بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | یکشنبه – ۲۳ آبان ۱۴۰۰

داستان سکسی شب شراب من دانشجوی رشته کامپیوتر هستم و تقریبا از همون ابتدای دانشجوییم مشغول به کار شده ام. در حال حاضر هم در آموزشگاه های آزاد مشغول تدریس دوره های مختلف کامپیوتر هستم. طبق مقررات مربی مرد برای پسرها و مربی خانم هم برای دخترها باید تدریس کنه. البته اگر کلاسی از خانمها تشکیل شد و مربی خانم نبود میشه یه جورایی ساخت و پاختی هم کرد تا اون کلاس از دست نره. بارها برام اتفاق افتاده بود ولی این بار خیلی فرق میکرد توی کلاس برنامه نویسیی که برای دخترها داشتم دختری که تو رویاهام فقط میدیدمش و مشابهش فقط توی عکسهای سکسی اون هم سکس آلمانی دیده میشه نظرمو جلب کرد. توی کلاسهای قبلیم وحتی همین کلاس باز هم بوده و هستند دخترهایی که سعی میکنن طوری خودشون رو نزدیک کنند. اما این یه چیز که نه یه کس دیگست. با اینکه خیلی زیباست طوریکه وقتی سوال میکنه دهنم آب میافته باهاش حرف میزنم ولی درس دیر یاد میگیره. شوخی که نیست برنامه نویسیه ! پیش خودم خدا خدا میکردم اینم مثل خیلیهای دیگه ازم بخواد برم خونه بهش درس بدم. آخه من خیلی خونه درس میدم مخصوصا اگه خونواده پولدار باشن بچه هاشون معمولا خنگ تشریف دارن و دیر یاد میگیرن و چون پول براشون مهم نیست ماهم درسو آهسته آهسته میگیم تا یاد بگیرن !!!! زهی خیال باطل. ولی این خداخدام برای پول نبود. آمد و شدها و نگاه های ممتد ادامه داشت . چند بار هم به طور خصوصی در کلاس در مورد موضوعات مختلف کامپیوتری و غیر مرتبط با برنامه نویسی سوالاتی داشت و من هم با جان ودل توضیح میدادم. ولی فقط موضوع بین من و او درس بود . وسطهای دوره بود (16 آبان) . اون روز بعد از کلاس دیدم سعی میکنه آخره همه بره. گفتم الانه که یه چیزه بگه که بیرون کلاس همدیگه رو ببینیم . این فکر از اونجا ناشی میشد که سر کلاس زیاد به من خیره میشد. با کمی مکث بعد از همه که رفتند گفت: ببخشید استاد! شما خونه هم درس میدید.برق سه فاز از سرم پرید . از خوشحالی داغ داغ شده بودم ولی خوشحالیم رو سعی نکردم نشون بدم. گفتم : البته شما لطف دارید ولی من خودمو در مقام یه استاد هنوز نمیدونم. گفت:خواهش میکنم… ادمه دادم : توی خونه هم تدریس میکنم. با اینکه میدونستم حدسم درسته ولی پرسیدم : برای کی میخوای ؟ گفت : برای خودم . آخه من تو کلاس دیر متوجه میشم . خونه فرصت بسیار مناسب تره، البته اگه شما وقت داشته باشید. با اینکه میدونستم وقت دارم باز برای اینکه کلاسی گذاشته باشم گفتم: اجازه بدید برناممو نگاه کنم. در کیفمو باز کردمو برناممو درآوردم. همونطور که به سمت صورتش گرفته بودم بهش نزدیک شدم تا هر دوتامون ببینیم. با خودکاری که دستم بود ساعتها رو چک میکردم و با بینی نفس عمیق ولی بی صدا میکشیدم. عجب ادکلن خوشبویی زده بود . گفتم ساعت شش و نیم تا هشت و نیم عصر خوبه ؟ گفت : 2 ساعت ؟ گفتم :بله ساعتهای تدریس در منزلم 2 ساعتیه. گفت : زودتر نمیشه ؟ گفتم : همونطور که میبینی ساعتهام پره .(و واقعا هم پر بود و ساعتهای کلاسی در منزل هم دو ساعتیه (یک ربع خوش و بشه و یک ربع بخور بخور) ) گفت : با خونوادش صحبت میکنه و جلسه بعدی هم جواب میده. ندونستم اون روز چطوری اومدم خونه. دختری که هر شب با یاد اون به خواب میرفتم البته به یادش جلق (جق) نمیزدم حالا ازم خواسته به خونشون برم . اینطوری دیدن اون هر روز میشه. روزهای زوج تو کلاس و روزهای فرد تو خونه. نمیدونم اون دو روز چطوری گذشت ولی گذشت . جلسه بعد باز هم آخره همه وایستاد و بهم گفت پدرم موافقت کرده و اگه شما آماده باشید از فردا (سه شنبه19 آبان) شروع کنیم. گفتم : فردا؟ بعد با کمی فکر گفتم چشم حتما میام . بعد روی یه تکه کاغذ که هنوزم یادگاری نگهش داشتم آدرسشوبا شماره تلفن که از قبل نوشته بود بهم داد. آهسته بهش گفتم لطفا آموزشگاه نفهمه. گفت خیالتون راحت . بعد با گفتن اینکه منتظرم خداحافظی نکرده رفت. اون روز چند تا کلاس دیگه هم داشتم و در خلال ساعت کلاسی مدیر آموزشگاه صدام کرد. به بچه ها (منظور: کارآموزانم) گفتم : تمرین کنید تا من بیام. با اینکه میدونستم صدای من و بچه ها هیچوقت بیرون نمیره ولی فکر کردم نکنه میخواد راجع به اون چیزی بگه. رفتم اتاق مدیر که کنار کلاس بود دیدم آقایی نشسته . رو به مدیر گفتم : با من کار داشتید؟ گفت: بله، ایشون برای دختر خانمشون کلاس تو منزل میخوان ، دیدم شما اینجا هستید گفتم اول به شما بگم. برنامه هفتگیم با کلاسهای آموزشگاه ها به اضافه کلاسهای دانشگاه و مخصوصا کلاس جدید توی منزل هما پر شده بود . با نشون دادن برنامه ام به مدیر عذرخواهی کردم و گفتم که وقت ندارم. خیالم راحت شد. ولی موقعی که خواستم برم بیرون شنیدم مدیر به اون آقا گفت : آقای … یه لحظه چشمام سیاهی رفت . اینکه کارآموز خودمه. همکلاسیه هما. همون شب برای اولین بار با شماره ای که بهم داده بود تماس گرفتم. از خوش شانسی اولم خودش گوشیو رو برداش و زود صدامو شناخت . گفتم : واقعا در تشخیص صدا استادی. گفت: نه به استادی شما. بلا فاصله ادامه داد اتفاقی افتاده. گفتم: اتفاق که نه ولی میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم . گفت: چی؟ منم قضیه دو ساعت پیش رو بهش گفتم وسوال کردم از قرار کلاس ما اطلاع داره؟ گفت : اطلاع داره که من میخواستم با شما کلاس خصوصی بگیرم چون پیشنهاد من بود ولی اطلاع نداره که شما با من موافقت کردید. گفتم : من اگه واقعا وقت داشتم قبول میکردم چون کارمه. خوب میدونست چی میخوام بگم . گفت : من تماس میگرم درستش میکنم. بعد با هم خداحافظی کردیم. تقریبا یک ساعت بعد دیدم تلفن زنگ میزنه. گوشیو برداشتم صدا برام آشنا نبود . از بخت بد گوشی تلفنیو برداشته بودم که صفحه مزاحم یاب نداره. با مکث کوتاهی که منتظر شده بود ببینه من میشناسمش یا نه گفت …(نام خانوادگی) هستم. من تازه فهمیده بودم اونه. گفتم شما؟ گفت شمارتون افتاد بود رو مزاحم یاب. ببخشید مزاحمتون شدم. گفتم : خواهش میکنم . حالا دیدید شما استادترید؟ فهمیده بود منظورم تشخیص صداست . ادامه داد : تماس گرفتم بگم خیالتون از سیما ( میدونستم سیما میرولد بیگی رو میگه) راحت باشه . گفتم: چه کار کردی؟ گفت : باهش تماس گرفتم، پرسیدم برای کلاس خصوصی با آقای … چه کردی؟ گفت بابام امروز رفته آموزشگاه آقای … گفته وقت ندارم. منم با تایید حرف باباش گفتم اتفاقا منم امروز بهش گفتم گفت وقت ندارم. اینطوری اگر شک هم کرده باشه منتفیه. گفتم : الحق که مخ زن خوبی هستی. خودم فهمیدم که یه دفعه خودمونی شدم. اونم زرنگی کرد و گفت : آ….قای… … ! به خودم اومدم گفتم : از اینکه تماس گرفتید خیلی خوشحال شدم و ممنونم. گفت : پس، فردا یادتون نره. بعد بهم شب بخیر گفتیم. سیما بد جوری فکرمو مشغول کرده بود . آخه دخترا تا موقعی که با همند و پسری توشون پیدا نشده که عاشق یکیشون بشه طرف همو دارن و قربون، صدقه هم میرن و هر دفعه هم که همدیگر و میبینند ماچ و بوس میکنند.ولی نگذر از وقتی که پسری پیدا بشه . اون وقت تا میتونن برای دوست جونجونیشون حرف در میارن. رحم به دوستشون که نمیکنن هیچ ، پدر پسر و با حرف در میارن.انگاری اونا اول عاشق پسره بودن.بگذریم. سه شنبه بود . روز موعود. در این فکر که چی بپوشم. چه تیپی برم. تا حالا هر خونه ای که برای درس دادن میرفتم تیپ نمیزدم . همین لباسای معمولی تو روز رو میپوشیدم. یه آن به خودم گفتم مهمونی یا خواستگاری نمیرم . اگر بالفرض هم که شده از من خوشش اومده باشه منو با همین لباسا پسندیده. این شد که دیگه در مورد لباس، صبح سه شنبه با خودم کنار اومدم. بعد از کلاس ساعت شش عصرم به سمت خونشون رفتم. با وجودی که ده دقیقه زودتر رسیدم ولی به خاطر اینکه نشون بدم فرد وقت شناسی هم هستم ساعت شش و بیست و پنج دقیقه زنگشونو زدم. برادرش گوشی آیفن رو برداشته بود. گفت: کیه؟ خودمو معرفی کردم. گفت بفرمایید تو.وقتی وارد شدم صدای پدرشو شنیدم که میگفت بفرمایید بالا. بعد خودش هم چند پله اومد پایین. با من و من با او آشنا شدم. تو اتاق پذیرایی کمی با من در مورد هما صحبت کرد و تو این فاصله هم گفت : هما داره برای کلاس آماده میشه. هما اومد و از اینکه دیر اومده عذرخواهی کرد و گفت : فکر نمیکردم سر وقت تشریف بیارید. گفتم : اولا این ساعت برای کلاس، اونم توی خونه دیر وقته ،ثانیا سر ساعت به کلاس رفتن هم عادتم شده. با تشکر پدرش از من راهی اتاق هما شدم. وقتی وارد شدم فقط بدنبال محل تخلیه پتانسیلم که هما در این مدت توی وجودم پرورانده بود میگشتم . پیداش کردم .تختخوابش درست پشت میز کامپیوترش بود . روی صندلیی که آماده شده بود نشستم ومثل همیشه شروع به درس دادن کردم. در لحظاتی که براش حرف میزدم ، خنده های شیطنت آمیزی میکرد . چند بار روم نشد ازش بپرسم. ولی توی یکی از بحثهای درسی که اوج گرفته بودم از همون خنده ها کرد. گفتم : چی…..ه ؟ امروز خنده هات به نگاهت اضافه شده. اون هم که انگار منتظر حرف من باشه گفت: فکر نمیکردم استاد توی کلاس الان کنارم باشه. من بخاطر اینکه اونو متوجه حرفش کنم و بخصوص حرفو عوض کنم گفتم: روبروت باشه. باز با خنده ای زیر لب تایید کرد . و تا آخره این جلسه اصلا نخندید. فقط لبخند. آخره جلسه مجددا ازش خواستم تا پایان این کلاس کسی خبردار نشه . که در جواب گفت: ما حالا حالاها با هم کار داریم. مثل من که دیشب پشت تلفن سوتی دادم اونم سوتیشو داد.با نگاه به ساعت بلند شدم وبعد هم با کلی تعارف که باید برم خونه خوردن شام رو قبول نکردم. توی این چند ساله که توی خونه ها هم درس میدم نشده کلاسی نزدیک ناهار یا شام باشه و من حداقل یکبار ناهار یا شام نخورده باشم. البته همه با اصرار خونواده ها بوده.اولها فکر میکردم پولشو از حق التدریسم کم میکنن ولی آخرش میدیدم اونهایی که بیشتر خونشون ناهار یا شام خوردم یه پول اضافی هم بهم تقدیم میکنن. دستشون درد نکنه. بعد از این جلسه بخودم گفتم این بخت تو داری ؟آخه این ساعت وقت کلاس گذاشتنه که باباشم خونست؟ ولی قبول کرده بودم و باید ادامه میدادم. از هما هم نپرسیده بودم که پدرش چه کاره هست؟ کلاسهاشو طوری تنظیم کردم که توی خونه تمرینهای بیشتری داشته باشه. کلاس آموزشگاه رو هم باید میومد چون وسط دوره بود و مدارکش برای معرفی به آزمون اصلی توسط آموزشگاه ارسال شده بود. بنابراین کارش خیلی سخت شده بود. پنج شنبه در راه بود و جلسه دوم. وقتی رفتم خودش در و باز کرد. وقتی رفتم تو فقط مادرش خونه بود . پس از احوالپرسی همیشه ما ایرونیها، وارد اتاق شدم. میخواستم در مورد پدرش هم مطمئن بشم. پرسیدم پدرتون نیستند. گفت : نه معمولا ساعت 9 به بعد میاد. پرسیدم : چون اون روز، افتخار آشنایی باهشون رو داشتم پرسیدم. بعد از گفتن این جمله و تغییر نگاه هما فهمیدم خیلی دیگه رسمی و کتابی حرف زدم. در جواب من گفت: اون روز بخاطر آشنایی با شخص شخیص شما تشریف داشتن. و لبخند هر دوتامون پایا ن این سوال و جوابها بود. حرفمون به بیراه رفت وگرنه وقتی گفت 9 به بعد میاد میپرسیدم مگه پدرتون چکاره هستند؟ آنروز هم با درس و بعضی حرفهای اولیه گذشت. جلسه سوم تشکیل شد و گذشت. جلسه چهارم هم همینطور. جلسه پنجم صمیمیتر حرف میزدیم. اون روز نه برادرش و نه مادرش، خونه نبودند . بساط پذیرایی رو خود هما رفت و آورد. با اینکه صمیمیتر حرف میزدیم و دیگه آقای و خانم رو از اسمهامون حذف کرده بودیم و بجاش جون اضافه کرده بودیم ولی باز تعارفهای چرا زحمت کشیدید . من اینهمه رو نمیخورمو ترک نکرده بودم. و این باعث میشد تا هما هم بیشتر اصرار کنه . قبل از این که هما بره برنامه ای که خیلی زحمت براش کشیده بودیم با مشکل کامپایل یا همون ترجمه زبان برنامه نویسی به زبان کامپیوتر مواجه شد حتی من هم که این برنامه رو بارها مثال زده بودم با مشکل مواجه شدم. سیستمش قاطی کرده بود. توی همین گیر و دار با سیستم بود که هما رفت و با میوه و شیرینی برگشت. سخت مشغول بودم. گفت : نشد؟ گفتم نه فعلا. گفت : حالا بیا یه چیزی بخور بعد درستش میکنیم.هنوز فکر میکرد از کامپایله. گفتم: من تا درست نشه چیزی نمیخورم. اگر کسی غیر از اون بود میگفت : بدرک که نمیخوری . ولی با مهربونیی که داشت شروع کرد به پوست کندن میوه. از نارنگی شروع کرد. توی این چند جلسه یکی دوبار با میوه ها نارنگی آورده بودند. منم چون راحت تر از بقیه میوه ها خورده میشه اول نارنگی میخوردم. نارنگیو پوست کند و بعد با جمله اینکه دستام تمیزه، تازه شستم . اونو به طرف من آورد . حواسش بود که من داشتم با دو تا دستام کد وارد میکردم . بنابراین با دستهای خوشبوتر از گلش که حالا بوی نارنگی میداد یه پرکی از نارنگی پرک شده رو لبم گذاشت تا دهنمو باز کنم. یه لحظه ایست قلبی کردم و نفسم حبس شد . روی صندلیم چرخیدم . با لبخند دلنشینی گفت : دهنتونو باز کنید، دستم تمیز به خدا. اولی رو با ناز خوردم . دومی رو راحت تر خوردم . همراه اون سیب هم قارچ کرده بود. و لابه لای نارنگیها بهم میداد و البته خودش هم میخورد. تا اینکه دست چپم آزاد شد. شیطنتم گل کرد.همینطورکه به مانیتور نگاه میکردم دستمو بردم طرف ظرف میوه هایی که پوست کنده و قارچ شده بود . فکر کرد میخوام خودم بخورم با جابه جا کردن ظرف ،ظرفو زیر دست من قرار داد. هر چی فکر میکنم نمیدونم چی برداشتم ولی برداشتم و به طرف دهنش بردم . فهمیده بود و سعی میکرد دهنش رو با دست من هماهنگ کنه . سوراخ دهنش پیدا نشد و دستم هم یکی دو بار به گونه هاش خورد .چه گونه های گرمی داشت! یک دفعه چرخیدم گفتم : پس این دهنت کجاست؟ هم دیدمو هم میوه رو به دهانش خوروندم ولی مثل اینکه زیادی رفت تو. هما هم خوب پذیراییش کرد و با نفس عمیقی که از بینی کشید مک جانانه ای به دستم زد. دلم نمیومد دستمو در بیارم.در همین لحظه نزدیکترین چیز جلوی دستش شیرینی بود . یکی از اون کوچولوهاش بدون اینکه نگاه کنه(آخه نگاهش به چشمان من بود) برداشت و توی دهن من گذاشت. و مکیدن سه انگشتش شیرینتر از شیرینیی بود که به من داد.بعد از اینکه شیرینی پایین رفت دستشو به آرومی با زبان به بیرون هل دادم و اون هم همین کار رو کرد. به ساعتم نگاه کردم یک ربع بیشتر نمونده بود و باید سیستمشو هم آماده تحویلش میدادم . خوشبختانه نیرویی که بهم داد ثمر بخش بود و ذهنم مثل ساعت کار میکرد. و در عرض 5 دقیقه هم برنامه و هم سیستمش آماده شد. بعد توی 10 دقیقه باقیمانده همونطور که نگاهم به طرفش نبود خیلی محکم مثل رابطه معلم و شاگرد پرسیدم : فردا بعد از کلاس آموزشگاه وقت داری؟ سوالم اونقدر محکم بود که دیگه نپرسید برای چی. خیلی سریع گفت: بیکارم. لحنمو ملایمتر کردم گفتم: منم کلاس توی اون ساعتم تموم شده دوست داری توی یه فضای بازتری مثل پارک با هم حرف بزنیم. گفت: منتظر این پیشنهاد بودم. و گذاشتن قرار فردا بعد از کلاس که ساعت پنج ونیم عصر بود آخرین کار من در این جلسه بود. در ضمن ازش خواستم زودتر از بچه ها و در بین بچه ها خارج بشه.فردا چنین شد. ده دقیقه بعد از کلاس رفتم . سیما باز هم به کلاس خصوصی گیر داده بود که نتیجه بخش نبود. طبق قرار در کوچه ای اونطرف خیابون آموزشگاه منتظرم بود. با توضیح تاخیرم در کنار هم قرار گرفتیم و به سمت پارکی که حالا پاییزی پاییزی بود به راه افتادیم. با دخترهای زیادی توی دانشگاه گشتم ولی تناسب اندام هما چیزه دیگری بود.با اینکه هوا سرد بود و سوز سرد صورتهامونو نوازش میداد ولی از درون داغ بودیم و حرفهای داغ میزدیم. میخواستیم تو پارک لحظه ای هم بنشینیم ولی اون موقع هوا دیگه تاریک شده بود. به مسیرمون ادامه دادیم . بعد از یک ساعت ، شش و چهل دقیقه از هم خداحافظی کردیم و باز هم گفت: فردا یادت نره؟ زود بیا. جلسه ششم با خاطره سرمای دیروز شروع شد. بعد، از دیر رسیدن به خونشونو و سین جین کردن مادرش و طرفداری پدرش گفت. گفت: پدرم خیلی منطقیه. بازهم نشد بپرسم چکاره هست. قرار فردا رو هم گذاشتیم. هوای فردا بهتر بود. مسیرمون رو عوض کردیم و اونقدر رفتیم تا باز هم ساعت شش ونیم شد . بهم گفت که تاخیر اون روزش بخاطره شلوغی خیابونها و کم بودن تاکسیها در این ساعت بوده به طوریکه ساعت هفت ونیم میرسه خونه. بخاطر اینکه سین جین ازش رو تکرار نکنن تا اولین تاکسی سرویس رو دیدم رفتم و یه ماشین گرفتم و بعد رسوندمش خونشون و با همون تاکسی سرویس هم به خونه خودمون رفتم. به این ترتیب به دوشنبه 2 آذر رسیدیم : پایان دوره کلاس هما در آموزشگاه بعد از 20 جلسه. این کلاسم رو که 8 نفر دختر ( با هما ) بودند به صورت نیمه خصوصی در آموزشگاه تشکیل دادیم. حرفهامون در جلسه هفتم بوی دیگه ای داشت. بیشتر در مورد کلاس تموم شده و دخترهای کلاسم بود. حرفهای مختلف من تو قرارهامون و جلسه های قبل و مخصوصا همون روز تاثیر خودش رو گذاشته بود و احساس امنیت رو در اون بیشتر کرده بود. اون هم میخواست حرفی بزنه که برای من تازگی داشته باشه. پرسید میدونی چرا آزی اینقدر آرایش غلیظ میکرد و سر کلاس مسخره بازی در میاورد ؟ گفتم: آزیتا … رو میگی؟ گفت: آره . گفتم : نه،نمیدونم چرا؟ زیاد دقت نکردم. همه دخترهای کلاسم آرایش میکردند و فقط هما کم آرایش بود و این همون صورت واقعیی بود که دوست داشتم. من از آرایش بدم نمیاد ولی از نظر من دختری زیباست که بدون آرایش هم زیبا باشه.گفت: بچه ها میگفتند دختر بدکاره است. گفتم: منظورت همون جنده است. با خنده گفت :آره دیگه. چیزی نگفتم ولی حرفش میتونست درست باشه چون هر دفعه بعد کلاس با یه پسری که به تیپ هم نمیخوردند میرفت. پرسیدم : چرا حالا اینا رو برای من میگی ؟ گفت: برا تو هم نقشه داشت و میخواست بهت نزدیک بشه .خیلی زورش میگرفت وقتی محلش نمیذاشتی ومیگفت این از اون مرد سفتاست. یه لحظه فکر کردم یه وجب زیر شکممو میگه. زود به خودم گفتم کی اون کیر منو دیده. پرسیدم : منظورش از سفت چی بود؟ گفت: اینکه شما جز مردهای شوت نیستید که با یک خنده وا برین و با چشمک …………….حرفشو قطع کرد . منظورش آب بود. آبشون راه بگیره. پیش خودم بهش گفتم: کجای کاری که من با اولین لبخند تو به لطافت و زیباییت پی بردم و اسیر دو ماهت شدم. بخاطر تعجبم از جنده بودن آزیتا پرسیدم: جنده ها رو چه به برنامه نویسی ؟ گفت : نمیدونم ولی میگفت توبه کرده و این کلاسهاشو هم با زور برادراش میاد تا دیپلم کار و دانششو بگیره . گفتم مگه چند تا برادر داره ؟ گفت: من تا حالا بعد از کلاس که میومدن سراغش ، 3 تاشون رو دیده بودم. یه کمی فکر کردم دیدم راست میگه من بیشتر از 3 جور آدم بیشتر ندیدم.جالب اینجا بود که از قول آزی یا همون آزیتا که به کارهاش هم افتخار میکرد حرفهای زیادی برام زد ولی من اصلا سعی نکردم بهش بگم تو چقدر از اون کارها خوشت میاد. ولی عوضش پدر کیرم در اومد. شلوارم تنگ بود و داستان تعریف کردنش هم شیرین. لازمه بدونید که هر 8 نفر غیر از هما و سیما بقیه توی آموزشگاه با هم آشنا شده بودن. آزیتا رو هم برادر یکی از بچه ها لو داده بود. اما فقط حرف راجع به بچه های کلاس نبود. ساعت هشت و نیم بود وقت خداحافظی. فردا همدیگر و نمیدیدیم ، پرسید : پنج شنبه میایی؟ گفتم : مگه قراره نیام؟ گفت: نه منظورم این نبود، با مکث کوتاهی ادامه داد : راستی پدر و مادرم شب جمعه عروسین. بدون اینکه در مورد ارتباط این حرفش و حرف قبلی فکر کنم گفتم: مبارکه. بعد هم خداحافظی. توی راه به حرفهاش فکر میکردم . به آزیتا. به گذشته کلاسهام. تا اینکه سوال هما به یادم اومد که پرسید 5 شنبه میایی؟ و بعد در جواب من هم گفت : پدر و مادرم شب جمعه عروسین. هر چی فکر کردم نتونستم منظورش رو بفهمم. اول به خودم گفتم: منظورش خواستگاری و ازدواجه. ولی چه ربطی داشت به تشکیل کلاس در روز 5شنبه؟ حدسهایی بر وفق مراد دلم میزدم ولی از وضع موجود نمیتونستم نتیجه بگیرم. فردا 4شنبه که سر کلاس درس کلا حواسم پرت بود به طوری که در چند مورد اشتباه کردم و با تذکر بچه ها (کارآموزانم) مجددا خودم رو در کلاس میدیدم. سوالاتی مانند: هما چرا اون حرفها رو زد؟ فردا چه میخواد بشه؟ آیا من و او تو خونه تنهاییم؟حرفهای خودمونیتر؟ معاشقه کردن؟ نوازش کردن؟ فیلم نیمه نگاه کردن؟ فیلم سوپر نگاه کردن؟ خب شو هم بد نیست. مخصوصا شو خارجی. و حتی توی فکرم تا لخت کردن هما هم پیش میرفتم . به سکس با او که میرسیدم کیرم تکان میخورد ، ابراز احساسات میکرد . بهم میگفت : نه بابا اون هنوز دختره. باز مجددا به خودم میگفتم : اگه سکس بخواد به قول اون شخصیت معروف بین من و اون استاد بشه کیر بی تجربه من گند بالا میاره (بهتر بگم آبش زود میاد، چون اولین سکس من می بود.) +++ ادامه دارد +++

