز توي بغلش باهاش سكس كنم اما داشتن بچه از بابا واسم محاله چون تو رو دوست دارم و ميخوام بچه اي از كوسم بيرون بياد كه وجودش از كير و كمر تو باشه چون تار موي تورو جاي تموم عالم و آدم نميدم . ( راستش كمي باعث شد با اين حرفش غرور زيادي رو درون خودم حس كنم اخه يعني تا اين حد دوست داشتني هستم ) درمورد سكس بعد از زايمان خودم به شخصه دوست ندارم از همين الان هم كسي جز تو توي بغلم باشه ولي دلايل زيادي هست كه بايد باهاش كنار بيايم برو درو قفل كن تا مفصل باهات صحبت كنم منم قبول كردم و درو قفل كردم و نشستم پاي صحبتهاش ، شراره گفت ببين شهرام جون تموم هدف من از ايجاد اين سكس و تن دادن به اون فقط رسيدن به تو بود ما تا يكسال ديگه ايران هستيم بعد از اون ميريم خارج از كشور و زندگي تازه اي رو شروع ميكنيم . اين تن دادن من فقط بخاطر اينه كه بتونيم با پول بابا كه بايستس تو اين يكسال راضي نگرش داريم بريم خارج و اونجا يه سرمايه گذاري حسابي واسه آيندمون انجام بديم تا اينكه اونجا دچار مشكلي نشيم و بعداز اينكه خيالمون راحت شد هرنوع رابطه سكسي با غير رو قطع كنيم شهرام من تنمو به معرض فروش به بابا گذاشتم تا بتونم اول از همه تو رو بدست بيارم و دوم اينكه اعتماد بابا رو واسه يه سرمايه گذاري كلون به نام من و تو جلب كنم يعني تمام ثروتش رو بهناممون كنه سوم اينكه از كانال بابا بتونيم از كشور خارج بشيم ولي اين به معني كلك زدن به اونا نيست بلكه اونا رو هم در كنار خودمون نگهداري ميكنيم ولي من و تو مال همديگه هستيم . حالا اگه خودت تمايل داري تا قبل از رسيدن به هدف بزرگمون سكسهاي مختلفي رو تجربه كنيم حرفي نيست چون تو شهرمي و صاحب اختيارمي . بدجوري توي حرفاش مونده بودم اون راستي راستي همه اين كارها رو واسه تصاحب من انجام داده و منو شوهر واقعي خودش ميدونه مثل خود من . خوشحال بودم و به فكر فر رفتم وگفتم جانب احتياط رو بايد گرفت و از كوس و كونت زياد نبايد استفاده كني تا اينكه از فرم و زيباييش كم نشه و به هيچكس حتي بابا نبايستي اجازه بدي از كوس باهات حال كنه از كونت هم كمتر بايستي استفاده كني و بيشتر مواقع در سكس بايد از كون دادن به بابا تفره بري تا كونت فابريك بمونه كه يهو شراره پريد وسط حرفمو گفت واسه كوسم كه ميگي چه ميگفتي و چه نميگفتي كسي جز تو حق تصاحبشو نداره اما راجه كونم بهت بگم بابا آدم متخصصيه و ميگه كون من از نوع حلقوي و ماهيچه داره و بعد از چند دقيقه كه از كون دادنم گذشت با انگشت ماهيچه هاي دور كونمو كه ماساژ بدي به حالت اول در مياد و مثل روز اول ميشه ، راست هم ميگفت ميدوني ديشب كه دونفري باهام اينكار رو كردين كونم خيلي باز شد راستش خيلي ترسيدم تو هم كه خوابت رفت توي بغل مامانم و بابا اومد گفت چي شده چرا ناراحتي منم موضوع گشادي كونمو بهش گفتم بابا هم گفت عزيزم نگران نباش كونت حلقوي حالا پشتتو به من بكن و شروع به ماساژ دادن دور سوراخ كونم كرد و بعد از چند دقيقه هم دردش برطرف شد و هم سوراخ كونم مثل اول تنگ شد باورم نميشد كه كير به اون كلفتي توي كونم بوده و الان كونم مثل اولش تنگ تنگ مونده ، پس تو هم بذار بابا از كونم حسابي لذت ببره چون عاشق كونمه و از همين حربه ميتونم واسه جلب اعتمادش استفاده كنم . منمقبول كردم و براش يه شرط گذاشتم گفتم بهم قول بده هيچوقت بدون حضور من باهاش نزديكي نكني من بايد حتما باشم تا من هم لذت ببرم ، شراره گفت تو از كون دادن من لذت ميبري گفتم نه به هر كسي فقط بابام ، وقتي باهاش حال ميكني و ميبينم اون زير چه جوري داري كون ميدي و از خوردن اون كير و وجودش توي شكمت چه لذتي ميربي منم به اوج ميرسم آخه كير من اونقدر گونده نيست كه بتوني ازش لذت ببري مال منم تا وقتي كه بريم خارج از كشور كيرم مثل بابا گونده ميشه كه شراره گفت از نظر بلندي كيرت همين الان هم از بابا گنده تره فقط كمي كلفت تر بشه هم سايز كوس و كون من ميشه اونوقت ديگه من اين كير خوشگل و خوش تراشو با تموم دنيا عوض نميكنم ، كمي با همديگه خنديديم و در اتاق رو باز كرديمو رفتيم پايين توي پذيرايي كه مامان و بابا داشتن حسابي به هم ورميرفتن و لابلاي پاهاي همديگه قفل شده بودن تا ماها رو ديدن از هم جدا شدن و مامان اومد سمت من و گفت ديشب دخترمو عروس كردي حالا هم يه صفايي به مادر زنت ميدي منم گفتم يه شرط داره گفت هر شرطي باشه ميپذيرم منم گفتم شرط من اينه كه بابا از كون باهات حال كنه منم از كوس قبوله …. مامان بعد از كمي صبر گفت آخه تا حالا بابات منو از كون به اون صورت نكرده گهگاهي در مالي كرده ولي بطور مداوم نبوده كه به كون دادن عادت كنم واسم سخته ديشب هم كه داشتين از كوس و كون شراره جونمو ميكردين دلم به حال شراره سوخت و گشادي كون شراره رو كه ديدم بيشتر از كون دادن ترسيدم . گفتممامان تو همه چيزو بسپار به من و بابا و خيالت راحت باشه . قول ميدم كه توي كون نازنينت آب از آب تكون نخوره . و به بابا اشاره كردم كه شروع كنه منم شراره جونمو تو بغل گرفتمو شروع كردم با لباي ناز ور رفت و ليسيدن و بازي كردن با سينه هاي اناريش كه چه حالي ميدادن و بعضي وقتها هم دستمو از توي كمرش سر ميدادم تا روي باسنش قرار ميگرفت وقتي باسنشو تو دستمميفشردم ميفهميدم كه بابا حق داره عاشق اين كون بشه . كمي به خودم اومدم ديدم بابا مامان رو به حالت سگي نشونده و از پشت داره سوراخ كونشو ميخوره و از چاك كوسش تا سوراخ كونشو واسش ليس ميزنه تو همين حين شراره از من جدا شد و رفت و ژل مخصوص بابا رو آورد و بعد از كمي ساك زدن واسه بابا اون ژل رو به كير بابا و كون مامان جون مالوند و با انگشتش شروع به باز كردن كون مامان كرد اولش با يه انگشت و بعد با دو انگشت اين كار رو انجام ميداد . منم رفتم و كنارمامان خوابيدم و مامانو كشيدم روي سينه خودم و كيرمو دادم به شراره و شروع به ساك زدن كرد و اتونو با درز كوس مامان تنظيم كرد و با فشاري كه روي باسن مامان داد اونو بر روي كير من هدايت كرد و كيرمو تا آخر چپوند توي كوس مامان و مامان هم از روي لذت يه آخ بلند گفت و بعد هم بابا جون سر كيرشو با كون مامان تنظيم كرد و به آرومي كيرشو به داخل كون مامان هدايت كرد و بهمامان گفت مثل زماني كه ميره توالت رو به بيرون از كون زور بزنه تا درد كمي رو احساس بكنه مامانهم همين كار رو كرد و سر كير بابا توي كون مامان جا گرفت كه مامان يهو گفت دست نگه دار خيلي ميسوزه بذار تا جا باز كنه بابا هم تكون نخورد و بهمن گفت آروم آروم كيرتو توي كوسش عقب و جلوكن تا ماهيچه هاي دور سوراخ كونشو شل كنه و قفل نكنه تا اونم بتونه توي كونمامان تلمبه بزنه ، منم همين كار رو كردم و بابا هم موفق شد قسمت زيادي از كيرشو توي كون مامان جا بده و كيرشو تا حدودي براحتي تو كون مامان عقب و جبو كنه و تلمبه زدنشو شدت بده مامانداشت از لذت جيغ ميكشيد و شراره هم از پشت سر بابا هر از گاهي كير منو از كوس مامان بيرون ميكشيد و كيرمو ميليسيد و دوباره اونو ميذاشت تو كوس مامان و بعضي وقتها هم ميومد بالاي سرمو از مامان لب ميگرفت و سينه هاي مامانو ميخورد مامان داشت به اوج ميرسيد و جيغ ميزد خدايا مردم از اينهمه خوشبختي و لذت دارم ميامممممممممممممممممم و شروع به لرزيدن كرد و مند بابا هم تلمبه هامونو شدت داديم كه در همين موقع بابا گفت منكه اومدم و كيرشو در آورد و شراره رو صدا كرد شراره هم اومد كنار بابا و تموم كيرشو كرد توي دهنش و بابا هم با گفتن اوففففففففففف واييييييييييييي ارضا شد و تموم آبشو روانه گلوي شراره كرد و شراره هم با تمام لذت آبشو قورت داد و منم با ديدن اين صحنه به اوج رسيدم خواستم بكشم بيرون كه مامان نذاشت و گفت آب جوونيتو بريز توي كوسم ميخوام از تموم گرمايجوونيت استفاده كنم منم با يه فشار تموم آبمو توي كوسش تخليه كردم ، هنوز تموم آبش توي كوسش نريخته بود كه شراره كيرمو بيرون كشيد و مابقي آبمو با فروبردن كيرم توي دهانش خورد و دائما سر كيرمو زبون ميزد و ميليسيد و مامان هم بيكار نشد و تتمه آب كير بابا رو با ليسيدن كيرش ميخورد همه بيحال كنار هم دراز كشيديم و يه چورت چند دقيقه اي زديم .تو چرت بودم كه نوازشهاي شراره منو از چرت پروند و با اشاره به سمت اتاق خوابمون رفت منم بلند شدم و دنبالش رفتم . تو اتاق كه رسيدم درو بستم و رفتم روي تخت كنارش خوابيدم ، شراره گفت شهرام ميخوام خيلي جدي باهات حرف بزنم ولي ميترسم ظرفيت پذيرش حرفامو نداشته باشي . من گفتم بدترين حرفا رو هم اگه از زبون تو بشنوم ميپذيرم چون تموم قبله و كعبه دلم شدي هيچ چيز و هيچ كسيو نميبينم جز تو . شراره گفت باشه حالا كه اينجوره پس خوب گوش كن : بعد از زماني كه مامان منو در حال ساك زدن كيرت ديد رابطه ام بااون شروع شد و توي اين ارتباط متوجه شدم كه مامان آمادگي داره تواما با چند نفر سكس كنه ، اگه دقت كردي توي همين سكس ساعته قبل ديدي مامان چقدر آتيشش تنده و چقدر از اين كار لذت ميبرد . شهرام جون من حتي يه بار دوتا از دوستام كه با هم بعضي مواقع ور ميرفتيم رو آوردم خونه و كم كم با مامان آشناشون كردم و كار به يه سكس گروهي لز رسيد و مامان تا سرحد ديوانگي از لذت رسيد ، بعد از اون متوجه اين همه شهوت توي مامان شدم اگر همين الان چهار تا مرد به جونش بيفتن كم نمياره و هر چهارتا مرد رو با هم ارضا ميكنه . يهو من پريدم وسط حرفشو گفتم منظورت چيه خوب من چكار ميتونم بكنم ، منو بابا همين الان باهاش سكس كرديم و حسابي هم لذت برد ، شراره گفت شماها اينقدر گرم خودتون بوديد كه حرفهايي رو كه مامان ميزد نمي شنيديد من گفتم مگه مامان چي ميگفت ؟ شراره گفت مامان وقتي كير تو توي كوسش بود و بابا هم از كون داشت ميكردش ميگفت كاش يه كير هم الان توي دهنم بود و حسابي اونو ليس ميزدم . من گفتم خوب توي اون وضعيت طبيعيه آدم چيزهايي رو ميگه كه خارج از تصورشه . شراره گفت شما حالا زوده ما زنها رو بشناسين ما زنها وقتي توي همچين حالتي حرفي رو ميزنيم اون حرف يعني واقعيت ، يعني همون چيزي كه دوست داريم و آرزوشو در سر داريم . گفتم خوب حالا من چكار كنم شما بفرما راهنمايي كن منم همون ميكنم . شراره گفت شهرام از دوستانت كسي هست كه باهاش خيلي صميمي باشي و توي مسايل سكسي با هم راحت باشين ؟ گفتم كه يكي از دوستانم به اسم شاهين بچه پايين شهره راستش من بيشتر فكر ميكنم آدم خيال بافيه چون همش ميگه شهرام آبجيم كوسش حرف نداره واي كوس مامانمو نديدي ، من هر شب با يكيشون حال ميكنم . خلاصه از اين اراجيف زياد ميگفت اونموقع من فكر ميكردم كوس و شعر ميگه ولي الان كه خودم توي همون وضعيت قرار گرفتم راستش حرفاشو باور ميكنم . شراره گفت همين خوبه ميتوني باهاش راحت قاطي بشي و اونو بياريش توي خط ؟ من گفتم تكليف بابا چي ميشه بابا رو چطوري راضيش كنيم ؟ شراره گفت بابا عاشق تنوع توي سكسه و خوشش مياد اون با من . منم گفتم باشه سعي خودمو ميكنم . ببينم چي ميشه . روز بعد رفتم سراغ شاهين و چند تا قوطي ويسكي ناز هم خريدم و با خودم بردم . وقتي رسيدم پيش شاهين بهش گفتم كسي خونتون نيست گفت چرا آبجيم خونه است . منم گفتم حيف شد آخه ويسكي توپي خريدم ميخواستم با هم بخوريم ، كه شاهين گفت اتفاقا آبجيم هم ميخوره مشكلي نداره كه من گفتم شاهين بازم كوس و شعر گفتنت شروع شد . شاهين گفت ميخواي صداش كنم و بهت ثابت كنم ، منم گفتم باشه زود باش صداش كن ، اونم صداي خواهرش زد و گفت سمانه جون بيا يه لحظه كارت دارم ، واي خداي من باورم نشد ، چقدر خوشگل و زيبا بود ، چقدر لوند بود تا حالا نديده بودمش آخه تا حالا خونه شاهين نيومده بودم و خواهرشو نديده بودم چه سينه هايي عجب كوني رو دنبال خودش ميكشيد . قدش حدود 175 بود و وزنش 70 كيلو بود ، كونش حسابي خودنمايي ميكرد . آب از لب و لونچم سرازير شده بود . خلاصه اومد بعد از سلام كردن شاهين منو بهش معرفي كرد و خواهرش گفت ناقلا چيزهاي خوب خوبتو قايم كردي و دير به دير نشون ميدي ، من كه منظورشو فهميدم و رنگم پريد و لپهام سرخ شد ، شاهين گفت بيا سور و سات مشروب رو بچين تا با آقا شهرام سه تايي مشروب بزنيم و يه حالي ببريم ، اونم قبول كرد و رفت توي آشپزخونه و وسايل مورد نياز رو با خودش آورد و گذاشت روي ميز پذيرايي و در كنار هم دور ميز نشستيم و ساقي هم سمانه خانم شد و پيك سبكي واسه همه ريخت ولي ديدم كه مال شاهين رو سنگين تر ميريخت . بعد از دو سه پيك كه زديم كله شاهين حسابي گرم شده بود و بدجوري تو پر و پاچه سمانه رفته بود ، باورم نميشد عملا داشت كوس خواهرشو جلوي من ميماليد و خواهرشم بجاي اينكه با اون حال كنه چشم از چشم من بر نميداشت . منم كم كم گرم شده بودم و كم كم دستام بكار افتاده بود و روناي سمانه رو ميماليدم و بي اختيار هر سه تامون بجون هم افتاديم و شروع كرديم به لخت كردن همديگه ، من كه مشغول خوردن لباي خوشگل سمانه بودم و شاهين هم داشت با سينه هاي اون ور ميرفت و با يه دستش داشت با كوس سمانه حال ميكرد . يه مرتبه شاهين بلند شد و با حالت مستي كه اصلا رو پاهاش بند نبود گفت بريم توي اتاق خواب بابا اينا و همگي تلو تلو خوران رفتيم اونجا و شاهين سمانه رو كشيد روي سينش و كيرشو هدايت كرد داخل كوس سمانه داشتم شاخ در مي آوردم چون تا حالا فكر ميكردم خودم نفر اولي هستم كه دختري خواهرمو گرفتم ولي ديدم شاهين يه قدم از من جلوتره كه بااشاره سمانه به خودم اومدم كه ميگفت برو پشت سرم و مشغول بشو . خداي من آرزوم كردن اين كون بود بزرگ بود و نرم مثل ژله دست كه بهش ميزدي ميلرزيد و موج خوشگلي توش مي افتاد . سرمو بردم پايين نزديك سوراخ كونش ، معلوم بود زياد از كون باهاش حال كردن ، واسه همين كمي با آب دهنم سر كيرمو خيس كردم و كمي هم به سوراخ كون سمانه زدم و باانگشتم كردم توي كونش و چرخوندم ديدم انگار نه انگار كه انگشتم توي كونشه ، دو انگشتي كردم توي كونش تازه كمي خودشو تكون داد و كمي آخ و اوخ كرد منم ديدم همه چيز واسه گاييدن اين كون مهياست سر كيرمو گذاشتم دم كونش و با يه فشار تا نصفه كيرمو چپوندم توي كونش و اونم با يه آخ بلند فشار كيرمو توي كونش تحمل كرد و با فشار بعدي تا دسته كيرمو توي كونش جا دادم و بعد از يه مكث كوتاه شروع به تلمبه زدن كردم ، توي كونش بسيار گرم بود و ليز ، مشخص بود قبل از من كسي اونو از كون كرده آروم در گوشش گفتم مثل اين كه كونت سير از آبه گفت نه هرچي بريزي توش سير نميشه ولي قبل از تو آره شاهين واسم پرش كرده بود و منم سر و گردنشو واسش ميخوردم و محكم تلمبه ميزدم ، مستي كار خودشو كرده بود هر دوي ما دير ارضا ميشديم ، اين بود كه شاهين پيشنهاد داد كه جاهامونو با هم عوض كنيم منم قبول كردم و جامو باش عوض كردم و ايندفعه به جاي كونش مشغول گاييدن كوسش شدم ، لذت كوسش بيشتر بود چون تنگ تر نشون ميداد معلوم بود كه شاهين عاشق كونه الحق كير خوبي داشت كمي از مال من بلندتر و چاق تر بود و وقتي كه كيرشو كرد توي كون سمانه سمانه دادش به هوا رفت و تازه فهميد داره كون ميده و از داد زدنش من به وجد اومدم و حشري تر شدم و توي كوسش شروع كردم به تلمبه زدن ديگه داشتم ميومدم كه سمانه گفت همون تو خاليش كن قرص ميخورم و منم با چند تا تلمبه محكم تو كوسش آبم رو خالي كردم و بي حال شدم و همين موقع شاهين هم با داد زدنهاي متوالي و فريادهايي كه ميكشيد معلوم كرد داره مياد و خودشو توي كون سمانه خالي كرد و اونم بيحال به يه كنار از تخت افتاد و سمانه هم بلند شد بره دستشويي كه وقتي نگاش كردم موقع راه رفتن آب منو شاهين از كوس و كونش سرازير شد و مثل مرواريد غلطان بر روي رانهايش ليز ميخورد و به پايين ميومد . سمانه رفت حموم و من و شاهين تنها شديم كمي سرحال اومده بوديم و من به شاهين گفتم دستت درد نكنه خواهر قشنگي داري و منو به فيض رسوندي انشاالله بتونم يه روز تلافي كنم . شاهين پريد وسط حرفم و گفت وقت واسه تلافي ميخواي منم گفتم خوب آره كه شاهين همين فردا خوبه ؟ من گفتم منظورت چيه ؟ شاهين گفت منظورم واضح و روشنه من خواهرمو بهت دادم و با همديگه كرديمش ، تو هم فرداد خواهرتو آماده كن واسم تا بيام با همديگه بكنيمش ، اگر هم نميتوني بگو نميتونم چرا ميگي وقت باشه واسه تلافي ؟من موندم چي بگم و باكمي منو من كردن گفتم با خواهرم راحت نيستم ولي با مامانم آره راحتم ميتونم واسه همين امشب چرا فردا ، برنامشو رديف كنم تازه باباهم كمكمون ميكنه ، شاهين مثل برق گرفته ها از جا پريد معلوم بود مستي از سرش پريده و سريع گفت بابات همكمكمون ميكنه ؟ منم گفتم آره منو بابا با همديگهمامانو ميكنيم و دوست داريم ايندفعه سه نفري بكنيمش ، اشكالي داره شاهين ؟ اونم گفت نه اشكالي نداره ولي اينو جدي ميگي با من و بابات ميخواي مامانتو بكني يعني بابات ناراحت نميشه ؟ گفتم نه تازه خوشحال هم ميشه چون عاشق تنوع در سكسه . خلاصه قرار مدارمونو با شاهين گذاشتيم و برگشتم خونه و سريع رفتم يه دوش گرفتم . كسي خونه نبود ، رفتم روي تختم و دراز كشيدم و كمي هم خوابيدم كه با بوسيدناي شراره و مامانم از خواب بيدار شدم و هردوشونو توي آغوشم گرفتم و بهمامان گفتم مامان جون اگه يه چيزي ازت بخوام نه نميگي ؟ مامان گفت تو اول از همه دخترمو ازم گرفتي و بعد هم كوس و كونمو ، من حرفي زدم ؟ حالا هم هرچي ميخوايبگو بروي چشمم واست تهيه ميكنم . من گفتم نميخوام واسم تهيه بكني فقط نه نگو ؟ مامان گفت باشه نه نميگن هرچي تو بگي من همون ميكنم . منم گفتم مامان من عاشق سكس چهار نفري هستم و ميخوام امشب يه سكس چهار نفري با هم داشته باشيم . مامان گفت خوب ما كه با هم اينكار رو كرديم منو تو و بابت و شراره . منگفتم نه مامان منظورم اين نيست . منظورم سه تا مرد با يه زنه يعني من و بابا و يكي ديگه ، سه تايي تورو بكنيم ، شراره يا يه آخ جون گفتن گفت مامان هموني ميشه كه هميشه آرزوشو داشتي ، مامان تو خودش فرو رفت و گفت من هميشه دوست داشتم ولي باباتونو چه كنم اون راضي نميشه ، شراره گفت اون با من ، من راضيش ميكنم . من هم گفتم شراره جون من به شاهين دوستم گفتم كه با مامان ميخوام سكس كنيم و تو هم يعني از ماجرا خبر نداري نبايستي شاهين از مطلعبودنت بويي ببره . اونم گفت چشم ولي بعدا بايد بهم بگي چرا اينكار رو كردي . منم گفتم باشه بهت ميگم ولي حالا زود باشين مامانو تر و تميز كنين واسه امشب ميخوام مامانو به آرزش برسونم . مامانم منو محكم بغل كرد و گفت قربون پسرگلم برم كه اينقدر به فكر مامانشه .بعد از كمي گپ زدن منو شراره رفتيم توي اتاق خوابمون و شراره منو هل داده روي تخت و اومد روي شكمم و گفت شوهر خوشكل من از حسادتشه كه منو امشب نميخواد به سكسشون راه بده يا ….. ؟ من گفتم عزيز دلم حرف حسادت و اينجور چيزا نيست ، شراره جون كيري كه من از شاهينديدم اگهرفت توي كوس يا كونت جرت ميده ، راستش دلمنمياد اذيت بشي و دوست دارم فقط مال خودم باشي ، شراره يهو پريد توي حرفم و گفت پس آخر حرفات همون حسادته منو فقط واسه خودت ميخواي ، عيبي نداره ، وليتكليف من واسه امشب چيه شما حال خودتونو ميكنين ولي من بايدتوي كف بمونم ، منم ديدمراست ميگه كمي تامل كردم و بعد از بوسيدن لباش آروم در گوشش گفتم مگه قرار نيست بابا رو واسه گاييدن مامان امشب آمادش كني ؟ گفت آره . منم گفتم خوب به همين بهانه وقتي بابااومد اونو بلندش كن و ببرش توي اتاق خوابمون و از پشت بهش صفا بده ودر حين سكس موضوع امشب رو هم باهاش درميون بذار و نظرش رو نسبت به موضوع جلب كن . شراره منو محكم به خودش فشار داد و گفت قربون شوهر متفكرم برم كه با اين فكراش براي حل مشكلات به زنش هم يه صفايي ميده ، با خنده و بوسيدناي مكرر از هم جدا شديم و خودمونو واسه شب مهيا كرديم . دم دماي غروب بود كه بابا اومد خونه با گفتن سلام اومد توي پذيرايي وقتي سر و وضع مامان رو ديد تعجب كرد مامان جوري به خودش رسيده بود كه انگار همين امشب عروسيشه ، شده بود يه تيكه ناز و عروسك واقعا منم كيرم واسش بلندشده بود ، كنار من نشسته بود كه بابا هم اومد و مامان حالا وسط من و بابا قرار گرفته بود بابا لبهاي مامان رو بوسيد و پرسيد ببينم خانم خانما امشب چه خبره كه واسه من اين همه سنگ تموم گذاشتي ، آخه تا اونجا كه ميدونم هيچ مناسبت و مراسمي در پيش نداريم ،مامان از خجالت لپش گل انداخته بود و نميدونست چي بگه ، شراره يه مرتبه وارد پذيرايي شد و رفت روي پاي بابا نشست و لبهاي بابا رو بوسيد و بعد از بوسيدن تازه يادش اومد كه بايد از شوهرش اجازه بگيره و برگشت سمت من و گفت شوهر گلم ببخشيد من از شما بايستي اجازه ميگرفتم ولي خوب هرچي باشه بابامه و اجازهلازم نداره ولي اگه اجازه بدي با بابام يه كار خصوصي دارم و ميبرمش تو اتاق خودمون احتمالا نيم ساعت باهاش كار دارم منم خندم گرفت و گفتم ناقلا از بابا زياد كار نكشي هان آخه واسه امشب نيازش داريم . شراره خنديد و گفت باباي من كه مثل شما جووناي امروزي نيست كه كم بياره هرچي باشه دوداز كنده بلند ميشه و دست بابا رو گرفت و اونو بدون اينكه فرصت پيدا كنه و بپرسه كه قضيه چيه به سمت اتاق خوابمون برد . مامان برگشت سمت من و گفت ميترسم بابا قبول نكن و نسبت بهم سرد و بدبين بشه آخه اون واسه اينكه من با غير خودش با كسي حال نكنم نقشه اين سكس خانوادگي رو كشيد واسه همين ميترسم ، من گفتم مامان من عزيز دل من بهت قول ميدم همسر من شوهرتو پياده ميكنه يه دست كون جانانه كه بهش داد بله رو از بابا ميگيره . مامان گفت شهرام تو شراره خيلي شيطون شدين حسابي كار كشته شدين توي سكس . از من و بابات هم پيشي گرفتيد . منم خنديدم و گفتم مامان جون من و شراره شاگرد شما و بابا هستيم ، حالا هم بلند شو بريم پشت در ببينيم بابا جون با شراره چكار ميكنن و دستشو گرفتم و بلندش كردم و رفتيم سمت اتاق خواب وقتي رسيديم پشت در اتاق لاي در رو كمي باز كردم بابا پشتش به در بود و شراره رو لخت كرده بود و داشت به حالت سجده از پشت كون شراره رو ميخورد و بازبونش خيلي آروم سوراخ كون شراره رو ليس ميزد و كم كم صداي ناله اي شراره بلند شد و با انگشتش به آرومي با سوراخ كون شراره بازي ميكرد و يواش يواش انگشتشو توي كون شراره ميكرد و بيرون ميكشيد و با دست ديگرش هم سوراخ كوس شراره رو ميماليد كه باعث شدخيلي زود ناله هاي شهوت انگيز شراره بلند بشه وبه بابا بگه تو رو خدا منو از كون بكن زود باش باباجون سوراخ كونم واسه كيرت داره بي تابي ميكنه ميخوام با كيرت تموم شكممو پر كني بابا جون شراره با اين حرفاش بابا رو بدجوري حشري كرد تا حدي كه بابا داشت تموم بدن شراره رو با زبونش ليس ميز و ميگفت كاش الان مجرد بودم و تو رو بعنوان زنم خواستگاري ميكردم ، شراره باور كن هيچكسو باندازه تو دوست ندارم شراره هم از فرصت استفاده كرد و گفت بابا جون من خوشگل من امشب يه برنامه تازه منو شهرام واسه مامان تدارك ديديم اجازه ميدي اجراش كنيم بابا هم در حيني كه داشت سينه هاي شراره رو با دستاش ميمالوند و با دهنش كوس شراره رو ليس ميزد گفت به بابا نميگي چه برنامه اي ؟ شراره گفت شهرام امروز رفته بود خونه يكي از دوستاش به اسم شاهين و وقتي كير شاهين رو ديد و واسم تعريف كرد منم ديدم حيفه كه مامان ازش بي بهره باشه آخه سايزش اندازه كوس مامانه ومامان هم خودت خوب ميدوني كه عاشق كوس دادن به غريبه هاست و شاهين هم قابل اعتماده چون بهمراه شهرام دوتايي خواهر شاهين رو كردن . بابا سرشو از لاي پاهاي شراره بيرون آورد و گفت يعني من بايد بشينم و كوس دادن مامانتو به شاهين نگاه كنم . شراره گفت نه خيربابا جون شما و شهرام همراه با شاهين سه نفري مامانو ميكنين كاري كه مامان مدتهاست در آرزوشه ، ببين بابا تو و من و شهرام به اونچه كه ميخواستيم رسيديم درسته ؟ بابا گفت خوب آره درسته ، شراره گفت خوب حالا نوبت مامانه كه به اونچه كه ميخواد برسه ، بابا با كمي مكث گفت راستش تنها مشكل اينه كه به شاهين اعتماد ندارم آخه اونو نمي شناسمش ميترسم فردا اسم مامانتو روي زبونا بندازه كه شراره پريد توي حرفش و گفت بابا جون ما تا چند وقت ديگه از ايران ميريم هركي هرچي دلش ميخوادبگه آفرين بابا جون اگه قبول كني امشب مامان حال كنه منم يه كوني الان بهت بدم كه توي تموم عمرت ديگه همچين كوني گيرت نياد ، بابا هم كمي فكر كرد گفت باشه قبوله ولي بايد بزاري اونطوري كه من دوست دارم بكنمت . شراره گفت فقط از كون ، از جلو اصلا حق نداري چون مال شوهرمه . بابا هم گفت باشه خودت ميدوني كه من كونتو جاي دنيا هم نميدم كوست پيش كش شوهرت . و شروع كردبه ليس زدن دوباره كوس شراره و باانگشتش هم كون شراره رو واسه گاييدن آماده ميكرد مامان سر از پا نميشناخت و شروع كرد به بوسيدن من . منم گفتم مامان ميزاري ببينم بابا چه جوري كون شراره منو جرميده يا نه مامان هم گفت باشه ميخواي منم برات لخت بشم تا همزمان آب كيرتو بيارم بلكه امشب موقع سكس چهار نفريمون كمي ديرتر ارضا بشي . من گفتم اگه فقط برام ساك بزني باشه چون ميخوام چشم از اين دوتا برندارم و مامان هم با گفتن چشم شروع كرد به پايين آوردن شلوار و شورتم و ليس زدن كيرم . بهش گفتم در ارضا كردنم هيچ عجله نكني هان ميخوام با شراره جونم ارضا بشم . بابا بلند شد و از جيب كتش يه دونه قرص در آورد و با كمي آب كه كنار تخت بود خورد شراره گفت بابا جون اين چي بود خوردي بابا گفت اين كمر سفت كنه كه تا چهار مرتبه هم ميتونم دريكروز نزديكي كنم بدون اينكه به كمرم فشار بياد و كيرشو كمي از آب دهنش روش مالوند و گفت شراره امشب درد زيادي رو بايد تحمل كني چون نه از بي حس كننده ونه از كرم واسه كردن كونت استفاده نميكنم و ميخوام كاملا بطورطبيعي كونتو فتح كنم . شراره گفت بدردش مي ارزه آخه تو تنها باباي مني منكه باباي ديگه اي ندارم كه بخوام به اونم كون بدم پس بايد حسابي از خجالتت دربيام و بابا با كمي فشار كيرشو تا آخر ختنه گاه وارد كون شراره كرد و شراره يهو جيغ زد و گفت واييييييييي باباي سوختم كمي صبر كن تا بهش عادت كنم ، بابا گفت هرجوري دوست دارم ميكنمت قرار نشد رو حرفم حرفي بزني ، شراره هم گفت باشه باباي خوشگلم بكن منو هرجوري دوستداري جرم بده ، بابا هم با يه فشار ديگه كه توام با ول شدن شراره روي تخت كه از زور درد بود تموم كيرشو توي كون شراره جا داد و بدون حركت موند صداي ناله هاي خفيف شراره به گوشم رسيد و مثل گرگ از زور درد زوزه مكشيد خيلي دلم به حالش سوخت خواستم برم توي اتاق و نزارم ادامه بده ولي ديدم كه شراره با صداي خفيفي گفت قربون اون كير بابا برم كه تموم شكممو پر كرد باباجون جر خوردم ولي بدردش مي ارزيد حالا كم كم تلمبه بزن كه دارم لذت ميبرم بابا هم يه متكا گذاشت زير شكم شراره و كمي كون شراره بالاتر اومد و دهانه باسنش كاملا باز ميموند و باعث ميشد كه بابايي كيرشو تا دسته توي كون شراره بكنه و حداكثر كيرشو اون تو جا بده و شروع به تلمبه زدن كرد . بعد از چند دقيقه تلمبه زدن بابا از شراره خواست كه پوزيشن گاييدنشو عوض كنه و اين دفعه بابا زير خوابيد و شراره نشست روي كير بابا و اونو كم كم توي كونش جا داد و خودشو بالا پايين ميكرد بعد از چند بار تلمبه زدن معلوم بود كه شراره داره به اوج لذت ميرسه و منم با ديدن اين صحنه داشتم ارضا ميشدم و شراره با چند تا جيغ محكم كه كشيد بيحال افتاد روي سينه بابا و موهاي سينه باباي رو چنگ زد و منم از خودم بيخود شده بودم و سر مامان رو محكم به سمت كيرم فشار دادم و تموم آبموتوي دهنش كه نه بلكه توي گلوش ريختم چون بدون اينكه متوجه بشم داشتم اونو خفش ميكردم و سريع كيرمو بيرون كشيدم كه باعث شد مامان استفراغ كنه و سريع به سمت دستشويي رفت و منم با يه پارچه خيس كه از آشپزخونه آوردم فرش رو تميز كردم و رفتم توي دستشويي پيش مامان و ازش عذرخواهي كردم كه مامان گفت عليرغم اينكه داشتم خفه ميشدم ولي تجربه جديدي رو بدست اوردم و يه كير رو تا آخر توي حلقم جا دادم و منو بوسيد و با هم از دستشويي بيرون اومديم وقتي از كنار اتاق خواب ميگذشتم ديديم بابا شراره رو رو به ديوار وايسونده و از پشت بهش بند كرده و حتي اجازه نداد شراره پاهاشو از هم باز كنه چون توي اين پوزيشن كون و سوراخش محكمتر و تنگتر ميشد و بعد از چند تلمبه محكم و جيغهاي متوالي

بعد از چند تلمبه محكم و جيغهاي متوالي شراره كيرشو توي كون شراره چپوند و تموم كمرشو خالي كرد و شراره رو بغل گرفتو با هم روي تخت دراز كشيدند .آره تا اونجا واستون گفتم كه بلاخره شراره با كون خوش فرمش بابا رو راضي كرده بود كه منو شاهين و بابا با همديگه مامان رو صفايي بهش بديم . شراره بعد از حالي كه بابا داده بود و فشاري كه توي اون نوع كون دادن بهش اومده بود واقعا حال و توان راه رفتنو نداشت ، وقتي بابا ازاتاق بيرون اومد و رفت حموم منم رفتم سراغ شراره و كمي نوازشش كردم و بوسيدمش و بهش گفتم معذرت ميخوام تو بخاطر من و مامان اينهمه درد رو تحمل كردي ، شراره پريد توي حرفم و گفت شهرام من اينو نگو من واسه اين ارتباط خانوادگي خيلي زحمت كشيدم و اعتقاد دارم هر كدوم از ما توي اين خانواده بخاطر لذت بردن ديگري از جون مايه بذاره و من اينو يك وظيفه ميدونم ، راستش در مقابل اينهمه فهم و كمالات شراره چيزي واسه گفتن نداشتم جز يه تشكر و بوسيدن لباي نازش ، كمي دور سوراخ كونشو ماساژ دادم و ماليدم تا كمي دردش آرومتر شد و بلندش كردم بردمش به سمت حموم اتاق خوابم و اونو حسابي حمومش دادم و ليف كشيدم و با تنازي هر چه تموم تر حمومش كردم . بعد از تر و خشك كردن شراره رفتم توي پذيرايي كه بابا جون منو صدا زد و گفت بابا شهرام بيا چند لحظه باهات كار دارم منم گفتم چشم و رفتم كنارش نشستم . بابا گفت شهرام قضيه اين برنامه كه واسه منو مامان رديف كردي چيه اين پسره شاهين واقعا قابل اعتماده ؟ منم گفتم باباجون قبل از اينكه ما سكس خانوادگي رو شروع كنيم اون اينكاره بوده و اينكار رو با آبجيش شروع كرده بود منم وقتي رفتم خونشون تا با همكمي مشروب بخوريم ديدم خواهرش خونست و به شاهين گفتم كاش خواهرت نبود چون من معذب هستم و شاهين گفت بي خيال بابا خواهر كدومه اون عوض زن منه و من خيلي باهاش راحتم و خلاصه بابا كار به يه سكس گروهي با خواهرش كشيده شد و خيلي راحت خواهرشو در اختيار من گذاشت منم چون كير شاهين رو ديدم هم از نظر بلندي و هم از نظر كلفتي هم سايز كوس مامانه و مامان هم مدت زياديه كه تو كف همچين سكسيه اين فكر توي ذهنم جرقه زد و با مامان و شراره در ميون گذاشتم و اونا هم با شرط قبولي شما پذيرفتند كه اين سكس رو هم تجربه كنيم . بابا گفت پس شراره چي گفتم بابا كيرش خيلي كلفته ميترسم با زيبايي شراره اون محو تماشاي شراره بشه و شراره رو با كيرش جر بده اونوقت چيزي از شراره باقي نميمونه . بابا خنديد و گفت خانم اين بچه ها از من و تو پيشي گرفتند و قاپ قمار رو از ما دزديدند و همگي قهقهه خنده سر داديم و مشغول مهياي تداركات براي امشب شديم . شب شد و شاهين زنگ زد و گفت شهرام راستش بابا و مامان امروز واسشون كاري پيش اومده و رفتن شهرستان و اگه بخوام بيام اونجا سمانه تنها ميمونه و سمانه هم خيلي ترسو تشريف دارن . اينه كه زنگ زدم و عذرخواهي كنم كه امشب نميتونم بيام برنامه رو بذار واسه يه روز ديگه از طرف من از مامان هم عذر خواهي كن ، خيلي دلمگرفت و با ناراحتي ازش خداحافظي كردم ، بابا گفت چي شد كي بود زنگ زد كه اينقدر به هم ريختي ؟ گفتم بابا شاهين بود و كل قضيه رو بهش گفتم ، بابا هم گفت عزيز من اينكه مشكلي نيست خوب مگه تو خواهرشو نكردي منم گفتم آره گفت خوب همه چيز حله بگو با خواهرش هر دوتاشون بيان اقلا من هم يه كوس تازه بكنم . كمي فكر كردم ديدم بد نميگه چرا اين فكر به سر خودم نيومد ، بنازم اينهمه تجربه بابا جونو واقعا معركه است . منم گوشي رو ورداشتم و يه زنگ به شاهين زدم و قضيه رو گفتمش اونم گفت صبر كن تا با سمانه صحبت كنم ، رفت و بعد از چند لحظه دوباره اومد پاي خط و گفت شهرام خان الان حركت ميكنم و ميام خداحافظ ، منم خوشحال گفتمبابا جون دارن ميان راستي بابا كونش سايز كيرتونه واسه من كمي گشادنشون ميداد ولي نوش جونت ، مامان يهو پريد وسط حرفمون با ناراحتي گفت اول بايد سه نفري به من صفا بدين بعد بريد سراغه سمانه خانمتون ….. بابا گفت چيه مگه من با كوس دادنت به غريبه حسادت كردم و نه گفتم ؟ كه شما حالا با كوس دادن يكي بهمن حس حسادتت برانگيخته شده ؟ مامان گفت از حسادت نبود ترسيدم يه وقت مشغول اون بشي و منو فراموش كني ، شراره گفت مامان خيالت راحت بابا تا صبح نميذاره تو و نه سمانه خانوم نميخوابيد و همگي خنديديم . بعد از نيم ساعت كه از صحبتهامون گذشت صداي زنگ منزل ما رو به خودمون آورد و من از شراره خواستم كه بره توي طبقه بالاي منزل و ديگه پايين نمونه آخه با اون تمامقرار و مدارمون رو گذاشته بودم و قرار شد با تلويزيون توسط سيستم مدار بسته منزل كه درون اتاق بالا وصلبود همه چيز رو بصورت زنده ببينه ( منزلمون مجهز به سيستم مدار بسته است و تا شعاع 30 متر جلوي درب منزل و حياط و تمام اتاقها رو ميشد توسط دوربينهاي مختلف ديد . اين هم از يادگارهاي بابا بزرگمون بود آخه خيلي آدم وسواسي بود و دوست داشت همه چيز رو تحت كنترل داشته باشه ) رفتم به سمت آيفون و با خوش آمدگويي درب رو باز كردم و منتظر اومدنشون شدم و بعد از چند لحظه اونا وارد منزل شدند و من هم شروع به معرفي كردم و بعد از آشنايي پدرم با سمانه ، پدرم پشت دست سمانه خانوم رو بوسيد و هنگام آشنايي شاهين با مامانم معلوم بود شاهين از مامان خوشش اومده بود و كنار لبهاي مامان رو بوسيد و هر كدام روي مبل نشستيم و صحبتها گل كرد من هم با گرفتن اجازه از بابا رفتم و وسايل نوش جان كردن مشروب رو مهيا كردم و همه رو دعوت كردم توي پذيرايي و ريختن پيك رو سپردم به استاد بزرگ يعني بابا جونم . خلاصه بعد از خوردن چند پيك كله هامون كاملا داغ شده بود كه مامان بلند شد و يه سي دي توپ گذاشت توي دستگاه و اومد دست سمانه رو گرفت و تعارفش كرد كه برقصن ، سمانه هم بلند شد و با مامان شروع كرد رقصيدن ، منم بلند شدم و دستم انداختم دور گردن سمانه و خيلي آروم باهاش شروع به رقص كردم و خودمو بهش ميما ليدم و توي همين حال بودم كه بابا از پشت اومد و چسبيد به سمانه و آروم آروم كون سمانه رو نوازش ميكرد و توي گوشش هم چيزايي ميگفت كه من نشنيدم و با دست به مامان اشاره كرد و مامان هم رفت سمت شاهين و نشست روي پاي شاهين و از خجالت لبهاي شاهين دراومد و حسابي لبهاشون بهم قفل شده بود و من هم سمانه رو رها كردم و رفتم سمت مامان اينا و سينه هاي مامان كه از شدت شهوت داشت ميتركيد رو در آوردم و با نوازشي كه مامان هميشه ميگفت عاشق اينكار واسش نازشون ميكردمو با تك زبونم سر سينه هاشو ليس ميزدم و مامان هممشغول خوردن لبهاي شاهين ومالوندن كير كلفت شاهين از روي شلوارش بود . به شاهين پيشنهاددادم همينجا توي پذيرايي چون بزرگتره كارمونو شروع كنيم ، اون هم قبول كرد و من هم تشك دو نفر آوردم و انداختم گوشه پذيرايي كه جاي خالي داشت و مامانو كشوندم تا اونجا و شروع به لخت كردنش كرديم و اونو لخت مادرزاد كرديم ، تا سمانه اين صحنه رو ديد از دستهاي بابا خودشو خلاص كرد و اومد پيش ما و مستقيم سرشو برد لاي پاي مامان و براي چندلحظه خيره به كوس مامان شد و خيلي آروم گفت خداي من عجب كوسي داره با اين سن و سال هنوز گوشتهاي دورش تپل هستند و پلاسيده نشده با وجود اينكه اينهمه ازش كار كشيده ، منم آروم رفتم سمت سمانه و گفتم چيه كوس مامانم خوشگلهنه ازش خوشت اومده ؟ گفت شهرام معركه است فوق العاده زيباست ، خوش بحال شما و شاهين كه امشب اونو ميگايين . گفتم قابل شما رو نداره ميخواين ميل كنيد نوش جانتون ، سمانه گفت شهين خانوم ناراحت نشه منكه از خدامه ، گفتمتموم حالتو بكنه نترس ،منتظر پايان حرفم نشد و سرشو چپوند لاي كوس مامان و شروع كرد مثل آدماي گرسنه كوس مامانو خوردن واي جيغ و داد مامانو در آورده بود كه بابا سمانه رو بلند كرد وگفت بچه ها بهش صفا ميدن تومال منو بيارسرحال و كيرشو تادسته چپوند تودهن سمانه و اونم شروع به خوردن كيربابا كرد و منم با هماهنگي باشاهين خوابيدم زير ومامان اومد روي سينه من و كيرمو با كوسش در حالي كه آب ازش سرازير شده بود تنظيم كرد و كيرم وارد كوس مباركش شد چقدر ليز شده بود و براحتي تادسته رفت ته كوس مامان ومامان يه جيغ از سر لذت نه از تنگي و فشار كوسش زد و حالا نوبت شاهين بود ، به شاهين گفتم اصلا رعايت حال مامانو نكنه و اونطوري كه دوست داره كون مامانو بكنه اونماول كمي واسهمامان ليس زد و بعد هم با آب دهنش اول كونمامانو خيس كرد بعد هم كير خودشو و با يه فشار كيرشو كرد توي كون مامان براي يك لحظه ديدم كه مامان چشماش به اندازه يك سيب بزرگ شد و زبونش بند اومد ، نميتونست داد بزنه ، كمي تكونش دادم تا بخودش بياد كه يهو داد زد كامران سوختم ، جر خوردم ، اينو ميگن كير الهي كهمن فداي اين كير بشم ، بابا برگشت و ديد چه كير گنده اي توي كون زنشه و زنش داره از خوردن اين كير و پركردن شكمش توسط اين كير لذت ميبره ، بابا گفت عزيزم نوش جونت بخور وقتي كه تو سيراب ميشي از كير منم لذت ميبرم و خوشحال ميشم نوش جون ،الان ميام چون مال منم بايد ساك بزني و اومدبالاي سر من و كيرشو كرد تو دهن مامان …….. ادامه داردواي خداي من باورم نميشد سه كير همزمان تو سوراخهاي مامان بود و داشت از اونها لذت ميبرد شاهين تازه تلمبه زدنشو شروع كرده بود و كلفتي كيرش توي كون مامان جارو واسه كير من توي كوس مامان تنگ كرده بود و كردن كوسش تازه به من حال ميداد چون خيلي از گشادي كوسشو بر طرف كرده بود و كوسش واسه من تنگ تنگ شده بود . من نميتونستم زياد كيرمو تكون بدمميترسيدم در بياد ديگه با ضخامت كيري كه توي كونش بود نتونم كيرمو دوباره تو كوسش كنم ، اما شاهين با حرص و ولع كونمامان رو ميگاييد ، اونقدر عقب و جلو كرد تا من نزديك به ارضا شدن شدم و مجبور شدم جامو بدم به بابا و از زير مامان در بيام و بابا با كمك شاهين شروع به گاييدن مامان كردند ، مامان همش ميگفت خدايا شكرت بلاخره به آرزوم رسيدم و يه كير ديگه غير از كير خانوادم رو زيارت كردم نوش جونم حقمه لايق اين همه كير هستم بكنيد منو جرم بديد پارم كنين ، محكمتر منو بكنيد ، اين حرفها باعث جري تر شدنشاهين و بابا شد و اونو تا اونجا كه ميتونستند ميكردن . منم پاي كارسمانه بودم و داشتم از كوس اونو ميكرد ولي تموم نگاهم به گاييدن مامان بود . صحنه بسيار جذاب و ديدني بابا با اينكه زير بود و عملا كار زيادي نميتونست بكنه و خيلي تقلا ميكرد و خودشو بالا و پايين ميكرد چون بزرگي كير شاهين سوراخ كون مامان رو پر كرده بود و باعث شده بود كوس مامان تنگ تر بشه و بابا هم از اين تنگي كوس مامانمثل من خوشش بياد و با ولع بيشتر اقدام به كردن كوس مامان بكنه ، كه همين باعث فعاليت شديد بابا شد و آبش رو با تمام قدرتش توي كوس مامان خالي بكنه و همزمان نيز منم آبمو با فشار توي كوس سمانه خالي كردم و بابا هم بعد از چند لحظه كيرش خيلي آروم از كوس مامان بيرون افتاد و مامان به تنهايي زير پاي شاهين بود و داشت كون ميداد ، شاهين مامان رو به بغل خوابوندش و از كون شروع به كردنمامان كرد و بعد از مدتي پوزيشن رو عوض كرد و مامان رو به پشت خوابوند و رفت وسط پاش و به جاي اينكه بذاره توي كوسش محكم چپوندش توي كون مامان و مامان هم همش جيغ ميكشيد راستش هيچ متوجه نشدم كه مامان آيا ارضا شد يا نه ولي بعد از برنامه سئوال كردمو گفت همون موقع كه بابات ارضا شد منم شدم و موقعي كه شاهين روي بغل منو خوابوند و كونمو ميگاييد براي بار دوم و سومين بار هم با شاهين ارضا شده بود . خلاصه شروع به عقب و جلو كردن كيرش كرد و تندتند تلمبه ميزد ، بعد از چند دقيقه مامان رو بلند كرد سرپا و چسبوندش به ديوار و از پشت مجددا كون مامان رو فتح كرد ، توي اين پوزيشن كون دادن خيلي سخته و كون كردن اوج لذت رو داره ، مامان كمي از ديوار فاصله گرفت و به سمت پايين خم شد تا كون دادن براش راحت تر باشه و حالا كاملا كمر مامان تو دستهاي شاهين بود و با عقب جلو كردن كمر مامان كير شاهين بيرون ميومد و به ته كون مامان كوبيده ميشد ، ميديدم كه مامان ديگه ناي مقاومت نداره و پاهاش زير تنش سست ميشد كه نعره هاي شاهين بلند شد و از صداي داد زدن شاهين مامان نيز حشري تر شد و جيغ هاشو بلندتر كرد و محكم چوچول كوسشه ميماليد و هردو همزمانبه اوج لذت رسيدند و بيحال كف اتاق افتادند ، خداي من علاوه بر اينكه آب شاهين از سوراخ كون مامان داشت بيرون ميزد از بالاي سوراخ كون مامان نيز چند قطره خون سرازير شده بود كه فهميدم از فشار ضخامت كير شاهينه . بالاي سرش رفتم و نوازشش كردم و بوسيدمش و گفتم مامان خوبم از كون دادنش راضيه ؟ با بي حالي برگشت و گفت دست پسر گلم درد نكنه توي تموم عمرم حتي تعريف همچين كيري رو از كسي نشنيدم چه برسه كه ببينم ، فقط يه كم شهرام جون كونم سوزش داره ، گفتممامان كجاي كاري كونتو پاره كرده نفهميدي ازبالا يه كم چاك خورده و خون اومده مامانبجاي اينكه بترسه و ناراحت بشه با رضايت كامل گفت عيبي ندارم پسرم خوب ميشه اما مهم اينه كه من يه كير حسابي پيدا كردم و تا صبح هم نميذارمش بخوابه بايد از همه طرف كونمو جر بده بابات رو هم بگو حالا ديگه آزاده سمانه جونو ببره توي اتاق خوابمون و هركاري ميخواد باهاش بكنه من از اين به بعد كونم مال شاهين جونه ببينم شاهين كونم بهت مزه داد ، شاهين گفت خانم جون تا حالا كونهاي زيادي كردم اما هيچكدوم تا حالا زير پام تا اين حد دوام نياورده هر كدومشون بعد از يك بار كه ارضا مبشدند فراري ميشدند . اما من متوجه سه بار ارضا شدن شما شدم ولي كم نياوردي و تا آخرش پا به پام اومدي . اگه دوست داشته باشين و منو لايق بدونين دلم ميخواد امشبو تا صبح كنارتون باشم و حال كنيم . و اگه بزرگواري كني و منو غلام خودتون بدونين هر چند روز يكبار باهاتون سكس كنم ، مامانكه آب از لب و لونچش سرازير شده بود گفت بايستي از كامران جونم اجازه بگيرم كه شاهين پريد وسط حرف مامان و گفت اصلا هر چند روز يه بار منو سمانه جون دعوتيم پيش شما و جاتونو با هم عوض ميكنيد ، اين پيشنهاد رو به كامران خان ميديم ، شهرام هم ميشه تك نخودي من كه ميدونم كامران خان هم مثل من عاشق كونه خوب من و اون كون تو و سمانه ميزاريم كوسهاي شما هم واسه شهرام خان . منم گفتم عاليه از اين بهتر نميشه فقط ميمونه راضي كردن بابا . مامان گفت با اين پيشنهاد اونش با من كارتون نباشه كه يهومن بخودم اومدم و گفتم هي خبري از سمانه و بابا جون نيست بريم ببينيم رفتن كجا و چه ميكنن ؟ كمي گوش وايساديم سر و صداشون از توي اتاق ميومد . رفتيم سمت اتاق خداي من چه ميديديم بابا سمانه رو به كمر خوابونده بود و دستهاشو به تخت بسته بود و پاهاي سمانه رو تا دور سر سمانه بالا برده بود و اونا رو با هم به تخت بسته بود و داشت سمانه رو از كون ميگاييد و سمانه هم با رضايت كامل همش ميگفت كامي من بهتر كون ميدم يا شهين جون ؟ بابا هم ميگفت عزيزم كون تو بهتره و بهتر هم كون ميدي . سمانه عزيزم از اين به بعد هفته اي دو سه بار بايد بياي و بهم كون بدي باشه اونم ميگفت قربون اون كير خوشگلت برم كون كه قابلي نداره ، دو سه روز چيه اگه داداش شاهين بذاره هر روز ميام خونتون بهت هم كوس ميدم هم كون . اينقدر واسه هم تعارف تيكه پاره كردن تا اينكه بابا با داد زدن خودشو به مرز ارضا رسوند و كيرشو از كون سمانه بيرون آورد و به سمت دهان سمانه برد و بعد از چند بار فشار دادن كيرش آبش با فشار پاشيد توي صورت سمانه

حدود ساعت 2 بامداد بود كه همگي از زور خستگي فعاليت شبانه هركدام به سمتي دراز كشيده بوديم و از لذتي كه توي سكس برده بوديم بدنمون واسه يه خواب ناز آماده شده بود و كم كم داشت خوابمون ميبرد . بعد از مدتي از خواب پريدم يه نگاه به ساعت كردم ديدم ساعت 3 صبح به ياد شراره افتادم و ميدونستم الان خودشو پاره كرده ، هرچند سرشب يه كون اساسي به بابا داده بود ولي با ديدن اين همه كوس و كون و گير حتما حشرش بالا زده و داره بهم فحش ميده كه چرا نرفتم پيشش ، كمي اطرافمو نگاه كردم همه خوابيده بودن ، آروم از جام بلند شدم و رفتم طبقه بالايي و درو بازكردم ديدم شراره جونم خوابه و دستش لاي پاشه وقتي خوب دقت كردم ديدم انگشتش توي كوسشه و خوابش برده و تموم سيستمها هم خاموشه آروم از پشت بهش چسبيدم و اونو به سمت خودم كشوندم ، يهو برگشت و تا منو ديد زد زير گريه ، تعجب كردم و گفتم قربون همسر خوشگلم برم چرا گريه ميكني ؟ شراره گفت خيلي بي معرفتي من بخاطر رسيدن به از همه چيزم گذشتم ولي تو حاضر نشدي منو توي اين سكس زيبا شركت بدي ، ميتونستم بيام پايين و خودمو قاطي سكستون كنم ولي به احترام قولي كه بهت دادم نيومدم ولي تو بعد از سكست حتي به ياد منم نبودي ، دريغ از يه سرزدن كوچولو ، اونو توي آغوش كشيدم و ازش معذرت خواستم و گفتم شراره جون من واسه خودت بود كه گفتم تونباش چون ديدي چه بلايي سر مامان آورد كون مامان تمومش پاره شده و خون مالي شده ، شراره گفت خوب من با تو و بابا حال ميكردم يا فقط به شاهين اجازه ميدادم از جلو باهام حال كنه هرچند بهت قول دادم جلوم فقط مال تو باشه ، ولي خودت بهمگفت سوراخكون من ارتجاعيه و دوباره به حالت اول برميگرده ، من بهش گفتم درسته مثل اول ميشه ولي دردش رو چي ميتونستي تحمل كني ديدي كه مامان واسه چند لحظه از حال رفت . حالا هم اگه دوست داشته باشي دير نشده ميتونم تو رو هم وارد اين سكس كنم بعنوان سورپرايز مجلسمون . خوبه ؟ شراره خنديد و گفت شهرام واقعا ازت بخوام اينكارو واسم ميكني ؟ گفتم عزيز دلم من اينهمه خوشي و لذت رو مديون تو هستم درسته كه با هم شرط و قرار گذاشتيم ولي اگه بگي همه چي ماليدست ميگم چشم چون ميدونم تو اينجوري دوست داري و چيزي رو كه تو دوست داشته باشي منم دوست دارم ، درب اتاق آروم باز شد و از لابلاي درب سمانه وارد اتاق شد يه لحظه يكه خوردم و موندم چي بگم چون بدجوري سه شده بود داشت دروغم رو ميشد كه يهو شراره از جاش بلند شد و پريد سمت سمانه و همديگه رو بغل كردند و لباشون روي لب همديگه قفل شد و مثل دوتا زن و شوهر از هم لب ميگرفتند . بعد از چند دقيقه ماچ و بوسه تازه فهميدم كه خانمها از سال قبل با هم دوست بودند و چند مورد هم با هم سكس داشتند ولي بعلت جابجا شدن منزل ما اونا ديگه همديگه رو نديده بودند ، چون بعد از انحصار وراثت اموال بابا بزرگ ما از خونه قبليمون اومديم توي اين خونه كهمربوط به بابا بزرگ بود ، سمانه گفت شهرام خيلي بي معرفتي چرا نگفتي شراره همسرته ؟ شراره پريد وسط حرفش و گفت شهرام علاوه بر اينكه همسر منه برادر منم هست تازه ما ميخواستيم شما رو سورپرايز كنيم و از حالا منم به جمعتون اضافه بشم . زياد نپرس بعدا همه چيزو واست تعريف ميكنم و شراره دست منو گرفت و به اتفاق سمانه به سمت پايين حركت كرديم .همه خواب بودن جز ما سه نفر شراره سمت من اومد و منو بوسيد و گفت با اجازه شوهر گلم ، منم گفتم صاحب اختيار خودتي هر كاري دوست داري بكن منم همون رو دوست دارم . و رفت سمت سمانه و شروع كردن به لخت كردن همديگه ، واي خداي من هر چه از اين بدنها بگم كم گفتم هركدوم از ديگري قشنگتر ، بدنها تراشيده با باسنهاي گرد و سينه هاي برجسته و ايستاده ، هردو بدن تقريبا برنزه و خوش تركيب . تا من تو اين كف و احوال بودم اونا مثل مار بهم پيچيده بودند و لاي كوس همديگه رو ميليسيدن و آخ و اوخشون بالا رفته بود كه منم بيكار ننشستم و رفتم كمكشون و كمي سينه هاي شراره رو ميخوردمو كمي هم سراغ سمانه ميرفتم ، يه لب از سمانه يه لب از شراره ، يه زبون توي كوس شراره يه زبون توي كوس سمانه . بوي شهوت تموم خونه رو ورداشته بود و چوچول هردوشون تيزه كرده بود و برجسته شده بود ، بصورت 88 رفتن لاي پاي همديگه و كوسهاشونو روي كوس هم ميماليدند و ناله هاشون بيشتر ميشد ، چشماي خمارشونو نفسهاي تندي كه ميزدند نشانگر شهوت بالاي اونابود و معلوم بود كه واسه ارگاسم شدن آمادگي كامل دارن ، منم سريع رفتم واونا رو روي هم بروي سينه خوابوندم و از پشت كه بهشون نگاه ميكردم كوس شراره روي كون سمانه بود و دو تا كوس خوشگل مثل يه خونه دوطبقه جلوي من خودنمايي ميكردن و ابتدا كيرمو كردم توي كوس سمانه كه پايين بود و با انگشتم سوراخ كون شراره رو ميماليدم و بعد از چند تا تلمبه كيرمو درآوردمو كردم توي كوس شراره و با انگشتم كون سمانه رو ميماليدم ، اونا هم بيكار ننشستن و همديگه رو خوب ميماليدن ، اونقدر اين كار رو تكرار كردم تا اينكه هر دو نزديك شدند به ارگاسم شدن و منم شدت تلمبه هامو بيشتر كردم تا با اونا ارضا بشم و هرسه تاييمون با جيغ و داد زدن بلند ارضا شديم وقتي كه هركدوم به طرفي افتاديم و تا به خودمون اومديم ديديم همه دارن ما رو نگاه ميكنن و همگيبا هم واسهما كف زدن و هورا كشيدن و شاهين با چهره بهت زده گفت شهرام ايننازنين خوشگلواز كجا آوردي اين وقت صبح ؟ گفتم اين نازنين همينجا بود ولي گذاشتم تا سورپرايزتون كنم ايشون همسرمه شراره خانوم يابهتربگم خواهرجونم شراره . شاهين گفت به به خيلي ناقلا شدي شهرام واقعا دست مريزاد آفرين منكه يكه خوردم . عجب تيكه ايه ، دمت گرم شهرام ، تو كه حالتو كردي حالا نوبت من و كامران خانه كه باهاش حال كنيم البته با اجازه شما اول بعدشم با اجازه خانوم خانوما شراره جون گلم . كه شراره پريد وسط حرف و گفت شاهين خان تعريف كيرتونو خيلي شنيدم و اينكه كسي جز مامانم زيرش تحمل نياورده ، خوب منم طالبم امتحانش كنم ولينه باتفاق بابام بلكه خودم و خودت تنها و از كسي كمك نگيري ببينم چندمرده حريفي ؟ و باتنازي اومد سمت شاهين و يه لب خوشگل از شاهين گرفت و با دست از روي شورت كير شاهينو لمس كرد و گفت امممممممممم عجب چيزيه بايد خوردش تافهميد چيه و شورت شاهينو كشيد پايين و بادستاش به آرومي كير شاهينو لمس كرد و باهاش بازي ميكرد اونو خوب ورانداز كرد بالاشو پايينشو زير و بمشو خوب نگاه كرد و گفت شهرام خان با اجازه شما ميخوام دوستتو روشو كم كنم . منم گفتم هر چي تو بخواي و بگي همونه . شراره با زبونش به نوك كير شاهين يه ليس كوچولو زد شاهين با گفتن اوف فففففف جوابشو داد و شراره سر كيرشو توي دهانش برد و تا نصفه كيرشو كرد توي دهانش و محكم شروع به مك زدن كرد و اونو با فشار از دهانش بيرون آورد كه صداي آخخخخخخخ شاهين بلند شد و شراره زبونش رو از زير تخم شاهين تا زير كله كيرش كشيد و شاهين رو تا سر حد جنون پيش برد و شاهين رو هل داد روي تشك و خودش رفت و روي سينه شاهين نشست و كوسشو تنظيم كرد با دهان شاهين و شاهين هم با استقبال از كوس شراره شروع به ليسيدن كوس خوشگل شراره شد و تموم صورت خودشو به كوس شراره ميماليد آب كوس شراره تموم صورت شاهين رو خيس كرده بود و وقتي آب كوسش خوب راهافتاد شراره خودشو عقب كشيد و دهانه كوسشو با كير شاهين تنظيم كرد و آروم آروم سر كير شاهين رو وارد كوسش كرد و با چندينبا بالا و پايين شدن كيرشو به زحمت تا دسته توي كوس خودش جا كرد و بعد از مكث كوتاهي شروع به بالا پايين شدن كرد از تنگي كوس شراره كه لبه هاي كوسش مثل حلقه دوركيرشاهين رو گرفته بود شاهين خيلي زود به اوج لذت رسيد و شدت تلمبههاشو بيشتر كرد و سريع از زير شراره بلند شد و سمانه رو صدا كرد و كيرشو چپوند توي دهان سمانه و تموم آبشو خالي كرد توي دهان سمانه . تموم حال كردن شراره با شاهين 5 دقيقه نشد ، همگي آج و واج و حيرت زده داشتيم اونا رو نگاه ميكرديم و شاهين هم با خجالت سرشو زير انداخت و گفت با وجودي كه امشباينهمه حال كرده بودم و آبم بايد خيلي ديرتر از اينها ميومد ولي اقرار ميكنم كم آوردم نميدونم چكار كردي كه آبم اينقدر زود آومد ، شراره هنوز ارضا نشده بود واسه همين من رفتم سمتش و بلندش كردم و اونو سر پا چسبوندم به خودم و پاهاشو آوردم بالا و كيرمو به كمك سمانه كردم توي كوسش و مثل يه بچه اونو تو بغلم گرفتم و بالا و پايين كردم و سمانه هم از زير با زبونش كون شراره رو ليس ميزد تا با هم ارضا شديم و روي تشك دراز شديم …………..كنار هم خوابمون برد حدود ساعت 11 قبلاز ظهر بيدار شدم فقط مامان بيدار بود و توي آشپزخونه مشغول تدارك نهار بود سردرد عجيبي داشتم نميدونستم از بيخوابيه يا اينكه از سكس زياد بود فكر كنم نسبت به سن و سالم زيادي از خودم كار كشيده بودم . بهر صورت با بيحالي رفتم صورتمو شستم و صبح بخيري به مامان گفتم و رفتم توي اتاق خوابم لباس مناسبي رو پيدا كردم و پوشيدم ، يه دستي به سر و گوشم كشيدم و رفتم توي پذيرايي ديدم همه آش و لاش خوابن ولي اثري از شراره و شاهين نيست ، رفتم پشت مبلمان نگاه كردم ، نه خير نيست ، برگشتم به مامان گفتم مامان شراره رو نديدي ؟ مامان گفت راستش نيم ساعته كه بيدار شدم نديدمش شايد طبقه بالا رفته لباس عوض كنه ، نميدونم چرا ولي يهو دلم ريخت ، به آهستگي از پله ها بالا رفتم و نزديك در اتاق شدم صداي خفيفي بگوش ميرسد معلوم بود دو نفر دارن با هم صحبت ميكنند ، نزديك در اتاق شدم و از جا كليدي نگاه كردم … خداي من چه ميديدم شراره مشغول ساك زدن واسه شاهين بود و هرزگاهي سرشو بلند ميكرد و قربون صدقه كير شاهين ميشد و شاهين هم ميگفت از اين به بعد تو جنده من هستي و هر وقت اراده كردم بايد بهم كوس و كونتو هديه كني و شراره هم ميگفت كوس و كونم كه هيچي نيست جونم مال توئه به شرطي كه بذاري تا از كيرت خوب سير بشم و فقط مال من باشه و شاهين هم مشغول كردن كون شراره شد ، باورم نميشد اون كير به اون كلفتي خيلي راحت رفت توي كون شراره و شاهين هم شروع به تلمبه زدن كرد ، اونقدر تلمبه زد تا آبش اومد و بيحال افتاد كنار شراره و كيرش بعد از خوابيدن از كون شراره دراومد و شراره گفت بنازم كمرتو الان سه بار پشت سرهم كردي هنوزم سيري نداري و اگه بزارنت بازم كونم ميذاري ، راستش كونم هم سايز كيرت شده فكركنم تا چند روز همينجور باز بمونه ، يالا يالا بلند شو خودتو جمع كن بريم پايين تا بقيه بيدارنشدن ميترسم شهرام بيدار بشه و ناراحت بشه منو تو رو توي اين وضع ببينه ، منم سريع قبل از اينكه از اتاق بيرون بيان رفتم پايين و توي اتاق خوابم خودمو زدم به خواب . بعد از چند دقيقه شراره اومد و با ناز كردن من سعي كردمنو از خواب بيدار كنه و گفت كي اومدي تو اتاق خواب تازه كه از خواب بيدار شدم خيلي دنبالت گشتم فكر كردم رفتي بيرون ولي تا دراتاق خواب رو باز كردم اينجا ديدمت . بلند شو بقيه هم دارن بيدار ميشن . مامان هم داره نهار رو آماده ميكنه بيا باهم بريم يه دوش بگيريم . با بي ميلي حرفاشو گوش ميدادم و بلند شدم باهاش رفتم حموم وتوي حموم خودمو بهش چسبوندم و بهش گفتم هوس كردم همينجا از كون بكنمت كه يهو گفت نه تو روخدا ديگه سكس نه بذار واسه امشب اصلا الان حسشو ندارم راستش لاي پام از ديشب كه به شاهين كوس دادم درد ميكنه ولي اونموقع به روي خودم نياوردم . اگه بخواي واست ساك ميزنم تا آبت بياد ،من گفتم شراره كون دادنت به من چه ربطي به كوست داره من ميخوام كونت بذارم ، خلاصه هرچي اصرار كردم نذاشت بدون اينكه دوش بگيرم و كامل خودمو بشورم با ناراحتي از حموم بيرون اومدم و شرارههم هرچي صدام زد نايستادم و خودمو خشك كردم و لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون از خونه ، باغ زيبايي داشت توي حياط منزلمون و شروع كردم به قدم زدن و فكر كردن درمورد تموم وقايعي كه ديشب تا صبح اتفاق افتاد . كمي بهخودم دلخوشي دادم كه شايد حرفهاي شراره به شاهين توي طبقه بالا فقط بخاطر ايجاد محيطي شهواني براي حال كردن بيشتر بود . اما توي ذهنم يه چيزي ميگفت چرا بعد از خوابيدن من تا صبح طبقه بالا سه بار به شاهين كون داد بدون اينكه به من چيزي بگه ؟ بازم پيش خودم گفتم خوب منم كه رفتم خونه شاهين اينا خواهرشو بدون اطلاع شراره كردم ، خلاصه با اين حرفها مسئله رو پيش خودم توجيه كردم و برگشتم توي ساختمان . هنگام نهار شد و همه رفتيم روي ميز نهار خوري و من جاي هميشگي خودمون نشستم ومنتظر شراره موندم ولي شراره درست كنار شاهين نشست ، بروي خودم نياوردم ولي معلوم بود كه دست شراره روي كير شاهين مشغول كاره ، و زير لب چيزايي به هم ميگن ، نهار كه خورديم رفتم لباس پوشيدم و از خونه به همراه شاهين و سمانه زدم بيرون و تا خونه شاهين همراهيشون كردم و بعد از تشكر از اونها خداحافظي كردم و رفتم سمت خونه يكي از دوستان خوبم و كمي باهاش گپ زدمو ساعتي رو كنارش گذروندم و برگشتم خونه تا وارد ساختمان شدم شراره اومدجلو و پريد توي بغلم و شروع كرد بوسيدن من و عذر خواهي كردن بابت اتفاقي كه توي حموم افتاد و گفت من الان آماده رزمم و هرجوري كه شوهرم بخواد بهش حال ميدم كوس و كون و دهان و هر جايي از بدنمو كه بخواي مال تو . ديدم خيلي تحويلم ميگيره پيش خودم گفتم شايد فكر بد كرده باشم و واقعا بين اونا تا همون زمان كه سكس حكمفرما بوده رابطه وجود داشته و بعد از اون ديگه مال خودم شده ، پس بعد از اين رابطه سكسي نبايد با شاهين داشته باشه و اونقدر باهاش سكس كنم كه به فكر شاهين نباشه و اونو بغل كردم و بردم سمت اتاقمون و شروع كرديم به لخت كردن همديگه و سريع بعد از يه ساك جانانه كه واسم زد كونشو قنبل كرد سمت منو گفت اينم كون واسه شوهر عزيزتر از جونم كه ميدونم امروز به شاهين حسابي حسادت كرده ، با حرفش به خودم اومدم و گفتم منظورت چيه گفت سر ميز نهار ميدونستم منتظرمي بيام پيشت ولي چون ناراحت بودي گفتم يه كم عصبانيتتو بيشتر كنم اين بود كه نشستم كنار شاهين و با كيرش شروع كردم به بازي راستش كمي هم لذت بردم از كيرش ولي بيشتر قصدم ناراحت كردنت بود كه موفق هم شدم ، حالا ميخوام ناراحتي رو از دلت در بيارم و يه دست كون مشتي بهت هديه كنم . ديگه باورم شده بود كه شراره مثل سابق منو دوست داره و همه اون كون دادنها به شاهين و حرفهاي عاشقانه كه بينشون زده شد مربوط به جوي بود كه بر اونها حاكم بود و فقط تا همون زمان بود از اون بعد اوضاع مثل سابق شده . پس شروع به كردنكون همسرم شده ، انگار نه انگار كه اين شراره بود كه سه بار به شاهين كون داده بود شاهين با اون كير كلفتش ؟ راستش مات مونده بودم چون كونش كاملا تنگ تنگ بود و لذت بي نهايتي از كونش ميبردم ، اونقدر توي كونش تلمبه زدم تا آبمو با فشار توي كونش رها كردم و بيحال به كنار شراره خزيدم و نفسي از فرط خستگي چاق كردم و شراره هم تموم بدنمو ميماليد و ليس ميزد . آروم درگوشم گفت تا چند وقت ديگه برات سورپرايزي دارم يكي از دوستان خوبم رو كم كم دارم ميارم تو خط از زيبايي من به انگشت كوچيكش هم نميرسم ، فقط روزي دو سه ساعت ميرم پيشش تا اعتمادشو جلب كنم . البته يه شوهر خوش تيپ هم داره كه عاشق كون كردنه و دوستم تا حالا بهش كون نداده ، ميخوام با شوهرش از عقب حال كنم و اونو مجبور كنم در عوضش بهت كوس بده ، در ضمن نترس كيرش خيلي كوچيكه ، عكس كيرشو توي موبايل دوستم ديدم از كير تو كوچولوتره . منم گفتم هرجور صلاح ميدوني ولي شراره ميترسم اينكار واسمون عادت بشه و باعث ايجاد فاصله بين من و تو بشه . شراره گفت نترس همش چند وقت ديگه اينكار رو انجام ميديم بعدش ميريم خارج از كشور و ديگه خودمو خودت هستيم در كنار بابا و مامان . گفتم باشه من بهت اعتماد دارم چون مديون تو هستم اينهمه عشق و حال كردنمو . خلاصه هر روز توي ساعتهاي مختلف ميرفت و وقتي ميومد كلي از اونها واسم تعريف ميكرد كه دوستش داره به من علاقمند ميشه و تا چند روز ديگه جورش ميكنه تا با هم سكس داشته باشيم . علاقه شراره به سكس با من هر روز كمرنگ تر ميشد ولي بروش نياوردم . يه روز كه از خونه بيرون زد تا بره خونه دوستش از آژانس تاكسي گرفتم و سر خيابون منتظرش شدم و تعقيبش كردم ، خداي من يعني دوستش كي ميتونه باشه اونم توي خيابوني كه شاهين زندگي ميكنه ؟ ماشينش درست جلوي خونه شاهين توقف كرد و رفت توي خونه شاهين . منم منتظر شدم تا برگشت و به سمت خونه خودمون رفت و بعد از نيم ساعت منم وارد خونه شدم و ديدم دوباره همون داستان و همون قصه هاي هميشگي رو شروع كرد ، منم گفتم راستي شراره عكس دوستتو فردا واسم بيار ميخوام ببينمش ، اونم گفت چشم و بلافاصله باموبايلش زنگ زد و مطمئن بودم كه همين حرف رو داشت به شاهين ميزد ، فردا كه حركت كرد دوباره دنبالش رفتم و مجددا به منزل شاهين رفت و بعد از يك ساعت به سمت منزل برگشت و من هم كمي بعد از اون وارد خونه شدم و بعد از روبوسي گفت بريم توي اتاق تاعكسهايي كه ازش گرفتم نشونت بدم و منم رفتم توي اتاق و عكسها رو دونه دونه نگاه كردم عكسها تمومش توي اتاق خواب شاهين گرفته شده بود چون اتاق خواب شاهينو كاملا ميشناختم آخه منو اون اولين بار خواهرشو توي همون اتاق كرديم ، با حالتي كه پوز خند همراه داشت گفتم شوهر دوستت و دوستت خوش سليقه هستند ، گفت چرا ؟ گفتم چون من فقط توي دوستام سليقه شاهين رو دوست دارم و سليقه اين دو هم مثل شاهينه چون اتاق خوابشون كپي اتاق خواب شاهينه و منتظر عكس العمل شراره نشدم و رفتم لباسمو در آوردم و رفتم توي پذيرايي

