بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

مجموعه داستان های سکسی ضربدری

سكس ضربدري

ماجرا از اونجا شروع شد که بهاره دوست صمیمی زنم و شوهرش بعد از سالها از آمریکا برگشته بودند ایران و ساناز زنم داشت خودشو میکشت که حتماً منو باهاشون آشنا کنه.من دورا دور بهاره رو از طریق صحبتهای ساناز میشناختم ولی هیچوقت ندیده بودمش چون قبل از اینکه ما ازدواج کنیم اون رفته بود آمریکا و همونجا هم با یه پسر نیمه ایرانی نیمه آمریکایی ازدواج کرده بود.دو سه شب بعد از رسیدنشون اونا رو دعوت کردیم خونمون تا باهم آشنا بشیم.بهاره واقعاً زن خوشگلی بود و شوهرش هم که بور بود و مرد جذابی بود و با این که به زور فارسی حرف میزد میتونست نیمه انگلیسی و نیمه فارسی منظورش رو بیان کنه.اون شب کلی بهمون خوش گذشت. از همه چیز گفتیم و خندیدیم و مشروب خوردیم بعد از مدتها من و ساناز هم حس کردیم که یه کمی تو ایران هم داریم خوش میگذرونیم!چند شب بعد هم اونا ما رو شام بردند بیرون و خلاصه بعد از یک هفته روابطمون جوری شده بود که حد اقل هر دو روز یه بار باید همدیگه رو میدیدیم!تو این مدت چیزی که برام جالب بود نگاههای عجیب سامی شوهر بهاره بود که گاهی اوقات خیره ساناز رو نگاه میکرد و یا تعریف و تمجید هاش از ساناز که به هر بهونه ای از چشماش یا موهاش که تازه مش کرده بود و… تعریف میکرد.منم سعی کردم غیرتی بازی درنیارم…..خب بالاخره آمریکایی بود و این چیزا رو عیب نمیدونست.بعد از دو هفته تصمیم گرفتیم یه سفر دو روزه بریم شمال…..ویلای پدر بهاره در اختیارمون بود و قرار بود برادر بهاره هم با زنش بیاد که بعد این مساله کنسل شد.چهار تایی راه افتادیم و رفتیم سمت خزرشهر و ویلای پدر بهاره.تو کل راه بهاره و ساناز با هم یه بند حرف میزدند و من و سامی هم با هم.سامی گاهی اوقات به چیزایی اشاره میکرد که برام عجیب بود….از سکس و روابط آمریکایی ها برام میگفت و این مساله هم برای من خیلی جالب بود و کلی کنجکاو شده بودم…منم براش از فرم روابط زناشویی و سکس تو ایران میگفتم.متاسفانه هوای شمال خراب بود و ما مجبور بودیم از تو ویلا جم نخوریم…البته مجهز رفته بودیم و بساط مشروب و ورق و همه چیز فراهم بود تا بهمون بد نگذره.سامی هم که هرچی بهش ویسکی و جین تعارف میکردیم رد میکرد و عاشق عرق سگی شده بود.شب اول دور هم نشسته بودیم و حسابی عرق خورده بودیم و مست مست داشتیم حرف میزدیم که نمیدونم چطور شد که دیدم با سامی تنهام…..زنامون تو آشپزخونه بودند و داشتند ظرفا رو میشستند و آروم آروم پچ پچ کنان با هم حرف میزدن و گاهی هم میزدن زیر خنده!من و سام هم بحث خودمون رو ادامه دادیم تا این که سامی برام از سکس ضربدری شروع کرد به حرف زدن و اینکه تو آمریکا خیلی از زن و شوهر ها با هم به طور ضربدری سکس دارند…خیلی جا خورده بودم….گفتم مگه ممکنه که آدم زن خودشو بده دست مرد دیگه ای؟ اونم گفت در عوض اون مرده هم زنشو میده به تو….تجربهء جدیدیه….خیلی هم سکسیه.گفتم فکر کنم بیشتر چندش آور باشه تا سکسی….گفت نه….باورت نمیشه ولی من و بهاره یه بار این مساله رو تجربه کردیم و خیلی جالب بود…..من از اینکه میدیدم دوستم داره ترتیب زنم و میده کلی حشری شده بود(بماند که نصف کلمه هایی که میگفت انگلیسی بود!)….خیلی برام عجیب بود و مشروب زیاد یه ذره حشریم کرده بود….یه لحظه بهاره رو زیر خودم تصور کردم و حس کردم کیرم داره میاد بالا…..به خصوص که بهاره اون شب یه جوراب و کفش قرمز هم چوشیده بود که حسابی سکسی شده بود….یه کم بعد سامی بهم گفت:من از همین بهاره خوشم میاد…سکس براش تابو نیست…میدونی؟یه بار هم با همین زن خودت سکس داشتن….البته قضیه مال وقتیه که ساناز و بهاره مدرسه میرفتن!از تصور سکس بهاره و ساناز حالی به حالی شده بودم….اینکه دو تا کس جلو هم با هم ور برن خیلی حشریم کرده بود. ولی خب یه کمی هم به بهاره حسادت میکردم و اون موقع بود که فهمیدم چرا ساناز همیشه از بهاره به عنوان بهترین دوستش یاد میکرد!تو همین فکرا بودم که بهاره و ساناز اومدن پیش ما و همون موقع هم سامی بلند شد که بره توالت ولی وسط راه نمیدونم چرا با ساناز سینه به سینه شد….شاید اون لحظه که ساناز و سامی جلو هم ایستاده بودند دو ثانیه هم طول نکشید ولی برای من مثل دو ساعت بود…..تصور کردن ساناز و سامی تو اون حالت و لخت که دارن همدیگرو میبوسن خیلی سکسی تر از اون چیزی بود که بتونم فکرشو بکنم.بعد از یه مدت چهارتایی دوباره دور هم بودیم که بحث کشید به همین مسالهء سکس ضربدری…دیدم ساناز خیلی با علاقه داره این بحث رو دنبال میکنه…..بهاره هم پاهاش رو انداخته بود رو هم و دلربایی میکرد و گاهی اوقات یکی دو تا خاطرهء کوتاه میگفت که حسابی محیط رو سکسی میکرد…..من تنها آدم ساکت بودم.بالاخره سامی طاقت نیاورد و گفت:چرا چیزی نمیگی؟نگاهی بهش کردم و از جام بلند شدم و رفتم طرف بهاره و نشستم جلوی پاش رو زمین و رو به سام گفتم:پس اینکه مثلاً الان من دستمو بذارم رو پای بهاره تو رو حشری میکنه؟و ذستمو گذاشتم رو رون پای بهاره و شروع کردم به مالوندن….بهاره سرشو برد عقب و چشماشو بست..ساناز از جاش بلند شد و سامی گفت:خیلی زیاد!وبعد دیگه نفهمیدم چی شد….ولی به خودم که اومدم دیدم دارم پاهای بهاره رو میبوسم و اونم دستش لای موهامه…..اون طرف هم سامی و ساناز لباشون رو لب هم بود و داشتند همدیگرو میمالوندن.آروم سرمو بردم لای پای بهاره و کسش رو از رو شرت بوسیدم…بلند شدم و لباسمو درآوردم و دیدم که بهاره هم دستشو گذاشته رو کیر سامی و داره میمالوندش….عجب کیر گنده ای داشت این مرتیکه!!!!بهاره اومد که جورابشو دربیاره که ازش خواستم این کارو نکنه…..چون اونجوری خیلی سکسی تر بود.نشوندمش رو مبل و پیرهنشو درآوردم و اون پستونای گنده و خوشگلش رو با ولع شروع کردم به خوردن….داشت دیوونه میشد و آه و اوهش رفته بود هوا….اون طرف هم صدای آه ساناز اومد که توجه منو جلب کرد….برگشتم دیدم سامی دامن ساناز رو درآورده و از رو شرتش داره کسشو میخوره….بعداً که دقت کردم دیدم لای شرت رو زده کنار و کس هلویی زنمو داشت میخورد.سامی حق داشت……دیدن اون صحنه منو آنچنان حشری کرده بود که نمیدونستم چیکار کنم….منم سریع رفتم سراغ کس زنش و بعد از اینکه آروم شرتشو کشیدم پایین شروع کردم به لیسیدن کسش که بوی حشری کننده ای داشت.بعد از چند دقیقه تصمیم گرفتیم بریم تو اتاق خواب…..اونجا تخت نرم و خوشگلی بود که میتونستیم چهارتایی باهم حال کنیم….بهاره و ساناز رفتن رو تخت دراز کشیدن و شروع کردن به ور رفتن با هم…..دست بهاره رو کس ساناز بود و دست اون هم رو پستونای بهاره و لباشون رو هم بود……من و سامی هم با لبخند داشتیم این صحنهء باحال رو میدیدیم و حال میکردیم…..بعدش دیگه طاقتم طاق شد و رفتم سراغ بهاره و پاهاشو دادم بالا و شروع کردم از روی جورابش لیسیدن ساق و رون پاش که به شدت سکسی بود…..بعدش هم کیر شق شده ام رو گرفتم تو دستم و گذاشتم لب کسش….سامی هم رفت سراغ زنم و شرتش رو داد کنار و دوباره یه کم کس ساناز رو لیسید که خیس خیس بشه و بعدش بلند شد ایستاد و کیرشو از تو شرتش درآورد…..دیدن کیرش برام خیلی جالب بود…..خیلی گنده تر از کیرهای معمولی بود…..احتمالاً ساناز خیلی حال کرده! خلاصه…..من کیرم رو آروم هل دادم تو کس بهاره….عجب نرم و داغ بود….صدای بهاره تو اون لحظه که کیرمو کردم تو کسش هنوز تو گوشمه که یه آه ناز و سکسی گفت…..ساناز هم صدای جیغش رفت هوا….معلوم بود سامی یهو کیرشو تا دسته کرده تو کس زنم و جفتمون شروع کردیم به تلمبه زدن……اون دو تاهم همدیگه رو ول نمیکردن و همه اش در حال لب گرفتن و مالوندن سینهء همدیگه بودن.بعد از چند دقیقه من رفتم روی بهاره و اونو کشوندم رو خودم جوری که من زیر بودم و اون رو……سامی با دیدن این صحنه حسابی حشری شده بود و محکم تر کیرشو میکرد تو کس ساناز جوری که ساناز معلوم بود که هم درد میکشه و هم لذت میبره. یه کم بعد سامی کیرشو از تو کس ساناز درآورد و اومد بالاسر بهاره و در کون بهاره رو با تف خیس کرد و کیرش رو آروم آروم کرد تو کونش و دو تایی با هم شروع کردیم به گاییدن بهاره……ساناز هم اومد کنار بهاره و شروع کرد به ور رفتن با پستونای بهاره…..بعد سامی کیرشو درآورد و داد دست ساناز….اونم با ولع تمام شروع کرد به خوردن و ساک زدن…..باز هم صحنه ای بود که منو خیلی حشری کرد…..کیرمو درآوردم و بهاره رو بلند کردم و کیرمو گذاشتم تو دهنش…اونم خوب ساک میزد…..خیلی بهتر از بهاره ساک میزد و معلوم بود تو آمریکا حسابی تجربه کسب کرده…..با شنیدن آه و اوه سامی فهمیدم که داره به ارگاسم میرسه ولی مسالهء عجیب این بود که ساناز بیخیال نمیشد و به خوردن و نگه داشتن کیر سامی ادامه میداد….اونقدر ادامه داد تا آب سامی اومد….اینو از یه رد کوچیک آبش که از کنار دهن ساناز زد بیرون فهمیدم….ساناز هم همهء آبش رو خورد و قورت داد….کفرم دراومده بود….چون زنم تا حالا آب کیر منو قورت نداده بود و همه اش میگرفت رو پستوناش….این شد که کیرمو از تو دهن بهاره درآوردم و گذاشتم تو دهن ساناز و اونم شروع کرد به ساک زدن و خوردن و مکیدن کیرم……خیلی باحال تر از قبل داشت این کارو میکرد….ولی من نمیخواستم آبمو بریزم تو دهنش…میخواستم کاری رو بکنم که تا حالا نتونسته بودم…..ووقتی دیدم بهاره داره پستونای ساناز رو میمالونه کیرمو درآوردم و رفتم پشت سر ساناز و کیرمو که حسابی خیس شده بود گذاشتم در کونش….ساناز یهو برگشت و گفت نه…ولی تا به خودش بیاد کیر من رفته بود تو کونش….بالاخره بعد از چند سال تونستم راه کون زنمو باز کنم….اونقدر فشار دادم و دادم تا آبم اومد و همه اش رو ریختم تو کونش….حالا زنم هم آب کیر قورت داده و هم آب کیر تو کونش بود و این دو تا براش تازگی داشت…..ولی از همه باحال تر سامی بود که دوباره ساناز و گرفت و خوابوند رو تخت و خودش هم خوابید روش و کیرشو گذاشت تو کسش و شروع کرد به دوباره گاییدن زنم….منم بی حال گوشهء تخت نشسته بودم و بهاره آروم داشت با کیرم ور میرفت و هر دو صحنهء کردن این دو تا رو تماشا میکردیم…..نزدیک به پونزده دقیقه سامی داشت ساناز رو میکرد و آخرش هم تا دید آبش داره میاد بلند شد و کیرشو گرفت رو سینهء ساناز ولیجهش آبش انقدر زیاد بود که به جای سینه،کل صورت ساناز شده بود پر از آب کیر سامی..پایان
داستان سکس پرستو پريسا و شوهراشون

من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم علي 32 ساله و مهندس كامپيوتره. شوهرم مرد خوبيه ،دست و دلباز و شايد بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تيپش بالاتر از متوسط ، هميشه به احساسات زنانه جواب ميده و سكس قوي. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگي خوبي داريم اميدوارم كه هر روز بهتر هم بشه.
من با علي با عشق و عاشقي ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بوديم) چند سالي از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس ميكردم سكسمون خيلي يكنواخت شده و خيلي از هم لذت نميبريم. اين موضوع مدتي فكرم رو مشغول كرده بود و ميترسيدم كه اين موضوع نا خواسته روي شوهرم و زندگيم اثر بگذاره. من هميشه سعي ميكردم از تمام جذابيت و زنانگيم براي جلوگيري از اين مسئله كمك بگيرم. لباسهاي زير فانتزي و لباس خوابهاي جورواجور ميخريدم و شبها ميپوشيدم و از عطرهاي محرك استفاده ميكردم، آرايشم رو مرتب عوض ميكردم و با بعضي از دوستهام مشورت ميكردم و روشهاي اونها رو توي حال دادن به شوهرهاشون اجراء ميكردم و وقتي شوهرم نبود فيلم سكسي نگاه ميكردم تا توش چيزي ياد بگيرم، نا گفته نماند كه من از فيلم سكسي خيلي بدم مياد. به نظر من تمام فيلم سكسيها براي لذت بردن مردها ساخته ميشه و در اين فيلمها به روحيات زنانه در سكس توجه نميشه به همين علت هيچ وقت من خودم رو نميتونم نقش اول زن يك فيلم سكسي تجسم كنم.

يك شب موقع سكس به روشي كه يكي از دوستهام پريسا گفته بود، بر عكس روي كير شوهرم نشستم، به اين صورت كه اون خوابيده بود و من جوري روي اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پايين شدن و آه و ناله حشري كردن. شوهرم كه از اين روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه مبينم مبتكر شدي!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه پريسا يادم داده. چشمتون روز بد نبينه يا شايد هم روز خوب، با گفتن اين حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتيب منو داد كه اگر چه اون شب خيلي حال داد ولي فرداش حسابي جاش سوزش داشت. روز بعد خيلي به سكس شب قبلمون و اينكه چي شد كه علي اينقدر حشري شد فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه علي از تجسم پريسا موقع سكس با من اينقدر حشري شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ريختن هاش گفت كه ديگه پريسا چي يادت داده، به پريسا گفتي كه كير من اينقدر كلفته و … حي اسم پريسا رو مي اورد. لازم به گفتنه كه پريسا يكي از خوشگلترين و عشوه اي ترين دوستهاي منه با موهاي بلوند وبلند. از فهميدن اين موضوع خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه يادم اومد كه من هم بعضي شبها تو رختخواب به جاي علي بعضي از دوستهاي اون و يا شوهرهاي دوستهاي خودم رو تصور ميكردم، آروم شدم.

چند شب بعد دو باره با علي تو رختخواب مشغول بوديم كه من براي اينكه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اينكه علي درست و حسابي مثل اونشب حالم رو جا بياره گفتم امشب ميخوام به روش مريم بهت حال بدم و اون هم با شنيدن اين حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خيلي حال داد. فرداي اون شب از بس كه به نوك سينه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه ميگرفت ميسوخت. نا گفته نماند كه سينه هاي من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همين همه جا نميتونم لباسهاي باز بپوشم چون يك جورهايي ضايع است.

خلاصه اينكه به مرور متوجه شدم كه علي در رفت و آمد با اون دوستهايي كه زنهاي خوشگل دارن و به خصوص اونهائي كه زنهاشون راحت لباس ميپوشن مشتاقتره. و تمام اينها

باعث شد كه بفهمم علي مثل من دوست داره با يكي ديگه سكس داشته باشه و از اين موضوع كه علي ممكنه به من خيانت كنه ناراحت بودم تا اينكه موضوع رو با پريسا در ميون گذاشتم و پريسا هم راه حل رو به من نشون داد. و اما راه حل !
يك شب جمعه بود و من و پريسا با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتيم كه شب پريسا با شوهرش شهرام بيان خونمون و طبق قرارمون با پريسا بهانه آورديم كه امشب حوصله بقيه بر و بچه ها رو نداريم و ميخواهيم امشب يك مهموني كوچك و خودموني داشته باشيم. من قبل از اينكه مهمونها بيان رفتم حموم و تا آمدن مهمونها از حمام بيرون نيامدم. زنگ در خونه رو كه زدن علي درب رو باز كرد. و پريسا و شهرام آمدن بالا.

قرارمون اين بود كه پريسا قبل از آمدن به خونه ما شهرام رو به يك بهانه اي از خونه بفرسته بيرون تا وقتي كه برميگرده دنبال پريسا كه بيان خونه ما پريسا مانتوش رو بپوشه كه

شهرام لباس پريسا رو نبينه كه بهش ايراد بگيره. پريسا مامريتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتي ميرسن خونه ما شهرام ميفهمه كه پريسا چي پوشيده.
يك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهاي خيلي نازك بدون كرست و يك دامن تنگ كوتاه و آرايش بسيار هنرمندانه. خلاصه وقتي من پريسا رو ديدم دلم آب افتاد ديگه خدا به داد علي برسه. توي اين فاصله كه علي مشغول پذيرائي اوليه از مهمونها بود من هم رفتم تو اتاق و يك لباس چسبون لختي كه ازش داشت سينه هاي درشتم بيرون ميزد با يك دامن پوشيدم و تمام گردن و سينمو عطر هوس انگيزي زدم و يك مرتبه قبل از اينكه علي منو تنها ببينه رفتم تو حال. با ديدن من علي بدجوري چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسي كردم و خوشامد گفتم. من و پريسا گفتيم كه امشب ميخواهيم بيشتر از هر شب مشروب بخوريم و برقصيم. شوهرهامون هم كه هميشه وقتي خودمون چهارتائي بوديم تخته نرد بازي ميكردن با ديدن ما دوتا با اون وضعيت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن يواشكي زن همديگر رو ديد ميزدن. اونشب شوهر هامون بيشتر از شبهاي ديگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و پريسا يواشكي پيكهاشون رو پر ميكرديم و ميگفتيم كه كمتر از ما خورديد و اونها هم رگ غيرتشون ميگرفت و بيشتر ميخوردن. ماهواره روي PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضي از آهنگهاش ميرقصيديم و در طول رقص من و پريسا دائم جامون رو با هم عوض ميكرديم در طول رقص من حواسم به چشمهاي شهرام كه از هر فرصتي براي ديدن سينه هاي بزرگ من استفاده ميكرد و لبخندهاي معني دارش بود تا اينكه من يك CD گذاشتم كه توش يك آهنگ ملايم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابي كم كردم طبق قرار قبلي من و پريسا آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهاي همديگه رقصيديم و وقتي آهنگ ملايم بعدي شروع شد جامون رو عوض نكرديم و در اولين حركت پريسا يك دست انداخت گردن علي و با دست ديگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه هاي خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصيدن.من با ديدن اين صحنه حسابي شهوتي شده بودم و شهرام داشت اين صحنه رو ميديد و گيج شده بود كه من براي اينكه توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصيدن. حس كردم شهرام توي فضاي نسبتاً تاريك و با اون وضعيت لباس من خيلي دوست داره سينه هامو ديد بزنه و نگاه چشم تو چشم من نميذاره كه اين كار رو بكنه،گفتم كه يك كاري كنم كه راحت بشه. در طول رقص يواش يواش از پريسا و شوهرم كه داشتن اونها هم چيزي به هم ميگفتن چند قدمي فاصله گرفتيم در اين موقع من يواش يواش به بيشتر به شهرام چسبيدم و در گوشش و با عشوه و ملايم گفتم :امشب هرچي بخواي ميتوني چشم چروني كني. راحت باش. اين رو گفتم و ديگه خودم طاقت نياوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابي سينه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شهوت از نفسهاش ميريخت يك مرتبه دستهاي پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زير گردن منو يك بوس خيس كرد. با اين حركت شهرام كاملاً بي حس شدم و نا خواسته يك آه از همون آههايي كه براي علي موقع سكس ميكشيدم كشيدم كه باعث تحريك شهرام شد و شهرام من رو يك فشار ديگه داد. توي اين احوال بوديم كه برگشتم يك نگاه به پريسا و علي كردم ديدم كه علي هم سرش تو گردن هوس انگيز پريسا است. با ديدن اين صحنه شهرام رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زير لباسم داشتن سينه هامو ميماليدن حسابي شهوتي شده بودم يك آه باندتر كشيدم بلافاصله ناله شهوت انگيز پريسا هم كه ديگه اون موقع علي داشت سينه هاشو ميمكيد بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل شهرام فشار دادم و يك لب اساسي با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكني؟ گفت نه. و بلند طوري كه علي بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع پريسا كه ديگه از شدت شهوت چشمهاش نيم بند شده بود با صداي بلندبه علي گفت امشب ميخوام به روش خودم زنت بشم. و همين موقع علي گفت خوب بياين بريم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائي ريختيم تو رخت خواب ما و من در اولين حركت زيژ شهرام رو باز كردم و شروع كردم ساك زدن و همون موقع هم علي داشت براي پريسا ساك ميزد و پريسا با نفس نفس ميگفت آآآآه ه ه بيا بالا، بيا بكن ديگه طاقت ندارم كه علي هم همين كار رو كرد و جلو چشم شهرام كيرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از ديدن اين صحنه ها داشتم ديوونه ميشدم شروع كردم خوردن تخمهاي شهرام در ضمن دست شهرام رو گرفتم گذاشتم روي نوك سينهام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر پريسا و تمام قد روي من افتاد و شروع كرد به مكيدن گردن و لب و سينه هام چيزي نگذشت كه من هم مثل پريسا به التماس افتادم و گفتم:شهرام ديگه طاقت ندارم منو بكن ببين اون داره زنت رو ميكنه. و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اينكه منو ميبوسيد منو جلو شوهرم كرد. ما هر چهارتائي تا صبح تو اون تخت خواب پدر همديگر رو در آورديم و فرداش تا ظهر خوابيديم و ظهر در موردش صحبت كرديم. همه راضي بوديم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه اين كار رو ميكنيم.

در ضمن من و پريسا به شوهرهامون نگفتيم كه ما از قبل براي سكس ضربدري برنامه ريزي كرده بوديم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر ميكنن
هم زنم هم خواهر زنم کردن خواهر زنم سودی رو تعریف کردم که چه جوری راه افتاد و حتی سولماز رو هم جور کرد این دفعه با باجناقم هم سودی رو کردیم هم زن منو .یه روز بعدازظهر زنم زنگ زد گفت سودی امشب دعوت کرده شام زود بیا تا اینو گفت من یاد کردن سودی افتادم و نقشه که دوباره چطوری بکنمش.یک دفعه گفتم چطوره دوتا خواهر رو باهم بکنیم .به زنم گفتم شما برید منم غروب می ام .غروب شد یه قرصی خوردم و راه افتادم کمی هم خوردنی و وسایل گرفتم تا خواهر زن حسابی حال کنه وقتی رسیدم دیدم دوتا خواهر عین ماه خوشگل و ارایش غلیظ اومدند جلو باهاشون دست دادم اگه زنم نبود یه ماچی از سودی می گرفتم دست سودی رو محکم فشار دادم و چشمکی بهش زدم گفتم محمد اقا؟ گفت الان می اد.زنم رفت دستشویی گرفتم از سینه های سودی گفتم چطوری جیگر اونم گفت هلاک اون کیر کلفتتم دیگه طاقت دوری کیرت رو ندارم. گفتم یه نقشه دارم اگه تو همکاری بکنی دیگه لازم نیست پنهونی بکنمت همون جلو چشم محمد و خواهرت میکنمت اونم تا اندازه ای گوشی امد دستش گفت چطوری؟گفتم می خوای گفت آره از خدامه. زنم اومد تو دیگه ادامه ندادیم من داراز کشیدم رو مبل چشمامو رو هم گذاشتم سودی می دونست بیدارم ولی زنم فکر می کرد خوابیده ام سودی گفت چه خبر اقا داود رو حسابی خسته کردیا .زنم گفته این بشر سیرایی نداره درست یک ساعت زیرش بودم جیگرمو در اورده سودی گفت خوش بحالت کاش من به جات بودم زنم یه کم صورتشو کشید که انگار ناراحت شده گفت مگه تو کم داری که جا من باشی ؟سودی گفت بابا دیشب با هزار بدختی یه کم سیخ شده و دلش خواست اونوم با هزار دری بری و صحبت ازاینکه کیو بکنم و کی تورو بکنه زنم گفت راستی شمارم از این حرفا می زنین ؟سودی گفت اره ما بیشتر تو و اقا داود رو می گیم زنم گفت مثل اینکه دل بدل راه داره داودم شمارو میگه سودی حسابی کیف کرده بود گفت خوب؟زنم گفت همش میگه با شوهر سودی اول عوضتان بکنیم بعد دوتایی بیفتیم به جونتان اونم پیش مامانتان بعد اونو جلو چشم شما بکنیم سودی ازحشریت یک اویی کرد که زنم گفت کوفت و اویی چه خوشش امده. سودی گفت نه اینکه تو بدت میاد. زن من گفت خوب من موقع دادن خوشم میاد سودی گفت اره جون خودت همون راست راسی هم خوشت میاد زنم دیگه حرفی نزد. من بدجور حشری شده بودم و کیرم رو میمالیدم با خودم گفتم ای ول دیگه کار تمومه. تواین فکرا بودم که شوهر سودی امد با زنم احوال پرسی کرد موفع دست دادن دستشو محکم فشار داد من یواش یواش بلند شدم که انگار خواب بودم با هم احوال پرسی کردیم بعدش هم شام خوردن دید زدن زن هم بعد پاسور بازی یه دسی دو نفره بازی کردیم و زنامون داشتند ماهواره نگاه می کردند محمد رفت اشپزخانه با یه شیشه ودگا امد منو یواشکی صدا کرد و پرسید الناز بدش نمی اد ؟گفتم کوس ننش بدش بیاد و دوتایی خندیدیم سودی گفت اون موفع می گن باجناقا باهم خوب نمی شن اومدیم تو هال با دیدن شیشه سودی چشماش برقی زد گفت محمد؟محمد گفت چیه نمی خوری؟سودی گفت چرا نمی خورم الناز همینطور نیگا میکرد اخه اون تا حالا لب نزده بود منم بعد از عروسیم لب به مشروب نزده بودم ماسه نفری دورهم نشتیم سودی گفت پس چرا دوتا پیک رفت دو تای دیگه اورد. به الناز گفت بیا جلو اون گفت نه من نمی خورم سودی گفت لوس نشو بیا دیگه بزار بهمان مزه بده الناز گفت اخه دیره باید بریم محمد گفت کجا فردا جمعه اس شب هم می مونین اینجا سودی سر شوخی رو باز کرد گفت اتاق خواب امشب مال شما وبا محمد باهم خندیدند. الناز یه کم دیگه تعارف کرد منم گفتم دیگه ساعت یکه امشب مزاحم سودی و محمد می شیم زنم اومد جلو و دور هم نشتیم پیک اولو رفتیم با لا الناز بزوز خورد ولی سودی خیلی حرفه ای بود کم کم گرم شدیم الناز دیگه نخورد ما هم اصرار نکردیم سه نفری دوتای دیگه رفتیم بالا سودی حسابی گرمش شده بود روسریشو انداخت گردنش محمد گفت اقا بیاین خودمانی باشیم ما هم پیرنمان رو د ر اوردیم و سودی رفت دو تا شلوارک اورد با تلو تلو اومد و گفت اقا داود راحت باشین من هنوز حال خودم بودم شلوارمو در اوردم گرفتم جلو پاهام ولی سودی رو کیر من زوم کرده بود محمد هم شلوارکشو پوشید محمد از من چاقتر بود الناز هم از سودی.دوباره دور هم نشتیم یه پیک دیگه به الناز تعارف کردیم اونم گرفت محمد گفت کی حال پاسور داره؟سه نفری مزه نمی داد سودی گفت الناز توهم بیا الناز کم کم گرم شده بود روسری سرش نبود اومد جلو گفت من فقط چهار برگ بلدم ما هم قبول کردیم گفتم خالی خالی که نمی شه سر ناهاری شامی سودی گفت شما بزرگتری هر چی شما بگید منم گفتم چه چوری بیفتیم محمد گفت مردا با زنا سودی قبول نکرد گفت شما قوی می شید الناز گفت من و داود تو محمداقا سودی گفت الناز قرار شد خودمانی باشیم فقط محمد. بعدا محمد اقا بیاین اصلا تکه بندازیم من گفتم اومد و باز من و محمد افتادیم الناز گفت راست میگه سودی گفت پس من و داود تو محمد .با داود گفتن سودی کیرم سیخ شد همگی قبول کردیم روبرو نشتیم سودی والناز با دامن بودند و شلوار نداشتند واسه همین بعضی موفع ها شورتشان رو عمدا واسه ما معلوم می کردند محمد گفت داود جان بگو سر چی؟گفتم اخه چی بگم که ضرر نکنیم سودی گفت این ضرر نیست اتفاقا نفع دو طرفس دیگه حسابی داغ بودیم گفتم خوردنی حال نمی ده محمد خندید گفت بردنی چی حال میده؟ وهمه مون خندیدیم زنها دیگه راحت بودند حتی دامنشون پایین نمی کشدند تا روناشونم بیرون بود ما کلی حال می کردیم محمد گفت زود باشه دیگه من گفتم شمارم بگین اونا گفتند ما تورو حاکم کردیم گفتم شرط داره گفتند چه شرطی ؟گفتم جر زنی چه مرد چه زن ممنوع قبول کردن گفتم هر چی گفتم ناراحتی ممنوع فقط می خوایم امشبو خوش باشیم قبول کردن یک دفعه گفتم رقص گفتند چه جور گفتم طرفی که باخت. مشغول بازی شدیم من و سودی بردیم الناز قبول نمی کرد سودی گفت اولا می خواستین ببرین دوما قرار شد جر زنی نکنیم .بلند یه سی دی گذاشت و دست محمد و الناز و گرفت و بلندشان کرد اونا شروع به رقص کرد ن و ما هم نگاه می کردیم اونا رقصشان سکسی تر شد تکیه مو دادم بالش وپاها مو دراز کردم سودی لم داد رو پاهام دیدیم محمد از پشت چسبیده به الناز اونم براش قرمیده سودی گفت کار خودتو کردی الان هم باید منو بکنی هم الناز رو.کیرمو نشونش دادم گفتم نترس مامانتونم بیاد از ریشه درش میاره سودی گفت اره قربونش برم و با دستش گرفت محمد نگاه میکرد حرفی نمی زد دست بردم تو شورت سودی کوسش خیس خیس بود دیدم الناز دامنشو در اورده وبا شورت چسبیده به محمد و اونم ازش لب میگیره منو سودی هم مشغول شدیم سودی شلوارک و شورت منو کشید پایین و مشغول ساک زدن شد داشتم اونرو نگاه میکردم محمد دستشو کرده بود تو شورت الناز و دیگه نمی رفصیدند دامن و شورت سودی رو در اوردم کیرم سیخ بود بیشتر از دو برابر کیر محمد . سودی رو از کیرم جدا کردم افتادم به جون کوسش اون دوتا هم لخت شده بودن و پاهای سودی رو بردم بالا و زیرم انداختم گفتم الان جرت میدم سودی گفت دیگه اب بندی شدم کیر خرم بزاری جر نمی خورم با حرف اون کیرمو تا ته فرستادم تو کوسش با جیغ و اویی سودی محمد گفت لا مصب جرش دادی سودی گفت عزیزم نترس اونا هم مشغول شدند کیر محمد 12 سانت بیشتر نبود اونم گذاشت تو کوس الناز من به پشت خوابیدم و سودی از بالا افتاد رو کیرم و بالا پایین می کرد من الی و محمد رو نگاه میکردم محمد هم الی رو از پشت میکرد اونا داشتن با بالا پایین کردن سودی حال میکردن محمد گفت ااا و تموم ابشو ریخت تو کوس الی بیحال افتاد .الی هنوز ارضا نشده بود کیر محمد رو ازتو کوسش در اورد و امد پیش ما .سودی گفت چی شد امدی؟ گفت بابا این که کیر بچس کیرم فقط کیر داودم سودی گفت زبون نریز همش مال خودمه و روکیر من قر می داد و عقب جلو میکرد الی گفت دیگه راه افتادی این سری پریود بودم همش مال تو فقط بزار ابمو بریزم دلم براش سوخت به سودی گفتم بلند شو اونم قبول کرد بهش گفتم تو جیبم قرص هست بیار بده محمد او بلند شد الی خوابید و پاهاشو داد بالا رفتم سراغش و تا خایه هام کرد تو کوسش و ابشو ریخت و گفت اخیش کیرم کیر خودم .محمد داشت مارو نگاه میکرد وبا قرص من کم کم کیرش بلند شد گفتم محمد اول سودی یا الی گفت سودی. سودی اومد جلو گفت داود تو کونم محمد تو کوسم. الی که دوباره حالش جا اومده بود گفت بی تربیت یعنی چه ؟ البته به شوخی. محمد گفت بیچاره جر می خوریا .سودی گفت نترس تو کار تو بکن محمد به پشت خوایید و سودی رفت روش کیر محمد رو گذاشت تو کوسش گفت چه عجب سیخه رفتم پشت سودی و گذاشتم دم سوراخ کونش چون از قبل کرده بودمش باز بود و راحت تا ته فرستادم تو بعد از مدتی کیرمو کشیدم بیرون و سودی رو بلند کردم بحالت ضربدری پاهامو دراز کردم لاپای محمد و کیرمون بهم چسبید و جفت شد گفتم کدومتون و اونا سر اومدن به شوخی دعواشون شد الی گفت بزرگی گفنتد کوچیکی گفتند سودی گفت اب اول مال کوچیک تراس منم تشنمه وسودی اومد نشست رو کیر جفت شده من و محمد تا ته کرد تو کوسش محمد گفت خوب باز شدیا سودی بالا و پایین کرد و اونجا ارضا شد و کشید کنار.الی اومد اونم راحت تا ته گذاشت تو کوسش دیگه اب من میخواست بیاد الی رو بلند کردم و به سودی اشاره کردم گفتم بیا تشنته اب بدم کردم تو کوسش و تموم ابمو ریختم و بیحال به محمد گفتم اب تو کوس زن من می ریزی بیا زنت رو تحویل بگیر اونم که می دید اب از کوس زنش می زنه بیرون حشری شد و ریخت تو کون الی و چهار نفری کنار هم افتادیم دیگ صبح شده بود همگی رفتیم دوش گرفتیم زنا صبحانه ای اماده کردند وخوردیم محمد گفت بچه ها خیلی کیف داد دفعه بعد کی؟ سودی گفت ها چیه راه افتادی؟ گفت داود دستت درد نکنه قرصه خیلی حال داد و من یه ورق ازش به اون دادم گفتم بچه سری بعد تو مسافرت و اونا هم قبول کردن و خوابیدیم تا ظهر بعد ازظهر هم رفتیم پارک من با سودی محمد با الی راه می رفتیم و این جوری منو باجناقم جور هستیم و من و اون نداریم.
مسافرت خانوادگیآخرای اسفند بود یه شب با زنم داشتیم حال می کردیم گفت داود امسال عید جایی نمی ریم؟ گفتم تنهایی مزه نمی ده. گفت شاید سودی اینارم بیان گفتم اگه امدند می ریم شروع کردم به کردنش گفتم رفتنمون شرط داره گفت باز چهار نفری حال کنیم؟ گفتم اره. گفت اون که معلومه باهم باشیم شما نیوفتین به جونمان. یه دفعه چیزی به ذهنم اومد گفتم مامانت رو هم ببریم گفت بس چهار نفری نمی شه گفتم خوب پنج نفری میشه. اونم گفت دیگه لوس نشو گفتم لوس چی؟ شما دوست ندارین دو تا داماد مامانتون سیر بکنن گفت چرا؟ ولی نمی شه. کمکم شوخیمان جدی شد حسابی کردمش و خوابیدیم.صبح گفتم زنگ بزن سودی و محمد شام بیان اینجا .گفت من حال دو نفری ندارم اگه تنهایی می کنی باشه قبول کردم عصر از مغازه اومدم دوتا خواهر با شلوارک و تاب داشتند شام اماده می کردن رفتم پیششان یه بوسی از لبشان کردم زدم لا پای سودی. زنم گفت بدجنس زنتو ول کردی خاله رو گرفتی از لاپای اونم زدم گفتم اینم مال تو. شب شد محمدم امد باشوخی و حال شاممان رو خورد یم مشغول ورق بازی شدیم گفتم بچه ها بریم مسافرت سودی گفت اتفاقا دیشب موقع کردن صحبتشو می کردیم ومی گفتیم باهم کیف میده زنم گفت چه تفاهمی حتما می گفتین باهم هم حال کنیم محمد گفت دقیقا من گفتم ولی من یه چیز دیگه در نظرم هست اونا گفتند چیه؟ گفتم مادر جونم ببریم زنم گفت بد جنس باز گفت. گفتم بدجنس چی؟بد ادم مادر خانومش ببره مسافرت سودی گفت راست میگه زنم گفت حقه باز بقیه شم بگو گفتم منو اق باجناق یک کم بهش برسیم محمد گفت اخ گفتی چقدر هوس کون مادرزن کردم سودی بامشت زد سینه محمد گفت یه زمان رو دل نکنی گفتم به هرحال نظر من اینه سودی گفت گیرم بریم چه جور می خواین بکنیین گفتم اون بامن بازیمان تمام شد ساعت دوازده بود گفتم جدا می خوابین یا باهم محمد گفت تو صاحب خونه ای من گفتم ما دیشب داشتیم سودی گفت ماهم داشتیم زنم گفت جدا می خوابیم ولی هرکی با مال خودش محمد گفت اگه ما خواسیم عوض کنیم چی؟ گفت اون دیگه باخودتونه.من رفتم بخوابم اون رفت ماهنوز نسشته بودیم سودی گفت شما خوابتان نمیاد من بلند شدم تا برم سودی دستمو گرفت به محمد اشاره ای کرد اون رفت به من گفت چیه فرار می کنی ؟گفتم در خدمتتم باهم حرف زدیم محکم کردمش. تو اتاق هم زنم ومحمد حال می کردند صبح چها رتایی رفتیم حموم وصبحونه سر میز گفتم مادرجون روببریم؟ اونارم فبول کردن وسرحال و قبراق رفتیم سر کار توی مغازه نقشه چه جور بردن مادرزن می کشیدم یاد م افتاد قطره اسپانیش فلای دارم اصل اصل بود یه شب دادم زنم خورد دیگه من کاره ای نبودم چنان رو کیرم می پرید که انگار روفنر می پره ول فرداش تا دو روز نمی تونست راه بره ودیگه هم از اون نخورد پس ده قطره کافی بود تا مادر زنم رس من وباجناق رو پکشه البته من کرده بودمش با من حرفی نبود ول پیش دختراش وبا جناق جور نبود اول زنگ زدم محمد گفتم کیرتو چرب کن واسه مادر زن جونت. اون گفت چه جوری گفتم تو فقط بکن قطع کردیم بعد زنگ زدم به مادرزن بعد از احوال پرسی وشوخی گفتم می خوام ببرمت مسافرت وانجا ترتیب تو بدم گفت جون چه خوب پیش دخترم می کنی نه ؟ گفتم اره گفت نمی شه گفتم اماده شو می ایم دنبالت گفت چند نفری؟ گفتم سودی و محمد هم هستند. گفت ازمنه باشه اگه حاجی قبول کرد می ام خلاصه دختراشم به پدرشون گفتند اون نمی تونست بیاد ولی قبول کرد مادر زنم باما بیاد به محمد گفتم اونم تو کونش عروسی بود عید شد رو بوسی دید وباز دید ویادمه مادر زن بوسی از من کرد یادگاری زنم و خواهرش شک کردن ولی نمی دونستند که من ترتیب مادرشون رو دادم و به اونم قول داده بودم که از ماجرای الاغه و خودمون کسی بو نبره.شب فردای عید باهم هماهنگ کردیم صبح زود محمد وسودی رو سوار کردیم سر راه هم مادر جون و راه افتادیم به سمت جنوب با شوخی و بگو بخند می رفتیم منو محمد جلو بودیم و اونا هم عقب بعد از یک دو ساعت محمد گفت من یکم استراحت کنم و بعد شما استراحت کن. صندلی عقب زنم وسط بود و مادر زنم سمت راست بود گفتم پس برو عقب راحت بخواب بغل جاده نگه داشتم محمد رفت عقب و مادر زنم گفت من می رم جلو دوباره راه افتادیم محمد کنار زنم بود از ایینه حواسم بهشان بود قشنگ بهم چسبیده بودند محمد دستشو انداخته بود لا پای زنم کم کم اونا خوابیدند ولی مادر زنم بیدار بود دستمو دراز کردم و گذاشتم رو پاهاش. اون کشید طرف من رونش رو می مالیدم و اونم کیف می کرد دکمه مانتوشو باز کرد زیرش یه دامن کوتاه داشت دامنشو کشید بالا یه چنگولی از رو نش گرفتم زد رو دستم از ایینه نیگا کردم اونا خواب بودن یواشکی گفتم این دفعه دو کیره می کنیمت گفت نه زشته قضیه مون لو می ره .گفتم تو چیکار به قضیه داری ؟اصلا اون تموم شد رفت برای ناهار نگه داشتم اونا هم بیدار شدن مادر زنم مانتو و لباسشو مرتب کرد بعد از ناهار و استراحت دو باره راه افتادیم و محمد رانندگی می کرد منو مادر زنم وسودی عقب بودیم سودی وسط بود مادر زنم خوابید منو سودی شروع کردیم به مالیدن هم. بعد از دو ساعت جامونو عوض کردیم من و سودی رفتیم جلو و محمد و زنم اومدند عقب هوا تاریک شده بود رسیدیم اهواز گفتم شب استراحت کنیم صبح بریم فبول کردند دوتا چادر داشتیم یکی شش نفره یکی چهار نفره گفتم همون بزرگه بسه همه قبول کردند گفتم من برم شام بخرم شما چادر و وسایلو اماده کنین تا زود بخوابیم خستگیمان در بره در مورد شام هم همه نظرشان پیتزا بود بعد از یک ساعتی برگشتم یادم افتاد مادر زنو باید اماده کنم یواشکی یکی از نوشابه ها رو باز کردم و15 قطره ای از اسپانیش توش خالی کردم تو چادر دور هم نشسته بودیم سفره رو باز کردیم اول نوشابه مادر زنو دادم و بعد مال بقیه رو ساعت یازده شده بود و چادر های دور و برمان دور تر بودند بعد از نیم ساعتی حال مادر زنم عوض شد گفت ولی چقدر گرممه چرا این طوری شدم؟ گفتم نکنه مسموم شدی گفت نه زنم گفت مامان گرمت روسری تو باز کن منم گفتم راست میگه اصلا راحت باشین غریبه که نیستیم اونا هم مانتو و رو سری شون در اوردن مادر زنم نمی تونست بشینه مدام وول می خورد سودی گفت اگه حالت خوب نیست ببریمت دکتر گفت نه حالم اتفاقا خیلی خوبه ولی دیگه ادامه نداد ماد زنم گفت دامادا شرمنده یه لحظه بیرون باشین تا من لباسمو عوض کنم خیلی گرممه ما رفتیم بیرون کنار چادر محمد گفت ناقلا چی کردی ؟ یه قرصی بهش دادم و از تو ماشین اسپری رو اوردم گفتم بزن خوبه. گفتم مامان جون گر گرفته فقط کیر داماداشو می خواد گفتم بشین همین جا .کنا ر چادر بودیم و صداشونو راحت میشنیدیم مادر زنم گفت نمی دونم چرا یک دفعه گر گرفتم انگار بدنم اتیشه لای پام داره اتیش می گره زنم گفت شلوارتو در بیار لا پات عرق سوز نشه گفت دخترا اونجام خیلی می خواره ابروم می ره چیکار کنم؟ سودی گفت ما پشت می کنیم شورتتو در بیار ببین چته مادر زنم گفت شما از تو من در اومدین تازه از شما خجالت بکشم ؟ دونستم حالش حسابی خرابه زنم گفت مامان ببین چته زود یخوابیم مادر زنم گفت دخترا لا پام باد نکرده ؟زنم گفت چرا خوش بحال حاجی مادر زنم بی تعارف گفت بد جنس ها شما مال خودتون اوردی و من باید تو کف بمونم دیگه خراب خراب بود که با دختراش از این شوخی ها می کرد سودی گفت دوتاشم مال تو انگار تحفه نطنزن صدا کردم گفتم تموم نشد مادر زنم گفت داود جان ببخشید بیاین تو رفتیم تو اون فوری شلوار شورتشو چپوند تو ساکش دونستم که بدون شورته سودی گفت دستشویش کجاس؟ گفتم بلند شین تا ببرم زنم گفت من نمی ام محمد گفت من رفتم. من سودی و مامانشو بردم اول مادرزنم رفت سودی یواشکی گفت تو به مامانم هم رحم نمی کنی؟ گفتم مگه چی کردم ؟گفت ناقلا چی دادی خورده؟گفتم کیر اسب مادر زنم اومد بیرون وسودی رفت مادر زنم گفت خیلی کوسم می خواره همش می گم یه طوری بشه منو بکنی شاید خارشش بیفته گفتم باشه سودی اومد و رفتیم محمد و زنم داشتند حال می کردند از وضیعتشان معلوم بود گفتم باهم بخوابیم یا اون یکی چادرو بزنیم مادر زنم گفت نه جدا بخوابیم من روم نمی شه سودی والی موافقت نکردن گفتند ما می ترسیم جا بزرگه تازه اینا هم دامادتن مگه غریبن مادر زنم با بی میلی قبول کرد جا که فقط پتو بود من و زنم زیر یه پتو سودی و محمد هم باهم ومادر زنم تنها رفتیم تو جا بعد دو سه دقیقه زنم گفت من گرممه تو بیا وسط من رفتم وسط پیش مادر زنم چراغ بیرون قشنگ تو چادر رو روشن کرده بود مادر زنم پتوشو داد کنار گفت گرمه ما حرفی نزدیم اون فکر کرد خوابیدم دستشو برد تو دامنش و کوسشو می مالید و وول می خورد دستمو بردم پتو کشیدم روش دستمو برد م لای پاش طرف من چرخید و سه انگشتی کرد م تو کوسش اونم کیر منو گرفت کشید طرف خودش مالید به کوسش زنم چرخید طرف ما من دونستم بیداره مادر زنم تکان نخورد زنم خور ناس کشید اون فکر کرد خوابیده دو باره شروع کرد اصلا حالیش نیود ممکنه بیدار باشن چرخید کونشو داد طرف من منم که دیگه ترسی نداشتم کیرمو کشیدم بیرون واز پشت گذاشتم تو کوسش اویییییی گفت که سودی بیدار شد شاید م بیدار بود گفت مامان چته باز بدنت می خاره گفت اره تو بخواب خسته ای سودی گفت بزار بمالم دستش اورد رو کوس مامانش دید یه چیزی توشه فهمید کیر منه چوچوله مامانشو مالید اونم هی وول میخورد منم ساکت به بغل خوابیده بودم مادر زنم صداش در او مده بوده همه می دو نستن چی شده حتی زنم چرخید طرف من واز پست خایهای منو گرفت می مالید و منو طرف مامانش هول می داد محمد هم بیدار شد گفت چی شده ؟سودی گفت بی بخار تو بخواب مامانم بدنش می خاره خارششو می ندازیم محمد هم پتو رو زد کنار دید بله ما مشغولیم سودی رو طاق باز خوابوند و رفت روش منم رفتم رو مادر زنم و بدون خجالت تو کوسش تلمبه می زدم مادر زنم یه بار ارضا شد کشیدم بیرون زنم که دیگه اماده بود پاهاشو داده بود بالا و از زیر کونش انگشت کرده بود تو کوسش کردم تو کوسش چنان اوییییی گفت که محمد گفت یواش تر صدات میره بیرون اونم سودی رو ارضا کره بود قرص و اسپری کار خودشو کرده بود زنمو ارضا کردم محمد با مادر زنم مشغول شد و من رفتم رو سودی. سودی گفت جووووون این کیرها بمیری محمد با اون دودولت محمد حرصش گرفته بود محکم تلمبه می زد سودی پاهاشو داده بود بالا و من رو پاش نشسته بودم بالا پایین می کردم خیلی کیف می کرد اونا باهم دیگه کار ی نمی کردند وهرکی ارضا می شد کنار می کشید و فقط کوسشو می مالید سودی دو باره ارضا شد.دو سه بار جاها مونو عوض کردیم من گفتم مادر زن دو نفری دو ست داری اونم فقط با سر اشاره ای کرد محمد خوابید زیر مادر زنم روش منم از پشت رفتم سراغش خواستم تو کونش بزارم سودی کیرم رو کرد تو کوس مامانش خیلی راحت جفت کیر رفت تو کوسش .محمد گفت من د ادادرم می ام و خالی شد تو مامان جون اب کیرش ازتو کوس مامان جون زد بیرون با تلمبه من صدای فرج فرجی می داد که دختراش می گفتن جون قربون اون صدا مادر زنم یه دفعه گفت دادادمادا و ارضا شد منم ابمو تو کوسش خالی کردم افتادم روش صبح که از خواب بیدار شدم دیدم هنوز کیرم تو کوسشه و باد کرده دوباره تکان دادم گفت داماد جون بسه دیگه اوناهم بیدار شدن زنم گفت دیگه پررو نشو شب می کنی روزم می خوای لباس پوشیدیم بعد صبحانه رفیم حمام نمره محمد ازم تشکر کرد بعد از حموم هم راه افتادیم برای بندر گناوه اون جا هم باز شب مشغول شدیم سفری شد که همیشه تو خاطرمان بمونه.
وقتی ضربدری رو شناختم (۲)قسمت قبلاگه یادتون باشه من و مهرداد دیگه باهم راحت بودیم و هر شب جمعه ترتیب میترا و الهه رو میدادیم. بعضی هفته ها هم اگه کاری پیش میومد برنامه برای وسط هفته هم می افتاد یا بعضی وقتها هم به دو هفته هم می کشید. من که واقعا از این کار خوشم اومده بود دوست داشتم زنهای بیشتری رو تصاحب می کردم. یه شب همکارم با خانومش اومدن خونه ما . همکارم اسمش مجیده و زنش هم مریمه. مریم واقعا خوشگله و دلم خیلی میخواست بکنمش اما چه جوری نمیدونستم. مجید و مریم یه دو ماهی بود که باهم نامزد کرده بودن. همش به این فکر می کردم که یه جورایی برنامه ضربدری رو باهاشون اجرا کنیم . من که اصلا رو نمی شد. برا همین یواشکی به مهرداد زنگ زدمو گفتم تو میترا سریع خودتونو برسونید خونه ما. مهرداد هم از خدا خواسته اومد و با اشاره بهش فهموندم که چیکار کنه. کم کم مهرداد سر صحبت رو باز کرد و ضربدری رو پیش کشید که مجید گفت آره بابا دیگه عادی شده. تو ایران هم دیگه داره رواج پیدا میکنه. گفتم مجید تو مگه با این برنامه موافقی گفت من آره از خدامه ولی مریم رو مگه میشه راضی کرد. گفتم تو راضی باش مریم با ما. گفت چطوری. الهه رو صدا زدم و جریان رو بهش گفتم. که الهه گفت مریم منتظر جواب مجیده و اینو که گفت من گفتم به به چه عالی پس بهتره قبل از شام یه پیش غذا داشته باشیم. مریم رو صدا زدم و گفتم مریم خانوم بیا مجید کارت داره دیدم به به مریم با یه شورت و کرست امد تو هال و نشست کنار مجید. واقعل عجب چیزی بود .دنیایی برا خودش بود. بعد از اون دیدم میترا و الهه اومدن و میترا اومد کنار من و نشست بغلم . به محض اینکه نشست بغلم شروع کردم به خوردن لبش. مجید هم داشت با تعجب نگاه می کرد. گفتم مجید با کی شروع می کنی گفت فرقی نداره که الهه گفت قرعه میندازیم. مریم خورد به من و میترا به مجید و الهه هم به مهرداد. وای چه شانسی . همون چیزی که می خواستم شد. مجید گفت فرزاد با عرض معذرت مریم هنوز پرده داره فقط تو کسش نذار . گفتم نگران نباش خوب بهش میرسم. مریم رو بغل کردم و بردمش تو اتاق خواب. مهرداد گفت تک خوری نداشتیم. گفتم نوبت تو هم میشه بذارین یه نیم ساعت منو مریم با هم خلوت کنیم. که همگی مخالفت کردن. گفتم باشه من تابع جمعم. شروع کردم به لیسیدن از نوک پا تا سر مریم. بعد رقتم سراغ کسش شروع به خوردن کردم و مجید از یه طرف کس میترا رو میخورد یه نیم نگاهی به من داشت و میگفت فرزاد مواظب باش. گفتم باشه باشه. بعد مریم اومد و شروع به خوردن کیرم کرد و شروع به ساک زدن کرد. وای اصلا بلد نبود ساک بزنه . ولی خیلی حال میداد. بعد به مریم گفتم مریم چه جوری بکنمت گفت هرجور خودت دوست داری. یواش بهش گفتم من کس تنگت رو میخوام. گفت هیس مجید قیامت میکنه. گفتم نگران نباش حواس مجید به میتراس. بالاخره چون زنها زودباورن خام شد و بهش گفتم اول از کون شروع میکنم و اوضاع که عادی شد می ذارم دم کست و تا نیمه فرو میکنم تا هم من تورو کرده باشم و هم تو حالت رو ببری و هم پرده تو سالم باشه. اینو گفتم رفتم سریع ژل و اسپری رو آوردم بعد از مالیدن شروع به کردن کونش کردم. وای من میگم کون شما هم میگین کون. مریم می گفت تو این دو ماهی مجید فقط از کون میکنه. میگفت مجید میگه کس باید در شب زفاف پاره بشه. شروع کردم به مالش کون مریم و یواش یواش ردیفش کردم کیرم رو آروم فرو کردم تو کونش. به شدت تلمبه میزدم که مریم خیلی داشت حال میکرد هی داد و بیداد که من کیر کیر می خوام من هم میگفتم بگیر اینم کیر . یواش در گوشش گفتم می خوام بیام سراغ کست . گفت نه نه اگه مجید بفهمه. که مثل فانتوم برش گردوندم روش خوابیدم یه نگاهی به مجید و میترا انداختم دیدم مجید دیونه میتراس و داره با چه ولعی تو کسش تلمبه می زنه از اونطرف الهه و مهرداد هم تو اوج بودن. الهه رو دیدم که مثل دیوونه ها خودش و چسبونده به مهرداد که تو تلمبه زدن بهش کمک کنه و فشار بیشتری بهش وترد بشه لذت بیشتری ببره. دیگه کس الهه خیلی گشاد شده بود و ازش لذت نمی بردم. البته سعیم این بود که دیگه مریم رو دستش ندم که نه به درد من بخوره و نه به درد مجید. تا دیدم سرشون گرمه شروع کردم به ادامه کارم. کیرم رو گذاشتم دم کس مریمو یواش تا نصف فرستادم تو که مریم گفت تور و خدا مواظب باش . گفتم نگران نباش. بلدم چیکار کنم. که دیگه کیرم از دستم در رفت و روی مریم درازکشیدمو وقتی به خودم اومدم دیدم کیرم تا ته رفته تو کس مریم. مریم هم خوشبختانه اصلا انگار تو این دنیا نبود. که یه مرتبه شنیدم که مهرداد گفت با اجازه آقافرزاد و آبش رو ریخت تو کس الهه . یه کم که شد مجید گفت با اجازه آقا مهرداد و اونم آبش رو تو کس میترا خالی کرد. من هم نکردم نامردی و دیدم که آبم داره میاد ، گفتم با اجازه آقامجید و آبم رو با فشار هرچه تمامتر ریختم تو کس مریم. مجید که از حال رفته بود یه دفعه به هوش اومد که بلند شد و اومد طرف من و مریم که دید بله من خوب به شرطش عمل کردم. سریع به مریم گفت برو سریع خودتو بشور و آب رو از کست بریز بیرون. گفتم مجید باور کن دست خودم نبود. مریم رفت و خودش رو شست و اومد که مجید بهش گفت یالا لباست رو بپوش بریم دیگه نمی خوام با این نامردا باشم. گفتم آره کس زن دوستم رو که تا تونستی جر دادی و الان ما شدیم نامرد. گفت مریم هنوز دختر بود. مهرداد گفت راستی فرزاد خون رو با چی پاک کردی نکنه مبل رو به گند کشیدین. رفتیم مبل رو نگاه کردیم که دیدیم هیچ خبری نیست. بله مریم خانوم از قبل اپن بود. آقا مجید خبر نداشت. مجید که خیلی عصبانی بود لباسش رو پوشید و با مریم رفتن. گرچه ما با خواهش التماس که بمونید از برنامه های بعدی ماهم لذت ببرین. واقعا دیگه اعصابش خرد شده بود که رفت.این داستان ادامه داره.
سکس ضربدری پارسا وساناز
هفته پيش اتفاقي افتاد كه من هنوز وقتي بهش فكر مي كنم احساس عجيبي بهم دست مي ده.
ماجرا از اين قراره كه من حدود 4 سال پيش با يكي از هم كلاسي هاي خودم در دانشگاه ازدواج كردم .
كل ورودي هاي رشته ما در سال 1374 بيست وسه نفر بودند كه از اين تعداد 7 نفر دختر و بقيه پسر بودن. نرگس كه من بعداً باهاش ازدواج كردم و ساناز ، خوشگل ترين وخوش هيكل ترين دختراي ما بودن ولي ساناز يه ذره از نرگس تپل تر و كوتاه تر بود . من و 2 تا از دوستام به علاوه نرگس و ساناز از ترم اول تمام واحدهامون با هم بود . رشتمون هم روانشناسي بود . خلاصه توي دانشگاه همه تو كف اين دو تا دختر بودن كه خدا نصيب ما كرده بود و توي همه كلاسها هم با هم بوديم . كم كم من به نرگس علاقمند شدم و موضوع رو باهاش در ميون گذاشتم و با هم دوست شديم . خيلي دوران خوبي بود . تقريباً ما هر روز با هم مي رفتيم بيرون . گاهي وقتا هم ساناز كه صميمي ترين دوست نرگسه با ما ميومد . خلاصه سال 1378 درس ما تموم شد وبعدش من و نرگس با هم ازدواج كرديم . دوران زندگي مشتركمون هم به خوبي و خوشي سپري مي شد . تقريباً هر 3-4 روز يه بار هم ساناز مي اومد پيش ما . من هم با اين كه نرگس هم خوشگل بود هم خوش هيكل ولي تا ساناز رو مي ديدم حشري مي شدم. البته اين حالت من به رفتار خود ساناز هم مربوط مي شد . چون ساناز هم خيلي لَوَند بود و هم طوري رفتار مي كرد كه آدم هر لحظه احتمال ميداد كه الان لخت مي شه !
خيلي وقتا كه نرگس و ساناز با هم مي رفتن خريد و ميومدن خونه موقع لباس عوض كردن ساناز من از سوراخ كليد اتاق خواب سعي مي كردم سانازو ببينم ولي چيز زيادي پيدا نبود . يك بار هم قرار شد ساناز شب پيش ما بمونه . وقتي نرگس از تو آشپزخونه گفت :
– يه لباس راحت به ساناز بده .
من يه شلوارك زرد استرچ با يه تاپ بي آستين مشكي براي ساناز آوردم ولي ساناز گفت:
– مرسي با همين لباسا راحتم
– حالا چي ميشه دست مارو رد نكني !
– آخه تو نه گذاشتي ونه ورداشتي رفتي ولنگ و واز ترين لباسي رو كه ميشده آوردي !
– چيه مي ترسي بخورمت ! نترس من نرگس رو بتونم بخورم كلي كار كردم !
– نه بابا نمي ترسم منو بخوري‌،- فقط چند وقته آرايشگاه نرفتم .الان خيلي ديدنيم !
خلاصه سر وته قضيه با يه شلوار لي و يه پيراهن آستين بلند هم اومد . اين اوضاع و احوال ادامه داشت تا اين كه ساناز هم تو سال 1379 ازدواج كرد و به خاطر كار شوهرش مجبور شدن برن كرج زندگي كنن . بعد از ازدواج ساناز ، رفت و آمد ما به خاطر دوري راه به 10-15 روز يه بار تبديل شد ولي ديگه اگه ما مي رفتيم كرج يا اونا مي اومدن تهران شب پيش هم مي مونديم . ساناز بعد از ازدواج ديگه جلوي شوهرش رفتارهاي تحريك كننده نميكرد ولي در عوض هي لباساي باز مي پوشيد . من كه اين همه سال تو كف ديدن هيكل ساناز بودم ديگه تقريباً همه جاشو بدون كوچكترين زحمتي ميديدم. شبايي كه ما كرج بوديم 4 تايي كنار هم ميخوابيديم . نرگس بين من و ساناز مي خوابيد و حميد شوهر ساناز هم كنار ساناز . وقتي هم كه تهران بوديم جاي ساناز و حميد و تو اتاق نشيمن جلوي تلويزيون مي انداختيم و خودمونم كه تو اتاق خواب مي خوابيديم . ولي تا قبل از خواب همگي تو نشيمن و جلوي ماهواره ميشستيم . دفعات اول من كه كنترل ماهواره تو دستم بود فقط رو كانالاي شو نگه مي داشتم اما كم كم كانال فشن و بعد از 3-4 ماه هم كانال ايكس ايكس ال كه تا از 1 تا 5/2 نصفه شب سانسوري بود رو مي گرفتم و بحث و مي كشوندم به حرفاي سكسي يا جوكاي مورد دار . طرز نگاه ساناز به من و خنده هاي شهوت برانگيزش بعد از شنيدن جوكها منو حالي به حالي مي كرد . ديگه انقدر راجع به اين مسائل با هم حرف زده بوديم كه مثل نقل و نبات از سكس و هيكل زنا تو ماهواره با هم صحبت مي كرديم . اما تو تابستون امسال يه چيزي پيش اومد كه براي من هم عجيب بود هم خوب .
ماجرا از اين قرار بود كه توي تير ماه ما با هم رفتيم شمال وهمون شب اول تا خرخره مشروب خورديم و نشستيم به ورق بازي من و نرگس شديم يه تيم ، ساناز و حميد هم يه تيم . حكم بود و قرار شد هر تيمي كه تو هر دست مي بازه يه تيكه از لباسشونو در بيارن . حساب كرديم ديديم هر تيم در مجموع 7 تيكه لباس هم بيشتر نداره . من و حميد يه تي شرت ، ‌يه شلوارك و يه شرت ! نرگس و ساناز هم يه تي شرت ، ‌يه شلوارك ، يه شرت و يه كرست !! يعني تيمي كه در پايان مي بازه لخت لخت بايد بشه ! در مجموع هم هر كي باخت از خونه كه فقط يه اتاق بود بره بيرون تا تيم برنده با هم حال و حولشونو بكنن . بازنده ها وقتي برگشتن تو جلوي اونا با هم حال كنن . شرط خفني بود ولي انقدر مست بوديم و حشري كه هيچي حاليمون نبود . خلاصه سه دست پشت سر هم ما باختيم و شلوار و تي شرت من وتي شرت نرگس پريد . بعد دست چهارم و پنجم رو ما برديم و بلوز و شلوار حميد هم در اومد . هر چي بيشتر بازي ميكرديم بيشتر هيجاني مي شديم . دست ششم رو هم ما باختيم و نرگس شلوارشم در آورد . دست هفتم ما اونارو كت كرديم و چون حاكم كتي بود ، 3 دست حساب مي شد . ساناز پاشد و بلوز و شلوارشو درآورد و بعد از كلي مشورت و تبادل نظر حميد پاشد و شرتشو درآورد . كيرش از مال من دراز تر بود و سياه تر ولي مال من كلفت تراز مال اون بود . وقتي حميد داشت مي نشست ساناز با خنده گفت :
– تا حالا انقدر گونده نشده بود ! سعي كن اينارو ببريم كه حيفه من اينو امشب از دست بدم .
حالا ديگه شده بوديم 5-4 به نفع ما . دست بعدي هم ما برديم و ساناز با كلي ادا و اطوار پاشد كه كرستشو باز كنه . ولي قبل از اين كار گفت حداقل يه آهنگ بذارين كه با رقص لخت شم . آهنگ هم گذاشتيم و ساناز شروع كرد به رقصيدن . موقع رقص زبونش رو جلوي حميد در مي آورد و دور لباش مي ماليد . من كه كاملاً قاط زده بودم ديدم كيرم شده عين بادمجون ! بالاخره ساناز كرستش رو باز كرد و من بيشتر حشري شدم . جداً سينه هاي قشنگي داشت . نوكش صورتي كمرنگ بود . نه سينش و نه نوكش خيلي گونده نبودن ولي معلوم بود از اون سينه هاي نرمه . ساناز هم نشست و يه دستش رو سينش بود و يه دستش به ورقا . اما بر اساس قانون نانوشته حكم كه ميگه دست شش سنگينه ، ما دست بعدي رو تا مرز كتي هم رفتيم ولي كت نشديم و شديم 6-5 به نفع ما. اگه كت مي شديم كل بازي رو باخته بوديم و ديگه كارمون تموم بود . براي مجازاتمون بعد از كلي مشورت قرار شد نرگس كرستشو دربياره تا جفتمون با شرت بمونيم.
همين هم شد و دست بعد شروع كرديم . تو دست بعد ، 5 دست ما گرفته بوديم و 6 دست اونا كه حميد يه بازي اشتباه كرد و ما دو دست پشت سر هم گرفتيم و كل بازي رو برديم . منم به شوخي به حميد گفتم :
– شرت خانومتو جلوي ما در آوردي !
ساناز پاشد و برعكسِ كرستش ، تو يه چشم به هم زدن شرتشو كشيد پائين ! همون طور كه حدس ميزدم مورچه روكسش ، بكس و باد ميكرد ! به هر حال با شوهرش اومده بود شمال ديگه !
بعد اونا كه حالشون هم گرفته شده بود لباساشون رو پوشيدن كه برن بيرون تا ما با هم حال كنيم . ولي خانوما يهو تصميم گرفتن كه همون جا و جلوي هم با شوهراشون حال كنن . فقط شد قرار ما كه برنده بوديم بريم زير ملافه ولي اونا حق نداشتن خودشونو بپوشونن . انقدر مست بودم كه از اون لحظات چيز زيادي يادم نيست فقط نگاه هاي شهوت انگيز و لوند ساناز به همراه صداي آه و اوهش كه با هر كدومش بعداً چند بار جلق زدم از خاطرم نرفته . جالب اين جاست كه هيچكدوم از ما هم راجع به اين مسأله بعدا ً با هم حرف نزديم .
اما اصل ماجرا مربوط ميشه به دوهفته پيش كه حميد رفته بود مأموريت 3 روزه و روز سوم ساناز اومده بود خونه ما . صبح كه من سر كار بودم ظاهراً نرگس و ساناز با هم رفته بودن تجريش براي خريد . شب كه من اومدم خونه ساناز داشت حاضر مي شد كه بره كرج ، چون حميد نصفه شب بر مي گشت . نرگس با ديدن من خوشحال شد و گفت كه سانازو برسونم كرج . منم قبول كردم وگفتم كه نرگس هم بره حاضر شه ولي نرگس كه پريود هم شده بود گفت ترجيح ميده كه زودتر بخوابه .
منم با ساناز راهي كرج شديم . توي راه براي اين كه سكوت بشكنه شروع كردم از دوره دانشجوئيمون صحبت كردن . در عين رانندگي و صحبت كردن من به پاهاي تپل ساناز هم زير چشمي نگاه مي كردم . كم كم بحث رو كشوندم به شمال و بازي حكممون . از اون موقع تا حالا 4-5 ماه مي گذشت و كسي راجع به اون شب چيزي نگفته بود . اولش گفتم :
– آدم وقتي مست مي كنه كارايي رو كه در حالت طبيعي دوست داره انجام بده ولي روش نميشه ،- مي كنه !
– منظورت حكم بازي كردنه ؟!
– نه ، خودت بهتر مي دوني منظورم چيه .
– يعني تو در حال طبيعي دوست داري لخت بشي ؟
– نه . فكر هم نمي كنم اون شب كسي خودش دلش مي خواست كه لخت بشه ، بلكه فكر كنم هممون مي خواستيم لخت همديگرو ببينيم .
– نمي دونم والا.
– ببين اين يه حس طبيعيه كه آدم كسايي رو كه ميشناسه بخواد از همه چيزشون آگاه بشه .
خلاصه با زبون بي زبوني بهش مي خواستم بفهمونم كه چه احساسي نسبت بهش دارم . وقتي رسيديم كرج ساعت 9 شب بود و حميد هم قرار بود حول و حوش 2-3 نصفه شب برسه . من كه كيرم بد جوري به گزگز افتاده بود دنبال يه بهونه ميگشتم كه برم بالا تا شايد بتونم ساناز رو هم حشري كنم و ترتيبشو بدم . نزديكاي خونشون كه رسيديم براي اينكه برم توي خونشون ، گفتم :
– كاشكي يه جوري به نرگس خبر بدم كه رسيديم كرج و تا يكي دو ساعت ديگه من مي رسم خونه .
– آره ، اينجوري نرگسم از نگراني در مياد . من بهش زنگ مي زنم و ميگم . تو هم زودتر برو . ببخشيد كه مزاحمت شدم .
من كه تيرم به سنگ خورده بود با لحن ساختگي گفتم :
– خواهش مي كنم اين چه حرفيه !
ساناز پياده شد و رفت تو خونشون ، منم راه افتادم برگردم كه يهو يه فكري به كلم زد . زود برگشتم در خونه ساناز اينا و زنگ خونشونو زدم . بعد از چند لحظه ساناز اف اف رو برداشت و گفت :
– بله ؟
– سلام ، منم . ببخشيد مزاحم شدم . ميشه يه لحظه درو باز كني ؟
– خواهش مي كنم ، بفرمايين …
به سرعت رفتم بالا و رسيدم پشت در آپارتمانشون . در نيمه باز بود . در زدم و رفتم تو كه ساناز از تو اتاق خوابشون داد زد :
– ببخشيد من الان ميام .
– من مزاحم شما نمي شم ، حقيقتش ديدم راه طولانيه گفتم يه دستشويي برم كه با خيال راحت تا تهران رانندگي كنم .
– خواهشمي كنم ، اتفاقاً منما گفتم تا هنوز سر حالم يه دوشي بگيرم بهتره ، كه تا لباسامو در آوردم تو زنگ زدي . حالا خوب شد هنوز نرفته بودم تو حموم .
من كه ديدم همه چي داره جور ميشه گفتم :
– پس تو رو خدا تو كارتو بكن منم ميرم دستشويي و بعد هم در رو مي بندم و ميرم .
خلاصه از ساناز كه ظاهراً هنوز لخت بود واز توي اتاق خواب حرف مي زد اصرار و از من انكار ، تا اينكه بالاخره قرار شد اول من برم تو دستشويي كه ساناز هم بتونه از جلوي در دستشويي رد بشه و بره تو حموم.
من كه اولش اصلاً نيازي به دستشويي نداشتم وقتي پامو گذاشتم تو دستشويي ديدم مثانم داره مي تركه ! خلاصه كارمو كردم و گفتم :
– رفتي يا نه ؟
ديدم صدايي نيومد اين دفعه با صداي بلند داد زدم :
– ساناز رفتي حموم ؟
اونم داد زد :
– آره تو حمومم .
در رو باز كردم و از دستشويي اومدم بيرون ، در حموم درست بغل در دستشويي بود . وقتي اومدم بيرون ديگه صداي آب هم مي اومد .
گفتم :- من رفتم ، در حموم رو قفل كن چون من نمي تونم در خونه رو قفل كنم .
– قفل اينم خرابه . مهم نيست ما هيچوقت در خونه رو قفل نمي كنيم .
دلم مي خواست بحث رو دوباره به سكس برسونم واسه همين گفتم :
– داري خودتو آماده مي كني براي حكم بازي كردن با حميد !؟
– چي ؟
– گفتم امشب مي خواي با حميد حكم بازي كني ؟
با خنده گفت :
– تو برو فكر خودت باش كه امشب فقط مي توني فال بگيري !
– چرا ؟
– آخه نرگس فصل گلابگيريش شروع شده !
– آهان . تو كي گلاب گيري مي كني ؟
و بلافاصله در حموم رو با دقت و به آرومي باز كردم . ساناز داد زد :
– 20 روز ديگه ، چون تازه تموم شده !
وقتي جملش تموم شد من تو حموم بودم و اونم رو به دوش و پشت به در داشت موهاشو خيس مي كرد . با صداي آروم گفتم :
– حالا چرا داد ميزني ؟
ساناز يه جيغ كشيد و همون طور پشت به من گفت :
– پارسا تورو خدا برو بيرون !
– اگه مي خواستم برم بيرون كه ديگه تو نمي اومدم !
– خجالت بكش ، به نرگس مي گما !
من كه حسابي حشري شده بودم گفتم :
– تو به حرفاي من گوش كن ، اگه بعدش گفتي برو بيرون ، مي رم !
– تو اول برو بيرون !
– ببين من الان تقريباً 7-8 ساله كه تو كف توام و مطمئنم كه تو هم اينو حس كردي . حالا هم خيلي صاف و پوس كنده ميگم ، ميخوام باهات حال كنم . اگر هم بگي نه مطمئن باش هيچ وقت ديگه مزاحمت نمي شم .
بعد سكوت طولاني بين ما حاكم شد تا اينكه ساناز برگشت رو به من گفت :
– دوستت دارم ! از همون اول هم دوستت داشتم ولي روزي كه نرگس از عشقش نسبت به تو برام گفت اين راز براي هميشه تو دلم موند تا همين الان !
شاخ درآورده بودم ، اصلاً نمي دونستم كه چي كار بايد بكنم . در حالي كه ساناز لخت لخت جلوم وايساده بود و مي گفت دوستت دارم ، من هاج و واج فقط نگاش مي كردم . بعد از چند لحظه رفتم جلو و آروم بغلش كردم . اما بالاخره به خودم اومدم و گفتم :
– راجع به چيزي كه فقط مي تونه باعث ناراحتيمون بشه حرف نزنيم بهتره . الان تو شوهر داري داري و منم زن دارم و هر دومون هم زندگي خوبي داريم . پس همين كه بدونيم همديگرو دوست داريم كافيه . حالا هم اگه مي خواي من فقط مي تونم از لحاظ جسمي ارضات كنم . اگر هم نه مطمئن باش رابطه ما هيچ تغييري نمي كنه .
چيزي نگفت و منم برگشتم برم از حموم بيرون كه از پشت دوتا دستشو گذاشت رو كيرم و از رو شلوار با كير من بازي كرد و منم كم كم لباسامو درآوردم و با هم رفتيم زير دوش . با همديگر قشنگ ور رفتيم و بعد از چند دقيقه لب گرفتن اومديم بيرون . تنش واقعاً قشنگ بود فقط يه خورده شكمش بيرون زده بود . با هم رفتيم تو اتاق خوابشون و من رفتم سراغ كسش . بر عكس اون دفعه كه تو شمال كسش رو ديده بودم و اصلاً پشم نداشت ، اين بار يه مقدار مو داشت . شروع كردم به ليسيدنش و اول دور و ور كسش رو خوب ليسيدم تا حشري ترش كنم بعد برم سراغ كسش . تو اين مدت ساناز هيچ عكس العمل خاصي انجام نمي داد، اما وقتي زبونم رو بردم رو كسش ، يه آه نصف و نيمه كشيد . كم كم احساس كردم داره حشري ميشه . در حال ليسيدنش همش به دوره دانشجوئيمون و آرزوي چنين روزي فكر مي كردم كه يهو احساس كردم صداي آه و اوه ساناز توي خونه پيچيده و با دستاش داره سرمو به عقب هل ميده . فهميدم داره ارضا ميشه ولي نمي خواد الان ارضا بشه . سرم رو بردم كنار ، ساناز پاشد و بهم گفت بخوابم . منم خوابيدم و اون اومد سر و ته رو من قرار گرفت و شروع كرد با كير من ور رفتن . كيرم راست راست شده بوده بود ، اونم هي كيرمو مي ليسيد و با تخممام ور مي رفت . بعد كسش رو كاملاً مقابل دهن من قرار داد بالا و پائين كرد . گفتم :
– دوباره بليسم ؟
– بخورش !
مثل اين كه خيلي حالي به حالي شده بود . به محض اين كه شروع كردم به خوردن كسش ، اونم كير منو كرد تو دهنش . بعد از چند دقيقه احساس كردم كم كم ديگه آبم داره مياد . بهش گفتم :
– نمي خواي بخوابي رو تخت .
با مالش كسش به صورتم فهميدم مي خواد ادامه بده . دوباره گفتم :
– الان آبم ميادا !
هيچي نگفت و با حرص بيشتري به ساك زدنش ادامه داد و بعد چند لحظه لذت وصف نشدني هميشگي سراسر وجودمو گرفت و آبم اومد . ساناز هم بدون اين كه كيرم رو از تو دهنش در بياره تمام آب منو خورد و بدن خودش هم بلافاصله شروع كرد به لرزيدن و جيغي كشيد و آروم روي من افتاد .
در حالي كه بي جون روي هم افتاده بوديم پرسيدم ساعت چنده ؟ گفت كنارته . برگشتم و ديدم يه ربع به دهه! و من بايد يه ربع ديگه تهران باشم . پيش خودم گفتم كه يا مي گم تو اتوبان تصادف شده بود و ترافيك بود و يا ميگم ماشين خراب شده بود . تو اين فكر وخيالا بودم كه ديدم ساناز دوباره داره كير منو ميخوره و با تخممام ور ميره . تا يه ذره كيرم سفت شد ، پاشد و رو به سقف دراز كشيد و لاي پاشو باز كرد . منم مثل خودش بدون يه كلمه حرف زدن چرخيدم و افتادم روش . با اولين فشار به راحتي كيرم رفت تو كسش ، چون هم اون و هم من كاملاً لزج شده بوديم . احساس عجيبي داشتم . هم احساس خيانت و هم احساس به آرزو رسيدن . در حال دادن چنان به من نگاه مي كرد كه باعث مي شد بيشتر حشري بشم . كم كم صداشم دوباره دراومد و اونم حشري شد . دلم نمي خواست زود تموم بشه براي همين كيرمو در آوردم و ساناز رو برگردوندم و شروع كردم با كونش ور رفتن . بعد كير لزجمو گذاشتم رو سوراخ كونش و چند بار فشار دادم تا ذره ذره بره تو كونش . سرش كه رفت با چند بار تلمبه زدن تمام كيرم تو كونش بود با هر ضربه من كون ساناز مي لرزيد . صداي آه و اوهش به آخ و واي و پاره شدم تبديل شده بود ولي هردومون داشتيم لذت مي برديم . بعد ساناز گفت دوباره از جلو بكن . منم ساناز بر گردوندم و هردومون يه وري دراز كشيديم و كردن رو ادامه دادم . در حال كردنش سينه هاي نرمشو مي ماليدم و لذت مي بردم . بالاخره سر و صداي منم بلند شد . تا اومدم خودمو كنار بكشم ساناز گفت :
– مي خوام ازت بچه دار شم !
– خل شدي ؟
– نترس به اسم تو تمومش نمي كنم .
– آخه چه جوري مي خواي به حميد بگي حامله شدي ؟
– نگران نباش ، قرص مي خورم و ميگم بريزه توم ولي بعدش ميگم قرصه اثر نكرده !
– باور ميكنه ؟
– وقتي بچه بياد مجبوره باور كنه !
با ترديد در حالي كه كيرم دوباره شل شده بود كردنمو ادامه دادم و پرسيدم تو مي توني بازم به ارگاسم برسي ؟‌ گفت تا سه بار هم امتحان كردم ! با شدت بيشتري به كردن ادامه دادم ولي خودمو نگه داشتم تا اونم به ارگاسم برسه . تا ديدم تن صداش داره عوض ميشه منم كيرمو منقبض كردم و آبمو ريختم تو كسش. خيلي بهم چسبيد چون من هميشه يا با كاندوم نرگس رو مي كردم و يا اين كه موقع اومدن آبم ، كيرمو مي كشيدم بيرون . بعد چند دقيقه پاشدم و ساعت رو نگاه كردم . 30/10 بود . سريع لباسامو پوشيدم و راه افتادم . 15/11 رسيدم خونه و ديدم نرگس با نگراني منتظر منه . تا منو ديد گفت :
– هيچ معلوم هست تو كجايي ؟
– بابا اين لعنتي بازم خراب شده بود . كلي كنار جاده معطل شدم و آخرشم 20 هزار تومن پياده شدم تا اين امداد خودروها اومدن درستش كردن .
از اون روز تا حالا نگرانم كه ساناز بچه دار ميشه يا نه . فقط مي دونم همون شب ساناز يقه حميد رو گرفته كه با هم مشروب بخورن . بعد انقدر بهش مشروب داده كه مست كرده و بعد هم با هم سكس داشتن و ساناز هم برنامشو پياده كرده . خدا كنه گندش در نياد .
سلام÷دوستان÷این÷داستان÷ازسایت÷اویزون÷دانلودشده÷امیدوارم÷خوشتون÷بیادسلام دوستان عزیز من پری هستم 33 ساله میخواستم نظرتونو در مورد خودم شوهرم و اعمالی که ما انجام دادیم بدونم شوهرم مدتها بود که رفت و آمدش به منزل نامرتب شده بود و گهگاه وقتی به منزل میامد بوی عطر زنانه میداد و میشد حدس زد که با زن یا زنانی در ارتباط باشه از همین جهت و با اینکه من همیشه تلاش میکردم که وقتی میاد خونه حسابی آرایش کنم و شیکترین و جذاب ترین و سکس ترین لباسهامو بپوشم و غذاهایی که بیشتر دوست داره براش آماده کنم ……… باز هم تصمیم گرفتم که تلاشمو بیشتر کنم تا زندگیم حفظ بشه و تنها پسرم که 11 سالشه متوجه غمی که در دل دارم نشه……… راستی در مورد خودم توضیح بدم من رنگ پوستم سفیده و رنگ طبیعی موهام مشکی.. قدم 168 سانت و وزنم 57 کیلو چهره ام هم نسبتاً زیباست و خوش لباس هم هستم و معمولا در میهمانیها و مراسمها نظر دیگران به من جلب میشه و کاملاً میشه از نگاه اطرافیان فهمید که با یک نگاه تحسین آمیز………و آمیخته به شهوت من را زیر نظر میگیرند …………. و اما همسرم (رضا) مردیست موفق. خوش تیپ . شیک پوش نسبتاً زیبا و جذاب.. شوخ طبع و شیطون و کلاً در اجتماعات دوستانه صمیمی و دوست داشتنی که هر زنی آرزو داره یک همچین مردی همسرش باشه (البته تا زمانیکه ندونه این آقا شیطنتهاش جنبه و بوی خیانت هم داره) ………….. من و رضا کلاً زندگی خوبی داشتیم و من هم تا وقتی که فقط شک بود تلاش بیشتری میکردم که رضا کمبود محبت نداشته باشه و زندگیمون حفظ شه تا اینکه مکرراً و چندین بار دیدم که دیر به منزل میاد و وقتی هم میاد بدون اینکه سکس بخواد میخوابه ( در صورتیکه رضا همیشه حشری و به قول خودش تشنه سکس بود ) تا اینکه تصمیم گرفتم با رضا صحبت کنم و بقول معروف سنگ هامو وا بچینم ……….. یک روز به رضا گفتم دو نفری شامو بریم بیرون و صحبت کنیم و به اون گفتم که حس بدی دارم و احساس میکنم با خانومی در ارتباطی اما او کتمان کرد و با کلمات عاشقانه و اصرار و قسم های متوالی گفت تو همه چیز منی و هیچ کسی در زندگی من نیست و من فقط تورو میخوام و علت دوریم از تو مربوط میشه به مشغله زیاد و گرفتاریهای کاری و ……….. خلاصه بعد از اینکه احساس کرد منو قانع کرده و غایله ختم شده به منزل برگشتیم و برای اینکه ناراحتی رو از دلم خارج کنه هنگام خواب منو در آغوش کشید و نوازش کرد وبوسید و گفت نگران نباش دیونه تو همیشه عشق منی و هیچکس جای تو رو توی دلم نمیگیره و آنشب به پایان رسید…. تا اینکه چند روز بعد که باید پسرمو میبردم مدرسه(چون اون روز سرویسش نیومده بود) رفتم داخل ماشینم ولی هر کاری کردم روشن نشد چون چند روزی بود که از ماشین استفاده نکرده بودم باطریش دچار مشکل شده بود به ناچار رفتم داخل منزل و چون رضا خواب بود و میدونستم تا ساعت 9 صبح از منزل خارج نمیشه سوییچ ماشینشو از جیبش برداشتم و راه افتادم به طرف مدرسه پسرم و اونو رسوندم…….. در برگشت یک سیگار روشن کردم و درب زیرسیگاری ماشینو باز کردم که دیدم چند ته سیگار که انتهاش ماتیکی هست در زیر سیگاری هست ………بله وقتی خوب دقت کردم دیدم پنج ته سیگار ماتیکی توی زیرسیگاری هست که نشان دهنده این مطلبه که یک خانم حداقل یکی دو ساعت در ماشین بوده……….از طرفی خیلی ناراحت شدم و از طرفی هم خیلی عصبی… رفتم منزل و وقتی رضا بیدار شد پرسیدم در چند روز گذشته چه کسانی توی ماشینت نشستن اون چند تا از دوستانشو نام برد ….من با عصبانیت گفتم کدومشون ماتیک میزنه؟ اون گفت منظورت چیه؟ من ته سیگارهارو بهش نشون دادم گفتم نمیدونستم نادر یا امیر ماتیک میزنن……اون گفت من نمیدونم باور کن مربوط به من نیست یک روز ماشینو دادم به امیر شاید اون با زنش رفتن بیرون و زنش سیگار کشیده و خلاصه باز منو بغل کرد و گفت بابا تو دیوانه شدی ها من اهل این حرفا نیستم و……….تا اینکه من تصمیم گرفتم هر جور شده سر از کارش در بیارم وتا شب صبر کردم که بیاد و بخوابه…. رفتم سراغ موبایلش تمام دفتر تلفن و مسیجهاشو چک کردم شماره هایی که رمزی یا مخفف سیو کرده بود دیدم با شماره های مسیجهای ثبت شده در بعضی موارد تطبیق میکنه و…….. فرداش شروع کردم تماس با اون شماره ها و دیدم با دو تا از شماره ها وقتی تماس میگیرم خانم هایی گوشی رو بر میدارن که اتفاقا هر مسیجی که از طریق این دو شماره فرستاده یا دریافت شده از اون مسیجهای سکسی ویا عشقولانه هستن و خلاصه دلشکسته و خسته و عصبانی به رضا تلفن زدم و گفتم بیاد خونه کارش دارم ولی اون گفت گرفتارم و شب میبینمت …… من هم گفتم باشه ولی اگر شب اومدی و دیدی خونه نیستم بیا خونه پدرم تا تکلیفمون روشن شه ….. اون پرسید مگه چی شده باز دیونه شدی؟ من گفتم آره همون روزی که سعی کردم اولین دروغتو باور کنم دیوانه شدم و خلاصه رضا گفت باشه اجازه بده ظهر بیام دنبالت ناهارو بریم بیرون و بیشتر صحبت کنیم من گفتم فکر نمیکنم حرفی برای گفتن مونده باشه …… اون گفت ظاهراً تصمیمتو گرفتی و میخوای بدون محاکمه حکم اعداممو صادر کنی و خلاصه گفت بگذار من توضیحاتمو بدم بعد خودت تصمیم بگیر ولی فرصت صحبت بهم بده……. و من قبول کردم که ناهار بریم بیرون و بیشتر صحبت کنیم …… به خواهرم تلفن کردم بیاد خونه ما و چون من و رضا کاری داریم که باید بریم بیرون پسرم که از مدرسه میاد پشت در نمونه و ……… خلاصه من تا ظهر فکر میکردم که چه واکنشی نشون بدم میدونستم که قرار نیست جواب قانع کننده ای بشنوم تقریبا همه چیز روشن بود و بنا نبود چیز جدیدی بشنوم همون توجیهات همیشگی……. که قراره آخر کار اون قیافه حق به جانب بگیره و توی دلش هم به من بخنده و بگه عجب زن خری دارم بازم تونستم خرش کنم….. خدارو شکر ….خدا زنها رو ناقص العقل و خر آفریده … از جهتی فکرش برام چندش آور بود ……وشاید بگم توهین به عقلم…… و از جهتی چه میشد کرد ؟ فرض کن قهر کردم و رفتم خونه مادرم آخرش که چی………؟ پسرم چی میشه؟ نمیدونستم چکار کنم …..به شوهرم از نظر مادی نیاز نداشتم ….ولی پسرم چی میشد؟ لطمه روحی و بحران… و خودم دربدر …..یک زن شکست خورده و نا امید و از جهتی هم ملامت اطرافیان…….. برام قابل پیش بینی بود که اولش همه حقو به من میدن ولی بعد کم کم میگن حتما اشتباه میکنی رضا اهل این حرفا نیست تو خوشی زیر دلت زده بود و یا اینکه همه مردا همینطورن این یک قانونه همه همینن ….تو بیخود سخت میگیری کون لقش بزار هر گهی میخوره بخوره و یک سری هم میخوان بگن از این به بعد چهار چشمی مواظبش باش و نگذار از جلو چشمت دور شه اصلاً خودت هر روز باهاش برو شرکت و………..خلاصه این تفکرات مثل آوار روی سرم خراب میشد و داشت واقعاً دیوانم میکرد تا اینکه فکری به سرم رسید…..در همین افکار بودم که رضا تلفن زد و گفت تا چند دقیقه میرسم خونه آماده شو که بوق زدم بیای دم در تا بریم. من رفتم دم در و تا رسید سوار ماشین شدم توی راه گفت چی شده باز دیونه شدی؟گفتم برو سمت اوشان فشم یک ناهار بخوریم نمیخوام ناهار کوفتت بشه خیال دعوا هم ندارم تصمیمی هم برای جدایی ندارم فقط میخوام حرف بزنیم و با کمک هم یک نتیجه بگیریم رضا گفت اوکی خدا رو شکر اول که تلفن زدی خیلی ترسیدم خیال کردم مشکلی پیش اومده ولی انگار لطفت شامل حالم شده و میخوای افتخار بدی یک ناهار در خدمتت باشم و یک نفس راحت کشید و یک دستی به رونم مالید(که واقعاً برای اولین بار چندشم شد و هم از روی زیادش بدم اومد) اما چیزی نگفتم و رفتیم ناهارو در یکی از باغات خانوادگی خوردیم ….بعد از نهار سفارش یک چای و قلیون دادیم و شروع به صحبت کردیم …..رضا گفت خانم گل تعریف کن ببینم از چی ناراحتی؟ من با خونسردی گفتم رضا من فقط حرف میزنم و تو گوش میدی و وقتی تمام شد تو حرف میزنی و من گوش میدم اصلاً هم توی حرف هم نمی پریم قبوله؟گفت هر چی خانم گلم بگه………..من گفتم رضا اصلاً دلم نمیخواد توجیه کنی و به شعورم توهین کنی من تلفن و مسیجهاتو کنترل کردم و برام یقین شده که حداقل و خوشبینانه اگر بخوام فرض کنم با دو تا زن در ارتباطی اما این اصلاً برام مهم نیست شاید لیاقطت همین باشه که با یک مشت لاشی بگردی شاید هم من جوابگوی نیازهای جنسیت نیستم و شاید هم تو حریص تر از این حرفا هستی به هر حال برام فرق زیادی نمیکنه اما یک تصمیم دارم برای حفظ آبروم و به حرمت پسرمون نه تصمیم به قهر دارم نه تصمیم به جدایی و نه دعوا…. ولی فقط به یک شرط …………..تا آخر عمر این اجازه را بهت نمیدم که به من دست بزنی و دیگه کاری به کارت ندارم ولی اگر یک روز تصمیم بگیری که دست به من بزنی میزنم تو گوشت و بی درنگ خونه را ترک میکنم ………تو برو و با همون جنده ها خوش باش کاریت هم ندارم حتماً با اونها بهت بیشتر خوش میگذره……….و بعد تا اومد حرف بزنه گفتم حرفم تموم نشده و دست کردم توی کیفم و تلفنها و مسیجها رو که یادداشت کرده بودم دادم دستش و گفتم خوب حالا هر چی میخوای بگو ولی نه توجیه کن نه سعی کن خرم کنی و نه توهین به شعورم کن در جواب دادن هم عجله نکن و فکر کن تا سنجیده جواب بدی چون اگر سعی کنی کس و شعر تحویلم بدی احتمال داره که کار به دعوا و جدایی بکشه و دیگه شاید راهی برای ادامه همین زندگی مسخره هم برامون نمونه رضا فکری کرد بعد از یک سکوت طولانی گفت اوکی فرض بر این که تو درست میگی و من به تو خیانت کردم اول باید از برخورد صمیمی و عاقلانت تشکر کنم و دوم اینکه بگم خیلی خانومی ولی حالا که تو تنهایی این تصمیماتو گرفتی میتونم ازت خواهش کنم بگی چیکار کنم و چه تعهدی بدم که تو منو ببخشی و زندگیمون سرد و بی انگیزه و بی روح نشه؟ گفتم آقا رضا این فکرها رو باید اونموقع که من برای حفظ زندگیمون بهت هشدار میدادم و با تمام وجودم تلاش میکردم بهت بفهمونم که همه چیزو میدونم میکردی… ولی تو در عالم خودت منو خر میکردی و ترجیح میدادی به قول خودت دو درم کنی………….. حالا چرا فکر میکنی که باید تو رو ببخشم؟ اصلاً اگر خودت جای من بودی و منو در حال خیانت میدیدی میبخشیدی؟ رضا گفت آره من میبخشیدم……. گفتم تو غلط کردی که میبخشیدی ….مردها در این مواقع میگن زنمون جنده بود که یا کشتیمش یا طرفشو کشتیم یا حداقل اینکه بعد از اینکه پیش در و همسایه و فامیل بی آبرو و خوارو ذلیلش کردن طلاقش میدن و بعد به استناد اینکه طرف جنده هست حتی بچه شو ازش میگیرن مهرشو پای مال میکنن و اجازه نگهداری که سهله ملاقات با بچه شم ازش میگیرن جز اینه؟ …..رضا گفت آره درست میگی ولی من اینطوری نیستم منو هنوز نشناختی……..گفتم رضا دیگه داری منو عصبی میکنی …..یعنی اگر امروز تو جای من بودی و میشنیدی یا میفهمیدی که من با کسی ارتباط جنسی دارم تو میامدی و خیلی ریلکس میگفتی عزیزم خسته نباشی اگه کیر یارو اذیتت کرده ببرمت دکتر ؟……… برو رضا حتما باز یک کلکی سوار کردی و میگی خوب دیگه باز پری خر شد وخیلی آروم از کنار قضیه گذشت و قرار شد از من بگذره و همه چیز فراموش بشه…… چون رضا جونم در یک بحران روحی لازم دید یک چند تایی خانم بکنه و حالا هم که دیگه بحران تموم شده و خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تمام شد…….. و حتما بعد از یکی دو ماه هم میخوای بگی حالا که اوندفعه گذشت کردی و دیدی که هیچی از تو کم نشد و ثابت شد که بحران روحی من با چند بار کس کردن حل میشه لطف کن از خونه برو بیرون چون من دوباره دچار بحران روحی شدم و لازمه یک خانومو بیارم و روی تخت تو بکنم……..بعدش هم وقتی تو بغل خانمه هستی بگی دیدی من میگم زنم خر تر از این حرفاس اون کس خل و منگله………و حتماً از دفعه بعد هم میگی بعد از این وقتی من خانم میارم تو برو برای ایشون غذا درست کن چون طفلک بعد از کس دادن ضعف میکنه و نیاز داره که یک چیزی بخوره و مورد محبت قرار بگیره………رضا خندید و گفت خوب دیگه خانم تو یکضرب داری حرف میزنی و اجازه نمیدی من حرف بزنم لطفاً به من هم اجازه بده حرفم تموم شه و زود نتیجه گیری نکن ……..من گفتم خوب شما بفرمایید گفت پری میخوام چشمامو ببندم و حرف دلمو بزنم ولی تو رو خدا توی حرفم نپر و اجازه بده حرفم تموم شه و قول میدم بعد از پایان حرفم هر تصمیمی بگیری بی چون و چرا قبول کنم اینو مردونه بهت قول میدم حتی اگر از من جدا هم بشی با اینکه نیاز مالی به من نداری ولی قول میدم نصف داراییمو به نامت کنم و تا آخر عمر حمایتت کنم………گفتم اوکی حرفتو بزن …….رضا گفت ببین پری شک نداشته باش که با تمام وجودم دوستت دارم و حاضر نیستم یک تار موهات رو هم با تمام دنیا عوض کنم و خودت میدونی که هنوز از اول زندگیمون حتی یکبار سالگرد ازدواج یا تولدتو فراموش نکردم تو توی زندگی من همه چیزی امید و انگیزمی و عاشقانه دوست دارم و اینهارو همیشه در طول زندگیمون بهت ثابت کردم و تا به حال نشده چیزی از من بخوای ولی من در حد توانم برای خواسته تو تلاش نکرده باشم .اینهارو که قبول داری؟……گفتم آره درست میگی ولی………حرفمو برید و گفت ادامه نده فقط میخواستم تأیید کنی که میدونی چقدر دوست دارم ولی حرفم ادامه داره گفتم خوب بگو گفت ببین پری شاید من بیمار باشم شاید احمق باشم و شاید یک مرد هیز و زن باز باشم تمام اینها قبول ولی با تمام وجودم دوست دارم و زندگی بدون تو برام از مرگ هم سخت تره یعنی از ته دل میگم اگر بنا باشه یک روز جدا از تو زندگی کنم آرزو میکنم که اونروز بمیرم چون فکر میکنم سختی مرگ از سختی دوری از تو کمتر و لذت زندگی بمراتب کمتر از تلخی دوری از توست ……….بعد کمی به فکر فرو رفت و ادامه داد پری من دیوانه و مریض و عاشق سکسم و از یکنواختی خسته شدم از یک نواختی سکس نه از تو ……نمیدونم میتونم حرفمو برسونم یا نه……. تو برام یکنواخت نشدی ……سکس برام یکنواخت شده احساس میکنم به تنوع احتیاج دارم به یک شکل تازه ………من گفتم یعنی چی؟………حتما دو روز دیگه هم من برات یکنواخت میشم و هوس یه زن تازه میکنی……..من که گفتم برو به سکست برس فقط با من کاری نداشته باش و به من دست نزن و سکستو به داخل خونه نیار ……بعد از این من با تو کاری ندارم ……..اون گفت صبر کن بابا من که گفتم حرفم تموم نشده تو که نمیذاری حرفم تموم شه بابا من اینهارو با تو میخوام نه بی تو ……… من گیج شده بودم . میدونستم میخواد چیزی بگه ولی جرأتشو نداره………..گفتم رضا راحت باش حرف آخرتو بزن…….رضا رنگش قرمز شده بود و کمی لرزش به تن و صداش افتاده بود ………..آروم گفت تو رو خدا منو ببخش ولی من دلم میخواد ما سکس گروهی داشته باشیم یک تنوع که هر دو بتونیم لذت بیشتری ببریم. من خیلی شبها که به میهمانی میریم و میبینم که چشم مردها دنبال توست و دارن تو را با چشم میخورن لذت میبرم و احساس غرور میکنم و حتی آرزو میکنم که کاش لخت بودی و همه میدیدن که من چه تن و بدن زیبایی را در آغوش میکشم و سرم را شبها روی چه سینه ای میزارم باور میکنی اگر بگم من آرزو دارم سکس تو را با یک مرد دیگه ببینم؟……….من دلم میخواد ما به کمک هم و در کنار هم تمام مرزهای سکس رو بشکنیم ………….من دلم میخواد شبهای زیادی رو مستانه و در کنار هم با یک سکس زیبا و گروهی صبح کنیم….. من دلم میخواد برق لذت را وقتی تو در آغوش یک مرد دیگر هستی توی چشمات ببینم……..وفکر میکنم تمام اینها چیزی که از عشق من به تو کم نمیکنه که هیچ عطش و لذتمو به تو بیشتر میکنه …….. پری باور کن جدی میگم بیا امتحان کنیم………بیا از لذت هم لذت ببریم…….باور کن مدتها بود که میخواستم اینهارو بهت بگم ……ولی میترسیدم که بخاطر گفتنش تو رو از دست بدم ………ولی حالا که به اینجا رسیده و تقریبا به آخر خط رسیدم بهترین فرصته که صادقانه حرف دلمو بزنم……بیا یک بار امتحان کنیم ….تو با یک مرد سکس کن اگر دیدیم که لذت میبریم ادامه میدیم و اگر دیدیم که برامون لذت نداره که تو انتقامتو از من گرفتی و این حق توست که انتقام بگیری ………. من از شنیدن این کلمات خشکم زده بود توی سرم هیاهو بود گیج و منگ شده بودم نمیدونستم عصبانی باشم؟ …یا اینکه این حرفها شوخیست و باید بخندم؟…. شکه شده بودم………گفتم رضا یعنی چی ؟ ….. من منظورتو نمیفهمم تو چی میخوای بگی؟…..دستشو روی دستم گذاشت و گفت درست شنیدی و مجبور نیستی همین الان جوابمو بدی……..فقط روی حرفام فکرکن و هر وقت لازم دیدی جوابمو بده.گفتم رضا تو فکر کردی من جنده ام؟ …..یا یک زن خیابونی؟…….که بعد از سکس به دوستات تعارفم کنی…..؟ من زنتم احمق….گفت درسته ولی من نه دلم میخواد کنار خیابون سکس کنیم نه اینکه تو جدا بری با مردها بخوابی و من با زنها……….فقط میخوام با یک زوج دیگه یک ارتباط صمیمانه و دوستانه همراه با سکس داشته باشیم اونوقت نه من احتیاج به سکس مخفی و لجن پیدا میکنم و نه تو دل نگران میشی که زندگیت در خطره………حتی انتخاب اون زوج هم با خودت……….باور کن اینهارو صادقانه و از ته دل میگم……….و ازت هم خواهش میکنم اصلاً امروز جوابمو نده ……….روش فکر کن و سر فرصت تصمیم گیری کن…….و قول میدم هر تصمیمی بگیری قبول کنم ولی خواهش میکنم خوب فکر کن بعد جواب بده …….بعد دست منو کمی فشار داد و گفت بلند شو بریم خونه که حسابی دیر شده و راه افتادیم………. من در سکوت فکر میکردم و هیچ کلمه ای به زبان نمیاوردم ……..رضا هم همینطور اصلاً حرفی نمیزد ….تمام طول مسیر تا خونه اصلاً کلمه ای رد و بدل نشد من دم درب خونه پیاده شدم و رضا رفت شرکت……..وارد خونه که شدم خواهرم احساس کرد که من شکه شدم با نگرانی پرسید چی شده چرا رنگ به صورتت نیست……..من هم با کمی لبخند گفتم نترس چیزی نیست فقط دیشب کم خوابیدم و خستم….. آثار خستگیه و ازش تشکر کردم و گفتم میرم بخوابم واون هم گفت آره برو بخواب……….در رختخواب به صحبتهای خودم و رضا فکر میکردم از جهتی بهم برخورده بود و از جهتی شک نداشتم که صادقانه بوده…..و از جهتی برای خودم هم پیش آمده بود که بعد از ازدواج گاهی هوس کنم با یک مرد غریبه همخوابگی کنم ……….حتی بارها پیش آمده بود که هنگام سکس با رضا در تخیلاتم فکر میکردم به فلان هنرپیشه یا یک مرد دلخواه که برام جذاب بوده دارم میدم و از این تخیلات لذت برده بودم……..اما با تمام این احوال نمیتونستم حرفای رضا رو هضم کنم …….خلاصه تمام بعدازظهرم در این تفکرات گذشت تا شب شد و رضا اومد بعد از خوردن شام و دیدن فیلمها و سریالها ساعت نزدیک یک بود که رفتیم بخوابیم …….رضا از ترسش به من نزدیک نشد و با گفتن شب بخیر و یک بوسه از پیشونیم در جای خودش دراز کشید من آروم خودمو بطرفش کشیدم و بغلش کردم و گفتم خوابم نمیاد بریم با هم کمی مشروب بخوریم تا خوابم بگیره و اون خوشحال شد و گفت باشه این بهترین فکری بود که میشد کرد ………..چون من هم به کمی مشروب نیاز دارم ولی از ترسم امشب نخوردم…… رفتیم توی آشپزخانه و من کمی ماست و خیار . چیپس.وسایر مخلفات تهیه کردم و شروع کردیم به نوشیدن بعد از خوردن گیلاس اول رضا پرسید پری جون فکراتو کردی؟……..گفتم آره از ظهر تا حالا در حال فکر کردنم……. گفت خوب چی نتیجه گرفتی؟…..گفتم هر چه بیشتر فکر کردم کمتر نتیجه گرفتم……..و برای همین تصمیم گرفتم که به زور مشروب هم که شده امشب رو بخوابم تا ببینم فردا چی میشه….گفت اوکی خوب فکری کردی من هم اصلاً در شنیدن جواب عجله ندارم……. خلاصه بعد از خوردن چند گیلاس گفتم من دیگه کافیمه و میرم بخوابم رضا هم دنبالم راه افتاد و گفت من هم میام و آمد منو بوسید و رفتیم توی اتاق خواب و من که دراز کشیدم کمی موها و گونه هامو نوازش کرد و گفت فقط اینو بدون که در هر شرایطی عشقمی و برگشت که بره توی جای خودش که من دستشو گرفتم و کشیدمش طرف خودم و گفتم بیا میدونم که حشری بیا تا زمانیکه تصمیمی نگرفتم آزادی …..رضا گفت نه الان اگر دست بهت بزنم خودم ناراحت میشم دلم میخواد وقتی بیام طرفت که بدونم منو بخشیدی …در حقیقت میخوام خودمو تنبیه کنم…..خندیدم و گفتم بیا بابا من فکر میکنم به یک مرد کیر کلفت سیاهپوست دارم کس میدم ….تو هم فکر کن داری زنی که همیشه آرزوی کردنشو داشتی ولی بدستش نیاوردی میکنی……و یک لبخند بهش زدم و گفتم اما کور خوندی اگر فکر کنی همینطوری ساده بهت کس میدم باید فقط یک ساعت کس لیسیمو بکنی ضمناً اصلاً امشب برات ساک هم نمیزنم…….رضا یک لبخند زد و گفت مخلصتم هستم من که همیشه کس لیستم جون ….چی بخورم که از کس تو لذیذتر باشه همیشه مثل گل میمونه و از خوردنش هیچ موقع سیر نمیشم ولی باید قول بدی زود نگی بکن و بذاری تا جایی که سیر بشم بلیسم و بعد با یک حرکت سریع دامن لباسمو بالا داد و شرتمو پایین کشید وزبان داغشو روی کسم کشید و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن چوچوله و کس و کونم واییییییی مستی زیبایی داشتم که با این سکس داشت کامل میشد رضا مثل همیشه زیبا و وحشی کسمو میلیسید و از خوردن کسم سیر نمیشد و همیشه من بعد از چند دقیقه میگفتم بسه و بکنم……… ولی اونشب نه من و نه رضا تمایل نداشتیم اون لحظات تمام بشه و من سر رضا رو با تمام وجود به کسم فشار میدادم و میگفتم بخور همشو بخور بعد از شاید بیست دقیقه احساس کردم داره آبم میاد برای همین سر رضا رو به زور از لای پاهام بیرون کشیدم و لباسمو در آوردم رضا هم لخت لخت شد و من کیرشو به دستم گرفتم و با ولع شروع به لیسیدن و مکیدنش کردم احساس میکردم کیرش از همیشه بزرگتر شده و تمام دهنمو پر کرده اونقدر لیسیدم و مکیدم که پیش آبش دهانمو پر کرده بود ولی بر خلاف همیشه که پیش آبشو از دهانم خارج میکردم …اونشب ترجیح میدادم پیش آبشو قورت بدم تا اینکه رضا گفت پری دارم دیوونه میشم و میترسم آب بدم و کیرشو از دهانم خارج کرد و دوباره سرشو برد لای پاهام………بارها و بارها جامونو عوض کردیم و حسابی آلتهای همدیگرو حال آوردیم و بعد هم در حالات مختلف سکس کردیم تا اینکه خسته و بیحال هر دو ارضا شدیم و در واقع از حال رفتیم ……..صبح که بیدار شدم دیدم هنوز من توی بغل رضا هستم و همونجور روی شانه رضا بخواب رفتم ……آروم خودمو از لای بازوهاش بیرون کشیدم و رفتم پسرمو بیدار کردم که بره مدرسه و بعد هم یک نان داغ خریدم و آوردم که صبحانه رو با رضا بخوریم ……..بعدهم رفتم و رضا رو بیدار کردم …..هنگام خوردن صبحانه رضا گفت خوب خانم خوشگله دیشب چطور بود با سیاهپوسته خوش گذشت؟……..من هم گفتم آره بد نبود به شما چِی خوش گذشت؟ راستی تو دیشب داشتی با کی حال میکردی ؟…… خندید و گفت خوب معلومه من داشتم با تو حال میکردم……..گفتم برو گمشو منو که اون سیاهه داشت میکرد ….من دیشب تا صبح با اون بودم………رضا خندید و گفت خوب اون غلام سیاه من بودم دیگه من همون سیاهه هستم که آرزو داشتم تو رو بکنم …….خلاصه کمی خندیدیم و شوخی کردیم تا اینکه رضا گفت هنوز تصمیمی نگرفتی ؟ من گفتم نمیدونم والا ….من حاضرم یکبار دیگه بی خیال شم به شرطی که تو قول بدی هر موقع و هر شکلی خواستی از طریق خودم ارضا شی من هم قول میدم که تو
…….من گفتم جای خاصی رو در نظر ندارم……….گفت صبر کن الان میگم……و شماره منزل پیمانو گرفت و گوشی رو بین گوش من و خودش………ندا گوشی رو برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی… رضا گفت ندا من و پری تصمیم گرفتیم از شما و پیمان و امیدو سونیا برای نهار یا شام دعوت کنیم……برای همین تصمیم گرفتم تلفن بزنم تا در مورد زمان و رستورانش تصمیم بگیریم……ندا گفت خیلی لطف دارین از پری جان هم تشکر کن ولی اصلاً فکر رستورانو از سرت بیرون کن…….پنجشنبه همتون خونه ما هستین…….رضا گفت نمیشه ما میخواهیم دعوت کنیم…..ندا هم گفت بخدا اگر بزارم توی رستوران مهمونی بگیری……..پری جون اول باید بیاد خونه من پذیرایی بشه……رستوران هم خیلی رسمیه… و هم نمیشه مشروب خورد و هم من و سونیا دلمون میخواد با پری آشنا بشیم و کلی بگیم و بخندیم و بزنیم و برقصیم…….ضمن اینکه من از دو سه ماه پیش به تو گفته بودم میخوام با پری آشنا بشم و روابطمون نزدیک تر شه ولی تو اجازه نداده بودی ……..پس از این نظر هم من زودتر دعوت کردم …اول شما میایید اینجا بعد از دفعه دیگه هر جا شما دعوت کنید ما میاییم……رضا گفت آخه من……….ندا پرید توی حرفش و گفت آخه نداره……..اول جواب دعوت منو که از سه ماه پیش گفتم بده بعد دعوت کن……..رضا نگاهی به من کرد ……..من با حرکت سر گفتم موردی نداره……ولی رضا گفت باشه پس من با پری صحبت میکنم بعد باهات تماس میگیرم……..ندا خندید و گفت دیونه این که مشورت نداره……در کار خیر حاجت استخاره نیست……..بهش بگو من وعده دادم…..و یک کاری کن که بیاد……….جای پری بین ما خیلی خالیه…….یک روز هم یک روزه……..بیخود هم فکر رستوران نکن………..راضیش کن بیاد….و گفت پنجشنبه منتظرم و تصمیم دارم بهترین غذا و مشروباتی که میتونم به سلامتی و افتخار پری جون رو کنم و خداحافظی کرد……..نمیدونم چرا حرفهای ندا به دلم نشست و ازش خوشم اومد و احساس کردم از شدت کینه ام کاسته شد…..رضا گفت پری جون موافقی……..آروم سرشو کشیدم به طرف خودم و لبشو بوسیدم و گفتم من همیشه به رضای رضا جونم راضیم……….و هر دو خندیدیمو رضا رفت به شرکت…….پنجشنبه ها شرکت رضا زود تعطیل میشه لذا من از آرایشگاه که برگشتم خونه رضا اصلاح کرده و آماده بود من هم لباسهامو پوشیدم……….یک لباس دکلته سبز یشمی که به قول رضا تن سفیدم مثل بلور در اون لباس میدرخشید و جواهراتم هم بسیار خوب جلوه میکرد…….نزدیک ساعت هفت راه افتادیم ……به رضا گفتم که من اولین بار هست که به منزلشون میرم باید یک کادو براشون بگیریم……رفتیم به یک فروشگاه لوازم کادویی که آشنا بود و اجناس خوب و اصیلی داشت و یک مجسمه برنز بسیار زیبا انتخاب کردیم و راه افتادیم البته چون مجسمه خیلی سنگین بود از فروشنده خواستیم که بوسیله وانت خودشون به آدرس منزل پیمان و ندا بفرسته و بعد رفتیم یک دسته گل بسیار زیبا خریدیم و بطرف منزل ندا و پیمان راه افتادیم ………وقتی به منزل پیمان و ندا رسیدیم اونها هر چهار نفر دم درب منزل به استقبال ما اومدن ندا و سونیا من را بوسیدن و بعد پیمان هنگام دست دادن به من با دو دست دست منو در دستش گرفت…….گرمای دستش و نوع دست دادنش بسیار جذاب بود و سپس امید هم دست منو در دستش بارامی فشرد و وارد منزل شدیم……منزل بسیار زیبا و شکیلی بودو به زیبایی دکور شده بود و کلا در نگاه اول از منزلشون و ظرافت در انتخابهاشون خوشم اومد…..(و اما ندا زنی بود 30 ساله… سبزه… زیاد زیبا نبود ولی بسیار با نمک وجذاب بود….و خیلی شیطون و شوخ طبع….خون گرم و دوست داشتنی…….از اون تیپ آدمها که خیلی زود توی دل دیگران جا میگیرن….. بسیار لوند و در تمام حرکات و رفتارش دلبری موج میزد…….. در چشمهاش همیشه میشد موج شهوت بی پایانو حس کرد…..قدش حدود 170سانت و بسیار خوش هیکل…..انگار خدا در خلقت ندا از چربی استفاده نکرده…..و تمام بدنشو با دقت و وسواس تراشیده بود……. بینهایت با احساس و مهربون………و اما سونیا….28سال سن داشت و بر عکس ندا سفید بود با پوستی صاف…..زیبا و آرام….کمی خجالتی و کم حرف…..ولی وقتی مشروب میخورد از ندا بمراتب شیطونتر و حشریتر میشد……رونهاش چاق و گوشتی بود…….و کونش گرد و قلمبه…..جوریکه زنها هم از دیدن کونش لذت میبردن……دهان و دماغش کوچک و کلاً بسیار زیبا….سینه هاش توپر قدش 165 و وزنش 56 و خیلی ناز و خوش ادا و در رقص بسیار قوی یعنی هر نوع رقصی میکرد …….از کسانیکه سالها در اون نوع رقص استادی کردن هم زیباتر میرقصید……..و اما امید مردی بسیار شوخ و شاد با بازوانی قوی و چهار شونه…..35ساله خیلی خون گرم و کمی بی ملاحظه به هر کسی هر چی دلش میخواست میگفت….البته نه توهین و هتاکی…..مثلا خیلی راحت به رضا میگفت خیلی نامردی که پری رو زودتر از این با ما آشنا نکردی…….و ما رو از دیدن این خوشگل خانم محروم کردی……و حرفهایی که قاعدتاً در جلسه اول آشنایی نباید جلوی من میگفت….در یک کلام میشه گفت بی حیا بود قدش نزدیک 173 و وزنش 80 و تنها یک عیب داشت کیرش کمی کوتاه بود ……..ولی خودش اینو حسن میدونست و میگفت خدا کیر منو مخصوص کون آفریده و کیرم سایز کونه…….و نهایتاً پیمان 36 ساله….بسیار جنتلمن….خوش هیکل و خوش زبان……قد 185 و وزن در حدود 90 در کار بسیار جدی و در منزل بسیار راحت و ریلکس….(تقریبا با مشخصات رضا) خوش تیپ و خوش لباس…و بسیار منطقی و در هر شرایطی که قرار میگرفت ایده آل بود…….. در سکس کردن سکسی بود ….در رقصیدن ملایم…..در بیرون از خانه شخصی محترم…..و کلاً انگار برادر دوقلوی رضاست…..و در همه شرایط با کلاس ……..جوریکه امکان نداشت اگر در بیرون از خانه ببینیش بتونی حدس بزنی اهل سکس باشه چه برسه به سکس ضربدری………کلاً مرد ماه و بی نقصی بود (همانطور که گفتم فتوکپی رضا از همه نظر )و اما میز پذیرایی شامل انواع مشروبات ….انواع سالادها…..میگو….جوجه چینی…..و خاویار و انواع دسرها جوریکه اگر 30 نفر دیگه هم مهمان بود باز هم اضافه میومد. تازه اینها مزه مشروب بود و میگفتن شامو گفتیم ساعت 10 برامون بفرستن…..که ما خندیدیم و گفتیم ندا جون تو و پیمان در مورد ما چی فکر کردین؟….. واقعاً زیاده روی کردین…..اما ندا گفت مهمون عزیزی مثل تو که برای اولین بار میاد خونه آدم… براش هر کاری بکنیم کمه……تو نمیدونی ما مدتهاست که چشممون به در مونده که تو ما رو قابل بدونی و خونه ما رو روشن کنی……. ( در حالیکه ندا این حرفهارو میگفت من احساس میکردم مثل آبی که روی آتش بریزند داره از شدت نفرتم به اونها کاسته میشه ) .و نمیدونم رضا بهت گفته یا نه بارها و بارها من و سونیا ازش خواهش کردیم که اجازه بده با تو تماس بگیریم و رسماً دعوتت کنیم……اما رضا میگفت پری انقدر دوست و آشنا داره که خیلی وقتها وقتی دوستاش تلفن میزنن به من اشاره میکنه که بگم خونه نیست……..من هم در جواب گفتم ندا جان رضا راست گفته و واقعاً من خودم مایل به افزایش روابطم نبودم……..اما اگر میدونستم که شما اینقدر ماه و دوست داشتنی هستین مطمئناً برای من افتخار بود که زودتر با شما آشنا بشم……و الان که منزل شما هستم و دوستان خوبی مثل شما پیدا کردم احساس خوبی دارم و امیدوارم که بعد از این بیشتر همدیگرو ببینیم……و خلاصه پیمان از هر کسی پرسید که چه مشروبی میخوره و مشغول پر کردن گیلاسها بود که زنگ در به صدا در اومد…..و مجسمه ای که ما خریده بودیم رسید…..ندا و پیمان و امیدو سونیا بی نهایت از مجسمه و حسن انتخاب ما خوششون اومد………و بعد از تعارفات معمول خوردن مشروب و رقص آغاز شد …….تا میتونستیم خوردیم و رقصیدیم و خندیدیم …..مهمانی زیبا و کاملی بود….مردها فقط جک میگفتن و سر اینکه کی با زن کی برقصه واسه هم کری میخوندن…..ندا به من گفت پری مواظب خودت باش پیمان مست کرده…… تورو یک وقت با من اشتباه نگیره…..و من هم که میدونستم داره ذهن منو آماده میکنه گفتم…. خوب اشتباه بگیره مگه چی میشه…..گفت بابا دیونه اون اگر اشتباه بگیره تا ما بخوایم جداتون کنیم کار از کار گذشته……گفتم فدای سرت تو این عالمی که من دارم راستش بدم هم نمیاد که یک اشتباهاتی هم بشه…….و زدیم زیر خنده…..سونیا هم گفت حالا اگر با پیمان اشتباه بشه زیاد مهم نیست ولی اگر با امید اشتباه بشه کونت پارست……و باز سه نفری غش کردیم از خنده و در میان خنده من به سونیا جواب دادم…… خوب عزیزم نمیشه که همیشه کون تو پاره بشه بزار یک بار هم ما طعم کون پاره شدنو بچشیم….و باز سه نفری خندیدیم ……پیمان اومد نزدیک ما و گفت نامردا بلند بگین ما هم بخندیم…..ندا هم جوابشو داد و گفت عزیزم حرفامون زنونه بود ….اگر بشنوید روتون باز میشه……و امید هم با بی حیایی کامل از اونطرف گفت خوب پیمان جون راست میگه دیگه حرفا زنونه هست و ما رومون باز میشه….. اگر هم ما رومون باز بشه نیم ساعت دیگه این طفلکها کونشون باز میشه….سونیا زود دوید طرف امید و در حالیکه ما از خنده ضعف کرده بودیم با اخم به امید گفت…….. امید جان تو زیاد مشروب خوردی ……پری اینجا مهمونه و اولین باره که اومده…..و امید هم گفت چشم من دیگه حرف نمیزنم…..و بعد سونیا برگشت پیش ما و از من عذر خواهی کرد …..اما من در جواب گفتم بابا ولش کن بزار راحت باشه ….اتفاقاً من از این شوخیها لذت میبرم……سونیا هم گفت بابا تو امید رو نمیشناسی فاصله شوخی و جدیش زیاد نیست ولش کنم جدی میشه…..و من هم خندیدم و گفتم حالا راستشو بگو تو توی فکر مایی یا تو فکر کون خودتی که امشب بی کیر نمونه…..و یکهو ندا زد زیر خنده………و به سونیا گفت سونیا جون جواب پری رو صادقانه بده….سونیا هم یواش گفت خاطرتون جمع این کونی که من دارم بی کیر نمیمونه…..و باز سه نفری زدیم زیر خنده…..ندا دست منو گرفت و به همراه سونیا رفتیم بین مردها و باز شروع کردیم به رقصیدن……وبعد از اینکه از رقصیدن خسته شدیم دوباره شروع کردیم به خوردن و نوشیدن……رضا اومد نزدیکم و آروم دم گوشم گفت نظرت چیه؟ چطورن؟…..ازشون خوشت اومده؟….. من هم به رضا گفتم آره ازشون خوشم اومده ولی ما دیگه باید بریم …..چون هم دیر شده و هم پدرام توی خونه تنهاست…….رضا گفت آخه نمیخوای بیشتر پیش هم باشیم و آشنائی بیشتری پیدا کنی….؟ گفتم چرا من تازه با اینها آشنا شدم و فکر میکنم لازمه که بیشتر با ندا و سونیا آشنا بشم ……و حتما از طریق تلفن و میهمانی بیشتر با اونها ارتباط برقرار میکنم ……رضا جون تو نگران نباش و به من فرصت بیشتری برای آشنائی بده ….اما نود در صد من با اینها مشکلی ندارم…و فقط به ارزیابی و شناخت بیشتری نیازمندم و فکر میکنم برای جلسه اول به اندازه چندین جلسه پیش رفتیم ……..رضا لبخندی زد و گفت درسته تو خیلی خانمی و یقین داشتم که میتونی با اونها ارتباطی منطقی برقرار کنی…… خلاصه من و رضا به میان آنها برگشتیم و پس از کمی رقص و خنده و شوخی و تشکر از آن میهمانی صمیمی آماده رفتن شدیم …….اما هنگام خداحافظی من به سونیا و ندا گفتم حتماً با هم در تماس باشیم و بیشتر همدیگر رو ببینیم اونها هم استقبال کردن و فردای همون روز من به ندا تلفن زدم و ضمن تشکر از میهمانی دیشب از ندا دعوت کردم که هر وقت میتونه با سونیا هماهنگ کنه و برای صرف نهار و استفاده از استخر و سونا به منزل من بیایند تا بیشتر با هم باشیم و بدون حضور آقایون یک میهمانی زنانه داشته باشیم …. ندا هم استقبال کرد و گفت در اولین فرصت اینکار را خواهد کرد و بعد هم به سونیا تلفن کردم و از اون هم دعوت کردم که با ندا هماهنگ کنه که بیان منزل ما……بعد هم به رضا گفتم که از ندا و سونیا برای یک میهمانی میان روز و زنانه دعوت کردم و رضا هم خیلی خوشحال شد و گفت خوب نامرد مهمونی رو خانوادگی میکردی……من هم گفتم باشه مهمونی خانوادگی هم میدم …..ولی فعلاً لازم میدونم که من به سونیا و ندا بیشتر نزدیک شم و بعد کم کم و بصورت طبیعی این کار پیش بره………رضا هم تأیید کرد و گفت هر جور خودت صلاح میبینی….. صبح شنبه ندا تماس گرفت و گفت که با سونیا هماهنگ کرده و میتونن فردا بیان …..من هم رفتم و تدارکاتی برای یک مهمونی سه نفره زنانه دیدم……و مشروبات لازم و غذاهای مناسب برای هنگام صرف مشروب و شنا را فراهم کردم …..اونها یکشنبه ساعت یازده به منزل ما رسیدند کلی گل و شیرینی هم با خودشون آوردند ……و من بعد از تعارفات معمول اونها رو اول در اتاق پذیرائی بردم و اونها کلی از سبک منزل و تزئینات آن و قسمتهای مختلف تعریف کردندو سپس بعد از مقداری صحبت و شوخی و خنده از اونها دعوت کردم به استخر و سونای منزل بریم …. وارد محل استخر شدیم و بعد از پوشیدن مایو رفتیم و کمی شنا کردیم و بعد هم در میز نزدیک استخر شروع به خوردن مشروب کردیم ….اونها خیلی صمیمی و گرم صحبت میکردن و کلی از تن و بدن هم تعریف کردیم و باز شوخیهامون شروع شد و سر به سر هم میذاشتیم خصوصاً بیشتر به سونیا پیله میکردیم و بیشتر من و ندا به کونش گیر میدادیم و اینکه چقدر خوشگل و گرد و اینکه چه حالی میکنه امید و خلاصه کم کم حرف به سکس کشید و از سکسهامون با شوهرهامون تعریف میکردیم….. تا اینکه سونیا و ندا از من پرسیدن تا بحال با کسی غیر از شوهرم سکس داشتم یا نه ……. من هم گفتم خوب در زمان تجرد مواردی بوده ولی بعد از ازدواج نه…..و خلاصه سوالاتی مبنی بر اینکه اگر موردی باشه حاضرم با اون سکس کنم یا نه……..من هم در جواب دادن گیر کرده بودم که چی بگم و در نهایت گفتم دلیلی نمیبینم که به رضا خیانت کنم ….چون در سکس با رضا مشکلی ندارم و رضا سکسش زیبا و دلپذیر و کامله……اونها گفتن نه منظورمون خیانت به رضا نیست…….من هم خودم رو به اون راه زدم و گفتم چطور ممکنه که من با کسی دیگر سکس کنم و خیانت به رضا نباشه …..و اونها بالاخره به زبان اومدن و با احتیاط و مقدمه چینی زیاد گفتن حقیقتش ما مدت چند سال هست که بصورت 4 نفره سکس داریم و به این شکل یک فانتزی در زندگیمون ایجاد کردیم که هم برامون لذت بخشه و هم امید و پیمان به این نوع سکس علاقمندن و هم صمیمیت بینمون برقراره و در این سالها بهیچ عنوان تصمیم نداشتیم با زوج دیگری چنین ارتباطی داشته باشیم …..اما بعد از آشنائی با تو و برخورد اون شبت با امید و پیمان صحبت کردیم و دیدیم که امید و پیمان هم بی میل نیستن که این ارتباط با شما هم برقرار بشه چون شما هم زوجی صمیمی و دوست داشتنی هستین و ما مطمئنیم که میتونیم به شما و رضا از این نظر اعتماد کنیم چون در سفری که با رضا داشتیم متوجه شدیم که رضا مردی دله و اهل کثافت کاری نیست و بعد از برخورد با تو دیدیم که تو هم همینطوری و ضمناً از لابلای حرفهای اونشبت احساس کردیم که تو هم از یک فانتزی در سکس بدت نمیاد ….لذا تصمیم گرفتیم که به تو هم پیشنهاد بدیم که اگر مایلی چنین سکسی داشته باشیم…… من گفتم والا من تجربه چنین سکسی رو ندارم ولی حقیقتش از این نوع فانتزی بدم نمیاد…….ولی فکر نمیکنم که رضا به چنین سکسی راضی بشه ….ومن باز خودمو به اون راه زدم و گفتم بابا مردا که طاقت چنین حرفی رو ندارن …..من که جرأت ندارم چنین مطلبی رو با رضا در میون بذارم…….اونها گفتن جداً تو تمایل به چنین سکسی داری……..؟ من گفتم حقیقتش بدم نمیاد تجربه کنم …..ولی نمیدونم که میتونم ادامه بدم یا نه ……اونها گفتن میخوای یکبار آزمایش کن و اگه خوشت نیومد ادامه نده……؟ گفتم والا نمیدونم …..تصمیم گیری در این مورد سخته…..ضمن اینکه در اینمورد تنها من نیستم که باید تصمیم بگیرم …….قبل از من لازمه که رضا بپذیره و من اصلاً فکر نمیکنم غیرت رضا اجازه بده که من با مرد دیگری هم خواب بشم…….و میترسم زندگیم خراب شه……اونها گفتن نگران نباش مردها زبان همدیگر رو بهتر میفهمند …….اگر تو مایل باشی ما به پیمان و امید میگیم که با رضا صحبت کنن و اصلاً حرفی از تمایل تو به میون نیارن………من گفتم آخه فکر نمیکنید که با توجه به مدت دوستیمون چنین تصمیمی زوده….؟ اما سونیا گفت بابا تو یا به ما اعتماد نداری یا به رضا…….والا ما دنبال یک روابط سکسی سالم هستیم و تصمیم نداریم اون تحفه نطنزو از تو بگیریم …….وقتی سونیا این حرفو میزد انقدر قیافش با نمک شده بود که من و ندا زدیم زیر خنده…….. من گفتم غلط نکنم تا کیر شوهرهای ما به ته روده هات نخوره تو دلت آروم نمیشه…….و به ندا گفتم بخاطر سونیا هم که شده من قبول میکنم ولی به یک شرط …..گفتن چه شرطی…؟ گفتم امید و پیمان هم نفهمن که من رضایت دارم…….شما به اونها بگین اول رضا رو راضی کنن بعداً شما با من صحبت میکنین و منو راضی میکنین……ندا یک نگاهی به من کرد و گفت الحق که خیلی زبلی و کارت درسته……. و نهایتاً قرار شد که به پیمان و امید بگن که رضا رو از نظر ذهنی آماده کنن و خلاصه بعد کلی شیطنت و شوخی و خوردن و شنا کردن غروب از منزل من خارج شدن و من بلافاصله به رضا تماس گرفتم و تمام داستانو تعریف کردم….حقیقتش من فکرهامو کرده بودم و به این نتیجه رسیده بودم که اینها بهترین گزینه برای من هستند چون کمترین ضریب ریسکو داشتن و از جهتی واقعاً صمیمی بودن و انگار سالهاست که منو میشناسن و آدمهای خونگرمی هستند ………….لذا شب که رضا اومد دوباره تمام ماجرای صحبتم با سونیا و ندا رو براش تعریف کردم و قرارهائی با هم گذاشتیم که فردا در جواب امید یا پیمان چی بگه…….. فردای آنروز پیمان به رضا تلفن زده بود و گفته بود رضا کارها درست شده و ندا و سونیا با پری صحبت کردن و راضیش کردن …..اما اون فکر میکنه که تو مخالفی و به اینکار راضی نیستی و خلاصه تمام حرفهای منو که به ندا و سونیا گفته بودم برای رضا تعریف کرده بود…. رضا هم گفته بود میترسم پری خواسته باشه به این شکل منو آزمایش کرده باشه….بهتره شما به ندا و سونیا خط بدین که به پری بگن پیمان صلاح ندید به رضا چیزی بگه و گفت بهتره ترتیب یک میهمانی رو بدیم و اینبار رضا رو حسابی مست کنیم و در عالم مستی بهش این پیشنهادو بدیم و یک کاری کنیم که مثلا ندا یا سونیا یک حالی به رضا بدن که حالی به حالی بشه و در مقابل این پیشنهاد جواب رد نده….و خلاصه ندا هم به من تلفن زد و تمام حرفهائی که بین پیمان و رضا رد و بدل شده بود (که البته طراح تمام این حرفها خود من و رضا بودیم ) تحویل من داد و من گفتم اوکی پس صبر میکنیم تا یک فرصت مناسب که من یک میهمانی بدم و شمارو دعوت رسمی کنم …..اما ندا گفت نه .اینبار نوبت سونیا هست که مهمونی بگیره……و خلاصه چانه زنی سر اینکه کی مهمونی بگیره بود و سر زمان برگذاری میهمانی……که گفتیم حالا هر موقع موقعش شد در مورد مکان برگذاری تصمیم میگیریم….چون رضا هم در همین هفته باید به یک سفر خارجی میرفت و زمان بازگشتش دقیقا مشخص نمیشد و همیشه معمولاً بلیط برگشتش اوپن بود……و خلاصه رضا به سفر رفت و در طول سفرش من با اون دو خانواده رفت و آمدم بیشتر شد از طریق تلفن دائماً در تماس بودیم و ندا و سونیا هم گاهی به دیدنم میامدن و گاهی هم من به دیدنشون میرفتم ……و خلاصه هر روز که میگذشت من با اونها صمیمی تر و نزدیک تر میشدم و دیگه منو سونیا و ندا کاملا با هم شوخی های سکسی میکردیم و خیلی خودمونی شده بودیم ….. تا اینکه رضا از سفر برگشت و بعد از چانه زنی زیاد قرار شد پنجشنبه هفته بعد برویم به یکجائی در نزدیکی برقان که سونیا و امید اونجا یک باغچه داشتند که در اون یک ویلای بسیار زیبا و نسبتاً بزرگ بود و قرار گذاشتیم که ظهر برویم که هم در استخرش شنا کنیم و هم از طبیعتش لذت ببریم و هم اینکه شب منزل خودمون باشیم و در مورد غذا هم تصمیم گرفتیم که فقط برنج درست کنیم و جوجه کباب آماده بخریم و آقایون زحمت پختن جوجه هارو بکشن و ما هم سالاد و مخلفات مشروب رو تدارک ببینیم……صبح پنجشنبه من به پدرام پسرم گفتم که کلیدشو ببره چون ظهر که از مدرسه میاد ما خونه نیستیم یا از مدرسه که برگشت بره منزل مادر یا خواهرم……و بعد از راه انداختن پدرام ما هم آماده شدیم و بعد از تلفن و هماهنگی به طرف منزل امید و سونیا رفتیم……. در مسیر رفتن من به رضا گفتم …..رضا جان من در مورد این دو خانواده من مشکلی ندارم و فکر میکنم به اونها میتونم اعتماد کنم……….در مورد خودت هم که باید بگم از تو هم خیلی مطمئنم و شکی ندارم که ایجاد چنین رابطه ای توی روحیاتت تأثیر منفی نمیذاره………ولی دلم میخواد خوب فکرهاتو بکنی چون این کار شوخی نیست و آب رفته
به جوی بر نمیگرده……آیا هنوز هم تو مطمئنی که میخوای این فانتزی در زندگیمون باشه….؟ و آیا یقین داری که چنین فانتزی در زندگی زناشوئیمون تأثیر منفی نمیذاره……..؟ رضا نگاه آرومی به من کرد و گفت پری در اینکه دوست دارم شکی داری……..؟ گفتم نه ولی چه ربطی داره……..گفت ربطش اینه که من وقتی تو رو دوست دارم لذت بردنتم دوست دارم……ما هر دو متقابلاً داریم یک فانتزی سکس رو به هم هدیه میدیم….و از لذت هم لذت میبریم و بعد از اون ما در منزل خودمون همون پری و رضا هستیم…..ولی با یک فرق….و اون فرق اینه که هم چیزی از هم پنهان نداریم ….و هم آنچه که در توانمون بوده برای شادی هم رو کردیم……..ضمن اینکه چیزی را که متعلق به خودمان میدانستیم و به هیچ قیمتی حاضر نبودیم با کسی شریک شویم به نفع هم و برای هم به ارمغان آورده ایم مطمئن باش امروز بهترین هدیه ای که میتونی به من بدی اینه که تا حد امکان لذت ببری و این اجازه رو بدی که من هم از لذت بردن تو لذت ببرم………و در اینحال به منزل امید و سونیا رسیدیم…..در اونجا بعد از یک سلام و روبوسی هر خانواده سوار اتومبیل خود شد و بسمت باغ براه افتادیم……ودر طول مسیر رضا عاشقانه و صادقانه از من تشکر و تعریف میکرد ودائما میگفت که تو بهترینی و اگر تو نبودی شاید من هرگز در زندگیم اینقدر احساس خوش بختی نمیکردم……و میگفت در زندگیم در هیچ مقطعی با من رفیق نیمه راه نبودی و همیشه تو را علاوه بر همسر برای خودم بعنوان یک پشتوانه و پشت گرمی حساب باز کرده ام….. خلاصه به باغ رسیدیم…..با زدن چند بوق سرایدار اومد و درب باغ رو باز کرد و رفتیم داخل باغ………باغ زیاد بزرگی نبود شاید حدود 10 هزار متر …..ولی بینهایت زیبا و دل انگیز…..علاوه بر درختان میوه زیبا که با وسواس خاصی و در فواصل معینی کاشته بودند نزدیک استخر در چند باغچه و باکس زیبا انواع گلها خودنمائی میکرد …..و با تخته سنگهای زیبا و بزرگ و تاق های گل و یک باربیکیو جمعاً یک هارمونی زیبا و دلفریب در فضای باغ خود نمائی میکرد و در فاصله نه چندان دور یک ویلای بسیار شکیل و بزرگ مثل نگینی در وسط انگشتری به فضای باغ روح زندگی میداد….. بعد از اینکه وسائل را از ماشینها بیرون آوردیم و امید از بابت اینکه چیزی کسر نداریم به سرایدار و همسرش که از بومیهای همانجا بودن گفت که پس از کندن کمی خیار و گوجه و میوه و سبزیجات و شستن آنها از باغ بروند به منزل اقوامشان ….بعد از نیم ساعت همه چیز آماده شد و ما به کمک همسر سرایدار سالاد را تهیه کردیم و سبزیجات را شستیم و خلاصه تمام وسایل لازم برای صرف مشروب را فراهم کردیم و روی یکی از میزهای نزدیک استخر چیدیم ….رضا و امید و پیمان هم جوجه ها و گوجه ها را سیخ کردن و در یخچال گذاشتند تا برای ظهر آماده باشه ……خلاصه سرایدار و همسرش از باغ خارج شدن……بمحض رفتن اونها پیمان و امید و سونیا و ندا رفتند و لباسهارو عوض کردن و با مایو و بیکینی اومدن پیش ما و یک نگاه به منو رضا کردن و گفتن نکنه شما دوتا تصمیم دارین با لباس برین توی استخر…….من و رضا نگاهی به هم کردیم و بعد من گفتم نه اتفاقاً ما هم مایو با خودمون آوردیم و زود از ساکی که همراهمون بود حوله و مایوهامونو در آوردم و به رضا اشاره ای کردم و مایوشو دادم دستش و راه افتادیم به سمت ویلا و در یکی از اتاقها لباسهامونو عوض کردیم و با مایو اومدیم…….امید و پیمان مشروبهارو ریخته بودن و وقتی ما اومدیم نفری یک گیلاس دادن دستمونو شروع کردیم به نوشیدن و شوخی کردن و باز مثل شب میهمانی کم کم آهنگ شوخیها تندتر میشد و هر چه بیشتر میخوردیم شوخیها سکسی تر میشد….ساعت نزدیک 10 شده بود ولی هنوز آب استخر خنک بود برای همین کسی جرأت نمیکرد بره توی استخر و ترجیح میدادیم مشروب بخوریم و شوخی کنیم تا اینکه امید رفت از داخل ویلا یک ضبط صوت آورد و گفت حالا دیگه خوشگلا باید برقصن….و رقص و پایکوبی شروع شد اما اینبار با بیکینی واقعاً روز خوبی بود و بسیار شاد و جذاب شروع شده بود تا ظهر فقط مشروب میخوردیم و میرقصیدیم . نزدیک ظهر پیمان و امید آروم به من گفتن با اجازه میخواهیم بهت پیله کنیم و واکنش رضا رو ببینیم…من هم گفتم مشکلی نیست و چون نمیخواستم کار پیچیده بشه گفتم من کمی زمینه ذهنی رضا رو از دیشب تا بحال آماده کردم ولی شما هم خیلی زیاده روی نکنید……خلاصه بعد از چند دقیقه سیل متلک و تیکه بود که از جانب پیمان و امید بسمت من سرازیر شد و سونیا و ندا هم به رضا پیله کردند و خلاصه همه به هم گیر میدادن ….امید به من میگفت جون چه جیگری بعد از این همیشه همینطوری و با همین لباس بیا خونه ما…..ندا هم هی با رضا میرقصید و میگفت پیمان جون من اگر اونموقع که با هم ازدواج کردیم رضا رو دیده بودم غلط میکردم زن تو بشم……و خلاصه همه در حال شیطنت بازی بودن سونیا هم چلپ چلپ پیمانو میبوسید و به ندا میگفت کوفتت شه که این پسر به این نازیرو اسیر خودت کردی….همه از اونی که نشان میدادن هوشیار تر بودن…..ولی ترجیح میدادن دیگران حرفاشونو به حساب مستیشون بزارن نزدیک ظهر شد و دیگه تصمیم گرفتیم که شنا کنیم همه یا تو استخر بودیم یا در حال رقص و یا دور میز داشتیم مشروب میخوردیم دیگه ندا و سونیا دستشون روی گردن رضا بود و رضا هم اعتراضی نمیکرد و امید هم با بی حیائی میگفت رضا جون راحت باش اصلاً سونیا و ندا که قابل شما رو ندارن……و رضا هم با خنده میگفت من راحتم امید جان از بابت من نگران نباش……و کم کم پیمان و امید هم میومدن سراغ من و منو با دست هل میدادن توی استخر و شیرجه میزدن توی استخر و دوباره از آب خارجم میکردن و به رضا میگفتن تو که سرت گرمه ما بیچاره ها باید زنتو از غرق شدن نجات بدیم…..خلاصه دیگه همه روشون به هم باز شده بود و دیگه شوخیهای دستی هم شروع شده بود ……مثلاً وقتی امید میخواست با من برقصه یکی میزد روی لمبرم و میگفت خانم افتخار میدین ………و عمداً این کارها رو جلوی رضا انجام میداد……کم کم داشت وقت ناهار میشد که من به پیمان و امید گفتم انگار جای نگرانی نیست و رضا اگر میخواست واکنشی نشون بده تا حالا نشون داده بود …..خلاصه بساط جوجه را آوردیم و مردها رفتن نزدیک باربکیو و منو سونیا و ندا هم نشستیم که صحبت کنیم ……ندا گفت همه چیز روبراهه و رضا بی میل نیست و حتی مارو دستمالی هم میکرد اصلاً من خودم بعد از نهار میگم میخوام پیش رضا بخوابم تا ببینیم واکنش رضا چیه…… ( من هم توی دلم به این بازی میخندیدم ) تا اینکه نهار حاضر شد و همه همون نزدیک باربکیو تکه های جوجه را همراه مشروب خوردیم و اصلاً احتیاجی به برنج هم نشد….چون از صبح انواع میوه و چیپس و ماست و هر چه که فکر کنید خورده بودیم وتقریباً سیر بودیم……بعد از صرف نهار همه سنگین شده بودیم و نوشیدن مشروب هم مزید بر علت شده بود ……همه هم مست بودن و هم خواب آلود ….رضا چشمکی به من زد و گفت من میرم داخل ویلا که کمی بخوابم و رو به جمع کرد و از بقیه کسب اجازه کرد……هنوز رضا به ویلا نرسیده بود که ندا با یک لبخند موذیانه گفت من هم میرم پیش رضا که تنهائی نترسه و آروم به پیمان گفت اگر من تا ده دقیقه از اتاق رضا بیرون نیومدم شما هم برین بخوابین و یا اگر خوابتون نبرد بیائید پیش منو رضا که ما تنها نمونیم…..ندا که رفت امید به سونیا گفت تو هم خجالت نکش اگر میخوای برو پیش رضا آخه ظاهراً اون طفلک تنهائی میترسه بخوابه…. پری جون هم منو پیمانو از تنهائی در میاره که نترسیم……..و همه زدیم زیر خنده……پیمان گفت بچه ها اگر ندا موفق بشه مخ رضارو بزنه امروز خیلی خوش بحالمون میشه وعیشمون کامل میشه و سپس بطری مشروبو برداشت و با یک نگاه به همه تأییدی برای ریختن یکسری دیگه مشروب در گیلاسها گرفت ….بعد از خوردن گیلاس آخر نگاهی به ساعت کرد و گفت فکر کنم موقعش شده بریم و اون طفلکهارو از تنهائی در بیاریم….همه با هم راه افتادیم و اول رفتیم پشت درب اتاق گوش وایسادیم و دیدیم صدای آخ و اوخ براهه….آروم درو باز کردیم و رفتیم داخل و دیدیم که رضا خوابیده و ندا لخته مادر زاد روی کیرش نشسته و در حالیکه داره روی کیر رضا بالا پائین میپره به همه خوشامد گفت …رضا کمی خودشو جمع کرد ولی سریع امید منو بغل کرد و رومو برگردوند و لبشو روی لبم گذاشت و سونیا هم رفت سراغ رضا و گفت راحت باش همه امروز آزادن و لازم نیست نگران باشی و پیمان هم رفت سمت ندا و در حالیکه روی کیر رضا نشسته بود لبی از ندا گرفت و رو کرد به رضا و گفت خوش باشین بچه ها بعد سونیارو کشید کنار و منو امیدو نشون داد وگفت بببین همه با هم راحتیم رضا هم گفت آره همه راحتیم ……پری جان تو هم راحتی…؟ من هم گفتم مستی و راستی راحتی من بستگی به راحتی جمع داره اگه همه راحتن من هم راحتم…..همه یک هورا کشیدن و امید منو بلند کرد و انداخت روی تخت و تا اومدم تکون بخورم گوشه مایومو که روی کسم را پوشانده بود با انگشت کنار زد و دهانشو روی کسم گذاشت و چوچولمو به داخل دهانش مک زد و سپس شروع به لیسیدن چوچولم کرد و سونیا هم اومد سمت من و گفت تو و رضا امروز مهمون مخصوص ما هستین و باید خوب پذیرائی بشین و سپس دستشو به پشت کمرم رسوند وسوتینمو باز کرد و به امید گفت کس طفلکو تموم کردی خارکسده بزار مایوشو از پاش در بیاریم بعد باقیشو بخور و به کمک امید مایومو از تنم خارج کردن و دوباره امید شروع کرد به خوردن کسم و سونیا هم سینمو میخورد و بعد از چند ثانیه پیمان هم اومد و مشغول خوردن اون یکی سینه و لبم شد و بعد از چند دقیقه ندا و رضا هم اومدن سراغ ما و پیمان رفت بالای سرم و کیرشو در آورد و آروم روی لبم کشید و به این وسیله اجازه خواست که کیرشو توی دهنم بزاره وای که چه حس غریبی داشتم یکی کسم را میخورد و دو نفر سینه هامو میخوردن و یک کیر هم توی دهنم بود و ده دست و چهار لب داشتن تمام بدنمو میمالیدن و تحریک میکردن و رضا هم داشت شکمم را میبوسید و میلیسید و من از شدت لذت داشتم فریاد میزدم و التماس میکردم که دیگه بسه دارم از وفور لذت منفجر میشم و در اینحال بودم که احساس کردم امید داره با زدن چند ضربه با دست به کسم اونو آماده کردن میکنه وای که چه لذتی داشت وقتی با دو انگشت میزد روی چوچولم و احساس میکردم کسم داره باد میکنه و بیشتر و بیشتر خودشو برای دادن آماده میکنه و بعد از چند ثانیه احساس کردم دهانه کسم داره باز میشه و کیر کلفت امید داره با فشار در داخل کسم برای خودش جا باز میکنه من دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و داشتم به ارگاسم میرسیدم ولی اصلاً دلم نمیخواست به این زودی به ارگاسم برسم و در میان ناله و فریاد به بچه ها گفتم دارم آب میدم شما برین سراغ رضا …ولی ندا و سونیا ول کن نبودن و در حالیکه کیر امید تا ته توی کسم بود تکانی خوردم و با تمام وجود ارگاسم شدم ودقیقاً احساس میکردم که کسم در حال آب دادن کیر امید را گاز میگیره ….همه از دیدن این صحنه حشری تر شدند وپیمان کیرشو از دهان من در آورد و رفت سراغ سونیا و شروع به لیسیدن کس سونیا کرد و و بقیه مردها هم رفتند سراغ سونیا و پیمان و هر کدام یک جای سونیا رو میلیسیدن. پیمان کس سونیارو میلیسید و امیدو رضا هم سینه ها و لبشو و من و ندا هم کیرهای رضا و امید رو .بعد از چند دقیقه پیمان سرش رو از روی کس و کون سونیا برداشت و خودشو بالا کشید و خودشو لای پاهای سونیا جا داد و کیرشو گذاشت روی چوچوله سونیا و با یک فشار تمام کیرشو توی کس خیس سونیا جا داد .اینبار فریادهای سونیا در فضای اتاق میپیچید رضا با یک نگاه به من بدون بیان کلامی اجازه خواست که راحت باشه من هم بر خلاف میل زنانه ام با یک لبخند و چشمک تأیید کردم . رضا هم بلند شد و روی سینه سونیا نشست و کیرشو توی دهان سونیا جا داد و همه داشتیم با هم ور میرفتیم و هر کسی به هر قسمت بدن دیگری دستش میرسید میبوسید و میلیسیدو میمالید تا اینکه رضا از روی سینه سونیا بلند شد و پیمان رفت روی تخت خوابید و به سونیا گفت با کون خوشگلت بشین روی کیرم و سونیا هم آروم رفت و در حالیکه کمرش رو به پیمان بود روی کیر پیمان و با کمک ندا کیر پیمان رو توی کونش جا داد …….وای که چه صحنه جذابی بود زنی کیر شوهرش را به کون زنی دیگر هدایت کند و از این کار لذت میبرد و کس اون زن را در حالیکه کیر شوهرش در کون طرف قرار داشت میلیسید و این صحنه ها جلوی من انجام میشد …واقعاً صحنه جذاب و زیبائی بود و من را به نقطه اوج شهوت میرسوند و بعد از چند دقیقه رضا رفت سراغ ندا و دهان ندا رو از روی کس سونیا کنار کشید و یک لب از ندا گرفت و در حالیکه کیر پیمان در کون سونیا بود کیر خودش را به کس سونیا رسوند و به سونیا گفت عزیزم اجازه هست و سونیا هم گفت آره آره زود باش زود باش و رضا با احتیاط و آروم کیرشو توی کس سونیا جا کرد و آروم و هماهنگ با پیمان با ریتم خاصی کس و کون سونیا رو میدریدن …و در اینحال امید اومد سراغ من و منو بصورت دمر روی تخت خوابوند و گفت اجازه هست من هم تورو از پشت بکنم……من هم گفتم اگه آروم بکنی اشکالی نداره ….امید هم لبخندی زد و گفت نگران نباش من توی کار خودم واردم و خدا کیر منوسایز کون و برای کون کردن آفریده و سرشو برد پائین و شروع کرد به لیسیدن و تحریک کردن سوراخ کونم و با تبحر و حوصله زیاد و بصورت حرفه ای زبونشو روی کس و کونم میکشید و گاهی با زبان تلاش میکرد که حلقه کونمو باز کنه و گاهی هم با بلند کردن سرش و جایگزین کردن انگشت شستش بجای زبان اونو کمی به داخل کونم فشار میداد و راه کونمو باز میکرد و در این میان فریادهای شهوانی سونیا هم من و امیدو بیشتر تحریک میکرد و امید بلند شد و تفی روی کیرش که با بیش آب کاملا خیس شده بود انداخت و کیرشو حسابی خیس کرد و آروم روی سوراخ کونم قرار داد و با یک فشار نچندان زیاد کلاهک کیرشو توی کونم جا داد و بعد هم با احتیاط زیاد و حرکتهای بسیار آروم و منظم در چند مرحله کیرشو تا انتها درون کونم جا کرد……. و ندا هم اومد و در کنار و من امید قرار گرفت و یکدستشو از زیر به سینه ام رسوند و با دست دیگر آروم کسم را میمالید و امید هم که تحریک شده بود وحشی تر و با سرعت بیشتری کیرشو به ته کونم میکوبید و پس از دقایقی در حالی که من فریاد میزدم . دست ندا همراه با کیر امید کس و کون منو به اوج تحریک رسونده بودن دوباره آب دادم و در همون حال رضا با دیدن این صحنه کیرشو از کس سونیا خارج کرد و آبشو روی صورت و لبم خالی کرد …..و برای اولین بار چند قطره از آب کیرش به دهانم رفت …اما من انقدر ضعف کرده بودم که حتی جون نداشتم آب کیر رضا رو از دهنم خارج کنم در همان حال قورتش دادم و برای اولین بار مزه آب رضا رو چشیدم…. تقریبا بیحال روی تخت افتادم و گوشه ای چمباتمه زدم ……ولی اونها هنوز در حالا تکون خوردن بودن و همهمه صداشون توی گوشم میپیچید ….و از صدای آخ و اوخ اونها با چشمانی بسته و تنی خسته لذت میبردم….تا اینکه بمرور همه آرام گرفتند و بعد از مدتی نزدیک نیم ساعت آرامش امید همه رو صدا و به صرف میوه دعوتمون کرد همه بلند شدیم و سر میز رفتیم و بعد هم دوباره به شنا پرداختیم …..و بعدازظهر بعد از روبوسی و تشکر از هم بطرف تهران براه افتادیم و به این شکل یک روز زیبا و پرخاطره و یک تجربه جدید رو من و رضا پشت سر گذاشتیم…… هنگامیکه از باغ خارج شدیم و در مسیر تهران قرار گرفتیم ….رضا رو به من گفت پری ازت خیلی ممنونم واقعاً روز خوب و زیبائی بود ….. به تو افتخار میکنم …تو از همه لحاظ همسر نمونه و همپائی هستی…..من لبخندی زدم و گفتم رضا جان مهم اینه که ما بهم علاقمندیم و همدیگرو دوست داریم …..تا چند روز پیش وقتی حتی فکرشو میکردم که تو با کسی رابطه داشته باشی اعصابم بهم میریخت و حسابی حسودیم میشد …..و حتی ازت متنفر میشدم…..اما امروز با اینکه به چشم خودم سکستو با یک زن دیگر دیدم چنین احساسی ندارم …. چون در کنار تو احساس امنیت و آرامش میکنم و مطمئنم که این رابطه نمیتونه به روابط زناشوئی ما لطمه بزنه و با اینکه یقین دارم که تو فهم و شعورشو داری میخوام دوباره ازت خواهش کنم که هیچ موقع اجازه ندهی که چیزی به عشقمون لطمه بزنه…….رضا لبخندی زد و در جوابم گفت پری جان من به یک چیز یقین دارم و اون اینه که اگر یک جو عقل توی سر کسی باشه حاضر نمیشه حتی یک تار از موی همسری مثل تو رو با تمام دنیا عوض کنه……مگه آدم قراره چند سال زندگی کنه…..؟ و در این چند سال چند نفر را میتونه گیر بیاره که در همه شرایط باهاش همپا و همراه باشه …… من مطمئنم که خیلی خوشبختم که همسر …دوست… رفیق….و همراه و همپائی مثل تو دارم….و به جرات میگم که 90 در صد مردها در طول زندگیشون در حسرت این آرزو میمانند که بتونن با همسرشون علاوه بر رابطه زناشوئی…. رفاقت و همدلی داشته باشن….. من وقتی زنها و شوهرهائی را میبینم که حتی بعد از سالیان سال زندگی مشترک به هم بدبین و کم مهر و علاقه…. هستن و حتی در اکثر تصمیم گیریهای زندگی کوچکترین تفاهمی ندارن و حتی در مورد درجه حرارت داخل منزل هم نمیتونن با هم کنار بیان قدر زندگی با تو و داشتن همسری مثل تو را میفهمم …….من معتقدم من و امید و پیمان جزو معدود مردان خوشبخت روی زمین هستیم……و وقتی خوب فکر میکنم باورم نمیشه که در بیداری دارم میبینم که سه خانواده خوشبخت با یک دیدگاه متفاوت در اثر یک اتفاق در یک مملکتی که اکثر زنها و شوهرها حتی در تاریکی سکس میکنند که از هم خجالت نکشند و در سکس هم سعی میکنند که زود تمامش کنند و حتی خیلیهاشون فکر میکنند اگر زیاد لذت ببرند مرتکب گناه شده اند و خدا اونهارو نمیبخشه در چنین مملکتی به پست هم بخوریم و با هم بتونیم ایجاد یک دوستی مشترک کنیم…. بعد رضا سکوتی کرد و بعد از چند ثانیه ادامه داد پری امروز واقعاً لذت بردم لذتی فراموش نشدنی….. وقتی اوج لذت را در چشمهات میدیدم و وقتیکه اون همه ولع و شهوت را در پیمان و امید نسبت به تو دیدم احساس کردم که تا بحال از هیچ سکسی اینقدر لذت نبرده بودم……..باور کن اگر ترس اینو نداشتم که تو خجالت بکشی و دست از سکس برداری ….امروز اصلاً دلم نمیخواست با کسی سکس کنم و فقط دلم میخواست شاهد سکس شماها باشم …….من لبخندی زدم و گفتم خوشحالم که باعث لذت و خوشحالی تو شدم……ولی حقیقتش من اولش در حد تو طاقتشو نداشتم برای همین سعی میکردم که به سکس تو با ندا و سونیا زیاد دقت نکنم ولی بعد برام عادی شد …. برای جلسه بعدی سعی میکنم که از دیدن سکس تو با سونیا و ندا لذت بیشتری ببرم……رضا لبخندی زد و گفت آخ جون پس میتونم روی جلسه دیگه هم حساب کنم…….. من خندیدم و گفتم انگار به هیچکدوممون کم خوش نگذشته برای همین هنوز به تهران نرسیده ظاهراً فیلمون یاد هندوستان کرده و داریم به جلسه بعدی فکر میکنیم……و هر دو خندیدیم و رضا در میان خنده گفت آره حق با توست ولی باور کن امروز برای من یک تجربه جدید و یک آزمایش بزرگ بود …..نمیدونم دنیای ما خیلی کوچیکه یا خیلی بزرگ …..ولی تا چند ماه بیش من هم مثل تو که گفتی نتنها نمیتونستم به سکس کردن تو با یک مرد دیگه فکر کنم…….بلکه شاید اگر با چنین صحنه ای مواجه میشدم دست به کارهائی میزدم که معلوم نیست به کجا ختم میشد ولی آنچه که مسلمه حداقل زندگیمونو و عشقو علاقمونو از بین میبرد……اما حالا بفاصله چند ماه احساس میکنم با اینکه من شخصا فرق شخصیتی نکردم و کتاب یا مقاله جدیدی در اینمورد نخوندم …..از دیدن چنین صحنه ای نتنها آشفته نمیشم بلکه احساس میکنم هم به میزان و شدت علاقه ام به تو افزوده شده و هم میتوانم از دیدن چنین صحنه ای به اوج شهوت و لذت برسم …….و برای همین یا دنیا خیلی کوچک است و یا اینکه دنیا بزرگ است و ما کوچکیم و یا هم ما و هم دنیا بسیار قابل انعطاف و تغییریم و قادریم حجم خود و روحمون را خیلی سریع کوچک و بزرگ کنیم ….وای که انسانها چقدر تغییر پذیرند …..وای که فاصله بین عشق و نفرت در عین دوری چقدر نزدیکه …….وای که فاصله بغض و کینه و حسد …..در عین دوری چقدر به عشق و سخاوت و صداقت نزدیکه…..فقط کافیه کمی چشم باز کنی و با استفاده از همون مطالبی که تو رو از انجام عملی نهی میکنند به این نتیجه برسی که منهیات هم قابل تغییرند…….و در ادامه گفت امروز ما هر دو گوشه ای از بهشت را دیدیم همان بهشتی که خدا وعده داده که انسان میتونه با حوری و قلمان در ادامه زندگی و در دنیای آخرت لذت ببره ….. و ما امروز این بهشت را تجربه کردیم …… و در میان همین حرفها بودیم که به منزل رسیدیم…….. صبح فردا با سونیا و امید تماس گرفتم تااز بابت میهمانی دیروز تشکر کنم اول امید گوشی رو برداشت و من ضمن تشکر از بابت روز گذشته گفتم که به من و رضا خیلی خوش گذشت و همه چیز عالی بود امید هم گفت اختیار دارین …….حضور شما در مجلس ما باعث زیبائی و خوشی دیروز بود و من و سونیا هم از تو و رضا بخاطر حضورتون ممنونیم ……و از اینکه شما را در جمع خودمون میبینیم خوشوقت و خوشحالیم ضمناً یادت باشه که دفعه دیگه نوبت توست که مهمونی بدی اما اگر قول بدی که مثل دیروز دختر خوبی باشی اشکال نداره که مهمونیتو توی باغ ما بدی ……وهر دو زدیم زیر خنده و من در جواب گفتم امید جان مهم دادنه چه تو باغ شما چه تو منزل پیمان و ندا و چه توی ویلا یا خونه ما …..امید خندید و بعد از خداحافظی گوشی رو داد به سونیا ……من از سونیا هم تشکر کردم و گفتم که با ندا هم هماهنگ میکنم که یک روز از صبح برای استفاده از استخر بیان خونه ما و سه نفری دور هم باشیم و سونیا هم قبول کرد ……بعد هم با ندا تماس گرفتم و از اون هم دعوت کردم و خلاصه برای سه شنبه قرار گذاشتیم که ندا و سونیا بیان خونه ما……….. تا سه شنبه دقت بیشتری روی رضا داشتم ……رضا خیلی شاد و راضی بنظر میرسید…..البته رضا در طول زندگی همیشه مردی دوست داشتنی و پر محبت بود …..و حتی در غمها و ناکامیها تلاش میکرد که مشکلاتش به خانواده منتقل نشه …..و کلاً مردی پرتلاش …خودساخته…..مقتدر و مهربان بود……لذا نمیشد تشخیص داد که فرق محسوسی کرده باشه……..اما شادابی و طراوت بیشتری را میشد در رفتار و روابطش چه از نظر خانوادگی و چه از نظر سکسی و جنسی احساس کرد ….و این وضعیت به من آرامش و احساس امنیت بیشتری میداد…….. تا اینکه سه شنبه رسید و صبح رضا هنگام خداحافظی منو بوسید و گفت امیدوارم به شما بدون ما خوش بگذره و آماده رفتن شد و هنگام رفتن گفت عزیزم تاریخ و محل میهمانی رو خودت با ندا و سونیا ست کن هر زمان و هر جائی که خودت صلاح ببینی من مشکلی ندارم……و یک لب از من گرفت و از منزل خارج شد نزدیک ساعت 11 بود که سونیا و ندا به منزل ما رسیدن و سه نفری رفتیم قسمت سونا و استخر….سونیا وقتی لباسهاشو در آورد و تن مثل برف و بلورش در بیکینی گلبهی رنگ خودنمائی کرد من بی اختیار بهش گفتم وای چی ساختی دختر …..ندا هم به سونیا نزدیک شد و گفت آره بابا خیلی ناز شدی و
و من در تکاپوی تدارکات باغ بودم مقداری مخلفات و انواع سالاد رو بقول معروف برای مزه مشروبات تهیه کردم…..صبح پنجشنبه پیمان و ندا و امید و سونیا اومدن جلوی منزل ما و سه خانواده با هم براه افتادیم……همه شاد و سرحال بودیم و در مسیر رفتن هر موقع میتوانستیم چشمک یا بوسه ای واسه هم ارسال میکردیم و حتی گاهی از طریق موبایل همدیگه رو اذیت میکردیم …..وقتی رسیدیم به باغ هر سه ماشین وارد باغ شده و لوازم را به داخل ویلا بردیم…….ویلای پدرم به زیبائی و نوسازی ویلای امید نبود ……..ولی در جمع چیزی هم از آن کم نداشت …بفرق اینکه دارای یک باغ بسیار بزرگ بود که انواع میوه و سبزیجات در آن یافت میشد و طبیعت زیبائی داشت و همچنین قسمت سونا و استخرش که چند سال پیش ساخته شده سرپوشیده و بسیار زیباست همه رفتیم به قسمت سونا و استخر و به کمک هم خیلی زود وسائل لازم و مشروبات را سر میزها چیدیم……و بعد رفتیم و مایوهامونو به تن کردیم……و کم کم وارد محیط استخر شدیم پیمان یک مایوی سرمه ای سیر پوشیده بود که نیم پا بود و به اندامش میآمد و موهای پا و تنش در دورادور مایو حلقه میزد ……و در میان اون مایوی چسبان قلمبگی کیرش خودنمائی میکرد …و دل هر ببیننده ای رو میلرزوند….و موهای روی سینه و تنش هر زنی را به هوس میانداخت که سرش را روی سینه های قشنگش بزاره و با موهای سینه اش بازی کنه……..و اما امید یک مایوی کرم رنگ پوشیده بود که رکابی بود و اونقدر چسبان بود که اول همه فکر میکردند با شورت آمده….. با سینه هائی ستبر وچهارشونه و عضلانی اما کم مو و سفید…. ولی هیکل قوی و زیبا با کون کوچک… بازو و شونه و رونهای عضلانیش یک هارمونی زیبائی تشکیل داده بود که بهمراه قلمبگی کیرش که انگار میخواست مایو را جر بده و سرشو به دنیای آزاد برسونه…..آب از دهان که هیچ از کس و کون هر زنی راه میانداخت…….و اما سونیا با یک بیکینی صورتی سیر که بسیار فانتزی و منحصر بفرد بود با چینهای زیبا که در اطراف مایو و سوتینش بود و در حالیکه سینه ها و رونها و لمبرهای سفیدش…. موزون با حرکات پا و راه رفتنش میلرزید در اون وسط دلبری میکرد و هوش از را سر اطرافیان میبرد………و ندا هم با یک بیکینی قهوه ای روشن با کمری راست و سینه هائی برجسته که انگار میخواست فرو بره توی چشم دیگران و رونهای کشیده و هیکلی خوش تراش که چشم هر بیننده ای را نوازش میکرد و چشمهارا به تن و بدن زیبا و جذاب خود جذب میکرد و میدوخت ……و همچنین رضا با مایوی آبی روشن و قد و قامتی زیبا و کشیده ….با موهای جو گندمی و چشمان نافذ و بدنی پر صلابت و گامهائی پر از اعتماد به نفس و بدنی زیبا و جذاب و پشمالو یکی پس از دیگری آمدند و دور میزی که محل نشستنمون بود جمع شدند…..من هم که یک بیکینی شرابی رنگ به تن کرده بودم و پوست سفیدم در میان اون رنگ زیبا خودنمایی میکرد و همه را به تحسین وامیداشت . همه دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که بعد از کمی بقول آقایون ته بندی…… شنا کردن را شروع کنیم در این اوضاع بودیم که رضا چون از همه به مشروبات نزدیکتر بود اجازه خواست که برای همه مشروب بریزه و پیمان هم از جاش بلند شد که گیلاسهارو بین بچه ها پخش کرد ….گیلاس همه را بهشون داد و وقتی به من رسید ….تا دستمو دراز کردم که گیلاسو از دستش بگیرم خودشو عقب کشید و گفت زرشک ….من کار مفت واسه کسی نمیکنم تا یک لب ندی از مشروب خبری نیست….همه زدن زیر خنده و برای من آواز گل به سر عروس را خوندن و رضا هم رو به من کرد و گفت …..یالا طفلکو معطلش نکن مشروبت سرد میشه و از دهن میافته ها…….و همه زدن زیر خنده و من به آرامی لبهامو غنچه کرده و چشمهامو بستم و گفتم هر کی لب میخواد زحمت دولا شدنو خودش میکشه ….و پیمان هم گیلاسو روی میز گذاشت و یک دستشو روی شونه و دست دیگرش را روی رون پام گذاشت و لبشو به لب من چسبوند …و اول با لب و بعد با زبان شروع به مکیدن و لیسیدن لبهام کرد و وقتی لبهامو از هم باز کرد زبانشو توی دهانم کرد و توی دهانم چرخوند….همه داشتن کف میزدن و هلهله میکردن و آواز میخوندن …..من به زور لب پیمانو از لبم جدا کردم ….ولی پیمان گفت بده زشته …حالا اینها چی فکر میکنند ….؟ نوبت توست که زبونتو توی دهن من بکنی…و همه زدن زیر خنده و گفتن آره پری جون … حالا دیگه نوبت توست….و خلاصه با اون لب دلچسب …طولانی و شیرین …روز زیبای ما شروع شد. بعد پیمان برگشت و سر جاش نشست و همگی به سلامتی هم گیلاسهارو به هم زدیم و نوشیدیم…..بعد پیمان اشاره ای به تختی در کنار استخر کرد و گفت بچه ها من یک پیشنهاد دارم…..و ادامه داد امروز به اتاق خواب نریم و کسانی که میخوان سکس کنند روی همین تخت سکس کنند و بقیه از تماشا کردن سکسشون لذت ببرن و در خلق صحنه های زیبا کمکشون کنند …..من در حال فکر کردن بودم که دیدم همه با کشیدن یک هورا و کف زدن پیشنهاد پیمانو به اتفاق آرا تصویب کردن…..امید هم خودشو به من رسوند و دستهامو گرفت و به هم کوبید و گفت بچه ها دیدین پری هم موافقه…..و همه زدن زیر خنده…..و جرعه ای دیگر از گیلاسهامونو نوشیدیم ….و امید گفت به سلامتی اینهمه تفاهم من میخوام یک شیرجه استثنائی بزنم توی استخر و دوید و شیرجه زد توی استخر و بعد اومد لب استخر و گفت ….همپائی برای شنا نبود…… و اشاره ای به من کرد و گفت پری تا این ندا و سونیا نیومدن ..خودتو برسون و یک بوس برام فرستاد…..من هم از صندلی بلند شدم و پریدم توی استخر …و امید هم خودشو به من رسوند و بوسه ای از گونه ام کرد و گفت ممنونم که درخواست منو پذیرفتی …و سپس منو بطرف خودش کشید و لبشو روی لبم گذاشت و شروع کرد به خوردن و لیسیدن و یک لب طولانی از هم گرفتیم ….و بعد امید یک زبان درازی به پیمان کرد و گفت دیدی جای لبتو از روی لب پری جونم پاک کردم ……و همه زدن زیر خنده و بعد دستشو از توی آب انداخت زیر کون من و منو با یک دست در زیر کون و دست دیگر به بازوم روی سرش بلند کرد و هنگام پائین آوردن کمی به هوا پرت کرد و یک دستشو زیر رونهام و دست دیگرشو زیر کمرم گرفت و به خودش چسبوند و یک لب دیگر از لبهام گرفت…..و همه از دیدن این صحنه دوباره هورا کشیدن و شادمانی کردن… و بعد با یک تشکر از من گفت افتخار دادی پری جون و دست در دست هم از آب خارج شدیم و رفتیم سر میز….و رضا هم زود گیلاس هر دوی ما رو پر کرد و گفت بچه ها به سلامتی امید که جای بوس پیمانو از لب پری پاک کرد….و همه زدن زیر خنده و گیلاسهارو در هوا بهم زدن و نوشیدن . بعد از کمی نوشیدن و صحبت و شوخی سونیا بلند شد و گفت بچه ها من میخوام برم تو آب کی با من میاد ….ندا موذیانه و با لبخند گفت عزیزم من باهات میام……سونیا هم گفت برو گمشو مگه خرم که با تو برم تو آب….؟ و همه زدیم زیر خنده …. ( چون واقعا چهره سونیا همراه با شکلکهائی که هنگام گفتن این کلمات به صورت و لبش نقش میبست زیبا و خنده آور بود….. ) پیمان از جاش بلند شد و گفت سونیا جون اینا هیچکدوم لایق تو نیستن….. خودم مخلصتم و کس لیسیتو میکنم….و همه دوباره زدیم زیر خنده….و پیمان دوید و یک لب از سونیا گرفت و رفتن سمت استخر و نزدیک استخر سونیا دستشو به کیر پیمان گرفت و کمی فشارش داد و با همان فشار هلش داد توی آب و بدنبالش خودش هم شیرجه زد توی آب….پیمان هم به تلافی اینکار رفت طرف سونیا و دستشو گذاشت وسط رونهای سونیا روی کسش و بلندش کرد در حدی که لب سونا به لب خودش برسه و یکی از دستهاشو هم دور کمر سونیا حلقه کرد و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن لبهای سونیا…..و حسابی چند دقیقه ای لبهای هم را میخوردن و میلیسیدن تا اینکه دست پیمان خسته شد و سونیا رو پائین گذاشت و دو دستشو اطراف گونه های سونیا حلقه کرد و به لب گرفتنش ادامه داد ….و بعد از کمی لب گرفتن زبونشو به زیر گردن و گوش سونیا کشید و خم شد دستشو دور کون سفید و قلمبه سونیا انداخت و از زمین بلندش کرد و در همان حالت ایستاده کس سونیا رو به کیرش چسبوند و سونیا هم پاهاشو دور باسن پیمان حلقه کرد و پیمان به خوردن لب و لیسیدن گردن و صورت سونیا ادامه داد و در همون حال سونیا رو برد گوشه استخر و نشوند لب استخر و سوتین سونیارو کشید پائین وزیر سینه هاش جمع کرد و دوباره سونیا رو بغل زد و کشید توی آب و نوک سینه هاشو به لب و دندان گرفت …واقعا سینه های گرد و تپل سونیا با اون نوک صورتی کم رنگ هوس انگیز و خوردنی بود و پیمان بی وقفه و مثل قحطی زده ها بنوبت اونهارو میمکید و میلیسید …….و ناله و آه سونیا از اون همه لذت سر به فلک میکشید…… بعد که پیمان خسته شد دوباره سونیا رو روی لبه استخر نشاند و آروم انگشتشو به گوشه مایوی سونیا گرفت و اونو کمی کنار زد تا کس سونیا از لای مایو خودنمائی کرد …..کس تپل و سفید سونیا بسیار ناز و زیبا در حالیکه نوک چوچوله صورتی رنگش کمی از لای لبه های کوسش بیرون زده بود نفس را در سینه همه ما حبس کرده بود….و پیمان بعد از کلی قربون صدقه رفتن و بوسیدن نوک چوچولش یکهو تمام کس سونیا رو وحشیانه مورد تهاجم وتاخت و تاز زبان و لبش قرار داد و با تمام وجود کس ناز و خوشگل سونیا رو میخورد ومیلیسید و با مهارت و عشق زبانشو گاهی از پائین به بالا و گاهی دور چوچوله سونیا میچرخوند و گاهی هم نوک چوچولشو به دندان میگرفت و سپس تمام چوچوله را به دهانش میکشید و میمکید و سپس زبانشو به داخل کس سونیا هدایت میکرد پیمان واقعاً هر چه هنر داشت در اون نقطه به نمایش گذاشت و سونیا فریادها و ناله هاش به زوزه کشیدن عشق و لذت تبدیل شده بود ما همه بی اختیار از جا بلند شده بودیم و از زاویهای نزدیکتر به اون صحنه زیبا چشم دوخته بودیم و لذت میبردیم …… سپس پیمان لبه استخر را با دو دست گرفت و با یک حرکت چرخشی پهلوی سونیا نشست و بدون مکث بلند شد و یک دستشو در پشت کمر و دست دیگرش را زیر رونهای سونیا گرفت و از زمین بلندش کرد و اونو روی تخت گذاشت و خودش در کنار تخت روی زمین نشست و شروع کرد به مالیدن تن و سینه ها و کس و رونهای سونیا و بعد از دقایقی مالش به سونیا گفت برگرد و دمر بخواب عزیزم …..و شروع کرد به ماساژ دادن تن سونیا از سر شونه ها تا کف پا ( وای که در اون لحظات چقدر دوست داشتم که من جای سونیا بودم ) و بعد شروع کرد به لیسیدن و گاز گرفتن لمبرهای سونیا و با ضربه های پیاپی به کون سونیا اون لمبرهای ناز رو مثل لبو سرخ کرد شاید ده دقیقه ای تن زیبا و هوس انگیز و نازشو ماساژ داد و لیسید و گاز گرفت ….تا اینکه دستشو به زیر شکم سونیا انداخت و اونو بحالت چهار دست و پا نشوند و خودش در پشت سونیا نشست و سرش رو لای پای سونیا فشار داد و با زبان توانا و هنرمندش لای کس وکون و رونهای سونیا رو مورد تهاجم قرار داد با دست لای لمبرهای سونیا رو باز کرده بود و زبانش در حالا چرخیدن و سر خوردن از روی سوراخ کون به سوراخ کس و بالعکس بود همه ما مبهوت و هیجان زده داشتیم حرکات زبون پیمان را روی کس و کون سونیا دنبال میکردیم ….رضا دوید و با یک چوب پنبه باز کن درب یک بطر شامپاین را باز کرد ….تا ارتفاع زیادی شامپاین به هوا فوران کرد و در برگشت روی تن سونیا ریخت و رضا لای پا و کس و کون سونیا رو با شامپاین حسابی خیس کرد و پیمان هم بی وقفه کس و کون سونیارو میلیسید و سعی میکرد قطرات شامپاین رو از لای کوس و کون سونیا با زبان بخوره و بلیسه و حتی از ریختن قطره ای هم جلوگیری بکنه و رضا هم هر چند ثانیه دوباره قطراتی از شامپاین رو روی کس و کون سونیا میریخت و پیمان هم به سرعت لیسیدن خود میافزود و سونیا هم فریادهای عشق و شهوت سر میدادما همه از دیدن این صحنه ها به هیجان اومده بودیم و ناخودآگاه همه دستمون از روی مایو در حال مالیدن آلتهامون بود ……من رطوبت زیادی رو روی اطراف کسم حس میکردم….وقتی نگاه رضا رو در اون میان به دستم دیدم که روی دستم لغزید و به سر انگشتانم رسید که در حال مالش کسم بود به خودم اومدم…..و تازه فهمیدم که دارم چکار میکنم …..اما رضا سرشو بطرف امید چرخوند وبا اشاره ای به کس من به امید گفت الاغ تو همیشه از وظایفت غافل میشی ….؟ یا فقط امروز یادت رفته…؟ و امید هم گفت ای وای شرمنده ….و دستشو آروم بطرف کس من دراز کرد و با یک حرکت کوچک انگشتان منو از روی کسم کنار زد و به آرامی و لطافت و در حالیکه از صحنه زبان پیمان روی کس و کون سونیا چشم بر نمیداشت مشغول مالیدن کس من شد و کم کم دستشو به زیر مایو و به کسم رسوند و حرکت انگشتشو روی کس من با حرکات زبون پیمان روی کس و کون سونیا هماهنگ کرد …..من پاهامو از هم باز کرده بودم تا دستش براحتی وسط پاهام و روی کسم حرکت کنه …..و داشتم از اون وضعیت لذت میبردم …..و آروم به امید گفتم کمی انگشتتو توی کسم فرو کن ….و امید هم زانو زد و مایومو از پام در آورد و دوباره بلند شد و انگشت وسطشو در حالیکه پشتش به من بود و داشت کس لیسی پیمانو میدید به داخل کسم هدایت کرد ….در این اثناء بود که سونیا به پیمان گفت پیمان جون دیگه دارم میمیرم و طاقت ندارم منو بکن ….بکنم عزیزم دارم آب میدم…..میخوام حرکت کیرتو توی تنم حس کنم …پیمان زبونشو از روی سوراخ کون سونیا بیرون کشید و گفت سونیا جون دوست داری تو کدوم سوراخت بکنم……و سونیا با صدائی لرزان و آمیخته به شهوت گفت تو هر دوش بکن ….جرم بده….هر دوتا سوراخمو جر بده ….و پیمان آروم بلند شد و ایستاد و کیرشو روی سوراخ کس سونیا تنظیم کرد و با یک حرکت تمام کیرشو توی کس سونیا فرو کرد ….و شروع کرد به تقه زدن و در همون حال دستشو به شونه های سونیا حلقه کرد …تا وقتی تقه میزنه سونیا به جلو پرت نشه و از جهتی…. کیرش تا ته توی کس سونیا فرو بره و بعد از چند دقیقه به سونیا گفت خودتو شل کن که میخوام کیرمو که از تو کست بیرون کشیدم یکضرب بکنم توی کونت… و کمی از آب دهانشو جمع کرد و کیرشو خیلی سریع از کس سونیا خارج کرد ….و بسیار ماهرانه دستشو به دهنش رسوند و سر انگشتاشو از آب دهانش پر کرد و به سر کیرش کشید و سریع کیرشو به سوراخ کون سونیا مالید ….و با یک فشار سر کیرشو توی کون سونیا فرو کرد… (تمام این کار را در کمتر از 5 ثانیه انجام داد … ).سونیا هنگام فرو رفتن کیر پیمان به کونش…. جیغ کوتاهی کشید اما پیمان به جیغ سونیا توجه نکرد و ….کیرشو با یک مکث کوتاه تا انتها در داخل کون سونیا جا داد و در همان زمان دستاشو از روی شونه سونیا برداشت و ….در اطراف رونش گذاشت و با اینکار فشار بیشتری به کون سونیا وارد میکرد ….و همزمان با فشار دادن کیرش به کون سونیا اونو از طریق رونها به عقب میکشید …..و در اثر برخورد کون سونیا با شکم پیمان کیرش تا انتها به کون زیبا و لرزان سونیا فرو میرفت ……من و امید که شاهد این صحنه از سمت راست و عقب اونها بودیم داشتیم از دیدن این حرکات دیوانه میشدیم …..در هر برخورد سر سونیا به عقب پرت میشد وپستونهاو رونهاش به لرزش در میامد وسونیا هم فریاد شهوانیش به هوا بلند میشد……من دیگه طاقت نداشتم و انگشت امیدو از توی کسم بیرون کشیدم…. و دویدم یکی از صندلیهای دور میزو آوردم و روی قسمت نشیمنش با دست تکیه کردم…. جوری که دولا شدم اما داشتم صحنه رفتن کیر پیمان تو کس سونیا رو میدیدم …..و به امید گفتم بیا امید منو بکن امید هم اومد پشتم و کیرشو از پشت توی کسم فشار داد و حالا در حالیکه کیرش رو بآرامی در کسم حرکت میداد هر دو داشتیم از دیدن صحنه سکس سونیا و پیمان لذت میبردیم …و حالا دیگه پیمان چند تقه به کس سونیا میزد و ….کیرشو خارج میکرد و سریع چند تقه به کونش میزد ….و کیرش دائما از کس به کون و از کون به کس سونیا تغییر مسیر میداد…. وای که این صحنه برام بیش از اونکه فکر کنید دیوانه کننده و تحریک بر انگیز بود ……سرعت کردن پیمان در کس و کون سونیا اونقدر زیاد شده بود که تعقیبش برامون سخت شده بود ……و در سمت چپ پیمان و سونیا ، ندا هم جلوی پای رضا زانو زده بود ….و در حالیکه هر دو نیم نگاهی به حرکت زیبای کیر پیمان در کوس و کون سونیا داشتن ….ندا در حال ساک زدن کیر رضا بود …..و در این میان پیمان یکی از دستهاشو به چوچوله سونیا رسوند و گفت عزیزم سعی کن ارضاء شی و در همون حالی که در حال کردن بود چوچوله اش هم میمالید و بعد از چند تقه محکم به کون قشنگ سونیا زد….فریاد و ناله سونیا به هوا برخاست و تنش بشدت لرزید ….و پیمان کیرش رو به ته کون سونیا فشار داد و آروم ایستاد تا سونیا با هر تپش در عضلات داخلی کسش بتونه از لذت ارگاسم کاملا بهرمند شه … درتن و سینه های سونیا با هر تکونی که میخورد برای خارج شدن آبش یک موج زیبا به حرکت در میامد و وقتی بین لرزشها فاصله زمانی بیشتر شد…. پیمان کیرشو از کون سونیا خارج کرد ….اما هنوز سوراخ کونش کامل جمع نشده بود و به زیبائی در حال نبض زدن ….و بازو بسته شدن بود که پیمان گفت حالا تاق باز بخواب که من میخوام آب بدم …….و رفت روی سونیا دراز کشید و چون تخت کنار استخر زیاد پهن نبود…. بعد از کردن کیرش توی کس سونیا گفت پاهاتو جفت کن و رونها و تمام تنش رو روی تن سونیا قرار داد و شروع به کردنش کرد ….و گفت سونیا جون اشکال نداره آبمو بریزم توی دهنت….؟ سونیا هم گفت نه هیچ اشکالی نداره پیمان جون راحت باش…..با شنیدن این حرف پیمان حشری تر شد و سرعت تلمبه زدنشو توی کس سونیا بیشتر کرد ….و چون پاهای سونیا جفت شده بود طبیعتاً کسش تنگتر شده بود ….و بعد از یکی دو دقیقه پیمان کیرشو از کس سونیا خارج کرد و رفت و نشست روی سینه سونیا…. و کیرشو از لای سینه هاش به دهانش رسوند… و سونیا هم سرشو کمی بلند کرد تا کیر پیمان براحتی وارد دهانش بشه و سر کیر پیمان را در دهانش جا داد…. و شروع به مکیدن کیرش کرد و پیمان با یک فریاد بلند از حرکت ایستاد و آب کیرش با فشار… اول در دهان و سپس روی صورت سونیا فوران زد ….و تا قطره آخر روی دهان و لبهای سونیا خالی شد …..و پیمان از فرط خستگی همان کنار تخت بصورت تاق باز روی زمین دراز کشید …..و سپس سونیا بلند شد و روی پیمان خم شد و بوسیدش و از تخت پائین اومد ….و خیلی سریع صورتشو با یک دستمال کاغذی پاک کرد و رفت و پهلوی پیمان دراز کشید …..و سرشو روی سینه پیمان گذاشت و بآرومی به گونه و سینه های پیمان بوسه میزد …..من هم به امید گفتم اگر میخوای آب بدی بده …ولی اگه نمیخوای کیرتو از کسم بکش بیرون که مثل پیمان و سونیا یک سکس قشنگ بکنیم…..و امید یک بوسه از لبم کرد و گفت نه من هم مثل این دوتا میخوام…..و آروم کیرشو از کسم خارج کرد و باتفاق ندا و رضا رفتیم سر میز و دوباره گیلاسهارو پر کردیم و به سلامتی سونیا و پیمان نوشیدیم……. بعد از دقایقی که من و ندا و رضا و امید به صرف مشروب مشغول بودیم سونیا و پیمان هم به ما پیوستن …..و تلو تلو خوران روی صندلی نشستن رضا برای هر دوشون مشروب ریخت و گفت بچه ها خسته نباشین …….و ما همه خندیدیم ….سپس من گفتم ندا جون تو نمیخوای شنا کنی………؟ ندا خندید و با شیطنت خاصی رو به رضا کرد و گفت …..اگر همپائی پیدا بشه چرا که نه………؟ رضا هم لبخندی زد ….و رو به من گفت با اجازه بزرگترها بعله…….و از روی صندلی بلند شد و دست ندا رو گرفت و در یک حرکت سریع ندا رو از زمین بلند کرد و روی دو دستش گرفت و بغلش کرد ….و بطرف استخر براه افتاد ….نزدیک استخر ندا رو زمین گذاشت و گفت ندا جون میخوام مایوهامونو در بیاریم و بی مایو شنا کنیم و بعد هم بدون اینکه منتظر جواب ندا بشه لبشو روی لب ندا چسبوند و در همون حال سوتین ندا رو از تنش خارج کرد و بعد زانو زد و مایوشو از پاش در آورد…..و در همان حال بوسه هائی به کس ندا زد …. ندا هم خم شد و صورت رضا رو با دودست گرفت و لبشو بوسید و از زمین بلندش کرد و خودش در مقابل رضا زانو زد و اول مایوی رضارو تا رونش پائین آورد و شروع کرد به بوسیدن و مکیدن سر کیرش و کم کم مایوشو از پاش در آورد…..و سپس رضا رو هل داد توی استخر …و خودش هم بدنبال رضا پرید توی آب …. داخل آب دوباره همدیگرو بغل کردن و شروع کردن به لب گرقتن از هم ….. رضا دستشو انداخت زیر لمبر های ندا و بلندش کرد و کسشو به کیر خودش رسوند…..ندا هم پاهاشو دور کون رضا حلقه زد و رضا بآرومی در حالیکه پائین تنه هر دوشون زیر آب بود کیرشو توی کس ندا فرو کرد ما همه از روی صندلی بلند شدیم و رفتیم طرف استخر ….داخل آب بسختی دیده میشد ….اما آنچه مسلم بود کیر رضا دیده نمیشد و داخل کس ندا مخفی شده بود ….امید لبخندی زد و به پیمان گفت …..پیمان جون من تا بحال نمیدونستم کس ندا واتر پروفه …..و ما همه از شنیدن این حرف امید خندیدیم … ندا و رضا بعد از دقایقی از آب خارج شدن و رفتن نزدیک تخت …. ندا زانو زد و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن کیر رضا ….رضا هم سر ندا رو به کیرش فشار میداد و تلاش میکرد تمام کیرشو در دهان ندا جا بکنه و بعد از اون هم ندا رو خوابوند روی تخت و بحالت 69 شدن حالا کیر رضا توی دهن ندا و کس ندا توی دهن رضا بود و هر دو با ولع زیاد آلت هم را میخوردن تا جائی که آخ و اوخ هر دوشون در اومد ….و رضا بلند شد و روی سینه ندا نشست و کیرشو لای سینه های ناز و نوک قهوه ای ندا جا داد ….و گاهی هم کیرشو از لای سینه های ندا به لبش می رسوند ….و بعد از دقایقی ندا رو بحالت داگ استیل نشوند و لبشو به کس ندا رسوند و شروع کرد به لیسیدن چاک کس و کون ندا …. تا جائیکه فریادهای شهوانی ندا بلند شد بعد رضا به ندا گفت در همین حالت از تخت پائین بیا و در کنار تخت به همین شکل بشین و به من هم اشاره کرد که بغل ندا و مثل ندا بصورت داگ استیل بشینم و سونیا رو هم کنار ما نشوند و شروع کرد به لیسیدن کسهامون و وقتی هم زبونش از روی کسمون بلند میشد انگشتش جایگزین زبونش میشد……….تا اینکه هر سه نفر مارو حشری کرد ……و بلند شد و کیرشو داخل کس ندا کرد …و در دو طرف انگشتش توی کس من و سونیا بود ……. بعد از چند تقه به کس ندا کیرشو بیرون کشید و توی کس من فرو کرد …. و بعد از چند تقه دیگر کیرشو از کس من خارج کرد و به کس سونیا هدایت کرد و اینکارو چند بار تکرار کرد یعنی از کس سونیا به کس ندا و سپس به کس من تا اینکه وقتی کیرش توی کس ندا بود امید و پیمانو صدا کرد و گفت شما چرا بیکارین ……..؟پیمان و امید هم که انگار منتظر تعارف رضا بودن اومدن سراغ من و سونیا و حالا تا ده میشمردن و جاهاشونو عوض میکردن ….به این شکل کیر رضا و پیمان و امید توی کس ما سه نفر در حال گردش بود و دائماً عوض میشد …..تا اینکه امید گفت من میخوام آب بدم ….و به ندا گفت ندا جون اگر اجازه بدی میخوام توی دهن تو آب بدم …..پیمان هم بلافاصله به من گفت پری جون پس با این حساب من هم باید دهن تو رو سیراب کنم …..و رضا هم به سونیا گفت سونیا جون تو تشنه ات نیست………؟ ندا پرید وسط حرف رضا و گفت من قبول دارم بشرطی که اول ما ارضا بشیم بعد شما آب بدین ….من و سونیا هم گفتیم آره اول ما رو ارضاکنین بعد آب بدین …..با این حرف ما سرعت کردنشونو بالا بردن تا اینکه ندا ارضا شد و بدنبالش امید کیرشو از کس من خارج کرد و آبشو توی صورت و دهن ندا خالی کرد و رضا هم وقتی امید کیرشو از کس من خارج کرد پشت من قرار گرفت و کیرشو توی کس من کرد و شروع کرد به گائیدن من ….تا اینکه سونیا هم آب د
کس تنگ من در گروپ سکس من رها هستم خاطره ی اولین گروپ سکسم رو قبلن براتون گذاشتم اینم یه خاطره ی دیگه که سعی کردم حالت اپیزود اپیزود داشته باشه زود رفتم سر اصل مطلب … تاپ و شلوارک تنم بود شلوارکم خیلی تنگ و کوتاه بود و کس قلنبم افتاده بود بیرون سینه هام تا نصفه از یقه ی تاپم بیرون بودن و طبق معمول سوتین نبسته بودم . صدای زنگ اومد در واحد رو باز کردم و علی دوست پسر نرگس رو پشت در دیدم اومد تو .نرگش یه تاپ کوتاه با شورت تنش بود از اتاق اومد بیرون و پرید تو بغل علی و لباشو بوسید از علی اومد پایین و علی اومد منو ماچ کرد گفت تو چطوری خوشگل گفتم مرسی گفت ارسطو کجاست نمیاد؟ همینکه اومدم بگم تو راهه زنگ زدن درو باز کردم ارسطو بود اومد تو و بغلم کرد و ازم یه لب کوچولو گرفت علی گفت ول کنید همدیگرو ما هم هستیم ارسطو و علی دست دادن و با نرگس روبوسی کرد همگی دور هم نشستیم . برنامه ی همیشگیمون همین بود بار اول نبود دور هم جمع میشدیم و همه چی برامون عادی شده بود یه چند تا شات مشروب زدیم و سرمون که گرم شد مشغول شدیم ارسطو سینه هامو میمالید و لبام و میخورد علی و نرگس هم مشغول بودن ارسطو گفت یا شما برید تو اتاق یا ما علی گفت بی خیال بابا همینجا راحت باشیم ارسطو گفت نمیتونم الان علی گفت پس شما برید تو اتاق ما میخوایم فیلم ببینیم . رفتیم تو اتاق ارسطو لختم کرد و افتاد رومم شروع کرد به مکیدن و لیسیدن سینه هام با لاله ی گوشم بازی میکرد و حسابی تحریکم کرد مثل همیشه . حمله کردم سمت کیرشو شروع کردم براش ساک زدن تخماشو لیس میزدم و ناله میکرد دندونمو میکشیدم رو کیرش و آخش میرفت هوا و موهامو میکشید زبونم و رو نوک کیرش میچرخوندم و میلرزید بلندم کرد و 69 شدیم سرشو گذاشت رو کسم و شروع کرد به لیسیدن انگشتشو آروم میکرد تو و میاورد بیرون آه و نالم رو هوا بود یه کم که با انگشتاش کسمو بازی داد کیرشو گذاشت رو کسم و آروم آروم فرو کرد تو آخ و اوخم هوا بود دردم میگرفت و ناله میکردم یه چند ثانیه کیرشو تو کسم نگه داشت و بعد شروع کرد به تلنبه زدن دیگه از روی خوشی جیغ میکشیدم و توجهی به اطرافم نداشتم علی و نرگس اومدن تو اتاق علی نرگس و خوابوند کنار من روی تخت و شروع کرد به تلنبه زدن تو کس نرگس صورتامونو گرفته بودیم سمت هم و همونطوری که داشتیم گاییده میشدیم از هم لب میگرفتیم ارسطو و علی هم تو همون حالت از هم لب میگرفتن آب کسم راه افتاده بود و شلپ و شلوپ صدا میداد دیدن صحنه ی لب گرفتن علی و ارسطو بیشتر تحریکم میکرد و بلندتر ناله میکردم ارسطو کیرشو از تو کسم در آورد و رفت سمت نرگس علی هم اومد سمت من و بلندم کرد خمم کرد و از پشت کرد تو کونم ارسطو هم مشغول کون نرگس بود نزدیک اومدن آب ارسطو که شد دو باره جاشو با علی عوض کردن و چند تا تلنبه تو کسم زد و کیرشو کشید بیرون و همینطور که آآآه میکشید کرد تو دهنم تا قطره ی آخر آبشو خوردم همون موقع نرگسم زیر علی شروع به لرزیدن کرد و ارضا شد علی اومد سمتم منو وایسوند و شروع کرد به فشار دادن کیرش روی کسم که سرپایی منو بکنه از شدت فشار درد و شهوت داد میزدم تا کیرش رفت تو با چند تا تلنبه همزمان با هم ارضا شدیم کیرشو کشید بیرون و آبشو پاشید رو شکمم از اونجایی که سرپا بودم قطره های منی روی بدنم سر میخوردن به سمت کسم …
پرستو و پریسا

من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم علي 32 ساله و مهندس كامپيوتره. شوهرم مرد خوبيه ،دست و دلباز و شايد بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تيپش بالاتر از متوسط ، هميشه به احساسات زنانه جواب ميده و سكس قوي. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگي خوبي داريم اميدوارم كه هر روز بهتر هم بشه.
ميخوام خاطره اي رو كه باعث شد زندگي زناشوئي ما رنگ بوئي تازه بگيره رو براتون بگم. به نظر من بهتره فقط خانومها بخونن ولي اگر آقايون هم دوست دارن بخونن من كاريش نميتونم بكنم.
من با علي با عشق و عاشقي ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بوديم) چند سالي از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس ميكردم سكسمون خيلي يكنواخت شده و خيلي از هم لذت نميبريم. اين موضوع مدتي فكرم رو مشغول كرده بود و ميترسيدم كه اين موضوع نا خواسته روي شوهرم و زندگيم اثر بگذاره. من هميشه سعي ميكردم از تمام جذابيت و زنانگيم براي جلوگيري از اين مسئله كمك بگيرم. لباسهاي زير فانتزي و لباس خوابهاي جورواجور ميخريدم و شبها ميپوشيدم و از عطرهاي محرك استفاده ميكردم، آرايشم رو مرتب عوض ميكردم و با بعضي از دوستهام مشورت ميكردم و روشهاي اونها رو توي حال دادن به شوهرهاشون اجراء ميكردم و وقتي شوهرم نبود فيلم سكسي نگاه ميكردم تا توش چيزي ياد بگيرم، نا گفته نماند كه من از فيلم سكسي خيلي بدم مياد. به نظر من تمام فيلم سكسيها براي لذت بردن مردها ساخته ميشه و در اين فيلمها به روحيات زنانه در سكس توجه نميشه به همين علت هيچ وقت من خودم رو نميتونم نقش اول زن يك فيلم سكسي تجسم كنم.
يك شب موقع سكس به روشي كه يكي از دوستهام پريسا گفته بود، بر عكس روي كير شوهرم نشستم، به اين صورت كه اون خوابيده بود و من جوري روي اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پايين شدن و آه و ناله حشري كردن. شوهرم كه از اين روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه مبينم مبتكر شدي!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه پريسا يادم داده. چشمتون روز بد نبينه يا شايد هم روز خوب، با گفتن اين حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتيب منو داد كه اگر چه اون شب خيلي حال داد ولي فرداش حسابي جاش سوزش داشت. روز بعد خيلي به سكس شب قبلمون و اينكه چي شد كه علي اينقدر حشري شد فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه علي از تجسم پريسا موقع سكس با من اينقدر حشري شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ريختن هاش گفت كه ديگه پريسا چي يادت داده، به پريسا گفتي كه كير من اينقدر كلفته و … حي اسم پريسا رو مي اورد. لازم به گفتنه كه پريسا يكي از خوشگلترين و عشوه اي ترين دوستهاي منه با موهاي بلوند وبلند. از فهميدن اين موضوع خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه يادم اومد كه من هم بعضي شبها تو رختخواب به جاي علي بعضي از دوستهاي اون و يا شوهرهاي دوستهاي خودم رو تصور ميكردم، آروم شدم.
چند شب بعد دو باره با علي تو رختخواب مشغول بوديم كه من براي اينكه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اينكه علي درست و حسابي مثل اونشب حالم رو جا بياره گفتم امشب ميخوام به روش مريم بهت حال بدم و اون هم با شنيدن اين حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خيلي حال داد. فرداي اون شب از بس كه به نوك سينه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه ميگرفت ميسوخت. نا گفته نماند كه سينه هاي من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همين همه جا نميتونم لباسهاي باز بپوشم چون يك جورهايي ضايع است.
خلاصه اينكه به مرور متوجه شدم كه علي در رفت و آمد با اون دوستهايي كه زنهاي خوشگل دارن و به خصوص اونهائي كه زنهاشون راحت لباس ميپوشن مشتاقتره. و تمام اينها باعث شد كه بفهمم علي مثل من دوست داره با يكي ديگه سكس داشته باشه و از اين موضوع كه علي ممكنه به من خيانت كنه ناراحت بودم تا اينكه موضوع رو با پريسا در ميون گذاشتم و پريسا هم راه حل رو به من نشون داد.
و اما راه حل
يك شب جمعه بود و من و پريسا با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتيم كه شب پريسا با شوهرش شهرام بيان خونمون و طبق قرارمون با پريسا بهانه آورديم كه امشب حوصله بقيه بر و بچه ها رو نداريم و ميخواهيم امشب يك مهموني كوچك و خودموني داشته باشيم. من قبل از اينكه مهمونها بيان رفتم حموم و تا آمدن مهمونها از حمام بيرون نيامدم. زنگ در خونه رو كه زدن علي درب رو باز كرد. و پريسا و شهرام آمدن بالا.
قرارمون اين بود كه پريسا قبل از آمدن به خونه ما شهرام رو به يك بهانه اي از خونه بفرسته بيرون تا وقتي كه برميگرده دنبال پريسا كه بيان خونه ما پريسا مانتوش رو بپوشه كه شهرام لباس پريسا رو نبينه كه بهش ايراد بگيره. پريسا مامريتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتي ميرسن خونه ما شهرام ميفهمه كه پريسا چي پوشيده.
يك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهاي خيلي نازك بدون كرست و يك دامن تنگ كوتاه و آرايش بسيار هنرمندانه. خلاصه وقتي من پريسا رو ديدم دلم آب افتاد ديگه خدا به داد علي برسه.
توي اين فاصله كه علي مشغول پذيرائي اوليه از مهمونها بود من هم رفتم تو اتاق و يك لباس چسبون لختي كه ازش داشت سينه هاي درشتم بيرون ميزد با يك دامن پوشيدم و تمام گردن و سينمو عطر هوس انگيزي زدم و يك مرتبه قبل از اينكه علي منو تنها ببينه رفتم تو حال. با ديدن من علي بدجوري چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسي كردم و خوشامد گفتم.
من و پريسا گفتيم كه امشب ميخواهيم بيشتر از هر شب مشروب بخوريم و برقصيم. شوهرهامون هم كه هميشه وقتي خودمون چهارتائي بوديم تخته نرد بازي ميكردن با ديدن ما دوتا با اون وضعيت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن يواشكي زن همديگر رو ديد ميزدن. اونشب شوهر هامون بيشتر از شبهاي ديگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و پريسا يواشكي پيكهاشون رو پر ميكرديم و ميگفتيم كه كمتر از ما خورديد و اونها هم رگ غيرتشون ميگرفت و بيشتر ميخوردن. ماهواره روي PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضي از آهنگهاش ميرقصيديم و در طول رقص من و پريسا دائم جامون رو با هم عوض ميكرديم در طول رقص من حواسم به چشمهاي شهرام كه از هر فرصتي براي ديدن سينه هاي بزرگ من استفاده ميكرد و لبخندهاي معني دارش بود تا اينكه من يك CD گذاشتم كه توش يك آهنگ ملايم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابي كم كردم طبق قرار قبلي من و پريسا آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهاي همديگه رقصيديم و وقتي آهنگ ملايم بعدي شروع شد جامون رو عوض نكرديم و در اولين حركت پريسا يك دست انداخت گردن علي و با دست ديگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه هاي خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصيدن.من با ديدن اين صحنه حسابي شهوتي شده بودم و شهرام داشت اين صحنه رو ميديد و گيج شده بود كه من براي اينكه توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصيدن. حس كردم شهرام توي فضاي نسبتاً تاريك و با اون وضعيت لباس من خيلي دوست داره سينه هامو ديد بزنه و نگاه چشم تو چشم من نميذاره كه اين كار رو بكنه،گفتم كه يك كاري كنم كه راحت بشه. در طول رقص يواش يواش از پريسا و شوهرم كه داشتن اونها هم چيزي به هم ميگفتن چند قدمي فاصله گرفتيم در اين موقع من يواش يواش به بيشتر به شهرام چسبيدم و در گوشش و با عشوه و ملايم گفتم :امشب هرچي بخواي ميتوني چشم چروني كني. راحت باش. اين رو گفتم و ديگه خودم طاقت نياوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابي سينه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شهوت از نفسهاش ميريخت يك مرتبه دستهاي پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زير گردن منو يك بوس خيس كرد. با اين حركت شهرام كاملاً بي حس شدم و نا خواسته يك آه از همون آههايي كه براي علي موقع سكس ميكشيدم كشيدم كه باعث تحريك شهرام شد و شهرام من رو يك فشار ديگه داد. توي اين احوال بوديم كه برگشتم يك نگاه به پريسا و علي كردم ديدم كه علي هم سرش تو گردن هوس انگيز پريسا است. با ديدن اين صحنه شهرام رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زير لباسم داشتن سينه هامو ميماليدن حسابي شهوتي شده بودم يك آه باندتر كشيدم بلافاصله ناله شهوت انگيز پريسا هم كه ديگه اون موقع علي داشت سينه هاشو ميمكيد بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل شهرام فشار دادم و يك لب اساسي با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكني؟ گفت نه. و بلند طوري كه علي بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع پريسا كه ديگه از شدت شهوت چشمهاش نيم بند شده بود با صداي بلندبه علي گفت امشب ميخوام به روش خودم زنت بشم. و همين موقع علي گفت خوب بياين بريم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائي ريختيم تو رخت خواب ما و من در اولين حركت زيژ شهرام رو باز كردم و شروع كردم ساك زدن و همون موقع هم علي داشت براي پريسا ساك ميزد و پريسا با نفس نفس ميگفت آآآآه ه ه بيا بالا، بيا بكن ديگه طاقت ندارم كه علي هم همين كار رو كرد و جلو چشم شهرام كيرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از ديدن اين صحنه ها داشتم ديوونه ميشدم شروع كردم خوردن تخمهاي شهرام در ضمن دست شهرام رو گرفتم گذاشتم روي نوك سينهام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر پريسا و تمام قد روي من افتاد و شروع كرد به مكيدن گردن و لب و سينه هام چيزي نگذشت كه من هم مثل پريسا به التماس افتادم و گفتم:شهرام ديگه طاقت ندارم منو بكن ببين اون داره زنت رو ميكنه. و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اينكه منو ميبوسيد منو جلو شوهرم كرد. ما هر چهارتائي تا صبح تو اون تخت خواب پدر همديگر رو در آورديم و فرداش تا ظهر خوابيديم و ظهر در موردش صحبت كرديم. همه راضي بوديم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه اين كار رو ميكنيم. در ضمن من و پريسا به شوهرهامون نگفتيم كه ما از قبل براي سكس ضربدري برنامه ريزي كرده بوديم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر ميكنن.

