بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | دوشنبه – 6 دی ۱۴۰۰

زن داداش رو بگیرم یا نه؟ براساس واقعیت نوشته شده است حقیقتی که میخوانید …دوم فروردین ماه نود و سه مدت دوساعت و نیم خانه را بمن که از هر ثانیه آن استفاده میکنم سپرده بودن ولی یک بدشانسی که با اندکی جسارتم تبدیل به خاطره ای عالی شد داداشم که الکلی هست و زندگیشو روی همین مشروب ازدست داده آمد و همسرش هم کنارش با پسرش بود منو طبق معمول بابت خرید ویسکی تخلیه ام کرد و همسرش رو برای اینکه از سرباز کنه و بتونه به خرید از ساقی مشروب بره به اتفاق پسرش برای سرزدن به یکی از کسبه رفت و من که رودست بدی خورده بودم نمیتونستم دوساعت و نیم که میشد یکی از دوستان دخترم رو بیارم و سکسی کنم کمی دلخور شدم و زن داداش خوشگل و خوش هیکلم که زیبایی های بدنشو با لباس نو و مجلسی که راحت بیشتر اندامش رو بیرون میذاره و بیخیالی شوهرش بنوعی سواستفاده میکنه منوازخود بیخود کرده بود چند بار شیطان رو لعنت کردم و حواسمو پرت کردم ولی وقتی آیدین پسرش رو بابت بازی با رایانه مشغولش کردم برگشتم داخل اتاق نشیمن پاهای تمیز و ران پا که روی پای دیگرش افتاده بود رنگ قرمز دامن چاک دارش دیوانه ام کرد و از زیر شلوارک تو پایم کیرم داشت شورتمو جر میداد و نگاهش به روی جلوی شلوارک افتاد و من هرکاری کردم نتونستم مانع بشوم تماشای شوی ماهواره که دختری و پسری خودشون رو به هم ناز و بوسیدن هم داشت و چوب کردن من همزمان بود و زن داداش بلند شد و آمد طوری قدم برمیداشت که انگار میدونه میخواد چیکار کنه میدونستم که برادرم مدتی هست که نمیتونه بخاطر مشروب همبستر بشه ولی این به من مربوط نمیشد نزدیک شد دستش از روی شلوارک کیرمو گرفت و شروع به مالیدن اون کرد نفسم بند داشت میامد و پرسید آیدین حواسش به بازی گرم شده آره و نیما هم طبق معمول رفته تا دوای زهرماریشو بگیره و پول که نداشت و از تو گرفته درسته پس اون حالشو میکنه آیدین هم که داره بازیشو میکنه منم میخوام مثل اون دو که حال دادی بهشون بهم حال بدی نظرت چیه من داشتم خودمو کنترل میکردم خواستم حرفی بزنم اما گفت بیا پیش من اون اتاق و رفت اتاق پذیرایی و اتاق پذیرایی مدل جدید نیست که تو خانه های امروزی هست و مدل قدیمی و هرکاری خواستم انجام بدم غیراز رفتن نتونستم دلم و تمام سلول های بدنم سکس رو میخواستن و تنها دلم کمی مانع بود ولی رفتم و درب رو بستم و از داخل صندلی رو طوری که زیر دسته ای دستگیره باشه و کسی نتونه داخل بیاد و کنج اتاق وقتی سمتش رفتم تنها پنج ثانیه لباس داشتیم و انگار به هرکدوم از ما چند دقیقه فرصت سکس باهم بعداز سالیان داده بودند و نفهمیدم چطور و شروع کار از کجا شروع شد و نمیتونم حتی بگم چیکارا کردیم و تنها ذهنم از وسط های کار شاید آخرش بود که بیدار شد و داشتم چنان میکردم و تلمبه میزدم و روی کاناپه روی هم از روبرو و در حال لب تو لب و تلمبه زدن بودم گاهی سینه هاشو لای لب و دهانم میبردم و موقعی که احساس کردم آبم داره میاد و بیرون کشیدم از کوسش و تنها تو دستم یکبار عقب و جلو بردم با فاصله ای که داشتم حدود یک متری اون و تقریبا ایستاده بودم آبم با فشار زیادی دوسه مرتبه از کیرم پمپاژکرد روی بدن و شکم و رو سینه و زیر گردنش و چندین قطره هم تو تکان های بعدی دستم آمد و تمام هیکلم خیس عرق بود معمولا آخر سکس هایم احساس گناه سراغم میاد ولی نه اینبار حسی داشتم از لذت و حال انگار از پشتم مسئولیت سنگینی را برداشته بودند و تنها کنارش رو کاناپه وقتی با دستمال داشت تمیز میکرد افتادم کاناپه خنک بود و من داغ و لذت بخش بود و با صدای کمی که من میشنیدم گفت فکر نمیکرده که من طوری بکنمش که دوبار ارگاسم برسه همچین چیزی گفت اون لحظه فکر هم نمیکرده بتونم یک سکس عادی هم انجام بدم مدت یک سال از آخرین باری که تنها خیلی کم بود وقتی حرف میزد من ازاینکه گرفتار برادر نادان و بیشعور و کم اراده ام شده و تنها آیدین باعث شده که هنوز زندگی با چنین آدمی رو تحمل کنه اگه برادرم نبود کمک میکردم که از اون جدا بشه و تصمیم گرفتم هرطور که میشه کمک کنم ترک کنه اما …ازدواج کردم و جدا شدیم مقصر هم من بودم هم اون اما از دیدگاه کسی که از آسمان آمده باشه همیشه طرف او مقصر بوده و دلیل عقده ای و مغرور و کارهای که نیاز زندگی نبود و خیلی چیزای دیگر عامل جدا شدن بود مهمتر از همه هربار باید مدتی ناز میکشیدم تا سکس کنیم و همه و همه منجر به جدا شدن شد .ازدواج نکردم ماندم و مدتی بعد برادرم فوت شد و الان مردد هستم که آیا همسر برادرم رو بگیرم یا که نه مایکبار تجربه ای خوبی داشتیم هرچند من کوچکترم اما اون هم تازه به چهل سالگی رسیده اما طوری که اگر نشناسینش فکر میکنین بیست و چهار ساله هست و نمیدانم و ماندم و اینجا هم نوشتم که شاید دردی دوا بشه برام نظرهاتون مهمه و کمک حال من خواهد شد امید است که هم از خواندن این داستان خوشتان آمده باشه و هم کمکی اگر به یکی که از نظر عشق و عاشقی یکبار طعم شکست رو چشیده و نمیخوام جلو برم که خدایی نکرده زندگی نفر دیگری رو خراب کنم و آن هنگام همه خواهند گفت من هم در زندگی اول مقصر بودم و باور کنین زندگی از نظرمن ساده زیستن و عشق است و هرچند از نظر مالی شرایط نسبتا خوب هستم خانه ای دارم و شغلی و درآمد خوبی و ماشین مدل بالا که چون قصد فخر فروشی ندارم از نام بردن آن ها جلوگیری میکنم هیکلم و اخلاق و روابط عمومی من همگی خوب و مورد پسند مردم هست تنها یکبار که زندگی رو سر یک زنی که چیز خاصی نبود و من عمری را با او سپری کردم تنها میترسم که نتونم با نفر بعدی هم زندگی کنم ازدواج مثل خرید هندوانه است هنگام خرید همگی از طعم و آبدار بودن حرف میزنن و در خانه هنگام باز شدن آن گاهی خیلی رسیده و گاهی هم هیچ … ازدواج مثل دستشویی میمونه که اونایی که داخل آن هستن میخوان بیرون برن و اونایی که بیرون هستن میخوان به درون بروند و همگی خوب میدانن چیزی آنجا نیست اما خداوند انسان رو طوری آفریده که زن و مرد وابسته ای هم باشند و گاهی ارتباط بینشون پاره میشه حتی من میخواستم با اون دوباره شروع کنم و خواهان او شدم اما مرغ خانم یک پا داره

داستان من و دائيم با دختر عموم اين داستاني که ميخوام واستون بگم کاملا واقعيه و مال يک سال پيشه اول بذاريد از اينجا بگم که ما اهل پائين شهر و در واقع اهل محله تگزاسياي خزانه بخارائي هستيم و به طور کامل سکس خانوادگي تو ذهنمون هم نمياد چه برسه به عملي کردنش! ولي من يه دختر عمو به اسم زهره دارم که خيلي مي خواره و به طور خودموني کس و کونش عجيب هرز ميره! ولي از شانس ما با اينکه منو خيلي دوست داره 3 سال پيش سر يه قضيه اي باهاش قهر کردمو و 2 سال باهاش حرف نميزدم. من يه دائي دارم که اسمش احمد و فقط 5 سال از من بزرگتره راستي من 19 سالمه و دائيم 24 سالشه. من با دائيم انقدر خودموني هستيم که حتي خال رو کون و کير همديگه رو هم دقيقا ميدونيم کجاست! تقريبا 1 سال پيش بود که دائي و عمه و عمو و خلاصه همه مفت خورا خونه ما بودن و من ديدم اين احمد کونکش هي به اين زهره نگاه ميکنه و ميخنده و اون لاکردار هم نامردي نميکرد و هي به اون ميخنديد! من اخر شب به احمد گفتم که قضيه چيه? باورم نميشد که احمد گفت چند روز پيش زهره رو تو خيابون ميبينه و مخشو ميزنه و شماره و اين حرفها و در کمال ناباوري روز قبل از مهموني کار زهره خانوم رو ميگيره! اول فکر کردم خالي ميبنده ولي از خنده هاي شيطاني زهره و کير راست احمد ميشد فهميد که راست ميگه. و اونجا بود که به سرعت عمل احمد آفرين گفتم! ولي اصل موضوع از اينجائي شروع شد که احمد به من گفت زهره ميخواد با تو اشتي کنه و اين فرصت خوبي بود تا من دلي از عزا در بيارم و من قبول کردم و يک روز احمد زنگ زد و گفت که امروز مادرش ميخواد از صبح بره قم و جمکران و تا شب هم بر نميگرده در ضمن لازم به ذکر است که پدر احمد 6 سال پيش به رحمت خدا رفته و احمد گفت که زهره رو هم دعوت کرده و به من گفت تا برم از ميکائيل که همه بچه هاي خزانه ميشناسنش دو ليتر عرق ناب کشمش بگيرم و به اتفاق سجاد بهترين دوست زندگيم بريم اونجا. وقتي رسيديم زهره اومده بود و با احمد تو اتاق بودن تا منو ديد اومد منو بوسيد و به قول معروف با من آشتي کرد بعد احمد به من گفت تا من و سجاد سور و سات عرقو اون اتاق رديف کنيم. اونم يه حالي با زهره بکنه منو سجاد که اينجا بايد اعتراف کنم خيلي عرق خور ماهريه رفتيم تو اون اتاق و شروع کرديم به ريختن و خوردن نفهميدم چقدر طول کشيد ولي يهو ديدم يه ليتر از عرق نيست و من مست مست دراز کشيده بودم و يه نخ مگنا روشن کرده بودم که يهو ياد احمد افتادم و فهميدم که اصلا و براي چي اومدم اونجا ولي تا درو باز کردم احمد و ديدم با چشاي قرمز که خماري ازش ميريخت وقتي پرسيدم چته گفت هر کاري ميکنم لاکردار يه قدمم از لب بيشتر را نميده و چشمم افتاد به زهره که با همون پيرهن و شلوار بود فهميدم احمد راست ميگه! يه فکري به سرم رسيد و به زهره گفتم شنيدم تو اين دو سال که با هم قهر بوديم عرق خور حرفه ايي شدي و اونم به هر حال بچه خزانستو واسه اين که کم نياره گفت آره! بلا فاصله گفتم پس اگه راست ميگي بايد پا به پاي من و احمد و سجاد بخوري اونم گفت باشه … ولي بعدا صد بار خودشو لعنت کرد که چرا پا به پاي ما عرق خورده… خلاصه وقتي به خودم اومدم که از مستي هيچ جارو نميديم و به زور به احمد اشاره کردم حالا وقتشه احمد که زهره رو سياه مست ديد تازه فهميد که من چه هدفي داشتم! بله مست کردن زهره! نفهميدم احمد چقدر رو کار زهره بود ولي يهو ديدم از اون اتاق اومد بيرون و گفت نوبت توه جلدي پريدم تو اون اتاق و ديدم زهره با يه کرست مشکي و يه شورت که ست همون بود خوابيده رو زمين و چشاش از مستي شهلاي شهلا بود شايد اگه سياه مست نبودم همون جا ابم ميومد ولي باور کنيد تو عمرم اونقدر عرق نخورده بودم وحتي کيرم يه زره هم تحريک نشد اما از بدن زهره بگم که خيلي ترکه و لاغر بود و حتي يک بند انگشت هم چربي نداشت ولي در عوض کونش اندازه ي يه هندونه بزرگ 6.7 کيلوئي ميشد سريع لباسامو در اوردم و با يه شرت نشستم بغلش و اون هم که انگار منتظر من بود بلا فاصله لبامو با لباش گرفت بايد اعتراف کنم که تو لب گرفتن واقعا استاده لباشو چسبونده بود به لبام و زبونشو تو دهنم انقدر استادانه تکون ميداد که تازه کير من داشت يه تکونايي به خودش ميداد. تو اين مدت منم بيکار نشستم و از رو کرستش يه کم با سينه هاش ور رفتم و بعد از يکم لب گيري برگردوندمش و کرستشو باز کردم وقتي پستوناشو ديدم باورم نشد که اين پستون گنده مال يه دختره 18 ساله ي به اين لاغريه شروع کردم مثل يه حيوون وحشي سينهاشو خوردن. مزه سينه هاش هنوزم زير زبونمه بعد مثل کس نديده ها تو يه لحظه شورتشو از پاش در اوردم ولي بازم باورم نشد يه کس بي خط و خال که اگه تو کف دست مو ميديدي رو اونم ميديدي يه پفي کرده بود که انگاري يه ماه تو کف يکي پيدا بشه و اينو بکنه ولي جز دست زدن و ماليدن کاري نميتونستم بکنم لازم به ذکر است که اينجانب هيچ رقمه کس ليس نيستم و حتي فکرش هم حالمو به هم ميزنه! ناچار گفتم بيا کيرم و بخور که از شانس کيريه ما اونم کير ليس نبود چون حتي با هزار تا خايمالي هم نتونستم راضيش کنم بيخيال شدم و دوباره رفتم تو کار لب و پستون و کيرمم دادم دستش گفتم حداقل يه کم باهاش ور برو! ولي لب و پستون فايده نداشت بهش گفتم حداقل برگرد يه کم تو سوراخ کونت بذارم که يهو گفت وقتي کس هست چرا کون! برق از چشام پريد و کيرم اينهو مرده ي متحرک از جا پريدو سيخ سيخ شد گفتم اه نکنه اره اونم مست بود و بي اختيار گفت اره بابا! گفتم نکنه احمد حرفم و بريد و گفت نه بابا دوست پسر نامردم! تو دلم گفتم اخ الهي من فداي اون دوست پسر نامردت بشم که عجب مردونگيي در حق ما کرده! بلافاصله بهش گفتم چهار دست و پا شو و سر کيرمو که حالا ديگه داشت پوست خودش و جر ميداد گذاشتم جلوي کسش آخ که من عاشق کردن دخترها اونم به شکل چهار دست و پا هستم. يهو همه کيرمو تا دسته کردم تو کسش چنان جيغي زد که صداي خنده احمد و سجاد از اون اتاق به گوشم که از مستي هيچي نميشنيد به راحتي رسيد. حالا تلمبه نزن کي بزن ولي من که تا ديروز حتي اين مدل کردنو 30 ثانيه تو فيلم سوپر ميديدم آبم تا سقف ميپريد حالا اصلا انگار نه انگار دارم خودم اون مدلي يه کسي رو ميکنم که تو عمرم کس به اون تپلي نديده بودم از آه آآآآه گفتن هاي زهره ميشد فهميد که داره کمال استفاده رو ميبره و منم مدام سرعتمو ميبردم بالاتر تا اينکه آآآه آآآه هاي زهره زياد شد و مدام ميگفت جون منو بکن پارم کن! جون چه کيري داري آخ آبتو بيارم و از اين حرفها بي خبر از اينکه من از بس مستم اصلا انگار نه انگار دارم کس ميکنم. تو اين فکرا بودم که با داد و بيداد هاي زهره حس کردم کيرم تو کس زهره هم داغ تر شد و هم ليزتر و فهميدم که ارضاء شده با ليز شدن کس زهره سرعت تلمبه هاي من بيشتر شد تازه تازه داشتم حال ميبردم. اما براتون بگم تا يک ساعت ديگه هر مدل کس کردني رو که از فيلم سوپر ها ياد گرفتم رو کس زهره امتحان کردم ولي آبم نيومد که نيومد حتي بايد بگم زهره دوبار ديگه هم ارضاء شده بود ديگه هيچ جوني نداشت از قطع شدن صداي خنده هاي احمد و سجاد هم فهميدم که اون دوتا هم ديگه خوابشون برده! زهره هم زير کير ما ميگفت بابا تو رو خدا بسته کسم تاول زد انقدر کردي ولي من شهوتي بودم و داشتم ميمردم ولي باور کنيد نميدونستم چرا آبم نمياد! يهو بهش گفتم ميخوام بکنم تو کونت گفت نه نه خيلي درد داره گفتم بابا تو مستي درد حاليت نميشه بازم قبول نکرد! بالاخره رازيش کردم و رفتم از اون اتاق کرم بيارم احمد زير چشمي تا منو ديد که لخت مادرزاد جلوش واستادم گفت بابا کيرم تو جنبت بيا بيرون ديگه گفتم تازه ميخوام بکنم تو کونش کرمتون کجاست! خلاصه کرم رو گرفتم و برگشتم تو اتاق ديدم زهره شرت و کرستشو پوشيده و يه گوشه نشسته. گفتم چرا اينارو تنت کردي گفت بابا بسته تورو خدا يدونه زدم در کونشو بلافاصله شرت و کرستش رو در آوردم و دمر خوابوندمش و در کون اونو با کير خودمو حسابي کرم زدم وسر کيرم رو گذاشتم در کونش آقا چشمتون روز بد نبينه تا کلاهک کيرم رفت تو کونش يه جيغي زد که احمد فکر کرده بود کون زهره جر خورده ولي من تازه داشتم از جيغاي زهره حال ميکردم و انقدر مست بودم اصلا فکر درد کشيدن زهره نبودم انقدر تو کونش تلمبه زدم که يهو آبم با يه سرعتي تو کونش ريخت که انگار دو روزه رو فنر واستاده تا پرتاب بشه وقتي کل ابم رو تو کون زهره خالي کردم تازه کيرم رو کشيدم بيرون! کشيدن بيرونه کيرم همانا و آبم از تو کون زهره ريختن بيرون همانا تازه فهديدم زهره انقدر درد کشيده که داره مثل ابر بهار گريه ميکنه! الان بعد از گذشت يک سال از اون روز زهره يک بار هم طرف من نيومده ميخوام يه نصيحت به همه ي پسر ها بکنم و اون اينه که هيچ وقت دختري رو که براي اولين بار باهاش سکس ميکنيد از کون نکنيد به خصوص اگر با فشار اول ديديد طرف تنگه تنگه! ما پسراي پايين شهر يه ضرب المثل داريم که ميگه با دخترا دوتا کار انجام نديد اول اينکه هيچ وقت به دختري نگيد دوست دارم چون تاقچه بالا ميذاره دوم اينکه هيچ دختري رو از کون نکنيد چون ديگه سراغتون نمياد

سکس با دختر دایی تازه عروس سلام دوستان اسم من حمید هست…بچه فردیس کرج هستم این خاطره برمیگرده به 6 ماه پیش و اطمینان میدم کاملا واقعیه و بطور اتفاقی پیش اومده. من الان 23 سالمه و دختر داییم(شیما) 21 سالشه.شیما حدود یک سال پیش شوهر کرد و شوهرشم یه آدم خر مایه بی بند و باره.کار من جواهر سازیه و از این رو خیلی از خانومای فامیل رابطه گرمی باهام دارن.یه روز که رفته بودم خونه داییم شیما با شوهرش داشتن حرف میزدن که یهو بی هوا رفتم تو اتاق پسر داییم و اونام اونجا نشسته بودن و منم بی خبر از این قضیه!! شیما که کمی خجالتیه زود خودشو جمع و جور کرد ولی شوهرش عین گوساله بر و بر نگام کرد…زود معذرت خواهی کردم زدم از خونه بیرون. چند روز گذشت و بازم من رفتم خونه داییم(البته چون با پسر داییم هم سنیم و خیلی چفتیم زود به زود سر میزنم خونشون) همین که رسیدم شیما در و برام باز کرد رفتم تو گفت که سعید (پسر داییم)تازه رفته حموم””” خونم خالی بود. رفتم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم و دیدم یه کانال روسی داشته نگا میکرده شیما خانوم ولی سکسی نبود فقط شو بود.بازم از خجالت آب شد حیوونکی!! اومد که سر صحبت رو باز کنه ازم پرسید اگه یه سرویس طلای متوسط براش جور کنم چقد براش در میاد…منم بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن یه قیمت خوب بهش گفتم.اونم گفت راجع بهش فکر میکنه. بعد این صحبتها دیدم داره یواش یواش داغ میکنه و پاهای نازشو داره به هم میمالونه.هی دستاشو تو هم حرکت میده.پرسیدم چیه مشکلی هست؟ گفت:نه حمید جان چه مشکلی؟ گفتم:آخه بنظر میاد حالت یه جوریه؟ گفت:نه من خوبم این حرفاشو با یه لحن خاصی میزد انگار داشت حالی به حالی میشد.بلند شد رفت یه چایی بریزه که منم داشتم کون خوش فرمشو دید میزدم که یهو برگشت و دید دارم نگاش میکنم و یه لبخند خیلی معنی دار زد.رفت پشت اپن و چند لحظه ساکت موند یهو بهم گفت:مثل اینکه حال تو بهتر از من نیست. گفتم:نه شیما من خوبم…نکنه میخوای یه چیزی بگی روت نمیشه کلک. گفت:بگم واقعا؟ گفتم:آره راحت باش بگو؟ سریع اومد نشست رو دسته مبل راحتی که من نشسته بودم.با چشای قشنگش نگام کرد و گفت :حیف شد با کس دیگه ای ازدواج کردم. گفتم :چرا مگه چشه آقا جلیل؟ گفت:اون هیچیش نی ولی تو بهتری!!! (حالا خوبه من به گرد پای جلیل هم نمیرسم تو خر مایه بودن ولی یکم خوشگلم) اینو گفت منم خودمو زدم به اون راه و با یه لبخند دستمو انداختم پشت سرش.خودش نزدیکم شد و یه لب خیلی شیک ازش گرفتم.جوری که چشاش رفت بالا و خمار شد.یه بوس از لاله گوشش و یه لب دیگه. تو این حال و هوا بودیم که سعید از حموم اومد بیرون و مام خودمون رو جم کردیم.سعید که دید من تو خونم مسخره بازی در آورد و یه چندتا فحش خنده دار بهم دادیم.سعید بهم آروم گفت رفیقش میاد سر کوچشون یه راکی ازش میگیره و سریع برمیگرده.منم ااز خدا خواسته گفتم داداش پایم برو بگیر سریع بیا.سعید رفت بیرون. شیما زود اومد و کارمون رو ادامه دادیم.بهش گفتم زود باید تموم کنیم و زود رفتم سر نقطه حساسش.تا دستمو انداختم رو کسش یه آه خیلی قشنگ و آروم کشید شلوارشو دادم پایین و اونم بلند شد کیر منو در آورد و زود انداخت تو دهنش چند تا ساک زد و رو مبل خوابید. سر کیرمو آروم گذاشتم تو کسش (داغ داغ بود) آروم با حوصله داشتم میکردمش…صورتمو به زور داد پایین و زبونمو انداخت تو دهنش…اون لحظه فکر هیچی نبودم حتی برگشتن سعید.گفت تند بکنمش تا سعید بر نگشته.حدودا 12…13 دقیقه یکسره کردمش رو مبل…تا اینکه بهترین ارضای طول عمرم اتفاق افتاد. دوستان اگه زیاد طولانی شد ببخشید…ممنون از همتون

امیر و مائده کون گنده سلام من امیر هستم این اولین باریه که میخوام داستان سکسی بنویسم امیدوارم که خوشتون بیاد من 18 سالمه و یه دختر عمه دارم به اسم مائده که 26 سالشه و ازدواج کرده من اولش چشم بهش نداشتم ولی از وقتی وارد این سایت شدم و با داستان سکسی اشنا شدم شهوتم نسبت به اون بیشتر شد بریم سر اصل مطلب: اول از خودم بگم من یه پسر معمولیم با یه کیر 16 سانتیه کلفت و مائده یه زن سفید,قد کوتاه و یکم تپله سینه هاش سایز 95 ولی خوش فرمه کونش ی کون قلمبه و گندست از اون کونایی که همه دلشون میخواد بگانش وقتی تو خونشونم بیشتر مواقع با شلوار استرنج میگرده با تیشرتایی که قشنگ میشه خط سینشو دید وقتی دولا میشه انقد کونش گندست ک قشنگ میشه خط کونشو دید من رابطم با عمم اینا خیلی خوبه و بیشتر وقتا خونه اونام چون با هم زندگی میکنن… یبار تو تابستون اب خونمون رفته بود و من برای حموم کردن رفتم خونه عمم وقتی رفتم خونشون مائده با یه شلوار استرنج صورتی با تیشرتی که ست همون بود رو با هم پوشیده بود و معلوم بود که سوتین نبسته با دیدن این صحنه کیرم مثه برق راست شد و فقط دلم میخواست بگامش بعد نیم ساعت که قشنگ دید زدمش رفتم تو حموم و لباسامو کندم و شروع کردم به جق زدن که یدفعه شرت و سوتین مائده رو دیدم. وقتی چشم به اونا خورد انگار تو بهشت بودم رفتم سراغشون و شروع کردم به بو کردنشون واااای چه بویی میداد ادمو دیونه میکرد بعد بو کردن مالیدمشون به کیرمو باهاشون یه جق حرفه ای زدمو ابمم ریختم تو سوتینش و اونارو شستم و اومدم بیرون. چند هفته از این ماجرا میگذشت و من خیلی تو کف مائده بودم و دلم میخواست باهاش رابطه داشته باشم ولی میترسیدم کاری بکنم. تو این مدت که میگذشت من همش دنبال این بودم که یه فرصتی گیر بیارم تا حداقل یکم بمالونمش مرداد ماه بود که شوهرش رفت شمال و من هرروز میرفتم خونشون تا قشنگ اونو دید بزنم و وقتی میرفتم خونه یه جق میزدم به یادش یدفعه که رفتم دم خونشون چندبار که زنگ زدم دروباز نکرد فکر کردم رفته بیرون و ناراحت داشتم بر میگشتم که پنجره خونشونو باز کردو من دیدم که با سر خیس اومد بیرون گفت تو حمومم و الان درو باز میکنم بیا بالا تا منم بیام بیرون در که باز شد قلبم تند تند میزد ف میکردم این همون فرصته تا بتونم مائده رو بکنم اومدم بالا دیدم از پشت در حموم سرشو اورد بیرون که یکم از سینش معلوم شد و من چشم به سینش بود که گفت از خودت پذیرایی کن الان میام منم گفتم باشه و اون رفت تو حموم یربع بعد درو باز کردو گفت روتو بکن اون طرف تا من برم تو اتاق لباسامو عوض کنم بیام منم گفتم باشه و تا رفت تو اتاق سریع بلند شدم رفتم از لای در شروع کردم به دید زنه مائده بعد اینکه سرشو خشک کرد حوله ای که دور سرش بودو باز کرد و برگشت به سمت من که وقتی سینهای خووووش فرمشو دیدم کیرم داشت میترکید دلم میخواست درو باز کنمو برم سراغش ولی نمیشد بعد با حوله ای که دورش پیجیده بود کونو پاهاشو خشک کرد و حوله رو دراورد واااااااااااای چی میدیدم یه کوس سفییییید و تپل که لبه های کوسش قشنک معلوم بود اب از دهنم و کیرم راه افتاده بود بعد برگشت و چشمم به کونش افتاد همون کونی که تا چند روز پیش از روی شلوار میدیدمش حالا لخت روبه روم بود وقتی دولا شد ک شرتشو از روی زمین برداره کونش قشنگ پهن شد انگار که دوتا کون گنده و خووووووش فرمو بذاری بغل همدیگه حالا مائده لخته لخت جلوم وایساده بود و من نمیتونستم کااری بکنم ولی انقد با کیرم ور رفتم که ابم اومد و سریع نشستم سر جام وقتی از اتاق اومد بیرون یه شلوارک استرنج سفید پاش کرده بود که راحت میشد قرمز بودن رنگ شورتشو دید ولی اینبار دیگه تیشرت تنش نبود فقط با یه سوتین قرمز که تابلو بود با شورتش سته اومد بیرون و گفت که هوا گرم شده و نمیشه با تیشرت تو خونه باشی دیگه داشتم دیونه میشدم فقط میخواستم بکنمش اون رفت تو اشپزخونه و من فقط چشم بهش بود بعد ناهار یه چرتی زدیمو ساعت نزدیکای 5 بود که گفت من میخوام برم چندتا لباس بگیرم میای? منم که از خدا خواسته سریع قبول کردم. مائده رفت لباس بپوشه و منم منتظرش بودم که یه دفعه از اتاق اومد بیرون و تا دیدمش باز کیرم سیخ شد اون یه مانتو نازک کوتاه مشکی جذب پوشیده بود با یه ساپورت مشکی که قشنگ میشد پاهاشو دید و فقط کافی بود یکم دولا بشه تا کل کونش معلوم بشه با یه ارایش خیلی ملایم که خیلی خوشگلش کرده بود و من دیگه داشتم میمردم از شق درد راه افتادیم رفتیم بیرون انقد این کونه گندش بازی بازی میکرد که توجه همه مردارو به خودش جلب میکرد و منم اینو خیلی دوست داشتم و همش میبردمش جاهایی که شلوغه تا بتونم یکم بمالم بهش رسیدم به یه پاساژ که خیلی شلوغ بود گفتم بریم تو لباسای خوبی داره و اونم قبول کرد من پشت سرش,میرفتم و الکی به هوای شلوغی میچسبوندم بهش یکم که جلو تر رفتیم جلو یه مغازه وایساد تا لباس ببینه منم بغلش بودم که چندتا پیسر جون از بغلمون رد شدنو یکیشون سعیدرو انگشت کرد و من فقط نگاه کردم ولی اون حرفی نزد منم فهمیدم که از قصد اینطوری کرده تا یکم دست مالیش کنن توراه داشتم فکر میکردم که یدفعه یاد محسن افتادم محسن یکی از رفیقام بود که تو یه پاساژ شلوغ یه بوتیک داشت که همه چی توش پیدا میشد من به هوای خرید چند دقیقه از مائده جدا شدم و سریع به محسن زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم اونم از خدا خواسته سریع قبول کرد و من رفتم پیش مائده و بهش گفتم من یه رفیق دارم که بوتیک داره هم لباساش خوبه میتونم یه تخفیف خوب ازش بگیرم اونم قبول کرد و راه افتادیم به سمت مغازه محسن توراه بازم جند نفر مائده رو انگشت کردن که اون هیچی نکفت هرچند یه هفته ای میشد که کیر بهش نرسیده بود و حتما خیلی حشرش بالا زده بود که اینطوری میکرد وقتی رسیدم و وارد مغازه محسن شدیم محسن چشماش گرد شده بود از دیدنه مائده بعد از سلام و احوال پرسی محسن پرسید که چی میخوایید? مائده هم چندتا لباس انتخاب کرد و رفت تو اتاق پرو و محسن به من گفت فقط تماشا کن چجوری حشریش میکنم مائده که از اتاق پرو اومد بیرون با تیشرت جدیدش گفت امیر جان این خوبه? من تا خواستم جواب بدم محسن پرید وسط و گفت این خیلی عالیه فقط بخاطر اینکه قشنگیش کامل بشه بهتره لباسای دیگه هم ست کنید باهاش و براش یه شلوار استرنج قرمز اورد که تنگه تنگ بود و با یه شورت و سوتین ست که خیلی سکسی بود شرتش از اینایی بود که جلوش تور بود و پشتشم جیر بود و سوتینم ست شرتش بود مائده گفت که من از این لباسا نمیپوشم ولی محسن گفت شما امتحان کن خیلی تو بدنتون خب میشه و مائده هم رفت داخل و لباساشو عوض کرد وقتی اومد بیرون خیلی سکسی شده بود د داشتم میمردم با دیدن اون تو این لباسا که محسن رفت و گفت حالا عالی شدید فقط باید یکم لباساتون رو مرتب کنید اجازه هست کمکتون کنم? مائده هم گفت بفرمایید و محسن به هوای درست کردن لباس شروع کرد به مالیدن اون و همش دستش به سینه و کون مائده بود و همش میمالیدش بعد بهش گفت فکر کنم بند سوتینتون رو خب نبستید میخوایید براتون درستش کنم? بعد مائده یه نگاه به من کرد و منم حرفی نزدم و اونم گفت باشه محسن تا جواب مثبت رو گرفت سریع لباس مائده رو در اورد و اونو به پشت برگردوند البته قبلش کرکره مغازه رو داد پایین که کسی داخل نشه بعد بند سوتینشو باز کرد و گفت برگرده سمت ما تا سوتینشو درست ببنده براش ولی مائده قبول نکرد محسن از پشت سوتینو اورد که تنش کنه و قشنگ کیر سیخ شدشو چند دیقه به کون مائده مالید و اونم هیجی نمیگفت بعد محسن گفت اینطوری نمیشه و باید برگردی تا بندشو ببندم ولی مائده برنمیگشت و محسن با دستش به زور اونو برگردوند و مائده سرخ شده بود از خجالت منم ساکت فقط داشتم نگاه میکردم که محسن گفت ببخشید قصد بدی نداشتم فقط خواستم درست ببندم براتون بعد سوتینو اورد جلو و تنه مائده کرد و حسابی با سینه هاش ور رفت تا مثلا سینشو قشنگ تو سوتینش جا کنه و وقتی تنش کرد اونو برگردوند و دوباره چسبوند بهش و بند سوتینش و بست بهش گفت بره و لباس هاشو عوص کنه مائده برگشت که بره داخل اتاق پرو محسن دستشو زد به کون مائده و یه انگشت حسابی اونو کرد و مائده رفت تا لباساشو بپوشه و محسن بهم گفت چند دیقه برم بالا تا اون یکم مائده رو بماله و منم از تو دوربین نگاشون کنم وقتی اومد بیرون میشد شهوت و تو صورت مائده دید ولی از نبودن من تعجب کرده بود و پرسید امیر کجاست? که محسن گفت رفته بیرون و تا نیم ساعت دیگه برمیگرده و گفت بهتون بگم همبنجا منتظرش بمونید و مائده هم قبول کرد. بعد چند دیقه محسن گفت میخوای چندتا کار جدید بهت نشون بدم که تو بدنت قشنگ بشه?مائده هم گفت باشه و محسن چندتا لباس سکسی قشنگ اورد و به مائده نشون داد و مائده هم گفت که اینا خیلی لباسای بازیه و نمیتونم بپوشم ولی محسن گفت این لباسا زیبایی بدنتون رو چند برار میکنه و میتونی تو مهمون ها بپوشیدش و اونم قبول کرد و رفت که پرو کنه وقتی از اتاق پرو بیرون اومد خیلی سکسی شده بود و محسن سریع رفت سمت مائده و یه دستی به بدن نازش کشید و گفت حالا خیلی زیبا شدی و بیا این لباسم امتحان کن مائده لباس و گرفت و خواست بره تو اتاق پرو که محسن دستشو گرفت و گفت همینجا عوض کن تا منم کمکت کنم ولی مائده قبول نکرد و محسن هم گفت کار بدی که نمیکنیم بذار کممت کنم و با اسرار زیاد بلاخره مائده راضی شد و محسن رفت کمکش و تیشرتشو در اورد و برش گردوند و از پشت به هوای باز کردن بند سوتین چسبوند به کون مائده و اونو براش باز کرد بعد خواست شلوارشو در بیاره که مائده نذاشت و محسن هم گفت که لباست سته همش باید عوض بشه و مائده گفت که اونو خودم عوض میکنم ولی محسن گفت بذار خودم کمکت کنم زود تموم بشه و سریع شلوار مائده رو کشید پایین و با یه حرکت سریع شرت اون و از پاش در اورد که مائده یه جیغ کوچیک زد و دستشو گرفت جلو کوسش ولی محسن گفت وایسا تا برم ست لباساتو بیارم و یه ست شرت و کرست سکسی قرمز براش اورد و گفت بذار تنت کنم مائده درحالی که دستش به کوس بود قبول کرد و محسن گفت اول سوتینتو میبندم و اونم مجبور سد دستشو از روی کوسش برداره و سوتینشو تنش کنه محسنم کلی با سینه های مائده ور رفت و سوتینشو بست و گفت که برگرده تا بندشو ببنده تا مائده برگشت محسن چسبوند بهش و خودشو مالوند به کون مائده و بند سوتینشو بست بعد برشگردوند و وقتی میخواست شرتشو پاش کنه با دستش کوسشو مالید و مائده خودشو کشید عقب و محسن گفت ببخشید اخه خیلی خوشگله ازش خوشم اومده میدیش به من? مائده حرفی نزد و سرش پایین بود که محسن گفت سکوت علامت رضایته و با دستش شروع کرد به مالیدن و رفت پایین شروع کرد به خوردن کوس مائده با دیدن این صحنه دلم میخواست برم پایین و منم بکنمش ولی جلوی خودمو گرفتم و تماشا کردم بعد محسن شلوارشو در اورد و گفت حالا نوبته توئه و مائده هم شروع کرد به ساک زدن و 5 دیقه ای کیر محسن و براش خورد و محسن کیرشو در اورد گذاشت تو کوسش و شروع کرد به تلمبه زدن تو کوسش و هی سرعتشو بیشتر میکرد تا بعد از 10 دیقه ابش اومد و ریخت رو کون مائده و لباساشون پوشیدن و محسن گفت برو تو اتاق پرو تا امیر میاد شک نکنه و تا مائده رفت تو من اومدم پایین و رفتم بیرون و بعد 5 دیقه اومدم توو گفتم که ببخشید دیر شد و خریدامون و کردیم و اومدیم بیرون و برگشتیم خونه.

مهسا تپلاسم من اشکانه و 17 سالمهطرفای امتحانات خرداد پارسال بود که به دختر عمه ی تپلم مهسا گفتم بیاد خونمون بهم ریاضی درس بده آخه همیشه شاگرد اول بود.ودر واقه به زور به خاطر حرف مامانم گفته بودم بیاد.آخه اصلا ازش خوشم نمیومد فقط بخاطر این که یکم تپل بود.اما اون همیشه به من پا میداد و من بهش محل نمیذاشتم.خلاصه برگردیم به اصل ماجرار،وقتی اومد خونمون باهم رفتیم تو اتاق.دفترمو آماده کردمو شروع کرد به درس دادن،حدودا یه 2-3 ساعتی که گذشت گفتم مهسا من میرم یه 1 ساعتی بخابم.توهم اگه حوصلت سر میره برو تلوزیون نگاه کن.از شانس بد من فقط مامانم خونه بود و بعد از این که اومدم بخابم اونم رفت سر کار.یه ربع ساعتی میشد که مامانم رفته بود و هیچکس خونمون نبود.ومهسا داشت تلوزیون تماشا می کرد.اونم 5 دقیقه بعد از این که مامانم بره اومد تو اتاقم.گفت منم میخام بخوابم و از بس پرو بود اومد کنار من خابید.حس خوبی نداشتم و ازش بدم میومد.اما اون هی کونشو میکرد طرف من و تنش میخارید واسه این که من بکنمش.اما من به رو خودم نمیاوردم،بعد از 2-3 دقیقه که گذشت هی میومد نزدیک تر.منم داشتم کونشو دید میزدم.خلاصه خیلی حشری شده بودم و کیرم شق شده بود.مهسا هم از من حشری تر.کم کم بهش نزدیک شدم و خودمو چسبوندم به کونشو یواش یواش دستمو بردم سمته کسش و شروع کردم به مالیدن البته از رویه شلوارش.اولش ساکت بود و هیچی نمیگفت،اونم کم کم دستشو آورد سمت کیرم که مثل یه سنگ شده بود و گفت ای شیطون واسه من شق کردی.از بس حشری شده بود که نمی فهمید داره چیکار میکنه!همون موقه پرید روی منو شروع کرد به لب گرفتن.خیلی وارد بود.منم اولین بارم بود که از یه دختر لب میگرفتم.همینطور زبونشو کرده بود تو دهنم و میچرخوند.دیگه داشت نفسم بند میومدوگفتم دیگه بسه!که یه دفه بهم گفت میخوای یه جوری حشریت کنم که باورت نشه؟گفتم آره،ببینم چیکار میکنی؟! که یه دفه مهسا نشست رو کیرمو و داره کونشو میماله رو کیرم.منم امان ندادمو دستمو بردم سمت سینه هاش .شروع کردم به مالیدن،که شروعکرد به ناله کردن.منم دیگه کیرم اینقدر شق شده بود که زیر کون گنده مهسا نفسش بند اومده بود!گفتم بسه دیگه از روم بلند شو و بزار لباسامونو در بیاریم.از روم بلند شدو تیشرتشو درآوردم،لاصه کم کم لباسامونو در حال لب گرفتن در آوردیم.اونم از بس حشرش زده بود بالا که گفت اشکان کیرتو بزار لای پامو از جلو لا پایی بزن.منم از خدا خواسته شروی کردم به لاپایی زدن و آه و نالش رفته بود هوا که یه دفع شروع کرد به لرزیدن،مثل این که ارضا شده بود و بعدشم بیحال شد،یکم صبر کردمو یور خابوندمش گفتم میخام جرت بدمو ونم با تمام وجود قبول کرد.یکم تف زدم به دستمو مالیدم رو سوراخش،کیرمو گذاشتم رو سوراخشو یکم کردم تو،از درد به خودش میپیچید و به زور یواش یواش ناله میکرد.بد حشری شده بودمو کیرمو تا ته کردم تو، که یه دفه یه آه بلند کشید و گفتم ساکت الان همسایه ها میفهمن!و از رو ناچاری دستشو رو دهنش گذاشته بود و آه میکشید. وای چه کونه تنگی داشت باورم نمی شد،شروع کردم به تلمبه زدن جوری که کیرم داشت میسوخت. کم کم داشت آبم میومد و بهش گفتم بریزم توش؟گفت آره کونمو جر دادی حالا همه ی آبتو باید بریزی توش!منم از خدا خاسته تمام آبمو با فشار ریختم تو کونش و یه آه کشید و گفت چقدر داغه دارم میسوزم.کیرمو از تو کونش در آوردمو و حدودا یه یک ساعتی تو بغل هم خوابیدیم.از همون موقع به بعد دیگه از دخترای تپل خوشم میاد.امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان!

شب فیلم برداری و کس و کون زن داداش سلام من عادل هستم و کارمند بانک هستم و شغل دومم هم عکاسی و فیلمبرداری هستش که برای فیلمبرداری از مجالس زنانه نرگس (زنداداشم) رو با خودم میبرم جریانی که تعریف میکنم بر میگرده به تابستون پارسال که من و نرگس برای فیلمبرداری از یه عروسی رفته بودیم به یکی از روستاهای اطراف شهرمون عروسی که تموم شد دیگه خیلی دیر وقت بود و خیلی هم خسته بودیم و چون صبح باید میرفتم بانک گفتم سریع وسایلو جمع و جور کنیم بریم با کمک نرگس جمع وجور کردیم و راه افتادیم . تو راه یه خورده با نرگس شوخی کردیم و راجب اینکه امشب داماد چه بلایی میخواد سر عروس بیاره صحبت کردیم که منجر به شوخیه دستی شد و چون ما از قبل هم با هم رابطه داشتیم رومون به هم باز بود از طرفی چون برادرم بیش از حد به من اعتماد داشت خیالم راحت بود گیر نمیده که چرا دیر اومدید. اینم بگم داداشم قبلا راننده کامیون بود و چون بچش کوچیک بود شبایی که تو جاده بود به من میگفت برو بخواب خونه ی ما از همون موقع رابطه ی من و نرگس شروع شد البته اولش رو خود نرگس شروع کرد چون واقعا حشرش بالا بود البته 2 تا خواهر دیگه داره که اونام دست کمی از نرگس ندارن البته نرگس قول داده خواهر کوچیکشو که اسمش نسترن هستش و واقعا هم تو مسایل سکسی توپ هستش رو برام ردیف کنه . خلاصه سرتونو درد نیارم برگردیم به داستان ما اومدیم به شهرمون یهو گفتم نرگس بد جور هوس سکس کردم اولش گفت خوابم میاد بمونه فردا بعد که دید حالم گرفته شد گفت چرا ناراحت میشی بریم اما کجا میخوای ببری؟ گفتم خیالت راحت ماشین روندوم سمت باغمون که یه اتاق وسطش هست که وسایل میزاریم و شبهایی که آبیاری داریم بعد آبیاری همونجا استراحت میکنیم بردمش باغ و ماشینو تا دم اتاق روندم و دور و برو وارسی کردم که ببینم کسی اونجا مارو نبینه بعد گفتم سریع پیاده شو و بدو تو اتاق رفتیم تو اتاق با خیاله راحت شروع کردیم به لب گیری اما غافل از اینکه همسایه دیوار به دیوار باغمون اونشب نوبت آبیاریشونه و چراغای ماشینو موقع اومدنمون دیدن شک کردن و مارو دارن دید میزنن خلاصه ما مشغول شدیم و همدیگرو لخت کردیم و نرگس شروع کرد به ساک زدن و منم با یه دستم داشتم سینشو میمالیدم و با دست دیگم داشتم با موهاش ور میرفتم اینم بگم که نرگس از لحاظ سکسی واقعا بی رقیبه خیلی تو کارش وارده بعد از اینکه حسابی کیرمو خورد گفت عادل شروع کن که دارم میمیرم منم بی معطلی درازش کردم رو پتویی که کف اتاق پهن کرده بودم یه خورده کیرمو مالیدم به کسش که حالا دیگه حسابی آبش سرازیر شده بود بعد آروم فرستادمش تو کسش و عقب جلو کردم هر دو تو اوج شهوت بودیم و داغ شده بودیم که یهو همون همسایه های باغمون که دو تا داداش بودن وارد اتاق شدن ما اصلا نفهمیدیم چی شد یه لحظه فکر کردم دارم خواب میبینم انگار کل بدنم بی حس شد و اصلا نتونستم از جام تکون بخورم بی حال افتادم رو زمین نرگس خواست سریع لباسشو برداره بپوشه که برادر بزرگتر دستش و گرفت و گفت کجا جیگر خانوم به ماهم یه حالی بده خیلی وقته منتظر همچین روزی بودم که بکنمت خواستم به سمتش حمله کنم که با دیدن گوشی دست داداشش متوجه شدم از ما فیلم گرفتن و مقاومت فایده ای نداره و ممکنه باعث خون و خونریزی بین منو داداشم جعفر بشه به ناچار نرگس رو توجیه کردم و اونم تن به خواسته اونا داد و داداش بزرگتر اول شروع کرد و ظاهره رو به شکم خوابوند رو زمین و یه بالش گذاشت زیر شکمش وبدون مقدمه کیر کلفتش و که با دیدن کس و کون نرگس شق کرده بود و چپوند تو کس نرگس و عقب جلو کرد داداش کوچیکه هم داشت با گوشی فیلم میگرفت و نرگس هم اولش با گریه و زاری داشت کس میداد ولی یه خورده که گذشت دیدم به پسره میگه درش بیار میخوام بخورم اونم درش آورد و نرگس سریع کیر کلفتشو تو دهنش جا داد و ساک زد بعد رو کمر خوابید و پاهاشو دور کمر داداش بزرگه حلقه کرد و اونم کیرشو تا ته کر تو کس نرگس و تلمبه زد و 5-6 دقیقه ای هم همینطور تلمبه زد و یهو دیدم ولو شد روی نرگس فهمیدم که آبشو خالی کرده تو کسش و یکی دو دقیقه بعد بلند شد و داداش کوچیکه اومدو اونم بدون هیچ تشریفاتی کیرشو تو کس نرگس جا داد یه کم که از جلو کردش و بعد گفت من همیشه آرزو داشتم از کون تورو بکنم نرگس که با مخالفت نرگس مواجه شد اونم یه سیلی محکم بهش زد و گفت ببین جنده خانوم الان فیلم گاییده شدنتو دارم بخوای مقاومت کنی میزارمش جلوی شوهرت و پخشش میکنم اونم دیگه چاره ای نداشت جز اینکه بگه بکن که اونم نامردی نکرد و کیرشو تا ته تو کون نرگس فرستاد بیچاره نرگس چه ناله ای میکرد بالاخره بعد از حدود 6-7 دقیقه اونم آبشو تو کون نرگس خالی کرد و بلند شدن و رفتن و ما هم برگشتیم خونه اما الانم که چند وقت از ماجرا گذشته بازم با فیلمی که تو دستشونه گاهگاهی کس و کون نرگس رو یکی میکنن.

مهین جون….با سلام من *ح *هستم و 19 سالمه و یه دختر عمه به نامه مهین دارم که دانشجو است مهین 21 ساله با اندامی درشت و موهای خرمایی بلند تا باسنش میرسه وسینه های درشت به قوله خودش هفتادو پنجته چشمهای قهوه ای سوخته و از پایین هم که نگو وقتی موهای پاشو میزد دوست داشتی روش عسل بریزی و بخوری این مهین ما که من بهش میگم مهینی یه بابا داره که خیلی بد دله یادمه یه روز داشتم خونشون عکسشو میگرفتم اونم به خودش رسیده بود و حال میکردیم که یهو سر رسید و کلی دعوا کردو مهین هم کتک مفصلی خوردو همه چیز بهم ریخت تا 6یا 7 ماه خوونه هم نمیرفتیم یعنی عمم میومد با مهین یا مامانم و خواهرم میرفتن ولی قسمت مردونه قهر بودیم خلاصه مهین دانشگاه رفتو با هم در تماس بودیم ولی کلا رابطه خواهر برادری داشتیم بعد از مدتی بهش زنگ زدم گفت یه خبر خوب دارم بعد از کلی مشتلق و اینها گفت دارم میام و 20 روز میمونم (دانشگاهش تو یه شهره دیگه بود )منم فکری به ذهنم رسید گفتم چه فایده داره همدیگه رو نمیبینیم گفت بابا بی خیال تو ذوقم نزن کاری نکن نیام ها خندیدمو گفتم قربون مهینیه خودم برم گفت اوه اوه صبر کن پام برسه پدرتو در میارم خلاصه عید بودو اومد شب اول که اومد نزدیکش نشدم و گذاشتم آبا از آسیاب بیفته خلاصه چهارم عید بود که خونه بابا بزرگ بودیم خونه همیشه شلوغ بود شب که اونجا بودیم عمه و شوهرش رفتن خونه منم فرصت رو غنیمت شمردمو موندم خلاصه شب تو یه اتاق با دوتا از عمه هام و زنه عموم و مهینی خوابیدیم نصفه های شب بود خودمو نزدیکش کردم پشتش به من بود پاهامو به پاهاش میکشیدم اول جا خورد به روی خودش نیاورد یهو پاهامو به کونش زدم برگشت منو نگاه کرد و خودشو جمع کرد منم رفتمو یه کناری خوابیدم یهو یه چیزی روی لبام احساس کردم چشامو آروم باز کردم دیدم لبش رو لبمه خلاصه دست بردم که سینه هاشو بگیرم که گفت این عیدی من بسه میخواستم تو دلت نمونه خلاصه دستشو گرفتمو نگاهش کردم نمیتونستم چیزی بگم خیلی آروم حرف میزد تو چشاش نگاه کردمو دستشو بردم تو دهانم مخالفتی نکرد تو گوشم گفت من میرم تو آشپز خونه و بلند شد منم یکمی پشته سرش صبر کردمو بعد رفتم گفت اونجا نمیشه الان هم یه حاله مختصر فقط زیاد پررو نشی خلاصه لباشو کردم تو دهانم و دست بردم سینه هاشو بگیرم که نذاشت یهو صدای در اومد زن عموم از دره حال رفت بیرون خیلی جا خوردیم ولی بخیر گذشت رفتیمو خوابیدیم صبح شد اومدو بهم گفت دارم میرم خونه خودمون حموم کنم بابام هم نیست و رفتن یه جایی …. شهری که فاصله ی کمی داشت 15 کیلومتر خلاصه رفتو منم یه ربی بعدش رفتم درو باز کرد گفت بیا تو نشستم پای ماهواره که بعد چند دقیقه صدام زد گفت فریدون جان کمکم نمیکنی رفتم دره حموم گفت بیا پشتمو کیسه بکش رفتم تو و دیدم شلوارکش پاشه با یه تاپ سیاه هم تنش بود گفتم هنوز خیس نکردی خودتو کجا رو کیسه بکشم گفت قراره تو خیسم کنی یهو گفت یادم رفت چیزی نگفتو رفت و اومد یه اسپری آورد گفت کمک کن سیاهی تنم پاک شه منظورشو گرفتم شلوارکو کشید پایین با یه نازه خاص و گفت اوف چه تنگه نه گفتم جا باز میکنه اسپری رو برداشتو تمامه پاشو زد و بعد مدتی یه پارچه کشید روشو سفیدی تنش نمایان شد چشمک زدو گفت پشتمو نمیبینم تو میزنی گفتم چشم شورتشو در آورد و مدله گربه ای رو زانوش فرود آمدو منم زدمو تا پارچه رو کشیدم آهی کشیدو کفت یواش دیوونم کردی خلاصه بعد از ترو تمیز شدن مهین جون گفت نمیخوای خودتو پاک کنی که من گفتم نه پاکه شلوارمو کشید پایینو دید بله خلاصه با دستاش گرفتو یکم بازی کرد گفت بخورمت و کرد تو دهان یکمی که گذشت گفت بسه پاشدو تاپشو در آورد سوتینه سیاهی تنش بود که سفیدی سینه ها و بدنش رو دوچندان کرده بود برگشتو گفت بازش کن منم بازش کردمو دیکه سینه های اناری افتاد بیرون یکمی بازیشون دادمو سرو صداش بلند شد : اوف و سرمو به سینه هاش چسبوند یکمی که گذشت پیرهنمو در آورد و دوتایی لخته لخت بودیم به هم چسبیدیم و لبو اینا گفت بریم اتاقه خودم با هم رفتیمو اون جلو افتاد یه طوری راه میرفت که رقصه کونش حشر آدم رو در می آورد خوابیدو پاشو داد بالا منم زبونی روی کسش کشیدمو آهی کشید گفت فری مواظب باش کامل به نامت نیستما فقط تو بغلتم گفتم چشم مهینم یهو گفت هوم .همون یهو کامل روش خوابیدمو سینه به سینه حال میکردیم بهش گفتم برگرد گفت چکار میخوای بکنی گفتم تو رو میخوام بکنم گفت نه نمیشه درد داره گفتم بابا بعد عمری به آرزومون رسیدیما توهم ضد حال بزن گفت فقط بخواب روم گفتم باشه یکم خوابیدم گفتم یکم قنبل کن بزارم لا پات گفت نمیخوام میکنی تو دردم میاد گفتم فقط اولش درد داره خلاصه بعد از کلی التماس راضی شد گفتم تف بده دستمو بردم جلو دهانش اونم یه تف داد قده سرش وسطه چاکه کونش ریختمو یکم کونشو خیس کردم و با انگشتم انگشتش کردم یه تکونی خورد یکم کردم تو آهی کشید گفت فریدون دردم میاد خلاصه گفتم باشه صبر کن کیرمو تف زدم و گداشتم دره سوراخش گفت خیلی آروم جونه من آروم گفتم چشم جیگر خنده ای روی شهوت کردو چشاشو بست منم یواش دادم تو کونشو سفت کرد گفتم شل کن درد نداره یهو شل کر د منم نصفشو دادم تو یهو بی حس شد و با دستام دو طرفه کونشو گرفتم یکم نگه داشتم شل که شد یکم جلو عقب کردم بعد یکم عادی شد ولی گفت درد داره گفتم من میخوابم تو بشین روش خودت هر چی خواستی بخور گفت باشه اومد نشست روش و گفتم مواظب باش خطا نره خندیدو گفت خفه ایکبیری منم خندیدمو یکم با زبونش دستشو خیس کردو کشید روی کیرم یهو نشستو کامل رفت تو یه جیغی کشیدو خودشو انداخت روم منم گفتم تو ماکزیمم درده شروع کردم به تلمبه زدن که بی حس خوابید رو سینم من همین جور که میکردم که یهو داد زد شدم فریدون شدم آه آه اوف وی دیگه خیلی راحت میرفت تو یکم خودمو کشیدم بالا تر و به طوری که تو بغلم بود کردم کردم گفتم منم دارممیشم گفت هر جور دوست داری بشو گفتم پاشو پاشد نشست و کیرمو لای سینه هاش گذاشتم یکم تف ازش گرفتمو با ماله خودم مخلوط کردمو ریختم لای سینه های سفیدو بزرگش خودش سینه هاشو نزدیک به هم کردو با چند تا جلو عقب همه ی آبم خورد به گلوشو همون جا ولو شدم تو بغله همدیگه خوابیدیم بعده چند دقیقه مهین جون گفت فریدونم حمومم میدی گفتم چشم حمومتم میدم خلاصه با هم رفتیم حموم و زیره دوش با هم چسبیده به هم لب میگرفتیمو گفت کاش میشد همیشه تنها بودیم خلاصه گفتم اگه میشد چکار میکردی گفت به نامت میشدمو میمردم برات خلاصه بعد از پوشیدن لباس خداحافظی کردمو با لب از هم جدا شدیم .