بعد از شام به مامان گفتم مامان امشب از بابا بخواه جاشوبا من عوض كنه هوس كردم امشب مامان خوشگلمو بكنم . مامان هم گفت كامران خان شنيدي پسرم ميخواد پيش مادرش بخوابه تو هم برو توي پذيرايي يا برو پيش دخترت و امشب يه كون حسابي ازش بگاء . بابا هم از خدا خواسته قبول كرد ولي شراره با منو من كردن و اكراه اين موضوع را پذيرفت . شب با مامان حسابي از كوس و كون حال كردم و به هيچ چيز هم فكرنكردم فقط به سكس با مامان فكر كردم و حالمو بردم . صبح كه از خواب بيدار شدم بابام صدام زد و گفت شهرام بيا كارت دارم بابا و رفت سمت حموم گفتم بابا چرا ميري توي حموم خوب كارتو همينجا بگو ، گفت تو بيا و هيچي نگو . رفتيم توي حموم و بابا بهم گفت شلوارتودربيار ، گفتمبابا نكنه هوس كون من به سرت زده ؟ گفت خواهش ميكنم چيزي كه ازت خواستم انجام بده گفتم بابا لازم نيست جوابتونو من ميدم بله كير من بزرگ نشده بلكه كون شراره سايزش كمي بزرگ شده واسه اينكه هر روز ميره بيرون كون ميده و خانوم ديگه كوني شده ، هيچ كاريش هم نميشه كرد من واسه همين از شما خواستم شب پيش مامان بخوابم تا شما به گشادي كون خانوم پي ببري . بابا گفت خوب حالا چكاركنيم ؟ من گفتم توي همين يكي دو روزه من همه چيزو درست ميكنم بهش فكر نكن . بابا گفت آخه چطور درستش ميكني ؟ گفتم بابا كمي صبر كن درست ميشه راستي بابا جون به شراره كه چيزي نگفتي يا بروش نياوردي بابا گفت نه ولي …… گفتم بابا بي خيال درست ميشه نزديكاي ظهر بود طبق قرار قبلي كه با دوستم داشتم رفتم سراغش باباش از بچه هاي جبهه و جنگ بود ، بعد از نيم ساعت كه از بودنم پيش دوستم ميگذشت زنگ زدم خونه و مادرم گفت همين الان شراره رفت خونه دوستش و من هم بلافاصله حركت كردم و رفتم در خونه شاهين منتظرش و رفت داخل منم پشت سرش وارد ساختمان شدم و رفتم روي پشت بوم خونشون كه واحد ششم ميشد و در طبقه چهارم يعني آخرين طبقه واقع بود رفتم و از اونجا خودمو به داخل تراس پذيراييشون رسوندم و خيلي آهسته در پذيرايي روباز كردم و رفتم سمت اتاق خواب شاهين اسلحه اي كه از دوستم گرفته بودم رو در وضعيت شليك قرار دادم و به آرومي از لاي در اتاق داخل رو نگاه كردم ، بله درست حدس زده بودم شاهين سفت و سخت شراره رو تو بغلش گرفته بود و كون شراره رو به چنگ ميكشيد و ضرباتي رو روي باسن شراره ميزد ، شراره كمي سرد بود مثل هميشه نبود ، شاهين ازش سئوال كرد اتفاقي افتاده چرا اينقدر گرفته هستي ؟ شراره گفت مطمئنم كه به رابطمون شك كرده آخه شهرام خيلي عوض شده . شاهين من خيلي دوستت دارم بيا همين امروز فرار كنيم ، شاهين قصه پول رو نداشته باش آخه چيزي حدود 70 ميليون تومان از پولهاي بابا توي حساب منه ميتونيم بريم يه شهر دور از اينجا و با هم زندگي كنيم و خوشبخت بشيم . زدن اين حرف توسط شراره باعث شد شاهين چند لحظه سكوت كنه و بعد به شراره گفت شراره مگه من بهت قول ازدواج دادم تازه اين يه سكس گروهي بوده و با توافق انجام شده و شما نسبت به من تمايل پيدا كردي از اينها كه بگذريم من نميتونم به سمانه خيانت كنم و با او عهد بستم كه حتي اگر بين ما دونفر زوجهاي سكسي زيادي هم بيان و برن ما دونفر هيچوقت از هم بريده نشيم ، من فكر ميكردم تو هم با شهرام همين عهد رو بستي و تمايل ما به هم فقط واسه يه مدت كوتاه است وگرنه من …… شراره نذاشت حرفشو ادامه بده و گفت تو يه موجود پست و خبيسي تو يه آدم فريبكار هستي تو سزاوار مرگي ، كه شاهين اونو توي آغوش گرفت و گفت شراره من نميدونستم سكس تو با من از روي علاقه واسه زندگي مشتركه بلكه مثل تموم سكسهايي كه داشتم فكر ميكردم از تن و بدن من خوشت اومده يا از نوع سكسي كه باهات انجام ميدم لذت ميبري ، ببين شراره همونجوري كه اولين روز آشنايي بهم گفتي تو با شهرام زن و شوهر هستيد آيا شهرام رو دوست داري يا نه ؟ شراره گفت خيلي دوستش دارم به اندازه تموم وجودم ميخوامش ولي استيل و پوزيشن سكسهاي تو بخصوص اون كير كلفت و بزرگت منو به خودش جذب كرده نميتونم ازش دل بكنم . شاهين گفت شراره جون تو حالا حالاها جا داري مثل من و بهتر از من زياد توي زندگيت ميان و ميرن تازه خود شهرام سن و سالي نداره دوسال ديگه كيرش ميشه دسته بيل و تنوع در سكس رو هم خوب ميفهمه ، ديدي تو و سمانه رو با هم چطور كرد و چه حالي بهتون داد . شهرام تازه كاره ابتداي راهه تا چند وقته ديگه از من و كامران خان هم پيشي ميگيره ، برو عزيزم برو و شوهرتو رها نكن اول بايستي اونو داشته باشي بعد مردهاي ديگري كه واسه يه سكس آني ازشون خوشت اومده داشته باشي چون در صورت رضايت هركدومتون ميتونه با ديگران سكس كنه واقعا ميگم شما برازنده همديگه هستيد و واسه هم ساخته شدين راستي راجع به اينكه به شهرام قول دادي يكي از دوستاتو واسش جور ميكني واسه فردا برنامه ريزي كن صاحب همون عكس رو مياي از همينجا با شوهرش سوار ميكني و ميبري من جريان رو واسشون توضيح ميدم كه اونجا خيط نكنن . بهم يه قول بده تا ايران هستي با تفاق شهرام بياين اينجا تا من و تو سمانه و شهرام يه سكس چهار نفره توپ داشته باشيم . من سريع از خونه زدم بيرون و اسلحه رو زير لباسم پنهان كردم و رفتم سمت منزل دوستم و امانتي رو بهش دادم و برگشتم منزل وقتي اومدم شراره توي اتاق خوابش بود ، با مامان روبوسي كردم و يه دست به كونش زدم گفتم در چه وضعييتي مامان خوش كونم ، مامانم به آرومي گفت شراره تازه رسيدخونه و خيلي هم رنگش پريده و ناراحت به نظر ميرسد منم زياد دور و برش نپلكيدم ، مامان قربونت بره برو ببين خواهرت چشه اون با تو خيلي راحته ، گفتم مامان اين مشكليه كه خودش بايد حلش كنه ، زياد سخت نيست تو هم نگران نباش و زياد هم بهش گير ندي . رفتم سمت اتاق خواب و بهش سلام كردم و لباسم رو عوض كردم ، لبه تخت نشسته بود و سرشو پايين انداخته بود و مثل اينكه ميخواست چيزي بگه ولي خجالت ميكشيد منم چيزي نگفتم و رفتم سمتدر اتاق تا برم كمك مامان توي آشپزخونه كه شراره صدام زد شهرام چند لحظه بايست كارت دارم ، برگشتم و بهش گفتم الان موقع مناسبي واسه حرف زدن نيست شب موقع خواب بهترين فرصت واسه نگفته هاست ، شراره گفت ببين شهرام من عزيز دل من خيلي مهمه بيا كنارم بشين كارت دارم ،در اتاقو كليد كردم و اومدم كنارش نشستم و گفتم بفرماييد ، شراره گفت ميخوام يه اعتراف پيشت بكنم و ازت هم عذرخواهي بكنم واسه اين چند روز كه همش بهت دروغ گفتم و تا حد بسيار زيادي هم ازت دور شدم و …… گفتم همه اينها رو ميدونم شراره من خوشگلكم من همه چيز رو ميدونم نيازي به گفتن مجدد نيست اما يكي دو روز با خودت باش تا خودت خودتو برگردوني نه اينكه با حرفهاي شاهين و بي اعتنايي كه اون نسبت بهت نشون داد برگردي چون شاهين رنگ توي زندگي تو از اين پس زياد مياد و قرار نيست هر دفعه من و تو دچار اين مشكلات بشيم . به بابا و مامان هم چيزي نميگم تو هم بيشتر فكر كن و بعد با هم صحبت ميكنياز اتاق اومدم بيرون و رفتم يكراست پيش مامان و شروع به اذيت كردنش كردم و به كونش دست ميكشيدم يا سينه هاشو ميماليدم ، يهو برگشت و گفت توله سگ ولم كن حشري ميشم ها … راستي چند وقتيه احساس ميكنم بين تو و شراره شكرآب شده مثل اول داغ سكس نيستي ، گفتم مامان مشكلاز خود شراره است و الحمدالله كم كم داره حل ميشه ، كمي سكسهاي متنوع توي روحيش اثر منفي گذاشته و سكس زده شده چند روزي باهاش نه من و نه بابا كاري نداريم . اميدوارم به طراوت و شادابي روزهاي اول برگرده . حالا اگه مامان خوشگلم كاري داره كه من واسش انجام بدم در خدمتشم كه مامان گفت راستش شهرام جون دلم واسه يه سكس گروهي تنگ شده ولي با اين صحبتهايي كه كردي نميشه ديگه ، گفتم مامان كون گنده من درست ميشه شايد همين امشب شايد فردا شب ،نميدونم بايستي روحيه شراره رو ببينيم چه جوريه ؟ دم دماي غروب بود كه بابا اومد و من با سر بهش اشاره كردم طبقه بالا و خودم رفتم بالا بابا هم بعد از عوض كردن لباساش و خوش و بش با مامان جون اومد بالا و من به بابا كليه ماجرا رو بجز اينكه نفر مقابل شراره شاهين بوده رو گفتم و بابا صورتمو بوسيد و گفت بهت حسوديم ميشه عليرغم سن كمت ولي خيلي پخته عمل كردي واقعا برازنده شراره هستي و من هم امشب واستون يه خبر خوش دارم البته بعد از كردن يه كوس و كون توپ ، بعد با باباجون قرار گذاشتم كه زياد دور و بر شراره پيدامون نشه و بذاريم اوضاع واسش عادي بشه و خودش مثل سابق وارد جمع سكسيمون بشه اونم قبول كرد و رفتيم پايين . سر ميز شام من گفتم بابا جون اجازه بدين يه پيشنهاد بدم ، بابا گفت بفرما پسرم ، منم گفتم اتاق خواب شما ميشه اتاق سكس و هركي دوست داره سكس كنه از ساعت 11 شب به بعد ميره توي اون اتاق و آماده سكس ميشه و هر شب هم ميتونه اينكار ادامه پيدا كنه ، بابا گفت پيشنهاد خوبيه خانم خانوما شما قبول داري مامان خانوم گفت وقتي كه پاي كير و كوس و كون درميونه از من نظر نخواين چون من سيري ندارم و همه خنديديم بعد بابا رو به شراره گفت عروس گلم چي موافقي يا مخالف ؟ شراره گفت روي حرف پيش كسوتي چون شما كسي ياراي مخالفت داره ؟ بعد از شام همگي با خوردن آجيل و چاي و بحثهاي كوتاه مشغول بوديم كه بابا گفت قبلا به شهرام جون گفتم در اولين سكس گروهيمون يه خبر داغ دارم كه همون جا در شروع سكس اعلام ميكنم كه اين خبر چيه ، همه اصرار ميكردن كه تو رو خدا بگو و از اين التماسهاي زنانه كه البته ميدونستن بابا آدم توداريه و تا وقتش نشه چيزي نميگه من كمي احساس خواب آلودگي داشتم خيلي خسته بودم بعد از اونهمه تحمل فشار و رنج از قضيه شراره و شاهين و فارغ شدن و آسودگي خيالم آمادگي زيادي واسه يه خواب طولاني داشتم اين بود كه از همگي اجازه گرفتم و رفتم توي اتاقم و خوابيدم بعد از حدود نيم ساعت چشمام گرم خواب شده بود كه حضور يهنفر رو كنار خودم حس كردم ولي خوابمو بهم نزدم چون ميدونستم كسي نيست جز شراره ، خوابم برد و حوالي ساعت 1 بامداد از خواب بيدار شدم و احساس تشنگي زيادي بهم دست داده بود بلند شدم و خبري از شراره نبود ، خوشحال شدمگفتم حتما رفته توي اتاق سكس و بلاخره نتيجه داد و به جمعمون پيوسته ازاتاق بيرون اومدم ولي با صحنه عجيبي روبرو شدم شراره از لابلاي در اتاق سكس داشت داخل رونگاه ميكرد و با دستش لاي كوسشو ميماليد و تقريبا يواش يواش صداش داشت در مي اومد ، آروم برگشتم به اتاقم و با سر و صدا كه يعني از خواب تازه بيدار شدم اومدم به سمت بيرون از اتاق و ديدم اثري از شراره نيست ، اما سايشو از بالا ديدم و معلوم بود رفته طبقه بالا ، منم رفتم سر يخچال و آب خوردم و رفتم سمت اتاق سكس ديدم بابا جون سر پا از كون بند كرده به مامان و داره اونو از كون صفا ميده يه ياالله دادم و گفتم نيروي تازه نفس نميخواين كه مامان گفت الهي قربون اين تازهنفس برم كه بيصبرانه منتظر حضور كيرش اول توي دهنم بعد توي كوسم هستم و منم سريعلخت شدم و مامان همونجور كه بابا از پشتدر حال سرپا كونش ميذاشت خم شد و مثل يه بچه خوب كيرمو عين پستونك بدهن گرفت و شروع به سالك زدن كرد . بعد از مدتي سرشو آوردم بالا و از بابا خواستم چند لحظهكيرشو توي كون مامان نگه داره تا منم از جلومامان رو بغل كنم و كيرمو فرو كنم توي كوسش مثل بچه ها از جلوبغلش كردم و كيرمو كنار كير بابا ولي توي كوس ماماني جا دادم و از پشت و پيش مامان رو شروع به گاييدن كرديم . توي اين حالت چون بسيار تازه بود واسه مامان اين بود كه مامان سريع به اوج لذت رسيد و با لرزشهاي متوالي بهمون فهموند كه ارضا شده و چندتا جيغ بلند هم به نشانه تمام و كمال بودن لذت كشيد و منو بابا هم شدت تلمبه هامونو بيشتر كرديم اول بابا آب كيرشو توي كون مامان خالي كرد و كنار رفت و بعد از چند دقيقه هم من پوزيشنو عوض كردم و مامان رو چهار چنگوله گذاشتم و كونشو فتح كردم و محكم تا تخمام توي شكمشو پر ميكرد و داد من هم بالا رفت و همشو خالي كردم توي شكم مامان و بيحال شدم وقتي كيرم از كونمامان بيرون اومد مامان برگشت و تموم كيرمو در حالي كه مثل آدماي خوابيده بيحال شده بودم توي دهنش كرد و شروع به ليسيدن كرد ول كن كيرم نبود و شروع به مكيدنش كردتا حدي كه كيرم دوباره سيخ شد ، گفتم مامان آخرش كار خودتو كردي كيرم دوباره بلند شد وقتي چشامو باز كردم از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم …………….غير قابل باور بود اصلا فكرشم نميكردم با تن نازي هميشگي كه داشت موقع ساك زدن مثل اون وقتها آره خودش بود بلاخره تصميم خودش رو گرفته بود و به جمعمون برگشته بود …….. كيرم با ساك زدناش جون تازه اي گرفته بود و تا حالا اينقدر اونو تنومند نديده بودم . روزهاي زيادي در انتظارش بودم تا بلاخره بازگشتشو داشتم جشن ميگرفتم ، سرشو بلند كردم و واسه چندثانيه توي چشماش خيره شدم ، خيلي آروم بهش گفتم بخدا نوكرتم و بهش خوشامد گفتم و اونهم فقط گفت واسه اين چند وقت معذرت ميخواد و دوباره افتاد به كيرو خايه هام و با حرص و ولع اونارو ميخورد و ليس ميزد منفجر شده بودم خون با فشار تموم درو رو بر كيرم رو پر كرده بود و ماهيچه هاي اونو منبسط كرده بود پوست كيرم مثل شيشه شده بود و ديگه جاي بزرگ شدن نداشت آروم انگشتمو به كوسش رسونده ، خداي من مثل چشمه آب از كوسش سرازير شده بود وضع اون از من خرابتر بود با يه چشمك به بابا اونو متوجه كردم كه به كوسش صفايي بده ولي بابا با علامت نفي سرش بهم فهموند كه امشب شب آشتيه و باتفاق مامان اتاق رو ترك كردند و واسم يكي يه دونه ماچ فرستادند . كيرمو از دهانش بيرون آوردم و رفتم وسط پاهاش و اول از همه از بوي خوش وسط پاهاش و دريچه بهشتش فيض بردم بويي كه هميشه منو مقلوب خودش ميكرد و عنان اختيار از كفم ميربود . با دو انگشتم دو طرف كوسش رو باز كردم و با زبونم چوچولشو كه حالا باندازه يه هسته خرما ورم كرده بود رو ليس ميزدم و گاهي هم ميمكيدم كه باعث شد سر و صداي شراره بالا بره و لذتشو از سكس صد چندان كنه مثل مار به خودش ميپيچيد و وول ميخورد كم كم بهم التماس كرد كه اونو بكنم و كيرمو وارد بهشتش بكنم ، بهشت كه چه عرض بكنم كاش همچين كوسي نصيبتون بشه كه ميدونم اكثر كوسهاي ايراني همينجورن ، اونوقت متوجه تعريف و تمجيدهاي من ميشيد . بلند شدم و پماد بي حسي بابا رو آوردم و كمي ازش روي كيرم ماليدم و بعد از حدود 3 تا 4 دقيقه كه با ور رفتن به لبها و سينه هاي شراره گذروندم كيرمو كامل آماده گاييدن اون بهشت كردم ، اولين باري بود كه از اين پماد استفاده ميكردم چون هميشه اعتقادم به لذت در سكس اين بود كه بايستي طبيعي سكس كرد تا لذت واقعي رو برد ولي امشب فرق ميكرد دوست داشتم زمان بيشتري اون بهشت رو در اختيار داشته باشم واسه همين از اون پماد استفاده كردم ، كيرم حسابي متورم شده بود ميتونم به جرات بگم دو تا سه سانت به قطرش و بلنديش نسبت به دفعه قبل بزرگتر شده بود شراره هم متوجه اين موضوع شده بود بود حتي ازم پرسيد چه كردي اينقدر گونده شده منم گفتم هر چه كرده لباي تو كرده چون با ساك زدنت اينبلا به سر كيرم اومده و با هم خنديديم . منم سر كيرمو با كوسش تنظيم كردم و به آرومي كيرمو سروندم داخل كوسش به سختي كلشو تو كردم واقعا خودم متوجه شدم كه هم كوس شراره تنگتر شده بود و هم كير من بزرگتر چون مدتي بود شراره از كوس سكس نداشت و منم كه كيرم يهو گونده شده بود ، شراره گفت شهرام جون آرومتر خيلي درد ميگيره و منم با كمي ملايمت و عقب جلوكردناي پياپي راه رو واسه ورود كيرم به كوسش با كمك لزج بودن كوسش هموار كردم و بعد از يكي دو دقيقه تموم كيرمو وارد كوسش كردم وقتي كيرم تمام و كمال تو كوسش رفت از شدت لذت شراره بازومو گاز گرفت و تموم ناخنهاشو توي تنم فرو كرد و پاهاشو به دور كمرم حلقه كرد و اجازه تكون خوردن بهم نداد و بعد از چند ثانيه لرزشي شديد به تنش افتاد كه متوجه شدم خانوم ارضا شده و كمي بدنش شل شد ومن تونسم تلمبه هامو توي كوسش شروع كنم كه تازه با اومدن آب كوسش كيرم روونتر اون تو عقب و جلو ميشد ، به روشهاي مختلفي از كوس گاييدمش بيشترين لذت از كوسشو موقعي بردم كه اونو روي شكم خوابوندم و يه بالشت نازك زير شكمش گذاشتم و كمي هم خودش كونشو داد بالا و منم كيرمو كردم توي كوسش احساس كردم سر كيرم با دريچه رحمش رو بوسي كرد با تموم قدرتم تلمبهميزدم كه براي بار دوم ارضا شد و همش ميگفت بكن تو رو خدا جوري منو بكن كه ديگه هوس كوس و كون دادن به ديگري به سرم نزن من فقط مال توام قول ميدم بهت اين كوس و كون متعلق به تو ومال شماست بكن عزيزتر از جونم بكن منو و شروع به لرزيدن كرد ، در حيني كه ميلرزيد كيرمو از كوسش درآوردم و چپوندم توي كونش چون داشت بي حال ميشد و در حين ارضا شدن بود ياراي مخالفت نداشت و تا دسته كيرمو كردم توي كونش و شروع به تلمبه زدن كردم و بعد از چند دقيقه پوزيشنمو عوض كردم و اون اومد روي شكم من و كيرمو توي كونش فرو كردم و روي كيرم بالا و پايين ميرفت خلاصه اونقدر بالا و پايين رفت تا اينكه داشتم به اوج ميرسيدم و توي همون حالت نيمخيز شدم و كتفهاشو سفت گرفتم و اونو روي كيرم فشار دادم و تموم آبمو با فشار توي كونش خالي كردم كه با خالي شدن آبم توي كونش مجددا ارضا شد و هردومون بي حال شديم و كنار هم دراز كشيديم و نميدونم كي خوابم برد تا اينكه با تكونهاي شراره بيدار شدم و بعد از بوسيدن لبام بهم گفت بلند شو صبحانه آمادست .خيلي سرحال بودم بلند شدم و رفتم آبي به دست و صورتم زدم و اومدم كه صبحونه بخورم ديدم بابا خونست و شركت نرفته سلام كردم و گفتم بابا جون قولت چي شد قرار بود خبر مهمي رو بگي ولي … بابا گفت آره قرار بود بگم ولي شما دو نفر آنچنان مثل مار بهم پيچيديد كه دلم نيومد حالتونو دگرگون كنم ، الانم دير نشده بابا جون بشين تا مامان و شراره جون هم بيان بعد واستون ميگم ، خلاصه بعد از چيدن ميز صبحانه بابا گفت يادتونه گفته بودم املاك و مستغلات رو واسه فروش گذاشتم ، البته بجز اون چند قطعه زمين و ويلاهاي شمال ؟ گفت خوب يادمونه آره ، بابا گفت ديروز همه رو معامله كردم و تموم پولشو هم به حسابهاي ارزي شما دو نفر ريختم و كمي هم از سرمايه قبلي رو توي حساب خودمو مامانتون گذاشتم باندازه اي كه تا زنده هستيم محتاج كسي نباشيم . من گفتم بابا اين چه حرفيه كه ميزني مگه قرار نيست خارج كه رفتيم با هم زندگي كنيم ؟ بابا گفت نه پسرم منو مامانت متعلق به اينجا هستيم اين شما هستيد كه بايستي به فكر آيندتون باشيد ، از من و مامان گذشته ما به اينجا وابسته هستيم و در حالي كه مامان رو توي بغلش فشار ميداد گفت پول به حساب نظام وظيفه هم واريز كردم جهت خريد خدمت سربازيت ،( اونوقتا يادمه خدمت سربازي رو ميخريدند البته زمان مربوط به 5 تا 6 سال پيشه ) راستش يه لحظه بغض گلومو فشار داد و يهو گريه ام گرفت و همگي با هم گريمون گرفت و همديگه رو تو بغل گرفتيم ، بابا گفت كاش هميشه مثل الان اينقدر با هم صميمي باشيم و واسه همديگه دلمون بسوزه ، بسه عزيزان من . من بايستي برم دنبال كارهاي متفرقه كه حالا حالاها كار داريم تا شما دوتا دسته گل رو راهي اونور آب كنم . هنوز نميتونستم باور كنم كه بابا اينقدر از خود گذشته باشه تقريبا سه قسمت از چهار قسمت ثروتش رو به من و شراره بخشيده بود . خلاصه روزها پشت سرهم سپري شد تا اينكه يه روز بابا اومد و گفت شهرام جون فردا واسه تحويل كارت معافيت بايستي بري حوزه نظام وظيفه ، اين هم تموم مدارك اخذ ويزاي شما دوتا فقط بعد از گرفتن كارت خدمتت بايستي جهت اخذ پاسپورت اقدام كني . گفتم بابا جون بلاخره ما عازم كدوم كشور هستيم انگليس يا آلمان ؟ بابا گفت هيچكدوم شما عازم كانادا هستيد و يه شركت تجاري بازرگاني اونجا با شراكت يكي از دوستانم واست تاسيس كردم و كسي هم نبايستي بفهمه كه شراره خواهرته و اونو بعنوان نامزدت معرفي كردم و اونجا كه رسيديد با هم ازدواج ميكنيد و ما هم هر چند وقت يكبار بهتون سر ميزنيم . حدود دو سه ماهي گذشت تا مهياي سفر شديم ، باورمنميشد اينقدر دل كندن سخته از همه چيز و همه كس بكنيم و بريم اونور دنيا ، ولي شد بلاخره رفتيم و الات فرزند بزرگ من و شراره 4 سال داره كه يه پسر گل به اسم سهراب و يه فرزند ديگمون 2 سالشه به اسم شيرين ، راستش تا حالا موفق نشده كه بتونيم بريم ايران ولي بابا ومامان هر 6 ماه يكبار ميان اينجا و حدود يكماه ميمونن و ميرن و از زمان خارج شدن ما از ايران تا الان زوج سكسيشونو با شاهين و سمانه حفظ كردند و تقريبا ميشه گفت ديگه مامانم زن شاهينه و سمانه هم زن بابا كامرانمه و هر روز در كنار هم سكس ميكنن ولي منو شراره اون همه سكس رو فقط تا حد يك خاطره نزد خودمون نگهداشتيم و تا الان هم با هيچ كس ديگه اي غير از مواقعي كه بابا و مامان ميان و باهاشون سكس ميكنيم با ديگري سكس نداشتيم .به‌اشتراک‌گذاری این:

شب نیلوفری / سکس منو بابام سلام اسم من دلارامه 19 سالمه قدم 162 و 58 کیلو وزنمه اینا مشخصاتمه ولی داستان من از همون کودکیم شروع میشه ک علاقه خیلی زیادی ب پدرم داشتم پدرم و مادرم وقتی خیلی جوان بودن ازدواج کردن بخاطر سنتی بودن خانوادهاشون خلاصه پدرم چون رفیق باز بود زود براش زن گرفتن و من شدم نتیجه یک سال بعد کردناشون مامانم خیاطه و بابامم مکانیک منم خیلی بابایی بودم تمام توجهات بابام رو من بود هرجا میرفتم اونم با خودم میبردم وقتی رسیدم دوران بلوغ تمام رویا هام منتهی میشد ب بابام هیکل عضله ای و قد بلند و اخلاقای مردونش منو دیونه میکرد خلاصه دیونه بابام بودم تا 12 سالگی پیش بابام میخوابیدم ولی شهوتی بودن من از دبیرستان ودوستای دختر لزم شروع شد از وقتی با دنیای شهوت و کردن اشناشدم منم رفتم رو خط سکس کلیپای زیادی میدیم با دخترا پشت مدرسه یا کلاسای خالی لب گرفتن و مالیددن و انگشت کردن همینا باعث برجسته شدن کونم و سینه هام شدن وکم کم توجه م ب پسرا جمع شد دفتم تو خط اونا ولی با یه بار کون دادن ب دوست پسرم و درد زیادش بیخیال شدم ولی سکس با بابام از سوم دبیرستان شروع شد وقتی با دوستام تو مدرسه کلیپ کردن پدر و دختری رو دیدم حالم عوض شد… وقتی خودمو تصور کردم خیس شدم یه مدت بعدش شروع کردم داستان دای پدر دختری رو خوندن ولی جرات انجامش و نداشتم یه بار ک مامانم رفته بود مغازش اومدم خونده خسته بودم فکرکردم کسی خونه نیست اما بابام مثل اینکه حموم و بودو ب خیال اینکه کسی خونه نیستو منم از مدرسه نیومدم لخت بود خودمو مخفی کردم ک یکم دید بزنم از چیزی ک میدیدم قلبم ب تپش افتاد بدن عضله ای و کیر بزرگ و کلفت با رگای برجسته مثل اینکه حشر بابام بالا زده بود داشت کیرشو عقب جلو میکرد باد کرده بود از حشر زیاد خیس شده بودم از دید اون عظمت حالم بد شده بود دلم میخواست با همچین کیری پاره شم صدای نفسای بلند بابام میومد تند تند جق میزد تا اینکه آبش اومدو من بابدبختی خودم رسوندم و اتاقم مثل اینکه مامان خانم ب بابام نمیرسه ک جق میزنه یه فکر شیطانی ب سرم زد ک برنامه بریزم برای بگا رفتن توسط بابای خوشتیپم نزدیکای عید بود و کلاسا طق ولق برگزار میشد وقرار بود بریم روستای مامان بزرگ مامانم حسابی حالم گرفته بود ولی بعد چند روز بابام گفت نمیتونه بیاد چون کاراش جورنشده مانم همش غر میزدو عصبانی بود ک من یه فکری ب ذهنم زد گفتم ب مامانم من پیش بابا میمون کاراش همش 3روزه میبره من اینجا هستم تموم ک شد بابارو باخودم میارم تا 13 اونجا باشیم ک موافقت کردن رو ابرا بودم هفته اخر ک مدرسه مونده بود از دنیا دوستم چندتا قرص افزایش میل جنسی گرفتم توپ فرداش مامانم رفت و من موندم و بابام رفتم دوش گرفتم خودمو حسابی تمیزکردم شب ک شدم واسه شام یکی از قرص ریختم توغذا و یهولباس جذب ک کونم بیوفته بیرون تنم کرد زنگ خونه رو زدن بابام برگشته بود رفتم بغلش کردم کردم گرفته بود مثلن بغل میکردم ولی دوسه بار اروم و باناز خودم رو میکوبیدم رو کیرش و ماچی خیس میکردم بابام فقط نگاه کردو لبخند زدم گفت دختر کوچولوی خوشگلم نمیدونست چ خوابای دیدم براش رفت دستاش و شست اومد برای غذا خوردن گفت دخترم چ بزرگ شده غذا میپزه باناز گفتم اره خوشگلم شدم و یه چشمک زدم وقتی سفره رو میچیدم با هر بهونی کونم و نشون میدادم و نگاه های بابامو دنبالم میکشیدم وقتی غذا تموم شد سفره رو جمع کردم میدیدم بابام داره داغ میشه بهونه اب اوردن رفتم وسوتینمو دراوردم رفتم کنارش گفتم بابایی اب میخوای با لبخند خواست ازم بگیره ولی دروغکی پاهامو جلوعقب کردم ک دارم میوفتم اب روریختم رو سینه هام نوک سینه هام افتاد بود بیرون لبمو گاز گرفتم گفتم وای ریخت بابام داغ کرده بود و حالش خراب بود دستمال اورد گفت بزار تمیزش کنم فهمیدم کارم گرفت اروم اروم دستمال میکشیدو نگاش رو نوک سینه ای گردم فهمیده بودم دلش میخواد دست بزنه باناز گفتم بابایی تند روش بکش خشک شده ک با دستاشوگذاشت روسینم و یکم بافشار کشید روش ک با حشر گفتم آااااااخ همین و ک گفتم کیرش درحال ترکیدن بودن وبادستاش سفت سینمو فشار داد و منم یه بوس خیس از گرون بابام گرفتم و سریع بلند شدم و گفتم ممنون میرم عوضش کنم لباسمو وتند رفتم تو اتاقم ازخوشی داشتم میترکیدم هنوز مونده بود نقشم و کامل اجرا کنم اول باید خوب حشری میشد دیگه نرفتم بیرون و شب موقع خواب یه دامن وتاب تنم کردم و رفتم اتاق مامان و بابام و دیدم بابام سرش توکوشیه لیوان شیری و ک بازم یه قرص دیگه توش بود اورده بودم گفتم بابایی شیر میخوری ک استقبال کرد ودادم بهش گفتم میترسم تنها بخوابم میشه پیش تو باشم رضااااا جون ویه چشمک زدم گفت چرا که نه خوشگل بابا برقا رو خاموش کردم و بعد چند دقیقه خودمو زدم ب خواب حال بابام خراب بود و منم کونمو چسپونده بودم رو کیرش ک باد کرده بود بعد نیم ساعت بیخیال شده بودم هیچ کاری نکرده بود میخواستم بخوابم حس کردم دستای بابم روی کونمو داره نوازش میکنه دستاشو اورد بالاترو شرتمو کنار زدمو انگشت شو رو خطای کونم گذاشتم میخواستم آه بکشم حالم بد شده بود دستشو اورد رو سینه هامو و فشارش میداد اروم اروم دست دیکشم رو کس م بود داشت نازش میکرد رو ابرا بودم میخواستم جر بخورم زیرش وداشتم خیسم میشدم ازرواجبار ب خاطر اینکه نفهمه بیدارم و خیس شده کسم خودمو تکون ارومی دادم ک دستاشو برداشت بهد چند ثانیه بلند شد ک صدای در دستشویی اوند فهمیدم رفته واسه جق زدن اون شب بالاخره خوابیدم صبح ک بلند شدم دیدم بابام رفته و صبحانه رو چیده زنگ زدم مامانمو گفتم همه چی اوکیه داشتم واسه نهار خودمو اماده میکردم ک حتما بابام منو بکنه دوش گرفتم و ارایش کردم و عطر تحریک کنندمو زدم و دامن پوشیدم ولی سوتین و شورت نپوشیدم ک در دید باشه بازم 2قرص ریختم تو غذا ک حسابی بترکونه برام طرفای ظهر بابام اومد زنگ درو ک زدم با شوق رفتم درو باز کردم وقتی منو دید قشنگ تعجب و تو چشاش حس کردم اومد بوسم کردو گفت شیطون خوشگل کردی گفتم اره واسه رضااااا جونم کردم ک بابام خندیدو قربون دلارامم بشم من رفت لباس عوض کرد و ادمد برای نهار وقتی سفره رو جمع کردم بهر بهانه ای خودمو خم میکردم ک کون و کسم بیرون بیوفته جوری ک مثلا خودم نمیفههم ولی بابام اوکی رو گرفت بود اومد باهام سفره رو جمع کنه خودشو میمالید ولی من خودموزدم ب نفهمی ولی حسابی داغ کرده بودم داشتم از شهوت میمردم نوک سینه هام سفت شده بود کسم باد کرده بود از حشر زیاد ک ناگهانی بابام رفت تو اتاقش حالم گرفته شدو گفتم دیگه پا نمیده رفتم تو اتاقم داشتم از حشر زیاد میمردم افتادم رو تختم و دستمامو گذاشتم رو کسم ک حسابی باد کرده بود پنجمه کردم توش داشتم میمردم باید ارضا میشدم آاااااه کشدم و دستامو تند تر تکون دادم ک یهو دراتاقم باز شد بابام بود هول شدم و بلند شدم گفت داری چیکاری میکنی اخم کرده بود گفتم هیچی اومد جلو گفتم الانه ک بزنه تو گوشم گفت خجالت نمیکشی ک زدم زیر گریه و گفتم بابا رضا ببخشید تورو خدا حالم بد بود ک اومد بغلم کرد گفت چته گفتم حالم بده گفت چرا کجاته منم دیدم داره چراغ سبز نشون میده گفتم اونجام وباناز گفتم بابایی نازم نمیکنی اومد بوسم کردگفتم اونجام چی و باناز تو چشاش خیره شدم و دستمامو گذاشتم رو سینه ش و باناخن های بلندم فشار میدادم ک باصدای پراز شهوت و حشرش گفت اونم ناز میکنم دیونه شدم و لباسو بوسیدم اول هنگ کرد ولی اونم همراهی کرد لباشو میک میزدم و زبونمو تو دهنش میکشیدم و اونم لب و زبونمو لیس میزد دستمو بردم روشلوار ورزش یش و کیرش و فشار دادم ک تو دهنم آاااه کشیدو وحشیانه تر لباسو میک میزدم ک یهو بلندم کردو گفت اینجا ن خوشگل خانومم منو برد تو اتاق خودشون و انداخت رو تخت نگام کرد و گفت ک دلت کیر میخواد!!!!جرت میدم ک دیگه هوس خودارضایی نکنی کس کوچولوی بابا روم خیمه زدو لباسمو دراورد با دیدن سیته و کسم جووووووون کشداری گفت زبونشو کشید رو سینه هام اول اروم اروم بعد تند تند میلیسید و گاز میگرفت اااااه گفتت جوووووون میخوای بکنمت اره گفتم اره بکن میخوام زیرت جون بدم گفت خشن دوست داره دخترم اره؟گفتم اره جوری بکن ک جر بخورم جونی گفت وافتاد ب جون سینه هام میلیسید و گاز میگرفت داشتم دیونه میشدم خیس خیس بودم گازی از نوک سینم گرفت ک آآآآآآآه کشیدم وحشی تر شدو پاهامو زد بالا و گذاشت رو شونه هاش و گفت جووووون چ کسی چ خوشگل و توپله چ سفید جون میده برا خوردن گفتم بخور بابایی بخور برا دخترت دهنشو گذاشت رو کسو میک زد جیغ کشیدم داشتم میمردم ک بازم میک زدو میلیسد و اااااه میکشید و جیغ میزدم گفت جیغ بزن جنده کوچولو بازم التماس میکردم بابا تندتر خوهش میکنم دارم میمیرم تندتر دهنشو گذاشت بازم میک میزد و میلیسد نمفسم بالا نمیومد از حشر دوست داشتم جر بخورم ک با یک میک دیکش جیغ کشیدم وارضا شدم نفسام تند تند شده بود بابام بلند شدواومد روم گفت خوش گذشت گفتم عالی بود و لبامو بوسید گفتم حاله نوبت منه خوابوندمش و کیرش و گرفتم تو دستام گفتم مامان چ حالی میکنه باهاش بابا خندیدو گفت ازاین به بعد توم حال کن اول با دست جلو عقب کردم و بعد گذاشتم تو دهنم حالش نفسش گرفت بابام همرو گذاشتم تو دهنم ک و تند تند عقب جلو کردم بابام اینقدر حشری شد ک باسنشو بلند کردو سرمنو تند گرفته بود ک درش نیارم هنوز مونده بود کامل بره تو دهنم چون بزرگ بود نمیرفت تو دهنم همش تند تند میخورم براش داشت میترکید کیرش ااااه میکشید بابام ک تندترش کردم و بعد چند ثانیه گفت اوند و دهنم پر آب کیرشد بابام ااااه میکشید ااااااه دلارم عاشقتم و من همشو خوردم عشق کیر بودم دیگه رفتم کنارش دراز کشیدم لبامو بوسید و گفت دخترکوچولم دیگه بزرگ شده ب باباش سرکیس میده خندیدم و گفت پس چی از خودت ب عمل اومد خندید وگردنمو بوسید مثل اینکه قرصا حسابی سرحالش اورده بود بازم گرونمو بوسید و دفت سراغ سینه هام خیس میبوسید منم آاااااه میکشید م اون جوووون میگفت باناز گفتم بابایی من کیر میخوام ک خندید گفت خیلی حشری دختر چشم جرتم میدم پشت کن ازخدا خواسته منم کونمو قمبل کردم گفت درد میکنه ها گفتم عیبی نداره کرم بزن نمیدونست دخترش کون داده قبلا کرم اوردو و زد رو کونم گفت دلارمم عجب کونی داره قربونش بشه باباش سرکیرش و گذاشت رو کونم گفتم بکن دیگه بابایی انگار جون نداری همینو ک گفتم بهش برخوردو یه ضدب کرد تو کونم ک از درد جیغ کشیدم _جووووون میکنمت جوری ک یادتونره بکنت کیه جووووون جیغ بزن برام تند تند تلمبه میزدو من از حشر جیغ میزدم واااااای چ حالی میداد ضربه هاش اونقدر قدرت داشت باهر تلمبه ش تکون زیادی میخوردم ک پاهاش و گرفتم ک بیشتر حسش کنم از درد و لذتش خوشم میومد تندتند تلمبه میزد و ااااااه میکشید از دردوخوشی جیغ میزدم جوووون جیغ بزن ک بدونی کی جرت داده ااااااااخ چ تنگی تو دختر کونت داره کیرمو قورت میده داشته میمردم از خوشی هربار کیرش و مکشید بیرون یه ضرب میکرد تو ک درد و لذت زیادی داشت ااااااههه بکن منو بکن بابایی جونم زود باش تندتر جرم بده ک بعد چندتا تلنبه همزمان ارضا شدیم و ابش و خالی کرد تو کونم از خسته کی افتاد کنارم و دستاشو دورم حلقه کرد وگفت ممنون عالی بود مدت هابود ک اینجوری سرحال نشدم لباشو بوسیدم و گفتم از این ب بعد ببشتر حال میدم بهت از خسته گی زیاد هردو خوابیدیم وقتی چشامو باز کرده بودم 8 شب بود و بابا خواب بود شیطنتم گل کرد دست کشیدم روکیرش وکردمش تو دهنم بابا چشاشو باز کرد اول با تعجب نگاه کردو بعد لبخند زدو گفت یانی میشه همیشه اینجوری از خواب پاشم خندیدم و گفتم اره و تند رفتم حموم اخه بابا کیرش بازم بلند شده بودو منم میخواستم برای شب انرژی جمع کنم چون اخرین مرحله از نقشم ک از کس دادنه مونده بود میدونستم بابا اینکارو نمیکنه ولی با نقشه میشد پرده رو هم میشه دوخت توهمین فکرا بودم ک در حموم باز شد و بابام با کیر شاق اومد تو حموم…

داستان سکسی: سکس با خواهرم نازنین سلام اسم من ارشیاس 20 سالمه و 195 قدمه میخام داستان سکسم با خواهر نازم به اسم نازنین رو بگم اختلاف سنیمون یه ساله برا همین با هم از همه چی سر در میاوردیم وقتی 9 سالم بود فیلم سوپر گیر میاوردم از رفیق و اطرافیان و میشستم میدیدم ولی جق بلد نبودم یه بار داشتم میدیدم که نازنین از اتاقش اومد بیرون و دید دارم سوپر میبینم بهم گفت عه از این فیلما میبینی? منم گفتم اره به کسی چیزی نگی اونم گفت منم خودم دارم از این به بعد با هم ببینیم اینجوری شد که سه سال با هم سوپر میدیدیم منم رفتم راهنمایی اونجا با جق آشنا شدم دیدم خیلی حال میده به نازنین گفتم فیلم سوپر بیاره با هم جق بزنیم که گفت چجوریه گفتم بهت یاد میدم اون موقع نمیدونستم نازنین کیر نداره کص داره فک میکردم مثل خودمه هنوز اونقد فرق دختر پسرو نمیفهمیدم ینی نمیدونستم پورنستارا دختر عادین فک میکردم اینا فرق دارن بعد که گذاشت که ببینیم گفتم شلوارتو در بیار دراورد دیدم عه نازنینم کص داره… چه کص هلویی هم بود گفتم عه تو نمیتونی جق بزنی باید مث این زنا تو فیلم بشی گفت چرا منم کیرمو دراوردم گفتم ببین من دودول دارم تو نداری اینا هم اینجورین که گفت حالا چیکار کنم گفتم بیا مث اینا انجام بدیم دراز کشید منم لاپاش کذاشتم و لاپایی زدم بهش رو هوا بودم اونم خوشش اومد باز کارمون شده بود لاپایی زدن چون مامان بابام اکثرن سر کار بودن داعم خونه تنها بودیم هر روز لاپایی میزدم بهش یه بار سال آخر راهنمایی تو راهنمایی یکی از دوستام گفت بیا لاپایی بزنیم تو دسشویی رفتیم و من لاپایی زدم اون گفت نوبت منه… منم برگشتم فک کردم لاپایی میزنه تف انداخت رو کیرش و شروع کرد تو کونم کردن من داشتم از درد میپیچیدم به خودم ولی صدام در نمیومد بالاخره تا ته کرد تو و تلمبه زد تا آبش اومد منم گفتم من اینجوری نکردم بزار بکنم اونم قبول کرد منم تف زدم و کردم خیلی راحت رفت تو کونش نگو آقا کونی بوده میخاسته دو طرفه حال کنیم ولی من اولش بلد نبودم منم کردم برا بار اول آبم اومد تا اون موقع فقط کیرم مور مور میشد لاپایی میزدم بعدش وایمیسادم… اون روز رفتم خونه و گفتم نازنین بیا اینبار یجور دیگه بکنمت گفت چجور گفتم تا الان لاپایی میزدیم حالا بکنم تو کونت از بچه ها یاد گرفتم گفت چجوریه گفتم سخت نیس باز تو بخواب من خودم میکنم تف زدم و خاستم بکنم تو کونش که دردش اومد جیغ زد و فرار کرد گفت نمیخام اینجوری… منم هرچی اسرار کردم قبول نکرد… تا چند روز حتی لاپایی هم نمیداد بعد دو سال که من تو مدرسه دیگه داعمن بچه خوشگلارو میبردم میکردم ماهر شده بودم نازنین هم کمتر میذاشت لاپایی بزنم شانسی فهمیده بودم از جلو نباید بکنم تا اون موقع هم نکرده بودم… یه روز باز خاستم با نازنین لاپایی بزنم که شروع کردم مالیدنش… یکم مالیدمش بعد بهش گفتم برو دسشویی کونتو خالی کن گفت کون نمیدم گفتم نمیخام بکنمت میخام کونتو لیس بزنم حال کنی اونم حشری شد سریع کونشو خالی کرد باز مالیدمش یکم کونشو لیس زدم دیدم مزش خوب نیس… رفتم یکم خامه آوردم مالیدم کص و کونش و شروع کردم لیسیدن اونم داعمن با خودش ور میرفت کصشو میمالید ممشو فشار میداد اونم اول دبیرستان رسیده بود بلوغش تکمیل شده بود کونش خیلی بزرگ شده بود سینه هاش 75 شده بود منم اون موقع کیرم 15 سانتی داشت از کیر درازای دبیرستان بودم بعد 69 شدیم اون کیرمو تا نصف کرد دهنش منم کص و کونشو انقد لیس زده بودم پوست زبونم رفته بود خسته شدم یهو نازنین گفت ارشیا بکن… منم شروع کردم لاپایی زدن گفتنه بکن توش پارم کن دیگه نمیتونم صبر کنم منم از خدا خاسته کونش تمیز بود حسابی..گنده همیشه زیر دست خودم بود… حسابی قربون صدقش رفتم و خامه زدم سر کیرم و کردم توش خاست جیغ بزنه جلو دهنشو گرفتم ده دقیقه بی حرکت بودم انقد که کیرم داشت میخابید بعد شروع کردم جلو عقب کردن سرعتو بردم بالا دیگه تند تند شکمم میخورد به کونش صدا میداد نازنین جونم یکم درد داشت ولی رو ابرا بود میگفت تند تر بکوب تا ته منم با تمام توان داشتم تلنبه میزدم صدا تلنبه هامون تا سر کوچه میرفتداعم پوزیشن عوض میکردیم به پهلو میکردم رو شکمش میخابید منم روش میخابیدم به کمر میخابید منم پاهاشو میذاشتم رو شونه هام میکردم یهو برگشت گفت از جلو بکن گفتم نه نمیکنم گفت تا حالا نکردی بکن نازنین خبر نداشت از جلو بکنم چی میشه بهش گفتم چی میشه حالش گرفته شد گفت از کون میکنی بچه دار نمیشم گفتم نه گفت پس ادامه بده که باز کیرتو میخام داداشی عزیزم بکن خواهرتو بکن که تشنه کیرته که پسر عموت مث تو نمیکنه… اینو گفت من هنگ کردم گفتم ینی چی به پسر عمو هم میدی بهم نگفتی گفت اره ولی اون نمیدونه تو هم میکنی منو… من که خالی نشده بودم اونم منو محکم گرفته بود که کیرم در نیاد از کونش بعد بلند شد منو خابوند نشست رو کیرم گفت اون یه کیر کوچولو داره اندازه پنج سال پیش توعه کیرش پسر عمومم هم سن نازنین بود از اون دیوثا بود بعد نشست رو کیرم و بالا پایین کردن منم سینه هاشو داشتم فشار میدادم که آبش اومد کل تنمو رو تختی رو خیس کرد ادامه داد تا منم ارضا شم بعد یه دقیقه منم با فشار آبم تو کونش خالی شد بی حال شدم بعد یهو گفتم اگه به اونم میدی پس چطور گفتی از جلو بکن و نمیدونستی چی میشه… نازنین گفت میدونستم چی میشد ولی اون لحظه حشری بودم گفتم بکن… گفتم پسر عمو یه وقت نکنه تو کصت گفت نه اونم همین حرفای تورو میزنه نیم ساعت ولو بودیم رفتم دسشویی شاشیدم برگشتم باز دراز بکشم یهو نازنین جلوم زانو زد و شروع کرد ساک زدن گفتم حال ندارم ولی گفت بازم میخام بکنی منم که حشری گفتم باشه اون روز دو بار پشت هم یه بار هم دم غروب کردمش چون میدونستم اون شب مامانم اینا دیر میان تا الان که من 20 سالمه و نازنین عشق زندگیم 19 سالشه هنوز با همیم دانشگاه شهرستان قبول شدم سال بعد هم نازنین جونم همون شهر رو زد اومد پیشم که خونه گرفتیم البته با یکی از دوستای اون و یکی هم از دوستای من اونا چیزی از این عشق بین منو نازنین نمیدونن وقتی نیستن با هم حسابی حال میکنیم البته دوستامون هم با هم رل زدن داعم اونا هم رو کارن…

سکس با شوهر خواهرم سلام اسم من میتراس و الان 30 سالمه . قدم 160 هست و وزنم 55 کیلو . هیکل نسبتا لاغری دارم . ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم واسه در مورد احساس من به شوهرخواهرم هست در سن 19 سالگیم که در آخرش کار به سکس کشید. من 11 سالم بود که مهران ( شوهرخواهرم) با خواهرم آشنا شدند و نامزد کردند. خب من خیلی کوچیک بودم و دوتا داداش داشتم که همیشه لات بازی درمیاوردن وهمیشه تو کوچه و اینور اونور غیرتی بازی درمیاوردن و کتک کاری میکردند . حتی دایی ها و عموها هم به همین شکل بودند. اولین روزی که خواهرم من رو برد شرکت و مهران رو دیدم برام عجیب بود. یک جوان خوشرو و مهربون و بسیار مودب و در مقابل داداش هام که همیشه فحش های پایین تنه میدادن یک کلمه ی زشت سر زبونش نبود. 27 سالش بود و مهندس عمران بود و تازه از سربازی برگشته بود و مشغول کار شده بود . قدش 175 بود و هیکلش متوسط بود . ورزش کونگ فو میکرد قبل از سربازی و بقول داداشم که بعدها با هم استخر رفته بودن میگفت هیکلش شبیه بروس لی هست که من بعدها توی تلویزیون دیدم. ادب و طرز صحبت کردن موقرش و اون چهره ی مهربونش واقعن برام دلنشین بود و با وجود اینکه سن من خیلی کم بود فهمیدم که چرا اینقدر خواهرم فریده دوسش داره . خلاصه بعد از یکی دو سال که نامزدی کردن و مخالفت های خونواده هامون بالاخره با هم ازدواج کردند. من بزرگتر شده بودم و بیشتر دوسش داشتم و همیشه محبت هاش من رو بیشتر و بیشتر جذب خودش میکرد. سر موضوع بچه با خانواده ها دعواشون شد و تا به خودمون بیایم خواهرم و شوهرش مهران خونه و زندگیشون رو جمع کردندو از ایران رفتند و هیچ خبری ازشون نداشتیم . چند سالی گذشت و من دیپلم گرفتم و 19 سالم شده بود و توی رشته ی هنر تو دانشگاه اصفهان درس میخوندم و ترم اول بودم . دقیق یادمه بعد از عید بود و تازه دو روز بود رفته بودم دانشگاه که موبایلم زنگ خورد . مادرم بود و با گریه داشت میگفت فریده و مهران اومدن ایران و تهران سمت غرب زندگی میکنند. خب ما سمت شرق تهران بود خونه امون . به مادرم گرفتم میخوام با فریده صحبت کنم گفت موبایلش رو بهت میدم . شماره موبایل فریده رو برام اس ام اس کرد و من بهش زنگ زدم فقط نیم ساعت بود که با گریه باهاش حرف میزدم تا شارژم تموم شد و خودش زنگ زد و دوباره حرف زدیم که صدای بچه اومد . گفتم کیه گفت خاله شدی . داشتم میمردم از خوشحالی به خواهرم گفتم مهران کجاس ؟ گفت بیرونه رفته خرید و همه اش دو سه هفته اس برگشتن و خونه گرفتن و تازه دارن جا میفتن . گفتم من شب راه میفتم میام . کلاس رو پیچوندم و زدم بیرون و رفتم بلیط اتوبوس تهران خریدم آخر شب راه میفتاد و صبح میرسید تهران … برای خواهرم اس ام اس دادم که ساعت 11 شب راه میفته صبح زود میرسم . دل تو دلم نبود … رسیدم تهران اتوبوس داشت وارد ترمینال میشد ومن آدرس رو که خواهرم اس ام اس کرده بود داشتم میخوندم که به تاکسی بگم . یکهو یه اس ام اس اومد که نوشته بود سلام من جلوی درب ترمینال وایستادم اگر رسیدی خبر بده . قربانت مهران باورم نمیشد ساعت 4 صبح اومده بود اونجا دنبالم . از اتوبوس پیاده شده و ساکم رو گرفتم و بدو بدو رفتم جلوی درب زنگ زدم گفت فلاشر ماشین روشنه . رسیدم بهش پیاده شد و دیدمش . وای چه جیگری شده بود قیافه اش پخته تر شده بود و کمی درشت تر شده بود و خیلی خوشتیپ تر از قبل . موهای قشنگش که همیشه من عاشق موهاش بودم یه کم از پیشونیش عقب تر رفته بود اما همچنان خوشحالت و مرتب بود. نتونستم خودمو کنترل کنم پریدم تو بغلش و غرق بوسه اش کردم و اون هم منو محکم بغل کرده بود و بعد از چند دقیقه گفت دیگه بریم خونه میترا . سریع پریدم تو ماشین و تا نشست دوباره شروع کردم بوسیدنش اینقد تند تند ماچش میکردم و اشک میریختم که متوجه نشدم چند بار لباشو بوس کردم . تمام این مدت که نبود روز به روز بیشتر دلتنگ فریده و مهران بودم و عشقی در دلم نسبت به مهران و تمام مهربونیهاش داشتم که باعث میشد برای اینکه بخوام خودمو آروم کنم با دو سه تا عکسی که از آلبومشون کش رفته بودم خودمو ارضا کنم . حالا دلم میخواست تمام ثانیه ها رو استفاده کنم . ولی مهران از این موضوع که من اینقد بهش کشش داشتم خبر نداشت و منو مثل خواهر کوچولو میدید. چون زمانی که رفته بودند من 13 سالم بود . این مقدمه ای بود که بتونم به داستان اصلی برسم . فریده و مهران صاحب بچه ای شده بودند به اسم هاله و حالا که اومده بودند ایران و مهران رفته بود سرکار خواهرم هم توی شرکتی مشفول کار شده بود و چون بچه خیلی کوچک بود برای مهد کودک رفتن خیلی سخت بود و خواهرم مجبور میشد صبح بچه رو بده مهران ببره خونه مادرم و خودش بره سرکار و بعد از ظهر برگردونه خونه خودشون . من هم رفتم دانشگاه و تا تابستون بعد از امتحاناتم برگشتم تهران و خب تا ترم بعد بیکار بودم گفتم بچه رو نگه میدارم . خواهرم گفت اگر میخوای اینکارو بکنی بیا خونه ی ما که مهران اینهمه راه توی ترافیک تا خونه مادرم نیاد. بهترین موقعیت برای من پیش اومد که بیشتر در کنار مهران باشم . در هفته چند شب خونه خواهرم میموندم و یکی دو شب خونه میرفتم تا آخر هفته که خواهرم تعطیل بود و خودش میتونست از بچه نگهداری کنه . شبهای زیادی چون خواهرم خیلی خسته بود میرفت میخوابید و من و مهران مینشستیم پای تلویزیون و فیلم میدیدیم وحرف میزدیم و گاهی بغلش میکردم وبوسش میکردم و حتی لبهاشو میبوسیدم اما مهران گذاشته بود به حساب اینکه من خواهرونه دوسش دارم یا اینکه سعی میکرد من پیشقدم بشم که خودش دچار پشیمونی نشه . یک روز مهران برای ماموریت رفت تبریز با ماشین و چند روزی نبود . موقع برگشت تو جاده ماشینش خراب شده بود و تا راه انداخته بودش دیر شده بود و به زور تخمه و چند تا چرت کنار جاده خودشو رسوند خونه که وقتی رسید ساعت 8 صبح بود و دوش گرفته بود و رفته بود روی تخت خوابیده بود . من که رسیدم خونه خواهرم داشت میرفت بیرون گفت مهران تازه رسیده تو اتاق خوابه در اتاقش بسته اس اگر هاله بیدار شد حواست باشه شیر خشک آماده است سریع بهش بده که گریه نکنه مهران بیدار بشه . من رفتم تو خونه و یه نگاه به هاله انداختم دیدم خوابیده .. رفتم در اتاق خواب رو باز کردم دیدم مهران روی تخت دراز کشیده و یه پتو هم روش انداخته اما بالاتنه اش که از پتو بیرون بود لخت بود . رفتم لباسامو درآوردم و یه تاپ تنم بود و یه دامن کوتاه . موهامو که تا کمرم بود باز کردم و شونه کردم . مهران خیلی موی بلند و صاف دوست داشت و بچه که بودم بارها موهامو شونه کرده بود و بهم میگفت هیچوقت موهاتو کوتاه نکن . منم هیچوقت کوتاه نکرده بودم و تا سوراخ کونم میرسید . صدای کوچیکی از هاله اومد که فهمیدم داره بیدار میشه … زود رفتم شیر خشکش رو آماده کردم و بردم دادم دستش و شروع کرد به خوردن … پوشکش هم عوض کردم و پاهاشو با لوسیون شستم و شیر خشکش که تموم شد دوباره خوابش برد . میدونستم که تا سه ساعت دیگه بیدار نمیشه . رفتم دوباره در اتاق رو باز کردم که مهران رو ببینم . گفتم اینبار یه بوسش هم بکنم . آروم در اتاق رو باز کردم دیدم پتو از روش کنار رفته و پشتش به در هست . اومدم پتو بکش روش که یه نیم غلت زد و تاق باز خوابید. از چیزی که میدیدم شوکه شدم پتو کنار رفت و کیر مهران سیخ ایستاده بود . مردها همیشه انگاراگر صبح هم خوابیده باشن بازم کیرشون سیخ میشه . هر کاری میکردم نمیتونستم بهش نگاه نکنم . روی کیرش میخکوب شده بود. قلبم تند تند میزد. تمام آرزوم جلوی چشمم بود . اون موقع ها که بچه بودم یکی دوبار یواشکی وقتی داشت خواهرمو میکرد دیده بودم فکر میکردن من خوابم و من یواشکی از لای در اتاق خوابشون دیدشون زده بودم اما الان کامل جلوی من ایستاده بود . دل زدم به دریا و گفتم میرم سروقت کیرش اگر هم بیدار شد میگم میخواستم پتو بکشم روش . هزار تا سناریو برای خودم بافتم . اما بالاخره خودمو بالاسرش دیدم . نشستم روی تخت و شروع کردم به دیدن کیرش . کیر ندیده نبودم , دوست پسر داشتم و حتی واسه داداشم رو هم دیده بودم که بعدن اون رو هم تعریف میکنم . اما این کیر آرزوی من بود . نمیدونم چقد طول کشید نگاه کردنم اما متوجه شدم که مهران خیلی خوابش سنگین شده و نفسهایی که میکشید خیلی عمیق بود . دنبال هزار تا چیز فانتزی بود اما شروع کردم موهامو ریختم روی کیرش و اینور اونور میکردم و دورش میچرخوندم. قلقلکش میومد و سفت تر شد . نگاهش کردم خواب بود احتمالن دیگه شروع شده بود خواب سکسی میدید . حسابی رگهاش باد کرده بود و من بیشتر موهامو میمالیدم بهش . نفسهام بدجور داغ شده بود . و ضربان قلبم رفته بود . آب دهنم داغ شده بود روی زبونم . کم کم دهنمو بردم جلو و کیرشو بوسیدم . کیرش نبض میزد . دوباره بوسیدم و دوباره و دوباره … سرکیرش حسابی قرمز شده بود و تخماش وول میخورد . معلوم بود که چند روز ماموریت حسابی پر شده بود . البته میدونستم که چون بچه تو خونه هست واقعن فرصت نمیکردن با خواهرم حال کنند . زیر کیرشو لیسیدم و زبونمو از زیرش کشیدم تا بالا . آب دهنم راه افتاده بود و داغ … از نوک کیرش مایع لزجی و شفافی میومد بیرون که با زبونم روی کله کیرش چرخوندمش و همه جاش سر شده … کیرشو دیگه کامل کردم تو دهنم و شروع کردم بالا پایین بردن . نفس هاش سنگین شده بود اما واقعن هنوز خواب بود . ولی حتمن تو خواب داشت خواب سکسی میدید . خیلی ساک زدم و چند باری هم تخماشو لیسیدم که یهو احساس کردم میخواد غلت بزنه و بلند شدم . به پهلو شد . خواهرم همیشه میگفت که مهران خیلی کم خوابه . اما وقتی میخوابه خیلی خوابش سنگینه . حالا که بیشتر از 10 ساعت رانندگی کرده بود شبانه تا رسیده بود خونه از سنگین ترین خوابها رو داشت . حالا که به پهلو شده بود اما هنوز کیرش کاملن دم دستم بود . شهوت کورم کرده بود و هیچی حالیم نبود و دلم میخواست توسط کیرش ارضا بشم … خیلی کوسم خیس شده بود . روی تخت بغلش دراز کشیدم و کیرش رو مالیدم هنوز خیس خیس بود . کونمو بردم عقب و آروم کیرش رو لای کونم کشیدم . دیگه خودم حسابی داغ کرده بودم و با دستام تند تند روی کوسم میمالیدم و حسابی ازم آب میومد و کونمو خیس کردم با دستم و کیر مهران رو لای پام میمالیدم . نفسهای گرمش میخورد پشت گردنم . دلم میخواست گردنمو بخوره و پستونامو بماله . برای یه لحظه نوک کیرش روی سوراخ کونم تنظیم کردمو کونم رو عقب دادم سرش رفت تو . چون سوراخ کونمو چند باری داداشم کرده بود گنجایش کیر داشت . وقتی سرش رفت تو کونم دیگه آتیش گرفته بودم . چون نمیخواستم بیدار بشه خیلی کم عقب جلو میکردم اما کیرش توی کونم داشت نبض میزد و هر بار که این نبض زدنش میگرفت آب لزجش میومدم و کونمو خیس میکرد و روان تر میشد عقب جلو کردن . منم اینقد چوچلمو مالیده بودم که تو اوج بودم . مهران هم خیلی نفس نفس میزد و همچنان خواب بود . اگر هم بیدار بود به روی خودش نمیاوردم اما واقعن خواب بود چون بعدن گفت بهم چه خوابی میدید. بعد از چند دقیقه کیرش یهو منقبض شد تو حالت خواب میگفت نیلو نیلو و یه عالمه آب توی کون من خالی کرد و گرمای شدید آب کیرش و اون فشار کلفتی کیرش باعث شد من هم ارضا بشم . و تمام بدنم شروع به لرزش کرد . یواش کیرش رو بیرون آوردم و بلند شدم و نگاه کردم بهش دیدم که واقعن خواب هست . رفتم دستشویی خودمو شستم و واقعن سست شده بودم و چون هاله هم شیرش رو خورده بود و هم پوشکش عوض شده بود با خیال راحت رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد . وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که یه پتو روم هست . از جا پریدم که برم یهو یه صدایی گفت ببین چه هول از خواب بیدار شد … فکر میکنه الان تو از گشنگی غش کردی … دیدم مهران روی مبل نشسته و هاله توی بغلش هست و داره بهش شیر میده … نزدیک دو سه ساعت خوابیده بودم . مهران گفت به به خاله ی خوشگل و مهربونش اومده که هاله ازش نگهداری کنه … گفتم نه بخدا نمیدونم کی خوابم برد که گفت اشکال نداره عزیزم حتمن خسته بودی منم یه هفته نبودم و حسابی دلم برای بچه تنگ شده بود خودم بغلش کردم . امیدوارم تا اینجای خاطرات من مورد پسند بوده باشه . تا قسمتهای بعدی که داستانهای من و مهران و بعد هم داداشم رو براتون بنویسم .

درودمیترا جان عالی بود. بعد از مدتها تو این تاپیک یه داستان جالب اومد. امیدوارم باز هم از تو داستان ببینم. البته غنی تر و با موضوعات جالبتر.

سکس مامانم با دوست پسرشسلام من اسم لتو هست مامانم شیرین یه زن ۴۳ ساله قد ۱۷۰ وزن ۱۶۵ سیننه ۷۵ مامانم از وقتی از بابام جدا شد به پیشنهاد دختر خالم که ۳۰ سالشه و یه جندس با هم تو یه آرایشگاه بزرگ مشغول به کار شدند از اون به بعد بنیتا همش تو خونه ما بود و دوست پسرش هم می‌رفت میومد حتی با هم تو خونه ما سکس هم میکردن و پیش مامانم راحت بودن دوست پسر بنیتا یه دوست داشت به اسم محسن که ۳۳ سالش بود و رو توی رفت آمد ها مخ مامانمو زد ..و یه شب تو مهمونی که مامانمو مست کرده بود مامانمو کرد و دیگه شد بکن مامانم هم نیاز جنسی داشت..اونروز مامانم یه شلوار لی تنگ تا زیر زانو پوشیده بود و با تاپ مشکی تنگ که رنگ سوتینش معلوم بود آبی کمرنگ که محسن اومد تو یه بوس از هم گرفتن و رفتن نشستن و مامانم به شربت آورد و نشست روی پاهای محسن شروع کردن به حرف زدن محسن هم با دستاش پاهای مامانمو میمالید و بعد چند دقیقه محسن بلند شد یه تاخیری انداخت و رفتن تو اتاق تو راه لب تو لب دست محسن رو کون مامانم بود که مامانمو پرت کرد رو تخت خودش رفت روش شروع کردن به لب گرفتن از هم محسن حسابی مامانمو میمالید لبو گردنش رو میخورد مامانم. هم همراهیش میکرد. که محسن زیپ شلوارشو باز کرد و کیرش اومد بیرون دراز کشید. لخت شد مامانم رفت وسط پاهاش آروم شروع کرد با دستاش کیر محسن رو مالیدن بعد آروم سرشو گذاشت تو دهنش شروع کرد به میک زدن محسن هم دستش توی موهای مامانم بود و داشت قربون صدقش می‌رفت مامانم شروع کرد به عقب جلو کردن سرش تا نصف میکرد درمیارد دوباره میک میزد یه ربع براش ساک زد اخرش یه بوس از سر کیر محسن گرفت بعد اومد بالا محسن یه لب محکم ازش گرفت و شلوار مامانمو درآورد شورت سکسی مامانمو که دید وحشی شد یه سیلی رو رون مامانم زد شروع کرد به خوردن پاهای مامانم بعد شورت مامانمو درآورد طوری که شورت پاره شد مامانم گفت وحشی یواش چرا پارش کردی حمله کرد به خوردن کوسسش چوچول مامانمو میک‌میزد و می‌خوردش با انگشت کوس مامانمو بازی میداد و میکرد تو کوسش مامانم صداش درر اومده بود داشت ناله میکرد که محسن فوری ۶۹ شد خوابید رو‌مامانم به خوردن کوس مامانم میخورد و انگشت میکرد و میمالید تند تند شروع کرد به مالیدن مامانم هم زیر محسن کیرش تو دهنش بود صداش در نمیومد فقط تند تند و محکم ساک میزد تا اینکه بدن مامانم لرزید و ارضا شد محسن فوری برگشت مامانمو بغل کرد شروع کرد به لب گرفتن و مالیدن مامانم پاهای مامانمو گرفت کیر بزرگش رو مالید به چوچول مامانم شروع کرد به ضربه زدن مامانم داشت آخ و اوی سکسی میکرد که که محسن یکدفعه چپوند تو کوس مامانم خوابید روش شروع کرد به تلمبه زدن تو کس مامانم و خوردن لب و شونه و گردن و سینه مامانم که از تابش زیر سوتینش دراومده بود داشت حال میکرد و چشاشو بسته بودکه همون طور همدیگرو. بغل کردن و دور زدن مامام اومد بالا و شروع کرد به بالا پایین کردن رو کیر محسن اونم داشت ممه های مامانو مالدین ناز کردن بعد مامانم همین طوری که بالا پایین میکرد خوابید رو محسن شروع کرده به عشق بازی کردن و لب رفتن محسن هم مامانمو بغل کرده بود از زیر تلمبه میزد تند تند همزمان می‌گفت شیرین تو مال کی هستی جوون بکنت کیه مامانم نای حرف زدن نداشت که دوباره بدنش لرزید و ارضا شد بی حال افتاد محسن مامانمو به پهلو خوابوند شروع کرد ور رفتن با مامانم و بوس های با صدای بلند از مامانم ميگرفت مامانم هم داشت حال میکرد و محسن می‌گفت شیرین تو کی مال من میشی عزیزم مامانم گفت. من مال خودتم و گفت کامل مال من بشی دستشو از پشت گذاشت رو‌سوراخ کون مامانم گفت منظورم اینه مامانم خندید و گفتا نه نمیشه درد داره محسن هم شروع کرد به نشگون و قلقلک مامانم تا اینکه مامانم گفت برای دفعه بعد قول میدم که از پشت سکس کنیم محسن فوری بلند شد تاپ و سوتین مامانم رو درآورد مامانمو خوابود نشست رو شکمش شروع کرد به عقب جلو‌کردن روی ممه های مامانم با دستاش سینهاشو فشار میداد و محسن هم نوک پستون مامانمو گرفته بود میکشید وقتی می‌رسید به دهن مامانم یه بوس از سر کیر محسن می‌گرفت و بعد چند دقیقه نشست رو سینه های مامانم کیرشو گذاشت تو دهن مامانم شروع کرد به عقب جلو کردن مامانم چشاشو بسته بود دهنشو باز گذاشته بود. صدای ملج ملج پر شده بود که محسن کیرش درآورد خوابید رو مامانم کیرشو‌ کرد تو کوس مامانم شروع کرد به تلمبه زدن پاهای مامانم زیر محسن بود همدیگرو سفت بغل کرده بودند داشتن لبای همو می‌خوردن. یه ربع همون مدل محسن کرد و حرکاتشو‌تند رو تندتر که گفت داره میاد مامانم با صدای گرفته گفت نریزی توم که محسن کیرشو کشید آبشو خالی کرد رو سینه و شکم مامانم و بی هوش افتاد مامانم خودشو پاک کرد رو رفت تو بغل محسن یه نیم ساعت دراز. کشیدن بعد محسن بلند شد به بوس از مامانم گرفت و شروع کرد به پوشیدن لباس مامانم هم از تو کمدش یه شورت مشکی پوشید و با سوتینش بعد یه لباس لباس خوابش رو تنش کرد رفت محسن رو راه بندازه تو جلوی در کلی بوس کردن و قربون صدقه هم. رفتن محسن هی دفعه بعد رو یادآوری میکرد سکس بعدی یه هفته بعدش بود که صبحش مامانم رفت حموم بعد آماده شد رفت آرایشگاه ساعت ۳ با محسن اومدن خونه محسن چون اون دفعه شورت مامانمو پاره کرده بود ۷ دست و شورت و سوتین سکسی برای مامانم خریده بود مامانم یکراست رفت تو اتاق شروع کرد به لخت شدن شورت سوتین سفید رو درآورد یکیشون رو انتخاب کرد و به رنگ صورتی توری و یه تاپ بندی صورتی پوشید یا یه شلوار چسبون نازک‌که سفیدی رون هاش با رنگ شورتش معلوم بود رفت بیرون محسن رو‌مبل‌ نشسته بود مامانم رفت برای شربت آورد اومد محسن با دستش محکم زد رو کون مامانم که صدای مامانم در اومد محسن یه ویاگرا با شربت خورد و شروع کرد بدون مقدمه به مالیدن و‌لب گرفتن مامانم حسابی انگشتش کرد مامانم هم تو بغلش ولو شده بود محسن: شیرین جونم یادته که چه قولی داده بودی ؟ شیرین: با خنده پس بگو که این بریز و بپاش مال چی هستش نه / نزن زیرش قول دادی مگه تو مال من نیستی چرا نمی‌داری /آخه خوشم نمیاد دردش زیاده به شوهرم هم نداده بودم اذیت میشم بجاش میخورم برات/اونو که باید بخوری ولی نترس من یه کاری میکنم که دردت نیاد بریم تو اتاق رفتن تو اتاق محسن لخت شد خوابید رو مامانم شروع کرد به لب گرفتن /اوممم اونم شیرین چه لبایی داری لبای مامانمو میک میزد زبونشو تو دهن مامانم میچرخوند مامانم هم همراهیش میکرد دست محسن رفت وسط پاهای مامانم شروع کرد به مالیدن و انگشت کردن کوس مامانم با دستاش کیر محسن رو گرفته بود داشت میمالید که محسن خوابید مامانم دولا شد سر کیرو با لباش گرفت اول یکم بازی کرد بعد تا نصف کرد تو دهنش چشاشو بسته بود داشت ساک میزدن یکم ساک میزد بعد زبونشو رو کیر بازی میداد و میمالید به لباش بعد دوباره میکرد تو دهنش محسن هم حسابی کوس و کون مامانمو از زیر شلوار. انگولک میکرد تا اینکه محسن مامانمو گرفت شروع کرد به درآوردن شلوار مامانم گفت بکنم شیرین؟ مامانم گفت نه بذار برای آخر محسن یه پای مامانمو گرفت شروع کرد سر تا پا خورد و ور رفتن کیرشو‌ به شورت مامانم میمالید بعد دو تا پاهای مامانمو داد بالا کیرشو از کنار شورت مامانم کرد تو شروع کرد به تلمبه زدن مثل کس ندیدها داشت مامانمو میکرد تند تند تلمبه میزد مامانم هم به نفس نفس افتاده بود داشت ناله های شهوت میکرد صدای شلب شلب با صدای مامانم قاطی شده بود محسن همزمان تاپ مامانمو درآورد سینه ی مامانمو از سوتین دراورد شروع کرد به خوردن سینه مامانمو گاز می‌گرفت نوکشونو که مامانم یه جیغ کشید محسن سرعتشو بیشتر کرد مامانم نفس هایش در نمیومد تا مامانم خواست ارضا بشه محسن کیرشو درآورد / بکن عزیزم بکن حالم بده / نه می‌خوام دیوونت کنم می‌خوام کاری کنم التماس کنی گذاشت لایه سینه های مامانم عقب جلو کرد بعد برگشت رو مامانم دراز کشید کیرشو چپوند تو دهن مامانم خودش هم شروع کرد به بازی کردن با کوس مامانم پاهای مامانمو داده بود بالا زیر بازوهایش چوچل مامانمو میخورد و کون مامانمو یه انگشت میکرد همزمان تو دهن مامانم تلمبه میزد بعد با دندون چوچول مامانمو گاز گرفت که مامانم خواست پاشو جمع کنه نتونست به زور صدای جیغش میومد تا اینکه مامانم هم کیر محسنم از عمد بیشتر فشار میداد انقدر دست و پا زد مامانم که محسن کشید بیرون یه سیلی محکم رو کون مامانم زد و دراز کشید مامانم رفت روش کیر محسن رو از کنار شورت شروع کرد به بالا پایین کردن تند تند خودشو تکون میداد تا میخواست ارصا زشه محسن دراورد مانانم خیلی حشری شده بود رو بعدش محسن مامانمو خوابوند به شکم و گفت حالا وقت کون شیرین زن خودمه مامانم یه گریه الکی کرد و گفت تو رو خدا اذیت نکن یکم سرشو بذار محسن به چشم گفت و شورت مامانمو کشید پایین از پاهاش درآورد مامانم هیکلش خیلی سکسی بود حسودیم میشد به محسن محسن سوتین مامانمو باز کرد و درآورد به کون مامانم که چک میزد می‌لرزید بعد شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مامانم خوشش نیومد بعد رفت یه وازلین اورد حسابی کون مامانمو مالید بعد با انگشتش وازلین با انگشتش کون مامانمو انشگت میکرد یه ربع آنقدر انگشت کرد که دوتا انگشت راحت جا میشد بعد مجسن کیر‌و چسبوندبعد محسن گفت تو فقط راحت بخاب هرچی هم شد فقط جیغ یواش بزن و اصلا تکون نخور قول میدم زود دردش تموم میشه مامانم گفت باشه.که محسن کیر کلفتشو گذاشت دم سوراخ کون مامانم و با یه فشاره ریز کلشو فرو کرد توشو مامانم یه آه خوشگلی کشید و محسن اروم اروم کیرشو بیشتر فشار میداد اما لامصب خیلی کلف بود و بعد از ۳۰.۴۰ثاتیه محسن هی یواش یواش کیرشو داخل کرد و نصفش رفت مامانم داشت گریه میگرد صدای هق هق زدناشو بلند شده بود که هی میگفت محسن توروخدا درار نمیتونم دارم پاره میشم توروهرکی دوسداری دام میسوزم ولی اون دیوث اصلا عین خیالش نبود و فقط فکره کردن بود بعد ب مامان گفت باشه دیگ تکون نمیدم و روی مامانم خابید کریشم تا نصفه تو کون مامانم بودحدود ۲.۳دقیقه همیتطور روش بود و گردنشو میخورد و حسابی مامانو حشری کرد خیلی وارد بود کاری میکردکه مامان همش آه میکشید بعد بهش گفت عشقم یکم هم تحمل کنی تمومه ها بعد بلند شد از روی مامانم و کیرشو کلا درآورد مامانم یه اه قشنگی کشید و محسن دوباره کیرشو وازلین کرد وگذاشت دم سوراخش و گفت تکون نخور مامانمم که معلوم بود حشری شده بود هیچی نگفت اونم کیرشواروم اروم بُرد تو کون مامانم و مامان همش آه اوه میکرد با یه جیغ های کوچولو و یواش میکشید که یهو کیر محسن تا نصف رفت تو کون مامانم و شروع کرد اروم اروم تکون دادن و خیلی کم کیرشو عقب جلو میکرد و همینطور ادامه داد تا جایی که دیدم کمر مامانو گرفته محکم و کیرشو تا نصفه درمیاره بیرون و تند تند میکنه توش صدای آه اه آی گفتنای مامانم تو اتاق پیچیده بود و محسن کسکشم مثل سگ داشت حال میکرد و محکم تر از قبل تلمبه میزد تاجایی که همه کیرشو درمیاورد و میکرد تو ف کرد. تو کون مامانم با فشار که مامانم یه جیغی کشید فک کنم همه فهمیدن محسن همون طوری کیرش رو نگه داشته بود تا جا باز کنه مامانم هم دید چاره ای ندارند. مجبور شد تحمل کنه تا اینه محسن کشید بیرون یکم دوباره کرد تو آروم آروم جلو عقب میکرد جا باز کنه ۷ دست شورت سوتین خریدم برات ۷ دفعه باید7 کونتو بکنم جرت برم شوهرت عرضه نداشت این کون رو افتتاح کنه خودتو شل کن شیرین کیرم داره کنده میشه که یهو با تموم قدرت تا ته. کرد از درد مامانم نفسش بند اومد بیهوش شد و افتاد محسن هم افتاد رو مامانم شروع کرد به کردن مامانم به خودش اومد شروع کرد به ناله کردن هی میخواست در بره نمیتونست محسن می‌گفت خونم گریه کنی ولت نمیکنم مامانم جرم دادی بسه پاره شدم نمیتونم راه برم پایین محسن به گریه های مامانم توجه نمی‌کرد به کردنش ادامه میداد یه چند تا تلمبه زدن مامانم گفت درار درار وایییی دستشوییم میاد محسن تا نصف کشید بیرون که مامانم یه گوز رو‌کیر محسن داد که محسن رو دیوونه کرد تا ته محکم کرد تو کون مامانم جونم تو دیگه کونی من شدی جنده من شدی کون مال کنه مال منی تو شیرین جوونن چه کونی داری فدات بشم الهی کونتو قربون مامانم داشت ضجه میزد محسن هم تند تند مبکردش یه بیست دقیقه بکوب کرد مامانم کونش عادت کرده بود. و زیاد جیغ نمیزد ولی سرشوکرده بود تو بالش با هر تلمبه ملافه رو میکشید رو چنگ میزد به تخت ضربه میزد خیلی درد داشت انگشت های پاهاش رو‌ هی جمع میکرد تا اینکه بعد نیم‌ساعت محسن مادر جنده آبش اومد تا آخرین قطره ریخت تو کون مامانم وقتی که محسن ارضا شد مامانم یه جیغ کشید بیهوش شد محسن همون طور کیرش تو کون مامانم خوابید روش یهچند دقیقه بعد مامانم گفت بلند شو برم دستشویی محسن چون به خاطر قرص کیرش سیخ بود کشید مامانم یه گوز کشیده داد که نصف آب. محسن پاشید بیرون خواست بلند بشه از کون درد خورد زمین محسن مامانمو گرفت بلند کرد مامانم رفت دستشویی اونا هم چندا گوز داد اومد محسن گفت پاره شدیا عشقم مامانم چیزی نگفت و اومد رو تخت محسن مامانم وبغل کرد گفت یه دست بریم و مامانم قبول نکرد گفت واسه بعد و‌ بعد کل التماس محسن قبول کرد که ساک بزنه نشست وسط پاهای محسن کیرشو‌ گرفت شروع کرد به ساک زدن کیر محسن رو میگفتمیکرد ت‌و دهنش تا جایی که جا داشت میزد بعد سرشو عقب جلو میکرد مامانم از ترس اینکه کون بده داشت حسابی ساک میزد خایه های محسن رو میکرد تو دهنش خورد میکشید بعد دوباره کیرو میکرد دهنش نیم‌ساعت مامانم بکوب ساک‌زدن سر کیر رو میک میزد می‌بوسید سر تا پا لیس میزد تا اینکه محسن گفت داره میاد مامانم کله میرو‌کرد تو دهنش شروع کرد به میک زدن محسن ارضا شدن و تا آخر ریخت تو دهن مامانم مامانم هم همشو‌قورت داد و بعد اومد کنار محسن خوابش بساعت ۸ بیدار شدن محسن همش قربون صدقه مامانم می‌رفت وای مامانم حال نداشت محسن لباشو پوشید که بره مامانم فقط تابشو‌ پوشید تا همون شورت صورتی اومد محسن رو راه بندازه گشاد گشاد راه می‌رفت محسن دم در هم حسابی از مامانم گرفت لب و مالید و‌ رفت‌.