شاهین اصفهان
سکس دستجمعی
من و نامزدم حدود 2 سال بود که با هم دوست بودیم و به تازگی 9 ماهه که با هم ازدواج کردیم. خانواده هامون وقتی فهمیدن که ما دوتا همدیگر رو دوست داریم با ازدواج ما موافقت کردند. البته خواهر زنم نقش اصلی رو در این میان داشت. اون از اول دوستی ما رو می دونست و به ما کمک می کرد همدیگر رو بهتر ببینیم و با هم باشیم.
خونه یکی از دوستاشو بعضی از وقتا برامون خلوت می کرد تا ما دوتا با هم باشیم. البته وقتی فهمید ما دو تا کار رو تموم کردیم دیگه اینکار رو نکرد. اخه خیلی ترسیده بود خواهرش (زنم ) حامله بشه. البته اون شب رو هیچ وقت از یادم نمی ره. یک سکس واقعی داشتیم خلاصه ما دو تا با هم ازدواج کردیم.
روزها داشت می گذشت و ما دوتا بیشتر روز ها به خونه باجناقم می رفتیم و با اونا بودیم. کمی در مورد خانواده زنم بگم. خواهر و خودش و مادرش از خانواده های با فرهنگ بودن.
هیچ احساس رودرواسی از هم ندارن. خواهر زنم همیشه پیشم با دامن کوتاه و سینه باز هستش. البته شوهرش از اون فهمیده هاس ادم روشنیه. زیاد اهل بسته بودن و اینا نیست. منم به زنم گفتم قبلا هرجوری تو خونه بودی اونجوری باش و اونم مثل خواهرش سروسینه و پاهاش جلوی باجناقم باز هستش بعضی وقتها دیدم که باجاناقم داره از روی شهوت نیگاه می کنه.
یه شب تا دیروقت خونه باجاناقم بودیم داشتیم فیلم می دیدیم فیلمه کمی باز بود تقربیا نیمه بود هر چهارتامون بدجوری شهوتی شده بودیم.
نصف شب شده بود می خواستیم که بخوابیم یهو گفتم بایید با هم اینجا بخوابیم. همین که اینوگفتم نگو همگی منتظر این برنامه بودن موافقت کردن. دوتا پتو انداختیم زمین و دوتا لحاف هم آوردیم و خواستیم بخوابیم.
شهوت داشت تو اتاق موج می زد. خواهر زنم طوری نشسته بود که دستش رو گذاشته بود روی کیر شوهرش و شوهرش هم با دستش کونش رو بازی می داد. زنم این موقعیت رو بهم نشون داد. من کیرم باد کرده بود رفتیم آشپزخونه و وحشیانه همدیگرو بغل کردیم و بوسیدیم. بهش گفتم کاش می شد امشب با هم سکس داشتیم گفتش چطوری ؟ گفتم میشه با اونا و پیش اونا این کار رو بکنیم. با تعجب گفت مگه میشه ؟ گفتم چرا نشه می دونم اونام این رو می خوان. باید یه جوری این موضوع را باز کنیم. گفتم که من نقشه اش رو کشیدم. خلاصه رفتیم پیش اونا.
من شبها عادت دارم فقط با یه شورت بخوابم بعضی از وقتها اونو هم در می اروم.
رفتم زیر لحاف و شروع کردم لباس هامو در اوردن. زنم هم متوجه این موضوع شد. خندید و گفت عزیزم تو خونه خودمون نیستیم ها
بواشکی گفتم زیر لحاف تو این تاریکی کی می فهمه. مطمئن بودم که اون دوتا متوجه این موضوع بودن. زنم هم پیرهنشو در اورد و با یه کرست منو بغل کرد. ما بی خیال نقشه شدیم شروع کردیم با هم حال کردن. یهو باجناقم گفت ببینم شما دارین چکار می کنید لحاف رو بلند کردم و گفتم هیچ داریم بهم قصه می گیم. گفتش به ما هم بگین.
با خودم گفتم دیگه جای خجالت کشیدن نیست بهش گفتم بیایین با هم راحت باشیم می دونیم که هر چهارتاییمون چقدر دلمون می خواد با هم این کار رو بکنیم پس بیایید از هم خجالت نکشیم.
باجناقم گفت : من از خدا می خوام. خواهر زنم یه صدای شهوتناکی کرد و گفت عزیزم بیا بغلم.شوهرش رو بغل کرد. باجناقم گفت فقط یه شرط داره. گفتم چه شرطی؟
گفتم بیایین فقط با همسرهای خودمون فقط باشیم با دیگری کاری نداشته باشیم. با هم گفتیم باشه. خلاصه اروم کارها شروع شد. زنم شلوارش رو در آورد با شرت وکرست افتاد بغلم. من هم که با شرت بودم کرست زنم رو کمی دادم پایین نوک پستونش اومد بیرون. داشتم می خوردم یهو دیدم صدای اونا بلند شد برگشتیم دیدم خواهر زنم کیر شوهرش رو گرفته و داره براش ساک می زنه. باجناقم لخت شده بود از سرعت عمل اونا تعجب کردم. از این که با یه زوج دیگه داشتیم سکس می کردیم بدجوری تحریک شده بود برگشتم سراغ زنم کرست و شرتش رو در اوردم و اون هم شرت منو در اورد به حالت 69 قرارگرفتیم. مال همدیگر رو شروع کردیم خوردن.
وسط کار برگشتم دیدم خواهرزنم لخت شده. یه بدن سکسی کامل بدون هیچ گونه نقصی پستونهای گرد و برچسته و یه کس طلایی. گفتم که باید اونو هم بکنم. برگشتم و به زنم گفنم بیا کار اصلی رو بکنیم اون هم قبول کرد. خوابید و پاهاش رو باز کرد از کسش داشت اب شهوت می اومد کیرم رو دستم گرفتم خواستم برم روش که خواهرش یهو اومد گفت می خوام بببینم کیرت چطور کس خواهرم رو می خواهد تصاحب کنه. گفتم بیا و ببین باجناقم هم اومد خلاصه اروم سرکیرم رو گذاشتم جلوی کس زنم اون دوتا هم خم شده بودن وداشتن اونو می دیدن که اروم کیرم رو فشار دادم دیدم خیلی خیلی اروم لغزید رفت تو همین که تمامش رفت تو زنم لرزید فهمیدم گه بخاطر دیدن اونا زود ارضا شده خلاصه داشتم با تمام وجود عقب وجلو می کردم اونا هم رفتم بغل هم. ابم داشت می اومد گفتم حیفه یه لحظه دیدم اونا هم می خوان کار رو تموم کنن. به زنم گفتم ما هم بریم مال اونا رو نگاه کنیم. گفت باشه. بلند شدیم رفتیم کنار اونا دیدم کس خواهرزنم داره از شهوت میترکه. باجناقم کیرشو گرفته دستش می خواد بکنه اون تو. رفتم جلو کمی از اب دهنم رو زدم به کیرش. این کارم باعث شد خواهرزنم بلرزه. داد زد : زود باش کیر تو بذار تو دارم می میرم تا ته بکن. جلو خواهرم من بکن بعدش گفت خواهر سکسی من بیا ببین چطور کسم می خواد باز شه. خلاصه باجناقم هم نامردی نکرد و کیرش و تا ته گذاشت تو کسش. هردو تاشون داشتن داد می زدن. ما هم کنار اونا شروع کردیم به کار. هر دوتا جفت داشتیم یکنواخت کار می کردیم داشت ابم می اومد داد زدم دارم می ام زنم گفت همشو بریز تو خواهرش هم گفت تو هم بریز تو ما دوتا هرچی اب داشتیم ریختیم تو کس زنامون.
هرچهارتامون سست شده بودیم. گفتیم بریم حموم.رفتیم حموم. تصمیم گرفتیم همه با هم همدیگر رو بغل کنیم. وقتی بدن خواهرزنم رو گرفتم کیرم بلند شد. شوهرش گفت اوهوی چه خبره؟
گفتم مگه تو حالت بهتر از منه همه خندیم اخه کیرش تو دست زنم راست شده بود و داشت با اون بازی می کرد.
خواهرزنم گفت یه چیزی بگم من دوست دارم جفت ها عوض بشه. موندیم چه بگیم زنم گفت راست میگه من هم می خوام. من هم گفتم راستش رو بخواین من هم می خوام. باجناقم هم قبول کرد تو همون حموم شروع کردیم به کار. خواهرزنم چقدر شهوتی بود. زنم تو بغل باجناقم داشت از شهوت می مرد. سرو صدایی می کرد که تعجب کردم. پستونهای خواهرزنم رو شروع کردم به خوردن. زنم داشت کیر باجناقم رو می خورد.
گفتم بریم اتاق اومدیم بیرون و همدیگر رو خشک کردیم و کار رو ادامه دادیم. وسط کار دیدم زنم پاهاش رو دور کمر باجناقم قفل کرد و اون داره تلمبه میزنه. با دیدن این وضعیت ما دو تا بیشتر شهوتی شده چنان کیرم را ته کردم تو کس خواهرزنم که داشت بال بال میزد. گفتم می خوام ابم رو بریزم رو پستونات. گفت بیا بیا همین که کیرم رو در اوردم چنان اب منی رو پاشید رو صورتش که از خودم تعجب کردم. باجناقم هم خودش رو شکم زنم خالی کرده بود. خلاصه هرچهار تامون سست افتادیم کنار هم بوی عرق و شهوت می اومد.بعد از یه ساعت بلند شدم دیدم اونا خوابیدن. رفتم دستشویی و اومدم و خواهرزنم رو بیدار کردم و اون هم بعد از دستشویی اومد و ما باز هم شروع کردیم. با صدای تلمبه زدن ما اوناهم بیدار شدن. زنم داشت تعجب می کرد گفت خوبه افرین چشم رو دور دیدی گفتم برای بار اخر می خوام خواهرت رو بکنم. توهم بیا ببین خلاصه زنم کنارمون نشست و کردن خواهرش رو نگاه می کرد و پستونای خواهرش رو لیس می زد. و از پشت باجناقم داشت کسش رو می گایید.
بعداز نیم ساعت دیگه از هرچی کس وکیر بود خسته شدیم. خوابیدیم.
صبح دیدم خواهرزنم لخت داره تو اشپزخونه صبحانه درست می کنه. زنم هم لخت کنارم خوابیده بود. همه بلند شدیم. خواستیم لباس بپوشیم بهم نگاه کردیم وهمگی با هم خندیدیم چون لباس پوشیدن دیگه معنی نداشت. تا عصر که اونجا بودیم چندین بار با هم سکس کردیم دیگه این مسئله بین ما حل شد ولی اینو هم بگم تا الان هم با هم هستیم ولی هیچ وقت تنهایی با زنای هم کاری نکردیم چون قول دادیم که فقط وقتی با هم چمع باشیم از این کار ها بکنیم.
بساط
سلام.اسم من متین هست و اسم زنم سحر که یک زن حشری که من در مقابلش کم میارم.وقتی حشری بشه دیگه هیچی حالیش نیست باید که کسش رو تصاحب کنم.انصافا هم هیکلش خیلی سکسی هستش چون زنمه نمیگم.سینه های برجسته.رون های پر.کون خوش فرم و قیافه ی خوشگل.با قد 175 و وزن 69.یک روز اخر هفته تصمیم گرفتیم بریم باغمون که 20 کیلومتری از شهر فاصله داشت و 2 شب اونجا استراحت کنیم.من به دوستم وحید زنگ زدم و خواستم که اونا هم باهامون بیان.اونم بعد از صلاح مشورت قبول کرد.اسم زن رضا مهناز بود مهناز هم خوشگل بود هم خفن ادم رو یاد جنده های بعضی فیلما مینداخت که ادم دلش میخواست بکنتش.سحر از زمون دختری همیشه لباس باز میپوشید.منم بهش ایراد نگرفتم.ولی مهناز فوق العاده باز میپوشید ممکن نبود تو خونه تا بالای نوک سینش رو نبینی. موقع رفتن رسید و حدود نیم ساعتی تو راه بودیم.حدود ساعت 6 اینا بود که رسیدیم.باغ حدود 6000 متر هستش و تو محوطش هم پر از درخت.همچنین استخر و تاب و سرسره و یه خونه باغ دو طبقه هم داره.واسه همین نمیشه از این ور باغ اونور باغ رو دید.بعد از یکم استراحت رفتیم تا باغ رو یکم قدم بزنیم.منو سحر طرف استخر اومدیم رضا اینا هم رفتن اونور خونه.استخر اب نداشت.سحر منو کشوند داخل استخر.میدونستم که حشرش زده بالا.دوروز بود که سکس نداشتیم.سحر شلوار تنگ پوشیده بود با یه پیرهن تقریبا مردونه.پیرهنش رودر اوردم و یکم مزه ی سینه هاش رو چیدم.اونم بیکار نبود و داشت کیرم رو میمالید.یکم که سینه هاش رو خوردم شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین و زانو زدم یکم کسش رو سر پایی لیسیدم اونم سر و صداش زیاد شده بود.سحر دیگه طاقت نداشت واسه همین شلوارش رو زیر زانوش گذاشت و کون و کسش رو داد عقب.منم کیرم رو روانه ی کسش کردم.یکم عقب جلو کردم بعدش سحر پاشد و یه زانوش رو خم کرد به سمت بالا که یعنی سرپایی بکنمش.وقتی داشتم عقب جلو میکردم از عمد یکم محکم فشار میدادم تا به دیوار برخورد کنه.ولی سحر دستای من رو گرفت و گذاشت رو سینش که با این کارش نمیتونستم محکم فشار بدم.تو همون حین دیدم ابم داره میاد سرعتم رو که زیاد کردم سحر هم باهام ارضا شد.پاشدیم لباسامون رو بپوشیم که بریم سمت خونه.تو راه صدای مهناز رو شنیدیم که داشت اخ و اوف میکرد.به اصرار سحر رفتیم ببینیم چه خبره.وای خدایا داشتم چی میدیدم.رضا دراز کشیده بود رو زمین و مهناز داشت بالا پایین میرفت و سرشون سمت ما بود.مهناز اون سینه های حشریش رو به دهن رضا میمالید یهو که منهاز سرش رو بالا گرفت مارو دید.من که داشتم از خجالت اب میشدم.سحر هم داشت بهم درس میداد که سکس اینطوری میشه نه مثل ما.من بهش غر زدم که تقصیر تو شد که مهناز دیدمون.حالا به رضا بگه بد میشه.سحر هم گفت خوب بشه.اونا مال مارو دیدن ماهم مال اونارو.با تعجب پرسیدم کی دیدن که گفت وقتی تو استخر داشتی از پشت کسم رو میکردی.
رفتیم خونه.رضا اینا هم اومدن.هیچکس هیچی به روی خودش نیاورد.فقط سحر هم میگفت که میخوام.منم نیگرش داشته بودم واسه شب که دمار از روزگارش در بیارم.سکس مهناز اینارو دیده بود حشری شده بود.شب که شد موقع خواب من خواستم که جدا بخوابیم اما مهناز و سحر گفتم که باید کنار استخر تو الاچیق بخوابیم.منم خدارو شکر میکردم که از سکس گذشته.باغ ما فقط یه الاچیق داشت باید با هم چهارتایی میخوابیدیم.موقع خواب دیدم که سحر هی انگولکم میکنه بهش گفتم اگه سکس میخواستی تو خونه میخوابیدی.اونم گفت خوب نمیشد که ضایع بود.
گفتم خوب که چی گفت من میخوام.گفتم اخه الان پیش اینا که نمیشه.گفت صبر میکنیم بخوابن
نیم ساعتی نگذشته بود که دیدم سحر خوابید رو من.به مهناز اینا نیگا کردم دیدم مهناز پشتش به ماست رضا هم اونور مهناز بود نمیدید.راستی مهناز یه دامن تنگ تا بالای زانوش پوشیده بود و یه تاپ کوتاه که نافش به ادم چشمک میزد.سحر هم یه دامن پوشیده بود تقریبا 3 سانت از مال مهناز دراز ترو همون پیرهن.دامنش رو در اورد شورت پاش نبود کسش رو از روی شلوار چنان میمالید به کیرم که دیونه شده بودم پیرهنش رو هم من در اوردم.
سوتینش رو باز کرد و سینه هاش رو گذاشت دهنم.چنان ووووووووووووووووووی میکرد که ترسیدم مهناز اینا بیدار شن.شلوارم رو در اورده بود و کیرم رو وسط پاهاش میمالید به کسش و صدا در میاورد.میدونستم که عاشق اینه که تو سکس بازی کنه.ولی حالا وقتش نبود که.صداش یواش یواش زیاد شد برگشتم به مهناز اینا نیگا کنم دیدم مهناز تاپ تنش نیست.فکر کردم چشام اشتباه میبینه.اما یه لحظه صورت رضا رو دیدم که داشت سینه ی مهناز رو میخورد.نگو بیشرف دو ساعته داره مارو نیگاه میکنه.تا دید منم اونو نیگا میکنم مهناز رو برگردوند و به کمر خوابوند و جلو چشای من نوک سینش رو گذاشت دهنش و باهاش بازی میکرد.منو سحر نزدیکشون شدیم و بدون اینکه حرفی بینمون رد و بدل شه شروع کردیم به ادامه کار.منو سحر 69 شدیم من که کنار مهناز دراز کشیده بودم رضا هم خوابید رو منهاز و کیرش رو گذاشت دهنش و اونا هم 69 شدن.سر منو مهناز یه طرف بود و سر رضا سحر هم پایین.سحر چنان کیرم رو میخورد که کم مونده بود ابم بیاد.منم کسش رو به دهن گرفتم و داشتم واسش میمالیدم که یهودست مهناز اومد سمت کس سحر و انگشتش رو کرد توش.من که داشتم میخوردم مهناز هم داشت انگشت میکرد.سحر چنان صدایی راه انداخته بود که نگو.بهد مهناز انگشتی که تو کس سحر بود رو کرد تو دهن من منم حسابی انگشتش رو لیسیدم بعد انگشتش رو کرد تو دهن خودش.من که داشتم اتیش میگرفتم.دیگه طاقت نیاوردم و سحر و بلندش کردم تا من بلند شدم مهناز به رضا گفت عزیزم نمیخوای بکنی؟
رضا هم بلند شد و رفت وسط پاهای مهناز.منم سحر رو به صورت مورب خوابوندم رو مهناز.مهناز هم سحر رو بغل کرده بود و داشت با سینه هاش بازه میکرد.رضا هم با تموم وجود داشت میکوبید تو کس مهناز.یکم که عقب جلو کردم خسته شدم واسه همین دراز کشیدم تا سحر بشینه رو کیرم و خودش بالا پایین بره.رضا هم مهناز رو برش گردوند و به شکم خوابوند از پشت کیرش رو تو کس مهناز عقب جلو میکرد.یکم نگذشته بود که احساس کردم دارم میام.به سحر چیزی نگفتم و تموم ابم تو کسش خالی شد.با اومدن اب من سحر یه اهی کشید و اونم ارضا شد و روم دراز کشید.نمیدونم رضا اینا کیی تموم شدن اصلا یادم نیست کی خوابمون برد.که صبح با سرو صدا و اب پاشی مهناز و رضا بیدار شدیم.سحر و من لخت بودیمو تو بغل هم.نیگا کردم دیدم رضا و مهناز هم لختن.پاشدیم و نشستیم به خوردن صبحانه که رضا اینا اماده کرده بودن.بعدش هم استخر و پر کردیم و افتادیم توش و چهار نفری ابتنی کردیم.تو استخر با دیدن سینه های مهناز کیرم راست شده بود واسه همین رفتم سمت سحر و از پشت بغلش کردم و کیرم رو چسبندم به کونشاونم که موضوع رو فهمید حسابی کونش رو تکون میداد تا حالم بیاد.من که حرکاتم دست خودم نبود شروع کردم به خوردن گردن سحر.رضا اینا که دیدن موضوع جدی هستش بهمون پیشنهاد دادن تا بریم بیرون از اب و راحت باشیم.دیگه جای خجالت کشیدن نیست.جاهامون تو الاچیق هنوز جمع نشده بود رفتیم اونجا و من دیدم که حال رضا خرابتر از من هستش.رضا به کمر دراز کشید و مهناز نشست رو دهن رضا تا واسش لیس بزنه.منو سحر هم 69 شدیم.بهد سحر بند شد و نشست رو کیرم.که پشتش سمت سر مهناز و رضا بود..بعد رضا و مهناز اومدن سمت نرده ی الاچیق که سر من اونجا بود.مهناز کسش رو جلو من باز کرد و رضا هم از بالا سر منو سحر داشت کس مهناز رو میکرد.مهناز تو همین حین کف یه پاش رو گذاشت رو دهن من.با اینکه سحر روم نشسته بود طاقت نیاوردم و حسابی پای مهناز رو لیسیدم.سحر هم عین خیالش نبود و در عوض اونم دستاش رو گذاشته بود رو رونهای رضا و داشت باش بازی میکرد.منم بیشتر و بیشتر داشتم پای مهناز رو لیس میزدم.حتی مهناز خسته شد و پاش رو گذاشت زمین من سرم رو برگردوندم و ساق پاش رو حسابی لیسیدم.سحر هم داشت به بهونه ی بازی با کس مهناز با کیر رضا ور میرفت.رضا مهناز رو بلند کرد خوابوند رو زمین و پاهاش رو باز کرد و کیرش رو کرد تو کسش.منم سحر رو همونطوری درست پیش اونا خوابوندم و تا کیرم رو گئاشتم تو کس سحر سحر یه پاش رو بلند کرد برد نزدیک دهن رضا.رضا هم مهلت نداد و همه جای پای سحر رو میلیسید.مهناز هم از زیر پای اون پاش رو گذاشت رو سینه ی من و داشت با سینم بازی میکرد.بعدش هردوشون خسته شدن و پاشون رو انداختن زمین.وای منو رضا عجب حالی میکردیم.اونقدر باحال بود من داشتم سینه های مهناز رو نیگاه میکردم رضا هم سینه های سحر رو.یکم نگذشته بود که رضا مهناز رو بلند کرد و میخواست خودش رو زمین دراز بکشه که مهناز نذاشت و از پشت کمرش رو چسبوند به کمرم.و میشه گفت که مهناز داشت رو من کس میداد.چون مهناز هی وول میخورد واسه اینکه نیوفته زمین بر گشت و از پشت بغلم کرد تا سینه هاش خورد به کمرم و از زیر بغلام بغلم کرد یه اهی کشیدم و گفتم جون.سحر زیر بود و داشت میدید که مهناز چه طوری داره سینه هام رو بازی میده.من یکم بیشتر خم شدم و رضا هم داشت از پشت کس مهناز رو میگایید.مهناز چنان در گوشم اخ و اوف میکرد که واقعا داشتم دیوونه میشدم.بیشتر از چند دقیقه دووم نیاوردم و اب کیرم رو تو کس سحر خالی کردم.تا ابم ریخت تو سحر سحر دستام رو چنگ زد و ارضا شد.منم همونطوری رو سحر دراز کشیدم تا رضا اینا هم ارضا شدن.هر چهارتامون از سکس راضی بودیم و خوش.بعد یکم استراحت و یه دوش چهارنفره هممون رفتیم پی سرسره و تاب.یکم شوخی کردیم و خندیدیم تا بلاخره وقت ناهار شد.نهار رو که خوردیم واقعا من که خسته بودم واسه همین سرم رو گذاشتم رو پای سحر و خوب خوابیدم.وقتی بلند شدم ساعت حدود 7.30 عصر بود.دیدم همه خوابیدن.رضا هم تو بغل مهناز خوابیده.بیدارشون کردم تصمیم گرفتیم شام رو ریم بیرون.شام رو نوش جان کردیم یکم هم اون اطراف پرسه زدیم بعدش اومدیم سمت خونه.تا رسیدیم رضا مشروب اورد و گفت امروز حسابی خوابیدیم وبهتره شب دیر بخوابیم.همه موافقت کردیم.چشای مهناز و سحر برق میزد.نشستیم پای مشروب و ورق بازی.من و مهناز و رضا و سحر.مهناز که یه دامن تنگ کوتاه تا بالای زانو پوشیده بود وقتی جلوم نشسته بود بین پاهاش یا بهتر بگم کسش دیده میشد و بهم چشمک میزد.و یه پیرهن مردونه تنش بود که هم بالاش باز بود هم زیرش فقط یه دکمشو بسته بود تا سینه هاش مثلا دیده نشن.اون پیرهن هم کوتاه بود هم خودش دکمه هاش رو باز گذاشته بود واسه همین هم نافش هم کمرش بیرون بود.سحر هم دست کمی از مهناز نداشتفقط جای دامن شلوارک تنگ پوشیده بود که خط کسش به خوبی پیدا بود و تاپشم سکسی بود و کوتاه و کل ناف و شکم و کمر بیرون بود.مهناز بامن شوخی میکرد و سحر هم با رضا.تو این حین من و مهناز بازی رو بردیم و مهناز از خوشحالی پرید بغلم و بوسم کرد.منم از شدت ضربه ی اون افتادم زمین.مهناز بوسم میکرد و منم بغلش کرده بودم و حسابی پهلوهاش رو میمالیدم.تا اینکه مهناز از رو من بلند شد و منو مهناز به رضا اینا ادا در میاوردیم و اونا هم حرص میخوردن و رضا هم میگفت شما تقلب کردین و قبول نیست.من به سلامتی بردمون پیک هارو پر کردم و واسه همه پر ریختم.همهمون خوردیم.یه چند باری ریختم و خوردیم تا اینکه سحر گفت وای پختم از گرما و مهناز هم گفت منم همینطور و منو رضا هم تایید کردیم واسه همین من پیرهن و شلوارم رو در اوردم.با لخت شن من بقیه هم لخت شدن.مهناز یه شورت و سوتین نارنجی تنش بود و سحر هم ست صورتی.من و رضا با دیدن مهناز و سحر راست کرده بودیم ضایع.مهناز و سحر هم میخندیدن و ادا در میاوردن.مهناز سوتینش و شورتش رو در اورد بعد اون سحر لخت شد.سحر جلوی منو رضا پیش مهناز نشسته بود و همون حالت پاهاش رو از هم باز کرد و کسش رو بهمون نشون میداد و گفت میخوای؟
منم گفتم اره؟
سحر گفت باید خوب بلیسیش.جلوی لینا نشون بده که چقدر کسم رو دوست داری.منم رفتم جلو و زبونم رو گذاشتم رو کس سحر.تا زبونم خورد سحر گفت ایییییییییییییییییییییی
شروع کردم به خوردن کسش اونم با دستاش سرم رو بیشتر به کسش میچسبوند.صدای مهناز میومد که میگفت اخ همش مال تویه خوب برام لیس بزن.چنان فشاری به کیرم میومد که نگو.سحر و مهناز هم اونقدر مست بودن و حشری که هیچی حالیشون نبود.البته ما هم مست بودیم.یه انگشتم رو میکردم تو کس سحر و عقب جلو میکردم.سحر واقعا خل شده بود.من و رضا سحر و مهناز رو 69 کردیم.مهناز زیر بود و سحر بالا.رفتم جلو دهن سحر کیرم رو گذاشتم تو دهنش اونم واسم میلیسید.رضا هم اونور بود و مهناز داشت واسش میخورد.من کیرم رو از دهن سحر در اوردم و گذاشتم رو کس مهناز و سحر کیرم رو میلیسید.مهناز هم دیوونه شده بود.کیرم رو کسش ورجه وورجه میکرد اما توش نمیرفت.منو رضا جاهامون رو عوض کردیم و من رفتم رو کس سحر که جلو دهن مهناز بود و رضا هم اونور.وقتی کیرم رفت تو کس سحر مهناز هم اونزیر داشت کس سحر رو میلیسید و هر از گاهی یه لیس هم به کیر من میزد.یواش یواش لیس زدنهاش بیشتر شد و دیگه من عقب جلو نمیکردم و مهناز داشت واسم ساک میزد.خوب که دقت کردم دیدم رضا هم عقب جلو نمیره کیرش رو گذاشته دهن زنم.کیرم رو از دهن مهناز در اوردم و گذاشتم تو کس سحر.مهناز طوری زبونش رو اونزیر قرار داده بود که موقع عقب جلو تخمام به زبونش میخورد و حالی به حولی میشدم.رضا هم رلکس دستاش رو کمر سحر بود و داشت بدنش رو حسابی واسش میمالید.جامون رو با رضا عوض کردیم.ولی ایندفعه دیگه کیرم رو تو دهن سحر نذاشتم بلکهیکراست کردم تو کس مهناز.وای خدایا کس مهناز یه چیز دیگه بود.هول شده بودم و دستام داشتن میلرزیدن.از عقب جلو های رضا هم فهمیدم که اونم داره سحر رو میکنه.سحر و مهناز صداشون زیاد شده بود و داشتن داد میزدن.البته منو رضا هم دست کمی نداشتیم.رضا طوری میکوبید به سحر که سحر محکم با سر میخورد به شکم من.بعد از پنج شیش دقیقه رضا سحر رو بلند کرد خودش به کمر خوابید و سحر هم نشست رو کیرش و با اخ و اوخ جان گداز نشست رو کیر رضا.منم خوابیدم رو مهناز و سینه هاش رو دهن گرفتم و تو این حین هم تو کسش عقب جلو میکردم.مهناز چنان بغلم کرده بود که اگر میخواستم هم نمیتونستم ازش جدا بشم.دست از سینه های مهناز کشیدم و شروع کردم به خوردن لب و گردنش.یهو مهناز لبم رو یواش گاز گرفت فهمیدم که ارضا شد با ترشح اب از کسش کسش خیلی لیز شده بود و منم داغون .سرعتم رو زیاد کردم تا منم ارضا شدم.خواستم بکشم بیرون که مهناز نذاشت و با پاهاش گرهم زد و همه ی ابم تو کسش خالی شد همونطور روش خوابیدم و مشغول به تماشای سکس زنم با رضا شدم.سحر چقدر خوشگل تر به نظر میومد.تا اینکه یهو رضا بلند شد و سحر رو خوابوند رو زمین و محکم و با فشار کیرش رو تو کس سحر میکوبید تا ارضا شد ولی با تعجب دیدم که اونم ابش رو ریخت تو کس سحر.بعد اینکه خوب خالی شد شروع کرد به خوردن لبای سحر.از مهناز پرسیدم شما چرا ابو ریختین تو کس؟اونم گفت خوب قرص میخوریم.بعدش شروع کرد به خوردن گردنم.
هممون خوابمون برده بود صبح که پاشدیم بعد از خوردن صبحونه وسایل رو جمع و جور کردیم تا برگردیم خونه.وقتی رسیدیم رضا اینا رفتن خونه ی خودشون ما هم خونه ی خودمون.تا رسیدیم خونه یه دوش گرفتیم و گرفتیم خوب خوابیدیم.فرداش رضا به من زنگ زدو و مهناز هم به سحر و به خاطر تعطیلات تشکر کردن.
از این به بعد وقتی با سحر سکس میکردیم به یاد اون چند روز میوفتادیم.تا اینکه اخر هفته رضا بهم زنگ زد و با کمال پررویی گفت مهناز میگه دلش واسه تو تنگ شده منم دلم واسه سحر جون.فردا شام بیاین خونه ی ما.منم گفتم با سحر حرف بزنم بعد.وقتی رفتم خونه دیدم سحر هم از موضوع با خبره.سحر اعلام موافقت کرد.زنگ زدیم به مهناز اینا و گفتیم که فردا میایم شام.اونا هم خوشحال شدن.روز پنج شنبه بود و حاظر شدیم که بریم خونه ی رضا اینا.ساعت 7 بود که رسیدیم خونه ی رضا اینا.مهنازخیلی خوشگل و خوردنی شده بود.سحر هم خوردنی شده بود ولی واسه رضا.
رتیم نشستیم رو کاناپه.مهناز صاف اومد و نشست بغل من و شروع کرد به بازی کردن با صورتم.سحر هم که لباسای بیرونش رو در اورده بود نشست کنار رضا.من گفتم بیاین یه کاری بکنیم.سر جفتامون شرط ببندیم.هر کی برد با 2 نفر سکس کنه.سحر هم گفت موافقم به شرطی که من و مهناز شرط ببندیم رو شما.خیلی دوست دارم مهناز رو ببرم و دو کیره بشم.رضا هم گفت خوب منم دوس دارم که من متین رو ببرم دو نفرتون رو بکنم.اما دو کیره کردن هم فکر خوبیه.بلاخره تصمیم بر این گرفتیم که رو مردا شرط ببندن.البته با وضع قوانینی.اونی که بازنده شد اونشب سکس نخواهد کرد.وبرای اینکه دخالت نکنه بعد از اینکه کامل لخت شد دست و پاهاش بسته میشه طوری که بتونه بقیه رو ببینه.من ترجیح میدادم که مشروب هم باشه.ولی بقیه گفتن میخوایم کاملا بیدار باشیم.مهناز و سحر شروع کردن به ورق.همونطور که انتظارش میرفت مهناز بازنده شد و سحر جون برد.مهناز رو به کنار تخت بستیم و لختش کردیم.سحر رو به کمر خوابوندیم و رضا رفت وسط پاهاش تا کسش رو واسش بخوره منم شروع کردم به خوردن لب و گردنش.یکم بعد سحر گفت دوست دارم هردو با هم دیگه کسم رو بخورین.من از طرف شکم سحر خم شدم سمت کسش رضا هم از پایین داشت میلیسید.بعدش سحر پاهاش رو هوا کرد و به رضا گفت کونم رو هم بلیس لطفا.امر امر سحر خانوم بود.منم همون حالت مشغول خوردن کسش بودم.مهناز هم مثل یه حیوون وحشی گرسنه که انگار تو قفس باشه داشت مارو نگاه میکرد و هر از گاهی یه اهی میکشید.یهو سحر هردوی مارو بلند کرد و برد سمت مهناز و سر هرکدوممون رو به طرف یکی از سینه های مهناز فشار داد.من و رضا هم شروع کردیم به لیسیدم سینه ی مهناز.مهناز که میدونست سحر نمیزاره دستاش رو باز کنیم و فقط میخواد ازیتش کنه بیشتر و بیشتر حشری میشد و زوزه میکشید.یه لحظه دیدم از کس مهناز داره اب میاد.سحر سرم رو برد نزدیک کس مهناز.تا یه لیس به کس مهناز زدم و اونم اه کشید سرم رو کشید عقب.مهناز دیوونه شده بود.کم مونده بود گریه کنه.بعدش سحر ما رو کشید کنار و شروع کرد به خوردن کیرمون.من و رضا هم دیگه نفسمون داشت بند میومد.بعدش سحر به کمر خوابید و کیر منو از بالای سر گرفت دهنش و به رضا که جلو کسش بود گفت بکن دیگه لعنتی.رضا هم امون نداد با تموم وجود کیرش رو فرو کرد تو کس زنم.یکم بعد منو رضا جاهامون رو عوض کردیم و من داشتم میکردم تو کس زنم و رضا هم کیرش رو گذاشته بود تو دهنش.بعدش سحر رو بلند کردم و بردم لبه ی تخت و زانوهاش رو گذاشتم زمین و بدنش رو تخت.کونش حسابی بیرون زده بود.دوست داشتم اول خودم کون نازش رو فتح کنم.درست جلو مهناز بودیم 2 تا از انگشتام رو کردم تو دهن مهناز تا واسم خیسش کنه.بعدش یواش یواش کردم تو کونش.اول یکم سر و صدا میکرد بعدش عادت کرد و اروم سر کیرم رو گذاشتم توش.مهناز هم با زبونش لبش رو لیس میزد و اه میکرد.سحر هم دیگه از صدا هاش معلوم بود که داره حال میکنه.واسه همین رضا سحر رو بلند کرد و خوابوند رو خودش و از جلو کیرش رو گذاشت تو کس سحر.بعد منم از پشت رفتم رو سحر و کیرم رو گذاشتم جلو سوراخش.سوراخش تنگ تنگ شده بود.به زور تف کیرم رو چپوندم توش.رضا نمیتونست زیاد تکون بخوره ولی من حسابی داشتم میکردمش.تا حالا سحر رو اینطوری ندیده بودم.خیلی حال میکرد و این و از جیغ دادهای که میزد میشد به راحتی فهمید.بعدش رضا پیشنهاد داد جاهامون رو عوض کنیم.واسه یکم تنوع من نشستم رو مبل تک نفری که کنار تخت بود سحر رو هم نشوندم رو کیرم رضا هم از پشت گذاشت تو کونش.البته این طوری یکم واسه رضا سخت بود.منم حسابی گردن و لبای سحر رو لیسیدم و با دستام هم با سینه هاش ور میرفتم.بعدش سحر در گوشم گفت عزیزم ازت ممنونم.بدون که جبران میکنم.طوری که پشیمون نشی از کارت.منم که میدونستم حرف سحر حرفه و حتما یه سورپرایز واسم داره.منم در جواب لباش رو بوس کردم.یهو متوجه شدم که رضا ارضا شد تموم ابش رو تو کون سحر ریخت.سحر هم یکم بعدش ارضا شد.ولی من هنوز مونده بودم.یه لحظه نگام به مهناز افتاد که داشت از شهوت میترکید.رفتم سمت مهناز و همونطور که دستاش بسته بود شروع کردم به خوردن سینه هاش و شیکمش.مهناز شروع کرد به اخ و اوخ کردن.دستاش رو باز کردم و افتاد به جون کیرم داشت حسابی واسم مایه میزاشت.کسش حسابی خیس بود و لیسیدن نمیخواست.مهناز به کمر خوابید و پاهاش رو مثله تو فیلمها اورد گذاشت کنار سرش.کس و کونش جلو چشام بود.طاقت نیاوردم محکم کردم تو کسش.یه اهی کرد شروع کرد به التماس که محکم بکنمش.منم نامردی نکردم و با تموم وجود تلنبه میزدم.بعد که دیدم به کمر مهناز فشار میاد پاهاش رو اوردم پایین و از هم بازشون کردم.افتادم روش و شروع کردم به تلنبه زدن.از خودم تعجب میکردم که چرا ابم نمیاد.مهناز هم همش قربون صدقم میرفت.احساس کردم ابم داره میاد به مهناز گفتم گفت میخوام بریزی رو سینم.سرعتم رو زیاد کردم وقتی ابم اومد کشیدم بیرون و همش رو ریختم رو سینه و شکم مهناز.سرم رو گذاشتم کنار مهناز دیدم سحر و رضا هم خوابشون برده.منم تو بغل مهناز خوابیدم نصف شب بود که بیدار شدم تا برم دستشویی.دیدم همه خوابن.منم رفتم کارم رو کردم و برگشتم کنار مهناز خوابیدم.صبح بود که بیدار شدم.همه رفته بودن حموم فقط من مونده بودم.رفتنم حموم که ببینم چه خبره دیدم مهناز و سحر دارن تنهایی حموم میکنن و رضا نبود.لخت شدم و رفتم حموم.پرسیدم رضا کجاست که گفتن رفته صبحونه بگیره.رو به خانوما گفتم خوب تنهایی داشتین چیکار میکردین؟
سحر گفت ذکر و خیر کیر تو بود.یکم تو حموم گفتیم و خندیدیم بعد اومدیم بیرون.رضا اومده بود و صبحونه رو حاظر کرده بود.صبحونه رو خوردیم منو سحر بر خلاف اسرار رضا اینا اومدیم خونه ی خودمون.تو راه همش از سکس دیشب حرف میزدیم.سحر هم دستش رو گذاشته بود رو دستم.اومدیم خونه تخت گرفتیم خوابیدیم.یه چند روزی از اون ماجرا میگذشت و منو سحر یکبار هم سکس نکرده بودیم.یه شب سحر بهم گفت متین دوس داری امشب دونفرو بکنی منم گفتم اگه رضا رو ببرم که اره.سحر گفت منظورم مهناز نبود.با تعجب گفتم پس کی.گفت پریسا همسایه روبرومون رو میشناسی که.گفتم اره.گفت میدونی شوهر اون مشکل داره و سکس نمیکنن و ……
زیاد به حاشیه نریم.پریسا یه دختر 20 ساله ی خوشگل بود و شوهرش هم محمد بود که ازش 15 سالی بزرگ بود.بنا به دلایلی محمد مریض بود و کیرش واینمیستاد.دیده بودم چند باری خودش رو به من نشون میداد ولی فکر نمیکردم عمدی باشه.نگو خانوم از کیر محروم بوده و خواسته منو تور کنه.سحر بهم گفت که یادته اونشب بهت گفتم جبران میکنم حالا میخوام هم اون کیر ببینه هم من جبران کرده باشم.گفتم اخه چه طوری مگه اون راضی میشه که اونم گفت او
زن عوضیسلام دوستان من محسنم 35 سالمه و زنم مریم 25 سالشه قدش 170 وزنش 58 و سینش 70 کونش جنیفر خیلی سکسیه در ضمن ما عاشق کثیف کاری تو سکسیم اخره همه سکسامون میرینه رو کیرم و تو سکسم زیاد میگوزه خیلی حال میده وقتی میگوزه عاشق اب خوردنه خلاصه تو سکس حسابی جنده و کونیه یه روز داشتم تو مسنجر چت میکردم دیدم نوشته زوج بعد چت کردن و نشون دادن زنش تو وب گفت میای زنامونو عوض کنیم من از خدا خواستم بود ولی باید مخ مریمو میزدم و راضیش میکردم خلاصه یه قرار گذاشتم و رفتم. زنو شوهرو دیدم واقعا سکسی بود اسم زنش مهیا بود خودش ارش اینم بگم زنش فقط با یه شرت اومد جلو و اول بسم ا.. یه لب حسابی داد بهم قرار شد من به مریم بگم ارش همکلاسم بوده و تازه از خارج امدن بلاخره رفتم خونه شب یه مشروب مفصل خوردیم رفتیم تو اتاق خواب من لخت شده بودم با کیرم بازی میکردم مریمم داشت لخت میشد از فرصت استفاده کردم و یه فیلم سوپر گذاشتم که سکس ضربدری بود البته خارجی گفت این چیه گفتم زن شوهرن عوض کردن گفت چقدر پستن گفتم حتما یه حالی داره گفت مردشور ببره این حالو مگه کیر با کیر فرق داره گفتم نمیدونم ولی شاید کوس با کوس فرق کنه خلاصه مریم که مست شده بود امد به پهلو خوابید و ساک زدن منم داشتم سوراخ کونشو میخوردم چه حای میداد جاتون خالی اونم قربون صدقه کیرم میرفت و کونشو فشار میداد تو دهنم منم میگفتم بخور جنده من کونیه من بخور جنده خانم مریمم میگفت باشه کسکش من میخورم جاکشه من گفتم اه اه مریم میخوام برات کیر بیارم کسکشیتو بکنم گفت باشه 10 تا بیار جرم بدن حاملم کنن گفتم اخخخخخخخخخخخخخ چه حالی میده ادم زنش جلوش کوس بده واییییییییی گفت دوست دای گفتم میمیرم برات گفت جنده بشم برام میمیری گفتم اره برگشت به حالت لب گرفتن گفت قربون شوهره بی قیرتم برم که میخوا منو بده دوستاش بکنن اینو که گفت داشتم دیونه میشدم با اخو واخ گفتم مریم جونم جنده من کونیه من بزار برات کیر بیارم عزیزم گفت اخخخخخخخخ بیار کسکش بیار الان کاش 2 تا کیری میگاییدم گفتم اییییییی مریم تو جون بخواه خلاصه تو حل بودیم برش گردوندم و خودش لپ کونشو وا کرد اومدم بزارم تو گفتم مریم یجور وایسا که ارش بزاره تو کست گفت ارش کیه گفتم دوستم از خارج امده گفت پس واقعا میخوای بدی منو بگاد تا اینو گفت حشری شدم محکم کردم تو کونش یه کوز ابدار زد جیغ کشید گفت پارم کردی کسکش گفتم میخوام گشاد شی برا ارش عزیزم گفت مه کیرشو دیدی گفتم اره کلفت بلند گفت اخ جون بگو الان بیاد وایییییییییی محسن میخوام کیرشو گفتم میارم برات جون ن ن ن ن ن ن ن ابم امد ریختم تو کونش لبشو گاز کرفتم گفت محسن انم میاد گفتم اخخخخخخخخخخخخخخ قربونه انت نشست رو سینم شورو کرد ریدن خیلی حال میداد با دهنم ابشو اوردم رفتیم حموم تو حموم گفتم مریم کی ارشو بیارم گفت دیونه باور کردی گفتم تورو خدا گفت خری گفتم جون من گفت بعد بگی زنم جندست طلاقم بدی گفتم مینیویسم که من گفتم خلاصه راضی شد فردایی به ارش زنگ زدم مهیا گوشیو برداشت گفتم مهیا امشب میاین خونمون گفت حتما عصر امدم خونه به مریم گفتم گفت تنهاست گفتم با زنش گفت حتما تو هم میخای زنشو بکنی گفتم اگه تو بخوای گفت نه گفتم باشه مریم یه پیرهن طوری پوشید با یه شورتو کرست سفید که انگار اصلا لباس تنش نبود ارش و زنش شب امدن و اما……………………………………میرم برا اینکه اعصاب منو خورد کنه سریع امد جلو ارشو بغل کرد گفت قربونه کیرت برم ارش جون میخام امشب حسابی جندت بشم شروع کرد به لب دادن انگار صد ساله میشناسش همونجا جلو در کیر ارشو دراورد شرو کرد به ساک زدن من از شهوت داشتم دیونه میشدم یه لحظه مریم گفت قربونه خال سوراخ کونت برم ارش برگرد میخوام کونتو بخورم مهیا هم همینطوری نگاه میکرد مریم کون ارشو میخورد هی مگفت ارش انتو میخام گوزتو میخوام ارشم دولا شده بود میگفت بخور جنده محسن چه زن جندهای داری منم داشتم حال میکردم مریم گفت محسن قصه نخور میتونی کون مهیارو بخوری ولی نکنیشا وگر نه من هر روز میرم کوس میدم شوروع کردم جق زدن و کون مهیارو خوردن جوننننننننننننننننننن مهیا فدای کونت قربونه انت انتو میخوام بگوز برام وایییییییییییییییییییییی چه حالی میداد مهیا که محسن بگا منو ارش داره زنتو میگاد کسکش الان حاملش میکنه گفتم جون من تورو میخوام از کون حاملت میکنم فت منو هرشب دارن حامله میکنن اخخخخخخخخخخ محسن انمو بحور برگشتم مریمو نگاه کردم دیدم مثل سگ مونده ارشم داره مگادش دا تخماش تو کونش بود کیرسو دراورد مریم یه گوز ابدار داد ارش گفت کونی بازم بگوز گفت باشه کی کلفت من میگوزم ارش جون میشه برینی روم بشاشی روم میخوام با شاشت دوش بگیرم جون منم داشتم حال می کردم که ارش تو اطاق جلو در شاشید رو کمر مریم .مریم داد زد جون چه داقه شاش تموم شد دوباره کرد تو کونش جنده کس پاره کونی گوزو هرزه کستگی کن مریم میگفت باشه عزیزم من کسته توام تو بکنه منی ارش تو ماله منی محسن منو برا تو عقد کرده تو منو بگای حاملم کن ارشم مثل سگ داشت میکرد گیساشو رفت با خوشونت اوردش بالا یه مشت تف کرد تو دهن مریم گفت بخور کیرم تو کونه خواهرت مریمم میگفت جون خاهرمم میرام بگای کونشو پاره کنی ارشم داد میزد اخخخخخخخخ مریم جون دلم برا گایدنت لک زده بود مریم میگفت وای یادته 14 سالم بود منو کردی شب عروسیم اول تو منو گاییدی میمیرم برا کیرت اخخخخخخخخخخخ محسن ارشو بیار پیش خودمون هر شب منو بکنه من مات مونده بودم از ی طرف خال میکردم از ی طرف مونده بودم این چی میگه گفتم حالا که مریم از 14 سالگی سکس کرده مهیارو دولا کردم تا ته کردم تو کونش داد زد سوختم گفتم الان پارت میکنم گفت پاره کن جرم بده زن جنده گفتم تا نرینی ولت نمی کتم گفت باشه همینو گفت ابش اومد انوقت یه انه حسابی کرد رو کیرم بوش پیید تو اطاق دیدم مریمم خوابیده ارش داره میرینه رو کونش مریمم داره انشو میماله به همه جاش ارش کیرشو زد تو انش کرد تو دهن مریم تا ته تو حلقش ابش اومد مریمم مثل سگ میخورد گفتم مریم نه به اون موقع که نمی دادی نه به حالا که انشو خوردی گفت انه ارش می ارزه به ابه تو خودت گفتی جنده بشم منم به دوستت دادم که از خارج اومده 4 تایی رفتیم حموم دوش گرفتیم ارش شروع کرد لب گرفتن از مریم منم از مهیا کیر ارش و من دوباره یدار شد مریم کفت محسن جون گفتم یه جنده خانم گفت یه کاری بگم میکنی گفتم بگو خواهر جنده گفت کیره ارشو ساک بزن بکن تو کسم گفتم زشته ارش امد دولا شد کیرمو ساک زدن چه حالی میداد حی میگفت زنتو گاییدم چه کیری داری حشرم زد بالا دراز کشیدم مهیا نشست رو کیرم منم کیر ارشو میخورم مریمم کونه ارشو ارشم از مهیا لب میگرفت که موقع ساک زدن کیرش کونش رو صورتم بود دیدم یه خال رو سوراخ کونشه تعجب کردم ولی به روم نیاوردم حشری شدم کونشو خوردن که ابم اومد تو کس مهیا اونم ارضا شد ما اومدم بیرون مریمو ارش موندن تو ارش 4 تا انگشتی تو کون مریم بود کیرشم دست مریم کیرشو صابونی کرد کرد تو کون مریم داد زد ارش جون تو گلومه گفت جنده تو که 10 ساله داری به منو رضا میدی جنده حرف بزنی فیلمتو میزارم برا شوهره کسکشت تازه فهمیدم زنم 10 سله جندست ولی خوب حالم کردم وقتی فهمیدم جندست حالا جلوم داره میده ارش خواهرشم کرده بود این باعث شد که منم مرتب مریلا خواهر مریمو بکنم بیشتر وقتا دو تایی میکردمشون تقریبا هفته ای 4 بار ارش مریمو میکرد من مهیارو با مریلارو مهیا حامله شد گفت ماله تو ولی ارش گفته نگهش دارم اینم بگم رضا پسر خاله مریم بود و تو 10 سالگی مریمو از کون کرده بود و اینا همه نقشه رضا بود که با مریم دست به یکی کرده بود تو مسنجر و اون لب دادن مهیا روز اول برنامه رضا بود ولی در کل لذت میبرم الانم 3 تا زن دارم مریم مریلا و مهیا ارش از ایران رفت و من مهیارو اوردم پیش خودمون سرتونو درد اوردم خوش باشید ولی سکس ضربدری با زنو شوهر یه دنیاییه.
نمیدونم اسمشو چی باید گذاشتتا قبل از دیروز من تمامی سکسهای گروهی زنو شوهر با زنو شوهر دیگری یا همان ضرب دری را که تو همین سایت خونده بودم را زاییده تخیلات نویسنده و یا عقده های نوجوونی میدونستم ولی الان کاملا نظرم عوض شده و میگم شاید هم واقییت داشته باشه حالا چرا ؟ چون دیروز ساعت 6 بعد الظهر بود که گوشیم زنگ خورد اقایی بود خودشو افشین معرفی کرد و گفت فلانی شماره شمارو داده برای ماهواره بعد از سلام الیک دستگاهی با تجهیزاتش خواست و قرار شد ساعت هشت شب براش ببرم و نصب کنم ساعت هشت بود که رسیدم منزلشون افشین بود با همسرش رفتم داخل و کارمو شروع کردم تازه کارمو شروع کردم که زنگ خونه به صدا در اومد اقایی با خانمی امدند داخل من هم رفتم پشت بام و دیشو نصب کردم امدم پایین و نشستم جلوی تلوزیون من روبروی میز تلوزیون که شیشه مشکی داشت نشستم و این دو زنو شوهر پشت من روی مبل بودند من دستگاهو گذاشتم تو سرچ کلی وقت میخواست تا کارش تموم بشه منم بیکار بودم که چشمم افتاد به شیشه میز تلوزیون چی میدیدم مرد مهمان که صادق نام داشت داشت از زن افشین لب میگرفت افشین هم داشت سینه های زن صادقو میمالوند من داشتم همینجور زیر چشمی شیشه رو نگاه میکردم که سرچ تموم شد من دوباره زدم روی سرچ این کارو 3 بار ادامه دادم اونها هم ول کن نبودند دیگه نمیتونستم بیشتر ادامه بدم سرچ اخری که تموم شد یکباره رومو برگردوندم که بگم افشین خان تموم شد که افشین با دست پاچهگی دستشو برداشت ولی صادق تا بفهمه من دارم نگاه میکنم داشت لب میخورد که افشین صداش کرد حالا کسی که شماره منو به افشین داده بود برادر زن افشین میشد افشین اومد جلو منو تا دم در راهنمایی کرد حساب ماهوارو هم داد و گفت میشه راجع به این موضوع به فلانی چیزی نگی گفتم والا چی بگم که صادق گفت افشین این دوستمونو بیار تو منم رفتم تو دوباره گفت بابا جان چیزی نشده که اصلا بیا این زن منو افشینو بکن خوبه راضی میشی گفتم بابا خیلی باهالید اونوقت شما کجا تشریف میبرید که صادق گفت دوست داشتی ما هم قاطی میشیم دوست نداشتی نگاه میکنیم تازه حالش بیشتره مونده بودم با این همه غیرت گفتم اصلا بهتره من نگاه کنم افشین گفت اینجوری دهنت کیپ میشه گفتم من ادم فروش نیستم داستان ضربدری زیاد خونده بودم ولی باور نمیکردم حالا میخوام زندشو ببینم افشین گفت پس بیا اول شام بخوریم بعد منم رفتم سر میز شام افشینو صادق و زناشون هی سر شام به هم کیر حواله میکردند منم دیگه از اون حال متعجب در اومده بودم انگار عادی شده بود سر شام هم دو پیک وتکا هم خوردیم زن افشین لباسشو در اوردو شروع کرد با دامن و سوتین رقصیدن صادق هم داشت دورش موس موس میکرد افشین هم رفته بود سراغ لب زن صادق که لیلا نام داشت منم داشتم زن افشین که اونم مریم بود نگاه میکردم که دامنشو هم در اورده بود که احساس کردم کسی کیرمو گرفته برگشتم دیدم لیلا داره با کیرم بازی میکنه چیزی نگفتم دوباره مریمو نگاه میکردم که لیلا گفت مریم طرف چشمش ترو گرفته مریم گفت ای به چشم و با شورت و سوتین اومد روی پاهای من نشست شروع کرد با گردنو صورت و لبام بازی کردن حس عجیبی بود از افشین خجالت میکشیدم ولی افشین اصلا حواسش به من نبود صادق هم رفت سراغ لیلا و اونو لخت کرد مریم با من ور میرفت افشینو صادق با لیلا مریم بلند شد و کاملا لخت شد منم که دیگه هشری شده بودم لخت شدم همون وسط حال خابوندمش رفتم لای پاش کس بی مو و خوش بویی داشت شروع کردم به لیسیدن صادق هم اومد سراغ مریم کیرشو داد تو دهن مریم که داشت واسش ساک میزد من تازه یاد خودم افتادم رفتم جلو کیرمو دادم دست مریم صادق رفت کرد تو کسش منم دادم ساک بزنه افشین هم داشت کس لیلا میلیسید بعد چند دقیقه صادق رفت تا لیلا ساک بزنه منم رفتم کردم تو کس مریم مریم حسابی هشری شده بود منم تند تند تلمبه میزدمکه مریم لرزیدو شروع کرد وحشیانه لبامو مکیدن وقتی خالی شد گفت افشین من اومدم ابمو نمیخوری که افشین تندی پرید روی کس مریم و شروع کرد لیسیدن لیلا داشت برای صادق ساک میزد صادق گفت بفرما با دست اشاره میکرد به کس زنش منم رفتم کردم تو کس لیلا خیلی تنگتر از مریم بود صادق رفت سراغ مریم افشین از جلو صادق از عقب مریمو میکردند به لیلا گفتم پشت راه داره لیلا گفت نه ببخشید کون میخای برو سراغ مریم افشین عاشق کس منه صادق عاشق کونه مریم منم بازم داشتم لیلارو میکردم که لیلا هم ارضا شد صادق اومد گذاشت تو کس لیلا منم کردم تو کونه مریم مریم جیغ زد گفت بابا پارم کردی کیر صادق بلندتر از کیر من بود ولی کیر من کلفتر گذاشتم کمی که گذشت شروع کردم به تلمبه زدن تنگ تنگ بود داشت ابم میومد گفتم چه کار کنم لیلا پرید اومد جلو کیرمو کشید بیرون کرد تو دهنش من خودم خالی کردم باورم نمیشد اینقدر اب داشته باشم خسته رفتم رو ی مبل نشستم افشین اول خالی شد تو دهن مریم صادق بعدش خالی کرد روی سینه مریم منم که انگار دیدن خالی شدن اونها تازه شهوتیم کرده بود دوباره رفتم سراغ لیلا بعد بیست دقیقه کس کردن دوباره داشتم میومدم که رفتم سمت مریم کردم تو دهنش و خالی شدم. نیم ساعت بعد هم خسته و داغ خداحافظی کردم اومدم بیرون توی راه داغ بودم زیاد اهمیت نداشت ولی امروز صبح که بیدار شدم یادم اومد چی شده . برای این خاطره هیچ اسمی پیدا نکردم خودتون هر چی دوست دارین اسمشو بزارید
سکس من و دوستم علی با زنم

سلام به همگی ، من امید 37 ساله ، سال قبل (91 ) داستانی را براتون تعریف کردم اسم آن را همون موضوع داستان نوشتم “من و همکارم و زنم ” و اول داستان از همه دوستان از اين كه دست به قلمم خوب نيست معذرت خواستم و خودمونو معرفی کردم که “من اميد 36 ساله و زنم ندا 33 ساله قد 171 وزن 62 سينه 75 سفيد مو بور و فوق العاده خوشتيپ و تو دل برو ” آخر داستان هم نوشتم این اولین و آخرین تجربه بود .

اما امسال یه اتفاق دیگه برامون افتاد دوست داشتم این اتفاق های عجیب رو به شما دوستان عزیز هم بگم :
قبل از اين كه ماجرا را براتون تعريف كنم در مورد خودمون و چگونگي شروع اين ماجرا رو براتون ميگم:
همونجور که تو داستان قبلی گفتم من و ندا 10 ساله ازدواج كرديم و قبل از ازدواج 6 سال با هم دوست بوديم . پیشینه این داستان بر میگرده به 16 سال پیش وقتی که تازه باهم دوست شده بودیم . من دوستی داشتم به نام علی که از دوران راهنمائی باهم صمیمی و رفت و آمد روزانه و شبانه به خونه همدیگه داشتیم . ما باهم همه کار می کردیم ، مشروب ، سیگار ، دختر بازی ، مسافرت ، …

اون زمان دوست دخترامونو ، خونه هر کی خالی بود میبردیم اونجا ، من و ندا که دوست شدیم ، علی را هم با یکی از دوستای ندا آشنا کردیم . خیلی وقتا 4 نفره یه جا نبودیم یکیمون با دوست دخترش سکس میکرد اون یکی از یه سوراخی سکسشونو نگاه می کرد. ( ببخشید جوانی و هزار تا برنامه)
چند خطی هم در مورد دوستم علی بگم :
علی همسن خودم ورزشکار ، خوش اندام . همون موقع علی با یه دختری دوست بود ولي این دوستشو اون موقع ندا نمیشناخت ما سه نفر همدیگه رو میشناختیم (مثل ندا و علی ) که بعد از ازدواج علی با لیدا ، من و ندا باهم ازدواج کردیم . اونا چند سال بعد از ازدواجشون به واسطه تحصیلات و شغل علی رفتن کانادا . زنش هم زیاد خوشگل و سکسی نبود ولی خیلی مهربون بود . بگذریم ما اوایل دو جلسه با اینها رفت و آمد داشتیم زنامون از همدیگه خوششون نیومد رفت و آمد قطع شد . ولی کماکان علی اگر میومد ایران حتما” میومد خونمون

( با گفتن این پیشینه میرم سراغ اصل ماجرا )
يه روز علی باهام تماس گرفت که داره میاد ایران که وقتی اومد یه برنامه بزاریم 2-3 روز مجردی باهم بریم شمال ویلای یکی از دوستاش .
خلاصه اومد و من هم که نتونستم هیچ رقم ندا رو بپیچونم ، برنامه عوض شد که ما پسرمونو بزاریم خونه خاله و 3 نفره مجردی بریم شمال . علی هم که کلا” حشری و بدش نمیومد یه خانم پیشمون باشه اونم از نوع ندا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ما راه افتادیم رفتیم نوشهر همه چی هم با خودمون برداشتیم . عصر رسیدیم و رفتیم ویلا ، ویلای کنار دریا با چشم انداز زیبا و دکوراسیون و زیبایی ویلا هم مزید بر آن همه زیبایی طبیعت و یه مرخصی چند روزه به دور از کار و مشغله های زندگی با چاشنی خاموش کردن موبایل ها آرامش بی وصفی را ایجاد کرده بود.
هممون دوش گرفتیم و بساط مشروب و جوجه کباب راه انداختیم .حسابی خوردیم و نوشیدیم و از خاطرات گذشته یادی کردیم و ندا رفت ظرفها رو بزاره آشپزخانه و مرتب کردن دور وبرمون ، من و علی نشستیم از رازهای مشترک حرف زدیم و رسیدیم به راضی بودن از سکس و … که گغت بابا من همیشه حشریم و از راضی نبودنش از ارتباط سکسیش و صحبت از اینکه خوش به حال خودت چند ساله داری حالشو میبری و … خلاصه هردومون بد جور حشری شده بودیم . ندا هم یه تاب با یه شلوارک کوتاه که نه بیشتر شورتک بود تابش تنگ بود سوتین نبسته بود خیلی هم به خودش رسیده بود و مخصوصا” که بعد از مشروب سرخ شدنش با اون پوست سفید و اندام زیباش ، تمام حس شهوانی انسان را بیدار میکنه ، اومد پیشمون با اونم کلی گفتیم و خندیدیم . من برام داستان قبلی با همکارم تداعی شده بود و همین حس را هم در ندا من میدیدم . علی از شلوارکش معلوم بود حسابی راست کرده کم کم داشت چرت و پرت میگفت حواسش شش دانگ متوجه ندا بود .من که جو رو اینجوری دیدم دوباره شیطنتم گل کرد با اشاره ندا رو متوجه علی و شلوارکش کردم . دیدم خندید که یعنی متوجه هستم . چون بیشتر صحبتها از گذشته بود و خاطرات سکسی گذشته من رو به ندا گفتم میخوام از علی یه اعتراف بگیرم ، علی گفت من چیزی ندارم اعتراف کنم ولی بگو . گفتم وقتی من و ندا اون موقع میرفتیم تو اتاق ما رو دید میزدی؟ یهو برگشت گفت فقط یه بار ولی امشب ازتون معذرت میخوام و بهتون قول میدم امشب دید نمیزنم . چند تا دری بری به هم گفتیم وهممون خندیدیم . ندا گفت بریم تو ساختمان گرما و شرجی داره اذیتم میکنه بهش گفتم تو برو ما هم یه سیگار بکشیم میاییم. به یاد گذشته یه سیگاری درست کردیم و کشیدیم رنگ دنیا که عوض شد رفتیم تو ساختمان.
ندا روی کاناپه دراز کشیده بود داشت ماهواره میدید رفتیم نشستیم ندا نیم خیز شد رفتم پیشش نشستم سرشو گذاشت رو پام علی هم رو مبل کناری نشست من شروع کردم با موهای ندا ور رفتم گردنشو یه کم مالیدم دیدم از شهوت داغ شده گفتم عزیزم خوابت میاد ؟ خسته ای بریم بخوابیم که صبح زود می خوام بیدارت کنم بریم لب ساحل . علی گفت من یه خورده میشینم ماهواره میبینم می خوابم . بهش گفتم دید نزنی ها یه چشمک زدم و با ندا رفتیم تو اتاق خواب . تا رسیدیم تو اتاق برگشت بغلم کرد یه لب وحشتناک شهوتی ازم گرفت که من کمتر ندا رو تو این حال دیدم.رفتیم رو تختخواب لباسای همو کندیم شروع کردیم به خوردن همدیگه بعد در گوشش گفتم حالا کیر میخوای گفت آره زود باش آروم گذاشتم لای پاش و فشار دادم حین تلمبه ازش پرسیدم حال میکنی ؟ دوست داری؟ بعد پوزیشنمونو عوض کردیم من به پشت اونم رو به من نشست رو کیرم و بالا پایین میشد و هر از گاهی هم خم میشد از هم لب میگرفتیم تو همین حین در گوشش گفتم اگه علی نیگاه کنه چیکار کنیم . یهو از دهنش پرید بگو اونم بیاد. دیگه مثل دیوانه ها تلمبه میزدم بگم بیاد دوست داری باهم بکنیمت ؟ تو اوج شهوت و سکس میگفت آره بگو بیاد . دوباره پوزیشن عوض کردیم سگی میکردمش دیدم علی داره دید میزنه تو همون حال بلند بهش گفتم علی پشت در نمون بیا تو. علی اومد تو اونم یه کیر خیلی خوش فرم داره در و نصفه باز کرد سرشو تو کرد ببینه درست شنیده دوباره بهش گفتم علی بیا تو لباساتو در بیار . علی در اوج ناباوری و شک و دو دلی تیشرت و شلوارکشو در آورد با شورت اومد جلو گفتم بیا جلوتر همونجوری که داشتم سگی میکردم ندا دستشو برد سمت کیر علی از رو شورت مالیدش از کنار شورتش در آورد تو دستش باهاش بازی کرد کیر علی داشت میترکید همه رگهای کیرش بیرون زده بود. دست کرد شورتشو درآورد دوباره اومد جلوتر اینبار ندا با دستش گرفت براش ساک زد . داد میزدم از کیر علی خوشت اومد؟ میخوای از جلو بزاره یا عقب ؟ میگفت هردو . یه خورده براش ساک زد من جامو دادم به علی تو همون حالت سگی گفتم بیا بکن این صحنه داشت منو نابود میکرد ندا برگشت علی رو به پشت خوابوند رفت رو کیرش منم از پشت با سوراخ کونش بازی میکردم با زبونم بازی بازیش میدادم ژل لوبریکانت رو در آوردم زدم در کونش با انگشتم سوراخشو گشاد میکردم . صدای جیغ و آه و اوه علی و ندا در اومده بود میگفم از کیرش خوشت اومده ؟ میگفت آره زود باش کیر تو رو هم میخوام آروم آروم گذاشتم در کونش حالا دو کیره داشتیم میکردیمش. حسی که یک بار هم تجربه کرده بودیم. چه حس غیر قابل وصفی . فقط سکس بی حد و حساب در آوردیم ندا یه خورده استراحت کنه کیر دوتامونم گرفت با دستمال کاغذی تمیز کرد برا هر دومون ساک میزد کیر علی انقدر خوش فرم و بزرگ بود گفتم میخای علی از پشت ؟ گفت نه تو همون پشت بمون با علی از جلو باهاش کار دارم یه سکس نزدیک به یک ساعت ونیمه باهم داشتیم جلو عقب آنقدر تلمبه خورد آبمونو ریختیم رو سینش و شکمش با دستمال پاکش کردیم هر سه تامون طاق باز یه نیم ساعتی بدون این که حرفی بزنیم خواب و بیدار بودیم.

علی پاشد رفت تو اون یکی اتاق منو ندا پتو رو کشیدیم رو خودمون بدون لباس خوابیدیم حتی یک کلمه هم حرف نتونستیم بزنیم.
صبح من طبق روال همیشه ساعت 6 صبح بیدار بودم به یاد شب افتادم دوباره کیرم بلند شد. ندا رو بغلش کردم همه جاشو لمس کردم . کم کم خواب و بیدار شد گفت بهم دست نزن که نابود شدم . آروم گفتم خوشت اومد ؟ تو همون حال دستشو برد کیرمو گرفت گفت آره ولی تا 2 روز نمیتونم از جام بلند شم. آروم کیرمو از پشت گذاشتم در کوسش یه پاشو بلند کردم رفتم لای پاش یه سکس 10-15 دقیقه ای آبمو ریختم رو کمرش تمیز کردم کنارش خوابیدم . بهش گفتم عجب شبی بود عجب سکسی بود .
تا اون روز حرفی از سکس قبلی که با همکارم داشتیم نگفته بودم. ازش پرسیدم این سکس از اون قبلیه بیشتر چسبید ؟ گفت آره ولی خیلی وحشی بازی درآوردیم . گفتم امشب تلافی میکنیم آرومتر و رمانتیکتر . قبوله؟ خندید گفت غلط کردی مگه خانم آوردین ؟ گفتم پاشو بریم باهم یه دوش بگیریم . تو همون اتاق حموم بود رفتیم یه دوش گرفتیم. تا ندا آماده بشه رفتم آشپزخونه زیر کتریو روشن کردم . بساط صبحانه رو چیدم . رفتم سراغ علی. کاملا”بیدار بود ولی انگار یه جورائی خجالت و … نمیتونست بلند بشه. بهش گفتم بچه کونی( به شوخی ) پاشو بریم کنار ساحل . سرشو تکون داد شما برین . رفتم بالا سرش بهش گفتم پسر پاشو یه عمر دید زدی حالا هم لمس کردی . پاشو دهن سرویس این زن منو فقط باید تو خواب می دیدی. برگشت گفت ولی خداییش خوش به حالت پسر هنوزم باور نمیکنم دیشب چه اتفاقی افتاد . خلاصه پاشد رفت حموم دوش بگیره برگشتم دیدم ندا یه ساپورت و تاب خوش رنگ پوشیده یه نمه آرایش کرده با اون حرکات لوندش از پشت بغلش کردم بهش گفتم ما یه بار یه همچین کار مشابه انجام ندادیم و به هم ثابت هم کردیم که آدم بی جنبه ای نیستیم . دوست دارم این دو سه روزه هرکاری دوست داریم بکنیم . میخوام جندم بشی . هر کاری دوست داری بکن من جلوتو نمیگیرم .
بعد از صبحانه گفتیم و خندیدیم ولی صحبت از شب نکردیم رفتیم کنار ساحل من دوربینمو برداشتم عکس میگرفتم چون ساحل اختصاصی ویلا بود خیلی راحت بودیم رفتیم کنار ساحل به ندا فیگور های سکسی میدادم ازش عکس میگرفتم و دوباره هممون حشری شده بودیم . من ندا رو بغل میکردم علی یه چندتا عکس ازمون گرفت و برگشتیم ویلا برای ناهار داشتیم حرفشو میزدیمو تصمیم بگیریم به پیشنهاد علی رفتیم رستوران نهار خوردیم از یه سوپری یه خورده خرت و پرت گرفتیم برگشتیم ویلا یه چای درست کردیم خوردیم و رفتیم یه چرت بزنیم یه خورده باهم بازی بازی کردیم منو خوابم گرفت و یه یک ساعتی خوابیدم پاشدم علی هم همونجا رو کاناپه خوابش برده بود ساعت حدودای 4-5 بود ندا هم پاشد و هرکدوم یه پک مشروب خوردیم رفتیم توی دریا شنا کنیم ندا یه مانتو گشاد جلو باز با یه مایو یک تیکه منو علی هم مایو پوشیدیم و یه شلوارک رفتیم سمت دریا افتادیم تو آب کلی باهم شوخی کردیم دیگه ندا رو علی هم بغلش میکرد حسابی رومون به هم باز شده بود منم همونطور که میخواستم این چند روزه به دور از همه مشغله ها فقط عشق و حال کنیم .
بعد از شنا برگشتیم تو ساختمان همونجور با مایو مشروب آوردیم نشستیم مشروب خوری منقلو روشن کردیم یه چند سیخ چنجه گذاشتیم رو آتیشو ندا رفت مایوشو در آورد یه تاب با یه دامن یه وجبی پوشید اومد،حسابی مشروب خوری کردیم . کم کم که حسابی مست شدیم من دوباره حسابی حشری شده بودم هر از گاهی هم علی ندا رو از پشت بهش میچسبوند به هوای اینکه میخواد چنجه بزاره رو آتیشو دوباره بد جور حشری شدیم من طاقت نیاوردم همونجا دامن ندا رو دادم بالا رونششو مالیدم علی هم اومد و سینه هاشو مالید و یکیشو در آورد سرپایی می خورد منم کسشو می مالیدم تاب ندا رو علی از تنش در آورد بغلش کرد سینه هاشو مالید از همدیگه لب میگرفتن ندا دست کرد از روی مایو کیر علی را مالید خلاصه در آورد و براش ساک میزد این دفعه علی ندا رو خوابوند به پشت رو کاناپه شورتشو در آورد شروع کرد به خوردن کس ندا منم این صحنه رو دیدم داشتم نگاه میکردم و با کیرم ور میرفتم علی از کس حسابی ندا رو کرد برگردوند سگی در کونش ژل مالید آروم گذاشت تو کونش ندا داشت جیغ میزد امید بیا تو هم بکن من دوتا کیر می خوام چه سکسی بود به خاطر اینکه قبلش یه بار هم سکس داشتیم رومون باز شده بود تعداد پوزیشن ها بیشتر یه دو ساعت سکس رمانتیک بدون وحشی بازی و در کمال آرامش و شهوت داشتیم.

اون شب سه تامون رو یه تختخواب خوابیدیم یه دور دیگه ندا با علی یه سکس بی سر وصدا کردن و فرداش برگشتیم تهران و علی یه هفته بعدش داشت میرفت و اومد خداحافظی کردیم به همدیگه قول دادیم این جریان بین خودمون میمونه و خیلی به هممون خوش گذشت.
سكس من وهمكارم با زنم

سلام به همگي قبل از همه چيز از اين كه دست به قلمم خوب نيست از همه دوستان معذرت ميخوام.
قبل از اين كه ماجرا را براتون تعريف كنم خودمونو معرفي ميكنم و چگونگي شروع اين ماجرا رو براتون ميگم:
من اميد 36 ساله و زنم ندا 33 ساله قد 171 وزن 62 سينه 75 سفيد مو بور و فوق العاده خوشتيپ و تو دل برو و همكارم مهرداد 36 ساله
من و ندا 9 ساله ازدواج كرديم و قبل از ازدواج 6 سال با هم دوست بوديم و خيلي با هم راحتيم من يه مدتي بود تو ياهو ميچرخيدم و با لوتي و شهواني آشنا شدم كم كم اين داستانا و اين چت كردنا تاثير زيادي رو من داشت كه خيلي وقتا ميشد كه تو سكسمون فكرم ميرفت پيش اين داستانا كه خونده بودم و خيلي حشري ميشدم ندا يه دختر خاله داره به نام تينا 26 سالشه و فوق العاده زيبا و سكسي يه بار به ندا گفتم خيلي دوست دارم با تينا سكس كنم اين شد كه گاهي اوقات از تينا تو سكسمون حرف ميزديم و يه فانتزي برا خودمون درست كرده بوديم حتي برا اينكه بياريمش و باهاش سكس 3 نفره كنيم با هم نقشه ميكشيديم ( البته همه اينا فقط حرفاي تو سكسمون بود هيچوقت عملي نميشد)كم كم صحبت از ديلدو شد ( خيلي دنبالش گشتم اخيرا” تونستم تهيه كنم) يه بار وسط سكس از ندا پرسيدم ميخواي تو هم با يكي ديگه سكس كني ؟ جواب داد تو كه تنوع ميخواي تو سكس فكر ميكني من نميخوام . ديگه بعد از اون ماجرا كمتر حرف از تينا ميشد . فانتزي سكسمون mfm شده بود .
يه خط هم در مورد همكارم مهردادبگم :
من و مهرداد و ندا همدوره دانشگاه بوديم من و ندا باهم دوست بوديم با مهرداد هم بيرون ميرفتيم بعد از دانشگاه مهرداد و من تو يه شركت مشغول بكار شديم و هنوزم با هم همكاريم مهرداد در حال حاضر متاهل هست ولي با زنش اصلا” دوست نيستند و زنش خيلي نچسبه ارتباطمون زياد خانوادگي نيست.( يه چيزي هم بگم كه مهرداد منو با اينترنت آشنا كرد و خودش هميشه تو اينترنت بود)
( اين مقدمه رو گفتم كه بدونين ذهنيت قبلي از كجا بوده)
يه روز پنجشنبه بهد از ظهر مهرداد باهام تماس گرفت كه زنش با پدر مادرش رفته شهرستان تنهاست و بيا اينجا باهم مشروب بخوريم . به ندا كه گفتم گفت اتفاقا” منم اونور ميخواستم برم خريد ( شهرك غرب) منم ميام تو رو ميرسونم آخر وقت ميام دنبالت .
باهم رفتيم منو رسوند و خودش رفت . با مهردادنشستيم حسابي مشروب خوري مهرداد يه سايت سكسي برام باز كرد خيلي باهال بود ( www.xhamster.com) واقعا” حشري شده بودم تقريبا” ساعت 10/5-10 شب سيگارم تموم شده بود به ندا زنگ زدم كجايي گفت دارم ميام دنبالت گفتم پس يه بسته سيگار هم بخر .
تماس گرفت كه من پايينم مهردادگوشيو ازم گرفت بهش گفت بيا بالا خيلي اصرار كرد خلاصه گوشيو گرفتم گفتم حالا ميخاي بيا بالا 10 دقيقه بشينيم بريم.
ندا اومد بالا و سلام احوالپرسي با مانتو نشست مهرداد اصرار كه شامو باهم ميخوريم منم تنهام شما هم كه كاري ندارين و از اين حرفا . ندا به من نگاه كرد گفتم هر جور راحتي من بدم نمياد بمونيم شامو بخوريم بريم . خلاصه ندا مانتوشو در آورد يه تاب بندي با شلوار جين پوشيده بود موهاشم فر كرده بود خيلي خيلي جذاب شده بود يه لحظه مهردادو نيگاه كردم ديدم داره آب دهنشو قورت ميده فهميدم كه حسابي حشرش زده بالا يهو تمام داستانايي كه خونده بودم و چت كرده بودم اومد جلو چشم سرم گيج ميرفت ( يه جورايي كنترلمو از دست دادم) گفتم من ميرم بالكن يه سيگار بكشم كف سيگارم رفتم بالكن از اونجا نيگاشون ميكردم باهم داشتن ميگفتن ميخنديدن حس عجيبي داشتم .
برگشتم مهرداد به ندا گفت مشروب ميخوري ؟ بهم نيگاه كرد گفتم ديگه مثل اينكه امشب اينجا طلپيم بخور. مهردادرفت براش يه گيلاس آورد يكي دو پك خورديم من بد جور مست كرده بودم از طرفي هم همش تو فكر سكس 3 نفره بودم حالم بد بود . ندا ميخواست بره دستشويي مهرداد پاشد رفت چراغو براش روشن كنه يهو پاي ندا پيچ خورد مهردادبغلش كرد نيوفته با ديدن اين صحنه كيرم داشت ميتركيد .
ندا اومد نشستيم به مشروب خوري حسابي مست كرديم شامم كه مهرداد سفارش پيتزا داده بود باهاش خورديم.
تو كل اين مدت همش تو فكر سكس 3 نفره بودم . بلند شدم به ندا گفتم پاشو بريم خونه كه مهرداد گفت من با اين حالتون اصلا” نميزارم برين همينجا بمونين به شوخي گفتم ميخواي زنت طلاقت بده ؟گفت بهش نميگيم خلاصه اينو كه گفت انگار محيط مجردي شد هممون يه حس مجردي گرفتيم . قرار شد حالا بمونيم شب برا خواب بريم خونمون.
دوباره نشستيم 3 نفره مشروب خوري تمومش كرديم .
مهرداد گفت يه فيلم ببينيم ؟ به اتفاق قبول كرديم يه فيلم كه اصلا” يادم نيست چي بود (چون تو فكرم همش مشغول بودم ) گذاشت 3 نفره نشستيم روي كاناپه كه درست روبروي تلويزيون بود من وسط نشستم ندا اينورم اونور هم مهرداد . ندا لم داد رو من منم با موهاش داشتم بازي ميكردم يهو طبق روال كه وقتي باهم تنها بوديم دستمو ميكردم لاي سينش شروع كردم با سينش بازي كردن . من پيشنهاد دادم چراغا رو خامش كنيم و فقط آباژور بمونه . داشتيم فيلم ميديديم و من و ندا هم تو كار هم بوديم ندا هم حسابي مست بود و هم حسابي حشري . يواشكي در گوشش گفتم بريم خونه يه سكس حسابي بكنيم
گفت مي خواي همينجا سكس كنيم؟ من كه يه جورايي از خدا خواسته بودم بهش گفتم جدي داري ميگي؟ گفت اگه تو بخواي آره . مهرداد هم كنجكاو شد ما به هم چي ميگيم.
گفتم هيچي بابا بي خيال
به ندا گفتم امشب خيلي مست و حشريم اونم گفت منم همينطور . با سينه هاش بازي كردم ديدم ندا از پشت من داره شونه مهردادو ميماله اولش مهرداد جا خورده بود ولي برا اين كه مطمئن بشه هيچي به رو خودش نياورد من پا شدم گفتم ميرم بالكن سيگار بكشم
برگشتم ديدم دارن از هم لب ميگيرن ( بعدا” ندا به من گفت كه تا من رفتم بالكن رفته پيش مهرداد ازش لب گرفته اونم گفته چيكار ميكني الان اميد مياد زشته ندا بهش گفته كه از اميد خيالت راحت باشه) اومدم هيچي نگفتم رفتم كنار ندا نشستم ( حالا ندا وسط بود) من ازش لب ميگرفتم مهرداد با سينش بازي ميكرد و برعكس. ندا دستشو برد كير مهردادو گرفت ماليد منم تاب ندا رو در آوردم سوتينشو باز كردم سينشو خوردم ندا كير مهردادو در آورد باهاش بازي كرد جامو دادم به مهرداد اون شروع كرد سينه هاي ندا رو خورد ندا و من و مهرداد تو مرز جنون بوديم من تكمه شلوارشو باز كردم بلندش كردم شلوارو كشيدم تا روي رونش دوباره نشست خم شد رو كير مهرداد براش ساك بزنه منم اومدم پايين شلوارشو از پاش در آوردم شروع كردم از لاي شورتش كسشو خوردم مهرداد شلواركشو در آورد بلند شديم رفتيم رفتيم اتاق خواب آباژور اتاق خوابو روشن كرديم ندا تيشرت مهردادو درآورد منم لباساي خودمو درآوردم رفتيم رو تختخواب . جامو دادم به مهرداد اونم شورت ندا رو درآورد شروع كرد به خوردن كسش ندا داشت برام ساك ميزد مهرداد ندا رو به پشت خوابوند كيرشو كرد تو كس ندا ، ندا جيغش دراومده بود آروم رفتم بيخ گوشش گفتم خوشت مياد ؟ گفت آره خيلي گفتم برو روش
ندا برگشت مهردادو به پشت خوابوند منم با آب كسش در كونشو حسابي ليز كردم منم از پشت گذاشتم تو كونش دوتايي بهش تلمبه ميزديم. بالاخره آب هر 3 تامون اومد رو تخت يه 15 دقيقه اي دراز كشيديم بعد من پاشدم لباسمو بپوشم ندا لباساشو برداشت رفت حموم خودشو بشوره لباسامونو پوشيديم گفتيم ديگه ما ميريم. من گفتم كه هر 3 تامون مست بوديم يه كاري كرديم همينجا فراموشش كه نميشه كرد ولي مدفونش ميكنيم و ديگه حرفي نميزنيم.
خداحافظي كرديم و اومديم خونه .
اولين تجربه و آخرين بود تا اين لحظه
ندا ميگفت نميدونستم به كدوم كير و به كدوم سوراخ تمركز كنم آبم بياد.
خيلي تجربه جالبي بود .
منو مهرداد شنبه كه همديگه رو ديديم تا الان هيچ حرفي از اون شب نزديم.
سکس با زوج حشری در سیدنی

من زیاد اهل نوشتن نیستم اما خوب، دوست داشتم یه چند تا خاطره سکسی که مدت زمان زیادی هم از اوونها نگذشته رو برای دوستان حشری و خوانندگان این سایت کیر شق کن بنویسم..

من شخصا به سکس خیلی علاقه دارم و به دلیل موقعیت شغلی ، قیافه کس پسند و افکار نیمچه کثیفم مشکلی برای پیدا کردن کس نداشته ام. بعد از سالها ( الان سی و سه سالمه) مسافرت برای کار و تجارت به چند تا کشور خوب دنیا با مردم استرالیا در سیدنی آشنا شدم. توی وبلاگ های جوانان غیور سیدنی متوجه شدم که دختران استرالیا اول به کس دادن فکر می کنند و بعد به چیزای دیگه. یه چیز دیگه هم که متوجه شدم اینه که مرد هایی که خیلی مشروب و آبجو می خورند بعد از یه سنی دچار اختلالات هرمونی و ناتوانی های جنسی می شوند و توانایی ارضای زنشون رو ندارند. یه چیز دیگه هم که متوجه شدم اینه که در سایت های دوست یابی از شما می پرسه که وضعیت شما از نظر علاقه به جنس موافق چی هست و جالبه که دخترایی هستند که یا براشون فرقی نداره که طرفشون با پسر هم بوده یا اینکه حال می کنند ببیند که شوهر یا دوست پسر یا (پارتنرشون) زیر یه مرد دیگه بخوابه یا اینکه وقتی به یه مرد دیگه کس دادند شوهرشون یا دوست پسرشون هم با کردن اوون پسر دلی از عزا در بیارند.
خلاصه اگر آدمی هستید که دنبال تجربه های جدید سکسی و به واقعیت رسوندن فانتزی های معمول بین افکار جوانها هستید می تونید در کشور هایی مثل استرالیا و آلمان و آمریکا با خیال راحت اقدام کنید.

داستان من از اوونجا شروع شد که در سایت دوست یابی که تقریبا در تمام کشور ها شعبه داره عضو شدم و البته سالی هم تا دویست هزار تومان حق عضویت دادم. در این سایت امکانات خوبی برای اعضا فراهم می کنند والبته سالی هم یکی دوتا پارتی سکسی با تخفیف زیاد ویژه اعضا هستش که من هیچ وقت شرکت نکردم و یا اینکه برنامه های ویژه سکسی رو در کلاب ها و بارهای نزیدیک محلتون رو به شما خبر می دهند.من از این سایت بیشتر جهت آشنایی با زوج های سکسی و بعضی موقع ها با پسر ها استفاده می کردم.
یه روز که خیلی حشری بودم یه سری به سایت زدم دیدم که یه مردی به اسم جان برام نوشته که زن من از عکس های کیر تو خوشش اوومده چنانچه تو هم بپسندی و ما هم قیافه تو رو بپسندیم می تونیم یه برنامه تو خونه ما داشته باشیم. در ایمیل بعدی که به من زده بود نوشته بود که زن من تو رو پسندیده و این هم عکس من و زنم با هم و یه چند تا عکس دیگه. بعد از دیدن عکس ها که از هیکل لخت و کف صابون زده تو حموم تا کنار شومینه نشستن و کیر جان رو در دست داشتن که البته همه عکس ها بدون سر بودند مطمئن شدم که دارم با زوج خوشبختی آشنا می شم که فقط مشکل کیر در زندگی دارند که اوون هم جان براش راه حل داشت.

در همون ایمیل از من پرسیده بود که اگر مایل هستم شماره موبایلم رو بهش بدم تا با اس ام اس با هم صحبت کنیم و اینکه دوباره پرسیده بود اگر عکس هایی که گذاشتی از کیرت مال خودت نیست لطفا به ما بگو که من هم شماره موبایل و با سه تا عکس دیگه که همون موقع از کنار کامپیوتر با زمینه عکس های لخت زنش براش فرستادم.

بعد از چند ساعت اس ام اسی از جان دریافت کردم که از قول زنش نوشته بود:
I can’t wait until grab your cock in my hand and kiss its big head.
“لحظه شماری می کنم تا کیرت رو تو دستام بگیرم و سر گنده اوون رو ببوسم”

من توی پروفایلم نوشته بودم که من دوست دارم در اولین برخوردم با زنها کیرم رو از تو شلوار درارم و خانم جلوی شوهرش کیرم رو ببوسه در حال که زانو زده و چشم تو چشم شوهرش نیگاه می کنه و من هم با موهای سرش بازی می کنم.

من هم جواب دادم که:
I slide my cock just a little bit into your waiting and open mouth, getting you ready for what is to come.
“من یه ذره از کیرم رو می کنم تو دهن باز و منتظرت و تو رو برای قدم های بعدی آماده می کنم.”

در اس ام اس های بعدی باز هم شرایط رو مرور کردیم و خواسته هامون رو گفتیم و چک و چونه هامون رو زدیم.
من گفتم که دوست دارم بعد از اینکه زنت رو لخت کردم و اوون هم من رو لخت کرد تو از اتاق بری بیرون و بعد از چند دقیقه بیا تو چون من تا به حال با زوج سکس نداشتم و نمی دونم چه جوی بین ما برقرار بشه ولی نمی خوام که از هم لذت نبریم اوونجوری که دلمون می خواد.

اوون هم گفت که زن من می گه من از ساک زدن بدم می یاد ولی دوست دارم کیر تو رو هم ببوسم و اینکه ساک بزنم ولی شرطش اینه که موهای جلو و عقب رو کاملا تمیز کنی. و از قول خودش گفت که زن من فقط دوست داره گاییده بشه اوون هم به روش سگی یا اینکه پاهاش رو بندازی رو شونه هات و تا دسته فرو کنی تو. سکس ما با کاندوم و تمیز و مخفی باید باشه. که من هم همین خواسته ها رو داشتم.

خلاصه قرار ما این بود که من ماشین نبرم و با قطار تا یه ایستگاهی نزدیک خونشون برم و جان بیاد دنبال من.
ساعت هشت شب رسیدم ایستگاه و بعد از چند دقیقه جان رو با مکالمه مستقیم با موبایل شنخاتم و پریدم تو ماشین.
یه مرد چهل و دو سه ساله اهل کوئینزلند که می گفت زنش اهل سیدنی هست و خیلی حشری. به من گفت که ما از الان با هم دوستیم و از من خواست که راحت باشم. ازش سوال کردم که تو چرا این کار رو می کنی و اینکه من ممکنه وقتی که ازدواج می کنم این برنامه ها تو فکرمم خطور نکنه. جواب داد که زن من خیلی حشری هست و فقط برای لذتش این کار رو می کنیم شاید سالی یه بار یا دو بار. گفتش که دوست داره زنش رو با این کار خوشحال کنه و در عوض هم اوون هم یه جور دیگه به این حال می ده.

تقریبا نزدیک خونشون رسیده بودیم چون معلوم بود که خودش هم استرس داره. گفتش که اگر از همسایه ها کسی تو رو دید وانمود کن که برای اجاره اینجا اوومدی ( توی استرالیا رسم هستش که همخونه می گیرند).

خوشبختانه کسی ما رو ندید و صاف رفت توی پارکینگ خونه که فقط جای یه ماشین داشت و کرکره رو برقی کشید پایین. بعد که پیاده شدم گفت تو یه چند دقیقه طبقه پایین بمون تا ببینم زنم در چه وضعی هستش.

بهم گفت که چی می نوش یکهمن هم گفتم فقط آب. ( برای احتیاط). آب اورد و نشستم روی مبل و به در و دیوار و تابلو ها و مجسمه ها نیگاه می کردم و سیستم تلویزوین و صوتی و تصویری با سلیقه ای که داشت.

بعد از سه چهار دقیقه گفت بیا بالا و رفتم پیشش توی اتاقی که کامپیوتر توش بود که گفتم این عکس کیه؟ گفت این عکس من و زن و دخترم هستش که گفت دخترش رو امشب فرستاده خونه باباش اینا که آخر شب بره دنبالش.
بعد عکس های کیر من رو آورد و یکی یکی نشون می داد مثل البوم و من هم نیگاه می کردم و می گفتم که عکس های زنت رو نشون بده که گفتش بیا اینه هاشون. یه چند تا عکس از کس و کون زنش رو نشون داد و بعد آروم گفت که الان میادش خودش. خوشحالش کن این دختر رو. که من هم گفتم من بلدم چطور یه زن رو خوشحال کنم فقط قرارمون یادت نره . بعد گفتش ممکنه که من به شما ملحق بشم از نظر تو اشکالی نداره که من هم گفتم که اتفاقا من خیلی دوست دارم کیر شق تو رو ببینم( با یه چشمک) که گفتش من تا حالا کون پسر نذاشتم ولی دوست دارم بدن و کیر و خایه هات دست بزنم اگر اشکالی نداره. من هم گفتم نکنه دوست داری که تو هم گاییده بشی؟ گفتش نه من فقط از دیدن بدن لخت یه مرد لذت می برم. هم از کیر و هم از کون لخت.

راستش رو بخواهید من هم همین احساس ها رو دارم.

توی همین موقع ها بود که ما جفتمون سر پا وایستاده بودیم که سر و کله خانوم با حوله حموم پیدا شد و البته یه آرایش سبکی هم کرده بود. بعد از سلام و یه خوش بش نیم دقیقه ای من که سرم پایین بود به جان گفتم تو مدیر برنامه من نمی دونم چیکار کنم .
Hey john, it is you the manager, I really don’t have any idea about this.

جان هم گفتش اگر موافق باشید یه چند دقیقه تو همون سایت دوستیابی با هم بگردیم. که من گفتم به شرط اینکه بگید چند نفر رو کاندید کرده بودید و قرعه با نام افتاد. که گفتند قبوله. خلاصه از آدم های مختلف که عکس هایی با قایق های و ماشین های جور واجورشون فرستاده بودند تا سیاه و سفید و آسیایی و هندی. به من گفت خیلی ها دوست داشتند با ما باشند ولی تو رو انتخاب کردیم چون اولا صاف رفتی سر اصل مطلب ( خصلت ما ایرانی ها) و اینکه خیلی من منم هم نکردی که من هم گفتم چیزهایی رو که باید می گفتم تو عکس هام بود ( با خنده)
I said what I wanted to say in my pics.
ااشاره من به کیر کلفت و درازم بود( که بعضی ها می گفتند تو مثل اسب می مونی هم از نظر قدرت بدنی و هم تو سکس. این کیر رو همچین با مهارت تو هر سوراخی جا میکنی که طرف باورش نمی شه که چطوراین کیر رو تونسته تو کس یا کونش جا بده).

که جان خندید و گفت تو راست می گی. که همه خندیدیم . من هم فرصت رو غنیمت شمردم در حالی که جان رو بروی کامپیوتر نسته بود و ما دو تا پست سرش ایستاده بودیم. دستی به دست خانم زدم و به کیرم اشاره کردم. که انگار یه کمی بهش برخورد تو ایم موقع کیر من شروع کرد به شق شدن. در حالی که با جان صحبت می کردم دستم رو کیرم بود و با یه دست دیگه کلفتیش رو به رخ خانم می کشیدم و با سر اشاره کردم ( ایرانی بازی) که تا دسته می کنمش تو کونت. که اوون با لبخند و کج کردن سر و بالا بردن شونه هاش و خیره شدن به کیر شق شده من زیر شلوار به من فهموند که تو برای گاییدن من اینجایی اوون کیر رو در بیار.
من هم با سر اشاره کردم به شوهرت گوش کن داره با ما حرف می زنه. و بعد آروم دستش رو گرفتم تو دستم و کشوندمش کنمار خودم در همین حال هم با جان صحبت می کردیم. به هم که نزدیک شدیم دستم رو انداختم رو کمرش و زیپ شلوار رو آروم آروم می کشیدم پایین و با جان هم حرف می زدیم. کیر من دیگه داشت می ترکید و جان رفته بود تو کف سایت و عکس هایی که براشون فرستاده بودند.
دستم رو از زیر حوله ای که تا پشت زانو رو پشونده بود رو به رونهای خانوم مالوندم و از لحظات لذت می بردم.

تقریبا دستم به چاک کونش رسیده بود که به جان گفتم می شه یه لیوان آب برای من بیاری که به دفعه برگشت و دید که دست من تو کون زنش هست و من دارم کیرم رو در میارم. اوون هم یه نیگاهی به من و یه نیگاهی به زنش انداخت و گفت حتما الان می یارم.
به محض اینکه از اتاق رفت بیرون زنش رو انداختم رو تخت و سرم رفت تو کسش اینقدر کسش رو بوسیدم و لیس زدم که آخ و اووخش بلند شد.
من تازه شرایط رو تو دستم گرفته بودم و فهمیدم که اینها دنبال یکی هستن که بهشون بگه چیکار کنید. به زنش گفتم که حالا نوبت تو هست که بخوری که گفت دوست دارم ولی ممکنه حالش بد بشه که گفتم پس چی دوست داری؟ که گفتش کیر تو خیلی گنده است و من گفتم من تازه سوراخ کونت رو دیدم دوست داری بعد از اینکه از کس کردمت یه کمی از کیرم رو بکنم تو اوون کون قشنگت که گفت نه اصلا نمی تونه. گفتم باشه فعلا کس رو باید بچسبیم. داشتم پستون هاش رو می خوردم و همزمان کیرم رو می مالوندم به پستون های خانوم که جان با لیوان آب اوومدش. زنش صورتش رو با دستاش پوشاند و خودش رو به اوون راه زد. برقی تو چشم های جان بود که از حالتی که ما رو دیده بود داشت لذت می برد. زنش با کس لخت زیر یه مرد کیر کلفت خوابیده بود و من حالتی بودم که یه زانو کنار کمرش داشتم و کف پای دیگه اوونطرفش و در این حالت با کیر شق خایه هام تقریبا بالای کس زنش رو لمس می کرد.
نگاه جان به کیر من بود شاید باور نمی کرد که در واقعیت از تو عکس هم بزرگتر باشه. بعد که به خودمون اوومدیم لیوان اب رو داد به دستم و گفت خیس عرق شدی بیا بخور. من هم آب رو خوردم و بهش با سر اشاره و با دو تا دست اشاره کردم که می خوام بکنم تو سوراخ تو هم ملحق شو. که در یک چشم به هم زدن جان هم که مثل اینکه قبلا شرتش رو درآورده بود و فقط شلوار پاش بود شلوار رو انداخت کنار و با کیر شق اوومد نشست کنار ما.
من از دیدن کیر جان و اوون هم از دیدن کیر من لذت می بردیم و ما اوونجا متوجه شدیم که باید به هم در موقع سکس یه کمی توجه کنیم و فقط این خانوم جان نباشه که با دو تا کیر شق خوش فرم که یکی تو دستش بود و دیگری روی کسش لذت ببره.

دو تایی شروع کردیم مالوندن سینه های خانوم و خانوم هر وقت خجالت می کشید یه بالش کوچولو می ذاشت رو سرش و از زیر اوون آه و ناله می کرد.
خانوم رو یه وری کردم و کنارش دراز کشیدم و اوون داشت با کیر شوهرش بازی می کرد. و یه دست من زیرسرش و دست دیگری ماساژ کس بود. اوون هم دو تا دستش درگیر کیر و خایه شوهرش بود و دست های جان هم روی باسن رو سر زنش بود.

من یه جوری زنش رو بغل کرده بودم و با کیرم می مالوندم لای رون هاش و پاهاش رو می آوردم بالا و کم کم در حال فرو کردن تو کسش بودم که یه چند باری کیرم با دست های جان برخورد کرد.
اینقدر حشری شده بودم از این تماس ها که هیچ وقت یادم نمی ره.
یه دست جان که با باسن و کمر زنش بازی می کرد حالا دیگه از وسط پاهای زنش کیر من رو لمس می کرد و با دست خودش کیر من رو به کس زنش فشار می داد و هر از گاهی هم خایه هام رو تو دستش می گرفت.
راستش من خیلی دوست داشتم تو اوون لحظه که کف دستش زیر خایه هام بود و انگشتش با کونم برخورد می کرد یه کمی انگشتش رو فشار می داد رو کونم.
من فرصت رو غنیمت شمرده بودم و در حالی که کیرم همزمان رو کس یه زن بود و همون موقع یه مرد دیگه داشت لمسش می کرد انگشتم رو تو دهن زنش کردم و اوون هم با چشم های بسته میک می زد.
تو همین موقع بود که جان موقعیتش رو عوض کرد اوومد پشت من . در حالی که کیرش به باسن من می خورد دستش رو برد طرف دهنش و دستش رو تفی کرد. من راستش دوست داشتم اوون تف رو یا می مالوند به کیر خودش یا به کون من. ولی هیچ کدوم نبود. کیر من رو تفی کرد و گفت اگه کمه باز هم تفیش کنه که من گفتم باز هم تف بزن و خوب بمالش. باسن خودمم رو یه کمی باز کردم تا بتونه سوراخم رو ببینه که اوون هم فقط کیرش رو انداخته بود روی کمر من و داشت کیرم رو تف می زد و در اصل کیرم رو می مالوند و حال می کرد.
وقتی حسابی تفیش کرد گفت که بمالش به لای پاهای زنش. که من هم این کار ور کردم . بعد از چند دقیقه که حسابی خیس عرق شده بودیم گفتم جان باز هم آب می خوام.

خلاصه در حال استراحت بودیم دو تایی که زنش کشوی میزش رو باز کرد و دو سه تا کاندوم آورد بیرون گفت تا جان نیومده بکنش تو.
من هم سریع کاندوم رو کشیدم رو کیر و پاهاش رو انداختم رو شونه هام و آروم آروم داشتم فرو می کردم تو که جان اوومدش و با لبخند به زنش گفت می خوایی من هم از پشت بکنمت؟ که زنش گفت فکر بدی نیست . ولی جان دید که من ولکن کس خانوم نیستم و دارم تلمبه می زنم و صدای زنش زیاد شده بود ترجیح داد که با دست جلوی دهن زنش رو بگیره که در و همسایه صدای کس دادن زنش رو نشوند.

به زنش گفتم داره آبم میاد گفت بیارش . گفتم دوست داری بخوریش گفت نه حالم بد می شه. گفتم کجا بریزم؟ من متظر بودم که جان بگه تو دهن من بریز ولی دیگه دیر شده بود و آب من توی کاندوم در حالی که تو کس خانوم بود ریخته شد.
وقتی که جان دید آب من اوومده به بهانه ای از اتاق رفت بیرون که احتمالا جق بزنه . تو همین موقع زنش به من گفت که تو دوست داری با مرد هم سکس کنی؟ تو این موقع می خواستم بهش بگم که ای درد و مرض این سوال رو باید اولش می پرسیدی تا اینکه یا هر جفتتون رو می کردم یا اینکه جان هم آبش رو یه جور دیگه می اورد.
ها ها

خیلی لذت بردم. از اولین سکس گروهی خودم که با زوج بود
اشتباه من و سکس ضربدری سلام اسم من مهدی 27 سالمه و اسم همسرم ناهید . این اتفاق واقعی و به جز من و همسرم و 2 نفر دیگه هیچ کس از اون خبر نداره بعد از چند بار بازدید از این سایت تصمیم گرفتیم برای شما هم بنویسیم . ما تقریبا 3 سال که با هم ازدواج کردیم و واقعا عاشق هم هستیم و در یکی از شهر های خراسان زندگی میکنیم همسر من ناهید یه 24 سالشه و بعد از 2 سال عشق و عاشقی با هم ازدواج کردیم و برای عید تصمیم گرفتیم 2 تایی بریم مشهد. و با اوتوبوس راه افتادیم به سمت مشهد ما اونجا یه فامیل داریم که یه خونه توی یه آپارتمان 4 طبقه داره بعد از کلی اصرار کلید اونجا رو گرفتیم برای 13 روز . همسر من یه خانوم چادری با اندام پر و پوست سفیده خیلی خوشکله و مو هاش قهوه ای با چشمای روشن و من هم تقریبا یه پسر خوشتیپ با قد 175 و پوست سفید هستم. توی راه با یه خانوم دانشجو شهرمون که مشهد زندگی میکرد آشنا شدیم البته من نه همسرم باهاش دوست شد و شمارشو داد گفت اونجا اگه کاری داشتین من و شوهرم خیلی خوشحال میشیم تشریف بیارین خونه ما از این حرفا اون خانومه تقریبا 30 سالش بود و میگفت تازه دانشگاه قبول شدم و شوهرشم توی مشهد یه مرد جا افتاده است و شرکت راه و ساختمان داره این جور که میگفت معلوم بود پولدارن و ویلا خونه بالای شهر مشهد دارن و یه پسر 8 ساله داره.خلاصه ما رسیدیم و از مرجان خانوم خداحافظی کردیم. و رفتیم خونه ای که کلیدشو از دوستم گرفته بودم چند روز گذشت میرفتیم بازار و نزدیک سال تحویل گفتیم بریم حرم و سال تحویل شد و در حال برگشتن به خونه بودیم که افتادیم توی جمعیت یه دفع دیدم ناهید وسط مردا افتاده و یه پسر بهش چسبیده و محکم داره کیرشو تو باسن ناهید جا میده نمیدونستم از جلو مواظبش باشم یا عقب ناهید رنگش از خجالت پریده بود من گفتم آقامیشه برین اونور ناموس پسر با پر رویی گفت کجا برم جا نیست به هر بدبختی بود از تو خیابونا رد شدیم و رسیدیم خونه همسر من یه خانوم معلمه توی یکی از روستاها خراسان مهربونه و شاد و شنگول . منم که دوسش دارم و تمام زندگیمو بخاطرش میدم بگذریم رسیدیم خونه دیدم اخماش تو همهازش پرسیدم چرا ناراحتی گفت چرا با اون پسر دعوا کردی؟ گفتم داشت با کیرش میمالید توی کونت . ناهید گفت خوب ناچار بود نمیتونست که جا به جا بشه بهش گفتم انگار تو هم بدت نمیومد. دعوامون شد تا شب قهر بودیم اومد تو بغلم بهم گفت مهدی چقدر منو دوست داری گفتم خیلی بهم گفت اگه یهچیزی بگم ناراحت نمیشی . گفتم بگو نه ناراحت نمیشم گفت یه بار توی بچگی به پسر دایش از کون داده. کلی ناراحت شدم بهش گفتم ازت بدم اومد. یکم با خودم فکر کردم تلافی کنم منم گفتم قبل تو با یه دختر رابطه داشتم اونم عصبانی شد همو بغل کردیم بهش گفتم گذشته برام مهم نیست. و از هم یه لب گرفتیم حسابی داغ شده بودم دستمو به سینه هاش مالیدم کلی داغ شده بود لباسامون در آوردیم یه سکس توپ زدیم واقعا بدن ناهید خوش تراشو قشنگه کیرمو تو کونش کردم و مالوندم گفتم دوست داشتی پسر اینجوری بماله اصلا انتظار این حرفشو نداشتم گفت آره. مست شده بود میگفت همونقدر که اون فشار میداد منم فشار میدادم حسابی تعجب کردم اصلا این جوری نبود. بعد سکسمون مرجان خانوم زنگ زد و ناهید جواب داد گفت کجایین معلومه؟ دوستتون فراموش کردین گفت شوهرش خیلی اصرار داره ما رو دعوت کنه. بعد ناهید گفت چکار کنیم گفتم قبول کن بیرون یه جایی بریم.اونم گفت نه خونه برای شام. خلاصه قبول کردیمو من به مرجان گفتم تیپ املی نزنی آبرمون بره آرایش کنی یکی از مانتوهای کوتاهو چسبتو که خریدم بپوش گفت باشه.شب شد و آقا سعید زنگ زد کجا هستین آدرس خونه دادیم که بیاد دنبالمون.وقتی رسید دیدیم یه مرد 34 ساله با موهای جو گندمی و خیلی با کلاس با یه زانتیا آمد دنبالمون تو راه حرف زدیم رسیدیم به خونشون.و کلی اصرار داشت شما حالا بیاین اینجا بعد ما هم یه سری میایم شهرتون چون خانومش تنها بود اونجا.وارد خونه شدیم مرجان خانوم اومد درو باز کرد یه مینی جوپ سیاه پوشیده بود تا جای زانوش با یه تاپ سیاه که روی سینه هاش توری بود و خط سینش و تاحدی کمرش لخت بود یه بدن ماهیچه ای با شکم سفت واقعا تا حالا این جور آدمای راحتی ندیده بودن. یه خونه خیلی با کلاس هم داشتن مرجان رفت کنار ناهید نشست و با هم صحبت میکردن منم با آقا سعید در مورد کارو بار. بعدش برامون چایی آوردن کلی حرف زدیم وقت شام مرجان خانوم به ناهید گفت راحت باش لباس راحتی دارم یا مانتوتو در بیار اونم گفت آخه؟ یه نگاه به من کرد منم مونده بودم گفتم حالا که زن این یارو اینجوریه. بهش گفتم در بیار یه بلوز آستین بلند داشت با یه شلوار مشکه سعید با یه حرص ولعی کون خانوم مارو دید میزد و منم حال میکردم چون کون زن اون بیشتر معلوم میشد.بلاخره شام خوردیمو سعید گفت الآن وقت مشروبه من گفتم جان ما تا حالا نخوردیم گفت امرتون برفناست یه کنیاک آورد من یه لیوان خوردم داغ شدم ناهید گفت من نمیخوام مرجان گفت بد مجلسی نکن خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت و بعد از دور زدن تو مشهد ما رو رسوندن خونه. رفتیم داخل خونه ناهید گفت اینا خطر ناکن جوابشونو ندیم .منم گفتم آره راست کرده بود سعید روی سینه و کون تو ولی چون خوب بودن دعوتشونو برای پسفردا توی ویلاشون که یه خونه باغ نزدیک مشهد بود قبول کردیم. به ناهید گفتم میخوام سعید تو کفت بموه بریم یه لباس مجلسی بخریم از بازار اونم از خدا خواست وارد یه لباس فروشی با کلاس شدیم همه لباساش مجلسیو قشنگو سکسی ناههید بهم گفت این ماکسی میخوام گفتم برو تو پروف بپوش رنگش صورتی روشن بود و وقتی دیدم ناهید تو اون لباس دیونه شدم نصف سینه هاش دیده میشد و تا بالای زانوش بود کونشم به زور توش جا شده بود گفتم این که خیلی تابلو . بهم گفت می خوام جلوی یه مرد بپوشم اینجا که بابا مامانمون نیستن دعوا کنن گفتم باشه مثل زن اون میشی.بلاخره روز موعود رسید آمدن دنبالمون همه به خودمون رسیده بودیم رسیدیم به یه باغ خیلی بزرگ میوه یه استخر هم جلوی ویلا داخل باغ بود.اونچا که رسیدیم بعد از نیم ساعت خارح شهر مرجان لباساشو توی اتاق در آورد یه دامن مشکی کوتاه تا زیر خط کونش پوشید و سینه های درشتشمزده بود بیرون فقط سرش دیده نمیشود دو تا بندم داشت آقا سعیدم یه شلوارک پوشیده بود با یه تی شرت چسب اونجا داشت به منم داد ناهید مونده بود روش نمیشود مانتوشو در بیاره مرجان بهش گفت بیا داخل اتاق بهت لباس بدم اون گفت من خودم دارم رفت داخل اتاق وقتی آمد بیرون مرجان گفت چقدر همسر ناز و خشگلی دارین آقا مهدی رفتیم جلوی استخر زیر سایبون روی 4 تا صندلی نشستیمو کلی حرف زدیم آقا سعید مشغول کباب درست کردن بود منهم بیکار بود مرجان به سعید گفت این اجاق کوچیکو کجا گذاشتی میخوام برنجا گرم کنم سعید گفت توی انبار ته باغ خونه نگهبان که فعلن نگهبان نداشتن گفت من مشغول کبابم با آقامهدی برو منم خشکم زد یه باغ 10 یا 20 هکتاری بود با همون لباسا به من گفت آقا مهدی بریم ناهیدم پا شد که بیاد آقا سعید گفت نرین دوره خسته میشین منم اینجا تنهام چه کاریه منم مثل کسخلا با مرجان رفتم یه 10 طول کشید مرجان همش میگفت شما آقا مهدی خیلی خوشتیپین کاش شو هر من بودین کنارم راه میرفت خودشو به من میزد کلی کیرم راست شده بود نمیدونستم چه کار کنم رسیدیم به خونه نگهبان رفتیم داخل یه خونه متروکه بود با یه آشپزخونه رفتیم توی آشپزخونه مرجان خم شد وای کونش تا یه جایی زد بیرون من رومو کردم اونور گفت جرا خجالت ما که محرمیم دیگه گفتم آخه. گفت آخه نداره . گازو پیدا کردیم گفت اون ظرفای بالای کابینتو میخوام گفتم بزارین یه چهار پایه صندلی پیدا کنم گفت مگه زورتون نمیرسه منو بلند کنین منم از خدا خواستم گفتم آره اومدم پشتش دامنشو یه کم داد بالا وای یه شرت کرم با یه کون گنده جلوم بود دیگه فهمیدم همه ماجرا کلک بوده بلندش کردم یه آه کشید کونشو به کیرم میملید گفت شما هم مثل من گفتم چه جوری گفت با شرط شلوارک در بیارین من اینجوری نمیتونم در آوردم محکم چسبیدم بهش دیگه دوتایمون مست شده بودیم دو بندشو در آورد و شروع کرد به خوردن لبام کیرمو محکم از رو شرت میمالید منم اامه دادم یه لحظه فکرم به ناهید رفت خودمو کشیدم کنار گفتم بسه ما زن و شوهر داریم. فهمیدم این کلکه بدو دویدم به طرف اونطرف باغ مرحانم پشت سرم میومد گفت چی شد آقا سعید کم کم صدای نمیخوام نمیخوام ناهید شنیدم داشتم دیونه میشدم دیدم بله آقا سعید روش خوابیده سینه هاشو میخوره مرجان لباسشو در اورده بود روی یه درخت گذاشت محکم بغلم کرد شروع کرد به خوردن لبام. مرتیکه پررو میگفت چه زن سمجی داری میخوردش. من که دیدم سعید داره کیر کلفتشو از عقب تو کون ناهید میکنه داشتم گریه میشدم ایت صحنه دیدم. مرجان بغلم کرد گفت بخور سینه هامو بچه خشکل دهاتی رفتیم کنار اونا یه فرشو لحاف هم بود وای کیر یه مرد توی کون ناهید میرفت ناهید بهم گفت منو چه جایی آوردی اون دوتا مست با نقشه ای که ریخته بودن واقعا غافلگیرمون کردن دیدم اگه مرجانو نکنم از دستم رفته . با مرجان شروع کردم و اون لبامو میخورد کیرمو محکم میکشید رفت پایین کیرمو در آورد و جوری مک میزد که آبم داشت میومد دو تایی زنامون به صورت سگی در آوردیم و کیرو محکم تو کساشون میزدیم همه لذت میبردن حتی ناهید من نارحت بودم یه فرقی بین ما بود اونا پیر تر بودن و سعید کس زنمو داشت جر میداد اهید یه نگاه به من کرد و میگفت آه منم وقتی دیدم اون لذت میبره وانمود کردم که منم خیلی حال میکنم اون زنه خیلی حرفه ای بود کونشو میلرزوند آبم اومد ریختم روی کمرش و بعد نشستم ناراحت استخرو نگاه میکردم. وقتی مرجانو پاک کردم گفت من که خوب رضا نشدم رفت طرف ناهید و گفت دختر چقدر آماتوری برگرد لبای شوهر خوشکلمو بخور ولی تز حق نگذریم اونا تیپ اندامشون خوب بود همونطور که ناهید از جلو رفت تو لبای سعید مرجان کیر سعیدو تو کس زنم کرد از جلو و سعید (تفای زنمم میخورد من که افتاده همونجا ) و وقتی میدیدم ناهید هم با نمام وجود داره حال میکنه چیزی نگفتم نمیتونستم بگم.مرجان انگشتشو میکرد تو کون ناهید و شو هرشم از جلو تو کسش وقتی این صحنه دیدم واقعا لذت بردم. معلوم نبود قرص تاخیری خورده بود یارو کون زنمو پاره کرد به زن خودش گفت بخواب و ناهیدم گفت روی مرجان طوری بخواب که پشتت به من باشه سه تایی رفتن روی هم از جلو میزد تو کس زن خودش بعد در آورد کرد تو کس زن من مرجانم کم نمیاوردو لبای ناههید خورد بعد دیدم ناهید داره جیغ میزنه ناکس کیرشو تا ته میکرد تو کونش زنشم از جل با دست کس ناهید میمالید کیرشو در آورد ریخت روی کمر ناهید.سریع همه لباسا پوشیدیم ما گفتیم باید بریم ناهار نمی خوریم واقعا عجب کاری شد لباسا پوشیدیم مارو آقا سعید تا شهر رسوند گفت فکر نمیکردم ناراحت بشین اونروز 2 ساعت تو بغل هم گریه کردیم . فرداش راه افتادیم با اتوبوس به طرف شهرمون .واقعا روز بدی بود هیچوقت فراموش نمیشه از ذهنمون تصمیم گرفتیم این روزو برا همیشه پاک کنیم و به زندگیمون ادامه بدیم
نيما و غزاله و سارا ( مهموني )من نيما هستم 23 ساله دانشجوي مهندسي مکانيک و البته شغل آزاد تجارت. من با يک دختري پارسال دوست بودم بنام غزاله. ما هر دومون عاشقه سکس بوديم و حسابي همديگرو ارضا مي کرديم.ما هر دومون عاشقه اين بوديم که تو سکسمون يه دختر پسر ديگه هم با ما باشن واسه همين بعضي وقتا هنگام سکس همديگه رو جايه دوستايه ديگمون جا مي زديم.و اما بريم سر اصل ماجرا. يکي از دوستايه غزاله تهران دانشجو بود و خونه گرفته بود بنام سارا. دختر خيلي شيطوني بود و معلوم بود اهل حاله.غزاله بعضي وقتا از دانشگاه مي رفت خونه سارا چون خونش به دانشگاه نزديک بود اونا با هم شيطوني هم مي کردن در حد انگولک ولي زياد نه.شوخي زياد مي کردن.غزاله چند بار به من پيشنهاد داده بود تا از سارا دوست پسرش به عنوان اون زوج سکسي استفاده کنيم . ماجرا از اينجا شروع شد که ما به يک مهموني تو پاسداران دعوت شديم.چهارتائي رفتيم جاتون خالي مهموني باحالي بود.راستي اسم دوست پسر سارا رامين بود. خلاصه وقتي رسيديم ديديم همه چي رديف مشروب و خلاصه همه چي البته ما فقط اهل مشروب بوديم . همه تو حال بودن صداي موزيک دي جي هم خيلي زياد بود دختر پسرا تو هم مي لوليدن. غزاله يه تاپ خيلي باز پوشيده بود که سينه هاش حسابي معلوم بودو خيلي از پسراي تو مهموني تو کفش بودن . سارا هم يه پيرهن پوشيده بود که خيلي کوتاه بود شايد فقط يه وجب پائين کونش. در حال رقصيدن بوديم که غزاله با اشاره سارا و رامين و به من نشون داد معلوم بود که حسابي مستن سارا دستاشو حلقه کرده بود دوره کردن رامين و داشت لباشو مي خورد و همين کارش باعث شده بود که پيرهن کوتاهش بالا بره و حالا مي شد شرت مشکي لامبادائي که پاش بود و به راحتي ديد.من با ديدن اين صحنه خيلي سريع راست کردم بطوري که غزاله هم سريعا متوجه اين موضوع شد. تو همون موقع ها بود که من ديدم رامين موبايلشو برداشتو رفت سمت حياط منم که ديدم سارا حسابي حالش خرابه به غزاله کفتم الان وقتشه برو سراغ رامين.منم رفتم به سارا گفتم غزال رفت با موبايل رامين زنگ بزنه بيا با هم برقصيم. سارا هم از خدا خواسته قبول کرد چون همه بچه هاي گروهشون از من بخاطره تيپ و وضعيت مالي خوبم خوششون ميومد. شروع کرديم به رقص به سارا گفتم دوست نداري با من مثل رامين برقصي سارا تو چشماي من نگاه کرد و گفت يعني چي؟ گفتم خيلي دوست دارم مزه لباتو بچشم راستش وقتي داشتي با رامين مي رقصيدي تا چشام به شرت لامبادات افتاد يه جوري شدم. سارا گفت نيما خيلي هيزي. همين جوري که داشتيم حرف ميزديم من يواش يواش دستمو بردم پشت کمرشو گرفتم و شروع کردم به ماليدن کمرش بهش گفتم دوست دارم موقع رقص تو چشام نگاه کني اونم همين کارو کرد و دو دقيقه بيشتر دووم نياورد چون من لبمو گذاشتم رو لبشو شروع کردم به لب گرفتن حسابي داغ شده بود و حالا ديگه سارا منو ول نميکرد.سريع يه فکري بسرم زد مونا صاحب مهموني و پيدا کردم بهش گفتم سارا حالش خوب نيست ميشه ما بريم تو اطاقت اونم سريع ما رو به سمت اطاقش که طبقه بالا بود راهنمائي کرد ( خونشون دوبلکس بود )به من کليد اطاقو داد و گفت مي خواين بياين بيرون حتماً درو قفل کنيد چون ما همه وسايلامونو تو اين اطاق گذاشتيم منم ديدم اين طوري نميشه بهش گفتم مونا تو از بيرون درو قفل کن برو کليدو بده به غزاله که اونم بياد بالا بهشم بگو همه چي رديفه فقط دعا دعا مي کردم که غزاله متوجه جريان بشه و يه دفعه نياد تو. به محض اينکه مونا رفت سارا پرسيد چرا کليدو خودت نگرفتي بهش گفتم اينطوري بهتره شک نمي کنن. گفت اگه غزال بياد چي؟ گفتم غزال که غريبه نيست. ديگه نذاشتم که ادامه بده لبمو گذاشتم رو لبشو شروع کردم به خوردن لبش دستمو گذاشتم روي پاهاشو شروع کردم به ماليدن دستام همينجوري کار مي کردن مي دونستم وقت زيادي ندارم واسه همين يه دستمو گذاشتم روي سينش و اون يکي رو روي کسش. ديگه نالش در اومده بود دستمو از زير شورتش بردم زيرو شروع کردم به ماليدن کسش خيس خيس بود . با دندونم بنداي پيرهنشو گرفتمو کشيدم رو بازوهاش خودش طاقت نياوردو سريع دستاشو از تو بندها آزاد کرد منم سريع شروع کردم به خوردن سينه هاش همين طور که داشتم مي خوردم يهو صداي در اومد جفتمون از ترس سکته کرديم ديدم غزال . اومد تو و رو به سارا گفت چقدر حالت بده مونا بهم گفت نمي توني رو پاهات واستي. يه چشمک به من زد و گفت خوب غزال جون نيما ماله تو ببينم چي بلدي؟ منم سريع رفتم لاي پاي سارا رو باز کردمو رفتم پائين با يه دست شورتشو زدم کنارو با يه دست ديگه لاي کسشو باز کردمو شروع کردم به خوردن کس سارا. عجب کسي داشت مثل غزال تميزو بي مو.سارا بدبخت هنوز نمي دونست چه اتفاقي افتاده در حالي که همش اه و ناله مي کرد فقط به غزال نگاه مي کرد معلوم بود که هنور باورش نشده که غزال به اين راحتي منو اونو به حال هم رها کرده. ديدم اينطوريا يخ سارا باز نمي شه رفتم سمته غزال يه لب ازش گرفتمو دستشو گذاشتم روي کيرم غزال نشست زمين و با يه دست موهاشو که باز بودن جمع کردو انداخت يه طرف گردنش و با دست ديگه کمربند و دگمه هامو بازکرد در عرض چند لحظه ديدم همه کيرم تو دهنشه و داره ساک ميزنه. به غزال گفتم اجازه مي دي يه حال مشتي به دوستت بدم غزاله با لبخندي که بهم زد اجازه رو صادر کرد. رفتم سمت سارا اون بلند شدو رو به غزال گفت منم اجازه دارم غزال گفت اگه تو هم رامينو بدي به من آره. سارا مثل هنرپيشه هاي فيلماي پورنو نشست لبه تخت با يه دست با کسش بازي مي کرد وبا يه دست کير منو که بين دو تا پاش واستاده بودم گرفت و کرد تو دهنش. غزال و تو آينه ميز توالت پشت سرم مي ديدم که شلوارشو باز کردو تا زانو کشيدش پائين دستشو کرد تو شورتش و شروع کرد به مالوندن. وقتي ديدم سارا حسابي ساک زد و کيرم خيس خيس از آب دهنش بلندش کردمو برش گردوندم چهار دست و پا رو تخت از پشت لاي پاش و باز کردمو کيرمو گذاشتم توش. سارا يه جيغ کوچکم زدو گفت غزال خوش بحالت با چي حال مي کني. منم ديگه داشتم با تمام توان تلمبه مي زدم صداي سارا و غزاله تمام اطاق و پر کرده بود غزاله ديگه نتونست تحمل کنه شلوار و شورتشو کامل در اورد اومد رو تخت جلوي سارا لاي پاش و باز کرد موهاي سارا رو کشيدو سرشو اورد بالا و يه لب وحشيانه ازش گرفت بعد همون طوري که موهاشو ميکشيد سرش و حول داد سمت کس خودش. سارا شروع کرد به خوردن کس غزال و منم که داشتم سارا رو مي کردم. بعدحدود يه نيم ساعتي ديگه غزال يک بار و سارا سه مرتبه ارضا شده بودن که غزال گفت نيما بسه بزار آبت بياد رامين تنهاست زشته من از سارا که حالا رو تخت خوابيده بودو پاهاش رو دوش من بود و سينه هاش دهن غزال يه لب گرفتم و کيرم و کشيدم بيرون اونا دو تائي اومدن لبه تختو شروع کردن به ساک زدن کير من که دم تخت سر پا واستاده بودم. بعده يه تقريباً ده دقيقه خوردن من ارضا شدم و همه آمو ريختم تو دهن غزال و سارا. همونطوري از هم لب گرفتيمو شروع کرديم به پوشيدن لباسامون . از اون شب به بعد ما خيلي با هم سکس داشتيم من و غرال و سارا و رامين تا وقتي که هر 4 با هم بوديم مشکلي نبود ولي وقتي من فهميدم که غزال با رامين و دوستاش بدون من با هم سکس داشتن منو غزال با هم کات کرديم چون به پيشنهاد خود غزال ما با هم قرار گذاشته بوديم که بدون هم با کسي سکس نداشته باشيم .
سلام من فاطی هستم 28 ساله الان 8 ساله ازدواج کردم .ما فقط 5 تا خواهریم با مادرمون و من بچه بزرگم ، پدرمم فوت شده 15 سال پیش. سال پیش برای خواهر دومم خواستگار اومد پسره اسمش مجیده خیلی خوشگل و با نمکه.از همون اول معلوم بود که سر و گوشش میجنبه.با من خیلی شوخی میکرد.ما کلا تو فامیل راحتیم با هم. از لحاظ لباس و دست دادن با مردها.بعد از یه 3 ماهی که با مجیدم راحت شدیم دیگه من و خواهرامم جلوش با لباس راحتی رفت و آمد میکردیم.بعد از عقد خواهرم با فزهاد دیگه مجید شوخیاشو زیاد کرد و یه چند باری مثلا تصادفی دستشو زد به باسنم.من از لحاظ زیبایی تو فامیل زبانزدم.یه خانم 28 ساله با پوست سفید چشمهای عسلی و هیکل کاملا مانکنی.یه روز تو خونه مامان اینا با مجید تنها بودم خواستم امتحانش کنم داشتم باهاش حرف میزدم روی شکمم خوابیدم و باهاش حرف میزدم من یه تاپ صورتی با یه شلوار لی تنگ پوشیده بودم دیدم دائم چشمش روی کونمه منم هی تکونش میدادم وهمش زیر نظر داشتمش.یه روزم از حموم اومد بیرون رفت تو اتاق لباس بپوشه یواشی رفتم و از لای در کیرشو دیدم خیلی بزرگ تر از مال شوهرم بود .قضیه گذشت تا یه چند ماهی از عقدشون می گذشت مادرم یه خونه دیگه داشت که داده بود اجاره و تازه مستاجرش بلند شده بود مامان به مجید گفت با مهتاب خواهر کوچیکم (18 سالشه)برو یه سری به خونه بزن ببین آمادس برا اجاره اگه کاری داره تا انجام بدیم.اونا با هم رفتند یه 1 ساعتی شد حوصلم سر رفت گفتم من میرم خونه خودم. تو راه اتفاقی گفتم یه سری به مجید اینا بزنم.رسیدم در خونه دیدم در نیمه بازه رفتم تو دیدم هیچ صدایی نمیاد کنجکاو شدم و یواش رفتم داخل حیاط و از پنجره اتاق ها داخلشونو نگاه کردم.به آشپزخونه که رسیدم وووووواااااااااییییییییی دیدم مهتاب داره واسه مجید ساک میزنه بعدش مجید اون کیر گندشو در آورد ودکمه مانتوی مهتاب را باز کرد یه کم سینه های کوچیکشو مالید تاپشو بالا زد و سوتیین شو باز کرد و با ولع سینه هاشو می خورد من دهنم خشک شده بود و بدنم داغ شده بود نمی دونستم باید چیکتر کنم یه کم فکر کردم و رفتم درب حیاطو محکم بستم وبا سر و صدا اومدو تو و رفتم طرف آشپزخونه رفتم تو دیدو مجید خندید و اومد دست داد و هی یه وری راه میرفت تا کیرش پیدا نباشه و مهتاب هم سرخ شده بود داشت تو کابینت ها رو نگاه میکرد.اون روز گذشت تا یه دفعه دیگه هم دیدم آقا مجید داشت با خواهر سومم فرانک ریاضی کار میکنه که خونه خالی شده بود (آقا مهندس عمران بود)باز من تصادفی اومدم داخل و شنیدم که مجید داره میگه فرانک بیا باهم کشتی بگیریم و فرانکم میگه نه حال ندارم من همینطور آروم اومدم داخا پذیرایی و رفتم پشت مبل ها مخفی شدم.مجید فرانکو راضی کرد کشتی بگیرن .مدام فرانک و میزد زمین و میخوابید روش و فرانکم میگفت بلند شو بسه دیگه ولی مجید تیز کرده براش.بعد از یه یه ربعی خوابید رو فرانک و فرانک هر چی گفت بسه بلند شو گفت همین طوری خوبه!!!بعد به فرانک گفت میخوای با هم یه حالی بکنیم فرانک گفت نه زشته پاشو آلان یکی میاد.مجیدم گفت نترس پاشو بریم تو اتاق تا بهت بگم چیکار کنیم و دست فرانکو گرفت و برد. منم پاشدم رفتم پشت در اتاق بازم بدنم داغ شده بود صدای ناله های فرانک فقط میومد بعداز نیم ساعت صدای گریه فرانک در اومد که تو رو خدا درش بیار درد داره مجید نامرد داشت از عقب کون خواهرم میذاشت میخواستم برم تو که دیدم کسم پف کرده دست بهش کشیدم دیدم عجب حالی میده همینطوری با صدای ناله های فرانک با کسم ور رفتم تا یه دفعه ارضا شدم و سریع دیدم صدای اونا هم قطع شد خودمو جمع کردم و رفتم بیرون از خونه.یه کم که به خودم اومدم گفتم عجب داره همه رو میکنه و منم بدم نمیاد که باهاش حال کنم کونده خیلی خوشکله و کیر باحالیم داره واینطوری جلوی کردن بقیه رو بگیرم.روزها گذشت تا سه ماه بعد عروسی خالم بود که آقا مجیدم اومد ظهر عروسی داشتیم آماده میشدیم من میخواستم برم آرایشگاه به خواهرم (همسر مجید) گفتم به مجید بگو منو ببره آرایشگاه و بعد تل زدم بهش منو ببره خونه و بعد بیاره عروسی.داشتیم میرفتیم طرف ماشین دستشو زد به باسنم منم عکس العملی نشون ندادم و تو در حیاطم یه دفعه وایستادم به بهانه فراموش کردن چیزی که بله دیدم اونم از خدا خواسته کامل از پشت چسبید بهم .بازم چیزی نگفتم.رفتم آرایشگاه داشتم میومدم بیرون خانم آرایشگر بهم گفت وای خیلی خوشکل شدی آدم یه جوریش میشه تو آینه خومو دیدم وای خیلی باحال شده بودم.زنگ زدم به مجید اومد دنبالم تا منو دید گفت وای عجب تیکه ای شدی خوردنی گفتم هوی چته چرا آب از لب و لوچت آویزونه؟رفتیم خونه بهش گفتم من لباس عوض کنم بیام . رفتم تو داشتم لباس عوض میکردم که یادم اومد در حیاط بازه تا به خودم اومدم حس کردم اونجاست.دیدم بهترین فرصته پس شروع کردم به لوند بازی الکی با موبایل شروع به صحبت مثلا با شوهرم کردم و هی روی تخت خواب غلط میخوردم و دست به کس و کونم میزدم آخرشم گفتم کاشکی اینجا بودی عزیزم تا منو میکردی و مثلا قطع کردم.دیدم تا تلفن قطع شد اومد تو منم گفتم مجید اینجا چیکار میکنی برو بیرون که دیدم اومد دستامو گرفت و گفت ببین فاطی جون من خیلی وقته دوست دارم و چشم همش دنبالته و…. من داشتم فکر میکردم باید چیکار کنم ولی یاد کیرش که میفتادم قلقلکم میشد چه لبای خوشمزه ای داشت تو ای فکرا بودم که دیدم آقا پیشزوی کرده و داره با دستش کونمو میماله گفتم میدونی داری چه غلطی میکنی؟ گفت خواهش میکنم گفتم دستتو بردار گفت اگه بد گذشت هر کاری خواستی بکن من از اون شوهر سردت بهتر کستو حال میارم راست میگفت شوهرم سرد بود اونم فهمیده بود در حین این حرفا داشت با اون دستش سینه هامو میمالید احساس داغ و خوبی همراه ترس سرتاسر وجودمو گرفته بود گفتم به یه شرط گفت هر چی باشه قبول گفتم من میدونم داری با خواهرمم حال میکنی باید قول بدی دیگه با اونا کاری نداشته باشی ؟ گفت ای کلک از کجا میدونی ولی باشه قول.و یه دفعه دست بکار شد اوای یه لب خیلی طولانی ازم گرفت گفتم اشغال آرایشمو پاک کردی مواظب باش تا اینو شنید تاپمو داد بالا و سینه هامو در آورد و شروع کرد به خوردن چه حالی میداد واییییی بعد دستشو میمالید به کوسم سریع هلم داد روی تخت خواب و افتاد به جونم سینه هامو خوب خورد و رفت یک راست سراغ کسی بوش میکرد و میگفت به آرزوم رسیدم امروز همچین بکنمت که تا حالا اینطوری نداده باشی حیف این کس و کون که دست شوهر خرته!!!بعد تو یه پشم به هم زدن شلوار و شرتمو در آورد و کسمو با همه وجود شروع کرد به خوردن داشتم میمردم چه حالی میداد شوهرم تا حالا کسمو نخورده بود آه و اوهم به هوا بود گفتم زود باش خیلی دیر شده سریع کیرشو در آورد چی میدیدم عجب ناز بود سریع پریدم جلوی پاهاش نشستم و شروع کردم به ساک زدن خیلی حال میداد مجیدم خر کیف شده بود یه دفعه گفت بسه دیگه پاشو تا بکنمت که دارم میمیرم منم میدونستم عاشق کونمه قمبل کردمو اونم نامردی نکرد تا ته کرد تو کسم خیلی کیرش بزرگ بود یاد شب حجلم افتادم کسم آتیش گرفته بود همون حال عجیبو داشتم تا به خودم آومدم و به حال افتادم دیدم مجید داره محکم تلمبه میزنه و های و هوی میکنه منم در حال جیغ زذن بودم گفتم مجید جان بکن مال خودته جرش بده وایییییییییی اونم حشری شدو بیشتر میزد یه دفعه احساس کردم دارم ارضا میشم یه جیغ بلند کشیدمو ارضا شدم و بی حال شدم یه کم کمر و کولمو مالید و گفت حالا نوبت منه برگرد تا اون کونی که تو کفشم بگام گفتم مجید الان دیگه دیره از جلو ارضا شو کونو بزار برا بعد با هزار قربون صدقه قبول کرد منم پاهامو باز کردم و اون از جلو مشغول شد یه بار دیگه تا اومد ارضا بشه منم ارضا شدم و بع آبش که خواست بیاد منو سریع برگردوند همشو خال کرد روی کونم بعد از کمی استراحت سریع لباسامونو پوشیدیم و رفتیم عروسی امید وارم تا اینجا رو دوست داشته باشید ادامه داستانو براتون مینویسم
عاقبت لذت بخش ترین سکس ما

من رامين هستم و 34 سالمه. ميخوام يكی از لذت بخش ترين خاطرات سكسم را براتون تعريف كنم كه البته اين لذت دوامی نداشت و به ذلت تبديل شد!
سمانه 30 سالشه و ما 7 ساله كه ازدواج كرديم وهنوز صاحب فرزندی هم نشديم. رابطه زناشويی وعاطفی خيلي خوبي بين ما حاكم بود و از زندگي مشتركمون لذت ميبرديم تا اينكه توي يكروز گرم تابستان 89 مسير زندگي ما 180 درجه چرخيد.
تصميم گرفتيم كه تابستان اونسال براي يك هفته مرخصي بگيرم و براي تفريح بريم شمال ، بعد از مشورت با سمانه قرار شد كه مهرداد و همسرش سارا هم كه از دوستاي قديمي من بودن همراه ما بيان.
بعد از برنامه ريزي ساعت 4 صبح 18 شهريور به سمت چالوس حركت كرديم. بدليل توقفهاي زياد بين راه براي عكس گرفتن و … 5 ساعت طول كشيد كه رسيديم چالوس. يكسره رفتيم متل قو (سلمانشهر) و بعد از كلي جست و جو يه و يلاي مناسب و 2خوابه شبي 200000 تومان كنار ساحل اجاره كرديم. بعد از پياده كردن وسايل و جاگير شدن ، همه تو حال نشستيم ويه چايي دبش خورديم و قرار شد كه فقط با يكي از ماشينها براي نهار بريم بيرون. ( براي اينكه حوصله شما سر نره سعي ميكنم از گفتن جزئيات صرف نظر كنم ). بعد از نهار برگشتيم ويلا و چون هوا خيلي گرم و شرجي بود تصميم گرفتيم بعد از يه چرت حسابي وقتي هوا بهتر شد بريم بيرون و حالو هوايي عوض كنيم. مهرداد و سارا هم رفتن تو اتاقشون كه استراحت كنن. خوابيدن زير كولر گازي خيلي حال ميداد ، طبق عادت هميشگي لباسهامو درآوردم و با شرت خزيدم توي بغل سمانه كه اونم فقط شرت و سوتين تنش بود. محكم همديگه رو بغل كرديمو ازحرارت بدن همديگه حسابي لذت برديم. بعد كمي لب گرفتن و حالو حول نصفه نيمه هردوتا توبغل هم به يه خواب عميق فرو رفتيم. ساعت 5 عصر بيدار شيديم ، منو سمانه بخاطر صرفه جويي در وقت باهم رفتيم حمام ، اونجا ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم ، با ديدن بدن سفيد و اندام سكسي سمانه كيرم به طرزعجيبي خواهان كس شد. سمانه اولش مخالفت كرد كه مهرداد اينا صدامونو ميشنون و زشت ميشه و اينكه دوست داره شهوتش رو واسه شب نگهداره تا بيشتر حال كنه ، من زير بار نرفتم و سمانه قبول كرد كه برام ساك بزنه ، كمي كسشو خوردم كه اجازه نداد بيشتر ادامه بدم چون نميخواست حالش خيلي خراب بشه. بلا فاصله كيرم رو كرد تو دهنش و شروع كرد به خوردن اون ، هراز گاهي هم تخمهامو ميخورد كه خيلي بهم حال ميداد. بعداز حدودا 7 يا 8 دقيقه احساس كردم دارم ارضاء ميشم ولي شيطنت كردمو به سمانه چيزي نگفتم! تمام آبمو با فشار ريختم تو دهنش ، سرشو محكم گرفتم كه در نره ، خيلي تقلا كرد ولي تا آخرين قطره نيومد ولش نكردم! بعد يه آهي كشيدم و ولو شدم توي وان حمام. قيافه سمانه خيلي تماشايي بود ، اين چندمين باري بود كه اينكارو كرده بودم! سعي داشت كه بقيه آبم كه تو دهنش بود رو بريزه بيرون ولي فايده نداشت ديگه چون وقتي ارضا شدم مجبور بود نصف بيشتر مني رو قورت بده.
بگذريم مثل هميشه با يه لبخند ناز بهم گفت خيلي بيشعوري و رفت زير دوش. مهرداد و سارا قبل از ما دوش گرفته بودن و آماده رفتن بودن و هي به ما غر ميزدن كه زودباشين دير شد و ….
مهرداد هم چند تا تيكه حسابي بهمون پروند كه يعني ما ميدونيم توحموم چيكار كردينو…
ساعت حدوداي 6.5 بود كه با ماشين مهرداد رفتيم بيرون. اول رفتيم چالوس وبعد نوشهر و حدودا” ساعت 11 شب برگشتيم متل قو و رفتيم ويلا. من 2 شيشه ويسكي جاني واكر مارك مشكي آورده بودم ، مهرداد هم يه 4 ليتري شراب ساخت خودش و 20 قوطي آبجو آورده بود. ويلا ساحل اختصاصي داشت. آتيشو روشن كرديم و جوجه رو سيخ زديم. امشب تصميم گرفتيم از شراب مهرداد بخوريم. خلاصه شب با حالي بود هر 4 تامون مست مست بوديم ، واقعا” شرابش عالي بود. ساعت 1.5 بعداز نيمه شب بود كه برگشتيم تو ويلا. شديدا” حشري شده بودم و دوست داشتم همونجا جلو همه سمانه رو جر بدم ولي خوب امكانش نبود. وقتي هم پيشنهاد دادم كه بريم بخوابيم همه اعتراض كردنو مهرداد باشيطنت گفت تو خسته نميشي؟ مگه عصر تو حموم سري به بهشت نزدي؟!! همه از اين حرف مهرداد خشكشون زد چون اصلا” انتظار نداشتيم همچين شوخي سكسي بكنه! سمانه ي بيچاره كه رنگش مثل گوجه فرنگي سرخ شده بود ، سارا هم با يه لحن اعتراضي به شوهرش گفت: مهرداد خجالت بكش! اين مزخرفا چيه ميگي؟ البته مهرداد تقصيري نداشت چون بيشتر از ما خورده بود و پاتيل تر بود ، شايد نميدونست چي داره ميگه! مهرداد كوتاه نيامد و ادامه داد: مگه چي گفتم؟ خلاف شرع كه نكردن! زنو شوهرن ديگه؟ تازه مگه منو تو هم ظهر قبل از خواب يه سر نرفتيم بهشتو برگشتيم؟ اينبار نوبت سارا بود سرخ بشه. يه دفعه داد زد فرررررهاد… خودتو جمع و جور كن! نبايد اينقدر ميخوردي بي ظرفيت! ولي مهرداد عين خيالش نبود. اين حركت مهرداد باعث شد اون حجابي كه بين ما بود كمي بيرنگ بشه. نميدونم چرا ولي يه دفعه با صداي بلند زدم زير خنده! سارا و سمانه هم بعد از من خنده شون گرفتو فضاي ويلا پر شد از صداي قه قهه ما. پيشنهاد دادم يه پيك ديگه بزنيم. سارا نذاشت مهرداد بخوره ولي ما 3 نفر خورديم. سر حرف باز شد و از هر دري سخني به ميان آمد. رسيديم به وضعيت دانشجوهاي امروز و تفاوتشون با زمانيكه خودمون دانشجوبوديم و …
بحث از مواد مخدر و سيگار و … شروع شد تا به روابط جنسي و سكس رسيد ، شايد تاثير حركت مهرداد بود كه ديگه از هم خجالت نمي كشيديم و در مورد سكس و خيانت و… به راحتي حرف ميزديم. البته مشروب هم بي تاثير نبود كه رومون اينقدر به هم واشده بود! ولي هنوز اسم كير و كسو كونو… را نمي آورديم ، وقتي ميخواستيم چيزيو تعريف كنيم كه به سكس مربوط بود به جاي كير و كس ميگفتيم اونجاي طرف!!! بگذريم سمانه و سارا خيلي پاتيل شده بودن چون اصولا” زنها ظرفيتشون از مردها كمتره ، همينجور كه داشتيم بحث ميكرديم مهرداد گفت: راستي بچه ها تا بحال تو اين سايتهايي كه داستانهاي سكسي ميذارن رفتين؟ يه هويي سمانه گفت آره بابا همش چرتو پرت مينويسن ، يه مشت دروغگو كه عقده هاي جنسيشونو اينجوري التيام ميدن! من خيلي جا خوردم اصلا” انتظار شنيدن اين حرفو از سمانه نداشتم! سارا هم با كمال تعجب حرف سمانه رو تاييد كرد!
اون شب سمانه يه شلوار جين تنگ پاش بود كه طرح كسش دقيقا” قالب شده بود روي پارچه شلوار ولي چون يه تونيك بلند پوشيده بود كسي در حالت عادي نمي تونست ببينه! سارا كمي لباسش آزادتر از سمانه بود. يه شلوارك قرمز چسب و يه تيشرت سفيد تنش بود ، مهرداد و سارا درست روي كاناپه اي كه روبه روي من بود نشسته بودن ، سارا پاهاش رو جمع كرده بود بالا بطوري كه زانوهاش زير چونه اش قرار داشت ، در اين حالت كسش دقيقا” جلو چشم من بود. اين صحنه بدجوري تحريكم كرده بود ، معلوم بود كه شرت نپوشيده چون تمام پستي بلندي هاي كسش بيرون زده بود. ساعت تقريبا” 4 شده بود كه به سمانه گفتم من خوابم مياد بريم بخوابيم ، مهرداد صداش در اومد كه كجا؟ هنوز زوده! سارا گفت چيكارشون داري طفلكيها ميخوان برن بهشت اذيتشون نكن! خيلي جا خوردم كه اين حرفو سارا زد! يعني مشروب اينقدر آدمو بي حيا ميكنه؟ منم نامردي نكردمو گفتم سارا جان بهشت بدون شما و مهرداد لذتي نداره ، شما هم زودتر آماده شو اين رفيق مار و ببر اونجايي كه منو سمانه ميخوايم بريم! سارا يه لب سريع از مهرداد گرفت وگفت يه بهشتي واسش ميسازم كه درعمرش نديده. منم گفتم ياد بگير سمانه خانم ، به اين ميگن يه زن واقعي! سمانه هم كه حسابي روش وا شده بود گفت: مطمئن باش هيچكي نمي تونه مثل من بهشت بسازه واست عشق من. فردا واسشون تعريف كن تا بفهمن.
مهرداد با يه صداي كشدار گفت از كجا معلوم راست بگه؟ ما كه نمي بينيم! همه يه چند ثانيه سكوت كردند بعد سمانه سكوتو شكست وگفت: به هرحال بايد به حرف هم اعتماد داشته باشيد آقا مهرداد چون هيچ راهي وجود نداره واسه اثبات حرفاتون. اگه امشب راضي نبودين يا بقول خودتون بهشت خوش نگذشت خدا وكيلي فردا بگيد. مهرداد گفت البته سمانه جان راه كه داره براي سنجش اين كه بهشت رفتن با تو بهتره يا سارا! گفتم منظورت چيه؟ چطوري؟ من خنگول منظورشو نفهميدم ولي سمانه متوجه شد و بخاطر اينكه كار به جاهاي باريك نكشه شب بخير گفت و دست منو كشيد و برد تو اطاق. بلا فاصله پرتش كردم وشروع كردم به لخت كردنش ، سمانه حالش خيلي خراب بود وهمش قربان صدقه منو كيرم ميرفت. وقتي شرتش رو درآوردم كاملا” خيس بود! طوريكه انگاري جيش كرده تو شلوارش!!! خيلي تعجب كردم ، ازش پرسيدم تو از كی تحريك شدي و چرا؟ گفت وقتو تلف نكن دارم ميميرم ، سرمو دو دستي گرفت و گذاشت وسط پاشو منم با يه لذت خاصي شروع كردم به خوردن اون كس خوشمزه وخوشبو. بعد به حالت 69 قرار گرفتيم به صورتي كه من زير بودم و سمانه روي من. آب كسش اينقدر زياد شده بود كه اگر دهنمو از كسش جدا ميكردم آبش قطره قطره ميريخت زمين. يه بالش زير سرم گذاشتم كه گردنم بالا بياد تا بتونم سوراخ كونشو ليس بزنم چون سمانه عاشق اينكار بود و ديوونه ميشد. وقتي نوك زبونم به سوراخ كونش خورد آهي كشيد كه تا عرش رفتم ، صداي نفسهاي تند سمانه و آهو ناله هاش ديوونم كرده بود ، تمام صورتم خيس شده بود از آب كسش ، اونم خیلی حرفه ای برام ساک میزد و با تمام وجود کیر منو میخورد. يه دفعه بدون اينكه حرفي بزنه پاشد كسشو از رو صورتم برداشت يه چرخي زدو نشست رو كير شق شده و خيس من ، اول كمي كسشو رو كيرم عقب جلو كرد و آهو ناله هاش تقريبا” مثل فرياد شد ، بعد با دست كيرمو گذاشت تو كسشو خيلي آرام نشست روش ، كيرم تا ته رفت تو طوريكه احساس كردم خورد به انتهاي رحمش! لحظه اي که كيرم داخل كسش شد هر دو يه آه بلند كشيديم ، گرماي كسش داشت ديوونم ميكرد ، خيلي آرام شروع كرد به بالا و پايين كردن ، رفتو آمد آهسته كيرم و برخوردش با چوچوله اش اونو به اوج لذت رسونده بود كه مستي شراب هم اين لذتو دو برابر كرده بود. كمي سرعتشو بيشتر كردو بعد از پنج دقيقه يه لرزش تشنج مانند بهش دست داد و ولو شد روم. يه ارضاء توپ شده بود ، بلندش كردم به پشت خوابوندمش رو تشك و كمي لبهاشو خوردم ، براي اينكه دوباره تحريك بشه از لاله گوشش تا نوك انگشت پاشو ليس زدم ، بعد رفتم سراغ اون كس خوش طعمشو خيلي آروم با نوك زبون چوچوله اش و كل كسشو ليس زدم ، حتي چند بار كونشو حسابي ليسيدم. كم كم صداش دوباره بلند شد ، پاهاشو از هم باز كردمو سر كيرمو كمي كردم تو و دوباره در آوردم ، چند بار اينكارو تكرار كردم تا به التماس افتاد واسه اينكه تا ته بكنم توش ، با یه فشار تا ته فرستادم تو ، که یه جیغی کشیدو مجددا” آه و ناله هاش بالا رفت. چند بار که تلمبه زدم بهش گفتم پوزیشنش رو سگی کنه ، وقتی تو این پوزیشن قرار گرفت صورت وسینه هاشو چسبوندم به تشک تا کسش حسابی قمبل بشه ، تو این حالت کیر آدم تا تخمها میره تو! شروع کردم به تلمبه زدن و ضرباتی هم با دست به باسنش میزدم ، سمانه عاشق درد حاصل از این ضرباته ، احساس کردم آبم داره میاد که دیدم سمانه دوباره به شدت ارضاء شد ، گفتم سمانه داره میاد چیکارش کنم؟ گفت بذار بیاد فداش بشم بریز تو تا داغیشو حس کنم ، آبم که اومد با فشار ریختم تو رحم اون سارا عزیزم. تمام بدنم شل شد و ولو شدم رو زمین کنار سمانه ، یه لب ازش گرفتمو بخاطر سکس خوبی که داشتیم ازش تشکر کردم. سمانه رفت دستشویی و من برگشتش یادم نیست ، مثل یه خرس خوابیدم. با بوسه های سمانه از خواب بیدار شدم. ساعتو که نگاه کردم دیدم 11.5 بود. مهرداد اینا هم تازه بیدار شده بودن. بعد از چایی و … فکر نهاربودیم. (خیلی طولش دادم ببخشيد ولي نميشه بيشتر از اين كوتاه كنم ، میرم سر اصل ماجرا). بعداز کلی گردش و چرخیدن تو بازار و خرید و … چون تصمیم داشتیم مثل دیشب لبی تر کنیم من یک کیلو گوشت کبابی خریدم. بساطی راه انداختیم که نگو! سارا پیشنهاد داد امشب ویسکی بزنیم که همه موافقت کردیم. بعداز پیک چهارم کمی داغ شدیم و خانمها رو انداختیم وسط که برقصن. بعد از 5-6 دقیقه خسته شدن و نشستن. دوباره سر بحث باز شد و خیلی سریع رفت به سمت سکس. ساعت حدود 11 شب بود که شیشه ویسکی اول تموم شد. خیلی مست شده بودیم ، از دیشب پاتیل تر بودیم. بعد از یک ساعت شیشه دوم هم باز شد! صحبتهای سکسی بالا گرفت بطوریکه منو مهرداد در کمال بی حیایی خاطرات سکسی دوران مجردی را با آب و تاب تعریف میکردیم. سمانه و سارا هم با اشتیاق گوش میکردن و سوال می پرسیدن ، یواش یواش طوری شد که اسم کیر و کس به راحتی گفته می شد! (((اگه این قدر مست نبودیمو شرایط عادی بود شک ندارم سمانه بخاطر تعاریفی که کردم اعدامم میکرد!!))) سمانه کاملا” حشری شده بود اینو از چشماش میشد فهمید ، سارا هم همینطور، من بدجوری هوس کس سارا را کرده بودم. این وضعیت هر لحظه بدترمیشد. یه دفعه سمانه صدای موزیک و بلند کرد ومثل دیوونه ها شروع به رقصیدن کرد! چند لحظه بعد مهرداد هم به سمانه پیوست. اول مثل دونفر که روبه روی هم میرقصن بودن ولی بعد از چند دقیقه اوضاء کاملا” عوض شد! مهرداد دستشو دور کمر سمانه حلقه کرد و اونو به خودش چسبوند ، سمانه با اینکار مهرداد مخالفت که نکرد هیچ با یه نگاه پر از شهوت به من لبهاشو به لبهای مهرداد چسبوند!!! مهرداد به من نگاه معنی داری کرد و وقتی عکس العمل خاصی از طرف من ندید دستشو روی سینه های سمانه همسر من گذاشت شروع کرد به خوردن گردنو صورتش! اول جاخوردم ولی احساس کردم از دیدن این صحنه خیلی لذت میبرم! به یاد سارا افتادم که اونم هم کپ کرده بود هم نگاه ملتمسانه ای به من میکرد. رفتم کنارش نشستمو بی مقدمه شروع کردم. اینقدر مست بودیم که راه رفتن هم برامون مشکل شده بود و مغزمون هم کاملا” تعطیل! بعد از کمی مالش و لب و … دست سارا رو گرفتم که ببرم تو اتاق که با اونا (سمانه و مهرداد) یکجا نباشیم. اونا از ما جلوتر بودند مهرداد پیراهن وزیرپوشش رو در آورده بود و داشت سمانه رو لخت میکرد ، هنوز چند قدم بیشتر به سمت اتاق نرفته بودیم که مهرداد صدام کرد و گفت: همینجا بمونید حالش بیشتره. دیدم سارا هم بدش نمیاد ، برگشتیم و روی کاناپه نشستیمو ادامه ماجرا و…
منو سارا تقریبا” لخت شده بودیم که صدای آه و ناله های سمانه توجهم را به اونطرف جلب کرد ، سمانه روي صورت مهرداد نشسته بود و مهرداد هم کسشو با ولع میخورد. دیدن این صحنه شهوتم رو چند برابرکرد. کیرم داشت میترکید ، سارا گفت ولشون کن رامین جون اینقدر منو منتظر نذار ، از سر شب تو کف کیرتم! منم طوری قرار گرفتم که هم بتونم اونا رو ببینم هم با سارا جون باشم. شروع کردم به خوردن کسش ، سارا هم مثل سمانه آبش زیاد بود و این موضوع برای من خیلی لذت بخش بود. سارا هم آه و ناله هاش بالا گرفت. جامون رو عوض کردیم تا سارا بتونه به راحتی ساک بزنه واسم. کیر من یه خورده از کیر مهرداد بزرگتر و كلفت تر بود ، سارا با تکرار این موضوع نشون داد که این اختلاف سایز کیر خیلی خیلی بهش حال میده. کیرمو طوری تو دهنش کرد که تنگی گلوش رو خیلی خوب حس کردم وقتی به کیرم نگاه کردم مطمئن شدم از گلوش رد شده. چند تا اوق زد احساس کردم ممکنه بالا بیاره که سریع کیرمو کشیدم بیرون.
سمانه رو هیچوقت اینقدر شهوتی ندیده بودم! حالا دیگه کیر مهرداد تو کس همسر من بود. دیدن این صحنه لذتی رو در من ایجاد کرد که هیچوقت تجربه نکرده بودم! صدای آه و ناله سمانه و سارا منو مهرداد را وحشی تر میکرد. کمر سارا رو تا لبه مبل جلو کشیدم و پاهاشو تا کنار گوشهاش بالا دادم ، کمی اذیت شد ولی اعتراضی نکرد. سر کیرمو دم سوراخ خیسش گذاشتم و با یک حرکت سریع تا ته فرو کردم. سارا چون عادت به کیر کلفت نداشت یه جیغ وحشتناک کشید که یه لحظه ترسیدم! بعد آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، با یک دستم هم سینه هاشو میمالوندم. اونور مهرداد به پشت خوابیده بود و سمانه رو کیرش بالا پایین میکرد. منم همینطور به جر دادن کس سارا ادامه دادم تا اینکه شنیدم که سمانه به مهرداد میگه: نمیشه ، نمیکنم ، بدم میاد! فکر کردم مهرداد میخواد از کون بکنه و سمانه مخالفه ، تعجب کردم چون سمانه با این موضوع مشکلی نداشت! بعد دیدم سمانه دوباره اومد و به حالتی که روی سنگ توالت میشینن رو صورت مهرداد قرار گرفت ، شروع کرد به مالوندن کسش روی بینی و دهان مهرداد ، منم تو این لحظه مشغول گاییدن کس سارا در حالت سگی بودم. دیدم سمانه هی به مهرداد میگه باشه باشه عزیزم کمی صبر کن الان میاد! یه هویی دیدم سمانه فاصله کسشو از صورت مهرداد کمی بیشتر کرد و یه داد بلند زد و گفت فدات شم مهرداد جان ، داره میاد! مونده بودم چی داره میاد! که یه دفعه دیدم سمانه با یک لذت شهوانی خاصی شروع کرد به جیش کردن روي صورت مهرداد و وحشیانه داد میزد دیوونم کردی کثافت ، بخور همه شو! مهرداد هم دهنش رو طوری زیر کس سمانه تنظیم کرد که بیشتر شاش سمانه رو خورد! این صحنه منو دیوونه کرد. با اینکه تا بحال همچین تجربه ای نداشتم ولی از دیدنش خیلی لذت بردم. سارا هم متوجه شد که خوشم اومده! همینطور که سارا رو سگی میکردم انگشت شصتم رو خیس کردمو کردم تو کون سارا ، خیلی خوشش اومد. سرعت تلمبه زدن رو تندتر کردم که سارا مانع شد و کیرمو از تو کسش درآورد. منو به پشت خوابوند و مثل سمانه کسشو رو صورتم گذاشت ، با یک لحن شهوتی گفت عزیزم میخوام تشنگیتو رفع کنم دهنتو باز کن داره میاد! خواستم از زیر کسش برم کنار که یک مایع گرم پاشیده شد رو صورتم. برخلاف تصورم خیلی حال داد ، دهنمو باز کردم و شروع کردم به خوردن شاش شور مزه سارا. تمام مدتی که سارا در حال شاشیدن تو دهن من بود به طرز عجیبی فریاد میزد! فهمیدم این کار خیلی برای زنها لذت بخشه! بعداز اون رفت سراغ کیرم و با کلی قربون صدقه یه ساک توپ برام زد. مهرداد هم مشغول گاییدن همسر دلبند من بود! یادم رفت بگم سارا تو این فاصله یه بار ارضاء شد.
به حالت 69 شدیم ، کس سارا دوباره رو صورتم بود و منم ميخوردم واسش. که دیدم مهرداد با 2 لیوان ویسکی اومد سمت ما ، سمانه هم با خودش ور میرفت. 2لیوان هم واسه خودشون برد. سارا پيک منو ازم گرفت و گذاشت جلو کسش و شاشید توش! خیلی حال کردم از این کارش. بعد لیوان خودشو گرفت جلو کیرم منم حسابی ویسکیشو رقیق کردم! یه سلامتی گفتیمو رفتیم بالا ، واقعا” خوش طعم شده بود. سمانه و مهرداد بدون قاطی کردن با چیزی ویسکیشونو سر کشیدن. این کار مهرداد به موقع بود چون بیشتر از خود بیخود شدیم. سارا رو در پوزيشن سگي قرار دادم و شروع به تلمبه زدن كردم. يه هو هوس كون كردم ، بدون اينكه بهش چيزي بگم يه تف زدم به سوراخ كونش كيرم هم از آب كس سارا حسابي خيس بود ، سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش كه سارا خودشو سفت كردو گفت: از كون نه توروخدا رامين نميتونم ، تحمل كيرتو ندارم. به حرفش توجهي نكردم با اينكه خودشو سفت گرفته بود با يه فشار زياد كيرمو تا نصف وارد كون تنگش كردم. سارا يه جيغ بلند و ممتد كشيد كه خودم دلم واسش سوخت. چند دقيقه همونجوري نگه داشتم تا جا باز كنه ، درد سارا هم كمتر شده بود ، آروم كيرمو درآوردم با آب كسش خيس كردم و دوباره كردم تو كونش. اينبار خيلي راحت تر رفت تو ، معلوم بود كه سارا هم درد كمتري رو حس ميكنه و لي بازم التماس ميكرد كه اينكارو نكنم ، همش ميگفت جر خوردم توروخدا درش بيار! اينبار تا ته فرستام توي اون كون تنگ و شروع كردم به تلمبه زدن ، البته يه چشمم هم به زنم بود و از صحنه هايي كه ميديدم لذت ميبردم! سارا هم يواش يواش صداش در اومد و داشت لذت ميبرد ، التماسهاش تبديل شده بود به: بزن بزن سريعتر ، فداي اون كير كلفتد ، کونمو جرم بده رامين! اين حرفا منو بدتر ديوونه ميكرد. يه نگاه به اونطرف انداختم كه ديدم مهرداد سرپا ايستاده و سمانه هم روي دو زانوهاش طوري كه كير مهرداد درست جلو صورتش بود ، مهرداد كيرشو چپوند تو دهن سمانه و با دو دستش سر اونو عقب جلو ميكرد ، سمانه هم با دست تخمهاي مهردادو ميمالوند. منم در حال جر دادن كون سارا بودم. يه هو ديدم مهرداد سر سمانه رو محكم گرفت و ثابت نگه داشت ، چشماشو هم بست و حسابي لذت ميبرد ، سمانه هم دائم داشت ميك مزد و مشخص بود يه چيزيو داره با لذت قورت ميده ، اول فكر كردم مهرداد ارضاء شده و آبشو ريخته تو حلق زنم ولي بيشتر كه دقت كردم ديدم مهرداد داره تشنگي سمانه رو برطرف ميكنه ، هرچه ادرار تو مثانه داشت تا آخرين قطره به خورد سمانهي بيچاره داد! البته سمانه هم اعتراضي نداشت و معلوم بود اونم از اين نوشيدني شهوت زا بدش نمياد! خلاصه سارا يه بار ديگه هم ارضاء شد. كيرمو از كونش خارج كردم با همون پوزيشن سگي فرو كردم تو كسش ، چند دقيقه با سرعت تلمبه ميزدم كه حس كردم آبم ميخواد بياد ، به سارا گفتم داره میاد كه مثل ديوونه ها كيرمو از كسش درآورد گفت: جون ، قربون آبت برم بده ميخوام بخورمش ، يك ساعته منتظر اين لحظه ام. نشست جلوم و كيرمو كرد تو دهنش و با سرعت شروع كرد به ساك زدن. شايد يك دقيقه بيشتر طول نكشيد كه وجودم تو دهن سارا خالي شد ، هيچوقت ارضايي به اين خوبي نداشتم. تمام بدنم لرزيد و با يه صداي بلند تمام آبم تخليه شد. سارا با لذت مني من كه خيلي هم زياد بود رو خورد ، بعد از اينكه كيرمو از دهنش درآورد هردو تا بي حال و بي حس كنار هم ولو شديم. اون دوتا هنوز مشغول بودن. سمانه بعدا بهم گفت كه سه مرتبه ارضاء شده. كيرم تقريبا” نيمه شق بود كه سمانه صدام زد. از كنار سارا بلند شدم و رفتم پيش اونا. مهرداد داشت سگي سمانه رو ميكرد. سمانه از مهرداد خواست كه به پشت روي زمين بخوابه بعد خودش رفت نشست رو كير مهرداد و خيلي آروم بالا و پايين ميكرد. صحنه گاييده شدن زنم جلو چشمام دوباره تحريكم كرد و شق كامل كردم. سمانه با دست كيرمو گرفت و به سمت خودش كشيد و در حالي كه رو كير مهرداد بالا پايين ميكرد شروع كرد به خوردن كير من! معلوم بود اين كار سمانه رو هر سه نفر ما تاثير زيادي گذاشته بود چون هيجان رو ميشد از چهره همه فهميد. من سرپا ايستاده بودم كيرم تو دهن عشقم بود و كير دوستم توي كسش! سمانه كير منو از دهنش خارج كرد و همونجوري كه كير مهرداد داشت تو كسش ميچرخيد روي سينه مهرداد خم شد طوري كه از شكم تا سينه هاي همديگه رو لمس ميكردن. سمانه گفت رامين دلم كير ميخواد! گفتم خوب الان تو كست داري كه! با يه صدايي پر از شهوت گفت نه دوتا ميخوام! زود باش ميخوام دوتايي جرم بدين! منظورش و فهميدم ، رفتم پشتش ، در حالي كير مهرداد تو كسش بود يه تف زدم به سوراخ كونش و يه تف به كيرم ، سرشو حول دادم تو و چون خيلي شهوتم بالا زده بود با بيرحمي تمام كير كلفتم رو يه دفعه تو كون تنگ و داغ سمانه جا دادم. سمانه كه انتظارشو نداشت نفسش بند اومد طوري كه حس كردم سنكپ كرده! چنگ زد به سينه مهردادو از اعماق وجودش جيغ كشيد. فهميدم خي
بقیه اش …..چنگ زد به سينه مهردادو از اعماق وجودش جيغ كشيد. فهميدم خيلي دردش كرده! اين صحنه رو فقط تو فيلمهاي پورنو ديده بودم و هيچوقت فكر نميكردم كارم به جايي برسه كه با يه مرد ديگه روي همسر خودم انجام بدم. چند لحظه صبر كردم تا ماهيچه هاي كونش شل شه ، بعد خيلي آرام شروع كردم به تلمبه زدن. كير مهرداد رو كه تو كس سمانه بود كاملا” حس ميكردم. يعني كيرم با توجه به وجود روده و رحم سمانه باز هم به كير مهرداد ميخورد. سارا هم اومد نشست رو صورت مهرداد و كسشو ميماليد روي بيني و دهانش. سمانه ديگه كاملا” ديوونه شده بود و دائم قربون صدقه كير منو مهرداد ميرفت و هي ميگفت امشب بايد جر بخورم پسرا ، زود باشيد جرم بدين! مهرداد يه دفعه يه آه بلند كشيدو توي كس زن من ارضاء شد ، وقتي مهرداد ارضاء شد سمانه از شدت لذت فقط جيغ ميكشيد. سارا از روي صورت مهرداد كنار رفتو در حالي كه هنوز آثار مني من دور لب صورتش بود شروع كرد به خوردن لبهاي سمانه. مهرداد همون زير بود و كيرش هم تو كس سمانه ، دوباره حس كردم كه داغ شدم و به لحظه آخر نزديك. سرعت تلمبه زدنم رو ديوانه وار زياد كردم ، سمانه فقط داد ميزد: بزن بزن – محكمتر و … آبم جاري شد و تو كون تنگ زنم خاليش كردم و بيحال افتادم روش. مهرداد بيچاره اون زير داشت له ميشد كه گفت: خفه شدم اين زير ، مردم!لحظه اي كه كيرمو از كونش درآوردم سمانه هم از رو مهرداد بلند شد كه يه دفعه سارا رفت زير كسش و هرچه مني از كون و كس سمانه زد بيرون با لذت خورد. خلاصه همگي هلاك و خسته و مست بوديم ، مست از الكل و مست از يك سكس به ياد ماندني. به سختي دست سمانه رو گرفتم بردم تو اتاق كه بخوابيم. سمانه خودشو با يه دستمال پاك كرد كنار من دراز كشيد. با اينكه سه يا چهار مرتبه ارضاء شده بود ميشد هنوز شهوتو تو چشماش ديد. در مدت كوتاهي هردو به خواب عميقي فرو رفتيم. فردا ساعت 12 ظهر بيدار شديم. هنوز چيزي از ديشب يادم نبود. لباسهامون رو پوشيديم رفتيم بيرون. مهرداد هنوز تو رختخوابش بود ولي سارا داشت بساط چاييو … را آماده ميكرد. چشمم كه بهش خورد تمام صحنه هاي ديشب يادآوري شد برام ، سارا هم از خجالت فقط يه سلام گفت و اصلا” به من نگاه نكرد. ياد سمانه افتادم كه چطوري تو بغل مهرداد بودو كسو كونشو در اختيارش گذاشته بود. خيلي عصبي و داغ شدم! بعد ياد خودمو سارا افتادم ، كمي آروم تر شدم ، حالا كه مستي از سرم پريده بود حسابي گيج شده بودم و دائم كارهاي ديشب جلو نظرم بود! رفتم حمام كه سرحال شم چون بدنم چسب شده بود و بو ميداد. همه به نوبت حمام كردند. يه سكوت سنگين حاكم بود ، همه كسل و دپرس بوديم! هيچكس جرات نداشت چيزي بگه ، ولي يه احساس گيجي همراه با رضايت تو چهره همه ديده ميشد. راستش من هم با اينكه شكه شده بودم ولي حس خيلي بدي نسبت به اتفاقات شب گذشته نداشتم. چون يه تجربه استثنايي بود و همچين لذتي هم در طول عمرم تجربه نكرده بودم. مطمئنا” اين موضوع در مورد بقيه هم صدق ميكرد. تو همين فكرا بودم كه صداي سمانه توجهم رو به طرفش جلب كرد ، با ناز و كرشمه گفت: شما گشنه نيستيد؟ من ضعف كردم! ما هم با تكون دادن سر موافقتمون رو اعلام كرديم. سمانه زنگ زد به يه فست فود و چهار تا پيتزاي قارچ و گوشت با مخلفات سفارش داد. اين كار سمانه باعث شد يخ همه آب بشه و وضعيت تقريبا” عادي شد. البته هيچ صحبتي از ديشب به ميان نيامد.بعد از نهار با اينكه هوا گرم بود زديم بيرون ، اين بار هركي با ماشين خودش رفت. توي راه سكوت رو شكستم و به سمانه گفتم: عزيزم من خيلي بي غيرتم؟ سمانه با مهربوني گفت منظورت چيه عشق من؟ تو بهترين مرد دنيايي! گفتم چرا؟ چون جلو چشمام با يه مرد ديگه خوابيدي و هيچي نگفتم؟ سمانه ابروهشو در هم كشيدو گفت: ميدونم برات سخته كه بهش فكر كني ، ولي يادت باشه همون مردي كه من بهش دادم تو هم زنشو جلو چشماش كردي! رامين خواهش ميكنم مسافرت رو بهمون جهنم نكن ، ازت ميخوام ديگه بهش فكر نكني! مگه تو منو دوست نداري؟ گفتم بله دوستت دارم. گفت پس اگه دوستم داري نبايد از خوشحالي و لذت بردن من ناراحت باشي ، همانطوري كه من وقتي شهوت و لذت و تو چشمات ميديدم ناراحت كه نميشدم هيچ ، كيف هم ميكردم. حرفش خيلي غير منطقي و مسخره بود! منم چون اعصابشو نداشتم ديگه ادامه ندادم. فقط ازش پرسيدم كه ديشب خيلي لذت بردي؟ گفت: ديوانه وار! در خواب هم نميديدم كه همچين همخوابگي داشته باشم! پرسيدم از كجاش بيشتر لذت بردي؟ گفت اول وقتي كه شاشيدم رو صورت و دهن مهرداد ، دوم وقتي دو نفري باهم منو ميكردين و سوم وقتي كه كير مهرداد تو دهنم بود و تمام شاشش رو خوردم! البته درسته بهترین تجربه سکسم بود ولی این موضوع هیچ تاثیری در میزان عشق من به تو نداره! این فقط یه سکس بود. تو چطور عزيزم كدوم قسمتش برات از همه لذت بخش تر بود؟ گفتم مهم نيست ولش كن اصلا” ، حرف و عوض كردم. شب كه برگشتيم تصميم داشتم همون موقع حركت كنم به سمت تهران كه سارا و سمانه و مهرداد با التماس مانع شدن. با اكراه قبول كردم ولي اصلا” دوست نداشتم سمانه و مهرداد و تو يه خونه ببينم.رفتار سمانه با مهرداد زياد تغييري نكرده بود مثل اينكه اصلا” اتفاقي بينشون نيفتاده ولي نگاه هاشون يه برق خاصي داشت! همون برقي كه نگاه سارا به من داشت! خلاصه ميكنم دوستان عزيز ، رفتم آشپزخونه كه يه چايي درست كنم بعد از ده دقيقه كه برگشتم ديدم سمانه روي پاي مهرداد نشسته و لبهاشون به هم گره خورده! سارا هم توي اتاق خوابش استراحت ميكرد. قادر به بيان هيچ گونه اعتراضي نبودم! همون لحظه مطمئن شدم كه اينجا پايان زندگي من و سمانهست! با يه استكان چايي رفتم كنار ساحل و هاي هاي براي حال و روز خودم گريه كردم! شب كه شد مهرداد با پر رويي تمام دست سمانه رو گرفت و شب بخير گفتن و رفتن تو اتاق! من موندم و سارا ، اينقدر دپرس بودم كه هيچ توجهي به سارا نداشتم. يه چند دقيقه در سكوت گذشت ، صداي شهوت اونا به وضوح به گوش ميرسيد! سارا اومد پيشم دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: بهترين سكس زندگي رو داشتيم و در عين حال بزرگترين اشتباه زندگي را هم مرتكب شديم. رامين به نظرت يك شب لذت و شهوت و ترك همه قيد و بندها ارزشش رو داشت؟! گفتم نه ، نميدونم ، شايد! گفت: بيا ما هم بريم تو اتاق تنها بشيني داغون ميشي! زدم به سيم آخر و مثل ديوانه ها با عصبانيت به سارا گفتم برو هرچي مشروب مونده رو بردار بيار! سارا با ترس رفت سمت آشپزخونه شيشه ويسكي و چهار ليتري شراب رو آورد ، شيشه ويسكي تقريبا” يك سومش خالي بود و ظرف شراب هم نصفه بود ، بهش گفتم برو چهار تا ليوان هم بيار. با تعجب گفت چرا چهار تا؟ گفتم حرف مفت نزن گم شو بردار بيار! سارا حسابي ترسيده بود ، خيلي سريع دو پيك ويسكي پدر مادر دار پشت سر هم سر كشيدم يكي هم دادم سارا كه از ترسش سريع سركشيد. معده ام سوزش خيلي بدي داشت. بلند شدم رفتم در اتاق سمانه و مهرداد ، در رو باز كردم و رفتم تو ، صحنه اي كه ديدم بر خلاف ديشب كه از ديدنش لذت ميبردم شديدا” برام چندش آور بود. مهرداد سرش و كرده بود وسط پاي سمانه و مثل وحشي ها داشت كسش رو ميخورد. سارا هم پشت سر من اومد ، خيلي ترسيده بود. وقتي ما رو ديدن دست از كار كشيدن ، سمانه خودشو جمع و جور كردو يه ملحفه كشيد رو كسش. شايد چون مست نبود سر سوزن حيا براش مونده بود!!!!!!دست مهرداد و سمانه رو گرفتم بردم تو حال ، بدون اينكه چيزي بپرسن دنبالم اومدن. مهرداد كاملا” لخت بود ولي سمانه ملحفه رو دور خودش پيچيده بود. گفتم همگي خوب گوش كنيد ببينيد چي ميگم ، اگه كسي بگه كه ديشب بهترين شب زندگيش نبوده مثل سگ دروغ گفته! درست ميگم؟ همه تاييد كردند ، بعد گفتم ما ديشب غيرت و شرف و حيا و اخلاق و خلاصه همه چيزو زير پا گذاشتيم و اون شرم و حيايي كه هميشه زن و شوهر نسبت به هم دارن ديگه بين ما وجود نداره نمونه اش امشب كه زن من جلو چشمام با مهرداد رفت تو اتاق كه بهش كس بده و حال بكنه!!! يا همين سارا منو دعوت ميكنه كه بريم تو اتاق و …البته به رفتار امشب شماها ايرادي وارد نيست چون همش نتيجه اشتباه بزرگ ديشبه كه هر چهار نفرمون مقصريم و البته گناه من و مهرداد از زنها خيلي بيشتره! به اعتقاد من زندگي زناشويي ما ديگه هيچوقت به حالت اولش بر نميگرده. پس تصميم گرفتم آخرين مشروب رو با هم بخوريم و برنامه ديشب رو براي آخرين بار تكرار كنيم. (اون دو پيك ويسكي كه البته به اندازه 4 پيك هميشگي بود حسابي گرمم كرده بود و با حرارت و خيلي تاثير گذار سخنراني ميكردم ، دلم ميخواست امشب كثافت كاري و وحشي گري بيشتري نسبت به ديشب داشته باشيم) يه لحظه ديدم سمانه خودشو پرت كرد توي بغلم و زار زار زد زير گريه! ميگفت غلط كردم ، گه خوردم ، به خدا مست بوديم نمي فهميديم چكار ميكنيم!بغزم گرفت ، به سختی خودمو کنترل کردم. اشکهاشو پاک کردم و صورتش رو بوسیدم. به سارا اشاره دادم که ویسکی بریز. سمانه کنار رفت و سارا با سینی و چهار لیوان ویسکی اومد ، من از بقیه جلوتر بودم. پیکمو دادم به سمانه ، ویسکی که تمام شد رفتیم سراق شراب. امشب خیلی بیشتر از دیشب مست بودیم. برنامه دیشب دوباره با شدت و لذت بیشتری تکرار شد. اگر تعریف کنم خیلی طولانی میشه ، الان سه ماهه که منو سمانه از هم جدا شدیم! زندگی عاشقانه ما در عرض دو شب در سرازیری سقوط قرار گرفت و ظرف 15 ماه تلخ و زجر آور برای همیشه به پایان رسید. دوستان عزیز هیچ وقت در جمع دوستان مردتان با همسرتان مشروب خوری نکنید. اگر خواستید مسافرت برید لزومی نداره با دوستتان برید! یا با همسرتان تنها برید یا با اعضای خانواده. امیدوارم از سرنوشت من عبرت بگیرید و در حفظ عشق و زندگیتون مثل من عمل نکنید. پیروز و پاینده باشید. تهران 11.12.1390نوشته: رامین
جشن
نامزدی21 سالم بود، سال 81 که خدمت سربازی رو خریدم رفتم کانادا پیش مادر و برادرم، اونجا معماری میخوندم تا تونستم لیسانسم رو بگیرم، بابا به خاطر کارخونه ایران مونده بود و چند وقت به چند وقت به ما سر میزد، زیاد از اونجا خوشم نمی اومد، خاطراتم، دوستام و فک و فامیل ایران بودن، تصمیم گرفتم برگردم ایران
برگشتم و زدم تو کار ساخت و ساز، سعی میکردم کمک دست بابا هم باشم. یه شرکت راه انداختم و با جدیت مشغول کار شدم. پول خوبی تو این کار بود و کارم خوب گرفته بود. سال 88 پدرم عمرشو داد به شما کارخونه و ملک ها رو فروختم اما خونه رو بابت سهم خودم برداشتم و سهم مادر و برادرم رو دادم بهشون. وضعم بهتر شد و پروزه های بزرگتری برداشتم کار و کار و کمتر فرصت تفریح دارم. عاشق ماشینم، بیشترین عشق و حالم با ماشین و رانندگیه و مسافرتهای تکی. خیلی تو نخ سکس نیستم ولی گاه به گاه پیش میاد.
اواخر شهریور ماه امسال جشن نامزدی یکی از دوستام دعوت بودم. جشن تو باغ لواسونشون بود، زیاد حس و حال جشن و سروصدا نداشتم ولی باید میرفتم. ساعت پنج حاضر شدم. یک دست کت و شلوار مشکی پوشیدم یه دسته گل بزرگ گرفتم و رفتم. زیاد شلوغ نبود 50 60 نفر مهمون داشتن مهمونی ادامه پیدا میکرد بزن و برقص و شادی اما من نمیدونم چرا حس این شلوغ بازی هارو نداشتم، نشسته بودم با یکی از همکارام که خیلی مسن بود صحبت میکردیم، یک آن یک نفر توجه منو جلب کرد، یه زن 30 ، 32 ساله میخورد باشه ولی زیبا، واقعا زیبا. صورت گرد، چشمای درشت روشن، موهای روشن، اندام فوق العاده. محو تماشاش شده بودم. خدایا چقدر زیبا و سکسی بود. یک کشش خاصی داشت. وقتی میرقصید زیباییش چند برابر میشد. محوش شده بودم یک لحظه چشمامون به هم گره خورد، حس کردم آتیش گرفتم، داغ داغ شدم، همه دورو برم فراموشم شد. وقتی سنگینی نگاهمو رو خودش حس کرد چندین بار برگشت و نگاه کرد. بعد رفت سر یه میز و نشست تازه فهمیدم زن یکی از مهندساس و یه دختر 5 6 ساله هم داشت. شوهرش یکی از اون بساز بفروشای قدیمی بود راحت 20 25 سال ازش بزرگتر. یه آدم رند و زرنگ. با اینکه دیگه فهمیده بودم شوهر داره و دستم بهش نمیرسه نمیتونستم ازش چشم بردارم و اونم اینو کاملا فهمیده بود. خط سینه های سفیدش که از زیر لباس آبی ساتنش معلوم بود داغم میکرد، ساق پاهای سفید گوشتی و خوشتراشش .
یه لیوان آبجو برداشته بودم و مزمزه میکردم و نگاهش میکردم. اونم چند بار برگشت و نگاه کرد و یه لبخند زد، وقتی لبخندشو دیدم یک آن حس کردم قلبم وایساد، موقع شام بود. شام سلف سرویس بود منتظر شدم تا وقتی اینا میرن سر میز منم برم، بلند شدن و رفتن سر میز منم پاشدم، سر میز رفتم کنارش دستم کاملا میلرزید وقتی داشتم برای خودم غذا میکشیدم متوجه لرزش دستم شد و یک لبخند دیگه زد وقتی از کنارم رد میشد گفت انگار حالتون خوب نیس و یک لبخند زد و رفت. سر شام هی نگاه میکرد و میخندید. دیگه تا آخر مراسم تو نخ همین نگاه های یواشکی و خنده های یواشکی بودیم یک لحظه به خودم اومدم دیدم مهمونا کم کم دارن میرن یه کارت ویزیت از جیبم در آوردم و نشونش دادم اونم با سر اشاره کرد که آره، تو شولوغی خداحافظی کارت رو دادم بهش.
فرداش تو دفتر بودم که تلفن زنگ خورد، گوشی برداشتم خودش بود سلام و احوال پرسی کردیم و چند وقت با هم تماس تلفنی داشتیم تا یه روز گفت شوهرش رفته شمال سر پروزه منم واسه ناهار دعوتش کردم
رفتیم یه رستوران خوب روبروم نشسته بود با یک دست مانتو روسری مشکی که طلاییی موهاش و رنگ عسلی چشاشو بیشتر نمود میداد بعد هم رفتیم جاده چالوس و یک قلیون و چای نبات غروب آوردمش خونش تو این مدت دستش تو دستم بود و لذتبخش بود موقع خداحافظی یه بوس از لب هم کردیم وای چقدر این بوس چسبید قرار فردا رو هم گذاشتیم واسه صبح که بریم پارک واسه ورزش
پرستار بچش که اومد بهم زنگ زد برم دنبالش
رفتم و سوار شد رفتیم جمشیدیه کلی دویدیم و نرمش کردیم برگشتنی ازش خواشتم بریم خونه من تا صبحونه باهم بخوریم کمی من من کرد ولی قبول کرد سر راه بربری گرفتیم و رفتیم خونه ریموت در و که زدم تا در بسته شد تو ماشین کشیدمش سمت خودم و لبامو گذاشتم رو لباش خودشو کشید کنار گفتم ببخشید دست خودم نبود
رفتیم داخل رفتم کتری رو پر آب کردم و اومدم تو نشیمن دیدم واساده داره به تابلو نقاشی نگاه میکنه از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونش
گفتم کاش مال من بودی لاله حرکتی نمیکرد دستشو گذاشته بود رو دستام
پشت گوشش رو بوس کردم
گردنشو بوسیدم
و آروم خودمو بهش میمالیدم
بدش نمی اومد
لاله گوششو با لبام گرفتم میک زدم سرشو با حالت خاصی بالا آورد تا ادامه بدم
زبون میزدم به لاله گوشش
زبونمو کردم تو گوشش اروم میچرخوندم یواش یواش خودشم داشت کونشو میمالید به کیرم
اومدم و گردنشو آروم میخوردم و میلیسیدم
شوری عرقی که کرده بود لبامو میسوزوند ولی خیلی دلچسب بود
برش گردوندم و لبامو گذاشتم رو لباش
به ارومی میمکیدم
زبونشو کرد تو دهنم منم زبونشو مکیدم
رفتم پایینتر گردنشو خوردم نفساش تندتر شده بود
منم سرعت خوردنمو بیشتر کردم
دست بردم سینه شو با دست گرفتم و فشارش دادم یه آخ حشری گفت
کیرم از زیر شلوار ورزشی مشخص بود سفت سفت
میمالیدمش و میخوردمش
چند دقیقه تو این حال بودیم بعد از هم جدا شدیم
رفتم چایی رو دم کردم کیرم ضایع راست شده بود بهش گفتم تا چایی دم بکشه من یه دوش بگیرم بیام
رفتم سریع یه دوش اب سرد گرفتم اومدم پرسیدم میخوای دوش بگیری گفت باشه گفتم تا تو دوش بگیری منم سفره رو میچینم
حوله دادم بهش و سریع دوش گرفت اومد بازم بغلش کردم و لباشو خوردم اینبار با تمایل زیاد لب میگرفت
حوله ای که پوشیده بود سینه هاشو میشد قشنگ دید سینه های سفید خوش فرم خوشتراش گردنشو خوردم اومدم پایین
اومدم پایین تر تا سینه
یه لیس از نوکش که کاملا سفت شده بود زدم آهش بلند شد
یکی دیگه یکی دیگه زبونمو آروم میچرخوندم دوره نوکش
رفتم سراغ اونیکی
اونم یکم خوردم
رفتم پایینتر
بند حوله رو باز کردم لیسیدم اومدم پایین زبونمو کردم تو سوراخ نافش گردوندم چنگ زد تو موهام سرمو فشار داد تو شکمش
بلند شدم باز بغلش کردم و لب گرفتم دستمو بردم رو کونش
کون سفت و گرد و بزرگشو ناز میکردم
دستمو آوردم رو کسش، انگشتمو کشیدم لاش خیس و لزج بود اونم دستشو آورد از رو شلوار کیرمو گرفت فشار داد به ملوندن کسش ادامه دادم حسابی حشری شده بود، گفتم بریم اتاق خواب
رو دستام بلندش کردم سنگین بود ولی بردمش گذاشتمش رو تخت شرو کردم به خوردنش
از لبش و گوشاش شرو کردم گردن و گلو و سینه هاش و شکمش و پهلوهاش
تا رسیدم به کسش
تا حالا به کسش نگاه نکرده بودم. یه کس سفید تپل ترو تمیز
بوش کردم، بوسیدمش
یه بوس از لپهای کسش زدم اومدم رو روناش.
روناشو بوسیدم و لیسیدم ، زانوهاش رو لیس زدم، ساق پاشو لیسیدم، پاهاشو بوسیدم انگشتای لاک زدشو کردم تو دهنم میک زدم ، کف پاشو لیس میزدم اونم به خودش میپیچید
زبونمو گذاشتم از نوک پا لیسیدم اومدم بالا زانو، کسش ، پهلوهاش ، شکم و ناف، سینه هاش گردنش گوشاش و لباش
زبون همو میمکیدیم
تیشرتمو از تنم در آورد، لبامو میخورد و آروم ناخناشو رو پشتم میکشید
با یه چرخ اومد رو من، شرو کرد به خوردنم، گردنمو خورد سینه هام، رفت پایین وقتی داشت میخورد نگاهش تو چشام بود رسید به شلوار ورزشیم از رو شلوار کیرمو لیسید، گاز زد، بوسید
شلوارمو کشید پایین کیرمو در اورد، یه لیس از سرش زد شرو کرد به ساک زدن، خیلی خوب این کارو میکرد کیرم داشت منفجر میشد تخمامو لیس میزد میمکید
شلوارمو از پام در آورد
کیرمو تو دستش گرفت
یه لبخند بهم زد
جالب بود هیچکدوم حرفی نمیزدیم انگار همینو میخواستیم رو سینه خوابوندمش
شرو کردم به خوردنش
گوشاش
پشت گردن
پشت و کمر
کونش
لپای کونشو لیس میزدم
معلوم بود خیلی لذت میبره
زبونمو کردم لای کونش
سوراخشو لیسیدم
بازم برش گردوندم سینه هاشو خوردم اومدو پایینتر پاهاشو از هم باز کردم
کسش یکم آب سفیدم اومده بود با دست پاک کردم
شرو کردم به خوردن
لیس میزدم اونم به خودش میپیچید چوچولشو با زبونم بازی میدادم
زبونمو میکردم تو سوراخش فشار میدادم
پاهاشو بلند کردم از سوراخ کونش لیس میزدم تا کسش
دندوناشو به هم فشار میداد موهامو میکشید و از لذت بردنش لذت میبردم
حالت 69 رو پهلو خوابیدیم
سر من لای پاش و کسش رو میخوردم اونم کیرمو میخورد دیگه تو دهنش جا نمیگرفت هی دندونش میخورد به سر کیرم
با دندون چوچولشو آروم میگرفتم و میکشیدم نای حرکت نداشت از کشوی بالای تخت یه کاندوم برداشتم
اومدم پاره کنم از دستم گرفت گفت با این دوس ندارم
گفتم باشه
خوابیدم روش لباشو خوردم، با دست کیرمو گرفت گذاشت در کسش
اینقد لیز بود که با کمی فشار همش رفت تو، توش داغ داغ بود
آروم شرو کردم به تلمبه زدن خیلی آروم
اروم تلمبه میزدم و گردن و گوششو میخوردم
پاهاشو آوردم بالا یکیشو گذاشتم رو شونم چنتا محکم تلمبه زدم بازم آروم
میترسیدم آبم بیاد
نمیخواستم تموم بشه
تا حس میکردم میخواد آبم بیاد در می آوردم و سینه هاشو میخوردم
و دوباره میکردمش
نای حرکت نداشت
فقط آروم ای ای میگفت بازم داشت آبم می اومد در آوردم انگشتمو گذاشتم در کونش مالیدم
انگشتمو میکردم تو کسش خیس شه میکردم تو کونش
حالا راحت 2 انگشت میرفت تو کونش
انگشت شصتمو کردم تو کسش و 2 انگشت تو کونش
بازم پاهاشو باز کردم کردم تو کسش
آروم تو گوشش گفتم کاش مال من بودی
عاشقت شدم
اونم زیر لب میگفت جون کامران مال تو ام
منم محکمتر میکردم
تا ته ته کیرم تو کسش بود
اروم گفتم از عقب میتونم
گفت اره
برش گردوندم
نشستم لای پاش
چه کونی داشت
آب دهن زدم به کیرم و سوراخش
سرشو آروم کردم تو خوابیدم روش
آروم فشار میدادم تا نصف رفت درد میکشید، روتختی رو چنگ میزد
درش آوردم باز آب زدم کردم تو
اینبار تا ته کردم تو
یه آخ محکم گفت
یکم نگه داشتم
شرو کردم به تلمبه زدن
دستمو بردم از زیر کسشو مالیدم
از پهلو کردم تو کونش
3تا انگشتمو کردم تو کسش
بعد حالت سگی
چندتا از کون چند تا از کس
گفت دیگه نمیتونم میخوام بشینم روش
از کون نشست رو کیرم
شرو کرد به حرکت دادن کونش
موهاشو چنگ میزدم
سینه هاشو فشار میدادم
داشت آبم میومد
گفتم در بیار آبم داره میاد
گفت نه اونوقت میمیرم
گفت سینه هامو گاز بگیر
سرعتشو بیشتر کرد
داشت آبم میومد
آبم اومد و همشو ریختم تو کونش
در همن حال که آبم میومد اونم ارضا شد
شاید بیشتر از 30ثانیه طول کشید ارضا شدنش
و بیحال افتاد روم در حالی که کیر من توش بود
بیشتر از نیمساعت همونجوری خوابیدیم
بعد بلند شدیم
بوسش کردم و ازش عذرخواهی کردم گفت خودش میخواسته و ازم تشکر کرد و گفت تا حالا همچین لذتی نبرده بود
از شهریور تا الان تقریبا هر هفته سکس میکنیم
ببخشید سرتونو درد آوردم امیدوارم همتون موفق و شاد باشید
تجاوز به زنم در شرکت
حدود یک ماه قبل اتفاقی‌ افتاد که طرز فکر من رو نسبت به زنم عوض کرد.زنم تو شرکت ما کار می‌کنه و لیست انبار رو بر می‌داره. از روزی که اون مسئول حسابداری انبار شرکت شده تغیرات زیادی انجام شده. خوبی‌ زن من اینه که بسیار جدی هست تو کارش و با کارگر‌های انبار خیلی‌ محکم حرف میزنه.
هفته قبل بود که به من گفت از رئیس انبار کمی‌ سوتی گرفته و داره روش کار میکنه. ظاهراً یه دزدی‌هایی‌ رو کشف کرده بود و رئیس شرکت هم در جریانش بود.اما برا این کار باید تو یه ساعتی‌ میرفت تو انبار که رئیس انبار و کارگرها نباشن.
کار خطر ناکی بود. رئیس انبار بیش از بیست سال بود که اونجا کار میکرد و نمی‌شد بهش گفت بالا چشت ابرو هست. اما زن من دست بردار نبود و میگفت با کشف این دزدی میتونه رئیس انبار بشه. از قبل با مدیر حرف زد و مدیر از رئیس حراست یه کارت الکترونیک ورود به انبار گرفت. کارتی که بدون اون کسی‌ نمیتونست بره تو انبار اصلی‌.
آذر تصمیمش رو گرفته بود. عصر تو شرکت به رئیس حراست گفت که امشب میره تو انبار. طرف هم قبول کرد و گفت با نگهبان‌ها هماهنگ میکنه. من هم موندم اضافه کار. البته برا من عادی بود تا ساعت ۹ شب کار کنم.ساعت ۹ شب بود که آذر زنگ زد به تلفن داخلی‌ من و گفت داره میره تو انبار. کنجکاو شدم برم ببینم چی‌ کارمی‌کنه و حتا اگه شده شوخی‌ کنم باهاش.می خواستم بترسونمش یا چیزی مثل این.
پشت سرش رفتم طرف انبار. کارت رو که میزنی‌ در برا ۲ دقیقه باز می‌شه و میتونی‌ بری تو. روز‌ها هم که بهش کد میدن در باز باشه و فقط رئیس انبار و حراست این کد رو داره.
آذر کارت رو زد. دستش پر کاغذ و دوربین فیلمبرداری بود. رفت تو. من ۲۰ ثانیه صبر کردم و دویدم طرف در.با سرعت رفتم تو و پشت کارتن‌ها و قفسه‌ها قایم شدم تا سر فرصت کمی اذیتش کنم.
آذر تند تند فیلم می‌گرفت و یه چیزایی‌ رو یاد داشت میکرد. یه لحظه صدایی از در انبار اومد.
آذر غرق کارش بود. من رفتم تو تاریکی‌ تا ببینم کی‌ داره میاد. رئیس انبار،پرویز، با دو تا از کارگر‌های گردن کلفت انبار.از اون آدمایی‌ که مثل لیفت تراک بار‌ها رو جا به جا میکردن. اونا بی‌ سر و صدا و پاورچین میومدن جلو. معلوم بود می‌دونن آذر اونجاست.
نفر چهارم رو نشناختم. خیلی‌ دور تر از اونا راه میرفت.کارگر‌ها آذر رودیدن و از دو طرف رفتن طرفش. آذر لحظه آخر اونا رو دید و جیغ کشید امااون‌ها گرفتنش. آذر دختر قوی هست. یکمتر و شصت قد داره و بدن تو پر و محکمی داره. سینه هاش بزرگ و رو به بالاست و موهای بسیار بلندی داره. اون شب روسری رو انداخته بوددور گردنش. فکر نمیکرد کسی‌ بیاد. کار گر‌ها اونو محکم گرفته بودن و اون دست و پا میزد. رئیس انبار رو کهدید شل شد.
پرویز رئیس انبار حدود پنجاه سالشه. حدود صد و ده کیلو وزن داره و جوونی‌ هاش وزنه بردار بوده اما حالا شکم آورده خفن. سینه‌های پهن و دستای بزرگش باعث شده بهش بگن قول فشن.
اومد جلو. روسری آذر رو دور گردنش پیچوند و کشید. آذر به حال خفگی اوفتاد و کبود شد. پرویز ولش کرد. بعد کلی‌ فحش بهش داد. من اگه میرفتم جلو سه سوت تیکه تیکه ام میکردن.
نفر چهارم اومد جلو. رئیس حراست خایه مال شرکت بود. اونم از این آدمای چاق و بد هیکل بود با شکم گنده و همیشه نماز اول وقت و تسبیح. همیشه هم برا آستین کوتاه حکم میزدو چایی اداره رو نمیخورد میگفت بیت المال هست.
مراد رئیس حراست به پرویز گفت به بچه‌ها بگو این لباسا رو در بیارن ببینیم آذر خانوم چی‌ اون تو قایم کرده. باورم نمی‌شد چی‌ دارم میشنوم. کارگر‌ها با یه دست مچ هایدست آذر رو گرفته بودن و با اون دست دکمه های مانتو رو با بی‌ حوصلگی کندن.مانتو،روسری،شلوار و عینک آذر پرت شد رو زمین. حالا آذر با یه شرت و کرست وایساده بود جلوی اونا و تلاش میکرد دستش رو از دست اونا در بیاره. هر چی‌ التماس میکردفایده نداشت.
رئیس انبار گفت ببرنش ته انبار. اونجا چند تا میز روکش چرمی نو بود که تازه خریده بودن.من از بین قفسه‌ها خودم رو رسوندم رو به رو ی اونا. بعد چشمم خورد به یه قفسه دیگه اونور. پرویز ضبط رو روشن کرد و آهنگ زیبائی از شادمهر عقیلی رو شروع کرد پخش کردن. من از قفسه رفتم بالا.حالا بالای سر اونها بودم.موبایلم رو در آوردم و هر چی‌ فیلم روش بودپاک کردم.میدونستم حالا چه اتفاقی‌ میافته. چراغ‌های سالن از من پایین تر بودن و اگه کسی‌ می‌خواست منو ببینه نور تو چشمش بود و نمیتونست.
پرویز دوربین رو گذشت بالای میز رو بهصورت آذر تا به جای جنسای انبار از آذر فیلم بگیره.
کارگر‌ها آذر رو گذاشتن رو میز. مچدستش رو قفل کردن با دستای کلفتشون. تماشای بدن کوچیک آذر بین این همه هیکل گنده داشت منو دیوونه میکرد. کیرم داشت منفجر میشد. مراد رفت جلو و به آذر گفت: خوب خانوم کار آگاه. اینشرت خوشگلو از کجا خریدی؟ آذر با لگد زد تو شکم گنده اون. پرویز رفت جلو و گذاشت تو گوش آذر. اشک دختر بیچاره در اومد. من داشتم فیلم می‌گرفتم.
پرویز شرت رو با یه حرکت پاره کرد وکرست آذر رو هم با دست پاره کرد. مراد و پرویز لخت شدن. شکم‌هاشون نمیزاشت از بالا کیر اونا رو ببینم. مراد رفت جلو و محکم تٔف کرد رو سوراخ آذر و با انگشتش مالید رو درش.هم زمان کیرش رو تٔف مالی کرد و من فقط از بالا میدیدم شکمش افتاد رو تن آذر. آذر لبه میز بود و هر کی‌ کنار میز وای می‌ایستاد کیرش راحت میرفت تو.
مراد فرو کرد تو. با یه حرکت و بی‌ رحم. آذر بیست ساله لوله شد از درد.مراد مثل یه سگ هار داشت تقه میزد و آذر فقط از درد گریه میکرد. اما کم کم مقاومت آذر کم شد. کار گرا فشار دستا‌شون رو کم تر کردن.مراد تند تند می‌کوبید و فحش میداد. یهو کشید بیرون و رفت عقب. باعصبانیت گفت پدر سگ آبم داشت میومد. پرویز،بیا کار آگاه رو بکن تا دیگه هوس فضولی نکنه.
پرویز اومد جلو. کیر کلفتی‌ داشت. آذر سرشو آورده بود بالا و با ترس به کیر پرویز نگاه میکرد.پرویز بدون نیاز به چیزی کرد تو. شروع کرد کوبیدن تا حدی که آذر حالا بر خلاف میلش فقط اه و اوه میکرد. پرویز و مراد جاهاشون رو عوض میکردن. بعد از چند
لحظه پرویز داد زد و آبش رو ریخت تو سوراخ. مراد هم رفت و ریخت اون تو.کارگر‌ها تا دیدن اون دو تا کارشون تموم شده لخت شدن و شروع کردن به کردن اون. یکیشون سینه‌هایآذر رو گاز گرفت،نوک سینه هاش رو بادندون جوید و آذر از درد جیغ میزد و قسمشون میداد ولش کنن. میگفت غلط کردم نکنین.
کار گر‌ها جوون بودند و محکم تر میکردن ولی‌ کنترل نداشتن و آبشون روریختن همون تو. آذر رو یه لحظه ولش کردن و آب کمر از سوراخش می‌ریخت رو میز. مراد گفت نگا با بیت المال چی‌ کار کرد؟
باید تنبیه بشه این دختر.رفت سراغ کمر بندش و از شلوارش کشید بیرون. آذر روچرخوندن،شکمش رو میز بود و کون سفیدش رو به مراد. دستشو گرفتن و مراد باکمر بند شروع کرد به زدن کون آذر. خطای کمر بند رو رون و کون آذر قرمز شد و کم کم رنگ عوض کرد. پرویز هم کمر بند و گرفت و ده بیست بار آذر رو زد. آذر از درد فقط جیغ میزد و به غلط کردن افتاده بود.
مراد خوابید رو میز و به آذر گفت بره روش. آذر با ترس و از ترس کتک رفت روش، پاهاش رو باز کرد و نشست رویکیر اون. آروم تا ته فرو کرد. مراد دستای کلفتش رو انداخت دور کمر آذر و اونو محکم گرفت که نتونه تکون بخوره. تازه فهمیدم چه خبره. پرویز اومد پشتش. می‌خواست از کون بذاره. کارگرها اومدن تٔف کردن رو سوراخ عقب آذر. پرویز هم سر کیر رو گذاشت اونجا. هر کاری کرد نرفت تو. یه کار گار‌ها از جیبش یه کرم دست و صورت در آورد و داد به پرویز. پرویز کرم رو خالی‌ کرد رو سوراخ. من هیچ وقت آذر رو از کون نکرده بودم. پرویز با فشار زیاد و با کمک ازدستش کرد تو. آذر فقط آهی از درد کشید. اااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییی
پرویز تا ته فشار داد و مراد محکم آذر رو تو بغلش داشت له‌ میکرد. کارگار‌ها منتظر نوبت بودن و دقیقا تا آب اونا اومد همین کارو کردن. دوباره با کمر بند اونو زدن تا حدیکه کونش سیاه شد.
آذر رو نیم ساعت بعد با تهدید به فیلم و چیزای دیگه فرستادن رفت. من فقط خدا رو شکر می‌کردم نکردن تو حلقش. اما خط های کمر بند خیلی‌ ناجور رو تنش مونده بود.
رفتم پایین. اونا دوربین رو برداشتن. مراد فیلم رو گرفت گذاشت تو جیبش. من آروم دنبالش میرفتم تا ببینم کجا میره. با پرویز رفتن در پارکینگ. آذر کنار ماشین گریه میکرد و دنبال کلیدش می‌گشت.مراد رفت جلو طرف اون. در ماشین خودش رو باز کرد و فیلم رو گذاشت تو داشبورد. بعد سر آذر رو گرفت تو دستش و شروع کرد باهاش حرف زدن. صداش آروم بود و من نمیشنیدم. پرویز رفت جلو. من تو تاریکی‌رفتم طرف ماشین مراد و در طرف مقابل رو باز کردم و فیلم رو برداشتم. آروم دررفتم. صدای کشیده محکمی اومد.
شب آذر فقط گریه میکرد.نگفت چه بلاییسرش آوردن ولی فقط می گفت با کمربندزدنش. بهش دل‌ داری دادم ولی‌ چیزی بهش نگفتم. صبح فردا از مدیر کلّ وقت گرفتم و رفتم اونجا. مراد و پرویز تو راهرو با هم بحث میکردن و معلوم بود دنبال فیلم بودن.جریان رو به مدیر کلّ گفتم. نشست فیلم رو از اولتا آخر دید بی‌ شرف. همون جا تلفن زد به حراست وزارت خونه و حرف زد. حکم اخراج اونا رو داد دستم و می‌خواست زنگ بزنه کلانتری که به خاطر آبروی زنم نذاشتم.آذر سر کار نیومده بود. مدیر بهش زنگ زد و گفت جریان رو از دوربین مخفی‌ دیده و آذر حالا رئیس جدید انبار شرکت هست.
آذر خودشو رسوند اداره و همکارها میگفتن فقط تٔف کرد تو صورت رئیس حراست و انباردار. کسی‌ هم نفهمید چرا. اما شایعات به گوش همه رسید. حالا از کجا،شاید از خود مراد یا پرویز شایعه پخش شد
انتقام از شوهر به سبک زینب خانم

سلام به همه دوستان عزیز من اسمم ارمینه بیست و دو سالمه قیافه و هیکله معمولی دارم نه خیلی خوشگلم نه خیلی زشت اهل شهرستانم حالا کدوم شهرستان دیگه بماند خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم از خیلی وقت پیش شروع شد درست از زمانی که من معنی کس و کون و سکس و اینچیزارو فهمیدم اون موقع ها تو کوچه ما یه یارو زندگی میکرد که واقعا زن خوشگلو خوش استیلی داشت چشمای عسلی موهای بور کون گنده و سینه های گنده و توپول که کیر همه بچه های محل از پیر تا جونو راست کرده بود اسمش زینب بود ولی من اسمشو گذاشته بودم ناتاشا اخه خیلی شبیه ناتاشا بود تو فیلم خوابو بیدار یادتون که هست فیلمشو .این ناتاشا خانم اونموقع40 سالش بود یه پسر داشت که تقریبا همسن من بود نمیدونم شغل شوهرش چی بود اخه یکی دوبار بیشتر تو محل ندیده بودمش هیچ وقت نبود.خلاصه روزی نبود که ما به بهونه های مختلف اونو دید نزنیم تو کوچه ما یه پارکی هست که غروبا همه جمع میشدن تو اون پارک هر وقت ناتاشا میرفت اونجا سر وکله ما پیدا میشد اخه من خیلی تو کفش بودم البته بچه های دیگم همین وضعو داشتنا ولی خوب نه به اندازه من یه چند وقتی ار این موضوع میگذشت و من روز به روز حالم بدتر میشد یه روز که از مدرسه برمیگشتم اتفاقی پسرشو دیدمو باهم هم مسیر شدیم تو راه جوری باهاش صحبت کردم که کم کم موضوعو به مامانش ربط دادم از زیبای مامانش صحبت کردم البته اونموقع پسرش به اون حدی نبود که غیرتی شه تازه اول دبیرستان بود و کم کم داشت با بلوغ جنسی اشنا میشد براش جالب بود وقتی از اندام زیبای مامانش صحبت میکردم با اشتیاق خاصی گوش میداد احساس کردم بد جور هوسی شده بهم گفت ارمین یه سوال بپرسم راستشو میگی گفتم اره بپرس چرا که نه
گفت تو از کجای مامانم بیشتر خوشت میاد ؟ منم بعد از یکم منو من کردن گفتم :سینه هاشو کونش اخه هر دوشون گنده و گوشتالو ان
گفت: خیلی دوست داری مامانمو بکنی نه؟ گفتم اگه بشه بدم نمیاد ولی مامانت شوهر داره باباتو میخوای چه کارکنی ها؟ گفت تو نگران بابام نباش اون که هیچوقت خونه نیست موقع هایم که هست مامانم اصلا تحویلش نمیگیره من کم کم کاری میکنم رفت وامدت خونه ما زیاد شه تا بتونیم یه جوری راضیش کنیم بهت بده .گفتم :یعنی تو اصلا ناراحت نمیشی من مامانتو بکنم ؟ گفت نه منم خیلی وقته تو کفشم دوست دارم هر جوری هست بکنمش خلاصه اونروز گذشتو کم کم به بهانه درسو کامپیوترو این حرفا پام به خونشون باز شد اوایل رفت وامدم زینب خانم جلوم راحت نمیگشت حتی روسریشم بر نمیداشت اما کم کم با من احساس راحتی میکرد جلو با بولیز شلوار میگذشت دیدن کون به اون قشنگی تو شلوار تنگ واقعا منو دیونه میکرد یه مدت دیگم از این جریانا گذشت تا اینکه قرارداد اجاره خونشون تمومو شد وصاحبخونه بهشون گفت که باید از اونجا برن .ار اونجای که خونه ما دو طبقه بود مستاجر طبقه پایین مون تازه یه چند وقتی میشد که رفته بود من پیشنهاد دادم که بیان خونه ما. برا همین با پدرم صحبت کردم که خونرو به کسه دیگه ای اجاره نده اونم قبول کرد خیلی زود اسباب و وسایلشونو منتقل کردیم خونه ی خودمون و زندگیشون تو خوننه ماشروع شد.منم دیگه شده بودم عضوی از خانوده اونا همیشه خونشون بودمزینب خانمم خیلی منو تحویل میگرفت جلوم خیلی راحت میگشت یه روز که منو پویان(پسرشو میگم) تو خونه تنها بودیم ازش پرسیدم چرا بابات هیچوقت خونه نمیاد مامانت چرا تحویلش نمیگیره؟
یه اهی کشیدو. گفت: چند سال پیش وقتی من کوچیک بودم منو مامانم خونه بابا بزرگم بودیم وقتی اومدیم خونه دیدیم بابامو خالم لخت لخت تو بغل هم خوابیدن از اون موقع مامانم بابامو خونه راه نمیده بهش گفته مطمن باش منم میرم به یه نفر دیگه میدم تا طلافی کار تورو بکنم. گفتم :بابات عجب کوسخولی بوده زن به این خوشگلی و خوش استیلی داره بعد میره کسه دیگه ایو میکنه واقعا که خیلی خره. همینطور گرم صحبت بودیم کهزینب خانمم از بیرون اومد گفت ارمین جان برو بالا مامانت کارت داره صدات میزنه منم پاشدم رفتم بالا ببینم مامانم چی میگه….
رفتم بالا گفتم مامان کارم داشتی ؟
گفت :اره وسایلتو جمع کن باید بریم تهران خونه عموت
گفتم: برا چی الان یه هووی من کلاس دارم نمیتونم مدرسرو ول کنم بیام گفت: اخه پدر خانم عموت مرده باید بریم تهران زنعموتم که بنده خدا میدونی تنهاست کسیو نداره زشته اگه تو این وضعیت تنهاش بزاریم . گفتم :اشکالی نداره شما برین من تنها میمونم خونه به درسو مدرسم میرسم اگرم گرسنم شد میرم خونه پویان اینا یه چیزی میخورم خلاصه مامانم با اسرار من قبول کردو رفتن تهران منم خوشحال ار اینکه میتونم یه چند وقتی خونه ناتاشا اینا تلپ باشم بعد نیم ساعت رفتم خونه پویان اینا ولی تو راه پله که رسیدم دیدم بابای پویان با عصبانیت درو بستو رفت منم سریع رفتم پایین دیدمزینب خانم نشسته خودشو ارایش میکنه و میخنده رفتم پیش پویان پرسیدم جریان چیه ؟ گفت :نمیدونم من بیرون بودم ولی حتما همون داستان همیشگیه دیگه خلاصه فردای اونروز منو پویان داشتیم از مدرسه برمیگشتیم که تو راه پدرشو دیدیم پویان به پدرش سلام کرد ولی جواب سلامشو نداد مستقیم به سمت من اومدو محکم زد زیر گوشم جوری زد تو گوشم که پرت شدم رو زمین باز اومد سمت من که پویان رفت گرفتش گفت چه کار میکنی بابا دیونه شدی کشتی بچه مردمو باباش گفت:ولم کن بزا بکشم حرومزادرو پویان گفت: اخه چی شده بابا گفت: به تو ربطی نداره برو کنار تخم سگ پویان بنده خدا دید نمیتونه کاری کنه به من گفت ارمین پاشو فرار کن زود باش . من که ماتم برده بودو گوشم صوت میکشید با صدای پویان به خودم اومدمو پاشدم سریع در رفتم یکی دوساعت تو خیابونا بودم تا گوشیم زنگ خورد .شماره خونه پویان اینا بود اول ترسیدم جواب بدم گفتم شاید باباش باشه ولی گفتم پشت تلفن که نمیتونه کاری کنه جواب دادم مامان پویان بود خیلی با نگرانی گفت :الو ارمین جان کجای پسرم سالمی چیزیت نشده الهی دستش بشکنه
گفتم سلام زینب خانم نترسین چیزیم نشده سالمم فقط میترسم بیام خونه
گفت:نترس پسرم پویان همه جارو گشته اشغال در رفته بیا خونه ما منتظرتم منم گوشی قطع کردمو راه افتادم سمت خونهنیم ساعت بعد در خونشون بودم زنگو که زدم مامان پویان سریع در و باز کرد منو محکم بغل کرد منو تو سینهای گندش فشار میداد گفت :خوبی پسرم چیزیت که نشده الهی دستش بشکنه اشغال عوضی بعد منو برد نشوند رو مبل و گفت : ارمین جان تورو جان هر کی دوست داری این قضیرو به خانوادت نگو من نمیدونم چه جوابی بهشون بدم بعد رفت از تو اشپزخونه یه لیوان شربت برام اورد وقتی داشت بر میگشت تاره فهمیدم چی پوشیده وااااااااااااااااااااااااااااااااای یه دامن بلند استرج پوشیده بود که جلوش یه چاک گنده داشت وقتی راه میرفت تانزدیکای شورتش معلوم میشد با یه تاپ استین حلقه ای که تموم پستونای گندش زده بود بیرون چاک سینش کاملا پیدا بود این اولین باری بود که زینب خانمو اینجوری میدیدم همینجوری خشکم زده بود نگاش میکردم که پویان گفت :ارمین چت شده مامانم با تو بودا گفتم :ها چی گفتین میشه دوباره بگین زینب که فهمیده بود بد جور کف کردم با یه لهجه خواستی گفت: اوووووا ارمین تو که ندید بدید نبودی چت شد میگم جریان امروزو به خانوادت نگی نمیدونم چی جوابشونو بدم گفتم :اها نه خیالتون راحت باشه زینب خانم بهشون نمیگم ولی من نمیدونم چرا بابای پویان اینکارو کرد من که کار بدی نکردم چرا منو زد
گفت :ولشکن عزیزم اون اشغال با من لج بوده سرتو لج منو خالی کرد ناراحت نشو بعد اومد جلوم یهدولا شد صورتمو بوسید و گفت :این بوووووس که صورتت خوب شه وووووووای وقتی دولا بود چشام افتاد به سینه هاش چقدر گنده بودن تا تهشون پیدا بود همینجوری داشتم نگاشون میکردم که رینب خانم گفت:اوووووووا بازم که خشکت زد پسر کجایی گفتم هیچی همینجام گفت:اره قربونم بری ارواح خیکت پسره هیز بعد رفتم سمت اطاقشو گفت : من میرم بخوابم شمام درستونو بخونین فردا که جمعست بتوین استراحت کنین
من یه نگاه به پویان انداختم گفتم :پویان مامانت چرا اینجوری شده امروز چش شده هااا؟
گفت: نمیدونم چش شده ولی ما که بد مون نیومد خودمونیم مامانم عجب کوسیه سینه هاشو دیدی داشت تاپشو پاره میکرد خداکنه بازم همینجوری جلومون بگرده منم گفتم :اره ایکاش بازم همینجوری بگرده بعدشم درسمونو خوندیم تا سر شب شامو خوردیمو خوابیدیم ولی جالب بود بازم زینب خانم همونجوری میگشت کلیم شوخی های ناجور میکرد با هامون. فرداش که از خواب پاشدم دیدم زینب خانم تو اشپزخونست ولی پویان هنوز خوابیده رفتم پیشش سلام کردمو صبح بخیر گفتم اونم جواب سلاممو دادو گفت :بیا بشین برات صبحانه بیارم بخوری تو همین لحظه پویانم اومدو صبحانه رو با هم خوردیم زینب خانمم غدای ناهار گذاشت رو گازو رفتیم نشستیم تو حال رینب خانم گفت: خوب بچه ها تعریف کنیین چه خبرا خوش میگذره چه خبر از مدرسه مام گفتیم :ای بد نیست میگذرونیم درسامونم که میخونیم مشکلی نیست زینب خانم گفت :نخیر پدرسوخته ها منظورم درساتون نبود از تو راه مدرسه برام تعریف کنید پویان گفت: مامان تو راه مدرسه چیزه خاصی نیست چیرو تعریف کنیم
زینب خانم گفتک بابا شما چقدر خنگین منظورم دختر مدرسه ایا بود چه کار کردین تا حالا با کسی رفیق نشدین ها بعد رو کرد به منو گفت: ارمین راستشو بگو با کسی رفیق نشدی ها؟
من گفتم: نه زینب خانم من تا حالا از این کارا نکردم یعنی بهش فکر نکردم زینب خانم گفت : ای بابا از تو توقع نداشتم ارمین تو که با کسی رفیق نشدی تکلیف پویان معلومه دیگه بابا شما الان باید هرکدومتون پنج شش تا دوست دختر داشته باشین منو باش که میخواستم نصیحتتون کنم یه وقت نرین با دخترای مردم کاری کنین از دختر بندازینشون وقتی این حرفو از زینب خانم شنیدم خیلی تعجب کردم اصلا رفتارش عوض شده بود خیلی تغییر کرده بود پویانم داشت شاخ در میادرد از رفتار مامانش بعد زینب خانم گفت : ببین شما اصلا به بلوغ رسیدین ها راستشو بگین من که از خجالت اب شدم این حرفو زد بعد گفت: ارمین راستشو بگو ببینم مرد شدی یا نه ؟
منم سرمو انداختم پایین گفتم: اره دیگه داشتم منفجر میشدم کیرم داشت میترکید بعد گفت : پویان تو چی مرد شدی پویانم اروم گفت: اره مامان زینب خانم یه خنده بلندی کرد و گفت : من عجب خریم با شما دوتا تازه خروسا تو یه خونه موندم یه وقتا فکر احمقانه ای به سرتون نزنه بعد گفت: اخی خجالت نکشین شوخی کردم ببینم شما اصلا در مورد مساعل جنسی چیزی میدونید یا
نه من که دیگه داشت یخ کیرم باز میشدو پررو شده بودم گفتم : خیلی کم پویانم گفت : منم خیلی کم میدونم مامان بعد زینب خانم گفت خوب اشکالی نداره اگه دوست داشته باشین من بهتون همه چیزو یاد میدم فقط یه شرطی داره من گفتم :چه شرطی زینب خانم زینب خانم گفت: اول اینکه این جریانو به هیچکس نمیگید دوم اینکه پویان الکی غیرتی نشه پویان گفت: ولی مامان ارمین اینجاست زشته جلوش زینب خانم گفت: بابا ارمینم مثل پسر منه غریبه که نیست نباید ناراحت بشی پسرم اصلا برا اینکه تو ناراحت نشی ارمین از این به بعد به من میگه مامان زینب خوبه من داشتم تو دلم به پویان بد و بیراه میگفتم حالا که بعد از چند سال مامانش داره به ما پا میده داره همه چیزو خراب میکنه من سریع گفتم : باشه مامان زینب قبوله هر چی تو بگی زینب خانم گفت: ای قربون پسر گلم برم ببین پویان ارمین چقدر راحت قبول کرد پویانم گفت :باشه مامان منم حرفی ندارم هر چی تو بگی بعد زینب خانم گفت : چون بچه های خوبی بودین میخوام ببرمتون حموم هر سوالیم تو حموم داشتین ازم بپرسین خوبه من پریدم بغل زینب خانمم بووووووسش کردمو گفتم : اخجون با مامان جونم میخوایم بریم حموم زینب خانم گفت : اوااااااااا پسر مگه تو حموم ندید ه ای پاشین برین حولتونو بردارین برین تو حموم منم الان میام مام سریع رفتیم حوله گرفتیمو رفتیم تو حموم شرتامونم در اوردیم داشتیم از خوشحال میمردیم کیر من خیلی از مال پویان بزرگ تر بود مال پویان ده دوازده سانت بیشتر نمیشد ولی مال من هجده نوزده سانت بود خیلیم کلفت بود خیلی وقتم بود پشمامو نزده بودم خیلی پشمالو شده بود داشتیم شیر ابو باز میکردیم که زینب خانم اومد تو حمومو مارو لخت دید گفت : اوا شما چقدر عجله دارین صبر میکردین منم بیام بعد لخت میشدین بعد اومد جلو گفت ببینم دودولاتونو یه دستی به کیر پویان کشید گفت : پویان تو چقدر کیرت کوچیکه بیچاره زنت هیچی نصیبش نمیشه بعد اومد کیر منو گرفت تو دستشو گفت : اها به این میگن کیر عجب چیزی داشتی نا قلا رو نمی کردی ولی چرا پشماتو نزدی نشست جلو کیرمو قشنگ ورندازش کرد تو دستش گرفته بود هی فشارش میداد بعد به چویان گفت : پویان جان برو تو کشو مامان یه بسته تیغ با یه بسته قرص هست بگیر بیار پویان که رفت بیرون زیتب خانم پاشد تاپشو در اورد و خم شد دامنشم درا ورد انداخت بیرون بعد همونجوری که بیرون بود گفت : ارمین جان ….. گفتم: جونم مامان زینب گفت نمیخوای شورتو کرسته مامانتو دربیاری منم که داشتم دیوونه میشدم کیرم داشت منفجر میشد باورم نمیشد یعنی این همونیه که یه عمر تو کفش بودم گفتم چرا نمیخوام مامان جونم سریع رفتم پشت کمرش چسب کرستشو ازاد کردم همینکه ازاد شد یه هو سینه هاش مثل دو تا خربزه گنده افتاد پایین گفتم: مامانی شرتتم درارم خودش خم شد گفت :اره پسرم در بیارش شرتشو که کشیدم پایین سریع برگشت گفت : اون پایینو نببین زشته حالم گرفته شد بعد حولشو تنش کردو بندشو سفت بست پویانو صدا کرد کجایی پس بیا یخ کردیم پویان اومد تو قرصو تیغ و داد به مامانش بعد زینب خانم گفت تو برو زیر دوش من پشمای داداشتو بزنم پویان که رفت زیر دوش زینب خانم سریع قرص از تو جلدش دراوردو گفت: اینو بخور بعد یه چشمک بهم زد تیغو تو ریش ترااش جا زدو نشست جلو کیرم با صابون کیرمو میمالید و شروع به صحبت کرد کرد ببینین بچه ها این که شما دارین اسمش کیره شما باید مال خودتونو بکنید تو کس زناتون تا ابتون بیاد ابتونو اگه بریزین تو کس زنا اونا حامله میشن پویان گفت : مامان ما که اینارو میدونستیم در مورد کس زنا هیچی نمیدونیم میشه کستو نشونمون بدی ببینیم چه جوریه زینب خانم گفت : ای پدرسوخته باشه نشونتون میدم بزا اول پشمای ارمینو بزنم بعد ریشتراشو گرفتو شروع کرد پشمامو زدن پشمامو که زد کیرمو محکم فشار دادو گفت: واااااای قربونش برم چه خوشگل شده حالا خوردن داره ها بعد یه چشمک بهم زدو کله کیرمو کرد تو دهنش یه میک گنده بهش زد بعد درش اورد یه لحظه انگاز تمام جونم داشت از کیرم میزد بیرون بعد پاشد حولشو در اوردو یه دستشو گرفت جلو سینه هاش یه دستشم گزاشت رو کسش به پویان گفت : پسرم یکم ابگرم بریز کف حموم من دراز بکشم سردم نشه ابه گرمو که ریخت زینب خانم خوابید کفه حمومو گفت بیا ین ببینین دستشو از رو کسش برداشت گفت: به این میگن کوس بایید کیرتونوبکنیین اینتو ابتون که بره توش نه ماه بعد یه بچه از همین تو در میاد من گفتم : مامانی یعنی پویان از این تو در اومده ؟ گفت اره عزیزم بعد گفتم میشه بهش دست بزنم گفت :اره پسرم راحت باش بعد به پویان گفت کیرتو بیار جلو صورتم ببینم پویان کیرشو برد جلو مامانش کیر پویانو کرد تو دهنشو شروع کرد به خوردن بعد به من گفت : ارمین جان تو هم بایید کس منو بخوری امروز میخوام ببینم شما دو نفر بلدین مامانو بکنیین منم شروع کردم به خوردن خیلی هوووووووسی شده بودم بلاخره به ارزوم رسیده بودم زبونمو میکردم تو کسش میچرخوندم چوچولشو میلیسیدم خیلی تحریک شده بود میگفت : قربون پسرای گلم برم امروز باید مامانو جر بدین هم از جلو هم از عقب بعد من پاشدم به پویان گفتم بی جاهارو عوض کنیم پوییان شروع کرد به خوردن کس مامانش منم کیرمو بردم جلو دهنشو گفتم مامانی دارم میمیرم برام بخور کیرمو زینب خانم گفت : بیا عزیزم من عاشق کیرتم امروز باید باهاش کوس وکونمو یکی کنی بعد کیرمو کرد تو دهنشو شروع به خوردئن کرد خیلی حرفه ای بود زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم کلاهک کیرمو میمکید یکم که خورد با یه صدای هووسی گفت من دارم میمیرم عزیزم بیاید منو بکنید زودتر منو خوابوند کف حموم خودش اومد کسشو تنظیم کرد نشست رو کیرم کسش تنگ نبود کیرم تا ته کسش رفت تو ولی خیلی حال میداد وقتی کیرم رفت تو کسش یه جوری گفت اخخخخخخخخخخخ که دیونم کرد خودشو پرت میکرد رو کیرم خم شد جلوم سینشو با دست گرفت جلو دهنمو : گفت بیا شیر بخور پسرم سینشو گزاشتم تو دهنشو شرو ع کردم خوردن پویان گفت : مامان پس من چی منم میخوام بکنمت رینب خانم گفت : الهی قربون کیر پسرام برم توام برو پشتم کیرتو بکن تو کونم قربونت برم پویانم رفت پشت مامانشو کیرشو کرد تو کون مامانش حالا همزمان داشتیم هم از کون میکردیمش هم از کس خیلی حال میداد هر سه تامون تو فضا بودیم زینب خانم یه سره حرفای سکسی میزد میگفت بازم میخوام بازم کیر بدین بهم بیشتر بدین جرم بدین من کیر میخوام کسمو جر بدین اخخخخخخخخ دارم جر میخورم همینجوری انقدر گفت تا یه هو خودشو محکم کوبید به کیرمو یه جیغ محکم کشید و بی حال شد پویانم همینجوری انقدر کرد تا ابش اومدو ابشو ریخت رو کمر مامانش ولی خبری از اب من نبود قرصه کمرمو سفت کرده بود اروم زینب خانمو بووووس کردمو گفتم : مامانی منم کون میخوام از روم بلند شد به پویان گفت : تو برو بیرون دیگه بزا ارمینم کونمو بکنه مام الان میایم پویانم مامانشو یه بوووووووووس کردو رفت بیرون بعد زینب خانم چهار دستو پا شدو گفت: بیا عزیزم بپر سریع پشتم بکن تو کونم کیر پویان کوپیک بود اصلا بهم حال نداد منم رفتم پشتشو یه تف انداختم سر کیرمو کیرمو گزاشتم رو سوراخشو فشارش دادم تو با یه فشار تا ته رفت تو کونش یه هووووووو زینب خانم : یه تکونی به خودش دادو گفت ب این میگن کیر درستو حسابی جوووووووووووون بکن مامانو جر بده کونمو پسرم منم کم کم شروع به تلمبه زدن کردم کم کم سرعتمو زیاد کردم دستمو بردم جلو سینه هتشو چنگ میزدم اومدم کیرمودرارم دوباره بکنم تو کونش همین که دراوردم کیرمو یه هو زوووووووووووووورت گوزید سوراخ کونش باز باز مونده بود میگفت : جوووووون بکن پسرم مامانو گوز گوز اوردییییییییییییییییییییییی بازم بکنننننننننننننننننننننننننن من کیررررررررررررر میخوامممممممممممم دوباره کیرمو کردم تو کونش اینبار خیلی محکم میکردم سینه هاشو گرفته بودم تو مشتم چنگ یزدم کم کم داشت ابم میومد همینجوری ادامه دادم زینب خانم جیغ میزد ارمین جر خوردم دارم میرینم عن دارم دارم میرینم اخخخخخخخ ارمین من توجهی نکردم انقدر کردم تا ابم فشار ریخت تو کوش همینجوی سینشو فشار میدادم گفت ارمین پاشو کیرتو درار دارم میرینم هینکه کیرمو دراوردم دوباره زووووورت گوزید ابم کمرم وعنش همه با هم ریخت بیرون یه لحظه حالم بد شد اما کمکش کردم خودشو تمیز کردو حمومو شستیم رفتیم بیرون شب که داشتیم فیلم میدیدم رینب خانم برام ساک میزد همون شب بهم گفت که به شوهرم گفته بودم ارمین منو میکنه برا همین میخواسته منو بزنه اونا هنوزم مستاجر مان هر وقت که بخوام میرم میکنمش
من و شراره تازه ازدواج کرده بودیم و می خواستیم که ماه عسلوبریم به جزیره زیبای کیش . مامان مهین و بابا اکبر قرار بود که خونه دار ما بشن . نصف بیشتر کشور زیر فضای برفی و یخبندان و سر ما قرار داشت ولی اون طرفا باید هوا گرم می بود . من و شراره قبل از ازدواج یکی دوسالی با هم رابطه سکسی داشتیم و این عروسی واسه ما یه دکور بود .بچه هم نمی خواستیم که تا یه مدتی سر خر ما شه . من و اون هردومون 25 سالمون بود وپدر و مادرمونم همه شون از هیجده تا بیست سال ازمون بزرگتر بودند ولی از بس اهل حال وبگو بخند بودند هیشکی فکر نمی کرد که اونا بچه هایی به سن ما داشته باشن. همه شونم امروزی بودند .. خیلی به تیپ خودشون می رسیدند . از سر و وضع و آرایششونگرفته تا طرز لباس پوشیدنشون همه مطابق روز بود .. جالب اینجا بود که هر 6 تا مون هم با هم کار می کردیم . تو یه فروشگاه بزرگی که از قدیم بابا هامون شریک هم بودند کار می کردیم . فروشگاه فروش دوربین های عکاسی و فیلمبرداری وچاپ و ظهور و عکس وفیلم و…درآمدمون هم خوب بود . خونواده های ماقبل از این که من و شراره به دنیا بیاییم باهم دوست بودند . بریم به خودمون برسیم .. مردیم خودمونوکشتیم تا رسیدیم به فرودگاه . هوا خیلی داغون بود و اصلا به زحمت می شد جلو رو دید .. خوشبختانه زود رسیدیم ولی پر واز ها به علت نامساعد بودن اوضاع جوی لغو شده بود . دست از پا دراز تر بر گشتیم خونه . سر و صدای ساز و آواز و هیاهو مارو به فکر فرو برده بود . تعجب کردیم . قرار نبود خونهمون مهمونی بر پا شه . بااین که هوا سرد بود ولی فضای پذیرایی ما با کلی رادیاتور شوفاژهمه جا روداغ داغ کرده بود . -شراره صبر کن .. اوخاوخ تو برو پشت اونستون و منم به این یکی ستون می چسبم ببینیم چه خبره .. تخت دونفره ما رو آورده بودند وسط پذیرایی و چهار نفر لخت مادرزاد افتاده بودند روش . پدر زنم کیرشو کرده بود تو کوس مادرم و پدرمم داشت مادر زنمو می گایید . زناشونو با هم عوض و بدل کرده بودند .. دودستی زدم تو سرم .. اونا داشتند جنده بازی در میاوردند ما سختمون بود . شراره اومد طرف من -شراره من تحمل این رسوایی رو ندارم . این چه وضعشه .. مادرم زیر کیر پدرت ؟/؟ -عوضش پدر تو هم داره مادر منو میگاد .. ولی خیلی هیجان انگیزه .-کوس شر نگو شراره . -ببین ماکان به این میگن سکس ضربدری الان خیلی جا ها جا افتاده .. هیجان رو زیاد می کنه . به زندگی و سکس جهت میده . بیخوابی رو از سر آدم خارج می کنه . -راستی راستی که مخت از کار افتاده -ببینم تو اصلا تا حالا به فکرت خطورکرده که این چند سالیکه از قبل از ازدواج تا حالا با هم سکس داشتیم شاید واست یکنواخت شده باشه و هوس گاییدن کس دیگه ای به سرت افتاده باشه -من که بهت خیانت نمی کنم وتو واسه هفت پشتم بس هستی . البته راستشهر خوشگل تو دل برویی رو که می دیدم دوست داشتم بگام . حتی مادر زنمو که شبعروسی خیلی خودشو به من می مالید . -من از این چیزا تو سایت امیر سکسی زیاد خوندم .. -پس تو خلوتی خیلی کارا می کنی -نمی دونستم که باید از جناب اجازه بگیرم . محو کوس دادن مادر زنه شده بودم و هیکلتاپشو زیر نظر داشتم و از اون طرف شراره هم داشت به کیر پدرم که چطور داشت می رفت تو کوس مادرش نگاه می کرد . دست زنم بی اختیار رفت تو شورتش و داخل کوس خودش و دست منم رفت رو کیرم . نتونستیم طاقت بیاریم . دست زنمو گرفته و گذاشتم داخل شورتم که کیرمو بماله و منم دستمو به کوسش رسوندم . اونا حسابی در حال عشق و حال کردن بودن . مادر زنم شهین می گفت کاشکی بچه هامون هم اینجا بودند. مادرم مهین گفت اوخ اگه بفهمن ما داریم چیکار می کنیم دیگه اسم ما رو هم نمی آوردند . بابا اکبر من می گفت این ماکانی که من می شناسم اگه بدونه این کار چقدر مزه داره میاد تو جمع ما . شش تایی خیلی حال می ده . شراره اخمی بهم کرد و گفت بابات از کجا با روحیه تنوع طلبی تو آشناست ؟/؟-هیچی همین جوری یه چیزی گفته . در حال باز خواست شدن بودم کهاضغر آقا که از گاییدن مامان کیفور شده بود گفت اتفاقا شراره جون به من و شهین رفته .. اگه اونو تو خط نیاریم و اون و ماکان جون به جمع ما اضافه نشن اطمینان دارم که دخترم واسه خودش معشوقه می گیره . ما به عنوان پدر و مادرش و شما هم به عنوان پدر و مادر جدیدش این مسئولیتو احساس می کنیم و باید که بکنیم که واسه تحکیم پیوندشون باید یه تنوعی در سکشون ایجاد کنیم . -شراره یعنی اگه این جوری که اینا میگن من باید دو تا مامانو بگام -و دو تا بابا هم منو میگان .. -وای شراره ملوسک منو دیده .. اون عاشق منه . الان مئو مئو میکنه آبروم میره . جلو دهنشو بگیر .. -چی میگی مگه آدمه ؟/؟ من می ترسم . وای نهداره میاد طرف من . شراره از گربه می ترسید با این که ملوسک ماده من خیلی اهلی بود . قبل از این گه گربه ناز پلنگی من ما رو لوبده شرارهجیغی کشید و یهو اون چهار تا لخت هر کدو م از یه طرف فرار کردند . چند لحظه بعد دوباره جمع شدند . -مارو ترسوندین بچه ها . فکر کردیم غریبه هست .. حتما خودتون همه چی رو دیدین و می دونین جریان چیه . شاید از نظر اخلاقی و اجتماعی زشت و زننده به نظر برسه ولی این تابو ها یه چیزاییه که ما بین خودمون درست کردیم . الان در تبت هر زنی حداکثر می تونه چها تا شوهر داشته باشه . تو ایران خودمون هر مرد می تونه چهار تا زن رسمیداشته باشه . با این حرفای شهین یه خورده آروم گرفتم . شراره که خیلی راحت با مسئله کنار اومده بود . ظاهرا شهین خانوم یعنی مادر زن مناین حرفا رو می زد تا منو رام کنه و خودمو به این صحنه ها عادت بدم و ایراد نگیرم . همین که دید خشمم خوابیده گفت : اگه شما جگر گوشه هام بتونین بیایین تو جمع ما خیلی خوب میشه . رفتم چهار تا درشت بارش کنم که شراره دستمو کشید وگفت : ماکان تو از تنوع توزندگی خوشت نمیاد ؟/؟ دوست داری چند روز دیگه از یکی بشنوی که زنت بهت خیانت کرده ؟/؟ منم دوست ندارم در مورد توهمچه چیزی بشنوم . ما اینجا خودمونیم و خودمون . هر مردی سه تا زن و هر زنی هم سه تا مرد رودر اختیار داره . با هر کدومشون هم میتونه حال کنه . از قدیم هم که همدیگه رو میشناسیم . اگه بدونی این جوری چقدر صمیمیت زیاد میشه ؟/؟ -یعنی من باید مادر خودمم بگام ؟/؟ جلو چش پدرم ؟/؟ -تازه مامانم خودش چی میگه ؟/؟ اصغر آقا یعنی پدر زن بنده به حرف در اومد وگفت شراره جون این قدر فرهنگش بالاست که حاضره خودشو در اختیار من بذاره و براش مسئله ای نیست . -راست میگی بابا ومن از بچگی عادت کردم رو حرف شما حرف نیارم . -مامان مهین تو چرا ساکتی . یعنی من و تو با هم …. -آره پسرم هر چی اونا میگن راسته . آدم باید حرف بزرگترا رو گوش کنه تا به سعادت برسه . ازقدیم گفتن حرف بزرگتر شنیدن ادب است . اون چهار نفر یهچشمکی به هم زدند و شهین اومد طرف من وبابا اکبر رفت طرف شراره که عروسش شه . پدر زنم دوباره رفت چسبید به مامان مهین و اونو انداخت رو کاناپه . شهین منو انداخت رو تخت و بابا هم همین کارو با شراره انجام داد . همچین لختم کرد که خودمنم اگه می خواستم نمی تونستم این قدر راحت لباسامودر بیارم . سرمو که اونور کردم دیدم بابا و شراره هم لخت لختند . زنم نسبت به من تمایل بیشتری واسه این کار داشت . شهین شروع کرد به ساک زدن واسه من و بابا هم کوس لیسی زنمو یعنی عروس خودشو شروع کرد . تازه داشت خوشم میومد. شهین از دخترش خوش اندام تر بود . هرچند یه خورده شکم داشت ولی اون کون گنده اش یه دنیا می ارزید . شراره هم کونشو گذاشته بود روسر من ومنم کوسشو می خوردم واونم کیر بابامو گذاشته بود تو دهنش .. هر چند قبلش بابا داشت کوس لیسی می کرد . اون طرف اصغر اقا و مامان مهین من خودشون مشغول بودند . چند لحظه بعد سه تا دسته دو تایی تفکیک شدیم وعشق و حالمونو شروع کردیم . ظاهرا این مردا بودند که باید احساسات خودشونو بروز می دادند و ربطی به سن واین حرفا نداشت . بابا داشت به شراره می گفت من از همون وقتی که یه دختر رسیده ای شدی آرزوی یه همچین روزی رو داشتم و همیشه در رویاهام بود که بتونم باهات سکس داشته باشم و خوشحالم که با یک برنامه سکسی ضربدریبه این آرزوم رسیدم . -منم همین طور بابا یی . خوشحالم که از عروست راضی هستی .. راستش منم واسه این که از قافله عقب نمونم به شهین جون یعنی مادر زن گلم گفتم مامان منم چه جلق ها که با تصور تن لختتو نزدم و چه شب ها که خواب تو رو ندیدم! همش فکر می کردمکه لختت کردم و گاییدمت .. -حالا حتما خیلی خوشحالی که در بیداری و واقعیت داری این کارو می کنی -ولی حیف حیف از روزایی که از دست رفت و دیگه بر نمی گرده .. -خودتو ناراحت نکن ماکان جان ! ماهی رو یعنی شهین رو هر وقت از آب بگیری تازه هست -من اونو می بندمش به آب . ظاهرا این گروه چهار نفره سالها بود که با هم سکس ضربدری داشتند و اضافهشدن ما دو نفر یه حال و هیجان دیگه ای به گروه اونا می بخشید . شهین و بابا اکبر من که طرفاشون من و شراره بودیم کلی حال می کردند چون با یه جوون تر از خودشون طرف شده بودند . این اظهار علاقه بابا به زنم و عکس العمل وسوسه انگیز شراره دیوونه ام کرده بود هر چند جلو روش داشتم ننه شو می گاییدم ولی از این که کیر بابامو تو کوس زنم می دیدم یه جوری شده بودم . کون شهین بهتر از کون شراره و مامان مهین بود و فتنه گریهاش هم از اون دو تا زن بیشتر . این بابا اکبر چه هیجانی داشت . سر تا پای زنم یعنی عروسشو می لیسید و کیرش انگار از نو جوون شده بود . هرچندتازه اوایل میانسالی اونا بود و خیلی جوونتر از سنشون نشون می دادند . دو طرف قاچ کون شراره رو باز کرده بود و طوری اونومی گایید که شراره روکاملا مست و بیحس کرده بود . انگار بابا دوپینگ کرده بود . چونبا هرچی می گایید آبش نمیومد و این همون چیزی بود که شراره آرزو شو داشت و همش ازم می خواست که همچین حالتی داشته باشم . ولی من بیشتر وقتا زود آبم میومد و دوباره اونو می گاییدم تا ار گاسمش کنم . بابا مچ دستشو می خواست فرو کنه تو کوس شراره ولی یه خورده سخت بود -بابا چیکار می کنی کوس زنمو گشاد می کنی -زبون درازی بسه .. حق ولایت دارم ولی دستشو کنار کشید . اما طوری کوس زنمو تو دهنش جا داد که شراره از هوس چاره ای نداشت تا به سر و روی بابا بکوبه -بابا جون خوبه کوسم داره ریز ریز میشه اوووووههههههه نههههههه -حواست کجاست داماد گلم .. همه به هم می رسیم .چند جلسه که بیای همهچی عادی میشه برات . نگران نباش . زنم خیلی زود ار گاسم شد . -بابا اومد آبم ریخت .. هر جوری دوست داری منو اونجوری در آر و باهام حال کن و آبتو خالی کن. بابا ازشراره خواست که قمبل کنه و کونشو ببینه و از پشت بکنه تو کوسش و خالی کنه . قبل از این که کیرشو فرو کنه تو کوس شراره و کارو تموم کنه دوست قدیمشو که در حال گاییدن زنش یعنی مامان مهین من بود صدا زد -اصغر آقا یه دقیقه تشریف بیارین .. اصغر آقا پدرزنگرامی من کیرشو از کوس مامان بیرون کشید و اومد رو تخت ما ویه نگاهی به کوس و کون دخترش انداخت و گفت چاکرتیم اکبر آقا از هیکل و کوس و کونش راضی بودین ؟/؟ -نوکرتیم اصغر آقا یه عمریه که از شهین خانومتون فیض بردیم و دخترشونم مثل مامانشون .. فقط خواستم از داداش گلم اجازه شو بگیرم که می خواستم با اجازه شما یه سرویس تو کوس شراره جون خالی کنم ولی دیدم که اون یه عمره تو خونه شما بزرگ شده و از گوشت و پوست و خون شماست و شما اولویت دارین که پیش قدم باشین .. -مخلصتیم داش اکبر حالا این بچه هارو دیدی این قدر رسمی حرف می زنی ؟/؟ ما در مقابل شما صاحب دختر نیستیم . وقت وسیعه .. شما حالتونو بکنین تو کوس شراره جون آب بریزین .. بعد من میام سراغ دختر گلم ببینم این بیست و پنج سالیواسه خودش چی ساخته… لجم گرفته بود . این زن من بود و اون دو تاداشتند بین خودشون ارث و میراث تقسیم میکردند . به عنوان یه احترام خشک و خالی هم که شده ازمن اجازه شو نگرفتند . وقتی بابا آبشو تو کوس شراره خالی کرد رفت سراغ زن خودش یعنی مهین جون و شراره رو تحویل باباش داد , داشتم آتیش می گرفتم و به خودم لعنت می فرستادم که با نیروی جوانی خودم از اون دو تا عقب موندم .. با خودمگفتم این منم بابا که حالتو می گیرم . اگه اینمنم که باید ننه امو بگام تا یه ضرب شست حسابی بهت نشون بدم . دیگه وقتی می خوام تو کوس مامان خالی کنم ازت اجازه نمی گیرم .. کوس خل .. یکی دیگه رو صدا می کنی و تعارف می کنی اگه اجازه می فر مایید تو کوس دخترتون آب بریزم ؟/؟ اینم شد حرف؟/؟ بااین مادرزن حشری خودم نمی دونستم چیکار کنم .. دیگه خسته شده بودم. می خواستم بریزم توکوسش و گاییدنشو ادامه بدم که بهم گفت اگه آب بریزی توکوسم و ادامه بدی یهسنگینی خاصی بهم دست میده و… یعنی این گه بعد از ار گاسمش تو کوسش خیس کنم .. من که دیدم این جوریه امونش ندادم و از همون زیر پاهاشو دادم هوا و کردم تو کونش .. جووووووون عجب کونی داشت .. نابناب هر چند کونش به زمین چسبیده بود و مناز روبرو و از زیر کوس سوراخ کونشو گاییده بودم . خبلی سریع آبمو تو کونش خالی کردم و از همون طرف هم گذاشتم تو کوسش . -واییییییی داماد گلم عجب کیر خوش فرمی داری .. -تو هم بدن خوش فرم و ایده آلی داری .. زیر گوشش گفتم از شراره جون همباحال تری … در حال گاییدنش به بالای کوسش چنگ انداخته و لحظه به لحظه ورمشو زیاد تر می کردم و طوری به دو طرفش مشت پرت می کرد که یکی از این مشتهاشوسهوا زد به پهلوی شوهرش اصغر که در حال گاییدن شراره بود طوری که بنده خدا رو از تخت پرتش کرد ولی من طوری به شهین جونمفشار می آوردم که نتونه در ره . دیدم که باتمام وجودش می لرزه و در همین لحظه اصغر آقا یه کف محکم واسم زد و با با مامان منم که در چند متری ما مشغول بودند و حواسشون به ما بود تشویقم کردند . مامان مهین گفت آفرین پسر گلم شهین به این نون و ماستها ار گاسم بشو نیست تو خیلی راحت آبشو آوردی . -فدای کوس شهین جونم میشم الان به جایآبی که ریخته بهش آب می دم .-ماکان جون واسه مامانتم بذار . عمری واست زحمت کشیدم و بزرگت کردم . به من که رسیدی نگو تموم کردی . یه چند قطره ای تو کوس شهین خالی کرده و رفتم سراغ مهین . کنار بابا وایستادم تا مامانو تحویل من بده . تکون بخور نبود . -مرد برو کنار پسرم میخواد باهام حال کنه . برو دیگه . بچه ام خسته شده سر پا وایساده . -یه اجازه ای چیزی .. -تو مگه زنشو گاییدی ازش اجازه گرفتی ؟/؟ از این جمله و تو دهنی مامان خوشم اومده بود . با خودم گفتم نامرد باشم مامان تا تو رو به ار گاسم نرسونده از کنارت پاشم … بابا پاشد رفت طرف شهین یه خوردهاونو گایید و بعد شراره یه چیزی در گوش باباش گفت و به بابای من اشاره زد و اونم اومد طرفش . یعنی شراره دوست داشت که دو نفری اونو بگان ..اصغر رو زمین دراز کش کرده بو د و کیرشو فرو کرده بودتو کوس اون و بابا اکبر هم ایستاده و از پشت فرو کرده بود تو کونش .. منم سرموبر گردوندم و چش تو چش مامان لحظه به لحظه صورتمو به صورتش نزدیک تر می کردم … -حالا دیگه باید خجالتت ریخته باشه پسرم -ممنونم که در مقابل پدر ازم دفاع کردی . تو از بچگی من هوامو داشتی.-خجالت نکش ماکان رو من دراز بکش . خیلی دلم میخواست اون موقع که مجرد هم بودی تو رو لخت تو بغل و کنارم داشتم و باهات سکس می کردم ولی ما چهار تا شرط کرده بودیم که با یه سکس ضربدری بتونیم دونفرو وارد کنیم که حداقل یکیشون از خودمون باشه و خیلی هم خوشحال شدیم کههر دو تاش جیگر گوشه های ما هستند -ولی شما که چیزی بهما نگفته بودین و ما اتفاقی متوجه جریان شدیم . -با یه بهانه ایقصد داشتیم بگیم که خوشبختانه همه چی خود به خود جور شد .. حالا بیا جلوتر بغلم کن .منو ببوس . گاییدن مامان یه صفا و عشق و حال دیگه ای داشت . حس می کردم که صمیمانه تر از همه می تونم اونو بگام . موهای مامانو از طرف جلو انداختم رو سینه هاش . سینه ها و موی سرشو با همدستمالی می کردم . از این بو زیاد خوشم میومد . یعنی از بوی موهاش .. بوی سینه هاشو به خاطر نداشتم . هر وقت بغلش می کردم موهای سرش بوی یه شامپوی خوشبو رو می داد . تو عالم خودم بودم . نفهمیدم که این کیر چماق شده من کی رفت تو کوس مامان . فکر کنم خودش بهم کمک کرد. -مهین مهین جون منو ببخش کردمش تو کوست .. -اگه نمی کردی تو کوسم اون وقت تو رو نمی بخشیدمت . ماکان .. بکن من به تو زندگیدادم و تو هم به من جوونی بده . اکسیر جوونی توی کیرته .. -اوخ مامان نمی دونی وقتی کیرم تو کوسته چقدر روحیه می گیرم . حس می کنم همون کهاز اول زندگیم حمایتم کرده هنوز پشتیبانمه . نمیدونم این شراره از فاصله چند متری چطور صدای من و ابراز احساسات مارو شنید که از اون دور فریاد زد بچه ننه .. -برو کوستو بده .. ننه دیگه جایگزیننداره . خورد و دم نکشید . مامانو رو همون زمین خوابوندم و از پشت کردم تو کوسش . کونش به خوشگلی کون شهین نبود ولی یه بر جستگی خاصی داشت که با بر جستگی کون مادرزنم فرق میکرد . کون شراره هنوزیه حالت دخترونه داشت بااین که اونم در حد و اندازه های خودش تحریک کننده بود . پدرمنم حواسش به این طرف بود . مامان هیجان زده بود و هنوز باورش نمی شد که این رویای اون که یه روزی خودشو در اختیار من بذاره به واقعیت تبدیل شده باشه . ازهمون طرف که کیرمو تو کوس دمر افتاده مهین فرو می کردم انگشت شستمم به راحتی فرو کردم توسوراخ کونش . پدر کهدلش طاقت نمی آورد گفت ماکان جان اگه حریف نمی شی سختته من بیام کمک . -ممنونم پدر جون . اصغر آقا که روکه رو مامان بود نمی خواستی کمکش کنی حالا که من رو کوسشمدلت می سوزه ؟/؟ -آخهتو پسرمی . نمیخوام خستگی تو رو ببینم .- تشکر بابا جون تو همون هوای عروس خانومو داشته باش کافیه -مرد ! چیکار به کار من و پسرم داری . من دوست دارم تنهاییبهش حال بدم . آدم نسبت به پسر خودش که احساس حسادت نمی کنه تو داری زنشو می گایی . اونم داره زنتو میگاد . -ماکان خیلی داری حال میدی . این جوری که با سوراخ کونم بازی می کنی هوس کوسم زیاد میشه -مهین جون می خوای بگی کونت کیر نمی خواد .. -عزیزم ذره ذره وجودم طالب کیرته. هرجوری عشقته باهام سکس کن تحملشو دارم . اونو روزمین دمرش کرده جفت دستامو گذاشتم روکمرش و خودم از بالا سوارش شده کیر شق کرده امو می فرستادم تا ته کوسشبره .. -وااااااییییییی اکبر آقا اکبر آقا ببین یاد بگیر . تمام بدن آدموآتیش میده .. شهین که یه گوشه ایافتاده بود و به پنج نفر دیگه نگاه می کرد گفت ماکان جان خوب واسه مامانت پارتی بازی می کنی . -هرموقعدستور بدی در خدمت شما هم هستم . مادر از بس حال می کرد ازم خواست فقط به همین صورت بگامش . کونش این جوری خیلی ناز تر و بر جسته تر نشون می داد . یه چند دقیقه ای رفته بود تو سکوت -ماکان کارتو کردی کوسم آب میخوادویتامین میخواد .. -جااااااااان چه حالی میده آدم تو کوس ننه اش آب بریزه . دیگه به دور و برخودم نگاه نکردم .. از این که مهین جونو هم به ارگاسم رسوندم کلی کیف می کردم . وقتی آب کیرم از توی کوسش در حال بر گشت بود و یه خورده از کناره های کون و رونش هم سفید شد باموبایل یه عکس از قالب کون و تا سر رون بر داشتم تا اونو عکس زمینه اش کنم . داد پدرم در اومد -پسرتو می خوای کون ننه ات رو نشون همه بدی ؟/؟ غیرتت کجا رفته . -پدر جون اولا این عکسو که پیش همه رو نمی کنم . تازه بیاببین اصلا معلوم نیست این کون کیه . مگه بقیه کون مهین جونو دیدن که تشخیص بدنتازه اگه شما هم نمی دونستین که صاحب اینکون کیه عمرا اگه میتونستین متوجه شین .. عکسو به اکبر آقا و اصغر آقا نشون داده اونا ازم خواستن که واسشون بلوتوث کنم .شراره که که دو تا کیر توی سوراخای تنش بود و در آن واحد داشت کوس و کون میداد گفت من که زنتم کون منو زمینه موبایلتنمی کنی حالا میری می چسبی به کون مادرت ؟/؟ در اینجا مادرزنم که حرصش گرفته بود گفت کون من که از همه قشنگ تر و بر جسته تره . اونو اگه بذاری خیلی بهتره .. -از دست شما دیوونه شدم . اصلا باشه سه تا عکسو می چسبونم به هم و سه تا کونو زمینه می کنم .. مادرم افتاد باهام دعوا بد بخت زن ذلیل از الان داریافسارتو میدی دست اینا ؟/؟ نزدیک بود یه دعوای حسابی راه بیفته که به خیر گذشت ولی بعدا هر وقت از این ماجرا یاد می کردیم کلی می گفتیم و می خندیدیم .. اون روز بعد از مامان شرایط طوری شد که من و شراره به هم رسیدیم .. -حتما نا نداری زنتو بگایی -تو هم حتما نا داری به شوهرت کوس بدی -تو می خوای منو بگایی .. خوشت گذشت ماکان ؟/؟ -به تو که بد نگذشت . دو تا کیر رو هم تو کوست جا دادی و سکس ضربدری هم داشتی .. -تقصیر من چیه . تو هم می خواستی دو تا مامانو کنار هم بذاری بگایی … اون روز قرار شد که یه کاری کنیم که خواهر من و داداش شراره که هر دوشون دانشجوی یه شهر دیگه هستند با هم جور شن و ازدواج کنن تا مااین سکس ضربدری رو از مضرب سه به چهار برسونیم یعنی چهار ضرب در دو .. وهم یه هیجان دیگه ای به این مجلس بدیم و هم این که همه از خودمون باشیم و غریبه بازی در نیاریم.
رسم مهمان نوازیمن و فر خنده دوسالی می شد که ازدواج کرده بودیم و هنوز بچه نداشتیم .راستش خودمون نمی خواستیم . گفتیم یه خورده تفریح کنیم و بعد . من سی سالم بود و اون 25 سالش و هردومون دبیر دبیرستان بودیم و تابستون دیگه می رفتیم مسافرت و تفریح . یه سال عید تصمیم به این کار گرفته بودیم . تصمیم گرفتیم بریم کیش . بیشتر وقتا تابستونا این کارو می کردیم ولی اون موقع از بس هوا گرم بود این بار عشقمون کشید عید بریم که خیلی هم شلوغ بود . این دو تا تابستونی که رفته بودیم کیش با یکی از هتلدارای اونجا به اسم جاسم آشنا شده بودیم . اون و زنش خیلی بهمون محبت می کردند .هرچند هر دوتاشون یه خورده هیز به نظر می رسیدند زنه یه نگاهای خاصی بهم مینداخت و جاسم هم یه جوری پر و پاچه فر خنده رو دید می زد . هر چی هم به این زنم می گفتم که بابا وقتی که وارد فضای هتل شدی این قدر خودتو بی حجاب نکن و بی شیله پیله نباش . گوشش بدهکار نبود که نبود . می گفت ما اومدیم اینجا صفا کنیم . تو خیابونای رشت خودمون که از این کارا نمی کنیم یعنی راس راس و راحت می گردیم . حرصم می گرفت وقتی که مانتوشو در می آورد و اون کون دو لپه ای خودشو از پشت اون دامن تنگ و چسبون خودش نشون می داد . نمی دونستم دیگه بهش چی بگم . اون رابطه خوبی با جمیله زن جاسم داشت ولی من با این که با جاسم رابطه خوبی داشتم ولی زیاد بهش رو نمی دادم و پسر خاله نمی شدم . در هر حال عید پا شدیم و رفتیم کیش . ای بابا همه جا رزرو کرده و شلوغ . تمام هتل ها پر .. جاسم و زنش هم نبودند که پارتی ما بشن . چون می گفتند همیشه یه گوشه کنارا یه جایی رو باقی میذاریم واسه دوست و آشناهای درجه یک .. رفتیم دفتر هتل تا ببینیم اونی که جاشه کیه . از این می گفت که جاسم خان واسه چند روزی رفته دبی و عذر خواهی می کرد که اتاقا همه پره .. اونو قبلا ندیده بودم ولی یه سیاه گردن کلفتی بود که یه زنه هم که بعدا فهمیدم زنشه کنارش نشسته بود . اسم این زن و شوهر بود عبید و سمیه . سمیه هم سبزه بود ولی جذاب و تپل و خوشگل . اما شوهرش سیاه تر از قیری بود که رو آسفالت خیابون می ریزن . البته رنگ پوست واسم مهم نبود مهم انسانیت اونا بود که به نظرم اون لحظه نداشتن چون حدس می زدم جا دارن و به ما نمیدن . درهمین لحظه فرخنده گفت با این که اول بهاره هوا چقدر گرمه . روسری و مانتو خودشو در آورد و دو تا از دگمه های بلوزشو باز کرد و نصف سینه هاشو گذاشت تو دید عبید.. می خواستم اعتراض کنم و پاشم و برم که دیدم خیلی بد میشه و این نقطهضعف منو می رسونه . عبید صد و هشتاد درجه تغییر موضع داد . -ما جنوبی ها خیلی مهمون نوازیم و همیشه هوای شمالی ها رو داریم . اون همین جور که داشت حرف می زد چشم از سینه های فر خنده بر نمی داشت . یه اتاقی هست که ظاهرا اونی که رزرو کرده نیومده و دیگه اگرم بیاد مقصر خودشه که ما اونو تحویل شما دادیم . .. می دونستم داره کوس شر میگه .. وقتی من و فرخنده رفتیم تو اتاق خودمون و بهش اعتراض کردم درجواب گفت مرد من کهنرفتم تو بغل اون . تو عرضه نداشتی ولی من با یه چشمه هنر خودم تونستم اوضاع رو جور کنم . در هر حال من و اون گاهی تو جزیزه می گشتیم وبیشتر هم دنبال خرید بودیم . این سمیه هم بد جوری میخ ما شده بود . نگاههای وسوسه انگیزی داشت و حرکاتش درست شده بود شبیه به فرخنده . کاری کرده بود که دیگه به زنم توجهی نداشته باشم و دوست داشته باشم که زنم دور و بر من نباشه و تازگیها هم معلوم نبود که شوهر این زنه یعنی سمیه کجاست . فرخنده هم مدام داشت با سر و صورتش ور می رفت . این سمیه هم خیلی شیفته من شده بود و ظاهرا می خواست باهام حال کنه . من به غیر از زنم تا به حال با کسی حال نکرده بودم و سکس نداشتم . اون روز فرخنده زیر مانتوی خودش غوغا کرده بود ولی همه این چیزا درم تاثیری نداشت . وقتی بهم گفت یه آشنای زن پیدا کرده و چند تا زن با هم میخوان برن خرید از خوشحالی داشتم بال در می آوردم . رفتم سراغ سمیه تو دفتر تنها بود به محض دیدن من گل از گلش شکفت . -ببخشید شما فرخنده رو ندیدین ؟/؟ -چرا همین الان از اینجا رد شد . نمی دونستم دیگه چی بگم که یه بهونه ای باشه واسه بیشتر اونجا موندن.-راستی یکی از اتاقها خالی شده که بهتر و مجهز تر از اتاقیه که فعلا دارین. اگه میخواین نشونتون بدم . -ممنونم میشم سمیه خانوم . آخ که اونم درست خودشو کرده بود مثل فر خنده . کون توپ و به یه حالت بیرون انداخته و سینه هایی توی دید . بازم خوب بود که داخل هتل همه یه دست بودند . سمیه دفترو سپرد به یکی از همکا رای زنش و یه چیزی هم با صدایی آروم بهش گفت که من متوجه نشدم و دوتایی مون رفتیم تو اون اتاقی که می گفت . همه جاشو خوب بهم نشون داد . تختخوابش چقدر با حال بود . -خیلی بزرگه -آره فراز خان این ظاهرا دو نفره هست ولی تا شش نفر هم می تونن روش بخوابن . -ببینم کجا رو نگاه می کنین -شما خیلی جذابهستین سمیه خانوم . -ولی نه به خوش تیپی شما ببینم از این اتاق که چه عرض کنم از این سوئیت و سرویس خوشتون میاد ؟/؟ -نمی دونم تختش راحته یا نه -میخوای یه امتحانیش بکنیم . اینو که گفت و پوست سرخ و سفید شمالی من سرخ تر شد و یه دستی به سینه ام زد و منو رو تخت پرتم کرد و افتاد روم . و درجا کمر بند شلوارمو مثل حرفه ای ها باز کرد و کیرمو از داخل شلوار بیرون کشید و گذاشت تو دهنش . -خب دیگه خسته نشدی این قدر طفره میری ؟/؟ من که با همون نگاه اولت فهمیدم که چقدر طالب منی عشق من عزیزم . -مگه تو شوهر نداری ؟/؟ -خب تو هم زن داری. چه فرقی بین من و توست . تنوع تو زندگی لازمه . مخصوصا تنوعی که سوپر تنوع باشه . بالاخره مرد سپید زن سیاه میخواد زن سیاه مرد سپید .. و بر عکسشم صدق می کنه ..- ولی محاله که زن سفید دنبال مرد سیاه باشه .. -اوخ فراز جون اتفاقا این اوج قضیه هست . مردای سیاهی هستند که زنای سفید واسه کیرشون خودشونو تیکه پاره می کنند -ولی امکان نداره فرخنده از اون جوراش باشه . یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت بیا به کار خودمون برسیم . ناتوان و سستم کرده بود . با اون لبای کلفت وشهوت انگیزش کیر منو طوری ساک می زد که حس کردم کلفت تر از وقتی شده که میخواد با فرخنده سکس کنه . شورت و سوتین سفیدش پوست سبزه اشو سبزه تر نشون می داد ولی جذابیت اون فوق العاده بود . منو کاملا لخت کرد . و پس از این که یک دهن سیر کیرمو ساک زد کوسشو انداخت رو سرم . اولش سختم بود کوسشو لیس بزنم ولی یه طعم و بوی خاصی می داد . منی که عاشق توت فرنگی بودم حس کردم که دارم این میوه رو میک می زنم و می خورم . چقدر کوسش خوشبو و خوشمزه بود و انگاری طعم عصاره توت فرنگی رو هم داشت -جوووووون فراز چقدر با حال و بامزه کوسمو میک می زنی . دستمو گذاشته بودم رو کونش و دو تا برش کونشو به پهلوها باز می کردم و کوسشو به دوطرف می کشیدم و با آخرین نیرو لیسشون می زدم . -آخخخخخخخخ فراز فراز عزیزم نمی تونم صبر کنم . سریع اومد رو کیرم نشست . -چیه عزیزم خوشت نمیاد یه خانوم سبزه با نمک رو می کنی؟/؟ -نه به این فکرم که فرخنده بهم اعتماد کرده دارم پیش وجدانم شرمنده میشم . -اوخ این قدر کوس خل نباش . باورکن اگه اونم پا بده اهل این بر نامه هاست . -نه اون مثل من نامرد نیست .داشتم از این کوس خول بازی ها در می آوردم که یه خورده با سینه هام ور رفت و ساکتم کرد . داشت خودشو واسم هلاک می کرد . با لبای کلفتش لبای منو آب کرده بود و دیگه بی اندازه سنگ تموم گذاشته بود . خودمو از زیرش خلاص کرده و رفتم پشتش قرار گرفتم . دوست داشتم کون خوشگلشو ببینم و لذت ببرم . از اون کونای سیاه و با نمک بود و چه نمکی هم داشت این کوسش . سرمو گذاشتم لای پاش و یه خورده کوسشو لیس زدم . -ببین فراز کوسم کیرتو می خواد اگه فکر می کنی کیرت شل نمیشه توکوسم آب بریز و دوباره تا اونجایی که کمرت می کشه کیرتو فرو کن تو کوسم و درش بیار . نترس من بار دار نمیشم . اصلا نمی تونم بچه بیارم. خیالت آسوده . یه صداقتی تو نگاه و کلامش بود که نه نتونستم بگم . کیرم یه هفده هیجده سانتی می شد . از همون عقب کردم تو کوسش و با چند تا ضربه که تا ته کوسش زدم و جفت قاچای کونشم در آخر هر ضربه بابدنم تماس می گرفت آبمو خالی کردم تو کوسش -اوخ جوووووون چه حالیه .. -یادت باشه من هنوز حال نکردما . کیرم یه خورده شل شده بود . کمره اشو با دستم گرفته و اونو کردمش تو کوس سمیه و با چند دقیقه گاییدنش یواش یواش شق شد .این بار فریاد سمیه رو رسوندم آسمون . به هر چی دور و برش بود چنگ مینداخت و ملافه و بالش و هر چی رو که دم دستش بود به این ور و اون ور پرت می کرد -بخور بخور شونه هامو بخور. گازم بزن . پشتمو شونه هامو بازوهامو میک بزن . -سمیه جون کبود میشه . اون وقت جواب شوهرتو چی میدی ؟/؟ -شمالی کوس خل . من خودم کبود خدایی هستم . هرچی میک بزنی که دیگه از این کبود تر نمیشه . راست می گفت . مثل یه گوشت کبابی که جویده نمیشه و مثل یه آدامس باید بخوریش از شونه تا وسطای کمرشو میک می زدم پایین تر نمی تونستم بیام چون کیرم در میومد . این بار طاقباز کرد و پاهاشو به دو طرف باز کرد و منم کیرمو از روبرو گذاشتم تو کوسش . به سینه هاش اشاره کرد . ظاهرا باید سینه هاشو کبود می کردم . -بخوررررششششش سینه هامو بخورررششششش گازشون بگیر . کوسسسسممم بکن . ببین من مال توام هر وقت بخوای مال توام .عزیزم . تند تر تند تر زود باش خودشو از پایین به بالا به طرف کیرم پرت می کرد .. واااااییییییی اومد اومد اومد قلقلکم اومد وااااایییییی یه لحظه به خودش لرزید -بریز بریز کوسسسسم آب می خواد .. این آب لعنتی هم با من لج کرده بود خودمو کشتم تا چند قطره توش خالی کردم . ول کن معامله نبود . گفت که حالا میخوام اسیر من باشی و باهات حال کنم قبوله ؟/؟ -صبر کن یه لحظه .. یه زنگ واسه فرخنده زدم و گفت که تا دو ساعت دیگه بر نمی گرده . خیالم آسوده ش د و به سمیه گفتم قبوله . دست و پامو بست و دهنمو هم بست و گفت عزیزم میخوام یه چیزی بهت بگم . همونجوری که تو دوست داری با چند تا زن حال کنی زنم تنوع میخواد . زن تو هم دوست داره با مردای زیادی حال کنه . با اشاره چشم و ابرو بالازدن بهش حالی کردم که فرخنده اینجوری نیست .- اگه بهت نشون بدم این جوریه پس نباید چیزی بگی و اون چیزی رو که ازتمیخوام انجام بدی . قبوله . شرط می بندیم ؟/؟ من که به فرخنده بیشتر ازتخم چشام اعتماد داشتم گفتم قبوله . دهنمو واسه یه لحظه باز کرد و گفت میخوام بشنوم . -اگه به من ثابت کردی که فرخنده هم می تونه به من خیانت کنه هر چی که بگی قبوله . -حالا دوباره دهنتو می بندم می ترسم شوک بهت وارد شه و هتلو بلرزونی . هرچند این در و دیوار ها صدا خفه کن داره و هرچی جیغ بزنی صدات جایی نمیره . رفت یه گوشه ای و چند تا دگمه رو زد و گفت حالا خوب تماشا کن . یک فیلم سکسی ناب و پخش مستقیم وبا حال . سمیه هم واسه یه نفر زنگ زد و تلفنی یه چیزایی بهش گفت . عجب فیلم سکسی داشت از ال سی دی پخش می شد . منظورشو از پخش مستقیمنفهمیدم . ولی این کوس و کون زنه عجب واسم آشنا بود . یه زن سفید با یه مرد سیاه . مرده کیرش حداقل 25 سانت می شد . دوباره داشتم به هوس می افتادم . دلم می خواست زودتر صورت زنه رو نشون بده تا ببینم چقدر خوشگله و به هیجان بیام .. به خال گنده سیاه رو قسمت چپ کون زنه اندازه یه مگس ریز تو فیلم مشخص بود . فرخنده منم یه همچین خالی دارهو اتفاقا گودی کمر اونم شبیه این زنه هست و بلندی موهای مشکی و لختش که تا وسطای کمر می رسه . در یک لحظه دونفری سرشونو بر گردوندند و دیدم با هم دست تکون میدن و فرخنده داره بهم میگه عزیزم بهت بد که نمی گذره . یادت باشه اول تو فرو کردی تو کوس یکی دیگه . ولی کیر عبید عجب کیفی میده . سر این سمیه کلاه رفته . نمی تونی بهم ایراد بگیری که چرا زیر کیر عبیدم . سمیه هم زیر کیر توست . داشتم دیوونه می شدم . فیلم روشن بود و دست وبالم بسته بود . نمی تونستم ببینم که زنم داره با یه کیر دیگه غیر از کیر من حال می کنه . در مورد ما رشتی ها خیلیداستان ساختن ولی ما آدمایی هستیم خیلی غیرتی . -فراز جان یه خورده
داستان ساختن ولی ما آدمایی هستیم خیلی غیرتی . -فراز جان یه خورده میذارمت به حال خودت که حالت جا بیاد . کیرتم که فعلا خوابیده . چند لحظه بعد میام وضعیتتو بررسی می کنم و خواهش خودمو مطرح می کنم . اون رفتحموم یه دوش بگیره و منم داشتم به صحنه هایی نگاه می کردم که کیر سیاه عبید داره میره تو کوس زنم . کیر سیاه یه حلقه سفیدی درست می کردکه خیلی خوشگل بود . چرا تا حالا خودم به این چیزا دقت نکرده بودم . حس کردم دارم یه کوس غریبه رو می بینم . یه فیلمو می بینم که هوس گاییدن اون زن به سرم افتاده . چقدر دلم می خواست کیرمو تو کوس زنم فرو کنم .تشنه اون شده بودم . می خواستم باهاش حال کنم . صدای اونا میومد -عبید عبید بکن . با این کیرت بهم حال بده .-فرخنده صدات داره میره شوهرت می شنوه ها -به درک بذار بشنوه . بذار بشنوه مگه اون زنتو رو نگاییده بذار ببینه که یکی دیگه زنشو چطور میگاد . چند لحظه بعد سمیه اومد بالا سرم . دید کیرم شق شده و محو فیلمم -فراز جان اونا مارونمی بینن چون این طرف دوربین نیست . این کیر تو هم مثل این که واسه من شق نشده . گاییده شدن زنتو دیدی و شق کردی . حالا تو شرطو باختی . منازت میخوام که موافقت خودتو اعلام کنی که یه سکس ضربدری داشته باشیم و دوبه یک . از اونایی که نمیدونم داستانهاشو تو سایت امیر سکسی خوندیش یا نه . سرمو به علامت رضایت تکون دادم . سمیه یه تماسی با اونا گرفت و دو دقیقه نشد که اومدن . تا اومدن درجا لخت شدن . فرخنده به محض این که منو دید اومد جلو و لبامو بوسید و گفت دلخور نشو عزیزم . می دونم آدم دموکرات و فهمیده ای هستی . یه دوری زد و گفت ببین چیزی ازم کم نشده . اتفاقا اگه یه مدت اینجا بمونم با این دستی که عبید به کوسو کون و سینه هام می کشه گوشت بیشتری می گیرم و تپل تر میشم -فقط فرخنده حواست باشه کوست زیاد گشاد نشه . -نه عزیزم کوس که تا یه حدی گشاد شد بیشتر از اون دیگه نمیشه . ظرفیت گشادی من تکمیل شده . این قدر حساس نباش . -عزیزم حالا بهم حال میدی ؟/؟ -آره ولی اگه عبیدم خواست باهام حال کنه بهش نه نمی تونم بگم . تازه می خوام یهسکس دو به یک رو تجربه کنم . عبید با کمال پررویی رفت زیر قرار گرفت و منم پشت فرخنده رفتم . اون کرد تو کوسش و منم کردم تو کون زنم . دیگه کیرم حسابی مقاوم شده بود . هم حرصم می گرفت از این که کیر یه غریبه جلو چشام داره میره تو کوس زنم و میاد بیرون البته همه شو که بیرون نمی کشید . ولی رنگ سیاه در کنار سفید یه هیجان خاصی داشت و هم خوشم میومد و هوسم زیاد می شد و بهتر می تونستم کون فرخنده رو بکنم . به کیر عبید حسادت می کردم . هم کلفت تر بود و هم این که هفت هشت سانت دراز تر بود . دوتا دستامو به سینه های زنم رسوندم که یه وقتی عبید پیشدستی نکنه . من داشتم کونشو می گاییدم و اون از مرد سیاه می خواست که تند تر اونو بگاد و ارگاسمش کنه . اصلا بهم اعتنایی نمیکرد . در همین لحظه در باز شد و دونفر تازه وارد وارد شدند . جاسم و جمیله بودند . جمیله از خوشحالی به هوا می پرید و جاسم هم شادی خودشو بیشتر از زنش نشون داد . -بالاخره اونا رو آوردین تو خط . -آفرین بچه ها . آفرین عبید درود بر تو سمیه .. فرخنده که ناراحت شده بود و انتظار داشت ازاونم تعریف کنن گفت پس من چی جاسم خان یعنی من زحمت نکشیدم ؟/؟ اومد جلو و لبای فرخنده رو بوسید و گفت ناراحت نشو . تو از همه موثر تر بودی . نقش اصلی رو تو داری . منم از ترس این که قسمت کون زنم نصیبجاسم نشه در حال گاییدن فرخنده بدون این که کیرمو از کونش بیرون بکشم با جاسم دست داده و احوالپرسی کردم در حالی که اگه بهم کارد می زدی خونم نمیومد . من تازه به زور یکی رو هضم کرده بودم یکی دیگه پیداش شده بود . جاسم خطاب به فرخنده گفت می بینم که اشغالی و بعد چند قدم از اونجا دور شد . دیدم فرخنده بهم میگه فراز زشته کیرتو بکش بیرون برو سراغ اون دو تا زن جاسمو بفرست بیاد این طرف . بده . خوب نیست . اون در واقع الان اومده و باید جا واسش خالی کنی . یه تعارفی بکن . اصل جوانمردی اینه . -خب این تعارفو چرا عبید نمی کنه .-عزیزم من و تو شبو با همیم . بازم خرم کرد . کیرمو از کون فرخنده بیرون کشیده و گفتم مخلصتیم جاسم خان بفرمایید این زن من قابل شما رو نداره -از کیسه خلیفه می بخشی فراز ؟/؟ کوس و کون دارم و اختیار . خوردم و دم نکشیدم . ولی عجب کیری هم داشت این جاسم . نمی شد گفت کیر عبید بیشتر حال میده یا جاسم .درهرحال کیر من ضعیف تر از این دو تا کیر بود و منو فرستادند سراغ اون دو تا زن . سمیه گفت دیدی گفتم این تخت راحت 6 نفرو توی خودش جا میده . زن جاسم اومد رو کیر من نشست و فعالیتشو شروع کرد و سمیه هم کوسشو گذاشت رو دهنم تا واسش لیس بزنم . منم زیر چشمی داشتم فرخنده و اون دو تا کیر کلفتو می پاییدم که چیکار می کنن . حالا عبید داشت کون زنمو می کرد و جاسم رفته بود اون زیر داشت کوس فرخنده رو می گایید . چه حالی می کرد این زن حشری ما . دسته جمعی یه سکس ضربدری و دو به یک جانانه ای به راه انداخته بودیم که هرکی به فراخور حال خودش داشت کیف می کرد . فرخنده رو به رقص آورده بودند . همش از این می ترسیدم که نکنه کون زنم پاره شه و من تا مدتها نتونم تو سوراخ کونش فرو کنم . کار به جایی رسیده بود که فرخنده به سینه های خودش چنگ مینداخت و دیگه حالا بیشتر از این که بترسم کونش پاره شه از این می ترسیدم که حنجره و تارهای صوتیش پاره شه . وقتی سه تایی شون ولو شده رو هم افتادند فهمیدم که فرخنده ارگاسم شده و چقدرهم آبکیر این دونفر در حال پس ریزی از سوراخهای کوس و کون زن خوشگلمه کهبیشترش می ریخت رو پاها و رونهای خوشگل و سفیدش . شب که بر گشتیماتاقمون باید درست و حسابی بکنمش تا یادش بیاد که شوهرهم داره . از اون طرف هم خودمو کشتم تا با میک زدن کوس زن جاسم اونو ارگاسمش کردم . ما سه تا یه طرف تخت بودیم و اون سه تا طرف دیگه اش بودند. هرکسی یه چیزی می گفت . همه از این که کلی حال کرده بودند خوشحال بودند . و قرار شد برای فردا بازم از این بر نامه ها داشته باشیم . فرخنده خطاب به من گفت فراز جان رسم مهمون نوازی رو می بینی ایثار گری کردند و به هر یک از مهموناشون دو تا دادند . دونفری اومدند منو گاییدند و اون دو تا زنو هم در اختیار تو گذاشتند . جاسم به فرخنده گفت این به خاطر اینه که جنوبی خیلی با مرامه . منم واسه این که کم نیارم قبل از این که فرخنده جوابشو بده گفتم شما تشریف بیارین شمال ما هم مرام شمالی ها رو بهتون نشون میدیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
برادران باجناق خواهران جاریمن و شیلا چند ماهی بود که ازدواج کرده بودیم .عاشق هم بودیم . هردومون 23 ساله بودیم . خواهرش شهلا که شباهت فوق العاده ای به اون داشت فقط چاق تر و تپل تر از اون بود . چهار سالی از اون بزرگتر بود . همین تفاوت سنی رو من و داداش سهراب هم داشتیم ولی در عوض من از اون چاق تر و خوش تیپ تر بودم . این تا اینجای قضیه .. ما دو تا داداش با دو تا خواهر ازدواج کرده در حقیقت با جناق هم شده بودیم . شیلا دو ماهی می شد که بار دار بود و هوس چیزای عجیب و غریب می کرد . خیلی هم خوشحال بود می گفت چه پسر باشه و چه دختر براش فرقی نمی کنه. اگه دختر باشه می تونه همبازی خوبی واسه دختر خاله یا دختر عموش باشه . هر چند سهیلا کوچولو سه سال بیشتر نداشت . اون شب مامانش اونو سپرده بود خونه مامان بزرگش یعنی مامان خودش و شیلا که مادر زن من و سهراب می شد .اونا خیلی دوستش داشتند و سهیلا هم به اونجا موندن علاقه داشت . اما قضیه چی بود . این دو تا خواهر یه خورده قاطی کرده بودند و زده بود به سرشون . از بیکاری می رفتند داخل اینترنت و سایتای سکسی و از بس داستانهای سکسی وبلاگ امیر سکسی رو خوندند هوس سکس ضربدری به سرشون افتاد . یه جوری موضوع رو با ما دو تا برادر در میون گذاشتند . واسه سهراب که چند سالی بود یه مدل کوس و کون می کرد فرقی نداشت ولی واسه من که باید زن جوونمو می دادم دست یکی دیگه واقعا درد ناک بود . اصلا این چیزا رو مسخره می دونستم و به غیرت و فر هنگ من نمی خوردکه تن به همچین ننگی بدم . شاید اگه پای بچه در میون نبود راضی بودم شیلا رو طلاقش بدم . شیلای کوس خل ویار کیر داشت . یه روز که خونه نبود شهلا اومد خونه مون . هیچوقت اونو تا این حد خوشگل و جذاب ندیده بودم . میکاپش طوری بود که اونو از شیلای روز ازدواج هم زیبا ترش کرده بود . وقتی که مانتوشو در آورد قبل از این که رو راحتی بشینه دلم می خواست اون شلوار کیپ و چسبونی رو که کون بر جسته و کپلشو تپل تر نشون می داد بگیرم دهنم و بجوم و پس از کلی حال کردن با دندونام بکشمش پایین و بعد از یه ساعت برم رو لیسیدن و میک زدن کونش و…. داشتم از حال می رفتم . دیگه نتونستم تحمل کنم . دوست داشتم این شیلا زود تر بر گرده خونه و یه جوری موضوع سکس ضربدری رو با هاش در میون بذارم . شهلا رفت خونه شون ووقتی شیلا برگشت طوری که اون متوجه تمایل زیادم نشه و یه منتی هم بهش بذارم گفتم شیلا یه مدتیه که روابط بین من و تو سرد شده . تو می دونی که من چقدر خاطرتو میخوام . رک و پوست کنده بگم نمی تونم تو رو زیر کیر یکی دیگه ببینم . غیرتم اجازه نمیده ولی خب چون گفتی به خاطر تنوع در سکس و این که یه شور و حالی در روابط و زندگیمون پیدا شه و به خاطر خوشحالی تو مادر عزیز بچه عزیزم قبول می کنم . می دونستم داداش کیرش از کیرم کوچیکتره و جاذبه سکسیش هم کمتر و هر چی باشه غریبه که نیست . در عوض منم زن تپلشو میگام ولی با همه اینا ته دلم یه جوری بودم چون به این امید ازدواج کرده تشکیل خونواده داده بودم که یه عمر در نهایت سلامت و وفاداری در کنار شیلا زندگی کنم ولی حالا با این وضعیت .. امیر سکسی خدا بگم چیکارت کنه مرد ! اون شبی که موافقتمو اعلام کردم از شب تا صبح صد بار از خواب بیدار شدم . هر بار که فکر می کردم شیلا زیر کیر سهرابه فوری کیرمو تو کوس شهلا جا می دادم و یه خورده تسکین پیدا می کردم . تا این که نصفه شبی رفتم کنار شیلا که داشت داستانهای امیر سکسی رو می خوند و منم دو تا چشممو گذاشتم کنار چشای اون و یهسکس ضربدری رو خوندیم و کلی هوسی شدیم و یه بر نامه ای هم با هم رفتیم -شیلا فقط یادت باشه هوس سکس ضربدری با غریبه ها رو نکنی . اگه هیجان و هوسه همین یه شیوه بسه . در هر حال رسیدیم به امشب . حالا چهار تایی مون تو خونه داداش هستیم . چون بزرگتره و احترامش واجب تر قرار شد که برای اولین بار میزبانی به عهده اونا باشه . هر چند ما چهار تا با هم این حرفا رو نداشتیم . زنا دیگه خودشونو خیلی راحت کرده بودند . شهلا یه لباس خواب فانتزی به رنگ آبی آسمونی تنش کرده بود که لبه اون هم عرض انتهای کوسش بود و پاهاشو تقریبا کاملا لختنشون می داد .وقتی هم که پشت به ما قرار می گرفت بیشتر قسمتهای کونش و جفت قاچاش مشخص بود . کیرم به طرز عجیبی شق کرده بود . شورت کوتاه و نازک شهلا انگاری رفته بود بالا و فقط کونش مشخص بود . ده سانت اول کونش یعنی بالاش معلوم نبود و شورت هم توی همون قسمت قرار داشت . شیلا قر مز پوش شده بود . تقریبا به همون شیوه شهلا .-ببینم سینا تو هم مثل این که از خواهرم بدت نیومده ها -از کجا این حرفو می زنی ؟/؟-از نگات .. از اون کیر تو شلوارت . من یکی رو نمی تونی فریب بدی -خب ما اومدیم واسه این کارا دیگه . نیومدم اینجا که گردو بازی کنیم . تو هم الان میخوای بری زیر کیر داداشم تو که واسه من امشب این قدر خوشگل نکردی . مواظب باش سهراب بهت فشار نیاره و یه وقتی به بچه تو شکمت آسیبی نرسه . ببینم تو کوس خواهرت میشه آب ریخت ؟/؟-اون قرص می خوره دلواپس نباش . چیه سینا تو که ناز داشتی . حالا از همه حریص تر شدی ؟/؟-نه شیلا من خیالم نیست . حاضرم همین حالاشم بر نامه رو بهم بزنم -آره جون خودت ولی چشات یه چیز دیگه ای میگه . فکر نکنم دیگه امشب چیزی از شهلا باقی بذاری که بعدا داداشت بتونه اونو بخوره . یه تخت دونفره دیگه آورده بودند تو پذیرایی و دو تا تختو به هم چسبوندند و قرار شد چهار تایی مون روش قرار بگیریم . البته اگرم دوست نداشتیم می تونستیم تغییر جا و موقعیت بدیم . واسه این که کدوم مرد بره سراغ کدوم زن هر کی یه چیزی می گفت . شیلا و سهراب دوست داشتن که اول با همسرشون سکس کنن که یه دست گرمی یا به زبون بهتر یه کوس و کیر گرمی باشه و بعد برن سراغ همسر اون یکی . نظر من و شهلا که خواسته شد یه نگاهی تو چشای هم انداختیم و تا اعماق وجود هم رفتیم . دلمون چیز دیگه ای غیر ازخواسته اونا می خواست . فکر و نیاز همو خوندیم . هیشکدوممون نمی تونستیم از اون یکی دل بکنیم . بالاخره به هم می رسیدیم ولی دوست داشتیم نوبری هم باشیم . تازه و تازه تو بغل هم قرار بگیریم . یه نگاهی به کیر داخل شلوارم انداخت و گفت آقا سینا شما بفر مایید -من نظرم اینه کهاول ما مردا بریم سراغ خواهر زن یا زن داداش خودمون این طلسم و تابو رو بشکنیم و اعصابمون آروم شه و یه جون و نیروی خاصی بگیریم و از طرفی وقتی که زنمونو تو دستا و زیر یه مرد دیگه که دیدیم تلاشمونو زیاد می کنیم که طرفمونو ار ضا کنیم وشایدم یه حس خاصی شبیه به حسادت در ما بر انگیخته شه که با کیف بیشتر و بهتری همسرخودمونو در مر حله بعدی بکنیم و سر شوق بیاریم -عزیزم شهلای خوشگل من نظر تو چیه -این سینا جان از بس منطقی و شیوا و به جا حرف زد و نکات اساسی رو بیان کرد که من دیگه نمی دونم چی بگم . من نظرشو تایید می کنم .اول من و سینا با هم و تو و شیلا با هم . سهراب زن ذلیل هم نتونست به زنشنه بگه . من رفتم طرف شهلا و سهراب هم رفت طرف شیلا … دیگه فکر و ذهنم معطوف خواهر زن یا زن داداش شده بود . من و سهراب با یه شورت و اونا با لباس خواب فانتزی و شورت و سوتین فانتزی تری که زیرش داشتند رفتیم رو تخت . دوتا تخت دو نفره طوری بزرگ و جادار بود که دونفر دیگه هم راحت می تونستند روش سکس کنند . سعی می کردم حواسم فقط به کار خودم باشه . شهلا دراز کشید و منم یه پهلو کنارش قرار گرفته دوباره تو چشای خوشگل و درشتش نگاه کرده گفتم ممنونم از این که ازم حمایت کردی -سینا جون از خودمم حمایت کردم . خیلی هوستو رو داشتم خیلی . باور کن هر روز منتظر یه چراغ سبز از طرف تو بودم که خودمو تسلیم تو کنم . از همون روز که با سهراب از دواج کردم همیشه آرزوم بود که یه روزی هم خودمو زیر کیر تو ببینم . حتی گفتم با یه سکس ضربدری حال کنم و راضی شدم شوهرم خواهرمو بگاد تا منم خودمو تسلیم تو کنم . تمام این نقشه ها و استارتش از طرف من بود . دستشو رو شورتم قرار داد و خیلی آروم از پام در آورد وقتی کیرم مثل یک زه از کمان پرید بیرون چشمای شهلا از حدقه داشت در میومد . هوس چشاشو به یه رنگ دیگه ای در آورده بود . تبدیل به التماس شده بود . منم دست به کار شدم . لباس خوابشو از شونه هاش در آوردم . یه سوتینک دور سینه هاش قرار داشت که از شورتشم نازک تر بود . همه به رنگ آبی آسمونی . رنگ دلخواه خودم . وقتی سوتینشو باز کردم و سینه هاش به طور کامل زد بیرون آه و نیمچه فریادی از تعجب کشیدم -اووووووفففففف شهلا جون باورم نمیشه که بعد از چند سال ازدواج این سینه ها رو داشته باشی . درشت و تر و تازه و آبدار . دور نوکشم زیاد قهوه ای و تیره نشده . جوووووووون . با اجازه . اینو گفتم و لبمو گذاشتم دور نوک سینه اش . پشت به شیلا و سهراب قرار داشتم تا اونا رو نبینم و تمرکزم بهم نریزه . هر چند می دونستم که کیر داداشی کیری نیست که شیلا اونو به کیر من تر جیح بده . ولی این اطمینانو داشتم که شهلا به انواع و اقسام مختلف دو باره خودشودر اختیار من میذاره یعنی جدای از این محفلها حتی اگه شیلا هم نفهمه . واسه چند لحظه ای هوس درددل به سرم افتاد و لبمو از دور سینه شهلا بر داشتم -یه چیزی بگم شهلا جون -بگو جون دلم -راستش منم تو رویاهام دوست داشتم یه روزی کیرمو توی کوست توی کونت ببینم . تورو تو بغلم داشته باشم و بهت بگم کشته مرده اتم .-پس چرا این قدر ناز داشتی واسه سکس ضربدری -راستش نمی تونستم شیلا رو با یکی دیگه ببینم .-یعنی من ارزششو ندارم ؟/؟ناراحت نباش اون کیری نیست که کیر تو رو عقب بزنه .. همچین بهت حال بدم و باهات حال کنم که اینجا در واقع من و تو سود کرده باشیم عزیزم .. دستمو دور کمرش حلقه زده سرمو گذاشتم رو شکمش و شروع کردم به بوسیدن ناف و شکمش و یواش یواش رفتم پایین تر .با دهن و دندونام شروع کردم به بازی کردن با شورت نازک و همرنگ سوتینش . کوس قشنگ و ناز و آبدارش از پهلوها زده بود بیرون -وایییییی شهلا جون این دیگه چیه . چه خوشگل برقش انداختی -خوشحالم که تونست نظرتو جلب کنه . یه خورده کونشو از زمین کند و بهم گفت دست بکش ببینم از این یکی خوشت میاد ؟/؟-اوووووخخخخخ چقدر یه دست و بر جسته و خوش مدله . صدامو آوردم پایین و گفتم از کون شیلا بهتره -اینا هیشکدومشون بدون حکمت نیست . می دونستم از کوس براق خوشت میاد و آبی آسمانی هم هوستو زیاد می کنه و کون گنده رو هم دوست داری -تو اینا رو از کجا می دونستی ای کلک .. -خب ما زنا اینیم دیگه -حالا می فهمم بیخود نبود که این چند روزه شیلا به موهای کوسش اجازه داد یه خورده رشد داشته باشن و امروز هم قر مز پوشید . خواست خودشو واسه داماد یا همون برادر شوهرش هوس انگیز کنه . شورتشو در آورده و با اشتهای زیاد رفتم سراغ کوسش . یه نموره ای درشت تر و گشاد تر از کوس شیلا بود ولی با این حال خوراک خوشمزه ای برای کیرم بود حداقل دیگه اینو نمی گفت که اوخ دردم گرفت بکش بیرون . میزان کن . دوباره بذار تو . با سوراخ کون شهلا بازی کرده و بینی خودمو رو کوسش قرار داده و چوچوله هاشو گذاشته بودم تو دهنم میک می زدم . بر خلاف شیلا که سعی میکرد ساکت تر باشه اون جیغش در اومده بود -سینا سینا جاااااان جاااااااان بخوررررر بخوررررر. در سیر و سلوک هوس تو دارم می سوزم تا به کیرم برسم . میخوام مراد خودمو ببینم اون کیری که منو به عرش می رسونه لمسش کنم . عزیزم پاشو یه دور بچرخ کیرتو بنداز رو دهنم . از جهت مخالف کوسمو بخور . منم دل دارم .-شهلا تودیگه کی هستی . یه لحظه تصادفی نگام رفت طرف زنم و داداشم . اونا خیلی از ما جلوتر بودند . داداش به نم نمک حال کردن اهمیتی نداد . کیر قلمی و متوسطشو کرده بود تو کوس شیلا . دلم رفت . واسه یه لحظه فراموش کردم که یه کوس دیگه زیرم خوابیده . داشتم عصبی می شدم . با خودم فکر می کردم این چه خریتی بودکه من کردم . با این که کیرم تو دهن خواهر زن یا زن داداشم بود ولی تحت تاثیر گاییده شدن زنم قرار گرفته دلم تیر می کشید -سینا حواست کجا رفته . سوراخ سوراخه دیگه از جاش بلند شد و مثل شیلا قمبل کرد .. جاااااان عجب کونی داشت و چهسوراخی تنگ تنگ . می دونم داداش بی عرضه من کونشو نکرده بود . اون زیاد به کون کردن اهمیتی نمی داد ولی من سوراخ کون شیلا رو روون کرده بودم . همون شب اول همراه با کوس ترتیبشو داده بودم .-شهلا تا حالا به داداش کون ندادی درسته ؟/؟-تو اگه بخوای به تو میدم -مگه داداش هم می خواست ؟/؟-اوح چه جورم . اوایل خوشش نمیومد ولی چند بار که پشت چراغ قر مز گیر کرد گفت اشکال نداره از چراغ زرد هم با احتیاط ردشیم بد نیست ولی آرزوی کونو به دلش گذاشتم . از دردش هم می ترسیدم .-کیر من که خیلی بدتره -عوضش خودت خیلی بهتر و خواستنی تری. دونفری میدونداری می کردیم . کاری نمونده بود که با این خواهر زنم نکرده باشم جز فرو کردن کیر تو کوسش . اون هنوز در یه حالت قمبل کرده پشت به من و زانوهاش هم رو تشک قرار داشت . ته کیرمو از زیر چسبوندم به سقف کوس شهلا وبا فشار و اصطکاک شدید روی کوسش و از بالا تا پایین حرکت داده و تماس بر قرار می کردم -شهلا عزیزم خیسی داغ کوس داغت کیر منو داغ کرده -اوخ نگو هر وقتجوش آورد خالیش کن تو کوسم تو بدنم می خوام گوشت تنم شه -دوست دارم تو هم حال کنی اول تو جوش بیار بعدا منم دو جوشه اش می کنم . چندین بار که با فشار روی کیرمو به زیر کوسش مالیدم در یه حرکت ناگهانی به سر کیرم فرمان حمله رو صادر کرده و فرستادم تو کوس شهلا . واسه یه لحظه بازم بی اراده سرم رفت طرف شیلا . اون حالا طاقباز قرار داشت و کیر داداش سهراب تو کوسش بود و جفت سینه هاش هم تو دستای برادرم بود . چشاشو باز و بسته می کرد و هر چندثانیه یه بار یه نیم نگاهی به طرف من مینداخت . چی ؟/؟اون خوشش میومد ؟/؟درسته داداش مثل من خوش کیر نبود ولی به هر حال واسش یه کیر جدید و تازه بود و درش ایجاد تنوع می کرد . دوباره داشتم آتیش می گرفتم . سهراب داشت یه کوس تنگ رو می کرد که به کیرش بیشتر حال می داد و شهلا هم داشت با یه کیر کلفت تر گاییده می شد که به کوسش کیف بیشتری می داد . خب منم از کونش و تن تپلش لذت بیشتری می بردم .. بر شیطون لعنت .. این شیطون لعنتی تو این دامی هم که ما رو انداخته ولمون نمی کنه .. یه فحش دیگه به ابلیس داده و انرژی منفی رو از خودم دور کرده سعی کردم فقط به شهلا فکر کنم و حس کنم که اون مال منه . به کونش چنگ انداخته و دو طرف گوشتاشو می آوردم بالا و کیف می کردم .با این کار طوری به اوج هوس می رسیدم که اگه یه هوس سنج به کیرم وصل می کردند درجه اش می پرید و هوس سنج منفجر می شد . دوست داشتم بدون این که شیلا رو ببینم کاری کنم که اون بیشتر توجهش به این طرف جلب شه و ببینه که شوهرش چه جوری داره با لذت و هوس زیاد خواهرشو میگاد . ظاهرا شهلا هم حس کرد که منم این جوری میخوام و تازه خودشم دوست داشت حال شوهرشو بگیره و از ای نا گذشته کیر منم اونو به تحرک وا داشته بود و مجبور بود یه جوری خودشو خالی کنه . هر چه دور و بر کوس شهلا رو پاکش می کردم و روی کیرمو تمیز می کردم با این حال در جا محوطه خیس می شد -عزیزم همه هوسه . همه عشقه . همه نیاز به کیرت داره بکن .. کوسسسسس هوسسسسسی منو بکن .. بکن .. بکن
-جووووووون شهلا شهلا دارم دیووووونه میشششششم -نه نه نه نه نههههههه من دیوووووووونت شدم .. حق نداری تا ارضام نکردی دیوونه شی -شدم شدم شهلا .کونت دیوونه ام کرده . کوست دیوونه ام کرده -گرسنه ام .. تشنه ام .. سیرم کن .. سیرابم کن …. لذت گاییدن شهلا دیگه فکر اون وری ها رو از سرم خارج کرده بود -شونه هامو بمالون .. داره میاد داره می ریزه .. آبم میخواد بیاد .. صدای سهراب دراومد -چه زود شهلا . من که یک ساعت باهات ور می رفتم تو ارضا نمی شدی -سهراب حواست به خواهرم باشه که اونو سر حالش بیاری . کیر داریم تا کیر . شیلاحالا می فهمه من چی دارم می گم و چی می کشم . اوخ اوخ اوخ بمال بمال تند تر بکن … شونه هامو کمرمو همه جامو .. سینا .. عشق من … شهلا با سینه هاش ور می رفت و من هم در حال گاییدن کوسش شونه ها و کمرشو ماساژمی دادم . یک دفعه یه فریادی کشید که ساختمون به لرزه در اومد .. از هیجان نمی دونست چیکار کنه -جااااااان فدای کیرت اومد اومد اومد .سهراب ! شیلا ! من ارضا شدم . سینا من دو ر کیر تو رو طلا می گیرم . تو رو دیگه واسه همیشه و هر وقت که دلم بخواد از شیلا قرضت می گیرم . من و خواهرم این حرفا رو نداریم . آب بده آب بده می خوام بریز بریزبریز .. زیاد بریز بریز . همه شو می خوام هر چی تو کمرته میخوام . پهلوهاشو تو میون دو تا دستام گرفته و با چند ضربه و فشار دیگه با تمام حس و هوسم آب کیرمو ریختم تو کوس شهلا خواهر زن خوشگل و کار درست خودم .-عزیزم عزیزم عزیزم هیچوقت این جوری از خالی کردن آب کیرم لذت نبرده بودم . بازم سرم رفت طرف زن و داداشم .. سهراب خیس عرق شده بود .. می دونستم به این زودیها شیلا رو ار ضا بکن نیست . من با این کیر درشت و انواع و اقسام تر فند ها اونو به زور ارگاسمش می کردم چه برسه به سهراب کیر قلمی .. دیدم غنچه لبای شیلا خانوم باز شد و میگه سهراب جون راضی شدم . آب کیرتو میخوام .. آب کیرتو میخوام .. معلومنبود آب کیر داداش کجا قایم شده بود و از خستگی بیرون نمیومد . از این طرف شهلا ازم خواست که با ملایمت کونشو بگام -میخوام به عزیز دلم به سینا خوشگله کیر دراز و کیر کلفت خودم شیرینی بدم . کونمو میخوام امشب با کیر سینا افتتاح کنم. به افتخار این شب عزیز و فراموش نشدنی .-شهلا تو این کونو ندادی که من افتتاح کنم حالا مرغ همسایه غازه ؟/؟-آره عزیزم مرغ همسایه غازه . چون کیرش درازه . راه کون من واسش بازه -زن داداش تازه ! کوست واسم نازه .! یه سری از آبهای پس زده کیررو فرستادم طرف سوراخ کون شهلا و خیسش کردم . کیرمو چسبوندم به سوراخ خیلی تنگ و کوچولوی شهلا .. زن داداش از درد دستاشو می زد به زمین تا این که یه خورده فضای داخل سوراخ کونشو باز کرد . یه جایی واسه خودش پیدا کرد آروم گرفت . خیلی یواش کیرمو تو کونش حرکت می دادم -جاااااااان کون دادن هم چه حالی میده ! دفعه دیگه کاری میکنم که بیشتر بهت خوش بگذره . چه حالی می داد تماشای کون شهلا جون . شیلا به سهراب گفت بکن تو کونم کونمو بکن . منم می خوام تو کونمو افتتاح کنی . بازش کنی . می خوام واسه اولین بار بهت کون بدم .. حرصم گرفته بود -شیلا واسه چی دروغ میگی . من سینا که تا حالا بیشتر از پنجاه دفعه گذاشتم تو کونت که .. می خوای سر داداش منو کلاه بذاری ؟/؟از خجالت سرخ شد و دیگه کم آورد . آیا علاوه بر در آوردن لج من می خواست یه آس کنار آس شهلا بذاره ؟/؟یعنی تا حالا واسه خواهرش تعریف نکرده بود که به من کون داده. تو کون شهلا جون آب نریختم فقط چند دقیقه ای اونو گاییدم و یواشکی زیر گوشش گفتم که وسط هفته یه بعد از ظهری میام کاملتر با هم صفا می کنیم . فقطکوچولوتو خوابش کن . گل از گلش شکفت . اون طرف کیر سهراب تو کون شیلا در حال مانور دادن بود . سهراب هم واسه این که لج زنشو در بیاره می گفت آخیش بالاخره یکی پیدا شد که درکم کنه و به من کون بده . جوووووون چه کیفی داره کون کردن . شهلا که بهم از این حالها نمیده . سهراب سهراب جونم وقتی کیر تو توی کون منه تازه می فهمم کون دادن چه لذتی داره . کیر سینا همش دردم میاره . حس می کنم داره پاره ام می کنه .. آب کیر داداش به دیدن کون و سوراخ کون زن من هیجان زده شد و بر گشت سر جاش و حرکتشو به طرف کون شیلا شروع کرد .. کون شیلا آن چنان بیحالش کرده بود که موقع آب ریختن تو سوراخ کونش داشت بیهوش می شد . وقتی که سهراب کیرشو از کون شیلا بیرون کشید و آب های بر گشتی از کونشو دیدم دنیا داشت رو سرم خراب می شد ولی باید به این وضع عادت می کردم . این تازه اولین جلسه ما بود . شیلا با انگشت بهم اشاره زد که برم طرفش . دوست داشتم حالشو بگیرم و نرم ولی زنم بود و مال خودم . از این به بعد باید خودمو بهش نشون می دادم . نشون می دادم که از داداشم بالاترم . داداش رفت سراغ زنش و منم رفتم طرف همسرم -پاکم کن سینا آب کیر سهرابو پاک کن .-چشت هشت تا شه خودت پاکش کن -چیه زنتو زیر کیر یکی دیگه دیدی حسادت می کنی ؟/؟من چیکار کنم که تو تا می تونستی خواهرمو گاییدی و دم نزدی . نذاشتی یه دروغ هم تحویل سهراب بدم و آبرومو پیشش بردی .-چیه این قدر حرص می خوری ولی خواهرت عجب کونی داشت -منم برم ورزش کونم بر جسته میشه . تازه اون شکمش هم چربی داره . مردا همش عاشق اندامهایی مثل اندام منن -مثل این که سکس ضربدری خوب بهت حال داده -سینا من فقط با تو حال می کنم . این قدر حالمو نگیر . کمر و تنم فقط سنگین شده . اون نتونسته ارضام کنه -پس واسه چی گفتی ارضا شدی و می خواستم به تو برسم …. کیرمو ساک زد و آماده اش کرد.اونو طاقباز خوابوندمش و تو چشاش نگاه کردم و بهش گفتم می دونی که چقدر دوستت دارم -آره می دونم . حتی گفتی که به خاطر من این سکس ضربدری رو قبول کردی . ولی شما دونفر خیلی بیشتر کیف کردین .-به من چه مر بوطه داداش خایه نداره . دستامو بردم زیر کمر شیلا و خودمو انداختم روش و کیرمو تا ته فرو کردم توی کوسش . زیر گلو و شونه هاشو غرق بوسه کردم . این بار شیلا بود که جیغ میزد و هوسشو نشون می داد . طوری هم ملات فریاد هاشو زیاد کرده بود که می خواست به شهلا نشون بده که من سینا شوهر اون هستم -عزیزم بزززززززن با کییییییررررت کوسسسسسمو بکن . نششششششون بده که این کیییییییرررررررت مال کوسسسسسسمه مال منه .بگو دوسسسسسستم داری بگگگو مال منی . عشقمنی . بگو کوسسسسسسمو میخوای . بگو که تنگ تنگه .یه نگاهی به شهلا که سمت چپم قرار داشت انداخته و یه چشمکی به هم زدیم و خیلی آروم بهش گفتم که دوستت دارم .کیییییرررررم فدایی کوسسسسسسته عاشقته -چرا بلند تر نمیگی طوری که همه بشنون …. اون طرف سهراب کیرشو فرستاده بود تو کوس زنش ووقتی یه خورده سفت ترش کرد درش آورد به سمت سوراخ کون عیالش -حالا دیگهبه دیگران راحت کون میدی به ما که شوهرتیم نه -غریبه که نبود داداشت بود .. تازه باید ازش تشکر هم بکنی .که اگه اون نیود این کون گشایی رو نمی تونستی انجام بدی .. باشه تو هم بذار . رفت که کیرشو فروکنه تو کون زنش شل شد و کله کیرش به چپ و راست منحرف می شد .-مرد حالا کوتاه بیا فردا که روبراه شدی خودمردیفت می کنم .. از این طرف هم با شدت در حال گاییدن زنم بودم . صحنه های کوس و کون دادن اونو که مجسم می کردم نیروم چند برابر می شد . درسته که سهراب زنمو حرفه ای نگاییده بود ولی گاییدن گاییدنه . سکوت پیوسته شیلا نشون می داد که به لحظه ار گاسم نزدیک شده .. سرشو این طرف و اون طرف تکون می داد و قبل از این که جیغ بکشه واسه این که حالا در روز اول کاری ما شهلا جونم حساس نشه لبامو رو لبای همسرم قرار دادم و وقتی که ار ضا شد منی خودمو ریختم تو کوس تنگ همسر قشنگ و سعی کردم روش فشار نیارم که بچه مون اذیت نشه .. بعد از اون تا نزدیکای صبح چند بار دیگه دست عوض کردیم و سکس دو به یک هم داشتیم . این داداش رفته بود یه وایاگرا خورده بود و کیرش فعال تر شده بود و بهتر می گایید .بالاخره یه توفیقی شد که زنا به دو کیر خوردن عادت کنند . آخر کار سهراب دچار سردرد شد و من دو تا زنو با هم داشتم . کیرمو از کوس این می کشیدم بیرون و بعد فرو می کردم تو کوس اون که شیلا بهم گفت داداشت تنهاست بده برو پیشش -چیه حسادت می کنی ؟/؟باید دیگه عادت کرد .-خب این اول کاره و تا گرم بیفتیم و قلق کارو بگیریم هنوز کلی راه داریم . رفتم پیش داداش وقتی هم که بر گشتم دیدم چه جور به پر و پای هم پیچیدن و دارن لز می کنن -ببینم شیلا تو که این جوری نبودی . شهلا به جاش جواب داد اینم از بر کات داستانهای امیر سکسیه .. با همه این بر نامه ها خیلی بهمون خوش گذشت . قرار شد شب جمعه دیگه این بر نامه رو تو خونه خودمون پیاده کنیم .. من و شهلا یه بار وسط هفته سیر سیر با همعشقبازی کردیم .. بازم پنجشنبه ای دیگه رسیده بود . دوباره هیجان زده شده بودیم . شیلا منو یه گوشه ای کشید و گفت سینا اگه میخوای حرفاتو گوش کنم و همیشه هواتوداشته باشم تو هم باید امروز همراهیم کنی .-چیکار باید بکنم -امروز دیگه هر مردی اول باید بره سراغ زنش .. پایان .. نویسنده … ایرانیارسال شده توسط amirsexi2 در ۲۱:۱۳:۰۰برچسبها: برادران باجناق خواهران جاری5 نظرات:جيبر گفت…خيلي جالب بود ممنونسه‌شنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۰۲:۰۰ (GMT+۰۳:۳۰)ایرانی گفت…متشکرم جبیر جان به خاطر همه محبتهات …ایرانیسه‌شنبه ۲۴ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۲۸:۰۰ (GMT+۰۳:۳۰)ناشناس گفت…ایرانی حتما از نظرهام فهمیدی که من چقدر عاشق سکس ضربدری فامیلی هستم.داستانت سراسر شهوت بود.حتما یه سکس ضربدری که خواهر و برادر باهمسراشون هم باشن بذار البته لطفا!!!!(نادر)
همسر يكي از دوستان