زن عموی توپسلام. اسم من علی هست. داستانی که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به تابستان پارسال.من یه زن عمو دارم که همه تو کفش بودن و البته من داستان از اونجایی شروع شد که من چند سال پیش رفته بودم خونه عموم اینا داشتم تو اتاق که تنها بودم جق میزدم که یه دفعه درو باز کرد و ولرد اتق شد که من خودم رو زود جمع کردم که ندید ولی معلوم شد که دیده.من از عید پارسال شروع کردم به اس ام اس دادن به رویا جون که اسم زن عموم هست بعد شش هفت روز که گذشت یه کلمه ای واسش فرستادم که گفتم لین یه رمزه اگه بخونی میفهمی من چی میگم اون کلمه d t d m بود که اون بعد بعد چند روز گفت که کسی رو دوست داری که می خوای من موخشو بزنم .گفتم نه من خودتو دوست دارم می خوام که با هم دوست بشیم . اولش قبول نکرد ولی بعد اینکه زنگ زدم و یکمی که زبون ریختم قبول کرد.چند هفته ای گذشت و ما داشتیم همین طوری به هم اس عاشقونه میدادیم که من گفتم می خوام ان دفعه که اومدم خونتون از هم لب بگیریم ولی اون قبول نکرد منم گفتم که یه دوست حق داره که از دوست دخترش حداقل یه لب بگیره اونم بعد چند روز اصرار من قبول کرد. اول تابستون که امتحانات پیش من تموم شد رفتم خونه عموم اینم بگم که عموم تو کارای ساختمونی خارج استان هستش خونه عموم تو اردبیل.رفتم خونشون و بعد یه احوال پرسی گرم با رویا وبچه هاش (یه دختر ۹ ساله و یه پسر ۱۳ ساله داره) وسط های روز بود که خونه خالی شد و ما تنها شدیم رفتم که بهش بگم که می خوام ببوسمت ولی اون گفت میترسم که شوهرم بفهمه گفتم کسی نمیفهمه بالاخره به زور یه لب ازش گرفتم که خیلی حال داد بعد اون خودش میومد ازم لب میگرفت چند شب بعد که همه خوابیدن بهش اس دادم که بیاد تو حال پیش من بخوابه اونم قبول کردکه بیاد وبعد چند دقیقه اومد و ما شروع کردیم به لب گرفتن و بعد چند قیقه میشد شهوت رو تو چشماش دید و هی رون پاشو به کیرم فشار میداد منم به خودم گفتم که حیفه از این فرصت استفاده نکنم و دست بکار شدم حین اینکه داشتیو لب میگرفتیم دستم رو اروم بردم بردم طرف سینه اش و باهاش بازی کردم یواش یواش رفتم گردنشو لیس زدم بعد پیرهنشو دادم بالا و سینه هاشو میک میزدم خیلی حال میداد اومدم پایین تر و شلوارشو در اوردم باورم نمیشد که اون جلوم لخت مونده بود بعد از یه کم لیس زدن لباس خودم رو در اورم و بهش اشاره کردم که برام ساک بزنه و اون بلند شد و واسم ساک زد خیلی خوب ساک میزد بعد چند دقیقه ساک زدن به حالت سگی خوابوندمش و اروم کیرمو گذاشتم دم کسش و یکم بازی دادم که خودش با یه فشار کیرم رو کرد تو کسش اول دردش گرفت و از چند ثانیه جا باز کرد حدودا ده دقیقه که تلمبه زدم دیدم که تکون خورد و بعد بی حال افتاد زمین و فهمیدم که ارضا شده بعد از کسش در اوردم که بذارم تو کونش که نذاشت و گفت من تا حالا از کون ندادم ولی من اصرار کردم و اونم به ناچار قبول کرد یه تف انداختم در کونش و یه ذره خیسش کردم و کیرم رو گذاشتم در کونش از اونجایی که میدونستم اگه درد بکشه نمیتونه داد بزنه یه دفعه تمام کیرمو کردم تو کونش که داشت از حال می رفت و التماس میکرد در بیارم بعد چند دقیقه که جا باز کرد تلمبه زدن من هم شروع شد و بعد از چند دقیقه احساس کردم داره ابم میاد که همشو ریختم تو کونش و بعد بی حال افتادم زمین . بهش گفتم که بره سره جاش بخوابه اونم رفت که بخوابه منم نفهمیدم کی خوابم برد صبح که بیدار شدیم یه لبخند عنوان تشکر بهش زدم . اینم از داستان من که نمیدونم خوب بود یا نه چون اولین بار بود که مینوشتم لطفا نظر خودتون رو بگید.

سکس با دخترعمهمن آرمان هستم 17 سالمه و یه داداش دارم كه سربازه و می خوام اولین سكسم رو كه با سمیرا جون دختر عمه ام نازم داشتم براتون تعریف كنم این ماجرا مال سه هفته پیشه .سمیرا 16 سالشه و دختریه كه چون پدرش تویه سپاه كار می كنه مجبوره همیشه چادر بگیره و اون هیكل زیبا شو كه چند بار به واسطه اومدن به خونه ما دید زده بودم همیشه زیر چادر مخفی كنه ، كه مبادا مردم حرف در بیارن . اینقدر خوشگله كه وقتی پیشمه مثل یه فرشته میمونه .سمیرا تك فرزند خونشونه و چون بعداز ظهر ها تو آرایشگاه مادرم آموزش می دید تقریبا یك روز در میون میتونستم اون رو ببینم. بابام هم یه مغازه تعمیرات یخچال داره كه هر روز صبح تا غروب اونجا مشغوله.رابطه من و سمیرا بد نبود و همیشه از شوخ طبعی من خوشش می اومد .بچه كه بودیم خیلی با هم ور می رفتیم ولی وقتی بزرگتر شدیم رابطه مون كمتر شده بود . قضیه ما از اونجایی شروع شد كه یه روز ظهر مادرم برای آرایش یه دختر كه پاش شكسته بو د راهی میشه تا بخونشون بره ،منو صدا میكنه تا به سمیرا زنگ بزنم بگم امروز به آرایشگاه نیاد .مامانم كه رفت دودل بودم زنگ بزنم یا نه آخه اولین باری بود كه می تونستم با سمیرا تنها باشم .اتاق رو كمی جم و جور كردم .ساعت حدود 2.30 بود كه زنگ خونمون زده شد .من كه خودم رو برای خوش آمد گویی به اون آماده كرده بودم در رو براش باز كردم و گفتم: پخخخ گفت :وای ترسیدم آرمان آرایشگاه واسه چی تعطیله . گفتم: آخ یادم رفت بهت بگم امروز مامانم دیرتر میاد گفت:خوب تو از كجا میدونستی من پشت درم .خندیدم و گفتم: ما اینیم دیگه . بدجور سوتی داده بودم گفتم :حالا بیا تو الان مادرم میاد. همون دم در چادرش رو برداشت و اومد تو .یه مانتوی آستین كوتاه كرم رنگ روشن پوشیده بود و روسری هم نداشت . برجستگی سینه های كوچیك و كون قلمبش داشت تو آفتاب برق میزد كه با دیدنش كیرم داشت بلند می شد در حیاط رو بستم و اومدم بالا .سمیرا رو كاناپه دراز كشیده بود .گف تو خونه حوصلت سر نمی ره .گفتم من بیشتر تو اینترنتم .گفت :دوست دخترت چی كار میكنه با خنده گفتم بازم فزولیت گل كرد. با خنده گفت خودت رو لوس نكن عكسش رو داری گفتم :آره تو كامپیوترمه بریم بهت نشونش بدم هواسم نبود كه عكس تینا دوست دخترم رو همراه عكس های سكسی پنهانشون كرده بودم .وقتی از حالت مخفی درش آوردم تمام عكسای سكسی هم نمایان شد. سریع پوشه شو بستم .گفتم یه لحظه چشماتو ببند . با خنده چشماشو بست بعد عكسایی رو كه تو پارك با هم گرفته بودیم نشونش دادم .زیر زبونش یواش گفت ناقلا چه تیكه ایه. این اولین باری بود كه اینقدر خودمونی باهام حرف می زد. بغلش ایستاده بودم وقتی تنم به تنش میخورد كیرم هم یه تكونی می خورد . جرات نداشتم حرفی به اون بزنم گفتم میرم چایی میزارم . رفتم دستشویی یه كف دستی به یاد كون سمیرا زدم تا اگه قضیه جور نشد بیاد سمیرا جونم یه حالی كرده باشم .خودم رو تمیز و خشك كردم اومدم چایی بزارم كه از لای در اتاقم متوجه شدم عكسای سكسی رو باز كرده .خیلی بد شده بود نمیدونستم وقتی میام تو اتاق عكس العملش چیه .یواش رفتم تو آشپزخونه سماور روشن بود چایی رو گذاشتم دم بكشه و به سمت اتاقم رفتم در رو باز كردم عكس ها رو بسته بود وانمود كردم از هیچی خبر ندارم .بعد از یه سكوت كوتاه گفت :یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟ دل تو دلم نبود الان میخواد چی بگه اما میدونستم به عكس های سكسی ربط داره گفتم :نه بگو. گفت :من خیلی دوست دارم یكی منو بغل كنه .هول شده بودم خنده موزیانه ای كردم گفتم :فقط بغل ، خندید و گفت لوس نشو میخوام ببینم زن و شوهر ها چطوری همدیگه رو بغل می كنند كیرم دوباره داشت شق می كرد .گفتم اینجا كه نمیشه بریم رو كاناپه .دستش رو گرفتم بردم رو كاناپه دراز كشید و چشماش رو بست من هم آروم روش خوابیدم روش طوری كه كیرم روی كسش بود .دستمو بردم زیر بغلش و گفتم خوبه .گفت آره خوشم میاد یواش گفتم حالا میزاری لبت رو بخورم . گفت داری پر رو میشی ها .صورتم رو به صورتش نزدیك كردم تا ازش لب بگیرم سرش رو اینور واونور میكرد و نمیذاشت و گفت خوشم نمیاد آرمان گفتم :سمیرا یادته كوچیك بودیم چه كارایی میكردیم گفت خوب كه چی ؟ گفتم بزار یه بار امتحان كنیم اگه خوشت اومد كه هیچی اما اگه بدت اومد بیخیال میشم . قبول كرد لبم رو گذاشتم رو لبش و داشتم بوسش می كردم چشماشو رو هم میفشرد و میخندید انگار خوشش اومده بود بعد از یه لب حسابی حشریش كرده بودم چون محكم بغلم كرده بود و منو به خودش فشار می داد دستم رو بردم روسینه هاش و آروم میمالیدم اون هم چشماشو بسته بود و لبش رو گاز میگرفت دگمه های مانتوش رو آروم یكی یكی باز میكردم دستاشو لای موهای كرد و نوازششون میكرد. گفت با تینا هم از این كارا كردی .گفتم آره اما تو از اون خوشگل تری .خوشش اومده بود و هیچ عكس العملی نشون نمی داد .تیشرتش گل گلیش رو زدم كنار و سینه های خوشكلش رو از زیر سوتین كوچیكش در آوردم .واقعا هم از سینه های تینا خوشگل تر بود .تو هیجانی بودم كه نگو مثل وحشی ها افتادم به جونش گفت وحشی نشو وایسا سوتین رو بازش كنم سینه هاش از برفم سفیدتر بود. چشماش رو بسته بود و سرم رو به سمت سینش فشار میداد با دستام زیپ شلوارش رو باز كردم و با كمك خودش شلوارش رو كشیدم پایین پاهای گوشتیش داشت مستم میكرد از رو شرتش یه ماچ به كسش زدم دیدم داره میخنده كشیدمش پایین سریع دستشو گذاشت رو كسش تا من نبینم .گفتم :سمیرا از این حرفا نداشتیما گفت آخه من دخترم .گفتم میدونم نمیخوام دختریتو كه ازت بگیرم با خنده گفت تو غلط میكنی .دستش رو بردم كنار .كسش رو كه دیدم داشتم دیوانه میشدم آخه برعكس تینا یه ذره مو هم نداشت . یه لیس سرتاپایی ازش گرفتم تی شرت و شلوارم رو در آوردم گفتم شرتم رو در بیار اولش روش نشد ولی بعد كشیدش پایینو كیرم مثل فنر پرید بیرون به كیرم نگاهی كرد و گفت چقدر باحاله میذاری بهش دست بزنم. انگار تا بحال كیر تو دستش نگرفته بود گفتم آره مال خودته . رو كاناپه نشست وكیرم رو گرفت اول نوازشش كرد خوشش می اومد بعدش كرد تو دهنش و شروع كرد به عقب و جلو رفتن تو یه لحظه از خود بی خود شدم با سینه هاش ور میرفتم .حسابی داشت میخورد و منم داشتم حال میكردم چند لحظه بعد رو كاناپه خوابوندمش و كیرم رو به كسش مالیدم و دستام سینه های نرمش بود .زیاد بهم حال نمیداد.یه بوس به لباش دادم گفتم جون آرمان میذاری از عقب بكنمت ؟.كمی مكث كرد و گفت درد داره ؟ گفتم زیاد نه چون كرم میزنم دردش خیلی كم میشه.تازه به تو هم خیلی حال میده . با من و من قبول كرد . منم از تو كشوی میز كامپیوتر یه كرم در آوردم برگردوندمش. وایییییی چه كونی سفید برفی هم همچین كونی نداشت آكبند آكبند یه بالش زیر شكمش كذاشتم كرم رو هم به كیرم هم به سوراخ كونش مالیدم .كیرم رو لای پاش بالا و پایین میكردم .با دستام لای كونش رو باز كردم .كیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آرو م آروم سرش رو كردم تو سوراخش-آخ آرمان بسه دردم میاد بیارش بیرون آخ …- چیزی نیست شل كن الان خوب میشهمعلوم بود كه داره درد میكشه با همون حال نصف كیرم رو بسختی تو كونش جا دادم ود شروع كردم به عقب جلو كردن كم كم آروم شد و گفت :خوبه… داره حال میده بكن توش .منم دستم رو بردم روی سینه هاش و هی تلمبه میزدم دردش كم شده بود صورتش رو نمی دیدم اونم حرفی نمیزد فقط نفس نفس میزد و ناله لذت میكرد فشار تلمبه زدنم بیشتر رو بیشتر شد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و همه آبم رو تو سوراخش خالی كردم و روش خوابیدم . گفت:چی كار كردی یه جوری شدم گفتم هیچی آبمو خالی كردم تو كونت تاحالا اینقدر لذت نبرده بودم عزیز خیلی دوست دارم .از روش كه بلند شدم كمی با كونش ور رفت و گفت:فكر نمیكردم اولش اینقدر درد داشته باشه ولی خیلی با حال بود.بعدش دوتایی رفتیم زیر دوش حموم من اونو شستم اونم منو كیرم كم كم داشت بلند می شد سمیرا هم تماشاش میكرد و لبخند میزد نشست و دوباره كیرم رو كرد تو دهنش و شروع به خوردن كرد . گفتم مزه چی میده گفت مزه نمیده خوشم میاد .كف حموم رو به آسمون دراز افتادم و اون هم داشت كیرم رو میخورد .مست لذت بودم هیچ حركتی نمیكردم بعد از جند لحظه آبم با فشار ریخت تو دهنش. مورمورش شد همش رو ریخت بیرون خودمون رو خشك كردیم . و لباسامون رو پوشیدیم .تازه یادم افتاد كه چایی گذاشته بودم رفتم دو تا چایی خوش رنگ ریختم گفتم حالا یه چایی می چسبه .دیگه كم كم ممكن بود سر وكله یكی پیدا بشه .سمیرا یكمی خودش رو آرایش كرد . خداحافظی كردیم و بخونش رفت. از اون روز تا حالا دیگه موقیتی اونطوری برام پیش نیومده اون هم هر وقت منو میبینه یاد اون روز می افته و زیر لب میخنده می افتیم

سکس با زن عمو سلام من …. هستم 19 سالمه من یه زن عمو دارم که 31 سالشهاسمشم طاهره هستشاین داستانی که الان میگم براتون یه ماهه پیش برام اتفاق افتادچون پدرم از اون حزب الله های فوقالعادست من مجبورم برای دیدن ماهواره برم خونه ی عمومعمویه من یه بنگاه داره که ساعت 7 صبح میره بنگاه تا ساعتت 10 شب هم بر نمیگردهمن که تازه از دانشگه برگشته بودم خونه مامانم بهم گفت …. ما میخوایم بریم خونه ی دوست بابات گفتم کدوم گفت امیر اقا گفتم شوخی میکنی مامان گفت مگه من باتو شوخی دارمگفتم آخه مامان اون که خونش تهرانه الانم که شبه گفت مثل اینکه زنش فوت کردهو ما هم مجبوریم الان بریم تا به مراسم برسیم راستی بگم که من بچه ی شیرازمپدرم ماشینو روشن کردو مامانم و برادرم سوار ماشینشدن و رفتنمنم چون اون روز چهار شنبه بود و من چون رشتم کامپیوتره و دانشگاه ما پنج شنبه و جمعه تعطیلیمبا خودم گفتم من حالا تک و تنها تو خونه چیکار کنمبالا خره یه جوری 1 ساعتی خودمو معطل کردم بعدش دیدم نه داره حوصلم سر میرهپاشدم رفتم خونه ی عمومرفتم تو خونشون و دیدم زن عموم دراز کشیده خودشو جمع کردو نشست منم سلام کردم و نشستم عموم یه پسر 11 ماهه داره که همش خوابهزن عموم هم داشت فیلم ایران قدیم مو سرخه رو تماشا میکردآروم نشستم کنارش گفت خب آقا ….. دانشجویه ما چیکار میکنهمنم گفتم مگه آدم تو دانشگاه چیکار میکنهگفتم خب درس میخونه دیگهگفت آره جون خودتاگه تو درس میخونی پس لابد من مخ دخترا رو میزنممنم یه خنده خب مگه زندگی هم بدون دختر میشهمن با زن عموم خودمونیم و هر چی دارم بهش میگم چون هم زبونه خوبیه برای منزن عمویه من همیشه تویه خونه یه شلوار سیاه تنگ میپوشه این شلواری كه زن عمویه ممن میپوشه اینقدر نازك و تنگه كه چون شرت نمی پوشه چاك كونش همش معلومهوپیرهنشم همش یه پیرهن مردونه ی كوتاهست كه دكمه داره و همشم دكمه ی اولو اخرش بازه و چون سوتین نمی بنده نك سینه هاشم همش معلومهاز بس این پیرهنایی كه میپوشه تنكه كه سینه های گندش میخوان پیرهنشو پاره كننبعد از کلی حرف زدن بهم گفت چرا … مثل همیشه نیستیگفتم امروز با بهترین دوست دخترم دعوام شد و ولش کردممنم همش منتظر بودم که بدنمو به سینه هایه گندش بزنم سرمو گذاشتم رو سینش و گفتم زن عمو جوووونم من دوسش دارمبعد یکی از دستامو گذاشتم رو یه طرف سینش که طرف سمت راست سینش کلا تویه دستم بودالبته بهتون بگم که طاهره خانوم زن عمو ی خودمو میگمیه زن خوشگل و ناز با سینه های خیلی بزگ و زیبا و با کونهایی که وقتی مانتو میپوشه میخواد ازشلوارش بزنه بیرونبعد وقتی سرم رو سینه هاش بود و دستم هم رو سینشبهم گفت مثل اینكه نه تو خیلی دلت میخواد خودتو همش بهم بچسبونیو بعدشم ……منم سریع خودمو كشیدم كنارو رنگ صورتم مثل رنگ لبو سرخ شدگفت چیه چرا رنگت پریده گفتم من گفتم من نه من عادیمگفت شوخی كردمبعدش اومد خودشوچسبوند به منمنم كه از خجالت سرخ شده بودم قلبم داشت میومد تو دهنمبعد یه دفعه دستشو گذاشت رو كیرمبهم گفت اینچیه اینجاستمن بعد از شنیدن این حرفش برای یه لحظه قلبم وایستادگفت میتونی اینو امشب بهم قرض بدیبهش گفتم چییییییییییییییییییییییییی اگه عمو بفهمه گفت اون الان نمیادكی می خواد بهش بگهبهم گفت میخوای این سینه هایی كه می دونم خیلی دوست داری مال تو باشهمن با لكنت گفتم اگه شما بخواین چرا كه نهگفت پس چرا معطلی سینه هام مال تو كیر تو هم مالا من دیدم داره لباشو به لبم نزدیك میكنهاینقدر لبشو به لبم نزدیك كرد كه منم چشممو بستمو لبمو گذاشتم رو لبشواااااااااااااااااااااااااااااااااای چه لبایی داشتبعد از یكی دو دقیقه لبمو ازش جدا كردمو رفتم اروم آروم دكمه های پیرهنشو باز كردنبعد از اینكه كامل پیرهنو از تنش در اوردم لبامو گذاشتم روی نك سینه هاش و شرو عكردم به خوردن سینه هاش وای چه سینه هاییسینه هاش واقعا بزرگ و شق بودمنم فقط نیم سیاعت داشتم سینه هایه بزرگشو میخوردماونم سرمو محكم به طرف سینه هاش فشار میداد میگفت اه بخور عزیزم همش مال خودته تو مال منی خوشگلم بخور دیگه سرم بین سینه هاش گم شد اینقدر نوك قهوه هاییه سینه هاشو خوردم كه دیگه میگفت ولم كن دارم میمیرم آه آه مگه من گوشم به این حرفا بدهگار بودبالا خره سینه هاشو ول كردم وقتی این كارو كردم بلند شد و دستمو گرفت و برد به سمت اتاق خودش رو تخت نشست من پیرهنمو از تنم در آوردم و شلوارمم در آوردم میخواستم شورتمو در آرم كه دستمو زدگفتم چی شدهگفت مگه قول ندادی كه كیرت امشب مال من باشه گفتم خب چرا گفت پس این كیر خوشگل مال خودمه مال تو نیستگفتم بیا اینم كیر من هر كاری كه میخوای بكن اونم كه رو تخت نشسته بود منو كشید طرف خودششورتمو كشید پایین بعد یه خورده به كیرم نگاه كرد بعد شروع كرد به زبون زدن وای چه حالی میدادبعد از اینكه با زبونش كیرمو خیس كرد با دندونای جلوییش سر كیرمو گرفت و با نوك زبونش سر كیرمو لیس میزدمن دیگه داشتم میمردمالتماسش میكردم ولم كن دارم میمیرممگه اون گوش میدادبعد با دندونای جلوییش از قسمت انتهاییه سر كیرم شروع میكرد و بعدش آروم دندوناشو به عقب میكشیدمیدونم كه هیچ كس تو دنیا مثل اون كیر خوردن بلد نیستبعد سر كیرمو هی با نوك زبونش لیس میزدبعد لباشو قنچه كردو سر كیرمو گذاشت توی لبای قنچه اییش بعد هی عقب و جلو میكردمن از بس حشری بودم دیگه داشتم میمردم گفتم الانه كه آبم بیاد گفت چی من حالا حالاها باهات كار دارمبعد رفت یه اسپری آورد زد به كیرمو باز شروع كرد به ساك زدن برای منمنم دیگه سرشو محكم گرفتم تو دستام و هی عقب و جلو میردمبعد از چند دقیقه بلندش كردم و بغلش كردم و شروع به لب گرفتن ازش كردمبعد دو تا دستام گذاشتم رو لمبرههای كونش چقدر نرم بودچون شلوار تنگ پاشبود خیلی حال میدادلبامو از لبش جدا كردمو برگردوندمش و شلوارشو كشیدم پایین وایییییییییییییییییی یه كوس بیمو و آك بند جلوی چشام بود بعد بهش گفتم كیرمو یه زره بخوره تا خیس بشهاونم توف ریخت رو كیرم و با زبونش برام خیسش كردبعد من خوابوندمش روی تخت بعد سركیرمو اروم گذاشتم لای كونش انقدر به كونش مالیدم كه داشت دیوونه میشد بعد ازش خواستم كه به یه طرف بخوابه بعد منم باز سر كیرمو میزدم به كونش بهم التماس میكردمیگفت كیرتو بكن تو كوسم زود باش لعنتی دارم میمیرم دید كه من به حرفش گوش نمی دم محكم كونشو زد به كیرمو كیرم تا ته رفت تو كسش و یه آه از ته دل گفت كه داشتم میمردمبعد شروع كرد به عقب و جلو رفتن بعد بهش گفتم میخوام بزارم تو كونتگفت بزار مال خودته عزیزمتا ته بكن توشمنم سر كیرمو خیس كردم و آروم گذاشتم تو كونش چون از رو خوابیده بود و پاهاشو جفت كرده بودكیرم تا نصفه رفت تو كونش مدام جیغ میكشد و میگفت درش بیار دارم پاره میشممنم هی سرعتمو بیشتر كردمبعد از اینكار بلندش كردم طوری كه هر دومون ایستاده بودیم بعد كیرمو كردم تویه كونش و هی عقب و جلو میكردم بعد از چند دقیقه كونشو از كیرم جدا كرد و منو انداخت رو تخت بعدش اومد روی كیرم نشت و خودشو یه مقدار جلو آورد و كیرمو كرد تو كسش و هی بالا و پایین میكرد من بهش گفتم بلند شه بلندشد و من به تخت تكیه دادم بعد دوباره اومد رو كیرم نشست بعد من كونشو كه خیلی داغ بود و بزرگ تو دستام گرفتم و هی بالا و پایین میكردم دیگه داشتم تموم میكردم بعد كیرمو بیرون آوردمو با دست شروع كردم به جق زدن چون نمی خواستم تو كوسش خالی كنم بهم گفت چیكار داری میكنی گفتم داره آبم میادمحكم دستمو از كیرم جدا كردو كیرمو تا ته فرو كرد تو كسش و بعد هی عقب و جلو میكرد تا بالا خره آبم با فشار تو كسش خالی شد اونم دیگه بالا و پایین نمی كرد بعد همن طوری روم خوابید و سینه هاشو گذاشت تو دهنماون روز بهترین حال زندگیمو كردمبه ساعت نگاه كردم دیدم ساعت 9:30 با خودم گفتم الانه كه عموم سر برسه سریع لباسامو پوشیدم یه بوسه رو كونش زدمو اومدم بیروناین اولین سكس من بودبعد از اونماجرا هر دو روز در میون باهاش سكس دارم البته میتونم هر روز باهاش سكس كنمولی میخوام كمرم قدرت كافی داشته باشهلطف كنین نظربدین در مورد داستان اگه خوشتون اومد من داستانای دیگه رو كه با زن عموم و همسایمون كه باهم سكس داشتیم رو براتون تعریف میكنم

شيمااول از زندایی شیما بگم که زنی 32 ساله قد170 سینه 75 و بسکه تو این 13سالی که از ازدواجشون میگذره دایی ازکون کردش شده شاه کون وحاصل این ازدوتج 2 پسر از زندایی بگم که ایشون زنی کاملا متعهد به شوهر واصول زندگی زناشویی بطور مثال جلوی من همیشه روسری بسرداره واین باعث شده که من بیشترنسبت به دیدن اندامش حریص بشم ….داستان از 5 سال پیش شروع شدکه دایی شیفت کاریش تغییرمیکنه (2روزصبح 2روز شب و2روز استراحت) واین باعث شدکه دایی ازمن بخاد شبهایی که اون شیفت کاریش من برم پیش زن وبچش ومواظبشون باشم آخه دایی محسن خیلی مواظب زن و بچشهیه مدتی از این موضوع گذشت ورابه من بازندایی شیمامثه قبل بود تا اینکه بعدازظهر یکی ازشبهایی که قراربود برم خونه دایی با یکی ازبچه ها بیرون بودم که ماجرای علی یکی از دوستانرو تعریف کرد که بازندایش رابطه سکس داره و ازاینکه هروقت دوست داره سکس میکنه احساس لذت میبرد ودوست من حسرت موقعیت علی میخورد بعداز اینکه ازهم جدا شدیم ومن باید میرفتم خونه دایی تاشبو اونجا باشم توی مسیرخونه دایی ذهنم بدجوری مشغول علی وسکس با زندایش شده بود پیش خودم فکرمیکردم آیا کارعلی درسته یا اشتباه آیا این مسئله خیانت به دایش محسوب میشه یانه … تو این فکرا بودم که رسیدم خونه دایی در زدم تا زندایی گفت کیه نمی دونم چرا یهوی احساس لرزکردم تا به خودم اومدم زندایی بعد دو سه بارگفتن کیه درو باز کرد ومن همونجور خیره به زندایی دم در.. که یهو زندایی کفت آرمان چته چرا جواب نمیدی چرا نمیای تو که من به خودم اومدم وسلام کردم و رفتم تو…رفتم تو ولی ولی با یه ترس خفیف شاید هم استرس نمی دونم زندایی جلوی من راه میرفت ومنم پشت سرش واین باعث شده بود که برای اولین بار اندام زندایی رو ازپشت برانداز کنم کمر پهن که هرچی به طرف پایین بیای باریکتر میشه تامیرسه وایییییییییییییی به کونش(بخدا دویو نشم) به عرض که قشنگ دوبرابرپشت شونه هاش رونای پر که بسکه ازکون به دایی داده بود روناش کلفت شده بودن همینطور که میخش بودم یهو برگشت ومن مثه اونایی که لو رفته باشن دست وپامو گم کردم که نمی دونم متوجه شدیانه بهم گفت بروتو تامن لباس رو ازروبند جمع کنم ومن سرمو انداختم پایین ورفتم تو….بعد ازاینکه نشستم فکرم رفت پیش صحنه ای که ازدیدزدن زندایی واسه خودم ترسیم کرده بودم واین باعث آزارم شد که چرا همچین فکری رو در مورد زن داییم کردم ولی وقتی اومد تو بازم همون لحظات قبل تا اینکه زندایی با یک لیوان شربت وارد شد بعد ازاحوال پرسی گفت آرمان امروز تو خیلی تو فکری اتفاقی افتاده من یه لحظه جا خوردم پیش خودم گفتم این شاه کون متوجه شده ولی بعدش پرسید که نکنه عاشق شدی ومن با عوض کردن مسیر صحبت از سر خودم واش کردم اونشب من تاوقتی که می خواستم برم تو رختخواب اندام ناز شیما جونو برانداز میکردم و به خودم میگفتم عجب هیکل نازی حیفه که از دستش بدم تا وقت خواب شد اون وبچه هاش تو اتاقی می خوابیدن که ماهواره اونجا بود ومن تو اتاق پیشتی جوری رختخوابم تنظیم کردم که روبروی ماهواره باشه وصداشو کم کردم که مزاحم خوابشون نشه بهرحال اونا خوابیدن ومن بعد ازکلی گشت وگذار تو شبکه ها رسیدم به یه فیلم نیمه ووسطای فیلم بود که بد جور شهوتی شدم وخواستم یه نظری به زندای بزنم که ببینم درچه حالی وووووووووووصحنه ای رو دیدم که بد جور منو ثابت قدم کرد تا درراه کردن شیما اقدام کنم پتو از روش کنار رفته بود واون چون دامنش رو قبل از خواب در آورده بود وبا شلوار خواب بود کون گنده و رویاییش زده بود بیرون ودیدن این صحنه بدجور منو حشری کردکیرم چنان علم شد که نزدیک بود همون شب بپرم روش وزورکنش کنم ولی حقیقتش از بعدنش میترسیدم ماهواره رو خاموش کردم ورفتم تو رختخواب اصلا نمی تونستم صحنه ای رو که چند لحظه قبل دیده بودمو فراموش کنم هوس کردم یه باردیگه ببینم سرک کشیدم دیدم هنوز تو همون حالته فشارم زده بود بالا ترس تموم وجودمو گرفته بود تمام بدنم می لرزید دهنم خشک شده بود اومدم برم جلوتر که اگه شد دستی به اون کون رویایی بکشم که یهو جابجا شد ومن مثل برق برگشتم ولی کون شیما منو دیونه کرده بود ونمیذاشت که بخوابم دستم رفت سمت کیرم چنان سفت شده بود که باید ازخجالتش در می اومدم که با تصور کردن کون شیما یه حالی به کیرمو خودم دادم ولی تا نزدیکای صبح بیدار بودم ودنبال نقشه ای جهت دید بدن لخت شیما بودم که خوابم برد صبح که ازخواب پا شدم جوری دیگه به شیماجون نگا میکردم و دنبال فرصتی که بتونم قسمت کوچیکی از بدن سفید ونازش ببینم تو همین فکرا بودم که گفت رضا صبحانه آمادست ومن رفتم صبحانه بخورم که اونم اومد وقتی خواست چایی رو جلوم بذار یه لحظه خم شد ومن تونستم برای اولین بار خط سینه هاشو دید بزنم اما با ترس نفهمیدم چطور صبحانه رو خوردم ورفتم بیرون…ببخشید که بدونه هیجانه باورکنین اولین باره که دام داستان مینویسم سعی میکنم یواش یواش بهتر بشه ودوستان لذت ببرننظر بدین تا ادامه داستانو که شامل دیدزدن شیما تو حمام ودستمالیه اونه رو تعریف کنم

زن پسرعمه.سلام من شایانم حتمآ داستان من و زن عمو نازنینمو خوندین و حتمآ یه آشنایی با” ندا” (زن پسر عمم) پیدا کردین …بعد از اون شب رویایی حدود یه ماه بعد یه شب پسر عمم (علی) با زنش (ندا) اومدن خونه ما و خونمون حسابی شلوغ بود و غیر از اونا 2 تا از فامیلای دیگمونم بودن!تو اون شلوغی که هرکی با کسی مشغول صحبت بود ندا اومد کنار من نشست و شروع کردیم به حرف زدن و یه کم از دوست دخترام پرسید و …حرف رو به جاهای باریک کشوند و گفت بزرگ ترین دوست دخترت چند سالش بوده منم چون فهمیده بودم این کونش میخاره شروع کردم به گفتن (که آره فلانی 35 سالش بود ولی خیلی خوشگل بود و فلانی 32 سالش بود و …)که بعد از تعریف کردنای من ندا رو بهم کرد و گفت تو میرفتی خونشون ؟؟؟! منم خندیدم گفتم خوب آره دیگه! بعد دوباره گفت باهاشون سکسم کردی ؟! منم با پرویی تموم گفتم آره دیگه خوب !!!بعد یهو گفت شایان من تو رو عین برادرم میدونمو میخوام کمکم کنی!گفتم چی شده مگه؟ که گفت: من از سکس با علی(پسر عمم) لذت نمیبرم چون اونجاش خیلی کوچیکه! بعد گفت کلی رفتم تو اینترنت و درباره اندازه اونجای آقایون سرچ کردمو کلی چرخیدم که چه طوری میتونم مشکلمو رفع کنم اما به هیچ جا نرسیدم ! بعد ادامه داد و گفت ببخش منو داداشی اما میشه بهم بگی مال تو چقدره؟؟؟ منم گفتم حدود 20 – 21 سانتی میشه!(در اصل 18 سانته) که اونم با تعجب گفت بییییییییییییییییست “بیــــــــــــــــستو یـــــــک سااااااااااااااانت!!! و بعد گفت باورت نمیشه اما مال علی شاید اندازه یه انگشتم نباشه و گفت کاش قبل ازدواج باهاش این موضوع رو میفهمیدم و با پسر عمت ازدواج نمیکردم ! من که همین طور زل زده بودم بهش یهو گفت شایان بهم حق بده نمیدونی چقدر از این موضوع ناراحتم! که منم بهش گفتم اصلآ نگران نباش حل میشه ناراحتی که نداره و هزار تا قرص و کوفت و زهر مار اومده واسه همین کار! که اونم گفت شایان تورو خدا کمکم کن منم گفتم اون با منفرداش براش یه قرص ویاگرا گیر اوردمو دادم بهش و گفتم امشب بده به علی بخوره و همه چی حله! اما فردا صبحش زنگ زد و گفت فرق چندانی نکرد و بعد من رفتم تو اینترنت و کلی سرچ کردم و اسم 2 تا قرص و یه ژل افزایش طول پیدا کردم و زنگ زدم بهش گفتم و 2 روز بعد باز زنگ زد و گریه میکرد و میگفت هیچ کدوم اثری نداره و هی علی رو فحش میداد منم فکرم رفت به لارجر باکس! بهش گفتم یه دستگاهی هست 180 تومنه 2 ماهه سه چهار سانت بزرگ میکنه اونم گفت باشه این راهم امتحان میکنیم ولی شایان به خدا اگه جواب نداد ازش طلاق میگیرمو از این کس شرا…. خلاصه شماره حساب داد مو پول و برام ریخت( باید بگم من هنوزم با نازنین “زن عموم” سکس دارم / و این موضوع رو باهاش در میون گذاشتم که نازی بهم گفت: گه خورده زنیکه جنده!اون 2سال قبل از ازدواجش با علی باهاش سکس داشت و الانم همه اینا فیلمشه و دیگه جوابشو حق نداری بدی و منم گفتم چـــــــــشم!) دیگه تو کونم عروسی بود که یه کس دیگه ام اومده دستم! خلاصه زنگ زدم شرکت لارجر باکس و اونا هم دستگاه رو آوردن در خونمون!!! منم زود زنگ زدم به ندا گفتم ندا رفتمو برات خریدم! کی بیارم برات؟گفت تا ظهر بیار که ناهارم با هم بخوریم ! تلو قطع کردمو رفتم حموم و سه تیغ کردمو سر راه کاندوم خریدمو رفتم خونشون!در و که باز کرد شهوت تو چشاش موج میزد باهاش دست دادمو منو کشوند جلو یه ماااااااچ گنده از گونم کرد وای که چه جیگری شده بود!کلی مالیده بود و بتونه کاری کرده بود خودشو کپ جنده ها کرده بود و یه دامن تنگ با یه پیرهن جیگری پوشیده بود اومدم تو و دستگاه رو دادم بهش و یه آب میوه واسم آوردو یه شلوار نخیه شل و ولم واسم آورد که کیر و خایم توش بازی میکرد! و گفت تا ناهار آماده بشه من میرم تو اتاق و تحقیقمو تایپ میکنم توام ماهواره نگاه کن منم بهش گفتم ماااااااااهواره! چی ببینم بابا! که اونم گفت بزن شبکه 120 یه کانال توپ سکسیه! یه پوز خند بهم زد و گفت راحت باش من تو اتاقم و گفت دستمال کاغذی ام اونجاست و منم که از این رفتارش شکه شده بودم گفتم باشه ایووول!5 دقیقه از رفتنش گذشته بود و منم داشتم فیلم میدیدم و فیلمشم خیلی هات بود که یهو دیدم ندا اومد کنارم نشست و گفت خوش میگذره منم گفتم عالیه…خیلی شبکه توپیه ” اونم گفت آره سرگرمیه منم شده همین شبکه!(کیرم داشت میترکید و کاملآ تابلو شده بود )ندا خودشو چسبونده بود به منو هی به کیرم نگاه نگاه میکرد منم واسه اینکه حشری ترش کنم همینطور که نگاش میکردم دستمو بردم رو کیرمو جاشو میزون کردم (وای که قیافش دیدن داشت) و شهوت ازش میبارید که یهو گفت شایان تو خیلی خالی بندی و عمرآ اگه 13 سانت بیشتر داشته باشی که منم خندیدمو گفتم دروغم چیه 20 سانتی میشه به جون تو! که اونم گفت اگه راست میگی الان که شق شده نشونش بده میخوام ببینم چقدر با مال علی فرق داره! منم که میخواستم خوب روانیش کنم گفتم ااااااا نه بابا دیگه چی؟!که یهو لحن حرف زدنش 180 درجه تغییر کرد و گفت فکر کردی من نمیدونم که با نازنین رابطه داری؟؟؟ منم گفتم من! با نازنیییین!؟ تو حالت خوب نیست! که اونم گفت اون شب کل ملافه از آب کیر جناب عالی خشک شده بود! منم گفتم باشــــه خودت خواستیو پریدم بهش و لباشو میجوویدم اون قدر مست هم شده بودیم که از رو کاناپه افتادیم رو زمین ولی همو ول نکردیم همینطور که همو میخوردیم به کمک دست پای هم “همدیگرو لخت کردیم!رفتم پایین که کسشو بخورم که گفت کونمو بخور! جا خوردم و گفتم از کون خوشم نمیاد کثیفه!که اونم گفت قبل اینکه تو بیای 2 ساعت حموم بودمو حسابی شستمش جیییییییییییگر! منم شروع کردم به خوردن سوراخ کونش و با نوک زبونم با سوراخش بازی میکردم باهال بود! قلقلکش میومد و با هم میخندیدیم یه تف مشتی انداختم در سوراخ خانومو و هم انگشتش میکردمو هم سوراخشو میخوردم! دیگه سوراخش لیز شده بود و جا وا کرده بود سریع کاندومو از تو جیب شلوارم در آوردمو کشیدم سر کیرم و سر کیرم گذاشتم رو سوراخش و کم کم فشار دادم یه اااااااااه طولانی و حشری کننده کشید که من دیوونه شدمو تا دسته کردم تو!جرررررررر خورد چنان جیغی کشید که دلم به حالش سوخت یه لحظه واستادم بعد با خودم گفتم کس خارش و شروع کردم به تلمبه زدن عین سگ میکردمش و اونم گریه هاش تموم شده بود و آه و اووووووه میکرد یه لحظه کیرمو کشیدم بیرون که یه نفسی بکشم که دیدم سر کاندومم یه کم خون لخته شده چسبیده ( کیرم خورده بود به مجاریش و یکم خونریزی کرده بود) با دیدین این صحنه معطل نکردم و نذاشتم خونو ببینه و سریع دوباره کردم تو و تپ تپ گاییدمش! آبم داشت میومد که سریع کشیدم بیرون و تا اومدم کاندومو بکشم دیدم آبم اومد و ریخت رو کمرش! کاندوم پاره شده بود(مادرش گاییده شده بود) تکون نمیخورد و همونطور دمر دراز شده بود رو زمینو منم افتادم کنارشو یه نخ سیگار روشن کردم و تو حال خودم بودم که یهو دیدم جیییغ میکشه که برنج سوخت!امیدوارم از این خاطره خوشتون اومده باشه

سكس با دختر دايي هاي لزبينم .مي خوام يك خاطره براتون صحبت كنم كه واقعيت هست.من دوتا دايي دارم كه هر كدومشون يك دختر دارند.اونها پيش دانشگاهي هستند.يكيشون اسمش مينا هست حدود160قدشه و وزنشم حدود 50 هست.صورتش خيلي خوشگله كونشم خيلي توپ هست من گاهي يواشكي بكونش دست ميزنم خصوصا وقتي شلوار لي ميپوشه يا مانتو تنگ ميپوشه خيلي كونش خوش فرم ميشه.اما سينه هاش كوچيك هست،البته اينم طبيعي هست چون هنوز تو سن رشد هست.يكي ديگشون اسمش هلن هست.قدش170وزنشم حدود63 مي باشد.سينه هاي سكسي صورت گرد اما به خوشگلي صورت مينا نيست.خوش كون و رونهاي نازي داره.من خيلي دوست داشتم يكبار هم كه شده اين دوتا شاه كس رو بكنم اما نميشد.البته گاهي هلن خودشو از پشت بهم ميچسبوند طوري كه سينه هاشو رو احساس ميكردم ولي من ميگذاشتم به حساب اينكه با من راحته و مينا هم خيلي باهم شوخي ميكرد منم سعي مي كردم سوء استفاده نكنم. البته گاهي شيطوني ميكردم به كونش دس ميزدم خيلي نرم بود.تا اينكه يك روز من رفتم خونه ي دايم باباي مينا.هلن هم اونجا بود.وي يكباره يك انفاق بدي افتاد و دايم و زنداييم رفتن بيمارستان.من بودم و دختر دايي هام.من رفتم حمام وقتي داشتم ميومدم بيرون ديدم هلن داره مينا رو ميبوسه ابتدا توجه نكردم گفتم شايد دارن همديگه رو ميبوسن و باهم شوخي ميكنند ولي بعد ديدم هلن بدجوري لباي مينارو ميخوره .مينا هم بدون حركت رو مبل نشسته بود.منم شرع به سر و صدا در آوردن كردن كه من دارم ميام كه هلن مينا رو ول كنه.بعدش اومدم تو پذيرايي يكم به سرووضع لباساشون ودوربرشون نگاه كردم مشكوك شدم ولي باورم نميشد.بيخيال شدم يكم تلويزيون نگاه كردم باهم كمي رقصيديم منچ بازي كرديم چايي خورديم…و من خوابم گرفته بود رفتم تو اتاق بخوابم هلن و مينا خوابشون نميومد و نشستن پاي ماهواره.من هنوز دهنيتم نسبت به اين دوتا پاك نشده بود ولي خوابم هم ميومد.ولي من هميشه تا بياد خوابم ببره تو رختخواب كمي طول ميكشه.يكم كه گذشت احساس كردم يك سايه رو صورتم افتاده ولي چشمامو باز نكردم ولي شنيدم كه مينا به هلن ميگفت سرنا خوابيده. منم شصتم خبردارشد اينها چيكار ميخوان بكنند.بخاطر همين يواشكي از تو اتاق منتظر شدم ببينم چيكار ميخوان بكنند يكباره ديدم هلن خيلي با عجله طوري كه نميتونست جلوي خودش رو بگيره شروع كرد به لب گرفتن از مينا و ميبوسيدش اينقدر محكم كه صداش ميومد بعدش يكم دست كشيد تو موهاي مينا و گردن مينا رو ميخورد مينا ميخواست تعادلش بهم بخوره .بخاطر همين هلن بردش طرف مبل نشوندش رو مبل اينطوري ديد من هم بهتر شده بود من يواشكي نگاه ميكردم كه به فكرم افتاد باموبايل ازشون فيلم بگيرم تا بعدا بتونم ازش استفاده كنم چون اولين بارم بود ميخواستم از اين كارها بكنم و از نزديك داشتم همچين صحنه هايي رو ميديدم داشتم ديونه ميشدم و دستام ميلرزيد ولي يواشكي شروع به فيلم گرفتن با موبايل شدم.هلن خيلي حشري بود و مينا رو داشت می برد به اوج. مينا خيلي منفعل بود و تسليم حركات هلن شده بود.هلن دستاشو برد زيره تاپ مينا و ازش لب ميگرفت و سينهاي مينا رو ميمالوند بعدش تاپشو كامل داد بالا سينه هاشو ميخورد و گوشهاشو با زبونش خيس ميكرد مينا وقتي گوشش خيس ميشد خيلي حال ميكرد.بعدش هلن دامن مينارو زد بالا سرشو كرد لاي پاي مينا همزمان سينهاشو چنگ ميزد لعني من نميتونستم اينجارو خوب ببينم.بعدش يكباره مينا موهاي هلنو كشيد عقب و نشست روبروي هلن تاپ هلنو در اورد و شروع كرد به بوسيدن تموم بدنش من كه فكر مي كردم مينا منفعل عمل كرده ديدم مينا وارد تر هست تازه به هلن ميگفت چطوري حالت بگير يكم كه سينه هاي ناز هلن رو خورد دستاشو برزيركمر هلن موهاي هلن رو كشيد عقب و شروع كرد از سينه هاي هلن گاز گرفتن خوردن واااااااااااااي من ديگه ان نداشتم داشت آبمميومد.يكم كه گذاشت مينا هلنو كامل لخت كرد و خدشم كامل لخت شد و كسشو گذاشت تو دهن هلن و خودشم شروع به خوردن كس هلن كرد هلن همينطور آخ و اوخ ميكرد و يكم كه گذشت هلن ،مينا رو كنار زد بهش گفت ديگه نميتونم ولي مينا خوابوندش رو زمين و دراز كشيد رو سينه هاش و كسشو رو كس هلن ميماليد.ولب ميگرفت هلن خيلي بي حال شده بود.من 35دقيقه فيلم گرفتم بعدش يواشكي جمعش كردم رفتم زير پتو ديدم لامپ خاموش شد صبح بيدار شدم ديدم اون دوتا تو بغل هم خوابيدن ولي لباساشون تنشون بود.صبحانه آماده كردم و رفتم و بيدارشون كردم باهم صبحانه خورديم.من ديگه رفتم بيرون.همش تو فكر ديشب بودم و اينكه چطوري ميشه فيلمشون رو نشونشون بدم و حالشون رو بگيرم و بعدش خودم باهاشون حال كنم.اما خوب شب قبل فرصت خوبي داشتم كه از دستش دادم.ميخواستم برم خونه كه ديدم زندايم زنگ زد گفت برم نون بخرم مينا نون نداره و گفت ما مجبور شديم بريم شهرستان برو خونه ي ما بچه ها تنهايي ميترسن.منم قند تو دلم آب شد.بعد از اينكه يك سفارش كرد.من رفتم نون خريدم و رفتم خونه ي دايم ديدم هلن حمام بود و مينا هم توي پذيرايي بود مثل اينكه اونم رفته بود حموم.من نون رو دادم به مينا .وقتي لومد نون بگيره يواشكي بهش گفتم ديشب چقدر سرو صدا ميكردين من همشو ميشنيدم تازه لامپ هم يادتن رفته بود خاموش كنين همش نورش ميزد تو چشمم نمي گذاشت بخوابم.مينا رنگش قرمز شد چيزي نگفت رفت نون رو گذاشت و اومد تو پذيرايي ولي خيلي رنگش پريده بود ميخواست يك جيزي بگه ولي روش نميشد.من بهش گفتم دختردايي یک كليپ خوشگل دارم ميخواي ببيني اونم كفت باشه اومد ببينه كه يكباره فيلم خودشونو ديد.خيلي ناراحت شد گفت سرنا به كسي چيزي نگو اين كليپتو هم پاك كن تو كه اينقدر نامرد نبودي هرچي بخواي بهت ميدم.منم دست كشيدم تو موهاش گفتم ناراحت نباش ميخوام نگه دارم براي خودم نترس گفت پاكش كن ميخواست گريش بگيره گفتم باشه ولي به شرط اينكه بهم حال بدي مثل حال ديشبي كه به هل دادي.گفت باشه ولي تو م كليپتو پاك كن گفتم البته شرط ديگشم اينه كه هلن هم باشه وگرنه پاكش نميكنم گفت هلن ؟گفتم اره گفت اگه قبول نكرد چي گفتم ميل خودته ميتوني راضيش كني وگرنه كليپتون رو گوشيم ميمونه تا بابات ببينتش. مينا دستپاچه شده بود رفت تو حمام به هلن گفت هلن باورش نميشدفكر ميكرد مينا شوخي ميكنه.تا اينكه اومد بيرون و من بهش گفتم مينا راست ميگه.وقتي فيلمو ديد شكه شده بود.اما بالاخره راضي شد.ناهارمون رو خورديم كمي استراحت كرديم تو اين مدت من هزار بار بوسشون كردم اونها هم خيلي حال دادن برام باور نكردني بود كساني كه تو رويا باهاشون سكس ميكردم حالا قرار بود بهم بدن دارن ميبوسنم.يواش يواش مينا شروع كرد هلن گفت مينا رو بايد داغش كني من زود حشري ميشم.منم شروع كردم لب گرفتم از ميناو هلن هم داشت سينهاشو ميماليد اينطوري مينا زود حشري ميشد.من و هلن حسابي ميمالونديمش جاي نداشت كه نمالونده باشيم ولي مينا نميگذاشت من باسنشو بمالم ولي هلن براش ميماليد من تو كف كونش بودم ديگه داشتم ديونه ميشدم به چندتا بوس از هلن كردم يواشكي تو كوشش گفتم يكار بكن كه من كونشو بمالم اونم يك چشمك به نشانه ي تاييد زد.يواش يواش شلوار مينارو كشيد پايين رفت سراغ لبش و منم رونهاشو خوردم ميخواست خودشو جمع كنه كه من يكباره سرمو كردم لاي پاهاش و شروع كردم به ليس زدن كسش و انگشت انگشت كردن كونش اينقدر تحريكش كرده بودم كه خودشم باسنشو به سمت صورت من فشار هلن هم ميبوسيدش و چوچولشو ميماليد مينا چند تنش لرزيد من خواستم كه حال براي ادامه داشته باشه رفتم سراغ هلن هلن داشت از خوشحالي بال در ميارد مينا بلافاصله هلن رو لخت كرد همينكه اومد ازش لب بگيره من سينه هاي هلن رو كردم تو دهنم مينا دستشو كرد تو شورت هلن و كسشو ميماليد هلن اخ و اوخ ميكرد من شلوار و شورتشو دركردم واااااي چه كسي داشت از تو مفاصل زانوش خوردم تا وسط رونهاش تا نزديكه كسش چندبار اينكارو كردم كه هلن التماس ميكرد كسمو بخوررررررررررر منم اول چوچولشو بازبونم تحريك كردم بعد كسشو ليسشدممممم.مينا يكم حسوديش شده بود سرمو گرفت بالا شروع كرد ازم لب گرفتن منم زبونشو ميمكيدم و با چوچولش بازي ميكردم بعد بهش گفتم هوس باسن كردمممم گفت درد داره گفتم نتر س اولش درد داره بعدش راه ميافتي.ديدم هلن گفت ببين اينطوري دستاتو بزن به مبلمان بايست بعدش پاهاتو باز كن خودتم شل كن .مينا گفت باريك بابا تجربه.اگه راست ميگه خودت اول حالت بگير.هلن هم اين كار كرد من رفتم سراغش به خاطره اينكه لج مينا رو در بيارم اول حسابي ليسيدمش بعد كرم زدم در كونش كيرمو يواش يواش كردم تو كونش ديدم اه كيرم راحت رفت تو فهميدم كه هلن قبلا كون رو داده منم بيخيال شدم حسابي كردمش چسبوندمش به سينهام و سينهاشو ميماليدممممممم حسابي حشري شده بود دوباره دستاشو زد به مبل زانوشو زد زمين كه ديدم مينا روش سوار شد كونشو قمبل كرد هلن خواست بلند شه گفت تكون نخور مثل اينكه ضعفشو ميدونست سريع پستوناشو گرفت تو دستش اونم رام شد منم شرع كردم به ماليدن كيون مينا يواشكي دست تو كون هلن هم ميكردم پدرسوخته كونشو كشف نكرده بودم عجب كوني داشت ولي تمركز رو كون مينا بود.يك كرم زدم بهش كتفاشو پوسيدم اونم رو سينه هاي هلن كار ميكرد.من اول كيرم رو باسنش كشيدم بعد كيرمو گذاشتم در كونش خواست بلند شه كه نگذاشتم ميگفت بيخيال شو.ولي من كيرمو يكم فشار دادم تو داد زد بعدش من يكم نگه داشتم يكم ديگه كردم تو و ميزدم رو باسنش كه يك وقت قفل نكنه.خيلي باش درد داشت ولي من يواش يواش صفرشو باز كردم اولش خيلي يواش تلمبه ميزدم ولي بعدش ميزدم رو باسنش و تلمبه ميزدم يكم سرعت رو بيشتر كردم كيرم يكباره در آومد يك استراحتي به مينا دادم مينا با ز سينه هاي هلو گرفت منم كيرمو كردم تو مونشششش تند تند تلمبه ميزدم.بعد دوبار كردم تو كون مينا كون مينا محشر بود چند بار بوسيدمش وسط كردن.بعدش من نشستم رو مبل مينا از روبرو اومد ت بغلم كيرمو كردم تو كونش لباشو گذاشت رو لبام منم باسنشو گرفتم همينطوري تلمبه ميزدم.بعد موهاشو كشيدم عقب سينه هاش قلمبه شد اوردمش بالا سينهاشو كردم تو دهنم گازشون ميگرفتمممممممممممممم يكبار ديگه اينكارو كردم.دوباره باسنشو گرفتم تو دستام و تلمبه زدم داغون شده بود بلند شد از تو بغلم شروع كرد برام ساك زدن ااااااااااااااه هلن اومد سراغم نشوندمش تو بغلم خودش بالا پايين ميكرد منم برش گردوندم تو بغلم و دستمو بردم رو چوچولش و از پايين تلمبه ميزدم تو كونش و چوچولشو ميماليدمم اينقدر اينكارو كردم ارگاسم شد و بيحال تو بغلم بود كه از تو بغلم بلندش كرد خوابوندمش رو زمين و بوسيدمش سينهاشو يكبار ديگه خوردم و رهاش كردم ديدم مينا منتظرمه رفتم سراغش اول چوچولشو زبون زبون زدم طوري كه ميخواست پاهاشو ببنده ولي من براي اينكه جلوشو بگيرم بادستام پستوناشو گرفتم و نوكشونو ميماليدم و با زبونم چوچولشو ميماليدم بعدش يكورش كردم كونشو و كسشو ماليدم بعد افتادم روش چنان كردمش كه هيچموقع يادم نميره تو كونش تلمبه ميزدم و سينهاشو ميخوردم گردنشو گوشو و زبون و …… اينقدر عرق كرد ه بود كه داغون ده بود من ابمو باشدت ريختم تو كونش.كيرمو در آوردم گذاشتم لاپاش و رو سينهاش خوابم برد.براي اينكه خاطرات بعديم رو با دختر دايي هاي لزم بگم نظر بدين.