شب شراب ۲ تا اون روز دختر زمین زده بودم ولی تا قبل از لختی کامل اوضاع به نفع دختر تغییر میکرد. کیر به خودم میخورد. تو کار پسر بچه هم بودم ولی اون هم تا آخر دوران راهنمایی. ولی با این وجود که کیر خود را بی تجربه میدانستم. اطلاعات تقریبا کاملم در سکس اعتماد به نفسم را تقویت میکرد. با وجودی که تجربه عملی در سکس نداشتم ولی مطالعاتم و آگاهیهایم از مقوله سکس بسیار بود . این اطلاعات مال امروز و دیروز نبود . این آگاهیها پرورش یافته از زمان راهنمایی بود که حتی اون موقع فقط 15 درصد مردم میدونستند کامپیوتر چیه. ودر دوران دانشگاه به کمال خود رسید. این همه فرضیاتم از عدم توانایی عضو شریفم به این علت بود که اکثر مردان در سکس اول دچار انزال سریع میشوند و همین باعث تخریب روحیه مرد و عدم ارگاسم صحیح زن میشه و نگرانی من هم از این بود . اطلاع کافی از پماد فوق العاده بیحس کننده لیدوکائین رو داشتم. از زمان آشنایی با هما یکی خریده بودم و شبها مقداری به روی کیرم میمالیدم . همینطور که به مالش ادامه میدادم خستگیی از یک لذت کاذب مرا به خواب میبرد. در آخرین لحظاتی که میخواستم به خونشون برم به فکرم رسید که پماد رو هم با خودم ببرم بلکم به کار اومد. به یاد اون داماده که با زیر شلواری رفت خواستگاری گفتند چرا اینجوری گفت بلکم شد شب شام وایستادیم. معمولا پنج شنبه ها حمام نمیرفتم مگر توی اون روز کلاس دانشگاه داشتم. در فاصله ظهر تا عصر فقط یک کلاس چهار و نیم تا شش داشتم. پس تا چهار خونه بودم و با افکار متنوعم یک قل دو قل بازی میکردم. بالاخره حمام رفتم. صورتم رو اصلاح کنم یا نه ؟ همیشه با ته ریش میرفتم. باز به ذهنم میومد اگه رفتم و بساط سکس فراهم شد صورتت که پدر صورت هما رو در میاره با این ریشهای تیغ تیغی. اینجاست که باید یادی از همسران با وفای قشر آخوند کنیم که چه مظلومانه زیر میخوابند و در ریش غرق میشوند. من همیشه با تیغ اصلاح میکردم . باز هم گفتم بادا باد. اسمش رو گذاشتم رعایت نظافت و بهداشت. صورتی صفا دادم . البته برای صفای بیشتر حرکت تیغ رو به بالا خالی از لطف نبود. زیر دوش که فشار آبش را کم کرده بودم و در حال کفی کردن خود با شامپو بدن بودم به منطقه حاصلخیز کیر مبارک رسیدم که پشم خوبی پرورش داده بود. سکس بدون ساک که حال نمیده، ممکنه ببینه نپسنده نزنه . یک اجبار فکری دیگه . تیغ هنوز تیز بود و در دسته تیغ. برداشتم و اصل کیر ، مناطق اطراف ، کیسه محترم بیضه، فاصله کیسه تا سوراخ مقعد و به سختی ناحیه حاصلخیز جنوبی اطراف سوراخ مقعد را پاکسازی کردم. چند بار به سرم زد خودم رو تخلیه کنم ولی خودم را به امید ساعات دیگر منصرف میکردم.از حمام بیرون آمدم . تغییری کوچکی در لباسهایم دادم و همچنان تریپ اسپرتی زدم. در بین ادکلنهایم اونی که بیشتر در موردش تعریف شنیده بودم را به لباسهام اسپری کردم. از اسپری دیگری در ناحیه دور گردنم استفاده کردم. بوی خنکی داشت. رفتم آموزشگاه و در ساعت شش و نیم هم زنگ در خونه هما رو به صدا در آوردم. خودش در رو باز کرد . پیش خودم گفتم : تنهاست و با یک لباسی که سکس نمای بدنش باشه به استقبالم میاد. خونشون سه طبقه بود. و هما طبقه دوم بودند. تا رسیدم پشت در ، قبل از اینکه دستگیره رو بگیرم و در و باز کنم ،در باز شد ، ضربان قلبم شدت گرفت . به خودم گفتم الان چیز یا چیزهایی رو میبینی که تا حالا تو خواب هم ندیدی. اگر هم دیدی به محض رویت و یا لمس تاریک، زود شورتت خیس شده و از خواب بیدار شدی.توی این فکر یک مرتبه صدای مردانه ای شنیدم که میگفت: بفرمایید تو خواهش میکنم آقای … . بخودم اومدم. گفتم : لعنت براین شانش. پدرش بود. صمیمیتر و مهربانانه تر از قبل . اینبار من رو در آغوش هم کشید. بوسید. دیگه وارد هال شده بودیم. مادرش هم از آشپزخونه بیرون اومده بود و انگار منتظر من باشه اومد جلو ، بعد از سلام، احوالپرسی جانانه ای کرد که تا اون روز نکرده بود. از تعجب داشتم شاخ در میاوردم. که البته هم در آورده بودم چون برادرش هم استقبال خوبی از من کرد که تا آن روز سابقه نداشت. این بار هم مثل جلسه اول با راهنمایی پدرش به اتاق پذیرایی رفتیم. بعد از اینکه نشستیم نتونستم طاقت بیارم . پرسیدم: هما خانم نیستند؟ پدرش گفت : الان میاد. بعد باب گفتگو رو با من باز کرد که این روزها چه کار میکنی ؟ در آمدش خوبه یا نه؟ وقتی فهمید که با چند شرکت کامپیوتری هم قرارداد کاری دارم کنجکاو شد و نام دو تا از کارفرماهای منو نام برد. باز هم خواستم بپرسم شما واقعا چکاره هستید؟ ولی باز هم سعی کردم از لا به لای حرفهاش بفهمم. برنامه آیندمو بعد از درس پرسید. و سوالاتی هم با زیرکی تمام در مورد خانواده ام. من هم چون دیگه داشتم به ماجرای موجود پی میبردم با تمام وجود پاسخ میدادم.تقریبا یک ربع شد . یک مرتبه صدای دری توجهم رو جلب کرد به سمت صدا نگاه کردم. مادرش که متوجه حرکت سر من شده بود گفت چیزی نیست هماست. رفته بود حموم. گفتم : حموم؟ مادرش که فکر کرده بود منظورم اینه که چرا رفته حموم ، گفت : امروز یه 206 با سرعت از کنارش رد میشه حسابی گلیش میکنه، ببخشید معطل شدید . این حرفها با حرکت هما به سمت پذیرایی همراه بود. رسید تو اتاق . ضمن اینکه برای احترام بلند شدم روبه مادرش گفتم : عجب نامرد هایی پیدا میشن. هما سلام کرد و من هم. پدرش گفت : هما جان بشین. ادامه داد : هومن جون ، ( مات و مبهوت) من و مینا( مادر هما) امشب عروسی دعوت داریم. این چند وقت قصد داشتیم تا یه شب شام در خدمتتون باشیم ولی مشغله کاری من در شرکت اجازه نداد. خوشحال میشیم امشب شام رو با بچه ها بخورید . اینها هم تنها نباشن. گفتم: راضی به زحمت شما نیستم ، ماشاا… آقا امیر هم برا خودشون مردی شدن ( امیر برادر هما دوم دبیرستان بود) . حضور من برای شام فقط ایجاد زح…. مته . پدرش حرفمو قطع کرد و خیلی جدیتر از قبل گفت : حضورتون امشب مهمه. دیگه چیزی نگفت و بلند شد که بره آماده بشه که برن. موقع رفتن به امیر که نشسته بود گفت :گوشی بده آقای ….. با منزل تماس بگیرن بگن امشب شام اینجا هستن. امیر هم سریع از جا پرید و در یک چشم بر هم زدن گوشی رو داد به من. مینا خانم هم توی این فاصله رفت که حاضر بشه. امیر هم بعد از دادن گوشی رفت. به هما که نزدیک من نشسته بود گفتم: موضوع شام امشب چیه؟ گفت : پیتزا. بعد با خنده گفت : پاشو بریم تو اتاق من حرف بزن. وارد اتاق شدیم. من با منزل تماس گرفتم و به مادرم که گوشیو برداشته بود موضوع دعوت به شام رو گفتم و گفتم که آخر شب میام. روبه هما پرسیدم: قضیه چیه؟ گفت: بزار برن برات میگم.گفتم: حالا چرا اینقدر زود میرن؟ گفت: عروسی دوست باباست و بابا ساقدوشه. گفتم:پس اگه اینجوریه که دارن دیر میرن. گفت: بابا امروز واردات داشته به همین خاطر طول کشیده. ولی به قول خودش: بالاخره به راهنمایی(راهنمایی سکس در شب زفاف توسط ساقدوش متاهل) داماد میرسه. گفتم : این حرفو برا شما گفت؟ گفت : نه ، داشت به مامان میگفت که شنیدم.پرسیدم : چرا تو و امیر نمیرید؟ گفت : سالنی که گرفتن کوچیکه. مهمونهای اصلیشون هم جا نمیشن. پدر من هم خودش از داماد خواسته که دعوت نکنن. در اتاق به صدا دراومد . هما جون کاری نداری؟ بعد در باز شد. مادرش بود و پشت سر او پدرش. مجددا پرسید: هما کاری نداری؟ هما گفت: نه. مادرش ادامه داد : همه چیز رو آماده کردم. سفارش غذا رو هم دادم. رو به من کرد: آقای …. افتخار بدید شام با بچه ها بخورید. تشکر کردم . پدرش پرسید: تماس گرفتی؟ گفتم : بله. بعد خداحافظی کردند و رفتند. رفتنشون 5 دقیقه طول کشید.عجب مادری داره هما، برعکس هما با آرایش ستاره سکس هالیووده. گفتم: هما ! حالا موقعشه بگو قضیه امشب و اصرار پدرت برای چی بود؟ گفت: خلاصه میگم ، اون روز که از خیابون …. میگذشتیم پدرم ما رو دیده بود. گفتم چطوری؟ گفت: درب شرکت وقتی داشته سوار ماشینش میشده. گفتم : تو که میدونستی شرکت پدرت اونجاست چرا از اون خیابون رفتیم؟ گفت: خیابون به انتخاب تو بود . من هم چه میدونستم اونروز زود میاد خونه. اون شب هم که منو رسوندی چون منتظر من بوده پشت پنجره وایستاده بوده و تو رو هم که از عقب ماشین با من پیاده شدی و رفتی جلو نشستی دیده بوده. از اونجایی هم که خیلی منطقیه. موضوع رو با من به صورت خصوصی گفت: من هم بخاطر اینکه فکر نکنند تو داری از وضع موجود سواستفاده میکنی پیشنهاد قرارها رو به گردن گرفتم. فداکاری رو توی چهره اش بخوبی دیدم. ادامه داد: پدرم بعد از صحبت با من ، پیش مامان و امیر تو رو به من پیشنهاد کرد و رفتارت رو مورد تایید قرار داد. سوال وجوابهای امشب برای اعتماد بیشتر بود. گفتم: و شام امشب …؟ گفت: فرصتی برای حرفهای اساسیتر. ساعت هفت و پنج شش دقیقه بود. حرفهامون دیگه رنگ درس و برنامه نویسی نداشت . اونقدر شوکه شده بودم که نپرسیدم قضیه گلی شدنت چی بود. حرفهامون گل انداخته بود. از هر دری حرف میزدیم و او هم انگار از قبل راهنمایی شده باشه (توسط پدر و مادرش) سوالاتی از من میپرسید. در اینجا مجالی برای طرح این قبیل بحثها نیست. فقط در یک مورد که بالاخره تونستم جواب بگیرم. وقتی در مورد برنامه آینده شغلیم پرسید اشاره به شرکت کردم که گفت : اتفاقا یکی از دلایل موافقت پدرم رشته تحصیلیته. دیگه فهمیده بودم پدرش چه کارست. ولی برای اطمینان پرسیدم.مگه پدرت چه کارست؟ گفت : مگه تا حالا نفهمیدی ؟ گفتم یه چیزهایی فهمیدم ولی دقیقا میخوام بدونم. گفت: چه فهمیده باشی چه نفمیده باشی بابا خیلی کم به نوع شغلش اشاره میکنه و بیشتر کلی حرف میزنه. پرسیدم : مگه شغلش دقیقا چیه؟ گفت: صاحب امتیاز شرکت کامپیوتری ……… هستش. گفتم : یه سوال . گفت: بگو . پرسیدم: پدرت که کامپیوتر بلده پس چرا خودش بهتون درس نمیده؟ گفت : پدرم که برنامه نویسی بلد نیست . پدرم فقط سرمایه گذاره و رفته رفته وارد بازار کامپیوتر شده. گفتم: و برنامش درباره من چیه؟ گفت: قصد داره بعد ازدواج تو با من ازت دعوت به کار در شرکت کنه. داشتم دیگه بال در میاوردم. در همین حرفها غرق بودیم که زنگ در خونه به صدا در اومد. اولش هما ، امیر رو صدا زد تا در رو باز کنه ولی با فاصله ای کوتاه باز هم زنگ زده شد. دو تایی رفتیم. هما در رو باز کرد . غذا برامون آورده بودن. نگاه به ساعت کردم. ساعت 8 بود . با هم رفتیم دم در و پیتزاها رو گرفتیم. موقع اومدن بالا پرسیدم : پس امیر کجاست؟ گفت : فکر کنم اومده طبقه پایین و از فرصت استفاده کرده داره … حرفشو ناتموم گذاشت. ولی من نگذاشتم. پرسیدم طبقه پایین برای اونه؟ گفت : آره. گفتم : از فرصت استفاده کرده چی میکنه . گفت: داره فیلم نگاه میکنه. گفتم از کجا مطمئنی ؟ گفت : از اونجایی که … بعد یه کلید از جیبش در آورد ….. من یه کلید زاپاس دارم. یواشکی رفتیم تو . فکر نمیکردم پدرش اینقدر سرمایه دار باشه که یه طبقه با وسایل اولیه برای پسرش درست کرده باشه. هما صدا کرد : امیر ! امیر! گفتم : میفهمه که. گفت: میگیم در باز بوده. آهسته رفتیم دم اتاقش که صدای نفس نفس و آه و اوخ میومد. گفت : دیدی گفتم باز فرصت پیدا کرده داره فیلم میبینه. نزدیکتر شدیم . امیر توی اتاقش تلویزیون هم داشت و تلویزیون هم درست روبه در بود و امیر هم سمت اون دراز کشیده بود . البته روی یه تشکه ابری و تقریبا نیمه لخت. از دور که دیدیم امیر هم توی کار با خودش بود یه لحظه مثل توی فیلم کمرشو آورد بالا من کیرشو دیدم . یه مرتبه هما دستشو گرفت جلو چشمم. نمیتونستیم چیزی بگیم . ممکن بود بشنوه. دستشو گرفتم و پایین آوردم و به چشماش خیره شدم . یه قدم جلو رفتم . بر خلاف همیشه یه قدم جلو اومد. او هم منتظره بهانه ای بود . توی یه چشم برهم زدن لبهامون به هم گره خورده بود و از هم کام میگرفتیم. خودمو زیاد غرق لبهاش نکردم. برای من بد میشد اگه امیر میفهمید. به خودم اومدم لبمو جدا کردم . آهسته گفتم: پیتزاها سرد شد. گفت : راست میگی. یواشکی اومدیم بیرون و هما هم در رو بست. به شوخی و خنده گفتم : کاش یه فیلمی هم برای خودمون میگرفتی. گفت: فیلم احتیاج نیست. یه جوری گفت که فکر کردم ناراحت شد.( هر چند نشده بود.) همینطور که بالا میرفتیم پرسیدم : صداش نمیکنی ؟ گفت : اینطوری نه . رفتیم توی خونه و بعد هم آشپزخونه. پیتزاها رو گذاشت روی کابینت. و رفت طرف دیگر آشپزخونه تا کلیدی رو بزنه. دلم میخواست از پشت بگیرمش بغل. شلوار گشادی که پوشیده بود از همین شلوار گشاد و سفیدهایی بود که الان مده کوتاه میپوشن. ولی جذابتر چاک زیبای کونش بود. نزدیکش شدم . بهم گفت : اینجوری خبرش میکنیم. و بعد زنگ رو سه بار پشت سر هم به نشانه شام زد. من بازهم بهش نزدیک شده بودم. بدش نمیومد خودشو بچسبونه. و این کارو هم کرد من که داشتم شق کامل میکردم. تا اومدم دستمو ببرم کیرمو توی شلوارم، رو به بالا راست کنم و توی اون وضعیت باز هم لب بگیرم. زنگ واحد به صدا در اومد. هما زود خودشو جدا کرد و رفت درو باز کرد. امیر بود.به امیر گفت : زود دستهاتو بشور . کمک کن میزو بچینیم. فقط 5 یا 7 دقیقه طول کشید . توی این فاصله رفتم بلوزی که روی پیراهنم پوشیده بودم و جورابهامو توی اتاق هما درآوردم. پیراهنم رو هم رو شلوارم انداختم و کمی هم کمربندم رو شل کردم. اتفاق خاصی سر میز نیفتاد . جز اینکه خواهر و برادر چندتایی جوک تعریف کردند. منم که جوکهای توی ذهنم همه کیر و کس داشت چیزی نگفتم، فقط میخندیدم. بعد از شام و جمع کردن میز، امیر گفت : آقا هومن لطفا منو ببخشید من فردا امتحان دارم میخوام برم پایین . گفتم: برو عزیزم مزاحمت نمیشیم . امیدوارم موفق باشی. گفت : مرسی. و بعد سریع رفت. من و هما همصدا با هم گفتیم : آره جون خودت. هما نسکافه درست کرده بود . کنار من نشست و با زدن لیوانهامون بهم شروع به خوردن کردیم. دیگه حرفی برای گفتن نداشتیم . پرسیدم : بابا مامانت کی میان؟ گفت : معمولا یک به بعد میان. گفتم : آخه هوا که سرده. گفت: وتکا میخورن داغ میشن. با تعجب بهش نگاه کردم. گفت : میخوری؟ گفتم : نه. بعد پا شد و رفت. یه شوی خارجی گذاشت و تراکی رو هم انتخاب کرد که صحنه های سکسیش بیشتر بود . همینطور که در کنار من بود سرشو گذاشت روی شونه هام. واقعا صحنه های تحریک کننده ای بود. حسابی کیرم شق کرده بود. و از آستینهای شورتم زده بود بیرون و از کنار پاچه شلوارم برجستگیش معلوم بود ولی پیراهنم روشو پوشونده بود. دستهای هما هم که سینم رو نوازش میکرد فعال شده بود. دستمو بردم که کیرمو روبه بالا راست کنم . چون شلوارم تنگ بود ،اینکار با فاصله انجام شد. دستشو آورد و ازروی پیراهنم لمسش کرد . گفت: چه کلفته. گفتم: مگه دیدیش. گفت: نه. توی آشپزخونه لمسش کردم. با مکث کوتاهی به چشمام نگاه کرد و گفت : حالا که منو لبریز محبتت کردی نمیخوای وجودمو لبریز از عشقت کنی. لبمو بهش نزدیک کردم و بوسه ای گرفتم. فهمید راضیم.گفت: بریم توی اتاق من. بی اختیار شده بودم. بلند شد و تلویزیون و دستگاه وی سی دیشون رو خاموش کرد. به سمتم اومد و دستشو دراز کرد. گرفتم و بلند شدم و به سمت اتاقش رفتیم. شک عجیبی آزارم میداد . پدر و مادرش یه دفعه اینقدر مهربان شده بودن. برادرش سعی میکرد ما رو تنها بگذاره. هما حرفها و کارهاشو طوری انجام میداد که هر چیزی در جای خودش تموم بشه. وقتی هم که گفت بریم اتاق من ، آخر اون تراک شوی سکسی خارجی بود. نکنه میخوان بلایی سرم بیارن. نکنه میخوان آبروم رو ببرن. نکنه نقشه های پدرش باشه تا منو بخاطره اون دو تا قرار توبیخ کنند. نکنه هما اپنه منو میخوان ایدزی کنن. خیلی از این فکرها کاملا بیدلیل از ذهنم میگذشت. رفتیم توی اتاق و روی تخت نشستیم. روسریشو که به اندازه شورتش بود و اگه نبسته بود بهتر بود از سرش باز کرد. گفت : یه ویندوز ایکس پی برام نصب میکنی.فهمیدم برای چی . کامپیوترشو بخوبی میشناختم و از محتوای همه درایوهاش مطلع بودم. اون برگشت آشپزخونه و با یک پارچ شربت و دو لیوان اومد. یه لیوان برای من ریخت و گذاشت پیشم. برای خودشم ریخت و برد سر میزتوالتش .شروع کردم به نصب. همونطور که گفتم موقعیت تخت هما دقیقا پشت کامپیوتر بود و از طرف در اتاق هم پشت در محسوب میشد.روبروی در بین کامپیوتر و تخت میز توالت هما بود. بارها و بارها جلوی آینش رفته بودم . دیده بودم که چه تجهیزات آرایشی کاملی داره.نصب ایکس پی هم توی مرحله ای بود که میخواست فایلهاشو کپی کنه. توی این حالت بیکار شدم . میدیدم هما به خودش میرسه. طاقت نیاوردم. بلند شدم. رفتم جلو. از توی آینه منو دید. داشت ریمل میکشید. خودش زیبا بود و با آرایش فرشته. لبخندی زدم.پرسید: چی شد؟ گفتم: داره نصب میشه. کارش(هما) تموم شده بود . من شربتمو خورده بودم. لیوانو برداشتمو به دهنش نزدیک کردم و با دست راستم کمرشو گرفتم. کمرش باریک و گوشتی بود . چاق نبود ولی لاغر هم نبود. همونطور که توی آینه میدیدمش شربتو بهش میخوروندم. یه لحظه سرشو به طرف من کرد و در حالی که دهن و لبش شربتی بود لبم و گرفت و باز هم مکیدیم. ماتیک نمالیده بود. لیوان شربت رو از دستم گرفت و گذاشت روی میز. میز خیلی نزدیک به تخت بود. بهم گفت : من مدتهاست که آرزوی آغوشت رو دارم. به شوخی گفتم : دلت دودول میخواد؟ خیلی جدی گفت : خیلی بیشتر از اینکه فکرشو کنی. شکم بیشتر از قبل قوت گرفت. اولش منو داماد خودشون میدونن. منو با دخترشون تنها میذارن. دخترشون منو با صحنه های مختلف تحریک میکنه و دست آخر هم از من سکس میخواد تا ارضاش کنم. گفتم : آخه تو دختری. گفت: تو هم که راه های ارگاسم ما دخترها رو خوب بلدی. فکر کردم یکدستی زده تا ببینه من چی میگم. برای اطمینان پرسیدم : تو از کجا میدونی؟ خودشو بیشتر بهم چسبوند و گفت : وقتی برای دوستات توی دانشگاه جلسه مشاوره میذاشتی. گفتم : تو که اونجا نبودی . گفت: من که نه ولی لیلا محجوب که اونجا بوده. گفتم : مگه با اون دوستی. گفت: اون شما رو برای کلاس معرفی کرد و گفت کدوم آموزشگاهی. لیلا دختره خیلی فضولی بود و دو سال از من کوچکتر بود ، هما هم دو سال از من کوچکتر بود. پرسیدم : من تا حالا مشاوره با دخترها نداشتم . گفت زیر زبون دوست پسرشو که تو جلسه بوده کشیده که شما چی بهم میگید. فهمیدم کیو میگه ولی وقتی اسم پسره رو پرسیدم نگفت. پس این مدتهاست که منو میشناسه. لباش لرزش عجیبی پیدا کرده بود. به قول شما بر و بچ نویسنده درجه حشرش زده بود بالا. دیگه حرف زدن براش سخت بود و نفس زدنش تندتر شده بود. دستهاشو پشت شونه هام از زیر بغلم قلاب کرد. من هم دستهامو دور کمر باریکش بهم گره زدم.لبهامون در هم . زبانهامون روی هم. خودشو کشید سمت تخت . با یک اندکی هل روی تخت افتاد و من هم روی هما. خودشو کشید سمت بالای تخت. متوجه شدم که در همون حالت دمپاییهاشو هم در آورد. دمپاییهاش ابری و رو فرشی بود. روش خوابیده بودمو بوسه میگرفتم. فشاری بهم آورد و منو چرخوند ولی نه کامل. طوریکه به پهلو در کنار هم خوابیده بودیم.دست راستم زیر سرش بود. با دست چپم از بالا تا پایین پشتش دست میکشیدم. گرمای وجودش منو از جلو گرم میکرد و احساس اینکه سوتین داره ، شورت هم به پاشه منو از پشت تحریکتر. شانس آوردم اتاقش به اندازه کافی گرم بود و بخاری هم کم شعله بود. گرمای من و او از شدت جریان شریانی ما بود. با صدای محکم باز و بسته شدن دری به خودمون اومدیم. اون شب باد پاییزی میومد و هر از گاهی شدید میشد و زوزه میکشید. صدا صدای در پنجره بود. گفت: چیزی نیست . ولش کن. ساعتمو نگاه کردم . ساعت 5 یا 6 دقیقه به 10 بود. از حالت دراز کش بلند شدم . پرسید چی شد؟ گفتم: ساعت 10 دیگه باید برم. تا برسم خونه 12 میشه. گفت: فردا جمعه است تا ظهر میخوابی. اون هم از جاش بلند شد و دستشو انداخت دور گردنم. گفت: من امشب بیش از هر زمان دیگه ای بهت احتیاج دارم. دیدم عجب جمله ادبیی گفت. پیش خودم گفتم: ایول ، ایول به احتیاجت. تو صورتش نگاه کردم . دست چپمو آوردم بالا و چونش رو به سمت بالا حرکت دادمو توی یک چشم برهم زدن و با فشار ناچیزی با هم خوابیدیم. یواش روش خوابیدم. لبمو جدا کردم و به چشماش خیره شدم. یکی از قسمتهایی که کمتر در سکس ازش بهره میگیرن بینیه. مطالعاتم به خوبی داشت ورق میخورد. نوک بینیمو به آرامی به نوک بینیش میمالیدم و سرم رو هم به اینطرف و اون طرف حرکت میدادم. بر گونه هاش بوسه میزدم . لب میگرفتم. با بینی نفسهامون رو یکی میکردم. منو سفت چسبیده بود. بدن مقاوم و گوشتیی داشت. ولی همچنان لباس، حایل من و او بود. میدونستم که سکس نباید یک طرفه ارضا بشه. خودمو به سختی فشار میدادم تا آبم نیاد. پاهام رو از روی پاهاش دادم کنار. فکر کرد میخوام برگردم. انگار منتظر بود. فشاری داد و من هم فهمیدم . خودمو سبک کردمو چرخیدم. الان اون روی من بود و حرکات منو تکرار میکرد. سعی داشت ادامه بده ولی لباسهامون مزاحم بود. خودمو کشیدم بالا . پشتم بالشی بود که قوس کمرم رو پر میکرد. قوس کمرم به اندازه ای شده بود که میتونستم انگشتهای پاهام رو ببینم. البته هما در ناحیه کیرم نشسته بود. فشار روی کیرم نبود و الا از کمر میشکست. شروع کرد دکمه های پیراهنم رو دونه دونه باز کرد. وقتی دکمه های پیراهنم باز شدند با دو دستش تمام سطح سینم رو مالش داد. از روی زیر پوش بود . +++ ادامه دارد +++