من كامران هستم این ماجرا مربوط میشه به پنج سال پیش كه من تنها توی یك آپارتمان زندگی میكردم و در همسایگی من یك زن و شوهر جوون زندگی میكردند و من با شوهره كه اسمش مجید بود رفیق بودم. آنها زوج خوبی بودند و دو تا بچه هم داشتند من هم گاهی به آپارتمان اونها دعوت میشدم. خانمش كه اسمش آمنه بود زن خوب و مومنی بود و خیلی به من احترام میذاشتیك روز مجید گفت كه از كارش بیكار شده و بدنبال یه كار جدید هست. من هم به دوستام سپرده بودم كه براش كاری پیدا بشه. مدتها گذشت و خبری نشد تا اینكه یه روز مجید بهم گفت كه یه كاری تو ژاپن براش جور شده و قصد داره در اولین فرصت به اونجا بره. دو سه هفته ای گذشت تا یه روز بهش گفتم كه جریان كار ژاپن چی شد كه جواب داد حالا دنبالش هستم. دو ماهی گذشت ولی مجید ژاپن نرفت منهم زیاد ازش سوال نمیكردم تا اینكه یه روز تو راه پله مجید رو دیدم و بهم گفت كه شب یه سری میاد پیش من. وقتی اومد پیشم دیدم میخواد یه چیزی رو بگه ولی روش نمیشه ازش پرسیدم كه كار ژاپن چی شد كه گفت: این فرصت خوبی تو زندگیمه و وقتی برگردم صاحب همه چی میشم بعد گفت: ولی یه سری مشكلات هست كه سد راه شده.

من بهش گفتم كاری از دست من بر میاد؟ گفت والا نمیدونم چی بگم یعنی روم نمیشه. گفتم ببین من مثل برادرت میمونم به من بگو قول میدم هر كاری بتونم برات انجام بدم. خلاصه با كلی اصرار گفت: رفتن من خیلی برای آمنه سخته اون بد جوری به رابطه زناشویمان عادت داره و اگه در هفته كمتر دو بار با هم باشیم اوضاع و احوالش میریزه بهم. و من با آمنه صحبت كردم كه اگه تو راضی باشی تو این مدت تو همسر موقت اون بشی بعد من گفتم: چنین چیزی امكان نداره چون آمنه زن مومنیه و با وجود داشتن شوهر راضی به مرد دیگری نمیشهمجید گفت: من از زنم جدا می شم ولی نه قانونی فقط از نظر شرعی(این دیگه چه جورشه من نمیدونم) و گفت: بعد از رفتن من شما با صیغه ازدواج موقت زن و شوهر میشید ولی بچه ها و هیچكس دیگه نباید از این قضیه بویی ببرند. من كه از تعجب نمی دونستم چی باید بگم فقط بهش گفتم حالا تو برو تا من فكر كنم و جوابشو بهت بگم. بعد از رفتن اون من به فكر فرو رفتم كه اینكه چه روابط عجیبی بین زن و شوهراست و این زنها چه خصوصیات عجیب و غریبی پشت این ظاهر مظلوم دارند. خلاصه من تصمیم گرفتم به مجید قول بدم كه این كارو براش عملی كنم تا اون هم بره و به كارش برسه. این مسئله تموم شد و مجید رفت من هم منتظر شدم تا چی پیش میاد. یك هفته گذشت و یك روز آمنه رو تو راه پله ها دیدم و با لبخندی سلام و احوالپرسی كرد و بعد هر كدوم به آپارتمان خودمان رفتیم و من فكر كردم كه آمنه یه جور با قضیه كنار اومده ولی چند روز بعد جمعه ساعت دو بعدازظهر دیدم در میزنن وفتی در رو وا كردم دیدم آمنه با چادر جلوی در ایستاده و من بعد از سلام گفتم چه عجب از این طرفا و اون گفت: آقا كامران خواستم بپرسم مجید در مورد من چیزی به شما نگفته؟ من كمی فكر كردم بعدش گفتم: چرا یه صحبتایی شده و بعد دیگه چیزی نگفتم و اون گفت: پس میشه تو یك فرصتی من بیام خدمتتون.

گفتم باشه هر وقت كه دوست دارید منزل خودتونه و اون گفت امشب ساعت ده خوبه؟ گفتم: اره وگفت: پس تا ساعت ده و خداحافظی كرد. من هم مدتی بعد رفتم حموم یه دوش گرفتم و حسابی خودمو تمیز كردم و بعد منتظر شدم. راس ساعت ده صدای زنگ اومد در رو باز كردم بله خودش بود و یك چادر سفید سرش بود و خودشو هم محكم تا زیر گلوش گرفته بود تعارف كردم بیاد تو اومد و همونطور نشست و بعد گفت: بچه ها خوابند و باید زودتر برگردم. من گفتم: من باید چكار كنم گفت من صیغه رو بلدم و بعد چند كلمه عربی گفت كه من اصلا نفهمیدم و گفت این رو هم تو باید بگی و من هم همونطور عین خودش گفتم و تموم شد بعدش دیدم سرش رو پایین انداخت و چادرش رو كه تمام اون مدت با یكدست سفت گرفته بود شل كرد و تازه داشت زیر اون معلوم میشد بعد من رفتم جلو و چادرشو برداشتم و كنار گذاشتم تازه داشتم میدیدم چه فرشته یی جلوم نشسته بدن زیبایی داشت مخصوصا سینه های درشتش سایز دلخواه من بود تا مدتی بهش خیره شدم تا دیدم داره به ساعت نگاه میكنه تازه فهمیدم كه باید یه خورده عجله كنم و دستشو گرفتم بردمش سمت اطاق خواب و تو اطاق اولش بغلش كردم و به خودم فشارش دادم كه ناله ای كرد بعد لباساشو در آوردم و خودم هم سریع لخت شدم افتادم روش و شروع به بوسیدن بدنش كردم كم كم آه و ناله هاش در اومده بود

اول رفتم سراغ سینه هاش كه باید هر كدوم رو با دو دست نگه میداشتم و نوك اون رو تو دهنم گذاشتم بعد همونطور پایین اومدم تا رسیدم به كسش و اون هم دیگه خجالت رو كنار گذاشته بود و همش میگفت آره آره تا رسیدم به كسش ولی بجای كسش اطراف اون رو خوردم و لیسیدم بعد لبای كسشو با دو انگشت باز كردم و مدتی صبر كردم كه دیدم كونش رو بلند میكنه و میكوبه به تخت كه دلم سوخت و زبونم رو گذاشتم رو چاك كسش كه یهو دیدم عربده ای كشید كه من ترسیدم و گفتم چی شده و گفت: ببخشید و بعد كه دیدم زیاد وقت نداریم سریع یه كاندوم كشیدم رو كیرم و كیرمو سر دادم تو كسش همینطور كه تلمبه میزدم چشماشو بسته بود و آروم آه میكشید من هم داشتم بهش نگاه میكردم یه آن چشماشو باز كرد و گفت: یه ذره تند تر و من هم سرعت تلمبه رو زیاد كردم و طولی نكشد كه بدنش شروع به لرزش كرد و همراه با جیغای كوتاه ناخن هاشو فرو كرد تو كمرم بعد من بوسیدمش و از روش بلند شدم. ازش پرسیدم چطور بود؟ و در حالی كه لبخند میزد گفت: مرسی عالی بود بعد سریع شروع كرد به لباس پوشیدن یهو یادش اومد و گفت: اوخ پس شما چی؟ من هم كه كیرم همچنان شق بود گفتم اشكالی نداره باشه دفعه بعد. و گفت: تو رو خدا ببخشید من گفتم: اصلا مسئله ای نیست بزودی میبینمت گفت باشه و خداحافظی كرد و رفت فردای اون روز دیر رفتم سر كار اصلا حوصله كار كردن نداشتم همه روز به یاد آمنه و اون سینه هاش بودم یكی از خانمهای همكارم هم كه سینه های درشتش از زیر مانتو بیرون زده بود و دائما جلوم رژه میرفت برای همین كیرم مثل ستون بتونی سفت شده بود مثل اینكه خانم فلانی همكارم فهمیده بود كه من در مقابل سینه های درشت ضعف دارم چون هر وقت كه با هم صحبت میكنیم هر چند ثانیه یك بار من یه نگاهی به سینه هاش میكنم و اون هم متوجه شده چون اصولا خانمها خیلی زود متوجه نگاه آقایون میشوند…. خلاصه سرتونو درد نیارم اونقدر اون روز به این چیزا فكر كردم و به این نتیجه رسیدم كه امرور روز كار نیست و تلفن رو بر داشتم و به بهانه احوال پرسی شماره آمنه رو گرفتم .

گوشی رو برداشت وتا صدای منو شنید سلامی كرد كه با همیشه فرق میكرد ازش پرسیدم كه آیا همه چی روبراست و گفت كه از بابت دیشب معذرت میخوام و پرسید كه آیا از اون دلخور شدم یا نه كه من گفتم نه بابا این حرفا چیه تازه خیلی هم خوشحال شدم كه تونستم مشكلش رو حل كنم بعد بهش گفتم كه اصلا حال كار كردن ندارم و اون سریع گفت خوب مرخصی بگیر بیا خونه الان ساعت یازدست و تا تو بیایی ناهار رو با هم میخوریم و تا ساعت سه كه مدرسه ها تعطیل شه وقت هست با هم باشیم و من هم كه داشت قند تو دلم آب میشد گفتم باشه. دیگه وقتو تلف نكردم به بهانه مریضی سریع از محل كارم خارج شدم و بسرعت خودمو تا خونه رسوندم. اول رفتم آپارتمان خودم و به آمنه تلفن زدم كه بیاد پیش من اونم قبول كرد و سریع اومد من در رو باز كردم و اومد تو چادرشو از سرش برداشتم و بوسیدمش كه سرخ شد بعد بهش گفتم زیاد وقت نیست اگه میشه بریم سراغ اصل مطلب و اون با حركت سر تائید كرد. خیلی حشری بودم دستشو گرفتم و عین یه بچه دنبال خودم كشوندم و بردمش تو اطاق خوابم پیرهنشو دادم بالا و اولین كاری كه كردم سینه شو از زیر كرست بیرون كشیدم و نوك اونو تو دهنم گذاشتم كه یهو نفس عمیقی كشید مدتی همینطور سر پائی سینه شو خوردم و بعد خوابوندمش رو تخت دامنشو دادم بالا و بدون اینكه شورتشو در بیارم از كنار شورتش لای كسشو باز كردم كه دیدم همینطور آب داره از كسش میاد بیرون و داغ داغ بود و دوباره همون كار دیشبو كردم شروع كردم به خوردن اطراف كس (پیشنهاد میكنم این كار رو امتحان كنید خیلی حال میده) كشاله های رونش
رو گازهای كوچیك میگرفتم اونجاهای كس رو كه پشم در میاد رو با لب گاز میگرفتم طوری كه داشت به خودش پیچ تاب میداد

بعد لبه های كسشو كه داغ داغ بود رو از هم باز كردم و وسط اونو آروم فوت كردم كه دیدم تا اون موقع كه داشت به خودش پیچ و تاب میداد و با سینه هاش ور میرفت یهو كونشو از رو زمین بلند كرد تا كسشو بچسبونه به لب و دهنم منم كه دلم بحالش سوخت زبونمو لوله كردم و گذاشتم وسط كسش كه دوباره نعرهای مثل شب قبل كشید كه ایندفه دیگه تعجب نكردم تازه گفتم: جونم غزیزم بلندتر اونم كه حسابی حشری شده بود صدای ناله هاش تو فضای خونه میپیچید بعد از مدتی خوردنو متوقف كردم ولی اون همچنان نفس نفس میزد بعد همونطور كه لنگاش باز بود كیرمو سر دادم تو كس خیسش كه دوباره آهی آروم ولی طولانی كشید همینطور كه تلمبه میزدم ازش پرسیدم خوبه كه با حركت سر گفت آره بعد همینطور ادامه دادم و خواستم اول اون ارضاء بشه بعد دیدم كه نفساش داره تند میشه تا اینكه دستاشو چسبوند به كمرم و من فهمیدم كه نزدیكه كه ارضاء بشه با وجود اینكه كمرم خسته شده بود سرعتمو بیشتر كردم بعد از هفت هشت ثانیه دیدم همراه با لرزش بدنش آهی كشید و ناخنهاشو فشار داد تو كمرم منم كه تو اوج بودم آبم داشت میومد كیرمو كشیدم بیرون و با چند حركت دست آبم رو پاشیدم رو سینه هاش و بعد بیحال افتادم تو بغلش همینطور كه مدتی تو بغلش خوابیده بودم چشمامو باز كردم و دیدم لبخندی از رضایت رو لبهاشه بلند شد و گفت من میرم و تا یك ربع دیگه بیا خونه من تا غذا بخوریم بعد از خوردن غذا دیگه نزدیكه اومدن بچه ها بود خداحافظی كردم و پرسیدم : كی باهات تماس بگیرم گفت : نمیدونم هر چی زود تر بهتر منم گفتم باشه و اومدم بیرون
خواهران دوقلو

سلام
اسم من آزیتا هست و 24سالمه و یه خواهر دوقلو دارم که اسم اون آرزو هست
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم مال 2سال پیشه که من و خواهرم تازه ازدواج کرده بودیم ودر مورد سکسهای گذشته و حالامون با هم صحبت میکردیم شوهرخواهرم که اسمش بهرام بود عاشق کون بود و همیشه اونجور که آرزو تعریف میکرد تو سکسشون از کون میکردش اما کس لیسی بلد نبود واین کار رو برا آرزو هیچ موقع انجام نمیداد و برعکسش شوهرمن که عاشق کس لیسی بود اما هر ازچند گاهی یه گریزیم به کونم میزد و خواهرم همیشه میگفت که دوست داره شوهرش براش کس لیسی کنه چون تموم دوست پسراش این کارو خوب بلد بودنداخه من وآرزو همیشه دوست پسرامونو بهم قرض میدادیم اوناهم بخاطر اینکه ما همسان بودیم نمیفهمیدند و سکسامون با حال بود
بگذریم بریم سر داستان خودمون
ما باهم در مورد سکسامون با شوهرامون حرف میزدیم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتیم جاهامونو عوض کنیم و سکس با شوهرامون رو تجربه کنیم
دنبال نقشه کشیدن بودیم تا به این نتیجه رسیدیم که بزنیم دسته جمعی بریم شمال و دوتاییمون یه لباس خواب با هم ببریم که جفت هم بود
خلاصه رفتیم شمال و من تو این فکر بودم چه جوری وچه موقع جابجا بشیم که اونا متوجه نشند
رسیدیم و رفتیم تو ویلا وباهم نشستیم ناهاررو درست کنیم و شوهرامونم رفتند دم دریا یه ابی به بدن بزنند داشتیم ناهارو اماده میکردیم که به آرزو گفتم فهمیدم چیکار کنیم اونم مشتاقانه گفت چیکار کنیم؟؟ گفتم اونا خسته اندو شب زود میرند بخوابند و ما بعد از اونا میریم پیش شوهرای یکدیگر میخوابیم که اون موافقت کرد
بعد ناهار یه مقدار استراحت کردیم و رفتیم دریا بعد که شام رو خوردیم اقا بهرام و هادی(شوهرم) رفتند که بخوابند من و آرزوم رفتیم لباسامونو پوشیدیم و جاهامون رو برا خواب جابجا کردیم
تا رفتم تو اتاق با یه صحنه برخوردم که تعجب کردم ودیدم بهرام بیداره و لخت دست به کیر امادست که منو بگاد
ازش پرسیدم مگه خسته نبودی که گفت من برا سکس هیچوقت خسته نیسته و بلند شد منو بغل کرد و انداخت روی تخت و شروع کرد به خوردن سینه هام که بهش گفتم میشه یه چیزی بگم؟؟
گفت چی؟
گفتم کسمو برام بخورکه اون گفت بلد نیست گفتم خوب یاد میگیری که با هزار خواهش و تهدید قبول کردو شروع کرد به لیسیدن اولش خیلی با کراهت زبون میزد اما بعد اونجور میخورد که انگار صد ساله اینکارس ییک حال توپ بهم داد با لیسیدنش اما نتونست ارضام کنه که کیرشو جلو صورتم دیدم و گفت پس تو هم بخورکه منم شروع کردم به ساک زدن براش که بهد چند دیقه گفت بسه می خوام بکونمت اما با یه تفاوت نسبت به شبهای قبلی که گفتم چه تفاوتی که گفت امشب اول عقب منو تابوند یه تف کوچولو انداخت تو سوراخ کونم و اروم اون کیرش رو گذاشت دم سوراخ و با یه فشار حلش داد تویه مقدار دردم گرفت و شروع کرد به عقب و جلو کردن و یا دستش به کسم بود و یه دست دیگش به سینه هام و داشت میکردم خیلی تو کون کردن وارد بود داشتم به ارگاسم میرسیدم که کشید بیرون فکر کردم کارش شده اما منو برگردوند و گذاشت تو کسم و افتاد روم و شروع کرد سینه هامو خوردن که دیدم داره تندتر میکنه وهی قربون صدقه کس و کونم میرفت که ناگهان دیدم کسم اتیش گرفت و بازم داشت میکرد و منم باریختن ابش تو کسم به ارگاسم رسیدم و کیرش رو تو کوسم نگه داشت و همینجور روم افاد و خوابید که یواش یواش کیرش از کسم اومد بیرون و رفت کنارو شروع کرد لب گرفتن این اولین باری بود که اب منیه یه مرد رو تو کسم حس میکردم و خیلی بهم حال داده بود یه نیم ساعتی لاس و لب و مالیدنمون طول کشید تا خوابش برد رفتم تو حال و نشستم که دیدم آرزوم اومد نشست کنارم
بهش گفتم چه خبر؟؟؟
گفت خیلی بهش حال داده بود اما یه چیزی میخواست بگه که نمیتونست
من با خودم گفتم با هادی رو یه جوری که نفهمه مجبور کنم ابش رو بریزه تو که اگه حامله شدم تابلو نشه فرداشبش که رفتم پیش هادی گفتم من خواستم که گفت بابا دیشب 2بارارگاسم شدی بازم میخوای گفتم چه کنم که گفت باشه و افتاد روم و شروع کرد به خوردن لب و گردن و سینه هام و رفت پایین تا رسید به کسم خوب که خورد کیرش رو داد یه ساک حسابی براش زدم و رفت کرد تو کسم و به چند تا مدل کردم که فهمیدم داره کارش میشه صفت چسبوندمش به خودم که ابشو تمو ریخت تو کسم و گفت انگار دیشب خیلی بهت حال داده که امشبم دوست داشتی بریزم توش که یهو برق سه فاز گرفتم
بللللللللللللللللللللللللللللللللللللللله دیشب من توسط بهرام و آرزو توسط هادی بار دار شده بودیم که تا به آرزو گفتم گفت می خواستم بهت بگم اما روم نشد که منم بهش گفتم شوهر تو هم ریخت تو من که خندش گرفت و با هم خندیدیم بعدش گفت تو با بهرام چیکار کردی که عاشق کس لیسی شده که بهش گفتم ما همینیم دیگه
بعد اون قضیه ابزم جاهامونو عوض کردیم اما اون دفعه اول خیلی حال داده بود بهمون
حالا دوتاییمون دو تادختر قشنگ داریم که نمیدونیم مال شوهر خودمونه یا اون یکی
همیشه خوش باشید…..
سوراخ کون فریبا، بهترین کادوی تولد من

سلام

من سعید هستم و میخوام ماجرای جالبی که باعث شد من عاشق سکس ضربدری بشم، براتون تعریف کنم.
من و ساناز 27ساله و 24 تقریبا 3 ساله که ازدواج کردیم و از همدیگه خیلی راضی هستیم.
تنها یک ماه از ازدواج من و ساناز گذشته بود که من متوجه شدم ساناز قبل ازازدواج با من یک دوست پسر بنام رضا داشته که باهم همسایه بودن و اتفاقا من و رضا دوست و دوره دبیرستان همکلاسی بودیم . اولش خیلی ناراحت شدم ولی باگذشت زمان و اینکه خودم هم قبلا دوست دختر داشتم ،( البته من تا قبل از ازدواج اصلا تجربه سکس نداشتم فقط چند بارکس دوست دخترمو دستمالی کرده بودم ) جدی نگرفتم . منو رضا همچنان با هم دوست بودیم منم اصلا بروش نیاوردم که یه چیزایی ازش میدونم . تا اینکه یه روز ساناز بهم گفت که رضا با یکی از فامیلهای دورشون به اسم فریبا نامزد کرده . از اون به بعد خیالم راحت شد ودیگه اونارو زیر نظر نمیگرفتم . تقریبا هفته ای 3 یا 4 باربا سانازجونم سکس داشتیم وای چه سکسهایی همه روشهایی رو که از فیلمهای سوپر یاد گرفته بودمو روی سانازجونم اجرا میکردم . مثلا در حالی که کیرمو تا آخر تو کسش جا داده بودم با یه کیر مصنوعی که خودمون درستش کرده بودیم به سوراخ کونش حال میدادم ولی بازم سانازهمیشه تشنه سکس بود تا اینکه یه روزکارم زود تموم شد و منم زود رسیدم خونه دیدم از ساناز خبری نسیت . یکی دو جا زنگ زدم ولی پیداش نکردم بعد از حدود یک ساعت صدای درو شنیدم و فهمیدم خودشه . ساناز که انتظار دیدن منو نداشت خیلی جاخورد و حسابی دستپاچه شد منم اول علت دستپاچگی شو نفهمیدم . گفت که یه خورده خرید داشته و خیابونا شلوغه و… سریع رفت تو حموم و برگشت گفت العان ناهار حاضر میشه . کاملا از رفتار ساناز گیج شده بودم بهش گفتم تا ناهار تو حاضربشه یه دوش بگیرم . تو حموم شلوغ بود و رخت و لباسا تو رخت آویز زیاد بودن لباسهامو درآوردم و یه جوری میخواستم اونارو تورخت آویزجا بدم که احساس کردم دستم خیس شد . بله لباسهای زیر ساناز پر از آب کیر بود . سرم گیج رفتو حسابی بهم ریختم . هزارجورفکر از سرم گذشت . دیگه مطمئن شدم علت رفتار عجیب ساناز همین بوده ماتم برده بود دستو پام داشت میلرزید . یعنی کی با ساناز رابطه داره؟ خدایا بدبخت شدم ، حالا چیکارکنم؟ لبا سامو همونجور پوشیدمو سریع رفتم سراغ ساناز . منو که دید وحشت کرد رنگش پرید . فهمیده بود که لو رفته . یه کشیده آبدار زدمو دسته جارو برقی رو برداشتم که بهم التماس کرد گفتم خفه شو … فقط بگو با کی رابطه داری؟
اونم از ترس بدونه هیچ حرفی سرشو انداخت پائین با صدای وحشت زده گفت … رضا
دیگه نفهمیدم چی شد که دیدم دارم زنگ خونه رضا رو میزنم . در باز شد مادرش بود گفت سعید جان چی شده چرا بیقراری پسرم؟ اتفاقی افتاده ؟ حرف بزن دیگه! زبونم بند اومده بود گفتم با رضا کار دارم اونم سریع رضا رو صدا کرد . تا رضا بیاد یه لیوان آب سرد بهم داد گفت بشین رو تخت آب بخور . رضا اومد ببینه کیه با دیدن وضعیت داغون من اونم فهمید لو رفته رنگو روش پرید و خشکش زد . با خودم گفتم خدایا حالا چیکارکنم نگاهم افتاد به مادرش که هراسان منتظر بود ببینه چی شده . به یاد مادرهمیشه نگران خودم افتادم دلم براش سوخت . رضا هم دیگه کم مونده بود پیش مادرش سکته کنه . خودمو کنترل کردم یه خورده آروم شدم با خودم گفتم سعید العان وقتش نیست . همونجوری بدونه اینکه حرفی بزنم برگشتم خونه دیدم سانازنیست خودمو انداختم روتخت نمیدونم چند ساعت رو تخت بودم که صدای زنگ در سکوت خونه رو شکست پاشدم درو بازکردم با تعجب دیدم رضا ست. قیافش خیلی شرمنده نشون میداد بی اختیاریه سیلی محکم بهش زدم . میخواستم درو ببندم که رضا به زوراومد توافتاد به دستو پام.
سعید جان منو ببخش غلط کردم اگه جریانو پیش مادرم میگفتی سکته میکرد همش تقصیر من بود ساناز نمی اومد من مجبورش کردم به خدا تلافی میکنم و …
چند ماهی ازاین ماجرا گذشت منم به خاطر اینکه سانازو خیلی دوست داشتم واینکه فهمیدم مقصر اصلی رضا بوده سانازوترسونده اگه بهش یه بار کس نده یه چیزهایی رو به من میرسونه، بخشیدمش ولی دیگه باهاش سکس نداشتم و همین خیلی کلافش کرده بود. با رضا هم نه مثل اول ولی حرف میزدیم وهر باربه من میگفت که منو شرمنده کردی و من حتما جبران میکنم
دلم خیلی برای کردن سانازتنگ شده بود وقتی یاد کس تپل و داغش با سینه های گرد وزیباش می افتادم دیوونه میشدم خود ساناز هم میدونست چی میکشم . دو روز به روز تولدم مونده بود . ساناز اومد پیشم دراز کشید و بی مقدمه با دستش کیر پژمرده منو گرفت . زیاد عکس العمل نشون ندادم ولی کیرم بدجوری بلند شد منو حسابی ضایع کرد . ساناز هم از بی کیری داشت میمرد
ولی میگفت العان بهت کس نمیدم نگه داشتم واسه شب تولدت در ضمن مهمون هم داریم.
پس فردا ساعت هفت و نیم از سر کار رسیدم خونه یادم رفته بود که امشب شب تولده و مهمون هم داریم . خیلی عادی در رو باز کردم ساناز اومد ، چقدر لباس زیبایی پوشیده بود کیک و بندو بساط همه براه بودن خونه خیلی مرتب و ترو تمیز بود همه چیز برق میزد. احساس آرامش خوبی داشتم با دیدن کیک تولد به شوخی به ساناز گفتم پس کادوی تولدم کو؟؟؟ اونم با یه لبخند زیبا جواب داد کادو هم آماده است ولی باید یه قول مردانه بدی که کادوی تولدت رو رد نکنی آخه براش خیلی خیلی زحمت کشیدم! گفتم مگه میشه دست سانازم رو رد کنم!!!
ساعت حدودا 10 بود که زنگ خونه بصدا دراومد . رفتم درو بازکردم . از تعجب خشکم زد . رضا بود با یه دختر چادری کنارش : مهمون نمی خوای آقا سعید؟ چچچرا بفرمائید . حدس زدم دختره باید نامزدش باشه از ساناز پرسیدم گفت هفته پیش عروسی کردن.
خلاصه بعد از تعارف کردن اومدیم نشستیم دور هم رو مبلها رضا گفت اجازه هست راحت باشیم ؟ بله خواهش میکنم بعد بلند شد کتش رو درآورد زنش هم چادرش رو برداشتو داد به ساناز . واااااااااااااااااااااااااااااای زنش یه دخترزیبای قد بلند خوش هیکل وسفید … که روسری نداشت یه تاب قرمز تنگ که کمرش هم لخت بود با یه دامن خیلی کوتاه زرد به تن داشت نوک سینه هاش از زیر تاب معلوم بود. رضا گفت معرفی میکنم فریبا خانمم هستن! منم گفتم خوشبختم خانم . تشکر کرد و گفت رضا تعریف شمارو خیلی برام کرده . لباس پوشیدن ، طرز نشستن و آرایش بسیار زیبای فریبا یه جوری بود که ناخاسته کیرم بلند شد احساس کردم یه قطره هم آبش اومد . ساناز از آشپزخونه صدام زد ولی اگه پا میشدم همه جریان کیرمو میفهمیدن . چند ماه بود سکس نداشتم و حسابی حشری شده بودم .
رضا گفت با اجازه آقا سعید من برم آشپز خونه چایی بیارم . جاخوردم ولی تا حرفی بزنم پاشد رفت . فریبا از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست از خجالت پاشدم رفتم به طرف آشپزخونه رضا سینی بدست داشت می اومد . با طعنه و یواش به سانازگفتم حتما کادوی تولدم یادم انداختن اون قضیه هست ! نه؟ ساناز اومد روبروم وایساد با لحن دلشینی گفت نه! کردن سوراخ کون فریبا کادوی تولد تو از طرف رضاست . کم مونده بود آبم بیاد گفتم چی؟ درست شنیدی ! برو که منتظرته سرمو که برگردوندم دیدم فریبا لخت مادرزاد نشسته روی صندلی بدن سفیدش داشت برق میزد . رضا گفت آقا سعید بیادیگه فریبا منتظرته ! گفته بودم که از خجالتت درمیام . بیا که امشب میخوام باهات بی حساب شم . فریبا هم گفت آقا سعید نکنه از من خوشت نمیاد ؟ آروم آروم رفتم جلوتر نشستم رو صندلی
فریبا هم از رو صندلی خودش بلند شد و رو زمین کونشو به طرف من قنبل کرد و گفت آقاسعید کادوی رضا رو رد نکن . ساناز اومد گفت سعید پاشو دیگه بده . بعد رفت یه کرم آورد سوراخ کون فریبارو که درست جلوی من بود چرب کرد دیگه طاقت نداشتم سریع شلوار و شورتمو دراوردم انگشتم آروم آروم دور سوراخ کون فریبا چرخوندم بعد یواش انگشت اشارمو فرو کردم تو کونش . از صدای آخ خ خ گفتن فریبا فهمیدم دردش اومد . داشتم تو آسمونا سیرمیکردم رضا به خاطر اینکه حشریترم بکنه گفت سعید جون من تا حالا فقط کس فریبا رو کردم . کونش تا حالا کیر ندیده سوراخ کونشو مخصوصه تو نگه داشتم . زود باش افتتاحش کن شاید از من راضی بشی درضمن هوای زنمو داشته باشیا یواش بکنش . کیرمو گرفتم تودستم انگار بزرگترو کلفت تر از همیشه شده بود گذاشتم در کونش که فریبا برگشتو گفت یه لحظه ببخشید بعد کیرمو گرفت تو دهنش . فقط کله کیرم تو دهنش جا میشد حسابی خیسش کردو دوباره به طرف من قنبل کرد. وای که چه کیفی کردم . رضا واقعا خوب جبران کرده بود کیرمو یواش فشار دادم تو کونش سر کیرم بزور رفت تو صدای فریبا بلندش اوخ خ خ … دیگه تو حال خودم نبودم . به یاد روزی افتادم که رضا کیرشو تو کس ساناز من کرده بود واینکه چقدر عذاب کشیده بودم . راست میگفت فریبا رو تا اون روز از کون نکرده بودن من هم تجربه نداشتم ولی از تنگ بودن سوراخش مشخص بود . فشار کیرمو بیشترکردم و همونطور ویکدفعه تا آخرفرو کردم تو کونش . فریبا از شدت درد یه جیغی کشید که ترسیدم همسایه ها متوجه بشن . یکم زیاده روی کرده بودم خلاصه بار دوم که فرو کردم آبم اومد آهی کشیدم و تمام ابی که چند ماه بیرون نرخیته بود تو سوراخ کون فریبا خالی شد . فریبا دیگه صداش در نمیومد منم 5 دقیقه ای تو همون حال بیحرکت حال میکردم . به خودم که اومدم دیدم رضا و ساناز بغل هم نشستن البته کیرش تا ته تو کس ساناز من بود . رضا گفت ببخشید که بی اجازه بود منم گفتم نوش جونت آقا رضا .
بعد از اون شب من از زبون خود رضا و ساناز شنیدم از موقعی که ساناز 9 سال و رضا 13 سال داشته با هم دیگه از کون سکس داشتن و من از همه جا بی خبربجز چند بار دستمالی کس خاطره سکسی نداشتم . فریبا هم چون بچه شهرستانیه و بخاطر محدودیتهای زیادیکه جا های کوچیک دارن تا موقع ازدواج اصلا دوست پسرحتی از طریق تلفن هم نداشته و کونش کا ملا آکبند دست من رسیده بود . برای جور کردن مراسم اون شب ، زن من با رضا چندین ماه مخ فریبا رو کار گرفته بودن تا راضیش کنن . ازاین ماجرا دو سالو نیم گذشته و ما تا حالا هفت بار با هم سکس ضربدری داشتیم .بیشترین حالو وقتی سانازو دوتایی میکنیم میبرم یه بار هم که رفته بودیم شمال دو تا هتل مجزا گرفتیم و با کلک زنهامونوبا هم دیگه عوض کردیم و تاصبح انواع روشهای تخصصی کس کردن با کون کردنو به همدیگه یاد دادیم
من و همسرم سوسن جون………..قسمت اولسلام من امیر هستم ۳۰ ساله و همسرم سوسن ۲۷ساله…۲سال از ازدواجمون میگذشت و زندگی اروم و یکنواختی داشتیم و هر دوتامون هات و حشری….قبل از ازدواج من خیلی سکس داشتم انواع مختلف و ۵ سالی میشد مدام میرفتم تو اینترت و از چت تا سایتهای سکسی و داستانهای جو واجور….وقتی هم ازدواج کردیم هم من شبها بعد اینکه حسابی سوسن رو میکردم اون میخوابید منم میومدم نت….از قبل از ازدواجم با ضربدری و ایتکه چه سکس جالبیه و اگه ۲طرف با هم توافق داشته باشن عالیه… اما بعد ازدواج فقط داستان میخوندم و حس نمیکردم بتونم اینکارو قبول کنم…..از سوسن جون بگم قد ۱۶۸ وزن ۶۰ سینه ۷۵ ولی چیزی که به بدن مانکنش نمیخورد کون خوشگلو بزرگش بود که خانوادگی کون گنده بودن..مامانش و دختر خاله هاشم همه کون توپری داشتن واسه همین همیشه ازش میخواشتم با شورتهای سکسی تو خونه راه بره تا من دیوونه کونش بشم…..چند ماه از نامزدیمون گذشته بود یه شب برا اولین بار کون خوشگلشو حسابی گاییدم جاتون خالی از اون به بعد دیگه همیشه کونشو میکردم و حسابی راه افتاده بود…..تقریبا سال و نیم از عروسیمون گذشته بود و هر دو حس میکردیم خیلی سکس هامون یکنواخت شده و من تو فکر این افتادم تا سوسن رو بکشونم به فضای سکس ضربدری اما کار راحتی نبود باید اروم اروم میرفتم جلو….شبها ازش خواستم با هم بریم سایت از عکس و فیلم شروع کردیم …. کم کم رسیدیم به داستان سکسی و با هم میخوندیم و خودمون رو تو فضای داستان میگذاشتیم و سکس میکردیم و خیلی حال میداد به هر دوتامون….شبها موقع سکس سوسن ازم میخواست که براش از سکسهای گذشتم بگم مخصوصا وقتی کونش میگذاشتم همیشه از خاطراتم میگفتم و اون جوری ارضا میشد که من خیلی حال میداد بهم….یه شب به پهلو خوابیده بود و من کیرمو تا تخمهام تو کون تپلش کرده بودم و تلمبه میزدم …در گوشش گفتم سوسن تو منو قبول داری؟ و میدونی چقدر دوست دارم؟ سوسن سرشو برگردوند و گفت خب اره عزیزم معلومه چطور؟گفتم من همیشه بهت ایمان داشتمو از سکسهای گذشتم واست گفتم چون میدونم تو جنبه داری حالا دوست دارم اگه منو هم قبول داری تو هم واسم بگی سکس داشتی؟با کی؟باور کن قصدم حال کردنه و خیلی حشریم میکنه این موضوع……سوسن سکوت کرد و منم کیرمو تو کونش نگه داشتمو گقتم باشه عزیزم اجباری نیست نگو…. سوسن اروم گفت امیر امیدوارم که گفتنم باعث لذت بشه نه اذیت…..بهش اطمینان دادم احساس میکردم کیرم بزرگتر شده هنوز نگفته بدجور حشری شده بودم…سوسنم اینو فهمید و با خنده گفت ابت نیاد ها؟؟؟/گفتم نه بگو دیگه زود باش….. سوسن گفت من با مریم (دختر داییش که یه کون محشر داشت که هروقت میومد خونمون منو دیوونه میکرد با کونش..)خیلی سکس داشتیم با هم و تا قبل ازدواجم هر وقت میشد با هم بودیم…..و سپهر پسر عمم(سپهر یه مرد حدودا ۴۰ ساله که خیلی خوش تیپ بود و چند سالی هست رفت کانادا با همسرش) وااااای چه حالی داد وقتی گفت سپهر میکردتش فکر نمیکردم از گفتنش اینقدر حشری بشم…..کیرمو از تو کونش در اوردم رفتم شستمش و خوابیدم روش و کیرمو تا دسته کردم تو کسش و بهش گقتم جووووون سوسن باید واسم تعریف کنی زود باش ….سوسنم که حشری تر شده بود گفت از کی بگم؟گفتم اول سپهر….سوسن ادامه داد من ۱۴سالم بود که یه بار که رفته بودم با هام درس تمرین کنه کسی خونشون نبود اونروز نمیدونم چش بود از اول همش خودشو بهم میچسبوند و یه جورایی باهام لاس میزد وقتی دید من چیزی نمیگم یه دفعه دستشو گذاشت رو کونمو شروع کرد به مالیدن هرچی بهش گفتم نکن حالیش تبود اونروز حسابی کسمو خورد من اولین بار با یه مرد ارضا شدم بعدم دولام کرد رو میز و کیر گندشو خیس کرد گذاشت لای چاک کونم و اینقدر تکون داد تا ابش اومد…..راستش خیلی بهم حال داده بود برا مریم هم تعریف کردم و اون همش تشویقم میکرد بیشتر بهش حال بدم….سپهر هم ول کنم نبود و کلا شاید ۱۰ باری منو لاپایی کرد و بهم یاد داد واسش ساک بزنم …دیگه باهاش حال میکردم و هر وقت میرفتم پیشش خودم اول لخت میشدم تا منو بکنه…..اونموقع ها مریم یه دوست پسر داشت که هفته ای چند بار از کون میکردش وهمش منو تشویق میکرد از کون به سپهر بدم اما من میترسیدم…..یه بار که پیش سپهر بودم و کیرشو روی کس توپولم گذاشته بود از دهنم پرید که مریم جریانمونو میدونه سپهرم گیر داد جورش کن با هم ۳تایی باشیم اینقدر گفت تا راضی شدم بهش بگم…….فکر نمیکردم قبول کنه مریم اما تا بهش گفتم از خدا خواسته قبول کرد ..چند هفته بعد که خونشون خالی بود با مریم رفتیم اونجا و تونروز سپر حسابی کس من و مریمو خورد و بعدم مریمو جلو من از کون گاییدش منم با کسم ور میرفتم تا اومدن سراغم و اینقدر گفتن تا راضی شدم بهش امتحانی یه کم کون بدم….واااااااای امیر خیلی درد داشت تا نصفه بیشتر نگذاشتم بکنه اونم چند تا تلمبه تو کونم زد و ابشو ریخت تو کونم…اونروز از کونم کلی خون اومد اما حال داد ….بعد اونم دیگه سکس نکردیم چون سپهر ازدواج کرد……اینقدر از تعریفهای سوسن حشری شده بودم که ابم داشت میومد کیرمو کشیدم بیرون و همه ابمو رو سینه هاش خالی کردم……از اونروز دیگه زندگی سکسی ما یه جور دیگه شد همیشه تو سکسمون حرف مریمو سپهر بود و خیلی تنوع جالبی شده بود …..یه شب که داشتیم سکس میکردیم سوسن گفت فکر کن من مریمم …واااای امیر نمیدونی چه کونی داره …سفید و توپول و تمیز ……دوست داری بکنیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم که حشری شده بودم گفتم ارههههه جوووون میخوامش….یه دفعه از رو کیرم پاشد و اومد پیشم بهم زل زد و گفت امیر خوب گوش کن من این حرفارو نسنجیده نمیزنم همه جوانبشو در نظر گرفتم…..میخوام ترتیبی بدم که مریم رو بکنی!!!!!!!!!! تا اومدم حرفی بزنم گفت هیسسسس و ادامه داد من بهش اطمینان دارم و میدونم تو هم دوست داری و اینم بدون اگه هر کی غعمرا راضی میشدم پس خودم دوست دارم و خودم یه نقشه میریزم باشه؟؟؟؟بهش گفتم سوسن من نمیخوام زندگی قشنگمون با این اتفاق بهم بریزه بیخیال شو …اونشب سوسن بهم اطمینان داد که هیچ ایرادی نیست فقط ازم قول گرفت همیشه جنبه داشته باشم……..جوری اونشب گاییدمش که خودش تعجب کرده بود…..۵شتبه هفته بعد دعوتش کرد بیاد خونمون دل تو دلم نبود واااای اگه میشد…کیرم همش از فکرش راست میشد عصر رفتم حمام و صفایی به خودم دادم …قرار بود سوسن بگه من رفتم ۲روزه مسافرت و وقتی اونو حسابی حشریش کرد بهم اس بده من بیام و الکی بگم پرواز کنسل شد….ساعت ۷بود زدم بیرون رفتم مغازه یکی از دوستام و منتظر بودم ساعت بگذره دل نو دلم نبود ساعت ۱۰ بود که اس داد داره جور میشه تا نیم ساعت دیگه اروم بیا تو…… وقتی وارد خونه شدم یواش رفتم سمت اتاق خواب صدای اه و نالشون میومد یواشکی نگاه کردم دیدم سوسن مریمو قنبل کرده و داره کسشو میلیسه و با دو انگشت تو کونش کرده جوووووووون عجب بدنی داشت کیرم داشت میترکید…سوسن به مریم گفت کاش امیر بود ۲تایمونو میکرد مگه مه مریمی؟؟مریم که داشت ناله میکرد گفت ارررررره کیر میخوام تو هم که میگی کیرش کلفته به نظرت کونمو پر میکرد؟؟؟؟سوسن ادامه داد ارههه از اون کون کن های قهاره….کیرشو میخواهی جنده خانوم؟؟؟؟مریم گفت اررره میخوام کاش بودددد …نو همین لحظه من وارد اتاق شدمو گفتم به به ببین چی میبینم…..مریم چنان جیغی زد که سرم سوت کشید و خودشو کرد زیر پنو و سوسنم که داشت ادا در میاورد گفت امیر تو چرا برگشتی؟؟منم گفتم دیدم دارید صدام میزنید اومدم !!!!!سوسن گفت پس بدو بیا که وقتشه…مریم اولش اعتراض میکرد که وقتی سوسن کیرمو نشونش داد ساکت شد…..سوسن شروع کرد ساک زدن واسمو و با دستش کس مریمو میمالید تا حشری شد و اوردش جلو و ۲تایی افتادن به جون کیرم وتتتتتی به ارزوم رسیده بودم عجب بدنی داشت سفید و گوشتی با کون فوق العاده سکسی که معلوم بود حسابی مالوندنش…..خوب که از خجالت کیرم در اومدن هر دوتاشونو خوابوندم و شروع کردم لب گرفتن ازشون هر دو حشری بودن …سینه هاشونو میخوردمو میک میزدم اونهام صداشون بلند شده بود تا رسیدم به کس های خیس و ابدارشون همه کس و چوچوله هاشونو لیس میزدم ..اینقدر خوردم تا هر۲ ارضا شدن…..سوسن پاشد اول کیرمو ساک زد بعد اهای مریمو داد بالا و با زبونش سوراخ کونشو خیس کرد و کیرمو با سوراخش تنظی…کم دیگه طاقت نداشتم با فشار نصفه کیرم رفت تو کون باحاله مریم که اهش در اومد….جووووووون…شروع کردم به تلمبه زدن و هر بار کیرمو بیشتر میکردم تو کونش ………سوسن نشست رو وصورتش و مریم شروع کرد کسش رو خوردن ومنم باهاش لب بازی میکردم و تو کون میرم به شدت تلمبه میزدم جووووووون اونشب بهترین سکسی بود که تا حالا کرده بودم….تا ساعت ۳ تو همه مدلها هر دوتاشونو جر دادم و بعدش مثل جنازه هر ۳ لخت تو بغل هم خوابمون برد…..ادامه دارد(نویسنده سامان)
من و همسرم سوسن جون………قسمت دومصبح وقتی بیدار شدم انگار خواب دیده بودم وقتی به اطرافم کردم اولین چیزی که به چشمم خورد کون سفید و زیبای مریم بود که همونجور لخت به پهلو پیشم خوابیده بود جووووووون کیرم فورا راست شد اونطرفم هم سوسن عزیزم خوابیده بود اونم لخت با بدن استثنایی که داشت هنوز لکه های ابم از دیشب رو تنش بود ….اروم رفتم صورتمو نزدیک سوراخ کون مریم کردم نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به لیسیدن سوراخ کونشو کس نازش…..جووووووون مریم تکونی خورد و نیم نگاهی بهم کرد بعدم با لبخند کونشو داد عقب منم لمبرای نازشو باز کردمو حسابی کونشو لیس زدم….وااااااای کیرم داشت منفجر میشد….به پهلو کنارش خوابیدم و کیرمو خیس کردم خودش اونو گذاشت رو سوراخ کونش با اینکه دیشب اینهمه گاییده بودمش اما بازم دوباره تنگ شده بود ….اینقدر فشار دادم تانصفه کیرمو تو خودش کشید…یه ناله کرد که باعث شد سوسن بیدار بشه و با خنده گفت مریم جتده شد ۲ساعت تو اون کونت کیر نره؟؟؟؟مریم خندید و گفت از شوهر عوضیت بپرس صبح کله سحر این خرظوم فیلشو کرده تو کونم به من چه؟؟//سوسن گفت تو هم ناراضی…اخی…..برید تو پذیرایی میخوام بخوابم.. ما هم از خدا خواسته رفتیم بیرون حدود ۱ساعتی اونروز گاییدمش و چند باری ابش رو اوردم و با هم رفتیم حمام و کلی با هم لاسیدیم….از اونروز دیگه ماهی دوبار مریم میومد پیشمون و با هم خاطره های زیادی داشتیم تا اینکه با یکی از دوست پسرهاش ازدواج کرد جالب این بود ۲روز مونده به جشنشون اومد پیش ما و گود بای پارتی یا حالی با هم داشتیم…حالم گرفته شده بود خوب تیکه ای رو از دست دادم….. خیلی زود مریم با سروش عروسی کردن و رفتن سر زندگیشون….زندگی ما هم به شرایط عادی برگشت و همیشه از مریم تو سکس هامون حرف بود….من کم کم سوسن رو اوردم تو خط ضربدری…کار ساده ای نبود ۲ماهی باهاش کلنجار میرفتم تا راضی شد سکس چت کنیم و وب سکس بدیم….خودمم خیلی دوست داشتم محبتش رو تو قضیه مریم جبران کنم….چند تایی زوج پیدا کرده بودیم و با هاشون وب سکس میکزدیم دیگه سوسن حسابی راه افتاده بود جلو وب کس و کونش و به رخ همه میکشید…. و امادگیشو واسه ضربدری پیدا کرده بود اما هم من هم خودش دوست داشتیم با زوجی باشیم که مثل خودمون جوان و خوب باشن که پیدا کردنش سخت بود….۶ماهی گذشت و عید شد ….مریم و سوسن با هم قرار گذاشتن عید بریم شمال ویلای بابای سروش که امسال نمیخواستن برن اونجا…..چند باری با هم تو این مدت رفت و امد داشتیم و سروش پسر خوش تیپی بود ولی زیادی شوخ بود و هر حرفی رو میزد…سوسن بارها از تعریفهای مریم و سکس هاشون برام گفته بود …دلم خیلی میخواست یه بارم که شده مریم و بکنم مخصوصا الان که کس هم میده…….خلاصه سوم عید همگی با ماشین سروش راه افتادیم به سمت شمال تو ماشین سروش با همه شوخی میکرد و به قولی انگشت کون همه میکرد و ما هم میخندیدیم….سوسنم راه افتاده بود و حسابی با سروش کل میکرد….تو ذهنم میگفتم کاش میشد با سروش و مریم ضربدری کنیم !!!!! از فکرم هم حشری شده بودم هم خندم گرفته بود …کندوان ایستادیم اش بخوریم مریم یه شلوار لی کشی تنگ پوشیده بود که برمودا بود با یه تیشرت استین کوتاه که البنه یه سویشرت کوتاه روش پوشیده بود ولی حسابی کس و کونشو انداخته بود بیرون سینه هاشم که تابلو بیرون بود …من راست کرده بودم…سوسنم یه مانتو سفید کوتاه تنش بود با شلوار سفید که بدجور کونش توش بالا پایین میرفت …من و مریم نشستیم و سروش و سوسن رفتن دستشویی…..مریم لبخندی زد و گفت چنه امیر ؟؟گفتم هیچی چیزیم نیست…. بازم خندید و گفت از شلوار باد کردت معلومه…..بی اختیار به کیرم نگاه کردم که خنده مریم بلند شد…..گفتم توقع داری با اونهمه خاطره تو رو با این وضع ببینم راست نکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مریم گفت کوفت حالا که اینجور شد دق میدمت با کارامو لباسایی که میپوشم…منم گفتم اونوقت قاطی کردم یه کاری دستت دادم مقصرش تویی… با اومدن سوسن و سروش حرفمون قطع شد….چیزی که جالب بود سروش خیلی به سوسن نزدیک میشد و سوسنم بر خلاف اخلاقی که میشناختم استقبال میکرد….خلاصه نزدیک غروب بود که رسدیم …یه ویلا بین نوشهر و نور که خیلی بزرگ بود و به سمت کوه ..همه امکاناتی داشت و باغ سر سبزی داشت با یه استخر کوچیک که دورشو با شیشه محصور کرده بودن و سقف داشت …..ساختمان کوچکی گوشه درب ورودی بود که زن و مرد میانسالی با ۲تا بچه توش زندگی میکردن و از باغ وویلا حفاظت میکردن که با اومدن ما سروش مرخصشون کرد برن چند روزی به خانواده هاشون سر بزنند…..ساختمان هم ۳تا اتاق بزرگ با وسایل کامل داشت و اشپزخانه و حمام و مبلمان ولی طبقه بالا فقط پذیرایی بود و یه تراس مشرف یه دریا که پیدا بود و جون میداد توش بشینی مشروب بخوری….معلوم بود پدر سروش زیاد اینجا میاد و حسابی بهش میرسه…….خلاصه اتاق اول مال پدر مادرش بود و سایلشون توش بود ۲تا اتاق دیگه که کنار هم بود وهر کدوم برداشتیم و وسایلمون رو بردیم تو اتاق….خیلی حشری بودم یه خورده با کس و کون سوسن ور رفتم که نگذاشت و گفت شب الان زشته…..بعدم یه دوش گرفت و حسابی به خودش رسید و یه شلوارک با یه تاپ جذب تنش کرد که من متعجب بودم سوسن چه ریلکس شده بهش گفتم با اینا میایی بیرون؟؟؟سوسن گفت بدت میاد؟؟درش بیارم؟؟؟گفتم نه عزیزم شورتت توش پیداست زشتش کزده….سوسن تو اینه یه نگاه کرد و گفت راست میگی بعد شورتشو در اورد یه شورت لامبادا پوشید گفت خوبه؟؟من کیرمو نشونش دادم گفتم دیوونم کردی وای به حال سروش……..سوسن خندید و گفت اون خودش یکی بهتر از من و داره که نو رو هم دیوونه کرده….و از اتاق رفت بیرون منم رو تخت دراز کشیدم و تو فکر مریم بودم که خوابم برد…….از خواب که بیدار شدم هوا تاریک بود ۱ساعتی خوابیده بودم….صدای خنده سروش و سوسن میومد….یه دوش گرفتمو به صورتم صفایی دادمو یه شلوارک و تیشرت تنم کردم و رفتم پیش بقیه….مریم به پهلو رو پای سروش خوابیده بود با یه شورتک لی که شورت لامبادای مشکیش کاملا معلوم بود و داشت تلویزیون میدید و پشتش به من بود و سروش و سوسن داشتن تخته بازی میکزدن ….تا رسیدم بهشون یه لگد اروم زدم در کون مریم گفتم پاشو جلو بزرگترت پانو دراز کردی!!!!!! سروش با دست یه کم کون مریمو مالید و گفت امیر خان ادم به برکت خدا لگد نمیزنه حیفه….و با هم زدیم زیر خنده…. وقتی مریم بلند شد تازه دیدم یه تاپ پوشیده که نصف سینه هاش بیرونه واااای اگه میموندم حتما راست میکردم رفتم اشپزخونه چای بریزم که مریمم اومد حواسم نبود با مشت زد به تخمهام که دادم رفت هوااااااا سروش و سوسن گفتن چی شد؟؟؟؟؟/ مریم بلند داد زد هیچی تنبیهش کردم…..سروش گفت خوب کاری کردی و خندید و سوسنم داد زد اهایییی عوضی خونه خرابم نکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی درد گرفته بود نشستم رو صندلی و تخمهامو میمالیدم….مریم گفت از کار نیافتاده باشه؟؟؟؟؟بهش اخم کردم…بعد گفت بذار امتحان کنم و دیوونه شلوارکشو تا زانو کشید پایین و جلوم دولا شد….وااااای درد یادم رفت کونش خوش فرمترم شده بود کیرم داشت راست میشد و مریمم میدونست که تو دید سروش نیست همونجور پشت به من داشت چایی میریخت و منم راست کرده بودم…..برگشت کیر باد کردمو که دید شلوارکشو بالا کشید و گفت نه ایرادی پیدا نکرده و از اشپزخونه رفت بیرون……………….ادامه دارد (نویستده سامان)
من و همسرم سوسن جون…….قسمت پایاتییه کم صبر تا کیرم خوابید و خودمو مرتب کردم و اومدم بیرون…سوسن و سروش بازیشون تموم شده بود و داشتن چایی میخوردن و گپ میزدن مریم هم نشسته بود رو مبل و داشت با موبایلش ور میرفت……منم نشستم پیش سوسن و اونم خودشو تکیه داد به من …سروش باز داشت وراجی میکرد و ادرس جایی رو میداد که خیلی طبیعت بکری داره و ازمون خواست فردا نهار جوجه بگیریم بریم اونجا….مریم برام اس فرستاد بلوتوثتو روشن کن….منم جوری که کسی نفمه موبایلمو گذاشتم رو سایلنت و روشن کردم…چند لحظه بعد برام یه عکس فرستاد که تا بازش کردم خشکم زد عکس کونشو فرستاده بود که قنبل کرده بود یه کیر تو کس نازش بود که فکر میکنم سروش بود ….از ترس سروش گوشیمو گذاشتم تو جیب شلوارکم و بهش یه چشم غره رفتم…..چیزی که معلوم بود عزمشو جزم کرده بود که منو با خل بازیهاش دیوونه کنه…..شام رو اونشب همگی رفتیم بیرون خوردیم اونم با این دو تا جیگر که همه میخشون میشدن …یه جورایی خوشم میومد پسرهای هیز کون سوسنو دید میزدن……حشری تر میشدم…..ساعت ۱۱ بود که برگشتیم ویلا…چون خسته بودیم رفتیم مثلا بخوابیم!!!!!!!سوسن لباساشو در اورد امانش ندادم و انداختمش رو مبل و رفتم با سر رو کسش…..شروع کردم به لیسیدن هر دو به اندازه کافی حشری بودیم…. داشتم کس سوسن حونو لیس میزدم که صدای تاله مریم بلند شد نمیدونم چیکارش میکرد اما داد میزد …شایدم داشت منو دیوونه تر میکرد…..به سوسن گفتم این دختر خاله جندت چشه امشب؟؟؟؟/سوسن همونجور که ناله میکرد گفت دلش کیر تو رو میخواد…..دیگه نگذاشتم حتی ساک بزنه کیرمو تا اخر فرو کردم تو کسش و صداش بلند شد…..چند دقیقه ای تلمبه زدم و بهش گفتم دوست داری کیر سروش رو ببینی؟؟؟؟سوسن که خیلی حشری شده بود گفت اررررره میخواممم…هنوز صدای ناله های بلند مریم میومد که پا شدم و دست سوسن رو گرفتم و گفتم پاشو لباس بپوش بریم از پنجره حیاط سکس شونو ببینیم تونم از خدا خواسته سریع اماده شد و بی سر و صدا رفتیم بیرون….اول من یه سرک کشیدم خوشبختانه لامپ اتاق کامل روشن بود و سروش خوابیده بود رو تخت و مریم رو کیرش بالا پایین میشد….به سوسن اشاره کردمو اونم اومد کنارم و با هم سکس شونو میدیدیم….وقتی سروش کیر گندشو در اورد تا فرو کنه تو کون مریم هر دوتامون حشری شده بودیم و من از رو شلوار کون خوشگل زنمو میمالیدم…… کیرم حسابی راست شده بود ….جوووووووون چه کونی میداد بهش…..به سوسن گفتم همینجور که دولا شده بود داشت نگاه میکرد شلوارشو بکشه پایین خودمم رفتم پشتش و کیرمو در اوردم و اروم کردم تو کس خیس و توپولیش………….صحنه جالبی بود و من اینقدر تو کس سوسن تلمبه زدم تا ابم اومدو ریختم بیرون……..فردا صبح قبل پاشدن کون خوشگل سوسن رو بینصیب نگذاشتم و بعد سکس با هم رفتیم حمام و اماده شدیم بریم بیرون…..واقعا جایی که سروش گفته بود جای دنج و بکری بود و هیچکس اونطرفها نبود……و همین باعث شد خانومها لباس راحتی بپوشن…. با سروش کمک کردیم بساط جوجه زودتر اماده شد و موقع ناهار سروش مشروب توپی اورده بود که همگی با خوردنش حسابی داغ شدیم……ساعت از ۲گذشته بود همه دراز کشیدن به جز من…….پاشدم رفتم یه دوری بزنم هوا عالی بود و منم مست…….از تپه ای کوچیکی که پایینش نشسته بودیم بالا رفتم و محو زیبایی اون قسمت شدم تا حس کردم یکی کنارمه……برگشتم دیدم مریم هستش….اومد کنارم و نشست و گفت خلوت کردی امیر؟؟؟ گفتم دیدم همه خوابید اومدم اینجا…مریم دستشو گداشت روی رون پاهام ….گفتم نزنی باز بهشا؟؟؟ مریم خندید و گفت بگردم براش بزار از دلش در بیارم و دستشو گذاشت رو کیرم……. با نگرانی گفتم نکن دیوونه یه دفعه سروش میاد……مریم گفت نترس وقتی مست میشه از جاش تکون نمیخوره…….و شروع کرد به مالیدن کیرم….راست کرده بودم و استرس عجیبی داشتم……مریم بیخیال کیرمو در اورد و شروع کرد به ساک زدن…دیگه هیچی حالیم نبود گرمای دهنش کیرمو میسوزوند……چند دقیقه ای کیرمو حسابی خورد …..بعد زل زد تو چشمهام و گفت امیر دوست داری بکنیم؟؟؟؟ بهش گفتم معلومه که میخوام…ارزومه……مریم ادامه داد شنیدم از اینکه سوسن با یکی دیگه سکس کنه خیلی خوشت میاد ارههه؟؟بدجور حشری شده بودم گفتم اره دوست دارم…مریم همونجور که کیرمو میمالید گفت اگه بگم الان سروش داره زنتو میکنه چه حالی میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟از جام پریدم و گفتم مست کردی؟؟؟؟؟توضیح بده برام……مریم کیرمو زبونی زد و گفت من جریان همه سکس هامونو به سروش گفتم و اونم خیلی وقته میدونه….دهنم باز مونده بود و تکون نمیخوردم…………….مریم گفت امیر سوسن بهم گفته که دوست داری ضربدری کنید …خب منم بهش این پیشنهاد رو دادم و اینم بگم مدتها رو مخ جفتشون بودم تا راضی شدن اما باور کن تا حالا سکس نداشتن الانم بهشون گفتم اگه تا ۱۵ دقیقه دیگه نیومدم یعنی مشغولیم و اونهام شروع کنن…….که الان گذشته……حرفهاش باورم نمیشد….یواش با هم رفتیم از یه گوشه سرک کشیدیم …….باورم نکردنی بود سروش وسط پاهای سوسن خوابیده بود و داشت کسش رو لیس میزد…….همه چیز مثل خواب بود تصورش تو ذهنم نمیگنجید…..مریم منو به یه درخت تکیه داد و شروع کرد به سام زدن و وسط کارش گفت امیر یادت رفته سوسن من رو واست جور کرد تمام این مدت حسادت نکرد ؟؟؟؟؟///مگه خودت دوست نداشتی سکسش رو ببینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تازه تو هم میخواهی زن سروش رو بکنی یعنی من ارزششو ندارم؟؟؟؟؟؟//حرفهاش ارومم کرد راست میگفت اگه بزنم زیر حرفم تا ابد سوسن حرفهامو قبول نمیکنه…..مریم رو بلند کردم شروع کردم لب گرفتن ازش و سینه هاشو میمالیدم……. وااااای که چقدر دلم تنگ شده بود براش……چسبوندمش به درخت و دمن و شورتشو کشیدم پایین…….جووووووووون عجب کونی داشت انگار تا حالا ندیده بودمش؛؛؛سرمو فرو کردم لای کونش و شروع کردم به لیسیدن…..جوری حریص بودم که سیر نمیشدم حسابی صداش در اومده بود …مریم خودشو ازم جدا کرد و دستمو گرفت و گفت بیا امیر وقتشه……جووووووون سوسن نشسته بود رو کیر سروش و داشت کس میداد با دیدن ما یه لحظه متوقف شدن و با بوسی که برا سوسن فرستادم خیالشون راحا شد و دوباره سروش شروع کرد تو کس ناز زنم تلمبه زدن…..مریم جوری جلو سوسن فمبل کرد واسم که بتونه ازش لب بگیره منم معطلش نکردم کیرمو تنظیم کردم و فرو کردم تو کسش…..واااااای که کس نبود کوره اتیش بود بالاخره به ارزوم رسیدم هم کس ناز مریمو میکردم هم از کس دادن سوسن بی نهایت لذت میبردم……..لمبرهای مون کون مریمو میچلوندم و تا ته کیرمو میزدم به کسش تا ارضا شد و ولو شد رو زمین……رفتم شروع کردم به لب گرفتن با سوسن…حس میکردم خیلی بیشتر از قبل میخوامش….اروم بهش گفتم حالا میخوام به ارزو هر جفتمون برسیم….میخوام ببینم ۲تا کیر تو کس و کونته…….سوسن چشمهاش خمار شد و گفت زود باش امیر بازم کیر میخوام……… رفتم مریمو بلند کردم و کیرمو خوب خیس کرد و رفتم پشته سر سوسن و اروم کیرمو کردم تو کونش……صدای ناله هاش بلند شد هر چی بیشتر فرو میکردم صدای سوسن بلند تر میشد……..تا اینکه کل کیرم رفت تو کونش………..با سروش ریتم رو هماهنگ شدیم و با هم کس و کون زنمو میگاییدیم…….سوسن تو اوج لذت بود و این لذت بردنش منو بیشتر خوشحال میکرد……..تا دوباره ارضا شد …….دیگه داشت ابم میومد به مریم گفتم قمبل کنه و بلافاصله کیرمو فرو کردم تو کونش و چندتا تلمبه زدم و همه ابمو خالی کردم تو کونش…………سروش هم همینکار کرد و حسابی کون سوسن رو ابیاری کرد……از اون به بعد ما سکسهای زیادی با هم داشتیم و همیشه سعی کردیم بهترین لذت رو بهم بدیم……پایان (نویسنده سامان)
سکس گروهی با شهرام و سپیده

شهرام و سپیده یه زوج خوشبخت و جوونی بودن که شهرام با من تو یه شرکت همکار بود.ما
تو یه شرکت خصوصی کار میکردیم و روابط صمیمی با هم داشتیم .معمولأ عصرها به اتفاق
هم بیرون میرفتیم.من و خانومم وشهرام و همسرش.
سپیده 8ماهه باردار بود و شهرام خیلی لز این موضوع راضی بود.اونها چند سال بود که
میخواستن که بچه داربشن و تازهموفق به این کار شده بودن.یهروز تو شرکت که منو
شهرام تنها بودیم یه مرتبه شهرام گفت یه چیزی بگم مسخرم نمیکنی/گفتم بگو.سعی خودمو
میکنم.اونم گفت خیلی هوای کوس کردم.کیرم حسابی باد کرده.
منم خندیدم و گفتم بایدم باد کنه وقتی شکم خانومتو باد میکردی بایدم به فکر اینجاش
بودی.اونم خندید و گفت: ازت راهنمایی خواستم نگفتم که بازخواست کن.
منم گفتم که یا یه جنده پیدا کن.یا یه صیغه.یه راه کم هزینه هم هست.گفت چی؟گفتم
ناراحت نمیشی ؟گفت : نه بگو.منم گفتم برو از کون با سپیده حال کن.آهی کشید و گفت
اصلأ دل و دماغ سکس نداره سپیده.برخلاف چیزی شده که قبلأبود.بعد خودش شروع کرد از
ماجرای سکسهاشون تعریف کردن.هرچی بیشتر میگفت داغتر میشد.راستش منم بدم نمیومد که
بیشتر توضیح بده.چون سپیده یه زن خیلی خوشگل و خوش تیپ بود.
منم تحریکش میکردم تا بیشتر توضیح بده.اونروز حدود 2ساعتی از سکس خودش و سپیده برام
تعریف کرد و ازم قول گرفت که پیش خودمون بمونه.
یه چند مدتی هرروز کارمون شده بود از سکس برای هم گفتن.هرکاری که تو سکس دوست
داشتیم به هم میگفتیم.واقعأ احساس جالبی بود.سپیده فارغ شد و یه دختر خوشگل بدنیا
آورد که اسمش رو گذاشتن دنیا.
بعد یه مدت که گذشت شهرام اومد و گفت که دیشب بعد از یه وقفه طولانی بالاخره سپیده
رو کردم.منم بهش تبریک گفتم و پرسیدم چکار کردی.
تعریف کرد که سپیده رو تو چه حالاتی کرده و یه مرتبه گفت: جات خالی.منم سریع
گفتم.دوستان به جای ما……خندید و گفت:خیلی حال کردی نه.؟گفتم:اگه ناراحت نمیشی
باید بگم آره خیلی.اونم مثل اینکه بیشتر حشری شده باشه گفت یه عکس نشونت میدم تو
نظر بده.
بعد تو موبایلش یه عکس از یه کوس و یه کون نشون داد منم شروع کردم به تعریف و
تمجچید.گفت:میدونی از کیه؟گفتم نه.گفت از سپیده.کیرم حسابی بلند شد طوریکه شهرام هم
فهمید.پرسید الان نظرت چیه.کمی خجالت کشیدم ولی گفتم پسر معرکست.نوش جون کیرت.
اونم خندید و گفت دیشب به سپیده تعریف میکردم که تو دوران تعطیلی سکس با تو چه
حرفایی زدیم.سپیده هم کنجکاو شده بود و هی میپرسید که چه حرفایی زدیم.شهران مثل
اینکه آتشش خیلی تند تر شده بود.
گفت:دیشب فهمیدم سپیده ازت خوشش میاد.منم گفتم خب.ما
دوست خانوادگی هستیم و با همدیگه راحتیم.گفت:نه سپیده دوست داره با تو لذت سکس رو
تجربه کنه.همینطور خشکم زده بود.گفتم:میدونی چی میگی؟گفت: آره.نظرت چیه/گفتم حتمأ
تو هم رو خانوم من نظر داری دیگه؟گفت: حالا تو بیا یه شب دوتایی سپیده رو سرحال
بیاریم تا بعد.
خلاصه 10-12 رو ز گذشت تا اینکه شهرام تو اداره بهم گفتکه بعد از ظهر باید با هم
بریم خونشون.منم که یادم نبود گفتم چه عجب؟گفت :سپیده میخواد.یادم اومد و کیرم
دوباره هوس کرد.شهرامم فهمید و گفت:دیدی تو هم هوس کردی/
قبول کردم و بعد از ظهر با هم قرار گذاشتیم و رفتیم خونشون.واردخونشون که شدیم
حسابی خجالت میکشیدم ولی دیدم که سپیده با یه لباس باز و سکس اومد به استقبالمون و
پذیرایی کرد کمی راحت تر شدم.
خلاصه وقت مقرر رسید و ما رفتیم تو اتاق خوابشون.شهرام لخت شد و منو هم لخت
کرد.سپیده هم با کمک ما لخت شد.لخت لخت بودیم.داشتم کوس و کون و پستونای ناز و شهوت
آور سپیده رو دید میزدم که شهرام گفت:بفرما.نوش جون.مشغول شدیم و هرکدوممون از یه
جایی با سپیده ور میرفتیم.من حسابی پستونای قشنگشو خوردمو شهرام داشت با کوسش ور
میرفت سپیده حسابی حشری شده بود و داشت داد میزد و از من کیر میخواست.کیرمو دادم
دستش تا ساک بزنه.ولی گفت که دوست نداره.منم که دیگه طاقت نداشتم.درازش کردم و کیرم
رو گذاشتم تو سوراخ کوسش واقعأ نمیدونم چقدر طول کشید ولی زود تموم شد آبمو ریختم
رو شکمش و بی حال دراز کشیدم و دیدم که شهرام داره نگاه میکنه منم بی حال گفتم حالا
نوبت تو شد.خندیدیم با هم.شهرام هم کوس سپیده رو آب داد و اونروز تموم شد.الان بعد
از یکسال از اون ماجرا هر 3-4 ماه یه بار بازم سپیده من رو مورد لطف قرار میده و با
شهرام حسابی سر حال میاریمش.ولی الان دیگه با حوصله میکنمش خیلی با حوصله
خونه دانشجویی

سلام امیدوارم داستانم زیاد بد نباشه دفعه اولمه که می نویسم
من شهره 23 ساله قد 170 وزن 55 سایز سینه 80 رنگ پوست سبزه و هیکلم کاملا باربی

موضوع بر می گرده به 3 سال پیش که تو یه دانشگاه تو یه شهرستان قبول شدم اما من خوابگاه نرفتم و خونه گرفتم تو اون خونه ما 6 نفر بودیم که هر دو نفر یه اتاق داشتیم . من اونجا بود که با روشنک آشنا شدم و هم اتاقی شدیم .
روشنک یه دختر با پوستی سفید مثل برف و اندام توپ قد 170 و وزن 60 سایز سینه هاش 85 (بعدا فهمیدم) و یه قمبل بزگ که حتی از زیر گشادترین شلوار هم دیده میشد . و البته عضو یه خانواده مذهبی که البته خودش و لباس پوشیدنش اینو نشون نمی داد .
اون همیشه تو اتاق لباسای راحت می پوشد لباسایی با یقه های باز که وقتی خم می شد اگه با دستش نمی گرفت سینه هاش کاملا میومد بیرون البته فقط تو اتاق بیرون جلو بقیه بچه ها لباس بسته می پوشید .
هر روز که می گذشت ما بیشتر به هم وابسته می شدیم یه جورایی من عاشقش بودم و واسم مثل بت مقدس بود و واسه ذره ذره وجودش میمردم . انگار نه انگار که من یه دخترم اونم همیشه می گفت تو مثل پسرایی و من اذت می ترسم.
اما من واقعا نمی تونستم جلو خودمو بگیرم که با دیدنش حشری نشم . کمکم روی ما بهم بازتر شد و اون دیگه کمکم تو اتاق با سوتین و شورت راه می رفت وقتی راه می رفت کونش همچین بالا و پایین میرفت که قلبم با دیدنش از سینه می خواست بزنه بیرون .
یه شب که خواب بود البته الکی خودشو بخواب زده بود رفتم کنارشو شروع کردم به خوردن لباش که دیدم اونم داره لبای منو می خوره اما چشماشو باز نکرد کمکم سوتینشو باز کردم درش آوردم و انداختم کنار شروع کردم به مالیدن سینه هاش و بعد از خوردن لاله گوشش و لیسیدن گردنش نفساش تند تند شده بود داشت لذت می برد من سینه اش رو گرفتم تو دهنم و با دستم کمکم به کسش نزدیک شدم اول از روی شورت کسشو مالیدم و بعد با دستم سینه اش رو ملیدم و از روی شورت باا زبونم لیسش زدم بعد با یه دستم و به کمک خودش البته هنوز چشاشو باز نکرده بود شاید خجالت می کشید شورتشو دراوردم و از منظره ای که میدیدم چند دقیقه مات موندم یه کس تپل که البته قبلا از روی شورت حدس زده بودم تپله .و سفید که حتی به مو هم نداشت ( روشنک خیلی به این اهمیت میداد که بدنش تمیز باشه من حتی دستاشو ندیده بودم که مو داشته باشه ) با لبای صورتی روشن که خیلی هم خوش بو بود که یه هو دیدم با دستاش سرم رو به کسش نزدیک کرد و منم با کمال میل شروع به خوردم کسش کردم خیلی خوش مزه بود وقتی مست بود اینقدر قشنگ آه و اوف می کرد که داشتم از شدت حشر میمردم و حدود 4 ساعت خوردم و خوردم تو این مدت 3 بار ارضا شد اینقدر قشنگ میلرزید و ابش از کس قشنگش می ریخت بیرون که لذت منو 100 برابر می کرد و منم نمیذاشتم حتی یه قطره از اب خوشمزه اش هدر بره و همشو می خوردم .خیلی حال میداد اما اون هیچوقت حاضر نشد کس منو بخوره اما من با خوردن کسش خیلی حال می کردم.
ما مدتها همینطوری حال کردیم تا اون ازدواج کرد اما بعد ازدواج هفته ای یه بار میاد خونه ما و حالا که پرده نداریم (البته پرده من براثر یه تصادف پاره شد) با دست تو کس هم می کردیم بیشتر حال می کردیم . تا 10 ماه پیش که یه روز زنگ زد و گفت خودتو برسون که مستم منم خوشحال سریع رفتم حمام و خودمو تمیز کردم و راه افتادم نیم ساعت بعد رسیدم در زدم رفتم بالا که شوکه شدم …………
دیدم شوهرش خونه است ساکت نشستم گفتم حتما الان می ره سرکار که دیدم روشنک لخت شد و اومد گفت امروز سه تایی حال کنیم کاملا تو شوک بودم من تاحالا با مرد سکس نداشتم اونم در حضور زنش .روشنک لخت لخت بود و کمکم لبسای منو دراورد و من فقط یا شورت و سوتین بودم که آرش (شوهر روشنک ) از اتاق اومد بیرون فقط شورت پاش بود اولش خجالت کشیدم و دستام رو سینه هام و کسم گذاشتم اما دیدم روشنک دراز کشید و منو کشید تا کسشو بخورم و با دستاش شورت آرش رو در آورد(وای یه کیر بزرگ و خیلی کلفت مثل مال خارجی ها که تو عکسا دیده بودم ) و کیر اونو کرد تو دهنش شروع به خوردن کیرش کرد من هنوز تو شوک بودم و کس روشنک رو می خوردم آرش واققعا خوش هیکل و زیبا بود با یه کیر بزرگ و کلفت کمکم حشرم داشت میزد بالا و روشنک هم با خوردن کسش اه و ناله می کرد که برای اولین بار آرش کمر منو گرفت و همونطور که داشتم کس روشنک رو می خوردم منو چرخوند و شورتم رو کنار زد وبا زبونش شروع به لیسیدن سوراخ کونم کرد تا زبونش و زد انگار که یه شی خیلی داغ کذاشتن رو کونم خیلی حس خوبی داشتم اما اولش خجالت می کشیدم و بی حرکت مونده بودم و تکون نخوردم اما یکم که گذشت منم داشتم حال می کردم و کمکم منم تکون می خوردم و اه و ناله می کردم که جامون رو عوض کردیم و ارش دراز کشید و روشنک نشست روی کیرش و کیر ارش رو هدایت کرد به داخل کسش و ارش منو نشوند روی دهنش و شروع به خوردن کس من (همیشه فکر میکردم لیسیدن روشنک خیلی باحاله اما اون موقع فهمیدم خوردم ارش خیلی خیلی باحال تره ) کرد و منو روشنک هم سینه های همو میمالیدیم و میخوردیم یه مدت کس منو خورد و بعد جابجا شدیم و اینبار کس روشنک رو خورد و می خواست تو کس من بذاره اما من دفعه اولم بود و من می ترسیدم و نمیذاشتم بذاره که بعد از کلی اصرار و تعریف از اینکه اروم میذاره و نمیذاره دردم بیاد کمکم نرم شدم و خودم رو در اختیارش گذاشتم اول اروم کیرش رو روی درز کسم عقب جلو کرد تا من خوب مست شدم دیگه حواسم به هیچی نبود که یهو حس کردم یه چیز خیلی داغ رفت تو شکمم ز یه فریاد بلند زدم و بعد یکم نگه داشت تا دردش اروم شد بعد یواش یواش شروع به تلمبه زدن کرد وقتی تلنبه میزد انگار رو زمین نبودم و مدام داد میزدم بکن بکن ارش جونم جرم بده کیرت الان مال منه تو کسه منه ……….
که یه دفعه داغ شدمو لرزیدم و ارضا شدم و بعد چند دقبقه کیرشو از کسم در اورد و سریع تو دهن روشنک گذاشت شروع به تلمبه زدن تو دهن روشنک کرد و همزمان کس منو می خورد که من خیلی از این کار خوشم میاد و بعد از چند مین با یه داد بلند ابشو تو دهن روشنک خالی کرد و بعد هر سه همونطور لخت کنار هم دراز کشیدیم و خوابمون برد
وقتی بیدار شدیم یه 2 ساعتی گذشته بود و ارش اول لباسای روشنک و بعد لباسای منو تنم کرد و باهم یه چیزی خوردیم و ارش منو رسوند و تو راه بهم گفت که بهترین سکسی بود که داشته و من خیلی بهش حال دادم و بهم گفت بازم باهم حال خواهیم کرد .
بعد از اون روز ما یک روز در میانبا هم سکس سه نفره داشتیم . روشنک پیشنهاد داد تا علی دوست آرش به ما بپیونده تا دوبه دو و ضبدری سکس کنیم اما ارش حاضر نبود کس دیگه ای من رو بکنه و می گفت فقط خودش دوست داره منو بکنه تا بعد از چند ماه روشنک حامله شد و کمکم سکس منو ارش دو نفره شد. حالا هر سه منتظریم تا بچه اونا بدنیا بیاد تا باز سه نفره حال کنیم.
دوستي ما از اداره شروع شد تا كم كم به رفت و آمدهاي خانوادگي كشيده شد . هر دومون متاهل بوديم و منكه اصلا نميتونستم بچه دار كنم اما همكارم هنوز صاحب فرزند نشده بود .مدتي كه از اين رفت و آمدها گذشت متوجه شدم كه همسر دوست و همكارم يه جورايي نگاهاش با قبلنا فرق داره انگار كه ميخواد چيزايي رو بفهمونه . حقيقتش من هم بهش علاقمند شده بودم آخه سواي زيبايي نسبيش خيلي هيكلش تميز و رو فرم بود كمر باريك و كون تقريبا بزرگ . خلاصه دور از چشم همكارم چشمم زنشو گرفته بود . تا اينكه كم كم با چشم و لب گزيدن بهش فهموندم كه خاطرشو ميخوام . اين موضوع ادامه داشت تا اينكه يه روز عصر ديدم موبايلم زنگ خورد پشت خط خانمي بود اونو از روي صداش نشناختم خودشو كه معرفي كرد دلم هوري ريخت پايين . زن همكارم بود . قرار شد با ماشين برم دنبالش تا با هم حرف بزنيم . سوار ماشين كه شد بردمش يه جايي دور از محله خودمون . اولش از چيزاي متفرقه حرف زديم اما بعدش گفت كه از من خوشش مياد و دوست داره وقت زيادي رو با هم بگذرونيم اما دوست نداره به شوهرش خيانت كنه گفتم حرفات با عملت تعارض داره چطور ميخواي هم با من باشي هم خيانت نكني گفت اينو بايد من و تو درستش كنيم با تعجب گفتم چطوري ؟ گفت رابطه بايد متقابل باشه اگه تو با من رابطه ميخواي شوهرمم بايد با زن تو رابطه داشته باشه با شنيدن اين حرف كمي عصبي شدم و يه لحظه خواستم از ماشين بيرونش كنم اما وقتي ديدم چه لعبت طنازي رو با اين حركت از دست خواهم داد تصميم ديگه اي گرفتم گفتم شوهرت اينو ازت خواسته گفت اي ي ي ي يه جورايي گفتم اما فكر نكنم زنم اينو قبول كنه با كمال تعجب ديدم گفت اونش با من من زنت رو راضي ميكنم گفتم خيلي مطمئن حرف ميزني من زنم رو بهتر ميشناسم . خنديد و گفت تا ببينيم ! اما شبش تا صبح خوابم نبرد يعني چي يعني زنم حاضر ميشه اين كا رو بكنه بعد با خودم گفتم خب چيزي رو كه براي خودم ميخوام بايد براي اونم بخوام نميشه من زن يارو بكنم او زن ما رو نكنه . حدود دو ماه با اين قضيه كلنجار رفتم . چند بار زن همكارم تلفني به من گفت كه زن منو راضي كرده الان نوبت منه كه تصميم بگيرم . توي اينترنت چيزايي در مورد سكس ضربدري خونده بودم اما در اعلام تصميم مردد بودم مخصوصا اينكه زنم حاضره با ديگري سكس كنه منو هم گيج و هم عصبي كرده بود . در مهموني آخري كه اونا به خونه ما اومده بودن زنم آب پاكي رو دستم ريخت .جلوي چشم من با همكارم به اتاقي كه كامپيوترم قرار داشت رفتند و حدود ده دقيقه اي با كامپيوتر كار كردند . زن دوستم هم براي اينكه حواس منو به خودش جمع كنه مدام حرف ميزد اما طاقت نياوردم و بلند شدم اومدم ببينم ايندو توي اتاق خلوت چكار ميكنند . ديدم خانمم روي صندلي نشسته و دوستم هم جلوي بدنش رو به پشت صندلي چسبونده و داره در مورد اون موضوع روي صفحه كامپيوتر توضيح ميده . با ديدن من اصلا جا نخوردن و تازه منو هم دعوت كردند باشم. اما ديدم بهتره برم و اونا رو به حال خودشون بذارم . اون شب با خانمم سكس داشتم قبل از سكس نظرش رو در مورد خانواده همكارم پرسيدم كلي از دوستم تعريف كرد و حتي گفت از اين جور مردا خوشش مياد گفتم پس من چي گفت خب تو هم از اون مردايي !! متقابلا پرسيد نظرت در مورد زنش چيه گفتم زن زيبا و خوبيه گفت اي ناقلا دوست داشتي منو نداشتي اما اونو داشتي ؟ با شوخي گفتم دوست دارم هر دو تون با هم داشته باشم بعد يه سيخ به تو بزنم يه سيخ به اون . خنديد و گفت شما مردا خداتون كوسه . حدود ده روز پس از اين قضايا يه شب كه فرداش به مناسبتي تعطيل بود قرار شد بعد از شام خونه دوست همكارم بخوابيم . تا سر گذاشتيم بخوابيم ديدم از اتاق بغلي صدايي شبيه آه وناله به گوش ميرسه خانم گفت مثل اينكه مشغول شدن بيا ما هم مشغول شيم . گفتم زن الان حوصله اش ندارم خسته ام بذار يه چرت بزنم بعد در خدمتگذاري حاضرم. نميدونم دوستم قرص خورده بود يا نه اما تا نيم ساعت او كماكان مشغول بود و سر و صداشون ميومد . خانم يواشكي گفت مرديكه من دارم ميميرم اونا هنوز مشغولند ! كفتم مثل اينكه قرص خورده يا استعمال كرده خانم گفت خب تو هم قرص بخور كمت مياد . بهر حال سكس اونا هم تموم شد و من يه نفس راحت كشيدم . ده دقيقه بعد خوابم برد ساعت 45/3 نيمه شب بود كه از سر وصداي اتاق مجاور بيدار شدم پشتم به خانم بود برگشتم ببينم خانم هم بيدار شده يا نه ديدم او سر جاش نيست يه دفعه توي دلم افتاد كه الان دارن ميكننش فوري بلند شدم رفتم توي هال و از اونجا رفتم به سمت در اتاق خوابي كه سر وصدا از اونجا ميومد دستگيره در رو آروم فشار دادم اما باز نشد يك دفعه از پشت دستي به پشتم خورد وقتي برگشتم زن همكارم رو ديدم گفتم اينجا چه خبره گفت بيا شلوغش نكن اونا مشغولن بيا ما هم مشغول شيم زن همكارم فقط يه شورت پاش بود چشمم كه به بدنش افتاد بي اختيار شدم . اومد جاي خانم من دراز كشيد و من شروع كردم به ليسيدن بدنش و همون موقع هم صداي آخ اووخ زن خودم رو هم ميشنيدم كه داشت ميگفت آي ي يي ي ي كونم پاره شد . حدود ده دقيقه اي بيهوا مشغول كردن بودم كه شنيدم از پشت سرم صداي خنده مياد فوري سر بر گردوندم ديدم زنم به همراه همكارم لخت در آستانه در ايستادن و دارن ما رو نگاه ميكنن . همكارم خودشو روي پستوناي زنش انداخت و در حاليكه من داشتم از كوس ميكردمش شروع كرد به مكيدن پستوناش . زن من هم دستاش گذاشت به كمرم و در فشار دادن لگن كمك ميكرد . در يك آن سكس ما تبديل شد به سكس جمعي . چند دقيقه بعد هيجان ما دو برابر شده بود . دوستم برام اسپري بي حس كننده آورد . دوستم علاقه عجيبي به كون كردن داشت تا من استراحت كنم جلوي چشام از كون زنمو دوباره كرد جالب اين بود زنم كه معمولا به من اجازه نميداد از كون بكنمش و تحمل كير 14 سانتي منو نداشت مگر چند باري الان داشت كير كلفت و بيست سانتي دوستمو تحمل ميكرد .با ديدن اين صحنه بلند شدم و شروع كردم به خوردن سوراخ كون همسر دوستم وبعد كيرمو تپوندم توي كونش و اونقدر كردمش تا اينكه مني ام ريختم روي باسنش
شب ژانويه

اسم من سميراست ٢٧ سالمه و با شوهرم آرش ٣ ساله که ازدواج کرديم . زندگى خوب و راحتى داريم و
هم از نظر مالى هم عاطفى و جنسى مشکلى نداريم و هر دو ماجراجو هستيم .
آرش پسر خوشتيپ و در يک کلام دخترکشه ! و منم اگر تعريف نباشه خوشکل و پسر کش هستم !!
امير يکى از دوستاى صميمى و شريک کارهاى تجارى آرشه . پسرى با قد بلند چشم و ابرو و مو مشکى
با بدنى ورزيدست و زنش يلدا دخترى با قد بلند چشمانى روشن و وحشى و اندامى واقعا زيباست و چيزى
کم نداره . playboy از يک مدل
ما مدتهاست که با هم دوستيم و خيلى هم با هم راحت هستيم . علاوه بر مسافرت ما هميشه چهار نفره تو استخر
و سوناى خونه ما يا اونا با هم هستيم و شوخى وتفريح ما حد و حسر نداشت .
من و يلدا خيلى با هم راحت بوديم و هميشه سر تعويض شوهرامون با هم شوخى ميکرديم .
الان ( با اجازه آرش ) ميتونم اعتراف کنم که يه شيتنت زنانه هميشه در مورد امير داشتم و چند بار هم از رو
همين
شيطنت ازيتش کردم .
خيلى حاشيه رفتم …. حوصلتون سر رفت !!!
اون شب يه شب بود و ظاهرش مثل شبهاى ديگر شب ژانويه بود و ما به اميد برنامه هاى جالب کانالهاى
ماهواره رو نوبتى جستجو ميکرديم . فکر ميکنم دومين شيشه ويسکى داشت تموم ميشد که امير بلند شد و براى
سورپريز !
يه بسته کوچک از اتاق آورد . همه ميدونستيم اون چيه . يک بسته کوچک از ماريجوانا که امير هر بار ميرفت
هلند يکى دوتا از اونا ( که هر کدوم به اندازه ٢ تا سيگار پر کردن ميشه ) اورد تو سالن . آرش که حسابى داغ
بود
٦ تا از اين بنگى – اخمى کرد و گفت : حالا ميتونى بنگيمون کنى يا نه ؟ ! امير خنديد گفت نترس آدم با سالى ٥
نميشه تازه ديگه گيرت نمياد از اين ! و شرو کرد تو يه دستگاه کوچک که باهاش سيگار ميپيچن اونا رو بار
زدن !
بد هردوشو با هم روشن کرد و يکيشو داد دست آرش . من و يلدا هم عين بچه گربه که به گوشت نگاه ميکنه به
اونا نگاه ميکرديم . امير چندتا پک زد و امد نشست کنار من و سيگارو داد به من و من آروم شرو کردم به
کشيدن عين سيگار معمولى ميکشيدم و اونا بهم مى خنديدن آرش هم سيگارو داد به يلدا اونم همين کارو ميکرد
و وقتى چندتا پک زديم بهشون پس داديم . ! ديگه حال تکميل شده بود ! هر کدومون همونجا که بوديم نشستيم و
هيچ کدوم حرف نميزديم . امير کنار من بود و يلدا پشتثشو به پشت آرش تکيه داده بود . نگاهم متوجه امير شد
چنان به پاهاى خوشتراش يلدا زل زده بود انگار دفه اولش بود که ميديد ! بالاخره تور کانالهاى تلويزيونى روى
يادم نيست يا
متوقف شد که در اون ساعت کد بود . Ultra Blue يا sexy sat
امير بلند شد کارت رو تو رسيور گذاشت و …. اولين صحنه دو تا دختر تيکه به جونه هم افتاده بودند من يلدا اه
و اوه کرديم و امير که دوباره کنار من نشسته بود زد رو پاى لختم و گفت : کوووووفت ! چيزى از اين قشنگتر
هم مگه هست ! تازه نکه شما دوتا هم بدتون مياد . !!!! آرش زد زيره خنده و من يلدا مثلا يکم خجالت کشيديم .
!!
١٧ سالگى يه تجربه مختصر لزبين داشتيم ! – چون هر دو م تعريف کرده بوديم که هر کدومون( جداگانه ) تو ١٦
تو اون حالت مستى و سرخوشى يک لحظه به ياد الميرا همون دوسته لزبين زمان دبيرستان افتادم و بعد به يلدا
نگاه
کردم با اون پاهاى خوشتراش و سينه هاى گرد که تقريبا نصفش از سارافن يقه گشادش بيرون بود و اون
چشماى وحشيش که منو حشرى ميکرد ( واى به حاله آرش ) !! /
MMF تو صحنه بعد ى هم يک مثلا زن و شوهر بودن که با مهمونشون که دوست شوهره بود يه سکس
رو شرو کردن ! اين ديگه واقعا جرقه اى بود زير انبار باروت شهوت و ماجراجويى ما چهار نفر !
اون دو تا مرد تو مدلهاى مختلف با اون زن سکس کردند . ( در حالى که يکى از مردا زنرو ميخورد زنه مرد
ديگرو ميخورد و اين اتفاق در حالتى که يکى با زنه هارسکس ميکرد تکرار ميشد و اخر کار هم دو مرد هرکدوم
از عقب و جلو در يک زمان زن بخت برگشته را مورد تاخت و تاز قرار دادند . اين ديگه اوجه شهوت بود و من
در حالى که نميتونستم از صحنه تلويزيون چشم بردارم وجود دست گرم امير رو که از زانوم شرو کرده بود و
ديگه لب خط دامنم بود و اگر جلوشو نميگرفتم مطمئنا جلوتر ميرفت احساس ميکردم . البته ( با اجازه آرش )
اصلا دلم نميخواست جلوشو بگيرم و وقتى دستشو پس زدم درست مثل اين بود که آدم يدفه وسط کار مجبور شه
متوقفش کنه ! به آرومى دستشو پس زدم و چون در همين لحظه اين صحنه هم تموم شده بود آرش بلند شد و
گفت :
بسه بابا ول کنيد اينارو . خورديد و کشيديد گشاد کرديد . پاشين يه تکونى بخوريد . و در همين حال بلند شد در
يک لحظه هم رسيورو خاموش کرد و هم ضبط رو روشن کرد چندتا آهنگ عوض کرد و بالاخره يک آهنگ که
ريتم تانگو داشت انتخاب کرد و دسته يلدا رو کشيد و بلنش کرد و شرو کردن به رقصيدن . من تقريبا ميخ شده
بودم و نمى تونستم پاشم . آرش اومد کنار من نشست و چند بار قربون صدقم رفت و دستهشو کشيد رو پام . من
کمى پا رو پا انداختم تا آرش دسترس به قصمتهاى بالا تر هم داشته باشه و توجهم به رقص امير و يلدا جلب شد
که ديگه داشت از حالت رقس به عشق بازى تبديل ميشد .
از اينجا به بعد مجبورم از لغات با کلمات عام استفاده کنم پس بى ادبى مرا ببخشيد :
يلدا و امير در حال رقص لب بازى ميکردند و امير صورت و گردن يلدا رو ميبوسيد و با دست روى پشتش که
لخت بود دست ميکشد . يواش يواش پايينتر اومد اول کمر و بعد روناى يلدا رو گرفت و دامنشو تا نزديک
برجستگى باسنش بالا آورد . اين صحنه براى من تحريک کننده بود واى به حال آرش ! آرش هم بيکار ننشست
و در يک حرکت برق آسا خودشو روى من که تقريبا رو کاناپه ولوو بودم انداخت و شرو کرد به لب گرفتن و
بوسيدن صورت و گردن من و مسيرشو تا سينه هام ادامه داد . من داغ داغ بودم و مست اما ميفهميدم که اين
کارو ادامه بده . اما آرش با دستاى قويش دستامو گرفته بود و با دندون بند تاپمو پايين کشيد . و بعد با دست
سوتين د-کلته اى که داشتم رو پايين کشيد و شرو کرد به مکيدن و بوسيدن سر سينه هام . من که فکر ميکردم
يلدا و امير بالاى سرمون هستند و دارن مارو نگاه ميکنن از خجالت آب شدم . سعى کردم سرمو کنار بيارم و
ببينم امير و يلدا چکار ميکنند که ديدم يلدا روى زمين و مقابل مبلى که آرش روش لم داده بود در حالى که
پشتش به ما بود زانو زده و در حالى که فقط شرت لامباداش به تنش بود و اون باسن زيباش رو به آرومى
تکون ميداد براى امير ساک ميزد !! اين صحنه رو باور نميکردم کمى خودم رو بيشتر از زير دست آرش کنار
کشيدم . آرش هم برگشت و متوجه صحنه شد . ميتونستم شهوت رو تو چشاش ببينم و برجستگى بين پاهاش
کاملا محسوس بود. اين صحنه به آرش هم جسارت بيشترى داد . منو جلو کشيد تاپم رو از سرم بالا کشيد و با
حرکت سريع کمى از جام بلندم کرد و دامنمو اول تا زانو و بعد کاملا از پام خارج کرد . جلوى مبل زانو زد پاهامو
انداخت رو شونش و از روى شرت شرو کردن به بوسيدن و ليسيدن ..م .
بعد کمى شورتمو کنار زد و با زبون به جونم افتاد . زبونشو لوله ميکرد و تا جايى که ميشد داخل ..م ميکرد .
تا حالا آرش رو به اون داغى و هيجان و شهوت نديده بودم . چشمام بسته بود و يک لحظه حس کردم دارم
اورگاسم ميشم . ولى نمى خواستم يه حسى بهم ميگفت اين لذت نبايد به همين جا ختم بشه . چشمامو باز کردم .
يلدا و امير تقريبا به بالاى سرمون رسيدن . يلدا گفت ؛ بسه نخور تموم ميشه . امير سرشو برگردوند و من تازه
چشمام کمى باز شد و تونستم اونارو ببينم . امير با اون هيکل قشنگش روبروم واستاده بود … واقعا قشنگى
داشت . مثل آرش ولى کمى کوچکترصاف تمييز و خوشتراش . يلدا هم با اون سينه هاى قشنگ و برجستش که
٢ سانتيمتر برجسته تر شده بود و اون پاهاى کشيده و قشنگش کنارش – نوکش در اثر شهوت و رسيدگى امير ١
بود و يک صحنه کاملا شهوانى رو بوجود آورده بود . يلدا رو کاناپه کنار پاهاى من زانو زد و سرشو رو سينه
هام گذاشت . اول با چندتا بوسه اروم زير گردن و بالاى سينه هام شرو کرد و بعد شرو کرد به بوسيدن و مکيدن
سينه هام باسنشو تورى بالا داد که امير کاملا از پشت بهش دسترسى داشته باشه . امير هم فورا پشتش قرار
گرفت و با ماليدن … اش به … يلدا … رو وارد … يلدا کرد .
( تا حالا روم نشد از اين به بعد کلمات رو مينويسم )
يلدا آهى از لذت کشيد و توجه بيشترى به من نشون داد . آرش هم در يک لحظه لخت شد و دوباره شروع کرد به
خوردن کس من ! .
فکر ميکردم دارم خواب ميبينم . باورم نميشد . هيچ چيز به نظرم واقعى نبود . همه چيز مثل خواب بود و فقط
لذت بود که از حقيقت هم واقعيتر بود . يه بار ديگه احساس کردم دارم ميام ! سر آرش و عقب زدم . آرش ايستاد
و يلدا در يک لحظه کير آرش رو تو دهنش گرفت . ديدن اين صحنه يلداى سکسى که از پشت شوهرش بود و از
اين طرف کير شوهر منو ساک ميزد باعث شد که بى اختيار به ارگاسم برسم . سعى کردم کسى نفهمه . اما نشد .
لرزشى که به بدنم وارد شد و جيغ خفه اى که زدم همه رو متوجه کرد اما اونا تو حالى نبودن که بيش از اين به
من توجه کنند . من تا چند لحظه به اين صحنه با بيحالى نگاه ميکردم . يلدا وسط ايستاده و خم بود . امير از
پشت بهش تلمبه ميزد و اون هم با علاقه و ولع کير آرش رو ميخورد . دوباره حالم برگشت و نميخواستم اين
جمع و از دست بدم . رفتم زير يلدا و با يک دست و دهان سينه هاى قشنگشو رسيدگى ميکردم و با دست ديگه
چوچوله اش رو مى ماليدم . يلدا چنان آه و ناله ميکرد که صداى ضبط رو کور کرده بود . در اين لحظه امير از
يلدا بيرون کشد . فکر کردم ميخواد بياد ولى اون کنار اومد دست منو گرفت و روى کاناپه انداخت و خودش روم
قرار گرفت . آرش هم که انگار ديگه زانوهاش طاقت نداشت همانجا با پاهاى باز نشست و يلدا در حالى که رو
شکم روى زمين خوابيده بود به خوردن آرش ادامه ميداد .
امير دوباره از زير گردن من شروع کرد . سينه هامو با دقتى خاص و استادانه مى خورد . دوباره دم گوشم اومد
و گفت : شيطون بلاخره ….. آره ديگه . گفتم : آره ديگه …. /
بعد شروع کرد مسير گردن تا نافمو با بوسه هاى کوچک طى کردن و وقتى به نافم رسيد زبونشو دورش
ميچرخوند و هر از گاهى زبونشو توش ميکرد که اينکارش هم قلقلک داشت و هم ديوونم ميکرد . باز پايين تر
رفت و از اطراف کسم شرو به خوردن کرد و دايره وار به طرف مرکز ميومد . اما درست در لحظه اى که فکر
ميکردم الان چوچوله ام را موخوره پامو بالا گرفت و زبونشو اطراف سوراخ کونم شرو به چرخوندن کرد . اول
کمى خجالت کشيدم . آرش تا حالا اينکارو باهام نکرده بود . ولى خوب از طرفى اينقدر اين کار برام لذت داشت و
از تمييزى خودم مطمئن بودم نتونستم جلوشو بگيرم و اون تيزى زبونشو درست به سوراخ کونم رسونده بود .
احساس ميکردم که سوراخم داره باز ميشه و کم کم زبونش ميخواد بره تو . سرشو بالا آوردم شهوت و التماس
تو چشاش موج ميزد . دو زانوشو گذاشت دو ور پام ميخواست بکنه ولى نذاشتم . خودمو هول دادم جلو که
بيشتر برم زيرش . منزورمو فهميد اومد رو سينه ام نشست و باز من خودمو کمى عقب کشيدم که سرم و بزارم
رو دسته کاناپه تا بالا تر باشه اونم جلوتر اومد . کيرشو گرفتم تو دستم . يه لحظه به آرش و يلدا نگاه کردم .
آرش پاهاى کشيده يلدا رو بالا گرفته بود و با چنان ريتم قشنگى تلمبه ميزد که باز من حالم عوض شد . ! به امير
گفتم چرا اونجا رو نگاه نميکنى ؟ گفت : نميتونم . آبم مياد . گفتم ديدن سکس يلدا برات جالبه ؟ گفت : اينقدر که
اگر يک بار ديگه نگاه کنم آبم مياد و تورو از دست ميدم . گفتم : واااى … واقعا منم ديدن سکس آرش از سکس
خودم لذيذ تره / گفت : حالا کارى باهات ميکنم که لذتت ١٠٠ برابر شه . !!! و منم بى مقدمه کيرشو تقريبا تا
نصف يا بيشر تو دهنم کردم . و با چنان ولعى شروع به خوردن کردم که چند ثانيه بعد داد زد : سميرا …. تو ور
خودا آروم آبم مياد . من کيرشو از دهنم در آوردم و آروم شروع به ليسيدن کردم . از لذت آه ميکشيد و من از
شهوت ميلرزيدم . بهش گفتم تو که يلدا رو ميکنى نبايد انقدر ضعيف باشى … گفت : تو هم از يلدا چيزى کم
ندارى تازه تو تازه اى ….
يلدا و آرش بلند شدند و امدند کنار ما باورم نميشد … کير آرش انگار دو برابر هميشه شده بود . فهميده بودم که
اونم علاوه بر سکس يلدا از ديدن من و امير لذت ميبره … با همين فکر دوباره کيره اميرو تو دهنم گذاشتم و با
ناز و ادا شرو به خوردن کردم . يلدا رفت بين پاهاى من . اول با تامل و بعد با لذت شرو به خودندن کس من کرد
ارش هم پشتش رفت و دوباره کارش و از پشت با يلدا شرو کرد . اين ديگه واقعا صحنه باور نکردنى و
شهوانى بود دو باره با لذت کير اميرو مى خوردم که جيغ يلدا و پنجه هايى که به پام ميکشيد . خبر از ارگاسم
يلدا ميداد . يلدا بى حال بين پاهاى من افتاد و نفس تند و گرمش چيزى نمونده بود که منو به ارگاسم برسونه
خودمو جمع کردم . امير از رو سينم بلند شد و به آرش گفت : منو تو از اينا قوى تريم !! ( اين دومين بار بود که
يلدا ارگاسم ميشد . البته من نفهميدم دفعه اولش چه وقت بود. هر چند ظاهرا مردا وقتى مشروب ميخورند دير تر
ارضا مى شوند .شايد هم اين اثر اون گراس هلندى بوده !)
امير بلند شد منو بلند کرد خودش رو کاناپه نشست و منو رو پاش نشوند . من به حالت سينه به سينه رو کيرش
نشستم . کيرش سرخ و کبود بود و از لحظه اول خيلى بزرگتر شده بود . با وجوده اينکه به اندازه کافى خيس
بودن ورود کير امير به سختى انجام شد . و بالاخره بعد از چند لحظه تونستم فيتش کنم و شرو کردم به بالا و
پايين رفتن .
يلدا بيحال مارو نگاه ميکرد و کيرآرش هنوز تو کشس بود . آرش تلمبه نميزد و من فکر ميکردم آبش اومده .
ولى يلدا به آرومى خودشو از کيره آرش جدا کرد و من هنوز ميديدم که کير آرش که اونم سرخ و کبود بود هنوز
پا بر جاست !!! يلدا تو اتاق رفت و با يک قوطى کرم برگشت . امير کمى خودشو به طرف جلو کشيد تا کون من
بالا بياد من هم که منظورشونو گرفتم کونمو بالا دادم . امير آه کشيد و گفت : انجورى تکون نخور آبم ميييياددد!
و يلدا شرو کرد با کرم سوراخ کونمو چرب کردن بعد گفت آرش تو بيا من ناخونم بلنده . آرش بلند شد و با
انگشت کرميشو تو کونم فرو کرد و با حرکاتى هماهنگ با ورود و خروج امير انگشتشو تو و بيرون مياورد .
ديگه اين اوج لذت بود باورم نميشد ! هميشه فکر ميکردم زنايى که در يک لحظه يک کير تو کس و يک کير تو
کونشونه چه حالى دادرند ! حالا تقريبا ميفهميدم . يلدا گفت : واااا ى ى ى … چه کونش باز شد / چقدر اين بچه
رو از کون ميکن ؟ دلم ميخواست خودم ميديم . گفتم : آرش کيرتو بکن توووووووو …. و آرش هم بلافاصله
Anal بلند شد / کمى تنظيم کرد. ماليد و به آرامى کيرشو تو فرو کرد . ما قبلا هم گاهى
داشتيم اما هيچ وقت اينقدر راحت تو نرفته بود . يک احساس عجيب داشتم . انگار دلم خالى ميشد در حاليکه
دوتا کير در بدنم حضور داشت . اول حرکت کمى سخت بود و هر دفه يکى از دو تا بيرون ميپريد . اما سريع
متوجه شدند که وقتى يکى تا انتها تو رفته ديگرى بايد همشو بجز سرش بيرون بياره و بعد حرکت برعکس
باشه . هنوز چند لحظه از ريتم دار شدن حرکت نگذشته بود که يک احساس عجيب بهم دست داد . همون
احساس اولين سکس و اولين ارگاسم . تمامه تنم لرزيد . خالى شد نميتونم شرح بدم جيغ ميکشيدم و ازم ميومد
نميدونم شايد ٣٠ ثانيه يا يک دقيقه طول کشيد . در اخرين لحظاتش احساس کردم که يک ليوان آب جوش هم تو
کسم ريخت ! بله : امير که زيرم مونده بود و نميتونست بياد بيرون تمام آبشو که شايد يک استکان بود توى کسم
خالى کرد و آرش هم چند لحظه بعد همينکارو در طرف مخالف انجام داد . ظاهرا حدود ١٠ دقيقه بيهوش يا کم
هوش بودم چون درست چيزى يادم نميومد . و از جايى يادمه که روى کاناپه بودم و يک ملافه هم روم بود . يلدا
هم روى زمين افتاده بود چون اون هم با ديدن اين صحنه اورگاسم شده بود . آرش و امير هم روى مبل اونرى
ولوو بودند .
هنوز در سفرم

پارسال تابستون من و همسرم با پسر خاله همسرم – محسن – و نازنين همسر محسن رفته بوديم محمود آباد- محسن يه كمي هيز تشريف داره – و من بعضي وقتها حس ميكردم داره كون زنه منو ديد ميزنه ولي بيخيالي طي ميكردم تا مسافرت خراب نشه – يه بار الهه – همسرم – به من گفت موقع فيلم برداري محسن زوم كرده بوده رو كونش- ولي من گفتم بابا اين چه حرفيه ميزني؟
خلاصه شب اول بود منو خانومم تازه لباسامون رو در اورده بوديم و انداخته بوديم پايين تخت داشتيم كم كمك حال ميكرديم كه يهو در زدن و زود درو باز كردن – ديدم محسنه اومده مثلا از كمد لحاف تشك اضافي برداره- ولي لباسهاي زيره منو زنم رو قطعا ديد – تو دلم گفتم چه قدر بي شعوره –
حالا يه بار ما رو آورده ويلاشون ها-
اين گذشت تا محسن صبح زود رفته بود نون بخره – من اومدم برم دستشويي ديدم لاي در اتاقشون بازه – از اونجايي كه نازنين زنه محسن خيلي خوشگل و خوش هيكل بود يهو به خودم
گفتم چيزي كه عوض داره گله نداره
در و آروم باز كردم ديدم نازنين خوابه و قسمتي از رون پاش معلومه
يهو ترسيدم و سريع رفتم دستشويي – با خودم گفتم بهتره از سوراخه در دستشويي يا حموم ديد بزنم –
تو دستشويي تو همين فكرا بودم و كيرمم راست شده بود شاشم هم نميومد- بيخيال شاشيدن شدم بلند كه شدم يهو نازنين بدون در زدن در توالت رو باز كرد و كير شق شده منم كاملا زيارت كرد-
من گير كردم تو توالت ديگه روم نميشد بيام بيرون – بعد يك ربعي اومدم بيرون ديدم نازنين همين طور داره ميخنده – به محسن هم كه تازه اومده بود جريان رو گفته بود محسن هم دمق بود-
تو دلم به محسن گفتم احمق به من چه كه حالا واسه من قيافه گرفتي – نازنين با خنده قضيه رو واسه الهه – همسرم- هم تعريف كرد-
الهه هم يه جوري شد – حالا خر بيار باقالي بار كن- ظهر رفتيم دريا – برگشتيم واسه دوش گرفتن منو محسن تو حياط دوش گرفتيم -الهه و نازنين تو ويلا – محسن همين كه كيره منو موقع دوش گرفتن ديد گفت ساسان – الهه چيكار ميكنه با اين كيره كلفته تو؟
– يه اخمي كردمو گفتم از اين شوخيها نداشتيم ها
– گفت بابا الهه مثله خواهره منه
– منم گفتم كه اينطور پس نازنين با اين كيره كوچيكه تو ارضا ميشه اصلا؟
دمق شد
منم ادامه دادم گفتم نه جدي ميگم محسن شايد هنوز دختر باشه ها؟
– دمق رفت اونوره حياط
محسن رفته بود پشت پنجره حموم زنش رو ببينه – به گفته خودش- كه الهه رو لخت و عور تو حموم ديده بود – البته اينو بعدا فهميدم –
از دريا كه اومديم ناهارم حاضري خورديمو رفتيم واسه چرته ظهر – دو ساعت بعد كه بيدار شدم ديده الهه نيست اومدم ديدم با محسن نشستن دارن پچ پچ ميكنن – گفتم حالا پسرخالشه
ديگه – همينكه منو ديدن يهو جا خوردن – منم شك كردم ولي چيزي به روم نيوردم – از بعد از ظهر رفتارالهه يه جوري شده بود اصلا دستپاچه بود – محسنم حس ميكردم يه كمي بيقراره
مي دوني دسته خودم نبود يه جورايي شك كرده بودم- ناخوداگاه حس كرده بوده اينا با هم برنامه اي دارن-
شب زود رفتم تو رختخواب و خودمو زدم به خواب – تقريبا يه دو ساعتي بعد ااهه هم اومد و اونا هم رفتن تو اتاقشون الهه همين كه اومد پشتشو كرد به منو زود خوابيد- منم دايم به خودم لعنت فرستادم كه بهشون شك كرده بودم ولي به خدا دسته خودم نبود – تو خوابو بيداري بودم صداي بسته شدن در اتاق رو شنيدم و به فاصله دو سه دقيقه صداي در اتاق محسن اينا رو
ديگه شصتم خبردار شده بود – دو سه دقيقه بعد كه از الهه خبري نشد آروم اومدم بيرون – يه نگاهي تو هال انداختم خبري نبود – رفتم پشت در توالت از سوراخ نگاه كردم چيزي معلوم نبود – ولي ميشد فهميد كه……
ولي ميشد فهميد كه دو نفر اون تو هستن- نمي دونستم چيكار كنم در باز كنم نازنين رو بيدار كنم !
اگه در و باز كردمو اونا داشتن برنامه اجرا ميكردن اونوقت من چيكار ميكردم!
ميزدم شون يا به پليس زنگ ميزدم؟
چيكار ميكردم؟- يه لحظه تغيير موضع دادن و از سوراخه كليد ديدم كه الهه سر محسن رو اورد تو لاپاش
محسن هم مثله ديوونه ها شلوارك الهه رو شروع كرد به ليسيدن- داشتم ديوونه ميشدم –
خدايا ميزدم جفتشون رو ميكشتم ؟
اون لحظه صد ها فكر از مخيلم عبور ميكرد-شورت و شلوارك الهه رو با هم كشيد پايين و كس تنگ و مثل برف الهه نمايان شد محسن ديوونه وار ميليسيد و انگشتش و تو كس ااهه ميكرد – تندي رفتم و نازنين رو بيدار كردم – دستم رو گذاشتم رو دهنش فقط جيغ نزنه – شكه شده بود – با ايما و اشاره و التماس اوردمش دم در توالت –
من نگاه كردم ديدم محسن كيرشو فرستاده تو كس زن من – نازنين هم نگاه كرد – همينطور وا رفت و نشست رو زمين – جفتمون مستاصل شده بوديم – آروم منم نشستم و از پشت بغلش كردم – در گوشش گفتم ببين تو مثله خواهر مني ولي حالا واسه تلافي هم كه شده با من همراهي كن – نازنين طفلي فقط نگام كرد – از سوراخ نگاه كردم
ديدم نامرد عجب تلمبه اي ميزنه تو كسه زنم – گوشم رو كه به در نزديك ميكردم صداي ناله هاي الهه رو مي تونستم بشنوم – از نازنين هم خواستم دوباره نگاه كنه تا از نظر روحي آماده بشه و خوب عصباني بشه و بتونه با من همراهي كنه – دستگيره رو دادم پايين و با لگد در و باز كردم……
– محسن كه داشت آبش ميومد

حتي فرصت نكرد كيرش رو از تو چاك كسه الهه بيرون بكشه فكر كنم نامرد آبش رو ريخت تو كس زنم
– الهه خم شده بود و دستاشو گرفته بود به كاسه روشويي و يه پاش رو هم گذاشته بود رو سطل زباله داخل دستشويي و محسن هم سر پا داشت چاك كسش رو ميگاييد با اون كيره كوچيكش –
نازنين تا چشمش به اين صحنه افتاد بي اختيار گفت كثافتا و رو به من گفت ساسان قبل از اينكه شما ازدواج كنين حدس زده بودم اين آشغالا يه سر و سري با هم دارن
من فقط نگاهشون كردم ديگه كيري بود كه تو چاك رفته بود و كاريش هم نميشد كرد!
از پشت نازنين رو بغل كردم و دستم رو بردم زير سينه هاش به محسن و الهه گفتم ما (منو نازنين) با هم واسه امشب قرار مدار داشتيم خوب ميگفتين لااقل ضدحال نميخوردين!
الهه فقط گريه ميكرد – محسن لجن هم سرش رو پايين انداخته بود و هيچي نميگفت- نازنين يه نگاه معني داري به من كرد – منم يه چشمك زدم – گفتم نازنينم بيا بريم اينا هم راحت باشن – من تا صبح باهات كار دارم – محسن يه نگاهي با التماس به نازنين كرد ولي جرات نكرد چيزي بگه – نازنينم خيلي مرددبود
به طوري كه من دستش رو كشيدم دنبالم اومد – رفتيم تو اتاق درم بستم – ولي مصمم شده بودم ولي مصمم شده بودم – حالا كه كير محسن رفته تو كس زن من – كير منم بايد بره تو كس نازنين – تا حساب بي حساب بشيم
از نازنين خواستم بريم تو رختخواب –
گفت ديوونه شدي ساسان؟ حالا اونا يه گهي خوردن من و تو كه نبايد مثل اونا بشيم؟
– گفتم ببين شايد تو بتوني شوهرت رو ببخشي ولي من نمي تونم – اگه از اين اتاق بري بيرون
زنگ ميزنم نيروي انتظامي هر چي ميخواد بشه بذار بشه
گفتم تو الان به ادامه زندگيتون فكر ميكني ولي اگه تلافي نكنيم -( اگه به من ندي)- چيزي از زندگي هيچ كدوممون نميمونه
دستش رو كشيدم بردم رو تخت
گفتم ببين ميدوني حكم زناي محسنه چيه؟ – پس چشماتو ببند و به نجات محسن فكر كن – بابا اصلا فكر كن من محسنم – خوب؟ – به شكم افتاد رو تخت و شروع كرد آروم گريه كردن-
تقريبا خودش رو رها كرده بود – منم به خودم گفتم بجنب تا پشيمون نشده – تقريبا سپيده زده بود شلوارك و شورت رو با هم كشيدم پايين – بي اختيار شروع كردم به بوسيدن و بوييدن و ليسيدن باسن نازنين كه مثل يه جواهر تراش خورده خوش استيل و بي قرار كننده بود – در حال بوسيدن كونش بودم كه لبهام با سوراخ بهشتيه كونش برخورد كرد – بويي داشت سوراخ كونش كه در دم خودم رو در معراج و جلوي درب وروديه بهشت حس كردم – به قول خواجه شيراز: بوي گل چنانم مست كرد كه دامن گل ز دستم برفت – ديگه كس دادن زنم – الهه – و نامردي محسن كامل فراموشم شده بود – فقط سوراخ كون نازنين رو مي بوييدم و مي ليسيدم – چه طعمي داشت – چه طعمي داشت – زبونم رو تا اونجايي كه ممكن بود فرو ميكردم تو سوراخ كونش كه رنگش مثل پوشت تنش تقريبا صورتي بود
مزه خوبي رو با هر بار فرو كردن زبونم تو سوراخ كون نازنين حس ميكردم – آرزو ميكردم كاش با
همه تنم برم توي سوراخ بهشتي كونش و تا آخر عمر بيرون نيام- تو همين احوالات بودم كه صداي ناله- همراه با لذت نازنين منو به خودم اورد- دايم بهش ميگفم سرم ببر تو كونت – سرم رو ببر تو سوراخ كونت- كسشو لمس كردم ديدم اونم خيسه – تعجب كردم كه كونشو ليسيدم كسش آب انداخت – واسه فرو كردن
كيرم تو مقعدش بي قرار بودم
كه بدون صحبت منو برگردوند به صورته طاقباز و نشست روي كيرم باورتون نميشه – كه كسش از تنگي فرقي با يه دختره با كره نداشت – كير كوچيك محسن نتونسته بود باز و گشادش كنه – تا كيرم كامل وارد كسش بشه تقريبا از حال رفت – كسش مثل يه هندونه رسيده با يه فشار حسابي چاكش وا شد شايد هم پاره شد- و جيغ آرومي كشيد كه همه آبم رو يهو اورد سره كيرم- و قبل از اينكه اون ارضا بشه من آبم اومد – و نامردي نكردم و ريختم توش – تا قطره آخر ريختم توش –
نازنين كه حس كرده بود كه آبم توش ريخته با يه حالته شوك زده بلند شد و لخت و عور از اتاق خارج شد و به طرف توالت دويد – منم پشت سرش اومدم بيرون ديدم اثري از الهه و محسن نيست- هوا ديگه كاملا روشن شده بود – رفتم در توالت رو باز كردم – نازنين جا خورد حتما توقع داشت بعد از اين همه بازم در بزنم !!
– گفت ساسان خيلي احمقي
– منم به شوخي گفتم محسن كه قيافش تخمي تخيليه لااقل بذار بچت شبيه منو تو بشه
اونم با شوخ چشمي گفت برو ديوونه بذار خودمو بشورم
پيش خودم فكر كردم الهه و محسن تو اتاق خواب بغلي هستن رفتم در زدم – در و باز كردم ديدم اثري ازشون نيست – تو حياط رو نگاه كردم ديدم رو لبه استخر نشستن دارن صحبت ميكنن – نميدونم يه جورايي از اينكه چشام تو چشم محسن بيفته خجالت ميكشيدم
نازنين كه از دستشويي اومد بيرون گفتم اين همه مدت تو توالت چيكار ميكردي – كستو داشتي غسل تعميد ميدادي ؟
اونم كه يه كمي حالت جدي به خودش گرفته بود گفت: داشتم حماقت شما رو جفت و جور ميكردم
منم گفتم به همين خيال باش ( حالا تو دلم ميترسيدم نكنه نطفه منعقد شده باشه؟)
به نازنين گفتم بيا بريم تو اتاق بخوابيم
گفت خوابش نمياد
گفتم بيا بريم خودمون رو به خواب بزنيم لااقل تا چند ساعتي چشمون به محسن و الهه نيفته
پرسيد تو اتاقن؟
گفتن نه بابا لبه استخر نشستن
گفت فكر ميكني پمپ از ديشب استخر رو پر كرده
منم يه نگاه عاقل اندر صفيه بهش انداختمو گفتم من چه ميدونم بريم؟
كه رفت پشت پنجره – يهو منو صدا كرد – رفتم ديدم محسن دوباره الهه رو يقه كرده لب تو لب و دست رو پستون –
گفتم الان اونا ميان تو ويلا ها بريم بخوابيم
رفتيم رو تختخواب – كنارش دراز كشدم و در حالي كه دستش تو دستم بود و ميبوسيدمش گفتم متاسفم كه نتونستم ارضات كنم و زودتر از تو اومدم – يه نگاهي همراه با شيطنت به من كرد – كه حس كردم داره ميگه خوب اين دفعه ارضام كن…….
آروم در آغوشش گرفتم – و تصميم گرفته بودم تمام هنر عشقبازيم رو به كار بگيرم تا نازنين حسابي لذت ببره و ارضا بشه – و از لذت بردن اون و ارضا شدنش من هم به اوج لذت جنسي نايل بشم –
پيشونيش رو بوسيدم – بعدش چشماش رو كه نوعي حرارت و شيطنت ازش تراوش ميكرد بوسيدم – و تو دلم گفتم حيف تو كه همسر محسن شدي!
آهسته روي لبش رو بوسيدم و اين كار و چند بار تكرار كردم – لبهاش رو مثل گلي كه در حال شكفتن بود باز كرد – تقريبا نفسش به شماره افتاده بود – وقتي لبهام رو نزديك كردم براي كام گرفتن از لبهاي بينظيرش – بوي دهنش و شميم نفسهاش مدهوشم كرد – بي اختيار درنگ كردم- با تمام وجود نفس عميق ميكشيدم تا عطر نفسهاشو به اعماق وجودم منتقل كنم – با خودم ميگفتم – خدايا چطور اين همه حسن ميتونه تو وجود يه نفر جمع بشه؟
از بوييدن اون نسيم بهشتي كه از دهانش خارج ميشد سير نميشدم – باور كنين اغراق نميكنم – ديوانه وار لبهاشو تو دهنم گرفتم و آروم زبونم رو وارد دهنش كردم – با پدر سوختگي يه گاز محكم از زبونم گرفت – ولي مدهوش تر از اون بودم كه زبونم رو بيرون بكشم –
چرخيدم و بدون صحبت به پهلوهاش فشار اوردم كه اون بياد روي من – همچنان لب تو لب بوديم – زمان و مكان بالكل فراموشم شده بود – حقيقتا مسحور عشقبازي با نازنين شده بودم – حالا نازنين زبونش رو وارد دهن من كرد – خدايا چه حس خوبي دارم – زبونش رو شروع كردم به مكيدن – خواست زبونش رو خارج كنه كه به كمك فك و لبهام مانع شدم – مقاومت كوچيكي كرد و منم رهاش كردم – آهسته گفتم آب دهنت رو بريز تو دهنم – گفت چي؟ – گفتم تف كن تو دهنم – انگار اونم زياد از اينكار بدش نميومد – چند سانتيمتري صورتش رو از صورت من دور كرد و آب دهنش رو آويزون كرد تو دهنم – نمي تونين تصور كنين چه حالي داشتم – با ولع تمام بعد از هر بار كه جريان تفش قطع ميشد اونو مزمزه ميكردم – يهو شيطنت ميكرد و محكم تف ميكرد به سمت دهنم – اونقدر ادامه داديم كه طفلك دهنش كاملاخشك شد
چرخيد و من اومدم روش – رفتم سراغ لاله گوشش – همينكه اولين تماس رو زبونم با لاله گوشش پيدا كرد – يه رعشه سكسي بهش وارد شدو تازه فهميدم يكي از نقاط خيلي حساسش همينجاست – ديوانه وار گوشش رو در دهان گرفتم -به صورت ناخودآگاه دستاش رفت رو موهام و هر بار كه شوك ميزد محكم موهام رد ميكشيد- باور كنين اونقدر شوك ميزد و رعشه به تنش ميفتاد كه ترسيدم از حال بره
حسابي تحريك شده بود زيره گردن رو به سرعت طي كردم و رسيدم به سوتين به سرعت دستم رو بردم پشت كمرش و گره شو باز كردم- همينكه سوتين رو دراوردم مات و مبهوت موندم – سينه هاش بيشتر به اعجاز آفرينش شباهت داشت تا به پستون يه زن ايراني كه سه سال از ازدواجش ميگذشت – سفيد – گرد و برجسته – سفت – سفته سفت – با نوكهاي صورتي – كه به قول حضرت مولانا : گر بگويم شرح اين بي حد شود / مثنوي هفتاد من كاغذ شود – عزيزان واقعا كلام الكنه از توصيفشون – وحشيانه حمله بردم واسه خوردنشون – مستانه ميخوردم پستوناشو -و نازنين بي وقفه پيشونيم رو مي بوسيد – يه حس رضايت و تشكر رو وقتي كه چشماشو باز ميكرد تو نگاهش حس ميكردم- انگار براي عشقبازي اينچنيني عطشناك بود – ولي برام عجيب بود كه مكيدن سينه هاش به اندازه خوردن لاله گوشش اونو تحريك نميكرد
به همين دليل خوردن پستوناشو زياد طولاني نكردم – زبونم رو كشيدم روي شكمش و اومدم تا رسيدم به نافش – زبونم رو دور نافش چرخوندم – و شلواركش رو در چشم به هم زدني در اوردم – خواست شورتشم در بياره كه مانع شدم – و با فشار دست اونو متوجه كردم كه برگرده –
ميليمتر به ميليمتر شروع كردم به پايين كشيدن شورتش از پشت و همزمان لاي كونش رو ميبوييدم و مي ليسيدم و پايين ميومدم -و دايم ميگفتم نازنين چه بويي داره لاي كونت – چه بويي داره – همينطور كه روي پاهاش نشسته بودم با فشار پاش به كيرم – كه در منتها درجه شق شدن بود – منم حس كردم كه حتما مايله كيرم با پشت پاهاش در تماس باشه
بلند شدم و شلوارك و شورتم رو با هم در اوردم – ديدم اي دل غافل – دستمال كاغذيي كه موقع بيرون اومدن از اتاق روي كيرم گذاشته بودم و شورتم رو روش پوشيده بودم – مثل كاغذ ديواري رفته به خورد كيرم – واقعا عجب كيري خوردم…
شروع كردم ببينم ميتونم با آب دهن از شرشون خلاص شم يا نه؟ديدم نميشه – لعنتي – اگه ميرفتم دستشويي هم حشر نازنين مي خوابيد – هم ممكن بود با محسن و الهه چشم تو چشم بشم – تو شيش و بش بودم چيكار كنم – كه يهو ياد سنت حسنه استخاره افتادم! – يه دسته پشم از پشماي كيرم كندم – تو دلم گفتم اگه زوج باشن ميرم _(يعني خوب اومده) اگه فرد باشه نميرم – كه به حمدالله با كمك خداوند منان – استخارم خوب اومد – در همين حين متوجه نگاه حيران و متعجب نازنين شدم – فرصت نبود پاسخي بهش بدم – فقط چشمكي زدم و آروم در اتاق خواب رو باز كردم – ديدم خبري نيست – با احتياط رفتم به سمت دستشويي – به سرعت كيرم رو غسل تعميد دادم و از شر دستمال كاغذي ها راحت شدم – و سريع برگشتم
اومدم تو اتاق – ديدم نازنين ملافه رو كشيده رو خودش و با نگاه عاقل اندر صفيه از من ميپرسه سر بزنگاه كجا رفتي ديوونه؟منم بدون توجه به حالت نازنين رفتم رو تخت و كنارش خوابيدم – حالا تو دلم خدا خدا ميكردم – ضد حال نزنه – با توجه به ذهنيتي كه داشتم – به سرعت رفتم سراغ لاله گوشش – ديگه طاقت نياورد و پرسيد كجا رفتم – منم سريع در حين مالوندنش داستان رو واسش تعريف كردم – اونم تو يه لحظه خودش رو رها كرد و ملافه رو از روش كشيد – ضد حالي رو منتظرش بودم خوردم – لعنتي شورتش رو در اورده بود – منم كه مايل بودم ميليمتر به ميليمترشورتش رو پايين بكشم و كونش رو بليسم – تا برسم به كسش يه كمي حالم گرفته شد ولي بروز ندادم – خواستم برم سر وقت سوراخ كون بهشتيش كه مانع شد . بهم فهموند كه از در جلو وارد بهشت بشم و در پشتي بهشت تا اطلاع ثانوي مسدود ميباشد – تو دلم گفتم بيخيال و همه هنر كس ليسيم و يكجا گرد اوردم و شيرجه رفتم تو كس نازنين…….اغراق نباشه – به محض استشمام بوي كسش سرگشته و حيران شدم – مسته مست – معلوم بود دو سه روزي از اپيلاسونش ميگذره – ولي حقيقتا فوق العاده بود
سفيده سفيد – بدون هيچ خال يا لك و پيس -لاش صورتيه صورتي – در دم خودم رو در بهشت برين و هم اغوش با پريان بهشتي ديدم – همون كه خداوند وعده داده- فقط فرقش اين بود كه بهشت من بين محمود آباد و نور تو لاي كس نازنين قرار داشت – ديوانه وار شروع كردم به ليسيدنش – كه به قول مولانا : چنان ديوانگي بگسست بند / كه همه ديوانگان پندم دهند – مخصوصا كاري ميكردم كه بينيم آغشته به آب كسش بشه كه – بوي مسحور كنندش تا اعماق ذهن و وجودم رسوخ كنه تا بعد ها بتونم اين بوي بهشتي رو تو ذهن و مشامم باز آفريني كنم – كه الان كه دارم واستون اين خاطره رو تعريف ميكنم بوي كس نازنين در روح و ذهنم پيچيده و بي قرارم كرده – با اجازتون برم يه سيخ به الهه بزنم برگردم
ولي عزيزان واقعا بعضي از مثل ها خالي از حكمت نيست – مثلا همين مرغ همسايه غازه – خيلي با مسماست – و بارها اين موضوع به من ثابت شده – شايد در يك نگاه الهه از نازنين سر تر باشه -ولي لذت عشقبازي با نازنين – براي من بسي بيش از هم آغوشي با الهه ست – يا حتي بوي تن شون يا بوي لاپاشون – بگذريم – بهتره مسائل خصوصي و خانوادگي رو قاطي قضيه نكنم-
همينطور با ولع تمام كسه نازنين رو ميبوييدم و ميليسيدم – و نازنين با دو دست سر منو تو كسش فشار ميداد – لذتي بي همانند داشتم – تو يه لحظه منو از ليسيدن بازداشت – نميدونم شايد به لحظه ارضا شدن و ارگاسم نزديك شده بود – با كشش دستاش متوجه شدم كه ميخواد بيام روش و بذارم توش – ولي من هنوز از ليسيدن كسش سير نشده بودم – اومدم روش و با يه چرخش تو حالت 69 قرار گرفتيم – با بيميلي لاپاش رو باز كرد و من شروع كردم به ليسيدن مجدد كسش – ولي ديدم رقبتي واسه ساك زدن از خودش نشون نميده – فقط با دستش يه خورده با كيرم و بيضه هام ور رفت – موقع ليسيدن كسش – آروم انگشت سبابه دست راستم رو بردم رو سوراخ كونش – ديدم ترشح كسش اونجا رم خيس كرده – در حين ليسيدن كسش سعي كردم انگشتم رو بفرستم تو سوراخ كونش – يه خورده خودش رو منقبض كرد و با لحن خاصي پرسيد – چي ميخواي اون تو؟ منم يه كمي خجالت كشيدم – ولي خودم رو نباختم – آهسته گفتم – ميخوام انگشتم طعم و بوي بهشتيه سوراخ كونتو بگيره – اجازه هست برم توش؟ اونم با شيطنت گفت چرا استخاره ميكني؟ هنوز كلامش تموم نشده بود كه با فشار و به سرعت انگشتم رو فرستادم تو كونش – يهو جيغ زد و محكم تخمامو فشار داد – ولي مدهوش تر و مست تر از اون بودم كه انگشتم رو بكشم بيرون – يه لحظه به انگشتم حسوديم شد – كاش تمام وجودم و تمام تنم جاي انگشتم بود و ميفرستادمش اون تو و تا روز قيامت نميومدم بيرون – تو همين فكرا بودم – كه صداي نازنينش منو به خودم اورد كه تو رو خدا بسه ديگه – آروم درش اوردم و انگشتم رو گرفتم جلوي بينيم – حدس ميزنم نتونين متوجه لذت اين كار بشين؟ لذتي رو كه بوييدن انگشتم و مزمزه كردنش در من بوجود آورد در كلام نمي گنجه – پس بگذريم……
راستشو بخواين منم نخواستم ضد حال باشم – چرخيدم و به حالت عادي اومدم روش – كيرم رو با دستم آروم گذاشتم دم چاك كسش – حس كردم چشماش داره دو دو ميزنه و نزديك ارضا بشه – معطل نكردم – سرش رو فرستادم تو – تو تمام مدت نگام به صورتش بود – يه لحظه موقعي كه كيرم داشت داخل كسش ميشد – ديدم داره لبش رو گاز ميگيره – نميدونم ميخواست جلوي ارضا شدن زود هنگامش رو بگيره يا از درد همراه با لذت اين كارو ميكرد؟
كيرم رو تا ته فرستادم توش – حس كردم وقتي تا آخر فشار ميدم – كيرم با يه استخون نرم برخورد ميكنه كه تو اين لحظه نفسش بند مياد – از اين حالت خوشم اومد و كيرم رو چند لحظه اي تو اون حالت نگه داشتم – واقعا چند ثانيه اي نفسش رفت – خودمم ترسيدم
زاويه كيرم رو يكمي قائم كردم و شروع كردم به سرعت تلمبه زدن – هنوز چند لحظه اي از گاييدن كسش به اين حالت نگذشته بود كه شروع كرد به لرزش و جيغ زدنه همراه با ناله – حس كردم كلفتيه كيرم و شدت عملم تو كردن اذيتش كرده – خواستم كردنش رو متوقف كنم -كه ديدم – ضجه ها متعلق به زمان ارضا شدنشه – منو با تمام وجود فشار ميداد – منم با كيرم حسابي از كسش پذيرايي ميكردم – تا ضربان و انقباض مهبلش رو با كيرم حس كردم -بيحال شد و منم دست از تلمبه زدن كشيدم – آروم از توش در اوردم و زانوم رو گذاشتم تو لاپاش – كرخته كرخت شده بود – محكم در آغوشش گرفتم و شروع كردم به نوعي مشت و مال دادنش – ديدم اونقدر بيحال شده كه تن ظريفش از اين كار اذيت ميشه – منم بيخيال شدم – فقط كيرم شق مونده بود و دلم ميخواست هر طوري شده آبم بياد – ولي نه هر طوري شده ! نه!
تو نگاهش يه حالتي بود كه قابل توصيف نيست – يه حس تشكر – شايد هم نوعي خجالت – همراه با لذت – ميدونين زبان قاصره از بيانش – ولي بي تعارف از ارضا شدنش بي نهايت لذت بردم ولي فقط اونطوري كه من فكر ميكردم و ميخواستم نبود – شايد لازم باشه يه چند باري با هم معاشقه كنيم تا لم كار دستمون بياد!
چشماشو بسته بود و خودشو – خود نازنينشو – چه اسم با مسمايي داره پدر سوخته – تو بغلم رها كرده بود – به قول صادق هدايت : تمام تنش رو به من تسليم كرده بود – و حتي روحش رو – احساس خوبي داشتم با اينكه شق درد امانم رو بريده بود از ديدن آرامش نازنين احساس خوبي پيدا ميكردم – بي اختيار پيشوني و چشماشو ميبوسيدم و بي وقفه قربون صدقش ميرفتم – هر از چند گاهي چشاي نازشو مثل مستها باز ميكرد و نگاهي – كه نمي تونم براتون توصيفش كنم – به من ميانداخت – آخ نميتونين حدس بزنين اين لحظات چقدر دل انگيز و دوست داشتني بود
سحر و رئيسم نمي دانم اشتباه من از كجا شروع شد. تا آنجائيكه به ياد دارم دو سال پيش بود كه خانم صباحي به اداره ما منتقل شد. از اولين برخورد با او احساس كردم ميتوانم رابطه خوبي با او داشته باشم. بنابر اين سعي كردم با اولين كلام برخورد گرم و صميمانه اي با او داشته باشم. هر چند در آن زمان من يك مرد 29 ساله بودم و پنج سال از ازدواجم مي گذشت و پسرم 3 ساله بود. زن من 26 سال داشت و از زندگي با هم كاملاً لذت ميبرديم. ازديدن اندام او احساس خوبي به من دست ميداد چون باريك و سكسي بود. با اين همه خانم صباحي هم كشش و جاذبه خاصي در من ايجاد كرده بود و حس عجيبي در من بوجود آورده بود. از آن موقع شروع كردم به انجام هر كاري تا مدت بيشتري را با خانم صباحي در اداره بگذرانم و به هر بهانه اي يا به اطاق كار او سر مي زدم و يا با تلفن به او زنگ ميزدم. كم كم رابطه ما رنك دوستي و شوخي به خود گرفته بود و علاوه بر صحبت در مورد كار، در مورد همديگر هم حرف هايي ميزديم. يك بار اتفاقي دست من به او خورد و او نگاه معني داري به من كرد و هيچ حرفي نزد. پيش خودم فكرهاي زيادي در مورد او ميكردم و سعي كردم اين كار باز هم تكرار شود. كم كم اين رفتار من براي او عادي شد و هيچ وقت هم اعتراضي نمي كرد. رابطه من با خانم صباحي بتدريج روي كار من تاثير گذاشت و كم و بيش اعتراض اطرافيان را بر انگيخت كه احتمالاًبه گوش رييس هم مي رسيد. يك بار كه در اطاق خانم صباحي بودم و داشتم با او شوخي مي كردم ، كمي به دنبال او دويدم و او داشت فرار ميكرد و مي خنديد كه در اطاق باز شد و رييس اداره وارد شد. با ديدن اين صحنه هر سه ما خشكمان زد و سكوت عميقي حاكم شد. و بعد بدون هيچ حرفي رييس از اطاق خارج شد. بهت عجيبي به ما دست داده بود و نمي دانستيم بايد چه كار كنيم. به هر حال فرداي آنروز به من اطلاع دادند به اطاق رييس بروم. وقتي وارد اطاق شدم ، پشت ميزش نشسته بود و داشت اوراقي را مطالعه مي كرد. به من يك صندلي نشان داد و گفت كه بنشينم. سپس شروع به صحبت كرد و گفت بدليل افت راندمان كاري و به استناد گزارش بعضي از همكاران و رفتار نا مناسب در محل كار بايستي اخراج شوم. شروع كردم به دليل و بهانه آوردن وتوضيح دادن و خواهش كردن. چون به هيچ قيمتي راضي نبودم شغلم را از دست بدهم و مي دانستم امكان ندارد بتوانم شغلي اينچنين و با حقوق بالايي كه داشتم در جاي ديگري پيدا كنم. ولي رييس دوباره همان حرفها را تكرار كرد و گفت كه راهي ندارد. اين بار خواهش ها والتماس هاي من بيشتر شد و به او گفتم در صورتيكه اينبار را ببخشد حاضرم هر كاري بكنم. پس از خواهشهاي بسيار احساس كردم كمي نرم شد و در آخر گفت :” هر كاري ؟”و من جواب دادم :” هر كاري. ” او گفت ممكن است راهي وجود داشته باشد و البته فقط يك راه. دانستن اينكه در چه موقعيت بدي هستم و براي اينكه فرصت را از دست ندهم باعث شد كه بگويم :” حاضرم هر كاري بكنم. “نگاه طولاني و عميقي به من كرد و سپس گفت كه من بايد به خانه بروم و به همسرم بگويم كه شايد بطريقي بتواند چيزي را گرو بگذارد و او را راضي كند تا شغل من محفوظ بماند. من در آن لحظات درست متوجه حرفهاي او نشدم ولي او دوباره به حرفهايش ادامه داد و اظهار داشت كه به نوعي به سحر( همسر من ) علاقمند است ! ” بعد از اين همه ،بنظر من زن تو خيلي فريبنده است و مي دانم كه تو به پول و شغلت نياز داري. شايد بتواني با او صحبت كني تا راهي بيابيد كه او بتواند ضامن تو شود و از اين شرايط خلاص شوي. من راضي شدم كه اگر بشود يك فرصت به تو بدهم. ” و سپس يك خنده شيطاني به من تحويل داد. در مورد رئيسم بگويم كه او مردي 35 ساله بود با ظاهري آراسته و اندامي موزون و ورزشكاركه به وضع ظاهر خود اهميت زيادي ميداد و هميشه عطر هاي گرانبها و خوشبو استفاده مي كرد. او همسر مرا در چند مراسم كه در اداره برگزار شده بود ديده بود، البته سحر هيچگاه به او توجهي نكرده بود و او خود نيز اينرا ميدانست. با اين صحبت او كاملاً فهميدم خواسته اش چيست، از جايم پريدم و با مشت به سمت او هجوم بردم. ولي او از من قوي تر بود و مشت مرا رد كرد و مرا گرفت و فشار داد. من شروع به تقلا كردم و پس از اينكه كمي آرام شدم گفت كه من مجبور نيستم خواسته او را قبول كنم ولي بهتر است در مورد آن كمي بيشتر فكر كنم و فراموش نكنم كه خود من نيز در اداره داشتم چه مي كردم و به هر حال از رفتارم چه نتيجه اي خواهم گرفت. بعد از اين تحقير من هيچ چيزي نگفتم و فقط به خانه رفتم. وقتي به خانه رسيدم سحر زيباي من مرا بوسيد و گفت” امروز چطور بود عزيزم؟ من فقط بوسه او را جواب دادم و رفتم تا دوش بگيرم. وقتي كه شب شد در تخت پس از كمي عشق بازي و سكس ، اتفاقي كه آنروز برايم افتاده بود را برايش تعريف كردم( قسمت هايي از اين اتفاق را). او خيلي از دست رييسم عصباني شد و فكر مي كرد كه حتماً او با من دشمني دارد. او به من گفت كه از رييسم شكايت كنم اما وقتي كه برايش توضيح دادم كه در چه موقعيتي گرفتار شده ام او پي برد كه چقدر اين شغل براي من ارزش دارد و ترس من از اينكه ديگر نمي توانم كاري با حقوق مشابه پيداكنم نيز آشكار شد.او گفت ” من مي دانم اين كار چقدر براي تو مهم است ولي ما چكاري ميتوانيم بكنيم ؟” من لبهايش را بوسيدم و گفتم ” ممكن است تو بتواني براي من كاري بكني عزيزم،شايد تو بتواني به نحوي دل رييسم را بدست آوري و او را راضي كني. ” خودم باورم نمي شد كه دارم اين جملات را به همسر زيبايم مي گويم ، كسي كه خيلي عاشقش بودم ، ولي من بي چاره و نااميد شده بودم. مدت نسبتاً زيادي سحر بي صدا ماند ، مي توانم بگويم شوكه شده بود. در همان زمان حس عجيبي به سراغم آمد و كيرم شروع كرد به بزرگ شدن. او متوجه شد كه كيرم دوباره دارد بزرگ ميشود ، نگاهي شرورانه در چشمانش ديده شد ، اما جوابي به من نداد و شروع كرد به ماليدن و ضربه زدن روي كيرم. و در آخر به زبان آمد و گفت :” آه عزيزم ،ايكاش راه ديگري وجود داشت كه من مي توانستم به تو كمك كنم ،خودت مي داني من نمي توانم تحمل كنم كه مردي به من دست بزند يا با او همبستر شوم. من نمي خواهم در اين مورد چيزي بشنوم و فكر آن مرا ديوانه مي كند. ” ادامه كارمان و اشتياقي كه سحر در سكسمان نشان مي داد باعٍث شد كه پس از چند لحظه او در آغوش من باشد و بوسه هاي پشت سر هم و در آخر هر دو مجدداً ارضا شديم و بعد همانطور در بغل هم خوابيديم. ** فردا صبح وقتي براي صبحانه به آشپزخانه رفتم سحر حوله حمام تنش بود و داشت صبحانه را آماده مي كرد. طوري رفتار مي كرد گويا شب قبل هيچ اتفاقي نيفتاده ، پسرمان هم آنجا بود و داشت صبحانه اش را مي خورد و تا به مهد كودك برود. وقتي صبحانه اش تمام شد سحر او را برد تا تلويزيون نگاه كند و سپس برگشت و براي سورپرايز من گفت ” من آن كار را انجام مي دهم. من مي دانم كار تو چقدر برايت مهم است و بعلاوه ما به پول آن هم نياز داريم. ” از جايم پريدم و او را بوسيدم ، ” آه عزيزم ، تو اگر دوست نداري مجبور نيستي آن كار را انجام بدهي ، من نميخواهم تو اون كار را بكني اگر حس مي كني كه نمي تواني. ” سحر لبخند ضعيفي به من زد و گفت “عزيزم ، ما انتخابهاي زيادي نداريم. مي دانم چقدر براي تو سخت است كه بخواهي دوباره ار صفر شروع بكني ، نه من ميروم براي آن ، تا تو بتواني مشكل را حل كني. ” ** عصر آنروز به رييسم زنگ زدم و گفتم همسرم قبول كرده كه با او باشد البته شرط من آنست كه مشكلي براي خانم صباحي هم بوجود نيايد. حس عجيبي باعث مي شد كه من هر لحظه بيشتر و بيشتر تحريك بشوم وقتي كه فكر مي كردم سحر چگونه توسط رييسم سرويس ميشود. فكر ميكنم سحر هم مي دانست كه من در اين باره فانتزي سكسي خودم را دارم. من ميتوانستم خرسندي صداي رئيس را بشنوم و او گفت” احسنت بر تو ! مطمئنم انتخاب درستي كردي ، من تو و خانم صباحي را به يك دفتر جديدمنتقل ميكنم همراه با ترفيع ، پس به همسرت بگو من حدود ساعت 8 امشب خانه شما خواهم بود. ” ** سحر معلم دبستان است و عصر به خانه آمد. و پسرمان را هم از مهد به خانه آورد ، نگاه نا مطمئني داشت و حرف كمي ميزد. حدود ساعت 7:00 از اطاق خواب بيرون آمد و يك دامن لي و يك تيشرت پوشيده بود. او رفتار خود را عادي نشان مي داد و لباس معمولي خانه را پوشيده بود. شام را خورديم و هر دو رفتيم و پسرمان را خوابانديم. سحر به من گفت ” دوستت دارم عزيزم ” و مرا بوسيد. از وقتي كه به اطاق بچه مان رفتيم و بعد در پذيرائي منتظر مانديم من مي توانستم لرزش و استرس را در بدن سحر ببينم. رئيس سر موقع آمد. او هنوز لباس ورزشي تنش بود. بلافاصله با ديدن سحر با خوشحالي اظهار محبت كرد. متوجه شدم جلو شلوارش كمي برآمدگي جلب نظر ميكند. همينطور كه داشت وارد پذيرائي مي شد آنرا از روي شلوارش كمي فشار ميداد. همگي نشستيم ، سحر آمد كنار من روي مبل و رييس مقابل ما نشست. پس از كمي نوشيدن و پذيرايي او بلند شد و خواست دوش بگيرد. در حاليكه به ساكش اشاره ميكرد از سحر پرسيد ” من كجا ميتوانم اين ساك را بگذارم؟”. سحر بدون آنكه به او نگاه كند گفت :” آنرا در اطاق ما بگذاريد. ” رييس فاتحانه لبخندي به من زد و خيلي نزديك پشت سحر به سمت اطاق خواب ما رفت. به محض آنكه وارد اطاق شد ، سحر را بغل كرد و بوسيد و در را پشت سرش بست و مرا تنها بيرون گذاشت. سحر اطاق ميهماني را كه چسبيده به اطاق خوابمان است براي من آماده كرده بود ، كه اگر رييس خواست تمام شب را در خانه ما بماند من آنجا باشم. تصور آنكه الان در اطاق روبرو دارد چه اتفاقي مي افتد باعث شد كه من حسابي راست كنم. تصميم گرفتم سري به پسرم بزنم و وضعيت آنجا را هم چك كنم. ديدم خواب است و خيالم راحت شد. در برگشت به سمت اطاق مهمان از كنار اطاق خوابمان توانستم صداي دوش حمام را بشنوم. ديگر نتوانستم تحمل كنم دزدكي بيرون رفتم و از كنار پنجره اطاق خوابمان ديدم مقداري پرده كنار است و مي توان به اين طريق داخل را ديد. سحر روي تحت نشسته بود و منتظر رئيس من بود تا از حمام بيرون بيايد. ” خيلي خوبه ” ، رئيسم با گفتن اين جمله از حمام بيرون آمد ، حوله را مثل لنگ دور كمرش پيچانده بود و آشكارا ديده ميشد كه چگونه كير باد كرده اش حوله را به سمت جلو هول داده است. سحر هم داشت نگاه ميكرد. رئيس به سمت سحر رفت ، دست او را گرفت و خواست او را بلند كند ، اول كمي مقاومت كرد و خود را عقب كشيد ولي رئيس آنقدر قوي تر بود كه بالاخره او بلند شد و ايستاد. رئيس شروع كرد به بوسيدن او و سپس دستهايش شروع به پرسه زني از روي تي شرت سحر كرد. وقتي رئيس با دستهاي بزرگش سينه سحر را مي فشرد صداي ناله خفيفي از سحر شنيدم. رئيس شروع به بالا زدن تي شرت سحر كرد و گفت :” به ، چه بدن ناز و ملوسي ،عجب هيكل باحالي داري ،شوهرت هر بار تا بهشت پرواز ميكندوقتي اين سينه ها را مي خورد. ” دستهاي سحر را بالا آورد و تي شرت را بيرون كشيد. سينه هاي سفت سحر ديده مي شد. بعد سوتين و دامن سحر را هم در آورد و فقط يك شورت باقي ماند. رئيس شروع كرد به لب گرفتن و بوسيدن و پس از اندكي سحر را به طرف تخت فشار داد و او را روي تخت نشاند. سحر روبروي رئيس نشسته بود ، رئيس حوله را زمين انداخت و كيرش بيرون پريد. كيرش بزرگ و كلفت بود و به نظرم 8 ايتچ يا بيشتر مي آمد.( خيلي بزرگتر از مال من به نظر مي آمد. ) سحر با ديدن آن به نظر گيج مي آمد، نه حرفي مي زد و نه حركتي مي كرد. سپس رئيس به حرف آمد :” بگيرش ، بيا ، بهش دست بزن” سحر خيلي مردد دستش را بالا آورد و آن را گرفت ، سپس به آرامي شروع به ماليدن آن كرد. ” آخي ، چه احساس خوبي ، خودت مي داني چقدر خوب داري اين كار را انجام مي دهي ؟ بيا دختر دست ديگرت را هم بگذار روي تخم هايم و آنها را هم بمال ” سحر هم گفته رئيس را انجام داد. من متوجه شدم كه سحر دارد در همين حين با دقت كير رئيس را وارسي مي كند سپس برايش خيلي راحت تر از قبل شروع به ماليدن و جلق زدن كرد. او ماليدن كير رئيس را به سمت بالا پائين با ريتم خاصي انجام مي داد. قلب من تقريباً ايستاد وقتي كه شنيدم همسر محبوبم به رييس گفت :” به نظر چه كير خوبي داري آقا مهران !! ” ، او نگاهش را به بالا آورده بود و به رئيس نگاه مي كرد ، فكر كنم ديدم داشت با زبانش لبهايش را هم مي ليسد. رئيس جواب داد ” حالا بيشتر هم خوشت مي آيد وقتي كه كارش را ببيني ” ديگر من هم كم كم دستم روي كيرم بود و داشتم آن را به ديوار فشار ميدادم و مي ديدم آندو چقدر خودماني شده اند. رئيس داشت حسابي تحريك مي شد و نزديك بود كه آبش بيايد . من كمي متوجه خودم شدم و ديدم چگونه دارم از ديدن زنم و كاري كه براي رئيس ميكرد حال مي كنم. رئيس دست سحر را گرفت و آنرا از روي كيرش برداشت و گفت :” مطمئناً مي داني كار دستت چقدر خوبه ، حالا خم شو و سرت را روي آن بالش بگذار تا ببينيم كار كس دادنت چطوره ؟” من از شنيدن اين كلمات شوكه شدم ، اما بطور حيرت انگيزي هم راست كردم و مي خواستم صورت زنم را ببينم كه چطوري به اين مرد مي دهد. من نمي توانستم باور كنم اين كار چقدر دارد من را تحريك مي كند و داشت آبم مي آمد. سحر همان كاري را كه رئيس گفته بود كرد و رئيس شرت زنم را پائين كشيد و خيلي نرم دستش را روي كس او گذاشت. با انگشتش شروع به ماساژ كرد و لبه هاي آن را باز ميكرد .سپس انگشتش را داخل كس سحر كرد و وقتي در آورد از آب كس برق ميزد. لبخند شيطنت آميزي به سحر زد و رفت بالاي سر او ، سحر با يك دستش كير رئيس را گرفت و در دهانش گذاشت. در ابتدا رئيس كيرش را به نرمي هول داد داخل ، حدوداً يك يا دو اينچ ، سپس شروع كرد به پر كردن فضاهاي خالي و دهان سحر را كاملا پر كرد ،سحر دستش را روي كير رييس گذاشته بود و آن را هدايت مي كرد. خيلي طول نكشيد كه آب رئيس آمد. او تا آخرين لحظه كيرش را در دهان سحر نگه داشت و سحرمجبورشد همه آب را بخورد. او دو بار داشت خفه مي شد و با يك نگاه ملتمسانه خواست تا كير را بيرون بكشد ، ولي عليرغم دست و پا زدن سحر او هنوز كيرش را در دهان سحر جلو وعقب ميكرد تا آخرين قطره آبش بيرون آمد. سحر خسته از دست و پا زدن همانجا خم شد و رئيس براي نفس گرفتن او را در بغل گرفت و دراز كشيدند. فقط چند لحظه طول كشيد و رئيس بلند شد و گفت :” خوب عزيز ، چطوره يك دوش سريع با هم بگيريم و دوباره شروع كنيم ؟” من ميشنيدم كه هر دو در حمام مي خنديدند، به نظر مي آمد آنها براي مدت بيشتري آنجا ماندند ، سپس هر دو لخت از حمام بيرون آمدند و روي تخت با هم دراز كشيدند. سحر خودش را در بغل رئيس گرم ميگرد و رئيس دوباره سر حال آمده بود. بطور واضح معلوم بود سحر الان با او خيلي راحت است. با ديدن كير شق رئيس او هم سر حال آمد و شروع به ماليدن و فشردن كير و خايه رئيس كرد. چند لحظه بعد از جايش بلند شد و روي رئيس رفت و حالت 69 گرفت و شروع به ساك زدن كرد. اصلاً باورم نمي شد ، او تابحال هرگز با من چنين حركتي نكرده بود. رئيس با خوشحالي شروع به خوردن كس و كون سحر كرد در حاليكه در آن طرف سحر داشت به آهستگي كير او را ليس ميزد. ناگهان سحر جيغ آرامي كشيد چون رئيس انگشتش را داخل كون او سر داده بود. او براي چند ثانيه كير را رها كرد تا بتواند خود را آماده كند. سپس دوباره با دستش شروع به جلق زدن روي كير خيس رئيس كرد. آنها اين بازي سكسي را در حدود 15 دقيقه ادامه دادند. سپس شنيدم سحر گفت :” خوب ، بسه مهران ، حالا بيا من را بكن ، دوست دارم الان كيرت را توي كسم بكني ! ” رئيس داشت به خودش افتخار مي كرد كه سحر را حسابي تحريك و آماده كرده و آرام سحر را برگرداند و كير كلفتش را روي كس كوچك زن من تنظيم كرد ، كسي كه تا حالا فقط مال من بود. سحر انگار داشت در آسمان پرواز ميكرد. تا آن كير كلفت وارد شد ، فرياد سحر بلند شد. اما بعد از چند بار مالش ، كامل فرو رفت و اندكي بعد پاهايش را دور كمر رئيس گذاشت و خود را باز كرد و كمك كرد با هم شروع به گائيدن كنند. بطور واضح مي توانستم ببينم رئيس سرعت و عمق فرو كردنش را زياد كرد. زنم با صداي لطيفي زير لب مي ناليد :” آي. .، بكن ، بكن. .. من را بكن ، آخ خدا ، توقف نكن. .. آخ چقدر دوستت دارم ! ” ( من يك كمي حسوديم شد وقتي اين را شنيدم. اما من هم همان لحظه آبم آمد و دستم و شورتم را خيس كرد و به نظر يك كم هم با فشار مي آمد. ) انگار سحر به چند ارگاسم پشت سر هم و مضاعف رسيد. هر بار ميديدم كه به خود مي پيچيد و سفت ميشد و همزمان صداي جيغش را مي شنيدم و مي فهميدم دوباره ارگاسم شده است. رئيسم را هم ميديدم كه نگاهش را به سحر دوخته و هنوز دارد او را مي كند و از ديدن موفقيت جديدش حسابي لذت مي برد. اين دفعه براي سومين بار آبم روي دستم خالي شد. من از اينكه اينهمه اسپرم ذخيره داشتم شگفت زده شده بودم و نگاهم به پائين افتاد و ديدم دستم و جلو شورتم از آنهمه آب چسبناك پوشيده شده است. آنقدر زياد بود كه در آن تاريكي بخوبي ديده مي شد. زياد طول نكشيد كه رييس هم آبش را داخل كس زنم خالي كرد. ابتدا آه آه بلندي كرد سپس خودش را به سحر محكم فشار داد و بعد آبش را درون كس مكنده زنم اسپري كرد. هر دو به نفس نفس زدن افتاده بودند و بي حال شدند. سحر او را در آغوش گرفت تا آخرين قطره هاي او را هم از دست ندهد. من نه تنها احساس خستگي مي كردم بلكه احساس مبهم و تحقير آميزي نيز داشتم. براي من ديگر بس بود ، درون خانه شدم و رفتم تا در رختخواب اطاق مهمان بخوابم. از آنجا كه اطاق مهمان كنار اطاق خوابمان بود تا دو ساعت از سر و صداي مداوم درون اطاق نتوانستم بخوابم. صداهاي ناله بلند رئيس و صداي جيغ هاي كوتاه سحر از اطاق بغلي شنيده مي شد. يك جا شنيدم سحر گريه ميكند و التماس مي كند كه ديگر بس كند. كاملاً مطمئنم در آن لحظه رئيس مشغول فرو كردن كيرش در كون سحر بود. من نمي توانستم كمكي به خودم بكنم و دوباره آبم توي دستم خالي شد. بالاخره بعد از اينكه اطاق مجاور كمي ساكت شد من خوابم برد. حدود ساعت 2 صبح بود كه شنيدم در اطاق باز شد و سحر آمد پيش من و خودش را در بغل من جمع كرد و بوسيد و گفت :” دوستت دارم عزيزم ،مهران همين الان رفت.” هر جوري كه بود آنشب ما با هم دوباره سكس داشتيم و آن بار واقعاً خيلي عالي بود. الان حدود دو سال از آن ماجرا مي گذرد و هنوز هم بعضي وقتها سحر مقداري از جزئيات آنشب را براي من تعريف مي كند چون مي داند با اين حرفها مرا تحريك مي كند و كيرم حسابي راست ميشود. سحر بعد از آنشب ديگر هرگز با مهران سكس نداشت ، اما آنشب طعم و چاشني خوبي به رابطه سكسي ما تا حالا اضافه كرده است. بعله. .. ، من شغلم را بدست آوردم و در يكي ديگر از شعبات اداره با ترفيعي كه مهران برايم رد كرده بود جزء كارمندان عالي رتبه شده ام ، خانم صباحي هم در يكي ديگر از شعبات است و هيچ مشكلي ندارد ، فقط وقتي برايش اين ماجرا را ميگفتم ، او هم ماجراي مشابه خود را برايم تعريف كرد و گفت براي حفظ شغلش چه كار كرده است. البته الان مهران هم احساس ميكند كمي كلاه سرش رفته ، چون بعد از آن ماجرا ديگر نتوانست راهي پيدا كند تا با سحر سكس داشته باشد. اين خيلي با مزه است، چون سحر بسادگي او را ناديده گرفت و ديگر به او محل نگذاشت و اكنون ما ديگر هيچگونه وابستگي به او نداريم. مهران تنها كسي بود كه توانست با سحر سكس داشته باشد و من فكر كنم ديگر اين اتفاق براي هيچ كس ديگري نيافتد. راستي ، تا يادم نرفته بگويم كه قسمتي از آن گرو و رهني كه گذاشته بودم را با حقوق بالا و موقعيتي كه الان دارم توانسته ام از زن مهران پس بگيرم. ..
وقتی ضربدری رو شناختم داستان از اونجایی شروع میشه که یه روز من و الهه باهم رفتیم بازار برای خرید. همینطور که تو بازار مشغول دیدن اجناس بودیم، چشمم به یه لباس قشنگی افتاد که هوس انگیز بود و اگه الهه اونو می پوشید دیوونم میکرد. بالاخره لباس رو خریدیم و برگشتیم خونه. به الهه گفتم سریع لباستو بپوش میخوام کیف کنم. وقتی الهه لباسشو پوشید دیوانه وار به سمتش حمله ور شدم و از پشت گرفتمشو شروع به حال کردن باهاش. اون شب دو بار ترتیبشو دادم. اما مساله این بود که اگه الهه تو مهمونی خونوادگی با اون لباس میرقصید چی پیش می اومد. دست بر قضا آخر هفته عروسی دخترخاله الهه بود . شب عروسی شد و عروسی هم قاطی بود. به الهه گفتم سعی کن خودت رو جمع و جور کنی. که به من گفت تو به من اعتماد نداری؟ گفتم دارم ولی دور و بر ما پر از آدمای مست و دیوونه ست. گفت : بی خیال بابا حواسم هست . یه آهنگ گذاشته بودن و همه دو به دو مشغول رقص شدیم. من و الهه هم با هم ور می رفتیم و می رقصیدیم . تو گوشش گفتم امشب خدا به دادت برسه. اونم گفت اگه امشب پسر خوی باشی تو رو به عرش می برم. همینطور مشغول بودیم که یه لحظه متوجه شدم که یه نفر خیلی تو نخ الهه ست. فکرم مشغول شده بود. یهو دیدم که اون نفر با زنش میترا دارن کنار ما میرقصن. اسم طرف مهرداد بود. مهرداد پسردایی الهه است. پس از مدتی دیدم مهرداد داره تنش رو به تن الهه می ماله که به من گفت خوش به خالت الهه دیگه آخرشه که من هم گفتم میترا نهایتشه. من هم کم نیاوردم و خودم رو به میترا نزدیکتر کردم تنم رو به تنش مالیدم. میترا هم مثل الهه چیزی نگفت. بالاخره اون شب به همین منوال گذشت تا رسید به روز عروسی که مهرداد اومد پیش من و به من گفت دیشب بهت خوش گذشت؟ به لطف دختر عمت آره. گفتم تو چی؟ گفت منم به لطف میترا بله. بعد گفت لباس الهه رو کجا خریدی؟ گفتم فلان جا. گفت میترا دیشب داشت منو می کشت که حتما باید برام بخری. آخه الهه واقعا خوشگل شده بود. گفتم چیه دلت رو برد که اونجوری بهش نزدیک میشدی. گفت منننننن من … نه گفتم خودت رو به اون راه نزن. بار آخرت باشه اگه یه بار دیگه ببینم من هم مقابله به مثل می کنم. گفت نه که دیشب مقابله به مثل نکردی. گفتم چیزی که عوض داره گله نداره.عروسی دختخاله الهه به خیر و خوشی تموم شد. یه روز میترا به الهه زنگ می زنه و میگه شام تو و فرزاد بیاین خونه ما. الهه به من زنگ زد و جریان رو گفت. گفتم نه . بالاخره با تهدیدات الهه قبول کردم که من بهت نمی دم و به یکی دیگه میدم و از این حرفا. من و الهه شب رفتیم و مهرداد چه تحویلی گرفت. اون شب از همه چیز صحبت کردیم که بحث به سکس ضربدری رسید که مهرداد گفت الان دیگه مد شده و همه دارن این کار و با تمام لذت انجام میدن. من که حتی تصورش هم برام سخت بود مخالفت خودم رو با این مساله عنوان کردم و گفتم این افراد آدم نیستن. حتی حیوونا هم این کارو نمی کنن. مهرداد گفت حیوونا که حالیشون نمیشه اگه حالیشن می شد حتما این کارو میکردن.اون شب گذشت و رفتیم خونه و به الهه گفتم آماده شو که لامسب داره می ترکه . الهه هم با بی میلی قبول کرد و گفت نمی دونم چرا چند وقتیه که لذت نمی برم گفتم حتما هوس کیر بزگتر کردی. گفت آره میری جراحی کنی کیرت بزرگ بشه. گفتم جراحی؟ گفت آره مهرداد رفته حراحی کرده . گفتم مگه تو کیر مهرداد رو دیدی که یهو جا خورد و گفت نننننننننننه … نه میترا می گفت. احساس کردم یه خبرایی هست. اون شب به الهه گفتم اگه دوست داری مهرداد تورو بکنه بگو بهش میگم تو رو بکنه گفت نه نیازی نیست هر موقع خواستم خودم بهش می گم. تا اینو گفت وحشیانه برش گردوندم و کیرم رو گذاشتم دم کونش با فشار کردم تو کونش. دادش رفت هوا. قبلا هر موقع هوس کون الهه رو میکردم ازش اجازه می گرفتم و با التماس و قربون صدقه سرش رو فقط فرو میکردم. اما اون شب تا نصف فرو کردمش که پارش کردم. تو این دو سالی که باهم ازدواج کردیم اینطوری کون نداده بود. قبلا رو نمی دونم. آبم رو همون تو کونش خالی کردم و مثل حیوون ولش کردم و با عصبانیت رفتم حموم و اومدم جدا ازش خوابیدم. یه دو روزی باهم قهر بودیم. اما باز این لامسب که هوس کس بکنه دیگه مجبور به آشتی میشی. اما این بار الهه زیاد به من محل نذاشت و گفت به یه شرط باهات آشتی می کنم که بری کیرترو جراحی کنی. دیگه مونده بودم چیکار کنم.حالا اگه نوبتی هم باشه نوبت ما بود که مهرداد و میترا رو دعوت کنیم. من می دونستم که الهه یه جورایی به مهرداد دل بسته اصلا دوست نداشتم اونه بیان. اما الهه اونا رو دعوت کرد و اونا امدن به خونه ما. اون شب مهرداد باز سکس ضربدری رو پیش کشید. میترا و الهه تو آشپزخونه بودن که به مهرداد گفتم مهرداد گفت بله. گفتم مگه میترا تورو ارضا نمیکنه گفت میکنه ولی ما دو تا میخوایم یه تجریه جدیدی رو حتی برا یه بار هم که شده داشته باشیم. گفتم حتما منو الهه رو انتخاب کردی. گفت اگه تو راضی بشی. گفتم من . گفت اره رضایت الهه رو میترا گرفته. گفتم باید روش فکر کنم. شام رو خوردیم و یه فیلم نیمه گذاشتیم شروع به دیدن کردیم. من همش تو فکر میترا افتادم اون شب خیلی به من میپیچید انگار. واقعا دلم رو برده بود. دیگه داشتم دیوونه می شدم. با خدوم گفتم حالا یه شب که هزار شب نمیشه حالا الهه یه شب می خواد یه کیر دیگه رو بخوره اونم خوب پسرداییشه اشکال که داره ولی زیاد نداره از اونطرف من هم میترای کس و کون قشنگ رو می کنم. این به اون در. فیلم هم رسید به لحظات خیانت زنه به شوهرش که تا یه خوشتیپه رو دید عاشقش شد و بهش پا داده بود هر بار می رفت خونشونو پسره ترتیبشو می داد. من که دیگه تصمیمم رو گرفته بودم یواش به مهرداد گفتم برنامه ریزیش با تو. من حرفی ندارم فقط به یه شرط گفت چه شرطی؟ گفتم اگه امشب راضی کننده نبود دیگه حرفش رو هم نمی زنیم. گفت باشه مطمئن باش .مهرداد پا شد به بهونه دستشویی رفت بیرون که بلافاصله میترا هم پشت سرش رفت. بعد از چند دقیقه اومدن و گفتن ما آماده ایم الهه گفت آماده چی؟ مهرداد گفت آماده مبارزه تن به تن. همه زدیم زیرخنده و یه آهنگ سکسی گذاشتم و شروع کردیم چهارتایی به رقصیدن. چهارتایی داشتیم قاطی میرقصیدیم که الهه ومهرداد از من و میترا جدا شدن. من هم تا این صحنه رو دیدم میترا رو گرفتم و انداختم رو کاناپه بدون اینکه لباسش رو در بیارم رفتم سراغ کسش انگار کس ندیدده بودم . باور کنید کیرم داشت میترکید. یواش یواش شروع به خوردن کسش کردم . تو همین حال یهو یادم افتاد که الهه هم یه طرف دیگه هست. یه نگاه انئاختم دیدم آره الهه داره کیر مهرداد که بزرگ و کلفت هم بود با جراخی البته، دار براش ساک می زنه کثافت برامن تا حالا اینجوری ساک نزده بود. من هم دیگه بایستی میترا رو لختش میکردم که این کارو کردم و نشستم رو کناپه گفتم بخور که اونم شروع کرد به ساک زدن. وای این دیگه کی بود استاد و حرفه ای تمام بود. دیگه داشت آبم می اومد. کیرم رو از دهنش در آوردم و رفتم اسپری ویاگرا رو آوردم زدم به کیرم بعد دوباره رفتم سراغ کس میترا شروع به خوردن کردم تا اسپری بتونه اثر کنه. بعد که احساس کردم دیگه کیرم بیحس شده رفتم سراغ کس کنی. دیگه بایستی خدا به داد میترا برسه. الهه که اونطرف داشت جر می خورد دادش رفته بود هوا . دیدم کیر گنده مهرداد داره اونو جر می ده که الهه می کفتم تورو خدا مهرداد تو که اینجوری منو نمی کردی که مهرداد گفت امشب شوهرت به من اجازه داده که تور بگیرم و پاره پاره کنم. قبلا یواشکی بود و اگه جرت میدادم اون میفهمید لو میرفتیم حالا دیگه کار از کار گذشته. منم گفتم می دونم چیکار کنم. کم کم اوضاع عادی شد و الهه داشت با کیر مهرداد حال می کرد و هی داد میزد مهرداد کثافت هموش و بده تو مهرداد هم با حرص و ولع تا ته فرو میکردش. من هم دو تا پای میترا رو دادم هوا و شروع به تلمبه زدن با سرعت کردم. میترا دیگه داشت جر می خورد که داد میزد مهرداد به دادم برس این دیگه چقدر وحشیه . اینو که گفت برش گردوندم و کونش رو دادم هوا با یکم کرم روان کننده یواش یواش همشو فرو کردم تو کونش. البته یه کم اسپری به کونش زدم تا کمی بیحس بشه و منم کارم رو راحت تر بکنم. حدود 40 تا 50 دقیقه همینطور من و مهرداد ترتیب الهه و مبترا رو داددیم. که مهرداد گفت فرزاد حالا بیا من و تو الهه رو باه بکنیم. گفتم باشه. به من گفت تو کیرت کوچیکتره ازکون بذار من می ذارم تو کسش. همین کارو کردیم و شروع کردیم به کردن الهه که من که خیلی از الهه لج داشتم خیلی بهش فشار می آوردم اما انگار نه انگار که الهه از کون دادن می ترسید و هرچی بیشتر فشار میدادم بیشتر کیف میکرد مهرداد هم با یک ریتم خاصی کسش رو می کرد که الهه یه مرتیه لرزید و ارگاسم شدو منم دیگه داشتم می اومدم که همه آبم رو ریختم تو کون الهه. مهرداد هم گفت من دارم میام کجا بیام گفتم بریز داداش نگران نباش منم جبران میکنم و گفت با اجازه آقا فرزاد و همش رو تو کس الهه خالی کرد. میترا که داشت تو هنگام کردن الهه ما سه تا رو ناز و نوازش می کرد گفت پس من چی . گفتم میترا جون نگران نباش تا صبح وقت زیادی داریم. چهارتایی رفتیم حموم و اومدیم بیرون.از حموم که اومدیم گفتم مهرداد گفت بله گفتم من دیگه الهه رو نمی خوام الهه مال خودت. میترا رو بده به من بسه. الهه گفت چرا مگه من چمه. گفتم تو کیری که دوست داشتی می خوری. گفتم ظاهرا شما باهم برنامه های ویژه ای از قبل داشین و ما خبر نداشتیم. که داستانش رو بعدا باید از زبون مهرداد و الهه تعریف کنم. اون شب هم با یه برنامه سکسی چهارنغره گذشت و برنامه آخر و ویژه رو با میترا تموم کردیم. این بار من کس میترا کردم و آبم رو با اجازه مهرداد تو کس مبترا ریختم. از اون پس هفته ای یه بار باهم برنامه داشتیم که خیلی به ما خوش می گذشت. اگه یه هفته کنسل بشه من باید بمیرم. که خدا نکنه یه هفته بدون میترا باشم.اگه بد شرح دادم عذر می خوام.
كس دادن ميترا به دوست شوهرش من ميترا با سارا دوست صميمي هستيم که حدودا 3 سال پيش با دوتا دوست ازدواج کرديم بنام پرويز و محب . بهمين خاطر رفت و آمد ما زياد بود و هر هفته با هم بوديم. و معمولا شوخي هاي ناموسي هم زياد با هم مي کرديم . من و سارا در مورد شوهر هايمان زياد با هم شوخي مي کرديم و اينکه چطور مثلا ديشب با هم سکس داشتيم ، و يا در مورد شوهر يکديگر و نحوه سکس آن بحث مي کرديم . فيلم هاي نيمه سوپر که صحنه هاي زيادي هم داره رو خيلي راحت با هم نگاه مي کرديم . يه شب نشسته بوديم و ماهواره داشت فيلم نيمه مي داد و سارا بين محب و پرويز خوابيده بود و داشتند فيلم نگاه مي کردند که من رفتم آجيل اوردم و گذاشتم وسط . محب ( شوهر سارا ) گفت ميترا بيا ببين چه فيلم قشنگيه . منم گفتم که خوب معلومه که قشنگه ، وگر نه شما مرد ها مجبور نبوديد که حمال گوشت اضافي براي ما زنا باشيد ، و همه خنديدند . بعد من رفتم اينتر نت کار کنم و به سايت شما برخوردم و در مورد فانتزي سکسي و دستانهاي سکسي خاص آن . که همه رو صدا کردم و گفتم ببينيد که اينجا چه خبره .همه اومدند و کمي با هم آن رو خوانديم و پرويز خواست که به قسمت عکس ها بره که سارا زد بدستش و گفت خجالت هم خوب چيزيه و پرويز هم بلند شد که با شوخي سارا رو بزنه و سارا فرار کرد رفت تو حال و پرويز هم افتاد دنبالش و ديگه من متوجه چيزي نشدم . محب هم گفت بزار يه داستانشو بخونيم . من و محب با هم خونديم و بعد بسراغ قسمت دوستيابي رفتيم و من گفام تو رو خدا نگاه اين بد بختها چقدر با زحمت دنبال يه دوست خوب هستند و خنديدم . محب دستوش گذاشت رو رون پام و گفت بريم عکساشو نگاه کنيم . گفتم بده و محب به حال اشاره کرد برگشتم و با کمال تعجب ديدم سارا داره کير پرويز رو ساک ميزنه و محب لبخندي زد و من و بوسيد منم ادامه دادم و يک دفعه محب محکم دستشو کرد تو کسم و منو انداخت رو تخت من همونطور که دراز کشيده بودم ديدم سارا با کير پرويز مشغوله ، منو که ديد کير پرويزو در آورد و در همون حال که چشمش به من بود شروع به ليسيدن کيرش کرد ، منم در همون حال پاهام ازهم باز کردم و بردم بالا تا اونم ببينه که شوهرش چه حرفه اي داره کس منو مي ليسه . محب لخت شد و شروع کرد به کردن منو ،در همين حين هم من داشتم داد مي زدم و صداي پرويز هم از اونور بلند شد و معلومه که سارا ول کن کيرش نبود و شروع کرد به در آوردن لباسهاش و پرويز هم لخت شد من که ديگه داشتم از شدت هيجان مي مردم داد زدم منو بکن ، سريعتر بکن . پرويز سارار رو بغل کردد و آورد رو تخت پبش ما و گذاشتش اونور تخت و هر کدوم از يک طرف تخت مشغول کردن و گائيدن زن ديگري شدند بطوري که صورت منو سارا پيش هم بود و من شروع کردم به مکيدن لب سارا . يه دفه پرويز کيرش از کس سارا در آورد و اومد بالاي سر من و کرد تو دهنم. ديگه داشتم مي مردم دو تا کير مرد ، دوتا مردي که خيلي دوستشون داشتم ، داشتند منو سرويس مي کردند . منم داشتم داد مي زدم و هيچي اونجا نبود بجز خوشي . بعد از چند لحظه سارا اومد و شرو کرد به ليسيدن کس من ، ديگه اوج هيجان بود يه کير تو دهنم ، يه کير تو کونم و يه لب داغ داشت چوچوله منو حسابي مي ليسيد . سارا طوري خم شده بود روي من که که کسش بالاي صورت من بود و داشت کسم رو مي ليسيد . بعد از يه مدت پرويز کيرش از دهن من در آورد و کرد تو کون سارا که يه هو سارا شروع کرد به داد زدن ، و منم شروه کردم به ليسيدن کس سارا . و از نزديک مي ديدم که کير پرويز تو کون سارا مي ره و در مياد خيلي بهم حال مي داد . محب هم کيرش رو در اورد و شروع به گائيدن دهن سارا کرد و سه تايي بجون سارا افتاديم . سارا که حسابي به ارگاسم رسيده بود حسابي تو دهنم ترشح کرد و مزه داغ اون آبش تو دهن بود . که يه هو محب آومد بالاي سرم و کيرش رو با فشار کرد تو دهنم و انگار تمام آب بدنش داشت مي رفت تو دهنم ، پرويز هم که مشغول جر دادن کون سارا بود کيرشو در آورد و کرد تو دهن سارا طوري که از گوشه دهن سارا آب پرويز مي زد بيرون .صبح که بيدار شدم ديدم لخت تو بغل پرويز خوابيدم . از اون موقع به بعد ما هر ماه دو بار اين فانتزي رو داريم که بسيار لذت بخش است .
خاطره اسماعیل ( ضربدری ) من، اسماعیل نزدیک 7 ساله در یه اداره کار می کنم. اونجا یه دوستی دارم که با هم خیلی نزدیک هستیم . قبل از کار با هم دوست بودیم و سربازی رو با هم بودیم و با هم در این اداره مشغول بکار بودیم . دوران مجردی با هم بودیم . و با هم حموم می رفتیم ولی هیچ وقت احساس هم جنس بازی را نسبت به هم نداشتیم . بعد از استخدام هم ازدواج کردیم . منتها زنهای ما دو تا دوست بودن عین ما ولی دوران دوستی آنها کوتاه بود. اونا در یه باشگاه بدنسازی آشنا شده بودن . اول دوستم ازدواج کرده و من زنم رو تو عروسی اونا دیدم و پسندیدم . زنم واقعا زیبا بود و بدن شهوت ناکی داشت .سینه هاش برجسته و پاهای کشیده و بدن سفیدی داشت . همان لحظه روز عقد باهاش دوست شدم . این رو هم بگم زن دوستم هم بسیار زیبا و عین زن خودم هستش . انگار این دوتا رو از مرمر سفید تراشیدن . هیچ چیزی از داشتن زیبایی و سکس کم ندارند . خلاصه من و زنم بسیار شهوتی هستیم . شاید باور نکنید هر روز دو بار هم سکس داریم ولی سیر نمی شیم . من قبل از رفتن به اداره حتما یکبار باید باهاش سکس کنم . شب هم بعد از شام نیز این کار رو داریم . برای هر بار یه موضوعی داریم که این باعث میشه سکس ما لذت بیشتر داشته باشه . یه شب داشتیم فیلم سکسی می دیدم که در اون فیلم دوجفت داشتن با هم سکس می کردن .یهو زنم گفت چه لذتی داره دوتا جفت باهم باشن .من گفتم نمی دونم ولی مطمئن هستم خیلی لذت داره . بعد بهش یه چشمک زدم و خندیدم اونم خندید و افتاد توبغلم من هم بغلش کردم. لباشو بوسیدم و رفتم پایین . این هم بگم ما درست و حسابی لباس نمی پوشیم . معلوم نمیشه. هرجوری دوست داریم لباس می پوشیم . خلاصه رفتم سراغ سینه های سکسیش . نمیدونید چه سینه هایی داره . داغ و برجسته . همیشه وسطون خیس شهوته . اینو بگم که سکس من باعث شده این طوری باشه .همیشه سرحال و اماده تحریک نگهش داشتم . خلاصه حیفم می اید که بخورمشون . نوک سینه هاش همیشه برجسته هستن . خلاصه شروع کردم بخوردنشون . رفتم پایین تر . ناف شو بوسیدم رفتم سراغ کسش بهم گفت ببین دوست داری به یه جفت دیگه با هم سکس داشته باشیم . گفتم نمی دونم تا حالا تجربه نداشتم نمی دونم بعد از اون کار با هم چه رفتاری داشته باشیم . زنم گفت : باید این مورد رو تو روابطمون داخل نکنیم . این طوری شاید تاثیری نداشته باشه . گفتم : حالا با کدوم زوج بتونیم این کار رو شروع کنیم . بعد سرم رو انداختم پایین و شروع کردم کسش رو لیس زدن و خوردن داشت تحریک می شد اب کسش داشت راه می افتاد . من اول زنم رو تحریک می کنم و بعد که به اورگاسم رسید خودم شروع می کنم . زنم موهامو گرفت کشید بالا و سرم رو برد بالا و لبام رو بوسید و گفت بگو این کار رو می کنیم تا الان یه سکسی برات درست کنم که مزه اش از یادت نره . من هم که اینطوری دیدم گفتم من که از خدامه که پیش یه زوج دیگه با تو سکس داشته باشم. خلاصه یه سکسی بهم داد که تا الان هیچ کس از نوع سکس نداشته . کس زنم بی همتاس هر چقدر با کیرم جرش می دم باز هرروز تنگ تر میشه . خلاصه اون شب به همه زوج ها فکر کردیم تا بالاخره به دوست و زنش رسیدم . دو سه هفته در این مورد فکر کردیم . خلاصه تصمیم گرفتیم این کار رو عملی کنیم . بنابراین سعی کردیم نسبت به اونا نزدیکتر بشیم . ما با هم رفت وامد داشتیم ولی سعی کردیم مراتب باز تر و سکسی تر بشه . زنم شروع کرد با زن دوستم دوباره باشگاه بره و یا تو خونه اونا و یا خونه ما با هم به حموم برن . البته قبلا دو سه مورد با هم بودن . این زنم بهم گفت . دوستم کم کم داشت از روابط اونا بهم شروع صحبت کرد . گفت : زنم میگه که با هم به حموم میرن . با هم لخت می شن و حتی تو تخت خواب با هم می خوابن و همدیگر رو بوس می کنن . من هم داشت تو دلم اب می افتادد . بهش گفتم : مگه ما دوتا تو دوران مجردی با هم نبودیم . گفت : اخه ما سکس نداشتیم . گفتم : می بخشی ولی این دوتا جزو سکسی ترین و زیباترین زنای دونیا هستن . هر مردی دوست داره این جور زن داشته باشه . خوب این دوتا بهم برسن . چی میشه . دوستم داشت سرش رو تکون می داد و گفت : راست میگی . خیلی شهوتین. من که سیر نمیشم هر روز سکس دارم ولی روز به روز هم تشنه تر میشم . گفتم : من هم هر روز دو بار سکس دارم . بعد دلم رو به دریا زدم گفتم : ببین تا حالا سکس دسته جمعی دیدی ؟ گفتش : اره . گفتم : نظرت چیه ؟ گفتش خوبه ولی یه بدی داره اونم اینه که زنت رو مرد دیگه ای میکنه . اینجاش بده . گفتم : خوب میشه قانونی گذاشت که کسی حق اینکار رو نداره . خوبه . یهو برگشت گفت : مگه ما می خوایم این کار رو بکنیم ؟ . گفتم مگه عیبی داره . بهم نگاه کرد و گفت : تو راضی هستی . گفت : زیاد بدم نمی اد ولی میترسم زنم موافق نباشه . و باعث از بین رفتن زندگیم بشه و چون من اونو دوست دارم نمی خوام از دستش بدم . گفتم این کار با من . باهاش کلی صحبت کردم قرار گذاشتیم نقشه رو کم کم پیاده کنیم . هفته ها و روزها گذاشت . تو روابطمون تاحدی نزدیک شده بودیم که دیگه ما زنامون دیگه تولباس پوشیدن زیاد رعایت نمی کردن . سینه هاشون باز بود . کرست نمی بستند .موقع خم و راست شدنها سینه هاشون کامل دیده می شد . مخصوص زن دوستم زیاد دوست داشت که این کار رو جلوی شوهرش بکنه . موقع نشستن شرت زنم کامل دیده می شد . فیلم های نیمه رو براحتی جلوی هم می دیدیم . خلاصه اوضاع داشت مرتب می شد البته دوماه گذشت . تا اینکه کم کم هر چهارتامون اماده بودیم و می دونستیم که چه چیزی در انتظارمونه . روابط من و زنم بسیار شهوتی شده بود . بعد از رفتن اونا از منزل ما دیگه کامل لخت می شدیم . تا خودمون رو خالی نمی کردیم راحت نمی شدیم . اونام همینطور بودن . اون روز شروع شد … عصر زنها تازه از باشگاه اومده بودن و من و دوست بیرون بودیم . موقع برگشت برای شام ساندیوچ گرفتیم . اومدیم درخونه . در و باز کرد رفتیم تو . دیدیم خونه ساکته . تعجب کردیم . صدای ارومی داشت از اتاق خواب می اومد . یواش رفتیم نزدیک در اتاق خواب . چی ببینیم خوبه !!! زنها داشتن با هم سکس می کردن . کس همدیگر رو می خوردن . زنامونو لخت پیش هم دیدیم . کیرم داشت راست می شد . مال دوستم هم همینطور . دستش رو گرفتم و بردم نزدیک در بیرون . یواش گفت بیا یهو بریم تو اتاق و دیگه کار رو تموم کنیم . گفتم نه اینجوری حال نمی ده . صبر کن . کمی سروصدا می کنیم بعد اونا دست پاچه میشن نمی تونن لباس بپوشن . اونجوری بهتره . خلاصه با باز و بسته کردن در فهموندیم که اومدیم . در اتاق خواب نیمه باز بود و میشد توش رو دید . یهو اونو با عجله شروع کردن لباس پوشیدن که ما امان ندادیم و رفتیم جلوی اتاق . زنم داشت شرت می پوشید سینه هاش بیرون بود و زنم دوست فقط تونست لباساشو جلوی خودش بگیره . کیرم داشت بلند میشد. ما خندیدیم . اونا گفتن خوب شما که به ما حال ندادین ما داشتیم با خودمون لذت می بردیم . گفتم دوست دارین پیش ما لخت باشین . نگاهی بهم کردن گفتن بشرطی که شما هم لخت بشین . گفتم باشه شما باید ما رو لخت کنید . زنم شرتش رو که تا بالای زانوهاش پوشیده بود پایین داد . زن دوستم هم دستاشو پایین داد . اون پستونهای خوش فرمش رو برامون نشون داد . اونا مثل دوتا عروسک سفید PlayBoy شده بودن . زنم منو داشت لختم می کرد . پیرهن زیرم رو که در اورد با یه شرت موندم که مثل خیمه شده بود البته جلوش از اب اولیه کیرم خیس شده بود . دوستم کاملا لخت شده بود . زنش نشسته بود زمین و کسش دیده نمی شد. داشت کیر شوهرش رو می مالید . زنم شرتم رو پایین داد کیرم افتاد بیرون . زنم داشت اونو لیس می زند . بعداز چند لحظه احساس کردم دارم خالی می شم . به زنم گفتم دارم خالی میشم . زن دوستم گفت راحت باش همین جا بریز زنم هم گفت پس بریز رو پستونام . من هم صورت و پستوناشو و با اب منیم خیس کردم . دوستم داشت اخ واوف می کرد اونم مثل من خالی کرد . زنا شروع کردن همدیگر رو بغل کردن اب منی هایی که به روی هم ریخته شده بودن یه هم می مالیدن . من و دوستم رفتیم و بغلشون کردیم . رو تخت دراز کشیدم . داشتیم زنامونو می مالیدیم . می مکدیم خلاصه محشری اونجا بپا شد بود . هر چهارتاییمون بد جوری عرق کرده بودیم . دوستم داشت کس زیبای زنش رو با کیرش نوازش می کرد. تلمبه های زیبا و محکم و بسیار تحریک کننده ای می زد . من داشتم از نگاه کردن اونا ارضا می شدم . زنم داشت زیر من از لذت می مرد . پستونهای زنا داشتن به زیبایی بالا و پایین می رفتن . زنا داشتن لبای همدیگر رو می مکیدند . صدای سکسی لذت بخشی از اونا می اومد . زنم گفت می خوام بیام بالا . همون جور کیرم تو کسش بود کمرش رو گرفتم و چرخیدم . زنم اومد بالا داشت خودش رو بالا پایین می کرد . یه مدتی اینجوری گذشت . زنم گفت اینبار می خوام از پشت کسم رو صاحب شی . رو دست وپاهاش قرار گرفت . کسش از پشت زده بود بیرون . کیرم با یه فشار کم رفت تو داشت دیگه ابم می اومد . دوست و زنم هم داشتن تموم می کردن . زن دوستم گفت همشو بریز تو کسم . زنم هم گفت تو هم بریز توکسم . خلاصه بعد از چند لحظه چهار نفر سست و بی حال کنار هم لخت دراز کشیده بودن . دو تخت دونفری چهار نفر لخت و عرق کرده کنار هم دراز کشیده بودن. زنا وسط و مردا کنار اونا . دوتا کس سفید از اب منی .پستونای تحریک شده و کبود شده از مکیدن تا اونجا نباشین نمی دونید چقدر ادمو تحریک میکنه . بعد رفتیم حموم . زن دوستم رو من شستم و اون هم زن منو . تو حموم هم کار رو برعکس کردیم . دیگه تو اون لحظه همسر بودن معنی داشت . شده بودیم زن و مرد . خلاصه توی بخار حموم داشتیم یه فیلم واقعی سکسی اجرا می کردیم . زنم داشت زیر کیر دوستم داد می زد و زن دوستم از بس کسش رو با کیرم زده بودم سرخ سرخ شده بود. بعدها گفت تا دو روز حال راه رفتن درست حسابی رو نداشت . اومدیم بیرون . لباس هم نپوشیدم شام رو همونجور لختی خوردیم و تا صبح تو هم بودیم و از اون شب به بعد دیگه کار ما سکس بود و سکس .
سکس گروهی کیوان مشهدی با سه خانواده اصفهانی این داستان رو شاید به راحتی باور نکنید اما لااقل با اینکه واقعیته اما بعنوان یه داستان قبولش کنید یه روز به دعوت یکی از دوستام که متاهله به اصفهان رفتم وسط تابستون بود و شب خسته و مونده به اصفهان رسیدم به دوستم زنگ زدم آدرس خیابان آپادانا ……. رو داد که نتونستم پیدا کنم و خودش اومد دنبالم سر راه کلی هم خرید کرده بود و ماشینش پر بود این دوستم تازه ازدواج کرده بود و هنوز بچه نداشتن و همیشه از سکس های مختلفش با همسرش و سکس هائی که با دوستاش جلوی هم انجام میدادن تعریف میکرد جوری که بعضی وقتا از تصور گفته هاش تقریبا ابم میومد و دعوتش رو بیشتر بخاطر دیدن همچین سکسی قبول کردم با ماشین پشت سرش راه افتادم و به منزلش رسیدیم حمید ( همین دوستم ) منو به همسرش معرفی کرد و اون با من دست داد و گفت حمید خیلی از شما تعریف کرده رفتیم تو و گفتم حمید مشروب داری گفت نه از نبود مشروب حالم گرفته شد دید تو همم گفت برات ردیف میکنم و رفت دنبال مشروب تو این مدت نازیلا همسر حمید چندین بار چیزهای مختلفی برای من آورد و روی میز جلوم گذاشت چاک پیرهنش خیلی باز بود و و قتی خم میشد بیشتر سینه اش دیده میشد و چاک بغل دامنش هم تا نزدیکهای باسنش بود دلم نمیومد بهش نگاه کنم چون با حمید خیلی رفیق بودم اما یاد گفته های حمید که افتادم و سکس هائیکه با همین نازیلا کرده بود کیرمو بد جوری شق میکرد آخرش اومد نشست رو مبل کناری منکه دیدم روش بازه گفتم حمید راست میگه که با دو سه خانواده دیگه جلوس هم سکس میکنید گفت آره گفتم باور نمی کنم گفت شماها زیاد سخت میگیرید یه بار حتی دو نفری منو کردن و حمید که کیرش خیلی درازه زن دوستشو کرد و اون روز خیلی حال کردیم حرفهاش ابمو تا سر کیرم آورده بود و کیرم کاملا زده بود بیرون نازی که متوجه شد گفت میخوای آرومش کنم گفتم نه ! گفت باور کن اشکالی نداره ما این مسئله رو حل کردیم و الان هم خیلی لذت میبریم بعضی وقتها حمید چندین دختر رو با خودش میاره و همه میریزیم سر حمید اصلا لذتی بالاتر از سکس همگانی و دست جمعی نیست باید تجربه کنی و کیرمو گرفت که بلافاصله آبم ریخت تو شرتم گفت همین گفتم بابا یه ساعته دارم میترکم گفت اخی و رفتم که لباسهامو عوض کنم وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم حمید هم اومده و مشروب گیرش نیومده نازی هم کنار حمید بود و جوری که نشسته بود شرتش کامل دیده میشد و سینه های درشتش زده بود بیرون از حمید تعجب کردم آخه همچین چیزی تو مرام ما ایرونی ها نیست حمید گفت کیوان تاحالا سکس چند نفری داشتی گفتم آره اما با چند دختر یا بهر حال همه غربیه و دوست بودیم نه فامیل گفت میدونی وقتی یه بار همین نازی رو دو تا از دوستام جلوی خودم از کس کون کردن باور کن لذتی بالاتر از کس کردن و اینها بهم دست داد اصلا وصف کردنی نیست همین طور من داشتم زن یکی از دوستها رو میکردم که اون میگفت حمید جون بکنش دمت گرم جرش بده که من بیشتر دارم حال میکنم اصلا نمی دونی چیه فکر نکن بی غیرتم حالا دوستان بیان و ببینیشون بیشتر تعجب میکنی اون شب خیلی برام صحبت کرد اما اصلا تو قاموس ما نمی رفت شب خوابیدم و چون خوابم نمی برد حمید اومد و گفت بیا اتاق ما رفتم و دیدم نازی لخت لخته و لبه تخت نشسته و حمید لباسشو درآورد و کیر بسیار درازش که پوز منو زده بود افتاد بیرون گفت بیا سکس کنیم من ناراحت نمی شم گفتم نه حمید تو جونم نمیره نازی کسشو با دو انگشت کامل باز کرد و گفت بابا یک ریزه گوشت واسه حال کردنه بیا بابا اصلا هیچی نیست ببین و بیشتر کسشو باز کرد گفتم حمید من رفتم بخوابم گفت اصلا برو بابا به کیرم خوبی به تو نیومده البته به شوخی من رفتم اما دیدن کس نازی یه بار دیگه آبمو آورد صبح رفتیم به گشت و گذار وروز بعد تا عصر فقط مشغول خرید و تفریح بودیم عصر روز سوم حمید گفت امشب چند تا از دوستانم میان دیدنت و البته مشروب هم میارن ساعت 7 عصر زنگ زدن و یک آقا و خانم بسیار سنگین و متشخص و جوان اومدند تو مرد عینکی طبی به چشم داشت بسیار آراسته با ریش تراشیده و سبیلی مرتب و کوتاه موهای رو به بالا با کت و شلواری ذغال سنگی و خانم وقتی مانتوشو درآورد لباس مجلسی کرم رنگ و پوشیده ای با دامن ماکسی بتن داشت خیلی محجوب و موقر نشسته بودن نازیلا اومد تو و مشروبی رو که آورده بودن چید روی میز جلومون و حمید هم همون لحظه اومد نازی گفت راستی بهم معرفی نشدید اشون آقاس مهندس کیر طلا هستند و اشاره به مرد و توضیح داد ایشون کیری قلمی و بسیار زیبا در شورتشون دارند که کس شهلا جون رو صفا میده و مرد بمن گفت خوشبختم مندم مارس که اینا چی میگن اصلا به مرده نمی خورد بعد حمید گفت بابا نازی این کیوان مشهدیه خیلی به این مسائل اشنا نیست ایشون اقای مهندس امیر……. بی غیرت بزرگ عالم هستند و ایشون همسر شون شهلا کس گنده بالاخره امیر صداش دراومد گفت بابا لذارین بنده خدا یک کم باهامون اشنا بشه بعد و رو بمن گفت اقا اینها رو تحویل نگیرین اما حمید لای پای شهلا رو باز کرد و در حالیکه به سختی شورتش را داده بود کنار گفت کیوان جون کس به این گندگی دیدی و واقعا ندیده بودم شاید 12 سانت چاکش بود با لبهای بیرون زده و صورتی سرمو انداختم پائین و گفتم حمید بسه باشه برا موقعیکه خودتون با همید بابا مثلا اینها زنهاتونن دوست دختر که نیستن ؟!!! امیر گفت لذتی بالاتر از این کاری که الان حمید کرد و کس زنمو نشون داد وجود نداره اصلا سکس اینه نه اون چیزی که فکر میکنی و نازی رو رو پاش نشوند و یه لب ازش گرفت و دست کرد تو کسش حمید میگفت حلاله حلالت باشه امیر جون اون کیر قلمیتو بده برات بخوره اصلا کیرت سایز کس زنمه و کیر من سایز کس زن تو تو همین حین زنگ زدن حمید گفت باید جلال و مریم باشن منکه انتظار یه زوج دیگه داشتم یدفعه دیدم دو تا زن مرد اومدن تو و حمید معرفی کرد ایشون جلال برادرمه که 3 سال از من کوچکتره و این همسرش نادیا این یکی مریم دختر دائیمه با شوهر تشنه اش گرهبان گارسیا و واقعا طرف گرهبان گارسیا بود حمید گفت اصلا ما اسم ایشون رو از یاد بردیم و همه حتی تو فامیل به اسم گروهبان گارسیا میشناسنش راستی اسمت چی بود و شوهر مریم گفت اسمم که علی محمده ولی ایدفعه بجای زنت خودتو جر میدم همه خندیدن گروهبان گارسیا مهندس الکترونیک بود و مریم زنش فوق لیسانس مدیریت جلال برادر حمید مدیر عامل شرکت ترانزیتی بود و با کویتی ها کار میکرد نادیا همسرس دبیر شیمی بود امیر مهندس مخابرات بود و همسر اونهم شهلا دبیر زیست شناسی خود حمید مثل من شرکت بازرگانی داشت و نازی ماما بود اینها رو گفتم که فکر نکنید با یه آدمهای بیسواد طرف بودم امل ترینشون خودم بودم همه نشستیم دور میز مشروب مریم گفت آقا کیوان همسر شما کجاست گفتم خونه باباش گفت اه چرا نیوردیش مجلس ما زوجیه گفتم خاک به سر امل و دهاتیه و اهل این مجالس نیست برم مشهد سه طلاقش میکنم نادی گفت ای نه خوب بدبخت دوست نداره من خوم جور مهندس رو میکشم ( منو میگفت ) و امد نزدیک من نشست و مزه کرد دهنم البته با انگشت و چقدر چسبید به جلال گفت من امشب زن این اقام همه خندیدن و جلال گفت ای بابا ما همش میفتیم به زن داداش گارسیا تو کیو میخوای گفت بابا کس نگید وقتی شروع میشه معلوم نیست این کس و کون مال کیه یا این کیر مال کیه ته مشروبه در اومد و نادی رفت رو میز واستاد و گفت قوانین رو یادآوری میکنم که خر بازی درنیارین به زور نه . خشک خشک نه . به خواهش ها و التماسها توجه کنید لباسها رو پاره نکنید 4 نفر به یکی نه آبتون رو ته حلق بقیه خالی نکنید جلال شوهرش گفت بیا پاوین بابا کیر همین کیوان تو قوانینت و دامنشو کشید پائین نادی موند با یه شرت و خودش شرتشم کشید پائین و دور سرش شروع کرد چرخوندن یک کمی برام سخت بود جلال نادی رو هل داد رو من و گرفتمش اون لاغر بود و لگنش رو که رو کیرم بود حس میکردم جلوی پیرهنش رو باز کرد و دستمو گذاشت رو سینه اش مریم بلند شد و کسش چاقشو گرفت جلوی دهنم و لباشو باز کرد و گفت افتتاح میکنی زبونم رو گذاشتم لاش و خودشو محکم چسبوند به صورتم نادی کیرمو درآورده بود و ساک میزد مریم خودشو کشید عقب و دیدم گارسیا و جلال دارن نازی رو میکنن و مریم رفت سراغ کیر امیر شهلا اومد پیشم و نادی رفت سراغ حمید که داشت به گاهیده شدن زنش نگاه میکرد و شدیدا لذت میبرد و بزور میخواست کیر دراز حمید بکنه تو کسش صحنه جالبی بود و تجربه قشنگی یدفعه یکی گفت انگار شما کس میل ندارین دیدم کس گنده شهلا جلو رومه دیگه معطل نکردم خوابوندمش و تا دسته کردم تو کسش گفت مرسی سایز کسمه و شروع کردم به کردنش امیر گفت کیوان جان چطوره منکه هر چی کردم به تهش نرسید تو چی گفتم من تهشو قشنگ حس میکنم نازی اومد و شهلا رو بزور بلند کرد و خودش زیرم خوابید و گفت حلا که میکنی یا بازم تعارف داری دیدم کس و کونش حسابی بازه یه خنده ای بهش کردمو کیرمو یه ضرب کردم تو کونش یه آخی کرد و گفت نه به تعارفت نه به کون کردنت اما تا نزدیکهای ته کیرم راحت میرفت تو میومد بیرون دیدم مریم رو گذاشتن وسط و حمید کرده تو کونش و جلال تو کسش نادی رو امیر داشت از کون میکرد شهلا دوباره اومد سمت من و نازی رو بلند کرد و گفت آبت همش مال منه باید بریزی رو صورت و لبام یادت باشه درست هدف بگیری و کونشو کرد طرف من کردم تو کونش انگار همه بی حسی زده بودن و کونها هم همه باز بود داشت آبم میومد که خودش فهمید و برگشت و همش ریخت رو صورتش نادی تمام هیکلش ابی بود شهلا و مریم هم همینطور و همه با کیر های آویخته ولو بودن و همه نشستن منم که لخت بودم تا چند تا زدم کیرم راست راست شد که ابندفعه نادیا که خیلی با من مهربون بود لم داد روم و شروع کرد ساک زدن و تیکه هم میپروند مثلا گفت شهلا کثافت جنده چی خوردی که کیر این این مزه رو میده شهلا گفت منکه هیچی شاید مزه ان شهلاست امیر گفت ان شهلا که خوش مزه بود من امتحان کردم و همش از این دست شوخی نادیا ابمو آورد و تو دهنش باهاش بازی میکرد بعد همه رو تف کرد رو کس شهلا واقعا که به عمرم کسی به این گندگی ندیده بود روز بعد هم یه سکس طولانی داشتیم که جاذبه اش مثل اولی نبود
کس کش

سلام .ميخواهم برايتان از خودم وهمسرم داستان بگويم.اسم من آرش است در حدود جهار سال است ازدواج كرده ام.هميشه تنوع در سكس را دوست داشته و دارم. زندگي بدون تنوع هيج مفهومي ندارد. خيلي شبها بعد از سكس با خود فكر ميكردم جرا اينقدر تكرار؟ مگر نه اين است كه سكس براي لذت بردن است؟
ايا اگر ادم از سكس خود لذت نبرد براي جه اين عمل را هر روز تكرار كند؟ در جشمان همسر خود ميخاندم از سكس ما راضي نبوده.او هم حق داشت هر روز تكرار يك مدل مرد.
وقتي به سر كار ميرفتم همش تو اين فكر بودم كه جگونه در سكس تنوع به وجود بياورم؟
تا اينكه يك روز اتفاقي افتاد كه زندگي مرا بسوي شيرين شدن سوق داد.اون روز وقتي من به سر كار رفتم دوستم امير در اتاق بود با كامپيوتر كارميكرد,سلام كردم.با مهرباني جواب سلاممو داد. گفت جطوري ارش جان گفتم مرسي,امير داري جيكار ميكني؟گفت دارم تو سايت اويزون ميگردم. گفتم اويزون جيه؟
برام توضيح داد كه يك سايته سكسيه.برام اهميت نداشت ولي وقتي فهميدم كه در اين سايت داستانهاي سكسي هم هست كنجكاو شدم.ادرس سايتو از امير گرفتم و به كار مشغول شدم.تا وقتي رفتم خونه,يكسر رفتم رو سايت اويزون.جند تا داستان خوندم جالب بودن خوشم اومد.خانومم اومده بود كنارم و با هم داشتيم ميخونديم.تا اينج خيلي عادي بود.تا اينكه به داستان زيباي رسيديم كه زندگي من و مريم رو تغير داد.( پارتي هاي محمود)
داستان رو باهيجان مطالعه كرديم واقعن خيلي شيرين بود.وقتي داستان رو ميخونديم زنم داشت كسشو ميماليد خيلي وقت بود با اين سوزش اينكاررو نكرده بود. گفتم شيرين جه حالي ميكنن بعضيا. گفت ارش بيا ما براي خود يك سكس جند نفري بذاريم تا طعم راستي سكس رو بدونيم.منتظر اين حرف بودم شيرين رو بغل كردم و كفتم جقدر زيباااااا
تصميم گرفتيم جندتا از دوستان رو به اين سكس بارتي دعوت كنيم.كه براي جلسه اول همه مرد بودن فقط شيرين زن بود و يك پسر همجنسباز كه دوست امير بود هم در بين مهمانان بودن.روز پارتي زنم به ارايشگاه رفت از ساعت سه بعداز ظهرتا شش و نيم به خودش مشغول بود.شام مفصلي از رستوران اورده بوديم .مهمانها دانه دانه ميامدند.سعيد,فرهاد.جمشيد سيبيل كلفت,امير دوست عزيزم,الفرد همجنس باز كه يك بوت بسيار گرمه,وخليل كه در بين دوستان به كيركلفت معروفه.وبالاخره نقل مجلس شيرين جونم.
با ورود زنم هلهله أي شد كه نگو همه به طرفش حمله كردن و هي ميبوسيدنش.خليل كه فقط باسناشو ميبوسيد.شيرين به زور از زير دست اين كيرا فرار كرد.و امد پيش من.من بلند داد زدم بابا اروم كسش كه تموم نميشه
امير گفت بابا از غروب تا حالا منتظر شيرين خانوميم تا حالا دو بار جلق زدم.و همه خنديديم. گفتم همه بشينيد زنم براي ما برقصه,همه از اين پيشنهاد شاد شدن.زنم گفت:خسته ميشم ها بعدن نميتونيد منو سير بكنيد.همه قول دادن كه تا زنم سير نشه هيج كسي خونه نره.
زنم از جاش بلند شد وشروع به رقص كرد.وقتي رقصيد كيرم داشت ميتركيد. بيجاره جمشيد فقط هيي كون زنمو جك ميزدو اه وناله ميكرد.هر كس يك پارجه لباس زنموو در اورد تا شورتش موند همه گفتن كه ارش تو شورت زنتو پايين بكش.واي جه لذتي داشت جهار تا كير كلفت منتظر من بودن.اخ خ كيرم داشت ميتركيد.شورتشو در اوردم واي جه بوي خوبي داشت كسش.واي بوي كسش منو مست كرد.شورت زنمو در اوردم و به اسمون پرت كردم فرهاد تو اسمون شرتو گرفت و شروع كرد به بوسيدن شرت .شرت زنمو ميكرد تو دهنش و ميبوسيد.من گفتم كي ميتونه زنمو سير كنه همه داد زدن من. گفتم ميخام امروز كس زنمو گشاد كنيد.ميخام جرش بديد.در يك لحظه شيرين زير جهار تا كير كلفت رفت اخ جه ميكردن توش خليل كير كلفت كس زنمو ليس ميزد.فرهاد داشت پستوناشو ميخورد.و امير داشت به كون زنم انگشت ميزد انگار ميخاست كونشو براي يك كار بزرگ اماده كنه.زنم بي كار نمونده بود داشت كير جمشيد سبيل كلفتو ميخورد.جمعمون جمع بود ولي حيف الفرد نتونست بياد حيف.من داشتم جلق ميزدم .يك لحظه جشم شيرين خورد به من يه جشمك زد و گفت ارش جان مرسي بابت همه جيز مرسي.خيلي عاشقتم شوهر عزيزم وبعد كير جمشيدرو دوباره كرد تو دهنش.