من و زنمونمیدونم چن درصد این داستانا واقعین اما داستان سکس من با زنموم کاملا واقعی و ادامه داره شاید از مرزه 50 بار بگذره ؛ خودش به شوخی میگه فک نکنم به عموت انقد داده باشم!یادمه از بچگی ازش خوشم میومد. عاشق هیکل درشت و سفیده مثل برفش بودن. یادم رفت که بگم ما توی دو واحد تو یک حیاط زندگی میگردیم. اما الان شهر دیگه کوچ کردیم. آره ؛ آرزوم بود زنموم رو دید بزنم از وقتیکه چش و گوشم باز شده بود. اختلاف سنیه ما هم نه سال بیشتر نبود. از هر فرصتی برای در کنارش بودن استفاده میکردم اما در مخیله ام نمیگنجید که راه به شورتش پیدا کنم چه برسه محتویاتش!ماجرا از وقتی جالب شد که عموم برای تولد زنموم یک سیمکارت و گوشی خرید. البته یکسالی گذشت تا اس ام اس هایی که میزدم رنگ و بوی عاشقانه پیدا کرد. اینم باید متذکر بشم که خونه ی هم رفت و امد زیاد داشتیم. دو سه ماهی بعداز اس ام س های عاشقانه بودکه بهش ابراز علاقه کردم ؛ البته وقتی گفتم دوستت دارم که لحن اس ام س های اونم عوض شده بود و نرم شده بود. یکی دوبار که خونه تنها بودیم و از بعضی رفتارای عموم و بچه ها شاکی بود و گریه میکرد به خودم جرات دادم رفتم جلو و به آغوش کشیدمش. اثر خوبی داشت و بهم عادت کرده بود. منم همینو میخواستم. باعث شد که بیشتر دعوت کنه اوقات تنهایی بیام پیشش. وقت تنهایی هم کم نبود چون بچه ها نصف روز مدرسه بودن و عموم سرکار.بالاخره این ابراز علاقه ها به وابستگی از طرف من و دلبستگیه اون تبدیل شده بود. بازم رودررو روم نمیشد ازش تقاضا کنم اما به خودم جرات دادم تا اس ام س بزنم و ابراز نیاز داشتنشو بکنم و بگم میخامش؛ وقتی جوابه اکی گرفتم باورم نبود و رو پاهام بند نبودم وقتی گفت با خودت کاندوم بیار نفهمیدم چجوری رفتم داروخونه و به سمت خونه شون راه افتادم.رسیدم بهش بغلش کردم و کشوندمش به سمت دیوار و لب و ازش گرفتم. دست و پام میلرزید از استرس. لبشو میخوردم تا کمی شل شد دستم رفت سمت سینه هاش و از رو پیرنش مالوندمشون. هر دو هاته هات بودیم. بعد دست بردم تو شلوارش و از رو شورت کسش رو مالیدم آه میکشید و منو فشار میداد. یه پتو پهن کردم خوابوندمش و لباساشو از تنش دراوردم. میترسید کسی سربرسه گفت سریع انجامش بده منم افتادم روش کیرمو کردم تو کسش و حالا نکن کی بکن. سرخ شده بود. گفت کاندوم بذار؛ یکیشو در آوردم و کشیدم رو کیرمو دوباره تلمبه زدم. در ضمنش نوک سینه هاشم میمکیدم. وقتی تند میزدم و میخوردمش جیغش بود که در میومد. بعده چن دقیقه آبم اومد. کنارش خوابیدم و وقتی دوباره راست کردم اینبار برش گردوندم و یه بار دیگه از کس گاییدمش. از کون نذاشت بکنمش. و اینبار آبمو ریختم رو کونش. خیلی حال داد و باور نکردنی بود. ضعف کرده بودم ؛ برام میوه و غذا آورد خوردم و رفتم. اما این رابطه کماکان ادامه داره. سری های بعد کیرمم برام خورد و گاهی که به پریودش نزدیک بود گذاشت آبمو توی کسش بریزم که واقعا لذت سکس صدبرابر میشه. زنموم محشره واقعا حتی ما رکورد سه بار سکس در یک روز رو هم داشتیم. پایان

افسانهیه بعد از ظهر دلگیر جمعه بعد از مدتها تنهای تنهای توی خونه اتفاقات خوب و بدی که توی این چند ساله برام افتاد بود رو مرور میکردم . جالب بود ، فقط خانم بازی . نمی خوام بگم که به آخر راه رسیدم و حالا باید توبه کنم نه اصلا نقل این حرفا نیست . چرا من انقدر دنبال راه حلی برای ارضاء خودم بودم ؟ این مهمترین سئوالی بود که برام پیش آمده بود . واقعاً چرا ؟ از این اوهام و تخیلات خندم گرفته بود فکر کردم از مشروبی که دارم میخورم ، بعدش دیدم نه من دارم بجای مشروب آب می خورم و حالیم نبوده …. آدم بعضی از اوقات کسخول میشه دیگه .. بلند شدم و از پنچره به بیرون خیره شدم .. تو خیابون پرنده پر نمی زد. مثل اینکه هیچکس نبود یا اینکه همه توی لونه های خودشون خزیده بودن .. قبرستون . چی بگم داشتم دیونه میشدم . من عادت به تنهایی ندارم . تصمیم گرفتم یکم پیاده روی کنم تا شاید از این حالت در بیام . با خودم عهد کردم که اگه چیزی هم دیدم اصلان به روی خودم نیارم و یا به عبارت دیگه یکم بچه خوبی باشم ولی مگه میشه .. ساعت حدودای 8 شب یه شب سرد زمستونی بود . زد به سرم که برم پارک جمشیدیه . میدونستم که تو اون هوای سرد سگم اونطرفا پرسه نه میزنه چه برسه به آدم .. جلو پارک تا چشم کار میکرد فقط اسفالت بود . خالی خالی . فقط یه چند تا پیر مرد و پیر زن که قدم زنان داشتن از در پارک خارج میشدن و به یاد گذشته لکو لک کنان قدم میزدن . به خودم لعنت فرستادم . آخه دیونه آدم تنها توی این هوا میاد اینجا . نسیم سرد کوهستان کم کم داشت این فکرا رو تو سرم منجمد میکرد . سلانه سلانه برای خودم میرفتم هیچ هدفی بجز وقت کشی نداشتم .. رسیدم به استخر بالای پارک و برای خودم یه جا نشستم . تو افکار خودم غرق بودم و حواسم به اطراف نبود . کی میاد کی میره انگار اصلان نمیدیدم .. فقط عبور افراد رو از جلو خودم احساس میکردم . یه سیگار آتش زدم و …. توی نور کبریت یه سیاهی اون روبرو نظرم رو جلب کرد . اول نفهیدم چیه … دقیقتر شدم .. آره یه دیونه دیگه هم اونطرف نشسته بود وفکر کنم همون حال منو داشت . گاه گاهی یه تکونی میخورد و یا سنگی تو آب می انداخت . توی اون هوای تاریک که کم کم مه هم داشت بهش اضافه میشد نمی تونستم تشخیص بدم که مرد یا زن . بیخیال شدم و دوباره تو مالیخولیای خودم غرق شدم . با یه صدای پا دوباره به خودم اومدم . یه خانم تقریبا 25تا 30 ساله با به پالتوی کوتاه شلوار جین تنگ و یه چکمه بلند .. وقتی از جلو من رد شد یه نگاه به من کرد یه صورت معمولی مثل بقیه . قرارم یادم اومد بنابر این زیاد بهش توجه نکردم . چند دقیقه بعد دوباره از جلوم رد شد . این بار دیگه نتونستم نگاه نکنم . بار سوم مستقیما به طرف صندلی من اومد و با کمی مکث گفت : ببخشید می تونم اینجا بشینم .. هوا تاریک و پارک خلوت ترس ورم داشته .. اجازه هست .. گفتم خواهش میکنم بفرمائید . 10 دقیقه ای به سکوت سپری شد …. شما هم دلتون گرفته … گفتم بله … عرض کردم شماهم دلتون گرفته .. حالا دیگه میتونستم صورتشو واضح ببینم .. قیافه بدی نداشت . یکم سبزه با موهای به رنگ روشن که از گوشه روسری کامواییش پیدا بود . به آدمای علاف نمی خورد . به نظر از یه خانواده متشخص و البته پولدار بود . فکر کنم پالتویی که تنش بود یه 500 ، 600 تومنی می ارزید با اون النگو و انگشتری که دستش بود … نمی دونم شاید هم من اشتباه میکردم ولی نه .. بعدا مطمئن شدم … خودش سر صحبتو باز کرد … من اسمم افسانست … یه نگاه مشکوکانه بهش کردم که یعنی خوب که چی … خودش گرفت….. سوء تفاهم نشه .. نمی خواستم مزاحم بشم .. ولی دیدم بغیر ازمن و شما کسی اینجا نیست و شما هم که هی دارید خودتونو با سیگار خفه میکنید … به خودم اومدم . راست میگفت نزدیک هفت هشتا فیلتر سیگار جلوی صندلی افتاده بود و یکی هم تودستم .. خاموشش کردم و یه آه کشیدم . منم دوست داشتم با یکی صحبت کنم .. خوب فکرو خیال دیگه .. دلم گرفته .. گفت چرا مشکلی داری .. راستی اسمتو نگفتی .. انگار چندین سال بود که همدیگرو میشناختیم … علی هستم …. نه خدارو شکر مشکل خاصی نه .. یکم دلم گرفته …. یه نگاه خریدارانه به سر تا پای من کرد .. به نظر عیال وارم که نمیایی .. مجردی .. از این راحتیش تو حرف زدن خیلی خوشم اومده بود .. نه .. یعنی اره هنوز خودم رو بدبخت نکردم .. با خنده گفت از خودات باشه دختر به این خوبی و هردو زدیم زیر خنده .. شروع کردیم به قدم زدن . از اینکه داشتم با یکی دیگه درد و دل میکردم حالم سرجاش اومده بود .. گاهی یه تیکه مینداختم یا اون یه شوخی میکرد .. همه جور آشنایی رو تجربه کرده بودم ولی این مدلیشو …. خودشو کاملا معرفی کرد و تمام ایل و تبارشو جلوم قطار کرد . داشت اونارو به رخ من میکشید . یکم جا خوردم تو دلم گفتم این دیگه کیه …. پرافادم نه …. کم نه .. اینطوری فکر نکن نمی خواستم خودم رو به رخت بکشم … اینا که گفتم تمام واقعیت زندگی من بود ولی … ایستاد و به یه نقطه خیره شد .. روبه من کرد .. توی نور چراغ قطره اشکی رو گوشه چشمای عسلیش دیدم … با بغض گفت : همینا باعث شده که من تنها باشم به خاطر همین خانواده .. راست میگفت با اون چیزایی که میگفت کسی جرات نزدیک شدن به اون رو پیدا نمی کرد … بیش از اندازه پولدار ولی تنها .. به خودم امیدوارشدم … بیاد ارث باد آورده که از عموم به من رسیده بود … بگذریم …. به در پارک رسیدم … با یه پوزخند مسخره گفت … به شام دعوت نمیکنی …. قرار شد بریم یه رستوران خوب …. دوتا ماشین بیشتر نبود مال من و کمری اون … اون موقع تازه تو ایران اومده بود .یه رستوران شیک و خلوت و البته گرون … با خودم گفتم الان که یه 70 80 تومنی پیاده شم ولی حسابی پوزم خورد .. رستوران مال یکی از آشناهاش بود و خوب میدونین که کوفت باشه مفت باشه .. حسابی شام رو نوش جان کردم .. یه ساعتی اونجا بودیم دستور قهوه داد .. یه سیگار مالبرو قرمز از کیفش در اورد و به من تعارف کرد . … از همه جا میگفت از همه چیز حتی …. آره از سکساش … فکم آویزون شده بود .. اینکاره بود یا فقط داشت دروغ میگفت ….. بهش نمی خورد .. بالاخره اون حرف جادویی رو زد … امشب چکاره ایچطور مگه برنامه خاصی داری … می خوام دعوتت کنم به خونم . واقعیتش ترس منو برداشت . اون موقع هنوز اعتماد چندانی به افسانه نداشتم . ولی خوب چه می شه کرد آقا بیلی ( کیر مبارک بنده ) قول و قرار حالیش نبود . اما از خونه افسانه … بهتر بگم خونه که نه قصر . یه خونه دوبلکس تو یکی از محلهای نیاوران . بقول خودش حرص پدری ( ارث پدری نه ) شروع کرد به تعریف داستان زندگیش که چطوری از 16 سالگی خانوادشو از دست داده . از ازدواجش با یه شیخ عرب تو دبی، طلاقش و کلی چیزای دیگه . پس معلوم بود که این همه پولو ثروت از کجا آمده .. من میرم لباسم رو عوض کنم تو هم برای خودت یه نوشیدنی بریز .. تو چی … از هرچی خوردی منم میخورم و یه گوشه از سالن رو نشون داد که یه بار خیلی کوچک خودنمایی میکرد . من زیاد اهل مشروب نیستم ولی از مشروب خوب هم نمی گذرم . بطری ویسکی رو برداشتم … از تو یخچال کوچکی که اونجا بود یخ در اوردم و پس از خورد کردنشون دوتالیوان رو پرازیخ خرد کردم و یه مقدار کم ویسکی داخلشون ریختم و دوبار برگشتم به طرف مبل … افسانه بعد از حدود نیم ساعت پیداش شد . رفته بود یه دوش بگیره و لباسشو عوض کنه . با اینکه هنوز چیزی نخورده بودم ولی از دیدنش بی اختیار کیرم بلند شد .. آرایش غلیظ و شهوت آور . موهای بلند که روی شونش ریخته بود یه لباس شب مشکی که توی نور آباژور تمام تنشو نمایان میکرد . از بالا که تا پایین سینه باز. فقط روی سینهاشرو پوشونده بود . از پایین تا پاین زانو که یه چاک تاکمرش داشت و یکی از پاهاشو کاملا نمایان کرده بود . هیکل بدون نقص که معلوم بود شوهر قبلیش حسابی خرجش کرده . سینه های گرد و عمل شده که مثل دوتا طالبی خودنمایی میکرد . جلو آمد و لیوانشو براداشت و همه رو سر کشید .. همین .. من فکر کردم که الان دوتا بطری میاری . بلند شدم و دوباره ریختم .. سرکشید . معلوم بود که مشروب خور قهاریه .. صورتش از مستی گل انداخته بود .. بوی تنش که با بوی عطری خوش بو مخلوط شده بود نفسم رو در آورده بود . می دونستنم که اگه بخوام پا به پاش بخورم کله پا میشم به همین خاطر سعی کردم از حدم بیشتر نخورم . روی مبل لم داده بود و پاش رو روی اون پاش انداخته بود که چشمام داشت از کاسه در میومد . نسبتا خوشگل بود . محو تماشای افسانه بودم دلم می خواست تو همون لحظه بروم طرفش و یه کام حسابی از اون هیکل نازش بگیرم . ولی نه باید صبور بود و اجازه داد که خودش شروع کنه . اوضاع به همین منوال می گذشت ….. ببینم چند تا دوست دختر داری … ای یه چندتایی هستن … راستی ….. خوبه پس حسابی دورو برت شلوغه … گفتم اگه بود که روز جمعه تو پارک پلاس نبودم … خندید … ببینم تا به حال ….. تا به حال کاری هم با اونا کردی … لبی .. دستی … سینه ای … خواستم حرفی بزنم که گفت تا حالا با اونا سکس کردی .. آره با یکی دوتاشون مگه اشکالی داره … پس واردی …. گفتم ای بی تجربه هم نیستم .. بلند شد و لیوانشو برداشت و به طرف من آمد .. یکم لباسشو داد بالا و نشست روی پای من … چه راحت . نچک زدیم نه چونه … پاهاش رو گذاشت دوطرف پای من و صورت به صورت من نشست و لیوان رو از روی گردنش آرام آرام خالی کرد روی بدنش … ببینم ویسکی میخوری … سرم رو بردم جلو با زبونم آروم وسط سینشو رو تا زیر چانش لیسیدم . چه مزه خوبی داشت .. کس با طعم ویسکی … بار دوم از کنار سینش تا پایین گوشش .. معلوم بود که به این نقطه خیلی حساسه چون دستشو دور گردنم انداختم و خودش رو از پایین روی کیرم جابجا کرد . شروع کردم به لیسیدن گردنش و همزمان فشار دادن و مالوندن سینه هاش . ناله میکرد و خودش رو بیشتر رو من فشار میداد . کیرم داشت منفجر میشد . می خواستم زود تر از جاش دربیارمش … لبش رو گذاشت رو لب من … زبونشو تو دهنم می گردوند … زبون من رو مک میزد . منم آزادش گذاشته بود م که هر کاری که می خواد بکنه . دستم رو گذاشتم روی کمرش و شروع کردم به مالیدن کمرش .. دستم رو پایین تر بردم و باسنشو فشار دادم عجب کونی بود گرد ، سفت و کردنی ….. بندای لباسشو از روی شونش سرداد پایین و اون طالبیها ( پستونای گردش ) با نک ورم کرده بیرون افتاد … اختیار خودم رو از دست دادم . دهنم رو بردم جلو و نکشو مکیدم . صدای آه بلندی از خودش در آورد و بازم خودشو فشار داد با هر بار مک زدن من فشار رو بیشتر میکرد .. دستشو برد طرف شلوار من و زیپ شلوار منو باز کرد و با یه حرکت کیرم رو از قفس بیرون کشید … شروع کرد به ور رفتن با اون و منهم مشغول مالش و خوردن پستوناش . دوباره دست برد و اینبار لباسشو کاملا از تنش خارج کرد .. واقعا نقص نداشت . کمر باریک کون گردو قلمبه سینه های سایز 85 و سفت …… کیرم رو گرفت دستش و آروم بلند شد و کسشو که از خیسی برق میزد رو به دست کیر من سپرد و همچون بچه ای در بقل مادر اونو به آغوش کشید .. داغ داغ بود و خیس …. شروع کرد به تکون خوردن و چرخوندن خودش بدون اینکه از جا بلند بشه .. خودشو جلو عقب میکرد . به شدت اینکارش اضافه کرد . فریاد میزد و ناله میکرد .. نمیدونم چی شد که یدفه سرم گیج رفت و با صدای بلند افسانه آبم با فشار تو کسش خالی شد .. همزمان هردو ارضا شده بودیم …. این پایان ماجرا نبود … افسانه بدون گفتن هیچ چیزی از روی من بلند شد و با دستمال خودشو تمیز کردن . آب من از روی پاش به پایین می ریخت . شروع کرد به باز کردن کمربند شلوارم و در آوردن آن . رفت سراغ دکمه های پیراهنم و اونارو هم باز کرد . حالا هردو لخت لخت روبروی هم بودیم . دوباره شروع کرد به ساک زدن و آقا بیلی رو سرحال آورد . 10 دقیقه تمام با شدت و روشهای مختلف مشغول ساک زدن بود . احساس میکردم که هر لحظه ممکنه تخمام از جا کنده بشه . حسابی تحریک شده بودم . بلند شد و دمر نشست روی مبل و کس و کونشو داد بالا . اون منظره منو به یاد عکس هنرپیشه های پرنو مینداخت کسی که مثل یه همبرگر گوشت از توش نمایان باشه و کونی که اوف… هرموقع یاد این صحنه میوفتم کیرم به شدت سفت میشه . آروم سر کیرم رو کردم توی کسش . هنوز خیس بود و بشدت تنگ . یکم دردش آمد . ولی با یه صدای وسوسه کننده ای گفت … بقیه نداره .. من همشو میخوام .. یالا پس چی شد .. از کیر عربام بدتر .. زود باش .. با این حرفاش بشدت کیرم رو تا ته کردم تو .. زوباش یالا تکون بخور منو بگا .. سرعت حرکاتم رو بیشتر کردم . از بس تنگ بود کیرم تکون نمی خورد کم کم احساس کردم که داره برای خودش جا باز میکنه .. افسانه برای بار دوم یا نمی دونم شایدم سوم ارضا شد و این به حرکات رفت و برگشت کیرم من تو کسش کمک میکرد . جاتون خالی چنان آه و ناله ای میکرد که فکر کردم داره می میره ولی اون سرتکون دادنشو منو به سرعت بیشتر تشویق میکرد . ….خوب از کس دیگه بسه یالا … کیرتو بکون تو کونم .. زودباش ببینم چه کار می کنی .. سوراخ کونشو با آب دهن و آب کسش و انگشت بازکردم .. امد و پشت به من نشست . کیرم رو آروم گذاشت روسوراخ کونش و فشار داد .. تعجب کردم خیلی راحت رفت داخل معلوم بود که این خانم کونی تشریف دارن … به راحتی بالا و پایین می پرید و آه و اوه میکرد . از پشت پستونای شقشو فشار میدادم و افسانه هم با سرعت بیشتری بکارش ادامه میداد .. با ور رفتن با کسش دوباره ارضا شد . نزدیک امدن آب من شد بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن و تمام آب منو بلعید حتی یک قطره از اونم باقی نذاشت …. حسابی خالیم کرده بود . به پیشنهاد افسانه رفتیم تو حمام که هم خودمونو بشوریم و هم یکم حال هردوتا مون جا بیاد . این خونه همه چیزش واقعا توپ بود یه وان بزرگ وسط همام مثل اونایی که تو فیلما نشون میدن . فکر کنم هفت هشت نفر توش جا میشد . آب رو ولرم کرد و در پوش راه آب وان رو گذاشت تا آب پر بشه . بعدشم نمی دونم چی ریخت تو آب که حسابی کف کرد . به محض اینکه آب به تنم خورد حالم جا آمد و دوباره هوس شیطونی به سرم زد . شروع کردم به مالیدن کفا به تن و بدن افسانه . کم کم داشت خمار می شد . نمی دونین که مالیدن صابون و حتی آب تو حموم به بدن چه کیفی داره . خودشم همینکاررو میکرد . البته با مالیدن کیر مبارک ما که دوباره سفت و محکم و استوار آماده نوازش بود . همیطور که سینه هاشو می مالیدم سرشو نزدیک گوشم برد و شروع کرد به نفس زدن . منم معطل نکردم شروع کردم با دست با کسش ور رفتن .. صدای نفساش بشدت تحریکم میکرد . خودشو تکون میداد و گاهی هم کیرمنو بشدت فشار میداد که صدام در بیاد . منم برای اینکه بیشتر تحریک بشه آه میکشیدم . انگشتم وسطم رو توی کسش کردم وشروع کردم به چرخوندن اون . بالافاصله لبشو گذاشت روی لب من و یه لب جنانه گرفت . خودشو به عقب خم کرد و با چشمای بسته و اون بدن خیسش که توی نور کیر هر تنابنده ای رو سیخ میکنه شروع به ناله کرد .. آوه .. اه اه و یه باره ولو شد تو بغل من . با آب کسشو شست و بلند شد و آوردش نزدیک دهن من .. احتیاج به پرسیدن نبود . شروع کردم از دم سوراخش تا نزدیک چچولش به لیسیدن . هار شده بودم . لبه های کسشو به شدت مک میزدم و افسانه با فریاد خودش منو حریصتر میکرد دوباره انگشتم رو داخل کسش کردم و همزمان با تحریک اون شروع کردم به لیسیدن چچولش و ضربه زدن با زبان .. دیوونم کردی … آه ه ه ه ه ه ه ه ه . بی حال افتاد … تمام جونم رو گرفتی ولی من کیر میخوام … زود باش بکنش تو کسم .. بکن منو … آقا بیلی دوباره به خانه دعوت شد .. وحشی شده بودم به شدت کیرم رو تو کسش میکردم . از شدت برخورد بدنم باسن و بالای رونش قرمز شده بود .. البته خودشم وحشی تر از من بود .. کیرم رو در میاوردم و دوبار میکردم توی کسش .. لامذهب نکن .. گاییدی منو .. بی وجدان حالم رو نگیر .. و من اینکاررو دوباره تکرار میکردم .. کردن تو حالت سگی یه چیز دیگست .. آدم احساس تسلط کامل بر زن رو داره … خلاصه خیلی طول کشید و من احساس ضعف شدیدی میکردم …. پوزیشن عوض شد اومد و نشست روی من و کیرو رو کرد توی کسش .. خودشو به عقب خم کرد و با دستاش مچ پای منو گرفت و شروع کرد به بالا و پایین شدن و البته دیگه اینبار فریاد زدن از شدت شهوت .. اونایی که این حالت رو امتحان کرده باشن میدون که به علت تنگ شدن واژن در این حالت فشار وحشتناکی هم به مرد میاد و هم به زن . الحق که حرفه ای بود .. با نعرهای من و جیغ افسانه دوباره آبم توی کسش خالی شد .. بی رمغ و بی حال توی وان ولو شدم .. یادش بخیر صبح روز شنبه که تو شرکت همه بهم چپ چب نگاه میکردن .. حتی دو سه بار پدرم متلک بارونم کرد که اوی چیه مگه دادی …. شما اگه جای من بودید چه میکردید

زن داداش بیقرارسلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم

خورده شدن نون زير كباب من اسم من اميره و 30 ساله .6 ساله پيش تغريبا به اصرار پدر و مادرم ازدواج كردم. از نظر مالي خانواده من خيلي وضع خوبي دارند .يعني هم ارثيه زياد هم پدر خودش خيلي زياد كار مي كنه و ميگه نبايد دل به ارثيه بست و خود ش همه چيزي رو كه مي خواسته بدست اورده.من هم با وجود اينكه نيازي نداشتم از كلاس دوم راهنمايي شروع بكار كردم.البته تابستونا و درسم هم خيلي خوب بود . هيچ وقت يادم نميره اولين حقوقم رو كه خودم كار كردم رفتم براي خودم الباس خريدم و هنوز اونا رو دارم و نگه داشتم براي يادگاري. دوستاي خودم كه شما باشيد . 6 سال پيش ازدواج كردم . تمام هزينه هاي عروسي رو خودم دادم .حتي خودم براي مادر بزرگم سكه خريدم و دادم بهش كه بده به من تا اون نخواد هزينه كنه . از خودم گفتم از خانواده زنم هم بگم:زن من خيلي با وقار و زيبا و خيلي در كل همه چيز تمومه. يه خواهر داره اون هم خيلي خوشگله ولي خيلي يكدنده و لجباز و در كل زن زندگي نيست پدرش جراحه و مادرش دكتر متخصص وضع مالي خوب و در يكي از شهرستانها خيلي معروفند. خلاصه همه چيز روبراه بود بجز رابطه من با خواهر زنم يعني مينا (اسم مستعار). اون با من خيلي مخالف بود و من هم بهش اهميت نميدادم يعني به تخم چپ پسر م هم نمي گرفتمش (البته من بچه ندارم) تو ازدواج ما خيلي سنگ انداخت حتي بعد از ازدواج سعي كرد ما رو از هم جدا كنه . بعد از ازدواج من بخاطره يه معامله خيلي ضرر كردم و وضع ماليم خيلي بهم ريخت دقيقا 10 ماه بعد از ازدواجم و من كه اصلا حاضر نبودم با پدرم كار كنم مجبور شدم كه برم پيش پدرم. من شدم مدير ارشد شركت پدرم تو تهران. البته خود پدرم تو اراك كارخانه داره و كارهاي دفتر مركزي شو من انجام مي دادم. البته به پدر ومادرم نگفتم ضرر كردم و هيچ پولي ندارم. القصه امدم تهرون و به اجبار رفتم خونه پدر خانمم كه فقط مينا بصورت مجردي از اون استفاده ميكرد.البته فقط تا وقتي كه بتونم خونه اجاره كنم .روز گار سختي بود خيلي. مني كه هيچ وقت نياز مالي نداشتم و دستم جلو كسي دراز نشده بود به اين وضع افتاده بودم .بزرگي تو شكر خدا كه مي خواستي زهره چشم بگيري از من. از روز اول مينا با امدن ما انجا مخالف بود حتي من بهش گفتم 1 ماه به من وقت بده تا خونه پيدا كنم چون پول پيشم كم بود پيدا كردن خونه برام يكم سخت بود البته من هميشه از تهران امدن ترس داشتم چون خيلي جاهاشو بلد نبودم. و خودش رو داشت ميكشت . با وجود اينكه يه خونه بزرگ با 4 اتاق خواب بود حتي من بعضي از روزها اصلا اون تو خونه نميديدم چون سرم بكار خودم بود ولي اون شروع كرد به تهمت زدن به من .و همه خانوادشم رو تو عرض 2 هفته با من مخالف كرد. حتي زنم بهم شك كرده بود. من كه خيلي مشكوك شده بودم كه چرا با من اين كارو مي كنه ولي ته دلم ميدونستم پاي يه پسره ديگه وسطه. يه بار كه زنم رفت شهرستان كه پدر و مادرشو ببينه گفتم تو شركت كار دارم و نرفتم و عصر امدم خونه و ديدم كسي خونه نيست رفتم تو اتاق مينا و رفتم يه گشت زدم تا يجاي براي پنهان شدن پيدا كنم طبقه بالاي كمد ديواري خالي بود.رفتم همه چيزو براي يك شب اماده كردم پتو و مقداري خرما و اب و چند تا كيسه .مينا روزا از ساعت 9 صبح تا 6 عصر سر كار بود . ساعت 6 رفتم تو كمد ديواري و در و بستم و خيلي اروم انجا خوابيدم . مينا كه فكر مي كرد چون زنم نيست من خونه نمي يام (خودم بهش گفتم)ساعت 6 امد خونه تا ديد خونه خالي چند بار منو صدا كرد ديد نيستم رفت بيرون .بعد از چند دقيقه ديدم اس ام اس داده كه نميياي خونه منم گفتم نه .در ضمن يادم رفته بود صداي موبايلم رو هم ببندم كه وقتي اس امس اس داد شناس اوردم بيرون بود وگرنه همه چيز لو مي رفت. بعد از نيم ساعت صداي در امد و من فهميدم بله حدسم درست بود و مينا خانم با يه اقاي ديگه هست. و امدن داخل صدا خيلي ضعيف به من مي رسيد ولي اون اقا معلوم بود خيلي وقته به اين خونه رفت و امد داره. چون امد تو كمد ديواري زير پاي من و لباس راحتي شو برداشت و عوض كرد و من از يه سوراخ تو در كمد ديد مي زدم ولي نديدم كي هست. من تغريبا يه 4 ساعتي ازشون خبر نداشتم چون بيرون از اتاق بودن و صدا هم خيلي ضعيف مي يومد ولي تو خونه بودند.تا اينكه ساعت تقريبا 11 بود كه امدن تو اتاق و داشتن با هم ور مي رفتند .ومن كه منتظر همين لحظه بودم شروع به ضبط صدا كردم. و از كنار در ديد ميزدم.بله مينا لخت لخت و اون پسره هم فقط شرت پاش بود و مينا اصلا تو حال خودش نبود.و داشت برديه بريده قربون صدقه اون پسره مي رفت كه اسمش سهيل بود. وقتي اسم سهيل شنيدم يه كم شك كردم دقيق كه نگاه كردم بله دوست خودم بود تو دانشگاه يه پسر ساوه اي خيلي كير تيز كه از پشه ماده تو هوا هم نمي گذشت و مي كردش. من كه وقعا تعجب كرده بودم دقيقتر نگاه مي كردم ديدم بله مينا خوابيده و سهيل بين پاهاش داره كسشو مي خوره . تازه من به مينا نگاه كردم واي چه خوشگل شده جنده خانم.سينه هاي بزرگش و بدن سفيدش خيلي زيبا تر شده بود.من تا حالا به چشم خريدار بهش نگاه نكرده بودم واقعا خيلي ضرر كردم تو اين مدت كه اين مينا جنده رو كشف نكرده بودم. مينا داشت بخودش مي پيچيد و اه اه اوه ميكردو سهيل كون لق و كس ليس حروم زاده داشت براش مي خورد. تا اينكه بلند شد و دست به كير ايستاد جلو مينا و مينا هم حال حسابي به كير سهيل دادو براس ساك زد.و دوباره خوابيد و سهيل هم روش خوابيد و شروع كرد به گائيدن مينا. درست مي ديدم مينا پرده نداشت چون تو اين وضعيت سهيل داشت از كس مي كردش. واي مينا يه جنده واقعي بود. تو اين فكرا بودم كه حرفاي سهيل توجه ام رو جلب كرد. سهيل همين جور كه مينا رو مي گائيد داشت حرفاي خيلي زشتي به مينا مي زد كه من واقعا مونده بودم كه اين مينا با اين همه غرور و تكبر اين جوري زير پا داره كس ميده و اين حرفا رو ميشنوه.سهيل مي گفت “هنوز كست مثل روز اول تنگ جنده خانم هر چي مي كنمت تنگ تر ميشه “مينا هم مي گفت مال خودت سهيل:مامانت چي زاييده واي راستي مامانت هم كسش مثل تو مي خوام مامانت هم بكنم مينا با اشوه خركي)سهههههيلللل نگووو ………… بكونننن سهيل :ننت رو گائيدم………..اوه جنده كونتو هم مي كنم . كونو كست رو به هم وصل ميكنم پتياره و محكم براي مينا تلمبه مي زد و هم ضربه به سينه و گوش مينا ميزد.كه من از تو گوشي هاي كه مينا مي خورد تعجب كرده بودم و داشتم شاخ در مي اوردم. و مينا مي گفت نزن درد مي گيره و سهيل بيشتر مي زد خلاصه يواش يواش من داشت حالم بهم مي خورد چون تا حالا اين جورشو نديده بودم خيلي بد با مينا بر خورد ميكرد. و همين جو كتكش ميزد و مي كردش. تا اينكه گفت برگرد و مينا هم برگشت و بافاصله داد مينا بالا رفت بله يه دفعه كرده بود تو كون مينا بدون اماده كردن و مينا هم داشت فحش مي داد كه اين هم براي من جالب بود . دختر اقاي دكتر معروف داشت فحش ميداد مينا:حرومزاده پاره شده ……………..اخ كونم . كير تو كون ننت يواش……….بچه كوني مردم سهيل: جوننننننننننن بچه كوني خودتي با اون بابات (((واي مينا رو باباش حساس بودددددد!!!!!!!!!!!!! ولي هيچ كار ي نكرد من فكر مي كردم اگه كسي به باباش بي احترامي كنه مي كشه اونو!!!!!!!!!!!!!!!)))))))))))) سهيل : بگو جر خوردي يا نه ………….جوري ميكنمت كه ديگه نتوني كس يا كون به كسي بدي مينا:خواهر جنده ………. مثل خواهرت سهيل كه ازدواج نميكنه(((((واي اينا دارن با هم چكار ميكنن من متعجببببب)))))))))) سهيل هم همين جور وحشي تر ميشد.و محكم تر تلمبه مي زد. البته صداي كتك زدن مينا هم مي يومد. من ديگه حالم بهم خورده بود ديگه نگاه نكرم.ولي ميشنيدم خيلي طول نكشيد كه مينا صداش داشت بلند تر ميشد كه سهيل گفت : ديگه بسه ديگه بايد التماس بكوني كوني نگاه كردم ديدم سهيل كنا مينا ايستاده و ديگه نمي كنن.((((بازم تعجب)))) مينا هم به التماس افتاده بود كه بكون بهت نياز دارم داره مياد و با كسش ور مي رفت بعداز چند تا التماس با اشوه خركي دوباره سهيل شروع كرد البته قبلش داد تا مينا ساك بزنه و اين حرفا ادامه داشت تا مينا گفت بسه ولم كن و بعداز چند دقيقه هم سهيل ابش امد و تموم شد.چند دقيقه خوابيدن و بعدش سهيل رفت بيرون . وقتي برگشت گفت: مرسي عزيزم((((نه به اون حرفا نه عزيزم گفتنش))) و مينا رو بوس كرد و خوابيد كنارش مينا مثل مرده جنب هم نخورد . من تازه فهميده بودم كه چرا مينا نمي خواد حتي يك روز هم ما انجا باشيم اين داستان ادامه داره و من بر خلاف ميلم مينا رو كردم و خيلي چيزاي ديگه …. اونا رو هم مي نويسم اگه خوشتون بياد.

سكس دختر دائیمسلامدختر دایی الهامیه دختر دائی داشتم اسمش الهام بود. دختر باریک و نسبتاً قدبلند که اهل حال هم بنظر می رسید. خونشون تو شهرستان بود و ما بعضی وقتها مسافرت می رفتیم خونشون. با اینکه 3، 4 سال از من کوچکتر بود ولی چندان سعی نمی کرد پروپاش رو از من پنهون کنه. عمدتاً دامن می پوشید و ساق پاش کاملاً پیدا بود و وقتی می خواست بشینه یا بلند شه تا شورتش رو هم می شد دید. اتفاقی که می‏خوام براتون تعریف کنم به یه تابستون که ما چند روزی خونه اونها بودیم برمی‏گرده. حموم اونها طبقه پائین قرار داشت و یه پنجره کوچک برای تهویه هوا به سمت راهرو داشت بطوریکه اگه کسی یه صندلی زیرپاش می‏ذاشت و پنجره هم نیمه باز بود براحتی می‏شد توی حموم رو دید زد. اونروز خانواده من برای دید و بازدید رفته بودند بیرون و من خونه مونده بودم. الهام هم تازه رفته بود حموم. تلفن زنگ زد و دائیم و زن دائیم به من گفتند که یکساعتی میرن بیرون و برمی‏گردند. تصورش رو بکنین که من حشری تو خونه تنها بودم و الهام هم رفته بود حموم. یواشکی رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با دلخوری دیدم که دریچه کاملاً بسته‏س. برگشتم بالا و رفتم سراغ کمد لباس الهام. می‏خواستم یه دیدی به لباس زیراش بندازم. یه شورت توری سفید پیدا کردم و شروع کردم به لیس زدن و بوئیدن. کیرم هم حسابی شق کرده بود و آب اولیه اش هم جاری شده بود. شورت رو به کیرم چسبوندم و آبم رو با اون خشک کردم. دوباره شورت رو تا کردم و گذاشتم تو کمد. دوباره رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با خوشحالی متوجه شدم که پنجره کوچک تا نیمه باز شده است. در حالیکه دست و پام می لرزید یه صندلی برداشتم و به آرامی و بدون اینکه صدائی تولید کنم رفتم گذاشتم زیر پنجره. به آرومی بالا رفتم و یه نیم نگاهی داخل حموم انداختم. الهام پشتش به من بود و هنوز شورت پاش بود ولی سوتین رو درآورده بود. داشت زیر دوش آب خودش رو ماساژ می داد. سینه‏های تازه-برجسته و نورسش لب و لوچه هر آدم تشنه لبی رو آویزون می کرد. چی می شد اگه من می‏تونستم سینه هاش رو تو دهنم میک بزنم. داشت با سینه هاش بازی می کرد. کیرم حسابی سفت شده بود و کاملاً ملتهب بود. شامپو رو برداشت و شروع کرد به شستن موهاش. از زیر شورت کیرم رو گرفتم و در حالیکه نگاش می‏کردم اونو نوازش می‏دادم. پاهام داشت می لرزید و کم مونده بود که از روی صندلی بیفتم. لرزش پاهام و صدای حاصل از صندلی باعث شد که در یک آن برگرده و به پنجره نگاه بیندازه. من هیچ فرصتی نداشتم تا خودم رو پنهون کنم. بدنم هم کاملاً سست شده بود و اختیار انجام هیچ کاری رو نداشتم. اتفاقی که نباید می‏افتاد افتاد. الهام من رو دید که دارم از پنجره حموم اونو دید می‏زنم. در یک لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد. چه آبروریزی می‏شد اگه بقیه می‏فهمیدند. اما عکس‏العمل الهام برام جالب بود. بدون اینکه خودشو گم کنه شیر آب رو بست و رفت سمت درب حمام اونو نیمه باز کرد. حتماً منظورش این بود که من برم تو. به زحمت و با دلهره از صندلی اومدم پائین و در حالیکه کیرم راست شده بود رفتم سمت درب حمام. با دودلی داخل حموم رو سرک کشیدم. دیدم الهام تو چهارچوب بین رختکن و حمام واستاده و منتظر من. با انگشت و با یک حالت جنده‏وار به من اشاره کرد که برم تو. با تردید و با آهستگی رفتم تو. سریع اومد و درب رو پشت سرم بست. با اشتیاق یک نگاهی به برآمدگی جلوی شلوارم انداخت و با دست اشاره کرد که روی پیشخون رختکن بشنیم. دیگه ترسم ریخته بود و از اینکه با یه حرفه‏ای طرف بودم احساس راحتی می‏کردم. با طنازی خاصی شورت خیسش رو درآورد و انداخت یه طرف. کسش پر مو بود و رغبتی رو در آدم برای خوردنش ایجاد نمی کرد. بیشتر سینه ها و کونش بود که آدم رو حشری می‏کرد. اومد روبروم و جلوی پام زانو زد و با دو دست از طرفین سعی کرد که شلوار و شورتمو باهم دربیاره. همین کارو کرد و کیر شق شده من جلوی صورتش تلوتلو می‏خورد. از آخرین باری که shave کرده بودم حدود یک‏ماهی می‏گذشت و حسابی پرمو شده بودم. الهام هم همین موضوع رو فهمید و سریع بلند شد و با یه تیغ یکبار مصرف و ژل shaving برگشت. شلوار و شورتم رو به کل از پام درآورد و لای پام رو از هم باز کرد. ژل رو اطراف کیرم و لای پام زد. با دست اونو مالید تا حسابی کف کرد و با تیغ شروع کرد به تراشیدن. چنان حرفه‏ای اینکارو می‏کرد که آدم فکر می‏کرد اینکاره‏س. با یه دست، گردن کیرم رو چسبیده بود و با دست دیگه‏ش داشت کیرم رو می‏تراشید. حسابی اطراف و روی کیرم رو تراشید و ازم خواست تا به پشت برگردم و دولا شم تا لای کونم رو هم بتراشه. همین کارو کردم و از کف لای پام استفاده کرد تا اطراف کونم رو بتراشه. لذت زایدالوصفی داشتم و حیف که خیلی زود تموم شد. بهم گفت پیرهنت رو درآر تا حسابی بشورمت. پیرهنم رو درآوردم و با هم رفتیم تو حموم. سریع دوش رو برداشت و شروع کرد به شستن پروپای من. دو دفعه از شامپو بدن استفاده کرد و حسابی کیرم و سوراخ کونم رو شست و تمیز کرد. همه اینکارها حدود 10 دقیقه طول کشید. کیرم همچنان شق بود و گاهی به بدنش می خورد و ملتهب می‏شد. سریع منو دوباره به سمت رختکن هدایت کرد و با یه حوله کوچک لای پام رو خشک کرد. عجب کیری شده بود. تمیز و تراشیده و حسابی شق‏شده. جلوم زانو زد و شروع کرد با نوک زبون با سر کیرم بازی کردن. تا زبونش به سر کیرم خورد انگار یکهو یه پالسی از تمام بدنم جریان گرفت که بسیار لذت‏بخش بود. سر کیرم رو مثل آب نبات تو دهنش گرفته بود و داشت میک می‏زد. یواش یواش مقدار بیشتری از کیرم رو تو دهنش جا داد. حواسش به قسمت حساس زیر سر کیرم بود و می دونست که اگه با اونجا زیاد ور بره ممکنه آبم زود جاری شه. به سختی خودمو داشتم کنترل می‏کردم. کیرم تا نصفه تو دهنش بود و هر 7، 8 ثانیه یکبار کل کیرم رو تو دهنش جا می داد و خارج می‏کرد. دید که دارم له‏له می‏زنم کیرم رو ول کرد و رفت سراغ تخمام. با یه دست سر کیرم رو گرفته بود و خیلی آروم نوازش می‏کرد و با دست دیگه‏ش حدفاصل بین تخمام و سوراخ کونم رو نوازش می‏داد و با زبونش هم به تخمام حال می‏داد. آب اولیه‏م جاری شده بود و با دست اونو به کل کیرم می‏مالوند. دوباره اومد سراغ کیرم. کلش رو تو دهنش جا داد و شروع کرد به بالا و پائین رفتن. از فرط هیجان و شهوت هیچ کاری نمی‏تونستم بکنم. فقط از دستام تکیه‏گاهی برای خودم درست کرده بودم و لای پام رو هم تا جائی که می تونستم باز کرده بود. وقتی صدای آه و اوهم بلند می‏شد کیرم رو از دهنش خارج می‏کرد تا حساسیت من کاهش پیدا کنه. بعد از چند ثانیه دوباره شروع می‏کرد. از پائین و تخمام شروع می‏کرد به لیس‏زدن تا سر کیرم. چند بار پشت سر هم این کار رو کرد که خیلی هیجانی بود. دیگه قادر نبودم خودمو کنترل کنم. یه مقدار منی از سر کیرم زده بود بیرون. با نوک زبون یه ذره مزه‏مزه کرد و بعد سر کیرم رو مثل بستنی کیم میک زد. ناخودآگاه با سروصدای زیاد تمام آبم رو تو دهنش خالی کردم و اونم با اشتیاق نذاشت یه ذره از آبم هدر بره. احساس کردم تو عمرم اونقدر آب رو یه جا تخلیه نکرده بودم. خیلی شهوانی و هیجان انگیز بود. دست‏بردار کیرم نبود و همین جور باهاش ور می‏رفت که دیگه یواش یواش کیرم خوابید. بلند شد و در حالیکه زبونش رو دور و بر لبش می‏چرخوند گفت پاشو بورو که الانه که برگردن و آبروریزی بشه. با رخوت خاصی گفتم منم می‏خوام … نذاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع گفت: وقت زیاده؛ باشه برای بعد. با سستی و رخوت فراوان لباسام رو پوشیدم و رفتم بالا. حدود 15 دقیقه بعد دائیم و زن‏دائیم باهم برگشتن و من خودم رو مشغول دیدن تلویزیون نشون دادم ولی کاملاً سستی بعد از سکس رو می‏شد تو چشمام دید. بعد از حدود 10 دقیقه الهام از حموم اومد بیرون و در حالیکه یه لباس سرهم تابستونی پوشیده بود اومد بالا. یه نگاهی به من که روی مبل لم داده بودم انداخت و یه نگاهی به تلویزیون و یه چشمک معنی‏دار به من زد. این تازه اول ماجراهای من و الهام بود

سکس با فامیل دورسلام من ارسام 18ساله از ارومیه این خاطره بگم که 100واقعی هستش و با دخترفامیل به نام نگاراتفاق افتاد قضیه ازاونجا شروع شد که من تازه از امتحانات نهایی سال سوم تمام شده بودم و اواسط امتحانات خاله پدرم فوت کرد و من چون امتحان داشتم روزهای اول رو نتونستم برم اما در چهلمین روز در گذشت چون تعطیلات بود رفتم و من همراه خانواده رفتیم خونه پسرخاله پدرم چون مراسم اونجا بود و وقتی وارد شدم چندتا دختر همسن خودم دیدم هست اما یکیش که واسه طرف مردانه چای میاورد خیلی بانمک بود و از همون اول بهش نگاه کردم هنگام برداشتن چای دیدم میخنده فهمیدم اونم خوشش اومده ولی من مونده بودم بهش چطور پیشنهاد دوستی بدم که دختر خالم اومد گفت یک دختر هستش ازت خوشش اومده میخواد باهات دوس شه منم قضیه رو فهمیدم قبول کردم و شمارشو از دخترخالم گرفتم و بعد چند روز بهش زنگ زدم منم تازه با جف دعوا کرده بودم و میخواستم با دختری دیگه باشم وقتی زنگیدم برنداشت بیش اس دادم منم ارسام و… بعد چند ساعت اس داد سلام منم نگارم و اینطور اشنایی ما شروع شد و کار ما شده بود تا ساعت 4صبح حرفیدن و چون تابستان بود و درس هم نبود عادت کرده بودیم تا اینکه دیدم یک شب حشرم زده بالا و دیگه هم حرفی نمونده بزنیم من بحث سکس رو باز کردم تا اینکه دیدم بله خانوم از منم حشری هستش و از اون به بعد هم کار ما شده بود تا صبح درباره اندامهای جنسی هم و اگه پیش هم بودیم دوست داشتی چیکار کنیم و…تا اینکه نگار احساس کردم بدجوری دوس داره با من سکس کنه اما جا نداشتیم و اون قسم میخورد بخاطر اینکه عاشقمه میخواد با من تجربه کنه و چند بار باهم رفتیم بیرون و یک کافی شاپ بود خلوط و اونجا فقط چندبار لب رفتیم منم راستش اولین بارم بود و کیرم بی جنبگی میکرد.تا اینکه یک شب نگار گفت پدر و مادرش همراه داداشش اینا قرار برن بانه(شهری هست که وسایل ارزان میفروشن)و گفت اون بخاطر کلاس زبان نمیره و گفت فردا برم خونشون تا اینکه ادرس کامل خونشون رو گرفتم و رفتم دیدم خونشون بالا شهر دانشکده هستش و یکی از کوچه ها که به زور پیدا کردم وقتی رفتم جلوی درشون چون مطمئن نبودم خونه خودشونه گفتم که اول بیا در رو باز کن مطمئن شم بعد بیام تو چون ترسیدم ماله اونا نباشه اشتباهی در زده باشم؛تا اینکه اومدم باز کرد رفتم داخل بعد سلام و احوال پرسی یکم که نگاش کردم دیدم با یک تاپ همراه شلوارک هستش و چون باهم راحت بودیم قبل از اینکه چیزی بگم خودش اومد پشت در لباشو گذاشت لبام و گفت عاشقمه و تقریبأ قدش 170 و وزنش 65میشد اما با نمک بود و رفتیم داخل و نشستیم رو مبل و من امان نداده مثل دیوونه ها بغلش کردم و شروع کردم به لیسیدن گردنش و خوردن لباش نگار دختری بود سفید نه چاق نه لاغر و با نمک همان طور که میلیسدمش احساس کردم چشاش خمار شد چون اولین بار بود ترسیدم فک کردم چیزیش شده اما بعدش فهمیدم از رویه حال کردن دخترا چشاشون اینطور میشه.نگار گفت ارسام بیا بریم اتاق رفتیم اتاق شروع کردیم دوباره سر پا خوردن و لیسیدن هم تا اینکه لباسهای همو در اوردیم اول من تاپشو در اوردم سوتین نداشت بعد شلوارکشو در اوردم اونم اول پیرهن استین کوتاهمو در اورد بعد شلوارمو و جز شرت چیزی تنمون نموند بعد من که کیرم متوسط بود داشت از زیر شرت میترکید رو دادم از رو شرت دست نگار بعد که یکم مالید گفتم دراز بکش رو تخت و من شروع کردم به لیسیدنش اول لبهاش بعد گوش و صورتش بعد گردنش که بوی عطرش دیوونم میکردم اومد پایین تر رسیدم به سینه هاش و نوکشون زیاد قهوه ای نبود اما خوش فرم بود هردوتاشون رو مثل دیوونه ها میخوردم دیگه جیغ نگار اروم در میومد بعد اومد نافشو لیسیدم تا رسیدم شورتش اما قبل در اوردن اون اومد پایین تر و پاهای تمیزشو لیسیدم و انگشتاشو کردم دهنم تا اینکه اومد بالا به شرتش و از روی شرت کس نازشو و ساق پاشو میلیسیدم و اونم جیغهای خفیف میرد تا اینکه شرتشو کشیدم پایین و دیدم یک کوس سفید بدون مو و تپل که ابش اومده بود داره نگام میکنه اما یکم که سرمو اوردم جلو بویی داشت که موندم بخوردم یا نه اما دل رو زدم به دریا و زبونمون گذاشتم و اروم کشیدم روش و میک میزدمش وقتی زبونمو گذاشتم نگار یک اه از دل کشید و من باعث شد بیشتر بخورم و بمکمش و همه کسش رو کردم دهنم با اینکه شور بود اما نتونسم از خوردنش دست بردارم و اونم فقط اه میکشید و میگفت عاشقمه و سرمو فشار میداد به کوسش یا هم مو هامو چنگ میزد تا اینکه انقدر خوردم ارضا شد بعد گفت حالا بیا نوبت توست اونم پا شد اینبار من دراز کشیدم و اون شروع کرد به لیسیدن بدنم و لب گرفتن بعد اومد سر کیرمو از رو شرت گرفت و بعد اروم مالش داد بعد شرتمو در اورد و کیرمو دید گفت چقد قشنگه و کلفت و بزرگ هستش اما به نظر خودم متوسط هست کیرم تا اینکه کرد اول سرشو دهنش و بعد اروم همش کرد دهنش و جوری میخورد که داشت ابم میومد از تخمام گرفته تا سر کیرم لیس میزد منم بهش گفتم و دروغ نگم ابم چون اولین بارم بود زود اومد و در اوردم ریختم سینه هاش تا اینکه دراز کشیدیم تا بعد چند دقیقه دوباره شروع کردیم اما اینبار اصلی کاری بود و چون پرده داشت مجبور بودم ازعقب بکنمش تا رفت یکم روغن اورد خودش مالید به کیرم و از یک طرفم داشتیم لب میگرفتیم و منم سینه و کس اون رو میمالیدم تا اینکه کیرم اماده کردن شد و یکم هم روغن به کون نگار مالیدم گفت مدل سگی بشه و من اروم اول انگشت وسطمو بعد دو انگشت و 3انگشت تا اینکه کونش باز شد و اونم اروم اه میکشید و من نوکشو اروم گذاشتم و وقتی با هزار بدبختی دادم سرشو داخل یکم صداش در اومد بعد اروم فشار میدادم تا اینکه با یک فشار محکم تا ته رفت تو و نگار سرشو گذاشت بالش و داد زد منم اروم بعد اینکه جا باز کرد تلمبه زدم و دیدم نگار دیگه جیغ هاش به ناله تبدیل شده و داره کسشو میماله و هی میگه عاشقتم تندتر جرم بده و چندبار لرزش خورد و ارضا شد و منم دیگه ابم اومد ریختم کونش و بعد در اومدم کیرم با دستمالی که اب اول روی سینشو پاک کرده بودم کنشو پاک کردم و اروم همو بغل کردیم و کنار هم دراز کشیدیم بعد یک نیم ساعت پا شدیم و باهم رفتیم حموم و اما چون خسته بودیم فقط لب گرفتیم اومدیم بیرون همدیگرو خشک کردیم لباس هامون رو پوشیدیم و جاهارو درست کردیم زنگ زدیم دوتا پیتزا از پیتزا فروشی 81اوردن خوردیم تا دوباره یکم لب گرفتیم و رفتیم بیرون رو گشتیم ساعتهای 7بود رسوندم خونشون که هنوز بابا ماماش نیومده بودند تا اینکه دیگه سکس نداشتیم و ماماش فهمید رابطمون رو و از هم جدا شدیم اما این یک داستان واقعی بود هر انچه که بعد نوشته باشم اولین و اخرین بارم بود ممنون که وقت گذاشتید خوندید.