شب شراب ۳ متمایل به پایین زیر پوشم شد تا اونو در بیاره. زیر پوش توی شلوارم بود و گیر کرده بود. کمربندم رو هم لیس زد و بازش کرد. دکمه شلوارم رو باز کرد. ولی نتونست زیرپوشم رو دربیاره. مخصوصا کمکش نکردم تا حس یافتن رو در او دو چندان کنم. زیپ شلوارم رو پایین کشید. کیرم کمی تکان خورد. چون در حال شق نیمه کامل بود برجستگیش کاملا دیده میشد. گفت: جریانت بیدار شده. این کلمه بین ما توی جلسه های دانشگاه مرسوم بود. کار، کار لیلا فضوله بود. هما ادامه داد به لمس کیرم. گفتم : حالا موقع شیر دادنش نیست. زبانی با نفس عمیق روی کیرم از روی شورتم کشید و بالا اومد. کمرم رو کمی دادم بالا زیر پوشم آزاد شد. با دو دست زیر پوشمو رو به بالا میداد تا به نافم رسید. شروع به لیسیدن کرد و همزمان زیرپوشم رو بالا داد. اولش قلقلکم اومد ولی بعد داغی نفسش منو از خود بیخود کرد.به سینه هام که همون ممه هام باشه رسید. با نوک زبان نوک اونها رو چند بار لیسید. حشر مردها در این نقطه مشابه زنهاست. به سمت جلو تکان خوردم و تقریبا نود درجه نشستم. زیر پوشم رو کامل در آورد. از فرصت استفاده کرد و پاهاشو در پشت من جمع کرد حالا من در بین پاها و بدن او محصور شده بودم. شروع کردم دکمه های پیراهنشو باز کردم . سوتین قرمز رنگی هوش از سرم ربود. مثل گرگی که به طعمه اش رسیده باشه از دهنم آب میچکید. پیراهنشو تا عقب بردم. خودش ادامه داد و اونو در آورد. لباسهامون رو به طرفی پرت میکردیم. اما نه روی تخت. سفت بهم چسبیدیم. وضعیتش طوری بود که سرش روی شونه هام میخوابید. پشتم رو همراه با لیسیدن پشت شونه هام لمس میکرد. دستمو لای بند سوتینش انداخته بودم و در اون تنگنا نوازش میکردم. در یه لحظه بندها رو ازهم جدا کردم. و سوتینش آزاد شد. کمی رو به عقب شد و من به راحتی در آوردمش. سینه های درشت و داغی داشت. قلبم به شدت میزد. قبل از اینکه بگیرمشون خودش گرفت و هر کدوم رو به سینه هام میمالوند. میگفت :بخورش. بخورش . سرمو بردم جلو. وضعیت کمرم بد بود. روبه سمت تخت دادمش و او دستهاشو روی تخت گذاشت . تکیه گاه بدنش شد. شروع به مکیدن و لیسیدن کردم. ولی کمربند و شلوارم اذیتم میکرد. چاره ای نبود . کاملا خوابوندمش. و دستمو بردم به کمر کشی شلوارش . آهسته و آروم به سمت خودم کشیدم. پاهاش رو از پشتم آزاد کرد و من براحتی شلوارش رو در آوردم. لذت در آوردن شورت به اینه که روی هم با هم در بیاریم.حالا او بود و یک شورت. بیفاصله بلند شد و روی من خوابید. حالا نوبت شلوار من بود. شلوارم تنگ بود ولی هم پاهام رو بالا دادم هم کمک به در آوردنش کردم. میخواست با شورتم پایین بکشه. ولی کمر شورتم رو گرفتم. حالا من بودم و شورتم. از روی شورتم لیس زد به کیر کاملا شق شده ام و سریع بالا اومد. همدیگر رو محکم در آغوش داشتیم. برش گردوندم. بالش مهیا بود و زیر سرش بود. کیرم رو با شورت با کسش توی شورت تراز کردم. و آرام آرام بالا پایین میرفتم . نفسهاش تندتر میشد. هنوز کورس سینه هاش تموم نشده بود. نوکشون رو با دستهاش گرفته بود و فشار میداد. صورتش رو با صورتم پرستش کردم. زیر گردنش رو میبوییدم و میبوسیدم و میلیسیدم. به سینه هاش میرسیدم. دستهاشو برده بود کنار و منتظر بود. دستهام رو زیر بغلش گذاشتم و ستون کردم. فهمیدم از موی زیر بغل خبری نیست. سینه هام رو روی سینه هاش گذاشتم. و باز بالا ،پایین کردم و فشار میدادم. ضربان قلبش سریعتر شده بود. رو کسش نشستم ولی فشار روی دو پاهام بود. با ناخنهام سینه هاش و اطراف سر پستونها رو حرکت رفت و برگشتی میدادم. این کار نوک پستونها رو شقتر میکنه.جیغ میزد ولی کوتاه. با این کارم نوک پستونهاش تقریبا 1 سانتیمتر بیرون زده بود. با زبان و دندون گاز میگرفتم و میمکیدم. ادامه دادم و ادامه دادم و شدت حرکت زبانم رو زیاد کردم . با دست محکم گرفته بودم و با فاصله فشار میدادم. شرطیش کرده بودم. ولی من خسته شده بودم. خودش این تجربه رو نداشت وقتی فاصله میانداختم خودش دستشو جلو میاورد. وقتی یه بار این کارو کرد. پیش خودم گفتم : نکنه لیدوکائین یادم بره. چه میشه کرد. اولین سکسم بود و بی برنامه. از رو تخت چرخیدم که دستم به کیف که پایین تخت بود برسه. چشمم به پارچ شربت افتاد. دستمو دراز کردم . لیوان روی میز توالت هما بود که به تخت هم خیلی نزدیک بود. برداشتمش و سه چهارمش رو از پارچ شربت که حالا روی عسلی کوچکی که بین میز و تخت بود پر کردم. پماد فراموش شد. دوباره روی کسش نشستم. از توی لیوان کمی روی سینه هاش ریختم و کاملا لیس زدم. پایینتر اومدم و نافش دنیای دیگه ای داشت. دستهاش رو از نوک انگشت میلیسیدم. از زیر بغلش نگذشتم. اسپری زده بود و خوشبو. فعالیت دست چپم رو بیشتر کردم.با دست راست زیر گردنشو گرفته بودم و با زبان میمکیدمو با دست چپ از روی شورتش کس نوازی. نمناکی رو احساس میکردم که از عرق نبود. دیگه پاهاشو از زیرم در آورده بود. بالش کوچکی داشت پیش بالشش بود. برداشتم زیر کونش گذاشتم. کونش اومد بالا. به حالت ایستاده از زانو شکسته بادست چپ پای چپشو قائم کردم. با دست راست نوازش کردم تا سر انگشتان . سکس پا رو زیاد دوست دارم واگربا زیبایی ترکیب انگشتان و ظرافت انگشت شست همراه باشه لذتش برام دو چندانه. هما از اونها بود. پاش حمام رفته و تمیز بود. وقتی دید میخوام زبون بزنم. دستشو برد عقب و از روی دسته بالا سر تخت لیوان شربتو به من داد. خودم بهش دادم ،گذاشت اونجا. از این حرکتش خیلی خوشم اومد. به طرفش رفتم روش خوابیدم و بوسه گرفتم. به چشمام نگاه کرد و گفت: وجودم برای تو ، هممو بخور. خودمو جدا کردم. لیوانو گرفتم . روی پنجه های پای چپش ریختم و به سمت زانو و کشاله ران لیسیدم همانند سگ گرسنه. پای راستش رو همینطور. حشرش داشت سر میرفت. با کف دست راستش به کسش ضربه میزد میگفت : زود باش بخورش. پاهاش رو توی بغلم گرفته بودم. از زانو روی شونه هام خم شده بودند. بادست کمرشو به سمت خودم کشیدم و شورتشو که حالا واقعا خیس شده بود بیرون کشیدم و سر جای خودم بلند شدم. ازبالا او رو میدیدم . لخت لخت لخت. ولی بسیار دیدنی بود. با دست پاهاشو بازترکردم. از اون فاصله کس صاف و تراشیدشو دیدم. پاهاشو که رها کردم سریع بلند شد نشست و در اون وضعیت من، شورتمو پایین کشید. خودم با پا خواستم پرتش کنم. ولی پام خورد به لیوان شربتی که خالی شده بود و من با پاهای ظریفش خوردم. میدونستم پایین تخت لباس زیاد روی همه . با پا شورتم و لیوان رو انداختم پایین.کیرم توی دستهاش بود. زانوهام رو شکستم تا راحت تر باشه. ازیر کیسه بیضه هام یا همون تخمهام شروع به لیس زدن کرد. وقتی زبان میکشید انگار جان و وجودم رو به دهانم میرسوند. اگر آدم توی اون لحظه جونش بالا بیاد واقعا لحظه شیرینیه.کم کم از من خواست تا دراز بکشم. حالا سر او لای دو پای من بود. کیرم رو روی صورتش میکشید . آرام آرام. با فشار به کشاله های رونهام سعی میکردم ارادمو تقویت کنم. دیگه کمرم نمیتونست قوس داشته باشه چون من برعکس حالت اول دراز کشیده بودم. فقط دستهام موهاشو میتونست بگیره. با گرفتن موهاش سرعت ساک زدنش رو که دیگه شروع کرده بود کنترل کردم. دقایق زیادی شد که ساک میزد.به خودم گفتم : بار اولی، عجب کمری داری. خودمو چشم زدم . آبم تکانی خورده بود. بلند شدم و تقریبا در حالت نشسته موهاشو گرفتم و از کیرم جدا کردم. سرشو بیشتر عقب دادم. موهاشو هرگز کشیده نشد. چون با دستم همراهی میکرد. لبمو چسبوندم و آب مذی مکیده شده در دهنشو مکیدم و زبانهامون روی هم بود.با فشار لبم بر لبش، و سرم به سرش خوابوندمش . و بی معطلی محل کونش رو روی بالش کوچیکه تنظیم کردم. با اینکه پاهام از بغل تخت پایین افتاد ولی راحت دو لب کسش رو باز کردم. بسیار صاف تراشیده بود. با جان و دل میمکیدم . با انگشت میانه دست راستم به خوبی چوچولش رو پیدا و حسابی مالیدم. نفس میزد. جیغهای کوتای میزد. با زبون ناحیه لبهای داخلیو خوب خیس کردم. در وضعیتی که داشتم با انگشت و زبان جیغشو در میاوردم. دست نوازشی به سرم کشید. بعد گونه چپم رو. دست راستش بود. زبان رو دور کردم. به دستم رسید و محکم گرفتش. کسش اونقدر لزج شده بود که با دیدنش چند بار آبم خواست بیاد ولی خودمو کنترل کردم. اون یکی دستش رو هم آورد و محکم دو دستی دستمو گرفت. یه آن که خودمم نفهمیدم چی شد گفت: بکن توش و انگشت من تا ته رفته بود توی کسش.کمی ترسیدم از پردش . بی پرده بود . چون اینبار قوس کمر او روی بالش بود سرمو بلند کرد گفت : بذار توش من اپنم. منو بکن. نگاهش التماس بود و من پر از پتانسیل سکس که هنوز تخلیه نشده بود.دیگه راه برام هموار شده بود.