واي جي بسر شيرين جونم اوردن هيج وقت اون روز رو فراموش نميكنم امير اينقدر به كون زنم انگشت زد كه شيرين داد ميزد امير خواهش ميكنم كيرتو بكن توش.خليل وقتي حسابي كس مريمو ليس زد رو تخت دراز كشيد ومريم رفت رو خليل كيرشو اروم اروم كرد تو كسش احساس ميكردم شيرين داره خيلي درد ميكشه جونكه واقعن كير خليل بزرگ بود.به شيرين گفتم ميخي اول بقيه بيان تا يه كم عادت كني. گفت اره بزار خليل اخربياد اخه كيرش خيلي بزركه سوختم كسم داره جر ميخوره.خليل گفت باشه .امد بيرون واي جه كيري داشت اندازه يه نوشابه خانواده بود.فرهاد رفت كيرشو كرد تو كس.خليل هم امد جلو و اونو جمشيد نوبتي كيراشونو ميدادن به زنم كه واسشون ساك بزنه.اميرهم داشت كون مريمو ميگاييد.بعد حسابي كه كيرشو كرد تو كون كيرشو اورد جلوي دهن زنم تا با ساك زدن كير اميرو باك كنه اخه امير كيرش اني شده بود. شيرين گفت امير كيرت بو ميده ولي امير به زور كيرشو كرد تو دهن شيرين و گفت جيزي نيست مزه گوه خودتو بجش. شيرينم همه كير اميرو خوب ساك زد تا باكش كرد.بعد جمشيد اومد عقب وكرد تو كون شيرين منم امدم بيش كس تا ببينم جه جور يك كير ميره تو كون زنم و يك كير تو كسش.داشتم نگاه ميكردم كه فرهاد گفت ارش جان كيرمو دربيار بكن تو كون شيرين. گفتم اخه جمشيد داره كون شيرينو ميگاد. گفت جيزي نيست بذار دوتا كير تو كونش باشه گفتم باشه.كير فرهادو در اوردم وسعي كردم با كير جمشيد يه جوري جاش بدم ولي نميشد واقعن سخت بود. شيرين گفت ارش جيكار ميكني اين كونه غار كه نيست.همه زديم زير خنده .خليل گفت ارش بزار من بكنم تو كون زنت كونش واقعن مثله غار ميشه. گفتم نه بابا بعدن زنم بايد كونشو بيستا بخيه بزنه.خليل گفت اگه شيرين بتوني كير منو دو دقيقه تو كونت تحمل كني يه گردن بند طلا هديه بهت ميدم.من ميدونستم كار غير ممكنيه گفتم حرفشو نزن خليل.ولي شيرين گفت باشه حاضرم ولي بايد گردنبنده كم كم 100 گرم باشه.خليلم قبول كرد . شيرين رفت تو حموم كونشو خوب تو اب گرم شست و حسابي كرم زد خليل بهم نگاه كرد و گفت ارش جان كون زنت باره ميشه ها. شيرين رو كرد به خليل و گفت روتو كم ميكنم كوجولو…..
مسابقه شروع شد كير خليل بلند شده بود واقعن وحشتناك بود.تقريبن 30 سانتي ميشد.فرهاد وجمشيد خليلو تشويق ميكردن منو امير شيرينو.
شيرين رو كرد طرف خليل وبهش كفت:خليل كونتو باره ميكنم و منو امير هورا كشيديم واقعن شيرين شيرزن بود.
شيرين يك نفس عميق كشيد سرشو گذاشت رو زمين وبه حالت سجده كونشو برد بالا.خليل كيرشو كذاشت رو سوراخ كون شيرين و اهسته فشار داد. شيرين داشت لب خودشو گاز ميگرفت ولي ناله يا التماس نكرد.خليل كيرشو اروم اروم تا ته كردتو كون شيرين باورم نميشد شيرين حتى ناله هم نكرد.ولي داشت دردميكشيد صورتش مثل گج سفيدشده بود.خليل بعدازاينكه كيرشو كامل كرد توكون شيرين كيرشو 20 سانتي اورد بيرون ودوباره بايك فشار وحشتناكي به داخل كون شيرين هل داد و شروع به حركت باسن كرد.واي جه وحشتناك بود ادم شاخش در ميومد,واقعن شيرين قابل تحسين بود.انگار يك نوشابه خانواده ميرفت تو كون شيرين ولي شيرين حتى صداش در نميومد.خليل شروع كرد به تند كوبيدن صداي حركت كير خليل تو كون شيرين وجالاب جالاب خوردن تخم خليل به كس شيرين در اتاق طنين افكنده بود.ديگه كم كم شيرين داشت ناله ميكرد وميكفت مامان سوختم.خليل بيشتر وبيشتر ميكوبيد ديگر تنها بنج ثانيه مونده بود 2دقيقه تموم بشه.خليل ميخاست كيرشو دربياره ,فهميد كه شكست خورده ,ولي شيرين داد زد درنيار بكوب دارم حال ميكنم.الان ديكه همه شروع به تشويق شيرين كردند.واقعن تحسين داشت.خليل شروع كرد به بمب زدن خيلي سريع ميكوبيد ديگه همه طرفدار شيرين شدن وزن منو تحسين ميكردن.كم كم خليل لرزيد واب كير خود رو ريخت تو كون زنم.سست شد وافتاد زمين شيرين هم ديگه ناتوان شده بود افتادزمين.ما ديگر قرار گذاشتيم شيرين اذيت نكنيم جونكه واقعن خسته بود بس همه با هم رو سر شيرين وايساديم وجلق زدبم و اب كيرامونو ريختيم رو بدن شيرين.و همه با هم افتاديم زمين رو زمين دراز كشيده بودم باسن شيرين روبروي صورتم بود دستمو بردم طرف كون شيرين واقعن گشاد شده بود.حتى بسته نميشد, شيرين روشو كرد طرفم لبامو بوسيد تو جشام نگاه كرد, وفاداري و تو چشاش ميديدم. گفت آرش تو همه وجود مني..
ضربدری آرش و پسر عموش من اسمم ارش يه پسرعمو دارم به اسم سعيد من با سعيد خيلي صميمي هستيم از بچگي باهم بزرگ شديم از همون بچگي باهم دودودل بازي ميکرديم يه بارم قرار گذاشتيم وقتي بزرگ شديم زنهاي همديگه رو بکنيم تا اينکه بزرگ شديم.من 24 سالم بود که زن گرفتم يه دختر کرد خشگل و خوش هيکل به اسم فريبا سعيدم 3 ماه بعد ازمن با يه دختر شمالي ازدواج کرد به اسم سوسن اون اوايل خيلي رو زنم تعصب داشتم نميذاشتم کسي بهش نگاه چب بکنه اخه خداييش زن ما خيلي خوش هيکل بود قد بلند کمر باريک با يه کون قمبل و سينه هاي برجسته خيليم حشر من همون هفته اول ابنش کردم و روزي سه بار عين خر ميکردمش اونم خيلي حشر بود منم عاشق ليسيدن کوس و کون زنهام يعني تا اون سوراخ کونشم ميخوردم خلاصه گذشت تا اينکه اين سعيد اقاي ما زن گرفت يه زن سفيد که يخورده ام همچين کونش ميخاريد ديگه وقتي سعيد زن گرفت کار ما شده بود گشت و گذار با زنامون منم که از خدا خواسته چشم همش دنبال کت وکون سوسن بود خيلي دلم ميخواست بکنمش تا جاييکه حاضر بودم سعيد زن من بکنه تا منم سوسن بکنم . خلاصه يه روز من و سعيد نشسته بوديم در سكس با زناي خودمون صحبت ميكرديم كه من يواش يواش حرفو كشوندم به سكس ضربدري كه چجوري زوجها عوض ميشنو باهم سكس ميكنن ديدم نه مث اينكه طرف بدش نمياد كه خودش بعدا اعتراف كرد كه از همون اول دنبال كون قلمبه زن ما بوده و ميخواسته بكنتش خلاصه ما قرار گذاشتيم براي اينكه اين نيت شيطاني رو عملي كنيم بريم شمال دوسه روز بعد بساط چيديمو رفتيم رامسر حدودا ساعت 5 بعد از ظهر بود كه رسيديم و يه ويلاي دربست مشتي گرفتيم.رفتيم تو اتاقامون لباسامون عوض كنيم ماهم از قبل با سعيد قرار گذاشته بوديم كه زنامون راضي كنيم لباساي لختي ببوشن زن من اول يه لباسه استين بلند با يه شلوار گشاد تنش كرد خواست از اتاق بياد بيرون من جلوش گرفتم گفتم اين چيه تنت كردي ادم دچار افسردگي ميشه گفت چي تنم كنم؟؟؟؟؟؟؟منم يه تاب باز داشت با يه شلوار لامباداي تنگ و چسبون كه وقتي تنش ميكرد حسابي كوووووس و كوووووونش ميريخت بيرونو از ساك دراوردم گفتم اينارو تنت كن اول گفت زشته و غيرتت كجا رفته و از اين كوس شعرا خلاصه ما بهر بدبختي بود راضيش كرديم لباسارو تنش كنه و بياد بيرون اولش با خجالت اومد بيرون ولي وقتي وارد سالن شديم ديديم به به اونور چه خبره سوسن خانم با يه شلوارك خيلي كوتاه كه تا زير لامبه هاي كونش بود با يه تاب سكسي با سعيد تو سالن بودن كس قلمبه سوسن قشنگ از تو شلوارك زده بود بيرون تا اين صحنه رو دیدم کیرررررررم راست شد همينجوري كه به كوس سوسن زل زده بودم ديدم فريبا داره چپ چپ نيگام ميكنه يخورده خودمو جمع و جور كردم و رفتيم نشستيم گرم صحبت شديم كه ماهواره يه شوي عربي خيلي قشنگ گذاشت اخه فريبا خيلي قشنگ عربي ميرقصه اقا مام كليد كرديم كه بايد پاشي عربي برقصي سعيدم از خدا خواسته هي اصرار ميكرد بالاخره فريبا قبول كرد پاشد برقصيدن.يخورده كه رقصيد من گفتم اين فايده نداره بايد لباستم مثل رقاصه هاي عرب باشو برو يه شالي چيزي ببند به كمرت رفت تو اتاق شالشو اورد بست به كمرش گفتم اينم فايده نداره بايد شلوارت در بياري؟؟؟؟؟ تا اينو گفتم جا خورد يه نيگا به من كرد گفت هيچ معلوم چي داري ميگي توووووو؟؟؟؟؟؟؟گفتم اخه اينجوري خيلي دهاتي شلوارت دربيار شالتو ببند دور كمرت جاييتم معلوم نميشه سوسنم گفت اره برو دربيار قشنگتره؟؟بالاخره با اصرارما رفت تو اتاق شلوارشو در اورد شالشو يجوري بسته بود كه از يطرف تا زير زانوشو گرفته بود از طرف ديگه گره زده بود كه اين باعث شده بود شرت قرمزش معلوم بشه كه وقتي ميرقصيد خيلي شهوت انگيز ميشد من يه لحظه نگام به كير سعيد افتاد كه از زير شلوار مشخص بود كه راست راست فكر كنم سوسنم فهميده بود سعيد داره كوس و كون فريبا رو ديد ميزنه چون يذره گرفته بود بدبخت نميدونست كه اينا همش نفشس و قرار با كير بنده بگا بره خلاصه فكركنم يه يك ربعي فريبا رقصيد گفت ديگه خسته شدم اومد نشست رو مبل هوا هم یکم شرجي بود حسابي عرق كرده بود گفت من ميرم يه دوش بگيرم سوسن گفت نه اول من ميخوام برم خيلي گرمم منم گفتم اصلا خودم ميرم كه سعيد برگشت گفت دعوا نكنيد همگي با هم ميريم منم گفتم اره فكر خوبيه دوباره زنا يخورده قرقر كردند كه نه زشته و فلان بهمان كه بالاخره با هزار زوري بود خرشون كرديم كه لباس زيرامون در نمياريم و از اين كوس شعرا سعيد كونكش همون بيرون لباساشو دراورد با يه شرت دست زنشو گرفت برد تو حموم ماهم دنبالش رفتيم سعيد پريد تو وان به سوسن گفت لخت شو بيا تو سوسن يه نيگا به ما كرد گفت خجالت ميكشم سعيدم دستشو گرفت كشيدش طرف خودش ماهم ايساده بوديم نگاه ميكرديم گفت خجالت نداره اومد تاپشو در بياره سوسن گفت اخه من كرست نبستم سعيدم گفت او ديگه مشكل خودت به ما ربطي نداره تا تاپ كشيد بالا دوتا هلو افتاد بيرون سينه هاي سيخ و قشنگي داشت كه نوكشم حسابي برجسته شده بود معلوم بود كه حشرش زده بالا سعيد شلوارك سوسن از پاش دراورد سون فقط يه شرت پاش بود يه شرت صورتي كه وقتي رفت زير دوش شرتش خيس شد بلبله هاي قرمز كوسش از زير شرتش نمايان شده بود از پشتم قشنگ لامبه هاش و خط وسط كونش افتاده بود بيرون سعيد يه نيگا به ما كرد گفت بابا شماها كه هنوز لباساتون تنتونه لخت شين بيايد وسط ديگه منم يه چشم گفتم و لباسامو دراوردمو با شرت شدم بعد اومدم سراغ فريبا كه داشت با شهوت كير گنده سعيد كه از زير شرتش زده بود بيرون نيگا ميكرد گفتم مثل اينكه تو نميخواي لخت شي؟؟؟؟؟بعد فورا اومدم تاپش از تنش دراوردم يه كرست قرمز تنش بود كرستشم از تنش دراوردم تا سينه هاي قشنگش بيفته بيرون ولي سينه هاي سوسن درشت تر و قشنگتر بود عوضش خداييش كووووون فريبا يه چيز ديگه بود بعد شال فريبارم باز كردم الان فقط يه شرت تنمون بود سعيد ليف وصابون گرفت دستش به سوسن گفت بيا بشورمت سوسنم رفت جلو سعيد شروع كرد به ليف زدن سوسن اول از بالا تنش شروع كرد اومد پايين تا رسيد به شرتش گفت تو كه همه چيزت ريخته بيرون از زير شرت نپوشيش سنگينتري بعد يهويي شرت سوسن از پاش دراورد سوسن يه جيغي زد و گفت خيلي بيتربيتي بعد يه نيگا بمن كرد ديد من زل زدم به كوسش دستش گذاشت جلو كوسش گفت زشت نگاه نكنننننن؟؟؟؟؟ منم خنديدم گفتم ببخشيد يه لحظه جاخوردم ولي عجب كووووووسي داشت تپل سفيد یکم مو هم نداشت لامسب.سعيد با ليف هي كوس و كون سوسن نوازش ميداد مام اون وسط داشتيم از شق درد ميمرديم بعد سوسن به سعيد گفت حالا كه شرت من دراوردي مال خودتم بايد در بياري سعيد گفت من كه از خدام فورا شرتش كشيد پاييين بعد يه دست به كيرش زد و گفت اخيش داشت خفه ميشد اون تو سوسنم خنديد گفت سعيد خيلي بي حيا شدي من يه نيگا كردم به فريبا ديدم چشاش با ديدن كير سعيد چه برقي داره ميزنه بهش گفتم توهم برو سعيد بشورتت سعيد گفت اره بيا من دلاكيم حرف نداره به سوسن گفتم تو بستت بيا بيرون نوبت فريباس بره زير دوش سوسن اومد پيش من سعيدم دست فريبا رو گرفت بردش تو وان فريبام از خدا خواسته فوري رفت سعيد فريبا رو برد زير دوش ليف برداشت شروع كرد به ليف زدن فريبا بعد گفت فريبا جون شرتت خيلي قشنگ ولي حيف كه بايد درش بيارم شرت فريبا رو كشيد پايين بعد يه دست زد به لامبه هاي كونش گفت ارش عجب هندونه هايي پرورش دادي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم رسيده رسيدست اماده خوردن بخور كه از دستت ميرههههههه؟؟؟سعيدم ليف برداشت حسابي كوس و كون فريبا رو به بهانه شستن دستمالي كرد من و سوسنم ايساده بوديم نيگاشون ميكرديم بعد من به فريبا گفتم حالا تو سعيد بشور فريبام ليف برداشت شروع كرد بدن سعيد شستن تا رسيد به كيرش با يه دستش تخماي سعيد گرفت با دست ديگش كيرش ميشست من همينجوري كه داشتم نيگاشون ميكردم رومو كردم طرف سوسن ديدم زل زد به من بعد يه خندهاي كرد با چشاش اشاره كرد به شرتم يعني درش بيار منم شرتم كشيدم پايين يه نيگا به كيرم انداخت و چشاش برق زد اونورم نگاه كردم ديدم فريبا هنوز داره كير سعيدو ميماله بهش گفتم اين كير خوراك خوبي داره فريبا از دستش نده يه خندهاي كرد و انگار منتظر بله من بود رو زانو نشست كير سعيد كرد تو دهنش خيلي قشنگ ساك ميزد با يه دستشم تخماشو ميماليد بعد رفت پايين تخماي سعيدو داشت ميمكيد كه من گفتم فريبا جون اگه ميشه بقيشو بيا بيرون از وان بخور منم برم يه ابي به تنم بزنم اونام بلند شدن منم به سوسن گفتم تو نمياي منو بشوري؟سوسن گفت چرا نيام دست سوسن گرفتم اوردمش تو وان ليف برداشت تمام بدن من و شست بعد كير من گرفت تو دستش گفت عجب كير خوش تراشي داري سرش اورد پايين كيرم كرد تو دهنش شروع كرد به ساك زدن اول سر كيرمو حسابي مكيد حسابي كه سرخش كرد كيرم از بالا تا پايين با زبونش ليسيد از پايين كيرم زبونش ميكشيد ميامد بالا ديگه داشتم ديوووووووونه ميشدم بعد رفت سراغ تخمام تا سوراخ كونمم خورد اونورم فريبا قنبل كرده بود سعيدم داشت كسش ميخورد منم هوسي شدم به سوسن گفتم بخوبه پاهاش از هم باز كنه كه كوسش قشنگ بيفته بيرون سوسنم نشست رو لبه وان پاهاش از هم باز كرد بعد موهاي من گرفت كشيد وسط پاهاش ااااااوووووووووووومممممممم به به عجب بويي داشت يه كوس جمع و جور ولي قلمبه كه بلبله هاي كوسش يزره اومده بود بيرون فوري نرفتم سراغ كوسش ميخواستم حسابي ديوونش كنم اروم اروم از كنار كوسش رونش بوساي ريز ميكردم اونم هي سر من هل ميداد طرف كوسش ولي من ولكن نبودم اخرش داد زد بسته ديگه كشتي من بخورش بعد خودش كوسش هل داد تو صورت من گفت زود باش منم اول يه چندتا بوس ريز از كوسش كردم و حمله كردم سوسن يه اهههههههههه كرد و يه نفس راحت كشيد منم تازه رسيده بودم به كوسش مگه ولش ميكردم حسابي كه كوسش مكيدم انگشتم كردم تو كوسش با زبونمم چوچولش نوازش ميدادم بعد دوتا انگشتام كردم تو كوسش ميچروندم كه ديدم سوسن بدنش لرزيد و يه جيغي زد ارضا شد گفت بسته ديگه بيا بكنننننن توشششششششش منم بلند شدم اول چندتا ضربه با كير زدم رو كووووووسش بعد يواش يواش كيرم فرستادم تو كوسش.وااااااااایییییییییی كوووووووس خيلي تنگي نداشت ولي عوضش خيلي داغ بود اروم اروم تكونامو تندتر كردم داشتم شديدا تلمبه ميزدم كه يهو صداي جيغ فريبا اومد فهميدم اونم ارضا شده سعيد خوابيده بود و فريبام از پشت نشسته بود رو كيرش بالا و پايين ميكرد اين صحنه رو كه ديدم حشرم بالا تر زد با شدت بيشتري كوس سوسن خانم بگا دادم.بعد گفتم برگرد قمبل كن برگشت قمبل كرد كوس قلمبش از پشت زد بيرون منم نامردي نكردم تا دستهههههههههههه بهش فرو كردم يخورده كه كردم گفت از كوووووووون بكنننننننننن منم از خدا خواسته اول انگشتم كردم تو كونش تا سوراخش گشاد تر بشه بعد سر كيرم گذاشتم دم سوراخش اروم اروم كيرمو فرستادم تو يخورده نگه داشتم بعد يواش يواش تلمبه زدم.ديگه سوسنم ماهيچه هاي كونش شل تر كرد منم تكونام سريعتر كردم داشتم ميومدم سوسن گفت ابت بريز تو كونم منم ابم ريختم تو كونش همزمان با من سوسنم يه بار ديگه اومد كيرمو دراوردم بيحال افتاديم رو زمين ولي سعيد و فريبا هنوز كارشون تموم نشده بود سعيد از پشت كرده بود تو كوس فريبا و شديدا داشت تكون ميداد كه گفت دارم ميام فريبام بلند شد كيرررررر سعيد گذاشت تو دهنش براش ساك زد تا ابش اومد تمومش خورد اونام ولو شدن بالاخره بلند شديم خودمون شستيم اومديم بيرون ولي جاتون خالي 4 روزي كه اونجا بوديم فقط سكس كرديم.پایان
– آی مهدی کیرش خیلی کلفته… بهش بگو آروم تر
– الان تموم میشه عزیزم. الان تموم میشه سارا جون

سر سارا در بغل شوهرش بود و من داشتم او را به حالت سگی میگاییدم. سارا اشک میریخت و همزمان لذت میبرد. مهدی سر و شانه‌های سارا را در آغوشش نگه داشته بود و با چشم‌های گشاد شده به کیر من که در کس زنش رفت و آمد داشت نگاه می‌کرد.

کیرم از همیشه کلفت‌تر شده بود. کلاهکش در عمق کس سارا فرو می‌رفت و وقتی بیرون می‌آمد با خودش آب کس همراه می‌آورد. پشم‌های کس زن دوستم از آب کس خودش خیس خیس شده بود. دیدم که از آب سیلاب آب کس مقداری هم به سوراخ کون مالیده شده. با دیدن سوراخ تنگ کونش شهوتم چند برابر شد:

– مهدی! کون زنت بزارم؟

سارا جیغ کشید. داد می‌زد «نه تو رو خدا…» اما کیر شوهرش که تا چند لحظه قبل نیمه خوابیده بود٬ دوباره راست شد و شق ایستاد. حالا عقب و جلو کردن‌های من صورت سارا را به کیر مهدی می‌مالید.

با انگشت از خیسی کسش گرفتم و به سوراخ کونش مالیدم. بدنش لرزید. صورتش اشک آلود بود اما تنش داغ شده بود و مثل کوره از کس و کونش حرارت بیرون می‌آمد. یکی از انگشت‌هایم را آرام به سوراخ کونش فرو کردم ولی حرکتش ندادم و گذاشتم که همانجا بماند. دوباره با کیر کلفت مشغول تلمبه زدن در کس شدم. انگشتم که در کونش بود کیر خودم را احساس می‌کرد. حالا وقتش بود که کمی انگشتم را جابجا کنم که کونش جا باز کند.

– آی‌ی‌ی‌ی مامان جون…

نفس‌های سارا عمیق شده بود و صدایش خس خس می‌کرد. مهدی با کیر برافراشته سینه‌های زنش را می‌مالید و کیرش را طوری تنظیم می‌کرد که به لب‌های او مالیده شود. انگار در این موقعیت از زنش انتظار ساک زدن داشت. انگشتم در کون سارا باز هم چرخید و باعث شد از درد جیغ دیگری بکشد. واقعا دردش آمده بود. این بار دلم برایش سوخت.

– میخوای الان کونت نزارم سارا جون؟ باشه برای بعد؟

سر ناز و خوشگلش را چرخاند و با مظلومیت به من نگاه کرد. موهای سیاهش در صورت زیبایش پخش شده بود و بعضی از آنها به اشک‌های صورتش چسبیده بودند. دلم برایش سوخت. آرام انگشتم را از کونش بیرون آوردم و به جایش برای او بوسه‌ای فرستادم.

مهدی از این حرکتم خوشحال نشد. گردن زنش را گرفت و گفت:

– کونش بزار… کون این جنده بزار. کون این جنده خوشگل من رو پاره کن.

اما من نمی‌خواستم به حرف او گوش بدهم. سارا زیباتر از آن بود که کسی بخواهد بر خلاف میلش رفتار کند. حتی کیرم را هم از کوسش بیرون کشیدم. سارا چرخید٬ مثل یک بچه از سینه شوهرش بالا رفت و در گوشش٬ اما بلند و طوری که من هم بشنوم٬ گفت:

– مهدی جون٬ بهش میگی کوسم کیر میخواد؟ آخه من جنده توام. جنده‌ها چی لازم دارن؟

چشم‌های مهدی از فرط لذت در کاسه چرخیدند. زنش را به پشت خواباند٬ به کیر من اشاره کرد و دستور داد آن را در کس زنش فرو کنم.

دختر خوشگل و ناز زیر تلمبه‌های کیر من جیغ میزد و مامان مامان می‌کرد. شوهرش دست به جلق بود و صورتش را به بدن خیس و عرق آلود او می‌مالید. با هر حرکت من آن پستان‌های زیبا عقب و جلو می‌رفتند و شهوتناکی صحنه را صد چندان می‌کردند. احساس کردم که دیگر نمی‌توان آبم را کنترل کنم.

– آی مهدی! آبم داره میاد. زنت آبم رو داره میاره. بریزمش کجا؟

اما در دلم خدا خدا کردم که نگوید «بریز توی کوسش». تا همینجا ریسک بالایی کرده بودم که به خواهش رفیقم و زنش تن داده بودم. این که یک بچه هم برایشان بکارم غیرقابل قبول بود. خوشبختانه مهدی که آب خودش هم در حال آمدن بود فریاد زد:

– بپاش روی صورت جنده خانم. آبت رو بپاش توی صورت زنم.

بعد کیر خودش را رو به صورت همسرش گرفت و شدیدتر از قبل جلق زد.

– آی کیرم توی صورتت سارا. آی آب رفیقام توی او چشای جنده‌ات. آی تخم‌های همه مردای فامیل توی حلقت.

من هم یکی دو تلمبه محکم زدم و کس را رها کردم تا به سراغ صورت بروم. مهدی هنوز جلق می‌زد ولی آبش نمی‌آمد. کیرم را در کنار کیر او و روبروی صورت همسرش قرار دادم که با نفس‌های تند و چشم‌هایی که نمی‌دانست ببندد یا باز نگه دارد منتظر پاشیده شدن آب کیرهای ما بود.

– عشقم… آبت رو بپاش به صورتم. عزیزم. کس کشم. شوهر بیغیرت من. فداتم. آبت رو بپاش

آب مهدی آنچنان با قدرت پاشید که از صورت زنش جهید و مقدار بیشتر آن روی رختخواب ریخت. من هم اجازه دادم آبم بیاید. کیر مهدی هنوز در ارتعاش بود که صورت زنش با آب من پوشیده شد. سارا نفسش را حبس کرده بود و چشم‌هایش را به هم فشار می‌داد. بالاخره وقتی که از صدای نفس‌های ما که ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد متوجه شد که سکس به پایان رسیده چشم‌هایش را باز کرد و لبخند زد.

– مرسی عزیزم. خیلی دوستت دارم.

سارا به بغل شوهرش رفت و عاشقانه او را نوازش کرد. مهدی سرش را بالا آورد و او را بوسید. بعد دو نفری کنار هم دراز کشیدند و مشغول نوازش موهای همدیگر شدند. هیچ کس به من توجهی نکرد.

کاری که از من خواسته شده بود را به هر حال انجام داده بودم. آرام بستر این زوج عاشق را ترک کردم و لباس‌هایم را از روی زمین برداشتم که بروم. در آستانه در یک لحظه مکث کردم تا نگاهی دیگر به بدن‌های برهنه دوستم و زن زیبای او بیاندازم. سارا متوجه شد. سرش را بالا آورد و با مهربانی گفت:

– ازت ممنونم. خیلی سکس خوبی بود.

مهدی هم روی یک آرنج نیم خیز شد و به من نگاه کرد. لباس‌هایم را طوری نگه داشتم که جلوی آلتم را بگیرد. احمقانه بود اما حالا که سکس به پایان رسیده بود از برهنه بودن جلوی آنها خجالت می‌کشیدم. مهدی گفت:

– ممنونم رفیق. سنگ تمام گذاشتی. خیلی با جنبه‌ای. دمت گرم.

حرفی برای گفتن نداشتم. موقعیت غیرمعمول‌تر از آن بود که بدانم چکار باید کرد. فقط تا این حد از دستم برآمد که رو به مهدی بگویم «خواهش می‌کنم» و به سارا نگاهی دیگر بیاندازم و اضافه کنم:

– تولدت هم مبارک سارا جان. همیشه خوش باشی.

سارا لبخند ملیحی زد و دوباره به عاشقانه به مهدی نگاه کرد. منظورش روشن بود: هدیه تولدی که به او داده بودیم بیش از حد خوشحالش کرده بود. زوج جوان از هم لب گرفتند و به خواب فرو رفتند. دیگر نمی‌دانستم چکار باید بکنم. لباس‌هایم را پوشیدم و منزلشان را ترک کردم.
اولین ضربدری خیلی تو کفه خواهر زنم (سارا)بودم و با اینکه خیلی صمیمی بودیم ولی پا نمی داد بکنمش چند باری هم به یادش جلق زده بودم تا اینکه یکروز خانه انها بودیم و من و باجناقم مهدی در حال مشروب خوردن بودیم که تارا(زنم) اومد و گفت که من و سارا هم میخواهیم با شما مشروب بخوریم تقریبا حدود 3 ساعتی در حال مشروب خوری بودیم که شوخی شوخی بحث به سکس و اینکه چرا مردها خانم بازن رسید مهدی گفت که بابا خوب مردها چی کار کنن مثلا من 7 روزه تو کفه سکسم ولی سارا پریود بوده و تازه امروز میخوام باهاش حال کنم همه ما رفتیم تو شوک اما پررو گری الکل کاره خودشو کرد و من گفتن یعنی جلوی ما میخواین حال کنین زنهامونم که مست بودن خندیدند که مهدی گفت چرا نه!!!به شرطی که شما ها هم پا باشین؟ من که ارزوی دیدن لخت سارا را داشتم سریع گفتم باشه! مهدی هم از خدا خواسته سریع شلوارکشو دراورد و کیرشو قبل از اینکه زنش بتونه کاری کنه کرد تو دهنش و شروع کرد به تلمبه زدن تو دهن سارا .من که حشری شده بودم کیرمو کردم تو دهن زنم وسط کار مهدی گفت بیا جاها عوض!!قبل از اینکه من جواب بدم زنهامون با هم گفتن اره جاتونو عوض کنین!معلوم بود که حسابی مست شدن!ما هم سریع لخته شون کردیمو افتادیم روشون از اینکه خواهر زنمو جلوی شوهرش میکردم و اینکه زنم داره جلوم به مهدی کس میده خیلی حشری شده بودم و معلوم بود که همه دارن حال میکنن حدود نیم ساعت من و مهدی داشتیم میکردیمشون تا اینکه ارگاسم شدن بعد من به مهدی گفتم که میخام ابمو بریزم تو صورت زنش که مهدی گفت جنده خودته هر جا دوست داری بریز منم سارا رو برگردوندم و کل اب کیرمو ریختم تو صورتش همون موقع هم مهدی ابشو ریخت تو دهن زنم بعد از 5 دقیقه همه به خودمون اومدیم شوکه بهم نگاه میکردیم که من گفتم دیگه کاریه که شده میتونه اخرین بار باشه یا ادامه بدیمو حالشو ببریم که همه موافق دومی بودن
كس دادن زنم

خیلی دوست داشتم که گاییده شدنه زنمو توسط یکی دیگه ببینم برای همین با یکی از دوستام کامران که از بچهگی با هم بزرگ شده بودیم موضوع رو در میان گذاشتم که برای طولانی نشدنه داستان چجورشو نمیگم ومیرم سر اصل مطلب با کامران قرار عرق خوری تو خونم گذاشتم زنم هم مثل همیشه خونه بود وقتی یکم مست شدیم قرار شد من برای خریده مزه اضافی از خونه برم بیرون و در حونه رو کامل نبندم و بعد از نیم ساعت برگردم وقتی برگشتم کسی تو سالن نبود یواشکی رفتم دمه اتق خواب و از لای در نگاه کردم شوکه شدم باورم نمیشد کامران دفعه اول و به این سریعی زنمو راضی کنه کیرم راست شده بود و شروع کردم مالیدنش درست جلوی چشام کامران دراز کشیده بودو زنم داشت کیرشو میخورددقیقا حرفاشونو میشنیم
بخورش خیلی خوب ساک میزنی خوشمزس؟
اره از مال پیمان خوشمزه تره
تا ته بکن تو دهنت
زود بکنم الان پیمان میاد
نترس بیاد زنگ میزنه کلیدو نبرده
کیرتو بکن تو کسم خیلی کیر میخواد
باشه برگرداز پشت بکنمت
زنم برگشت گامران از پشت میکردمش تو همین موقع پیمان منو دیدو منم اشاره کردم که میخوام بیام داخل اتاق که علامت داد یکم وایسا منم دوباره ادامه دادم به دید زدنم فهمیدم که میخواد زنمو اماده دیدن من کنه برایه همین بهش گفت
خوب میکنمت یا نه؟
اره کیرت خیلی کلفته
دوست مثل داشتی مثل جندهها دو نفری میکردیمت ؟
ارههههه کاش پیمانم بود هم کیرشو میکرد تو دهنم هم میدید چه خوب به تو کس میدم
دوست داری جلوی پیمان کس بدی؟
ارهههه
کامران به من اشاره کرد بیا تو و منم رفتم کیرمو گرفتم جلوی دهن زنم چون چشماش بسته بود نفهمیده بود که اومدم تا کیرم چسبوندم به لبش چشاشو باز کرد و با ترس نگام کرد منم سریع کیرمو کردم تو دهنش و بهش گفتم
نترس عزیزم فقط میخوام حال بدم تا بهترین سکسها رو داشته باشی از این به بعد با کامران دو نفری میکنیمت
زنم که تو حالت انجام شده قرار گرفته بود فهمید بهتره که حالشو ببره و شروع کرد به کیرمو خوردم و کامران هم از پشت تو کسش میکرد از دیدن این صحنه همهمون حشری شده بودیم کامران بهم گفت
پیمان زنت عجب جنده ایه چه کسی داره
مال خودته هر چقدر دوست داری بکنش
زنم یه نگاهی بهم کردو گفت جاتونو عوض کنین و ما هم سریع اطاعت کردیم و دوباره شروع کردیم به گاییدنش حسابی حشری شده بود برگشت تو چشام نگاه کرد و گفت
عزیزم خوب کس میدم؟
اره جنده من
خوب کیره دوستتو میخورم ؟
اره مثل جندها میخوری
اینو که گفتم جیغ کشید و ارگاسم شد منم کیرمو در اوردمو ریختم رو سوراخ کونش ولی کامران موهاشو گرفته بود و شدید تو دهن زنم تلمبه میزد تا ابش اومدو ریخت رو صورت زنم کل صورتش اب کیری شده بود بهترین سکس زندگی همه مون بود
حليم پسر عموم چند سالي بود كه با دختر اونيكي عموم ازدواج كرده بود و زندگي خوبي داشتن. من هم تقريبا همزمان با اون زن گرفتم. از يه طرف فاميل بئديم و از طرف ديگه خونمون هم نزديك بود هم سن و سال هم بوديم . براي همين خيلي با هم عياق بوديم و حد اقل هفته اي يه شب ما خونه اونا بوديم يا اونا خونه ما. دختر عموي من از قد و بالا و زيبايي چيزي كم نداشت ،بابام خيلي دوست داشت كه من با اون ازدواج كنم ولي چون من از ازدواج فاميلي خوشم نميومد و اينو به همه گفته بودم زياد اصرار نمي كرد. يه شب جمعه بعد از شام پسر عموم اينا اومدن خونه ما . اومده بودن فقط سري بزنن و زود برن كه صحبت گل انداخت و يهو ديديم كه ساعت 2 نصفه شبه.مشروبه فراواني هم نم نم خورده بوديم. براي اينكه يهو نرن تو خيابون و كميته نگيرتشون قرار شد شب بمونن خونه ما. پسر عموم گفت:من صبح زود پا ميشم حليم بخرم . من كه تنبل بودم گفتم منم تو خونه ميزو مي چينم. خلاصه همگي رفتيم تو يه اطاق ، رختخواب هارو پهن كرديم و خوابيديم و چون زيادي مشروب خورده بوديم همگي تلپي افتاديم و خوابمون برد. صبح بيدار شدم ديدم پسر عموم و زنش نيستن.يكم دوروبرمو نگاه كردم و تازه يادم افتاد كه قرار بوده بره حليم بگيره،اومدم پاشم كه ديدم هنوز مستم و خوش خوشانم ميشه ،اينور اونورو نگاه كردم و ديدم غير از من و زنم كسي تو اطاق نيست با خودم گفتم حتما دختر عمو هم با شوهرش رفته حليم بگيره. با چشمهاي نيمه بيدار نگاهي به پاهاي لخت وسفيد زنم انداختم كه از زيرلباس خواب حريرقرمزش افتاده بود بيرون ، هروقت مي خواست منو حشري كنه و قرار بود سكس حسابي داشته باشيم اين لباس رو مي پوشيد منم كه آماده هميشگي،حسابي حشري شده بودم وديدم فرصت مناسبي براي حملس.خزيدم طرفش و شروع كردم ار پشت مالوندنش و يواش يواش رفتم رو سينه هاش چه پستوناي توپي . با يه دست پستوناي درشت زنمو مي ماليدم و با انگشتام با نوكشون بازي مي كردم . با دست ديگم رونه سفيد و سكسيشو مي ماليدم . كم كم دستمو اوردم بالا و بردم تو شرتش. احساس كردم زنم همينجور داره مي لرزه و زير لب ميگه نه نه . حدس زدم سردش شده پتو رو از گوشه رخت خوات كشيدم طرفمون و انداختم رو جفتمون . حالا حسابي تاريك شده بود و اينجوري سكسي تر بود . از همون پشت كه بغلش كرده بودم رفتم تو گردنش و شروع كردم لاله گوشش و گردنشو ليس زدن و خوردن . هر لحظه بيشتر حشري مي شدم و تو عالم مستي 4 برابر بيشتر حال مي كردم . زنم هم كم كم حشري شده بود از نفس هاش مي شد فهميد . زير لب گفت : مجيد نياد؟ (مجيد پسر عموم بود)منم دره گوشش گفتم : مجيد غلط كرده با ما كاري داشته باشه. زير پتو تو هم مي لوليديم از همون پشت كه بودم سرمو بردم جلو و شروع كردم پستوناشو خوردن . اونم هي نفس نفس مي زد و آه و اوه مي كرد. آروم آروم پشتشو ليس زدم و بعد سروته شديم و صورتم رو شكمش قرار گرفت اطراف نافشو ليس زدم و رفتم پايين تا به كسش رسيدم . چه تميز بود 6 تيغه اصلاح كرده بود ،دهنمو وا كردم و همه كس زنمو كردم تو دهنم ، زبونمو تا ته كرده بودم تو كسش و مي چرخوندم ،يهو ديدم اونم كير منو گرفت و اولش يواش يواش ليس زد وقتي خوب همش خيس شد كيرمو تا ته كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن . واي كه چه حالي داشتيم جفتمون ، بجون پسر عمو و زنس دعا مي كردم كه رفتن بيرون و دعا مي كردم حليمفروشي شلوغ باشه و ديرتر بيان . ديگه به اوج وحشيگري رسيده بودم دستمو دور روناي زنم حلقه زده بودم و پهناي صورتم روي كسش بود . اونم نمي دوست اصلا چكار بكنه انقدر قشنگ ساك مي زد كه نزديك بود آبم بياد . از روش پاشدم و دوباره رفتم پشتش يبار ديگه تموم پشتشو به آرومي ليس زدم و با يه دستم كسشو وا كردم و با دست ديگه كيرمو كردم تو كسش . واااااااي كه چه داغ و مرطوب بود كيرم ليز خورد و رفت توش ، شروع كردم به تلمبه زدن 7-8 دقيقه ادامه دادم كه حس كردم زنم داره ارضاء ميشه منم كه خودمو تا اون موقع نگه داشته بودم ، ديگه ول كردم و همزمان با ارضاء شدن اون ،آبه من با فشار هرچه تمام تر ريخت تو كسش. نفس عميقي كشيدم و افتادم روش . يه كم ديگه بوسش كردم و گفتم ديگه پاشيم ، الان مجيد اينا ميان . من ميرم پايين ميزو بچينم. لازمه بگم خونه ما دو طبقه بود. طبقه بالا اطاق خوابا بود و طبقه پايين آشپزخونه و ناهارخوري. با دستمال خودمو خشك كردم و بدون اينكه به زنم نگاهي دوباره بندازم بلند شدم . يهو تو راه پله خشكم زد. زنم داشت ميومد بالا، با لبخند گفت : ا،بيدارشدي عزيزم؟ داشتم ميومدم صدات كنم. دهنم خشك شد . زنم انگار فهميد حالم خوب نيست . پرسيد:چي شده؟ با گيجي پرسيدم:مجيد و دخترعمومينا كجان؟ زنم گفت: مثله اينكه هنوز مستي .مجيد رفته حليم بگيره ،مينا هم كه بالا خوابيده. منم از يه ساعت پيش پاشدم و دارم ميزو مي چينم. تازه درزاريم افتاده بود . چون ديشب قرار نبود مجيد و مينا خونه ما بمونن،هيچي نياورده بودن. زنه من هم لباس خوابه خودشو داده بود مينا بپوشه. سر ميز صبحونه از ترس و خجالت تو روي مينا نگاه نمي كردم . از مجيد و زنم هم شرمنده بودم. ولي ته دلم مي گفتم كاش نصيحت بابامو گوش مي كردم و مينا رو مي گرفتم .خييييييلي سكسه باحالي داشت. تو دلم گفتم مجيد كوفتت بشه همچين كسي كه مي كني. موقعه خداحافظي ،وقتي با دختر عمو دست دادم،تو چشام نگاه كرد و لبخندي زد.دستمو چندين ثانيه طولاني نگه داشت و فشار داد. موقع رفتن به زنم گفت:خيلي شب خوبي بود .ازاين به بعدماهي يه بارازاين برنامه ها بذاريم.مجيد بره حليم و كله پاچه بگيره ، بابك هم تو خونه كار كنه.!!!!!!!!! همه خنديدن ، چون من داشتم اون بالا مينا رو مي كردم و زنم همه كارا رو انجام داده بود.ولي اونا كه نمي دونستن فكر كردن مينا داره شوخي مي كنه.فقط من منظورشوفهميدم و با نگاهي شيطنت بار كه برق مي زد،مينا رو نگاه كردم و گفتم اگر خوشت اومده حتما.اونم گفت: صددرصد.!!!!!!
سکس با زوج سکسی بد جور حشری بودم و کلافه اصلا هم نمیخواستم برم ماساژ خونه کس بکنم .یه سر رفتم تو وب سایت ببینم کسی‌ آن هستش یا نه (سایت ضبدری ها).دیدم یه زن و شهر دنبال یه مرد هستن.سریع براشون چشمک فرستادم.چند ثانیه بد از من عکس صورتمو خواستن چون میتونستن عکس بدن و کیرمو تو پروفایلم ببینن.ادشون کردم و بد از دیدن عکس گفتن میتونی‌ بیای اینجا گفتم کی‌ گفت همین الان .فکر می‌کردم یک ساعتی‌ ازم دور هستن ولی‌ شهوت داشت دیوونم میکرد حاضر بودم واسه کردن کس ۲ ساعت رانندگی‌ کنم .گفتم چرا که نه آدرسو بده بیام وقتی‌ آدرسو فرستاد داشتم کفّ می‌کردم دقیقا ۲ دقیقه با من بیشتر فاصله نداشتندشماره تلفن آدرس دادن و گفتم زیاد از شما دور نیستم ۲۰ دقیقه دیگه اونجام.سریع رفتم همام یه دوش گرفتمو تمام موهای دوره کیرمو کونمو صاف کردم بدنمو خوش بو کردم لباس پوشیدم ،رفتم شراب بردارم دیدم شراب ندارم یه شامپین تو خونه داشتم بر داشتمو رفتم .خونشون تو یک آپارتمان بزرگو گیج کننده بود بد از یه کم گشتن دنبال پلاک خونه رسیدم دم در .ساعت تقریبا ۱۱ شب بود زنگ خونه‌رو زدم .شهوت و فکر‌ اینکه الان کی‌ در رو باز می‌کنه و خدا کنه آدمهای خوبی‌ باشن داشت کلافم میکرد .دره خونه باز شد و یه لحظه چشام برق زد‌‌و درشت تر شد یه زن قد بلند خوش هیکل سبزه با چشم‌های درشت‌و شهوانی موهای بلند قهوه‌ای جلوم ایستاده بود و یه لباس سکسیه مشکی‌ هم تنش بود دست داد و صورتمو بوسید راهنمیم کرد برم تو پذیرایی شوهرش اومد جلو خودشو معرفی‌ کرد و همین طور من خودمو معرفی‌ کردم و بابت مشروب تشکر کردن .به هیچ عنوان توقع نداشتم یک هم چین زن زیبا و سکسی‌ رو امشب ببینم خیلی‌ با عکس پروفایلش فرق میکرد عجیب از عکسش‌ قشنگ ترو بهتر بود .یه مبل ۲ نفره و ۲ تا یک نفره بود که من نشستم تو یکی‌ از اون تکیها .از من پرسیدن چی‌ میخورم که گفتم ویسکی یه چند دقیقه حرف زدیم ولی‌ تمام مدت تو فکر‌ این بودم که عجب شبی پیش رو دارم و هیکل قشنگو صورت زیبای طرف داشت تمام تنمو مور مور میکرد احساس می‌کردم یه تیک آتیش تو جونمه و نمی‌ذاره یه جا آروم بشینم می‌خواستم هجوم ببرم به طرف بدن قشنگشو و همه جاشو ببوسم .تو همین افکار بودم که گفت نمی‌خوای کنار من بشینی‌ .بلند شدم رفتم کنارش و به شوهر زنه نگاه کردمو با چشم هام ازش اجازه گرفتم دستمو گذشتم رو رون‌های نرمو قشنگش گرمی رونهاش بدنمو داغ کرد اون یکی‌ دستمو بردم دوره گردنش و از اون بالا سینه ی‌ قشنگشو گرفتم تو دستم ،لباسش جوری بود که به تمام بدن قشنگش دسترسی‌ داشتم و می‌تونستم بدنشو ببینم و لمس کنمسینشو آروم از زیر لباسش در آوردم و یکم به قهوهی قشنگ سینش نگاه کردمو آروم لباشو بوسیدم و زیر گردنشو و آروم سینه‌های قشنگشو مکیدمو فشار میدادم و دستم وسط رونهاش بود ولی‌ به طرف کوسش نمی‌رفتم دیگه نمی‌تونستم دنبالهٔ بحث قبلی‌ مونو بگیرم سخت مشغول سینه و بدن نرم طرف بودم که شوهرش گفت فکر می‌کنم بهتره که بریم تو اون اتاقبلند شدیم بریم تو اون اتاق .لرا (اسم زنه)زودتر از ما رفت و من هم بد از برداشتن مشروبم بد از ۳۰ ثانیه رفتم تو اتاق خواب که دیدم وووو لخت لخت رو تخت دراز کشیده و با کوسش بازی می‌کنه و چشم‌های مستو خمارش رو به دره یه نگاه به دورو اطراف اتاق انداختم تا لیوانه مشروبمو بذارم گفت پسر خوب کاندم همراهت داری یا نه گفتم آره و سریع لخت شدم دیگه خودم بودم‌ یه حوری حشری تو تخت.رفتم رو تخت و دولا شدم لبای قشنگو گوشت دارش رو بوسیدم که یکدفعه منو بطرف خودش کشید و مثل یه گرگه گرسنه شروع به مکیدن لبم کرد دستاشو از هم باز کردمو بردم بالای سرش و انگشتم رو به نشونهٔ آروم بودن گذاشتم رو لبش یه کم آروم شده بود ولی‌ از شدت شهوت قلبش تند تند میزد از نوک انگشتاش بوسیدم اومدم پایین پیشونیشو صورتشو لباشو زیر گردنشو و هم زمان که لبام رو بدنش بوسه‌ میزدو میومد پایین دستام هم به همون اندازه بدن گرم و لطیفشو لمس میکرد می‌اومد پایین.زیر گردنشو بوسیدم سینه‌شو بوسیدم اومدم پایین شکمشو بوسیدم اومدم پایین تر کنار کس تمیزو سافشو بوسیدم و ۲ طرف کسشو بوسیدم(هنوز نه دستم نه لب هام با کوسش تماس نداشت)رون هاشو بوسیدم و با دستم تمام بدنشو آروم نوازش می‌کردم جوری که فقط نوک انگشتام بدن لطیفشو حس کنه یه بوسه‌ یه کوچیک به کوسش زدم و اومدم پایین.به محض تماس لبم با کوسش یه لرزهٔ شهوت رو تنش نشست و رفتم پان تر رونهاشو بوسیدم ساقه پاشو بارش گردوندم به شکم خوابید از پشت پاش بوسیدم رفتم بالا لپهای کونشو کمرشو گردنشو و دوباره برگشت و در عرضه یک چشم بهم زدن داغی لبهام و زبونمو وسط کوسش حس کرد .با ولع تمام کسشو میمکیدمو با نوک زبونم ششولشو لیس میزدم و سینه هاشو میمالیدم صداش حسابی‌ بلند شده بود .با ۲ دستش صورتمو گرفت و کشید منرو به سمت بالا و دوباره شروع کرد به مکیدن لبهام تو این موقع دیدم شوهرش لخت بالا سرمون و داره لذت میبره از تماشای اون صحنه و کیرش تو دستشه.سریع کاندمو باز کرد زد به کیرمو و پاهاشو باز کرد آروم اول کیرمو مالیدم وسط کوسش و تمام ۲۰ سانت کیرمو با فشار کردم تو کوسش هممممممممممم باورم نمی‌شد اینقدر تنگ باشه .تنگ بود و داغ .رونهی قشنگش تو دستام بود و کس قشنگو تنگشو می‌کردم و اون لرا هم از شدت لذت فریاد میزد .با دستش کیر شوهرشو گرفت و اونو به سمت خودش کشوند و شروع کرد به ساک زدن کیر پیتر (شوهرش)تمام کیرم تو کوسش بود و با هر رفت و آمد کیرم تو کوسش تخم هامو زیر کوسش حس میکرد و گاه گداری یه دستی‌ به زیر کیرم میزدو تخم هام رو فشار میداد ازش خواستم برگرده و دلاش کردم وای خدای من یکی‌ از بهترین کون‌هایی‌ بود که کرده بودم از پشت کوسش کاملا زده بود بیرون کیرمو فشار دادم تو کوسش و محکم از پشت تلنبه میزدم و لرا داد میزد و میکفت بکن منو محکم تر بکن و بدون توقف فقط بکن از جلو هم شروع کرد به ساک زدن پیتر .کوسش تمام کیرمو سفید کرده بود حسابی‌ تو اوج لذت بود و از کس دادنش لذت می‌برد آبه کوسش تمام کیرمو خیسو سفید کرده بود .لذت میبردم وقتی‌ میدیدم کیر کلفتو بزرگم چه جوری میره تو کوسش و میاد بیرون و با خودش پرهی نازک بین سوراخ کونشو سوراخ کسشو با خودش می‌کشه بیرون .سفیدیه آبه کوسش سوراخه کونشو گرفته بود و با دیدن اینکه اینقدر تحریک شده و زیر کیرم داره لذت میبره بیشتر تحریک میشودم و محکم تر میکردمش با دستم محکم به کنش ضربه میزدم و کوسش میذاشتم به هیچ عنوان هم دوست نداشتم ارزا بشم همین جوری که می‌کردم دراز کشید رو تخت و ناا خواسته من هم از پشت دراز کشیدم روش و به کردن اون کسه تنگ ادامه دادم اینجوری کسش بیشتر تنگ شده بود از رو کوسش بلند شدم و از من مشروبشو خواست بهش دادم و خودم هم یه کم خوردم .گفت تکیه بدم به بالای تخت و پاهمو دراز کرد و شروع کرد به ساک زدن کیرم و بد نشست رو کیر سفتو کلفتم و شروع کرد به مکیدن لبهام من هم با کونش بازی می‌کردم و کیرم رو تو کسش تکون میدادم .محکم منو به خودش چسبوند و رو کیرم بالا پین میکرد خودش رو از مکیدن لبهام و لب گرفتن لذت می‌برد از پشت انگشتامو رو سوراخ کونش گذشتمو فشار دادم تنگی سوراخه کونش بیشتر تحریکم میکرد .اوه خدای من عجب کسه هشریو قشنگی‌ امشب زیر کیرم بود .با تمام وجودش از سکس و کس دادنش لذت می‌برد و تنی هم از کسدادن زنش و این که یه کیره کلفتو بزرگ یه حال درست حسابی‌ به کوسه زنش میداد لذت می‌برد .تقریبا یک ساعتی‌ بود که داشتم میکردمش و مشروب حسابی‌ کمکم کرده بود که به تاخیر بیفته.بارش گردوندم و از پشت دوباره کردمش میخواستم اون منظرهٔ زیبای کن و کسشو دوباره ببینم .احساس می‌کردم کیره کلفتم داره جرش میده و الانه که از وسعت ۲ تا بشه ولی‌ لرا بیشتر لذت می‌برد .دیگه نمیتونستم خودمو نگاه دارم و با تمام فشار تو کوسش ارزا شدم و موقهٔ ارضا شدن کنش تو چنگم بود و فشار میدادم .همممممممممممم چقدر خوب ارضا شدم یه کم بدنمو رو کمرش چسبوندم و بد کیرم رو در آوردم و کاندمرو رفتم بندازم بیرون .لرا هنوز هم کیر می‌خواست و الان نوبت تنی بود که کسش بذاره .خودم رو شستم و اومدم تو اتاق مشروبم رو بر داشتم و کنار تخت نگاهشون می‌کردم .گفت من باز هم اون کیر سکسی رو میخوام .دولا شدم لباشو بوسیدم و گفتم چرا که نه خوشکل .اومدم جلوی تخت همون جوری که ویسکی‌ رو میخوردم شروع کرد به ساک زدن کیرم .اگر تا صبح هم کیرمو میخادت حاضر بودم و می‌تونستم بکنمش.تمام کیرمو که الان یه کم شل بود رو تو دهانش جای میکرد.تنی گفت دیدن شما ۲ تا بیشتر لذت داره بیا بالا .لرا رو تخت دراز کشیده بود و رو زانو نشستم کنارش و شروع کرد ساک زدن ازش خواستم تخم هام رو بلیسه و اگر دوست داره و بعدش نمیاد زیر تخممو .بدون اینکه حرفی‌ بزنه شروع کرد به لیسیدن زیر تخم هام و در کمال ناا باوری شروع به لیسیدن سوراخه کونم کرد.(ولی‌ خدا وکیلی حسابی‌ تمیز کرده بودم و اطراف کن و کیرمو با خوش بوس کننده خوش بوس کرده بودم)تمام زیر تخم و سوراخ کنم رو لیس میزد که تنی گفت ووو تو امشب خیلی‌ حشری هستی‌ چی‌ شده و رو به من گفت خیلی‌ کم پیش میاد کسی‌ بتونه اینجوری لرا رو حشری کنه و من هنوز ندیدم اینکار رو انجام بعده .از اینکه میدیدم تونستم تا این حد باعث لذتش بشم احساس خوبی‌ داشتم.کیرم دوباره حسابی‌ سفت شده بود مثل سنگ.لرا گفت فقط میخوام از پشت محکم کسم بذاری تا ارضا بشم .برگشت و من پین تخت ایستادم و کونه لرا رو گرفتم تو دستم دوست داشتم از اون منظرهٔ زیبا که یه کون قشنگو خوش فرم تو دستم بود و یه کس تپل و صاف که از عقب بیشتر زده بود بیرون عکس بگیرم و همیشه همراهم باشه.کیرمو فشار دادم تو کوسش و از زیر شکمش شروع به مالیدن شوشولش کردم .یه کم سخت بود ولی‌ کیف داشت می‌تونستم کیرمو وقتی‌ وارد کوسش می‌شه لمس کنم .تنی به کمکم اومد و دراز کشید زیر شکم لرا و شروع کرد به لیسیدن کسش.من هم دیگه راحت از پشت فقط کوسش میذاشتم و با دستم به کونش ضربه میزدم .جیغ میزد و میگفت محکم تر کسم بذار میخوام اون کیر کلفتو بکن منو .اوه خدای من لذت میبردم از این که اینقدر حشری و راحت بود و عاشق سکس بود .لپهای کنش قرمز شده بود و من محکم تر و بدون توقف میکردمش و تنی هم کسشو لیس میزد گاه گودرزی هم زبونش به کیرم میخورد و حسش می‌کردم .احساس کردم کوسش تنگ تر شد دیگه داشت کیرمو می‌شکست کوسش شروع به دلم دلم کردن کرد و با یه جیغ حسابی‌ ارزا شد .هنوز داشتم میکردمش که گفت درش بیار جرم .رو زانو نشست رو تخت بغلم کرد و دوباره شروع کرد به لب گرفتن و گفت حتما باید تورو دوباره ببینم کسم به کیرت عادت کرد .اون شب یکی‌ از بهترین سکس هامو با یه زوج داشتم .
سکس من و زنم با ارش و شبنم خاطره ای که براتون میگم کاملا واقعیه و سعی میکنم نه شاخ و برگ بدم نه چیزی کم کنم.من 32 سالمه و در تهران زندگی میکنم .یه زن فوق العاده زیبا به نام یلدا دارم . یلدا فوق العاده زیباست . اندام و جسم فوق العاده سکسی داری با سینه های درشت و شهوت انگیز. اما زنم کاملا سرده و هفته ای یک بار بیشتر سکس نداریم. ولی علت این که هدفم از نوشتن این خاطره چی بودو چرا این خاطره بوجود اومد رو براتون میگم. از 7 سال پیش با دوستم ارش تو یه شرکت اشنا شدم. دوستی ما بعد از رفتن هر دومون از اون شرکت ادمه پیدا کرد . ارش یه پسر خوشکل با قد متوسط و خیلی خوش بر خورده . موقعی که با ارش اشنا شدم تازه ازدواج کرده بودم و اون مجرد بود . دوستی ما کم و بیش ادامه داشت تا اینکه اونم ازدواج کرد . ولی بر عکس ارش زنش کاملا ادم سرد و سختی بود. بعد از یه مدتی ارش با یه دختر فوق العاده داغ و خوشگل به نام شبنم اشنا شد . بعد از یه مدتی هم زنش رو طلاق داد و با شبنم ازدواج کرد. من بنا به دلایلی که نمیگم کلا در ماجرای آشنایشون بودم و کاملا در جریان ریز مطالب. حتی طوری که اونا چند بار جلومن کاملا لخت و مست سکس کرده بودند و من فقط یه تماشگر بودم .چون میدونستم آرش میخواد با شبنم ازدواج کنه کاری نداشتم . البته علت اینکه چرا آرش جلو من داره شبنم رو هم میکنه برام جای سوال بود. ارش و شبنم چند بار خونه ما اومده بودند . و با هم یه جشن خودمونی گرفته بودیم و با هم بزن برقص هم داشتیم. اصل ماجرا از اینجا شرو شد. من همیشه با آرش از کون زنا و دخترا صحبت میکردم .یه روز تو صف پمپ بنزین صحبت از کون دخترا بود . که آرش یهو گفت بابا تو چته زن تو که کونش کم نداره . حق با آرش بود همیشه مردم رو میدیم که به کون و سینه های زن من نیگا می کردن . صحبت از اینجا شرو شد و من هم از سینه های خوشگل زن اون گفتم. نمیدونم اسمش رو چی میزارید و من میگم حکمتی بوده چون همون فرداش یکی از کارمندام یه چند تا بلوتوث برام فرستاد از داستان های سکسی. همشون از سایت اویزون مرحوم بودن. من با خوندن داستان ها خونم به جوش اومد . نوبت به یه داستان سکس ضربدری رسید . اونو که خوندم یاد حرفای آرش افتاد. اون شب با یلدا یه سکس توپ داشتم. چون داستان ها رو دادم اون خوند و حشرش زد بالا. فردا همه اونها رو واسه آرش ایمیل کردم . حدسم کاملا درست بود اون هم از داستان سکس ضربدری بیشتر خوشش اومده بود. شب تو خونه داستان رو واسه یلدا گفتم . اونم که اون روز همه داستان ها رو خونده بود از همشون خوشش اومده بود بجز ضربدری . اون شب برای اولین بار ما برای دومین بار در هفته سکی داشتیم و بر عکس خیلی بار های قبلی زنم برام ساک هم زد که از اون بعید بود چون فقط در سالگرد تولدم این کار رو برام میکرد. فرداش دیدم آرش چند تا عکس سکسی ضربدری برام فرستاده. تو جواب براش نوشتم : مثل اینکه زنم بد جوری چشت رو گرفته. جواب نداد.هفته بعدش با آرش رفتیم گوشی بخریم واسه تولد شبنم. قرار بود ما هم بریم ولی کسی دیگهای قرار شد که نیاد. تو راه در باره سکس ضربدری و این که حال زیادی داره و تنوع صحبت کردیم . آرش گفت اگه مثلا تو یه کشور اروپایی بودی این کارو میکردی . منم رک گفتم اره حتی تو ایران هم حاضرم این کار رو بکنم ولی نه با هر کسی . نیگام کرد و گفت مثلا با کی گفتم فقط تو و شبنم. چند لحظه سکوت و گفت یعنی یلدا راضی میشه گفتم اونش با من تو شبنم رو بچسب گفت اونم با من. قرار هامون رو گذاشتیم برای فردا شب. ما هر وقت آرش خونمون بود یا ما اونجا بودیم بساط مشروب پهن بود . هم من هم اون همیشه تو خونه مشروب داشتیم. قرار شد برای فردا شب یه مشروب به نامoldpare بگیره و بساط رو اماده کنه ببینیم چی میشه. فرداش من اماده شدم . رفتم حموم و تیپ زدم همه جا رو هم صلح و صفا دادم . یلدا هم رفت حموم بهش گفتم خوب به خودت برس شاید اونجا برقصیم . اون هفته هم کاری نکرده بودیم . پس بهش گفتم میخوایم مشروب بخوریم و بعدش تو حالت مستی سکس میچسبه ها . قبول کرد و اونم به خودش رسید. تا اینجا کار مشکلی نبود. رفتیم خونه آرش اشاره کرد که همه چی حله . یه شام مختصر خوردیم و بساط مشروب رو یلدا و شبنم چیدن. راستی اینم بگم تا یادم نرفته. (البته این توصیف ها رو از روی عکس های اون شب میگم). یلدا یه لباس آبی با یقه بسیار باز پوشیده بود طوری که تا نصف سینه هاش معلوم بود . پایین لباسش هم تا روناش بود. وقتی میرقصید و میچرخید شورتش کاملا دیده میشد و همین برای حشری کردن من و آرش کافی بود.( زن من رقاص فوق العاده ای هست) شبنم هم یه لباس طوری فوق العاده ظریف پوشیده بود که بدن لخت سفیدش کاملا معلوم بود . یقه اش هم باز بود و تا روی ناف. یه دامن مشکی کوچیک هم پاش بود.نشستیم پای بساط مشروب پیک اول و دوم و سوم رو زدیم.من و آرش کنار هم بودیم و زنامون دو طرفمون. شبنم رفت یخ بیاره که اشاره کردم به ارش که شرو کنه. رو چهارمی ارش دستش رو انداخت گردن شبنم و لباش رو بوسید منم به یلدا گفتم بوس بده که با اکراه داد. آرش کارش رو بهتر از من بلد بود اروم اروم با هر پک جلوتر میرفت. من داغ شدن زنم رو احساس میکردم . یهو شبنم گفت که بسه دیگه نمی خوره . همین هم بهانه ای شد برای آرش. بزور خواست بهش مشروب بده و در حالی که گلاس رو می برد طرفش ریخت رو سینه هاش . شبنم و یه جیغ کوچولو زد ولی از اونجایی که من قبلن این صحنه ها رو دیده بودم ( کفتم که جلوی من سکس داشتن) حدس زدم برنامه بعدی چیه. آرش گفتم عزیزم ناراحت نباش الان برات درستش میکنم. واسه همین هم شرو کرد به لیسیدن گردن و بدن مشروبی شده شبنم و حدسم درست بود آرش رفت پایین و به سینه هاش رشید و شرو کرد به خوردن سینه هاش . صحنه ای که من بار ها دیده بودم ولی برای یلدا تازگی داشت. لرزیدن تن یلدا رو حس میکردم کاملا حواسش به کار های ارش و سینه های سفید و متوسط شبنم بود . تو همین حین دستم رو بردم زیر لباس یلدا و با سینه هاش بازی کردم . داغ داغ بود . تا حالا اینجوری ندیده بودمش. خودش رو کشید کنار چون خجالت میکشید ولی من بغلش کردم و ازش لب گرفتم در حالی که با چشمای خمارش سینه خوردن آرش رو تماشا میکرد لباش هم رو لبای من بود و دست من رو سینه هاش . شبنم هم از روی شلوار کیر آرش رو می مالید . اونا خوابیده بودن رو زمین و دامن شبنم کاملا بالا بود و شرتش کاملا اومده بود بیرون یه شرت در حد یه خط که لبه های کس بی مو سفیدش زده بودن بیرون. یهو یلدا گفت مشروب میخوام منم براش ریختم . گفت تو بده بخورم. حدس زدم چی میخواد منم عین ارش ریختم رو سینه هاش یلدا گفت برام تمیزش کن با زبونت . و…. من شروع کردم . سینه هایی فوق العاده فوق العاده زیبا که من تو هیچ زنی ندیدم. شرو کردم به خوردن دیدم که اونا هم دارن ما رو میبینن. ما به اهداف اولیه رسیده بودیم. شبنم بیشتر از یلدا اه و ناله میکرد ولی یلدا مثل همیشه ساکت بود . مثل همیشه. داشتم سینه هاشو میخوردم و دقیقا حواسم بود که داره به آرش و شبنم نیگا میکنه. داغ داغ بود برای اولین بار دیدم که داره با کسش بازی میکنه دستم رو گذاشتم رو کسش و پرسیدم بخورم برات . فقط گفت اره ه ه ه… و اینو از ته دل گفت لباسش ره که الان فقط شیکمش رو پوشونده بود بالاتر زدم و شرتش رو در اوردم. کسش خیس خیس بود . یلدا معمولا زود ارضا میشه ولی وقتی مسته دیر تر ارضا میشه. واسه اینکه زود ارضا نشه یکم کسش رو میخوردم و یکم سینشو همین کافی بود تا حشرش هر لحظه بره بالاتر . برام جالب بود که این چرا هیچ عکس العملی در باره دیده شدن کس و کونش نشون نمیده . بعد ها فهمیدم که بیش از حد مست بود اون شب ( اینم بگم که یلدا دختر سالمیه چون بار ها و بار ها به هر نحوی امتحانش کردم. میخواید باور کنید یا نکنید ولی واقعا سالمه) همون جور ادامه میدادیم و در حالی که هواس اونا به ما بود و هواس ما به اونا یهو شبنم دست کرد تو شلوار آرش و کیر گندش رو در اورد. خیلی جالب بود برام چون دقیقا کیر آرش اندازه کیر من بود . دقیقا 16 سانت. و کلفتیش هم یکی بود . یلدا با دیدن این صحنه تو گوشم گفت که شلوارتو در بیار منم از خدا خواسته در اوردم. حالا شبنم و یلدا هر دوشون داشتن ساک میزدن و من و آرش بسیار خوشحال از این صحنه . با اشاره ارش به یلدا گفتم بریم اتاق خواب . بعد دستش رو گرفتم و در حالی که بلند میشد لباسش هم از تنش افتاد و لخت لخت رفتیم اتاق خواب آرش و شبنم وارد اتاق که شدیم یلدا مجالم نداد بغلم کرد و محکم ازم لب گرفت و پیرهن منو در اورد . حالا هر دو مون لخت بودیم. خوابیدیم رو تخت خواب و چند ثانیه بعد آرش و شبنم هم به جمع ما اضافه شدن هر دوشون لخت بودن . آرش چراغ اتاق رو خاموش کرد و چراغ خواب رو روشن . من رو یلدا بودم که یلدا با دستش کیرم رو گرفت و با یه فشار داخل کوس داغ و لیزش کرد. من نمیخواستم به این زودیا بکنمش واسه همین هم جلو عقب نکردم و با سینه های خوشکلس بازی کردم. حالا شبنم لخت کنار یلدا بود و من و ارش روی اونا. من همینجور اروم اروم اومدم پایین کیرم رو از کس یلدا در اوردم و شرو به خوردن کردم . تو همین حین هم با تکونایی که میخوردیم قشنگ پای ارش رقته بود رو پای یلدا . و دقیقا از اینجا هم شرو شد. دو تا زن ها هیچ حسی نسبت به هم نداشتن حتی یه لب هم از هم نگرفتن. ارش رفت بالا و در حالی که داشت سینه های شبنم رو میخورد یه دستش رو هم یهو گذاشت رو سینه یلدا که یلدای یه آهی کشید . فهمیدم بدش نمی یاد . منم اروم دستم رو گذاشتم رو کس شبنم و با هاش ور رفتم. حالا دیگه هر دوشون فهمیده بودن ماجرا چیه . یهو آرش شروع کرد به خوردن سینه های یلدا . یه دستش تو سینه های شبنم بود و یه دستش رو سینه های یلدا . یکم از این میخورد یکم از اون. تو این حین منم دیگه یلدا رو ول کردم و رفتم سراغ کس شبنم . وای چه کسی بود . البته دیده بودمش ولی عجب خوش مزه بود . شرو کردم به خوردنش و در این حال هر دوست شبنم رو رو موهام حس کردم که داره بازی میکنه با هاشون . ارش کاملا افتاده بود رو یلدا و داشت سینه ها و کسش میخورد . منم رفتم بالا و یه لب از شبنم گرفتم . کیرم رو بردم بالا که ساک بزنه و این کارهم کرد . آرش هم این کار رو با یلدا کرد و حالا شبنم کیر منو میخورد و یلدا کیر ارش رو. دیگه وقت کردن بود . شبنم رو خوابوندم و کیرم رو که مدتها بود منتظر این لحظه بود هدایت کردم به سمت کسش . کسش داغ داغ و نرم بود . شروع کردم به تلمبه زدن و ارش هم داشت زن منو میکرد . از دیدن این صخنه که زنم داره توسط یکی دیگه گائیده میشه حشری تر میشدم. دیوانه وار هم من و هم آرش داشتیم تلمبه میزدیم . البته این سفتی کمر به زور قرص هایی بود که ارش اورده بود. من داشتم ارضا میشدم که شبنم گقت دست نیگردار و نریز ولی من دیوانه تر از اون بودم که بتونه جلوم بگیره . با زور من و کنار زد و قمبل کرد . این صحنه رو از بغل دستیش یاد گرفته بود . من میدونستم که آرش عاشق کون یلداس ولی یلدا به من فقط یک بار داده بود و این ارزو واسه آرش امکان پذیر نبود . واسه همین هم ارش به عشق کونش داشت در حال قمبل کردن از کسش میکرد . به ارش اشاره کردم که محکم بزنه به کون یلدا چون با این کار یلدا دیوانه تر و حشری تر میشه. منم این کار رو با شبنم کردم . جیغ و داد شبنم اتاق رو گرفته بود . حالا من و ارش چون دو سردار فاتح داشتیم اونا رو قمبل کرده از کس میکردیم. یلدا هم دیگه برای اولین بار داشت جیغ میزد. یلدا برگشت و به پشت خوابید فهمیدم که داره ارضا میشه و به شبنم گفتم که تو هم برگرد . بهش گفتم که داره ابم میاد اونم گفت زود باش که منم دارم ارضا میشم . دوباره به حالت اول برگشتیم و تلمبه زدن رو شرو کردیم. من ابم دقیقا همراه با شبنم اومد و همش رو ریختم تو کسش تا قطره اخر یهو ارش و یلدا جیغ زدن و اونا هم با هم ارضا شدن. ارش هم کس زن منو با اب منیش پر کرد. و افتاد کنارش . من هنوز دستم رو سینه های شبنم بود . وقتش رسیده بود که بریم حموم. اول قرار شد با هم بریم ولی حمومشون کوچیک بود پس باید دو تا دو تا میرفتیم. قرار شد اول من و یلدا بریم که یهمو ارش گفت این جوری نمیشه هرکی خراب کاری کرده خودش هم ببره بشوره . زن ها هم ظاهرا راضی بودن. چون مخالفتی نکردن .گفتم شبنم جون پاشو خودم ببرم بشورمت . بلافاصله پاشد و یلدا هم مخالفتی نکرد. بیرون اومدنی یه چشمک به ارش زدم اونم با دست اشاره کرد که بازم بکنش. خودش هم بلافاصله دستش روبرد به سینه زن من. فهمیدم که باز میخواد بکندش. ما رفتیم تو حموم اب داغ که بهمون خورد بازم حالمون عوض شد. دوباره تو حموم از شبنم لب گرفتم اونم شروع کرد با کیرم بازی کردن که راس بشه.تو حال لب گرفتن به این فکر میکردم که ارش الان داره زن منو میکنه. و این منو حشری تر میکرد . شبنم هم که انگار همین چند دقیقه پیش کس نداده بود شروع کرد ساک زدن واسه من . ما همونجا دوباره حال کردیم و دوش گرفتیم که بیام بیرون.اومدیم و هر دوتامون با حوله بودیم که صدای شالاپ شلوپ ارش و یلدا رو شنیدم . در اتاق خواب نیمه باز بود و تو روشنایی چراغ خواب دیدم که ارش داره از کون زن منو میکنه. اینا انگار اولین بارشون بود. با دیدن این صحنه ها دوباره کیرم راس شد . شبنم هم دوباره مشروب ریخت و اورد و ما داشتیم سکس زنم با ارش رو تماشا میکردیم. فوق العاده بودن . دیدن اینکه زنم توسط دوستم گائیده میشه دیوونه و حشریم میکرد . ارش یه دادی زد و همه ابش رو تو کون زنم خالی کرد .ظاهرا یلدا قبلا ارضا شده بود . اولین بار تو عمرم میدیدم که یلدا برای بار دوم داره ارضا میشه.مست بودم و احساس خوبی داشتم. کارشون که تموم شد من یه خسته نباشید گفتم و رفتم تو اتاق خواب . یلدا یه لبخند کوچولو رو لباش بود . به ارش گفتم پاشین بریم حموم بستونه.اونام پاشدن و رفتن حموم. شبنم داشت تو حال واسه خودش مشروب میخورد. با رفتن اونا به حموم منم رفتم پیش شبنم . مست مست مست بود . حوله از شونه هاش افتاده بود وتنش زیر نور میدرخشید . یه حال خاصی داشت. پاشد رفت سمت حموم و بعد منو صدا کرد . داشت راحت تو خونه لخت میگشت. منم رفتم پیشش گفت بابا اینا دوباره دارن میکنن. از صداشون معلوم بود. دیدم دستش رو برده رو کسش و داره میماله. رو به من کرد و گفت من بازم میخوام. منم بردمش رو مبل نشوندم رو خودم وازش لب گرفتم . اروم اومد تو گوشم و گفت خیلی وقته یه بدهی بهت داشتم میخواستم جبران کنم و حالا وقتشه ( عامل اصلی ازدواجشون من بودم و منظور شبنم هم این بود .همیشه میگفت جبران میکنم.) همیشه دوس داشتم مواقعی که ارش داره منو میکنه تو هم بیای ولی تو هیچ وقت از جات تکون نمیخوردی ولی الان باید خیلی خودتو تکون بدی حاضری. منم گفتم شرمندم نکن وظیفم بود ولی باشه حاضرم . ( هرچی باشه زنم رو داشت شوهرش تو حموم میکرد.)شروع کرد به طرز عجیبی ساک زدن من که دیگه جون نداشتم با این کارش اماده سکس مجدد برای سومین بار شدم. گفتم میخوام از کون بکنمت گفت زیاد فاز نمیده ولی اگه میخوای اوکی . پا شدیم رفتیم اتاق خواب . کرمی که ارش استفاده کرده بود رو در کونش مالیدم وشرو به کردن کردم . زیاد اذیت نشد و خیلی راحت رفت تو . ظاهرا ارش همیشه از کون میکردش. این بار هر دومون زود ارضا شدیم و من همه ابمو خالی کردم تو کونش. کارمون که تموم شد اونا هم از حموم اومدن بیرون . ولی دیگه ما باهم نرفتیم حموم من رفتم دستشویی و اونم رفت حموم . از دستشویی که اومدم بیرون یلدا بهم لباس داد و پوشیدم . خودش و ارش هم لباس تنشون بود و با فاصله از هم رو مبل نشسته بودن . شبنم هم با حوله اومد بیرون و رفت تو اتاق خواب لباسش رو عوض کرد . من مست بودم و نمی تونستم رانندگی کنم . برامون جا انداختن و ما رفتیم تو اتاق دیگه تو اغوش هم خوابیدیم . یلدا زود خوابش برد ولی من به اتفاقات چند دقیقه پیش فکر میکردم. صبح هم حول حوش 11 بیدار شدیم یه صبونه خوردیم و ناهار رفتیم دربند . نهار و قلیون و بعد هر کدوم رفتیم خونه خودمون . نه من و ارش و نه من ویلدا از اتفاقات اون شب هرگز حرف نزدیم . و تا الان که شیش ماه میگذره حتی یادی هم از اون شب نکردیم . فقط یه بار با یلدا عکس های اون شب رو بدون اشاره به اتفاقاتی که افتاد دیدیم . رابطمون تو این شش ماه خیلی گرمتر شده و رسوندیم به هفته ای دو بار . من کاری ندارم با اینکه بعضی ها با سکس ضربدری موافقن یا مخالف ولی من یه لذت تو این ماجرا دیدم و به همه دوستان شهوانی توصیه میکنم که ابتدا یه زوج خوب پیدا کنن بعد و با هرکسی این کار رو نکنن. همتون موفق باشید .
من و کاملیا. علی و نیما. من یه دوجنس گرا هستم. هم عاشق کیرای کلفت و درازم و هم میمیرم واسه کسای آبدارو خوشمزه. خاطره من واسه حدود شش سال پیشه. اون موقع من دانشجو بودم و توی خوابگاه با دوستم کاملیا زندگی میکردم. یه دوست پسر باحال هم داشتم که اسمش نیما بود. به پیشنهاد نیما زمینه ساز دوستی کاملیا با دوست نیما به اسم علی شدم.معمولا هرجا میرفتیم چهار نفری بودیم. تا یه روز که نیما با زبون بیزبونی به من رسوند که دوست داره با هم سکس داشته باشیم. اما من کاملا صریح بهش گفتم که شدیدا موافقم. اون هم از خدا خواسته قبول کرد. واسه دو روز بعد قرار گذاشتیم. قرار بود نیما گوشی رو بده دست علی که میخوایم بریم خونه اون. علی هم گفت به شرط اینکه کاملیا هم باشه. خلاصه با کلی مکافات همه برنامه ها رو چیدیم و قرارمون شد ساعت پنج عصر.خلاصه اون روز کلی به خودم رسیدم و اپیلاسیون کامل و چند جور کرم بدن و واژن و عطر به خودم مالیدم، اما از اونجا که من خیلی عجله داشتم و کسم از فکر کیر نیما خیسه خیس شده بود ساعت چهار حاضر و آماده بودم و خیلی هم حشری. با خودم گفتم برم ببینم کاملیا در چه حاله؟ در اتاقش قفل بود. بعد از چند بار که در زدم درو باز کرد. از چشاش معلوم بود حال اون هم مثل خودم خرابه. رفتم تو. درو پشت سرم قفل کرد. آروم گفتم حالم بده. خنده ی ملیحی تحویلم داد که دلم ضعف رفت. ناگفته نماند که من عاشق اندام ضریف کامی بودم و همیشه فکر لز با اون آبمو درمیاورد. خلاصه رفتم رو تختش دراز کشیدم. اون هم مشغول عوض کردن لباسش شد. از دیدن اندام لختش داشتم دیوونه میشدم. شورتم خیسه خیس شده بود. آروم دستمو کردم تو شرتمو چشمامو بستم. بعد از چند لحظه لباشو رو لبام احساس کردم. اون هم دستشو کرد تو شرتم. منم آروم از جام بلند شدم و بغلش کردم. همونطور که لبای همو میخوردیم من سینه ها و بعد کسشو میمالوندم. بعد از چند لحظه گفتم کامی جون اینجوری فایده نداره. لباساشو در آوردم. خودم هم لخت شدم.خوابوندمش رو تختش و افتادم روش . سینه هاشو مالوندم و با نوک زبونم نوک سینشو لیس زدم. آروم سر سینشو کردم تو دهنمو خوردمش. اون هم یک آخ و اوخی میکرد که بیا و ببین. همینطور که سینشو میمالوندم دستمو بردم سمت کسش. میمالوندمش که آروم گفت بخورش. منم با چندتا بوس خودمو رسوندم به کسش. اوووووف…. چه کسی…. صورتی و نرم. آروم با نوک زبونم میکشیدم رو کسش. اون هم با ناز ناله میکرد. آروم با نوک زبون پره های چوچولشو باز کردم. محکم دوتا رونشو با دستام گرفتم سرمو چسبوندم به کسشو با تمام قدرت کسشو مکیدم. اینقدر خردمش تا تمام بدنش شروع به لرزیدن کرد. بعد از چندتا جیغ کوتاه بیحال شد. فهمیدم ارضا شده. همون وقت موبایلم زنگ خورد. نیما بود. گفت منتظر ماست. کامی رو به زور بلند کردم. آماده شدیم و رفتیم. نیما و علی به محض دیدنمون نگاه معنی داری به هم کردن. خلاصه تو خونه علی همه مشروب خوردیم. نیما به من چشمک زد. گفتم نیما… میشه یه حرف خصوصی بزنیم؟ اون هم بلند از علی پرسید: علی جون ما کجا میتونیم حرف خصوصی بزنیم؟ علی هم در یه اتاق رو باز کردو گفت اینجا، وقتی داشتم میرفتم تو اتاق از لای در توی اتاق کناری رو دیدم. یه اتاق بزرگ با یه تخت دو نفره. خلاصه ما رفتیم تو اتاق خودمون که یه تخت یکنفره توش بود. نیما خندید و گفت این واسه صمیمیت بیشتره. لباساشو درآوردو رفت رو تخت خوابید. منم همون کارو کردم. منتها رفتم رو نیما دراز کشیدم. یه جون کشدار گفتو شروع کرد به خوردن لبام. بعد از چند لحظه گفت سینه هاتو بذار تو دهنم. منم همین کارو کردم. با چنان ولعی سینه هامو میخورد که نمیتونستم نفس بکشم. تو همون حالت که نشسته بودم کسمو که خیس شده بود میمالوندم رو کیرش. گفت جوووون چه کسی داری… منم کسمو گذاشتم جلوی دهنش. اونم حالا نخور کی بخور. چنان میک میزد و زبونشو تو کسم میکرد که ارضا شدم. گفت کیرمو بذارم تو کست… با ابرو بهش اشاره کردم که نه. گفت پس قمبل کن. گفتم اینجوری نه… سر کیرشو کردم تو دهنم و یکم میک زدم. بعد درش آوردم و با زبون همشو لیس زدم تا رسیدم به تخماش. کیرشو بالا گرفتم تا بتونم زیر تخماشو بخورم. زیر تخماشو لیسیدمو مکیدم. دوتا تخماشو کردم تو دهنمو میکشون زدم. یه نگاه به صورت نیما انداختم. دهنش باز بود سفیدی چشماش مشخص بود. دوباره کیرشو کردم تو دهنمو یه ساک حسابی و مرد افکن واسش زدم. گفت پشت کن. منم برگشتم و حالت سگی نشستم. دوباره ولی از پشت کسمو لیسید. آب کسمو که تو دهنش جمع شده بود تف کرد رو سوراخ کونم. اول با انگشتش کونمو باز کرد. گفت آماده ای؟ گفتم اره. گفت پس شل کن…. و اروم سر کیرشو گذاشت تو کونم. من سرمو تو بالش فرو کرده بودمو جیغ میزدم . نیما گفت میخوای درش بیارم. گفتم نه…. ادامه بده عشقم. دارم با کیر کلفتت حال میکنم. اونم کیرشو تا ته کرد تو کونمو گفت باشه جنده. چه کونی داری . گفتم نیما چه خوب کون میکنی.کیر کلفتت الان تو کونمه. دارم حال میکنم با کیرت… میگفتم و نیما تو کونم تلمبه میزد که یه مرتبه کیرشو از کونم کشید بیرون. منم با یه حرکت دهنمو رسوندم به سر کیرش اون هم همه آبشو خالی کرد تو دهنم. منم همشو خوردم. اونم منو انداخت رو تختو شروع کرد به خوردن لبام. گفت مرسی عشقم. خیلی حال دادی… خندیدم گفتم حالا چکار کنیم؟ با تعجب نگاه میکرد… گفتم حالا وقتشه که بریم سراغ اون دوتا…. درحالی که داشت شورتشو مرتب میکرد که بپوشه گفت فکر نمیکنم کارشون تموم شده باشه. گفتم منم واسه همین میگم. گفت:یعنی میگی…. گفتم آره. گفت خوب اول تو برو. گفتم باشه ولی تو هم پشت سرم بیا. آروم در اتاقو باز کردم . از پشت در صدای ناله هایکامی رو میشد شنید. دسته درو فشار دادم بازش کردم. اما اون دوتا اینقدر تو حس بودن که اصلا به من توجهی نکردن. منم رفتم کنارشون نشستم و شروع کردم به لیسیدن سینه کاملیا. علی خم شد و سینه منو گرفت. فهمیدم میخواد کیرشو بذارهتو دهنم. فکر میکردم کیرش الان تو کون کامیه. اما با کمال تعجب دیدم کیرشو از تو کس کامی درآورد و گرفت جلوی من. منم با ولع کیرشو کردم تو دهنم. . . همین موقع نیما اومد و کیرشو گذاشت تو کس کامی که زیر من خوابیده بود و داشت کسمو میلیسید. علی گفت کون میخوام. این کون نمیده. منم کونمو بهش نشون دادم و گفتم اما من میدم. پشتمو کردم به علی و شروع کردم به خوردن سینه های کامی. علی خیلی تند و وحشی تو کونم تلمبه میزد. علی گفت نیما با من هماهنگ باش. نیما گفت خوب من دارم ارضا میشم. و آبشو ریخت تو صورت کامی. علی هم موهای منو از پشت کشید و برم گردوند و آبشو تو صورتم خالی کرد. رفتم سمت کامی و آبای نیما که رو صورتش ریخته بود رو لیسیدم اون هم همینکارو کرد. لباشو بوسیدمو گفتم ارضا شدی گلم؟!؟!؟! و دوتامون بلند خندیدیم…. این بود تجربه من. اینقدر بهم چسبیدو حال کردم که انگار همین دیروز بوده و هیچ وقت فراموشش نمیکنم
اولین تجربه گروپ سکس

بهار امسال به مناسبت تولد من با سه تا از دوستام رفته بودیم جنوب، یه روز صبح تصمیم گرفتیم بریم کنار دریا خلاصه بعد از کلی آرایش و بزک دوزک راه افتادیم ماشالله هر کدوممون هم از اون یکی خوشگلتر و سکسی تر
اونجا کلی عکس گرفتیم گیتار زدیم خوندیم و رقصیدیم، یه کم دورتر از ما 2 تا پسر بودن که خدایی خیلی تیکه بودن مخصوصاً جیگلم که من باهاش هنوزم دوستم، خلاصه اونا اومدن جلو کمی با هم حرف زدیم قرار شد شب با هم بریم بیرون، تا شب دل تو دل ماها نبود حتماً اونا هم همین حس رو داشتن.
ساعت 9 اومدن دنبالمون رفتیم بیرون شام خوردیم بعدش رفتیم خیابونا رو بهمون نشون دادن ساعت 11 بود که پیشنهاد دادن بریم یه جا بشینیم مشروب بخوریم که وقتی با موافقت ما رو به رو شدن یه چشمک بهم زدن. خونه خیلی بزرگ و شیکی بود که مال فرزام بود یعنی عشق من!
یه موزیک خارجی گذاشتن که همش درباره سکس می خوند هممون دور یه میز نشسته بودیم و پیک پشت پیک می رفتیم بالا
در عرض یکی دو ساعت هممون مست و پاتیل شده بودیم و می رقصیدیم
پژمان دوست فرزام با سحر و نگین (دو تای دوستای من) می رقصید هر از گاهی هم لب جفتشونو می بوسید.
منو فرزام هم با هم می رقصیدیم چراغا خاموش، فقط نور کم هالوژن تو خونه بود با اون موزیک های خفن، توی فضا کاملاً بوی سکس و شهوت پیچیده بود.
ما سرگرم رقص بودیم و زیر گوش هم آروم آروم حرف می زدیم که فرزام بهم گفت پشت سرتو نگاه کن، وقتی برگشتم دیدم پژمان رو کاناپه لم داده سحر و نگین دوتایی دارن واسش ساک می زنن، یه جوری که انگار تا حالا کیر ندیدن، من سریع رومو برگردوندم دیدم فرزام با شهوت داره سینه هامو نگاه می کنه داشت با نگاهش بهم التماس میکرد لباشو چسبوند به لبام منم با تمام وجود لباشو خوردم این یعنی چراغ سبز واسه پاشو از گلیمش درازتر کردن.
در کمتر از نیم ساعت همه لخت بودیم و تو هم می لولیدیم، لبا تو لب دستا لای پاها، فرزام بهم گفت دوستات که 100% مشکلی ندارن اگه تو هم مشکلی نداری سکس گروپ کنیم منم تا حالا تجربه نکرده بودم از طرفی هم مست بودم گفتم باشه چرا که نه!
فرزام و پژمان ما سه تا رو تخت خوابوندن پاهامونو باز کردن ، فرزام کسمو می لیسید پژمان کس نگین رو، دست فرزام تو کس سحر بود تند تند عقب جلو می کرد صحنه خیلی باحالی بود. پژمان اومد جلوی من به فرزام گفت تو برو کس سحر بخور منم می خوام کس ترانه رو بلیسم. من از قد و هیکل خودم بگم براتون قدم 172 وزنم 60 کیلو و چهره ای جذاب و ناز دارم به قول اطرافیانم خدا از همه بهترین مداد رنگی هاش واسه نقاشی صورتم استفاده کرده و با بهترین مدادتراشش بدنمو تراشیده، من 9 سال مدام ایروبیک و بدنسازی کار می کنم و هیکل خوش تراش و سفتی دارم. دوستامم باحالن و سکسی.
خلاصه اونا حسابی کسامونو خوردن انگشت کردن لیسیدن وایییییییییی الانم یادم میاد شورتم خیس میشه و می خواددددددددددددددددددددددددددددددد.
بعدش نوبت ما بود که اونا رو دیوونه کنیم اول من رفتم جلو چسبوندمشون به دیوار کیر فرزامو کردم تو دهنم کیر پژمان رو تو دستام می مالیدم سحر و نگین هم رو به روی اونا کس همدیگرو می خوردن، ناگفته نمونه ما قبلاً با هم سکس می کردیم ولی جلوی همدیگه با هیچ پسری نخوابیده بودیم اولین بارمون بود و واسمون خیلی لذت بخش.
یه میک به کیر فرزام می زدم یکی به کیر پژمان؛ کیر فرزام حدوداً 20 سانتی بود ولی مال پژمان فکر کنم 18 سانتی میشد. در کل بزرگ و کلفت بودن و خیلی داااااااااااااااااااااااااااااغ، سحر و نگین رفتن جلو یه کم که واسشون ساک زدن منم داشتم سکسی می رقصیدم و با سینمو و کسم ور می رفتم ، هر دوتاشون با هم داد زدن بسه دیگه می خوایم بکنیمتون کیرمون داره منفجر مییییییییییییشه
من تو سکس مدل بولداگ یا همون سگی رو خیلی دوست دارم واسم دیوونه کنندست.
من مدل سگی نشستم فرزام کیرشو میکشید رو کسم با دستاش محکم می زد رو کونم می گفت عجب کس داغی داری هنوز نذاشتم توش دارم می سوزم سحر کیر فرزامو گرفت گفت پس زودتر بذار ، با تموم زورش یهو کیرشو کرد تو کسم داشتم می مردم از درد ولی اون گوش نمی داد تند تند تلمبه می زد سحر نشسته بود رو کیر پژمان هی مینشست و پا میشد،نگین هم وایساده بود جلوش یه پاشو گرفته بود بالا پژمان کسشو می خورد پژمان نگین رو هم کرد با آه و ناله های فرزام برگشت گفت فرزام می خوام کسِ ترانه رو بکنم، من سریع یه نگاهی به فرزام کردم دووووس نداشتم اون کسمو بکنه آخه کیرش فوق العاده بود. ولی وقتی دیدم فرزام با رضایت کیرشو کشید بیرون چیزی نگفتم ، پژمان بغلم کرد آورد تو پذیرائی منو گذاشت رو اوپن آشپزخانه گفت پاهاتو باز کن هر کاری گفت کردم خم شد کسمو لیس می زد خیلی باحالتر از فرزام کسمو می خورد زبونم رو چوچولم می کشید دستشم تو کسم بود خیلی حال می داد من خیلی دیر ارضا میشم ولی این بچه پررررررو تونست منو بدون کردن ارضا کنه خیلی وارد بود ، من دیدم واسم کم نمی زاره بهش گفتم می خوام واست ساک بزنم من مهارت خاصی دارم تو ساک زدن، انقدر کیرشو خوردم تا ته میکردم تو حلقم می چرخوندم احساس کردم داره ارضا میشه می خواست کیرشو بکشه بیرون پاهاشو گرفتم نذاشتم آبشو با فشار پاشید تو دهنم منم خوردمش خیلی حال داد. من تو همه سکس هام ترجیح می دم یا آبشو بخورم که طرف خیلی حال کنه آخه مردا لذت می برن آبشونو خانوما بخورن، یا بریزه تو کونم چون خیلی به کونم می سازه سفتترو برجسته تر میشه، با اینکه ارضا شده بود هنوز کیرش سیخ بود بهم گفت تو خسته نشدی سکسی من؟ منم گفتم نه تا 7 ، 8 بار دیگه هم می تونم. فهمیده بود من مدل سگی رو دوووس دارم بغلم کرد همینجوری که لبامو می خورد منو برد تو اتاق من مدل سگی نشستم اونورتر از ما هم فرزام کیرش تو کون سحر بود، سحر هم رو نگین خوابیده بود کسینشو می خورد این صحنه حشرمو دو برابر کرد. پژمان داشت به کیرش کرم می زد چون کیرش از فرزام یه کوچولو کوتاهتر بود ولی خیلی کلفت تر بود مطمئن بود خیلی دردم می گیره، پشت سرم زانو زد کسمو با تبحر خاصی زبون می زد و می لیسید داشت دیوونم می کرد بهش گفتم بسه بزن تووووش کسم کیر کلفتتو می خواااااااااااااااااااااااااااااااد. گفت سکس خشن دوس داری، گفتم خیلییییییییییییییییییییییی
گفت می خوام آمریکایی بکنمت یعنی یه تلمبه تو کوس یه تلمبه تو کون این یعنی هم درد هم لذت
آروم انشگتشو کرد تو کونم عقب و جلو می کرد، یواش یواش سرعتشو برد بالا، بعدش 2 انگشتی خیلی درد داشت ولی من عادت دارم وقتی می بینم طرف مقابلم داره لذت می بره تحمل می کنم بهش گفتم بسه شروع کنه، گفت اول کجا بزنم ، چون ماهیچه های کونم شل شده بود گفتم تو کونم بذار گفت یهو یا یواش گفتم هرجوری دوسس داریو حال می کنی، نامرد یهدفعه زد تو . نمی تونستم نفس بکشم ولی صدام در نیومد چهار چنج بار تلمبه زد در آورد یهو کرد تو کسم دوباره یهو در آورد تو کونم . تا چند دقیقه اول تقریباً می تونم بگم مرگو جلو چشمم دیدم ولی آروم آروم بدنم شل شد همش تو دلم می گفتم منم باید لذت ببرم حال کنم، بچه ها دور ما جمع شده بودن با همدیگه ور می رفتن فرزام به پژمان گفت بذار منم اینجوری بکنمش پژمان کیرشو از تو کونم کشید بیرون جاشو با فرزام عوض کرد وایییییییییییییییییییییی بچه پررررو کیر درازشو یهو تا دسته کرد تو کونم چند ثانیه تلمبه زد بعد کرد تو کوسم، سحر لبامو می خورد پژمان سینم فشار می داد، با این کارشون منو تشویق می کردن داشتم دیوونه می شدم از لذت و درد وحشتناکش. دیگه داشتم التماس می کردم تمومش کنه که تازه آقایون هوس کردن دوتایی همزمان منو بکنن پژمان خوابید زیر کیرشو کرد تو کوسم فرزام هم از پشت سرم کیرشو گذاشت تو کونم، از یه طرف درد غیرقابل تحملش از یه طرف حشری شده بودم تند تند ضربه می زدن داشتم ارضا می شدم جیغ می زدم و آه و ناله می کردم اونا فهمیدن چون خیلی کم صدام در میومد ضربه هاشونو تندتر کردن حرفای سکسی می زدن: جووووووووووون ترانه چه کس و کونی داری ، جنده ی ما کیه؟ می خوایم با کیرای کلفتمون کس و کونتو یکی کنیم دقیقاً زمانی که داشتم به اوج می رسیدم یهو جیغ زدم درش بیارید باورتون نمیشه برای اولین بار آبم پاشید بیرون اساسی ارضا شدم. سحر و نگین با تعجب نگاه کردن گفتن کوس و کون مارو هم یکی کنید ما هم بپاشیم. من دیگه نا نداشتم احساس ضعف شدیدی می کردم ولی فرزام و پژمان دست از سرم برنداشتن چون با دیدن آب من بیشتر حشری شده بودن دوباره به همون صورت می خواستن منو بکنن فقط جاهاشونو عوض کردن فرزام رفت زیرم زد تو کوسم پژمان پشت سرم گذاشت تو کونم دیگه درد واسم اهمیتی نداشت دوس داشتم یه بار دیگه آبم بپاشه ولی فکر نکنم دیگه آبی مونده بود داشتیم حال می کردیم جیغ می زدیم یه دفعه حس کردم کونم داغ شد بله پژمان آبشو خالی کرد تو کونم فرزام گفت بریزم تو کوست گفتم نه می ترسم ، می خوام بخورمش رو به روم رو زانوهاش نشست کیرشو تو دستام گرفتم واسش ساک زدم آبشو ریخت تو دهنم داشت دیوونه می شد فریاد می کشید من همه آبشو خوردم.
پژمان رفته بود سراغ نگین و سحر اونا هم از جیغ و دادشون مشخص بود دارن ارضا شدن. منو فرزام با هم رفتیم حموم دوباره تو حموم سکس کردیم ولی فقط کوسم چون کونمو پاره کرده بودن دیگه نمی تونستم.
پژمان هم با نگین و سحر رفتن حموم حتماً 3تایی کلی اونجا شیطونی کردن (:
الان که چند ماه از اون روز می گذره ولی هر ماه 1 بار یا اونا میان تهران پیش ما یا ما 2 روز میریم پیششون البته نگفته نمونه 1 پسر دیگه به جمع ما اضافه شده تا هر کدوم یکی فاب داشته باشیم.
سکس اتفاقی عالی

سلام به همه دوستان عزیزم،مرجان هستم
این خاطره که می خوام براتون تعریف کنم،حدود دو ماه پیش واسم اتفاق افتاد،اولش بذارید کمی از خودم بگم،من یه دختر 27 ساله ام،هیکلم هم خوبه چهره ام خوبه.تنها مشکلم اینه که خیلی شهوتی ام
چند تا دوست پسر داشتم که همیشه منو ارضا میکردن اما همیشه دنباله تنوع بودم.تا اینکه بالاخره چیزی که همیشه تو ذهنم بود واسم اتفاق افتاد.
شب تولد دوستم سارا بود،که تو خونه دوست پسرش گرفته بود،کمی مشروب زیاد خورده بودم،حالم کمی بد شد،تا اومدم بشینم حس کردم رو پای کسی نشستم.سرمو چرخوندم خوب نمی تونستم ببینمش همه جا را تارمیدیدم.تنها چیزی که فهمیدم این بود که داشت منو میبرد سمته اتاق خواب.
چشمامو که باز کردم،اولین چیزی که حس کردم خستگی بود.به دورو برم نگاه کردم دیدم رو تختم ،تازه یادم اومد که دیشب تولد سارا بود
تا از جام بلند شدم.حس کردم لختم بله لخت بودم حتی شرتم نداشتم،دست زدم به کسم.وای من دیشب سکس داشتم.به کونمم دست زدم بله مثله اینکه با هر کی که سکس کرده بودم حسابی حال کرده بود.یهو در باز شد و یه مرد تقریبا 40 تا 45 ساله جلوم بود من سریع ملحفه را برداشتم کشیدم روم،تا خواستم چیزی بگم،گفت:ببخشید که در نزدم فکر کردم خوابی هنوز،با حالتی که کمی بهت و شک توش بود گفتم:من نمیشناسمتون،مرجان کجاست،گفت:مرجان هنوز خوابه،صبحانه را اماده کردم پاشید لباس بپوشید بیایید صبحانه،بعد در بست رفت اما نمیدونم چرا حس خوبی نسبت بهش داشتم.پاشدم لباسامو پوشیدم،رفتم دوش گرفتم،یه ارایش ملایم کردم از اتاق رفتم بیرون.دیدم مرده داره با یه پسره که اونم نمی شناختم خونه را مرتب میکنه،تا منو دید اومد سمتم؛گفت:ببخشید خودمو ومعرفی نکردم من امیرهستم،از اشناییتون خیلی خوشحالم.گفتم منم همینطور اما میشه بگید من اینجا چیکار میکنم و شمها چرا اینجایید یهو پسره اومد سمتم و گفت:من شروینم و الان بهت میگم که اینجا چه خبره دیشب شما مشروب زیاد خورده بودید منم شما را بردم تو اتاق،شما چیزی یادتون نیست.گفتم:نه گفت:بزار اول صبحونه بخوریم که در یکی از اتاقا باز شد سارا با بردیا اومدن بیرون تا منو دیدن زدن زیره خنده گفتم:به چی می خندین مرجان گفت:هیچی فداتشم.همه نشستیم دور میز مرجانم پیشم نشت اروم گفت:وای سارا دیشب اینارو دیوونه کرده بودی.گیج شدم یعنی چیکار کردم،سارا گفت صبحونه بخور میگم حالا برات.کلی ذهنم درگیر شده بود چیزی یادم نمی اومد.بعد از صبحانه.با مرجان رفتیم تو اتاق،گفتم:سارا تو را خدا بگو چی شده،اینا چرا یجوری به من نگاه میکردن.
گفت:دیشب که شروین میاردت اتاق میخواد برگرده که تو بغلش میکنیاونم از خدا خواسته باهات سکس میکنه،یجوری شدم اما بدم نیومده بود از شروین.گفتم:خوبه من فکر کردم چیکار کردم،
گفت:این اولشه
گفتم:یعنی چی؟
گفت:بعدش شروین می یاد بیرون تو مهمونی،مهمونی که تموم شد.منو کشید کنار جریانو گفت:منم بهش گفتم که تو اکی هستی
گفتم:خب بعدش چی شد
گفت:هیچی بعد با امیر اومدن تو اتاق منم گفتم تو که همیشه دوست داشتی با چند نفر سکس کنی،حالا موقعیتش پیش اومده،هیچی نگفتم بهشون
با بردیا رفتیم تواتاق.از بقیه اش دیگه خبر ندارم
وای خدا چی میشنیدم نمیخواستم باور کنم،سارا گفت:اما مرجان نمیدونم چیکار کردی که وقتی اومده بودن بیرون کلی ازت تعریف می کردن گفتم خفه شو سارا گفت مگه چیه تو حال کردی به من میپری
راست میگفت بدبخت من همیشه از سکس با چند تفر خوشم می اومد اما فکر نمیکرد م یه روز عملی بشه که
بردیا در باز کرد گفت:پاشید بایید بیرون حوصلمون سر رفت
روم نمیشد برم بیرون.سارا گفت:پاشو دیگه لوس نشو
با هم رفتیم بیرون،اونا نشسته بودن رو مبل،ما هم رفتیم نشستم پیششون شروین پاشد رفت اب میوه اورد،بردیا لیوانشو بر داشت به سارا گفت:پاشو بریم اتاق.مرجان یه چشمک به من زد پا شد رفت شروین پاشد اومد کنارم نشت
گفت:سارا جون دیشب کاری کرای که منو امیر تا صبح خوابمون نبرد.خجالت کشیدم سرمو اوردم پایین دستشو اورد زسر چونم گرفت اورد بالا گفت:خجالت نداره که سارا جون تو کاری را کردی که دوست داشتی،حالا هم اگه دوست نداری در موردش صحبت نمیکنیم،گفتم:اخه از این ناراحتم که هیچی یادم نیست،امیر با لبخند گفت:عیبی نداره دوباره انجام میدیم تا خوب یادت بمونه.گفتم:منظورم این نیست،من اصلا شما را تا الان نمی شناختم حالا فهمیدم که دیشب با جفتتون سکس کردم.نمی تونم هضم کنم.شروین خودشو بهم نزدیک کرد و گفت:عزیزم تو دیشب کاری کردی که بردیا هم دوست داره باهات سکس کنه.گفتم یعنی چی مرجان پس چی،امیر گفت:الان بردیا داره در مورد همین باهاش میحرفه که پنج تایی با هم سکس کنیم.انگار فکر همه چی را کرده بودن و از کارایی که دیشب کرده بود میدونستن که قبول می کنم.
بردیا با مرجان اومدن بیرون.
امیر بهش گفت:شیری یا روباه
بردیا گفت:شیره شیرم،شما چی؟
امیر گفت:سارا جون هنوز قبول نکرده
مرجان رو کرد به من گفت:سارا جون قبول کن،خیلی حال میده،تو که همیشه خودت دوست داشتی
گفتم:اخه،که بردیا گفت:سارا جان بیخیال اگه دوست نداشتی هر وقت که بگی ادامه نمیدیم،منم هیچی نگفتم
که هر چهارتاشون خندیدن.
بردیا گفت تا مرجان و سارا اماده میشن،ما بریم بساط عیش و نوش اماده کنیم،بعد هرسه با هم رفتن،من و سارا هم با رفتیم حموم دیگه اینقدر رومون به هم باز شده بود که با هم لخت شدیم،سارا هم مثله خودم هیکل قشنگی داشت اما من سینه هام بزرگتر بودن.
بعد از این که اومدیم بیرون،رفتیم ارایش کردیم.
سارا گفت:بیا فقط شورت و سوتین بپوشیم
گفتم :اول گفتم نه اما اصرار کرد گفت اینجوری سکسی تره،منم قبول کردم
سارا گفت:مرجان،من چند باری فقط تو فیلم دیدم که دو تا زن با چند تا مرد سکس میکنن
گفتم:اما من زیاد دیدم از این فیلما،یه کاری میکنم که کلی حال کنیم،هر کاری که من کردم تو هم بکن.
بعد دو تایی اومدیم بیرون، تا ما را دیدن دهنشون باز موند،شهوتو از چشماشون میشد خوند.شروین اومد پیشم بغلم کرد لبشو گذاشت رو لبام شروع به خوردنشون کرد،اونطرفم مرجان تو بغل بردیا بود.دیدم مشروب دارن میخورن امیر یه پیک ریخت اومد سمته من داد دستم.بردیا هم یه پیک داد به سارا،شروین و بردیا از ما جدا شدن،بعد نفری یه پیک برداشتن،همه پیکهارو بردن بالا شروین گفت بخوریم به سلامتی مرجان و سارا که امشب میخوان مارو به اسمونا ببرن ،زدیم به همو خوردیم بعد نشستیم رو مبل منو سارا پیشه هم نشتیم،اونا هم سه تایی پیشه هم نشستن،چند پیک دیگه خوردیم،من تو ذهنم فیلمایی که دیده بودمو مرور می کردم.کمی که مشروب روم اثر گذاشت.از جام پاشدم و رفتم سمته اونا،شروین اومد پاشه که هلش دادم رو مبل و شروع به خوردن لباش کردم،بعد سارا بلند شد رفت سمته بردیا و شروع به خوردن لباش کرد،امیرم با یه دست سینه های منو میمالید،با دسته دیگش سینه های سارا را میمالید،من کم کم لبمو از شروین جدا کردم و رفتم پایین با زبونم از لباش کشیدم تا سینه هاش بعد همینطور رفتم پایین سارا هم داشت همین کارو با بردیا میکرد،از رو شلوارک کیرشو گرفتم دستم،شروع به مالیدنش کردم جون چه کیری داشت،هنوز راست نشده بود اما کلفتیشو حس میکردم،شوارکشو از تنش در اوردم وووووووااااااییییییییی چه کیری زبونمو از سرش کشیدم تا تخماش بعد اومدم بالا کیرشو کردم دهنم و شروع به خوردنش کردم.جوری میخوردم که انگار خوشمزه ترین چیزه دنیا را میخورم.یه نگاه به سارا کردم دیدم کیر بردیا را داره میخوره.امیرم شلوارکشو در اورد وای با دیدنه کیره امیر کیر شروین و از تو دهنم در اوردم و رفتم سمته کیر امیر با دست گرفتمش وای خدا یعنی این دیشب رفته بود تو کسه من،خیلی دراز نبود اما خیلی کلفت بود،سرشو کردم دهنم با دستمم کیره شروین و میمالیدم امیر یهو سرمو گرفت و فشارش داد به سمته کیرش حس کردم الانه که خفه بشم سرمو به زور اوردم بالا امیر گفت:دیشب تا ته میخوردیش باز سرمو برد رو کیرش باز فشار داد کیرشو به زور کرد دهنم بعد در اورد و کیرشو گرفت دستشش کوبید به صورتم من دیگه کیر شروین ول کردم و کیر امیرو گرفتم دستم بعد کیرشو تا جایی که میشد کردم دهنم،شروع به عقب جلو کردن کیرش تو دهنم کردم،سارا هم کیره بردیا را ول کرد رفت سمته کیر شروین و گرفت کرد دهنش،بردیا هم اومد پشته من شورتمو در اورد و شروع به مالیدن کونم کرد که حس کردم چیزی ریخت رو کونم اومدم سرمو برگردونم امیر سرمو گرفت باز فشار داد رو کیرش،بردیا شروع کرد به مالیدن کونم و انگشتشو کرد تو کونم کمی سوختم کونمو جم کردم انگشتشو در اورد باز یه چیزی ریخت رو سوراخم باز انگشتشو کرد تو ایندفه بهتر بود،امیرم سرمو گرفته بود و کیرشو تم دهنم عقب جلو میکرد،شروینم سارا را بلند کرد حلش داد رو مبل دستشو انداخت زیره شکمش و کونشو اورد بالا ،حس کردم که بردیا یه انگشته دیگشم کرد توکونم داشت خوشم می اومد بدنم لرزید و ارضا شدم،دیدم شروین یه چیزی از بردیا گرفت یه چیزی مثل کرم یا ژل بود که ریخت رو کون سارا و شروع به مالیدنش به کونه سارا کرد و انگشتشو کرد تو کونه سارا،بردیا هم که داشت کونمو باز میکرد باز ژل زد به کونم و مالید بعد حس کردم داره کیرشو میماله به کونم که کرد تو کیره امیروازدهنم در اوردم و یه اااااااااااااااخ گفتم اومدم برم جلو که امیر باز کیرشو کرد دهنم بردیا وحشیانه تر کیرشو تو کونم عقب جلو میکرد.امیر باز کیرشو تا ته کرد دهنم بعد در اورد رفت سمته سارا،کرد دهنه سارا،شروینم همچنان داشت کونه سارا را باز میکرد که کیرشو گذاشت دمه سوراخش و کرد تو،امیرم کیرشو سعی میکرد تا ته بکنه دهنه سارا که سارا نمیتونست همشو بکنه دهنش، باز اومد سمته من و کیرشو کرد دهنم،تا ته که کرد اق زدم کشید بیرون باز کرد گلوم درد گرفت کشید بیرون به بردیا گفت:جاتو بده من بردیا کیرشو کشید بیرون رفت سمته سارا وکیرسو کرد دهنه سارا،امیر رفت جاش،کیرشو داشت میمالید به سوراخ کونم که گفتم نه امیر کیرت کلفته،امیر گفت دیشب که کیرمو تو کونت جا کردی حالا نمیتونی،تازه فهمیدم چرا کیره بردیا خیلی اذیتم نکرد دیشب حسابی جرم داده بودن امیر کیرشو گذاشت دمه سوراخم و یه کم که فشار داد رفت تو درده کمی گرفت اما لذتش بیشتر بود امیر همینطور که میکرد تو کونم دستشو برد زیرم و شروع به مالیدنه کسم کرد.وای الان که دارم مینویسم کسم خیش شد.
بعدش شروین با امیر جاشو عوض کرد.و امیر کیره کلفتشو از کونم کشید بیرون،شروین زود کیرشو کرد تو کونم و من واسه بار دوم ارضا شدم،امیر تا خواست کیرشو بکنه تو کونه سارا بردیا گفت امیر بکن تو کسش اگه بکنی تو کونش که دیگه به ما حال نمیده ،امیرم کیرشو گذاشت دمه سوراخه کسه سارا و اروم کرد تو کسش کم کم کیرشو تا ته کرد تو و شروع کرد به عقب جلو کردن یه کم که کردن شروین به امیر گفت بذا مثله دیشب بکنیم بعد کیرشو کشید بیرون،امیرم کیرشو کشید بیرون به ما گفتن بریم رو مبل و قنبل کنیم،منو سارا هم همین کارو کردیم یه لحظه از ذهنم گذشت که من دیشب چه حالی کردم اما یادم نمونده،بعد امیر اومد سمته من تو دلم میگفتم بکن تو کسم،اونم اروم کیرشو کرد توکسم اخ الانم کیرشو حس میکنم،بردیا هم کیرشو کرد تو کونه سارا
جوووووووووووووون چه حالی میکردیم،تخیلاتم به واقعیت تبدیل شده بود،یه مدت که کردن امیر کیرشو کشید بیرون جاشو داد بردیا،بردیا هم جاشو داد به شروین و کرد تو کونه من، شروینم کرد تو کونه سارا،شروین درسته کیرش به کلفتی امیر نبود اما کیرش درازتر بود و تو سکس بهتر از اونا بود.
امیر رفت اونور مبل و کیرشو گرفت جلوی من و سارا و نوبتی میکرد دهنمون،بردیا و شروین جاشونو با هم عوض میکردن و حسابی کس و کونه من و سارا را گاییدن.بعد امیر نشت رو مبل و به من گفت برم بشینم رو کیرش بردیا کیرشو از کونم کشید بیرون منم بلند شدم رفتم سمته امیر و کیرشو گرفتم تو دستم و گذاشتمس دمه سوراخه کسم و نشستم روش ااااااااااووووووف تا ته رفت تو بعد بالا پاین میکردم،داد میزدم امروز باید جرم بدید جووووووووووون،بعد بردیا رفت جای شروین و کرد تو کونه سارا شروین اومد سمته من و کیرشو کرد دهنم و شروع کرد به عقبو جلو کردن،گفتش:حالا میخوام کسو کونتو یکی کنم کیرشو از دهنم کشید بیرون رفت پشت سرم که گفتم:نه اینطوری جر میخورم که شروین گفت:مگه دیشب جر خوردی،دیشب کلی هینطوری کردیمت،بعد منو خوابود رو امیر همینطوری که کیر امیر تو کسم بود کیرشو گذاشت دمه سوراخ کونم با خودم گفتم که الانه جر بخوری مرجان اما کیره شروین راحت رفت تو و دو تایی شروع به کردنه کسو کونم کردن،واقعا داشتم حال میکردم،داد میزدم جرم بدید کسو کونمو جر بدید،اونطرفم سارا داشت رو کیره بردیا بالا پاین میکرد.من واسه بار سوم ارضا شدم.بعد از چند دقیقه که کردن،شروین کیرشو کشید بیرون امیرم منو از روش بلند کرد و برمگردوندن رو مبل و امیر کرد تو کونم شروینم کرد تو دهنم،که یهو امیر سرعت کردنش بیشتر شد و یه اخ گفت و تا ته کیرشو کرد تو کونم،گرمای ابشو تو کونم حس کردم بعد کیرشو کشید بیرون حس کردم سوراخ کونم باز مونده شروین رفت پشت سرم و کرد تو کونم اونم ابشو ریخت تو کونم بردیا ام کیرشو از کونه سارا کشید بیرون و کرد تو کونه من وابشو ریخت تو کونم وااااااااای چقد اب تو کونم بود با اینکه کمیش ریخته بود بیرون اما حس میکردم کونم پر ابه،سه تایی ولو شدن رو مبل و کلی قربون صدقه من و سارا رفتن که این بهترین سکسشون بوده،من پاشدم رفتم حموم سارا هم اومد دوش گرفتیم در حینه دوش گرفتن ابشون بود که از کونم می اومد بیرون،بعد که اومدیم بیرون من ولو شدم رو تخت و سارا هم پیشم بردیا اومد تو اتاق گفت:بیائید پیشمون، خودمونو خشک کردیم رفتیم پیششون وبعدش چند پیک مشروب خوردیم،کلی گفتیم خندیدیم،من واقعا لذت برده بودم
رابطه من با امیر و شروین ادامه پیدا کرد،و سکسهایی که دوست داشتیمو انجام دادیم.
سکس بینظیر سه نفرهاین داستان کاملا واقعیه و چند روز گذشته برای من و زنم اتفاق افتاده ایشون واقعا زن سکسی و زیباییه و کمتر پیش میاد تویه بیرون رفتن ساده مزاحمی نداشته باشه نزدیک 5 ساله که ازدواج کردیم عاشق همیم و از نظر سکس بسیار داغیم.حدودپنج ماهه که بی دلیل به سکس زنم با مرد دیگری فکرمیکنم و این فکربه شدت تحریکم میکنه شدت تحریک و لذتم به قدری زیاد شد که مجبور شدم به یکی ازدوستان قدیمیم که روانشناسه سری بزنم و موضوع راکه مثلا درمورد یک نفر دیگس مطرح کنم به محض اینکه حرفم تموم شد چند تا سایت خارجی بهم معرفی کردکه در واقع باسرچ open relationship پیداشون کردم واقعا یک هفته از کار و جلساتم افتادم چون تو این سایتا بهم ثابت شد نه تنها بیمار نیستم بلکه به بلوغ فکری و جنسی رسیدم. به زنم پیشنهاددادم که اونم بخونه چون به خاطر شغلامون زبان انگلیسیمون کامله بعد از خوندن فقط یه جلسه با زنم داشتم که تصمیم گرفتیم اون این کارو بکنهزمانی که داشتیم درموردش حرف میزدیم هردومون خیس شده بودیم خیلی زیاد و به توصیه یکی ازهمون سایتها برای درک متقابل ولذت بیشتر مشغول خودارضایی شدیم من که 32سالمه ونازی که 33سالشه همچین لذتی روتجربه نکرده بودیم.نازی دیروزبرای اولین بارازدوستش فرهاد که یه دانشجوی دندانپزشکیه دعوت کرد اونم با یه دسته گل آمد نازی که سکسی ترین تیپشو زده بود در رو براش بازکرد و چون قبل ازآمدن فرهاد به شدت تحریک شده بودیم چون با کس و سینه هاش بازی کرده بودم لب سکسی داغی با فرهاد داشت باورکنید از لذت فوق العاده دیدن این صحنه خیسی کیرم بیشترشدآمدند تو فرهاد و من به هم معرفی شدیم احساس کردم خیلی سختشه ولی به هیچ قیمتی نمیخواستم برنامه بهم بخوره برای همین نازی روکشیدم کنار پشت ستون اوپن آشپزخانه و مشکلمو بهش گفتم نگاه شهوت انگیزی بهم کرد وگفت بشین روبروش و ریلکس باش فقط همین نازی باسینی مزه که خودم برای صرف شراب آماده کرده بودم آمد اولین پیک های مشروب نازی هنوز مال من بود و مزه جفتمون لبهای آبدار و صدادار از همدیگه تا که نازی پیشنهاد داد هرکی بتونه یک لیوان پر از این شراب(ویسکی) بخوره جایزه داره فرهاد که حالاشرایطش به خاطر مشروب و راحتی من ونازی بهترشده بودگفت که این کارومیکنه ولی خواست جایزشو بدونه این کارتومشروب خوری منو نازی عادتمونه که مزه پیک سوم یاچهارم خوراکی هست که روی نوک سینه های نازیه خلاصه فضابه شدت سکسی شدنازی آرام آرام یکی ازسینه هاشودرآوردمنم یکم ماست ریختم نوک سینش نازی چشماشو بست وفقط گفت هرکی جایزه میخوادخودش بایدبیادبگیره فرهادآمدجلوزمانیکه مشغول گرفتن جایزش بودمن فقط به نازی نگاه میکردم که چه لذتی میبره فرهاد حرفه ای شروع کردوسکسشون شروع شدالان هم که دارم مینویسم نازی کنارمه وخیلی آروم کسشو نوازش میکنه.فرهاد کس نازی رو میخورد و رفت سراغ کونش به قدری خوردکه نازی فریاد میزد. تو این حالت کیرمو درآوردم و نازی شروع به ساک زدن شد فرهادهم که لخت شد نازی کاری کردکه لذتم هزاربرابرشد منو ول کرد رفت کیر فرهادو گرفت و ساک زد بعدشم کیر فرهاد تو کس نازی و ارضای چندبارش فرهاد چون ازکاندوم تاخیری استفاده میکرد واقعا نازی رو چندبارارضاکرد و منم یادم نیست دویاسه بار با ساک زدن های نازی ارضاشدم لحظه ارضای فرهاددستمو گذاشتم روی کمرش و اونم اعتراف کرد تا حالا همچین لذتی رونداشته سه نفری رفتیم حموم وشام هم بیرون
سکس همسرم با رامین

کاوه هستم 33سالمه و شریک یک صرافی هستم تودبی همسرم آنا 34سالشه و دندانپزشک بخاطرهات بودنش اوایل ازدواجمون سه سال پیش رفتیم دکترکه خیلی کمکمون نکردتاعید91تودبی بودیم .شب قبل تاصبح اینوراونوربودیم ساعت هشت ونیم نه بودکه آنا بیدارم کردباحالی خیلی خیلی بدالبته منظورم خوب یعنی تحریک حداکثری چون سابقشو داشتم بدون معطلی شروع کردم بااینکه ارضاش کردم ولی میفهمیدم که هنوز ذهنی ردیف نشده برای اولین باربود اینجوری میشد تمومش کردم رفتم سراغ ردیف کردن صبحانه همزمان داشتم آرومش میکردم که فهمیدم حمامه طبق توصیه یک سکسولوژ اینجور موقعها میرفت دوش آب سردمیگرفت آمدبیرون صبحانه رونتونست بخوره بدنش میلرزید براش مشروب ریختم باقرص آرامبخش که نخورد من هم یک لحظه ازش غافل نبودم ناز ونوازش براش شورت وسوتین آوردم که دیدم کسش خیلی خیلی خیسه با دستم نوازشش کردم بلافاصله آرام شدخوشبختانه فیلم سوپرازقبل تودستگاه بود که باکنترل روشنش کردم نقطه g(داخل کس) رافشارنرمی دادم که باورتون نمیشه مثل مردا ارضاشدکاملا گیج شده بودم ولی کیرمو خواست که بکنم داخل کسش این اتفاق افتادولی خلاصشوبگم بازم مشکل داشت توحموم باگریه بهم گفت چه بلایی سرش آمده.
شب قبل البته صبح زودتوراه برگشت کسی رو دیده بودکه خاطره های سکسیشو زنده کرده بود رامین دوست پسری که قبل ازمن باهاش بوده وجدانا فضایی براش ساختم که همه چیزو بگه و بی اختیارمیگفت حال عجیبی داشتم بدبختی کامل همزمان با اینکه براش چیکارمیتونم بکنم وقتی حرفاش تموم شد آرام شده بودولی هنوزناراحت و بیشترشوکه که این حرفاروبه من زده منم براش گفتم که طبیعیه ممکن برای منم پیش بیاد بعدازحموم قرص آرامبخش خورد و خوابید.

خیلی فکری شده بودم اینجورموقع ها پیری دارم که میرم سراغش شبیه درویشاس ولی درویش نیست تمام موفقیت های کاریمو مدیونشم آدم خاصیه بهش زنگ زدم بدون تعارف و سانسور و البته با گریه همه ماجرارو بهش گفتم فقط یک جمله گفت که ببین دلت چی میگه ولی مردباش هرچی گفت انجام بده هنگ کردم شرایط خانممو میدونه وجوری گفت که تمام حرفشو فهمیدم تا شب بیرون بودم ولی به آنا گفتم که دفترم بالاخره تصمیم گرفتم تصمیمی که خیلی خیلی آرامم کرد

به آنا زنگ زدم گفتم شام بریم بیرون گفت نمیتونه چون حالش بده بهمدیگرقول دادیم خودارضایی هم که میکنیم قبل یا بعدش بگیم راستش خیلی تحریکم میکنه وتجربه هم کردیم که آنا تا یکی دوروز آرامه وحالش خوبه خلاصه باسکس تلفنی آرامش کردم ولی بازم زمان ارضاشدنش ازحالتش وصداش شاخ درآوردم سرشام سعی کردم مشخصات رامینوبگیرم که موفق شدم چون طولانی شدنمیگم چطوری وباچه حالی اما رفتم هتل رامین پیداش کردم آمدم همه چیزو بگم که خودش آشنایی داد وگفت منوباآنا دیده ومیشناسه کارم یکم آرم شد پرستیژ آنا غرور وغیرت خودم همه اینا تونظرم بودکه خونگرمی رامین هم برام جالب بود باهرجون کندنی بود بهش فهموندم که هیچ مشکل ناموسی برام پیش نیومده چون فکرایی کرده بود وفقط ازآنا تعریف میکرد مطمئنش کردم وسعی کردم با چشمام باهاش حرف بزنم بعدازحدودنیم ساعت خانمی که هیکلش از چهرش بهتر که نه خیلی عالی تر بود آمد و رامین بعنوان خانمش معرفی کرد و خیلی راحت منو همسر آنا معرفی کرد یعنی اینکه خانمش نازی آنا رو از طریق تعاریف رامین میشناخت خلاصه خلاصه
فردا شب به آنا گفتم مهمان ویژه دارم همه چی ردیف شد از آنا هم خواستم به دلیلی که بعدا بهش میگم سکسی ترین تیپشو بزنه.
مهمونا آمدن آنا به شدت سورپرایزشد کمی چشماش پراشک شد و صدام کردتو اتاق خواب و کلی تشکر.
راستش تیپ نازی هم بسیارتحریک کننده بود.
بااولین پیک آنا بازم نتونست جلوی خودشوبگیره وبغض کردگفتم شمادوتاامشب ما رو میخواهید خراب کنید برید تو تراس حرفاتونو بزنیدکه رامین هم استقبال کرد.
نازی و من تنهاشدیم اولین جمله نازی : خیلی مردی من بچه افسریه تهرانم میفهمم داری چیکار می کنی بروجلو پایتم.
تنهاچیزی که یادمه اینه که رامین آنا روکه ازشدت تحریک میلرزید داشت میبرد طبقه بالا.
بادیدن این صحنه حس تحریکی روتجربه کردم که بینظیر بود.
نازی شروع کرد از روی شلوارم کیرمو میلیسید حسابی خیس شدم.
وحشیانه ترین شکل ممکن لختش کردم واونم میگفت همینه جان بکن پاره کن جرم بده من مال توام امشب.
بعدازساک زدن حرفه ای نازی پیشنهادداد که بریم بالا ببینیم چی کارمیکنن.
دیدن آنای لخت کاملا حشری که رامین داشت کسشومیخوردواقعاپاهامو سست کردونازی بادستش ابمو آورد ولی این ارضاباهرارضای دیگه ای فرق میکردکیرم نمیخوابیدمخصوصا که نازی هم آبمو ریخته بودروی صورتش.
نازی کیرموتودستش گرفت وآروم منوبردسمت تخت بااون یکی دستش کییررامینوگرفت وکیرامونو مالوند به هم.
سکس یعنی این صدای لذت آنا وکیرموکه کسی داشت میمالوندبه کیر کسی که داره کس زنتو میخوره.
نازی خدای سکسه اگر نبود حالی هم نبود.
آنا کیررامینوخواست وساک زدنازی هم کسشومیخورد.
منم بی اختیارشروع کردم بدن رامینو نوازش کردن که همینجوری اونم روی صورت آنا یک بارارضاشد.
رفت بیرون برای تجدیدقواتواین فاصله اولین باربودمیدیدم که آنا هم میتونه لزبین باشه همش لذت بودولذت.
رامینبه محض امدنش رفت سراغ آنا وکیرش آروم گذاشت توکس آنا وشروع کرد به تلمبه زدن.
منم بانازی دیدن صحنه سکس آنالذت بود ولذت لذت لذت
واقعا نمیدونم چندبارارضاشدم ولی توحمام هم چهارتایی سکس خوب وطولانی داشتیم.
وقتی آنا برای رامینساک میزدونازی برای من رامینچشم توچشمم انداخت ومردانه تشکرکرد.
بعدازاین ماجرا تودبی درتهران تاحالا چهارمرتبه سکس داشتیم راستش معتادنازی وکاراش شدم چون هردفعه ابتکارتازه ای داره سه روز پیش اول کارپیشنهادداد که منورامینبریم یک خانم بیاریم که سخت بودولی انجام شد.د
سفر به ترکیه با زنم

تابستون سال 90 بود . این اولین سفرمون به یک کشور خارجی بود . بعد از تحقیق در مورد کشور ترکیه و پرسو جو از دوستان و آشنایان قرار شد که با هواپیما بریم استانبول . خیلی دلشوره داشتم . سارا هم از اینکه میخواست تجربه ای تازه داشته باشه خوشحال بود . بالاخره لحظه موعود فرا رسید و ما ساعت 12 شب رفتیم فرودگاه امام بعد از انجام مراحل گمرکی و گرفتن ارز دولتی ساعت 5 صبح سوار هواپیما شدیم. بعد از خوشامد گویی و غیره هواپیما از زمین بلند شد .کنار سارا 1 زن و مرد هم سن خودمون نشسته بودن و باهم شوخی میکردن میشد از حرفاشون فهمید که اولین بارشون نیست که میرن ترکیه . سارا به من گفت : علی فکر کنم اینا خیلی واردن بذار باهاشون سر حرفو باز کنم. گفتم باشه ولی بازم نمیشه به حرفاشون اطمینان کرد .بعد از پذیرایی مهماندار کم کم سارا شروع کرد صحبت کردن با اونا . دختره خیلی با ناز و ادا حرف میزد و خیلی وارد بود . سارا در مورد هتل و مراکز خرید و رستورانو غیره سوال کرد و پسره هم یواش یواش وارد صحبت شد و راهنمایی میکرد . اونا میخواستن برن هتل بلک برد و تمام راهنمایی ها رو گفتن.که تاکسی گرونه و غیره. با توجه به اینکه 3 ساعت و نیم با هواپیما از تهران تا استانبول زمان میبره و ترکیه 1ساعت و نیم از کشور ما عقب تره ما ساعت هشت و نیم به وقت خودمان و هفت صبح به وقت ترکیه وارد فرودگاه آتاترک شدیم .بعد از ورود به سالن ترانزیت دیدم اون زن و مرد که کنار سارا نشسته بودن دارن میرن سمت فری شاپ منم به سارا گفتم بیا بریم ببینیم چی میشه . چشمتون روز بد نبینه و دلتون نخواد از درو دیوار اونجا مشروب بود که میریخت .من اهل مشروب هستم و لی خیلی بخاطره اینکه تو ایران تقلبی زیاده نمیخورم ولی اونجا دل و زدم به دریا و رفتم سمت ویسکی ها دیدم پسره فهمیده که ما ناشی هستیم اومدو خودشو معرفی کرد .سلام مجید هستم میتونم کمکتون کنم منم از خداخواسته قبول کردم و گفتم منم علی هستم.مجید همسرشو صدا کرد سمیرا بیا اینجا .سمیرا اومدو سارا خودشو معرفی کردواز اینجا تازه داستان شروع میشه.
نفری 1 شیشه مشروب(باهرپاسپورت1شیشه) از همه نوعش ویسکی گرفته تا ودکا وبرای خانوما شامپاین خرید کردیمو تازه یاد ساکامون اوفتادیم رفتیم اونارو هم برداشتیمو بعد از کلی عطر و ادکلن زدن تو قسمت آرایشی از فرودگاه اومدیم بیرون. تا اومدم از مجید سوال کنم اون زودتر اومد جلو گفت ما میریم هتل بلک برد شما جای خاصی در نظر دارین که سارا گفت نه اگه مزاحم نیستیم ماهم بیایم .سمیرا خندیدو با عشوه گفت اوکی فقط از الان همه چیز دنگی دونگی .خدا خیرش بده ماکه رومون نمیشد مجید تاکسی گرفتو سوار شدیم . مجید جلو نشست و سارا کنار شیشه و منم وسط سمیراهم خیلی راحت کنار من از تو شهر که میرفتیم مجید معرفی میکرد که حتما اینجا هم میایم و غیره…..
بالاخره به هتل رسیدیم .رزروشن مجیدو میشناخت . مجید گفت 2 اتاق خوب برامون در نظر بگیره که رزروشن به ترکی به مجید گفت 1 سوئت 2 خوابه دارم کمی گرون تره ولی بزرگه در ضمن اتاق ها هر کدام درب جدا با کلید دارن وهرکدام با سرویس بهداشتی مجزا . مجید اینو به ما گفت تا من و سارا خواستیم باهم مشورت کنیم سمیرا اومد وسط حرفمونو گفت خیلی باحاله .من و سارا به هم نگاه کردیمو گفتیم باشه . درب سویت که باز شد وارد کفش کن شدیمو بعد حال بزرگ تمام مبله و 1 ال سی دی بزرگ که 2 تا اتاق مجزا درونش بود. کمی استراحت کردیمو بعد از 1 دوش که خیلی حال داد اومدم بیرون . در حال لباس پوشیدن بودم که سارا اومد 1 لب خیلی باحا دادو داشتیم میرفتیم تو حالو حول که سمیرا در زد .بچه ها زود باشین تا نیم ساعت دیگه باید بریم صبحونه بخوریم .تا تموم نشده .من و سارا هم زود حاضر شدیم تا درو باز کردم دیدم سمیرا 180 درجه عوض شده . 1 تاپ تنگ که حتی سوتین هم نپوشیده بود وقتی راه میرفت سینه هاش تکون میخورد و 1 شلوارک صورتی و آرایش غلیظ .کمی آب دهنمو قورت دادمو تو دلم گفتم خدا بخیر کنه . از سمیرا سراغ مجید و گرفتم که گفت اون رفته پایین تو رستورانه . سوار آسانسور که شدیم عکسای استخر هتل و زده بودن که سمیرا گفت حتما باید استخرو سونای هتل و امتحان کنید جوری ماساژتون میدن که حالشو میبرین من گفتم ماساژورش مرده یا زن با تمسخر گفت چی دوست داری اینجا که ایران نیست . بعد از خوردن صبحانه اومدیم تو لابی نشستیم که برنامه ریزی کنیم کجا بریم .قرار شد بریم آکواریوم . حدودای ساعت 7 عصر بود که برگشتیم هتل و مجید گفت موافقین بریم خود سازی . سارا چپ چپ به من نگاه کردو مجید هم متوجه شد سمیرا با خنده و ناز گفت بریم 1 پیک بزنیم شنگول شیم
رفتیم بالا هر کدوم رفتیم سمت اتاق لباس راحتی پوشیدم سارا هم 1 بلوز آستین دارو 1 شلوار راحتی پوشید و اومد گفت علی این تیپم خوبه 1 نگاهی کردمو با لبخند گفتم مثل داهاتیا شدیم نه .سارا با لحن ناراحت گفت وا علی نکنه میخوای با شورت و سوتین بیام باهاتون مشروب بخورم .منمن کردم و گفتم نه عزیزم ولی 1 ذره لباساتو باز تر کن آخه سمیرا رو نگاه کن بابا ما که همیشه نمیتونیم بیایم خارج حالا که اومدیم بیا حالشو ببریم. اینو گفتمو رفتم بیرون تو حال نشستم . دیدم مجید داره کانالای ماهواره رو بالا پایین میکنه تا منو دید جابجا شدو گفت خوش میگذره .منم سری تکون دادمو گفتم ای تا الآن که خوب بوده . مجید رو به من کردو گفت علی راحت نیستی فکرکنم موذبی . گفتم نه بابا مجید جون این چه حرفیه .مجید گفت هرچی دلتنگت میخواد به خودم بگو .منم خندیدمو گفتم چشم .مجید گفت حالا ناقلا چی دلت میخواد .گفتم نمیدونم تو واردی زیاد میای فرنگ.
تواین حرفا بودیم که سمیرا اومد بیرونو با همون تیپ اروپایی و روژلب قرمز تند لپ مجیدو گرفت و گفت پس چیشد میکده هنوز باز نشده مجیدم با شوخی به سمیرا گفت نکنه از الان میخوای مست کنی و شنگول شی . سمیرا گفت وا مجید مگه من مست میشم .مجید گفت نه زیاد .کمکم داشت حرفشون میشد سمیرا گفت مجید؟ کی تاحالا دیدی من مست کنم ؟ مجید گفت 1 ماه پیش یادته خونه ی فهیمه و آرش کم مونده بود تموم لباساتو در بیاری. سمیرا با خنده گفت خوب مشروبش خوب بود خونشونم گرم بود منم فقط بلوزمو در آوردم با سوتین بودم این کجاش اشکال داره چرا خودتو نمیگی شلوارک پات بود تازه فاقش پاره بود اون دمودستگاهتم معلوم بود فهیمه هم مسخرت میکرد
اینا داشتن یواش یواش تمام پته هاشونو بیرون میریختن منم شانس آوردم که سارا هنوز تو اتاق بود تو این فکرا بودم که در باز شدو سارا اومد بیرون . تا اونو دیدم خشکم زد با تته پته گفتم سارا…… اون با شلوارک و 1 بلوز آستین حلقه ای اومد وقتی دستاشو بالا پایین میکرد میشد ممه هاشو دید اگه میخواست دولا بشه ی چیزی از رو میز برداره همه دمو دستگاهش میریخت بیرون
سلام کردو اومد کنارم نشست . سمیرا با متلک گفت به به آب و هوای استانبول ساخته نه البته من وقتی میام اینج دوست دارم روی این ترکا رو کم کنم . مجید گفت چجوری مثلا ؟ سمیرا هم که لباسش از لباس سارا باز تر بود گفت میخوای ببینی؟
مجید هم که میدونست زنش چی میخواد بگه داشت حرفو عوض میکرد که سمیرا دست بردار نبود . گفت زنگ بزن 1 چیزی بیارن بالا .مجید گفت که چی بشه ؟سمیرا گفت تو که میدونی از من برمیاد .ایندفعه مجید لجبازی کرد وگفت نکنه میخوای لخت بشی جلو خدمت کاره .من و سارا به هم نگاه کردیمو تو دلم گفتم اینا نخورده مستن. سارا میخواست بلند بشه که سمیرا دست اونو گرفت و گفت کج؟ نباید جلو این آقایون کم بیاری بشین عزیزم . سارا که میخواست بلند بشه کمی دولا میشه و دیدم مجید بد جوری زول زده به سارا چون روبروی سارا بود احتمالا داشت سینه هاشو نگاه میکرد ولی سمیرا نذاشت بره گفت نه عزیزم لخت نمیشم شوخیه .
سمیرا جوراب شلواری نازک مشکی تنش کرده بود که روی اون 1 دامن کوتاه بود وقتی نشسته بود 1 بار اتفاقی چشمم خورد به لای پاش که فکر کنم شورتم نپوشیده بود . ولی زود تابلو نشه دیگه سعی کردم نگاه نکنم.
مجید بلند شد و به من گفت چجوری میخوری منم گفتم فرقی نداره هرجوری که راحتی منم همون جور به سارا نگاه کردو گفت سارا خانوم ؟ سارا حواسش نبود فکر کنم فکرش درگیر اینا بود که چجور آدمایین . دوباره بلندترتکرارکرد سارا خانوم؟ سارا یک دفعه من من کردو من گفتم ساراهم مثل من میخوره . سارا نگاه کرد به منو منم لبخندی زدمو 1 چشمک نصارش کردم . اومد یواش در گوشم گفت که من زیاد نمیخورم . منم گفتم هر چقدر میتونی بخور اصراری نیست . سمیرا بلند بلند گفت درگوشی نداریما اینجا هر کاری داری باید بلند بگی البته با شوخی اینو گفت . سارا هم کمی کم رو و خجالتی صورتش گل انداخت .من مونده بودم که این دختر اینقدر خجالتی چجوری این تیپ و زده بماند.سمیرا که خیلی پرو و راحت بود به مجید گفت عزیزم بعد از اینکه خوردیم بریم استخر و ماساژ ؟ مجید گفت من که میدونم تو مست کنی جرثقیل هم نمیتونه تورو برداره . سمیرا با نازو عشوه گفت نه والا سارا اینا هم میان . تفلکی سارا رنگش پرید تا اومدم بگم نه ممنون مجید چشمک زدو گفت بیخیال .
پیک اول و زدیم و با تنقلاتی که از سوپر خریده بودیم خوردیمو مجید 1 آهنگ ترکی از کانالا پیداکردو شروع کرد به قر دادن . پیک دوم و سوم و که خوردیم دیگه همه گرم شدیم رفتیم وسط رقصیدیم من حواسم به سارا بود ولی به اونم داشت خوش میگذشت آهنگ تموم شدو نشستیم پیک چهارم و زدیم بالا سارا به من گفت که این برای من دیگه آخریشه . سمیرا با لحن مسخره آمیز به سارا گفت یعنی همین قدر میخوری این که چیزی نیست .سارا مونده بود چی بگه گفت 1 دونه دیگه جادارم . مجید گفت راحت باشین فوقش حالت بد میشه اینجا هم که همه آزادن . من گفتم نه بذار هر چقدر میتونه راحت باشه
پیک آخرو برای سارا پر تر ریخت تو حال خودمون بودیمو شیطنت های سمیرا شروع شد کم کم داشت با انگشت مجیدو قلقلک میداد شوخی سکسی میکرد .
همه مست مست بودیم که دیدم سمیرا و مجید دارن لب بازی میکنن . سارا هم معلوم بود مسته با خنده اون دوتارو نشون میداد سمیرا به سارا گفت مگه چیه شما هم حالشو ببرین تازه اگه حال نکنی با شوهرت یکی دیگه میاد حال میکنه باهاش (منظورش خودش بود)
سارا هم داشت یواش یواش از دیدن عشق بازی اون دوتا تحت تاثیر قرار میگرفت .وقتی که فیلم سوپر نگاه میکنیم باهم سارا زود تر شروع میکنه اول خودشو میخارونه بعد دستشو میبره تو شرتش حالا اینا داشتن جلوی ما فیلم سوپر بازی میکردن البته دست خودشونم نبود بد جوری رفته بودن تو کف هم
دیدم سارا ینمه حالش عوض شده و تنش و میخارونه فهمیدم که بدش نیومده . خود منم خیلی دوست داشتم فیلم سوپر بصورت زنده نگاه کنم
منو سارا هم لب تو لب شدیم داشتیم حال میکردیم که دیدم سمیرا داره برای مجید ساک میزنه . مجید هم ولو شده روی مبل شلوارشم تا نصفه اومده پایین و سمیرا خانوم داره قورت میده کیر آقا رو . فکر کتم کیر مجید هم خیلی بزرگتر از کیر من بود من که دیدم خوشم اومد سارا حواسش نبود منم دستم و بردم تو سینه های سارا و اونارو میمالوندم .سارا تا کیر مجید و دید تنش لرزیدو هومی کردو چشاش داشت از حدقه میزد بیرون. منم تا دیدم سارا خوشش اومده دستشو بردم تو شرتم اونم انگار دوست داشت به کیر مجید دست بزنه کیر منو فشار میدادو اوه اوه میکرد . یواش یواش شلوار راحتی منم اومد پاین تر و کیر من تودستای سارا بود . سمیرا ینظر به کیر من کردو گفت اونارو کیرش چقدر کلفته . کیرمن کلفت بود ولی کیر مجید بلند تر بود. سمیرا خنده خنده دستشو دراز کرد و با ی آهی کیر منو لمس کردو اوف اوف کنان دست شو کشید پشتشو کرد به ما و مجیدم دامنو جوراب شلواریشو تو یک چشم به هم زدن کشید پاینو سمیراهم نشست رو کیر مجید . روبروی من و سارا . سارا داشت دیونه میشد این همه فیلم نگاه کرده ولی نه با این کیفیت
مجید داشت تلمبه میزدو صدای همه در اومده بود یکدفعه فکری زد به سرم به سارا گفتم بیا بریم رو کاناپه اونا . ساراهم بدش نیومد رفتیم سارا نشست کنار مجید منم شروع کردم شلوارک سارا رو در آوردم مجید تا دید 1 خوشکل مامانی کنارشه دستشو گذاشت روی رون سارا
من تا اینو دیدم ممه های سمیرا رو از زیر تاپ در آوردمو میمالوندم .سمیرا شروع کرده بود الفاظ بیا منو بکن . کیر کلفتا جرم بدین و این حرفا که یکدفعه سمیرا از روی کیر مجید بلند شدو اومد سراغ من . سارا هم از فرصت استفاده کردو شروع کرد ور رفتن با کیر دراز مجید
سمیرا به من گفت بیا بریم تو اتاق رو تخت جرم بده که تلو تلو باهم رفتیم تو اتاق اونا. همین که درو بست منو هل داد رو تخت و افتاد روم شروع کرد به مک زدن لبم . منم دست انداختم لای کونش و اونم فحش میداد به منو میگف کونی بکن دیگه . جرم بده گایدمت و این حرفا
نوک کیرمو گذاشتم روی کسش و نفسی تازه کردمو فرستادم تو تنها چیزی که یادم میاد چون زیاد خورده بودیم در اثر زیاد تلمبه زدن فردا صبحش کیرم سرخ شده بود . اینقدر به من حال داد که تا حالا اینجوری به ارگاسم نرسیده بودم . وقتی من با سارا سکس دارم اول اون باید ارضاء بشه بعد من بکنمش فکر کنم با مجید هم همین کارو کرده یعنی من باید بخوابم کیرم هم رو به آسمون بعد سارا انگار که کیر داره خودشو میندازه رو من و نوک کیر منو گیر میده رو چوچولش و انقدر بالا پاین میره که آبش میاد تازه وقتی داره آبش میاد انگار داره کیر منو مک میزنه با چوچولش . همینکه حال کرد میذاره من بکونمش احتمالا با مجید همین کارو کرده .
سمیرا چنان آخ و اوخ میکرد که فکر کنم از کیرم لذت تمام برده
همین که چشمام و از خواب باز کردم دیدم سمیرا لخت مادرزاد منم همینطور روی تخت تا صبح خوابیدیم
رفتم بیرون دیدم تو حال کسی نیست فهمیدم که سارا و مجید هم رفتن تو اتاق خواب درو باز کردم دیدم اوناهم بهشون خوش گذشته
بعد از 5 روزی که تو ترکیه هر شب کارمون سکس با زنامون شده بود و انواع و اقسام حالتا رو باهم تست کردیم برگشتیم ایران و هنوز که هنوزه دوست داریم بریم با 1 زن و شوهر دیگه امتحان کنیم .احتمالا سمیرا و مجید هم بار چندمشون بوده .
ممنون به امید آزادی

نوشته: علی
من و همسرم و رامینبه سونیا زنگ زدم و گفتم : خانمم امشب مهمون محترمی داریم ، خودتو خونه رو مرتب کن . اونم اطاعت کردو منتظر شد . منو رامین باهم برگشتیم . . . بگزارید یکم از جزییات بگم … شهر زندگیم کرج . شغلم آهنگساز و خواننده … حالا شاید زیر زمینی اما روی زمین فعالیت می کنم … سونیا هم دانشجوی دوره کارشناسی ارشد و منهم به همین صورت کیری … رامین هم استاد خوانندگی من . وقتی به خانه رسیدیم سونیا ذر رو ری ما باز کرد . .. وقتی رامین سونیا رو دید یک دفعه سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام (: خیلی افتضاح سلام کرد جوریکه تابلو بود اسمشو یادش نموند و کمی هم دستپاچه … سئنیا هم همراه با سلامش میخندید و گفت سلام آقا رامین . همین … رفتیم پذیرایی و نشستیم … سونیا پاهاشو رو هم گذاشته بود و ناز کردن خنده دارشو شروع کرده بود . رامین هم سرشو پایین انداخته بود و الکی به موبایلش زل زده بود (: به سونیا گفتم آقا رامین و بنده تشنه هستیم … سونیا رفت شربتی برای رفع خستگی بیاره … همین که رفت رامین سرش بلند کردو بهم گفت بابا تو کی هستی … منم تا حدودی منظورشو گرفتم و گفتم سونیا رو میگی ؟ گفت آره خدا وکیلی چه زنی گرفتی تو بعد خندید … بگذارید خلاصه اش کنم … و قسمتهای مهمشو براتون بازگو کنم البطه برای شما دوست با حال … سر میز غذا نشسته بودیم که رامین همین جوری سونیا رو نگا میکرد و معنی دار میخندید و زنمم همونطوری جوابشو میداد … که من به یه سیگار روشن کردم … هر دو عقاید شخصی منو تا یه حدود لازمی می دونستند … برای همین بود که به سونیا گفتم … چی گفتم ؟ ؟ ؟ گفتم رامین تو کفته … سونیا چشاش از کاسه بیرون زدو گفت سینا !!! رامین سرشو دوباره پایین انداخت … با خنده گفتم می خواد بکنتت (: رامین از من مطمئن بود که غیرتی نمیشم ! قبلا باهمدیگه در این مورد حرف زدیم که تعریف کرد چطری زن خودشو گاییدن و بهم گفت : اگه زنم راضی شه دوس دارم با هر کسی سکس کنه چون از انتخابش مطمئنم … منم گفتم که همیجوریم اما با یه فرق که منهم در انتخابش نقش اصلی دارم و رضایت من شرط هستش و چون سونیا هم براش فرقی نمی کنه من براش انتخاب می کنم در غیر اینصورت به انریکه هم نمیده … بگذریم . اون حرف رو که در حال سیگار کشیدنم گفتم هر دو رو آتیش زد … اما یک دقیقه سکوت همه جا رو گرفت و به رامین گفتم بی عرضه پاشو مال خودتش کن و بکنش … و سونیا هم ترسید و با خنده ایی شیطون وار فرار کردو به اتاق خوابمون پناه گرفت … شایدم میدونست وعده یه سکسشون اونجاس … این رو هم اضافه کنم که اخلاق زنمو خودم بهتر از هر کسی میدونم . توضیح : از رفتارش فهمیدم که از رامین خوشش اومده بود بعدش بگم که قبل از آمدنمان هم تیپ سکسی زده بود و خیلی وقت هم بود سکسی نکرده بودیم چون پریودش تازه اتمام یافته بود و گرسنه ی کیر … توضیحی برای اندامهایمان : سونیا پوست سفید و مو سیاه و چشم قهوه ایی قد 165- وزن 60- سایز سینه 80 و خوش فرم (یعنی ایستاده) و باسن خوش فرم و ایستاده … لبهای گوشتی و همیشه ترک دار چون حساس هستش و پاها و انگشتهی کشیده … شاید برای همه زیبا نباشه اما برای طرفدارای این استیل دیوونه مننده و کیر شق کننده … من : سبزه و مو سیاه و قد 172 و وزن 70 و سایز کیر بد رنگ و بد فرمم که خودمم ازشش خوشم نمیاد 17 اما باریک . قیافه ی منم کمی تپل و موهای کم پشت اما کچل نه !!! و سگاری … من 26 سالمه و سونیا 24 … رامین هم سن من و قد بلند 186 و کلا خوش قیافه دختر کش و اوجوریکه گفته بود کبر کلفت وسایزش 22 !!! همه چی اتفاقی رخ داد وگرنه کار ما این نیست همیشه … بدونید سکس فرنگیم یه خورده حال میده ( یعنی بدون خر تعصبی نه بی غیرتی ) … فرهنگم اینجوری نسیتن ! خلاصه همه دوس دارید که براتو تعرف کنم که کیرتون بلند شه و جق بزنید و بعد فحش … ها هااااااااای … باشه … رفتم اتاق در زدم و گفت کیه گفتم باز کن منم … تنهایی رفتم تو و رامین هم منتظر من که صداش کنم … سونیا گفت کیر میخوام … منم گفتم پس صداش کن … اونم قبول کردو گفت رامین … وقتی اومد تو زنمو دوباره با همون تیپ دید : تیشرت تنگ سفید و یغه بتز که سینه های بزرگش زده بئدن بیرون و شورت جین آبی آسمانی … تیپی که از اول مهمانی کیر رامینو شق کرده بود … زنم دستور داد که شلوارشو از پاهاش دربیارم و همینطور شورتو تی شرتو رکابیشو … بعد سونیا خودش تی شرتشو درآورد و سوتیین هم نبسته بود (: سینه های ایستاده ش و شورت چین اندامیش کیرارو راست کرد که خواستم برم بیرون که سونیا گفت همین جا بمون سیگارتو بکش … قبول کردم … رامین رفت روش و کیرشو بین رونهای زنم گذاشتو سینه هاشو میمالوند و لبشو میخورد … دیدن اینکه یه روشنفکر که زنش آزاده و زنتو بوخوره و … خیلی لذت بخشه … منم سیگارم که تموم شد به درخواست زنم لخت شدم و گفت کون رامینو بلیس . منم که برام افت بود اما لذت داشت سرمو گذاشتم لای کونش و کون پر از موو رو لیس میزدم … شورنشو رامین از پاش کشید و همینطور زیریش رو هم که قرمز توری بود … حالا زنم لخت زیر یه مرد خوش هیکل لخت بود و کسش با کیر مرد کیر کلفت نوازش و مالیده میشد در خالیکه سینه هاش با دستاش و لبهایش با لبهای مرد مالیده می شد . و شوهر دستو دل بازشم کون معشوقشو میلیسید که از او خواسته شد پاهای زن هم لیسیده شود … منهم گفتم که کست رو هم لیس میزنم که آماده بشه واسه کیر آق رامین . اونم گفت جوووووووون … زنتو مکنن منم بهش چشمک زدم (: سونیا اومد رو بغلش دراز کشید وکونو کسشو قنبل کرد … منم ازرامین اجازه گرفتم و لییسی تپلو آبداز زدم که یک دفعه صداش بلند شد : اوووووووووم … بعدشم کنار کشیذم که رامین بتونه زنمو از پشت تو بغل بگیره و کیرشو تو کوسی کنه که صاحب داره (: کرد تو کس زنم و بغلش کرد … سینه هاشو میملوند و کسشو میکرد اونم از شدت حال یک کیر کلفت تر از مال من پاهشو حرکت میداد رو هم دیگه … انگاری یه اردک تو بغل یک شیر جووون میداد و ناله های سکسی می کرد که سکسش به رامین بچسبه … کس خانووممو داشت جر میداد لامسب … منم داشتم با دیدن این صحنه ها جق میزدم که یک دفعه آ بم اوومد و ریخت رو صورت سونیا اونا به انزال سریع من خندیدن و سونیا گفت با دسمال صرتمو تمیز من سیناااااا … چشم … انواع مدلهای رایج را تو سکسشون تجربه کردن روز سونیا بود که داشت به با دوستم به اوج لذتهای سکسی می رسید … که آخریش که سومین ارضا شدن سونیا و اولین انزال رامین بود بدین صورت بود که به خواسته زنم که روی تخت نشسته بود: رامین ایستاد و من هم می بایست کیرشو ساک بزنم که خانووم خود ارضایی کنه … شروع کردم تا اینکه خواست آبش بیاد که درش آورد و زنمم برای بار دوم ارضا شد … دستشو گرفتم و ایستاده دادمش دست رامین که از پشت سر کس زنمو بکنه … کیرشو به دستم گرفتم فرستادم تو کس زنم اونم دردش اووود و سیلی محکو کوبوووند در گوشم که صداش تو مغزم پیچید و آماده برای تلمبه های شدید رامین جوونش … سینه هاش مه توسط رامین مالیده می شد اما من می بایست روی زانوو بایستم و از جلو ،کس خاااااانومم و کیر در حال تلمبه زدن تو کس خانوووووومم رو لیییس بزنم … داشتم همین کارو می کردم که خانوومم از من می خواست که از دوستم خواهش کنم که زنمو جامله کنه … منم یک لحظه کپ کردم و تا آخرشو تصور کردم … درد زایمان زنم با بچه ی دوستم تو شکم زنم و بزرگ کردن بچه و … که یک سیلی ریگه خوردم که ادامه دادم به لیسیدن کیره رامین تو کسش که ازش خواستم زنمو خمله کنه که قبول کررد و یک دفعه ایستاد و آبش تو کسش خاااااااااالی کرد . صدای آهو اوه هایشان به نفس نفس های تند تند تبدیل شد … زنم تو بغل دوستم تا مدتی کیر در کسش رو تخت نفس میزد تا اینکه رامین پا شد و ازمون تشکر کرد و به من گفت جبران می کنم و یه بوس لب از خانوومم کردو خداحافظی کرد … بعد سونیا هم از من تشکر کردو گفت حالا میخوای بچه دار بشیم یا نه ؟ گفتم نه بابا دیوونه … البطه هر چی تو بگی عزیزم اوونم گفت باشه حالا بیا دراز بکش رو زمین بشینم رو دهنت آبو بمیکی بعد بریم بخوابیم که خیلی خوابم میاد منم گفتم چشم و کل آب کیرو خوردم و خوابیدیم اما من با هوسِ کردن زنم که دیگه خوابیده بود .
سکس همسرم و آرش جلوی چشم منباورم نمیشد کیر آرش تو دهن زنم سانازه! ساناز بهم میگف “میبینی آشغال دول کوچولو! به این میگن کیر، همینو میخواستی؟؟” مهشید همش میخندید و میگفت” باید اشک پویانو دربیاریم تا دیگه زن حشریشو جمع کنه” بعد رو یه آرش کرد و گفت” هو حشری خان بد نگزره!” آرشم که حسابی خر کیف شده بود گفت:” باورم نمیشه ساناز داره برام ساک میزنه البته میدونم که بعد امشب رابطه دوستیمون با سانازو پویان قطع میشه”. ساناز هم همونطور که کیر آرش تو دهنش بود گفت ” این دول کوچولو رو بسپارش به من”. مهشید بهم گفت ” پویان آماده باش” اینو گفت و پاشو فشار داد رو بیضه هام. اولش دردم نیومد بعد فشارو بیشتر کرد و منم ناله کردم. ساناز جنده من هم می خندیدو به مهشید میگفت: نترکونیشون که مجبورم به جاش آرشو ازت بگیرم”. همه خندیدن. حی عجیبی داشتم، با اینکه حسابی همه داشتن تحقیرم می کردنو لخت لخت بودم، یه حس خوبو هیجان انگیزی بهم دست داده بود. یهو آرش بهم گفت” می خوای کیرمو امتحان کنی ببینی چه مزه ایه؟” حسابی شاکی شدم گفتم حواست باشه چی میگی! همه خندیدنو ساناز گفت: ” مثلاً میخوای چیکارش کنی؟ زنتم که داره جلوت بهش میده! گفتم دیگه بس کن ساناز! اینو گفتم اما کیرم که حسابی سیخ بود داشت به اونا میگفت که پویان داره حال میکنه! یهو ساناز اومد محکم یه سیلی بهم زدو گفت حالا که اینطور شد باید یه لیس به کیر آرش بزنی! مهشید هم حسابی حشری شده بودو لباسشو درآورد، لعنتی سینه هاشو که دیدم پشمام ریخت! داشت آبم میومد بس که بزرگ و سفید بودن! ساناز کیر آرشو گرفت و آورد جلوی صورتم و گفت: “بی غیرت دول کوچولو، بخورش. یه دونه لیسش بزن!” منم گفتم عمراً!! اصلا حاضر نبودم کیر یه مرد دیگه رو جلوی زنم و زنش بخورم، اونم با دست و پای بسته!! ساناز یه سیلی دیگه بهم زد و لباساشو جلوم درآورد. دست آرشو گرفت گذاشت رو سینه هاش! باورم نمیشد این کار انقدر حشریم کنه! آرش به زنش مهشید گفت: “عزیزم شورتتو دربیار بکن تو دهن پویان!” مهشید گفت “خوش به حالش میشه اما عوضشو در میارم”. اینو گفت و محکم با دستاش زد زیر تخمام! از درد داشتم میمردم! شورتشو درآورد و انداخت رو صورتمو با لگد دوباره زد به تخمام! از درد به خودم می پیچیدم. گفتم مهشید میکشمت! در عین حال داشتم حال میکردم. ساناز گفت ” پویان یا کیر آرش رو لیس میزنی یا به مهشید میگم تخماتو بترکونه!” منم که داشتم حال میکردم گفتم عمراً! اینو گفتمو مهشید یه لگدی زد که از درد اشکم درومد. داشتم میمردم. صورتم از اشک خیس شده بود که ساناز گفت: “بچه ها نگاش کنین دول کوچولوی ما داره گریه میکنه!” مهشید اومد نشست کیرمو گرفت تو دستش و کشید و گفت یالا کوچولی کس کش! کیر شوهرمو بخور یا کیرتو از جا میبرم! همینطور که داشتم گریه می کردم گفتم ” آرش پس زنمو نکن! خب؟” همه قهقه زدن و گفت باشه. کیرشو آورد جلو ساناز هم گفت زبونتو دربیار بمال به کلاهکش! با هزار بدبختی این کارو کردم، همون لحظه دیدم مهشید ازم عکس گرفت!! وااای همه از خنده مردن. عکسمو به هم نشون میدادنو میخندیدن. گفتم حالا که لیسش زدم بازم کنین! ساناز که مثل سگ حشری و وحشی شده بود اومد تف کرد رو صورتمو گفت” خفه شو تا ندادم آرش بکنتت! آرش جون بیا منو مهشید رو جلوی چشای این دختربچه بی مصرف بگا!” مهشید که داشت میخندید گفت آخ جوون! بعد محکم یه سیلی زد تو صورتمو سانازو خوابوند روم و پاهاشو جلوی آرش هوا کرد و باز کرد. زنم رو من خوابیده بود و میخواست به دوستم کس بده! مهشید گفت: دلم برات میسوزه پویان جون بزار لااقل کیرتو امتحان کنم.” منم که به ذلم صابون زده بودم گفتم بیا بخورش! رو به آرش کرد و گفت:” نترسی آرش جون، میخوام گارش بگیرم!” یهو با اون دندونای تیزش پوست کیرمو برد. داد زدن من از درد با داد زدن ساناز موقع دادن قاطی شده بود. از شدت حشری بودن یهو آبم اومد. پاشید روی ساناز! مهشید گفت آرش بس که زن پویانو کردی آب خود پویان اومد. یادت باشه دفه بعد با چند تا از دوستای کیر کلفتت بیای برای ساناز! ساناز داشت حسابی بالا پایین میرفت. آرش بهم گفت: “حیف ساناز که به تو بده!” زن جنده من هم داد میزد کیر آرش کمه. آرش جون دفعه بهدی دوستاتم بیار”. مهشید که حسابی داشت با کسش ور میرفت اومد سمت من و گفت:” دلت میخواد بهت بدم؟” منم گفتم آره! گفت” نمیدم تا از شق درد بمیری جوجه کس کش”. داشتم از کمر درد میمردم. مهشید هم همش داشت با تخمام ور میرفت و میزدشون! گفتم التماس میکنم بسه! زنم مال شما، تخمامو ترکوندی جنده! آرش گفت ” مهشید بسه، خطرناکه” برام جالب بود که اصلاً مهشید به آرش نداد! بعد از 20 دقیقه کردن ساناز، آرش گفت آبم داره میاد. همونطور که حدس میزدم ساناز و مهشید گفتن بپاشش رو پویان! چشتون روز بد دبینه! یهو هیکلم خیس شد از آب آرش. ساناز پرید تو بغل مهشید و همو ماچ کردن. بعد کیر منو گرفت دستشو گفت “پویان جون ببخشید که اذیتت کردیم.” مهشید و علی هم همونطور که لخت داشتن زنمو میمالیدن ازم عذر خواهی کردن و ساناز با ترس منو باز کرد. من که هم عصبانی بودم هم خوشحال هم حشری هم دردناک هم خیس اشکو آب کیر داشتم روانی میشدم. اما از اینکه اونا ازم عذر خواهی کردن تونستم خودمو خر کنم برگشتم به آرش گفتم “آرش عوضی (اینو با خنده گفتم) بهم خیلی بدهی داری!” آرش هم که کیرش تو دست زن من بود به مهشید گفت” عزیزم الوعده وفا!” تازه فهمیدم اونا قرار گذاشته بودن که ساناز به آرش بده، مهشید هم به من. مهشید هم اومد جلو گفت بذار جای دندونامو لیس بزنم. من که سگ حشر بودم گفتم ” اول باید کارتو بسازم، باورم نمیشد که مهشید رو که اون همه خوشگل و خوش هیکل بود آماده میشه که بهم بده! برگشتم که به ساناز نشون بدم بگم کس به این میگن، که دیدم داره تخمای آرشو لیس میزنه! گفتم بابا تو چه حشری بودیو ما نمیدونستیم! خندید. برگشتمو کیرمو گذاشتم لای پاهای بهشتی مهشید و با یه حرکت کیرمو سر دادم تو کسش! واای!! به آرزوم رسیده بودم. انقدر حشری بودم که با 4-5 تا تلمبه آبم اومدو ریختمش رو شکم مهشید. از خودم حرصم گرفته بود. ساناز گفت ” میبینی آرش جون؟ بلیط پویان تموم شد!” و همه خندیدن. خلاصه اون شب دوباره همه ازم معذرت خواستن و منم تا همین الان باورم نمیشه که این تجربه دوست داشتنیو داشتم. هفته دیگه قراره دوباره همین بلا سرم بیاد اما این دفعه با دست و پای باز و ملایم تر.
این داستان نیست یه تجربس.چند ماه پیش یه زوج که قبلان با اونا تو هتل سکس داشتم پیغام .دادن که برم خونشون یک ساعت رانندگی‌ بود .خلاصه سات ۱۰ شب راه افتادم حدود ۱۱ رسیدم خونشون .قبل از ورود خواهش کرد که ساکت باشم چون دختر ۹ سالشون خوابه.خلاصه آروم رفتم تو و منو بردن تو پذیرای .یه طوطی بزرگ سخن گو داشتن با یه سگ کوچیک.سگرو بیرون نگاه داشتن .درو بستن نشستم و عزم پرسیدن چی‌ می‌خوری که گفتم لطفا یکم ودکا با کوکا نشستم رو مبل کنار زن و بد از چند دقیقه صحبت و چت شروع کردیم .اول یکم مشروبمو خوردم شروع کردم به لب گرفتن و با سینهل ش بازی کردن و کم کم زیر گلوشو خوردن سینهاشو خوردن و دستمو کردم تو شرتش که دستم خیس شد خیلی‌ تحریک بود.شوهرش بیرون بود .بلندش کردم ایستادیم و از پشت بغلش کردم شروع کردم گردنشو بوسیدن شوهرش اومد تو نشست رو مبل گلاسه شرابش که قبل از اومدن من اونجا بود‌و‌ شروع کرد به خوردن.آروم لباسشو در اوردم و لختش کردم بد نشوندمش رو مبل.خودم هم لخت شدم .خوابوندمش رو مبل و سرشو گذشت رو دستهٔ مبل.شروع کردم لب گرفتن .وای که چه لبی میداد زبونشو تو دهانم میچرخوند و با نوک انگشت هاش کمرمو خراش میداد(آروم جوری که دردم نمی‌گرفت فقط بیشتر تحریک میشدم )کم کم اومدم پاین تمام بدنشو میبوسیدمو با دستم شوهرش اومد تو نشست رو مبل گلاسه شرابش که قبل از اومدن من اونجا بود‌و‌ شروع کرد به خوردن.آروم لباسشو در اوردم و لختش کردم بد نشوندمش رو مبل.خودم هم لخت شدم .خوابوندمش رو مبل و سرشو گذشت رو دستهٔ مبل.شروع کردم لب گرفتن .وای که چه لابی میداد زبونشو تو دهانم میچرخوند و با نوک انگشت هاش کمرمو خراش میداد(آروم جوری که دردم نمی‌گرفت فقط بیشتر تحریک میشودم )کم کم اومدم پین تمام بدنشو میبوسیدمو با دستم …نوازش می‌کردم رسیدم به کوسش یک‌دفعه تمام کس کوچیکو تمیزو سافشو گرفتم تو دهانم زبونمو در کوسش میچرخندمو ششولشو زبون میزدم سرمو با دوتا دستش گرفته بود و بیشتر فشار میداد به کوسش.در کسشو لیس میزدمو زبونمو گاهی‌ وارد سوراخ کوسش می‌کردم و همزمان سینهاشو میمالیدم.کیرم داشت می‌ترکیدکیرم داشت می‌ترکید از شهوت.حسابی‌ کسشو خوردم در همین زمان هم شوهرش لخت شده بود و داشت رو زمین پتو مینداخت.در رو هم بسته بود که صدا بیرون نره.از کوسش بلند شدمو اومد آین مبل شروع کرد به خوردن کیرم و تخم هامو می‌گرفت تو دستش کارشو خوب بلد بود.شوهرش گفت بیاید اینجا.رفتیم رو زمین دراز کشید رو پتو (یه چیزی شبیه پتو)شوهرش دراز کشید کنارش شروع کردن به لب گرفتن من هم رفتم سمت چپش و شروع کردم بدنشو لمس کردن.و کسشو مالیدن یه کم دیگه کسشو خوردم دیگه نمی‌تونستم صبر کنم .کاندمو باز کردم گذاشتم و رفتم وست پاش .یادمه سری قبلی‌ خیلی‌ کوسش تنگ بود .داشت از شدت شهوت میمرد خودم هم حا‌ل چندان خوبی‌ نداشتم به خصوص که یکی‌ از بهترین کس‌های بود که می‌کردم (۳۹ سالشه قد بلند لاغر با بدن نرم ) و کوسش فوق‌العاده قشنگ.پاهاشو گرفتم تو دستم و همین که کیرمو وارد بدنش کردم چشم هاش بسته شد کوسش به قدری خیس بود که تنگی سری قبل رو حس نکردم.ولی‌ داغ بود و تنگ (نه به تنگی قبل)پاهاش رو شونهام بود و از این که میدیدم چه جوری کیرم وارد و داخل این کس قشنگ میشه لذت میبردم شوهرش هم داشت بدنشو میمالید گاه گداری هم شوشولشو که دستش با کیرم تماس پیدا میکرد.یه لحظه چشم به بالا افتاد که دیدم طوطیه سرشو کج کرده داره نگاه می‌کنه خندم گرفتدوباره به کس قشنگش نگاه کردم که چه جوری کیرم کسشو باز میکنه میره تو میاد بیرون.محکم تر می‌کردم و آنهم بیشتر لباشو گاز می‌گرفت.شروع کرد به لب گرفتن از شوهرش و با کیر شوهرش بازی کردن(مردک کیرش زیاد بلند نبود ولی‌ وحشت ناک کلفت من مونده بودم اون کس تنگ چه‌جوری اون کیر رو تو خودش جای میداد)همینطور که میکردمش سعی‌ کردم انگشتامو بکنم تو کونش که دیدم دوست نداره و خودشو جم میکنه بی‌خیال کونش شدم و شروع کردم به کردن گاه گداری کیرمو تو کوسش میچرخوندم و دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم و با فشار ارزا شدم تو کوسش که یک دفعه شوهرش کیرمو کشید بیرون کاندم رو در آورد و شروع کرد به ساک زدن کیرم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم و از یک طرف هم خیلی‌ برام جالب بود و حسابی‌ تحریک کننده بود کیر خیسمو شروع به خوردن کرد و زنش هم از زیر من اومد بیرون و با هم شروع به خوردن کردن ووو چه صحنه سکسی و جالبی‌ بود .شوهرش به قدری تحریک شده بود که زنشو هل داد به سمت زمین و کیرشو کرد تو کس زنش بد از چنتا تلمبه آبشو ریخت تو کوسشصد در صد دیگه این کس خوردنی نبود هاهاهاها خودمونو با دستمال کاغذی که رو میز بود تمیز کردیم و نشستیم رو مبل .یکم راجبه سکس کلاب‌های که رفته بودیم یا زژی که سکس داشتیم حرف زدیم و بقیه مشروبمنو خردیم .زنش به قدری حشری بود که دوباره شروع به خوردن کیرم کرد .بد از بار اول و مشروب یکم طول کشید تا دوباره سفت شد ولی‌ به قدری کارشو خوب بلد بود که زیاد طول نکشید دوباره شد مثل سنگ.دراز کشید رو مبل کاندم زدم وشرو به کردن کردم میدونستم که اینبار طول میکش .زیاد راحت نبودم رو مبل هی‌ پام میفتاد پایین مبل.نشستم رو مبل و گفتم بشین روش.واووو اوه نشست رو کیرم دستشو انداخت در گردنم شروع به لب گرفتن کرد(می‌خواستم بگم لطفا لب نگیر لبت کیریه هاهاهاها)دستمو انداختم در کون نرم و قشنگش و اون هم رو کیرم بالا پین میرفت .گاهی‌ فکر می‌کردم کیرم می‌خوره به ته کوسش.لب میگرت و من هم یا کونشو میمالیدم یاع سینهاشو گاهی‌ هم با انگشتم به سختی ششولشو میمالیدم.شوهرش رو مبل نگاه میکرد و با کیر خابیدش ور میرفت شاید بلند شه.گاهی‌ بغل؛ام میکرد میچسبوند به خودش از شدت لذت و تقریبا ۱۰ دقیقهای بود که ارزا شد و حین ارضا شدن کمرمو چنگ مینداخت اینبار یکم دردم گرفت ولی‌ لذت بخش بود .شوهرش تازه حشری شده بود اومد نزدیک ما زنش نشست رو مبل آلم داد عقب و شوهرش نشست زمین پاهاشو کشید جلو و کیرشو کرد تو کس زنش یه کم حسابی‌ محکم کردش و به من گفت بکنش.لذت می‌برد از دیدن اینکه کسی‌ کس زنش میذارهبارش گردوندم رو مبل و سرشو گذشت رو دستهٔ مبل نشستم وسعت مبل و شروع کردم به کردن و ششلشو مالیدن یکم کمرش بالا بود کوسش بیشتر به کیرم فشار میاورد برای بار دوم داشتم ارضا میشودم زن که چشاش الان بسته بود و کیر شوهرش تو یه دستش و با دست دیگش کمره منو به خودش فشار میداد .برای بار دوم ارضا شدم شوهرش داشت میمرد از شهوت و اینکه یکی‌ با یه کیر گنده ۲ بار زنشو کرده و ارضا شده منو زد کنار و زود کیرشو کرد تو کس زنش آنهم ارضا شد.وو که چه شعبی‌ بود .وقتی‌ رسیدم خونه ساعت ۳ نیمه شب بود و فردادش هم باید میرفتم سر کار ولی‌ کسی‌ که کردم به بی‌ خوابیش می‌ارزید
دوست پسر خانمم و سکس 3 نفرهسلام امیدوارم همه خوب باشید این جریان عینه واقعیته اسم خانمم شادی هستش 32ساله سفید با سینه های سایز 80 خیلی داغ و حشریه و عاشق کیره اونم کیر سفتو کلفت و توی سکس دیوونه وار کس میده جریان از اینجا شروع میشه که یه روز به من گفت که یه دوست پسر داشته قبلا که الانم تلفنی باهاش صحبت میکنه و قبلا با هم سکس میکردند ازم پرسید دوست داری ببینیش و باهاش آشنا بشی منم که میدونستم دوست داره دوباره باهاش سکس کنه و هوسه کیرشو کرده و از طرفی هم خودم بدم نمیو مد که سکسشو با یکی دیگه ببینم قبول کردم و قرار شد که باد خوتمون شادی هم بلافاصله بهش زنگ زد و گفت که شب بیاد پیش ما و با خودش هم نوشیدنی بیاره و رفت حموم و حسابی بدنشو و کسشو تمیزو نرمو براق کرد و یه لباس باز پوشید ومنتظر حمید دوست پسرش شد حدود ساعت 8 شب حمید اومد و بعد از احوالپرسی وارد شد پسری بود خوشتیپ با موهای بلند و چشمای آبی و خوش سرو زبون حمیدو دعوت به نشستن کردم و شروع به صحبت کردیم شادی هم شروع به لوندی کرده بود پیکهای نوشیدنی رو آورد و کنار حمید روی کاناپه نشست بعد از کلی حرفو خندیدن متوجه شدم که دست شادی روی شونه حمید هستش و داره با گردنو سینش بازی میکنه شادی ازم خواست که یه فیلم سوپر بزارم منم بلند شدم و فیلم سوپر خیلی قشنگی را که داشتم گذاشتم و مشغول نگاه کردن و نوشیدن شدیمکم کم دست شادی روی سینه حمید میچرخید که منم با دیدن این صحنه ها کیرم حسابی سفت شده بود شادی به حمید گفت بلند کاناپه رو جا به جا کنیم و اونو چسبوندن به کاناپه ای که من روش نشسته بودم و بعد شادی اول دستشو روی کیر من گذاشت و شروع به مالوندن کیرم کرد و کیرمو از تو شلوارم در اورد و خم شد و اونو توی دهنش کردو مشغول لیسیدنو مکیدن شد یه مقدار که ساک زد بلند شد و گفت برم لباسمو عوض کنم و بیام وقتی بر گشت با یه پیرهنی که تا پایین شورتش بود و حسابی حشری کننده بود اومد نشست پیش من یعنی بین من و حمید و اول دوباره با کیر من بازی کرد و خوردش و بعد سریع برگشت و دستشو به سمت کیر حمید برد و اونو از توی شلوارش در اورد و شروع کرد به مالوندنش و افتاد به جونش و کیر کلفتو سفت حمیدو کرد دهنش و با ولع زیاد میک میزد همینطور که خم شده بود روی کیر حمید از پشت دیدم که زیر لباسش لخته و شورت نداره و کسش جلوی چشمای من بود منم شروع کردم دست کشیدن به کسش و مالوندنش و اونم دیوونه وار ساک میزد که برگشت به من کفت آرش بیا تا شادی کیرتو بخوره و به شادی گفت بخورششادی هم که وحشی شده بود با ولع کیرمو خورد که بعد حمید بهش گفت بسه دیگه حالا کیرمو ساک بزن که شادی بلافاصله کرد تو دهنش و همینطور که ساک میزد به حمید میگفت حمید منو ببر توی اتاق رو تخت منو بکن حمید خوابید روی کاناپه و از شادی خواست بشینه روی کیرش و اونم سریع به سمت کیره حمید رفتو نشست روش و تا ته کردش تو کسشو بالا پایین میکرد بعد شادی ازم خواست که کیرمو بکنم توی دهنش و منم کردم و توی دهنش تلمبه میزدم تا آبم اومد و همشو ریختم توی دهنش هر سه نفرمون کاملا لخت بودیم و دیدن این صحنه که شادی اینطوری کرده میشد منو دیوونه میکرد و لذت میبردمبعد شادی از روی کیر حمید بلند شد و کیرشو دوباره به دهن گرفت و میمکید و بعد دست حمیدو گرفتو بردش به سمت اتاق خواب و بلافاصله صدای ناله هاشو شنیدم و بعد از 2 دقیقه منو صدا کرد و منم رفتم دیدم روی کیر حمید بالا پایین میشه و میگه وای جووووووووون چه کیر سفتیه منم رفتم روی تخت که شادی ازم خواست سینه هاشو بخورم بعد از روی کیر بلند شو چرخید و لای پاهاشو واسه حمید باز کردو حمیدم رفت بین پاهاش و کیر کلفتو درازشو تا ته کرد تو کسش و به شدت تلمبه میزد و فقط صدای ناله های شادی فضای اتاقو پر کرده بود و منم کیرمو توی دهنش گذاشتم و همزمان از کسو دهن کردیمش وشادی هم پاهای سفیدشو دور کمر حمید حلقه کرده بود و کس میدادو با تموم وجود داشت از کیرش لذت میبرد صدای شالاپ شولوپ تلمبه زدن کیر حمید توی کس شادی منو حشری تر میکرد و لذت زیادی که شادی داشت میبر منو بیشتر حشری میکردتا اینکه آب حمید همراه با تکونهای شدید بدنش بشدت توی کس شادی ریخته شد که شادی که از ریختن آب توی کسش همیشه لذت میبره شروع کرد بلند بلند میگفت جوووووون آبتو میخوام کسمو داغ میکنه حمید بریز بازم آب بده بهمآب کس شادی که همه کیر حمیدو خیس کرده بود حالت عجیبو تحریک کنندهاب به کیرش داده بودکه وقتی کشید بیرون منو بیشتر تحریک کرد و من خوابیدم بین پاهای شادی و کیرمو فرستادم تو کسش و ته کسش تلمبه میزدم که حمیدم کنار شادی خوابید و شروع کردن به خوردن لبای هم و منم مشغول کردن بودم تا اینکه آبم اومد و با فشار پاشیدم توی کسش بعد از روش بلند شدم و کنار حمید دراز کشیدم شادی هم بلند شو و کیر هر دوی مارو توی دست گرفت و کرد دهنش و به نوبت ساک میزد و باقیمانده آبمونو میمکید و میخوردو بعد موقه خوابیدن گفت که میخواد توب بغل حمید بخوابه که وقتی من خوابیدم هراز گاهی که بیدار میشدم میدیدم که اونا مشغوله کردن هستن حتی یکبار که چشممو باز کردم شادی دمرو روی شکم خوابیده بود و حمید روی کونش خوابیده بود داشت تلمبه مبزدو شادی هم ناله میکرد و التماس میکرد که سفت بکندش نمیدونم تا صبح چند بار شادی رو کرد ولی صبح که بیدار شدم دیدم که شادی زودتر بیدار شده و صبحونه رو آماده کرده و سر حاله ازش که پرسیدم جواب داد مگه میشه آدم شبش اینقدر لذت ببره صبح سر حال نباشه اونروز حمید پیش ما موند و چون روز جمعه بود وتعطیل تا فردا صبح که میخواستیم بریم سر کار پیش ما بود و اونروز چند بار دیگه حمید و شادی سکس کردن که منم اونروز 2 بار کردمش که شب هم حمید وشادی با هم رفتن حموم و باز هم از توی حموم صدای آخو اووخه و ناله شادی بلند بود و یه حاله حسابی هم توی حموم کردن و شب خوابیدیمو صبح هر کدوم سر کاره خودش رفت ولی بعد از اون شب دیگه شادی هر وقت میخواد زنگ یزنه به حمید و اونم میاد خونمون و فضای خونمون پر از شهوتو لذت میشه .
ســــــــــــــــــــکس ضربدری داغ ما//۱ اسم من کیان و34سالمه.یه دوست خیلی صمیمی به اسم سعید دارم که اونم 33سالشه وفقط چندماه ازمن کوچکتر. من وسعیدازدوران داشجویی با هم بودیم ورابطه خیلی خوبی باهم داشتیم.این دوست ما یه دخترخاله به اسم سمیرا داره که حدود 5 سال پیش با هم ازدواج کردن وبه چشم خواهری خیلی خوشگل وخوش استیل.وچون ایروبیک کار میکرده بدن روفرمی داره.بدنی خوش فرمباقدی بلند و پاهایی کشیده وقلمی وسینه هایی کوچیک وشق کرده که قشنگ اندازه یه مشته با یه باسن گردوقلمبه که خیلی تو چشم میومد.خلاصه این سمیراخانم ازهمون اول نامزدیش جلوی من خیلی راحت بودوهمیشه بالباسای نیمه بازوراحت جلوی من میگشت سمیرا یه همسایه داشتن به اسم لیلا که از بچگی باهم بزرگ شده بودن واز همه چیه هم خبرداشتن. خلاصه حدود یه سال بعدازازدواج اونها من و لیلا هم با ازواج کردیم. اینم بگم که لیلا ازنظرقیافه خیلی سرترازسمیرا بود.قدی متوسط بابدنی توپر و کمی هم تپل تر از سمیرا با سینه هایی درشت تروپوستی سفیدتر.ومن هم مثل سعیدلیلا روتولباس پوشیدن آزادگذاشتم…. بعدازازدواج دیگه تقریبا ما هرهفته هم دیگرو میدیدیم و اخرهفته ها با هم بودیم. اینم بگم که سعید یه باغ کوچیک اطراف کرج داشت که یه استخرکوچیکم توش بود وما هروقت میرفتیم باغ بعدازنهار یه تنی هم به آب میزدیم.بعضی وقتها هم لیلا وسمیرا هم با لباس میومدن تو آب و یه کم آب بازی میکردن.ما کلی باهاشون شوخی میکردیم وآب به خوردشون میدادیم. وقتی لباساشون خیس میشد به تنشون میچسبید تمام برجستگیهای بدنشون نمایان میشدوهیکلشونو سکسی ترنشون میداد.مخصوصا لیلا که بدن تپل تری داشت بیشترتو چشم بود.بعدشم طبق معمول میشستیم و تاشب پاسور بازی میکردیم .اواخرسال بود یه روز سعید به من گفت که همسایه طبقه پاینیشون میخوان برن واگه من دوست دارم اونجارو برامن اجاره کنه.خونشون یه ساختمنون دوطبقه قدیمی ساز بادوتا خواب ویه حال وپذیرایی بزرگ با نورگیربسیارعالی. منم چون دیدم موقعیت خوبیه ازطرفیم با سعیدوسمیرا همسایه میشیم قبول کردمو رفتیم اونجا.خلاصه بعدازهمسایه شدن ما دوتا رفت وآمدمون بیشتر شدورابطمون صمیمی تر شده بود. تقریبا هر شب خونه هم دیگه بودیم .زنها هم که کلا جلوماراحتترشده بودن ودیگه لباساشونم عوض نمی کردن طوری که بلوزاشون تبدیل به تیشرت های یقه بازو آستین حلقه ای یا تاب های نیم تنه وچسبون وشلوارهاشونم به شلوارکهای کوتاه وچسبون یا دامن های کوتاه تبدیل شده بود. وقتی که سمیرا شلوارتنگ میپوشید او کون گرد وقلمبه اش حسابی نمایان میشد وتوچشم میومد.لیلا هم با اون تاب های جسبونی که میپوشید حسابی اون سینه های درشتشو نشون میدادوازمن وسعیددلبری میکرد.حسابی کلی راحت بودن وحال میکردن .من وسعید هم بااین قضیه کنار اومده بودیم وکاریشون نداشتیم.فقط زیرزیرکی چشم چرونی میکردیم.من همش چشم دنبال کون سمیرابودوسعید هم چشمش لای سینه های لیلااوایل تابستون بود که طبق معمول هرهفته رفتیم باغ و من وسعید لخت شدیم رفتیم تو آب. لیلا یه تیشرت معمولی باشلوارک پوشیده بود وسمیراهم یه پیراهن دکمه ای سفید خیلی تنگ با یه دامن مشکی پارچه ای کوتاه که تا بالای زانوش بودبعدازاینکه سمیراواردآب شد فهمیدیم چه خبره؟ اصلا سوتین نبسته بود وپیراهنشم چون نازک بود قشنگ چسبیده بود به بدنشو سینه هاشو قشنگ نشون میداد .طوری که بودونبودپیراهنش زیادفرقی نمیکرد موقع شناکردن مرتب دامن سمیرا میومد روی آب واون پاهای قلمی خوشگلشو نمایان میکرد.منم همش زیر چشمی بهش نگاه میکردمو حال میکردم. دیدن اون سینه های کوچیکشو اون رونای سفیدش انقدر حشریم کرده بود که دلم میخواست همون موقع برم بغلش کنم ولباساشو از تنش دربیارمو همونجا باهاش یه حال حسابی کنم ولی به قول معروف حیف که اسلام دستمونو بسته بود.خلاصه اون روز به هرصورتی بودتموم شدو مابرگشتیم خونه.تمام اون شب من فکر هیکل قشنگ سمیرا بودمو همش سینه هاو پر وپاچه قشنگو سکسیش جلو چشام میومد. فردای اونشب وقتی رسیدم خونه لیلا گفت که دوست داره یه مهمونی کوچیک با سعید اینا بگیره وبرای شام دعوتشون کنه. منم به موبایل سعیدزنگ زدمو جریانو گفتم. اونم قبول کرد قرارشد ساعت9 بیان پایین. خلاصه ساعت 9 شدو من پای تلوزیون دراز کشیده بودم که با صدای در فهمیدم که اومدن. لیلا اون لحظه توی اتاق خواب بود داشت به موهاش ور میرفت. منم پاشدم درو باز کردم سمیرا یه تاب مشکی چسبون با یه ساپورت مشکی خیلی تنگ پوشیده بود. پشت تابش کامل باز بودوبودسوتین هم نبسته بودوکمرش کاملا لخت بود و موقع راه رفتن لرزش خیره کننده ای یه اون سینه های کوچیک وسکسیش میداد. ساپورتشم که دیگه نگو.انقدر تنگ وچسبون بود که تمام برجستگی کسشو نشون میداد دیگه چه برسه به کونش. همش بیش خودم میگفتم خوش به حال سعید که هر شب همچین گوشتی وبغل میکنه وباهاش حال میکنه. چند دقیقه بعدازاینکه نشستیم لیلا وارد.تا حالا با این لباس ندیده بودمش. تازه خریده بود. یه تیشرت یقه باز استین حلقه ای سفید بدون سوتین که سینه های درشت وسفیدش از بغل وجلوپیدا بود خط وسط سینه هاشم قشنگ مشخص بود. بایه دامن سفید نیمه شفاف که تمام پاهاش قشنگ پیدا بود. یه شورت لامبادای سفیدم پاش کرده بود که قشنگ لپای کونش پیدابود. انگار مخصوصا اینارو پوشیده بود شایدم میخواست واسه سعید دلبری کنه. سعیدم با دیدن لیلا چشماش چهارتا شد و قشنگ شروع کرد به دیدزدن.لیلا هم بعد از سلام کردنو احوال پرسی اومد کنار من نشست .. بعد ازاینکه چایی خوردیم سعید با لحن خاصی گفت: کیان جان پاشو اون پاسوراتو بیار که امشب میخوام حسابی این دوتارو سرخشون کنم. سمیرا هم گفت که سرخ کردن کردن خشکو حالی مزه نمیده .بیاین شرط بندی کنیم .هرکی باخت باید برقصه .من وسعیدهم قبول کردیم. دست اول منو سعید7به5 بردیم. منم گفتم یالا پاشید به شرطتون عمل کنیدو برقصید.لیلا هم با جبق وداد زد زیرش که قبول نیست چون هواسم به شام درست کردن بود.ماهم قبول کردیم دوباره بازیو شروع کردیم. این دفعه 7به2 بردیمشون.بعد سعید همونجور که میخندید بلند شد ودست سمیرا ولیلا گرفت واوردشون وسط که برقصن. خودشم اومد کنار من نشستو شروع کرد به دست زدن. تمام مدت من چشمم به سمیرا بود که میرقصید واون کون برجستشو میلرزوند. لیلا هم مرتب خودشو میچرخوندو دامنشو باد میداد واون پاهای سفیدو گوشتیشو نشون ما میداد.سعید هم حسابی خرکیف شده بودو مرتب تشویقشون میکرد. خلاصه منم حسابی حشری شده بودم ولی خودمو کنترل میکردم . بعداز رفتن سعید وسمیرا لیلا مشغول جمع کردن وسایل شد . منم که حسابی آمپرم زده بود بالا رفتم لیلا روبغلش کردمو بردمش تو اتاق خواب ویه حال اساسی باهاش کردم. حدود دو هفته ازاین جریان گذشت ودوباره رفتیم باغ. بعد کلی پاسوربازی کردنو قلیون کشیدن تصمیم گرفتیم بریم تو اب. خلاصه نیم ساعت بعد ارآب بازی کردنو سربه سرزنا گذاشتن سمیرا بدون مقدمه گفت خوش به حال شما مردا. چقدرراحتین. همه جا فقط با یه مایو میرین تو اب. ما زنا باید کلی خودمونو بپوشونیم ومراقب همه جامون باشیم. لیلا هم که انگار منتظر همچین حرفی بود سریع کفت اره واقعا که خوش به حالشون.من که ارزو دارم یه بار مثل اونا راحت باشم بامایو بیام توآب راستی شما چرا نمی ذارین ما اونجوری راحت باشیم؟ منم که ازحرف اون دوتا تعجب کرده بودم جواب دادم که اخه باید یه فرقی بین ما با شما باشه دیگه. لیلا : آخه چه فرقی؟ اینجا که دیگه غریبه دیگه ای نیست. خودومون چهارتاییم. دیگه مثل خواهروبرادر شدیم. من: والا چی بگم؟ سعیدنظرتوچیه؟ سعیدم که فکرمیکرد زنا شوخی میکنن با لبخند جواب داد که کیان جان جدی نگیر.اینا عمرا روشون بشه جلوی ما راحت بگردن. سمیرا هم با لحن تندی جواب داد که نخیرم سعیداقا شما اجازه بده ببین اونوقت مارومون میشه یا نه. لیلا: اصلا برای اینکه بهتون ثابت کنیم از هفته دیگه با مایو میایم توی آب درست مثل شما. من وسعیدم زیاد حرفشنو جدی نگرفتیمو دوباره مشغول آب بازی شدیم.تا اینکه دوباره جمعه بعدی رسید . طبق معمول من وسعیدلخت شدیم رفتیم تو اب زنها هم رفتن تو اتاق. اولش ما فکرکردیم که میخوان تلوزیون ببینن و نمیخوان بیان تو اب. ولی بعداز چنددقیقه با یه صحنه ای روبرو شدیم که جفتمون ازتعجب خشکمون زد. هر جفتشون با یه مایو یه تیکه که بندش پشت گردنش بسته میشد وپشتش کاملا باز بود وکاملا شبیه به هم اومدن. فقط مایو لیلا مشکی بودومال سمیرا قرمز. معلوم بود باهم رفتن خریدن. من وسعید اصلا باورمون نمیشد که داریم اینجوری میبینیمنشون. هر جفتشون اون پاهای سفیدو خشگلشونو انداخته بودن بیرون. لیلا کمی پاهاش گوشتی تربود وکسشو قنبله تر نشون میداد ولی سمیرا …..ادامه دارد
ســــــــــــــــــــکس ضربدری داغ ما//۲ رفتن خریدن. من وسعید اصلا باورمون نمیشد که داریم اینجوری میبینیمنشون. هر جفتشون اون پاهای سفیدو خشگلشونو انداخته بودن بیرون. لیلا کمی پاهاش گوشتی تربود وکسشو قنبله تر نشون میداد ولی سمیرا همونطورکه حدس میزدم کس تختو پهن تری داشت. یه دفعه دادسمیرا بلند شد که گفت شماها نمیخواین دست از چشم چرونیتون برداریدو مارو دعوت کنیید بیایم تو آب؟ منو سعید هم به خودمون اومدیمو یه نگاه به هم انداختیم وهیچی نگفتیم چون دیگه کارازکارگذشته بود واونا رو با اون لباسا دیده بودیم.دوباره صدای سمیرابلند شد که میگفت با شما هستم نمیخواین مارو دعوت کنید بیایم تواب؟ منم دستمو درازکردم طرفشونو آوردمشون تو اب. اولش خیلی سرد ومعمولی بود وفقط به هم نگاه میکردیم. انگاراولین بارمون بود که همدیگرو میدیدیم ولی بعد از نیم ساعت به قول معروف یخمون بازشدو شوخیامون شروع شد. این باردیگه خیلی راحت میتونستیم زنارو دید یزنیم. مخصوصا سعید که همش چشمش به کون وسینه های لیلا بود .اگه من اونجا نبودم حتما ترتیب جفتشونو میداد.مخصوصا لیلارو. خلاصه بعدازدوسه هفته دیگه عادت کرده بودیم به این قضیه که بازدوباره زنا مارو متجب کردن. این دفعه با مایو دوتیکه یا به قول خارجیا با بیکینی اومده بودن. درست مثل هم ورنگ هم.ولی این دفعه دیگه ما زیاد مث دفعه قبل هنگ نکردیم. سینه های لیلا درشت بود به خاطر همین ازبغل سونینش معلوم بود.سعید هم دیگه شوخیاشو بالیلا بیشترکرده بودو به هوای اب دادنش بیشتر دستمالیش میکرد. منم اونطرفتر مثلا به سمیرا شنا یادمیدادمو اون بدن قشنگشو دسمالی میکردم. چندباری هم دستم به کونش خورد ولی اون هیچ عکس العملی ازخودش نشنون نمیداد. حسابی راست کرده بودم ولی ازترس اینکه معلوم نشه ازتوی آب بیرون نمیومدم. دیگه این قضیه برامون کاملا عادی شده بود.زناهم اونجاروباشوی لباس زیرعوضی گرفته بودن وهرهفته لباسای جدیدتری میپوشیدن. دیگه شورتشون روز به روز تنگترو کوچیکتر میشد.لبه های شورتشون هرهفته به درزکونشون نزدیکتر میشد. مخصوصا سمیرا که کون برجسته تری داشت شورتش میرفت لای کونش و قشنگ درز کس وکونش پیدا بود ومنو حسابی حشری میکرد. خیلی دلم میخواست اون دوتا تیکه لباسم ازتنش میاوردوحسابی اون تن قشنگشو می دیدم. دیگه ازوقتی میومدیم باغ زنا از همون اول لخت میشدنو به قول خودشون حموم آفتاب میگرفتنو تا شب همونجوری میموندن. دیگه کم کم هواسرد شده بودوماکمترمیرفتیم باغ.عوضش شب نشینیامون بیشتر شده بود یه روزسعید به من زنگ زد وگفت که امشب تولد سمیراست ومیخواد سورپرایزش کنه. منم به لیلا زنگ زدمو جریانو گفتم که بره یه هدیه خوب براش بگیره.. اونم فبول کرد شب که اومدم خونه لیلا با یه تاب نیم تنه چسبون که مثل سوتین بودوفقط سینه هاشو پوشونده بود با یه دامن پارچه ای خیلی کوتاه که بزور روی کونشو گرفته بودبایه شرت لامبادای سفید که لای درزکونش بودو لمبرای کونشو به صورت واضح نشون میدادپوشیده بود وجلوی آینه ایستاده بودوداشت به موهاش ور میرفت. تامنو دید طبق معمول اومدو باهام دست داد. منم با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم واقعا خسته نباشی. مبخوای با این لباسا بیای؟ اونم خودشو انداخت تو بغلمو کمی خودوشو لوس کردو گفت دیگه گیر نده دیگه. میخوایم بریم تولدو امشب خوش بگذرونیم. تازه با اونام که دیگه این حرفارو نداریم. بعد دستاشو ازدورگردنم ول کردو رفت از توآشپزخونه یه کیک شکلاتی کوچیک آوردو گفت که اینو با یه ربع سکه بایه لباس خواب برای سمیرا گرفته. منم دیگه چیزی نگفتمو کادوییارو برداشتیمو رفتیم طبقه بالا. طبق قرارمون قراربودسعید درو باز بذاره. ما هم پشت در واستادیمو شمعهارو روشن کردیمو یه دفعه با جیق وسوت وارد خونه شدیم. طفلک سمیرا که پای تلوزیون دراز کشیده بود واز هیچی خبرنداشت باصدای جیق ما ترسیدو یه دفعه ازجاش پریدو به ما نگاه کرد.سعید همون لحظه تو دستشویی بود وفقط یه شرت پاش بود یه دفعه پرید بیرون با جیق وسوت مارو همراهی کرد.سمیرا که تازه فهمید جه خبره خندیدو اومد جلو باهامون دست داد وکلی تشکرکردوگفت پس من میرم لباسامو عوض کنم وبیام. لیلا هم اومد طرف مبلا که بشینه سعید خیره شده بود به کون لیلا وراه رفتنشو نگاه میکرد. معلوم بود حسابی آب دهنش راه افتاده بعد به منم تعارف کرد که بشینیم. بعدازچند دقیقه سمیرا هم با بلوز دامن یکسره مجلسی خیلی کوتاه که تا پایین رونش بود وپشتشم کاملا بازبود وارد اتاق شد وکنار سعیدنشست. بعد سعیدبلندشد ورفت یه سی دی شاد گذاشت ودوباره اومد نشست. بعد شروع کردیم به عکس گرفتن. اول چندتا عکس از سعیدوسمیراتوحالهتای مختلف گرفتیم بعدچندتا هم تکی منو لیلا با سمیرا انداختیم بعد لبلاوسمیرااومدن وسط که برقصن سعیدهم بااونا شروع کردبه رقصیدن ولی طبق معمول چشماش همش به کون سفیدوتپل لیلا بود. منم که دیدم تنها نشستم بلندشدمو رفتم به جمع اونا پیوستم. اولش هرکی براخودش میرقصید ولی بعدازچند دقیقه سمیرااومدطرف منو شروع کردبامن رقصیدن. سعیدهم ازفرصت استفاده کردودست لیلاوگرفتو کشید سمت خودش. منو سمیرا هم دست همو گرفته بودیمو با هم میرقصیدیم.بعد ازچندتا اهنگ شاد که حسابی عرقمونو دراورده بود یه آهنگ ملایم که پایه رقص ملایم دونفره بود شروع شد.منم ازخداخواسته سمیرا رو کشوندم سمت خودمو دستمو انداختم پشت کمرش. اونم دستاشو انداخت دورگردنمو خودشو قشنگ چسبوند به من. .لیلا وسعید هم با دیدن ما هم اینکارو کردن.دیگه حسابی سمیراتوبغل من بود. تاحالا این جوری بغلش نکرده بودم.حس عجیبی بود.درحین رقصیدن آروم پشت کمرشو میمالیدم. بااینکه عرق کرده بود ولی لطافت خاصی داشت. داشت حسابی آمپرم میومدبالا.برگشتم سعیدولیلا رودیدم.سعیددستشوگذاشته بودروکون لیلا وداشت با کونش بازی میکرد.لیلا هم دستشو انداخته بود دورگردن سعیدو سرشم چسبونده بود به صورتشوحسابی توحس بودن. منم صورتمو اروم چسبوندم به صورت سمیرا وشروع کردم به بوسیدن گردن وصورتش.دلم میخواست تلافی این چندماه خماری ودربیارم وحسابی حال کنم. لبامو چسبوندم به لباشو شروع کردم به خوردنشون. لبامون حسابی به هم قفل شده بود. انگاراونم منتظرهمچین لحظه ای بود .دستمو اروم روکمرش میمالیدم.حسابی توبغلم جا گرفته بود. متاسفانه آهنگ تموم شدوما مجبوربودیم بانارضایتی از هم جداشیم.اصلا دلم نمی خواست ولش کنم ولی حیف که مجبور بودم . چندثانیه بعدازجداشدنمون سعید درحالی که هنوزلیلارو توبغلش گرفته بود روبه ماکردوپرسید بچه ها موافقیم همین آهنگهارو دوباره گوش بدیم ولی این دفعه رویایی تر؟ منو سمیرا هم به نشانه تایید سرمونو تکون دادیم. بعد سعیدهم رفت طرف ضبط ودوباره همون اهنگهای ملایم دونفره روگذاشت بعدبلندشدوتمام برقهارو خاموش کرد. دیگه تمام خونه تاریک بود فقط نورکمی ازپشت پنجره میومد منم ازخداخواسته دوباره دست سمیرا روگفتم وچسبوندمش به خودم وشروع کردم به خوردن لباش. بعدازچنددقیقه یه کم جسارت ازخودم نشون دادمو دستمو اروم بردم روی کونش گذاشتم. ازخط شرتش فهمیدم که اونم مثل لیلا شرت لامبادا پوشیده. چه کون نرمی داشت تاحالا اینجوری به کونش دست نزده بودم. از روی لباسم نرمیش ولطافتش معلوم بود. دستمو اروم بردم پایین ترولبه دامنشو کشیدم بالا ودستمامو گذاشتم دوطرف کونش. وای چه حس خوبی بود. داشتم کاملا ارضا میشدم. کیرم حسابی راست شده بود. سمیرا هم اینو فهمیده بودوخودشو مرتب به من میمالوند. واقعا خوش به حال سعید که هرشب این کونو میکرد….ادامـــــــــــــــه دارد
ســــــــــــــــــــکس ضربدری داغ ما//۳ و آخر
دستهای سمیرا دورگردنم بود ولباش تو لبام. اونم مثل من حسابی داغ داغ شده بود. بعد یه دست منو ازروی کونش برداشت واروم گذاشت روی سینش. انتظار همچین حرکتی روازش نداشتم ولی ازخداخواسته دستمو بردم زیرلباسش و شروع کردم به مالوندن سینه هاش. سینه هاشم مثل کونش نرم ولطیف بود. واقعا حس خوبی بود. با صدای سعید به خودمون اومدیم که میگفت بچه ها حاضرید برقهاروروشن کنم؟ اصلا متوجه زمان نبودیم وتموم شدن اهنگ و نفهمیده بودیم. دلم نمیخواست این حال واز دست بدم ولی حیف که مجبور بودیم. بالاخره از هم جدا شدیم وسعید هم برقهارو روشن کرد. لیلا روی مبل نشسته بود وداشت به ما نگاه میکرد. تمام صورت وگردنش قرمزشده بودو آرایشش هم به هم ریخته بود.تابشم کمی نامرتب بود معلوم بودسعید کلی صورتو گردنشو خورده ولباشم مکیده وباسینه هاشم حسابی وررفته . شهوت تو چشمای لیلا موج میزد. این حالتش برام کاملاآشنابود.رفتم یه گوشه روی مبل نشستم.سعیدوسمیراهم اومدن نشستن هیچکس حرفی نمیزد.همه به هم نگاه میکردیم.سعیدبرای اینکه سکوتو بشکنه به سمیراگفت سمیراخانم نمیخوای شام بیاری؟داریم از گشنگی میمیریما. سمیراهم باخنده جواب داد ای کاردبخوره به اون شیکمت الان کلی کیک خوردی حالا چیزای دیگه بماند. لیلا هم که منظورسمیراروفهمیده بود به من نگاه کردو سریع جواب دادازهمون چیزای دیگه کیانم خورده ولی بازم گشنشه.بهتره قبل ازاینکه شامو بیاری بری لباسی روکه برات اوردیم بپوشی بیای ببینم بهت میاد یا نه. سمیرا هم لباسوبرداشت ودویدسمت اتاق خواب و بعد ازدوسه دقیقه برگشت.وقتی برگشت دیگه واقعا داشتم دیونه میشدم. فکرشو نمیکردم لیلا همچین لباسیوبراش خریده باشه. یه تاب طوریه کاملا نازک که تا بالای رونش بودبایه شرت لامبادا که جلوش مثلثی بودوبه زورروی کسشو میگرفت.پشتشم یه بند خیلی نازک بود که لای کونش گم شده بود.دیگه بهترازاین نمی شد. دلم میخواست برم دوباره بغلش کنم وبچسبونمش به خودم.ولی لیلا زودبلندشدودست سمیراروگرفتشتو بردش توآشپزخونه که مثلا شاموآماده کنن. منو سعید هم اومدیم پای تلوزیون درازکشیدیم ولی من همش توفکرحال کردن دوباره باسمیرابودم. من رفتم دستامو بشورم ووقتی برگشتم سفره آماده شده بود یه سفره کوچیک 4نفره بود.که هرطرفش فقط یه نفرجامیشد.همه نشته بودن وفقط من مونده بوده بودم. طریقه نشستنشون طوری بود که وقتی من نشستم سعید سمت راستم بود ولیلا سمت چپم.یعنی درست من روبروی سمیرابودم ولیلا هم روبروی سعید .لیلا کمی شرتش رفته بودکناروکمی از کس سفیدش پیدابود معلوم که همون روزموهاشوزده بود .

وقتی به سعیدنگاه کردم دیدم حواسش به لای پای لیلاست سمیراهم دست کمی ازلیلا نداشت. کس سفیدوپهنش ازبغلای شرتش پیدابود. خلاصه شام تموم شدوزنامشغول جمع کردن سفره شدن.موقع بردن وسایلا کمی غذا ریخت روی دامن لیلاو کمی چرب شد. اونم به بهانه اینکه جایی کثیف نشه ازخداخواسته دامنشو درارودو باشرت لامباداش شروع کردبه راه رفتن.دیگه سعیدحسابی خرکیف شده بود. منم گرما روبهونه کردم ولباسامودراوردم. حالادیگه تقریبا همه لخت بودیم . خلاصه بعدازچنددقیقه زنابرگشتند وکنارمانشستند. ولی انگارهمه منتظربودن که دوباره یکی پیشنهاد رقص بده ولی کسی روش نمی شدبگه چون همه میدونستن که رقصیدن فقط یه بهونست. بالاخره لیلا جسارت به خرج دادورفت ضبظ وروشن کردوبعدش برقارم خاموش کردواومد نشست روی پای سعید ویه دستشم انداخت دورگردنش شروع کرد به لب گرفتن ازش. انگارنه انگارکه مااونجا نشستیم. سمیراهم اومددست منو گرفت بلندم کردواوردم وسط.بعددستاشوانداخت دورگردمنو لباشم گذاشت رولبامو شروع کردآروم رقصیدن.منم شروع کردم به مالوندن کونشو کمرش. بعدازچنددقیقه تابشو ازتنش دراوردم ودوباره چسبوندمش به خودم. همونطورکه فکرمیکردم بدنش ازبدن لیلا لطیف تربوددمای بدنش حسابی بالارفته بوداین منو شهوتی ترمیکرد حالادیگه تقریبا لخت لخت بودیم. تنها مانع بین ما شرت من بود چون شورت اون بود ونبودش فرقی نمیکرد.منم خیلی راحت دستمو میبردم روی سوراخ کونشو کسش. کسش اینقدرخیس بود که انگشتم راحت میرفت توسوراخش .اونم همونجوری که لبامو میمکید با دوتا دستاش تمام تنمو میمالید بعد دستشو اروم ازروی شورت گذاشت روی کیرمو شروع کرد به مالوندن.منم جلوی شورتمو کشیدم پایین تا بیشترحال کنیم سمیراهم ازخداخواسته بادوتادستاش شروع کردبه مالوندن کیرم . یه نگاه کوچیک به لیلا وسعیدکردم ازنورکمی که ازپشت پرده وارداتاق میشد یه چیزایی معلوم بود. سعید رومبل نشسته بود ولیلا هم تابشو دراورده بودو نشسته بودروپاهای سعید وپاهاشم انداخته بود دو طرف سعید. سعیدهم داشت سینه های سفیدودرشت لیلا رو میخوردوبادستاش کون لیلا رومیمالید. باورم نمیشد لیلا به این راحتی جلوی من داره باسعیدحال میکنه یه دفعه گرمای عجیبی روکیرم حس کردم.سمیرا نشسته بود جلوم وداشت کیرمو میمکید.دیگه واقعا داشتم میمردم. پیش خودم گفتم بزار پس تا اخرش بریمویه سکس جدیدوتجربه کنیم. چشماموبستمو دستاموبردم لای موهاشوشروع کردم سرشو عقب جلوکردن وحسابی رفتم توحس. باصدای بسته شدن دربه خودم اومدم سعیدولیلارفته بودن تواتاق خواب حالا دیگه من وسمیراتنها بودیم.منم سمیراروخوابوندمشو خودمم اروم خوابیدم روشو شروع کردم به لیسیدن بدنش .

همه جای بدنشو میخوردمو میمالیدم اروم ازلباشوگردنش شروع کردموهمونجوراومدم پایین تارسیدم به کسش. شورتشوازتنش دراوردمو شروع کردم به مالوندنش موهای ریزی داشت ولی بااین حال بازم نرم نرم بود.دوباره خوابیدم روشو شروع کردم به خوردن سینه هاش.کیرمم گذاشتم روی کسشواروم بالاوپایین میکردم. کسش ایقدرخیس شده بودکه وقتی سرکیرم به سوراخ کسش رسید خودش مستقیم رفت تو.منم اروم تاته فشارش دادم.سمیرا یه اه کوچیک کشید ولباشو گازگرفت .دستاشوانداخته بودپشت کمرمو حسابی فشارمیداد منم تلمبه زدنمو سریع ترکردم.بعدازچنددقیقه بلندشدم نشستم جلوش وپاهاشواوردم بالاکیرمم کردم توکسشو تاته فشاردادم. باسرعت من صدای ناله کردن اونم کم وزیادمیشد.بعدازچندتا تلمبه زدن دوباره حالتمو عوض کردم.دمرخوابوندمش خودمم نشستم روپاش. کونشو بادستام گرفتموشروع کردم به مالوندش.همون کونی که سالها چشمم دنباش بود حالاکاملادراختیارمن بود.یه کم سرکیرمو خیس کردمو گذاشتم لای درز کونش .وای چه کون داغو نرمی داشت.دیگه واقعا داشتم ارضا میشدم. همونجور خوابیدم روش کیرم وبردم لای پاش کردم توکسش. دوباره صدای آه ونالش بلندشد ازسفت کردن بدنش فهمیدم درحال ارضا شدنه منم سرعت تلمبه زدنموبیشترکردم تا اینکه فهمیدم منم دارم ارضا میشم کیرم دراوردمو گذاشتم لای کونش تمام آبمو ریختم روکمرش.هردوتامون با هم ارضاشدیم. ازروش بلندشدم با دستمال کمرشو پاک کردم وخوابیدم کنارش.اونم چشماشو بسته بودوهیچی نمی گفت . گرفتمش تو توبغلم.سفت فشارش دادم هنوزم باورم نمیشد من باسمیرا سکس کردم. ازتواتاق خوابم هیچ صدایی نمیومد فکرکنم اونام کارشون تموم شده بود. باصدای بسته شدن درازخواب بیدارشدم. فهمیدم صبح شده وسعیدداره میره اداره منوسمیراهمونجورلخت توبغل همدیگه خوابمون برده بود.یاد شب گذشته افتادم.وای چه شبی بود.سمیرادمرخوابیده بود.حالا دیگه هواروشن بودومن میتونستم تمام بدنو هیکلشو ببینم. وای چه هیکل زیبایی. چه کون برجسته ای. یه کم کمرشوآروم مالیدم بعدش رفتم سمت اتاق خواب دیدم لیلا روتخت خوابیده و پتوروهم کشیده روش. کنارتخت شورت لیلا با چندتا دستمال کاغذی افتاده بود. معلوم بود سعیدتاصبح چندبارترتیب لیلارو داده بود.منم اروم درو بستمو رفتم طبقه پایین. تاشب همش به فکرشب گذشته بودم به نظرم خیلی زیاده روی کرده بودیم ازحدمون جلوتررفته بودیم بیشتر نگران لیلا بودم ازاینکه زنم باکس دیگه ای بخوابه ناراحت بودم ولی این تاوان زیاده خواهی من بود که میخواستم با سمیرا سکس داشته باشم . مونده بودم که شب وقتی لیلارومیبینم چه عکس العملی داشته باشم همینطورسعید یاسمیرا.

بالاخره شب اومدم خونه لیلا طبق معمول جلوی تلوزیون دراز کشیده بود وخیلی عادی رفتارکردانگارکه هیچ اتفاقی نیافتاده . چندروزازاین جریان گذشت هیچ حرفی بین ما درمورداون شب زده نشد تا اینکه یه شب سعیدوسمیرااومدن خونمون. رفتاراونام خیلی عادی بود.تا اینکه بعدا ز شام سعیدخیلی جدی گفت بچه ها موافقید یه کم درمورد شب تولد سمیراصحبت کنیم؟ منم مونده بودم که سعیدچی میخواد بگه. دوباره سعیدشروع کرد ببینیدبچه ها مااونشب خیلی زیاده روی کردیم به قول معروف زیادخودمونی شدیم.ولی یه تجربه جدید بود که فکرکنم شماهام بدتون نیومد. منوسمیراخیلی وقت بوددرمورداین مسیله باهم حرف میزدیم تا اینکه با هم به توافق رسیدیم که یه دفعه این کارروبه صورت تفریحی انجام بدیم وازنتیجشم راضی بودیم. شماها هم اگه دوست داشته باشید همین پنج شنبه همینجا رای گیری کنیم که این کاروبه صورت تفریحی ادامه بدیم یا نه؟ فقط به این شرط که این جریان تا اخرعمربین خودمون بمونه وبه زندگی خصوصیمون صدمه ای نزنه. حتی اگه بین هرکدومون اختلافی افتاد.منم واقعا ازحرف سعیدتعجب کرده بودم یعنی واقعا اینفدردوست داشت بالیلاسکس کنه که همچین پیشنهادی روداده بود؟ درطول هفته همش به این فکرمیکردم چه جوابی بدم. دوست داشتم دوباره باسمیراسکس کنم اخه اون واقعا جذاب ودوست داشتنی بود ازطرفیم فکراینکه مجبورمیشدم به خاطرخودم لیلارو دودستی تقدیم سعیدکنم دیونم میکرد.بالیلا هم هیچ حرفی دراین موردنزدم گذاشتم خودش انتخاب کنه ولی ازرفتارش میتونستم حدس بزنم که موافق این قضیه هست.تا اینکه شب موعودرسید وسعیدوسمیرااومدن خونموم.سعید یه شلوارک با تیشرت پوشیده بود سمیراهم یه تیشرت مدل گشاد با یه دامن تا بالا زانو تنش بود.ازحالت سینه هاش مشخص بود که سوتین نبسته.منم مثل سعید یه تیشرت باشلوارک تنم بود لیلا هم طبق معمول یه تاب بندی با یه شلوارک کوتاه چسبون تنش بود. خلاصه بعدازسلام واحوالپرسی اومدن نشستن .لیلا هم رفت توآشپزخونه تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه سمیرا هم به بهانه کمک کردن به اون رفت . وشروع کردن باهم پچ پچ حرف زدن منو سعید هم طبق معمول پای تلوزیون درازکشیدم وشروع کردیم به حرف زدن.

دل تودلم نبود اضطراب شدیدی داشتم همش پیش خودم فکرمیکردم که چه اتفاقی قراره بیفته.تا اینکه حدود 2ساعت بعد سعید با خنده گفت خوب بچه هاازهرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست.بهتره بریم سراصل مطلب .اگه فکراتونو کردین بهتره که رای گیری رو شروع کنیم. ماهم به هم نگاه کردیم وهیچی نگفتیم. رای گیریمون اینطوربودکه هرچهارنفرمون نظرمون روبه صورت علامت مثبت یا منفی روی کاغذ بنویسیم وقرارمون این شد که سه تا ازبرگه هارو بازکنیم وطبق اونا تصمیم گیری کنیم. مونده بودم که چه علامتی بزنم. ازسمت سمیراخیالم راحت بودکه دوست داره دوباره با من سکس کنه.سعیدهم که میدونستم همش چشمش دنبال لیلاست.فقط مونده بودنظرلیلا که اونم ازرفتارش کاملامشخص بود که موافق این قضیه هست.به همین خاطرمنم یه علامت مثبت بزرگ نوشتم وبرگمو تا کردم و وریختم رومیز. بعدسمیرایه دونه ازبرگه هارو برداشت وبازکردوباخنده گفت خوب این ازاولیش که مثبته بعدبرگه بعدی روهم برداشت وگفت خوب دومیش که به سلامتی مثبته.حالا مونده بود آخریش برگه که سرنوشت سازبود که یه لیلا باجیغ گفت من شانسم خوبه بزارید آخریشومن بازکنم بعددستشودرازکردویه دونه ازبرگه هارو که فکر کنم برگه خودش بودوبرداشت بعدروبه خودش گرفت وبازکرد .از لبخندش فهمیدیم که اون برگم مثبته . هرچهارنفرمون نظرمون مثبت بود.باورم نمیشد که میتونم دوباره باسمیراسکس کنم. حالا همه نشسته بودبودیم وفقط به هم نگاه میکردیم. بعدمن بلندشدم رفتم سمت سمیرا ودستمو بردم طرفش بعدبایه لحن مودبانه گفتم سمیراخانم افتخارمیدین امشب تا صبح دراختیارتون باشیم؟ سمیراهم که خندش گرفته بود جواب دادباکمال میل بعدبلندشد ودست منو گرفت تابریم سمت اتاق خواب. یه دفعه سعید دادزدحداقل بزارید ما تشکهارو بیارم بیرون بعدشمابرین تواتاق. بعدلیلا هم سریع بلندشد رفت سمت اتاق تا پتو وتشکهاروبیاره. منووسمیراهم کنارهم ایستاده بودیمو مثل دوتا زوج عاشق به هم نگاه میکردیم.