عشق خواهرزنسلام موضوع برمیگرده به5سال پیش که اوایل ازدواجم با ماندانا بود.لیلا سه سال کوجکتر از ماندانا و حدود15 ساله فوق العاده خوش اندام وجذاب باجشمانی درشت وسیاه ومن بعدازازدواجم عاشق خواهرزنم لیلا شده بودم.یک روزکه برای خریدرفته بودیم لیلا ومادرزنمم بامااومدند.جلوی یک پارجه فروشی نگه داشتم زنم ومامانش رفتند واسه خرید من ولیلا موندیم توماشین.من پشت رل بودم ولیلا پشت سرم.دلمو به دریا زدمو ازکنارصندلی رسوندم به ساق پاش اولش جاخوردوفکر کردغیرعمدی بوده ولی بعدش که اینه چشم توچشم شدیم فهمید.خلاسه دوباره دستموبردم رسوندم به ساق پاش وای که چه ساق خوش تراشی داشت همونطورکه میمالیدم خودشوکشید جلوترتادستم قدرت مانوربیشتری داشته باشه.دیگه دستم رو رونش بودواونم حسابی پاهاشو باز کرده بود.دستمو ازرو شلوارلیش گذاشتم روکسش ومیمالیدم حسابی حشری شده بودیم که دیدم مانداناشون دارن میان به بدبختی کیرمو که حسابی شق شده بود روتوشلوارم جابجاکردم تا دیده نشه اخه من خیلی خرکیرم.خلاصه این واسه شروع خوب بودومن منتظر فرصت که بتونم بالیلا سکس کنم.یک روزصبح فهمیدم مادرزنم داره میاد خونه ماولیلا شیفت بعدازظهری واستاده خونه درس خوندن.منم ازفرصت استفاده کردمو خودمورسوندم اونجا زنگ زدم لیلا درو واکردانتظاردیدنمونداشت رفتم تو سراغ مامانشو گرفتم و…تارفت اشپزخونه جای بیاره پشت سرش رفتم بدون هیچ مقدمه ای محکم بغلش کردم.اولش ترسیدو مقاومت میکردولی بعدش که سینه هاشو میمالوندم ارومتر شد.رفتیم تو اتاق خوابش انداختمش رو تختش وخوابیدم پیشش حال عجیبی داشت نصبتابیحال وشوکه منم که استادسکس شروع کردم…لخته لختش کردم کردمو شروع کردم به نوازش موهای لختوسیاهش که حسابی جذابترش میکردشروع کردم به لب گرفتن اولش که یطرفه بود ولی بعدش کهدستم سر سینه هاش اونم شروع کردعجب لبهایی داشت جفتهاجلیناجولی لب گرفتیم مشتی در حد تیم بارسلون!حالارسیده بودم به سینههاش که به جرات میگم هنوز دست کسی بهش نخورده بود سفت وسربالا باحاله ای صورتی باارامشی خاص واسش لیس میزدموسرسینشومیمکیدم واسش اه نالش بلند شده بود.نفساش به شماره افتاده بودشکمشولیس میزدموبه نزدیک کسش رسیدم کس تپل خوش تراشه خیس بازبونم جوجولشوپیداکردموحسابی سرحال اوردمش کسش مثل ضربان قلب میتپید!ازخوردن جوجولش ارضاشدوازحال رفت سرحال که اومد هرکارش کردم واسم ساک نزد فقط باهاش ورمیرفت جرخوندمشوبااب کسش سوراخ کونشووررفتم مقاومت میکردم منم که اخر شهوتم شده بوددیگه فرصت ندادمو سر کیرموجاکردم جیغ وحشتناکی کشید ولی اعتنایی نکردمو تلمبه زدم ازعقب کرده بودم تو کونشو ازجلو جوجولشومیمالیدم جند لحظه نگذشت احساس کردم داره ارضامیشه منم سرعتموزیاد کردمومحکم توبغلم فشار دادموابمو ریختم تو کونش تاده دقیقی فقط با چشای سیاه قشنگش بهم ذل زده بود بعدازاون جریان چند مرتبه دیگه از کون کردمش تا اینکه عروس شدو رفت .دیگه هم به روی هم هیچ وقت نیاوردیم ولی باور کنید عاشقش بودمو هستم

سکس فوق العاده با مهسا سلام من پیمانم و 21 سالمه و این داستانی که میخوام براتون بگم مال 4 سال پیش یعنی زمانی که من 17 سالم بود: قضیه از اونجا شروع شد که یکی از فامیلای نزدیک ما فوت کرد و پدر و مادرم رفته بودند تهران برای مراسم اون خدا بیامرز.چون اواسط خرداد بود و موقع امتحان ها من نتونستم باهاشون برم.برای همین زن داداشم(که چند ماهی میشد با داداشم عقد کرده بود ولی هنوز عروسی نکرده بودند) اومد خونه ما که برای من غذا درست کنه و پیشه من باشه تا مثلا با خیال راحت درس بخونم. اینم بگم که داداشم اون موقع هفت ماهی میشد که رفته بود خدمت سربازی.برای همین تو خونه فقط من موندم و مهسا (زن داداشم). من و مهسا رومون توی رو هم باز شده بود اونم به دو تا دلیل یکیش این بود که یه بار داشتیم با هم فیلم می دیدیم که یه هو وسط هاش صحنه یه کمی سکسی داشت یکی دیگه اش هم اینه که دو هفته پیشش بی خبر رفتم تو اتاق نشیمن و دیدم مهسا داره یه شبکه سکسی میبینه.اون کاناله قفل بود و نمیدونم رمزشو از کجا اورده بود… خلاصه روز اول بدون هیچ اتفاق خاصی طی شد ولی روز دوم که از امتحان برگشتم.نهارو خوردم و خوابیدم. حدود ساعت 5 عصر بیدار شدم و رفتم نشستم پای تلوزیون.زن داداشم برام چای اورد.بعدش گفت:میای فیلم ببینیم؟ گفتم :پس فردا امتحان ریاضی دارم. گفت:حالا بیا فیلم رو ببینیم خودم شب باهات تمرین میکنم.(مهسا ریاضیش خیلی قوی بود) گفتم:باشه.حالا چه فیلمی داری؟ گفت: آمریکن پای 5. اینو که گفت داشتم از تعجب شاخ در میاوردم بهش گفتم: خودت دیدیش؟ میدونی موضوعش چیه؟ گفت:نه همین امروز از سپیده (یکی از دوستاش) گرفتم. دوزاریم افتاد که خودش از نیمه سکسی بودن فیلم خبر نداره. گفتم:باشه بیار تا ببینیم. فیلمو اورد وگذاشت تو دستگاه و اومد نشست پیش من.تازه داشت تیتراژ فیلم رو نشون میداد که گفت:برو بالش بیار. منم به شوخی گفتم:بالش نمی خواد بیا سرتو بزار رو پای من. دیدم بله خانوم پر رو تر از این حرفا تشریف داره و جدی جدی سرشو گذاشت رو پای من.فیلم که شروع شد و به جاهای نسبتا سکسی اش رسید دیدم یه کم داره خجالت میکشه ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره.منم برای این که یه کم مثلا بهش آرامش بدم دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازشش کردم دیدم مثل این که داره خوشش میاد کم کم دستمو روی گردن و لبش کشیدم دیدم هیچی نمیگه مثل اینک یه جورایی طلسم شده باشه.چند دقیقه ای همونجوری ادامه دادم و یه کم شجاعت به خرج دادم و دستمو از روی تی شرتش به سینه هاش مالیدم.باز هم چیزی نگفت.آروم آروم مالش رو به چلوندن یواش تبدیل کردم.و پنهانی به صورتش نگاه کردم.دیدم چشاشو بسته و داره زیر لب آه میکشه.منم نامردی نکردمو دستمو بردم زیر تی شرتشو سینشو مالیدم.دیدم داره لبشو گاز میگیره.تو یه چشم بهم زدن کمرمو خم کردمو همون جوری که سرش روی پام بود و سینه شو میمالیدم لبمو گذاشتم روی لبش.اولین بار بود که از کسی لب می گرفتم.خیلی حال میداد.بعد از لب از حالت طلسم اومد بیرون و سرشو از رو پام برداشت و نشست.شهوت از چشاش میبارید.بهش گفتم: بزار تی شرتتو در بیارم. گفت:خودم در میارم. تیشرتشو که در اوردسینه های نازش رو بالاخره دیدم.سفید بود نوکش هم صورتی.اندازه اش هم متوسط بود.کفم بریده بود.آروم خوابوندمش رو زمین و شروع کردم به خوردن سینه هاش.بعدش رفتم سراغ گردن تا ناف.به شلوارش که رسیدم پاهاشو دادم بالا و درش اوردم.حالا من مونده بودم و یه شرت نارنجی رنگ.سرم رو بردم نزدیک و شرتشو بو کردم.بوی خیلی خوبی میداد.شرتش یه کم خیس شده بود.آروم شرتشو کشیدم پایین.وای باورم نمیشد داشتم چی می دیدم.یه کس تمیز صورتی بدونه حتی یه دونه مو.فاصله پاهاشو از هم بیشترکردم و سرمو گذاشتم لای پاش و شروع کردم به خوردن کسش.داشت دیوونه می شد.صدای آه کشیدنش بلند شده بود.بعد از چند دقیقه یه لرزش کمی تو بدنش احساس کردم.فهمیدم ارضا شده.سرمو از لای پاش ور داشتم با پشت دستم لب و دهنمو که خیس شده بود پاک کردم و گفتم:حالا نوبت توئه. گفت:باشه.بذار خودم شلوارتو در بیارم. سر کیرم رو که راست شده بود داد پایین و شلوارمو در اورد.شرتم هم در اورد وکیرم رو که سفت شده بود دید وگفت:قربون اون کیر نازت برم. گفتم:بخورش.همش ماله خودته. سر کیرمو کرد تو دهنش و به صورت خیلی حرفه ای برام ساک زد.ناقلا فکر کنم با داداشم خیلی تمرین کرده بود.خیلی حرفه ای می خورد.واقعا داشتم لذت میبردم.احساس می کردم دارم توی بهشت راه میرم.بعد از چند دقیقه احساس کردم داره آبم میاد.بهش گفتم: بسه. اونم سرشو از روی کیرم بلند کرد.دوباره لب هامون رو روی هم گذاشتیم و یه لب حسابی ازش گرفتم.بعد بهش گفتم:وایسا تا برم کرم بیارم. گفت:کرم برای چی؟ گفتم:می خوام از عقب بکنمت. خندید و گفت:چرا از جلو نمیکنی؟ یه لحظه مات موندم.بعدش گفتم: مگه دختر نیستی؟ گفت:نه.داداش بی جنبه ات اولین مرخصی که بهش دادن از خدمت اومد از بس حشری بود جلومو باز کرد. گفتم:مبارکه…!پس شیرینیش چی میشه. گفت:این همه خوردیش بازم شیرینی می خوای. خندیدم ورفتم یه تشک اوردم و انداختم کف پذیرایی و تلوزیون رو خاموش کردم.مهسا گفت:وایسا تا برم کاندوم تاخیری بیارم. رفت تو اتاق داداشم و از تو کمدش که قفل بود.یه کاندوم کدکس تاخیری اورد.کاندوم رو در اورد و کشید روی کیرم.حس خوبی داشت.یه لب کوچیک ازش گرفتم و خوابوندمش روی تشک.از بس فیلم سوپر دیده بودم همه کارای سکس رو یاد گرفته بودم.پا هاشو از هم باز کردم و سر کیرمو آروم کردم تو کسش.بعد تا آخر کردم توش خیلی داغ و تنگ بود.آخه دفعه های اولش بود که کس میداد.آروم آروم تلمبه میزدم.واقعا لذت بخش بود.صدای مهسا بلند شده بود که می گفت:منو بکن.منو بکن.جرم بده.پارم کن…منم از این حرفا حشری تر می شدم و تند تر تلمبه میزدم.همینطور که داشتم میکردمش سینه هاش هم می خوردم.دوباره یه لرزش تو بدنش ایجاد شد.فقط سر من بی کلاه مونده بود.یه چند دقیقه دیگه هم تلمبه زدم تا این که آبم اومد و همش ریخت تو کاندوم.کیرمو در اوردم و روی زمین دراز کشیدم.نفس نفس میزدم. گفتم : مهسا دستت درد نکنه. گفت : قابلی نداشت. تا پس فردا صبح که پدر و مادرم اومدن چند بار با هم سکس کردیم.و اصلا نتونستم درس بخونم.مهسا هم بهم می گفت: انصافا نبود برادرت رو جبران کردی… آخر خرداد شد و دیدم بله.ریاضی با نمره 7 تجدید شدم ولی خداییش به لذتش می ارزید. از اون روز تا حالا هم هر وقت بهش پیشنهاد سکس میدم قبول نمیکنه و میگه اون موقع چند ماه بوده سکس نداشته و تشنه سکس بوده. امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه

در کف دخترخاله سلام دوستان من نیما هسنم و 17سالمه ولی این داستان برمیگرده به پارسال که 16 سالم بود.من از وقتی به بلوغ جنسی رسیدم این دختر خالم از فکرم بیرون نمیرم اسمش میناست.نسبتا قشنگه ولی وایییییییی یه کونی داره که خدا میدونه من از داستان های سکسی که تو اینترنت خونده بودم یکم یاد گرفتم که چجوری بهش بفهمونم ولی یک مشکلی که داشتم این بود که مینا از من خیلی بزرگتر بود 21سال.من بدبختم هی میگفتم بابا بیخیال اگه جرات داری بهش بگو یه داد بزنه اون دنیایی ابروت رفته ولی بخت با من یار بود من یک داداش دارم که تقریبا 2سال پیش از ایران رفت بابامم که تو هتل مدیره و صبح میره شب میاد مخصوصا اون موقع که عید بود یک روز یادمه دسته جمعی رفته بودین بیرون شهر تو ماشین من کنارش نشسته بودم از الکی گفتم حالم بده خودم رو انداختم رو پاش و یواشکی پاش رو با دستان میمالوندم وقتیم که رسیدیم تا خواست بشینه پام رو گذاشتم زیر کونش اون موقع بهم به یک چشم دیگه نگاه کرد که اینم دیگه بزرگ شده و پدر سوخته خلاصه اون روز اومدن خونمون.خونه ی ما دوطبقست که اتاق من طبقه بالاشه منم اون روز تو مدرسه دوستم چندتا فیلم سوپر بهم داده بود منم که دیدم بهترین موقعست رفتم تو اتاقم که نگاهش کنم داشتم فیلم رو نگاه میکردم و مشغول دیدنش بودم که یکهو دیدم یکی داره میاد تو اتاقم منم انقدر رم کامپیوتر رو پر کرده بودم که تا اومدم صفحه رو ببندم دیدم هنگ کرده حالا هر چی رو ضربدر کلیک میکنم بیاد بیرون فیلم stop شده بود و یک جورایی مثل عکس رو صفحه مونده بود (مطمئنم که واه همتون پیش اومده) اومدم ریست کنم که دیگه کار از کار گذشته بود مینا درست پشت سرم ایستاده بود گفتم حالا خوبه مامانم نبوده ولی به هر حال دیدم از همه چی بوبرده ولی به روم نمیاره.بهم گفت که برم تو سایت دانشگاهش و واحداشون رو بهش نشون بدم خودش هم به بهانه ی اینکه نور خیلی سفیده و کلمات کوچیک صورتش رو اورد نزدیک صورت من ولی صاف تو صفحه نگاه میکرد منم گفتم اگه این بدش میومد چشاش اینجوری نمیشد واسه همین دستم رو بردم طرفه گوشش و تا خورد به گوشش هم چین با اخم نگام کرد که زهرم ترکید تو دلم گفتم غلط کردم ولی دیدم بازم هیچی نگفت واسه همین دلمو به دریا زدم و گفتم دوست دارم اگه همسنم بودی حتما باهات ازدواج میکردم که جوابی بهم داد که یکی از ارزوهام به حقیقت پیوست گفت برو من میدونم چی میخوای ولی خجالت بکش من دختر خالتم و 5سال ازت بزرگترم منم که دیدم انقدر بی پرده حرفش رو زد گفتم ترو خدا به قران من از بچگی یکی از ارزوهام این بوده جون مادرت که دیدم سکوت کرد دستم رو بردم تو گوشاش و یکم با گوشش بازی کردم بعد از یک رب یک ماچ کوچیک ار لپش کردم و گفتم اماده ای گفت مگه تو اسکولی اگه یکی بیاد بالا چی منم که در اوج شهوت بودم گفتم نه بابا اونا سرشون به کار خوشون گرمه اروم و بی سر صدا خوابیدیم رو زمین منم اومدم کارای که فیلما میکنن بکنم و کمکم برم جلو که بازم پا بده تا از رو شلواررفتم رو کونش از شدت هیجان 30ثانیه نشد آبم اومد حالا منم خجالت کشیدم بهش چیزی بگم سری طبیعیش کردم که صدا پا میاد و بلند شدم گفتم باشه واسه وقت دیگه که هنوز اون وقته نرسیده. باید بگم که حالا اون منو خیلی دوست داره و تا موقیت گیر میارم بوسش میکنم اونم همش باهام دعوا میکنه که اخر یکی میفهمه این داستان کاملا راست بودو جون مادرتون فهش ندین من فقط یک بار سکس کردم اونم این بود

ســــکس من و دختردایـــی مـــن معــین 22 سالمه واین داستان بر میگرده واسه 3 سال پیش یه دختر دایی دارم که یه سالی ازم بزرگتره و یه بدن سکسی و جزابی داره ؛ مخصوصا سینه هاش که تو کفش بودم از کوچیکی با هم بودیم و خونمون هم کنار همه من همیشه تو کف کردنش بودم به هر طریقی می خواستم این کیره رو به کس و کونش بمالونم تا اینکه یک رو این تصیم رو عملی کردم یه روز که خونمون کسی نبود دیدم زنگ خونه به صدا در اومد از آیفون دیدم دختر خاله هست همن جا بود که گفتم باید یه حرکتی بزنم یه چند لحظه طولش دادم در رو باز کردم و خودمم سریع لباسم رو در آوردم و رفتم تو حمام دید در باز شد و اومد بالا ، یه چند تا صدا زد و اومد پشت در گفت معین مامانت اینا کجان ؟؟ مــــن هم که دیدم داره جور میشه گفتم : رفتن بـــازار یکم مکث کردم کلم رو دادم بیرون و گفتم سارا بیا پشتم رو لیف بکش آخه دستم نمیرسه اون تعجب کرد و به روی خودش نیاورد و گفت برو بینم می خوام برم دیر شد اما من گفتم : جووووون ســــآرا سریع بزن و برو دیگه مجبور شد که انجام بده ، اما من موندم این کیـــــر که راست راست شده بود رو کجای شرت جاش بدم واسه همین سریع نشستم و روم اون طرف کردم ، سارا بیرون در واستاده بود و من تو حمام از اونجا داش لیف می کشید یکم که شد گفتم : بیا تو من سردمه اونم اومد تو وقتی پشتم رو لیف می کشید هیچ حرکتی انجام ندادم تا اینکه کارش تموم شد بعدش برگشتم بهش گفتم : بیا دستامم یه لیفی بکش سارا: خیلی پر رویی اما این کارا واسم کرد همون طور که داشت دستام لیف می کشید اون یکی دستم رو به سینش رسوندم و آروم آروم از رو تی شرت دست میزدم اجب چیز ردیفی بود دیگه طاقت نیاوردم و با یه حرکت یه لب ازش گرفتم و اخم کرد و گفت نکن برو گمشو اما من لب گرفتن رو ادامه دادم اون از جاش بلند شده بود و من بهش چسبیده بودم سینه هاس تو جف دستام بهش گفتم یک کم فقط دست میزنم اون مقاومت میکرد اما من ادامه دادم تا اینکه خانم بالاخره راضی شد شروع کردم به خوردن گردنش تا حشری بشه بعد دستام رو آروم از زیر پیراهنش رسوندم نک سینه هاش و باهاشون بازی می کردم یه شیش هفت دیقه ای شد تا اینکه لباسش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن سنهای نیمه درشت و سفیدش که نکش قهوه ای بود دیدم که آه آهش دیگه در اومد دستم رو کردم تو شرتش که دستم رو گرفت گفتم نگران نباش فقط می خوام دستش بزنم و شروع کردم به بازی با چوچولش و آروم آروم شرت و شلوارش رو از تو پاش در آوردم بهش گفتم بریم بیرون از حمام رو تخت اینجا سخته اونم قبول کرد رفت بیرون منم سریع یه آب به تنم زدم و پریدم بیرون تو اتاقم واستاده بود تا رفتم درا ز کشوندمش و شروع کردم به لیسیدن کسی که تا حالا دست کسی بهش نرسیده بود و سفید مثل برف بود و لبه هاش هم سرخ شده بود همون طور که می لیسیدم دستم رو چرب کردم و انگشتم رو کردم تو کونش , همون طور پشت هم نفس میزدو منم با کس و کوس بازی می کردم ، بعد پاهاشو وا کردم و آروم کیرم رو مالوندم به کونش کمی مقاومت کرد اما آروم آروم کله کیرم تو کونش کردم دردش گرفت و گفت بسه اما من بهش گوش ندادم فشار رو بیشتر کردم و کل کیرم رو تو کونن تپل مپلش جا دادم شروع کردم به تلمبه زدن و همون طور لب و سینه هاش رو می خوردم تا بالاخره ابم اومد و ریختم رو سینه هاش یه چند دیقه ای تو بغل هم دراز کشیدیم تو دلم گفتم هیف یه دفه بکنیش دو دس دیگه از کون کردمشو باز آخر که ابم داشت می اومد کیرم کردم لای سینه هاش و سینه هاش رو میمالوندم به کیر تا آبم اومد بعد اون داستان یه چند بار سکس داشتم تا اینکه پارسال شوهرش دادن و رفت.

دختر عمه سلام خدمت همهیه سکسیایه عزیزم ارش هستم حدود 29 سالمه و هر چی فکر کنید عاشق سکس هستم یکی از کسایی که تو کفش بودم و دست روزگار کارو به چه جاها که نمیکشونه! ماجرا از اونجا شروع شد که من تازه خدمت سربازیم تموم شده بود و به عروسی دختر عمم که کلی به یادش جغیده بودم دعوت شدیم! نمیدونین اونروز چه قد شاکی بودم و همش صحنه سکس اون دومادو با دختر عمعم تو ذهنم بود و دلم میخواست جای دوماده من هوشنگ خانو (آخه از بچگی داییم اسم شومبوله منو هوشنگ خان گذاشته بود) به فیض اون کس داغو نانازه دختر عمه هه برسونم. یه جورایی ازاینکه نمیشد اینکارو کرد حرص میخوردم. عمم 4 تا دختر داشت که 3 تاشونو میمردم واسشون. اولیه که چند سال قبل ازدواج کرده بود. شوهر عمم ادم سرشناسی بود و وضع مالیشم توپسکه توپسک بود و حالا خودتون اون عروسی رو تصور کنید که چه ادمایی توش بودن انگار بین خانوما مسابقه سر این بود که هرکی لختی تر بپوشه برندس! ولی منبرعکس همیشه اصلا تو این نخا نبودم چون هوشنگ خان همش بهم غور میزد که دیدی خاک بر سرمون شد و… منم شرمندش شده بودم کث نتونسته بودم براش کاری بکنم. تو این حالو احوالا بودم که دیدم عمه هه اومده پیشم نشسته و میگه شل بازی در بیاری 2 تایه دیگه هم از دستت رفته ها اخه تو فامیل همه یی جورایی منو دوست دارن و از بچگی زن داییامو خاله هام سر نگر داشتن من دعواشون میشده. عممم دلش میخواست من یکی از داماداش باشم و همش با من پیش دیگران پز میداد. همونجا بودکه منم مثل این ادمای بی جنبه(پسرایی که خدمتشون تموم میشه امادگی نامل برای بدبخت شدن دارن چون تازه داره پشت گوشاشون مخملی میشه {دخترای موقعیت طلب این زمانو جدی بگیرن چون با یکم عشوه گری میتونن موضوعو عشقولانه کنن}) سری رفتم تو نخ دختر عمه کوچیکم که اونوقت حدود 18 سال داشت. خلاصه اونشب رفتم یکم مشروب خوردم تا ریلکس شم. عروسی تموم شد و در راه برگشتن به خونه به مامانم گیر دادم که من فلانی که اسمشو ملیکا میزارم میخوام خداییش ملیکا خیلی خوشرو و خوش هیکل بود قد بلند چهره ناز و دوست داشتنی پوست گندمی و موهای بلوند طبیعی (یادمه خواهرام که بچه بودن گوشت نمی خوردن مامانمم برای هینکه گولشون بزنه میگفت ملیکا گوشت میخره که موهاش طلایی شده اگه شما هم بخورین اونجوری میشین اوناهم باور میکردن و میخوردن{اخه میدونین چیه ؟ خانوما دوست دارن یه جورایی گول بخورن! در هر سنی یه جورشو دوست دارن} ) بگذریم ملیکا خانم برای مامایی قبول شده بود خداییشم کم خواستگار نداشت خواهرم که از جریان من باخبر شد بهم گفت اینکارو نکن اخه ملیکا رابطش با اون خوب بود و مسایلش رو به خواهره میگفت حالا نگو اون از پسر دوست باباش خوشش میاد (باباش توکار ساختوساز ساختمون بود و خیلیم کلک و زرنگ جوریکه سه سوت مختو میزد و پولتو از چنگت در میاورد و حتی صابونش به تن بابای ساده و مظلوم منم خورده بود و کسی زیاد ازش به خوبی یاد نمیکردو نمیکنه! خیلیم زنباز و حوسچرون بود طوریکه زن دومش همسن و همکلاسی دختر عمه دومیم که اونروز عروسیش بود” بود) بابای پسره هم راضی نبود که با خوانواده اونا وصلت کنه دختر عمه ساده منم تو خیالش واسه پسره کلی تریپ میرفت . با وجود نصیحتهای خواهرم گوش من بدهکار این حرفا نبود و قبول نمیکردم که اون بخواد با یکی دیگه ازدواج کنه اخه هوشنگ خان که این چیزا حالیش نبود. مامانم به زور من این مسئله رو با اونا در میون گذاشت و دختر عمه اولیم هم که منو دوست داشت خیلی خودشو راضی نشون میداد هممم که راضی راضی ولی دختر عمه دومیم مخالف بود و میگفت ملیکا پزشکی قبول شده و تو دیپلم داری فقط و بدردش نمیخوری که از همون موقع ازش کینه گرفتو و بدم هومد. ولی در اخر قرار شد تصمیم با ملیکا باشه اونم که فکرش پیش پسره بود با وجود همه صحبتهایی که دختر عمه بزرگم باهاش کرد قانع نشد و اخر جواب رد داد بهم. من که کلی بهم برخورده بود دیگه بیخیال شدم و سرمو با کارهای خودم گرم کردم. ملیکا برای تحصیل و دانشگاه به یکی از شهرستانها رفت و بعدا با خبر شدم که بی خیال پسره شده و اونجا با یکی از همکلاساش دوست شده اخرشم فهمیدم که پسره تابلو کرده که اونو واسه پول باباش میخواد بی خبر از اینکه از باباش یه پاپاسیم به داماد نمیرسه تازه باباهه پول دوماد بزرگرم پیچونده! حتی سالگرد تولد دخترش یه زمین به اونا هدیه داده که بعدا معموم شده زمینه دودرهای بوده و 10 تا صاحاب داره {قابل توجه داماد سرخونه های وبال و محترمیکه واسه پول پدر زن ازدواج میکنن} یه بار از یکی شنیدم پولیکه پدر زن به ادم میده مثل کیری میمونه گه به در ورودی خونت نصب میشه و در هنگام ورود و خروج به صورتت میخوره احتمالا تو دهنتم بره! {پس در اینصورت هیچگاه هنگام ورود و خروج دهنتونو وا نکنید} ملیکا که از ماجرای پسره با خبر میشه اونو ایگنور میکنه و با یکی دو نفر دیگه دوست میشه ولی تفلکی از همشون بدی میبینه. بعد از مدتی درسش تموم میشه و به خونه بر میگرده و تو یه زایشگاه شروع به کار میکنه . من معمولا زمستونا به اسکی میرم چند بارم اونارو تو پیست اسکی دیدم ولی دیگه کاملا بی خیال شده بودم و رابطمو باهاش بصورت فامیلی ادامه میدادم . تو پیست بهش اسکی یاد میدادم یه بار که باهم رفته بودیم از قله بیایم پائین مامورا که تو پیست میان و به جوونا گیر میدنکه یوقت کارای غیر اسلامی هنجام ندن به ما گیر دادن منم که کلم بو قورمه سبزی میده جوابشونو دادم و گفتم فامیلمونه ولی ماموره گفت تو حق نداری باهاش اسکی منی منم گفتم اون تازه کاره نمیتونه تنها بیاد پائین باید من باهاش باشم که ماموره گفت تو برو من خودم میارمش منم گفتم مگه تو بهش محرمی؟ و وقتی رسیدیم پائین رفتم دفترشون و به مسئولش شکایت کردم و گفتم ماممور شما به ناموس ما نظر بد داشته و من شکایت دارم توضیح بدین که اونکه محرم نیست چجوری میخواسته دختر عمه منو پائین بیاره؟ اوناهم که حرفی واسه گفتن نداشتن عذر خواهی کردن و گفتن اگه ما کنترل نکنیم اینجا سر ناموسای شما هر بلائیی امکان داره بیارن و اسلام در خطر میافته {ارواح کس ننشون اخه یکی نیست بگه شما خودتون از همه ناموس دزد ترید} اینم بگم که من تو پیست خیلی احساس مسئولیتم گل میکنه و خودمو در رابطه با خانوما مسئول میدونم و از جوووونشون حفاظت میکنم(کونه لق اقایون . اگه بیفتن بمیرن به تخم چپم میخواستن نیفتن به من چه اصلا) راستی اینم بگم گه من روزای اول که اسکی بلد نبودم و نمیدونستم چجوری باید ترمز کرد تا یه خانوم جلوم بود همونجوری میرفتم تو بغلش بعد باهم میخوردیم زمین و من میافتادم روش {اینقذه خوبهههههههه} خلاصه ماموره ازم عذرخواهی کرد منم گفتم ازاین به بعد مواظب باش به کی گیر میدی. یه بار از پیست با دختر عمه بزرگم و دوستاش و ملیکا باهم برگشتیم خونه دختر عمممم تارف کرد برم خونشون منم خوب دست رد به سینهیه خانوما نمیزنم رفتم ملیکا هم هومد شبو اونجا موندیم. بعد از اون دیگه زیاد نمی دیدمش سالی یکی دو بار میومدن خونه ما از وقتیم که عمم از شوهرش جدا شده بود من زیاد خونشون نمیرفتم! یه بار رفتم کونه عمم که تنها زندگی میکرد بهش سر بزنم که گفت شبو بمون اینجا ملیکا هم اتفاقا اومد اونجا و دیدم حالش خیلی گرفتس و بعد فهمیدم دوست پسرشو که میخواست باهاش ازدواج کنه با یکی دیده (اخه دیگه زیر 3 4 تا دوست داشتن این روزا کسر شاءنه ) و ملیکای ساده هم که دنباله پایبندیو این حرفا. نشستم یکم باهاش صحبت کردم و از حالو روزه زمانه براش گفتم و ارومش کردم. دیگه بعد ازون ندیدمش وسر به کار خودم گرم بود که یه روز تو مغازم بودم که دیدم موبایلم زنگ خورد ملیکا بود ازم خواست تو یه مسئلهای کمکش کنم منم قبول کردم قرار شد فرداش بریم سفارت انگلیس راجع به گرفتن ویزای دانشجوئی و شرایطش سوال کنیم اخه میگفت دیگه از زندگی اینجا خسته شده و میخواد بره خارج ادامه تحصیل بده باباشم قبول کرده اخه حیوونکی حقم ذاشت پسرای خوب و در خور شاءنش که به خاطر باباش نمیومدن خواستگاری بقیه هم که به طمع پول باباش میخواستن بیان! گوگولی مگولیای نازم حالا یکم نظر اندازی کنید و یه حالی به حوله ما بدین تا باز براتون ادامشو نوشتن کنم! راستی من از اونجائی که تازه کارم بلد نیستم چه جوری از این شکلکای یاهو تو نوشته هام گذاشته کنم تا بهتر بتونم حسمو به شما انتقال بدم وقتی روشون کلیک میکنم صفحه عوض میشه و یه صفحه سیاه میاد!؟ ملیکا فردای اونروز اومد پیشم و با هم رفتیم سفارت. تو راه باهاش صحبت میکردم و بهش گفتم تصمیم خوب و درستی گرفتی اونم کمی باهام درد دل کرد و گفت از کارای باباش کلافس اخه باباهه حالا رفته بود تو کار سومین ازدواج( قانونی ) حالا غیر قانونیاش بماند. زن دومشم که خونرو ترک کرده بودو ملیکارو با 2 تا پسرش {داداشای ناتنی ملیکا}تنها گذاشته بود این بیچاره هم قبل از ازدواج داشت حسابی بچه داریو تجربه میکرد. راستی اینم باید بگم که یکی دو بار زن دومی با دوست پسراش در رفته بود و یه چند روزی غیبش زده بود به قول معروف یه حالی به حول ابروی حاج اقا {بابای ملی= ملیکا} داده بود به قول بابام از هر دستی بدی از اونیکیم میدی! این ملی بیچاره ازکارکه برمیگشت خونه تازه کار اصلیش یعنی خونه داری شروع می شد. بگذریم با ملی رفتیم سفارت و یه سری اطلاعات گرفتیم و ادرس چند تا سایت دادن گفتن اونجا کاملا توضیح داده. بعد در راه برگشت از روی ادب ازش دعوت کردم ناهار با هم باشیم اونم قبول کرد رفتیم خونه دوستم که چند وقتی نبود و کلید خونش دست من بود جاتون خالی یه ناهار حسابی زدیم به بدن بعدشم یه دسر با نون اضافه {بستنی و موز و با کاکائو و این چیزا تزئین کرده بودم} به بدن اضافه کردیمو رفتیم تو کار اینترنت یکم سایتارو چک کردیم بعد بهش گفتم دوست داری یه لبی به خمره بزنیم ؟ اونم که میدونست من شرابای کار درستی عمل میارم گفت اره دلم میخواد. منم رفتم سور و سات شرابو ردیف کردم . جاتون خیلی خالی یه دو سه بادیه زدیم و داشتیم pmc تماشا میکردیم که دیدم گونه های ملی سرخ شده عین لبو شنگ بازا میدونن شراب رو خانوما چه تاسیری داره {من کلا به مشروب میگم شنگ که از ریشه اب شنگولی خودم گرفتمش اونم 2 تبخیره} حیف که بلد نیستم چجوری ازین جنگولک منگولکای یاهو بذارم تو نوشته هام وقتی روشون کلیک میکنم صفحه میره و یه صفه سیاه میاد خلاصه ازونجا که ادم باید بلاسه دیدم ملی نگو شرر بگو شده بود خود شعله اتیش . گفتم ملی چته؟ اون در حالیکه زبونش سنگین شده بود گفت ها؟ هیچی گرممه {تصور کنید رو مبل نشسته کنار من} سرشو گذاشت رو شونه من . منم یکم نازش کردمو با موهاش بازی کردم دیدم داره حالی به حالی میشه یهو بهم گفت یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی؟ گفتم چی؟ گفت هنوزم دوسم داری؟ من مونده بودم چی بگم! اخه دیگه از حال و هوای ازدواج بیرون اومده بودم و میخواستم اینو بهش بفهمونم. بهش گفتم منظورت چیه ؟ چرا باید از دختر عمم بدم بیاد؟ گفت فکر کردم ازم کینه بدل گرفتی!؟؟ اخه میدونم اونوقتا خیلی دوسم داشتی و وقتی تو پیست اونجوری مواظبم بودی و به ماموره اونجوری جواب دادی از کارت احساس غرور بهم دست داد. میخوام ببینم هنوزم دوسم داری؟؟؟؟ گفتم اره دوست دارم و اگه قصد ازدواج داشتم حتما تو اولین انتخابم بودی. دستمو گرفت تو دستش گفت دوست دارم باهات باشم دوستت باشم !! توچشماش نگاه کردم دیدم با تمام وجود اینو گفته اخه از چشم میشه خیلی چیزارو فهمید. منم تو چشمای ملی کلی چیزای خوب دیدم. دستمو گره کردم دور گردنش و محکم تو بغلم فشردمش . زل زدم تو چشماش و….. یه لحظه دیدم لبامون تو لب همدیگه گره خورده باید اعتراف کنم که این لب با لبای دیگه فرق داشت و لذت زیادی میداد ملی چشماش خیس شده بود و داشت اروم گریه میکرد بهم گفت این احساسو هیچوقت نداشته کم کم حس رومانتیک داشت به یه حس همراه با شهوت تبدیل میشد هوشنگ خانم صداش در اومده بود که منم بازی بدین همونجوری که لبای ملی رو میخوردم زبونمو کردم تو دهنش که اونم شروع کرد اروم به مکیدنش با دستام صورتشو گرفتم و پیشونیشو بوسیدم هوشنگ خان نیم خیز شده بود دوباره لبو زبونو بعد رفتم سراغ زیر گلو و گردن و لاله گوش و یکم گاز مختصر و چاشنیش کردمبعد یقه پیرنشو باز کردم بالای سینشو لیسیدم دستمو فشار دادم به سینش که مثل سنگ شده بود اونم با دستاش سرمو نوازش میکرد. پیرنشو دراوردم یه سوتین مشکی که با تور تزیین شده بود اومد جلو چشمم عرض اندام کرد یه طرفشو دادم بالا سینه ناز و خوش تراش سفیدش افتاد بیرون دور نوکشو یه هاله صورتی خوشرنگ گرفته بود وای که بدنش چه بوئی داشت دیونم میکرد نوک سینشو زبون زدم و با زبونم باهاش بازی میکردم زیر سینشو میلیسیدم همشو کردم تو دهنم نفساش حالا دیگه تندتر شده بود اون یکی سینشم از سوتین دراوردم همون کارا رو تکرار کردم از لای سینش تا زیر لبشو میلیسیدم و لبارو میمکیدم همینتور شونه ها و بازوشو. بعد رو مبل خوابوندمشو زیر بغلشو میلیسیدم بغل سینه هاشم همینتور بعد یواش یواش رفتم پائینتر طرف نافشو خلاسه کل بدنشو میلیسیدم بعد گفت پیرنتو در بیار میخوام بغلت کنم گرمای بدنتو حس کنم خودش پیرنمو در اورد و سینه هاشو چسبوند به سینم گفت وای چقد داغی دارم ازت انرژی میگیرم. ازاونطرف هوشنگ خانم حسابی قد الم کرده بود و می خواست قفسشو که شورتم باشه پاره میکرد انگار حسودیش شده بود و میخواست اونم گرمای بدن ملی رو حس کنه. شلوارمو در اوردم و هوشنگ خانه بی جنبه سریع از قفس خودشو انداخت بیرون. بی شرف خوش هیکلو قد بلند هم هست. یادم میاد تو مدرسه با ارین همکلاسیم که حیوونکی بعدا تو سربازی با ماشین تصادف کرد و مرد شرط بستیم که مال هر کی بزرکتر باشه اونیکی براش پیتزا بگیره هوشنگ خانم که بی شرف پر ادعا یه 22 سانتی رو خط کش خودشو بالا کشید برنده شد و ارین کوچولو هر کاری کرد ار 20 نتونست بیشتر عرض اندام کنه وبالاخره هوشنگ خان گفت برو پیتزارو بزن مهمون من حالشو ببر. ملی که هوشنگو دید شیطنتش گل کرد و با دست گرفشو فشار میداد طوریکه هوشنگ خان داشت خفه میشد و میگفت باب یکم ملایم تر باهام برخورد کن وزیر لبی غرغر میکرد میگفت منم بعدا اشکتو در میارم. ملیم که متوجه این مسئله شده بود خواست ار دلش در بیاره و یه بوش مهمونش کرد ولی مثل اینکه هوشنگ خان راضی نشده بود و گفته بود حالاکه اینکارو باهام کردی میخوام ته حلقتو معاینه کنم ببینم لوزه هات در چه حالین ملی ساده ام باور کرده بود که هوشنگ دکتره خلاصه یکم نیگاش کرد و سر هوشنگو تو دهنش کرد و یکم مکش زد که تو یه فرصت مناسب هوشنگ موقعیت طلب خودشو رسوند به نزدیکی لوزه ها که یباره ملی اوق زدمنم هوشنگو تنبیه کردمو از ادامه معاینه محرومش کردم و درحالیکه هی غرغر میکرد بهش قول دادم جاهای دیگری هم برای معاینه ببرمش اونم مثل خر کیف کرد و گفت زودباش منم دعواش کردم گفتم اگه صبر نکنی دوباره میندازمت تو قفس! …. دوباره ملیو گرفتم تو اغوش اسلام و لباشو بوسیدم. حالا نوبت من بود که جوجوی ملیو از قفس در بیارم ابو دون بدم….. شلوار ملی رو در اوردم زیرش یه شورت خوشکل زد بیرون از رو شورت یکم جوجوشو ناز کردم بعد خوابوندمش یطرف شورتو دادم کنار دیدم به به چه جوجوی نازو سفیدی! جوجوئه پراشم ریخته بود نوکشم صورتی بود. یه بوسش کردمو از زیر ناف شرو کردم به لیسیدن اومدم پائین شورت ملی رو در اوردم مشیه پاشو وا کردم یکم نوکه جوجورو زبون زدم بعد با انگشتام دهنشو را کردم زبونمو کردم تو . وای چه خوشمزه بود و نرم و لطیف و گرم! خدا قسمت همه بکنه….. داشتم میخوردمش که دیدم ملی داره به خودش میپیچه یکم دیگه در حالیکه سینه هاشو میمالیدم خوردم که دیدم ملی میگه آرش بی تو من تنهایم. آرش بی تو من سردمه بیا تو بغلم. آرش … میگم تورو دوست دارم! بغلش کردم . هوشنگ فرصت طلبم وقتو غنیمت شمرد و خودشو شمهمون لای پاهای ملی کرد هی خودشو میمالوند به جوجو بیشرف میخواست تو دل جوجورو معاینه کنه. یکم با ملی لبو لب بازی و این حرفا کردیم که ملی یاد هوشنگ خان افتاد با دستش هوشنگو گرفت برد جلو جوجو! جوجو مسکه داشت واسه هوشنگ ناز میگرد نمیذاشت هوشنگ بره تو . هوشنگم که این حرفا سرش نمیشه یه فشار به لبای جوجو اورد جوجو هم که دهنش اب افتاده بود تباشو شل کرد و هوشنگ بزور رفت تو جوجو یکم مقاومت کرد اخه هوشنگ گنده بک بزرگ بود داشت دهنشو جر میداد ولی بالاخره اب دهن جوجو کارو راحت تر کرد و هوشنگ خودشو اون تو جا کرد. وقتی هوشی رفت تو ملی یه جیغ کشید و بعدشم اخو اووخو و هوشنگ مثل مته گرانیت که میخواد راشو تو سنگ وا کنه هی خودشو با ضربه بیشتر تو میبرد. کم کم اخو اووخه ملی به واییییییییییییییییو اوووووووووفو بعدشم جون تبدیل شد دیگه ملی داشت حال میکرد و لذت بردنشو از حرکاتش میفهمیدم. منو هوشیم کم حال میکردیم اونم چه حالی! . هوشی که انگار قرص اکس خورده و بالای بالا بود هی خودشو اونتو تکون میداد ملیم تشویقش میکردو قربون صدقش میرفت یکم ملی زیر خوابید من رو بعد برعکس …. ملی ر نشسته بود و داشت خودشو تکون میداد منم با باسنو سینه و همه جاش ور میرفتم اونم سرصداش حسابی دراومده بود {من از اینکه طرفم سر صدا کنه خیلی لذت میبرم ملیم خدائیش خیلی خوش سکس بود} ملی میگفت اب بده من اب میخوام و ….. مگفت چرا نمیشی ؟ منم میگفتم دوست دارم تو اول بشی اینجوری بیشتر لذت میبرم {من تو سکس ارضا شدن خانم واسم اهمیت داره و به این مسئله احترام میذارم} در همین حال دیدم ملی داره بدجور خودشو تکون میده و یباره خودشو سفت کردو سرشو برد بالا و دیدم اقا هوشی داغ داغ شد فهمیدم ملی ارگاسم شده. بعد شل شد و در همون حالت خوابید رومن. منم نازش میکردمو با موهاش بازی میکردم و کمرشو ماساژ میدادم. حالا با اجازه برم یه چیزی بخورم بعد میام بقیشو منویسم واستون. ملی ارضا شده بود و اروم رومن خوابیده بود هوشنگ خانم یه جای خوب واسه خودش پیدا کرده بود و همون تو اروم گرفته بود و هر از چند گاهی یه تکونم میخورد. همون جوریکه ملیو ناز میکردم سرشو بلند کرد و ازم تشکر کرد و بعد از بوسیدن من گفت تو خیلی خوبی حالا منم میخوام ارضات کنم. بلند شد اقا هوشیرو ازاونجا در اورد و بوسش کرد و شروع کرد به خوردنش منم با سینه هاش بازی میکردم بعد ازش خواستم پوزیشن 69 بگیره تا منم براش بخورم اونم اینکارو کرد جوجوشو کردم تو دهنم یه مزه ترش ملسی میدادیکم که خوردیم همدیگرو ملی به حالت سگی 4 دستو پا شد منم هوشیو فرستادم تو یکم بازی بازی کردمو عمود بر اون {حالت سکس شیر} اخه منم متولد مرداد هستم یعنی اقا شیره ام دیگه! شروع به تلمبه زدن کردم دستمو گرفته بودم به شونه هاش محکم با اقا هرشی ضربه میردم سینه های ملی هم با ضربه های من تکون میخورد من سینه مثل مال ملی رو خیلی میپسندم سایزش بین 70 و 75 سفت و خوش تراش {اگه خوشکلترین دخترم باهام باشه سینه هاش شل باشه اصلا هوشی سرشم بالا نمیکنه چه برسه به اینکه معاینش کنه! خلاصه تلمبه میزدمو کلی سرصدا بلند شده بود از یکطرف شالاپ شولوپ از طرف دیگه اخو اووووخ ملی بعد چند پوزیشن دیگرم امتحان کردیمو دیدم دارم ارضا میشم سرعتمو بیشتر کردم که یهو هوشنگ خان زهرشونو ریختن . ابم ریخت همونتو دیدم ملی داره از لذت به خودش می پیچه هنور هوشنگ خان انگار عصا قورت داده باشه صاف صاف بود یکم دیگه هم تلمبه زدم دیدم ملی جیغی زد و ارگاسم شد. حسابی عرق کرده بودیم اروم همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم. اینبار ملی داشت منو ناز میکردو میبوسید . بهش گفتم ملی ریختم اونتو گفت عیبی نداره بلدم چیکارش کنم اخه همونطور که میدونید اون مامائی خونده بود کلیم چیز ازش یاد گرفتم. بعدش یکم به خودمون رسیدیمو ملی واسم میوه پوست میگرفت . دیگه ملی داشت دیرش میشد . خونشون کرج بود ولی قرار بود اونشب خونه خواهرش بمونه که تو تهران بود. ملی رو بردم رسوندو برگشتم مغازه. دیگه منو ملی شده بودیم دوست پسر دوست دختر هر روز تماس داشتیم معمولا اخر هفته ها هم میومد تهران پیشم و خلاصه صفا دیگه. به من میگفت تو چرا نمیای کرج؟ میگفتم ملی اونجا شما سرشناسین یه وقت یکی می بینه خبر به گوش فامیل می رسه منم نمی خوام کسی بفهمه و همیشه هم بهش می گفتم مواظب باش سوتی ندی یه وقت ولی اون میگفت دوست دارم تو هم بیای کرج! ملی خیلی منو دوست داشت ولی من نمیخواستم بذارم کار به جائی برسه که منو شوهر خودش بدونه و به روشهای مختلف این مسئله رو بهش گوشزد میکردم. مامانم اینا یه جورایی مثل اینکه شک کرده بودن و مامان بهم میگفت مواظب باش دوباره کله خراب نشی ها یادت هست که چجوری جوابتو دادن منم اصلا منکر این قضیه میشدم و میگفتم چی شده مگه؟ {مثلا خبر ندارم} یبارم زنگ زدم خونشون ابجی بزرگش ورداشت صداشون عین همدیگس مخصوصا از پشت تلفن منمفکر کردم ملیه سوتی دادم درشت ! و وقتی به ملی گفتم گفت خواهرم میدونه و من شاکی تر شدم چون ملی مثل اکثر دخملا همه چیشو به ابجیش میگفته . البته ابجی بزرگش منو خیلی دوست داشت ولی خوب من نمی خواستم این مسئله پیش بیاد و از ملی شاکی شده بودم واسه همین خواستم رابطمو باهاش کمتر کنم تا ابا از اسیاب بیافته و رفتم شمال واسه گردش ملی بهم گفت یکی از خواننده ها اونجا کنسرت داره شوهر خواهر بزرگش هم که اهنگساز چندتا خواننده معروفه باهاشون اومده . منم به بهانه اینکه تبلیغ کنسرترو دیدم زنگ زدم به شوهر دخترعمم اونم وقتی فهمید من اونجام بهم گفت بیا کنسرت همههنگ میکنم بیارنت تو منم تیپ زدمو با دوستم رفتیم . اقا یهو از رو استیج سر در اوردیم نشستیم کنار گروه موزیک . خدائیش چه جمعیتی هم امده بودن ما هم خرکیف شده بودیمو همچین واسه این دخترا یه ژستیم گرفته بودیم که یعنی آره و اینا. رفیقم هم که بهش میگفتم آلکس {اخه اسمش علی اصغر بود داشت میرفت خارج گفت اونا نمیتونن علی اصغر و تلفظ کنن گوزپیچ میشن به اصطلاح منم گفتم خودتو آلکس معرفی کن} کلی اونجا شیطونی کرد و اینا. ! بذگریم ملی هر روز چند بار زنگ میزد که به قول معروف منو چک کنه البته به بهونه اینکه دلش برام تنگ شده . منو الکسم داشتیم عشق میکردیم اونجا برگشتنیم تو جاده با 2 تا دخمل اشنا شدیمو…