فانتزی های من و خواهرم توجه : متنی که میخوانید صرفا یک داستان است و واقعیت ندارد؛ زندگی در یک محیط کوچیک و بسته شرایط معمولی برای رشد عقلی، احساسی و جنسی رو گاهی دچار مختل می کنه… منظورم زندگی در یه شهرستان کوچیک نیست، میخوام پا رو فراتر بذارم و از زندگی در یه شهرک نظامی براتون بگم… قضیه برمیگرده به اواخر دهه هفتاد، زمانی که من 15 سالم بود، شیطون نبودم، عوضش تا دلتون بخواد حشری بودم و این مساله فقط در مورد من صدق نمیکرد، بلکه خیلیاز هم سن و سالای من دچار عوارض تابوی رابطه داشتن با جنس مخالف میشدن، به طوری که خیلیا توی مدرسه یا دوست داشتن کون بدن یا دوست داشتن کون همکلاسیاشون بذارن! منم از دسته ای بودم که دوست داشتم انگولکم کنن و کونم بذارن البته هرگز چنین اتفاقی (بطور کامل) نیفتاد ولی دروغ چرا دوست داشتم اتفاق بیفته! من مهرانم، 31 سالمه و الان برای خودم برو بیایی دارم؛ ساکن کرجم و اصالتا مازندرانی ام… یه خواهر دارم که اسمش مهتابه و تا به امروز کامل تر و پرفکت تر از مهتاب ندیدم، چه از نظر چهره و چه از نظر بدن و استایل و از همه اینا مهم تر لوندی کردن و عشوه اومدن… من و مهتاب فاصله سنی زیادی نداریم، فقط سه سال از سن من میگذشت که مهتاب بدنیا اومد. روابط من و مهتاب به عنوان یه خواهر و برادر خیلی عالی بود. با توجه به تفاوت سنی ما دو تا، من همیشه توی درسا کمکش می کردم و اونم خیلی جاها پز منو به دوستاش میداد و از خوبیام میگفت؛ خیلی کم دعوامون میشد و خیلی کم جروبحث میکردیم؛ نکته جالب این بود که من به بابام رفته بودم و سبزه بودم ولی مهتاب به مادرم رفته بود و پوستی سفید با موهای طلایی داشت، حتی چشماشم از من روشن تر بود. یه روز در همون سنین نوجوونی که به شدت ابنه ای بودم و خارش مقعد گرفته بودم، از جلوی اتاق پدر و مادرم داشتم رد میشدم که دیدم مهتاب پاهاشو باز کرده کمی به جلو خم شده و داره میگوزه! کنجکاو شدم ببینم چکار داره می کنه که دیدم این کارو به دفعات زیاد داره انجام میده! رفتم توی اتاق و بهش گفتم چکار داری می کنی؟ اون بدون اینکه جا بخوره و بترسه گفت می تونم هرچندتا صدا که میخوام از خودم در بیارم خسته هم نمیشم!!! من که تا اون موقع فکر می کردم داره از کون میگوزه بهش گفتم بو نداره؟ گفت از کونم نیست! شنیدن این جمله از کونم نیست باعث شد تا عاشق گوزیدن مهتاب بشم! اون میگوزید و منم شق میکردم… چند روزی گذشت، یه روز بهش گفتم الان می تونی مثل اون روز بگوزی؟ گفت آره چرا که نه… میگوزید و منم شق کردم تا اینکه دلو زدم به دریا و از پشت چسبوندم بهش! فکر می کردم پس میزنه ولی طوری رفتار کرد که انگار بین خواهر برادرا این کار مرسومه! میگوزید و منم از پشت بهش می مالیدم تا اینکه آبم اومد… اون روزا چند بار دیگه دور از چشم پدر و مادرم این کارو تکرار کردیم تا اینکه نمیدونم چی شد و کی به مهتاب گفت این کار گناهه که سری بعدی اصلا به من اجازه نداد بهش نزدیک شم… فهمیده بود که بین خودش و برادرش نباید این اتفاقات بیفته، حالا از کجا نمیدونم… … توی مدرسه یه دوست و همکلاسی و بچه محل داشتم به اسم میثم؛ تقریبا در شهرک نظامی یه نسلاز بچه ها با هم بزرگ میشن، با هم مدرسه میرن و با هم عشق و حال می کنن و اگر خیلی با هم صمیمی باشن چیزی برای پنهون کردن از هم ندارن… میثم مثل برادرم بود؛ در تمام بازی هایی که میکردیم هم تیمی بودیم، همیشه هوای همو داشتیم تا اینکه بلوغ هر دومون در یک زمان به سراغمون اومد… منهای حمایت همدیگه کار به جایی رسید که به بدن همدیگه هم نیاز پیدا کردیم؛ خیلی وقتا میثم انگشتم میکرد ولی من اصلا مقاومتی نشون نمیدادم، برعکس کونمو قومبول میکردم تا راحت بتونه از روی شلوار حسابی با کونم ور بره. این حس در اونم وجود داشت. اونم دوست داشت کسی با کونش ور بره ولی طبق یه قانون نا نوشته به خودمون اومدیم دیدیم اون فاعله من مفعول… حشرم خیلی بالا بود؛ توی خونه مهتاب و باقی جاها و زمان ها میثم بود که عقل از سرم میبردن… زندگی جریان داشت، درسمو میخوندم، باشگاه ورزشی میرفتم، حتی گهگاه در اون سن و سال سیگارم میکشیدم و گاهی اوقات دختر بازی در حدی که 4 تا تیکه بپرونم و دخترای محلو اذیت کنم هم انجام میدادم، ولی ته قصه میرسیدم به میثم مهتاب… … سینه های مهتاب کم کم داشت ور میومد؛ بدنش داشت شکل میگرفت و چیزی که از همون بچگی منو دیوونه میکرد موهای بلند طلاییش بود… موهای مجعد طلایی که بلندیش تا روی باسنش بود و وقتی اونا رو دم اسبی میبست، دوست داشتم از پشت بگیرم و بکشم و سرشو سمت صورت بیارم و هی بو بکشم… بو بکشم… یه بار از حموم اومد و طبق روشی که مادرم سالها قبل از اون موقع بهش یاد داده بود یه حوله (تن پوش) تنش بود و یه حوله کوچیک تر روی سرش، تازه یکی دو ماه بود که تنها حموم میرفت، بیشتر مادرم برای شستن موهاش کمکش میکرد… مادرم دو سه بار بهش گفته بود موهاشو کوتاه کنه ولی مهتاب موهاشو دوشت داشت… موقع خشک کردن موهاش رسیدم بالا سرش؛ براش سشوار گرفتم و اونم گیس طلایی قشنگشو شونه میکرد. دیدن سفیدی پوستش هرچند کوچیک از زیر اون تن پوش بلند و عطر گیسش که فضای اتاقو پر کرده بود داشت دیوونم میکرد. سشوارو گذاشتم روی میز و موهاشو با دست گرفتم، هنوز یه خورده نم داشت، شروع کردم بازی کردن با موهاش و نمیدونم چرا یهو قربون صدقه موهاش رفتم… مهتاب با تعجب نگاهم میکرد و منم که قبلا قبح لمس خواهر برام ریخته بود، از روی صندلیش بلندش کردم و محکم بغلش کردم… ازش لب گرفتم در حالی که موهای مهتاب توی دستم بود؛ حالش از لب بازی بهم خورد! بهم گفت خوشم نمیاد از این کارا… منم گفتم که کلا باهات 5 دیقه کار دارم؛ خیلی حشری بودم و زیر 5 دیقه آبم میومد، ضمن اینکه در تمام ای مدت مامان توی آشپز خونه بود و بابام صبح میرفت و منهای یه پارت کوچیک سر ظهر که از اداره میومد خونه ناهار میخورد و میرفت مغازه ای که از طرف نظام تحویل گرفته بود… یه سوپر مارکت که تا شب وقتش رو اونجا میگذروند… مهتاب مقاومت میکرد و منم التماسش میکردم فقط ساکت باشه تا کارمو بکنم میدونم که دوست داشت، ولی روش نمیشد یا اینکه یه ترس تاریخی از لمس برادر داشت چون صددرصد این ور اون ور شنیده بود که این کار گناهه… خوابوندمش روی زمین! خوابیدم روش و در حالی که شورت و شلوارم تنم بود نم نم داشتم تن پوش مهتابو بالا میزدن که دستشو گذاشت روی دستم گفت فقطاز روی حوله! انگار جواز ورود به بهتشو بهم داده بودن! محکم کیرمو میمالیدم روی کونش که تازه تازه داشت انحنای خودش رو از قسمت پهلو پیدا میکرد و به بدن مهتاب شکل میداد… زیر دو دیقه ارضا شدم و سریع رفتم دستشویی ولی بعد از شستن خودم و در ادامه دوش گرفتن و شستن شورتم انگار دوست داشتم تا صبح روی مهتاب دراز بکشم و ارضا بشم؛ ازش سیر نمیشدم…پ … ریاضی میثم ضعیف بود، کلا درسش ضعیف بود؛ خنگ نبود ولیاز مدرسه و درس خوشش نمیومد… بیشتر دوست داشت با چوب یا چهار تا تیکه آت و آشغال یه چیزایی درست کنه؛ تقریبا بدون ابزار حرفه ای می تونست خیلی چیزای قشنگ خلق کنه… نقاش خوبی هم بود و سیاه قلم کار میکرد… یه روز به خونه مون زنگ زد که بیا ریاضی کار کنیم، خیلی مشکل دارم… گفتم تو بیا خونه شما شلوغه ولی خونه ما اکثرا خلوته… اومد، نشست و کتابشو باز کرد… شروع کردیم به درس خوندن و تمرین حل کردن که یهو دیدم کیرشو در آورد… مثل قحطی زده ها به کیرش نگاه می کردم… انگار نه انگار میثم برای چی اومده بود… گفتم درستو بخون، تمرینتو حل کن شیطنت نکن… گفت درسم با یکی دوساعت خوب نمیشه راستش ریاضی بهونه بود، میخوام باهات بخوابم نمیشد در اتاقو قفل کرد چون مادرم چند دیقه یه بار بیسکوییت و چایی و میوه میاورد… گفتم بذار بهت میگم کی این کارو بکنیم. رفتم دم در که آمار بگیرم دیدم میثم دنبالم اومده و دستشو کرده توی شورتم… داشتم از شهوت پاره میشدم… گفتم اینجا بمون من برم به یه بهونه ای بگم داریم سوال حل می کنیم دور و بر این اتاق زیاد نیاید… اتاق من چسبیده به یه انباری کوچیک بود که توش ابزار و رب گوجه و انواع کفش و دمپایی و … رو میذاشتیم؛ روی تخت دراز کشیدم طوری که بتونم از لای دری که باز نگهش داشته بودم اتفاقات اون ور در رو هم رصد کنم. میثم خوابید روم؛ بزرگ شدن کیرشو حس میکردم. کم کم با فشار پاهای منو که به هم چسبونده بودم باز کرد… دیگه داشتم حجم واقعی کیرشو بین پاهام حس میکردم تا اینکه گفت می تونم شلوارتو در بیارم؟ گفتم فقط سریع! ترسیده بودم. نه از اینکه زیر میثم بودم… از اینکه یهو در باز بشه یا کسی از لای در نگاهم کنه… وگرنه اگر این حس ترس نبود دوست داشتم اون لحظه فریز شه تا مدت ها زیر میثم بخوابم… شلوار خودشو تا زانو کشید پایین و بعد مال منو… چون دراز کشیده بودم شلوارم درست پایین نمیومد؛ بهم گفت یه ذره کونتو بده بالا تا شلوارتو پایین بکشم. کونو دادم بالا و میثم گفت وای خدا چه کونی داری… جثه م از میثم کوچیک تر بود و کاملا آناتومی خودشو روی من پهن کرده بود… کیرشو گذشاته بود لای چاک کونم و عقب جلو میکرد… اینقدر حشری بودم و اینقدر داشتم حال میکردم که بهش گفته بودم من آبم زود میاد یه ذره بلند شو تا بتونیم بیشتر حال کنیم! بلند شد و گفت مال منم خیلی دیرتر از تو نمیاد… نظرت چیه شورتامونم در بیاریم؟ با اینکه از بچگی رفیق بودیم ولی روم نیمشد خودم این پیشنهادو بدم ولی تا خودش گفت بیشتر از قبل عاشقش شدم و گفتم خودت درش بیار! میثم شورتم و شورتشو در آورد و خوابید روم… دستاشم کار میکرد و حسابی منو می مالید.. سینه هامو می مالید و و هی کیرشو لای پاهام فشار میداد… تا اینکه بهش گفتم آبم داره میاد، شورتمو داد تا بذارم زیر کیرم و کاملا ارضا شدم ولی برعکس دفعات قبلی که در اثر جق شدن ارضا میشدم حسم کاملا از بین نرفت… چیزی نگذشت که میثم هم ارضا شد و آبشو ریخت وی شورتش… روانی شده بودیم. بلند شدیم و با اینکه اتاق برامون سنگین شده بود و بوی منی سرمونو پر کرده بود از هم لب گرفتیم… بلند شد و گفت میرم خونه دوش بگیرم و خودمو تمیز کنم، ولی خدا کنه این آخرین بار نباشه… من فقط سکوت کردم… داشت آماده میشد بره که از لای در مهتابو دیدم که اومده بود از انباری دمپاییشو برداره؛ نمیدونم چرا ولی دوست داشتم اونم این حسو تجربه میکرد… خدا رو چه دیدی… شاید یه حس مشترک سه نفره… … دیگه به هر بهانه ای از پشت میچسبوندم به مهتاب؛ از مدرسه که میومد خونه معمولا رسیده نرسیده مقنعه شو بر میداشت و میرفت توی اتاقش … ولی از وقتی متوجه علاقه شدید من به موهاش شده بود تا توی اتاق با مقنعه میومد که خودم برش دارم… مقنعه رو بر میداشتم و مدام بوسش میکردم… تازه راه داده بود وقتی از پشت بغلش میکرنم سینه ها شو بمالم ولی وقتی از روبرو بغلش میکردم این اجازه رو بهم نمیداد… خیلی دوستش داشتم و هنوزم دارم؛ ولی اون موقع به هیچ دختری جز مهتاب فکر نمی کردم و فکر اینکه یه روزی شوهر کنه و یه غریبه از عقب و جلو ترتیبشو بده دیوونم میکرد. البته این دیوونگی بیشتر تبدیل به شهوت شد و مهتابو تصور میکردم که شبای جمعه چجوری داره برای شوهرش لوندی می کنه. شاید شوهرش یه کارمند میبود که معمولا جون و توان هر شب کردنو نداشت، واسه همین هفته ای نهایتا دوبار میزد توش و سر سالم شکم مهتاب باد میکرد و بچه دار میشد… شاید زن یه بازاری میشد که حسابی براش پول خرج میکرد و اینقدر مهتابو از کون میکرد که بیچاره خواهرم تا یکی دو روز بعد از دادن درست نمیتونست بشینه و دستشویی کنه… شایدم زن یه نظامی مثل بابام میشد و از صبح تا شب توی خونه تنها بود و به بچه هاش رسیدگی می کرد! دیگه برام نمیگوزید! میگفت از دوستام پرسیدم میگن کار خطرناکیه… میگفتم برای کجات خطرناکه… روش نمیشد بگه کُس… میگفتم کسِت؟ میگفت حرف بد نزن! تا اون موقع شاید 100 بار آب منو آورده بود ولی روش نمیشد جلوم بگه کس! … ده روزی مونده بود تا پدرم بازنشست بشه و ما هم داشتیم تدارک اسباب کشی به کرجو انجام میدادیم. شهریور 80 بود؛ به میثم زنگ زدم و گفتم تو احتمالا همین روزا با خانواده بری مسافرت؛ منم تا 10 روز دیگه هستم نهایتا… فکر نمی کنی خیلی از هم دور میشیم؟ بغض کرد. گفت میگی چکار کنیم؟ گفتم خونه ما هم شلوغه و هم بهم ریخته، خونه شما در چه حاله؟ گفت بیا حله رفتم خونه میثم اینا و باد مادر و برادرش سلام علیک کردم… میثم جلوتر رفت توی اتاق و منم تا احوال پرسیم تموم بشه یه دیقه ای طول کشید تا برم توی اتاق… تا رسیدم توی اتاق، لباشو چسبوند روی لبام و از لب گرفت. شل شدم خوابیدم روی زمین… شلوار و شورت منو با هم کشید پایین و صورتشو کرد لای پاهام… مست مست بودم کیر خشوگلشو در آورد خوابید روم… عقب جلو عقب جلو … گفت می تونم حالا که آخرین باره توش کنم… گفتم امکان داره دردم بگیره داد بزنم، گفت آروم آروم میکنم توش… تف زد سر کیرش… حالا به جای کیر خشک یه کیر خیسو احساس می کردم… گفت اینجوری اذیت میشی، کونو بده بالاتر و کمرو بده پایین… میدونستم به این مدل میگن سگی ولی ترسم داشتم… بکنه توش کونی میشم و از میثم دور میشم و خدا می دونه بعدش برای ارضا شدن باید زیر کی بخوابم… باورتون نمیشه ولی این فکرای مسخره از ذهنم میگذشت… گفتم فقط سریع… اصلا عجله ای نداشتم ولی این جمله رو گفتم که فقط یچی گفته باشم… یادمه فقط تا کله کرد تو و اینقدر سوختم که خودمو از زیرش کشیدم بیرون… گفت چکار می کنی؟ گفتم می دونم بار آخره که با هم میخوابیم ولی واقعا درد داره؛ گفت وایسا کرم بیارم.. رفت اتاق مادرش و باباش؛ کرم رو جوری توی تی شرتش قایم کرده بود که هر کی نمیدونست فکر میکرد داره کوکایین حمل می کنه… خیلی هم سعی کرد مقرون به صرفه عمل کنه تا حجم زیادی از کرم کم نشه و تابلو نشه!!! کرم رو به سر کیرش و سوراخ من مالید و بعد از یکی دو تا لاپایی سُر داد داخل… با اینکه دیگه چرب کرده بود ولی طفلک همچنان تا کله کرده بود تو نم نم عقب جلو کرد… گفتم اگر بهشت و جهنمی باشه این موقعیت من الان خود خود بهشته! طبق معمول دوران نوجوونی هر دومون نمیتونستیم زیاد طاقت بیاریمف جقی بودیم و گهگاه با هم حالی میکردیم به همین خاطر زودانزال بودیم. آبش داشت میومد که گفت کجا بریزم؟ تا خواستم جواب بدم همرو ریخت تو کونم؛ آب غلیظ گرم… از اینکه کونی میثم شده بودم ناراحت نبودم برعکس ازاینکه تونسته بودم جای عکس سوپر و فیلمای پورن که خداییش اون موقع به این فراوونی نبود آب میثمو بیارم… اومدم خونه… دیگه میثمو ندیدم تا سه سال بعد… … حالا دیگه ساکن کرج بودیم. در این سه سال تا مرحله خوردن سینه های مهتاب که حالا دیگه قد دو تا طالبی کوچولو شده بودن هم جلو رفته بودم… در این سه سال یکی دو بار موهاشو نوک گیری کرده بود و منم که برای موهاش میمردم… توی فیلما وقتی یه زن موبلند میدیدم شق میکردم… وقتی اون زن موهاشو کوتاه میکرد که دیوونه میشدم؛ همش میگفتم کاش میشد موهای مهتابو من کوتاه کنم… صدای چرق چرق قیچی که موهای بلند یه زنو کوتاه می کنه کسخلم میکرد… براش موهاشو شونه میکردم… میبافتم و وقتی خیلی حشری میشدم میگرفتم توی دستام و گردنشو بوس میکردم… ذره ای از ولعم به مهتاب کم نمیشد و هر روز به تمام وجودش بیشتر نیاز پیدا می کردم… به هر بهانه ای دوست داشتم باهاش بخوابم؛ حتی در این مدت یه بار اجازه داد دستمو از زیر شورتش روی کُسش بمالم… ولی نشونم نمیداد و هیچ وقت شورتشو در نمیاورد… از روبرو بغلش میکردم و سوتینشو در میاوردمم و اینقدر سینه هاشو میمالیدم تا ارضا میشد… بعد پشت و روش میکردم و روش دراز میکشیدم… وقتی به نفس نفس میفتادم میفهمید آبم اومده و میگفت خب دیگه پاشو!!! طفلک عین یه روبات جنسی شده بود… دوست داشت بده ولی نه به برادر… تا همینجا هم به خاطر التماس و بعضی وقتا گریه های من رام میشد تا دستمالیش کنم… … برای پدرم یه کار اداری پیش اومد در همون شهرک نظامی… گفت برای حاسبش توی بانک شهرک مشکلی پیش اومده… باید حضوری میرفت تا حلش میکرد. بهش گفتم باهات میام… سال 84 بود… به میثم زنگ زدم که بابام داره میاد و منم دارم باهاش میام. گفت بیا قدمت روی چشم… بابام گفت من کارمو زود انجام میدم میرم… تو با من میای؟ گفتم نه من میرم یکی دو روز پیش میثم بر میگردم… پیش دانشگاهی بودم… صبح زود رسیدم در خونه میثم اینا… باباش که هنوز بازنشتس نشده بود لباس فرم پوشیده بود و داشت میرفت اداره سلام علیک و روبوسی کردم و گفت برو میثم جاتو انداخته خسته ای استراحت کن… تا رسیدم دیدم دو تا جا پهن کرده توی پذیرایی ساکو گذاشتم روی زمین و یه لباس راحتی پوشیدم و آماده شدم بخوابم که دلم خواست دستمو ببرم سمت کیر میثم… گفت خداییش باشگاه بدنسازی میرم مکمل میخورم تو رو خدا… مربیم گفته به هیچ عنوان نباید ارضا بشین چون زحماتتون به باد میره… گفتم من یکی دو روز اینجام و میرم و تا میتونی برو باشگاه… چراغ سبزی که بهش نشون دادم کار خودشو کرد و اون روز صبح یه دل سیر منو کرد… آبش هم دیر میومد و هم زیاد… منم دیگه منتظر نمیشدم بگه سگی بخواب یا سوراختو باز کن یا کونتو بده بالا… کون خوش فرمو در اختیارش گذاشتم تا کل آبشو که مدت ها بود خالی نشده بود توی کونم خالی کنه… رفتم خودمو شستم و این کارو ایقدر آروم انجام دادم که مادرش اینا بیدار نشن… سه روز اونجا بودم که هر شب زیر میثم میخوابیدم… گاهی اوقات اینقدر بهم حال میداد که نیم ساعت بعد از گاییده شدن دوباره کیرشو میگرفتم دستم و براش شق میکردم و اونم روانی میشد و میکرد… بهترین قسمت زمانی بود که یکی دو بار تا ته فرو کرد و برای اینکه صدای من در نیاد دستشو میذاشت جلوی دهنم… همش مهتابو زیر میثم تصور میکردم… اگر کون دادن برای من خوشاینده برای مهتاب که صدبرابر خوشاینده… میثم برام سنگ تموم گذاشت… در این مدت آرایشگری هم یاد گرفته بود؛ یه روز با هم رفتیم توی حموم، بهش گفتم می تونی دور موهای منو بگیری؟ گفت چرا نمی تونم کاری نداره که… گفتم اوکی میشینم روی چهارپایه تو کوتاه کن… نمیدونم چرا وقتی قیچی میزد کیرم شق میشد… نه اون قصد کردن داشت و نه من قصد دادن… ولی ناخودآگاه کیرم شق میشد… سر و تنمو شستم و اومدم بیرون و یهو یاد گیس بلند مهتاب افتادم… توی اون سه روز میثم نذاشت دست توی جیبم بکنم… همه جا رفتیم و توی اون محیط محدود مشروب گیر آورد و خوردیم و سیگار پشت سیگار… شبا هم بنده خدا گند میزد توی تموم خرجی که برای بدنش کرده بود و شیره شو با تموم وجود میکشیدم… روزی که داشتم بر میگشتم کرج بهم گفت احتمالا آخرای همین ماه بیاد دیدنم … گفتم حتما بیا… تا درس و کنکورم سنگین تر نشده بیا چون جدی تر بشه دیگه خیلی وقت ندارم… گفت میام.. زود میام… … میثم اومد پیشم کرج… پدرم و مادرم خونه بودن ولی همون شبی که میثم اومد داشتن میرفتن شمال… من و مهتاب خونه بودیم… مادرم گفت خیلی از میثم عذرخواهی کن… مادر اون خیلی براتون زحمت کشید تو رفتی اونجا ولی ما همین امروز که این بچه داره میاد داریم میریم شمال… گفتم خیالت تخت نمیذاریم بهش بد بگذره… قبل از اینکه بیاد خونه ما تهران یه سر به خونه عمه ش زده بود… خیلی راه رفته بود و خسته بود… گفتم مستقیم بریم خونه تو هم خسته ای… یه سیگار کشیدیم و رفتیم خونه… مهتاب از قبل میدونست ما میایم، با پیرهن بلند و روسری اومد به استقبالمون… میثم با خجالت تما سلام کرد و مهتاب دستشو دراز کرد تا با میثم دست بده… میثم بنده خدا در اوج خجالت دست داد و ازم خواست بره دستشویی تا دست و روشو بشوره… تا میثم از دستشویی در بیاد، مهتاب چایی ریخت و با شیرینی و قند گذاشت تو یه سینی و اومد توی هال… میثم از دستشویی در اومد، سرشو بالا نمیاورد… گفتم خجالت نکش این همون مهتاب کوچولوئه …. خندید… بزور سرشو آورد بالا و مهتابو نگاه کرد… گفتم مهتاب برای خودش دیگه خانومی شده وقتشه شوهرش بدیم… مهتاب که اثری از خجالت در صورتش دیده نمیشد و میخندید… ولی میثم داشت از حال میرفت… گفتم چایی تو بخور، شامو بزنیم جا بندازم بخوابی… چایی و شام و خوردیم، من و میثم توی هال خوابیدیم و مهتاب توی اتاقش… شب رفت و صبح اومد؛ … فرداش مهتاب که زودتر از خواب بلند شده بود چایی رو آماده کرده بود و دیده بود ما خوابیم میز صبحونه رو چیده بود و توی اتاقش داشت موهاشو شونه میکرد… بیدار شدم خواستم برم دستشویی که بازی شونه و گیس طلایی بلند مهتابو دیدم… یه فکری به سرم زد… گذاشتم خواب میثم خوب ته بکشه… وقتی بیدار شد گفتم دیشب خسته بودی سر به سرت نذاشتم… فهمید از چی حرف میزنم… خندید… گفتم برو صورتتو بشور صبحونه بخوریم… گفت خواهرت کجاست؟ گفتم توی اتاق، چطور مگه؟ صداشو پایین آورد و گفت : میشه من و تو با هم صبحونه بخوریم … خجالت میکشم… گفتم این چه حرفیه؟ مگه من خونه شما بودم میرفتم توی اتاق صبحونه میخوردم؟ مهتاب خیلی دوستت داره خیلی دختر مهربونیه ازش خجالت نکش… مشکل میثم نبود، خیلی از کسایی که با هم جنس رابطه برقرار میکنن چه فاعل و چه مفعول خیلی سخت روشون تو روی جنس مخالف باز میشه… مهتاب اومد… صبحونه خوردیم… مهتاب رفت سراغ ضبط و آهنگ گذاشت… خواستم میثمو از این حال در بیارم… گفتم شروع کنیم برقصیم… میثم سرخ شد… گفتم خجالت نکش… بیا وسط… مهتاب که از همون اول رفت وسط و داشت هرچی قر و قمیش توی بدن داشت میریخت بیرون… سه تایی رقصیدیم… میثم کم کم یخش وا شد و دیگه نمیشد نشوندش… آهنگو قطع کردم؛ دیگه سه تامون خسته بودیم… مهتاب نشست… دیدم میثم تو حال خودشه… یهو گفتم اون لچک چیه جلوی میثم گذاشتی سرت؟ مهتاب هاج و واج منو نگاه کرد… میثم گفت بذار راحت باشه… گفتم نه بابا این چه راحتیه؟ ما سه تایی رقصیدیم اون وقت تو جلوی من روسری گذاشتی یا میثم؟ تا مهتاب بخواد دستشو ببره سمت سرش رفتم بالا سرش و روسریشو برداشتم… میثم همچنان مات مارو نگاه میکرد.. مهتاب موهاشو پشت سرش جمع کرده بود، دست انداختم گیره موهاشو وا کردم و بعدش… واییییییی…. گیس طلایی خوش عطر مهتاب که تقریبا تا زیر زانوش میرسید عقل از من و میثم برد… میثم که سعی می کرد سقفو نگاه کنه و منم متوجه کیر شق کرده میثم شدم… گفتم میثم ببین مهتاب چه موهای قشنگی داره؟ میثم که زبونش بند اومده بود گفت بله خیلی قشنگه… گفتم نمیخوای دستت بگیری؟ نمیخوای ببافیشون؟ نمیخوای شونه شون کنی؟ میثم مثل برق گرفته ها داشت نگاه میکرد که دوون دوون رفتم توی اتاق مهتاب و برس آوردم… مهتاب تا این صحنه رو دید پشتشو کرد به من و میثم و آماده شد تا یکیمون موهاشو شونه کنه… من موهای مهتابو دستم گرفتم و منتظر شدم تا میثم بیاد شونه کنه… آرایشگر بود و کارشو خوب بلد بود… مهتاب که مست بود و میثم مشغول شونه کردن گیس بلند مهتاب… منم با کیر شق کرده خوشحال بودم از اینکه یکی جز من لذت لمس خرمن گیسوی مهتابو تجربه کرده، البته باید کاری می کردم تا هم میثم و هم مهتاب از گرمای تن همدیگه سیراب شن… میثم داشت موهای مهتابو میبافت که گفتم میثم مهتاب خیلی وقته موهاشو کوتاه نکرده، طفلکی سردردای خیلی بدی میگیره همش بخاطر موهای بلنده… مهتاب انگار منتظر این جمله باشه گفت: آره واقعا سردرد داره امونم رو میبره… میثم آب دهنشو قورت داد و گفت : خب اینا رو چرا داری به من میگی؟ گفتم تو که بلدی و دوره هاشو دیدی، اگر می تونی ببین مهتاب چه مدلی دوست داره براش گوتاه کن… صدای چرق چرق قیچی و تصور کوتاه شدن موهای مهتاب… مهتاب گیس بریده…. مهتاب آماده خوابیدن با یه پسر… همه این افکار داشت دیوونه م میکرد… مهتاب گفت دیگه دوست ندارم تا روی شونه و تا کمر… اینقدر موهام بلند بوده که دیگه کمتر از این برام تازگی نداره … میثم جان می تونید موهای منو کوتاه کوتاه کنی؟ میثم جا خورده بود… گفت : حیفه مهتاب خانوم… مهتاب گفت: نه واقعا دوست دارم کوتاه شن… راستش اگر این کاره نیستین برم پیش آرایشگر… گفتم آرایگشر کیه، میثم خودش استاده… میثم آروم به من گفت من تا حالا موی دختر کوتاه نکردم… گفتم خب حالا اینکارو بکن… … یه ملافه (ملحفه) پهن کردیم روی زمین و یه صندلی از دور میز ناهار خوری برداشتم و گذاشتم روش و مهتاب نشست روی صندلی… میثم قشنگ موهاشو شونه کرد… موهایی که یه عمر بوشون میکردم و با عطرشون مست میشدم… موهایی که توی دستم میگرفتم و وقتی روی مهتاب میخوابیدم میکشیدمشون… وقتی شونه کردن موهای مهتاب تموم شد، میثم یه دم اسبی درست کرد؛ قیچی رو انداخت و از بیخ موهای مهتابو چید… صدای قیچی و جدا شدن موی بلند مهتاب داشت حشریم میکرد… حالا دیگه مهتاب گیس بریده شده بود! شده بود یه دختر آماده برای ورود به دنیای سکس (البته از دیدگاه من) میثم که دیگه داشت حال میکرد… آب میزد و قیچی می کرد و عشق میکرد… شب شده بود و من و میثم از بیرون برگشته بودیم و سور و سات شامو تهیه کرده بودیم. مهتاب رفت حموم و اومد سشوار کشید و حسابی خوشگل شده بود… دیگه لباس پوشیدنشم تغییر کرده بود… یه تاپ و یه دامن کوتاه پوشید و میز شامو چید… نگاش میکردم حشری میشدم؛ شام خوردیم و یکی دو ساعت بعد شیشه مشروبو رو کردم… دوست داشتم برای دوستم و خواهم یه شب رویایی بسازم… مشروب خوردیم، من بیشتر، میثم و مهتاب کمتر… اینقدر خورده بودم و خسته بودم که فقط لش کردم رو کاناپه… چشمامو بستم… چشمام باز شد … از اتاق مهتاب صدا میومد… با ترس و لذت خودمو به در اتاق مهتاب رسوندم، واییییییییییی…. خدای من….. میثم گیس بریده شده مهتابو دور گردنش پیچیده بود و داشت سگی میکرد… همون مدلی که منو میکرد… همون مدلی که روی من تلنبه میزد… یاد روزی افتادم که با میثم ریاضی کار میکردیم… مهتابو از لای در اتاقم دم در انباری دیدم…. مهتاب… موهاش…. میثم…. موهای مهتاب….

مامانم یاسمن سلام دوستان میخوام یکی از خاطرات نوجوونیمو بگم که یکبار برام اتفاق افتاد یک شیرینی خاصی برام داشت سال ۹۰ بود و من ۱۴ سالم بود ما یک خانواده سه نفری هستیم پدرم راننده آژانسه و مادرم خیاطه اسمش یاسمنه. مادرم ۴۱ سالشه و بابام ۴۵ بریم سر اصل مطلب اوایل سن بلوغ بودم و یادمه اردیبهشت بود و من باید درس می‌خوندم و اجازه رفتن به کوچه و فوتبال نداشتم همیشه تو خونه میموندم و مادرم اجازه نمی‌داد ک برم بیرون پیش دوستام یک هفته مونده بود ب خرداد و من کلافه ب مامانم گفتم دیوونه شدم تو خونه تو رو خدا بزار برم بیرون نمی‌خونم دگ اصلاااا حالم از درس بهم خورده مامانم هی با من جر و بحث میکرد اصلا راضی نمیشد خلاصه شب شد و پدرم بعد اینکه شام خورد رفت مسافر بزنه بره سمت تهران ما ساکن یکی از شهر های گیلانیم. شب بابام رفت و من رفتم تو اتاق مادرم باهم قهر بودیم یه لباس بلند حریر پوشیده بود تا بالای زانوش وپاهای گوشتیش معلوم بود نشسته بود رمان مورد علاقشو می‌خوند رفتم پیشش نشستم بدون حرف زدن بوسش کردم گفتم ببخشید اونم گفت پسر خوب من بخاطر خودت میگم درس بخون… خلاصه بغلش کرده بودم رو تخت و کم کم خوابم گرفت مادرم گفت پیش من بخواب چراغ خواب روشن کرد کتاب خوند منم کنارش زیر پتو دوتایی چشمم ب سینه های مادرم افتاد سوتین نبسته بود و نوکش معلوم بود خیلی بزرگ و سفید بود من دستمو بردم آروم سمتشون ولی اول به حالت بغل کردن مامانم دستم رو شکمش بود اونم لبخند میزد کم کم هی رفتم بالا رو سینش که گفت محمد چی کار میکنی؟ گفتم هیچی مامان سینه هات چه نرمه میشه نازشون کنم گفت زشته بزرگ شدیااا گفتم پسران دگ مهم نیست ک محرمیم گفت خب باشیم نباید مرد ب این کندگی سینه های مامانشو بگیره من همون جوری ک دستم رو سینه راستش بود و فشار میدادم گفتم مامان کتاب بخون دگ چرا اذیت می‌کنی گفت باشه بمالشون اینو گفت من کیرم راست راست بود خیلی حشری شدم بلند شدم نشستم رو زانوم با دوتا دستم شروع کردن مالیدن مامانم دگ کتاب گذاشت کنار فقط نگاه میکرد منو با تعجب اومدم بند پیراهنشو انداختم کنار یه سینشو از تو پیراهنش گرفتم نوکشو مامان دگ عصبانی شد گفت دگ پررو نشوووو اخم کرد منم رفتم سمت خوردن نوک سینش گفت محمد گمشو اونور چت شده گفتم مامان میخوام سینه هاتو بوخورم خیلی خوشگل و نرمن و تو چشاش نگاه کردم گفتم لطفا نیاز دارم سرشو برگردوند و گفت هرکاری میخوای بکن باهام منم پیراهنش و در آوردم کامل دگ لخت شده بود چشمم ب کصش افتاد دستمو بردم سمتش محکم دستمو‌ گرفت گفت محمد نکن اونجا نه منم شروع کردم دوباره سینه هاشو خوردن ک کنارش خوابیده بودم دگ نفسش حبس شد دستش رو سرم بود دوباره آروم دستمو بردم گذاشتم رو نافش رفتم پایین تر کم کم به بالای کصش انگشتم خورد ی ذره مالیدم یهو گفت آاااه نکن محمد صداش لرزید و حشری شده بود کاملا من محکم تر مالوندم کصشو ک دگ دادش بلند شد گفت اووووه آاااه نکن اینکارو ک من دستشو آروم گذاشتم رو کیرم کیرمو گرفت تو چشام نگاه کرد گفت من مادرتم محمد من بی اختیار رفتم ازش لب گرفتم جا خورد محکم تر کیرمو گرفت گفت الان ینی میخوای منو بکنی؟ مادرتو؟؟ من گفتم مامان نیاز دارم بهت تو رو خدا و سینه هاشو گرفتم باز اونم دگ حرفی نزد دستشو کرد تو شورتم و با کیرم بازی کرد که بعد گفت بلند شو شلوارمو در آوردم و اونم خوابید پاشو کرد کیرمو گرفت گذاشت تو کصش قلبم داشت از جا در میومد و خیلی حشری بودم خوابیدم روش و آروم تلمبه زدم در گوشم ناله میکرد مامانم و می‌گفت آروم تر و نفس نفس میزد لب می‌گرفتم ازش گفتم مامان جون میشه بوخوریش یکم گفت باشه و نشست رو زانوش و خم شد کیرمو گذاشت تو دهنش ی گرما و لذت خاصی داشت چند دقیقه ک خورد ابم پاشید رو لبش… لبخند زد و رفت لباسشو ورداشت رفتم حموم و گفت این اولین اخرین بار بود دگ هیچوقت بهش فکر نکن ‌و به هیچکس نگو اگه بابا بفهمه میکشتمون رفت حموم و لخت اومد پیشم و با یه شرت فقط و تا صبح خوابیدیم وارد فرداییش هم دگ به روی هم نیاوردیم امیدوارم لذت برده باشین از خاطره ی من نوشته: محمد

خواهر بزرگترم باران من ۲۶ ساله و دانشجو و‌خواهرم باران ۳۵ ساله و کارمنده، تو یه خانواده ۴ نفری تو شهرستان زندگی میکنیم. من و خواهرم خیلی با هم صمیمی نیستیم ولی مشکلی هم با هم نداریم و رابطمون با هم خوبه. من همیشه از هیکل و اندام خوبش خوشم میومد و گاهی ناخواسته چشمم رو بدنش قفل میشد و یه مدت بود که دیگه میخواستم هر جور هست بهش نزدیکتر بشم ولی نمیدونستم چطوری، میخواستم اول قبح دیدن بدن همدیگرو بشکنم اوایل با ترس و‌نگرانی وقتی پیشش بودم شروع به پوشیدن شلوارای نازک کردم و زیرشم شورتی نمیپوشیدم، تا برآمدگی آلتم‌ رو کامل ببینه به مرور این کارو بیشتر انجام دادم و چندبار متوجه شدم که نگاهش به اون سمت خیره شده، یا مثلا مودم اینترنت تو اتاق منه گاهی که میدونستم با اینترنت کار داره مودمو خاموش میکردم و خودمو به خواب میزدم و کیرمو در حالت راست شده قرار میدادم البته از همون زیر شلوار تا وقتی میاد مودم رو روشن کنه ببینه، یه بارم وقتی تو اتاقم داشتم خودارضایی میکردم یهو درو باز کرد و اومد تو منم سریع پتو رو کشیدم رو خودم ولی متوجه شد. به یه مشکل کامپیوتری برخورده بود و میخواست که کمکش کنم گفتم باشه تو برو چند دقیقه دیگه میام رفتم مشکلش و برطرف کردم و تو این مدت همش یه طوری نگام میکرد گفتم چرا اینطوری نگاه میکنی گفت هیچ معلومه چیکار میکنی گفتم مگه چیکار کردم گفت هیچی و اومدم ولی خب منظورش واضح بود، بعد از اون اونم کم کم شروع کرد به نپوشیدن سوتین تو خونه که من از خدام بود و به نظرم یه کم راحتتر شده بود با من، ولی گاهی که نگاهم به سینه هاش خیره میشد یه جوری با دستاش جلوشونو میگرفت، خلاصه گذشت و‌من به چیزی که میخواستم هنوز نرسیده بودم تا این که یه بار پدر و مادرم تصمیم گرفتن یه ده روزی برن خونه یکی از بستگان تو تهران و من و خواهرم تو خونه تنها میموندیم، اونا رفتن و خواهرم بیرون بود و‌من تو خونه داشتم فکر میکردم که چیکار کنم بالاخره رفتم حموم و منتظر شدم تا بیاد خونه صدای در که اومد لای در حموم رو ‌باز گذاشتم و نشستم مثلا به جوراب شستن به امید اینکه دیگه خواهرم بیاد و منو لخت ببینه همینطور نشسته بودم که رو زمین سایشو دیدم که از لای در افتاده بود تو و داشت منو نگاه میکرد منم سرم و نیاوردم بالا تا به دید زدنش ادامه بده چند ثانیه گذشت و اون رفت بعد چند دقیقه دل و زدم به دریا و به بهونه اینکه برم از تو اتاقم شانه بیارم و اگه منو دید بگم نمیدونستم تو خونه ای و کی اومدی از حموم اومدم بیرون همینطور که داشتم میرفتم به جلو اتاقش که رسیدم یهو از اتاق اومد بیرون و خوردیم بهم، وای چیزی که میدیدم رو باورم نمیشد اونم لخت بود و ما بدنمون خورد به هم، واسه چند ثانیه به بدن هم خیره شده بودیم هنوز تو شک بودیم که خواهرم جلو سینه و لای پاش رو گرفت منم جلو کیرمو گرفتم ولی چون راست شده بود همشو نمیشد پوشوند، خواهرم رفت پشت در اتاقش و سرشو اورد بیرون و گفت تو اینجا چیکار میکنی مگه حموم نبودی منم یه طوری وایسادم که مثلا نمیخوام تو منو لخت ببینی همون حرفی که اماده کرده بودم رو زدم و گفتم نمیدونستم تو اومدی خونه، بعد از همونجا گفت که یه ساعت دیگه تولد دوستشه و میخواست بره یه دوش بگیره و بره تولد چون ما یه حموم خیلی کوچیکتر هم داشتیم که فقط آب سرد داشت، گفتم اونجا که آبش سرده سرما میخوری خب، گفت دیگه چیکار کنم تا تو از حموم میومدی دیرم میشد، منم با خنده گفتم خب بیا همینجا دوش بگیر ما که دیگه همدیگرو لخت دیدم حالا چند دقیقه بیشتر ، یهو برق از سرش پرید و با چشمای از حدقه در رفته نگام کرد و گفت خیلی بیشعوری منم دیگه دوباره رفتم تو حموم ، بعد یه دقیقه اومد در زد و گفت به شرطی که تو برگردی رو به دیوار بشینی تا من بیام دوش بگیرم و برم منم که از خدا خواسته گفتم باشه، بعد برگشتم و اونم اومد تو گفت برنگردیا گفت باشه کارتو انجام بده ولی طوری نشستم که کیر راست شدم در معرض دیدش باشه و گاهی هم از آینه رو دیوار یواشکی نگاش میکردم که متوجه شد و گفت مثلا الان نگاه نمیکنی بیشعور تو که گوش نمیدی پس همون خودتم برگرد حموم کن دیگه که برگشتمو هر دو مشغول حموم کردن شدیم ولی هنوز خجالت میکشید و ‌کامل رو به من نمینشست گاهی بدن همدیگرو نگاه میکردیم و گاهی که چشمامون به هم میفتاد یه لبخند ریزی میزدیم ولی دیگه داشت عادی میشد برامون، بعد گفت دیگه من باید دوش بگیرم برم که رفت زیر دوشو تو اون چند دقیقه که دوش میگرفت چشماش بسته بود منم حسابی غرق در بدنش. چندباری میخواستم ‌بهش دست بزنم که میترسیدم‌ چه ‌عکس العملی میخواد نشون بده، خلاصه کارش تموم شد و رفت تولد، شب وقتی برگشت همه چه بینمون عادی بود و بعد از اون دیگه جلو همدیگه راحتتر بودیم و مثلا وقتی خواهرم میخواست لباس عوض کنه دیگه در اتاقشو نمیبست ولی من هنوز ب چیزی که میخواستم نرسیده بودم، تا اینکه دفعه بعدی که رفته بود حموم منم رفتم و گفتم میشه منم بیام حموم کنم گفت بیا اونجا دیگه فهمیدم واقعا براش عادی شده و اینکه خودشم شاید یه تمایلی داره دیگه اینبار تو حموم پشت همدیگرم میشستیم که وقتی من داشتم پشتشو میشستم‌چند باری کیرم خورد بهش بعد یه نگاهی به کیرم کرد و گفت خجالت نمیکشی آلتت هم که همیشه راسته منم گفتم بخاطر توئه دیگه که اینبار هم همون تیکه کلامش که بیشعور بود رو البته با خنده گفت، بعد واسه چند ثانیه پشتشو کرد بهم و منم که دیگه طاقتم تموم شده بود همونجا جلوش شروع کردم به خودارضایی وقتی برگشت گفت چیکار داری میکنی مثلا من خواهرتما خجالت بکش ولی من چیزی نگفتمو به کارم ادامه دادم اونم همینطور مات و مبهوت داشت نگام میکرد که دیگه بعد چند دقیقه اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد دستشو‌بالا پایین کردن منم تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم بعد چند دقیقه کیرمو گذاشت تو دهنش و برام ساک زد من که باورم نمیشد تو همون حالت موندم و چیزی نگفتم دیگه ابم داشت میومد که از عکس العملام فهمید و کیرمو دراورد ولی آبم پاشید اطراف لبش گفت خیالت راحت شد همینو میخواستی، منم بلند شدم دوش بگیرم و بیام بیرون که گفت میخوای بری ؟ گفتم اره دیگه گفت عجبا تو کاری که میخواستی من برات انجام دادم حالا تو هیچ کاری نمیخوای برای من بکنی ، اینبار چشمای من از حدقه بیرون زده بود و چیزی که میشنیدم باورم نمیشد، گفتم چرا هر کاری بخوای چیکار کنم گفت ببینم چیکار بلدی، منم خوابوندمش رو زمین و شروع کردم از گردن تا پایین رو لیس زدن و‌خوردن به لای پاش که رسیدم یه نفس عمیق کشید و دیگه اونم چشماشو بست و تو حال خودش بود منم تا تونستم براش خوردم و بهش حال دادم، بعد پاهاشو چسبوندم بهم آوردم بالا و کیرمو گذاشتم روی کس قشنگش که یهو گفت چیکار میخوای بکنی من باکرما حواست هست گفتم نگران نباش تو بخواب و شروع کردم کیرمو لای پاش عقب جلو کردن جوری که با هر بار تماس با کلیتوریس آهی ازش بلند میشد که نشونه رضایتش بود اونقدر این کارو انجام دادیم تا دوباره آبم اومد و اینبار ریختم رو شکمش ، بعد همینطور که روش بودم به سمت هم رفتیم و لب همو بوسیدیم، بعدم با هم دوش گرفتیمو اومدیم بیرون. باورم نمیشد خواهرم که من میخواستم‌ باهاش رابطه داشته باشم از یه جایی به بعد اون بود که سمت من اومد و دیگه ‌از اون به بعد وقتی پدر مادرمون میخوابن هفته‌ای یکی دو شب میریم تو اتاق همدیگه و …

داستان سکس با مامان مریم و خاله مینا …-… اسمم حمید 24 سالمه دانشجو هستم و تک فرزندم خیلی حشری وکیرمم خیلی کلفته,مامانم مریم 42 سالشه با سینه های نسبتا بزرگ وهیکلی فوق العاده سکسی,خاله مینا 40 سالشه که سینه هاش از مامانم کمی کوچیکتره و هیکل و تیپش از مامانم بخاطر اینکه لاغر تره خیلی سکسی تره,پدرم 6ماه که فوت کرده و منو مامانم تنها زندگی می کنیم و از نظر مالی تامینیم چون وضع مالی پدرم خیلی خوبه و یه ویلاتو یکی از بهترین جای شمال بدون مشرف داریم که استخر بزرگی تو باغش داره ,ماجرای سکس ما از اینجا شروع شد که حدود 1 ماه پیش مامانمو خالم تصمیم گرفتن یه چند روزی بخاطر اینکه حال و هوای مادرم بعد از مرگ پدرم عوض بشه با هم بریم شمال, من تا روز اولی که به شمال رفتیم حتی یه لحظه هم به فکر سکس با مامانمو خالم نبودموفکرشم نکرده بودم در ضمن هم مامانم هم خالم زیاد در قید و بند لباس پوشیده نیستن و تیپ جفت شون بیشتر مواقع جوریه که هر مردی و به هوس میندازه,تا اینکه صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم وهوا فوق العاده گرم بود تا اینکه وسایلمونو گذاشتیم تو ویلا که مامانم برگشت به خالم گفت مینا بیا بریم استخر الان خیلی حال میده خالمم گفت اره راست میگی خیلی گرمه بعد مامانم به من گفت حمید جان برو اب استخر و اماده کن تا یه تنی به اب بزنیم منم رفتم استخرو اماده کردم در ضمن استخر ما جوریه که به ویلا دید نداره اخه قسمتی که به ویلا دید داره رو پوشوندیم که اگه خانمی میخواست استفاده کنه راحت باشه حدود 45 دقیقه ای بود پای استخر بودم که ابشو اماده کنم که شنیدم صدای مامانمو خالم داره میاد و میو مدن سمت استخر تا اینکه وقتی رسیدن کنار استخر من حیرون شده بودم اخه هر دو تا با مایو وااااااااااای جووووووووووووووووووووووون من با مامانو بابام یه چند باری استخر اومده بودم ولی مامانم همیشه با لباس جلوی من تو اب میومد تا به حال با مایو ندیده بودمش خلاصه منم با اینکه شوکه شدم بعد از کمی نگاه کردن به مامانمو خالم سرمو انداختم پایین و گفتم به مامانم من میرم دیگه اگه کاری داشتید صدام کنید ولی حس شهوتم دوست نداشت از اونجا برم که مامانم گفت کجا حمید جان بیا مایوی تو هم اوردم که بیای تنی به اب بزنی منم که حیرون بودم بدون هیچ حرفی مایومو از مامانم گرفتم گفتم مرسی باشه ولی اگه مزاحمم من بعدا میام خالم گفت وا چه مزاحمتی حمید جان تو هم عین بچه منی بعد من گفتم خواهش میکنم خاله ,خالم به شوخی گفت برو مایوتوبپوش تا یه خورده کلتو بکنم زیر اب بهد منم با خنده رفتم پشت حفاظ استخر لباسامو در اوردم کاملا لخت شدم ولی یه ان یاد مامانمو خالم توی مایو هایی که پوشیده بودن افتادم کیرم کم کم داشت شق میشد اخه مامانم یه مایوی قرمز یه تیکه که تمام سینه هاش معلوم بود تنش بود و خالمم یه مایو مثل مایو مامانم ولی مشکیش خلاصه مامانمم مایوییو که واسه من اورده بود از مایوهایی که شمال داشتم بود به رنگ سفید و کاملا بهم جذب بود و منم اول براتون نوشتم که کیرم خیلی کلفته خلاصه وقتی مایو مو پام کردم کیرمم نیمه شق بود خیلی ضایع وایساده بود کیرم تو مایوم همین باعث شد که اولش وقتی مایوموپوشیدم با دیدن کیرم از رفتن پیش اونا صرف نظر کنم ولی بازم حس شهوتم نذاشت نمیدنم چرا انقدر تمایل داشت که بدن مامانمو خالمو بازم داخل اون مایو هاشون ببینم خلاصه کمی صبر کردم تا کیرم کمی خوابیدو با خجالت رفتم سمت استخر که مامانمو خالم تو اب بودن منم رفتم سمت استخرو که دیدم خالم به مامانم یه چیزی یواش گفت که بعدا فهمیدم به مامانم گفته وای حمید چقدر کیرش کلفته خوشبحال زنش خلاصه منم واسه اینکه کیرم زیاد از حد ضایعم نکنه سریع پریدم تو ابو یه نیم ساعتی تو اب بودیمو منم با نگا هایی که به مامانمو خالم میکردم کیرم کاملا شق شق شده بود دیگه حس شهوتم به مامانمو خالم صد برابر شده بود دوست داشتم جفتشونو تو اب بکنم تا اینکه دیگه یه جایی تو اب هر سه نزدیک هم بودیمو خالم به شوخی دستشو انداخت دور گردنمو تا کله منو بکنه زیر اب منم خودمو شل کردمو تا راحتر بتون کله منو بکنه زیر اب که مامانمم اومد کمکشو خلاصه یه چند دقیقه ای شوخی کردیمو منم با تماس پیدا کردن با بدن مامانمو خالم دیگه کاملا حشری شده بودم که تو همین حین خالم جلوی من بود و من از پشتش گرفتمش بغلش کردموااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووون و کیرمو چسبوندم به کونشو دستمم انداختم دور بدنشو گفتم خاله میخوای حساب ابت بدم حس کردم داره کونشو بهم میمالهو هیچ چیزی نمیگه انگار نه انگار کیرم به کونش چسبیده تا اینکه بعد از چند دقیقه ور رفتن با خالمو که مامانم اومد کمکش که خالم فهمیده بود چه خبره و میدونست من حشریم با خنده گفت حمید جون بیا مامانتم یه خورده اذیت کنیم که مامانم داشت فرار میکرد من خالمو ول کردمو رفتم مامانمم از پشت گرفتم واااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووون قربونه کون مامانم برم همون جوری مثل خالم چسبیدم به کون مامانمو کیرمو چسبوندم به کون مامانمو دستامم انداختم دورشو یه چند دقیقه ای همین جوری شوخی میکردیمو خالمم که کنارم بود خودشو دایم میچسبوند به من که تا یه 20 دقیقه ای همین طوری شوخی میکردیمو همه خسته شدیم مامانم گفت من خسته شدم میرم تو ویلا شما هم هر وقت خسته شدید بیاد بسه دیگه واسه امروز بعد خالمم گفت منم میام ,منم بس که حشری بودمو کیرم شق شق بود و روی بیرون اومدن از ابو نداشتم گفتم شما برید منم میام تا اینکه رفتنو منم از اب اومدم بیرونو یه جق حسابی لب استختر به عشق مامانمو خالم زدمو بعد از 30 دقیقه لباسامو پوشیدمو رفتم سمت ویلا,حالا براتون گفته های مامانمو خالمو میگم از زبون مامانم که برام بعد از اینکه رابطه سکسی پیدا کرد با من بهم گفت که وقتی از اب در میان(تا زمانی که از استخر میرسن تو ویلا هیچ حرفی نمی زنن تا اینکه داخل ویلا که میان خالم به مامانم میگه مریم یه چیز بگم ناراحت نمی شی مامانم میگه فکر کنم بدونم چی میخوای بگی خالم میگه پس تو هم فهمیدی مامانم میگه حمید و میگی خالم میگه اره مامانم میگه شرمنده اگه میدونستم حمید یه همچین حسی پیدا میکنه نمیذاشتم بیاد که خالم میگه ای بابا واسه چی شرمنده جونه دیگه بزار راحت باشه ولی عجب کیر کلفتی داره خوشبحال زنش مامانمم میگه مریم وقتی چسبید بهم خیلی حشریم کرده الان چند وقته سکسم نکردم خیلی دلم میخواد خالمم میگه منم عین تو مامانم میگه من شوهرم مرده تو چرا تو که شوهر داری خالم میگه ای بابا چه شوهری که نه اهل سکس ,کیرشم نصف کیر حمید نیست اخ جووووووووووووووون ابجی قربونه کیر پسرت برم کاش میتونستم یه بار باهاش سکس کنم مامانمم میگه وای نگو دیونه تو شوهر داری منم که مامانشم خالم میگه خواهش میکنم این چند روز بزار ببینم کاری میتونم بکنم که 2 تایی با حمید سکس کنیم مامانم میگه زشته مینا جان گناه داره ولی مامانم بهم گفت که خودش خیلی دوست داشته که با من سکس کنه ولی جلو خالم روش نمیشده قبول کنه خلاصه تا اینکه خالم هر چقدر اسرار میکنه مامانم میگه نه)تا اینکه رسیدمو دیدم خالم رفته حمومو مامانمم تو اشپزخونه داره غذا درست میکنه منم رفتم تو اتاقم همه لباسامو در اوردم با یه شورت مشکی جذب دراز کشیدم رو تختو تو فکر سینه های مامانمو خالم بودم دوباره کیرم شق شق شد به عشق جفتشون دوباره جق زدمو اب کیرمم ریختم تو شورتمو همون جوری یه 30 ساعتی خوابیدم تا اینکه خالم از حموم میاد و مامانمم میره حمومو میاد بعد دیدم مامانم اومده بالا سرم داره میگه حمید پاشو بیا غذا بخوریم بعد دیدم مامانم داره شورتمو که سفیدک اب کیرم کاملا معلوم بود نگاه میکرد یه لحظه که دید من دارم نگاش میکنم نگاه هشو قطع کرد و رفت از اتاق بیرون از این ساعت به بعد بود که من با نگاه های سکسی و شهوتی خاله و مامانمو نگاه میکردم بعد منم سریع یه شورتک رو شورتم پوشیدمو رفتم سمت اشپزخونه که با دیدن خالم سلامو خسته نباشید گفتمو نشستم رو صندلی خالم یه تاپ حریر سفید با یه استرج مشکی تنش بودواااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووون سینه هاش روی تاپش برامدگی سوتینشو داده بود بیرون,مامانمم یه سر همی سفیدتا سر زانوش و تنگ تنش بود خلاصه منم در حین غذا خوردن کاملااز دیدن مامانمو خالم لذت میبردمو حال میکرد تا اینکه غذا خوردیمو من پاشدم رفتم حموم ولی داخل حموم همش در فکر این بودم کاش میشد با مامانمو خالم سکس کنم ولی هی عذاب وجدان میگرفتم از کار خودم تا اینکه اومدم بیرون و دیدم اونا تو اتاق مامانم خوابن منم رفتم خوابیدم تا غروب قرار شد بریم لب اب اخه ویلای ما به اب دوره باید با ماشین بریم تا اینکه مامانمو خالمم حاضر شدن برای رفتن ,منم با دیدن مامانمو خالم تصمیم جدی گرفتم برای سکس با هاشون اخه با خودم تا غروب خیلی فکر کردم اونا تو استخر کیر منو لای کونشون قشنگ حس کردن مامانمم الان چند وقته که سکس نکرده پس اگه ناراحت میشدن لااقل مامانم یه تذکری بهم میداد یا خالم تو اب بعد از اینکه کیرمو چسبوندم بهش دیگه نمیومد بچسبه بهم دوباره یا بخنده از اب میرفت همون اول بیرون ولی این فکرا همون صبح به یادم نیومدن تا شب که داشتیم میومدیم خونه که پیش خودم گفتم اگه بخوام با هر دوشون سکس کنم کمرم جواب نمیده وقتی پیادشون کردم رفتم از داروخانه تو شهر یه قرص سیدنافید با یه اسپری بی حسی گرفتم که کم نیارم وبرگشتم خونه وقتی رسیدم شام خوردیم بعد از شام مامانم گفت من خسته ام میرم میخوابم منو خالمم پای ماهواره بودیم منم به فکرم زذ برم یه قرص بخورم اگه خواستم کاری کنم بتونم خلاصه تا اینکه یه قرص خوردمو کیرمم حسابی اسپری زدمو با شورتک نرمی که پام بود رفتم تو پذیرایی کنار خالم نشستم بعد از کمی صحبت راجب درس تو ماهواره تبلیغ هتل اومد که داخل تبلیغ یه ان گفت ماساژکه خالم برگشت گفت اخ جون ماساژ خیلی حال میده بعد منم که حشری گفتم اگه میخوای خاله ماساژت بدم گفت واااااااااای حمید جون بلدی گفتم یکمی بلدم اونم از خدا خواسته گفت باشه(این حرفم خالم بعد از سکسامونو راحتی که به من بعدا پیدا کرده بود بهم گفت که اون روز از صبح انقدر با حس کردن ودیدن کیر من حشری شده که تا شب دایم کسش ترشح داشته و مامانم همین حرفو یه شب تو خونه که داشتم میکردمش بهم گفت)خالمم همون لباسای سر نهار ظهر تنش بود بعد بهش گفتم پس خاله تو اتاق مامانم اینا که مامانم خوابه بیا بریم رو تخته من بعد از اینکه رفتیم تو اتاق خالم رو تخته من دمر خوابید سرشم مخالف من گذاشت منم گفتم خاله کجاتو دوست داری بمالم گفت حمید جان همه جارو بمال بعد منم نشتم کنارش رو تختو داشتم وااااااااااااااااااااااااااای جوووووووون با دستام از رو شونه هاشو از روی لباس حریر سفیدش که بند سوتینش کاملا پیدا بود شروع کردم مالیدن تا روی کمرشو بعد کم کم اومدم روی کونشو باسنش واااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووون داشتم دیونه میشدم دگه همین جوری میمالیدمو گاهی هم با یه دستم کیر خودمو میمالیدمو حال میکردم کیرم شق شق شده بود اخ جوووووووووووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااای قربونه کونت برم خاله بعد از 7و8 دقیقه ای که میمالیدم خالم گفت گرممه بزار تاپمو در بیارم اینجوری عرق میکنم بعد بلند شد تاپشو در اورد دوباره دراز کشید دمر خوابید منم که شوکه شده بودم از این حرکت خالم متوجه شدم که خودش واقعا دوس داره با من سکس کنه منم پرو تر شدمو گفتم خاله بشینم رو باسنت اذیت نمیشی با لحن حشری کننده ای گفت نه عزیز دلم بشین روش بعد منم که زیر شورتک نرمم شورت پام نبود و شهوتم داشت از کیرم میزد بیرونو کیرمم کاملا شق شق شده بود نشستم رو باسن خالمو تا دولا شدم از شونه هاشو بمالم بیام تا پایین کمرش وااااااااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون کیرم رفت لای کون خالمو بعد از چند باری از بالا تا پایینو که مالیدم دیدم خالمم با احساس کردن کیرم چیزی نمی گه به خالم با صدای اروم گفتم خاله جونم میخوای شلوار استرجتم در بیارم تا پاهت عرق نکنه گفت اره عزیزم در بیار بعد منم اومدم پایینتر نشستمو دستمو انداختم دور کمرش کش شلوارشو گرفتمو از دو طرف خالمم باسنشو داد بالا تا شلوارش راحتتر در بیاد منم استرجشو دادم پایین جوووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یه شورت ساتن مشکی کون سفیدشو پوشونده بود بعد از اینکه استرج خالمو در اوردم خودمم سریع شلوارکمو داد پایین از پام در اوردم(اینو بگم از اینجا به بعد مامانم دیده صدایی از ما نمیاد اومده ببینه خالم یه وقت جای بدی نخوابیده باشه که چون در اتاق خوابم نیمه باز بوده از اینجای سکس منو خالمو تا اخرش میبینه و با مالیدن خودش ارگاسم میشه ,این حرفم بعدا بهم گفت)کیرمم شق شق بعد از اینکه دوباره با مقداری ترس و لرز لخت نشستم رو خالم کیرمو گذاشتم لای کونش از رو شورت ساتنش وااااااااااااااااااااااااااااااااااای اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون چه حالی داد بهم بعد در همون حینی که خالم کیرمو حس کرد گفت جوووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای حمید جون چقدر کلفته اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووون امشب باید خالتو حسابی با این کیر کلفتت بکنی منم که انقدر حشری بودم افتادم رو گردن خالمو یه 5 دقیقه ای گردنشو لیس زدمو با کیرمم به لای کونش میمالیدمو خالمم میگفت جووووووووووووون اهههههههههه اوهههههههههههههههههههههههه بخور بعد بلند شدم اومدم پایینو دستامو انداختم دور شورت خالمو شورتشو اوردم از پاش بیروم از پشتشم بند سوتینشو باز کردمو بهش گفتم خاله جووووووونم حالا برگرد میخوام بکنمت گفت اخ جووووووووووون برگشتو واااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووون چه سینه های گنده ای بعد نشست جلوی منو کیرمو با دستش گرفتو گفت اخ جووووووووووووووووووووووون حمید کیرت خیلی کلفته میخوام اول بخورمش بعد منم رو دو زانو نشسته بودم خالمم با دستاش اول کیر منو مالیدو بعد با زبونش نوک کیرمو لیس میزد واااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووون چه حالی داد بعد تا جایی که جا میشد کیرمو میکرد تو دهنشو در می اورد بعد از 3و4دقیقه ای همین جوری خالم کیرمو که خورد دراز کشید منم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم یه دستمم بردم سمت کسش جوووووووووووووووووون خیس خیس بود با 2 تا انگشتم کردم تو کسش تا 5 دقیقه ای همین جوری میمالیدم خالمو ,خالمم میگفت جووووووووووووووووووووون اخ جوووووووووووووووون اوههههههههههههههههه بمال بسه پاشو بکنم کیر تو میخوام منم بعد بلند شدم نشستم وسط پاهای خالمو روش دراز کشیدمو خالمم با دستش کیرمو گرفتو گذاشت رو کسشو اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون جووووووووووووووووووووووووووون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالمو خالمم گفت جووووووووووووووووووووووووووووون قربونه کیرت برم حمید که انقدر کلفته بعد لبامو چسبوندم به لباشو شروع کردم تلمبه زدنو با یه دستمم یکی از سینه های خالمو میمالیدمو لبای همدیگرو میخوردیم جووووووووووووووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااای تا یه 15 دقیقه ای کردمو بعد خالم گفت حمید تند تند بکن کیر میخوام جوووووووووووووووووووووون دارم ارگاسم میشم منم تلمبه هامو تند تر کردم تا خالم ارگاسم شد دیگه داشت اذیت میشد و قربون صدقه کیرم میرفت تا منم ابم بیاد ولی چون هم قرص خورده بودم هم اسپری زده بودم من ابم نمیومد تا اینکه دیگه خالم اه اوهش داد تبدیل میشد به داد زدن منم از ترس مامانم کیرمو در اوردم خالم گفت وای حمید کیرت خیلی گندس داشتم پاره میشدم چرا انقدر کمرت سفته منم جریانو براش گفتم بعد لباسامونو پوشیدیم رفتیم خودمونو شستیم (البته مامانم دیگه وقتی کار ما تموم شده بود رفته بود تو اتاقش خوابیده بود)بعد من که هنوز کیرم شق بود اومدم به خالم گفتم خاله جونم من ارضا نشدم دوست دارم کیرمو بخوری تا ارضا شم بعد لخت رو تختم دراز کشیدمو خالمم نشست کنارمو شروع کرد کیرمو خوردن تا یه 30 دقیقه ای که دیگه ابم داشت میومدبعد لباسشو در اورد با سوتینش دراز کشید کنارمو گفت اخ جووووووووووووون ابتو بریز لای سینه هام بعد منم کیرمو گذاشتم لای سینه های خالمو بعد از چند دقیقه ابمو ریختم لای سینه های خالمو اونم با دستاش همه ابمو مالید به روی سینه هاشو لباشو چسبوند به لبامو گفت حمید خیلی دوست دارم خاله فقط بین خودمون بمونه منم گفتم چشم خاله جون ولی تو هم از این به بعد هر وقت بخوام موقعیت مناسب باشه باهام سکس میکنی گفت اره عزیزم قربونه کیرت برم من ول کن کیرت نیستم بعد دراز کشید کنارمو گفت خاله جون من برم پیش مامانت بخوابم بعد منو بوسید ولباساشو پوشید و رفت تا صبح که شد من زمانی که از خواب پاشدم ساعت 11 بود که مامانم با خالم تو باغ بودن منم رفتم حموم وقتی اومدم دیدن اومدن بعد از سلامو احوال پرسی روم نمیشد تو چشای خالم نگاه کنم که مامانم برگشت به خالم گفت من میرم یه دوش بگیرم تو به حمید صبحونه بده بعد از اینکه مامانم رفت خالم منو بغل کردو از یه لب حسابی گرفت گفت کلک خوب حالی دیشب کردیا بشین صبحونه بخور تا کمرت واسه الان اماده بشه گفتم الان مامانم از حموم میاد گفت بشین کارت دارم بعد از اینکه مقداری صبحونه خوردمو در حین خوردنم با سینه های خالم ور میرفتم خالمم دستشو گذاشته بود رو کیرمو ,کیرمو میمالید,کیر منم شق شق شده بود که خالم برگشت گفت حمید جونم دوست داری ازاد باشیم تو سکس هر وقت که دلمون خواست سکس کنیم گفتم اره گفت پس باید با مامانتم سکس بکنی تا 3تایی بتونیم یه زندگی سکسی با حال داشته باشیم منم بعد از کمی فکر کردن و بخاطر عذاب وجدانو از این حرفا اول گفتم نه ولی با اسرار خالم قبول کردم ,(از اینجا به بعد و بگم که خالمو مامانم صبح با هم کلی حرف زده بودن که من خلاصه شو منویسم,در ضمن اینا رو هم مامانم بعد از مدتی براو تعریف کرده,مامانم صبح به خالم میگه مینا دیشب خیلی کار اشتباهی کردی خالمم جا میخوره میگه چه کاری مامانمم میگه من همه چیو دیدم فقط هواست باشه شوهرت نفهمه که ابرومون میره بعد خالم با کلی اسرار که بیا تو هم با حمید سکس کن تا راحت تر باشیم مامانم راضی میشه و قرار میشه که خالم منو مامانمو تنها بزاره بعد من به مامانم بگم که مامان بیا ماساژت بدم اونم قبول بکنه بعدشم سکس منو مامانم و بعدشم زندگی سکسی منو مامانم خالم)بعد خالم گفت الان که مامانت اومد از حموم بیرون شاید بره رو تختش دراز بکشه برو پیشش بگو اگه خسته ای ماساژت بدم اگه قبول کرد انقدر باسنو کونشو بمال تا شاید حشری بشه قبول کنه بعد من گفتم اگه قبول نکرد چی اخه نمیدونستم خالم با مامانم حرف زده که خالم گفت تو قشنگ باسنشو بمال اون حشری میشه اخه الانم چند وقته سکس نداشته صد در صد حشری میشه بعد من گفتم پس میرم حموم بعد میرم گفت باشه و من رفتم حموم بعد از اینکه از حموم اومدم دیدم خالم تو حیاط و با حوله خودمو کامل خشک کردم و یه قرصم قبل حمومم خوردم و مامانمو صدا کردم گفت چیه عزیزم تو اتاق خوابم ,از زمانی هم که خالم در مورد سکس با مامانم برام گفت بد جوری کیرم واسه مامانم شق شده بود ,بعد حولمو سفت بستمو موهامم شونه زدمو رفتم تو اتاق خواب مامانم وااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووون مامانم یه لباس خواب ساتن سفید تنش بود دمر رو تخت دراز کشیده بود واااااااااااای جووووووووووووووووووووووون وقتی چشمم بهش افتاد اول کونشو دیدم که شورت پاش نبود و سوتینم نبسته بود (که به گفته خودش بعدا اون ساعت حشریترین ساعت عمرش بوده)بعد نشستم کنارش سرش مخالف من بود بهش گفتم میخوای ماساژت بدم گفت باشه عزیزم بده منم خیلی حشری شده بودم با دیدن مامانم شروع کردم از شونه هاشو تا پایین کمرش یه 10 دقیقه ای مالیدم بعد شروع کردم کم کم کون مامانم از روی لباس ساتنش مالیم وااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون شهوت از بدن مامانم داد میزد لباسشم تا وسطای باسنش اومده بود بالامنم دستمو بعد از کمی مالیدن بردم پایین تا رسیدم به باسنشو باسنشو با دستم حس کردم شهوتم صد برابر شد بعد دستمو اوردم کم کم بالاتر از زیر لباس مامانم کونشو مالیدم بدن مامانم داغ داغ شده بود جوووووووووووووووووووووووووووووووووووون واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سکس با مامان خیلی حال میده اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون بعددیگه نتونستم خودمو کنترل کنم حولمو باز کردمو لخت لخت رفتم نشستم رو باسن مامانمو دراز کشیدم روشو با زبونم گردن مامانمو خوردمو مامانم با صدای خیلی حشری کننده ای گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووون پسرم کیرت چقدر کلفت با دستش کیرمو گرفت از زیر تنشو گذاشت رو کسش وااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووون کیرم لیز خورد رفت تو کس مامانم بس که حشری شده بود از دیشب تا حالا کسش خیس خیس بود مامانم گفت جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون حمید جووووووووووونم کیرت خیلی کلفته خیلی به مامانت حال میده بعد منم در گوشش گفتم مامان سینه میخوام گفت جوووووووووووووووووووون پاشو تا برگردم سینه های مامانتو کبود کنی بعد من کیرمو از کس مامانم در اوردم از روش بلند شدم تا مامانم برگش چشممون به همدیگه افتاد همدیگرو بغل کردیمو لبامو گذاشتیم رو لبای همدیگه با ولع خاص لبای همدیگرو میخوردیم مامانمم با دستاش کیر منو که روش پر اب کس خودش بود میمالیدو منم لباس مامانمو در اوردمو با دستام سینه هاشم میمالیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووووووووووون سینه های مامانم از سینه های خالم گنده تره جوووووووووووووووووون تا 10 دقیقه ای بعد من دراز کشیدم مامانم نشست رو کیرمو با دستاش کیرمو گذاشت تو کسشو داد میزد میگفت جووووووووووووووووووووووووووووووووون بکن مامانتو جر بده اخ جوووووووووووووووووووووووووووون بکنم کیر میخوام از این به بعد باید حمید هر روز کس مامانتو جر بدی جوووووووووووووووووووووووووووووووووووون ووووووووووووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااای اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووون بکن مامانتو منم با دو تا دستام سینه های مامانمو که بالا پایین میرفتن میمالیدم که یه ان دیدم خالم لخت لخت اومد تو اتاقو نشست کنار منو گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون از این به بعد 3تایی سکس میکنیم مامانم گفت جوووووووووووووووووووووووووووووووووون مینا کیر پسرم داره کسمو پاره میکنه خالم گفت مریم جون از این به بعد اب کیر پسرت کست خیس میکنه مامانم با من 2تایی گفتیم جوووووووووووووووووووووووووووون خالمم لباشو گذاشت رو لبای منو من سینه هاشو گرفتم میمالیدمو مامانمم با انگشتاش خالمو انگشت میکردو تا یه 30 دقیقه ای همین جوری سکس میکردیم که گفتم مامان ابم داره میاد گفت جووووووووووووووووووووووووووووووووون قربونه اب کیر پسرم برم واااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووووون اوهههههههههههههههههههه همشو بریز تو کس مامانت منم ابم اومدو خالیش کردم تو کس مامانمو بعد مامانم از رو کیرم بلند شد خالم دستشو گرفت زیر کس مامانمو اب کیری که از کسش در میومدوبا دستش جم کرد مالید به سینه هاشو بعد گفت من کیر میخوام باید حمید شق کنی بعد کیرمو گذاشت تو دهنشو با اون همه اب کس مامانمو اب کیر خودم که به کیرم بود شروع کرد خوردنو مامانمم از پشت خالم با دستاش کس خالمو میمالیدو منم سینه های خالمو میمالیدم مامانم میگفت اخ جووووووووووووووووووووووووووووون از این به بعد حمید جونم کس مامانتو خالت واسه خودته منم گفتم جووووووووووووووووووووووون مامان جوووووووووووووووووووونم قربونه کستون برم تا یه 30 دقیقه ای خالم کیرمو خورد تا کیرم دوباره شق شق شد بعد خالم بلند شد نشست رو کیرم وااااااااااااااااااااااااای انقدر کسش خیس بود کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالم مامانم لباشو چسبوند رو لبای خالمو از هم لب میگرفتنو با سینه های هم ور میرفتن منم از پشت مامانم 2 تا انگشتامو تا ته کرده بودم تو کس مامانم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جوووووووووووووووووووووووووووووون داد میزدمو میگفتم اخ جوووووووووووووووووووووووووووون خاله عجب کسی داری قربونه کس مامانم بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان از این به بعد هر روز مامان جوووووووووووونم میکنمت تا یه 20 دقیقه ای که ابم داشت میومد به خالم گفتم ابم داره میاد گفت اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووون قربونه اب کیرت بررررررررررررررررم خاله همشو بریز تو کس خالت بعد مامانم از جلو خالم رفت کنارو خالمم دراز کشید رو منو لباشو چسبوند رو لبامو از هم لب گرفتیمو منم ابمو ریختم تو کس خالمو بعد 3تایی بی حال پیش هم دراز کشیدیم از این به بعد هم هر روز خالم میاد خونمون 3تایی سکس میکنیم و من هر شب بهترین سکسارو با مامانه عزیزم میکنم

سكس با زنداداش خوشگلسلام بر همه دوستان شهوانى يه خاطره واقعا واقعى رو ميخوام براتون كوتاه و مختصر بگم اسم مستعار من ياشاره ،بريم سر اصل مطلب كه من از بچگى عاشق سكس خانوادگى شدم و هستم يه خواهر دارم پنج شيش سال از خودم بزرگتره اولاش با خودمو به خواهرم ماليدن تَو شب و با خواهرزادم شروع كردم كه بعدا داستان اينارو هم براتون ميفرستمماجرا از اونجايى شروع شد كه داداشم يه زن خوشگل گرفت كه فاميلمون بود و من حسى بهش نداشتم اولاش ولى خداييش خدايى هم خوشگل بود تا بعد از تقريبا يكسال يه شب خواب ديدم كه دارم باهاش سكس ميكنم ديگه افتاد تَو سرم و روز بعدش اين زنداداش خوشگل ما داشتيم با هم شوخى ميكرديم كه انگشتشو گذاشت جلو بينى ام و واقعا بوى اسپرم (آب كير )رو ميشناختم و حسش كردم اما من بى تفاوت از كنارش گذشتم تا بعد از چندين سال شايد بالغ بر هفت هشت سال و اونا تو تهران زندگى ميكردن و ما هم تو روستا نزديك كرمانشاه تا هى از اطرافيان از خانواده از اينو و اون ميشنيدم كه اين زنداداش خوشگله ما هر وقت داداشم ميره جايى اينم ازادانه هر جايى كه دلش ميخواسته ميرفته و اسمش خلاصه بد در رفته بود تو فاميلا و خانواده و داداشمم واقعا خيلى تعصبى بود و نميزاشت قدم از قدم برداره ولى زنداداش دست شيطون رو هم از پشت بسته بود و اينكه ما هم يه بار از شهرستان اومديم خونشون تو راه هى با هم اس بازى ميكرديم كه من كجام و چقد مونده كه برسم چون أولم بود ميومدم شهرستان و دو سه روز اونجا بودم و روز اخر صبح زود بيدار شدم و ديدم زنداداش خيلى ناز و خوشگل رو تختخواب خوابيده بود و واقعا كيرم براش بدجور راست شده بود برا اولين بار و گذشت (حالا ناگفته نمونه موقع هايى كه هى روستا بودن اول زندگيشون من فيلم هندى زياد ميديدم و سكانسهاى رقص و بغلش رو تَو خونه اونا كه فقط منو اون بوديم اصلا رد نميكردم ميديدم اونم موافق بود كه بمونه رد نشه )خب بعد يه چند وقت يا يكى دو سال هى ميومدن سر كشى پيش ما يه چند تا عكس نيمه سكسى تَو گوشيش ديدم اعتنايى هم به من نميكرد وقتى ميديدم ولى يه بار داداشم گوشيشو دست گرفت از ترس داشت ميمرد و گفت به يه بهونه اى گوشى رو ازش بگير كه اون عكسارو نبينه كه بدش مياد حالا ديگه خدا رو شكر جايى گذاشته بود كه كسى نبينه و اونم نديد ولى من زياد تَو بهر همه گوشى ها ميرفتم ميديدم و زنداداشم با من نسبت به همه راحت تر بود ،يه شبم داداشم رفته بود مهمونى يه جايى و دير اومد منم يه كارى داشتم رفنم اتاقشون ديدم خوابيده تَو تاريكى ولى واقعا دوس داشتم بهش نزديك بِشم أمت جرّأت نميكردم بعد از چند روز يه شب اونيكى داداشم با زن و بچه هاش اومده بودن اونجا كه من شب از خواب بيدار شدم و تقريبا پاهاى زنداداشم يكم ازم دور بود و طبق معمول كير ما راست شد و منم يواش دستمو بردم زير پتو خورد به پاش كه فك كنم بيدار شد ولى نميدونم دقيق بعدش يكم با پشت دست به پاهاش ماليدم و با اونيكى دستم كيرمو ميماليدم يواش دست به پشت پاش زدم و خودمو همونجورى أرضا كردم تا روز بعد همه چى عادى و روز بعد يا شب بعدش هم بيدار شدم كه واقعا من چيزى ميفتاد تَو سرم كه شبا برا سكس خيلى بى كله بودم أما با ترس و لرز خب زنداداش و داداش ما هم روز بعدش هم ميخواستن برگردن تهران كه اون شب اخر بود بازم ديدم زنداداشم اون طرف من روبروى شب قبلش خوابيده اخه فرض كن من عمودى خوابيده من أفقى ولى ايندفعه بجاى اينطرف خونه اونطرف خونه خوابيده بود يعنى اول دست راست ما بود الان تَو دست چپ من بود و منم دوباره حشرم گرفت شديد باز اينبار يكم خودمو كش آوردم حتى اونطرفش داداشم بود و پايين تر از اون مادر و داداش و همه كس بودن بخدا بى دروغ و كلك وقتى خودمو كش آوردم تقريبا از پاهام رو بهش نزديك كردم و پاهامو يواش يواش با ترس و لرز به پاهاش ميماليدم يه لحظه حس كردم بيدار شده و هى ادامه دادم و پاهامو ديگه تقريبا روى باسنش بالا بردم بعدش تا دست از كار كشيدم و سر وته شدم و بند شلوارمو باز كردم اونم اولش روش به ديوار بود روشو كرد اينطرف كه شوهرش هم اونطرفش بود و بچه شون هم وسطشون و پشت به ديوار خالى بود (از اينجا نگه داشتم روز بعدش نوشتم چرا ؟ چون خونه دختر عموم بودم كيرم راست شد رفتم سراغ دختر عموم از پاهاش يواش بواش مالش دادم واى خدا عجب پاهاتو داشت بخدا برا اولين بار تَو عمرم به پاهاش دست زدم و مالش دادم كه واقعا فقط كم و بيش نفس نفس ميزد ولى خودشو زده بود به خواب در ضمن ساعت يك و دو شب بود و حتى تا نزديكى كوسشم پيش رفتم اما ديگه لامصب بعضى موقع ها نميشد شلوارشو به راحتى بكشى پايين چون واقعا شلوارش تنگ بود و شكم چاقى هم داشت نميشد بهش دسترسى داشت چون دو طرفش هم دو تا بچش بود نميشد خوب دسترسى داشت اول خواستم خوب حشريش كنم بعد بشه بكنمش كه فقط در حد مشت و مال شد و لاپا و پاهاشو كامل مالش دادم و برا دفعه بعد اميدوار شدم كه ميتونم دختر عموم هم بكنم و صبح بيدار شدم ديگه اومدم تهران حتى اونم بيدار شد انگار نه انگار كه اتفاقى افتاده باشه ولى واقعا دفعه بعد صدرصد بايد بكنمش آخخخخخ) خوب ادامه داستان منم پاهامو دوباره نزديك پاهاش كردم مال زنداداشمو بعدش ايندفعه تند رفتم تا نزديكى هاى كوسش با پاهام مالش دادم كه ديگه معلوم بود كه كاملا راضيه حتى با نوك انگشتان پاهام به لاپاش و كوسش زدم و برعكس شدم ايندفعه با دستام پاها و ران و تا كوسشو با دستم لمس كردم كه كوسش آب اومده بود شلوارش نم داشت و منم فورا كيرمو در آوردم با كمك خودش كه كمرشو داد بالا شلوارشو در آوردم كه فقط شلوار پاش بود شرت پاش نبود خيلى به شدت استرس داشتم چون اولين بارى بود كه كيرم ميخواست تَو كوس يه زن بره و خودمو كشيدم بالا از كنارش و همونجور كيرمو از پشت گذاشتم لاپاش اينقد خيس بود كه حتى وقتى شلوارشو كشيدم پايين با دستم بكم مالش دادم كه كلا آبكى بود و ليز و از پشت يه پاشو يكم گرفتم بالا واقعا ميگم با همكارى خودش و كيرم تا خورد به كسش تا ته رفت تَو و همون حركت كه رفت تَو ديگه آبم داشت ميومد و يكى دو تا تلمبه نرم ديگه زدم و آبم خالى شد تَو كوسش و بعدش خودمو سريع جم و جور كردم و رفتم سر جاى خودمو كه خدايى باورش برام سخت بود كه تونستم به اين آسونى كوسشو بكنم البته اگه دختر عموم اينجورى كمكم ميكرد الانم كوس اونم كرده بودم اما زياد همراهى نكرد فقط گذاشت من دستماليش بكنم ،خب بعدش ديگه خودمو زدم به خواب يكى از در رفت بيرون متوجه نشدم كى بود ولى من فك كردم كه داداشمه يعنى همون شوهرش اما بعدش از خودش پرسيدم گفت وقتى آبتو خالى كردى تَو كوسم منم رفتم كه خودمو تميز كنم و صبحش اونا وقتى خواستن راه بيفتن برا تهران من همون جاى خودم نشسته بودم كنار بالشت و خوابالو و مات و مبهوت از كار ديشب و زنداداش جونم از در اومد داخل و اومد روبوسى كرديم و خداحافظى كَرد و رفتن اميدوارم كه لذت كافى رو برده باشيد دوستان و بخداوندى خدا همه اش حقيقته و باز هم در مورد سكس هاى بعدى كه با زنداداشم داشتم و اينكه چطورى بهش گفتم و ديگه رومون به هم باز شد كه با هوشيارى اونو كَردم رو براتون تعريف ميكنم تازه با خواهر زاده و خواهرمم براتون ميگم.