بعدازاینکه تشکهاروپهن کردن ماهم رفتیم تواتاق وتیشرتمو دراوردمو رفتم سمت سمیرا. محکم گرفتمش توبغلم.حالا دیگه سمیرامال من بود.اونم خودشوشل کرده بودوانداخته بودتوبغلم آروم شروع کردم به خوردن لباش دستمو همه جای تنش میمالیدم مخصوصا سینه هابا اون کون برجستش حدسم درست بودسوتین نبسته بود.چه سینه های نرم ولطیفی داشت.تیشرتشو ازتنش دراوردم شروع کردم به مالوندن سینه ها. بعددستمو آروم بردم پایین ودامنشو کشیدم پایین. اونم همین کاروکردوشلوارک منو ازپام دراورد.منم چون شورت پام نبود کیرنیمه راستم یه دفعه افتادبود .اونم ازخداخواسته شروع کرد به مالوندش .دستشو گرفتم کشیدمش سمت تخت. خودم خوابیدم اونم خوابوندمش کنارخودم بعدسرشو هدایت کردم سمت کیرم. شروع کردن به لیسیدنش خیلی ماهرانه میخورد زبونشو ازپایین تا بالا میکشید بادستای کوچیکو لطیفش برام میمالید معلوم بود سعید حسابی همه چیویادش داده. کیرنیمه راستم دیگه حسابی سیخ سیخ شده بود.حالادیگه نوبت من بودبه پشت خوابوندمش شروع کردم به خوردن سینه هاش دقیقا اندازه یه مشت بود مثل ژله تومشتم تکون میخوردهمونجوررفتم پایین تارسیدم به کسش.ازروشرت چندتا گازآروم گرفتم بعدبلندشدم پاهاشوآوردم بالا ازنوک پاهاش شروع کردم به بوسیدن همونونجوراومدم پایین تادوباره رسیدم به کسش. خودش کمرشواوردبالا تاشورتشو دربیارم منم بایه حرکت شورتشوازتنش دراوردم. کسش سفیدسفیدبود یه دونه موتوهیچ جای بدنش نبود شروع کردن به لیسیدن کسش چقدرنرم بود ابش اومده بودکمی لزج شده بود. لای کشسو بازکردم یه کم کیرمو خیس کردم گذاشتم لاش چندبار عقب جلوکردم سرکیرمو گذاشتم جلوی سوراخش اروم فشاردادم تو.سمیرا هم چشماشوبستو لباشوگازگرفت سرعت تلمبه زدنمو زیادکردم. صدای ناله هاش بلند شد.

به پهلوخوابوندمش نشستم لای پاش دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. صدای ناله هاش تبدیل به جیغ شده بود.ازحالتش فهمیدم نزدیک ارضاشدنشه. منم تامیتونستم تندتند تلمبه زدم تا کاملا ارضاشد. حسابی بی حس شده بود. حالتمو عوض کردمو به صورت داگی دراومدیم دوباره شروع کردم به کردن اینقدرمحکم تلمبه میزدم که صدای جیغش تمام خونه روپر کرده بود.فهمیدم دارم ارضامیشم کیرمودراوردم تمام ابموریختم روکمرش.فشارابم به قدری زیادبود که تابالای کمرش پاشید. حالا دیگه منم کاملا خالی شده بودم.پشتشو پاک کردم خوابیدم کنارش ومحکم گرفتمش تو بغلم. حس هیچ کاری رونداشتم. صدای جیغای لیلا ماروبه خودمون اورد.اصلا یاداونا نبودیم معلوم بود سعید با تمام قدرت درحال کردنش بود .منوسمیرابه هم نگاه کردیم ویه لبخندبه هم زدیم. بعدش محکم همدیگروتوآغوش کشیدیم .پایــــــــــــــــان
سلام اینو از طرف مریم میذارم امیدوارم بپسندیدمن مريم 29 ساله از کرجم. من 3 ساله كه ازدواج كردم اسم شوهرمم حامده و هنوز بچه دارنشديم. من زياد اهل حجاب بازي نيستم و هميشه پيش فاميل بدون روسري و با يه پيراهن و يه شلوار مي گردم حامد هم چيزي بهم نميگه. اين ماجرايي را كه مي خوام براتون تعريف كنم مربوط به پارساله. ما توي يه آپارتمان 8 واحده يه واحد خريدم كه طبقه آخر بود. توي واحد بغلي ما يه زوج جوان بنام هاي وحيد و مهسا زندگي مي كردند. ما خيلي زود با اونا جور شديم منم ديگه نيازي به حجاب نديدم و پيش اونا راحت بودم مهسا هم مانند من بود. يه بار منو حامد داشتيم فيلم سوپر كه گروهي هم بود تماشا مي كرديم منو حامد خيلي خوشمون اومد ولي به روي هم نياورديم شب كه داشتيم با هم سكس ميكرديم حامد به من گفت كاش ما هم يه زوج خوب براي سكس گروهي پيدا مي كرديم منم چون خيلي حشري بودم حرفشو تصديق كردم و ديگه حرفي نزديم فردا شبش باز همون فيلمو داشتيم نگاه مي كرديم كه من از حامد پرسيدم تو ديروز در مورد سكس گروهي داشتي شوخي مي كردي و يا واقعا دلت مي خواد، اونم گفت داشتم جدي حرف مي زدم منم گفتم يعني تو مي توني منو جلوي يه غريبه لخت كني و بكني اونم گفت اگه اون غريبه هم زنشو جلوي من لخت كنه و بكندش آره بعد هم به من گفت تو چطور؟ مي توني جلوي غريبه لخت بشي منم گفتم نمي دونم ولي اگه يه زن حشري باشه مي تونه جلوي همه لخت بشه. اونم اومد طرف من و بمن گفت مي خواي يه سكس گروهي و ضربدري داشته باشيم منم بدون خجالت گفتم اگه طرفمون قابل اعتماد باشند آره چرا نخوام اونم منو بوسيد و گفت وحيد و مهسا چطورند؟ منم گفتم خوبند ولي اون هم حاضر ميشند با ما سكس كنند اونم گفت نه ولي مي تونيم يه كاري كنيم كه حاضر بشدند و شروع كرديم به كشيدم انواع نقشه ها و قرار شد كه از فرداش من با وحيد بيشتر رابطه برقرار كنم مهسا هم خودش بالاخره موافقت مي كرد. ما فرداش اونا رو به شام دعوت كرديم منم يه تاب كوتاه و يه دامن كه تا زانوهام بود پوشيدم اونا وقتي منو اون طوري ديدند كمي تعجب كردند ولي به روي خودشون نياوردند بعد از شام من يه آهنگ شاد كه آدمو سر جاش به رقص مياورد گذاشتم و به مهسا هم گفتم كه بيا يه كمي برقصيم ولي اون گفت كه خجالت مي كشم كه من بيشتر اسرار كردم ولي اون قبول نمي كرد كه بالاخره وحيد گفت خوب پاشو ديگه بين ما كه غريبه نيست اونم با ناز و ادا پاشد و شروع كرديم به رقصيدن من جلوي وحيد كونم هي تكون ميدادم اونم رو كونم زوم كرده بود بعد از كمي رقصيدن مهسا بد جوري عرق كرد و پيراهنش بد جوري خيس شد و گفت كه ديگه واسه من كافيه و نشست ولي چون پيراهنش بدجوري خيس شده بود گفت كه زود برم خونمون و پيراهنمو عوض كنم و رفت حامد هم تا ديد وضعيت جوره گفت كه منم با اجازتون زود برم دستشويي و بيام و اونم رفت منم تا ديدم ما با هم تنها شديم كمي رقصمو سكسي كردم كونمو طرفش گرفتم و شروع كردم به تكون دادن و چند تا هم به باسنم زدم بعد و برگشتم و سينه هامو براش تكون دادم و چون سينه بند نداشتم و تابم از بالا كمي زياد باز بود يكي از پستونام افتاد بيرون منم طوري وانمود كردم كه كه هنوز بي خبرم و كلي براش سينه لختمو نشون دادم و چون ديگه خسته شدم اومد نشستم اونم بد جوري رو پستونم ميخ شده بود كه من با خنده گفتم به چي داري اينطوري نگاه مي كني اونم زود چشاشو برداشت منم به سينم نگاه كردم و مثلا وانود كردم كه دستپاچه شدم و زود كردم تو تابم و با كمي اخم به وحيد گفتم نمي تونستي به جاي نگاه كردن بهم بگي اونم گفت خجالت كشيدم كه بگم منم با خنده گفتم از نگاتون معلوم بود چقدر خجالت مي كشيديد اونم يه لبخند زد و چيزي نگفت بعد از چند لحظه حامد اومد و گفت در مورد چي حرف ميزديد منم گفتم هيچي آقا حامد از رقصم خيلي خوششون اومد و داشت تعريف مي كرد و كلمه رقص رو طوري گفتم كه كه وحيد منظورمو فهميد و كمي سرخ شد. بعد از چند لحظه مهسا هم اومد اين بار اونم يه تاب پوشيده بود ولي مال اون فقط بازو نداشت. ما با هم كمي حرف زديم و ساعت 12 اونا رفتند منم همه چيزو به حامد تعريف كردم اونم داشت از خنده ميمرد. فرداي اون روز طرفاي ساعت 3 بود كه داشتم مي رفتم به آرايشگاه وحيد هم داشت از سر كار بر ميگشت (آخه كارمنده يه اداره دولتيه) كه منو تو راه پله ديد و باهام سلام و احوال پرسي كرد بعد هم با خجالت زياد از ماجراي ديروز عذر خواهي كرد منم گفتم خوب كاريه كه شده ولي اگه بجاي نگاه كردن بهم مي گفتيد خيلي بهتر مي شد اونم سرشو اندخت پايين و گفت ببخشيد دست خودم نبود آخه من از سينه بزرگ خوشم مي ياد مال مهسا هم كه كوچيكه. منم تا ديدم موقيت جوره و مي تونم شهوتيش كنم دستمو رو پستونام گذاشتم و كمي فشوردمش و گفتم يعني مال من از مال مهسا بهتره اونم كه چشمش رو پستونام بود گفت خيلي منم با خنده گفتم پس قابل نداره اونم خنديد ولي هنوز داشت بدجوري نگاه مي كرد منم باز با خنده گفتم انگاري واقعا خوشت مياد، خوب اگه اين قدر نگاش كني كه مال منم كوچيك ميشه، اونم باز چشاشو زود برداشت و گفت ببخشيد منم گفتم خوب يه پستون نگاه كردن كه اين همه ببخشيد نداره اگه واقعا خوشت مياد مي توني هر وقت دلت خواست نگاش كني اونم كمي پرروتر شد و گفت واقعا؟ منم گفتم خوب آره چه اشكالي داره كه بي مصرف نمونه و گفتم بيا دم در و برگشتم خونه اونم دم در وايساد منم مانتومو در آوردم زير مانتو يه سينه بند پوشيده بودم اونم با ديدم اونجوري من كيرش بدجوري شق كرد منم گفتم اگه بخواهي مي تونم اينم برات باز كنم اونم گفت آره منم زود سينه بندمو باز كردم و وپستونام افتاد بيرون چهار چشمي داشت نگاشون مي كرد منم تو دستم گرفتم و كمي تكون دادم اونم كه ديگه تاب نداشت اومد جلو و پستونامو تو دستش گرفت و كمي مالوندش داشت ديونه ميشد منم گفتم خوب ديگه بسه و اون خواهش كرد كمي ادامه بده ولي من گفتم كه دارم مي رم به آرايشگاه ساعت 5 بيا و هرچه قدر ميتوني دستماليش كن اون گفت پس حامد چي منم گفتم نگران نباش حامد امروز اضافه كاري داره و تا ساعت 9 برنمي گرده و لباسمو پوشيدم و رفتم موقعي كه داشتم درو مي بستم از پشت پستونامو گرفته بود و داشت مي فشردشون كه به زور خودمو از دستش خلاص كردم و به آرايشگاه رفتم از بيرون هم به حامد زنگ زدم وهمه چيزو گفتم و گفتم كه ساعت 5.5 بياد خونه و غافلگيرش كنه. ساعت 4.5 اومدم خونه و و منتظر وحيد موندم ساعت 5 بود كه وحيد در زد وقتي درو باز كردم پرسيد تنهايي منم گفتم آره اونم همون جا تاپومو بالا كشيد و از روي سينه بندم شروع كرد به مالوندن پستونام من دستشو پس زدم و گفتم نترس همش ماله توئه و كشوندمش توخونه و رفتم براش چايي آوردم نمي خواستم زود شروع كنه ميترسيدم زود ارضا بشه و قبل از اومدن حامد بره به همين خاطر لفتش مي دادم وقتي كنارش نشستم ديدم كيرش بد جوري شق كرده دستمو گذاشتم رو كيرش و گفتم اين چرا اين طوري اونم با شهوت گفت ممه هات ساختمونو از زمين بلند ميكنه چه برسه به اين و دستشو گذاشت رو دستم و به كيرش فشار داد و يه آه بلند كشيد من خودمم بد جوري شهوتي شدم و كيرشو فشار دادم اونم ديگه تاب نداشت و خواست لختم كنه ولي من نذاشتم و گفتم خودم درشون ميارم و با عشوه شروع كردم به درآوردن تاپ و سينه بندم و كنارش نشستم اونم گفت مگه دامنتو در نمياري؟ منم گفتم مگه قرار چي كار كنيم؟ مگه قرارنبود فقط سينه هامو ببيني اونم گفت ببخشيد سپس پستونامو تو دستش گرفت و دست ماليشون كرد كمي كه ماليد گفت مي تونم بخورمش منم گفتم آره و شروع كرد به خوردن منم كه بدجوري حشري شده بودم شروع كردم به ناله كردن اونم فقط داشت مي خورد و حواسش به جاي ديگري نبود ساعت 5.5 نيم شد و حامد اومد ولي وحيد اصلا نفهميد حامد آروم اومد نشست كنار وحيد و گفت دارين چي كار مي كنيد؟ فكر كنم وحيد يه لحظه مرد و خشكش زد و اصلا نتونست نفس بكشه منم كه ديدم بيچاره داره سنگكوب ميكنه با خنده گفتم هيچي بابا يه كم گشنش شده بود داشت شير مي خورد حامد هم خنديد و گفت پس من مزاحم نميشم وحيد جون راحت باش ولي هنوز وحيد نمي تونست جم بخوره كه من سرشو گرفتم وگذاشتم رو سينه هام اونم تا ديد حامد چيزي نمي گه و منم دارم مي خندم كمي آروم شد وبه حامد گفت ببخشيد آقا حامد نمي دونم چرا اين كارو كردم و سرشو اندخت پايين حامد هم خنديد و گفت مگه چيكار كردي يه كم از مريم شير خواستي اونم بهت داده حالا هم زود باش كه از دهن افتاد ولي وحيد باز نتونست حامد هم ديد كه بايد وحيد و قانع كنه شروع كرد به فلسفه بافي و گفت كه از نظر من ايرادي نداره كه شما داريد چي كار مي كنيد خوب جسم مال مريمه و هر كاري دلش مي خواد مي تونه باهاش انجام بده اون ميتونه با هر كسي كه بخواد سكس كنه و كلي چيزهاي ديگه گفت آخر سرم گفت حالا هم زياد نمي خواد ناراحت باشي اگرم شما هر دوتون مي خواهيد با هم سكس كنيد من ميرم بيرون و شما رو تنها مي زارم من زود گفتم كه نرو من دلم مي خواد كه با هر دوتون سكس كنم حامد هم پاشد و اونم نشست جلوي من و دامن و شورتمو كشيد پايين و به وحيد گفت آقا وحيد بفرما اونم كه ديد همه چيز عادي يه لبخند زد و افتاد رو پستونام و اونم شروع كرد به خوردن پستونام بعد از كلي خوردن جاشونو عوض كردند و باز منوكلي خوردند بعد حامد به من گفت كه بشين رو كيرم منم كيرشو تو كونم فرو كردم و نشستم روش به وحيد هم گفت كه كيرتو بكن تو كسش اونم اطاعت كرد 2 نفري منو از كونو و كس حسابي كردند اولش هماهنگ نبودند ولي زود را افتادند وقتي حامد فرو مي كرد تو كونم وحيد كيرشو از تو كسم در مي آورد و وقتي هم وحيد فرو مي كرد حامد در مياورد خيلي بهم حال ميداد و يه بارهم ارضا شدم بعد جاشونو عوض كردند و باز منو كلي كردند من كه داشتم از لذت بي هوش مي شدم و باز ارضا شدم اونا هم ديگه داشت آبشون ميومد كه من گفتم كه مي خوام آبتونو بخورم اونا هم كيراشونو بيرون آوردند و يكي يكي تو دهانم خالي كردند منم با ولع خاصي خوردم حامد بد جوري تعجب كرد آخه آب حامد و اصلا نمي خوردم خلاصه بعد از يه سكس جانانه شروع كرديم به صحبت و وحيد و قانع كرديم كه يه سكس ضربدري داشته باشيم اونم گفت كه بايد مهسا را هم راضي كنيم و لخت رفتيم خونه وحيدينا وقي مهسا مارو اون طور ديد يه جيغ كشيد و به وحيد گفت اينجا چه خبره ما هم همه با هم براش كل ماجرا رو گفتيم اون اولش امتناع مي كرد ولي چون منطقي بود قانع شد حامد با شنيدن آره از مهسا رفت زود شلوارشو با شورتش با هم پايين كشيد و شروع كرد به خوردن كسش وحيد هم كمي با من ور رفت وبعد رفت سراغ مهسا، اونا دوتايي مهسا راهم خوب كردند منم داشتم با مهسا لب همو مي خورديم اونا مهسا و منو ارضا كردن ولي ديگه آب زيادي نداشتند كه بخوريم بعدش باهم رفتيم حمام و كمي هم اونجا حال كرديم. از اون روز به بعد ما هميشه با هميم و هميشه با هم سكس داريم.
اینم یکی دیگه الان 1 سالي مي شه كه ازدواج كردم اسم شوهرمم فريده. من عاشق نمايش دادن بدنم هستم و هميشه دوست دارم به هر نحوي بدنمو به ديگران نمايش بدم البته خدا هم شوهري عين خودم بهم قسمت كرده اونم از اينكه من بدنمو به ديگران نمايش مي دهم حال مي كنه و حتي ازم مي خواد پيش غريبه ها عشوه بيام و هر چه قدر ممكنه بدنمو نمايش بدم تا حال كنه. من از زماني كه يه دختر 13 ساله بودم به اين كار علاقمند شدم و هميشه خودمو به دوستاي داداشم نشان مي دادم البته طوري كه داداشم نفهمه. به خاطر من هم، داداشم كلي دوست داشت كه هر روز مي اومدند دم در و صداش مي كردند و چون فهميده بودند كه من زماني كه داداشم نيست ميام درو باز مي كنم به همين خاطر اكثرا دوستاش زماني مي آمدند در خونه كه داداشم نباشه و بتونند حسابي حال كنند منم هميشه با يه شلوارك و يه تاب كه هم نافم ديده مي شد و از بالا هم تقريبا كل ممه هام ديده ميشد، مي رفتم در و باز مي كردم اونا هم كلي ديد مي زنند و من باهاشون كلي شوخي مي كردم. منم هميشه خرشون مي كردم مثلا وقتي پدهام تمام مي شد به يكشون پول مي دادم و مي گفتم من حالم خوب نيست اگه امكان داره شما برام بخريد كه اوناهم پولو نمي گرفتند و مجاني برام كلي چيز مي خريدند مامانمم چون كمي خسيس بود وقتي اون وسايل رو مي ديد كه مجاني ميان بهم چيزي نمي گفت. يه بار كه تو خونه تنها بودم يكي از دوستاي داداشم اومد در خونه رو زد منم با خوشحالي رفتم و درو باز كردم اونم پرسيد داداشت خونه هست كه يه دفعه ازدهانم در رفت و گفتم نه تو خونه تنهام اونم بد جوري پرو شد و شروع كرد به شوخي كردن منم چون خوشم اومد منم باهاش شوخي مي كردم كمي كه با هم شوخي كرديم يه دفعه ممه هامو تو دستش گرفت منم با وجود اينكه خيلي خوشم اومد ولي خودمو دادم عقب و خواستم در ببندم كه يهو پريد تو خونه و زود درو بست و شروع كرد به مالوندن من منم خواستم جيغ بكشم كه با يه دستش جلوي دهنمو گرفت كمي كه منو مالوند خواست تاپمو در بياره ولي ديد من دارم مقاومت مي كنم پارش كرد البته من داشتم از لذت مي مردم ولي نمي خواستم به هر كس كه از راه مي رسه حال بدم بعد اون به زور شلواركمو كمي كشيد پايين و شورتمم پاره كرد كير خودشم در آورد و خواست بذاره تو كونم كه با مقاومت من منصرف شد و كمي لاپايي زد و آبش اومد بعد منوكمي بوسيد و ولم كرد و زود از خونه خارج شد منم خيلي حشري شدم و زود به حمام رفتم و خودمو خالي كردم ولي از اينكه به زور منو وادر به سكس كرده بود عصبي بودم. چند روز بعد وقتي داداشم خونه نبود باز همون پسر اومد دم در من اول خواستم كه درو به روش ببندم ولي اون با پاش جلوشو گرفت و گفت نمي خوام اذيت كنم فقط اومدم از بابت چند روز پيش ازت عذر خواهي كنم منم كمي نرم شدم و گفت خوب زود عذر خواهي كن و برو. اونم از تو جيبش يه جفت گوشواره كه زياد هم سنگين نبود بيرون آورد و بهم داد و گفت كه معذرت مي خوام و رفت منم ديگه هيچوقت نديدمش. خلاصه من الان 1 سالي كه ازدواج كرده ام و تو يه آپارتمان 5 طبقه كه 10 واحده زندگي مي كنيم واحد بغلي ما هم يه زوج جونند كه تازه ازدواج كردند ما از همون روزهاي اول با اونا صميمي شديم و منو فريد تصميم گرفتيم به كامران (اسم زنش هم زيباست) كمي حال بديم البته به خودمون حال بديم منم تا جايي كه مي تونستم براش عشوه مي اومدم و جلوش روز به روز بازتر مي شدم اونم نامردي نمي كرد و كلي منو ديد ميزد. يه بار كه تازه از حمام اومده بودم بيرون و داشتم خودمو خشك مي كردم زنگ در زده شد منم حوله رو پيچيدم دورم و درو باز كردم ديدم كه كامرانه اون گفت كه يخچالشون خرابه و اگه يخ داريد كمي به ما يخ بديد من رفتم و آوردم وقتي داشتم يخ هارو بهش مي دادم حولم افتاد من زياد بهش توجه نكردم و جلوش لخت وايسادم ولي اون زود خم شد و حوله رو برداشت و به من داد منم گفتم آقا كامران شما كه غريبه نيستيد بخوام خودمو ازتون قايم كنم اونم وقتي اين حرفو شنيد پروتر شد و داشت منو با چشاش مي خورد كه من خندم گرفت و گفتم تا حالا يه زن لخت نديدي اونم خنديد و گفت اي طوريشو نه منم گفتم مگه من چمه اونم شروع كرد به تعريف كردن از بدن من، منم حالي به حالم مي شد و چون داشت يخ ها ذوب مي شدند رفت. اون شب من همه ماجرارو براي فريد تعريف كردم اونم كلي حال كرد بعد از اون روز من اكثرا پيشش لخت بودم و وقتي هم كه فريد بود پيشش لباس هاي توري مي پوشيدم كه همه جاي بدنم معلوم بود زيبا چند بار منو نصيحت كرد ولي من بهش زياد توجه نكردم اونم ديگه دست كشيد منو فريد ديگه حتي جلوي كامران عشقبازي هم مي كرديم البته طوري كه زيبا نفهنه چون به كامران گير مي داد حتي يه بار هم كه از حمام بيرون اومدم ديدم كامران دم در داره با فريد حرف مي زنه منم همون طور لخت رفتم و باهاش سلام و احوال پرسي كردم فريد هم دستشو كشيد رو كسم و گفت واسه گائيدن حاضره منم دستمو گذاشتم رو كيرش و با لحني كه فكر كنم كامرانو به عرش برد گفتم دارم واسه كيرت مي ميرم زود باش كامران هم كه شاخ در آورده بود فقط ما رو نگاه مي كرد كه فريد از كامران معذرت خواهي كرد و در بست و اومديم تو اتاق خواب و كلي خنديديم و چون واقعا شهوتي شده بوديم يه سكس جانانه كرديم. يه روز كه فريد مي خواست منو بكنه ديد كاندوممون تموم شده و به كامران زنگ زد كامران هم گفت كه ما داريم فريد هم منو فرستاد تا ببينيم واكنش كامران چيه وقتي كه رفتم كامران جلوي در منتظر بود وقتي كه منو ديد خوشحال شد آخه من با يه لباس خواب كاملا توري كه نوك پستونام كاملا ديده ميشد پوشيده بودم وقتي از كامران كاندوم گرفتم كامران دستمو گرفت و گفت يه كاري مي كنم ولي قول بده به كسي چيزي نگي منم گفتم چه كاري كه ديگه تاب نياورد و كسمو گرفت من آرام گفتم داري چيكار مي كني ولم كن اونم توگوشم گفت تورو خدا فقط يه كم منم گفتم بيخود ولم كن ولي اون منو برگردوند و لباسمو داد بالا و كيرشو از زير پيژامش كشيد بيرون و كرد توكسم منم با اينكه تو زبونم مقاومت مي كردم ولي داشتم رسما ازش اطاعت ميكردم كمي كه تلمبه زد چون حشري بود زود ارضا شد و آبشو تو راهو ريخت و خودشو زود جمع و جور كرد و بدون اينكه حرفي بزنه رفت منم سريع اومدم تو و همه چيزو به فريد گفتم اونم اوتقدر شهوتي شد كه تا صبح پدرمو در آورد. بعد از ظهر فرداي اون روز وقتي داشتم مي رفتم آرايشگاه اونم كه داشت از سر كار مي اومد تو راهرو همديگرو ديديم كمي با هم احوال پرسي كرديم اونم به خاطر ديشب تشكر كرد منم گفتم چون ديشب بهت چيزي نگفتم فكر نكن هميشه اون برنامه است ولي تا حرفم تموم نشده اون زود منو برگردوند و از پشت بغلم كرد به يه دستش كسمو مالوند و با يه دستش سينه هامو منم چون مي خواستم هميشه تشنه من باشه بر خلاف نظرم سرش محكم داد كشيدم كه ولم كنه اونم كمي ترسيد و زود ولم كرد كه با حالت عصباني گفتم هيچ معلومه داري چي كار مي كني اين كارا يعني چه اونم گفت ببخشيد دست خودم نيست شما منو بد جوري شهوتي كرديد و زود رفت منم از اينكه يه مرد متاهلو اين طوري ديونه خودم كرده بودم داشتم حال مي كردم. چند روزي گذشت و من ديگه كامرانو نديدم تا اينكه يه روز با زيبا اومدند خونمون. پس از شام كامران گفت كه مي خواد به يه ماموريت 2 هفته اي بره و از ما خداحافظي كرد. صبح فرداش هم راه افتاد منم به كامران گفتم كه مغازشو چند روزي بسپاره دست شاگردش و يه نقشه بكشيم تا زيبا رو بكنه اونم همون كارو كرد ساعت 10 صبح بود كه به زيبا زنگ زدم و گفتم براي اينكه تنها نباشه بياد خونه ما. اونم كه فكر مي كرد فريد سر كاره با يه دامن نازك كه رنگ پوستش معلوم بود و يه تاب خيلي تنگ و كوچك اومد خونه ما. وقتي زيبا اومد فريد توحمام بو منم لخت داشتم تلويزيون نگاه مي كردم اونم اومد نشست كنار من كمي بعد من خواستم برم از تو آشپژخونه ميوه بيارم كه نگذاشت و گفت من ميارم و رفت تو آشپزخونه وقتي او رفت فريد هم از حمام لخت لخت اومد بيرون كيرشم بد جوري شق كرده بود منم پا شدم و آروم گفتم منو بكن فريد هم شروع كرد به كردن من، من براي اينكه توجه زيبارو به خودمون جلب كنم به فريد طوري كه زيبا هم بشنوه گفتم نكن الان زيبا اينجاست بعدا بهت كلي كس ميدم كه زيبا هم نگاه كرد فريد هم خودشو كنار زد و طوري وايساد كه زيبا خوب كيرشو ببينه و گفت زيبا خانم ببخشيد. چشم زيبا هم به كير فريد بود كمي فريد همون طور موند بعد دستشو گذاشت رو كيرش و برگشت به حمام و حوله كوچيكي رو دورش پيچيد و باز اومد و با من شوخي كرد زيبا هم ديگه از خجالت نمي تونست ما رو نگاه كنه منم چون خواستم كمي تحريكش كنم رفتم پيشش و شروع كردم باهاش شوخي كردن ولي اون زياد دلش نمي خواست كمي باهاش شوخي زبوني كردم بعد پستوناشو تو دستم گرفتم و گفتم فريد مي بيني كه كامران چه چيزي تو دستش داره فريد هم گفت آره خوش به حالش اگه من بجاش بودم هرگز غذا نمي خوردم آخه حيف نيست اينارو ول كنيو غذا بخوري زيبا هم كه داشت به زور مي خنديد گفت من ديگه بايد برم كار دارم و از جاش پاشد وقتي پاشد من دستشو گرفتم و گفتم بچه شدي فقط خواستيم كمي باهات شوخي كنيم اگه تاب شوخي رو نداري خوب بگو اونم كه كمي بهش برخورده بود گفت هيچ هم اين طور نيست من از همتون هم بيشتر تاب شوخي دارم چون كار داشتم مي خواستم برم حالاهم كه اي طور شد نميرم و نشست و رو به من كرد و گفت بچرخ تا بچرخيم منم نخواستم زياد ناراحت بشه به همين دليل ديگه شوخي نكردم و حرفو عوض كردم كمي بعد زيبا فهميد كه به خاطر اون ديگه شوخي نمي كنيم خودش سر شوخي رو باز كرد و دستشو گذاشت رو ممه هام و گفت آقا فريد شما هم كه خوب چيزي تو دستتونه پس چرا غذا مي خوريد فريد هم تا ديد زيبا نرم شده گفت خوب با خيلي خوب فرق مي كنه و به پستوناش اشاره كرد منم از زير تاپش پستوناشو گرفتم و گفتم اين پستونا من كه زنم منو ديونه كرده چه برسه به مردا (انصافا هم پستوناش خيلي عالي هستند و هم خيلي نرمه هم بزرگ) و كمي تاپشو دادم بالا كه نوك پستوناش معلوم شد اونم خواست تاپشو ببره پايين كه من باز گفتم باز بچه شدي. انگار نقطه ضعفش بود به همين خاطر دستشو كشيد منم تاپشو بيشتر بالا بردم حالا ديگه پستوناش كامل بيرون بود فريد هم گفت زيبا خانم چرا تاپتونو در نميارين تا راحت باشيد زيبا هم گفت اِاِاِاِاِ اون وقت شما ضرر نمي كنيد فريد هم با پرويي گفت نه خيلي هم منفعت مي كنم زيبا هم با عشوه خاصي گفت چه طوره پاشم لخت شم تا شما بيشتر منفعت كنيد كه من زود گفتم واقعا چرا لخت نمي شي مگه كامران اين همه منو لخت ديده چيزي ازم كم شده حالا زود باش ديگه ولي زيبا قبول نكرد كه من گفتم مي خواي با زور درش بياريم و رو به فريد كردم و گفتم فريد پاشو بيا تا زور بالا سر اين جماعت نباشه كاري نمي كنند فريد هم زود اومد طرف ما زيبا هم به طور خيلي ضايعي مقاومت مي كرد انگار ديگه خودش هم مي خواست. ما تاپش در آورديم و خواستيم كه دامنشو در آوريم كه گفت اينو نه شورت نپوشيدم زشته فريد هم گفت خوب اگه شورت هم مي پوشيدي اونم درمياورديم و دامنشم در آورديم حالا لخت لخت جلوي ما بود و چون كمي خسته شد روي مبل لم داد و پاهاشم كمي باز كرد كسش يه دونه مو هم نداشت انگاري مادر زادي بي مو بود منم به فريد كسشو نشون دادم اونم سرشو جلوي كسش برد و گفت زيبا خانم اين چيه اونم بدون اينكه خودشو جمع و جور كنه گفت به اين مي گن كير تا حالا كير نديدي ما هم خنديدم و من گفتم من ميميرم واسه كير خوردن و خودمو انداختم رو كسش و شروع كردم به خوردن كسش اونم فقط مي خنديد ديگه از كسش هم داشت آب ميومد بدنش هم بد جوري داغ كرده بود فريد هم حولشو باز كرد و گفت زيبا خانم شما چيزي نمي خوريد اونم گفت چرا دارم از گرسنگي ميميرم زود بيارش تا بخورم فريد هم زود كيرشو برد جلوي صورتش اونم گذاشت تو دهنش و شروع كرد با ولع ساك زدن. كمي اون طور گذشت كه زيبا به فريد گفت كسم بد جوري كير مي خواد زود باش منو بكن فريد هم جاشو با من عوض كرد و كيرشو محكم كرد تو كس زيبا اونم داشت فقط داد مي كشيد منم شروع كردم به خوردن پستوناش بيچاره بد جوري داشت لذت مي برد و خيلي زود ارضا شد ولي گفت من هنوز مي خوام ما هم ادامه داديم و چند بار ديگه ارضاش كرديم كه ديگه بيهوش شد بعد فريد اومد سمت من و شروع كرد به كردن من، منو فريد با هم ارضا شديم و افتاديم رو هم و خوابيديم. چند ساعت بعد وقتي چشمامو باز كردم ديدم فريد باز داره زيبا رو مي كنه منم گفتم پس من چي و باز يه سكس ديگه شروع كرديم. اون 2 هفته زيبا همش تو خونه ما بود شبا هم هر دومون تو بغل فريد مي خوابيديم و كلي حال مي كرديم تا اينكه كامران از ماموريت برگشت ما هم تصميم گرفتيم كه به اون هم بگيم تا سكس گروهي داشته باشيم كه من گفتم من بهش مي گم فرداي اون روزي كه كامران از ماموريت آمده بود چون خسته بود مرخصي گرفت فريد هم رفت به مغازش منم به زيبا گفتم به بهانه خريد از خونه بره بيرون اونم رفت منم يه لباس سكسي پوشيدم و بعد از چند دقيقه رفتم خونه كامران تا بهش خوشامد گويي كنم كمي كه با هم حرف زديم اون اومد طرفم معلوم بود خيلي حشري بدنش داشت مي لرزيد منم با شوخي گفتم چرا داري اين طور مي لرزي حرفي نزد و كمي به وسط پام نگاه كرد ولي نتونست جلوي خودشو بگيره و كسمو با دستش محكم گرفت خيلي بهم حال داد ولي بايد نقشمو عملي مي كردم به همين خاطر دستشو پس زدم و پا شدم كه برم ولي اون به زور منو از پشت بغل كرد و پستونامو تو دستش گرفت و در گوشم گفت خواهش مي كنم منم از فرصت استفاده كردم و گفتم باشه هر چقدر بخواي بهت حال مي دم ولي به يه شرط. زود ولم كرد و گفت هر شرطي باشه قبول من گفتم ببين كامران من دوست دارم سكس گروهي داشته باشم و تو منو پيش فريد و زيبا بكني فريد هم پيش تو زيبارو بكنه حالا اگه قبول كني مي توني منو هميشه براحتي بكني كمي به فكر فرو رفت بعدش گفت خوب اگه زيبا قبول نكنه چي منم گفتم يعني تو موافقي اونم گفت آره من موافقم ولي زيبا قبول نمي كنه منم كيرشو گرفتم و گفتم نترس زيبارو قبل از تو راضي كرده ام اونم گفت فريد چطور اونم موافقه گفتم آره گفت اگه اين طور باشه خوب از همين امشب شروع كنيم ولي قبلش يه حال به من ميدي گفتم نه بمونه واسه شب ولي اون قدر حشري بود كه نتونست جلوي خودشو بگيره و باز منو بغل كرد و شروع كرد به خوردن گوشام منم چون خودمم حشري بودم تسليم شدم و كيرشو تو دستم گرفتم و براش مالوندم لباسامو با پاره كردن از تنم بيرون آورد و زود خودشم لخت شد و منو برد رو كاناپه انداخت و شروع كرد به خوردن پستونام و بعدش به خوردن كسم خيلي بهتر از فريد مي خورد و تونست با خوردن منو ارضا كنه بعدش منو دمر خوابوند و از پشت كيرشو كرد تو كسم منم چون تا حالا با اين روش گائيده نشده بودم باز حشري شدم و شروع كردم به زدن حرفهاي سكسي اونم بيشتر حشري شد و تلمبه زدنشو محكمتر كرد و كلي برام تلمبه زد كه يهو كيرشو بيرون كرد و تمام آبشو رو كمرم ريخت از گرماي آبش دوباره ارضا شدم و افتادم اونم رو من افتاد كمي كه هوشمون به خودمون اومد ديديم زيبا بالا سرمون ايستاده و داره ما رو نگاه مي كنه كه خنديدو گفت نتونستيد تا شب تاب بياريد منم گفتم من خواستم ولي كامران نذاشت اونم رو به كامران كرد و گفت خوب حالا كه آبتو تموم كردي شب مي توني فقط كس دادن زنتو ببيني كامران هم خنديد و گفت نترس هنوز آب زياد دارم تو اين 2 هفته كلي آب ذخيره كردم امشب سهل واسه چند روزمم آب دارم. خلاصه من هم تا شب خونه اونا موندم و با اونا كلي لاس زدم شب هم به فريد زنگ زدم كه بياد خونه كامران وقتي اون اومد وديد ما هر سه لخت داريم با هم لاس مي زنيم كيرش بد جوري شق كرد و اونم زود لخت شد و اومد وسط منو زيبا نشست و كسامونو تو دستش گرفت و گفت حالا كه همه حاضرند خوب شروع كنيم ما هم قبول كرديم فريد جلوي زيبا نشست و شروع كرد به خوردن كسش كامران هم امد پيش من و كيرشو رو صورتم كشيد منم زود تو دهنم كردم و براش ساك زدم كمي كه اين طور گذشت كامران جلوم نشست و شروع كرد به خوردن كسم فريد هم كيرشو كرد تو كسه زيبا دادمون رفته بود آسمان كامران هم منو باز دمر كرد و كيرشو كرد تو كسم من كه داشتم از لذت مي مردم به همين خاطر اون روز چند بار ارضا شدم. فريد هم ديگه داشت زيبارو از كون مي كرد كامران هم تا ديد فريد داره از كون زيبارو مي كنه گفت زن منو از كون مي كني حالا كونه زنتو چنان جر بدم كه سالها يادش نره از آب كسم كمي زد به كونم و كيرشو با فشار هل داد تو دردش برام خيلي لذت بخش بود و شروع كردم به داد كشيدن كه محكم بكنه اونم نامردي نكرد و جرم داد خلاصه بعد از كلي سكس بازي هر 4 تامون ارضا شديم و رفتيم حمام و يه حال ديگه اونجا كرديم از فرداي اون روز چون كامران و فريد زياد كار مي كردند منو زيبا شروع كرديم به لز كردن و خيلي زود به سكس معتاد شديم حالا هم هر روز تا چند بار همديگرو ارضا نكنيم از هم جدا نميشيم كامران و فريد هم هفته اي 2 بار مارو مي كنند الانم چند ماهي كه هميشه با هميم.
من و علي با زن هاموناسم من اميره ٥ساله كه ازدواج كردم اسم زنمم محدثه است ما يه دوست خانوادگي داريمكه در واقع دوست من بوده بعد از ازدواج هم با هم رابته داريم اسمش عليه اسم زنشم مهرنوشهخانواده هاي ما خيلي باهم صميمين ولي اصلا تو نخ سكس با هم نبوديم اينم بگم كه خونه ما توي تهرانه او خونه اونا توي اصفهانماجرا از اون جايي شرو شد كه يه روز با علي رفته بوديم استخر كه يه دفه علي دستش خورد به كير من و گفت تو با اين محدثه رو ميكني منم گفتم اين كه تازه چيزي نيست بايد وقتي شق شده ببينيش اصلا بذار ببينم مال خودت چه قدره كه اينقدر پز ميدي؟ منم دست زدم به كير اون تقريبا يكم از مال خودم كوچيك تر بود خلاصه ما بعد از اون ديگه رومون به هم خيلي باز شده بود يه روز ما رفته بوديم اصفهان خونه علي منو علي داشتيم توي حال با هم حرف ميزديم و محدثه و مهر نوشم رفته بودن تو اتاق علي يدفه گفت شنيدم فقط محدثه رو از كس ميكني منم گفتم خوب كه چي لابد تو همش مهرنوشو از كون ميكني اون گفت اره اتفاقا خيلي بيشتر حال ميده بعدش گفت امير يچي بگم ناراحت نميشي گفتم تا چي باشد گفت مياي يه قرار بذاريم من با زن تو حال كنم تو با زن من منم گفتم باشه اسن گزشت و دوباره حدودا يه ماه بعدش ما دوباره رفته بوديم اصفهان شبش رفته بوديم بيرون تقريبا ساعت ١١برگشتيم خونه منو محدثه رفتيم تو اتاق كه لباسامون رو عوض كنيم محدثه يه تيشرت با شلوارك پوشيد من بهش گفتم اين چيه پوشيدي رفتم از تو ساك يه تاپ با يه دامن كه تا بالاي زانوش بود رو بهش دادم محدثه گفت امير تو خونه خودمون نيستيما منم بهش گفتم تو حالا نميخواد براي من جا نماز اب بكشي منم يه تاپ با شلوارك پوشيدم و رفتيم تو حال اول از همه نهر نوش گفت من ميخوام برم حموم منم گفتم منم بايد برم حموم علي هم گفت منم بايد برم حموم اخرشم محدثه گفت منم بايد برم حموم بعد علي گفت حالا كه همه ميخوان برن حموم بيايد همه با هم بريم حموم خلاصه پاشديم همهگي رفتيم حموم تو رخت كن لباسامونو در اورديم منو علي فقط شرت تنمون بودو محدثه و مهرنوش شرت و سوتينشون ، شرت و سوتين مهرنوش صورتي بود و شرتو صوتين محدثه سياه اول علي رفت زير دوش كيرشم كه حسابي راست شده بود همينجوري داشت شرتشو جر ميداد شرتشم كه خيس شد ديگه خودتون حساب كنيد من بعش گفتم علي تو كه همه بندو بساتت ملومه. خوب اون شرتو هم بكن گفت باشه شرتشو در اورد كيرش تقريبا ١٩ سانت بود علي رو به مهرنوش كردو گفت توم خوب شرتو سوتينتو در بيار راحت باش بعدشم شرو كرد به در اوردن شرتو سوتين مهرنوش مهرنوش بهش گفت مرد خجالت نكشي ها خودت كه لخت شدي داري منم جلو مردم لخت ميكني عليم خيلي رلكس گفت خوب ملومه كه خجالت نميكشم بعدش رو به من كردو گفت امير شرت تورو هم من بايد در بيارو؟گفتم نه و سري شرتمو در اوردم ولي خودمونيم تا حالا كيرمو به اون بزرگي نيده بودم تقريبا٢١سانت شده بود بدشم رو به من به محدثه اشاره كردو گفت تو دستاشو بگير منم سري رفتم دستاي محدثه رو از پشت گرفمو علي شرو كرد به در اوردن شرتو سوتينش توي اين بينم انقدر دستماليش كرد كه محدثه داشت اه اهش در ميود بدش همه به نوبت رفتيم زير دوش من اخرين نفر بودم چشمامو بسته بودم وقتي باز كردم ديدم مهر نوش نشسته و داره براي علي ساك ميزنه منم رفتم سر وقت سينه هاي محدثه خو بزار بگم سينه هاي محدثه يكم بزرگ بود ولي سينه هاي مهرنوش كوچيك بود كسمحدثه توپل تر از مال مهرنوش بود اما كون مهر نوش خوشكل تر از محدثه بود جفتشونم تقريبا هم قد بودن بعدش علي شرو كرد به خوردن سينه هاي مخر نوشو مالوندنشمون مهرنوشم اه اهش در اومده بود منم رفتم سراق كس محدثه محدثه رو كف حموم خوابوندمو شرو به خوردن كسش كردم زبونمو از پايين به با لا روي كسش مي كشيدم و لاي كسش ميكردم اونم سر منو گرفته بود و به كسش فشار ميداد و اه اه ميكرد عليم مهرنوشو مدل سگي خوابوندو يه توف روي ساراخ كونش كردو انگشتشو كرد تو دهن مهرنوشو خيس كرد و درش اورد و شرو كرد با كون مهر نوش ور رفتن هي انگشتشو مي برد تو در مياورد بدش خوابيد زمينو مهرنوشو نشوند رو كيرش مهرنوشم شرو كدر به بالا پايين رفتن و عليم داشت با سينه هاش بازي ميكرد منم محدثه رو به صورت سگي خوابوندمو شرو كرم از پش كسشو كردن سينه هاي محدثه نزديكه صورت علي بودعليم داشت نوكشو ميخورد منم داشتم تند تند محدثه رو ميكردم بد ديدم علي سينه هاي محدثه رو ول كرد و مهرنوشو از روش بلند كرد و كيرشه گرقت جلو دهنشو شرو كرد به جلق زدن و ابشو ريخت تو دهن مهرنوش منم كم كم حس كردم ابم داره ميادو كيرمو در اوردمو ابمو ريختم رو كون محدثه بعدش دشم همگي ولو شديم كف حموم بعد به ٥دقيقه پاشدسم دوش گرفتيمو رفتيم بيرون همه با حوله رفتيم لخوابيم تو راه علي به من گفت ناراحت ميشي من امشب مون زنتو راهبندازم منم گفتم نه خلاصه رفتيم خوابيديماز اينجا به بعد از زبون محدثه استيه ساعت بعد اين كه رفتيم تو رخت خواب مهرنوش اومد تو اتاق ما و گفت پاشو بريم منم گفتم نه -اخه امير خواب بذار بعدا اخه امير ٥ دقيقه بعد از اين كه رفته بود تو تخت خوابش برده بود -بذار يه وقت كه اميرم بيدار باشه ميدونم مخالفت نميكنه اما بازم بذار يه وقت ديگه مهرنوش گف مگه نگفتي دلت ميخواد علي كونتو درست كنه كه بعدا بتوني با اميرم از كون سكس داشته باشي نترس علي از امير اجازه گرفت قبل از اين كه بره بخوابه منم گفتم باشه بلند شديم رفتيم تو اتاق مهرنوش اينا علي يه حوله پوشيده بود كه اونو در اورد بعد رفت يه كرم از تو كمد در اورد حوله منو از تنم دراورد و منم خم شدم اون اول يه بوس از سوراخ كونم كرد كه من قلقلكم اومدو كونم فشار دادم به صورتش اونم گفت جون بعد در كرمو باز كردو يكمشو برداشت و باهاش دور كونمو چرب كرد بعد انگشنشو كرم زدو ارو كرد تو كونم او با يه انگشت حدودا يه ٥دقيقه هي ميكدر توشو در مياورد بعدش ب دو انگشت يه ١٠ دقيقه بود داشت همين جور انگشتم ميكرد كه ي بار كه انگشتشو در اورد و دو باره كرد و يكم دردم اومد بهش گفتم علي انگشتتو در بيار دو باره بكن تو دردم اومد كه مهرنوش منو يه جوري نگاه كردو گفت عزيزم كيرشو كرد تو كونت منم فهميدم توكرم بكم ماده بي حس كننده بوده علي اوش اروم تلنبه ميزد بعدش كم كم تند كرد منم كه حسابي اه و اوهم در اومده بود كه حس كردم كير علي تو كونم كلفت تر شده و يهدفعه كيرشو تا ته كرد تو كونمو ابشو كاملن ريخت توش به معناي واقعي سوختم وايوكه چقدر ابش داغ بود بعد كيرشو در اورد و رو تخت ولو شد منم افتادم كنارش مهرنوشم كه از اول داش با كسش ور ميرفت يه كم بعدش ارضا شدو ولو شد كنار ما يكم استراحت كرديم منم از علي تشكركردم بعدش پاشديم رفتم دستشويي و خودمو شستم و اومدم كنار امير خوابيدمدو باره از زبون عليصبح پاشدم محدثه كنارم نبود همون جور با حوله رفتم پايين ديدم داره با مهرنوش ميز صبحانه رو اماده ميكنه علي هم جلو tvداره ماهواره نگاه ميكنه من كه رفتم گفتن صبحانه حاضره رفتم وشستمو مشغول شديم بعدش متوجه شدم كه محدثه وقتي راه ميره يه جوري راه ميره انگار يه چيزي لاي پاشه بعد فهميدم كه علي ديشب پدر كون بنده خدارو در اورده خلاصه صبحانه رو خوردم و به عادت پشدم رفتم حموم رفتم حوله رو از تنم در اوردمو رفتم تو حموم زير دوش يكم بعد يكي در زد پرسيدم كيه گفت محدثه ام درو باز كردم اومد تو گفت اومدم لباس چركارو ببرم با مهرنوش بشوريم منم گفتم باشه لباسارو برداشتو رفت منم دوباره رفتم زير دوش يكم بعد دوباره در زدن منم فكر كردم محدثه س گفتم در بازه بيا تو بعد پشت به در رفتم زير دوش كه يه دفه مهرنوش گفت ببخشيد ما شرتامونو با دست ميشوريم اگه اجازه بديد من اينارو بشورمو برم و به تشتي كه تو دستش بود اشاره كرد من حول شدمو سري دستمو گرفتم جلوي كيرمو گفتم ببخشيد فكر كردم محدثه است خنديدو گفت اشكال نداره راحت باشيد ما كه با هم اين حرفارو نداريم اينم بگم كه از صبح هم محدثه هم مهرنوش فقط شرتو سوتين تنشون بود و عليم فقط شرت تنش بود اود نشست شرو كرد به لباس شستن من گفتم شرتتون خيس ميشه ميخوايد درش بياريد اونم پاشد شرتشو در اوردو تو رختكن اويزون كرد بعد دوباره شرو كرد به شستن كه يكم اب پاشيد به سوتينشو گفت سوتينم هم خيس ميشه ميشه من دستام كفيه برم درش بياريد بعد پاشد پشت به من وايستادو تقريبا خودشو چسبوند به من كير منم كه شق شده بود افتاده بود لاي پاش سوتينشو باز كردمو دلو زدم به دريا و سينه هاشو گرفتم تو دستمو چسبوندمش به خودم اونم سوتينشو در اورد و پرت كرد اونور بعدش خودشو مالوند به من منم برش گردوندمو ازش يه لب گرفتمشرو كردم به وردن گردنش كه يه دفه گفت بزار خيالتو راح كنم علي ديشب زنتو كرد الانم بيرون دارن با هم حال ميكنن همه اينا نقشه منو علي بود ما قبلا وقتي ميخواستيم تو سكس بيشتر حال كنيم من براي علي از كون سفيد محدثه ميگفتمو عليم براي من از كير گنده توالانم محدثه گفت من فقط از كون به علي ميدم منم گفتم پس منم فقط از كون به تو ميدم منم گفتم همونشم از سر ما زياده بعد مهرنوش خم شدو منم شرو به ليسيدت كس و كونش از پشت شدم بد كيرمو كردم تو دهنش تارخيس بشه بعدش برش گردوندو كلاهك كيرمو گذاشتم دم سوراخ كونش و يكم باهاش بازي كردمبعدش با يه فشار همشو تا ته كردم تو كه جيقش در اود كه جر خوردم خو دم دلم باش سوخت يكم همونجوري بقلش كردم و كسشو با دست ماليدم تا حالش جا بياد بعدش يواش يواش شرو كردم به تلنبه زدن بعد كمك كم سرعتشو زياد كرم اه اه مهرنوش ديگه داشت كرم ميكرد بعدش كيرمو در اوردمو خوابيدم زمينو مهرنوشو نشوندم رو كيرممهرنوش شرو كرد به بالا پايين كردن خودش و اه اوه كردن بعد به ده دقيقه حس كدم ابم داره مياد بهش گفتم ابم داره مياد اوم گفت همشو بريز تو كونم منم از پهلو هاش گرفتمو كيرمو تا جابيكه جا داشت كردم تو كونشو همه ابمو ريختم توش بعد مهر نوش روم خوابيدو ازلم يه لب گرفت بعد يه ٥دقيقه پاشديم دوش گرفتيمو رفتيم بيرون
اولین سکس ضربدری ما

این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه و مال سال 1388 برامون اتفاق افتاده
من بهرام 28 ساله و زنم مرجان 25 سالشه که الان 7 ساله باهم ازدواج کردیم از مازندران
یه روز من و زنم مرجان با ماشین شخصی خودم داشتیم از عروسی یکی از بستگانم برمیگشتیم هوا باران شدیدی داشت می بارید که نزدیک های خونمون یه پراید و یه زن و شوهر بیرون واستاده بودن و داشتند ماشین خودشون رو بررسی می کردند زنم از سر دلسوزی گفت برم کمکشون من هم واستادم و ماشینشون رو بکسل کردم و به خونه خودمون اوردم این زن و شوهر اهل تهران بودند که علی 31 ساله و سمیرا 27 سالشون بود من هم سر دلسوزی اوردمشون خونمون و صبح هم رفتم مکانیک اوردم و ماشینشون رو درست کرد و تا 3 روز مهمان ما تو آمل بودند این موضوع باعث شد ارتباط ما با اون ها بیشتر بشه و هر 2 هفته یکبار یا اونها بهمون زنگ می زدند و یا ما بهشون تماس می گرفتیم این رفت و امد تا 6 ماه ادامه پیدا کرد تو این 6 ماه 1 بار ما و 1 بار اونها خونه همدیگه می رفتیم سمیرا زن علی زن بسیار خوش هیکلی بود و هیکلش تقریبا هم هیکل مرجان زنم بود و این باعث شد هر موقع نیم نگاهی به هیکلش بندازم اخه انصافا اون سینه و کوناش بدجوری دلم رو می برد و هر مردی با این وضع می دیدش جذب هیکلش می شد با اینکه 2 سال از زنم بزرگتر بود ولی خیلی کم سن وسال نشون میداد و هر موقع اونها خونه ما می اومدند و یا ما می رفتیم همیشه با تاپ وشلوارک پیشمون مینشست و مرجان هم زنی بود اهل راحتی پیش غریبه ها نبود

ماجرا از اون روزی شروع شد که در 15 شهر یور اتفاق افتاد علی و سمیرا اومدند خونه ما اینبار سمیرا با وضع بدتری با وضع بدتری پیش من بود و گاهی هم می اومد پیشم می نشست و خیلی جوک های سکسی تعریف می کرد با این حال زنم مرجان هم که به من اعتماد داشت چیزی نمی گفت تا اینکه زن ها بعد از ناهار مشغول شستن ظرف شدند که رو به علی کردم و گفتم : علی یه چیزی بگم ناراحت نمیشی علی گفت بگو گفتم وقتی سمیرا جوک های سکسی تعریف می کنه تو ناراحت نمیشی علی گفت :نه بعد هم صحبت کشیده شد به سکس و تنوع سکسی که علی تو اخرحرفش روشو به من کرد و گفت: نظرت درباره سکس ضربدری چیه با حرف علی یه کم جا خوردم چون می دونستم منظورش سکس های است که زن های همدیگه رو با هم عوض می کنند علی وقتی دید من حرفی نمی زنم بهم گفت: من وقتی می بینم زنم با یه کس دیگه معاشقه و شوخی سکسی میکنه حشری میشم تو دوست نداری با زنم ور بری با گفتن حرف علی بهم ور خورد و بدجوری رفتم تو فکر و خودم رو تو سکس با سمیرا طی می کردم تا اینکه با ادامه حرف علی به خودم آومدم ،علی گفت: کاری نداره می تونی امتحان کنی تو با زنم و من هم با زن تو با گفتن حرف علی بدجوری حشرم زده بود بالا من هم به علی گفتم : تا حالا با مرجان در این موضوع صحبت نکردم که علی گفت: من قبلا یکبار سکس ضربدری با یه زوج داشتیم راضی کردن مرجان هم با من

تقریبا ساعت 5 بعد از ظهر بود یه قمقمه چای و وسایل عصرونه هم همراه خودمون بردیم تو دریا تو شهرستان محمود اباد که علی بهم گفت می تونی با سمیرا بری یه دوری کنار دریا بزنید تا من هم با مرجان در این مورد صحبت کنم مرجان زنم داشت بساط عصرونه رو پهن می کرد از اونجا فهمیدم که خود سمیرا هم کمی با مرجان صحبت هایی داشته حدود 30 دقیقه کنار ساحل داشتیم من و سمیرا قدم می زدیم و سمیرا هم از سکس هاف بازیهایسکسی و حتی قبلا یکبار با یه زوج ضربدری داشتند و چطور راضی به اینکار شدند حرف می زد تا اینکه علی صدامون کرد که بیایم تو همین فاصله که داشتیم می اومدیم دلم هزار جور اشوب بود و فکرم مشغول بود که مرجان چه عکس العملی نشون میده هنگام خوردن عصرونه حواس ام بهش بود معلوم بود اون هم راضیه ولی مطمئن نبودم و همش نگاهش به من و علی بود تا برسیم خونه هزار فکر وخیال کردم ساعت 10 شب بود که علی با سمیرا پچ پچ می کرد دیدم که مرجان هم با یه تاپ بو یه شلوار نخی که میشد راحت کوس و کونش معلوم بود پوشید .تازه نفس راحت کشیدم آخه راستش رو بخوان من هم بدم نیومد یه سکس خوب با سمیرا داشته باشم بعد علی رفت بیرون و بعد از چند دقیقه 2 تا شیشه ویسکی خیلی تعجب کرده بودم که چطوری و این ویسکی ها از کجا اومده بود که علی بهم گفت که از تهران خریدم و تا الان تو ماشینم داشتم
بلاغره اولین خاطره مون به حقیقت پیوست و ما مشغول خوردن ویسکس شدیم اول زنم مرجان کمی ناز می کرد و ویسکس رو نمی خورد تا علی خودش براش ریختو کم کم اومد رو خوردن ویسکی اما برخلاف سمیرا تو خوردنش حرفه ای بود و مثل عرق خور های حرفه ای می خورد تا نسبه دوم شیشه ویسکی بودیم که کم کم نمی دونم چه طور شد فضا سکسی شد و مرجان هم تو حال مستی اومد پیشم گفت تو راضی هستی جای من و سمیرا عوض بشه که من هم سرم رو به علامت رضایت پایین دادم و انگار که مرجان منتظر حرف من بود رفت پیش علی تشست و سمیرا هم اومد پیش من

سمیرا حالش بدتر از زنم مرجان بود و خیلی حشرش زده بود بالا و معلوم بود خیلی با مخ زنم مرجان کار کردند حسابی هر 4 تایمون مست مست بودیم که دیدم زنم مرجان دست اش رو گذاتشت رو کیر علی و شروع کرد شلوار علی رو در اوردن و علی هم با کمک زنم مرجان لتخت لخت شده بود و حسابی کیرش تر و تمیز بود و از شب قبلی که حمام رفت معلوم بود حسابی به کیر اش صفا داده بود مرجان هم معطل نکرد و رفت سراغ کیرش انگار که صد سال کیر ندیده باشه داشت برای علی ساک می زد با دیدن سکس زنم با علی حسابی حشری شده بودم تمام حواسم به زنم مرجان بود که داشت برای علی ساک می زد آخه هیچ وقت مرجان برام ساک نمی زد که یه دفعه صدای سمیرا منو به خودش جلب کرد دیدم سمیرا هم یه کرست گلدار ابی و یه شرت ابی آسمونی روشن تنش جلو چشم ظاهر شد لامعصب تنش مثل برف بود معلوم بود حسابی به خمودش می رسه البته مرجان هم کمی از اون نداشت دیدم سمیرا اومده سراغ کیرم و همجور که کیرم دستش بود بهم گفت اگر الان داری با هام سکس می کنی مدیون من هستی تو این چند روزی که خونتون هستیم حسابی رو مخ زن ات کار کردم
بعد رفتم سرغاغش و ازش حسابی لب گرفتم اون ور هم مرجان و علی که دیدند ما مشغولیم حسابی حشری شده بودند و صدای اه و اوه هردوشون بلند شده بود و علی هم رفت سر مرجان که تو حال ساک زدن بود بلند کرد و با زنم مرجان رفت سراغ لب های همدیگه من هم بیکار نبودم رفتم پشت سمیرا و لاله گوشش رو می خوردم با اینکارم صدای سمیرا هم بلند شد معلوم بود داره لذت می بره از لاله گوشش اومدم پایی تا به شکمش رسیدم و شروع کردم خوردن سینه ها و دور کمرش صدای سمیرا هر لحظه بیشتر می شد و حشرش بدجوری زده بود بالا سینه های سمیرا انصافا مثل هلو بود و از سینهخ های زنم سر تر بود. با صدای اه و اوه سمیرا حسابی حشری شده بودم و کیرم داشت منفجر می شد و رو کردم به علی و گفتم اتاق پذیرایی جای مناسبی نیست بریم تو اتاق خواب که همه موافقت کردند

من تو اون حال سمیرا رو روی دستم بغل کردم و رو تخت چهار نفری داشتتیم حال می کردیم من هم رفتم سراغ کوس سمیرا شورت شو در اوردم خدای من چه می دیدم مثل هلویی که تازه پخته بود و اون هم شلوار و پیراهنم رو از تنم در اورد من عاشق اینم که کسی که باهاش سکس میکنم خودش شلوارم رو در بیاره که زنم مرجان اینکار رو نمی کرد با در اوردن شلوارم از تنم و با دیدن کیر شق شده ام سمیرا یکه خورده بود چون کیرم بزرگتر از علی بود و سمیرا بهم گفت خوبه از این کیرها خیلی دوست دارنم من هم پاهاشو زدم بالا و رفتم سراغ کوس اش با خوردن کس اش حسابی تو حال دیگه ای بود و اون هم هر دقیقه ای صداش بلند تر از قبل می شد و علی و زنم مرجان بر عکس روی هم خوابیده بودن علی داشت کوس زنم مرجان رو می خورد و زنم مرجان داشت کیر علی رو ساک می زد با خوردن کوس سمیرا که حسابی با اب دهنم خیس شده بود بدجوری حشری شده بود سمیرات گفت بیا پیشم کوس ام رو فتح کن پاره ام کن،جرم بده بیا من جنده رو بکن من هم نامردی نکردم کیرم را تا ته گذاشتم تو کوس سمیرا با رفتن کیرم تو کوس اش کیرم حسابی داغ شد وای که عجب کوس خوبی بود و همینجور داشتم تلمبه می زدم که علی هم فرصت رو از دست نداد و کیرش رو تو کوس زنم تا ته فرو کرد و تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و همجور دیدم زنم هم دردش گرفت و هم معلوم بود داره لذت می بره
با دیدن این صحنه حشری تر شدم و سرع تلمبه زدن تو کوس میترا رو بیشتر کردم صدای شلاب شلوب کبر من و علی فضای اتاق رو پر کرده بود بعد از 5 دقیقه تلمبه زدن تو کوس سمیرا فهمیدم سمیرا ارضا شده بود و گفتم با ارضا شدن اون دیگه حالی نداره تا آب من بیاره که خودش چند لحظه مکث کرد و دیدم پش کرد و به من گفت می خوام جلو شوهرم کونم رو پاره کنی

من هم رفتم از کیف آرایش زنم کرم برداشتم .از کون سمیرا فهمیدم تا حالا به علی کون نداده و برعکس مرجان که بهم کون میداده تنگ بود حسابی کونشو کرمی کردم و سمیرا این موقعیت رو دید که کونش می خواد جر بخوره محکم لحاف رو بغل کرده بود و با دندونش ملافه رو گاز گرفته بود اون ور هم علی زنم مرجان رو برعکس کره بود مثل اینکه اون هم می خواست از پشت کون زنم رو بکنه علی هم یه تفی به کیرش زد و اول از انگشت رو تو کون زنم مرجان کرد و مطمئن شد که میتونه کیرش رو تا ته کرد تو کون زنم تو این موقعیت سمیرا هم بیکار نبود از زیر پاهای علی رفت سراغ کوس زنم مرجان و کوس اش رو می خورد من هم از انگشت ام برای گشاد کردن کون سمیرا استفاده کردم با اضافه کردن انگشتم که تو کون سمیرا جا میدادم فهمیدم که داره گشاد میشه علی هم مشغول تلمبه زدن تو کون زنم مرجان بود با داد و فریاد علی فهمیدم داره آبش میاد یه کمی رو تو کون مرجان خالی کرد و سر کیرش رو گرفت و بقیه آبشو تو دهن زنم مرجان خالی کرد و سمیرا هم از لب مرجان استفاده کرد و تو اون موقعیت آب کیر علی رو می خوردند من هم مشغول گشاد کردن کون سمیرا بودم و بلند شدم رفتم سراغ کیرم و کیرم رو یواش تو کون سمیرا جادادم

سمیرا یکم به خودش لرزید ولی من توجه ای به این موضوع نداشتم و کمکم سرعت خودم رو بیشتر کردم سمیرا هم کوس های مرجان رو می خورد تا اینکه مرجان هم ارضا شد 10 دقیقه ای رو تلمبه زدم علی هم گوشه ای افتاده بود و داشت می خوابید من هم حسابی به اوج رسیده بودم که یکدفعه دیدم آب ام داره می آد سمیرا هم متوجه شده بود گفت آب کیر خوشگل ات رو بذار تو دهن من و من هم همه آب کیرم رو تو دهن سمیرا خالی کردم و یه بوس رو پیشونی اش دادم و ازش بابت سکس خوب تشکر کردم بعد از اون سکس 3 الی 4 باریبا هم سکس داشتیم و اخرین سکس که من و سمیرا و عی داشتیم 2 ماه پیش بود که آخرش سمیرا ارضا نشد من و علی مجبور شدیم 2 تایی علی از جلو و من از کون حسابی کردیمش…

پایان
ســــــــــــکس ب توان دو اسم من سمانه است من با شوهرم خیلی او کی هستیم ولی یه جور متفاوت هم دیگه را دوس میداریم من با اون هر شب سکس داریم ولی هقته ای یه شب سکس ما متفاوته داستان از اونجا شروع شد که یه روز من و شوهرم داشتیم با ماشین تو میدون هفت تیر میرفتیم من یه سربازه رو دید م که خیلی خوشگل بود به شوهرم گفتم مجید اینو چه کونه با حالی داره چه پوسش سفیده چه کیری داره این مجید زد کنار و کمی به من نیگا کرد و پیاده شد خیلی ترسیدم گفتم اول نوبت پسره اس بعد من محید پیاده شد و با سربازه گمی حرف زد و موبایلشو دراورد و یه چیزایی گفتن که من نفهمیدم من پیاده شدم و گفتم مجید غلط کردم این بنده خدا که گناهی نداره خندید و گفت تو بشین مساله ای نیس چند روز بعدش تولد من بود مجید گفت میخام امسال علاوه بر تولد همگانی یه تولد اختصاصی هم برگزار کنیم من گفتم باشه شب جشن تولد اختصاصی من مجید از من خاست بریم بیرون رفتارش مشکوک بود چون زود از من خاست برگردیم و تو راه چن بار با موبایلش تماس گرفت و هرچی من پرسیدم کیه جواب نداد رفتیم خونه دیدم یه کارتون بزرگ وسط حاله که کادو شده بود من گفتم دست درد نکنه مجید رفتم که بازش کنم گف صب کن قبلش باید به خودت بررسی از کنجکاوی داشتم خفه میشدم یه لباس خاب تور پوشیدم ویه ارایش رقیق کردمیه بوس ابدار به مجید کردم ورفتم کارتونو باز کردم گف چشاتو ببند چشامو بستم و دستمو کردم تو کارتون یه چیز پشمالوی گرم را حس کردم چشامو باز کردم دیدم یه مرد لخت تو کارتونه یهو جیغ زدم مجید گف آروم باش این همون سربازس گفتم مجید شوخی بدی بود آقا برین لباستونو بپوشین مجید گف نه من دوس دارم بهترین چیزی رو که دوس داری بهت کادو بدم فک کنم ازش خوشت بیاد من نیگاهی به هیکل سفید سربازه کردم و گفتم به شرطی کن دو نفری حال کنین مجید کیرش رو از تو شلوارش انداخت بیرون اسم پسره پیمان بود و شیرازی بوداز توی کارتون بیرون اومد و منو بغل کردمنم خودمو بین اون و مجید انداختم سکس سه نفری خیلی حال داد از جلو عقب ساک بدنم خیس خیس شد بعد سه تایی رفتیم حموم گذشت تا تولد مجید شد من یه دوس داشتم به اشم سیما که مجید یه بار اونا دیده بود گفته بود عجب دافیه اونم یه بار به من گفته بود خوش به حالت با این هیکل شوهرت ولی من باید یه کار غیر منتظره میکردم با سیما که مشورت کردم گفت شما زن و شوهر دیونه این ولی منم از خدامه یه دوس دارم که اسمش شهره اس و قشنگ میرقصه اونم میارم سیما خونه مجردی داشت من از اون خاسم توخونش مراسم باشه خودمو زدم به اینکه تولدش یادم نیس و من خونه دوسم مهمونم از ماشین پیاده شد و زنگو زد سیما گفت مجید آقا بیا تو مجید اولش تعارف کرد بعد اومد تو وقتی اومد تو برق رفت من به محید گفتم کجایی مجید بیا بغل من سیما گفت میرم چراغ بیارم من به مجید گفتم های چخ آغوش خوبی کاشکی برق نیاد ولی بلافاصله برق اومد من جلوی اینه واستاده بودم و کسی که تو بغل مجید بود شهره بود نه من سیما هم برقو وصل کرده بود و کف زمین کونشو تکون میداد ولی من بجای شهره حرف میزدم مجید شوکه شده بود و یهو خودشو جدا کرد گف ببخشین ولی من گفتم مجید اینم هدیه تولد منه مجید منو بغل کرد یه سه چهار تا لب ابدار از من گرفن..بعد سیمارو انداخت روی مبل و سینه هاشو میمالوند و شهره منم اخ اوخ میکرد.بعد تاپشوسیما در اورد سوتین مشکی توریشو شهره رو هم دراورد و شروع کرد به خوردن سینه هاش شهره داشت دیوونه میشد چشاشو باز و بسته میکرد و میخندید…مجید خیلی خوب میمالوند و میخورد سینه های شهره رو..سیما هم داشت کیف میکرد..بعد دامن سیما رو دراورد الان سیما با یه شرت مشکی توری جلوی مجید اماده گائیدن بود..مجید شرت سیمارو در اورد وای چه کوسی .یه کوس تپل گنده داشت..منم هوس کردم این کوسو بکنم تصمیم گرفتم فیلمبرداری کنم.تا بعدا بتونم از طریق این فیلم بتونم سکس کنم .با کوسش ور میرفت و هی میگفت جون جون جون..سیما اخ و اوخ میکرد..بعدمن لباسمشو در اورد م و لخت شدم ومجید کیرشو انداخت بیرون..یه کیر خیلی کلفت بود…شهره سریع کرد توی دهنش و واسش ساک میزد.خیلی خوب این کارو انجام میداد..منم داشتم فیلم میگرفتم..بعد من قمبل کرد م به مجید و گفتم از کون بکن..بکن.بکن.مجید سریع کیرشو کرد توی کون من یه اهی کشیدم و عقب و جلو کرد معلوم بود سوراخ کونم خیلی گشاده چون اصلا درد نمیکشیدم و فقط داشت لذت میبردم …خلاصه یکم عقب و جلو کرد بعد کیرشو کرد توی کوس شهره ..شروع کرد به تلمبه زدن.تند تند تلمبه میزد شهره دیگه صداش همه خونه رو بر داشته بود و داشت اخ و اوخ میکرد…مجید گفت ابم داره میاد شهره میخواست بلند شه ابشو بریزه روی صورتش مجید نذاشت بلند شه و کیرشو سریع دراورد کرد توی کون من و ابشو با تمام قوا خالی کرد توی کون من پریسا…بعد پا شدنو لباس پوشیدن.و مجید و من وشهره رفتیم حموم… از اون ببعد یه شب تو هفته سکس 5 نفره داریم شهره با پیمان ازدواج کرد پریسا هم غیر از شبایی که با ماست هر شب یه پسری رو میاره خونه گاهی هم سکس مارو شش نفره میکنهپایان
توفیق سکس ضربدری (قسمت اول) من نیما 29 سالمه قد 178 وزن 68 ؛ بدلیل طولانی بودن خاطره ام از توضیحات اضافی پرهیز میکنم وبه این دلیل میگم خاطره نمیگم داستان چون واقعیته و اما ماجرا از اونجا شروع شدکه من تو خونه تنها نشسته بودم لوک اروند نرم افزار ویچت موبایلم زدم واسه خیلی پیغام فرستادم یکی جواب دوستیم رو داد معرفی کرد زهره 34 ساله گفتم متاهلی گفت اره و خلاصه بقیه حرفا و گرم گرفتنا گذشت و یهو به ذهنم رسید ببرمش تو فاز مسایل جنسی ، مسایل و مشکلات جنسی که دارم بهش گفتم و اونم بقولا مشاوره میداد تا روز بعد که یهو گفت سلام اقا نیما راستی داداشت علی میشناسم خونت فلان جاست خانمت فلانیه اسم پسرت که شش ماهشه فلانیه و آمار خودمو بیشتر از خودم بهم داد تخمام چسبیده بود گفتم خب منظور گفت میخام بیام پیش زنت نمیدونستم چکار کنم از خوش شانسی من دو صوتی روز قبل ازش داشتم یک روز کامل اینقدر گوش دادم تا شناختمش خواهر همسایمون بود 2 تا بچه هم داشت یکی دو بار از دور دیده بودمش ؛ گفته بود نمیشناسی یک روز حسابی حالمو گرفته بود موقع پاتک من رسید خیلی اذیتم کرده بود بهش گفتم شناختمت آمارشو دادم اولش گفتم تو زهره نیستی نازنینی حالا نوبت اون بود هنگ کنه گفت تو رو خدا نگو دیگه طاقتش ندارم ولی من ول کن نبودم از بس امارشو دادم و اون فشار روش بود میخاست خودکشی کنه که جلوشو گرفتم با هزار و یک حرف راضیش کردم شمارشو بده شمارشو گرفتم سه ساعتی فکر کنم حرف زدیم ارومش کردم رامش کردم باز بردمش تو فاز حرفای سکسی و جنسی بهش گفتم درسته آشنا شدیم اما به خاطر مشکلات جنسیمون بهم دیگه مشاوره میدیم اخه خیلی زیاد شهوتیه و هر جفتمون خودارضایی داریم خلاصه تو روز سوم آشنایی اولین سکسمو باهاش انجام دادم خیلی حال داد همه جوره ؛ نازنین فوق العاده شهوتیه شوهرش تاجره رفته بود مالزی دو تا کوچولو هم داره راجب سکسمون مفصل بعد تعریف میکنم و اما خاطره ای که میخام تعریف کنم چند روزپیش اتفاق افتاد واسم از روزی که بهم گفت که نیما میخام یه اقرار کنم گفتم بفرما گفت من قبل از شما با همسایمون دوست بودم و هنوزم هستم مثل دوستی با تو بوده همه نوع حرفی بوده اما جان بچه هام قسم که سکس نبوده تنها سکسی که تو زندگیم داشتم غیر از شوهرم فقط و فقط با تو بوده منم فقط بهش گفتم ممنون بخاطر اعتمادی که کردی و گفتی ؛ خلاصه اون شب گشتم یه داستان سکسی فرستادم واسش یه سکس ضربدری جالب بود صبح گفت خیلی با داستانه حال کردم و سه بار خودارضایی کردم کلی بهش خندیدم و وسوسه شدم بهش گفتم نازنین با محمود (همسایه ای که باهاش دوست بود) راحتی گفت اره گفتم با زنش ( مینا ) چطور گفت اونم اره گفتم پس این داستان ها بهشون بده بخونن و نظرشون رو بپرس روز بعد زنگ زد گفت مینا بدش نمیاد اما تجربه ای غیر از شوهرش نداشته گفته خوشم اومد تحریک شدم (اینم بگم نازنین بهم گفته بود که محمود و مینا خیلی کم با هم رابطه جنسی دارن همدیگه رو نمیتونن تحریک کنن مخصوصا مینا راضی نیست)و محمود هم تحریک شده با داستان ولی زیاد تمایل نداشته گفته خوشم نمیاد بهش گفتم نازنین یه سوال دوست داری با محمود سکس داشته باشی گفت نه اصلا گفتم نازنین ببین من ناراحت نمیشم حرف دلتو بزن با من و من گفت دوست دارم ولی زنش دوستمه دوست ندارم بهش خیانت کنم گفتم نازنین یه پیشنهاد گفت چیه گفتم آمادشون کن واسه سکس ضربدری گفت چی میگی محمود عمرا قبول کنه گفتم امتحانش مجانیه و مطمءنم قبول میکنه چون عاشق سکس با تو هست گفت چجور میفهمی گفتم ازش بپرس گفت باشه و روز بعدش بهم گفت دیشب تو واتساپ با هم حرف زدیم دوست داره با من سکس کنه و کلی باهاش راجب سکس ضربدری حرف زدم اولاش راضی نبود تا حدودی راضی شد اما گفت بعید میدونم که مینا قبول کنه منم بهش گفتم که نه اینجور نیست زیر زبونش رفتم اونم بی تمایل نیست خلاصه مطلب این که محمود میخاد تو رو ببینه بعد نظرشو بده منم با وجودی که مینا رو ندیده بودم خیلی خوشحال شدم آخه سکس جدیدی رو میخاستم تجربه کنم بعد از ظهر قرار گذاشتیم محمود اومد همدیگه رو دیدیم و سلام احوالپرسی عادی کردیم اما زود رفت کلی ضد حال خوردم گفتم خوشش نیومده ازم اما بعد از غروب بود که نازنین پیام داد محمود راضیه امشب برنامه ردیف کنم گفتم بخدا محشری نازنین گفت زیاد خوش بحالت نشه نیما خان تو که خیلی کم به کس من میرسی امشب تجربه جدید میخاد کنه بیشترش بخاطر خودمه که زود جورش میکنم خلاصه شبی به خودمون صفا دادیم و به خانم گفتم من میرم دوسه ساعتی به یکی از دوستام دوره کوچک دو سه نرم افزار کامپیوتر بدم و برگردم خلاصه پیچوندمش و رفتم ؛ خونه نازنین بلد بودم اونم که همسایه شون بود رفتم اونجا محمود اومد درو باز کرد با خنده و کمی شرم گفت بفرما رفتم تو و روی مبل نشستم باهاش گرم گرفته بودم که یکی گفت سلام چشمم برگردوندم طرف صدا دیدم یه خانم خوشتیپ با دامن مشکی بلند و بلوز قرمز و روسری قرمز سن 28 سال قد 170 و وزن 75 (بعد سکس ازش پرسیدم) صورت ماه اندام گوشتی و فوق العاده سکسی بلند شدم سلام کردم محمود معرفی کرد همسرم مینا نمیدونم چرا تا اسمش گفت کیرم راست شد احوالپرسی کردیم و اومد جلوم کنار محمود نشست منم چشمم به محمود بود و دزدکی مینا رو میپاییدم و پاهام رو هم انداخته بودم که رسوا نشم مینا پاشو رو هم.انداخته بود فرم روناش دیوانه کننده بود عذاب بودم میخاستم به نازنین بگم معلومه کدوم گوری هستی که زنگ ایفن خورد محمود درو باز کرد مثل همیشه با خنده نازنین اومد تو سلام و احوالپرسی کرد و اومد کنارم نشست گفتم معلومه کدوم گوری بودی گفت اماده میشدم و گفت چیه مینا رو پسند کردی گفتم ماهه هلو ناراحت شد گفت خیلی بیمعرفتی گفتم نازنین تو که تکی قضیت جداست داشتیم حرف میزدیم با نازنین که مینا گفت با اجازه برم شربت بیارم بلند شد و رفت طرف آشپزخانه رفتنش نگاه میکردم چشمم افتاد به کونش وای چه کونی داشت محشر بود قنبل ، خوش فرم ، متناسب سکسی دیوانه کننده بود چشمم از کونش نمیتونستم بگیرم راه که میرفت و تکونی که میخورد دیوانم کرده بود رفت تو اشپزخونه اما چشمم هنوز اونجا بود نازنین یه تنه بهم زد گفت کجایی نیما دستت بهش میرسه چند دقیقه دیگه صبر کن خندیدم سرم انداختم پایین با خودم میگفتم که خدایا این چه لعبتیه که خلق کردی واقعا محمود بی لیاقته مگه میشه از مینا گذشت تو همین فکرا بودم و نازنین و محمودم گرم گرفته بودن که مینا اومد اول اومد طرف من شربت رو تعارف کرد خم شد سینه هاش بهم چسبیده شد و بزرگتر نشون میداد نگاهم به سینه هاش بود که باز گفت بفرما یکی رو برداشتم و آروم گفتم ببخشید رد شد ازم جلو نازنین گرفت نازنین بهش گفت شیطون اول شربتو میدی به آقا نیمات خندید بعد برد طرف محمود جلو اون که خم شد باز اون کون زیباشو دیدم نمیشد چشم ازش برداری چند دقیقه به سکوت گذشت و همه شربتاشون خوردن باز کسی حرف نمیزد ظاهرا همه از حرف خسته شده بودیم که مینا سکوت رو شکست و گفت با اجازه من لیوانارو جمع کنم برداشت و رفت تو آشپزخانه صدای شر شر آب اومد معلوم بود داره لیوانا رو میشوره نازنین گفت نیما قصد نداری بری کمک مینا خسته میشه با خنده گفتم چشم حتما و بلند شدم نگاهی به محمود انداختم سرش پایین بود ظاهرا نمیخاست تو صورت کسی که تا چند دقیقه دیگه زنش رو میگاد نگاه کنه رفتم طرف آشپزخونه دلم آشوب بود دیدم پشت به من وایساده لیوانا رو میشوره یه نیم نگاهی به عقب انداخت گفتم منم اومدم کمک خندید باز به کارش مشغول شد رفتم از پشت چسبیدم بهش دست انداختم دورش گفتم اجازه میدی کمکت کنم زیبای من و کیرمو چسبوندم به کون خوش فرمش لذت عجیبی داشتم کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد مینا مشغول کارش بود و عکس العملی نداشت با دست چپم سینه راست و با دست راستم سینه چپشو گرفتم تو مشت و با کیرم میمالیدم به کونش چند ثانیه ای همین جور ادامه دادم دیدم واکنش نشان داد دست از کار کشید و لیوان از دستش افتاد تو ظرفشور و شیر آبو بست سرش اورد عقب گذاشت رو شونم ادامه دارد
توفیق سکس ضربدری (قسمت دوم و پایانی) چند تایی بوس کردمش شهوتش زده بود بالا کونشو محکم به کیرم میچسبوند و اروم و اروم اه اه میکرد منم سینه ها رو میمالیدم دست راستمو ورداشتم از رو شلوار بردم طرف کسش خیسی کسش تا دامن رو نمناک کرده بود معلوم بود فقط شرت و همین دامن نازک پوشیده شلوار بپا نداشت صدای اه گفتنش بیشتر شد دستمو از بالای دامنش کردم تو شرتش و کس پرآبشو گرفتم پر آب و لیز لیز بود و داغ دستم به کسش که رسید تمامی سنگینی بدنش رو من انداخت و چشماش رو بست فهمیدم که دیگه طاقت وایسادن نداره تند تند با چوچولش ور میرفتم اوج شهوت رسیده بود اما من دوست نداشتم اینجور تحریک و ارضا بشه دستم از رو کسش کشیدم چند ثانیه ای پاهاش به هم مالوند و فهمید که نظرم چیه برگشت روبروم وایساد چسبید بهم یه بوسم کرد خمار خمار بود منم بوسیدمش گفتم مینای من گفت.جانم گفتم دوست دارم دعوتم کنی اتاق خوابت گفت چشم و دستمو.کشید از آشپزخونه اومدیم بیرون دیدیم نازنین زیر و محمود هم روش افتاده پشتشون به ما بود و فقط میدیدیم کیر محمود مرتب و با سرعت میره تو کس نازنین و در میاد و مثل سکس من و نازنین اینجا هم نازنین اخ و اوفای بلندی میکرد مینا میخ کوب کرده نگاه میکرد چسبیدم بهش گفتم عزیزم حسودی نکن تا چند دقیقه دیگه نیما کوچولو (کیرم) همین کارو واست میکنه خندید با هم رفتیم تو اتاق خواب همه چیز اماده یه سکس شیرین بود چرخوندمش طرف خودم روبرو خودم وایسوندمش با لبخند کشیدم به طرف خودم و لبشو اروم بوسیدم لبخندی زد روسریشو ورداشتم موهاشو باز کردم باز ببوسیدمش شروع کردم به باز کردن بلوزش از تنش کشیدم بیرون تاپشم بیرون اوردم پوست بدنش سفید و بی مو بود تو کرست سینه هاش حالت قشنگی داشت خط سینه زیبایی داشت رو خط سینه بوسیدم و از پشت دست کردم کرست رو باز کردم سینه های ماهش افتاد بیرون خیلی خوش فرم بود سایزش بعد پرسیدم گفت 75 چنگی زدم به سینه چپش عقب عقب بردمش به تخت خواب خورد افتاد رو تخت خواب افتادم روش سینهاشو کردم تو دهنم و خوردم اول سینه راست با دست چپم هم سینه چپ میمالیدم فوق العاده خوش طعم و خوش بو بود هر دو لذت میبردیم تو اوج لذت بودیم افتادم رو سینه چپش و خوردن و نرم نرم گاز گرفتن دوباره شهوتی شده بود با صدای بلند اه اه میکرد از روش بلند شدم دامنشو کشیدم پایین وای چه رونای سفید و بی مویی داشت چندجاشو لیس زدم و بوسیدم مینا هم مرتب اه و اوف جان میکرد شرتشو گرفتم کشیدم پایین به زور از تو اون کون خوش فرمش اومد بیرون از زیر ناف شروع کردم به بوسیدن تا رسیدم به کسش به چوچوله رسیدم یه زبون بزرگ زدم که کمرشو بلند کرد کوبوند رو تخت خواب و بلند گفت اخخخخخ جان لیس میزدم و کسش رو میخوردم به اوج اوج رسیده بود دست از خوردن کشیدم گفتم مینا نمیخای یه حالی هم به من بدی خندید گفت تو که دست از نقاط حساس بدنم ور نمیداری فکر تو بیفتم و لباسام بیرون اورد شرتم که کشید بیرون کیرمو گرفت و با خوشحالی گفت وای چه نازه کلفتیش با کیر محمود یکیه اما قدش بلندتره منم بهش گفتم نوش جونت بخورش تا آب نشده خندید و کرد تو دهنش نامرد خیلی استاد بود همین جور که تو دهنش بود با زبونش زیر کیرمو تحریک میکرد نذاشتم زیاد بخوره گفت چرا نمیزاری گفتم مینا من زودارضایی دارم میترسم زود بیاد داغ کردن کست به دلم بمونه خندید و گفت شانس ما رو ببین هلش دادم رو تخت ؛ افتادم جون کسش با زبون لیس میزدم با انگشت دست چپم کرده بودم تو کسش و با دست راستم سرسینشو فشار میدادم دوباره به اوج لذت رسیده بود که صدا زد نیما گفتم جانم گفت کسم کیرتو میخاد گفتم چشم کیرمو گذاشتم لب کسش و میکشیدم رو کسش اخ و اوفش بالا بود میگفت نیما خواهش میکنم بزار تو منم بیشتر میکشیدم روش نمیذاشتم داخلش شهوتی تر بشه که یهو بلند شد منو انداخت رو تخت خودش افتاد روم و کیرمو گرفت کرد داخل کسش و بالا پایین کرد وای چه کس تنگ و داغی داشت خیلی لذت میبردم تند تند زدن اون و اب کسش باعث شده بود صدای شالاپ شلوپ بلند شه کمی اروم تر شد خوابید روم عقب و جلو کرد تو همین حالت برگردوندمش حالا من بالا بودم و میکردمش چشماش باز و بسته میکرد از شهوت و اخ و اه و اوفش بالا بود آرنجام زده بودم کنارش و دست تو موهاش هم میکشیدم و همه نگاهم به اون صورت ماهش بود که صداش بلندتر شد و دستش محکم دور کمرم حلقه کرد و فشار داد و صداش بلند و بلندتر شد که به جیغ رسید و ارضا شد و بدنش شل شد و چشماش رو هم بست اروم صداش کردم مینا ارضا شدی با سر تایید کرد و منم بوسیدمش گفتم مبارکت باشه خندید و سرمو کشید طرف صورتش و لبمو بوسید و گفت مرسی منم باز شروع کردم به تلمبه زدن اینم.بگم فاصله کردن داخلش تا ارضا مینا کمتر از دو دقیقه شد چون قبلش کامل تحریکش کرده بودم که کم نیارم ؛ تلمبه زدنمو تندتر کردم داشت آبم میومد نگه داشتم گفت چرا نمیکنی گفتم دلم کونتو میخاد گفت نه اصلا بهش فکر نکن کلی التماسش کردم گفت نیما من به محمود ندادم هرگز اما نمیتونم به تو نه بگم از شادی نمیدونستم چکار کنم اون کون زیبا رو الان میکردم بالش کشیدم طرف خودم و گذاشتم زیرش کونش قنبل بود قنبل تر شد و سوراخش باز شد با انگشت آب کسشو چند بار کشیدم تو سوراخ کونش که نرم بشه کیرمو اروم فرستادم تو سفت گرفته بود گفتم مینا خودتو شل بگیری درد نمیاد خلاصه راضیش کردم و اروم اروم تا آخر فرستادم تو هنوزم سفت گرفته بود به آخر که رسید شل شد گفتم دیدی درد نداشت و اروم اروم تلمبه زدم اصلا حواسم بهش نبود که یه تکونی خورد که با ناله گفت نیما کشتیم بسه دیگه فهمیدم از حال رفته بود نمیدونستم چکار کنم بکشم بیرون حسرتش به دلم میمونه نکشم درد داشت دلم واسش میسوخت خلاصه قانعش کردم یک دقیقه بهم مهلت بده چون میدونستم کمتر از یک دقیقه ارضا میشم قبول کرد و تلمبه زدنمو کمی تندتر کردم چند تایی که زدم احساس کردم شل کرد خودشو و راحت تر شده بود ظاهرا جا باز کرده بود اعتراضی نمیکرد از یک دقیقه گذشته بود اعتراضی نکرد حس کردم داره آبم میاد تند تر کردم و دستم انداختم دورش فشاری بهش دادم و آبمو خالی کردم تو کونش همون حالت روش موندم یک دقیقه ای گذشت که کیرم کامل خوابید چرخیدم افتادم کنارش بلند شد بالش گذاشت کنار و اومد کنارم خوابید و سرشو اورد طرف صورتم و منو بوسید گفت حالا نوبت منه بهت تبریک بگم مبارک باشه و خندید و منم بوسیدمش سرشو گذاشتم رو سینم یه ربعی همین حالت خوابیدیم بعد پوشیدیم که بریم بیرون هر دو کاملا راضی بودیم داشتیم از اتاق میرفتیم بیرون که یه سوال به ذهنم رسید گفتم مینا گفت بله گفتم یه سوال چرا موقعی که التماست کردم که از کون بدی گفتی نمیتونم نه بگم به تو ؛ خندید گفت به دو دلیل دلیل اول تو سکس احترام میذاشتی بهم اول منو ارضا کردی بعد خودت برخلاف محمود و دوم محمود موقع کردن به کیرش و حالت تلمبه زدنش نگاه میکنه اما تو به چشمام نگاه میکردی عاشق نگاهت شدم تو با این کارت فکرمو نسبت به خودت عوض کردی بجای ارضا عاشقم کردی.پایان
نرگــــــــس و سه کــــــیر

بعد از ظهر يك روز گرم تابستان بود كه به زنم نرگس زنگ زدم و گفتم اماده بشه امروز زودتر ميام خونه و ميخواهيم بريم بيرون در داون تاون تورنتو بگرديم و خريد كنيم
نرگس معمولاخيلى از خريد و بيشتر از اون از گشتن توى شهر با من خوشش مياد
كلى ذوق كرد و خوشحال شد و گفت مرسى سعيد جونم كه اينقدر به فكر منى و زود حاضر ميشم كه بريم
من هم خودم رو در كمتر از نيم ساعت رسوندم خونه . ديدم نرگس دوش گرفته و يه حوله دور بدنش پيچيده و در حال بررسى كمد لباسها و انتخاب لباسه
همين جا بگم كه زنم نرگس هيكل ظريف و در عين حال خيلى قشنگى داره بخصوص سينه هاى بزرگ و برجسته و كون گرد و با حالى داره كه نمونه اش رو نمى تونيد پيدا كنيد

همين تابستون هم پوستش رو برنزه كرده بود كه وقتى لخت ميشد و پوست سفيد بدنش در محل شورتش در كنار پاهاى برنزه و كمر و شكم خوش رنگش قرار مى گرفت ديگه هيچ مردى در مقابلش نمى تونست مقاومت كنه
از طرفى هم خيلى سكس و كير خوردن و كس و كون دادن رو دوست داشت و از هر فرصتى استفاده مى كرد تا يه حال درست و حسابى به من و خودش بده
چندين بار پيش اومد كه ضمن سكس و حال خراب داد زد كه من چند تا كير ميخوام و من مى دونستم كه از ارزوهاش اينه كه با چند تا مرد همزمان باشه ولى عشقش به من مانع اين ميشد كه به ارزوهاش به صورت جدى فكر كنه وهمينطور هم كمى خجالت مى كشيد و مى ترسيد
برسيم به ادامه ماجرا . به نرگس گفتم دوست دارم لباس بدن نما بپوشى و با من راه بيايى كه همه مرداى ديگه بفهمن من چه تيكه ايى توى خونم دارم تا از حسادت بتركن
نرگس چند لحظه به من نگاه كرد تا بفهمه جدى ميگم يا دارم امتحانش مى كنم و سر به سرش ميذارم
اينم بگم كه من خيلى زنم رو دوست دارم و بهش حساسم و دوست ندارم حتى لحظه اى به غير من به مرد ديگه اى توجه كنه و از طرفى هر وقت به اين فانتزى فكر مى كنم كه كير مرداى ديگه رو توى كس و كون و دهن زنم ببينم حالم به شدت خراب ميشه و ابم راه مي افته
برگرديم به ماجرا . نرگس پرسيد سر به سرم ميذارى ؟ گفتم نه عشقم جدى ميگم و الان هم خودم برات لباس انتخاب ميكنم تا بيينى راست ميگم
بلند شدم از كشوى لباس زير يك شورت كوچيك قرمز كه درست اندازه پوست سفيد برنزه نشده اش بود دراوردم و از كمد لباسهاش هم يه شلوارك لى خيلى كوتاه كه به زور تا زير لپهاى كونش ميرسيد و يه تاپ نازك صورتى دراوردم و گفتم اين هم لباسات و زود باش حاضر شو
نرگس متعجب منو نگاه ميكرد و گفت واقعا مى خواى من اينجورى بيام بيرون !!؟؟
گفتم عشقم همينه كه همه چشماشون دنبالت باشه و من حال كنم
گفت باشه اگه تو مى خواهى ولى سوتين يادت رفت بدى
گفتم يادم نرفته نمى خوام كرست ببندى

ديگه واقعا مونده بود چى بگه ولى خوب سريع لباساشو پوشيد و يه ارايش توپ هم كرد كه صد برابر خوشگلترش نشون مى داد و گفت من اماده ام شوهرم
من هم كه اگه چند دقيقه ديگه بيشتر كارش طول ميكشيد همونجا مى خوابوندمش و ميكردمش از ترس اينكه برنامه امروز عصر كه كلى براش زحمت كشيده بودم از بين بره زود دستشو گرفتم و سوار ماشين شديم و حركت كرديم
اولش رفتيم دو تا مال گشتيم و يه خورده خريد كرديم بعد به نرگس گفتم به هديه خوب برات در نظر گرفتم كه الان ميريم برات بگيرمش
نرگس خيلى خوشحالتر شد و از اينكه به فكرش كلى ازم تشكر كرد
دوباره سوار ماشين شديم و من راه به سمت خونه دوستم هنرى راه افتادم
رسيديم به كنار ساختمون و ماشين رو پارك كردم و به نرگس گفتم پياده شو رسيديم
نرگس كه هاج و واج مونده بود گفت اينجا كه مغازه و فروشگاهى نيست !!
گفتم هديه تو رو فروشگاههاى معمولى ندارن و اين يه سورپرايزه
دستشو گرفتم و وارد ساختمون شديم و داخل اسانسور كه دكمه را زدم گفتم حالا هم مى خوام چشماتو ببندم كه يه دفعه هديه تو ببينى
نرگس هم قبول كرد و من هم با يه پارچه كه از قبل اماده كرده بودم بستم
دست نرگس از همه جا بى خبررو گرفتم و به سمت اپارتمان هنرى بردم
زنگ زدم و هنرى خودش اومد و اروم و بى صدا در رو باز كرد .
رفتيم داخل و دو تا ديگه از دوستاى هنرى به نام ماركو و براد هم كه گفته بودم اونجا بودند
سه تاييشون به صف جلوى نرگس كه چشماش بسته بود ايستادند
من هم رفتم پشت سر نرگس و گفتم عشقم حاضرى هديه تو ببينى نرگس هم با سر جواب مثبت داد و من هم يه دفعه پارچه رو از روى چشماى نرگس جونم برداشتم
نرگس در جا خشكش زده بود !! چيزى رو كه مى ديد باور نمى كرد . جلوش سه تا مرد قوى هيكل با بدنهاى كاملا لخت و كيرهاى بزرگ و كلفت و كاملا شق ايستاده بودند كه همزمان با برداشتن پارچه دست ميزدند و hello nargess و wellcome honey با صداى بلند مى گفتند !!!

بعد يكى دو دقيقه كه نرگس از شوك در اومد به عقب و سمت من چرخيد و با كمى عصبانيت و دلخورى گفت هديه ات همين بود ؟؟؟ زود منو برگردون خونه .
هنرى و دوستاش هم كه از قبل بهشون گفته بودم بايد چكار كنند قبل از اينكه نرگس بخواد حركتى بكنيم از پشت نرگس رو گرفتند و مثل پر كاه از زمين بلند كردند و به سمت اتاق خواب بردند
نرگس توى هوا داشت دست و پا ميزد و جيغ مى كشيد كه تا به خودش بجنبه ديد روى تخت خوابوندش و من هم روى يه مبل كنار تخت نشستم
بلافاصله سه تايى شروع كردند ماركو كه يك سياهپوست قوى و با هيكل درشتيه پاهاى نرگس رو گرفت و براد هم دستاشو و ديگه نرگس بيچاره نمى تونست جم بخوره
هنرى شروع كرد به ليسيدن گردن نرگس و از روى لباس فشار دادن نوك سينه هاى نرگس و ماليدن اونها كه سوتين هم نداشت
نرگس هم مرتبا ميگفت ولم كنيد و تو رو خدا نكنيد
در اين حين هم ماركو هم ساق پاها و كم كم رونهاى نرگسم رو نوازش ميكرد
يه دفعه هنرى تاپ نرگس رو به تنش پاره كرد طورى كه سينه هاى قشنگش كاملا افتاد بيرون ولى هنوز بندهاى پاره تاپ به بدنش بود و صحنه خيلى سكسى و حشرى كننده اى رو به وجود اورد
هنرى شروع كرد به خوردن و ليسيدن سينه هاى نرگس و ماركو هم از رونهاى نرگس رسيد به روى شلوارك كوتاهش و از روى لباس كس نرگس رو مى ماليد
كم كم فريادهاى نرگس كم شد و به جاش صداى اخ و ناله هاش در اومد . گاهى هم فقط نفسش بند ميرفت و بدنش تكون مى خورد
براد كه اينطورى ديد دستهاى نرگس رو ول كرد و نرگس هم اونها رو گذاشت پشت هنرى كه سرش روى سينه هاى نرگس و مشغول خوردن اونها بود

نرگس كم كم داشت از خود بيخود ميشد كه براد كه حالا بيكار بود اومد كنار سرش و كيرشو اورد كنار دهن نرگس و ماليد به لباى عشقم
نرگس هم شروع كرد سر كير براد رو كمى بوسيد و كم كم از سر تا تهشو با زبون ليس ميزد
ماركو هم كه پاهاى نرگس رو ول كرده بود رفت سراغ شلوارك و زيپشو باز كرد و با يه حركت سريع اونو از پاى نرگس كشيد بيرون
جاتون خالى كس نرگسم خيس خيس بود طورى كه من تا اون روز اينقدر اب كس نديده بودم
ماركو كه اينجورى ديد شروع كرد با زبونش كس نرگس رو از كنار شورتش خوردن و ليس زدن
تو اين فاصله براد هم بيكار ننشست و كيرشو كرد توى دهن نرگس و شروع كرد به تلمبه زدن توي دهن نرگس
نرگس هم كه ديد همزمان سه نفر مرد دارن سينه هاشو و كسشو ميخورن و كير يكى هم توى دهنشه داشت حال مى كرد
هنرى بلند شد و ماركو رو كنار زد و شورت نرگس رو كشيد پايين كه حالا ديگه ازش اب چكه مى كرد و اونو پرت كرد طرف من و خودش روى نرگس خوابيد صحنه جالبى بود هيكل ورزشى هنرى و هيكل ظريف و برنزه نرگس با خط برنزه روى بدنش
من هم شروع كردم به ليسيدن شورت خيس نرگس و ماليدن كيرم كه اونو از شلوارم در اورده بودم
نرگس كه اين صحنه رو ديد محكم هنرى رو چسبوند به خودش
هنرى هم سر كير كلفتشو گذاشت دم سوراخ كس نرگس و شروع كرد به ماليدنش به سوراخ تنگ كس
براد كه ديگه حسابى تلمبه هاشو توى دهن نرگس زده بود كيرشو كه ديگه خيلى ورم كرده بود و بزرگتر هم شده بود در اورد و جاشو داد به ماركو و خودش با سينه هاى برجسته زنم مشغول شد
ماركو سر كيرشو كه يه هيولاى سياه واقعى بود گذاشت دم دهن نرگس كه نرگس با ديدن اون چشماش داشت از حدقه ميزد بيرون

به زور سر كيرشو كرد توى دهن نرگس و نرگس هم با ولع سيرى ناپذيرى شروع كرد به مكيدن كير ماركو
هنرى هم سر كيرشو كرد توى كس نرگس كه دوباره جيغ نرگس در اومد كشيدش بيرون و دوباره دادش تو . هر بار كه ميكشيد بيرون دفعه بعدى يه كم بيشتر ميدادش تو و بالاخره تا دسته كيرشو فرو كرد به نرگسم
بدن نرگس شروع كرد به لرزيدن و حركات شديدى تمام بدنشو گرفت و هنرى با وزنش اونو كنترل كرد ولى كيرشو بيرون نكشيد
بعد چند دقيقه كه نرگس اروم شد هنرى كيرشو كاملا از كس نرگس كشيد بيرون و بلافاصله تا دسته داد تو و يه فشار محكم هم اخرش داد كه كيرش خورد به ته كس نرگس و صداى فرياد نرگس تكرار شد و دوباره و دوباره . با اين تفاوت كه صداى نرگس كم كم از فرياد به ناله و اخ واوخ رسيد و شروع كرد به داد زدن كه بكن بكن كوسمو جر بده منو بگا جلوى اين شوهر بى غيرتم منو پاره كن دوباره حركتهاى لرزشى نرگس شروع شد واين دفعه از دفعه قبلى طولانى تر و شديدتر بود
بعد هنرى كيرشو در اورد و بلند شد . براد كه داشت كيرشو مى ماليد روى تخت به پشت خوابيد. هنرى هم نرگس رو بلند كرد و اورد روى كير براد كه سفت و رو به بالا بود نشوند طورى كه يكضرب اون كير رفت توى كس ناز نرگسم
نرگس هم روى زانو بود و با دستاش سينه براد رو ميماليد
هنرى هم رفت بالاى سر نرگس و كيرشو كه حسابى كسى شده بود چپوند توى دهن نرگس
اما وحشتناك ترين منظره ماركو بود كه با يك كير سياه واقعا كلفت داشت از پشت به سمت كون نرگس مى رفت كه توى هوا قنبل شده بود و براد داشت توى كس تلمبه ميزد
ماركو شروع كرد با زبون سوراخ كون نرگس رو ليس زدن و بعد هم با انگشت شروع كرد به ور رفتنو كم كم يه انگشتشو كرد توى كون نرگس و بعد هم انگشت دوم رو .
صداى نفس نفس زدن نرگس حسابى در اومده بود كه ماركو سر هيولا رو گذاشت دم سوراخ كون نرگس و يه كم فشار داد
نرگس تازه فهميد قراره چه اتفاقى بيفته شروع كرد به داد زدن كه توى كونم نكن تنگه دردم مى گيره نمى خوام
ولى مگه كسى اين حرفا رو مى فهميد

براد كه زير بود نرگس رو محكمتر به خودش چسبوند و اين باعث شد كون نرگس بيشتر بره بالا و قمبل تر و گردتر بشه
ماركو هم اولش با فشار و كم كم فقط سر كيرشو كرد توى سوراخ كون زنم
نرگس يه فرياد بلند از درد كشيد و اشك از چشماش جارى شد
ماركو شروع كرد به بيشتر فشار دادن و نرگس هم گاهى فحش مى داد و گاهى ناله مى كرد گاهى هم به من التماس مى كرد كه سعيد بگو ولم كنن
من هم گفنم تو خودت عشقت سكس با چند تا كير بود و اينكه دو تا كير همزمان برند توى كست و كونت .
در همين حال كه براد با كيرش توى كس نرگس تلمبه ميزد و هنرى همً كيرش توى دهن زنم ميكرد و در مياورد ماركو هم كم كم تا نصف كير هيولاشو توى كون نرگس چپونده بود
ماركو بك دفعه كيرش رو كشيد بيرون و بعد از چند ثانيه صبر كردن يكهو و تا دسته كردش توى كون نرگس
نرگس جيغى كشيد كه من تا حالا نشنيده بودم و از حال رفت
براد و ماركو ديگه تلمبه نزدند ولى كيرشون همچنان توى كس و كون نرگس بود
من بلند شدم و اومدم كنار نرگس و شروع كردم به بوسيدن و نوازش كردنش
كم كم نرگس به حال اومد عضلاتش هم شل شده بود

ماركو كه اينو ديد شروع كرد به يواش يواش تلمبه زدن
نرگس باز ناله مى كرد ولى خيلى اهسته تر
ماركو سرعت تلمبه رو زياد كرد و كم كم صداى نرگس هم به خواهش تبديل شد
زود باش كونمو بكن منو بگا منو جر بده
سعيد بگو هر دوشون با هم تلمبه بزنند
من هم گفتم و حالا دو تا كير كلفت يكى سفيد و يكى سياه و هيولا داشتند توى كس و كون سفيد نرگس تلمبه ميزدند
دوباره نرگس دچار يه زلزله شديد شد طورى كه همه بدنش تكون مى خورد و ماركو خوابيد روش تا اروم بشه
منظره قشنگى بود نرگس با بدن برنزه و ظريف و زيرش بدن عضلانى براد و روش هم هيكل درشت و سياه ماركو
بدن نرگس با اون خطهاى سفيد كه برنزه نشده بود و سينه هاى بزرگ كه از بغل زده بودند بيرون خيلى تماشايى بود
من هم حسابى حشرى شدم و يكهو ابم با فشار زياد زد بيرون
نرگس كه حالش بهتر شد ماركو و براد كيراشون رو از كون و كس نرگس كشيدند بيرون و باهنرى سه تايى شروع كردند ماليدن كيراشون كه نزديك دهن نرگس گرفته بودند و يكى يكى ابشون رو خالى كردند توى صورت زنم
نرگس اخر هم اومد و سر كير منو ليسيد و اخرين قطره هاى ابمو كشيد بيرون
اون روز از روزهاى به ياد موندنى زندگى ما بود

نوشته :وحید
هیجان سکس ضربدری من علی 33 ساله و همسرم نگین 27 ساله از تهران4 سال پیش عروسی کردیم تو یه آپارتمان طبقه سوم زندگیمون و شروع کردیم. هر جفتمون شاغل بودیم . همسایه روبه رویمون مهدی و زینت مثل ما هر جفتشون شاغل بودن . من 186 و نگین 170 و هر جفتمون روشنفگر و مهدی 182 و زینت 168 . انصافا اندام نگین حرف نداشت سینه های گرد و باسن تراشیده و زینت با چهره ای دلربا و سینه های درشت که آدم از خوردنش سیر نمی شد این داستان از سال 88 شروع شد یه شب که رسیدم خونه نگین بهم گفت علی فردا عید غدیر میخوای بریم خونه آقا مهدی . مهدی سید بود و توی اون چند ماه که تو اون آپارتمان زندگی می کردیم فقط سلام علیک داشتیم به نگین گفتم باهاشون هماهنگ کن اگه آمادگی دارن بریم . نگین زنگ زد و مهدی و زنش انگار از خداشون بود که ما بریم خونشون ما رو واسه ناهار دعوت کردن . وقت خواب تو فکر سینه های زینت خانم بودم که نگین گفت علی جان من فردا چی بپوشم . بهش گفتم یه لباس ساده بپوش بعد که رفتیم خونشون مشخص میشه اونا چه تیپین و میشه تصمیم گرفت . روز عید شد من رفتم گل و شیرینی گرفتم و اومدم دیدم نگین یه شلوار با یه پیراهن سفید که پائینشو گره زده بود و دکمه بالاشو باز گذاشته بود که مقداری کمی از چاک سینه اش معلوم شه و یه روسری که پشت و جلو موهاش بیرون بود و یه کفش پاشنه بلند که باسن خوش فرمشو زیباتر جلوه میداد حاضره . دیگه مکث نکردیم و درب خونه مهدی که رو به روی درب آپارتمان ما بود و زدیم . مهدی درو باز کرد و با خوشرویی از ما استقبال کرد و با من و نگین دست داد تواین حین زینت هم از آشپزخانه اومد و با من و نگین دست داد زینت یه دامن تنگ با یه تی شرت آستین کوتاه پوشیده بود که سینه هاش از زیر تیشرت خود نمایی می کرد بعد از پذیرایی و کمی صحبت راجع به کارها و امور اجتماعی ناهار خوردیم من زیر چشمی خیلی به سینه های زینت جون نگاه می کردم و چند بار دیدم که مهدی هم خیلی به سینه و چاک سینه نگین نگاه می کنه ناهار که تموم شد نشستیم فیلم عروسی مهدی و دیدیم و یه خورده گفتیمو خندیدیم . خواستیم بریم خونمون که زینت جون گفت اگه موافقین یه دست ورق بازی کنیم بیشتر خوش بگذره همه موافقت کردیم به جای یه دست 5 دست حکم زدیم و خداحافظی کردیم . اومدیم خونمون شب نگین گفت علی میخوای زینت اینارو واسه جمعه دعوت کنیم آدمای خوبی به نظر میرسن . من که قبلا داستان سکس ضربدری رو زیاد خونده بودم جرقه ای به ذهنم زد و با خوشحالی گفتم آره خوبه . اون شب یه سکس توپ کردیم و خوابیدم فردا هماهنگی ها رو نگین کرد و قرار شد مهدی اینا جمعه ناهار رو مهمان ما باشن . پنج شنبه وقتی میخواستم از سرکار بیام نگین زنگ زد گفت علی میای بریم واسه فردا لباس بخرم گفتم باشه رفتیم شانزلیزه و نگین یه کت دامن زرد و مشکی که یقه کتش خیلی باز بود و مقداری زیادی از سوتین و بالای سینه اش معلوم بود . روز مهمونی اونو تنش کرد خیلی خوش تیپ و سکسیش کرده بود . ساعت نزدیک 11 بود که در خونه رو زدن . منو نگین رفیتم دم در تا از مهدی و زینت استقبال کنیم وقتی زینت و دیدم یه آن خشکم زد یه ساپورت نسبتا ضخیم و یه تی شرت که از بالا تا پائین باز بود و بین سینه هاش یه گره داشت بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم . چون قرار بود ناهار از بیرون بگیریم به مهدی و زینت گفتم میخوام امروز و خوش بگذرونیم فیلم عروسیمونو گذاشتم و گفتم شما ببیند تا من تدارکات لازم و انجام بدم . مهدی و زینت مشغول فیلم دیدن بودن که به نگین گفتم میخوام امشب بترکونیم . ناهارو سفارش دادیم آوردن و پس از خوردن شروع به گفتن جک کردیم کم کم جک ها سکسی شد و نگین و زینت هم می گفتن حدود یه ساعت بس که خندیدم دل درد گرفتیم من که تا می تونسم سینه و رونهای زینب و دید می زدم و مهدی هم بیکار نبود یکسره چشماش لای چاک کت نگین بود بلند شدم رفتم یه سی دی شاد گذاشتم گفتم حال وقت رقص و حاله . خودشون بلند شدن و شروع کردیم به رقصیدن .هنگام رقصیدن سینه های زینت جون دیوونم کرده بود دیگه تقریبا احساس راحتی می کردیم و به مهدی گفتم اجازه میدی من با زینت جون برقصم مهدی هم موافقت کرد .من اومدم سراغ زینت و مهدی هم رفتن پیش نگین . تو رقص سه چهار بار خودمو مالوندم به سینه و باسن زینت و مهدی هم دست کمی از من نداشت بد جوری شهوتی شده بودم بعد نشستیم شروع کردیم به ورق بازی دیگه هوا تاریک شده بود مهدی گفت دیگه بریم یه کم استراحت کنیم که فردا باید بریم سر کار هر کاری کردیم شب اونجا بمونن قبول نکردن موقع رفتن نگین گفت بچه میخواین هر هفته این مهمونیم برقرار باشه همه گفتیم آره گفت پس هر هفته میریم خونه همدیگه دیگه دعوت و تارف نداریم همه قبول کردیم و قرار شد پنج شنبه هفته بعد ما بریم خونه مهدی . بعد از هر مهمونی سکسامون رنگ وبوی دیگه به خودش می گرفت خیلی حال میداد و گاهی دو الی سه بار در یک شب سکس می کردیدم این رفت و آمد ها ادامه داشت و در هر مهمونی لباس زنامون بازتر و لختر می شد تا رسید به عید نوروز قرار شد بریم شمال و یه سوئیت اجاره کنیم بعد تحویل سال و تبریک عید من و نگین رفتیم در خونه مهدی در زدیم و بعد از روبوسی که برای اولین بار بود نگین مهدی و زینت منو می بوسید آماده شدیم بریم شمال تو راه خیلی شوخی کردیم . رفتیم نمک آبرود سوئیت به سختی پیدا می شد یه سوئیت 30 متری اجاره کردیم و اومدیم توش . دیگه اتاقی نداشت که بخوایم سوا شیم وقتی زمان عوض کردن لباسا رسید همه به همدیگه نگاه می کردیم و می خندیدیم که من گفتم چاره ای نیست باید جلوی هم لباسامون و عوض کنیم زنامون اول ناز می کردن ولی وقتی مهدی هم حرف منو تایید کرد قرار شد جلوی هم لباسامونو عوض کنیم وقتی زینت شلوار و پیرهنش و در آورد من واساده بودم فقط نگاش می کردم که یهو نگین اومد جلوی چشمامو گرفت ولی مهدی گفت بزار راحت باشه نوبت منم میرسه تو این حین نگین یه تاپ توری و یه شلوارک لی تا زیر باسن تنش کرد و نوبت نگین رسید دیدم کم مونده مهدی با چشاش نگین و بخوره و نگین هم یه دامن کوتاه و تی شرت که تا پائین سینه اش بود به تن کردبعد تعویض لباس شروع کردیم به رقصیدن بعد رقص من رفتم غذا بگیریم وقتی اومدم دیدم صدای قهقهه اتاق و پر کرده شام و خوردیم و مشغول ورق بازی شدیم دست اول که تمام شد به بچه ها گفتم میاید شرطی بازی کنیم همه قبول کردن بعد پرسیدن سر چی شرط بذاریم مهدی گفت سر ناهار و شام نگین گفت سر یه جفت گوشواره زینت گفت سراجاره سوئیت بعد نظر منو خواستن من گفتم نظرمو بگم ناراحت نمی شید گفتن نه گفتم هر کی بتونه لباسای حریفشو زود تر در بیاره همشون یه آن مکث کردن و با خوشحالی قبول کردن شروع کردیم با بازی دست اول و ما بردیم و مهدی رکابی و زینت تاپشو در آورد به شوخی به مهدی گفتم مهدی این سینه ها حرومت باشه اونا هم می خندیدن دست دومم ما بردیم و مجبور شدن شلوار و شلوارکشون ودر بیارن اما دست سوم و چارم ورق برگشت و ما مجبور شیدم لباسمون ودر بیاریم هممون با شرت و کرست جلوی هم نشسته بودیم هیچکدوم جرات نداشتیم از سر جامون تکون بخوریم…. نوشته حمید
من و سه‌ فرشته

اول راهنمایی می خوندم که با هم کلاسی جدیدی به اسم فرزاد آشنا شدم.بیشتر اخلاق ها و عادت هامون شبیه هم بود،به همین علت زود با هم صمیمی شدیم.تا جایی که این علاقه شدید و روز افزون،من رو وارد شرایط رویایی و غیرقابل تصوری کرد که در ادامه به شرح آن پرداخته ام.
هر روز از مدرسه که در می اومدیم،تا خونه یک مسیر مشترک داشتیم.تو این راه نیم ساعته که پیاده میرفتیم،بود که از همدیگر و خانواده های هم بیشتر فهمیدیم.فرزاد هم مثل من وقتی خیلی کوچک بود پدرش رو از دست داده بود.و چند سال بعد از فوت پدر،مادرش هم ازدنیا رفته بود.اون با سه خواهرش زندگی می کرد که هر سه شون هم بزرگ تر از فرزاد بودند.

اما مدتی بود توی این قدم زدن ها،بیشتر روی مسئله ی سکس و خود ارضایی و در کل حول محور لذت جنسی حرف میزدیم.و هر کدوممون از تجربیات کوتاه و کمی که در مورد سکس داشتیم برای دیگری تعریف می کرد.مدتی هم در مورد فانتزی سکس های مورد علاقه ی خودمون می گفتیم وگاهی اگر لازم می شد،ازش دفاع هم می کردیم.
تا این که یک روز فرزاد پیشنهاد عجیب و مهیجی بهم کرد که نتونستم ردش کنم.اون دعوتم کرد به خونشون تا بریم به اتاقش و جلوی همدیگه جق بزنیم(استمناء یا خود ارضایی) تا دیگریمون نگاه کنه و نظرش رو در مورد لذت بخش تر کردن کار به دیگری انتقال بده.
بالاخره فردا سر رسید و بعد از مدرسه،راه افتادیم به سمت خونه فرزاد.

وارد خونه که شدم….، صحنه ای رو که دیدم هرگز فراموش نمی کنم.یه فرشته اونجا نشسته بود.زیباترین دختر سن بالایی بود که تا اون روز دیده بودم.لیلا…
لیلا قد نسبتا کوتاهی داشت که باعث میشد حس مطیع بودنش از جنس مخالف رو به خوبی ازش حس کرد.34 سال سن داشت.همه ی اندام هاش به رشد و بلوغ کامل رسیده بودن و درست در آماده ترین شرایط برای استفاده ، در طول عمرشون بودند.
چشمایی درشت با رنگی اغوا کننده داشت.سبز،با رگه هایی برنگ قهوه ای روشن.وقتی آدم رو نگاه می کرد،آدم شکارش میشد.وقتی لیلا درست به چشمای کسی خیره می شد،محال بود اون شخص بتونه چشماشو ازش جدا کنه.
نه تا وقتی خود لیلا این اجازه رو بهش نداده.

پوست سفید،مثل خامه.میشد تشخیص داد که تنش به نرمی ابرها بود.وقتی موهای طلایی رنگش رو(که ذاتاً این رنگی بودند)روی سینه پهن و پستون های درشت اش میریخت،هر مردی رو وادار به پرستیدن خودش می کرد.
کمری خوش فرم و نازک با شکمی فوق العاده بجا،بدون کم ترین اضافه وزن،تمیز و صیقلی که به یک باسن بزرگ و رو فرم و کُس ای تپل ( واحتماً تنگ و گرم و مطبوع)ختم می شد.
رون های سفید و نرم و پاچه های صیقلی و زیباش هرچند کمی کوتاه،اما کاملا متناسب با اندامش بودند.
درست روبروی در ورودی روی کاناپه دراز کشیده بود،در حالی که هیچ لباسی تنش نبود.
لختِ لخت…
تا من رو دید سرش روطور خاصی به طرفم چرخوند و نگاهم رو مطیع خودش کرد،بعد در حالی که بلند شد تا بشینه ،لبخند ملیحی زد که با این کار بهم اجازه داد خودم رو کمی جمع کنم تا بتونم بهش سلام بدم.
با صدای زیبا و زنانش جواب سلامم رو داد و چادرحریری که نزدیک پاش گذاشته بود رو برداشت و دور بدنش پیچید.من محو تماشای این همه زیبایی و جذابیت شده بودم که یک دفعه فرزاد دستم رو گرفت و کشید.صریع به خودم اومدم و دنبال فرزاد راه افتادم.لیلا هم صورتش رو برگردوند و به تلوزیون که یک فیلم نیمه سکسی نشون میداد خیره شد.
رسیدیم اتاقش.فرزاد لباس هاشو درآورد و از من هم خواست این کارو بکنم.فرزاد پیرهن رکابی و شرتش رو در نیاورد.اما ازمن خواست من،مال خودم رو دربیارم.گفت مگه قرار نبود پیش هم حال کنیم؟ تو شروع کن،من هم بعد از تو انجامش میدم.

بعد از کمی مکث بهش گفتم : یه وقت وسط کار خواهرت نیاد تو؟
فرزاد جواب داد : یعنی دلت نمی خواد بیاد ؟…یعنی،اگه بیاد، ناراحت می شی؟؟
رفتم طرف شلوارم که گوشه اتاق پرت کرده بودم و گفتم،اذیت نکن دیگه فرزاد.
مچم رو گرفت و گفت : داشتم شوخی می کردم باهات،نترس هیچ کس اتاق من نمیاد.مخصوصا وقتی مهمون دارم.باز اگه خیالت راحت نیست، میتونی در رو از پشت قفل کنی.
در رو قفل کردم و در حالی که شورت و زیر پیراهنم رو در میاوردم،روی تخت دراز کشیدم.یه در دیگه هم تو اتاق بود.در حالی که داشتم از ظرف بزرگ کِرِم روی میز کنار تخت کرم بر میداشتم پرسیدم : این در مال کجاست.
گفت : نترس بابا،اونجا حمومِ.اگه نگرانی پاشو توشم نگاه کن.بس کن دیگه.اه…!
گفتم : چرا عصبانی می شی.حرف نزن بتونم حس بگیرم…چشمامو بستم و خودم رو تو آغوش بِکر لیلا تصور کردم.وای…اگه آدم شانس همبستر شدن با این الهه ی سکس و زیبایی رو بدست بیاره،چندین سال به عمرش اضافه میشه.
به خاطر تحریک ها و هیجان های بسیار زیادی که بهم وارد شده بود،زود ارضا شدم.چقدر زیاد منی ریختم.یادمه وقتی رو همه جای تخت پاشیده شد،فرزاد خنده ی کوچیکی زد و گفت…اووهه..!
چشمامو که باز کردم دیدم در حموم باز شد و یه فرشته ی دیگه که اونم هیچ لباسی به تن اش نداشت وارد اتاق شد.تنش مثل بلور بود.موها و چشم ها و ابرو هاش،به طور خاصی سیاه بودند.چشماش ریز و کشیده بودن که آدم رو یاد پورن و های آسیای شرقی مینداخت.سینه هاش نوک تیز و ضریف بودند که در مقایصه با باسن بزرگ و تحریک کننده اش،کمی کوچک به نظر می اومد.احتمالا به خاطر سن کم اش بود،چون اون کوچک ترین خواهر فرزاد بود،حمیرا.
همون طور که هر دومون لخت بودیم اومد جلو و سلام و خوش آمد گویی گرمی باهام کرد.انگار نه انگار که هر دومون کاملا لخت بودیم.
حمیرا خیلی سریع و تند حرف میزد و همیشه یه لبخند زیبا رو لب های کوچولو و ضریف اش داشت.وقتی میخندید رو لپ سمت چپ اش گودی می افتاد.گفت دیگه میره تا من راحت باشم و جلو در که رسید،صورتش رو به طرفم برگردوند و در حالی که در رو باز می کرد گفت :ببخشید،من وقتی حموم بودم بدون اطلاع و اجازه ات،تماشات کردم.معذرت می خوام.
داشت که خارج می شد،چشمک شیرینی بهم زد و با لبخند زیباش بهم گفت : کارت عالی بود.از اتاق خارج شد و در رو بست.
با دهن باز در حالی که همون طورکیرم تو دستم بود به فرزاد نگاه کردم.فرزاد که تمام این مدت رو ساکت یه گوشه وایستاده بود،شونه هاشو بالا انداخت و دستاشو باز کرد و گفت : با این که من بی تقصیرم،اما اگه اذیت شدی ببخش.
سراسیمه بلند شدم بدون هیچ حرفی لباسهامو با عجله پوشیدم.وقتی داشتم از اتاق خارج می شدم بهش گفتم،قرارمون این نبود.این کارت نامردی بود و در رو کوبیدم.فرزاد بلند جواب داد کدوم کار،کدوم نامردی؟ من که کاری نکردم.و در رو باز کرد و در حالی که هی اسمم رو صدا میکرد دنبالم راه افتاد.

من هم بدون توجه به فرزاد وحرفاش و حتی دختر ها که توی پذیرایی بودن،به سمت در خروجی حرکت کردم.لیلا از اونجا گفت کجا میری امیر آقا؟ بشین الان سهیلا هم میرسه…،سپردم بهش ناهار بگیره، الانه هاست که برسه.
من هم در حالی که روم به طرف در خروج بود تشکر کردم و خداحافظ گفتم.در رو که باز می کردم در از دستم جدا شد.کسی از اون طرف در داشت همزمان با من بازش می کرد.
در جا خشکم زد.خدای من…عجب جیگری جلو در بود.قد بلند،سبزه،رنگ تنش برنزه،موهاش لخت و بلند به رنگ حنایی.سینه های گرد و کوچیکش و رنگ پوستش که کاملا ذاتی بود،اون رو کاملا از دوتا خواهراش متفاوت کرده بود.
سهیلا با دیدن من،جعبه های پیتزا رو داد به یه دستم و دستش رو واسه آشنایی طرفم دراز کرد.دستش رو گرفتم و اون در حین معرفی خودش، سلام و احوال پرسی دستم رو آروم با انگشت هاش نوازش می کرد.بعد خم شد و بوسه ی کوچکی از گونه ام برداشت و در گوشم
گفت :خواهش می کنم برگرد.دلم میخواد بیش تر بشناسمت.
من واقعا جادو شده بودم.از این همه زیبایی که اونجا جمع بود،داشتم عقلم رو از دست میدادم.حمیرا هنوز لخت بود.وقتی متوجه نگاه کنجکاو من شد،آروم رفت نشست پیش لیلا و پاهاشو تو سینه اش جمع کرد.لیلا هم گوشه ی چادرش رو روی شونه ی حمیرا انداخت وبا دست دیگرش سینه ی کوچک اون رو گرفت و کمی فشار داد.حمیرا ناله ی کو تاهی کرد که با لبهای شیرین لیلا که رو لبهاش گذاشته شد،صداش قطع شد.
سهیلا سریع پالتو خزش رو درآورد و تن آسمونی خودش رو به نمایش گداشت.لباسی شبیه مایو شنا پوشیده بود که به جای اینکه تن اش رو بپوشونه،باعث میشد بعضی از قسمت های بدنش بیشتر به چشم بیان و جلب توجه کنند.فرزاد رفت نزدیکش و در حالی که با هر دست یکی از سینه هاشو می گرفت،از پشت بغلش کرد.سهیلا لبخند و عشوه ی دیوانه کننده ای کرد و در یک لحظه سریع چرخید و لبهای فرزاد رو میون لبهاش گرفت و در حالی که به من نگاه می کرد،دست فرزاد رو گرفت و روی کس اش گذاشت.با یک لهن گرم و چشمای خمار وحالتی حشری بهم گفت،زود بر میگردم.و با فرزاد،بوسه کنان به اتاقش رفتند.

کمی بعد صدای خنده های سهیلا وصداهای بلند هر دوشون که اوج لذت بردنشون رو کاملا نشون میداد،تمام محیط رو غرق در خودش کرد.مغزم داشت منفجر می شد….سر میز غذاخوری که کمی اون طرف تر جلو آشپزخونه بود نشسته بودم و با تکه ی پیتزا ور میرفتم که یک لحظه از پشتم گرمایی حس کردم.بلند شدم و سریع برگشتم،اما تا خواستم بفهمم چه خبره،خودم رو توی آغوش دلپذیر و نرم لیلا دیدم.اول کمی تقلا کردم تا ولم کنه.اما اون قدر من رو تو آغوشش نگه داشت تا کاملا رام اش شدم. بعد دستاشو آروم طرف کیرم برد.در حالی که با رضایت نوازشش میکرد ازم خواست لباس هامو در بیارم.سریع این کارو براش انجام دادم.بعد لیلا زانو زد شروع کرد به خوردن کیرم.اون با حرکات خاص زبون و لبهاش،با کیرم بازی می کرد.به حدی این کار برام لذت بخش بود که درست سه بار با فاصله ی چند دقیقه ارضا شدم.و هر بار لیلا با اشتها و لذت منی ریخته شده تو دهنش رو مزه مزه می کرد و آروم آروم قورتش میداد. و بعد با ولع خاصی کیرم رو مک میزد تا آخرین قطره های شیره رو که تو مجرای کیرم مونده رو هم بچشه و قورتش بده.بلند شد و دستم رو گرفت و من رو پیش همیرا برد که دراز کشیده بود و در حال تماشای فیلم سکسی با کس اش بازی می کرد.لیلا من رو نشوند کنارش وازم خواست تا ازجلو بکنم اش.
بهم گفت: حمیرا تا حالا با هیچ مردی نخوابیده و فقط هفته ی پیش با جراهی سر پایی پرده اش رو برداشتند.اونم به این خاطر که زخامت پرده ی حمیرا کمی بیش تر از معمول بود،که اگه با قاییده شدن برداشته می شد،فشار و شدت زیادی میخواست تا پاره بشه که مصلما می تونست درد زیادی رو به همراه داشته باشه.
لیلا در ادامه گفت: نمی خواستم اولین سکس اش با درد زیادی همراه بشه.اونوقت ممکن بود تا آخر عمرش از سکس بترسه و نتونه لذت کافی رو ببره.گفت تو در واقع داری یه دختر باکره رو میکنی…، پس خوب حالش رو ببر.
لیلا مثل یه ناظر حرفه ای بالای سرمون نشست و من شروع کردم به سکس با حمیرا…،این زیبای نجیب که حساس ترین بدن کل دنیا رو داشت.

وقتی خواستم قبل از کردنش،کس تپل و صورتی رنگ اش رو لیس بزنم و طعم دلچسب اش رو روی زبونم مزمزه کنم،با اولین لیس هر چی آب داشت پاشید رو تمام صورتم.لیلا با هیجان تشویقش کرد و حمیرا بعد از چند تا ناله ی عمیق از حال رفت.لیلا اجازه ی ادامه دادن به سکس رو نداد و گفت حتما باید وقتی اولین بار کیر داخل کوسش میره به هوش باشه و کاملا لذت آمیخته با دردش رو درک کنه…و بلند شد تا یه لیوان آب بیاره.باسن لیلا وقت راه رفتن،واقعا عقل از سر آدم می برد.نتونستم تحمل کنم و بلند پرسیدم حتما اول باید حمیرا رو بکنم….؟ تو… نمیذاری باهات سکس کنم….؟؟؟
لیلا وایستاد و بعد از کمی مکث گفت،چرا…هر وقت بخوای من در اختیار تو ام.
بلند شدم و به سمتش دویدم و وحشیانه شروع کردم به بوسیدن و مکیدن هر جا از بدنش.سرم رو بین دستاش گرفت و بعد از اینکه با بوسه ای شیرین آرومم کرد،آروم گفت : بکن…خوابوندمش زمین و کیرم رو با سرعت و شدت هر چه تمام کوبیدم ته کس اش.ذجه ی بلندو طولانی زد و بعد دست و پاش شروع به لرزیدن کرد.در حالی که چشم هاش پر اشک شده بود و چونه اش می لرزید،به زور حالیم کرد که میخواد این کارو تکرار کنم براش.منم کیرم رو در آوردم و چند بار محکم تا ته فرو کردم توی کس اش.کس لیلا خیلی تنگ تر از چیزی بود که انتظارشو داشتم.اونقدر تنگ بود که فشار زیادی دور کیرم احساس می کردم.بعد از چند بار تکرار این کار لیلا آروم شد و دیگه صدایی ازش در نمی اومد.کاملا هوشیار بود و به چشمام خیره شده بود،اما هیچ حرف و صدایی نداشت.احساس کردم ژلِ گرم و با قوامی داخل کس اش جاری شد که هوس کردم بچشم اش.زود کیرم رو درآوردم و شروع به لیسیدن و مکیدن کس خوش عطر و خوش طعمش کردم.بعد لیلا پیشنهاد دیوانه کننده ای رو مطرح کرد.ازم خواست از کون بکنم اش.ظرف کوچکی رو که روی میز بود رو برداشت و به من داد وخودش رو زانو هاش نشست و خم شد.کمی از روغن تو ظرف دور سوراخ بسیار تنگ کونش مالیدم و کیرم رو آروم آروم تو کونش جا دادم.لیلا داشت پارچه ی مبل رو محکم گاز می گرفت و من در حال گشاد کردن کون زیباش بودم.بعد از کمی گشاد شدن کونش،بدون هماهنگی یه دفعه کردم تو کس اش،و بعد چند تلمبه دوباره تو کونش فرو کردم.
وقتی دیدم لیلا اعتراضی به اینکارم نکرد،تکرارش کردم.تا جایی که برای هر سوراخش فقط یه تلمبه میزدم و بعد سوراخ بعدی…یه لحظه به لیلا نگاه کردم که اشک تو چشماش حلقه زده بود و داشت بی صدا گریه می کرد.دیدن این حالت مستاسل لیلا،به قدری تحریکم کرد که آماده ی انذال شدم.زود درش آوردم و به پشت خوابوندمش و پاهاشو باز کردم و کیرم رو تا ته فرو کردم تو کس صورتی رنگ اش.وقتی داشتم میریختم،کیرم تو کونش بود که لیلا با حلقه کردن پاهاش به دور کمرم،باعث شد که داخل کونش رو پر از منی بکنم.

همونجا از شدت خستگی از هوش رفتم…
صبح که بیدار شدم،سهیلا رو تو آغوشم دیدم.چه قدر وحشی و زیبا بود.کون زیبا و ظریف اش روگذاشته بود تو آغوشم.و خوابیده بود.روی میز کوچکی که کنار تخت بود،یه قوطی وازلین بود.آروم برداشتم اش و کیرم رو چرب کردم و گذاشتم دم کونش.و تو یک لحظه همش رو فرو کردم داخل.سهیلا آروم چشماشو باز کرد،لبخند زیبایی زد و دوباره چشمماشو بست.این کارش دیوونه ام کرد.نمی تونید تصور کنید که چه عشوه های مست کننده ای داشت وچقدر این دختر شیرین و خواستنی بود.
سه بار بیشتر نتونستم تلمبه بزنم و خیلی زود کون قشنگ اش از آبم پر شد.
سهیلا با دست اش کیرم رو آروم از کون اش در آورد و بعد برگشت به طرفم.بغلم کرد و در حای که با دستش با کیرم ور میرفت،لب های شیرینش رو روی کب هام گذاشت و زبون اش رو کرد تو دهنم.
همین جور در حال معاشقه بودیم که یک دفعه در حمامی که توی اتاق خواب بود باز شد…
این حمیرا بود…لخت لخت …حوله ای روی شونه اش بود و در حالی که دستاش رو جلوی کس اش گرفته بود اومد جلوی تخت وایستاد.سرش رو پایین گرفته بود واز لپ های گل انداخته اش،معلوم بود که چقدر داشت خجالت می کشید.من خشکم زده بود.دهنم باز مونده بود…اون یه فرشته ی تمام عیار بود.پوست تنش به رنگ برف،واز نرم تر از حریر.سینه هایی نسبتا بزرگ،با نوک سینه هایی صورتی رنگ که به سمت بالا بودن.اون خوش فرم ترین سینه هایی رو داشت که تا حالا دیدم.
حمیرا در حالی که انگار یک دفعه پی به شرایط برده باشه،سریع به طرف در اتاق رفت تا بازش کنه و با صدای لرزانش گفت: ب…ب…ببخشید…
در این لحظه سهیلا که آروم کنارم دراز کشیده بود،سریع بلند شد و در رو بست و مانع خروج حمیرا شد.من هنوز تو شوک بودم که سهیلا با لبخند شیرین اش،همه چی رو عوض کرد.
و گفت : حمیرا حلقه ایه !!! باهاش ملایم رفتار کن و … حالش رو ببر.!!!
و در رو باز کرد و وقتی میخواست بره،فرزاد رو دیدم که نشسته بود تو پذیرایی و لیلا چهار زانو جلوش نشسته بود و داشت براش ساک میزد.فرزاد که متوجه باز شدن در شد، به سمت اتاق نگاه کرد و با دیدن من لبخندی زد.
سهیلا در رو بست و من موندم و حمیرا…

اون هنوز جلوی در،حوله رو با دو دستش گرفته بود و گوشه حوله رو از خجالت می جویید.زیر چشمی نگاهم کرد.بلند شدم و رفتم کنارش.از پشت بغل اش کردم و حوله رو از دست اش گرفتم و پرتش کردم یه گوشه.سینه های فوق العاده اش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدن نوک سینه هاش.حمیرا شروع کرد به آه اوه کردن.اول آروم بود و رفته رفته صداش بلندتر شد.کمی بعد همین دختر خجالتی یه دستم رو گرفت و گذاشت روی کس اش.وای…..چقدر تپل بود.داغ و خیس خیس.

نوشته امیر
اولین سکس من با زوج

قضيه مال حدودا 12 سال پيشه كه من 24 سالم بود و زوجي كه در بارشون صحبت ميكنم امير 34 ساله و همسرش رويا 28
ساله بودن و اينم بگم كه هر كسي تو باور كردن گفته هام يا شك كردن بهشون كاملا مختاره و من برا اينكه آدماي شكاك
حرفمو باور كنن نه حوصله قسم و آيه خوردن دارم نه لزومي براي اينكار ميبينم.
من اصليتم شهرستانيه ولي از سال 71 تهران مجردي زندگي ميكنم، سال 79 بود كه يه دوست شير پاك خورده اي همه
سرمايمو برداشت برد و منم دست از پا درازتر برگشتم شهرستان و يه مغازه اجاره كردم و مشغول شدم و تو همين ايام با يكي
از مغازه دارهاي همسايه صميمي شديم و يه روز دعوتم كرد خونشون كه وقتي رفتم ديدم يه خانم خوشگل، باربي و خيلي
خوش برخورد داره. بعد از اون روز صميميتمون بيشتر هم شد و امير تقريبا هفته اي 3_4 روز منو با اصرار برا شام ميبرد
خونشون .
رويا تو اون ايام پيش من با شلوار و پيراهن و روسري ميگشت كه بعد يكي دو هفته روسري رو گذاشت كنار و تقريبا دو ماه
از رفت و آمدمون گذشته بود كه امير شروع كرد به بهونه هاي مختلف صحبت رويا رو پيش من كردن كه يواش يواش بحث
رو برد به صحبت در مورد اندام رويا و بعضي وقتا هم از سكساشون ميگفت. وقتي ديد من عكس العمل خاصي نشون نميدم يه
روز كه خونشون مست بوديم و رويا هم خونه نبود برگشت گفت دوس داري با رويا سكس كني، منم كه فكر ميكردم ميخواد
منو امتحان كنه گفتم نه، گفتم چون نون نمكتو خوردم هيچ وقت بهت خيانت نميكنم و زنت برا من هميشه جاي خواهرمه، گفت
اگه خودم راضي باشم چي. گفتم خواهشا بيخيال شو، شوخي هم باشه شوخيه قشنگي نيست. تا اينو گفتم بلند شد رفت چندتا
از شورت و سوتيناي رويا رو آورد با حالت تقريبا عصباني پرت كرد تو صورت من و منم كه شوكه شده بودم جمعشون كردم
و گذاشتم كنار و از خونشون اومدم بيرون. اون موقع 1% هم احتمال نميدادم كه ممكن باشه يه مردي بخواد زنش با يكي
ديگه هم سكس كنه و براي همين الان به دوستاني كه ميبينم تو سايت مينويسن اين مدل روابط و سكسها حداقل تو ايران اتفاق
نميفته حق ميدم چون باورش برا كسي كه تجربه نكرده سخته ولي بايد بگم كه حدود 400 نوع لذت بردن از سكس هست كه
يه مدلش هم همينه.
از فرداش دوتامونم يه كم با هم يه كم سر سنگين شده بوديم و 3 روز فقط سلام عليك ميكرديم، روز چهارم اومد و با قيافه
جدي گفت رويا شام گفته بياي خونه كارت هم داره، گفتم شرمنده امشب جايي قرار دارم و اگه كارش واجبه بگو تلفني بگه كه
اونم شاكي شد و گفت به تخمم كه نمياي و رفت مغازه خودش. نيم ساعت بعدش ديدم رويا زنگ زد و بعد كلي احوال پرسي
گفت كار واجبي باهات دارم و بايد بياي، خلاصه رفتم و بعد شام امير به بهونه كاري رفت بيرون و ما رو تنها گذاشت، بعد
اينكه امير رفت رويا اومد پيشم نشست و گفت خبر دارم امير چه پيشنهادي بهت داده. منم يه لحظه يكه خوردم و تازه باورم
شد كه قضيه جدي تر از اين حرفاست و تازه داشتم دلمو صابون ميزدم برا يه سكس رويايي كه رويا چرتمو پاره كرد و گفت
اين مشكليه كه من چند ساله با امير دارم و تو اين مدت هميشه سر اين قضيه كشمكش داريم چون اين قضيه رو امير ميخواد
ولي من علاقه اي به اين كار ندارم و تا حالا چندين نفر رو اينجوري وارد زندگيمون كرده ولي من به هيچ كدومشون پا ندادم.
منم كه اساسي قريپاچ كرده بودم گفتم خوب چه كمكي از دست من بر مياد، گفت الان امير ما رو تنها گذاشت كه مثلا من برا تو
عشوه بيام كه رابطه شروع بشه ولي چون تو اين مدت كاملا بهت اعتماد پيدا كردم و ميدونم كه ميتوني خودتو كنترل كني ازت
خواهش ميكنم كه رفت و آمدتو تو خونمون قطع نكني كه هم امير نتونه دوست جديدي بياره خونه هم من خيالم راحت باشه كه
كسي خونه هست كه پيشش امنيت دارم. خلاصه منم دايورت شدم رو فاز فردين بازي و شديدا جوگير شدم و قول مردونه بهش
دادم كه تحت هيچ شرايطي نذارم امير به خواسته اش برسه.
از اون روز ديگه رويا پيش من چه تو رفتار چه تو لباس پوشيدن خيلي راحتتر شده بود و چند روزي دامن بلند ميپوشيد تا
اينكه شب تولدش رسيد و منم كه طبق معمول شب رفتم خونشون وقتي وارد شدم و تيپشو ديدم سنكوب كردم، ديدم با يه تاپ
يقه باز قرمز كه تا نصف چاك سينه هاش باز بود و يه دامن كوتاهه مشكي كه از باسنش حداكثر 4 انگشت پايينتر بود با
جوراب مشكيه شيشه اي بلند (كه من شديدا در مورد دامن كوتاه با جوراب مشكي ضعف دارم) و كفش مشكيه پاشنه بلند
وايستاده و يه لبخند مليح همراه با شرم رو صورتشه. خلاصه بعد كلي گپ و گفت و چند پيك مشروب موقعي كه كادوشو دادم
امير پيله كرد كه اينجوري قبول نيست و بايد بوسش كني، ما دوتامونم چند بار به امير گفتيم بيخيال شه ولي اون ول كن نبود
و برا اينكه شبمون خراب نشه برا رفع تكليف من يه بوس از لپش برداشتم كه دوباره امير پيله كرد كه بچه گول ميزني، بايد
از لبش ببوسي. منم واقعا بر خلاف ميل باطنيم لبم رو گذاشتم رو لبش ولي انقد داغ بودن كه ناخودآگاه فوري كشيدم عقب،
باز دوباره امير شروع كرد به غر زدن كه اگه درست مثل آدم بوسش نكني و زير 10 ثانيه باشه من ميذارم ميرم بيرون، انقدر
هم بد مست بود كه واقعا ازش بعيد نبود بذاره بره. البته رويا هم يه جور ديگه بدمست بود و تا بوي مشروب بهش ميخورد
ديگه ميشد مثل يه تيكه گوشت كه هركاري ميخواستي ميتونستي باهاش بكني. منم ديگه اين سري گفتم هرچه بادا باد و لبامو
گذاشتم رو لبش و شروع كردم به خوردن و جالبه كه رويا هم كاملا باهام همكاري كرد، فكر كنم عوض 10 ثانيه حدود 30
ثانيه اي همينجوري داشتيم ميخورديم كه من يه دفعه به خودم اومدمو كشيدم عقب و رويا رو هم تكيه دادم به مبل.
نيم ساعتي گذشت و رويا بلند شد رفت دستشويي و برگشتني كه از مستي داشت تلو تلو ميخورد اومد از جلوم رد بشه بشينه
سر جاي قبليش كه امير عمدا يه تنه بهش زدو انداختش تو بغل من ، تا افتاد منم از 2 طرف گرفتمش كه نيفته زمين كه رويا
هم برگشت گفت آخيش چه مبل گرم ونرمي و ديگه تكون نخورد. منم كه ديدم خودش با رضايت نشسته ديگه فردين بازي در
نياوردم. يه ور نشسته بود تو بغلم و سرشو گذاشته بود رو شونم و تو نئشگي مشروب بود منم دست راستمو از پشتش حائل
كرده بودم كه نگهش دارم و كف دستم رو پهلوش بود دست چپم رو هم گذاشته بودم رو روناش، خيلي دوست داشتم يجوري
دامنشو چند سانت بزنم بالا تا شورتشو ببينم ولي به زور خودمو كنترل ميكردم. چند دقيقه اي گذشته بود كه تو بغلم خوابش
برد، امير اومد از بغلم بلندش كرد كه ببره بذاره رو تختش، همينجوري كه تو بغلش بود و يه دستشو انداخته بود زير بغلاي
رويا و يه دستشو پشت زانوهاش و داشت ميبردش كه وايستاد الكي با من صحبت كردن و عمدا طوري وايستاد كه جهت
پاهاي رويا به سمت من باشه و از زير دامن كوتاه رويا كه پايينش هم آويزون شده بود و همه كونش معلوم بود جلو چشم من
باشه و 2 دقيقه اي همينجور وايستاد منم با چشمام داشتم شيرجه ميزدم تو پاچه رويا تا ديگه امير خسته شد و رفت.
از اون شب ديگه هم دامن كوتاه پوشيدن رويا پيش من رو روال افتاد هم اينكه راحت هر وقت امير به شوخي ازش ميخواست
يا خودش هوس ميكرد راحت ميومد مينشست تو بغلم ، يه بار وقتي امير آشپزخونه بود و رويا تو بغلم بود و تلويزيون ميديد
برا اينكه منو اذيت كنه چون يه ور مينشست گردن دردو بهونه كرد و چرخيد صاف پشت به من نشست و ابول ما كه به خاطر
تو بغلم بودن رويا قيام كرده بود صاف افتاد تو چاك كونش كه رويا هم تا متوجه راست شدنش شد مثل فنر از بغلم بلند شد و با
شوخي و لوندي يه دونه آروم زد تو گوشم و گفت ديگه تو بغلت نميام قابل اعتماد نيستي ديگه. ولي دقيقا فردا شبش دوباره
خودش اومد نشست و بعد چند دقيقه طوزي كه امير هم بشنوه دوباره گردن درد رو بهونه كرد و تو بغلم چرخيد و مثل شب
قبلش ابول افتاد تو چاك كون ولي اونشب ديگه نه از فنر خبري بود نه چيزي، ديگه اين حركت هم به حركتهاي هر شبمون
اضافه شد ولي وقتي مينشست روش هر دوتامون بي حركت بوديم و نه اون تكون ميخورد نه من و اصلا به روي خودمون
نمياورديم كه اين يه دونه حركت با بقيه كارها فرق ميكنه.
چند روزي گذشت و يه شب كه بازم 3 تايي مشروب خورديم 3 تامونم مست پاتيل بوديم تو هال جلو تلويزيون رو زمين نشسته
بوديم كه رويا همون وسط جلو ما دمر گرفت خوابيد، امير هم كه ديد رويا خوابيده آورد يه فيلم سوپر گذاشت و چند دقيقه اي
كه گذشت شروع كرد روناي رويا رو از پشت ماليدن و هي دستشو آورد بالا تا رسيد به دامن كه قشنگ يادمه از اين پليسه اي
هاي كوتاه بود، اول چند ثانيه از زير دامن دست كشيد بعد برا اينكه منو حشريتر كنه دامن رو زد بالا.
چشمتون روز بد نبينه واقعا ديگه خون به مغزم نميرسيد، يه كون نقلي خيلي خيلي خوش فرم سبزه با شورت لامباداي مشكي
جلوتون باشه، مست پاتيل باشين، فيلم سوپر روشن باشه و شوهر طرف هم بهتون تعارف كنه دوس داري تو هم بمال ، خدا
وكيلي كدوم مردي ميتونه مقاومت كنه؟ اون لامصب هم مثل ميت افتاده بود و هيچ تكوني نميخورد، ديگه منم ديدم مجلس بي
رياست قول و قرارمو با رويا بيخيال شدم و شروع كردم به ماليدن و هرچي بيشتر ميماليدم حشري تر ميشدم و دل و جراتم
بيشتر ميشد. يه كم كه لپهاي كونشو ماليدم انگشتمو بردم چاك كونشو دو سه دقيقه اي سوراخشو ماليدم بعد دستمو بردم طرف
كوسش كه ديدم خيسه و يه دستي روش كشيدم و يه انگشتمو كردم تو. امير هم زل زده بود به دست من و از رو شلوارك
داشت كيرشو ميماليد از اون طرف هم رويا آخ و اوخش در اومده بود. منم تازه به ابولم خبر يه سكس توپ رو داده بودم و
ازش داشتم مژدگوني ميخواستم كه يهو نميدونم چي شد رويا رو انگار كه برق گرفته باشه بلند شد نشست و زل زد به انگشت
من كه از تو كسش در اومده بود و يه دفعه زد زير گريه و هر چي فحش بلد بود نثار من كرد. منم كه خايه فنگ كرده بودم
اصلا زبونم نميچرخيد كه چيزي بگم و خشكم زده بود. بعد اينكه رويا كلي ليچار بار من كرد بلند شد گريه كنان رفت تو اطاقش
و خودش هم پشت سر هم ميگفت امشب خودمو ميكشم كه از دست شما دوتا نامرد راحت شم. من كه تازه زبونم از بي حسي
در اومده بود رفتم دنبالش و هر كلمه اي كه برا گوه خوري و پاچه خاري بلد بودم بهش گفتم ولي افاقه نكرد كه نكرد ولي تنها
مسئله خوشحال كننده اين بود كه رويا تو همون حال كه متكا رو بغل كرده بود و گريه ميكرد ديگه خوابش برد و منم از ترس
اينكه مبادا شب بلند شه و بلايي سر خودش بياره تا صبح نشستم بالا سرش و صبح قبل اينكه از خواب بيدار شه از خونه زدم
بيرون و جالبه كه تو تمام مدتي كه تو اطاق بوديم امير از تزس كونش به شعاع 5 متري اطاق نزديك هم نشد.
اين سري 3 روز خونشون نرفتم و زنگ هم نزدم ولي از امير آمار ميگرفتم كه اونم ميگفت داره اوضاع رو آرومش ميكنه،
روز چهارم امير گفت رويا شام دعوتت كرده كه من باورم نشد ولي ديدم نيم ساعت بعد خود رويا زنگ زد با لحن جدي و
رسمي به شام دعوتم كرد و شب منم يه دسته گل جهت عرض پاچه خاري گرفتم و رفتم خونشون، اون شب اتفاق خاصي نيفتاد
و چند روزي طول كشيد تا روابط به حالت قبل (تو بغل نشستن) برگرده و تازه اوضاع عادي شده بود كه يه شب رويا كمر درد
داشت و از امير خواست ماساژش بده و امير هم كه هر لحطه دنبال فرصتي بود تا اتفاق مثبتي براي رسيدن به سكس بين من
و رويا بيفته عمدا با فشار زياد ماساژ ميداد كه رويا اعتراض كنه و همينجوري هم شد و امير هم فوري گفت من بهتر از اين
بلد نيستم و بهرام تو اين كار وارده چرا نميگي اون ماساژ بده …
اينجوري شد كه برا اولين بار پشت رويا رو از رو لباس ماساژ دادم، البته لباس كه چه عرض كنم مثل اكثر وقتها يه دامن
كوتاه بود با يه مثلا تاپ كه در اصل يه سوتين پهن بود. واقعا حس بينظيريه ماساژ دادن يه خانم جلو شوهرش كه راحت
ميتوني هر جاي بدنشو خواستي دست بزني و ببيني كه شوهرش با ديدن صحنه عوض ناراحت شدن در اوج لذته.
ماساژ رو از كف پاش شروع كردم و آروم آروم اومدم بالا، تا رونهاش حس شهوتي خاصي نداشتم ولي وقتي به رونهاش
رسيدم خيلي شهوتي شده بودم، چون اولين بار بود كه با رضايت هر 3 نفرمون دستم رو بدن رويا حركت ميكرد. سرعت
حركتم روي رونها خيلي كم شده بود تا اينكه رسيدم به دامن كه دو انگشت پايينتر لپ كونش بود ولي دستم رو زير دامن نبردم
و از روي دامن ماليدم چون جنس دامن ساتن بود و حداقل براي من ماساژ از رو ساتن لذتش بيشتر از بدن لخته. فكر كنم
حدود 20 دقيقه فقط ماساژ كونش طول كشيد و هر وقت دستام رو از پايين به بالا كه مياوردم عمدا دامن رو هم ميكشيدم بالا و
از ديدن بند مشكي شورت لامبادا لاي كون سبزه و خوش تراش لذت ميبردم.
خلاصه بدون اتفاق خاصي ماساژ اون شب تموم شد و بعد اون ماساژ هم به يكي از تفريحاتمون اضافه شد كه هفته اي دو سه
بار انجام ميداديم. بعد چند جلسه تصميم گرفتيم با روغن ماساژ بدم (اويل ماساژ) روغن بادام گرفتيم شبش كه وقت ماساژ شد
من رفتم دستشويي و برگشتم ديدم رويا دراز كشيده و يه ملافه كشيده روش، نشستم كنارش و ملافه رو زدم كنار ديدم با يه
شورت و سوتين حشري كننده قرمز دراز كشيده كه اين شورتشم اولين بار بود ميديدم و برام جالب بود چون شبيه لامبادا بود
ولي عوض يه بند وسط لا كوني 2 تا بند داشت كه اوريب از دو طرف كونش ميومدن لاي پاهاش ميرسيدن به هم. خلاصه بازم
از كف پاش شروع كردم و اومدم به شورت كه رسيدم براي اينكه شورت چرب نشه مجبور بودم درش بيارم، اون شب انقدر
حشري شده بودم كه وقتي داشتم شورتشو ميكشيدم پايين رويا كونشو يه كم داد بالا كه بند شورت از زيرش رد شه يه لحظه
با ديدن كون قمبل شدش كه چاكش باز شده بود غير ارادي آبم اومد و ارضا شدم ولي هرطوري بود به روي خودم نياوردم و
ماساژ رو تموم كردم.
بعد از اون شب ديگه موقع ماساژ يكي از شيرين ترين لحظات براي من همون لحظه اي بود كه رويا قمبل ميكرد تا شورتشو
در بيارم. هميشه پشتشو ماساژ ميدادم و نميدونم چرا رويا زياد علاقه به ماساژ جلوي بدنش نداشت و كلا فقط 2 بار از جلو
ماساژ دادم و اون 2 سري هم حسابي سينه هاشو چلوندم. اينم بگم كه تو ماساژها هميشه به لاي پاهاش كه ميرسيدم دور و
اطراف كسشو كامل ميماليدم ولي اصلا به كسش دست نميزدم چون امير گفته بود كه نقطه ضعف رويا كسشه و در هر حالتي
هم كه باشه به محض اينكه به كسش دست بخوره بند رو آب ميده.
يه مدت هم اينجوري گذشت تا اينكه شب موعود رسيد و دوباره 3 تامون هم مست بوديم و رويا مثل هميشه بعد چند پيك افتاد
و خوابيد، اين سري به پشت خوابيده بود و يه پاشو صاف دراز كرده بود ولي يه پاشو جمع كرده بود (زانوش بالا بود) ويكي
از قشنگترين منظره هاي دنيا رو گذاشته بود جلو چشم ما. فكر كنم براي خيلي از آقايون ديدن شورت خانوم به اين شكل از
لاي دامن صحنه تحريك كننده اي باشه. من و امير هم كه جفتمون تو بحر اين صحنه يوديم پشت سر هم ميريختيم و ميخورديم
تا اينكه امير گفت الان 3 روزه كه رويا رو ماساژ ندادي و بدنش كوفته هست نميخواي يه حالي بهش بدي؟ منم همونجوري كه
نشسته بودم شروع كردم به دست كشيدن به پاهاي رويا، و اين سري خيلي سريع رفتم بالا و رسيدم به مرز كس. پاهاشو يه كم
باز كردم و چون قسمت جلوي شورتش هم توري بود به راحتي كسش ديده ميشد. ديگه خودم هم از اين موش و گربه بازي
خسته شده بودم و چند حركت از طرف رويا هم باعث شده بود كه مطمئن شم اونم بر خلاف اوايل دوستيمون به سكس راضيه
و يه جورايي تو رودرواسي حرفها و قول و قرارمون گير كرده، مستي زباد هم كمكم كرد كه دل و جرات پيدا كنم و بعد اينكه
چند دقيقه اي محو تماشاي كس از زير شورت بودم آروم شورت رو كشيدم كنار و لبامو گذاشتم رو چوچولش، تا اينكارو كردم
رويا بدون اينكه چشماشو باز كنه يه آهي كشيد كه همون يه آه به تنهايي ميتونست آب آدمو بياره. منم كه ديگه تو حال خودم
نبودم با حرص و ولع شروع كردم به خوردن كسش كه ديگه آه كشيدن رويا هم شبيه داد زدن شده بود. بعد چند دقيقه با دوتا
دستش سرم رو گرفتت كشيد بالا طرف صورتش و شروع كرديم لب گرفتن و در همين حين دستاشو برد پايين و شورت و
شلوارك منو داد پايين كه كيرمو دربياره ولي كيرم همچين سيخ و سفت شده بود كه بند شلوارك بهش گير كرده بود در نميومد
كه فوري امير به دادمون رسيد و از ترس اينكه مبادا اين فرصت هم از دست بره شلوارك و شورت منو همچين كشيد پايين كه
چيزي نمونده بود كيرم از بيخ كنده بشه. تا كيرم آزاد شد رويا فوري گرفتش و گذاشت رو سوراخش و منم فشار دادم ولي
ديدم تو نرفت، يه كم بيشتر فشار دادم ديدم بازم نرفت. اول فكر كردم رو سوراخ نيست ولي وقتي نگاش كردم ديدم جاش
درسته تازه يادم افتاد كه امير قبلا تو صحبتهاش گفته بود كه مدل كس رويا طوريه كه اگه يه هفته يا 10 روز سكس نكنه
همچين جمع ميشه كه به زور انگشت ميره تو. اين كه يادم افتاد فشار رو بيشترش كردم به هر زحمتي بود سرش فرو رفت
(ناگفته نماند كه ابول ما هم كمي تا قسمتي چهارشونه تشريف داره) ولي هرچي بيشتر فرو ميكردم فشار رو كيرم بيشتر
ميشد و كامل احساس ميكردم كه پوست كيرم داره كشيده ميشه. تا نصفه فرو نكرده بودم كه به خاطر داغي و تنگي بيش از
حدش بدون اينكه تلمبه اي بزنم آبم اومد و همونجا خاليش كردم. بعد كمي مكس كشيدم بيرون كه بيرون اومدنش همان و
سرازير شدن آبم از سوراخ كسش همان، من كه ناي تكون خوردن نداشتم عين لاك پشت به پشت افتادم و بنده خدا امير (كه تا
آخر عمرم مديون محبتهاشم) با كلينكس همه آبها رو جمع كرد و به شوخي بهم گفت مثل اينكه عوض ارضا شدن لوله ات
تركيده بده تستش كنن كه همين شوخي و خنده پشت سرش باعث شد كه با رويا ديگه رومون اساسي به هم باز شه و دوباره
نريم تو لك و فاز اينكه چرا ال شد و چرا بل شد.
از زمان ورود به زندگي امير و رويا توسط من تا زمان رسيدنمون به سكس حدود يك سال طول كشيد و بعد از اون هم 5 سال
با هم رابطه تنگاتنك داشتيم كه بعد از سال دوم هم اونا خونه رو آوردن تهران هم من و دو سال آخر رو من خونه خودمو
تحويل دادم و كلا تو خونه اونا زندگي كردم وشبها هميشه رو تخت سه نفري ميخوابيديم تا اينكه يه اختلافهايي بين امير رويا
شروع شد و روز به روز شديدتر ميشد ولي من هيچوقت تو دعواهاشون دخالت ميكردم نه بينشون قضاوت ميكردم. تا اينكه يه
روز كه با رويا تو خونه تنها بوديم صراحتا به من گفت كه ديگه نميتونه اخلاق امير رو تحمل كنه و ميخواد از امير طلاق
بگيره و با من ازدواج كنه و بعد اين حرف رويا بود كه دوزاري من افتاد كه ديگه تاريخ انقضاي دوستيمون تموم شده وديدم
كه بودن من تو زندگيشون داره باعث از هم پاشيدنن زندگيشون ميشه و با اينكه منم جفتشون رو و مخصوصا رويا رو خيلي
دوس داشتم ولي بدون اينكه چيزي بهشون بگم يه نامه براشون نوشتم كه چون باعث قسمتي از اختلافات اخيرشون رو وجود
خودم تو زندگيشون ميدونم تصميم گرفتم از زندگيشون برم بيرون و كلي هم تو نامه از محبتهاشون تو اين چند سال تشكر
كردم و صبح فرداش قبل اينكه از خواب بيدار شن يه ساك وسيله شخصي برداشتم و از خونه زدم بيرون و رفتم بندر عباس.
كار من پيمانكاري خاكبرداري بود اونجا يه كار معدني گرفتم و 1 سال اصلا پامو تهران نذاشتم و از اون موقع ديگه خبري
ازشون ندارم ولي اميدوارم هرجا هستن كنار هم خوش و خرم باشن.
بعد از اونا ديگه بقيه زوجهايي رو كه باهاشون رابطه داشتم با 5 تاشون تو نت آشنا شدم و 2 تاشونم از همين زوجهايي كه
باهاشون رابطه داشتم معرفي كردن ولي ديگه با هيچ زوجي به اين شكل رابطه طولاني نذاشتم كه خداي نكرده باعث درست
شدن مشكل تو زندگي كسي نشم.
شرمنده، با اينكه نهايت سعيمو كردم خلاصه بنويسم ولي باز خيلي طولاني شد كه اميدوارم حوصله تون رو سر نبرده باشم و
به بزرگي خودتون ببخشين.

نوشته بهرام
سکس سه نفره با زوج مسافرم

سلام.
بخشید اگر غلط املای دارم
شغله من رانندگی یه سمند دارم بینه جاده…..وکرج کار مکنم
یه شبی که هوا سرد بود من از ….به طرفکرج مسافر سوار کردم.
صندلی عقب یه خانواده سوار شدن ولی بعد یه خانم واقای اومدن گفتن ما هم میریم کرج.گفتم نه جلو مخصوصه
یک نفره.گفت شبه پیدا نیست ماهم پولمون کمه ما دوتا جلو میشینیم یکی و نصفی حساب میکنیم ماروهم ببر
قبول کردم وقتی رسیدیم کرج عقبیا پیاده شدن گفتم اخرشه . خانمه گفت سرده لطف کن مارو ببر درب خانه
قبول کردم رفتیم داخل شهر یه خانه معمولی اینها مستجر بودن طبقه بالا شروع کردن تعارف کردن نسبه شبه بمون
صبح بورو منم خسته بودم قبول کردم پش خودم گفتم کرایه رفت
اسمه خانومه مینا بود واقاشون حمید.حمید بچه ….. ومیناجای دیگر ولی دورازپدرومادروفامیل تنها وبی پول و حمید معتادم
بود.ولی از مینا بگم خوشگل سفید موهای بولوند چشمهای زاغه دوروشت حمید هم خوشگل بود ولی من بلندقدم سیاه چهره
نه لاغرونه چاغ معمولی زیادم خوشگل نیستم خلاصه رفتیم بالا حمید تا رسید رفت سراغ پیک نیک منم نشتم روبروی تلویزیون
بعدااز چند دقیقه مینا بایه تیپ نیم عریان با چای تازه دم زاهر شد منم از خجالت سرم وانداختم زیرولی واسه حمید معمولی بود اصلا نگاهم نکرد دیگه ساعت 2شب شده بود بیشتراز یه اتاق ویه سالن 10متری نداشتن فقط میتونستن اتاق وگرم کنن چون یه بخاری داشتن پس سه تای داخله همون اتاق بودیم بعداز 1ساعت که بچه کجاید چکار مکنید حمید گفت مینا شاید راننده خوابش بیاد جا بندازحمید اینقدر بی حال بود که حتا زحمت یاد گرفتنه اسم من و به خودش نمیدادولی منو مینا باهم کامل اشنا شده بودیم مینا از اتاق خارج شدو بایک لاف نو وتمیز وارد شدخلاصه مینا بیشتراز یک لاف ویک تشک نیاورد
فوری تا اخرخط رفتم.خدایشم خیلیم ترسیدم ولی هر چی فکر کردم از حمید کاری برنمیومد
اول حمید دوید باسیگارو جاهسیگاریش زیره پتو مینام بغلش من دیدم جای
واسه من نیست گفتم پس با اجازه برم حمیدگفت کجا بگیر بغله من و مینا بخواب گفتم اخه… گفت ببین اسی تو محرمه ما باش به کسی چیزی نگو همیشه بیا اینجا هم ما تنها نیستیم هم توحالتو میکنی .من داشتم فکر میکردم که واسه اولین بار دسته گرم مینا دستامولمس کرد یهدفه تمام بدنم احساس داغ بودن کردن تونسرما از گرماشروع به عرق ریختن کردم ازطرفی
هنوز به چشمه سکس به مینا نگاه نکرده بودم ولی واقعان مینا خیلی زیبا
بود قد بلند …….از همچی کم نداشت خیلی به حمید دراون حاله اعتیادسربود
منم با مینا رفتیم زیره همون پتوی که حمید بود حمید بااین بونه که بخوابیم
لامپ وخاموش کرد اتاق تاریکه تاریک شد مینا برگشت به سمت من وبدون حرفی شروع کرد به مکیدن لبهای من. منم شروع کردم به تکرار این کاربا عجله تمام لباسامودراوردم مینام در این فاصله لخت شده بود دستمو دور کمرش گذاشتم سینه های سفیدوشو شروع به خوردن کردم دیگه از یادم رفته بود که حمیدیم هست سریع انداختمش روخودم مینام که انگار تا اون موقع کسی این طوری صفت باهاش کسی حال نکرده بود شروع کرد به هایوهو
من که شهوت داشت داغونم میکرد سریع با دست کیرمو داخل کردم و شروع به بالاوپائین کردن مینا کردم مینام بانالای بلندی که معلوم بود از شهوت زیاد است سرمیداد اوقربون وصدقه هم میرفتیم سریع با این که کیرم تو کوسش بود خوابوندم و من افتادم روش پاهشودادم بالا سریع وصفت تکون میدادم تاکه متوجه شدم مینا ابش اومد بعداز چند ثانیه ام ابه من اومد ومن از بی حالی خستگی همین طور خوابیدم روش که یکدفعه دستای غیرازدستهای مینا روی کمره لختم احساس کردم دیدم حمید لخت شده وداره دست روی کمر من میکشه وبالباش لبهای میناو میموکه یکدفه خودم کشیدم کنار از خجالت سرم رو زیر پتو کردم .مینا سرشو اورد زیر پتو وگفت.قربوند برم عزیزم مسئله ای نیست خجالت نکش همین طور سرش روی سینه من بود پشتش به حمید
حمید گفت.گفتم محرم باش مثلی نیست بعداز مقداری صحبت دیگه برام عادی شد بعدحمید گفت دوتای حال کنیم مینا که همه حواسش به من بود خندیدوباچشمک که زیر نور لامپه تلویزون معلوم بودگفت بگو باشه قبول کردم حمیدومن شروع کردیم به خوردن سینهای سفید مینا ومن باانگشتم باکوسش بازی میکردم مینا دوباره حشری شدشروع کرد ساک زدن کیرم اون موقعه اینگارتویه دنیای
دیگه بودهرجا بود خوب بودحمیدم داشت از عقب کونه سفیده میناوبوس میکرد بعد بلند شد کیره خوب وبزرگی داشت از پشت کرد داخله کوسه مینا میناو مثله یه بچه ای که به الاسکا لیس میزنه داشت کیره من ومیلیسید وساک میزد بعداز چند دقیقه که جامون باحمید عوض میشد حمیدابش اومد وبایه سیگار که لب دهانش بود خوابید تامنم که تازه به کوس تروتمیز خونگی رسیده بودم شروع کردیم بامینا حال کردن اون شب وهیچموقع یادم نمیره چه شبی بود تا صبح پنج بار کوس کردم
من هنوز بامینا هستم وبعضی موقعها سه تای حال میکنیم ولی از اون موقعه دیگه تا توانم بوده
از نظر مالی هم کمکشون کردم نمیدونم واسه چی دارم برای شما تعریف میکنم ولی خوب شبی بود
دوستان ببخشید اگر سرتون ودرد اوردم
اسی ام با 35سال سن راننده
شب جمعه به یاد ماندنی

من زهرا 24 ساله از رشت، فارغ التحصیل پرستاری از دانشکده علوم پزشکی تهران هستم، میخوام یه خاطره شیرین و به یاد ماندنی رو برای شما عزیزان تعریف کنم که مسیر زندگی منو متحول کرد.
من تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم و دو خواهر بزرگتر از خودم دارم، پدرم مرد ساده ای بود اما غیرت داشت و از بچگی ما رو مجبور کرده بود چادر سر بزاریم و حجاب داشته باشیم، من که بزرگتر شدم و چیزهایی حالیم شد دنبال راه حلی بودم تا از این وضعیت خلاص بشم.
خیلی دوست داشتم مثل دخترای دیگه آزاد و راحت لباس بپوشم و آرایش کنم و یا حتی BF داشته باشم ، تو دبیرستان دوستام از دوستای پسرشون و سریال های عاشقانه ماهواره حرف میزدند و عکس و ویدیوهای سکسی بهم تعارف میکردند، منم که گوشی نداشتم یعنی بابام میگفت هر وقت رفتی دانشگاه برات میخرم، به همین خاطر مجبور بودم فقط تو گوشی دوستام اون فایل های جذاب رو تماشا کنم، جالب بود که تو سن و سال جوونی تازه داشتم با دنیای سکس آشنا میشدم، ولی خیلی باحال بودند.

اما خاطره…
تابستان سال1386 بعد نتایج کنکور و انتخاب رشته از اینکه رشته پرستاری در تهران قبول شدم خوشحال واسه ثبت نام با بابام رفتم تهران، من از پرستاری خوشم میومد و همیشه اون لباس سفیدپرستاری رو دوست داشتم، بابام خیلی خوشحال منو تو دانشکده ثبت نام کرد و برام خوابگاه دانشجویی گرفت، بعدش رفتیم بیرون و با یه حرکت پا به توپ منو غافلگیر کرد، هم برام گوشی خرید هم لب تاب، بعدش خداحافظی کرد و رفت رشت.
ترم شروع شد و جو کلاس ها خیلی سکسی بود، دختر پسرای ترم بالایی از سرو کول هم بالا میرفتند ، منم شبها با vpn میرفتم اینترنت و از سایت های سکسی بازدید میکردم بعدش میرفتم حموم و خود ارضایی میکردم.
من تو کلاس با یه دختر بنام «مارال» آشنا شدم، مارال ترم بالایی بود و از کرج میومد، اون دختری خوشکل و سکسی بود، اون کارش توآرایش و مد وشیک پوشی حرف نداشت، رفته رفته روابط دوستی ما داغ شد و اون منو بکلی تغییر داد.
باهاش رفتم آرایشگاه یکی ازدوستاش تو تهران… وای باورم نمیشد این منم! با یه خورده آرایش مثل عروس خوشکل شده بودم، بعدش با هم رفتیم خرید لباس… از شال و مانتوکوتاه بگیر تا ساپورت وکفش پاشنه بلندسکسی … دیگه به آرزوم رسیده بودم شیک پوشی که همیشه حسرتش رو میخوردم.
یه روز مارال گفت بابام اینا رفتند تبریزخونه خاله ام اینا ، داداشم با دوستاش دارن میرن شمال، شب جمعه تنهام بیا پیشم باش!

منم قبول کردم و عصر پنجشنبه خوشکل کردم و موهامو پریشون ریختم بیرون و شیتیل بیتیل راهی کرج شدم ، تو راه چند تا پسر مزاحمم شدند و بهم تیکه انداختند، اما بهشون محل نذاشتم و رسیدم خونه مارال و زنگ زدم در و باز کرد رفتم بالا دیدم مارال در رو وا کرد یه تاب و دامن کوتاه سفید تنش کرده بود، از خوشحالی رفت منو ببوسه یه لب سکسی ازم گرفت که جا خوردم، خونه بزرگ و با صفایی داشتند مارال منو راهنمایی کرد تا لباسامو عوض کنم بعدش یه تاب و شلوارک برام آورد.
رو دیوار عکس داداش مارال رو دیدم اینقدر خوشتیپ بود یهو دلم هوری ریخت، گفتم :«داداشتِ؟»
مارال گفت :«آره دوست داری زنش بشی؟».
من گفتم «برو بابا کی میخواد شوهر کنه!».
مارال رفت تو آشپزخونه و دو تا شربت آلبالو درست کرد وآورد و بعدش رو مبل لم داد و پاهاش انداخت رو میز عسلی، اونوقت کنترل ماهواره رو برداشت و زد رو کانال سکسی ها گفت:« از اینا خوشت میاد؟».
منم گفتم بدم نمیاد اونوقت لیوان رو برداشتم و کمی از شربت خوردم، طعم خاصی داشت، بعدش رفتم کنار مارال نشستم، یهو دیدم مارال داره رون هاشو نوازش میکنه، اونوقت آروم آروم پاهاشو از همدیگه باز کرد… وای شورت پاش نبود، کسش رو دیدم چه کس تپلی بود، با انگشتاش لبای واژنش باز کرد و یکم مالوندش…
بعد دستش رو انداخت دور گردنم و پشت گردنم و بوسید و گفت:« دوست داری باهم حال کنیم».
من جا خوردم و چیزی نگفتم، بعدش مارال آروم با زبونش گوشم رو گذاشت تو دهنش و گفت:« نگفتی کس خانم؟».بعدش دیگه امون نداد همینطوری زیر گردنمو خورد.

منم از خود بیخود شدم و لبش رو بوسیدم وای چه حالی داد، رژ خوشمزه ای زده بود، لب خوری شدیدتر شد و با زبونامون بازی میکردیم مارال منو خوابوند و اومد روم و تاب از تنم در آورد و شروع کرد به سینه خوردن!
حشرم زد بالا احساس کردم شورتم داره خیس میشه! آخ و اوفم در اومد باورم نمیشد دارم سکس میکنم اونم با یه دختر! دستام رو کشیدم رو رون های مارال، دامنشو دادم بالا و کس و کونش ومالوندم کسش خیس خیس شده بود، مارال شلوارک و شورتمو یه جا از پام کشید بیرون و شروع کرد به خوردن کسم، اوف چه فازی داد، آب دهنش از روی کسم میچکید رو زمین من موهاشو چنگ میزدم، با مارالحالت 69 شدیم، منم شروع کردم به کس خوردن، اوف چه حالی میداد، صدای کس خوردنمون تو اتاق پیچید.
مارال بالشک مبل رو برداشت گذاشت زیر کونم و رفت سراغ خوردن سوراخ کونم، وقتی دورش لیس زد از خود بیخود شدم، مارال از تو سبد میوه یه خیار برداشت و تو دهنش ساک زد و بعدش کشید رو کسم! اوف…
مارال گفت:« دوست داری کیر بخوری؟»… من اینقدر تو حس بودم گفتم:«آره عزیزم میخوام».
مارال یه کم از خیار رو فرو کرد تو کسم و بعد درآورد وگفت:« بزار کیر شوهرت پاره اش کنه»!
بعدش وقتی لبای کسم رو میخورد آروم آروم خیار رو کرد تو کونم…اوف، اولش درد داشت اماخیلی فاز داد.
منم زیر دامن مارال فقط داشتم کس و کونش رو میخوردم و چیزی نمیدیدم.

یهو دیدم یه چیز داغ و کلفت داره میره تو کونم، انگار یه کیر واقعی بود…اوف خیلی فاز داد، بعد شروع کرد به تلمبه زدن، جیغم در اومد، داشت کونم جر میخورد، سرمو از زیر دامن مارال کردم بیرون، یهو دیدم داداش مارال داره منو میگاد، باورم نمیشد، اونا با هم دست به یکی کرده بودند منو بگان!
داداش مارال که اسمش«هادی» بود یه چشمکی بهم زد و کیرشو درآورد آروم سر داغ کیرگذاشت رو کسم ! من اونقدر غافلگیر شده بودم که نمیدونستم دارند با من چیکار میکنند، هادی از اول وقتی سرم زیر دامن مارال بود داشت با یه هندی کم از کوس و کونم فیلم میگرفت.
مارال روشو برگردوند طرفم گفت:«جنده خانم دیگه وقتشه به شوهرت کس بدی».
هادی بی مقدمه محکم کیرشو کرد تو کسم…وای چه دردی داشت ولی فاز داد پرده منو پاره کرد و تند تند شروع کرد به تلمبه زدن…هادی گفت:« کس خانم زنم میشی؟»
منم که داشتم حال میکردم گفتم:« آره میشم… شدم… بکن…بکن منو…».
مارال پا شد و همه ی لباساشو در آورد و رفت روی مبل نشست و پاهاشو از همدیگه باز کرد و کسش رو مالوند ، در حالیکه هادی سینه هام چنگ زده بود و تند تند منو میگایید، مارال با یه پوزیشن سکسی روی بدن ما شاشید، اوف چه داغ بود…من یه کم از آب کسم اومده بود، هادیم داشت آبش میومد کیرشو از تو کسم درآورد، مارال اومد و کیر داداششو گرفت و شروع کرد به جلق زدن… هادی هم آب کیرشو ریخت رو سینه هام… مارال خم شد و سینه هامو مالوند و اونا رو لیس میزد و آب کیر داداششومیریخت تو دهنم…اوف چه خوشمزه بود…
هادی گفت:«آجی مارال حالا نوبت توئه»! اونوقت باسن هاشو گرفت و کس و کونش رو لیس میزد…
مارال از من خواست دوباره حالت 69 بشیم تا وقتی داداشش اونو میگاد من از زیر لیس بزنم…

باورکردنی نبود من گیج بودم و از شهوت چیزی حالیم نمیشد، مارال ناقلا تو شربت آلبالو یه چیزی ریخته بود
قلبم تند تند میزد، فقط دلم میخواست بدم، هادی کرد تو کون مارال و شروع کرد به تلمبه زدن منم از زیر، خایه های هادی و کس خواهرش مارال رو که میچکید رو سینه هام میخوردم!
مارال با خیار کسم رو میکرد، هادیم که سینه های مارال رو چنگ زده بود، داشت دوباره ارضا میشد مدام فحش میداد و حرف های سکسی میزد، اونوقت شصتش رو فرو کرد تو کس خواهرش و یه آهی کشید وکیرش رو در آورد و آبش رو ریخت رو صورتم! بعدش گذاشت تو دهنم !مارالم که از شهوت کسش رو می مالوند رو بدنم دوباره شاشید…اوف چه داغ بود، برادر و خواهر منو سوزوندند، بعدش سه تایی رفتیم حموم و بعدش این شد شب جمعه به یاد موندنی!!
همه وحشی شدن من دیبا 14 سالمه ولی سینه هام 90 کونم خیلی گندس توی کلاس ما اکثرا لز بازن ولی من نه دوستام واسه این که هیکلم سکسیه یه جوری نگام می کنن یه روز داشتم تو حیاط راه میرفتم که شیما پرید رو کولم سینه هامو محکم گرفت گفت قربونشون برم من چپ چپ نگاش کردم گفتم شیما مگه نمیدونی من بدم میاد شیما گفت دیبا جون چقدر بگیم حال میده ما که مردیم یه بار به تو دست بزنیم -چقدر بگم نه-بابا یه بار بیا اینقد من گفتم نه اونم هی اصرار کرد که قبول کردم اونم خوشحال شد لپمو بوس کردو دستمو گرفت کشوندم سمت دستشویی مدرسه ما خیلی بزرگه برا همین اصلا تابلو نیس وقتی رفتیم تو دستشویی هم من هم همه بچه ها شاخ در اوردن من واسه این که دیدم همه 2تا2تا میرفتن تو یه دسشویی اونام واسه این که من با دیدن این صحنه سرشون داد نزدم شیما گفت بچه ها دیبا بالاخره قبول کرد تا اینو گفت همه حمله کردن به منو هی دست مالیم میکدن که شیما گفت ا نکنین امروز این واسه منه زنگ خورد رفتیم سر کلاس در هین رفتن شیما گفت زنگ خونه دسشویی باش ونفهمیدم چه جوریزنگ خونرو زدن شیما دستمو گرفت کشوند تو دستشویی بعد واساد تا همه بیان گفت خب حالا دوتا دوتا میشیم همه میخواست با من باشن که شیوا گفتاین واسه منه وقتی تقسیم شدیم شیوا منو برد تو دست شویی استرس داشتم گفتم چیکار کنیم شیوا گفت تو ساک من یادمیدممن گفتم شیوا فقط حق داری دست مالیم کنی میدونی که من از لز سکس بدم میاد گفت اوکی دگمه های مانتومو باز کرد بعد مال خودشو یه تاپ پوشیده بودم تاپو داد با لا سینه هام افتاد بیرون گفت این دفعه اروم میدم بعد شروع کرد سینه هامو خورد داشت حالام به هم میخورد ولی مجبور بودم بعد از ده دقیقه رفت شلوارمو دراره گفتم شیما نه گفت خفه با یه حرکت شرت شلوارمو در اورد شروع کرد اروم خوردن کسم هی چوچولمو میمکید بعد20 دقیقه بدن شروع به لرزیدن کرد ناگهان یه مایع لزچ از کسم در اومد شیما همروبا ولع خورد گفت ابتم مثه کست خوش مزس از این حرفش بد اومد گفت حالا تو گفتم نه گفت اوکی بریم ولی 2شنبه بیا خونه ما گفتم اوکی 2شنبه شد مامانم که فک میکرد شیما دختر خوبیه رضایت داد من واقعا فکر میکردم یه مهمونیه ولی تارفتم تو شاخ در اوردم کل بچههای لز بودن همه لخت بودن یهدفعه شیما اومد گفت این مهمونی واسه تو چون همه میخوایم بکنیمت میخواستم در برم که شیما محک گرفتم پرتم کرد رو مبل مثه وحشیا حمله کرد به لباسام بعد کا کامل لخت شدم محک ازم لب گرفت لباش خوشمزه بود بعد اومد گردنمومثه حیون لیسید من از درد داد میزدم اونم گفت ایجونم بعد اومد سراق سینم میخواستم بگم نه که یه دفعه از سمت راستیه یه گازمحکم گرفت که یه جیغ بنفش زدم شروع کرد محکم سرشو کشیدن در عین حال قربونشون میرفت وقتی کل سینه هامو کبود کرد رفت سمت کسم شرو کرد گاز زدن منم جیغ میزدم اونم بد تر میکرد بعد رفت توشو محکم میمکید چوچولشو گاز میزد یه دفعه شروع کردم لرزیدن و بله ابم اومد شیما همرو خرد بعد گفت برگد گفتم نه که دادزد نرگس بیا نرگس بایه طناب اومد شیما نرگسم هردو بهزور منو برگردوندن دستمو به مبل بستن بعد شیما گفت مرتظی بدو من داشتم به شیما التماس میکردم نکن ولی گوشش بدهکار نبود مرتظی اومد ولی من ندیدمش چون پشتم بش بو شیما کیرشو گرفت اورد جلوی چشمام گفت ببین چقدر بزرگه راس میگفتمن همین جور داشتم التماس میکردم نه که یه دفعه مرتظی کیرشو گذاشت لبه سوراخم بایه حرکت کرد تو نفسم یه لحظه گرفت بعد که نفسم برگشت با تمام توان جیغ زدم بعد مرتظی شروع کرد وحشی تلنبه زدن منم همین جور گریه میکردم که بعد از 10دقیقه مرتظی گفت اومد تارفتم بپرسم چی شیما دستا مو باز کرد برگردوندم دهنمو به زور باز کرد مرتظام تو دهنم محکم تلنبه میزدم داشتم خفه میشدم که ابشو پاشید تو دهنم تا رفتم تف کنم شیما دهنمو بست گفت بخور وگرنه میزنمت منم بهزور خوردم خیلی بد مزه بود شیما خودشو پرت کرد روکونم بهش چنگ میزد بعد شروع کرد لیسیدن هی میگفت به به بعد همه 5تا انگشتشو محکم کردتو که مصادف شد با جیغ من شیما یکم که با دستش تلمبه زد دستشو در اورد گفت حالا نوبت تو منو بکی ولی اگه وحشی بازی نکگی میکشمت من اروم رفتم سراق سینش یکم میمالوندم که صیما گفت جنده محکم من محکم میمالوندم میخواستم تلافی کنم بعد از 5 دقیقه مالوندن من اه ناله شیما گفت بخور سینمو سینه ه ا خیلی نسبت به من کوچیک تر بود بدم میومد گفتم نه که گفت مرتظی رو دوباره میارم من به مجبور سینشوکردم تو دهنم گفت محکم من محکم گاز میزدمو سرشو میکشیدم شیمام داد میزد بعد گفت حالا کسمو بکن جنده منم به مجبور کسشو محکم لیس میزدم چوچولشو گار میگرفتم اونم داد میزد بعد شروع کرد لرزیدن ابش اومد خواستم برم کنار که با دست سرمو به کسش چسبوند گفت بخور ابمو من خوردم خیلی لزج بود بعد با بیحالی برگشت گفت اینقدر از من حرف نکش کونمو مثه خودت بکن منم 5تا انگشتمو کردم تو کونش با دستم تلمبه میزدم اونم داد میزد بعد گفت مرتظی رو صدا کن صداش کردم مرتظی هر کاری که با من کرد با اونم کرد منم رفتم ببینم بقیه چیکار میکنن که دیدم همه مثه ما اینجوری میکنن بعد از اینکه همه کردن همهشروع کردن لباساشونو پوشیدن شیما یه دفعه همرو ساکت کرد گفت خوب دفعه بعد گروها عوض میشه همه دوباره خونه ما من گفتم من نمیام که شیما گفت ما فیلمتو گرفتیم اگه نیای نشون مامانت میدیم اینو که گفت نزدیک بود غش کنم ولی با ناراحتی قبول کردم الان 2ساله من درگیر این بدبختیم.
خاطرات بیاد موندنی قسمت اولمن اسمم سامان هست و ۷-۸ سالی میشه که با فرزانه ازدواج کردم. خانواده فرزانه از خیلی سالهای پیش دوست خوانوادگیمون بودند و ما هم از همین طریق با هم آشنا شدیم. علارغم اینکه خانواده هر دو مون مذهبی و بسته بودن اما ما یه کمی متفاوت فکر میکردیم و همین نزدیکی عقیده هامون در کنار دوستی عمیق خانوادگی ما رو به هم بیشتر علاقه مند می کرد. اون موقع فرزانه دانشجو بود و از حق نگذریم خوشگلی و اخلاق پر شر و شور در کنار اندام متناسب فرزانه که قبل از ازدواج فقط از پشت مانتو یا چادر میتونستم بر اندازش کنم امتیاز های دیگه ای بودن. تعریف از خود نباشه من هم تحصیل کرده بودم, شغل خوبی هم به تبع اون داشتم و اهل ورزش بودم و از لحاظ ظاهری هم بدک نبودم. همه اینها به اضافه همفکر بودنمون ما رو به هم رسوند.۲-۳ سال اول پس از ازدواجمون گذشت و ما از لحاظ روحی خیلی به هم نزدیکتر شده بودیم و جدای رابطه زن و شوهری, حس اعتماد و دوستی خوبی بینمون شکل گرفته بود. در کنار احترام متقابل به خوانواده هامون و نظراتشون, زندگی خصوصی و دایره دوستی های باب میل خودمون رو داشتیم. مثلا بر خلاف خوانواده هامون که اهل مهمونی ها و پارتی های مختلط نبودن, ما با دوستا و همکارامون راحت تر بودیم و تو مهمونیها و پارتیهای هم شرکت میکردیم. البته فرزانه از همون اول هم با سر و لباس باز تو مهمونیها حاضر نمی شد و همیشه یه رو سری روی سرش داشت و لباسهای لختی نمی پوشید, اما از شما چه پنهون که همون دامن ,شلوار یا لباسهای تنگی که تو مهمونیها می پوشید انقدر سکسی و خواستنی ترش میکرد که خیلی وقتها حتی بیشتر از خانمهای دیگه جلب توجه میکرد. اینو میشد خیلی راحت از نگاه های زیر چشمی و گاهی کاملا علنی و پر از شهوت کسایی فهمید که وقتی فرزانه از دور و برشون رد میشد یا وسط مشغول هنر نمایی بود, حاضر نبودن یه لحظه چشم ازبرآمدگیهای سینه و کونش بردارند. تازه بعضی وقتها دوستای خیلی صمیمی ترمون دل و به در یا میزدند و تیکه های جانانه ای هم بهش مینداختن و وقتی هم میدیدن ما هم مشکلی نداریم و تو مهمونیهای کوچیک و خصوصی تر بویژه خیلی اپن و راحت برخورد میکنیم, اونا هم هر چی می خواستن میگفتن. البته همه اینها اوایل جنبه شوخی داشت و دو طرفه بود یعنی ما هم متقابلا همین کار رو با اونا انجام میدادم . کم کم تو جمعهای کوچیک و صمیمی ترمون رو در وایسی رو کنار گذاشته بودیم و حسابی از خجالت هم در می اومدیم. یادمه تو تولد عسل, رضا شوهرش که از دوستای قدیمی خودم بود به فرزانه که یه شلوار تنگ سفید پوشیده بود و داشت با من میرقصید تیکه انداخت که ” فری جون اینجوری خودتو تکون میدی خیلی مراقب باش به شلوارت زیاد فشار نیاد, نترکه خدا نکرده ” و همه زدند زیر خنده و فری هم نه گذاشت و نه برداشت جوابشو داد که ” نه رضا جون شما به جای اینکه نگران شلوار من باشی, یه شیفت بیشتر کار کن, برا عسل خانمت یه دست شرت و کرسد بخر که زیر لباسشون بپوشن که تا یه کم میرقصه عرق میکنه اینطوری همه جونشون معلوم نباشه ” و منم پشت بندش گفتم ” آخی بمیرم برا شون, فقیرن” و دوباره همه ترکیدن از خنده. خلاصه تو جمع دوستای خیلی صمیمیمون خیلی راحت بودیم و حال میکردیم.هم من و هم فرزانه از این رابطه هامون راضی بودیم و از جمع دوستان و پارتی ها مون لذت میبردیم. ضمن اینکه حضور تو مهمونی ها و جمع دوستامون به روابط سکسی بین من و فرزانه رنگو لعاب دیگه ای بخشیده بود و فانتزی های سکسی جالبی رو هم هنگام سکس برامون درست میکرد (آخه ما گاهی برای اینکه یه تنوعی به سکس بدیم با هم فانتزی هایی رو تو نظر میاریم و تو خیالمون افراد دیگه ای رو تو موقعیت های مختلف, تو سکسمون میاریم واز این لذت میبریم. گاهی یه دوست پسر خیالی برای فرزانه, یه زوج خیالی سکسی مثل خودمون و یا گاهی هم پا رو فراتر میزاریم و بعضی از کسایی رو که میشناسیم رو تو فانتزی هامون میاریم مثل دوستای صمیمیمون). تو ۲-۳ سال اول ازدواجمون, من و فرزانه با دوستای همدیگه هم آشنا شده بودیم و با بعضیهاشون که هر دو مون باهاشون حال میکردیم رفت و آمد داشتیم و دوستای خوبی شده بودیم. اینها رو تعریف کردم تا یه پیش زمینه ذهنی از خودمون بهتون بدم.اما ماجرایی که الان می خوام براتون بگم مربوط میشه به چند سال پیش تابستون که تصمیم گرفتیم برای ۲-۳ روز تفریح و گشت و گزار بریم همدان. لازمه که بگم یک هفته پیش از اون حمید و نازنین که برای عروسی یکی از همکارهای نازنین اومده بودن تهران دوشب خونه ما موندن و بعد هم دعوتمون کردن همدان. حمید دکتر ارتوپد بود و نازنین هم دکتر عمومی بود و ۵-۶ سالی میشد که ازدواج کرده بودن و بک سالی میشد که یه موقعیت خوب کاری برای حمید ایجاد شده بود و یک کلینیک تو همدان راه اندازی کرده بود و برای همین از تهران کوچ کرده بودن به اونجا و زندگی خوبی داشتن هر چند تنها چیزی که گاهی ازش مینالیدن دور شدن از دوستای صمیمیشون بود که به واسطه دوری از تهران براشون به وجود اومده بود. به همین دلیل سعی میکردن چند هفته یکبار بیان تهران تا هم خانواده هاشون رو ببینن و هم تو مهمونی ها و جمع های دوستامون باشن. قضیه از همون شب عروسی همکار نازنین شروع شد. نازنین قبل از عروسی رفته بود آرایشگاه و حمید هم یکی دو ساعت بعدش رفت دنبالش که از همون جا مستقیم برن عروسی. حمید که میخواست بره کلید خونه رو بهش دادم که راحت باشن و تا هر وقت خواستن بمونن و نگران این نباشن که ما منتظرشونیم. شب جمعه بود و من و فرزانه هم رفتیم بیرون شام خوردیم و برگشتیم. بعدشم نشستیم پای ماهواره سرگرم تماشای فیلم و طبق معمول یه صحنه سکسی بهانه خوبی شد برای آغاز یه سکس جانانه. سکسمون که تموم شد حال دوش گرفتن نداشتم, خودمو شستم چراغهای هال و پذیرایی رو خاموش کردم و همونجا رو کاناپه دراز کشیدم. فرزانه رفت دوش بگیره. من همونجا خوابم برد تا اینکه با صدای سشوار بیدار شدم. چشمامو که باز کردم اندام لخت و سکسی فرزانه که داشت تو رختکن موهاش رو خشک می کرد چشمای نیمه بازم رو خیره کرده بود. رختکن حمام درش تو راهرویی باز میشد که از تو هال کاملا دید داشت و فرزانه هم در رو باز گذاشته بود تا بخار زودتر تخلیه شه. می دونست از صدای سشوار بیدار میشم , یه نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و به خشک کردن موهاش مشغول شد… . صدای سشوار تو گوشم پیچیده بود و همونطوری چشمامو بسته بودم چرت میزدم که یه صدایی مثل سرفه از پشت کاناپه که پشت به در ورودی بود شنیدم, یه لحظه به خودم اومدم, یا دم افتاد که حمید و نازی ممکنه اومده باشن. سریع از جا پریدم که برم در رختکن ببندم چون میدونستم به خاطر صدای سشوار و تاریکی هال, فرزانه نمیتونه متوجه اومدن اونا بشه. همین که از رو کاناپه بلند شدم, دیدم که بععععععله حدثم درست بوده و حمید و نازنین برگشتن. برای یه لحظه کوتاه هاج و واج مونده بودم که چکار کنم, هرچند ما با حمید اینا خیلی صمیمی بودیم اما نه تا این حد که جلوی هم لخت شده باشیم, مخصوصا فرزانه که تا اون زمان هیچ کدوم از دوستامون حتی اونو بدون روسری هم ندیده بودند. وقتی چشمم به حمید و نازی افتاد دیدم که حمید سرشو برگردونده به سمت در که مثلا نگاهش به فرزانه نیفته, نازی هم با یه لبخند شیطنت آمیز زیر لب داشت میرفت به سمت در رختکن که فرزانه رو از اومدنشون با خبر کنه و در رختکن ببنده. همه اینها تو یه چشم بهم زدن اتفاق افتاده بود و هنوز حرفی بینمون رد و بدل نشده بود. صدای جیغ کوچیک فرزانه منو بخودم آورد. صدای سشوار قطع شد. برگشتم دیدم نازنین دم در رختکن ایستاده و داره با فرزانه که حالا پشت در نیمباز رختکن ایستاده صحبت میکنه. حمید سلام معنی داری کرد و رفت تا لوستر هال روشن کنه. منم فقط یه شرت پام بود, همونطوری که ملحفه ای که کنارم بود رو دور خودم می پیچیدم جواب سلام حمید دادم و پرسیدم کی اومدین؟ اونم به شوخی گفت یه نیم ساعتی میشه و یه چشمکی زد. یه لبخندی زدم و گفتم: داشتیم دکتر! قبل از این که چیز دیگه ای بگم گفت : ۱-۰ به نفع من. جواب دادم که باشه حمید جون اینجوریه دیگه, دارم برات. البته ما همیشه با هم شوخی داشتیم اما این اتفاق و فکر اینکه حمید تن لخت فرزانه رو دیده بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود. اصلا نمیدونستم چه مدت به اون اندام سکسی و برآمدگیهای خوشفرم سینه ها و کونش زل زده بوده. لوستر که روشن شد صدای سلام نازنین شنیدم برگشتم به سمتش که دیدم داره مانتوشو در میاره. وااای چی میدیدم. لباسی که نازنین پوشیده بود کمتر از تن لخت فرزانه نبود. یه پیراهن کوتاه و تنگ مشکی رنگ تنش بود که از بالا یه آستین بلند توری در یک سمت و یه بند نازک رکابی روی شونه دیگش نگهش داشته بود و از پشت تا پایین کمرش باز بود و از پایین یک وجب بالای زانوش ایستاده بود. همونجور که چشمم رو چاک بین سینه هاش خشک شده بود سلام کردم و پرسیدم: خوش گذشت !؟نازی که یه مقدار هم مست به نظر میرسید با لحن شیطنت آمیزی جواب داد که انگار به شما بیشتر خوش گذشته و اومد به سمت کاناپه های وسط هال که بشینه. بعد گفت که آره جاتون خالی , خیلی خوب بود و بعد از مدتها یه دلی از عزا در آوردیم. حمید هم که از سمت آشپزخونه صداش میومدبه تایید حرف نازی گفت که واقعا برنامه ریزی و مدیریت جشنشون عالی بود و از گروه ارکسر و خواننده و رقاص هایی که دعوت کرده بودن تعریف میکرد که نازی حرفشو قطع کرد و با یه پوسخند معنی دار گفت که البته آقا (منظورش حمید بود) بهشون بیشتر خوش گذشته. رو کردم به حمید و پرسیدم چطور!؟ و به شوخی گفتم خیلی نامردی, حالا دیگه تنها تنها می ری عشق و حال !؟ حميد گفت نه بابا چه حالي، قضيه اينه كه چند تا رقاص اوکراینی دعوت كرده بودن و يكي دو تاشون اومدن سمت ما ميرقصيدنو من هم جو گیر شدم یه ۵۰۰۰۰ گذاشتم لای بند لباس یکیشون.اومد ادامه بده که نازی حرفشو قطع کرد که بله آقا چشمش گرفته بود دختره رو و رو کرد به حمید و گفت چرا نمیگی بعدش دختره چیکار کرد؟ بله به من هم ۵۰۰۰۰ بدن از اون دختره قشنگتر لَپ دَنس میرم. من که متوجه ماجرا و احساسات زنونه نازی شده بودم برای اینکه جو عوض بشه همون موقع برگشتم به نازی گفتم خوب پس بزار من برم یه ۵۰۰۰۰ از جیبم بیارم ببینیم چکار میکنیها و یه چشمک به حمید زدم که یعنی دارم برات. نازی برگشت به شوخی بهم گفت : باشه برو بیار تا من یه کونی از این حمید بسوزونم. حمید هم برای اینکه میدونست نازی مسته و قاعله رو یه جوری ختم کنه شروع به نازکشی از نازنین کرد و همزمان میگفت بابا ناسلامتی رفته بودیم عروسی و مراسم شادی بود دیگه, یه کم کوتاه بیا عزیزم. حمید یه کم بغلش کرد و نازی آرومتر شد. من برای اینکه از فرصت استفاده کنم و حرکت دید زدن حمید تلافی کنم رفتم یه ۵۰۰۰۰ از جیبم آوردم گذاشتم رو میز و به نازی گفتم من کار ندارم, این ۵۰۰۰۰ ما. ببینیم چیکار میکنیها. نانین برگشت رو به من با یه عشوه خاصی گفت : خیلی پررویی ها.همه خندیدیم و ماجرا تموم شد و نازی بلند شد رفت که لباس هاش رو عوض کنه. وقتی که بلند شد چشمام افتاد به کونش که تو لباسش بد جوری خودنمایی میکرد و با هر قدمی که بر میداشت یه تکونی به کیر از حال رفتم میداد. بعد از اینکه دیدم حمید, فرزانه رو دید زده بود فقط یه جوری دنبال این بودم که با حمید مساوی بشم یه جورایی فکر میکردم که دیگه پرده ای بینمون نمونده. تو همین فکرا بودم که فری از حموم اومد بیرون و سلام کرد و یه چشم غره به من و زیر لب و اشاره که حواست کجا بود اینا اومدن؟, حمیدم با یه لبخند معنی دار جواب داد و بعد گفت :عافیت باشی فرزانه جون. فرزانه هم که سرخ شده بود سرش رو از خجالت پایین انداخت و گفت ممنونم. با با این رفتار حمید مصمم شدم که یه جوری بازی باخته رو ازش ببرم. اونشب حمید و نازی خیلی خسته بودن و زود آماده شدن که برن بخوابن و شب بخیر گفتند و رفتن تو اتاقی که براشون در نظر گرفته بودیم. من هم رفتم یه دوش گرفتم و با فری رفتیم تو اتاق خواب. روی تخت دراز کشیدم و منتظر فری بودم که دیدم نشسته جلوی میز آرایشش و زول زده به آیینه. صداش کردم که بیاد. انگار که منتظر همین بود بلافاصله ازم پرسید؛ سامان! تو ناراحت نشدی حمید منو اینطوری دید؟ چرا هیچی بهش نگفتی؟گفتم ببین عزیزم هر مردی در مورد خانمش به طور طبیعی غیرت داره و از اینکه کسی بخواد بهش تعرضی بکنه ناراحت میشه, اما خودت که متوجه شدی این اتفاق خیلی غیره منتظره افتاد و من اصلا متوجه اومدنشون نشده بودم. چکار میتونستم بکنم. بعد هم ما با حمید اینا خیلی صمیمی هستیم, چی باید میگفتم بهشون.اصلا ما خودمون کلید رو بهشون داده بودیم و بعدشم بی احتیاطی کردیم یادمون رفته بود که هر لحظه ممکنه بیان! حالا هم ناراحت نباش اتفاقیه که افتاده اصلا فکر کن این اتفاق اصلا نیفتاده و فقط یه قسمتی از همون فانتزی هایی بوده که تو سکسامون تصور میکنیم . فری گفت همین بود غیرتت؟ گفتم عزیزم می خوام از فکرش بیای بیرون و بخوابی. فردا مهمون داری میخوای پذیرایی کنی. خوب نیست خسته و آشفته باشی. فری گفت می خواستم یه چیزی رو بهت نگم, بعد یه لبخند شیطونی اومد رو لباش و گفت؛ حالا که میبینم انقدر خونسرد و بی غیرتی پس بزار یه چیزی رو بهت بگم. گفتم چیه مثل اینکه تو همچین بدتم نیومده ها و یه خنده ای زدم. که یه اخم کوچیکی کرد و گفت نخیرم اصلا هم اینطور نیست. اما وقتی رفتی دوش بگیری رفتم ببینم نازی اینا چیزی نمی خوان, پتویی, بالشی چیزی. رفتم در اتاق در بزنم, دیدم چراغ روشنه و از لای در دیدم که این دو تا مشغولن حسابی (آخه چند وقت بود در اون اتاقمون خودش رو انداخته بود و کامل بسته نمیشد و لای در کمی باز میموند). من هم یه جورایی حس تلافیم گل کرد و ایستادم نگاهشون کردم. گفتم یعنی همه چیز رو دیدی؟ گفت آره خوب. چطور اونا ور ور وایستاده بودن منو میدیدن اشکال نداشت. منم دلم خنک شد. با این حرفش کیرم دوباره یه تکونی خورد و برای اینکه احساس راحت تری پیدا کنه گفتم عزیزم خیلی هم کار خوبی کردی. منم جات بودم همین کارو میکردم. اصلا پا شو بی سر و صدا بریم دو تایی یه دیدی بزنیم. فری گفت دیر شده دیگه, همون تو حموم بودی تموم شد کارشون اومدن رفتن دستشویی و بعدشم خوابیدن. گفتم حیف شد, من هم می خواستم تلافی کنم نشد. گفت خوبه دیگه پر رو نشو. دیگه کیرم کاملا راست شده بود و از فکر کردن به اتفاقاتی که اونشب افتاده بود هیجانی شده بودم و فانتزی هایی رو داشتم تو سرم میپروروندم. داغ شده بود کلم و داشتم تصور میکردم میکردم که فری چی دیده بوده. همون موقع فری چراغ و خاموش کرد و اومد روی تخت که دراز بکشه که سریع پریدم افتادم روش و بغلش کردم و شروع کردم فانتزی های ذهنمو پر و بال دادن. در گوشی ازش پرسیدم که خوب حالا بگو ببینم چطور بود سکسشون شیطون؟ چی دیدی؟ چجوری میکردن و این حرفا… و همزمان هم داشتم میمالیدمش. فری با ناز گفت مثل اینکه همین یکی دو ساعت پیش منو کردی ها, بست نبود. گفتم با این چیزایی که امشب اتفاق افتاد و تو دیدی کیرم دوباره هوس کرده بکنه…. فرزانه هم که کاملا معلوم بود از دیدن سکس حمید و نازی حرارتش زده بالا باهام همراه شد و دوتایی مشغول فانتزی های تازه ای شدیم. ازش میپرسیدم که حمید چجوری نازنین میکرده و نازنین چجوری میداده و همونطوری که تعریف میکرد همون کارها رو ما هم با هم انجام میدادیم…. بعد به نازی گفتم برگرد و قمبل کون ریبا و بزرگشو که روبروم دیدم کیرمو از پشت تو کسش فرو کردم و بهش گفتم فکر کن حمید داره از پشت میکنتت. حس کردم که از لذت کسش یکدفعه داغ و خیس تر شد. اینو کاملا با کیرم احساس کردم. همونظوری که آروم کیرم تو کسش عقب جلو میکردم می گفتم ببینم چجوری به حمید میدیها. اونم دیگه کاملا وارد فانتزیمون شده بود و کونشو یه کم به صورت قر و قمیش حرکت میداد و میگفت اینجوری هی نفس نفس زنان صدا میزد منو بکن حمیدو جرم بده. اینا رو که تکرار میکرد شهوتم چند برابر میشدو بیشتر کیرمو تو کسش فرو میکردم و با دستام که رو پهلوهاش بود کونشو بیشتر به خودم فشار میدادم و بیشتر لذت میبردم. تو همین حال بودیم که فری گفت آخ که چقدر دوست دارم حالا که حمید داره کسمو میکنه تو هم بیای کیرتو بکونی تو دهنم بخورمش برات و من هم گفتم آخ کیرمو قشنگ آماده کن میخوام بکنمش تو کون نازنین که دیگه انقدر جلوم با ناز و عشوه راه نره و کونشو به رخمون بکشه و خلاصه با فانتزی یه سکس چهارتایی داغ سکس جانانه ای کردیم و هر دو ارضا شدیم و بعدشم از اونجایی که دیگه رمق نداشتیم از جامون پاشیم, با دستمال کاغذی خودمون رو پاک کردیم و همونجوری خوابیدیم….
هنگامه آروم موهای زنم رو از عقب کشید. دهنش که به ناله خفیفی باز شد با اون یکی دستش دهن رو بازتر نگه داشت٬ آب دهنش رو جمع کرد و با یه تف غلیظ طولانی سرازیرش کرد توی دهن زنم. من کیرم راست شد. نبض رگ‌های کیرم چنان می‌زد که انگار الان بود منفجر بشه. دست هادی٬ شوهر هنگامه از پشت اومد و روی موهای سینه‌ام لغزید. فشار کیرش رو روی کونم احساس می‌کردم. دوست داشتم خم بشم تا اون کیر نازک و خوش‌تراش توی کونم فرو بره اما نمی‌خواستم صحنه روبروم رو هم از دست بدم: هنگامه حالا داشت سینه‌های نازنین رو می‌مالید. نوک سینه‌هاش رو نیشگون می‌گرفت و صورت زنم رو به شکل تحقیر آمیزی می‌لیسید. دیگه طاقت نیاوردم دست بردم که با جق خودم رو از فشار شهوت خلاص کنم اما هادی دستم رو چسبید کمرم رو خم کرد و کیر نازک و چربش رو فرو کرد توی کونم. از درد داد زدم. حس کردم آب گرمی از کونم سرازیر شده.
*
دستمال رو که کشیدم به مقعدم خون ندیدم. هادی ولو افتاده بود روی زمین و کاندوم پر از منی از سر کیرش آویزان بود. کمی بیشتر دستمال رو چپاندم توی کونم اما اثری از خون نبود. معلوم شد که هادی با همون یک بار تو رفتن خودش رو خالی کرده و داغی آب وجودش این توهم رو در کونم به وجود آورده که خونی شده بودم.

هنگامه با بدن عرق کرده٬ پستان سیخ و چشم‌های منتظر داشت پوزخند می‌زد. موهای بلند زنم هنوز توی دستش بود. حس کردم نازنین داره نگاهم می‌کنه اما تا خواستم من هم نگاهش کنم چشم‌هاش رو دزدید. از خجالت بود؟ شاید. چند سال پیش٬ وقتی هنوز آتش شهوت زناشویی بین ما داغ بود موقع سکس انگشت توی کونم می‌کرد یا با اون دیلدوی چرب و سیاه پروستاتم رو ماساژ می‌داده دیدن کیر واقعی توی کون شوهرش چیز دیگه‌ای بود.

خجالت می‌کشید یا نه اوضاعش داغون‌تر از این حرف‌ها بود که اهمیتی بده. بدنش عرق کرده و گونه‌هاش از شهوت سرخ شده بود. برگشتم و به هادی نگاه کردم. هنوز یه گوشه افتاده بود و داشت نفس عمیق می‌کشید. هم نازنین٬ هم هنگامه منتظر علامتی از ما بودند که بدونند آیا ماجرا ادامه داره یا نه؟ هادی نای تکون خوردن نداشت اما من رو به هنگامه سر تکون دادم. چشم‌هاش مثل طوفان توی صحرا رعد و برق زد و دستش مثل شلاق بالا رفت و چنان به باسن نازنین کوبید که صداش هادی رو از جاش پروند. اشک توی چشم‌های نازنین جمع شد و بلافاصله جاش رو به لذت داد. هنگامه طوفانی نبود که به این سادگی بند بیاد. چند تف پی در پی مثل باران صورت نازنین رو خیس کرد و دست من دیگه نتونست طاقت بیاره. تا مشتم دور کیرم حلقه زد آبشار منی به بالا جهید و قبل از این که بتونم کنترلش کنم روی فرش و مبل پخش شد.

زانوهام دیگه تحمل نداشتند. نشستم و به رد آب کیر و اوضاع اطرافم نگاه کردم. لکه‌های سفید و زرد از لبه مبل پایین می‌ریختند و هنگامه دستش رو به لای پای نازنین می‌رسوند و صدای آه نازنین بلندتر و بلندتر می‌شد. دستی به کنار صورتم خورد. سرم برگشت و کیر هادی روبروی لب‌هام ظاهر شد. تلاش بی‌فایده بود. می‌دونستم عاشق این کیر هستم. اون شیء دوست داشتنی٬ خوش‌تراش و نازک رو لای لب‌هام گرفتم و ذره ذره مکش زدم به داخل دهانم.

– اووووف. بخورش کونی

هادی داشت می‌گفت وقتی که کیر پلاسیده‌اش داشت توی دهنم جون می‌گرفت. بگو هادی جان بگو. هر فحشی که دوست داری به من بده اما من عاشق تو هستم. عاشق زن زیبای دلفریبت هستم. عاشق کیر نازک٬ کس ناز٬ اندام لاغر تو و لای پستان‌ها زنت هستم. چند بار به یاد خط سینه زنت جق زده باشم خوبه؟ چند بار نازنین رو به خیال هنگامه کرده باشم خوبه؟ چند بار توی چت با غریبه‌ها از کیر تو حرف زده باشم وقتی که در خیال وارد کس زنم می‌شه؟ من عاشق بوسه‌های خیس تو و هنگامه بودم وقتی جلوی مردم از همه دیگه می‌گرفتید. شب عروسیت یادت هست؟ «عروس دوماد رو ببوس یالا» و هنگامه توی رو بوسید و من مثل وحشی‌ها عکس می‌گرفتم. با اون عکس چه جق‌ها که نزدم. عکس رو روی مونیتور زوم می‌کردم و کیرم رو به لب‌های تو و زنت می‌مالیدم که اون طور لوند و شهوانی به هم قفل شده بودند. عکس سینه‌های باز زنت رو توی لباس‌های مهمانی چند بار لیسیده باشم خوبه؟ من عاشق شما دو نفرم. می‌فهمی؟

– آی‌ی‌ی‌ی‌ی… نه‌ههههههه

هنگامه چنان چوچوله نازنین رو فشار داده بود که دختر بیچاره با زانو زمین نشست. هنگامه زیر بغل و دست زنم رو گرفت و هولش داد طرف ما. از چشم‌های خرمایی هنگامه شرارت و بزهکاری می‌بارید. نیشش تا بناگوش باز بود و از هیجان نقشه‌ای که در سر داشت نوک پستانش سیخ و پررنگ شده بود. من عاشق اون چشم‌های خرمایی بودم و اون پستان قهوه‌ای و اون قوس کمر و اون ناف زیبا و اون قدم برداشتن‌های مسخ کننده. کیر شوهرش در دهانم بود اما چشم‌هام به لرزش اون پستان‌های بی‌نظیر خیره مانده بودند.

– کونی وقتی ساک می‌زنی به من نگاه کن

اما مگه می‌شد هادی عزیزم؟ از تو فقط کیرت زیباست اما در هنگامه هیچ عیب و نقصی نیست. به خصوص وقتی که وحشی می‌شه. وقتی که رئیس می‌شه. وقتی یه تف دیگه از دهنش پرت می‌شه تا بخوره به صورت من و زنم که حالا با فشار پنجه‌های قوی هنگامه چسبیده‌اند به هم.
با همون شیطنت مجذوب کننده هنگامه موهای زنم رو از صورت خیسش کنار زد٬ در گوش شوهرش چیزی گفت و غرق خنده شد. کیر هادی در دهان من ناگهان به حداکثر نعوظ رسید و بیرون کشیده شد. آخخخ… از خود بی‌خود شدم. تا منتهای شهوت بالا رفتم و در دره بی‌انتهای لذت سقوط کردم. دست نیافتنی‌ترین فانتزی جنسی عمرم به حقیقت بدل شد و کیر هادی تا خایه به حلق زنم فرو رفت. نفس من حبس شده بود اما نازنین از ورود این کیر ناگهانی بلافاصله اوغ زد و بالا آورد. برگشت و شروع به استفراغ کرد و هنگامه می‌خندید. وحشیانه می‌خندید. زنگ صدای خنده‌اش توی خونه پخش می‌شد و پنجره‌ها رو به لرزش درمی‌آورد. هادی اما نگران بود. خم شد تا به نازنین کمک کنه. نازنین دستش رو پس زد. بلند شد و با سرعت به سمت دستشویی رفت تا باز هم استفراغ کنه. از دستشویی صدای سرفه می‌آمد که پای هنگامه بالا آمد و با لگدی من رو نقش زمین کرد. به پشت افتادم. هنگامه با چالاکی جابجا شد و پاش رو روی سینه‌ام قرار داد. در همون وضعیت باقی موندم و به صدای سرفه‌ها گوش دادم. به سقف خیره شدم و بدون این که ببینم دست هنگامه رو حس کردم که هادی رو به طرف خودش کشید و در همون حالتی که پاش روی سینه من بود شروع به پچ پچ کردن با او کرد. به پشم‌های کس هنگامه٬ منحنی زیر سینه‌اش٬ خایه‌های آویزان و کیر کوچک شده هادی و حالا صدای دستشویی فکر می‌کردم. نازنین احتمالا مشغول شستن صورت و دهانش بود.

– خوبی؟

هادی نگران بود. کنارم نشست و پرسشگرانه و خجالت‌زده نگاهم می‌کرد. چند لحظه بعد هنگامه هم پاش رو برداشت٬ خم شد و سوالی که هادی نپرسید رو به زبان آورد:

– می‌خوای ادامه ندیم؟

وحشی‌گری به کلی از اون صورت زیبا رفته بود. طوفان صحرا قطع شده بود و خنکی بادهای که ابرها رو می‌برند تا آفتاب دوباره بیرون بیاد احساس می‌شد. لبخند زدم. به اون صورت زیبا و این زوج مهربان لبخند زدم و گفتم:

– من مشکلی ندارم اما بزارید نظر نازنین رو هم بپرسیم.

و هنگامه به طرف دستشویی رفت. شوهرش دستم رو گرفت تا بلند شم و بشینم. صورتش سرخ بود و با دست‌هاش آلتش رو قایم می‌کرد.

– شرمنده رفیق. از دست ما ناراحت نباشی؟

دوباره لبخند زدم. چرا فکر می‌کرد رساندن من و زنم به عمیق‌ترین و مخفی‌ترین آرزوهامون و زنده کردن دوباره شعله زندگی جنسی ما که داشت خاموش می‌شد کار اشتباهی بوده؟
در دستشویی باز شد و هنگامه و نازنین بیرون آمدند. هنگامه نازنین رو خواهرانه بغل کرده بود و با مهربانی به سمت ما آورد. روی مبل نشستیم. بغلش کردم و با دست دیگه یک تکه لباس روی شانه‌هاش انداختم. هادی بلند شد و در همون حالتی که با یک دست عورتش رو مخفی می‌کرد پرسید آب؟ سر تکان دادم و رفیق قدیمی با کون لختش به طرف آشپزخانه دوید. هنگامه یک تکه لباس دیگه روی آ انداخت و دوباره پرسید:

– خوبی عزیزم؟

و مهربانانه دستی به موهاش کشید.نازنین با بی‌حالی و تعجب سر بالا آورد. من از روابط بین زن‌ها سررشته‌ای ندارم و نفهمیدم دقیقا چه چیزی بین نگاه دو دختر رد و بدل شد و چه معنایی داشت اما هر چه که بود باعث شد لبخند و رنگ به صورت زنم برگرده. هادی آب رو آورد و دیدم که حبه قندی هم توش حل کرده.نازنین لیوان آب رو گرفت و تشکر کرد. همه منتظر ماندیم تا نازنین به حال عادی برگرده.

– خوبی عزیزم؟

این بار من بودم که از شریک زندگی‌ام در آغوشم می‌پرسیدم. نازنین لبخند کمرنگی زد٬ به اطرافش نگاه کرد. چیزی در صورتش شکل می‌گرفت و گوشه لبش در یک لبخند شیطانی بالا می‌رفت. در سکوت ما نازنین با چشمان زیباش چشمکی زد و پرسید:

– پس منتظر چی هستیم؟

کیر من بالا پرید! صدای خنده هنگامه دوباره به پنجره‌ها پیچید٬ هادی به طرف جعبه کاندوم‌ها دوید و چند ثانیه بعد من برای لب‌های دو دختر که روی هم قفل شده بودند بی‌امان جق می‌زدم و هادی کیرش رو به سینه‌های زن من و زن خودش می‌مالید. دوباره رعد و برق زد و در صحرا طوفان شروع شد.
سکس ضربدری با پسر خاله هام و زناشون

من سه تا پسر خاله دارم که سه تاشون داداشن و یه دختر خاله من آرمان 25 ساله پسر خاله بزرگم احمد 27 ساله وسطی 25 ساله همسنمه کوچیکه با دختر خالم دو قولوه 23 ساله من رابطم با پسر خاله هام خیلی نزدیکه خیلی رابطمون خوبه چون هم اختلاف سنیمون کم بود هم پسر خاله بودیم دیگه.حتی شده بود با دو تای اولی جنده کرده باشیم.مشخصه سکسیشون دستم بود همشون احمد اولیه زود انزال بودو کیرش کوتاه شاید 10 سانت دومی امیر کیرش باریک 13 سانت اونم به محض خالی شدن خسته میشودو دیگه تریپ پشیمونا رو برمسداشت. منم تعریف از خود نباشه کیرم 17-18 میشه ولی بعد سکسای متوالی هم دیر خالی میشم و نقطه قوت اصلیم اینه که 3 یا 4 بار میتونم ادامه بدم در ضمن سر کیرم واقعا کلفته 6.5-7 سانت میشه. ما بالابالای تهرانیم تقریبا اسم نبریم بهتره.
بگذریم ماها وقتی بیرون میرفتیم گردش شمال ویلای پسر خاله هام.دوس دخترامونم میبردیم.بعضی اوقات بد مست می کردیم.

داستان از اونجا شروع شد که یه بار که با زیدامون رفته بودیمو مست مست بودیم پشنهاد داد احمد که سکس گروهی بکنیم.فقط با دوست دخترهای خودمون. بعد تو سکس من گفتم به احمد زنتو بده بکنم و بیان زنامونو عوض کنیم .همه قبول کردن و سکس شد ضربدری ولی فرداش احمد اومد گفت راستی دیشب چه غلطی کردی؟
گفتم چی گفتم. گفت واقعا اگه زنم بود باز میگفتی بده بکنم؟
گفتم خوب زنمم میدادم بکنی دیگه.گفت خوب اونوقت زن دادشمم باید میکردمم داداشممم زن منو .
گفتم اره دیگه خنگه.
گفت خفه شو باره آخرت باشه ها این جنده ها فرق میکنن.
گذشتو احمد بعد اندی زن گرفت یه دختر خوش استیل 25 ساله هم سن منو امیر .قد 162.کون و سینه متوسط اندام مانکنی ولی سفید عین برف.
مدتها به خوبی خوشی گذشت تا اینکه یه روز اومد احمد و گفت ببین فردا زنم خونه نیست میای خونه ما گفتم خیره گفت شاید خیر شد بیا.
وقتی رفتم بساط آماده کرده بود بعد نهار مشروبو زدیم بعد شورو کرد درد دل کردن کم کم وارد بحث های خوصوصیو خانوادگی شد و گفت یادته تو سکسام زود میومود ابم گفتم اره خوب گفت الان ازیتم میکنه تقریبا شدم عین امیر فقط یبارم میتونم گفتم که چی گفت اخه رابطمون یه خورده سرده من از این سردی میترسم.گفتم تو که خبره ای ناکس تنوعی چیزی جای کاری از تو بعیده.
گفت اون شب شمال سکس گروهشیو یادته گفتم کدوم گفت اونی که گفتی بیا زنامونو عوض کنیم. گفتم اره خوب.گفت نمیتونم بجز تو اول بعد داداشم چون برا اون روم نمیشه به کسی اعتماد کنم میخوا یه تنوعی تو سکسم با شیدا بدم ولی باید شما هم زن بگیرید.قبوله.

گفتم سرت گرمه شرو ور میگی. گفت نه به خدا راس میگم .
گفتم یعنی مشکلی نداری زنتو زیر من ببینی .گفت نه عوضش منم زنتو زن داداشمو میکنم.
گفتم ثابت کن راست میگی .گفت چه طوری گفتم چه میدونم .که بعده چند ثانیه رفتو شورتو کرستی آورد گفتم این چیه گفت اینا ماله آزاد.
همین که اسم آزادرو بردو شورتشو داد دستم بی اختیار کیرم بلند شد.گفت خیلی بیجنبه ای .گفتم نکبت دست خودم نیست که .کیرشو در اورد کمک کمک شقش کرد یکی دیگه از شورتاشو میمیلید به کیرش بعد گفت برا اینکه ثابت کنم تو شورتشو بمال به کیرت.
کیرمو درآوردم وجای مماس کسشو بو کردمو گذاشتم روی کلاهک کیرم وای جون چه بوی چه حالی داشت یه جق حسابی زدیمو ابمو ریختم رو جای کسش.
بعد بهش گفتم اخه اونو چه طوری راضی میکنی.گفت بسپرش به من
اونم مشروب میخوره بعدشم احساس میکنم که ارضا نمیشه اونطور که لازمه چند با گفتم بهش وقتی انگشتم تو کونش بوده که دوس داره به جاش کیر باشه گفته آره خیلی.
آخه زن ندارید که شما ها. گفتم حالا که اینجوریه ماهم بهت قول میدیم خوبه.
گفت باشه فردا شب آماده شو بیا اینجا .منم اماده شدمو شب رفتم خونشون درو که باز کردن بی هوا بوی کس آزادرو شنیدمو رفتم بعد احوال پرسی نشستم رو مبل و با احمد گرم صحبت شدیم که با سینی شربت اومد و نشت کنار احمد به احمد گفتم برنامه کاریت خوب پیش میره فوری گرفت چی میگم گفه ازه اوکییه.
یه دامن پاش بو که تا 20 سانتی ساق پای پرو سفیدشو میشد دیدو یه تاپ قرمز گل دار و چاک سینش وقتی دلا میشد دیده میشد.

شام خوردیمو بساط مشروبو آماده کرد احمد به شیدا تعارف کرد که تعجب کردم اون گفت نمی خورم خوش باشید بعذ با اسرار احمد اومد جلو احمد شرو کرد به ریختن و سنگین ریختن .کمک کم گرم شده بودیم مست تقریبا واحمد به شیدا گفت خوشگلم یه اهنگ بخون برامون.
اونم یه ترانه گوگوش خوندو احمد بعد دست انداخت دور گردنشو شروع کرد به لب گرفتن منم تماشا میکردم فقط بعد دستشو برد سمت شینه هاشو از رو تاب داشت میمالیدشون که منم دستم رفت سمت کیرم.
احمد شرو کر به در اوردن تابش که شکم سفیدو ساقه پاش بات بالا رفتن دامنش افتا بیرون جون تابشو در اورد و سوتینشو باز کرد اخخخ که از شق درد داشتم میمردم چه سینهای وای خیلی زیبا بود سفتو جمو جور.احمد دامنشم از پاش در اورد وای واقعا کونش حرف نداشت گردو قلمبه و سفید
با یه شورت مشکی . دست کرد تو شورتو کسشو می مالید ازادم بیکار نبو کیره احمدو میمالید.
بعد احمد یه نگاه به هم ارده اشاره کرد بیا.
منم جلو رفتمو احمد به شرتش اشاره کرد منم شر ته ازادرو در اوردم و بو کردم خیس بود و منم کمی لیسش زدم شیدا با چشای خمار ونگاهی شهوتی بهم نگاه کردو چشماشو بست .بعد منم لخت شدم یکی از پاهاشو دادم بالا وای عین یه هلو یه کس سفید لبه های صورتی و یه سولاخ کون خوشکل لبامو با لبای کسش در امیختم زبونمو راهنمای کردم تو وای چه قد حشری و آبدار گرم با انگشتام کسشو باز کردم یه چوچوله سفت و سوراخ کوس تنگ به زو دو انگشت می کشید چون تکون خورد موقع ورود انگشت دوم تا 5 دقیقه خوردیمش بعد من بلند شدم و احمد اومد کسشو بخوره منم چند تا لب ازش گرفتمو کیرمو گذاشتم رو لباش کیرمو دست میزو ویزاشت تو موشتشو برندازیش میکردو به صورتم نگاه کردو کله کیرمو بوسد شروع کرد به ساک زدن.تا 5 دقیقه.

بعد بلند شدم طاق بازش کردمو کرمو رو کسش می مالیدم که صدای اهههو نالش کشتممم و با ناله شهوتی گفت ارمان بکن تو جرم بده جججون کیرتو میخواموسر کیرم خیلی کلفته ولی باید میرفت تو.آروم فشارش دادم کهاز جاش تکون خوردو رفت عقب.احمد رفتو کیرشو بهش داد تا بخوره گفت شیدا جون اینم اوچیزیکه دوس داشتی لذت ببر.
کیرمو تف زدم دوباره فشار دادم که با یه جهش و یه حالت و صدای دووپ رف تو کسو شکم شیدا باور کنید کس زیاد کردم ولی با همه فرق داشت یه جیغ که شید انگار تازه زن شده باشهو صداش الانم تو گوشمه که با جیغ گفت اااووووی اااااخخخخ جر خوردم تورو خدا در بیار.من نگهش داشتم تا کمی اروم شد بعد تا نصفه کردم تو بیرون نکشیدم که باز تکون میخورد درد داشت ودوباره تا ته تقریبا فر کردم کیرمو بیرون که کشیدم یکی دو قطره روش خون بود کامل زن نشده بوده بیچاره.
شروع کردم به تلمبه زدن خیلی گرم بو خیلی تنگ کیرم که میرفت تو بر میگشت کسش باهاش بیرون میاومد.با یه دست سینشو میما ازشم لب میگرفتم با لبام با نوک سیخ سینش بازی می کردم.
بعده 10 دقیقه کنار رفتم رفتم بلا سرشو کیرمو دادم بخوره احمدم رفت کیرشو چپون تو کسش گفت زنمو زن خودت کردی لامصب جرش دادی .