با یک انگشت ، دو انگشت، سه انگشت کسش رو در مینوردیدم. وقتی کاملا خیس میشد به دهنش نزدیک میکردم و او تک تک انگشتهایم رو میمکید. چند بار نزدیک کردم ولی خودم خوردم. با زبان شدت ساکم رو بیشتر کرده بودم. با نوک زبان به چوچولش ضربه میزدم. رانهاش توی دستم بودو جیغ هم میزد. تا اینکه لرزید . دو بار به شدت و یک بار با موج کمتر. از ارگاسم بود. کمی باز ادامه دادم و بعد خودم رو کاملا روش کشیدم. احساس لرزشش رو میخواستم به من هم بده گفت : باز هم میخوام. اینبار دیگه نوبت سکس مهبلی بود. چون طوری خوابیده بودم که فقط پای چپش لای پاهام بود رانش رو بین پاهام قفل کردم و به سمت بغل تخت خم شدم. از کیفم لیدوکائین رو برداشتم. وبهش دادم . اونهم بازش کرد و مقداری به کف دست راستش زد و کم کم کیرم رو با اون نوازش کرد. کاندوم در کار نبود. در حالی که میمالید گفت: کاندوم بابام هم تازه تموم شده. در حالی که کیرم در دستش بود و داشت میمالید به پهلو خوابیدیم. لب باز بهترین آغاز بود. حدود 5 دقیقه توی این وضعیت بودیم. کیرم سر شده بود. بهم گفت کمی مرطوب کننده بد نیست. بلند شدم و با نشانیی که داد از توی جعبه میز توالتش بهش دادم. کمی به کف دستش مالید. به گونه ای دراز کشیدم که وضعیت 69 مهیا بود. با دست کونش رو گرفتم و چرخوندمش . کسش روی دهنم بود و من میلیسیدم. هما کیرم رو همچنان میمالوند. حس میکردم که آب مذیم رو با نوک زبان میخوره. من کسشو با زبان به خوبی خیس کردم. و با انگشت رطوبت کسشو با آب دهنم دوبرابر. طعم سیر نشدنیی داشت. با دست راستم به کنار کپلش زدم ، بر گشت و دراز کشید. با چرخشی روش قرار گرفتم. کیرمو با دست گرفتم و چند بار سرشو به کسش مالوندم. میگفت: بذارش تو . بذارش تو. پرسیدم: مطمئنی؟ گفت: آره ، قرص خوردم. به آرامی فرستادمش. تا نیمه رد کردم دوباره در آوردم و مجددا تکرار. اینبار تا ته رفت. با وجود اینکه سر کننده زده بودم ولی هیجان بار اول منو نگرانتر کرده بود. کمی مکث کردم . تقریبا بدنم رو از بدنش جدا کردم و شروع به تلمبه زنی کردم. نرمترین و زیباترین لحظات برای من بود. کم کم دست چپم رو تکیه گاه قرار دادم و با دست راستم چوچولش رو میمالیدم. به شدت. دوباره حالاتش تکرار شد. جیغهای کوتاه، و همزمان به تلمبه زنی ادامه میدادم. خودم رو بهش نزدیکتر کردم و کاملا روش خوابیدم. ولی باز تلمبه میزدم. با مکث کوتاهی به روی خودم برش گردوندم. بلند شد نشست و با حرکت بالا و پایین و سینه کشیده رو به عقب و جلو میرفت. صدای ضربه های ناحیه کیرم با ناحیه اطراف کسش سکوت اتاق رو می شکست. کسش رو از کیرم جدا کرد و خودشو کمی عقب کشید. به سمت کیرم خم شد. فکر کردم میخواد ساک بزنه . ولی با کیر چرب من؟ ولی نه . تف داغی روش انداخت و با دست به همه کیرم رسوند. بعد بالا اومدو کیرم رو به کسش هدایت کرد.شروع به حرکت کرد و من هم چوچولش رو بی نصیب از مالش نگذاشتم. متوجه شدم حرکتش به سمت بالا فاصله مناسبی برای حرکت من هم ایجاد میکنه. برای راحتی بالش کوچیکه رو کشیدم گذاشتم زیر کمرم و حرکتم رو با حرکت کس او تنظیم کردم. پس از چند دقیقه خودش رو انداخت روی من . به پهلو چرخیدیم. لبهاشو با لبم گرفتم و بوسیدم. در حالی که دست چپم رو توی شکاف داغ کونش حرکت میدادم. گفتم: کونت برای آبیاری من مطمئنتره. گفت: آخه درد داره. گفتم : نمیذارم دردت بیاد. و بعد برگشت و من روی دشت دو تپه ای قرار گرفتم. پمادم رو برداشتم و خودم به کیرم مالیدم. زیاد شد. ولی بهتر. چاک کونش رو باز کردم . کسش از اونجا هم دیدن داشت. روی شکاف کسش گذاشتم و با فشار کمی، رفت تو. گفت: دیوونه! اون کسم. گفتم: فعلا همینو میخوام.و واقعا هم همونو میخواستم. درازکش به روی پشتش خوابیدم. کمی پاهاشو در عرض باز کرد. تا راحت تر تلمبه بزنم. در همون وضعیت دستهامو بردم زیرش و پستونهاشو گرفتم. خوشش میومد. با دو دستش که از آرنج جمع کرده بود به سینه هاش فضای بیشتری داد.نوک پستونها مرحله بعدی بود. کار تقریبا سختی بود ولی شدنی بود. گرمای کپلها به همراه نرمی و انعطاف پذیری اونها انزالم رو نزدیکتر میکرد. ولی من الهه خودم رو پیدا کرده بودم. نمیخواستم به این زودی رهاش کنم. کیرم رو در آوردم. و سرش رو که البته لزج بود فشار دادم. کمی هیجانم فروکش کرد. کیرمو گذاشتم لای چاک کونش. به سمت جلو متمایل شدم. بعد با دستهام از گردن و شونه هاش شروع به تریس( Trace ) کردم. دست میکشیدم. سرمو نزدیک گوشهاش بردم. بعد از نوازش و مکیدن در گوشی بهش گفتم : نگفته بودی اپنی.صدای خندش رو شنیدم. گفت: برای تو که بد نشد. پتانسیلم اجازه تصمیم بهم نمیداد. موهای بلندشو نوازش کردم. و بعد کمرش. تا به کپلها رسیدم. کیرم دیگه توی چاکش نبود. با دست می مالوندم. با زبان لذتش برام دوچندان شد. اینکار رو فهمیده بودم دوست داره. خودش زانوهاشو کشید زیر شکمش ولی زانوهاش زاویه دار بود بطوریکه سینه هاش کاملا روی تخت بود. کونش بالا تر سطح بدنش. کار برای من راحت بود . واقعا سپید و تمیز بود. شروع به لیسیدن کردم. سعی میکردم از چوچوله شروع کنم ولی کمی سخت بود. به سمت سوراخ کونش میومدم.یکی دو بار تف کردم و با انگشت میانه جا باز میکردم. میگفت: آیی. آی. آیی. دو پماد نزدیک دستم بود. مرطوب کننده رو برداشتمو کمی روی سوراخش زدم و با انگشت کرم ها رو پخش میکردم. به اطراف دیواره چاکش هم زدم. دیگه آماده برای پذیرایی کیرم بود. حسابی چرب شده بود. تفهام رو قبول نمیکرد. تفهام سر میخورد. با کمی فشار کونش رو پایین آوردم تا هم سطح بدنش. کیرم شق کامل بود. به خودم میبالیدم که تا اون لحظه با ادب بوده و تف نکرده. تف کردن کیر کار بدیه. لیدوکائینه نصف شده بود. بخودم گفتم: تو دیگه چقدر توی کفی. پماد خودمو مالیدم. و بعد کمی به اطراف سوراخش زدم. و کمی هم بداخل دادم. اگر مرطوب کننده نزده بودم لیدوکائین سوزش کمی ایجاد میکرد و حال اینکه دیگه سوزش نداشت. با سر کیرم تمرین ورود به سوراخ میکردم. فقط میمالوندم. فشار هم کم میدادم. ولی نمیفرستادم تو. تاخیرم برای اثر درست دارو بود. بعد کمی فرستادم. هنوز حسش نکرده بود. تا 4 سانتی متری چیزی نگفت . من هم چندین بار که فکر میکنم بالای 10 بار بود تا همون اندازه در آوردم و رد کردم. بعد بیشتر کردم. آ……ه،آ………..ه، آ………….یی. شنیده میشد. خودمو مسلط کردم و شروع به تلمبه زنی. محکم کمرشو گرفته بودم. یواش یواش سرعت تلمبه زنیم رو بیشتر کردم. حالا فهمیده بودم چرا مردها کون رو با وجود انی بودنش ترجیح میدن. هم تنگه ، هم مطمئن. متوجه موهای زیبا و بلندش شدم. متمایل به جلو شدم گرفتمشون و سرشو کشیدم به طرف خودم و در همون حال تلمبه هام رو شدیدتر کردم. فقط جیغ میزد با فرکانسهای مختلف. خودشو به سمت جلو میکشید تا دردش کم بشه و این باعث شده بود پاهای جمع شدش از زیرش آزاد بشن. یک مرتبه خودشو ول کرد. کاملا روی تخت افتاد. ترسیدم از درد بیهوش شده. ولی قبل از عکس العمل من شروع به عقب و جلو کرد. وای چه لذتی داشت من میرفتم اون میومد. من به جلو او به عقب. باز هم وای. کاش الان اینجا بود. پای راستش رو کوتاه تر از پای چپش جمع کرده بود و حرکتش بهتر شده بود. من هم پاهام خوب جایگیری کرده بودند. دیگه کمرم تاب تحمل نداشت. بارها کیرم رو نصیحت کرده بودم تف نکنه. آخرین نصیحت رو کردم. در آوردمش.پاهای قشنگ و نازش رو گرفتم چرخوندم. حالا صورت زیباشو میدیدم. کشیدمش به سمت خودم. سرش کاملا روی تخت خوابید. روی سینه هاش نشستم. کیرمو لای قعر پستونهاش گذاشتم. با دستهاش کمک کرد تا پستونهاش بهم نزدیک بشن. عرصه بر کیرم تنگ شده بود و چاره ای جز فرار نداشت. جلو و عقب. به زیر پستونهاش ضربه میزدم. نفسهاش شبیه کسی شده بود که زیر دوش آب سرد رفته باشه. بد نیست امتحان کنید. کیرمو کشیدم رو به عقب و کاملا روش خوابیدم. محکم همدیگر رو گرفته بودیم. بهش نگاه میکردم. وای خدایای من! زیباتر از این دختر باز هم توی جهان هست؟ پرسیدم : آبمو میخوری؟ گفت: نه . بریز تو کسم. خونده بودم بعد از سکس مقعدی ، سکس مهبلی عفونت سازه. ولی باز هم تکرار کرد. آدم عاشق، توی سکسش هم، همه چیز رو برای معشوقش میخواد. باز تکرار کرد. تعلل میکردم. گفت: گفتم که قرص خوردم. دیگه چاره ای نبود. گذاشتم توی کسش و تلمبه زدم. طوری خودش رو به من چسبوند که کسش به تمام ناحیه شکمم چسبیده بود. کمرهامون رو بالاتر دادیم. محکم توی بغل هم . تلمبه میزدم . هما هم حرکت میکرد. آبم داشت تمام وجودم رو شعله ورتر میکرد و شعله های وجودم مثل کوره ای پر از آتش که درشو بسته باشن راه فرار پیدا میکرد. به صورت مهربونش نگاه کردم و یه لحظه دیدم خندید. و آخ کوتاهی گفت و ناخنهاشو به کمرم بیشتر فرو کرد . البته ناخنهاش بلند نبودند. دیگه آمپرم پرید و آبم هم به کسش پمپاژ شد ولی نه کامل. هیجاناتم داشت تخلیه میشد. حس کردم تخلیه شدم. کیرم رو کشیدم بیرون. پایین کیرمو گرفتم که با تکونش سیکل تخلیه رو کامل کنم که کیرم پمپ دیگه ای زد ولی جهش نداشت. کیرم با قطرات آخر آبم خیس شد. هما که موقع پمپاژ سرشو بالا آورده بود که لب بهم بدیم. کیرم رو میدید. و آب آخر رو هم دیده بود. هوسی شده بود. با دست کپلهای کونم رو به سمت خودش کشید. گفت: آب میخوام. رفتم جلو و تا گردنش جلو رفتم و شروع به لیسدن آبم از روی کیرم کرد ولی خیلی کوتاه و به اندازه تمیز شدن کیرم بود. دیگه حال ادامه دادن نداشتم. من که در زمان ساک آخر پای چپمو به سمت خودم آورده بودم بعد از ساک آخر آروم آروم پیشش به پهلو دراز کشیدم. لرز معمولی منو گرفت . فکر کردم هما هم کمی لرزید. دست راستم زیر سرش بود. هما توی بغلم . دست چپم رو به پایین تخت از سمت خودم حرکت دادم. بدنم هم کمی چرخید. از شانسی که آوردم اون پایین پیراهن هما بود. آوردم و کشیدم روی تن هر دوتامون. کلمات کوتاهی به هم میگفتیم که سرشار از رضایتمون بود. هر دو ارگاسم شده بودیم. دلم میخواست تا صبح با هما بخوابم ولی همش به خودم میگفتم : بلند شو برو خونه مهمونی کافیه. ساعت نمیدونستم چنده. و نفهمیدم که چقدر خوابیدیم. البته خواب کامل نبود. در خواب و بیداری هم حرفهای کوتاه میزدیم. از کیر و کس هم میگفتیم. صدای باز و بسته شدن دری ما رو به خودمون آورد. از جا پریدیم بیرون تخت. خدا رو شکر باز هم صدای پنجره بود. باد پاییزی شدید تر شده بود. تند تند لباسهامون رو میپوشیدیم. همه با هم قاطی شده بود. از سر شوخی شورتمو کرد پاش. بهش گفتم: بده به من اذیت نکن دیرم شد. لباسهامونو پوشیدیم. و من آماده رفتن. ساعتم سر میز کامپیوترش بود. قبل از بستن نگاه کردم. ساعت یازده و تقریبا چهل دقیقه بود. نگاه کردم به کامپیوتر نصب ایکس پی در مرحله دوم منتظر تنظیمات کاربر بود. گفتم: بقیه اش رو بلدی ؟ گفت: از اولش هم بلد بودم. وسایلم رو برداشتم و به سمت هال رفتم. پرسیدم: بابا مامانت نمیان ؟ گفت: وقتی میرن پارتی چهار یا پنج صبح میان . پرسیدم : عروسی یا پارتی؟ گفت: وقتی ما رو نمیبرن یعنی میرن پارتی.