ايليا و آيداداستان به چند روز پيش بر ميگرده عموي من يه منزل مسكوني داره كه اونو اجاره ميده به دانشجويان كه قشر بسيار محترمي هستند، از دار دنيا فقط يه دختر يه ساله داره كه من واسش ميميرم و اكثر روزها هم به خواطر دختر عموي كوچولوم خونشونم البته اينو عرض كنم كه زن عموي بنده ، خالم ميشه و يهو فكر بدي به سرتون نزنه – چند روز پيش عموم بهم گفت كه بريم منزلي كه اجاره داده مثل اينكه واسه كولر جان يه اتفاقي افتاده و بايد پوشالاش رو هم عوض كنه وقتي به در خونه رسيديم عموم زنگ زد و يهو از پشت اف اف يكي با صداي بسيار نازي گفت بله ، من بسيار از اين صدا خوشم اومد چون صدا مربوط به يه جنس مخالف كه من واسش ميميرم بود بعد از اين كه عموم خودشو معرفي كرد خانوم خانوما دررو باز كرد، من به اتفاق عمو جان وارد خانه شديم كه يهو يه مردي بلند قد و اخمو جلو اومد و شروع كرد به احوالپرسي با عموم من هم از فرصت استفاده كردمو يه ديد كوچولويي به اطراف از جمله اشپزخانه انداختم چيز زيادي معلوم نبود كه يهو يكي از اين ور اشپزخانه رفت به اون طرف يه موجود واقعا زيبا با اينكه اونو يه لحظه ديدم ولي واقعا از اون جيگرا بود يهو متوجه شدم مرده داره باهام احوالپرسي ميكنه كه سريع رومو به طرفش برگردوندم – بعد با عمو به طرف كولر رفتيم و شروع به باز كردن دريچه ها كرديم من از هر فرصتي براي ديد زدن آشپزخونه استفاده ميكردم ولي چيز زيادي نميديدم حدود يه ربع شد كه داشتيم با كولر ور ميرفتيم كه يهو در اشپزخانه باز شد و ديدم يه دختر حدودا 25 ،26 ساله ازش اومد بيرون و داره با يه سيني پر از شربت به طرف ما مياد با اينكه چادر پوشيده بود ولي سينه ها معلوم بودن من كه نميخواستم نگاه كنم ولي اقا شيطونه كه خيلي كارش درسته مگه ميذاشت نگاه نكنم وقتي كاملا نزديك رسيد رو به عموم كردو گفت سلام اقاي كياني ، شرمنده كه هميشه بايد مزاحمتون بشيم ، يهو از كار افتاد ، آقا مجيد ( كه فهميدم اسم مرده است ) اصلا به اين فكرا نيستن ،اينه كه مزاحم شما شديم من هم تو دلم گفتم اخي جيگرتو بخورم خودم واست درستش ميكنم كه يهو عموم جواب داد چيزيش نيست فقط تسمه اش پاره شده كه الان ميره ميگيره و پوشالهاش رو هم كه عوض كنه ديگه حالا حالا ها كار ميكنه من تو دلم گفتم عزيزم شربتو بده بخوريم كه يهو رو به من كردو گفت سلام حال شما خوبه پسر اقاي كياني هستين بفرمايين شربت كه من فقط گفتم مرسي و شربتو برداشتم و يكي هم عموم برداشت بعد عموم به من گفت كه تا پيچ زير كولر رو باز ميكني تا ابها خالي بشه من تسمه ميخرم و ميام من هم شروع به كار شدم كولر پشت پنجره ، رو به روي تلويزيون قرار داشت اقا مجيد كه با همه سر جنگ داشتن اصلا مثل اينكه توي اين دنيا نبودن و اقا داشتن تكرار فيلم نرگس رو ميديدن دختره كه هنوز اسمشو نميدونستم به طرف مجيد رفت وگفت داداشي ميخوري ، كه اقا مجيد فرمودن نه ايدا ممنون(فهميدم اسم دختره ايداست و خواهر و برادرن ) من هم كه ديگه كارم تمام شده بود و ميخواستم يه سركي هم بكشم يه يا الله بلند گفتم و وارد اتاق شدم كه ديدم مجيد از جاش بلند شد و تعارف كرد و من هم رفتم و شروع به ديدن فيلم كرديم كه از شانس بد من ديگه داشت تموم ميشد و شروع به صحبت كرديم ابتدا شروع به معرفي خودم كردم و گفتم كه تو دانشگاه آزاد ميبد در رشته كامپيوتر مشغول به درس خواندن هستم كه يهو گفت چه جالب كه اونها هم هر دو در رشته زبان انگليسي در دانشگاه ازاد ميبد مشغول به تحصيل هستن گفتم ترم تابستان گرفتيد كه گفت اره كه يهو ايدا خانم هم به جمع ما ملحق شدن در اين حين فرمودند شما كامپييوتر ميخونين كه بنده با كمال ميل فرمودم بله گفت چه شانسي در به در دنبال يه (مهندس) ميگشتيم اخه مودمم از كار افتاده و نميتونم به اينترنت وصل بشم ميتونين واسم درستش كنيد من هم گفتم اگه بتونم چشم كه يهو آيدا خانوم از جاش بلند شد و به اطاق روبه رو اشاره كرد و من هم از جام بلند شدم و به طرف اطاق حركت كردم بعد از روشن كردن كامپيوتر چون ديدم با اسم كاربري آيداست فهميدم كه بيشتر ايدا با كامپييوتر ورميره و شروع كردم درايور مودم رو دوباره نصب كردن كه يهو يه فكري به مغزم رسيد و شروع كردم به گشتن در درايوها كه يهو به پوشه اويزون رسيدم وقتي پوشه رو باز كردم ديدم 94 داستان از سايتهاي سكسي اونجاست باورم نميشد كه يهو ديدم آيدا با مجيد وارد اطاق شدند من هم خيلي خونسرد پوشه رو بستم كه ايدا گفت اميدي هست و من هم شروع به تست كردن مودم شدم و گفتم تمام شد در بست در اختيار شما كه مجيد گفت من وقتي پشت كامپييوتر ميشينم سرم به شدت درد ميگيره و ايدا با كامپيوتر كار ميكنه من هم فهميدم كه دانلود ها كار ايدا خانومه كه يهو زنگ خونه به صدا درومد مثل اينكه عموم برگشته بود ، مجيد گفت من در رو باز ميكنم و رفت كه درو باز كنه و من و ايدا خانومو تنها گذاشت ايدا رو به من كردو گفت شما هم با اينترنت كار ميكنيد منم كه تازه نگام به پاهاش افتاده بود باورم نميشد يه دختر اينقدر پاهاش خوشكل باشه يه لاك صورتي كم رنگ به ناخن هاي پاش زده بود نمي خواستم زياد به پاهاش نگاه كنم ولي اقا شيطونه كه خيلي كارش درسته نمي گذاشت چون ميدونستم اهل داستان خوندنه و اونم از نوع سكسي ، گفتم اگه يه روز كافي نت نرم ديوونه ميشم ، گفت بيشتر روي چه موضوعاتي كار ميكنيد ، گفتم زياد روي موضوع خاصي متمركز نميشم ، چت ، موزيك،وبلاگ،ولي بيشتر داستان هاي اينترنتي رو ميخونم كه يهو جا خورد فكر كنم فهميد داستان هاي رو كامپيوترشو ديدم يه نگاه به بيرون اطاق انداخت و بعد پرسيد بيشتر موضوع داستان هاتون چيه منم كه منظورشو فهميدم گفتم از همو نهايي كه روي كامپيوترتان هست بيچاره رنگ صورتش قرمز شد ، كه عموم داد زد ايليا بيا منم ادرس ميلمو روي كاغذ نوشتم و گفتم ايدا خانوم اگه دوباره كامپيوترتون مشكل پيدا كرد اين ايدي منه و رفتم پيش عموم بعد از اينكه كارمون تموم شد توي راه از عموم پرسدم عمو اين دو تا زن و شوهرن كه عموم جواب داد نه مثل اينكه خواهر و برادرن ، بازم دوباره اقا شيطونه اومد سراغم يه چند روزي از اين ماجرا گذشت منم ديگه داشتم ايدا رو فراموش ميكردم ، يه روز تو كافي نت offهامو چك ميكردم كه يهو يه ديدم يه ايدي جديدي به نام ayda_ ….واسم آف گذاشته بود كه يهو ياد ايدا افتادم وقتي آفو خوندم نوشته بود ***** اي كاش قلب ادمها در چهره هاشون بود اين قدر ميخواستم جاي ما دخترا باشي تا ببينم ميتوني يه روز زندگي كني ، هر كي ميبيندت ميخواد ازت سوء استفاده كنه با همه نميتوني حرف بزني اگه يكم پا هات بلغزه ميگن اين دختره ديگه به درد نمي خوره ، اگه تلفن زنگ بزنه و كسي حرف نزنه ميگن حتما با تو كار داشت چطور شما پسرا هر كاري ميكنيد باهر كي بيرون ميريد اگه يه شب هم خونه نياين هيچ كس ككش هم نميگزه بابا ما هم دل داريم واسه همينه كه بهترين تفريحمون چت كردنه و داستان خوندن حالا فهميدي چرا اون داستان ها رو دانلود كرده بودم *****يه كم كه فكر كردم ديدم عين حقيقته ما پسرا بايد به پسر بودنمون افتخار كنيم واسش نوشتم ايدا جان شما درست ميگين اينايي كه ميگينو همه قبول دارن شايد 99 درصد از اينا مربوط به ما پسرا باشه اگه يواشكي داستان هاتونو ديدم معذرت ميخواهم و شماره موبايلم رو نوشتم و نوشتم هر كجا نياز به يه دوست داشتين در خدمتم يه چند ساعت گذشت موبايلم شروع به زنگ زدن كرد وقتي جواب دادم ديدم صداي يه دختره گفتم شما گفت به همين زودي منو فراموش كردي مگه نميخواستي با من دوست بشي چون مامانم نزديكم بود از خونه رفتم بيرون و گفتم ايدا خانوم شماييد گفت نكنه منتظر كسي ديگه هستي گفتم كي بهتر از شما گفت ادرسو كه بلدي بيا كارت دارم ديگه دوست شدنم اين سختي ها رو داره ، گفتم اي به چشم و راه افتادم وقتي رسيدم و شروع كردم به زنگ زدن يه چند دقيقه اي گذشت كسي در رو باز نكرد دوباره زنگ زدم بازم كسي درو باز نكرد فهميدم سر كاريه ؛ گفتم چي فكر ميكرديمو چي شد به قول محسن يگانه كه خيلي كارش درسته ( تو پادگانه جفت چشات كه جفت پا زدم بي معرفت) و سرمو بر گردوندم كه برم يهو ديدم جلوي روم ايستاده و داره ميخنده گفت يه جفت پا بزن ببينم و در رو باز كرد و گفت بفرماييد داخل منم داخل شدم و ايدا درو بست گفتم ايدا خانوم فكر كردم سر كاريه كه روشو كرد به طرفمو گفت اين شماهاييد كه همه رو سر كار ميذارين فهميدم از پسرا خيلي شاكيه گفتم ميشه بگين چرا اين قدر نسبت به پسرا شاكي هستيد گفت برو بشين تا واست بگم من هم نشستم اونم همون جوري با مانتو و روسري كنارم نشست گفت چند تا از داستان هاي آويزون رو خوندي گفتم تقريبا همشو گفت فكر ميكني چند تاش راسته گفتم اونش ديگه با خداست گفت چند تاش نوشته بود بعد از كار كردن رو مخ دختره…،اخرش طرف خر شد….،چون ديدم قبول نميكنه به زور متوسل شدم…،وقتي تو چت بفهمن دختري سريع شماره تلفن ميدن ..، شما پسرا ما رو چي تصور كردين يه … كه ديگه ادامه نداد منم كه ديدم اوضاع قمر در عقربه گفتم ببينين ايدا خانوم همه كه مثل هم نيستن ، گفت همه مثل هم نيستن خود تو واسه چي اينجايي منم گفتم خودتون گفتين كه باهام كار دارين ، گفت درسته ميخواستم يه كم باهات حرف بزنم ، گفتم ميشه بگيد راجع به چه موضوعي گفت به نظر تو من چجور دختري هستم منم گفتم يه دختره معمولي مثل دختراي ديگه چطور مگه گفت من قبلا ازدواج كردم و ازدواجم يه سال بيشتر طول نكشيد گفت شوهرم يه انسان بي احساس معتاد بود يه روز كه با چند تا از دوستاش تو خونه مشغول كشيدن زهر ماري بودن يكي از دوستاش بهش گفت كه اگه اونها رو با زنش كه من باشم يه روز تو خونه تنها بزاره حاضرن زهر ماري يه هفتشو تامين كنند كه شوهرش با كمال خونسردي گفت بايد ترياك دو هفتشو تامين كنند و داشتن سر مدت زمانش بحث ميكردن كه اون از خونه اومده بيرون و توسط پدر و مادرش و برادرش طلاقش رو گرفته و براي اينكه از اين فكر بياد بيرون شروع به ادامه تحصيل كرده يه كم اشك از چشاش جاري شد و دستاشو گرفت روي صورتش و ديدم ارام داره گريه ميكنه فهميدم كارش اين بوده كه ميخواسته با من دردودل كنه منم بلند شدم و رفتم نزديكش نشستم و گفتم هر چه ميخواد بشه،بشه يهو اروم گرفتمش تو بغل كه يهو به خودش اومد فكر كرد كه ميخوام بهش تجاوزكنم و تقلا كرد از دستام فرار كنه كه بهش گفتم نترس كارت ندارم اين قدر بي وجدان نيستم كه از ضعف ديگري سوء استفاده كنم سرمو گذاشتم رو شونش گفتم ميفهمم چه حسي داري ولي دختر دنيا كه به اخر نرسيده هم خوشكلي و هم مهربون خيلي ها حاضرن به خواطرت سر بشكونن يكيشم من اگه گفتم ميخوام باهات دوست بشم نمي خواستم ازت سوء استفاده كنم ميتوني امتحانم كني از حالا هم هر كاري داشتي ميتوني روم حساب كني و از جام بلند شدم و به طرف در حركت كردم تا دستگيره رو گرفتم تا درو باز كنم گفت ، گفتي ميتونم روت حساب كنم گفتم اره گفت مثل پريا و الهام يهو فهميدم ادرس ميلي كه بهش دادم ادرس ميلي است كه من داستان پريا و الهامو واسه سايت اويزون فرستادم گفتم بابا تو ديگه كي هستي و برگشتم و دوباره بغلش كردم اين بار خودش دستاشو دور سرم حلقه كرد گفتم مجيد كجاست گفت تا 5 كلاس داره و شروع كردم به گرفتن لب ازش و ايدا هم ميخنديد گفتم چرا ميخندي گفت فكر كنم داستان بعدي داستان ماست گفتم حتما و شروع كردم به خوردن گوشاش يه كم گازم ميگرفتم ، گفت اجازه بده لباسم رو بيرون بيارم و شروع به دراوردن لباساش كرد و من هم تماشا ميكردم رو سري رو خودم باز كردم موهاي بلند مشكي مانتورو كه از تنش بيرون اورد يه دختر خوشكل كمر باريك با سينه هاي نسبتا بزرگ با يه تاپ زرشكي كه قسمت بالايي رو با نخ بسته بود من به پشت سرش رفتم موهاشو گرفتم و شروع به بازي كردن با اونها شدم گفتم برو يه شونه بيار يكم تعجب كرد ، گفتم برو ديگه كه رفت يه شونه آورد منم ايدا رو رو مبل نشوندم و سرشو گذاشتم روي پام و شروع به شونه كردن موهاش شدم كمكم ديدم داره خيلي از اين كارم خوشش مياد بعد شروع به ليس زدن صورتش كردم هي ميگفت نكن تو رو خدا قل قلكم ميشه دستم رو از تاپ به داخل فرو كردم به سوتين كه رسيدم شروع به ماليدن سينه ها كردم ديدم رنگش داره كم كم تيره ميشه يكي از سينه ها رو گرفتم و از سوتين بيرون اوردم تاپ رو هم بيرون اوردن و شروع به مكيدن شديد سينه سمت راستش شدم كه يهو از جا پريد و گفت چه خبرته ، منم كه تو حال خودم نبودم شروع به مكيدن اون يكي سينه شدم ايدا هي خودشو به طرف عقب ميكشيد منم بيشتر مك ميزدم بيخود نيست كه نوزادها اين جور سينه ماماناشونو ميمكن بعد به سراغ ناف رفتم و شروع به مكيدن كردم در حين مكيدن گاز هم ميگرفتم كه ايدا از اين كارم خيلي خوشش اومده بود و بعد شروع به ليس زدن شكمش كردم به پشت خوابوندمش و شروع به ماساژ دادن پشتش كردم از اين كارم هم خيلي خوشش اومد بعد اونو بر گردوندم و شروع به بيرون اوردن شلوارش شدم كردم سرشو برگردوند مثل اينكه خجالت ميكشيد شلوارشو تا زانوهاش پايين كشيدم يه شورت زرشكي پاش بود وقتي دستمو رو شرتش گذاشتم يه تكوني خورد منم شورتشو از پاش اروم اروم بيرون اوردم يه كس كوچيك پر از مو من واسه موهاش ميمردم و شروع به ليس زدن كس ايدا كردم با هر ليس من صداش بلند تر ميشد نميدونم چقدر اين كسو ليس ميزدم و گاز ميگرفتم كه يهو ايدا گفت اگه يه كم ديگه ليس بزني خودمو خيس ميكنم و من هم بلند شدم و شروع به ماليدن سوراخ كون ايدا كردم كه ايدا گفت به اين يكي دست نزن منم بيخيال شدم حالا ديگه نوبت ايدا بود خودش اينو فهميد بلند شد اول لباسم رو بيرون اورد و شروع به بيرون اوردن شلوارم كرد شلوارم كه بيرون اومد كيرم از زير شرتم پيدا شد كه يهو سريع ايدا شورتم رو پايين كشيد همين كه كيرمو ديد يه كم جا خورد گفت پسر بيا بي خيال شيم سايزش به من نميخوره من هم گفتم هر جور راحتي كه گفت حالا يه كاريش ميكنيم و با دستش كيرمو گرفت گفت حتما الان ميخواهي واست ساك بزنم گفتم هر جور راحتي اگه بزني ممنون ميشم كه ايدا سر كيرمو كرد تو دهنش و يواش شروع به ساك زدن كرد نميدونيد چقدر حال ميداد يه چند دقيقه كه گذشت ديدم سرعتش دو برابر شد يهو كيرمو از دهنش بيرون اوردو گفت همشو بكن تو كسم سريع منم ايدا رو رو مبل خوابوندم و يه كم از اب دهنم رو به كيرم ماليدم و سر كيرمو گذاشتم جلوي كس ايدا و يه كم فشار دادم كه ايدا گفت يواش باشه گفتم خودت گفتي سريع منم يواش يواش كيرمو وارد كس ايدا ميكردم هر چي بيشتر كيرم وارد ميشد كيرم بيشتر داغ ميشد آيدا ديگه داشت صداش خيلي بلند ميشد منم شروع به عقب و جلو كردن كيرم كردمو يهو كيرم رو تا ته تو كس ايدا كردم كه ايدا يه اخ بلندي كشيدو گفت مرسي راحتم كردي و شروع به عقب جلو كردن كردم كس ايدا ديگه داشت كمكم گشاد ميشد منم تا ابم ميخواست بياد كيرمو بيرون مياوردم انگشت شصتمو روي سوراخ كون ايدا گذاشتم كه ايدا گفت مثل اينكه كونو خيلي دوست داري گفتم اره ولي اگه دردت مياد بيخيال گفت اگه يواش بكني و تا ته نكني يه كاري واست ميكنم منم گفتم مرسي و شروع كردم سوراخ كونشو با انگشت كوچيكم باز كردن بعد ديدم ايدا هم داره حال ميكنه سرعت انگشتمو زياد كردم ايدا گفت بكن ديگه منم كيرمو گذاشتم روي سوراخ كون ايدا واقعا سر كيرم براي ورود به اون سوراخ تنگ خيلي كلفت بود فشارمو زياد كردم يه كم از سر كيرم وارد كون ايدا شد ايدا سريع خودشو عقب كشيد و سر كيرم از كون ايدا بيرون اومد گفت پسر خيلي درد داره ها منم گفتم اولش يه كم درد داره بعد خوب ميشه و دوباره كارمو تكرار كردم اينبار تا نصف كيرم داخل كون ايدا شد كه ايدا دستشو اورد و كيرمو گرفت تا بيشتر وارد كونش نشه چون واقعا درد ميكشيد گفتم ايدا اگه ميخواي راحت بشي بزار باقي كيرمو سريع وارد كنم گفت مطمئني گفتم اجازه بده و با يك فشار كيرمو تا ته تو كون ايدا كردم كه از جا پريد ولي سريع واسش عادي شد حدود 2 دقيقه اصلا كيرمو تكون ندادم تا بعد شروع به عقب و جلو كردن كيرم كردم چون كون ايدا واقعا تنگ بود چيزي حدود 5 دقيقه طول كشيد كه ديدم دارم منفجر ميشم گفتم ايدا ابمو چيكار كنم گفت همشو بريز تو كونم كه يهو ابم اومد و ايدا سريع پاهاشو جمع كرد من كيرمو از كون ايدا بيرون اوردم و حدود نيم ساعت تو بغلش خوابيدم .

امتحان فیزیکسلام من مریم هستم 2 سال پیش پسر عمم که جند سال ازم بزرگتره شب امتحان فیزیک اومد خونمون تا به اشکالاتم برسه از اونجا که سعید پسر سر به زیر و خوبی بود وما خانواده تقریبا مذهبی بودیم ومن پیش سعید با حجاب میگشتم ولی با این حال 2تایی تو اتاق من داشتیم درس میخوندیم ولی در اتاق باز بود منم تا اون موقع نه فیلم سکسی دیده بودم نه رابطه ایی با کسی داشتم خلاصه من دختری بودم با قد 176 هیکلی متناسب موهای خرمایی با باسنی خیلی خوش فرم که اینو دوستام بهم گفته بودن بیرونم همیشه متوجه بودم که چشم همه مردا به کونمه وهمیشه به کونم متلک میگن خلاصه موقع رفع اشکال من متوجه شدم سعید یه جور دیکه نگام میکنه یه بارم که مسله سخت حل کردم با دستش زد به رونم که من خیلی جا خوردمو ترسیدم خلاصه تا دیر وقت درس خوندیمومامانم اینا هم تو حال تلوزیون میدیدن شب دیر وقت سعید می خواست بره که بابام نذاشت خونه ما هم اپارتمان بود 2 خوابه بنابراین سعید تو حال خوابید مامانم اینا تواتاق خودشون منم دندونامو مسواک زدم رفتم اتاقم روسریمو باز کردمو لباس راحتیمو پوشیدمو رفتم سر جام از استرس امتحان نمیتونستم بخوابم 45 دقیقه ایی بود که همه خوابیده بودن که یهو حس کردم یکی اروم اروم وارد اتاقم شد اولش فکر کردم مامانمه چشامو باز نکردم وقتی اروم پشتم دراز کشید از بوی عطرش مطمن شدم سعیده چون بوی عطرش موقع درس دادن یادم بود دلم داشت از دهنم میومد بیرون خودمو زدم به خواب گفتم الان میره اگه برگردم پررو میشه که تو این افکار بودم که دیدم اومد زیر لحافمو چسبید از پشت به من داشتم سکته میکردم اگه یکی بیاد جی میشه؟از ترس ابروم صدام در نیومد از پشت اروم بغلم کرد گردنمو شروع کرد به بوسیدن اونقدر دلهره داشتم که هیچ لذتی درک نمیکردم همرزمان که گردنمو داشت بوس میکرد دستشو اروم از زیر لباسم رسوند به سینه هام منم سوتینمو نبسته بودم خلاصه سینمو تو یه دستش کرفته بودو گردنمو بوس میکرد یهو حس کردم چیزی مانند ساعد دست چسبید به کونم ولی زود جاشو درست کرد گذاشت درست وسط چاک کونم از اونجا که شلوارم خیلی نازک بود خیلی خوب داغی کیرشو حس میکردم که خیلی واسم خوشایند بود همینجوری داشت کیرشو رو شلوارم به کونم میمالید که حس کردم شورتم خیش شده همینجوری چشام بسته بودمو که دیدم دستش که با سینم بازی میکرد داره میره پایین تر دستشو خیلی اروم با احتیاط رسوند به چاک کسمبرای اولین بار بود که دست پسری بدنمو نوازش میداد منم که کسم خیسه خیس شده بود خیلی خوشم اومده بود هی انگشتشو میکشید رو کسمو با سوراخ کسم بازی میکردو هی مریم جونم میگفت فکر میکردم بلند میشه میره که دیدم نه خیر اروم اروم ذستشو از کسم کشیدو شلوارمو داره میکشه پایین یهو برگشتم تا خواستم چیزب بگم لبامو با لباش گرفتو بد جوری میمکید منم دیگه نتونستم مقاومت کنم هی زور دادم ولی نمیشد تا لباشو برداشت اروم گفتم بسه سعید تورو خدا یکی میادکه گفت داره تموم میشه فقط چند دقیقه شلوارو شورت خودشو دراورد خواست شورت منم در اره که با دستام گرفتم ولی نشد زورم نرسیدخلاصه شورت شلوار منم در اورد حالا تخت فقط با یه پیرهن بغل سعید بودم 2 تامونم به پهلو خوابیده بودیم یه دستش زیر سرم بود با دست دیگش کیرشو میمالید به کسم که خیلی واسم خوب بود سرشو اروم گذاشت رو سوراخ کونم هم سوراخ کونم هم کیرش از اب کسم خسی بودن گرمیه سر کیرشو تو کونم با دردی شدید حس کردم که همونجا سرشو نگه داشت تو گوشم اروم گفت دردت اومد دستم که زیر سرته ساعدشو گاز بگیر منم سرمو به نشانه قبول پایین اوردم که دیدم فشارشو بیشتر کردو کیرش اروم رفت تو کونم میدونستم هنوز نصفش نرفته از درد داشتم میمردم می خواستم داد بزنم که محکم دستشو گاز گرفتمو انگار منتظر همین کار من بود که همه کیرشو فشار داد تو اون سوراخ تنگ کونمچشامسیاهی رفت تماس خایه هاشو با کسمو حس میکردم چند لحظه تو همون مدل موندیم جوری دستشو گاز گرفته بوذم که حس میکردم الان کنده میشه اروم اروم کیرشو کشید بیرون فکر کردم تموم شد 2باره فشار داد تا ته تو داشت اروم اروم تلمبه میزد که یهو تند تند شد تلمبه هاش صورتمو کرد طرف خودش گفت مریییییییییییییییییم لبامو گرفت با لباش میمکید حس کردم یه چیز داغی داره فوران میکنه تو کونم عوض هر چی درد بود دراومد فهمیدم تموم شد بوسم کردو نوازشم میکرد بهم می گفت خیلی و قته منو میخواد فرداش امتحان فیزیکم عالی شد با اینکه خیلی درد داشتم الانم که دارم اینو واستون می نویسم 2 ساله ازدواج کردیم.

شامپو فرش اين داستان بر ميگرده به ٢ سال پيش وقتي من ٢٢ سالم بود،من يه زندايي ناز و سكسي دارم كه چون زنداييم بود سعي ميكردم نگاه هاش و رفتارشو بزارم پاي زن دايي بودنش نه علاقش به سكس با من.اما دوسال پيش عيد يه سري اتفاقات افتاد كه باعث شد نظرم كاملا عوض بشه تازه بفهمم چه زندايي حشري و نازي دارم… اون سال قبل از عيد مامانم همه دايي و خاله هارو دعوت كرده بود خونه چون نزديك عروسي يكي از خواهرام بود،از قرار منم تازه يك ماهي بوداز بهم زدنم با دوست دختر قبليم كه تقريبا هر شب هم خونه اي هاشو ميپيچوندو با هم سكس داشتيم گذشته بود و شديدا سكس از سر وروم مي باريد،اون روز هي ميديدم زندايي يه جووري نگام ميكنه،انگار كسي كه خماره و خيلي زياد بهم خيره ميشد،تا اينكه ظهر بعد از نهار خاله ها دور خواهرم بودن و داشتن كمكش ميكردن واسه كاراي لباس عروسش و كل وسايل خياطي دم دست بود،منم سريع وقت و غنيمت شمردم و يكي از كراواتاي خوشگلمو كه دوست داشتم باريك كنم آوردم گفتم تا دستتون به چرخه بي زحمت اينم واسه من رديف كنيد،همون موقع زندايي گفت شما ولش كنيد من خودم به آرش جون كمك ميكنم،منم از خدا خواسته نشستم يه گوشه اتاق پيش زندايي و هي توضيح دادن بهش،سرمون تو سر هم بود و از اونجايي كه پستوناي زندايي من ٨٥ ه و هيچ وقت يقه بسته نميپوشه با اون حالت نشستنش كامل چاكش پيدا بود و من داشتم توضيح ميدادم و چشام لاي پستوناي سفيد و گرد زندايي بود كه لامثب عجب پستونايي هم بودن،همينطور كه داشتم ميگفتم زندايي اينطوري تا كن… ديدم دست داغشو گذاشت رو دستم و با يه لبخند شيطنت آميز گفت نه اينطوري خوب ميشه و هي دستمو ميماليد،ديگه من فهميدم كه يه چراغ سبز از طرف زندايي دارم،بعد از كراوات زندايي به بهانه خريد گوشي موبايل بهم گفت آرش من شمارمو بهت ميدم يه چنتا گوشي خوب واسم پيدا كن منم گفتم چشم زندايي و گذشت تا شب،شب بهش مسج دادم كه چه خصوصياتي ميخواي داشته باشه،اونم با يه چنتا مسج سعي كرد جواب بده،بهش گفتم راستي زندايي چرا تا اين موقع بيداري مگه نميخواي بري پيش دايي ؛) گفت نه امشب تا دير وقت بايد شامپو فرش بزنم.گفتم شامپو فرش اين موقع شب نه!! گفت منظورت چيه؟ گفتم آخه آدم تا نصفه شب بيدار ميمونه واسه شامپو فرش؟؟ يه چنتا علامت خنده فرستاد و نوشت شيطون راست ميگم،اگر هم دايي كارم داشته باشه كه نميتونم به تو مسج بدم.گفتم شايد هنوز شروع نشده!!؟ ديگه همينطور رفتيم جلو تا اينكه من هي سوال ميپرسيدم و اون جواب ميداد.يهو گفت: من زندايي تو هستم و خيلي دوست دارم،باهام تعارف نكن و رُك سوالاتتو بپرس.اين حرفو كه زد متوجه شدم بايد سوالاتمو بو دارتر كنم…گفتم زندايي از ارتباط جنسي با شوهرت هنوز مثل اوايل لذت ميبري؟ گفت آره،آخه ما از اول كنترل كرديم كه زياده روي نكنيم تا تكراري نشه واسمون.منم پررو شدم و گفتم دايي چطور تونسته با داشتن زني مثل تو خودشو كنترل كنه؟؟ گفت مگه من چه جوريم؟ پررو پررو گفتم خيلي نازي و خيلي هم خوش هيكلي :دي گفت شيطون تو به هيكل منم نيگا كردي؟؟! گفتم مگه ميشه نكنم؟ زندايي خودمي ديگه ؛) خيلي از اين حرفم خوشش اومد و فكر كنم كم كم با حرفاي جنسي كه زده بوديم حشري شده بود. بهم گفت تو مگه دوست دختر نداري كه به من نيگا ميكني!! من قشنگ نشستم واسش تند و تند نوشتم از اينكه من از چنتا دوست دختر داشتم و جدا شدم اما زنداييم از لحاظ حيكل تكه و از اين چاخانا تا اينكه پررو و پررو تر شد و نظر منو راجع به خودش خواست…من ديگه خمار و شهوتي قشنگ اعتراف كردم كه من عاشق سينه هات شدم و اصلا نميتونم چشم بردارم ازشون…اونم گفت من خيلي رو سينه هام حساسم و واسه همين هميشه بهشون ميرسم كه اينطوري خوش فرم بمونه… گفتم زندايي خوردن سينه هات تو فرمش تاثير نداره؟ اونم گفت چرا،اگه خوب و كامل خورده بشه خوش فرم تر ميشه… گفتم خوب! آخرين بار كي خوب خورده شده؟ گفت خيلي وقته… گفتم چطوري كه خورده بشه بهش ميگي كامل؟ گفت من كه نميتونم توضيح بدم،اوني كه ميخوره بايد بفهمه!! گفتم من كه اينقدر كنجكاوم،بهم ميدي بخورمش؟ گفت واي نه!!! گفتم چرا؟ گفت نميشه خوببببب!!! ميشه!؟ گفتم چرا كه نه ؛) اين مسج بازيا ادامه پيدا كرد و هي روز به روز بيشتر و سكسي تر ميشد و روي ما هم ،هم تو واقعيت هم از پشت گوشي تو روي هم بازتر مي شد… ديگه كامل از بدنش و حالتاي مورد علاقش در سكس و بهترين خاطرات سكسي كه داشته و تجربياتش برام ميگفت… حتي شب عروسيشم با جزعيات برام تعريف كرد.. من كم كم تصميم گرفتم خودمو يجورايي در سكس باهاش تصور كنم و براش تعريف كنم كه به شدت كنجكاو سكس با من بشه.. از قضا يه شب قرار شد بريم خونه خاله اينا تو همون عيد كه يكي از شهراي اطراف هست و زندايي هم ميخواست باهاشون بره،منم تو لحظه آخر با تعارف خاله قبول كردم و تا پريدم تو ماشين ديدم بهههههه… بغل زندايي جام شده و راه هم طولاني ؛) كم كم تو تاريكي ماشين دستام رفت سمت دستاش و اونم زير چشمي يه نگاه با ترس و تعجب وسوال ازم كرد و وقتي ديد من خيره و شيطون دارم نيگاش ميكنم و دستشو فشار ميدم اونم پررو شد و اونم دستامو ماليد.. كم كم دستم سر خورد و رفت روي رونش كه اون هي سفتش ميكرد و باز شل ميشد…دستمو ماليدم روي رونش و هي ميبردم طرف وسط پاش كه داغ و گوشتي بود… دستمو كه ميكشيدم لاي پاش دستشو ميزاشت رو دستامو فشار ميداد.. عجب حس عجيبي داشت.. دستمو بالا آوردمو يواش يكي از دكمه هاي مانتوشو باز كردم،نامرد هيچي جز يه سوتين تنش نبود و دستم به پوستش كه خورد يه لحظه انگار برق گرفتش و دوباره آروم شد..منم با ترس و يواش يواش دستمو بالا بردم و به پستوناي سفتش رسوندم كه توي سوتين نرمش جاش نميشد و نوكش از زير سوتين پف كرده بود.. تا نوكشو ماليدم سرشو يه لحظه آورد كنار گوشم و يه آه كشيد كه داشتم منفجر ميشدم از شهوت..نگاش كردم.ديدم چشاشو بسته و داره لباشو به هم فشار ميده و نفسش بند اومده.. منم پررو تر يكي از سينه هاشو نصفه از زير سوتين در آوردم و ماليدم.اونم پررو شد و دستشو گذاشت يواش رو كيرم كه زير شلوار جين مثل يه باتوم پف كرده بود و آروم ميماليد.. تا اينكه رسيديم.. وقتي رسيديم و رفتيم بخوابيم من سريع گوشي رو برداشتم و براش نوشتم كه چقدر لذت بردم وداشتم ديوونه ميشدم و… و شروع كردم تصورات خودمو به اين شكل كه اگه الان پيشم بود بعد از تو ماشين لحظه به لحظه نوشتم…اولين بار بود از پشت گوشي با جواباي سكسي يه زن اينقدر وحشتناك حشري ميشدم. همون شب كه البته فقط به مسج بازي ختم شد بعدنا زن دايي گفت كه از شدت شهوت لخت تا صبح تو رختخواب با دوباره خوندن مسجات آب ميريختم و حشري بودم. تو ايام عيد يه روز ديگه ظهر دايي اينا خونه ما بودن و قرار بود شبش بريم خونه بزرگتراي فاميل.. اون روز از ظهر من و زندايي به هم علامت ميداديم و هرجاي خونه ميشد همو دست مالي ميكرديم..خيلي هشري بودم.. رفتم تو باغچه خونه (باغچه خيلي بزرگي داشت خونمون) و به زندايي مسج دادم گفتم حالا كه همه خوابيدن به بهانه برداشتن وسيله از تو ماشين بيا تو باغچه.. اونقدر حشري بود كه ميدونستم حتي به ريسكش فكر هم نميكنه مثل خودم.. زودي اومد تو باغچه و هنوز يه كلمه نگفته لبامون رفت تو هم و حالا نخور كي بخور.. زبونمون تو هم قفل بود و عسل لباشو ميمكيدم.. فشارش ميدادم تو بغلمو كيرمو بهش فشار ميدادم.. اونم تا لباش آزاد ميشد آه ه ه ه. ميكشيدو قربون صدقم ميرفت.. لباسشو باز كردمو يكي از سينه هاشو گذاشتم تو دهنمو مكيدم… تو آسمونا بوديم كه يهو يه صدايي اومدو ما هم از ترس خودمونو جمع كرديم و يكي يكي زديم بيرون… هركاري ميكرديم سرد نميشديم..ديگه رسما تو هر لحظه دست اون تو شرت من بود و دست من تو كس و كون اون.. تا اينكه شب همه آماده شدن كه برن،منم به بهانه اينكه بچه هارو بعدا ميارم موندم بلكي كير لامثبم بخوابه..همه كه رفتن من و بچه كوچيكا مونديم كه يهو ديدم زندايي هم يه بهانه آورده و نرفته و تو اتاق داره آماده ميشه.. تو يه لحظه تا بچه ها دور ورجه وورجه بودن و از اتاق رفتن بيرون من كيرمو در آوردم و گرفتم روبروي صورتش كه زو زمين در حال بلند شدن بود،با ديدنش يهو شكه شد اما يه نگا به من كرد و تمام كيرمو تا ته كرد تو دهنشو مكيد.. واي كه تو آسمونا بودم.. يه دستي به سرش كشيدم و گفتم پاشو بريم تو اتاق.. اونم به هر زوري بود بچه هارو مشغول كرد و اومد تو اتاقي كه بهش آدرس داده بودم.. تا اومد تو اتاق و در و بست پريدم تو بغلش و دوبارن لباشو شروع كردم بع مكيدن و خوردن… اين بار چون خيالش راحتتر بود سفت منو بغل كرده بودو خودشو ميماليد بهم.. كمربندمو باز كردم تا اومدم شلوارمو بكشم پايين فرصت نداد و خودش همشو كشيد پايين و كيرمو كامل كرد تو دهنش… يجووري كيرمو ميخورد انگار تشنه كير بود.. خيس خيسش كرد بهش گفتم بسه و بلندش كردم خوابوندمش رو تخت و تاپشو زدم بالا ديدم وايييييي… نوك پستوناي درشتش از زير سوتين نازك نخيش از شدت شهوت پُف كرده و آماده ي خوردنه… اونم رو سينه هاش خيلي حساس بود و شديد تحريك ميشد…از رو سوتين شروع كردم نوكشو مكيدن و اون يكي رو هم ميماليدم با دستم… جيغ نميتونست بزنه اما نفساش و چنگ زدن به كمر من نشون ميداد بدجوري داغونه… چون وقت تنگ بود يه دستمو بردم زير شلوار تو شرتش كه اولش تو همون آه و اووووفاش دست گذاشت رو دستم…فهميدم دوست داره همينطور كه نوك پستونشو ميخورم با دست كسشو بمالم.. منم با اون دستم قشنگ اول پستونشو آزاد كردم از زير سوتين كه با آب دهنم خيس بود… وايييي… چه پستون سفت گرد داغي داشت لامثب…افتادم به جونش و دستمو آروم آروم بردم تو شرتش كه ديدم كسش شده رودخونه و ليز ليزه…تا انگشتم به چوچولش خورد پاهاشو بست و انگشتم لاي كسش گير كرد…منم نامردي نكردمو ماليدمش..ديگه رواني شده بود و هي تو خودش ميپيچيد..ديدم وقتشه..تو يه لحظه شلوار و شرتشو كامل در آوردمو خوابيدم روش… لبامون تو هم قفل شد… كيرم كه استاد بود خودش دروازه بهشت خيس زندايي رو پيدا كرد منم هم زمان زبون زندايي رو تو دهنم مكيدم و حل دادم تو كسش تمام كير خيس و كلفتمو… پاهاشو قفل كرد دور كمرو و دستش داشت پوستمو چنگ ميزد… چه احساس عجيبي داشتم.. اوج شهوت بوديم… كيرمو آروم مياوردم تا لبه و شالاپ ميچپوندم تو كس ليزش… يهو ديدم دروازه كسش داره تنگ ميشه.. نفسامون تند شد و حركت كيرمو تند كردم و حل دادم توش …يهو خودشو دورم قفل كرد و تمام كيرم تا دسته رفت تو كسش و لبش رو از رو لبام برداشت و گفت آييييييييييييي آرش… و همه ي آب كيرمو مكيد تو همين لحظه با كسش…منم همه ي آبمو بهش هديه دادم تا خوووووب بمكو سيراب بشه. نبض كيرم تو كسش محكم ميزد و كيرمو تكون ميداد لاي ماهيچه ي كسش.. هميشه ميگفت كه از تكون خوردن بي اراده كير وقتي آبش مياد به شدت تحريك ميشم،حالا كه به شدت داشت توش تكون ميخورد فقط نفسش بند اومده بود و با كس پر از آبش داشت لباشو هنوز ميخورد از شهوت… كيرمو كشيدم بيرون و نگاش كردم.بدجوري هنوز تشنش بود اما ديگه نميشد آخه تا همي الانشم خيلي ضايع بود… لباسامونو پوشيديم و رفتيم بيرون..هرجاي خونه كه رد ميشد كنارم دست ميكرد و كير و تخممو ميماليد..منم دستم تو كونش بود وهي ميماليدمش… شب كه رفتن خونه بهم مسج داد.. گفت لخت خوابيدم تو تخت و باز خيس خيسم… گفتم مگه شيطون تو چن ساعت پيش اينقدر آب نمكيدي!؟ گفت خوب هنوز تشنمه… كير ميخوام… منم تا صبح با مسجام حشريش كردمو اون خودشو ماليد تا خالي بشه و همه جارو خيس كرد.. هنوز باهاش مسج بازي ميكنم و هروقت پيش بياد خيس و حشري آمادست تا كيرمو حل بدم تو كسش…خيلي باحاله. ؛)

پاهای زندایی امسلام من مهیار هستم من ۲۰ سالم و اولین بارم که یک خاطره ی شیرین را از سکس با زنداییم برای کسی تعریف می کنم یا مینویسمخب بگذریمدر زمستان امسال یعنی سال ۹۰من و خانواده ام در روز پنج شنبه دعوت بودیم خانه ی مادر بزرگم .من هم ادمی هستم که عاشق پا های زنها و دختراست برای همین نقشه کشیدم که یا با زنداییم یا با دخترداییم ارتباط داشته باشمبالاخره روز پنچشنبه رسید ومن صبح پنجشنبه تمام مو های کیرم را زدم و اماده برای سکس با یکی از انها شدمرفتیم به سمت خانه ی مادر بزرگم ودر راه من هی به خودم می گفتم که تو می تونی و رسیدیم به خانه ی مادربزرگ من تا ماشین داییم را دیدم کیرم سیخ شد خب رفتیم داخل و ماچ و بوسه وسلام و علیک کردیم و من از همان اول یک چشمم به سمت پای دختر داییم بود ویکی دیگر به سمت پا های زن داییم دختر داییم ایندفه لاک نزده بود برای همین من زیاد خوشم نیومدولی زن داییم همیشه لاک میزنه و ایندفه هم لاک مشکی زده بود و من با دیدن پا های اون خیلی حشری شده بودم پیش خودم کفتم امشب من باید مخ زنداییم بزنم ولی نمی دونستم چجوری بعد رفتم دستشویی ویک جلقی زدم که تمام دستشویی بوی منی گرفت و بلافاسله بعد از من زن داییم رفت توالت وقتی اومد بیرون نگاش به من یه جور دیگه بود و من فکر کنم فهمیده بود که من داشتم به پاهاش نگاه میکردم و به خاطر اون رفتم تو توالت جلق زدم برای همین خیلی مهربون و عاشقانه به من نگاه می کرد خب بگذریم مادربزرگم من را از اشپزخانه صدا کرد و گفت که مهیار برو ماست و باتری بخر من هم خیلی ناراحت گفتم باشه من وقتی داشتم کفشامو می پوشیدم زنداییم گفت صبر کن منم بیام منم خرید دارم منم گتم باشه . وقتی این حرفو شنیدم تو کونم عروسی شده بود خبدوتایی رفتیم پایین و در حین راه من اروم دستمو گذاشتم رو شونش اون بدش نیومد ولی من حشری شده بودم برای همین دستمو برداشتم و گذاشتم روی کونش او هیچی نگفت بعد از یک دقیقه که من هی کونشو فشار می دادم . چرخی زد و به من گفت هر اتفاقی که بین من وتو می افته بین خودمون می مونه و هیچکس نمیفهمه منم گفتم باشه و اون نزدیک شد و تو پیادرو همدیگرو بوسیدیم دیدیم که مردم مثل ندید بدیدا دارن مارو نگاه می کنن برای همی رفتیم تو یه خرابه و اونجا شروع کردیم هی از اون لب میگرفتم و سینه هاشو میمالیدم و لبو ول کردمو سینه هاشو لیسیدم صدای اهههه اوهههش بلند شد و با صدای بم گفت ولکن برو سر کسم ومن هم رفتم سر کسش و هی می خوردم و اون هم اه می کشید که یک دفه بدنش لرزید و ارضا شد ومن هم ابشو خوردم بعد اون شلوارمو دراورد و شروع به ساک زدن کرد چون من قبلش جلق زده بودم دیر ابم اومد بعد از اون افتادم به لیسیدن پاهاش کف پاش ..روی پاش .. انگشتاش هی می خوردم بعد از اون یک بار دیگه افتادم به جون کسش هی می خوردم دوباره اه اه کردو گفت بکنش و جرم بده این حرفش منو خیلی حشری کرد برای همین با تمام زور کیرمو کردم تو کسش و اون اه بلندی کشید ولی من توجه نکردمو تلمبه زدم ودر هین تلمبه زدن پا شم تو دهنم بود هی کردم تا وقتی که ابم داشت میومد بهش گفتم ابم داره میاد اون سریع از سر کیرم یه وشکون گرفت و گفت بکن تو کونم من هم یه کم با اب کسش کیرموخیس کردم و سر کیرمو گذاشتم تو کونش و اروم فشار دادم تا اخر اونم جیغ بلندی زد و من شروع به تلمبه کردن تا ابم اومد و ربختم توکسشبعد از اون تو خیابون من و اون خیلی تابلو بودیم چون هم من بد راه میرفتم هم زن داییمخب رفتم ماست و باتری را خریدم و زنداییم یک تافت مو خرید که زایع نشه وقتی رسیدیم خونه همه گفتن چرا دیر کردین و زنداییم جواب داد که تافتی که می خواستم نداشت برای همین رفتیم از مغازه پایینیه خریدیم بعد از اون من هرموقع زن داییمو دیدم فقط میزاره به پاهاش دست بزنمو بلیسمشون ولی هیچ موقع دیگه نمیزاره سکس کنم

خاطره شب عروسیسلام دوستان این داستان رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه.من رضا(مستعار)هستم. داستان بر میگرده به عید سال 78 که من 15 سال داشتم و الان 27 سالمه،عید که می شد من واسه تعتیلات میرفتم خونه ی مادر بزرگم و تا آخر تعطیلات میموندم اونجا،یه شب قبل از اینکه برم،رفتم عروسی یکی از فامیل تو شهر خودمون اصفهان (مستعار) و بقیه ی فامیلامون از شاهین شهر (مستعار)اومده بودن عروسی و شب میخواستن بر گردن بابام گفت که تو هم با اونا برو شاهین شهر گفتم باشه دیگه میمونم تا آخر تعتیلات خلاصه من و دو تا از پسر پسرعموهام علی بزرگه و حسین کوچیکه که تقریتا هم سن بودیم با دو تا از خواهراش یلدا و ندا که از من کوچکتر بودن اون موقع 13 و 9 ساله بودن، پشت یه تویوتا 2 کابین جگری سوار شدیم که بریم آخه تعدادمون زیاد بود مجبور شدیم بریم عقب.خلاصه دورو ور ساعت 2 شب رسیدیم فاصله ی خونه مادر بزرگم تا خونه ی پسر عموم زیاد نبود من گفتم میرم خونه ی مادر بزرگم ولی زن پسر عموم اجازه نداد و گفت نمیشه بری دیر وقته شب رو اینجا بمون و صبح برو منم به زور قبول کردم و شب موندم و جا رو گذاشتن تو اتاق خواب من و دو تا پسر پسرعموهام با خواهراشون کنار هم خوابیدیم یلدا خیلی خوشگل و ناز بود هیکل پر و قشنگی داشت ولی تا اون موقع اصلا حتی فکرشم نمیکردم یه روز بخوام بهش دست بزنم اونا خیلی خسته بودن زود خوابشون برد منم خوابم برد که یهو دم دمای صبح از خواب بیدار شدم و نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم بهش دست بزنم , جای من به صورت افقی و جای علی کنارم و بعدش حسین بود و یلدا به حالت افقی من بود بعد یلدا ندا خلاصه یهو کیرم سیخ شد که میخوام بهش دست بزنم دستم از رو لباسش بردم رو سینش کمی گرففتمش ولی چیزی حس نکردم آخه چند تا لباس گرم پوشیده بود آروم رفتم سراغ کسش که دامن و شلوار استرج و بعدشم شرت پاش بود به هر زوری بود گفتم دستمو به کسش برسونم آخه بار اولم بود یهو دستشو اورد روش احساس کردم بیدار شده یا فهمیده سریع دستمو کشیدم عقب چند دقیقه بعد دوباره دستمو بردم پیش کسش و کمی با انگشتم باهاش بازی کردم چقدر نرم و گرم بود کمی که باهاش بازی کردم احساس کردم داره خیس میشه تصمیم گرفتم شلوار و شرتشو در بیارم و از کون بکنمش دامنشو دا دم بالا کش خیلی سفتی داشت به هر زحمتی بود شلوار استرج و شرتشو کشیدم پایین هوا هم که تاریک بود خیلیم میترسیدم که که مبادا کسی بیدار شه آبروم بره،وای چه کونی بود تو تاریکی سفیدیش برق میزد دیوونه شده بودم سرکیرمو خیس کردم و گذاشتم در سوراخ کونش چه حالی داد عقب جلو که کردم چون به بغل خوابیده بود رفت لای کسش منم که شهوتی گفتم بی خیال هرچی شد چون خیلی نرم بود چند تا عقب جلوش کردم آبم اومد و همون جا ریختمش بعدشم شرتو شلوارشو کشیدم بالا و رفتم سر جام خیلی بهم حال داد.بعد نیم ساعت گفتم نکنه حامله شه دوباره دستو بردم پیش کسش و باقی مونده ی آبمو با شرتش پاک کردم کیرم مگه خجالت میکشید دوباره سیخ شد افتادم روش اینبار گفتم باید سینه هاشو بخورم سه تا لباس پوشیده بود یکی یکی بازشون کردم فکر نمیکردم همچین سینه ای داشته باشه بزرگ و گرد نرم خوردمشون کیرم داشت منفجر میشد رفتم سراغ کسش شلوارو شرتشو در اوردم کیرمو خیس کردم و زدمش لای کسش به حالت پا جفت و لب ازش میگرفتم من که اصلا بیخیال بودمو همینجور لا پایی میزدم حتی فکرشم نمیکردم که یه وقت بره تو کسش و پردش پاره شه خلاصه خیلی کیف کردم همینجور لب و لاپایی دیگه داشت حس میداد که دیدم یلدا داره از تو دلش یه صدای یواش آه آهی میاد گفتم حتما بیداره چند تا لاپایی دیگه زدم و آبمو همون جا ریختمو سریع لباساشو پوشیدم تنش رفتم خوابیدم صبح که بیدار شدم داشتم از ترس سکته میکردم نکنه به کسی بگه تا یلدا از رو جاش بلندشد رفت بیرون یه نگاه کردم ببینم خونی نشده باشه که خدا دوسم داشتو هیچ اثری از خون نبود. صبح نسیزین حتی نگاهمم نکرد بیچاره دلم به حالش میسوخت خیلی ناراحت بود گناه داشت از اون روز به بعد دیگه ندیدمش تا سال 85 که برا عروسی داداشم اومد و کلیم رقصید بعد تو عروسی یلدا بهم گفت مبارک باشه که احساس کردم انگار منو بخشیده بعد خودشم با یه غریبه ازدواج کرد و لانم یه پسر داره.

سكس با خواهر زن ترسو سلام.. اسم شهرها و آدم ها مستعاره. من اميدم ٣٠ سالمه و ٦ ساله ازدواج كردم. اين خاطره مال سال ٨٦ هست كه من و خانومم هنوز نامزد بوديم. خونواده هامون تو اراك زندكي ميكنن و من تهرانم. خواهر زنم كه دكتره واسه دوره طرحش تهران بود و خونه باباش كه واسه سفراشون خريده بود زندگي ميكرد. منم واسه خودم خونه داشتم و اول كارم بود. وضع ماليم نسبتا خوب بود و ظاهر نسبتا خوب و قابل تحملي دارم و به قول الهام(خواهر خانومم) اكه ١٠ كيلو كم كنم خيلي متناسب ميشم وزنم ١٠٠ و قدم ١٨٧ هست. يك شب كه از سر كار اومده بودمو با دوستام داشتيم مشروب ميخورديم خانومم زنگ زد كه الهام زنگ زده كه ديشب تو ساختمونمون دزد اومده و فقط ٢ تا از ٤ واحد خونه بودن و يكي از واحدارو دزد خالي كرده و امشبم فقط طبقه ٤ هست و من تو اين طبقه اول خيلي ميترسم. از من خواهش كرد كه شب برم اونجا. منم با كلي غرولوند بعد مشروب خوري راه افتادم و رفتم. وقتي رسيدمو در زدم الهام خيلي تعجب كرد. جريانو كه گفتم تلفن زدو از خانومم كلي تشكر كرد. منم تو حاله مستي خودم نشستم جلوي تلويزيونو مشغول ماهواره ديدن شدم. الهام كه تازه از حموم اومده بود حوله سرشو برداشتو شروع كرد خشك كردن سرش و حرف زدن. يك تيشرت حلقه تنش بود با يه دامن بلند اما نسبتا نازك. بخاطر اينكه كلا گوشتي و تپله تو اون حال مستي كم كم داشتم به اندامش خيره ميشدم، اونم متوجه شده بود اما واسه اينكه خيلي با جنبست هيج عكس العملي نشون نداد. منم كه اصلا حاليم نبود تا اينكه كارش تموم شد و يه شام حاضري اماده كرد و گذاشت رو اپن و صدام زد واسه خوردن چون خونه كوچيكي بود صندلي پشت اپن گرفته بودن واسه غذا خوردن داشتم شروع مي كرديم كه يهو اومديم با هم نون برداريم كه بازوهامون خورد به هم. الهام كه تازه فاصلمون كم شده بود گفت يك پيك هم به سلامتي من مي خوردي. با شوخي گفتم همش واسه سلامتي شما، غصه خوردي؟ خنديديمو منم با ديدن اين عكس العملش راحت تر به بهونه هاي مختلف بازومو بش ميمالوندم تا اينكه يواش ساق پامو به پاش مالوندم ديدم روشو برنگردوند، حس كردم خجالت كشيد. بلند شودمو تشكر كردمو رفتم تو حال. اونم اومدو حسابي با هم حرف زديمو كم كم خميازه ها شروع شد خونه يك اتاق داشت كه الهام رفت اونجا ومن تو حال. تو مستي و جريانات شام يكم حالم عوض شده بود كه يك صداي داد بلند از تو خيابون اومد الهام مثل جن ديده ها دويد تو حالو به خودش ميلرزيد بلند شدم ارومش كنم دستشو گرفتم كه دوباره صداي داد از بيرون اومد الهام ناخوداكاه اومد تو بغلم وجيغ كشيد. منم نشوندمش و اروم نوازشش كردم اونم يواش يواش خودشو از بغلم بيرون كشيد و رفت پتوشو از رو تخت اورد و گفت من همين جا ميخوابم. يك ساعتي گذشته بود و من بخاطر اتفاقاتي كه افتاده بود خوابم نميبرد الهام تو خواب چرخيدو پتو رفت كنار. واااااااااي چي ميديدم ، دامنش تا روي روناي بزرگش بالا رفته بود. و بدن سفيدش تو ٢ متري من بود. كيرم داشت شلوارمو پاره ميكرد. اروم اروم رفتم سمتش و با كلي استرس خيلي اروم دستموگذاشتم رو رونش. و اروم شروع كردم مالوندن. ديدم تكون نميخوره زدم به اون درشو ازپشت چسبيدم بش كاملا مشخص بود بيداره و شرم ميكرد چيزي بگه البته معلوم بود بدشم نمياد. كيرمو ميماليدم رو كونشو با دستام بازوهاشو نوازش ميكردم. ديگه تحمل نداشتم زبونمو انداختم زير گوشش و تمام گردنشو خوردم كه احساس كردم نفساش يكي در ميون شده. برش گردوندم چشماشو باز نميكرد، تاپشو دادم بالا و از بالاي سوتين شروع كردم به خوردن سينه هاي سفت و بزرگش. در حالي كه اصلا دوست نداشت جلب توجه كنه اما نميتونست جلوي آه و اوف كردنشو بگيره. دستشو به زور گذاشتم رو كيرم اما اون امتناع ميكرد، سر سينشو يك گاز محكم گرفتم جيغ كشيد و كيرمومحكم فشار داد. همين شد كه دستشو كرد تو شرتم و كيرمو در اورد. هنوز نگاشو ازم ميدزديد. من كه هيچي حاليم نبود لبامو چسبوندم به لباشو زل زدم تو چشاش كه اروم گفت وحيد كارتو بكن دوست ندارم تو چشات نيگا كنم. رفتم سراغ كسش و زبونمو انداختم وسطش با اينكه يكم مو داشت خيلي تميزو خوشبو بود. اونقد خوردم كه كمرشو محكم ميكوبيد به زمين انگشتمو خيس كرده بودمو ميكشيدم رو كسو كونش اومدم انگشتمو بكنم تو كسش مثل برق گرفته ها از جاش بريد كه چيكار ميكني من دخترم. منم خوابوندمشو انگشتمو اوردم پايين و افتادم به كونش. حسابي انگشتش كردمو كسشو خوردم خوب كه اب انداخت به پهلو خوابوندمشو كيرمو كذاشتم در كونش كيرم داشت ميتركيد، كيرم بد نيست كلفتيش اونقد هست كه به اين راحتي تو كون نره. كلي تقلا كردمو فشار دادم كه با هزار بدختي سرش رفت تو . ميشد حس كرد اين كون قبلا حداقل يكي دوتا كير اما از نوع كوچيكترشو ديده. الهام داشت به خودش ميپيچيدو داداي ريز ميزد اما من محكم گرفته بودمشو كيرمو فشار ميدادم. دستشو از بقل انداخته بود رو رون پامو ناخوناشو فرو ميكرد تو پام. فشاراي من باعث شده بود نصف كيرم بره تو كونش. همينكه ازپشت سينه هاشو فشار دادمو تلنبه ميزدم حس كردم داره تكوناي ارگاسمو ميخوره. منم حسابي تحريك شدمو ميخواستم بيام الهام گفت توش نريزي ها. منم با چندتا تلمبه كه تقريبا همه كيرمو تو كونش كرده بود اومدمو تا بيرون كشيدم نصف ابم تو كونش ريخت و نصفش رو كونش. الهامم پا شد و با عصبانيت گفت هيچوقت آبتو تو كون كسي نريز. رفت خودشو شست و اومد گفت ببخشيد دعوات كردم بعدشم زود رفت اونورو خوابيد. صبح كه بيدار شدم ديدم نيست دوش گرفتمو رفتم سر كارم. از اون موقع به بعد الهام هيچ وقت چشم تو چشمم نشد و هميشه ازم خجالت ميكشه و مگه چي بشه كه يكم با هم حرف بزنيم.