گفتم قابلی نداشت شیدا با ناله و صدای لرزان گفت جون دوس دارم مرسی احمد که لذت میبرم ارمان ججوون مری واییییی بکنید.با این حرفهای حشری کننده کمتر از5 دقیقه احمد ابشو رو شکم شیدا خالی کرد افتاد کنار.من ازادرو چهار دستو پا کردمو کیرمو راهنمای کردم تو کسش و شروع کردم به تلبه بعد 3 دقیقه به پشت خوابوندمشو یه پاشه دادم بالا کیرمو گذاشتم تو کسشو شرو ع کردم دوباره تلبه زد انگشت پاش تو دهنم بو با دسته دیگم سینشو می مالوندم که لرزشی بزرگ صدای از ته دل و حنجرش و 7-8 تا تلمبه زدو ارضا شد من تلنبمو تتن تر کردمو بعد 4 دقیقه دگه گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو میخوام داغی ابتو حس کنه دیواره های کسم گفتم مطمئنی احمد گفت اره بابا بریز قرص می خوره غرق حرق بودیم جفتمون لبامو گذاشتم رو لباشو با یه دستمم سینشو بو عرقش بیشتر حشریم می کرد با ناله هاش ااای جووون تا ته فشار بده و عینه نئشه مخم از کا افتاد فقط گرمای کس ازادرو با نرمی سینشو احساس میکردم بعد انقباضاق کیرمو تلنبه هی که اب منیمو خالی میکرو تزریق میکرد تو شکم شیدا جو که اونم دوباره ارضا شد و داد میزد اااایی سوختم ااییی شکمم پر اب شدجججون مری ارمان جونننمم. و بی اختیار افتادم روش بعد منو کنار زد دستشو گذاشت رو سوراخ کسش فوری یه لی وان که کمی اونور تر بو د اورد و نشستو دستشو برداشت کل ابم که زیادش حروم شدو ریخته بو زمین ریخته شد تو لیوان از کسش بعد به منو احمد نگاه کردو گفت به سلامتی و همشو خورد .بعد رفت از اشپز خونه چند تا آبمیوه اوردو خوردیم که اماده شدم برا راند بعد. شیدا کلی بوسو لبو تشکر از منو احمد و به احمد گفت دیدی سخت نبود نگو این تنوع طلبی از شیدا شروع شده بوده و من دومین نفر بو دم که کردمش…
آرمان
ضربدري سلام اميدوارم که سلامت باشين من چندروزي نبودم بنويسم يعني حوصله نوشتن نداشتم اين بار ميخوام داستاني درمورد سکس ضربدري بنويسم اين داستان رو يکي ازدوستان برام فرستاده اميد وارم که از خواندن آن لذت ببريد وکمکي به کساني کونه که اين جورسکس رو دوست دارن. سلام من توي يک سي دي که ازدوستانم گرفتم مطالبي از سايت سکاف بود ولي الان اين سايت به طور کلي فيلتره خلاصه توي اين سي دي مطالبي درموردسکس ضربدري بود من اول از اين کلمه تعجب کردم چون تا حالا حتي يک با اين کلمه را نشنيده بودم بعد که مطالبو خوندم احساس بدي پيدا کردم چون سکس ضربدري معمولا مربوطه به زوجهاميباشد اول بدم اومد ولي بعد از چند روز دوباره من به خوندن ان حوس پيدا کردم تا اينکه جوري شوده بود که اکثر روزها به ان فکر ميکردم البته درمواقع بيکاري . خلاصه به اين روش خيلي الاقه پيدا کردم. من 29 سالم وهمسر خوشکل وگلم 26 سالشه خيلي زن گليه منکه به دون اون حتي يکروزم نمي تونم دوم بيارم اسم من اميد و اسم خانمم مريم. مدتي دلم مي خواست که اين چيزي که باهاش اشناشده بوديمو به او همبگم ولي نمدونستم که او چه جور با اين مسعله برخورد ميکونه من وزنم خيلي با هم رفيقيم وهمه چيزو به هم ميگم مثلا اون مي دونه که تو من تو مان مجرديم باکي دوست بودم ومن هم همين طور وخيلي چيزهايه ديگه تا اينکه يک روز من به خونه امدم ديدم پاي کامپيوتره رفتم ديدم داره اين مطالب سکافو مي خونه ولي هنوز به اين قسمتاش نرسيده که درمورد ضربدري خلاصه مننشستم گفت اين کوجابوده من بهش گفتم که اينو ازدوستم گرفتم وموسو ازتودستش دراوردم واوردم رو مطالب ضربدري خلاصه مشغول خوندن شودمن رفتم بيرون چون از بست توي اين مدت اينارو خونده بودم کاملا ازبربودم موقعي که برگشتم ديدم چنان داره ميخونه که ديگه حاليش نيستکو جاهست خلاصه رفتم گفتم من از دل درد موردما نمي خواهي به ما شام بدي گفت الان من رفتم پهلوش ديدم داره ميخونه يک بوسه برسرش زدم ويکي از لپاشو گرفتم وديگه خوندن مطالب تمام شوده بود بلندشود گفت عجب چيزي اين ديگه خلاصه تا يک مدت درمردش حرف مي زديم تا اينکه گفتم ميخوهي امتحان کونيم گفتش نميدونم ته که بعد ازچند روز گفت اميد راستش دوست دارم ولي از بعدش مي ترسم رابطه مون بد بشه واز هم ديگه تا اينکه من او از هم اطمينان پيدا کرديم و ديگه ميتونيم با هم اين کار ناتموم انجام بديم مونده بوديم که کيو پيدا کونيم توي يک مهموني که خونه يکي از دوستام بوديم هموني که سي دي رو ازش گرفته بوديم من زنم بوديم چند تا از رفقايي ديگه که اونام بازناشون بودن تو انها من ورفيقم با زنامون از همشون کچيکتر بوديم وما فقط بچه نداشتيم بقيه داشتن بعداز خوردن شامو رخسيدنو خوردن قردادان همه رفتن من بودم زنم واون بودو زنش من اون از کلاس اول راهنمايي با هم دوستيم وزن من با زن او از کلاس سوم راهنماي تا اول دبيرستان با هم همکلاس بودن ولي دوستي باهم توي حد سلامو عليک بوده . خلاصه بعداز کمک کردن زنم وخودم به اونها خونشونو مرتب کرديم ومدتي حرفزديم و قرار شد برا مسافرتي که ميخواستم به شمال برم برا کارام امنا هم بيان من با دوستم خيلي شوخي ميکونيم وخيلي هم سر بسر زناي همديگه مي زاريم وخلاصه جوريم تا اينکه شوخيهاي ما گاهيهم به مساعل ناموسي ميرسه ولي کم بود تا من بهش گفتم بچه اين سيدي چيه که به من دادي زنم ميخواست بکوشتم خنديد وزنم گفت اي راست ميگي تو جونه خودت تا زنش پرسيد کدوم سيدي بهشگفتيم اون گفت هان اون ضربدري هاشو خوندي مريم چه با هاله امير از تعجب شاخ در اورده بود که زنش اينقدر دارهداره بي حيا ميگه وگفته اينم خوده موني شود خلاصه اونشب اولين شبي بود که ما چهار نفر اينقدر باهم يکي شوديم وهمه حرفيميزديم تا اينکه ما ديگه ساعت 2 بود که رفتيم خونه وتاساعت 9 صبح خواب بوديمکه بازنگ تلفن که اميربود بيدار شوديم و ديدم ميگه مگه نمياي بريم برازمبنه اخه قرار بود من با امير يک تيکه زمين بخريم اخه گهگاهي ماباهم شريکي مامله زمين ميکونيم خلاصه رفتيم وزمينو باهم خريديم ودر راه دمورد ديشب واون ماجراها حرف ميزديم وقرار مسافرتو گذاشتيم من بايد فردا ميرفتم ولي نه اون وزنش ونه زنه من بدلايلي نمي تونستن بيان قرار شود من برم که به کارم برسم واونا 3تاي با هم بيان من فرداصبح ش رفتم موقه رفتن به زنم گفتم اگه تو شمال با اميرو ندا جور بشه حاضري گفت اره چون هم اونا مطمعنند وهم کاملا با هم يکي هستيم گفتم پس صفابده حسابي قرارشود عصر بره خونه امير که فردا باهم بيان شمال من رفتم وکارمو کردم و ويلاي اجاره کردم تو انزلي وديگه ساعت حدود ده شب بود که به موبايل زتم زنگ زدم گفتم کوجايي که گفت خونه ندا اينا امير نبود زنه من از لز يا همجنس بازي زن بازن خيلي خوشش مياد منهم خيلي خوشم مياد گفتش که با ندا يکمي همديگرو ماليدن گفتم شيطون کار خودتو اقبت کردي گفتش اره اخه ندا خيلي خوشکله وکلاس پرورش اندام ميره وهيکل توپ خوبي داره ادماز ديدنش کيف ميشه البته به پاي زن من که نمي رسه ( برا شو خي) خلاصه شبو خابيديم صبح يخورده کار داشتم انجام دادام دوربر عصر بود که امير زنگزد گفت که ماانزلي هستيمادرسو دادم امدن پهلوي من من يخورد سرما خورده بودم تا زنمو ديدم ديدم داره از شهوت ميميره اخه مو قعي که شهوتي ميشه يه جوريهخلاصه من بامير رفتيم شام خريديم وامديم زنادوتاشون با تاپ وشلورک بودن من اميراز تعجب ماتشوديم چون فقط گاهي زناي همديگرو باتاپ استين کوتاه ديده بوديم چه برسه نيم تنه وشلوارکخلاصه شب که شد هر چهارتامون شهوت توي چشاي همديگه ميديدم ولي نمي تونستيم اونو از هم بخواهيم تا اينکه ندا ورقو اورد وشروع به فال گرفتن کرد من هم انتنو روشن کردم اخه ويلا ماله يکيه که همه چي توشه ومن چون اونو ميشناختم ازش اجاره کردم البته اونم منو ميشناسه خلاصه اول روي ايران تيوي بود من دادم به امير کنترول رو وبا مريم نشستيم پاي فال ندا جون زن من گاهي مشروب ميخوره رفت مشروبو اورد و خورديم ندا نمي خره خلاصه با اميرو مريم به مکافات ب او همو داديم خورد وامير هي با انتن ورميرفت تا امد روي کنال فيلم نيمه داشت نمي دونم اسمش چي بود که خلاصه نشستيم پاي انتن وحکم بازي کردن قرارشود که حرکه باخت بازنش لخت بشن همون مست بوديم که دست اول رو زودي منو مريم باختيم راستي اين شرطو مريم ندا گذاشتن من کهزودي لباس شلوارمو در اوردم مونده بود شورتم که زنا بازم باهم قرارداد تازهي رختن که شورت پامون باشه مريم هم که از خدا خاسته گفت که من بايد بارخس لخت شم اخه رخس خوشکلي ميکونه وقتيکه ديگه هم مست باشه وهم حشري که ديگه جاي خود داره خلاصه لخت شود ولي شورت پاش بود امير که راست کرده بود ازدين زن من شورتي هم که پاش بود توري بودوزيرش اون مريم کوچلوش که معلوم بو يه کم حم خيس بود اب توي واژنش راه افتاده بودبعد از دوباره يک دسته ديگه گذاشتيم به اين که اگر ماباختيم هرکاري اونا گفتن واگراونا باختن لختبشن مثل ما که اوندست 6 گيرشوديم بعداز 13 باربازي مابرديم اونا لختشودن عجب کوسي بود اين ندا منکه نمي تونستم چشم از روي اون وردارم امير که سيخبو کمي هم شرت ابيش خيس بود وندا هم شورت سورتيش قشنگ خيس بود امي ر به من گفت خورديشا گفتم چي گفت ندا رو ميگم من خنديدم همه خندشون گرفته بود ديگه هممون خسته بوديم که اون شبکه شروع بگذاشتن يک فيلم سوپر کرد همه مست بودن که ديگه کامل حشري شوديم امير يکدفع پاشيد تلوزيون خاموش کرد ودست ندارو گرفت وشروع کردن رخسيدن مريم پکربود دستمو گذاشتم روپاش بهش گفتم چته ديگه هم اون پکريش گرفته بودمنو مريم رومبل بوديم سرم روبه مريم بود و حواسم به ندا وامير نبود ديدام مريم داره متعجبانه داره اونا رونگاه ميکونه من برگشتم ديدم که ندا داره برا امير ساک ميزنه ديگه دوينه شوده بودم از اينهمه شهوت شروع کردم به خردن سينه هلي مريم و بعد کوسش که ديم مريم سرخ شوده يک لحضه به خودم امدم ديدم ندا وامير لخته لخت دارن منو مريم و نگاه ميکونن ندا گفت نخور تموم ميشهها برا بعدا هم بزار خلاصه منهم بيشتر خوردم تا اينکه ديدم ندا ومريم دارن همديگرو ميخرن ولب ميگيرن و مريم يک لحضه ديم ار ضا شود و چند تکون خورد و جيقي کشد تمام ابشو خوردم من خستم بود همونطر ولو ششدم روزمين ديدم نداامد وشروع کرد کيرمو خوردن وامير از عقب کرد تو کون ندا مريم بعداز د ه دقيقه اي به ما پيوست و رفت زير ندا وکوسشو خورد من داشتم ميومدم کيرمو کشيدم بيرون از دهانش ديدم امير داره يواش يواش با کوس مريم بازي ميکونه واز غقب ندا کشيد بيرون و مريمو بلند کرد انداخت رو مبل ومريم شروع به ساکزدن کرد ندا هم ازدوباره وحشيانهه تر بعداز ديدن صحنه ساک زدن مريم برام ساکزد منهمش داشتم اون دوتا رونگاه ميکردم که ندا گفت سکس مريم برات خيلي جاله گفتم اره گفتم تو چي گفتمن اره من ندارو بلن کرد م انداختم رومبل گفتم چنان حالي بت بدم که يادت نره و اول کوسشو خوردم وبعد محکم کرم توکوسش مريم که گاهي ازکون نمي داد کم ميشود که از کون بده امير داشت سوراخ کونشو ميليسد که يک دفع امير با قدرت هرچه تمامتر کيرشو کرد توي کون مريم چنان دادي زد مريم که همه سالن رو ورداشته بود بعداز چندبار ديگه اروم شده بود وديگه لزت ميبورد تامريم دوباره ارضاشود که امير گفت منتو ازاينا قويتريم مگه نه گفتم اره امير چند ققهاي کيرش تو کون مريم بو که کشيد بيرون مريم بيهوش بود بعد امد کيرشو داد به ندا که بخره من محکم هي از کوس اونو ميکردم که ديدم که ندا کوسش داغ شود ندا خيلي دير امده بودبيحالشودهبود ندا و من کيرمو کشدم بيرون کردم تو کونش امير ميگفت اخجون اجب ميخري که من ديگه امدم وريختم تو کونش اميرهم امد وريخت توي داهان ندا و ندا تمام ابشو خوردمن ديگه نانداشت خودمو انداختم رومبل کنار مريم مريم تازه بهوش امده بود امير وزنش هم همونطر ولوبودن روزمين بعداز چند دقيقه ازدوباره مريم داشت برام ساک ميزد گرفتمشتو بغلم وبوسيدمش داشت گريه ميکرد نمي دونم چرا بعد از دوباره شروع به خردن کرد برام وبعد امد نشست روکيرم کهتا اونروز اينقدر بزرگنشده بود بالا وپاين رفتن ديگه داشتم ديونه ميشودم که اميرو ندا هم امدن پهلو مون نداهم همين کارو بااميرکردوبعد من مريمو بلن کردم و از پشت ندارو کردم ندا دوتا کير تو خودش داشت بعجاهامونوعوض کرديم ندا خوابيد رو امير منم از کوس کردمش تا اينکه ندا ارضاشد برعکس اينبار زود مريم همداشت با کوسش بازي ميکرد وسينه ندارو مي موشت که من از ندا کشيديم بيرون ومريمو کشيدم رو خودم واز عقب نشست رو کيرم وندا که از زور شهوت بيهوش بود امير به زور ازش کشيد بيرون امد از کوس مريم منو کردمريم ميگفت منوبکنين جرم بدين من از اين حرفاش تعجبم بورده بود که ديدم دارم منفجرميشم وتمام ابمو ريختم تو کونش مريم چند تکون خورد وجيق کشيد واميرم امد وتمام ابشو ريخت تو کوس مريموافتاد بين مريم و ندا صبح که از خواب بيدار شدم ديدم هر چهارتاهيمون لخت بغل هم خوابيديم رومبل و بعد مريمندا بيدارشدن وبعدامير که البنه ديگه ظهربود نه صبح خلاصه توي اين چند روز همش ماسکس ضربدري داشتيم . بعدش فهميدم که اميرو ندا بجز ما به همريش وخواهر زنش قبلاسکس ضربدري داشتن ما هنوز باهم دسته کم ماهي يکبار سکس ضربدري داريم اخرين بارهم هفته قبل بود . منو مريم بعداز اين ماجرا باهم خيلي صميميتر شوديم وهنوزهم نشوده که درمورد اين مسعله بخواهيم ازهم برنجيم .
سکس با نامحرم تو عروسی

سلام .
من اسمم مهسا هستش و میخوام یه خاطری سکسیمو واستون تعریف کنم .
من الان 3 سال که ازدواج کردم و از زندگیمم راضیم, اما یه مشکل بسیار بزرگ تو زندگیم دارم و اونم اینه که تو این 3 سال که ازدواج کردم با همسرم 30بارم سکس نداشتم و این واقعا آزار دهندس .
شاید شما هم پزشک رو پیشنهاد بدین, اما مشکل اینجاس که همسرم میلی به سکس نداره… نه اینکه من سکسی نباشم .
من قدم 168 وزنمم 59 . سایز سینه هامم 75 و کونمم نسبتا تپل . تیپمم از قبل ازدواج باز بود و تو خونه برا اینکه شوهرم بیاد سمتم از هیچ آرایش و لباس سکسی دریغ نکردم که تو هیچ فیلم سکسی نمی بینید ولی انگار نه انگار .
بخاطر زندگیم و علاقه به همسرم کاری نکردم و زندگی میکردم ولی مثل خواهر برادر بودیم…
تا عید پارسال که دیگه هرکاری کردم نتونستم تحمل کنم و با رویا دختر خالم درمیون گذاشتم که حداقل یکم سبک شم .
رویا دختر شری بود چند ماه قبل من ازدواج کرد ولی تو همون دوران نامزدی هم سرو گوشش میجنبید . به قول خودش با روسا و مدیران بحث ها و گفتگو های پیرامون اورال سکس و آنال سکس داشت که بعد ازدواج سکس از جلو هم آزاد شده بود .
انصافا از نظر هیکل و قیافه چیزی کم و کسر نداشت و یه پا داف بود…
رویا بعد شنیدن حرفای من گفت که بابا سکس یا شوهر که مزه نمیده, دوست پسر بگیر و حال کن برا خودت… شوهرتم که صبحا خونه نیست . خونتونم که مجتمع بزرگ که معلوم نیست کی به کیه . طرف رو میاری خونه ,یه ساعته کارتونو میکنین . اون میره و تو هم به کارو زندگیت میرسی . نه ازخونه بیون رفتی نه شوهرت میاد پشت خطط و نه های دیگه… و کسیم بهت شک نمی کنه .
من اونروز به رویا گفتم خفه شو… اما بعد اونروز به حرفاش زیاد فکر کردم .
اما من اهل خیانت نبودم… نه اینکه قبلا کاری نکرده باشم . من قبل ازدواج مثل اکثر دخترا دوست پسر داشتم و باهم خونه خالیم رفتیم و اکثر اوقات لاپایی و چندباریم از کون باهاشون خوابیدم . اما بعد ازدواج دیگه حتی به کسی نگاه هم نکردم…
چند وقتی گذشت و شرایط تغییری نکرد و منم واقعا تحت فشار زیادی بودم .از یه طرف بعضی اوقات خیلی حشری میشدم و از خودارضایی هم تنفر داشتم . آخه بعدش یه حس عذاب وجدان بهم دست میداد .
و از طرفیم بعضی وقتا بچه ها چه رویا یا باقی دوستام هم از سکس با دوستاشون یا همسراشون میگفتن که چیکارا و چه طور انجام دادن تعریف میکردن که حالم ناجور خراب میشد و تو ذهنم آرزو میکردم کاش اینجا باشن و با منم…
تابستون پارسال عروسی یکی از دوستای همسرم دعوت شدیم تو یه باغ خیلی بزرگ و یه مراسم خیلی شلوغ با بریز و بپاش فراون…
باور کنید نزدیک به 2ماه بود که حتی دستم به من نزده بود… وای خدا چه حال بدی داشتم…!!
بعد یکی دوساعت که مراسم شروع شده بود همسرم با دوستاش رفتن مشروب خوری .بعد نیم ساعت اومد و یه سر به من زد که رفتیم وسط یه قری دادیم . وسط خیلی شلوغ بود و چراغارم خاموش کرده بون و نور فلشر میزد . و عین دیسکوا شده بود…
حین رقص یا همون بالا پایین پریدنامون چند باری حس کردم یکی بهم چسبوند, شاید باورتون نشه اما بار دوم یکم بیشتر موند و نزدیک بود ارضا بشم . کیرشو کامل حس می کردم رو کونم . بار سوم پشت سرمو یه نگاه کردم ,یه پسر متوسط بود 25.26ساله . اما نه اخم کردم نه لبخند زدم…یعنی عکس العملی نداشتم . موقعی هم که میرفتیم بشینیم یه دستی به کونم زد که دیگه پشت سرمو نگاه نکردم . خوشم نمیومد اما هم نمی شد تو اون شلوغی حرفی زد هم اینکه منم یه حالی شده بودم .
رفتیم یه گوشه نشستیم که مسعود دوست شوهرم اومد و به همسرم گفت که بیا بریم یه مشروب خوب هست بزنیم . منم گفتم برو راحت باش . منم همین جاهام .
یکم نشستم ولی بعد رفتم سمت ماشین که ببینم آرایشم خراب نشده باشه… من اون شب یه پیراهن حریر مشکی بلند که کامل رو کفشمم افتاده بود پوشیده بودم که از پشت گردن بسته میشد و پشتش کامل تا دو طرف سینه هام باز بود و از پایین یه چاک بلند تا بالای رونم داشت و جلوی سینه هامم چین چین بود . زیرشم فقط یه لامبادا پوشیده بودم .
یکم که دور شدم سروکله ی پسره پیداش شد و می خواست مثلا مخ من رو بزنه و ول کنم نبود تا کنار ماشین اومد و من یه دستیبصورتم کشیدم و یه خط در میون جوابشو میدادم .
پسره: چیه حالا ناز می کنی ؟؟
من: برو بچه جون . تو جای پسرمی…(من 28 سالمه…
پسره: خو مامان جون میخوام باهات دوست بشم .
من: من شوهر دارم . ول کن دیگه…
پسره: الهی… پسر چرا اون وسط بیخیال شوهرت شده بودی ؟؟؟و چیزی نمیگفتی ؟؟؟
من: نگفنم که آبروریزی نشه… اگه دوس داری الان برم بهش بگم . برو دیگه…
پسره: نه چرا بگی… اگه شمارتو بدی راحت تره…
من حرکت کردم سمت باغ که یهو پسر از پشت چسبید به من… یه جیغ کوچیک کشیدم و به زور در رفتم . اما چند متر جلوتر باز چسبید به من و محکم از پشت بغلم کرد و گفت جیغ نکش که آبروریزی نشه و لباشو گذاشت پشت گردنم و یه دستشم گذاشت رو کسم . من تقلا میکردم که فرار کنم اما اون کارش ادامه میداد و و بعد 2دقیقه حال منم عوض شد و شاید بعد چند سال داشتم حال می کردم و آروم شدم .
یکم که گذشت و فهمید که منم راضی شدم و مقاومتی نمیکنم(خداییش غیر ارادی بود و کامل سست شدم) اونم منو شل گرفت… خودم خم شدم که راحت تر باشه . که گفت اینجا ممکن کسی ببینه و دستمو گرفت و برد سمت دیگه ی باغ که تاریکتر بود و کسی نمی دید .
رفتیم پشت یه درخت . من دستمو گذاشتم رو درخت و کونمو قمبل کردم عقب . اونم از پشت چسبید به من و چند بار از رو لباس تلمبه زد که ارضا شدم و شل شدم که بردم سمت یه صندلی و نشوندم رو صندلی .
کنارم نشست و میخواست لب بگیره که نزاشتم .آخه آرایشم بهم میخورد و پیدا بود .
با خودم فکر کردم که من که رفتم که رفتم . پس بزار صفا کنم . خودم پیراهنمو کشیدم بالا و نشستم دوباره و رو به پسره گفتم هرکاری که دوس داری میتونی انجام بدی…
گفت جدی میگی یا شوخی می کنی ؟؟
من: جدی میگم, فقط زود باش…
اومد کنارم و یه دستشو گذاشت روی رونام و سمت کسم میبرد و چون اجازه نداشت با لبام بازی کنه گردنمو زبون میزد… رو ابرا بودم و اصلا درکی از زمان و مکان نداشتم .
دستشو گذاشت رو کسم و از رو شرت انگشتشو فشار میداد تو کسم . خیلی خوشم اومد از این کارش… این یکی دستشو رسوند به سینه هام ولی گفتم دستتو ببر زیر لباسم که چروک نشه… اونم که از خداش بود… منم که تو حال عجیبی بودم .
یهو دست از کار کشید و ازم خواست که بلند شم . بلند که شدم شرتم از پام دراورد و روبروم وایساد و یه دست به کسم کشید و انگشتشو از لا کسم رد کرد .میخواستم بپرم ماچش کنم .
بعد جلو زانو زد و گفت با اجازه و بعد کسمو به دهن گرفت… وایییییییییییییییی خدا بعد چند سال دوباره یه نفر داشت برام میخورد… دوس داشتم جیغ بکشم از خوشحالی .
نمیتونستم سرپا وایسم . رفتم عقب و لبه صندلی نشستم و اونم مشغول خوردن و انگشت کردن کسم شد وای که چه حالی میکردم . چشامو بسته بودم و رفته بودم تو فاز….
شاید 5دقیقه مدام میخورد برام تا اینکه بلند شد و خودش کیرشو از شلوار کشید بیرون و گرفت جلو صورتم . میدنستم منظورش اینه که واسش بخورم . اما به آرایشم اشاره کردم و یکم تو دستام گرفتمش و باهاش بازی می کردم . کیرش 15 .16 سانتی می شد .
بعد که مالوندم براش یه ماچ محکم از سرش کردم که نصف رژم چسبید به سر کیرش و گفتم مجوز صادر شد که اگه دوس داری…
پسره: اگه دوس دارم ؟؟
من: اگه دوس داری بکنی تو کسم .
اونم حسابی حشری شده بود . کیرشو خیس کرد و پاهای من رو داد بالا و کیرشو گذاشت دمه کسم و آروم فشار میداد ولی بزور تو میرفت خودمم درد داشتم .اونم تعجب کرده بود که چرا اینقدر تنگم .
گفت اپنی ؟؟ منم گفتم چیه بهم نمیاد اینقدر تنگ باشم ؟؟؟
ازش خواستم اون بشینه تا من بشینم رو کیرش .
با هزار قسم و قرآن بالاخره کیرش کامل تو کسم جا گرفت .منم بغلش کردم و موندم تا کسم جا باز کنه و بعد تلمبه بزنم رو کیرش .
یکم که نرم شد واسم شروع کردم بالا پایین کردن و حال میکردم برا خودم… بعد که جا باز کردم من نشستم و باز پاهامو داد بالا و گذاشت تو کوسم و محکم تلمبه میزد . چه حالی میکردم خدا جون… ولی اونقدر حشری بودیم که سریع ازضا شدیم . و آبشو ریخت رو چمنا .
و کنارم دراز کشید .یکم که استراحت کردیم تازه یادم افتاد کجاییم . دست بردم شرتمو بردارم که بپوشم که نزاشت و گفت این امونت پیش من میمونه تا سری بعد بهت میدم . هرچی اصرار کردم زشته بی شرت برم تو مهمونی یا اینکه ممکنه تو خونه همسرم متوجه بشه قبول نکرد و نداد .
منم ناچارا یه دستمال به کسم کشیدم و لباسمو مرتب کردم . میخواستم برم که شمارمو خواست… اما دودل ب.دم ولی من شماره ی اونو گرفتم و دیدم که باز باید رژ بزنم .یه لبم ازش گرفتم و رفتم آرایشمو مرتب کردم و رفتم تو جشن . همسرم اینقدر مست بود که نتنها تو جشن منو یادش نبود .بلکه تو خونه اصلا یادم نبود شرت پام نیست . با خیال راحت پیراهنمو دراوردم و رفتم یه دوش گرفتم .
اونشب بعد یه عمر خیلی خیلی راحت خوابیدم و نمیدونم چرا روز بعدشم خبری از عذاب وجدان نبود… شاید که حس میکردم این کار نتنها گناه نبوده بلکه حق طبیعیم بوده…!!!

اگه استقبال خوب بود که ادامشم مینویسم. اگه هم خوشتون نیومد همین تک قسمت رو داشته باشید .
من و زوج تهرانی گروهــــــــیسلاممانی هستم 35 ساله از تبریزمن یه ازدواج ناموفق داشتم اونم بخاطر سرد بودن زنم بود که بعد از مدتی دید اذیت میشه و با دارو دکترم درست نشد که طی طلاق توافقی از هم جدا شدیم ازون به بعد باتوجه به کارم که بیشتر با خانمای خوشگل و خوش تیپ برخورد دارم معمولا طوریه که دست خالی نیستم و با چند تا خانم تماس دارم ولی اون جریان که میخوام براتو بگم یه روز حوالی 6 صبح بود تو چتروم شهوانی یه پبام دادم که میتونم شریک جنسی باشم که یکی پیام داد خودتو معرفی کن منم خودمو معرفی کردم و اونم گفت اگه مشخصاتت درست باش بهم میرسیم منم گفتم مثل اون یکیای دیگه س شمارشو بهم داد با هم اس دادیم یکم سوال کرد ازم بعدش گفت عکستو برام ایمیل کن من از فیس و التم و هیکلم براش عکس دادم دقیقا یه هفته بعدش بود که با اتوبوس رفتم تهران براشون باقلوا گرفتم صبح زود رسیدم تهران چند تا کار خصوصی داشتم اونارو تا ظهر انجام دادم بعدش دیدم اس داد که با خانومش حرف بزنم شماره خانومش رو اس کرد زنگ زدم خودمو معرفی کردم گفتم خدمت میرسم یه ناهاری سر پا خوردم و حوال 3 اس داد بیا خونه ادرسرم اس کرد سوار اتوبوس شدم و یه مسیرم با تاکسی رفتم تا رسیدم س خیابونشون که اس داده بود خیابون و پلاک رو آخر سر داد که اونم نگو از ساختمون منو تو کوچه دیده بعد پلاکم داد که ایفونو زدم و با اسانسور رفتم بالاا و در خونه باز بود تا رفتم تو یه مرد خوشگل و خوش تیپ اسمش (آرش) بود سلام و روبوسی کردیم رفتم پیشش نشستم گفت (پریسا) اون بی سیم و اسلحه رو بده من دلم هری ریخت… یگفتم عجب غلطی کردیم … میخواستم پا شم در برم که دیدم بیه خانم خوشگل با قد حدود 170 با وزن 60 با موهای مش کرده و آرایش خوب اومد سلام دست دادیم وقتی برگشتم دیدم آرش فقط یه رکابیو شلوارک تنشه … منم یه تیپ معمولی ساده قدم 178 وزنم 74 بد نیستم میگن قابل تحملم خلاصه با هم گرم گرفتیم سیگار روشن کردیم و یه فیلمم گذاشتن ببینیم فیلمه ازونا بود که چند تا مرد یه زنو میکردن منم فقط میخندیدم که آرش لبای پریسارو گرفت و بغلش کرد گفت تو هم بیا منم که برا پریسا راست کرده بودم باور کنین یه تاپ داشت با یه شورت کتان لامصب تیپش خوب یود منم از پشت بغلش کردم… اونم باسنشو میمالید به من … خداییش اون خجالتی بود ولی من مگه امون میدم… برای اینکه من روم باز بشه ارش کیرشو درآرد داد دست چریسا پریسا براش مالید کیرش بلند شد کیرش بزرگ نبود ولی سرش گرد بود … منم پاشدم لباسامو درآوردم و با شورت و رکابی رفتم سمت پریسا نستم رو مبل .آرش شورتمو داد پایین پریسا برام ساک زد نمیدونم نمیخواست یت چی خوردنش حال نداد آرش خودش برام ساک زد که حال داد بعد پریسارو بردم رو مبل نشستم لا پاهاش لبامو رسوندم به کسش ارم لب میخورد که پاشد کیرشو داد دهن پریسا منم خیلی خوشم اومد از کسش تا میتنستم باحال خوردم براش که موهامو گرفت و کشید سمت خودش همونجا رو فرش رفت زیرم منم رفتم روش پاهاشو دادم بالا آآآآآآیییییی کیرمو گدچذاشتم دم کسش آرش گفت بکنش اینطوری خوشششش میاد منم اروم اروم کردم تو جلو عقب میکردم افتادم رو پریسا پاهاشو داد بالا دور کمرم قفل کرد منم تا میتونستم با تکونهای شدید میکردم تووووشششش رفتم رو مبل به پهلو درازکشیدم که پریسا اومد جلوم دراز کشید پاشو داد بالا از پشت مالیدم به کسش اووووووففففففففف یادم میاد شق میکنم کسش حرف نداشت اخه یادم رفت هم ارش هم پریسا قبل من بیام حموم بودن خوب صافکاری و تمیزکاری کرده بودن اروم سر کیرمو گذاشتم دیگه به کلفتی کیرم عادت کرده بود راحت رفت توش سرپریسارو چرخوندم لباشو گرفتم تو دهنم یه دستم رو جفت سینه هاشبود یه دستم رو چوچولش تو گوشش گفتم بزنم سرشو تکون داد و منم تلمبه زدم ارش هو سرپا داشت کیرشو بلند میکرد پریسا پاشد قمبل کرد منم رفتم پشتش گذاشتم دم کسش کمرشو گرفتم تا ته کردم توووش یه اووووییییییی گفت که منم تحریک شدم تند تر کردم وتلمبه زدمموهاشو گرفتم تو دستم چنتا رو باسنش سیلی زدم چون قرص نخورده بودم ابم اومد تو کاندومی که سر کیرم بود …بعد من ارش رفت پشت پریسا لامصب خیلی باحال میکرد پریسا واقعا هم به اون سنگ تمام میذاشت نمیدونم چی شده بود که کیرم خوابید ارشم تموم کرد یه چایی خوردیم با میوه و بعدم ابمیوه یه نیم ساعت که گذشت ارش گفت سیخ بزنیم اتاقو عوض کردیم پریسا رفت سروقت کیر ارش منم لای شورتو دادم کنار آرش گفت از کون بکنیم کون خوشگل پریسارو مالیدم نرمی کونشو مالیدم و زبون زدم باور کنین برای اولین بار داشتم کون کسی و میخوردم ولی به حدی خوشمزه بود انگشتمو کردم تووووووشششش زبونم میزدم که پریسا کیرمو گرفت و منو کشید سمت خودش ارش هم کیرش تو دست پریساآبش اومد رفت دستشویی خودشو تمیز کنه من رفتم رو پریسا پاهاشو دادم بالا سر کیرمو که گذاشتم دم کس پریسا خودمم انداختم روش لباشو کردم تو دهنم یه سینه اشو با دستم گرفتم یه دستمم بردم رو کونش انگشتمو کردم تووووش … هرتکون که پریسا به خودش میداد کیرم بیشتر میرفت تو که خایه هام چسبید به لبه کس پریسا ایندفعه آبم نمیخواست بیاد تا میشد کردمش اینقد تلمبه زدم که پریسا زیرم لرزید با چشاش گفت که ارضا شده این موقع منم باید ارضا میشدم که پریسا سنگ تموم گذاشت با جیغ و دادهای همزمونش حال داد منم ارضا شدم که ارشم اومد بعدم یه پایی خوردیم که ارش گفت برو دوش بگیر گفتم نمیخواد بعدم خدافظی کردمو ورفتم ترمینال که برم تبریز … بعدا هم چند بار با هم سکس کردیم که سر فرصت براتون مینویسم…
خاطرات مناین یه داستان کاملا واقعیه . من سیا و ساغر 5 ساله ازدواج کردیم . قبل ازدواجم سکس می کردیم تا بالاخره ازدواج کردیم . جفتمون فوقالعاده حشری و سکسی بودیم و هستیم . انواع مدل های سکسم انجام می دادیم و می دیم از جمله سکس در هوای ازاد تو استخر تو ماشین و…. خلاصه نمی ذاشتیم و نمی زاریم یکنواخت بشیم چون یکنواختی سمه هر ازدواجه.من 30 سالم بود و ساغر 26 می گم بود به خاطر اینکه این تجربه برا 3 ساله پیشه . اولین بار وقتی داشتیم یه فیلم سوپر می دیدم این بحث شروع شد که چطور می شه سکس چهار نفری داشته باشیم و از این حرفا . هم من و هم ساغر خیلی با علاقه و در عین حال با تفکر به حرفه هم گوش می دادیم و نظرمونو می گفتیم ولی یه جورایی می ترسیدیم . من 185 سانت قدمه و تقریبا هیکلم ورزشیه ولی ساغر 178 و فوق العاده خوش هیکله . خلاصه اون شب گذشت و هر دو فهمیدیم که دوست داریم این کارم تجربه کنیم. اون موقع من مغازه داشتم و اونجا اینترنت داشتم داستی اینم بگم که از خیلی وقت پیش حتی قبل از ساغر به این قضیه فکر می کردم و برام تابو شده بود.داشتم می گفتم فردای اون روز عضو یه انجمن شدن به اسم swinger و یه پروفایل برا خودمون درست کردم. بعد از ظهر چند تا pm از چند زوج داشتیم دیگه داشتم مغازه رو می بستم که دیدم یکی از زوج ها on هست سلام کردمو اونم جواب داد و کمی از خودمون گفتیم و علاقه هامون اونم خودشو معدفی کردو گفت که تجربه دارن و دنباله زوج خوب می گردند و منم گفتم که تجربه نداریم قرار شد فردا ساعت 4 on بشیم شب رفتم خونه بعد از شام ماجرا رئ برا ساغر تعریف کردم خشری شده بود و شروع کردیم در حین سکس از یه زوج دیگه هم حرف می زدیم و مثلا اون می گفت دارم یه کیره دیگرو می لیسمو منم می گفتم دوست دارم ببینم و خلاصه خیلی حال دادو بعد از سکس به امید فردا خوابیدیم .صبح رفتم مغازه و تا 4 صبر کردم که دیدم سر ساعت اون دوستمون on شد بعد از کلی مشخصات از خودمون قرار شد که اون دوستمون که دکتر بود با خانمش بیان مغازم .ساعت 9 دیدم یه اقا با قد حدود 170 و بسیار متشخص همراه یه خانم که حدودا 160 سانت قدش بود وارد مغازه شدن اول فکر کردم مشتری هستن ولی بعد از اینکه مغازم خالی شد خودشو معرفی کرد .یکم خجالت کشیده بودمو یکم دستپاچه بودم تازه به چشم خریداری به زنش نگاه کردم به ساغر نمی رسید ولی سکسی بود فکر کنم شیرازی بود خانمش چون هم یکم لحجه داشت وهم چشاش خیلی حشری بود. خلاصه بعد کلی تعارف و فروش یکم لوازم ارایشی به خانمش به ساغر زنگ زدمو خانما با هم صحبت کردن قرار شد فردا شب تو یه رستوران که نزدیک مغازه من بود چهار نفری همو ببینیم . شب اومدم خونه و دوباره با فکر این رابطه یه سکس مبسوط با هم داشتیم و خوابیدیم . فردا رفتم مغازه خونمونم نزدیک مغازم بود مغازه منم نزدیک میدان هفت حوض از شانس خوبمون خونه دکتر این ها هم خیابان کرمان بود . خلاصه ساعت 8 ساغر اومد دمه مغازه که بریم رستوران به شاگردم مغازه رو سپردمو رفتیم منو ساغر جفتمون پالتو چرم پوشیده بودیم اونم یه بوت بلند که تا بالای رونش بود یه شلوار استرچ بیشرف به من نگفته بود ولی صبح رفته بود ارایشگاه و کلا بالا و پایینو صفا داده بود خودم می خواستم تو همون مغازه بکنمش البته چند بار این کارو کرده بودم قبلا خلاصه چند دقیقه ای نشسته بودیم تا دکتر و رویا اومدن یکم خجالت می کشیدیم ما دو تا ولی اونا راحت تر بودن دکتر وقی ساغر دید داشت همونجا میومد ولی خیلی خودشو نگه داشت . دکتر دکتره زیبایی بود و خانمش مثل ساغر خانه دار .بعد از اینکه غذا سفارش دادیم و کلی از همه چیز حرف زدیم خانما شروع به یواشکی حرف زدن کردن و من و دکترم داشتیم شرایطو برا هم می گفتیم . با توافقی که با ساغر شبه قبلش کرده بودم قرار بر این بود که جلو هم سکس کنیم و اگه به روحیمون خورد عوض بدل کنیم ولی بیشتر می خواستیم که جلو یه زوج دیگه سکس کنیم و اونا مارو تماشا کنن. خیلی اصرار کردیم که بیان پیشه ما ولی نشد و با اصرار همون شب قول گرفتن که بریم اونجا من گفتم که اونا برن و ما هم بریم مغازه رو ببندیم بعد بریم دکتر بعد راست کرده بود . خلاصه بعد از بستن مغازه ساعت حدود 10 رسیدیم خونشون درو که زدیم رویا درو باز کرد . یه تاپه توری مشکی بالای ناف پوشیده بود با یه دامنه کوتاه یه حلقم تو نافش انداخته بود که اون دیونم کرد البته بگم که ساغرم یه تاتو رو کمرش داره ولی اون حلقه کاره خودشو کرد بعد دکتر اومد خونشون قشنگ بود لباسامون که در اوردیم داشت ابم میومد ساغر با همون بوتاش اومد تو با یه تاپه کشی که بدونه بند بالای نافش بود ندیده بودم نگو صبح رفته بود خریده بود در ضمن شورتشم بندی مشکی بود و بندش بالای شلوارش بود . موهاشم کوتاه کوتاه با ارایش غلیظ رویا هم موهاش کوتاه بود و مشکی ارایششم خوب بود هنوز نشسته بودیم که ذکتر رفت تو اشپزخونه تا مشروب بیاره رویا تا تنها شد رو کرد به ما و گفت که خیلی دوست داره که جدا از هم سکس کنیم و شوهرارو عوض کنیم که ساغر گفت نه ما دوست داریم خودمون سکس کنیم جلو یه زوج و اگه تونستیم عوض کنیم رویا هم قبول کرد دکتر با مشروب و مزه هاش اومدو سینی رو رو میز گذاشتو شروع کرد به تعریف و تمجید از زنش و خاطرات ضربدریشون منو ساغر و رویا هم هی مشروب می خوردیم رویا یکم ناراخت بود که نتونسته بود به هدفش برسه خسابی مستو حشری شده بودیم که دکتر بلند شدو دست انداخت دوره کمر رویا و بلندش کردو گفت بریم جیگرم بچه ها می خوان تنها باشن . اونا رفتن تو اتاق خوابو منم دست انداختم رو سینه های ساغر و لباشو می بوسیدم ساغر کمر باریک ولی باسن برجسته ای داشت سینه هاشم 80 بود تازه هم برنزه کرده بود خیلی سکسی تر شده بود . داشتم لباشو می خوردم که صدای اه و ناله سکسی رویا بلند شد خیلی حال می داد ما خیلی جاها سکس کرده بودیم و خیلی از دوستامون و حتی خواهر ساغر بارها صدامونو شنیده بودن ولی اولین بار بود که صدای سکس کسی دیگرو می شنیدیم جفتمون حشری شده بودیم بلند شدم و ساغرم بلند کردم و لباساشو در حالی که لبام رو لبش بود در اوردم فقط یه شورت پاش مونده بود و بوت هاش که تا بالای رونش بود .ما تو اتاق پذیرایی بودیم و صدای دکتر و رویا از اتاق خواب میومدهمینطور که ایتاده بودیم اونم پیرهنمو در اورد منم موهای تنمو زده بودم دیشب و مدل داده بودم به پشمام یه شورتم از دبی خریده بودم که توری بود کیرم داشت می ترکید ساغر همیشه می گفت که هیچکس مثله من نتونسته بود بکندش اون خیلی دیر ارزا و کس درشتی داره و منم یه کیر 23 سانتی کلفت با کمر سفت سفت دارم که از پسش بر می یام . خلاصه من با شورت وایساده بودم ساغرم با شورتو بوت که دستشو گرفتم رفتیم سمت اتاق خواب در اتاق خواب باز بود تو درگاهی که وایسادیم دیدم دکتر لخته لخت رو تخته و سرش لای کسه رویاست و داره میلیسه رویا هم انگشتشو تو دهنش کرده بود با اه و ناله میلیسید و به چشمای خمار به ما نگاه می کرد اینقدر راست شده بود کیرم که سرش به سوراخم رسیده بود به محض ورود مت دکتر و رویا رفتن یه گوشه تخت منم ساغرو خابوندم کنار رویا توری که سره رویا نزدیکه کمر ساغر بود خودمم روئ زمین نشستم و شورته ساغرو در اوردم با دندون بیشرف یه خط از پشماشو بالای کسش نزده بود و رنگش کرده بود زبونمو کردم تو کسشو میک می زدم اونم سینه های سفتشو می مالید و به رویا که دکتر داشت می کردش نگاه می کرد سرم لای پای ساغر بود اون اونقدر حشری شده بود که کمرشو پل می زد با صدای حشریش ناله می کرد همینطور که داشتم می خوردم پای دکتر که بقله سره ساغر بود بهش می خورد وقتی تلبمه می زد بلند شدم شورتم در اوردم که کیرم عینه فنر پرید بیرون ساغر از جاش پریدو کیرمو تا دسته کرد تو دهنش بارها بهم می گفت که اینقدر که دوست داره کیرمو بخوره و به اون حال می ده کسش به اون حال نمی ده من کنار تخت وایساده بودم و ساغر نشسته بود ساک می زد دکترم رویارو مدل داگی کرده طوری که سرش بقله بازوی سافر بود و دکتر پشتش داشت تلمبه می زد هربار جلو عقب می رفت سر رویا با اون دهنه بازش میو مد نزدیکه منو می رفت عقب دوتا زنا حشری شده بودن و می خواستن با سرو صدا اون یکی رو از دور به در کنن دیگه خیلی کیرم راست شده بود منم ساغر داگی کردم برعکس رویا از پشت کردم تو موسه داغو خیسش لامصب همون موقع می خواستم بیام ولی جلوشو گرفتم حالا وقتی منو دکتر تلمبه می زدیم رویا و ساغر در خلافه جهته هم حرکت می کردن دکتر دیگه داشت می ترکید بعدها بار ها گفت که تو فکرشم نمی رسیده که یه همچین دافی رو بکنه خلاصه همونطور کخ داشت می کرد دستشو گذاشت رو سینه ساغر و فشار داد . نمی دونم چه حسی بود از یه طرف اینقدر ناراحتو عصبانی شده بودم که می خواستم بلند شمو ساغرم بلند کنیم بریم و از یه طرفم وقتی دیدم ساغر هیچی نگفت یکم ناراحتیم فروکش کرد یه جور رودربایستی هم داشتم احساس می کردم تو مخمصه افتادم دکتر ول کن نبود همونطور که داشت رویا رو مدل داگی می کرد سینه ساغرم می مالید تو همون فکرا بودم که دیدم رویا با التماس لباشو غنچه کرده بود و لب می خواست همونطور که داشتم ساغرو می کردم لبمو رسوندم به لبه رویا که حی عقب جلو می شد و با یه دستم سینه هاشو که کوچیکتر از ساغر بودو مالوندم داشتم ساغرو می کردمو سینه های رویا رو می مالوندم و ازش لب می گرفتم کمکم داشتم حال می کردمو به ساغر فکر نمی کردم که دیدم رویا دیگه جلو عقب نمی ره سرمو که اوردم بالا کیره 10 12 سانتی دکترو دیدم که داشت می مالید به دهنه ساغر داشتم دیونه می شدم ساغر اول نمی ذاشت ولی همونطور که کیرم از غقب تو کسش بود دهنشو باز کردو کیردکترو تا ته کرد تو دهنش اینقدر روم تاثیر گذاشته بود که در همون لحظه کیرم خوابید ساغر که فهمید حالتشو عوض کردو بدونه توجه به من نشست روبروی دکترو کیرشو شروع کرد به ساک زدن و با دستش خوایه های بزرگ دکتر می مالید داشتم به اونا نگاه می کردمو احساس می کردم مالمو باختم دقیقا احساس باختن تو قمارو داشتم این چیزایی که می گم تو کمتر از چند ثانیه اتفاق افتاد که دیدم رویا با همون حالت داگی اومد جولومو کیرمو که تقریبا خوابیده بود کرئ تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن خدایش خوب ساک می زد انگشتشو از لای پام رسوند به سوراخمو همونطور که کیرمو تحمامو میلیسید انگشتشو به نرمه کرد توم احساس خوبی بود خیلی سریع راست شد تصمیمو گرفته بودم و می خواستم فقط به لذت فکر کنم خسابی با ساک زدنو انگشت کردن رویا کیرم راست شد رویا کیرمو از بیخ می گرفتو نگاش می کردو دوباره تا ته حلقش می کرد تو دهنش طوری که اب دهنش عینه کسایی که می خوان بالا بیارن روکیرم بود ساغرم خوابیده بود دکترم وسط پاش خوابیده بودو خیلی سریع مثل دارکوب تلمبه می زد رویا خوابید به پشتو پاهاشو باز کرد و بلند طوری که اوناهم بشنو گفت کسم بخور کسم بخور می خوام تو دهنت بیام بخورش منم از خدا خواسته نشستم رو زمینو کسش که از کسه ساغر تپل تر و گوشتی تر و خیلی کوچیگ تر بودو گذاشتم تو دهنم اینقدر کس بزرگ ساغر خورده بودم بلد بودم چجوری کس کوچولوی رویا رو بخورم که دیونه شه همینطورم شد دیگه طوری جیغ می کشید که بعضی وقتا دکتر دستشو می ذاشت رو دهنش تو همین بین بود که به شدت تکون خوردو جیغ کشید و زبونم که تو کسش می چرخید ترش مزه شد چند ثانیه ای بی حرکت افتاد ولی ساغر مدا داگی شده بودو جیغ می زدو دکتر ماشاله خوب می کرد بعدها گفت که قرص خورده بوده و برا خمین مشروب نخورد با ما . بعد از چند ثانیه رویا دوباره بلند شد کیرم گرفت دستش یکم خوابیده بود که با ذو سه بار تا ته حلق بردن کیرم راش انداخت ایندفه دیگه معطل نکردمو قمبلش کردمو محکم و با حرص کیرم تا دسته کردم توش داشت بیهوش می شد تا حالا اینقدر کلفت اونم یه دفعه بهش نرفته بود داشت التماس می کرد که یواش ولی دیگه حالیم نبود و داشتم به شدت و وحشیانه تلمبه می زدم که دیدم دکتر شروع به داد زدن کردو یه دفعه کیرشو از کسه ساغر در اوردو به سرعت کاندومشو در اوردو ابشو ریخت رو تاتو ساغر این صحنه بیشتر حشریم کرد دکتر سریع از اتاق بیرون رفتو ساغرم به پشت خوابیده بودو کسشو می مالیدو منو نگاه می کرد منم که التماسای رویا بیشتر حشریم کرده بود حسابی و وحشیانه می کردمش که رویا دوباره با صدای بلند جیغ کشیدو یه ابه سقید رنگی رو کیریم که جلو عقب می رفت دیدمو ولش نکردم درحالی که شل شده بود همونطور وحشیانه می کردمشو به کسه ساغر که داشت می مالیدش نگاه می کردم که دیدم داره ابم میاد از کسش بیرون کشیدموکاندومو دراوردم و سره رویا رو به عقب برگردوندمو ابمو که خیلی بیشتر از دفه های قبل بود و پاشیدم رو صورتش اول دهنش بسته بود کله صورتش سفید شد ابم که خالی شد سره کیرمو گذاشت دهنشوو میک می زد جیغم در اومد تا قطره اخرشو میک زد کشید بیرون بعدم سری بلند شدو رفت بیرون تا صورتشو بشوره کنار ساغر افتادم با طعنه گفت خوش گذشت ؟ منم گفتم مثله اینه به تو بیشتر خوش گذشت از حال و احوالش می دونستم که ارضا نشده ولی به رو خودم نیاوردم یکم روتخت ولو شدم و بلند شدم و رفتم تو پذیرایی تا لباسامون وبیارم که دیدم دکتر نشسته گفت خوش گذشت گفتم در حینش اره ولی قرارمون این نبود گفت پیش اومد دیگه چیزی نگفتم لباسای ساغرو بهش دادم و خودمم لباسامو پوشیدم و رفتیم تو حال رویا بعد از اینکه ما از اتاق اومدیم بیرون رفت تو اتاق خوابو درو بست .دکترم یکم نشست بعد شب به خیر گفتو رفت من موندمو ساغر خیلی بی تفاوت شده بود بهم و اصلا نگام نمی کرد گفتم بریم بخوابیم بدونه اینکه حرفی بزنه بلند شد خونه دکتر دو خوابه بود ما رفتیم تو اون اتاق لخت شدمو بدون اینکه حرفی بزنم رفتم رو تخت خواب که یه نفره بود ساغر چند دقیقه ای همون طور نشسته بود و به یکجا خیره شده بود یه ربعی گذشت بلند شدم دیدم داره گریه می کنه رفتم بقلش کردمو اوردم روتخت به شدت بهم ریخته بود و از کاری که کرده بودیم ناراحت بود منم گریم گرفت و شروع کردم و از حالی که بهم دست داده بود وقتی اولین بار یه مرد دیگه اونو لمس کرده بودو دیده بودم و تمامه حس های بدی که داشتم براش با گریه تعریف کردم کمی اروم شد بهش گفت این یه تجربه بود و نباید بزاریم در رابطمون اشکالی ایجاد کنه بهش گفتم حتی می دونم که تو ارضا هم نشدی و تایید کرد و بهش گفتم که این رابطه سطحی بود و رابطه ما خیلی عمیق تر از سکسه همینطور که براش حرف می زدم لبای خیس شده با اشکشو می بوسیدم بعد از نیم ساعتی که با هم حرف زدیم لباساشو در اورد( اخه ما شبا لخت می خوابیم همیشه ) اومد تو بقلمو پشت به من خوابید منم سفت بقلش کردم احساس می کردم خیلی بیشتر از قبل می خوامش کیرمم لای پاش بود پاهاشو طوری گذاشت که کیرم به کسه بزرگش بخوره یکم که گذشت یکم خودشو مالید طوری که کیریم بیشتر به کسش مالید . همین کار کافی بود تا کمی راست بشه به محض اینکه راست شد پتو رئ زد کنار و نشت و کیرم شروع کرد به لیسیدن منم که می خواستم خودمو لوس کنم گفتم مگه بست نبود اونم بیتوجه به حرفام شروع کرد به لیسیدن کیرم خیلی خیلی بهتر می لیسید راست راست شده بود کیرم فکره چند ذقیقه قبلم مزید علت شده بود برش گردوندمو افتادم رو کسش شروع کردم به لیسیدنش خوشمزه بود یکمم مزه کیر می داد سریع بلند شدمو وایسوندمش یه پاشو گذاشتم لبه تخت دستشم گذاشت لبه تخت منم سفت کیرم و فشار دادم توش شروع کردم به تلمبه زدن چنان صدایی راه انداخته بود که گفتم الان همسایه ها میان دمه در نیم ساعتی به حالت های مختلف کردمش . می دونستم چه مدلی بیشتر حال می کنه و ارضا می شه خوابیدم روتخت نشت رو کیرم تا تهش رفت تو اینقدر استادانه کسشو جلو عقب می کرد که هیچ کیری زیرش دووم نمی اره دو سه دقیقه بعد با سرو صدای بلند ارضا شد و وقتیم ارضا می شد دوست داشت انگشتش کنم که کردم چند ثانیه ای روم خوابید در حالی که کیرم توش بود بعد خودش قمبل کرد برام اونم می دونست که این حالتش دیونم می کنه و زود میام چند تا تلمبه که زدم گفتم دارم می یام که سریع برگشتو کیرمو گذاشت تو دهنشو شرو کرد به ساک زدن که دیدم دارم میام جلوشو نگرفتم و برای اولین بار تو دهنش اومدم حتی اجازه نداد یه قطرشم بریزه بیرون تا تهشو مکید و غورت داد اینقدر حال کرده بودم که نفهمیدم چجوری خوابیدم فقط وقتی به خودم اومدم که دیدم دکتر دمه در اتاق داره صدامون می کنه ساعتو نگاه کرئم دیدم 11 صبح سریع بلند شدیمو بعد از خداحافظی رفتیم بیرون . راستی رویا صبحم نیومد از ما خداحافظی کنه بعد ها دکتر می گفت به ساغر حسودیش شده کخ دوباره هم سکس کرده .این اولین تجربه سکس ضربدری ما بود همه وضعیت ها رو شرح دادم تا علاوه بر اینکه یه مطلب سکسی رو براتون شرح داده باشم از اتفاقای بعدشم براتون گفتم که اگر دوستان مایلند اینکارو بکنن باید قبلش بسیار بسیار باهم هماهنگ شده باشید و هردو به یک تعریف و یک هدف از این کار رسیده باشید تا به رابطتون لطمه نخوره چون این کار غلاوه براینکه بهش دت سکسی و اغوا کننده و حشری کنندست ولی بسیار بسیار خطر ناک می باشد و در صورتی که بدون هماهنگی و امادگی وارد این کار شوید شاید در ان لحظه لذت ببرید ولی بد از ان به مشکل برخورد می کنید .بعد از این تجربه ما بارها این کار را تجربه کرده ایم که درصرتی که این نوشته مورد نظرتون قرار گرفت انها رو هم براتون می نویسم.
بازی ما سه نفر گروهــــــی

سلام.

حدود یک ماه پیش دچار یه جور بحران احساسی شده بودم، عاشق زنم بودم ولی گاهی فکر خیانت بهش به سرم میزد. قبل از ازدواج خیلی داستان سکسی میخوندم و اون موقع درک نمی کردم که چه تاثیری روی ذهن میذاره . داستان های سکسی خیلی رو ذهنم اثر گذاشته بودن و از سکس معمولی و تر و تمیز نمی تونستم خیلی لذت ببرم . دوست داشتم یه کار کثیف بکنم ، نه در حد سکس با محارم و این چرت و پرتا ولی کم کم داشتم تمایل پیدا می کردم یه حریم اخلاقی رو پشت سر بذارم. با این که با زنم زیاد سکس می کنم ولی گاهی تو حموم جلق می زدم و از تنوع توی ارضاء شدنام لذت می بردم. کم کم موقع سکس با زنم هم نمی تونستم تمرکزم رو جلب کنم و سعی می کردم موقع سکس به خیانت کردن فکر کنم. موقع سکس با زنم به خواهر زنم فکر می کردم و تصور می کنم با اون دارم سکس می کنم حتی یه بار هم به سکس با خواهر زنم فکر کردم ولی میترسیدم که تو یه حرکت زندگیم رو خراب کنم چون واقعا زنم رو دوست دارم و با هیچی تو دنیا عوضش نمی کنم.

توی این وضعیت بودم که اون اتفاقی افتاد که باید می افتاد. زنم دانشجوه به دلیل این که نتونستم انتقالی بگیرم و اون هم تمایلی به انتقالی گرفتن نداشت چند روز هفته رو از هم دور می مونیم. اون بار قبل از رفتنش یکم باهام لج کرده بود و خلاصه حرفمون شد. نمی دونم چرا ولی اون موقع این حس نیاز به خیانت خیلی توی من افزایش پیدا کرده بود.
نزدیکای ساعت سه بعد از ظهر بود که یه دفعه یکی از دوستای قدیمیم باهام تماس گرفت. علی رو از بچگی میشناختم توی یه کلمه بگم آدم ضعیفی بود. از بچگی دوست داشت بگه که دخترا عاشقشن و از وقتی که یه خورده پول تو دست و بالش اومده بود همیشه سعی می کرد که دوست دخترهایی که همه میدونستن عملا با پول خرج کردن نگهشون داشته رو به رخ بقیه بکشه. من و علی قبلا با هم شریک بودیم ولی سر یه اختلافاتی با هم به هم زدیم و بعد از قطع شراکتمون وضع علی خیلی بد شده بود و معلوم بود که دو باره دوست داره باهام شریک بشه. علی از اون دسته آدم هایی بود یه غرور تو خالی داشت و خیلی در مورد خودش دروغ میگفت و فکر می کرد هیچکی نمی فهمه و من هم تحمل این جور آدم ها رو نداشتم از طرفی من هم بعد از قطع شراکتمون یکم دست تنها شده بودم ولی دوست داشتم علی به عنوان ور دست پیشم باشه نه به عنوان شریک به خاطر این همش بهش بی محلی میکردم تا ازم خواهش کنه که بیاد پیشم.

بالاخره علی اون شب تعارف رو کنار گذاشت و ازم خواست که بذارم تو شرکتم کار کنه! با این که تقریبا مطمئن بودم که بادش خوابیده ، هنوز دلم می خواست که کمی تحقیرش کنم به خاطر همین هم ازش پرسیدم که خبر از دوست دخترهات؟ برخلاف انتظارم گفت : والا دیگه از ما گذشته، دیگه کم کم دارم یه تصمیم درست و حسابی میگیرم. گفتم : یعنی چی؟ گفت: تصمیم گرفتم که برای همیشه با کسی باشم که واقعا دوستم داره! با یکی نامزد کردم! اینو که گفت یه جورایی حالم گرفته شد چون دقیقا می دونستم که الانه که یه بلف بزرگ بزنه! گفتم حالا طرف کی هست؟ گفت میشناسیش، سارا!
حالا از این سارا بگم که از اون جنده هاست! وقتی با هم شریک بودیم یه مدت برای منشی گری آوارده بودش تو شرکت و همزمان باهاش دوست بود. این دختره از بس ضایع بازی در می آوارد و واسه همه عشوه می اومد که عذرش رو خواستم و یکی از اختلافات من و علی از اونجا شکل گرفته بود. طبق گفته های علی (بعد از به هم زدن با سارا ) سارا به شدت پول پرست بود و البته به شدت نیاز مالی داشت و کاملا معلوم بود که توی این وضع نداری علی دست به دامن این یکی شده!
خلاصه دوزاریم افتاد که آقا داره واسه ما کلاس میذاره و می خواستم که فحش حسابی بهش بدم که یه فکری به ذهنم رسید تصمیم گرفتم که یه بار برا همیشه جلوی خودم چنان تحقیرش کنم که دیگه واه من کلاس نگذاره!!!

بهش گفتم : مبارک باشه علی جون ، خیلی خوشحال شدم واقعا کار درستی کردی. میگم حالا برای این که هم در مورد کار حرف بزنیم و هم اون کدورتی که بین من و سارا پیش اومده بود از بین بره چطوره فردا ناهار بیاین خونه ی ما؟ علی هم که باورش شده بود من رو خام خودش کرده با کمال میل قبول کرد! خلاصه اون شب گذشت و تا فردا خونه رو آماده کردم برای یه مراسم درست و حسابی یه دوربین رو هم توی خونه جاگذاری کردم که از اتفاقات فیلم برداری کنم . خباثت توی خونم داشت موج میزد و اخلاقیات رو گذاشته بودم کنار و می خواستم یه تجربه جالب داشته باشم که هیچ هزینه ای برام نداشته باشه.
خلاصه فردا ساعت ده رسید و زنگ خونه به صدا در اومد و علی و سارا جون اومدن توی خونه از پشت پنجره داشتم نگاهشون میکردم. عمدا به استقابلشون نرفتم تا طول حیاط رو بیان و بیان داخل . وقتی اومدن تو من روی مبل نشسته بودم و منتظر موندم که اونا بیان سراغم. علی متوجه شده بود که می خوام بی محلش کنم به خاطر همین کمی رنگش به سرخی متمایل شده بود و معلوم بود داره جلوی خودش رو میگیره! جلو که اومدن منم بلند شدم و به علی دست دادم وباهاش رو بوسی کردم بعدش دستم رو به طرف سارا دراز کردم. علی و سارا با توجه به شناختی که از من داشتن یکم غافلگیر شده بودند چون انتظار نداشتن من با سارا روبوسی کم و این کارو کردم اون یه جوری که هم سارا رو کمی تحریک کنم و هم علی رو عصبی کرده باشم بعد از روبوسی گفتم ساراجون اون موقع ها که پیش ما بودی اینقدر خوشگل نبودی ها! سارا و علی که نشستن من رفتم توی آشپزخونه که براشون شربت بیارم و زیر چشمی نگاهشون می کردم. معلوم بود کمی شک کرده بودن و با هم آروم آروم حرف میزدن. شربتو که داشتم می آواردم سارا پرسید آقای احسان زینب جون کجان؟ منم گفتم زینب دانشگاه داشت مجبور بود بره. اینو که گفتم یه جوری حس کردم که شکشون بیشتر شد.

خلاصه علی کمی برامون بلف زد و از دلایل ورشکستگیش گفت و منم بحث رو بردم روی شرکت با کلمه هایی مثل میارمت زیر دست و بال خودم و منو مثل داداش بزرگتر خودت بدون سعی میکردم بهش بگم که وضعیت تغییر کرده. این وسط سارا که مطمئن شده بودم فقط برای حفظ ظاهر اومده هیچ حرفی برای گفتن نداشت و معلوم بود حوصلش ر رفته . بهش گفتم سارا جان میشه شما برین یه سری به غذاها بزنین ببینید کم و کثری نداشته باشن آخه من خیلی آشپزیم خوب نیست. به علی هم گفتیم بیا بریم توی حیاط یکم با هم حرف بزنیم.
توی حیاط با علی رک و پوست کنده شرایط کاریمون رو گفتم و البته حقوق خوبی رو هم بهش پیشنهاد کردم که باعث شد که حسابی ذوق بکنه ولی اتفاق اصلی توی آشپزخونه افتاد توی اشپز خونه کنار گاز یه کاغذ گذاشتم و روش نوشتم سارا جون لطفا این بخون . نامه به این شرح بود:

سلام سارا جون، من امروز قصد دارم یکم سر به سر علی بذارم ولی به کمکت نیاز دارم. اگه باهام همکاری بکنی دو ملیون بهت پول میدم و توی شرکت دوباره استخدامت می کنم!!! یه ملیون پول هم توی کابینت زیریه، همین حالا برش دار!
توی حیاط علی شروع کرد به بلف زدن در مورد سارا و اینکه چقدر عاشقشه و قبلا در موردش اشتباه فکر میکرده و این که سارا همیشه دنبالش بوده و اون پیشنهاد داده که باهم ازدواج کنن و…
خلاصه وقتی اومدیم توی خونه حساس ترین قسمت قضیه بود چون ممکن بود سارا شرایط رو قبول نکرده باشه! ولی همین که سارا رو دیدم یه لبخند ملیح روی لبش بود و کمی بعد هم یواشکی یه چشمکی بهم زد که فهمیدم نقشه تا آخرش درست پیش میره!
با کمک سارا ناهار رو کشیدیم و خوردیم و تا حدود ساعت 2 به بحث های معمولی گذشت و در طول این بحث ها همش سعی میکردم که با سارا بیشتر گرم بگیرم و بیشتر لمسش کنم. کم کم متوجه شدم که علی واقعا روی سارا غیرت داره و معلوم بود که یه جورایی اذیت میشه ولی به روی خودش نمی آورد و سارا هم از اونجایی که پیشنهاد من رو کاملا پذیرفته بود وقتی دید لمس کردنای من کمی غیر عادیه کمی شیطنت میکرد و دو سه بار جوکای سکسی تعریف کرد.

خلاصه کمی که حرفامون تموم شده بود گفتم بچه ها چطوره یه بازی بکنیم؟ یه تاس میندازیم و هرکی هم دو تا شماره داره ، شماره به حرکی که افتاد میتونه به یه نفر به دلخواه خودش دستور بده که یه کاری رو بکنه! همینو که گفتم سارا گفت عالیه ، خیلی باحاله! علی که معلوم بود داره شک میکنه؟ خودش رو زد به بی حوصلگی و این حرفا ولی سارا گیر سه پیچ داد که باید بازی کنی و خلاصه سه نفری دور هم نشستیم و هرکسی دو تا شماره برداشت و شروع کردیم به تاس انداختن!
اولین قرعه به اسم علی افتاد! علی که نمی تونست چی بگه گفت من به سارا دستور میدم که بره یه لیوان اب برام بیاره! و سارا هم با کمی غر زدن که معلوم بود برای جذاب کردن بازیه رفت و یه لیوان آب برای علی آوارد.
قرعه ی بعدی به اسم من افتاد. به علی گفتم من به تو دستور میدم که منو کول کنی و دور خونه بگردونی! موقع بچگی از این کارها کرده بودیم ولی هرکاری کردیم علی نتونست منو کول کنه و میگفت خیلی سنگینی، من هم گفتم دستورم رو عوض می کنم و به جای من سارا رو کول کن! علی هم قبول کرد و سارا رو کول کرد و دور خونه گردوندش! احساس کردم که علی کمی جدی شد و معلوم بود نقشه ای برای من کشیده!

قرعه رو انداختیم و این بار هم شماره ی من در اومد. به علی گفتم : من بهت دستور میدم که برامون شکلک دربیاری و منو بخندونی ! علی که البته آدم مغروری بود اولش کمی از کوره در رفت گفت: این چه بازیه مسخره ایه! و من با هم کمی صدام رو بالا بردم و گفت خوب نوبت تو ام میشه! علی هم که انگار دوباره یادش افتاد که توی چه موقعیتیه گفت باشه و چند شکلک مضحک در می آورد و سارا به شکل کاملا تصنعی به شکلک های علی میخندید ولی من تا جایی که تونستم جلوی خودم رو گرفتم نا نخندم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و حسابی زدم زیر خنده!
قرعه اینبار به اسم علی افتاد. اولش به من نگاه کرد و می خواست ازم انتقام بگیره ولی انگار میترسید که باهام خیلی شوخی کنه! گفت : سارا بهت دستور میدم شکلک دربیاری! سارا هم کمی به خاطر خلاقیت نداشتن مسخره اش کرد و بعدش هم چند تا شکلک در آوارد که واقعا خنده دار بودن و من هم همش میزدم زیر خنده!
دوباره قرعه رو انداختیم و این بار هم شماره سارا در اومد و رو به من کرد و گفت : احسان بهت دستور میدم که بلند شی و برقصی! من هم که اصلا رقص بلد نبودم بلند شدم و کمی تلاش کردم برقصم. سارا که دید من رقص بلند نیستم بلند شد و دستم رو گرفت و کمی با من رقصید.
دوباره نوبت علی شد و به طرز ناشیانه ای می خواست از سارا انتقام بگیره و گفت : سارا بهت دستور میدم که یه دونه سیلی بزنی توی صورت خودت! در واقع علی می خواست اینطوری احساس عصبانیتشو نشون بده! سارا هم از این حرف عصبانی شد یه سیلی واقعا محکم توی صورت خودش زد.

قرعه این بار به اسم من افتاد و گفتم: سارا، بهت دستور میدم علی رو ببوسی! سارا هم جلو رفت و یه لب از علی گرفت و علی هم کمی از عصبانیتش کم شد و چند بار سارا رو بوسید.
این دفعه نوبت سارا شد و گفت : علی بهت دستور میدم شلوارت رو در بیاری! و زد زیر خنده! علی که انگار عصبانیتش برگشت شلوارش را در آوارد و دوباره پوشید و گفت : بذار نوبت من بشه!
دوباره نوبت من شد و حرکت اصلی رو کردم : گفتم سارا ، بهت دستور میدم شلوارت رو در بیاری! اینو که گفتم علی منو نگاه کرد و گفت جان!!؟ در همین لحظه بود که سارا شلوارش رو کشید پایین و البته شورت سیاهی که پاش بود نکته ایه که نمیشه ازش گذشت! سارا شلوارش رو کشید پایین و کاملا درآوارد و نشست. علی که شوکه شده بود گفت : شلوارتو بپوش، سارا هم گفت : هر وقت نوبتت شد بهم دستور بده!

این بار نوبت سارا شد و گفت: احسان ، بهت دستور میدم پیرهنتو در بیاری! و من هم پیرهنمو در آواردم. در حین در آواردن پیرهن بودم که علی تاس رو انداخت و دوباره نوبت سارا شد و گفت : احسان ، بهت دستور میدم شلوارتم در بیاری! اینو که گفت: علی از جاش بلند شد و به من نگاه کرد و گفت: می فهمید دارید چکار میکنید؟ منم با لحن تندی بهش گفتم این فقط بازیه! یکم جنبه داشته باش!! علی که خیلی کلاس جنبه و اپن مایند بودن میذاشت سریع تاس رو برداشت و انداخت و قرعه به اسم خودش در اومد. به سارا دستور داد شلوارش رو بپوشه و اونم پوشید و دوباره هممون نشستیم!
این بار نوبت من شد و به علی دستور دادم پیرهن سارا رو دربیاره ، علی که نسبتا عصبی شده بود وحشیانه پیرهن سارا رو در آوارد و اندام قشنگشو انداخت بیرون و بلند شد رفت اونور خونه و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد. سارا هم یه نگاهی به من کرد و یه چشمک شیطنت آمیزی به من زد. من هم شورتم رو پایین کشیدم و گفتم: سارا من بهت دستور میدم برام ساک بزنی! علی به تو هم دستور میدم نگاهمون کنی! همینو که گفتم علی یه دفعه شوکه شد و به طرف من نگاه کرد و دید که سارا جونش کیر منو تو دستش گرفته و میگه اجازه هست!!!؟

گفتم : علی جون، اشکالی نداره! ناراحت نباش به هر حال من رئیستم و اگه نامزدت کمی بهم حال بده مشکلی پیش نمیاد!
علی که هنوز دست از کلاس گذاشتن بر نداشته بود گفت : این جنده رو میگی؟ اینو با صد تومن راضیش کردم بیاد و گرنه خیال کردی من با این نامزد میشیم؟ اگه می خواستی بکنیش همون اولش میگفتی برات دو سه تا دیگه هم می آواردم!
سارا که کمی بهش برخورده بود: کیرمو از دهنش در آوارد و گفت: آخه بدبخت، نمیگی با اون قیافه ی تخمی و کیر کوچولوت اگه پول ندی کی باهات میگرده؟ آره ! ازت صد تومن گرفتم و الانم دارم کیری به این قشنگی رو میخورم! تو هم داره کونت میسوزه!
گفتم: علی جون ، خوب ! پس چرا ناراحتی!؟ چرا غیرتی میشی؟ بشین روی کاناپه و حال کردن ما رو نگاه کن! این یه دستوره!به هر حال من رئیستم!!
علی هم که کم کم با خودش کنار اومده بود نشست روی مبل و سکس ما رو نگاه کرد.

سارا کون بزرگی داشت و من هم که هیچ وقت با زنم سکس مقعدی ندشاتم تصمیم گرفتمم که از کون بکنمش! خوابوندمش روی زمین و از علی خواستم که از یخچال کمی کره برام بیاره و کون سارا رو حسابی کره مالی کردم و خلاصه کردم توش! سارا هم که انگار اونقدری که فکر می کردم گشاد نبود کلی درد می کشید و همش به علی فحش میداد و قربون صدقه ی من میرفت!
علی بیچاره هم رفت سمت در که بره بیرون که بهش گفتم علی نرو! امشبو مهمون مایید!! علی گفت: فقط میرم تو حیاط، هر وقت کارتون تموم شد میام تو!
اینو که گفت با تمام توان چند تا تلمبه ی محکم زدم و با جیغ سارا همه چیز برای ارضا شدنم فراهم شد و آبم رو ریختم توی کونش!
چند دقیقه ی بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم به علی کمی پول دادم گفتم برو برا شام از بیرون غذا بیار! خلاصه اون شب هم خونه ی ما موندن و به کمک سارا علی رو رام خودم کردم تا جایی که کار به ساک زدن علی برای من هم کشید.
الان یه هفته است که علی و سارا به پرسنل شرکت ما اضافه شدن و به نظر میرسه هردوشون حرف شنوی خوبی دارن! امروز وقتی داشتم با علی صحبت می کردم سارا اومد توی اتاق و گفت : جناب رئیس برای امشب دستوری ندارین؟
سکس با دو زن چادری گروهــــی

سلام .من محسن هستم
اول اینو بهتون بگم که یه دوسالی هست که قید درس خوندنو زدم اما قبلاهم درس می خوندم هم تویه یه سوپر مارکت که ماله یکی از فامیلامون بود کار میکردم راستش فقط برجی 200 هزار تومن میگرفتم این کارو اصلا دوست نداشتم ولی کم کم هم بهش عادت کردم هم اینکه ازش خوشم اومد. چون خیلی زن و دختر میومد اونجا اخه اونجا روبرویه یه مدرسه ی دخترونه هم بود. یه دوسه ماهی که اونجابودم یواش یواش سر شو خی رو با خیلیاشون واکرده بودم اما خوب خیلی مودبانه نه با پوروئی واسه همینم احترامه خودمو حفظ کرده بودم.
خوب بریم سراغ اصل مطلب. گفتم که چون خوش سرو زبونم با اینکه هیکلم یهکم قناسه ویه کم ازافه وزن دارمو معمولا ریش میزارمو زیاد به خودم نمیرسمو خلاصه اصلا خوش تیپ نیستم .ولی تا دلتون بخواد اسمون ریسمون به هم میبا فم.اینو به اونایی میگم که عرضه یه مخ زدن ندارن.

بله ;خلاصه یه خانومی بود که با اینکه خونشون چنتا کوچه پایین تر از مغازه یه مابودو سر کوچهی خودشونم بقالی داشت اما میومد ازما خرید میکرد .چادری بودو وقدشم متوسط بود .اقا چی بگم یه کونی داشت که خدایه کون بود.ارزوم بود که شیرجه بزنم روشوشو حسابی بگامش .خودم یه چن وقتی بود که رو مخش بودم اما این فامیلمون که صاحب مغازه هم بود روش کار میکرد. بماند البطه کارمنواسونترکرد.یهروز خانوم اومد تومغازه و بی سلامو الیک رفت سراغه یخچالو سه تانوشابه زرد برداشتو اومد جولوی پیش خونو گفت;خوبی.اینو حساب کن .منم گفتم مرسی معلومه مهمون دارینا,گفت نبابا خاهرشوهرم اینان.گفتم. مگه خار شوهر مهمون محصوب نمیشه .گفت چی بگم والا ماهمش مهمون داریم .
گفتم بیگیر بابا 3750تومن شد واسش گزاشتم تو پلاستیک.
اونم رفتو بعداز یه چندسانیه ای دوباره برگشت وگفت,یهروغن زیتونم بده .روغن زیتون پشت سرم تویه قفسه دوم از بالا بود .صندلی رو گزاشتم زیر پامو رفتم بالا و ورش داشتم . موقع پایین اومدن یهکم اشوه اومدمو ادا مدا دراوردم .بعد اومدم پایین که اونم یه کم لبخندی زدو گفت چقد شد منمدیدم چیزی نگفت خودم گفتم’خوشت اومد داشتم میو فتادما اما اون بازم گفت ;چقدر شد منم دیگه چیزی نگفتم و دستمو گزاشتم زیره چونمو خیلی اروم گفتم 6500 .اونم پولودادو رفت .

بعداز ظهر که شد دوباره اومد منم تو مغازه تنها بودم .گفت سلام گفتم الیک سلام .مهموناتون رفتن گفت اره .خیلی جدی گفتش .راستش از رفتارش اصلا تعجب نمیکردم چون خیلی مذهبی بودن.ولی خاستن توانستن است . تعریف از خود نباشه ولی موخ هر زنی رو که اراده کردم زدم جز چند مورد که اونم دیگه راه نداشت.بعدش منم خیلی جدی گفتم بفرمایین گفت یه بسته هل بده .منم دادمو گفتم دوتومن گفت;اینو بزن به حساب . سرمو تکون دادمو گفتم باشه .
خداییش اینو میدو نستم که هر ادم خری که بود میدونست من بهش نظر دارم ولی نمیدونستم چرا ایجوری میکنه .این شکم توم بود که اینم یه چیزی میخاد وگرنه چرا بین این همه سوپر میاومد ازما خرید میکرد.از اورو ز به بعد روم بیشتر به روش باز شده بود . اما تورفتارم باهاش خیلی احتیاط میکردم فقط واسه اینکه اونجا محل کسب بودو منم خاسته ناخاسته کاسب . خلا صه اقا یه روز که از دانشگاه اومدم مغازه دیدم زری خانوم واقا مهدی صاحب مغازه پشت پیش خون دارن پچ پچ مکنن . تامنو دیدن زری خانوم که حسابی هول شده بود گفت ;خوب من دیگه میرم راستی یه کیلو قندم بهم بده ماهم که دیدیم تنور داقه سریع چسبوندمو گفتم میتی جون یه کلو قندم به ما بده بیام پشت پیش خونو بعدم یه خنده معنی دار کردم . بعدشم گفتم بماند .زری خانومم سریع پیچوندو رفت .میتیم از اون ماجرا دیگه حرف نزد .ولی من گفتم .با با تنها خوری گفت ‘ چیو گفتم;خودت میدونی .اون روز گذشت و ما دیگه هروز راجع بهش حرف میزدیم مهدیم که دیده بود دیگه دستش رو شده پنهون نمیکرد ولی همش میگفت زنه تک پره منم اصرار میکردم که ردیف کنه و مارم یه جورایی راهی کنه .

راستشو بخایین من با مهدی خیلی ندار بودم و واسم حسابی مرام میزاشت اخه ما فامیلم بودیم . اما اون موقع مهدی میگفت منم خیلی دوست دارم باهم بگائیمش اما باور کن نمیده .منم که قبول داشتم مهدی بهم دروغ نمیگه کم کم از فکرش داشتم میو مدم بیرون که یه روز مهدی خیلی بی مقدمه خدا واست خاسته گفتم .چطور گفت دیروز روکار بودم . اما فکر توهم بودم .گفتم بگو دیگه چیکار کردی گفت;شنبه باهم میریم. شنبه تعطیلی رسمی بودو ما جون شما از جا پریدیم.
شنبه شدو دمه رفتنیه ما به مهدی گفتیم حاجی امروز تعطیله مگه شوهرش خونه نیست. گفت ;نه رفته ماموریت …
گفتم ;بچه هاش چی گفت برده خونهی مادرش اینا .
اقا ما تادر خونه ی خانو دل تو دلمون نبودو همش به این فکر میکردم که چه جوری این زری خانومو بگامش .تو همین فکرا بودم که رسیدیم .

درو زدیم خودش گوشی اف اف و رو بر داشت رفتیم بال وو مناز زچیزی که دیدم خیلی تعجب کردم زری خانوم یه لباس خواب خیلی شیک پوشیده بودو بیشتر بدنشم معلوم بود . اما تازه تنهاهم نبود یه خانوم دیگم اونجا بود که اینکی بودو خداییش از خوده زری چیزی کم نداشت .اقا ما تا این صحنه ها رو دیدیم حسابی دستو پا مونو گم کردیمو مثل کس خلا همش لبخند میزدیمو اصلا یادمون رفت سلام کنیم و فقط رفتیم تو اول مهدی سلام کرد بعدشم با زری دست داد منم به خودم اومدمو سلام کردم زری به منم دست داد .بعدم با اون خانومه مهترمه خیلی کس سلامو احوال پرسی کردیمو نشستیم .زری هم نشست وگفت’این خانوم از دوستانه من هستن وگفتم امروز بیان باهم اشنا شیم .من که گفتم خدایی یه قدم تو تیپ با هرچی ارازل او باشه فاصله دارم ولی از حق نگذریم مدی خیلی خوش تیپو مودب بودو .از تمام رفیقام یه سرو گردن بالا تر بود زری هم فقط بخاطر مهدی بود که قبول کرده بود به ما حال بده . او خانوم که اسمش سلماز بودو اصالت ترکم بودن همین طور .
یه چند دقیقه ای که گذشت مهدی سر شوخی رو با زکردو ما هم کم کم یخمون باز شدو شرو کردیم به مزه ریختنئ اما تمام هواسم به برو پاچه سفید زریو سلماز بود .مهدی جاشو عوض کردو رفت پیش زری نشست منم یه نگاه به این ور اونر کردمو خودمو به سلمازنزدیک تر کردم سلماز از این حرکت من خندش گرفت منم با پرویی یه لبخند زدمو رفتم نزدیک تر .خلاصه هرکاری مهدی از او ن به بعدانجام میداد منم تکرار میکردم . مهدی دستشو انداخت دور گردن زری و شروع کرد باانگشتاش بازویه زری رو لمس کردن منم همین کارو با سلماز میکردم مهدی صورتشو گذاشت کناره صورت زری بعد شروگرد زبون زدن به گوش زری اخ که نمی دونین من چقدر داغ شده بودمو کم کم داشتم راست میکردم که یهو سلماز که ازش معلوم بود اصلال خجالتی نیست دست انداخت دوره گردنمو یه نگاه توچشمام کرد .

اقا مارو می گین یه هواحساس کردم قلبم افتاد توشورتم .منم صورتمو بردم جلو و لب مو مالیدم به لب سلماز بازم حرکت بعدی رو سلماز انجام دادو منم تکرار کردم راستش دیگه عقل از سرم پری ده بودو نمیدونستم چیکار کنم .اما به دنبالش دستمو بردو لای پاایه سولمازو شروکردم به مالیدان خدا میدونه که لای پاش چقدر گرم بود یه دستمو او ردم بالا و باسینه هاشم بازی میکردم . دروغ چرا درسته مخ خوب میزدم ولی تا اون موقع جز چند تا جندهی پو لی با کس دیگه ای رابطه جنسی نداشتم.
برای همینم فشارم بجوری افتاده بود پائین.سلمازم که معلوم بود خیلی حشریه که حاضر شده بود با من سکس کنه .البته خودشم زیاد مثل زری خوشگل نبود اما الحق که خیلی گوشت بود. دستمو بردم لای پاشو شرو کردم نازشو مالیدم اونم معلوم بود از این کار راضیه .بعدم سی ناهاشو خوردو که خیلی خوش مزه بودو حسابی حال میداد زریو مهدیم که رو فضا بودن .کم کم شروع کردم بهدر اوردن لباساشو اونم خوش کمکم میکرد بعدم خودم لخت شدم که یه نیگاه کردم دیدم زریو مهدی خیلی جولوتراز مان.برایه همینم یه کم باعجله کارو شروع کردمو خابیدم روی سلمازو ازلب میگرفتم که سلماز شروکرد به بازی با کیرم که دیگه تقریبا راست شده بود وقتی سلماز دست زد به کیرمو دید که بزرگه خوش اومدو یکم دو دلیشم درباره سکس با من برطرف شد شورتمو دراوردم همونجور که خابیده بودم روی سلماز کیرمو محکم فشار میدادم به شکمش که یکم چربی هم داشت ولی بدنش از سفیدی با برف مو نمیزد .خلاصه یه کم تف زدم به دستمو گذاشتم سر کس سلماز خانوم اونم یه کم با تفه خودش اطراف کسشو مرطوب کرد بعدم کیرمو اروم گذاشتم سر سوراخ کسشو کم کم حولش دادم تو که یه اخ یواشم گفت .

شروع کردم به تلمه زدن و هرلحظه سرعتمو بیشتر میکردم سولمازم خوشش میومدواخ اخش شروع شده بود و بعدم میگفت ;افرین خوشم اومد اره بکن کسش خیلی داغ بودو حسابی تنگ طوری که تمام کیرمو گرفته بود احساس میکرردم با کسش داره کیرمو فشار میدده بعد از یکی دو دقیقه ازش خاستم برگرده تا از عقب بکنمش اونم برگشت دیگه لازم نبود به کسش تف بزنم چون با اب خودش خیسه خیس شده بود شروعکردم این دفعه از دفعهی قبل سریع تر میکردم.وکیرمو حول میدادم تا برسه زیره رهمش که احساس کردم ابم داره میادو سریع کیرمو در اوردمو تمام ابمو خالی کردم روی کسشو کونش اخ که چه حالی داد جای همتون خالی خدا میدونه که بعد از دوسال که این داستان یادم اومد براتون نوشتم راست کردم البته باید ببخشید چون که بعضی از جزئیاتشو یادم رفته…
ماجرای سکس سه نفرهگروهــــــــــی

خاطره ای که می خوام براتون بگم برمی گرده به 2 سال پیش.

یه شب به اتفاق دوستان خونه یکی از بچه ها که اتفاقاً به تازگی ازدواج کرده بود دعوت بودیم. به جز ما 2 تا از همکلاسی های خانم دوستمم که اهل شهرما نبودن اونجا بودن. کلی اونشب رو خوش گذروندیم. آخر شب وقتی همه رفتن من و یکی از دوستام اشکان اونجا موندیم. به جز ما دوستای سپیده، خانم دوستم آرمین که اسماشون شیوا و مونا بود هم اونجا موندن. مونا یه دختر معمولی و خیلی کم رو بود. اما عکس اون شیوا هم خوشگل بود و هم خیلی بی شرم و حیا. اون شب شیوا خانم قصه ما کلی آمار به من و اشکان داد ما هم قضیه رو گرفته بودیم اما اونجا واقعاً نمی شد کاری کرد.
از این ماجرا چند وقتی گذشت تا یه روز عصر که گوشیم زنگ خورد. یه شماره ایرانسل بود که من نمی شناختم. از اونجایی که GF فاب داشتم اصلاً اهل ریسک نبودم. خلاصه گوشی رو جواب دادم. اونور خط صدای یه دختر بود که خیلی با ناز حرف میزد و مثلاً می خواست منو سرکار بذاره. منم خیلی سنگین جواب دادم و گفتم که اشتباه گرفته. سریع خودشو معرفی کرد و گفت بابا امیرخان من شیوا هستم چرا جوش میاری. اینو که گفت خیالم یکم راحت شد اما بازم میلی نداشتم باهاش حرف بزنم. خلاصه مثل اون شب یکم حرف زدیم و تو همون تماس کم کم بحث رفت سر موضوعات سکسی..

همونطور که گفته بودم شیوا خیلی هات و راحت بود و اصلاً شرمی نداشت. اون وقتا چون زیاد سکس داشتم خیلی تو کف سکس با شیوا خانم نبودم. اما خیلی وقت بود که تصور یه سکس 3 نفره رو تو ذهنم می پروروندم. سریع یه جرقه به ذهنم زد و بهش موضوع رو گفتم. اونم اول یکم ناز کرد ولی بعد گفت چون خیلی منو دوست داره حاضره به خاطرم هر کاری بکنه! منم که گوشام دراز بود و پشتشم مخملی گفتم چندتا عکس از کس و کونش برام بفرسته. اوانم قول داد تا شب اینکارو بکنه. اونشب رفتم پیش اشکان و موضوع رو گفتم و گفتم برای یه سکس گروهی آماده باش. اشکان پرسید حالا کی هست و چطوری جورش کردم. منم موضوع رو بهش گفتم. باورش نمی شد. گفتم قراره عکساشو بفرسته نشونت می دم دهنتو ببندی. رفتیم ایمیلمو چک کردیم و دیدیم بعله جنده خانوم چند تا عکس از کس و کونش و سینه هاش فرستاده. باورم نمی شد، اما خدایی سینه هایی داشت که الانم که دارم اینو می نویسم کیرم راست شده.
خلاصه اشکانم کلی ذوق مرگ شد و گفت که قرارو ترتیب بدم.

روز موعود رسید. با شیوا جون که حالا دیگه برای خوردن سینه هاش و جر دادن اون کون تنگش دل تو دلم نبود قرار گذاشتم و رفتم دنبالش تا با هم بریم خونه اشکان. ماشین منو که دید سریع سوار شد. عجب کسی شده بود. یه آرایش سکسی مشتی کرده بود. با اینکه پوستش سفید بود اما اونروز یه برنزه خیلی ملایم کرده بود و موهاشو که قبلا تیره تر بود کاملاً بلوند کرده بود. خداییش خوب کسی شده بود. همون اول که سوار شد لباشو گذاشت رو گونه ام و آروم یه ماچ کرد منم یه لبخند تحویلش دادم و راه افتادم به سمت خونه اشکان. سر راه یکم خرت و پرت از سوپر سر کوچه اشکان گرفتیم و رفتیم خونه. اشکان کلی به خونه رسیده بود و وسایل پذیراییش به راه بود. چند پیک از ودکایی که همیشه رو میز اشکان پیدا می شد زدیم و یکی دو نخ سیگار روش و دیگه تقریباً گرم گرم بودیم. یه آمار از شیوا گرفتم دیدم اووووووه اون تو یه دنیای دیگه س. بلند شدم دستشو گرفتم پا شد بغلش کردم و بردمش توی اتاق. یه اتاق با یه تخت دو نفره و یه نور ملایم که کلی خاطرات سکسی توش دارم. اشکانم پشت سر ما اومد تو اتاق. شیوا رو انداختم رو تخت و به اتفاق اشکان شروع کردیم لباساشو در آوردیم. این وسط گاهی هم بغلش میکردیم و لباشو می خوردیم. واقعاً دختر هات و سکسی بود. شیوا که کاملاً لخت شد تازه اون بدنی که تو عکس کیرامونو راست میکرد از نزدیک خودشو بیشتر نشون می داد. یه پوست سفید و بدون لک. سینه هایی که تو مشتم جاشون نمیشد با نوک صورتی و یه کس صاف و تر و تمیز که حتی منی که از کس خوردن خوشم نمیومد رو وسوسه میکرد برای یه بارم شده امتحانش کنم. اصلاً باورم نمیشد که شیوا یه همچین بدنی داشته باشه.
کم کم اومد نزدیک و اول شلوار منو بعد مال اشکانو در آورد و شروع کرد نوبتی ساک زدن. خیلی حرفه ای و با احساس ساک میزد. از نوکش میخورد تا به زیر تخما میرسید و بعد با زبونش تخمامونو می لیسید. گذشته از لذتی که از ساک زدنش برای خودم می بردم دیدن ساکای نازی که برای اشکان میزد هم دیوونه کننده بود. هم من هم اشکان دیر ارضا می شدیم. از طرفی هم مشروب کار خودشو کرده بود. شیوا رو خابوندم و بین پاهاش رفتم. می دونستم که از جلو مشکلی نداره و بهم گفته بود که دوست پسر نامردش!! پردشو زده.

منم آروم سر کیرمو دم کسش گذاشتم و بعد یکم مالیدن به لبه هاش که شیوا رو شهوتی تر می کرد فشارش دادم تو. خیلی داغ بود و تنگ. معلوم بود که یا جدیداً نداده بود یا اگه داده بود کیر طرف از مال من کوچیکتر بود. آروم شروع کردم به تلمبه زدن شیوا از شدت شهوت داشت دیوونه می شد. تو عمرم دختر به این هاتی ندیده بودم. با اینکه کیر اشکان تو دهنش بود و داشت ساک میزد اما باز صداش بلند بود. حسابی که تلمبه زدم جامو با اشکان عوض کردم.. کیر اشکان از مال من بزرگتر بود و می شد لذت رفتن یه کیر بزرگتر تو کسشو از چشماش خوند. بعد از چند دقیقه اشکان از توش دراورد و من پریدم پشتش. آروم دم گوشش گفتم حالا نوبت اون کون نازته که من از اولشم تو کفش بودم. کون خوش فرمی داشت. بهم گفت تورو خدا فقط آروم بکن چون من از پشت تا حالا تجربشو نداشتم. برای اینکه بهش حالی داده باشم و نذارم که درد بکشه یخورده روغن بدن رو سوراخش ریختم و آروم شروع کردم با انگشتم با سوراخ نازش ور رفتن. اول یه انگشت بعد دوتارو توش کردم و حسابی باهاش بازی کردم تا باز شه. اشکانم اون ور پایین تخت ایستاده بود و شیوا داشت کیرشو می خورد.

وقتش رسیده بود آروم سر کیرمو دم سوراخش گذاشتم و سعی کردم به آرومی وارد کونش کنم. سرش که رفت تو یه جیغ کوچولو کشید اما معلوم بود که زحمتام جواب داده و خیلی درد نداره. آروم آروم بیشتر توش فرو کردم. با این که درد داشت اما تحمل می کرد. شهوتش خیلی بیشتر از این حرفا بود که نتونه تحمل کنه. کم کم سرعتمو بیشتر کردمو حسابی کونشو گشاد کردم. گاهی کیرمو در میاوردم و از دیدن سوراخ کونش که بسته نمی شد لذت می بردم. می دونستم که اشکان آنال سکس دوست نداره. برای همین دراز کشیدم و شیوا رو خوابوندم رو خودم و دوباره کیرمو کردم تو سوراخ کونش. موقعیت خوابیدنمون طوری بود که اشکان هم همونجا که ایستاده بود خم شد و کیرشو کرد تو کس شیوا. دیگه شیووا قابل کنترل نبود و با صدای بلند آه و اوه می کرد. من با توجه به حالتی که بودم نمی تونستم خیلی تلمبه بزنم اما اشکان خیلی سریع و محکم داشت تو کسش تلمبه میزد. جیغای شیوا و چنگایی که به بدنامون می زد نشون میدادن داره ارضا می شه.. بعد اینکه شیوا ارضا شد منو اشکان جاهامونو عوض کردیم و حالا راحت تر می تونستم تو کونش تلمبه بزنم. دیگه نزدیکای این بود که ما هم ارضا شیم. شیوا رو خوابوندیم و اول من بعد اشکان ابمونو ریختیم روی صورت و سینه های شیوا جون. باورم نمی شد این همه آب از من دراومده باشه. بعد ایکه همه آبمونو ریختیم روی بدنش آروم با دستاش به تمام بدنش مالیدشو آخرشم انگشتاشو لیسید. همگی خیس عرق بودیم. یه خورده تو همون حال رو تخت خوابیدیم و بعد پاشدیم شیوا رفت دوش بگیره و من و اشکانم رفتیم رو مبل و شروع کردیم به دود کردن یه نخ سیگار که بعد سکس هیچی نمی تونه جاشو بگیره..

دوستتون دارم. لحظه هاتون شاد. شادی هاتون سکسی
اولین سکس ضربدری مايه چند وقتي بود كه منو شوهرم دنبال يه تنوع سكسي بوديم اولش تصميم گرفتيم يه زن پيدا كنيم و سه تايي حال كنيم ولي هرچي نلاش كرديم بي فايده بود تا اينكه با شخصي به نام شبنم تو چت روم اشنا شديم گفت كه ٢٧ سالمه و شوهرم ٣٤ سالشه و يه بچه داريم خونمونم سمت پونكه خلاصه دردسرتون ندم با چند بار صحبت تو نت و چند بارم تلفني خلاصه يه شب قرار گذاشتيم كه بريم خونشون اون شب ما عروسي دعوت داشتيم و قرار شد بعد عروسي بريم اونجا تا بچه اونا هم بخوابه البته بگم كه خيلي هم گرفتن اين تصميم برامون راحت نبود اولا شوهرم كمي عذاب وجدان داشت دوما اعتماد كردن به دوتا ادم غريبه خيلي سخته خلاصه هرطور بود باخودمون كنار اومديمو حدوداي ساعت ١١ بود كه از شرق تهران به سمت خونشون راه افتاديم وقتي رسيديم اول رضا (شوهرم) گفت تمام طلاهات رو در بيار منم دراوردمو پياده شديمو رفتيم در خونه طبقه دوم بودم از پله ها بالا رفتيمو ديدم كه يه زن حدودا ٣٥ ساله دم در ايستاده بايه تاپ مشكي ساده و يه دامنه پايين زانو چهره ي بدي هم نداشت اما انگار كمي خورد تو ذوقم كه سنشو بهمون دروغ گفته بود من حدودا ٢٢ ساله هستم و شوهرم ٢٦ ساله اون روز چون عروسي بودم ارايشگاه رفته بودم و لباس دوبنده مجلسي شيك تنم بود خلاصه كسي شده بودم واسه خودم خلاصه سلام كرديمو وارد شديم کریم شوهرشم اومد دم در و بهمون خوش امد گفت يه مرد حدودا ٤٣ ساله كه وقتي من ديدمش تقريبا وا رفتم و ميخواستم به رضا بگم بي خيال شه و بريم اما چون من خيلي كم رو هستم نتونستم اين كار رو كنم خلاصه شبنم راهنماييم كرد به اتاق خواب تا مانتو و شالم رو در بيارم رضا هم دنبالم اومد و کریم تو پذيرايي موند تو اتاق ما سه تايي بوديم كه يه دفعه رضا كه خيلي حشري بود گفت مانتوتو در بيار و برو تو پذيرايي منم حالت ناراضي به خودم گرفتم اما فايده نداشت خلاصه وقتي با اون شينيونو ميكاپ و لباس ابي رنگ نسبتا لختي جلوي کریم حاضر شدم احساس كردم با چشماش الانه كه قورتم بده اومد جلو دستام و گرفته و نشوندتم رو مبل و دست انداخت گردنمو گفت خب خانوم خانوما تعريف كن ببينم منم گفتم شرمنده دير شد و ما عروسي بوديم و از اين چرنديات كه يه دفعه دست كرد تو پيرهنمو سينه هامو نوازش كرد اخه سوتين نبسته بودم منم اجبارا خودمو سپردم بهش يه كم باهام ور رفت بعدش رفت يه پتو پهن كرد و زيپ لباسمو باز كردو گفت دراز بكش وقتي لخت جلوش خوابيدم البته با كمي سختي به خاطر مدل موهام يه نگاهي بهم انداخت و يه لبخند از سر رضايت تحويلم دادو دراز كشيد رو سينه هامو گرفت تو دستش و گفت جون چه خوش سايزم هست درست اندازه دستامه و شروع كرد لبامو خوردن منم كم كم حشري شده بودم همين طور همديگه رو ميماليديم كه بلند شدو شورت سفيد و لامبادامو در اوردو گفت پاهاتو بگير بالا اول كمي نگاه كردو بعد شروع كرد به ميك زدن چوچولم واي من ديگه از سر لذت تقريبا داشتم جيغ ميكشيدم كه بعد ٤ دقيقه خوردن بلند شدو شورتشو در اوردو كيرشو داد دستم منم شروع كردم به ساك زدن البته با كمي ترس چون كيرش خيلي از كير رضا بزرگتر بود و نه تو دهنم جا ميشد و نه تو كسم حدود ٢ مين كه ساك زدم گفت داگي استايل شو و اروم گذاشت دم كسم گفتم تو رو خدا اروم اخه خيلي تنگم اروم كرد تو كسمو گفت جون انگار يكي كيركو داره فشار ميده محكم و همين طور اروم جلو عقب كرد خيلي درد داشتم اما كم كم گشاد شد و حس اين كه سر كيرش ميخورد به رحمم داشت ديوونم ميكرد كه حدود ١٠ مين كه كرد ارضا شد اگرچه من هنوز ميخواستم اما تجربه بدي نبود دوستان نظر بدين لطفا تا در ادامه سكس رضا و شبنم رو هم براتون تعريف
فیض ضربدری با باجناقمن اسمم حمیدو 25 سالمه و وزنم پنجاه کیلو به تازگی با یه دختری ازدواج کردم که دو سال ازم کوچیکتره و بیست کیلو چاقتر . به اسم مونا . مونا کون بر جسته ای داشته و خیلی هم حشریه . منم خب هوسم زیادبود و دوست داشتم تا اونجایی که می تونم به زنم حال بدم . سینه هاش درشت و هیکلش توپ توپ بود . یه علتی که خیلی تپل تر نشون می داد این بود که قدش کوتاه یا کوتاه تر از من بود . دوست داشت سکس ما بیشتر طول بکشه زود انزالی من و این که کیرم پس از یه بار خالی کردن تو کوسش شل می شد سبب می شد که باید مدتی رو صبر می کردم تا کیرم دوباره شق شه . بیشتر وقتا که آبمو خالی می کردم اون هنوز ارگاسم نشده بود . حتی کیر فرو رفته تو کوسشو میذاشت تو دهنش تا دوباره اونو شق کنه .. بعضی وقتا هم خودم کیرمو می شستم . با این که ساک می زد و کیرم سفت می شد ولی تا میومدم بکنم تو کوسش دوباره شل می شد و اگرم به زور می کردم داخل کوسش بهش حال نمی داد . یا باید کوسشو میک می زدم تا حال کنه یا خسته و بیخیال می شد . بهش می گفتم رو تخت دراز بکشه و کونشو به طرفم قمبل کنه . اون وقت یه هیجانات قلابی و یه فانتزیهایی واسه خودم درست می کردم که هوسم زیاد شه و موفق بشم کیرمو شق کنم و اکثرا این جوری موفق هم می شدم . تو تصورات خودم فکر می کردم که الان یه کیر غریبه رفته تو کوس زنم و داره اونو میگاد و بهش حال میده . مونا میگه جووووون کیر کلفت همونی که من آرزو شو داشتم . همونی که من می خواستم و تشنه اش بودم .. زودباش . محکم تر فرو کن تو کوسم . بکن . کوسمو بکن تا ته کیرتو بفرست . به کونم بچسبون . تا حمید شوهرم نیومده سر حالم کن .. با این فکرا خودمو به هیجان می آوردم و یه جورایی هوسمو با نوعی خود آزاری لذت بخش زیاد می کردم . ولی همه اینا الکی خوش بود و تاثیر زیادی نداشت .تا این که مریلا خواهر زنم که هم وزن من و دوسال کوچیکتر از مونا بود با یه مرد همسن من به نام بابک که 40 کیلو از خودش چاق تر بود از دواج می کنه . یه بنده خدایی می گفت که که آدمای چاق اکثرا کیرشون کوچیکتره . ولی هر چه بود کیر این با جناق ما خیلی کلفت بود چون مریلا تا می تونست پیش خواهرش مونا درددل می کرد . یه شب که خونه بودیم تلفن زنگ خورد . مریلا بود . دوتا خواهر که به هم می رسیدند پر چونگیشون گل می کرد . سیم تلفن داغ می کرد . اهمیتی نمی دادم . ولی بی آن که بخوام فضولی کنم به گوشم خورد که دارن در مورد مسائل سکسی صحبت می کنن . متوجه حرفای زنم بودم . ولی نمی دونستم خواهر زنم دقیقا چی داره میگه . رفتم از یه اتاق دیگه گوشی تلفنو بر داشته تا صداشونو بشنوم . البته یا متوجه می شدند یا نه تا موقعی که صداشون در نمیومد می خواستم به حرفاشون گوش بدم . مریلا از این شکایت داشت که از دست کیر کلفت شوهرش امون نداره و خسته شده تا میاد سکس بهش مزه بده درد امونش نمیده و شوهرحشریش هم امونش نمیده و سیر مونی نداره . مونا هم بهش می گفت خواهر ناشکری نکن . خوش به حالت خواهر . کاش من جای تو بودم . آرزو داشتم که شوهرم مثل شوهر تو بود . جون می داشت و تا دلم می خواست منو می گایید . -عجب حرفی می زنی مونا . اگه دوست داری جامونو عوض کنیم -دیوونه تو هم شوخیت گرفته ها -شوخی کجا بود خواهری که این حرفا رو نداره . تازه بابک هم فکر کنم ازت خیلی خوشش بیاد . همش میگه خوش به حال حمید که یه زن آبدار و خوش گوشت نصیبش شده . کاش تو هیکل خواهرتو داشتی . .تا آخر عمرمون که نمی تونیم این جوری عذاب بکشیم و هیچکدوم از زندگی لذت نبریم .. -مریلا دیوونه بهت گفتم این قدر داستانهای سکسی نخون آخرش رو مخت اثر میذاره .. یه مشت از این حرفا زدند و منو هم تو فکر فرو بردند . اعصاب منم داشت خط خطی می شد . وای شوخی شوخی و این تصورات الکی من یه روزی باید جدی بشه ؟/؟ نه .. ولی در عوض مریلا هم خیلی خوشگل و نازه . یه اندام دخترونه و ترکه ای خیلی با حالی داره . چه با حال می تونیم با هم حال کنیم . یه شب که خونه مریلا اینا دعوت بودیم مونا در لباس پوشیدن سنگ تموم گذاشته بود . یه دامن کیپ سکسی که تا روی زانوش هم نمی رسید پاش کرده بود با یه بلوزی که داشت تو تنش می ترکید . بازوهای تپلش که لخت بود . صورت درشت و خوشگلش هم حسابی میکاپ شده بود . در عوض مریلا خیلی معمولی تر خودشو آراسته بود . بابک چشم از خواهر زنش بر نمی داشت . اون دو تا برش کون زنمو که خیلی واضح از روی دامن مشخص بود با نگاهش خورده بود . وقتی مونا رو با اون وضعیت دیدم و این تصور در من ایجاد شد که باجناقم بابک داره اونو میگاد کیرم شق شد . نگاه مریلا به داخل شلوارم بود . اون تلفنی تمایل خودشو به نوعی به من اعلام کرده بود از طرفی می گفت که بابک هم به مونا تمایل داره .. منم که یه جورایی داشتم هیجان زده می شدم . خیره تو چشای خواهر زنم نگاه کرده و به شکاف بین دو سینه اش که از بلوز ش مشخص بود خیره شدم . یه لبخندی بهم زد و رفت طرف اتاق خواب . منم دنبالش به راه افتادم . -ببخشید آقا حمید کاری داشتید .-شنیدم این باجناق ما خیلی شما رو اذیت می کنه . -شما هم خواهرمو خیلی اذیتش می کنین -باجناقم سخت آزار میده -خواهرمنم سخت دوست داره . ولی نرم آزاری شما حالشو می گیره .. با توجه به این که می دونستم از نظر فکری اون آمادگی رو داره و اینو از صحبتهاش با مونا فهمیده بودم رفتم طرفش و بغلش کردم .. -چیکار می کنی زشته آقا حمید -آقاشو بنداز بگو حمید ! مریلا خوشگله !.. اونومحکم به بغلم فشردم . دامنش یه خورده بلند تر از دامن مونا بود . از این که زورم بهش می رسه حال می کردم . یه خورده ناز کرد و دست و پایی زد نمی دونم واسه کی بود که تماس گرفت فقط همینو شنیدم که می گفت شماره 4 و گوشی رو قطع کرد .. اونو بغلش کردم و ازش لب گرفتم . می خواستم بر گردم برم که گفت کجا ؟/؟ حمید جون اصلا از کارای نیمه کاره خوشم نمیاد –الان بابک میاد -ببینم تو که زنشو میخوای اون زنتو نخواد ؟/؟ اون از من و تو بیشتر دنباله اینه که با یه همردیفش حال کنه . بیا نترس . نترس عزیزم .. -مریلا ! مونا رو چیکار کنم . اون شاید راضی نباشه -بازم نترس تا مریلا رو داری غم نخور . مریلا هیکل نداره ولی دنیایی از شیطنت تو وجودش نهفته -اصلا بهت نمیاد خیلی مظلوم نشون میدی . -بیا حمید بریم رو تخت . از همون روزی که با خواهرم ازدواج کردی دوست داشتم خودمو در اختیارت بذارم . تو مثل خواجه ها با هام رفتار می کردی . نمی فهمم چه طور شد که یهو تغییر کردی -شاید نمی دونستم که تو یه جورایی ازمن خوشت میاد -حالا واسه خودت کلاس نذار . بیفت روم منو ببوس هر کاری دوست داری انجام بده -شاید اونا سر برسن .-اتفاقا منم میخوام که سر برسن . مشکل باید حل شه . دو تا خواهر و دو باجناق . چهار تا مشکل دارن و نشه مشکلشونو حل کنن ؟/؟ آخه واسه چی . همه مون درد های مشترک داریم . از قدیم گفتن گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ….البته این هم جنسی که در این تمثیل اومده به معنای هم طرازه .. -میگی من و تو همجنسیم -خب به نوعی آره -چطوره من و باجناق زنامونو عوض کنیم . طلاق بگیریم . -طلاق لازم نیست . یه جابه جایی موقت یا چند وقت در میونی و یا سکس ضربدری مثل حالا لازمه .. بیفت روم بیفت روم دارن میان . دارن میان . افتادم رو مریلای شیطونی که رو تخت ولو شده بود . هنوز من به اون صورت حرکتی نکرده سرشو به این طرف و اون طرف حرکت میداد . زیر چشمی یه نگاهی هم به در ورودی اتاق خواب داشتم و در همین لحظه دست بابک و دیدم که دور کمر مونا حلقه شده و اون هنوز یه خورده دو دله که چیکار کنه -بیا ببین اینم شوهرت که بهش می نازیدی و یه خورده دلت رضا نمی داد که باهام راه بیای . حالا راضی شدی ؟/? -حمید ! باورم نمیشه .. سرمو اصلا طرفش نگرفتم . هم خجالت می کشیدم و هم یه خورده هنوز اون حالت غیرتی بودن در من وجود داشت ولی به طرف صداتکون نمی خوردم فقط زیر چشمی یه نگاهی به زنم داشتم که ببینم عکس العملش چیه . دست بابک از زیر دامن مونا رفت داخل و چنگ زد کون زنمو تو دستاش گرفت -آخخخخخ بابک .. -مونا حرف نباشه . شوهرتو ببین چه طور داره با زنم حال می کنه . زنمو ببین که خواهرته . میگی من چیکار کنم . ببینم تو با اون کیر می تونی حال کنی ؟/؟ شلوارشو کشید پایین و وقتی کیرکلفتشو روبروی صورت مونا گرفت چشم مونا داشت می زد بیرون . کلفتی اون و درازیش خیلی مشتی تر از کیر من بود . -خیلی نامردی بی غیرت . حمید خودت خواستی که من خودمو بندازم تو بغل یکی دیگه . مریلا : حالا این قدر ناز نکن خواهر . این کیر مخصوص هیکل توست مونا . وقتی که بخوری دیگه از این ناز و اداها در نمیاری . بابک مونا رو بغل کرد و با این که فقط بیست کیلو ازش سنگین تر بود ولی اونو رو سرش بلند کرد مریلا : برو کنار, حمید . زلزله داره میاد . زودباش .. من و مریلا رفتیم اون گوشه تخت و مونا و بابک این طرف . زنامونو با هم عوض کرده بودیم . مات شده بودیم . من و مریلا فقط داشتیم اونا رو تماشا می کردیم . بابک با عجله یکی یکی لباساشودر آورد و خودشو لخت کرد و با یه حرص وولع خاصی افتاد به جون زنم . لباسای مونا رو به خشونت از تنش در می آورد . من بیشتر از صحنه زیر کیر بودن زنم داشتم حشری می شدم تا از این خواهر زنی که کنار من بود . اون که دید اوضاع این جوریه شروع کرد به لخت کردن من و منم دستمو بردم طرف لباساش ولی حواسم به اون طرف بود . بابک رونای پای گوشتی زنمو به دو طرف باز کرد دست پت و پهنشو گذاشت رو چاک کوسش و یه فشاری بهش آورد و بهم نشون داد و گفت ببین ببین این کوس زنته . هوسشو ببین از عشق این کیر کلفته . تو حالا برو سر وقت زن ناز نازوی ما . امشب من و تو باید یه کاری کنیم کارستون تا دیگه این زنای ما غرو غرو نباشن و ما بتونیم مشکلات زندگیمونو حل کنیم . هم من راحت می شم و هم تو .
من و پسر عموم و کس زنامون گروهی

من علی هستم و یه پسر عمو دارم که یه سال از من کوچیکتره من از وقتی یادم میاد با اون بودم چه دوران بچگی مون چه الباقی دوران ها بزار اینجوری بگم هم باهم پوشکمون کردن هم باهم توپ بازی کردیم هم باهم رفتیم مدرسه هم باهم جغ زدیم هم باهم مشروب خوردیم و هم با هم زن گرفتیم و اون خیلی آدم کله شقیه یعنی وقتی پیششی یه کارایی میکنه که آدم فکر میکنه آدم بیشعوریه ولی در اصل یه آدم داناست که فقط به فکر منابع خودشه ولی خدایش تا حالا سرمن کلاه نزاشته خلاصه بگزریم منو اون تاحالا باهم قبل از اینکه زن بگیریم چند بار گی کرده بودیم تا اینکه زن گرفتیم البته او مغازه کیفو کفش زنانه داره منم مهندس عمرانم ولی اون چون از همون بچگی از من زرنگتر بود الان دوبرابر من سرمایه داره خب بریم سر اصل مطلب راستی اینم بگم که اون یه بار شکست عشقی خورده و به زور ما تونستیم برگردونیمش اون موقع هر جفتمون مجرد بودیم یه بار تو وان هموم رگ خودشو زده بود که اگه من از رو شوخی که میخواستم بترسونمش درو باز نکرده بودم تا الان هفت کفن پوسونده بود ولی به هرحال من تونستم زندش کنم در اصل اون یکم بیش از حد قیرتیه شاید دلیل این که من تونستم اونو واسه سکس ضربدری رازی کنم همین بود چون به زنش زیاد علاقه نداشت قصه از اونجا شروع شد که تو اون مهمونی های ایی که یا من ممدو(همون پسر عموم)دعوت کرده بودم یا اون منو دعوت کرده بود به هر حال دیگه حرفی از اون دختره که به ممد ضربه زد نبود آخه هردفعه این بحثو پیش میکشیدو و کلی قصه میخورد.

به هرحال اون اون از زندگی ممد رفته تو خاطرات ممد و ممد دیگه اونو بروز نمیداد من سر صحبتو از اونجا با ز کردم که به ممد گفتم ممد یادت میاد بچگی ها باهم گی میکردیم اونم گفت اره مگه میشه یادم بره بچگی من با تو سپری شده من بهش گفتم ممد برنامت چیه خسته نشدی اینقد یه زن تکراری رو کردی گفتش من زیاد نگینو(زن ممد)نمیکنم من به ممد پیشنهاد کردم که من یه رفیق دارم که چندتا شماره جنده ی خوب داره میریم ازش یه دونه که تا حالا کم داده باشه رو ردیف میکنیم ولی ممد قبول نکرد عین همون بچگی هاش همش میگفت خطر داره شاید جنده ایدز داشته باشه خلاصه من گفتم پس چیکار کنیم من الان حشریم من میخواستم بزارم اون تصمیم بگیره ولی مد نظرم سکس ضربدری بود چون زنش یه زن کوچولو یه کمی چاق بود و برنزه ای همون جوری که من دوست داشتم و اونم این موضوع رو میدونست که من چه جوری دوست دارم ولی تا حالا به سکس ضربدری فکر نکرده بود اونم همیشه از لا ب لای حرفاش معلوم بود زن لاغرو تره ای دوست داره سفیدو خوشکل البته اون فکر میکنه هر زنی که صورتش کشیده باشه خوشکله دقیقا عین زن من طبق معمول پریسا با نگین یا تو آشپز خونه یا تو اتاق میرفتن واسه حرف زدن اون بار تو آشپز خونه رفته بودن من متوجه بودم که پریسا از ممد خوشش میاد و همیشه سعی میکنه تو حرفایی که با ممد میزنه باهاش شوخی کنه ولی زن ممد من از طریق پریسا فهمیده بودم که نگین کمبود سکس داره و هر دفعه که میومدن خونه ی ما پریسا ازش داستان سکسیو عکس سکسی و فیلم میگرفت و به من نشون میداد

خب برگردیم به مهمونی من تو همین حالو اوضاع که داشتم با ممد بحث میکردم یه چندتا عکس سکسی نشونش دادم و اونم شق کرده بود اون روزم یه شلوار پارچه ای پوشیده بود و کیرش زایه معلوم بود یه چند لحظه گذشت و اونم شروع کزد با کیرش ور رفتن که من متوجه شدم پریسا از تو آشپز خونه داره به ممد نگاه میکنه بعد ممد خودش گفت علی یادت میاد نو جوون که بودیم من همش میگفتم دوست دارم زنم چجوری باشه دقیقا عین باران(باران همون معشوقه ی سابق محمد بود که یه علت یه سری مشکلات به هم نرسیدن)ولی الان دقیقا برعکس اون چیزی که میخواستم گیرم اومده منم گفتم آره توهم دقیقا عین منی منم اون چیزی رو که میخواستم گیرم نیومده بعد من با کیر شق شده رفتم از تو آشپز خونه مشروب بیارم بخوریم که یه لحظه احساس کردم نگین داره به کیرم نگاه میکنه من خودمو زدم به اون راه وسرمو گرفتم بالا که مثلا دارم تو کابینت نگاه میکنم و دستم اوردم طرف کیرم و مالوندمش واسه یه ثانیه من مشروبو بردم که بخوریم ممد گفت من میخوام برم حموم میدونستم میخواد بوه جغ بزنه بعد من پریسا رو صدا زدم که بیا حمومو آماده کن و اونم رفت تو حموم هنوز پریسا حمومو آماده نکرده که ممد پشت سرش رفت تو حموم فهمیدم که ممد رازی شده بعد من رفتم جلوی دیار پشتی حموم و یه ذره سرمو از پشت دیوار حموم کردم تو دیدم ممد قشنگ لخت شده و فقط شرتپاشه تو رخکن وایساده بود وکیرش یه مقدار شق شده بود که پریسا بره بیرون پریسا که خواست بیاد بیرون ممدو اونجوری دید جا خورد و فکر میکرد من در جریان نیستم و فوری دستشو شست منم رفتم رو کاناپه نشستم اونم رفت تو آشپز خونه من هی میرفتم در میزدم ممدو اذیت میکردم جغ نزنه و بتونم واسه سکس ضربدری حشریش کنم

من موفق شدم و اون حشرش نخوابیده بود طوری که هنوز کیرش شق بود ولی نه به طور کامل وقتی اومد کیرش زایه از تو شلوارش معلوم پریسا هم یه کله هواشو داشت منم با دیدن این قضیه کیرم شق کرده بود پریسا هی با بهونه های مخطلف میومد بیرون از آشپز خونه تا به کیر ممد نگاه بندازه ولی نگین هنوز تو آشپزخونه بود منم به بهونه لیوان واسه مشروب اوردن زفتم آشپز خونه موقعی رفتم که پریسا بیرون از آشپز خونه بود لیوانه دقیقا تو کابینت بالای سر نگین بود منم رفتم بالا سر نگین با کیر شق کرده دیدم اصلا نگاه از رو کیرم بر نمیداره منم کسخل شده بودم یه لحضه با خودم گفتم بزار دلو بزنم به دریا هرچی شد شد من که چراق سبزو از ممد دیدم کیرمو که دقیقا جلو صورتش بود دراوردم اونم دید که پریسا نیست کیر منو گرفت تو دستش وای یه لحظه از شق درد داشتم میمردم حرارت دستاش داشت دیوونم میکرد اصلا تو حال خودم نبود یه دفعه در اتاق باز شد و پریسا اومد نگین فوری کیرمو کرد تو شلوارم و زیپشم بست منم رفتم پریسا داست میرفت که نگاه از رو کیر ممد برنمیداشت حواسش نبودو با پا زد کل مشروبو ریخت زمین منم سرش داد کشیدمو بلند شدم که بزنمش ممد دستشو گرفتو بردتش تو اتاق نگینم از پشت دست منو گرفته بودم میکشید ولی زورش نمیرسید من به حالت اعصاب خوردی نشستم بعد یه دو دیقه گذشت که ممد از اتاق نیومده بود بیرون منم کنجکاو شدمو رفتم از لایه در نگاه کردم دیدم پریسا داره تو بغل ممد گریه میکنه ولی از دروغ اصلا اشکش نیومده بود من برگشتم رفتم پیش نگین و بعد ده ثانیه که نشسته بود بهش گفتم نگین ازت ممنونم که نزاشتی پریسا ما رو تو اون حالت ببینه اگه کیر منو مدید که جلویه صورت تویه برام بد میشد گفتش قابلی نداره بعد ممد اومد بیرون و گفتش چته کونی واسه یه بطری مشروب دل یه دخترو میشکونی منم گفتم به تو چه پریساهم پشت ممد وایساده بود ممد اومد جلو تر و رو به روم وایساد نگینم پشت من در امد و میگفت ممد به توچه تو چرا دخالت میکنی ممدم یه چک محکم زد تو گوش نگین نگینم شروع کرد گریه کردنو نشست رو کاناپه من گفتم تو چرا دختر بیچار رو میزنی ممد گفت اون حقشه ولی این نمیخواست که مشروبو بریزه

پریسا دست ممدو گرفت و کشید و بردتش تو اتاق منم نشستم پیش نگین وشروع کردم به دلداری اون یه کم باهاش ور رفتم دیگه گریه نکرد بردمش تو آشپز خونه و گفتم بشین من الان میام میخواستم مطمن شم که ممد شروع کرده رفتم از از جای کلید نگاه کردم دیدم پریسا نشسته ممدم نشسته جلوش و سر ممدو چسبونده به سینش و داشت ممد آروم میکرد ممد گفتش پری گردنم شیکست دراز بکش اونجوری بهتره پریسا هم دراز کشید ممد خوابید روش پریسا یواش یواش داشت حشری میشد که ممد گفتش پری ممه هات خیلی نرمه ها پریسا گفت آره ولی یکم کوچیکه ممدم گفت من اینجوری دوست دارم منم دیگه وای نیستادم دیدم اونا دارن وارد کار میشن منم رفتم شراغ نگین رفتم یه لیوان آب از یخچال براش ریختم و آوردم دستاش میلرزید منم خودم لیوانو بردم جلود دهنش با یه دست زیر چونشو گرفته بودم اون یکی دستمم به لیوان بود بعد که آبشو خورد بغلش کردم و آرومش کردم بعد که آروم شده بود دیدم یواش یواش خودش داره شروع میکنه یه لحظه نگاش کردم و گفتم ممد کدوم طرف زد گفتش راست منم لپ راستشو بوسیدم و همون جوری اومدم پایین تا رسیدم به گردنش شروع کردم به خورن گردن که اون منو بغل کردو فشار داد روسینش بازم من کنجکاو شدم ببینم تو اتاق چه خبره این دفعه رفتم تو اتاق به بهونه ی برداشتن بالش وقتی رفتم تو دیدم ممد زن منو لخت مادر زاد کرده و داره کس پریسارو میخوره و خودشم داشت لخت میشد منو حتی پشم کیرشونم حساب نکردن با دیدن این صحنه من هم حشری شده بودم هم عصبی برگشتم تو آشپز خونه دیدم نگینم لخت شده من رفتم وایسادم بالا سرش و کیرمو دراوردم جلو صورتش اونم شروع کرد به خودن کیرم وای دهنش چه حرارتی داشت اصلا یه جوری بود که نمیتونم توصیفش کنم خیلی عالی ساک میزد اونم خیلی حشری شده بود و با حرص ساک میزد زبونشو میمالوند رو نوک کیرم میمالوند دور کیرم دستشو میزاشت پشت پای من و کیرمو فشار میداد تو دهنش کیرم تا آخر تو دهنش بود گرما دهنش داشت دیوونم میکرد خیلی عالی بود بعدش کیرمو درآورد و گذاشت لای پستوناش و بالا پایین میکرد بلندش کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش

سینه های نرم گوشتی بزرگ آویزون برنزه فکرنکنم بعد از اون لذتی باشه بعد نشستم و پشتشو کردم به خودم و یه پاشوگذاشتم رو کابینت و خودم رفتم لایه پاهاش و شروع کردم خوردن کسش خیس خیس بود من تند تند میک میزدم زبونمو میکردم توش اونم انقدر حشری شده بود که کسش باد کرده بود و جیغ میزد و هی یه خورده زانوشو خم میکرد و خودشو میداد پایین برا این که کسش قشنگ بیاد تو دهنم فقطم جیغ میزد قطرهای آب از کسش میومد تو دهنم که یه مزه خاصی داشت و بدتر حشریم میکرد بلند شدم وایسادم و تو همون حالت کیرمو میمالوندم به کسش و یه دفعه کردمش تو یه جیغ بلند زد که اصلا دیوونم کردو تند تند تلمبه میزمدم وبا حرص اونم آه آهش کل خونرو گرفته بود و صدای پریسا هم از تو اتاق میومد مثل اینکه اونم خیلی حشری بود من عین سرعت برق کیرمو عقب جلو میکردم بعدش بردمش تو حال و نشوندمش رو کاناپه و به پهلو خابوندمش پشتشو کرم به خودم و پاهاشم به هم چسبوندم از پشت کیرمو کردم تو کسش و عقب جلو میکردم دیگه دیوونه شده بودم تمام بدنم عرق کرده بود و صدای نگین حشریترم میکرد نگینم تمام بدن خیس عرق بود من پشتشو که خیس خیس بود میلیسیدم و عین دیوونه ها تلمبه میزدم با تمام قدرت و سرعت اینکارو کیردم کیرمو تا آخر میکردم تو کسش کسش خیس خیس شده بود طوری که عین سرسره شده بود کیر منم خیس کرده بود حتی روی شیکمم خیس شده بود کونشو قمبل میکرد طرف من من دیوونه تر میشدم نگین دیگه داشت ارضا میشد که منم ارضا شدم اونقدر فشار آبکیرم زیاد بود که یه لحظه احساس کردم شاش دارم بعد تمام آبکیرموریختم تو کسش شاید به جرعت میتونم بگم حد اقل نصف یه لیوان بزرگ اومد همشم ریختم تو کسش

کیرم یواش یواش داشت میخوابید که از تو کسش به آرومی کشیدم بیرون خیس خیس بود با بدن عرق کرده و سروصورت خیس نگینو برگردوندم دستشو گذاشت زیر سرم و یه بیست دیقه همون جوری خوابیده بودیم که بعد بلند شدیم بریم لباسامونو بپوشیم که ممدو پریسا از اتاق اومدن بیرون هر جتشون لخت لخت قطره قطره آبکیر ممد از تو کس پریسا میچکید پایین بعد همون جوری همگی کنار هم.نشستسم و بعد بلند شدیم و لباسامونو پوشیدم منم زنگ زدم به ساقی محله مون و یه چهار لیتری بهش گفتم بیاره نشستیمو خوریمو بعد که مستیشم پرید ممد با نگین رفتن خونه خودشون بعد از اون فضیه ما تقریبا هر دو سه هفته یه بار باز باهم سکس ضربدری میکنیم و ما خیلی از این روش خوشمون اومد طوری که الان حدود نه ماهه که من زن خودمو نکردم از ممدم پرسیدم اونم گفت که منم بعد از اون قضیه دیگه نگینو نکردم.
ضربدری مریم و دوستهاش سلام دوستان اینم یه داستان ضربدری از داستانهای قدیمی آویزون امیدوارم خوشتون بیاد…….اسم من مريمه 29 سالمه و ميخوام براتون يه خاطره كه براي خودم خيلي جالب بود تعريف كنم ولي براي رسيدن به قسمت اصلي بايد از چند سال قبل شروع كنم يعني موقعي كه شايد 10 – 11 سالم بيشتر نبود من يه دختر خاله دارم به اسم پروانه كه با هم همسنيم فقط چند ماه اختلاف سني با هم داريم خونه ما تو يه كوچه بود و به خاطر ارتباط صميمي پدر مادرامون زياد همديگه رو ميديدم پروانه يه دختر عمو داشت به اسم افسانه كه از ما يك سال بزرگ تر بود كه باباي اونم يعني عموي پروانه به اصرار پدر پروانه اومد نزديكاي خونه ما خونه خريد و خلاصه اين سه تا خانواده هميشه با هم بودن ما هم تو عالم بچگي خيلي با هم دوست بوديم اغلب روزها زنا و بچه ها خونه ما بودن بخاطر بزرگي خونمون و حياطي كه داشتيم يادش به خير خيلي با صفا بود يه بار نزديك امتحانها بود كه خالم و جاريش اومدن خونه ما به اضافه پروانه و افسانه و برادر كوچيك افسانه كه مثل زلزله بود از ديوار راست بالا ميرفت ماهم ميخواستيم درس بخونيم خالم گفت برين خونه ما تا ظهر درس بخونين بعد براي نهار بياين بلند شديم سه تايي رفتيم اونجا پروانه بعد از نيم ساعت كه درس خونديم گفت بچه ها من از توي كمد مهدي ( داداشش ) يه فيلم پيدا كردم بياين با هم ببينيم اون موقع اصلا ويدئو جرم بود ولي شوهر خاله من يه دونه خريده بود از اونايي كه فيلم كوچيك بهش ميخورد و درش از بالا باز ميشد من و افسانه با تعجب گفتيم فيلم چي گفت توش يه زن و مردن همش با هم ديگه ميخوابن و همديگرو بوس ميكنن بعد رفت و بعد از چند دقيقه با فيلم برگشت فيلمش نميدونم ماله كدوم كشور بود يه زن و مرد از هم لب ميگرفتن و ميخوابيدن روي هم غلط ميخوردن فقط يه بار تو كل فيلم لخت بودن اونم روشون يه پارچه كشيده بودن بعد از يه كم كه تكون خوردن وقتي زنه بلند شد فقط پستوناش معلوم بود براي ما كه تا اون روز هيچي نميدونستيم خيلي جالب بود صدا از هيچكدوم در نميومد بعد از ديدن فيلم انگار كره ماه رو كشف كرده بوديم كلي به خودمون ميباليديم كه همچين فيلم بدي رو ديديم افسانه كه از ما بزرگتر بود گفت خوشبحال زنه كاشكي منم زودتر بزرگ بشم شوهر كنم باهاش از اينكارا بكنم فكر كنم خيلي مزه بده بعد سه تامون خنديديم اون فيلم رو بيشتر از ده بار ديديم مخصوصا اون قسمتي كه زن و مرده همديگه رو بوس ميكردن و ميفتادن روي هم اولين بار كه ديديم من يكي كه شب تا صبح خوابم نبرد همش تو روياي خودم با تك تك پسراي فاميل اون كارهارو تكرار كردم بعد از ديدن اون فيلم هر سه تاي ما تو اين مسئله كنجكاو شده بوديم و سعي به گير آوردن فيلم بهتر داشتيم سه سال تموم ما فقط همن فيلم رو ديديم ما هم كه ديگه حسابي اون پستونامون زده بود بيرون و احساس بزرگي كامل ميكرديم تا اينكه يه روز افسانه گفت من يه فيلم گير آوردم خيلي با حاله يك ماه طول كشيد تا موقعيتش جور بشه ما بتونيم اون فيلم رو ببينيم اونبارم خونه پروانه اينا به بهونه درس خوندن رفتيم ما كه نفهميديم افسانه اون فيلم رو از كجا گيرآورده بود ولي خيلي با اون فيلم حال كرديم يه فيلم سوپر كامل بود كه اون موقع ما بهش ميگفتيم فيلم صحنه دار دوران بچگي عجب دوران خوبي بود ميگفتم اون يه فيلم سوپر تموم بود كه حسابي توش زنا و مردا با همديگه حال ميكردن اولين بار كه دودول گنده ديديم اون روز بود همه ما تعجب كرده بوديم وقتي ميديدم زنا اون دودول به اون گندگي رو ميكردن تو دهنشون يا ميكردن تو تنشون ولي با ديدن اون فيلم احساس خيسي شديدي تو شرتم كردم ترسيده بودم ولي وقتي افسانه و پروانه گفتن كه اينطوري شدن يه كم ترسم ريخت فهميدم طبيعيه اون روز براي اولين بار به پيشنهاد افسانه هر كدوم از ما رفتيم يه گوشه و شروع كرديم خودمون رو ماليدن من اولين بار اون روز اورگاسم شدم نمدونستم چي شدم ولي خيلي حالم بد بود مثل سگ ترسيده بودم از بكارت يه چيزايي شنيده بودم و فكر ميكردم خودم رو بيچاره كردم تا چند ماه مريض بودم از ترسم تا اينكه افسانه در اين مورد تحقيق كرده بود و فهميديم چون چيزي تو خودم فرو نكردم و خوني ازم نيومده بكارتم سالمه ولي ديگه شروع شد هر روز يه فيلم جديد و ديگه جلوي همديگه خودمون رو ميماليدم تو اين فكر بوديم كه مثل اون زناي توي فيلم خودمون رو تميز كنيم اولين بار كه توي حموم با تيغ اصلاح پدرم خودم رو تميز كردم سه جام بريد و كلي خون اومد همش به افسانه فحش ميدادم ولي فرداش كه ديگه خوني در كار نبود خودم كيف ميكردم وقتي خودم رو ميديدم ساعتي ده بار ميرفتم توالت يه بارم به پيشنهاد پروانه هر كدوم اون يكي رو دست مالي كرد تا بازم حالمون خراب شد تموم اينا گذشت و ما شده بوديم 17 – 18 ساله كه براي افسانه خواستگار اومد بهش ميگفتيم بايد براي ما بگي با شوهر آينده ات چيكار كردي پروانه ميگفت ما تو اتاقتون قايم ميشيم يواشكي نگاهتون ميكنيم با اين حرفا هم كلي ميخنديديم هم كلي حال ميكرديم افسانه عقد كرده بود كه براي پروانه هم خواستگار اومد تو عروسي افسانه منم خواستگار پيدا كردم همه اينا گذشت و ما سه تامون رفتيم دنبال سرنوشتمون ولي هميشه با هم بوديم شوهرامونم به خاطر ما با هم رفيق بودن كلي با هم خوش بوديم يه بار كه خونه افسانه بوديم ياد خاطرات قديم كرديم و كلي خنديديم كه افسانه گفت بياين به ياد قديم يه فيلم با همديگه ببينيم من و پروانه گفتيم مگه تو خونه فيلم داري گفت آره بابا مگه شما با شوهراتون فيلم نميبين گفتيم نه من كه از فكرش خجالت ميكشيدم چه برسه بخوام انجام بدم افسانه گفت خاك تو سرتون من و رضا ( شوهرش ) هفته اي يه فيلم ميبينم بعدشم كه ديگه هيچي بعدم با خنده رفت فيلمش رو آورد ديديم ديگه ميدونستيم اون دودول نيست و بهش ميگن كير و كلي اطلاعات مفيد ديگه بعد از اون خيلي دلم ميخواست با محسن ( شوهرم ) يه بار از اين فيلما ببينم ولي جرات نداشتم بهش بگم نه اينكه بد اخلاق باشه از خجالت نميتونستم بهش چيزي بگم ولي پروانه با كمال ميل از پيشنهاد افسانه استقبال كرد و اون فيلم رو گرفت كه شب با سعيد ( شوهر پروانه ) ببينن گفت فوقش ناراحت ميشه بعدشم از دلش درميارم كلي تو دلم به اونا حسودي كردم بعدا فهميدم كه سعيد نه تنها بدش نيومده كلي هم از اينكار استقبال كرده ديگه كار اين دوتا شده بود رد و بدل كردن فيلم سوپر ولي چيزي كه زندگي من رو دگرگون كرد فيلمي بود كه يه بار خونه پروانه ديديم داشتم سكته ميكردم چند تا زن و مرد با هم بودن جلوي همديگه حال ميكردن و هر كي هر كي بود همشون با هم حال ميكردن حالم بد جوري به هم ريخته بود پروانه گفت اينا زندگي ميكنن نه ما هر كي هر كسي رو كه دوست داره ميكنتش يا بهش ميده اونوقت اينجا ما بايد تا آخر عمرمون فقط با يه نفر حال كنيم افسانه گفت خوب ما هم اگر دلمون بخواد ميتونيم اينطوري زندگي كنيم پروانه با تعجب گفت برو ديوونه اونوقت به همون يه وصله جنده ميچسبونن ديگه هيچي افسانه گفت بچه ها من ميخوام يه اعترافي بكنم با تعجب نگاهش كرديم گفتيم چي شده گفت من و رضا تا حالا چند تا از اين فيلما ديديم و در موردش زياد با هم حرف زديم حقيقتش رضا هم بدش نمياد از اينكه با چند تا آدم آشنا مثلا مثل شما با شوهراتون يه شب يه سكس داشته باشيم البته فقط اينكه هر كسي با زن خودش و هيچكدوم به اون يكي كاري نداشته باشه يه لحظه نزديك بود حالم به هم بخوره تو دلم گفتم عجب بي غيرته اين رضا محسن صد سال ديگه ام قبول ميكنه جلوي اونا به من حرفشم بزنه چه برسه بخواد انجامش بده ولي پروانه مثل ديوونه ها كيف كرده بود ميگفت واي چي ميشه اگر بشه وقتي سكوت من رو ديدن گفتن تو چي نظرت چيه گفت فكرشم نكنين چون نه من نه محسن هيچكدوم اهلشم نيستيم يه وقتي من يه چيزي ميگم شوخيه افسانه گفت ببين مريم تو روي اين موضوع خوب فكر كن اگر خودت رو راضي كردي محسن با من گفتم يعني چي با تو زد زير خنده گفت نترس نميخوام شوهرت رو از چنگت دربيارم به رضا ميگم باهاش حرف بزنه ترسو شوهر خودم كير داره مثل چي عمرا بذارم شما ها بهش دستم بزنيد بعدم سه تامون زديم زيرخنده قرار بر اين شد كه من فكرام رو بكنم خبر بدم دو سه روز حسابي داغون بودم پيش خودم ميگفتم اگر رضا به محسن بگه يه دفعه ديدي فهميد من در جريانم طلاقم ميده بيچاره ميشم يا اگرم قبول كنه بخواد بره با يكي از اون دوتا چه خاكي تو سرم بريزم ولي آخرش با اصرار پروانه و افسانه من راضي شدم وقرار بر اين بود اگر جور شد هر كسي فقط با شوهر خودش جلوي ديگران سكس داشته باشه فكر اينكه جلوي رضا و سعيد لخت بشم هم حالم رو به هم ميزد هم يه جورايي وسوسه ام ميكرد براي دنبال كردن ادامه ماجرا تا اينكه بعد از سه شب يه شب موقع سكس محسن حرفي رو زد كه داشتم شاخ درميوردم آره اون گفت ميخوام يه فيلم بيارم با هم ببينيم مثل اون فيلم بكنمت فهميدم كه اونم در جريان قرار گرفته و داريم به اصل قضيه نزديك ميشيم دو شب بعدش محسن يه فيلم گروهي آورد و با هم ديديم و شروع كرديم به كار فني كه محسن ميگفت دلت ميخواد ما هم بريم خارج مثل اينا جلوي همه با هم حال كنيم گفتم آره كي بريم خارج يه لبخندي زد و گفت خيلي زود بعدم با شدت تموم ترتيبم رو داد چند روز بعد محسن تلفن كرد خونه كه امشب ميخوايم بريم خونه رضا اينا كارات رو بكن منم زودتر ميام بريم سريع به افسانه زنگ زدم ديدم پروانه هم اونجاست بهش گفتم محسن زنگ زده گفته شب خونه شمائيم چه خبره گفت خبراي خوب خوب گفتم افسانه من ميترسم ديدم صداي اونم عوض شد تلفنش روي آيفون بود پروانه هم داشت حرفاي ما رو گوش ميكرد اونم اوضاع درستي نداشت افسانه گفت راستش رو بخواي من دلشوره دارم ولي اين بازي ديگه شروع شده ما بايد به هم قول بديم كه اين اتفاق هيچ تاثيري به رابطه دوستانمون نداشته باشه و يه كم حرف زديم و قطع كردم بلند شدم رفتم حموم اصلا حوصله هيچ كاري نداشتم ولي به هر بدبختي بود خودم رو حسابي تميز كردم و اومدم بيرون داشتم آرايش ميكردم كه محسن اومد سريع رفت حموم و بعد از 20 دقيقه اومد بهش گفتم من لباس چي بپوشم ميخواستم ببينم چي ميگه رفت سر كمد يه لباس يه سره مجلسي كه تازه خريده بودم براي عروسي يكي از فاميلاش بهم داد گفت اين خوبه همين رو بپوش گفتم بابا اين خيلي بازه سختمه خنديد گفت حالا كه من ميخوام بيخيال باشم تو نميخواي لباس رو پوشيدم محسنم حاضر بود گفت حاضري بريم؟؟ گفتم آره.گفت حاضره حاضر؟؟؟؟؟ با تاكيد اين حرف رو زد منم خنديدم گفتم حاضره حاضر ولي تو دلم غوغا بود رسيدم جلوي خونه افسانه اصلا نميتونستم راه برم با زور رفتم داخل ديدم افسانه و پروانه هم حسابي به خودشون رسيدن لباس افسانه افتضاح بود يعني اگر لخت بود بهتر بود يه تاپ كه يخه اش تا خط پستوناش باز بود هم پشتش تا يه وجب زير گردنش يه شلوار تنگم پوشيده بود كه خط شرتش معلوم بود يه روسري هم الكي سرش كرده بود پستوناش معلوم بود موهاش رو پوشونده بود پروانه هم يه تيشرت تنگ تنش بود كه پستوناش ميخواست پاره اش كنه با يه دامن تا بالاي زانو يه جوراب شيشه اي نازكم پاش كرده بود بعد از سلام و احوالپرسي من با افسانه و پروانه رفتيم تو اتاق خواب كه من مانتودربيارم افسانه گفت بچه ها عجب شبي بشه امشب ميخواست خودش رو مشتاق نشون بده ولي رنگش پريده بود من مانتو مو در آوردم رفتيم تو سالن كه ديدم مردا نشستن دارن پچ پچ ميكنن سعيد تا چشمش به من افتاد گفت به به مريم خانم چه خبرا گفتم سلامتي و نشستيم دور هم تا موقع شام خيلي طول نكشيد بعد از شام رضا گفت بچه ها امشب من يه كم مشروب گيرم اومده اگر موافق باشين بيارم سه نفري بخوريم افسانه گفت بي خود يا شش نفري يا مشروب بي مشروب پروانه هم گفت بله ميدونستم كه نه افسانه نه پروانه هيچكدوم تا حالا مشروب نخوردن بهشون نگاه كردم پروانه يه چشمك زد و رفت سمت اتاق خواب دنبالش رفتم گفتم شما ها چه مرگتونه امشب خنديد گفت اين فكر افسانه بود چون تو حالت مستي از همديگه خجالت نميكشيم و راحت تريم فكر بدي نبود مشروب اومد وسط هركسي كنار شوهر خودش بود من با استكان اول تموم گلوم تا ته دلم سوخت ميخواستم ديگه نخورم كه به اصرار بقيه ادامه دادم سرم داغ داغ شده بود تا پنج شش تا استكان اول خبري نبود ولي كم كم شروع شد رضا گفت بچه ها يه كم صبر كنيم اين اثر كنه بعد باقيشم ميخوريم همه موافقت كردن رضا يه ببخشيد گفت و سرش رو گذاشت روي پاي افسانه و ولو شد سعيد گفت مثل اينكه ما اينجا مهمون هستيما رضا گفت مهمون چيه خونه خودتونه تو مستي نبايد تعارف كرد لي راحت باشين شما هم سعيد گفت راست ميگه پروانه جون بگير من و كه اومدم بعد با صورت رفت تو سينه پروانه بعد اونم خوابيد روي پاي پروانه محسنم با خنده گفت آقا محسن شما هم راحت باش بعد به من گفت عزيزم تحويل بگير من رو بعد اونم خوابيد روي پاي من سعيد زود تر از ديگران شروع كرد و دستش رو به بهونه اينكه روي پيشونيش بذاره داشت با پستوناي پروانه بازي ميكرد رضا فهميد گفت سعيد جان راحت باش همه زدن زير خنده سعيدم گفت بابا زنمه مگه چيه رضا گفت هيچي مگه ما چيزي گفتيم بيا اصلا منم ميكنم بعد دستش رو گذاش روي پستون پروانه و شروع كرد آروم ماليدن با اينكه اولين بار مشروب خورده بودم ولي هوشيار بودم ديدم محسن داره با نگاه كردن اون كيررررررش بزرگ ميشه يه نگاهي به من كرد گفت مريم گفتم چيه گفت منم ميخوام مثل بچه ها همه خنديدن سعيد گفت يعني چي خوب تو هم مشغول باش بابا غريبه تو جمع نيست مشروب اينش خوبه كه همه با هم راحتن محسنم شروع كرد به ماليدن پستوناي من بعد از يه كم سعيد بلند شد گفت بچه ها اينجوري فايده نداره بياين مشروب رو تا آخرش بخوريم رضا گفت ولي اونوقت خيلي مست ميشيم ديگه چيزي نميفهميم محسن گفت راست ميگه سعيد گفت پس چيكار كنيم رضا گفت ببينم الان شما ها داغ هستين يا نه؟؟؟؟؟ همه گفتيم آره رضا گفت خوب منم داغم افسانه هم داغه بعد دستش رو از بالاي تاپ افسانه كرد تو گفت اوه اوه بنده خدا داره از داغي ميسوزه افسانه بلند شو يه كم لباست رو كم كن الان لباست ميسوزه بعد بدون معطلي از پائين لباس افسانه گرفت كشيد بالا افسانه كرست نداشت و پستوناش معلوم شد سعيدم گفت آره راست ميگي پروانه هم جوش آورده بعد اونم تيشرت پروانه رو درآوردم پروانه هم كرست نداشت محسن بلند شد نشست گفت من چه غلطي كردم زهرم آب شد گفتم پشيمون شده رضا گفت چرا چي شده محسن گفت من خر به مريم گفتم اين لباس رو بپوشه حالا نميشه فقط پيرهنش رو دربيارم همه خنديدن سعيد گفت محسن جون اينكه ناراحتي نداره ما زود تر از تو زنامون رو لخت كرديم تو هم براي تلافي كار آخر رو اول بكن دربيار لباس اين بنده خدارو داره ميميره از گرما محسن به من يه نگاهي كرد منم نگاهش كردم آروم گفت عزيزم اجازه ميدي هيچي نگفتم افسانه با خنده گفت سكوت علامت رضايته محسنم سريع دست من رو گرفت بلندم كرد زيپ پشت لباسم رو كشيد پائين و اون رو از تنم درآورد باورم نميشد محسن من رو جلوي ديگران لخت كرده باشه من با يه شرت و كرست سفيد ايستاده بودم رضا گفت افسانه تو هم ميخواي راحت بشي؟؟؟؟؟؟ اونم گفت آره رضا هم بلند شد افسانه رو بلند كرد شلوارش رو درآورد سعيدم بدون حرف دامن پروانه رو از پاش درآورد افسانه به رضا گفت براي تلافي اين كه راحتم كردي منم ميخوام راحتت كنم بعد لباساي رضا رو درآورد رضا هم باشورت شد بعد من با لبخند محسن رو لخت كردم سعيد به پروانه گفت زود باش ديگه اونم با خنده بلند شد سعيد رو لخت كرد محسن يه نگاهي به همه كرد بعد به من نگاه كرد گفت تو يه تكه لباس بيشتر از بقيه داري بعد كرست من رو باز كرد ديگه از خجالت نيم ساعت پيش خبري نبود محسن يه دستي به پستونام زد گفت آخيش دلم براشون تنگ شده بود رضا هم دستش رو گذاشت روي پستوناي افسانه گفت منم همينطور و بعد شروع كرد به خوردن پستوناي افسانه رضا هم بدون حرف مشغول شد محسن هم شروع كرد به خوردن پستوناي من بي اختيار دستم رو گذاشتم روي كيرررررررش ديگه اصلا حواسم به بقيه نبود بعد از چند دقيقه ديدم من وسطم پروانه و افسانه هم كنارم دراز كشيديم روي زمين شوهرامون دارن كوووووسامون رو ميخورن و فقط صداي ناله بود و آخخخخخخ و اوووووووخخخخخخخ ديگه بكنننننننن بكننننننننن شروع شد كيرررررر بود كه تو كووووووس ميرفت و ناله بود كه از ما سه تا زن رو آسمون بود رضا بلند بلند قربون صدقه كوس و كون افسانه ميرفت سعيدم داشت از زن خودش تعريف ميكرد محسنم كه ميگفت ديدي اومديم خارج دارم جلوي بقيه كوووووووست رو ميكنم و اين حرفا پروانه و سعيد زودتر ازهمه كارشون تموم شد و ارضا شدن بعد من و محسن ولي رضا و افسانه ده دقيقه بعد از ما رضا كيرررررررش رو تو كوووووووون افسانه هم كرده بود تازه يادم افتاده بود كه كيرررررر رضا و سعيد رو با محسن مقايسه كنم رضا كيرش از همه گنده تر بود بعد محسن بعد سعيد اونشب خيلي به ما زنها خوش گذشت و قرار شده اينكار بازم ادامه پيدا كنه سه شب ديگه هم همه خونه ما دعوتن و من و افسانه و پروانه داريم لحظه شماري ميكنيم.پـایـان
ضربدریماجرا از اونجایی شروع شد که یه روز به علت سر درد شدیدی که داشتم 3 ساعت زودتر اومدم خونه.چون واقعا نمیتونستم تو اداره بمونم.رییسمون هم که واقعا مرد خوبی بود وقتی متوجه شد حالم خوب نیست بهم اجازه داد تا کمی زودتر برم خونه و استراحت کنم.وقتی رسیدم خونه چون کلید داشتم در نزدم و با کلید خودم وارد خونه شدم که دیدم شیرین(زنم)با رویا زن همسایه طبقه بالا یا میشه گفت تنها همسایمون(چون خونه ما یه آپارتمان دوطبقه بود)دارن تو پذیرایی از میکنن.رویا و شیرین که هر دوتاشون لخت لخت بودن داشتن جلو من با هم ور میرفتن و اونقدر تو هم بودن که متوجه اومدن من به خونه نشده بودن.من که دیدم با دیدن این صحنه ها نه تنها سر دردم خوب شده بلکه کیرمم یواش یواش داره جون میگیره مشغول نگاه کردن به شیرین و رویا شدم.رویا با اون کس تپلش پشت به من بود و داشت کس شیرین رو میخورد و شیرین که معلوم بود بدجور تو حاله داشت یه چیزایی میگفت که من نمیتونسم هزمش کنم.داشت به رویا میگفت محکم بخور.کیر امید(من)تو کست.دوس دارم امید جلو من بکنتت.رویا هم با آب و تاب میگفت آخ جون کیر امید جون رو بخورم من.بماله رو سینه هام.بعد گفت ولی کیر آرش جون چی حیف اون نیست بمونه؟شیرین هم با یه آهی گفت زحمت اونم من میکشم.اونم بکن تو کس من.من که دیگه حالم و کارام دست خودم نبود بدون اینکه خودم بفهمم پیرهنم و شلوارم رو در آورده بودم و کیرم رو هم داشتم میمالیدم.دیگه طاقت نیاوردم و آهسته به اونا نزدیک شدم شیرین که یه سایه دیده بود یه جیغی کشید بعد که دید منم با ترس گفت امید تویی؟پس چرا زود اومدی؟برو بیرون تا رویا لباس بپوشه.روبا هم با دیدن من یه دستش رو گذاشته بود رو کسش و یه دستش هم رو سینه هاش بود.منم با یه حال خماری گفتم همه ی حرفاتونو شنیدیم.شیرین گفت شنیدی که شنیدی.برو بیرون.گفتم شنیدم که میگفتی کیر امید تو کس رویا کیر آرشم تو کس من.حالا من کس میخوام.با این حرفا هر دوشون یکم شل شدن ولی باز مقاومت میکردن.حالا میفهمیدم دلیل کارهای اونا چی بود یه شیشه مشروب تو خونه بود که حالا نصف شده بود و یه فیلم سوپر ضربدری که من آورده بودم تو دی وی دی در حال پخش بود.منم که معلوم بود از این فیلم خوشم میاد ولی از ترس شیرین چیزی نگفته بودم و گذاشته بودم تو کمد سیدی های مخصوص.من نشستم پیش رویا خانوم و شروع کردم باهاش بازی کردم که دیدم شیرین هاج و واج داره مارو نگاه میکنه.منم رو کردم بهش و گفتم تو کیر آرش رو میخواستی برو به اون بده.من نمیکنمت.رویا هم دیگه داشت با من راه میومد.شروع کردیم به لب گرفتن عجب لبایی داشت بیشرف.حالم خراب بود واسه همین لفتش ندادم و یه تف رو کیر مبارک و کردم تو کسش.واقعا حال میده جلو زنت یکی دیگرو بکنی.اونقدر کسش رو کردم و قربون صدقش رفتم که هم اون ارضا شد هم من.وقتی ابم رو ریختم رو شیکمش شیرین با حرص گفت پس من چی.منم به علامت تاسف شونه هامو انداخم بالا.شیرین کم مونده بود گریه کنه.رویا و من اونقدر خوردیمش تا ارضا شد.سر درد منم واقعا خوب شده بود.رویا رو به من گفت آقا امید کیرتو کردی تو کسم ولی آرش چی؟اون اصلا راضی نمیشه که اینکارو بکنیم.یکم فکر کردیم بعد تصمیم گرفتیم که یه شب رویا اینا رو شام دعوت کنیم و موضوع رو بعد از مست شدن آرش بهش بگیم.روز مهمونی هم 5 شنبه شب شد یعنی دوروز دیگه.روز مهمونی فرا رسید بعد از خوردن یه شام مفصل آرش موضوع شام رو ازمون پرسید که منم گفتم خواستیم دور هم باشیم بد کردیم؟که آرشم گفت نه خوب کاری کردین ما هم فامیل درست و حسابی نداریم حوصلمون سر میره.نشستیم پای مشروب رویا بهم گفته بود که ارش میخوره ولی بعد از 3 پیک دیگه قاطی میکنه.شیرین و رویا با اینکه روسری سرشون بود ولی گردشون و سینشون معلوم بود.البته بیشتر از همه شیرین که حتی خط سینش هم معلوم بود و وقتی به طرف آرش خم میشد میشد دید که آرش به دیدن سینه های بزرگ شیرین کیرش حرکت نمیکنه.ساعت 9 بود که شروع کردیم به خوردن مشروب و منم پیشنهاد دیدن فیلم دادم.البته نه فیلم سوپر.تقیبا نیمه سوپر بود.آرش وسط کار خواست بره کنار که من با کلی اصرار گفتم که هممون با همیم در ضمن نترس اگه حالت خراب بشه خونتون که دور نیست 2 تا پله رو که میتونی بری.اونم قبول کرد.فیلم که تموم شد ارش که معلوم بود یه طوریش میشه گفت ما که از این فیلم چیزی سر در نیاوردیم.خوبشو داری بنداز نیگا کنیم اگرم نه که من برم بیارم.معلوم بود حال آرش دست خودش نیست.رفتم سی دی رو آوردم و پلی کردم.یکم که گذش حال هممون خراب بود حتی خود من.من و آرش بدجور ضایع کیرامون رو میمالیدیم.شیرین و رویا هم دست کمی از ما نداشتن.هر چهارتامون مست بود و سر خوش.آرش گفت خوش بحالشون ببین تو زندگی چقدر تنوع دارن.ما هم تا آخر عمر باید با این کس بسوزیم و بسازیم.خوب این زنا هم گناه دارن اینا هم از ما خسته میشن.با این حرفای آرش من واقعا حشری شده بودم.اون میگفت و من بیشتر کیرم رو میمالیدم.که منم رو کردم به آرش گفتم میخوای ما هم این تجربرو بکنیم که اونم گفت من از خدامه ولی فکر نکنم زنامون راضی بشن.منم با کمال پر رویی گفتم تو از کجا میدونی شاید من بتونم راضیشون کنم اونم گفت تو این کار رو بکن منم زنم رو راضی میکنم از کون بهت بده من دیگه داشتم میترکیدیم.گفتم حتما گفت صد در صد.منم پا شدم رفتم طرف رویا و شروع کردم به لخت کردنش.به آرش هم گفتم راضی کردن شیرین هم با تو.و من مشغول کار خودم شدم و رویا رو کامل لخت کردم خودمم لخت شدم و افتادم به جونش.همچین کس رویا رو میخوردم که دادش در اومده بود.نیگاه کردم دیدم آرش داره هاج و واج مارو نیگاه میکنه به شیرین اشاره کردم که اون شروع کنه.شیرین هم پیرهنش رو تا نصفه پایین کشیده بود و سینه هاش افتاده بودن بیرون.رفت و جلو آرش زانو زد و کیر آرش رو از شلوار در آورد و شروع کرد به خوردنش.رویا هم داشت زیر دست من جون میداد.نگاه کردم به ارش اینا دیدم شیرین نشسته بغل ارش و ارش هم داره سینه هاشو حسابی میخوره و با دستاش هم داره دامن شیرین رو میکشه پایین.شیرین هم کیر ارش رو با دستش میماله و داره ناله میکنه.از جلو کس رویا بلند شدم و کیرم رو کردم به دهنش تا واسم بخوره.اون داشت کیرمو میخورد و منم داشتم سکس زنم و ارش رو نیگاه میکردم.حالا شیرین نشسته بود رو دهن ارش و ارش داشت کسش رو واسش میخورد.شیرین هم هرچی زور داشت کسش رو به دهن ارش فشار میداد.من که با دیدن این صحنه ها درجه حشرم رو هزار بود رویا که به کمر خوابیده بود رو پاهاش رو باز کردم و کیرم رو با تمام وجود کردم تو کس زن کسی که داشت با زنم سکس میکرد.رویا چنان جیغی کشید که نگو.همینطور داشتم تلنبه میزدم که دیدمشیرین بدجور صدا میده نگاه کردم دیدم شیرین نشسته تو بغل ارش و کیر ارش هم داره تو کسش میره.البته چون ارش نشسته بود و شیرین بغلش بود ارش نمیتونست کاری بکنه و شیرین خودش بالا پایین میرفت.هر از گاهی ارش سینه ی شیری رو میلیسید.رویا داشت هزیون میگفت و قربون صدقم میرفت.منم در حین تلنبه زدن ازش یه لب اساسی میگرفتم و سینه هاشو میخوردم.من که از این حالت خسته شده بودم رویا رو بلندش کردم و به پشت نشوندمش.یعنی پشتش به من بود و روش به طرف تکیه گاه مبل یک نفره.پاهاش رو از دو طرف مبل انداختم بیرون حالا نمیتونست کاری بکنه و کامل د اختیار من بود.یکم کشیدمش عقب تا کسش بیاد عقب بتونم توش بزارم.حیفم اومد از پشت کسش رو نخورم.واسه همون به کسش تعظیم کردم و زانو زدم و با احترام شروع کردم به خوردنش و لیسیدنش.داشتم میلیسیدم که دیدم سوراخ کونش باز و بسته میشه یعنی به من چشمک میزد که منو هم بخور.منو هم بخور.تا لبم رو گذاشتم رو کونش دیدم رویا لرزید.یکم کونش رو لیسیدم و بلند شدم تا کیرم رو بفرستم به کسش.این مدل کردن هم حال داشت.وقتی داشتم کس رویا جون رو میکردم دستام هم از بغل گذاشته بودم رو سینه هاش و با اونا بازی میکردم.و صد البته که با زبونم هم داشتم شونه هاش رو و گردنش رو میخوردم.به شیرین اینا هم که نیگا کردم دیدم شیرین دراز کشیده رو کاناپه و ارش داره کف پاش رو واسش میخوره و کیرش هم که رو کسشه.و بعد کیرش رو چند باری رو کس زنم کوبید و کرد تو.شیرین دست ارش رو گرفته بود و داشت انگشتاش رو میک میزد.من تازه یاد این افتاده بودم که رویا باید بهم کون بده.واسه همین به ارش گفتم که قولت که یادت هست.اونم یکم فکر کرد و گفت خوب اگه بتونی راضیش کنی بکن.من حرفی ندارم.شیرین که دستای منو ملتمسانه گرفته بود رو کرد به من و گفن عزیزم من تا حالا کون ندادم.خیلی تنگم.اگه میخوای بکن من حرفی ندارم ولی بدون که خیلی دردم میاد.من با این حرف رویا متاثر شدم و لبش رو لیسیدم و گفتم عزیزم از کون نمیکنمت نگران نباش.اونم یه مرسی بهم گفت که دلم ریخت.شیرین و ارش داشتن میخندیدن.منم باز شروع کردم کس رویا رو کردن.تو وسطای کار دیدم که ارش ابش رو ریخت رو سینه ی شیرین.منم که داشت ابم میومد کیرم رو کشیدم بیرون و رفتم کنار و جق زدم نا ابم پاشید رو سینه ی رویا جون.بعد همگی رفتیم رو اتاق خوب و خوابیدیم.صبح که پاشدم با یه منظره ی خوب مواجه شدم اونم این بود که شیرین بغل ارش بود و رویا هم سرش رو سینه ی من.پاشدیم رفتیم حموم و یه صبحونه ی عالی خوردیم.ارش دست شیرین رو گرفت و برد خونه ی خودشون.من و رویا هم تنها موندیم.من بیشتر دوست داشتم پیش هم سکس بکنیم.اون روز رو به شب رسوندیم و فردا ما رفتیم سر کار.عصر که اومدم خونه دیدم جایه شیرین رویا خونه ی ماست.رویا هم ناراحت بود ازش موضوع رو پرسیدم گفت من نمیدونستم که ارش اینقدر ازم سیر شده گفتم مگه چی شده گفت ارش گفته یه مدت زنامون عوض شه.منم گفتم خوب چه بهتر و یکم دلداریش دادم.یه فکری به سرم زده بود.رویا رو ورداشتم با هم رفتیم بیرون و 2 تا دوربین گرفتیم و یکم سیم و مواد لازم.آخه می خواستم یه دوربین رو به اتاق خواب خونه ی ما نصب کنیم یکیشم به خونه ی ارش اینا.دوربینی که تو خونه ی ما بود رو به اتاق خواب خونه ی ارش اینا وصل کردیم و دوربین خونه ی ارش اینا رو هم به خونه ی ما.تا هر کاری ما میکنیم اونا ببینن و هر کاری هم اونا میکنن ما ببینیم.وقتی ارش هم اومد و موضوع رو بهش گفتیم اظهار رضایت کرد.شام رو مهمون ارش و شیرین بودیم.بعد از شام یکم مشروب خوردیم و من و رویا جون اومدیم خونه ی خودمون و ارش شیرین هم خونه ی خودشون.یه لذتی داشت اینکه میدیدی زنت عوض شده یه احساس تازه بود.انگار تو زندگیت رفتی مرخصی.حالا با اینکه پیش هم نبودیم اما تنها هم نبودیم.تا ما بیایم خونه خودمون ارش و شیرین شروع کرده بودم.واسه همین من و زن تازم هم شروع کردیم به لب گرفتن و عشق بازی.هم من و رویا هم ارش و شیرین هر کاری که میکردیم یه چشممون به تلوزیون بود تا ببینین اونیکی زوج دارن چیکار میکنن.خیلی حال میداد.خیلی لذت بخش بود که ببینی یکی دیگه داره با زنت حال میکنه و تو هم زن طرف رو میکنی.من در حین اینکه داشتم لب و صورت رویا رو میخوردم از رو لباس داشتم کونش رو می مالیدم.تو ایم مدت نفهمیدم چه طوری هر دومون لخت شدیم.شروع کردم به خوردن سینه های رویا.ارش هم داشت از کس زنم لب میگرفت.شیرین به کمر خوابیده بود و سر آرش طوری بین پاهاش بود که سرش دیده نمیشد و شیرین هم هر لحظه محکم و محکم تر سر آرش رو فشار میداد رو کسش.من و رویا به حالت 69 خوابیدیم رو هم.من که واقعا مست رویا شده بودم.چنان کسش رو میخوردم که جیغ میزد.در حین اینکه کسش رو میلیسیدم یه انگشتم رو هم که خیس کرده بودم تو کونش عقب جلو میکردم.بعد از تو کونش در میاوردم و میکردم دهنم.و همین کار رو با کسش میکردم اونقدر اینکارو کردم که رویا ارضا شد و همه ی آبش رو تو دهنم خالی کرد.بعد از اینکه آروم شد برگشت روم نشست و شروع کرد به خوردن لب و صورت و گردنم.چنان عاشقانه از هم لب میگرفتیم که انگار زن و شوهریم.ارش و شیرین هم دست کمی از ما نداشتن.رویا پیشونیم رو بوسید و در همون حالتی که من دراز کشیده بودم و اونم روم نشسته بود کیرم رو با کسش تنظیم کرد و فرستاد تو.رویا داشت خودش بالا پایین میکرد واسه همین منم سرم رو برگردوندم تا ببینم ارش و شیرین در چه وضعین که دیدم ارش داره کون شیرین رو پاره میکنه داشتم نیگا میکردم که دیدم رویا سرم رو برگردوند و گفت میخوام فقط چشم تو چشم هم باشیم.منم گفتم چشم.من دیگه داشتم میومدم فرصت نشد به رویا بگم واسه همین همه ابمو تو کس رویا خالی کردمرویا هم با اومدن اب من ارضا شده بود.رویا خوابید روم و حسابی لب همدیگرو خوردیم و تو بغل هم خوابمون برد.دیگه از این به بعد من و ارش و رویا و شیرین هرکدوممون 2 تا زن و اونا هم 2 تا شوهر داشتیم.و تا الان که هیچ مشکلی پیش نیومده و خوش و خرم هستیم.
رامین ضربدری

من رامین هستم و اسم زنم شیما.5 سالی هست که ازدواج کردیم.من 29 سال دارم و شیما هم 26.ما دوست شدیم و ازدواج کردیم.یک دوستی هم دارم به اسم حسین که خیلی صمیمی هستیم.هم سن منه و 7 سالی میشه ازدواج کرده.اسم زنش مهدیه هست و به نظرم 28 سالشه.طبعا روابط ما روی خانوما هم تاثیر گذاشته و اونا هم با هم خیلی صمیمی هستن.عید امثال تصمیم گرفتیم بریم شمال.ما ماشین نداریم و با ماشین اونا رفتیم.همونطور که گفتم با هم خیلی صمیمی هستیم و با زنای همدیگه زیاد شوخی میکنیم.تا رسیدیم شمال یک ویلا اجاره کردیم.ویلاش زیاد بزرگ نبود.2تا اتاق خواب داشت و یدونه سالن پذیرایی و سرویس بهداشتی و اشپزخونه.هر خونواده یدونه اتاق ورداشتیم.نهار رو که خوردیم رفتیم دریا و گردش و تو بازار و اینا.برگشتنی غذا رو از بیرون گرفتیم و دیگه شب بود.شام رو که خوردیم نشستیم پای مشروب.شیما و مهدیه هم پا به پای ما میخوردن.هرکی بلد بود یه سلامتی میداد و پیکا میرفت بالا.اونقدر خوردیم که زنا نمیتونستن راه برن.من وحسین هم حالمون زیاد خوب نبود.میخواستم شیما رو ببرم تو اتاق خواب اما هر کاری کردم نتونستم بلندش کنم.مهدیه هم نشسته بود رو مبل و فقط میخندید.البته خندش از مستی بود.حسین رو صدا زدم که بیا شیما رو ببریم تواتاق من زورم نمیرسه.اومد و دوتایی بردیمش تو اتاق.منم پیش شیما خوابیدم و دیگه نفهمیدم که حسین مهدییه رو چطوری برد تو اتاق.به ذهنمم نرسید که برم کمکش.نگاه کردم به شیما دیدم خط سینش معلومه و دامنشم رفته بالا.بدجور حشری شده بودم.نمیدونم چطوری لباسای همدیگرو در اوردیم.اونقدر لب همدیگرو خوردیم که دهنمون خسته شد.من روی شیما بر عکس خوابیدم.به صورت 69.تا لبم خورد به کس شیما یه اخییییییی گفت که کم مونده بود ابم بیاد.زیاد نمیتونستم بخورم.چون من هرچی بیشتر میخوردم اونمپدر کیرمو در میاورد.برگشتم روی شیما و کیرم و میمالیدم به کسش که اونم اخ و اوخی سر داده بود که بیا و ببین.سر کیرم که رفت تو یک جیغ خفیفی کشید.اما دقت که کردم دیدم از بیون هم صدای اخ و اوخ مهدیه میاد.با شنیدن صدای اون مستی از سرم پرید همینطور شیما.اونقدر حال کردم که نگو.کیرم رو از کسشیما در اوردم و دوباره محکم فشار دادم تو.شیما تقریبا داد کشید.از شنیده شدن صدای حال کردن شیما توسط مهدیه حسین لذت میبردم.چندباری اینکارو کردم و دیگه شیما و من اه واوه نمیکردیم و بیشتر شبیه جیغ بود یا شایدم فریاد.اما اونطرفم عین همین بود و انگاری حسین و مهدیه از شنیده شدن صداشون خوششون میومد.دیگه از شنیدن صدا ها به اوج رسیده بودم که یهو احساس کردم ابم میاد.سرعتمو بیشتر کردم و دیدم شیما داره میلرزه .بعد اینکه ابم رو ریختم رو شیکمش اونم ارضا شد.دیگه یادم نمیاد حسین اینا کی تموم کردن و من کی خوابم برده.چشام رو که باز کردم دیدم ساعت 9 صبح رو نشون میده.بلند شدم تا برم دسشویی چشمتون روز بد نبینه که دیدم مهدیه و حسین لخت تو حال خوابیدن.یکم شرمم شد که حسین میفهمه و بد میشه.اما بعد یادم افتاد که دیب چه دسته گلی به اب دادیم.رفتم سمت دسشویی وقتی برگشتم دیدم مهدیه و حسین بیدار شدن و لباس پوشیدن.منم رفتم تا شیما جونمو بیدار کنم.شیما که بیدار شد رفت دسشویی.همه که کامل بیدار شدن منو حسین با هم رفتیم تا صبحونه بگیریم.تو راه در مورد دیشب و اتفاقات افتاده حرف زدیم و من گفتم حسین من اصلا احساس پشیمونی نمیکنم.چون هر 2تا جفت تو شرایط مساوی بودیم.حسین هم حرفهای منو تایید کرد و با هم قرار گذاشتیم تا این راطه رو در شرایط مساوی گسترش بدیم.حالا تا کجا معلوم نیست.
وقتی برگشتیم خونه انگار نه انگار که دیشب اتفاقی افتاده باشه.بعد صبحونه خانوما تو اتاق داشتن با هم حرف میزدن من و حسین هم با هم تو پذیرایی بودیم در مورد کار و گردش صحبت میکردیم.
بعد هماهنگ شدیم و رفتیم بگردیم.البته 4نفری.ناهار و بیرون خوردیم و واسه استراحت برگشتیم ویلا.اونقدر خسته شده بودیم که خوابیدیم و حدودا 7 اینا بیدار شدیم دیگه حوصله ی بیرون رفتن رو نداشتیم.من و حسین میخواستیم بریم شام بگیریم که خانوما گفتن شام امشب با ما.ما هم با خیال راحت نشستیم و شروع کردیم به عرق و ورق.شام رو سبک خوردیم.مشروب هم نم نمک خورده بودیم.فقط واسه گرم شدن.هر چهاتامون برا ادامه ماجرای دیشب اماده بودیم.نشستیم پای عرق و به همراه اون ورق.من و شیما یک تیم حسین و مهدیه هم رقیبمون.یکم که بازی کردیم از بی هدفیمون خسته شدیم خواستیم یک شرط بزاریم که بازی بچسبه بهمون.
من از یک فیلم دیده بودم که جفتها بازی میکنن و هر تیمی هر دستی رو باخت لباس در میاره.منم اونو پیشنهاد دادم که همه قبول کردن.فقط هر تیم باخت هر کاری که تیم برنده بگه باید انجام میداد.
ناگفته نموه که منو حسین تیشرت و شلوارک و شرت تنومون بود.خانومها هم که روسری و پیرهن و سوتین و شرت و شلوار مهدیه هم دامن پاش بود.دو دست اول به خاطر اشتباهات شیما ما باختیم و تیشرت و روسری شیما اومد زمین.بعدش 3 دست پشت سر هم حسین اینا باختن.که حسین تیشرت و شورتش رو در آورد و مهدیه هم روسریش.دست بعد ما باختیم.من شلوارکم رو در اوردم.دو دست حسین اینا بختن که مهدیه پیرهن و دامنش رو در اورد و با شرت و سوتین زرد نشست جلومون.من و حسین شق کرده بودیم و اینو میشد از پستی و بلندی کیرمون دید.بعدش 3 دست ما باختیم و شورت منو پیرهن و شلوار شیما هم در اوردیم.بعدش یکدست حسین اینا باختن و شورتش رو در اورد.
بعد 2 دست ما باختیم و شیما لخت شد.بازی که تموم شد مهدیه هم کامل لخت شد وکس وکون و سینه شون بیرون بود و به من و حسین که مثل یک گرگ گرسنه بودیم بیشتر حشریمون میکرد.ما بازنده بودیم و اونا هرچی میگفتن باید انجام میدادیم.حسین ومهدیه مشورت کردن با همدیگه و در کمال تعجب مهدیه گفت باید جلوی ما سکس کنین و در حین سکس شیما رو بدن شما بشاشه شما هم تو کون شیما.با این که یکم جا خوردم از شرط حسین و مهدیه و اینکه شاشیدن شیما واسم یکم چندش آور بود اما باور کنین فکر اینکه میشاشم تو کون شیما حالم و دگرگون میکرد اونم جلو مهدیه و حسین.شیما هم از رفتارش معلوم بود خوشش اومده از این شرط.
شیما رو همون جا رو کاناپپه خوابوندم و شروع کردم به خوردن و لب و گردنش.مهدیه و حسین هم نشسته بودن و داشتن فیلم سکس زنده میدیدن.مهدیه دستش رو کسش بود و حسین هم کیرش رو میمالید.وقتی زبونم رو گذاشتم رو سینه ی شیما چنان آخی کرد که نگو.
با دیدن این صحنه ها مهدیه طاقت نیاورد و کیر حسین رو گذاشت تو دهنش.مهدیه جلو حسین زانو زده بود و کونش طرف من بود وقتی سوراخ کونش و دیدم کم مخونده بود بپرم بلیسمش.
رو شیما 69 شدم.شیما پایین بود و من بالامهدیه و حسین هم جاهاشون با هم عوض شده بود و مهدیه پاهاش رو شونه ی حسین بود و حسین هم داشت کس و کون مهدیه رو میخورد.البته اونا بیشتر چشمشون به ما بود تا به هم دیگه.شیما م هر از گاهی نگاهی به اونا مینداخت.من بلند شدم تا کس شیما رو بکنم.در این حین مهدیه اینا هم اومدن بالا سر ما.شسما یک لرزش خفیفی کرد که معلوم بود در اوج شهوته.منم دست کمی از اون نداشتم و به نظرم حسین و مهدیه هم آمپرشون بالا بود.وقتی سر کیرم رفت تو کس زنم اونم جلو یک زوج دیگه شیما یک آهی کرد و به دنبالش من آروم کیرم رو هل دادم تو کسش.مهدیه طاقت نیاورد و شرو کرد به لیسیدن سینه و لب گرفتن از شیما.
حسین هم رفت پشت مهدیه که حالا برا لیسیدن شیما یکم نیم خیز بود.وکسش فریاد میزد که منوبکن.البته من نمیدیدم چون کسش سمت حسین بود ولی از حرکات حسین معلوم بود.
حسین که کیرش رو گذاشت تو کس مهدیه و یکم عقب جلو کرد مهدیه زانوهاشو گذاشت رو زمین و دست از لیسیدن کشید وتقریبا به صورت ضربدری رو شیما دراز کشید.هر دو گروه سخت مشغول کار بودیم داشتیم زنامون رو جر میدادیم.من در حین کردن نا خوداگاه دستم رو بدن مهدیه میلغزید و داشتم شونه هاشو میمالیدم که داشتجلوم و رو زنم کس میداد.یکم که کردیم منو حسین از این حالت خسته شدیم و به چپیشنهاد هم شرط مدل رو عوض کردیم.شیما و مهدیه رو هم 69 شدن و هر کی رفت سمت کس زنش.مهدیه زیر بود و شیما رو مهدیه.اول مه رفتم به بهانه ی لب گرفتم از شیما یکم کس مهدیه رو دید بزنم که واقعا تماشایی بود و کردنی.حسین هم عین من داشت کس و کون زن منو نیگا میکرد.جاهامون عوض شد حالا من داشتم جلو چشای مهدیه میکردم تو کس زنم و حسین هم تو شرایط مساوی بود.
در حال کردن کس زنم بودم که دیدم مهدیه داره با دستش تخمامو میمالهیک لحظه ناراحت شدم ولی بعد با خودم گفتم تو این شرایط ناراحتی امکان نداره.مالیدن هاش بیشتر شده بود و من خیلی حال میکردم.برا همین سرعتم رو یواش تر کردم تا مهدیه حسابی برام بماله.ولی دیدم با نهایت پررویی داره کیرم رو میلیسه طوری که کم مونده بود ابم بیاد.حسین هم دستاش رو شونه های شیما بود و داشت حسابی ماسازش میداد.مهدیه دیگه هم کیر منو هم کس شیما رو میلیسید و با دستاش هم تخمام و حتی سوراخ کونم رو بازی میداد که بر خلاف انتظارم وقتی داشت سوراخ کونم رو میمالید بیشتر حال میکردم.حسین گفت بیاجامونو عوض کنیم میخوام مهدیه برام بلیسه.منم موافقط کردم.وقتی داشتیم جاومون رو عوض میکردیم مهدیه گفت راستش شرط رو هم اجرا کنین دیگه.حسین هم تایید کرد.من به کمر خوابیدم شیما روم واستاد تقریبا بالای شیکمم بود.شروع کرد به شاشیدن.گرمایی شاشش یه طوریم کرد.اوندر حشری بودم که هیچی نمیفهمیدم.مهدیه با حسین پج پچ کرد و حسین گفت باشه اما خودت باید بگی.مهدیه رو به منو شیما گفت دوس دارم حسین از کون بکنه و هم زمان بشاشم رو رامین.واقعا من دچار جنون شدم.شیما هم هیچی نگفت منم با کمال میل قبول کردم.مهدیه از شیما خواست که کونش رو بلیسه تا واسه کون دادن اماده بشه.بعد رو کاناپه خم شد تا شیما کارش رو بکنه.منم به شوخی به حسین گفتم که توام بیار منم واسه تو خیسش کنم که حسین پکی زد زیر خنده.شیما داشت 2 انگشته کون مهدیه رو میکرد و مهدیه هم اخ و اوخ میکرد.تا اینکه حسین رفت و شیما رو کشید کنار و کیرش رو کرد تو کون مهدیه که اخ و اوخ مهدیه بیشتر شد و منو شیما هم داشتیم نیگاه میکردیم و حال میکردیم.یکم که حسین مهدیه رو کرد شبلند شدن و مهدیه 4 زانو بالا سر من نشست.تقریبقا کسش رو گذاشت رو شیکمم و تو بغل من داشت به شوهرش کون میداد.
دستاش رو گذاشته بود دو طرف سر من و حسین هم داشت از پشت میکردش.شیما هم در حال مالیدن کسش بود.وای یک لحضه احساس کردم اب جوش ریختن رو شیکمم مهدیه شاشید و به صورت داد به حسین گفت محکم تر جرم بده و خودش هم اون سینه های مامانیشو گذاشت رو شیکمم و روم دراز کشید مدام در گوشم جیغ میزد.اونقدر کون داد هر دوتاشون با هم ارضا شدن و روی منو کثیف کردن.به محض اینکه از روم بلند شدن شیما رو کشیدم سمت خودم و بغلش کردم.بوی شاش میدادیم هممون به جز حسین.شیما رو به کمر خوابوندم زمین و کیرم رو کردم تو کسش.شیما هم نامردی نکرد پاهاش رو دور کمرم حلقه زد.با دیدن او صحنه ها خیلی تو حال بودم.چند تا که تلنبه زدم ابم اومد و ریختم رو کس شیما که با اومدن اب من شیما هم ارضا شد.سکسمون که تموم شد چهارتاییمون رفتیم تو یک اتاق و لخت خوابیدیم.من که نفهمیدم کی خوابم برد.صبح هم وقتی بیدار شدم دیدم حسین رفته صبحونه بخره و نیستش.تا حسین اومد من هم سر صورتم رو شستم و نشستیم پای صبحونه.من وم مهدیه و شیما لخت بودیم و نیازی به پوشیدن لباس نمیدیدیم.حسین هم به پیشنهاد ما لخت شد.صبحونه که تموم شد به اتفاق رفتیم حموم.شیما و مهدیه پیشنهاد دادن تا اونا بدن مارو شیو کنن ما هم بدن اونا رو.اول از همه نوبت من بود که شیو بشم.واسه همین خوب منو کفی کردن و به کیرم و کونم کف مالیدن.شیما با یک حالت خاصی کیرم رو گرفته بود ومهدیه هم موهای زایدم رو میزد.موهای کیرم که تموم شد منو دولام کردن که کونمم اصلاح کنن.درسته موهام زیاد نبود اما خوب شد چون موی کون اعصابم رو به هم میریزه.مهدیه گفت تو از دو طرف کپلهاشو باز کن منم اصلاح کنم.حسین هم اونطرف زیر دوش بود حواسش به خودش.مهدیه در حین زدن موهام یکی از انگشتاشو کرد تو کونم.که یکم دردم اومد وقتی اعتراض کردم گفتخواستم ببینید ما زنا پی میکشیم.و چند بار اون کارش رو ادامه د اد که دیگه من احساس کردم نه تنها دردم نمیاد بلکه خیلی هم لذت بخشه.اصلاح کردن مه که تموم شد نوبت حسین بود که اونم مهدیه از کیرش گرفت و شیما موهاش رو میزد.وقتی نوبت موهای کون حسین رسید دقت که کردم دیدم مهدیه با حسین هم اون کارو کرد.ولی حسین چیزی نگفت.هیچی نگفتم.
از حموم که تموم شدیم و اومدیم بیرون دیدیم وای چه بارونی میاد.صدای شر شر بارون اونقدر به آدم حال میداد که نگو.دیگه حال بیرون رفتن واسمون نمونده بود.دخترا پیشنهاد دادن بشینیم پای ورق و شرط بزاریم.اما چه شرطی؟
هیچکدوممون نظری نداشتیم.تا اینکه مهدیه گفت منو شیما و حسین و آقا رامین هم تیمی.یعنی مردا یک تیم زنا هم یک تیم دیگه.شیما به مهدیه گفت موضوع چیه؟مهدیه هم دست شیما و گرفت و رفتن تو اتاق.یک ربعی طول کشید تا بلاخره اومدن.راستی یادم رفت بگم که هممون لخت بودیم و مساله ی لباس بین ما حل شده بود.وقتی ما جریان رو پرسیدیم مهدیه گفت هر تیمی باخت باید هرچی تیم برنده گفت انجام بده.هر کاری؟
من پرسیدم منظورت از هر کاری چیه؟
شیما هم گفت مثلا اگه شما ببازین منو مهدیه دست و پای شما رو میبندیم و هر کاری بخوایم میکنیم باهاتون.
منم به حسین علامت دادم بیا ببازیم دلشون نسوزه و ببینیم چیکار میخوان بکنن.که اونم قبول کرد.بازی شروع شد و ما برای اینکه بهمون شک نکنن 2 دست اول رو خوب بازی کردیم ولی بعدش دیگه بازی دست اونا بود.اونا خوشحال و شاد و شنگول بازی میکردن.من که چشام رو مهدیه بود و تو دلم باهاش سکس میکردم و به این نتیجه رسیده بودم که حاظرم حسین شیما رو جلو چشام بکنه و منم مهدیه رو بکنم.بلاخره بازی تموم شد و منو حسین باختیم و زنا هم مارو بردن.هر کدوم دستمال بدست اومدن سمت ما که دست و پامونو ببندن.ما هم تصمیمون این بود که ببینیم آخرش چی میشه و کلا حال کنیم.ما رو به شکم بستن به میز میوه خوری.هیچ دیدی نسبت به اونا نداشتیم.ها آخ و من بلند شد هم مال حسین.شیما از پشت کیر منو میخورد و مهدیه هم مال حسین رو.شیما اومد جلو و پشتش رو کرد طرف من که کونش رو براش بخورم.منم با جون دل براش میخوردم.تو این حین دیدم مهدیه داره کیرم رو میماله و میلیسه.کم مونده بود ابم بیاد.اخ و اوخ من زیاد و زیادتر شد.تا اینکه شیما هم پاشد و اومد عقب.من که متوجه نشدم کجا رفت.تا اینکه احساس خیلی لذیذ و دوست داشتنی بهم دست داد احساس کردم یکی از دخترا داره کونم رو میلیسه.تو حال و حول بودم که از میز تلوزیون متوجه پشت سرم شدم که مهدیه پشت سر منه و شیما هم پشت سر حسین.اونقدر حال کردم که وقتی دیدم یکم بعد زن همدیگرو خواهیم کرد.یکم نگذشته بود که مهدیه بیشرف انگشتش رو کرد تو کونم و منم هیچ اعتراضی نکردم بدمم نیومد هیچ تازه خوشمم اومد.مهدیه منو با یک انگشت میکرد و میگفت مارو میکنین خوب میشه؟
و ایندفعه دوتا از انگشتاش رو کرد تو کونم.دردش بیشتر شد.ولی از یک طرف هم مهدیه جون کیرم رو میمالید و دردش دلنشین بود.تا اینکه جای مهدیه و شیما عوض شد.یکمم زن خودمون شروع کرد به جر دادنمون.یکم که باهامون ور رفتن بلاخره تصمیمشون رو گفتن گفتن که امروز میخوایم که شما رو حشری کنیم.خودمون ارضا بشیم اما شما بمونین.خلاصه بعد از کل اصرار های ما قرار شد اگه پسر خوبی باشیم یک فکری به حالمون بکنن من که در حد جنون بودم گفتم من تحمل ندارم هر کاری بگین براتون میکنم مهدیه که خیلی ناجنس بود و منم همینشو دوس داشتم گفت باشه اگه یکم پاهامونو ببوسین شاید یکاری بکنیم براتون.و پاهاش رو اورد جلو دهنم منم با کمال میل پاهاشو بوسیدمو ماچ کردم.حسین هم پاهای شیما رو میبوسید.خلاصه بعد اینکه خسته شدن گفت بیا به کارمون برسیم اینا خوب نبوسیدن.دست و پامون که بدجور گیر بود اما با خودم عهد بستم که کونشو پاره کنم.البته دفعه ی بعد.از طرز نگاه حسین معلوم بود اونم عهد بسته.بلاخاره جلوی ما همجنس بازی کردن و خودشون رو ارضا کردن.ما هم بینصیب موندیم.رفتن حموم ما هم دست و پامون بسته بود.نیم ساعت بعد در اومدن.من که از خستگی کیرم خوابیده بود.اونا هم به وضع ما میخندیدن همش.بعد از کلی ایه قسم گرفتن از ما دستامون رو باز کردن.منو حسین هم نقشه شومی کشیده بودیم وقتی اونا تو حموم بودن.وقتی دستامونو باز کردن اصلا به رومون هم نیاوردیم که اتفاقی افتاده
یکی نه , دو تا ما و همسایه بغلی مون تو خیلی از چیزا مشترک بودیم هر دو خانواده چهار نفره بودیم . مردای خونه چهل سالشون بود زنا38.. مردا مغازه دار بودند وزنا خونه دار . بچه اولشون که دختر بود 20سالش بود وهردوشون رفته بودند خونه بخت ودومیش که ما پسرا بودیم می خواستیم بریم سال آخر دبیرستان . داستان یا ماجرا از اونجایی شروع شد که دو تا باباها یه شب جمعه ای رو مردونه رفتن ییلاق تا خوش بگذرونن ودوتا مامان هم رفتن خونه یکی که همسایه ما باشه . من موندم و بابک که رفتیم خونه ما و مامان مرسده و بیتا خانوم بودن اون یکی خونه -مهراب مطمئنی که مامانت تا صبح سرک نمی کشه ؟/؟-آره مگه اون دفعه ندیدی ؟/؟اونا خودشون با هم خوشن . آهنگ میذارن به یاد روزای اول جوونیشون می رقصن . منظورت چیه -بریم کوس گیر بیاریم وبزنیم -الان به همین سادگی ؟/؟-آره بابا ریخته . مگه ندیدی اون دفعه که آمادگیشو نداشتیم چقدر کوس دور مارو گرفته بود -ببینم هیچی پول مول داری ؟/؟-آره تو چی -منم به اندازه دارم . ماشین باباهه رو گرفتیم وراه افتادیم ولی انگار تمام کوس ها اعتصاب کرده بودند . یه بار به یکی که حس کردیم کوسه غر انداختیم که متلک بارمون کرد وگفت بهتره بریم خوار مادرمونو بکنیم . خوردیم و دم نکشیدیم ودست از پا دراز تر به خونه بر گشتیم ومن رفتم رو لپ تاب وبابک هم رو کامپیوتر ثابت نشست ودلمونو به خوندن داستانهای سایت امیر سکسی خوش کردیم که تنها سایتی بود که با داستانهای ناب خودش می تونست تحریکمون کنه .تو سایت امیر سکسی انواع و اقسام داستانها وجود داشت سکس بامامان خواهر غریبه ..-مهراب این امیر سکسی عجب مجموعه ایه -واسه همینه که تازگیها گاهی ازش مطلب می گیرن واون روپای خودش وایستاده و دنبال تلافی نیست . بگذریم این چیزایی که راجع به مامان می نویسه .. می خوام یه چیزی بگم بهت بر نخوره -بذار من راحتت کنم آره منم طوری تحریک میشم که اگه مامانم میخواست بهم کوس بده با کمال میل و با جان ودل کیر گرسنه امو مثل یه پلنگ فرو می کردم تو آهوی کوس مامان -بابا تو دیگه کی هستی -خب مهراب جان وقتی هر دوتا راضی باشن وبخوان باهم مبادله هوس کنن وبا یه چسبندگی دونفرو به اوج برسونن دیگه گناه معنا نداره . اتفاقا جلوی خیلی از گناهان گرفته میشه . آدمایی مث من و تو دیگه این قدر علاف خیابون نمیشن تا متلک بارشون شه وزنایی که پا به سن گذاشته باشن دیگه دنبال دوست پسر گرفتن واحساس تازگی و جوونی کردن از راههای انحرافی نمیرن . همه چی رو داخل خودشون حل می کنن . دست مریزاد امیرسکسی !چه مادرا و چه پسرا رو وادار به هماغوشی کنی وچه نکنی کارت بیست بیسته . ببین مهراب جون من دیگه تحملشو ندارم که بشینم و فقط این داستانهای عالی رو بخونم . باید یه کوس جلوم باشه وبکنمش و این مطالبو بخونم که بهم مزه بده .-پس میگی چیکار کنیم بریم فیلم سکسی ببینیم -دیوونه اینم که دست کمی از خوندن داستانهای امیر سکسی نداره . من میگم چطوره یه فوتبال دونفره بزنیم . یا با پلی استیشن یا با این کامپیوتر یه بازی باحالی بکنیم -دسته های بازی من کار نمی کنه -من الان میرم خونه میارم . بابک رفت خونه دسته های بازی رو بیاره تا یه خورده از حال و هوای مطالعه داستانهای امیر سکسی که بد جوری ما رو به خماری برده بود در بیاییم . دیرکرد . دلواپس شده بودم نیمساعت گذشت دیدم موبایلم زنگ خورد وبابک با صدایی آروم به من گفت مهراب زود باش بیا ما به یه کوس قانع بودیم حالا دو تا گیرمون افتاده . زودباش بیا -پسر تو الان کجا هستی به من می گفتی با ماشین می رفتیم کلک . می خواستی اگه یکیه خودت بزنی نامرد ؟/؟ببینم خودشون جا دارن یا باید اونارو بیاریم خونه -این قدر کوس شر نگو بر نامه خونه ماست -دیوونه حالا میخوای ننه هامون کیرمونو از ریشه قطع کنن ؟/؟-چرند نگو . در خونه رو واست باز گذاشتم . آروم بیا بالا من دم در هال منتظرتم . سر و صدا نکن .. حالیم نشد چی داره میگه ولی به عشق کوس دستوراتشو انجام دادم . بابک با هیجان اومد به استقبالم . کاش یه آرزوی دیگه ای کرده بودم . -فقط آروم برو گوشه در اتاق خواب ما ببین چه خبره اون تو . دو تا کوس اونجان .. ما دونفری سختمونه ببینیم . من به اندازه کافی دیدم و یه بار جلق هم زدم . حالا تو حساب خودتو بکن . به به عجب صحنه هایی . مامان مرسده وبیتا خانوم لخت لخت افتاده بودن روهم چه جور کوس و کون همدیگه رو لیس می زدن .-اوووووففففففف بیتا بیتا بیتا . دستتو تا آرنج فرو کن تو کوسم . من کییییررررر می خوام . صد دفعه بهت گفتم ذهن شوهرتو آماده کن که چهار تایی امون تو هم سکس چهار نفره داشته باشیم . نکنه از این که کیر شوهرتو تو کوس من ببینی حرصت می گیره . بهتر از این وضعه . حالا نه تنها به دو تا کیر نرسیدیم بلکه یه دونه اشو هم نداریم .-به من چه مرسده . یواش یواش روم نمیشه . فکر کردی من دوست ندارم یه کیر تازه و جدیدو تو کوسم ببینم ؟/؟کیر شوهرم می خواد بره تو کوس تو در عوض کیر شوهرتم میره تو کوس من . ولی یه خورده می ترسم غیرت بازی در بیاره .-ولش کن بابا من می دونم چیکار کنی . من این روزا با امین میرم سایت امیر سکسی وداستانهاشو مطالعه می کنم وحسابی دارم اونو آماده می کنم تو که کامپیوتر خونه داری به بهونه تنوع شوهرتو ببرش تو اون سایت که بهترین سایت داستانهای سکسیه . کاریت نباشه . بهت قول میدم کمتر از یه هفته همه چی درست میشه . فعلا کوسمو دریاب . مامان قمبل کرده بود وبیتا خانوم دستشو فرو کرده بود تو کوس مامان . بیتا مادر بابک از مامان من خوشگل و خوش اندام تر بود ولی در عوض من از بابک خوش تیپ تر و خوش بدن تر بودم . هیکل لخت دو تا مامان وخوندن داستانهای تحریک آمیز وبلاگ امیر سکسی پاک آتیش به جون ما دونفر انداخته بود . چوچوله های مامانو می دیدم که وقتی مچ دست بیتا میره تو کوس مامان به دو طرف بیشتر باز میشه ومثل تاج خروس برافراشته شده اووووووفففففف دوست داشتم هر دو تا رو بگام . پس دو تا کوس به دو تا مامانا می گفت . به عقب بر گشتم وقبل از این که به بابک بگم چطوره بریم داخل و یه صفایی بکنیم دیدم که بابک تمام لخت جلوم وایستاده . منم معطل نکردم -مهراب جون از الان باید با هم هماهنگ باشیم که بعدا جای گله باقی نمونه -منظورت چیه -یعنی تکلیفمونو معلوم کنیم که اول کدوم کیر باید بره روکدوم کوس . من میگم هرکی اول بره مامان خودشو بگاد هم این که نتیجه کار داستانهای امیر سکسی رو ببینیم هم این که تابوی بین ما و مامان شکسته شه و هم این که برای سکس ضربدری ودو به یک هم آماده شیم . واسه دو به یک بعدا بر نامه ریزی می کنیم که کدوم حالت اول انجام شه . کیرمونو مالیدیم ومطمئن شدیم که به حداکثر رشدش رسیده . کیر منم از کیر بابک کلفت تر و رسیده تر بود -مهراب جان اول یه در بزنیم این جوری ممکنه سکته کنن . فکر کنن جنی چیزی اومده . اون جوری یه لحظه می ترسن ومی فهمن موضوع از چه قراره تا بیان به خودشون بیان و دچار ترس وخجالت شن اول یه سرویس کیرو فرو می کنیم تا ته کوسشون . پس یادت نره مهراب با مامان مرسده خودش وبابک با مامان بیتا . درزدیم و گفتیم اجازه هست ؟/؟-خدا مرگم بده بیتا آبرومون رفت -وای چه خاکی تو سرم بریزم .-نه نه مهراب با مامانت عوضی نه -مامان تو که کیر بابای بابکو می خواستی حالا کیر پسرت واست غریبه شده ؟/؟کمرشو محکم میون دو تا دستام گرفته قبل از این که فرصت فرار پیدا کنه کیرمو تا ته فرو کردم تو کوسش -چقدر داغی مامان .بیا این کیرو داشته باش حال کن . تنوع می خواستی اینم کیر . نگو که حال نمی کنی . منم مث تو سایت امیر سکسی رو خوندم و کلی به هیجان اومدم . دیگه هیچی جلو دار من نیست . شنیدم که تو هم داستانهاشو خوندی . حتما سکس مامان با پسرو خوندی . هیجان زده نشدی ؟/؟دوست نداشتی کیر پسرتو توی کوس خودت ببینی ؟/؟-اوووووففففف مهراب مهراب آرزوم بود . خیلی دلم می خواست ولی عکس العمل تو رو نمی دونستم . از اون طرف یه نگاهی به بابک و مادرش انداختم که چه جور بابک داشت کوس مادرشو می لیسید واونم داشت ناله می کرد . خیلی خوش اندام بود . نگاه کردن به تن و بدن بیتا هوس منو زیاد تر می کرد وراحت تر می تونستم مامانو بگام . دوست داشتم زودتر مامانو به ارگاسم برسونم وتحویلش بدم به بابک و بیتارو ازش بگیرم . نامرد اول کوس ناب تر رو واسه خودش بر داشت . مامان مرسده که دید نگاه من به بیتاست دستشو گذاشت پشت سرم ورومو به طرف خودش برگردوند -مامان چه عیبی داره اونارو نگاه کنم . قراره دست عوض کنیم . چشای مامان یه برقی زد وگفت بد فکری نیست ولی حالا که داری با من سکس می کنی حواست باید به من باشه . کمرشو بالا آورده وبا بیرحمی و سرعت اونو می گاییدم . از اون طرف بابک یه نیم نگاهی به مادرم داشت لوندی مامان طوری بود که اونو به خودش جلب و جذب می کرد -نه اوووووففففففف مهراب قربون کیر کلفتت بکن تند تر آتیشم بزن . وایییییی من کیر میخوام کیر کیر زود باش ارضام کن . کوسسسسسم میخاره . سینه های مامانو به شدت فشارش می دادم . بدنشو غرق بوسه کرده بودم صدای نفسهاش تمام اتاقو گرفته بود . من داشتم اونو رو تخت می گاییدم وبابک و بیتا رو زمین بودند . رسم مهمان نوازی رو به جا آورده بودند .-پسرم عشق من بکن منو . این جوری کیر تا حالا نخورده بودم -مامان مگه تا الان چند تا کیر خوردی . باور کن این بیست سالی فقط کیر پدرتو خوردم . ولی تواین بیست دقیقه ظاهرا دو تا کیر دیگه نصیبم میشه .-مامان زودتر زودتر ارضاشو من می خوام خالی کنم . سنگینم داغم . دست خودم نیست بستگی به تو داره .-مامان چقدر تو خوشگل و نازی . تنت مث تن یه ماهی می مونه . هیکلت بیست و فانتزیه . هر مردی رو به خودش جذب می کنه . مامان تو هوس انگیزی . ده سال کمتر از سنت نشون میدی -بگو بگو همین جوری که کوسمو هدف گرفتی بازم بگو بگو آبم داره میاد آبم داره میاد . این تعریف کردنا وگفته های عاشقانه واحساسی و پر هوس من کار خودشو کرد ومامان یه جیغی کشید وگفت مهراب مهراب جونم اومد کوسم خالی کرد من دیگه مردم . اون طرفو خبر نداشتم که بابک چیکار کرده . با چند تا ضربه محکم از همون طرف کون قمبل کرده مامان آب کیرمو ریختم تو کوس مامان . هووووووففففف مامان داره میاد -هر چی بیشتر بیاد من بیشتر حال می کنم بذار بیاد .کوس مامان طوری بود که کیرمو خیلی راحت قبول می کرد . منم تا ته کیرمو می فرستادم تو کویسش تا به اندازه کافی حال کنه . می دونم دردش نمی گرفت وخیلی هم خوشش میومد . این کوس نیاز همیشگی به کیر کلفت داشت تا اونو سرحال نگه داشته باشه و همیشه به اون یه روحیه شاد بده .-مامان جااااااااان چه حالی کردم -مزه ات داد ؟/؟-خیلی خیلی مامان . من که دیگه هوس زن گرفتن ندارم -خوشحالم اینو می شنوم مهراب به خودم امید وار میشم . بابک بدبخت همین طور داشت مامان بیتاشو می کرد و به جایی نمی رسید . بهش اشاره زدم که بیاد این ور رو مامان من . راستش بهش بر خورده بود و احساس خجالت می کرد از این که نتونسته مامانشو به ارگاسم برسونه . یه خورده صبرکن مامانو سبکش کنم . بیتا که تو کف کیر کلفت من بود وحس کرده بود که به این زودی از پسرش بخاری بلند نمیشه گفت بابک جان مهراب جان درست میگه . اون طرف خاله مرسده ارضا شده حالا منتظر یه کیر دیگه هست که بهش حال بده . نمی دونی چه جوری به کیر تو زل زده . بده مهمونه . حتما یه چیزی توی کیر تو دیده که دل نداره چشم ازش ورداره . این جوری بابکو خر کرد و بهش شاخ و بال داد ومنم رفتم سراغ زن همسایه که اونو خاله صداش می کردم -مهراب جان زود باش تمام تنمم گلوله آتیشه . هوس داره یه خورده به این پسره درست گاییدنو یاد بده . وقتی مرسده جونو می کردی من تو نخ شما بودم خیلی باحال می کنی . اگه حالشو داشته باشی وهمونجوری منو بکنی منم تا دلت بخواد بهت حال میدم بلبلت میشم ویواش زیر گوش من گفت هروقت هم که خونه تنهام بهت میگم بیای پیش من .لبامو گذاشتم رو لباش و به اونم از حرفای عاشقونه و با احساس زدم وفکر و قلبشو آماده کردم . تمام بدنشو زیر ماساژخودم قرار دادم وچند دقیقه فقط داشتم تمام بدنشو می بوسیدم . کوسشو هم چند دقیقه ای میک زدم -مهراب مامانمو تمومش نکنی -بابک حواست به خاله مرسده باشه . یه بار که کیر بابکو تو کوس مامان دیدم بدک نبود ولی مامان چون یه بار ارضا شده بود واز طرفی کیر کلفت تری رو قبلا تو کوسش دیده بود ارگاسم بشو نبود -مهراب جون چه با حال کوسمو می خوری جوووووون بخخخخخور بخورششششش واییییییی نه نه من چه جوری می تونم دیگه تو بغل شوهرم بخوابم . بزززززززن منو کوسسسسسمو یزن . کیرتو میخوام . کیرتو . حرفشو گوش نمی دادم و تشنه ترش می کردم -مهراب من مردم بهت میگم بذار تو کوسم . باور کن با چند تا ضربه می تونی منو به ارگاسم برسونی . اشکشو در آورده بودم دلم واسش سوخت . دو تا پاهاشو گرفته انداختم رو شونه هام وکیرمو فرستادم تو کوس نازش که خیلی کوچیکتر و چسبون تر از کوس مامان بود . طوری اونو می گاییدم که جیغ و دادش رفته بود آسمون -مامان بیتا من که تو رو می گاییدم از این جیغا نمی کشیدی -ساکت شو بابک فکرمو مشغول نکن بذار حال کنم . آخخخخخخخ فدای کیییییییررررررت مهراب که به داد کوسسسسسسم رسید . مهراب جون دارم میام منو داشته باش . خودشو به طرف من مایل کرد . طوری که کیر من از کوسش در نیاد ولی جلو ضربه های من گرفته شده بود . لباشو به لبام چسبوند وسفت و سخت در آغوشم گرفت . کیرم تا ته کوسش رفته بود وهمو سخت در آغوش گرفته بودیم . آروم به من گفت آبم داره می ریزه توی همین حالت تو هم خالی کن که بیشترین لذتو به من بده -منم کیف می کنم بیتا جون . دوستت دارم -منم دوستت دارم مهراب جون . هر وقت حس کردی نیاز داری بیا سراغ من . اگه پریود هم باشم از کون بهت میدم -بیتا جون -جون دل -اجازه هست برم سراغ مادرجون ببینم چیکار می کنه -از من اجازه می گیری ؟/؟ماما نته به گردنت حق داره ولی اگه یه موقع بفهمم دنبال یه زن یا دختر دیگه ای هستی کیرتو از ریشه قطع می کنم . لباشو بوسیدم و جلدی رفتم سراغ مامان -چیکار می کنی بابک -مامانت خوب حال می کنه . چون اونو یه بار ارضا کردی سخت ارگاسم میشه -مامان دو کیره میخوای ؟/؟-نیکی و پرسش ؟/؟- تازه کوستو کردم . الان میخوام بذارم تو کونت . بابکو فرستادم زیر و خودم از پشت رفتم سراغ کون مامان . بیتا با حسرت به این صحنه نگاه می کرد . طوری قلق مامانو گرفته بودم که کوسشو از یاد برده بود ومرتب ازم خواهش می کرد که کیرمو فرو کنم تو کونش . کون مامان هم خیلی مزه می داد تنگ و چسبون . اوووووففففف این بابک بی عرضه تا حالا چیکار می کرد . از زیر داشت کوس مامانو می گایید . فکر کنم اگه اون یه بار جلقو نمی زد تا حالا آبشم ریخته بود . تو همین افکار بودم که دیدم بابک یه آهی کشید و آبشو سر بالایی تو کوس مامان خالی کرد ومنم با کف دستام چند تا ضربه پیاپی به کون و کپل مامان زدم ووقتی که حسابی سرخش کردم برای دومین بار این دفعه آبمو تو کون مامان مرسده جونم خالی کردم . از حال رفته بود . زانوهاش خسته شده بود . بیتا صداش بلند شده بود . دست از سرتون ور نمی دارم تا منو دو کیره نکردین ولتون نمی کنم .بابک بیحال رو زمین افتاده بود -مهراب جون یه جوری به مادرم حال بده با کوس و کونش مشغول شو . کیرم یه خورده شل شده -حالیش نیست دو کیره میخواد . مثل این که یکی بیاد بگه من ساندویچ دو نونه میخوام با یه نون سیر نمیشم . حالا مامانت دیده مرسده جونو با دو تا کیر گاییدیم اونم هوس کرده . تو رو خدا پاشو نذار دوستی اونا بهم بخوره . اگه فردا کنار هم بشینن نباید کم بیارن . اون بشینه بگه من دو کیره خوردم و اون یکی حرفی واسه عرض اندام نداشته باشه خیلی بد میشه -آخه کیرم شله .-عیب نداره تو برو زیر یه جوری فرو کن تو کوس مامانت منم از پشت میذارم تو کونش . مال منم یه خورده شل شده . اون میخواد کم نیاره -مهراب جان کمکم کن . فدای رفاقت و مرامت -دوستی واسه همین موقعهاست دیگه . همین کارو هم کردیم وحدس منم درست بود . من کیرمو فرستادم تو کون بیتا . چند دقیقه ای کشید تا ایستادگی خودشو پیدا کرد واز اون زیر هم کیر بابک صددفعه رفت تو کوس مامانش واومد بیرون ولی همین قدر که بیتا دو تا کیر رو در کنار خودش می دید دلش خوش بود . اون شب ساعتها در کنار هم بودیم ولی دیگه زیاد سکس نکردیم . به اصرار مامان ساعت چهار صبح دونفری رفنیم خونه خودمون . یه چیزی رو بهونه کرده بود ولی می دونستم هوس کیر منو داره . حدسم کاملا درست بود .. پایان
ضربدری من و سارا

عصر چهارشنبه بود. تازه از شرکت در اومده بودم.تو ترافیک راه خونه بودم.چند وقتی بود یه فکر ذهنم رو مشغول کرده بود. اما هر بار که بهش فکر میکردم سعی میکردم از ذهنم دورش کنم.یعنی میتونم جلو سارا همسرم با کس دیگه سکس داشته باشم؟ اونوقت سارا چی؟ اونم با کس دیگه سکس داشته باشه؟ …نه بابا دیوونه شدی؟ همش تقصیر کامران همکارم بود. انقدر از سکس ضربدری و … برام گفته بود روانیم کرده بود.
گوشی رو برداشتم یه زنگ زدم خونه. الو.. سارا سلام. شام چی داریم؟ … باشه. .. آره دوست دارم… چیزی نمیخوای؟… خداحافظ. همینطور اروم تو ترافیک میرفتم جلو و این فکر هم هی تو مغزم رژه میرفت. تا اینکه تصمیم گرفتم یه جوری بهش بگم و نظرشو بپرسم.

سارا زن خوبی بود. و ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم. تا حالا هم هرگز حتی فکر خیانت به هم نزده بود به سرمون.جز فکرهای این چند روز من، .. گذشت تا شب که نشسته بودم خونه پیش سارا. گفتم سارا بیا یه فیلم ببینیم. گفت: چه فیلمی؟ گفتم: حالا بیا بشین پیش من تا بگم.اومد و نشست رو پام.یه بوس از گونه هاش کردم و گفتم هیشکی خانوم خوشگل من نمیشه.
فیلمو که اتفاقا از کامران گرفته بودم گذاشتم. تقریبا یه فیلم سکسی داستانی بود.همونطور که فیلمو میدیدیم داشتم بدن سارا رو آروم میمالیدم. سارا حدود 165 قد داشت و 57 کیلویی میشد تقریبا سبزه بود. از زیبایی چیزی کم نداشت. حداقل از دید من.
!کم کم احساس کردم کیرم بلند شده. و خب نصف کون سارا روش بود. سارا هم اینو فهمیده بود اونم تحریک شده بود. از نگاهش میشد فهمید. هر دو داشتیم آماده میشدیم که بریم رو تخت. اما راجع به فیلم بگم. تو فیلم دوتا زن بودن و دوتا مرد. بنظر دوست میومدن. فقط یکیشون حلقه داشت که فکر کنم نامزد بودن. سکس اونا شروع شده بود و راحت جلوی هم داشتن سکس میکردن. به سارا گفتم میبینی چقدر راحتن؟ گفت: اینا روشون به هم بازه.گفتم: پس چرا ما ایرانیا اینطوری نیستیم؟
با خنده گفت: چون ایرانی هستیم.خنده ش برام گنگ بود. نفهمیدم چرا اینطوری و با این لحن گفت ایرانی هستیم. احساس میکردم از فیلم بدش نیومده.گفتم سارا خب ما هم میتونیم عین اونا باشیم .با تعجب خیره شد بهم و گفت: اینجا یه حریم هایی هست که حفظ میکنن. گفتم: اما
یه تنوعی ایجاد میشه. گفت: چی بگم؟ شاید. دیگه مطمئن شدم سارا هم بدش نمیاد. گفتم : کامران با زنش داشتن این مدل سکسو.

با تعجب پرسید: جدا؟ گفتم آره. گفت: به مونا نمیاد این حرفا. گفتم خودش برام تعریف کرد. اینم بگم که من و کامران رفت و آمد داشتیم .و همسرهامون همدیگر رو میشناختن. تو همین حال و هوا بودیم که یهو زنگ خونه رو زدن. ضد حال حسابی!! پدر خانومم اومده بود.
هیچی دیگه یه ساعتی نشست و بعد رفت. ما هم دیگه حس و حال اول و نداشتیم رفتیم خوابیدیم. فرداش تو شرکت کامران و دیدم. بعد از احوالپرسی ازم پرسید: فیلم چطور بود؟ گفتم: خوب بود. برام جالب بود. اما اینا تو فیلمهاست. گفت میتونه واقعی باشه.
گفتم چطور؟ کامران منو کشوند به حیاط شرکت به بهونه سیگار. بعد شروع کرد به حرف زدن که اینا رو ما برا خودمون سخت کردیم و …از این حرفها. منم با حرفهای کامران یاد مونا زن کامران افتادم. آخ پسر!! یعنی میشه مونا رو کرد؟ کامران که بدش نمیاد. مونا تقریبا هم سایز سارا بود حتی گاهی لباس به هم قرض میدادن. با این تفاوت که پوست مونا سفید بود. و معمولا باز تر از سارا لباس میپوشید. خب البته من به احترام همکاری کلا توجهی نداشتم.تو همین فکرها بودم که یهو کامران زد رو شونه م .و گفت: هی!! کجایی؟ گفتم : همینجام.
خندید و گفت: امشب بیاین خونمون. گفتم: خب چرا شما نمیاین؟ شما بیاین. ویسکی اعلا دارم. دور هم خوش میگذره. بلاخره قبول کرد. قرار شد برا شام بیان خونمون. من دل تو دلم نبود.حدس میزدم ممکنه چه اتفاقاتی بیوفته. اومدم خونه به سارا گفتم امشب مونا و کامران میان خونه ما. گفت چه خوب! گفتم آره از خوبم خوبتره. گفت چیش خوبتره؟ گفتم حالا ببینیم چی پیش میاد. سارا یه کم تو چشمام خیره شد و آروم با شیطنت کودکانه گفت: یعنی میخواین زن هاتونو عوض کنین دیگه؟! چشمم روشن. همینو کم داشتیم.من گفتم: سارا!! خودت میدونی که تنها عشق
من تو زندگی فقط تویی. من یه تار موی تو رو به صدتا امثال مونا نمیدم.الانم اگه تو بگی نیان من حرفی ندارم. اصلا معلوم نیست که برنامه ایپیش بیاد یا نه.. .

سارا ساکت بود. میدونستم داره فکر میکنه. و اینم میدونستم اونم خوشش میاد حداقل یه بار امتحان کنه.با لحنی که معلوم بود تحریک شده گفت: من به یه شرط قبول میکنم. گفتم چه شرطی؟ گفت: اتاق خواب رو تاریک میکنیم بعد در کنار هم من با تو و مونا با کامران سکس میکنیم.و بعد هم کلا فراموش میکنیم چه اتفاقی افتاده. انگار دنیا رو بهم داده بودن. پریدم و یه بوس آبدار از لپش کردم. خواستم لب بگیرم که نزاشت. و گفت: بزار برا شب.
زود گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به کامران. طوری که سارا نشنوه به کامران ماجرا رو گفتم.
کامرانم ذوق مرگ شده بود. خلاصه شب شد و زنگ در رو زدن. بعله کامران و مونا اومدن. بعد از سلام و احوالپرسی سارا مونا رو برد تو اتاق که لباس عوض کنن. من و کامران موندیم
تو پذیرایی. گفتم :کامران! ساراا قبول کرده اما میگه فقط تو و من و کامران و مونا. کامران گفت: تو چی میگی؟ موافقی؟ نترس! راحت باش. میدونم
به مونا فکر میکنی. از نظر من برا جمع خودمون اشکال نداره. اینو که گفت یه کم راحت تر شدم. بهش گفتم: راستش من تا حالا حتی فکر هم نکردم که کسی با سارا سکس کنه. گفت: بار اول اینطوریه. مطمئن باش لذت زیادی میبری. تعصبات رو بزار کنار. حداقل برا من و مونا بزار کنار.

دیدم راست میگه. خب منم میخواستم زن اونو بکنم.اما سارا چی؟ اون میزاره کامران بهش دست بزنه؟ تو همین فکرها بودم که سارا با مونا اومدن از اتاق بیرون. وای چی میدیدم. مونا یه تاپ چسبون سفید تنش بود. که نوک پستوناش از زیرش زده بود بیرون. دیگه دل و زدم به دریا.از طرفی سارا هم یه رکابی پوشیده بود که نصف پستوناش بیرون بود. تعجب کردم. آخه سارا هیچوقت اینطوری لباس نمیپوشید جلو یه مرد.گذشت و بساط مشروب به پا شد. پیک اول و به سلامتی هم خوردیم. پیک دوم هم همینطور. احساس کردم سارا بیشتر از معمول داره مشروب میخوره. اما خب بهتر. اینطوری راحت تر به کامران پا میداد. کامران یه سی دی گذاشت تو دستگاه . منم کنار سارا بودم اونم برگشت و مونا رو بغل کرد. کنار هم بودن و همه داشتیم فیلمو میدیدم ای کامران
کثافت! دوباره سکس ضربدری بود. اینبار یکی از کوس و یکی از کون میکردن زن ها رو کم کم سارا روی من ولو شد. سرش رو سینه من بود و چشماشو بسته بود. معلوم بود مسته. مونا و کامرانم دست کمی از حال و روز ما نداشتن.گفتم بچه ها بریم رو تخت یه درازی بکشیم. همه با اشتیاق بلند شدن که برن تو اتاق خواب. انگار منتظر بودن من بگم.خلاصه وقتی همه رفتیم تو اتاق سارا برق رو خاموش کرد. وای!!
چقدر تاریک شد. اینطوری که چیزی نمیدیم.به هر حال خوب بود. گفتم حالا چطوری پیداتون کنیم. که مونا صداش در اومد :شما بعد این همه مدت زندگی نمیتونین زنتونو پیدا کنین؟از نزدیکی صداش فهمیدم پیش منه. دستم رو بردم جلو. انگار انگشتام به سینه مونا خورد.نرم بود. حدس زدم مونا برا همین حرف زده که من پیداش کنم. اما سارا چیزی نمیگفت. من مونا رو بغل کردم. آروم در گوشم گفت: امشب حسابتو میرسم. من شدیدا راست کرده بودم. صدای کامرانو
شنیدم اونطرف تخت بودن. که گفت منم پیدا کردمش. از اینکه یکی داره زنمو میماله حس عجیبی داشتم. از طرفی هم مونا واقعا سکسی شده بود اونشب.

نفهمیدم کی و چه زمان لباسشو در آورده بود. فورا لباسمو در آوردم و چسبیدم بهش. وای! پستونای مونا چسبید به سینه من. لبهامو بردم رو صورتش. چسبوندم به لبهاش. با اشتیاق شروع کرد لبم رو آروم خوردن و گاز گرفتن. زبونشو کرد تو دهنم. تو فضا بودم. صدای خوردن و لیسیدن میومد. کامران داشت با ولع تمام سینه های سارا رو میخورد. صدای آه و اوووه سارا در آومده بود.اما هیچکدوم بلند حرف نمیزدیم.رفتم پایینتر. شروع کردم سینه های مونا رو مالیدن و خوردن. مونا آه ه ه کشید و صدای نفسهاش تند تر شد. بعد از کمی انداختمش رو تخت. برعکس شدیم رو هم. چشمهام یه کم به تاریکی عادت کرده بود. هاله ای از کامران و سارا رو میدیدم. کامران
داشت کوس سارا رو میخورد. سارا هیچی نمیگفت فقط روتختی رو چنگ میزد و آه میکشید. همینکار رو با مونا کردم. وای چه طعمی. احساس میکردم خیس تر از کوس سارا هست.خب تو اون تاریکی چیزی معلوم نبود. اما واقعا لذتبخش بود. صدای ملچ ملوچ سارا رو شنیدم که داره برا کامران ساک میزنه. مونا هم شروع کرد به ساک زدن.
رو هوا بودم. دیدم اگه اینطوری محکم ساک بزنه آبم میاد. بلند شدم کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون. خیس خیس بود. آروم گذاشتم رو کوس مونا. دلم میخواست جرش بدم. کوس لیز مونا احتیاجی به ژل و تف نداشت. با یه فشار همه کیرم رو کردم تو کوس مونا. یه جیغ زد. و گفت: آآآه ه . بعد با صدای نجوا گفت: جر خوردم یواش!. شروع کردم به تلمبه زدن.یهو کامران گفت : وقتشه که جرت بدم عزیزم. وای! چه حالی داشتم.

از صدای آااه بلند سارا فهمیدم کیر کامران رفت تو کو کسش. آه کشیدن های سارا بیشتر شده بود. مونا هم زیر تلمبه های من میلرزید. لرزشش زیاد شد و یه جیغ کوچیک کشید. احساس کردم آب گرمی اطراف کیرمه. بله مونا ارگاسم شد. منم تلمبه هامو شدید تر کردم و آبمو پاشیدم تو کوس مونا. مونا از پشت پاهاشو قلاب کرد و منو فشار داد
رو خودش. دو دقیقه ای تو بغل هم بی حرکت موندیم.صدای ارضا شدن سارا و کامران بلند شد. جالب بود که با هم شدن.

..لذت بی‌ نظیری بود و من تاسف می‌خوردم که چرا تا حالا اینکارو نکرده بودیم. کامران اومد و چراغارو روشن کرد. هممون با هم میخندیدیم و مونا هم سرشو پایین انداخته بود و لبخند میزد. فکر کنم دفعهٔ بعد احتیاجی نباشه چراغارو خاموش کنیم…
سکس من با زوج سکس گروهیسلام داستان من با يك زوج از روزي اغاز شد كه تو چت روم داشتم چت مي كردم كه پي ام. آمد يك مرد خوب جهت سكس با همسرم مثل بيشتر وقت ها فكر ميكردم سركاري باشن رفتم باهاش چت كردم معرفي كردن مژگان ٣٠ شهرام٣٠ ساله از شيراز من هم كه امير ٣٣ شيراز صحبت كردن به جايي رسيد كه قرار گذاشتيم هم ديگر را ببينيم .باز هم تمام فكرم سر كار بودنم بود .ساعت ١٢ شب زنگ زد مژگان كه روبرو هتل هما هم ديگررو ببينيم من هم گفتم ١اب جو دارم ميارم مي خوريم .رفتم سر قرار مثل جوجه قلبم ميزد چند دقيقه بعد ٢٠٦ سفيد امد كنارم پرسيد امير آقا.صداش اين قدر كه شهوت داشت چند ثانيه ثابت بودم كه يهو صدا خنده ٢ تا شون بلند شد خودم جمع جور كردم و احوال پرسي ( مژگان مو بلند خرمايي سينه هاي كوچك و با يك مانتو دكمه ها شم باز شهرام هم پسر خوشتيپ و با استيل)نشستم تو ماشين حركت كرديم بيشتر با هم آشنا شديم نيم ساعت با هم بوديم من رفتم . خانه بودم كه مژگان برام اس ام اس داد كه دوست دارم ٢ تا كير داشته باشم هروقت خواستم در خدمت من باشند از اين حرف ها من هم مي گفتم بيشتر آشنا بشيم بعد يكم اس ام اس بازي كرديم تا فردا. صبح سر كار بودم اس ام اس دادم كه شب شام بريم بيرون با هم باشيم قبول كردن شب با شهرام هماهنگ شدم آدرس گرفتم رفتم درب خانه شان كه بريم شهرام گفت من ماشين مي يارم قبول كردم رفتيم .تو راه حرف ميزديم از اين ور انور رسيديم شام خورديم .بلند شديم بريم كه آرزو آمد دست من را گرفت با هم جلو راه افتاديم شهرام هم پشت سر مي امد تو راه كه ميرفتيم دستم مي مالي يك جوري راه مي رفت كه بدنش بخور به من من هم هشري شده بودم از يك طرف شهرام بود مي ترسيدم ناراحت به شه رسيديم درب ماشين كه دستم را گزاشت رو سینه هاش كه رنگم سرخ شده بود نشست جلو شهرامم پشت رول رفتيم باز تو راه حرف معمولي رسيديم جلو خانه شان رفت سمت در پاركينگ داشت مي رفت تو كه گفتم كجا ميري شهرام گفت بالا ديگه از يك طرف خوشحال از طرف ديگه دل شوره كه نكنه نقشه باشه خلاصه رفتيم بالا قهوه درست كرد آرزو داشتيم مي خورديم كه شهرام رفت عكس ها شون رو آور نگاه مي كرديم آرزو وسط من و شهرام بود همين جوري كه عكس مي ديديم يهو دست آرزو را رو پام حس كردم يواش يواش قشنگ داشت مي مالوند منو به شهرام نگاه كردم داشت لبخند ميزد آرزو سر گرم كار خودش بود كه ديگه دستش رو گير من بود داشت مي مالوند تو همين حالت شهرام رفت دستشويي هنوز به دستشويي نرسيده بود كه آرزو آمد سر گردن منو خوردن من هم كه ديگه روم باز شد لب سينه ها شو مي مالوندم كه شهرام أمد خنديد گفت به به رفت تو اتاق ما هم رفتيم آرزو لباس من را در اورد بعد شهرام لخت جلو ش وايساده بوديم كه آمد با ٢تا دستاش كير من و شهرام را گرفت كير شهرام مي خور كير من رو مي خورد همين جوري كه ساك ميزاد لباس هاشو در مي آورديم با شهرام ديگه فقط شرت پاش بود حسابي ساك زد شهرام ابش امد من هم داشت مي امد كه نزاشتم حالا نوبت ما بود خوابد روتخت من شهرام هم افتاديم روش لب مي گرفتم از ش سينه هاشو مي خور دم نيم نگاهي هم به شهرام مي كردم همه چي خوب بود رفتم كس شو بخورم شهرام هم داد باز براش ساك به زنه همين طوري داشتم ليس مزدم كه صداش بلند تر شد شهرام هم كه انگار داره كس ميكنه تلمبه ميزد تو دهنهش شهرام همه ابش ريخت تو دهنش دوباره ابش امد به من گفت حالا تو خودش امد برا آرزو خوردن من هم دادم ساك به زنه داشتم حال مي كردم كه گفت اب تو بيار ديگه مي خوام بخورمش تا اين حرف زد ابمن پاشيد تو دهن و صورتش خيلي حشري بودم ابم امد كيرم هيج تكوني كه نخورد سيختر هم شده بود يكم سه تايي جسبيده بوديم به هم كه شهرام پشد از پشت گزاشت تو كس مژگان همين جوري ميكرد من هم روبروش داشت برام ساك ميزد من با سينه هاش بازي مكردم حال ميكردم شهرام گفت تو بيا بكن جا ها مونو عوض كرديم براي اولين بار كردم تو كس مژگان واي چقدر داغ بود رو آسمان بودم داشتم محكم تلمبه ميزدم كه شهرام مي گفت بكن بكن جرش بده خوب ميكنيش از اين حرف ها من بيشتر مي كردم كه ديگه جون نداشتم مژگان خوابيد رو تخت از جلو شروع كردم به تلمبه زدن داشتم حال مكردم كه شهرام گفت اب تو بريز تو دهنش همين جور داشتم ميزدم كه شهرام هم شروع كرد به مالوندنه من ديكه عرق ميريختم چيك چيك. از تو كس مژگان در اوردم كيرم را كه اب شو بريزم تو دهنش كه شهرام امد كير من گرفت دستش برد جلو دهنه مژگان چق زد برام اب رخت تو دهنه مژگان ٣ تايي افتاده بوديم تو بغل هم من وسط شهرام و مژگان هم كنارم داشتم از مژگان لب مي گرفتم كه شهرام دست زد به كيرم و با كيرم ور رفتن…
کیر کوچیک نامزدم باعث شد جرم بدن گروهی

سلام

.من یه نامزد دارم به اسم کیوان که کیرش زیاد کلفت نیست و خیلی هم سکسی نیست اما آبش دیر میاد ولی اکثر مواقع خوب ارضا نمیشم.العان 2 ساله باهمیم اما نمیدونم با این مشکلش چیکار کنم!

تا اینکه 4 ماهه پیش توی شیراز رفتیم خونه یکی از دوستاش که مهمونی داده بود اما خودمونی بود زیاد شلوغ نبود به جز من البته چند تا دختر دیگه هم بودن.یکم مشروب خوردیم ولی کم خوردم من.یه مقدار هم حرف زدیم و… من یه ساپورت نازک با یه دامن کوتاه پوشیده که اگه پاهام باز میشد شورتم کاملا معلوم میشد و یه تاپ طرح دار که جلوش خیلی باز بود.کیوان بعضی وقتها میومد یه لب ازم میگرفت بعضی وقتهام طولانی بعد از یکی دوبار توجه کردم یه پسره خیلی منو نگاه میکنه!البته 4 شونه و به نظر قوی میومد بازوهای تقریبا بزرگی هم داشت که بعدا فهمیدم رزمی کاره(دخترا میدونن یه پسر قوی و حشر چه حالیه)بعد از یه مدت دیگه زیاد و با لبخند نگام میکرد.منم یه نگاه دزدکی به کیرش کردم دیدم شلوارش بدجوری باد کرده دیگه.توی این حالت ها بودم که کیوان یه بار دیگه اومد با یه پیک هم دستش از بغل چسبید بهم لبمو کرد دهنش منم از فرصت استفاده کردم پا هام رو از هم باز کردم که بتونه ببینه کفشم هم پاشنه بلند مشکی بود چند بار پاهام رو باز و بسته کردم هی وول خوردم که دامنم بیاد بالاتر.دیگه تا دمه شرتم بالا بود یعنی شرتم هم معلوم بود.

دیگه از قصد لبام رو لب کیوان نگه داشته بودم که نره و طول بکشه.واییی کیوان یه لحظه حتی یکی از سینه هم رو گرفت فشار داد.منم از قصد دیگه هی تکون خوردم یه عالمه!کیوان که رفت دوباره توی شلوغی دیدم پسره زل زده بهم مخصوصا رو کسم یهو لم داد کیرش از رو شلوار اومد بالا واییی دیگه کاملا معلوم بود اگه کسی میدید.قشنگ یه دست کشید به کیرش که بزرگیش رو به رخ بکشه و همین کارش باعث شد کس من پر از آب بشه.یه لحظه بلند شد اومد نزدیکم گفت بیا طبقه بالا 5 دقیقه دیگه طوری که کسی بو نبره.هیچی در جوابش نگفتم ولی شکل کیرش از رو شلوار از نظرم محو نمیشد همش جلو چشمم بود وای نمیدونم کی این 5 دقیقه گذشت به کیوان گفتم میرم لباس عوض کنم و یکم استراحت کنم.زود رفتم بالا حس میکردم همه میدونن کسم خیسه!

رفتم تو همون اتاقی که گفته بود در زدم رفتم تو دیدم جلوم وایساده.تند درو بستم قلبم بدجوری تند میزد.تو یه لحظه هلم داد رو تخت تو توی یه لحظه به خودم اومدم دیدم تنم لخته لخته حتی شورت و ساپورتم در آورده بود چشماش رو سینم بود خوابید روم سینه هام رو کرد دهنششش دیگه از حال رفتم بد جورررر وای خیلی حرفه ایی بود واقعا عالی میخورد من هیچی جز حشر نمیفهمیدم!صدای ناله هام دیگه خیلی بلند شده بود حتی حواسم به کیوان نبود که مثلا اگه یهو بیاد یا حتی یکی از مهمونا!انقدر حشر و خیس بودم که واسم مهم نبود.یهو گفت یواشتر یه محله صدات میره!گفتم دسته خودم نیست از خوردن توا.رفت سراغ کسم یه لیس از وسطش که زد یه لحظه یه جیغ زدم که شانس آوردم پایین صدای موسیقی بود!حالت بدی بودم گفت چیه چته؟ گفتم کیررر کیررر میخوامم گفت وایسا در خدمتتون هستتمم فقط یواش تا دوس پسر جونت نشنیده صدات رو گفتم وای عیب ندارهه اونم بیاد 2تایی بگاین منو(واقعا حالیم نبود چی میگم)گفتم اصن همه مهمونا بیان واییی یهو گفت اون چرا بیاد من که هستم کیر اضافه هم هست واسطون!دیگه توجه نکردم چی گفت.اومد بالا روم حس کردم تنش خیلی بزرگه کیر کلفتشو گذاشت دمه کسم یهو از جلو داد تو وایییییی عملا حس کردم جرم داد کیرش رفت تو شکممممم تا خواستم جیغ بکشم از جلو یه دستشو گذاشت رو دهنم محکم تکون میخوردم ولی زیر اون کاملا بی فایده بود اونم هی بیشتر فرو میکرد!با دست میکوبیدم رو تنش ولی واسه اون نوازش بود وایحتی پاهام تکون نمیخورد هیچ وقت فکر همجین سکسیو نمیکردم!دیگه کاملا خوابیده بود روم داشت تلمبه میزد دهن منو ول کرد منم شرو کردم به ناله چشام بسته بود اونم تلبه میزد از دردو حشر هیچی نمیفهمیدم فقط عقب جلوی یه چیز کلفت تو کس تنگو خیسم! رونای تپلم دوره تنش میلرزید گفت چیههه مثکه بدجوری داری حال میکنی!

صدام در نمیومد گفتم وای جر خوردم آروم بزن توروخدا ولی صدام حشرو با ناز بود وحشی ترشد!گفت حالا همین کیر بسه یا ماله بقیه هم میخوای؟ گفتم وای دارم با همین میمیرمممم کشتیممم یکم پاشو تورو خدا ازروم گفت ساکت حرف نزن انقدر اختیاری از خودم نداشتم باز چشمام رو بستم فقط میگفتم آخ جرم دادی آروممممم آخ تورو خدا کشتیممم یواشش کسم داغون شد.یهو دستام رو از بغل گرفت تا بخوام چشامو باز کنم یه کیر کلفتتتت رفت تو دهنممم!وای حتی نمیدیدم کی بود!وای نفسم به زور میومد قابله توصیف نیست!یه کیر کلفت تو کسم بود یکیم رفت تو دهنممم سرم رو گرفته بود از بغل تخت بالای سرم وایساده بود سرم رو گرفته بود تو دهنم عقب جلوش میکرد!انقدر بزرگ بود باور کنین حتی نصفش هم جا نمیشد تو دهنم!خیلی واسم مهم بود کیه که کرده دهنم حس میکردم دیگه همه فهمیدن من این بالا دارم گایده میشم همه اینا از فکرم میگذشت هی دیگه بی حال شده بودم توی این مدت 3 بار ارگاسم شدم کسم بدجوری خیسو نمناک بود نمیدونستم چرا اینا ارضا نمیشدند! هیچ پسری نبود که منو گایده باشه و دیر ارضا شه!آخه منم وزنم 67 سینه هام بزرگه و رونای صاف و کلا تنم بی مو و کسم خیلی با نمک و خشکله یکمم تپله که لای رونام خیلی سکسی میشه تو خیابون یا مهمونی ها اگه ساپورت بپوشم رونام کاملا میزنه بیرون حالا لرزشش بماند!حالا یه همچین تن و بدن و کس با حالی رو داشتن 2 نفر وحشیانه میگایدن که حتی نمیشناختمشون!وای دیگه داشتن میکشتنم رسما 2تا آدم قوی!تو یه لحظه کیراشونو کشیدن بیرون تازه فرصت شد یه لحظه اون یکیو ببینم!

همینجوری که از کیرش معلوم بود پوست تیرو سبزه داشت مثه کیر سیاهش البته کیرو خایه هاشم یکم بو میداد اسمش رضا بود بچه جنوب که البته اینها رو هم بعدا فهمیدم! یه نگا تو چشای خمارم کرد و گفت حیف تو دسته اون پسره باشی!مقداد هم(نفر اولی)اومد بلندم کرد به پشت خوابند رو خودش.به رضا گفتم تو از کجا پیدات شد؟گفت تو سالن که تابلو بود حشریی بدرقم!مقداد هم گفت بیام بالا پشته کمد اتاق تا باهم زحمت دوس پسرت رو ما بکشیم!دستای سیاهشو میکشید رو تنه لختم خودم که میدیدم حشر میشدم وای به حاله اون! گفتم فکرش رو میکردی یه همچین تیکه ایی رو بگای؟گفت آره من دوس دوختر و نامزد اکثر دوستام رو گاییدم. گفتم پس مشتری زیاد داری؟گفت آره پر از دختر و زن حشر که بهشون کیر نمیرسه.من جبران میکنم.مقداد توی اون فاصله از پشت نوک سینه هام رو میمالید.مقداد دوباره جاشو درست کرد!میدونستم میخوان چیکار کنن ولی نای مقاومت نداشتم دیگه.مقداد از زیر کیرشو که از قبل با کرم لیز کرده بود گذاشت روی سوراخ کونم شروع کرد فشار دادن!رضا هم از جلو اومد پاهام رو گرفت نگه داشت مقداد هی بیشتر فشار میداد و من از درد دستو پا میزدم و آرزو میکردم دهنم رو ول کنه دیگه از درد چشام سیاهی میرفت که حس کردم نصفش تو کونمه.

گفت جوننن تو همه جات تنگه مثل اینکه یهو رضا هو اومد از جلو کیرش رو که بزرگتر از مقداد بود حتی کرد تو کسم فشار داد داخل!واییی هردو چسبیدن بهم اروم اروم شروع کردن به تلمبه زدن!وای لای تنشون داشتم میمردم از حشرو درد داشتم پرس میشدم وسط 2 تا پسر هیکلی 2 کیراشون تو کوس و کونم بود منم بی دفاع بودم!دهنم رو مقداد گرفته بود صورتم هم جلو صورته رضا عوضی بود محکم گاییده میشدم که توی این حین یهو شنیدم صدای در زدن میاد!این 2 تا همزمان تلمبه زدن رو متوقف کردن.تخت به حالت عمودی بود نسبت به در یعنی کسی درو باز میکرد صورت نمیدید اما مارو از پشت میدید دیگه!وای یهو آروم در باز شد مقداد از زیر گفت کیه؟برید بیرون بابا!اینو بلند گفت!یهو من صدای کیوان رو شنیدم که گفت ببخشید فکر کردم نامزدم اینجاست و در رو بست!!داشتم میمردممم از ترس صورت و تنم رو ندید چون وسط تن اون 2 تا بودم!ولی سوراخام و پاهام کاملا معلوم بود!تا درو بست این 2 تام شروع کردن گاییدن من دوباره با خودم گفتم کاش نمیرفت بیرون واییی بعد از 1 ساعت گایدنن و جر دادنم ابشون اومد مقداد که ریخت توی کونم رضا ول کن نبود انقدر گایید که گوشام صدای نمیشنید بعد آبش رو ریخت رو سینه هام!به زور لباسام رو تنم کردن یواشکی فرستادنم دستشویی بعد پایین!کیوان یهو اومد گفت کجایی چرا این شکلی شدی؟؟؟1ساعته دنبالتم گفتم مشروب حالم رو بد کرد توی دست شویی بالا اوردم!زیر بغلم رو گرفت و رسوندم خونه!فرداش گفت برم بیرون انقدر سوراخام درد میکرد گفت باشه بعدا!خلاصه چند روز بعد گفت آره من اومدم بالا توی اتاق ها دنبالت یهو در یه اتاق رو باز کردم دیدم 2 تا آدم گنده دارن یکیو ناجور میکنن!

گفت یه لحظه موندم کیراشون توی سوراخا معلوم بود داشتن جر میدادن بد بخت رو!یهو گفت راستی پاهاش خیلی شکل تو بود آیدا!گفتم وا شکل من؟؟؟گفت آره یک لحظه دیدم ولی پاهای دختره مثله تو بود!بعد گفت بیچاره!گفتم بیچاره چرا؟از خداشم باشه 2 تا مرد اینجوری گاییدنش! گفت مثکه بدت نمیادا!گفتم خیلی ها دوست دارن اینجوری پاره شن!بعد خواستم یکم شیطونی کنم گفتم اصلا خوش به حالش کاش من جاش بودم واییی گفت وا دیوونه شدی مثل اینکه دیگه!!میمیری خره!گفتم ارزشش رو داره(با خنده شیطنت)گفتم خیلیم خوبه اصن توام بیای منو ببینی لای تا مرد دارن جرم میدن!گفت مثکه خیلی خوشت اومده گفتم آره کاش منم میومد باهات میدیدم اونجارو!سرتون رو درد نیارم 4 روز بعد رضا یهو زنگ زد که شمارت رو پیدا کردم!بعد چند بار رفتیم بیرون گفتم دیگه نمیتونم به 2 نفر بدم گفت مقداد دیگه نیست برگشت شهرشون منو میخوای باهم باشیم؟یه کیر سیاه وحشی؟ گفت تو خوانواده ما داداشم همه با خودی ازدواج کردن عروس سفیدو تپل مثل تو نداریم!گفتم وای پس اگه من بیام میخواین خانوادگی جرم بدین!