خاله،زن عمو،زندایی… جزو محارم هستند!!!؟

من و مامانم شهناز (۱)سلام. اسم من روزبه هستش و الان كه دارم این داستان رو تعریف میكنم ٤٠ سالمه. اینكه شما چه نظری درباره داستانم داشته باشید هم خیلی در اصل قضیه فرقی نمیكنه چون اتفاقیه كه افتاده و تا حدودی ادامه داره.خانواده من قبل از اینكه ازدواج كنم شامل بابا، مامان، من بعنوان فرزند بزرگ خونه و داداش و خواهرم كه به ترتیب دو و شش سال از من كوچیكترن. بابا شغلش توی كار آزاد بود و هستش البته هنوز. مامان هم اونموقع معلم ابتدایی بود كه الان بازنشسته شده.مامان شهناز همیشه تو خونه خیلی معمولی میگشت و معمولا پیراهن یا تی شرت با شلوار می پوشید. البته الان هم خیلی فرقی نكرده. الان مامان ٦٠ سالشه. قدش ١٦٠ و چون همیشه ورزش میكرده بدن متوسطی داره. نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق. از لحاظ ظاهری هم هیچ قسمت بدنش(سینه، باسن یا …) تو چشم نمیزنه. از بابت سایز سینه هم اون اوایل نمیدونستم ولی دو سه سال پیش كه سایز ٨٥ مهم شد ازش پرسیدم كه گفت اون اوایل رابطه مون ٧٠ بوده ولی الان به خاطر گذر امان و تغییر اهدامش شده ٧٥. پوست گندمی داره. و خلاصه از نظر خیلی ها معمولیه ولی واسه من فرشته ست. شروع داستان من و مامان بر مبگرده به حدود ٢٤ ٢٥ سال پیش. اونموقع من تازهرفتهربودم اول دبیرستان. تایم مدرسه ما بچه ها و مامان یكی بود. تازه به سن بلوغ رسیده بودم و تو خواب و گهگاهی تو بیداری ارضا شده بودم. تو مدرسه هم از همكلاسیا یه چیزایی از سكس و این چیزا شنیده بودم ولی خوب تجربه ای نداشتم. حدودای آبان و آذر بود و نزدیك امتحانای ثلث اول، نظام قدیم میخوندم، كه یه روز ظهر كه از مدرسه برگشتیم خونه و ناهار خوردیم، خواهر برادرم رفتن خوابیدن. بابا هم طبق معمول از صبح كه میرفت تا ساعت هشت و نه شب بر نمیگشت. من و مامان جلو تلویزیون رو مبل كنار هم نشسته بودیم. میخواستم یه چیزایی رو باهاش مطرح كنم و اطلاعات بدست بیارم. اولش هم واقعا قصدم سكس نبود. به مامان گفتم مامان: چند ماهی میشه كه تو خواب یه اتفاقایی برام میوفته. لا سر اشاره كرد چی!؟ گفتم تو خواب بهم خش میگذره ولی یهو خودمو خیس میكنم. اولش فكر میكردم تو خودم شاشیدم ولی شاش نیست. گفت: پس چیه؟ گفتم نمیدونم. هم لزجه و هم غلیظ. یه لبخند زد و گفت واقعا نمی دونی؟ گفتم: راستش بچه ها تو مدرسه یه چیزایی میگن ولی خوب نمیدونم درسته یا نه!!! گفت: مثلا چیا میگن؟ گفتم: میگن به بلوغ جنسی رسیدم و باید با جنس مخالف رابطه بر قرار كنم. گفت: بذار بهت بگم تا حساب كار دستت بیاد. اینو به من گفتی ولی به بابات نگی كه میكشدت. رابطه!؟ الان تو این سن!؟ گفتم ببخشید بخدا منظوری نداشتم فقط می خواستم ازت سوال كنم ببینم راسته یا نه؟ گفت: قرار نیست هركی بلوغ میشه رابطه داشته باشه. تو باید فعلا فكر درسات باشی و بعد از دانشگاه و خدمت و كار زن بگیری. اونموقت هر غلطی خواستی بكن.(آخرش رو با لبخند گفت) گفتم: اوه!!! تا اونموقع باید صبر كنم؟ دهنم آسفالت میشه كه!!! خندید و گفت پاشو برو سر درسات، پررو هم نشو. منم دیدم هوا پسه و رفتم تو اتاق خودم.یكی دو روز بعد، باز ظهر كه با مامان تنها بودیم و بچه ها خواب بودن، به مامان گفتم: مامان من تا چند سالگی شیر میخوردم؟ گفت: چطور؟ گفتم: آخه اصلا می می های شما یادم نیست. گفت:خوب معلومه یادت نیست. از دو سالگی به بعد دیگه بهت شیر ندادم. گفتم: دوست دارم ببینم می می هات چه شكلی هستن!!! گفت: روزبه جان! پسرا وقتی بزرگ میشن دیگه نباید می می های مامانشون رو ببینن. زشته!!! گفتم خوب مگه چه اشكالی داره؟ گفت: میگم زشته بگو چشم و تمومش كن. گفتم چشم. رفتم دفتر كتابامو اوردم و رو زمین دراز كشیدم طوری كه روم به طرف مامان بود. مشغول درس خوندن بودم كه یهو سرم رو بالا آوردم و نگاهم افتاد به می می های مامان البته از رو لباس. با توجه به سایزشون اصلا جلب توجه نمیكرد ولی خوب من تو ذهنم داشتم تصورشون میكردم. تو رویاهای خودم بودم كه یه مامان بهم گفت: های پسر! چته!؟ كجا رو نگاه می كنی؟ كه یهو به خودم اومدم و بدون جواب دادن مشغول درس خوندن شدم. چند روزی هیچ حرف جدیدی نزدم ولی همه ش به می می های مامان نگاه میكردم و هر از گاهی اونم فاز منو می پروند. خلاصه بعد از یكی دو هفته كه از امتحانای ثلث اول گذشت، یه روز داشتم به می می هاش زل می زدم كه با صداش پریدم. بهم گفت: پاشو بیا كنارم رو مبل ببینم . رفتم. گفت: بچه! بالات بفهمه رفتارت رو میكشدتا!!! گفتم كدوم رفتار؟ گفت: همین كه همه ش به من خیره میشی. چی میخوای ببینی!؟ گفتم: منظوری ندارم. فقط دوست دارم ببینم چه شكلی هستن. گفت: فقط همین یه بار بهت نشون میدم. فقط به هیچكس نمیگیا!!! بوسیدمش و گفتم چشم. به شوخی هلم داد عقب و گفت: جشمت زر بیاد كه اینقدر هیز شدی. خندیدم. بلند شد رفت تو اتاق به خواهر برادرم سر زد ببینه خوابن یا بیدار و وقتی مطمئن شد خوابن برگشت كنارم رو مبل نشست. یواش یواش دكمه های پیرهنش رو باز كرد. پیرهنش كه ازهم وا شد، قلبم داشت از شدت تپش از سینه م میزد بیرون. سوتین مشكی تنش بود. پوست بدنش صافه صاف بود بدون كوچكترین لك و مو و چروكی. چند ثانیه كه نگاه كردم، گفت دیگه بسه و خواست پیرهنش رو ببنده كه ازش خواهش كردم بدون سوتین می می هاشو ببینم. با اینكه معلوم بود راضیه ولی یه نه گفت كه با اصرار دوباره من باز به شرط فقط یه بار و به كسی نگفتن، دستش رو برد زیر سوتین و دادش بالا كه یهو دو تا می می های نازش نمایان شدن. دهنم خشك شده بود از هیجان. بدون اراده، كیرم شد مثل سنگ و از رو شلوار گرمكن تابلو بود. دو تا می می خوشگل گندمی با نوك قهوه ای روشن. داشتم دیوونه میشدم از دیدن این همه زیبایی. نمی دونم چقدر دیدم ولی یهو به خودم اومد و دیدم كه مامان داره دكمه های پیرهنش رو می بنده. بعدشم با یادآوری تذكرات گذشته، گفت پاشو برو سر درس و مشقت دیگه.اون شب خواب مامان و می می هاشو دیدم و تو خواب آبم اومد. فرداش تو توالت مدرسه هم یه دست با یاد می می های مامان زدم. ظهر كه برگشتم خونه، بعد از ناهار، دوباره كنار مامان رو مبل نشسته بودم و بهش خیره شده بودم كه با تشر، بهم گفت: برو تو اتاقت درس بخون. من اما نشنیده گرفتم و تلویزیون نگاه كردم. چند دقیقه بعد بهش گفتم: مامان میشه…؟ كه نذاشت حرفم رو تموم كنم و گفت: نه. قول دادی فقط یه بار ببینی. گفتم: آخه چرا؟ چه عیبی داره؟ گفت: عیبش اینه كه جنبه نداری. دیشب تو رختخواب گند زدی به شلوار و شورت و پتوت. صبح كه اومدم بیدارت كنم از بو گند آبت حالم بد شد. به خاطر كثافت كاریت ساعت اول رو نرفتم مدرسه تا گنده كاری هات رو بشورم تا مبادا بابات نفهمه. گفتم: بخدا تقصیر من نبود. تو خواب اینطور شد. گفت: نمیخواد قسم بخوری. حالا تو خواب یا بیداری!!!منم شرمنده رفتم تو اتاقم. یكی دو روز زیاد دور و بر مامان نمی پلكیدم ولی بعد از سه چهار روز باز موقع تنهایی ازش خواستم باز می می هاشو ببینم. گفت: نه. خواهش كردم. گفت: امكان نداره. باز خواهش كردم. گفت: چه فرقی به حال تو می كنه ببینی؟! گفتم دوست دارم هر روز ببینمشون از بس قشنگن. از تعریف من قند تو دلش آب شد ولی باز مخالفت كرد. فردا و پس فردا هم از من خواهش و از ایشون خیر تا اینكه روز چهارم تا ازش خواهش كردم، یه چرخی تو آشپزخونه و اتاقا زد و برگشت جلوی مبلی كه نشسته بودم ایستاد و تی شرتش رو كامل در اورد. بدون اینكه من حرفی بزنم، سوتینش رو هم باز كرد و كامل درآورد. گفت: خوب ببین كه آخرین باره. بعدش یكی دو بار آرون تاب خورد و گفت: همه ش همینه. عقب و جلو و می می. دیدی!!!؟؟؟ بسه دیگه تمومش كن. بعدشم سوتین و پیرهنش رو برداشت و رفت تو اتاقش و تا عصر بیرون نیومد. دو سه روزی دیگه حرفی نزدم كه روز سوم چهارم خودش بهم گفت: خیره!!! دیگه نمیخوای می می ببینی!!!؟؟؟ گفتم: میخوام ولی می ترسم عصبانی بشی. گفت: روزبه جان! اگه بهت نمیخوام هشون بدم واسه خودته. بدن منو می بینی و اذیت میشی. اونوقت باید خودارضایی كنی كه برات ضرر داره. گفتم: قول میدم خودارضایی نكنم. هر وقت تو خواب ابم بیاد كافیه!!! زد پس كله م گفت: بچه پررو. عصر كه بچه ها بیدار شدن، مامان رفت حموم. وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و منو صدا زد. رفتم تو، دیدم پشت به در با شلوار واستاده. پیرهن و سوتین هم تنش نیست. بهم گفت بیا سوتینم رو از پشت ببند. منم رفت سمتش. همونطور با بالا تنه لخت برگشت سمتم و رفت سمت كشو و سوتین در اورد. نموم اون مدت من داشتم میدیدمش. باز كیرم مثه سنگ شده بود. سوتین و كرد تنش و پشت به من ایستاد تا براش ببندم. منم بستم و كتفش رو بوسیدم و رفتم بیرون. دو سه دقیقه بعد مامان هم اومد خیلی عادی رفت سراغ كاراش. دو سه ماهی كار مامان همین بود كه یه روز در میون كه می رفت حموم، منو صدا میكرد تا تو اتاقش سوتینش رو ببندم. منم با این قضیه زندگی میكردم. اواسط اسفند و نزدیك امتحانای ثلث دوم بود كه یه روز كه بعد از ناهار با مامان تنها شدم، رفتم كنارش سمت چپش نشستم و كامل بهش چسبیدم. با دستش سرمو نوازش كرد و گفت: خیره!!! چی می خوای!؟ گفتم: مامان! اجازه هست دست بزنم به می می هات؟ گفت: بگم نه قبول می كنی؟ گفتم: التماس! خواهش! گفت: بچه پررو!!! بالات بفهمه سر هردوتامون رو می بره!!! منم دیگه منتظر تاییده رسمیش نشدم و با دست چپم می می سمت چپش رو از رو لباس گرفتم. خیلی نرم بود. ده بیست ثانیه با می می ش ور رفتم كه گفت: دیگه بسه. منم قبول كردم. عصر تو آشپزخونه داشت عصرانه آماده میكرد كه از پشت سر رفتم سمت و باز می می ش رو گرفتم. برگشت و یه سیلی خوابوند تو گوشم. بعدش با عصبانیت گفت: دیدی جنبه و ظرفیت نداری!!!؟؟؟ دیگه سمت من نیا. منم كه شوك شده بودم و غرورم هم له شده بود رفتم تو اتاقم. شام نخورده خوابیدم. فرداش هم بدون صبحانه رفتم مدرسه. ظهر كه برگشتم بدون ناهار رفتم تو اتاقم كه بخوابم. مامان بعد از اینكه ناهار بچه ها رو داد، اومد تو اتاقم و در تو بست. اومد كنارم رو تخت نشست. بهم گفت: با اینهمه ادعا هنوز مثه بچه ها قهر می كنی؟ من غلط زدم و پشت كردم بهش. با زور (نه خیلی زیاد) برم گردوند. بهم گفت: خره: كاری كه تو از من میخوای برات بكنم تو خیلی خطرناكه. اگه كسی بفهمه دخل هردومون در اومده ست. گفتم: میدونم. گفت: پس دیووونه بازی دیروزت چی بود؟ گفتم: حواسم بود كسی نبینه. گفت: اصلا برا من قابل قبول نیست. اگه میخوای ادامه بدیم باید با اجازه من هر كاری رو انجام بدی وگرنه از همین الان همه چی تموم میشه. من كه نمیخواستم موقعیتی كه بدست اورده بودم رو از دست بدم قبول كردم و بلند شدم بغلش كردم و صورتش رو بوسیدم. اونم بغلم كرد و در جواب بوسیدن من، یه بوس كوچولو از لبم گرفت. من خشكم زد. یه خرده صورتم رو كشیدم عقب و بهش زل زدم. با خنده هلم داد عقب و بلند شد كه از اتاق بره بیرون. در حین بیرون رفتن گفت: به حرف من گوش بدی پشیمون نمیشی. دنبالش از اتاق رفتم بیرون. بهم اشاره كرد برگرد. منم برگشتم. عصر كه از حموم اومد بیرون، باز منو صدا زد برم تو اتاقش. مطابق معمول با شلوار و بدون پیرهن ن سوتین داشت دنبال سوتین تو كشو میگشت كه آروم ازش اجازه گرفتم می می ش بگیرم. یواش جواب داد: تا میگردم تو كشو، هر كاری می خوای بكن. منم سریع رفتم سمتش و می می سمت راستش رو گرفتم تو دستم. وای!!!! دنیا تو دستم بود. شلوارم كه خیلی ضایع كیرمو نمایان كرد. یه نگاه به كیرم كرد و یه نگاه به من. گفت: روزبه!!! بازیمون داره خطرناك میشه. بیا تمومش كنیم. گفتم: تو رو خدا نه. هیچكی نمی فهمه. گفت: اینكه هیچكی نمیفهمه اوكی اما هر روز داری جلوتر میری. می ترسم یه روز كاری كه نباید بكنیم بشه. گفتم: چه كاری!!؟؟ همونطور كه صاف شد و سوتینش رو تن كرد، گفت: یعنی تو نمی دونی؟ بعد پشتش رو كرد به من و منم سوتینش رو بستم. همونطور گفتم: رابطه جنسی منظورته؟ گفت: بله. گفتم: اشكالش چیه؟ گفت: دیووونه من مامانتم. كسی با مامان خودش سكس نمیكنه. نذاشت ادامه بدم و منو از اتاق بیرون فرستاد. وقتایی كه با مامان تنها بودم و اجازه میداد، از رو پیرهن یا بدون پیرهن می می هاش رو دست میزدم. دیگه برا هردومون عادی شده بود. سه چهار روز قبل از عید بود كه ظهر كنارش رو مبل نشسته بودم و داشتم با می می هاش ور میرفتم كه كیرم سفت شد. همونطور كه با دست چپ می می ش رو می مالیدم دست راستم رفت سمت كیرمو باهاش شروع كردم ور رفتن. مامان یواش بهم گفت: داری چه غلطی می كنی؟ گفتم: حال میده. گفت: برات ضرر داره خودارضایی. گفتم: اگه برای تو باشه شررش هم شیرینه. آروم دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از رو كیرم برداشت. یه بوس كوچولو از لبم كرد و دستش رو برد تو شلوارم و شروع كرد كیرم رو مالیدن. با این كارش من گستاخ شدم و بدون اجازه دست بردم زیر پیرهن و سوتینش و شروع كردم می می هاش رو مالیدن. نگاهمون به هم گره خورد و لبمون رفت رو هم. چه قدر طول كشد نمیدونم ولی خیلی طول نكشید كه آبم اومد تو دست مامان. دستش رو از تو شورتم در آورد و رفت دستشویی. وقتی برگشت نشست كنارم و باز لبم رو بوسید و گفت: آقا روزبه! كار خودتو كردی. منم پیروزمندانه با لبخند تاییدش كردم و دوباره لبش رو بوسیدم.ادامه دارد…

سکس با خاله مهریسلام داستان سکس من با خاله مهری برمیگرده به دورانی که من چند ماهی بود که سربازیم تموم شده بود و تو بازار شاگرد بازار بودم یه خاله داشتم به اسم مهری که خیلی سکسی بود و من از دوران نوجوونی تو کف رون کون تپلش بودم کمر باریکی داشت و فیس زیبایی داشت تنها ضعف بدنش سینه های معمولیش بود که خیلی با رون کون جذابش ست نبود تا اونجا که همیشه یادمه موهاشو بلوند میکرد وخیلی جذابترش میکرد بدن سفیدی داشتو وقتی راه میرفت کونش یه جوری بالاو پایین میشد که آدم یه جوری میشد و بی اختیار یاد فیلمای پورن میوفتادم چون یکی از فانتزیای من دیدن فیلمای پورن بود و همیشه به خودم میگفتم حیف این خاله گیر چه آدم داغونی افتاد شوهرش احمد آقا یکی از بازاریای پول دار بود ولی خیلی به خانوادش بها نمیداد همش یا سر کار بود یا با دوستاش تفریح و عشق و حال به خاطر همینم خاله بیشتر اوقات که احمدآقا نبود میومد خونه ما یه پسرم داشت که یه چندسالی از من کوچیکتر بود که خیلی باهاش جور نبودم یعنی ازش خوشم نمیومد یه جورایی اخلاقش به باباش رفته بود و خودشم فهمیده بود که ازش خوشم نمیاد زیاد دوروبرم نمیومد به خاطر همین بیشتر وقتا خاله تنها میومد خونمون خالم زن گرم و صمیمی بود و با هم رابطمون خوب بود چون شوهرش خیلی به خانواده اهمیت نمیداد بیشتر کاراشونو من میکردم و یه جورایی مثل پسر دومشون بودم تا جایی که یه وقتایی خود احمد آقا بهم زنگ میزد میگفت مثلا خالت میخواد بره جایی میتونی ببریش منم قبول میکردم نه به خاطر اون به خاطر رابطه خوبی که با خالم داشتم احمد آقا هر چند شوهر بیخیالی بود ولی رو این موضوع که زنش تنها جایی بره خیلی حساس بود چون اونم میدونست اگه تنها بره بیرون با تنو بدن و زیبایی که داشت امکان نداشت کسی مزاحمش نشه و از طرفی خالمم زن بروزی بود و به ظاهرش خیلی میرسید و منم با این موضوع خیلی حال میکردم و یه وقتایی که باهاش بیرون میرفتم تیریپ اینکه مثلا دوس دخترمه به خودم میگرفتم مثلا از خیابون که رد میشدیم دست مینداختم دور کمرش که مثلا حواتو دارم یا یه وقتایی که تو یه جای شلوغ بودیم میرفتم پشتش دستمو میذاشتم رو شونهاش که مثلا کسی از پشت بهش نچسبه یه وقتاییم شیطون میرفت تو جلدم خودمو از پشت میچسبوندم به کونش که قلمبه و پنبه ای بود وای که چه حالی میداد و بی اختیار کیرم یه نمیم خیزی میشد ولی خالم یه جورایی براش عادی بودو چیزی نمیگفت این قضایا گذشت تا زمانی که پسرش داود سرباز شد و بعد دوران آموزشی یگان خدمتیش افتاد شهر اراک چون تنها بچه خالم بود علی رغم جثسش خیلی پسر لوس و ناز نازی بود و خالم از اینکه رفته سربازی خیلی نگران بود که اتفاقی براش نیوفته یه روز سر کار بودم که خالم بهم زنگ زدو گفت میتونی بیای یه سر بریم اراک داود زنگ زده پشت تلفن گریه کرده یه چیزاییم گفته بود که خالم نفهمیده بوده و بعدشم تلفن و قطع کرده راستش خودمم نگران شدم ولی از اونجایی که میدونستم بچه تیتیش مامانیی مطمین بودم خیلی چیز مهمی نیست و فقط به عشق اینکه با خالم باشم قبول کردم که برم بعد از ظهر همون روز تو ترمینال قرار گذاشتیم که با تاکسی سواریای اراک بریم تا قبل شب به پادگان داود برسیم وقتی رسیدم ترمینال خاله مهری رسیده بود انقدر نگران داود بود که نیم ساعت زودتر از ساعت قرارمون رسیده بود و یه تاکسیم دربست کرده بود که خیلی معطل نشیم و راننده تاکسیم که از ظاهر خاله مهری خوشش اومده بود قیمتو کمتر گفته بود که از دستش نره و قبل از اینکه من برسم شمارشم به خاله داده بود که مثلا اگه یه وقتی تاکسی دربستی خواست بهش زنگ بزنه خاله اون روز یه شلوار جین جذب پوشیده بود با یه بوت بلند قهوه ای با یه کاپشن مثلا بلند که زوری تا روی باسنش میومد و به جای شال کلاه بافت پوشیده بود و خلاصه تیپش مثل همیشه عالی بود موقعی که میخواستیم راه بیوفتیم یه آقایی که خیلی عجله داشت و نمیتونست منتظر بشه تا ماشین بعدی پر بشه با اصرار اون و موافقت خاله سوار ماشین دربستی ما شد اون آقا جلو نشست و منو خاله عقب و راه افتادیم تو راه خاله مهری همش از داود و از اینکه عجب غلطی کردم گذاشتم بره سربازی صحبت میکردو راننده ام که یه جورایی به خاله مهری نظر داشت یه وقتایی میپرید تو صحبتای خاله و نظر میداد که یه جواریی میخواست با خاله صمیمی بشه که مثلا مخشو بزنه و منم بهش اهمیتی نمیدادم خلاصه بعد از چند ساعتی رسیدیم جلوی در پادگانو دوادو پیج کردن و بعد از چند دقیقه ای داود آقای دراز و مامانی نمایان شدو بعد صحبت و گریه خاله مهری و داود معلوم شد که فرماندشون حالشو گرفته و از این داستانا منم یکم باهاش حرف زدمو دلداریش دادم که به هر حال سربازی این چیزارو داره و بلاخره تمومدمیشه و بعدا برا خودت مردی میشی و این حرفا متقاعد شد و با بوس و بغل خاله رفت و خالمم دیگه استرس و نگرانیش برطرف شد شب شده بود و به خاله گفتم خاله مهری بهتره بریم تا دیر وقت نشده ممکنه ماشین گیرمون نیاد تا تهران منم فردا باید برم سر کار خاله مهری گفت خدا عمرت بده خاله جون تورم تو زحمت انداختم نمیدونم چه جوری محبتاتو جبران کنم منم ناخواسته از روی شیطنت گفتم خب مثلا یه زن چه جوری میتونه جبران محبت یه مردو بکنه! خاله یه نیم نگاهی بهم کرد انگار انتظار نداشت که از من یه همچین حرفی بشنوه ولی ظاهرا انگار بدشم نیومده باشه گفت خب معلومه با یه شام مفصل که مثلا حرفو پیچوند گفتم چرا که نه یه شام دو نفره عشقولانه یه لبخندی زدو با یه حالتی خاص گفت حالا بریم تا دیر نشده اونم چشم که من واقعا نفهمیدن منظورش از اون چی بود ولی اینو فهمیدم که رابطمون داره وارد مرحله جدیدی میشه که ظاهرا هر دو موافقش بودیم خلاصه تا به ترمینال برسیم دیروقت شده بود و ماشین برای تهران نبود و فقط یه اتوبوس برای ساوه بود که با پیشنهاد راننده که از ساوه ماشین راحتتر گیر میاد رفتیم ساوه و اونجام ماشین نبود و با کلی بدبختی یه سواری دربست کردیم به لطف فیس خاله که حاضر شد مارو ببره تهران به خاله مهری گفتم من خیلی خوابم میاد میخوام عقب دراز بکشم بخوابم میخوای تو جلو بشین خاله گفت نه عزیزم من از رانندگی تو شب میترسم منم عقب میشینم که تو دلم گفتم آخ جون خاله نشست پشت راننده منم کنارش و خودمو زدم به خواب و کم کم انگار که مثلا خوابم برده سرمو گذاشتم رو شونهاش که البته چیز عجیبی برا خاله نبود ولی من این حسسو که اولین بار بود تجربه میکردم خیلی دوس داشتم و یه عطری به خودش زده بود که خیلی دوس داشتمو این حسسمو تشدید میکرد یکم که گذشت خاله گفت نوین جان میخوای سرتو بزاری رو پاهام راحتتر بخوابی که انگار با این حرف یه چیزی تو دلم تکون خورد با خجالت گفتم نه خاله اذیت میشی خاله گفت نه بابا بیا اذیت نمیشم و سرمو گرفت و آورد روی رونش گذاشت انگار که سرم روی یه پالشت پر بود رونای بزرگ و نرم خاله واقعا عالی بود تو تکون تکونای ماشین روناش ملرزید که کیرمو قلقلک میداد راست بشه انگار خاله ام یه جورایی خودشم با این موضوع حال میکرد یکم که گذشت یکم پر رو تر شدم و پاهامو رو صندلی جمع کردم و صورتمم رو به شیکم خاله تقریبا وسط پای خاله تنظیم کردم مثلا پوزیشن خواب گرفتم یه نیم نگاهی از پایین به خاله انداختم دیدم چشماشو بسته انگار که خوابه ولی میدونستم بیداره چیزی نمیگه کم کم صورتمو به وسط پاش نزدیک کردم پاهاش یکم باز بود بوی کسش همراه با عطر خوش بویی که زده بود کیرمو راست کرد یه وقتایی سرمو جا به جا میکردم و سعی میکردم بینیم بخوره به کسش ولی ازاون جایی که رونای بزرگی داشت کار سختی بود یکم دلهره داشتم ولی بد جوری راست کرده بودم انگار رسالتم امشب این بود که هر جوری شده خاله مهریو بکنم تو همین احوال بودم که یهو راننده یه ترمزی زد که انگار یه چیزی جلوش بود که رد کرد ولی ترمزه باعث شد صورتم کامل بچسبه به کس خاله که خاله به طورغیر ارادی با این تماس پاهاشو بهم چسبوند و دو دستی سرمو گرفت انگار خودشم یه جورایی تو حس بود به صورتش نگاه کردم دیدم چشماش بازه ولی منو نگاه نمیکرد یه دستش که رو صورتم بود برداشت اون یکی دستش رو سرم بود که بعد از چند ثانیه ای شروع کرد به نوازش موهام نمیتونستم بفهمم حسش حس شهوته یا محبت گذاشتم یکم اینکارو انجام بده تا مطمین بشم دوباره سرمو جابه جا کردم و صورتمو به کسش نزدیک کردم طوری که دماغم تقریبا خورد به کسش پاهاش یه تکونی خورد ولی اینبار پاهاشو جمع نکرد یه جورایی مطمین شدم که اوکیه حشری شده بودم دوس داشتم کیرمو بمالم ولی روم نمیشد دوباره و اینبار کامل سرمو بردم تو کسش و یه تکونی دادم که اینبار خاله یه تکونی روبه بالا خورد و سرمو گرفت که یعنی اینکارو نکن و آروم طوری که راننده نشنوه در گوشم گفت پاهام خواب رفته یکم سرتو بلند میکنی بلند شدم نشستم طوری که رونم چسبیده بود به رون گردو تپلش وای که چه حالی میداد کیرم یه جوری راست شده بود که تو اون تاریکیم از تو شلوارم معلوم میشد تو دلم گفتم هر چی باد آباد و دستمو گذاشتم رو پاش برگشت نگام کردو آروم سرشو آورد دم گوشم و گفت دوس داری اینجوری جبران بشه خشکم زد با ترس گفتم چجوری یه لبخندی زدو سرشو گذاشت روی پام که مثلا میخوام بخوابم کیرم تو شلوارم راست شده بود و اومده بود کنار رونم خاله سرشو طوری تنظیم کرد که صورتش افتاد روی کیرم و هی صورتشو رو کیرم میمالید اصلا باورم نمیشد امشب کارمون به اینجا برسه قلبم تند تند میزدو نفسم از حس شهوت و استرس به شماره افتاده بود دلم میخواست همینجا کیرمو در بیارم و بدم خاله ساک بزنه ولی نمیشد خاله هی صورتشو رو کیرم میمالید و یه وقتایی از رو شلواز گازش میگرفت انگار خیلی حشری شده بود دستمو دراز کردمو رسوندم به کسش سفت پاهوش به هم چسبوند و دوباره شل کرد که با کسش ور برم منم تا میتونستم کس و کونشو مالیدم که خیلی خوشش اومده بودو تو همون جای تنگ به خودش میپیچید و منم حواسم بود که راننده از این موضوع مطلع نشه خلاصه تو همین احوال رسیدم تهران و خاله گفت امشب خونه نرو بیا خونه ما احمدآقام با دوستاش مسافرته منم تنهام منم که از خدا خواسته با همون ماشین رفتیم خونه خاله مهری انقدر حشری بودیم که تا وارد خونه شدیم همون جلوی در خالرو چسبوندم به دیوار شروع کردم به خوردن لباش با یه دستمم کسشو میمالیدمو خاله ام با دستش کیرمو میمالید با دست دیگم شلوارمو در آوردمو خاله کیرمو تو دستش گرفت و گفت جووون عجب کیر داغ کلفتی پس این بود از پشت بهم میچسبوندیش حشریم میکردی گفتم مگه متوجه میشدی گفت اره لعنتی یه وقتایی با اون حس خودارضایی میکردم و شروع کرد به خوردن کیرم و اونو مثل جندها تا ته میکرد تو حلقش بلندش کردم کفشامونو درآوردیم و بردم خابوندمش رو تخت و شروع کردم به درآوردن لباسای خاله لخت لختش کردم اصلا باورم نمیشد همچین بدنی داشته باشه سفید مثل برف کون گردو خوش فرمی داشت رونای گرد و پنبه ایش حشریم میکرد سینهاش شق شده بودو دو دستی اونارو گرفته بودو بهم میمالید و گفت دوس داری بخوریش لخت شدمو شروع کردم به خوردن سینهاش با یه دستمم کسشو میمالدم کسش خیس و لیز شده بود و آه و ناله میکردو به خودش میپیچید و با یه دستش با کیرم بازی میکرد یکم ازش لب گرفتمو شروع کردم به خوردن گردنو گوشش که ناله هاش بیشتر شد و کیرمو محکم تر میمالید بعد از همون بالای سینش شروع کردم به لیس زدن تا روی ناف و بالای کسش رفتم لای پاهاش که کسشو بخورم گفت وایسا تمیزش کنم یه دستمال کاغذی برداشت و آب کسشو پاک کرد منم شروع کردم به خوردن چوچولکش آه و ناله هاش بیشتر شده بود و یه وقتایی پاهاشو محکم میبست و دو دستی سرمو گرفته بود تو دستش و حل میداد تو کسش و میگفت جوووون بخور لعنتی بخور حشریم کردی کیر داغتو بکن تو کسم آبم بیاد منم که از خود بیخود شده بودم دیگه نمیتونستم تحمل کنم کیرمو گذاشتم دم کسش یکم با کیرم چوچولکشو تحریک کردم و هل دادم تو کسش وای که چه کس تنگ و لیزو داغی بود از کیر من داغتر بودو این من بیشتر تحریک میکرد شروع کردم به تلمبه زدن که صدای جیقش بلند شد دستمو گذاشتم رو دهنش و با ضربه و تند تر تلمبه زدم از همون لای انگشتام گفت آبت نیاد که امشب خیلی باهات کار دارم باید تا صبح جرم بدی جوووون عجب کیری….منم که خیلی وقت بود سکس نداشتم داشتم ارضا میشدم گفتم مهری جون داره آبم میاد..خاله مهریم تو همون حال حشیریش و آه ناله میگفت جون عزیزم بریز تو کسم ولی من که یکم بیشتر از خاله مهری حواسم بود تا خواست آبم بیاد کیرمو درآوردم و با چندتا تکون آبمو ریختم رو شکم خاله که یکم از آبم با شدت پرید رو چونه خاله…خاله مهریم که هنوز ارضا نشده بودو حشری بود آب کیرمو با انگشت مالید رو چونشو بعد گذاشت تو دهنش و مک زد و با دست دیگش کسشو میمالید خلاصه اون شب تا صبح بیدار بودیم و فکر کنم چهار پنج دفعه ای هر دومون ارضاع شدیم بعد از اون من و خاله هر وقت فرصت میکردیم و شرایط محیا بود با هم سکس میکردیم به قول خاله من شوهر جنسیش بودم و کلی از هم لذت میبردیم این بود داستان من امیدوارم لذت برده باشید ممنون که وقت گذاشتید.

سلام دوستان خوبم؛ ضمن عرض ادب و احترام؛ اولین داستانیه که توی سایت میگذارم. این یک داستان کاملا تخیلی هستش که چند سال پیش خودم خوندم و چند وقت پیش فایل پی دی افش رو توی کامپیوترم پیدا کردم و کاملا دِلی دوست دارم ترجمه کنم و قسمت به قسمت آپلود کنم. امیدوارم لذت ببرید و اگر فیدبک ها خوب باشه ادامه ش میدم! پایان دنیا – فصل 1 چند سال از پایان دنیا میگذره یا حداقل من اینطوری فکر میکنم. بعد از تولد هفت سالگیم بود که اتفاقات بد شروع شد. البته باید بگم در اون دوران زیاد به اخبار توجه نمیکردم و بیشتر با دوستهام وقتم رو به تفریح و بازی میگذروندم. بیشتر اوقات پدرم و مادرم اون روزها رو برام تعریف میکردن. با اعلام اشغال تایوان توسط چین در ژوئن اون سال اتفاقات شروع شد و با اعزام ناوهای جنگی آمریکا به تایوان برای مبارزه با چین جنگ شدت گرفت؛ چرا که کشور ما طبق عهدی که با تایوان بسته بود ملزم به دفاع از این کشور بود. چین هم در مقابل با اعزام زیردریایی های هسته ایش و محاصره تایوان واکنش نشان داد؛ اما ما حمایت ناتو رو داشتیم. کره شمالی و ارتش بریتانیا هم ناوهای جنگیشون رو به منطقه اعزام کردن و بخش اعظم ارتش چین به سواحل تایوان نزدیک شدند. جنگ اولش مثل یک گوله برفی کوچک که از بالای تپه به پایین غلتش میدی شروع شد ولی وقتی به پایین رسید اونقدر بزرگ شد که توفقش خیلی سخت و دشوار میشد. پدرم میگفت که با آغاز ماه جولای شرایط خیلی وحشتناک شد. در این زمان پدرم خانواده مون را به املاک و ویلای خصوصی مون که در شمال کالیفرنیا قرار داشت منتقل کرد. در این زمینه پدرم خیلی مغزش کار کرد و همیشه مدت زمان زیادی رو برای این زمینهامون گذاشت تا درصورت وقوع اتفاقی وحشتناک بتونیم برای بقاء و زنده موندن به اونجا پناه ببریم و در امان باشیم. یک خونه بزرگ و جادار با پنج اتاق خواب؛ اونقدر در جای مرتفع قرار داشت که از دید همه بتونیم مخفی بمونیم و اون قدر هم پایین بود که بتونیم در صورت لزوم مواد غذایی مورد نیاز خودمون رو کشت و تولید کنیم. برای تامین برق هم خونه مون به پنلهای مجهز خورشیدی و توربین بادی مجهز بود. اونقدر از دیگران دور بودیم که برق و تلفن نداشتیم اما با انرژی خورشیدی که توسط پنل ها تامین میشد میتونستیم با استفاده از تلوزیون کابلی که اونجا داشتیم در جریان اخبار روز باشیم. خونه مملو بود از غذاهای کنسرو شده و خشکبار و ابزارهای کافی برای کشت و پرورش همه چیز در اختیارمون بود. منطقه ای که در اون قرار داشتیم در وسط حیات وحش بود و از این رو برای شکار و سرگرمی هم بسیار مناسب بود. وقتی به اونجا رسیدیم خیلی سریع و راحت اسکان پیدا کردیم. یک درخت روی بخشی از خونه افتاده بود که باعث شده بود دو تا از اتاق خوابها آسیب ببینن. مدت زمانی طول میکشید که بتونیم اتاق خوابها رو تعمیر و مرمت کنیم، بنابراین مجبور شدیم دونفر دو نفر در اتاقها تقسیم بشیم. پدر و مادرم به همراه کوچکترین خواهرم اتاق خواب اصلی رو برداشتن. دو خواهر بزرگترم مِگان و شِلی دومین اتاق و من و خواهر کوچکترم سوزان سومین اتاق خواب رو برداشتیم. همونطور که گفتم من هفت سال داشتم. خواهر کوچکترم سوزان که با من هم اتاقی بود شش ساله بود؛ دو خواهر بزرگترم نه و ده ساله بودن و کوچکترین خواهرم که با پدر و مادرم زندگی میکرد چهارسالش بود. پدر و مادرم خیلی بزرگتر از ما نبودند. مامانم تازه 26 سالش شده بود و پدرم 28 ساله بود. مامانم در دوران دبیرستان حامله شد و مجبور به ترک تحصیل شد. به محض اینکه از مِگان فارغ شد برای اتمام دوران دبیرستان به کلاسهای شبانه رفت و با نمرات عالی درسش رو تموم کرد و خیلی زود پرستار شد. پدرم یک نابغه بود و مشاور امنیتی یک شرکت کامپیوتری معروف بود. با اینکه خیلی جوون بود ولی خیلی خوب از عهده نگهداری و مراقبت خانواده پرجمعیتمون برمیومد. قدیمها معمولاً وقتی به اونجا میرسیدیم اول از همه، همه جای ویلا رو چک میکردیم تا ببینیم چیزی تغییر کرده یا خراب شده یا نه. از میان ویلای ما یک رودخونه خیلی کوچیک رد میشد که پدرم استخرهای کوچیکی رو که خودش درست کرده بود بوسیله آب اون رودخونه پر میکرد و ما تابستونها لخت میشدیم و اونجا آبتنی میکردیم. اما این دفعه بر خلاف همیشه همه چیز فرق میکرد. به محض رسیدن به اونجا به اتاق نشیمن رفتیم و تلوزیون رو روشن کردیم تا اخبار نگاه کنیم. سرانجام اون چیزی که نباید میشد اتفاق افتاد. یکی از ناوشکنهای ما به طور اتفاقی با یکی از زیردریاییهای هسته ای چین برخورد کرد و چین هم در مقابل 16 تا موشک هیدروژنی به اهدافی مختلف در خاک ایالات متحده شلیک کرد. در همین زمانی که موشکهای چین روی هوا بودن آمریکا نیز در اقدامی تلافی جویانه بهشون پاسخ داد. بعدها فهمیدیم که تلاشهای بسیار خوبی بین سران کشورهای مختلف در جریان بود و تلاش میکردن از تشدید جنگ جلوگیری کنن اما متاسفانه هیچکدوم از این تلاشها مثمر ثمر واقع نشدند. یکی از موشکهای ما که هدفش شانگهای بود چند صد مایل اون طرف تر فرود اومد و در مدت زمان یک هفته صدها هزار از مردم چین مردند و خبرهایی هم منتشر شد که یکی از موشکهای چینی به آزمایشگاه بیولوژیکی ما برخورد کرده، سلاحهای بیولوژیکی مون آسیب دیده و باعث انتشار ویروس ها شدند. در پایان ماه ژوئن هیچ خبری از مردم چین منتشر نشد؛ ایستگاههای رادیویی و تلوزیونی چین از بین رفته بودند. سپس مردم دیگر کشورهای همسایه شروع به مردن کردند؛ آمریکا و اروپا مرزهای خودشون رو بستن و تمام شرکتهای هوایی تلاش کردن تا شیوع ویروس رو متوقف کنن، اما کمکی نکرد. در هفته دوم ماه اوت، اروپا در حال نابودی بود و شاهد بودیم که اولین مرگ و میرها در آمریکا شروع شد. در حالی که به تلوزیون کابلی متصل بودیم میدیدم که کانالهایی که قبلا میدیدیم یکی یکی برفکی و سپس قطع میشدند. گاهی اوقات کانالهایی رو پیدا میکردیم که فقط یک میز و صندلی خالی نشون میداد انگار که همه اونجا رو ترک کردن. فقط دو هفته طول کشید که ویروس سراسر ایالات متحده رو فرا گرفت؛ در پایان ماه اوت دیگه نتونستیم هیچ ایستگاه رادیویی و تلوزیونی رو پیدا کنیم که برنامه ای پخش کنه. به نظر میرسید که ما تنها کسانی بودیم که در دنیا باقی موندن و من اصلا نمیدونستم چطوری تونستیم از مخمصه در بریم. حدس میزنم اونجا دورافتاده ترین مکان آمریکا بود. جاده ای که به ویلای ما منتهی میشد تهش بن بست بود و هیچ دلیلی برای کسی وجود نداشت که سروکله اش اونجا پیدا بشه و از وقتی اومده بودیم کسی رو ندیده بودیم جز خانواده ای که در ابتدای اومدنمون که اتفاقا اونها هم از شهر اومده بودن اونجا به استقبالمون اومدن. در حالیکه پدر و مادرم کاملا دوستانه با اونها برخورد داشتن اما هیچ علاقه ای نداشتن که این دیدار دوباره تکرار بشه. یک شهر کوچک چند هزار نفری در 25 مایلی ما وجود داشت که هر دو ماه یکبار پدرم با یک موتور چهارچرخ به نزدیک اونجا میرفت و از دور سر و گوشی آب میداد و شهر رو زیر نظر میگرفت. هیچ حرکتی در شهر مشاهده نمیشد و فقط اجساد مرده از راه دور یعنی جایی که پدرم اونجا رو میپایید دیده میشد. چند روزی اونجا میموند و خانه ها و جاده ها رو زیر نظر میگرفت تا بلکه آثاری از حیات اونجا ببینه اما چیزی نمیدید. از نقطه ای دیگه میتونست وارد دره مرکزی کالیفرنیا بشه که بزگراه اصلی شمال به جنوب از اون عبور میکرد اما حتی یک اتومبیل هم از روی اون عبور نمیکرد. حدود یکسال پس از ورود ما به اونجا در طول یکی از همین سفرها پدرم تصادف و فوت کرد. وقتی بعد از یک هفته به خونه برنگشت من مسیر اون رو دنبال و پیداش کردم. به نظر میرسید در طول مسیر توسط یک خرس غافلگیر شده از جاده منحرف و به ته دره سقوط کرده. از اونجایی که موتور چهارچرخ داغون شده بود نمیتونستم جسدش رو به خونه برگردونم مجبور شدم اون رو همونجا دفن کنم. هفت سال از اون قضیه گذشت. من الان 14 سالمه. خواهرام به ترتیب 11، 13، 16 و 19 سالشونه. هممون بزرگ شدیم. مجبور بودیم این هفت سال به سختی کار کنیم. بازی کردن و استراحت ما فقط در طول زمستان میسر بود. در کارکردن با تیر و کمان حسابی حرفه ای شده بودم. برای ذخیره و انبار کردن میوه و سبزی باید خیلی تلاش میکردیم. صبحهای خیلی زود از خواب بیدار میشیم و در زمین ها کار میکنیم. در گرمای بعدازظهر یکم شل میکنیم و در اواخر بعدازظهر قبل از پایان کامل روز چند ساعت دیگه هم کار میکنیم. روز خیلی طولانی بود و من خیلی خسته بودم. خواهرام در اتاق نشیمن بعداز شام مشغول تماشای یک فیلم قدیمی در ویدئو بودن. روی مبل نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم. لباس چندان زیادی تن هیچ کدوممون نبود چرا که در طول این سالها هممون حسابی رشد کرده بودیم و از لباسهای قدیمی چیز درست و حسابی تنمون نمیشد. مامان تنها کسی بود که معمولا لباس مناسب تنش بود که زمان شنا کردن هم موقع پیوستن به ما کاملا لخت میشد. به دلیلی تازگیا از دیدن خواهرای لختم حسابی لذت میبردم. اگر مامانم سکس رو واسمون درست و حسابی توضیح میداد میتونستم بفهمم دلیل این لذت چیه ولی خوب ازاونجایی که اون تنها بود و از طرفی همه ما خانواده بودیم مسئله چندان مهمی نبود که ازش غفلت شده باشه. اما من که احمق نبودم؛ حیوونایی که توی مزرعمون داشتیم رو میدیدم که گاه و بیگاه با هم جفت گیری میکردن اما ربط دادن اونها به خواهرام چندان چیز منطقی به نظر نمیومد! مشکل من این بود که تازگیا هر وقت اونارو دوروبرم لخت میدیدم راست میکردم. این داستان سال گذشته اتفاق افتاد؛ وقتی همه لخت توی تابستون توی استخر بودیم و داشتیم شنا میکردیم. من خواهرامو در حالی که لخت کنار استخر دراز کشیده بودن و داشتن آفتاب میگرفتن و سینه هاشون رو به آسمون بود داشتم دید میزدم. پاهاشون رو از هم باز کرده بودن تا قسمتهای داخلی رونهاشون هم برنزه بشه. مِگان دید که کیرم حسابی راست شده به بقیه اشاره کرد و گفت: “بچه ها دنی رو ببینید راست کرده” و همشون شروع کردن به دست انداختن من. بعد از اون خیلی مراقب بودم که اجازه ندم این داستان دوباره اتفاق بیفته. بیش از 170 سانتیمتر قدمه در حالی که بلندقدترین خواهرم به زور 160 میشه اما با این حال باز به چشم برادر کوچیکه بهم نگاه میکنن و همیشه دستم میندازن. موقع خوندن کتاب گاه گاهی از بالای کتاب بهشون نگاه میکردم. مگان و شلی الان از نظر جسمی کاملا شبیه مامان شده بودن. لاغر و کشیده، با سینه های زیبا و توپر که نوکشون کاملا بیرون زدن. سوزان یکم سینه هاش کوچکتره و یکم هم بین پاهاش مو داره ولی خوب اونم به اندازه اونها خوبه. همونطور که داشتم نگاهشون میکردم احساس کردم دارم یجوری میشم. باید قبل از اینکه دیر بشه به رختخواب میرفتم. فقط همینم کم بود که کیرم دوباره راست شه و تو هوا شروع کنه به تکون خوردن! در حالیکه بلند شدم به اتاق خوابم برم کتابم رو بدون وقفه جلوی خودم گرفتم. سوزان یک ساعت دیگه میخواست فیلم رو ببینه بنابراین وقت کافی داشتم تا از شر این کیر راست شده خلاص شم. چند سال پیش فهمیدم وقتی کیرم راست میشه چه حالی میده مالیدنش. خیلی برام تعجب آور بود وقتی دیدم که اون مایع سفید از کیرم پرتاب میشد بیرون اما بعدها در یک کتاب خوندم که اون مایع سفید اسمش اسپرمه اما توی کتاب دقیقا اسمی براش نگفته بود. اینم فهمیده بودم که بین راست شدن کیرم و دیدن خوهرای لختم حتما یک رابطه ای هست اما کاملا در مورد ارتباطهای دیگه بین چیزهای مختلف دیگه اسگل بودم! روی تخت دراز کشیدم، چشمامو بستم و خواهرامو تصور کردم که لخت توی اتاق نشیمن دراز کشیدن. دوباره کیرم راست شد. توی دستم گرفتم و به آرامی شروع کردم دستمو بالا و پایین کردن. “چیکار میکنی دَنی؟” اونقدر متمرکز بودم که اصلاً نشنیدم سوزان کی در رو باز کرد و داخل اتاق شد. چه مدت اونجا وایساده بود داشت منو میدید؟ به سرعت کیرمو ول کردم و ملحفه رو تا کمرم کشیدم بالا و گفتم: ” هیچی” سوزان اما به راحتی بیخیال نشد. “نه. واقعا داشتی چیکار میکردی؟” هیچ راهی وجود نداشت که بخوام دوباره قضیه رو ماست مالی کنم. ما تقریبا همه چیز رو با هم در میون میگذاشتیم. اگر بهش نمیگفتم اونقدر پاپیچم میشد که زندگی رو واسم جهنم میکرد. ” فقط داشتم با خودم حال میکردم” “منظورت چیه؟” ” بعضی اوقات راست میشه و …” “میدونم. قبلا هم دیدمت اینطوری.” ” بیخیال دیگه اگه میخوای بهت بگم تو حرفم نپر” “باشه بگو” “خوب. گاهی اوقات راست میکنم و اگر کاری نکنم خیلی اذیت میشم” “منظورت چیه؟ کاری نکنم؟ چی اذیت میشه؟ چرا اذیت میشه؟” “خیلی داری سئوال میپرسی. تخمام حسابی درد میگیرن و نمیدونم چرا” “خوب چیکار میکنی دردت قطع میشه؟” “اگر واس ی مدت بمالمش خیلی حس خوبی بهم دست میده و بعدش یک مایع سفید ازش میپره بیرون و دیگه دردم نمیگیره” “جدی؟ منظورت اینه که میشاشی؟” “نه. شاش نیست. فرق میکنه” “میشه ببینم؟” دیگه کاملاً بهم نزدیک شد و کنارم نشست و سعی میکرد ملحفه رو کنار بزنه. “فکر نکنم بتونم بذارم ببینی” یکم خجالت زده شده بودم. چندین ساله داریم همدیگرو لخت مبینیم. حتی زمان زمستون بارها شده بود برای احساس گرما لخت همدیگرو بغل کردیم خوابیدیم. چون اتاق ما ته خونمون بود و زمستونها خیلی سرد میشد. “اوه دنی خواهش میکنم” وقتی اخم میکرد واقعا نمیتونستی بهش نه بگی. ” خوب باشه اما فقط چند لحظه. فقط باید بین خودمون دو تا بمونه. باشه؟ میدونی که مِگان و شِلی چطوری دستم میندازن” “باشه حتماً. بذار ببینم” بعدش ملحفه رو کنار زد. وقتی سوزان یهویی اومد تو سورپرایزم کرد کیرم سریع خوابید اما حین صحبت کردن باهاش دوباره حسابی راست شد. دراز کشیدم و سوزان اومد کنارم نشست. دستم رو دو کیر شق شدم حلقه کردم و به آرومی شروع کردم به بالا و پایین کردن. ادامه دارد …

بازی 4 بر 2 پزپسولیس استقلالمن خواهرم شدیدا استقلالیه و منم شدیدا پرسپولیسی.قبل بازی خب چون استقلال قبلش موفق تر عمل کرده بود خواهرم میگفت این بازی سوراختون میکنیم .خلاصه کل کل بدجور ادامه داشت .رفت رو مخم گفتم شرط می بندی گفت اره هر گلی که استقلال بزنه باید یکی از لباساتو در بیاری از الانم نباید لباس دیگه ای بپوشی.منم قبول کردم دیدم خب زیرپوش دارم شلوار راحتی و شرتم دارم خیالم راحت شد مشکلی پیش نمی اد .منم بهش گفتم تو هم همین طور قبوله .به خودش مطمئن بود گفت قبوله .خلاصه رو قولمون قرار شد بدون چون و چرا بمونیم .خلاصه بازی شروع شد.بازی رو پرپسولیس خوب شروع کرد یه دفه دقیقه 6 بود که طارمی گل اول رو زد.یه لحظه من رفتم رو هوا و اون داشت دیونه میشد.بهش گفتم زود باش در بیار یه نگاهی به خودش کردو گفت باشه حرف زدم دیگه تاپشو دراورد.با سوتین شد.گفت الان میزنیم گل مساوی رو زیاد ذوق نکن.خلاصه نشست و دوباره بازی شروع شد.بازی ادامه داشت تا دقیقه 34 بود که یه دفه مهدی طارمی گل دوم رو هم زد .داشتم می پریسدم بالا و اون داشت فحش میدا به تیمشون.گفتم زود باش در بیار داشت دیونه میشد.حرفی بود که زده بود پاشد شلوارکش رو دراورد .حالا دیگه یه سوتین داشت و یه شرت بهش گفتم .دیدی حالت چه جوری گرفته شد مواظب باش گل سوم رو نخوردیو بهش میخندیدم.دوباره بازی شروع شد اون داشت دیونه میشد .میگفت نترس این بازی رو ما 3 بر دو می بریم گفتم بشین ببین و بهش میخندیدم و میگفتم گل بعدی شرتتو در میاری یا سوتینتو و میخندیدم.خلاصه بازی ادامه داشت .نیمه دوم شدو دقیقه 53 یه دفه رضاییان گل سوم رو زد دیگه داشت منفجر میشد و من ذوق میکردم .گفتم زود باش در بیار.اول بهونه اورد ولی مجبور بود دیگه سوتینشو در اورد انداخت اونور اولین بار بود ممه هاشو میدیدم.یه ممه 75 نوک صورتی سفید .تو حین ذوق کردن گل یکی دوباری ممشو فشار دادم اونم اعصابش خراب بود .بازی ادامه داشت تا اینکه استقلال یه گل زد هی میگفت در بیار گفتم باشه منم زیرپوشمو دراوردم اما خرصش زیاد بود و عصبی بود. بازی ادامه داشتتا اینکه دقیقه 84 تک به تک شد و طارمی و مسلمان تک به تک شدند اونجا که گفت هتریک میکنه یا پاس میده من داشتم منفجر میشدم گل که شد گفتم زود باش دیگه تحمل نداشت نا وایسادن نداشت .شرتشو دراورد گفت چه بازی بدیه .کوسو کونشو لخت دیدم.بازم یکی دوباری ممه هاشو فشار دادم اما یکم شیطون شده بودم .نشستم رو زمین دیگه نا نداشت سرشو گذاشت رو پای من و یه پتو بوذد کشید رو خودشو بازیو نگاه میکرد منم دستمو گذاشه بودم رو ممشو با نوکش بازی میکردم و بازیو میدیدم.تا اینکه دقیقه یه دقیه بعدش داور یه پنالی هدیه داد به استقلال.گل که شد گفت زود باش گفتم شما دیگه باختید بیا و شلوارو شرتمو با هم دادم پایین و نشستم یه نگاه به کیرم کرد که شق بود چیزی نگفت و سرشو گذاشت رو پام گفتم بازیتو ببین .خندید .گفتم اگه دلتم میخاد اینو بخور گفت خیلی بی شعوریا. کیرمو گرفت تو دستش.یکم بالا و پایینش کرد و سرشو کرد تو دهنشو شروع کرد خوردن منم ممه هاشو می مالیدو بعدشم دستمو کردم لاشو کوسشو می مالیدم .یه ده دقیقه ای ساک زد بهش گفتم اخ داره میاد در نیاری اونم نامردی نکردو ابم خالی شد تو دهنش .خیلیم اب داشتم گفتم جون عجب دهنی داری جنده خودمی .سرشو اورد بالا گفت پررو نشو .اینم خوردم که دیگه با تو شرط نبندم .و خندید و رفت سر دستشویی دهنشو بشوره .بعدش اومد لباسشو پوشید و خاست بره بیرون گفت کیرت خیلی درازه ها.و خندید منم گفتم قابلتو نداره و اونم رفت بیرون.

مرجان خواهر جنده من نوید 21 سالمه از تهران و خواهرم مرجان 20 سالشه با پوست سفید و صورت خوشگل ،کون ژله ای ک وقتی راه میرفت از تو شلوار لرزشش معبوم بود، چشمان درشت که روز به روز سکسی تر میشد و اندامش هم برجسته تر میشد. دوست پسر داشت و چند باری هم دیده بودمش. چون از طرف خانواده ازاد گذاشته بودیم روز به روز تیپش بیشتر شبیه جنده ها میشد . تو مهمونی های دورهمی با فامیل و همکارای بابام دامن تا زانوش میپوشید بدون جوراب و ساق پاهای سفید و خوش تراشش رو مینداخت بیرون . چند باری دقت کردم خیلی از مردای فامیل زوم میکنن رو ساق پاهای خواهرم. واقعا پاهای خوش فرمی داشت . یه روز داشتیم با یکی از هم باشگاهی ها برمیگشتیم که خواهرمو از پشت دیدم داشت میرفت . تیپش هم عین جنده ها بود . یه شلوار لی پوشیده بود تقریبا تا زانوش و ساق پاهاش دیگه کامل لخت بود . یاسر هم باشگاهیم هم میگفت جووون عجب کوسیه … همین حرف ناصر حس بیغیرتی منو تحریک کرد . خیلی خوشم اومد یکی درباره خواهرم اینجوری حرف زد . منم ساکت بودم و یاسر هم دائم از خواهرم و پاهای سفید و کون بزرگش میگفت . حرفاش کیرمو شق کرده بود . رفتم خونه و وقتی خواهرم اومد همیشه تو خونه لباس های کوتاه میپوشید . چند تا عکس یواشکی ازش گرفتم و رفتم حموم یه دست جق مرتب زدم . ابم خیلی زیاد اومد و تنها دلیلش خواهرم مرجان بود. روز به روز رو مرجان بی غیرت تر میشدم و همین باعث شده بود رفتارم باهاش تغیر کنه . بیشتر دستمالیش میکردم و یه بار هم به شوخی بهش اروم لگد زدم که پام رفت لای کونش . نرم ترین جایی بود که تو زندگیم لمسش کرده بودم . نیشش باز شده بود و فهمیدم مرجان میخاره… اولین حرکتی که ازش دیدم وقتی بود که رفته بودیم شمال و سمت جنگل که بودیم چند نفر با اسب اومده بودن . خواهرم با گوشی صحبت میکرد و داشت از ما جدا میشد . ده دقیقه بعد مامانم گفت برو دنبال خواهرت . رفتم دنبالش دیدم با یکی از اسب سوارا وایساده و عکس میگیره . چند تا عکس گرفتن و پسره گفت بشین رو اسب عکس بگیر . مرجان هم گفت بلد نیستم . خود پسره رفت رو اسب و گفت بیا بالا کمکت میکنم . من پشت بوته ها بودم و از نزدیک میدیدمشون . خواهرم دست پسره رو گرفت و پاشو گذاشت رو رکاب و رفت بالا همین که رو اسب نشست پسره از پشت بغلش کرد . خواهرم هم اروم جیغ کشید . پسره از پشت سینه های مرجان رو گرفت تو مشتش . مرجان عین جنده ها میخندید و میگفت ولم کن وگرنه جیغ میزنم ولی بیشتر خوشش اومده بود . پسره از اسب پرید پایین و خواهرم رو اسب موند. همونجور چند تا عکس سلفی گرفت و میخواست بیاد پایین که پسره گفت نمیشه باید هزینشو بدی که خواهرم گفت بزار بیام پایین حساب میکنم . پسره گفت نه من پول نمیخوام بزار دوباره سینه هاتو بگیرم بعد اسبش رو یکم وجحشی کرد و خواهرم ترسید و بعد از کلی التماس گفت باشه . پسره اوردش پایین و همین که مرجان رسید پایین دورو برشو نگاه کرد و دکمه های لباسشو باز کرد پسره یه جووون گفت و سوتین خواهرمو باز کرد و سینهاشو گذاشت تو دهنش و شروع به لیس زدن کرد و. خواهرم میگفت بسه بزار برم ولی چشماش خمار شده بود و صداش میلرزید . پسره دستشو برد پشت و از رو شلوار کون نرم خواهرمو میمالید . مرجان اصلا اعتراشی نمیکرد و کلا وا داده بود . پسره گفت شلوارتو بکش پایین . کونت رو هم لیس بزنم . خواهرم بدون هیچ حرفی دگمه های شلوارشو باز کرد و پشتشو کرد به پسره . منم داشتم واضح میدیدمش از پشت . پسره شلوار و شورتشو تا زیر کونش کشید پایین و کون خواهرم افتاد بیرون . اولین بار بود که کون سفیدشو لخت میدیدم . پسره زانو زد و لپ کون خواهرمو باز کرد و سوراخش از جایی که من بودم معلوم نبود . پسره کون خواهر جندمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مرجان . خواهرم اه و ناله ش بلند شده بود . پسره خیلی حرفه ای خواهرمو راضی کرده بود و مرجان هم که میخارید . پسره بلند شد خواهرمو برد نزدیک یه درخت و چسبوندش به درخت . از نیم رخ میدیدمشون . خواهرم کاملا مطیع شده بود . کیر پسره رو میدیدم . حدود 18 سانت بود و خیلی کلفت و پشمای کیرشو هم نزده بود . یه تف زد به سر کیرش و اروم اروم میکرد تو سوراخ کون خواهر جندم . مرجان هم صداش در نمیومد . شلوار و شورت خواهرم تا زیر کونش پایین بود و پسره هم ذره ذره کیر کلفت و بزرگشو میکرد تو کون مرجان . پنج دقیقه طول کشید تا تمام کیرشو تا خایه کرد تو کون خواهرم و چسبید بهش . میگفت جووون چه کونی داری خوش به حال دوست پسرات . کاش زنم میشدی … پسره شروع کرده به تلنبه زدن و خیلی راحت کیرشو عقب جلو میکرد و وقتی دیدم مرجان انقدر راحت کیر به اون کلفتی و بزرگی رو جا داده تو کونش حتما قبلا باید زیاد کون داده باشه . پسره تلنبه هاشو سریع تر کرده بود و کون سفید خواهرم با هر ضربه ش مثل ژله میلرزید . صدای خواهرم بلند شده بود که با صدای اروم میگفت تند تر بکن و لپ های کونشو با دستاش باز کرده بود تا کیر پسره تا جایی که میشه بره تو کونش . مرجان خیلی حشری شده بود و میگفت عجب کیری داری جرم بده تا خایه بکن تو کونم . پسره هم وحشیانه داشت خواهمو میگایید و کمر سفتی هم داشت . مرجان همونجور ایستاده داشت کون میداد و گاییده میشد و از لذت چشماشو بسته بود . پسره گفت داره میاد بریزم تو کونت ؟ که مرجان گفت اره بریز . پسره هم یه اه کشید و چسبید به خواهرم . سینه هاشو از پشت گرفته بود و اب کیرشو خالی کرد تو کون خواهر جندم . پنج دقیقه چسبیده بود به خواهرم و وقتی ازش جدا شد کیرش خوابیده بود و از کون خواهرم اومد بیرون . اب کیر غلیظ و سفید پسره از کون مرجان خواهر جندم اویزون شده بود . پسره یه لنگ اورد و سوراخ کون خواهرمو پاک کرد . مرجان هیچی نمیگفت و اروم شورت قرمز و شلوارشو کشید بالا و رفت … یه نگاه به کیرم کردم که ابم بدون اینکه دست به کیرم بزنم اومده بود . لذت بخش ترین صحنه های عمرمو دیدم . اب کیر سفیدم زده بود بیرون . ابی که با بیغیرتی و گاییده شدن کون خواهرم اومده بود… نویسنده شخص دیگری بوده اوس علی