این اولین خاطره سکسی منهیادم میاد ۷ سالم بود که داییم عروسی کرد همیشه زنش به عنوان خوشگلترین زن تو ذهنم بود شاید چون اولین زنی بود که هیکلشو درک میکردم اما هیچ حس سکسی نداشتم نسبت بهش تا وقتی که کلاس پنجم بودم مادر بزرگم فوت کرد بابا و مامانم با داییم رفتن ختم شهرستان و زن داییم با دو تا بچش اومد خونمون تازه اون موقع بود که فهمیدم کیرم شق میشه چون با دیدن زن داییم این حالت بهم دست داد هیکل زن داییم شاید خیلی خوب نباشه اما من هنوزم خوشم میا ازش سینه های بزرگ ،کون سفید،شکمش تازه داشت بزرگ میشد و سفیدی شهوت اور الانم که دارم مینوسم کیرم داره از شلوار میزنه بیرونخلاصه اون شب رسید که همه خوابیدن منم دل به دریا زدم اروم رفتم سمتش از زیر بلوزش شکم داغشو لمس کردم خیلی حال داد اومدم دمر خوابیدم رو تشک انقدر کیرمو مالیدم تا یک لذت تمام نشدنی وجودمو گرفت اولین ارضا شدنمدیگه کارم شده بود جلق زدن به یاد زن داییم .تا زمان دبیرستان که یه بار خونمون بودن من خودمو به خواب زده بودن زن داییم اومد تو اون اتاق تا لباس بچشو عوض کنه وقتی چادرش افتاد اون سینه ها بزرگش حشریم کرد کیرم مثل فنر بلند شد کارش که تموم شد اومد پتوی رو منو که کنار رفته بود درست کنه یک لحظه خورد به کیرم داشتم میمردم چند لحظه بعد دیدم اول صدام کرد اروم ولی چون جوابی ندادم باز به هوای درست کردن پتو زد به کیرم اما ایندفه گرفتش دیگه نفسم بند اومده بود ابم داشت میزد بیرون که داییم صداش کرد که برن تازه زنداییم یک دوهفته ای میشد که پسرشو زاییده بود منم ۱۷ سالم شده بود تازه از کیرم خوشم اومده بود چون واقعا قد و هیکل خوبی داره یادمه کپسول گاز بردم خونشون صبح بود بچه ها نبودن رفته بودن مدرسه رفتم در خونه زنداییم گفت بیا تو دیدم داره بچه شیر میدم رفتم تو سلام کردم دیدم نشته رو پشتی نیما هم بغلش داره شیر میده تا اومد چادر بندازه من سینشو دیدم که از لای یقش بیرون اورده بود مثلا اعتنا نکردم و رفتم گاز و وصل کنم کارم یه ده دقیقه طول کشید که دیدم دو تا پای سفید کنارمه نگاه کردم خودش بود با یه لباس راحتی سفید چادرشم ا.یزون بود رفت چایی بریزه دیوم خدایا چه سینه ها بزرگی دیگه طاقت نیاوردم دیگه نمیخواستم به یادش جلق بزنم گفتم دایی کی میاد گفت ساعت ۲ دیدم ۲ساعت وقت دارم رفتم از پشت سفت بغلش کردم گفت این چه کاریه میخواست از بین دستام خودشو دربیاره نذاشتم همینطور کیرمو که داشت میترکید لای کون گندش گذاشتم چادر از سرش افتاد سینه هاشو گرفتم یک دفعه تمام بدنم لرزید شرتم پر اب شد بدنم سست شد دیتامو ول کردم انگار بار سمگینی از رو دوشم برداشته شده بی اختیار نشستم یادمه تمام بدنم عرق کرده بود زنداییم برگشت با حالتی عصبی اما نگران حالمو پرسید گغت چی شد دیگه چادر سرش نلود شورت قرمزش از زیر پیرهن سفیدش معلوم بود با حال نذار گفتم ببخشید گفت بلند شو بیا تو حال خیلب ترسیده بودم پرسید چرا این کارو کردی با کلی منو من کردن گفتم نتونستم جلوی خودمو بگیرم وقتی سینه هاتو دیدم گفت هکین گفتم نه کلا هیکلتو دوست دارم همیشه تو ذهنمه گفت پس من چطور طاقت اوردم اون روز که دودولتو گرفتم تو دشتم خودتو زده بودی به خواب دیگه راحت شدم گفتم خلاصه کار بدی کردم گفت نه فدات شم بیا شلوارتو دربیار اون فاجعه رو بشور تا داییت نیومده سریع بلند شد رفت حموم اب گرم و باز کرد پیرهنشم گرفت بالا که خیس نشه شرتم کلا شده بود اب به سر کیرم چسبیده بود اروم کندمش با خجالت رفتم تو زد زیر خنده گفت عجب پررویی تو حالا من یه چیزی گفتم بیا جلو رفتم ابو گرفت شروع کرو به شستن کیرم که تموم شد شستنش دست انداخت زیر خایه هام گفت من دودولتو دوست دارم اقاا پشماشو میزدی بعد شروع کرد به مالوندن شق شد تا اون موقع اینقدر بزرگ نشده بودمالید مالید تازه یادم افتاد پس من چی دست انداختم سینه هاشو گرفتم شلنگ از دستش افتاد چسبید به دیوار حموم چقدر بزرگ بود و حال میداد خوردمشون شیر میداد بدم اومد دست انداختم لای پاش گفت با جلو نه چون تازه زاییدم حالتش برگشته فقط لمسش کن دستمو کشیدم روش داغ شدم چه حالی میدا رگ رو کیرم چند برابر شده بود گفتم من داره ابم میاد برگشت دستاشو داد به دیوار کونشو داد عقب پیرهنشو دادم بالا وای چه کونی سفید بزرگ با دستام لاشو باز کردم گذاشتم دم سراخش با انگشت شصتم سرشو فشار دادم تو یه جیغی کشید صبر کردم دیدم هنوز درد داره در اوردم یخورده با شامپو دور سوراخشو کف زدم بعد مالیدم به کیرم دوباره کردم تو ایندفعه راحت تررفت چیزی نگفت ولی یه دفعه گفت زود باش الان داییت پیداش میشه ارم کردم تو بی اختیارشروعکردم جلوعقب کردن چه حالی میداد دیگه حس کردم هیچی از دنیا نمیخوام کردم تا ته توش از پشت سینه های اویزونشو گرفتم وای ابم با شدت زد بیرون همینطور فشار میدادم طوری که از حالت خمیده در اومد باز بیحال شدم اومدم کنار زنداییم خودشوشست کیر منم شست اوردم بیرون گفت زود باش برو تا داییت نیومده اما یه قول بده تا وقتی من هستم با هم حال کنیم من گفتم از خدامه زودلباس پوشیدم اومدم بیرونسر کوچه داییمو دیدم تو راه به خودم اومدم که من چه کار کردم چرا لب نگرفتم چقدر بدبخت و هولم من چقدر زن داییم به من حشری خندیده اما هنوز که هنوزه با اینکه من سی سالمه اونم پنچاه تقریبا هر یک ماه سکس داریم با اینکه شکمش بزرگ شده و بدنش افتاده ولی وقتی شکم داغشو رو شکمم حس میکنم از دنیا ازاد میشم

خاطره اولین سکس من با خواهر خانممداستان از اونجا آغاز شد که موقع دست دادن در هنگام سلام و احوالپرسی کمی دستم را فشار داد. من دو ساله که ازدواج کردم. در این دو سال روابط خوب و صمیمی و البته احترام آمیزی با خواهر خانمم داشتم. روحیات و علایق مشترکی داریم؛ حتی بیشتر از خودمم و خانمم؛ و تا اون لحظه دید جنسی نسبت بهش نداشتم. تا اینکه اون جرقه لعنتی از طرف اون زده شد. اولش فکر کردم شاید منظوری نداشته، شاید من اشتباه متوجه شدم. بعد که چشم و گوشم رو باز کردم متوجه شدم که یه جورایی نسبت به من تمایل داره. از نگاه کردنش معلوم بود. دفعه بعد من هم کمی دستش رو فشار دادم و در فرصت های مختلف تو چشماش با علاقه نگاه می کردم. وقتی دیدم همه چی بر وفق مراده بدون اینکه کسی متوجه بشه در فرصت های مختلف عمدا اندامش رو با علاقه نگاه می کردم. خوشم میومد طوری نگاه کنم که خودش متوجه بشه. اونم خودش رو می زد به اون راه. ناگفته نماند که هیکلش خیلی درسته: بلند قد، کمر باریک و باسن کمی بزرگ و برجسته. جوری بود که من دوست داشتم. اون خوشش میومد که اندامش رو با علاقه نگاه کنم. موقعی که می رفتیم خونشون یا میومدن خونمون لباس های تنگ می پوشید. من هم که عاشق فرم باسنش بودم از هر فرصتی برای نگاه کردن استفاده می کردم. سارا خانم هم در موقعیت های مختلف خم می شد یا طوری حالت می گرفت که هیکلش سکسی تر به نظر بیاد. موقعی که مثلا چیزی تعارف می کرد خم می شد و من از یقه باز لباسش شکاف بین دو پستونش رو نگاه می کردم. البته نهایت دقت رو می کردم که کسی متوجه نشه. اما خیلی دوست داشتم که خودش این حرکت من رو ببینه و می دید. گاهی اوقات هم که اتفاقی یا مخصوصا از بغل هم رد می شدیم بدنمون به هم کمی میمالید. بعضی وقتا هم که برای کاری زنگ می زدم خونشون و اون گوشی رو ور می داشت و کسی خونه نبود سعی می کردم باهاش گرم صحبت بشم. از هر دری حرف می زدیم جز سکس و این جور چیزا. هیچ چیز علنی نبود. همه کنش ها و رفتارهای جنسی طوری بود که انگار واقعیت نداشت. دلیلش هم این بود که این کشش جنسی ما نسبت به همدیگه به لحاظ اخلاقی و عرفی نادرست بود، و نباید وجود می داشت. اما وجود داشت و لذت بخش و هیجان انگیز بود. هرکدوم از ما دو شخصیت داشت؛ شخصیتی که سعی در وفاداری به همسر و حفظ اخلاق داشت و شخصیت دیگری که تمایل به هیجان و لذتی داشت که به زندگی تازگی می بخشید و قلب آدم رو به تپش می انداخت. تپشی که از عرف شکنی و بی اخلاقی آمیخته به لذت ناشی می شد. برای همین بود که همه چیز به کندی و آهستگی پیش می رفت، و کسی سعی نمی کرد که موقعیت سکسی بیشتری خلق کنه. در رفت و آمدهای خانوادگی همون نگاه کردن ها، دست دادن ها و برخورد ثانیه ای تن ها اتفاق می افتاد. بعدش وانمود می کردیم که هیچ اتفاقی نیفتاده. تا اینکه…! (همیشه اصل ماجرا با یه «تا اینکه…» شروع می شه). تا اینکه با چند تا خانواده فامیل رفتیم شمال مسافرت. یه ویلا اجاره کردیم. عصر همه رفتند خرید. من با یه دوست دوران دانشگاهم که اهل همون شهر، یعنی بندر انزلی بود قرار داشتم و رفتم دیدنش. شام رو هم به اصرار خونه اونا خوردم. حدود ساعت ده شب برگشتم ویلا. زنگ زدم، سارا در رو باز کرد. اومدم تو دیدم خونه خالیه. پرسیدم بقیه کجان. گفت “رفتن پارک ساحلی ولی من پام درد می کرد نرفتم”. تا حالا با سارا تو یه مکان تنها نبودم. از همون لحظه اول هیجان داشتم. اون هم یه جورایی دستپاچه بود. کلی خرت و پرت و لباس خریده بود. شروع کردیم حرف زدن. گفتم حالا چیا خریدید؟ لباسایی که خریده بود رو نشونم داد. بعد رفت تو اتاق که لباساش رو امتحان کنه. بعد از چند دقیقه اومد بیرون. یه شلوار سفید تابستانی نازک پوشیده بود. بالای شلوار تنگ بود اما پایینش گشاد بود. قسمت بالاش اینقدر تنگ بود که برجستگی باسنش کاملا زده بود بیرون و شکاف وسط باسنش تو رفته بود و اونقدر نازک بود که شرت قرمزش از زیرش معلوم بود. روی شلوار هم یه تیشرت تنگ پوشیده بود. من که تا حالا همچین لباسی رو تن سارا ندیده بودم. آب دهنم خشک شد و تمام تنم داغ شد. سارا هم یه جورایی دستپاچه بود. اومد جلوم یه چرخی زد. گفتم مبارکه خیلی بهت میاد. گفت قشنگه بنظرت؟ گفتم آره عالیه. گفت یه کمی تنگ نیس؟ دلم رو زدم به دریا و گفتم” قشنگیش به همینه! برای شما که هیکل میزونی داری لباس های تنگ بهتون میاد” بعد ادامه دادم “آدم های چاق و بد فرم لباس های گشاد می پوشن تا زشتی بدنشون معلوم نشه، ولی شما ماشا… بدنتون خوش فرمه و باید لباس های تنگ بپوشی”. تا حالا از این حرف ها بهش نزده بودم. سرخ شد و گفت ” ای بابا کجا من اینقدر خوش اندامم”. بعد با دستپاچگی رفت تو آشپزخونه. من هم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه. جلوی ظرفشویی خودش رو سرگرم کرده بود به میوه شستن. گفتم آبخوردن داریم و رفتم طرف یخچال که پشت سر سارا بود. غرق نگاه کردن باسن برجسته و خوشتراشش شدم. سارا هم انگار که من اصلا پشت سرش نیستم به کارخودش ادامه می داد. رفتم بغلش وایسادم و گفتم کمک نمی خوای؟ بعد کم کم خودم رو نزدیک کردم بهش و میوه ها رو از دستش می گرفتم و خشک می کردم و توی ظرف می گذاشتم. شونه هامون با هم تماس پیدا کرد. بیشتر بهش نزدیک شدم. سارا هم خوشش میومد و عکس العملی نشون نمی داد.یک دستم رو انداختم دور کمرش. خشکش زد. بعد کم کم دستم رو آوردم پایین روی باسنش و به آرامی مالیدم. گوشت باسنش رو توی دستم گرفته بودم و فشار می دادم. رفتم پشت سرش. با دو تا دست دو طرف باسنش رو گرفتم و فشار دادم. بعد از پشت بغلش کردم و محکم خودم رو بهش چسبوندم. دستهام رو از زیر بازوهاش بردم و دو تا پستونش رو گرفتم و مالش دادم. دوباره اومدم سراغ باسنش. سارا به ظرفشویی تکیه داد و کمی باسنش رو بیرون داد. آروم آروم دستم بردم لای رونهاش و شروع کردم مالش دادن. هردومون از خود بیخود شده بودیم. دستم رو بردم توی شلوارش و آروم شلوارش رو کشیدم پایین. دوباره دستم رو از پشت بردم لای رانهاش و مالش دادم. بعد شرتش رو آروم کشیدم پایین. باسنش به حدی سفید و زیبا بود که هوش از سر آدم می پرید. شلوار و شرتش رو تا پایین زانوش آوردم پایین و دستم رو کردم لای پاهاش و از پشت به کسش رسوندم و شروع کردم مالش دادن. کسش کاملا خیس شده بود. ناخوداگاه پاهاش رو از هم باز کرد و بیشتر خم شد. چوچولش رو مالش میدادم و سارا از فرط لذت نمی تونست خودش رو سر پا نگه داره و کاملا خودش رو به ظرفشویی تکیه داده بود. خم شدم و شلوار و شرتش رو کاملا پایین کشیدم و مچ پاش رو گرفتم و بلند کردم. اون هم پاش رو بلند کرد تامن شلوار و شرتش رو کاملا در بیارم. مثل برق شلوار و شرتم رو درآوردم. کیرم کاملا قرمز و شق و خیس شده بود. می دونستم که سارا کاندم نمی خواد. از خانمم شنیده بودم که سارا برای جلوگیری قرص می خوره. سارا اونقدر خم شده بود که کس تپلش از زیر زده بود بیرون. سر کیرم رو از پشت کردم تو کسش و تا ته فشار دادم تو. یه آه بلند کشید. با دو تا دستم کمرش رو گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن. بعد از چند بار تلمبه زدن آبم پاشید داخل کسش. یه کم دیگه تلمبه زدم و کیرم رو کشیدم بیرون. لذت بخش ترین سکسی بود که تا اون موقع تجربه کرده بودم. شلوارم رو برداشتم و رفتم تو دستشویی خودم رو تمیز کردم. شلوارم رو پوشیدم و اومدم بیرون. سارا هم رفته بود تو اتاق. از ویلا زدم بیرون و تا وقتی که همه برنگشتند من هم برنگشتم. وقتی اومدم تو همه چیز مثل سابق عادی و طبیعی بود. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.

خواهر زن سلام خاطره ای كه می نویسم مربوط میشه به سكس من و خواهر زنم خواهر زنم اسمش مینا زنی تپل بلند وخوشگل ولی غمگین به نظر می رسه گویا از چیزی ناراحته ده سال بزرگتر از خانم من است دوتا پسر دارد یكل هشت ودیگری یازده ساله دوساله كه من ازدواج كردم رفت وامد به خانه شان رادارم یكروز صبح به خانه شان رفتم دیم تو خانه رفتم وارد اتاق شدم دیدم دراز كش خوابده و موز میخوره سلام كردم واز ش پرسیدم بچه كجا هستند گفت باشوهرم به شهرستان رفتندعصری بر می گردند شهرستان با محله ما 90 كیلومتر فاصله داشت گفتم چرا نرفتی گفت كسل بودم نرفتم بلند شدم كه بروم گفت بشین واست موز می ارم بخور روی تخت نشستم رفت موز اورد من هم انرا خوردم خودش هم امد روی تخت كنارم نشست بهم گفت مچ دستم چند روزیه درد میكنه یه زره مالش بده و خم راست كن من گفتم من بلد نیستم گفت كاری نداره با انگشتت بكش گفتم باشه من هم دستم را روی مچ دستش كشیدم ودستش را به خم راست كردم حدود 5 دقیقه بادستش ور رفتم بعد ولش كردم بعد بهم گفت یك چیزی بهت بگم قبول می كنی گمنهم گفتم بله چرا كه نه منظورش را نمی دانستم گفت ناراحت نمی شی گفتم نه اخه اصلا اهل سكس واین چیزا نبود ادم هوسی هم نبود از لباس پوشیدنش معلوم بو د لباس بلند عربی و سرش با دستمال هم پوشید بود كه اهل این بر نامه ها باشه فكرش هم نمی كردم كه چنین چیزی ازم بخواد بعد مرا در اغوش گرفت دیگه موی بدنم سیغ شده بود شاخ در اورده بودم دهانم بند شده بود نمی تونستم چیزی بگم اروم در گوشم گفت نمی كنی بیا بكن گفتم درست نیست گفت این حرف ها را ول كن كیرم در این لحظه سیغ سیغ شده بود بعد گفت لباس ها مونو در بیاوریم لبا س هامونو در اوردیم من فقط یك لباس زیر تنم داشتم اون هم با كرست و شورت پاش بود بدنش سفید سفید بود منو خیلی حشری می كرد بعد كیرم را گرفت یكی دو بار به ارامی ساك زدبعد دراز كشید وبهم گفت شورتم را در ار منهم شورتش را در اوردم شورتش قرمز رنگ بود وای چه میدیدم یك كوس سفید تپل كه كمی بادكرده بود موهاش را هم زده بود من لب كوسش راباز كردم توش سرخ سرخ بود بعد پاهاشو بلند كرد گفت بكن من هم كیرم را دم كوسش گذاشتم و فشار دادم كیرم رفت تا اخر داخل كوسش وشروع كردم به تلنبه زدن با دستاش دور گردنم حلقه كرد وشروع كرد به بوس كردنم من هم تلنبه زدن را متوقفكردم فقط كیرم داخل كوسش بود مینا هم مرا می بوسید ولبام را می خورد ولپه هام را گاز می گرفت معلوم بود كه خیلی هوسی بود بعد بهم گفتتو هم همین كار بكن من هم لباشو می بوسیدم ولیسش می زدم صورتش كاملا از اب دهنم خیس شده بود بعد بهم گفت هر چه داری بفرست داخل فشار بده پاشو بلند كرد من هم فشار میدادم كیرم دیكه تا اخر اخر داخل كوسش بود گفت خوشم می اد بهش گفتم مگه شوهرت این كار ها را نمی كنه اهی كشد گفت بعدا میگم الان بكن بكن تا می تونی بكن من هم شروع كردم به تلنبه زدن ابم داشت می امد در گوشش گفتم ابم می اد گفت همش بریز داخل نمدانم چه شده بود هرچه ابم می امد تمامی نداشت تا حالا اینطوری ابم نیامده بود كیرم هنوز داخل بود كوسش هم از اب پرپر شده ود واز لباش میریخت دگه نای نفس كشیدن نداشتم كیر را كشیدم بیرون وچند دقیقه دراز كشیدم بعد بلند شدم ونشستم اون هم كنارم نشست بهم گفت امروز كیف كرد گفتم واقعا گفت اخه می دونی كه شوهرم اختلاف سنی زیادی بامن داره (شوهرش حدود 18 -19 سال ازش بزرگتر بود )یكه طوریه هیچ كیفی برای من نداره من همبا هیچ كس رابطه ای نداشتم تاامروز با تو این خاطره همش راسته هیچ دروغی توش نیست

پارسا و زن دايي جون.سلام من پارسا 20 سلمه من يه زن دايي دارم حدود 36 ساله خيلي ماهه خيلي هم خوشگله الان هم كه بيني شو عمل كرده وايييييييييييييييييي نميدونين چي شده . من هميشه وقتي اونو ميديدم دوست داشتم باهاش شوخي كنم يا از هر فرستي براي ديد زدنش استفاده ميكردم .يامه يك بار كه بچه بودم خونه مامان بزرگم بوديم كه نوشين جونم(زن داييم)دامن پاش بود تا زير زانو وقتي دو زانو نشسته بود خواست چهارزانو بشينه كه پاهاش باز شد و من شرت قرمزش رو ديدم كه تا 1 هفته با فكرش جلق ميزدم .خونه ي قبليشون حموم و دستشوييشون يك جا بود منم به هواي دستشويي ميرفتم تو حموم و شرتاشو بر ي داشتم و جلق ميزدمو آبم رو ميريختم توشون.اين جريانات گذشت و من هر روز حشري تر ميشدم تا اينكه داييم با زنداييم واسه مسافرت رفتن چند كشور اروپايي(فرانسه ايتاليا آلمان اسپانيا و …)و هفته ي پيش برگشتن كه من وقتي زن داييم رو ديدم تعجب كردم چون خيلي بدنش توپ شده بود توي يك مهموني يه جا تنها شديم بهش گفتم چاق شدي ها اروپا بهت ساخته اونم گفت:من؟و خنديدو رفت.گذشت تا اينكه دو روز پيش داييم به من زنگ زد و يك مشكل واسه كلمپيوترشون بوجود اومده بود من رفتم خونشون زن داييم با دامن و تاپ بود منم كه حشري و بي جنبه…من پاي سيستم بودم كه داييم گفت من ميرم يه چيزي بگيرم واسه شام.داييم رفت زن داييم واسم ميوه اورد و كنارم نشست بد جور حشري شدم داشتم تو اينترنت ميگشتم دنبال نرم فزار كه گفت گوگل چه جوريه چي كار ميكنه؟گفتم نميدوني يا اوسكل كردي ؟گفت نميدونم به خدا.گفتم :ببين گوگل يك موتور جست و جو هستش كه هرچي سرچ كني واست مياره مثلا ببين ميزنم D وقتي دي رو سرچ كردم يه عكس اومد كه زنه با شرت و سوتين بود گفت چه عكسي گفتم ااااا ببخشيد تغصير من نيست.گفت:من كه چيزي نگفتم اينا كه طبيعيه تازه تو هارد من فيلمشم دارم اما مخفي كردم گفتم جدي ؟ مشه ببينم؟گفت صداشو كم كن ببين منم فيلمو گذاشتم كيرم شق شده بود كه فهميد گفت : جمع كن دودولتو گفتم ببخشيد و درستش كردم كه يك دفعه دستشو گذاشت رو كيرم منم از خدا خواسته بغلش كردم گفتم دوست دارم . گفت منو يا اونمو گفتم همتونو . خلاصه لب گرفتيمو گفتم اجازه ميدي لختت كنم گفت فقط زود تا دايي نيومده گفتم چشم عزيزم.سينه هاشو خوردم كه ديگه مست شده بودم از عطر بدنش گفت مي خوري ؟گفتم چيرو گفت اونمو گفتم چي ؟گفت كس زن داييتو گفتم آره قربونه كست بشم افتادم به جونه كسش كه داشت جيغ ميزد كه آبش اومد ريخت دهنم با ناله گفت ببخشيد گفتم فداي سرت عاشقه آبه كستم.گفتم ساك ميزني سرشو تكون داد كه آره منم كيرمو گرفتم جلو دهنش اونم مثل جنده ها ساك ميزد كه خواست آبم بياد گفتم بسه .گفت بكن توش گفتم كون ميخوام گفت اول كسمو بكن كه ارضا شم دوباره گفتم چشم و يك دفعه كيرمو كردم تا ته توش گفت آخ كسم پاره شد آخ كير تو كسمه جووووووووووووووون.5دقيقه تلمبه زدم كه ارضا شد بدونه اين كه من بگم قنبل كرد و گفت بكن گلم منم تف زدمو آروم كردم توش كونش گشاد بود يكم بعد چند تا تلمبه آبم اومد كه گفت ميخورم منم سريع ريختم تو دهنش .بعد سريع لباسامونو پوشيديمو ازش لب گرفتم گفتم ممنونتم.گفت من ممنونم كه ارضام كردي بهترين لحظه عمرم بود . دوباره لب گرفتبم بعد ياد دايي افتاديم كه دير كرده زنگ كه زديم گفت تو راه پنچر شده و داره مياد وقتي اومد شامو خورديمو سيستمو درست كردم و اومدم خونه اميدوارم خستتون نكرده باشم

هما هووی عمه امسلامخيلي خلاصه و كوتاه مي خوام بگم و سرتون را درد نيارمقبل سربازي ام شوهر عمه ام به خاطر نداشتن پسر و داشتن 3دختر كه آن موقع حدود 50سال داشت كه يك دختر كارگر شاليزا حدود 18ساله رابعقد دايم خود درآورد كه نتيجه آن يك پسر و يك دختر بود . من رفتم سربازي همان اوايل سربازي شوهر عمه ام سكته قلبي كرد و دو زن بيوه ماندند . من از سربازي آمدم وبيشتر وقتها تو خونه عمه ام زندگي ميكردم كه هوي عمه ام (هما)شده بود 21ساله و من 20ساله و تا حالا هيچ گونه فكر منفي روش نداشتم . يك روز صبح براي خوردن صبحانه نشسته بوديم كه بچه ها مدرسه رفتند و عمه ام كه جلوتر ازما صحبانه را آماده كرده بود رفت سراغ گاو ها كه آب و علف بدهد . من و هما صبحانه مي خورذيم كه عمه ام هما را صدا كرد و گفت بچه ات افتاد توي گل و لاي و هما هم غرغر كنان رفت پي بچه اش كه منم چايي ميخوردم و لم داده بودم به بالش يه دفعه چشمم به كيفدستي هما روي طاقچه افتاد گفتم چقدر پول داره بدونم بعد از قرض بخواهم . يكدفعه چيزي نظرم را جلب كرد (( قرص ضد بارداري)) باخودم كلنجار رفتم اين كه شوهر ندارد قرص براي چه؟ كنار قرص تاريخ مصرفش هم جديد . قرص را تو جيب پيراهنم گذاشتم و الكي سر سفره خودمو الاف كردم تا هما بياد . و بالاخره اومد البته بايك كمي غرغر… يك چايي تازه به خودش ريخت و روبه من كرد و گفت : چايي بريزم . گفتم :آره و به بدن هما دقيق شدم تازه فهميدم شوهرعمه ام چه چيزي را ميكرده و من تاحالا آنطور تحريك نشده بودم يكدفعه بدون مقدمه دستم را دراز كردم و سينه سمت چپش را گرفتم و فشار دادم . رنگ از رخساره هما پريد و البته مال من هم همينطور . گفت : چكار مي كني خجالت نمي كشي و من درجواب قرص را از جيب پيراهنم درآوردم و نشانش دادم و گفتم اين چيه؟ هاج و واج مانده بود و خودش را گم كرد و پرت وپلا گفت و نميدانم دكتر واسه خونريزي داده و از آخرين بچه اش مانده و چرت وپرت ديگه . خودش را جمع و جوركرد و خواست از من قرصها را بگيره كه من ندادم و بطرف خونه خودمان راه افتادم و بهش گفتم اگه ميخواهي بيا خ.نه بگير. ميخواستم محك بزنم چقدر اين مدرك جرم دست من براش ارزش داره ميا يا نمياد؟چند ساعت بعد به بهانه خريد پيراهن براي دخترش آومد(البته خونه ما تو شهر كوچيك و آنها در روستاي نزديك كه حدودا 15 كيلومتر فاصله دارد)و به خانه ماهم اومد نهار مهمان ما بود و مادرم كلي پذيرايي كرد و بمن گفت: با موتور پدت منوببر به ايستگاه البته جلوي پدر و مادرم گفت و من نخواستم ببرم كه مادرم گفت ببرش و اجازه موتور را از پدرم گرفت و گفت اگر ميني بوس خال باشد تا روستا ببرش …من هم سوار موتور شدم و انم ترك موتور نشست و من راه افتادم و ديگه تو ايستگاه پياده نكردم و هما هم اعتراضي نكرد و از شهر كه خارج شديم سراغ قرص هاش را از من گرفت و من گفتم تا به من يه حال ندي نميدم و اون هم انكار ميكرد از من التماس و از اون انكار البته چند بار سينه اش را گرفته بودم آخ چه نرم و قلمبه بود و از همان صبح شق كرده بودم و بهانه ميآورد و ميگفت اگه بفهمن خيلي بد ميشه و از اين حرفه و عقل من هم كار نمي كرد و فقط ميخواستنم بكنم و اين را هم بگم تا اون موقع با هيچ زني سكس نداشتم . و بالاخره بزور قبولاندم كه شب دوباره ميام خونه عمه مثل هميشه و تو در ْطاقت راقفل نكن . ساعت 2 شب رفتم دستشويي واقعا اذيت مي شدم و خايه هايم درد ميگرفت و سرو گوشي آب دادم و بدون اينكه كسي متوجه بشود رفتم داخل اطاقش دو تابچه اش خوابيده بودند ولي خودش نخوابيده بود و خيلي نگران …گفت : زود كارت را انجام بده و برو .پيژامه و لباس بلند تنش بود لباسش را در نياورد فقط پيژامه و شورتش را درآوردو به پشت خوابيد و گفت داخل نريزم منم سريع يه آب دهن سر كيرم و فروكردن تو كسش البته تو تاريكي احاس خاصي داشتم فقط 3 بارتلمبه زدم كه داره آب فوران كردتا خواستم در بيارم نصفش ريخت تو وبقيه را ريختم دستم همه جا كثيف شد دنبال دستمال مي گشتم كه به پيژامه اش دستم افتاد دستم و كيرم راتميز كردم . گفت: حالابروگفتم كجا اين كه حالي نشدم چي به چيه دوبار ميخوام بكنمت.هنوز كيرم شق بود با آنكه آب زيادي ريخته بودم و دباره يه آب ئ دهن و فروكرد تو كس هما اين دفعه حدود 10 تا تلمبه زدم كه دوباره آبم اومد البته كمتر از قبل و داخلش ريختم و چند لحظه اي به پشت خوابيدم و به چند لحظه پيش فكر كردم كه دوباره شق كردم و خواستم بكنم كه ميخواست ممانعت كنه چون بنده خدا هيچ حالي نمي كرد و فقط قرص هاش را از من بگيره گفتم آخريه بع ميرم . گفت عجله كن. البته كمي از ترسش ريخته بود . رفتم بين دو پاي گوشتالودش و اين بار بادقتي بيشتر كه هم كشس رابهتر ببينم آرام سرش را گذاشتم لاي پاش و يواش يواش روي كسش ماليدم متوجه شدم تكانهيي ميخورد و دستش را دور كمر حلقه كرد و بطرف خودشس كشيد و مال من هم تا دسته داخل شد و شرو به حركت موزون البته اين بار 5 دقيقه اي طول كشيد كه انقدر بافشار منوبخودش ميچسباند و مي لرزيد كه فهيدم ارضاشده و من هم با چند تلمبه ديگر خالي كردم و به كناري افتادم و به اطاقي كه قبلا بودم و رفتم و در افكارم غرق بودم و وقتي به دقايق قبل فكر ميكردم راست و شل ميشد. اين بكن بكن حدود 6 ماه ادامه يافت و از آن موقع حدود 20سال ميگذرد نه من اونو ميبينم نه اون منو الانزن وبچه دارم و دست از پا خطا نمي كنم.

من و خواهر زن عزیزم پریوشسلام من پارسا هستم 33 ساله این خاطره من واقعی و شاید برای خیلی ها اتفاق افتاده باشه حدود سال 78 با همسرم آشنا شودم اولش برای تفریح کردن و سو استفاده کردن باهاش بودم که اصلا توی این حرفا نبود منم از این رفتارو متانتش خوشم اومد و به خواستگاری رفتم و ازدواج کردیم همسر من 2تا خواهر داشت که دوتاشونم ازش بزرگتر بودن و ازدواج کرده و هردوشون تو شهرستان زندگی میکردن خواهر دومیه که عزیزدل منه پریوش بود کی یدونه پسر کوچیک داشت از همون روز اول یه علاقه خاصی بهش پیدا کرده بودم. یادمه یه بار برای دیدو بازدید اومدن تهران که من خیلی تو نخش بودم چندباری هم سر و سینشو دید زدم چند ماه بعد از اون برنامه یروز که رفتم خونه نامزدم دیدم گریه میکنه سوال کردم ازش چی شده جواب نداد با هزار زحمت از زیر زبونش آوردم بیرون که بله خواهرش یواشکی طلاقشو گرفته شوهرشو به جرم دزدی گرفته بودن اونم طلاق گرفته بود و چون خانواده متعصبی داشتن میترسید برگرده تهران. منم که تو کونم عروسی بود با هزار بدبختی و تماس وادارش کردم بیاد و من با داداشاش صحبت میکنم.روز موعود فرا رسید و اون اومد تهران منم رفتم تر مینال دنبالش تو ترمینال یکم نگاش کردم و اونم همش لبخند ملیحی میزد چند وقتی گذشت و نگاهای ما بیشتر حالت اشاره پیدا کرده بود یروز دلمو زدم به دریا و براش یه نامه کوچولو نوشتم و اشاره کردم از رو یخچال برش داره و اونم بعد از خوندن نامه برام یواشکی بوس فرستاد خیلی بهم عادت کرده بودیم یروز که با خانومم رفتیم سر کار من قرار گذاشتم یواش برگردم خونه پیش خواهر زنم اومدم در زدم دیدم عزیزم اومد درو باز کرد تا رفتم تو بغلش کردم لبامو رولباش گذاشتمو شروع به خوردنو بوسیدن کردم اونم خوب همراهیم میکرد بعداز کای لب گرفتن شرو به بازی کردن باسینه هاش از رو پیرهن کردم دیدم یکم موذب شده منم بیرون نیاوردمشون فقط از رو بازی کردمو بوسیدم و خودمو بهش میمالوندم ازرو لباس کیرمو به چاک کونش میمالیدم خوابوندمش رو زمین و شروع به خوردن سینه هاش کردم دیگه کار به جاهای باریکتر نرسید تا ما خونه گرفتیم وبازنمون رفتیم خونه خودمون یروز که بازم قرار گذاشتیم همدیگرو ببینیم قرار ب این شد بیاد خونه ما البته تو این مدت همش ارتباط داشتیم ولی سکس نداشتیم.اونروز من برگشتم خونه زنگ زدم که من رسیدم بیا اونم بلافاصله اومد از درب که اومد تو سریع بغلش کردم و همونجا لباشو خوردنو شروع کردم مانتو شو باز کردم رو سریشم درآوردم از سرش و شرو بخوردن گردنش کردم پیرنشو دادم بالا سوتینشم باز کردم سینه هتای زیباشو میمالیدمو میخوردم همزمان هم ازرو شورتم کیرمو بهش میمالیدم بعداز کلی حرفهای عاشقانه دیدم نمی خواد کس زیباشو بده بکنم با کلی خایمالی گفت فقط کیرت بزار لای چاک کونم تف بنداز بالا پایین کن تا آبت بیاد منم قبول کردم شلوارشو دراوردم دمر خوابید اول یه بوس و یه گاز از کونش گرفتم و کونشو خیس کردم شرو به بالا پایین کردن کردم دیدم داره حشریتر میشه یواش اومدم پایینتر کیرمو یواش کردم تو کوسش یه اخ کوچیک کردو گفت نه عزیزم منم تا دسته کیر نازنینمو تو کوس تنگو زیباش جادادم و شرو به تلمبه زدن کردم اونم رام شد و حرفهای عاشقونه میزد برش گردوندم س کیرمو رو چو چولش میمادیدم تا ارضا بشه یدفع گفت بکن تو کوسم عزیز منم فشار دادم رفت تو میگفت دوستت دارم قربون کیرت برم منم همراهیش میکردم بعد از کلی مدلهای مختلف کردن ارضا شد منم همزمان باهاش داشتم میومدم که گفت نریزی تو منم کشیدم بیرون همرو پاچیدم رو کمرش تا بعداز ظهر با هم بودیم و خیلی باهم عشق کردیم و این اولین و آخرین سکس ما با هم بود 2 سال بعدشم شوهر کرد و الن از اونم بچه داره و از رابطه ما فقط نگاه های معنی دار برای هم مونده این داستان واقعی ررو که شاید ازش خوشتون نیاد نوشتم خواستم یجورایی خالی بشم شرمنده وقتتونو گرفتم. پایان

تولد ماندگار این اولین داستان من که براتون تعریف میکنم که درشهریور89 اتفاق افتاد .من 27 سالمه 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه پسر 2ساله دارم اسمم رو هم مهران (البته نه اسم واقعی) معرفی میکنم در یکی از شهرهای آذربایجان شرقی زندگی میکنم که از بردن نامش معذورم در ضمن استاد مخزنی هستم .داستان از اونجایی شروع شد که بع ازدواجم دختر یکی از همکارامو دیدم که با یه نگاه عاشقانه دلمو به لرزه در اورد ولی از اونجایی که هم با پدرش همکار بودم و هم اینکه متاهل بودم ودر ضمن هیچ علاقه ای به ارتباط با شخص دیگری نداشتم کمی بی خیال قضیه شدم گذشت یکسال و نیم از اون ماجرا تا اینکه من یک مغازه لباس زنانه دایر کردم کم کم جو بازار در من تاثیر کرد(بوتیک داران خوب میدونن من چی میگم) اون دختر هم گه گاهی به بازار می اومد و با همون نگاهش دلمو تکون می داد بلاخره کار خودشو کرد و من نتونسستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم( یادم رفت اول بگم من تو همون دفعه اول که دیدمش شمارشو پیدا کردم ولی اصلا بهش زنگ نزده بودم ) با خط ایرانسل چند اس ام ا س عاشقانه براش فرستادم که ازم پرسید شما؟ منم نوشتم یه عاشق دیدم گوشیم زنگ زد شماره اون بود که اسم مستعارشو میذارم ویدا جون جواب دادم ازم پرسید شما گفتم بعدا میگم علت زنگ زدنمو وشمارشو از کجا اوردن و اینجو چیزارو پرسید که همشو توضیح دادم بدون اینکه خودمو معرفی کنم چون میترسیدم به باباش بگه و ابروریزی بشه خلاصه حرفام ویداجونو کنچکاو کرد که کی میتونه باشه و این کار باعث شد من قرار دیگه واسه زنگ زدن ازش بگیرم برخلاف میلش قبول کرد تا منو بشناسه چند روز اینجوری باهاش حرف زدم تا اینکه ازش قول گرفتم اگه کسی از ماجرا با خبر نشه خودمو معرفی کنم و در مورد متاهل بونم هم براش گفتم ماجرا چون خیلی براش جالب شده بود قول داد و منم خودمو معرفی کردم وبا یه قرار دیدار منو بشناسه .بعد از قرارمون زنگ زدم و خیلی دل گرفته جوابمو داد که تا حالا فکر میکردم مجردی وگرنه اصلا بهت نگاه هم نمیکردم و خیلی دوست داشتم منم چون خیلی دوسش داشتم نمیتونستم ازش دل بکنم با اصرار من قبول کرد تا هروقت خودش صلاح دونست برام زنگ بزنه ویه ارتباط سالم داشته باشیم .زنگ زدنامون شروع شد هفته ای یه بار ماهی 3بار تا 4،5 ماه به این شکل ادامه یافت و منم روش حره ای کار میکردمتا اینکه عاشقش کردم و قرار دیدار ورسوندن به خونشون شروع شد ولی تو این مدت به قولمون عمل کردیم و هیچ وقت از حدود دوستی سالم فراتر نرفتیم .البته هر از گاهی اصرار میکرد که دیگه تموم کنیم که من مخالفت میکردم و قسمش میدادم ادامه بدیم یه روز ازم یه چیزی خواست که یادم رفته چی بود براش بخرم و صبح که کلاس داشت اول وقت بهش بدم صبح طبق قرار اونو براش بردم تو راه پله اموزشگاه بهش بدم که دستمو گرفت و ازم یه لب گرفت باورم نمیشد خیلی جا خوردم تا اینکه بهش زنگ زدم و علتش پرسیدم گفت خودم هم ندونستم چی شد دیگه به روی هم نیاوردیم تا اینکه یه روز باهام بهم زد ازم خواست دیگه بهش زنگ نزنم با خیلی جنگ و دعوا نتونستم راضیش کنم ادامه بدیم و منم ناراحت شدم و گفتم هر جور راحتی بعد 2روز گوشیم زنگ زد خودش بود اول خواستم جواب ندم ولی چون واقعا دوسش داشتم جواب دادم گفت که یه امانتی دارم برم ازش بگیرم منم گفتم کار دارم نمیتونم گفت تا ساعت 2 تا بابام از سر کار نیاومده بیا ازخونمون بگیر خونه کسی نیست گفتم نمیشه قطع کردم بعد چند دقیقه از عصبانیت بهش اس دادم نوشتم اگه تو دوسم می داشتی دتعارف میکردی بیا خونه ! تااینکه عصر اس اومد فردا 8صبح اینجا باش باورم نمیشد زنگ زدم گفتم منو مسخره میکنی دیدم نه جدی میگه گفت زنگ بزن درو باز کنم بیا تو .تا صبح هزار جو رفکر کردم صبح زود رفتم دوش گرفتم رفتم چون من خیلی به وقت حساسم 7.59 دقیقه بهش زنگ زدم گفت کوچه رو نگاه کن کسی نباشه منم خوب دورو برو کنترل کردم گفتم باز کن تا بازش کرد پریدم تو درو بستم اومد استقبالم بایه دست دادن و بوس گرفتن رفتم تو نشستم رو مبل اومد کنارم نشست با عشق و ناز بهش گفتم باورم نمیشه من اینجام اونم می خندید و سرشو گذاشت رو پاهام منم نوازشش میکردم بوسش میکردم ماساژش میدادم یواش یواش حین ماساژ دادن دستمو رسوندم کنار سینه هاش و اونا رو گرفتم چشاشو بسته ود و هیچی نمیگفت بلندش کردم وبا اجازش که ازش رضایت گرفتم لب بازی شروع شد تو خودش نبود ماهرانه اونو تحریکش میکردم تا خودشو کامل کشید بغلم وچسبیید بهم بردم اتاق خوابش خوابوندم رو تختش و ادامه دادم سینه هاشو اوردم بیرون و شروع کردم به خوردن سینه هاش دادش در اومده بود خیلی حشری شده بود لباساشو در اوردم شروع کردم به خوردنش دیگه چشاشو بسته بود و داد میزد منم لخت شدم خیلی داغ کرده بودم دادم دستش چشاشو باز کرد ترسید گفت این چیه بهش دلداری دادم حقم داشت چون بقول خودش خیلی کلفت بود خلاصه با اصرار خوابوندمش گذاشتم دم سوراخ کسش گفت زیاد نره تو که من دخترم منم مالوندم جلوش دیگه تو خودش نبود گفتم برگرد بذارم پشتت گفت میترسم دردم بگیره قول دادم اروم بکنم و هروقت دردش اومد دست نگه دارم قبول کرد به پشت خوابی گذاشتم سوراخ کونش اروم فشار دادم تو نمیرف از بس کلفت بود با هزار زحمت فرستادم توش دادش در اومد منم طبق قولم دست نگه داشتم ولی هرجه تلاش کردم دردش بیشتر میشد رفتم کرم اورد یکم با کرم انگشت مالی کردم خوب چربش کردم دوباره گذاشتم توش انصافا خیلی تنگ بود ولی کرم هم کارساز نبود بازم دردش شروع شد گفتم یکم تو همکاری کن کمی هم من اروم بکنم با هزار زحمت و درد و فریاد یک سومش رفت تو. تختشرو چنگ می زد کمی نگه داشتم تا اروم بشه بعد از اینکه اروم شد تاصف و کمی بیشتر هم فرستادم تو ش داد وگریش شروع شد بیچاره خیلی درد داشت دلم براش سوخت چون نمی خواستم اذیتش کنم بازم نگهش داشتم تا اروم بشه با ناز وبوس و نوازش ارومش کردم بهم فحش میداد بلاخره اروم تلمبه زدم نمیذاشت زیاد بره توش ابم اومد بهش گفتم بریزم توش گف نه بریز رو کمرم با اینکه کنترلش برا اقایون سخته ولی بازم بخاطر علاقه زیادی که بهش دارم و دوسش دارم نخواستم ناراحتش کنم ابمو رو پشتش خالی کردم مثل اینکه شیر اب باز شده ابم اومد .بوسش کردم ازش لب گرفتم وبخاطر این کارش تشکر فراوان کردم وقول گرفتم اگه فرصت مناسب پیش اومد بازم تکرار کنیم وبعد رفتیم بساط صبحنه رو پهن کرد وفهمیدم قضیه امانتی که قرار بود بهم بده کیک تولدش بود بازم بوسش کردم و تولدش رو تبریک گفتم و تو25 سالگیش تولدشو باهم جشن گرفتیم.امیدوارم مورد توجه دوستان قرار گرفته باشه “بازهم خاطره جدید واستون می نویسم”

کردن خواهر زنم، سحر از وقتی ازدواج کردم خواهر زنم ، سحر کم سن وسال بود.الان 10 سال گذشته واون یه دختر 20 سالس وخیلیم خوشگل و خوش هیکل شده ، همیشه تو فکر کردنش بودم و میدونستم که بدشم نمیاد ولی باید حداقل امتحان میکردمش بخاطر همین یه بار که رفته بودیم مشهد تو راه برگشت تو ماشین من بودم با زن و بچه هام و سحر و مادرش عقب نشسته بودن با بچه ها و من و خانمم جلو تو مسیر بیشتر اونا خواب بودن منم که رانندگی میکردم که از تو آینه چشمم افتاد به پر وپاچه سحر که سفید بود و شلوارش رفته بود بالا ولی خواب بود منم از پشت دست انداختم رو پاهاش و میمالیدم تا اینکه رسیدیم تهران البته تو ماشین اون اصلا متوجه این کار من نشد . مدتی از این موضوع میگذشت و من همش در پی فرصت بودم . یه شب که پدر و مادر سحر با سحر اومدن خونمون شب موندنسحر تو خوابیدن خیلی بد خواب بود به محض اینکه میخوابید دامنش میرفت بالا و چیزیم روش نمینداخت .صبح شده بود من از خواب بیدار شدم که برم سر کار دیدم کسی نیست خانمم زودتر رفته بود سر کار و مادر خانمم هم رفته بود بیرون پی کاری ولی بچه هام خواب بودن . رفتم تو اتاق که لباس بپوشم برم دیدم سحر خوابه و سفیدی رونش بیرونه با دیدن این صحنه و موقعیت که پیش اومد گفتم الان موقعش. کیرم راست راست شده بود . کیرم و درآوردم شروع کردم به مالیدنه کیرم به رون پاش ولی سحر هنوز خواب بود . دامنشو دادم بالا کسش از لا شورتش زده بود بیرون دست انداختم تو کسش شروع کردم به مالیدنش که چشماشو باز کرد تا منو دید گفت این چه کاریه گفتم نمیتونم صبرم تمومه رو شو کرد اونور منم دامن و شورتشو با هم در آوردم و خوابیدم روش .اولش یه کم مقاومت کرد ولی وقتی دیدم بدنش شل شده کیرمو کردم تو کونش تا ته جیغش رفت هوا گفت خیلی کلفته گفتم جوون آروم میکنمت عزیزم چند بار که تلمبه زدم تو کونش روون شد خودش داشت لذت میبرد گفت کسمو بمال آبم بیاد منم همینطور که تو کونش تلمبه میزدم کسشو میمالیدم همزمان اون ارضا شد منم همون موقع آبم اومد کیرمو نکشیدم بیرون همه آبم و خالی کردم تو کونش

احسان و راحله سلام اسم من احسان الان هم 21 سال سن دارم این خاطره ای رو که می خوام براتون بگم مال پارسال بهار بود . من 1 دختر دایی دارم که اسمش راحله است . خیلی هم گوشت و ناز اینطوری براتون بگم که هر کی تو فامیل ما از کس چیزی سر در میاره وقتی این دختر دایی مار و میبینه کیرش راست می کنه . از اونجایی که این دختر دایی من تو 1 خانواده حرب ا… بزرگ شده و خودش هم چادری کسی جراءت نگاه کردن هم بهش نداره . اگه بخوام از خصوصیات این راحله جون براتون بگم 160 قدش 67 کیلو وزنش صورت گرد و خوشکلی داره کون بزرگ و گوشتی داره کس داره هم اندازه 1 کف دست خلاصه اینجوری بگم که 1 اندام سکسی داره که کیرت میخواد از تو شلوار جرش بده . من خودم بچه اراکم خونمون هم با خونه دختر داییم اینا فاصله کمی داره از اونجایی که پارسال دختر دایی من کنکور داشت چون بچه کوچیک داشتند بعد از عید زیاد میومد خونمون تا درس بخونه منم که پشت کنکوری همیشه خونه بودم با کفتر از این جور چیزا سر خودمو گرم میکردم سه شنبه بود که مادرم با داداشم و خواهرم رفتند مشهد میقان برای زیارت منم که خونه نبودم باشون برم دختر داییم هم مثل همیشه خونه ما بود ساعت 2.30 بود که من اومدم خونه که ناهار بخورم کلید انداختم رفتم تو تو حال که رسیدم دیدم صدای آب میاد از تو حموم اول فکر کردم مادرم یا داداشم اما وقتی لباسای دختر داییمو خلوی در دیدم همینجوری موندم پیش خودم گفتم پس مادرم اینا کجا رفتن . تو همین فکرا بودم که در حموم باز شد و دختر داییم لخت اومد بیرون تا لباساشو برداره چون فکر می کرد کسی خونه نیست منم پشت سرش بودم منو ندید حوله رو که اومد از رو زمین برداره چشم من افتاد به کون و کس راحله جووووووووووووون همینطوری مونده بودم کسی رو که همه ء فامیل آرزوی کردنشو دارن الان لخت جلوی من قنبل کرده بود کیرم داشت میترکید . داشتم با خودم می گفتم چه جوری می تونم الان راحله رو بکنم از 1 طرف میترسیدم اگه منو ببینه جیغ بزنه و بزنه تو گوشمو آبروم بره از 1 طرف هم نمی تونستم 1 چنین موقعیتی رو از دست بدم .دلو زدم به دریا و صداش کردم یهو 1 جیغی زدو برگشت سمت من .منو که دید با دو دستاش جلوی کسشو با سینشو گرفته بودو پرید تو حموم صورتش از خجالت سرخ شده بود گفت تو کجا بودی منم با بی خیالی گفتم بیرون بودم همین الان اومدم .گفتم مامانم کجاست گفت همگی رفتن مشهد میقان تا شب هم نمیان اینو که گفت منم حالی به حالی شدم گفتم حالا چرا خودتو قایم می کنی من که همه جاتو دیدم دیدم عصبانی شد و گفت برو گمشو بیرون و داد و بیداد کردن منم که هیچی از حرفاشو نمی فهمیدو رفتم سمت حمومو درو هل دادم .نمیزاشت برم تو ولی به زور رفتم تو واستادم مخشو گرفتن به کارگفتم ببین راحله من که همه جاتو دیدم الان هم کسی اینجا نیست 1 حال کوچولو با هم می کنیمو همه چی تموم میشه بنده خدا گریش گرفته بود و التماس می کرد به هر جون کندنی بود مخشو زدم یه داشتم رو مخش راه میرفتم تا راضی شد آقا منم تا دیدم اوکی داد شروع کردم به لب گرفتن اصلاً وارد نبود باور منید دفعه اولش بود که با 1 پسر می خواست حال کنه از ترس دست و پاش داشت میلرزید بعد از 5 دقیقه لب گرفتن یکم که حالش جا اومدو براش عادی شد بردمش رو تخت تو اتاقم چون دفعه اولش بود می خواستم بهش حال بدم تا خوشش بیاد بخاطر همین برای اولین بار تو عمرم وایسادم کس لیسی یه ربی براش کسشو لیس میزدم که دیدم صداش در اومدو یه جیغی زدو خودشو شل کرد فهمیدم ارضاشده. لباسامو در آوردمو کیرمو در آوردمو بردم جلوی لبش اول نفهمید بهش گفتم عین بستنی بلیسش اولش با اکراه این کارو می کرد اما بعد یه مدت جوری ساک میزد که هر کی میدید می گفت عجب جنده ای تو کارش خیلی وارد اینقدر برام ساک زد تا آبم اومد همشو تو دهنش خالی کردم مجبورش کردم همشو بخوره خیلی شاکی شد می خواست بره که گرفتمش بزور دوباره انداختمش رو تخت انگشتمو خیس کردمو با کونش وایسادم ور رفتن 1 خورده که کونشو باز کردم کیرمو که انگار نه انگار یه بار خالی شد رو گذاشتم رو کسش یه کم با کسش ور رفتم تا دوباره شهوتی شد منم تا دیدم اینجوریه معطلش نکردم کیرمو بردم در کونش فشار میدادم لامصب مگه تو میرفت کیر کلفت من اصلاً خیال تو رفتن نداشت از شدت هیجان نمی دونستم چه کار کنم آخهشما نمی دونین چه کونی داره این راحله جون من این قدر پهن که دوست داری توش شنا کنی اولش بی خیال شدم رفتم سراغ سینش شروع کردم به خوردن سینش اینقدر براش خوردم که دیگه نالش در اومده بود صداش کل خونرو برداشته بود نمی دونم دیدید وقتی با 1 دختر که برای بار اولش سکس می کنه چه حالی میده اصل شهوتو داره اینجوری نیست که برات نقش بازی کنه تا زودتر آبت بیاد و ولش کنی واقعاً داره حال میکنه سینه هاشو که خوردم رفتم از تو کمد کرمو برداشتم اومدم وایسادم کونشو کرم مالی کردن اینقدر کرم زدم که که چرب چرب شده بود کیرمم کرم مالی کردمو دوباره سرشو گذاشتم در کونش با هر بدبختی بود ایندفه سر کیرمو کردم تو کونش که 1 دفعه یه جیغ بلندی کشید که مو به تنم سیخ شد التماس می کرد که درش بیارم منم به حرفش گوش ندادم وایسادم دلداری دادنش که آره اگه درش بیارم بدتره صبر کن تا جا باز کنه دیدم گوشش به این حرفا بدهکار نیست سفت کونشو کرده نمیزاره بیشتر بکنم تو منم تا دیدم اینجوریه بهش گفتم خوب بابا درش میارم ولی الان خیلی دردت میاد کونتو. بده بالا شلش کن زور بزن تا باز بشه درش بیارم بنده خدا فکر کرد راست میگم همین کارارو کرد منم تا موقعیتو جور دیدم با فشار کل کیرمو کردم تو یه جیغی زد که گوشام داشت کر میشد واییییییییییی چه کونی بود داغ داغ داغ داشتم می مردم از خوشی راحله هم داشت گریه می کرد منم هی دلداریش میدادم که الان تموم میشه چیزی نیست الان خوشت میاد تا یکم آروم شد وقتی اینجوری شد منم یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن بعد از پنج دقیقه اینقدر محکم تلمبه می زدم که نالش سر به فلک می کشید داشت درد زیادی رو تحمل می کرد ولی مثل اینکه دیگه خوشش اومده بود چون هی می گفت محکمتر بکن منو آخ جون چه حالی دارم من آی خدا دارم می میرم از خوشی منم با این حرفا اینقدر حشری شده بدم که با تمام سرعتم داشتم تلمبه می زدم بعد از 5 دقیقه حس کردم داره آبم میاد گفتم کجات بریزم اونم گفت بریز تو کونم منم با تمام وجودم این دقیقه آخر رو تلمبه زدم جوری که از کونش داشت خون میومد وقتی آبمو خالی کردم تو کونش انگار تمام وجودم از بدنم خارج شده بود دیگه اصلاً هیچ حالی نداشتم نمیدونم چقدر شد ولی فکر کنم یه ده دقیقه ای همینجوری کیرم تو کونش بود وقتی بلند شدم دور کیرم رو خون گرفته بود .راحله تا کیرمو دید رنگش شده بود مثل گچ لاپاش اینقدر درد میکرد که نمی تونست راه بره کمکش کردم بردمش حموم اونجا شستمش آوردمش بیرون براغش آبمیوه و موز و هر چی تو یخچال داشتیم آوردم تا سر حال بیاد از اون ماجرا به بعد حداقل هفته یه رو با هم حال می کنیم باور منید از هم سیر نمیشیم الان هم اون حال می کنه هم من بهم قول داده هر وقت هم شوهر کرد اون موقع هم با هم حال کنیم حتی بهم گفته می خوام وقتی شوهر کردم از تو بچه دار بشم “”منم که بدم نمیاد””

سکس با دلارام دختر خواهرزنم سلام من امير هستم اين ماجرا رو ميخوام براتون جوري بگم كه اتفاق افتاد تا شايد هس سكسيش زياد بشه . يه شب خونه ما مهموني بود بعد آخر شب دختر خواهر زنم گفت كه مي خواد پيش ما بمونه تا صبح با زنم برن بيرون ^ مامنشم گفت كه بمون ( اسم دختر خواهر زنم دلارام 17 سالشه و هيكل درشت و باهالي داره اما يه كم زشته ) بعد از يه كم جك گفتن سه تايي خوابم گرفت رفتم بخوابم . براي دلارام هم يه دشك آوردم تو هال كه هر وقت خواست بخوابه به زنم گفتم من ميرم بخوابم توهم هر وقت دوست داشتي بيا بخواب. نيمه شب بود كه با صداي دلارام دو تايي از خواب پريديم ديديم كه اومده تواتاق و داره مارو صدا مي كنه خانمم كه اسمشو ايجا ( نسيم ميزارم ) بهش گفت چي شده . دلارام گفت كه خواب بد ديده و مي ترسه تو هال بخوابه نسيم هم گفت كه بياد و پيش ما رو تخت بخوابه به من گفت يه كمي جم تر بخواب تا دلارام هم بتونه اينجا بخوابه دلارام رفت و اون طرف نسيم دراز كشيد بعد همه خوابيديم تازه خوابم برده بود كه احساس كردم يكي داري به كيرم بازي ميكنه . چون نسيم ازين كارا وقتي كه بي خواب مي شد زياد ميكرد كه منم بيدار بشم و باهاش حرف بزنم منم توجه نكردم گفتم بزار بازي كنه تا خسته بشه خودم و زدم به خواب كيرم كم كم بلند شده بودو داشت شلوارم و پاره مي كرد ديدم آروم دست شو كرد تو شللوارمو كيرمو از تو شورتم گرفت منم چون هال سكس با زنمو نداشتم دستشو گرفتم تا از شورتم بكشم بيرون ديديم از مچ دست زنم كوچيك تره يه دفه ياد دلارام افتادم كه پيش ماست جوري كه تابلو نشه و فكر كنه خوابم دستشو كشيدم بيرونو يه كم غر غر كردم و … چند دقيقه گذشت داشتم از شهوت مي مردم ديدم دوباره دستشو آروم گذاشت رو كيرم من آروم چشممو باز كردم ديدم كه نسيم خوابه منم كه داشتم مي مردم گفتم بزار ببينم چيكار مي كنه دوباره دستشو رسوند زير شورتمو كيرمو گرفت صداي نفساشو ميشنيدم خيلي حشري بود منم داشتم كيف مي كردم اروم خودشو رسوند پايين تخت و با دو دست گو شه هاي شلوارم و گرفت و كشيدش پايين منم سعي كردم خودمو شل بگيرم كه كارش راحت تر باشه شلوارمو كشيد پايين بعد آروم خودشو سر داد زير پتو لاي پاهام قلبم اومده بود تو دهنم اگر نسيم بيدار مي شد منو مي كشت با دستاش باز دو باره با كيرم بازي مي كرد واي داشتم مي مردم قلبم ايقدر تند ميزد كه صداشو احساس ميكردم يهك دفه نفس گرمشو نزديك كيرم احساس كردم آروم شرو كرد به ليس زدن كيرم ديگه داشتم مي مردم سعي كردم نفهمه بيدارم كيرم كرد تو دهنش شرو به خوردن كرد واي چه قدر حرفه اي مي خورد با دستش هم آروم با خايم بازي مي كرد ديقه داشتم مي ميردم نتونستم خودمو كنترل كنم آبم با تمام قدرت اومد اونم نامردي نكرد تا قطره آخرشو خورد ديگه حال نداشتم آروم خودش از پائيين تخت كشوند برون و خيلي يواش شلوارمو پام كرد رفتو كنار نسيم خوابيد من از بي حالي خوابم برد و از اينجا بود كه من افتادم دنبال راهي براي سكس با دلارام .