خلاصه یواشکی چند بار دیگه هم با رضا سکس داشتم.انقدر من رو توی این مدت گایید که کونم حسابی بزرگ و تابلو شد کیوان چند بار گفته چرا کونت هی بزرگ میشه؟ یه بارم گفت کس و کونت حسابی گشاد شده!گفتم چرت نگو یکم چاق شدم!ایه بارم از تنم عکس گرفت واسه پسر عموش فرستاد که قرار شده بیاد ببینتم خدا به دادم برسه!!بعد از یه مدت دیگه جواب رضا رو ندادم و ترجیح دادم تموم شه! بوس
زیر دو تا کیر سکس گروهی سلام به همه دوستان گلم داستانی رو که میخوام براتون بگم برمیگرده به عید93 . داستان ازاونجا شروع شدکه من وهمسرم تصمیم گرفتیم سکس ضربدری رو تجربه کنیم. توی چت هایی که توی همین سایت داشتیم بازوج های زیادی آشنا شدیم صحبت میکردیم و وب میدادیم تا اینکه با یه زوج اوکی شدیم اما فقط یه مشکل بود اون هم دوری راهمون تا اینکه به تعطیلات عیدنزدیک شدیم و از طرف کیوان و مرجان دعوت شدیم به شهرشون .خیلی هیجان زده بودیم بالاخره بارسفررو بستیم وراهی شدیم بین راه همش به این فکر میکردیم که اگه خوشمون نیاد چه کنیم یا اینکه اصلا چطوری شروع کنیم چون هرچی باشه اولین برخوردمون بود وبا اخلاقشون آشنا نبودیم .راه طولانی بود و ما هم فکرمون مشغول .بالاخره رسیدیم و قرارشد کیوان یه جا بیاد دنبالمون .خیلی استرس داشتیم همش میگفتیم با چه تیپ آدمی برخورد میکنیم. اصلا حقیقی بودن بالاخره کیوان آمدوما از نزدیک دیدیمش خودخودش بود همونجوری آروم و مهربون و خوش برخورد با لهجه گرم و شیرینش ازما استقبال کرد.بعد از کمی صحبت و احوال پرسی حرکت کردیم به سمت منزلشون حدودا بعد از10 دقیقه ای رسیدیم.حالا کیوان سربسرمون میزاره و میگه شما خوب دل وجراتی دارید به خدا .خلاصه بعد ازکمی شوخی وخنده واردمنزل شدیم و بابرخورد صمیمی ودوستانه مرجان روبروشدیم خیلی خوشمون آمده بودمثل خودمون خونگرم وخاکی بودن . بعد ازکمی استراحت و پذیرایی خواستیم ازنظرهم مطلع بشیم .که همه اوکی بودیم.خستگیمون که دراومد باکیوان و مرجان گشتی توشهرشون زدیم و یه کم چرخیدیم بعدهم رفتیم خونه شام و که خوردیم کیوان پیشنهاد داد که یه فیلم سکسی باهم ببینیم ما هم باهیجان نشستیم پای تلوزیون خیلی جالب بود چون طرز آشنایی یه زوج با یه گروه بود که اونا هم همگی زوج بودن تصمیم گرفتیم ماهم به شیوه اونا پیش بریم.با یه بازی شروع کردیم که باعث شد کمتر خجالت بکشیم اینطوری بود که روی چندتا برگه اسم زوج ها وکاری که باید انجام میدادن نشته میشد و به قیدقرعه زوجها باید اون کار رو انجام میدادن مثلا بوسیدن – لیسیدن و ….ازسکس موازی شروع شد مرجان افتاده بود به جون کیوان و کلی سروصدا راه انداخته بود.من هم حسابی تحریک شده بودم رفتم سراغ علی و شروع کردم به ساکزدن وای دوتا زوج کنار هم خیلی تحریک کننده بودمتوجه نگاه های پرمعنی کیوان شدم حالم خراب بود فقط به ساکزدن مرجان نگاه میکردم خیلی باحال میخورد. یه دفعه نگاه هم افتادبه کیر کیوان هم بلند بود و هم کلفت خیلی دوست داشتم برم براش ساک بزنم ولی خوب یه کم هم خجالت میکشیدم مرجان یکدفعه دستمو کشید وگفت بیا بخور میخوام حال کنم منم یه نگاه به علی کردمو رفتم جلو و کیرشو گرفتم تودستمو شروع کردم به ساکزدن . وای ی ی ی ی عجب چیزی بود روانی شده بودم بعد متوجه شدم مرجان هم رفته سراغ علی. یه کم راحت تر شده بودم اون هم داشت برای علی ساک میزد.خیلی هیجان داشتیم.بعد مرجان اومدو نشست روکیرکیوان و شروع کرد با صدای بلند ناله کردن علی هم اومد سراغ من و سکس موازی شروع شد.اندام سفیدو گوشتی مرجان تحریک کننده بود همگی کاملا حشری شده بودیم.یه لحظه بخودم اومدم و دیدم روکیر علی نشستم و دارم برای کیوان ساک میزنم مرجان هم با سینه هام ور میرفت خلاصه همگی رو هوا بودیم.شب اول باسکس موازی تموم شدمرجان هی تو گوشم میگفت شب بیا توبقل کیوان بخواب ولی من قبول نکردم چون نمیخواستم علی ازمن دلگیرشه مثلا رفتیم بخوابیم حالا مگه فکروخیال ولمون میکرد اینقدر کلنجار رفتیم تا خوابمون برد صبح از هیجان ساعت 9 از خواب بیدار شدم وقتی رفتم پایین دیدم پشت سرم کیوان اومد حالا هم ازهم خجالت میکشیدیم هم دلمون میخواست راجب به دیشب با هم صحبت کنیم از نگاه هاش فهمیده بودم چشمش منو گرفته کیوان رفت سراغ صبحانه و بقیه هم کم کم بیدار شدن . شب دوم فهمیدم مرجان تمایلی به سکس ضربدری نداره و همش میگفت نمیتونم دست خودم نیست ببخشید. ولی برعکس اون من خیلی دلم میخواست باکیوان سکس داشته باشم کیرکلفتش وسوسم میکرد.علی ازمن پرسید تو میخوای چیکار کنی من هم که ازخدام بود ولی تردید داشتم تفلی کیوان شرمنده بودومیگفت من ناراحت نمیشم اگه چیزی پیش نیاد علی حق داره اگه نزارهازاون طرف هم مرجان همش میگفت ببین میخوام حال کردن شوهرمو ببینم. خلاصه بعدازکلی ایور و اونور کردن مرجان اومد سراغم و شروع کرد به لیسیدن کسم دیگه نیدونستم میخوام چیکار کنم حالم خیلی بد بود فقط دیدم مرجان علی رو راضی کرد و کیوان با کسب اجازه از علی اومد جلو وشروع کرد به لب گرفتن و ور رفتن و نشستم بین پاشو شروع کردم به ساکزدن . بعد از کمی کیوان شروع کردبه کس لیسیم چند ثانیه بعد کیرش و محکم کرد توکسم تمام فضاشوپرکرد خیلی حال دادولی میدونستم خیلی معذبه طوری که زود ارضا شدو رفت کناری نشست و علی امد سراغم . حالش بدبودانگار خیلی هم از این اتفاق راضی نبود البته هم حق داشت وقتی میخواستیم بخوابیم احساس میکردم علی ازم دلخوره ولی همگی میدونستیم چی میخایمو برای چی اونجا هستیم وقتی صبح از خواب بیدار شدیم طفلی کیوان روش نمیشد تو صورتمون نگاه کنه ولی کم کم علی هم آروم شد و تصمیم گرفتیم شب سوم که شب آخرمون هم بود یه سکسmfmتوپ داشته باشیم خیلی شب هاتی بود.اول ازموازی شروع کردیم بعد علی وکیوان و نشوندم کنار هم یه کم کیر علی رو میخوردم و بادستم کیر کیوان رو می مالیدم و برعکس . بعد نشستم رو کیر علی و کیر کیوان و ساک میزدم یه لحظه دیدم کیر علی توکسمه و کیوان داره اروم کیرشو میکنه توکونم . خیلی دردم گرفت کلفت بود . دیگه اجاز ندادم بهش از عقب بکنه جاشوبا علی عوض کرد ومرجان هم مشغول خوردن سینه هام بود رو هوا بودم سیر نمیشدم بعد از نیم ساعتی حال کردن آب هر دو اومد و یه طرف ولو شدن خیلی خوشم اومده بود اصلا فکر نمیکردم اینقدر حال بده . حیف که دیگه زمان برای با هم بودن دوباره نداشتیم ولی یه از بهترین خاطرات سکسی من بود که همزمان با دونفربودم.هنوزم که هنوزه با کیوان ومرجان درتماس هستیم ومنتظراومدن اونا به شهر خودمون هستیم تا بازبتونیم یه خاطره شیرین وفراموش نشدنی دیگه در کنار هم رقم بزنیم.امیدوارم که پسندیده باشید و تا داستان بعدی بای
سکس شش نفره !!ضربدری نمیشه گفت اما بدم نی

پاییز سردی بود و همه داشتن برای امتحان های میانترم دانشگاه آماده می شدن. بهترین فصل مشهد به نظرم پاییز هست، مخصوصا آذر. ترم اول بودم و تونستم با دختری که تازه 3ماه می دیدمش آشنا شم. دختر 18 ساله ی بوری که پاییزم رو دوست داشتنی تر کرده بود. اینکه یک دختر بتونه از خونه بیرون بیاد، شاید برای همه کار راحتی نباشه اما یک فرصت خوبی پیش اومده بود که دانشگاهمون برای دخترا اردویی راه انداخته بود که 4روز می رفتن شمال. ما هم قرار شد از این موقعیت استفاده کنیم و ماشین بابا رو بپیچونیم و بزنیم به جاده. گواهینامه م هم چون تازه سال اولش بود حق رانندگی توی جاده رو نداشتیم اما گفتم شب میریم تا ریسکش کمتر باشه.

با دوتا از دوستام که اونا هم توی دانشگاهمون بودن حرکت کردیم. به بابلسر (مشهد سر! پاتوق مشهدیا) که رسیدیم رفتیم دنبال یک خونه گشتیم که دو روز بتونیم بمونیم. با یاسمن هماهنگ کردم که بپیچونه و با دوستاش بیان پیشمون. اولش که ناراحت شد چون قرار بود فقط من و خودش باشیم ولی اونم دوتا از دوستاش رو آورد و قرار شد شب پیشمون باشن و فردا برگردن. بالاخره به یک بدبختی تونستن از اردوگاه دانشگاه فرار کنن و وقتی رسیدن، انگار دوستام توی کونشون عروسی بود چون دو تا از دخترای شاخ دانشگاه با یاسمن اومده بودن. محسن و حامد رفتن دنبال مشروب و وسایل قلیون. منم درگیر راه انداختن شومینه بودم چون شب قبلش بدجور سگ لرزه زدیم از بس یخ بود. بچه ها برگشتن و خدا رو شکر دست پر بودن..! ناهار رو که خوردیم، یکم استراحت کردیم و بعدش مشروبا رو رفتیم بالا. گرم که شدیم رفتیم ساحل. کم کم توی آب با دخترا طبیعی کردیم ولی قبلش گفته بودم که حق ندارین به یاسمن نزدیک شین! من و یاسمن که تریپ لاو داشتیم ولی اون 4تا فقط لاس می زدن تو آب! اوضاع جوری شده بود که پسرای اطراف ساحل فقط داشتن چپ چپ ما رو نگاه می کردن و توی کف مونده بودن! مشروبا تقریبا گرفته بودمون و هوا هم داشت تاریک می شد و سرد! اومدیم بیرون و رفتیم کنار آتیش چندتا پسر. بچه های باحالی بودن و واسه شام دعوتمون کردن اما خیال کرده بودن که می تونن از بچه مشهدی دختر بلند کنن!

بعد که خشک شدیم با ماشین برگشتیم توی خونه و دیگه نفهمیدیم چه جوری خوابمون برد. وقتی هم که بیدار شدم دیدم همه بغل همدیگه بودن و حامد دیوث هم بیدار مونده بود و داشت کون و کپل دخترا رو برانداز میکرد!! ساعت 11 شب شده بود و با حامد بلند شدیم رفتیم یکم سوسیس سرخ کردیم و بچه ها که بیدار شدن زدیم به بدن. بعدشم بقیه مشروبا رو خوردیم ولی ایندفه انگار حالیمون نبود چقد پیک ها رو پر میکنیم! تن همه مون پره ماسه بود و قرار شد بریم حموم. اول مهلا و پری رفتن!! البته قبلشم کلی خندیدیم که ببین دوتا لز دارن میرن! منو یاسمن داشتیم وسایل شام رو جمع میکردیم که بعد از ده دقیقه محسن و حامد هم لباسا رو کندن و رفتن سمت حموم. منکه بهشون گفتم دیوونه ها جا نمیشین!! ولی انگار حمومش بزرگ بود. گفتیم الانه که سرو صدای دخترا در بیاد اما جوری که محسن تعریف میکرد، انگار منتظرشون بودن!! من و یاسمن هم که موقعیت رو مناسب دیدیم رفتیم کنار شومینه و مشغول شدیم. بدن ترکه ای و سکسیش هیچوقت از زیر مانتو های دانشگاه مشخص نبود اما کافی بود تا با اولین لمس تنش هرکسی رو دیوونه کنه.. لباس هامونو کم کم درآوردیم و تنها شرتامون مونده بود. پنجره ی آشپزخونه باز بود و کاش میشد بوی پاییز رو با گرمای تن یاسمن توصیف می کردم.. جفتمون تو آسمونا بودیم که یه لحظه به هوش اومدم دیدم تنمون پره ماسه هست و وقتی تنمون به هم میخورد ماسه ها خراش می دادن. تصمیم گرفتیم منو یاسمنم به جمع حمومیا اضافه شیم!

تصور 6 نفر توی یک حموم، هرچقدر هم که بزرگ باشه، سخته اما وقتی اون 6 نفر مست باشن اصلا مهم نیست. تا وارد حموم شدیم، اون 4تارو لخت دیدیم که انگاری گروپ میکردن و جفت دخترا پاهاشون رو دور کمر پسرا حلقه کرده بودن و پسرا هم حسابی حال میکردن. منم که یاسمن رو بغل کرده بودم، رفتیم قسمت وی آی پی؛ دقیقا زیر دوش آب گرم. با دیدن اون 4تا، منو یاسمن هم حسابی شهوتی شده بودیم و شرتامونو کندیم. یاسمن پرده داشت و قرار بود فقط از پشت باشه. هیچ کرمی توی حموم نبود و مجبور شدم با صابون کیرمو واسه فتح کون یاسمن آماده کنم اما تا خواستم یکم ببرم تو، جیغ یاسمن هوا رفت. انگار صابون خیلی می سوزوند کونش رو. اونقدر دوسش داشتم که حتی یه لحظه دردش هم نمی تونستم تحمل کنم. واسه همین بیخیال شدم و از جلو می مالوندم فقط. که توی مستی یهو رنگ قرمز و یکمی زرد دیدم.. انگار دیگه کار از کار گذشته بود. یاسمن هم که توی بغلم فقط از شهوت داشت جون میداد و بعدش هم ازش شنیدم که میگفت سوزش و دردی اون موقع حس نکرده.. منم خوشحال از فتح عشقم، اول آروم و آهسته ولی بعد از 5 دقیقه با تمام قدرت می کوبیدم و اون تنها قربون صدقم می رفت.. بعد از 5 دقیقه ی دیگه هم آبم داشت میومد که کشیدم بیرون و گفتم کی میخواد؟؟ مهلا به شکم خوابیده بود و گفت من!

حامد رو کنار کشیدم و کیرمو لای کونش عقب جلو کردم تا آبم اومد و ریختم روی کمرش. همیشه بعد از جق تقریبا 3، 4 ثانیه توی حالت ارضا بودم اما روی مهلا 10 ثانیه میلرزیدم و آبم سرازیر شده بود. من که دیگه 10 دقه توی بغل یاسمن افتادم و بعدش اومدیم رفتیم خوابیدیم اما اونا که گفتن تا یک ساعت بعد از ما هم مشغول بودن و 3تا کمر روی دخترا خالی کردن!! البته جوری که بعدا برام از گروپشون تعریف می کردن، انگار ماجرای اونا سکسی تر بود!! بعد از اون سفر، منو یاسمن عاشق تر شدیم و منجر به رابطه های بعدی شد ولی مهلا و پری وقتی برگشتن، انگار نه انگار که با حامد و محسن بودن!!

توصیه ای برای دوستان: یک پروسه ای مثل ماجرای ما به همین راحتی امکان نداره!! چون مثلا ماشین رو به بهونه ی رفتن به خونه شاندیزمون و برای درس خوندن گرفتیم ولی بعدا که بابا فهمید رفتیم شمال، به کیونم گذاشت! یا اینکه 3تا دختر بتونن از اردوگاه بیان بیرون، به هیچ وجه کار ساده ای نیست. چه برسه به اینکه حتی بخوان شب هم بیرون اردوگاه باشن! توضیح دادن این چیزا توی داستان اصلا جالب نیست واسه همین ننوشتم. سکس توی حموم واقعا مصیبته! مخصوصا واسه دختر که قراره رو زمین بخوابه و یک پسر بیاد روش. اما بچه ها وسط کار مجبور شدن سویشرت ببرن و زیرشون بندازن . گرفتن مشروب توی یه شهر غریبه هم دردسر خودش رو داره و به قیمت خون باباشون میندازن!! .
خاطره ای از کیارش
سلام.اسم من کیارش هست.29 سال سن دارم.اهل تبریز هستم.قدم 175 هست و وزنمم 80 کیلو که البته شکم اینا ندارم فقط عضله هست چون بدنسازی کار میکنم.حالا نمیخوام بگم که رونی کلمنم ولی بدنم رو فرم هست.اسم زنم نسترن هستش و اونم 25 سال داره.قدش 169 هست و وزنشم 60 کیلو.نسترن نسبت به هیکلش کونش بزرگه.طوری که وقتی مانتو میپوشه و میره خیابون همه هم نیگا نکنن بیشتر مردا نیگا میکنن مخصوصا که رونای پری داره و وقتی شلوار تنگ میپوشه دیگه واقعا کردنی میشه.از شغلم بگم که یک شرکت دارم.حالا بماند چه شرکتی.البته لازم به ذکر هست که دفتر مال خودم تنهایی نیست.یک شریکی هم دارم که از دوستان دانشگاه بود.ولی چند وقتی بود ندیده بودمش.بعد تو یک مهمونی دیدمش و سر کار و اینا کشید که قرار شد با هم شراکتی شرکت باز کنیم.اسم شریکمم نیما هستش.28 ساله.هیکلش هم نسبتا شبیه من هستش.
پسر خوبی بود و خوب جور در میومدیم.دیگه یواش یواش رفت و آمد خونوادگی پیدا کرده بودیم.زن نیما یک زن هلویی بود که نگو.ادم با لباس خونه میدیدش حسرت نیما رو میخورد.درسته نسترن خودش خوشگله ولی رویا یک چیز دیگه بود.هم سینه هاش بزرگ بودن.هم کونش و هم وقتی جلو آدم میشینه میبینی 1 کیلو گوشت وسط پاهاش داره.قد رویا از نسترن بلند هست و از من و نیما هم 2.3 سانتی کمتر.رویا تو لباس پوشیدن خیلی بازه.و این ادم رو حسابی تحریک میکنه.اینم بگم که خانومای ما جلو ما روسری اینا سر نمیکنن و اگه گردن نسترن دیده بشه مطمئن باش که خط سینه رویا حتما بیرونه.
یکشب با نسترن تو رختخواب حرف میزدیم که نمیدونم چی شد که بحث کشید سمت رویا.تو بین این حرفا که در مورد رویا صحبت میشد منم به یاد رویا افتادم و کیرم راست شد.البته نذاشتم نسترن بفهمه.زودی غلط زدم رو نسترن و لباس خوابشو در اوردم و سینه هاشو کردم دهنم.نسترن مونده بود تعجب کنه یا حال کنه.
بعد از اینکه سینه هاشو خوردم نسترن هم حسابی حال اومده بود.وقتی کس نسترن رو کردم دهنم تصور کردم که کس رویا رو میخورم وای خیلی لذت بخش بود برام.خیلی حال کردم.تصمیم گرفته بودم امشب با زنم سکس کنم ولی روحا با رویا.
یکم که کس زنم رو خوردماونم داد میزد که اخ بسه دیگه.کشتی منو.دیگه طاقت ندارم بکنم.زود باش جرم بده.منم نسترن رو برش گردوندم و از عقب گذاشتم تو کسش ولی من نسترن رو نمیکردم.رویا بود که داشت بهم کس میداد.وای من که دیگه تو اوج بودم.وحشی شده بودم.با دستام بغلاشو میمالیدم کونشو میمالیدم.در حین اینکه کسشو میکردم انگشتمو خیس کردم و آروم میکردم تو کونش.نسترن که دیگه دیوونه شده بود.هر از گاهی یک سیلی هم به کونش میزدم.یکبار که محکم زدم دردش گرفت منم کیرمو کشیدم بیرون و سوراخ کونشو گرفتم دهنم و بوسه بارونش کردم.اونم دردش یادش رفته بود و فقط میگفت تورو خدا بکن.منم کیرم رو تف مالی کردم آروم آروم میکردم تو کونش.باور کنین که چشام بسته بود و داشتم رویا رو میکردم.خیلی لذت میداد بهم.
از عقب میکردمش و دستمم رو کسش بود اونم واسش میمالیدم.نزدیک بود بیام که یاد سینه های رویا افتادم.نسترن رو برش گردوندم رفتم بالا سرش کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش.و اونقد عقب جلو کردم که ابم اومد و ریختم رو صورت نسترن.البته اینم بگم که نسترن به گفته ی خودش 2بار آبش اومده.بعد از سکس با نسترن که موقع خواب شد نسترن خوابید ولی من تو فکر بودم.به فکر کاری که کرده بودم.احساس میکردم که به زنم خیانت کردم.هم به زنم هم به دوست و شریکم نیما.
اما تو همین فکرا که یاد کار امشبم یعنی تجسم کردن رویا به جای نسترن خیلی حال میکردم و باز کیرم راست شد.
به هر بدبختی بود اون شب رو به صبح رسوندم.فردا که تو شرکت نیما رو دیدم یک لحظه احساس خجالت کردم ولی بعد اروم گرفتم.
با خودم تصمیم گرفتم دیگه به رویا فکر نکنم.اما نمیشد.من حاظر بودم به خاطر رسیدن به رویا هر کاری بکنم.روز ها به همین شکل میگذشت و من اکثرا با یاد رویا با زنم سکس میکردم و این شده بود برام یک دلخوشی.
یکروز قرار شد که نیما و زنش رو به شام دعوت کنیم.من دل تو دلم نبود چند روزی میشد که ندیده بودمش.
خلاصه نیما و زنش تشریف اوردن.مثل همیشه با هم دست دادیم و وارد خونه شدن.و مشغول پذیرایی از نیما و زنش شدیم.شام رو خوردیم و مشروب آوردیم.همینطور داشتیم یک شو هم میدیم.از این کلیپ های پیت بال که همش باز هستش.مثل اینکه اهنگ های اونو فقط نشون میداد همون برنامه های و بست کیلیپ و اینا.با دیدن اینا بحث کشید سمت سکس و اینجور چیزا.راستی رویا یه تاپ پوشیده بود که کمرش کامل بیرون بود و یک دامن که تا رو زانوش بود و در حین مشروب خوردن و گرمی هوا اونم رفته بود بالا و شرت فسفری رنگش خوب تو چشم بود.
نسترن هم یک تاپ یقه گرد پوشیده بود که پاک سینه هاش بیرون بود یک شلوار کوتاه که ساق پاشو به نملیش گذاشته بود.
همینطور داشتیم میخوردیم تلوزیون میدیدیم که نیما گفت کاشکی یک فیلم داشتی میزاشتی میدیدیم.منم قبول کردم و یک فیلم گذاشتم به اسم شیطان در کالبد ولی نمیدونستم که توش سکس هم داره.به نیما هم گفتم که اینو از یکی گرفتم گفت فیلمه خوبیه.وقت نکردم ببینمش کی از حالا بهتر.همه هم خوشحال نشستیم پای دیدن فیلم.همه محو تماشا بودیم که یهو دیدم وای اینکه کلا سوپره.خواستم خاموشش کنم دیدم نیما گفت کیارش بزار بمونه.اگه واسه شما مشکلی نداره واسه ما هم نداره.منم که دیدم اونطوری گفت چیزی نگفتم و نشستیم پای فیلم.
یکم که نیگا کردیم دیدم نه واقعا میچسبه.یکم نگذشته بود من ناخداگاه دست نسترن رو اوردم گذاشتم رو کیرم.اونم انگار نه انگار که کسه دیگه ایم اینجا هست یواش و اروم داشت میمالید.
یهو چشم خورد به رویا و نیما که نیما دستش رو کرده وسط پاهای رویا و داره کس فسفری رنگ رویا رو میماله.من که اونا رو دیدم واقعا حالم خراب شد و منم شروع کردم به مالیدن سینه های نسترن حتی یک دستمم کردم تو لباس یقه بازش.که نسترن خواست اعتراض کنه منم خواستم نیما رو نشون بدم که دیدم وای رویا پاهاشو وا کرده و دامن رفته کنارو کل اون رونهای سکسیش بیرونن و نیما دست کرده تو شرت رویا.منم که این صحنه رو دیدم تاپ نسترن رو از تنش در آوردم سینه هاشو کردم دهنم.با این کار من نسترن یک اه خفیفی کشید که انگار راه رو برای اونا باز کرد که رویا هم به اه و اوه افتاد.همینطور میخوردم و نیما و رویا رو نیگاه میکردم که اونا بعد از این چیکار میخوان بکنن.
که دیدم نیما با یک اشاره به من لخت شد.منم همین کارو کردم و بدون توجه به نیما نسترن رو هم لختش کردم.و شروع کردم به خوردن لبای نسترن.یکم که لباشو خوردم خوابوندمش رو کاناپه و شروع کردم به خوردن کس نسترن.نیما اینا رو هم نیگا کردم دیدم نیما رو مبل نشسته و رویا کونش سمت ما نشسته رو زمیم و داره کیر نیما رو میخوره.نمیدونستم نیگا کنم یا کس زنم رو بخورم.
یکم بعد من رو کاناپه دراز کشیدم و نسترن رو زمین نشست و کیر منو کرد دهنش.حالا رویا رو کاناپه دراز کشیده بود و پاهاشو کرده بود هوا و نیما داشت میخورد.وای که چقدر آخ و اوخ رویا جذاب بود.هر از گاهی با رویا چشم تو چشم میشدیم که من حال میکردم.اول نیما شروع کرد تو همون حالت کیرش رو کرد تو کس رویا.وای که چه جالب بود حتی درد کشیدن رویا جالب بود.
نسترن هم پاشد و نشست رو کیر من و بالا پایین میرفت.منم سینه های نسترن رو میمالیدم و به کس دادن رویا نیگا میردم.یکم که گذشت نسترن پا شد و من خوابوندمش رو کاناپه و از پشت کردم تو کسش.صورتم به طرف اونا بود و وقتی رویا رو نیما نشسته بود و کسش رو بالا پایین میبرد حوب میددمش و کم مونده بود که بپرم و از دست نیما بیگیرمش و بگم بیا این زن من هر کاری دوس داری بکن اما امشب زنت زنه منه و تا صبح میکنمش.توام نسترن رو جرش بده تا صبح.اما نمیشد.میترسیدم.
بعد از چند دقیقه نسترن رو ارش گردوندم و کیرم رو کردم تو کسش اونم پاهاش رو رو کمرم قفل کرد اونقدر کردم و نسترن جیغ زد که ابم اومد و همش رو ریختم تو کس زنم.همونطوری روش خوابیدم.دیگه نفهمیدم نیما و رویا کی تموم شدن.صبح که پاشدم دیدم لخت تو بغل زنمم.با تکون خوردن من نسترن هم بیدار شد.نیما و رویا رفته بودن و رو تخت خوابیده بودن.
من و نسترن که از سکس دیشب راضی بودیم شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه.
تو همین حینم دیدم که نیما و رویا کنار سر ما واستادن و هو میکنن مارو.اونا هم مثل ما لخت بودن.چشم از بدن رویا برنمیداشتم اینم بگم که نیما هم تو بدن زن من بود داشت میخوردش.هم من راضی بودم هم اون.زنا هم راضی بودن.اما هیشکی جرات حرکت اضافه نداشت.
پاشدیم و چهارتایی رفتیم حموم.تو حموم هرکی زن خودش رو شست.اومدیم بیرون صبونه نیمرو خوردیم.از دیدن بدل لخت زنا کیر هر2مون راست شده بود و زنا هم متوجه شدن رویا که کنارم نشسته بود کیرم رو گرفت دستش و گفت وای نسترن ببین شوهرت واست چی داره.من که نمیدونستم حال کنم یا تعجب هاج و واج مونده بودم.یکم مالید بعد دستشو گذاشت رو کیر نیما و گفت ببین نیما هم اینو واسه کس من تیز کرده.
بعد رو کرد به نیما و گفت مگه تو دیشب نکردی باز چرا راست شده.تو که از این عادت ها نداشتی.
بعد یک نگاهی به نسترن کرد و گفت نسترن ناراحت نشی ها این تورو راست شده ها.
بعد بدون هیچ کلامی کیر نیما رو کرد دهنش.نیما هم صداش درومد.منم که وضعم خراب بود البته برا رویا نه نسترن.نسترن رو پا شوندم و سرش و گذاشتم رو پای نیما و خودم رفتم وسط پاهاش.شروع کردم به خوردن کس زنم.رویا و نسترن سرشون نزدیک هم بود.رویا که داشت کیر میخورد نسترنم سرش کنار کیر رفیق من بود.رویا به نسترن گفت دست بزن ببین این خوبه یا مال کیارش؟
بعد همدست نسترن رو گرفت و گذاشت رو کیر شوهرش.نسترنم اول مکث کرد ولی بعد شروع کرد به مالیدن کیر نیما.
یکم نگذشت که نسترن شروع کرد به خوردن کیر نیما و نیما هم با دستش بدن نسترن رو میمالید و سینه هاشو فشار میداد.رویا اومد سمت من و شروع کرد به خوردن لبام اونم چجور.دیدم اینطوری نمیشه گفتم بچه ها بیاین بریم رو تخت.
همگی پاشدیم و رفتیم سمت اطاق خواب.نیما و نسترن که 69 شدن و شروع کردن با ولع زیاد به خوردن همدیگه.رویا هم منو انداخت رو تخت و روم خوابید و گفت وقتش رسید که به تو خدمت کنم.
رویا شروع کرد به خوردن لبام.منم باهاش همکاری میکردم.بعد همینطور که میلیسید رفت پایین تا رسید به کیرم.وقتی برا اولین بار کیرم رفت تو دهنش دلیل اون اخ و اوخ نیما رو فهمیدم.بیشرف بدجور میخورد.یکم خورد دیدم حالم خراب شد.
بلندش کردم و به کمر خوابوندمش رو تخت.رفتم وسط پاهاش و اون کس لذیذ و خوش طعمش رو بوییدم و لیسیدم.
از صدای اخ نسترن یک نگاه به اونا کردم و دیدم وای زنم زیر دوستمه و داره بهش کس میده اونم با چه هیجانی.منم حشری شدم و با حرص بیشتری کس رویا رو میخوردم رویا ی که مدتها چشم دنبالش بود و حاظر بودم زنمبه چند نفر بده ولی رویا بهم کس بده.
از خوردن کس رویا و این افکار واقعا لذت میبردم.پاشدم و کیرم رو کردم تو کسش با ملایمت و ارامش تمام کیرم رفت تو جونش.بهم گفت کیارش بخواب روم.پاهاشو انداخت کمرم و منم خوابیدم روش.هم میکردم و هم لباشو میخوردم.اونم اخ و اوخ میکرد و منو وحشی میکرد با حرفاش.
بهم میگفت ببین نسترن داره به شوهر من رفیق تو کس میده.تو ام زنه رفیقتو بکن تلافیش دراد.نسترن هم از اون ور گفت وای کیارش من دیگه زن نیما هستم.اونقد بهش کس میدم که جونش دراد.زنا هی حرف میزدن و مارو وحشی میکردن و ما هم فقط از تهه دل اخ و اوخ میکردیم خدا رو شکر میکردیم که همچین کسی رو داریم جر میدیم.حداقلش من که اینطوری بودم.من خسته شدم و خوابیدم زمین که دیدم نیما هم ازم تقلید کرد.رویا نشست روم نسترن هم رو نیما.هر دوشون زیبا بودن و سکسی.اونقد عرق کرده بودیم که رو تخت خیس خیس بود.دوس داشتم وقتی رویا بالا پایین میره به کس دادن زنمم نیگا کنم.واقعا هم لذت بخش بود برام.زنم داشت درست جلو چشام کس میداد با اینکه میدونست منم اونجام کس میداد.و جالب تر از اون منم زن دوستم رو درست جلو چشاش میکردم.
یهو یاد کون رویا افتادم و برش گردوندم به شکم رو تخت خوابوندمش.از نیما اجازه خواستم تا نسترن کیرم رو بلیسه.خوب که لیسید چرب شد خودمم یک تف به کون رویا انداختم و سر کیرم رو کردم تو کونش.نسترن و نیما هم اومدن بالا سر ما میخواستن کون دادن رویا رو ببینن.اولش جیغ و داد کشید ولی من با صبر و حوصله و با مالیدن کس رویا بلاخره تمام کیرم رو غالب کردم تو کون رویا.
چند دقیقه همونطور موندم تا ماهیچه هاش باز شن بعد به خواسته ی رویا اروم شروع کردم به تلنبه زدن.
نیما از نسترن خواست تا اونم بهش کون بده ولی نسترن قول داد که یک وقت دیگه جبران کنه.و نیما هم در حسرت کون نسترن کسش رو میگایید.
کون رویا واقعا تنگ بود.من که دیگه طاقت نیاوردم و تمام ابم رو ریختم رو کمر رویا.و بعدش دراز کشیدم روش.
چند دقیقه نگذشته بود نیما هم ابش رو ریخت رو سینه های زنم.
زهر عسل
در پارکینگ رو بستم و بر گشتم تو خونه ! نمیدونستم وقتی با شیوا روبرو بشم ، چه رفتار و عکس العملی خواهد داشت و به شدت نگران بودم. توی ذهنم اتفاقات دیشب رو مرور میکردم و باورم نمیشد که اتفاق افتاده و به این شکل.
سال چهارمی بود که ازدواج کرده بود. یه زندگی قشنگ و عاشقانه رو به سختی و زحمت زیاد و روی پای خودمون و بدون کوچکترین کمکی از دیگران و حتی عبور از موانعی که برامون ایجاد میکردند.
من اصلا به فکر ضربدری نبودم ، من اصلا اینقدر روشنفکر هم نبودم ! نمیدونم درست از چه لحظه و چطور اما همه چیز از اون لحظه ای اتفاق افتاد که صحنه سکس شیوا با مرد دیگه به ذهنم اومد ! البته نه هر مرد دیگه ای ! فقط و فقط علی دوست دوران کودکی تا اون روز. تنها مردی که به نظرم اینقدر شهوت انگیز بود که حاضر باشم زنم هم لذتش رو تجربه کنه با بدنی ورزیده پوست روشن و کیر بزرگ و کلفتی که هیچ عیبی در ظاهر نداشت و دو برابر کیر من کلفتی و چندین سانت هم بلندی داشت. اما نشده و بود و همه چیز دست به دست هم داد تا من تبدیل به یکی از تیوریسین و فلاسفه سکس ضربدری و ادمین یکی از اصلی ترین و بزرگترین گروههای آشنایی زوجها در اون زمان یعنی سال 83 شدم و متن ها و مقالات و داستانهای من خیلی ها رو اون روز جذب این ماجرا کرد.
و در همین گیر و دار با شهرزاد و شهرام زن و شوهری آشنا شدیم و رابطه امون در طی یک هفته ماجرای اون شب رو خلق کرده بود طوری که اصلا متوجه نشدیم چی شد که به اونجا رسیدیم.
من از نظر ظاهری پسری جوانی با 26 سال سن و خوشتیپ محسوب میشدم و از نظربدنی بدنی معمولی و متوسط داشتم که چاق و لاغر و ورزیده هم نبود. شیوا زنم زنی بسیار معمولی با ظاهری خیلی معمولی در حد متوسط و تیپ و سر و وضعش هم به حدی معمولی بود که هرگز اندامش که بسیار شهوانی و هوس انگیز و همه چیز اون در حد ایده آل و سکسی بود جلب توجه نکرده بود. قد 169 وزن 58 کیلو و سینه های ۷۰ – ۷۵ نسبتا سفت و کون بزرگی که همه عاشق چنین کونی هستند و کس خوشفرم لبهای صاف و تمیز و توپولی که هرگز چشم کسی به اونها نیافتاده بود و همیشه از نظر و جلب توجه به دور بود و تمام فکر و خیال من کرده شدنشون توسط علی بود !
شهرام وشهرزاد زن و شورهری که از نظر سنی 3-4 سال از ما بزرگتر ولی از نظر ظاهری هر دو از ما ریز نقش تر بودند. اینکه شهرام چه پسر نازنینی بود و هنوز هم هست و شهرزاد چه زن خوب و صادق و توی سکس شیطون و در همسرداری و وفاداری تو رابطه بی نظیره یک طرف اما شهرام از نظر ظاهری و فیزیکی نه ایده آل من بود و نه شیوا ! هر دو ما مردی رو ترجیه میدادیم که از نظر ظاهری درشت تر قوی تر و کلفت تر باشه که شهرام در این زمینه ها کمتر از من بود.
اما هرچه که بود اون شب اتفاق افتاد. من بعدازظهر مشروب و لوازم پذیرایی رو تهیه کردم و با وجود اینکه قرار بود اون شب همدیگر بیرون ببینیم و برنامه ای برای خونه ما اومدن نبود، اما حسی به من میگفت که اتفاق خواهد و افتاد و شیوا همسر من هم که بجز در موقع سکس در این موارد اصلا حرفی نمیزد اون شب رفته بود حمام و حسابی به خودش رسیده بود .
بالاخره اون پنجشنبه شب همدیگر و در پارک نیاوران دیدیم و شام رو در پیتزا چمن سه راه کاخ خوردیم با اصرار ناچیزی شهرام و شیوا خونه ما مهمون بودند و مشغول خوردن مشروب بودیم که البته شیوا زن من از مذهبی بودن فقط مشروب نخوردن براش مونده بود نخورد!
مشروب رو که خوردیم شهرام شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول شهرزاد و لب گرفتن و دستمالی کردن و شهرزاد هم مرتب آخ جون نکن میگفت !! اما شیوا به من اجازه کاری نمیداد تا وقتی که کمر به بالا شهرزاد لخت بود و بالاخره من هم چراغ سبز گرفتم و وقتی شهرام پاهای شیوا رو گرفته بود بالا و کسش رو میخورد تازه من هم موفق شدم شرت بندی شیوا رو دربیارم. اما جو سنگین ، لذت محدود ، هیجان زیاد و هیچ چیز شبیه تصورات ما نبود. و از همه بدتر وقتی شهرزاد به شهرام اعتراض کرد که چته ؟ چرا راست نمیکنی ! شیوا هم گفت : این طرف هم همینطوره و این آقا هم راست نکرده و کلی مسخرمون کردند و شهرزار میگفت پیر دولی گرفتید. که شهرام حرف قشنگی زد و گفت من همیشه آرزوی یک چنین صحنه رو داشتم و توی رویا هام چنین چیزی رو طوری تصور میکردم که .. وااااااه ه ه ه !! و الان باورم نمیشه که اینطور شدم . و خلاصه هیجان زیاد و مشروب اضافه رو بهانه کردیم و شیوا دست من رو گرفت و برد توی اتاق !!
توی اتاق افتادیم به جون هم و کیر بی حساب که بیرون از کار افتاده بود ، راست و زنده شد !! از اون طرف شهرزاد بلند ، بلند غر میزد که آی ، مهمون دعوت کردید ، ما رو به زور نگه داشتید شب اینجا خودتون رفتیم تو اتاق ، این چه وضع مهمون نوازیه ، شهرام پاشو بریم خونمون … و ما هم از این طرف میخندیدیم ! بدجوری هوس من به سرش افتاده بود و از این طرف شیوا بعد چند دقیقه ور رفتن و یکی دو تا تلمبه گیر داد که میخوام شهرزاد رو بکنی ! من که حسم بهم میگفت از شهرام خوشش نیومده ، بهش میگفتم : خوب اگه من بخوام برم سراغ شهرزاد ، شهرام هم میاد سراغ تو ! و اون بدون اینکه بگه خوب اشکال نداره بیاد ، به من اصرار میکرد !
رفتم از اتاق بیرون و درست وقتی رسیدم که افسانه هنوز در حالت سگی بود و شهرام آبش رو روی کمرش خالی میکرد و شهرزاد غر میزد که گندت بزنند نه به اون راست نشدن و نه به این زود اومدنت !
بهشون گفتم که بیان تو اتاق و شهرزاد غر میزد که چه فایده حالا دیگه !؟ اینکه منفجر شد و تو هم که پیر دولی داری !! گفتم پیر دولیم خوب شده بریم تو اتاق ! و اونها هم اومدند توی اتاق ما روی تخت خواب دو نفره .

شیوا یک سمت تخت بود ، بعدش من قرار داشتم و شهرزاد اول اومد روی تخت و بعد شهرام ! بنابراین شیوا و شهرام دور در دور و من و شهرزاد نزدیک در نزدیک شدیم ! شهرزاد تقریبا نصفه بدن روی شهرام قرار گرفت و تقربیا پشت اش به به من و سینه اش روی سینه شهرام بود و بعد از چند دقیقه که اونها با هم و من و شیوا با هم ور رفتیم با ایما و اشاره شیوا یواش یواش من به سمت شهرزاد متمایل شدم و …خیلی با احتیاط و ترس و لرز خیلی محتاط و به آرومی شروع کردم به نوازش بدن شهرزاد اول این کار رو تو منطقه وسط کمرش انجام دادم و وقتی عکس العملی که ازش می ترسیدم ندیدم ، حرکتم رو جدی تر و لمس کردن رو محسوس تر کردم. خیالم از شهرزاد که راحت شد موقع نوازش بدنش دستم رو به آرومی به دست شهرام هم میمالیدم تا اون هم از وجود دست من با خبر باشه و به این ترتیب واکنش اون رو سنجیده باشم ! دیگه کاملا دستم رو تو پشت بدن شهرزاد از زیر گردن تا بالای کون کوچیک اما محدب به خاطر غوص کمر زیادش میکشیدم و تو هر دو سه رفت و برگشت دست شهرام رو با تماس کامل لمس میکردم تا از اینکه دارم زنش رو لمس میکنم با خبر باشه. شیوا هم از پشت چسبیده بود به من و کیرم رو گرفته بود و بازی میداد.
وقتی خیالم راحت شد ؛ دستم رو بردم لای کون شهرزاد و سوراخ کونش رو با انگشت مالیدم و یکم رفتم پایین تر و هنوز لبهای کسش رو از پشت با دست لمس نکرده بودم که شهرام ناگهان و غافل گیرانه خودش رو از زیر شهرزاد بیرون کشید و با این حرکت شهرزاد رو در حالی که پشت اش به من بود گذاشت تو بغلم !
اون لحظه قابل شرح نیست ! از یه طرف نگران واکنش شیوا بودم و از اونطرف من که همیشه آرزو داشتم کس دادن شیوا رو ببینم ، حال بدی بهم دست داد درست مثل اینکه خیانت ش رو دیده بودم !! توان برگشتن به سمت پشتم رو نداشتم ! همه این احساسات توی کمر از دقیقه بهم دست داد و نمیدونم آیا هنوز شهرام به اون طرف تخت و به بدن لخت و گوشتی و سکس شیوا رسیده بود یا نه ولی تنها کاری که از دستم بر میومد با توجه به شرایط قرار گرفتن شیوا نسبت به من کیرم رو که داشت منفجر میشد تا خایه هام تو کس تنگ و استخونی شهرزاد جا دادم !!
این حس تازه بود ! من بجز شیوا کس دیگه ای نکرده بودم ! و کس تپل و رونهای پر و کون گنده شیوا باعث میشد کیرم تا اینجایی که به کس تنگ و شهرزاد رفته بود ، نتونه وارد بشه و اینکه کیرم از پشت تا بیضتین تو کس شهرزاد که خیلی تنگ تر از کس شیوا شاید به خاطر سایز شهرام بود ، جا شده بود خیلی حال کردم .
چندتا تلمبه بیشتر نزده بودم که صدای آه و شیوا بلند شد ! شهرزاد با وجود اینکه کیر به نسبت شوهرش کلفت من تا خایه تو کسش بود فقط شدید نفس میزد اما شیوا بلند آه و اوه میکرد و از طرفی دو تا دست داشت کون من رو میمالید که توهم ماجرا بهم اجازه نمیداد بفهمم شیواست یا شهرام !! و از همه مسخره تر اینکه اصلا قدرت برگشتن و دیدن ماجرا رو نداشتم و احساس میکردم اگر ببینم حالم گرفته میشه و شبم خراب ! پس بهتر این بود که فقط ار کردن اون کس تنگ شیوا لذت می بردم و همین کار رو هم کردم !!
ولی شاید 5 دقیقه هم نشده بود که شیوا با لحن خیلی مایوس و توام با اعتراض و التماس به آرومی به شهرام گفت : آه اومدی !؟ و شهرام با اون لحن آروم و متین اش و شخصیت دوست داشتنی به آرومی ازش معذرت میخواست ! معلوم بود با وحود اینکه این دومین بار بود که اون شب در فاصله کمتر از نیم ساعت آب شهرام میومد ، تحمل بدن گوشتی و شهوت انگیز و کس تپل شیوا رو نداشته که به این زودی آبش اومده !
تو همین حین شیوا هم خواست برگرده و وقتی برگشت و رو در رو شدیم و هر دو پهلو به پهلو قرار گرفتیم ، یا پاش رو بالا گرفتم و دوباره کیرم رو تا ته تو کس خیس و تنگش جا دادم که شهرزاد هم لبش رو گذاشت روی لبم و با هم لب تو لب شدیم !
پنچ دقیقه از همدیگه لب میگرفتیم و من تلمبه های نرم میزدم ! گاهی نوک پستونهای کوچیک اش رو می لیسیدم و چند دقیقه در حال تلمبه زدن چوچوله اش رو میمالیدم که دیگه طاقت جو سنگینی رو که زیر نگاههای شیوا و شهرام احساس میکردم نداشتم و با وجود اینکه خیلی جا داشتم سرعتم رو بیشتر کردم و خودم رو رها کردم و در آخرین لحظه که میخواستم آبم رو تو کس شهرزاد خالی کنم ، چون چیزی نمیگفت که تو کسش نریزم ، تصمیم گرفتم کیرم رو بکشم بیرون و یه لیوان پر آب داغ رو روی شکم تخت شهرزاد خالی کردم.
گیج میزدم که حالا باید چیکار کنم داشتم دنبال چیزی میگشتم که آبم رو پاک کنم که شیوا یه بسته دستمال کاغذی بهم داد ! دیگه نفهمیدم چی و چطور شد که ما بدون حرف خاصی تو اتاق و شهرزاد و شهرام هم توی سالن خوابیدند و وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 8 صبح اونها لباس پوشیده آماده بودند که برن خونشون و من رفتم توی پارکینگ که ماشینشون رو خارج کنند و شهرام خیلی آروم و متین خداحافظی کرد و شهرزاد هم در حالی که نگاه خاصی بهم داشت دست و داد و خداحافظی کردند و رفتند !
در پارکینگ رو بستم و بر گشتم تو خونه ! نمیدونستم وقتی با شیوا روبرو بشم ، چه رفتار و عکس العملی خواهد داشت و به شدت نگران بودم. توی ذهنم اتفاقات دیشب رو مرور میکردم و باورم نمیشد که اتفاق افتاده و به این شکل.
وقتی تو خونه اومدم از احساس و حالت شیوا کاملا نگران بودم اما اون خیلی خوب و ریلکس و حشری بود و وسط یه سکس داغ و شهوانی بهم گفت که شهرام کیرش رو تو کسش هم نکرده و قبل از اینکه تو بره آبش اومده و ریخته روی رونش ! و دیده که من چطور به شهرزاد تلمبه میزدم ! و حال هم کرده ! اون روز به هر ترتیب با همه بدی ها خوبی هاش اولین تجربه سکس ضربدری ما خاطره بدی نبود اما این تازه اول یه ماجرا بود و شاید دروغ بچه گانه شیوا در مورد تو رفتن و نرفتن کیر شهرام ، شروع همه زهـــــرِ این عـــســـل !منبع آرشیو
زنگ تفريحه……!سلام من رضا هستم ، چند مدت پیش خواهر زنم با یک پسر ه دوست می شه به نام وحید که باشگاه سوار کاری داشتند. بعد از مدتی که از دوستیشون می گذره توسط زنم متوجه می شم که شادی (خواهر زنم ) داره اسب سواري ياد مي گيره . زنم شيوا قد بلند هست و باسن و پاهاش خيلي ورزيده و سكسي اند ، سينه هاش انگار مال اين هيكلش نيست ، از بس كه بزرگ هستند دگمه مانتوهاش همش بازند. شيوا بعد از مدتي گفت كه با شادي ميخواد بره سوار كاري . من هم پذيرفتم . يك هفته ايي گذشت يك روزغروب از پنجره ديدم ،زنم، شيوا و خواهرش شادي از يك لگزوز دم در آپارتمان پياده شدن و اومدن بالا اما يارو نرفت و همونجا منتظر موند. شيوا و شادي كه اومدن بالا شيوا گفت كه وحيد دوست شادي _هموني كه پيشش كلاس مي رفتن _،رسوندتشون و منتظر كه شادي يه دوش بگيره و برن با هم شام بيرون . من هم گفتم پايين كه خوب نيست ميرم دعوت كنمشون بيان بالا . يكدفعه شيوا گفت آخه يكي از دوستاش هم باهاشه . گفتم خواب چه اشكالي داره اونم مياد بالا و يك شربتي ، ميوه ايي مي خوره تا شادي اماده بشه. نزديك ماشين كه شدم صداي صحبت مي امد.. شنيدم كه يكي شون داشت مي گفت : وحيد چه كسيه اين شيوا ؟ ببين كيرم چيجوري واسش شق شده ؟ وحيد هم گفت : از تو اييبنه حواسم بهتون بود . ديدم داري سينه هاشو مي مالوني …../مهدي (اسم دوستش): عجب سينه هايي داشت بزرگ و سفت …جون مي ده كيرت رو در بياري بكني لاش….وحيد : خوش بحال شوهر كس كشش..!!!كم كم جلو رفتم و دعوت كردمشون بالا . اونها هم پذيرفتن و اومدن . موقع پياده شدن كير مهدي رو ديدم شق شده بود واز شلوارش معلوم بود .رفتيم بالا و نشستيم . شادي حموم بود . زنم هم كه با يك تاپ و يك شلوارك تنگ و چسب همش به بهونه پذيرايي كردن خم ميشد جوري كه سينه ها و كونش رو مهدي خوب بتونه ببينه . مهدي هم يك پسر 33 _34 ساله با هيكل اندامي و دستها و بازوهاي كلفت كه انگار ساخته شده بودند واسه گاييدن زنه من .بعد از اينكه شادي اومد بيرون گفت : خسته ام و امشب نمي يام بيرون . وحيد هم گفت عزيزم هر جور تو مايلي . كه با اسرار من و شيوا ثرار شد شام دور هم تو خونه ي ما باشيم كه شادي هم بتونه با وحيد بيشتر باشه .من بعد از كمي تعارف رفتم كه از بيرون شام بخرم . تو راه همش فكر برگشتن بودم و دلم مي خواست گلييده شدن زنم رو ببينم. زود شامو خريدم و برگشتم كه ديدم كسي تو سالن و پذيرايي نيست . صداي اب حموم ميومد . يه كم ديگه متوجه شدم كه شادي و وحيد توي اتاق خواب هستن اهسته جلو رفتم ديدم اووووففففف اووووووووف…. وحيد روي تختخواب به پهلو دراز كشيده و شادي هم تو بغلش و وحيد هم داره تلمبه ميزنه و با سينه هاي شادي هم همزمان با تلمبه زدن بازي مي كرد . كيرم راست راست شد . اومدم در حموم از قفل در نگاه كردم ديدم جوووون …. مهدي با دوتا دستاش از پشت شونه ها و موهاي سر شيوا رو گرفته ، و كيرش رو از عقب كرده تو كس زنم شيوا و داره تلمبه هاي ضربه ايي به داخل كوس شيوا مي زنه و جوري كه وقتي كيرش رو با ضربه تو كس زنم مي كرد برخورد رونهاي پاش با رونهاي پاي زنم شژصداي عجيبي مي داد . كون زنم رو كاملا در بر گرفته بود و به سمت كير خودش مي فشرد و زنم رو مي گاييد و مي گفت : “جوون.. مي كنمت .. جلوي شوهرت هم مي كنمت …شيوا جووون” . مهدي خم شد روي شيوا در همون حالت و با دودست محكم سينه هاي زنم رو مي فشرد ، دقيقا مثل يك نفر كه روي اسب سوارشده و دار ه با سرعت به جلو مي تازه. در همين حال يكدفعه مهدي با يك حركت خيلي آروم آخرين ضربه رو تو كس زنم زد و نعره ايي كشيد. شيوا هم كه چشمهاشو از شدت لذت به هم نزديك كرده بود يك آهي كشيد . و گفت :” آب كيرت رو توي كسم خالي كن عزيزم” …مهدي هم همونطور قوي زنم رو محكم به خودش فشار مي داد و دو طرف باسن بزرگ زنم رو محكم گرفته بود ، در حالي كه تمام آب اون كير وحشت ناك بزرگش رو توي كس زنم خالي مي كرد ، مي گفت : ” …چشم …حتما … تمومش رو توي كوس نازت مي ريزم ….آخ…” من هم داشتم صحنه گاييده شدن زنم رو مي ديدم ، كه با ديدن رگهاي دست و سينه ها و بدن لخت مهدي كه از شدت لذت گاييدن زنم داشتن بيرون مي زدن ، يك لحظه آبم با شدت تمام پاشيد توي شورتم و اونو خيس خيس كرد …… چه حالي كردم … اروم رفتم بيرون و بعد از 20 مين ، برگشتم خونه كه ديدم همه چي مرتبه . من هم به روي خودم نياوردم . الا ن يك ماه و اندي از اون ماجرا كي گذره و همچنان زنم رو ، مهدي مفصل مي كنه من هم لذت مي برم . البته خودم و به نفهميمي زدم ، شيوا هم اصلا نمي دونه من خبر دارم كه مهدي كون و كس زنم رو حسابي مي كنه ……….پا…………..پاپا……….پاپايا……….يايا………………يايايايايا…………………پايا……. …………….ن.
من و زنم مینا با سلام ( داستان واقعی ولی مال خودم نیست در ضمن بعضی جا ها بخاطربا هیجان شدن یکمی انگولک شده )مختصری توضیحاتدر باره اشنایی با زنم وبعد مسائل سکسی : من مهران هستم 27 سالمه کارمند مخابراتم که بعد از وقت اداری تو یه نمایشگاه مبل تخت و دکوراسیئن داخلی نمایندگی ترکیه کار می کنم یعنی یه جورایی نصاب هستم و مبل ها وسفارشات رو می بریم تو خونه ها نصب می کنیم و بر می گردیم هم از نمایشگاه پول می گیرم و هم سر و کارمون با ادمهای اعیان و پولدار هنگام نصب انعام خوبی می گیریم . یه بار که تو نمایشگاه بودم یه خانواده خیلی با کلاس اومدن نمایشگاه معلوم بود وضعشون توپه یه زن و مرد 40 و 45 ساله بودن با یه دختر 23 ساله که انصافا خیلی قیافه و اندام ماهی داشت من تو این فاصله که دوستم نمایشگاه رو به اونا نشون می داد یه کم سعی کردم نظر دختر رو بزنم با یک عالم سعی خولاصه یه نیمه لبخندی ازش گرفتم اینا بعد از خیلی فیس و افاده یه مبلمان با میز و گلدان ست یه کم وسایل دکوری خریدن که حدود 35 میلیونی می شد بعد از خرید نصف و داد و گفت بقیه رو هنگام تحویل می دم . من قرار شد فردا با دو تا کارگر که تو نمایشگاه بود بریم اونارو جابجا کنیم و بقیه پول و بگیرمو بیام خلاصه فردا شده من با کارگرا رفتیم کار گرا وسایلو جابجا می کردن منم می گفتم که اینجا بذار اونجا بذار اول فقط پدر خونه بود بعد یکم مادر با دخترش مینا اومدن بعد سلام واینا دیدم که مادر مانتوشو در اورد و روسربیشو باز کرد و با یه شلوار استرج سیاه و یه بلوز استین دار رفت رو ائنیکی مبلا نشست دختر هم رفته بود اشپز خونه و تو دید من نبود تا اینکه با یه سینی شربت اومد از اشپزخونه بیرون که من دیدم بله خوشکله یه تاپ یقه باز با یه شلوارلی تنش اندامش فوق سکسی بود یه کون یکم تپل دخترانه ای از این کون اسپرتی ها که ن زیاد گندست و نه کوچولو سینه هاشم 70 می شد اومد از ما پذیرایی کرد کار ما تموم شد پدر یه انعام خوب به ماداد و من کارگرارو رد کردم رفتن تا اینکه حساب کتابو بگیرمو برم نمایشگاه تو این فاصله من با یکم زرنگی اینا تو نستم یکمی توجه دختر رو بخودم جلب کنم سر صحبت و باز کردیم دانشجو ترم اخر IT کارشناسی بود و اسمش مینا بود من یکم از خودم و مخابرات و نمایشگاه گفتم تا اینکه تونستم شمار رو بگیرم .بعدا حساب کتاب پولارم کردیم و من رفتم نمایشگاه بعد اون روز تماس گرفتم حرف زدیم و کم کم با هم دوست شدیم بعد یه مدت قرار شد من از اون خاستگاری کنم کولی خخانوادم که بد جوری مذهبی بودن قبول نمی کردن تا اینکه بعد از اسرار من و یکم هم به خاطر وضع مالی اونا قبول کردن ما نامزد کردیم تو بحث های قبل نامزدی هم اولین چیزیکه ازم خاست این بود که اون به راحت گشتن عادت داره ونمی تونه محجب باشه منم قبول کردم .تو دوران نامزدی همیشه هر وقت با من می اومد بیرون لباسایی می پوشید که من خودم دهنم اب می افتاد چه برسه به بقیه مثلا تو خیابون یه مانتو کوتاه که نصف کونش دیده می شد یا با یه شلوار تنگ پاچه کوتاه یقه اکثر مانتو هاشم باز بود وقتی شالو مینداخت سرش با یکم خم شدن می شد خط سینشو تو خیابون هم دیدمن اولا سختم بود ولی کم کم عادت کردم و یواش یواش خوشم هم می اومد از اینکه همه تو خیابون به ما نگاه می کردن جا های شلوغ می دیدم که خیلی ها دسمالیش می کنن اونم به رو خدش نمی اورد انگار نه انگار بعدا فهمیدم که خوششم میاد یادمه یه بار که تو یه مرکز خرید 12 طبقه سوار اسانسور شدیم نوشته بود ظرفیت 5 نفر 3 نفر داخل بود با ما شد 5 که بعد ما 2 مرد دیگه هم اومد که 7 شدجا تنگ بود من پشتم به دیوار بود و مینا جلوم ایستاد بود رو به من مرد هم درست پشتش ایستاده بود مینا هم اون روز یه مانتو نازک تقریبا توری خیلی کوتاه که کونشو کاملا مشخص می کرد با یه شلوار از این شلوار دامنی های نازک پوشیده بود من یهو دیدم که مرد کامل از پشت چسبیده به مینا و سرشو کرد اونور که مثلا حواسش نیست تو 9 تبقه ای که ما می رفتیم کلا کون مینا تو بغل اون مرد بود یه بار هم تو یه مغازه لباس فروشی که فروشندش یه پسر 19 ساله بود به پسره گفتیم یه که یه ست شلوارک با تاب بالی ناف بده که مینا وقتی ورزش می کنه بپوشه پسره هم داد ولی گفت چون نخی هستن نمیشه پروب کرد زنم با یکم لاس زدن و اشوه اینا پسر رو راضی کرد تا پروب کنه زنم جلو من با پسره همچین حشری لاس میزد که من کیرم سیخ می شد چه برسه به اون لباسارو گرفت و رفت تو اتق پرو که تن کنه بعد یکم منو صدا کرد و گفت که برم تو رفتم گفت شلوارکه خوبه ولی تابه خیلی تنگه ست نیستند سایزشئن من اومدم و به پسر گفتم اصلا قبول نمی کرد می گفت امکان نداره رفتم تو یه بار دیگه نگاه کردم دیدم راسمیگه زنم تاب کوچیکه زنم گفت بگو باور نداره بیاد نگاه کنه من اولش شوکه شدم ولی گفتم هر چه بادا باد بذار بیاد ببینیم چی میشه پسر رو صدا زدم گفتم اقا بیا خودت نگاه کن اندازش ست نیست اومد جلو با یه یالا اومد جلو در درم باز کردم واسش وای خدا چی میدیدم زنم با یه شلوارک نخی ورزشی تنگ با یه تاب خیلیلییی تنگ جلو یه پسر ایستاده سوتین هم از رختاویز اویز بود تن مینا سوتین هم نبود نوک سینه هاش داشت از تاب می زد بیرون پسر با پور رویی گفت خانوم یه دور بزنید مینا هم با یه قری کونشو داد عقب تر و یه دور زد پسر خیلی پر رووو بود اومد جلو دست کرد پشت یق به شماره نگاه کرد و یه نگاه به شماره شلوار تو کمر نگاه کرد گفت خانوم سایزش یکی فقط عذر میخوام سایز سوتینتون چنده مینا هم با یه عشوه ای گفت 75 گفت خوب مشکل اینه دیگه این ماله سینه 60 هست شما باید ست دو شماره بزرگتر بردارید تا تابش اندازه باشه شلوارکم یکم بزرگتر میشه که زنم گفت نه نمی خوام میخام شلواره تنگ باشه پسره هم خوب داشت دید می زد بعد از یه عالمه بحث وجدل راضی شد تاب بزرگتر با اون شلوار بده تاب بزرگتر اورد و گفت خانوم اینو امتحان کن و ایستاد همونجا مینا یه نگاه به اون کرد ویه نگاه به من که یعنی بگم بره بیرون به پسره منم که دیگه داغ کرده بودم با اشاره چشم به مینا گفتم که بر گرده ورو به دیوار عوض کنه اونم زود برگشت و عوض کرد وای خدا زن من رو از پشت نیم تنش لخت لخت جلو یه مرد غریبه مینا هم یه نیمه نیمرخی شده بود که سینه هاش از بغل یه کم دیده می شد خلاصه اونارو خریدیمو اومدیم بیرون ..تو همون دوران نامزدی یادمه یه بار یکی از دوستای پدر زنم خونواده پدر زنمو همراه با ما دعوت کرده بود یه مهمونی مینا در باره مهمونی های اینا یه چیزایی به من گفت که مثلا مختلط بزن بکوب مشروب و …. اینا هست منم خیلی عادی برخورد کردم خلاصه اون شی رسید و من رفتم خونه پدر زنم تا از اونجا بریم مادر زنم هم تیپ زده بود هایکلاس یه تاب طوری که از زیر فقط رو سینه هاش استر داشت و بدن سفیدش زیر نور از دون دونهای لباس طوری می درخشید با یه دامن چسبان تا زانو با یه کفش پاشنه بلند کونشم که جا افتاده و قنبل دیگه چشم ادمو در می اورد بعد سلام و احوال پرسی مینا ازم پرسید چی بپوشم که من گفتم هر چی دوست داری یه شلوارک لی تا زانو با یه تاب صورتی یقه باز نشون داد که گفتم خوبه پوشید بعد هر دوشون مانتو رو پوشیدن دیقه دکمه هاشون نبستن و رفتن تو ماشین ما هم رفتیم تو راه تو چراق قرمز متوجه شدم که دوتا جون وایسادن کنار ما و به زنو مادرزنم چشم دوختن یکیشون با حشری خاص نگاه می کرد و کیرش و میمالید که یکم دیگه چراق سبز نمی شد ابشو میریخت رفتیم رسیدیم خونه دوست پدر زنم خونه ویلایی تو بالا شهر بود نگهبان در و باز کرد ولی گفت اقا شرمنده مهمون زیاد واسه ماشین جا نیست کنار خیابون پارک کن پارک کردیم اومدیم نگهبان که تو حیاط مارو راهنمایی می کرد چششو فقط دوخته بود به سینه های زنم که از رو تاب خوشکل دیده می شد رسیدیم تو سالن بعد یه کم خوش و بشو رقص دونفری رقص دسته جمعی یکی از دوستای زنم بهش گفت مینا جون امروز نمی خوای عربی برقصی مینا هم با یکم فیس و افتاد گفت نه خسته ام ولی اون زیاد اسرار کرد و مینا قبول کرد یه شال از اون شال رقص های عربی دادن بهش بست دور کمرش وسط خالی کردن و اهنگ عربی رو گذاشتن تقریبا یه 60 نفری مهمون بود تو خونه همه هم خانواده بودن اکثرا خر پول هایی مثل پدر زنم بودن که تقریبا 20 نفریشون مرد بود مینا یه چشمک به من زد و رفط وسط مینا جلو مردای غریبه همچین می رقصید و کونشو عربی می لرزوند که من سیخ کرده بودم چه برسه به مردای غریبه وقتی سینه هاشو می لرزوند تابش تا بالای ناف می اومد بالا یا وقتی خم میشد دستاشو میذاشت رو زانوش موهاشو مچرخوند از جلو نصف بیشتر سینه هاش از تاب می زد بیرون و از پشت یکمی از شرت و خط کونش هم دیده میشد بعد یه کم رقص عربی هم به مینا کف زدند و بازم اهنگ جاز گذاشتن تا همه به رقصند رقص که نه همه فقط با اهنگ داپس داپس با لا پایین می پریدن تو اون شولوغی ها دیدم که یه نفر هر از گاهی خودشو از پشت می چسبونه به زنم یکی از اون جونا که اونجا با من گرم صحبت بود و میشناخت که داماد فلانی هستم از دوران نامزدی گفتو گفت که ادم دلش میسوزه زن به این باهالی منتضر بمونی و نتونی باهاش سکس کنی او این حرفا که به من داشت مثلا یاد میداد که تو همین دوران نامزدی مینارو اپن کنم منم حواسم به مجلس بودو هرز گاهی یه اره خوب میشه یا از این حرفا می گفتم تا این که یه چیزی گفت که هوش از کلم پرید گفت اگه پایه ای طبقه بالا چندتا اتاق با چنتا جیگر اماده سکس داریم بریم بالا منم زود اکی دادمو یه بهونه واسه مینا اوردمو رفتم بالا پایین که چیزی نبود چه جیگرایی واسه سکس اورده بودن خداییش جیگرررر بودنا با یکیشون یه کم خوشو بش کردیم و رفتیم تو اتاق یه سکس عالی با هم کردیم یه نیم ساعت بعد من برگشتم پایین که یه صحنه دیدم که چشام چارتا شد یه مرد جون داشت با مینا دست تو دست اون یکی دست تو کمر مینا با هم میرقصیدن دیم خیر فقط اونا نیست پدر زنم با یه زن دیگه و مادر زنم بایه مرد دیگه دارن دانس میکنن منم زود با یکی اخت شدم و رفتم تو رقص دختر خوشگلی بود ولی اندامش مدادی لاغر بود تو رقص هی حواسم به زنم واون پسره بود پسر دستشو از کمر برده بود پایین و گذاشته بود سمت چپ باسن زنم و محکم گرفته بود گاهی هم که تاب مینا یکم میرفت بالا دستشو میذاشت تو کمر لخت مینا خلاصه اون شب تموم شدوهمه مهمونا رفتن ولی مارو نگه داشتن اخه صمیمیترین دوست صاحب مجلس وزنش پدر زن و مادرزن من بود موندیم بعد از این همه رقص که خسته شده بودیم و بازم گرسنه بودیم ساعتم 12.30 شب بود یه بار دیگه از همون شام اول وقت خوردیم تا صبح موندیم صبح کار گر خونشون صبحانرو تو الاچیق داخل باغ چیده بود صبحانه خوردیم زن اقا صمد دوست پدر زنم گفت برنامت چی اقا رضا (پدر زنم ) اونم گفت هر چی تو بگی گفت اقا صمد هم گفت که بریم ابتنی اونم قبول کرد و گفت ولی لباس نیاوردیم که گفت چند دست زنونه مردونه اضافه داریم که من دوقرونیم افتاد که بلهههه اینا میخوان مختلط بزنن به اب رفتیم لباس عوض کردیم و افتادیم تو اب بعد 5 دقیقه دیدم 3 تا خوشکل (زن ، مادرزن ،و زن صمد ) با شرت و سوتین دارن میان طرف اب شرت سوتسنی که تن نامزدم بود از اون پارچه ای های بندی بود که گره می زنن از بغل من با دیدن نامزد لختم جلو پدرزنم و صمد اقا ودیدن بدن لخت مادر زنم انتنم رفت هوا که مجبور شدم برم سمتی که عمقش بیشتر بود تا راست کردنم مشخص نشه وای که کون گنده مادر زنم و همسرم تو اب که خیس شده بود چه برقی می زد بعد یه کم شنا مینا گفت میرم اتاق بخار و از صمد که نزدیکش بود کمک خواست تا به کمک اون بره بالای لبه استخر صمد هم دستشو گذاشت رو باسن مینا و اونوبه طرف بالا حل داد بعد دید زورش نرسید هر دو دستشو گذاشت رو لپ های کون مینا و اونو بلند کرد نمیدونید چه صحنه ای بود یه مرد دستاشو گذاشته رو کون لخت زنم داره فشار میده زنم با اون هیکل نازش دیدم به زور رفت بالا لبه استخر و پاهاشو انداخت تو اب شرتش که خیس اب بود رفته بود لا پاش و تقریبا دیده نمیشد و سوتینش که رنگ کرمی صورتی تقریبا رنگ پوست بود بسیار نازک خیس که شده بود نوک سینه هاش کاملا دیده می شد خلاصه اون روزم تموم شد دوران نامزدی ما به همین منوال پیش می رفت من که از اول با نامزدم سکس از پشت داشتم کم کم راضیش کردم تا سکس کامل کنیم و من پردشو زدم و دیگه زنم اپن بود یاد مه یه بار داشتیم با هم تو اتاق مینا سکس میکردیم هیچکس هم تو خونه نبود که من متوجه صدای پا شدم هشرم خیلی زیاد بودمن رو پشت خوابده بودم ومینا داشت روم بالا پایین میکرد گفتم هرکی که باشه یه سره که نمیاد اینجا تا اون بیاد ما تموم کردیم که یهووو دیدم مادر زنم درو باز کرد و مارو دید هر سه مون هنگ کرده بودیم مینا داشت با اخ اوف بالا پایین می پرید که اون مارو تو این وضعیت دیدو یه ببخشید گفت و درو بست ما که خجالت کسیده بودیم شدید من حتی بدون خداحافظی خوردم بخودمو گموگور شدم یه هفته ای هم اون ورا پیدام نشد تا اینکه مینا که باهام تماس گرفته بود بهم گفت از مامان که واسه اون روز مذرت خواهی کرده اون اصلا سخت نگرفته و گفته که این مسائل عادی از این به وقت هر کلید اپارتمان اونور شهر و بهمون میده تا هر وقت خاستیم بریم اونجا من با شنیدن این حرفا دیگه کلی حال کرده بودم
سفر دوبیسلام. این داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به اولین سفرم به دوبی که پارسال رفتم. اسم من بهنام هست و اسم زنم مرضیه. ما تقریبا سه سالی میشه ازدواج کرده بودیم که من اون موقع 27 و مرضیه 28 سالش بود. خب بدلیل اینکه ازم بزرگتر بود خانوادم مخالف بودن ولی هرجوری بود راضیشون کردمو …. بگذریم.بهتر بریم سر اصل داستان. من 180 قد و 94 کیلو وزن دارم و تقریبا یک کم چاق و تپل هستم و سبزه و مرضیه 168 قدش و 73 کیلو وزنشه و سفید پوست و تپل مپلی و جذابه. با باسن گرد و سینه های نوک قهوه ای. موهای خرمایی و چشم های ناز پسر کش.سایز سوتینش 70 ولی خیلی خوش فرمه. من تو یک کارخونه خصوصی کار میکنم بعنوان مدیر فروش که اون سال قرار بود برای شرکت تو نمایشگاه دبی منو بفرستن برای جذب مشتری های خارجی و پولدار که چون متاهل بودم با درخواستم که همراهی خانمم بود موافقت کردن و ما سفر چند روزه خودمون رو به دبی شروع کردیم. قبل سفر منو و مرضیه خیلی استرس داشتیم چون این اولین باری بود که میخواستیم خارج از کشور بریم. نمیدونستیم چجور جایی قراره بریم یا چجور لباس هایی باید با خودمون برداریم و از اینجور سوالات. فقط چون میدونستیم که اونجا گرمه مخصوصا خردادماه ( تاریخ سفرمون) بهتر تا میشه لباس خنک و سبک برداریم که رنگشون روشن باشه. من تا میشد تی شرت و آستین حلقه با دو سه تا شلوارک و یک دست کت شلوار برداشتم و مرضیه هم شلوارک و تاپ های خوشگلشو برداشت. داشتیم کم کم چمدون می بستیم که من به مرضیه گفتم عزیزم اونجا مگه نمیخوایم لب دریا بریم? شنیدم ساحل جمیرا دبی جای خیلی قشنگیه. مرضیه زودی خندید و گفت آره حتما حیف میشه تا دبی بریم و ساحل نریم. گفتم خب عزیزم پس مایو برای من بردار . دیدم یک مکث کوچیک کرد و گفت منم مایومو بردارم? دیدم داره با شیطنت میپرسه گفتم نه دیگه تو قرار نیست اونجا با مایو باشی. مرضیه دلخور شد گفت پس توام حق نداری با مایو باشی. چطوری تو نمیزاری من لخت بشم و غیرتی میشی ولی من باید ببینم شوهرم لخت شده با مایو? یک کم فکر کردم و در حالیکه نمیخواستم به روش بیارم که بدم نمیاد زنم لخت باشه لب ساحل بهش گفتم باشه توام بردار ولی اگه شلوغ باشه نه من نه تو حق پوشیدن مایو نداریم اگر خلوت باشه عیبی نداره. مرضیه کلی خوشحال شد و پرید بوسیدمو کلی قربون صدقم رفت و گفت فدای شوهر نازم بشم که اینقدر روشن فکره. تو دلم خیلی نگرام بودم. نمیدونستم عکس العملش چجوریه. نمیدونستم خودم باید چکار کنم بالاخره تصمیم گرفتم بیخیال غیرتم بشمو مثل خارجی ها اونجا رفتار بکنم. بالاخره وقت سفر رسید و رفتیم دبی. اونجا بلافاصله تاکسی گرفتیم از توی فرودگاه و رفتیم یک هتل مناسب که زیاد هم گرون نباشه. وقتی رسیدیم توی مسیر من و مرضیه مدام بیرون و نگاه میگردیم و خیره شده بودیم به برج های سر به فلک کشیده و ماشین های خارجی مدل بالا که تو ایران حتی شبیهشون نیست. با خودم تو این فکر ها بودم که یهو دست مرضیه رو روی پام حس کردم و بهم گفت عزیزم اینجا واقعا معنی زندگی رو میفهمی. منم بغلش کردمو گفتم آره عزیزم اینجا همه چی یجور دیگه اس. زندگی نفس کشیدن راه رفتن حتی سکسمون. دیدم مرضیه لبهاش و گاز گرفت و اشاره کرد به راننده تاکسی که یواش دیونه ابروی ما رو بردی. خندیدم گفتم این یارو یا هندی هست یا پاکستانی در هر صورت فارسی نمیفهمه. دو مرتبه گرم صحبت شدیم که تاکسی جلوی یک هتل ایستاد و رفتیم داخل. تا رسیدیم فوری لباس عوض کردیم و گفتم بریم ی چرخی دوربر بزنیم. مرضیه رو دیدم که داشت تو چمدون و میگشت ازم پرسید بهنام جان چی بپوشم گفتم هر جور راحتی من که میخوام با شلوارک و تیشرت بیام چون خیلی گرمه. دیدم مرضیه انگار از خدا خواسته تاپ و شلوارک مشکی که آورده بود و در آورد و گفت پس منم باهات ست میکنم. گفتم اول بپوش ببینم چجوری میشی خیلی تابلو نباشی بهم با عشوه گفت بهنااااااام اینجا دیگه گیر نده تو رو خدا. قبول کردم که با همون لباسهایی که خودش دوست داره بیاد ببینم چی میشه. شلوارک مشکیشو فقط برای من توی خونه میپوشید حتی جلوی پدر و برادرش خجالت میکشید چون کونش خیلی ضایع میزد بیرون جوری که همیشه کیرمو با پوشیدنش سفت میکرد. خیلی دوست داشتم ببینم عکس العمل غریبه ها وقتی زنمو تو این لباس میبینن چیه. از اتاق آمدیم بیرون و سوار آسانسور شدیم توی طبقات دیگه دو تا آقا با یک خانم که نمیدونم کجایی بودن سوار شدن. یکی از اون آقاها تا چشمش به مرضیه افتاد نگاهشو برد سمت کون خوش فرم و گرد زنم و داشت همینطوری نگاه میکرد. منم برای اینکه بیشتر حال کنه پشتمو کردم به اون و از توی آینه داشتم زیر چشمی میپاییدمش که دیدم مرضیه خودشو چسبوند به منو گفت عزیزم کجا بریم? فوری به خودم آمدمو گفتم بریم فروشگاه هاش ببینیم چی داره. توی راه مدام حواسم به مردهایی بود که کنار ما یا پشت ما راه میرفتن. توی دبی مثل مرضیه زیاد بود ولی من دلم میخواست جاهایی بریم که مردها بیشتر باشن و لذت دید زدن کون و اندام زنمو با همه تقسیم کنم. کم کم پیاده رفتیم تا به یک فروشگاه بزرگ به نام انصار مول رسیدیم. خیلی بزرگ بود تقریبا شش طبقه بود که همه نوع کالا داشت. توی فروشگاه کسی زیاد حواسش به دیگران نبود و بیشتر همه به اجناس نگاه میکردن. منم مثل بقیه حواسم پرت قفسه ها بود که مرضیه بهم گفت بهنام جان من برم جای غرفه کفش ببینم چی دارن. منم قبول کردمو اون ازم دور شد. میخواستم از دور ببینم زنم چقدر ناز با عشوه و لوند راه میره. خیلی زیبا بود. مثل یک پری دریایی کونش حرکت میداد و سعی میکرد حسابی عقده هایی که تو ایران براش جمع شده بود خالی کنه. منم داشتم غرفه ادکلن ها رو نگاهی مینداختمو و قیمت ها رو نگاه میکردم که یکدفعه متوجه شدم زنم نیست. دقت بیشتری کردم دیدم خم شده داره کفش هایی که انتخاب کرده یکی یکی پاش میکنه ببینه کدوم بهش میاد. یک فروشنده مرد هندی هم کنارش بود و با انگلیسی دست و پا شکسته با هم صحبت میکردند. مرد هندی خم شده بود و داشت کفش های اسپرتی که مرضیه انتخاب کرده بود دونه دونه پاش میکرد منم جوری ایستاده بودم که مرضیه منو نمیدید ولی فروشنده چرا. خب مهم نبود اونکه منو نمیشناخت. پاهای سفید و تپل مرضیه وقتی از تو کفش در میاورد با ناخن های لاک زده مشکی آدمو دیونه میکرد. مخصوصا واسه این هندی ها که دور و برشون همه سبزه و سیاه هستند. دیدم فروشنده به بهونه پا کردن کفش یک دستشو گذاشته رو ساق پای زنمو داره با دست دیگش ته کفش و فشار میده به پاشنه پاهاش. مرضیه هم انگار نه انگار که دست یک مرد غریبه رو پاهاشه. باورم نمیشد زنم که تا دیروز دست هیچ مردی جز من بهش نخورده بود الان انگار نه انگار که یک نفر داره با پاهاش حال میکنه. حواسم به فروشنده بود دیدم زیر چشمی داره پاهای سفید زنمو نگاه میکنه و خیره شده به رون های پاهاش و کس تپل پف کردش. خیلی دیدین این صحنه برام لذت داشت. مدام میشست جلوی پاهای مرضیه و کس و پاهای زنمو دید میزد. داشتم از اینکه زنم جلوم مالیده میشه کیف میکردم.دلم میخواست بدونم داره چی فکر میکنه. مطمنا داشت با خودش فکر میکرده چجوری میتونه قسمت های بالاتری رو بماله. بالاخره با انتخاب یک جفت کفش فروشنده مجبور شد بلند شه و بره پی مشتری های دیگش. بلافاصله رفتم جلو از مرضیه پرسیدم چی شد عزیزم چی خریدی? گفت یک جفت کفش راحتی واسه اینجا گرفتم. کلی برام ناز و عشوه آمد و رفتیم قسمت های دیگه فروشگاه….یک چند ساعتی گذشت و تقریبا ساعت 10 شب بود که گرسنگی رومون فشار آورد قرار شد بریم چیزی بخوریم و بعدش برگردیم هتل. تمام مسیر فکرم جای اون فروشنده بود و اینکه کاش میدونست شوهر اون زنی که داشت پاهاشو میمالید داشت از دور نگاه میکرد و لذت میبرد. تو همین حال و هوا بودم که رسیدیم هتل و رفتیم داخل اتاق. خواستم برم دوش بگیرم که مرضیه گفت بهنام منم میام بشورم آخه خیلی خستم. گفتم باشه خوشگل خانم بریم تا یک حالی بهت بدم. نیشش باز شد و شرت و سوتین سفید تنش و در آورد و رفتیم دوتایی توی حموم. زیر آب همش شیطونی میکرد و با کیرم ور میرفت خب حق داشت آخه خیلی خوشحال بود آمدیم دوبی. شزوع کردم تن نازش و کفی کردن و لیف کشیدن که رسیدم به کس خوشگلش دستمو آروم کزدم لای پاش خودش شل کرد تا دستم راحت بره لاش و براش تمیز کنم. همش نگران بود کف بره توی کسش آخه میگه میسوزه برای همین منم مراقب بودم که اتفاقی نیافته. نوبت کون سفید گردش شد داشتم براش میشستم که بهش گفتم مرضیه یک سوال بپرسم??گفت چی عزیزم بپرس? گفتم تو خودت میدونی چقدر کونت ناز و سکسی هست? وقتی راه میری همه حواسشون بهش جلب میشه برای همینه که توی ایران دلم نمیخواد لباس تنگ بپوشی. با شنیدن این حرف تعجب کرد و برگشت بهم نگاه کرد و گفت عزیییییزم تو اینجوری فکر میکنی من برای بهنام جونم فقط سکسی هستم و دلم میخواد اونو با کونم شهوتی کنم. یک کم خیالم راحت شد و فهمیدم متوجه نگاه حیز مردها نمیشه یا شاید خودش و میزنه به اون راه. زیر دوش کاملا شستمشو بعدش نوبت خودم بود که تنمو بشورم و رفتیم بیرون. اونشب یک سکس باهاش کردم. مرضیه از کون نمیزاره بکنمش میگه دردش بیشتر از لذتشه. ولی من خودم عاشق کون کردنم. واسه همین خیلی باهاش صحبت کردم که بزاره یواش یواش کونش و باز کنم ولی فایده ای نداشت به هیچ عنوان قبول نمیکرد. همیشه تو ذهنم آرزو داشتم یک مرد کیر کلفت کونش و برام باز کنه و زنمو کونی کنه تا دیگه راحت بشم ولی خب توی ایران نمیشد به کسی اعتماد کرد. چند روزی گذشت و بالاخره قرار شد عصر یکی از روزها بریم ساحل جمیرا. طبق قراری که باهم داشتیم مایو زیر تنمون کردیم و روش لباس پوشیده تر که اگر خلوت بود در بیاریم ولی اگر شلوغ بود با همون تیپ بشینیم. ساعت تقریبا ساعت 4:30 بعد از ظهر بود که رسیدیم دم ساحل.من با یک نگاه دیدم تقریبا شلوغه. واسه همین با لباس رفتیم نشستیم تو ساحل. بلافاصله با مرضیه رفتیم توی آب. هوا خیلی گرم بود و داشتیم اذیت میشدیم. مخصوصا وقتی دور و برمون همه با مایو بودن. مزدهای خوش قیافه و خوشتیپ با خانم های زیبا و سکسی همه با مایو. وای چه حالی میداد نگاه کردنشون. دلم میخواست برم بین تمام اون زنها حسابی وول بخورم. مرضیه رو نگاش کردم دیدم با حسرت داره به زنهای تو آب نگاه میکنه و از اینکه نمیشد با مایو بشه کلافه بود. تصمیم گرفتم دلمو.بزنم به دریا و بزازم حسابی خودشو آزاد کنه. بهش گفتم عزیزم یک کمی شلوغ هست ولی چون اینجا همه با مایو شدن توام راحت باش. انگار منتظر چراغ سبز من بود. فوری لباس هاشو در آورد و منم لخت شدم باهم رفتیم توی آب. وای جای همه خالی چقدر لذت بخش بود. از آب چند دقیقه بغد آمدیم بیرون که آفتاب بگیریم مرضیه با مایو یک تیکش جوری راه میرفت که کیرم داشت از جا کنده میشد. دلم میخواست همون یک ذره لباس هم در بیاره تا همه ببینند چه کس و کون نازی زیرش قایم کرده. کنارم نشست و به شکم خوابید تا روغن بمالم روی تنش. منم چهرا زانو پیشش نشستمو شروع کردم به چرب کردن تنش. پشتش و تا کمر سریع چرب کردمو دستمو رسوندم روی پاهای سفید خوش فرمش. دور و برپون تقریبا شلوغ بود و هرکسی رد میشد ناخود آگاه نگاهی مینداخت به کون زنم. داشتم از شدت شهوت دیونه میشدم. زنم جلو اون همه آدم لخت با مایو دراز کشیده بود و منم داشتم کونش براش چرب میکردم. انگار معنای واقعی بی غیرتی و کسکشی رو حس میکردم و لذت میبردم. تمام پاهاشو چرب کردم و هرزگاهی انگشتمو زوی کسش میمالوندم و مرضیه هم که داشت حسابی حال میکرد داغ شده بود و هیچ چیز نمیگفت. منم دلم میخواست زنمو توی یک محیط عمومی شهوتی کنم ببینم چکار میکنه. چند دقیقه بعد چندمتر اون طرف تر یک جوان خوشتیپ سفید پوست که شبیه اروپایی بود دراز کشیده بود و برجستگی کیرش کاملا نمایان بود. دیدم مرضیه داره نگاه میکنه چشم از کیر پسره بر نمیداره. منم طبیعیش کردمو ماساژمو ادامه دادم تا اینکه تمام تنش تموم شد و کنارش دراز کشیدم. به شوخی گفتم مرضیه این یارو چرا سفت شده معلوم نیست. خندید و گفت نمیدونم حتما اندام زن ها رو دیده اینجوری شده. از فرصت استفاده کردمو گفتم هیچکدوم این زنها به اندازه زن خودم سکسی و کردنی نیستن پس اگه بلند شی تو رو ببینه احتمالا آبش بیاد. جفتمون زدیم زیر خنده ولی مرضیه حرفمو جدی نگرفت. خیلی دلم میخواست ادامه بدم حرق در مورد کیر اون پسره که دیگه نشد. چند دقیقه بعد مرضیه رو بلند کزدم که یالا پاشو برو توی آب وگرنه پوستت میسوزه و از این کس شعرها. گفتم من خستم همینجا دراز میکشم. اونم قبول کرد و پاشد. میخواستم زنمو بفرستم توی آب تا هرکسی که میخواد مخشو بزنه فکر کنه تنهاست و بره جلو ولی کسی نرفت. همه نگاهش میکردن. اون سینه های ناز خوردنیش که حالا فقط نوکش نوی سوتین بود نگاه مردها رو خیره کرده بود. داشتم حسابی کیف میکردم از اینکه زنمو لخت کردمو بقیه با اندام سکسیش حال میکنن دلم میخواست جلوم یک نفر بره سمت زنمو توی آب دستمالیش کنه ولی خب کسی زیاد حواسش به بقیه نبود..به هر حال اون روز هم گذشت و برگشتیم به هتل. چند روزی به همین ترتیب گذشت و یک روز داشتم توی خیابون میگشتم که چشمم افتاد به یک مرکز ماساژ که کلی تبلیغات جالب و هجیب دور و برش بود . رفتم یک آماری بگیرم یک خانم کوچولو موچولو فیلیپینی قسمت پذیرش بود که نرخ های مختلف و بهم معرفی کرد. با روغن بی روغن با لوسوین بدن و… قیمت هاش معقول بود ولی چیزی که برام مهم بود اینه که چه کسی ماساژ میداد. ازش پرسیدم اونم جواب داد مردها رو خانم ماساژ میده زنها رو آقا. با شنیدن این حرف انگار دنیا رو بهم دادن. تجسم اینکه زنمو بدم جلوی چشمام یک مرد ماساژش بده با روغن لختش کنه و همه جاش دست بکشه چنان حشریم میکرد که دیگه به قیمت ها توجه نداشتمو بلافاصله برای شب وقت گرفتم. توی راه برگشت به هتل همش با خودم کلنجار میرفتم که نکنه مرضیه قبول نکنه تن لختشو به دست یک مرد اون هم جلو چشمای شوهرش بسپاره و اگر قبول نکرد چی بگم اگر قبول کرد چی بگم و فلان که دیدم جلوی درب اتاق رسیدم. آهسته درب و باز کردمو.رفتم داخل دیدم مرضیه خوابیده. منم لباس هامو عوض کردمو کنارش دراز کشیدم شروع کردم به مالوندش. دلم میخواست اول شهونیش کنم بعد اصل موضوع رو بهش بگم تا شانسم برای متقاعد کردنش بیشتر بشه. دلمو زدم به دریا و شروع کردم به مالوندن سینه هاش. کیرم یواش یواش سفت شده از پشت چسبیدم بهش اونم با ناز و عشوه منو پس میزد ولی من میدونستم که عاشق اینکاره که خودش بگه نه و من همش ادامه بدم. چند دقیقه که گذشت گفتم مرضیه جونم امشب برات یک سوپرایز دارم میخوام یک حالی بهت بدم. برگش نگام کرد و گفت چه سوپرایزی? گفتم عزیزم میدونم این چند روز خسته شدی و زیاد بهت خوش نگذشته واسه همین میبرمت ماساژ تایلندی تا حسابی به حال بیای. دیدم چشمامش برق زد آخه زنم عاشق ماساژه. لبهامو بوسید و گفت مرسی عزیزم آره خیلی حال میده حتما خیلی گرونه اینجا نه? گفتم غصه پولشو نخور من فقط میخوام به تو خوش بگذره و دومرتبه بوسیدمش. جرات نکردم بهش بگم.یک مرد قراره تن نازشو بماله ماساژ بده با خودم گفتم تو عمل انجام شده قرار بگیره بهتره. نزدیک ساعت 8 شب شد که کم کم آماده شدیم بریم ماساژ. دیدم مرضیه یک شرت لامبادا قرمز پاش کرده که فقط لای کونشو پوشونده تمام کونش افتاده بیرون داشتم میمردم از شدت لذت و تصور اینکه تا یک ساعت دیگه این کون زیبا جلوم مالیده میشه و منم فقط نگاه میکنم زنم و چجوری میکنن. تو این فکر ها بودم که ازم پرسید لباسم قشنگه? گفتم آره عزیزم هر چی لختی تر باشه بهتره چون روغن دیگه چربش نمیکنه اگه جای تو بودم همون هم تنم نمیکردمو لخت میرفتم . خندید و گفت خیلی بی حیایی بهنام. منکه میدونستم ته دلش میخواد راحت راحت باشه و همون شرت نازک لا کونیش هم دربیاره ولی دیگه کشش ندادم. نمیخواستم از نقشم باخبر بشه. فوری یک تاکسی گرفتیم و رفتیم به محل ماساژ که براش رزرو کرده بودم. همون خانمی که صبح منو دیده بود دوباره جلوم سبز شد و با خوشرویی تعارفمون کرد که بریم داخل. ازم یکبار دیگه پرسید که هردوتا ماساژ میخواین که من گفتم نه فقط زنم و اون خانم ما رو راهنمایی کرد به انتهای سالن . ضربان قلبم داشت تندتر میشد آب دهنم خشک شده بود نمیدونستم عکس العمل مرضیه چیه وقتی ببینه یک مرد میاد سمتش و ازش میخواد لخت بشه و روی تخت دراز بکشه. فقط دعا میکردم خداکنه طرف بد قیافه و زشت نباشه که توی ذوق مرضیه و من بخوره. تا رسیدم دیدم سمت راست سالن یک آقایی با شلوارک و تیشرت سفید نشسته و با لبخند آمد سمتمون. باهامون دست داد و از من خواست که روی صندلی بشینم و به مرضیه گفت یک نفر از مردهای اونجا رو انتخاب کنه و بره پشت پرده و حاضر بشه. مرضیه که متوجه منظورش نشد رو به من کرد و گفت بهنام چی میگه این? گفتم هیچی عزیزم برو رو تخت پشت پرده دراز بکش تا یکی بیاد ماساژت بده من خودم انتخاب میکنم. با تعجب گفت نکنه بهنام این مردها میان برای ماساژ? من روم نمیشه خجالت میکشم ….که فوری حرفشو قطع کردمو گفتم از نظر من عیبی نداره.نگاه کردم به سه نفری که نشسته بودن یکیشون قد متوسطی داشت با موهای کوتاه مشکی پوست روشن بهش میخورد مال سمت های آسیای شرقی باشه ولی زیاد چشم بادومی نبود تیپش هم خوب بود بهش میخورد کیر کلفت و خوبی داشته باشه. انتخابش کردمو برگشتم به مرضیه که هنوز مات و مبهوت مونده بود گفتم میخوام بهت حال اساسی بدم و به قولم عمل کنم. منم ناراحت نمیشم چون این یارو که نظری بهت نداره روزی 20 تا زن ماساژ میده و براش طبیعیه. منم اینجا میشینم و تو ماساژ بگیر. میخواستم با این حرفها آرومش کنم که موفق شدم. دیدم با قدمهای آروم رفت سمت اتاق و من داشتم کون خوشگلشو دید میزدم که تا چند دقیقه دیگه در اختیار کس دیگه ای بود.زیر چشمی نگاه کردم به مردی که قرار بود ماساژور باشه دیدم داره هیکل واندام زنمو برانداز میکنه و یک لبخند شیطنت آمیزی هم زد. حدس زدم فکری تو کلش باید باشه ولی به روی خودم نیاوردم. ادامه پست بعد
از شدت شهوت و استرس نمیتونستم بشینم میخواستم هرچه سریعتر شاهد گاییده شدن زنم باشم. دو دقیقه گذشت مرضیه صدام کرد رفتم پشت پرده دیدم واااای لباساشو در آورده با شرت لامباداش و سوتین نازش روی لبه تخت نشسته بهم گفت بهنام مطمنی ناراحت نمیشی? بوسیدمش و گفتم آره دیوونه خوبه خودم آوردمت اینجا. یک چشمک زدم.بهشو رفتم بیرون بلافاصله ماساژور رفت داخل. چند دقیقه گذشت کیرمو داشتم از رو شلوار میمالیدم. دلم میخواست ببینم تا کجا پیش رفتن. آروم رفتم پشت پرده طوری که مرضیه منو.نبینه. لبه پرده زدم کنار دیدم زنم به شکم خوابیده و سوتینشو آقای ماساژور از رخت آویز آویزون کرده داره پشت زنمو با روغن میماله. تا سرش و بالا آورد منو دید منم با اشاره بهش فهموندم که زنم نفهمه دارم نگاهش میکنم. دیدم خندید و ادامه ماساژ انجام داد. دستاشو از پشت گردن مرضیه میکشید تا پشت کمرش و انگشتهاشو یک ذره نیکرد زیر شرتش. صدای نفس های مرضیه رو میشنیدم. برام آشنا بود هر وقت تنشو میمالوندم صدای نفسهاش.همراه با آه و اوووه به گوشم میرسید. از اینکه زنم نسبت به یک.مرد دیگه همچین حسی داره کیف میکردم. حواسم رفت پیش مرده دیدم کیرسفت شدش کاملا از تو شلوارک نمایان و از اینکه من دارم کیرش میبینم در اون شرایط نمیترسید. انگار فهمیده بود منم بدم نمیاد. همین جسورترش میکردو حرکتهاشو با احساس بیشتری انجام میداد. ماساژ دست ها و پشت زنمو تموم کرد آمد پهلوی تخت و کف دستهاشو با زوغن مجددا چرب کرد و یکم ریخت روی باسن و پاهای مرضیه . یکم پشت رونهای پاشو ماساژ داد دستشو آروم میکشید روی کون زنم. کون مرضیه مثل ژله زیر دستاش تکون میخورد و زنم صداش در نمیامد. حس کردم داره حال میکنه که چیزی نمیگه. چند دقیقه کون زنمو مالوند برگشت بهم نگاه کرد و جوری که مرضیه متوجه نشه با دستش اشاره کرد به شرت لامبادای زنم . منم که منظورش فهمیدم بهش اکی دادم که درش بیاره. اونم از دو طرف شرت نازک زنم گرفت و آروم خواست دربیاره . چشمام داشت ازحدقه میزد بیرون مرضیه نه تنها مقاوت نکرد بلکه خودش یکم داد بالا که شرت راحتتر در بیاد. داشتم از شدت حشر میمردم. دستشو چرب کرد و کشید لای قاچ کون زنم. شروع کرد به مالوندن کس و کونش. دیگه شک نداشتم مرضیه همه جوره تسلیم اون شده و هرکاری میشه الان باهاش کرد. با دیدن این صحنه ماساژور تیشرت و شلوارکش و درآورد با یک شرت تنگ مشکی کنار تخت واستاد. دیگه برام قابل تحمل نبود دلم میخواست جنده منو جر بده. دلم میخواست کس زنمو پاره کنه. امد کنار تخت و جوری واستاد که کیرش مماس بشه با دست مرضیه همزمان داشت لای کون زنمو میمالوند. دیدم مرضیه داره خیلی آروم با انگشتهاش کیر یارو میماله و خودش زده به خواب. طفلک فکرش هم نمیکرد که من دارم نگاهش میکنم. تو چشمای مرده شهوت کاملا میدیدم. جامو یک ذره عوض کردم تا دید بهتری داشته باشم. دیدم داره انگشت وسطش میکنه توی کس زنمو همزمان انگشت اشارش میکنه تو کونش. برام جالب بود که مرضیه دردش نمیامد. شدت حرکت دستاشو بیشتر کرد دیگه به روغن نیازی نبود آب کس مرضیه تمتم دستشو خیس کرده بود. ماساژور برگشت نگام کرد ازم اجازه میخواس که بره روی تخت منم بهش اجازه دادم فقط ازش خواستم زنم نفهمه. اونم که منظور منو گرفت سر مرضیه رو به سمت دیوار چرخوند تا من بتونم بیام نزدیکتر. حالا دیگه من و مرضیه و یک مرد غریبه توی یک اتاق بودیم و زنم داشت عملا جلوی چشمام گاییده میشد. دیدم آقاهه شرتش درآورد و رفت روی تخت دوتا پاهاشو بغل پاهای زنم گذاشت و نشست رو پاهای مرضیه. حالا دیگه زنم با کون لختش زیر یک مرد غریبه خوابیده بود منم هیچ مشکلی نداشتم. حس کسکشی به معنای واقعی درک میکردم و برام گاییده شدن ناموسم لذت بخش شده بود.کیرش گنده بود و کاملا سفت شده بود. آماده سکس بود انگشتشو از کس زنم درآورد و آروم با دستاش لای کون مرضیه باز کرد و سر کیرش و گذاشت لب کسش. با این حرکت مرضیه تکون خورد تا خواستش برگرده من سریع آمدم بیرون که منو نبینه و خجالت بکشه همه نقشم خراب بسه. دل تو دلم نبود. دیدم دارن باهم یواش صحبت میکنن. فهمیدم از اینکه من بیرونم میترسه وگرنه بدش نمیاد گاییده بشه. چندبار صدام کرد و جواب ندادم. خواستم فکر کنه رفتم بیرون که خیالش راحت بشه. یواشکی از کنار پرده نگاه کردم دیدم به شکم خوابیده و هنوز پوزیشن خودشون حفظ کردن. با رفتن مجدد من به داخل آقاهه جرات بیشتری پیدا کرد و کیرش و نزدیک کون زنم کرد.آروم آروم سر کیرش و کرد تو..آروم آروم سر کیرش و کرد تو کس زنمو شروع به عقب جلو کردن کرد. دیگه داشتم ارضا میشدم. دیدن این صحنه فوق العاده برام حشری کننده بود. صدای شهوت زنمو میشنیدم که با هر تلمبه یارو بلندتر میشد. تمام کیرشو میکرد توی کس مرضیه جنده منو دوباره در میاورد. انصافا کیرش حرف نداشت. خوشگل و خوش فرم بود. دلم میخواست محکم و محکمتر بکنه. خیلی لذت داشت از اینکه میدیدم مردی که داره زنمو میکنه میدونه من شوهرشم و هیچی نمیگم. اونم سعی داشت احساس منو بیشتر کنه و با دستاش چندتا ضربه به کون زنم زد. تلمبه هاش تند تر شد و چند دقیقه بعد آبش ریخت روی کون و کمر مرضیه. فوری زدم بیرون تا نفهمه من شاهدکس دادنش به مرد غریبه بودم. چند دقیقه بعد دیدم مرضیه از اتاق آمد بیرون و کمی حول شده بود. خودم زدم به اون راه گفتم خوب بود ماساژش عزیزم? گفت آره فقط آخرهاش گرمم شده بود راستی تو کجا رفته بودی? منم جواب دادم حوصلم سر رفته بود رفتم پایین یک راهی برم. دیدم یک نفس راحتی کشید و گفت اگر حساب کردی بریم خونه که خیلی گرسنمه. منم قبول کردمو با تشکر از مردی که زنمو گایید رفتیم. دیگه احساس راحتی داشتم. دلم میخواست همش صحنه های سکسشونو جلوی چشمام بیارم. توی راه مدام افکار گوناگون به ذهنم میامد. ولی وقتی دیدم رفتار مرضیه باهام تغییر نکرده فهمیدم که یک حوس زودگذز براش بوده و قرار نیست کس دادن به بقیه رو زندگیموث تاثیر منفی بزاره. پایان
ضربدری ما با دوست دوره سربازی و همسرشسلام دوستانمیخوام براتون از یک سکس بگم که شاید به عقیده بعضیهاتون غلط باشه ولی تمام این داستان عین حقیقت فقط فحش ندین چون هر کی یه عقیده ای داره.من بابکم 32 سالمه و همسرم آناهیتا 24 سالشه. حدود 3 ساله ازدواج کردیم. من خیلی ادم حشری هستم و خیلی به سایت شهوانی سر میزدم و داستاناش رو می خوندم .تو این مدت خیلی به سکس ضربدری فکر می کردم و خیلی دلم میخواست امتحانش کنم ولی آناهیتا به هیچ عنوان قبول نمی کرد این قد اصرار کردم تا بالا خره راضی شد موقع سکسمون از سکسش با یه مرد دیگه برام بگه و منم کلی لذت می بردم . یه مدت گذشت و این برامون شده بود عادت ولی بازم آنا راضی به سکس واقعی ضربدری نمی شد . تا اینکه من تو نت یه دوست پیدا کردم که اونم متاهل بود و پایه ضربدری منتها اون خانومش راضی بود بعد از یه مدت حرف زدن تصمیم گرفتیم که با هم رفت و امد کنیم و یه جوری به سکس بکشونیمشون . من به آنا گفتم نادر دوست قدیمیم هست و دوران سربازی با هم بودیم و یه جورایی بهش گفتم که من و نادر خیلی با هم راحتیم و از سکس زنامون با هم حرف می زنیم اولش آنا خوشش نمیومد ولی بعد دیگه گیر نمی داد بهم تا اینکه با نادر قرار گذاشتیم که یه شب بیان خونه ما شهرستان. اونا هم با خانومش شیلا اومدن .من به آنا گفتم جلو نادرینا لباس راحت بپوشه اونم تو این قضیه زیاد مشکل نداشت. خلاصه نادرینا اومدن خیلی هم شوخ بودن واسه همین زود یخهامون آب شد و با هم گرم گرفتیم شیلا جونم یه لباس لختی پوشیده بود که حسابی حشریم می کرد .زنا که مشغول صحبت بودن بعد از شام من و نادر برنامه ریختیم که چطور شروع کنیم .قرار شد موقع خواب شروع کنیم برنامه رو .ساعت حدود 12 بود که رفتیم بخوابیم .من و آنا رفتیم تو اتاقمون نادر با شیلا هم رفتن تو اتاق بغلی ولی من در رو کامل نبستم تا رفتیم تو اتاق من شروع کردم به لباسهای آنا رو در اوردن یه دفه آنا گفت دیوونه هنوز بیدارن می فهمن منم گفتم عیبی نداره می خوام بفهمن سریع هر دو مون لخت شدیم من شروع کردم به کس انا رو خوردن حشر هر دو مون زده بود بال یه چن دیقیقه ای که کوسش رو خوردم آنا گفت بابک بکن توش منم کیمو هل دادم داخل کسش و شروع کردم محکم تلمبه زدن صداش از اتاق می رفت بیرون یه دفعه نادر هم که با شیلا هماهنگ کرده بودن اومدن لخت اومدن تو اتاق دیگه آنا تو یه عمل انجام شده قرار گرفته بود واسه همین همین جور به کس دادن ادامه داد . نادرم افتاد به جون کس شیلا حسابی می خورد صدای شیلا هم بلند شده بود. همین طور که من واسه آنا تلمبه می زدم نادر بعضی وقتا سینه های انا رو هم می مالید ولی انا هیچی نمی گفت . منم که دیدم الان موقشه به آنا گفتم عزیزم من برم تو آشپزخونه یه اب بخورم برگردم و سریع اومدن از اتاق بیرون که نادر ادامه بده نادرم نامردی نکردو رفته بود بین پاهای انا و شروع به خوردن کسش کرده بود آنا هم که تو اوج شهوت بود چیزی نگفته بود بعد از چند دقیقه اومدم دیدم به به نادر کرده تو کس آنا و محکم داره تلمبه می زنه انا هم داشت دیونه می شد و ناله می کرد شیلا هم داشت با کسش ور می رفت منم که داشتم از شدت شهوت دیونه می شدم رفتم سراغ کس شیلا جون. وای چه تعمی داشت حسابی کسشو می خوردم که شیلا گفت بابک جون بکن دارم می میرم منم کردم توش و شروع به تلمبه زدن کردم هر چهار تامون یه چند دقیقه ای تو اوج لذت بودیو که دیدم نادر میگه انا آبم داره می یاد انا هم گفت بریزش رو شکمم ولی نادر همش رو خالی کرد تو کس انا و دراز کشید روش منم داشتم دیونه میشدم از لذت . گفتم حالا که نادر ریخته تو کس زنم منم باید بریزم واسه همین وقتی ارضا شدم همه ابمو ریختم تو کس شیلا. بعد از اون دیگه هیچ وقت انا هیتا مخالفت نکرد و یه چند باره دیگه با هم سکس ضربدری داشتیم.
نهایت یک عشق سکس گروهی

کام ..یار ب..گو بک..شه.. بی …بیرون . د..ر..د داره. ب..ز..ر..گ..ه ..نمی..خوا..م. نفس نفس میزد. کامیار سفت بغلش کرده بود. صدای جانم گفتنش تو گوشم فرو میرفت. چشای کامیار خیس اشک بود چشای نفس رو میبوسید لبهای لرزونش رو میبوسید میخواست ارومش کنه . دستش صورت نفس رو قاب گرفته بود موهای خیس عرقش رو پاک میکرد. نفس جیغ میکشید. دست کامیار رفت سمت سینه ی نفس سینه اش رو ماساژ داد قلبش بود.قلبش درد میکرد. نفس گریه میکرد. تموم شد قربونت بره کامیار دردش تموم شد اروم جان دلم. هیششش . فقط لذت ببره باشه به دردش فکر نکن . خوب باشه عزیزم. . بهم اشاره کرد ادامه بدم. محکم تر تلمبه زدم نفس بلند تر جیغ کشید.کونش تنگ تنگ بود بدتر این نمیشد یه زن مریض رو زجر داد.یه هو بدنش شروع کرد به لرزیدن . ارضا شده بود ولی من همچنان ادامه میدادم. حس کردم ابم داره میاد سریع در اوردم سریع تر جلق زدم همه ی منی روی شکمش فواره زد. بی حال شده بودم… روی فرش دراز به دراز افتاده بودم. نفس لخت تو اغوش کامیار میلرزید. میگفت. کامیار دوستت دارم. دوستت دارم. لبهاش میبوسید…

***

شش ماه پیش با دختر خالم نامزد کردم. یه کارمند معمولی تو یک شرکت بزرگ خصوصی بودم. با حقوق متوسط. فکر جور کردن خرج زندگی . نه فکر سکس بودم نه اهل هرز پریدن یه دختر خاله داشتم که دوستش هم داشتم. همین . سرو صورت خوبی داشتم . یعنی میزون بودمو خوش چهره . یه روز تلفن اتاق کارم زنگ زد و گفت رییس شرکت کارم داره . ترس برم داشت من کاری نکرده بودم.
با کلی ترس و لرز رفتم دفتر رییس. تا به حال ندیده بودمش . ولی میدونستم جوونه و این شرکت هم موروثیه.. اسمش کامیار م….. کامیار از جاش پاشد با من دست داد و لبخند زد! تعجب رو انگار تو چشمام خوند و گفت: تعجب کردی میدونم . بشین بگم چایی بیارن. چایی رو اوردن و بعد یه ربع بلاخره به حرف اومد:
ببین میدونم تازه ازدواج کردی احتیاج به پول داری . من بهت وام میدونم وام بلا عوض!
گفنم: برای چی اون وقت؟!
خندید و گفت ملت میخوان برای پول ادم بکشن . تو اصول دین میپرسی. گفتم معذرت میخوام ولی شکه کننده بود دلیلش رو هم نمیدونم بیشتر شکه شدم.
گفت . در عوض یه چیز خیلی سخت ازت میخوام. بهش فکر کن . اگر قبول کردی که هیچ پول رو در ازای کارت میگیری. نوش جونت ولی اگر قبول نکردی خواهشا به کسی در مورد اینکه چی گفتم حرفی نزن که برای خودت بد میشه . …لهن تهدید کننده نبود ولی من بد ترسیدم. و دوباره سوالی نگاش کردم .

ادامه داد …من زنم پنج ساله ازدواج کردیم. زنم بیماری قلبی داره .یعنی شیش هفت سال پیش سکته کرده حالا قلبش مشکل پیدا کرده . اونقدر دوستش دارم که میخوام برای تولدش یه کادوی خوب بهش بدم . میخوام یکی از ارزو هاش رو براورده کنم. میخوام تو اون کادو باشی! قدرت کلام ازم گرفته شده بود نمیدونستم چی بگم یعنی چی که من کادو باشم. خودش که میدونه من نامزد دارم از اون بدتر مگه زنش نیست. یعنی زنش عاشق منه؟!! نمیدونم تو صورتم چی دید که خیلی جدی گفت فکر بد خواهشا نکن که بد کلامون میره تو هما. من تورو فقط برای یک شب میخوام همین!! زنم میخواد با کسی غیر ازمن یک شب سکس داشته باشه یعنی سکس سه نفره . اگر هستی . بفرما… خوب فکراتو بگن تا یه هفته دیگه بهت وقت میدم. بابتش بهت پنج مییلون پول میدم. حالا هم برو سر کارت.. …. تا دو روز نمیدونستم راست گفته یا داره منو سر کار میزاره . ولی بعد دو روز به این نتیجه رسیدم که شوخیش خیلی زشته . پس راست گفته!

قبول کردم . نه با خاطر ماجرا جویی یا سکس یا از این قبیل کارها فقط فقط برای اون پنج میلییون پول کمی نبود خیلی کمکم میکرد.. بعد از یک هفته بهم گفت دوست داری زنمو ببینی . البته تو به صورت دوستم وارد خونه ام میشی. اون هنوز هیچی نمیدونه. اون شب همراه کامیار با اون ماشین شاسی بلند و گرون رفتیم خونه اش بهتره بگم قصرش.منه جنوب شهری چه به قصر! یعنی نمیتونست کس دیگه ای که اینکاره باشه بیاره . بهش گفتم . چرا من ؟ گفت . تو. نامزد داری. چشمت پاکه شش ماهه در نظر گرفتمت همه رفتارهاتو دیدم. سرت پایینه عاصه میری عاصه میای . …تو مطمئنی. نمیخوام جایی درز پیدا کنه . میفهمی.. حرف حق جواب نداشت.در رو باز کرد رفتیم سمت نشیمن خصوصی خونه تلویزیون روشن بود و کسی نبود یه ذره که جلو تر رفتم دیدم یه عروسک یه فرشته روی کاناپه با اون لباس سفید خوابیده . چهره اش اونقدر معصوم بود که دلم ریخت . به کامیار حق دادم که با دیدش مثل تشنه ای که اب رسیده باشه ازش با بوسه هاش سیراب بشه : عمر کامیار . جون کامیار. نفسم. خانمم. چشمای قشنگتو باز نمیکنی. الهی کامیار فداش شه!

از صدا زدنش های کامیار از قربون صدقه هاش یه جوری شده بودم یه حس قشنگ بهم دست داده بود . نمیدونستم چیه . پیش خودم میگفتم دلم نامزدمو میخواد که اینجوری بقلش کنم چشماش ببوسم. بینش هی قربون صدقه اش برم. صدای اروم زن که کامیار رو صدا میزد بلند شد. هنوز مست خواب بود و کامیار بلند کرده بود رو پاهاش نشونده بودش یه دستش رو برای کنترل سر زنش زیر گردنش گذاشته بود . به دست دیگه صورت اون عروسک . ناز و نوازش میکرد. و مدام ببینش جانم. میگفت. نفس کامیار قرصاتو خوردی ؟ نمیدونم اسم زنش چی بود. هی میگفت نفس.. از حس و حالشون خارج شده بودم. تو فکر خودم و رویا نامزدم بودم.. دیدم پا شد.و زنش رو دستاش بلند کرد رفت سمت پله هایی تا حالا ندیده بودم بهم اشاره کرد باهاشون برم. رفتیم سمت اتاق خواب. . زنش هنوز مست مست بود. نمیدونم چرا اینجوری بود ادم عادی که اینجوری نمیشه . کامیار چنان ملایم زنش رو گذاشت رو تخت که فکر کردم یه جعبه پر ارزش شکستنی رو گذاشته زمین! روی زنش خیمه زد پیشونی زن غرق خو.ابش رو بوسید طولانی لبهاش رو به دندان گرفت و ولشون کرد. انگار دلش نمیومد ولش کنه. دستش رو برد سمت اون پیراهن سفید فوق العده . دکمه به دکمه بازشون کرد سرمو زیر انداخته بودم . بهم تشر زد و اروم گفت ببین با چه کسی میخوای سکس کنی.. وقتی پیراهن رو از تنش در اورد بدن بلوری زن رو دیدم. دو تا سینه گرد و تپل بدون سوتین . شکم تختو صاف. کس بی مو. سفید سفید حتی شورتم پاش نبود! انگار اماده ی سکس کردن باشه . کامیار به حرف اومد. مییبینی اره میخواست یه شب خوب داشته باشیم. اماده شده بود ولی قرصاش بهش مجال نمیدن نفس من مثل فرشته هاست یه فرشته ی مهربون.. دوباره خم شد و لبهاش رو طولانی بوسید. صدای جانم گفتش رو میشنیدم. پتو رو ی بدن لختش کشید و همراهیم کرد تا بیرون اتاق روی کاناپه نشست . یه سیگار دراورد و شروع کرد به کشیدن : دیدیش. نفس من هیچی کم نداره . دلم هیچ زنی نمیخواد فقط فقط نفسم مهمه هر چی بخواد میگم چشم . .فکر کردم چقدر ممکنه عمق علاقه اش عمیق باشه بلاخره یه جایی وا میده. بهش گفتم چرا انقدر دوستش داری؟ گفت….

نفس وقت هیجده سالش بود که شد منشی حسابداری. یه دختره ریزه میشه ی خیلی خوشگل . یه بار دیده بودمش میدونستم کارمنده منه . یه روز تو بارون مونده بود سوارش کردم. مخش زدم. ساده بود خیلی ساده.باباش مرده بود خودش مونده بود یه مادر وبرادر کوچیکش. مجبور بود کار کنه که خرج دانشگاهش رو بده یه سال با هم بودیم. گفت ازدواج ولی الکی بود میخواستمش ولی بدن مرمریشو! سکس کردیم. بار ها و بارها . مست مستش میشدم. ولی مناسب ازدواج نبود فکرم پی سهامدار شرکت بود .بزرگ بود و مناسب سن من ولی نفس 12 سال ازم کوچیک تر بود. ولش کردم تو همون کافیشاب بی رحمانه ولش کردم. کامیار گریه اش گرفت : نفس رفته بود خونشون . مادرش و برادرش رفته بودن خونه ی خاله اش . فشار نفسم بالا رفته بود تو اون سن کم فشار گرفته بود. منه نادون منه احمق باعث شدم سکته کنه فشارش 22 بود. مادرش زنگ زد موبایلم هر چی فحش بود نثارم کرد گفت اگه دخترش بمیره تاوانش رو بد پس میدم. رفتم بیمارستان بس نشستم شاید بهوش بیاد . یک ماه کما بود سکته ی مغزی رو رد کرد ولی قلبش مثل قبل نشد. هرچی نذر بود کرده بودم. چهل شب بعد بهوش اومدش تو محرم شام پختم پخش کردم. رفت خواستگاریش سخت قبول کرد . ولی قبول کرد . نفسمو خدا دوباره به من داد. هر کاری براش میکنم حتی اگر اون کار گناه باشه ……

..
نفس یه لباش باز پوشیده بود . قرمز اتیشی. خیلی سکسی. کیرم مثل سنگ شده بود . حتی رویا جلوی من اینجوری لباس نپوشیده بود. وقتی جلوش لخت شدم . کیرم با ولع به دهن گرفته بود. وسوسه ای اون کون گنده و سوراخ تنگش هوش از سرم برده بود. کامیار در گوشم اروم گفت سوراخ کونش اکه اکه کیرت اندازه من کلفت نیست ولی دراز تره من مست ساک زدن نفس بودم . چه حالی میکرد این کامیار.. اوف خیلی باحالی تو. ابم داره میاد . درازش کردم سرم رفت سمت چوچولش با انگشت میمالیدم. کامیار با سر نفس نشسته بود ازش لب میگرفت اونم لخت بود. نفس دست رو برد سمت کیر کامیار گرفت تو دهنش اون اور ساک میزد اینور من . دیدم اینجوری ادامه بدم ابش میاد . سریع دراوردم کردم تو کسش. جیغ کشید کسش تنگ بود اروم توش تلمبه زدم. کیرش کلفته کامیار . نفس حال میکرد کامیار حالا سینه هاش زو میخورد. اه .. اه… تند تر بزن . تند تر… تند تر تللمبه میزدم. راه کسش روون تر شده بود . جیغاش بلند تر. یهو در اوردم . کونش رو از روی زمین بلند کردم انگشت کردم تو سوراخ کونش. گفت نه . درد داره ..نه نمی خوام. کامیار لبهای نفس رو تو دهنش گرفت . سااکتش کرد. انگشتم رو دو تا کردم. زدم تو سوراخ کونش. انگشتای بیشتر بیشتر. سر کیرم رو گذاشتم تو جیغش وحشتناک شده بود . جوری کامیار یه لحظه ترسید:. جانم نفسم. درش میفته زندگیم. مگه دوست نداشی عشقم . هان. تحمل کن اولش سخته بعدش لذته .

نفس عرق ریزان قبول کرد. دوباره کیرم رو فرستادم تو . این دفعه بیشتر رفت. نفس داشت ازحال میرفت. شروع کردم تلمبه زدن. جیغ بلندی کشید . بی تابی میکرد دیگگه لذت بود. کامیار سرش رو گرفته بود تو دستاش . میبوسیدش یه شدت . تلمبه زدنم بیشتر شده بود . نفس… داشت تند تندو منقطع تنفس میکرد…

کام ..یار ب..گو بک..شه.. بی …بیرون . د..ر..د داره. ب..ز..ر..گ..ه ..نمی..خوا..م. نفس نفس میزد. کامیار سفت بغلش کرده بود. صدای جانم گفتنش تو گوشم فرو میرفت. چشای کامیار خیس اشک بود چشای نفس رو میبوسید لبهای لرزونش رو میبوسید میخواست ارومش کنه . دستش صورت نفس رو قاب گرفته بود موهای خیس عرقش رو پاک میکرد. نفس جیغ میکشید. دست کامیار رفت سمت سینه ی نفس سینه اش رو ماساژ داد قلبش بود.قلبش درد میکرد. نفس گریه میکرد. تموم شد قربونت بره کامیار دردش تموم شد اروم جان دلم. هیششش . فقط لذت ببره باشه به دردش فکر نکن . خوب باشه عزیزم. . بهم اشاره کرد ادامه بدم. محکم تر تلمبه زدم نفس بلند تر جیغ کشید.کونش تنگ تنگ بود بدتر این نمیشد یه زن مریض رو زجر داد.یه هو بدنش شروع کرد به لرزیدن . ارضا شده بود ولی من همچنان ادامه میدادم. حس کردم ابم داره میاد سریع در اوردم سریع تر جلق زدم همه ی منی روی شکمش فواره زد. بی حال شده بودم…

روی فرش دراز به دراز افتاده بودم. نفس لخت تو اغوش کامیار میلرزید. میگفت. کامیار دوستت دارم. دوستت دارم. لبهاش میبوسید… زن شوهر چنان تو بغل هم فرو رفته بودن که متوجه من نمیشدن. با حال نزار رفتم لباس پوشیدم. هنوز صدای قربون صدقه رفتن های کامیار میومد. . سرش رو بلند کرد قدر شناسانه نگام کرد. چشم رو هم گذاشتم. نفس غرق خواب بود. کامیار سرش رو ی سر نفس گذاشت . مثل یه گهواره تابش داد.. تمام صورتش رو اروم بوسید. .وجودم رو مزاحم دیدم. بدون خداحافظی اومدم بیرونو تو راه همش به این فکر میکردم که عمق عشق چقدر میتونه وسیع باشه که به خاطر عشقت هر کاری که حتی فکرشم نمیکنی‌ برای عشقت انجام بدی…
از اول ميگفتين می‌خوایم بكنيمتگروهی اسمم نداس .يه دختر با قد ١٦٩ و وزن ٦٧ .كونم توپوله و هميشه لنز ميزنم.موهامم هميشه بلونده متوسط رنگ ميكنم.اينارو گفتم تجسم بشه كردم. خيلي وقت بود با هيشكي نميپريدم حدود ٦ ماه..ولي يه روز وقتي بيرون بودم يه پسري اومد با هزار ادا اصول شماره داد.نميخوام بگم من پا نميدمو اين حرفاها ولي واقعا نميخواستم با كسي بحرفم يه چن وقت..مخصوصا نميخواستم با يه هم محله اي باشم.. خلاصه منو اين سه هفته اي حرفيديمو قرار گذاشتيم تا اينكه گف ميخواد بريم شمال…منم گفتم اگه خونرو حل كردم ميام..دختر آزاديم و سكس داشتم قبل اين ٦ ماه ولي بطور عجيبي اين ٦ ماه يني از قبل عيد نه دلم پسر ميخواس نه كير. ميگفتم… بالاخره من خونرو حل كردمو گفتم باشه پنجشنبه بريم… عصر اومدن دنبالمو سوارم كردن با ٢٠٦_ توراه همش ميگفتن بهتره شب بريم بخاطر پليس راه و اينكه ديده نشيم. اسمه دوس پسرم شاهين بودو دوستش كه رانندگي ميكرد حامد.شاهين لاغر بودو قد بلند ..حامد باشگاهي بود ولي بد قيافه ي قابل تحمل. رسيديم نزديكياي سرعين ..اونجا گف بريم باغ يكم مست كنيم بعد راه بيوفتيم شمال.منم به شاهين اعتماد كردمو گفتم باشه. اونجاكه رفتيم باهم مزه هارو اماده كردبم من گوشتارو به سيخ كشيدم اونام اتيش روشن كردنو كباب ميكردن… همه چي كه اماده شد اسميرنوفا اومد وسط .تو باغ يه خونه بود ولي ما زير سايه ي خونه رو حصير نشستيم و خورديم سه نفري… من ازونجايي كه خيلي دير مست ميشم تا اخرش با پسرا خورد م. يهو ديدم حامد نگا ميكنه به سينه هام از رو تيشرت… نگا كردم به شاهين كه اون چرا همچين ميكنه …كه يهو شاهين لبامو گرف لاي دندوناش.. ديدن من حالم سرجاشه و ناراحت شدم…شروع كردن باهم لب رفتن.چندشم شد.هم از لز بدم مياد هم از گي كردنه پسرا.سينه ي همو ليس ميزدن .من كم كم حس كردم دوتاشونم ميخوان بكننم.فك كردم ديدم بدم نيس.ولي با اين فكر نيومده بودم… اومدن كنارم نشستن يكي لباسامو دراورد يكم لب گرف.هشري شده بودم كوسم خيس بود هردو افتاده بودن به جونم.قبلا سابقه ي سكس گروهي نداشتم.حامد كوسمو وا كرد توشو ليس ميزد.. شاهينم كيرشو كرده بود دهنم.انقد تا ته ميكرد رژم ماليده ميشد به تخماش. حامد بلندم كرد با اون هيكله گندش..خمم كرد سرپا شاهينه بي غيرتمم كيرشو داد دهنم يكم تو اون حالت حامد ليسم زد و شاهين اومد ازپشت كرد تو كوسم .انقد خيس بودم كيرشو كه ميكوبيد صداي خيسيش ميومد. هردوشون ناله ميكردن منم بعد چندين ماه داشتم پرواز ميكردم .ارضا نشدم چون مست بودم اولش ولي وقتي شاهين دراز كشيد و منم نشستم رو كيرشو حامد از پشت كرد تو كونمو هركدوم ناله ميكردنو تلمبه ميزدن لرزيدمو جيغ كشيدم.هر دوشونم با اين كارم دراوردن…حامد ريخ رو كونم.شاهينم ريخ رو شكمه خودش. خودمونو كه پاك كرديم من لباسامو پوشيدم و گفتم زود منو ببرين خونه.هرچي گفتن بابا ضد حال نزن و اين حرفا نشد ..اوردنم خونه.دوس داشتم از اول به اسمه سكس ميرفتيم..با شاهينم كات كردم كوسم دهنه پسري كه بخواد زرنگ بازی در بیاره.
فانتزی سکسی من که به واقعیت تبدیل شد گروهی

شاید شما هم گاهی تو ذهنتون فانتزی هایی داشته باشید که خیلی دوست دارید به واقعیت بدل بشه .من فانتزی جالب و در این حال ترسناکی داشتم…..
از خانواده خیلی معمولی بودم.یه خونه ویلایی کوچیک با ادم های معمولی . یه برادر بزرگتر از خودم که تازه لیسانس گرفته بود و رفته بود سربازی تا من یه نفس راحت از دستش بکشم. اون موقع هیجده سالم بود .بابام چهار سالی میشد که مرده بود. مامانم معلم بود بیشتر موقع ها خونه نبود…
من هم مثل همه ی همسن سالام غریضه ی فعالی داشتم . بچه های مدرسه عکس های سکسی میاوردن یا از دوست پسراشون و لب گرفتن حرف میزدن یا اخ واوخ کردن دختره تو فلان فیلم سکسی رو تعریف میکردن. اینکه چه حالی میده یکی روت بخوابه بزاره تو کست .تو اه و ناله کنی. گاهی از این حرفاشون بد جوری حشری میشدم . دلم میخواست منم یه کی رو داشتم تا روم بخوابه! وقتی بچه ها میگفتن که از کمد داداششون فیلم و مجله سکس کش میرن منم با خودم گفتم چرا که نه! شاید مجید هم فیلم سکس داشته باشه! وقتی مجید رفت سربازی بهترین فرصت بود که به اتاقش دستبرد بزنم. اتاقش رو کامل گشتم و یافتم. ولی جرات نداشتم نگاه کنم. مامان خونه بود و امکان داشت بیاد اتاقم یا به کامپیوترم سرک بکشه. صبرکردم تا مامان بره مدرسه و بعد فیلم رو تو کامپیوترم گذاشتم. از شروعش هیجان داشتم. وقتی فیلم شروع شد باور نمیکردم سکسی که بچه ها میگفتن این باشه تمام دست و پام شل شده بود.

هر ان منتظر بودم یکی در باز کنه منو تو اون حالت ببینه دستم مدام میرفت سمت نوک سینه های بزرگم شرتم خیس شده بود. تو فیلم یه دختر مدرسه ای بود که بین چهار تا مرد خیلی هیکلی دست به دست میشد هر کدوم به نوبت تو کس و کونش میزاشتن. تا حالا کیر ندیده بودم. ولی تصور میکردم اگه یه کیر این شکلی بره تو کسم خیلی درد داره چه برسه به چهار تا! نمی دونم کون دختره چقدر جا داشت با اینکه دختره خیلی لاغر بود ولی دو تا کیر به اندازه مچ دست من رفته بود تو کونش دختره تقریبا از حال رفته بود. اینور منم از حال رفته بودم . وای که وقتی فیلمه تموم شد منم حس کردم خالی شدم. یه حس خوبی هم داشت . فرداش برای دوست صمیمیم تعریف کردم و اون گفت خوب ابت اومده .حال کردی دیگه . از اون شب به بعد این شد فانتزی ذهن من که چقدر دلم میخواد حداقل با یه ادم هیکلی سکس کنم. یه کیر بزرگ با یه ادم خیلی هیکلی که راحت از رو زمین بلندت کنه و کیرشو تا ته بکنه تو کست ولی حیف که یه چیزی به اسم بکارت مانع حال کردنت میشه. این شده بود دغده ی من اینکه هم دلم میخواست هم نمیتونستم. تا اینکه یه اتفاقی افتاد…..

چند وقتی بود که مامان میگفت .مینا چاق شدیا . دیپلم گرفتی بشینی مثلا درس بخونی بدتر چاق شدی! خوب من از بچگی تو پر بودم . سینه هام گاهی باعث خجالت میشد سایزش برای من هیجده ساله بزرگ بود مامانم نمیزاشت جلوی داداشم لباس تنگ بپوشم چون هم سینه و هم باسن خیلی بزرگی داشتم ولی از همه بدتر این بود که داشتم شکمم میاوردم.! پس بهتر دیدم تا از حد درنیومدم برم باشگاه .روزاش برای زنان بود بعد از ظهر مردا..
دو ماهی میشد که میرفتم باشگاه پنج شنبه بود . روزی که باشگاه زودتر تعطیل میشد اخرین نفری بودم که از باشگاه در اومدم تک توک مرا تو راهرو بودن هیکل بیشترشون رو فرم بود .من رو دیدن خیلی تعجب کردن . با خجالت و سر افتاده رفتم بیرون و بعدش خونه .ساعت شش بود تازه یادم افتاد که فردا میخوام برم کوه و کفش های ورزشیم رو تو کمد باشگاه جا گذاشتم.باشگاه شش و نیم تعطیل میشد . گفتم خوب حداقل از مسئول مردا میخوام کفشم رو از کمدم بیاره. وارد باشگاه که شدم رفتم سمت جایی که معمولا مسئول مینشست . ولی هیشکی نبود درش هم باز بود. رفتم تو با تعجب دیدم یه در تو اتاق هست !

از سر کنجکاوی در رو باز کردم و صحنه عجیبی دیدم. سه تا مرد خیلی هیکلی کاملا لخت وسط اتاق داشتن از هم لب میگرفتن! هول شدم و خواستم برگردم که دستم خورد به قفسه ی کاغذ ها و افتاد.صدای بلندی داد سرهای اون سه تا هم برگشت سمت من سریع از هم فاصله گرفتن .یکیشون همون مسئول باشگاه بود به اسم وحید یعنی اینجوری صداش میکردن. با سرعت اومد سمت منی میخواستم فرار کنم. دستش رو انداخت دورم و بلندم کردو برد تو اتاق . گذاشتم زمین و در رو قفل کرد. یکی دیگه از مردا اومد سمتم خودم چسبونده بودم به دیوار . دستش رو به چونه ام گرفت و سرم رو بلند کرد : به به ببین کی اومده یه هلو
گفتم: تورو خدا کاریم نداشته باشید . بزارید من برم. من هیچی ندیدم. اصلا دیگه باشگاه نمیام. تورو خدا.
گریه ایم راه افتاده بود. دست و پام یخ کرده بود . هر سه تا اروم اومدن سمتم. : نترس کوچولو کاریت نداریم . نمیخوای حال کنی . خوش میگذره ها.

نه نمیخوام .بزارید برم. یکیشون که هیکلش از اون دوتا بزرگتر بود گفت اه وحید حالمون که پروند . چیه التماس میکنی .؟ سریع اومد سمتم . دستش انداخت دورم میخواست مانتو رو دربییاره که شروع کردم دست وپا زدنو جیغ کشیدن . یه دستش رو گذاشت رو دهنموگفت قول میدم بهم خوش بگذره قول میدم .وحید و اون مرد که دیدن دوستشون داره چیکار میکنه اومدن سمتم و وحید مانتو رو کشید صدای جر خوردنش رو شنیدم.: اقا کامی بفرما حی و حاضر. تپلی هم هست برو حال کن. کامی که از پشت بلوزم پاره کرد.رو کرد به اون یکی گفت مردی یاسر. بیا این کوفتی رو از پاش درار.یاسر اومد و شلوارمو در اورد .حالا من مونده بودم یه شرت و کرست که سینه و کون گنده مو خوب نشون میداد. ترسیده بودم . به غلط کردن افتاده بودم.پشت اون دستای بزرگ جیغ میکشیدم. دست کامی روی شورتم بودخودشو چسبونده بود به کونم. . جونم تپلی چه کون گنده ای داری .داغیه کیرشو کامل حس میکردم کامی منو خم کرد با دستش پاهامو باز کرد .سر کیرشو روی کسم حس میکردم. باز هم به التماس افتاده بودم . ولی دستش هنوز رو دهنم بود.کیرشو به سختی گذاشت سر کوسم میخواست بزاره توش که خیلی تنگ بود.

پرتم کرد وسط اتاق افتادم. هر سه تا هجوم اوردن سمتم. یاسر کیرشو کرد تو دهنم: یالا ساک بزن .مخواستم کیرشو از دهنم در بیارم. دست کرد موهام رو کشید و سرمو فشار داد به کیرش داشتم خفه میشدم. کیرش دراورد یه نفس عمیق کشیدم دوباره کیرش کردتو دهنم گفت لیسش بزن اینوکه بلدی مفت خور. هیکل گنده کردی برای دادن دیگه..وحید پاهامو از هم باز کرد کیرشو فرو کرد تو کسم. درد وحشتناکی حس میکردم. جیغ میکشیدم. کیرش بیشتر تو نرفت .: لا مصب بدجوری تنگه..دوباره کیرشو کرد تو کسم.بیشتر رفت تو.حس میکردم دیگه کسم جا نداره . وحید این دفعه گفت. : هه جنده بودی رو نمیکردی .؟ پرده که نداری. پس چرا انقدر تنگی. اه…اه… جنده عجب کسی داری..شروع کرد به تلمبه زدن. درد دوباره برگشت شدید تر..پاسر از دهنم کشید بیرون .کمک داشت خوشم میومد. هم درد داشت هم یه حس خوب.. دست خودم نبود.گفتم. ای.اه….اه…… وحید گفت . بلند تر . اره ناله کن برام. دارم جرت میدم..

حشرم زده بود بالا… گفتم تند بکن.. انگار کامی منتظر بود گفت خوشت اومده اره . کونت برای منه انگشت کرد تو کونم اول یکی خیلی درد گرفت .گفتم برش دار درد داره . توجه نمیکرد انگشت دوم و بعد سومی و چهارمو حس میکردم دارم جر میخورم. جیغ کشیدم. وحید از تلمبه زدن تو کسم خسته شده بود اومد گذاشت تو دهنم یاسر جاشئو گرفت. این کیرش بزرگ تر بود. با فشار رد کرد توش. یه ان درد وحشتناکی داشت. کیر وحید از دهنم در اومد جیغ کشیدم کثافت درد داره!.بلندم کردن کامی خوابید زیرم.کیرشو گذاشت سر کونم. یاسر تند تر تو کسم تلمبه میزد: اه اه .. داره ابم میاد .کامی کیرش فرو کرد توکونم.فریاد کشیدم بکش بیرون بکش.گفت تحمل کن دردش یه لحظه است . سینه هامو چنگ زد .تو کون به اون تنگی تلمبه میزد. یاسرکیرش کشید بیرون و ابش با فشار ریخت رو سر و صورتم. وحید از دهنم کشید بیرون گذاشت تو کسم دو تا کیر رو رو هم حس میکردم.کامی تند تر تلمبه میزد..وحید تو کسم نگه داشته بود. داد زدم : چرا نمیزنی داره ابم میاد تند تر بکن . کامی تند تر. اه… اه…. کیرت کلفته. درد داره ….. یه ان حس کردم داره ابم میاد . اونا تند تر تلمبه میزدن. بدنم شروع کرد به لرزیدن . داد زدم. و دست وپام شل شد. حس کردم خالی شدم. کامی ریخت توکونم. وحید کشید بیرون ابشو ریخت رو شکمم. هز سه تاشون ولو شده بودن کنار من. وحید گفت حال دادی کوچولو. جنده بودی اره؟ پرده مرده یوخده؟ . با اون صدای ظعیف گفتم نه اولین بارم بود.وحید رو کرد به کامی و گفت . دکی جون دست خودتو میبوسه ببین این راست میگه یا نه.

کامی برگشت سمت کسم . بلندش کرد. انگشت کرد تو کسم. انگشتش رو میجرخوند . داشتم حالی به حالی میشدم که کشید بیرون . رو به وحید گفت برو اون موبالتو بیار بزار رو چراغش. وحید موبایل به دست اومد و داد دست کامی. . نور موبایلو زد تو سوراخ کسم. با انگشت دوباره بازش کرد . بعد چند دقیقه با صدای فوق العاده مهربونی و ارومی گقت : خیلی درد داشتی کوچولوی من! اره عزیزم؟ . اومد سمت صورتم و پیشونیم رو بوسید چند دقیقه به همون حالت موند سرش رو کمی فاصله داد دستاش رو دور صورتم گرفت موهای عرق کردم رو نوازش کرد گفت: برو خوش بگذرون کوچولو . پرده ات حلقویه. گفتم : یعنی چی. لبخند کوچکی زد و گفت یعنی پاره نمیشه . برو هر چقدر دلت میخواد حال کن

از اون موقع به بعد من هفته ای یک بار با کامی سکس دارم. الان 21 سالمه . این قضیه بین خودمون مونده. نمیدونم روابطی که دیگه از حد سکس خارج شده و داره به سمت عاشقانه میره رو چطور کنترل کنم. چون حس میکنم اگر ازدواج کنم.کامی که دیگه گی نیست ضربه میخوره ولی خودم هم حس میکنم عاشق اقای دکتر کامران حجتی شدم. میخوام اعتراف کنم. دوستش دارم. ولی وحید و یاسر دست از گی بودنشون بر نداشتن . و همینطور شریک جنسی هم موندن …
من و نازنین و شوهرامونضربدری

من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم احمد 32 ساله و مهندس كامپيوتره. شوهرم مرد خوبيه ،دست و دلباز و شايد بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تيپش بالاتر از متوسط ، هميشه به احساسات زنانه جواب ميده و سكس قوي. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگي خوبي داريم اميدوارم كه هر روز بهتر هم بشه.
ميخوام خاطره اي رو كه باعث شد زندگي زناشوئي ما رنگ بوئي تازه بگيره رو براتون بگم. به نظر من بهتره فقط خانومها بخونن ولي اگر آقايون هم دوست دارن بخونن من كاريش نميتونم بكنم.
من با احمد با عشق و عاشقي ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بوديم) چند سالي از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس ميكردم سكسمون خيلي يكنواخت شده و خيلي از هم لذت نميبريم. اين موضوع مدتي فكرم رو مشغول كرده بود و ميترسيدم كه اين موضوع نا خواسته روي شوهرم و زندگيم اثر بگذاره. من هميشه سعي ميكردم از تمام جذابيت و زنانگيم براي جلوگيري از اين مسئله كمك بگيرم. لباسهاي زير فانتزي و لباس خوابهاي جورواجور ميخريدم و شبها ميپوشيدم و از عطرهاي محرك استفاده ميكردم، آرايشم رو مرتب عوض ميكردم و با بعضي از دوستهام مشورت ميكردم و روشهاي اونها رو توي حال دادن به شوهرهاشون اجراء ميكردم و وقتي شوهرم نبود فيلم سكسي نگاه ميكردم تا توش چيزي ياد بگيرم، نا گفته نماند كه من از فيلم سكسي خيلي بدم مياد. به نظر من تمام فيلم سكسيها براي لذت بردن مردها ساخته ميشه و در اين فيلمها به روحيات زنانه در سكس توجه نميشه به همين علت هيچ وقت من خودم رو نميتونم نقش اول زن يك فيلم سكسي تجسم كنم.
يك شب موقع سكس به روشي كه يكي از دوستهام نازنین گفته بود، بر عكس روي كير شوهرم نشستم، به اين صورت كه اون خوابيده بود و من جوري روي اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پايين شدن و آه و ناله حشري كردن. شوهرم كه از اين روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه مبينم مبتكر شدي!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه نازنین يادم داده. چشمتون روز بد نبينه يا شايد هم روز خوب، با گفتن اين حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتيب منو داد كه اگر چه اون شب خيلي حال داد ولي فرداش حسابي جاش سوزش داشت. روز بعد خيلي به سكس شب قبلمون و اينكه چي شد كه احمد اينقدر حشري شد فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه احمد از تجسم نازنین موقع سكس با من اينقدر حشري شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ريختن هاش گفت كه ديگه نازنین چي يادت داده، به نازنین گفتي كه كير من اينقدر كلفته و … حي اسم نازنین رو مي اورد. لازم به گفتنه كه نازنین يكي از خوشگلترين و عشوه اي ترين دوستهاي منه با موهاي بلوند وبلند. از فهميدن اين موضوع خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه يادم اومد كه من هم بعضي شبها تو رختخواب به جاي احمد بعضي از دوستهاي اون و يا شوهرهاي دوستهاي خودم رو تصور ميكردم، آروم شدم.
چند شب بعد دو باره با احمد تو رختخواب مشغول بوديم كه من براي اينكه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اينكه احمد درست و حسابي مثل اونشب حالم رو جا بياره گفتم امشب ميخوام به روش مريم بهت حال بدم و اون هم با شنيدن اين حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خيلي حال داد. فرداي اون شب از بس كه به نوك سينه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه ميگرفت ميسوخت. نا گفته نماند كه سينه هاي من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همين همه جا نميتونم لباسهاي باز بپوشم چون يك جورهايي ضايع است.
خلاصه اينكه به مرور متوجه شدم كه احمد در رفت و آمد با اون دوستهايي كه زنهاي خوشگل دارن و به خصوص اونهائي كه زنهاشون راحت لباس ميپوشن مشتاقتره. و تمام اينها باعث شد كه بفهمم احمد مثل من دوست داره با يكي ديگه سكس داشته باشه و از اين موضوع كه احمد ممكنه به من خيانت كنه ناراحت بودم تا اينكه موضوع رو با نازنین در ميون گذاشتم و نازنین هم راه حل رو به من نشون داد.
و اما راه حل
يك شب جمعه بود و من و نازنین با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتيم كه شب نازنین با شوهرش مهرداد بيان خونمون و طبق قرارمون با نازنین بهانه آورديم كه امشب حوصله بقيه بر و بچه ها رو نداريم و ميخواهيم امشب يك مهموني كوچك و خودموني داشته باشيم. من قبل از اينكه مهمونها بيان رفتم حموم و تا آمدن مهمونها از حمام بيرون نيامدم. زنگ در خونه رو كه زدن احمد درب رو باز كرد. و نازنین و مهرداد آمدن بالا.
قرارمون اين بود كه نازنین قبل از آمدن به خونه ما مهرداد رو به يك بهانه اي از خونه بفرسته بيرون تا وقتي كه برميگرده دنبال نازنین كه بيان خونه ما نازنین مانتوش رو بپوشه كه مهرداد لباس نازنین رو نبينه كه بهش ايراد بگيره. نازنین مامريتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتي ميرسن خونه ما مهرداد ميفهمه كه نازنین چي پوشيده.
يك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهاي خيلي نازك بدون كرست و يك دامن تنگ كوتاه و آرايش بسيار هنرمندانه. خلاصه وقتي من نازنین رو ديدم دلم آب افتاد ديگه خدا به داد احمد برسه.
توي اين فاصله كه احمد مشغول پذيرائي اوليه از مهمونها بود من هم رفتم تو اتاق و يك لباس چسبون لختي كه ازش داشت سينه هاي درشتم بيرون ميزد با يك دامن پوشيدم و تمام گردن و سينمو عطر هوس انگيزي زدم و يك مرتبه قبل از اينكه احمد منو تنها ببينه رفتم تو حال. با ديدن من احمد بدجوري چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسي كردم و خوشامد گفتم.
من و نازنین گفتيم كه امشب ميخواهيم بيشتر از هر شب مشروب بخوريم و برقصيم. شوهرهامون هم كه هميشه وقتي خودمون چهارتائي بوديم تخته نرد بازي ميكردن با ديدن ما دوتا با اون وضعيت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن يواشكي زن همديگر رو ديد ميزدن. اونشب شوهر هامون بيشتر از شبهاي ديگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و نازنین يواشكي پيكهاشون رو پر ميكرديم و ميگفتيم كه كمتر از ما خورديد و اونها هم رگ غيرتشون ميگرفت و بيشتر ميخوردن. ماهواره روي PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضي از آهنگهاش ميرقصيديم و در طول رقص من و نازنین دائم جامون رو با هم عوض ميكرديم در طول رقص من حواسم به چشمهاي مهرداد كه از هر فرصتي براي ديدن سينه هاي بزرگ من استفاده ميكرد و لبخندهاي معني دارش بود تا اينكه من يك CD گذاشتم كه توش يك آهنگ ملايم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابي كم كردم طبق قرار قبلي من و نازنین آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهاي همديگه رقصيديم و وقتي آهنگ ملايم بعدي شروع شد جامون رو عوض نكرديم و در اولين حركت نازنین يك دست انداخت گردن احمد و با دست ديگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه هاي خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصيدن.من با ديدن اين صحنه حسابي شهوتي شده بودم و مهرداد داشت اين صحنه رو ميديد و گيج شده بود كه من براي اينكه توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصيدن. حس كردم مهرداد توي فضاي نسبتاً تاريك و با اون وضعيت لباس من خيلي دوست داره سينه هامو ديد بزنه و نگاه چشم تو چشم من نميذاره كه اين كار رو بكنه،گفتم كه يك كاري كنم كه راحت بشه. در طول رقص يواش يواش از نازنین و شوهرم كه داشتن اونها هم چيزي به هم ميگفتن چند قدمي فاصله گرفتيم در اين موقع من يواش يواش به بيشتر به مهرداد چسبيدم و در گوشش و با عشوه و ملايم گفتم :امشب هرچي بخواي ميتوني چشم چروني كني. راحت باش. اين رو گفتم و ديگه خودم طاقت نياوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابي سينه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شهوت از نفسهاش ميريخت يك مرتبه دستهاي پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زير گردن منو يك بوس خيس كرد. با اين حركت مهرداد كاملاً بي حس شدم و نا خواسته يك آه از همون آههايي كه براي احمد موقع سكس ميكشيدم كشيدم كه باعث تحريك مهرداد شد و مهرداد من رو يك فشار ديگه داد. توي اين احوال بوديم كه برگشتم يك نگاه به نازنین و احمد كردم ديدم كه احمد هم سرش تو گردن هوس انگيز نازنین است. با ديدن اين صحنه مهرداد رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زير لباسم داشتن سينه هامو ميماليدن حسابي شهوتي شده بودم يك آه باندتر كشيدم بلافاصله ناله شهوت انگيز نازنین هم كه ديگه اون موقع احمد داشت سينه هاشو ميمكيد بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل مهرداد فشار دادم و يك لب اساسي با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكني؟ گفت نه. و بلند طوري كه احمد بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع نازنین كه ديگه از شدت شهوت چشمهاش نيم بند شده بود با صداي بلندبه احمد گفت امشب ميخوام به روش خودم زنت بشم. و همين موقع احمد گفت خوب بياين بريم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائي ريختيم تو رخت خواب ما و من در اولين حركت زيژ مهرداد رو باز كردم و شروع كردم ساك زدن و همون موقع هم احمد داشت براي نازنین ساك ميزد و نازنین با نفس نفس ميگفت آآآآه ه ه بيا بالا، بيا بكن ديگه طاقت ندارم كه احمد هم همين كار رو كرد و جلو چشم مهرداد كيرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از ديدن اين صحنه ها داشتم ديوونه ميشدم شروع كردم خوردن تخمهاي مهرداد در ضمن دست مهرداد رو گرفتم گذاشتم روي نوك سينهام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر نازنین و تمام قد روي من افتاد و شروع كرد به مكيدن گردن و لب و سينه هام چيزي نگذشت كه من هم مثل نازنین به التماس افتادم و گفتم:مهرداد ديگه طاقت ندارم منو بكن ببين اون داره زنت رو ميكنه. و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اينكه منو ميبوسيد منو جلو شوهرم كرد. ما هر چهارتائي تا صبح تو اون تخت خواب پدر همديگر رو در آورديم و فرداش تا ظهر خوابيديم و ظهر در موردش صحبت كرديم. همه راضي بوديم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه اين كار رو ميكنيم. در ضمن من و نازنین به شوهرهامون نگفتيم كه ما از قبل براي سكس ضربدري برنامه ريزي كرده بوديم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر ميكنن.
خونه خالی و سکس گروهیدر ابتدا باید عرض کنم که اگر مشکل نگارشی یا غلط املایی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید این داستانی که می خوام براتون تعریف کنم بر می گرده به 3 سال پیش یه زمانی برا خودم خیلی برو بیا داشتم اهل عشق وحال بودم اون زمان با یکی از دوستانم خیلی صمیمی بودم اسمش سامان بود مثل خودم اهل حال و البته باید بگم که تخصص خیلی خوبی تو مخ زدن داشت من از یه خانواده ی مرفه بودم خانواده سامان هم تقریبا مثل خانواده من تو یه رنج بودن . خانواده ما در کل دو تا ماشین داشتن که یکیش برا پدرم بود و یه ماشین دیگه هم پدرم برای مادرم خریده بود البته فقط به نیت مادرم خریده بود و 24 ساعته دست من بود و با سامان کلی باهاش می رفتیم عشق و حال و کلی باهاش کس بلند می کردیم یادش بخیر با اون ماشین چه کارا که نکردیم یادمه اگه وقت گیر می اوردیم به بهانه های مختلف خونواده هامونو می پیچوندیم و می رفتیم شمال سامان تو شمال یه خونه ویلایی داشت که برا خالش بود که هر وقت می خواستیم بریم شمال سامان کلید اونجارو می گرفت ماشینو پر از خرت و پرت می کردیم از جمله مشروبات الکی و چند بسته سیگار با مارک های مختلف و راهی شمال می شدیم و کلی حال و صفا می کردیمصمیمیت من و سامان هر روز بیش تر و بیش تر می شد به طوری که اگه یه روز همدیگرو نمی دیدیم حالمون خیلی گرفته می شد سامان یه پسر تقریبا خوشتیپ و خوشقیافه با روابط عمومی خیلی خیلی بالا بود به قول خودمون از اون ادمای سر زبون دار بود و کلی هم دوس دختر داشت دیگه خودتون تصور کنید هر یه ساعتی که من باهاش بودم شاید یه 30 یا 40 تا براش اس می یومد و سامان به هیچ کودمشون جواب نمی داد و من ازش می پرسیدم چرا جواب نمی دی در پاسخ می گفت گور باباشون بزا انقدر اس بدن تا تو از کونشون قارچ دراد البته بگم سامان منو بی نصیب نمی زاشت و کلی بهم شماره دختر می داد و ما هم تو یه بازه ی زمانی تعداد دوست دخترامون از تعداد انگشتای دست و پا بیش تر شده بود که البته به دلایلی مجبور شدم با همشون کات کنم چون دیگه داشتن دوست دختر برام جذابیتی نداشت و از طرفی هم حوصله حرف زدن باهاشون و جواب دادن به اس هاشون رو نداشتمماجرای سکسی من و سامان از اونجایی شروع می شه که مادر بزرگم فوت کرد پدر من برای مادربزرگم یه خونه نقلی و نسبتا خوشگلی خریده بود تا مادر بزرگم به همراه عمو کوچیکم که مجردم بود توش زندگی کنه بعد از فوت مادر بزرگم اون خونه خالی شد حتی عموم هم از اون جا رفت از یه طرف برا فوت مادر بزرگم ناراحت بودم و از طرف دیگه هم خوش حال چون مطمئنا می تونستم با دوز و کلک و بهانه های مختلف کلید اون خونرو از پدرم بگیرم و با سامان بریم توش عشق و حال البته بگم پدرم قصد فروش اون خونه رو داشت که با اصرار زیاد من منصرف شد بعد از این که پدرم از فروختن خونه منصرف شد من به سامان زنگ زدم و این خبرو بهش دادم خوش حالی سامان از این خبر غیر قابل تصور برا من بود انگار دنیارو بهش دادن وقتی من این خبرو به سامان دادم بعد از اون ماجرا وقتش رسیده بود که از اون خونه خالی استفاده کنیم من و سامان اون موقع دانشجو بودیم به بهانه درس خوندن کلید خونرو از پدرم گرفتم پدرم ادم حساسی نبود و با توجه به شناختی که من ازش داشتم اهل شک کردن هم نبود در کل ادم ریلکسی بودخلاصه کلیدو گرفتم و با ماشین رفتم دنبال سامان یه چرخی با ماشین تو خیابونا زدیم بعد سامان گفت برو به این ادرسی که بهت می گم گفت برا چی به این ادرس؟ گفت امشب باید کلی خوش بگذرونیم با یه تیکه خوب برا امشب قرار گذاشتم من با این حرف سامان برق سه فاز از سرم پرید هم متعجب بودم هم خوش حال و با خودم گفتم این سامان دیگه چه قرمساقیه از قبل هم برنامه ریزی کرده بوده بعد به سامان گفتم حالا این تیکرو من می شناسم؟با یه لبخند به من گفت اره فکر کنم باید دیده باشیش یادته 4 ماه پیش با یکی از دوست دخترمام رفتیم کوه ؟یه خورده به ذهنم فشار اوردم بعد متوجه شدم که ستارو می گه بهش گفتم اون دختره ستاره رو می گی که یه بارم باهش رفتیم رستوران ؟گفت اره خودشه لامصب خیلی کسه برا امشب بهترین گزینه بود البته خیلی طول کشید تا مخشو بزنما کلی زبون ریختم تا برا امشب راضی بشه ..بعد من با یه لبخند رو به سامان کردم و گفتم بابا تو دیگه کی هستی دسته شیطونو بستی …به محل قرار رسیدیم بعد سامان به ستاره زنگ زد که بیاد سر قرار …بعد از چند دقیقه انتظار در داخل ماشین ستاره خانوم ما هم پیداش شد یه شال تیره سرش بود و یه مانتو کوتاه صورمه ای پوشیده بود بعد از این که نزدیک ماشین شد از ماشین پیاده شدیم تا یه خوش و بشی باهش داشته باشیم ..ستاره یه دختر خیلی مهربونی بود اندام بیستی داشت و انصافا قیافشم خوب بود بعد از سلام و احوال پرشی باهش ستاره روبه من کرد و گفت من تعریف شمارو از اقا سامان خیلی شنیدما منم گفتم حالا کجاشو دیدی بعد از سلام و احوال پرسی سوار ماشین شدیم و به سمت مقصد که خونه خالی باشه حرکت کردیم ستاره یه دختر مهربون بود و خیلی زود خودمونی شد با ما انصافا این سامان مکار خوب گزینه ای رو انتخاب کرده بود تو راه خونه بودیم که ستاره گفت برا امشب کاندوم دارید که من خیلی تعجب کردم از حرفش گویا سامان مستقیم از قبل بهش گفته بود که امشب برا سکس داریم می ریم خونه خالی پس از این که ستاره این حرفو زد سامان با یه خنده بلند گفت ای وای راست می گیا داشت مهم ترین چیزو یادمون می رفت بعد ستاره گفت خوب اره خیلی مهمه سامان رو به من کرد گفت اولین داروخانه نگه دار تو خیابون بالایی یه داروخونه بود که من جلوش نگه داشتم بعد سامان گفت خوب بچه ها چه طعمی بگیرم من گفتم مگه میخا اب میوه بگیری یه چی بگیر که کارمونو راه بندازه سامان با یه لبخند از ماشین پیاده شد و به سمت داروخونه رفت … در همین حین ستاره روبه من کرد و گفت امیدوارم امشب بهمون خوش بگذره منم بهش گفتم مطمئنا خوش می گذره ….بعد از چند دقیقه سامان دست پر اومد و به سمت خونه حرکت کردیم بالاخره به خونه خالیمون رسیدیم اون خونه یه خونه کوچیک یک طبقه حیاط دار بود که از هر لحاظی خوب بود حتی پدرم اسباب اثاثیه هارو هم جمع نکرده بود و همه چی سر جاش بود وقتی سه نفری داخل خونه شدیم سامان رو به ستاره کرد و گفت اینم کلبه کوچک و فقیرانه ما درسته کوچکه ولی برای برگزاری یه سکس سه نفره عالیه از قرار معلوم ستاره که یه دختر حدودا 24 یا 25 ساله بود ید طولانیه در سکس داشت و به نظر می رسید که قبلا هم سکس داشته و اصلا براش مهم نبود که از جلو باهاش سکس داشته باشیم حدود ساعت هشت نیم شب بود که منو ستاره و سامان رو کاناپه نشسته بودیم ستاره با یه تاپ صورتی رنگ بین من و سامان نشسته بود و مشغول خوردن چیپس و پفک و تماشای ماهواره بودیم کلی گپ زدیمو خندیدیم انصافا ستاره یه دختر خیلی مهربون و خوش زبونی بود و هیچ وقت خنده از لباش جدا نمیشد موهای بلند و خرمایی رنگی داشت پوستش نسبتا سفید بود و اندام خیلی خوب و مناسبی داشت به خصوص باسنش که در زیر شلوار تنگش خودنمایی می کرد خلاصه همه چی تموم بود از هر لحاظ حدود یه رب بیست دقیقه مشغول خوردن تنقلات و سیگار دود کردن بودیم تا این که ساسان استارت سکسو زد و شروع کرد به مالیدن سینه های ستاره البته از روی تاپ و ستاره هم کم نیورد و از رو شلوار کیر ساسانو می مالوند منم که این صحنرو دیدم ناخوداگاه کنترلمو از دست دادم و منم شروع کردم به ور رفتن با سینه های ستاره اونم شروع کرد به مالیدن کیرم البته از روی شلوار حالا هر دو دست ستاره مشغول بود با دست چپ داشت کیر سامانو می مالید و دست راست هم کیر منو و منو سامان هم مشغول مالوندن سینه های ستاره پستونای خوبی داشت نه زیاد بزرگ بود نه زیاد کوچیک و خیلی هم نرم بود من صورتمو نزدیک کردم به گونه ستاره بوی عطر ادکلونش حسابی ادمو منگ می کرد یه بوس از صورتش گرفتم که خیلی احساس خوبی هم داشت در همین حین سامان تاپ ستاررو پایین کشید و جمال ما به پستونای ستاره خانوم روشن شد انصافا مرواریدایی بودن برای خودشون سامان شروع کرد به خوردن پستونای ستاره و من هم از رو کاناپه بلند شدم و شلوار و شورتمو در اوردم کیرم به طور کامل سیخ شده بود وقتی چشمای ستاره به کیرم افتاد با خنده که چاشنی تعجب هم توش بود رو به سامان کرد و گفت وای رفیقت چه موز گنده ای داره و سامان هم با خنده گفت تازه کجاشو دیدی وایستا منم شلوارمو در ارم تا با موز منم اشنا شی سامان هم از رو کاناپه بلند شد و شلوارشو در اورد کیرش مثل من به طور کامل سیخ شده بود ستاره با دیدن کیر سامان با خنده گفت حالا دو تا موزا تکمیل شدن حالا من و سامان به طور کامل از پائین تنه لخت بودیم فقط یه تی شرت تنمون بود در همین حین من با خنده گفتم دوست داری طعم موزای مارو بچشی و ستاره با خنده گفت چرا که نه من و سامان ایستاده در مقابل ستاره بودیم و اون روی کاناپه نشسته بود و شروع کرد به ساک زدن کیرامون خیلی حرفه ای و خوب ساک می زد هر کی ندونه فکر می کرد بیست ساله پورن استاره حتی نزدیک بود در حین ساک زدن ابم بیاد ولی خودمو هر جور که بود کنترل کردم انقدر خوب و حرفه ای ساک می زد که اه و اوه من و سامان بلند شده بود بعد از پنج دقیقه ساک زدن سامان پاهای ستاررو بلند کرد و ستاررو خوابوند رو کاناپه و شلوارشو در اورد یه شورت سفید پوشیده بود اینجا بود که پاهای سفید ستاره معلوم شد و همچنین رون هاش که دهن هر کسیو اب مینداخت سامان که حسابی حشری شده بود بلافاصله شورته ستاررو در اورد و شروع کرد به خوردن کس ستاره و با ولع تمام می خورد و لیس می زد اه و اوه ستاره حسابی بلند شده بود و گویا داشت حسابی لذت می برد بعد از سه چهار دقیقه سامان دست از خوردن کشید و دستشو گذاشت رو کیرش تا بزاره تو کس ستاره وقتی سر کیرش به کس ستاره برخورد کرد ستاره گفت از کاندوم استفاده کن اینجوری امنیتش بیش تره می ترسم یه وقت ازت بچه دار بشم سامان رو به من کرد و گفت اون کاندومارو کجا گذاشتی برو یه دونه بیار منم رفتم بسته کاندومو به سامان دادم اونم یه دونه برداشت بازش کرد و به کیرش زد و رو به ستاره کرد وگفت این هم پوست موز دیگه چی می خا سامان شروع کرد به تلمبه زدن البته من هم بیکار نبودم تو دهنی به ستاره می زدم بعد از چند دقیقه سامان رو به من کرد و گفت اشکال نداره بریم تو اون اتاق که تخت دو نفره داره اونجا فضاش بیش تره منم گفتم چه اشکالی داره بریم خلاصه سه نفره راهیه اتاق خواب شدیم سامان رو تخت دراز کشید و ستاره هم برای سامان ساک می زد به صورت چهار دست و پا تا فضا برا من ایجاد شه تا از پشت بتونم ترتیبه ستاررو بدم رفتم سراغ بسته کاندوما و یه دونه برداشتم و بازش کردش و به کیرم زدم و رفتم به پشت ستاره و بهش گفتم اشکال نداره موزمو بزارم تو کونت و ستاره هم با یه لبخند گفت فقط اروم بزار منم گفتم چشم کیرمو به سوراخش نزدیک کردم و با یه فشار که البته زیادم نبود تا سر فرستادم تو و کم کم بهش سرعت دادم گویا ستاره قبلا هم کون داده بود چون با یه فشار نه چندان زیاد تا ته رفت…. خلاصه بعد از اتمام ساک زدن ستاره سامان از جلو و من از پشت داشتیم ترتیب ستاررو می دادیم و اه و ناله ستاره هم بلند و بلند تر می شد بعد از چند دقیقه من جامو با سامان عوض کردم تا اون هم طعم کون ستاررو بچشه بعد از سه چهار دقیقه من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و ابم اومد و ریخت تو کاندوم حسابی بیحال شدم دو سه دقیقه بعد هم اب سامان اومد هر سه تاییمون حسابی از حال رفته بودیم و مثل سه تا جنازه رو تخت دراز کشیده بودیم در همین حین سامان رو به ستاره کرد و گفت چه طور بود سکسمون ستاره هم با یه نیش خند گفت خیلی خوب بود بعد سامان رو به من کرد و گفت خودت برا ما برکت نداشتی که بالاخره مرگ ننه بزرگت یه برکتی برا ما داشت و منم با یه لبخند بهش گفتم خفشه بابا گوساله بعد از این که حالمون سر جاش اومد لباسارو پوشیدیم و یه سیگار کشیدیم بعد ستاره از ما خواست تا دیرش نشده برسونیمش در خونشون اون شب با تمام لذتاش تموم شد اون شب یکی از بهترین شبای زندگی من بود گرچه بعد از اون شب دو بار دیگه هم سکس داشتم ولی به پای اون شب نرسید در حال حاضر با سامان رفیق هستم و یکی از بهترین دوستان منه .
بهترين سکس ضربدرى ما

من آنا هستم 32 ساله از تهران . همسرم بابک 34 سالشه کارش ساخت و سازه و هيکلشم ورزشکار و مايه دار. داستان از اونجا شروع شد که سه سالی از ازدواج ما می گذشت و تصميم گرفتيم با خواهرم و شوهرش بريم واسه کارای خريد خونمون کيش, آخه بابک قرار بود يه خونه آنچنانی تو کيش بخره خلاصه کارامون راست و ريس شد و خريد انجام شده بود برای تجهيز کردن خونه و پز دادن به خواهر و شوهرش اونا رو هم دعوت کرديم با ما بيان, اينم بگم بابک کلا اهل پوشش و گير و گور نيست منم که کلا راحتم همه جوره خواهرم مونا هم عين ماست البته حمید شوهرش تازگیا روشن فکر شده و خواهرم هم خوشحاله که ديگه گير به پوششش نمی ده.

خلاصه رفتيم و رسيديم کيش, من که کلا گرمايي هستمو طاقت گرما ندارم, يه مانتو بلند طوسی تا با يقه تقريبا باز يه تاب و کرست سکسی زير مانتو و يه شلوار چسب خنک يشمی با شرت نازک ست کرستم اونم سفيد , البته اينم بگما من يا هميشه ست نازک می پوشم يا کلا شرشرت نمی پوشم. آرايش ملايم هميشگی ولی سکسی, حمید خان اولين بار بود با ما ميومد سفر و کلا از همون لحظه اول مثل هميشه سيخ و هيز تو نخ من البته من جلوش خيلی سکسی می گشتم اما اينبار با مانتو و روسری منو می ديد و کلی خر کيف شده بود مونا هم دست کمی از من نداره ولی يکم ملايم تره و هيکلشم از من يکم ريزتره خلاصه بابکم که واسش فرقی نمی کنه کی چی می پوشه چطوری جلوش مي گرده ميگه مهم ديد زدن منه که هميشه آماده خدمته بعد از هر بار گشت و گذار تو روز , يعنی کلا ميبينه منو ميخورن با نگاهشون حال می کنه,

خلاصه اول از همه ماشينو رديف کرد بعد رسيدن و بعد هم رفتيم تو کار خريد و اومديم رستوران و بعد وسايلا آوردن و ريختن و سر جاشون چيدن و همه اينا تاساعت يک شب تموم شد و حالا مونده بود پر کردن يخچال و خورد و خوراک که اونم صبح تموم شد کلا چول باشه همه چی يه روزه تو اين مملکت آماده است با کلی دلا و راست شدن واست. فرداش رفتيم بازار و لباس های مجلسی و خونگی و …. در حد خفن اونم سکسی و نيمه سکسی از زير ورو خريديمو اومديم خونه. تو اين گیر و داد بابک گفت فکر کنم مونا يه مرگشه حمیدم عين خيالش نيست ببين اگه مشکل مالی حلش کنم , منم از مونا تو خفا پرسيدم چه مرگته اومديم خوش گذرونی يا قيافه گرفتن تو رو ببينيم , اونم گفت اول که ميدونی داره بهت حسوديم ميشه همه چی داری, پول , خونه , ماشين و از همه مهمتر ی شوهر هات و خوشگل که آرزومه يه بارم شده يک دقيقه بغلم کنه و …. زده بود سيم آخر البته منم واسم مهم نبود چون وقتی بابک واسه من آزادی ميخواد منم واسه اون میخام امل نيستم که, گفتم مگه حمید چشه , گفت هيچی بابا هفته ای يه بار اونم با اينکه می دونه من داغم يه ربع کارش و می کنه رفت تا ی هفته ديگه اما صدا شما هر شب هرشب گوش فلک و پاره می کنه, خرج هم که زورش مياد بکنه ديگه خسته شدم نمی دونم چی کار کنم , گفتم من با بابک حرف ميزنم و نتيجه رو بهت می گم ,

خلاصه داستان و از سیر تا پیاز واسه بابک گفتم و بهشم گفتم ببين من که بدون اجازه تو آب نمی خورم چه برسه به سکس تو هم که مثل من پس بيا ی برنامه بزاريم اينا رو هم بياريم تو سکسامون شايد زندگيشون بهتر شه بابکم قبول کرد فقط موند حمید که گفتم اونم با من , گفتم من بعد از ظهر برنامه ميزارم بريم خريد اما تو بهونه کار و مياری نميای مونا هم می گم بگه سر درد داره منم اصرار می کنم بريم و با حمید ميرم و ميپزمش بابکم قبول کرد و اوکی داد به مونا هم گفتم اوکی فقط نگفنم بابک آماده است به بابکم گفتم يه کاری کن مونا خط بده به مونا هم گفتم يه لباس سکطی می پوشی و بدون شرت و تر و تميز , وقت رفتن شد و همه چی طبق برنامه حمید هيز فقط منتظر خواهش من واسه اومدن بود منم يه مانتو باز بدون کرست چون سينه هام و عمل کردم ساف و سخت و خوشگل واميستن اونم سر بالا ی تاپ خوشگل آبی با يه دامن بلند آبی که تو نور خورشيد پاهام معلوم بود بدون شرت و ی کفش تابستونی خوشگل موقع رفتنم به مونا گفتم اگه به بابک بدی منم بايد به حمید بدم تا مساوی باشه اونم قبول کرد و ما رفتيم ,

به حمید گفتم تو بشين پشت فرمون يه هامر سفيد خوشگل اونم قبول کرد رفت سوار شه گفتم يه کم از بابک ياد بگير در و باز می کنه واسم بعد ميره خودش سوار مايشه اونم اومد در و باز کرد و واستاد سوار شم منم از قصد دامنم و با دستم کشيدم بالا تا نزديکای رونم رفتم بالا سوار شدم ديگه دامنم و درست نکردم مانتو انداختم رو پامو رونای لختم معلوم بود حمیدم که سوار شد و ی نگاه به راه و ی نگاه به رونای من منم خودمو يوری کردمو نشستم رو به حمید جوری که خودنمايیم بيشتر شه بعدم مانتو شل کردم از رو پام سر بخوره از رو شونه هام روسیری بره کنار و سينه هام معلوم باشه, شروع کردم حرف زدن و تشکر که اومده باهامو از اين حرفا خلاصه ديگه مانتو هم از رو پام رفت کنار و منم ديگه درستش نکردم تاپم نصف گردی سينم و می گرفت ديگه حمید اوضاش خراب بود دستاش ميلرزيد رسيديم دم مرکز خريد و پارک کرد و پياده شد منم فقط روسری مو رو سرم درست کردم هنوز لباسام و درست نکرده بودم گفت نميای پايين گفتم در و باز نمی کنی اومد در باز کرد منم چرخيدم طرفش پام و گذاشتم پايين اون پام تو ماشين دامنم بالا رونام کسم افتاد بيرون منم يکم طولش دادم و پای بعدی آوردم که ديدم حمید راسته راست کرده و نگاهش تو کسم گفتم چی شده حمید گفت لباستون رفته بالا منم زدم خودم و به اون راه و گفتم بابا حالا چی ديدی مونا هم داره ديگه , اونم خنديد و گفت زير لب گفت کاش مثل تو بود منم مثلا نشنیدم رفتيم تو بازار و و موقع خريد رفتيم تو کفش فروشی ی کفش پاشنه بلند انتخاب کردم و خواستم پام کنم فروشندش زن بود آورد نشستم رو صندلی روسريم و از قصد سر دادم سينه هام معلوم شه سروظ ببيننه فکر می کرد شوهرمه بعد که پوشيدم جفت شو پاشدم جلو آيينه واستادم و دامن و تا زير کونم دادم بالا

به حمید گفتم يه لباس دارم واسه اون ميخوام خوبه به زتکنه هم گفتم دو مدل ديگه رو هم بياره به حمیدم گفتم حمید ببين جلوش اذيتم نمی کنه به نظرت اونم نشست و منم دامن و دازم بالا تر بطور نا محسوس تا کسم معلوم شه حمیدم تا ديد گفت نه خوبه ولی بازم معلوم شد آنا جون گفتم چی گفت با انگشتش اين, گفتم تو همه بدت نيچمده می خوای بخورش سير شی يدفه, اونم سرخ و سفيد شد واستاد خلاصه کفش و خريديمو رفتيم تو مرکز دوباره و خلاصه يه سه چهار ساعتی چرخوندمشو بابک اس زد ماموريت انجام شد عزيزم خواهرتم عين خودت سکسيه ولی تو بالاتری , منم دادم نوش جونت ميام تا يه ساعت ديگت ا نم گفت خوش بگذره خواستی يه حالی هم بکن من گفتم چشم و سوار ماشين شديم حمید گفت برم خونه تمومه کارات گفتم يه دروی بزن ت جزيره بعد اونم از خدا خواسته راه افتاد اندفعه هم مثل قبل سوار شدم با اين تفاوت که هوا تا يک بود و ت ماشين معلوم نبود منم مانورم و بيشتر کردم پام و انداختم رو پام و کامل رونا بيرون مانتو کنار و کسم پيدا سينه تو ديد بهش گفتم حمید چرا نميزاری مونا سينه هاشو عمل کنه مثل من شه يهو جا خورد و گفت مگه اينجا عمل می کنن گفتم اره ولی خوب جای بهتری هم هست از ايران ميريم اونجا اونم گفت حالا عمل کنه چه شکلی ميشه الان که خوبه من راضيم , منم گفتم خوب شکلش مثل ماله من ميشه اونم دوباره سرخ و سفيد شد و گفت نرميش چی منم نه گذاشتم نه برداشتم تاپم و دادم پايين سينه هام افتاد بيرون گفتم اينطوری ميشه دست بزن منم واسش فيام بازی کردم گفتم فقط زياد دست نزن حالم بد ميشه له نوکشم کار نداشته باش اونم دستشو با لرزش آورد رو سينم گفتم خوب واستا ما رو به کشتن ندی اونم زد کنار و دو تا دستش گذاشت رو سينم منم سريع حالم و بد نشون دادم و با يه دست دستشو نگه داشتم و با دسته ديگه کسم ماليدم اونم تا ديد حالم بده مالششو بيشتر کردو منم يه حال اساسی دادم

با صدام گفتم کسمو بمال اونم گفت چشم و عين برده ها عمل می جرد گفتم بريم يه جای پارک ماشين شلوغ که کسی شک نکنه اونم سريع رفت تو پا کينگ ی مرکز خريد و پريديم عقب ماشينو ديگه عشق و حال الحق والانصاف کيرش از بابک کم نداشت شايد دو سانت کمتر بود چلی کلفتيش همون بود وسطای کار بچد که گفتم فکر کنم بابکم ترتيب مونا و داده اولش جا خورد ولی بعدش گفت نوش جونش منم گفتم پس رفتيم خو نه بايد همه با هم حال کنيم اونم جلو هم گفت قبوله ولی مونا چی گفتم اون و من آمادش کردم بابکم که آمادست ولی يه شرطی هم دارم گفت چی گفتم بزاری مونا هم مثل من هيکلشو رديف کنه بعدم هر موقع خواست سيرش کنی نه هفته ای اونم گفت چشم هفته ای دو سه بارم با هم سکس کنيم اونم چشم گفت چشم و گفتم بزاری مثل من سکسی بگرده گفت بابا چشم اصلا به هر کی می خواد بده فقط به من بگه گفتم پس بريم خونه ابشو تا ته خوردمو رفتيم خونه به بابک اس زدم شما در حال سکس باشين تا ما ميايم همگی سکس کنيم اونم اس داد حله تو بيا که ميخوام دو تا خواهر و داغون کنم منم کفش جديدمو پوشيدمو موقع پياده شدن دمه خونه تو پارکينگ پا مو پيچ دادمو نقش زمين شدم و مجبور شد حمید کلا بغلم کنه منم دامنم و تا رونام دادم بالا سينه هام معلاو تر از هميشه رفتيم ت بدو ورود ديديم مونا رو به ما رو کير بابک داره بالا پايين ميوه با ديدن اين صحنه حمید منو گذاشت رو کاناپه و لباساشو در آورد و به منم اشاره که لخت شو بعدک کرم برداشت و رفت طرف مونا ازش يه لب اساسی گرفت و بلندش کرد و چرب و چيليش کرد کونشو گذاشت رو کير بابک و بابک هم کرد با يه حرکت تو حمیدم کرد تو کسش حالا نکن و کی بکن نزديک يه ربع کردنش که ديگه مونا صداش در اومد و گفت بسمه جر خوردم بريد سراغ آنا اونا هم با اشاره به من همون پزيشن و رو من پياده کردن و همه بی حال بعد از ارضا شدنمون خوابمون برد تا ده روزی که ا نجا بوديم روزی دچ سه بار سکس داشتيم سکسی می گشتيم مونا هم هر شب ديگه تو اتاقشون هياهو بود حمیدم ديگه کارش شده بود ارضا کردن مونا تو همه جا بيرون تو خونه و مهمومی مثل ما البته ماجرای های ديگه مونم هست که بازم مينويسم.

نوشته:‌ آنا
ضربدری‌های دانشجویی

می خوام براتون یک داستان سکسی بگم مربوط به زمان دانشجوییمه. در زمان دانشجویی من، هنوز دوستی دختر و پسر عادی نبود، خصوصا توی همدان که من دانشجو بودم و خیلی از دخترهای بومی نگران بودن که توی خیابان با پسر دیده بشن و به گوش خانواده برسه. دو تا گزینه اصلی این بود که با دختر غیربوی دوست بشی که بتونی باهاش بیرون بری یا با همدانی دوست بشی که بیشتر رابطه تلفنی بود یا باید خونه جور می کردی. من دانشجوی شبانه بودم و چون خوابگاه بهم تعلق نمی گرفت خونه کرایه کرده بودیم. در اصل دو تا دانشجوی پسر بودیم. سرتون را درد نیارم، هرکدوممون هم دوست دخترهایی به تناسب جیبمون داشتیم. با حال تریناشون دخترهای دبیرستانی همدانی بودند که خیلی راحت ساک میزدند و کون میدادند. اگه میخواستی کس بکنی دردسر داشت چون بعدا باید پرده را بدوزی یا بچه دار بشه و… به همین دلیل اغلب بچه ها از کون می کردندشون. هنوز صدای جیغ هاشون توی گوشمه. بگذریم. یک کار رایج که من از خیلی از بچه ها که خونه داشتند شنیده بودم و خودم هم سه بار تجربه کردم را براتون میگم.

این خاطره مال سال هفتاد و نه شمسی است که من سال دوم دانشگاه بودم. یک روز با هماهنگی قبلی پنج تا پسر با دوست دخترامون توی خونه ما جمع شدیم. قضیه از این قرار بود که دخترها میرفتن توی یک اتاق و کامل لخت می شدن و از اتاق بیرون میامدن قرار بود که هر دختر را دوست پسرش بکنه ولی قرار پسرها یک چیز دیگه بود، هرکدوم از پسرها باید یک دختر را بعد از وارسی کس و کون انتخاب می کرد. دختره معمولا مقاومت می کرد و از دوست پسرش کمک می خواست ولی بعد از اینکه پسر جدید با یکم زور کسش را لیس می زد و می مالیدش و می دید که دوست پسرش هم یکی دیگه را انتخاب کرده، معمولا تسلیم می شد اینجوری بود که دخترها انتخاب می شدند و اگر هرکسی باقی می ماند به نفر آخر می رسید. کسی حق نداشت که دوست دختر خودش را انتخاب کنه و کسی هم حق استفاده از کاندوم نداشت. اول همگی خوش و بش کردیم و بعدش دخترها توی اتاق رفته و ربع ساعت بعد لخت مادرزاد آماده شده بودند. هرکسی یکی را انتخاب کرد و چون خونه اتاق کافی نداشت (فقط یک اتاق خواب داشت)، هرکسی یک گوشه مشغول به کار بود. اول باید کس را خوب لیس می زدی تا دختره حشری بشه، بعد اون ساک می زد.

جالب بود که دوست دختر خودت را می دیدی که داره ساک می زنه و دوست پسرت تلاش میکنه که کیرش را بیشتر داخل کنه و دختره که هق هق می زنه. این باعث می شد که همه یک حالت نیمه عصبی پیدا کرده و تلاش می کردند که دختره را با شدت هرچه تمام تر بکنندش. بعد از ساک زدن نوبت کون می رسید، کون دختر های راهنمایی و دبیرستانی و کیرهایی که با قرص های ویاگرا کلفت شده. البته می تونستی با وازلین چربش کنی که دختره کمتر جیغ و داد کنه ولی اغلب پسرها خیلی کم وازلین استفاده می کردند. یک حس باحالی بود که دختره را جلو دوست پسرش بکنی و جیغ بزنه. بعد از حدود پنج دقیقه از شروع کون کردن دختر، التماس از دوست پسرش شروع می شد که دختره کمک می خواست. اگه پسری احساساتی شده و به کمک دختره می رفت باید یک شام همه را مهمون می کرد و همه به چشم نامرد بهش نگاه می کردند. تنها راه تخلیه احساسات این بود که دختری که زیرت خوابیده بود را با قدرت بیشتر بکنی تا صدای جیغش بلندتر بشه و صدای دوست دخترت را نشنوی. تصور کنید که صدای کمک کمک و اسم همه پسرها میومد. این قسمت حدود بیست دقیقه تا نیم ساعتی طول می کشید تا آبت بیاد و تمام بشه. بعدش مرحله بود که هر دختری توی بغل دوست پسرش می رفت و گریه می کرد و اینجا هر پسری می گفت من فکر نمی کردم اینجوری بشه و یک سری دروغ دیگه. بعدش هم کون دختر را با پماد بی حسی (معمولا پیروکسیکام) ماساژ می دادیم تا آروم بشه و صورتش را با آب سرد شسته و همه چی تمام می شد. در کل حدود دو ساعت طول می کشید. من سه بار اینو در طول عمرم تجربه کردم. البته بعد از این ماجرا باید یه دوست دختر جدید پیدا می کردی. خیلی دلم می خواد که یکی از اون دخترها هم ماجرا را از زبون خودش بگه، ببینم اون ها چه حسی داشتند. احتمالا اون ها هم الان حس خوبی دارند چون به هرحال یک تجربه سکسی فوق العاده بود.

نوشته: ؟
سکس با خواهرای دوستمگروهیسلام من حامد 19 سالمه و چهارم تجربی هستم. یه دوست دارم به اسم محسن.من خیلی درسم خوبه مخصوصا ریاضیم.ما خیلی توی تابستون سوم می رفتیم کتابخونه وبا محسن درس می خوندیم.ولی مدرسه ها که شروع شد ورفتیم سرکلاس چهارم نشتتیم چون محسن می گفت ریاضی و فیزیک یادم بده دیگه نمی تونستیم بریم کتابخونه مجبور بودیم بریم خونه محسن اینا.محسن خیلی خوشگل بود و بهجز سرش و ابروهاش ومژه هاش و چند تار بالای کیرش می تونم بگم که اصلا دیگه تو بدنش مو نبود خیلی هم بدن نرمی داشت.من قبلا یه چند باری با محسن خودش سکس داشتم ولی تا اون موقع هنوز کس نکرده بودم. وخیلی دوست داشتم که کس بکنم. برای اولین بار که رفتیم خونه محسن اینا حدودا 3 ساعت با محسن کار کردم . همین طور که داشتم با محسن ریاضی کار می کردم یهو دیدم که در اتاق باز شد و یکی اومد تو.تاچشمم بهش افتاد دیدم یه دختره سلام کردو دولیوان چای با میوه آورد برامون.وقتی رفت از محسن پرسیدم کی بود محسن گفت خواهرم. دفعه بعد دیدم یه دختر دیگه اومد تو و میوه وچای آورد اینبار هم محسن گفت اینم خواهرم بود.اولی حدودا 16 یا 17 ودومی 22 یا 23 ساله بود.هی این قضیه تکرار شد تا اینکه یه روز نوک مداد نوکی تموم شد محسن گفت من میرم از سر خیابون نوک می گیرم سریع بر می گردم گفتم باشه خواهر بزرگه که نمی دونست محسن نیست در و باز کرد اود تو دید من تنهام سلام کرد و اومد نشست گفت داداشم پس کجاست گفتم رفته نوک بگیره انگاری اینو از خداخواسته بود کلی ذوق کرد شروع به حرف زدن کرد منم که خیلی زبون باز بودم وخیلی هم پررو دیدم گوشیش دستشه ازش گرفتم شمارمو تو گوشیش وارد کردمو بعدش بهش دادم.محسن که اومد اون بلند شد و رفت.یکم دیگه بامحسن ریاضی کار کردم گفتم من امروز دیگه خسته شدم می خوام برم.رفتم خونه خوابیدم تا ساعت 9 شب مامانم بیدارم کرد گفت بیا شام رفتم شام خوردم . برگشتم تو اتاقم گوشیمو نیگاه کردم دیدم یه پیام اومده نوشته سلام عسیسم شمارشو نمیش ناختم.بهش زنگ زدم تا گفت بله از صداش فهمیدم خواهر محسنه.یکم با هم حرفزدیم وبعدش گفتم می خوام برم درس بخونم کار نداری ندا گفت نه خدا حافظ.این دیگه هرشب کار ما بود با هم حرف می زدیم یه شب گفتم ندا می خوام بغلت کنم ببوسمت اونم از خداخواسته گفت که فردا خونمون خالیه میای ؟؟گفتم پس بابا مامانت و محسن ؟یاد خواهرش نبودم .گفت بابا مامانم که سر کارن و محسن هم کلاس کانون ریاضی داره بعد یادم افتاد که منم کلاس شیمی دارم .گفتم باشه من کلاس شیمی رو می پیچونم میام .ساعت 2 رفتم خونشون.در رو باز کرد رفتم تو یهو دیدم خواهرشم هستش .اسم خواهر کوچیکترشم شیرین بود.یهو ماتم برد آب دهنم خشک شد.ندا خندید گفت نترس اینم از خودمونه .نفس عمیقی کشیدم ورفتیم تو اتاق ندا.همین که نشسته بودیم دیدم ندا اومد بغلم گفت مگه نمی خواستی منو بغل کنی ؟؟منم از خداخواسته دستمو انداختم دور گردنش یه بوس کوچیک به لباش زدم شیرین گفت پس من چی؟؟؟گفتم تو هم بیا اومد بغلم از اونم یه بوس گرفتم.بعدش من یه دستم به سینه های ای بود و یه دستم به سینه های اون.همینطور نوازش می کردم و می رفتم پایین رسیدم به کس جفتشون.از قبل تاباشونو در آورده بودم و وقتی رسیدم سراغ کسشون شلواراشونم در آوردم.ازرو شرت کسشونو می مالیدم که اونا شروع به لختت کردن من شدن.لخت لختم کردن.کیرمو که راس شده بود وحشیانه می خوردن.که داشت آبم می یومد شیرین انقدر خورد تا آبم ریخت تو دهنش بعد کل آبمو قورت داد.من که می تونستم سه بار دیگه هم آبمو تخلیه کنم رفتم سراغ کساشون که متوجه شدم شیرین هنوز باکرست کس هر دوشون رو با زبون خوردم و انگشتمو تو کس ندا می کردم اول ندا ارضا شد بعد شیرین وقتی ارضا شون کردم خواستم بکنمشو ن گفتم شیرین باکرست شیرین که دیگه دیوونه شده بود گفت بزن همشو پاره کن عیب نداره اول زدم پرده شیرینو پاره کردم وبعد نوبتی هردوشونو می کردم وای که چه کسایی.یکی از یکی بهتر اینبار که دیگه آبم دیر تر اومد یه کس اساسی کردم کیرمو تو کس هردوشون می کردمو در می آوردم وقتی خواست آببم بیاد کیرمو در آوردم و آبمو پاشیدم رو سینه ندا .بعدش سه تایی رفتیم حموم و یه حالی هم تو حموم کردیم و من رفتم خونمون.از این ماجرا حدودا 40 روز می گذره و ما بعد از اون تا یه فرصت گیر آوردیم با همدیگه سکس داشتیم.
من و زنم و رضاگروهی

این خاطره که واستون میگم مربوط میشه به همین یکی دو روز پیش که تونستم بالا خره کرده شدن زن خودمو ببینم. ما واسه این کار خیلی مراحلو گذروندیم من از حدود 10 سال پیش با سکس سه نفره و ضربدری آشنا شده بودم اما اوایل که اصلا روم نمیشد به زنم بگم بعدشم که با هزار بدبختی بهش گفتم به هیچ عنوام راضی به سکس با کس دیگه نمیشد اما این فکر از ذهن من خارج نمی شد فکر اینکه یه کیر دیگه الان رفته تو کس زنم و داره تلمبه میزنه یا داره پستوناشو مک کیزنه و گاز میگیره و زن من داره زیرش ناله میکنه، اما خوب نمیشد که نمیشد هرکی میومد یه عیبی داشت که زنم بعد از کلی خواهش و تمنای من که راضی میشد باهاش حرف بزنه همونو بهونه میکرد و میزد زیر همه چی…

این ماجرا تا اونجایی رسید که حتی ما تصمیم به جدایی و طلاق گرفتیم اما خوب به هر دلیلی نشد منم دیگه دلسرد شده بودمو فقط گه گداری حرفشو میزدم که خیلی هم ادامه نداشت . این ماجرا همین طور بود تا من تو فیسبوک با یک آیدی ناشناس با یه پسری به اسم رضا آشنا شدم اهل کرج وخیلی با شخصیت و با ادب بود بحث بین ما از یک چت معمولی شروع شد و به اونجا رسید که من تصمیم گرفتم دلو به دریا بزنم و دربارش با رویا حرف بزنم این شد که یه بار تو سکس حرف یه نفر دیگه رو دوباره پیش کشیدم اون روز رویا خیلی حشری بود منم دیدم بر خلاف همیشه این بار هم نوک سینه هاش شق شدن و هم همینطور که تو کسش تلمبه میزدم حس کردم عجیب کسش تنگ شد ومنم هی به یاد رضا تند تر و تند تر تلمبه زدم عجیب تر از همه اینکه رویا برایه اولین بار با جیغ زدن ارضا شد و طوری منو به خودش فشار داد که ناخوناش تو تنم فرو رفتن منم که دیگه نگو طوری آب منی خالی کردم که حتی از تو کاندوم هم زد بیرون. بعد از اون شب من دیگه ول نکردم و اینقدر گفتمو کردم که بالاخره رویا راضی به حرف زدن با رضا شد

وای که چه حالی بودم من. از یک طرف باید رویا رو همچنان راضی نگه میداشتم و از یک طرف به رضا میگفتم که چی بگو وچی نگو که رویا زده نشه من به رضا گفته بودم که صحبتو به این زودی به مساعل سکسیه حاد نبر بزار تا آروم آروم بهت عادت کنه بعد اما نگو این رضای شیطون هر شب که با تلفن با هم حرف میزنن با سکس تل ترتیب زن مارو میده منم چون فکر میکردم که همه جیو دارم خودم رهبری میکنم به چیزی شک نمی کردم از طرفی اونا بیشتر شب تا صبح با هم حرف میزدن که من از شدت خستگی خواب بودم تا اینکه یه شب واسه دستشویی از خواب بیدار شدم دیدم که انگار داره صدایه ناله میاد دقیق تر که شدم دیدم رویا رفته تو اون اتاق تازه بازم به این اکتفا نکرده دوباره رفته تو کمد دیواری و درو یه کوچولو باز گذاشته که صداش بیرون نیاد ولی بیا و ببین که رویا خان داره چیکار میکنه لباساشو در اورده پستوناشو انداخته بیرون از سوتین و با یک دست اونارو میماله و با یک دست کسشو داره انگشت میکنه گوشی موبایلم رو آیفون رو شکمش که صدای رضا رو بشنوه

اونم از اون طرف واقعا داشت چه کارایی میکرد من که این صحنه رو دیده بودم از طرفی دستشویی هم داشتم واقعا داشتم شلوارمو خراب میکردم ضربان قلبم شده بود یک میلیون؛ ولی هر طور بود خودمو کنترل کردمو از اتاق اومدم بیرون اما تا صبح نتونستم بخوابم اونا هم که ول کن نبودن نمیدونم سکسشون زیاد طول کشیده بود یا چند بار پشت سر هم سکس تل کردن. اون شب گدشت و من فردا صبح ماجرا رو از رضا سوال کردم اونم به من گفت که رویا تمام حرفش اینه که من جلو شوهرم روم نمیشه با کس دیگه ای باشم پس تو اجازه بده من بیام خونتون یه بار تنها با رویا باشم و دفعه بعد خودتم با ما باش که البته من قبول نکردم و گفتم حتما من باید باشم رضا هم گفت که فکر نمیکنم این مدلی شدنی باشه اما باشه ما قرار گذاشتیم که رضا جمعه خونه ما باشه منم فقط خدا میدونه که تا جمعه بهم چه جوری گذشت اما روز پنجشنبه بود که من سر کار یه دلشوره عجیبی گرفتم کارمم طوری بود که هر روز تا ساعت 8-9 باید میموندم اما اینبار ساعت 12 ظهر دیدم که دیگه نمیتونم وایسم این بود که پریدم تو ماشین و تا خونه گازشو گرفتم همین که به خونه رسیدم از شدت اضطراب و دلهره یادم رفت که زنگ بزنم با کلید درو باز کردم و اومدم بالا جلویه در که رسیدم یهو یک جفت کفش اسپرت مارک دارو دیدم که غریبه بودن تو جا کفشی هم نبودن دیگه نود درصد مطمعن بودم که چه خبره خیلی آروم کلیدو تو قفل انداختمو با احتیاط کامل درو باز کردم و رفتم تو تا رفتم تو دیدم که وای اتاق خواب چه خبره و چه صداهایی داره ازش بیرون میاد رفتم دم در اتاق واسادم و گوش میدادم هر کاری میکردم جرات باز کردن درو نداشتم فکر میکنم وقتی که من رسیدم یا تازه شروع کرده بودن یا سکس دومشون بود چون رویا داشت واسه رضا ساک میزد و هی قربونه کیرش میرفت و میگفت اگه میلاد بفهمه که من الان دارم یه کیر غریبه رو ساک میزنم

چه حالی میشه رضا هم میگفت حیونی میلاد نمیدونه که زنش الن لخت جلو من نشسته و داره برام ساک میزنه فردا که بهش بگیم من زنشو کردم چه حالی بشه و هی قربون صدقه هم میرفتن رضا دیوونه پستونایه رویا شده بود و ولشون نمیکرد اینقدر خورد که رویا گفت بسه دیگه کبود شد پستونام نوکشم ئاره خون میاد تورو خدا دیگه گاز نگیر ووووووووووواااااااااااییییییییییییی زود باش دیوونم کردی بیا روم من کیر میخوام حالا تصور کنید که من دارم تمام اینارو از پشت در میشنوم مدل اتاق یه جوری بود که من اگه یه کوچولو درو هل میدادم حتما یکیشون می دید و کل ماجرا بهم میریخت تمام دستو پاهام داشت میلرزید البته فقط از شدت هیجان نه چیز دیگه ای (البته الانم دوباره همون حالو پیدا کردم)رویا کسش ارتجاعیه و به هیچ عنوان گشاد نمیشه همیشه انگار سکس بار اولشه وتازه میخواد برایه اولین بار کیر بره تو کسش من که ندیدم اما حدس میزنم کیر رضا هم از شدت هیجان گاییدن یک زن شوهر دار و شور شهوت خیلی کلفت شده بود که من یکدفعه صدایه یک جیغ وحشتناک شنیدم با خودم گفتم که الانه که همسایه ها بیان اینجا ببینن چی شده اما خوشبختانه کسی نیومد رضا هم با حالتی پیروز مندانه گفت چیه عزیزم تا حالا کیر به این کلفتی تو کست نرفته بود

رویا هم التماس آمیز خواش میکرد که توروخدا یکم صبر کن یهو نکن تو خیلی بزرگه من هنوز تنگم توروووووووووووو خدااااااااااااااااااااااااااااااا دیگه از این به بعد همش د اهو وای رویا میگفت تند تر تلمبه بزن بکن بکن سینه هامم بخور خیلی دلم میخواد آخ که چه کیری داری رضا میگفت حالا کجاشو دیدی میخوام با همین کیر کونتم باز کنم میلاد بهم گفته که تا حالا از کون بهش ندادی که دیدم رویا گفت وایییییییییییییییییییییییییییی نگو تورو خدااااااااااااااااااااااااا داره آبم میاد بزن بزن اومد اومد هییییییییییییییییییییییییییییییییی وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من واقعا نمیتونستم کاری بکنم البته نمیدونستم که اصلا باید چیکار بکنم همینطور با یه کیر شق شده و کلی لذت داشتم گوش میکردم فقط خدا حاله منو اون موقع میدونه بعد از چند دقیقه رضا گفت پاشو روبه پشت بخواب میخوام از پشت بکنم تو کست که البته رویا هم بهش نه نگفت بعد از چند ثانیه رویا باز دیدم داره میگه وای وای کیرت چقدر بزرگتر شده داره دیوونم میکنه وایییی وای وایییییییییییییی داره پارم میکنه رضا هم با کلی اه و اوای داشت تلمبه میزد بهش گفت رویا رضا بهم گفته دوست داره من این مدلی بکنمت اونم بخوابه زیرت از زیر پستوناتو بخوره که رویا گفت نگووووووووووووووتورو خدااااااااااااااااااااااااا اخخخخخخخخخ اخخخخخخ اخخخخخ دوباره آبم اومد دیگه منو کشتی اونم هی قربون صدقه میرفت که یهو گفت رویا کسسسسستتتتت خیلی تنگ شد یهو داره کیرمو میماله داره آبش میاد من دیگه طاقت نیاوردم و یواش درو باز کردم و لحظه آخر که رضا کیر کلفتش تو کس عشق من بود و داشت بدون کاندوم توش آب خالی میکردو دیدم

نوشته: نوشته: میلاد
سکس گروهی با پسر دایی و پسرخالم

سلام اسم من سحره داستان مربوط میشه به 2 سال پیش وقتی 17 سالم بود
قدم 170 وزنم 65 سینه هام 70
یه روز صبح که داشتم میرفتم مدرسه مامان گفت ظهری بیا خونه خالت منم میرم اونجا کلا 2 تا خواهرن با یه برادر ظهری رفتم اونجا دیدم پسر خالم اونجاست با پسر داییم سلام دادم رفتم تو یه خونه قدیمی که اول وارد حیاط میشی بعد داخل خونه دیدم 2 تاشون تنهان گفتم مامان اینا کجان گفتن رفتن خرید همین الان پیش پای تو رفتن گفتم باشه رفتم مانتو و روسریمو در آوردم اومدم تو پذیرایی رو مبل نشستم با چشماشون داشتم منو می خوردن پسر خالم اسمش وحید بود کلا به شروری معروف بود نه که پسره بدی باشه ولی کلا خراب کار بود ولی بر عکسش امیر پسر داییم پسره خوبی بود داشتن تو کامپیوتر آهنگ گلچین می کردن خل بازی در می اوردن یه آهنگ گذاشتن وحید داشت وسط اتاق باهاش میرقصد داشتیم بهش میخندیدیم چشمم به کیرش افتاد که از رو شلوارش خود نمایی می کرد اومدو دستمو گرفت که پاشو تو هم برقص دیدم زیادی گیر داده منم پاشدم رفتو امیرم بلند کرد 3 تایی داشتیم می رقصیدیم فقط چشمشون رو کون و سینه هام بود با هر تکونی که بهشون می دادم چشاشون چهار تا میشد چشمم افتاد به کیراشون دیدم دوتاشونم پف کرده وحید از پشت کیرشو مالید به کونم چند صدم ثانیه طول نکشید موهای تنم سیخ شد.

تو دلم اظطراب و هیجان بود چرخیدم داشتم میرقصیدم که امیرم همین کارو کرد به روی خودم نیاوردم رفتم نشستم گفتن بابا چرا میشینی تازه داشت می چسبید گفتم بسه خسته شدم داشتیم کلنجار می رفتیم با هم بازم به زور بلندم کردن یکی جلو یکی پشتم میرقصیدند وحید از پشت بازم کیرشو مالید بهم خیلی نزدیک شده بودن بهم خواستم برم بشینم ولی از پشت بغلم کرد طوری که کیرش لایه کونم بود از رو شلوار پارچه ای که تنم بود میشد حس کرد امیرم از جلو چسبید بهم گفتم ولم کنید داشتم فش بارشون می کردم وحید سینه هامو گرفته بود داشت می مالید امیرم می خواست ازم لب بگیره داشتم دست و پا میزدم که از دستشون فرار کنم ولی نمیشد سینه هامو امیر گرفت وحید از پشت کسمو گرفته بود داشت حالم بد میشد داشتم میگفتم ولم کنید وحید داشت گردنمو می خورد امیرم داشت سینه هامو میمالید وحید از پشت گفت اگه دختره خوبی باشی کاری بهت نداریم فقط یکم حال می کنیم تموم میشه گفتم به ماماتون میگم چه غلطی کردین گفت باور کن کاریت نداریم گفتم اگه کاری ندارین ولم کنید یکی کیرشو به کونم می مالید یکی به کسم یه حسه عجیبی بود گفت بی خیال شو دیگه ما نمیخوایم زوری باشه می خوایم هم به تو بچسبه هم به ما گفتم مامان اینا میان الان گفتن خیالت تخت تا 6 نمیان هموز 1.30 بود گفتم من دخترم گفت می دونیم بابا

خیالم یکم راحت شد داشتن با هام ور میرفتن تقلام دیگه جواب نمی داد ول کن نبودن با خودم گفتم اگه نزارم هم اینا زوری یه کاری میکنند ولی دلمم نمخواست باهاشون یاری کنم تقلام کمتر شده بود اونا هم تو کاره خودشون بودن یکی از عقب می مالید یکی از جلو وحید شلوارشو با شورتش تا زانو کشیده بود پایین از پشت داشت از رو شلوار لا پایی میزد امیرم همین کارو کرد کیرشو گذاشته بود رو کسم بالا پایین می کرد وحید دگمه شلوارمو باز کرد دستشو برد تو شورتم کسم خیس آب بود گفت جون چه آبی وقتی دستش خورد به کسم دوست داشتم یه آه از ته دلم بکشم چه حسه خوبی بود شلوارمو دادن پایین چشمه امیر به پاهام افتاد گفت جون چه پاهایی یه دونه مو هم نیست (کلا بدنم چند تا تاره مو داره اونم رو کسمه) تی شرتمو هم در آوردن سینه بندمو از پشت وحید باز کرد سینه هام افتاد بیرون امیر با یه جون رفت سراغش وحید داشت از پشت کیرشو میمالید به کونم گفتم پاهام خسته شد وحید برداشت برد انداخت رو مبل راحتی یکی افتاد به جونه سینه هام وحیدم رفت سراغ کسم شرتمو در آورد دیگه اختیاری از خودم نداشتم رو مبل ولو بودم وقتی زبون وحید خورد به کسم بدنم لرزید داشت وحشیانه لیس می زد منم داشتم آروم ناله می کردم یه آن چشممو باز کردم دیدم کیر امیر جلو صورتمه داره میماله به لبمام گفتم نمی خورم داشت سینمو می مالید وحیدم کوسمو کونمو داشت لیس میزد چند تا لیس زدم به کیرش بد نبود ولی نمیخواستم یکم دهنمو باز کردم بگم بکش اونور فرستاد تو دهنم عقب جلو میکرد تو دهنم با وحید جاشونو عوض کردن امیر رفت سراغ کسم وحید کیرشو داشت می مالید به سینه هام کیرش بزرگتر از مال امیر بود

شوکه شده بودم ولی به روی خودم نمی آوردم گفت جنده خانم کیره منو نمی خوری اصلا از حرفش خوشم نیومد گفتم جنده ننته خندیدن رومو کرده بودم اونور دیدم اونم اومد اونور داشت می مالید به لبم یکم مالید داشتم ارضا می شدم بدنم لرزید شل شدم با خواهش تمنا کرد دهنم یکم براش ساک زدم داشت سینو می مالید بازم جاشونو عوض کردن وحید گفت فیلمو بزار امیر یه فیلم باز کرد تو ال سی دی یه دختره بود بین دو تا مرد داشتن می کردنش وحید داشت با سوراخ کونم بازی می کرد یکمی از انگشتشو کرده بو تو خیس می کرد کامل می کرد تو خوشم می اومد یکم با ولع بیشتر کیر امیرو می خوردم امیر بازم اومد کیرشو کرد دهنم چند مین نگذشته بود آبشو خالی کرد دهنم

حالم داشت بهم می خورد چند تا فش دادم بهش مجبور شدم قورتش بدم گفت ببخشید باور کن یه لحظه نفهمیدم گفتم گمشو کثافت وحید انگشتشو تو کونم عقب جلو می کرد 2 تاشو کرد یکم درد داشت ولی بازم لذت بخش بود گفتم بکش بسه گفت یکم صبر کن امیر کنارم رو مبل نشسته بود کیرش خوابیده بود داشت فیلم می دید مرده تو فیلم آبشو خالی کرد تو دهنه دختره اونم با آبش داشت بازی می کرد امیر دستمو برداشت گذاشت رو کیرش که باهاش بازی کنم داشتم فشار می دادم با دستم اونم داشت با سینم بازی می کرد وحیدم انگشت سومه رو هم کرده بود تو کونم داشت دردم می اومد ولی مست بودم چیزی نمی تونستم بگم گفت دراز بکش رو مبل یکم هم اونجا بازی کرد من سرم رو پاهای امیر بود سرشو گذاشت تو کونم یکمی که فشار داد خیلی درد گرفت گفتم در آر خواهش تمنا می کردم به پای امیر چنگ می زدم گفت صبر کن جا باز کنه یه چند مین که گذشت خوب شد داشت آروم آروم تلمبه میزد لذت بخش بود آه و اوهم بلند شده بود تو فیلمه داشتن دخترو از جلو و عقب میکردن امیر سرمو برگردوند که براش ساک بزنم

داشت موهامو می مالید به کیرش باز راست کرده بود برگشتم داشتم کیرشو می خوردم بازم مزه آبشو می داد یاده فیلمه افتادم حشرم زده بود بالا وحید داشت تند تند میکرد کونم داشت می سوخت بهش گفتم درش آورد یه تف انداخت با یکم کرم بازم تلمبه میزد باشدت بیشتر بازم ارضا شدم وحیدم چند تا آه بلند کشید آبشو خالی کرد تو کونم داشتم می سوختم ولو شد روم امیر رفت سراغ کونم یه چند مینم اون کرد کیرش کوچیک بود دردی نداشت کونم باز شده بود هم لیز بود با آب وحید اونم ارضا شد ولو شد روم دیگه نای تکون خوردن نداشتم کیرش و که در آورد سوراخ کونم قد یه توپ کوچیک باز شده بود قربون صدقم می رفتن پاشدم رفتم خودمو شستم اومدم لباسامو پوشیدم رفتم اون یکی اتاق خوابیدم تا مامان اینا اومدن بعد اون دیگه موقیعیتی بهشون ندادم چند باری هم تماس گرفت وحید ولی گفتم نمی خوام…

نوشته: یه دختر خوب
خودم زنم رو دادم که بکنن

سلام.

من حامدم ۳۹ سالمه زیاد اهل نوشتن نیستم اما خاطره ای که براتون تعریف میکنم بهترین خاطره عمرمه من بازنم خیلی ندارم سکسای قبل ازدواجمو همه رو میدونه وقته سکس داشتیم دوست داشتم یه شریک داشته باشم تا باهم ترتیب مهسا رو بدیم راستی یادم رفت اسم زنم مهسا است اما زنم همش میگفت نمیشه آبرو ریزیه و طرف دیگه ولمون نمیکنه و از این حرفا تا تابستون امسال واسه تفریح رفتیم شمال یه ویلا دربست گرفتیم من یه پسرم دارم که اونوقت پیش خانواده همسرم اصفهان بودند و قرار بود یکی دو روز بعد بیان پیش ما شمال و باهم برگردیم داشتم میگفتم روز اول که رسیدیم رفتیم کنار ساحل ویلایی که گرفته بودیم جلوش کنار ساحل تقریبا خصوصی بود خلاصه یه دوری زدیم یکم نشستیم وقت برگشت چشمم خورد تو ویلای کناری به یه مرد خوش هیکل که داشت کنار اطاق ویلای خودش حموم آفتاب میگرفت و جالبش این بود که لخت لخت بود با یه کیر شق کرده چقدرم کیرش بلند و ناز بود.

یه اشاره کردم به مهسا تا طرف و ببینه مهسا هم که منتظره یه جرقه است خودش و خیس کرد و من و کشید برد تو ویلامون و نرسیده به اطاق شلوارکم رو کند و شروع کرد به ساک زدن من سریع یه فکری به سرم زد بهش گفتم چیه از کیرش خوشت اومد همچین آخی گفت که داشت آبم میومد گفتم بیارمش بکندت خندید گفت بازم شروع کردی گفتم ببین این که مارو نمیشناسه یه دو روز باهاش حال میکنیم بعد میریم یه ویلا دیگه بابات اینا بیان اونجا گفت آخه نمیدونم ولی معلوم بود راضیه گفتم یه تاپ و یه ساپورت روشن پوشید بدون شرت و کرست چون سینههاش بزرگه اینطوری جلب توجه میکنه بعد بردمش لب آب خیسش کردم که تقریبا تمام بدنش معلوم بود بردمش سمت ویلای بغل روبروی همون طرف و شروع کردیم دنبال بازی نقشم زودتر از اونکه فکرکنم گرفت طرف مهسا رو که دید واسه دید زدنش اومد جلو منم به رو خودم نیوردم که دیدمش اما اون اونطرف نرده های ویلاشون بود یکم که گذشت برگشتم مستقیم نگاش کردم دو قدم باهاش بیشتر فاصله نداشتم یکم جاخورد اما همونطور شق به منو مهسا نگاه میکرد.

بهش گفتم ببخشید مزاحم شدیم گفت نه اصلا گفتم تنهایی تو ویلا گفت الان آره چطور گفتم کی باهات هست گفت پدر و مادرم رفتن بیرون گفتم چقدر راستی از مهسا خوشت اومده جا خورد گفت مهسا کیه مهسا رفت جلو بهش دست داد گفت منم یکم من من کرد گفتم وقت داری گفت واسه چی گفتم بریم سمت ما گفت واسه چی گفتم مهسا از تو خوشش اومده بیای اونجا بکنیش جا خورد گفت چرا اونجا گفتم منم میخوام ببینم و ما اونجا راحتیم بدو رفت یه شلوارک اورد گفت بریم گفتم شلوارک واسه چیه گفت بر گردم بابا اینام اومدندمن چ لخت نبینند خلاصه رفتیم تو تا رسیدیم تو مهسا رو لخت کردم و خابوندمش رو تخت و کسش و خوردم خیس خیس بود بعد به پسره که فهمیدیم اسمش داریوشه گفتم بفرما در اختیار شما وای مثل از قهتی فرار کرده ها شروع کرد به کردن اول گذاشت لا سینه ها یکم تلمبه زد در اورد کرد تو دهن مهسا دو تا تلمبه زد در اورد کرد تو کس مهسا مهسا یک آخ و اوخی میکرد بیشتر از هفت هشتا تلمبه طاقت نیورد در آورد مهسا رو با آب یکی کرد و افتاد رو تخت مهسا به من علامت داد رفتم سر وقتش اما مهسایی که باید یک ساعت میکردیش تا آبش بیاد با ده دوازده تا تلمبه آبش اومد البته منم یکی دوتا دیگه که زدم اومد خیلی صحنش به من حال داد

چند دقیقه بعد داریوش پاشد بره گفتم کجا گفت برم دیگه گفتم ما دو روز اینجاییم میخواییم کمال استفاده رو ببریم وایسا گفتم میرم عصری پدر مادرم و میپیچونم میام تا صبج با هم باشیم ما هم قبول کردیم بعد رفتنش با مهسا صحبت میکردیم میگفت کاش زودتر اینکارو شروع میکردیم جاتون خالی شبش و فرداش مهسا و داریوش شمردم ۵ بار سکس داشتن فرداش ما جامون و عوض کردیم اما از اون روز هرکس که من ازش خوشم میاد و مهسا برام جور میکنه و هرکس رو اون خوشش میاد من و جدیدن با شجاعت شدیم مهسا با داداشم رابطه پیدا کرده من با مادر زنم و تو تمام رابطه هامونم دوتایی هستیم البته معمولا یکمون فقط تماشاچیه حالا دنبال سکس ضربدریم…

نوشته: حامد
پریسا و ملیحه و من گروهی

سلام.

اونایی که خاطره قبلی من رو خوندن میدونن که با پریسا دختر همسایمون که تو یه شهر دیگه دانشجو بودیم و اون خونه دانشجویی داشت رفت و اومد راه انداختیم و عاقبت سکس رو شروع کردیم و یه روز تو هفته که دوستاش کلاس داشتن تو خونه قرار سکس داشتیم تا یه روز که گرم کار بودیم ملیحه هم خونه ایش اومد تو و ما رو غافل گیر کرد. اون روز من با کلی دلهره از اونجا رفتم ولی 2 هفته بعد پریسا بهم زنگ زد و گفت بیا خونه وقتی رفتم با تعجب دیدم ملیحه با یه لباس راحتی کنار پریسا که کمترین لباس ممکن رو پوشیده بود وایساده و به محض وارد شدنم پریسا خودشو انداخت بغلم و شروع کرد بوسیدن وقتی ازم جدا شد دستم رو دراز کردم و با ملیحه دست دادم و بی اختیار بغلش کردم شروع کردم به بوسیدن و حسابی خودم رو چسبوندم بهش و محکم تو بغلم فشارش دادم …

ولی اون با یه کم تقلا خودش رو کشید کنار که پریسا گفت بیا ما شروع کنیم تا خجالت نکشه و بلافاصله سوتینش رو در اورد و منو هل داد رو صندلی و سینه هاش رو گرفت جلو دهنم منم شروع کردم به خوردن و در همون حال شرتش رو دراوردم و با کسش بازی کردم تا خوب خیس بشه بعدش پاشدم و لباسام رو درآوردم البته شورتم رو پریسا در اورد و برام کاندوم کشید و تف زد و خوابید و پاها رو داد بالا منم افتادم روش و شروع کردم به تلمبه زدن ولی همه حواسم به ملیحه بود که داشت مارو نگاه میکرد و از زیر لباسش داشت با کسش ور میرفت یه فکری به سرم زد به پریسا گفتم وضعیت خری بگیره (همون وضعیت سگی) رفتم پشتش و کیرم رو فرو کردم تو کسش و به ملیحه گفتم بیاد روبروی من و رو پشت پریسا بشینه در همون وضعیت لباسشو درآوردم و سوتینش رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ممه هاش اینو بگم که پوستش سفیدتر از پریسا بود و بدنش اصلا مو نداشت سینه هاش از مال پریسا یه کم کوچکتر ولی خیلی خوش فرم تر بودن مخصوصا نوکشون که به سمت بالا بود.

در حالی که داشتم سینه هاش رو میخوردم و به پریسا تلمبه میزدم دست بردم تو شرتش و با درز کسش بازی کردم خیس خیس شده بود و آماده کردن تو این حس و حال بودیم که دیدم پریسا خودش رو از زیر ما کشید بیرون گفت بله نو اومد به بازار و رفت کنار منم بدون توجه به اون ملیحه رو خوابوندم و شورتش رو دراوردم کسش اصلا مو نداشت سفید سفید بود و یه چچول کوچولوی صورتی که خیس خیس بود از وسطش زده بود بیرون . کیرم رو گذاشتم جلو کسش و شروع کردم به مالیدن اینم بگم که ملیحه هنوز دختر بود ولی بدجوری داشت کیف میکرد اروم سر کیرم رو گذاشتم تو سوراخش و یه کم فرو کردم تنگ تنگ بود و داغ یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن و کم کم کیرم رو بیشتر فرو میکردم و اونم ناله میکرد و همش میگفت آروم تا اینکه دیگه نتونست تحمل کنه و خودش رو کشید کنار ولی من کار خودم رو کرده بودم از کسش بدجوری خون میومد سریع یه دستمال برداشت گذاشت روش و دوید توی دسشویی ولی پریسا که منتظر بود اومد جاش خوابید و منم بقیه کارم رو با اون ادامه دادم .

همون طور که ما مشغول بودیم ملیحه اومد کنارمون نشست و یه دستمال برداشت و لبه های کسش رو باز کرد و انگار داشت دنبال جای زخم میگشت همش لاش رو دسمال میکشید. این منو بدجور تحریک میکرد و محکم به پریسا تلمبه میزدم اونم معلوم بود که حسابی داره حال میکنه تا اینکه دیدم کسش داغ تر شد و سینه هاش شروع کرد به لرزیدن منم تلمبه زدنم رو تند تر کردم تا اینکه احساس کردم داره آبم میاد ولی خودم رو نگه داشتم و چند تا تلمبه دیگه زدم تا خوب نالش بلند شه و بعدش آبم رو خالی کردم و شروع کردم به بوسیدن و لب گرفتن. آبم که خوب خالی شد کشیدم بیرون و خودم رو روش ولو کردم و دوتامون شروع کردیم به نفس نفس زدن پریسا در حالی که نفس نفس میزد به ملیحه گفت این همون لحظه ای که میگفتم خیلی حال میده کار ما که تموم شد ملیحه گفت فک کنم دردش کمتر شده یه بار دیگه امتحان میکنی منم از خدا خواسته شروع کردم به ور رفتن با کیرم تا راست بشه و یه کاندوم جدید کشیدم و خوابوندمش کیرم رو گذاشتم دم کسش و فشار دادم ولی ایندفعه کیرم خوب راست نشده بود و تو اون کس تنگ خوب فرو نمیرفت ولی خب به هر زحمتی بود جلو عقبش کردم تا خوب راست شد و بدون توجه به ناله ها و تقلاهای ملیحه تا ته فرو میکردم تو کسش و تلمبه میزدم…

کسش تنگ و داغ بود پریسا هم که بیکار ننشسته بود و مرتب یا از من لب میگرفت و گردنم رو میبوسید یا سینه هاش رو میمالید به بدنم خلاصه با این ترتیب حدود نیم ساعت تلمبه زدم که احساس کردم داره ارضا میشه بدجوری ناله میکرد و سینه هاش میلرزید ولی من حالاحالاها کار داشتم و به کارم ادامه دادم حیفم میومد که این از این وضعیت خارج شم که گفت دیگه بسه استراحت بده منم ازش کشیدم بیرون و اون گفت که دیگه نمیتونه ادامه بده و من به پریسا گفتم بیا جورش و بکش اونم با یکم ناز اومد خوابید و من شروع کردم به تلمبه زدن این بار ملیحه منو میبوسید و سینه هاش رو بهم میمالید تا اینکه دیگه داشت آبم میومد کشیدم بیرون و به پریسا گفتم پاشه و جاشو بده به ملیحه، ملیحه خوابید و من کیرم رو آروم فرو کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن و از پریسا لب گرفتن کمتر از 5 دقیقه طول نکشید که آبم اومد و شروع کردم به بوسیدن ملیحه ولی بدجوری بیحال شدم و خودم رو ول کردم روش تو همین حال سه تایی همدیگه رو میمالوندیم و بدجوری بهم میپیچیدیم ….
زندگی‌ شیرین با سکس ضربدری

سلام.

من 31 سالمه شغلم ازاده زنم زهره 28 سالشه ما یه 4 سالیه ازدواج کردیم زنم هیکله خوبی داره من از اویل دوران مجردی داستانهای سکسی رو میخوندم ودوست داشتم اوایل ازدواجمون یه گریزی به دوستان زمان سکس با زهره میزدم تا ببینم عکسلعملش چیه میدیم زمانی که صحبت از خانواده دیگه ای زمان سکس کنارمون باشن حشری میشد و تمام کس ناز و خوشکلش وتپلش خیس خیس میشد یه بار مسعود و فهیمه دوستم شام خونه ما بودن که به مسعود گفتم بیا بریم تو اینترنت فیلم ببینیم حالا مسعود روحشم خبر از این کار نداشت خلاصه رفتیم توی اتاق کارم کامپیتر رو روشن کردم خواستم از طریق گوگل برم تو سایت سکسی یه دفعه از قبل تو سایت شهوتناک اومده بودم سایت باز شد مسعود گفت چیه بزار ببینیم چیه منم خوشحال سایت کامل باز کردم شروع کردیم به داستان خوندن تا رسیدیم به یه داستان ضربدری…

مسعود خیلی با اشتیاق داستان و میخوند دلمو زدم به دریا گفتم مسعود دوست داشتی ما هم امشب اینجوری با زنامون سکس میکردم مسعود یه دفعه جا خورد گفت سهیل چی میگی حالت خوبه گفتم بابا ایرادی نداره بشرط اینکه با زنای همدیگه کار نداشته باشیم خلاصه هر طوری بود مسعود راضی شد حالا مونده بودن زنامون گفتم مسعود ما می ریم اون طرف تو سالن من به شما میگم شب برای خواب اینجا بمونید توام قبول کن بقیه اش با من گفت باشه ما همینکارو کردیم اونا برای خواب موندن ساعت حوالی 12 بود راستی یادم رفت ما هر کدومون یه پسر داشتیم بچه ها رو تو اتاق خواب خوابوندیم بعد به زهره گفتم رختخواب 4 تایمنو تو سالن بنداز زهره و فهیمه با تعجب نگام کردن گفتم بابا راحت باشین زهره دوزاریش افتاد دیدم رفت این کارو کرد دیدم ناکس بدش نیومد خلاصه ما خوابیدم به مسعود گفتم موقع خواب با فهیمه ور برو تا هوسی بشه منم با زهره این کار کردیم دیدم فهیمه میگه مسعود نکن یعدفه دیدی جلوی سهل لباسمو در میارم تا منو بکنی مسعود بلافاصله لباس فهیمه رو در اورد منم سریع لباس زهره در اوردم شروع کردم به کس لیسی

یواش کیر مو بردم لب کس زهره گذاشتم داخل دیدم از شهوت چنان جیقی کشید که گفتم جان شروع کردم به تلمبه زدن دیدم مسعودم بیکار نیست داره تلمبه میزنه به مسعود نگاهی کردم گفتم میتونم سینه فهیمه رو دست بزنم اونم گفت اره بزن من دستمو بردم طرف سینه تازه نوکشو گرفتم که فهیمه گفت مسعود کیر سهیلو میخوام مسعودم بدش نیومد سریع کیرشو از کس فهیمه در اورد اومد بالاسر من گفت جاها عوض منم رفتم اون طرف گفتم مسعود مواظب زهره باش اونم گفت باشه و سریع کیر شو تا ته گذاشت داخل کس زهره زهره چنان از شهوت فریادی زد منم گفتم جواب بدم سریع گذاشتم تو کس فهیمه دوتایشو یواش یواش نزدیک هم شدن و با سینه های خودشو ن بازی میکردن که من یه به فهیمه گفتم ابم داره میاد اونم گفت همشو بریز رو سینه هام منم همشو ریختم رو سینه هاش مسعود همین کارو کرد و بعد بلند شدیم اومدیم پیش زنامون و خوابیدیم از اون به بعد تمام پنجشبه ها با هم سکس میکنیم…

نوشته: سهیل
سفر ب شمال گروهی

سلام دوستان .

این خاطره مربوط به تابستون 91 اسمم پیامه با 3 تا از دوستام اکثرا میشینیم دور هم تو مجتمع دریاکنار نمیدونم اسمش و شنیدید یا نه خودم و دوستام اهل همون منطقه ائیم .تابستونا اونجا خیلی شلوغه .3 یا 4 تا ویلا اجاره میکنیم سالانه بعد خودمون واسش مسافر میگریم تو عید و تابستون .دوشنبه بود 2 -3 روزی تو ویلا تعمیرات داشتیم امین و علی مونده بودن بالا سر کار و من و هانی رفتیم خونه نهارمو خوردمو قرارشد برگشتنی هانی رو بردارم و با هم بریم جامونو با بچه ها عوض کنیم لباسمو پوشیدم وسوار ماشینم شدم اومدم تو شهر که برم هانی رو سوار کنم نرسیده به خونشون دیدم 2 تا دختر هی میان تو خیابون و دست تکون میدن واسه ماشین و میدوئن تو پیاده رو .تو دلم گفتم مرض دارن چرا همچین میکنن؟ رسیدم کنارشون شیشه رو کشیدم پائین گفتم جائی میخواین برین برسونمتون؟ یکی شون گفت آره میخوایم بریم محمود آباد میبری مارو؟گفتم سوار شین میبرمتون…تو دلم گفتم یه خواهری ازتون بگام که دیگه تو خیابون سر به سر مردم نزارید…

نشستن صندلی پشت راه افتادم زنگ زدم به هانی گفتم بیا دم در مهمون داریم عجله دارن.پرسید مهمون کیه؟گفتم دوتا خانم با کلاس میخوان برن محمود آباد عجله کن خانما دیرشون میشه. هانی رو سوار کردم یه خوش و بش باهاشون کرد دخترهای خوشگلی بودن قمبل کون یکیشون چشممو گرفته بود.. به امین اس ام اس دادم مهمون داریم مشروب و قلیون و ردیف کن منو هانی با دو تا دختر الان میایم پیشتون… دو دقیقه طول نکشید جواب داد بیاین ویلای خیابون دوازدهم .. اسمشون و پرسیدم مریم و لیلا از قرار داشتن میرفتن خونه یکی از دوستاشون تو محمود آباد و خودشون بچه گرگان بودن ..پرسیدم اهل قلیون هستین؟گفتن هستیم اما ما بچه اینجا نیستیم و نمیدونیم تا محمود آباد چقد راهه میترسیم دیر برسیم،گفتم تا اونجا نیم ساعت راهه خودم میبرمتون اگه حالشو دارین یه قلیون بزنیم و یه کم بخندیم بعد میریم. دیدم مخالف نیستن منم گاز و گرفتم رسیدیم دریاکنار..

دم ویلا که رسیدیم مریم گفت اینجا مال کیه ؟کسی اینجاست؟مگه قرار نیست قلیون بکشیم؟چرا داریم میریم تو ویلا؟ هانی گفت اینجا مال ماس .دو تا از دوستامونم اینجان نگران نباشین امنه همین جا قلیون میکشیم .نترسید ادمای بدی نیستیم به هانی زیر چشمی نگا کردم و یه نیش خندی زدم با سلام و صلوات بردیمشون تو ویلا بچه ها اومدن و خوش اومد گفتن و دست دادن راهنمائیشون کردیم به تراس جلوئی که دقیقا دید به دریا داشت و فضای قشنگ و ارومی داشت جون میداد واسه سکس اونم رو به دریا با یه نسیم عاشقانه….کسشر نگو علی قلیون و چاق کرد دور هم نشستیم و میگفتیم و میخندیدیم ..یه خورده که گذشت و اعتمادشون بیشتر شد ازشون خواستم اینجا راحت باشن ولباساشون و کمتر کنن.. لیلا از خدا خواسته پرید مانتوشو دراورد و روسریشو کشید با یه تیشرت سورمه ای و یه شلوار مشکی نازک و چسبون که درز کسشو میتونستی به راحتی تشخیص بدی اومد نشست رو مبل ومریم با یکم ناز و ادا روسریشو انداخت و دکمه های مانتوشو وا کرد. واقعا خوشگل و خوش هیکل بودن دلم میخواست تنهائی جفتشونو بکنم…

پرسیدم مشروب میخورین؟گفتن امشب مهمونی داریم جشن تولد دوستمونه کادو هم نگرفتیم صد در صد اونجا مشروب سرو میشه الان اگه بخوریم ضایعه تابلو میشیم . اصرار کردم کمتر بخورین دور هم خوش بگذرونیم .به هانی اشاره زدم بره بیاره.منم تو این فاصله پا شدم اومدم نشستم کنار لیلا زود پسرخاله شدم و دستمو گذاشتم رو دوشش و بلند گفتم خوب دیگه چه خبر؟؟؟؟ امین و علی بلند خندیدن این به اون اشاره میزد و میخندیدن…منظورشون این بود دختره رو گائیده بدونیم وقتی من کنارش نشستم .خودم خندم گرفته بود لیلا خودشو جا به جا کرد و چسبوند به دسته مبل منم زرتی کونمو چسبوندم به کونش..کون نگو بگو هلو چه نرم بود کونم که به کونش خورد شق کردم محکم تنمو چسبوندم بهش دیدم چیزی نمیگه امین هم اومد کنار مریم نشست .دستشو گذاشت روی رون پای مریم یه چن دقیقه گذشت هانی اومد وقتی دید من لیلا رو بغل زدم نزدیک بود از خنده استکان هارو بریزه اقا جاتون خالی دور هم دو پیک مشروب زدیم صورت مریم گل انداخته بود گرم که شدن به هانی اشاره میزدم واسشون بریز ..هانی هم واسه ما کمتر میریخت واسه اونا بیشتر..نفهمیدم چن پیک خوردن فقط یه لحظه به خودم اومدم دیدم حالشششششووون خرراااابه. حالا دیگه وقت عملیات بود. دستمو میکشیدم رو رون پاش و نوازشش میکردم .کیرم از شلوارم میخواس فرار کنه. با زبونم کنار گوششو لیس میزدم گردنشو خیس کرده بودم دستمو بردم رو کسش از رو شلوار نازکش قلمبه بودن کسش کاملا حس میشد .دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم صداش در اومد . خنده دار بود وقتی یه لحظه چشمم خورد به هانی و امین و علی که مث 3 تا کفتار زبونشون و انداخته بودن بیرون به مریم نگا میکردن و قصد حمله داشتن .اصلا خنده هام تموم نمیشد تصور کنین یه لحظه این صحنه رو.تصور کنین دیگه…

دست لیلا رو گرفتم بردمش تو اتاق خواب رو شکم خوابوندمش نشستم رو لمبر باسنش از گردن شروع کردم قلنجشو گرفتم زیر دستم داشت زندگی میکرد تو عمرش کسی اینجوری بهش حال نداده بود کیرم داشت از حال میرفت ،لباساشو یکی یکی در اوردم .وای که چه هیکل نازی چه تن سفید و چه کون نرمی ،تنش خیلی نرم بود . انقدر باهاش ور رفتم که داشت از حال میرفت زبونم و کرده بودم تو سوراخ کسش با دستم سینه هاشو میمالوندم فقط صدا میزد بزار توش جرم بده دارم میمیرم. لباسمو در اوردم کیرمو دادم دستش بهش گفتم فرمونو بگیر فقط تند نرو گواهی نامه نداری .یه جوری کیرمو میخورد فکر میکردم میخواد بکنتش و با خودش ببره محمواباد کادو بده به دوستش..دیدم ول نمیکنه با دوتا دستم سر لیلا رو گرفتم کیرمو تا ته کردم تو دهنش .اوق زد نزدیک بود بالا بیاره..خودم ترسیده بودم. خوابوندمش به پشتش کیرمو میمالوندم رو کسش و سینه هاش و چنگ میزدم واسه اطمینان ازش پرسیدم دختر که نیستی با سر جوا داد هستم. گفتم آخخخخخخ.کیرم تو شانس ما بیاد یه ساعت داریم نقشه الگوریتم میکشیم واس خودمون.گفتم چه خاکی تو سر خودم کنم لیلا ؟ دارم میمیرم گفت از پشت میدم بهت فقط صب کن برم دستشوئی و بیام .اقا چشمت روز بد نبینه لیلا که از اتاق رفت بیرون دم در خشکش زد گفتم تو حالت ایستاده سکته کرده…

نه .ای کاش سکته میکرد در اتاق که باز میشد تو حال معلوم بود نگو اون سه تا کفتار مریم بدبخت و اوردن رو مبل حال هانی زیر خوابیده کیرش تو کس مریمه امین کیرش تو دهن مریمه..خنده دار اونجا بود علی داشت رو به دریا واس خودش جق میزد.من این صحنه رو دیدم خشکم زد گفتم آخ زدن پرده دختره رو پاره کردن همشون هم مستن هیچی حالیشون نیس منم الان اگه برم جلو بخوام جلوشونو بگیرم منم میکنن. از لیلا پرسیدم مریم دختر بود یا زن….خداوند مهربان یاری کرد و گفت پرده نداشت.یه نفس راحت کشیدم لیلا رو فرستادم دستشوئی فقط مات علی شدم که رو به دریا واسه چی و با حس چی دقیقا داره جق میزنه؟ لیلا اومد رفتیم تو اتاق دوباره شروع کردم کس لیسی .همه جاشو لیسیدم .بی شرف رفته بود خودشو تخلیه کرده بود که یهو نرینه. کیرمو رو کسش میکشیدم دوباره دیوونه شده بود خوابوندمش رو شکم یه بالش گذاشتم زیر شکمش کونش قمبل شده بود کیرمو خیس کردم و یه تف انداختم دم سوراخش اروم فشار دادم دیدم داره از زیر دستم در میره خودموانداختم روش پاهامو قلاب کردم لای پاهاش فشارمو بیشتر کردم یواش یواش کلاهک کیرم رفت تو..

.

یه چند ثانیه تو همون حالت موندم اروم اروم فشارمو بیشتر کردم کیرم که میرفت تو من ازش لب میگرفتم تا نصف که رفت لبشو گاز گرفتمو یهو همشو انداختم تو .میخواس جیغ بزنه من لبشو گاز میگرفتم تندش کردم تلمبه میزدم دیگه اروم شده بود لحظات نابی بود هی کیرمو در میاوردم و تا ته فشار میدادم توش اونم هی تکون شدیدی میخورد .خیلی لذت داره وقتی کون تمیز و نرم میکنی کیرتو در میاری و دوباره تا ته فشار میدی روح ادم شاد میشه.زیاد نتونستم طولانیش کنم یه چن دقیقه ای با شهوت تلمبه میزدم و به کونش چنگ مینداختم جای انگشتام رو سفیدی کونش میموند. بلندش کردم خودم زیرش خوابیدم بهم پشت کرد و نشست رو کیرم خودش با دست کیرمو گذاشت تو شروع کرد تکون خوردن ..وقتی تا ته فشار میداد و کونش کاملا رو کیرم چفت میشد انگار دنیا رو بهم داده بودن.خیلی حال داد ابم داشت میومد بلندش کردم اوردمش لبه تخت دو زانو بهم پشت کرد منم وایسادم پشتش یه آن کیرمو تا ته کردم تو کونش کمرشو دو دستی گرفتم فشار میدادم به خودم صداش در اومده بود چن تا تلمبه زدم کیرمو کشیدم بیرون ابم با فشار ریختم دم سوراخ کس و کونش .