کون گنده خواهرم کار دستش داد 1398/12/6 تابو خواهر میخوام این داستان واقعی رو واسه شما هم تعریف کنم . باور کنید الان نزدیک به سه ماه هست که بعداز اون اتفاق اصلا خواب درست و حسابی به چشمام نیومده و همش به فکر اون صحنه ها میوفتم. من اسمم بهروز و یه برادر دارم که با اختلاف 2سال از من کوچکتره و یه خواهر دارم که 2سال از من بزرگتره. اگر بخوام به سن بگم من 32وبرادرم30وخواهرم 34سالشه. اسمه برادرم شهروز و اسم خواهرم مرجان . بزارید اول یه مقدمه پیش از اتفاق بهتون بگم. میخوام خصوصیات هر کدومو براتون توصیف کنم. من خودم ادمه صبرو با اخلاق و دلسوزم و خیلیا از این اخلاقم سواستفاده میکنن. شهروز برادرم کاملا پسره خوب اما جدی و زرنگ و یه کم شیطون هستش. خواهرم مرجان هم یه ادمه بسیار تند و بد اخلاق و زود جوش هست و اهل شوخی زیاد نیست. حالا میخوام ویژگی ظاهری رو براتون بگم من خودم ظاهر معمولی دارم و قابل توصیف نیست. برادرم شهروز یه ادمی با قد حدود188و لاغر اندام .ولی بگم قدرت بدنیه بالایی داره اخه تو دوران اول جوونیش بدنسازی کار میکرد و همون باعث شده بود قدرت بدنیش بالا بره اما دیگه 3سالی بود که باشگاه نمیرفت.از نظره قیافه هم خوبه. خواهرم مرجان هم یه ادمی با قد 172و اندامی درشت .منظور از درشت چاق نیست اندامش بزرگه.شاید وزنش حدوده80کیلو بشه .سایزه سینه هاش حدود 80و با پایین تنه درشت و گوشتی .مرجان از بچگیش هیکلش درشت بود و اون کونش تو فامیل سوژه بود .اخه کونه بزرگ و گوشتی و پهنی داره و همیشه یادمه مادرم به خاطره شلوارهای جذب دعواش میکرد و اجازه نمیداد لباسهای جذب بپوشه…از نظر قیافه هم مرجان از همون بچگیش مدل موهاش پسرونه و کوتاه بود چون این مدل دوست داشت…از نظره قیافه هم خوب بود.معمولی بود. حالا میخوام از نظر وضیعت فعلی بگم براتون. من بهروز الان در حال حاضر مجردم و پیش مادرم زندگی میکنم.و به خاطره مشکلات اعصبی و از طرفی میلی به ازدواج نداشتم وندارم. برادرم شهروز درسن 24سالگی ازدواج کرد و در سن 29سالگی طلاق گرفت ودر حال حاضر پیش من ومادرم زندگی میکنه. خواهرم مرجان هم در سن 21سالگی ازدواج کرد و امسال تابستان از همسرش جدا شد .اخه همسرش اعتیاد داشت و تو کاره خلاف افتاده بود و الانم زندانه.و صاحب یک پسره که حدود7سالشه. بعضی وقتا مرجان پسرشو میبره2یا 3روز میزاره خونه مادر شوهرش .و خودشم میاد پیشه ما تا تنها نباشه.مرجان در حال حاضر تنها زندگی میکنه و یه خونه اجاره کرده و با پسرش زندگی میکنه. خداروشکر از نظره مالی وضعمون بدنیست و خرج مرجان هم مادرم میده و کمکش میکنه. دیگه بیشتراز این منتظرتون نزارم و برم سره اصل مطلب.فقط دوستان خواهشا بعداز خوندن این داستان فوش ندید .چون تا خودتون هم تو این شرایط قرار نگیرید درک نمیکنید که ادم چی میکشه… خلاصه….. اواخر بهمن ماه امسال بود مرجان اومده بود خونمون و پسرشم گذاشته بود خونه مادرشوهره سابقش. و خودشم اومده بود خونه ما. شهروز برادرم بیشتر تو مجازی فعالیت میکرد و مدام دنباله زنان خراب و صیغه ای میگشت اما از شانسش یا گیر نمیاوردو اگرم گیر میاورد پول زیاد ازش میخواستن و بعضی وقتا به من میگفت :بهروز خانوم سراغ نداری منم میگفتم نه سراغ ندارم. شهروز میخواست شب بخوابه تو حال خونه میخوابید و من بعضی وقتا به هوای اب خوردن بلند میشدم میدیدم که دستش زیره شلوارش با کیرش ور میرفت.یه جورایی بدجوری تو کف بود چون قبلا هم زن داشت حسابی از لحاظ جنسی اذیت میشد. همونطور که گفتم مرجان اومده بود خونمون تا چند روزی بمونه خونمون. اتفاقات از این لحظه به بعد شروع شد. صبح زود بود برای ازمایش رفته بودم ازمایشگاه و ازمایش دادم و برگشتم خونه.درو باز کردم رفتم تو دیدم مادرم و مرجان و شهروز مشغوله سرگرم گوشی هستن .منم به خاطره ازمایش خونی که داده بودم زیاد حال نداشتم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم. نزدیکای ظهربود که دیدم صدای مادرم و مرجان بلند شد و باهم بحث میکردن…از این به بعد با زبون خودشون میگم. مادرم:صدبار بهت گفتم از این شلوارا نپوش. مرجان:چیکار کنم خوب شلوار باز ندارم برام بخر بپوشم. مادرم:از اون بچگیت بهت میگفتم اونجوری توخونه من اونجوری نگرد با اون لباسات.. هروقت رفتی خونه خودت ازاد باش. مرجان:خوب دیگه بس کن.ناراحتی بلندشم برم خونم اه اه همش دوست داری گیر بدی . خلاصه کم کم اروم شدن. یه چند دقیقه ای گذشت تو عالم خواب و بیداری بودم که یهو دیدم شهروز وارد اتاق شد و به طرفه رختخواب رفت و ناگهان چشمم افتاد به پایینه شهروز.عجب کیری داشت …نمیدونم چرا شق کرده بود.یه بالشت برداشت وبا یه پتو و رفت تو حال که بخوابه.کنجکاو شدم از جام بلند شدم رفتم تو حال تا ببینم چه خبره. مرجان با مادرم داشت تو اشپزخانه غذا درست میکرد و شهروز هم تو حال خوابیده بود رفتم سمته اشپزخانه تا یه لیوان اب بخورم که ناگهان ناخوداگاه چشمم خورد به کونه مرجان افتاد.وای عجب کونی داشت مرجان.یه شلوار جین مشکی پوشیده بود .از بس کونش بزرگ بود شلوار داشت جر میخورد .تازه فهمیدم که بحث مادرم با مرجان سر چی بود و از همه مهمتر راست کردن وشق کردن شهروز. خلاصه اون روز گذشت و فردااون روز که برای من یه کابوس بود فرا رسید. صبح بود بلند شدم رفتم صبحانه بخورم که دیدم طبق معمول شهروز پای گوشیشه.مادرم هم نشسته بود و با مرجان صحبت میکرد و مرجانم هم درحال ارایش کردن بود .مرجان از بعد ازدواجش هم هنوز موهای پسرونه داشت فقط با این فرق که موهاشورنگ میکرد .اخیرا موهاشو رنگ طلایی کرده بود . بعداز سلام کردن به مادرم و مرجان ..از مرجان پرسیدم :ایشالا کجا.؟ مرجان:بعدازظهر تولده دختره همسایمونه ماهم دعوت کرده.قراره با مامان بریم. خلاصه گذشت و رفته رفته به اون لحظه نزدیک میشدم. ظهر بود ناحار خوردیم…من رفتم تا یه چرتی بزنم قبلش هم مادرم رفت بازار تابرای بچه همسایه کادو بخره. رفتم اتاق دراز کشیدم ساعت حدود13:30ظهر بود گرم خواب شدم … تو اوج خواب بودم که دیدم صدایی به گوشم میاد. اروم اروم از خواب بیدار شدم و گوشمو تیز کردم که ببینم چه خبره که ناگهان شنیدم که میگن: دوستان عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه. میخوام این داستان واقعی رو واسه شما هم تعریف کنم . باور کنید الان نزدیک به سه ماه هست که بعداز اون اتفاق اصلا خواب درست و حسابی به چشمام نیومده و همش به فکر اون صحنه ها میوفتم. من اسمم بهروز و یه برادر دارم که با اختلاف 2سال از من کوچکتره و یه خواهر دارم که 2سال از من بزرگتره. اگر بخوام به سن بگم من 32وبرادرم30وخواهرم 34سالشه. اسمه برادرم شهروز و اسم خواهرم مرجان . بزارید اول یه مقدمه پیش از اتفاق بهتون بگم. میخوام خصوصیات هر کدومو براتون توصیف کنم. من خودم ادمه صبرو با اخلاق و دلسوزم و خیلیا از این اخلاقم سواستفاده میکنن. شهروز برادرم کاملا پسره خوب اما جدی و زرنگ و یه کم شیطون هستش. خواهرم مرجان هم یه ادمه بسیار تند و بد اخلاق و زود جوش هست و اهل شوخی زیاد نیست. حالا میخوام ویژگی ظاهری رو براتون بگم من خودم ظاهر معمولی دارم و قابل توصیف نیست. برادرم شهروز یه ادمی با قد حدود188و لاغر اندام .ولی بگم قدرت بدنیه بالایی داره اخه تو دوران اول جوونیش بدنسازی کار میکرد و همون باعث شده بود قدرت بدنیش بالا بره اما دیگه 3سالی بود که باشگاه نمیرفت.از نظره قیافه هم خوبه. … خلاصه….. اواخر بهمن ماه امسال بود مرجان اومده بود خونمون و پسرشم گذاشته بود خونه مادرشوهره سابقش. و خودشم اومده بود خونه ما. شهروز برادرم بیشتر تو مجازی فعالیت میکرد و مدام دنباله زنان خراب و صیغه ای میگشت اما از شانسش یا گیر نمیاوردو اگرم گیر میاورد پول زیاد ازش میخواستن و بعضی وقتا به من میگفت :بهروز خانوم سراغ نداری منم میگفتم نه سراغ ندارم. شهروز میخواست شب بخوابه تو حال خونه میخوابید و من بعضی وقتا به حوای اب خوردن بلند میشدم میدیدم که دستش زیره شلوارش با کیرش ور میرفت.یه جورایی بدجوری تو کف بود چون قبلا هم زن داشت حسابی از لحاظ جنسی اذیت میشد. همونطور که گفتم مرجان اومده بود خونمون تا چند روزی بمونه خونمون. اتفاقات از این لحظه به بعد شروع شد. صبح زود بود برای ازمایش رفته بودم ازمایشگاه و ازمایش دادم و برگشتم خونه.درو باز کردم رفتم تو دیدم مادرم و مرجان و شهروز مشغوله سرگرم گوشی هستن .منم به خاطره ازمایش خونی که داده بودم زیاد حال نداشتم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم. نزدیکای ظهربود که دیدم صدای مادرم و مرجان بلند شد و باهم بحث میکردن…از این به بعد با زبون خودشون میگم. مادرم:صدبار بهت گفتم از این شلوارا نپوش. مرجان:چیکار کنم خوب شلوار باز ندارم برام بخر بپوشم. مادرم:از اون بچگیت بهت میگفتم اونجوری توخونه من اونجوری نگرد با اون لباسات.. هروقت رفتی خونه خودت ازاد باش. مرجان:خوب دیگه بس کن.ناراحتی بلندشم برم خونم اه اه همش دوست داری گیر بدی . خلاصه کم کم اروم شدن. یه چند دقیقه ای گذشت تو عالم خواب و بیداری بودم که یهو دیدم شهروز وارد اتاق شد و به طرفه رختخواب رفت و ناگهان چشمم افتاد به پایینه شهروز.عجب کیری داشت …نمیدونم چرا شق کرده بود.یه بالشت برداشت وبا یه پتو و رفت تو حال که بخوابه.کنجکاو شدم از جام بلند شدم رفتم تو حال تا ببینم چه خبره. مرجان با مادرم داشت تو اشپزخانه غذا درست میکرد و شهروز هم تو حال خوابیده بود رفتم سمته اشپزخانه تا یه لیوان اب بخورم که ناگهان ناخوداگاه چشمم خورد به کونه مرجان افتاد.وای عجب کونی داشت مرجان.یه شلوار جین مشکی پوشیده بود .از بس کونش بزرگ بود شلوار داشت جر میخورد .تازه فهمیدم که بحث مادرم با مرجان سر چی بود و از همه مهمتر راست کردن وشق کردن شهروز. خلاصه اون روز گذشت و فردااون روز که برای من یه کابوس بود فرا رسید. صبح بود بلند شدم رفتم صبحانه بخورم که دیدم طبق معمول شهروز پای گوشیشه.مادرم هم نشسته بود و با مرجان صحبت میکرد و مرجانم هم درحال ارایش کردن بود .مرجان از بعد ازدواجش هم هنوز موهای پسرونه داشت فقط با این فرق که موهاشورنگ میکرد .اخیرا موهاشو رنگ طلایی کرده بود . بعداز سلام کردن به مادرم و مرجان ..از مرجان پرسیدم :ایشالا کجا.؟ مرجان:بعدازظهر تولده دختره همسایمونه ماهم دعوت کرده.قراره با مامان بریم. خلاصه گذشت و رفته رفته به اون لحظه نزدیک میشدم. ظهر بود ناحار خوردیم…من رفتم تا یه چرتی بزنم قبلش هم مادرم رفت بازار تابرای بچه همسایه کادو بخره. رفتم اتاق دراز کشیدم ساعت حدود13:30ظهر بود گرم خواب شدم … تو اوج خواب بودم که دیدم صدایی به گوشم میاد. اروم اروم از خواب بیدار شدم و گوشمو تیز کردم که ببینم چه خبره که ناگهان شنیدم که میگن: هناز با لحن خشن و تند.. ولی با صدای اروم. مرجان:شهروز ولم کن کثافت…به خداا دادمیزنمااا صدایی از شهروز نمیشنیدم و فقط مرجان داشت حرف میزد… مرجان:ای بابا ول کن شهروز …اای نکن کثافت. که ناگهان یه صدای (شاپ) به گوشم خورد که انگار به صدایی شبیه به سیلی زدن . متعجب مونده بودم که چه خبره از طرفیم کجکاو بودم برم ببینم چی شده. مجددا مرجان:شهروزه بیشعور …نفهم…اشغال الان بهروز بیدار میشه ها. شهروز: خفه شو انقدر زر نزن …زود تموم میشه. من هی کنجکاوتر شده بودم و دیگه تحمل اون حرفارو نداشتم از رختخواب بلند شدم و اروم اروم بدون این که صدایی در بیارم رفتم پشت دره اتاق و اروم سرکشی کردم و تو حاله خونه رو دیدم که ناگهان چی دید….وای وای…انگار داشتم خواب میدیم .اصلا باور نمیکردم که برادرم انقدر حرومزاده باشه. شهروز نشسته بود رو مبل سه نفره و مرجانو به زور نشونده بود رو پاهاش و داشت با دو دستاش سینه های مرجانو میمالید و مرجانم هرکاری میکرد که فرار کنه نمیتونست. مرجان با نگاهی خشن و اخمالو شاهد کارای شهروز بود و دیگه حرفی نمیزد.و شهروز به مالش سینه های مرجان داشت ادامه میداد.من حس کردم که مرجان دیگه شل شده بود و کم کم دست از مقاومت برداشت اما هنوز از قیافه مرجان معلوم بود که رضایتی به این کار نداشت…یه مقدار که سینه های مرجانو مالید اروم دستشو برد لای پای مرجان و شروع کرد از روی شلوار جین کوسه مرجانو با انگشتتش میمالید. مرجان کم کم چشماش خمار شده بود و انگار داشت تحریک میشد. مرجان:اه اه…ولم کن…اه یه مقدار که کوسه مرجانو مالید بهش گفت: شهروز:پاشو..پاشو.. مرجان:چیه؟ شهروز دستای مرجانو گرفت از روی پاهاش بلندش کرد و خودشم پاشد.شهروز،مرجانو رو مبل سه نفره مدل داگی یا همون مدل چهار دست و پا کرد و شلوار و شورت مرجانو به زور از پاهاش دراورد مرجان در همون حال برگشت ونگاهی به شهروز کرد و گفت: مرجان:شهروز میخوای چیکار کنی؟ شهروز:میخوااام کون بکنم. مرجان:نه…نمیخوام..ولم کن…من خواهرتم…خجالت بکش… شهروز:خفه شو…بدجوری تو کفم…نترس همین یه باره… مرجان دیگه جواب نداد چون میدونست بی فایدس . مرجان از طرفیم به خاطره ابروش نمیتونست صدایی در بیاره…نا گفته نمونه مرجان کلی هم ارایش غلیظ کرده بود و اماده تولد رفتن شده بود. خلاصه… شهروز شلوارو شرت مرجان دراورده بود. که دیدم شهروز رفت سمته اشپزخونه و برگشت دیدم شیشه روغن زیتون تو دستش اومد سمته مرجان. مرجان و شهروز در حالت نیم رخ به من بودن و کاملا نمای نیم رخ میتونستم جفتشونو ببینم. مرجان در حالت چهار دست وپا بود شهروزم درب شیشه روغن زیتونو باز کرد و کمی از روغن به انگشتش زد و شروع کرد مالیدن به سوراخ کونه مرجان…شهروز خیلی حرفه ایی بود و مدام انگشتاشو میکرد تو کونه مرجان و درمیاورد و مرجانم شروع به ناله کرد. مرجان:ااااییییی…ااااای…نکن شهروز…ااااییی شهروز هم اهمیتی نمیداد و انگشتاشو تند تند میکرد تو کونه مرجان… مرجان:اوووویی…اااااخ…شهروز من تاحالا از عقب ندادم…نکن…اووووووخخخ…ووووویی شهروز:حیف این کون نیست کیر توش نره… که یهو شهروز موهای مرجانو گرفت تو مشتش به حالت اعصبانیت با صدایی خشن اروم گفت : شهروز:انقدر زر نزن…پولشو میدم مرجان دیگه از ترسش چیزی نگفت… شهروز یه پنج دقیقه ای بود داشت با سوراخ کونه مرجان ور میرفت و انگار ظاهرا دیگه حسابی کونه مرجان جا باز کرده بود… شهروز مجددا شیشه روغن زیتونو برداشت و دوباره روغن زیتون ریخت کفه دستاش و شروع کرد مالیدنه لپه کونه مرجان….وااااااااای چه لپایی داشت هرچی از کونه مرجان بگم کم گفتم…لپای کونه مرجان هرکدوم اندازه یه طالبی بزرگ بود و شهروز قشنگ با روغن زیتون چرب و براقشون کرده بود و قشنگ اون کونه مرجانو اماده کیر کرده بود. من هم دیگه شهوتی شده بودم و هر لحظه امکان داشت ابم بیاد… خلاصه… مرجان هم یه جورایی به نفس نفس افتاده بود حالا نمیدونم از روی ترس بود یا از روی شهوت. خیلی دوست داشتم منم اونجا یه حالی میکردم اما هرچی فکر کردم فهمیدم الان با دیدن من شاید بترسن و منصرف بشن واسه همین به همین نگاه کردن یواشکی هم قانعه بودم. شهروز بهد از مالش کون گنده مرجان شلوارشو در اورد و کیرش کاملا راست شده بود و شرتشم کشید پایین ودراورد که ناگهان کیره راستش به چشم خورد ….وای وای…چی بگم از اون کیره کلفتش خدا به داده مرجان برسه…قشنگ پشماشو زده بود تمیز کرده بود فکر کنم سایزه کیرش 19یا 20سانتی میشد نسبتا کلفتم بود. مرجان در همون حالت با قیافه خشن و اخمالو برگشت و چشماش که به کیره شهروز خورد چشماش گرد شد و مات کیره شهروز بود تو همین حال شهروز روغن زیتونو برداشت و ریخت کفه دستش و قشنگ کیرشو چرب کرد… من از میترسیدم که الان مادرم برسه و ببینه.از طرفیم نمیخواستم این صحنه هارو از دست بدم. خلاصه شهروز بعد از این که کیرشو حسابی چرب کرد رفت پشت مرجانو شروع کرد اروم کیرشو میمالید لای چاک کونه مرجان مرجان:واااای….چقدر کلفته… شهروز یه کمی که کیرشو لای چاک کونه مرجان مالید کله کیرشو گرفت تو مشتش و گذاشت دمه سوراخ کونه مرجان و فشار داد…هی فشار فشار…فشار داد. ظاهرا تو نمیرفت و مرجان درد میکشید…برخلاف کون بزرگش سوراخش تنگ بود… مرجان:اااااخ….ااااااااااااااای…..اوووووووه….یواش شهروز با کف دستش زد رو لپه کونه مرجان و یه صدای شلپ پیچید تو خونه که مرجان به شهروز نگاهی کرد و گفت: مرجان:اروم تر دیووونه الان بهروز بیدار میشه… شهروز:کونتو شل کن که بره تو …شل کن شل دوباره کیرشو گرفت تو دستش سرشو گذاشت دمه سوراخ فشار داد که یهو مرجان ااااااهه عمیقی و طولانی کشیداز درد چشماش گرد شده بود. مرجان:اااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییی….اه ه ه ه ه من که دیدی به سوراخ نداشتم فقط احساس کردم که کیرش کمی رفت تو و از قیافه و ناله مرجان فهمیدم کیرو دادتو کون بالاخره. مرجان در حاله ناله کردن بود و شهروزم خودشو ثابت در همون حال نگه داشته بود تا قشنگ جا باز کنه. هناز در همون حالت نگاهی به شهروز کرد وگفت: مرجان:اااااااااااااااخ…..ااااااااااااااااااااه ه…درش بیار واااااای شهروز دوباره یه سیلی رولپه کونه مرجانزد وگفت: شهروز:کوووونه تنگی داریاااا…جاااااان مرجان:اوووووووووخ…ااییییییییی…درش بیار اشغال…پاره شدم شهروز کیرشو کشید بیرون یه ماچ از لپه کونه مرجان کرد و دوباره روغن زیتون ریخت رو کیرش و دوباره سرع کیرشو گذاشت و فشار داد…به زور و فشار دوباره کله کیرشو کرد تو و شروع کرد فشار دادن و اروم اروم کیرشو تا ته کرد تو کونه مرجان…. مرجان:اوووووووووووووووف…وااااایییییی…. اه ه ه ه ه ….پاره شدم لااااااااامصب شهروز:اه ه اه…اوووه …چه کونه داغیییه…اه شهروز یواش یواش یواش شروع کرد تلمبه زدن. خیلی اروم اروم عقب جلو میکرد .و ظاهرا دیگه کونه گنده مرجان جا باز کرده بود… مرجان:اه اه اه…ااااااخ….اااااخ…..اهههههههههه شهروزم واسه اینکه کارش راحتر بشه دستشو انداخته بود لای لپکونشو از هم باز کرده بود تا راحتر بره و بیاد. یواش یواش تلمبه میزد…. مرجان:اوووووی …اووووووف …کیرت خیلی کلفته بسه دیگه پارم کردی…. شهروز تو همون حال نیش خندی زد و گفت: شهروز:اااااااه….ای جاااااان…نوش جونت ابجی… تازه اولشه… مرجانسرشو تکون تکون دادو گفت: مرجان:ای خدااااااا….اه ه ه …بسه….وااااای شهروز دستاشو از لای کونه مرجان برداشت وبا دست چپشو یه سیلی محکم به لپ کونه مرجان زد مرجان:اه ه ه شهروز :اوووه….این کونو باید گااااااییید. شهروز شروع کرد تلمبه هاشو تندتر کرد و دستاشو گذاشته بود رو لپای کونه مرجان تلمبه میزد.لامصب هر ضربه که میزد موج میوفتاد رو کونه مرجان اخه تا ته و محکم تلمبه میزد. دیگه یواش یواش درد برای مرجان تبدیل شده بود به لذت و داشت حال میکرد. جوری شده بود که صدای تلمبه و صدای شلپ وشلوپ داشت میپیچید تو خونه.انگار نه انگار ادم تو خونس. مرجان: اه اه اه اه….اوووووف…ارومتر ارومتر…ااااخ…اوووووه….بکن…بکن….جیگرتو…اه ه… شهروز:اه اه اه…..اوووووووووف…چه کونی هستی….حیفه این کون دسته اون اشغال افتاده بود….واااااای شهروز کیرشو دوباره کشید بیرون و دوباره روغن زد و دوباره کیرشو کرد تو کونه مرجان….شروع کرد تلمبه هاشو تندتندتند کردن….و صدای ناله و صدای شلپ وشلوپ قشنگ پیچیده بود تو خونه. صدای اخ و اوخ مرجانم که هی بالاتر میرفت. مرجان لباس و سوتینشو د نیورده بود و همین باعث شد که شهروز پایینه لباس مرجانو مشت کنه تو مشتش و محکم و تندتندتندتند تلمبه بزنه وای وای چه غوغایی بود فکر نمیکردم انقدر حشری باشن….انگار از قطعی اومده بودن… تو دلم گفتم الان سروصداشون میره طبقه بالا … نمیدونستم چیکار کنم. تلمبه های شهروز وحشناک بود….تندتند و محکم.لامصب ارضا هم نمیشد…کمره سفتی داشت مرجان هم دیگه کاملا حشری و بی خیال دنیا و دیگه با صدای بلند ناله میکرد. شهروز قشنگ از لباسش گرفته بود و تلمبه میزد و مرجانم چشم تو چشم شهروز مرجان:اااااااااایییییی….جووووووووووون….بکبن بکن…بکن…داداشی…بکن….جیگرتو….بکن…. شهروز:اهههههههههههه….جوووون…فدای این کونت بشم…..جوووون…. شهروز لباسه مرجانو ول کرد و همون که کیرش تو کونه مرجان بود لباسشو داورد و لخت شد….و جفت دستاشو حلقه کرد دوره گردنه مرجان و شروع کرد تندتندتندتند و محکم محکم ….شلپ شلپ شلپ شلوپ تلمبه میزد…. مرجان:اه اه اه اه اه اه اه….اووووووووووووووف …گاییدی…گاییدی ..کونمو گاییدی…ارومتر…اشغااااااال…اه…گاییدیییی.. جرررررررم دادیییییی….اووووووووووویییییی شهروز سرعتشو اروم کرد و تلمبه هاش اروم شد جفتشون از حال زیاد عرق میرختن انگار 120دقیقه تو زمین فوتبال دویدن. شهروز کیرشو در اورد و مرجانو بلند کرد و نشوندش رو دسته کاناپه ….اخه مبلامون از این کناپه ها کا دستهاش پهنه بود و کاملا جای نشستن یه ادم هستش.لباسه مرجانو دراورد ولی سوتینش دست نزد. مرجانو نشوند و یه پاشو انداخت رو اون یکی پاش جوری که کونشو رو به بالا بود و دیگه کاملا چهره تو چهره بودن….اما من فقط به کیرو کونه مرجان دید داشتم و دیگه نمیتونستم قیافشونو ببینم اما صداشونو میشنیدم… لامصب مرجان عجب کونی داشت واقعا نوش جونه شهروز… خلاصه… شهروز جاشو درست کرد و دوباره روغن زیتون زد رو کیرش دوباره کیرشو کرد تو کونه مرجان… قشنگ داشتم میدیدم…که چجوری تلمبه میزنه مرجان:اه اه اهههه…بکن…بکن…تندتندتند بکن… شهروز:جوووون….نمیتونم….الان ابم میاد مرجان:چیه….تنگه….نمیتونی بکنی….اه ه ه شهروز:تو این حالت کون تنگ میشه…پاشو پاشو.. شهروز دستای مرجانو گرفت بلندش کرد…شهروز خودش نشست رو مبل و از مرجان خواست بره بشینه روش….مرجانم از خدا خواسته رفت نشست رو کیره شهروز و کیره شهروز کرد تو کوسش…. شهروز دیگه خسته شده بود و رمقی نداشت واخمیتی نداشت که کیرش کجا رفته. منم نمای دیدم بهتر شده بود قشنگ به پشته مرجان دید داشتم الخصوص اون کونه گندش…. خلاصه…یکمی دمه کوسشو روغن زد نشست رو کیر شهروز …اولش اروم اروم بالا پایین میشد… مرجان:اه اه اه….اه…جوووووون….جووون من شهروز نمیتونستم ببینم فقط صداشو میشنیدم شهروز:اهههههه….تندش کن عزیزم…اه ه اه شهروز دستاشو قلاب کرد دوره کمره مرجان و بهش کمک کرد تا تندتند بالا وپایین بپره… مرجان:اه اه اه اه اه…..جوووووووووون…اییییی خوبه…اره….اه بکن…. مرجانم شروع کرد تندتندتندتند بالا و پایین پریدن لامصب چه موجی میخورد اون کونش…صدای شلپ شلوپ دوباره پیچید تو خونه….اون کونه گندشو بالاپایین مینداخت و کیره شهروزو تا تهش میبعلید. شهروز هم در هوم حال محکم سیلی میزد در لپه کونش… مرجان:اه اه….ای جاااااان…بکن بکن… که یهو دیدم مرجان لمس شد و اروم گرفت انگار ارضا شده بود…یه دودقیقه توهمون حالت بی حرکت بودن …و یکمی که گذشت مرجان بلند شد و شهروز مرجانو نشوند رو مبل و کیرشو گرفت جلوی دهنه مرجان گفت: هزاد:بخورش… مرجانم:شروع کرد ساک زدن…یه چنددقیقه ای تند تند خورد که یهو ابه شهروز پاشید رو صورتش… کارشون که تموم شد.سریع خودشونو جمع جور کردن و منم خودمو زدم به خواب تا شک نکن. از اون موقع تا الان این داستان کابوس شبهای منه. ولی قول میدم اگر بازم همچین صحنه ای ببینم براتون تعریف کنم. نوشته: بهروز اوس علی

اگر بازم همچین صحنه ای ببینم چطور لامصب خودت هم نرفتی شریک بشی، بهترین کسسس دنیالای پای آبجی لامصب گناه کدومه بزن تووش عشق کن، کابوس چیهیک درصد هم شک نکن اگه تو نکنی برات میکننش تا دسته

با سلام خدمت همه . این داستان که میخوام تعریف کنم نمیدونم چرا دارم مینویسم. اما واسه خودم خیلی جالب و خاص بود . من یه خواهر دارم که از مادر دوتا هستیم اما رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم . و اون ازدواج کرده این داستان بر میگرده به تقریبا ۱۲ سال پیش من ومن اون موقع حدود ۲۶ ساله بودم . و اون یک سال از من بزرگتر بود . این خواهر من خیلی تو دل برو و خوب بود من خیلی باهاش راحت بودم . اون مشروب هم میخورد گه گاهی . البته اینا بعدا فهمیدم . یه مدتی رفته بودم تو فکرش . خیلی بدن سفید و جذابی داشت . گه گاهی به هر روشی بود دیدش میزدم . خیلی دوستش داشتم یه حس خیلی قریبی بود . یادم میاد یه موقعی که میرفتم خونشون و شوهرش سر کار بود و من میرفتم حمام بهش میگفتم میتونی کمر من را لیف بزنی اونم میومد و فقط من که شرت تنم بود را لیف میزد و من همون موقع کیرم راست میشد البته پشتم بهش بود و میرفت و من تو کفش میموندم .یه روز اون اول رفت حمام و من بعدش رفتم که از سوراخ کلید دیدش زدم تو سالن با یه دامن کوتاه نشسته بود و رفته بود دامنش بالا و من کلی حال میکردم .خلاصه با رویای اون کلی حال میکردم . وقتی که میومد خونمون چون اتاق کم داشت خونمون اون تو سالن میخوابید و من هم به بهانه تلویزیون همونجا میخوابیدم کنارش تقریبا یک متری فاصله و شب تا صبح دیدش میزدم گه گاهی یعنی خوابم بهش نزدیک میشدم و اون دست یا پاهاش بهم میخورد چون اکثر یا با شلوارک میخوابید یا با دامن من باین رویا که کنارش خوابیدم تا صبح بیدار بودم . خلاصه گذشت اون زمان البته اتفاقات قشنگ دیگه هم افتاد واسم که حوصله شما سر میره که تعریف کنم. گه گاهی من ویسکی داشتم با هم یکمی میخوردیم. یه روز دیگه خیلی تو فکرش بودم . تو اتاق خودم دیگه تلویزیون و ماهواره و… گذاشته بودم و یک تخته دو نفره بود. بهش گفتم بیاد خونمون بمونه چون شوهرش ماموریتی رفته بود بیرون از شهر . اون هم امد سر شب بود و من زودتر امدم بودم خونه . خلاصه شام را با بقیه اعضا خوردیم و حدود ساعت ۹ شب رفتیم تو اتاق من. چون اتاق من پاتوق ما بود چون تا با من میومد تو اتاق یه سیگار هم از من میکشید. خلاصه اون شب رفتیم تو اتاق و من اون شروع کردیم به خوردن مشروب و سیگار کشیدن که خیلی گیرایی رفت بالا یکم که خوردیم زدم کانال ماهواره و یه چندتا کانال سکس بود اوردم و گفتم ا ببخشید متوجه نشدم که گفت اشکال نداره . خلاصه خیلی گیج شدیم و یکم هم با هم رقصیدیم که خیلی خوب بود ساعت دیگه شده بود ۱۲ شب و داشتیم اماده خواب میشدیم بهش گفتم نرو تو سالن که کسی متوجه نشه . گفت باشه و رفت لباس راحت تر که یه دامن تا زانو پوشید و اومد و با هم رو تخت دراز کشیدیم و مشغول خنده و سیگار شدیم خیلی مست شده بودیم یکم بعد اون خوابش برد و من فقط دید میزدمش چهره جذاب و بدن تو پر اما نه چاق اون را نگاه میکردم و لذت میبردم . تا اینکه رفتم و لامپ اتاق را خاموش کردم اما شب خواب روشن بود حال عجیبی داشتم . من هم پیشش با فاصله حدود نیم متر خوابیدم رو به من خواب بود . اون کلا تو خواب خیلی حرکت میکنه نفهمیدم چی شد که دیگه نفسش به صورتم میخورد و من شهوت سر تا پام را پر کرده بود .من هم با یه رکابی و یه شلوارک خوابیده بودم . که دستش افتاد روی شونم خواب بود من هم سرم را گذاشتم بین سینه هاش یه تاپ باز پوشیده بود بوی عطربدنش دیوانم کرده بود خیلی خورده بودیم مست مست بودیم که احساس کردم سرم را بیشتر بین سینه های سفیدش فشار داد . من جرات پیدا کردم دستم را انداخت به کون تپلش و فشارش دادم به سمت خودم . یه تکون خورد ترسیدم که بیدار بشه و من بی حرکت موندم یکم که گذشت دستم را بردم سمت پاهاش و نوازش کردم و رفتم بالاتر از طرف پاچه شلوارکش . دستم خورد به شرتش و از لای اون شورت خورد به کسش که باز یه تکون خورد خیلی ترسیدم و سریع دستم را در اوردم . که یکدفعه پشتش را کرد به من یه یک ربعی جرات دست زدن بهش را نداشتم بعد خودم را چسبوندم به کونش و اروم گرفتمش تو بغلم کیرم داشت میترکید تو بغلم بود .که دستم را از طرف کونش بردم تو شرتش و باز دستم خورد به کوس نرمش و این بار اروم یکم مالیدمش. اروم شلوارکش را کشیدم پایین خیلی سخت بود اونقدر که شرتش معلوم بود و بعد شرتشداشتم دیوونه میشدم او کون سفید و برفی الان پیشم بود البته خیلی با حتیاط و زمان بر بود این کارها .بعد کیرم را اروم گذاشتم لای پاش که متوجه شدم داره تکونا ریزی میخره با کیرم فهمیدم اون هم بیداره یکم جرات گرفتم کوسش یکم مو داشت اما خیس شده بود اروم از پشت کیرم را با دست هدایت کردم تو کسش که دیدیم داره تکون میخوره باز هم خیلی میترسیدم که دیدم یه ناله ریزی کرد به خودم گفتم از کس نباید بکنم که ابم نریزه توش . تو همین فکرا بودم که دیدم میخواد تکون بخوره سریع کیرم را در اوردم و پشت بهش خوابیدم که اون هم رو به شکم خوابید راستش من عاشق کونش خیلی بودم یکم که گذشت باز رفتم سراغش و این دفعه خیلی خطرناکتر شلوارکش و شرتش را تا پایین کشیدم وپاهاش باز بود نفهمیدم یعنی چی اروم کیرم را اب دهن زدم و خواستم بزارم تو کونش که تکون بدی خورد و من باز خودم را زدم بخواب وقتی باز چشمام را باز کردم دیدم شلوارک و شرتش بالا کشیده. هم خوب بود هم بد چون این دفعه صورتش به طرفم بود و من دیگه از پشت میتونستم کسش را بکنم را از دست داده بودم خلاصه باز اروم شلوارک و شرتش را کشیدم پایی صورت به صورت بودیم که یکدفعه پشتش را کرد بهم و من این بار کیرم را کردم تو کسش و هی تلمبه زدم تقریبا دیگه حس میکردم که داره خودش تکون میخوره یک لحظه شنیدم که گفت میگم میگم اما خودش هی تکون میخورد فهمیدم که کاملا بیداره و داره کس میده خودش چون مست بودم خیلی دیر ابم میومد و اون هم لذت میبرد ابم که اومد ریختم به کمرش و بغلش کردم و نفهمیدم چی شد که خوابم برد صبح پا شدم دیدم شلوارکم بالا هستش و خواهرم هم نیست فهمیدم که دیگه کاملا درک کرده . تا ظهر که رفت خونشون از اتاق نیومدم بیرون تا چند وقت هم اگه میومد خونمون من نبودم دیگه زنگ بهم نمیزدیم تا اینکه یک روز خونمون دیدمش بغلم کرد و گفت کم پیدا شدی من خجالت میکشیدم . خلاصه این اولین و اخرین سکسم بود باهاش که همیشه تو یادم هست و نمیتونم بهش فکر نکنم جذابترین و جالبترین رابطه من با اون بود خیلی دوست دارم باهاش باز حال کنم اما نمیشه

با سلام خدمت همه . این داستان که میخوام تعریف کنم نمیدونم چرا دارم مینویسم. اما واسه خودم خیلی جالب و خاص بود . من یه خواهر دارم که از مادر دوتا هستیم اما رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم . و اون ازدواج کرده این داستان بر میگرده به تقریبا ۱۲ سال پیش من ومن اون موقع حدود ۲۶ ساله بودم . و اون یک سال از من بزرگتر بود . این خواهر من خیلی تو دل برو و خوب بود من خیلی باهاش راحت بودم . اون مشروب هم میخورد گه گاهی . البته اینا بعدا فهمیدم . یه مدتی رفته بودم تو فکرش . خیلی بدن سفید و جذابی داشت . گه گاهی به هر روشی بود دیدش میزدم . خیلی دوستش داشتم یه حس خیلی قریبی بود . یادم میاد یه موقعی که میرفتم خونشون و شوهرش سر کار بود و من میرفتم حمام بهش میگفتم میتونی کمر من را لیف بزنی اونم میومد و فقط من که شرت تنم بود را لیف میزد و من همون موقع کیرم راست میشد البته پشتم بهش بود و میرفت و من تو کفش میموندم .یه روز اون اول رفت حمام و من بعدش رفتم که از سوراخ کلید دیدش زدم تو سالن با یه دامن کوتاه نشسته بود و رفته بود دامنش بالا و من کلی حال میکردم .خلاصه با رویای اون کلی حال میکردم . وقتی که میومد خونمون چون اتاق کم داشت خونمون اون تو سالن میخوابید و من هم به بهانه تلویزیون همونجا میخوابیدم کنارش تقریبا یک متری فاصله و شب تا صبح دیدش میزدم گه گاهی یعنی خوابم بهش نزدیک میشدم و اون دست یا پاهاش بهم میخورد چون اکثر یا با شلوارک میخوابید یا با دامن من باین رویا که کنارش خوابیدم تا صبح بیدار بودم . خلاصه گذشت اون زمان البته اتفاقات قشنگ دیگه هم افتاد واسم که حوصله شما سر میره که تعریف کنم. گه گاهی من ویسکی داشتم با هم یکمی میخوردیم. یه روز دیگه خیلی تو فکرش بودم . تو اتاق خودم دیگه تلویزیون و ماهواره و… گذاشته بودم و یک تخته دو نفره بود. بهش گفتم بیاد خونمون بمونه چون شوهرش ماموریتی رفته بود بیرون از شهر . اون هم امد سر شب بود و من زودتر امدم بودم خونه . خلاصه شام را با بقیه اعضا خوردیم و حدود ساعت ۹ شب رفتیم تو اتاق من. چون اتاق من پاتوق ما بود چون تا با من میومد تو اتاق یه سیگار هم از من میکشید. خلاصه اون شب رفتیم تو اتاق و من اون شروع کردیم به خوردن مشروب و سیگار کشیدن که خیلی گیرایی رفت بالا یکم که خوردیم زدم کانال ماهواره و یه چندتا کانال سکس بود اوردم و گفتم ا ببخشید متوجه نشدم که گفت اشکال نداره . خلاصه خیلی گیج شدیم و یکم هم با هم رقصیدیم که خیلی خوب بود ساعت دیگه شده بود ۱۲ شب و داشتیم اماده خواب میشدیم بهش گفتم نرو تو سالن که کسی متوجه نشه . گفت باشه و رفت لباس راحت تر که یه دامن تا زانو پوشید و اومد و با هم رو تخت دراز کشیدیم و مشغول خنده و سیگار شدیم خیلی مست شده بودیم یکم بعد اون خوابش برد و من فقط دید میزدمش چهره جذاب و بدن تو پر اما نه چاق اون را نگاه میکردم و لذت میبردم . تا اینکه رفتم و لامپ اتاق را خاموش کردم اما شب خواب روشن بود حال عجیبی داشتم . من هم پیشش با فاصله حدود نیم متر خوابیدم رو به من خواب بود . اون کلا تو خواب خیلی حرکت میکنه نفهمیدم چی شد که دیگه نفسش به صورتم میخورد و من شهوت سر تا پام را پر کرده بود .من هم با یه رکابی و یه شلوارک خوابیده بودم . که دستش افتاد روی شونم خواب بود من هم سرم را گذاشتم بین سینه هاش یه تاپ باز پوشیده بود بوی عطربدنش دیوانم کرده بود خیلی خورده بودیم مست مست بودیم که احساس کردم سرم را بیشتر بین سینه های سفیدش فشار داد . من جرات پیدا کردم دستم را انداخت به کون تپلش و فشارش دادم به سمت خودم . یه تکون خورد ترسیدم که بیدار بشه و من بی حرکت موندم یکم که گذشت دستم را بردم سمت پاهاش و نوازش کردم و رفتم بالاتر از طرف پاچه شلوارکش . دستم خورد به شرتش و از لای اون شورت خورد به کسش که باز یه تکون خورد خیلی ترسیدم و سریع دستم را در اوردم . که یکدفعه پشتش را کرد به من یه یک ربعی جرات دست زدن بهش را نداشتم بعد خودم را چسبوندم به کونش و اروم گرفتمش تو بغلم کیرم داشت میترکید تو بغلم بود .که دستم را از طرف کونش بردم تو شرتش و باز دستم خورد به کوس نرمش و این بار اروم یکم مالیدمش. اروم شلوارکش را کشیدم پایین خیلی سخت بود اونقدر که شرتش معلوم بود و بعد شرتشداشتم دیوونه میشدم او کون سفید و برفی الان پیشم بود البته خیلی با حتیاط و زمان بر بود این کارها .بعد کیرم را اروم گذاشتم لای پاش که متوجه شدم داره تکونا ریزی میخره با کیرم فهمیدم اون هم بیداره یکم جرات گرفتم کوسش یکم مو داشت اما خیس شده بود اروم از پشت کیرم را با دست هدایت کردم تو کسش که دیدیم داره تکون میخوره باز هم خیلی میترسیدم که دیدم یه ناله ریزی کرد به خودم گفتم از کس نباید بکنم که ابم نریزه توش . تو همین فکرا بودم که دیدم میخواد تکون بخوره سریع کیرم را در اوردم و پشت بهش خوابیدم که اون هم رو به شکم خوابید راستش من عاشق کونش خیلی بودم یکم که گذشت باز رفتم سراغش و این دفعه خیلی خطرناکتر شلوارکش و شرتش را تا پایین کشیدم وپاهاش باز بود نفهمیدم یعنی چی اروم کیرم را اب دهن زدم و خواستم بزارم تو کونش که تکون بدی خورد و من باز خودم را زدم بخواب وقتی باز چشمام را باز کردم دیدم شلوارک و شرتش بالا کشیده. هم خوب بود هم بد چون این دفعه صورتش به طرفم بود و من دیگه از پشت میتونستم کسش را بکنم را از دست داده بودم خلاصه باز اروم شلوارک و شرتش را کشیدم پایی صورت به صورت بودیم که یکدفعه پشتش را کرد بهم و من این بار کیرم را کردم تو کسش و هی تلمبه زدم تقریبا دیگه حس میکردم که داره خودش تکون میخوره یک لحظه شنیدم که گفت میگم میگم اما خودش هی تکون میخورد فهمیدم که کاملا بیداره و داره کس میده خودش چون مست بودم خیلی دیر ابم میومد و اون هم لذت میبرد ابم که اومد ریختم به کمرش و بغلش کردم و نفهمیدم چی شد که خوابم برد صبح پا شدم دیدم شلوارکم بالا هستش و خواهرم هم نیست فهمیدم که دیگه کاملا درک کرده . تا ظهر که رفت خونشون از اتاق نیومدم بیرون تا چند وقت هم اگه میومد خونمون من نبودم دیگه زنگ بهم نمیزدیم تا اینکه یک روز خونمون دیدمش بغلم کرد و گفت کم پیدا شدی من خجالت میکشیدم . خلاصه این اولین و اخرین سکسم بود باهاش که همیشه تو یادم هست و نمیتونم بهش فکر نکنم جذابترین و جالبترین رابطه من با اون بود خیلی دوست دارم باهاش باز حال کنم اما نمیشه

اولین بار که کس دادن مامانمو دیدم و اون موقع نفهمیدم چکار میکنه مهد کودک و بودم و باهش رفتم مطب/ دکتره مامانمو گایید بعدا بزرگ شدم فهمیدم و چندبارم شورت پر آب کیرشو دیدم و دقیقا تا کلاس دوم دبیرستان باهاش حموم کردم و لیفش میزدم و اب کیر توسش که میریخت میدیدم و الان بعد سالها پشیمونم که چرا نگاییدمش

نمیدانم باید از کجا شروع کنم نزدیک به 2 ساله که میخواهم این موارد را بنویسم ولی هر بار که شروع به نوشتن میکنم پس از نوشتن چند سطر منصرف میشوم بارها پیش خودم فکر کردم اگه کسی این متن را بخواند نسبت به من چه فکری خواهد کرد دوست عزیز کامل داستان را کجا میتونم پیدا کنم ؟چون داستان ادامه داره فکر کنم به خاطر محدودیت حروف کامل اینجا قرار داده نشده

حسین تو تخته منه و ناله های من و صدای تخت همه جا میپیچه تو هم که بدت نمیاد الان حسین تو تخت تو باشه، اولش آره ممثل اینکه سخت برداشتی.. ولی الان دیگه دوتا مل حسین تابوی خودت رو هم زمان جواب میدی نگو نه !!!

بابام کارمند پتروشیمی کرمانشاه بود و 17 سالم بود که بازنشست شد من تعلق خاطر زیادی به کرمانشاه داشتم و دل کندن از اونجا برام سخت ولی بابام از بیکاری خسته شده بود و میخواست برگرده سر حجره فرش پدریش و داداشم هم درسش تموم شده بود پس تصمیم بر این شد که برگردیم شهر اباواجدادیمون تبریز هزارتا بهانه مختلف آوردم از ایکه برای کنکورم مشکل میشه که برم منطقه بالاتر و تا اینکه من اصلا ترکی بلد نیستم ولی بابام مصمم بود که برگرده و با برادرش که چندین سال بود قهر بوده باز هم آشتی کنه کولبار سفر بستیم و بعد از خداحافظی از مادرم که کرمانشاه میموند به تبریز برگشتیم مادر بزرگم و عمم پادرمیونی کردن و بابام و عموم رو از قهر 7 ساله درآوردن من از اولش هم خوشم نمی اومد خونه عموم برم حالم از دختر عموم سارا که از من چندسال بزرگ تر بود بهم میخورد عموم پیشنهاد داده بود که من برم همون مدرسه ای که دختر عمو کوچیکم سحر اونجا درس میخونه مثل اینکه چاره ای نداشتم و باید با دختر عموم همکلاس بشم چون اون باید راهنما و کمکم باشه توی مدارس تبریز که اون موقع هنوزم بعضی وقتا ترکی صحبت میشد طولی نکشید که متوجه شدم همه این حقه ها و حرفا برای بازگشت به تبریز کار داداشم احسان بوده که چندین ساله با سارا دوسته و میخوان باهم ازدواج کنن بیشتر خشمگین بودم که به حرف داداشم گوش کرده بودن ولی من نه هر کمکی رو از طرف سحر پس میزدم ولی اون صبوری میکرد و بازم سعی میکرد همراهم باشه و کمکم کنه اخلاقش کپی زن عموم بود و توی صبوری همتا نداشت بعد از چند وقت توی مدرسه کلا تنها شده بودم پس پی این اومدم که منم با سحر روابطمو ترمیم کنم تا بیشتر از این از بی همصحبتی نمردم فقط یک ماه گذشته بود که منو سحر تبدیل به بهترین دوستای هم شده بودیم و تموم جیک و پوک زندگیمون رو برای هم میگفتیم زن عموم و سحر دنبال این بودن پای منو به خونشون باز کنن منم دختری که مادرش از 1 سالگی ولش کرده بود و رفته بود همواره دنبال توجه بودم و از این حالت پیش اومده خوشم اومده بود و برای اولین بار بعد اینکه چند ماه بود که به تبریز اومده بودیم به خونه عموم رفتم اولین باری که خونه ی عموم رفتم رو هیچوقت یادم نمیره عموم همش نازم رو میکشید و زن عموم برام بار و بندیل ترشی درست کرده بود تا اینکه در حموم باز شد و یه پسر قدبلند و عضلانی که حوله روی سرش بود خارج شد من که داشتم گیج میزدم رو عموم راهنمایی کرد و گفت: سامانه عزیزم تازه از آلمان برگشته فکر کنم نه فقط من بلکه بابام هم یادش نبود که سامان هم وجود داره کسی که توی سن 18 سالگی رفته آلمان رو هیچ کس دیگه به یاد نداره .جلو اومد و حولشو دست سحر داد منی که همیشه مغرور به قیافم بودم و جلوی هیچ احد وناسی کم نمی آوردم هول کرده بودم و عصبی به موهام دست میکشیدم با اون لهجه عجیب خ خ خ دارش احوال پرسی کرد و من هنوزم مبهوت اون چشمای سیاه درشتش بودم روی مبل نشسته بود و میوه میخورد و من زیرزیرکی یه نگاهایی بهش مینداختم تمام بدنم گرم شده بود یه جورایی قلبم گرم شده بود و عاشق دید زدنش شده بودم قیافش استاندارد های معمولی رو داشت ولی اون هیکل و رفتارش اونو 3 لول بالاتر برده بود و قلب بیجنبه منم تاپ تاپ سنگینی میکرد همیشه شوخی باهاش شوخی میکردم ولی بازم بهم اهمیت خاصی نمیداد مثل یه دخترعمو کوچولو که بعد 8 سال دیدیش و هیچی از 10 سالگی اون یادت نمیاد منی کی از خونه عمو بیزار بودم حالا یک لحظه دوست نداشتم از اونجا بیرون بیام یه سره به بهانه اشکال درسی دور و برش بودم و بوشو به مشام میکشیدم از اینکه منو بچه در نظر گرفته بیزار بودم و دوست داشتم با لباس ها و رفتارم بهش بفهمونم که من اون الناز 10 ساله نیستم و الان دم و دستگاهی بهم زدم از درس فاصله گرفته بودم و کارم شده بود سامان و خودارضایی با فکر سامان همه فهمیده بودن یه چیزیم هست و یکسره سوال پیچم میکردن که کی توی سال کنکورش باشگاه میره و اینقدر به خودش میرسه ولی من یکسره باشگاه بودم و میخواستم خودمو بالاتر ببرم چیزی نمیخوردم و خودارضایی شدید از پام در آورده بود بابام باهام حرف میزد و میگفت اگه میخوای برگردیم کرمانشاه ولی من قلبم خونه عمو جامونده بود با هر سختی بود خودمو رسوندم و کنکور رو دادم چند روز بعد از کنکور منو و سحر احسان و سارا عقد کردن و همش جیک تو جیک هم بودن بابام برای روحیه من و مسافرت سارا و احسان پیشنهاد داد بریم مشهد و شمال یه دوری بزنیم کور از خدا چی میخواد دوتا چصم بینا اوایل راه احسان و سامان جلو بودن و منو سحر جیک و تو جیک هم انقدر حرف زدیم که احسان و سارا بهمون توپیدن و از هم جدامون کردن و من رفتم صندلی جلو نشستم و احسان رفت عقب سحر بعد از 10 دقیقه خوابش برد و صدای خرو پفش بلند شد منم از اینکه احسان اینجور جلوی سامان خیطم کرده بود ناراحت بودم و چشمامو بسته بودم و مثلا خوابیده بودم صدای لایت موسیقی هم توی ماشین بود ولی یک لحظه صدای شلپی شنیدم و گوشام خیلی تیز شد کمی بیشتر خودمو توی صندلی فرو بردم که دید بهتری داشته باشم سارا که کنار در نشسته بود چشماشو بسته بود و صدای نفسای سنگینش به گوش میرسید کیف سارا جلوشو گرفته بود ولی صد در صد دست احسان توی شرتش بود و سرشم توی گردنش داغ کرده بودم سینه هام متورم شده بود و نوکش حتی از روی لباس هم معلوم بود از اونجایی که خیلی کم سوتین میپوشیدم سعی کردم شالمو روش بندازم که دیده نشه کمی پاهامو بهم فشار دادم و صدای حرکت سارا و احسان اومد و این بار دست سارا هم روی کیر احسان بود دوباره پاهامو بهم فشار دادم و دلم خواست که نگاهی به سامان کنم و تا به سمت اون نگاه کردم متوجه نگاهش به خودم شدم هول کردمو کمی از جام پریدم لب زد که نگاه نکن .پس اونم متوجهشون شده بود و همچنین متوجه من خجالت زده توی گوشه صندلی چپیدم و تا خود زنجان چشمامو باز نکردم وارد هتل که شدیم سریعا رفتم توی دستشویی و دستمو به چوچولم رسوندم فشاری بهش دادم و تمام بدنم لرزید کسم خیس خیس بود وحشیانه میمالیدم ارضا شدن سرپا برام سخت بود ولی بعد از چند دقیقه احساس کردم داره ساخته میشه از کسم ساخته میشد و کل بدنمو فرا میگرفت و منو به نوک قله میرسوند دقیقا وقت ارضا شدن در دستشویی زده شد و صدای سامان اومد .ده دقیقس چیکار میکنی بیا بیرون دیگه و من همون لحظه با صدای سامان ارضا شدم و تمام بدنم میلرزید دستمو روی دیوار گذاشته بود و لبخندی روی لبم بود نمیتونستم سرپا وایسم و پاهام میلرزید خطوط کش شلوار لی روی دستم مونده بود و کل انگشتام خیس بود رخوت بدنمو گرفته بود و خوابم میومد فرصت نداشتم خودمو بشورم پس سریع دستمو شستم و خارج شدم دستمو قایم کرده بودم که سامان گفت دستت چی شده؟ هیچی مشکوک نگاهم کرد و من سریع خارج شدم ولی جلوی در دستشویی وایساده بود و با یه پوزخند و نگاه خاصی دنبالم میکرد سریعا توی تخت رفتم و سعی کردم اون رخوتو بیرون کنم ولی خوابم برد بعد از ظهر کمی توی شهر گشتیم و جاهای دیدنی رو رفتیم شب مو قع خواب احسان دوتا از تخت هارو بهم چسبوند و خودشو سارا سریع رفتن که بخوابن من تخت وسط خوابیده بودم و سامانو و سحرم کنارم صدای پچ پچ سارا و احسان میومد و من سحر دوباره شروع کرده بودیم به وراجی سامان خوابش برده بود و این بار دوباره با تشر سارا و احسان که خواستن بخوابیم و ساکت شدیم من بعد از ظهر خوابیده بودم و از طرفی میدونستم این دو تا بازم برنامه دارن خوابم نبرد به سامان فکر میکردم که دوباره صدای شلپ شلوپ و بوس احسان و سارا میومد از اینکه به اونا گوش بدم عذاب وجدان داشتم ولی بازم آروم دامنمو بالا کشیدم و دستمو به کوچولو رسوندم یک ربع بعد بازم داشتم اون پله پله لذت رو حس میکردم که دمر شدم و سینمو فشار دادم بیشتر به سامان فکر کردم و نوک سینمو فشار دادم و ارضا شدم سعی کردم صدام در نیاد و زیاد تکون نخورم ولی مثل اینکه موفق نبودم چون به محض اینکه چشمامو باز کردم برق چشمای سامان رو توی تاریکی دیدم هینی کشیدم و سریعا سرمو زیر ملافه قایم کردم همش به خودم فحش میدادم و خودخوری میکردم هنوزم صدای سارا و احسان میومد که به اونام یکم فحش دادم تا اینکه خوابم برد دیگه از این بدتر نمیشد صبح آخرین نفر بیدار شدم و سحر داشت مسواک میزد و سامان توی تخت نشسته بود و با گوشیش کار میکرد تصمیم گرفته بودم به روی خودم نیارم و عادی باشم ولی تا پاهامو از تخت آویزون کردم و ملافه رو کنار زدم متوجه شدم لبه دامنم زیر شرتم گیر کرده بود و سامانم متوجه شده بود نگاهشو از شرت توریم گرفت و به چشمام دوخت و یه پوزخند دیگه هم زد مثل اینکه بدترم میتونه بشهر توی رامسر ویلایی که گرفته بودیم استخر داشت ومن تصمیم گرفته بودم یکم از این سفیدی در بیام منو سحر یه باکس دلستر خریده بودیم و توی جای شیشه پاکن ریخته بودیم کارمون شده بود آفتاب گرفتن و شنا کردن سارا شنا بلد نبود یه روز که پسرا توی استخر بودن مصمم شدن که به سارا شنا یاد بدن سارا مایو پوشید و داخل آب شد ولی منو سحر هنوزم با لباس لبه استخر بودیم وپاهامون توی آب بود سامان و احسان سارا رو اذیت میکردن و میخواستن ترسش از آب بریزه سامان گفت دخترا چرا نمیایین توی آب؟ مثل اینکه رگ آلمانیش بالا زده بود فکر نمیکردم احسان موافق باشه که منم برم توی آب ولی احسانم تحت تاثیر جو دعوت کرد که داخل آب بشیم بهترین مایوم رو پوشیدم و لوسیون زدم و داخل آب شدم سامان درحال شنا بود و سارا و احسان یه گوشه پچ پچ میکردن گوشه استخر نگاه سامان میکردم که گفت چیه دختر عمو به شنام حسودی میکنی تو هم باید یاد بدیم؟ منم که بهم برخورده بود گفتم اصلا مسابقه میدیم قبوله استخر بیشتر از اینکه پهن باشه دراز بود تقریبا 15 متر طول داشت و 3 متر عرض 10 تا طول قبوله؟ سر استخر وایسادیم و سحر شمارش معکوس انجام داد و شروع کردیم تمام قدرتمو گذاشته بودم ولی بازم اون کمی جلو بود آخرای مسیر اون اصلا یه طول جلوی من افتاده بود که با خودم گفتم خودمو میزنم به اینکه آب رفته تو بینیم سرفه کردم و توی قسمت دور از بقیه ایستادم و الکی سرفه میکردم سامان بهم رسید پشتم میزد ولی احسان و سارا که داشتن میخندیدن و سحرم هنوز اون ور بود انقدر الکی سرفه کردم که چشمام قرمز شد و سامان خیلی بهم نزدیک شد و از کمر گرفتم و لبه استخر گذاشتم و گفت حالت خوبه؟ بهترم دستاشو روی پام گذاشته بود و نوازش میکرد نباید اون جوری تحریکت میکردم اگه اتفاقی برات می افتاد چی؟ من که تو دلم قند آب میکردن و خودم میدونستم سرفم الکی بوده کمی ملامت گر نگاهش کردم ولی اون هنوز پاهامو نوازش میکرد و کمی بالاتر اومد و قسمت زانو و پشت زانوم رو نوازش میکرد چشمام بسته شده بود و داشتم لذت میبردم ولی اینجور بود که انگار توی شک غرق شدنم بدنم داغ شده بود و لپام گل انداخته بود عینکمو بالا زدم و کمی تکون خوردم بهتری؟ خوبم ممنون به لبخند مرموزی گفت آخه بدنت خیلی داغه تب داری؟ لبخندی زد و کمی خودشو بالا کشید و دستشو روی پیشونیم گذاشت و گفت مثل اینکه تب داری لپاتم گل انداخته نه به خاطر گرمای هواس اوهوم خواستم وارد آب بشم که اون تقریبا نزدیک دیواره بود وقتی وارد آب شدم تمام بدنم بهش کشیده شد و کسم مالش نرمی با کیرش و کمی از پاش داشت توی چشمای هم نگاه کردیم و هردومون فهمیدیم که چی شد خجالت زده و حشری ازش جدا شدم و پیش سحر رفتم سارا و احسان گفتن که میخوان برن بیرون و سامانم از همون طرف استخر رفته بود داخل ویلا و گفت که میخواد بخوابه اصلا نگاهش نمیکردم شرمگین بودم پله های قسمت عمیق رو گرفته بودم و داشتیم با سحر حرف میزدیم ولی همش اون اصطکاک کسم با پاش و کیرش توی ذهنم بود و تمرکز نداشتم کمی کسمو به میله پله ها مالیدم و زبونمو گاز گرفتم احساس میکردم یکم دیگه توی آب بمونم تمام آب بوی ترشحات کسم رو میگیره پیشنهاد دادم که چند تا عکس با بیکینی و مایو لبه استخر بگیریم تمام بیکینی هارو آوردیم و توی رختکن عوض میکردیم و عکس مینداختیم حولمو روی زمین انداختم و دلستر رو به خودم پاشیدم و آفتاب میگرفتم که سحر گفت بابا این جوری با بیکینی دورنگ میشیم خوشم نمیاد سامانو چیکار کنیم بخوایم اینارو هم در بیاریم؟ اون که خوابیده باو و اینقدر کس و ممه دیده که براش عادی شده تو هر چقدر کیر ببینی برات عادی میشه؟ الان چیکار کنیم شکلات دورنگ بشیم؟ دربیار دیگه فکر نکنم بیاد این دور و برا بیکینی هامونم در آوردیم و لخت آفتاب میگرفتیم که سحر گفت بیا یه چندتا عکس نود بگیریم بعدا لازم میشه ها ول کن باو برای چمونه؟ خوب تو بیا از من بگیر چندتا ژست خوابیده و نیمه نشسته گرفت و یکم عکسا رو حساس تر کرد سینه هاشو توی مشتش گرفته بود و چشماشو بسته بود من داشتم عکس میگرفتم و کمی شوخی میکردم و خودمم مشتاق شدم که عکس بگیرم ایده های سحر ناب بود و یه ژستایی میگفت که کستو آب مینداخت دوست داشتم این عکسارو سامان ببینه و ازم تعریف کنه کلیتم از زیر کلاهکش بیرون اومده بود و نبض میزد تمام فانتزی ها و فتیش ها و هر کاری میکردم به سامان ختم میشد عکس ها که تموم شد یکم دیگه آفتاب گرفتیم و داخل شدیم مثل اینکه سامان واقعا خواب بود بیدارش کردیمو ناهار خوردیم چند روز بعد به سمت مشهد رفتیم اونجا خونه پیدا نکردیم و بازم به هتل رفتیم و اینبار سوییت گرفتیم و دو خواب و یه هال داشت احسان و سارا یه خواب رو گرفتن و ما سه نفر توی یه خواب دیگه سعی میکردم که وقتی سامان هست خودارضایی نکنم که دوباره لو نرم روز دوم برنامه موجهای آبی داشتیم که راهنمای هتل گفت که موج های خروشان هم زنانه داره و هم مردانه و برای ما که میخواستیم یک روز بریم بهتر بود یه سرسره بود که باید امضا میدادی که باکره نیستی چون ممکن بودکه بهت آسیب بزنه و حال اون سرسره روساراخانم برد شب سحر ماجرای سرسره رو تعریف کرد و کم کم بحث درباره باکره بودن دخترا بالا گرفته بود و احسان سحر رو اذیت میکرد و میگفت دختر باید حتما باکره باشه و سحرم داغ کرده بود و همش استدلال میاورد بقیه هم فقط میخندیدن که احسان رو به سامان گفت اصلا از آقای فرنگ رفته میپرسیم نظر تو چیه؟ سامانم نه گذاشت ونه برداشت و گفت دختر باید حتما تا روز ازدواجش باکره باشه با اینکه میدونستم نظر هیچ کدومشون این نیست و فقط دارن شوخی میکنن و یه تیکه گوشت شخصیت کل انسان رو نمیسازه ولی منم وارد بحث شدم و عصبی دلیل میاوردم آقای مثلا با سواد و با شخصیت جناب دکتر بفرمایید در جامعه ایران که الان نه وضع خوبی برای ازدواج هست و سالی به سالی عروسی به چشم نمیبینی دخترا بدبخت با این عقاید خانواده هاشون باید چه خاکی تو سرشون بریزن ها؟ با یه ابروی بالا رفته و قیافه خبیث گفت چرا از خودت نمیپرسی؟ تمام جو سوییت ساکت شد و همه یه گاردی گرفته بودن بغض گلومو فراگرفت و به حالت قهر داخل اتاق شدم و زیر ملافه قایم شدم احسان:مگه خواهر من چیکار کرده که این جور باهاش حرف میزنی الناز 2 طایفه رو سرش قسم میخورن سامان همش داشت حرفشو توجیه میکرد ولی اصلا دوست نداشتم به حرفش گوش بدم چون کاملا متوجه شدم که چه چیزی رو تو روم زده بود و انقدر صریح جلوی جمع خیطم کرده بود سحر داخل اتاق شد و ملافه و بالش سامانو برد و سارا و سحر بهش گفتن توی هال بخوابه و حق نداره بره توی اتاق قلبم از اینکه باید روی زمین کثیف و سخت هتل بخوابه فشرده شد و اصلا راضی نبودم ساعت 3 بود و از اینکه همه خوابیدن مطمین شدم و وارد هال شدم روی زمین مچاله شده بود و فقط یه پتو زیرش بود کمی به صورتش نگاه کردم و دستمو گذاشتم روی بازوش که بیدارش کنم بیدارم چیکار داری؟ ببین سامان من من دختر بدی نیستم خواهش میکنم اینجوری درباره ی من فکر نکن فکر میکنم کار بدی نکردم و واقعا نمیدونم چرا اینجور قضاوت میکنی و جلوی جمع ضایعم میکنی هر چیرو که متوجه شدی مربوط به زندگی شخصی منه و تو حق نداری دربارش قضاوت کنی بلند شد و نشست توی جاش ببین الناز من درباره تو قضاوتی نکردم ولی خوب منظورمو بد رسوندم درسته زندگی شخضی خودته و به من ربط نداره ولی من نمیخوام که این جوری به خودت صدمه بزنی تو که از نظر خانوادت مشکلی نداری میتونی با پسرا بگردی یا اینکه ازدواج کنی ولی اینجوری به خودت صدمه نزن منم مثل برادرت سکوت کردمو و تو چشماش خیره شدم از عصبانیت بدنم میلرزید و اشک دیدمو تار کرده بود برادر؟برادر؟تو واقعا نفهمی؟یا خودتو زدی به نفهمی ها؟ تن صدام بالا رفتا بود و برای این که آروم حرف بزنم کاملا خش دار شده بود بهش نزدیک شدم و زدم تخت سینش دستامو گرفت ولی من هنوزم تقلا میکردم که بزنمش تو واقعا خری؟چرا اینطوری منو میچزونی ها؟برادر؟ این بار با لگد میزدمش و بغضم ترکیده بود و با گریه بهش فحش میدادم لگد نثارش میکردم کمی منو محکم گرفت هیس الان بقیه بیدار میشن باشه هرچی تو بگی هیس هیس بازم میزدمش و فحش میدادم که جلوی دهنمو گرفت و برای اینکه کنترلم کنه که لگد نزنم منو زیر خودش کشید و یا دست روی دهنم بود و با یه دست دستامو گرفته بود و با پاهاش پاهامو محصور کرده بود و کلا یه جوارایی روم دراز کشید بود بعد از چند لحظه فحشام تموم شد و فقط گریه میکردم اونم که دید آروم شدم دستشو از روی دهنم ورداشت و دستامو ول کرد سامان با من این جوری نباش نگو که متوجه نشدی نگو که متوجه نشدی تموم دین و دنیا من شدی سامان اینو به من نگو به من نگو مثل برادرت تو برام برادر نبودی بهم نگو ازدواج کنم من از هیچ پسری غیر تو خوشم نمیاد اینجوری بهم نگو سامان دوباره بغضم ترکیده بود خیره چشماش بودم و بدون پلک زدن اشکام توی موهام و گوشم گم میشدن نگاهی به لباش کردم و سریعا دستامو بالا بردم و سرشو پایین کشیدم و لباشو بوسیدم مقاومت نکرد و من دوباره بوسیدم هنوزم حالت بدنیش نسبت بهم گارد داشت و در حالت دفاع بود و چشماشو بسته بود و مقاومتی در برابرم نمیکرد لباشو میبوسیدم و کمی زیرش تکون میخوردم ولی هنوز با پاهاش محکم زانوهامو گرفته بود کمی تقلا کردم و با دستام بدون اینکه لبامو ازش دور کنم سینشو فشار دادم که بچرخه و من بالا قرار بگیرم با کمی تعلل چرخید و اینبار من بالا بودم و کاملا بهش مسلط ازش کمی فاصله گرفتم و توی چشماش نگاه کردم هیچ مخالفتی توی چشماش نبود دوباره نزدیک شدم و اینبار گونشو تا گوشش بوسیدم گوششو زبون میزدم و گاز میگرفتم و گوشاش نسبت به همه صورتش داغتر بود و احساس میکردم قرمز شده پایین تر رفتم و گردنشو میبوسیدم و زبون میکشیدم از چونش بالا اومدم و گاز کوچیکی از چونش گرفتم تک خنده ای کردم دوباره به لباش رسیدم دهنش هنوز چفت بود و معلوم بود که میخواد جلوم وا نده و معلوم بود کاملا شل شده خودم از اینکه اینطوری خودمو تحمیل میکنم خیلی راضی نبودم ولی حالا که تا اینجا اومده بودم باید تا آخرش میرفتم و مطمءننا اونم ناراضی نبود دوباره لباشو بوسیدم و زمزمه کردم دهنتو باز کن و دوباره بوسیدمش عکس المعلی نشون نداد و دوباره بهش گفتم دهنتو باز کن وقتی بازم عکس العمل نشون نداد بازم شعله خشمو توی خودم حس کردم و کاملا احساس کردم خرد شدم و تمام غرورمو تیکه تیکه میدیدم حالم ازت بهم میخوره سامان من اینجوری غرورمو برات زیر پا گذاشتم و تو اینجوری جوابمو میدی واقعا برای خودم متاسفم که برای داشتن تو اینقدر خودمو تحقیر کردم من عشق و شهوت رو فقط توی تو میدیدم و تو فقط به فکر غرور خودتی بلند شدم و با حالت دویدن وارد اتاق شدم اینبار گریم برای غرور از دست رفته بود و به حد مرگ از خودم عصبانی بودم برنامه صبح بعد خرید سوغاتی بود احسان از صبح گیر میداد و میگفت این لباسو نپوش و واینو بپوش ولی من به حرفش گوش ندادم و هر چی خواستم پوشیدم وارد بازار رضا که شدیم تیکه هایی بود که حوالمون میشد و دست هایی که لمسمون میکرد منو و سحر واقعا معذب بودیم تا اینکه سحر توی جمعیت ازم جدا شد من داشتم دنبالش میکشتم که 2 تا پسر افتاده بودن دنبالم و وسط بازار رضا وایسادم که گوشیمو از کیفم وردارم که یکیشون اومد جلوم و کاملا سینه هامو توی مشتش گرفت خودم کپ کرده بودم از این همه وقاحت و باورم نمیشد خواستم از پشت برم که اون یکی چسبید بهم و کیرشو کاملا به کونم مالید و گفت آخ چه نرمه که مشتی اومد توی دهنش و پرتش کرد زمین مثل اینکه سوپرسامان رسیده بود دستمو گرفت و از بازار خارج شدیم و به سمت هتل رفتیم چرا هرچی احسان میگه این لباسارو نپوش حالیت نمیشه ها؟ به تو چه ربطی داره من چی میپوشم و چیکار میکنم اصلا چرا پسررو زدی من که داشتم حال می کردم در سوییت رو باز کرد و منو داخل پرت کرد و گفت که داشتی حال میکردی ها؟ آره اصلا به تو چه ربطی داره بابامی یا داداشم هیچ کدوم همونیم که دیشب خودتو بهش میمالیدی و تو حلقش بودی واقعا که کثافتی آره کثافتم اگه نبودم که الان باید از درد نمیتونستی از جات تکون بخوری که بری تو بازار بمالن بهت از فکر اینکه کیرشو توی کسم حس کنم کمی به خودم لرزیدم و نگاش کردم که روی مبل نشست و سیگاری آتیش کرد و عصبی پاشو تکون میداد سریع چپیدم توی حموم مانتومو در آوردم وسامان رو تجسم کردم شلوارم در آوردم بازم سامان شرت و سوتینم بازم سامان آب گرم وان رو باز کروم و توش نشستم و سینه هامو توی دستم گرفتم و محمکم فشار دادم آخ سامان از اینکه 3 متر بیشتر باهام فاصله نداره و من اینجا دارم تو آتیشش میسوزم حرصم گرفته بود یکی از انگشتامو وارد کسم کرد و سریع تکون میدادم و با اون یکی دستم سینمو چنگ زده بودم یه چیزی رو کلیتم کم بود یکمی جلو رفتم و کاملا زیر آب سرریز شده قرار گرفتم و آب داغ کاملا با کلیتم برخورد میخورد غیر قابل تحمل بود ولی بازم تحمل کردم دوست داشتم جیغ بزنم ولی فقط سریعتر انگشتمو تکون میدادم و محکم تر سینمو چنگ میزدم بازم داشت ساخته میشد ذره ذره و یک دفعه اوج میگرفت مثل یه تابع نمایی اوج میگرفت و تا قله شهوت میبردت تا جایی که نتونی دیگه خودتو لمس کنی و بعد از اون آروم پایین میومد و نفسات سخت میشد به هر چیزی چنگ مینداختی و تمام عضلات بدنت درگیرش بود و خیسی کست چند برابر میشد چشمات میچرخید و از روی تکیه گاهت کنده میشی کمرت قوس پیدا میکنه بعدد از اینکه ارضا شدم اصلا نمیتونستم داغی آب رو روی کلیتم حساس شدم تحمل کنم و سریعا از زیر ریزش آب کنار رفتم پاهامو بهم میمالیدم و خودمو نوازش میکردم خوابالود بودم و دلم نوازش میخواست چیزی که توی خودارضایی به دست نمیاری کسی که از پشت بغلت کنه و زیر گوشت زمزمه کنه و ازت تعریف کنه تو خودتو لوس کنی و با یه لبخند خودتو بهش بمالی ازش تمجید کنی که چطوری با ارگاسم رسوندت و من همه اینا رو با سامان میخواستم به نظرم وقتی که توی اوج لذت جنسیت یه اسم فقط توی ذهنت اون فرد تا ابد بخشی از روحت میشه حتی اگه به وصالش نرسی یک هفته بعداز مسافرت خونه ی عموم جمع بودیم و میخواستن درباره ی زمان عروسی احسان و سارا حرف بزنن ما رفته بودیم طبقه بالا سامان داشت از موبایلش عکسای مسافرت و عقد رو برام میفرستاد که زنگ رو زدن و مثل اینکه دوستش مشروب آورده بود رفت اونو بگیره که سریعا گوشیشو ورداشتم و که چک بکنم متاسفانه تلگرام و اینستاش رمز داشت ولی گالری نداشت عکساش مربوط به آلمان بود و اگه اسکرینی داشت آلمانی نوشته شده بود داشتم یکسره بین پوشه ها میگشتم که یه پوشته ایی بین پوشه های هاید پیدا کردم به اسم E ضربان قلبم بالا رفته بود و واردش شدم و پر بود از عکسای من که برای سحر فرستاده بودم متاسفانه منو سحر خیلی صمیمی بودیم و دوستای صمیمی از هیچ چیز برای صحبت و عکس دریغ نمیکنن حتی عکسای شمال هم بود ترسیده بودم و رنگم پریده بود که علی پسر عمم متوجه شد و احوال پرسید ولی گفتم چیزی نیست و گوشی رو سر جاش گذاشتم و سریع رفتم توی اتاق سر راه پله ها میخواستم حتما با سامان صحبت کنم صدای پاهاش رو که شنیدم دم در رفتم و بهش گفتم که بیاد اشاره کرد که مشروب رو میده دست بقیه و میاد ناخونم رو می جویدم و توی اتاق رژه میرفتم بله؟چی شده؟ سامان اگه یه چیزی بخوام تورو خدا نه نگو باش خو میزارم مشروب بخوری نه اون نیست پس چیه؟ میشه اون فولدر E توی گالریتو حذف کنی؟ چی؟دست زدی به گوشی من؟ خواهش میکنم اصلا چرا باید عکسای منو از توی گوشی سحر کش بری؟میخوای تهدیدم بکنی؟ نه برای تهدید نیست پس حذف کن دیگه اصلا برای چته؟ نزدیکش شدم که یکم تحت تاثیرش قرار بدم حذف میکنی؟ نوچ اصلا چرا نگه داشتی؟ میخوای بدونی چرا؟ اوهوم نزدیک شد و دستشو روی کمرم گذاشت و پایین تر آورد و باسنمو چنگ زد میدونی هرشب به چی فکر میکنم؟ دست دیگشو بالا آورد و سینمو چنگ زد به اینکه باید تمام این کون خوشگلتو سیاه کنم که دیگه ازش عکس نگیری یا این سینه هاتو کبود کنم که عکسش تو گوشی سحر نباشه ها؟ دندوناش چفت شده بود و از بین اونا تو گوشم زمزمه کرد ها کدومش؟با یه دختر بد چیکار میکنن الناز خانوم ها؟ نوک سینمو فشار داد و باسنمو هل داد به سمت خودش واقعا عصبی بود و من قفل کرده بودم که باید چی بگم فردا میام دنبالت اون موقع بهم بگو و از اتاق بیرون رفت من همونجا شوکه ایستاده بودم و ترسیده و حشری بودم سریعا در اتاقو قفل کردم و روی تخت دراز کشیدم و 20 دقیقه بعد تقریبا عادی خارج شدم روز بعد ساعت 5 عصر برام پیام اومد که تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم از صبح درحال آرا ویرا بودم و فقط اپیلاسیونم 4 ساعت وقت گرفته بود بهترین لباس هامو پوشیدم و کلی عطر زده بودم پیامک رو باز کردم بیا پایین توی ماشین مشکی مدل بالایی که تازه خریده بود نشسته بود و سیگار دود میکرد از همین الانم نبض واژنمو احساس میکردم من واقعا میخواستم باهاش باشم از تمام وجودم برام مثل یه خدای عشق و شهوت بود که حتی نگاه کردن بهش و صدای نفس هاش تحریک کننده بود سلام سرتاپامو نگاهی کرد و سیگارشو تو جا سیگاری ماشین خاموش کرد و جوابمو داد سلام کمربندمو بستم خیلی خوشحالی نه؟فکر کنم از صبح در حال آماده شدن بودی از ساعت 5 صبح ههه کجا میریم؟ خونه باجی خودشون رفتن خونه عمه نسرین تو هم از خدا خواسته مکان کردی پوزخندی زد و پشت چراغ قرمز قرار گرفت و سیگار دیگه ای آتیش کرد چرا انقدر سیگار میکشی تو که خیلی به فکر سلامتی و این چیزایی چون که دارم دیوونه میشم که اگه اون عکسای شمارو کس دیگه ای دیده باشه باید چیکار کنم کسی ندیده اگه من دیدم پس ممکنه گوشی سحرم خو ماشا.. عمومیه نه کدی نه پینی فکر نمیکردم انقدر غیرتی باشی هستم خیلی بیشتر از جیزی که فکر کنی میخوام گردن دوتاتونو بشکنم که دیگه همچین عکسایی نگیرین حالا انگار چی شده دو تا عکسه دیگه پس چرا خودت از این که من داشته باشمشون اونقدر ترسیده بودی برای اینکه فکر میکردم بابت مشهد خیلی ناراحتی ازم خوب درست فکر کردی معلومه که ناراحتم فقط به خاطر اینکه بوسیدمت؟خوبه دختر نشدی به خاطر اینکه از اون وقت به بعد برام خواب نذاشتی که این همه مهارت توی بوسیدن و تحریک پسرارو از کجا یاد گرفتی؟ تو که چتامونو خوندی باید میفهمیدی که من با هیچ پسری نبودم حتی در حد چت کردن پس از کجا؟ از اینترنت یاد گرفنم از پورن میتونم چیزای دیگه ای هم که یاد گرفتم نشونت بدم دوباره نگاهی بی معنی بهم انداخت و دوباره سیگاری آتیش کرد باجی عمه بزرگم بود با پسرش علی زندگی میکرد مثل اینکه با هم رفته بود خونه عمه نسرین تهران برای آسانسور ایستاده بودیم که یه خانواده 4 نفری هم اومدن و خودشونو به زور تو آسانسور جا کردن و منم از خدا خواسته چسبیدم به سامانو کونمو کمی روی پاش مالوندم متاسفانه انقدر قدش بلند بود که راحت نمیتونستم کونمو روی کیرش حرکت بدم داشتم تو حسرت زیرش بودن میسوختم و اون بهم اهمیتی نمیداد تماما گلوله آتیش بودم وارد خونه که شدیم سمتش رفتم و کتشو در آوردم و دستمو روی سینش کشیدم سامان واقعا منو دوست نداری؟ خودت چی فکر میکنی؟ و ازم فاصله گرفت و کتری رو روی گاز گذاشت کمربندشو در آورد و روی اپن پرت کرد خیلی وقتا دیده بودم که تا میاد خونه کمربندشو در میاره سمت اپن رفتم و کمربند رو تودستم گرفتم میخوای با این بزنیم؟ من تا حالا کی رو زدم؟ اون پسره توی بازار رضا رو اونو باید میکشتم که اون جور بهت نزدیک نشه این جور باشه باید خیلی هارو بکشی که چون همه دوست دارن نزدیک من باشن صندلی ناهارخوری رو بیرون کشید و روش نشست و منتظر کتری بود چای میخوای؟ سرم درد میکنه بخواب برات میارم نمیخوام بخوابم به سمتش رفتم و شونه هاشو ماساژ دارم دستمو توی موهاش بردم و کف سرشو ماساژ میدادم چشماشو بسته بود و سرشو به شکمم تکیه داده بود دستامو روی بازوهای برجستش میکشیدم و اینبار سینه هاش تا روی شکمش میرفتم و دوباره روبه بالا صدای سوت کتری اومد و آب جوش و لیپتون رو براش آوردم و دوباره شونش رو ماساژ دادم رفتم جلوش و روی میز نشستم پاهامو روی یکی از پاهاش که باز بود انداختم و با کف پام روی رانش میکشیدم دستامو پشتم گذاشتم و روبه عقب متمایل شدم و سینه هامو بیرون دادم همین طور که لیوانش دم دهنش بود زیرچشمی نگاهم میکرد و منم چشمامو خمار کردم و با لبخند نگاهش میکردم پاهامو بالاتر بردم و کمی با استخوان لگنش در تماس قرار دادم هردومون میدونستیم حرکت بعدیم چیه ولی من دنبال یه تاییدیه بودم که این بارم پس زده نمیشم قراره چیکار کنیم؟فقط خماری تو در بیاد؟یا منم خمار کنی؟ بستگی به حرکت بعدی پاهات داره اینم از تاییدیه پامو به سمت کیرش بردم و کمی ماساژش دادم اولین بار بود اینقدر به سکس نزدیک بودم و قلبم گرومپ گرومپ میزد گرمای کیرشو حس میکردم و سفت شدنشو کمی دیگه پامو حرکت دادم و از میز پایین اومدم موهامو گوجه ای روی سرم جمع کردم و جلوی پاش زانو زدم کمی با دستم کیرشو مالش دادم و احساس میکردم دیگه جا براش کمه اونجا دکمه شلوارشو باز کردم و بعدش زیپشو شرت مشکیش بعدی بود کیرش مثل فنر بیرون اومد و به گونم کشیده شد احساس میکردم زیبا ترین صحنه دنیا رو میبینم انقدر کلفت که وقتی دستمو دورش گرفتم بزور انگشتام به هم میرسید لبخندم هیچ جوره جمع نمیشد توی چشماش نگاه کردم و دستامو روی کیرش بالا و پایین میکردم سرشو زبون زدم ولی بازم توی چشماش خیره بودم لبامو دور کلاهکش حلقه کردم و دستمو بالا و پایین میکردم و کلاهکشو زبونم میزدم بیشتر بردمش توی دهنم توی ساک زدن باید بیشتر از زبونت استفاده کنی تا مکش اینو یادمه توی یه داستان انگلیسی خونده بود این بار دیگه شروع کردم به ساک زدن تا اونجایی که میتونستم داخل دهنم میکردمش فکم خسته شده بود ولی ادامه میدادم زبونمو کمی جلو دادم و سعی میکردم وارد حلقم کنمش من این کار هزار بار با همه صیفی جات انجام داده بودم وقتی وارد حلقت میشه باید چند بار حالت قورت دادن بگیری که تمام عضلات حلقت دورش حلقه بشه و فشارش بده گلوم درد میگرفت ولی ارزششو داشت اولین صدای آهشو اون موقع شنیدم و دستاش موهامو توی مشتشون گرفتن و این بار اون داشت توی دهنم تلمبه میزد وقتی کیرشو از توی دهنم در آوردم خیس خیس بود و آب دهنم رو چونم بود نمیدونستم الان مشتاق هست که ازش لب بگیرم یا نه پس کاری انجام ندادم کیرش توی دستام بود و توی چشماش خیره بودم بلند شدم و تیشرتمو از تنم در آوردم هنوز توی چشماش خیره بودم که سوتینمو از جلو باز کردم با تعلل سینه هامو در معرض نگاهش قرار دادم همون جا بود و نظر بازی میکرد دکمه و زیپ شلوارمو باز کردم و دوباره جلوش نشستم چرا شلوارتو در نیاوردی داشتیم مستفیض میشدیم اونو دیگه باید خودت در بیاری و دوباره باید یه اومم کیرشو توی دهنم گذاشتم اینبار راحتتر تا توی حلقم میبردم و موهامو توی چنگش بودن از روی صندلی بلند شد و ایستاد برام سختتر شد چون تسلطم از بین رفته بود و قدم راحت نمیرسید و اونم همینو میخواست با موهام سرمو عقب جلو میکرد و منم با چشمای اشکی خیره چشماش بود ریتمش آروم تر شده بود و داشت نهایت استفاده رو از حلقم میبرد و انگشتای منم راهشون رو به شورتم باز کردن لبه های خارجی کسم خیس خیس بود و وقتی انگشتم شکافشو رد کرد باورم نمیشد که انقدر خیس باشم انگار سیل اومده بود و به سختی تونستم کلیتم رو پیدا کنم و همش از زیر دستم لیز میخورد سینه هام پف کرده بودن و نیپلمو سفت تر از این ندیده بودم برق شهوت و شادی رو توی چشماش میدیم لبخند کجی روی لباش بود و معلوم بود از صحنه روبروش داره لذت میبره با هدایت دست من باز هم روی صندلی نشست و اینبار سینه هامو دور کیرش بردم کاملا خیس بود و راحت تکون میخورد باز هم بین سینه های درشت پف کردم مشهود بود و وقتی به نزدیک دهنم میرسید نوکشو زیون میزدم سین ههامو محکم تر دورش فشاردادم و خودم هم داشتم لذت میبردم نوک سینه هامون بین انگشتاش گرفت و فشار داد محکم جوری که بدنم لرزید و سرم عقب رفت و آهی کشیدم دوباره به چشماش نگاه کردم و با حرکت سرم تاییدش کردم مثل این که نوبت من بود دیگه مثل پر کاهی بلندم کرد و روی کاناپه فرود اومدم شلوارمو از پام درآورد از خیسی رو شرتم رو بوسید و بویید یکم شرتمو کنار داد و یه یه دست شرتمو گرفته بود و با شست دست دیگش از سوراخم تا به بالا رو لمس کرد کسم کاملا قرمز شده بود انگشتاش خیس شده بودن اینجا آبشار باز کردی؟ آبشار رو تو باز کردی لبخندی زد شرتمو از پام در آورد اگه میدونستم این منظره منتظرمه همون مشهد کارتو میساختم و سریعا زبونشو روی کسم کشید اول آروم و با تعلل و فقط زبونش بود و خیره بود توی چشمام که چطور دارم جلوی روش خاکستر میشم سرمو تکون میدادم و موهاشو میکشیدم چند ثانیه بعد فقط زبونش نبود و کاملا دهنشو چسبوند به کسم و با لباش و زبونش چوچولمو تحریک میکرد من اصلا توی فضا بودم و خیره چشمای سیاهش به یه دستم موهاشو چنگ زده بودم و با دست دیگه بازوشو چنگ میزد دستشو از شکمم بالا آورد و سینمو فشار میداد محکم سامان خیلی محکم فشارش بده توی اون لحظه با خودم فکر کردم لذتی که الان دارم میبرم با هیچ کدوم از خودارضایی هام قابل مقایسه نبود گرمای دستش روی سینم تا به قلبم نفوذ میکرد و قلبمو ذوب میکرد دوباره کمرم قوس پیدا کرده بود و سرم رو به عقب صدای نالم خیلی بالا رفته بود فقط سامانو صدا میکردم و بازوشو چنگ میزدم موهاشو تقریبا کنده بودم و توی خودارضایی لحظه ای میرسه که دیگه نمیتونی خودتو لمس کنی و کنار میکشی ولی داشتن یه پارتنر خوب باعث میشه اون لحظه ای که اوج قله ارگاسم وایسادی باز هم تحریکت کنه و بهت لذتی بده که فکرشم نمیکردی وجود داشته باشن من الان اوج قله بودم تمام عضلات رحمم منقبض میشد ولی از روی قله سقوط نمیکردم برای من بازگشتی وجود نداشت چون هنوزم داشت با زبونش نوک چوچولمو زبون میزد و سینمو میفشرد دست پا میزدم و با تمام وجودم از سر لذت جیغ میزدم و میخواستم از خودم دورش کنم چون مطمءننا بیهوش میشدم این بار خبری از رخوت و سستی نبود خوابالود نبودم ولی تمام عضلات بدنم میلرزید لبخندم به خنده تبدیل شد وقتی که کنار کاناپه پیشم قرار گرفت خنده من سامانو به خنده واداشت تقریبا همه لباساش تنش بود و فقط کیرش از شلوارش بیرون بود و من هیچ لباسی تنم نبود توی بغلش خزیدم میخندیدم محکم گرفته بودم که از روی کاناپه نیفتم و همراهم میخندید دکمه های پیراهنشو باز کردم و دستمو روی سینه بیموش میکشیدم سامان عالی بود فکرشم نمیکردم موهامو نوازش میکرد و پیشونیم رو میبوسید خوابت نبره ها من هنوز موندم نخیر حواسم هست بهت و پامو بالا آوردمو روی کیرش میکشیدم از سر جاش بلند شد و لباساشو در آورد و این بار نوبت نظر بازی من که اون هیکل ورزشکاری رو ببینم دوباره پایین پام قرار گرفت که پاهامو بستم و گفتم وای دیگه نه تو گفتی منم گفتم چشم و پاهامو به آرومی باز کرد و رونمو میبوسید و اینبار خودشو بالا کشید و روی من دراز کشید پاهامو باز کرده بودم و اون بین پاهام قرار گرفته بود لب هامو بوسید و سینه هامو لمس میکرد برای انتقام دهنمو چفت کرده بودم و بازش نمیکردم باز کن ابرومو بالا انداخت و نوچی کردم باز کن دیگه جون سامان خندیدم و دهنمو باز کردم زبونش وارد دهنم شد و لب بازی و زبون بازی شروع شد کیرشو روی کسم کمی بالا و پایین میکرد ولی توی نمیکردم بکنش تو دیگه ا جر میخوری بچه تو چیکار داری کس منه میخوام جرش بدی پشیمون میشی ها دستمو پایین بردم و کمی روی خیسی کسم کشیدم و روی سوراخم گذاشتمش بکنش تو دیگه کاندوم نیارم؟ ایدزی چیزی داری؟ نگاه خنده داری بهم کرد که گفتم بکنش تو دیگه یکم که جلو رفت واقعا برای یک لحظه پشیمون شدم لبه های بیرونی کسمو کامل باز کرده بود و احساس میکردم اصلا امکان نداره که بره تو و با حرکت بعدیش مطمءن شدم که نمیره تو مگه جر بخورم وقتی برای پشیمونی نبود و ضربه بعدی کاملا راه خودشو باز کرد میخواستم گریه نکنم ولی نشد و اشکام سرریز شد ایستاده بود که جای خودشو باز کنه و من به گوه خوردن افتاده بودم حتی 4 سانتم داخل نرفته بود و من احساس میکردم قراره بمیرم در بیارم؟ نه نه ادامه بده تمومش کن چند سانت بعدی عذاب بیشتری بود سعی کردم حواس خودمو به چشمای رنگ شبش پرت کنم الناز مگه این چیزی نبود که همیشه میخواستی؟حواس پرتی کارساز بود و من تقریبا برخورد کیرشو به دهانه رحمم حس میکردم و فکر کنم استثنایی ترین حس دنیا بود بین درد و لذت و ناراحتی بود سامان سعی داشت با تحریک چوچولم حواسم معطوف چیز دیگه ای کنه و موفق بود که وقتی دوباره لب تو لب بودیم با حرکتش چیزی از درد حس نکردم فقط یه سوزش و گرمای خاصی بود پاهام دور کمرش بود و دوباره داشتم لذت رو حس میکردم و وارد دنیای مورد علاقم شده بودم دوست داشتم پوزیشنمو عوض کنم و دمر باشم دمر شدم و یه پامو بالا برده بودم و سامان تا اعماق کسم میرفت و برمیگشت باز هم مثل زمان بی پارتنریم که تا دمر میشدم ارضا میشد بدنم شروع به لرزیدن کرد و هنوز در اوج بودم که داغی آب سامان رو توی کسم حس کردم با دستام بهش گفتم که روم بخوابه هنوز کیرش توی کسم بود گوشمو میبوسید و بدنمو نوازش میکرد خواستم بکشم بیرون ولی نتونستم وقتی کست اونجوری روی کیرمو گرفته بود نبض میزد واقعا ازت گذشتن سخته الناز آخرین کلماتی بود که شنیدم و خوابم برد هنوز چند دقیقه از خوابم نگذشته بود که پریدم از خواب هنوزم سامان پیشم بود و محکم بغلم کرده بود دستشو جلو کشیدم و ساعتشو نگاه کردم ساعت 9 شب بود و هوا رو به تاریکی باید میرفتم خونه و بابام تنها بود ولی با این وضعیتم خیلی سخت بود حالا که سرد شده بودم بازم درد رو احساس میکردم روی کاناپه با دل درد نشستم و توی کسم احساس خلا میکردم نگاهی کردم و چند قطره آب کیر و خون هنوزم اونجا بود فکر میکردم خیلی خون ریزی داشته باشم ولی حدتا چند قطره هم نمیشد سامانم که بیدار شده بود بدون هیچ حرفی کمکم کرد برم توی حموم و خودشم ساعتشو در آورد و باهام اومد تو خونه باجی همیشه برامون یه خاطره خوبه سامان جاییکه هیچوقت فراموشش نمیکنیم توی بغلش بود و آب گرم روی سرمون میریخت بعد از اینکه شام خوردیم به خونه رفتیم جلوی در خونمون ماشین عموهام و بقیه بود و در خونه باز بود اضطراب وجودمو گرفت و سریعا وارد خونه شدم همه جلوی در اتاق احسان بودن و منو که دیدن نگاهی بهم کردن و زن عمو جلو اومد و با گریه بغلم کرد زن عمو چی شده؟ خاله زهرات زنگ زد مثل اینکه مامانت و بغض همه تقریبا ترکید و شروع به گریه کردن یک ماه بعد رو اصلا توی این دنیا نبودم با اینکه من و مامانم اصلا باهم رابطه خوبی نداشتیم و اون زمانی که من هنوز شیرخوار بودم از بابام طلاق گرفته بود ولی بازم مامانم بود و اصلا راضی نبودم که توی تصادف له و لورده بشه احسان شکسته بود و سامان و سحر تنها سنگ صبور من بودن سینه هام متورم بود و اصلا اشتهایی به چیزی نداشتم بابام همش دلداریم میداد ولی من فقط کافی بود غذا ببینم تا بالا بیارم حتی جواب کنکور رو هم سحر گرفت و برام انتخاب رشته کرد من تنهای تنها بودم فکر میکردم تازه زندگی روی خوششو بهم نشون داده 15 شهریور ماه بود که ساعت از 10 گذشت و پریود نشدم من همیشه 15 هرماه سر ساعت 10 صبح پریود میشدم 2 روز اول ربطش دادم به غم و غصه ولی بعد از دوروز تمام بی اشتهایی ها و سینه های دردناک و متورم نماد چیز دیگه ای بود احسان و سامان از صبح رفته بودن پاسگاه و کلانتری ولی ساعت 3 بود که برگشتن احسان گفت که به غذای میل نداره و داخل اتاقش شد غذای سامانو براش آوردم و روی میز آشپزخونه ءذاشتم داشت با اشتها غذا میخورد و من باید فقط با لبم جلوی بینی رو میگرفتم که بوی غذا اذیتم نکنه سامان به عنوان یه پزشک ازت سوال دارم بفرما اگه کسی تا حالا پریودش عقب نیفتاده باشه ممکنه بخاطر چه چیزایی عقب بندازه؟ سالادی رو که داشت با اشتها میجوید توی دهنش متوقف شد و نگاای بهم انداخت و لقمه رو قورت داد عقب انداختی نه؟ سرمو تکون دادم و بینیمو گرفتم قاشق و چنگال دستشو روی میز گذاشت و متفکر بهم خیره شد شاید به خاطر مامانته سینه هام متورمه رنگ دور سینم تیره شد و تهوع صبگاهی دارم بیا خودمونو گول نزنیم سامان نفس عمیقی کشید و به پشتی تکیه داد و عصبی پاهاشو تکون داد بی بی چک میخرم برات باید مطمین بشیم سریعا بلند شد و از خونه خارج شد خاله هام و دختر خاله هام همه خوابیده بودن که سامان برگشت نایلون طرحدار و به دستم داد و رفتم توی دستشویی پشت به کانتر وایساده بودم و جرات اینکه برگردم رو نداشتم که سامان در دستشویی رو زد برگشتم و با 2 تا خط قرمز روبرو شدم نمیدونستم باید خوشحال یا ناراحت باشم از دستشویی خارج شدم و بی بی چک رو دستش دادم و به اتاقم رفتم روی تخت مچاله شده بودم و هیچ حس خاصی نداشتم از پشت بغلم کرد و فشارم داد اگه به بابات بگم حاضرید بعد از چهلم باهام بیاید آلمان؟ از لفظ جمعش لبخندی زدم و گفتم این الان خواستگاری بود؟ اوهوم اوهوم