پسر برادر شوهدسلام من نرگس هستم 41 سالمه ماجرای سکس با پسر برادر شوهرمو براتون تعریف میکنم.از خودم بگم که قدم 155 وزنم 62 کیلو .حالت بدنم مثل گلابی میمونه اینو یه دکتر زنان بهم میگفت که اندام زنها مثل گلابیه و پایین تنشون چاق تر از بالا تنشونه.در واقع کون و رون من تپله.یه دختر 15 ساله دارم شوهرم مرد زن بازیه و چند بار خواستم ازش به خاطر این کاراش طلاق بگیرم ولی دلم برای دخترم و خودم که بعد از طلاق چی به سرم میاد سوخت.و طلاق نگرفتم و سوختمو ساختم.شوهرم اصلا توجهی بهم نداشت وتنها کلفت خونش بودم و چون فهمیده بود که از طلاق گرفتن میترسم پر رو هم شده بود.و علنی هر کاری دلش میخواست میکرد.منم زنه میانسالم و توی میانسالی شهوت زن افزایش پیدا میکنه.در واقع تشنه سکس شده بودم.خیلی دلم میخواست در تلافی کار شوهرم با یک ادم مطمئن سکس داشته باشم.ولی برام سخت و غیر قابل قبول بود که جندگی کنم.از طرفی پسر برادر شوهرم که اسمش احسان و 25 سالشه و مجرده چند وقتی بود تهران کار پیدا کرده بود و چون خونشون کرج بود شبها میومد خونه ما میخوابید تا رفت و آمد اذیتش نکنه.خیلی پسر خوبی بود و قابل اطمینان از هر نظر .فقط یک مشکل وجود داشت اینکه هیچ فرصتی توی چند وقت پیش نیومده بود که باهاش تنها بشم ببینم چجور میتونم کاری بکنم.حدود 3 تا 4 ماه شده بوده که احسان هر شب شامشو بیرون میخورد برای اینکه به قول خودش زیاد سربار نباشه و فقط برای خواب میومد خونمون و پنج شنبه و جمعه ها میرفت خونه خودشون.تمام این شبها تو فکر احسان بودم و یه جورایی عاشقش شده بودم خیلی سعی کردم باهاش راحت بشم و موفق هم شده بودم و صمیمیت خوبی با هم داشتیم.فقط دنبال یه فرصت بودم.یه روز صبح که تازه از خواب پاشده بودم تلفن زنگ خورد از بیمارستان گفتن شوهرم و دخترم تصادف کردن.رفتم بیمارستان فهمیدم شوهرم وقتی داشته دخترمو میبرده مدرسه موقع رد شدن از خیابون ماشین بهشون زده بود و برده بودنشون بیمارستان.دکتر گفت یه شب باید بستری بشن چون زیاد چیزیشون نشده بود فقط شکستگی از ناحیه پا و دست داشتن.بعد از اینکه چند ساعتی تو بیمارستان بودم رفتم خونه یهو یاد احسان افتادم خیلی خوشحال شدم که یه فرصت پیدا کرده بودم ولی فقط همین یه شب بود باید به هر ترتیب کاری میکردم ولی استرس داشتم.شب که احسان اومد ماجرای تصادفو براش تعریف کردم.هر کاری کردم نتونستم چیزی به زبون بیارم واز سکس بگم.گفتم برم حموم یکم با خودم ور برم من اینکاره نیستم.احسان داشت تلویزیون نگاه میکرد بهش گفتم من میرم حموم.اومدم حموم ناراحت بودم یهو یه فکری زد به سرم گفتم بهتره خودمو به حال غش کردن بزنم.شورتمو در آوردم آبو باز گذاشتم یه جیغ بلند کشیدم خودمو ولو کردم رو کف حموم.بعد از یک دقیقه احسان اومد پشت در حموم چند بار صدام کرد جوابی ندادم .در و آروم باز کرد من درو از پشت نبسته بودم و چون به شکم ولو کرده بودم خودمو نمیتونستم ببینمش.از صدای شر شر آب و دیدن اینکه من رو زمینم فکر کرد برای من اتفاقی افتاده اومد بالای سرم وایستاد سایش افتاد که فهمیدم بالای سرمه 2 دقیقه هیچ حرکتی نکرد معلوم بود محو تماشای کونم شده.قبلا فهمیده بودم که از هر فرصتی پیش میاد برای دید زدنم استفاده میکنه.الان دیگه کونه لختم جلوی چشماش بود.منتظر بودم ببینم چیکار میکنه.تا اینکه بعد چند دقیقه تماشا نشست دستشو گذاشت رو کمرم تکون میداد صدا میکرد زن عمو زن عمو.جوابی که از من نشنید یه خورده ترسیده بود با خودش گفت وای چی شده.دست انداخت منو چرخوند منم سریع چشمامو خیلی طبیعی بستم که تابلو نشم.بیچاره از یه طرف ترسیده بود و از یه طرف نمیتونست بیخیال نگاه کردن کسم بشه.دستشو کشید رو کسم بعد دست انداخت زیر بدنم بلندم کرد از حموم بردم بیرون.نمیدونستم داره کجا میبره تا اینکه منو رو تخت گذاشت .بازم منتطر بودم ببینم چیکار میکنه.سرشو اورد چسبوند رو قلبم نبضمو میگرفت بعد گفت اخه چش شد این ؟رفت بعد چند دقیقه برگشت صدای هم زدن قاشق تو لیوان میومد فهمیدم رفته آب قند درست کرده.ولی نمیدونم چرا احمق کاری نمیکرد با من.آب قند و گذاشت رو میز کنار تخت .نشست رو تخت کنار من شروع کرد سینه هامو میمکید دستشو برد رو کسم با چوچولم ور میرفت .یه نیشگون گرفت منو نزدیک بود جیغ بزنم میخواست بفهمه تا چه حد بیهوشم .خیلی دردم اومد ولی سعی کردم که کاری نکنم بفهمه و همینطور هم شد.بعد از اینکه حسابی با سینه هامو کسم ور رفت داغی کیرشو رو کسم احساس کردم یه خورده مالید رو کسم بعد آروم کرد تو ر حالی که عقب جلو میکرد بوسم میکرد تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم تا سری بعد هم بتونم کاری کنم هر دفعه که نمیتونستم خودمو به غش بزنم.چشمامو آروم باز کردم حواسش به صورتم نبود داشت رفتن کیرش تو کسمو نگاه میکرد شروع کردم آه و اوه کردن گفتم چی شده یهو ترسید از جاش خواست بلند بشه گفتم یه دفعه لباستم در میاوردی اینجوری چرا.همینو با صدای نالون گفتم یه دلگرمی داد بهش کارشو ادامه داد.بازم براش فیلم بازی کردم گفتم احسان بیهوشم کردی؟ میومدی به خودم میگفتی زن عمو منو تو که رودربایستی نداشتیم.چی دادی خوردم سرم اینقدر سنگینه.جواب نداد گفتم داری منو میکنی خجالت میکشی جوابمو بدی با صدای لرزون گفت زن عمو به جون خودم رفته بودی حموم یهو جیغ زدی اومدم دیدم افتادی رو زمین آوردمتون تو اتاق.گفتم آوردی درمونم کنی یا منو بکنی ؟گفت تحریک شدم دیگه چیکار کنم.گفتم بین خودمون بمونه عیب نداره خجالت نکش راحت باش.انگار انرژیش دو برابر شده باشه دوباره با سرعت تلمبه زد گفتم خوبه آبتم نمیاد گفت آخه داشتم میرفت آب قند درست کنم یه بار خودمو تو دستشویی خالی کردم این بار یکم دیرتر میاد.گفتم به به خوبه شمارو پسر خوب میشناسیم ما.گفت زن عمو من نه هر کسه دیگه بود این بدنو لخت میدید چیکار میکرد.گفتم هیچی میکرد دیگه .تو هم بکن نوش جونت.گفت داره ابم میاد گفتم نریزی تو عموت 6 ماه یه بارم منو نمیکنه حامله بشم تابلو میشه.یهو در آورد رو شورت خودش که هنوز تو پاش بود خالی کرد زیپشو داده پایین از اونجا کیرشو در آورده بود منو میکرد.گفتم زود برو خودتو بشور تا شلوارتم کثیف نشده .رفت که بیرون یه نفس به راحتی کشیدم خیلی بهم حال داد.اومد تو اتاق شروع کرد قربون صدقم رفتن تا صبح کنار هم خوابیدیم و دو با ر دیگه بهش دادم ولی نگذاشتم به کونم دست بزنه.با اینکه بعدها بازم با هم سکس کردیم ولی دفعه اول چیز دیگه بود.

پسر دائيم ناصريه پسر دائي دارم به اسم ناصر كه از من چهار سال بزرگتره يعني وقتي اون 23 سالش بود و من 19 سالم بود وچون رفت و آمدمون زياده من هنوز جلوي ناصر چادر سرم نميكنم و بيشتر وقتها راحت لباس ميپوشيدم كه باعث داد و بي داد مامان ميشد البته موقعي كه ناصر نبود هميشه از نگاهش فكرميكردم كه به من نظر داره منم بعضي وقتها كه حال و حوصله داشتم يه كم براش شيطوني ميكردم يعني مثلا موقع رد شدن از كنارش كونم رو ميماليدم به كيرش يا وقتي ميومد خونه ما موقع تعارف كردن چاي و ميوه جوري جلوش خم ميشدم كه بتونه پستونام رو ببينه يه بار يادمه خونه دائيم اينا بوديم من يه دامن پام بود موقع نشستن گذاشتم شرتم رو هم ببينه ولي ناصر با اين كار من اخم ميكرد و سرش رو پائين مي انداخت خواهر بزرگترم عروس دائيم بود يعني زن داداش ناصر و چون با هم تو يه خونه زندگي ميكردن من زياد ميرفتم اونجا و بيشتر وقتها هم من كارم اذيت كردن ناصر بود وقتي كير باد كرده ناصر رو ميديدم كيف ميكردم البته خودمم بدم نميومد با ناصر يه حالي بكنم ولي حقيقت ميترسيدم كار دست خودم بدم ميدونيد كه تو جامعه ما بكارت براي يه دختر از هر چيزي مهم تر كاري به درست و غلطش ندارم ولي اين جوري بار اومده بودم از طرفي هم نميدونستم ناصر حاضر به ازدواج با من هست يا نه براي همين سعي ميكردم از اين جلو تر نرم يه بار مامان و بابام رفته بودن شهرستان من خونه خواهرم بودم كه ناصر از سر كار اومد و بعد از سلام احوال پرسي رفت سر وقت كامپيوترش هميشه دلم ميخواست بدونم ساعتها پاي اين كامپيوتر چي كار ميكنه به خواهرم گفتم به ناصر ميگي يه كم به من كامپيوتر ياد بده گفت خوب چرا خودت نميگي گفتم خجالت ميكشم گفت باشه و موقع شام كه همه تو اتاق دائيم بوديم سر سفره خواهرم به ناصر گفت يه كم به اعظم كامپيوتر ياد ميدي قبل از ناصر دائيم گفت آره كه ياد ميده اينم سئوال داره ناصرم گفت آره بعد از شام زن دائي يه كم ميوه و چاي آورد وخورديم خواهرم با شوهرش ساعت 12 رفتن بالا تو اتاق خودشون به من گفتن تو هم برو پيش ناصر كارت كه تموم شد بيا بالا بخواب اون شب پنجشنبه بود و فرداش جمعه بود زن دائي و دائي هم رفتن تو اتاقشون كه بخوابن ناصر بلند شد به من گفت من دارم ميرم پاي كامپيوتر تو هم بيا تا بهت ياد بدم بعد با لبخند گفت البته اگر مغزت كوچيك نباشه منم پشت سر ناصر راه افتادم اول ناصر وارد اتاق شد و من پشت سرش رفتم تو كه ناصر گفت در رو ببند صدا بيرون نره مامان اينا خوابن راستش رو بخواهيد دلشوره داشتم كه نكنه ناصر تو اتاقش به من گير بده و بدبختم كنه ولي به خودم ميگفتم نه بابا فوقش با داد و بيداد دائي اينا رو بيدار ميكنم تو همين فكر بودم و بدون اينكه متوجه بشم داشتم لبخند ميزدم كه ديدم ناصر داره بربر من رو نگاه ميكنه تا نگاهش كردم گفت مثل اينكه سرت به جائي خورده گفتم براي چي گفت مثل ديوونه ها داري واسه خودت ميخندي گفتم چيزي نيست بعد ناصر يه صندلي برام گذاشت كنار صندليش و گفت بشين ببينم چي ميشه يادت داد وقتي شروع كرد من مثل شاگردهاي خوب تمام حواسم به حرفاي ناصر بود و حركات دستش واقعا خوشم اومده بود از اينكه مثلا دارم ياد ميگيرم حدود يه ربع گذشت و ناصر به من گفت حالا براي خودت روي صفحه اصلي يه فايل درست كن به اسم خودت چون من سمت چپ ناصر نشسته بودم براي گرفتن موس بايد كمي سمت ناصر خم ميشدم صندلي رو چسبوندم به صندلي ناصر ويه كم رفتم سمتش كه رونامون چسبيد به هم وقتي هم كه خم شدم كنار پستونم تقريبا ماليده ميشد به بدن ناصر اونم هيچ تكوني نخورد وقتي كارم تموم شد صاف نشستم ولي بازم رونم چسبيده بود به رون ناصر و ديگه ازش جدا نشد از بوي عطرش خوشم اومده بود بوي تحريك كننده اي داشت دستام يخ كرده بود دستم رو گذاشتم زير رونم كه ناصر گفت چي شده گفتم يخ كردم يه نگاهي به من كرد و دستم رو از زير پام كشيد بيرون و گرفت تو دستش داغ داغ بود خيلي آروم و لطيف داشت دستم رو نوازش ميكرد هر دومون ساكت بوديم و فقط صداي نفسهامون بود كه سكوت اتاق رو شكسته بود بعد از چند لحظه ناصر دستم رو رها كرد گفتم خسته شدي گفت نه ولي … گفتم ولي چي گفت مي تونم باهات راحت حرف بزنم گفتم خوب آره گفت ميدوني اعظم من خيلي تو رو دوست دارم و از اينكه الان كنارم نشستي يه حس خوبي دارم ولي وقتي دستت تو دستم بود احساس كردم دارم يه جوري ميشم كه شايد تو از اون حالت من خوشت نياد چون تو با اطمينان پيشم نشستي نميخوام از اطمينانت سو استفاده كنم با اين حرفش انگار صد سال بود عاشق ناصر هستم خودم رو كامل چسبوندم بهش و اينبار من دست ناصر رو گرفتم بهش گفتم منم تو رو دوست دارم هميشه دلم ميخواست كنارت باشم و بعضي وقتها هم يه كم سربه سرت ميذاشتم ميخواستم ببينم تو چيكار ميكني گفت هر مردي با ديدن بدن يه زن دچار شهوت ميشه ولي من دلم نميخواست در مورد تو دچار اين حس بشم چون برام خيلي عزيزي ديگه نفهميدم چي شد كه لبم رو گذاشتم رو لب ناصر شروع كردم ازش لب گرفتن ناصر اول فقط نفس ميكشيد بعد يه بوس كوچيك از لبم كرد و گفت اعظم بسه من نميتونم تحمل كنم گفتم ولي من دلم ميخواد ادامه بدم بعد دوباره لبم رو گذاشتم رو لبش گفتم ميخوام زنت بشم گفت الان گفتم آره گفت ولي نميشه يه وقت يكي مياد تو زشته آبرومون ميره شورتم خيس خيس شده بود حسابي از كسم ترشح زده بود بيرون گفتم پس كي گفت يه وقت مناسب يه لحظه يه فكري به ذهنم رسيد گفتم من شنبه ميرم خونه خودمون تو هم ساعت 11 بيا اونجا مثل آدمهاي برق گرفته من رو نگاه ميكرد گفت ميخواي چي كار كني گفتم تو بيا من ميخوام زنت بشم بعد هم بدون هيچ حرفي از اتاق ناصر زدم بيرون رفتم بالا اتاق خواهرم اينا تا صبح يك ثانيه هم نخوابيدم فرداش روم نميشد به ناصر نگاه كنم همش به خودم فحش ميدادم كه چرا بهش اين حرفا رو زدم بد جمعه اي رو گذروندم شنبه ساعت نه صبح به خواهرم گفتم كه دوستم مياد خونمون با هم درس بخونيم منم ميرم خونه عصري ميام گفت به دوستت بگو بياد اينجا با بدبختي خواهرم رو متقاعد كردم كه برم خونه ساعت 10 رسيدم خونه سريع رفتم حموم خودم رو تميز كردم و يه دست لباس قشنگ تنم كردم يه كم هم آرايش كردم دلهره عجيبي داشتم تا اون روز دچار اون حس نشده بودم راس ساعت 11 زنگ خونه خورد بدون جواب به آيفون در رو باز كردم چند لحظه بعد ناصر در اتاق رو باز كرد وارد شد رفتم جلوش بهش دست دادم و تعارفش كردم كه بشينه روي مبل رفتم براش شربت آوردم نشستم كنارش گفتم ناصر من دلم ميخواد با تو عروسي كنم ناصر گفت اعظم تو داري احساسي تصميم ميگيري خوب فكر كردي به عاقبت اين پيشنهاد شايد من مرد خوبي نباشم گفتم اگر من رو دوست نداري بگو گفت نه اينطوري نيست گفتم پس ديگه بحث نكن و شروع كردم لباي ناصر رو بوسيدن ( قبلا با دوستم چند باري فيلم سكسي ديده بودم و كمي بلد بودم ) دستم رو گذاشتم روي كير ناصر ناصر هم دستش روي كمر من بود داشت كمرم رو ميماليد ناصر تجربه بيشتري داشت و شروع كرد به خوردن گردن و لاله گوشم بعد هم از روي لباس شروع كرد به ماليدن پستونام بعد يه دستش رو گذاشت روي پام از روي دامن و شرت كم كم شروع كرد كسم رو فشار دادن هم دردم گرفته بود هم لذت ميبردم ناصر تيشرتم رو از تنم بيرون آورد و كرستم رو باز كرد شروع به خوردن پستونام كرد از بس پستونام رو تو دهانش كرده بود درد گرفته بود بهش گفتم بلند شو لخت شو بدون هيچ حرفي لباسش رو كند و با يه شرت ايستاد منم مثل تو فيلما كه ديده بودم زانو زدم جلوش شرتش رو كشيدم پائين و كير قشنگ ناصر استوار جلوي چشمم بود دهنم رو باز كردم و كير ناصر رو به دهن گرفتم اولش حالم داشت به هم ميخورد ولي خيلي زود عادت كردم و خوشم اومد دلم ميخواست تا آخر عمرم كير ناصر تو دهنم باشه ناصر هم با دستش موهام رو نوازش ميكرد كيرش رو از دهنم بيرون كشيد من رو نشوند رو مبل و دامن و شرتم رو از پام درآورد نشست بين پاهام پاهام رو گذاشته بود روي شونه هاش و داشت به كسم نگاه ميكرد از خجالت چشمام بسته بود تا اون روز جلوي كسي با اين وضعيت قرار نگرفته بودم ولي حالا ناصر داشت قشنگ به كسم نگاه ميكرد با دستش لبه هاي كسم رو باز كرد و شروع كرد خيلي آروم تو كسم فوت كردن خيلي حال داد داشتم ميمردم از لذت بعد لبه هاي كسم رو بوسيد و زبونش رو گذاشت روي كسم تا زبونش حركت كرد و رسيد به تاجكم ( چوچول ) بدنم لرزيد ناصر شروع به خوردن كرد و بعد از يك دقيقه من بدنم به اوج لرزش رسيد و براي اولين بار توي عمرم توسط يه مرد ارضا شدم ناصر كمي خودش رو عقب كشيد و گفت اعظم بسه بيا جلو تر نريم ولي من تازه انگار شهوتم زده بود بالا گفتم نه بايد تو كيرت رو بكني تو كسم گفت اگر كسي بفهمه چي گفتم مگه تو نميخواي با من عروسي كني گفت من از خدامه گفتم پس زود باش ناصر يه كم ديگه كسم رو خورد بلند شد جاي من رو روي مبل درست كرد و كيرش رو گذاشت جلوي كسم گفت خودت خواستي ها گفتم آره بكن ديگه با يه كم فشار سر كيرش رفت تو كسم نگه داشت يه نگاه تو چشمام كرد و گفت آماده اي گفتم آره با يكم فشار ديگه چنان دردي رو تو كسم احساس كردم كه فكر كردم دارم از وسط جر ميخورم لبم رو گاز گرفتم ناصر بازم فشار داد و كيرش تا ته رفت تو كسم يك سوزش بدي داشتم كه نگو نپرس وقتي ناصر كيرش رو از كسم بيرون آورد تا نگاه كردم ديدم كيرش خونيه به كسم نگاه كردم ديدم بله از كسم داره خون مياد رونم خوني شده بود به ناصر نگاه كردم لبخند قشنگي رو لباش بود گفت مبارك باشه عزيزم تو ديگه زن من شدي حالا اگر خودتم نخواهي مجبوري با من عروسي كني گفتم من مگه ديونه شدم كه مردي مثل تو رو نخوام زود باش بكن تا تو هم آبت بياد بعد ناصر دوباره كيرش رو كرد تو كسم اينبار دردم كمتر بود ناصر شروع كرد به عقب و جلو كردن كيرش تو كسم با دستش پستونام رو ميماليد و قربون صدقه من ميرفت گاهي هم ازم لب ميگرفت من داشتم ميميردم از شهوت اينبار ديگه خجالتم كمتر شده بود همش به ناصر ميگفتم بكن بكن كسم مال تو شد من زنت شدم از اين به بعد همش بهت كس ميدم ناصرم همش ميگفت جججججججوووووووووووونننننننن من فداي كست بشم اعظم جون من عزيز دل من ناصر ديگه سرعتش بيشتر شده بود به طوري كه مبل به حركت افتاده بود كه يه مرتبه كيرش رو از كسم بيرون كشيد و تموم آبش و ريخت روي شكمم يه كم خوابيديم روي زمين كنار همديگه بعد ناصر بغلم كرد و برد تو حموم قشنگ من رو تميز كرد و آورد بيرون لباس تنم كرد موهام رو با سشوار خشك كرد همش قربون صدقه من ميرفت منم از بي حالي داشتم ميمردم بعد ناصر رفت از بيرون چند تا سيخ جگر خريد و با يه ليوان معجون برام آورد بهم داد و من عصري برگشتم خونه خواهرم ناصر هم كه از خونه ما رفته بود سركار برگشت خونه يواشكي از من پرسيد مشكلي نداري گفتم نه ناصر گفت خدا رو شكر كه زنم سالمه بعد هردو زديم زير خنده الان ما سه ساله كه با هم عروسي كرديم و يه پسر يكساله دارم و از زندگيم خيلي راضيم و از سكس با ناصر هميشه لذت ميبرم و اميدوارم شما هم از سكساتون لذت ببرين .

زن عموی جنده ی منسلام اسم من فرشاده19سالمم هست داستاني كه براتون مي نويسم مال اواخر سال 89 هست كه مربوط ميشه به زن عموي جنده ام.من يه زن عمو دارم كه اسمش النازهست اين زن عموي ماازاون جنده هاي معروف محله كه شوهرش هم كارمند معدنه وهر2هفته مياد خونه خلاصه من ازوقتي فهميدم جنده هست خيلي توكفش بودم البته خوشگل هم هست هاسن 26 قد 170وزن 55چشمهاي قهوه اي پوست روشن وكون بزرگ ،به هر حال من همچنان توكف الناز جون بودم تا اينكه اواخر سال قبل فرشهاروكه شسته بود ميخواست ببره تو نمي تونست منم رو پشت بوم خونه مشغول كفتر بازي بودم كه گفتم كمك نميخواي گفت اگه زحمتي نيست منم خوشحال شدم وسريع رفتم كمكش كيرم هم داشت ميتركيد باهر بدبختي كه بود فرشهاروبرديم پهن كرديم كف اتاق كه خم شد گوشه فرش رو درست كنه كونش اومد بالا منم كيرم يه دفعه سيخ شدبا ترس رفتم جلو بعد دل رو زدم به دريا و از پشت چسبيدم بهش راستش اين بهترين موقعيت بود كسي هم خونه نبود يهو بلند شد برگرده سمت من كه ازپشت سينه هاشو چسبيدم خواست دادبزنه كه دهنش رو گرفتم برگردوندمش سمت خودم ولبهام روگذاشتم رولبهاش اولش همراهي نميكرد ولي از اونجا كه جنده بود شروع كرد به لب گرفتن باورم نميشد اينقدر سريع پا بده به هرحال دستموبردم روسينه هاش ميماليدم وگردنش روميخودم 5دقيقه بعد شروع كردم به در آوردن لباسهاش واي چه سينهايي ازبس ماليده بودنش درشت درشت بودن شروع كردم به خوردنشون وايييي الناز هم اه و اوهش در اومده بود يكم كه خوردم رفتم سمت كسش يه شرت توري پاش بود كه درش آوردم واي چي مي ديدم يه كس صيقلي بي مو كه لبه هاش بهم چسبيده بود انگار نه انگار كه جنده بود بي اختيار رفتم سمت كسش الناز هم با دستش كير منو ازروي شورت گرفت رفتم وسط پاهاش وشروع كردم خورن كسش واي خيلي خوشمزه بود 10دقيقه اي خوردم بلند شدم الناز شورتم روكشيد پايين كيرم افتاد بيرو ن البته كيرم مثل كير بعضي از دوستان نيم متر نيست 15 تا16سانت ولي با حاله الناز انو بوس كردو شروع كرد ساك زدن2دقيقه كه ساك زد ابم داشت ميومد كيرم رو از دهنش در اوردم اسپري زدم گذاشتم در كسش بالا وپايين ميكردم كه گفت بسه ديگه بكن توش منم يتف زدم به كيرم بادست لبه هاي كسش رو باز كردم وكيرم رو كردم توكسش با اينكه زياد كس داده بود ولي خيلي گشاد نبود كيرم رفت توكسش يه آخ كوچيكي گفت و من شروع كردم تلمبه زدن واي چه كسي يه خورده كه گاييدمش برش گردوندم ازپشت كردم توكسش واييي صداي الناز كل خونه روبرداشته بود منم سريعتر ميكردمش داشت ابم ميومد كه ازتو كسش در اوردم انگشتم روكردم تو كونش ديدم بله كوني هم هست يه خورده ور رفتم بعد در كونش كرم زدم خودم دراز كشيدم با كون اومد رو كيرم وايي تاته رفت توش داشت بالا پايين ميرفت و ناله ميكرد منم از رونهاش كمكش ميكردم ديگه داشت آبم ميومد كه كيرم رو در اوردم گذاشتم لاي سينه هاش چندبازعقب جلوكردم ابم اومد ريختم روسينه هاش بعد از هم يه لب گرفتيم رفتيم حموم و…الانم اگه موقعيت پيش بياد ميكنمش

زينتچند ماه پيش عقد كنون برادرم بود با اينكه شش سال از من بزرگتره ولي خيلي با هم رفيقيم موقع دادن كادو رفتم تو قسمت زنونه كه هديه عقدش رو بهش بدم تو اتاق كه رفتم يه زن خوشگل و جوون نظرم رو جلب كرد كه حسابي به خودش رسيده بود و كس و كونش رو بيرون ريخته بود قد متوسط توپولي و سفيد يه لباس يه سره تنش كرده بود كه از جلو تا وسط پستوناش معلوم بود از پشت لباسش تا وسطاي كمرش لخت بود دامنشم با اينكه بلند بود يه چاك داشت تا روي زانوش وقتي راه ميرفت تا رونش معلوم ميشد كونشم كه تو اون لباس مثل ژله ميلزيد وقتي راه ميرفت فاميل خودمون نبود چون من نشناختمش احتمال دادم فاميل عروس باشه يواشكي به برادرم گفتم اين كيه خنديد گفت بيخيال بابا دختر عمه مهنازه ( زن برادرم ) گفتم عجب چيزيه گفت شنيدم تقريبا ترد شده فاميله فقط تو مهموني و جشنا ميره مهناز ميگه به خاطر كاراش اكثر فاميل باهاش قطع رابطه كردن بعد به شوخي يه مشت به من زد گفت خبره شديا اينكاره ها رو قشنگ تشخيص ميدي گفتم ما اينيم ديگه تو اون جمع اكثرا سر باز بودن با لباسهاي شيك و مجلسي ولي اين يكي داد ميزد بيا من رو بكن حسابي تو نخش بودم بعد از دادن كادو به اصرار دخترهاي فاميل يه كم رقصيدم موقع رفتن بيرون ديدم دم در اتاق ايستاده داره با موبايلش حرف ميزنه چون پشتش به من بود متوجه نشد و منم به حرفاش گوش دادم كه ميگفت امشب نميتونم بابا عروسي دختر دائيمه زشته ول كنم بيام همه شك ميكنن همينطوري هم همه به من گير ميدن ديگه مطمئن مطمئن بودم اين بذاره يه فكر توپ به ذهنم رسيد تا تلفنش تموم شد سلام كردم گفتم ببخشيد من ميتونم از تلفنتون يه زنگ به دوستم بزنم قرار بود با گروه موزيك بياد دير كرده گفت خواهش ميكنم حميد خان گفتم اسم من رو از كجا ميدونيد گفت مثل اينكه يه ساعته همه دارن صدات ميكنن راست ميگفت بدبخت گفتم اوه بله درست ميفرماييد اما شما اسمتون چيه گفت زينت هستم دختر عمه مهناز گفتم خوشبختم تلفنش رو گرفتم شماره موبايل خودم رو گرفتم هميشه رو ويبره است و خيالم راحت بود بعد از چند تا بوق قطع كردم گفتم جواب نميدن ببخشيد و موبايلش رو دادم از اتاق زدم بيرون سريع شماره اش رو دادم تو حافظه گوشيم كلي ذوق كردم معلوم بود اهل حاله بالاخره كلي كس كلك بازي درآورديم فرق آدم سالم با آدمي كه ميخاره رو ميفهميم گذاشتم دو روز گذشت جلوي مغازه ما يه تلفن كارتيه از اونجا بهش زنگ زدم تا گوشي رو برداشت گفت الو جونم بفرمائيد گفتم اين بذاره بايد كردش بابا ما كه مثلا پسريم شماره تلفني رو كه نميشناسيم نميگيم جونم اين لاشي ميگفت سلام كردم جواب داد گفت بفرمائيد گفتم من شماره شما رو از دفتر تلفني كه توي مغازمون جا مونده پيدا كردم گفت يا درست خودت رو معرفي كن و بگو شماره من رو كدوم جاكشي بهت داده يا قطع ميكنم و شروع كردم كس و شعر گفتن كه بابا راست ميگم ولي از صداتون معلومه خانم خوشگل و مهربوني هستيد گفت اتفاقا من اگر عصباني بشم از همه خر ترم و هيچ مهربوني تو وجودم نيست بعدشم تو كه من رو نديدي گفتم خوب در آينده اگر افتخار بدين در خدمتتون باشيم حتما زيارتتون ميكنيم و چشممون به جمال زيباي شما روشن ميشه گفت تو از كجا ميدوني من زيبا هستم يا زشت گفتم از صداتون مشخصه گفت نه بابا اينطوريام نيست من فقط صدام قشنگه من لاغرم و سياه قدمم دو متره اگر من رو ببيني بدت مياد بهم نگاه كني چه برسه بخواي… گفتم بخوام چي خنديد گفت هيچي چه برسه بخواي با من دوست بشي طوري گفت دوست بشي كه من مطئمن بودم منظورش حال بود گفتم اختيار دارين اولا كه وجودتون شرطه دوما من مطمئنم اينطور كه گفتيد نيست گفت باشه ولي من امروز كار دارم شماره تلفنت رو بده من بهت زنگ ميزنم گفتم تلفن ما به خاطر بدهي قطعه گفت اولش اومد نسازيا گفتم نه باور كنيد جدي ميگم اصلا يادداشت كنيد تماس بگيريد مطمئن بشيد يه شماره ماله انبارمون رو بهش دادم كه چند وقت بود قطع بود گفت حالا شد ولي تو فردا ساعت شش عصر به من زنگ بزن گفتم باشه خداحافظي كرديم و تموم شد تا فردا ساعت شش بازم بهش زنگ زدم و بعد از چند دقيقه بهش گفتم راستي شما طالب چطور رابطه اي هستيد گفت يعني چي گفتم يعني يه دوستي ساده يا نه صميمي تر از اين حرفا خودش رو زده به اون راه گفت منظورت رو نميفهمم گفتم بعضي از دوستا حتي به هم دستم نميدن اما بعضي ها يه رابطه عاشقونه تر دارن در حد روبوسي و ماچ و اين حرفا بعضي ها هم نه شب تا صبح رو باهم خوشن گفت يعني چي تا صبح با هم خوشن گفتم بابا يعني با هم ميخوابن و رابطه جنسي دارن گفت حالا تا ببينم طرف چطوري باشه لارژ باشه يا نه گدا از آب دربياد ديگه مطمئن شدم جنده است گفتم من به موقعش خوب پول خرج ميكنم گفت ببينيم و تعريف كنيم بعد گفت ولي اگر من رو ديدي پشيمون شدي چي گفتم نه من پشيمون نميشم حالا كي ببينموتون گفت فردا زنگ بزن باهات قرار بذارم بعد از تلفن به خودم گفتم نكنه من رو شناخته ميخواد آبرومون رو ببره اونوقت براي برادرمم خيلي بد ميشد ولي يه حسي بهم ميگفت اين خودش بذاره خوبم ميذاره فرداش بهش زنگ زدم گفتم خوب الوعده وفا كي ببينمت گفت امروز غروب ساعت 8 پيش خودم گفتم سره كاريه شب مگه ميشه بياد سر قرار گفتم باشه ولي به نظرت دير نيست گفت نه ماشين داري گفتم آره گفت پس ساعت 8 شب بيا پارك … از در شرقي كه بياي من روي دومين صندلي نشستم گفتم خوب مشخصاتت رو بده من يه دفعه اشتباهي نگيرم ضايع بشم خنديد گفت بهت كه گفتم لاغر سياه قد بلند با چادر و پوشيه خنديدم گفتم نه خواهش ميكنم يه دفعه لحن حرف زدنش تغيير كرد كه تو شماره من رو از كي گرفتي گفتم بابا به خدا از توي يه دفتر تلفن پيدا كردم گفت نه تو دروغ ميگي گفتم باور كن گفت ولي تو من رو ميشناسي داري دروغ ميگي راستش رو بگو منم باهات تا آخرش هستم يه لحظه ميخواستم بگم من كي هستم ولي بازم گفتم تا مطمئن نشدم بذار بهش نگم و فقط يه دستي بهش بزنم گفتم من هنوز تو رو نديدم ولي ميدونم كه خيلي خوشگل تر از ايني كه ميگي تازه به صدات مياد خيلي هم سكسي باشي گفت اوهوك چه آدم شناس شدي گفتم حس ششمم ميگه اينطوريه گفت نه اتفاقا من زيادم سكسي نيستم ولي اونطوري هم كه گفتم نيست گفتم خوب بگو چطوري هستي وقتي بازم مشخصاتش رو داد دقيقا درست گفت بعدشم گفت اگر ميخواي من رو ببري الاف كني بگو من هزار تا كار دارم گفتم نه بابا الاف چيه گفت ببين من نميدونم تو كي هستي ولي يه حسي به من ميگه من رو ميشناسي اما بازم بذار بگم بهت چون جنگ اول بهتر از صلح آخره من اول كار پولم رو ميگيرم تو دلم گفتم عجب جنده اي اين ديگه گفتم باشه چند ميگيري گفت جا داري يا نه گفتم من ميتونم تو مغازه در خدمتت باشم گفت نه بابا كار دستمون ميدي من براي خودم 50000 تومان ميگيرم اگر جا هم بخواي 10000 تومان اضافه ميشه بدجوري دلم ميخواست بكنمش تا حالا كس توپول موپول نكرده بودم گفتم باشه قبوله اما ببين ديگه با هم كنار اومديم نزني زيرش كه بد جوري مگسي ميشما گفت من كه ميدونم تو من رو ميشناسي اما باشه قول دادم ولي اگر فاميل باشي دهنت رو سرويس ميكنم چون هنوز هيچكدوم از فاميل نتوسته بود مچ من رو بگيره همه فقط يه چيزي شنيده بودن ولي من احساس ميكنم تو از آشناها هستي خنديدم گفتم راستي اسمت چي بود گفت زياد فيلم بازي نكن تو من رو خوب ميشناسي فكر كردم من رو شناخته بود خداحافظي كردم و رفتم خونه يه دوش گرفتم يه حالي به خودم دادم گفتم من امشب ميخوام با رفيقام برم بيرون شبم شايد نيام مادرم گفت چي شده وسط هفته گفتم شده ديگه سوار ماشين شدم سر راه يه بسته كاندوم خريدم با يه اسپري گفتم 60000 تومان پول ميدم حداقل بايد يه ساعت بكنمش كه بشه دقيقه اي 10000 تومان ساعت 7.55 رسيدم جلوي پارك ديدم نشسته چند نفرم كنارش داشتن نگاش ميكردن تو دلم گفتم كسكشا اين شبي 60000 تومان خرجشه خايه دارين ببرينش رسيدم جلوش قلبم داشت مثل كون خروس ميزد سرش پايين بود گفتم سلام تا نگاهم كرد يه دفعه شوكه شد با تته پته گفت سلام آقا حميد درسته گفتم بله دستم رو دراز كردم سمتش با شك بهم دست داد گفتم خوب بلند شو بريم تو ماشين اينجا ناجوره معلوم شد من رو نشناخته بوده گفت شما بودين به من زنگ ميزدين گفتم آره ولي بلند شو بريم بلند شد راه افتاد تا توي ماشين هيچي نگفت توي ماشين جلو كنار من نشست دستم رو گذاشتم روي رونش خودش رو جمع كرد گفتم چيه خوشت نمياد از من گفت نه اما … گفتم اما چي گفت نميدونم چي بايد بگم گفتم ببين ما همه حرفامون رو تلفني به هم زديم تو هم اگر ميترسي من بهت قول ميدم اصلا من تا حالا تو رو نديدم امشب تو پارك اولين بار بود ديدمت در ضمن خوب منم اينكاره هستم كه اومدم دنبالت ديگه گفت چي كاره با خنده گفتم يعني اهل دل اهل حال بابا بيخيال شو ديگه بذار امشب بهمون خوش بگذره گفت فقط به دو تا سئوال من جواب بده بعد بريم هرجا كه خواستي گفتم بفرما گفت اول شماره من رو از كجا پيدا كردي دوم اينكه از كجا فهميدي منم به قول خودت اهل دل و حال هستم گفتم جواب سئوال دومت رو اول ميدم از اولين بار كه توي عقد كنون سعيد و مهناز ديدمت فهميدم بعدم يادته اونشب با گوشيت تلفن زدم گفت آره گفتم شماره خودم رو با گوشيت گرفتم گفت من خر رو ببين كه فكر ميكردم توبه اون دوستت زنگ زدي نگو تو بي وجدان شماره خودت رو گرفتي گفتم حالا كه جواب سئوالات رو گرفتي بگو كجا بايد بريم گفت خونه خودم گفتم چه بهتر پس آدرس رو بده تا بريم حركت كردم خونش نزديكاي ميدون نور بود بهش گفتم شام كه نخوردي گفت نه ولي اشتها ندارم گفتم بايد شام بخوري كه زود از گشنگي خوابت نبره زياد حرف نميزد گفت نترس خوابم نميبره جلوي يه پيتزا فروشي زدم كنار گفتم اينجا شام بخوريم يا بخريم ببريم خونه گفت نه همينجا ميخوريم پياده شديم رفتيم داخل و سفارش داديم منتظر بوديم تا غذا بياد ساكت بود معلوم بود معذبه گفتم ببين زينتجون اگر از من خوشت نمياد يا به هر دليلي ميخواي زيرش بزني هيچ خيالي نيست من از همينجا ميرم تو هم برو دنبال كار خودت گفت نه ولي اولين باره كه كسي از فاميل ميخواد با من … گفتم با تو چي من كه گفتم فاميلت نيستم بابا زن داداش من ميشه دختر دائيه تو با با هم هفت پشت غريبه هستيم پس بيخيال شو اين قيافتم درست كن مثل آدماي عذادار شدي يه لبخند زوركي زد منم شروع كردم همش مسخره بازي در ميوردم كم كم يخش داشت باز ميشد شام رو خورديم رفتيم خونش يه آپارتمان 60 متري بود زياد لوكس نبود ولي تميز و مرتب بود نشستم روي مبل زينتم روبروم نشست بهش گفتم تو تو عروسي سر باز بودي ولي الان نميخواي روسريت رو دربياري يه خنده اي كرد و گفت امان از دست تو من هنوز شوكه هستم گفتم ديگه داري شورش رو درمياري گفت ببين اگر كوچيك ترين حرفي تو فاميل ازت دربياد دهنت رو سرويس ميكنم با خنده گفتم باشه بابا خانم لاته من كه صد دفعه قول دادم گفت خيلي خوب بعد بلند شد رفت سمت اتاق خوابش بعد برگشت ديدم يه شورتك دستشه انداخت طرف من گفت تا من لباسم رو عوض ميكنم تو هم خودت رو راحت كن با خنده بهش گفتم اينجا كه نميشه لباس رو عوض كرد بعد بلند شدم دستش رو گرفتم كشيدمش سمت اتاق خوابش رسيدم ديدم يه تخت دونفره داره خيلي شيك تمام پنجره ها با پرده پوشونده شده بود يه آباژور خيلي خوشگلم گوشه اتاق بود بهش گفت خوب حالا با هم لباس عوض ميكنيم گفت من لباسم خوبه فقط مانتو درميارم گفتم باشه روسريش رو باز كرد يه دستي تو موهاش كرد و با عشوه تكونشون داد دكمه هاي مانتوشو باز كرد و از تنش درآورد يه تاپ تنگ و يخه باز تنش بود با يه شلوار تنگ كه كونش داشت منفجرش ميكرد گفت شلوارت رو عوض كن ديگه گفتم ديگه براي چي عوضش كنم درش ميارم خوب گفت چيه خيلي عجله داري گفتم بابا از اون روزي كه ديدمت تو كفت بودم حالا كه بهت رسيدم نميتونم خودم رو نگه دارم خنديد گفت اي كونده گفتم داشتيم گفت همه چي داريم هرچي هم نبود ميخريم بعد زد زير خنده گفت يالا ديگه هر غلطي ميكني زود باش گفتم بذار اول من يه دستشويي برم گفت برو بعد راهنماييم كرد رفتم يه اسپري اساسي به خودم زدم و برگشتم ديدم نشسته رو مبل داره سيگار ميكشه گفت ببينم شب اينجايي يا ميري گفتم بسه به كرمت اگر بيرونم كني ميرم اگر نه كه مزاحمم خنديد گفت نه بابا پس برو ماشينت رو بيار تو پاركينگ اينجا اعتبار نداره رفتم سريع ماشن رو آوردم داخل پاركينگ برگشتم تو خونه ديدم نيست صداش كردم گفت بيا من تو اتاق خوابم اون برقارم خاموش كن گفتم چيه تو هم كه عجله داري گفت بيا زياد حرف نزن بعضي وقتا يه دفعه خواركسه ضد حال ميزد رفتم ديدم روي تخت طاقباز خوابيده گفتم به به گفت چراغ رو خاموش كن گفتم تو تاريكي كه نميشه گفت مگه ميخواي سوزن نخ كني آباژور روشنه بسه چراغ رو خاموش كردم كيرم ديگه سر شده بود نشستم كنارش كونم چسبيد به پهلوش دستم رو گذاشتم روي پستونش گفتم با اجازه هيچي نگفت منم سرم رو خم كردم شروع كردم ازش لب گرفتن يه كم كه گذشت اونم شروع كرد به خوردن لبام زبونش رو ميكرد تو دهنم منم پستونش تو دستم بود زبونم رو رسوندم به گردنش كه ديدم چشمش رو بست دستش رو گذاشته بود روي كمرم و داشت ماساژم ميداد بهش گفتم لباست رو دربيارم گفت دربيار از پائين تاپش گرفتم كشيدم بالا خودش رو تكون داد كه راحت از تنش دربياد دستم رو كردم زير كمرش كه كرستش رو باز كنم خوش كمك كرد پستوناش بزرگ بودن ولي بد فرم نبود مثل بعضي ازاين زنا كه پستوناشون مثل مشك دوغ ميمونه شروع كردم به خوردن پستوناش اونم دستش رو رسونده بود به پشت گردنم و داشت گردنم رو ميماليد كم كم داشت نالش درميومد دستم رو گذاشتم از روي شلوار روي كسش گفت آآآآآآآآههههههههههههههه گفتم چي شدي هيچي نگفت يه دستش رو رسوند به كيرم از روي شلوار گرفتش و شروع كرد بازي كردن باهاش كم كم رفتم پائين يه كم شكم و نافش رو زبون ماليدم دكمه شلوارش رو باز كردم كشيدم پائين از اون شرتا پاش بود كه پشتش فقط يه بند داشت كه رفته بود لاي كون و جلوشم يه تيكه كوچيك داشت كه كسش از بغلاش زده بود بيرون معلوم بود كسش تنگ نيست ولي از اون كساي سياه و با نيم كيلو گوشت اضافه هم نبود مثل بعضي از جنده هاي محترم كه هيچي خرج كسشون نميكنن فقط به واسطش پول درميارن دستم رو از كنار شرتش رسوندم به كسش انگشتم رو بردم وسط كسش ديدم واي مثل كوير خشكه اين همه لاس زدن كيرش نبود بهش گفتم چيه حال نميده بهت گفت چرا گفتم پس چرا هيچ خبري نيست گفت من ترشحاتم كمه بايد از كرم مرطوب كننده استفاده كنيم گفتم اگر بخورمشم هيچي نميشي گفت بابا الانم شدم ولي ترشح ندارم گفت باشه حالا يه كم بخورم بعد كرم ميزنيم بلند شدم لباسم رو درآوردم نميدونم چه مرگم شده بود اصلا بهم حال نميداد لخت كه شدم رفتم جلوش گفتم ساك كه ميزني گفت زياد نه اما يه كم برات ميزنم به پهلوش چرخيد و كيرم رو گرفت من رو كشيد سمت خودش يه كم از زانو هام خم شدم كيرم برسه به دهنش شروع كرد ساك زدن معلوم بود اونم حال نميكنه يه كم با بي ميلي برام ساك زد گفت از توي كشوي بالايي ميز توالت كرم رو بيار گفتم من كه هنوز نخوردمش گفت بدت نمياد گفتم نه بابا من اين همه براي رسيدن بهت زحمت كشيدم حالا بكنم تموم شه بره يه پوزخندي زد گفت من ميدونستم پشيمون ميشي گفتم نه پشيمون نيستم ولي حقيقتش اين بود كه اصلا برام جذاب نبود اين هيكل توپولي و سفيد كه تو عقد كنون براش راست كرده بودم حالا لخت جلومه ولي من اصلا لذت نميبردم نميدونم چرا رفتم وسط پاش نشستم و پاهاش رو انداختم روي شونه هام با دستم لبه هاي كسش رو باز كردم يه كم فوت كردم تو كسش ديدم خوشش اومد ادامه دادم بعد شروع كردم ليس زدن و خوردن كسش ناله ميكرد ولي معلوم بود ناله دروغكي حدود پنج دقيقه كسش رو خوردم ديدم داره يه اتفاقي ميافته داره كم كم حالتش طبيعي ميشه و لذت ميبره نه اينكه بخواد وانمود منه منم براش خوردم انگشت وسط دستم تو كسش بود و زبونم روي چوچولش ديدم دستاش رو گذاشت روي سرم و داره فشار ميده به كسش منم حسابي براش كسش رو ليس زدم كم كم خودمم داشت حالم خوب ميشد بلندش كردم به حالت 69 خوابوندمش روي خودم بازم شروع شد از من كس ليسيدن و از زينت ساك زدن ديگه تموم كيرم رو ميكرد تو دهنش اسپري يه كم اثرش رفته بود تازه فهميدم به خاطر اسپري زياد لذت نميبردم مشغول بوديم كه ديدم زينت داره كيرم رو با دندوناش فشار ميده با اينكه درد داشتم ولي لذتم داشت بعد از چند ثانيه يه فشار محكم به كيرم داد و كسش رو به صورتم ماليد و اورگاسم شد ديگه كسشم خيس شده بود بلند شد خوابيد روي تخت گفت بيا بكن توش منم با كمال ميل قبول كردم ميخواستم از كاندوم استفاده كنم چون حقيقتش به سالم بودنش اطمينان نداشتم گفت نترس من سالمم گفتم هر چه باداباد بيخيال كاندوم شدم كيرم رو گذاشتم جلوي كسش و با يه فشار همش رو كردم تو كه دادش دراومد يواش بابا چرا اينطوري ميكني انگار داره زن باباش رو ميگاد خندم گرفت گفتم باشه ببخشيد يه كم ملايمت به خرج دادم و شروع كردم آروم تلنبه زدن پستوناشم گرفته بودم تو دستم زينت ديگه حسابي كيفور شده بود داشت آه و ناله ميكرد بكن بكن چه كيري داري چقدر كلفته كسم رو پاره كردي گفتم ميخوام كونتم پاره كنم گفت آخ جون بكن كونمم بكن منم از خداخواسته تند تند تو كسش تلنبه زدم كه بيشتر حال كنه تا من راحت تر بتونم كونش بذارم بعد برش گردوندم و به حالت سگي كيرم رو يه كم با آب دهنم خيس كردم گذاشتم جلوي كونش و شروع كردم فشار دادن كونش آكبند نبود ولي از كسش تنگ تر بود با زور كيرم رو توش جادادم يه كم نگه داشتم زينتم همش آخ جون آخ جون ميكرد شروع كردم به تلنبه زدن دستمم گذاشتم روي چوچولش و شروع كردم به مالوندن ديگه از اون حالت بي ميلي خبري نبود و جفتمون با كمال ميل داشتيم لذت ميبرديم زينت براي بار دوم اورگاسم شد اين رو از جيغ هايي كه ميزد فهميدم سورخ كونش قرمز شده بود و گشاد معلوم بود دردش گرفته گفت بسه بيا برات ساك بزنم تا آبت بياد من همه جام داره ميسوزه كيرم رو از كونش بيرون كشيدم با دستش مثلا تميزش كرد و گذاشت توي دهنش منم پستوناش رو ميماليدم حس كردم آبم داره مياد گفتم هيچي نگم بريزم تو دهنش خواركسه 60000 تومان ميخواد پول بگيره اون حالي رو هم كه فكرش رو ميكردم نكرده بودم براي همين تموم آبم رو تو دهنش خالي كردم اونم مثل آدماي تشنه همش رو خورد تازه كلي هم به به و چه چه كرد با هم رفتيم حموم ولي ديگه به هم كاري نداشتيم بعدش تا صبح تو بغل هم خوابيديم صبح موقع رفتن بهش يه چك پول 50000 توماني دادم با 10 تا 1000 توماني كه قبول نميكرد بازور و به اصرار چك پول رو پس داد و 10000 تومان گرفت بعدشم گفت من دفعه اول نميتونم به كسي خوب حال بدم ولي اگر بازم خواستي بياي بهم زنگ بزن مطمئن باش دفعه بعد بيشتر حال ميكني گفتم اينبارم حال كردم گفت اميدوارم و از هم خداحافظي كرديم الان يه ماه گذشته نميدونم بازم برم پيشش يا نه ولي گر رفتم حتما براتون تعريف مينك كه اينبار حال كردم يا بازم بهم حال نداد .