ابمو با کیرم کاملا میکشیدم رو باسنش .خیلی خوشش اومده بود یه چن دقیقه ای دراز کشیدم روش .پاشدیم اومدیم بیرون دیدیم هانی تنها رو مبل نشسته با تخماش بازی میکنه علی کیرش تو دهن مریمه امین داره کسش و میکنه لیلا رفت دستشوئی و منم خودمو تمیز کردم کارشون که تموم شد مریم نمیتونست راه بره از کمر درد واقعا اون روز همه چی خنده دار بود جاتون خالی بود خلاصه لباسمونو پوشیدیم ومن و امین دخترا رو رسوندیم محموداباد یه مقدار پول هم بهشون دادم یه کادو بهتر بخرن. شمارشونو گرفتیم بعد از این ماجرا 2 بار دیگه سکس گروهی داشتیم که جای همتون خالی بود..
همسرم و همکارم

*********سلام این داستان برا من نیست/ یکی از بچه های اینجا برا من فرستاد و گفت مربوط به خودش و همسرشه ********

همسرم و همکارم

من با همسرم پرستو از طریق فرهاد همکارم آشنا شدم .
بذارین باز تر کنم مطلبو…
چند سال قبل من و فرهاد تو یه شرکت چند سالی همکار بودیم . فرهاد با یه دختر دوست بود به اسم پرستو که خیلی جیگر بود .
یه دختر با قد 165 و نسبتا تپل که خیلیم باحجاب بود . چادر و مقنعه سر میکرد .ولی زیر چادر مانتو کوتاه و ساپورت و کفش پاشنه بلند و موی بلوند بود .
من خودم چندبار بهشون مکان دادم . چند وقت بعد آشناییشون فرهاد کارای اقامتش جور شد و از ایران رفت . قبل رفتنش ازش خواستم که پرستورو پاس بده به من .
1ماه بعد رفتن فرهاد تونستم پرستورو ببرم خونه و ترتیبشو بدم . انصافا تو سکس خیلی هات بود و خیلی جیغ و داد میکرد که به آدم حسابی میچسبید…
رفته رفته من و پرستو خیلی با هم عیاق شدیم و همیشه با هم بودیم .
پرستو معلمه و تو یه دبیرستان دخترانه تدریس میکنه…
رابطمون یه یکسالی ادامه داشت که من به پرستو پیشنهاد ازدواج دادم و یکم من و من کردن قبول کرد و یه زندگی سرشار از سکس رو با هم شروع کردیم…
همه چی خوب بود تا اینکه بهار پارسال یکی از بچه های شرکت گفت که فرهاد میخواد برا دو هفته بیاد ایران .
که من تازه یادم افتاد که آره زن من دوست دختر فرهاد بوده و…
من چیزی به پرستو نگفتم تا چند روز بعد که موقع شام پرستو خودش گفت که فرهاد بهش زنگ زده و گفته دارم میام ایران…
من: برا همیشه ؟؟
پرستو: نه . گفت برا دو هفته .
من: خوب دیگه چی گفت ؟؟
پرستو: گفت میخوام ببینمت .
من: گفتی من و تو با هم…
پرستو: نه . ولی گفتم من چند سال ازدواج کردم و نمیتونم .
تا چند روز بعد بحثی نبود ولی من همش به پرستو و فرهاد فکر میکردم و اینکه با هم سکس داشتن و تجسم کردنشون…
یه شب موقع سکس نمیدونم چی شد که از پرستو پرسیدم فرهاد اپنش کرده ؟؟
پرستو: نه . چرا ؟؟
من: همینطوری پرسیدم .
پرستو: آخه ما 2 سال ازدواج کردیم ولی تاحالا این سوالو نپرسیده بودی…
من: شاید چون بحث فرهاد شد .این سوال اومد تو ذهنم .
پرستو: من و فرهاد زیاد کاری نکردیم .
من: از اون حرفا بوداااا
پرستو: چطور ؟؟؟
من: خوب حداقل 3بار خودم کلید دادم بهتون…
پرستو: بخدا شاید جمعا 5 .6 بار بیشتر نبوده .
من: پس چرا فرهاد به تو زنگ زده ؟؟
پرستو: خودشو لوس کرد و گفت آخه من خوشمزم .
من: جدی پرسیدم .
پرستو: منم جدی گفتم . شاید یه دلیلش این باشه که من آخرین نفری بودم که اینجا باهاش بودم .
من: خوب تو چی گفتی ؟؟
پرستو: چیز خاصی نگفتم .
من: یعنی تو دوس نداری ببینیش ؟؟؟
پرستو: خودتم خوب میدونی اون دلش برا من تنگ نشده .چیزای دیگه ای میخواد .
من: تو چی ؟؟
پرستو: من چی ؟؟
من: تو هم چیزای دیگه ای میخوای .
پرستو: بحث من نیست . همه میخوان . به خود تو هم بگن بیا با فلانی بخواب نه نمیگی . ولی بحث اینه که من الان شوهر دارم و مثل دوران مجردیم نیست که خودم انتخاب کنم .اگه مجرد بودم صد در صد باهاش چندبارم قرار میذاشتم ولی الان متاهلم و اجازم دست همسرمه و اونه که واسم تصمیم میگیره .
جدا از حرفاش خوشم اومد و حال کردم .
هفته بعد فرهاد اومد تو شرکت و با هرکدوم از بچه ها یه خوش و بش کرد و رفت .
من چیزی به پرستو نگفتم .
اما فردا شبش تی وی نگاه می کردیم که موبایل پرستو زنگ خورد . جواب که داد فرهاد بود .
گوشیو گرفت کنار و گفت فرهاد . چیکار کنم . گفتم برو تو اتاق حرف بزن . اینو گفتم که راحت باشه.
بعد یه ربع پرستو اومد تو حال و اوند کنارم نشست . پرسیدم که چی گفت ؟؟
پرستو: گفت که برات سوغاتی آوردم .میخوام بدم بهت .
من: چه سخاوتمندانه .
پرستو: خیلی هم سخاوتمندانه نیست باید یکی دوساعت بخوابم واسش .
من: چطور ؟؟
پرستو: میگه که فردا خونه آبجیم خالیه . بیا تا بد بهت .
من: تو چی گفتی .
پرستو: هیچی .
من: یعنی چی ؟؟
پرستو: گفتم که کلاس دارم نمیدونم میتونم بیام یا نه .
من: مگه کلاس داری ؟؟
پرستو: نه .ظهر دارم .
من: میخوای بری ؟؟
پرستو: با یکم مکث . گفت که گفتم من الان متاهلم و اختیارم دسته تو .
من: دوس داری بری؟؟
پرستو: کیه که بدش بیاد .
من: خوب اگه دوس داری میتونی بری .
پرستو: جدی میگی ؟؟
من: آره .
پرستو: یعنی تو برات مهم نیست که من برم زیر یه نفر دیگه ؟؟
من: چرا . ولی تو قبل من زیر اون بودی .
پرستو: ولی الان تو شوهرمی . من مال توم .
من: ولی دوس ندارم تو کف یه نفر دیگه باشی و با من سرد شی…
دیگه بحثی بینمون نبود تا فردا که از سرکار اومدم .پرستو مدرسه بود . ساعتای 6.30 رسید .تو خوابو بیداری بودم که اومد و رفت دوش گرفت و اومد کنارم خوابید .
ساعتای 8 بود که بیدار شدم و پرستوم بیدار شد .
تو رختخواب همدیگرو بغل کردیم و لب گرفتیم .متوجه یه پاکت رو میز شدم . پرسیدم چیه ؟؟
پرستو: سوغاتیام .
من: رفتی ؟؟
پرستو: جبران میکنم واست .
من: نیازی به جبران نیست .
پرستو: هست . من خیلی نیاز به این اتفاق داشتم . پس تو هم خواهی داشت .
من: خوب تعریف کن .
پرستو: بزار آخر شب .
به اصرار پرستو رفتم بیرون و چون فرداش تعطیل بود تا دیر وقت بیرون بودیم .شب که داشتیم لباس عوض میکردیم پرستو منو حول داد رو تخت و پرید روم و از سر تا پامو بوس میکرد . کیرمو میمالید و لبامو میخورد . بعد رفت پایین و کیرمو گرفت به دندون و برام ساک میزد .
پرستورو بلند کردم و خوابوندمش رو تخت . یکم ازش لب گرفتم . بعد سوتینشو وا کردم و مشغول خوردن سینه هاش شدم و حسابی میمالوندمش…
جفتمون حشری بودیم حسابی .ازش پرسیدم امروز چی شد .
پرستو: فعلا کارتو بکن .بذار برا بعد .
من : همین حالا .
پرستو: باشه .ولی یکم بکنم تا یکم آروم شم .
منم لبه شرتشو کنار زدم کیرمو گذاشتم دمه کسش و فشار دادم تو و آروم چندتا تلمبه زدم پرستو هم ناله میکرد . کیرمو از کسش کشیدم بیرون . کنارش خوابیدم . پرستو یکم چشاشو بست . بعد که به خودش اومد چرخید طرفم .
پرستو: از دست تو .
من: تعریف کن .
پرستو: چی بگم .
من: همرو .
پرستو: دیشب اس داد که چی شد . منم نوشتم کلاسم برا ظهر . اونم گفت پس اوکیه .
نمیخواستم خیلی بهش رو بدم . گفتم قرار با همسرم برم جایی فقط11 تا 12 میتونم بیام .
که گفت کافیه .آدرسو گرفتم . ساعت حدودای 11رسیدم .رفتم بالا با هم روبوسی کردیم . همون دمه در یه لب حسابی ازم گرفت .
رفتیم نشستیم فقط چادرمو دراوردم .و یکم کس شعر گفتیم دیدم 11.20 شده . نمیخواستم بیشتر از 12اونجا باشم . بخاطر همین خودم رفتم کنارش نشستم و لبامون قفل شد . یکم خوریم لبارو . سینه هامو گرفت و میمالوند منم دستمو گذاشتم رو کیر سیخ شدش و میمالیدم . خودش شلوارشو دراورد منم جلوش نشستم و کیرشو گرفتم و مشغول خوردن شدم . یکم که خوردم کشیدم بیرون و گفتم بسه و زود باش عجله دارم . میخواست لختم کنه اما هر کاری کرد نذاشتم .و فقط چندتا دکمه بالای مانتومو وا کردم که سینه هام بیرون باشن و شلوارمم تا زانو بیشتر نذاشتم بکشه پایین .هیچی دیگه اونم لنگامو هوا کرد و کیرشو گذاشت تو کسمو ده بزن و سرشم تو سینه هام بود . یه ده دقیقه ای کرد منو تا آبش اومد منم دوبار اومد . ابشم ریخت رو کسم . کارش که تموم شد خودمو تمیز کردم و یه خداحافظی کردم و رفتم مدرسه…
حرفاش که تموم شد . فقط پرستورو کمشیدم رو خودم .
خودش میدونست باید چیکار کنه . کیرمو با کسش تنظیم کرد و نشست روش و تا ارضا شدنم تلمبه زد…
********اینم عکس پرستو که با اجازه آقا علیرضا از همسرش پرستو به داستانت اضافه میکنم که جذابتر بشه.
https://www.pixhost.to/show/1626/27085901_0104561.jpg

اگه دوس داشتین بازم ادامه دارد و مینویسم واستون .
فقط نظر فراموش نشه…
من و دوستام و زنامون .

سلام خدمت همه ی شما
من ساسان هستم .میخوام بخشی از زندگی سکسیمو واستون تعریف کنم .
من الان 28سالمه و متاهلم .همسرم پگاه 25 سالشه و یه زن نسبتا باحجاب هستش یعنی بیرون با چادر مقنعه میره ولی تو جمع دوستانه مشکلی نداره و مثلا تاپ و دامن کوتاه(نه خیلی کوتاه) .
من یه دوستی دارم به اسم آرمان که اسم خانومش عاطفس و یه زن سفید تپل که هرچی رژیم میگیره بازم تپله…
من و آرمان سال اول راهنمایی بودیم که باهم یه نوار ویدئو سوپر گیر آوردیم و دیدیم بعد اون فیلم دیگه همیشه در موردش بحث میکردیم و کیرامونو میمالیدیم .
یه روز تو انباریشون نشسته بودیم که بازم همین بحث بود که آرمان گفت خوشبحاله زنا .من گفتم چرا ؟؟
آرمان: آخه اونا اگه دلشون بخواد میدن و همه هم سرو دست میشکنن که بکننشون ولی ما چی…
من: خوب اگه دوس داری بیا تا من بکنمت .
آرمان: خوب تو چرا نمیدی من بکنم ؟؟
من: خوب من اول گفتم .
آرمان : اینطور نمیشه . منم میخوام.
من: باشه .
و اینطور بود که برا اولین بار با هم لاپایی حال کردیم . چون تابستون بود و پرنده پر نمیزد کار هرروزمون شده بود این که ساعت 2 و3 بعدازظهر بریم تو انباری و لاپایی حال کنیم .تا اینکه یه سری که آرمان خوابیده بود من بجایی اینکه بزارم لاپاش کردم تو کونش…
و از ایجا به بعدم دیگه همدیگرو میکردیم . تا اینکه مدرسه شروع شد .یه پسره تازه اومده بود کلاس ما اسمش امیر بود و که خیلی خوشگل بود . به آرمان گفتم بکنیمش…
به یه ماه نرسید که بردیمش تو انباری و کردیمش تا یه ماه همیشه میاوردیمش و می کردیمش تا اینکه یه سری که با آرمان رفته بود . آرمان بهش داده بود و این شد که سه نفری حال می کردیم .
یه بار امیر سوتین خواهرشو آورده بود و ما میمالیدیم به کیرمون و نوبتی هرکدوم یه شرتی سوتینی چیزی برا بچه ها میبردیم و حال می کردیم .
این کارا تا دیپلم ادامه داشت تا اینکه رفتیم دانشگاه و هرکدوم افتادیم یه شهر و دیگه دستمون به هم نمیرسید و دیگه کس میکردیم .
فقط یبار که سال 3 بودیم رفتم به آرمان سربزنم که یبار حال کردیم…
این جریانات گذشت تا حدود 2سال قبل که 3نفری رفته بودیم کوه و امیر به آرمان گفت که راستی آرمان عاطفه هم مثل خودت از کون دوس داره ؟؟
آرمان: ای بدش نمیاد اما انگار زهرا (زن امیر) خوب ساختنش .
امیر: این وصله ها به ما نمیچسبه . زهرا از همون اول با خودم بوده .
آرمان: عین خودت که اول با ما بودی ؟
امیر: آره عزیزم . ولی شماها حیف وقتی گشاد بودین به من رسیدین . کاش موقعی تنگ بودین میکردمتون…
من: چیکار به من داری ؟؟
امیر: خوب توهم میدادی .
من: یه نفر دیگه برا زهرا سیخ کرده به من گیر میدی .
امیر: عزیزم خانوم من کسیم براش سیخ کنه پا بده نیست مثل پگاه خانوم که برا بقیه روبنده میزنه ولی تا میرسه به من سینه هاش تا نصفه میندازه بیرون و ساپورت قرمز میپوشه…
من: خیلی بی حیای زن من به تو اعتماد داره که اینطور میاد جلو تو .
امیر: مگه من گفتم نداره . منم حسابی ازش ممنونم حسابی حال میده مگه نه آرمان ؟؟
آرمان: آره ولا دمش گرم .
من: تو چی میگی با اون زنت که کونش دیونمون کرده .
امیر: راس میگه اینو .
آرمان: دور برداشتی . یکی نیست به زهرا جون بگه میای بیرون یکم مانتو گشادتر بپوش .اینقدر تنگ میپوشی سینه و کونت حسابی میزنن بیرون . امتو دیونه کرده .
امیر: خانوم من همینه . پسر کشه…
من: خوب بده ماهم یه صفایی ببریم .
امیر: نه عزیزم خانوم من مثل پگاه جوووون دوری نیست .
من: اگه دوری سواری گرفتیم چی ؟؟
امیر: نوش جونتون .
این بود شروع حرف زدن در مورد زنامون و بعد اون روز دیگه همیشه میگفتیم .
مثلا یه شب امیر زنگ زد و موقع خداحافظی گفت که پگاه رو بجایی من بکن و…
دیگه وقتی با هم بودیم در مورد زنانمون میگفتیم . مثلا زهرا به گفته امیر خوش سکس بود و از کس بهتر میداد و تو سکسم زیاد جیغو داد میکرد . عاطفه که آرمان میگفت تو ساک زدن فوق العادس و پگاهم از عقب خوب سرویس میداد…
یه روز امیر گفت که اینقدر حرف زدیم که دیروز که جمعمون جمع بود میخواستم دست خانوماتون بگیرم ببرم تو اتاق بکنم و ماهم تایید کردیم حرفشو…
یه سری آرمان گفت بیاین مسابقه بهترین کسو برگذار کنیم .
من: یعنی چی ؟
آرمان: ببینم بهترین کس برا زن کیه .
امیر: خوب فردا عاطفه و پگاهو بفرستین بکنم تا انتخاب کنم .
آرمان: خفه .
امیر: پس چطور بفهمیم .
آرمان: از کس زنامون عکس میگیریم . و کس زن هرکی بهتر بود از دوتای دیگه شام میگیره + عکس کس زنای اون دوتا .
بماند که من با چه بدبختی از کس پگاه عکس گرفتم . یه عصر رفتیم سفره خونه و نشون دادیم به هم و در نهایت زهرا اول شد . و عکس کس زنامونو هم برا امیر فرستادیم .
دیگه امیر ول کن نبود که حاشا به غیرتتون عکس کس زناتون تو گوشیه منه و…
تا اینکه یه سری امیر گیر داد که چرا زناتونو نمیدین من بکنم و…
آرمان: فکر خوبیه .
امیر: یاد بگیر به این میگن مرد .
من: کس نگو .
آرمان: جئا پایه ین زنامونو عوض کنیم .
من: کس نگو مومن .
امیر: چجوری ؟؟ من که عمرا زهرا راضی بشه…
من: من که پگاه اصلا راه نداره .
آرمان: همیشه یه راهی هست…
امیر: چه راهی ؟؟
آرمان بزار فکر کنم .قرار نیست اونا راضی باشن .
امیر: پس چطوری ؟؟
آرمان: مثلا تو به زهرا بگو من میرم خونه ساسان بیا اینجا . بعد زهرا که اومد ما دوتا خفتش میکنیم و…
امیر: بعد زهرا میاد خونه و میگه که همش نقشه بوده و…
آرمان: بازم سریع قضاوت کردی . مثلا میزاری زهرا برسه . زنگه درو که زد ما به تو خبر میدیم و تو هم سریع به زهرا زنگ میزنی که آره زناشون خونه نیستن و مجردیه و منم یکم کار دارم و نمیام و میرم خونه . حالا تو که رفتی یه سلامی بده و برو خونه منم میام . و وقتی اومد سلام بده…
امیر: این شد یه چیزی…
آرمان: موافقین ؟؟
ما ساکت بودیم .
آرمان: بزاریم فردا همین موقع همین جا میایم میگیم که هستیم یا نه ؟؟
ما هم قبول کردیم و رفتیم خونه . اونشب من خیلی فکر کردم از یه در نامردیه از یه طرفم 2تا کس توپ می کردیم… شک نداشتم بچه ها هم همین فکرو میکنن…
فرداش رفتیم همون سفره خونه و در نهایت هرسه موافق بودیم .
حالا…
نظر ندین ادامه ندارد…
ضربدری ما چهار نفر

سلام .

من علی 22 ساله از تهران هستم با قد 179 و وزن 72 پوست سبزه و اندام تقریبا یخورده لاغر با کیر 17سانت… من ی دوست ب اسم نیما دارم ک ی خورده دیوونس،همین ی ماه پیش توی مغازش نشسته بود ک ی دختره میاد آجیل میگیره برا عید ک اونجور ک نیما گفت قیافش شبیه قوطی کنسرو بوده:بینی بزرگ و پوست جوش دار سیاه و قد کوتاه و خیلی لاغر نیما خان هم دیوونه بازیش گل میکنه و بش شماره میده و اونم خیلی راحت قبول میکنه البته این چیزارو تازه برام تعریف کرده و من خبر نداشتم ی روز گفت ماشینتو بیار بریم ی نفرو سوار کنیم اولین قرارمه .منم رفتم دنبال نیما و بعد بسمت سرکوچه کلاس زبان دختر خانم … نیما زنگش زد و یهو دیدم ی فرشته اومد ب سمتمون .گفتم دمت گرم چ چیزیه…گفتش ن این اون نیس هنوز حرفش تموم نشده بود ک دختره ک بعدا گفت فرانک اسمشه سوار شد نیما گفت شما؟ فرانک گفت مگه بامن قرار نذاشتی؟ -اما من ب کس دیگه شماره دادم -خب اونم شماره شمارو بمن داد چون من مدتیه تنهام ولی اون هانیه قزمیت چندتا داره…

نیما هم ک خیلی حال کرد ک بجای دیو فرشته اومده بش دست داد و شرو کرد کس شعر گفتن از نیما بگم هم قد خودمه فقط یخورده چاق تره قیافشم تقریبا مثل منه دوتامون قیافه هامون معمولیه خلاشه حرکت کردم بسمت خونمون ک فرانک گفت ن،تنها خونه نمیام .نیما گفت بیا میریم خونه یکم صحبت میکنیم بعد لباستو میپوشی میری ک من زدم زیر خنده قانع نشو گفت تنها نمیام منم گفتم خب یکی از دوستاتو بیار باخودت ک ب طرز غیر قابل باوری قبول کرد و ب دوستش سحر زنگ زد و اونم قبول کرد من داشتم فک میکردم ک اینا چقد جنده هستن ک خیلی راحت اولین قرار میرن خونه خالی و … خلاصه رفتیم دنبال سحر و سوارش کردیم سحر ی دختر سبزه با چال روی گونه و خوشکل و جذاب بود فرانکم بلندتر از سحر و زیبا بود و خیلی پوستش روشن بود البته سحر استیلش از فرانک بهتر بود چون فرانک مثل من لاغر بود ولی سحر کاملا اندامی سرتونو درد نیارم بعداز ده دیقه کس چرخ رفتیم خونه ما ما ی خونه داریم ک کرایش میدیم ک این چندروز بی مستاجر بود و قرار بود بعده عید مستاجر بیاد حالا برای ما مکان بود رفتیم توی خونه ک نیما گفت این خونه ی خودمه و من با درآمد مغازم خریدمش (توی دلم گفتم کوس کش یدفعه بگو ماشینم مال منه) بعد گفت ماشین خودم سرویسه وگرنه ب آقا علی زحمت نمیدادیم…

رفتیم نشستیم و نیما ک الکی مثلا صاحب خونه بود رفت آبمیوه و خوردنی بیاره ک کیر شد چون هیچی توی خونه نبود بجز وسایل و یخچال خالی نیما دست فرانکو گرفت برد توی اتاق بزرگه ک تخت داشت منو سحرم توی حال موندیم ک و شروع کردیم صحبت کردن و وجه اشتراک پیدا کردن چون اصلا من نمیشناخمتش ولی عوضش نیما چندروز تلفنی بافرانک بوده و خوب همو میشناختن هرچند فک میکرد طرفش قزمیته خلاصه سحر باشیطنت گفت بریم ببینیم چیکار میکنن منم راه افتادم دنبالش ک دیدم نیما داره کوسشو لیس میزنه تا مارو دید رفت کنار از خجالت اما فرانک حتی دستشو جلو کوسش نذاشت نیما گفت بفرمایید بیرون ما کار اداری داریم منم تصویر کوس سفید و بی موی فرانک جلو چشام بود و حشری شدم ک اونا اونجا چ میکنن و من اینجا حتی شالشو برنداشتم تصمیممو گرفتم و پاشدم دست سحرو گرفتم کشیدم سمت خودم ک گفت جنبه داشته باش من نامزد دارم آقا… منم بم برخورد چون مغرورمو از منت کشی بدم میاد و دیگه سمتش نرفتم و منتظر موندم اون اقدامی بکنه ک نکرد…

باخودم گفتم اشکال نداره منتتو میکشم ولی جرت میدم گفتم سحر خانوم هیچ میدونستین چقد جذابین مخصوصا بااون چال روی گونت…ک اونم گفت قابل شمارو نداره میخوای بذارم نایلون ببری… منم گفتم اول یخورده بده تستش کنم ببینم چجوریه گفت باز پررو شدی گفتم دختر ب این جذابی بت نمیاد بداخلاق باشی گفت ب ندادن میگی بداخلاقی گفتم این ی حالت دونفره س ک طرفین مثل هم لذت میبرن ک گفت راستش پریودم وگرنه خودمم بدم نمیاد منم گفتم باشه حالا با اونجات کاری ندارم،و بلند شدم رفتم کنارش شونم چسبیده ب شونش بود و لبامو بردم سمت صورتش لبامون ب هم قفل شد رژ لب صورتی خیلی بش میومد مخصوصا اون طعم میوه ش ک نفهمیدم چ میوه ایه…زبونشو توی دهنم میچرخون ک من حالی ب حالی شدم و همون لب ساده از ی دختر از خودم مغرور تر پریود لذت بخش بود برام هردومون هیچ لباسی در نیاورده بودیم و از روی مانتوی سیاهش سینه هاشو گرفتم ک متوسط بودن و خیلی نرم حتی از روی مانتو دو دکمه اول مانتوشو باز کردم و تاب زرشکی خوشرنگشو دادم بالا تا ب سوتین سیاه سادش رسیدم و اون زدم بالا و افتادم ب جون سینه هاش دوتامون روی فرش دراز کشیدیم و من سینشو میخوردم و میلیسیدم اما اون جز چندتا آه آه کوچیک صدایی ازش نمیومد تعجب کردم چون سینه هردختری رو ک خوردم خیلی تحریک میشدن اما این،نه خیلی دوس داشتم نوار بهداشتیو از نزدیک ببینم ک چطور نصب میشه

ازش خواستم اما هیچی نگفت خودم شلوار جینشو کشیدم پایین و شورتشم همینطور ک دیدم چیزی نیس بجز ی کوس خوشکل و بی مو و کوچیک گفتم مگه پریود نیستی گفت الان ن ولی بزودی میشم حتی نوار توی کیفشم نشونم داد منم کوس لیسی دوس ندارم و تاحالا واسه هیشکی نخوردم اما خواستم کاری کنم ک ازین ب بعد بازم بیاد 69خوابیدم بغلش ک حس کردم دستش روی کیرمه از بالای شلوارم و داره میماله .ازش خواستم دوتایی کاملا لخت بشیم و اونم قبول کرد و دوباره بغل هم دراز کشیدیم بحالت 69من دهنمو بردم سمت کوسش ک اونم کیرمو تا ختنه گاه جاداد توی دهنش و بادست چپش ک بالا بود کیرمو گرفت و همزمان با خوردن جق میزد منم بیکار نموندم و حسابی چوچولشو با زبون بازی دادم و کوسشو بو کردم بوی خیلی خوبی میداد حتما تا حالا خودتون بو کردید کلیتوریسشو با زبون لیس زدم و انگشتمو تا ی بند کردم توی کوسش و میمالیدم و عقب جلو میکردم کوسش کاملا خیس شد و خودشو هی تکون میداد و همزمان کیرمم توی دهنش بود ک احساس کردم داره آبم میاد با تکون دادن کیرم اونم فهمید و از دهنش درآورد فک کنم خواست دستمال بباره ک دیگه دیر شد چون باتمام فشار ریخت روی صورتش گفتم الانه ک شاکی بشه ک دیدم با زبون دور دهنشو لیس زد و ی مقدار از ابم رو خورد باقیشم رفت توی آشپز خونه شست و برگشت بش گفتم اوپنی؟ گفت نه منم گفتم باشه میدونستم مثل جریان پریود دروغ میگه بش گفتم پس بذار فقط بمالم بهش

با دستم کیر نیمه جونمو مالوندم ب کوسش ک از فکرشیطنت آمیز خودم بلند شد و ب درجه آخر بلندیش رسید و با ی فشار کردم توی کوسش ک ی جیغ بلند کشید و خودشو سفت گرفت و مدام فحشم میداد با پاش هولم داد کیرمو دیدم ک خونی بود اولش فک کردم شاید بخاطر پریودش باشه بعد دیدم چندقطره خون از کوسش ریخت رو فرش و شروع کرد ب گریه کردن ک از صدای سحر نیما و فرانک اومدن حال و روزشو دیدن و نیما گفت چیکار کردی علی؟ گفتم فک کردم دروغ میگه و اوپنه خودمم شوکه شده بودم ک نیما گفت باشه اشکال نداره فرانکم اوپنه بعدا میریم پیش دوست علی مال دوتاتونو میدوزیم من ابراز شرمندگی کردم ک سحر گفت قسمته دیگه…از الان تورو شوهر خودم میدونم وای): منم گفتم خوشحال میشم همچین زنی داشته باشم(باخودم فک کردم چند ماه میکنمش تا اینکه خودش خسته بشه)خلاصه بعد از ی هفته قرار بعدیمون فرا رسید اینبار ما رفتیم توی اتاق چون بدم از حال میومد ک روی فرشش هنوز جای خون بود روی تخت شرو کردیم لبو لوچه گرفتن اینبار سحر خیلی هات بود ولابد توی ذهنش فک میکرد ک دیگه شوهر گیر اوردمو تموم.دوتامون لخت مادرزاد شدیم و محو اون اندام بلوریش شدم کون خوش فرم سینه برجسته و نسبتا کوچیک تا متوسط و کوس تر تمیز بعد از لب رفتم سراغ سینش اینبار سرو صداش زیاد بود و داشت حال میکرد منم ب همین منوال داشتم ادامه میدادمو رفتم پایینتر و لیسیدن شکمش و دور نافش دیگه داشت کمر خودشو بلند میکرد و میزد زمین دوباره 69 خوابیدیم و حسابی ساک زد و تا جا داشت میبرد توی گلوش طوری ک دوبار حالش بد شد منم این پایین بادست کوسشو میمالیدم و کونشو انگشت میکردم ک خیلی خوشش میومد

کیرم ک حسابی باد کرده بود رو ب حالت سگی گذاشتم دم کوسش و فشار دادم آروم سرش رفت تو چون اولین بارش بود ترسیدم جر بخوره پهلوشو گرفتم و اونو کشیدم سمت خودم داشت لبشو گاز میگرفت و حال میکرد منم آروم توی کوس خیسش تلمبه میزدم جاتون خالی خیلی داغ و خیس و لیز بود الان یادش میفتم کیرم بلند میشه…بعد حالت رو عوض کردیم من خوابیدم و اون نشست روی کیرم و بالا پایین میپرید ک سریع ارضا شد …خودش گفت دومین بارشه منم دیگه نا نداشتم و باتمام توان تلمبه زدم و بش اشاره دادم ک بلند شه و همه آبم ریخت رو رون پای چپم خیلی جالب بود ک روی خودم بریزه بعد پاک کردم و بلند شدم بیرونو نگاه کردم دیدم پاهای فرانک روی شونه نیماس و داره داد میزنه و تلمبه میزنه توی کون فرانک…تازه یادم اومد ک چرا کون ب این خوش فرمی رو نکردم ک کیرم ی ذره حس گرفت یهو نیما با ی آخخخخخ آبشو همونجا خالی کرد… گفتم خسته نباشی دلاور و درحالی ک دست سحر توی دستم بود همونجور لخت رفتیم کنارشون بوی عرق و شهوت میومد با دیدن بدن لخت فرانک کیرم بلند شد و داشتم کوس و کونشو ک قشنگ سوراخش بزرگ شده بود رو میدیدم ک چشمم ب سحر افتاد ک کیر نیمارو نگاه میکنه ک همین الان از کون دوستش دراومده من گفتم بریم حموم باهم اونام قبول کردن و زیر دوش منو سحر همو شستیم ک باز همون نگاها…

خیلی سخته ی دختر لخت کنارت باشه و نتونی بکنیش،فرانکو میگم دلو زدم ب دریا و گفتم فرانک سینه سحر ی کوچولو از تو بزرگتره ها…ولی نرمی مهمتره ک گفت من نرم تره ..منم گفتم خودم باید تست کنم و بهش دست زدم(درسته همه لخت بودیم ولی واقعا خجالت کشیدم)راستش مال سحر خوش مشت تر بود و تودستش بهتر بود یهو نیما گفت منم باید دست بزنم و دستشو برد سمت سینه سحر هممون خیس بودیم اما سحر دقیقا زیر دوش قرار داشت تا دست نیما بهش خورد آهی کشید و چشاشو بست انگار نیما قصد نداشت دستشو برداره و هی میمالید سحرم دستشو برد سمت کیر نیما و ب اش میمالید ک کیرش مثله فنر بلند شد…منم رفتم سراغ فرانک و دستمو گذاشتم روی کوسش ک ی لبخند موذیانه کرد کوسشو میمالیدم و اونم بهم چسبید و لباشو آورد نزدیک لبم و شروع کردیم ب لب گرفتن و بدن های خیسمون بهم مالیده میشد و کیرم بلند شد و تنظیمش کردم دم کوسش اون حواسش نبود ک تا آخر کیرمو جا دادم توی کوسش ک یهو داد کشید و خودش عقب جلو کرد…کوسش تنگ نبود ولی بدم نبود حال داد منم کمرم زیاد جواب نمیداد چون هیچی نخورده بودم کلا توی عمرم ن دارو خوردم ن حتی ی سیگار کشیدم شروع کردم تلمبه زدن توی کوسش و چندتا تلمبه زدم از اونور دیدم نیما داره کوس تنگ سحرو جر میده و نوک سینشو گاز میگیره ک دوتاشون بافاصله کم ارضا شدن …

تا چشمم ب کون سحر افتاد از کوس فرانک کشیدم بیرون و گفتم نیما زوج عوض گفت چی؟گفتم برو کنار تا نذاشتم تو کون خودت اونم رفت کنار و من کیرمو که آغشته ب آب کوس فرانک بود رو گذاشتم در کون سحر .بش گفتم ب حالت رکوع وایسه و با فشار کیرمو وارد کون نیمه تنگش کردم واقعا لذت بخش بود تند تند تلمبه میزدم ک آبم بافشار ریخت توی کون خوش فرم سحر ک گفت آتیش گرفتم آخخخخخ اگه باز میتونستم کون فرانکو میکردم اما افسوس کیرم بلند نمیشد و شهوتم کامل از بین رفت … ب چارتامون خیلی خوش گذشت و هنوز باهم رابطه داریم …
سکس شیش نفره

سلام

من حمیدم 43 ساله و همسرم رویا 37 ساله … حدود 10 سال پیش ما با سایت آویزون با گروه های زوج های ضربدری آشنا شدیم به طوری که توسط مسنجر باهاشون آشنا و با ایمیل ارتباط و بعدش با تلفن آشنایی بیشتر و در نهایت با دیدن عکس بدن و ملاقات حضوری آشناییمون بیشتر میشد. هدف ما داشتن دوستانی که بتوانیم ارتباط راحت و آزاد و بدون قید و بندهای رایج ولی در قبالش احترام متقابل و رعایت حریم خانوادگی و داشتن ظرفیت بالا بود. داشتن محیطی آرام و سکسی به دور از هیاهو و شلوغی کار و زندگی ایجاد لذت در تنوع سکس و عشق بیشتر در زوجها و دیدن حالات و اشخاص مختلف در حالت سکس.لذت بردن از لذت دیگران …..و فراموشی مشکلات زندگی.

با این هدف بود که با همسرم صحبت کردم و بعد از 6 ماه راضی به آشنایی با زوج ها شد که با پیدا کردن آنها و آشنایی و قرار ملاقات و شانس زیاد موفق به آشنایی شدیم. شانس و دقت و صبوری در این کار لازمه چرا که دو زوج مناسب با تمام خوصوصیات که ما بخواهیم هیچ وقت پیدا نمی شود .پس باید شرایط اصلی مثل شخصیت-سلامت-صداقت-خانواده بودن-علاقه زوجین به هم-راضی بودن خانم ها-ومحیط مناسب و وضعیت اندامی مناسب و نوع سکس و را ارجعیت به قیافه – سن وسال و وضعیت مالی داد چرا که این برنامه برای تفریح و یک شب یا نهایت ماهی یک شب است و قرار نیست که دایم باشیم. مقدمه خاطره ام زیاد شد می بخشید مجبور بودم بگم.

من با قد 187 و وزن85 و سایز 20 و خانمم هم با قد 167 و وزن 65 و سینه 80 و پوست سفید و خیلی گرم و مهماندوست -هر دو تحصیلکرده ووضع مالی مناسب و اهل نه الکل و هیچ دخانیاتی نیستیم و عاشق هم بودیم و هستیم.دوست داریم در کنار هم لذت ببریم نه جدا از هم و لذت هم را ببینیم و از لذت هم لذت ببریم و اول تفریح ما سفر بود بعد از اشنایی با دوستان تفریح ما شد سفر برای ملاقات دوستان و داشتن شبی به یادماندنی.خوشبختانه ما با زوج های خوبی آشنا شدیم از کیش و مشهدوزاهدان یزد-اصفهان- تبریز-آمل -تهران-شیراز-کرمان-بیرجند-بندر و کرمانشاه که بهانه خوبی برای سفر و ملاقات آنها و یا آمدن آنها و آشنایی با افراد از استانهای مختلف و فرهنگهای مختلف. من یکی از این مواردو برایتان بیان میکنم در نت با یک زوج آشنا شدیم و بعد از آشنایی اولیه وقتی من در تهران بودم با هاشون قرار ملاقات گذاشتیم و بعد از یک ساعت با من تماس گرفتن و گفتن که یک زوج دیگر که مناسب و آمادگی دارند را می توانند همراهشان بیارن؟بعد از مشورت با خانمم تماس گرفتم و آدرس منزل را بهشون دادم و قرار ساعت 10 شب را گذاشتیم.ما پاساژ گلستان بودیم و ساعت 7 بود بلافاصله یک چیزی خوردیم و سریع به خونه خودمان را رساندیم و شروع به آماده کردن مقدمات شدیم

خانمم رفت دوش گرفت و مشغول آرایش کردن ولباس پوشیدن و منم دنبال پیدا کردن آهنگ و فیلم مناسب .ما در ان زمان بچه نداشتیم و خونمون خیلی دنج و خلوت بود.هر چه به ساعت 10 نزدیک میشدیم استرس و هیجانمان بیشتر میشد.خانمم همش میگفت ما ندیده و نشناخته نباید به خونمان دعوت میکردیم و اول جای دیگر قرار میگذاشتیم ولی نظر من اینه که باید سریع و خانمها در عمل انجام شده قرار بگیرند و الا زود عقیده شان بر میگرده و پشیمان میشن. خانمم یک لباس ابریشمی بلند و تنگ پوشیده بود که خیلی به رنگ پوستش می امد و با حفظ پوشیدگی ولی تمام اندامش در آن معلوم بود چون خیلی تنگ و اندامی بود.منم تی شرت و شلوار لی پام بود.ساعت 9.5 بود خانمم بساط پذیرایی و چای را آماده کرده بود و منتظر بودیم من که خانمم را میدیدم که هم استرس و هم هیجان خیلی تحریک میشدم و چون نمی دانستیم چه شبی در پیش داریم هیجانمان دو چندان میشد.هر جند وقت از پشت بقلش میکردم و گردن و لباشو میبوسیدم و اون هم مواظب بود ماتیک و آرایشش خراب نشه.بلاخره ساعت 10 شد من یک فیلم سکسی گروهی گذاشته بودم و موزیک ملایمی هم فضا اتاق را پر کرده بود

نور کم محیط را سکسی تر میکرد صدا زنگ موبایل بلند شد که ما پشت دریم و منم سریع در را باز کردم و از پشت اف اف طبقه و شماره واحد را گفتم و بعد از چند دقیقه ای آنها پشت در رسیدند. در را باز کردیم و شهرام و شهره و علی و مرجان را دیدیم و خوشبختانه زوج های قابل قبولی در وحله اول بودند. انها بلافاصله نشستن خانم هایشان را جابجا کردن و ما مشغول پذیرایی و صحبت های ابتدایی شدیم چون تا ان موقع با هم فقط چت کرده بودیم.منم بلافاصله فیلم گذاشتم و محیط را آماده سکس میکردم خانم من وقتی راحتی آنها را باهم دید و تا اون موقع اینجوری با سه دو زوج نبودیم داشت جا میزد و انها هم احساس کردند خانم من داره ناراحت میشه و کمی خانمها از اقایون جدا شدند چون مرجان تو بغل شهرام و شهره هم پیش علی بودند و لب میگرفتن. من بلافاصله وارد عمل شدم و گفتم که ادامه بدن و ما با دیدن انها شروع میکنیم خانمهای انها قبول نکردند و گفتن باید شما اول شروع کنید والا ما میریم.

داشت شبمان خراب میشد از یک طرف خانمم رضایت به شروع سکس نمیداد و بدنش سرد شده بود و از هیجان میلرزید چون حسابی ترسیده بود چون شهرام هیکل بزرگی داشت و تصور اینکه اون بکندش براش سخت بود و از طرفی انها هم دست از سکس برداشته بودند و منتظر حرکت ما بودند. بی مقدمه آهنگ را عوض کردم وخانمم را برای رقصیدن تانگو بلند کردم و بعد از چند دقیقه ازش لب گرفتم و شروع به بوسیدن و عشق بازی باهاش کردم دیگه بدنش گرم شده بود و اروم شده بود.زیر چشمی اونها رو میدیدم که انها هم با هم مشغول شدند و داشتن همو لخت میکردند.بشمار سه دیدم که ما هنوز داشتیم مقدمات را طی میکردیم که شهرام مرجان و لخت کرده و داره میکندش رو مبل خیلی سریع اتفق افتاد.من در حال عشق بازی شروع به بالا زدن لباس ماکسی ابریشمی به سبک چینی عسل شدم و بالا زده بودم و و با دست از رو شرت کونشو میمالیدم و پشتمان به علی و شهره بود دیدم علی شهره را بلند کرد و امد کنار ما ایستاد و در حالی که با شهره عشق بازی میکرد دستشو گذاشت رو کون عسل و اروم اروم دستشو تو شرتش برده و چاک کونشو می مالیدو و در حالی که ازش لب میگرفتم دیدم چشمای عسل خمار شده و صدای آهههههش بالا میرفت منم با دست بدن شهره را می مالیدم و وقتی دیدم علی از پشت عسل را بقل کرده وگردنشو میبوسه دیگر خیالم راحت شد که خانمم ریلکس شده و استرسش از بین رفته و در حال تحریک شده…

منم شهره را بقل کردم و شروع به بوسیدنش و لخت کردنش کردم و میدیدم که علی هم داره همزمان خانمم را لخت میکنه و همونجور ایستاده به پشت خانمم رفته و در حالی که اروم اروم شرتشو در میاره بدنشو میبوسه و چاک کونشو لیس میزنه شهرام هم طرف دیگر همین جور بود که مرجان خوش هیکل را میکنه و صدای آههههههو اوههههشو بالا برده بود شهرام بدن هیکلی عضلانی و پر مو داشت و حسابی میکرد.منم شهره را لخت کرده بودم خانمی با قد متوسط تو پر و سفید خانمم وسط حال دراز کشید و علی از نوک انگشتای پاش شروع به خوردنش کرد و اروم اروم سرش را به کوس قشنگش میرسوند.شهره هم شروع به خوردن سینه های عسل کرد و منم کیرم و تو دهنش گذاشتم و با دست کس و کون شهره را می مالیدم و انگشتش میکردم شهرام هم از رو مرجان بلند شد و امد سراغ عسل و ازش لب میگرفت و منم رفتم سراغ مرجان که شهرام حسابی خستش کرده بود و کیرمو کذاشتم تو دهنش ساک بزنه و مدل 69 منم کس اب افتادشو میلیسیدم و میخوردم. انطرف سه نفری رو خانمم بودند و علی خودشو به لبای عسل رسانده بود و کیر بزرگشو تو کوسش کرد و اههههههه عسل در امد و شهرام هم با زبان بدن عسلو میلیسید و شهره هم امده بود پیش من و مرجان در حالی که بدن من و مرجان و میمالید و انگشت میکرد با ما عشق بازی میکرد و سینه هاشو می خوردم و در حالی که کیرم تو کس مرجان بود سینه های شهره را میخوردم و گاه گاهی شهره از مرجان لب میگرفت معلوم بود لزبین حرفه ای هست.

اونطرف دو نفری داشتن خانمم را میکردند و نوبتی علی و شهرام کیرشونو تو کس عسل میکردند و یا کیرشونو تو دهنش میکردند و جاشونو عوض میکردند انقدر ادامه دادند تا ابمان روی خانم ها امد تقریبا یک ساعتی طول کشید. همه ولوشده بودند بخصوص خانم من اولین تجربش با 3 مرد و 2 زن کمی استراحت کردیم بعد از تجدید قوا و دیدن فیلم که در این زمان خانم من وسط علی و شهرام و منم وسط مرجان و شهره لخت نشسته بودیم و با عشق بازی و خوردن سینه و خانم ها با ساک زدن و خوردن بدنمان دوباره تحریکمان کردند و سکس بعدی را شرو کردیم و تقریبا ساعت 2 بود که انها از منزلمان رفتند و یک شب به یاد ماندنی برامان ماند همین باعث شد که ما بتوانیم بعدش با زوجهای بیشتری اشنا بشیم. به امید شادی و شاد بودن.

نوشته:‌ حمید
اردوستان عزیز این داستان مربوط به من نیست و من فقط وسیلم که این داستانو آپ کنم…

خیانت

سلام خدمت شما دوستان عزیز
قبل از هرچیز خودمو معرفی میکنم ,من بهرام هستم متولد 1360 مهندس نرم افزار و مشغول به کار در یک شرکت بازرگانی و ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور…
خاطره ای که میخوام تعریف کنم یکم پیچیدس و من سعی میکنم خلاصه وار و طوری که لپ مطلب گفته بشه واستون بنویسم .
سال 92 من با همسرم فریده ازدواج کردم, و طبیعتا ابتدای ازدواجمون رابطه سکسی گرمی داشتیم و خیلیم از همدیگه لذت میبردیم .(البته همچنان ادامه دارد…
زندگیمون حول یه محور ثابت و خوب می چرخید تا تابستون 93 که یه اتفاق بدجور منو به هم ریخت…
یه روز عصر که با دوستام بیرون بودم زنگ زدم به فریده همسرم که بله من دارم میام خونه چیزی لازم نداری بگیرم ؟؟؟
که فریده گفت اگه میشه یکم دیرتر بیا مونا دختر خالم داره میاد اینجا ,میخوایم یکم بحرفیم…
منم گفتم باشه مسئله ی نیست و راهمو کج کردم سمت قهوه خونه…
ساعت 9 بود که فریده گفت بیا مونا رفتش… منم نزدیک بودم و 15 بعد رسیدم .
فریده حموم بود . رفتم سمت اتاق خواب که دیدم یکم تخت به هم خورده و خیلی جالب نیست وضعیت اتاق .لباسای فریده هرکدوم یه گوشس و روتختیم لول شده…
اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که اینا لز کردن…
بعد که دقت کردم یه مقدار خیلی کم مایع شبیه آب کیر رو تخت ریخته بود…
با دیدن اون اب خون جلو چشمامو گرفت…صدتا فکر تو یه لحظه اومد تو ذهنم…گفتم بگیرم بکشمش !!! برم بپرسم چیکار کرده و و و…
بالاخره خودمو آروم کردم که فعلا کاری نکنم . اول باید یفهمم که اگه رابطه ای داره با کدوم حرومزادس…
دیگه نموندم فریده بیرون بیاد و از خونه زدم بیرون نمیخواستم باهاش الان روبرو شم .
گفتم نکنه از کوره در برم .
رفتم بیرون تا 1 خونه نیومدم . وقتی اومدم فریده خواب بود ,صبح که میخواستم برسونمش سر کار اخمام خیلی تو هم بود .
فریده پرسید که چی شده ؟؟ نمیدونم این چی بود گفتم .
من: کیرم درد داره ,دیشب بردم نشون دادم .گفت تا یکماه سکس نکن .
فریده: غلط کرده . من میخوام .
میخواستم بزنم تو دهنش . بگم مادر بخطا برو…الله اکبر .
من: باید تحمل کنی دیگه .
هدفم از گفتن این کس شعر این بود که فریده نیاز داشته باشه و وقتی طرفو آورد خونه . جفتشونو خفت کنم و…
بماند که تا چند روز چه اعصاب خوردی داشتم ,نه میلی به غذا داشتم نه کار و نه هیچ چی…
یه اوضاع بی ریختی داشتم که نگو…به همه راه ها فکر کردم که چی پیش میاد .
تصمیم کاملا جدی بود در کشتنشون…و
یه چند روزی گذشت ,یه شب پا تی وی بودیم که فریده هی چت می کرد با یه نفر پرسیدم کیه گفت که موناس .
یه لحظه فریده رفت که بره دستشویی منم پریدم ببینم کیه که دیدم گوشیش قفله و نمیشه بازش کرد .
میدونستم همون حروم زادس . گفتم بهترین راهه که مچشونو بگیرم . فریده که از دستشویی اومد بیرون من انگار دارم با تلفن حرف میزنم…
من: باشه باشه با هم میریم . مشکلی نیست .قربونت خداحافظ .
فریده : کی بود ؟؟
من: یکی از بچه ها بود . میگه فردا بعداز ظهر کمباین براش درو میکنه بیا باهام بریم .
فریده: تو بری چیکار تو این گرما ؟؟؟
من: خوب یه نفر باید سر زمین پیشه دستگاها بمونه و یه نفرم بره گندوم تحویله سوله بده که از گندومه کش نرن .
فریده: کی میای حالا ؟؟
من: نمیدونم دقیق ولی تا 10 .11 طول میکشه .
فرداش که از سرکار اومدم فریده هم خونه بود . لباسامو عوض کردم و یه نهار خوردم و رفتم .
روبرو خونمون یه نیمچه پارکی بود که میشد توش نگهبانی داد…
ساعت حدود 4 بود که از خونه زدم بیرون و رفتم تا سر کوچه و از یه خیابون دیگه اومدم پشت شمشادای تو پارک و رو یه صندلی برعکس نشستم و مشغول پاییدن خونمون شدم .
خونه ی ما تو یه آپارتمان 5واحدیه که 5طبقه هم هستش . یکم کار سخت شده بود . ولی تصمیم گرفتم اگه یه مرد قریبه رفت تو ,سریع پشت سرش برم تو که ببینم آسانسور تو کدوم طبقه وامیسه…
یه نیم ساعتی گذشت که فریده زنگ زد که کجایی ؟؟ منم گفتم سر زمینم چطور ؟؟ گفت که من شاید برم خونه مامانم, میخواستی بیای بگو که برگردم .
دیگه مطمئن بودم خبریه…
آقا بگم که شیش دونگ هواسمو جمع کردم که ببینم چی به چیه…
بعد حدود 20دقیقه نیم ساعت دیدم که یه آژانس اومد اونطرف خیابون واساد . قلبم تند تند میزد…
خیلی استرس داشتم که بفهمم کیه… یعنی فریده به من خیانت می کنه ؟؟؟
این دیگه اینجا چیکار می کنه ؟؟؟
دیدم که موناس و یه تریپ خوبم زده و رفت زنگو زد و رفت بالا…
نمیدونم حالم چطور بود ,کسخل میزدم .نمیدونستم کی به کیه…
یه 1ساعتی گذشت ,کسی نیومد !! یکم امیدوار شدم راستشو بخواین…
گفتم بذار یه زنگ به فریده بزنم ببینم چی به چیه…
اما در عین ناباوری گفت که تنهام و کسی پیشم نیست .پرسید کی میای که گفتم خبرت میکنم .
قطع که کردیم ,منگ میزدم .نمیدونستم جریان چیه…هرچی که یک و دو میکردم نمیفهمیدم که چطور میتونه باشه !!!
یه نیم ساعت موندم باز خبری نشد… رفتم یه تابی خوردم برگشتم .بعد زنگ زدم به فریده و گفتم 20دقیقه دیگه میرسم .
که 10دقیقه نشد مونا رفت بیرون از خونه .منم یه ربع بعد رفتم بالا .
باز فریده تو حموم بود . سریع رفتم سراغ اتاق خواب .بهم خورده بود ,اما نه مثل سری قبل !!!
5دقیقه بعد فریده اومد بیرون و منم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم…
اونشب باز پرسیدم که چیکار کردی امروز گه گفت خوابیدم و کار خاصی نکردم…
مونده بودم جریان چیه !!! چند روز دیگه به همین منوال گذشت که یه تصمیم جدید گرفتم .
روز پنجشنبه صبح اومدم خونه و یه هندیکم امانتو به صورت فوق حرفه ای گذاشتم تو کانال کولر و رفتم سرکار .
شب قبلشم گفته بودم که فردا 4 تا 8 نیستم باید برم شرکت کارم دارن…
با هر فیلمی بود قبل رفتن دوربینو روشن کردمو رفتم…دیگه کلا بیخیال رفتم قهوخونه تا 8 .
8.20رسیدم خونه ولی فریده دیگه حموم نبود و داشت شام درست می کرد .هیچ راهی نبود دوربینو بیارم بیرون…دل تو دلم نبود که فیلمو ببینم…
موندم تا 2شب پا تی وی که فریده رفت بخوابه…وقتی مطمئن شدم خوابه .پریدم دوربینو کشیدم بیرون و زدم به لپتاپ و خدا خدا میکردم مشکلی نباشه…
حدود 1.20دقیقه ضبط کرده بود .بعد اینکه من رفتم فریده به یه نفر زنگ زد که رفا .زود بیا ,بعد حدود نیم ساعت زنگه درو زدن .و فریده درو باز کرد . داشتم از استرس میمردم .

اگه نظرات خوب باشه ادامه دارد…
خیانت
قسمت دوم

دوربین رو در دید نداشت ,اما من دل تو دلم نبود که ببینم چه میشه !!! کی میاد تو .
درو که باز کرد صدای یه زن بود دمه در…
اومدن جلو دید دوربین یه نفس راحت کشیدم ,مونا بود !!!! ولی چرا از من پنهون می کردن…
فکرم همونجا رفت که فکر شما هم رفته !!! به هم امون ندادن و خوابیدن رو کاناپه و بخور…
آره لز می کردن…
یه 5دقیقه اونجا بودن و رفتن تو اتاق… و تا فیلم تموم شد از اتاق بیرون نیومدن…
خیلی خیالم راحت شد…از دید من یکی لز چیز خاصی نیست !! اتفاقا دوس دارم !!!!
فیلمو تو یه پوشه مخفی سیو کردم و از رو دوربینم پاک کردم و بعد یک هفته رفتم فریدرو بغل کردم و خوابیدم…
روز بعدش دیگه با فریده گرم برخورد کردم و به اصطلاح تحویلش می گرفتم .
بعد نهار دیگه طاقت نیاوردم و فریدرو صدا زدم و گفتم بیا کارت دارم .یکم من من کردم ,میخواستم مثل دیپلوماتا عمل کنم . دیدم کار من نیست…
من: فریده من تا حالا به تو دروغ گفتم یا اینکه چیزی از تو مخفی کردم ؟؟
فریده: فکر نکنم . چطور ؟؟
من: پس چرا تو به من دروغ می گی ؟؟ یه چیزای رو از من پنهون می کنی…
فریده: یکم جا خورد و گفت یعنی چی ؟؟ من چه دروغی گفتم ؟؟
من: نمی خوای خودت بگی ؟؟
فریده : چیو بگم آخه ؟؟
من: دیروز عصر که من رفتم شرکت تو چیکار می کردی ؟؟
فریده: چی میگی بابا . میخواست بره که گفتم بشین . من از رابطه ی تو مونا خبر دارم .
تا اینو گفتم .نشست و زد زیر گریه و غلط کردم . ببخشید و…
شاید یه ربع گریه می کرد و التماس که ببخشمش ,منم چیزی نمی گفتم تا یکم بترسه…
من: حالا گریه نکن .
من: فقط با مونا لز داری ؟؟
فریده ساکت شد و بروبر منو نگاه می کرد و بعد زیر لب گفت که ما لز نمیکنیم .
من: یعنی چی ؟؟
فریده: قول بده عصبانی نشی…
من: حرف بزن .
فریده: ما سکس داریم…
من: چی ؟؟
فریده: آخه آخه مونا دوجنسس
من: یعنی مونا…
فریده: آره کیر داره…
خداوکیلی گوزپیچ کرده بودم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم…نمیدونستم چه برخوردی کنم . نه رو مونا غیرتی میشدنم نه حشری میشدم .یه فیلمی بود…
بذارید ادامه داستانو بصورت خاطرات فریده بنویسم . و از زبون خودش که کم کم واسم تعریف کرد .
راستش 10سالم بود که خونه خالم اومدن و با ما همسایه شدن…
من چیزی در مورد اینکه مونا دوجنسس نمیدونستم !!! مونا یکسال از من بزرگتر بود و یکسالم از فریبا خواهرم کوچیکتر !! بخاطر همین با جفتمون دوست بود و تقریبا هروز باهم بودیم… کم کم از لابلای حرفای مامان اینا فهمیدم که مونا کیر داره و…
تا 15سالگیم اتفاق خاصی نیفتاد… اگه اشتباه نکنم سال 82 بود زمان خاتمی J))))
که یه روز زمستونی تو اتاق خوابیده بودم ,یهو حس کردم یه چیزی رو منه !! بیدار که شدم منگ خواب بودم که دیدم موناس و شلوار و شرتمو پایین کشیده و خودشم همینطور و خوابیده رو من…
هر کاری کردم از رو من بلند نشد ,من خیلی تلاش کردم که مانعش بشم .مثلا مونا میخواست لب بگیره و ببوسه منو .ولی من میلی نشون نمیدادم و فقط میگفتم که مونا برو کنار مگر نه به همه میگم و…
مونا هم که مقاومت منو دید ترجیح داد قبل اینکه دیر بشه کار خودشو بکنه و کیرشو خیس کرد و با یه فشار تا ته فشار داد تو کونم .اینقدر درد داشتم که نفم یه لحظه بند اومد و با یه جیغ بنفش زدم زیر گریه…مونا چند لحظه صبر کرد و شروع کرد به تلنبه زدن… کمتر از 5دقیقه زد و نهایتا آبشو خالی کرد تو کونم و از رو من پاشد و رفت…
شاید نیم ساعت تو اون حالت موندم و فقط گریه می کردم .بعد به کونم دست زدم دیدم کامل باز مونده… دستمو که نگاه کردم خونی بود . فهمیدم جرم داده…
هیچی دیگه رفتم یه دوش گرفتم و تا 2روز لنگ میزدم . چند روزی از مونا خبری نبود تا اینکه یه شب اومدن خونه ی ما ولی من هم ازش بدم میومد هم خجالت می کشیدم و… بخاطر همین اصلا محلش نذاشتم…
تا چند وقت محلش نذاشتم که یه هفته قبل تعطیلات نوروز باز همین اتفاق افتاد بدون هیچ کم و کاستی…
وقتی مونا میخواست بکنه تو ,وقتی دیدم هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط خواهش کردم آروم بذاره !!! اینبار دردش کمتر بود ولی بازم گریه کردم…
ولی وقتی مونا داشت میکرد دیگه آروم موندم تا کارشو بکنه… وقتی مونا آبش اومد گفت که آفرین همیشه همینطور آروم وایسا که جفتمون راحت باشیم…
من هیچی نگفتم و فقط رفتم دوش گرفتم ولی مونا نرفت و در کمال پرویی اومد تو اتاقم و خودشو مشغول کرد…
نمیدوم چرا کاری نمی کردم یادم نیست ولی فکر کنم ازش میترسیدمم…
دیگه اتفاقی نیفتاد تا تعطیلات نوروز که رفته بودیم جنگل… من رفتم تنهایی یکم بچرخم که دیدم مونا پشت سرمه…یه لحظه ترسیدم سریع خودشو بهم رسوند و از پشت چسبید بهم .کیر راستشو رو کونم حس می کردم . میخواستم مانع بشم که منو محکم چسبوند به خودش .نمیدونم چرا احساس ضعف داشتم در مقابلش و سریع الارغم میلم کاری نمیکردم…
و مونا هم از موقعیت استفاده می کرد و منو برد یه قسمت انبوه و شلورامو کشید پایین و برای اولین بار کسمو خورد که همین باعث شد منم حشری بشم و بعدم باز منو کرد . و این سری گریه نمی کردم ولی درد داشتم…
خلاصه کنم واستون تو ماه های بعد این جریان باز ادامه داشت تا اینکه تابستون اون سال اولین سکس کاملمونو انجام دادیم .
یعنی با رضایت کامل من و مونا و از لب گرفتن شروع شد تا کس خوردن و ساک زدن و نهایتا کردن من . که دیگه خودم رو کیرش میشستم و بالا پایین میشدم…
اونروز خیلی به من چسبید…
من اتنا 26 سالمه و عشقم امید که دوساله باهم ازدواج کردیم البته هشت ساله باهمیم ماجرا بر میگرده به سفر تابستونمون به انتالیا و اتفاقای خوشمزه ای که برام افتاد اینو بگم منو امید فوق العاده هات و سکسی هستیم و تو سکس تا همدیگرو نگاییم ول نمیکنیم امید جوری تو سکسامون منو میکنه که به فاک میرم ولی وقتی ارضا میشم سیرمونی ندارم از کسو کون منو به گا میده بیشرف وقتی خواستیم بریم از همون اول تو فکر حال کردن تو هتل و سکس و ماساژ بودم دل تو دلم نبود وقتی رسیدیم بعد از استراحت خواستیم بریم دیسکو که من یه لباس فوق سکسی پوشیدم یه حریر تا خط کونم که وقتی امید دیدم چشاش چهارتا شد گفت با این میخوای بیای گفتم اره اینجا ایران نیست که بهم گیر بدیا چون خیلی غیرتیه امید گفت عزیزم اخه این لباسه جنده هاس خندیدمو گفتم خب منم جنده توام عشقم که گفت باشه عشقم اینجا آزادی وقتی رفتیم دیسکو دیدم همه دارن منو شوهر خوشتیپمو نیگا میکنن ویسکی خوردیمو رفتیم وسط سن که برقسیم من گیج گیج بودم اونقدر فازم خوب بود که با لبخند به امید نیگا میکردمو جلو همه لباشو میخوردم و کونمو میمالیدم بهش به قدری حشری شده بودم که دوست داشتم جلو همه کس بدم بهش ولی اون هی انگشتم میکردو بیشتر منو اتیشی میکرد که یهو یقشو گرفتم گفتم منو میکنی یا داد بزنم اینا بیان بکننم که خودم یه لحظه ناراحت شدم که این حرفو زدم چون مست بودم و حالیم نبود که یهو امید گفت جوووووووووووون کیییر میخوای وقتی اینو گفت بدنم لرزید از شهوت که کشوندم بردم تو دستشوی و که دیدیم در بسته محکم در زد که یه دختر پسر درو باز کردنو ترسیده بودن که اونا هم داشتن سکس میکردن سریع رفتیم تو امید منو گذاشت روی تاق دستشویی و وحشیانه منو میخورد که دختر پسره هم مشغول شدنو درو بستن اونقدر تو فاز بودیم که نه اونا و نه ما اونارو میدیدیم ولی وقتی امید کیرشو کرد تو کسم جیغ وحشتناکی از شهوت زدمو با ناخونام کمرشو خنج میزدم یه لحظه نگاهم افتاد سمت راست که قلبم وایساد وقتی اون صحنه رو دیدم .ادامه دارد….نظر بدید تا بنویسم
ضربدری من ، الهه ، سارا و حمید سلام به دوستان لوتی مثل بقیه قسم و … نمیخورم که واقعی هست یا ساخته ذهن و غیره ..اتفاقی هست که برام افتاده و دارم باهاش زندگی میکنم …در ابتدا بخاطر اینکه داستان نویس هم نیستم و شاید خوب ننوشته باشم عذر خواهی میکنم ..بعد از کش و قوسهای فراوان میخوام داستان آرزوی ضربدری من که به حقیقت پیوست رو براتون تعریف کنم ..من پویا 30 ساله با قد 180 و لاغر اندام از بچگی با حمید پسر عمه ام همه کار کرده بودیم از کردن دختر بصورت دو تایی تا خلافهای ریزو درشت دیگه تا اینکه او با سارا اشنا شد و عروسی کرد یکی دو سال بعد هم من با الهه که مدتی هم با حمید دوست بود ازدواج کردم..روزگار می گذشت و ما در طول اون سالها به عناوین محتلف در کنار هم بودیم و خانمها هم با هم صمیمی شده بودند ، تو همون بچگی منو حمید بهم گفته بودیم که وقتی ازدواج کردیم زنهای همدیگروه عوض کنیم ضربدر بشیم و از این حرفها ، اما بعد ازدواج جرات حتی گفتنش رو هم به هم نداشتیم .اولین بار بود که من با طرح قبلی ذهنم و پایه بودن الهه به سکس های پر سرو صدا کار رو شروع کردم بعد از چند ساعت خواب من با الهه شروع کردم به سکس چون ما هم بیشتر کنار هم در یک اتاق میخوابیدیم متوجه شدم حمید بیدار هست به الهه گفتم حال کن و بیخیال اونا ..گذشت چند باری که بعد از چندین بار این عمل از طرف ما ایندفعه که ما شروع کردیم اونا هم زیر پتو سکس رو شروع کردند واااای چه هیجانی داشت در چند قدمی همدیگه صدای اه ناله ها خیلی بالا می رفت ..ولی همچنان دو طرف مواظب بودند که پتو از روی کسی نیفتد ، بعد این سکس ها وقتی در خلوت زناشویی هم سکس میکردیم حرف فقط حرف سکس اون شبها بود و هیجان سکس هایش ..از اون طرف هم متوجه شدم حمید و سارا نیز از این کار به همان اندازه ما لذت می برند یکسالی به همین منوال می گذشت به بهانه های مختلف همدیگرو می دیدم و شبها همین برنامه بطوریکه منو حمید دیگه راحت شده بودیم و همه اعمال رو بهم میگفتیم شده بودیم مثل سابق و راحت در مورد زنهای همدیگه صحبت میکردیم ..افکار ضربدری هم در ما شکل گرفته بود ولی مشکل زنها بودند ،در همون یکی دو سال کمی پیشرفت ما به این خلاصه شده بود که خیلی در موقع سکس ها بهم نزدیک می شدیم صدای نفسهارو می شد حس کرد و یواش هم رسیده بودیم به اینکه پتوها تا کمرمون میومد پایین و سینه های ناز الهه و سارا در تاریکی شب ما رو دیوونه می کرد حتی من یکبار پتوها رو تا زانو در حین سکس پایین بردم که حمید با دیدن این صحنه همونجا خالی شد ..حمید بیشتر زود انزال بود و بعد مدتی سکس و خالی شدن همراه با سارا سکس داغ منو الهه رو به تماشا می نشست که این باعث تحریک بیشتر الهه و من می شد .تا اینکه یکشب نشستیم و بهمراه زنها ویسکی رو خوردیم و رفتیم تا بخوابیم الهه که وقتی میخورد بدجور داغ میکرد و چیزی حالیش نمی شد ولی سارا رو نمیدونستم سکس رو با ساک هنر مندانه سارا برای حمید شروع کردیم سارا برای حمید ساک میزد و الهه فقط زمانی که مست میکرد می تونست اینکارو انجام بده ولی سارا همیشه برای حمید ساک تر و تمیزی رو می زد ..یادم رفته بود از اندام بگم خودم رو که گفتم حمید بعد ازدواج کمی تو پر تر شده بود با قد 170 ، سارا هم دختری با قد 168 بود و نسبتا تپل سایز سینه هاش هم 75 بود من حمید و سارا همسن بودیم اما الهه از ما دو سال کوچیکتر بود لاغر تر با اندامی جمع جورتر و سینه هایی در سایز 65 تا 70 داشتم از اونشب میگفتم الهه با دیدن صحنه ساک زدن سارا داغ شد و رفت سمت کیر دراز من هر چه داشت تو ساک رو کرد اما از اون طرف چشم های من به لبهای آنجلا جولیایی سارا بود که رو کیر کلفت حمید هنر مندانه بالا و پایین میرفت ..تا اینکه حمید رفت لای پای سارا وصدای حشر سارا تا سقف اتاق رفت من هم الهه رو کشیدم رو خودم و نشوندمش رو کیرم الهه که با حال هوای اتاق دیوانه شده بود شروع کرد به جلو و عقب کردن آنچنانی حمید هم سارا رو به همین رو خودش سوار کرد کون تپل و گوشتی سارا مثل ژله تکان میخورد الهه دم گوش من خواهش میکرد که براش مثل حمید برایش کسش رو بخورم ، حمید هم تمام حواسش به کون گنده الهه بود لا اینکه الهه لاغر بود نسبت به اندامش کون گنده داشت به گفته حمید وقتی که رو من سوار می شد پهن تر هم می شد ..یرعکس همیشه دیگه هیچی رو ما نبود با مست بودن هیچکدوممون حواسمون به پوشش رو مون اصلا نبود کنار هم در حال کردن بودیم به هم خیلی نزدیک شده بودیم که موقع سکس گاهی بدنهامون به هم میخورد ولی کسب به دیگری دست نمی زد پوزیشن های مختلف رو هماهنگ با هم میزدیم همش ئلم میخواست تن سارا رو لمس کنم تمام حواسم به بدن او بود الهه رو میردم اما چشمم به سارا بود و همه همینجوری بودیم رفتیم برای مدلی که به بغل سارا و الهه رو روبروی هم قرار دادیم و ما از پشتشون با باز کردن پاهاشون شروع کردیم به تلمبه زدن انقدر جلو بردیم که تن سارا و الهه به هم میخورد ولی باز هم کسی به کسی دست نمی زد مدل رو عوض مردیم در هم حالت که زنها خوابیده بودند ما بصورت نشسته از کس کردیمشون تا اینکه حمید با تمام انرژی آب خودش رو سینهای سارا خالی کرد من هم مجبور شدم با عوض کردن یکی دو مدل دیگه همه رو خالی تو الهه چون از بابت ریختن به داخل مشکلی نداشتم .. بعد که صبح بیدار شدیم دیدیم که چه اتفاقی افتاده .. راحت تر قبل شده بودیم …اتفاقات ناب تر و اصلی تر در ادامه داستان…
قسمت دوم ضربدری من الهه سارا و حمید 2آن شب گذشت و ما برگشتیم به خانه هایمان ..در یکی از این روزها دل رو زدم به دریا و سر ظهری یک پیامک به حمید فرستادم و بحالت طنز ازش سوال کردم نظرت در مورد حرکت ورزشی ضربدری چیه ؟ او هم در جواب از خدا خواسته گفت من عاشق این حرکت هستم ولی سارا فکر نکنم این کار رو بکنه …از من سوال کرد که نظر الهه چیه ؟ در جوابش گفتم تو اگر سارا رو برای من کردی الهه بدون هیچ دردسری مال تو …ارتباط ما بیشتر از قبل حول محور ضربدری میگذ شت در همه سکس ها حرف حرف سکس با نفر مقابل بود اما اونطرف حمید فعلان نتونسته بود سارا رو راضی کند و میگفت که سارا گفته فقط سکس ما در همین حد کنار هم باید باشه حالا لخت بودن و بدون پوشش رو قبول کرده بود ..پیشرفت ها هر روز بیشتر می شد من و الهه و حمید به یک نظر مشترک رسیده بودیم ..من بدجور در کف کون گوشتی سارا لبهای زیباش و بدن تپل او بودم و حمید هم راحت از بدن الهه بهم میگفت از اینکه خیلی پرانرژی هست و اینکه میتونه چون جمع جورتر و لاغر تر از سارا هست پوزیشن های مختلف رو روش اجرا کنه ..هیجان های همگی ما روز به روز بیشتر می شد و شب روز به ضربدری فکر میکردیم طاقت نیاوردیم و بدون اینکه برنامه های ما نهایی بشه خواستم خواستم که با عجله یک دیدار یکی دو روزه داشته باشیم و بعد از چند روز این دیدار جور شد و آنها اینبار آمدند خونه ما …در صحبت هامون با حمید طی کرده بودم که دیگه خانمها لباسهای راحت تر و سکسی تری رو بپوشن …اینار سارا برعکس همیشه فقط یک تاپ سرم های رنگ با بندی بسیار نازک به تن داشت یقه اش خیلی باز بود و سینه های او داشت منو حیران میکرد خیلی هم راحت بود و حمیدم همینطور من به الهه گفتم که او هم راحت تر باشه تا اینکه او هم شب با یک لباس حریر تا بالای زانو آمد سر سفره به اتفاق شام رو خوردیم و همه عجله داشتیم که به بریم رخت خواب اما ساعات به کندی میگذشت ..حمید سارا رو در بغلش برده بود و با سینه های او بازی میکرد و گاهی هم لبهای طولانی از هم میگرفتند الهه با دیدن این صحنه اومد و نشست روی پاهای من ما هم با هم ور میرفتیم تا اینکه الهه گفت من خسته ام بیایید بخوابیم همه از خدا خواسته سریع رفتیم تو رخت تلویزیون روشن بود برخلاف همیشه تلویزیون هم خاموش نکردیم سارا کمی اعتراض کرد و لی حمید گفت :نه بذار روشن باشه این شکلی رو ه م حال کنیم ..حمید رفته بود رو سارا وتاپش را تا بالای سینه اش بالا اورده بود و هم لبش رو میخورد و هم سینه هایش رو من هم الهه رو خودم سوار کرده بودم و لبهایش رو میخوردم هر چند ثانیه همگی حواسمون به هم بود و زیر چمشی از دیدن هم لذت میبردیم من آررام الهه هر چه که در تن داشت رو در آوردم او حالا لخت رو من لیز میخورد و سارا هم با کمک حمید لخت شده بود ما هم لخت شدیم و همچنان مشغول عشق بازی بودیم تا اینکه حمید روی تک زانو نشست و سارا هم بلند شدو نشست و شروع کرد به ساک زدن برای حمید ، حمید موهای سارا رو در دستانش جمع کرده بود و تا ته فشار می داد سمت کیر کلفتش تا اینکه الهه هم یواش یواش رفت سمت کیر من ساک آنچنانی نمی زد اما سعی میکرد این کار رو انجام بده من الهه رو کشیدم سمت خودم و بردمش زیر خودم و تا جایی که امکان داشت فرو کردم تو کسش دادش رفت هوا همش قربون صدقه من می رفت داشت دیوانه میشد و حمید هم سارا رو به حالت داگی شروع کرد به گاییدن سینه های سارا که آویزون شده بود تکان های نازی بهود میخوردن صدای اه ه ه ه ه و اوووه زنها ما رو دیوانه میکرد خانم ها برای نزدیک شدن به هم اینبار مقاومت نشان می دادند حمید سارا را بلند کرد و ایستاده او را به دیوار چسباند و شروع کرد به تلمبه زدن کس زیبای سارا الان روی سر من بود قشنگ مشخص بود کیر حمید تا دسته در کسش جلو و عقب میرفت آنها پوزیشن بعدی رو رفتند سارا رو حمید نشسته بود و با تمام وجود شروع کرد به تلمبه زدن حالا من الهه رو بلند کردن ایستاد و شروع کردن تلمبه زدن که یهو حمید گفت وااااای پویا این چه کوس خوشکل ونازی هست که تو داری میکنیش واااای قربونش برم من الهه رو برگردوندم و همنطور که ایستاده بودم بغل کنان آوردمش رو خودم همینطور که ایستاده بود او رو من جلو و عقب تلمبه می زد باز هم حمید گفت وااااای پسر چه کونی داره این ……اتاق داغ داغ بود صدای جووووووووووووووووووووووون و آخ خ خ خ خ و اوووووف ها عرق همه ما رو در آورده بود یکی دوبار به حمید اشاره کردم بیا تعویض کنیم که او نشان داد حالا نه ..پوزیشن ها مختلف رو میزدیم زنها دیوانه میشدند و داد می زدند ایندفعه حمید بعد اینکه سارا چند بار خالی شد آبش رو کون قنبل سارا خالی کرد و منم که از پشت در حال کردن الهه بودم خالی کردم روی کون او ..سکس تمام شد خانم ها رفتند دوش بگیرند بعدش هم نشستیم دوبار شام خوردیم …که سر میز شام حمید گفت اگر پایه هستید فردا شب بیایید دوباره با هم ویسکی بزنیم که همه قبول کردیم …
کادوی تولدساراخیلی وقت بود که با امیر تصمیم گرفته بودیم یه شخص سوم هم به سکسمون اضافه کنیم و دو ست داشتیم یکبار زن بیاریم یکبار مرد,ولی انگار هردو از اینکار میترسیدیم چون هرکسی هم که پیدا میکردیم از طریق اینترنت یا من ازش یه ایرادی میگرفتم یا امیر و دکش میکردیم,تا اینکه تزدیک تولد من شد وامیر گفت میخوام یه پسر به مناسبت تولدت بیارم.من اول جدی نگرفتم گفتم مهم نیست بیخیال,یکهفته به تولدم مونده بود و مهدی,شدیدا مشغول پیدا کردن یه کیس تو اینترنت بود تا اینکه بلاخره یه نفرو پیدا کرد یه پسر 20ساله به اسم محمد,محمد عکسای خودشو کیرشو فرستاده بود چهره اش معمولی بودکیرشم همینطور حدودا 17سانت بود ,در حالی که کیر امیر 22سانت بود,بعد از تایید من, امیر باهاش قرارگذاشت واسه آخر هفته و گفت که طوری برنامه بریزه که خونه مابمونه تا 3روز تا حسابی حال کنیم,اونم از خدا خواسته موافقت کرد البته بعد از اینکه مطمئن شدما زوجیم وقصد سواستفاده نداریم,امیر هم عکس خودشو کیرش و کس و کون و سینه ی منو واسه محمد فرستاد و باعث شد اون بیش از پیش واسه اومدن ترغیب بشه,قرارمون شد واسه پس فرداش که بیاد ,امیر هم گفت تا روزموعد باهام سکس نمیکنه ولی حسابی تحریکم میکنه که کاملا لذت ببرم,بخاطر همینم این دو روزهمش باهام ور می رفت لازم میپرسید دوست دارم چطور سکس کنیم یادلم میخواد تنهایی هم باهاش سکس کنم یا نه,منم از علائق سکسیم واسش میگفتم,امیر هم گفت کاری میکنم این سه روز اوج لذتو تجربه کنی,روز موعود رسید طرفای عصربود که محمد پیداش شد من یه تاپ و دامن کوتاه پوشیده بودم طوری که بخشی از رونم و خط سینه ام معلوم بود,محمد باهردوی ما دست داد و رو بوسی کرد,من رفتم چای و میوه آوردم و اوناهم مشغول حرف شدن, امیر گفت اون نوشیدنی هم بیار آوردم و هرسه مشغول شدیم,من زودتر گرم شدم,امیر کنارم نشست و هردفه دامنمو میزد بالا رونام و نوازش می کرد و لزم لب می گرفت محمد هم با جوون گفتن اش امیر و تشویق میکرد حالا دیگه امیر از بالا هم دست میکرد تو سوتینم وسینه هامو میمالید,تو همین حین امیررفت دسشویی,محمدم وقتو تلف نکرد و اومدجای امیر با ولع ازم لب گرفت وسینه هامو مالید لاله گشمو خوردو در گوشم گفت جوووون چه کسی هستی تو دوست دارم جرت بدم,زانو زد جلو پاهام از شصت پام شروع کرد به خوردن هربار که لبش به پوستم میخورد بدنم میلرزیدتازه به رون رسیده بود که امیر اومد,این صحنه رو که دید گفت دست بکار شدی ؟محمدم گفت مگه میشه این لعبت جلوم باشه و بتونم خودمو نگه دارم,امیر شلوار و شورتشو در آورد و کیرشو گذاشت دهنم,محمد هم به خوردن ادامه داد تارسید به کسم,آروم شورتمو کنار زد و طوری لیس می زد کسموکه نوک زبونش بره لای کسم, از لذت پای امیر و موهای محمد و چنگ می زدم محمد منو خواباند پاهامو گذاشت رو شونش و با زبون به جون کسم افتاد,امیر هم اومد بالای سرم و تو دهنم تلمبه میزد,محمد زبونشو تو کسم میچرخوند, با زبانش چوچولمو لیس میزد انگشتشو میکرد تو کسم و با نقطه جیم بازی میکرد دیگه داشتم دیوونه می شدم کیر امیر و از دهنم درآوردم و گفتم محمد کیوتو بکن تو کسم دارم میمیرم,گفت صبر کن واسه این کس و کون نقشه ها دارم,امیر به محمد گفت پاشودولتش کنیم که تو کسشو بخوری من بزارم کونش,محمدم گفت اتفاقا کونش باز شده,دولا شدم اول محمد مشغول خوردن کسم شد بعد امیر ژل آورد اول یکم با سوراخ کنم ور رفت و بعد به کیرشم ژل زد و آروم آروم کرد کیرشو کرد توکنم واااااااااای داشتم می مردم یه سوزش کمی حس کردم فقط انقدر محمد خوب کسمو میخورد که از تلمبه زدن ای امیرتوکنم داشتم ارضا می شدم,انقدر خوب پیش رفت که همزمان ازکون و چوچول ارضا شدم,صدای جیغم خون رو پر کرده بود که امیرم آبشو تو کونم خالی کرد وافتاد رو مبل ,محمدم از زیر من اومد بیرون و گفت حالا نوبت منه,شروع کرد لب گرفتن و مالوندن سینه هام و منو خوابوند رو زمین و لباساشو در آورد,کیرشو که دیدم تازه متوجه شدم باعکسش خیلی فرق,داره درسته که اندازه اش از کیرامیر کوچیکتره ولی نسبت به اون خیلی کلفتتر بود,محمد افتاد روم ودر الی که ازم لب میگرفت یدفه باضرب کیرشو تا ته کردتو کسم یه جیغ بلند کشیدموگفتم جر خوردم,امیر هم بهش گفت یکم آرومتر که اذیت نشه,باچنان قدرت وسرعتی شروع کردبه تلمبه زدن که احساس میکردم زمین میلرزه,چنان لذتی میبردم از محکم کردنش که بدنشو چنگ میگرفتم وچندبارارضا شدم تا اینکه محمدم ارضا شدو آبشو ریخت رو شکمم,تو اون سه روز خیلی سکس کردیم اگر خوشتون اومد بازم ازسکسای اون سه روز مینویسم
قسمت سوم ….ضربدری من ، الهه ، حمید و سارا نزدیکای ظهر از خواب بلند شدیم حدود ساعت یک صبحانه رو خوردیم و من رفتم دنبال کارهام عصر بود و با هم چهار تایی زدیم بیرون گردش بعد از کلی گشت و گذار حدود یازده شب رسیدیم خونه تو همین حین هم ویسکی رو گرفتیم و همه یواش یواش حاضر شدیم برای خوردن ..بساط همه چیز جور شد و به اتفاق پیک هارو یکی پس از دیگری بالا رفتیم ..الهه مثل همیشه زودتر از هم مشت شده بود داغ داغ بود هی لب هاش رو لبام بود از اون طرف حمید و سارا هم گرم شده بودند داغ داغ زدیمو رقصیدیم ….. دیگه فقط دوست داشتیم بریم که بریم و بخوابیم با حمید هماهنگ کردم که الهه اوکی اوکی شده است و او با چشمانش بهم میگفت عجله نکن سارا هنوزم از ضربدری میترسه …رفتیم تو تخت و ما زودتر شروع کردیم الهه مست و داغ بود خیلی حشری شده بود دادش با خوردن سینه های کوچولوش می رفت هوا حمید هم که منتظر بود سارا آماده بشه و برگرده در چند سانتی متری ما داغ داغ بود تصمیمم رو گرفتم حمید کنار خوابیده بود و الهه که لخت رو من در حال عشق بازی بود را تماشا میکرد رفتم و دستش رو گرفتم و آرروم گذاشتم رو کون سفید و ناز الهه الهه تکونی خورد و اعتراض کرد اما به سرغت بیخیال شد حمید با حرص و ولع خاصی به کون الهه رسیده بود از هیجان داشت دیوانه می شد با دست دیگرش هم کیر کلفتش رو در آورده بود سارا هم رسید رفت تو بغل حمید و حمید بدون لحظه بیخیال شدن از الهه تمام بدن و کون الهه رو ماساژ میداد از فرط داغی بلند شد و کون الهه رو که رو کیر من بالا پایی سر میخورد بو کرد و بوس کرد سارا بعد این صحنه او را طرف خودش کشید و شروع کردن به لخت شد کنار هم لخت لخت بودیم و تمام تن بدنمون در تماس بود من هنوز به تن سارا نرسیده بود تا اینکه حمید هم دستم رو گرفت و گذاشت رو کون گنده و بزرگ سارا سارا خیلی مقاومت میکرد و همش دستانم را پس میزد اما حمید رسیده بود با سینه های الهه که حالا زیر من داشت گاییده می شد الهه مستانه هم گاییده می شد و هم با دستان حمید از ماساژ سینه هایس لذت صد چندان می برد اما سارا برعکس همش میزد تو پر ما و دستم را پس میزد دیدم حمید میگفت بذار اونم مثل من از تو لذت ببره ببین الهه چه حالی داره میکنه تو هم بیخیال باش و لذت ببر الهه رو سوار خودم کردم و شروع کرد رو من تلمبه زدن حمید هم سارا رو به لبه رو به ما خوابوند و خودش هم در همین حالت کیر کلفتش رو گذاشت تو کس پف کرده سارا من سینه های سارا را در دستانم داشتم و حمید تمام تن الهه را نوازش میکرد رفتم سراغ سین های سارا مقاومت میکرد اما شروع کردم به خوردنش حمید هم مدل رو عوض کرد حالا من پایی خوابیده بودم و بالای سر سینه های سارا بود و رو کیرم هم الهه بالا و پایین می شد حمید هم که سارا بصورت داگی استایل جلوش بود را با تلمبه های آرام و ولی تا ته حا دادنی تا دسته میکرد الهه سینه هایش را داد به دهن حمید و محکم سر او را بغل میکرد و همش قربون صدقه میرفت همین مدلی چند دقیقه ای از هم لذت می بردیم تا اینکه من بلند شدم و الهه رو فرستادم سمت حمید اما اینجا بود که داد سارا در آمد و گفت من اصلا نمیذارم که بکنه همین نهایتش خواهد بود والا من جیغ داد خواهم کرد عرق سردی تو اون هم داغی بر پیشانی ما نشست تنها یک پله باقی مونهده بود که همه چیز یهو دوباره توسط سارا خراب شد … سکس یجورایی خیلی بد در ادامه تمام شد و در اوج لذت و حرارت جدا شدیم ……برگشتیم به خونه هامون و خیلی نا امید از رسیدن به مراد نهایی که سکس و گاییدن زنهای همدیگر بود ….نظرات یادتون نره …..
من زنمو براي يکي از دوستام جور کردم براش ساک ميزنه و بهش کون ميده پردشم دوستم زده خيلي موقع ها هم ميبرتش خونش وبا دوستاش کس و کونشو حال ميدن
البته اين مربوط به اول ازدواج بود يه ماه بعد که دوستم ازدواج کرد زنشو برام جور کرد البته زن اون قبل ازدواج پردشو از دست داده بود اولين ضربدريمون هم تو ماه عسل تو کيش اتفاق افتاد که يکي از بهترين سکساي عمرمون بود که سال ٨۶ اتفاق افتاد الان مدت هاست از اون روز ميگذره اما هنوز هم دوستي و سکسمون پا برجاست البته هفته اي يک بار و ماهي هم يک بار زنامونو عوض ميکنيم و به خونه همديگه ميبريم براي يک شب اوايلش خيلي ميترسيديم چون تو اپارتمان بوديم و مجبور بوديم شبونه بريمو بيايم الان ديگه راحت شديم
سکس ضربدري قسمت اول معرفي و اشناييسلام اسم من سامان هست و چهل سالمه اهل يکي از شهرهاي شمال ايران هستم ميخوام داستان هاي سکس ضربدري من و يکي از بهترين دوستام به اسم محمد(اسم مستعارشه) رو براتون تعريف کنم من تو سال ٧٢در دانشگاه تهران قبول شدم و تو دانشگاه با محمد اشنا شدم محمد پسر خيلي گلي بود و از طرفي هم تو شهر همسايه ما زندگي ميکرد که بعد اين قضيه رفت و امدامون به تهران و شمال با هم انجام ميشد تو اون اوضاع سالهاي بعد جنگ که اوج بگير بگير بود و اگر کسي رو با زني ميگرفتن بلافاصله به عقد هم در مياوردن منو محمد تو دانشگاه غير سال اول که تو خوابگاه بوديم تا سال اخر و بعدشم ارشد خونه داشتيم و تو اين شش سال هر دختريو که تور ميکرديم که البته کار خيلي سختي هم بود رو با هم ميکرديم هم خرجش کمتر بود هم اگه قرار بود شر بشن يه نفر بودو ميشد راضيش کرد خلاصه اون زمان که ما دختريو ميکرديم لابلاش محمد ميگفت سامان دارم زنتو ميکنمو منم بلعکس همين حرفو بهش ميگفتم تا اينکه درسمون تموم شد و تو يکي از شرکتهاي خودروسازي تو تهران جذب شديم و پنج شنبه و جمعه به شهراي خودمون ميرفتيم تو شهر خودمون خوبيش اين بود که هم مکان داشتيم هم راحت ميشد با جنده ها کنار اومد تا اينکه محمد تونست مخ دختر عموش که اسمش ندا بودو بزنه و برامون جور کنه اين ندا خانم ما از قبل يه جنده کامل بود و با تغييراتي هم که در دولت تو چندسال قبلش انجام شد جامعه يه خورده ازادتر شده بود خوبي ندا هم اين بود که اطميناني بود و پولي هم بهش نميداديم ندا هم خوب کون ميداد هم کس محمد همش ميگفت دارم زنتو ميکنم منم ميگفتم موقعي که کون ندارو ميکني زن منه موقعي که کسشو ميکنيم زن تو هست اين رويه ادامه داشت تا چند سال که ما يا ندارو ميکرديم يا يکي از دوستاشو ديگه سن و سالي هم ازمون گذشته بود حدود سي و دو سالمون بود که يه روز بعد کار با ندا گفت شما که انقدر علاقه دارين زناتونو بکنين چرا ازدواج نميکنين منم گفتم ما زني ميخوايک که با اين شرايط ما بسازه که ندا گفت من دو تا رفيق دارم که مدت هاست ميشناسمشون و دختراي خوبي هستن با هم هم خيلي جور هستن اما از نظر سکس خيلي ازاد هستن ميتونم بهتون معرفيش کنم ادامه تو قسمت دوم…
سکس ضربدري قسمت اول معرفي و اشناييسلام اسم من سامان هست و چهل سالمه اهل يکي از شهرهاي شمال ايران هستم ميخوام داستان هاي سکس ضربدري من و يکي از بهترين دوستام به اسم محمد(اسم مستعارشه) رو براتون تعريف کنم من تو سال ٧٢در دانشگاه تهران قبول شدم و تو دانشگاه با محمد اشنا شدم محمد پسر خيلي گلي بود و از طرفي هم تو شهر همسايه ما زندگي ميکرد که بعد اين قضيه رفت و امدامون به تهران و شمال با هم انجام ميشد تو اون اوضاع سالهاي بعد جنگ که اوج بگير بگير بود و اگر کسي رو با زني ميگرفتن بلافاصله به عقد هم در مياوردن منو محمد تو دانشگاه غير سال اول که تو خوابگاه بوديم تا سال اخر و بعدشم ارشد خونه داشتيم و تو اين شش سال هر دختريو که تور ميکرديم که البته کار خيلي سختي هم بود رو با هم ميکرديم هم خرجش کمتر بود هم اگه قرار بود شر بشن يه نفر بودو ميشد راضيش کرد خلاصه اون زمان که ما دختريو ميکرديم لابلاش محمد ميگفت سامان دارم زنتو ميکنمو منم بلعکس همين حرفو بهش ميگفتم تا اينکه درسمون تموم شد و تو يکي از شرکتهاي خودروسازي تو تهران جذب شديم و پنج شنبه و جمعه به شهراي خودمون ميرفتيم تو شهر خودمون خوبيش اين بود که هم مکان داشتيم هم راحت ميشد با جنده ها کنار اومد تا اينکه محمد تونست مخ دختر عموش که اسمش ندا بودو بزنه و برامون جور کنه اين ندا خانم ما از قبل يه جنده کامل بود و با تغييراتي هم که در دولت تو چندسال قبلش انجام شد جامعه يه خورده ازادتر شده بود خوبي ندا هم اين بود که اطميناني بود و پولي هم بهش نميداديم ندا هم خوب کون ميداد هم کس محمد همش ميگفت دارم زنتو ميکنم منم ميگفتم موقعي که کون ندارو ميکني زن منه موقعي که کسشو ميکنيم زن تو هست اين رويه ادامه داشت تا چند سال که ما يا ندارو ميکرديم يا يکي از دوستاشو ديگه سن و سالي هم ازمون گذشته بود حدود سي و دو سالمون بود که يه روز بعد کار با ندا گفت شما که انقدر علاقه دارين زناتونو بکنين چرا ازدواج نميکنين منم گفتم ما زني ميخوايم که با اين شرايط ما بسازه که ندا گفت من دو تا رفيق دارم که مدت هاست ميشناسمشون و از نظر اخلاقي دختراي خوبي هستن با هم هم خيلي جور هستن اما از نظر سکس خيلي ازاد هستن ميتونم بهتون معرفيش کنم ادامه تو قسمت دوم…
و اما قسمت دوم و اشنايي با مهناز و ليلا (اسم مستعار)بعد اينکه ندا مهناز و ليلا رو معرفي کرد و ما باهاشون اشنا شديم و قبل ازدواج باهاشون ميرفتيم بيرون ولي سکس نداشتيم تا لذتش برامون بمونه بزاريمش براي بعد عروسي که هم ما قول داديم سکس نکنيم هم اونا که بعد ها فهميديم ما سر قولمون بوديم ولي اونا نه دوماه بعد دوستي ما با هم از دواج کرديم من ليلارو گرفتم و محمد هم مهنازو اون موقع ما سي و دو سالمون بود و دخترا بيست سالشون خب حالا يه.کم از دخترا بگم مهناز وقتي چهارده سالش بوده پدرو مادرش از هم جدا ميشن و شش ماه بعد مادر مهناز با معشوقش ازدواج ميکنه پدر مهناز برادر مهنازو ميگيره و مهنازو ميده به مادره و از شهرشون براي هميشه ميره ناپدري مهناز هم مهنازو قبول ميکنه و به خاطر لطف زيادي که تو اين مدت به مهناز ميکنه اونو کاملا سمت خودش ميکشه ناپدريش انسان خيلي سرمايه داري بود و مادر مهنازو هم به خاطر زيبايي و اندام سکسي و حتما سکس خوب ميگيره تو اين مدت ميتونه مخ مهنازو هم بزنه و مادر مهناز که اصلا اينده دخترش براش مهم.نبود خيلي زود با اين موضوع کنار مياد خيلي زود مهناز و مادرش ميشن جنده هاي ناپدريشو هميشه ترتيب هردورو ميده مهناز تو اون زمان يه دختر دبيرستاني بود و يه دوستي داشت به اسم ليلا که چند باري به خونه مهناز رفت تو يکي از اين بارها ناپدري مهناز ليلارو ميبينه و چشمش اونو ميگيره و از مهناز ميخواپ که ليلارو هم بياره تو خط از جايي که ليلا خيلي حشري بود و مهنازم تو کارش حرفه اي تو مدتي که ليلا مياد خونشون لز بازياشونم شروع ميشه تا اينکه يه روز با نقشه مهناز و ناپدريش ليلا که مياد خونه کارشو با مهناز شروع ميکنه که يهو در اتاق باز ميشه و ناپدري مهناز که مثلا تو خونه نبود درو باز ميکنه و مياد تو اولش يکم دادو بيداد ميکنه ولي بعدش مثلا مثل يک پدر مهربان شروع ميکنه به نصيحت کردن دخترا ناکسا نقششون جواب داده بود و کم کم ليلا هم که اروم شد لاس زدنش با ليلا و مهناز شروع شد ليلا که اولين بارش بود تو بغل يک مرد بود خيلي حال کرده بود و تو چندباري هم که به خونه مهناز ميرفت بالاخره راه کونشم براي ناپدري مهناز باز شدو حالا ناپدري مهناز سه تا جنده در اختيارش بود ماهم به واسطه ندا ازين موضوع با خبر شديم تا قرار به رفتن ناپدري و مادر مهناز از ايران شد که همزمان با ازدواج ما با دخترا شد ناپدري مهناز که خيلي هم مايه دار بود يه شرکت واردات لوازم خودرو داشت که از ما خواست با حقوق بهتر بيايم و با دخترا شرکت و بچرخونيم يه قسمت زيادي از سهام شرکتشو به مهناز دادو يه قسمت کمي هم به ليلا و ما هم با تحصيلاتو اون سابقه خوب شديم کارمنداي زنامون البته بعدها تونستيم کل سهام شرکتو بخريم ولي سرمايه و کارمون که الان داريم از بکن زنامون بهمون رسيد البته اصلا با اين موضوع مشکلي نداشتيم تو قسمت بعدي بالاخره اولين سکس ضربدريمونو براتون مينويسم…
سکس ضربدري قسمت سوم ازدواج و سکسخب بعد اينکه ازدواج کرديم اگه يادتون باشه.گفتم دخترا سر قولشون واسه اينکه با کسي سکس نکنن نبودن.و اون.کسي که اونارو ميکرد همون ناپدريه مهناز بود خلاصه بالاخره ما با هم ازدواج کرديم به فاصله دو هفته با اين تفاوت که عروسي من حسابي شلوغ بود اما عروسي محمد هيچ چون کل خونوادش بخاطر اين ازدواج محمد با مهناز طردش ميکنن خلاصه اولين شبي که بعدازدواج جفتمون با هم جمع شديم تو خونه من بود که يه خرده انگار از هم.خجالت ميکشيديم ولي همهمون قرارمونو فراموش نکرده بوديم تا اينکه محمد دهنش باز شد البته سکساي خودمون باهم تو خونه بماند ليلا نميزاشت من پردشو بزنم اون هنوز پرده داشت چون قبلا فقظ کون ميداد دليلشم که نميزاشت پردشو بزنمو هم بهم نگفته بودخلاصه جونم براتون بگه.که محمد خيلي لايت و ريلکس بلند شد و دست ليلارو گرفت و برد تو اتاقمون و سرشو برگردوند سمتم و گفت خوب نگاه کن زنت با من داره.مياد حجله ميخوام پردشو بزنم چون مهناز هرده نداره تو بمون با مهناز جونت اون دو تا که رفتن من مستقيم رفتم سمت مهناز و بغلش کردم شروع کردم به ماليدنش که مهناز گفت اول سکس اين دوتارو ببينيم بعدش جلوشون تو منو بکن
يك شوخى ١
نويسنده آرمان
ساعت 12 ظهر بود که خیلی گرسنه شده بودم چون صبحانه نخورده بودم ، تصمیم گرفتم برای خرید به فروشگاه بزرگی که نزدیک محل کارم بود بروم ؛ همه ی کارمندان مشغول کار بودند و نگرانی بابت تنها گذاشتن آنها نداشتم و مدیر بخشی که انتخاب کرده بودم به خوبی از عهده کارها بر می آمد.
درست زمانی که می خواستم از شرکت خارج شوم فکر کردم برای اینکه تنها نباشم شقایق را هم با خودم ببرم .
شقایق دو سه ماهی بود که به مجموعه ما اضافه شده بود و برخلاف روزهای ابتدایی شاد و سرحال شده بود و خیلی از کار کردن توی شرکت راضی بود و خودش می گفت که طلاق اثر بدی توی روحیه اش گذاشته بود ولی الان دیگه 6 ماهی بود که از این ماجرا می گذشت و کاملا با این قضیه کنار آمده بود و شادابی یک زن 25 ساله را میشد در او دید .
با آسانسور به پارکینگ رفتیم و با اینکه فروشگاه نزدیک بود به خاطر گرمای هوا ترجیح دادیم با ماشین برویم.
در طول مسیر چند کلمه ای بیشتر بین ما رد و بدل نشد و آنهم در مورد کارهای شرکت بود.
ماشین را در پارکینگ پارک کردیم و به سمت فروشگاه حرکت کردیم .
با باز شدن درب فروشگاه خنکای دل نشینی صورتمان را نوازش داد ، فروشگاه خلوت بود و در این موقع روز طبیعی بود .
به سمت ردیف مواد خوراکی رفتیم و چند تایی کنسرو و تن ماهی و چند تای هم نوشیدنی برداشتیم ، شقایق هم برای خودش چند نوع آدامس و یک جعبه بیسگویت رژیمی برداشت به سمت صندوق حرکت کردیم و درست زمانی که می خواستیم در راهروی مخصوص وارد شویم آقایی خودش را سریع در جلوی ما جا کرد و من در حالی که از این بی ادبی عصبانی بودم به او گفتم :
– چه خبرته جانم ؟؟ چرا نوبت را رعایت نمی کنی ؟؟
نزدیک به یک وجب از من قد بلندتر با اندام کشیده و موهایی خرمایی ؛ زمانی که برگشت جواب اعتراض مرا بدهد هر دو سرجایمان میخکوب شدیم و او با بهت گفت :
-باورم نمیشه آرمان تویی ؟؟
پسر تو کجا اینجا کجا ، میدونی چند ساله که ندیدمت
چون صدای مشتریهای پشت سری دراومده بود سریع خرید را حساب کردیم و از در فروشگاه خارج شدیم
و ادامه احوال پرسی را آنجا انجام دادیم روی هم دیگر را بوسیدیم و بعد از کمی خوش و بش او گفت: خب این خانم محترم را معرفی نمی کنی ؟؟
نمی دونم چرا یک شیطنت بچه گانه تو وجودم وول می خورد به شقایق نگاه کردم و با چشمام انگار آماده کردمش برای ی عکس العمل طبیعی و دستم را به سمت شقایق گرفتم گفتم :
همسرم شقایق و در حالی که هنوز به چشمهای بهت زده شقایق نگاه می کردم با اشاره به دوستم گفتم :
-دوست قدیمی من ساسان
ساسان با لبخندی دستش را دراز کرد و با شقایق دست دادند
ساسان عجله داشت و فقط فرصت شد شماره های هم دیگه را گرفتیم و قول گرفت یک روز همدیگر را ببینیم و مفصل از قدیم صجبت کنیم
با جدا شدن ساسان تنها کاری که نمی توانستم انجام دهم نگاه کردن به شقایق بود ، بدون اینکه به او فرصت حرف زدن داده باشم سوار ماشین و او هم چاره ای جز سوار شدن نداشت .
به محض سوار شدن با اخم گفت :
-چرا این کار را کردی ؟
-چه کاری ؟
-همین دیگه ، همین که گفتی من همسرت هستم
– فقط ی شوخی بود سخت نگیر
بدون اینکه حرف دیگری بزند رویش را به سمت خیابان برگرداند و با همین سکوت تا شرکت حرکت کردیم .
اون روز تا پایان ساعت کاری همه چیز عادی پیش رفت و من به شماره داخلی شقایق زنگ زدم ، گفتم که شما بعد از ساعت کاری بمون باهاتون کار دارم و او با بی میلی گفت چشم .
وقتی همه کارمندان رفتند پیش او رفتم و سعی کردم با شوخی از دلش دربیاورم .
شقایق دختر مهربان و آرامی بود و آنقدر بی غرض خوب بود که نمی شد هیچ حس بدی به او داشت و من هم تلاش می کردم هیچ دغدغه فکری برایش درست نکنم .
با رفتن شقایق من هم از شرکت خارج شدم و توی راه به جریانات امروز فکر می کردم و به شیطنت خودم و باز در دلم خندیدم .
درب واحد را که باز کردم همه جا ساکت بود و یک لحظه شک کردم که شاید نازنین خانه نباشد چند بار صدایش کردم که از داخل آشپزخانه جوابم را داد و بابت دیر رفتن از من دلخور بود که با یک بوسه و بغل کردن آرام شد و در کمال آرامش شام خوردیم و خوابیدیم .
صبح اولین چیزی که دیدم یک پیامک بود که دیشب برام آمده بود باز کردم :
سلام آرمان جان ، ساسان هستم داداش امروز بهت زنگ میزنم همدیگه را ببینیم.
ساعت 11 صبح بود و شرکت خبری نبود که موبایلم زنگ خورد ، ساسان بود :
– سلام آرمان جان خوبی ؟
-ممنون تو چطوری
کجا هستی بیام ببینمت ؟
آدرس یک کافی شاپ را به او دادم و برای ساعت 12 قرار گذاشتیم
هر دو سر موقع آنجا بودیم و او گفت که دیشب با خانمش در مورد من صحبت کرده و خاطرات قدیمی را برایش تعریف کرده و در حالی که چشمک ریزی میزد گفت البته با سانسور و خانمش خیلی دوست داره که با ما آشنا بشه و صمیمی تر بشویم
و من در دلم به خودم ناسزا می گفتم که اگه این قضیه جدی شود با این دروغ چه کار کنم
از آنچه می ترسیدم سرم آمد و ساسان گفت که خانمش کیمیا برای فرداشب تدارک یک مهمانی را دیده و حتما باید با خانمت بیای و در حالی که می خندید گفت که سورپرایز خیلی خوبی هم برایم دارد.
بعد از جداشدن از ساسان به تنها چیزی که فکر نمی کردم سورپرایز ساسان بود و فقط به گندی که زده بودم فکر میکردم .
تو راه شرکت فکر میکردم حالا باید چه کار کنم ؟؟ از یک طرف اصلا روی این را نداشتم که به ساسان بگویم که به او دروغ گفته ام و شقایق کارمند من هست نه همسرم و از طرف دیگر هنوز این حس شیطنت لعنتی دست بردار نبود و قلقلکم میداد که این بازی را ادامه بدم .
به محض رسیدن به شرکت داخل اتاق خودم رفتم و به شقایق گفتم که بیاید داخل اتاق ، همونطوری که تو راه تو ذهنم آماده کرده بودم شروع کردم :
– شقایق می دونم که بابت دیروز از من دلخوری ولی تو که منو می شناسی و می دونی که مث خواهرم دوست دارم …
تمام ماجرا را بهش گفتم و اون که یه جورایی قبول کرده بود گفت که نگران این موضوع هست که در آینده نازنین خبردار بشه و برای من مشکلی پیش بیاد و بعد از اینکه من اطمینان بهش دادم که فقط یک مهمانی هست قبول کرد که فرداشب با هم به خونه ساسان برویم .
اون روز لباسهای مرتبی پوشیدم و به نازنین گفتم که امشب تا دیروقت جلسه دارم و اون ، یک طوری گفت تا آمدن من بیدار می ماند که کم مانده بود پشیمان بشوم.
بهرحال آن شب من و شقایق به عنوان زن و شوهر به خانه ساسان که با شرکت فاصله زیادی نداشت رفتیم .
یک آپارتمان شیک در یک برج تقریبا اعیانی با آسانسور تقریبا 40 ثانیه طول کشید تا طبقه 15 رفتیم ، دوباره تو مسیر هماهنگی های لازم را باشقایق انجام دادم .

با استقبال خیلی گرم ساسان و کیمیا روبرو شدیم که در این حد واقعا غیرمنتظره بود.
کیمیا یک دامن صورتی تا بالای زانو با یک بلوز سفید دکمه دار که زیرش سوتین نداشت پوشیده بود این را از برجستگی نوک سینه هاش متوجه شدم و دکمه های بالایی رو نبسته بود . و موهای بلند لخت مشکی خودش را روی شانه هاش ریخته بود یک زن بی نهایت زیبا و جذاب تقریبا هم قد من با سینه هایی تقریبا سایز 70 و باسن بسیار خوش فرم که تو لباس خیلی تحریک کننده بود .
کیمیا ، شقایق را برای عوض کردن لباس به داخل یکی از اتاقها راهنمایی کرد و من با ساسان مشغول صحبت شدیم .
بدون اینکه خودم را زیاد کنجکاو نشان بدهم از ساسان پرسیدم حالا سورپرایزت چی بود ؟ ساسان گفت : عجله نکن تو راه هست ، و من دقیقا منظورش را متوجه نشدم.
شقایق یک شلوار لی چسبان پوشیده بود با یک تاپ قرمز رنگ که سینه های کوچیکش که فکر می کنم سایز 65 بود مث دوتا لیمو تو لباسش خودنمایی می کرد .
مجبور بودیم طوری رفتار کنیم که کسی شک نکند برای همین کنار من روی مبل نشست و کمی روی من لم داد .
مشغول خوش و بش بودیم که صدای زنگ خانه آمد
ساسان گفت : اینهم سورپرایز !
من و شقایق گیج بودیم ولی ساسان و کیمیا برنامه غافلگیری واسه ما ترتیب داده بودن .
در که باز شد باورم نمی شد که دارم دوست قدیمی و مشترکمون که سالها پیش با نامزدش واسه تحصیل به سوئد رفته بودن و من هیچ خبری ازش نداشتم را می بینم .
کامران با اشتیاق به سمت من و شقایق اومد و ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و با شقایق دست داد و مث یک جتلمن دست شقایق را بوسید .
من هم با سونیا همسر کامران دست دادم که خیلی جاافتاده تر از اون روزها شده بود
من و ساسان و کامران هر سه از تهران برای تحصیل به دانشگاه شیراز رفته بودیم و سه دوست جدانشدنی بودیم ولی بعد از تمام شدن تحصیل به صورت عجیبی از هم بی خبر بودیم تا اون روز که من ساسان را تو فروشگاه دیدم و مابقی ماجرا …
سونیا در دانشگاه ما بود و بعد از مدتی کامران به او علاقه مند شد و نامزد شدند و دانشگاه شیراز را تمام نکرده برای تحصیل در یک رشته دیگر به سوئد رفتند .
خب کامران از یک خانواده ی اصیل و ثروتمند بودند که در شمال شهر یک قصر به تمام معنا داشتند .
من و ساسان هم خب از خانواده ی متوسط رو به بالا بودیم .
سونیا که هم قد کیمیا بود ولی با سینه های درشت تر تقریبا 75 یا 80 یک شلوار پارچه ای گشاد تا زانو پوشیده بود و یک پیراهن مدل مردانه که چاک وسط سینه اش کاملا پیدا بود و البته خط شورتش .
من که کاملا غافلگیر شده بودم و خیلی هم خوشحال .
تمام مدت در این فکر بودیم که اگر قرار باشد این رفت و آمدها ادامه پیدا کند من با این دروغی که گفته ام چه کار باید بکنم .
پذیرایی عالی ساسان و کیمیا و شوخی های آنها یک جو بسیار شاد و صمیمی ایجاد کرده بود.
شام را روی میز پذیرایی بزرگی خوردیم و زنها مشغول جمع کردن میز و شستن ظرفها شدند .
وقتی مردها تنها شدند به خاطرات قدیمی سری زدیم و هرکس چیزی تعریف می کرد و ساسان از من پرسید که چند ساله با شقایق ازدواج کردی که قبل از اینکه من جواب بدم کامران گفت ناکس خیلی هم خوش سلیقه ای ! من با لبخند به کامران گفتم ممنون و گفتم سه سال .
که ساسان گفت چه جالب مثل من و کیمیا و خب کامران و کیمیا تقریبا هفت سالی بود که با هم بودند .
شقایق که نسبت به سونیا و کیمیا خیلی ظریف تر بود با ظرف میوه وارد شد و کیمیا هم با چایی .
سونیا مشغول خشک کردن ظرفها بود .
در همین موقع موبایل من زنگ خورد و قبل از اینکه کسی ببینه با دستم صفحه موبایلم را پوشاندم ، نازنین بود سریع با عذرخواهی از جمع فاصله گرفتم ، نگران شده بود و می خواست بدونه که من کی به خونه میرم.
جوابش را دادم و با اشاره به شقایق فهماندم که برای رفتن آماده شود .
دوستان از اینکه ما به این زودی ترکشان می کنیم کمی دلخور بودند ولی شقایق سردرد را بهانه کرد.
با اینکه خیلی خوش گذشته بود ولی شقایق تو راه همش غر میزد و میگفت چرا باید من این کار را برای تو انجام بدم تو خودت زن داری و تا کی می خوای این دروغ را کش بدی .
من که خودم هم دیگه جنبه ی شیطنت این دروغ جذابیتش را برام از دست داده بود گفتم که چاره چیه؟
و تازه ما که دیگه قرار نیست این ها را ببینیم و قول دادم که دیگه تموم شده و با قول اضافه کاری خوب واسه آخر ماه کمی آروم شد.
اون شب نازنین شام خوش مزه ای درست کرده و برای اینکه چیزی نفهمه مجبور شدم دوباره غذا بخورم
اون شب با همان شکم پر یک سکس فوق العاده با نازنین داشتم و خواب خوبی کردم .
چند روزی همه چی آروم بود و ساسان گاهی تو تلگرام بهم پیام میداد و میگفت که دوست داره مهمونی های دوره ای داشته باشیم که من با توجه به گندی که زده بودم روی خوش نشان ندادم .
تا اینکه یک هفته بعد روز دوشنبه کامران با من تماس گرفت و گفت که من و ساسان ترتیب یک مسافرت را دادیم و دوست داریم که تو و شقایق هم با ما باشید .
من که دیگه واقعا دوست نداشتم این داستان ادامه پیدا کنه سعی کردم بهانه بیاورم و از طرفی هم دید زدن خانمهای ساسان و کامران لذتی بود که دوست نداشتم
از دست بدهم . این می تونست یک سفر فوق العاده باشه و من هم جرقه ی یک شیطنت جدید تو سرم خورده بود و فقط می ماند شقایق.
به کامران گفتم که تا فردا بهت خبر میدهم.
عصر که شقایق برای خداحافظی به اتاقم اومد موضوع را باهاش در میون گذاشتم و میدونستم که از یک مسافرت بدش نمی آمد ولی نه به این صورت.
اون عقیده داشت که من باید حقیقت را به اونها بگم و با یک عذرخواهی قضیه را فیصله بدهم و مسافرت را با نازنین بروم .
ولی من دیگه تو این زمان نمی تونستم این کار را انجام بدهم و دو راه بیشتر نداشتم قطع رابطه برای همیشه یا ادامه این بازی.
راضی کردن شقایق چند ساعت طول کشید و حالا می ماند چند روز خانه نرفتن که باید بهانه پیدا میکردم که نازنین شک نکند .
به کامران زنگ زدم و اعلام آمادگی کردم
يك شوخى ٢
نويسنده آرمان

آن شب زودتر به خانه رفتم که دیدم نازنین خانه نیست به موبایلش زنگ زدم که گفت خونه ی دوستش هست و تا یکی دو ساعت دیگه برمی گردد.
نازنین گفت که شام آماده هست و اگه دوست داشتم و گرسنه بودم منتظر او نمانم .
من هم خب واقعا گرسنه بودم شام خوردم و مسواک زدم و به تختخواب رفتم و بدون اینکه به هیچ چیزی فکر کنم خوابم برده بود.
با گرمای لب نازنین که روی بدنم می لغزید بیدار شدم ازش پرسیدم :
– کی اومدی عزیزم ؟
– نیم ساعتی میشه ، بی وفایی کردی تنهایی شام خوردی؟
-ببخش نفسم خیلی گرسنه بودم
اخمی کرد و دوباره مشغول نوازش من شد نمی دونم کی زیرپیراهن منو درآورده بود ، با دندوناش نوک سینه هام رو گاز می گرفت می دونست من عاشق این کار هستم همینجوری که بوس می کرد اومد پایینتر به نافم که رسید زبونش را دور اون می چرخوند ، درست می دونست چطور من را دیوونه کنه دوباره اومد سراغ لاله گوشم و شروع کرد به مک زدن و با صدای پچ پچ چند بار تو گوشم گفت که دوستت دارم این کارش تیر آخر بود ، از روم انداختمش پایین و افتادم روش با خشونت سعی کردم تاپش رو در بیارم نازنین در حالی که می خندید با دستاش به سینش چنگ می زد و نمی گذاشت لباسش رو در بیارم می دونست عاشق این لوند باز
ی ها هستم بالاخره تاپش رو درآوردم که دیدم سوتین تنش نیست سرم رو گذاشتم لای سینه هاش و از پایین به بالا لیس میزدم می دونستم دوست داره آروم زبونم رو به زیر گردنش رسوندم گاهی مک و گاهی یک گاز کوچولو می گرفتم لبم را به لاله گوشش رسوندم و گفتم خونه ی کدوم دوستت بودی ؟ صداش را نازک کرد و با شیطونی گفت نمی گم گفتم پس منم آخر هفته می خوام ی جایی برم بهت نمی گم !
اخم کرد و مث بجه های لوس گفت: اونوقت باهات قهر می کنم

گفتم :
– پس اول تو بگو ؟
-خونه مریم بودم می خواست واسه تدارک مهمانی فردا کمکش کنم
-منم باید برم بندرعباس یک سری جنس از دبی رسیده باید کارهای ترخیص را انجام بدهم ، شاید دو سه روز اونجا بمونم
صورت خوشگلش غمگین شد ، سفت بغلش گرفتم گفتم :
-عزیزم مجبورم وگرنه من خودم هم دوست ندارم تو را تنها بگذارم . تو چند روزی خونه ی مامان برو خیلی وقت هم هست سری به اونها نزدی
خیلی مظلومانه گفت باشه عزیزم و دوباره مشغول نوازش کردن شد چشمهام را بستم تا با تمام وجود از این عاشقانه لذت ببرم دستهای گرمش رو گونه هام که تازه ته ریشم نوک زده بود حرکت می کرد بهم گفت که لبم رو ببندم استاد لب بازی بود یک جوری زبونش را روی لبهام حرکت می داد که تمام وجودم مور مور می شد آنقدر این لمس های عاشقانه من را آروم کرد که دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد
صبح با صدای زنگ موبایلم که واسه ساعت هفت و نیم کوک کرده بود بیدار شدم و اولین چیزی که دیدم صورت خوشگل و معصوم نازنین بود که مث یک دختربچه زانوهاش رو تو شکمش جمع کرده بود آروم گونه اش را بوسیدم بیدار شد گفت :
-سلام
-سلام عزیز دلم
کمی چشمهاش را لوس کرد و لب گرفت گفت :
بدجنس دیشب چرا خوابیدی
-تقصیر خودت بود انقدر ریلکس می کنی آدمو
-کلی باهات کلنجار رفتم فکر کنم خیلی خسته بودی
-آره عزیم قول میدم جبران کنم و پیشونیش را بوسیدم و بلند شدم که حاضر شوم

تقریبا هفتاد درصد به هدفم نزدیک شده بودم و از اینجا به بعد باید شقایق را کاملا می پختم که سوتی ندهد ، سر میز داشتم به این چیزها فکر می کردم که نازنین پرسید :
-بازم چایی می خوری؟
-نه عزیزم
-چرا تو فکر بودی؟
-هیچی به آخر هفته فکر میکردم ، خیلی مسافرت خسته کنتده ای هست شاید اصلا نرفتم و یکی از بچه های شرکت را فرستادم
این واقعا حرف دلم بود با مهربانیهای نازنین داشتم از تصمیم منصرف می شدم .
صبحانه خورده نخورده لباس پوشیدم ، یک بوس محکم از لبهای نازنین کردم و از خانه خارج شدم .
توی راه افکار زیادی در سرم رژه می رفت ، گاهی با خودم می گفتم که کنسل می کنمش ولی فکر اینکه اونجا چه هیجاناتی منتظرم هست باز قلقلکم میداد ، تو همین فکرها بودم که خودم را جلوی در شرکت دیدم ، اولین نفر بودم بعد از عمو رجب که رسیده بودم ؛ بوی چایی تازه دم فضای شرکت را پر کرده بود ، خوش و بشی با عمو رجب کردم ، پیرمرد سه سالی بود که به عنوان آبدارچی پیش ما کار میکرد.
کم کم بقیه بچه ها آمدند و اوضاع کاملا عادی بود به شقایق گفتم که به اتاق من بیاید ، امروز خیلی سرحال بود و این علامت خوبی بود که مرا به هدفم نزدیکتر میکرد ؛ قبل از اینکه من هیچ حرفی بزنم خودش شروع کرد :
-من خیلی فکر کردم و راستش اصلا از یک مسافرت بدم نمیاد خیلی هم خوش میگذره ولی اگه قرار باشه با همچین شرایطی به مسافرت بریم خب مجبوریم واقعا واسه نمایش هم شده مث زن و شوهرها رفتار کنیم
حرفش را قطع کردم :
– خب چه اشکالی داره ؟
-اشکالش اینه که ما که محرم نیستیم
-این حرفش منو جسور کرد به سمتش رفتم می دونستم این صحبتها درواقع ناز زنانه هست دستاش رو تو دستم گرفتم هیچ اعتراضی نکرد گفتم :
-شقایق جان ما که قرار نیست کار خاصی انجام بدیم ولی باشه قول میدم از مسافرت که برگشتیم با هم محرم بشیم
شقایق کمی رنگ عوض کرد و در حالی که سرش پایین بود زیر لبی گفت :
-بالاخره مجبوریم تو یک اتاق بخوابیم خب …
حدس زدن ادامه حرفش خیلی سخت نبود و من دوباره قول دادم که بعد از مسافرت محرم میشیم
من که میدونستم شقایق به هیچ وجه مذهبی نیست بلکه داره ناز می کنه تو دلم قند آب می شد و تصور چند شب تا صبح با شقایق بودن حسابی خرکیفم میکرد .

عصر بود که ساسان به موبایلم زنگ و یک سری هماهنگی ها را انجام دادیم قرار شد چهارشنبه عصر حرکت کنیم و فقط کامران و ساسان ماشین بیاورند و من و شقایق با ماشین یک کدوم از آنها برویم ک خیلی هم خوب بود دیگه لازم نبود من رانندگی کنم .
سه شنبه شب یک سکس خیلی عاشقانه و فوق العاده با نازنین داشتم و با بوسه و نوازش به خواب رفتیم قرار شد نازنین چهارشنبه صبح به خانه مادرش برود و برای همین آخرین دیدار من قبل از مسافرت با نازنین همان چهارشنبه صبح بود که خیلی بی قراری میکرد و میگفت کاش میشد من هم با تو می آمدم که من گرمای هوا را بهانه کردم و گفتم که اگر تو بیایی مجبورم جای آنچنانی کرایه کنم و کلا تا به حال سابقه نداشت که در یک مسافرت کاری با من باشد خودم رسوندمش خانه مادرش و خودم رفتم به شرکت.

کار زیادی در شرکت نداشتم ، روز پیش همه چیز را به مدیر بخش سپرده بودم و می دانستم به خوبی از عهده کارها برمی آمد ، شقایق کمی دیر آمد ، مضطرب بود و می گفت دیشب خوابش نمی برده و نگران بوده که نکنه آبروریزی بشه برای همین صبح خواب مونده بود.
کلی باهاش صحبت کردم و بهش اطمینان دادم که به همه خوش میگذره .
اونروز عقربه های ساعت خیلی تند تند حرکت میکرد و من و شقایق را به ساعت سه رساند ،برای اینکه جلوی بقیه کارمندان حساسیت ایجاد نشود قرار شد شقایق نیم ساعت زودتر مرخصی بگیرد و توی پارکی که نزدیک شرکت هست منتظر من شود .
حرکت ساعت 4 از جلوی خونه ی ساسان بود .
ما ساعت سه و نیم به آنجا رسیدیم

توی آسانسور حرفهای نهایی را با شقایق زدم ، خیالم راحت بود که دختر باهوشی هست .
این درست که 6 ماه بود ک طلاق گرفته بود و یکسال از فوت پدرش می گذشت ولی خوب توانسته بود با این جریانات کنار بیاید و روحیه ی خوبی داشت.
قرار شد ماشین من داخل پارکینگ برج ساسان اینا بماند .
کیمیا درب آپارتمان را برایمان باز کرد و با دیدن او حس کردم روزهای خوبی در انتظارمان هست ؛ کامران و سونیا زودتر از ما رسیده بودند .
جالب لباسهای مردها بود که هر سه شلوار جین و تی شرت پوشیده بودیم ، شقایق مانتوی مشکی کوتاه با شلوار لی آبی پوشیده بود و سونیا شلوار پارچه ای بلند با مانتو گشاد هر دو صورتی و صندل سفید ، کیمیا هنوز با لباس خانه بود .
همه با هم در داخل آسانسور شدیم و من چمدان خودم که قبلا واسه اینکه شک ایجاد نشود وسایل شقایق را هم توی آن گذاشته بودیم از تو ماشین برداشتم و داخل ماشین ساسان گذاشتم.
سخت ترین قسمت داستان این بود که ما با کدوم خانواده باشیم که هر کدوم اصرار داشتند با آنها باشیم ، کامران پیشنهاد کرد با توجه به اینکه دست فرمان سونیا عالی هست خانمها با ماشین کامران بیایند و ما با ماشین ساسان ، همه راضی بودند و حرکت کردیم.
يك شوخى ٣
نويسنده آرمان

توی مسیر خیلی خوش می گذشت شوخی و سبقت گاه گاه ماشین زنها و ما خیلی باحال بود و همه داشتند لذت می بردند ، دوساعتی گذشته بود که کامران پیشنهاد داد کنار یک آبشار که تو جاده بود بایستیم و استراحتی کنیم ، ساسان بستنی گرفت و مشغول خوردن بودیم ک یک خانواده دیگر هم آمدند همانجا ، یک خانم و آقا با یک دختر سه چهار ساله ، خانومه یک مانتو جلو باز آبی ایرانی تنش بود و زیرش ساپورت مشکی خیلی نازک که زیر نور آفتاب کاملا بدنش پیدا بود با یک استایل فوق العاده خوشگل و سکسی و حتی من به راحتی خط شورتش را دیدم ؛ خیلی تابلو من و ساسان و حتی کامران هم مشغول چشم چرانی بودیم .
دوباره حرکت کردیم و این بار من پشت فرمان نشستم و کامران هم پیش من و ساسان روی صندلی عقب .
کمی که گذشت من گفتم بچه ها خوب داشتین دید میزدیدها؟
ساسان خندید و گفت نه اینکه خودت بیکار بودی!
گفتم شما که چیزی کم ندارید(منظورم خوشگلی خانمهاشون بود)
ساسان گفت:
و البته تو!
گفتم بر منکرش لعنت و ساسان ادامه داد:
-نمی دونم چرا لامصب مرغ خونه ی همسایه غازه
کامران گفت چلوکباب هم غذای خوشمزه ای هست ولی شما هر شب بخور گیریم ادویه و مخلفاتش را عوض کردی باز خب همون چلوکبابه و زده میشی.
من و ساسان تایید کردیم و کامران ادامه داد:
تو اروپا کلوپ های مخصوصی هست یا هتل هایی که یکی از خدماتشون ارائه خدمات جنسی هست که هر نوع تنوع سکسی را که مشتری بخواد براش فراهم می کنند که یک سری از خدماتش فقط مخصوص زوج ها هست
کامران ادامه داد :
مثلا یکی از خدماتی که برای زوج ها ارائه می شه برگزاری اردوهای سکسی تو مثلا جنگل یا کشتی هست که اونجا زوجها همدیگر را می بینند و اگه دوست داشتند می تونند با هم باشند یعنی wifeswap داشته باشند و پارتنر هاشون را به اصطلاح با هم طاق بزنند که تو ایران فکر کنم بهش سکس ضربدری میگن .
من که حسابی تحریک شده بودم به شوخی گفتم :
-کامران نکنه شما هم تو این جور جاها شرکت کردید
کامران با خنده گفت : از خدام بود ولی بازخورد سونیا برام قابل پیش بینی نبود
ساسان گفت : خوش به حالشون که حدود لذت تو ذهن اونها هیچ مرزی نداره و تمام و کمال حال می کنند .
تو همین وقت ماشین خانمها در حالی که واسمون شکلک درمی آوردن به سرعت از کنارمون رد شد.
شقایق که معلوم بود با سونیا و کیمیا خیلی جور شده بود از شیشه عقب واسه من ادا درمی آورد.
من که بهم برخورده بود با چند تا دنده عوض کردن حسابی عقب گذاشتمشون که کامران گفت :
آرمان جان کمی شل کن ماشبن خانوما بیفته جلو اینجوری جلو چشممون هستن خیالمون راحت تره.

همین کار را کردم ، ساسان که معلوم بود از این بحث خوشش اومده گفت:
-ولی خانمهای ایرانی هیچ وقت راضی به این جور روابط نمی شن
-کامران شانه بالا انداخت گفت : نمی دونم
من گفتم : نه بابا اینطوری نیست که شماها فکر می کنید من چند روز پیش تو یکی از سایتها خوندم سکس ضربدری تو ایران خیلی طرفدار داره و درصدی از جامعه آماری که هدف بودن خانمها بودن که گفته بودن دوست دارن این نوع سکس را تجربه کنند .
ساسان که گاهی خیلی بی پروا میشد و در اون لحظه تحریک هم شده بود بی مقدمه از من پرسید؟
-یعنی تو فکر می کنی شقایق به همچین چیزی راضی بشه ؟
در یک لحظه جو سنگینی حاکم شد ، من اصلا انتظار نداشتم یکم من و مون کردم و گفتم : نمی دونم
کامران رو به ساسان گفت : این چه سوالی می پرسی!
ساسان گفت :
-ما که دوستهای قدیمی هستیم منم منظوری نداشتم
همه ساکت شدند و به جاده نگاه کردند و من تو خیالم با خودم می گفتم :
-فکرشو بکن آرمان اگه بشه با ساسان و کامران خانمهاشون ضربدری داشته باشیم از هر طرف من سودکردم :
اول اینکه من به امید سکس با شقایق به این سفر اومدم که حالا به جای یک کس میشه سه تا کس ردیف و آبدار جوووون ،
دوم اینکه من زنهای این دوتا را میکنم و اونها هم فکر می کنند با زن من هستن.

و اینجوری رویای سکس ضربدری من با کمترین ریسک ممکن به واقعیت می پیونده و این بار باز هم خرکیف شدم.
تو همین فکرا بودم که ساسان رو به من گفت :
-آقا اگه خنده داره بگو گروهی شاد بشیم
من گفتم :
این گروهی را خوب اومدی و خندیدم
و ساسان با تعجب به کامران نگاه کرد و من همچنان خوش بودم.
ساعت ده شب یک ربع کم(21:45 خخخ) رسیدیم و همه خسته بودند.
ویلای قشنگی بود نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک ، یک باغچه و فضای سبز حیاط مانند حدود 400 تا 500 متر و یک ساختمان نقلی دوبلکس.
از صدای زیر لاستیک میشد فهمید که راه ماشین رو را سنگریزه ریخته اند و دو طرف مسیر سنگ چین بود و هر دو طرف باغچه های زیبا با یک استخر کوچک شاید به ابعاد 2 متر در 3 متر که معلوم بود برای تعداد زیاد تعبیه نشده است و با توجه به برگ های روی آب و رنگ آب مشخص بود زمان زیادی بود که استفاده نشده بود.
سه پله ی سنگی سبز رنگ ما را از سطح زمین به درب چوبی بزرگ ساختمان میرساند.
کامران جلو رفت و چراغها را روشن کرد و فضای داخل مشخص شد.
یک فضای حدود 50 متری پذیرایی که با دو دست مبل پر شده بود و یک آشپزخانه که زیر فضای طبقه بالا تعبیه شده بود و یک اتاق خواب که میشد حدس زد که خیلی بزرگ باشد ، دو اتاق هم در طبقه بالایی که با پله های پیچ خورده ی طرح چوب به آن میشد دسترسی پیدا کرد.
یک سرویس حمام و دستشویی بین دو اتاق بود که از هر دو اتاق به آن دسترسی وجود داشت. ولی با توجه به درب وردی بزرگ آن که شیشه ای مات بود اگر کسی داخل بود از هر دو اتاق مشخص بود البته چون مات بود فقط به صورت سایه وار.

چون همگی خسته بودند و تو راه هله هوله زیاد خورده بودیم کسی میل شام نداشت و مشغول جابه جا کردن وسایل شدیم ، اتاق خواب پایین که برای خود کامران اینها بود و دو اتاق بالا را یکی من و شقایق و یکی را ساسان اینها برداشتند. بعد از جمع و جور کردن وسایل همه لباس راحتی پوشیدند من خودم یک ست ورزشی پوشیدم و کامران و ساسان هم شلوارک با تی شرت ، خانمها که شقایق زرنگی کرد و رفت دوش بگیرد، کیمیا تی شرت بلند با ساپورت تنش بود ولی سونیا خانم سنگ تموم گذاشت یک تاپ با دامن تنش کرد ، دامنش تا زانوهاش بود ولی زمان خم شدن بالا میرفت و رونهای خوشگل و سفیدش مشخص میشد .
یک نیم ساعتی با گپ و گفت گذشت و کامران کمی از شرایط زندگی در سوئد تعریف کرد و که می گفت ما بیشتر کشورهای اروپایی را گشتیم و از مکان های دیدنی آنجا تعریف میکرد در این زمان شقایق هم به جمع ما اضافه شد.
کامران و سونیا زودتر جمع را ترک کردن و رفتند که بخوابند و ما هم چهارتایی رفتیم بالا و به سمت اتاق خوابهایمان رفتیم هر اتاق یک تخت خواب دو نفره بزرگ داشت.
شقایق جلوی آینه مشغول خشک کردن موهاش بود و من یادم افتاد که از زمان حرکت تا الان اصلا به گوشیم نگاه کردم و خدا میدونه نازنین چند بار تماس گرفته بود ، گوشیم را نگاه کردم هیچ تماس بی پاسخی نبود فقط یک پیامک :
-آرمان جان چند بار تماس گرفتم گوشیت در دسترس نبود ، نگرانت شدم بهم زنگ بزن گلم .
همان موقع بهش زنگ زدم که با صدای خواب جواب داد:
-سلام عزیزم رسیدی؟
-آره گلم خواب بودی
-اره
بهش گفتم که بخوابه فردا با هم صحبت می کنیم ، سعی میکردم که خیلی آروم صحبت کنم چون مطمئن بودم که صدا از هر دو اتاق واضح شنیده میشه.

شقایق موهاش رو بافت که چقدر هم بهش می آمد و شب به خیر گفت و طوری روی تخت خوابید که جایی واسه من نبود من که منظورش را گرفته بودم جایم را روی زمین پهن کردم و دراز کشیدم و خوابم نمی برد ، به خیلی چیزها فکر میکردم ، درسته تحریک شده بودم ولی دوست نداشتم شقایق را مجبور به کاری بکنم و دوست داشتم اگه قراره سکسی باشه خیلی با لطافت و صمیمی باشه. فکر می کنم یک ساعت و نیم تا دو ساعت گذشت و من خواب و بیدار بودم که صدای پچ پچی از اتاق ساسان اینها میامد ، من متوجه نمی شدم چی می گفتن فقط یک نجوای آروم به گوشم می رسید چند دقیقه ای گذشت که صدای یک آه سکسی از کیمیا اومد ، فهمیدم که ساسان با فکر این که ما خوابیدیم دست به کار شده ، کم کم صداهاشون بلندتر شد ، یهو به فکرم رسید شیطونی کنم برم دید بزنم خیلی آروم درب شیشه ای را باز کردم و داخل حمام رفتم چقدر بزرگ بود و کف حمام خیلی خنک بود و پاهام را قلقلک میداد ، خیلی آروم نشستم و چهار دست و پا به سمت درب شیشه ای آن طرف که رو به اتاق آنها باز میشد رفتم ، چند دفعه خواستم کمی لای در را باز کنم ولی چون درب کشویی بود چیزی نزدیک به حماقت بود حالا کاملا صداشون رو می شنیدم و با توجه به اینکه نور مهتاب داخل اتاق را کمی روشن کرده بود اگه حرکت می کردند سایه ای هم از آنها می دیدم ولی داخل حمام کامل
ا تاریک بود.
دیدم ساسان لباسهای کیمیا را درآورد و دست کیمیا رو سینه هاش بود و خودش میمالید و آه می کشید ، ساسان بلند شد ایستاد و کیمیا جلوش رو زانو نشست حالا دیگه چون ابستاده بودند خیلی واضح تر می شد ببینیشون ، کیمیا کمی با دست کیر ساسان رو مالید و بعد از چند لحظه داخل دهنش کرد و داشت ساک میزد زیاد طول نکشید و این بار کیمیا ایستاد و ساسان لای پاهاش رفت و فکر کنم داشت کسش رو میخورد ، سایه بدن کیمیا هم حشری کننده بود و من صداش را میشنیدم که می گفت : -بسه ساسان بیا
رفتند روی تخت و کیمیا حالت سگی شد و ساسان از پشت کرد تو ، زیاد تو این حالت نبودند و ساسان کیمیا را خیلی سریع برگردوند و خودش افتاد روش کاملا معلوم بود که خیلی داغ کرده کیمیا هم سینه هاش را می مالید .
یک لحظه ساسان بی حرکت شد من فکر کردم که اومد، با موهای کیمیا بازی میکرد من صداش را می شنیدم که می گفت :
جان چه حالی میده تو کست نگه میدارم ، آخ جووون ، حشری شدی می دونم ، دوست داشتی الان به جای من کی میکردت ؟ کیمیا گفت :
-هیشکی خودت
-الکی نگو من که میدونم جنده بازی دوست داری راستشو بگو؟
-نمیدونم
– میخوای برم آرمان را صدا کنم بکنتت
-اونوقت شقایق تنها می مونه
-تو غصه اونو نخور من نمی زارم تنها بمونه
ساسان شروع کرد به تلمبه زدن
و دوباره گفت:
صداش کنم بیاد؟
کیمیا جواب نداد فقط آخ و اوخ می کرد
ساسان دوباره گفت :
-چیکار کنم صداش کنم یا نه ؟
-جوووون صداش کن بیاد منو بکنه جووون ولی فکر نکنم بتونه مث تو بکنه شقایق هم خیلی خوش به حالش میشه زیر کیرت بخوابه
از تکانهای شدید ساسان معلوم بود که اومده مشخص بود که حرفهای کیمیا بدجوری تحریکش کرده
بی حرکت روی کیمیا خوابیده بود و قربون صدقه میرفت و از هم لب می گرفتند
کیمیا گفت حالا چه جوری بریم حمام ؟
ساسان گفت خب میریم مگه چه اشکالی داره ؟
-خب یک وقت بیدار میشن
-نه بابا خوابند هر دوتاشون
سایه هاشون را دیدم که به سمت در حمام حرکت کرد ، قلبم داشت وایمیستاد همینجوری چهار دست و پا خزیدم تو اتاق خودمان و در را آروم بستم و رفتم سر جام خوابیدم.
کیمیا و ساسان اومدند تو حمام ولی برق را روشن نکردند که یک وقت ما بیدار نشویم چیز زیادی معلوم نبود.
خیلی سریع دوش گرفتند و بی سر و صدا خوابیدند .
ساعت کمی از سه شب گذشته بود من که خیلی تحریک شده بودم خیلی آروم به سمت شقایق رفتم معلوم بود خواب سنگینی رفته بود ، شلوارکش تا زانوهاش بالا رفته بود دستم را روی قسمت لخت پاهاش گذاشتم وای چقدر نرم بود چقدر پوستش سکسی بود شایدم من خیلی حشری بودم همینجوری دستم را حرکت دادم تا به باسن قشنگش رسیدم و می مالیدم اخ جووون چه حالی میداد ، تکان نخوردنش کمی جسورترم کرد و دستم را به پشت گردنش رسوندم که بیدارشد!
با صدای خواب آلود گفت :
-چی کار می کنی آرمان
کمی هول شدم ….
يك شوخى ٤
نويسنده آرمان

ساعت کمی از سه شب گذشته بود من که خیلی تحریک شده بودم خیلی آروم به سمت شقایق رفتم معلوم بود خواب سنگینی رفته بود ، شلوارکش تا زانوهاش بالا رفته بود دستم را روی قسمت لخت پاهاش گذاشتم وای چقدر نرم بود چقدر پوستش سکسی بود شایدم من خیلی حشری بودم همینجوری دستم را حرکت دادم تا به باسن قشنگش رسیدم و می مالیدم اخ جووون چه حالی میداد ، تکان نخوردنش کمی جسورترم کرد و دستم را به پشت گردنش رسوندم که بیدارشد!
با صدای خواب آلود گفت :
-چی کار می کنی آرمان
کمی هول شدم خم شدم پیشونیش رو بوسیدم و دست کشیدم روی صورتش ، دستش را روی دستم گذاشت و گفت :
-عزززززیزم بیا پیش من بخواب
من از خدا خواسته رفتم پیشش خوابیدم و بغلش کردم و از عمد زانوم رو به کسش رسوندم و لای پاش گذاشتم و لبش رو بوسیدم ، وقتی دیدم اعتراضی نکرد زبانم را تو دهنش گذاشتم و اون هم همین کار را کرد ، بهش گفتم :
-اگه بهت بگم تو خواب بودی چه اتفاقی افتاد باور نمی کنی
-مگه چی شده ؟
من تمام ماجرا را براش گفتم ولی نگفتم که رفتم داخل حمام و الکی گفتم صداشون تا اینجا می امد
شقایق در حالی که می خندید گفت : چه زن و شوهر داغی ، چه فانتزیهای باحالی دارند تو ماشین هم دائم شوخیهای سکسی می کردند ، مثلا کیمیا بعد از اون توقف تو جاده گفت :

بچه ها اون زن و شوهره را دیدید ؟، زنه معلوم بود خیلی میخاره ، اینجور زن ها شوهرهاشون نمی تونند سیرشون کنند
سونیا هم گفت مردهای ما هم که اینجوری زل زده بودند به زنه حتما تقصیر ماست که سیرشون نمی کنیم
کیمیا شانه بالا انداخت و با خنده رو به من گفت : البته فکر کنم شقایق جون چیزی واسه آرمان کم نمی زاره
منم گفتم از کجا میدونی
کیمیا گفت اگه بزاری جونم همچین شوهری با همچین تیپی چند ثانیه بیشتر روی زمین نمی مونه و هر دو خندیدند
شقایق گفت : آرمان این دوستات خیلی شیطون هستند .
من با علامت سر تایید کردم .
دوباره صورتش را بوسیدم و از گرمای صورتش فهمید که تحریک شده .
خیلی اروم از روی شلوار دستم را روی کسش گذاشتم که دست من را گرفت و روی رون خودش گذاشت من دوباره دستم را روی کسش گذاشتم و این بار کمی هم براش می مالیدم که دیدم یک نفس سکسی کشید فهمیدم زمانش رسیده پس دستم را داخل شورتش کردم و دیدم به به شقایق خانم خیسه خیس شده ، انگشتام روی چوچولش سر می خورد با دست دیگرم سینه اش را گرفتم و می مالیدم کمی که ادامه دادم صدای شقایق به ناله تبدیل شده با اشاره دست گفتم که کمی آروم تر پایین پاهاش نشستم و کف پاهاش را لیس میزدم که هی پاهاش را جمع میکرد ، شلوار و شرتش را باهم درآوردم ، کسش برخلاف کس نازنین که کمی تیره بود ، روشن بود، خی
لی با دقت موهاش را زده بود و فقط یک خط نازک بالای کسش گذاشته بود ، شروع کردم به خوردن و در حالی که زبونم روی کسش حرکت میکرد با دستم ممه هاش را لخت کردم و براش می مالیدم.
دیگه داشت به جایی می رسید که مطمئن بودم که الان با التماس میگه بیا بکن بلند شدم و کنارش خوابیدم و شروع کردم به بوسیدن پیشونیش
شقایق با کمی و تعجب و خجالت گفت :
-چیزی شده ؟ (روش نشد بگه چرا پس نمی کنی)
گفتم نه عزیزم و بلند شدم شورت و شلوارش را پاش کردم و کنارش خوابیدم ، تو دلم داشتم کیف می کردم که تو حشری بودن نگهش داشتم این باعث میشد کامل رام خودم باشه گرچه خودم هم داشتم منفجر میشدم ولی از کاری که کرده بودم دوباره خرکیف شدم .
چند دقیقه بعد خوابم برد

از خواب که بیدار شدم تو اتاق تنها بودم ، تنها چیزی که نظرم را جلب کرد شورت شقایق بود که روی تخت بود برداشتم کمی بو کردم بوی کسش رو میداد ، کمی موهام را مرتب کردم و رفتم پایین که دیدم ساسان و کامران پشت میز صبحانه هستند :
-سلام پس خانوما کجا رفتند؟
-ساسان گفت :
-خوشگذرونی
به کامران نگاه کردم گفت: خانوما یک نیم ساعتی هست که کنار استخر دارند آفتاب می گیرند
بلند شدم که برم کنار پنجره ساسان گفت :
آقا چشم چرونی ممنوع

به حرفش توجه نکردم ، میدونستم هیچکدوم انقدر تعصبی نیستند که بهشون بر بخوره ، رفتم کنار پنجره و مشغول تماشا شدم ، خانمها هر کدوم روی یکی از این تخت های آفتابگیر دراز کشیده بودند و فقط شورت و سوتین تنشون بود و تنشون زیر نور آفتاب برق میزد که به خاطر کرم بود شقایق یک حوله روی شرت و رونش انداخته بود ولی کیمیا و سونیا کاملا راحت بودند ، واقعا که سه تایی شون خوشگل بودند ولی سونیا پوست سفیدی داشت حتی از شقایق هم سفید تر و کیمیا نسبت به اون دوتا سبزه تر بود ، سینه های کوچولوی شقایق مث دو تا لیمو شق وایساده بود و نوک خوشگلش را میشد دید ، چیزی که نظرم را جلب کرد تم
یزی آب استخر بود بدون اینکه به پشت سر نگاه کنم و مخاطب خاصی را انتخاب کنم گفتم : استخر چه طوری انقدر تمیز شده ؟
ساسان گفت : از صبح پدرم دراومده تا تمیزش کردم
کامران یک پس گردنی به ساسان زد و گفت
-دروغ میگه خودم تمیز کردم
و هر دو خندیدند.
من که از نگاه کردن سیر نشده بودم برای حفظ ظاهر از پنجره فاصله گرفتم و پشت میز صبحانه رفتم و توی ذهنم داشتم تصاویر ضبط شده را نوشخوار میکردم .
به ساسان که نگاه میکردم یاد دیشب و حرفهایی که میزد افتادم و تو دلم لبخند ریزی میزدم ، فقط متاهلها می دونند که فانتزی زمان سکس چه حالی میده ولی من هیچ وقت روم نمیشد با نازنین در مورد اینجور فانتزیها صحبت کنم ، شاید هم می ترسیدم ازم دلخور بشه.
خانمها با حوله ای که دور خودشون پیچیده بودند از درب کنار آشپزخانه وارد شدند که حمام کنند من پشت به درب بودم و ساسان و کامران رو به آنها بودند و وقتی من برگشتم فقط کیمیا را دیدم که که سرش را به علامت سلام تکان داد و لبخند زد و من هم جوابش را دادم .
صدای شقایق میامد که می گفت :
ولی استخر بیشتر حال داد ؛
استخر!
پس این دوتا مارمولک تا قبل از آمدن من حسابی دید زده بودند !
رفتم بالا که دوش بگیرم

توی حمام بودم که دیدم کیمیا وارد اتاق خودشون شد البته من واضح نمیدیدم چون شیشه حمام مات بود احتمالا برای لباس عوض کردن اومده بود.
فکر کنم رفت ته اتاق چون من دیگه نمی دیدمش صدای زیپ چمدان آمد که باز شد و چند لحظه بعد درست کنار حمام قرار گرفت
و مشغول درآوردن لباسهاش شد ، برای من خیلی عجیب بود کیمیا با وجود اینکه می دونه من داخل حمام هستم و قطعا می دونه که از داخل حمام دید داره ، پس چرا اتاق به این بزرگی عمدا اومده کنار حمام و داره لخت میشه .
بهرحال من که بدم نمیود با خودم ور میرفتم و فکر میکردم جووون کاش ساسان میداد من ترو بکنم ، لباسهاش را با مکث زیادی تنش کرد و رفت و من با خودم فکر میکردم این زن و شوهر واقعا شیطون هستند.

قرار شد جوجه بگیرم و با منقل توی جنگل بساط کباب بازی ردیف کنیم ،
همه موافق بودند کامران مامور خریدهای بیرون شد ولی می گفت چون وارد نیستم سونیا هم باید با من بیاید ، سونیا که تازه از حمام بیرون آمده بود گفت که من با این موهای خیس نمی تونم بیام خب با کیمیا برو
کیمیا با غرولند گفت : من هزارتا کار دارم هنوز وسایلم را جمع نکردم من نمی تونم .
و همه به شقایق نگاه کردند و کامران با مظلومیت گفت :
شقایق جان میشه شما با من بیاید ؟
شقایق به من نگاه کرد و من گفتم :
اگه کار نداری با کامران برو
و شقایق گفت : باشه الان حاضر میشم
کامران و شقایق با هم رفتند خرید و ما هم مشغول جمع کردن وسایل شدیم .
سونیا رفت توی اتاق خودشون که زیرانداز بیاره و کیمیا هم رفت بالا .
سونیا چند دقیقه بعد از تو اتاق صدا کرد :
آقایون یکی بیاد کمک من
من تا اومدم به خودم بجنبم ساسان تقریبا دوید به سمت اتاق و من لجم گرفت حسابی.
کیمیا با یک سری وسایل اومد پایین و مشغول چیدن داخل سبد شد که یهویی دیدم داره آخ و اوخ می کنه ، از چشمش اشک میامد فکر کنم چیزی رفته بود توش
کیمیا گفت : آرمان بیا ببین چی تو چشم من رفته ؟
من آروم پلکهاش را باز کردم و همه حواسم به لبهاش بود و چاک سینه اش که از بالا کاملا معلوم بود ، یک تکه نخ بود که با نوک ناخن درش آوردم .
سونیا و ساسان با چند تا زیرانداز خنده کنان از اتاق بیرون آمدند.
حدود یک ربع بعد شقایق و کامران هم برگشتند
شقایق گل از گلش شکفته بود و خیلی سرحال بود.

اونروز هوا حالی بود ، مرطوب و ابری که بوی باران داشت و شهر که خلوت بود ، به سمت جنگل حرکت کردیم و کامران که به محل آشنا بود یک جای دنج و مسطح را انتخاب کرد و چادر را زدیم و زیرش زیرانداز انداختیم .
کامران و ساسان به شاخه های چند تا از درختهای نزدیک چادر تاب بستتد و من مشغول آماده کردن ذغال و آتش شدم و خانمها هم داشتند وسایل را به داخل چادر می بردند ، خوبی چادر بزرگ بودنش بود.
یار کشی کردیم برای وسطی من و کامران با هم افتادیم ، سونیا و کیمیا با هم و ساسان و شقایق هم با هم.
خانمها هر سه شلوار لی پوشیده بودند و به غیر از سونیا که پیراهن تنش بود و دکمه های بالاییش باز بود شقایق و کیمیا تاپ پوشیده بودند و چون جنگل خلوت بود می تونستند راحت باشند چون مهر زمانی بود که مسافرت کمتر بود.
برخوردهای عمدی و غیر عمدی داخل بازی رفته رفته بیشتر میشد و حتی یکبار شقایق که وسط بود به شدت زمین خورد و من تا بهش برسم ساسان از پشت از زیربغلش تقریبا بغلش کرد و بلندش کرد و به بهانه تکاندن گرد و خاک شلوار شقایق چند باری دستش را به کون شقایق رسوند.
من و کامران مشغول درست کردن کباب شدیم و ساسان و خانمها مشغول تاب بازی ، یکبار که ساسان خیلی قوی کیمیا را هل داد ، نوبت بعدی شقایق هم گفت:
-آقا ساسان میشه شما هل بدید و خب ساسان هم از خدا خواسته حسابی دستمالی میکرد ،دیگه داستان همین بود که ما در حالی که داشتیم دود می خوردیم آقا ساسان به ترتیب مشغول هل دادن خانمها روی تاب بود و البته دستمالی کردن.
من که خیلی به موقعیتش حسودیم میشد رفتم کنارش گفتم :
-بد نگذره آقا ساسان
-نه عزیزم همه چی تحت کنترله ، تو برو جوجه هات را بچرخون نسوزه منم اینجا این جوجه ها را هل میدم ببخشید خانمها را و بهم چشمک زد و خندید.
تو دلم گفتم: مرض ، کوفتت بشه.
قرار شد نهار را جلوی چادر بخوریم چون هوا خیلی عالی بود و اگر بارون خیلی تندی نیومد میتونستیم بعد از نهار داخل چادر باشیم و چرتی بزنیم و اگر خیلی تند بود که مجبور بودیم برگردیم خونه.

نهار را خوردیم و همانجا جلوی چادر نشستیم و ساسان و کیمیا از این صحبت کردند که خونه ی جدیدی خریده اند و به زودی به آنجا اسباب کشی می کنند و هر کس نظری میداد که شقایق گفت :
واقعا خوش به حالتون هیچ چیزی بهتر از این نیست که آدم با کسی که دوست داره سر خونه زندگی باشه و با حالت بغض سرش را پایین انداخت.
سونیا گفت:
-ای بابا شقایق تو که ماشالا با وجود آرمان چیزی کم نداری
من که دیدم خیلی داره تابلو میشه گفتم:
-شقایق خیلی وقته میگه ما هم جامون را عوض کنیم ، منظورش اینه.
کامران گفت: بچه ها تو این هوا و بعد از نهار چی می چسبه؟
هر کس چیزی گفت و خودش در حالی که به سمت چادر میرفت گفت :خواب!
من هم تایید کردم و به سمت چادر رفتم.
سونیا هم اومد ولی شقایق و کیمیا و ساسان مشغول ورق بازی شدند.
چادر بزرگ بود و هرکس یک گوشه خوابید.
نمیدونم کی خوابم برده بود ولی با صدای بچه ها بیدار شدم ، کامران زودتر بیدار شده بود و تو چادر با سونیا تتها بودم ، خواب بود و پیراهنش بالا رفته بود ، کونش رو به من بود و چون شلوارش فاق کوتاه بود شرتش که به نازکی نخ بود و لای چاک کونش بود کاملا پیدا بود ، وای چه کونی گرد و خوشگل دوست داشتم همون لحظه همه جاشو لیس بزنم ، زل زده بودم و لذت می بردم ولی همین که سرم را برگرداندم که بیرون چادر را نگاه کنم دیدم که کیمیا در حالی که لبخند میزد منو نگاه می کنه وای چه ضایع !!
خودم را به کوچه علی چپ زدم و پاشدم اومدم بیرون.
کیمیا با سینی چایی اومد و در حالی که جلوم خم شده بود و پشتش به بقیه بود گفت :
-آرمان خوب شیطونی ها
-من گفتم واسه چی ؟
-نمیدونم
دوباره گفتم نه جدی بگو
-خودت میدونی چی رو میگم.
و خنده شیطونی کرد و رفت.
تو مدتی که من خواب بودم معلوم بود شقایق با بچه ها خیلی راحتتر شده بود و شوخی می کردند.
فکر میکنم ساعت شش یا هفت بود که برگشتیم خونه.

به محض رسیدن همه مشغول عوض کردن لباس شدند و خانمها رفتند که دوش بگیرند و ما هم مشغول ورق بازی شدیم .
سونیا و کیمیا زودتر به ما ملحق شدند ولی شقایق که بعد از کیمیا رفته بود هنوز تو حمام بود، نکته جالب لباسهای کیمیا و سونیا بود که اینبار دیگه واقعا راحت بود هر دو شلوارک و تاپ پوشیده بودند سونیا شلوارک نخی نازک که شرتش کامل پیدا بود و برجستگی کسش کامل معلوم بود و کیمیا شلوارک لی که روی قسمت رونهاش پاره بود و پشتش دقیقا زیر شرتش هم پاره بود.
کیمیا و سونیا روی مبل راحتی تقریبا ولو شدند و تلویزیون تماشا می کردند که شقایق هم به آنها اضافه شد. شقایق شلوار مخملی زرشکی تنگ با تونیک تنش کرده بود ولی سینه هاش توی اون خیلی شق وایساده بود.

تا حدود ساعت 9 مشغول بازی بودیم که کامران مسئولیت شام را برعهده گرفت و همه مشغول تماشای تلویزیون شدیم که یک سریال ترکیه ای پخش میکرد ، با توافق همگی قرار بود یک شام سبک بخوریم که گوجه خیار و پنیر و سبزی بود که واقعا تو هوای عالی اونجا چسبید ، بعد از خوردن شام من که خیلی خسته بودم و از صبح هم با نازنین ارتباطی نداشتم از جمع عذر خواهی کردم و رفتم تو اتاق خودمون.
دوتا تماس بی پاسخ و یک پیامک از نازنین و یک پیامک از یک شماره غریبه ،
سریع شماره نازنین را گرفتم :
-سلام عزیزم
سلام(با دلخوری)
-باور کن از صبح بیرونم واسه همین نتونستم باهات تماس بگیرم
-باورکردم(با حالت مسخره آمیز)
-ببخش دیگه گلم ، به خدا شلوغ بودم ؛صدای کیه میاد ، کجایی؟
-با عمو اینها اومدیم پارک
-خب پس بهت بد نمیگذره
-چرا بد میگذره
-چرا؟
-وقتی از تو خبر ندارم ، حتی یک زنگ هم نمی زنی ، دلم شور میزنه خب.
-عزیزم حق با توئه
قلق آروم کردنش را میدونستم و خیلی طول نکشید ، بهش قول دادم که بیشتر باهاش تماس میگیرم .
يك شوخى ٥
نويسنده آرمان

نیم ساعتی توی تخت پهلو به پهلو شدم ولی نمیدونم چرا تا چشم گرم میشد کنجکاوی اینکه بقیه چه کار می کنن

یهویی یاد اون پیامک از اون شماره ی غریبه افتادم ، بازش کردم فقط یک جمله بود:
“امشب مال خودمی شیطون”

سریع نوشتم :”شما” و فرستادم ، چند دقیقه ای منتظر پاسخ موندم ولی خبری نشد.
حدس زدنش کار سختی نبود مطمئن بودم که شقایق با ی سیم کارت دیگه اینو برام فرستاده.
داشتم سکس با شقایق را تو ذهنم مجسم میکردم جوووون قند تو دلم آب شده بود ، ولی نکنه کار نازنین باشه ، اینجوری خواسته عکس العمل منو ببینه ، کمی گیج شده بودم و فکرم به جایی نرسید .
هر چی تلاش کردم خوابم نبرد و رفتم ببینم بچه ها چه کار می کنند ، داخل خانه ساکت بود و صداشون از بیرون می آمد.
بچه ها داشتند گل یا پوچ بازی می کردند و خانمها یک سمت بودند و آقایون یک سمت.
صدای خنده هاشون کل باغ را گرفته بود ، من که اصلا حوصله بازی را نداشتم بدون اینکه متوجه بشوند به اتاقم برگشتم و سعی کردم بخوابم و نفهمیدم کی خوابم برد.

ناگهان از خواب پریدم ، چقدر گذشته بود نمی دونم ،چون پرده ها کشیده شده بود همه جا تاریک بود ؛ من روی تخت خوابیده بودم و دستم را روی تخت کشیدم تا گوشیم را پیدا کنم ، روشنش کردم ساعت 2:15 دقیقه بود ؛ ولی شقایق کجا بود ، شاید دستشویی بود ، تو همین حال و هوا بودم که صدای ناله های سکسی از تو اتاق ساسان و کیمیا به گوشم رسید ، حالا متوجه شدم احتمالا با همین صداها بیدار شده بودم.
خیلی آروم به سمت درب حمام رفتم و بی سر و صدا بازش کردم و چهار دست و پا رفتم اون سمت حموم و اینبار جرات بیشتری پیدا کرده بودم و تصمیم گرفتم کمی لای درب را باز کنم .
تو همین حال و هوا صدا بلندتر شد :
“حال میده عزیزم”
صدای ساسان بود.
ادامه داد:
چقدر کست تنگه سونیا

چی؟؟!!
سونیا؟؟!!….

گیج شدم ،حتما دوباره ساسان داشت در مورد فانتزیهاش صحبت می کرد و اینبار سونیا را جای زنش تصور میکرد ، یا شایدم …
شایدم کامران و سونیا هم اینجا هستند و موازی سکس می کنند ؛ تو یک ثانیه چندین فکر از ذهنم عبور کرد ولی هر چقدر گوش میکردم صدای افراد زیادی تو اتاق نبود.
کنجکاوی داشت دیوونم میکرد ، با تمام جسارتی که از خودم سراغ داشتم لای درب را خیلی با احتیاط باز کردم شاید اندازه یک سانتیمتر ؛ داخل اتاق با نوری که از پنجره می آمد تقریبا نیمه روشن بود ؛ حالت 69 بودن و زنی که هنوز مطمئن نبودم کیمیا بود یا سونیا پشت به من داشت ساک میزد.
نفسم تو سینه حبس شده بود ، مواظب بودم هیچ صدایی ایجاد نکنم که آبروریزی بشه .
نزدیک سی ثانیه گذشت و زنی که روی ساسان بود یک لحظه نیم خیز شد حالا می تونستم موهاش را ببینم ؛ رنگ موهای سونیا روشن تر و خیلی کوتاه تر بود و وقتی بلند شد هیچ شکی نداشتم که سونیا روی ساسان بود ، وای خدای من مگه میشه ؟؟!!
انقدر هول شده بودم که بستن درب را فراموش کردم ؛ تقریبا سینه خیز برگشتم تو اتاق ؛ رفتم سمت تخت ؛ خیلی تاریک بود ، دوباره دست کشیدم رو تخت نه خیر شقایق نبود
یعنی کجا می تونست باشه ؟؟
نکنه ؟؟
همه جور فکر تو سرم رژه می رفت ؛ یعنی شقایق هم با اینها بود ؛ یعنی الان اونم ی جایی مشغوله ، ولی نه از شقایق بعیده ولی …
ولی ممکنه تو این چند روز روش کار کرده باشن ، اون روز که با کامران رفته بودند بیرون ؛ همه ی لحظات این دو روز تو ذهنم پخش میشد ؛ وقتی ساسان واسه کمک به سونیا تو اتاق بودن و خنده های شیطنت آمیز هر دوتاشون و متلک های کیمیا شاید داشتند منو هم آماده می کردند ، من چقدر احمق بودم که متوجه نشدم ، حتما قبلا تجربه داشتن و شاید هم تو راه سونیا و کیمیا ، شقایق را آورده باشند تو خط .

پس الان شقایق کجاست ، برای چند لحظه سکوت عجیبی حاکم شده بود ، دیگه هیچ صدایی نمی آمد حتی نفسهای ساسان و سونیا .
شاید بارها تو تصوراتم به این نوع سکس فکر کرده بودم ولی تو واقعیت همه چیز متفاوت بود ، شاید فانتزیش هیجانی تر و بی دردسر تر بود ؛ کاملا منگ بودم و نمی تونستم از روی تخت بلند بشم ، ی حسی داشتم انگار هر پنج نفر دیگه به من زل زده بودند و منتظر عکس العمل من بودند ، این سکوت لعنتی داشت کلافم می کرد ؛ فکر کردم از اینجا نشستن هیچ چیزی درست نمی شه ,تصمیم گرفتم برم پایین و ببینم درست حدس زدم یا نه ؛ فکر میکردم شقایق و کیمیا الان باید پیش کامران باشند.
پاورچین پاورچین بدون روشن کردن هیچ لامپی به سمت در حرکت کردم ، نفسم را تو سینه حبس کرده بودم و تمام بدنم داشت می لرزید ، صدای نفس زدن سونیا دوباره به گوشم میرسید.
از در خارج شدم و آروم به سمت پله ها حرکت کردم ، اولین پله را که به پایین رفتم دیدم کسی به سمت بالا میاد ؛ با خودم گفتم احتمالا شقایق هست و خودم را آماده کردم برای پرسیدن این سوال که : کجا بودی ؟؟
همانجا ایستادم و منتظر شدم که به سمت من بیاید کمی که نزدیک تر شد متوجه شدم که قد و قامتش به شقایق نمیخوره.
کیمیا بود و هر چقدر به من نزدیک تر میشد من بیشتر قضایا میشدم ؛ کیمیا فقط شورت و سوتین تنش بود به من که رسید دستش را پشت کمرم گذاشت و با حالت پچ پچ تو گوشم گفت :
کجا داری میری شیطون ؟؟ مگه نگفتم امشب مال خودمی !
عرق سردی روی تمام بدنم نشسته بود، فقط تونستم بگم :
-شقایق ، شقایق کجاست؟؟
و خنده کیمیا …
باز در گوشم :
-نگران اون خانوم کوچولو نباش ، داره خوش میگذرونه!

سرجایم خشکم زده بود ، انگار پاهام داشت می لرزید حس میکردم زیر دوش آب یخ هستم ؛ ی حسی که تا بحال تجربه نکرده بودم ترس همراه با شهوت.
چند ثانیه مکث مرگبار ، گفتم :
-یعنی چی داره خوش میگذرونه ؟؟ الان کجاست ؟؟
بدون اینکه متوجه باشم کمی صدایم بلند شده بود که کیمیا با انگشت روی لب اشاره کرد که آروم باشم و در حالی که به اتاق اشاره میکرد گفت :
-بریم تو اتاق همه چی رو بهت توضیح میدم.
خب من شاید سه چهار سالی بود که همیشه به ضربدری فکر میکردم ولی رویا با واقعیت کیلومترها فاصله داره.
خوش جلو رفت و من مث بچه ای که دنبال مادرش راه میفته پشتش حرکت کردم .
تو اتاق به من اشاره کرد که بشینم روی تخت و خودش کنار من نشست.
در این زمان حس ترس تو وجودم کم رنگ تر و شهوتم بیشتر شده بود.
خودش رو کمی نزدیک تر کرد ، حالا بوی عطرش کامل حس می شد و گرمای بدنش .
صورتش رو به گوشام نزدیک کرد و گفت :
– آرمان فکر میکردم تو باهوش تر از این حرفها باشی
گفتم : منظورت چیه ؟
ادامه داد : تو این دو روز هر کاری که لازم بود واسه اینکه تو متوجه داستان بشی ما انجام دادیم ، ولی کسی که تو اجرای نقشه کوتاهی کرد خانومت بود.
بعد از اون شب ، مهمونی خونه ساسان اینها رو میگم ؛ من شماره شقایق را ازش گرفتم و فرداش با هم قرار گذاشتیم بیرون و کل داستان را براش تعریف کردم و اون خیلی خوشش اومد و….
کیمیا داشت صحبت میکرد و من تو ذهنم به سادگی خودم می خندیدم ؛ حالا که فکر می کنم فردای همون شب مهمونی شقایق یک ساعت زودتر خروجی گرفت ، پس شقایق از همه چی خبر داشته ، یعنی هر پنج تایی می دونستند که داستان چیه و من ساده دل فکر میکردم شاید من بتونم واسشون نقشه ای بچینم نگو خودم دارم تو نقشه اینها دست و پا میزنم ، نقطه عطفش این بود که شقایق در مورد دروغ من چیزی را لو نداده بود .
کیمیا در حالی که تقریبا به من چسبیده بود با صدای شهوتناک تو گوشم زمزمه میکرد:
-خب حالا چی میگی ؟ حالا که خانم خوشگلت داره سکس جدیدی را تجربه می کنه تو نباید کم بیاری و با زبونش لاله گوشم را لمس کرد و پاشنه آشیل من همین حرکت بود ، تمام تنم داغ شده بود ، اعتراف میکنم هیجان این سکس از خود واقعی سکس به مراتب بیشتر بود.

آروم روی کیمیا نیم خیز شدم و صورتم را به گردنش نزدیک کردم یک لحظه حس عجیبی به سراغم اومد چیزی بین ترس و تردید ، این زن کیمیا بود و شوهرش در چند متری من بود ، ولی اونم که الان مشغول سکس با زن دوستش بود پس شقایق هم الان ….
جوووون …
این فکرها شهوتم را چند برابر میکرد ، داغ داغ بود گردن کیمیا و بوس های پشت سرهم من کاملا حشریش کرده بود ، همینطور که می بوسیدمش دستم را به سینه هاش رسوندم از هیجان سکس سفت شده و نوکش کاملا برجسته بود از توی سوتین درش آوردم و انگشتم را کمی خیس کردم و روی نوک سینش می کشیدم بعد از چند ثانیه ، سوتینش را با یک دست باز کردم و سینه های خوشگلش افتاد بیرون و من در حالی که

گردنش را میخوردم با نوک سینه اش بازی میکردم ، حالا انگاری همه میدونستند که نقشه به خوبی اجرا شده ، صدای ساسان و سونیا بلند شده بود و من انگار تو خواب بودم ، دستم را به کس کیمیا رسوندم و در حالی که نوک سینه اش را لیس میزدم از روی شرت کسش را میمالیدم و کیمیا تو گوشم حرفهای سکسی میزد ، میگفت :
-پسر ! خوب واردی آدمو حشری کنی ، به ساسان می گفتم این دوستت خیلی سکسیه , جون تو خیلی خوبی پسر ، تا صبح باید منو بکنی با کیر خوشگلت …
نوک انگشتم را خیس کردم و آروم روی کسش حرکت میدادم ، کیمیا مچ منو گرفته بود و خودش هم همراهی میکرد ؛ شرتش را درآوردم ؛ لحظات بی نظیری بود ولی در همون زمان هزارتا فکر تو سرم میچرخید ، شهوت ،شقایق ، نازنین ، عذاب وجدان.
کیمیا بدون هیچ خجالتی شلوار و شرت منو همزمان کشید پایین و کیرم که نیمه شق بود را تو دهنش گذاشت و مشغول ساک زدن شد و من هم موهاش را از پشت نگه داشته بودم و هر دم خم میشدم سرش را می بوسیدم ، کمی که گذشت همینطور که ساک میزد با کسش هم بازی میکرد ؛ بعد از چند دقیقه کیمیا کاملا داغ کرده بود خودش را روی تخت انداخت و پاهاش را باز کرد و گفت : بیا آرمان جون ، دیگه طاقت ندارم.
بقدری کسش خیس بود که احتیاج به هیچ کار اضافه ای نبود چند بار کیرم را با دست گرفتم و روی کسش کشیدم تا حسابی حشری بشه بعد هم با یک فشار کوچیک وارد شد ، به محض ورود به این فکر میکردم که کس نازنین خیلی تنگ تره ولی داخل کس کیمیا داغتر بود.
تلمبه های آروم با مکث میزدم چون دوست نداشتم هیجان باعث بشه زود بیام و کیمیا فکر کنه مرد ضعیفی هستم پس از همه تجربه ای داشتم استفاده میکردم و هر زمانی که احساس میکردم نزدیک اومدن میشم چند ثانیه مکث میکردم و با ناز و نوازش کیمیا ادامه میدادیم. من خوابیدم و کیمیا در حالی که پشتش به من بود روی کیرم نشست و دستاش را از پشت روی سینه من قرار داد , کاری که نازنین هیچ وقت از پسش برنیومده بود . خودش با استادی تمام بالا پایین میشد ، با نبض پیدا کردن کس کیمیا و مکث هاش میشد فهمید که ارضاء شده و منم داشتم میومدم که صدای باز شدن در اومد و هر دو به سمت در برگشتیم ، کیمیا دیگه حرکت نمی کرد ؛ ساسان و سونیا بودند ؛ لحظه خوبی نبود اصلا هیچی عادی نبود من نمی تونستم سرمو بالا بگیرم و تو صورت ساسان نگاه کنم ولی ظاهرا اونها پروتر از این حرفها بودند.
ساسان گفت : آرمان جان اگه کارت با خانم ما تموم شده ببرمش ، این جمله را در حالی که می خندید گفت و حتی بعدشم دوباره خندید.
نکته جالب این بود من تو فکر این بودم که کاش ساسان شرت پاش نبود تا من می تونستم سایز کیرم را با کیرش مقایسه کنم .
کیمیا گفت : آرمان هنوز نیومده .
دستم را زیر باسن کیمیا گذاشتم و آروم بهش فهموندم که میخوام بلند بشه اونم همین کارو کرد و گفت میخوای بخورم برات ؟
گفتم نه من عادت دارم خیلی وقتها موقع سکس نیومده تمومش میکنم
با اومدن ساسان و سونیا کیرم مث بچه توسری خورده خوابید.
سونیا با شرت و سوتین بودو پوست سفید و بدن خوشگلش داشت منو دیوونه میکرد
سونیا گفت :آرمان بریم ببینیم این دوتا چه بلایی سر هم آوردند ، منظورش کامران و شقایق بود .
کیمیا شرت و سوتینش را پوشید منم مث ساسان شرتم را تنم کردم در حالی که کیرم هنوز سرحال بود .
چهار تایی از پله ها پایین رفتیم و به سمت اتاق خواب پایین حرکت کردیم ، داخل اتاق که شدیم من اینبار حس کردم که چقدر این اتاق بزرگه ، هیچ خبری از این دوتا نبود سونیا صدا کرد :
کامران !
شقایق !
کجایین؟
صدای کامران از داخل حمام اومد که گفت :
ما اینجاییم …

حمام پایین تقریبا سه چهار برابری از حمام طبقه بالا بزرگتر یود و جکوزی بزرگی وسط حمام بود که البته بیشتر از چهار نفر توش جا نمی شدند.

کامران و شقایق کنار هم داخل جکوزی بودند ، شقایق سوتین تنش بود و تمام تلاش خودشو میکرد که نگاههاش را از من بدزده .
من نمی دونستم باید چی کار کنم ، باید طبیعی رفتار میکردم و با زنی روبرو میشدم که به عنوان همسر من با مرد دیگه ای خوابیده بود.
همه منتظر برخورد ما دوتا با هم بودند ، رفتم کنار جکوزی و دست شقایق را تو دستم گرفتم.
سونیا گفت : آفرین آرمان گفته بودم که آرمان خیلی جنتلمن هست.
تو دلم می گفتم : من به گور پدرم خندیدم که جنتلمن باشم که کسی بخواد طرف زن من بره.
ساسان و کیمیا وارد جکوزی شدند و طوری نشستند که کیمیا روبروی کامران و ساسان روبروی شقایق قرار گرفت و به شوخی بهم آب می پاشیدند.
من رفتم زیر دوش و ادای شستشو رو درآوردم ، سونیا هم اومد کنارم و طوری ایستاد که تقریبا بهم چسبیده بودم .
همه ی نشانه ها اشاره به کلید خوردن پرده ی دوم این نمایش شهوانی داشت.
سونیا در حالی که پشت به من بود و داشت لیف می کشید گفت : آرمان جان میشه برام لیف بکشی ؛ به جکوزی نگاه کردم از حرکتهای آب معلوم بود پای بچه ها داره شیطونی می کنه ؛ یک لحظه نگاه من و شقایق بهم گره خورد و با لبخندی که زد قطع شد.
مشغول لیف کشیدن برای کیمیا شدم و وقتی به بند سوتینش رسیدم بازش کردم دستاش را رو سینه هاش گذاشت و برگشت در حالی که می خندید گفت : ای شیطون…

بچه ها از تو جکوزی اومدن کنار ما ، وساسان داشت شقایق را دستمالی میکرد و کامران با کیمیا مشغول بود.
چند دقیقه ای گذشت و یخ همه آب شده بود و جلوی هم راحت بودند و آقایون داشتند خانمها را به بهانه شستن دستمالی میکردن.
من رو زانو نشستم و در حالی که داشتم پایین تنه سونیا را لیف میزدم شرتش را کشیدم پایین ، واووو چه کس قشنگی داشت کوچولو و سفید مث همه جای بدنش با لیف چند بار روی کس و کونش کشیدم. دیگه همه لخت شده بودند که کیمیا پیشنهاد داد بریم تو اتاق.
خودمون را خشک کردیم و چون تخت بیشتر از چهار نفر جا نداشت ؛ شقایق و ساسان رفتند تو پذیرایی ، خیلی هم بهتر بود که با شقایق زیاد چشم تو چشم نمی شدم چون هیچ کدوم در این اندازه از وقاحت همدیگه خبر نداشتیم نمی دونم شاید هم شهوت بیش از حد بود.

ساسان زمان رفتن به شوخی زد پشت کیمیا و هردو خندیدند و من با چشمهای گرد شده به راحت بودن این زن و شوهر فکر میکرددم.
من و کامران روی تخت دراز کشیدیم و کیمیا روی کامران حالت 69 قرار گرفت و سونیا هم طوری روی پا نشست که کسش روی دهن من بود و من مشغول خوردن شدم هم بوی بدی نداشت و هم مزه یکم ترش خوشمزه ای داشت.
همونطور که براش می خوردم دستم را روی کمرش و شکمش می مالیدم و خودش داشت با سینه هاش بازی میکرد
کیمیا روی کیر کامران قرار گرفت و با حشریت زیادی بالا پایین میرفت هنوز یک دقیقه هم نشده بود که کامران کیمیا را از رو خوش بلند کرد و همه آبش را روی شکم خودش خالی کرد ؛ قیافه ی کیمیا دیدنی بود و به حال غر می گفت : گندت بزنه کامران تو که باز زود اومدی
کامران هم گفت : چی کار کنم خب
من داشتم می خندیدم و سونیا هم به خنده می گفت : هر چی کمش مزش بیشتره و کیمیا عصبانی بود خخخخ.
سونیا بلند شد و هر دو ایستادیم و سونیا روی لبه تخت خم شد و من از پشت وارد کسش کردم وای عالی بود خیلی تنگ بود حتی از کس نازنین هم تنگ تر بود .
در حالی که تلمبه میزدم و دستام روی باسنش نواوزش وار حرکت میکرد به این فکر میکردم که کامران چقدر کمر شله ؛ اصلا شاید به خاطر همین سونیا تن به همچین روابطی میداد حتی از کجا معلوم شاید سونیا اولین بار پیشنهاد داده باشه . پس شقایق طفلی حال زیادی نکرده و شاید الان ساسان براش جبران کنه.
ثابت ایستادم و سونیا خودش عقب جلو میکرد و با چوچولش بازی میکرد ؛ کیرم داشت نهایت لذت را می برد و کامران انگار که فیلم سوپر نگاه می کنه به ما زل زده بود و کس دادن زنش را نگاه میکرد و من دست و پام را گم کرده بودم و واقعا خجالت می کشیدم ولی برای اونها ظاهرا خیلی عادی بود.
چند دقیقه بعد سونیا صاف شد و یک پاش رو روی لبه تخت گذاشت و من گذاشتم تو کسش ؛ شانس آوردم کیرم در اندازه ای بود که تو این پوزیشن آبروریزی نشه.
عاشق کون سونیا بودم ولی یکباری که سر کیرم را به عمد روی سوراخش گذاشتم خودش را جمع کرد من هم فهمیدم که دوست نداره خودم هم دوست نداشتم کاری انجام بدم که لذت سکس کوفتش بشه.
تو این لحظات کیمیا اومده بود و از لای پاهای من تخمام را با دست می مالید و سینه هاش را چسبونده به من ؛ تو این حالت دیگه نمیشد طاقت آورد و کیرم را خارج کردم و همه آبم را روی کمر سونیا خالی کردم.
وقتی که آبم اومد فقط خودم را روی تخت انداختم , همه چیز مث خواب بود شب عجیبی بود و موج توهم انگیز شهوت کل فضا را پوشونده بود . سونیا دستم را گرفت و چهارتایی داخل حمام رفتیم و شقایق و ساسان هم چند دقیقه بعد به ما اضافه شدند.
حال همه به خوبی زمان سکس نبود حالا دیگه شهوت خوابیده بود و من و شقایق خیلی جدی معذب بودیم .
دوست داشتم هر چه زودتر با شقایق تنها باشم چون باید خیلی چیزها را به من توضیح میداد.

ساسان نسبت به بقیه خیلی راحت بود و با شوخی سعی داشت جو را حالت سنگینی که داشت خارج بکنه و منم سعی کردم دمق نباشم و با اون همراهی کردم و روی همدیگه آب می پاشیدیم و همگی حالشون بهتر شد.
به نوبت دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم و هر کی به اتاق خودش رفت .
شقایق به محض وارد شدن به اتاق خودش را روی تخت انداخت و سکوت ….
کنارش نشستم و روی موهاش دست کشیدم و گفتم:

-فکر کنم اگه به این مسافرت نمیومدی پشیمون میشدی
شقایق سرشو بلند کرد و فقط لبخند زد
ادامه دادم :
-ولی من اصلا از تو انتظار نداشتم !
-واسه چی ، مگه چیکار کردم ؟
-همینکه با من رو راست نبودی و به من نگفتی قضیه دیدن کیمیا را و اینکه من تنها کسی بودم که از هیچ چیز خبر نداشتم
شقایق گفت :
-به خدا آرمان روزی که کیمیا موضوع را به من گفت حس عجیبی داشتم چیزی بین هیجان و ترس که البته زور هیجان بیشتر بود ، خب من زن آزادی هستم که کاملا مختارم وارد یک رابطه حتی به این شکل بشم یا نه ولی ترسم از بازخورد تو بود و می ترسیدم.

شقایق داشت صحبت میکرد و من انگار که نمی شنیدم داشتم به همه چیز فکر میکردم :
به اینکه از زمان متاهل شدن امشب بار دومی بود که شیطونی کرده بودم ، بار اول چهار سال پیش بود زمانی که در یک اداره کار میکردم ؛ فرشته دختری که انقدر زیبا بود که تمام مردای اداره بهش نظر داشتند ولی خیلی بد اخلاق بود و به هیچ وجه نمیشد باهاش سر صحبت را باز کنی ، من هم که اهل موس موس نیستم خیلی رسمی باهاش بودم گر چه تو دلم عاشق ی رابطه حتی ساده بودم تا اینکه به شعبه دیگه ای رفت و یکسالی هیچ خبری ازش نداشتم و کاملا فراموشش کرده بودم.
یک روز عصر بود که تلفن زنگ خورد و همکارم جواب داد و گفت ی خانمی با تو کار داره ، باورم نمیشد فرشته بود و بعد از سلام و احوال پرسی , داشت یک کار اداری را پیگیری میکرد که من با پررویی ازش پرسیدم الان کجاست و چه کار می کنه ؟
که گفت : به قدری تحت فشار بودم و تو اداره همه مردا بهم گیر میدادن که بی خیال اداره شدم و اومدم بیرون, الان یک آپارتمان اجاره کردم و کارهای بازرگانی و ترجمه یک شرکت ایرانی که از چین جنس میارن را تو خونه انجام میدم.
که ادامه داد: ولی آرمان تو تنها کسی بودی که هیچوقت تو صحبت با من حرف نامربوطی نزدی.
تو دلم داشتم میگفتم : مث سگ ازت می ترسیدم وگرنه من از همه بیشتر تو کف تو بودم
من گفتم : انقدر که بداخلاق بودی جرات نمی کردم
فرشته ی آه کشید و گفت : فکر کن تازه با این بدخلقی هایی که میکردم منو عاصی کردند.
گفتم: من خیلی خاطرت را میخواستم همیشه , ولی می ترسیدم باهات صحبت کنم
گفت : خاک بر سرت حالا که ازدواج کردی میگی اینو ؛ حالا خانومت بهت اهمیت میده ؟؟ خوب سیرت می کنه؟؟
من تعجب کردم و فهمیدم فرشته داره آمار میده ، گفتم :
بد نیست ولی خیلی داغ نیست ، راستی فرشته خیلی دوست دارم ببینمت

با پررویی گفتم: میشه امروز ببینمت
کمی لوس بازی درآورد و گفت:
تو متاهلی آرمان با یک خانم مجرد چی کار داری؟؟
ولی آدرس را گفت ده دقیقه با محل کارم فاصله داشت ، سریع از مسئولم مرخصی ساعتی گرفتم و مث فانتوم چند دقیقه بعد در خونش بودم.
خدا میدونه چقدر هیجان داشتم.

آرمان کجایی ؟؟ دارم با تو حرف میزنما
صدای شقایق منو به خودم آورد:
-هان ببخشید دارم گوش می کنم.
شقایق ادامه داد:
-آره میگفتم من هیچوقت تا این سن سکس واقعی را تجربه نکرده بودم نمی خواستم کسی بدونه ولی الان ما چیزی واسه پنهان کردن از هم نداریم علت اصلی طلاق گرفتن من زودانزالی شوهرم بود که شش ماه آزگار از این دکتر به این دکتر می رفتیم و هیچ نسخه ای بهش افاقه نکرد ؛ من تشنه بودم. آرمان میفهمی وقتی کیمیا تو پارک با من این موضوع را مطرح کرد , من همونجا خیس شدم با خودم گفتم چی میشه از این شوخی آرمان چیزی هم نصیب من بشه .
خیلی صادقانه حرف میزد ،آروم خم شدم و گونه اش را بوسیدم و گفتم :
شقایق من از این ناراحتم که کاشکی من هم از بازی خبر داشتم ، گاهی فکر میکنم کلی تو دلتون به من خندیدید.
شقایق چشماش ناراحت شد و گفت:
-کیمیا از من پرسید روحیات آرمان چه طوری هست و به نظرت چه جوری با موضوع برخورد میکنه ؟
من واقعا نمی دونستم گفتم شاید همه چیز رو خراب کنی همین .

دستم را روی صورتش گذاشتم و گفتم: از اینکه حس خوبی داشتی خوشحالم و چشمام رو بستم و این به معنای پایان این گفتگو بود.

حوصله صحبت در مورد اتفاقهایی که افتاده بود را نداشتم ، دوباره صورت فرشته تو ذهنم تصویر شد: دم آپارتمانش که رسیدم قلبم داشت تالاپ تولوپ می کرد ، من تا اون سن جز خانمم با زنی رابطه نداشتم البته به غیر از چند مورد شیطونی بچگی که همه کم و بیش داشتند .
فرشته خیلی خوشگل تر شده بود با اون چشمای روشن توی صورت قشنگش ، ی تاب با شلوارک خیلی کوتاه تنش بود و یک میکاپ عالی و موهاش را از پشت سر با کش سر جمع کرده بود ؛ خودش دستش را جلو آورد و من که خیلی مفتضح هول شده بود باهاش دست دادم ، اول روی مبل روبروی هم نشستیم و نیم ساعتی خاطرات قدیمی را مرور کردیم و بعد لب تاپش رو آورد و اینبار کنارم نشست و عکسای سفری که تازیگیها به آنتالیا را داشت بهم نشون داد و من داغ شده بودم هم شهوت بود هم خجالت.
فرشته که متوجه گرمای بیش از حد بدنم شد گفت چته آرمان ؟ اگه گرمته خب پیراهنتو دربیار.
منم همین کار را کردم و سعی کردم بهش بچسبم که خندید بهم ، هنوز صورت خوشگلش جلوی چشمام هست منم خندیدم ، خیلی خوب بود.
بعد با هم فیلم های قدیمی خانوادگیشون رو دیدیم و اون با هیجان دوستاش و فامیلاشون رو معرفی میکرد و من چیز زیادی از حرفهاش متوجه نمی شدم و تو این فکر بودم که چقدر خوب که نازنین خونه نیست و اگه بشه امشب اینجا پیش فرشته بمونم هیچ دغدغه ای ندارم .
ساعت 8 شب شد که فرشته پیشنهاد داد بریم فروشگاه خرید ، با هم رفتیم فروشگاه فلکه دوم تهرانپارس و کلی از این غذاهای فزیز شده خریدیم و کل پول خرید را هم انداخت گردن من و الان که فکر میکنم در واقع هزینه سکس بوده خخخخ.
شام خوردیم و من گفتم فرشته من خونه تنهام بریم پیش خونه ما.
که گفت چه کاریه خب همینجا بمون دیگه.
من از خدا خواسته ازش لباس گرفتم که شلوارک نخی زنونه داشت .

کنار هم روی تخت خوابیدیم و فرشته فقط چراغ خواب را روشن نگه داشت ، یک لباس حریر یکسره خواب تنش کرده بود و عطری دیوانه کننده ؛ چند دقیقه ای گذشت و من دستم را به سمتش بردم و که خودش دستم را گرفت و بوسید داشتم بال در میآوردم ، جسور شدم و دستم را روی سینه هاش گذاشتم و بهش چسبیدم که خودش بغلم کرد ؛ چقدر آن لحظات زیبا بود ، دستم نوازش وار روی تمام بدنش طواف میکرد ، چنان لبم را با ولع میخورد که داشتم دیوانه میشدم دستم را به کسش رسوندم شرت پاش نبود کمی مالیدم ، بعد رفتم روی زمین و لباسش را درآوردم وای چه کسی ؛ مث کس دختربچه ها هیچ لب اضافه ای نداشت و بوی خوبش آدمو دیوونه میکرد ؛ چند دقیقه بعد لباس خودم را درآوردم و با بی تجربگی تمام در حالی که سرپا بودم و فرشته روی تخت بود وارد کسش کردم ؛ به قدری تنگ بود که فکر میکنم 7 یا 8 تا تلمبه زدم و موقع آمدن از توش درآوردم و انقدر هیجان داشتم که آبم با فشار وحشتناک پاشید که روی موهای فرشته ریخت و همه جای تخت, ولی هردو تو حال خوبی بودیم ،فرشته تنها کسی بود که به جز نازنین کرده بودم و امشب …

ساعت 4:45 صبح را نشون میداد و هوا که تا دقایقی دیگر روشن میشد و من که از صبح شدن بیزار بودم و اصلا فکر روبرو شدن با بچه ها برام سنگین بود برای همین هر چی با خودم کلنجار رفتم به این نتیجه رسیدم که من زودتر برگردم تهران ، نمیدونم نظر شقایق چی بود.
خوابم برد…
گوشیم را روی 8:00 کوک کرده بودم ، یک زنگ کش دار.

شقایق زودتر بیدار شده بود و با صدای خواب آلود گفت :
– گوشیت داره زنگ میزنه آرمان
-پاشو باید حاضر بشیم
-کجا؟
-تهران
-چرا ؟ امروز؟
-آره ، پاشو شقایق من دوست ندارم تو ادامه این تراژدی دست و پا بزنم
-ولی … باشه الان حاضر میشم ولی اینجوری بچه ها ناراحت میشن
-شقایق من به معنای واقعی کلمه خجالت میکشم خواهش میکنم بیا بریم
شقایق بلند شد و شروع کرد به جمع و جور کردن ،صورتش هیچ حسی نداشت نه غمگین بود نه شاد نه حتی عصبانی.
ساعت 8:30 دقیقه ما حاضر بودیم و من به سمت اتاق ساسان و کیمیا رفتم دیگه چیزی واسه رعایت کردن وجود نداشت برای همین خیلی راحت در را باز کردم . کیمیا و ساسان بهم گره خورده بودند ، آروم چند بار ساسان را تکون دادم که غرولند کنان چشماش را باز کرد :
-چی میخوای آرمان؟
-هیچی …ببین ساسان من واسم کاری پیش اومده باید هر چه زودتر برم تهران از بقیه بچه ها خداحافظی کن و عذرخواهی کن.
-چرا ، کجا؟
جوابش را ندیدم و با اشاره دست گفتم حالا با هم صحبت می کنیم و اومدم بیرون.
با هزار بدبختی دربستی گرفتیم و با توجه به اینکه جمعه بود یک کرایه ی عجیب گفت که ما چاره ای جز قبول کردن نداشتیم.
نیم ساعت اول تو ماشین هر دو ساکت بودیم ، من داشتم تمام دیشب را تو ذهنم مرور میکردم ، هیچ وقت فکر نمیکردم تو واقعیت ضربدری را تجربه کنم و یک درصد هم فکر نمیکردم که روز بعدش حال خوبی نداشته باشم .
شقایق کمی بهم نزدیک شد و سرش را روی شونم گذاشت :
-آرمان هنوز از من دلخوری؟
-از تو نه ، شاید از خودم
-مگه تو لذت نبردی ؟
-چیزی نبود که بشه ازش لذت نبرد ولی این احساسی که الان دارم خیلی خوب نیست ، هم خیانت کردم به نازنین و هم به دوستام .
-این چه فکریه ؟ اونها هم که بی نصیب نموندن
-نمیدونم ؛ از دست خودم دلخورم.

دیگه حوصله صحبت نداشتم و تا تهران به جز چند جمله دیگه حرفی رد و بدل نشد.
میدان آزادی پیاده شدیم و برای شقایق دربستی گرفتم و رفت.
خودم اتوبوس سوار شدم چون هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ جا نداشتم.
نازنین انتظار برگشتن من را نداشت و من زمان داشتم تا با خودم خلوت کنم.
تصمیم گرفتم که با کامران و ساسان قطع رابطه کنم که بیشتر از این گند به همه چیز نزنم.

دو ماه از آن تاریخ گذشت.
هیچ ارتباطی با ساسان و کامران نداشتم به جز یکبار که کامران به سیم کارت قبلیم زنگ زد و گفت بعد از رفتن شما واسه هیشکی دل و دماغ نموند و ما هم همون روز برگشتیم و همه تعجب کردیم که علت برگشت هول هولکی شما چی بود
بعد از اون تماس سیم کارتم را عوض کردم.

برای شقایق کار دیگه ای تو شرکت یکی از دوستام پیدا کردم و با اینکه خیلی دلخور بود از پیش من رفت.
دلم نمی خواست به هیچ بهانه ای چیزی یادآور اون شب باشه.
آرامش به من برگشته بود و من و نازنین واقعا روزهای خوبی با هم داشتیم.

تا اون روز کذایی…

فکر کنم سه شنبه بود حوالی ساعت 11 صبح که من داخل بانک بودم که گوشیم زنگ خورد ، نازنین بود ، چون جلوی باجه بود جوابش را ندادم ، ولی نازنین دوباره زنگ زد اینبار قطعش کردم که پیامک داد: “کار فوری ، جواب بده”

کارم تقریبا تموم شده بود و از بانک خارج شدم و نازنین را گرفتم ، با اولین بوق جواب داد:
سلام آرمان جان ، خوبی؟
-سلام عزیزم چیزی شده ؟
-برامون مهمون اومده ، تو هم بیا خونه.
-مهمون ؟ کی ؟
-دوستات با خانوماشون
-کدوم دوستام ؟
قبل از این که نازنین حواب بده صدای یک مرد اومد که می گفت : بده خودم بهش میگم
-سلام آرمان جون داداش ، دیگه ما رو نمیشناسی؟
صدای ساسان بود ، ساسان تو خونه ی من چه غلطی میکرد ، اصلا خونه ی منو از کجا پیدا کرده بودند ، وای دنیا داشت رو سرم خراب میشد.
گفتم: ساسان داداش خیلی خوش اومدید ، من سریع خودم را میرسونم .
ساسان در حالی که بلند بلند میخندید گفت : خیلی عجله نکن آرمان جان ، انقدر خانم با سلیقه ای داری که نمیگذاره بهمون بد بگذره
و در حالی که قهقهه میزد گوشی را قطع کرد .
یادم افتاد که اوایل ازدواجمون از دوران دانشگاه و ساسان و کامران برای نازنین تعریف کرده بودم.
خون خونم را داشت میخورد ، کاش میمردم خدایا ، فکر اینکه حالا دیگه بچه ها متوجه دروغ من شده بودند ، ولی نشانی خونه …. کی به غیر از شقایق می تونست این کار را کرده باشه … کار خودش بود ، حتما به خاطر بیرون رفتن از شرکت از من کینه گرفته بود و اینجوری خواسته بود تلافی کنه.
با تمام سرعت به سمت خونه در حرکت بودم و ذهنم پر از صداهای ترسناک بود و حتی فکر کردن به روبرو شدن با بچه ها برام سخت بود.
هر طوری بود خودم را به خانه رسوندم و زنگ درب آپارتمان را زدم و خود نازنین درب را باز کرد

آروم در گوشم گفت: تو دعوتشون کرده بودی ؟؟ برای نهار میخوان بمونن؟؟
-نه ، نمیدونم ، حالا بزار بیام تو
بچه ها توی پذیرایی نشسته بودند ، یکی یکی با بچه ها دست دادم و ساسان به بهانه بوسیدن تو گوشم گفت: فکر کردی خیلی زرنگی !
و خودش بلند بلند خندید و منم برای حفظ ظاهر خندیدم و همه نشستیم
ساسان شروع کرد به تعریف خاطره از قدیم و هرزگاهی مزخرفاخی هم از خودش میبافت:
-آره نازنین خانم ما با این آقا آرمان روزگاری داشتیم ، برعکس ما آرمان خیلی بچه درسخون بود واسه همین تو دانشگاه خیلی خاطرخواه داشت و در حین صحبت رو به من کرد و گفت :
آرمان در مورد شقایق چیزی به خانومت نگفتی؟
من رنگم پرید و با دستپاچگی گفتم :
نه خودت تعریف کن
و ادامه داد:
آره نازنین ، شقایق ی دختر عقب افتاده بود بغل خونه دانشجویی ما که می خواستیم واسه آرمان بگیرمیش و پکی زد زیر خنده و همه خندیدند و من نفس راحت کشیدم و ساسان بهم چشمک زد.
نازنین گفت : آرمان قبلنا از شما خیلی تعریف میکرد و رو به من کرد و گفت : آرمان خیلی بی انصافی چرا با دوستای به این خوبی رفت و امد نمی کردیم
من گفتم: خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس و تو دلم به زمین و زمان فحش میدادم و مستاصل بودم.
کیمیا به بهونه جمع کردن ظرفهای میوه به سمت آشپزخانه رفت و همین طور که میرفت گفت : نازنین جون با سونیا بیاید تو آشپزخانه ، آقایون کلی با هم حرف دارند.
نازنین و سونیا رفتند و ما تنها شدیم.
قبل از اینکه کسی حرف بزنه خودم شروع کردم

-بچه ها من واقعا متاسفم ، هیچ وقت فکر نمی کردم آخر ی شوخی به کجا ممکنه برسه ، باور کنید پشیمونم
ساسان همون لبخند مسخره آمیز همیشگی رو لبش بود و گفت :
تو به غرور ما توهین کردی ، حتمن تو دلت به حماقت ما خندیدی و احساس زرنگی کرده ولی پسرجون ماه هیچوقت پشت ابر نمی مونه.
کامران گفت : ساسان اذیتش نکن و رو به من گفت : آرمان من از اصلا از تو انتظار همچین کاری را نداشتم ، پسر ضربدری قمار روی همه چیزه آدمه ، زندگی آدم ، ناموس آدم ؛کسی که وارد رابطه ضربدری میشه چیزی واسه باختن نداره.
من که تا اون لحظه سرم پایین بود گفتم: من که گفتم اشتباه کردم و پشیمونم دیگه نمی دونم باید چه کار کنم!
ساسان گفت : تو توی این بازی جر زدی ، باید بازی را تمومش کنیم
گفتم : یعنی چی ؟؟ کدوم بازی ؟؟
پرونده ی اون داستان بسته شده است.
داغ کرده بودم ، دوست نداشتم دست هیشکی به نازنینم برسه .
ساسان گفت: نه دیگه گلم ، اون پرونده برای تو بسته شد
گفتم : واسه شما چه فرقی داره ؟ فکر کنید شقایق واقعا زن من بوده
کامران گفت : آرمان جون نگو که نمی فهمی ما تو اون ماجرا روی ناموسمون قمار زدیم و تو روی کارمندت و اینا اصلا با هم برابر نیستند.
قلدربازی فایده نداشت پس افتادم به التماس : بچه ها تروخدا ، باور کنید نازنین اصلا خیلی از مرحله پرته ، اون اصلا تو این فازا نیست ؛ به دست و پاتون میفتم اصلا هر چی شما بگید من انجام میدم ، فقط به نازنین کار نداشته باشید.
ساسان گفت : ما چیز زیادی نخواستیم که فقط گفتیم بازی را تمومش کنیم .
کامران هم گفت : موافقم
دستم را بین دستام گرفتم ، و دلم میخواست از ته دل گریه کنم.

کامران دست رو شونم گذاشت و گفت: نگران نباش ، کیمیا کارش رو خوب بلده.
-گفتم یعنی چی ؟ یعنی به نازنین گفته؟
کامران جواب نداد.
سونیا و کیمیا اومدن پیش ما و صدای نازنین از داخل اتاق خواب که منو صدا میزد ، رفتم تو اتاق ، کنارش روی لبه ی تخت نشستم و سرم پایین بود:
-تو چی کار کردی آرمان باورم نمیشه
و سکوت …
با بغض ادامه داد:
-آرمان مگه برات کم گذاشته بودم, چطور تونستی به من خیانت کنی ، هیچوقت فکر نمی کردم وارد همچین روابطی بشی.
گریه ام گرفته بود با خجالت بهش نگاه کردم : من هیچ دفاعی از خودم ندارم ، تو هر چی بگی حق داری ، فقط میتونم بگم ی اشتباه بچه گانه بود و خواستم سمتش برم که خودش را عقب کشید و گفت:
اشتباه ؟؟ از کی تا حالا خیانت اسمش شده اشتباه؟
صورتش از عصبانیت گر گرفته بود و چشماش دو دو میزد و رگه خونی پیدا کرده بود با عصبانیت گفت:
فقط یک سوال ازت می پرسم راستش رو بگو ؛ قبل از اینکه جوابی بدم گفت :

-لذت بردی؟؟… جواب منو بده ، لذت بردی یا نه؟
من سرم پایین بود
گفتم: چی بگم نازنین!
-هیچی فقط جواب بده
-آره ولی….
اجازه ادامه صحبت را بهم نداد و گفت:
-ولی چی ، این گندی که زدی نه توجیهی داره نه میشه روش ماله کشید ، حالا هم پاشو برو بیرون پیش دوستات
گفتم: میخوای چی کار کنی نازنین!
تقریبا با فریاد گفت: به خودم مربوطه و درب اتاق را با انگشت نشان داد.
اومدم بیرون ، پیش کامران نشستم حرفی برای گفتن نداشتم تا اینجا هیچ کس مقصر نبود جز خودم.
کیمیا به سونیا اشاره کرد و هردو رفتند پیش نازنین.
بغض گلوم را گرفته بود این اولین باری بود که نازنین به من پرخاش میکرد.
شاید ده دقیقه ای گذشت که کیمیا ساسان را صدا کرد و من نمی دونستم چی داره اتفاق میفته.
پنج دقیقه بعد سونیا اومد بیرون و ی چیزی تو گوش کامران گفت و رفت .
بعد از رفتن سونیا کامران گفت:
آرمان ما هم بریم تو اتاق
به سمت اتاق حرکت کردیم ، کامران جلوتر رفت و من پشت سرش وارد شدم، چیزی که داشتم میدیم باور نکردنی بود:
نازنین من بدون هیچ لباسی روی تخت دراز کشیده بود و ساسان داشت با ولع کسش رو میخورد و کیمیا داشت سینه های نازنین رو میمالید و حرکت موج گونه شکم نازنین نشون میداد که کاملا حشری شده.
سونیا داشت لباسهاش رو در می آورد،
یک لحظه میخواستم حمله کنم به ساسان و از روی نازنین بلندش کنم مشت هام گره شده بود , سونیا که متوجه حالت من شده بود روبروم وایساد و گفت : آروم باش آرمان ، بازی را خراب نکن.
هم عصبانی بودم هم ناراحت ولی شهوت داشت حس قوی تری میشد.
سرجایم میخکوب شده بودم و نمی تونستم چشم از نازنین بردارم ، تو همین زمان سونیا که کاملا لخت شده بود منو بغل کرد ، گرمای بدن سونیا کاملا حالم را عوض کرد ، کامران لخت شد و جایش را با کیمیا عوض کرد و کیمیا هم پیش من اومد و با سونیا شروع کردن به لخت کردن من.
دیگه شهوت غالب شده بود و فضای اتاق پر از هیجان بود.
کامران کیرش را جلوی دهن نازنین گرفت و نازنین در حالی که نوکش را تو دهنش کرده بود همزمان با دستش پایین کیرش را مالش میداد ، در همین زمان ساسان بلند شد و کیر شق شده اش را با دست گرفت و روی کس خیس نازنین حرکت میداد که نازنین داشت خودش سینه هاش را می مالید.
ساسان آروم آروم تو کس نازنین وارد کرد و صورت قرمز نازنین.
کیمیا جلوم زانو زده بود و داشت ساک میزد و سونیا از پشت بغلم کرده بود و تو گوشم پچ پچ میکرد:
آرمان چه لذتی داره می بینی زنت داره کس میده ، عوض داره گله نداره ، تو هم زن اون دوتا رو کردی.
بعدم پشت گردنم را پشت سر هم بوس میکرد ؛ لحظات عجیبی بود اوج هیجان سکسی .
ساسان تلمبه زدنش را تند تر کرده و انقدر خیس بود صداش شالاب شولوب میداد.
کیمیا همینجوری سرپا خم شد پشتش رو به من کرد و دستاش رو لبه تخت گذاشت و من داخل کس داغش کردم و سونیا از پشت تخمهای منو می مالید.
در این لحظه ساسان به نازنین گفت ی حالت دیگه و نازنین حالت سگی شد و ساسان بدون ملاحظه داخل کرد و شروع کرد وحشیانه تلمبه زدن.
نازنین که کاملا مشخص بود داره پرواز میکنه خودش هم همراهی میکرد و عقب جلو میشد ، ساسان که معلوم بود زیاده روی کرده و داره میاد سریع درآورد و خودش را انداخت روی تخت و آبش را روی شکم خودش خالی کرد.

و کامران تو همون حالت کیرش را داخل کرد و من به شکل احمقانه ای تو دلم میخندیدم که کامران الان میاد دقیقا با هفت یا هشت تا تلمبه اومد و آبش رو روی کمر نازنین خالی کرد و من از اینکه حال نازنین گرفته شده به شکل کودکانه ای خر کیف شدم .
با دیدن این صحنه ها من هم دیگه طاقت نیاوردم و اومدم و روی کمر کیمیا خالی کردم و تو این ماجرا فقط سونیا بی نصیب مونده بود. سونی
سونیا پشت نازنین و کیمیا را با دستمال پاک کرد و اولین نگاه من و نازنین بهم افتاد که هر دو سریع مسیر نگاهمون را عوض کردیم.چیزی که مسلم بود این بود که هیچ چیزی قرار نبود به حالت قبل برگرده و مطمئنا من و نازنین اگه قرار بود با هم ادامه بدیم خوب این موضوع را درک میکردیم . بچه ها که فکر کنم تجربه داشتند و حال ما دوتا را میدونستند نیم ساعت بعد رفتند و برعکس رابطه ما مردها که موقع خداحافظی خیلی سرد بود ، خانمها با روبوسی و خداحافظی مفصل از هم جدا شدند.بعد از رفتن اونها هیچکدوم رومون نمیشد تو صورت هم نگاه کنیم ، فقط یکبار که من ناخودآگاه بهش زل زده بودم شانه بالا انداخت و گفت :-یادت نره تو می تونی یک بازی را شروع کنی ولی همیشه مهره ها به میل تو نمی چرخه.هر خربزه خوردنی پا لرز خودش را داره و اون لذت وحشتناک قاعدتا تبعات خودش را داره.بهرحال دوست داشتم شقایق را پیدا کنم و جلو و عقبش را یکی کنم که هر بلایی سرم اومد زیر سر این مارمولک بود.اینهم پایان یک شوخی …
اگه تو سکانس آخر خودت سکس نکرده بودی، تراژدی فرم بهتری پیدا می کرد.ولی خوب بود در کل.به همه زاویای لازم توجه کردی که داستان رنگ واقعیت رو بگیره مثلا اونجا که در مورد سایز کیرت نوشتی که اگه تو این پوزیشن کم آورده بودی باعث آبروریزیت میشد، به نظرم خیلی جالب بود…دیگه از این جمله:” یادت نره تو می تونی یک بازی را شروع کنی ولی همیشه مهره ها به میل تو نمی چرخه” ، خیلی خوشم اومد.دیگه دیگه اینکه یکی از بهترین ضربدری هایی بود که خونده بودم چون عاقبت کارو هم نوشته بودی، کمتر نویسنده ای به اون قسمتهای بعد از سکس توجه میکنه و این نکته قدرت اثرگذاری داستانت رو خیلی بیشتر کرد.
با شراره زنم رفتیم خرید تا شراره رفت اطاق پرو حس اینکه الان پشت پرده زنم لخته وسوسم میکرد خدایی فروشنده هم خوب بکنی بود…

زنم- عزیزم، میشه یه لحظه بیای؟

من- جان؟ پوشیدی؟
زنم- خیلی خوشگله؛ ولی از کونم بالا نمیره….
صدام رو آوردم پایین و به شوخی گفتم: از بس که کون میدی حشری خانوم…
زنم- هیسسسسسسس میشنوه میاد جرم میده ها… مگه من جندم؟
خاطراتی که زنم با جنده بازیاش برامون درست کرده بود رو مرور کردم و تو دلم گفتم تو استاد همه ی جنده هایی…..
من- الان مشکلت رو حل میکنم، میدونم دردت چیه…. آقا، ببخشید، یه لحظه تشریف میارید….
مرد فروشنده- در خدمتم
من- آقا، این ساپورتی که دادید خیلی مورد پسندمونه، فقط مشکلش اینه که از رو باسن خانومم بالا نمیره….. آخه باسن زنم خیلی بزرگه….
مرد خوش هیکل و سکسی فروشنده که با این حرف من تعجب کرده بود، سعی کرد خودش رو عادی نشون بده: بله، باسن خانومتون واقعاً بزرگ و زیباس…
من- میشه به خانومم کمک کنید؟

در اتاق پرو رو باز کردم…. زنم مانتوی تنگش رو در آورده بود و با یه تاپ کوتاه و یه ساپورت که تا زیر کونش بالا رفته بود، پشت به ما در تلاش بود که کون خوشگل و سفیدش رو ببره زیر ساپورت…. مرده، که محو زیبایی کون زنم شده بود و وضعیتی که به وجود اومده بود، گیجش کرده بود، نمیدونست چیکار کنه که به دادش رسیدم…..
من- شما سعی کنید وقتی من ساپورت رو میکشم بالا، باسن زنم رو با دستاتون فشار بدید تا ساپورت بره بالا…. عزیزم تو هم بیا بیرون، تو این بعد از ظهر گرم تابستونی و تو این طبقه از پاساژ، پشه پر نمیزنه….
یه خدا بیامرزیه خاصی تو چشمای فروشنده و زنم دیده میشد، از اینکه من این پیشنهاد ها رو به جفتشون داده بودم خوشحال بودن و بی هیچ اعتراضی، انجامش دادن….

زنم که دیگه از بابت شرایط خیالش راحت بود، میخواست با عشوه هاش، جیگر بکنش رو کباب کنه….. یکمی خم شد و کون بسیار بزرگش رو به حدی قشنگ قمبل کرد که من هم میخواستم با صورت برم لای کونش…..
بند نازک و بنفش شورتش، توی دریای گوشتای کون زنم، گم و گور شده بود…. مرده دو دستی لپای کون زنم رو گرفته بود و به بهونه ی جا کردن، فشار میداد و میمالوند….. منم لفتش میدادم که حسابی با کون زنم بازی کنه.
زن جندم با صدایی پر از ناز و عشوه گفت: آقا مواظب پوست باسنم باشیا، خیلی ظریفه….
مرده که فهمید داستان از چه قراره، شروع کرد به زبون ریختن: از همون لحظه ای که شما تشریف آوردید مغازه، با خودم گفتم شوهرتون چه مرد خوشبختیه که همسرش چنین اندامی داره…
زنم- ای بابا، این که مرد نیست، دستم بهش میخوره خودشو خیس میکنه….. مرد باید اختیار کمرش رو داشته باشه….
همونطور که مثلا داشتم ساپورت رو میکشیدم بالا: عزیزم آخه تو هم سیر بشو نیستی… در ثانی، هیکل سکسی تو هر کسی رو شل کمر میکنه….
یه لحظه چشم خورد به خشتک شلوار مرده… اوه اوه… این کیر آدمه یا کیر اسب… رد کیرش تا نزدیک زانو هاش بود….. با حرفایی که منو زنم زده بودیم، هر لحظه ممکن بود زنم رو جلوم جر بده….
من- آقا تا شما با زنم کار کنی، من هم برم کیف پولم رو از ماشین بیارم…..
زنم خیلی گستاخانه گفت: عزیزم با این شرایط وخیم، فکر کنم نیم ساعت طول بکشه تا بری و بیای…

یعنی خیلی راحت گفت نیم ساعت اینورا نیا تا بهش بدم…. از مغازه که کمی دور شدم، دیدم مرده، در رو قفل کرد و رفتن تو اتاق پرو بوتیک که نسبتاً بزرگ بود…. کاری نمیشد کرد، زنم هوس کیر کرده بود و مرده هم معامله ی بزرگی داشت…
تو اون پاساژ کاملاً خلوت، نیم ساعتی برای خودم چرخیدم و برگشتم سمت بوتیک…. تصور میکردم خیلی وقته کارشون تموم شده…اما اینطور نبود. عجیب بود که مرده تونسته در برابر زنم طاقت بیاره….
از پشت ویترین مغازه یکی از زیباترین پوزیشن های زنم رو دیدم….. در اتاق پرو نیمه باز بود و میشد همه چیز رو دید…. زنم ایستاده کونش رو قمبل کرده بود و سرش رو کاملاً به سمت بالا خم کرده بود… مرده هم پشت سرش بود و قد بلندش، باعث شده بود از بالا بتونه لبای زنم در اختیار لبهاش باشه… دقیقاً مثل وقتی که الکسیس تگزاس ایستاده کون میده و کمرش رو خم میکنه… البته زنم رو بیشتر از الکسیس دوست دارم، آخه زنم پورن استار مورد علاقه ی منه….گویا قد بلند مرده و هیکل عضلانیش، به کیرش هم سرایت کرده بود…. اینقدر کیرش کلفت و بلند بود که کون زنم نمیتونست بیشتر از نصفش رو پذیرایی کنه…. ولی همین هم کافی بود که جفتشون خیس عرق باشن و لای پای زنم خیس آب کصش…. کصی که همیشه در عطش کیره….

کمر مرده خیلی سفت بود و وضعیت ممکن بود هر لحظه وخیم بشه…. توی گیر و دار بکن بکن ، زنم یه لحظه چرخید و من رو پشت در مغازه دید… با دست اشاره کردم که سریعتر…. اونم یه لبخند تحقیر آمیز و معنا دار زد و برگشت به سمت مرده و شروع کرد یه چیزایی گفتن…. نمیدونم زنم چیا میگفت، اما هر چی بود مرده رو وحشی کرد…. زنم به جشاش خیره شده بود و با خشم یه چیزایی بهش میگفت و تن و کیر مرده هم با شهوت و وحشی گری پاسخ زنم رو میداد…. جوری میکوبید تو کون گنده ی زنم که اتاق پرو میلرزید….. بالاخره نقشه ی زیرکانه ی زنم باعث شد تا آب کیر بککککن زنم بیاد…. طبق معمول هم اینبار تو کونش خالی کردن….. به هر مصیبتی بود، آش و لاش شده ی زنم رو رسوندم خونه و بردمش حموم…. از شدت شهوت داشتم میمردم، کونش رو حسابی کردم و من هم آبم رو خالی کردم تو کونش… حالا آب کیر من، با آب کیر بکن زنم، تو کونش قاطی شده بود…. این آب کیر، تاثیر به سزایی توی سکسی شدن کون زنم داشت…. به قول خودش ته کونش یه خارشی داره که من باید با فراهم کردن کیر دراز، خارش کون زن
لذت بیغیرتی

خودم 30 و زنم 28 سالشه و حدود 6 سالی میشه که با هخم ازدواج کردیم و زندگی خوب و راحتی داریم . زنم واقعا خوشگل و سکسی با پوستی سفید و سینه های 75 ران های توپر و گوشتی . تو منطقه پاسداران تهران زندگی میکنیم و اوضاع مالیم هم خوبه . زنم از همون اول باهام طی کرد که زیاد درگیر پوشش و حجاب نیست منم چون از بس خوشگل بود فقط میگفتم هرچی تو بگی. خداییش هم اهل خیانت و این چیزا نبود و با اینکه لباس باز میپوشید ولی اصلا به هیچ مرد و پسری محل نمیداد. تو این چند سال یه پسر هم به دنیا اوردیم. از همون اول نگاه فامیل و مردای غریبه رو زنم بود . چه تو مهمونی ها و چه موقعی که میرفتیم بیرون و چون از زنم خیالم راحت بود کاریش نداشتم.

بعد از مدتی خوشم میومد که به زنم نگاه میکنن. هیچوقت جرات اینکه بهش پیشنهاد کاکولد و نفرسوم رو بدم ندارم و نخواهم نداشت و فقط همین نگاهها باعث میشد لذت ببرم. یک ماه پیش واسه خرید ظروف رفتیم بازار تهران اونجا هم وحشتناک شلوغ و بمال بمال. پسرمو بردم خونه مامانم گذاشتم و دو تایی با ستاره زنم رفتیم بازار. ستاره چون هوا گرم بود یه دامن پوشیده بود که تا نصف ساق پاهای سفیدش بیرون بود و از زیر هم هیچی نپوشیده بود پاهاش لخت . تو بازار میدیدم که همه به پاهاش نگاه میکنن. کنار همدیگه راه رفتن چون خیلی شلوغ بود سخت بود و مجبور بودم بعضی وقتا پشتش راه برم . موقع راه رفتن دامنش میرفت بالاتر تا زانوش و کل اون پاهای سفید و گوشتیش لخت می فتاد بیرون ملت همه نگاه میکردن. یکم فاصلمون که بیشتر شد یه مرد سن بالا و چهل ساله از کنار زنم رد شد و برگشت به کون و پاهای زنم نگاه کرد افتاد دنبالش هرقت زنم وایمیستاد خودشو اروم میچسبوند بهش زنم هم اصلا توجهی نمیکرد . انقد زنم بیتوجهی کرد که طرف فکر کرد زنم جندس و یه بار هم دستشو گذاشت رو کون زنم و مالوندنش رو بیشتر کرد و اخراش هم انگشتشو کرد توش از رو دامن که زنم برگشت عصبی نگاش کرد و دنبال من میگشت منم سریع خودمو بهش رسوندم و بهم گفت از کنارم تکون نخور … تجربه کوتاه و جالبی بود واسم و باعث شد تا شب که از کس و کون میگامش کیرم شق باشه…

زنمو زیاد دید میزنن مثلا بعضی وقتا کارگر برج رو میاره تو خونه با همون تاپ و شلوارک یا دامن بهش کار میده و اونم هر وقت زنم حواسش نیست زنمو دید میزنه .

عاشق اینم که زنم دامن بپوشه یا شلوار کوتاه و پسرا هم زنمو انگشت کنن یا دید بزنن
از چت تا سکس با زن برادرزن

1398/8/9

سلام این داستان کاملا واقعیه داستان از اونجایی شروع شد که فضای مجازی و این اپلیکیشن های چت وارد زندگی هامون شد من یه برادرزن دارم و خانمش یه خانم خوشکل و سکسی قبلا اصلا تو نخش نبودم تا اینکه تو برنامه وایبر کم کم پیامهای معمولی برای هم میفرستادیم مثل جک یا چیزهای دیگه خانمم هم میدید یوقتایی پیامهای خنده دارش رو برای خانمم میخوندم حساسیتی نداشت چون چه از نظر من چه اون چیز خاصی نبود یه رابطه معمولی فامیلی تا اینکه این پیامها روز به روز بیشتر شد منم کم کم یه حسی بهش پیدا کرده بودم دیگه پیامها و جک ها یکم راحتتر شده بود تا اینکه حس کردم اونم خودش بدش نمیاد یه روز دل زدم به دریا بهش گفتم اینقدر پیام هست که من باید همش اینارو سانسور کنم برات بفرستم که دیدم یهو گفت من مشکلی ندارم دوست داشتی بفرست جا خوردم ولی خوشحال شدم بهش گفت پس تو یدونه بفرست تا منم روم باز بشه دیدم یه جوک کاملا سکسی فرستاد دیگه منم روم باز شد دیگه شروع شد و فقط پیام سکسی میفرستادیم یه روز صحبت ممه شد بهش گفتم تو خودت بورس بازاری ممه ۸۵ که کلی خندید و گفت نکنه تا حالا هم نگاه میکردی بهم شیطون منم با پررویی گفتم نگاه کردنی رو باید نگاه کرد خوشش اومد خلاصه رابطه مون گرمتتر شده بود دیگه اون از کص و کونش میگفت تو چت منم از کیرم و از سکسم ولی هرکاری کردم عکس بهم نداد یه چند وقتی میگذشت از این چت ها و صحبت ها هر روز بیشتر از دیروز چت میکردیم و عکسای سکسی میفرستادیم بهش میگفتم دوست دارم باهات سکس کنم خودشم بدش نمیومد و میگفت اخه چجوری نمیشه که گفتم باید یه برنامه ای جور کنیم.

خلاصه اوضاع همینجوری بود تا اینکه یه روز برادر زنم بهم گفت این لوله زیر سینک خونمون آب میده هرکاریش میکنم درست نمیشه اخه من کلا ادم فنی هستم و همه کار از دستم بر میاد بهش گفتم که فردا عصر از سرکار اومدم میام یه نگاهی بهش میکنم خداحافظی که کردیم تا فردا عصر هزار تا فکر اومد تو سرم گفتم این تنها فرصته باید هر طور که شده بکنمش فردا عصر شد زنگ زدم برادرزنم گفت خونه ام بیا رفتم در زدم زنش در برام باز کرد بعد سلام و احوالپرسی رفتم تو با برادر زنم هم سلام احوالپرسی کردم و نشستم زنش مثل همیشه لباس پوشیده بود یه شلوار تو خونه ای و یه تیشرت هیچوقت هم جلوی من روسری سر نمیکرد عادی بود این قضیه برامون خلاصه بعد از اوردن چایی و میوه اونم نشست پیشمون برادر زنم هم توضیح میداد که سینک رو چکار کرده و چکار نکرده درست نشده گفتم باشه الان نگاهش میکنم بعد خوردن چایی و میوه بلند شدم رفتم پای سینک نگاه کردم دیدم از زیرش آب میچکه به برادر زنم گفتم اچار داری دم دستت گفت اره تو ماشینه الان میارم تا رفت پایین تو پارکینگ من سریع پریدم و شروع کردم لب گرفتن از زنش و اونم از خداش بود تو همین حین دستم روی کونش بود و میمالیدم بهش گفتم امشب باید بکنمت خندید گفت دیوونه نمیشه که گفتم میشه صبر کن دو دقیقه ای طول کشید تا برادر زنم اومد بیاد ما هم خودمون جمع کردیم اچار داد دستم و من مشغول شدم یدفعه دیدم لوله خروجی سینک پاره شده به همین خاطرم هست که هرکاری میکنی اب میده بهش گفتم باید یدونه از اینا بگیری گفت خب بازش کن الان میرم میگیرم منم الکی تعارف کردم که من میرم میگیرم گفت نه نمیخواد تا تو یه میوه بخوری من اومدم منم از خدا خواسته لوله رو باز کردم و دادم بهش همین که درو بست افتادم به جون زنش از یه طرف لب میگرفتیم از یه طرف سینه های بزرگش میمالیدم خلاصه دیدم زیاد زمان ندارم سریع شلوارش کشیدم پایین وایی چی میدیدم یه کص تپل بدون حتی یدونه مو کیرم درجا راست شد برشگردوندم همونجوری سرپا از پشت کیرم گذاشتم لای پاش یکم عقب جلو کردم بعد یواش فشار دادم تو کصش گفت اخ نمیدونید چه حالی بود همزمان سینه هاشم میمالیدم داشتم تلمبه میزدم حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم گفت میخوای کاندم بیارم راحت باشی گفتم اره رفت سمت اتاق خواب منم دتبالش رفتم از تو کشو یه کاندوم بهم داد منم دادم به خودش گفتم خودت بکش اونم خیلی حرفه ای کاندوم رو کشید رو کیرم دیگه زیاد فرصت نداشتم هر آن ممکن بود برادر زنم بیاد برشگردوندم روی تخت همونجوری که شلوارش تا نصفه پایین بود قنبل کرد لبه تخت منم از پشت گذاشتم تو کصش همچین یدفعه فشار دادم دردش گرفت گفت آییییی خلاصه چندتا تلمبه محکم زدم اونم آه و ناله میکرد آبم با فشار ریختم تو کصش کشیدم بیرون بلند شد چندتا لب اساسی هم از هم گرفتیم و خودمون تمیز کردیم رفتیم نشستیم سر میز من مشغول میوه خوردن شدم اونم رفت تو آشپزخونه خلاصه بلاخره کردمش برادرزنم اومد منم لوله رو عوض کردم و رفتم خونه هنوزم با هم ارتباط داریم ولی دیگه هیچوقت فرصت نشد باهاش سکس کنم منتظر یه فرصت دیگه ام تا باز بکنمش که حتما براتون مینویسم .
دوست پسر برای همسرم

بیغیرتی همسر

سلام
پس از خوندن هر داستان و یا خاطره ای از یک راوی که ارسال میشه بصورت داوطبانه حق داریم که چه موافق و یا مخالف نظر بدیم ، نه اینکه با الفاظ رکیک
، شخصیت نویسنده را به حراج فساد بزاریم . گاهی به سبب شرایط زندگی ، برای هر زوجی و در هر موقعیت اجتماعی در هر زمان و مکانی مسائلی بوجود میاد که از اراده آدمی خارجه و هیچ توجیهی هم نمیتونه براش داشته باشه .این موضوع برای افراد فرق میکنه مثلا یکی برای تفریح و خوشگذرانی ، یکی بخاطر نیاز به مادیات ، دیگری بخاطر طمع و کلی دلایل دیگه. ولی بخاطر داشته باشم ممکنه همون مسئله ای که منع کردیم روزی سر خودمون بوجود بیاد.

من نادر ۳۳ساله در آپارتمانی در تهران با همسرم الناز بدون داشتن فرزندبه مدت هفت ساله که زندگی میکنیم. شغلمم هم نصب کننده تجهیرات ماهواره ای به صورت حرفه ای در بام های خانه ها و برجهاست . الناز هم بدلیل نداشتن هیچگونه تخصص و استعداد کاری در زمینه های آرایشگری ، خیاطی ، منشیگری و فروشندگی خانه دار هستش ولی یک خانه دار عالی و بسیار تمیز با برنامه ریزی بسیار دقیق در تقسیم بندی مواد ویتامینه موجود در وعده های غذایی . از طرفی هم بسیار زیبا ، خوش هیکل و خوش لباس هم در منزل و هم در خارج از منزل.

من هر روز صبح ساعت ده خارج و حدودا ساعت دو نیمه شب به منزل برمیگردم. در آمدم هم خوبه و از مخارج روزانه هیچ نگرانی نداریم. به سبب دقت و صداقت و حتی خوش قولی مشتریهای زیادی برام بوجود امده و آنقدر کارم زیاده که جمعه ها و تعطیلات هم مجبور به کارکردن هستم .دو سالی بود که شدیدا غرق در کار شده بودم و فقط به فکر راه اندازی کار مردم و درآمد خودم بودم تا حدی که همه اهل فامیل از من گله مند بودند و در ان موقع یک قرار داد بزرگ در یک برج برای سیم کشی و نصب رسیور را به امضا رسونده بودم و تعهد داده بودم که مدت ده روز این پروژه را به اتمام برسونم. حقیقا هم خوب پولی برام داشت.

پارسال در یک شب طبق معمول دیر وقت به خانه رفتم که بیدار بودن همسرم باعث تعجبم شد .شام را پس از مدتها با هم خوردیم و ساعتی هم با هم صحبت کردیم. الناز میگفت که از تنهایی خسته شده و دیگه تحمل نداره و از من اجازه میخواست تا در بیرون به کاری مشغول بشه ، به او گفتم آخه عزیز دلم ، خوشگلم ، عشقم مگر تخصص در زمینه کاری پیدا کردی یادت رفته سه سال پیش هر کجا که مشغول شدی باعث ضرر و زبان صاحب کارت شدی و کلی مرا تو دردسر انداختی ؟ الناز با یک حالت ملتمسانه و بغض در گلو گفت آخه چیکار کنم واقعا افسردگی گرفتم . راست میگفت بخاطر نداشتن بچه که خدا قسمتمون نکرده بود و عدم حضور من در ساعتهای مختلف در خانه باعث به هم ریختگی روحی او شده بود و از طرفی هم مدتها بود به تنهایی به مهمانی میرفت و به تنهایی مهمانی برگذار میکرد. به الناز قول دادم که دو سه روزی صبر کنه تا فکری براش بکنم .دقایقی بعد به حمام رفتم و یک سکس توپ هم انجام دادیم.

دو سه روزی گذشت و هر چه فکر کردم نتوانستم راهی برای این مشکل پیدا کنم تا اینکه یه فکر غیر معقول و نامتعارف به ذهنم خطور کرد چند ساعتی شیطان را لعنت و خودم را شماتت میکردم . بخاطر درگیر شدن ذهنم دیگر نتوانستم تمرکز در کارم داشته باشم وسایلم را جمع کردم و به طرف خونه حرکت کردم.
در طول این هفت سال در خانواده ها با مسائل مختلفی روبرو میشدم اوایل برام خیلی غیر قابل هضم بود ولی به تدریج عادی شد مثلا یکی از ان مسائل این بود که آقا و یا سرپرست خانواده و یا حتی پسر ان خانواده به صورت مخفی آدرسی را به من میدادن تا به انجا مراجعه کنم و سیستم ماهواره ای را در انجا پیاده کنم و تاکید به کانالهای +۱۸ هم داشتند . در ان خانه خانمی به تنهایی زندگی میکرد . معلوم بود که ان خانه و ان خانم وسیله تفریح و خوش گذرانی ان مرد بوده و بعنوان زنگ تفریح با یک شگرد و کلاس خاصی بوجود امده بود در این مدت هفت سال دو بار هم خانم یک خانواده آدرس مخفی برای دوست پسرش را به من داد و بخاطر سکوتم دو برابر دستمزد دریافت می کردم . و همینطور مسائل مشابه این مخفی کاریها همیشه برام وجود داشت . مطمعنا” این مسائل تاثیر گزار هم روی من بوده.

در طول راه به منزلم پس از کلی کل انجار ذهنی و بررسی انتخاب راهی مناسب برای تصمیمم و چگونگی پیشنهاد ان به الناز را مرور میکردم . وبا یک تلفن از او خواستم تا آماده شود برای رفتن به یکی از رستورانهای رومانتیک تهران. در ان شب غیر از نگرانیم از بابت پیشنهاد به الناز و مخالفت ان یک حسی پیدا کرده بودم که برایم شیرین و لذت بخش بود شاید این حس مرا وادار به انجام این کار میکرد . پس از کلی گشتن و صحبت کردن و شاد بودن به خانه امدیم . به محض ورود به خانه الناز را بغل کردم و لبهایش را با لبهایم قفل کردم و به مدت چند دقیقه زبانم را داخل دهانش میچرخاندم. نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده بود که از حس شهوت زیاد داشتم دیوانه میشدم و اصلا کنترلی روی خودم نداشتم. جالبه که انعکاس این حس شدید از طرف من روی الناز هم تاثیر گذاشته بود و عکس العملهای او هم یه طور دیگه بود . برای اولین بار بدون درخواست و خواهش از الناز کمربندم را باز و شلوارم را به پایین کشید و با یک ولع خاص و اشتهای زیاد کیر مرا از شورتم بیرون کشید و شروع به ساک زدن کرد و چنان میمکید که احساس کردم کیرم درازتر از شبهای قبل شده پس از ده دقیقه مکیدن به اتاق خواب رفته و مثل فیلمهای سوپر خارجی به جان هم افتادیم بر خلاف دفعات قبل الناز اسپری چهار کاره را از کشو میز توالت آورد و کیر منو آغشته به ان کرد و گفت امشب باید هم از جلو و هم از عقب از خجالتشون در بیایی . چند ماهی بود که درخواست منو از کون کردنش را رد کرده بود . من هم با یک حس شدید و شهوت زیاد به کوس و کون الناز افتادم و وحشی ترین سکس ما در طول این هفت سال بوجود امد . بعد از نیم ساعتی تلمبه زدن از کون و کوس تنگ و سفید الناز با یک نگرانی خاصی تصمیم به گفتن پیشنهادم گرفتم و به او گفتم عزیزم راستش من برای تنهایی تو یه فکری به نظرم رسیده فقط میترسم که از دست من ناراحت و عصبانی بشی ، با اشتیاق و برق در چشمانش که در حال بالا و پایین شدن بخاطرتلمبه های شدید من بود گفت بگو ، نه ناراحت نمیشم یا قبول میکنم و یا مخالفت. صورتم را نزدیک گوشش بردم و به آرامی گفتم که برای تنهایی تو یه پیشنهادی برات دارم ، با هیجان گفت ، اون چیه ، بگو که طاقت صبر کردن ندارم. گفتم دوست داری یه دوست پسر داشته باشی و در طول روز از طریق پیامک و صحبت با تلفن وقت گذرانی کنی ؟ بدون هیچ مکسی گفت ارررررره . گفتم جدی گفتم ، الناز هم گفت منم جدی جوابت را دادم .در حال فعالیت روی بدنش یکباره انرژی من چند برابر شد و به سرعت عقب و جلو میکردم کیرم در داخل کس تنگش در حال ترکیدن بود و الناز هم با دست و پایش بدن مرا قفل به بدن خودش کرده بود و از روی درد و لذت ناله میکرد .پس از چند دقیقه هر دویمان همزمان ارضاع شدیم و صداهایی از خودمان در میاوردیم که تا بحال نشنیده بودیم نیم ساعتی بیهوش در کنار هم به یک خواب آرامش بخش رفتیم . پس از بیدار شدن گفتم عشقم یادت میاد من بتو چی گفتم ، با کمی مکس گفت اره یادمه و من هم موافقم ، اگرتو جدی گفته باشی. دیگر هیچ نگفتیم و پس از دستشویی همدیگر را بغل کردیم خوابیدیم. صبح ساعت نه بود که صدای الناز مرا بیدار کرد و گفت نادر بلند شو تا صبحانه بخوریم پس از باز کردن چشمهایم کل ماجرای دیشب در عرض یک ثانیه از ذهنم رد شد ، او را بوسیدم و ازش تشکر کردم در حال خوردن صبحانه باز هم گفتم که در مورد پیشنهادم کمی فکر کن و بعد نظرت را بگو .دلم نمیخواهد در آینده چالشی در زندگیمون بوجود بیاد . با لبخند گفت که هر طور خودت دوست داری همون کار را بکن .خداحافظی کردم و رفتم . و در طول روز بارها به الناز زنگ زدم و احوالش را پرسیدم و در آخرین تماس با خنده به من گفت برام دوست پسر پیدا کردی گفتم مگه من باید پیدا کنم ؟ گفت اره من که بلد نیستم دوست پسر پیدا کنم و کلی شوخی کردیم و خندیدیم. چند روز بعد در حال تنظیم دیش بودم که پسر جوانی حدودا بیست ساله به پشت بام امد و سلام کرد و سینی چای هم در دستانش بود که برای من آورده بود من هم تشکر کردم و در کنار من مشغول تماشای کارهای من شد گوشی اش زنگ خورد و با صحبت های تند ، خشم خود را نشان میداد . و بلند بلند میگفت که دیگه حاضر نیستم ترا ببینم چون دیروز بد جوری مرا عذاب داری و حال مرا گرفتی و حرفهایی که فقط معنی گله و شکایت میداد و پس از یک دقیقه قطع کرد و بی اختیار گفت جنده خانم .نگاهش کردم و گفتم چی شده که آنقدر عصبانی هستی گفت دوست دخترم بود کثافت چقدر تلاش کردم بردمش خونم یک ساعت باهاش حرف زدم که با من سکس کنه ولی حاضر نشد که نشد . به درک که قبول نکرد .راستش مدتیه دنبال یک زن خوشگل میکردم که هر چند وقت یکبار بیارمش به منزلم و بکنمش و حتی حاضرم هر وقت که میاد دویست تومن هم به او بدم . گفتم دویست تومن که خیلی زیاده گفت خیالی نیست فقط اونی که دلم میخواد باشه بیشتر خرجش میکنم. فکری به نظرم رسید و گفتم شماره ات را به من بده یه خانم خوشگل میشناسم گفت چند سالشه من هم گفتم حدودا بیست و پنج گفت خیلی خوبه گفتم من یکبار کردمش همه چیش عالیه گفت شوهر داره گفتم اره ولی زندانه گفت بهتر ، زن شوهر دار یه چیز دیگس. شماره اش را داد و رفت. شب که امدم خونه و شام خوردم الناز را صدا کردم و گفتم یه شماره بهت میدم فردا زنگ بزن و باهاش صحبت کن بچه مایه داره و میگفت که پول خرجش میکنم و جزئیات را براش توضیح دادم. چند روز بعد موقع رفتن به الناز گفتم که امشب زودتر میام تا در کنار هم باشیم (منظورم سکس بود ) او هم لبخندی زد و گفت پس مجبورم شام ، میگو درست کنم . در واقع میخواستم در ان حالت سکس و شهوت ، ازش بپرسم که آیا زنگ زد به پسره و کلا چه نتیجه ای بوجود آورده. شب شد و هنگام مالیدن و لیسیدن گفتم که چکار کردی با اون پسره زنگ زدی .؟گفت اره دو سه روزیه که هر روز صحبت میکنیم و در تلگرام عکس هم برای هم فرستادیم. نادر جون چقدر پسره خوشگله و چقدر بامزه او هم از من خوشش آمده و قراره که چند روز دیگه همدیگر را ببینیم . شماره عابر منو گرفت و سیصد تومان پول ریخت و گفت این کادو برای اشناییمونه و این مسئله باعث شد که تنهاییه همسرم را پر کنم و از طرفی هم حساب بانکی اش را پر کنم. در حال حاضر که یکسال از این مسئله میگذره الناز توانسته یک پژو 206 قرمز رنگ تیپ 5 بخره و حالشو ببره. و هر دویمان راضی هستیم که این مسئله باعث رکود در حس جنسیمان نشده و هیچ ناراحتی نداشته باشیم.

شب عزیزان خوش و ممنون از شما . پوزش بابت طولانی شدن و کرنش بابت تحمل شما.

نوشته: سینا
سلام به دوستان میخوام یه داستان واقعی که چند روز ماه پیش اتفاق افتاد رو واستون بگم. من 44 و خانمم 40 سالشه. چند سالی هست که راجع به سکس چهار نفره صحبت میکردیم تا اینکه راضی شدیم اینکارو بکنیم خیلی دنبال کیس مناسب برای خودمون بودیم تا اینکه یه زوج محترم میانسال مثل خودمون پیدا کردیم. لازمه بگم خانم من یکم تپل و سفیده با کوس تپل و تنگ. سایز خودم هم بزرگ و کلفته. با اون زوج قرار گذاشتیم و بعد چند بار بیرون رفتن که خهمدیگه رو شناختیم یه شب واسه سکس اومدن خونه ما. واقعا استرس داشتیم و بعد کلی حرف بلاخره رفتیم تو اتاق اول من و آقا مجید لخت شدیم تا خانمها احساس راحتی کنند چون خانمها از غیرت شوهرشون میترسن ما می‌خواستیم اونا راحت باشن. یواش یواش خانمها و لخت کردیم و شروع به نوازش خانمها روشون باز شد اول من و همسرم و اقا مجید با خانمش حال کردن نوبت من و خانمش و آقا مجید با خانم من شد خیلی حس قشنگیه وقتی میدیدم چجوری داره حال میکنه اونقدر به حالت‌های مختلف کردیم که خسته شدیم آقا مجید پاهای خانمم بالا داده بود میزد تو کوسش گفت داره آبم میاد خانمم گفت بریز توش آقا مجید هم با خیال راحت ابشو خالی کرد تو کوس خانمم. این چیزی که میخوام بگم زیباست اینه وقتی کیرشو میخواست بکشه بیرون من واسه دادن کیر تو کوس خانمم آماده شدم وقتی دادم تو کوسش داخلش آب منی داغ رو رو کیرم حس کردم شروع به تلمبه زدن کردم که آب منی آقا مجید تو کوس خانمم کف کرد از بغل کیر می‌پاشد بیرون لیز و سفید یه حس بسیار خوبی بود گرم و داغ و لیز خانم آقا مجید هم داشت با دستش دور کوس و میرو ماساژ میداد تا خانمم آبش اومد چه حسی واقعا زیبا. نوبت اومدن آب من شد با زهره خام شروع به حال کردم کیرم داغ شده بود تمام سنگین شده بود این حسو مردهای با تجربه می‌فهمن زهره اومد روی من شروع به بالا پاین شدن کرد که آقا مجید با کیرش که یکم کوچولو بود گذاشت تو کون خانمش وای روان من و خانمم پاک شد خانمم گفت مگه میشه اینجوری زهره داشت ناله می‌کرد که آبم میخواست بیاد گفتم داره میاد چکار کنم که آقا مجید کیرشو کشید بیرون زهره روم نشست و خودشو فشار داد آبم ریخت داخلش میدونستم که لوله هاشو مثل خانمم بسته بود حسابی که خالی شدم آروم از روم بلند شد ایستاد و آب کیرو از تو کوسش خالی کرد روی کیر و شکمم خانم من هم شروع به مالیدن آب منی روی سینه هام و شکمم کرد خیلی حس خوبی بود و تجربه بسیار زیبایی. میخواستم بگم اول از این کار باید خودتونو راضی کنید و با هم اوکی بشید اونوقته که از این کار لذت می‌برید. بعد اون بارها با هم بودیم فقط اعتماد و علاقه هستش که تو این کار مهمه.