سکس من و خواهرم حدیث*قسمت اول داستان من برمیگرده به چند سال پیش که حدیث مجرد بود،من ۳۰ سالمه و مجردم و حدیث متاهل(قبل از اینکه داستان اصلیمو تعریف کنم بزارید بگم که چجوری شد که من اینجوری شدید نسبت به خواهرم کشش جنسی پیدا کردم،اینم بگم که حدیث ازم ۷ سال بزرگتره)…،تقریبا دوم ابتدایی بودم که تو اتاق داشتم بازی میکردم،حوصلم سر رفت و رفتم یه جا دراز کشیدم یه چند دقیقه بعد دیدم حدیث اومد تو اتاق و طبق عادت همیشه سر به سرم گذاشت،هی با پاش میزد به پام و منم پام درد میکرد فحشش میدادم میگفتم نکن دردم میاد،همینجوری شوخی می کردو منم داد و بیداد چند دقیقه گذشت و اومد کنارم دراز کشید یه چادر گلگلی سفید هم داشت که تو اتاق بود اونو برداشت کشید رومون و دوباره شروع کرد به اذیت کردن من هی قلقلکم میدادو اذیتم میکرد یهو نمیدونم چی شد یک به دو دستشو گذاشت رو کیرمو گفت این چیه؟من خیلی خجالت کشیدم گفتم هیچی،دستشو کشید دوباره شروع کرد قلقلک دادنم…،اون روز گذشت و دو سه روز بعد حدیث دوباره اومد کنارم و اینبار یکم پر رو تر دستشو برد سمت کیرم و شوخی کرد،هی دستشو میبرد سمت کیرمو مسخره بازی درمیاورد میگفت این چیه،دیگه جوری شده بود که هر جایی باهام تنها میشدیم اینجوری شوخی میکرد حتی یه بار داشتیم فرشای خونه رو میشستیم ،بابا فرشارو برد بالا پشت بوم پهن کرد من و حدیثم رفتیم اونجا بازی کنیم،وقتی بابا رفت پایین حدیث شرو کرد با پاش اروم به سمت کیرم ضربه زدن و شوخی کردن،یکی دو ماه گذشت و یه بار با پسر و دختر خاله هام قایم باشک بازی میکردیم حدیث گفت من و داداشم میریم چشم میزاریم شما برید قایم بشید تا بیاییم پیداتون کنیم،حدیث منو برد اتاق طبقه بالا و به بچه ها هم گفت برید قایم بشید،یکی دو دقیقه که گذشت حدیث یهو اومد سمتم و شلوار منو تا نصف کشید پایین و شروع کرد به ور روفتن با بدنم و مالیدن تن و بدنش به من، منم چون هنوز درک نمیکردم چرا این کارارو میکنه خیلی میترسیدم میگفتم حدیث الان یکی میاد میبینه ها بسه زیاد اینجوری بازی نکنیم ولی اون هی ادامه میداد و تا سرو صدایی میومد فورا خودشو جم و جور میکرد و شلوار منم میکشید بالا خلاصه نزدیک به می دو سال با من اینجوری میکرد،شاید بگم هر فرصت که گیر میاورد باهام این کارارو میکرد،حتی موقع فوتبال بازی کردن با بچه های فامیل عمدا میومد جوری که بدنش به بدن من مالیده شه از کنارم رد میشد،قسم میخورم اگه بیاد اینارو اتفاقی اینجا ببینه و بخونه فورا میفهمه که من نوشتم…،خلاصه وقتی ۱۵ ساله که شدم به کل حدیث رفتارش باهام عوض شد اصلا دیگه باهام شوخی نمیکرد،سمتم نمیومد و کلا سعی میکرد خودشو ازم دور کنه منم چون از بچه های مدرسه در مورد سکس و اینجور حرفا میشنیدم….، یه بار یکی از همکلاسیام یه عکس سکسی نشونم داد که زنه سر و پا روبروی مرده وایساده بودو با دستش از کیر مرده گرفته بود درست چسبونده بود روی چوچولش،دیگه کم کم داشتم درک میکردم که اینجور کارا ینی چی و کاملا حس شهوت توی وجودم بیدار شده بود،وقتی میرفتم خونه دائم دنبال فرصت میگشتم که حدیث رو دید بزنم،هر جا خم میشد از پشت فورن چشمم میفتاد به باسنش یا بعضی وقتا یه پیرهنی داشت که وقتی خم میشد یه ذره از سینه هاشو میتونستم ببینم که وقتی اونو میپوشید فقط دنبال فرصت میگشتم که موقع خم شدنش سینه هلشو دید بزنم،بعضی وقتا متوجه میشد که دیدش میزنم و جوری که به روی من نیاره پیرهنشو درست میکرد تا من دیدش نزنم،خلاصه همینجوری گذشت تا اینکه دیگه شهوت هر روز بیشتر و بیشتر تو وجودم بیدار میشد،از یه طرف من حس جنسیم داشت رشد میکرد از یه طرفم حدیث خودشو ازم دور میکرد و این کارا باعث شده بود که هر روز تشنه تر و تشنه تر بشم برا نزدیک شدن به حدیث،تا اینکه یه شب نقشه کشیدم وقتی میخوابه برم تو اتاقش و وقتی که خوابه کنارش دراز بکشم و به ارزوم که مالیدن تنم به تنشه برسم….*ادمه دارد….

سکس من و خواهرم حدیث*قسمت دومآره داشتم میگفتم که هر روز که میگذشت نسبت به حدیث تشنه تر و تشنه تر میشدم،تا اینکه یه شب نقشه کشیدم وقتی میخوابه برم تو اتاقش و وقتی که خوابه کنارش دراز بکشم و به ارزوم که مالیدن تنم به تن و بدنشه برسم،یه شب که همه خواب بودن بدجوری حشری شده بودم،اخه از صبح فقط حدیث هر جا میرفت منم میرفتم اندامشو نگاه میکردم،ممه هاش و گردی و برجستگی کونش روانیم کرده بود خلاصه اصلا خوابم نمیبرد و فقط دلم میخواست هرجوری شده شهوتمو ارضا کنم،اون بیشرفم که از بچگی فقط به من دست میزدو اونجاشو به بدن من میمالیدو لذت میبرد الان که من تشنیه سکس بودم اخلاقش باهام مثل سگ شده بود،خلاصه منتظر شدم ساعت ۲ شب شد،پا شدم رفتم اتاقش،نور ماه افتاده بود روش،حدیث یه شلوار نرم و نخی سفیدرنگ پوشیده بود با یه تاپ مشکی،آروم آروم رفتم کنارش دراز کشیدم،غلت خورد و به پشت و طاقباز خوابید، پاهاشم به عرض شونه هاش از هم باز کرده بود ،وقتی به پشت خوابید یه ذره فاق شلوارش پایین رفته بود و قشنگ خط کناری روناش که منتهی به کوس میشه دیده میشد،،کوسشم جوری از رو شلوار برجسته دیده میشد که با دیدن این صحنه سر تا پام پر از شهوت شد،اصلا اروم و قرار نداشتم،میخواستم دستمو ببرم سمتش و یکم شلوارشو بدم پایین تا بتونم کوسشو ببینم ولی خیلی میترسیدم بیدار شه،اینکارو نتونستم بکنم اما اروم کف دستمو گذاشتم روی برجستگی کوسش،نفسم تند شده بود،یکی دو دقیقه گذشت حدیث یه تکون خورد زود دستمو بردشتمو پشت کردم بهش که اگه یه وقت بیدار شد فک کنه که من اومدم و کنارش خوابیدم،از شدت حشریت دیگه هیچی حالیم نبود میگفتم اگه بیدار شه بهش میگم کابوس دیدم داشتم میترسیدم اومدم کنار تو خوابیدم،خلاصه یه پنج دقیقه گذشت برگشتم بهش نگا کردم دیدم حدیث پشتشو کرده به من و به پهلو خوابیده،کل اندامشو داشتم نگاه میکردم اصلا حالم شدید بد شده بود،قوس کمرش،بزرگی کونش،حتی به سرشانه هاش نگاه میکردمو توی دلم اصلا اروم قرار نداشتم برا مالیدن خودم به اندامش،اروم اروم خودمو نزدیکش کردم،یکم کتفشو بو کردم،وای بوی بدنش روانی و مستم کرد،کیرمو از شلوارم انذاختم بیرون و اروم خودمو نزدیکش کردم،همین نزدیک شدن ضربان قلبمو برد بالا و شدت شهوتمو بیشتر و بیشتر کرد،کیرمو اروم گذاشتم لای کونش،ترسیدم شلوارشو بکشم پایین،ولی چون نخی و نرم بود انگار اصلا شلوار نداشت و اون لذتی که میخواستمو بهم میداد،دمای کونش گرم تر بودو این شدیدا از لذت روانیم میکرد،سینمو میمالیدم به کتفش،خودمو سر میدادم پاین کونش و از کتفش میبوسیدم و بو میکشیدم،ینی لذتی میبردم که توی زندگیم دومی نداشت،جراتم بیشتر شده بود و هیچی حالیم نبود و فقط به فکر لذت بردن بیش از این بودم،یه دستمو میزاشتم رو یکی از ممه هاش از پایین کیرمو اروم تکون میدادم،برجستگی ممه چقد لذت میداد،چقد لذت زیادی میداد به سکسم باور کنید تا اینجور سکسو تجربه نکرده باشید نمیتونید بفهمید که من چقد داشتم لذت میبردم،مخصوصا نسبت به کسی که بهش کراش داریدو اون اجازه نمیدهذنزدیکش بشید،بدنشو عمیق بو میکشیدم،میبوسیدم و خودمو میمالیدم بهش و لذت میبردم،یه لحظه یه حالت جنون مانندی به تنم اومد و بعدش یه چیزی از کیرم خارج شد،اولین باری بود که همچین حالتی روحی رو تجربه میکردم،به طرز عجیبی تنم داغ شد و با لذت شدیدی لرزیدم،اون لحظه اصلا نمیدونستم چرا اونجوری شدم ولی بعدا فهمیدم که اونی که ازم خارج شده هموم آب مردا هستش و من اولین آبم بود که از بدنم خارج شد،ینی هیچ وقت اون آب و لذت از ذهنم نرفته،هیچ وقتم نتونستم به اون شدت ارضا بشم،بدنم سست شد و حالت پشیمونی اومد سراغم و پاشدم رفتم تم رختخواب خودم و خوابیدم و یه چن روزی از کاری که کرده بودم پشیمون بودم تا اینکه دوباره به شدت حشری شدم و به حدیث احساس نیاز شدیدی پیدا کردم،دیگه لذت اون اولین ارضام باعث شد که هرشب که هوس سکس با حدیث آبجی سکسی و لذیذم میکردم میرفتم کنارش دراز میکشیدم و کیرمو میخابوندم لای کونش با دستتمم ممشو میگرفتم آبمو میاوردم و خودمو سیراب میکردم،خلاصه این روزا گذشت و یه روز…*ادامه دارد….

سکس من و خواهرم حدیث*قسمت سوماین روز ها گذشت و تقریبا من ۲۰ ساله شده بودم و حدیث ۲۷ ساله،یکی دوتا خواستگار براش اومده بود و مامانم میگفت اینا به دردت نمیخورن و با ازدواجش مخالفت میکرد،منم مطمین بودم که حدیث بدجور حشریه و فقط بخاطر کیر حاضر بود ازدواج کنه،خلاصه یه شب ساعت تقریبا حول و حوش ۱ بود من خوابم نمیبرد،پا شدم کامپیوترمو روشن کردم حوصلم سر رفته بود،یهو یکی در اتاقمو باز کرد،چراغ خاموش بود و نور مونیتور میزد رو صورتم نمیتونستم ببینم کی درو باز کرده،پرسیدم کیه،یهو صدای حدیث اومد،گفت منم نترس روانی،اومد تو اتاق،نمیدونم چرا از همون لحظه که پاشو گذاشت تو اتاق من ناخوداگاه تو ذهنم فکرای سکسی نقش بست…،کنار میز کامپیوتر یه صندلی دیگه داشتیم،حدیث اومد نشست رو اون صندلی و گفت دادش حوصلم سر رفته خوابم نمیبره،گفتم چرا چیزی شده؟گفت نه همینجوری…،خلاصه زدم تو گوگل همینجوری عکس گل و گیاه سرچ کردم، عکس عروسک خرسی و… نشونش دادم که همینجوری نگاه میکردیم ولی اصلا اروم و قرار نداشتم،بدجور دلم میخواست که بهش یه چیز سکسی نشون بدم اما چون اون موقع سرعت نت خیلی کم بود نمیشد بزنم از نت فیلم سکسی اینا باز کنم تا حدیث نگاه کنه ببینم عکس العملش چیه؟! یهو به ذهنم رسید که چن ماه پیش یه چن تا عکس و فیلم سکسی توی کامپیوتر قایم کرده بودم و یادم رفته بود،همون لحظه یادم اوفتاد و سریع رفتم سمت پوشه ها و اولین عکس رو باز کردم،توی عکس یه زنه تو حالت داگی قنبل کرده بود و مرده از پشت با یه زاویه ی قشنگی کله ی کیرشو انداخته بود داخل کوس زنه،جوری که لبه ی کلاهک کیرش از لای شیار کوس زنه دیده میشد و همین باعث شده بود که عکس خیلی شهوت انگیز به نظر بیاد،با باز شدن این عکس حدیث یهو گفت وای این دیگه چیه،من گفتم هیچی و یکم عکس رو روی کوس زنه زوم کردم تا حدیث قشنگ ببینه مرده چجوری کیرشو انداخته توش،یکم که نگاه کرد،عکس دومو باز کردم،زنه سرپا وایساده بود و مرده هم روبروش با دستش کیرشو کامل انداخته بود توی کوس زنه که فقط تخماش بیرون مونده بود و یکی از ممه های زنه رو هم داشت میک میزد،با دیدن این عکس دیدم حدیث آب دهنشو قورت داد،ینی قشنگ صدای قورت دادن آب دهنشو میشنیدم،خلاصه پشت سر هم دو سه تا عکس دیگه زدم باز شد و یهو رسیدم به فیلما،نمیدونم چرا منتظر بودم که حدیث خودش پیشنهاد سکس بده و بگه داداش میای ما هم از این کارا بکنیم؟ولی نمیدونم چرا لام تا کام حرف نمیزد،و منم جرات نداشتم بهش پیشنهاد بدم،فقط منتظر یه کلمه از طرف حدیث بودم تا شلوارشو بکشم پایین و شروع کنم به فشار دادن کیرم رو کوسش،زدم فیلمه باز شد،یه زنه داشت حموم میکرد و یه مرده که مثلا خارجی بود و واحد بغلی رو با واحد خودشون اشتباه گرفته بود و رفته بود تو خونه ی زنه و اونجا اتفاقی زنه هم مثلا تو کف بود و اومد شروع کرد با این مرده حرف زدن و یهو بحثشون به سکس کشید،مرده زنه رو بغل کرد برد گذاشت رو لبه ی مبل،خودشم نشست کنارش و شروع کردن به لب گرفتن و لخت شدن،حدیثم چشماشو درشت کرده بود و قشنگ داشت با دقت به فیلم نگاه میکرد،من جونم به لبم رسیده بود،تو دلم میگفتم حدیث ترو جون من فقط یه کلمه بگو بیا ما هم بکنیم،چه حسرت سکسی به دلم مونده بود،شهوت داشت روانیم میکرد،نمیتونستم بهش دس درازی کنم اخه اصلا از سکس زوری خوشم نمیاد،دوس دلشتم مثلا حدیث خودش یهو بلند شه بشینه رو کیر من و من با ممه هاش ور برم و اینجوری فیلمو نگاه کنیم و لذت ببریم از سکس خواهر برادری،ولی نامرد اصلا هیچی نمیگفت،مرده زنه رو سوار کیرش کرد،کیرش کلفت بود و تخمای بزرگی هم داشت،پشت زنه به دوربین بود و زنه داشت رو کیرش بالا پایین میکرد، من و حدیثم داشتیم به سکسشون نگاه میکردیم،وای که چشمام داشت سیاهی میرفت،تو دلم داشتم التماس میکردم که حدیث یه چراغ سبز بهم نشون بده تا ما هم شروع کنیم به یه سکس داغ،تا ساعت ۳ فقط فیلم سکسی نگاه کردیمو نامرد وقتی فیلم که تموم شد گفت من دیگه برم بخوابم،تو حسرتش مردم و زنده شدم،تا صبح خوابم نبرد،جق هم نزدم شدید عصبی بودم تا اینکه دو سه روز بعد کنار اپن آشپزخونه وایساده بودم که حدیث اومد کنارمو یکم باهم شوخی کردیمو یهو بحث کشید به این که مثلا چرا زنا با مردای غریبه وارد رابطه ی سکسی میشن،اولین بار بود که حدیث داشت با من اینجوری حرف میزد،لامصب تنها هم نبودیم اونیکی خواهرم تو اتاق بود و مثل اینکه کم و بیش حرفای مارو میشنید،یهو من پریدم نشستم رو اپن، پاهامم ازهمدیگه باز کردم،حدیث قشنگ اومد بین پاهام و ممه های درشتش درست روبروی کیرم قرار گرفت ولی یه ده بیست سانتی از کیرم فاصله داشت،داشتم از شهوت پر پر میشدم،انگار حدیث هم حشرش شدید زده بود بالا و کافی بود فقط تو خونه تنها باشیم تا یه سکس خیلی لذیذ و علنی باهمدیگه تجربه کنیم(اخه اکثرا فقط تونسته بودم وقتایی که حدیث خوابه برمو خودمو بهش بمالم که هیچی مثل سکس علنی لذتبخش نمیشه) اما لعنت به شانس من که اونیکی خواهرم تو اتاق بود،یهو حدیثو صدا زد،حدیث رفت تو اتاق،نمیدونم بهش چی گفته بود که کلا رنگ و روی حدیث پریده بود،از اتاق اومد بیرون و دیگه اصلا باهم حرف نزدیم،خلاصه یه هفته از قضیه نگذشته بود که یه خواستگار دیگه براش اومد و از اونجایی که پسره رو میشناختیم مخالفتی نکردن و حدیث همون روز جواب بله رو به پسره داد،که برا من شد دریای از حسرت،ینی فقط نهایتش یکی دو روز دیگه زمان لازم داشتم تا با حدیث یه سکس علنی لذیذ رو تجربه کنم،که نشد که نشد…، خلاصه حدیث ازدواج کرد و یه روز که نامزدش اومده بود خونه ی ما….*ادامه دارد….

سکس من و حدیث….*دوستان اگه داستانم واستون جذابیت داره کامنت بزارید تا ادامشو بنویسم،خیلی دوس دارم نظرتونو بدونمداستان من کامـــلا واقــــعی هستش

دستان سکس من و خواهرم حدیث*قسمت چهارماره داشتم میگفتم حدیث تازه نامزد کرده بود و نامزدش یکی دو روز درمیان میومد خونه ی ما با هم میرفتن تو اتاق می نشستن و حرف میزدن،اون اوایل درو باز میزاشتن،یه چند روزی همینجوری گذشت دیدم که جدیدا هر وقت نامزدش میاد دیگه وقتی میرن اتاق درو قفل میکنن،حتی صدای چرخوندن کلید داخل قفل رو میشنیدم،از وقتی هم که نامزد کرده بود اخلاقش با من سگی تر شده بود و اصلا دیگه بهم رو نمیداد،خلاصه،وسوسه شدم ببینم اینا وقتی میرن اتاق چیکار میکنن،اروم اروم از کنار بقیه که تو هال نشسته بون جیم شدم و رفتم تو حیاط که از پنجره دیدشون بزنم،دمپایی هامو دراوردم که وقتی میرم کنار پنجره صدای پاهامو نشنون،اروم اروم رفتم کنار پنجره،پرده پنجره کشیده بود،ولی از گوشه پرده داخل اتاق قشنگ دیده میشد،وای داشتم چی میدیدم ،حدیث یه تاپ سرمه ای با یه شلوار مشکی پوشیده بود،ممه هاش از روی تاپ انقد گرد و سکسی دیده میشد که همونجا کیرم یهو راست شد،از وقتی هم که نامزد کرده بود،اندامش خیلی زود جلو اومد و توپر و خیلی خیلی جذاب شده بود،هنوز دو سه دقیقه نبود که درو قفل کرده بودن،یهو نامزدش دستاشو از رو تاپ گذاشت رو ممه های حدیث،حدیثم کیر نامزدشو از رو شلوار گرفت دستش،وای وقتی اینو دیدم تمام وجودم لبریز نیاز شد به حدیث،دلم میخواست من جای نامزدش بودم،دلم میخواست من میتونستم از روی همون تاپ هر دوتا ممه ی حدیث ابجیمو تو دستم بگیرمو تند تند صورتشو ببوسم،ولی افسوس…،منتظر ادامه ی کاراشون بودم که دیدم نامزدش کیرشو در اورد بیرون و با اشاره به کیرش به حدیث گفت بخور،حدیث هم ممه هاشو چسبوند رونِ سمت راست نامزدش و با دستش از بیخ کیرش گرف و کله ی کیرشو اروم برد تو دهنش،ینی این صحنه منو دیوانه ی عالم کرد،داشتم چاک سینه های حدیثو نگاه میکردمو یه کیر کلفت تو دستش که به زور کلاهکشو تو دهنش جا میکرد،سر کیرشو میک میزد و تا نصف کیرشو میبرد تو دهنش،خیس میکرد و وقتی که از دهنش میکشید بیرون یه آه میگفت و دو باره میکرد تو دهنش،ممه هاشم هی روی رون نامزدش فشار میداد،داشتم میلرزیدم،داشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا اون شب پهلو کامپیوتر به حدیث پیشنهاد سکس ندادم،تو این فکرا بودم که نامزدش به حدیث اشاره کرد قنبل کنه براش دیدم حدیث هم با همون تاپ و شلوار کونشو چرخوند سمت نامزدش و اونم همونجوری از روی شلوار حدیث صورتشو گذاشت لای قاچ کونش،هی کونشو میبوسید و از روی تاپ با ممه هاش ور میرفت،من خیلی به لباس فتیش دارم و با دیدن این صحنه دیگه هوش از سرم پریده بود،چون خودم زمانی که حدیث مجرد بود هردفه دلم سکس میخواست میرفتم پهلوش دراز میکشیدم و کیر لختمو از رو شلوارش لای کونش میمالیدمو و با لذت زیادی آبمو میاوردم میریختم رو کونش،خلاصه دیدم نامزدش کیر لختشو از رو شلوار حدیث داره هی لای قاچ کونش فشار میده،داشتم دیوانه میشدم،حدیثم سرشو چرخونده بود به پشت و داشت صورت نامزدشو نگاه میکرد،چقد تو رویاهام با این حالت به یاد حدیث جق زده بودم،همین حالتی که مثلا من از پشت کیرمو بندازم تو کوس حدیث و وقتی با شدت تلمبه میزنم اون برگرده صورتمو نگاه کنه،منم وسط هر دو سه تلمبه خم بشم از گونه های حدیث ببوسم و ازش تشکر کنم و قربون صدقش برم واسه اینکه داره به من سکس میده….،با این فکرا داشتم جون به لب میشدم که حدیث خودش شلوارشو تا نصف کشید پایین،انگار از روی شلوار کمتر لذت میبرد،وای برای اولین بار داشتم کوس حدیث آبجیمو میدیدم،اونم از پشت،مطمینم واسه هر مردی سکسی ترین حالت دیدن کوس از پشته،وای چقد کوسش محشر بود،از پشت قشنگ برجسته زده بود بیرون،داشتم روانی میشدم و تو دلم هی حسرت میکشیدم،حسرت حدیث آبجیم که تنها یکی دو روز فرصت لازم داشتم تا من به این کوس کون کردنی برسمو الان اینکارارو من با حدیث آبجیم بکنم و لذتبخشترین سکس دنیا رو با حدیث آبجیم تجربه کنم،خلاصه نامزدش شروع کرد کلاهک کیرشو از پشت مالیدن رو سوراخ کونشو برجستگی کسش،وای که کم مونده بود از شهوت سرمو بکوبم رو دیوار،کیرشو هی میچسبوند رو سوراخ کون حدیث آبجیم بعد یه ذره پایین تر فشار میداد لای شیار کوسش،معلوم بود نمیخواست بکنه توش،فقط داشت بازی میکرد و لذت میبرد،چه حسرتی میکشیدم و قتی میدیدم نامزدش داره همچین لذتی از حدیث آبجی من میبره،آخ که چه کیفی میبرد از حدیث آبجیم،یهو کیرشو انداخت لای رون حدیث آبجیم،جوری که بالای کیرش قشنگ چسبیده بود رو چوچولش،با دستاش کمر حدیث آبجیمو یکم فشار داد پایین تا کونش بیشتر واسش قنبل بشه و بیشتر لذت ببره،شروع کرد لای رون حدیث آبجیم تلمبه زدن،با چه شدتی داشت تلمبه میزد،هی وسط تلمبه هاش خم میشد ممه های حدیثو میگرفت و منم با دیدن اینکارای لذیذ آتیش میگرفتم از شهوت،دیگه طاقت نیاوردمو با دیدن چنین صحنه سکسی بدون اینکه به خودم دست بزنم با لذت عجیبی از کیرم آبم اومد بیرون،لذتش خیلی خیلی از جق زدن بیشتر بود،و واقعا کمتر از یه سکس واقعی لذت نبردم اما خب هیچی مثل سکس واقعی نمیشه،اونم با کسی که بهش کراش داری…،نامزد حدیثم که رسیده بود به اوج لذت یهو سر کیرشو سمت داخل شرت حدیث خم کرد و هرچی اب داشت ریخت تو شرت حدیث آبجیم،دیوث چقدم آبش زیاد اومد،معلوم بود خیلی داشت از حدیث آبجیم لذت میبرد،خلاصه اولین و اخریم صحنه ی اینچنینی بود که از حدیث آبجیم دیدم و همینم باعث شد که من شهوت و حسم نسبت به حدیث فوق العاده شدیدتر بشه،دیگه عروسی کردن و رفتن خونه خودشون و حدیث رو خیلی کم میدیدم و این باعث شده بود تشنگیم نسبت به حدیث ابجیم شدیدتر و شدیدتر بشه،روز ها و هفته ها گذشت و…..*ادامه دارد

جلوی شوهرم ابشو ریخت تو کونم شدیدا عاشق هم بودیم بعد کلی مشکلات بهم رسیدیم یه عروسی خفن گرفتیم پیچید توی شهر مهران سرشناسه توی شهرمون… منم خاطرخواه زیاد داشتم …کم پیش میومد پسری ببینه منو پیگیرم نشه…از 11سالگی این چیزارو میدیدم دیگ زبون زد همه شده بود چهره و هیکلم …خیلیا راجبم صحبت میکردن از قیافم میگفتن از هیکلم خیلی از دخترا ازم متنفر بودن و کاملا دلیلش واضح بود…پسرای زیادی اومدن توو زندگیم و اذیتم کردن و بزور خواستن باهاشون باشم اما من کسیو قبول نکردم… انتخاب واسم سخت بود تا اینکه با مهران اشنا شدم و برای اولین بار باهم عشق تحربه کردیم مهران پسر همه چی تمومیه… هفت ماه از ازدواجمون گذشته بود از رستوران اومدیم خونه… _مهران جونم انگار یه چی هست بهم نمیگی انگار عصبی +نه عشقم خوبم چیزی نیس…خوش گذشت امشب _عالی بود مرسی همسرم نگاهش غم داشت _مهران بهم بگو چیشده +از مردایی که بهت نگاه میکنن متنفرم…خیلی اذییت میشم…دلم میخواد نبرمت هیجا هیچکس نبینتت _چشم جایی نمیرم یه مدت اینکه ناراحتی نداره عشق من…حالام ناراحت نباش دیگ … لباش رفت روی لبام بهترین حس دنیا…گردنمو بوو کرد عطر تنت دیوونم میکنه با عشوه دست کشیدم روی گونش خودمو کشیدم عقب رفتم لباسامو عوض کردم اخر شب شده بود دوش گرفته بودم… صدای دوویدن اومد توو حیاط خونه… مهران رفت سمت درب _مهراااان یه چیزی ببر مهران حتی اسلحه داشت اما توجه نکرد ب حرفم درب خونرو باز کرد پنج نفر ریختن داخل سه نفرشون مهران گرفتن من جیغ کشیدم دویید سمتم دهنمو گرفت…درب بستن یکی دهن مهران گرفته بود دو نفر دست پاشو مهران هیکلیه قدش بلنده اونام هم قد و هیکلش بودن تازه دوتایی ک طرف من بودن درشت تر بودن… صورتاشون بسته بود …دستکش هایی ک بین انگشت میره دستشون بود … قلبم توو دهنم بود … مهران دست و پا میزد چه لحظه خوفناکی… یکیشون منو گرفته بود یکی دیگ اومد سمتم … ·از زندگیت راااضی نه؟؟؟خوشحالی اره؟؟؟زندگی من تو بودی مهلت ندادی بهت نزدیکشم رفتی ازدواج کردم با این کسکش… فکر کردی میزارم خیلی راحت با تو زندگی کنه؟؟؟زندکیشو مثل زندگی خودم زهرمار میکنم… صدای فریادای مهران از پشت انگشتای پهن یارو شنیده میشد صورتش کبود بود از عصبانیت … من دست و پام یخ کرده بود… چهار نفره مهران بردن توو اتاق دست و پاشو با طناب بستن … هرچی مهران دست و پا زد فایده نداشت… من توو بغل پسره گم شده بودم…اشک میریختم… حولمو باز کرد من ب مهران نگاه کردم صداش زدم جیغ کشیدم گریه میکردم مهرانم داشت اشک میریخت تموم رگای صورتش زده بود بیروون… نگاهاش با التماس بود … دست و پاهاش بسته بود …چهارنا غول بالا سرش … التماس و خواهش از چشاش میشد خوند… ناراحتی اره؟؟؟ناراحتی میبینی تن زنت برای منه؟؟؟این دختر باید مال من میبود توی آشغال اومدی توو زندگیش… دندونام از محکمی دستاش درد گرفته بود پرتم کرد رووی تخت … دست و پا میزدم گریه میکردم…هرچی از حالم بدم بگم کم گفتم دنیا خراب شده بود روو سرم… یه نفر دیگ اومد سمتم بالا تنمو نگه داشت خودت اون عوضی صورتشو باز کرد و بعد پاهامو باز کرد سرشو برد لای پام لیس زد اوووف چه کوس داغی چشامو بسته بودم نمیتونستم ببینم مرد غریبه داره لمسم میکنه نمیتونستم ببینم شوهرم داره نگام میکنه… خیلی محکم کوسمو گاز گرفت سریع واکنش نشون دادم خیلی دردم گرفت وحشیانه مک میزد … ·اوووم این کوس امشب مال منه…ببین کسکش ببین کوس زنت مال منه…امشب من اب زندو میارم صدای گریه های مهران توو کل اتاق پیچیده بود… هی سعی داشت حرف بزنه اما دهنشو خیلی محکم گرفته بودن… هی زبون میزد مک میزد… کوست چراااا خشکه لعنتی هااا؟؟؟؟کوست چرا خییس تمیشه؟؟؟ اومد رووم محکم زد روی سینه هام…خییس کن کوستو وگرنه جوری میکنمت با خون خیس کنی… انگشت برد توی کوسم بالاشم محکم مک میزد سرشو میاورد بالا داااد میزد آبتو میییخوام مررریم آبت ماااله منه …بیارش میخوام بخورمش پاهامو تا نزدیکای سرم اورد بالا کوسمو کامل دهنش کرد بود و تا روی باسنم زبون میکشید …همچنان گریه های مهران ب گوشم میخورد… جرئت باز کردن چشامو نداشتم…اما باز کردم دستام کبود بود رد انگشت…رون و شکمم خونی بود از چنگ…بغلای رونم کبود بود اروم اومد روی گردنم … دوستش دهنمو ول کرد خودش گرفت…گردنمو گاز میگرفت مک میزد… انگار میخواست گوشتمو بکنه تک تک نقاط گردن و سینمو کبود کرد … ·بزاااار تا چند روووز ببینه این کسکش که امشب کوس زنش مال من بوده با ضربه های محکم کیرش تخت تکون میخورد… وسط بلند بلند گریه کردنم سکوت کردم…صدایی از مهران نبود… نگاه انداختم بهش…بیهوش افتاده بود روو زمین… سرمو محکم چرخوند …لبامو مک میزد بزوور… ب شکم خوابوندم …سورااخ کونمو لیس زد …کیرشو محکم کرد توو …جیغ و دادم با بیهوش شدن مهران اوج گرفته بود… با دردی ک داشتم گریمم شدید شده بود…چشام سیاهی میرفت…فقط میخواستم بس کنه …قیافش حتی برای من آشنا نبود …نمیتونسم حدس بزنم کیه انگار اولین بار دیدمش… آبشو ریخت توو کونم… بدون هیچ حرفی سریع رفتن بیرون…تا لحظه اخرم دهنمو گرفته بودن… خودمو کشوندم سمت مهران… از دهنش کف و خون اومده بود… دست و پاش میپرید هر چند ثانیه… دندوناش چفت بود… زنگ زدم ب امبولانس… نمیدونستم باید چیکار کنم…ترسیده بودم…هم از ازدست دادن آبروم میترسیدم هم خجالت میکشیدم برای کسی تعریف کنم… اما ب خواهرم زنگ زدم اومد بیمارستان بهش گفتم… گردن و لب کبودمو توو بیمارستان پوشونده بودم…همه جام درد میکرد… مهران سکته مغزی کرده بود… من همه چیو ب پلیس گفتم با دوربینای اطراف خونه و رد و نشون روی بدن من تونستن ردشونو بزنن و روز سوم گرفتنشون… فقط منتظر بودیم مهران بهوش بیاد… چهارروز گذشته بود… دکتر گفت مغزش آسیب ندیده و بنظر ب تمام اعضای بدن فرمان میده سکته ناقص بوده بر اثر شوک بوده …خطر رو رفع کرده… باید بهوش بیاد تا بیینیم چه اتفاقی میوفته برای عملکرد مغزش… ساعت دوازده شب بود من توو محوطه بیمارستان توو ماشین بودم… بهم زنگ زدن گفتن بهوش اومده…با شوق میدوییدم توی بیمارستان… اشک ازچشام سرازیر بود…رفتم توو اتاقش …تا نگاهش ب چشم افتاد چشاش اشکی شد… ضربان قلبش رفت بالا…بیرونم کردن از اتاق چند ساعت بعد ک تقریبا صبح شده بود…بردنش بخش بهم گفتن اگ بودن شما حالشو بد میکنه نرین سمتش تا چندروز اینده… از پشت شیشه درب نگاهش میکردم گریه میکردم… ظهر بود من درب اتاق روو صندلی بودم…صدای داد و فریاد مهران شنیدم… اسممو صدا میزد… رفتم توو اتاق دکترا سعی داشتن ارومش کنن…تا منو دید گفت آرومم…بزارین با خانمم تنها باشم… دستمو محکم گرفت…با گریه میگفت +ببخش منو میرم …ببخش منو …خواهش میکنم ببخش منو…ببخش من بی غیرت …ببخش من ضعیفو…ببخش من مرد نبودم… _مهرااان چی میگی اروم باش گریه نکن دورت بگردم…بزار حالت خوبشه همه چیو درست میکنیم …باید تلاش کنیم پاک کنیم از ذهنمون…(درحالی ک احساس میکردم زندگیم تموم شده امل بخاطر مهران باید خوب میبودم) یه رفتارا و حرکات عجیبی داشت…دکتر گفت یا دائم میمونه یا با روان پزشک رفتن درمان میشه… دیوونه شده بود…بعد سه روز مرخصش کردن…این چندروز فهمیده بو‌د ک گرفتنشون … …شده بود مهران قدیم …اما ترسناکتر _کی میدونه از این جریان؟؟؟ +هیچکس جز مرجان _ب مامان من چی گفتی؟؟ +گفتم ماموریتی جویای حالت از من بودن… _مامان خودت جی؟؟؟ +فکر میکنه فقط حالت بد شده … ترمز گرفت درب خونه… _برو خونه …من میرم جایی کار دارم +مهران بیا بریم الان حالت خوب نیس حال منم خوب نیس بزار امروز‌ باهم باشیم فردا برو پیشونیمو بوسید …نگاهش پر از خشم بود احساس میکردم یه روح دیگس تو‌و جسم مهران …کلا متفاوت شده بود همه چیش…ترسیده بودم +مهران؟؟؟ _پیاده شو مریم کار دارم…تا الانم از کارام عقب افتادم … لبخند مصنوعی زد _ببین حالم خوبه نگران نباش پیاده شو… پیاده شو با نگرانی …با سرعت حرکت کرد… چهار ساعت تو‌ خونه با تپش قلب گوشیشو میگرفتم جواب نمیداد… منتظرش بودم حالم بد بود… یه شماره عجیب زنگ زد… _بله؟؟ +خانم حمیدی؟ _بفرمایید +همسر شما ب جرم قتل عمد که ظاهرا شما درجریان هستین بازداشت شدن …خودتون رو سریع تر برسونید ب این آدرس… نوشته: مریم

سوپرایز جلوی شوهرم دسته‌ گل شایان رو گذاشتم روی میز کنار تخت پدرشوهرم و گفتم: پدر جان از اولش هم مشخص بود که عمل سختی نیست و شما از پسش بر میایی. الان هم که خدا رو شُکر تموم شد و بالاخره از اون همه درد خلاص شدین. پدرشوهرم سعی کرد لبخند بزنه و گفت: وقتی عروس گلم در کنارم باشه، معلومه که همه چی خوب پیش میره. شایان قیافه‌اش رو کج و معوج کرد و گفت: کِی بشه یکی از این هندونه‌ها بیفته و بشکنه. اخم کردم و گفتم: چیه حسودیت می‌شه؟ پدرشوهرم خنده‌اش گرفت و رو به من گفت: این از بچگی به تو حسودی‌اش می‌شد. شایان چشم‌هاش رو گرد کرد و گفت: پدر من، این گندم خانم همه‌اش پنج ساله که عروس خانواده‌مون شده. اونوقت من از بچگی بهش حسودی می‌کردم؟! ابروهام رو انداختم بالا و گفتم: حتما حسودی می‌کردی دیگه. پدر جان هیچ وقت اشتباه نمی‌کنه. شایان خواست جواب بده که دو تا خواهر و برادر بزرگ ترش، شهرام، وارد اتاق شدن. شهرام بعد از احوال پرسی، رو به من گفت: لازمه که جلوی جمع از شما یک تشکر ویژه کنم. قرار بود شایان فقط یک شب پیش پدر جان باشه اما متاسفانه من امروز موفق شدم وارد ایران بشم و شرایط جوری شد که شایان دو شب پشت هم، پیش پدر جان بود و شما هم توی خونه تنها شدی. البته در جریان هستم که از امروز صبح پیش پدر جان هستین تا شایان کمی استراحت کنه. همگی ما قدر دان شما هستیم. به خاطر تعریف‌های شهرام خجالت کشیدم. می‌دونستم یکی از انگیزه‌هاش برای تعریف از من، طعنه به دو تا خواهرهاشونه. چون هیچ کدوم‌شون، شب پیش پدر شوهرم نموندن. اینکه توی خونه‌ی خودمون و توسط پدر و مادرم، با خواهر و برادرم مقایسه می‌شدم و من روی توی سرشون می‌زدن کم بود، حالا همون اتفاق و به نوع دیگه‌ای، داشت توی خانواده شوهرم تکرار می‌شد. می‌تونستم نگاه‌های همراه با حرص خواهرشوهرهام رو حس کنم، اما سعی کردم توجه نکنم و رو به شهرام گفتم: هر کاری کردم، وظیفه‌ام بوده. اون دو شب هم تنها نبودم. یکی از هم کلاسی‌های دوران دانشجویی‌ام، پیشم بود. من و شایان بیشتر از این حرف‌ها به پدر جان مدیون هستیم. تا آخر عمرم فراموش نمی‌کنم که اگه پدر جان نبود، ما صاحب خونه نمی‌شدیم. پدرشوهرم اخم کرد و گفت: چند بار بگم دختر؟ لازم نیست بابت خونه از من تشکر کنی. من به همه‌ی بچه‌هام کمک کردم تا خونه دار بشن. شایان پسر منه، تو دختر منی، این کمترین کاری بود که می‌تونستم برای شما بکنم. شهرام رو به پدرش گفت: این تشکر کردن‌ها از بزرگواری گندم خانمه. بی‌نهایت برای داداش شایان خوشحالم که همچین زن فهمیده‌ای داره و البته کمی هم حسودی‌ام می‌شه. لبخند زدم و گفتم: نظر لطف شماست. ایشالله قسمت بشه و به زودی شیرینی عروسی خودتون رو بخوریم. شایان از فرصت استفاده کرد و رو به شهرام گفت: بهونه‌ات این بود که بابا باید عمل کنه. این هم از عمل بابا. داری پیرمرد می‌شی داداش. گزینه‌های خوب، یکی یکی دارن پر می‌زنن. به شایان نگاه کردم و گفتم: امکان نداره که خان داداش اراده کنه و گزینه‌ی خوبی براش پیدا نشه. صورت شهرام به خاطر تعریف من کمی قرمز شد و گفت: مگه گندم خانم هوای ما رو داشته باشه. شایان با یک لحن طنز گفت: خب بسه دیگه، هندونه‌ها هر لحظه داره بیشتر و بزرگ تر می‌شه. تا یکی‌اش نیفتاده و نشکسته، من و گندم بریم. امشب شام مهمون یکی از دوستان هستیم. تا بریم خونه و حاضر بشیم، دیر می‌شه. فعلا خداحافظ همگی. وقتی وارد حیاط بیمارستان شدیم، شایان به آرومی گفت: از کِی تا حالا با مانی هم دانشگاهی بودی و من خبر نداشتم. خنده‌ام گرفت و گفتم: بده خواستم خیلی هم احساس دِین نکنن؟ شایان تُن صداش رو آروم تر کرد و گفت: این همکلاسی محترم فقط پیش‌تون بود یا احیانا… حرفش رو قطع کردم و من هم به آرومی گفتم: هم کلاسی‌ام دو شب پشت هم، من رو کرد. اونم روی تخت خواب من و شوهرم. هر شب هم دو بار کرد. چون کیرش یکمی از شوهرم کلفت‌تر بود، بعد از دو شب احساس می‌کنم که کُسم گشاد شده. الان قشنگ در جریان قرار گرفتی عزیزم؟ شایان سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: شما و همکلاسی‌تون چه رابطه‌ی عمیقی دارین. تا حدی که رابطه‌تون رو به گشادی رفته. نتونستم جلوی خنده‌ام رو بگیرم. با صدای بلند زدم زیر خنده و گفتم: خیلی دیوونه‌ای شایان. شایان لبخند زد و گفت: دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید. دست شایان رو گرفتم توی دستم و گفتم: تو خر ترین و دوست داشتنی ترین و دیوونه‌ ترین شوهر دنیا هستی و من هم خوش‌شانس ترین دیوونه‌ی دنیام. وقتی وارد خونه شدیم، به ساعت نگاه کردم و گفتم: تند باش شایان، زیاد وقت نداریم. شایان هم به ساعت نگاه کرد و گفت: اوکی، من سریع برم دوش بگیرم. وقتی شایان دوش حموم رو باز کرد، سرم رو بردم توی حموم و گفتم: نمی‌خوای بکنی؟ شایان اخم کرد و گفت: این پرسیدن داره؟ خنده‌ام گرفت. لُخت شدم و من هم رفتم توی حموم. دوش آب رو بستم. جلوی شایان نشستم و کیرش رو گذاشتم توی دهنم. شایان ساک با ریتم ملایم دوست داشت. به آرومی ساک زدم و کیرش توی دهنم بزرگ شد. بعد از چند دقیقه ساک زدن، ایستادم و دست‌هام رو تکیه دادم به دیوار. کمی دولا شدم و گفتم: زیاد وقت نداریم. شایان تو همون حالت ایستاده، کیرش رو فرو کرد توی کُسم و خیلی سریع، تلمبه‌هاش شدت گرفت. با صدای شالاپ شلوپ کیر شایان توی کُسم، من هم تحریک شدم. شایان یک اسپنک محکم روی کونم زد و گفت: پس مانی حسابی کُست رو گشاد کرده. بدنم و سینه‌هام به خاطر تلمبه‌های شایان می‌لرزید. تُن صدام هم شهوتی شد و گفتم: آره. می‌دونستم که شایان داره توی ذهنش، دو شبی که من پیش مانی تنها بودم رو تصور می‌کنه. نزدیک به ده دقیقه تلمبه زد و هر دو تامون با هم ارضا شدیم. پاهام سست شد و بعد از اینکه شایان کیرش رو از توی کُسم درآورد، نشستم روی زمین و گفتم: لعنتی نمی‌خواستم ارضا بشم. شایان دوش آب رو باز کرد و گفت: فقط یک جنده‌ای مثل تو می‌تونه این همه پشت هم سکس داشته باشه و ارضا بشه. همونطور نشسته، به دیوار حموم تکیه دادم و گفتم: چرا دوست داری بهم بگی جنده؟ شایان با دستش روی من آب پاشید و گفت: چون تو حشری ترین و دوست داشتنی ترین جنده‌ی دنیا هستی و خودت هم دوست داری که بهت بگم جنده. الان هم پاشو که دیر شد. همچنان بی‌حال بودم و با کمک شایان خودم رو شستم. وقتی از حموم اومدم بیرون، حوله رو دورم پیچیدم و چند دقیقه روی تخت ولو شدم. شایان خودش رو کامل خشک کرد. رفت توی آشپزخونه و برام شیرموز درست کرد. برگشت و لیوان شیرموز رو گرفت به سمت من و گفت: این رو بخور، یکمی جون بگیری. نشستم و لیوان شیرموز رو ازش گرفتم. سشوار رو برداشت و موهام رو هم خشک کرد. حالم کمی بهتر شد. بلند شدم و رفتم جلوی دراور. یک شورت و سوتین سِت سرمه‌ای تنم کردم. یک شلوار جین رنگ روشن پام کردم. به انتخاب شایان، یک تیشرت صورتی پر رنگ اندامی هم پوشیدم. از توی مانتوهام هم، یک مانتوی جلو باز مشکی انتخاب کردم. موهام رو هم مثل اکثر مواقع، ریختم دور شونه‌هام. رژ لب قرمز و خط چشم مشکی هم زدم. وقتی شالم رو مرتب کردم، خودم رو توی آینه دیدم. خیلی وقت بود که تیپ بیرونی تا این حد سکسی نزده بودم. شایان یک کت و شلوار مشکی، همراه با پیراهن سفید تنش کرد. موفق شدیم به موقع سر قرار برسیم. مانی ازمون خواسته بود که توی پل طبیعت همدیگه رو ببینیم. موقع احوال‌پرسی، یک نگاه به سر تا پای من کرد و گفت: هر روز خوشگل تر از دیروز. شایان گفت: من چی؟ خنده‌ام گرفت و گفتم: شایان اینقدر به من حسودی نکن. این بهونه شد که هم زمان با قدم زدم، همه‌اش با همدیگه شوخی کنیم و بخندیم. مانی از من و شایان خواسته بود که حتما ما رو برای شام مهمون بکنه. شایان که دو شب پشت هم، توی بیمارستان بود، به همچین تنوعی نیاز داشت و برای همین از پیشنهاد مانی استقبال کردم. بعد از یک ساعت و نیم پیاده روی، مانی به ساعتش نگاه کرد و گفت: توی یک رستوران خوب، میز رِزرو کردم. بریم که دیگه وقتشه. قرار شد با ماشین ما بریم رستوران. شایان راننده بود و مانی هم جلو نشست. من وسط صندلی عقب نشستم. وقتی وارد اتوبان شدیم، دستم رو گذاشتم روی شونه‌های شایان و مانی و گفتم: امیدوارم همیشه و همینقدر از همدیگه حس خوبی بگیریم. جمع‌مون رو خیلی دوست دارم. بیشتر از اونی که همیشه تصور می‌کردم. شایان گفت: والا من که اصلا حس خوبی ندارم، چون از گشنگی دارم می‌میرم. یک نیشگون از بازوش گرفتم و گفتم: شیکمو. وارد یک رستوران شیک شدیم. گارسون ما رو به سمت میزی که مانی رِزرو کرده بود، هدایت کرد. شایان و مانی کنار هم و من هم رو به روشون نشستم. هر کدوم‌مون یک غذای مجزا سفارش دادیم. گارسون قبل از آماده شدن غذا، برامون سوپ آورد. مانی یک قاشق از سوپ خودش رو خورد و گفت: هشت روز دیگه تولد خواهرزاده‌ی منه. ده سالش می‌شه. من هم یک قاشق از سوپم رو خوردم و گفتم: به سلامتی، مبارک باشه. حالا دختره یا پسر؟ مانی گفت: پسره، البته تولدش برای خانواده‌ی ما خیلی ویژه است. چون لحظه‌ای که به دنیا اومد، هم خودش و هم مادرش مشکل حاد داشتن و نزدیک بود که زنده نمونن. حتی دکترا جواب‌شون کرده بودن. روز تولدش مصادف بود با یک تاریخ مذهبی. برای همین مامانم نذر کرد که تا هجده سالگی‌اش و در روز تولدش، صد کیلو برنج بپزه و بده به بهزیستی. هر سال به همین بهونه، همه‌ی خانواده و بعضی از اقوام، جمع می‌شن خونه‌ی مامانم. عصرش دعا و قرآن می‌خونن و بعدش مشغول پختن غذا می‌شن. یک جورایی هم نذر مادرم ادا می‌شه و هم به نوعی جشن تولد خواهرزادمه. در کل شب دوست داشتنی و خاصیه. شایان با تکون سرش حرف‌های مانی رو تایید کرد و گفت: چه حکایت جالبی. مانی گفت: برای همین، این بچه سوگولیه و همه بیش از حد دوستش دارن. رو به مانی گفتم: وقتی خانواده دور هم جمع می‌شه، بی‌نظیر ترین حس‌ها رو بهم منتقل می‌کنن. مانی یک نفس عمیق کشید و گفت: می‌خوام از شما دعوت کنم که توی مهمونی تولد خواهرزاده‌ام شرکت کنین. چند لحظه طول کشید تا متوجه حرف مانی بشم. چشم‌هام از تعجب گرد شد و گفتم: داری ما رو به مهمونی خانوادگی خودت دعوت می‌کنی؟ اونم همچین مهمونی مهمی؟ مانی لبخند زد و گفت: دقیقا. خنده‌ام گرفت و باورم نمی‌شد که مانی تا این اندازه به من و شایان اعتماد کرده باشه. به شایان نگاه کردم و گفتم: ما نمی‌تونیم این دعوت رو قبول کنیم. شایان اخم کرد و گفت: چرا نتونیم؟ از واکنش شایان هم تعجب کردم و گفتم: این خیلی زیاده رویه شایان. من نمی‌تونم استرسش رو تحمل کنم. یک درصد فکر کن که شک کنن. مانی لحن صداش رو ملایم تر کرد و گفت: مگه قرار نیست که دوستی ما سه نفر، دوام داشته باشه؟ اگه قراره مدت طولانی با هم دوست باشیم و رابطه بر قرار کنیم، مخفی کردنش ریسک بیشتری داره. شایان حرف مانی رو تایید کرد و گفت: تو خیلی با وسواس به این موضوع نگاه می‌کنی گندم. فکر می‌کنی هر کی که ما سه نفر رو ببینه، درجا می‌فهمه که چی بین ما گذشته و می‌گذره. در صورتی که اصلا اینطور نیست. این همه متاهل هست که همچنان با دوستان دوران مجردی‌شون رابطه دارن. تا حالا شده یک بار به یکی‌شون شک کنی و فکر کنی که بین‌شون خبر خاصیه؟ اینبار مانی حرف شایان رو تایید کرد و گفت: تا خودمون یک سوتی فاحش ندیم، هرگز کَسی شک نمی‌کنه. از طرفی به خاطر پیشنهاد مانی سوپرایز شده بودم و از طرف دیگه به خاطر امنیت‌مون، دچار استرس شدم. سعی کردم منطقی فکر کنم و رو به مانی گفتم: می‌خوای به خانواده‌ات بگی که ما کی هستیم؟ مانی لبخند زد و گفت: قبلا گفتم. تعجب کردم و گفتم: یعنی چی قبلا گفتی؟ شایان گفت: بعد از شب اولی که مانی اومد خونه‌مون، به مادرش گفته که بهترین دوست دوران سربازی‌اش رو پیدا کرده. مانی چند سال دیر رفته سربازی و می‌خوره که با یکی مثل من، هم دوره بوده باشه. کمی فکر کردم و رو به شایان گفتم: تو که کلی خدمت بسیج داشتی و نهایتا هشت ماه رفتی سربازی. تازه چون ازدواج کرده بودیم، هوات رو داشتن و همه‌اش خونه بودی. شایان با کلافگی گفت: وقتی می‌گیم زنا خنگ تشریف دارن، بهتون بر می‌خوره. یعنی خانواده‌ی مانی یک‌ کاره پیگیر جزئیات سربازی من می‌شن؟! من و مانی فقط کافیه در مورد زمان و مکان سربازی‌مون با هم هماهنگ باشیم. بقیه‌اش اصلا پیچیده نیست و برای کَسی سوال پیش نمیاد. همچنان ذهنم درگیر بود که مانی گفت: نگران نباش گندم. من اگه تو شب ظلمات هم به خانواده‌ام بگم که آفتاب تو آسمونه، قبول می‌کنن. چه برسه به این مورد که خیلی ساده است و به شدت باور پذیر. شایان هم زمان که ابروهاش رو انداخت بالا، لبخند زد و گفت: من هم به پدرم میگم که مانی همونی بود که تمام کارهای اداری سربازی من رو انجام داد و هوام رو داشت تا زودتر خلاص بشم. چند لحظه فکر کردم و ناخواسته با یک لحن تهاجمی گفتم: پس شما دو تا جونور از قبل با هم هماهنگ کردین و بریدین و دوختین. جون به جون شما مردها کنن، تهش تو یک تیم هستین. شایان سرش رو آورد نزدیک من و با یک صدای خیلی آهسته گفت: جفت‌مون خوب می‌دونیم که تو خیلی بیشتر از اونی که نشون می‌دی از مانی خوشت اومده و دوست داری که حفظش کنی. همین یک ساعت پیش آرزو کردی که اِی‌کاش همیشه با هم بمونیم. پس منطقی ترین راه حفظ مانی، همین نقشه‌ایه که ما کشیدیم. مخفی کردنش، خطرناک تره. چون هر لحظه شاید توسط یکی دیده بشیم. شایان و مانی من رو توی شرایطی قرار داده بودن که باید یک تصمیم مهم می‌گرفتم. رفتم توی فکر و دلایل و استدلال‌های شایان و مانی رو توی ذهنم مرور کردم. هر دوتاشون فهمیدن که نیاز به فکر دارم. بحث رو عوض کردن و تو همین حین، گارسون غذاهامون رو آورد. غذا رو به آرومی توی دهنم می‌جویدم و همچنان ذهنم درگیر بود. کمی مکث کردم و رو به مانی گفتم: تولدت خواهرزاده‌ات یک مهمونی خانوادگیه. ضایع نیست اگه ما بیاییم؟ مانی گفت: دو تا خواهرهام هر سال، بعضی از دوست‌هاشون رو دعوت می‌کنن. تازه مادرم همیشه چند تا از همسایه‌هامون رو هم دعوت می‌کنه. چند لحظه‌ی دیگه مکث کردم و رو به مانی گفتم: اوکی دعوتت رو قبول می‌کنیم. وقتی لبخند پیروزمندانه‌ی شایان رو دیدم، با حرص گفتم: تو رو هم بعدا آدمت می‌کنم. مانی خنده‌اش گرفت و گفت: یک خواهش دیگه هم دارم. لطفا با همین تیپ الان‌تون بیایین. می‌خوام تو همون برخورد اول متوجه بشن که چه مدلی هستین و حساب کار دست‌شون بیاد. وگرنه اگه مادرم حس کنه که مذهبی هستین، توی تمام مراسم‌های مذهبی که خودش میره، دعوتت می‌کنه. برای چندمین بار اخم کردم و گفتم: آخه اینطوری؟ مانی با خونسردی گفت: اصلا جای نگرانی نیست. تیپ خواهر کوچیکه من، از تو خفن تره. فقط می‌خوام اینطوری همون اول کار بدونن که با چه مدل آدم‌هایی طرف حساب هستن، همین. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: اوکی، فقط هر داستانی که لازمه بین خودتون بسازین و هماهنگ کنین، به من هم بگین تا در جریان باشم. استرسم دقیقا شبیه همون روزی بود که برای اولین بار می‌خواستم مانی رو ببینم. وسط هال راه می‌رفتم و شایان و مانی روی کاناپه نشسته بودن و من رو نگاه می‌کردن. یک نگاه به ساعت انداختم و گفتم: برین حاضر بشین دیگه. چرا دارین من رو نگاه می‌کنین؟ شایان گفت: آخه وقتی استرسی می‌شی، خوشگل تر و جذاب تر می‌شی. رو به شایان گفتم: خفه شو شایان، برو حاضر شو. بعدش رو به مانی گفتم: تو اینجا چیکار می‌کنی؟ برو دیگه، ما خودمون میاییم. مانی با خونسردی گفت: به مادرم گفتم که قراره بیام دنبال شما. البته تاکید کردم که تو با اون قسمت دعا و قرآن زیاد حال نمی‌کنی و شاید کمی دیر تر بریم. پوزخند زدم و گفتم: از این بهتر نمی‌شد. جلسه‌ی دعا و قرآن کَسی شرکت می‌کردم که با پسرش… شایان حرفم رو قطع کرد و گفت: وای چقدر سکسی. مانی گفت: ما به وسواس‌های تو احترام می‌ذاریم گندم. اما قبول کن که داری زیاده روی می‌کنی. یکمی از شایان یاد بگیر، دنیا به تخمشه. با حرص رو به مانی گفتم: برین گورتون رو گم کنین و حاضر شین. شایان و مانی لبخند زنان رفتن توی اتاق تا حاضر بشن. خودم هم می‌دونستم که این همه استرسم منطقی نیست اما ترس و وحشت از اینکه یک روز خانواده‌هامون و مخصوصا خانواده‌ی خودم بفهمن که من و شایان چه نوع رابطه‌ای با مانی داریم، اعصاب من رو ضعیف کرده بود. توی مسیر، سکوت کردم و هیچی نگفتم. حتی برای چند لحظه سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم تا تمرکز کنم. مانی وارد محله‌شون شد و گفت: به پایین شهر خوش اومدین. چشم‌هام رو باز کردم. کل عمرم رو توی تهران زندگی کرده بودم، اما هرگز سر و کارم به پایین شهر نیفتاده بود. برام جالب به نظر اومد و با دقت اطراف رو نگاه کردم. مانی هر چی جلو تر می‌رفت، کوچه‌ها باریک تر می‌شدن. ظاهر خونه‌ها و کوچه‌ها اصلا قابل مقایسه با بالا شهر نبود. مانی وارد یک کوچه‌ی بن بست شد. ماشین رو انتهای کوچه پارک کرد و گفت: رسیدیم. چند تا پسر بچه داشتن داخل کوچه فوتبال بازی می‌کردن. وقتی ما از ماشین پیاده شدیم، فوتبال‌شون متوقف شد و به من و شایان خیره شدن. مانی رو به همه‌شون گفت: نمایشگاه تموم شد، به فوتبال‌تون برسین. بعدش من و شایان رو به سمت درِ بزرگ انتهای کوچه هدایت کرد. در باز بود. وارد یک حیاط بزرگ شدیم که داخلش چند تا ماشین پارک کرده بودن. وقتی با تعجب حیاط بزرگ و درخت‌های توی باغچه‌ رو نگاه ‌کردم، مانی گفت: کل دنیا یک طرف و این حیاط یک طرف. سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: خیلی زیباست. گوشه‌ی حیاط چند تا دیگ بزرگ گذاشته بودن. چند نفر هم اطراف دیگ‌ها پرسه می‌زدن. وقتی جلو تر رفتیم و متوجه حضور ما شدن، سر همگی به سمت من و شایان برگشت. یک خانم مُسن اومد به طرف ما و با خوش‌رویی احوال‌پرسی کرد. با اینکه نیازی به معرفی نبود و شناختمش اما مانی، مادرش رو به من و شایان و ما رو هم به مادرش معرفی کرد. هر کَسی توی حیاط بود، با خوش‌رویی که اصلا انتظارش رو نداشتم، باهامون احوال‌پرسی کرد. روی بالکن بزرگ خونه یک فرش انداخته بودن و مادر مانی رو به من و شایان گفت: اگه دوست دارین همینجا توی بالکن بشینین. اگه هم توی خونه راحت تر هستین، بفرمایین داخل خونه. خلاصه که شما هم مثل دختر و پسر خودم هستین. اگه بفهمم که تعارف کردین، حسابی ناراحت می‌شم. مانی رو به مادرش گفت: داخل خونه رو نشون‌شون میدم و بر می‌گردیم توی حیاط. مادر مانی گفت: من سرم شلوغه پسرم. تا می‌تونی هواشون رو داشته باش تا خدایی نکرده، معذب نشن. مانی رو به مادرش گفت: نگران نباش مادر. یک ساعت که بگذره، یخ‌شون حسابی باز می‌شه. مگه می‌شه کَسی تو این جمع، یخش باز نشه؟ مادر مانی برای چندمین بار سفارش من و شایان رو به مانی کرد و به سمت دیگ‌ها برگشت. بوی برنج، کل حیاط رو برداشته بود. از صحبت‌هاشون متوجه شدم که گوشت هم پختن و می‌خوان چلو گوشت بدن. خواستیم بریم داخل خونه که یکی جلومون سبز شد. مثل من یک مانتوی جلو باز تنش کرده بود. زیر مانتو هم یک تاپ و ساپورت سفید رنگ پوشیده بود. حتی یک ذره هم شکم نداشت و اندامش عالی بود. شال روی سرش هم فقط برای دکور گذاشته بود. طبق تعریف‌های مانی و شباهت چهره‌اش، خیلی سریع شناختمش. یک نگاه به سر تا پای من کرد و بعد رو به مانی گفت: داداشی افتخار دادن و بالاخره یکی از دوست‌هاشون رو آوردن توی جمع خانواده. دیگه کم کم داشتم از خودمون نا امید می‌شدم. مانی لبخند زد و گفت: آقا شایان و گندم خانم. خواهر مانی یک نگاه به شایان کرد و گفت: بله قبل از اینکه بیان، صحبت‌شون حسابی تو خونه بود. به هر حال همه مشتاق بودن که ببینن کیا موفق شدن دل آقا مانی رو به دست بیارن و باهاش دوست بشن. صحبت‌ها و طعنه‌های خواهر مانی کمی برام عجیب بود. مانی رو به من و شایان گفت: مهدیس جان، کوچیکترین عضو خانواده و البته بی‌نمک ترین. مهدیس پوزخند زد و گفت: ایشون هم مانی خان، از اون بچه وسطی‌هایی که به طرز معجزه‌ آسایی عزیز دردونه‌ی مامی شده. تو خانواده‌های دیگه کَسی وسطی‌ها رو آدم حساب نمی‌کنه و بچه آخری از همه عزیز تره، اما خب… مانی حرف مهدیس رو قطع کرد و گفت: خب زبون ریختن بسه. برو دم دست مامان یکمی کمک بده. مهدیس لُپ مانی رو کشید و گفت: هر چی داداشی خودم بگه. وقتی وارد ساختمون شدیم، متوجه شدم که داخل خونه‌شون هم به بزرگی حیاطه. از قاب عکس بزرگ توی هال و خط مشکی که گوشه‌ی قاب عکس بود، متوجه شدم که عکس پدر مانیه. شایان هم مثل من به عکس نگاه کرد و رو به مانی گفت: خدا رحمتش کنه. مانی گفت: مادرم مهدیس رو حامله بود که پدرم فوت شد. یک خانم شیک پوش اما پوشیده و محجبه، همراه با یک پسر بچه وارد هال شد. یک مانتوی سبز لجنی بلند تنش کرده بود. شال روی سرش رو جوری بسته بود که حتی یک لاخه از موی سرش هم مشخص نمی‌شد. با هیجان به سمت ما اومد و گفت: شما باید آقا شایان و گندم خانم باشین. خیلی خیلی خوش اومدین. از برخورد و استقبال گرمش خوشم اومد و گفتم: شما هم باید خواهر بزرگ تر آقا مانی باشین. این آقا پسر خوشگل هم باید همون گل پسری باشه که آقا مانی همیشه در موردش حرف می‌زنه. خواهر بزرگ مانی لبخند مهربونی زد و گفت: خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم که دوست‌های مانی جان هم قراره امشب اینجا باشن. ازتون خواهش می‌کنم اصلا احساس غریبی نکنین. من فعلا تو آشپزخونه هستم. کارم که تموم شد، بیشتر می‌رسم به خدمت‌تون. فعلا شما رو می‌سپارم به مانی جان. خواهر مانی و پسرش برگشتن توی آشپزخونه. مانی رو به من و شایان گفت: بریم اتاق خودم رو نشون‌تون بدم. انتهای هال، یک راه پله بود. مانی از پله‌ها رفت بالا و گفت: بیایین دنبال من. متوجه شدم که خونه‌شون دوبلکس اما قدیمی سازه. وارد طبقه‌ی دوم شدیم. مانی به یک در آلومینیومی نسبتا قدیمی اشاره کرد و گفت: این سرویس حموم و توالت مخصوص همین طبقه است. بعد به در رو به روش اشاره کرد و گفت: این اتاق رو هم مادرم تبدیل به انباری کرده. اون اتاق آخری هم اتاق منه. همراه با مانی وارد اتاقش شدیم. مانی چراغ‌ اتاق رو روشن کرد. با دقت اتاقش رو نگاه کردم. اینقدر منظم و مرتب بود که اصلا نمی‌خورد اتاق یک پسر مجرد باشه. روی دیوار چند تا عکس رزمی کار بود. به عکس‌ها نگاه کردم و گفتم: چرا هیچ عکسی از خودت نیست؟ مانی در اتاق رو بست و گفت: از عکس خودم خوشم نمیاد. همه‌ی این عکس‌ها برای هم تیمی‌هام و دوستامه. یک نگاه دیگه به اتاق انداختم و متوجه شدم که اتاقش هیچ پنجره‌ای نداره. لبخند زدم و گفتم: بهم گفته بودی که مثل خودم عاشق جاهای دنج و بسته هستی. مانی گفت: اولش اون اتاقی که مادرم انباری کرده، برای من بود. پنجره‌اش رو به حیاط بود و اتفاقا دوستش داشتم. اما گاهی دوست دارم موزیک با صدای بلند گوش بدم اما مامانم اصلا صدای موزیک رو دوست نداره. صدا از این اتاق بیرون نمی‌ره و برای همین اتاقم رو عوض کردم. نشستم روی تخت تک نفره‌ی گوشه اتاق. پتوی لطیفش رو لمس کردم و گفتم: از تمیزی و مرتبی اتاقت هم خوشم اومد. مانی صندلی کامپیوترش رو کشید جلو و رو به شایان گفت: بشین. شایان نشست و گفت: خونه‌تون خیلی بزرگه. فکر نمی‌کردم توی پایین شهر، همچین خونه‌ای پیدا بشه. مانی دست به سینه به دیوار تکیه داد و گفت: بابام بنا بود. این زمین هم از پدرش بهش ارث رسید و خودش ساخت. الان هم که دیگه قدیمی شده و خفن محسوب نمی‌شه. دراز کشیدم روی تخت و گفتم: به نظر من که خونه‌ی قشنگ و دل بازی دارین. خانواده‌ات هم خیلی با صفا و با حال هستن. شایان رو به مانی گفت: مامان من که مُرده و بابام تنهاست. بابای تو هم که مُرده و مامانت تنهاست. به پهلو شدم. اخم کردم و رو به شایان گفتم: دو دقیقه نمی‌تونی با شعور باشی؟ مانی خنده‌اش گرفت و گفت: داداش بزرگه‌ام بیش از حد نرمال غیرتیه. بفهمه مادرم می‌خواد ازدواج کنه، دخل بابات اومده. شایان گفت: همون هیکل گنده که بعد از مامانت باهامون احوال‌پرسی کرد؟ مانی گفت: دقیقا. شایان گفت: غلط کردم، بابام تنها باشه بهتره. خنده‌ام گرفت و بعدش رفتم توی فکر. اتفاقات نیم ساعت گذشته رو مرور کردم و رو به مانی گفتم: چرا برای خانواده‌ات اینقدر جالب بود که دوست‌هات رو دعوت کردی؟ مانی یک نفس عمیق کشید و گفت: چون بعد از اینکه با پریسا کات کردم، دیگه هیچ دوستی نداشتم. خودم بودم و خودم. خانواده‌ام هم هر روز بیشتر نگران شرایط روانی من می‌شدن. شایان اخم کرد و گفت: پریسا کیه؟ پوزخند زدم و گفتم: فکر کردی فقط خودت با مانی حرف‌های یواشکی داری؟ مانی لبخند زد و رو به شایان گفت: بعدا برات تعریف می‌کنم. رو به مانی گفتم: پس از دید خانواده‌ات، من و شایان نجات بخش پسر افسرده و غمگین و تارک دنیا هستیم. مانی سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: دقیقا. یکم دیگه فکر کردم و گفتم: چقدر دو تا خواهرت با هم فرق می‌کردن. خیلی واضح دو تا دنیای متفاوت داشتن. اون کوچیکه چند سالشه؟ مانی لبخند زد و گفت: خواهر بزرگم مائده، رشته انسانی خوند و الان معلمه. مقطع راهنمایی و درس دینی و قرآن تدریس می‌کنه. خب از برخورد و ظاهرش هم دقیقا مشخصه که چه مدل آدمیه. اما مهدیس دقیقا نقطه‌‌ی مقابل مائده است. یک سال از تو کوچیکتره و بیست و هفت سالشه. توی بچگی و نوجوونی‌اش، خیلی بی سر زبون و مظلوم بود. وقتی دانشگاه شیراز قبول شد، همه مخالف بودیم که تنهایی بره شیراز. مخصوصا داداش بزرگه‌. اما از طرفی پزشکی قبول شده بود و موقعیت خوبی رو داشتیم ازش می‌گرفتیم. عموم همه‌ی ما رو قانع کرد که مهدیس می‌تونه توی یک شهر غریب درس بخونه و مشکلی براش پیش نمیاد. بالاخره بعد از کلی بحث و حرف، مهدیس رفت شیراز. یک مدت توی خوابگاه بود و یک مدت هم با دوست‌هاش خونه کرایه کردن. عموم راست می‌گفت، مهدیس از پسش بر اومد اما هر چی که می‌گذشت، بیشتر تغییر می‌کرد و وقتی که دانشگاهش تموم شد، کلا یک آدم دیگه‌ای شده بود. حتی یک درصد هم شباهتی به اون مهدیسی که می‌شناختیم نداشت. داداش بزرگه‌ام بیشتر از همه باهاش مشکل داره و همیشه از دستش حرص می‌خوره. الان هم توی یک درمانگاه کار می‌کنه و تصمیم داره تا تخصص بگیره. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: وقتی با تو حرف می‌زد، یاد آبجی خودم افتادم. همونقدر شیطون و زبون باز. شایان گفت: آره منم همینطور. مانی گفت: پس در این مورد، من و گندم هم درد هستیم. چند لحظه هر سه تامون سکوت کردیم. شایان سکوت رو شکست و به مانی نگاه کرد و گفت: کِی قراره شروع کنی؟ مانی یک نگاه معنا دار به شایان کرد و گفت: الان. رو به جفت‌شون گفتم: دارین در مورد چی حرف می‌زنین؟ شایان کامل به صندلی کامپیوتر تکیه داد. پاش رو انداخت روی پاش. پوزخند زد و گفت: قراره مانی همین الان و برای اولین بار سوراخ کون تو رو افتتاح کنه. خنده‌ام گرفت و گفتم: امروز خیلی بی‌نمک شدی شایان. سری بعد یادم بنداز همراه خودم یک نمک‌دون بیارم تا هر وقت لازم شد، بپاشم روت. مانی در اتاق رو قفل کرد. برگشت به سمت من و گفت: لُخت شو گندم. نا خواسته نشستم و گفتم: می‌شه این شوخی بی‌مزه رو تمومش کنین؟ نگاه مانی، سرد و جدی شد. با یک لحن جدی و قاطع گفت: بهت گفتم لُخت شو. ایستادم و گفتم: الان داری جدی حرف می‌زنی یا شوخی؟ مانی یک قدم به من نزدیک شد و گفت: یعنی اینقدر خنگی که فرق شوخی و جدی رو متوجه نمی‌شی؟ دلم به شور افتاد و گفتم: اگه داری جدی حرف می‌زنی، باید بگم که درخواستت خیلی احمقانه است. همین یک ساعت پیش و فقط به خاطر رو به رو شدن با خانواده‌ات، داشتم از استرس سکته می‌کردم. حالا به نظرت اینقدر خرم که تو این شرایط و اینجا با تو سکس کنم؟ مانی یک قدم دیگه به من نزدیک شد. دستش رو گذاشت روی پهلوی من. با قدرت و محکم پهلوم رو چنگ زد و گفت: به زبون خوش لُخت می‌شی یا نه؟ از شدت درد پهلوم، نفسم بند اومد. هر دو تا دستم رو گذاشتم روی دست مانی و گفتم: چت شده مانی؟ داری دردم میاری، ولم کن. مانی دست دیگه‌اش رو گذاشت طرف دیگه‌ی پهلوم. اینبار دو دستی پهلوهام رو چنگ زد و گفت: همه‌ی لباس‌هات رو در بیار و لُخت شو. می‌دونستم اگه جیغ بزنم، صدام میره بیرون. دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و اشک‌هام به خاطر درد شدید پهلوهام سرازیر شد. مانی با عصبانیت به چشم‌هام خیره شد و گفت: پس که اینطور. کاری می‌کنم با دست‌های خودت لُخت بشی. مانی پهلوهام رو رها کرد. همچنان اشک می‌ریختم و یک دستم رو جلوی دهنم نگه داشتم که نا خواسته جیغ نزنم. یک قدم به عقب رفتم. به دیوار تکیه دادم و دست دیگه‌ام رو گذاشتم روی پهلوم. مانی از توی کمدش یک کمربند آورد. سر کمربند رو توی مشتش گره زد و اومد به طرف من. باورم نمی‌شد که چه اتفاقی داره می‌‌افته. خواستم برم سمت شایان که مانی بی‌رحمانه و محکم شروع کرد به زدن من. به خاطر ضربه‌های شدید کمربند، نشستم و سرم رو توی دست‌هام گرفتم. مانی کمربند رو به کمر و پاهام می‌زد. گریه‌ام هر لحظه شدید تر می‌شد، اما نمی‌تونستم با صدای بلند گریه کنم. سعی کردم آروم صحبت کنم و گفتم: تو رو خدا نزن مانی. ازت خواهش می‌کنم نزن. مانی با حرص می‌زد و به آرومی گفت: لُخت می‌شی یا نه؟ دیگه بیشتر از این نمی‌تونستم ضربه‌های کمربند رو تحمل کنم. هم زمان که گریه می‌کردم، صدام به لرزش افتاد و گفتم: باشه لُخت می‌شم. دیگه نزن، تو رو خدا نزن. مانی یک قدم رفت عقب و گفت: عجله کن، زیاد وقت نداریم. همه‌ی بدنم از ترس می‌لرزید. هرگز توی عمرم کتک نخورده بودم و نمی‌تونستم این همه درد رو تحمل کنم. همینطور که گریه می‌کردم، ایستادم و با دست‌های لرزون، شروع کردم به لُخت شدن. شایان با خونسردی ما رو نگاه می‌کرد و انگار هیچ اهمیتی براش نداشت که مانی چه بلایی داره سر زنش میاره. بعد از مانتو و شلوار و تیشرتم، شورت و سوتینم رو در آوردم و با هق هق گریه رو به مانی گفتم: ازت خواهش می‌کنم اینجا نکنیم مانی. شایان ایستاد و اومد به طرف من. چونه‌ام رو با انگشتش داد بالا و گفت: توی جنده بودن تو چه فرقی می‌کنه؟ خونه‌ی خودت و روی کاناپه و تخت‌مون، یا توی اتاق مانی؟ نگران این هستی تا همه بفهمن که چه جنده‌ای هستی؟ پس خفه خون بگیر و دمر بخواب روی تخت مانی. اگه جیغ نزنی و سرو صدا نکنی، هیچ کَسی متوجه نمی‌شه که اینجا چه خبره. در ضمن مانی قراره هوات رو داشته باشه و اول سوراخ کونت رو چرب کنه. گریه‌ام شدید تر شد و گفتم: من تا حالا کون ندادم شایان. نمی‌تونم تحمل کنم. شایان پوزخند زد و گفت: حالا می‌بینیم که می‌تونی تحمل کنی یا نه. شایان برگشت و روی صندلی کامپیوتر نشست. مانی لُخت شد و گفت: به زبون خوش دمر می‌خوابی یا باز هم بزنم؟ بدنت به اندازه کافی کبود شده یا بیشتر از این می‌خوای؟ با چشم‌های لرزونم به چشم‌های مصمم مانی خیره شده. خودم ازش خواسته بودم که یک بار سوپرایزم کنه و به وحشیانه ترین و بی‌رحمانه ترین شکل ممکن باهام سکس کنه، اما یک درصد هم احتمال نمی‌دادم که توی همچین شرایطی من رو گیر بندازه. می‌تونستم رمز توقف رو بگم و خلاص بشم. با اینکه داشتم عذاب می‌کشیدم اما هیچ اراده‌ای برای گفتن رمز توقف نداشتم! یک نگاه به پهلو و شکم و پاهام انداختم. همه‌ی بدنم رد قرمز کمربند بود. بغضم رو قورت دادم و گفتم: داری بهم صدمه می‌زنی. مانی دوباره شروع کرد به زدن من. اینبار ضربات کمربند، مستقیم و بدون واسطه به بدنم می‌خورد. گریه‌ام شدید تر شد و گفتم: باشه می‌خوابم. هم زمان که داشتم دمر می‌خوابیدم، مانی همچنان با کمربند می‌زد به کمر و کونم. سرم رو فرو کردم تو پتو و گریه کنان گفتم: بسه دیگه نزن. خواهش می‌کنم دیگه نزن. مانی چند ضربه محکم دیگه زد و کمربند رو گذاشت کنار. با دست‌هاش و به آرومی رد کمربند روی کونم رو نوازش کرد. کون و پاهام به لرزش افتاده بود و تصور اینکه تا چند لحظه‌ی دیگه چه درد وحشتناکی رو باید تحمل کنم، شدت گریه‌ام رو بیشتر می‌کرد. بعد از چند لحظه، سوراخ کونم خیس و سرد شد. مانی داشت سوراخ کونم رو چرب می‌کرد. با هر لمس، لرزش پاهام و کونم بیشتر می‌شد. وقتی یکی از انگشت‌هاش رو فرو کرد توی سوراخ کونم، با دست‌هام به پتوی روی تخت چنگ زدم و خودم رو سفت گرفتم. مانی موهام رو با شدت کشید و گفت: شل کن جنده. من حتی تحمل درد انگشتش رو هم نداشتم. دیگه وقتش بود تا از رمز توقف استفاده کنم اما همچنان نمی‌تونستم بگم! درد سوراخ کونم بیشتر شد و فهمیدم که مانی دو تا انگشتش رو فرو کرده توش. چند دقیقه انگشت‌هاش رو توی سوراخ کونم، جلو و عقب کرد و بالاخره درشون آورد. یک اسپنک محکم به کونم زد و گفت: گندم خانم یک عمر سوراخ کونش رو آکبند نگه داشته بود. حالا وقتشه روی تخت من جر بخوره. مانی خوابید روی من. کیرش رو تنظیم کرد روی سوراخ کونم. حتی دست‌ها و سرم هم به لرزش افتاده بود. مانی در گوشم گفت: فکر نمی‌کردم که ضجه زدن و دست و پا زدن تو، زیر کیر من، تا این اندازه بهم حال بده. یکهو کیرش رو فرو کرد توی سوراخ کونم. با همه توانم پتو رو گاز گرفتم تا صدای جیغم خفه بشه. هم زمان با همه‌ی زورم دست‌ها و بدنم رو تکون دادم تا خودم رو از دست مانی نجات بدم. شایان سریع اومد بالا سرم و دست‌هام رو محکم گرفت که نتونم حرکت کنم. از سوراخ کونم تا مغز سرم، هم درد می‌کرد و هم می‌سوخت. هرگز توی عمرم درد به این وحشتناکی رو تجربه نکرده بودم. مانی بی‌رحمانه و با سرعت توی کونم تلمبه می‌زد. فقط گریه می‌کردم و انرژی‌ام هر لحظه برای دست و پا زدن کمتر می‌شد. بعد از چند دقیقه، مانی کیرش رو از توی کونم درآورد. شایان هم دست‌هام رو رها کرد. فکر کردم که مانی ارضا شده اما ارضا نشده بود. من رو برگردوند و صاف خوابوند و پاهام رو بالا گرفت. اینبار شایان از بالا سرم، مچ پاهام رو گرفت و پاهام رو کشید به سمت خودش. تا جایی که زانوهام رو به شونه هام رسوند. متوجه شدم که مانی می‌خواد توی این حالت، کیرش رو فرو کنه توی کونم. خواستم دوباره مقاومت کنم که بدنم رو محکم گرفت و کیرش رو فرو کرد توی سوراخ کونم. توی این حالت، درد کونم شدید تر شد و اینبار مجبور شدم با دست‌هام جلوی دهنم رو بگیرم. شوهرم پاهام رو نگه داشته بود و مانی با سرعت توی کونم تلمبه می‌زد. بعد از چند دقیقه تلمبه زدن و به خاطر تغییر چهره‌اش و بی‌حال شدنش، فهمیدم که توی کونم ارضا شده. مانی به آرومی کیرش رو از توی کونم درآورد. شایان همچنان مچ پاهام رو نگه داشته بود. مانی یک چنگ محکم از کُسم گرفت و گفت: سوراخ کونت حسابی جا باز کرده تا کیر شایان جون بره توش. مانی و شایان جاشون رو عوض کردن. مانی مچ پاهام رو نگه داشت و شایان لُخت شد. اومد روی تخت و کیرش رو فرو کرد توی کونم. درد و سوزش دوباره برگشت توی وجودم. شایان تو کمتر از پنج دقیقه ارضا شد. هرگز فکرش رو نمی‌کردم که اولین سکس آنال من و شایان این شکلی باشه. حتی باورم نمی‌شد که شایان بتونه اینقدر با من بی‌رحمانه رفتار کنه. چون هر بار که می‌خواستیم آنال داشته باشیم، دلش نمی‌اومد و بی‌خیال می‌شد. مانی بعد از ارضا شدن شایان، مچ پاهام رو رها کرد و با دستمال کاغذی، سوراخ کونم رو تمیز کرد. خودم رو مچاله کردم. دستم رو گذاشتم روی کونم و دردش تمومی نداشت. مانی موهام رو کشید و گفت: باید سریع بری سرویس و صورتت رو بشوری و از اول آرایش کنی. وقت نیست، زود باش. شایان گفت: در ضمن نمی‌تونی گشاد گشاد راه بری. حواست باشه مثل بچه آدم راه بری. به سختی از روی تخت بلند شدم. به خاطر درد زیاد کونم، دوباره زدم زیر گریه. مانی دوباره و با حرص موهام رو کشید و گفت: خفه شو و گورت رو گم کن توی سرویس. شایان لباسش رو تنش کرد. در اتاق رو باز کرد و گفت: من راه پله رو چک می‌کنم. سریع برو توی سرویس. کیف و لباست رو برات میارم. مانی موهام رو رها کرد و هولم داد به سمت در اتاق. رفتم توی سرویس. دست‌هام همچنان می‌لرزید. با درد و زجر، کونم رو شستم. به سختی لباس پوشیدم و مجبور بودم صورتم رو از اول آرایش کنم. راه رفتن برام سخت بود و با هر قدمی که بر می‌داشتم، یک موج از درد شدید، بین کون و مغز سرم، حرکت می‌کرد. هر طوری بود ظاهرم رو مرتب کردم و از سرویس اومدم بیرون. شایان و مانی با خونسردی، اول راه پله ایستاده بودن. شایان پوزخند زد و گفت: هیچ جنده‌ای توی این دنیا، نمی‌تونه مثل تو ظاهر خودش رو حفظ کنه. مطمئنم که از پسش بر میایی. سعی کردم آهسته تر قدم بردارم تا کمتر درد بکشم. بدون اینکه به شایان و مانی نگاه کنم، از راه پله‌ها به سختی رفتم پایین. تا جایی که در توانم بود، ظاهرم رو خوب نگه داشتم تا تابلو نشم. به پشنهاد مانی، توی حیاط و بالکن نشستیم. قسمت کم نور بالکن نشستم تا کمتر دیده بشم. موقع نشستن، کونم اینقدر درد گرفت که نزدیک بود جیغ بزنم. سرم رو به بهونه‌ی تو گوشی بودن، پایین نگه داشتم تا چهره‌ی درهم و دردناکم مشخص نشه. هدف مانی فقط این نبود که موقع سکس، زجر و شکنجه‌ام بده. می‌خواست تو بدترین شرایط ممکن، مجبور به حفظ ظاهر بشم. شایان هم کنارم نشست و به آرومی گفت: بوی عرق بدنت با بوی عطرت قاطی شده. الان همه رو حشری می‌کنی. همچنان سرم توی گوشی بود و جوابی بهش ندادم. مانی از من و شایان با میوه پذیرایی کرد. چند نفر دیگه از اقوام‌شون اطراف ما نشستن و خیلی زود با شایان گرم گرفتن. بعد از نیم ساعت، سفره‌ی شام رو انداختن. مادر مانی موقع شام خوردن، رو به روی من و شایان نشست. همچنان درد داشتم اما شرایطم کمی قابل تحمل تر بود. سعی کردم با اشتها شام بخورم و حس ‌کردم که تسلطم روی حفظ ظاهرم، هر لحظه بیشتر می‌شه. شایان راست می‌گفت. من در بدترین شرایط هم می‌تونستم درونم رو از بقیه مخفی کنم و شایان و مانی، روی همین ویژگی من حساب کرده بودن. مادر مانی بعد از اینکه سفره رو جمع کردن، کنار من نشست و گفت: گندم خانم یک خواهش ازت دارم. تو رو به خدا هر وقت که فرصت شد با مانی حرف بزن. آقا شایان و شما دوستش هستین و شاید حرف شما رو بیشتر از من گوش بده. هر چی پسر و دختر بزرگم بی دردسر و به موقع رفتن سر خونه و زندگی‌شون، این دو تا ورپریده مانی و مهدیس، می‌خوان که من رو دق بدن. مانی که اصلا اجازه نمی‌ده اسم ازدواج رو جلوش بیارم. مهدیس هم که به تمام خواستگارهاش، جواب منفی می‌ده. از رفتار و ظاهر شما هم مشخصه که خانم با تجربه و عاقل و فهمیده‌ای هستی. این لطف رو در حق من بکن و با مانی جان حرف بزن. بلکه این پسر سر عقل بیاد و زن بگیره. با یک لحن مهربون گفتم: شما لطف داری. چَشم همه‌ی سعی خودم رو می‌کنم و تو اولین فرصت با آقا مانی حرف می‌زنم. به شایان نگاه کردم و گفتم: بریم زودتر که وقت بشه یک سر به بیمارستان هم بزنیم. مانی رو به مادرش گفت: پدر شایان به تازگی عمل قلب کرده. البته خدا رو شُکر به خیر گذشته. مادر مانی گفت: هیچی واجب تر از پدر و مادر نیست. غیر از این بود، حق نداشتین به این زودی از خونه‌ی من برین. ایشالله که پدر آقا شایان شفا پیدا کنه. مانی شما رو می‌رسونه. موقع خداحافظی، همه‌ی اعضای خانواده‌اش تا دم در ما رو بدرقه کردن. مائده خواهر بزرگ مانی با من دست داد و گفت: امشب شرایط جوری نشد که خوب همدیگه رو ببینیم. ایشالله تو یک فرصت بهتر تشریف بیارین. رو به مائده گفتم: حتما مزاحم‌تون می‌شیم. این خونه و خانواده پر از انرژی مثبت بود. مهدیس دوباره با یک لحن طعنه آمیز گفت: بله هر چی که مربوط به مانی جان باشه، توی این خونه، چیزی جز انرژی مثبت دریافت نمی‌کنه. نا خواسته و برای چند لحظه با مهدیس چشم تو چشم شدم. انگار که داشتم به چشم‌های خواهر خودم نگاه می‌کردم. لبخند زدم و گفتم: از دیدنت خیلی خوشحال شدم مهدیس جان. خوشحال می‌شم هر وقت که تونستی، همراه با مانی جان بیایی خونه‌ی ما. مهدیس گفت: اگه وقت کنم، حتما. توی ماشین نمی‌تونستم روی کونم بشینم. وقتی که راه افتادیم، خوابیدم روی صندلی عقب ماشین و دستم رو گذاشتم روی کونم. توی مسیر خونه، هر سه تامون سکوت کردیم. مانی همراه من و شایان وارد خونه شد. خودم رو به اتاق خواب رسوندم. همچنان کونم درد می‌کرد و می‌سوخت. خوابیدم روی تخت و به خاطر درد زیاد و این همه فشار و استرسی که تحمل کرده بودم، گریه‌‌ام گرفت. مانی وارد اتاق شد. نشست روی تخت. موهام رو نوازش کرد و گفت: چرا از رمز توقف استفاده نکردی؟ یک جا فکر کردم یادت رفته. دستم رو گذاشتم روی دست مانی و گفتم: نه یادم نرفته بود. اتفاقا چند بار خواستم بگم. مانی اشک‌هام رو پاک کرد و گفت: الان حالت چطوره؟ دست مانی رو گذاشتم روی کونم و گفتم: دارم از درد می‌میرم مانی. مانی به آرومی کونم رو مالش داد و گفت: چرا از رمز توقف استفاده نکردی؟ با هق هق گریه گفتم: خودم هم نمی‌دونم چرا رمز توقف رو نگفتم. نوشته: شیوا