زن عمویه روز صبح که از کرج به سمت تهران برای رفتن به سر کار راه افتاده بودم تصمیم گرفتم ناهارو برم خونه عموم که نزدیک محل کارم بود.چون کار من پنج شنبه ها نیمه وقت بود تا ساعت 12 بیشتر نبودم و کمتر از نیم ساعت بعد از تعطیل شدن از سر کارم به در خونه عموم اینا رسیدم.توی یه واحد آپارتمان از یه ساختمونه سه طبقه زندگی میکنن.وقتی رسیدم یکی از همسایه هاشون داشت از خونه میرفت بیرون گفتم بی زحمت درو نبندید چون منو میشناخت بدون سوال و جواب که کی هستم درو نبست و من وارد ساختمون شدم.رسیدم جلوی واحدشون چند بار زنگ زدم ولی کسی درو باز نکرد.چون صدای تلویزیون از خونشون میومد گفتم شاید تو دستشویی باشه.یکم صبر کردم دوباره که زنگ زدم زن عموم درو باز کرد بعد از سلام و احوالپرسی رفتم داخل.اولین چیزی که در برخورد با زن عموم توجهمو جلب کرد صورت و لپ قرمزش بود که انگار کسی اونو مکیده باشه.چشمهاشم یه جوری بود.گفتم تنهایی؟گفت نه پسر برادرم هم هست.میشناسیش که سعید .شوفاژ اتاق نشتی داشت گفتم بیاد درست کنه.بعد گفت بیا بشین.گفتم بذار با آقا سعید هم یه سلام علیکی بکنم.رفتم تو اتاق دختر عموم دیدم داره با شوفاژ ور میره.سلام و علیک کردم بعد اومدم تو هال نشستم.زن عموم اومد برام چایی آورد خم شد که چایی بهم تعارف کنه دیدم تیشرتشو برعکس پوشیده و جای دوختش بیرونه.چایی رو برداشتم.بهش گفتم زن عمو لباستو پشت و رو پوشیدی. گفت اوا حواسم نبود.حالا ولش کن بعدا درستش میکنم.چاییمو خوردم زن عموم هم گفت من برم مشغول ناهار درست کردن بشم. برادر زادش از تو اتاق گفت عمه من ناهار نمیمونم باید برم خونه زنم منتظره.گفت باشه عمه جان هر جور راحتی.رفتم آشپز خونه به زن عموم گفتم میشه برم تو اتاقتون یه کار با کامپیوتر دارم.گفت برو اشکالی نداره. وقتی وارو اتاق شدم دیدم رو تختی بهم خورده هستش و مرتب نیست تعجب کردم چون زن عموم خیلی آدم تمیز و وسواسی و مرتبی هستش.از اینجا بود که یکم شک کردم نکنه خبری بوده اینجا.رفتم سراغ سطل آشغال کنار تخت دیدم یه چند تا دستمال کاغذی مچاله شده توشه اونارو کنار زدم دیدم یه کاندوم هم هست که توش آب منی بود و دستمال کاغذی سرش فرو کرده بودن که آبش بیرون نریزه.همه چیز تازه بود تر و چسبناک بودن دستمال ها و البته کاندوم.دیگه مطمئن شدم که زن عموم با پسر برادرش سکس کرده.اما چرا؟ اون پسره که حدودا 32 سالشه و زن داره و زن عموم هم که 44 سالشه و شوهر داره.یعنی یه پسر، عمشو کرده؟.برام عجیب نبود سکس عمه و برادر زاده.ولی اینکه اون عمه زن عموی من بوده خیلی عجیب بود.تحریک شده بودم من از بچگی زن عمومو دوست داشتم و وقتی به بلوغ رسیدم این دوست داشتن باعث شد که بیشتر از بقیه زنهای فامیل حواسم بهش باشه و بارها به عشقش جق زده بودم.و تا الان که نزدیک 25 سالم بود همیشه توجهم به بدنش بود.اما حتی تو خیالم هم فکر نمیکردم زن عموم کسی باشه که با غیر از شوهر خودش سکس کنه چه برسه به آشنا اونم برادرزاده خودش.با کلی فکر و خیال کامپیوتر و روشن کردم و یک ایمیل کاری فرستادم بعد که کارم تموم شد اومدم از اتاق بیرون.چند دقیقه بعد سعید از اون یکی اتاق اومد بیرون و خداحافظی کرد و رفت.وقتی با زن عموم تو خونه تنها شدم دوباره یاد سکس اون با سعید افتادم و بهش فکر کردم این باعث تحریکم شد و با خودم گفتم اگه به اون داده حتما به من هم میده.اصلا حتما چیه باید بده.توی همین فکر و خیال با خودم بودم که پاشدم رفتم آشپزخونه پیشش.روی صندلی ناهار خوری نشستم.پشتش به من بود داشت غذا درست میکرد.منو که دید شروع کرد حال و احوال دوباره از خانواده پرسیدن و از اینجور صحبت ها.من در حال که جوابشو میدادم از پشت به کونش خیره شده بودم.چیزی که بارها از گذشته تا به امروز منو شهوتی کرده بود.آخه اون قد کوتاهی در حدود 155 داره و وزنش هم باید حول و حوشه 67 تا 70 باشه.نسبت وزن و فدش باعث شده بود که زنی با هیکل تو پر و رون و باسن تپل باشه.و از پشت اون هیکلو لخت تصور میکردم خیلی حشری بودم همش دلم میخواست برم دامنشو بدم بالا کونشو تا پایین روناش بلیسم.حرف که میزد تصور میکردم برام با حالت سکسی صحبت میکنه.دیگه داشتم دیوونه میشدم بهش گفتم زن عمو کارت تو آشپزخونه کی تموم میشه؟گفت الان برنجو دم بذارم تمومه.چند دقیقه صبر کردم کارشو کرد برگشت رو صندلی روبروم نشست گفت خوب آقا فرید.گفتم زن عمو به نظرت من چجور آدمی هستم؟گفت از چه نظر؟گفتم به نظرت خنگم یا باهوشم؟گفت به نظر بچه تیز و زرنگی هستی.گفتم راز دارم یا نه؟ گفت اینو نمیدونم ولی فکر کنم قابل اطمینان باشی.حالا چرا اینارو میپرسی؟گفتم امروز اول که اومدم خونتون صورتتون قرمز بود انگار کسی مکیده.بعد دیدم پیرهنتو برعکس پوشیدی نه خودت فهمیدی و نه برادرزادت.رفتم تو اتاق خواب رو تختی بهم ریخته بود.توی سطل کنار تخت هم دستمال های خیس و تازه بود.اینارو که میگفتم فقط داشت بهم نگاه میکرد.بعد گفتم الان یه چیزی رو مطمئنم.اونم اینه که با سعید داشتی سکس میکردی.دهنش از تعجب باز مونده بود.گفت این حرفا چیه فرید جان.گفتم خودت گفتی من زرنگ و تیزم.پس فکر نکن همین الان یهو خر میشم.دیدم صورتش از ناراحتی درهم شد و گفت جون مادرت به کسی نگو آبروم میره.تازه اول عموت خیانت کرد به من با دوست قدیمیه من دوست شد.گفتم میدونستم عمو با دوست شما ارتباط داره.تازه من اگه میخواستم بهش بگم که دیگه به خودت نمیگفتم.گفت پس قول میدی به کسی نگی.گفتم آره قول میدم.گفتم الان برو لباستو مرتب کن تابلو نشه.رفت تو اتاق منم پشت سرش رفتم.کیرم دیگه مثل سنگ شده بود.اومد که در اتاقو ببنده منو دید گفت یه دقیه وایستا لباسمو درست کنم بیام.گفتم یه چیز بگم دیگه اون احترامی که پیشم داشتیو الان نداری.منو خر فرض کردی یا خودتو که فکر میکنی من راز به این مهمی رو مفت و مجانی پیش خودم نگه میدارم.پس بهتره فبل از اینکه لباستو درست کنی به منم یه حالی بدی.گفت تو فقط به کسی نگو هر وقت دلت خواست بیا اینجا برای من تو و سعید فرقی ندارید.رفتم سمتش صورتشو بوس کردم لبمو تو لبش قفل کردم چسبوندمش به خودم محکم به خودم فشارش میدادم طوری که کیرمو رو بدنش احساس کنه چون قدم ازش بلند تره کیرم به شکمش میچسبید.البته هر دو تامون هنوز لباس داشتیم و من بدنمو چسبوندم که بزرگی کیرمو احساس کنه.دست راستمو از پشت انداختم لای لمبر کونش.فشارشون میدادم به سمت خودم .از لبش سیر شدم ولش کردم اول لباس خودمو در آوردم شورتمم در آوردم کیرمو نشون دادم گفتم بخورش.گفت نمیتونم منم اصرار نکردم دامنشو کشیدم پایین.شورت پاش نبود.گفتم اینم یه نشونه از سکس تو و برادرزادت.شروع کردم لیسیدن کسش با زبونم با چوچولش بازی میکردم.من تو اوج شوت بودم اونم داشت شهوتی میشد.اروناشو لیس میزدم برش گردوندم اون ایستاده بوم و من رو زانو نشسته بودم روی لمبر کونش میمکیدم.از پشت پیراهنشم درآوردم از همون پشت چسبیدم بهش سینه هاشو تو دستام گرفتم فشار میدادم.بلندش کردم گذاشتمش روی تخت کنار تخت وایستادم کیرمو گرفتم تو دستم با دستم رو کسش تنظیم کردم شروع کردم تلمبه زدن و وحشیانه عقب جلو کردناز درد و شهوت به خودش میپیچید ومنم با لذت کارمو میکردمتصمیم گرفتم برای تنوع برم سراغ کونش.برش گردوندم با وجود اینکه مخالفت میکرد انگشتمو تو کونش کردم تا جا باز کنه.ولی خیلی تنگ بود کیرمو با فشار محکم رو سوراخ کونش گذاشتم تا سر کیرم بیشتر تو نرفت صدای ناله هاش فضای اتاقو گرفته بود.من برای اینکه صداش بیرون نره سرشو به تخت فشار دادم و با تلاش بیشتر بالاخره همه کیرمو تو کونش جا دادم.به سختی کیرم عقب جلو میشد و درد اون هم بیشتر از قبل بود دست و پا زدن و دردی که میکشید منو ارضا کرد و تمام آبمو تو کونش خالی کردم.وقتی ولش کردم و برگشت اشک تو چشماش جمع شده بود .لباسمو پوشیدم بدون اینکه ناهار بخورم و حرفی بزنم از خونه بیرون اومدم.

خواهر دامادمونبه خواهرم زنگ زدم گفتم دیشب که خونتون بودم گوشیمو جا گذاشتم شما هم که رفتید مسافرت من گوشیمو لازم دارم چیکار کنم؟گفت از مامان کلید مارو بگیر برو خونمون برش دار.خواهرم وقتی ازدواج کرد توی خونه مادر شوهرش ساکن شد.یه خونه ویلایی با حیاطی بزرگ و ساختمونی بزرگ که قسمتی از اونو تیغه کشیدن تا خونه خواهرم مستقل بشه.و درش از تو بالکن مستقل بود.پدر شوهر خواهرم هم مرده و مادر شوهرش با خواهر شوهرش که اونم شوهرشو از دست داده زندگی میکنند.رفتم رسیدم در خونشون وارد حیاط شدم که برم تو خونه خواهرم دیدم همزمان با ورود من صدای در اومد اما صدای در حیاط نبود.دقت کردم دیدم صدای در دستشوییه که تو حیاطه و انگار کسی داشت به در میزد.جلوتر که شدم دیدم یه صدای زنونه میگه مامان اومدی من اینجا گیر کردم آب قطع شده خودمو نشستم موندم اینجا.رفتم پشت در گفتم سلام سیمین خانوم منم رضا.ماجرای گوشیمو توضیح دادم که چرا رفته بودم اونجا.گفت رضا جون دستت درد نکنه گوشه حیاط یه ظرف آب هست گذاشتیم برای مواقعی که آب قطع میشه.از اونجا برام آب میاری.گفتم باشه.رفتم ظرفو تا دم دستشویی آوردم گفتم خوب چجوری آبو به شما بدم با این ظرف که نمیشه.گفت آفتابه رو گذاشتم پشت در برش دار.لای درو باز کردم آفتابه رو دیدم ولی یکم دور بود چون از رو سنگ که نشسته بود دستشو دراز کرده بود آفتابه یکم با در فاصله داشت منم دستم نمیرسید برای اینکه بتونم برش دارم باید درو بیشتر باز میکردم و چون دلم میخواست دید هم بزنمش گفتم دستم نمیرسه یکم درو بیشتر باز کردم دستمو با سرمو بردم که آفتابه رو بردارم قشنگ دیدمش که رو سنگ دستشویی نشسته.اونم منو دید ولی چیزی نگفت ولی سرخ و سفید شد از خجالت.آفتابه رو آب کردم بازم برای دادنش نصف بدنمو بردم داخل که بتونم تا وسط دستشویی آفتابه رو بگذارم.اینکارو کردم ولی بازم خجالت کشید.بعد از چند دقیقه که اومد بیرون گفت آب میریزی دستمو بشورم؟یکم صابون ریخت تو دستش اومد تو حیاط همون حالتی که تو دستشویی رو پا میشینن نشست گفت آب بریز.من داشتم آب میریختم چون یه شلوارک تنگ تا روی زانو پوشیده بود قلمبگی کسشو دیدم خیره شده بودم به اونجاش که حواسم نبود آبو دارم کجا میریزم.یه نگاه بهم کرد گفت حواست کجاست درست آب بریز دیگه.گفتم ببخشید .دستشو شست گفت بریم خونه.رفتیم داخل رو مبل نشسته بودیم در مسیرش که میرفت آشپزخونه برام میوه اینا بیاره رقص کونش موقع راه رفتن دیگه کیرمو بلند کرد.یه تاپ هم پوشیده بود که سینه های گندش کاملا پیدا بود تازه سوتین هم نبسته بود.راسته که بعضی ها میگن زن جا افتاده یه چیز دیگس.اون یه زن 43 ساله با قد حدود 174 و هیکل توپر باسن بزرگ و سینه های حشری کننده بود که داشت جلوی من که یه پسر 25 ساله با قد 170 و هیکل معمولی بودم رژه میرفت.هم از من بلند تر بود و هم درشت تر.هیکلش داشت دیوونم میکرد بالاخره بعد از چند بار رفت و آمد به آشپزخونه اومد نشست رو مبل روبروی من.منم مستقیم به تپلیه کسش نگاه میکردم بس که حشریم کرده بود.تصمیم گرفتم حرفو بکشونم سمت ماجرای دستشویی.گفتم از کی تو دستشویی بودین؟گفت یه ده دقیقه ای بود تازه کارم تموم شده بود که میخواستم خودمو بشورم که دیدم آب نیست صدای در حیاط که اومد فکر کردم مامانمه.تو دلم گفتم عجب پر رویی راحت صحبت میکنه.گفتم منم مثل خودش راحت صحبت میکنم خجالت هم میگذارم کنار.با شیطنت خاصی گفتم هر کاری کردم نیام تو نشد دیگه مجبور شدم بیام داخل تا بتونم آفتابه رو بردارم شما رو هم تو اون وضعیت دیدم.گفت شوهرمم هم منو تو اون حالت ندیده بود که تو دیدی.گفتم یعنی من الان از شوهرتون به شما نزدیک ترم؟گفت وا چه ربطی داره مگه هر کس یه نفرو تو دستشویی دید بهش نزدیک میشه.تو همین حین دست انداختم کیرمو تو شلوارم درست کردم داشت خودشو میکوبید به در و دیوار شلوارم.داشتم با کیرم ور میرفتم که درستش کنم.گفت فکر کنم تا حالا زنی رو لخت ندیده بودی؟گفتم چرا دیده بودم.چطور مگه.گفت خودت بهتر میدونی.گفتم چیو؟گفت از رو شلوارت معلومه همه چیز.گفتم یه نگاه به شلوار خودت بنداز.نگاه کرد جلوی کسشو.خط کسش کاملا معلوم بود.یه نیش خندی زد.رفتم جلو زیپ شلوارمو کشیدم پایین کیرمو در آوردم گفتم اینو میگفتی معلومه؟یه دستی رو کیرم کشید گفت همینو میگفتم.منم دستمو بردم رو کسش از رو شلوارک مالیدمش گفتم منم اینو میگفتم.لبمو گذاشتم رو لبش دستمو بردم تو موهاش محکم سرشو چسوبدنم به لب خودم.چنان لب همدیگرو میخوردیم که هیچ کدوممون دلمون نمیخواست تمومش کنیم.من زودتر لبمو ورداشتم رفتم سراغ گردنش مکیدن و سریع زبونمو از بالا به پایین میکشیدم.بعد تاپشو از تنش در آوردم سینه هاش سفت و گنده بود با دستم با زیشون میدادم.شلوارکشم در آوردم شورت نداشت به همین خاطر بود که خط کسش از رو شلوار زده بود بیرون.با زبونم کردم تو کسش بازی میدادم میچرخوندم تو کسش هم من حال میکردم هم اون دیگه دلم میخواست بکنمش.شلوار خودمم در آوردم گفتم رو زمین دراز بکش.کیرمو کردم تو کسش خیلی داغ بود ولی گشاد هم بود.چون اسپری نزده بودم میدونستم زود آبم میاد به همین خاطر با خودم گفتم همین که چند بار عقب جلو کنم آبم میاد پس همین چند بارو تند تند بزنم که حال بده.چند بار که عقب جلو کردم آبم نزدیک بود بیاد که کیرمو در آوردم و روی شورتم خالی کردم.پایان

دختر عموی ۱۵ ساله سلام من حسام هستم 24 سالمه یه دختر عمو دارم که 10 سال ازش بزرگترم یعنی اون 14 سالشه.البته هیکله درشتی داره قدش 160 و وزنش 63 اینا میشه به همین خاطر بیشتر به دختر 20 ساله میخوره هیکلش ولی هنوز سادگی بچگونه داره منم از همین قضیه استفاده کردم.اون خیلی دختر شیطونی هست و سر به هواست یه بار که من خونشون بودم مامانش تو گوشیش فیلم سوپر دیده بود جلوی من دعواش کرد و تهدید کرد که با دو سه تا از دوستاش دیگه نپره.البته چون مامان خودش آدم راحتی بود جلوی همه مردا لباسهای تخریک کننده میپوشید زیاد بهش گیر نداد.یه بار که من رفتم خونشون زن عموم آماده شد بره بیرون میخواست بره کلاس زبان.یه خورده تلویزیون با دختر عموم نگاه کردیم خسته شدم گفتم نیلوفر گوشیتو بده ببینم چی داری؟گفت باشه تو هم بده منم ماله تورو نگاه کنم.توی گوششیش رفتم قسمت عکس های دوربین دیدم از خودش چند تا عکس لختی انداخته.مثل اینکه ست شورت و کرست خریده بود همش تو از خودش از زاویه های مختلف با شورت و کرست عکس قدی انداخته بود.معلوم بود گوشی رو یه جا تنطیم کرده اتوات عکس گرفته شده بود چون یکم عکسها کج گرفته شده بود.کنار هم روی مبل 3 نفره نشسته بودیم.عکسارو نشونش دادم گفتم چه جیگری بودی ما خبر نداشتیم.گفت ا حواسم نبود اینا تو گوشیه خیلی بدی چرا نگاه کردی.گفتم حالا مگه چی شده تو هم ماله منو نگاه کن.گفت مگه تو هم از خودت عکس داری گفتم نه بیا طبیعیشو ببین.بدون اینکه منتظر بمونم که چی جواب میده تی شرتمو درآوردم شلوارمم درآوردم جلوش وایستادم گفتم بیا عکس به این وضوح دیده بودی؟کیرمم شق شده بود تو شورتم جا نمیشد.بعدش گفتم بیا اینم نشونت بدم.شورتمو درآوردم یه خنده کرد گفت وای این چیه دیگه؟جلوتر رفتم گفتم میخوای لمسش کنی؟با یه حالتی مثل اکراه دستشو مالید به کیرم. گفتم خوشت اومد گفت آره چه بامزست.به شوخی گفتم مگه خوردیش؟خندید.گفتم حالا تو نمیخوای خودتو به من نشون بدی؟گفت مگه ندیدی عکسمو.گفتم چرا طبیعیش بهتره.لباساشو درآورد کرستشم درآورد.گفت شورتتم دربیار دیگه.اونم درآورد گفت زود نگاه کن.منم که اونجوری دیدمش رفتم بغلش کردم سینه های پرتقالیه کوچیکشو مک میزدم گفت چیکار فقط نگاه کن بره.گفتم حالا مگه چیه تموم که نمیشه.رو مبل خوابوندمش پاشو دادم بالا کسشو لیس میزدم چه حالی میداد.اونم دگرگون شده بود با زبونم با چوچولش بازی میکردم جفتمون لذت میبردیم.برش گردوندم گفتم یادته یه فیلم سوپر تو گوشیت بود.گفت آره.گفتم موضوعش چی بود.گفت هیچی یه پسره یه زنه رو میکرد.گفتم آفرین به سنت نمیاد اینجور حرفا.گفتم الان منم یکم بکومنمت ببین لذتش ده برابر فیلم دیدنه.گفت نه بابا دخترما.گفتم از پشت خره.گفت نه دوستام میگن خیلی درد داره.گفتم برای هر کس فرق میکنه شاید برای تو درد نداشت.گفت پس قول بده اگه درد داشت درش بیاری.گفتم باشه.گذاشتمش رو زمین حالت سگی گرفت منم یه چند بار با سوراخش بازی کردم تا جا باز کنه.کله کیرمو کردم تو کونش احساس کردم نمیخواد تو بره با دستام محکم پهلو هاشو گرفتم با تمام قدرت فشار دادم تو تمام کیرم رفت داخل.چنان جیغی زد گفتم خره الان همسایتون میفهمه.گفت درش بیار میسوزه.گفتم یکم صبر کن برای همیشه درست میشه.تلمبه که میزدم هی آخ و ناله میکرد ولی من اعتنا نمیکردم.آبم که اومد خالی کردم تو کونش.سریع بلند شدم گفتم الان مامانت پیداش میشه زود خودتو جمع و جور کن.منم میرم بعدا میبینمت.بوسش کردم رفتم بیرون.الان چند ماه میشه که باهم مثل دوست دختر و دوست پسر بیرون میریم و روزهایی که مامانش کلاس زبان میره با هم سکس داریم اما هنوز از جلو نکردمش

سکس با زن پسرعمو .من نمیخوام زیاد اب وتابش بدم که سرتان درد بیاورم حالا داستان منمن یک پسرعمو دارم که زیاد خوشگل نیست ولی نامرد زن باحالی داره .خودش تو شهر نیست بیرون کار میکنه ماهی 3روز مرخصی داره وچند ماهیه صاحب دوقلو شدند خانم خوشگله خیلی زن حشریه یعنی از حرکاتش معلومه من هم چون زیاد میرم خونشون باهام زیاد شوخی میکنه منظورم شوخی غیر سکسیه یه روز توخونه با بچه هاش داشتم بازی میکردم البته دراز کشیده بودم اومد که رو من رد بشه باهاش یواش مالید به شکمم من فکر کردم اتفاقیه ولی نگو از عمد بوده همینجور بامن شوخی میکرد تایه روز زنگ زد به گوشیم بیا خونه کارت دارم منم رفتم گفت کمکم میکنی این کمد را جابجا کنیم منم کمکش کردم که یهو در حال عقب رفتن باهاش پیچ خورد افتاد منم دویدم سمتش که چه خاکی تو سرم بریزم گفت مهم نیست یک کم مالشش بدی درست میشه منم نشستم وشروع کردم به مالش دادن نمیدونم چی شد که هی شیطون رفت تو جلدم وداشتم شق میکردم بهش گفتم بچه ها کجان گفت تو اون اتاق خوابند گفتم کسی نیاد زشت بشیم گفت نه خبری نیست و کم کم شروع کردیم هی دستم رفت بالا تر وصورتم به صورتش نزدیکتر سینهاشو مالیدم دیدم گفت صبر کن یه نگاه کنم ببینم بچه ها بیدار نشدند که خوشبختانه خواب بودنند لباساشو بیرون اوردم رفتم سراغ کسش که گفت زیاد کسم رو نخور من حساسم وسریع ارضاع میشم یه کم که خوردم گفت بخواب اومد یه کاندوم اورد زد به کیر ما روم خوابیدمن هم سینشو مک میزدم اونقدر ادامه داد که ابش اومد گفت حالا بکن منم شروع کردم تلمبه زدن دیدم کون باحالی داره گفتم یه کم بکنم گفت اخه درد داره گفتم یه کم گفت یواش یواش اب دهنم انداختم در کونش وکردم تو ولی راحت رفت گفتم دیدی راحت بود گفت نه بابا کیرت از کیر شوهرم کوچکتر بود خلاصه ماهم انقدر کردیم که ابمون اومد راستی اوناهی که میگن کوسشو داشتم میخوردم ابش اومد پرت شد تو صورتم همش دروغه اب زن وقتی هم میاد اون تو خودش احساس میکنه وشاید بعضی مواقع یه ذره ان هم خیلی کم یباد بیرون بس خواهشن اگر تا حالا کس ندیده اید سر هم نکنید متشکرم.

من و زن عمو فاطمه با سلام میخوام داستان من و زن عموم روبراتون تعریف کنم.این داستان جزءخاطرات خوب وبیادماندنی من است.اسم من رضا21سال دارم واسم زن عموی خوبم فاطمه.ماجرایی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به تابستون سال قبل.من یه عمویی دارم که چندسالی میشه ازدواج کرده و2تادخترداره بیشترنداره که هردوشون کوچیکن.من ازتمام فامیل بیشترخونه عموم میرفتم اوایل برای گذران وقت وسرگرمی خونه عموم میرفتم ولی هرروزی که میگذشت بیشترچشمام به اطرافم بازمیشدوکم کم علاقه من به زن عموبه طورغیرارادی بیشترمیشد.من خیلی توکف زن عموم بودم.همیشه دنبال راه چاره ای میگشتم که بتونم باش سکس کنم.من ازتمام زن ودخترهای فامیل به اوعلاقه داشتم وزیاد سمت دخترای فامیل نمیرفتم.به همین خاطرسعی کردم جوری که اون نفهمه ازش لذت ببرم.شایدازاین کارفقط من لذت می بردم ولی چاره ای نداشتم واین تنهاکاری بودکه میتونستم در گام اول بردارم.این قدربه زن عموفکرمیکردم که هرچندوقت یه بارخوابش رومیدیدم.مثلایکی ازخواب هایی که دیده بودم این بودکه من توبغلش بودم وپستوناشومیخوردم.این جورچیزا خیلی منوتحریک میکرد که به سمتش برم.بدن خوش فرم اون هرکسی رودیوونه می کنه.زن عموم یه زن30ساله باسیمایی سفید،هیکل تقریبا پر،پستونای درشتش هرکسی روحشری میکنه.رونهای سفیدوگوشتِیش وبدن یک دست سفیدوتراشیده که من هیچ وقت ندیدم که یه تارموروی بدن نازش باشه چون حسابی به خودش میرسید.ازهرلحاظ که فکرش روبکنید سکسی بود.کون بزرگش ازپشت دامن مشخص بودودامن هم نمیتونست مانع ازاین بشه که بزرگی کونش به چشم نیاد.موقعی که تاپ میپوشیدهمیشه خط سینه هاش معلوم بودزن عموهمیشه تاپی میپوشیدکه خیلی واسه اون تنگ بودیااینجوری توی بدنش نشون میداد.دوست داشتم تاپشوپاره کنم وپستوناشوبخورم آخه زن عموجلوی من راحت بود وعموم هم ازاون آدمانیست که به زن گیربده!خلاصه همه اندامش بی نقص بود.همیشه موقعی می رفتم خونه عموم که عموخونه نباشه که بتونم بیشتراونو دید بزنم وقتی که زن عمورومیدیدم بی اختیاربه پاهای لختش یابه پستونای درشتش خیره میشدم یابه گردن سفیدش وبخصوص به کون بزرگش بی اختیارنگاه میکردم.برای اینکه به بدنش نگاه کنم ازکوچکترین فرصت استفاده میکردم.موقعی که میرفتم توی کارآشپزخونه بهش کمک می کردم که وقتی بخوادخم بشه قسمت بالای پستونای بزرگ وسفیدش روببینم.یاموقعی که بخوادبره دستشویی نرسیده به دستشویی دامنش رومی بره بالامن هم یواش نگاهش میکردم.من هم یه حدس هایی زدم که شایداینکارومیکنه که من روتحریک کنه که بیام طرفش،ولی من اهل ریسک نبودم وهم میترسیدم اعتمادش نسبت به من سلب بشه وهم ازطرفی جرات نداشتم بهش بگم وقبول نکنه وآباواجدادم روبیاره جلوی چشمم.یه بارکه اومده بودخونمون بعدازاینکه ناهارخوردنمون تمام شد،به مادرم کمک میکردکه ظرفهاروبشورن من هم پریدم وسط که مثلاکمکشون کنم که زن عموپشتش روبه من کرده ومادرمم هواسش نبود،انگشتم رویواش کشیدم روی کونش یه بوهایی بردولی هیچی نگفت وخطرازبیخ گوش من گذشت.برای من هم حالت تعجب داشت که واسه چی حرفی نزدولی زیادبهش فکر نکردم واسه من مهم نبودکه ازچه روشی باهاش رابطه برقرارکنم.ولی اینوهم بگم من خیلی آدم کم رویی هستم ومیترسیدم یک موقع کسی بوببره که من به زن عموعلاقه دارم دخترعموهام هم هردودبستانی هستند.آخه زن عمودیربچه دارشدونمیخواد زیادبچه داشته باشه.من همیشه بیشترازخانواده ام میرفتم خونه عموم.عموم خیلی تحویلم میگرفت باهم گرم میگرفتیم حتی چندباری خونه رفیقش منوبردکه مجردی حال میکردند،یه روزکه رفته بودیم خونه رفیقش یکی دوساعتی رونشستیم ومشروب خوردنشون رومیدیدم که بعدازتماسی که باتلفن داشت احساس کردم میخوادمنودست به سرکنه من هم گفتم این وضعیت داره مشکوک میزنه بزاربرم خونه بلندشدم که برم عموم گفت:کجامیخوای بری؟گفتم خستم میخوام برم یه دوش بگیرم وبخوابم اون هم اصرارنکردگفت:باشه ولی اگه کسی ازمن سراغی گرفت بگونمیدونم بهش گفتم باشه من میدونستم که نبایدبگم چون دفعه های قبلی هم همین حرف روبهم گفته بود.خداحافظی کردم وراهی خونه شدم رسیدم تاسرکوچه گفتم بزارببینم چه خبره که عموم من رودست به سرکرد.بزاراینجاوایسم ببینم چی میشه ازفاصله تقریبٱ 50متری خونه ایستادم ومنتظربودم که چه اتفاق مهمی قرارکه رخ بده که منو،فرستاده دنبال نخودسیاه 10دقیقه ای ایستادم دیدم خبری نشدگفتم بزاربرم خونه شایدفوقش میخوان فیلم سکسی ببینن ولی انگاریکی به من میگفت وایسا یه چیزی میخوادبشه یه چنددقیقه ایستادم که باگذشت دقایق من هم ناامیدترمیشدم که بعدازگذشت نیم ساعت منتظرشدن دیدم یه ماشین پژوتوی کوچه واردشدودم درخونه ای که عموم ورفیقش بودندپارک کردویه زن ازتوی ماشین اومدبیرون زنگ خونه روزدورفت داخل خونه.فکرکردم اون زن کی میتونه باشه.یادم اومداون زنه رو با عموم دیده بودم.آخه اون زن اینجاچیکارمیکنه؟یه زن باکلاس وبااستیل وخیلی قشنگ.من یه باراوناروتوی خیابون دیده بودم وفکرکردم چون همکارهستن شایدیه کاراداری باشه که اومدن بیرون.خیلی تعجب کردم .به عموم کاری نداشتم ولی یه جورایی درحق زن عمونامردی بود.راه خودم روگرفتم واومدم خونه.توی راه به همین فکرمیکردم که زن به این توپی داری چرا آخه خیانت میکنی.یه هفته ای گذشت من هم خونه عموم آفتابی نشدم که روزهشتم نزدیک غروب رفتم خونشون که عموم دم دربودسلام کردم وبعدازاحوالپرسی گفت:چه عجب پیدات شد کجارفته بودی که بهت خوش گذشته که ماروفراموش کردی؟خواستم بزنم توپوزش وجریان اون خانومه روبگم ولی بازم ازقیدش گذشتم جون به هرحال من یه برگه برنده دارم که هرموقع بخوام میتونم اونو،روکنم ولی حالا وقتش نبود.گفتم باباهزارتاگرفتاری دارم من که مثل شمانیستم تاآخرشب مشروب بخورم.عموانگاریه شوکی بهش واردشدحرفی نزد.بهش گفتم راستی اون شب که من رفتم شماهم رفتیدخونه یاتانصفه شب موندید؟.(یه زدحالی بهت میزنم که خودت هم ندونی ازکجاخوردی).زود بحث روعوض کردگفت:نه بابا!بیاتوایستادی اینجاواسه چی؟خلاصه رفتم توی زن عموتوحیاط بود،سلام کردم وبعدازاحوالپرسی باخنده گفت:چه عجب یادی ازماکردی؟من هم گفتم ماهمیشه به یادشماهستیم رفتیم تواتاق بعدعموبه همراه زن عمواومدن نشستن.زن عموگفت:نکنه ازدست ماناراحت بودی؟گفتم نه بابا این چه حرفیه!وازاین چرت وپرت هایی که موقعی که کم میاریم میگیم.1ساعتی اونجاموندم که گفتم میخوام برم خونمون( خونمون 4خیابون باخونه عموم فاصله داشت)زن عموم گفت:بشین شام درست کردم شامتوبخورشام نخورده نمیزارم بری!من به اشتیاق دیدن زن عموم موندم برای شام که یکم ازبدنش روفرصت بشه ببینم موندم شاموخوردیم وتموم کردیم که دیدم زن عموم به دخترهاش گفت:فضولی نکنید،میخواست بره حموم.چون لباساشو توی دستش گرفته بودویه کرست مشکی لای لباساش بود.منم گفتم بایدعموم روبپیچونم وبرم یه کاری بکنم حمامشون توحیاط کناردستشویی گوشه حیاط بودویه حالت جلوش دیواربودیعنی اگه کسی هم بیادبیرون منونمیبینه .گذاشتم 10دقیقه بگذره ازحموم کردن زن عمو،که هم عموم شک نکنه هم زن عموم لباساشو درآورده باشه به عموم گفتم:میرم تا دستشویی رفتم بیرون رفتم کنارحموم ایستادم چیکارکنم درحموم روبازکنم بهش بگم دوست دارم!؟نه نمیشه به درحموم نگاه کردم دیدم یه سوراخی هست اون هم سوراخ کلیدبودگفتم خوبه که کلیدنباشه.ازهمونجا دیدزدم دیدم خیلی تاربودمعلوم بودکه کلیدنبودچشمم روچسبوندم.قلبم داشت تند تند میزدخودم روچسبوندم به درحموم وااایی چی دیدم باورم نمیشداین خودش باشه کف حموم چهارزانونشسته روبه روم فقط پاهاش مانع ازدیدن کسش می شدند.خیلی بدنش قشنگ بود.زن عمومشغول شستن خودش بودبدنش روکیسه میکشیدبعدازکیسه کشیدن روی خودش آب ریخت تاحالااینجوری ندیده بودمش.پستوناش روبروم بودن پستوناش مثل برف بودن میخواستم بپرم توی بغل زن عمو٬شکمش یکم بزرگ بودکه اصلابهش نمی یومدکه شکم داشته باشه فکرنمی کردم زیرلباسش همچین چیزی داره شکمی سفیدوباب خوردن که استیل قشنگش روکامل میکرد.با سختی تونستم جلوی خودم روبگیرم.من حدس میزدم که زن عمواینقدربدنش خوب وخوش فرم باشه ولی نه اینجوری حسابی جاخورده بودم.داشت آبم میومدآخه اولین بارم بودلخت می دیدمش بعدیه لحظه بلند شد دیدم پمپ آب بند اومدآخه حموم کردنش تموم شده بود.یواشکی نگاه کردم که چیکارمیکنه یواش نگاه کردم دیدم داره کرست سیاهش رومیپوشه وای چقدرقشنگ بودبا کرست فکرمیکردم که پستوناش قشنگ باشن ولی نه اینجوری!خیلی زیبا بودن اینجورپستونایی روتوهیچ فیلم سکسی ندیده بودم.چشمم رواوردم پایین که کسش روبتونم ببینم.کسش چقدرقشنگ بود یه کم موداشت ولی خیلی قشنگ بودکه شکمش روبالاترازکسش میدیدم عجب گوشتی بود.کونش هم که دیگه ازپشت دامن هم معلوم بودکه بزرگه!همه چیزش عالی بود.باورنمیکردم که اینقدرخوش اندام باشه شهوتم چندبرابرشد٬دیگه فرصت نکردم شورت پوشیدنش روببینم.ازعموم خداحافظی کردم ورفتم خونه.چندروزگذشت ومن توفکربودم که چیکارکنم که این معادله چندمجهوله روحل کنم.خیلی افسرده شده بودم حوصله هیچی رونداشتم.گاهی اوقات یاداون صحنه وبخصوص پستوناش خودموارضامیکردم ولی این برای لحظات کمی منوآروم میکرد.دیگه تصمیم گرفتم که زن عموروبفهمونم که من دوستش دارم وبه اشتیاق اون میام خونشون آخه اینجوری فایده نداشت که دست روی دست بزارم.8 روزخونه عموم نرفتم گفتم بااین کار،دل زن عموبیشترواسه من تنگ میشه.باخودم گفتم فردابایدبرم خونشون ببینم چه خبره.شب نمیتونستم بخوابم همش دلهره واضطراب داشتم انگارمیخواستم باهاش ازدواج کنم همش فکرمیکردم که بهش بگم یانه.روز بعدش یعنی روز9رفتم یه دوش گرفتم ودم غروب ازخونه زدم بیرون رفتم خونه عموم توی راه همش به این فکرمیکردم که چه جوری به زن عموبگم خلاصه رسیدم خونه عموم در زدم دیدم زن عمودروبازکردبعدازسلام واحوالپرسی گفتم:عمواینجاست؟گفت:بیا توالان ازسرکارمیاد٬باگفتن این حرف رضاکوچولو(کیرم)مثل همیشه که زن عمورومیدیدازخواب پریدمنوتواتاق راهنمایی کرد.نشستم بعدازچندلحظه تواتاق اومدبایه سینی که دوتالیوان چایی بود.نشست وگفت:چندروزی پیدات نبودچی شدکه راه گم کردی این بارچه بهونه ای واسه نیومدنت داری؟ازگفتن این حرفش خیلی حال کردم چون فهمیدم که خودش هم به من فکرمیکرد٬گفتم باورکنیدسرم شلوغ بودماهمیشه مزاحمتون هستیم.خندیدوگفت:شما مراحمی!این حرفاچیه!گفتم بزارسرصحبت روبازکنم روبه زن عموکردم وگفتم:ازتنهایی خسته نیستیدهمش توخونه هستید.یه پارکی چیزی پیدانمیشه بریدیه آب وهوایی عوض کنید؟گفت:به عموت میگم که بریم شهرستان یه آب وهوایی عوض کنیم میگه:وقت ندارم وازین حرفها دیگه ازدست این کاراش کلافه شدم دیگه تحمل کردنش سخت شده.من دیگه حرفی نداشتم بگم بهش گفتم:حرف حساب جواب نداره.زن عموبلندشدورفت ازتوی یخچال میوه اوردوگذاشت گفت:این قدرسرگرم صحبت بودیم که من یادم رفت ازشماپزیرایی کنم بفرمایید.یکم ازمیوه روخوردم گفتم دست شمادردنکنه زن عموهی میگفت شما نخوردید وازاین حرفها.نیم ساعت گذشت ازعموخبری نبودومن یواشکی سینه های قشنگش رودیدمیزدم توی دلم قندآب میشد.که یه دفعه زنگ خونه به صدادراومدکیرم باشنیدن این صداغش کرد.دخترعموم رفت دروبازکردعمواومده بودبعدازسلام واحوال پرسی روبه زن عموکردوگفت:میخوام برم کاردارم.زن عموگفت:کجا؟گفت:بایدبرم اداره یه خورده کارهای عقب مونده دارم که بایدانجام بدم!زن عموگفت:منتظربشیم که بیای که دورهم شام روبخوریم.عموم بهش گفت:امشب اصلامعلوم نیست بیام یانه احتمالا نمیام فرداطرفای ساعت 5یا6عصرمیام(من که میدونستم با رفیقش خونه خالی گیراوردن)بعدزن عموگفت:کجامیخوای بری من میترسم تنهاموازین حرفاهاعموم گفت:رضا که هست اینجا میمونه!زن عموبهم نگاه کردوحرفی نزد!عموم گفت:رضا که غریبه نیست٬عموم جلوی زن عموبهم گفت:امشب که جایی نمیخوای بری میمونی اینجا؟من هم ساکت شدم و بعدازچندلحظه گفتم نمیدونم(خواستم کلاس بزارم میدونستم بازم اصرارمیکنه)گفت:بابایه شب که هزارشب نمیشه!گفتم باشه.عموم رفت یه دوش گرفت وشام نخورده خداحافظی کردورفت ومن موندم وفاطمه جونم!رضاکوچولو که دیدهمه چی داره خوب پیش میره ازخواب بیدارشد.ساعت تقریبا9بود.زن عموغذاروکشیدمن دودل بودم بگم یا ببینم اون چی میگه هیچی نگفت یعنی حرفی که منتظرش بودم بگه نگفت غذاتموم شد.بعدازتموم شدن غذازن عمورفت ظرفهای شام روشست واومدوتلویزیون روشن بودو فیلم موردعلاقه اش شروع شده بود،فیلم که پخش میشدمن همش به پستوناش نگاه میکردم واون هم این قدرغرق فیلم شده بودکه من جرات این روپیداکرده بودم که یکم باپررویی وبیشترازهمیشه نگاش کنم ونمیدونستم که عمدا،این کارومیکردکه من روبفهمونه یانه.من هم کاری بهش نداشتم که بفهمه یانه چون اول وآخربایداونومتوجه کنم.بعدازتموم شدن فیلم روبه من کردوگفت:خب آقارضاچیکارمیکردی این روزها که نیومدی خونمون؟گفتم چیزخاصی نبود٬دنبال کارهای شخصی بودم گفت:همین فقط!این حرفش خیلی منظورداربودمن به روم نیوردم وباخنده گفتم وکارهای ریزدیگه!بعدازچنددقیقه دخترعموهام گفتن خوابمون میاد.زن عمواوناروتواتاق خواب برد.من هم کفری وبه شانس بدم فوش میدادم.بعدازگذشت 10دقیقه زن عموم اومدنشست من خوشحال شدم گفتم الان یه چیزی میخوادبگه بعدگفت:تازگیامتوجه رفتارعموت شدی؟گفتم:چیه رفتارش باشمابدشده؟گفت:نه عموت خیلی مشکوک میزنه بعضی ازمواقع عصرهامیره بیرون وتانیمه شب میمونه حالاشب ها میره بیرون،نمیدونم چه کارایی داره میکنه.بهش گفتم:نه بابا شماکه میدونی به هرحال اون هم کارش زیاده ونیازبه آرامش زیادی داره شایدبزاریدش به حال خودش بهترباشه گفت:چی بگم شاید!.بلندشدوگفت:اگه خواستی بخوابی بیاتواتاقمون بخواب.من هم بهش گفتم همینجامیخوابم!میخواستم ببینم اون چی میگه.گفت:نه بابامن میترسم بیاتواتاقمون بخواب.من هم با شنیدن این حرف زود تلوزیوون روخاموش کردم ویعنی باهم بریم تواتاق که دوهزاریش بیفته که نیت من چیه.زن عموجلوی من راه میرفت ومن به کونش خیره بودم خواستم ازپشت اونوبگیرم وبکشم عقب که بیادتوی بغلم ولی بازم صبرکردم که چی میشه!رسیدیم کناراتاق خواب لامپ اتاق روشن بود.گفت:بیارضا رفتیم داخل٬گفت:جات اینجاست1مترفاصله من تازن عموبود.رفتم سرجام وخودم روبه خواب زدم.زن عموهم لامپ روخاموش کردوسرجاش خوابید.چندثانیه که گذشت گفت:رضابه نظرت عموت راست میگه توی اداره کارداره؟بهش گفتم:کاراداری صبح وشب نداره همیشه هستش!گفت:آره ولی نه تا این حد!گفتم:نمیدونم!اون هم حرفی نزدوساکت شد.من فکرمی کردم میخواست چیزی بگه باخودم گفتم کیرتوی این شانس!یه چنددقیقه گذشت توی این فکربودم که چیکارکنم زودبایدیه کاری میکردم تاهنوزنخوابیده بود.یه5دقیقه ای مشغول فکرکردن بودم وکیرم حسابی شق شده بود.نقشه ای به کلم خوردگفتم:جهنم وضر٬پنجاه پنجاه اگه گرفت که خوبه اگه نگرفت دیگه هیچ وقت نمیتونم بهش دست پیداکنم.میدونستم که هنوزنخوابیده وهی تکون میخوردشروع کردم به صرفه های الکی وباحالتی که حالم خرابه رفتم توی حیاط میخواستم که بیاد دنبالم که نقشه ام روبتونم اجراکنم.گفتم وقتشه خودم روزدم به استفراغ بعداز30ثانیه اومدایستاد بالای سرم باموهایی پریشون وپستوناش هم مثل همیشه میخواستن ازتاپش بزنن بیرون.قشنگ ترازهمیشه شده بود.باحالتی مضطرب گفت:چی شده رضا؟گفتم:چیزی نیست یه کم حالم بد شد!گفت:اگه حالت خرابه بیابریم بیمارستان؟گفتم:نه لازم نیست.گفت:موقعی که خونه بودی چیزی خوردی که بهت نساخته باشه؟گفتم:فقط شام خوردم دیگه چیزخاصی نخوردم.گفت:شایدغذابه شمانساخته؟گفتم نه خیلی هم خوب بودولی پیش میادویه لبخندی زدم.اون هم خندیدوگفت:روسروصورتت آب بریزمن وانمودکردم که حال ندارم درست روسروصورتم آب بریزم زن عمواومدپیشم نشست که آب بریزه روسروصورتم نشسته بودجفتم که پاش خورده بودبه پام وپستونای قشنگش 30سانتی متربیشترباهام فاصله نداشتن.حرارت بدنش رواحساس میکردم.کیرم هم مثل همیشه که زن عمورومیدیدشق بود.دودل بودم که چیکارکنم.یه چندباری،روی سروصورتم آب ریخت در حین آب ریختن یه چند بار پاشوبه پاهام زد که یعنی داره اینور و اونور میشه!گفت:حالابهتری؟گفتم:آره مرسی!با خودم گفتم که وقتشه سرش روبرگردوندکه شیرآب روببنده صورتش رو کامل برگردونده بودکه یواش دستم روگذاشتم روی پستون سمت راستش که نزدیک من بودویه فشاری با شهوت بهش واردکردم.چقدرنرم بود،دنیاجلوی چشمم سیاه شد.آب دهنم بنداومد٬احساس کردم قلبم اومدتوی دهنم.اصلاحدس نزده بودم که این چنین حالتی بهم دست بده.سرش رو برگردوندوگفت:چیکارمیکنی؟بهش گفتم:زن عموخیلی دوست دارم نمیزارم کسی ازاین ماجرابویی ببره فقط بین خودمونه دیگه کی میخوادبدونه وازاین حرفها٬صدای من کم کم حالت سردی وبخصوص شهوت به خودش میگرفت.اصلانمیدونستم چی گفتم.چندلحظه ساکت شده بودیم زن عموپاشدمن هم بلندشدم زن عموگفت:عموت بهت گفته که منوسربه سربزاره؟گفتم نه اصلاعمودرجریان نیست بهش گفتم من همیشه میخواستم بهت بگم ولی فرصت این رونداشتم که بگم من خیلی بهت علاقه دارم،همش بهت فکرمیکنم وفقط به عشق شمامیام!زن عمو یکمی خودش روشل کرد وچیزی نگفت من هم ازسکوتش استفاده کردموبهش گفتم:خیلی دوست دارم.اون هم روبه من کردوگفت:ولی من خیلی وقته که دوست دارم وخودت متوجه نبودی همش به روی خودم نمی اوردم ومیترسیدم بهت بگم وخندید!دستش روگرفتم وکشیدم که بریم توی اتاق!باورم نمیشد که این همونی بودکه دیروزحسرت دیدن ذره ای ازبدنش روداشتم انگارروی ابرهابودم.دسشوکشیدم بردم توی اتاق پذیرایی چراغ رو،روشن کردم ودروبستم چون هوای داخل اتاق گرم بودکولرروروشن کردم وایستادم کنارش.ایستاده بودگفتم یالادیگه!من هم نمیدونستم بایدازکجاشروع کنیم چون شوکه شده بودم ولی نخواستم که جلوش کم بیارم گفت:باشه!یه نگاهی به پستوناش کردم اون هم بهشون نگاه کردوبادستش اوناروازپایین گرفت وبردبالابعد دستاش روآوردپایین که تاپش رودربیاره.بهش گفتم نه بزارمن لباساتودربیارم گفت:باشه!کیرم بدجوری راست کرده بود.قندتوی دلم آب میشدانگاری که خواب میدیدم.ایستادم روبروش لبام روآوردم جلووسرش روآوردم طرفم ولباشوگرفتم وشروع کردیم لب گرفتن لباش چقدرگرم بودن لبشوخوردم زبونش روبادندونام می کشیدم ولباشوگازمیگرفتم رفتم پایین گردنش رولیس زدم رفتم پشت گردنش روهم لیس زدم چقدرگردنش سفیدبود!قلبم داشت تندتندمیزد.زن عمو هم کم کم صدای نازک وغرق درشهوتش داشت اتاق رودربرمیگرفت.تمام سروصورتش روخوردم بهش گفتم موهاتوبازکن اون هم موهای بهم ریختش که اوناروروبسته بود،روبازکردمن هم دست کردم توی موهاش ومرتبشون کردم بهش گفتم تی شرتم روازتنم درنمی یاری؟آروم تی شرتم رودراوردواومدسمتم من روچسبوندبه دیوار وگردنم رومیخوردیه چندلحظه ای داشت گردنم رومیخوردوزبونش رومیکشیدیکم خوردواومدجلولباش روچسبوندبه لبام واونارومیخوردخیلی خوب بلدبودکه چطوری بخوره بهش گفتم حالانوبت توست دستم روآوردم ویه دستی روی پستوناش کشیدم بهش گفتم این پستونات باب خوردنن آرزوی من بود اونارویه شب داشته باشم!پستوناش خیلی قشنگ وخوش فرم بودن.اونم گفت:مال خودتن.آروم تاپشوبردم بالاودراوردم یه کرست صورتی تنش بودگردن بندش که روی خط سینه هاش افتاده بودروازپشت درآوردم وگذاشتم رومیزوازپشت کرست پستوناشو بوکردم وبوسیدم گفت:بزارکرستم روبازکنم برات بهش گفتم نه من بازش میکنم ازپشت بازش کردم هنوزکرستش روکامل بازنکردم که پستوناش افتادن پایین کرستش روانداختم یه گوشه وپستونایی که آرزوم بوداونارویه لیس بزنم روبه روم بودن.باانگشتم یه دایره ای روی پستوناش کشیدم وباحالت تعجب گفتم چقدرقشنگن!یه دنگاهی به شکمش کردم شکمش یکم بزرگ بودیه دست بهش کشیدم شکمش خیلی نرم بود.بهش گفتم یکمی بزرگه اصلابهت نمیادشکم داشته باشی.شکمش زیادبزرگ نبودوقتی لخت میشدمعلوم بودکه شکم داره.آروم آروم دستام روبه طرف پستوناش بردم ودوتا دستام روزیرپستوناش گذاستم وپستوناشوبردم بالابهش گفتم اینا چقدرقشنگن!گفت:می خوام پستوناموامشب خوب بخوری.بهش گفتم:باشه خوب میخورمشون.نوکشون رویواش نازکردم اون چشماش روبست وصدای آهش کم کم داشت بلندمیشد.پستوناش خیلی سفیدبودن.دستش روآوردم طرفم وشروع کردم به لیس زدن ازنوک انگشتاش لیس میزدم تابالای کتفش اونجاروخوردم ورفتم سراغ گردنش لیس زدن گردنش تموم شدرفتم سرشکمش زن عموتکیه داده بودبه دیواروازشدت شهوت چشماش روبسته بودزانوزدم وشروع کردم به لیس زدن نافش وگازگرفتن شکمش فریادغرق درشهوتمون اتاق روپرکرده بود.زبونم روکامل میکشیدم روی شکمش وشروع کردم به خوردن شکمش واونوگازمیگرفتم شکم نرمش قرمزشد بعدش یواش رفتم بالاوشروع کردم به خوردن پستونای سفیدونوک قهوه ای اون بهترین مزه دنیا روداشتن اون هم دستاشودورگردنم گره زده بود.نوک پستوناش روبادندونم یواش یواش می جویدم وبادستم کونش رومیمالوندم وسرم رولای پستوناش میگذاشتم و٬وسطشون رولیس میزدم آخه هم خیلی زیباوخوش فرم بودن وهم من عقده داشتم که اونهارویه روزبخورم.پستوناشو گازمیگرفتم وبادستم نوکشون رولمس میکردم ومیکشیدم اون هم دادمیزدآفرین همینجوری بخورشون خیلی حشری شده بودیم…..

ماجرای من با دخترداییسلام امیر هستم.می خوام رابطمو با دختر داییم بگم.1شب دختر داییم بهم اس ام اس دادو داشت باهام دردو دل می کرد.اسم دختر داییم النازه.می گفت که خیلی تنهاسو دوست پسر نداره.یعنی اصلن خوشش نمی اد.می گفت باباش خیلی به حجابش گیر میده.اخه معمولا یه شال می ندازه که همه ی موهاشو گردنش پیداس.منم یه خورده دلداریش دادم.چند شب همینجوری بهم اس می دادیم که یه شب بهش گفتم که می خوای فردا بیام دنبالت.اون اولش قبول نکرد ولی اخرش گفت بیا فقط کسی نفهمه.الناز 16 سالشه منم 21 سالمرفتم دنبالش با ماشین بعد یه خورده دلداریش دادم اخرشم بوسش کردمو اون می رفت.بعد دو سه هفته که خیلی به هم وابسته شده بودیم رفتم دنبالش.میبردمش یه جای خلوت که راحت حرف بزنیم.دیدم داره گریه میکنه اخه با یکی از دوستاش دعواش شده بود.منم بغلش کردمو لپاشو بوس کردمو اشکاشو پاک کردم.اخرش که داشت پیاده میشد گفتم الناز جان نگران نباش برو با دوستت اشتی کن دستمو گداشتم دوره گردنشو لباشو بوسیدم.دیگه خیلی به الناز وابسته شده بودم.شب بهش اس دادمو گفتم ببخشید که لباتو بوس کردم.ا.نم گفت اشکال نداره.بعد بهش گفتم که پس دفعه دیگه توام لبامو بوس کن.فرداش که رفتم دنبالش لبمو گذاشتم رو لبشو بوسش کردم بعد اونم بوس کرد انگار دوتامونم نمیخواستیم که لبامونو جدا کنیمبهد من لبشو خوردم لبشو کشید بعد گفتم عزیزم توام بخور.لبامون به هم چسبیدو 1 دقیقه لب دادیم .اون روز رسوندمشو کارهما هر روز شده بود لب دادن.یه روز که داشتیم لب میدادیم دسمو گذاشتم رو سینشو یه خورده فشار دادم.الناز هیچی نگفت فقط لبمو می خورد.بعدش که لبامون جدا شد همینجوری میمیالیدم.گفتش امیر قرارمون فقط لب بودا.گفتم عزیزم اخه دسه خودم نبود بزار بمالم دیگه.گفت باشه.اومدم دکمشو باز کنم گفت امیر بسه دیگه گفتم بزار بخورم دیگه عزیزم .بالاخره دکمشو باز کردم.یه تیشرت داشت.اونو دادم بالا سوتیانش معلوم شد.یه سوتیانه مشکی بود.دادم بالا سوتیانشو.واییییییییییییی.سینشو دیدم.یه سینه سفید که نوکش صورتیه کمرنگ بود.دهنمو گداشتم رو سینش داشتم میخوردم که سرمو اورد بالا شروع کرد به لب دادن.میگفت دوست دارم عزیزمم.منم میگفتم دوست دارم.د.باره اومدم سینشو خوردمو دسمو کردم لای پاش کسشو از رو شلوارمالیدن تا کسش خیس شد.دسشو گذاشت رو کیرمو مالید تا اینکه ابم اومد.دوتامون باره اولمون بود.الان 1ماهه کارمون همینه.اما اخره هفته باباش اینا قراره برن مسافرت.قول داده یه سکسه توپ کنیم که اونو اخره هفته واستون مینویسم.مرسی بای