من و مامانم شهناز (۱) دنباله_دار سلام. اسم من روزبه هستش و الان كه دارم این داستان رو تعریف میكنم ٤٠ سالمه. اینكه شما چه نظری درباره داستانم داشته باشید هم خیلی در اصل قضیه فرقی نمیكنه چون اتفاقیه كه افتاده و تا حدودی ادامه داره. خانواده من قبل از اینكه ازدواج كنم شامل بابا، مامان، من بعنوان فرزند بزرگ خونه و داداش و خواهرم كه به ترتیب دو و شش سال از من كوچیكترن. بابا شغلش توی كار آزاد بود و هستش البته هنوز. مامان هم اونموقع معلم ابتدایی بود كه الان بازنشسته شده. مامان شهناز همیشه تو خونه خیلی معمولی میگشت و معمولا پیراهن یا تی شرت با شلوار می پوشید. البته الان هم خیلی فرقی نكرده. الان مامان ٦٠ سالشه. قدش ١٦٠ و چون همیشه ورزش میكرده بدن متوسطی داره. نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق. از لحاظ ظاهری هم هیچ قسمت بدنش(سینه، باسن یا …) تو چشم نمیزنه. از بابت سایز سینه هم اون اوایل نمیدونستم ولی دو سه سال پیش كه سایز ٨٥ مهم شد ازش پرسیدم كه گفت اون اوایل رابطه مون ٧٠ بوده ولی الان به خاطر گذر امان و تغییر اهدامش شده ٧٥. پوست گندمی داره. و خلاصه از نظر خیلی ها معمولیه ولی واسه من فرشته ست. شروع داستان من و مامان بر مبگرده به حدود چند سال پیش. اونموقع من تازه رفته بودم اول دبیرستان. تایم مدرسه ما بچه ها و مامان یكی بود. تازه به سن بلوغ رسیده بودم و تو خواب و گهگاهی تو بیداری ارضا شده بودم. تو مدرسه هم از همكلاسیا یه چیزایی از س.ک.س و این چیزا شنیده بودم ولی خوب تجربه ای نداشتم. حدودای آبان و آذر بود و نزدیك امتحانای ثلث اول، نظام قدیم میخوندم، كه یه روز ظهر كه از مدرسه برگشتیم خونه و ناهار خوردیم، خواهر برادرم رفتن خوابیدن. بابا هم طبق معمول از صبح كه میرفت تا ساعت هشت و نه شب بر نمیگشت. من و مامان جلو تلویزیون رو مبل كنار هم نشسته بودیم. میخواستم یه چیزایی رو باهاش مطرح كنم و اطلاعات بدست بیارم. اولش هم واقعا قصدم س.ک.س نبود. به مامان گفتم مامان: چند ماهی میشه كه تو خواب یه اتفاقایی برام میوفته. با سر اشاره كرد چی!؟ گفتم تو خواب بهم خش میگذره ولی یهو خودمو خیس میكنم. اولش فكر میكردم تو خودم شاشیدم ولی شاش نیست. گفت: پس چیه؟ گفتم نمیدونم. هم لزجه و هم غلیظ. یه لبخند زد و گفت واقعا نمی دونی؟ گفتم: راستش بچه ها تو مدرسه یه چیزایی میگن ولی خوب نمیدونم درسته یا نه!!! گفت: مثلا چیا میگن؟ گفتم: میگن به بلوغ جنسی رسیدم و باید با جنس مخالف رابطه بر قرار كنم. گفت: بذار بهت بگم تا حساب كار دستت بیاد. اینو به من گفتی ولی به بابات نگی كه میكشدت. رابطه!؟ الان تو این سن!؟ گفتم ببخشید بخدا منظوری نداشتم فقط می خواستم ازت سوال كنم ببینم راسته یا نه؟ گفت: قرار نیست هركی بلوغ میشه رابطه داشته باشه. تو باید فعلا فكر درسات باشی و بعد از دانشگاه و خدمت و كار زن بگیری. اونموقت هر غلطی خواستی بكن.(آخرش رو با لبخند گفت) گفتم: اوه!!! تا اونموقع باید صبر كنم؟ دهنم آسفالت میشه كه!!! خندید و گفت پاشو برو سر درسات، پررو هم نشو. منم دیدم هوا پسه و رفتم تو اتاق خودم. یكی دو روز بعد، باز ظهر كه با مامان تنها بودیم و بچه ها خواب بودن، به مامان گفتم: مامان من تا چند سالگی شیر میخوردم؟ گفت: چطور؟ گفتم: آخه اصلا می می های شما یادم نیست. گفت:خوب معلومه یادت نیست. از دو سالگی به بعد دیگه بهت شیر ندادم. گفتم: دوست دارم ببینم می می هات چه شكلی هستن!!! گفت: روزبه جان! پسرا وقتی بزرگ میشن دیگه نباید می می های مامانشون رو ببینن. زشته!!! گفتم خوب مگه چه اشكالی داره؟ گفت: میگم زشته بگو چشم و تمومش كن. گفتم چشم. رفتم دفتر كتابامو اوردم و رو زمین دراز كشیدم طوری كه روم به طرف مامان بود. مشغول درس خوندن بودم كه یهو سرم رو بالا آوردم و نگاهم افتاد به می می های مامان البته از رو لباس. با توجه به سایزشون اصلا جلب توجه نمیكرد ولی خوب من تو ذهنم داشتم تصورشون میكردم. تو رویاهای خودم بودم كه یه مامان بهم گفت: های پسر! چته!؟ كجا رو نگاه می كنی؟ كه یهو به خودم اومدم و بدون جواب دادن مشغول درس خوندن شدم. چند روزی هیچ حرف جدیدی نزدم ولی همه ش به می می های مامان نگاه میكردم و هر از گاهی اونم فاز منو می پروند. خلاصه بعد از یكی دو هفته كه از امتحانای ثلث اول گذشت، یه روز داشتم به می می هاش زل می زدم كه با صداش پریدم. بهم گفت: پاشو بیا كنارم رو مبل ببینم . رفتم. گفت: بچه! بالات بفهمه رفتارت رو میكشدتا!!! گفتم كدوم رفتار؟ گفت: همین كه همه ش به من خیره میشی. چی میخوای ببینی!؟ گفتم: منظوری ندارم. فقط دوست دارم ببینم چه شكلی هستن. گفت: فقط همین یه بار بهت نشون میدم. فقط به هیچكس نمیگیا!!! بوسیدمش و گفتم چشم. به شوخی هلم داد عقب و گفت: جشمت زر بیاد كه اینقدر هیز شدی. خندیدم. بلند شد رفت تو اتاق به خواهر برادرم سر زد ببینه خوابن یا بیدار و وقتی مطمئن شد خوابن برگشت كنارم رو مبل نشست. یواش یواش دكمه های پیرهنش رو باز كرد. پیرهنش كه ازهم وا شد، قلبم داشت از شدت تپش از سینه م میزد بیرون. سوتین مشكی تنش بود. پوست بدنش صافه صاف بود بدون كوچكترین لک و مو و چروكی. چند ثانیه كه نگاه كردم، گفت دیگه بسه و خواست پیرهنش رو ببنده كه ازش خواهش كردم بدون سوتین می می هاشو ببینم. با اینكه معلوم بود راضیه ولی یه نه گفت كه با اصرار دوباره من باز به شرط فقط یه بار و به كسی نگفتن، دستش رو برد زیر سوتین و دادش بالا كه یهو دو تا می می های نازش نمایان شدن. دهنم خشك شده بود از هیجان. بدون اراده، كیرم شد مثل سنگ و از رو شلوار گرمكن تابلو بود. دو تا می می خوشگل گندمی با نوك قهوه ای روشن. داشتم دیوونه میشدم از دیدن این همه زیبایی. نمی دونم چقدر دیدم ولی یهو به خودم اومد و دیدم كه مامان داره دكمه های پیرهنش رو می بنده. بعدشم با یادآوری تذكرات گذشته، گفت پاشو برو سر درس و مشقت دیگه. اون شب خواب مامان و می می هاشو دیدم و تو خواب آبم اومد. فرداش تو توالت مدرسه هم یه دست با یاد می می های مامان زدم. ظهر كه برگشتم خونه، بعد از ناهار، دوباره كنار مامان رو مبل نشسته بودم و بهش خیره شده بودم كه با تشر، بهم گفت: برو تو اتاقت درس بخون. من اما نشنیده گرفتم و تلویزیون نگاه كردم. چند دقیقه بعد بهش گفتم: مامان میشه…؟ كه نذاشت حرفم رو تموم كنم و گفت: نه. قول دادی فقط یه بار ببینی. گفتم: آخه چرا؟ چه عیبی داره؟ گفت: عیبش اینه كه جنبه نداری. دیشب تو رختخواب گند زدی به شلوار و شورت و پتوت. صبح كه اومدم بیدارت كنم از بو گند آبت حالم بد شد. به خاطر كثافت كاریت ساعت اول رو نرفتم مدرسه تا گنده كاری هات رو بشورم تا مبادا بابات نفهمه. گفتم: بخدا تقصیر من نبود. تو خواب اینطور شد. گفت: نمیخواد قسم بخوری. حالا تو خواب یا بیداری!!! منم شرمنده رفتم تو اتاقم. یكی دو روز زیاد دور و بر مامان نمی پلكیدم ولی بعد از سه چهار روز باز موقع تنهایی ازش خواستم باز می می هاشو ببینم. گفت: نه. خواهش كردم. گفت: امكان نداره. باز خواهش كردم. گفت: چه فرقی به حال تو می كنه ببینی؟! گفتم دوست دارم هر روز ببینمشون از بس قشنگن. از تعریف من قند تو دلش آب شد ولی باز مخالفت كرد. فردا و پس فردا هم از من خواهش و از ایشون خیر تا اینكه روز چهارم تا ازش خواهش كردم، یه چرخی تو آشپزخونه و اتاقا زد و برگشت جلوی مبلی كه نشسته بودم ایستاد و تی شرتش رو كامل در اورد. بدون اینكه من حرفی بزنم، سوتینش رو هم باز كرد و كامل درآورد. گفت: خوب ببین كه آخرین باره. بعدش یكی دو بار آرون تاب خورد و گفت: همه ش همینه. عقب و جلو و می می. دیدی!!!؟؟؟ بسه دیگه تمومش كن. بعدشم سوتین و پیرهنش رو برداشت و رفت تو اتاقش و تا عصر بیرون نیومد. دو سه روزی دیگه حرفی نزدم كه روز سوم چهارم خودش بهم گفت: خیره!!! دیگه نمیخوای می می ببینی!!!؟؟؟ گفتم: میخوام ولی می ترسم عصبانی بشی. گفت: روزبه جان! اگه بهت نمیخوام هشون بدم واسه خودته. بدن منو می بینی و اذیت میشی. اونوقت باید خودارضایی كنی كه برات ضرر داره. گفتم: قول میدم خودارضایی نكنم. هر وقت تو خواب ابم بیاد كافیه!!! زد پس كله م گفت: بچه پررو. عصر كه بچه ها بیدار شدن، مامان رفت حموم. وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و منو صدا زد. رفتم تو، دیدم پشت به در با شلوار واستاده. پیرهن و سوتین هم تنش نیست. بهم گفت بیا سوتینم رو از پشت ببند. منم رفت سمتش. همونطور با بالا تنه لخت برگشت سمتم و رفت سمت كشو و سوتین در اورد. نموم اون مدت من داشتم میدیدمش. باز كیرم مثه سنگ شده بود. سوتین و كرد تنش و پشت به من ایستاد تا براش ببندم. منم بستم و كتفش رو بوسیدم و رفتم بیرون. دو سه دقیقه بعد مامان هم اومد خیلی عادی رفت سراغ كاراش. دو سه ماهی كار مامان همین بود كه یه روز در میون كه می رفت حموم، منو صدا میكرد تا تو اتاقش سوتینش رو ببندم. منم با این قضیه زندگی میكردم. اواسط اسفند و نزدیك امتحانای ثلث دوم بود كه یه روز كه بعد از ناهار با مامان تنها شدم، رفتم كنارش سمت چپش نشستم و كامل بهش چسبیدم. با دستش سرمو نوازش كرد و گفت: خیره!!! چی می خوای!؟ گفتم: مامان! اجازه هست دست بزنم به می می هات؟ گفت: بگم نه قبول می كنی؟ گفتم: التماس! خواهش! گفت: بچه پررو!!! بالات بفهمه سر هردوتامون رو می بره!!! منم دیگه منتظر تاییده رسمیش نشدم و با دست چپم می می سمت چپش رو از رو لباس گرفتم. خیلی نرم بود. ده بیست ثانیه با می می ش ور رفتم كه گفت: دیگه بسه. منم قبول كردم. عصر تو آشپزخونه داشت عصرانه آماده میكرد كه از پشت سر رفتم سمت و باز می می ش رو گرفتم. برگشت و یه سیلی خوابوند تو گوشم. بعدش با عصبانیت گفت: دیدی جنبه و ظرفیت نداری!!!؟؟؟ دیگه سمت من نیا. منم كه شوك شده بودم و غرورم هم له شده بود رفتم تو اتاقم. شام نخورده خوابیدم. فرداش هم بدون صبحانه رفتم مدرسه. ظهر كه برگشتم بدون ناهار رفتم تو اتاقم كه بخوابم. مامان بعد از اینكه ناهار بچه ها رو داد، اومد تو اتاقم و در تو بست. اومد كنارم رو تخت نشست. بهم گفت: با اینهمه ادعا هنوز مثه بچه ها قهر می كنی؟ من غلط زدم و پشت كردم بهش. با زور (نه خیلی زیاد) برم گردوند. بهم گفت: خره: كاری كه تو از من میخوای برات بكنم تو خیلی خطرناكه. اگه كسی بفهمه دخل هردومون در اومده ست. گفتم: میدونم. گفت: پس دیووونه بازی دیروزت چی بود؟ گفتم: حواسم بود كسی نبینه. گفت: اصلا برا من قابل قبول نیست. اگه میخوای ادامه بدیم باید با اجازه من هر كاری رو انجام بدی وگرنه از همین الان همه چی تموم میشه. من كه نمیخواستم موقعیتی كه بدست اورده بودم رو از دست بدم قبول كردم و بلند شدم بغلش كردم و صورتش رو بوسیدم. اونم بغلم كرد و در جواب بوسیدن من، یه بوس كوچولو از لبم گرفت. من خشكم زد. یه خرده صورتم رو كشیدم عقب و بهش زل زدم. با خنده هلم داد عقب و بلند شد كه از اتاق بره بیرون. در حین بیرون رفتن گفت: به حرف من گوش بدی پشیمون نمیشی. دنبالش از اتاق رفتم بیرون. بهم اشاره كرد برگرد. منم برگشتم. عصر كه از حموم اومد بیرون، باز منو صدا زد برم تو اتاقش. مطابق معمول با شلوار و بدون پیرهن ن سوتین داشت دنبال سوتین تو كشو میگشت كه آروم ازش اجازه گرفتم می می ش بگیرم. یواش جواب داد: تا میگردم تو كشو، هر كاری می خوای بكن. منم سریع رفتم سمتش و می می سمت راستش رو گرفتم تو دستم. وای!!!! دنیا تو دستم بود. شلوارم كه خیلی ضایع كیرمو نمایان كرد. یه نگاه به كیرم كرد و یه نگاه به من. گفت: روزبه!!! بازیمون داره خطرناك میشه. بیا تمومش كنیم. گفتم: تو رو خدا نه. هیچكی نمی فهمه. گفت: اینكه هیچكی نمیفهمه اوكی اما هر روز داری جلوتر میری. می ترسم یه روز كاری كه نباید بكنیم بشه. گفتم: چه كاری!!؟؟ همونطور كه صاف شد و سوتینش رو تن كرد، گفت: یعنی تو نمی دونی؟ بعد پشتش رو كرد به من و منم سوتینش رو بستم. همونطور گفتم: رابطه جنسی منظورته؟ گفت: بله. گفتم: اشكالش چیه؟ گفت: دیووونه من مامانتم. كسی با مامان خودش س.ک.س نمیكنه. نذاشت ادامه بدم و منو از اتاق بیرون فرستاد. وقتایی كه با مامان تنها بودم و اجازه میداد، از رو پیرهن یا بدون پیرهن می می هاش رو دست میزدم. دیگه برا هردومون عادی شده بود. سه چهار روز قبل از عید بود كه ظهر كنارش رو مبل نشسته بودم و داشتم با می می هاش ور میرفتم كه كیرم سفت شد. همونطور كه با دست چپ می می ش رو می مالیدم دست راستم رفت سمت كیرمو باهاش شروع كردم ور رفتن. مامان یواش بهم گفت: داری چه غلطی می كنی؟ گفتم: حال میده. گفت: برات ضرر داره خودارضایی. گفتم: اگه برای تو باشه شررش هم شیرینه. آروم دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از رو كیرم برداشت. یه بوس كوچولو از لبم كرد و دستش رو برد تو شلوارم و شروع كرد كیرم رو مالیدن. با این كارش من گستاخ شدم و بدون اجازه دست بردم زیر پیرهن و سوتینش و شروع كردم می می هاش رو مالیدن. نگاهمون به هم گره خورد و لبمون رفت رو هم. چه قدر طول كشد نمیدونم ولی خیلی طول نكشید كه آبم اومد تو دست مامان. دستش رو از تو شورتم در آورد و رفت دستشویی. وقتی برگشت نشست كنارم و باز لبم رو بوسید و گفت: آقا روزبه! كار خودتو كردی. منم پیروزمندانه با لبخند تاییدش كردم و دوباره لبش رو بوسیدم. ادامه دارد… نوشته: روزبه س

من و مامانم شهناز (۲) …قسمت قبل با سلام و آرزوی سلامتی برای همه تون. یه توضیحم بدم به دوستانی كه از بنده به خاطر این رابطه انتقاد میكنن. رابطه جنسی مادر و فرزند، به امروز و دیروز برنمیگرده و میتونید مقالات روانشناسی جنسی و حتی فیلم های سینمایی اروپایی و هالیوودی زیادی در این رابطه رو مشاهده كنید. بگذریم. قبل از عید اون سال، به خاطر كارهای خونه و مهمان داری(ما هرسال تعطیلات نوروز، مهمان نوروزی داشتیم اونموقع ها)، اتفاقی بینمون نیوفتاد. بعد از تعطیلات نوروز و رفتن میهمان ها، وقت خونه تكونی رسید. چون مهمان میومد واسه مون و خونه كون فیكون میشد، همیشه بعد از رفتن مهمونا و بعد از تعطیلات نوبت خونه تكونی میشد. از اونجایی كه مامانم معلم بود و نصف روز وقت برا كارای خونه داشت، خونه تكونی بعد از عید، معمولا دو سه هفته طول میكشید. ظهرها كه از مدرسه برمیگشتیم خونه، سریع ناهار میخوردیم و مشغول تمیز كردن خونه و شستن فرش ها تو حیاط میكردیم. تو كارای خونه تكونی یكی از اقوام خیلی دور هم داشتیم بنام زینب خانم، كه تو كارا كمك مامان میكرد. شروع كارها هم با بردن فرش ها تو حیاط و شستن اونا بود. زینب خانم یه خانمحدود پنجاه ساله بود با صورتی شكسته و قدی كوتاه و چاق. اصلا هوس انگیز نبود. چون سالها میومد خونه مون و كارها رو كمك مامان انجام میداد جلو من و داداشم روسرس نمیزد ولی لباس لختی هم نمیپوشید. موقع شستن فرش ها و برس و خشك كن كشیدن لباسا كه خیس میشدن، لباسای زینب خانم به بدنش میچسبید و برجستگی های بدنش نمایان تر میشدن. منم كه اونموقع خیلی تو كف بودم، معمولا روبروش می ایستادم و دیدش میزدم. مامان متوجه این مورد شده بود. روز سوم چهارم خونه تكونی بود كه وسط كار، مامانم بهم گفت برو تو آشپز خونه فلان چیزو بیار. منم رفتم و مامان هم سریع دنبالم اومد. در هال رو بست و هلم داد سمت اتاقم. تو اتاق بهم گفت: روزبه! چرا رعایت نمیكنی؟ چرا به زینب اینطور نگاه میكنی؟ اگه كسی بفهمه برات حرف در میاد و آبرومون میره ها. اومدم انكار كنم كه سریع حرفم رو قطع كرد و گفت: یه خرده تحمل كن، چند روز دیگه كارا تموم میشن و همه چیز بر میگرده به روال عادی. بدون اینكه اجازه بگیرم، مامان رو بغل كردم و در گوشش گفتم: دلم واسه می می هات تنگ شده. سرش رو كشید عقب و یه بوس كوچولو از لبم كرد و ازم جدا شد و رفت اتاق بیرون. منم یكی دو دقیقه بعد رفتن بیرون و بهشون ملحق شدم. خلاصه اینكه تا ده دوازده روز كه خونه تكونی تموم شد، با خویشتن داری تحمل كردم. وقتی همه چیز به حالت عادی برگشت، ظهر كه از مدرسه برگشتیم خونه، بعد از ناهار، بچه ها(خواهر برادرم) رفتن تو اتاقشون و مشغول درس خوندن شدن. من و مامان هم پای تلویزیون…. هرچی منتظر شدم بچه ها بخوابن، بی فایده بود. یه ساعتی منتظر شدم و وقتی دیگه ناامید شدم، با بیحوصلگی رفتم تو اتاقم و در رو بستم رو تخت دراز كشیدم. متوجه نشدم كه خوابم برد. خواب بودم كه احساس كردم یه نفر داره صورتم رو نوازش میكنه. یواش چشمام رو باز كردم كه فهمیدم مامان كنارم رو تخت نشسته و داره صورتم رو ناز میكنه. بهش نگاه ملتمسانه كردم و پرسیدم: خوابیدن؟ گفت: چقدر عجولی تو پسر!!!! بدون معطلی دستم رو بردم سمت سینه ش و شروع كردم مالیدنش. چند ثانیه ای اینكار رو كردم كه دستم رو گرفت و كنار زد. عصبی شده بودم. خواستم به كارش اعتراض كنم كه دیدم، تی شرتش رو داره در میاره. یه خرده آروم شدم و بلند شدم نشستم روتخت. بعد از تی شرت، سوتینش رو هم باز كرد و قبل از اینكه كاری كنم، بهم گفت: همیشه از این خبرا نیستا!!!! چون یه ماهه محروم بودی، خواستم تلافیش رو دربیارم واسه ت. منم سریع بغلش كردم و گونه ش رو بوسیدم و بعد از سه چهار بوسه از گونه رسیدم به لبش و لبامون رفت تو هم. هونطور كه دستم دور گردنش بود، اون دستم رو بردم سمت سینه ش(گفتن می می بیشتر به من می چسبه) و گرفتمش و شروع به مالیدن كردم. مامانیه دستش توی موهام بود و دست دیگه ش رو برد توی شلواركم و كیرمو كه به حالت نیمه افراشته بود، گرفت تو دستش. كمتر از دو سه ثانیه، كیرم سفت شد و مامان شروع كرد مالیدن كیرم. مالیدن می می های مامان و جـ.ق زدن مامان برا من، منو برده بود تو آسمونا. لبم رو از لب مامان جدا كردم و خواستم می می مامان رو بخورم كه مامان با كشیدن موهام بهم فهموند كه اجازه اینكار رو ندارم. دوباره لبامون رفت تو هم و كارمون رو ادامه دادیم تا من ارضا شدم و مامان تا آخرین قطره آبم، به مالیدن كیرم ادامه داد. بعدش همونطور كه دستش تو شورتم بود، كیرم رو كه دیگه داشت كم كم شل میشد تو دستش نگه داشت و لب گرفتنمون واسه چند ثانیه ادامه داشت. بعدش مامان بلند شد از اتاق رفت بیرون و منم چند دقیقه بعد رفتم دستشویی و خودم رو تمیز كردم و برگشتم رو تختم دراز كشیدم. حدود هشت و نیم نه مامان اومد صدا كرد منو واسه شام. دست و روم رو شستم و رفتم سر میز. به بابا و بقیه سلام كردم و نشستم. من و مامان روبه رو هم مینشستیم معمولا. نگاهم به نگاهش خورد و با مهربونی بی مثالش بهم لبخند زد و برام غذا كشید. اون غذا از لذیذ ترین غذاهای عمر بود. خلاصه دو سه روز باز خبری نبود. چند روز بعد، از مدرسه كه برگشتیم خونه، مامان گفت: سرم درد میكنه. شما غذاتون رو بخورید، من میرم یه چرتی بزنم. غذا خوردیم و بچه ها رفتن تو اتاقشون و منم پای تی وی. نیم ساعتی كه گذشت و مطمئن شدم كه بچه ها خوابن، رفتم سمت اتاق بابا مامان. در رو یواش باز كردم و دیدم مامان رو تخت دراز كشیده و بدون اینكه چیزی روش انداخته باشه، خوابیده. رفتن تو اتاق و در رو پشت سرم بستم. رفتم سمت تختشون و یواش كنارش دراز كشیدم. اولش متوجه من نشد ولی همین كه دست انداختم دور گردنش یهو از خواب پرید. منو كه دید كنارش اول شوكه شد ولی زیاد طول نكشید كه آروم ازم پرسید: ساعت چنده؟ جواب دادم: ٣:٠٠ و بچه ها هم خوابن. گفت: روزبه جان! سرم درد میكنه و اصلا حوصله ندارم. قربون صدقه ش رفتم و با بوسیدن پیشونیش بهش گفتم: مامان شهناز گل: من فقط اومدم كنارت باشم كه حالت بهتر بشه و برا چیز دیگه ای نیومدم. گفت: آره ارواح عمه ت(با لبخند). ولی من واسه اینكه بهش ثابت كنم و البته خودم رو براش لوس كنم، دو سه تا بوس دیگه از پیشونیش كردم و از اتاق رفتم بیرون. اونشب بعد از شام، بابا و بچه ها رفتن پای تی وی و من و مامان شهناز مشغول جمع كردن میز شام شدیم. ازش حالش روپرسیدم و اونم در حالی که داشت ظرفا رو میبرد سمت ظرفشویی لپم رو بوسید و گفت: خوبم مرسی. چرا تو جمع حالم رو نپرسیدی؟؟؟!!! من كه جواب قابل قبولی نداشتم، لبخند زدم و چیزی نگفتم. فرداش وقتی از مدرسه برگشتیم، دوباره مامان به بهانه سردرد رفت تو اتاقش و من و خواهر برادرم ناهارامون رو خوردیم و هركدوم رفتیم تو اتاقای خودمون. نیم ساعتی تو اتاق بودم كه دیگه طاقت نیاوردم و رفتم سمت اتاق مامان بابا. در رو كه باز كردم، دیدم مامان رو به در رو تخت دراز كشیده و داره نگاهم میكنه. یه لبخند معنا داری زد و گفت: دیر كردی…. در رو پشت سرم بستم و رفتم سمتش و با شیطنت گفتم: دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه…. بدون معطلی رفتم كنارش رو تخت نشستم و شروع به نوازش صورت و موهاش كردم. اونم دستش رو گذاشت پام و رونم رو می مالید. یواش رفتم سمت لبش و بوسیدمش. چند تا بوسه كوچولو. یه پیراهن دكمه دار پوشیده بود كه دو سه تا دكمه بالاش باز بود و معلوم بود زیرش سوتین نبسته. نگاهم تو نگاهش بود و دستم رو از تو یقه بردم داخل پیرهن و می می ش رو گرفتم و شروع به مالیدن كردم. دست مامان هم از روی رونم به سمت كیرم راهی شد و از رو شلوارك شروع به مالیدن كرد. یكی دو دقیقه به همین منوال گذشت و مامان خواست دست ببره تو شلوارم كه بلند شدم وهمونطوز كه مامان به پهلو خوابیده بود، پشت سرش دراز كشیدم از پشت سر بغلش كردم. دستم رو از زیر بغلش رد كردم و می می ش رو گرفتم و شروع كردم به بوسیدن گردن و صورتش. كیرم رو كه حسابی سیخ شده بود چسبوندم به كونش. چند ثانیه ای محكم چسبیده بودم بهش كه مامان شروع كرد تكون دادن كونش و با حركات كونش رو كیر من خیلی بهش خوش میگذشت. منم شروع كردم به مالیدن كیرم به كونش از رو لباس. اینكار رو ادامه دادیم و ادامه دادیم و ادامه دادیم و من مالیدنام رو سریع و سریع تر میكردم. آبم داشت میومد كه حرکاتم خیلی تندتر شد و یهو خودم رو محكم چسبوندم به مامان و ارضا شدم. چند لحظه ای همونطور محكم بهش چسبیده بودم كه بهم گفت: سینه م رو كندی!!! چقدر محكم فشار میدی. با شل كردن دستم از مامان فاصله گرفتم و جریان آبم رو تو شورتم كاملا احساس كردم. خیلی حس خوبی بود كه یه روش جدید رو داشتم امتحان نیكردم. بعدش مامان چرخید سمتم همدیگه رو بغل كردیم. چند تا بوس از لب و لب تو لب شدن واسه چند دقیقه. بعد از چند دقیقه پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و رفتم تو اتاق خودم. از اون به بعد تو حالتای مختلف من و مامان با هم برنامه داشتیم اما هیچوقت مامان بهم اجازه بوسیدن و خوردن می می هاش رو بهم نداد و همینطور اجاز نداد به كوسش دست بزنم. این رابطه تا دیپلم و سربازی رفتن من هفته ای یكی دو بار ادامه داشت. ادامه دارد…. نوشته: روزبه س

من و مامانم شهناز (٣) …قسمت قبل سلام خاطره من به اونجا رسید كه مامان به من اجازه میداد از دیدن و لمس سینه هاش (می می هاش) و بوسیدن و بغل كردنش لذت ببرم و بتونم خودم رو ارضا كنم. قضیه ادامه دار بود تا اینكه من رفتم سال آخر دبیرستان و تقریبا اواسط اسفند به دلایلی با مامان بحثم شد و كارمون به قهر كشید. فكر میكردم كه قهرمون طول نكشه ولی بخاطر غرور هر دومون، ادامه دار شد. با قهر كردنمون، رابطه جنسیمون هم قطع شد. به خاطر همون بحث با اینكه آمادگی كامل برا كنكور داشتم، شركت نكردم و بعد از كارنامه امتحانای نهایی، سریع دفترچه اعزام به خدمت گرفتم. روز اعزام صبح زود از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و بعد از صبحانه قرار شد بابا منو برسونه حوزه. سر میز صبحانه نشسته بودم و مشغول خوردن كه یهو مامان از پشت سر بغلم كرد و با بغض بهم گفت: بی معرفت! بدون خداحافظی از مامانت میخوای بری سربازی؟ اولش ناز كردم ولی بعد از اینكه چند تا بوسم كرد، منم از جام پاشدم و بغلش كردم و چون خیلی احساس دلتنگی میكردم (بخاطر خدمت) با صدای لرزون بهش گفتم: مامان جان! ببخشید. معذرت میخوام. مامان باز بوسم كرد و بهم گفت: خدا به همراهت. خلاصه بعد از اینكه آماده شدم، راهی شدیم. آموزشی افتادم یكی از پادگانای استان خودمون كه تا خونه مون دو ساعت حدودا فاصله داشت. تو طول آموزشی كه دو ماه طول كشید، بابا مامان و خواهر برادرم دو تا جمعه اومدن پیشم و با هم ناهار خوردیم. روزی كه آموزشیم تمام شد و برگشتم خونه، (اواخر آبان ماه) حدود ساعت چهار بعد از ظهر رسیدم خونه. بر عكس همیشه كه اون ساعت بابا خونه نبود، اونروز بخاطر برگشت من، بابا نرفته بود و خونه مونده بود. وقتی رسیدم خونه و بعد از سلام و روبوسی و احوالپرسی، مامان دوباره بغلم كرد و محكم منو به خودش چسبوند و صورتم رو غرق بوسه كرد. منم محكم بغلش كرده بودم و میبوسیدمش. بعدش رفتم حمام و بعد از دوش گرفتن، رفتم اتاقم و از خستگی خوابیدم. حدود هشت هشت و نیم با نوازش مامان چشمام رو باز كردم. دیدم كنارم رو تخت نشسته و داره سر و صورتم رو نوازش میكنه. دستام رو باز كردم و مامان اومد تو بغلم. محكم به خودم چسبوندمش. صدای نفساش كنار گوشم داشت دیوونه م میكرد. مامان متوجه شد و خودش رو كشید عقب و از رو تخت پاشد و گفت: پاشو دست و روت رو بشور بیا برا شام. همه منتظرت هستیم. و بعدش از اتاقم رفت بیرون. خلاصه اونشب رو تا نیمه ها شب مشغول صحبت و تعریف از خاطرات خدمت (كه معمولا اكثرشون با خالی بندی همراه بود) بودیم و بعدش هم خوابیدیم. فرداش رو تا لنگ ظهر خوابیدم و با صدای مامان و خواهر و برادرم كه از مدرسه برگشته بودن خونه، بیدار شدم. از اتاق كه اومدم بیرون، خواهر برادرم اومدن باهام روبوسی كردن و بعدش باز مامان اومد بغلم كرد و بوسیدم. ناهار رو خوردیم و منتظر شدم كه مثل همیشه با مامان خلوت كنم كه برعكس انتظار من، خواهر برادرم نرفتن تو اتاقاشون و نشستن كنارم تا براشون خاطره بگم. این قضیه هم برام لذتبخش بود كه محبت اونا رو میدیدم و هم داشتم از دستشون حرص میخوردم. خلاصه اونروز هم بدون اتفاق خاصی بین من و مامان گذشت. فردای اونروز خواب بودم كه صدای در ورودی خونه منو بیدار كرد. اول فكر كردم باز تا ظهر خوابیدم ولی ساعت رو كه نگاه كردم دیدم ساعت حدود نه هستش. اول فكر كردم ساعت خوابیده اما یه كم كه توجه كردم، متوجه شدم كه واقعا ساعت حدود نه هست. چون قاعدتا باید اون ساعت كسی خونه نباشه، سریع از جام بلند شدم و رفتم تو حال. كسی تو حال نبود و فكر كردم صدا رو اشتباه شنیدم كه صدا از تو آشپزخونه اومد. رفتم تو آشپزخونه و دیدم مامان داره وسایل صبحونه رو جمع و جور میكنه. مامان تا منو دید با لبخند مهربانانه همیشگیش بهم صبح بخیر گفت. منم رفتم طرفش، بغلش كردم و بهش صبح بخیر گفتم. ازش پرسیدم كه چرا زود برگشته خونه؟!؟! جواب داد: سرم درد میكرد و بهمین خاطر زود اومدم كه استراحت كنم. گفتم: درد و بلات بخوره به جون من مامان خانم. بوسم كرد و گفت: خدا نكنه عزیز دردونه مامان. بدون مقدمه و بدون اینكه ازش اجازه بگیرم، لبش رو بوسیدم. یه بوس كوتاه چند ثانیه ای. صورتم رو یه خرده كشیدم عقب و تو چشماش نگاه كردم و بهش گفتم: خیلی دلم برات تنگ شده بود مامانی!!! جواب داد: منم دلم برات یه ذره شده بود دیوونه لجباز!!! باز لبمون رفت رو هم و اینبار با لب گرفتن ادامه دار، شروع به نوازش كمرش كردم و اونم دستش رفت تو موهام و سرم رو می مالید. همونطور كه هم رو می بوسیدیم بدنم رو یه خرده ازش فاصله دادم و شروع به باز كردن دكمه های مانتوش كردم و مانتوش رو از تنش درآوردم. بعد باز بغلش كردم. چون من یه تاپ آستین حلقه ای تنم بود و مامان هم تاپ بندی پوشیده بود ایر مانتوش، گرمی بازوهاش رو روی بازوهام احساس میكردم و یه حس خاصی بهم دست میداد. زمان زیادی طول نكشید كه تاپش رو از تنش در آوردم و مامان هم تاپ منو در آورد و باز تو بغل هم جا شدیم. گرمای بدنمون كه به هم میخورد، شهوت رو در من داشت بالا می برد. دستم رو آوردم سمت دكمه شلوارش كه بازش كنم كه دستم رو گرفت. بدون توجه به كار مامان من دكمه شلوارش رو باز كردم و زیپش رو كشیدم پایین. نشستم جلوی پاهای مامان و شلوارش رو كشیدم پایین. (مامان اول دستاش دو طرف شلوارش بود كه از كار من جلوگیری كنه اما من با بوسیدن دستاش و جدا كردنشون، كار خودم رو انجام دادم) موقع درآوردن شلوار مامان، من مشغول بوسیدن شكم و ناف مامان شدم. وقتی زیر شكم مامان رو میبوسیدم، قلقلكش اومد و منم زود متوجه نقطه ضعف مامان شدم و برا شوخی و بازی زیر شكم مامان رو لیس زدم. باز قلقلكش شد. منم برا شیطنت كارم رو ادامه دادم. یه كم كه گذشت، پاشدم و روبه روی مامان وایسادم. باز لبش رو بوسیدم و دستش رو گرفت و راه افتادیم سمت اتاق من. تو اتاق كه رفتیم، از پشت سر بغلش كردم و دستم رو دور شكمش حلقه كردم و شروع به بوسیدن و لیسیدن گردن و گوشهاش كردم. صدای آه و ناله های مامان كم كم داشت بلند میشد و این موضوع منو حشری تر میكرد. كیرم كه حسابی سفت و سخت شده بود چسبونده بودم در كون مامان. همونطور كه گوشها و گردن مامان رو میخوردم و میبوسیدم، دستام رو آوردم روی می می هاش و از روی سوتین مشغول مالیدن شدم. مامان همونطور كه داشت دستای منو می مالید، سوتینش رو زد بالا تا بدون واسطه بتونم می می هاش رو بمالم. تو اون لحظه و بعد از ماهها دوباره دنیا تو دستای من بود. همونطور كه داشتم سینه های مامان گلم رو می مالیدم، دست راستم رو یواش یواش بردم سمت پایین و بعد از اینكع از شكم مامان رفتم پایین تر، دستم رو بردم سمت شورتش. با دستش دستم رو گرفت و برگردوند سمت سینه ش. بعد از چند ثانیه دوباره كارم رو تكرار كردم. باز مامان دستم رو گرفت و برگردوند بالا. خواست برگرده كه با یه خرده زور (نه زیاد) بهش فهموندم كه میخوام از پشت بغلش كنم. مامان هم اصلا مقاومت نكرد و به كارم ادامه دادم. چند ثانیه طول نكشید كه دستم رو دوباره بردم سمت شورتش كه مامان بهم گفت: نه روزبه جان! در گوشش آهسته گفتم: فقط یه ذره. دستم رو كردم تو شورتش. یه آه كشید و باز گفت: روزبه جان! این كار رو نكن لطفا. البته اینبار برعكس دفعه های قبل، با دستش دستم رو نگرفت و مقاومت فیزیكی نكرد. منم بدون توجه به حرف مامان، دستم رو رسوندم به كوسش كه حسابی خیس و لزج شده بود. یه خرده كه با كوسش بازی كردم، نه گفتنای مامان كم كم تبدیل شد به آه و اوه. یواش یواش انگشتم رو، رو كوسش می چرخوندم تا بتونم چوچوله ش رو پیدا كنم. (در مورد چوچوله زنها خونده بودم ولی چون تجربه ش رو نداشتم و اولین بارم بود) وقتی چوچوله ش رو زیر انگشتم حس كردم، مامان یه خرده بدنش رو منقبض كرد و من متوجه شدم كه دارم كارم رو درست انجام میدم. در نتیجه همزمان با بوسیدن و خوردن گردن مامان و مالیدن سینه های مامان با دست چپ، با دست راستم شروع به مالیدن چوچوله مامان كردم. هر از گاهی انگشتم رو میبردم پایین و دم سوراخ كوس مامان رو لمس میكردم و باز چوچوله مالی رو ادامه می دادم. صداهای مامان دیگه كاملا حشری كننده بود و منم شــ.ق درد حسابی گرفته بودم ولی مصمم بودم تا اول كار مامان رو یكسره كنم و بعد خودم. كارم رو ادامه دادم و ادامه دادم و ادامه دادم تا بعد از پنج شش دقیقه، با تند شدن نفسای مامان و فشاری كه مامان با دستاش به دستام وارد میكرد، منم سرعت مالیدن چوچوله رو تند و تندتر كردم و یه لحظه مامان بدنش رو منقبض كرد و با چند ثانیه دیگه مالیدن چوچوله ش، دستم كه تو شورتش بود و محكم گرفتم و پاهاش رو به هم چسبوند و دستم رو از شورتش بیرون آورد. فهمیدم كه آبش رو آوردم و كلی تو دلم ذوق كردم و در گوشش قربون صدقه ش رفتم. دوباره دستام رو بردم سمت می می هاش و باهاشون بازی كردم. زیاد طول نكشید كه دستام رو از هم وا كرد و برگشت سمتم و باز هم رو بغل كردیم و لب تو لب شدیم. یه خرده لبش رو ازم جدا كرد و گفت: روزبه خان! حالا من باید با تو چكار كنم؟؟؟!!! باز لبامون رفت تو هم. یه خرده كه گذشت، ازم فاصله گرفت و آروم هولم داد رو تخت. نشستم. اومد جلوم خم شد و شلوار و شورتم رو خواست در بیاره كه برا اینكه كمكش كرده باشم، دراز كشیدم و پاهام رو دادم بالا. شلوار و شورتم رو كه در آورد، سوتین خودش رو هم باز كرد و كامل از تنش درآورد. مامان حالا فقط با شورت جلوی تختم ایستاده بود. باز نشستم و با دستم دستش رو گرفتم و یواش كشیدمش جلو. دستام رو بردم دو طرف شورتش و یواش كشیدمش تا رو روانهاش پایین. مامان پاهاش رو به هم چسبوند. منم شورتش رو كامل تا پایین كشیدم و مامان با جابجا كردن پاهاش كامل شورتش رو درآورد. شروع كردم به ناز كردن پاهاش كه معلوم بود تازه اصلاح كرده. (البته كلا بدن ما پر مو نیست) همونطور كه پاهاش رو ناز میكردم، دستام رو بردن بین پاهاش كه از هم بازشون كنم كه مامان یه خرده مقاومت همراه با ناز میكرد و همه ش میگفت: روزبه! كاری نكنیم كه بعدا پشیمون بشیم!!!! من كه دیگه دستور از عقل نمیگرفتم و اختیارم كامل دست كیرم بود، اصلا به این حرفا توجه نمیكردم. با اصرار من برای باز كردن پاهای مامان، مامان هم دیگه مقاومت نكرد و پاهاش رو از هم وا كرد. بوی كوسش كه هم خیس بود و هم لیز اتاق رو پر كرده بود. بویی كه شاید تو حالت عادی برا من زننده باشه، اون لحظه چنان لذت بخش بود كه داشت منو دیوونه میكرد. مامان دوباره منو هل داد و خوابوند رو تخت و اومد روی پاهام نشست. نگاهمون تو هم گره خورده بود. دراز كشید روم و ازم لب گرفت. بعد از چند ثانیه بلند شد نشست و با تنظیم كیرم جلو سوراخ كوسش، یواش یواش كیرم رو تا ته تو كوسش جا داد. وای خدای من!!!!! احساسش وصف ناپذیره. فشار دیواره های كوسش دورتادور كیرم دیوانه كننده بود. داغی كوسش دمای بدنم رو حسابی بالا برده بود. برای چند لحظه مات و مبهوت بودم. مامان دستم رو گرفت و گذاشت رو می می ش و شروع كرد یواش یواش بالا پایین شدن. بالاخره داشتم مامان رو میكردم. با بالا و پایین رفتنای مامان صدای آه و اوه من و مامان تو هم قاطی شده بود و همین عامل باعث حشری تر شدن هر دومون شده بود. مامان داشت رو كیرم بالا پایین میشد و من تو آسمونا بودم. حركتش تندتر تندتر میشد و نفسای من سریع و سریع تر. مامان ادامه داد و ادامه داد تا اینكه من خودم رو جمع كردم و تمام وجودم رو تو كوسش خالی كردم. فشار آبم تو كوسش اونقدر زیاد بود كه مامان متوجه شد و بخاطر اینكه من نهایت لذت رو ببرم حركتاش رو یواش تر كرد و تمام آبم تو چند مرحله (مراحل با فاصله زمانی خیلی كوتاه در حد صدم ثانیه) تو كوسش خالی شد.مامان روی من دراز كشید و همونطور كه كیرم داشت آروم آروم توكوسش میخوابید، لبای هم رو میخوردیم. بعد از چند دقیقه مامان از روی من پاشد و كنارم رو تخت دراز كشید. به پهلو به سمتش چرخیدم و بغلش كردم بوسه بارون كردم صورتش رو. نیم ساعتی كنار هم دراز كشیده بودیم كه مامان پاشد رفت حموم و وقتی از حموم اومد بیرون، منم رفتم دوش گرفتم. وقتی از حمام اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم، رفتم تو آشپزخونه و باز با مامان هم رو بغل كردیم. مامان بهم گفت: كاری كه كردیم خارج از برنامه بود و من برا هضمش زمان نیاز دارم روزبه جان. گفتم: من باید چكار كنم؟ گفت: چند روز بهم فرصت بده تا ببینم چه تصمیمی باید برا ادامه این رابطه بگیریم. منم بوسیدمش و گفتم: قربونت برم مامان گلم. هرچی شما بگی. چهار پنج روز بعد از اون جریان، كه اتفاق خاصی هم نیوفتاد، مرخصی من تمام شد و رفتم دوره آموزش تكمیلی (دوره كد). ادامه دارد…. نوشته: روزبه س

من و مامانم شهناز (٤) دنباله_دار …قسمت قبل سلام اول چند تا توضیح بدم و بعد هم ادامه خاطرات… اینكه چون بیست و چند سال پیش موبایل نبوده، دلیل نمیشه كه كسی مطالعه نداشته باشه و نتونه اطلاعات مختلف رو بدست بیاره؛ كتابخونه و كتابفروشی قرن هاست كه وجود داره!!! اینكه دست كرد توی موهای من، معنیش این نیست كه گیسوان پریشان داشتم. صرفا جهت اطلاع عرض میكنم كه سه چهار هفته آخر موهام رو كچل نكردم و در نتیجه موهام كمی (فقط كمی) رشد كرده بودن. و در نهایت بنده اصلا تصمیم ندارم شما رو به انجام كاری تشویق و ترغیب كنم و یا از كاری بازدارم؛ چون اصلا صلاحیت این كار رو ندارم و اینجا صرفا دارم خاطراتم رو بیان میكنم. برداشت شما از نوشته های من، دقیقا برداشت شماست و شما مختارید كه ادامه خاطره بنده رو بخونید یا نخونید. و اما ادامه ماجرا… خلاصه ماجرا تا اینجای كار این بود كه از سن چهارده سالگی تا حدودای دیپلم، بنا بر جریانایی كه قبلا گفتم، مامان خانم عزیز دل من كمك میكرد تا من بتونم ارضا بشم. چند ماه آخر سال آخر دبیرستان، من و مامان با هم قهر كردیم و این باعث شد كه كنكور شركت نكنم و بعد از دیپلم برم خدمت سربازی. بعد از طی دو ماه دوره آموزشی و در مرخصی پایان دوره اولین س.ک.س كامل من و مامان صورت پذیرفت و با درخواست مامان برای تصمیم گیری برای ادامه رابطه، مرخصی من تمام شد و من راهی دوره آموزش تكمیلی (دوره كد) خدمت شدم. دو ماه دوری از خونه و شرایط سخت و طاقت فرسای پادگان آموزشی (دوره كد من تو یه استان نسبتا دور از شهر مون بود و توی دو ماه كلا خانواده رو ندیدم و فقط از طریق تماس تلفنی اونم ده دوازده روزی یه بار از حال خانواده باخبر میشدم) باعث شد كه دلتنگی هام بیش از دوره اول آموزشی خودش رو بروز بده. بالاخره با هر بدبختی و زحمتی بود اون دو ماه هم تموم شد و موقع تقسیم، امریه م رو دادن و افتادم تو پادگان شهر خودمون و اومدم مرخصی پایان دوره. چون بابا مامان زمان و مدت مرخصیم رو میدونستن، برنامه یه مسافرت كوتاه زمستونی به كیش رو ریختن و فردای روزی كه برگشت خونه، به كیش پرواز كردیم. جاتون خالی توی كیش خیلی بهمون خوش گذشت. بعد از چهار پنج روز برگشتیم خونه و دو سه روز بعد رفتم پادگان خودم رو معرفی كردم و تو یكی از واحدهای پادگان مشغول خدمت شدم. خوشبختانه چون گروهبان یك وظیفه بودم و كارم به نوعی اداری بود، می تونستم بعد از تایم اداری برم خونه. تایم حضورم صبح ها قبل از شش و نیم بود و بعد از ظهر حدود یك و نیم دو از پادگان بر میگشتم خونه. جمعه ها هم تعطیل. فقط ماهی یكی دو بار بهم كشیك گروهبان نگهبانی میخورد و مجبور بودم تو پادگان بمونم. از وقتی از دوره كد برگشته بودم، رفتار مامان باهام خیلی عالی بود ولی از نوع رفتارش میشد فهمید كه ظاهرا از اتفاقی كه بینمون افتاده بود هنوز توی شوك بود و مردد بود كه ادامه بدیم یا نه… سه چهار هفته ای از خدمتم میگذشت كه یه روز كه از پادگان برگشتم خونه، بعد از خوردن ناهار، پای تلویزیون نشسته بودم و خواهر برادرم رفتن تو اتاقاشون استراحت كنن. مامان هم بعد از جمع و جور كردن میز غذا، اومد كنارم نشست. برعكس چند هفته گذشته روی مبل تكی ننشست و اومد كنارم و یه كم هلم داد اونور و خودش رو رو مبل كنارم جا داد. گرمای بدنش رو كه احساس كردم، حس خیلی خوبی بهم دست داد. بدون مقدمه صورتش رو بوسیدم. اونم با عشوه خاصی با دستش صورتم رو هل داد عقب. بعد از مدتها باز مامان داشت پا میداد. ظاهرا از تردید خارج شده بود و تصمیمش ادامه رابطه بود. اومدم لبش رو ببوسم كه گفت: نمیخوای بری بخوابی!؟ منم پاشدم رفتم اتاقم و رو تختم دراز كشیدم. ده پونزده دقیقه منتظر شدم بیاد ولی خبری نشد. كم كم چشمام داشت می رفت روی هم كه صدای باز شدن در اتاق دوباره چشمام باز شد. مامان رو كه دیدم از جام بلند شدم و كنار تخت نشستم. مامان اومد تو اتاق و در رو پشت سرش بست و اومد كنارم نشست. چند ثانیه ای سكوت و بعدش مامان گفت: روزبه! من از اینكه رابطه بیشتر از مادر فرزندی با تو داشته باشم، بدم نمیاد اما نه تا اون حد… به نظرم حد قبل از سربازیت كافی بود. گفتم: مامان جان! اونطوری فقط من لذت میبرم و تو هیچ. گفت: این تصمیم منه و لازم نكرده تو نگران من باشی. گفتم: آخه این رابطه دو طرفه ست. مگه میشه تو یه رابطه فقط یه طرف بهره ببره!؟!؟ گفت: شرایط ما با هم فرقداره. من مامانتم و هنوز نتونستم اون اتفاق رو هضم كنم. گفتم: از اون اتفاق خوشت نیومد؟ گفت: راستش خیلی لذتبخش بود و با توجه به بی تجربگیت خیلی هم خوب بود اما حس اینكه پسرم داره منو میكنه برام خیلی عجیبه. نمیتونم حسم رو بگم. یه چیزی بین لذت و عذاب. (اینكه من و مامان مدتها با هم راحت بودیم باعث نشده بود كه حرفای خاص بینمون رد و بدل بشه و این اولین بار بود كه مامان از كلمه “كردن” جلوی من استفاده می كرد) گفتم: مامان ! داری سخت میگیری. گفت: شاید از نظر تو راحت باشه ولی برا من پذیرش این موضوع سخته. گفتم: پس چرا اونروز خیلی راحت تا ته ماجرا اومدی؟ گفت: فكر نمیكردم تا اونجا پیش بریم. ولی تو شروع كردی به شیطنت و زیاده خواهی. وقتی من ارضا شدم، خواستم تمامش كنم ولی یه طورایی خودم رو مدیون تو دیدم و نمیدونم چی شد كه اوطور شد. دستم رو انداختم دور گردنش و صورتش رو بوسیدم. نگاهم كرد و لبم رو بوسید. منم ادامه دادم و به بوسیدن لب و صورتش ادامه دادم. همزمان با اون دستم شروع كردم مالیدن سینه هاش. اونم یه دستش رو انداخت دور كمرم و با اون دستش پاهام رو می مالید و كم كم رفت سمت كیرم كه الان دیگه كاملا شـ.ق شده بود. از رو شلوار كیرم رو گرفت و شروع به مالیدن كرد. همونطور كه هم رو میبوسیدم و می مالیدیم رو تخت دراز كشیدیم. البته پاهامون از كنار تخت آویزون بود. زیر پیرهنی كه پوشیده بود، سوتین نبسته بود و سفت شدن نوك می می هاش رو میشد حس كرد. از رو لباس با نوك می می هاش ور می رفتم و اونم حسابی داشت كیرم رو می مالید. دستم رو یواش یواش بردم سمت شكمش و بعد از كمی مالیدن دستم رو بردم پایین تر و كردم تو شلوارش (یه شلوار راحتی پاش بود). یه مكث كوتاه كرد و گفت: نه روزبه. دوباره لبش رو بوسیدم و دستم رو از رو شورت رسوندم به كوسش. گفت: روزبه! الان اصلا وقت این كار نیست. من بدون توجه به حرفش از رو شورت شروع به مالیدن كوسش كردم. یه كم كه گذشت، دستم رو بردم تو شورتش و رسوندم به كوسش. لبش رو از لبم جدا كرد و نگاه خشمناكی بهم كرد. بدون اینكه از نگاهش بترسم لبم رو رسوندم به لبش و شروع به مالیدم كوسش كردم. برای چند ثانیه تو لب گرفتن همكاری نمیكرد اما بعد از اینكه من همچنان می مالیدم، دوباره شروع به بوسیدن و زبون زدن كرد. زبونمون تو دهن همدیگه میچرخید. یه كم كه كوسش رو مالیدم، با انگشتم شروع به مالیدن چوچوله ش كردم. یه آه یواش كرد و كیرم رو محكم فشار داد. یه دستم زیر گردنش بود و یه دستم مشغول مالیدن چوچوله. بهش گفتم: میخوام می می بخورم. اونم دستش رو از رو كیرم برداشت و دكمه های پیرهنش رو باز كرد. همین كه چشمم به می می هاش افتاد، با ولع هرچه تمام تر شروع به خوردن و لیسیدن می می ها و نوكشون كردم و همزمان مالیدن چوچوله. هراز گاهی هم لبش رو می بوسیدم. چند دقیقه كه مالیدم نفس هاش تند تر شده بود ولی بخاطر اینكه بچه ها متوجه نشن، از ناله های دفعه قبل خبری نبود. با تند شدن نفساش منم سرعت مالیدن چوچوله ش رو بیشتر كردم تا اینكه ارضا شد. بعد از ارضا شدنش یه كم كوسش رو مالیدم و همچنان می می خوردم و لبش رو بوسیدم. یه كم كه حالش جا اومد، گفت: ایندفعه دیگه مدیونت نمیشم. بلند شد نشست و دكمه های پیرهنش رو بست. بعد گفت: قرار بود زیاده روی نكنی ولی بازم حد رو رعایت نكردی و بلند شد از اتاق رفت بیرون. من كه حسابی شـ.ق درد گرفته بودم، ضد حال بدی خوردم. رو تختم دراز كشیده بودم و اعصابم داغون بود كه زیاد طول نكشید كه دوباره مامان برگشت تو اتاق و در رو پشت سرش بست و اومد كنارم رو تخت دراز كشید. بهم گفت: روزبه! هر كاری دلت میخواد بكن. من دیگه مانعت نمیشم. ولی خدا آخر عاقبتمون رو بخیر كنه. برگشتم سمتش و بدون حرف لبش رو بوسیدم و شروع كردم دكمه های پیرهنش رو باز كردن. دوباره كیرم سیخ شد. شروع به مالیدن و خوردن می می هاش كردم. شلوار و شورتش رو از پاش در آوردم و اومدم روش. شلوار و شورتم رو با هم از پام در آوردم و سر كیرم رو گذاشتم جلو كوسش و یواش هل دادم داخل و تا ته كردم توش. چند ثانیه مكث كردم و بعد شروع به تلمبه زدن كردم. همزمان لبش رو میبوسیدم و می می هاش رو می مالیدم و میخوردم. چند دقیقه ای تلمبه زدم و تلمبه زدم و احساس كردم دیگه داره آبم میاد. همزمان نفسای مامان هم دوباره به شماره افتاد و با سریعتر شدن تلمبه زدنای من نفسای اونم تندتر میشد و با یه تكون كوچولو و یه آه عمیق اما یواش، فهمیدم باز ارضا شده. بعد از مامان زیاد طول نكشید كه منم با تمام وجود آبم رو تو كوس مامان خالی كرد. بعد از رو مامان اومدم كنار و بغلش كردم و صورتش رو بوسه بارون كردم. دو سه دقیقه بعد مامان بلند شد لباساش رو پوشید و از اتاق رفت بیرون. منم شلوار و شورتم رو پوشیدم و خوابیدم. عصر كه از خواب بیدار شدم، میز عصرانه آماده بود به همراه مامان و خواهر برادرم عصرانه مون رو خوردیم. مامان مشغول آماده كردن شام بود كه رفتم كنارش تو آشپزخونه. بهم گفت: تو اصلا متوجه نیستی. هرچی هم بهت میگم فایده ای نداره. پس لااقل بذار زمانش رو من مشخص كنم. امروز خیلی خطرناك بود. اگه خواهر برادرت صدامون رو میشنیدن باید چه خاكی تو سرمون می كردیم؟ گفتم: اصلا اعصاب خودتو خرد نكن مامان جان. هر وقت تو گفتی. یواش زد تو صورتم و بهم گفت: بچه پررو. اومدم از آشپزخونه برم بیرون كه صدام زد: روزبه! برگشتم نگاهش كردم. برام بوس فرستاد. برگشتم سمتش و صورتش رو بوسیدم و در گوشش گفتم: تو بهترین مامان دنیایی. ادامه دارد… نوشته: روزبه س

من و مامانم شهناز (۵) …قسمت قبل سلام و عرض ارادت قضیه تا اونجا پیش رفت كه بالاخره از اوایل بهمن ، من و مامان بعد از كش و قوس های فراوون س.ك.س كامل مون رو شروع كردیم اما به شرط تعیین زمان از طرف مامان. تقریبا هفته ای یكبار رو با هر ترتیبی بود، س.ك.س میكردیم، گاهی مامان زیر و گاهی من. اواخر بهمن ماه بود كه یه روز بعد از ظهر طرفای ساعت پنج میخواستم برم مركز شهر. توی ایستگاه تاكسی كه حدود چهار پنج دقیقه پیاده روی از خونه فاصله داشت، منتظر بودم كه یكی از خانمای همسایه كه سالها با هم همسایه بودیم و پسر بزرگش همسن و همكلاس من بود، اومد و با هم سلام و احوالپرسی كردیم. خانمه اسمش صغری خانم بود و خونشون چند پلاك با ما فاصله داشت. شوهرش كارمند یه شركت دولتی بود و سه تا پسر داشت. پسر بزرگش كه همكلاس من بود، برعكس من كه رفتم خدمت، رفته بود دانشگاه آزاد شهر خودمون و كشاورزی می خوند. صغری خانم كه البته من تا اونموقع به فامیل صداش میكردم سه چهار سالی از مامان بزرگتر بود اما قدش كوتاه تر. چون مربی ورزش (آمادگی جسمانی) بود، اندام متناسبی داشت. سبزه بود و ظاهری معمولی. از وقتی یادمه صبح و بعد از ظهر توی باشگاه های مختلف مربی گری میكرد. سوار تاكسی شدیم و عقب كنار هم نشستیم. مسیرمون تا انتهای خط تاكسی با هم یكی بود. موقع پیاده شدن، كرایه هر دومون رو حساب كردم. اولش قبول نمیكرد كه با اصرار من پذیرفت و بعد از تشكر، خداحافظی كردیم و هر كدوم رفتیم دنبال كار خودمون. از وقتی از هم جدا شدیم ناخودآگاه فكرش از سرم بیرون نمیرفت. خلاصه اونروز گذشت و فرداش كه از پادگان برگشتم خونه، موقعیت پیش اومد و باز با مامان س.ك.س كردیم. بعد از س.ك.س رفتم دوش گرفتم و باز آماده بیرون رفتن شدم. مامان پرسید: كجا؟ الكی گفتم: با احسان داریم میریم بچرخیم. احسان میخواد كتاب دانشگاهی بخره و بعدش هم با هم شام میریم بیرون. (احسان رفیق صمیمیم بود كه از دبستان تا دیپلم با هم بودیم و اون دانشگاه دولتی شهر خودمون مهندسی برق قبول شده بود.) حدودای پنج سر ایستگاه تاكسی بودم و منتظر صغری خانم. زیاد طول نكشید كه دیدم اومد.دیگه مطمئن شدم كه تایم هر روزش همینطوره. خلاصه باز سلام و احوالپرسی كردیم و سوار تاكسی شدیم. اول اون سوار شد، بعد من وسط، كنارش نشستم و بعدش یه آقای دیگه. آقاهه خوشبختانه یه خرده چاق بود و من مجبور شدم بیشتر به صغری خانم نزدیك بشم. كنار باسنمون با هم تماس داشت اما نه زیاد. قبل از اینكه به مقصد برسیم، دست بردم توی جیبم كه پول در بیارم كه ناچار یه خرده سمت صغری خانم خم شدم و شانه هامون هم با هم برخورد كرد. عكس العمل خاصی از طرف ایشون ندیدم. باز كرایه هردومون رو حساب كردم و بعد از پیاده شدن از تاكسی، خدا حافظی كردیم و هر كدوم به یه طرف رفتیم. زیاد دور نشده بودم ازش كه برگشتم و طوری كه متوجه نشه تعقیبش كردم تا رفت توی باشگاه. فاصله باشگاهش از محل پیاده شدنمون حدود ده دقیقه پیاده روی بود. بعدش منم رفتم تو شهر یه خرده چرخیدم و بعد از یكی دو ساعت برگشتم خونه. سرتون رو درد نیارم؛ چند روزی كارم این بود كه هر روز باهاش سوار تاكسی میشدم و كرایه ش رو حساب میكردم ولی نمیدونستم چطور سر حرف رو باهاش باز كنم. دقیق یادمه كه شنبه اول اسفند بود، به دلایلی روزش یادم مونده، كه از پادگان برگشتم خونه و بعد از یه س.ك.س عالی با مامان، خوابم برد و سر قرار همیشگی نرفتم. از خواب كه بیدار شدم، دیدم ساعت شش و نیمه و كلی پكر شدم. فرداش (یكشنبه) همون حدود پنج بعد از ظهر كه سر ایستگاه تاكسی هم رو دیدیم، بعد از سلام و احوالپرسی، صغری خانم بهم گفت: دیروز غیبت داشتی. با لبخند و البته كمی خجالت جواب دادم: نمیدونم چطور خوابم برد. سوار تاكسی شدیم و مثل بقیه روزها كنار هم نشستن و حساب كردن كرایه توسط من. وقتی پیاده شدیم و اون رفت، مطابق هر روز یواشكی تعقیبش كردم كه سر یه پیچ گمش كردم. سرعتم رو زیاد كردم كه بهش برسیم كه یهو از یه مغازه اومد بیرون و با تشر بهم گفت: چند روزه داری منو تعقیب میكنی؟ چرا؟؟؟!!! یهو كپ كردم. بعد از چند لحظه مكث گفتم: خانم فلانی! یه چیزی میخوام بهتون بگم اما نمیدونم چطور بگم… گفت: بریم این خیابون كناری كه خلوت تره ببینم چته!!! راه و افتاد و منم رفتم دنبالش. یه جای خلوت ایستاد و رسیدم بهش. از هولم دوباره بهش سلام كردم. در حالی كه نشون میداد خیلی عصبانیه، از سلام بیموقع من خنده ش گرفت ولی خودش رو زودجمع كرد و خیلی جدی بهم گفت: چته؟؟؟!!! من در حالی كه زانوهام توان تحمل وزنم رو نداشتن و بدنم از ترس و هیجان میلرزید، با صدای مضطرب، گفتم: راستش… من ازتون خوشم اومده. گفت: خب!!! گفتم: میشه… نذاشته ادامه بدم و گفت: ما چی مون به هم میخوره؟ سن مون؟ شرایطمون؟ من از مامانت بزرگ ترم. افشینم همسن توئه. شوهر دارم. اینم میذارم پای بچگیت و اینبار به كسی چیزی نمیگم. راهتو بكش برو جوجه. و بعد با حالتی كاملا جدی نه عصبانی راهشو گرفت و رفت. منم كه حسابی رودست خورده بودم با ترس و دلهره اینكه نكنه به كسی حرفی بزنه یه خرده چرخیدم و برا اینكه آروم بشم، تا خونه پیاده برگشتم. تا فردا ظهر كه از پادگان برگشتم همه ش ترس داشتم كه نكنه به مامان چیزی گفته باشه یا موضوع رو به شوهرش گفته باشه و آبرو ریزی بشه. وقتی رسیدم خونه و دیدم شرایط عادیه، خیالم راحت شد و بعد از ناهار یه چرت زدم. حدود چهار و نیم باز دل رو زدم به دریا و پا شدم آماده شدم و حدود پنج مطابق روزای گذشته رفتم سر ایستگاه. زیاد طول نكشید كه صغری هم اومد. بهش سلام كردم ولی خیلی سرد جواب داد. موقع سوار تاكسی شدن، رفت جلو نشست و منم كه ضدحال خورده بودم عقب. قبل از رسیدن به مقصد كرایه ش رو حساب كرد و مهلت نداد من كار هر روزمو انجام بدم. بعدش هم سریع پیاده شد و رفت سمت باشگاه. تا آخر هفته من همچنان ادامه می دادم و اون بی محلی میكرد. شنبه بعدش سر ایستگاه تاكسی ایستاده بودم كه اومد. كـ.س دیگه ای نبود. سلام كردم. بدون جواب سلام گفت: روزبه! اگه ادامه بدی به آقای فلانی (شوهرش) و افشین (پسرش) میگما. گفتم: خانم فلانی! وقتی من از شما خوشم اومده، شما میگی چكار كنم!؟ اونقدر ملتمسانه این جمله رو گفتم كه یه لحظه با لحن ملایم گفت: آخه واقعا برا من ممكن نیست خواسته ت رو انجامش بدم. بعد یهو خودش رو جمع كردو جدی شد. چند تا مسافر دیگه اومدن و وقتی تاكسی اومد، باز نشست جلو و منم مثل چند روز قبل عقب نشستم. به محض نشستن، كرایه هر دومون رو حساب كردم. وقتی پیاده شدیم بهم گفت: سعی ت بی فایده ست. اما حالا كه دوست داری، ادامه بده. نظر من كه عوض نمیشه اما خودت خسته میشی… طرز صحبت كردنش این اطمینان رو بهم داد كه قصد مطرح كردن این موضوع با كسی رو نداره و این منو گستاخ تر میكرد. تا آخر اون هفته وضع به همین منوال پیش رفت. هفته بعدش، یكی از روزای وسط هفته كه منتظر تاكسی بودیم، یه تاكسی اومد كه صندلی جلو مسافر نشسته بود و صغری رفت عقب نشست و منم سریع دنبالش رفتم نشست و با لبخندی پیروزمندانه كنارش نشستم. در حالی كه سعی داشت همچنان خودش رو جدی بگیره، نتونست جلوی خنده ش رو بگیر و لبخند زد و یواش، طوری كه فقط من بشنوم بهم گفت: بچه رو دار… نفر سمت راستی م توی تاكسی چاق نبود ولی من به عمد به صغری چسبوندم پام رو. اول خودش رو یه خرده جمع كرد ولی یكی دو دقیقه كه از حركت تاكسی گذشت یه خرده راحت تر نشست و دیگه پاهامون با هم تماس داشت. موقع پیاده شدن، هیچ عجله ای برای حساب كردن كرایه نداشت. منم كرایه دوتامون رو حساب كردم و برعكس همیشه هم مسیرش به سمت باشگاهش راه افتادم. توی همون كوچه خلوت توی مسیر، بهم گفت: روزبه! باید بیشتر باهات حرف بزنم اما الان وقت ندارم. گفتم چكار كنم؟ گفت: من صبح ها از هشت تا نه یه كلاس دارم نزدیك خونه، بعدش تا یازده بیكارم. گفتم: پس اجازه بده فردا ببینم میتونم مرخصی بگیرم برا پس فردا؟ گفت: باشه. و بعد از خدا حافظی (البته ملایم تر از بقیه روزا) رفت و منم كه از خوشحالی تو كونم عروسی بود، باز تا خونه پیاده برگشتم. فرداش از فرمانده مون مرخصی یه روزه برا روز بعد گرفتم و عصر سر ایستگاه به صغری گفتم كه وقتم آزاده و كجا ببینمش!!!؟؟؟. گفت: حدود نه صبح میاد جلو خونه مون و از اونجا بهم میگه كجا بریم. شب به بابا مامان گفتم كه صبح قراره با احسان برم دانشگاهش و نمیرم پادگان. خلاصه، صبح مامان و بچه ها رفتن مدرسه و بابا هم هشت و نیم، مطابق معمول رفت سر كارش. ساعت پنج دقیقه به نه بود كه من جلو در خونه منتظر صغری شدم. یكی دو دقیقه از نه گذشته بود كه دیدم از سر كوچه داره میاد سمتم. رسید بهم. سلام كردم. جواب سلام داد. گفت: هرچی فكر میكنم، میبینم خطرناكه با هم بریم جایی. ممكنه كسی ببینه ما رو. گفتم: كسی خونه ما نیست و تا ساعت یك تنهام. میخوای بیای خونه ما؟ گفت: دیگه چی؟ گوشت و بدم دست گربه؟؟؟ گفتم: حالا دیگه من گربه شدم!!!؟؟؟ البته خداییش شما خوب گوشتی هستی!!! خیلی آروم وبا حالتی بین شوخی و جدی گفت: خفه شو دیوونه… بهش گفتم: نترس! تا تو نخوای اتفاقی نمیوفته… گفت: معلومه كه نمیخوام. در رو كامل باز كردم و خودم رفتم كنار كه یعنی بره داخل حیاط. یه خرده مكث كرد و اطراف رو نگاه كرد. سریع اومد تو حیاط و منم پشت سرش رفتم داخل و دررو بستم. دعوتش كردم تو خونه كه قبول نكرد. بعد بهش گفتم: ممكنه همسایه ها تو حیاط باشن و صدامون رو بشنون كه قبول كرد بریم تو خونه. از در هال كه وارد شدیم، خواستم در رو ببندم كه گفت بذار در باز باشه. روی مبل تكی توی هال نشست. رفتم براش شربت میوه بیارم كه گفت: بیا زود باید برم. پذیرایی لازم نیست. رفتم روی نزدیك ترین مبل بهش نشستم و بهش نگاه كردم. بهم گفت: آخه چرا منو ول نمی كنی؟ اعصابم رو ریختی به هم. از یه طرف هر چی بهت میگم بی خیال شو، قبول نمیكنی… از یه طرف هم نمیخوام برات دردسر درست كنم و به كسی چیزی بگم؛ آخه هنوز خیلی بچه ای. از طرف دیگه اگه به كسی بگم، برا خودم آبرو ریزی میشه. گفتم: صغری خانم! (با اینكه اسمش رو میدونستم، اما اولین بار بود كه به اسم صداش میكردم)ازت خوشم میاد. خیلی زیبایی. گفت: برو دنبال همسن خودت. گفتم: یه همسن خودم نشونم بده كه اندازه تو قشنگ باشه، میرم. این حرف رو كه زدم یه برق خاصی تو چشاش درخشید و با اینكه میدونست دارم مخش رو میزنم، كلی كیف كرد. گفت: روزبه! من واقعا نمیخوام تو دردسر بیفتم. برو دنبال زندگیت و دست از سرم بردار و بلند شد كه بره. بلند شدم و یواش دستش رو گرفتم و كشیدم سمت خودم. اونقدر بدون نیرو اینكار رو انجام دادم كه راحت می تونست خودش رو از دستم خارج كنه. اما با همون زور كم اومد سمتم و من بدون معطلی بغلش كردم. قدش از من خیلی كوتاه تر بود. سرم رو خم كردم طرف صورتش و یهو لبش رو بوسیدم. اون بدون واكنش بود. دوباره بوسیدم اما اینبار طولانی تر. بعد از چند ثانیه همراهیم كرد و لب گرفتنمون طولانی شد. بعد از یكی دو دقیقه لب گرفتن، یهو خودش رو ازم جدا كرد و رفت سمت در هال. دنبالش رفتم. داشت كفشای ورزشیش رو می پوشید. یكی ازكفشاش رو پوشید كه خم شدم طرفش و دستش رو گرفتم و آوردمش داخل هال. همونطور كه میاوردم داخل گفت: بذار كفشم رو در بیارم و بعد از در آوردن كفش، آوردمش داخل و در رو پشت سرش بستم. اینبار دیگه مطمئن بودم كه كار رو تموم كردم. سریع بغلش كردم و دوباره لبم رو گذاشتم رو لبش و شروع به نوازش كمرش كردم. همزمان مقنعه ش رو از سرش در آوردم و آوردمش تا وسط هال. ازش فاصله گرفتم تا دكمه های مانتوش رو باز كنم كه هی میگفت: روزبه میترسم آبرو ریزی بشه. منم همزمان كه دلداریش میداد، مانتوش. و از تنش در آوردم. زیر مانتوش یه تی شرت ورزشی پوشیده بود و شلوار ورزشی هم پاش بود. دوباره رفتیم توی بغل هم و بوسه و مالیدن گردن و كمر. چرخوندمش و از پشت بغلش كردم. با توجه به جثه كوچولوش، مثل یه گنجشك تو چنگال یه عقاب اسیر شده بود. شروع به بوسیدن گردن و مكیدن لاله گوشش كردم و همزمان یع دستم روی شكمش بود و با دست دیگه سینه هاش رو می مالیدم. با دستی كه روی شكمش بود تی شرتش رو كشیدم بالا و با یه حركت از تنش خارج كردم. بدون معطلی، سوتینش رو باز كردم و از تنش در آوردم. تك پوش خودم رو هم سریع در آوردم و دوباره از پشت بغلش كردم و مالیدن و لیسیدن و مكیدن و بوسیدن رو از سر گرفتم. بوی اسپری بدنش با بوی عرقیكه از تایم كلاسش با هم تركیب شده بود، حـ.شری كننده بود. دیگه كاملا رام شده بود و كاملا همراهی میكرد و دستش رو طرفین آورده بود پشت و پاهام رو می مالید. یكی دقیقه كه گذشت، برش گردوندم و باز بغلش كردم و بوسه بر لب. یواش یواش بردمش سمت مبل و نشوندمش روی مبل. روی دو پا نشستم و خم شدم روش. شروع وخوردن سینه هاش كه از می می های مامان (برای مامان ترجیح میدم از می می استفاده كنم) بزرگتر بود كردم. دو تا سینه گرد و قلمبه سبزه با نوك قهوه ای تیره كه الان حسابی بزرگ و سفت شده بودن. بعد از مدتی شلوار و شورتش رو با هم از پاهاش كشید بیرون. یه كوس تپل قلمبه شبیه كلوچه كه معلوم بود موهاش رو یه هفته ست اصلاح نكرده. كوس مامان سفید و كوچولو بود و لبه هاش رو فرم. ولی كوس صغری تپل با لبه های درشت تر و یه خرده افتاده. كوسش خیلی تیره تر از رنگ بدنش بود. بدو معطلی با سر رفتم تو مسش و شروع به لیسیدن و بوسیدن كوس و چوچوله ش كردم. همزمان با دو تا دستام دو تا سینه هاش رو می مالیدم. دیگه صداش حسابی بلند شده بود و مبل رو چنگ میزپاهاش رو گذاشته بودم سر شونه م و كارم رو ادامه میدادم. بعد یكی از دستام رو آوردم پایین و شروع كردم همزمان با مالیدن سینه و خوردن كوس، ور رفتن به سوراخ كونش. همین كه انگشتم با سوراخ كونش تماس پیدا كرد، گفت: وااااااااای!!! با لیسیدن چوچوله ش آب از كوسش سرازیر شده بود. انگشتم رو كردم تو كوسش كه یهو خودش رو جمع كرد. حسابی تو كوسش چرخوندم تا خیس شد و در آوردم و یواش یواش كردم تو كونش. از اینكه همزمان كوسش رو می خوردم و سینه ش رو می مالیدم و با انگشتم كونش رو میگاییدم، تو آسمونا بود و زجه می زد. منم با صداهاش بیشتر و بیشتر حشری می شدم. زیاد طول نكشید كه از حركات و صدای نفسها و نالها ش فهمیدم كه باید حركاتم رو سریع تر كنم. منم لیسدن و مالیدن و گاییدن رو تند تر تند تر كردم تا اینه با یه جیغ كوچولو و انقباض بدنش، ارضا شد. تو همون حالت با حركت بدنم پاهاش رو از رو شونه م انداختم پایین و همونطور که هنوز انگشتم تو كونش بود، رفتم سمت سینه هاش و شروع به خوردنشون كردم. یه خرده كه گذشت و نفسش جا اومد، هولم داد عقب و با حركت دستش بهم فهموند رو زمین دراز بكشم. بعد اومد روم دراز كشید شروع به خوردن لبم كرد. لبامون توی هم بودو زبونمون توی هم گره خورده بود. اونقدر با ولع لبم رو می مكید كه احساس كردم لبم داره كنده میشه. بعد یواش رفت پایین تر و شروع به بوسیدن وخوردن سینه م كرد و یواش رفت پایین و بعداز اینكه كیرم كه الان عین سنگ شده بود رو توی مشتش محكم گرفت، سر كیرم رو بوسید. بعد یواش كیرم رو كرد تو دهنش و تا نصفه تو دهنش جا داد. گرما و خیسی دهنش و زبری زبونش قسمت زیر كیرم، منو پرواز داد. بعد همونطور كه به دستش شروع به مالیدن تخم هام كرد، شروع به ساك زدن كرد. اولین تجربه م برا ساك زدن بود. مامان تا قبل از س.ك.س كامل فقط با دست آبم رو میاورد یا میذاشت بهش از رو لباس بمالم و بعد از س.ك.س كامل، چون محدودیت زمان و مكان داشتیم، فقط از كوس بهم میداد. اونقدر خوب ساك میزد كه كمتر از پنج دقیقه داشت آبم میومد. من تو فكر فتح كوسش بودم. از روی خودم بلندش كردم و دوباره روی مبل نشوندمش. پاهاش رو دادم بالا و كیرم رو جلوی سوراخش تنظیم كردم. چشماش رو نگاه كردم. شهوت ازشون می بارید. با یه حركت سریع، كیرم رو تا ته تو كوسش جا دادم نگه داشتم. یه جیغ ریز زد. كوسش از كوس مامان گشادتر بود، چون زایمان هاش بر عكس مامان كه سزارین بود، واسه صغری طبیعی بود. بعد از یه مكث كوتاه شروع بع تلمبه زدن و گاییدن كوسش كردم و با دستام پاهاش رو بالا نگه میداشتم. بعد از هر پنج شش تلمبه كیرم رو كامل از كوسش در می آوردم و دوباره میكردم تا ته داخل. با هر عقب جلو شدن من اون آه و اوه و جیغ میزد. دوباره از شدت لذت به خودش میپیچید. نفساش به شماره افتاد و كمتر سه چهار دقیقه با سریع تر شدن تلمبه های من، دوباره ارضا شد. با ارضا شدن دوباره ش من حشری تر شدم و سرعتم رو زیاد كردم. متوجه شد كه منم داره آبم میاد. همونطور كه ناله میكرد، گفت: داخل نریزیا!!! منم سرعتم رو سریع و سریع تر كردم و كمتر از یه دقیقه بعد از اون كه دیگه داشت آبم میومد كشیدم بیرون و سریع با دستم كیرم رو مالیدم و تمام آبم رو با فشار رو شكم خالی كردم. فشار آبم اونقدر زیاد بود كه علاوه بر شكم، گردن و صورت و جلوی موهاش هم از آب كیرم خیس شد. بعد از خالی شدن آبم روی زمین دراز كشیدم. كیرم شروع كرد به خوابیدن. یكی دو دقیقه كه صغری روی مبل و من روی زمین استراحت كردیم، صغری گفت: گند زدی به هیكلم. این چه وضعشه؟ گفتم: پمپم نو هستش دیگه!!! چكارش كنم؟ گفت: حمامتون كجاست؟ برم خودم رو بشورم و برم دیگه. بلند شدم كه حمام رو نشونش بدم كه چشمم خورد به ساعت. ساعت هنوز ده دقیقه به ده بود و با توجه به اینكه صغری گفته بود تا یازده كلاس نداره، چشمام برق زد. بهش گفتم با هم بریم حمام. گفت: لازم نكرده. دیرم شده باید برم. بهش گفتم: تا یازده وقت داری كه!!! جواب نداد. رفت توی حمام و خواست در رو ببنده كه در رو گرفتم. بیخیال شد و رفت داخل. منم پشت سرش رفتم تو حمام و در رو پشت سرم بستم. دوش رو باز كرد و رفت زیر دوش. داشت خودش رو خیس میكرد برای شامپو زدن كه منم رفتم زیر دوش و از روبرو بغلش كردم. یه خرده هولم داد ولی با اصرار من بیخیال شد. همونطور كه دوتامون زیر دوش حسابی خیس شده بودیم، بهم گفت: قرار بود بیام منصرفت كنم ولی … گفتم: عوضش به هردومون خوش گذشت. گفت: بعد از بیست و پنج سال زندگی مشترك، اولین خیانتم بود. روزبه چكار كردی با من؟ بدون معطلی لبم رو گذاشتم رو لبش و حرفش رو قطع كردم. بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و شروع كرد به شامپو زدم موهاش. منم دوش رو بستم و با كف شامپوی سرش، شرو به كفی كردن بدنش كردم. از این كار لذت میبردم. اونم خوشش اومده بود و شامپو زدنش رو طولانی كرد. برای اینكه كف بیشتری داشته باشیم، شامپوی بیشتری استفاده كرد. كل شكم و سینه ها و كمر و كوس و كون و پاهاش رو كفی كردم. بدنش رو كه حسابی كفی كردم، رفتم پشتش و شروع به مالیدن كتف و كمرش كردم. اونم داشت حال میكرد از ماساژ من و دستاش رو با دیوار حمام تكیه داده بود. كمرش رو ماساژ میدادم و آهسته میومدم سمت پایین تا رسیدن به باسنش. روی دوپا نشستم و با لمبه هاش حسابی ور رفتم. یكی از انگشتام رو جلوی سوراخ كونش حركت دادم كه صدای آهش بلند شد. انگشتم حسابی كفی و لیز بود و كون اونم حسابی كفی. یواش انگشتم رو كردم تو كونش. یه خرده خودش رو به بالا جمع كرد و خیلی زود به حالت اولیه برگشت. با اون یكی دستم پاهاش رو از هم باز كردم و دستم رو بردم سمت كوسش و كوس و چوچوله ش رو مالیدم. دوباره صدای ناله هاش بلند شده بود. همزمان دو انگشتی كردم تو كونش. اولش كونش رو سفت گرفت ولی بعد شلش كرد. دو تا انگشتم تا ته رفت كونش و همزمان چوچوله و كوس مالی. حالا دیگه انگشتام راحت تو كونش جا باز كرده بودن و دوباره با وول خوردن و نفسای تندش، منم حركتم رو تندتر كردم. نفساش تندتر شد و بهم گفت: تند تند تند!!! منم انگشاتم رو تا ته تو كونش نگه داشتم و چوچوله ش رو تند مالیدم تا باز آبش اومد. معطلش نكردم و كیرم رو كفی كردم و گذاشتم در كونش كه حالا كامل جا باز كرده بود و تا ته هول دادم تو كونش. یه لحظه نفشس بند اومد. بعد برا اینكه راحت تر باشه صورتش رو به دی وار حمام چسبوند و بیشتر خم شد تا سوراخش باز تر بشه. منم شروع به تلمبه زدن كردم البته یواش یواش. كونش از كوسش خیلی تنگ تر بود و دیواره های كونش از همه طرف كیرم رو مورد فشار قرار داده بود. تو همون وضعیت دستم رو بردم سینه هاش رو گرفتم و همزمان تلمبه میزدم. به خاطر تنگی كونش كمتر از دو دقیقه احساس كردم داره آبم میاد. سرعتم رو بیشتر كردم چون دردش اومد با دستش سعی كرد حركتم رو كنترل كنه اما من داشت آبم میومد و نمیخواستم لذتم نا تموم بشه. پس دسش رو زدم كنار و سریع و محکم تلمبه زدم و در لحظه آخر تا ته چسبوندم توی كونش و آبم رو تا قطره آخر ریختم تو كونش. دیگه نای بیرون آوردن كیرم رو نداشتم و همونطور چسبیده بودم بهش تا كم كم كیرم خوابید و از كونش اومد بیرون. ازش فاصله گرفتم و دیدم كه آبم داره یواش یواش از كونش می زنه بیرون. باز برگشتم نزدیكش و بغلش و كردم و بوسیدمش. اونم محكم منو بغل كرده بود. بعد از یكی دو دقیقه بهم گفت: اگه دست تو باشه، ول كن نیستی. خودت رو بشور برو بیرون تا منم بشورم بیام. منم یه دوش كوچولو گرفتم رفتم بیرون. یه حوله مسافرتی داشتم. آوردم براش. دوشش رو گرفت و با حوله خودش رو خشك كرد و اومد بیرون. اومدم بغلش كنم، گفت برا امروز كافیه. دارم غش میكنم. ساعت الان دیگه یازده بود. بعد لباساش رو پوشید و خواست بره. منم لباسام رو پوشیدم كه برم بیرون و بعد از مامان اینا برگردم كه ضایع نشم. از در حیاط كه زدیم بیرون، داشت ازم خداحافظی میكرد كه یهو مامان با ماشینش سر رسید و دید صغری در خونه با من حرف می زنه. در. و واسه ش باز كردم كه بیاد داخل حیاط اما از ماشین پیاده شد و بعد از سلام و احوالپرسی با منو و خانم فلانی (صغری)، اول از من پرسید: مگه قرار نبود با احسان بری دانشگاه!؟ جواب دادم: رفتم سمت احسان ولی حالش خوب نبود و قرار شد یه روز دیگه بریم. داشتم بر میگشتم خونه كه خانم فلانی برا افشین درباره خدمت پرسید و منم داشتم براشون توضیح میدادم. مامان كه معلوم بود قانع نشده، گفت: آهان. بعد یه تعارف الكی به صغری كرد و بعدش صغری رفت و مامان ماشین رو آورد تو حیاط. منم در رو پشت سرش بستم. اصلا دیگه اونموقع نای س.ك.س نداشتم و اومدن مامان اونموقع یعنی س.ك.س!!! مامان زود رفت تو خونه و لباساش رو عوض كرد و منم رفتم لباسام رو عوض كردم. مامان رفت تو آشپزخونه. رفتم دنبالش و خواستم بغلش كنم كه گفت: امروز اصلا حوصله ندارم. منم از خدا خواسته بوسیدمش و رفتم تو هال جلو تلویزیون نشستم. بین من و مامان حرفی رد و بدل نشد تا ساعت یه ربع به یك كه بهم گفت با ماشین برم دنبال خواهر برادرم از مدرسه بیارمشون. منم بدون هیچ حرفی رفتم. بعد از ناهار، رفتم تو اتاقم. بقیه تو هال داشتن تی وی می دیدن. یكی دو دقیقه بعد مامان اومد تو اتاقم. اونموقع من قوای از دست رفته م رو كمابیش بدست آورده بودم. در رو بست. بلند شدم بغلش كردم و بوسیدمش. همونطور كه تو بغلم بود گفت: بچه ها بیدارن. فقط یه سوال: خانم فلانی چكار داشت؟ گفتم: هیچی، جلو در دیدم درباره خدمت و این حرفا سوال كرد برا افشین. دوباره گفت: پرسیدم چكار داشت؟ اومدم جوابم رو تكرار كنم كه ازم جدا شد و گفت: كردیش؟؟؟ گفتم: چی؟ گفت: یواش بچه ها نفهمن. كردیش؟ گفتم: نه! گفت: روزبه جان! من خیلی سعی كردم رابطه م با تو به اینجا نكشه اما شددیگه!!! حالا حاضر نیستم با كسی شریك بشم. كردیش؟ هیچی نگفتم. گفت: پس كردیش. با سر حرفش رو تایید كردم. گفت: خیلی عوضی هستی و از اتاقم رفت بیرون. گند زده بودم به همه چیز. صغری برای یه مدت محدود می تونست باهام باشه در حالی كه مامان تا همیشه بود. حالا همه چیز رو خراب كرده بودم. تا بابا اومد، از اتاق نیومدم بیرون. سر میز شام مامان خیلی عادی رفتار كرد. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. چند روزی مامان تمام تلاشش رو میكرد به من فرصت تنها شدن باهاش رو نده. دوباره خوردیم به تعطیلات نوروز و مهمان بازی و بعدش خونه تكونی و مسخره بازی. تا اردیبهشت ماه اوضاع بین من و مامان افتضاح بود. البته من صغری رو سه چهار بار برده بودم خونه احسان و كرده بودم. (احسان تك فرزند بود و چون بابا مامانش شاغل بودن اكثر روزا تا عصر خونه خالی داشت) كم كم صغری رو انداختم با احسان و ازش فاصله گرفتم چون میخواستم مامان رو داشته باشم. البته كلا با صغری به هم نزدم و تا سه چهار سال بعد كه مهاجرت كردن یه شهر دیگه، دو سه ماهی یه بار باهم س.ك.س میكردیم. اواسط اردیبهشت، یه روز از پادگان مرخصی ساعتی گرفتم و حدود ساعت ده رفتم مدرسه مامان. زنگ تفریح كه خورد و ماماناومد تو دفتر منو دید، ترسید و فكر كرد اتفاقی افتاده. بهش گفتم: مامان كارت دارم لطفا بریم. اول گفت نمیشه ولی من اصرار كردم و واسه اینكه جلو همكاراش آبرو ریزی نشه، اجازه گرفت و با هم از مدرسه زدیم بیرون. سوار ماشین شدیم ولی دیدم به سمت خونه نمیره. گفتم: مامان خانم! لطفا بریم خونه. گفت: خونه راحت نیستم. افتادم به گه خوردن و غلط كردن و اینكه اشتباه كردم و فقط همون یه بار بود و از این حرفا ولی گوشش بدهكار این حرفا نبود. با كلی خواهش و تمنا قبول كرد رفتیم تو یه پارك نشستیم و شروع كردم دوباره مخ زدن و معذرت خواهی ولی اینبار مامان از روز اول سفت تر شده بود. خلاصه نزدیكای یك با هم رفتیم دنبال بچه ها و برگشتیم خونه. بعد از ناهار مامان رفت پیش خواهرم كه درسش بده آخه نزدیك امتحانای ثلث سوم بود و من و داداشم هم رفتیم تو اتاقای خودمون. اونروز هم پرید و من نا امید شدم. فردای اونروز طرفای نه، نه ونیم بود كه از بلندگوی یگان صدام كردن دفتر فرمانده یگان. رفتم پیش فرمانده. بهم گفت: از خونه تو زنگ زدن كه مشكلی پیش اومده و باید بری. تا آخر هفته هم بهم مرخصی تشویقی داد و چون توی تمام اون مدت خدمتم فقط یكی دو روز مرخصی روزانه دو سه بار ساعتی گرفته بودم بهم سخت نگرفت. منم دلواپس، به سرعت خودم رو رسوندم خونه و كلید انداختم توی در و رفتم داخل. ساعت حدود ده بود. ماشین مامان تو حیاط بود ولی ماشین بابا نبود. در هال رو باز كردم و مامان رو صدا زدم. مامان جواب داد تو آشپزخونه م. پوتینام رو در آوردم و رفتم تو آشپزخونه. دیدم مامان با لباس معمولی خونه تو آشپزخونه ایستاده و منو نگاه میكنه. گفتم: چی شده مامان؟ اومد جلو و محكم زد زیر گوشم. برق از چشام پرید. چون میدونستم، دلیلش رو نپرسیدم. فقط بهت زده بودم. بعد بهم گفت: این سیلی رو باید همون روز جلو اون جنده میخوردی!!! بعد رفت تو هال. نمیدونستم باید چكار كنم. بعد از دو سه دقیقه رفتم سمت اتاقم كه مامان صدا زد منو. برگشتم ببینم چكار داره كه دیدم دستاش (آغوشش) روباز كرده ومنو به بغلش دعوت می كنه. بدون درنگ رفتم سمتش و تو بغل هم جا گرفتیم. حركاتمون اونقدر سریع بود كه در كمتر از سی ثانیه لخت و عریان تو اتاق من توی بغل هم بودیم و عشق بازی میكردیم. اونروز دو بار س.ك.س البته به همون روش معمول من و مامان انجام دادیم. بار دوم كه كارمون تموم شد، همونطور كه مامان توی بغلم بود و من سر و صورتش رو می بوسیدم و بدنش و نوازش میكردم، بهم گفت: تا قبل از ازدواجت با كسی غیر از من نباش. بعد از ازدواجت هم فقط با زنت باش. من اصلا برای با تو بودن شریك نمیخوام. منم در حالی كه میبوسیدمش، بهش گفتم: چشم… ادامه دارد… نوشته: روزبه س

ماجرای باورنکردنی با خواهرزن محجبه سلام این ماجرای برای چندسال پیشه که با خواهرزنم اتفاق افتاد که خودمم اصلا تو تصورم نمیومد خواهرزنم ۵سال از خانومم ۲سال ازمن بزرگتر بود حزب الهی و چادری همیشه پیشه من چادری بود داستان ازاونجا شروع شد که تو دردودلاش برا خانومم گفته بود باجناقم که کارمند بود بادوستاش میره مواد مصرف میکنه و بهش توجه نمیکنه مخصوصا از لحاظ سکس درحالی که اون خیلی هات بود و ماهی یبار سکس خروسی ناراحتش کرده بود برعکس خانومم از سکس زیاد و تایم طولانی و انواع حالتها و خوردن لیسیدن لباسهای سکسی و… بین خودمون براش تعریف میکرد و اونم همش میگفت خوش به حالت کاش شوهره منم اینطور بود خانومم اینارو برام میگفت اما من هیچ تصوری با خواهرزنم نمیکردم خلاصه این موضوع گذشت تا خانومم مشکل معده پیدا کرد و باید عمل میکرد وقتی شب اول خانومم بستری شد خواهرزنم همراه پیشش موند تا شب دوم که مادرزنم اومد همراه بمونه که من گفتم خواهرزنم رو میبرم خونشون و بعد میرم خونه خودمون تو مسیر که میرفتیم باجناقم زنگ زد که ببینه زنش شب میاد یا نه که خواهرزنم برگشت گفت نه نمیام امشبم بیمارستان میمونم توبرو حال کن نگران من نباش وقتی ایجوری گفت کلا جا خوردم برگشتم گفتم چرا اینو گفتی گفت بره گم شه معتاد عملی با دوستای عوضیش من شب میام خونه شما باز تعجب کردم سرراه شام خوردیم خلاصه رسیدیم خونه ،یکم خونه بهم ریخته بود گفتم من برم یه دوش بگیرم بیام گفت باشه منم خونه رو یکم جم کنم ده دیقه ای دوش گرفتم اومدم بیرون که باز تعجب کردم خواهرزنم که همیشه جلوم چادری بود با لباس تو خونگی رو مبل نشسته بود گفت آفیت باشه منم برم یه دوش بگیرم فقط لباسا آبجیم کجاس از اونا بپوشم راستی مامان زنگ زد گفت رسیدی من نگفتم اینجام سه نکنی کشو لباسارو نشونش دادم رفت حموم رفتم توفکر به همه چیز فکر کردم الا به نیت خواهرزنم تو تماشا تلویزیون بودم که از اتاق اومد کلا شوکه شدم داشتم شاخ درمیاوردم باورم نمیشد خواهرزنم تاپ و شلوارک سفید و نازک خانومم رو پوشیده بود با موهای باز شورت و سوتین قرمز زیرش هم کامل پیدا بود چشمام داشت بیرون میزد که برگشت گفت ها چیه چی شده به چی زل زدی گفتم هیچچچی اومد کنارم نشست گفت راستی آبجی میگفت آبکی خونه دارید میاری بخوریم میخوام امتحان کنم میگن مستی خیلی حال میده اینجا بود که فهمیدم آره… کیرم داشت راس میشد رفتم از یخچال ویسکی داشتم آوردمو یه پک ریختم زدیم گفت اوه اوه سوختم چجور اینو میخورید گفتم اولشه عادت میکنی دوسه پک زدیم که گفت داغ شدم تو دلم آتیش گرفته خلاصه کنارم که نشسته بود بغلش کردمو گفتم یه لب میدی حرفم تموم نشده بود که خیلی حشری لبامو چسبوند تولب گرفتن بودیم که دستش رو رو کیرم گذاشتو گرفتش گفت نه واقعا بزرگه آبجی راس میگه خرکیری منم شروع کردم مالوندن سینه هاش ۷۰ سفت حشری حشری شدم دیگه لباساشو درنیاوردم تاپ و سوتین شو پاره کردم عجب سینه هایی سفت سفت که باز گفت آره وحشیه سکسم هستی دیگه طاقت نیاوردم شلوارکشم باشورتش پاره کردم دراوردم چه کوسی سفید صاف با لبای صورتی با کله رفتم توش و شروع کردم لیسیدن یه دیقه نگذشت که خواهرزنم ارضا شد اما باز ادامه دادم صدای ناله هاش بلند بلند شد گفت بکن بکن کیرتو بکن تو کوسم زودباش کوسم کیر میخواد پاشدم شلوارمو دراوردم کیرم که راس راس بود رو دید گفت واو چه کیری این کیره نه کیر باجناقت خلاصه خوابوندمشو کیرمو کردم توکوسش یه آه بلند کشید گفت جووون چه کلفته پاره شدم شروع کردم تلمبه چهار پنج تلمبه نزدم که دوباره ارضا شد گفت عجب کیری داری حالا سگی بکن منم شروع کردم تلبمه سگی با ضربه های محکم رو باسنش باسنش سرخ سرخ شد داد میزد بزن محکمتر بزن خیلی حال میده تاحالا اینقدر حال نکردم آبم داشت میومد که دراوردم ریختم رو کمرش بیهوش افتاد رو مبل گفت بازم بکن خیلی حال داد خلاصه تا صبح دوباردیگه سکس کردیم الان چهار ساله میگذره باز ماهی دوسه بار باهم سکس داریم اما همه جا مثل قبل جلوم چادری میچرخه تابلو نشه

عالیه قلمت لطفا بازم بنویسحتی اگه شده تخیلی ولی بنویس بهترین داستانی بود که بعد از مدت ها خوندم واقعا نوشتن داستان سکس با مادر خیلی خیلی سخته ولی تو عالی درآوردیش آفرین بهت

سر كیرم رو گذاشتم جلو كوسش و یواش هل دادم داخل و تا ته كردم توش. چند ثانیه مكث كردم و بعد شروع به تلمبه زدن كردم. همزمان لبش رو میبوسیدم و می می هاش رو می مالیدم و میخوردم. چند دقیقه ای تلمبه زدم و تلمبه زدم و احساس كردم دیگه داره آبم میاد. همزمان نفسای مامان هم دوباره به شماره افتاد و با سریعتر شدن تلمبه زدنای من نفسای اونم تندتر میشدآخ که بهترین کسس توی دنیا کسسس سفید و چوچول دار مامانه، اونایی که مامان حشری دارن و امتحان کردن میدونن چی میگم

مامان شکوفهپشت کامپیوترم نشسته بودم و داشتم با فوتوشاپ کار میکردم. از وقتی 14 سالم بود شروع به یاد گرفتن فوتوشاپ کرده بودم و وقتی 18 سالم بود سفارش میگرفتم و پول درمیاوردم. اونروز هم تو اتاقم نشسته بودم و کار میکردم. سر و صدای بچه ها نمیذاشت تمرکز کنم واسه همین درو بسته بودم. منظورم از بچه ها خواهر 8 ساله و داداش 5 ساله ام بود. همینجوری که سرگرم بودم در اتاقم باز شد، بدون اینکه نگاه کنم داد زدم مگه نگفتم نیاین تو اتاق من؟ یهو مامان گفت چته تو؟ گفتم ببخشید فکر کردم بچه هان. مامان درو بست و با یه بشقاب بیسکوییت و شیر اومد کنارم و گذاشتشون رو میز. گفتم دستت درد نکنه مامانی. مامان خم شد و صورتمو بوسید و گفت قربونت برم. بعد نشست رو تختم. صندلی رو چرخوندم سمتش و گفتم خوب چه خبر؟ گفت هیچی دارم دیوونه میشم. خندیدم و گفتم اخه چرا؟ گفت از دست این توله ها دیگه، گفتم خوب مامان جان تقصیر خودتونه دیگه، سه تا چه خبره اخه؟ گفت بابا من فقط دوتا میخواستم، این اخری اتفاقی درست شد، اونشب بابات هم حوصله نداشت، من اصرار کردم، اگه میذاشتم بخوابه الان اینجوری گرفتار نمیشدم. خندم گرفته بود، خجالت هم میکشیدم چون این اولین بار بود که مامان در مورد همچین چیزایی باهام حرف میزد. گفت تو وقتی زن گرفتی، مواظب باش این بلا سرت نیاد. گفتم چشم. کمی دیگه حرف زدیم و بعد مامان رفت. مامان دلش نمیومد بچه هارو بزنه، بابا هم که راننده تریلیه و خیلی کم تو خونه پیدا میشه ولی من یکی دوبار زده بودمشون واسه همین جرات نمیکردن بیان تو اتاق من.به همین خاطر مامان بعضی وقتها میومد و رو تخت من میخوابید. منم که با کامپیوتر کار میکردم، گاهی نگاهم به مامان میوفتاد. مامان یا شلوار تنگ می پوشید و یا دامن. شلوار که فرم کون بزرگ مامانو به خوبی نشون میداد و دامن هم گاهی بالا میرفت و رونهای سفید و گوشتی و حتی شورتش بعضی وقتها دیده میشد. کم کم در مورد مامان وسواس پیدا کردم، جوری که شروع کردم به فوتوشاپ کردن عکسهای منو و مامان روی عکسهای پورن. یه مجموعه از عکسهای فوتوشاپ شده درست کرده بودم و با اونا جق میزدم. یه روز مامان تازه اومده بود و رو تختم دراز کشیده بود و نگاهم میکرد. منم یه خمیازه کشیدم. مامان گفت خوابت میاد؟ گفتم اره. گفت پاشو بیا مادر و پسر باهم بخوابیم. از جام بلند شدم، مامان خودشو عقب کشید و منم دراز کشیدم، هر دو به پهلو رو به هم دراز کشیده بودیم. کم کم این خوابیدن کنار هم برامون عادت شد. یه روز که تو تخت بودیم. مامان به پهلو پشتش به من بود و کمی هم باهام فاصله داشت . کم کم با تکون های مامان این فاصله رفع شد و کون مامان به کیرم چسبید. اروم دستمو بردم جلو و گذاشتم رو پستون مامان و خودمو به خواب زدم. تو همون حالت مونده بودیم، کیرم که حالا به کون گنده ی مامان چسبیده بود و دستم هم رو پستونش بود. انقدر منتظر موندم تا بلاخره مامان بیدار شد. برخلاف انتظارم قاطی نکرد و حتی دستمو هم از رو پستونش برنداشت. یکی دوبار صدام کرد و بعد تظاهر کردم که دارم بیدار میشم. مامان گفت عزیزم پاشیم به کارامون برسیم؟ گفتم نه همینجوری خوبه. کمی تو همون حالت حرف زدیم، انگار نه انگار که دستم رو پستونشه و کیر شقم به کونش چسبیده. مامان حتی شروع کرد به نوازش اون دستم که رو پستونش بود. بلاخره دستمو برداشتم و مامان هم بلند شد. دیگه کم کم پررو شده بودم و حسابی دستمالیش میکردم. یه بار مامان چرخید و رو شکم خوابید. منم که به پهلو بودم،خیلی اروم جوری که بیدار نشه دامنشو کشیدم بالا روی کمرش. هرچی دامن رو بالا میکشیدم کونش بیشتر نمایان میشد، اول فکر کردم شورت نداره ولی وقتی دامن کامل بالا رفت، دیدم شورتش از این نخی هاست که فقط یه مثلث کوچیک بالاش داره و نخش لای کون مامان قایم شده. بلافاصله کیرم راست شد. دوتا لپ سفید و گرد کونش مثل ماه میدرخشیدن.کمی فکر کردم که چیکار کنم. اروم یه پامو انداختم بین پاهاش، کیرم به یه طرف کونش چسبید و دستمو گذاشتم رو اونیکی لپ کونش. کون مامان مثل پنبه نرم و مثل ابریشم لطیف بود. تو همون حالت موندم و دیگه کاری نکردم. بعد از اینکه سیر کونشو نگاه کردم، خودمو زدم به خواب و منتظر موندم. حدود 45 دقیقه بعد، مامان اروم اروم بیدار شد. صورتشو برگردوند سمتم. کم کم متوجه اوضاع شد. برای اینکه مطمئن بشه دستشو اورد عقب و به کون لختش و دست من دست زد. بعد دوباره دستشو انداخت کنارش و بیحرکت دراز کشید.نمیدونم چی تو سرش میگذشت. چند دقیقه بعد اروم صدام زد و بیدارم کرد. دست و پامو از روش برداشتم، مامان پاهاشو چرخوند و پشت به من لبه ی تخت نشست در حالی که هنوز دامنش رو کمرش مونده بود و کونش دیده میشد، گفت شام چی دوست داری واست بپزم؟ گفتم قورمه سبزی، گفت باشه عزیزم. وقتی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن دامنش اروم اروم سر خورد و افتاد سر جاش. با خودم فکر کردم احتمالا میخواسته فکر کنم متوجه نبوده که دامنش بالاست و دیگه پیشم نمیخوابه. روز بعدش هم نیومد و مطمئن شدم که با بالا کشیدن دامنش گند زدم. روز بعدش بعد از نهار مشغول کار بودم که مامان اومد و رو تخت دراز کشید، کمی بعد گفت نمیای بخوابیم؟ گفتم باشه. مامان به پشت خوابیده بود، خودشو کشید سمت دیوار و اینبار من اینطرف خوابیدم. چون مامان به پشت دراز کشیده بود، مجبور بودم به پهلو بخوابم. مامان همینطور دستشو بینمون نگه داشته بود. بعد از کمی حرف زدن در مورد مسایل مختلف کم کم مامان خوابش برد. منم دستمو گذاشتم رو شکمش، کیرم به پشت دستش چسبیده بود. چند دقیقه بعد احساس کردم دست مامان تکون خورد واسه همین خودمو زدم به خواب. دیدم مامان داره پشت دستشو به کیرم میماله. نمیدونستم داره خواب میبینه یا بیداره. کمی بعد بدنش هم شروع کرد به تکون خوردن. وقتی مچ دستمو که رو شکمش بود با دوتا انگشت گرفت، چشممو یذره باز کردم و از بین مژه هام نگاه کردم.مامان دامنشو بالا کشیده بود، دستمو با دوتا انگشت بلند کرد، برد پایین و درست گذاشت رو کوسش. البته همون شورت اونروزی پاش بود. دستمو ول کرد و دستشو گذاشت رو شکمش. کوس داغش زیر دستم بود. چشامو باز کردم تا ببینم واکنشش چیه ولی دیدم زود چشاشو بست. فهمیدم چجوری قراره بازی کنیم. با کف دست و نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن کوس داغش از رو شورت. 100 گرم گوشت زیر دستم بود. مامان ساکت و بیحرکت دراز کشیده بود. کمی بعد زدم به سیم اخر و شورتشو از رو کوسش کنار زدم. دستمو گذاشتم رو کوس لخت مامان. مویی نداشت و کوس نرمش زیر دستم بود. اولین بار بود که تو عمرم به یه کوس دست میزدم. شروع کردم به گردوندن انگشتام رو کوسش. مثل کسی که تو تاریکی دنبال چیزی میگرده منم با انگشتام سعی داشتم کوسشو کاوش کنم. انگشتامو لای لبای کوسش بردم و سوراخ کوسش و چوچولش رو پیدا کردم. کمی که کوسشو مالیدم، مامان به پهلو برگشت و کونشو داد عقب. سریع دامنشو کشیدم بالا، شروع کردم به مالیدن کون سفیدش. نخ شورتشو هم کشیدم بیرون و انگشتامو به سوراخ کون و کوسش رسوندم. بدجوری نفس نفس میزدم. کمی بعد کیرمو دراوردم و با دست سر کیرمو لای کونش بالا پایین میکردم. تو همین حال بودیم که خواهرم مامانو از پشت در صدا کرد. من خشکم زد. مامان جواب نداد، ریحانه دوباره صداش کرد. اینبار مامان بلند گفت چیه؟ ریحانه گفت بیا. مامان گفت کار دارم برین بخوابین. وقتی ریحانه اصرار کرد مامان آروم گفت اه توله سگ نمیذاره که. بعد بلند شد، شورتشو کشید سر جاش و دامنشو مرتب کرد و از تخت اومد پایین، منم همونجوری با کیر شق دراز کشیده بودم و نگاهش میکردم. قبل از باز کردن در با چشاش به کیرم اشاره کرد. کیرمو انداختم تو شلوارم، مامان درو باز کرد و رفت بیرون. هر چقدر منتظر موندم دیگه نیومد و کیرم خوابید. بلند شدم و پشت سیستم نشستم تا به کارم برسم. عصر بود که از اتاق بیرون اومدم. بچه ها تو اون یکی اتاق داشتن بازی میکردن. رفتم تو اشپزخونه، مامان سر گاز ایستاده بود و داشت سیب زمینی سرخ میکرد. اروم رفتم و از پشت بغلش کردم، دست چپمو گذاشتم رو پستوناش و دست راستمو گذاشتم رو شکمش و کیرمو سفت به کونش فشار دادم، دم گوشش گفتم مامان خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم. اروم پستونشو تو دستم فشار دادم. بعد دست راستمو بردم پایین و از رو دامن کوسشو گرفتم. مامان گفت حمید یوقت بچه ها میان. گفتم تو اتاق سرشون گرمه. بعد چرخوندمش، مامان دستاشو انداخت دور گردنم و بهم لبخند زد. منم دستامو گذاشتم رو کمرش و به خودم فشارش دادم. دستامو از پشت بردم تو شورتش و کونشو گرفتم و گفتم راستی دیشب یه خواب دیدم، فکر نکنم امشب بتونم تنها بخوابم، میام پیش تو بخوابم. لبخند مامان پهن تر شد و گفت اره؟ چه خوابی دیدی؟ گفتم خواب دیدم ( لباشو بوسیدم) اومدم تو اتاقت( یه بوس دیگه) تو لخت خوابیدی ( بازم بوس) منم اومدم رو تخت (بوس) حسابی کردمت( بوس). همزمان کونشو چنگ میزدم. حالا نوبت مامان بود، گفت آرزو ( لبمو بوسید) بر جوانان ( بوس) عیب نیست( بوس). تو همین لحظه صدای بچه ها رو از راهرو شنیدیم. دستامو از تو شورت مامان بیرون کشیدم و ازش جدا شدم. بچه ها اومدن تو اشپزخونه و همه جا رو گذاشتن رو سرشون. منم برگشتم تو اتاقم. اونشب مامان از ساعت 9 به بچه ها میگفت برین بخوابین و اونا هم میگفتن خوابمون نمیاد. بلاخره ساعت 10 و نیم بود که مامان بردشون تو اتاقشون. منم داشتم از ماهواره فیلم نگاه میکردم. طرفای 11 و نیم بود که همه چی رو خاموش کردم. در اتاقش بسته بود، درو باز کردم، رفتم تو و دوباره درو بستم و محض احتیاط قفل کردم. رفتم کنار تختش. مامان به پشت خوابیده بود و یه ملافه رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. مامان خیلی اروم گفت دیر کردی خوابم میاد، برو تو اتاقت بخواب. گفتم اره؟ ملافه رو از روش کنار زدم و دیدم لخته. مامان پستونا و کوسشو با دستاش پوشوند و خیلی یواش شروع کرد به خندیدن. گفتم الان یه کاری میکنم خواب از سرت بپره. سریع لخت شدم و روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن. پستونای گنده ی مامان به سینه ام چسبیده بود. بدن نرم و لطیف مامان دیوونه ام میکرد. بعد از چند دقیقه لب گرفتن و مکیدن زبون همدیگه، رفتم پایینتر و شروع کردم به بوسیدن گردنش. مامان گفت مواظب باش ردش نمونه. بازم رفتم پایینتر. حالا پستونای گرد مامان جلوی صورتم بود که مثل دوتا بادکنک پر از اب رو سینه اش پهن شده بودن. یکی رو تو دستم گرفتم و نوک اونیکی رو چند بار لیسیدم، بعد گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به مکیدن. مامان داشت سرمو نوازش میکرد. کمی بعد رفتم سراغ خوردن اونیکی ممه اش. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، بلند شدم و کنارش نشستم. چون بار اولم هم بود دیگه سراغ کوس لیسی نرفتم. در عوض دستمو گذاشتم رو کوس داغش. مامان پاهاشو از هم باز کرد و شروع کردم به مالیدن کوسش. مامان با صدایی که به سختی شنیده میشد شروع کرد به آه و اوف کردن. کم کم دستم از اب کوسش خیس شد. خم شدم رو سرش و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. مامان کیرمو گرفت و چندبار مالید، بعد کیرمو گرفت تو دهنش. کمی خودمو پایینتر اوردم تا راحتتر ساک بزنه. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن کیرم تو دهنش. کمی بعد کیرمو از دهنش کشیدم بیرون و بین پاهاش نشستم. تو تاریکی کمی تلاش کردم ولی نتونستم سوراخشو پیدا کنم. مامان کیرمو گرفت و با سوراخ کوسش تنظیم کرد و گفت بکن. شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم تو کوس خیس مامان فرو رفت. حس واقعیم رو نمیتونم توصیف کنم ولی فقط بگم که دستام میلرزید و قلبم هزار تا در دقیقه میزد. وقتی تخمام به کون مامان چسبید، با بی تجربگی تمام مثل فیلمای سوپر شروع کردم به کوبیدن کیرم تو کوس مامان. مامان کمی بلند گفت یواااااش. گفتم ببخشید. دستاشو انداخت دور گردنم و کشیدم پایین و بغلم کرد. دم گوشم گفت میخوای همسایه هارو بیدار کنی؟ خندم گرفت، گفت اروم عقب جلو کن. اروم شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت اره، همینه، همینجوری بکن. با همون سرعت کم تلنبه میزدم و مامان یواش دم گوشم با هر تلنبه یه آه یا اوف میگفت. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن گفتم مامان 4 دست و پا میشینی؟ گفت باشه. کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم. مامان برگشت و سگی نشست. دستامو گذاشتم رو کون گوشتی و بزرگش، کمی مالیدم و بعد لپ های کونشو بوسیدم. مامان گفت عزیزم بکن، بعدا هم میتونی کونمو بمالی. گفتم چشم. پشتش زانو زدم ولی بازم نتونستم سوراخشو پیدا کنم و مامان از بین پاهاش کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو کوسش. کون تپلشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی تا ته نمیکردم که سر و صدا نشه. ناله های مامان بیشتر حشریم میکرد. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، مامان دوباره به پشت خوابید. اینبار پاهاشو بلند کرد و با دستاش از پشت زانوها نگهشون داشت. اینبار خودم سوراخشو پیدا کردم و کردم تو. مامان گفت حمید ابتو نریزی تو، دیگه تحمل یه بچه ی دیگه رو ندارم. هردو خندمون گرفت. شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هرچی به ارگاسم نزدیکتر میشد، حرکات بدنش هم بیشتر میشد، از یه جایی به بعد با هر تلنبه می گفت اوف حمید، اوف حمید. بعد وقتی خیلی نزدیک شده بود می گفت حمید بکن، حمید بکن. تو یه لحظه بدنش شروع کرد به لرزیدن و کوسش تنگ و سفت شد. کمی نگه داشتم تا اروم بشه. پاهاشو ول کرد و صاف دراز کشید. کمی بعد به تلنبه زدن ادامه دادم و بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو کشیدم بیرون و با یه ناله ابمو پاشیدم رو شکمش. کنارش افتادم، هردو نفس نفس میزدیم. وقتی حالمون جا اومد، نشستم کنارش، خم شدم و کمی ازش لب گرفتم. گفتم قربونت برم مامان، واسه من که خیلی عالی بود. گفت واسه من هم عالی بود عزیزم. گفتم دفعه ی بعد کی باشه؟ مامان خندید و گفت هول نباش، ببینیم چی میشه دیگه. گفتم باشه هرچی تو بگی. گفت حالا پاشو برو بخواب که صبح خیلی کار داریم. یه لب دیگه گرفتم، شب بخیر گفتم بعد لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد که واقعا مامان رو کرده باشم ولی حقیقت داشت. لباسامو پوشیدم و مثل یه بچه تا صبح خوابیدم. اگه نظراتتون خوب باشه ادامه میدم

من یه دختر خواهر دارم خیلی اندام سکسی داره خیلی دوست دارم باهاش سکس کنم چندبار که خونه خالی بوده و ماتنها بودیم دست به کوس و کونش زدم یه بارم شلوارشا کشیدم پایین سورتشا دیدم اونموقع حدود سیزده ساله بود بهش گفتم پشت کرد بهم بعدش مدل داگی شد بعد منم شلوارشا کشیدم پایین بدن سفید و سکسی جلو صورتم بود خیلی حس خوبی بود ولی زود کشید بالا یه بارم وقتی داشت با تلفن صحبت می‌کرد منم دست زدم به کوسش همش بازی میدادم کسشا چند دقیقه که با تلفن صحبت کرد منم باکسش بازی کردم ولی نتونستم بکنمش

مامان شکوفه قسمت دومبعد از اون شب، مثل تازه نامزدها هروقت تنها می شدیم شروع می کردیم به لب گرفتن و دستمالی کردن همدیگه. ولی سکس کامل، یک روز در میان بود. یا سرظهر تو اتاق خودم می کردمش و یا شب می رفتم تو اتاق مامان. روحیه ی مامان خیلی بهتر شده بود. کمتر عصبانی می شد و کمتر بچه ها رو دعوا می کرد. حدود یه هفته از اولین سکسمون گذشته بود که مامان اومد تو اتاقم و نشست رو تختم. کمی بی حوصله به نظر می رسید واسه همین رفتم کنارش نشستم و دستمو انداختم رو شونه اش. گفتم چی شده مامان جون؟ گفت بابات زنگ زده بود. گفتم خب چی گفت؟ گفت فردا میاد خونه. گفتم این که ناراحتی نداره، یه چند شب هم با بابا حال کن، من میتونم تحمل کنم. مامان لبخند تلخی زد و گفت عزیزم بابات اگه بکن بود که من به پسر خودم کوس نمیدادم. گفتم عجب، خوب یه راهی پیدا می کنیم دیگه، وقتی می ره گاراژ، حال می کنیم. گفت باشه. صورتمو بردم نزدیک صورتش و با لبخند گفتم فعلا که نیومده. مامان هم لبخند زد و لبامون چسبید به هم. همینطور که لب می گرفتیم دستمو بردم رو پستونش. می تونستم حس کنم که زیر تاپش سوتین نبسته. کمی که لب گرفتیم و پستوناشو از روی تاپ مالیدم، خوابوندمش رو تخت، لای پاهاش نشستم و تاپشو کشیدم بالا و پستوناش افتاد بیرون. مامان بهم گفته بود که پستوناش سایز هشتاده ولی سوتین 85 می بنده که راحت باشه. شروع کردم به مکیدن و لیسیدن نوک پستوناش. مامان با یه لبخند مادرانه نگاهم میکرد، جوری که انگار یه نوزادم و دارم شیر میخورم. با دوتا دست پستوناشو به هم چسبوندم و نوک جفتشونو باهم مکیدم. بعد دامنشو کشیدم رو شکمش. مامان یه شورت سیاه با خال های بنفش تنش بود. انگشتامو انداختم زیر کش شورتش. مامان کونشو بلند کرد و شورتشو کشیدم پایین. بعد پاهاشو بلند کرد و کامل درش اوردم. گفتم اینو نگه می دارم تا وقتی بابا اینجاست باهاش جق بزنم. مامان خندید و گفت باشه، اصلا قابش کن بزنش به دیوار. باهم خندیدیم. مامان زانوهاشو خم کرد و پاهاشو از هم باز کرد. لبای کوسش به هم چسبیده بودن. خم شدم و صورتمو به کوسش نزدیک کردم. مامان سرشو بلند کرد تا ببینه میخوام چیکار کنم. کوسش بوی خاصی نداشت. واسه همین تصمیم گرفتم لیسیدنش رو امتحان کنم. زبونمو دراوردم و از پایین تا بالای لبای کوسش رو لیسیدم. مامان گفت اوووووف حمید، اینارو از کجا یاد گرفتی؟ گفتم از فیلم. بعد دوباره لیسیدمش. بیشتر مزه ی شور عرق داشت تا چیز دیگه. کمی لبای کوسشو لیسیدم. بعد نشستم و کیرمو دراوردم. کمی لای کوسش بالا پایین کردم و بعد فشارش دادم تو. دهن مامان باز شد ولی صدایی در نیومد. خوابیدم روش و شروع کردم به تلنبه زدن اروم. صورتمون کنار هم بود. گفتم مامان امروز میذاری بکنم تو کونت؟ مامان با نفس نفس و بین هر تلنبه گفت نه پسرم،،، خیلی وقته،،، کون ندادم،،، دردم میاد،،، به وقتش،،، میذارم،،، بکنی. گفتم باشه. به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و با هر تلنبه به خودش فشارم میداد. کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون، مامان رو به پهلو خوابوندم و پشتش خوابیدم، از پشت کیرمو کردم تو کوسش، از پهلوش گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان خیلی اروم ناله میکرد. بعد از کمی تلنبه زدن، دستمو از جلو به کوسش رسوندم و همزمان با تلنبه زدن شروع کردم به چوچوله اش. صدای حمید، اوووف حمید، تنها چیزی بود که از مامان شنیده میشد. وقتی مامان هماهنگ با ریتم تلنبه های من شروع کرد به جلو عقب کردن خودش، فهمیدم نزدیکه ارضا بشه واسه همین هم سرعت دستم و هم سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم. کمی بعد مامان خودشو محکم به عقب فشار داد و کیرم تا ته رفت تو کوسش، شروع کرد به لرزیدن و تمام بدنش سفت و منقبض شد. وقتی بدنش شل شد کیرمو کشیدم بیرون. مامان رو روی شکم خوابوندم و پاهاشو به هم چسبوندم و نشستم روی رونهای گوشتیش. کونش واقعا دیدنی بود، دوتا تپه ی سفید که به خاطر عرق می درخشید. لای کون مامانو باز کردم و یه تف انداختم رو سوراخ قهوه ایش. مامان گفت حمید چیکار می کنی؟ گفتم نمی کنم تو، فقط می مالم لاش. کیرمو فشار دادم توی چاک کونش و شروع کردم به حرکت دادن کیرم. مامان دستاشو اورد عقب و از بغل لپ های کونشو به هم فشار داد. کیرم لای کونش گم شده بود، انگار که داشتم توی سوراخش تلنبه میزدم. بعد از چندتا تلنبه، ابمو لای کونش خالی کردم. لای کونشو باز کردم، اب سفید و غلیظم لای کون مامان و کیرمو پوشونده بود. شورتشو برداشتم و با همون لای کون مامان و کیر خودمو تمیز کردم و از روش بلند شدم و کنارش خوابیدم. کمی لب گرفتیم. بعد مامان بلند شد، لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون. روز بعدش بابا اومد. از ترکیه کلی سوغاتی واسمون اورده بود. دو روز از خونه بیرون نرفت. صبح روز سوم مامان با عجله از خواب بیدارم کرد. گفتم چی شده؟ گفت بابات بچه هارو برده بیرون، پاشو که زیاد وقت نداریم. گفتم باشه بذار برم دستشویی بیام. گفت زودباش. سریع رفتم دستشویی، یه مسواک هم زدم و برگشتم. دیدم مامان شلوار و شورتشو تا زانو کشیده پایین و رو تختم سگی نشسته. گفت زود باش مامان جون. رفتم پشتش. گفتم بابا نکردت؟ گفت همون شب اول چندتا تلنبه زد و زود ابش اومد و گرفت خوابید. دولا شدم و صورتمو لای کونش فشار دادم و شروع کردم به لیسیدن کوسش. بعد کردمش و ابمو ریختم رو کونش. البته که مامان رو هم ارضا کردم. بابا 10 روز خونه بود و تو اون 10 روز فقط همون یه بار کردمش، یه بار هم وقتی بابا سر ظهر خواب بود، مامان اومد تو اتاقم و زیر پتو انقدر کیرمو مالید تا ابم اومد. شهریور بود و منتظر نتایج انتخاب رشته کنکور بودم. مامان می گفت اگه شهر خودمون قبول نشی نمی ذارم بری. نتایج رو اعلام کرده بودن. مامان رو صدا کردم تو اتاقم تا باهم نتیجه رو ببینیم. من رو صندلی نشسته بودم و مامان کنارم وایساده بود. سایت رو باز کردم. از دانشگاه سراسری شهرمون تو رشته ی گرافیک قبول شده بودم. بلند شدم و پریدم تو بغل مامان و حسابی لب گرفتیم. مامان گفت باید جشن بگیریم. مامان تا شب مشغول پختن کیک و غذای مورد علاقه ام بود و همزمان تلفنی به کل فامیل خبر داد که من قبول شدم. بعد از خوردن شام، وقتی داشت بچه هارو می برد که بخوابونه گفت نخوابی یه وقت. گفتم نه بیدارم . بعد از نیم ساعت از اتاق بچه ها بیرون اومد و اروم درو بست، بعد با دست بهم اشاره کرد که دنبالش برم. وقتی رفتم تو، دیدم خم شده و داره شلوارشو درمیاره. درو بستم و قفل کردم. حالا مامان با یه شورت و سوتین سرمه ای وسط اتاقش وایساده بود و پشتش به من بود.رفتم پشتش و قلاب سوتینش رو باز کردم. مامان دستاشو برد جلو و سوتین لیز خورد و افتاد جلوی پاش. دستامو از زیر بغلهاش بردم جلو و گذاشتم رو پستونای درشتش. شروع کردم به بوسیدن گردن و شونه اش. مامان خودشو بهم فشار داد و اروم آه کشید. بعد مامان چرخید و از روبرو همدیگه رو بغل کردیم. دستام رو مستقیم گذاشتم رو کون گنده و تپلش. شروع کردیم به لب گرفتن و دستامو رد کردم تو شورتش و مشغول مالیدن کون لختش شدم. کمی بعد از هم جدا شدیم. مامان تیشرت منو دراورد، شلوار و شورتمو خودم دراوردم و مامان هم شورت خودشو دراورد. رفتیم رو تخت و روی مامان خوابیدم. بدن لختمون به هم چسبیده بود. مامان گفت چون پسر خوبی بودی و درساتو خوب خوندی میخوام بهت یه جایزه بدم. گفتم چی؟ گفت چند وقته چی میخواستی ازم؟ چشام گشاد شد و گفتم واقعا؟ مامان گفت اره واقعا. گفتم عاشقتم مامان. لبخند زد و گفت منم عاشقتم پسرم. کمی ازش لب گرفتم، بعد رفتم سراغ پستوناش. یکی یکی پستوناشو خوردم و بعد رفتم بین پاهاش. اول یه دونه لبای کوسشو بوسیدم، بعد شروع کردم به لیسیدن کوسش. مامان پاهاشو بلند کرد رو هوا و از پشت زانوها نگهشون داشت. حالا سوراخ کوس و کونش باهم بالا اومده بودن. همونجور که با نوک زبونم چوچولشو می چرخوندم و می لیسیدم، انگشتمو خیس کردم و اروم فشار دادم تو سوراخ کونش و شروع کردم به انگشت کردن. کمی بعد مامان اروم گفت دو انگشتی. یه انگشت دیگه اضافه کردم. بعد از چند دقیقه انگشت کردن کونش و لیسیدن کوسش، مامان گفت بسه دیگه. انگشتامو کشیدم بیرون و مامان گفت تو بخواب. به پشت خوابیدم و مامان کنارم نشست. بعد خم شد و کیرمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. از پایین تا بالای کیرمو چند بار لیسید و دوباره گرفتش تو دهنش و کمی بالا پایین کرد. بلند شد و زانوهاشو گذاشت دو طرف بدنم و اومد روم، تف کرد تو دستش و مالید به سوراخ کونش، بعد کیرمو گرفت و اروم خودشو پایین اورد. سر کیرم اول بین لپ های گوشتی کون مامان قرار گرفت و در ادامه به سوراخ کونش چسبید. هرچی مامان بیشتر به پایین فشارش داد، سوراخ کونش بازتر شد و بلاخره سر کیرم رفت تو، مامان یه اخ یواش گفت. گفتم مامان اگه دردت میاد نمیخواد، از همون جلو می کنم دیگه. مامان گفت نه عزیزم، فقط همون سرش درد داشت، دیگه تموم شد. دوباره کونشو به پایین فشار داد و کیرم رفته رفته وارد کون تنگ مامان شد تا اینکه کامل روم نشست و کیرم تا ته رفت تو. دیواره های روده اش کاملا به کیرم چسبیده بود. دستاشو طرفین سرم گذاشت و خم شد روم. گفت یکم صبر کن عادت کنم. گفتم باشه ولی مامان چه تنگی. گفت چند ساله کون ندادم واسه همین. گفتم بابا دوست نداره؟ گفت چرا، کدوم مردی کون دوست نداره؟ خودم نمیذارم بکنه، الکی چرا درد کون بکشم وقتی ارضام نمیکنه. گفتم نگران نباش خودم ارضات میکنم. گفت فدای پسرم بشم که به فکر مامانشه. بعد لباشو چسبوند رو لبام. کمی که لب گرفتیم، مامان خودشو رو دستاش بلند کرد و گفت حاضری؟ گفتم اره. شروع کرد به بالا پایین کردن کونش، دستامو گذاشتم زیر کون نرمش و تو بالا پایین رفتن کمکش میکردم. پستونای درشتش اویزون شده بود و مثل پاندول تاب میخورد.هر دو اروم و زیر لب ناله میکردیم. از یه طرف هوای داغ شهریور و از طرف دیگه سکس داغتر با مامان باعث شده بود خیس عرق بشم. گفتم مامااااااااااان. با صدای لرزون گفت جوووونم؟ جونم پسرم؟ دوست داری؟ کون تنگمو دوست داری؟ گفتم اررررررهههه. گفت جوووون ، منم کیرتو دوست دارم پسرم، دوست دارم کیر کلفتت دائم تو کوس و کونم باشه. حرفای مامان لذتمو چند برابر می کرد. مامان خیلی حرفه ای فقط کونشو بالا پایین میکرد و از کمر به بالاش زیاد تکون نمیخورد. دست راستمو بردم بینمون و با نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. کمی بعد گفتم مامان تو بخواب. از رو کیرم بلند شد، کیرم که از کونش دراومد مثل فنر برگشت و خورد به شکمم. وقتی کنارم نشست گفتم رو شکم بخواب. مامان که خوابید پاهاشو از هم باز کردم، سوراخ کونش داشت چشمک میزد و کوسش کاملا خیس بود. دوتا انگشتمو تا ته کردم تو کوسش و با انگشت شست شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش. انگشتامو تو کوسش جلو عقب نمیکردم، بلکه خم و راست میکردم و ناله های مامان نشون میداد که ناراضی نیست. کمی بعد دوتا انگشت اونیکی دستمو کردم تو کونش و شروع کردم به انگشت کردن همزمان کوس و کونش، مامان کوتاه و تند تند ناله میکرد و کونشو بالا پایین میکرد. کمی بعد انگشتامو کشیدم بیرون، لای کونشو باز کردم و یه تف انداختم رو سوراخش. پاهاشو به هم چسبوندم و رفتم روش. مامان با دوتا دست لای کونشو واسم باز کرد، سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم تا کیرم رفت تو، بعد کامل خوابیدم روش. بدن نرم و گوشتی مامان زیرم بود. شروع کردم به تلنبه زدن. دم گوشش ناله میکردم و صورتش، گردن و شونه اش و هرجایی که لبام می رسید رو می بوسیدم. خودمو رو دستام بلند کردم و سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم. عرق از صورتم می چکید. مامان همزمان با تلنبه های من کونشو بالا میاورد تا کیرم بیشتر بره تو. دیدم صدای تلنبه هام داره بلند میشه و بچه ها شاید بیدار بشن، واسه همین کیرمو کشیدم بیرون. از مامان خواستم به پهلو بخوابه و زانوهاشو تو شکمش جمع کنه. خودمو هم پشتش خوابیدم. سعی کردم کیرمو دوباره بکنم تو کونش ولی اشتباهی رفتت تو کوسش. مامان دوباره کیرمو با کونش تنظیم کرد و با یه فشار همشو کردم تو. پستونشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان پای بالاشو بلند کرد و شروع کرد به مالیدن کوسش. احساس میکردم نزدیکم واسه همین سرعتمو بیشتر کردم. نصف کیرمو تند تند تو کونش عقب جلو میکردم. حرکات دست مامان هم تندتر شده بود. کمی بعد ازش پرسیدم مامان کجا بریزم؟ گفت بریز تو کونم. بعد از چندتا تلنبه، کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و با ناله گفتم اوووووف مامااااااااان، و ابمو تا اخر تو کونش خالی کردم. مامان داشت محکم کوسشو میمالید و گفت نکش بیرون، حمید نکش بیرون، چند ثانیه بعد مامان شروع کرد به لرزیدن و بدنش مثل سنگ سفت شد. سوراخ کونش جوری تنگ شد که فکر کردم الان کیرمو میشکنه. بعد از حدود 30 ثانیه لرزش بدنش کم شد و عضلاتش شروع کردن به شل شدن. از پشت بغلش کردم و دم گوشش گفتم عاشقتم مامان، تو بهترین مامان دنیایی. مامان گفت تو هم بهترین پسر دنیایی. یکم دیگه حرفای عاشقانه رد و بدل کردیم، بعد همونجا لخت تو بغل هم خوابمون برد. صبح مامان بیدارم کرد و گفت حمید تا بچه ها بیدار نشدن پاشو لباساتو بپوش. اول لباس پوشیدن مامان رو تماشا کردم، بعد لباسامو پوشیدم و رفتیم واسه صبحونهماجرا ادامه داره و جذابتر هم میشه، اگه تا اینجا خوشتون اومده بگین تا ادامه اشو بنویسم.

سکس با خواهرم هاجرمن حمید 28 سالمه مجرد هستم و حشری کاملا عادی و معمولی دوسال پیش تو ی کارخونه استخدام شدم اوضاع بد نبود تا ی آپارتمان 80 متری خریدم جیبم حسابی خالی شد.و قسط و بدهکاری داشتم. خواهر بزرگم هاجر 37 سالش بود بعد از اینکه شوهر بدلیل مواد افتاد زندان بلند مدت طلاق گرفت و ی کارگاه خیاطی لباس فرم تاسیس کرده بود کارش وبارش بد نبود .منم از بچگی خیاطی کرده بودم بهم پیشنهاد داد بعد از ظهر برم برش بزنم. ماهی 700 تومن برام داشت چون راهی دیگه نداشتم قبول کردم و رفتم . دو روز اول خودش کمکم میموند ولی چون کارای خونه رو هم داشت سختش بود بمونه دوتاهم بچه داشت. رها و آرمین که هردوتاشون مدرسه میرفتن از خانم محمودی خواست عصر ی ساعت بیشتر بمونه پارچه ها رو کمک من پهن کنه و بره دو سه روز اول بد نبود.خانم محمودی 37 ساله بود.توپر هم قد خودم با رون های درشت سبزه. دیدم یکمی میخاره دل به دلش دادم تعجب کردم دیدم سریع واداد. شب موقع رفتن گفتم صبر کن میرسونمت رسوندمش. گفتم :شوهرت نبینه؟ .گفت:جداشدیم با بابام زندگی میکنم چند روز باهم حرف میزدیم. شماره رو گرفته بودم. خواسته ام رو بهش گفتم: نه آورد اولش چند روز نموند کمکم.اخر هفته بود منم بیشتر کار میکردم دیدم گفت میمونه وقتی خواهرم رفت از پشت بغلش کردم شروع کردم به بوسیدنشواقعا نرم بود مانتوشو دراوردم لختش کردم عجب بدنی داشت ازپشت توی بغلم بود با سینه هاش بازی میکردم لاله گوششو میخورم اهل لب بازی نبود سینه هاشو خوردم جلوم زانو زد حسابی برام ساک زد انتظار داشتم از کیرم تعریف کنه ولی نکرد چون کیرم 17 سانت ولی حسابی کلفت . خوابندمش کف کارگاه کیرمو مالوندم دمش فرو کردم اصلا تنگ نبود حسابی داخلش زدم. ابم داشت میمومد پاشیدم رو سینه هاشو رفتیم.بد نبود هم دم دست بود هم اینکه راحت میداد ازش دلیل گشادیش رو پرسیدم گفت بخاطر خودارضایی با بادمجونه چند بار دیگه هم کردمش ولی از کون نمیداد. تا ی روز رفتم کارگاه دیدم خواهرم ی جوریه.اخر وقت خودش موند کمکم کنه سراغ خانم محمودی رو گرفتم گفت: که اخراجش کردم. دوسه روز سرسنگین بود .موقع رفتن بی مقدمه گفت: چرا اون کار رو کردی؟ مگه اینجا جای اینکاراست ؟ عصبانی بود و داد میزد. ی لیوان اب خورد و گفت: از سنت خجالت بکش ده سال ازت بزرگتر بود ناخداگاه از دهنم در رفت گفتم: من کلا این سنی دوست دارم مشکلی داری . ی اخمی کرد گفت برو بیرون .رفتم دوروز بعدش زنگ زد و گفت کارا همه اش موند چرا نمیای؟ برگشتم سرکار روز اول گذشت روز دوم گفت کارگاه رو یکماه دوربین براش نصب کردم حواست باشه دوبار گند جدید نزنی! چند روز گذشت با کامپیوتر کار میکردم که اتفاقی ی تکیه فیلم به چشمم خورد که از کردن خانم محمودی بود. تعجب کردم چرا کات شده بود. پاکش کردم. هاجر خواهرم گفته بود:شب واسه شام برم خونش زودتر رفتم دیدم هاجر ی دامن چسبون ماهی با پیراهن یقه باز پوشیده بود حسابی اندامشو ریخته بود بیرون. 16 -17سالم که بود حسابی هاجر رو دید میزدم ،حتی توی حمام کاملا لخت دیده بودمش، اما گذشته دور بود. هاجر حدودا15 سانت از من کوتاه تر بود توپول سفید کون وسینه های قلمبه و کمی شکم که واسه من خیلی وسکسی بود.به بهونه اینکه دلخوری رو از دلش در بیارم روبوسی کردم دیدم داغ داغه .سراغ رها رو گرفتم گفت: رفته خونه پدربزرگش . ارمین هم بازی میکرد بعد شام ارمین رو فرستاد بخوابه به من گفت داداش گوشیم پره، هنگ میکنه داد دستم رفت توی اشپزخونه .گفت : فیلمای تو گالریش حذف نمیشن رفتم دیدم چن تا کلیپ از کردن خانم محمودی توشه دو سه تا سوپر خارجی دیدمشون حسابی کف بودم کیرم نیمه بیدار بود.کون هاجر که پشت سینک ظرفشویی بود چشمک میزد. رفتم به بهونه لیوان برداشتم ی کمی زانوهامو خم کردم خودموچسبوندم دم کونش ودستم کشیدم طرف شیر که لیوانم رو پر کنم کیرمو که دم کونش حسش کرد یهو دستپاچه شد فاصله گرفتم دوباره چسبیدم بهش لیوان رو گذاشتم سر جاش از اشپزخونه اومدم بیرون نشستم روی مبل و بدون ترس دیدش میزدم و کیرمو میمالوندم .ظرفا تمام شد رفت توی اتاقش چند دقیقه بعدش کیرم به کلفت ترین حدش رسیده بود ی جوری که کیرم تابلو باشه رفتم توی اتاق گفتم: ابجی شلوار راحت نداری؟ بهم داد، همونجا جلوش کشیدم پایین وعوض کردم.کیرمو توی شرت گرفتم تکون دادم براش از اتاق زدم بیرون . ساعت دو رفتم تو اتاقش تا صدای در اومد سرشو بلند کرد مون دید پتو رو کشید روی سرش، درحالی که دمر خوابیده بود. نشستم کنارش دست میکشیدم به کونش فوق العاده خوش فرم نرم بود لباسامو دراوردم باشورت نشستم روی پاهاش . اروم دامنشو در اوردم ی کون درشت با رون های بزرگ و سفید که اسیر ی شورت سبز فسفری بود صورتمو میکشیدم به رونهای سفید و بدون مو و نرمش سعی میکرد ناله هاشو مخفی کنه وقتی ته ریشمو به قسمت داخلی رون هاش میکشیدم بدنش به رعشه می افتاد و میلرزید شورتشو در اوردم ی کس با لبه های بیرون زده و سوراخ کوچک کونش که نشون میداد برای فتح کردنش کار سختی دارم. زبونمو کشیدم لای کسش رو به بالا تا رسیدم به سوراخ کونش . ناله هاش بیشتر شده بودچند بار ادامه دادم حشرش به بیشترین حدش رسیده بود خودش به تخت میکوبید کسش پر اب بود تموم بدن نرمش ی لحظه مث سنگ شد و ارضا شد، بی حال شد. رو تخت شورتمو در اوردمو کیر گذاشتم لا پاهاش چند تا تلمبه زدم ی دستم گذاشتم کنار سرش و با دست راستم کیرمو فشار دادم داخلش واقعا تنگ بود نزدیک نصفش رفت داخل دید دستم گرفته فشار میدم ی کمی کشیدم بیرون ی نفس عمیق کشید ادامه دادم. ارورم اروم از پشت تمام کیر کلفتمو کردم تو کوس ابجی هاجر. خوابیدم روش خیلی ریز تلمبه میزدم تو کسش چند دقیقه بعد دوباره ارضا شد و کیرم داغ داغ شد سرعتمو زیاد کردم و ابمو تو کس تنگ خواهرم خالی کردم هیچی نمیگفت. خیلی ضعف داشتم رفتم سریخچال ی لیوان ابمیوه خوردم ی لیوان هم برای هاجر اوردم گذاشتم کنارش خوابیدم روی تخت صداش زدم خودم چشمام رو بست چشمامو باز کردم دیدم سرش رو سینه ام گذشته و کاملا لخته دیدن بدن کاملا لختش تحریکم کرد با سینه های بزرگش بازی میکردم کشیدمش تو بغلم و گردنش رو میخوردم چشماشو باز کردم و دوباره بست نوک سینه اش گذاشتم توی دهنم شروع کردم به مکیدن همزمان با دوتا انگشت دست راستم چوچول باسرعت میمالوندم. کس پرابش متورم شده بودو قرمز، اروم شد. انگار که ارگاسم شد پاشدم ی کمی کیرمو کشیدم بصورتش ساک نزد پاهاشو باز کردم کیرمو کشیدم لاکس خواهرمو کیرمو فرو کردم داخلش و خوابیدم روش لباشو میبوسیدم کم کم اونم همراهی کرد و لب تولب شدیم میدونستم ابم دیر میاد محکم تلمبه میزدم کل تختش میلرزید به بدنم دست میکشید چند تا حالت عوض کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم خیلی طول کشید دیگه نای براش نموند به حالت اول برگشتیم لب پایینشو گاز گرفتم کیرمو تا ته کس خواهرم فشار دادم با تمام قدرت ابمو تو کس تنگش خالی کردم.عجب سکس بود هردمون خیس عرق بودیم وقتی از اتاقش اومدم بیرون هوا داشت روشن میشد. ی نگاهی به خواهرم انداختم کونش واقعا چشمک میزد باید ی فکری به حالش میکردم…..روانپزشک بیمار