( باباش پولدار بود و این کار بعید نبود.) یه لحظه یاد اپن بودنش افتادم. اون موقع جای گفتنش نبود. گفتم: از مهمونی امشب واقعا ممنونم. گفت: خواهش میکنم استاد! از پشتش بسته کوچکی که به اندازه جعبه مقوایی ساعت مچی که کادو شده بود در آورد. وقتی اومدم توی هال ، هما دیرتر و پشت سر من اومد. کادوئی رو داد به من و گفت: قابل شما رو نداره ،امیدوارم باز، این طرفها بیایید. تو ذهنم فکر رفتن بودم تا اون موقع شب ماشین پیدا کنم. اصلا به فکر آژانس هم نبودم. هما هم چیزی نگفت. هما تا دم در اصلی با من اومد. گفتم: از امیر جون هم خداحافظی کن. گفت : باشه، بای عزیزم. هوا سرد بود و بادی. تا سر خیابون زیاد راه نبود ولی کوچشون تاریک بود. رسیدم سر خیابون . ماشین نبود. گفتم قدم زنان برم تا به اولین میدان برسم. یکی دو تا موتوری دیوونه که فکر میکنم مست هم بودند به سرعت از کنارم رد شدند. مجبور شدم برم توی پیاده رو. خیابون روشن بود ولی باز هم تاریکی مسلط بود. توی راه به اپن بودن هما فکر میکردم. یکدفعه یاد حرف آخرش افتادم. چرا گفت: امیدوارم باز، این طرفها بیایید. باز همون شک لعنتی سراغم اومد. کادوئی رو از جیب پالتوم در آوردم. در شهر ما هوا اونقدر سرده که مردم از وسط پاییز لباس زمستونی میپوشن. کاغذ کادوش رو پاره کردم. جعبه زیبا و گل و بوته داری داشت. درشو باز کردم. با تعجب دیدم یک کاندومه استفاده شدست. این ور اون ورش کردم چیزه خاصی ندیدم. انداختمش دور. من به اونا بدی نکرده بودم که حالا اونا بخوان اینطوری با نقشه از پیش تعیین شده تلافی کنند. متوجه کاغذ کوچکی که زیر کاندوم توی جعبه بود شدم . در آوردمش . بازش کردم. صدای ماشینی از دور هم منو به سمت خیابون کشید. در حالیکه سعی میکردم در اون نور کم، نوشته روی کاغذ رو بخونم به خیابون نزدیک شدم. دیدم روی کاغذ نوشته: به جمع ما اچ آی وی ها خوش اومدی. از این جمله سرم گیج رفت . جوی آب زیر پام بین پیاده رو و خیابون رو ندیدم و افتادم . اونشب باد، بارانزا بود و توی اون لحظه هم بارون نم نم میبارید. وقتی افتادم فقط نم بارون رو روی گونه هام حس کردم. قطرات بیشتر و بیشتر شد. چشمم رو باز کردم مادرم رو دیدم. پرسیدم: چه طوری اومدی اینجا؟ لیوان آب رو روی سرم خالی کرد. گفت: بلند شو!بسه دیگه، ساعت یازدهه. هنوز هوای مهمونی باهاته. بعد، از اتاقم رفت. تازه به خودم اومده بودم. شورتم از آب منی خیس شده بود. رفتم حموم. صبحانه فقط چای تلخ خوردم. مادرم زیر زبونمو کشید. مقدماتش فراهم شد و توی هفته بعدش جشن نامزدیمون بود. خاطره منو خوندید ولی خواهشا توی نظراتتون بجای کسشعر گفتن به من حدس بزنید از کجای خاطره من در خواب بود. مرسی . همتونو میبوسم. و یاد جمله ای معروف به خیر که میگه: شب شراب نیرزد به بامداد خمار. پایان

مهدیاسم من مهدی است دوست داشتم از زندگی خودم براتون بگم ، من در یک خانواده کاملاً مذهبی زندگی میکنم ، بابام بازاری بود و مامانم هم یک زن چادری دو تا خواهر هم داشتم که یکی زهرا که پنج سالی از من بزرگتر بود یکی هم زینب که دو سالی از من کوچکتر بود.من بچه خوب ساکتی بودم . خیلی حرف گوش کن بودم . مامان تا 9 سالگی خودش منو میبرد حمام ولی هیچ وقت خودش لباس رو جلوی من در نمی آورد . من کیر خیلی بزرگی داشتم که مامان چند بار منو برده بود دکتر که ببینه این جریان طبیعی است یا نه ، وقتی به سن 13 سالگی رسیدم کیرم حدود 20 سانت بود و تو بچگی کیرم رو با بچه های دیگه مقایسه میکردیم خیلی بزرگ بود. همون قدر که کیرم بزرگ بود همونقدر هم شهوتی بودم ولی تو اون سن هنوز از سکسی چیزی بلد نبود و با دوستام با کیر هم بازی میکردیم یا وقتی که با خواهرام خاله بازی میکردیم ، با اینکه هر دوتاشون پوشیده بودن سعی میکردم به یک بهانه ای خودم رو به زهرا خواهر بزرگم بمالم. اون سال اسم مامان و بابا برای حج در اومد و قرار شد برن مکه زیارت برای همین زهرا و زینب رو گذاشتن پیش خاله طوبی که پیر دختر بود و هنوز ازدواج نکرده بود، یعنی گفتن بیاد خونه ما که مواظب اونها باشه. من بدبخت رو هم فرستادن خونه حاج محمود آخوند محلمون که دوست جون جونی بابام بود و یک پسر هم سن و سال من داشت گذاشتن. من که خیلی زد حال خورده بودم آخه اصلان از حاج محمود و خانواده اش خوشم نمی اومد ولی چکار کنم که مجبور بودم . بابام منو برد داد تحویل زن حاج محمود ، فاطمه خانم وقتی بابا من رو برد اول درب زدیم فاطمه خانم پرسید کیه که وقتی بابا گفت حاج کاظم هستم بعد از چند دقیقه درب باز شد یک خانم چادری اومد دم درب که فقط دوتا چشماش پیدا بود . تو دلم گفتم صد رحمت به خونه ما ، حداقل مامان من با چادر است ولی اینطور نیست خدا رحم کنه تو این مدت با اینها باید چکار کنم. ولی وقتی بابا رفت بعد از مدتی دیدم فاطمه خانم درست است خیلی مذهبی است ولی خیلی با محبت بود. برام شربت و شیرینی اورد و بعد دیدم چادرش رو دور کمرش بست و رفت تو آشپزخانه که غذاش رو درست کنه ، من هم داشتم هیکلش رو ورانداز میکردم ، زن خوشکلی بود ولی یه کمی توپل بود چیزی که میشد با اون همه لباسی که تنش بود فهمید این بود که سینه های بزرگی داشت فکر کنم از مال مامان من هم بزرگ تر بود ولی چیزی که بیشتر از همه جلب توجه میکرد باسن بزرگش بود که خیلی گنده بود، شکم هم فکر کنم داشت ولی خیلی سفید و خوشکل بود. بعد از اینکه کاراش رو کرد گفت: مهدی جان پسرم بیا اتاق بچه ها رو نشونت بدم چمدونت رو بزار اونجا ، لباست رو هم عوض کن لباس تو خونه بپوش که راحت باشی. من هم گفتم : چشم و پشت سر فاطمه خانم راه افتادم و رفتیم تو یک اتاق بزرگ که دوتا تخت دو طرفش بود . دوتا میز تحریر کوچک هم بود که معلوم بود دوتا بچه دارن . فاطمه خانم چمدانم رو یک گوشه گذاشت و رفت سمت دراور که وسط دوتا تخت قرار داشت و یکی از کشوها رو خالی کرد و گفت مهدی جان لباسهات رو در بیار بزار تو این کشو، من هم مشغول خالی کردن لباسهام از تو چمدان شدم ، فاطمه خانم هم رفته بود سراغ درست کردن نهار، کارم که تمام شد ، داشتم اتاق رو بازرسی میکردم که ببینم چی به چی است که یکدفعه متوجه صدای زنگ در شدم سریع رفتنم بیرون از اتاق ببینم کی اومده که دیدم یک دختر و پسر هم سن و سال من هستن . که خاله تا من رو دیدی گفت: مهدی جان بیا به بچه ها معرفیت کنم ، من هم رفتم جلو فاطمه خانم گفت: این سارا دختر گول منه این هم سعید پسر گلم منه بچه ها این هم مهدی است پسر حاج کاظم یک مدتی پیش ما است حالا برید با هم بازی کنید . ما بچه ها هم رفتیم تو اتاق سعید و سارا دوقلو بودند و هر دو سفید و توپل بودن و خجالتی ، یواش یواش با هم آشنا شدیم و شروع کردیم به بازی کردن ، که صدای درب اومد و حاج کاظم اومدش من و بچه ها رفتیم بهش سلام کردیم اونهم سلام کرد و ما رفتیم کمکه خاله فاطمه که سفره را پهن کنیم، بعد از نهار حاجی رفت خوابید و ما هم رفتیم تو اتاق که با هم بازی کنیم خاله هم اومد و گفت درب رو ببندید که حاجی خوابیده سروصداتون بیرون نیاد. من به بچه ها گفتم حالا چه بازی کنیم سارا گفت خاله بازی که سعید گفت : نه دوست ندارم یک بازی دیگه من هم گفتم خوب بیا پلیس بازی کنیم ، سعید کیف کرد گفت قبول من گفتم من پلیس میشم تو دزد و سارا هم زنت باشه . اونها هم قبول کردن سعید رفت تفنگ هاشو آورد یکی رو به من داد یکی رو خودش برداشت گفتم: خوب یعنی اینجا فرودگاه است تخت خواب هم هواپیما من هم بازرس هستم و شروع کردیم به بازی کردن و سعید که اومد گفتم: باید بازرسی بدنی بشی و شروع کردم به دستم مالی کردنش و یعنی میخوام بگردمش دستم رو لاپاش میکشیدم و گفتم برو حالا شما خانم بعد شروع کردم به دستمالی سارا اول دست روی سینه هاش کشیدم تازه سر سینه زده بود خیلی خیلی کوچک بود بعد دستم رو کشیدم لای پاش بعد لای کونش بعد گفتم برید، بعد گفتم بچه ها چطور بود بازی خوبیه؟ هر دوتاشون گفتن: آره دوست داریم ، من هم گفتم خوب یعنی دوباره اومدید فرودگاه من بگردمتون اینبار که دیدم اونها دوست دارم من هم خیلی خوشم اومده بود سعید رو شروع کردم دستمالی کردن و وقتی دستم رو لاپاش میکشیدم دستم رو روی دودولش نگر داشتم و گفتم این چیه بزار ببینم و دستم رو کردم تو شلوارکش و دودولش رو گرفتم برای خودم باش بازی بازی میکردم و میگفتم این چیه حسابی که دستمالیش کردم بهش گفتم: آقا این کیه خانم شما است سعید هم گفت: آره گفتم: خانومت هم مشکوک است به سارا گفتم خانم بیا جلو میخوام بگردمت و بعد از سینه هاش شروع کردم بعد رفتم لای پاش بعد گفتم باید ببینم زیر دامنتون چیزی نباشه سارا هم دامنش رو زد بالا من دستم رو میکشیدم روی شورتش هر چی دست میکشیدم دودول نداشت خیلی کنجکاو شدم ببینم مال دخترها چه شکلی است. برای همین گفتم : شما مشکوک هستید باید لباست رو دربار ببنیم چیزی بات نیست. سارا گفت: یعنی چی رو دربیارم گفتم شورتت کافیه سارا هم سریع شورتش رو در آورد من برای اولین بار داشتم کوس میدیدم خیلی برام عجیب بود به سارا گفتم پس دودولت کو؟ که سعید گفت ببینم مگه نداره؟ بعد به سارا گفتم بشین رو تخت و دامنش رو زدیم بالا و منو سعید داشتیم بهش نگاه میکردیم خیلی جالب بود سارا گفت مگه مال شما چه شکلیه که من سریع شلوارکم رو کشیدم پایین و دودولم رو در آوردم و نشونش دادم سارا هم با تعجب داشت بهش نگاه میکرد و یواش یواش شروع کرد به دست زدن بهش من هم شروع کردم به دست زدن به مال اون که دیدم سعید هم دستش رو اورد و به مال من زد گفتم: مگه خودت نداری گفت: مال تو چرا انقدر بزرگ است تو که یکسال از من بزرگتری گفتم: شلوارکت رو در بیار ببینم اون هم شلوارکش رو کشید پایین مال اون خیلی کوچولو بود شروع کردم باش بازی کردن، که یکدفعه متوجه ساعت شدم که ساعت پنج عصر شده سریع پاشدم و گفتم: بچه ها لباسمون رو باید بپوشیم حالا بابا و مامانتون بیدار میشن بقیه بازی یک موقع دیگه. اونها هم سریع لباس پوشیدن و رفتیم تو حالا دیدم خاله فاطمه بیدار شده داره چای درست میکنه حاجی هم بیدار شد که با هم یک چای خوردیم و سارا و سعید به حاجی گیر دادن که بابا بریم پارک بریم پارک ، که حاجی گفت: باشه یکروز دیگه میبرمتون که خاله فاطمه گفت: حاجی امروز که پنجشنبه است امشب که مسجد کاری نداری . بعد حاجی هم قبول کرد، ما هم سریع حاضر شدیم و رفتیم پارک تا ساعت نه و نیم پارک بودیم شام خوردیم و برگشتیم. سارا تا رسیدیم رفت تو تختش و خوابش برد، خاله هم هر چی صداش زد که بیا برو حمام خواب بود. حاجی هم گفت: ولش کن بزار بخوابه حالا من و سعید میریم حمام بعد هم که سعید رو شوستم به مهدی بگو بیاد تو بعد از ما هم تو حمام بکن که امشب شب جمعه است و خیلی کار داریم. حاجی و سعید رفتن تو حمام بعد از ربع ساعت سعید اومد بیرون و گفت: مهدی بابام گفت بیا ، خاله فاطمه هم رو کرد به من و گفت: زود باش عزیزم بیا برون حمام بکن خیلی سرو کله ات کثیف شده، من که خیلی قرمز شده بودم گفتم هنوز حاجی داخل است وقتی اومد میرم ، خاله هم دستم رو گرفت برد سمت حمام و گفت: این حرفها چیه برو حاجی هم کمکت میکنه که خودت رو تمیز کنی. و من رو کرد تو حمام و درب رو بست، یکدفعه متوجه صدای حاجی شدم که گفت مهدی لباست رو در بیار بیا تو وان سرم رو که بالا آوردم دیدم حاجی تو وان نشسته و به من نگاه میکنه ، من که دیدم چاره ای ندارم همه لباس هام رو در آوردم و با شورت شدم که دیدم حاجی گفتم: مهدی شورتت روهم در بیار دیگه کثیف شده خاله برات میشورتش من که داشتم از خجالت میمردم شورتم رو در آوردم از خجالت دودولم خیلی کوچولو شده بود. دیدم حاجی چشمش فقط به دودول من است و از تو وان پاشد که منو ببره تو وان دیدم حاجی لخت لخت است دودول حاجی رو که نگاه کردم فکر کنم 10 یا 12 سانتی بود تو دلم گفتم این اگه شق بشه چی میشه که با دست کشیدن حاجی به کونم از هپروت در اومدم و با هدایت حاجی رفتم زیر دوشت بعد از کمی دوش گرفتن حاجی گفت: بزار با صابون بشورمت و شروع کرد با صابون بدنم رو صابونی کردن و وقتی کمی با کیرم بازی کرد کیرم از حالت کوچولی در اومد و یه کمی نرمال شد که حاجی گفت: خوب شق کرد بعد گفت دولا شو باید کونت رو بشورم ، من که دیدم چاره ای ندارم دولا شدم دیدم حاجی داره با انگشت میکنه تو کونم ، خیلی درد داشت. که به حاجی گفتم داری چکار میکنی نکن خوشم نمیاد ، که حاجی گفت: پسرم باید تو کونت رو هم برات بشورم ، که من خیلی حرصم گرفته بود . گفتم : حاجی حالا من میخوام شما رو بشورم ، حاجی که دید داره ضایع میشه گفت: باشه خوشحال هم میشم ، بعد صابون رو به من دادن من هم اول یه کمی کمرش رو صابون زدم بعد سینه هاش رو بعد هم شکمش رو بعد بهم گفت: حالا بیا کیرم رو بشور برام ، من که متوجه نشدم چی گفت ، بهش گفتم: چیت رو بشورم . که حاجی با لبخند گفت : همون دودولم رو میگم و دستم رو گذاشت رو کیرش و گفت: اینطور اینطور که بعدان فهمیدم داشت یادم میداد براش جق بزنم بعد کیرش شق شق شد فکر کنم به 14 سانتی رسید (یواش یواش فهمیدم که حاجی تیز کرده ترتیب منو بده ) وقتی دیگه کیرش تا آخر شق شده بود گفت: مهدی حالا باید با دهنت دودولم رو مک بزنی که تا صابونیهای که رفته توش در بیاد، من که ترسیده بود نمیدونستم چکار کنم با پرویی گفتم حاجی هنوز کونت رو نشستم بزار اول کونت رو بشورم ، حاجی که دید داره ضایع میشه گفت: باشه من هم بهش گفتم: دولا بشو که راحت تر بشورمت بعد از این که حسابی کونش رو کفی کردم انگشتم رو کردم تو کونش ، که یک دفعه حاجی پرید بالا گفت داری چکار میکنم گفتم تو کونتون را میخوام بشورم حاجی که خودش این حرفها رو زده بود نمیتوانست کاری کنه گفت: پس خیلی یواش باید بشوری و من شروع کردم به انگشت کردن حاجی ، انگشتم رو راحت تا ته میکردم و در می آوردم حاجی سوراخش خیلی کشاد بود . یواش یواش داشت خوشم می اومد و برای خودم بازی میکردم با سوراخ حاجی که یواش یواش حوس کردم دوتا انگشتم روبکنم تو دیدم حاجی هیچی نمیگه فقط میگه مهدی فشارش بده تا ته بعد دقت کردم دیدم حاجی داره با کیرش بازی میکنه پس خودم هم شروع کردم به بازی با کیرم که حاجی گفت: بسه حالا بیا دودولم رو توش رو بشور که وقتی دستم رو در آوردم و اون برگشت تا کیر منو دید از تعجب داشت شاخ در می آورد، و دست کرد کیر منو گرفت و گفت: پسر این دیگه چیه و کیر خودش روبه کیر من چسبوند و داشت مقایسه میکرد بعد گفت: بزار برات توش رو بشورم و کیرم رو کرد تو دهنش و شروع کرد به خودن و لیس زد انقدر خورد که به حاجی گفتم : دارم یه جوری میشم حالم خوب نیست. حاجی که فهمید اوضاع از چه قرار است گفت: بزار درستش کنم و دولا شد و کیرم رو گرفت گذاشت دم سوراخ کونش و گفت: مهدی فشارش بده تا زود خوب بشی، من که از دوستام شنیده بودم که کردن چطور است چون کلاس دوم راهنمایی بودم درست بود کون نکرده بودم ولی بهم گفته بودن برای همین فهمیدم حاجی رو باید بکنم، سریع با تمام زوری که داشتم کیرم رو فشار دادم تو کون حاجی تا کیرم رفت تو حاجی دادش در اومد من چون فقط شنیده بودم و تا حالا نکرده بودم یادم اومد که حالا باید کیرم رو جلو و عقب بکنم برای همین با تمام قدرت شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرم حاجی دیگه داشت ناله میکرد ولی جالب بود هیچ سعی نمیکرد که کیرم رو از تو کونش در بیار بعد از چند تا جلو و عقب دیدم خودش با تمام وجود داره جلو عقب میکنه که یک دفعه احساس کردم تمام وجودم داره از تو کیرم می ریزه بیرون وقتی آبم اومد وداشت میریختم تو کون حاجی کیرم رو از تو کونش در آوردم و با تعجب دیدم که یه شیره سفیدی داره از کیرم میریزه و تمام قدرتم داشت از بین میرفت دیگه نمیتوانستم تکان بخورم ، نمیدونستم چه بلایی سرم اومده کم مونده بود گریم بگیره به حاجی گفتم: چه بلایی سرم اومده که حاجی در حالی که داشت با انگشتش به کونش ور میرفت مثل اینکه خیلی محکم کرده بودمش و دردش گرفته بود گفت: چته ؟ هیچی نشده این نشونه این است که مرد شدی حالا بیا خودت رو بشور و برو بخواب و به خاله بگو بیاد پیش من کارش کارش دارم، من خودم رو شستم و حوله دورم کردم و رفتم بیرون خیلی خسته بودم اصلان جون بیرون رفتن نداشتم، که حاجی داد زد فاطمه بیا مهدی رو ببر، خاله فاطمه هم اومد در رو باز کرد و اومد دست منو گرفت و گفت بیا بیرون میخوام عزیزم که صدای حاجی اومد که گفت: یکی از اون نوشانبه انرژی زا ها رو بده بخوره که سرحال بیاد، خاله هم منو برد یک نوشابه انرژی زا بهم داد من سرحال تر شدم و بعد منو برد تو اتاق بچه ها گفت: جات رو کجا بندازم که سعید که هنوز بیدار بود گفت: مامان میشه منو مهدی تو تخت من بخوابیم؟ خاله هم گفت باشه لباست رو عوض کن برو پیش سعید بخواب و به ما شب بخیر گفت و رفتبعد صدای خاله رو شنیدم که به حاجی میگفت: با بچه مردم چه کار کردی که انقدر بیحال بود نکنه کونش گذاشتی تو خجالت نمیکشی این بچه امانت دست ماست. که صدای حاجی اومد که گفت: من با اون هیچ کاری نکردم اون کون من گذاشته . که بعد مثل اینکه درب حمام بسته شد و هیچی نشنیدمبعد من هم حوله را آویزون کردم به چوب رختی و رفتم تو تخت سعید پتو رو زدم کنار دیدم سعید با یک شورت خوابیده ، رفتم زیر پتو و خودم رو از پشت به سعید چسبوندم و از پشت بغلش کردم و اومدم بخوابم که سعید گفتم بزارم من هم شورتم رو در بیارم و سعید پا شد و شورتش رو در آورد و اومد تو بغلم خوابید من هم کیرم رو که کوچولو شده بود کردم لای پای سعید و داشت خوابم میبرد که سعید گفت: تو مگه با بابام چکار کردی که گفت دهنش رو گاییدی؟ من هم گفتم: اول تو بگو با بابات و حمام چه کار کردی اون هم گفت هیچی بابا منو شست و همین. گفتم: یعنی تو کونت رو هم شست گفت: آره همیشه با انگشتش تو کونم رو میشوره تازه توی دودولم رو هم میشوره. حالا تو بگو، من هم گفتم: هیچی من هم با انگشت تو کون حاجی رو شستم . و دیگه موقع حرف زدن خوابم بردبا سرو صدا قاشق و چنگال بیدار شدم چشمهام رو باز کردم ، دیدم صبح شده ، نگاه کردم دیدم سارا و سعید هنوز خواب هستن. من که سرحال شده بودم و سعید رو لخت تو بغلم احساس میکردم لاپاهاشو باز کردم و کیرم رو کردم لای پاش کیرم شق شق شده بود تا به زیر تخمهای سعید میرسید دستم رو گذاشتم یکی رو روی پستون سعید و او یکی رو هم روی شکمش که به خودم بیشتر فشارش بدم. که یک دفعه دیدم در باز شد پیش خودم فکر کردم بهترین حالت این است که خودم رو بزم به خوابی، پس همینکار رو کردم. متوجه شدم خاله فاطمه است اون اومد که ما رو بیدار کنه که پتو رو زد کنار و تا وضعیت ما رو نگاه کرد خیلی تعجب کرد و بیشتر از همه وقتی هسته خرمای سعید رو با کیر من مقایسه میکرد، خیلی ترسیده بودم فکر میکردم دیگه بیچاره شدم که متوجه شدم خاله فاطمه پتو را گذاشت رو ما و رفت بیرون و درب رو بست و از تو آشپزخانه صدا زد بچه ها صبح شده زود باشید بیدار بشید. سعید چشماشو باز کرد و اومد بچرخه که دید کیرم لای پاشه. دستش رو برد شروع کرد با سر کیرم بازی کردن که دیدم سارا اومده بالا سرمون و میگه بچه ها چرا پا نمیشید. و پتو رو کشید که اذیتمون کنه و وقتی این صحنه رو دید، کمی نگاه کرد بعد با اَخم به من گفت: مهدی بات قهرم تو خیلی بدی چرا شب تو بغل من نخوابیدی؟ دیگه با تو حرف نمیزنم. منم سریع بلند شدم رفتم بغلش کردم و بوسش کردم و گفتم: سارا تو خواب بودی دیشب خیلی زود خوابیدی، من نمیخواستم بیدارت کنم. بعداز کلی خایه مالی سارا قبول کرد و ازم قول گرفت که فردا شب تو بغل اون بخوابم.بعد رفتیم صبحانه بخوریم که دیدم حاجی گشاد گشاد راه میره . سعید از حاجی محمود پرسید: ببا پات درد میکنه؟ حاجی هم گفت: آره پسرم یه کمی پام درد میکنه. سعیدگفت بابا میخوای برات پماد بیارم به پات بمالم که حاجی رو کرد به من و گفت: نه بعد از صبحانه میرم حمام و مهدی هم میاد پاهام رو ماساژ میده، خوب میشهمن که داشتم شاخ در می آوردم پیش خودم گفتم: حتمان میخواهد تلافی کنه ، میخواد منو از کون بکنه. دیدم دیگه چاره ای ندارم گفتم: دل رو میزم به دریا هرچی بادا بادصبحانه که تمام شد دیدم حاجی یک کرم ورداشت و رفت تو حمام و منو صدا زد. من هم یک دستی به کونم کشیدم و گفتم: دیگه پاره شدی و رفتم تو حمام دیدم حاجی لخت شده و رو کرد به من گفت: مهدی پسرم بیا این کرم رو بگیر رفتم کرم رو از دستش گرفتم گفت: بمال به سوراخ کونم که دیشب خیلی بد کردی توش متورم شده. حاجی دولا شد من هم در پماده رو باز کردم و فشارش دادم بیشتر کرمهاش زد بیرون و به حاجی گفتم: گند زدم گفت: اشکال نداره بریزشون رو سوراخ کونم . منم همه رو ریختم رو سوراخش و با انگشت کرمها رو میکردم تو کونش تمام کون حاجی چرب چرب شده بود. حاجی گفت: مهدی حالا زود باش کیرت رو در بیار بکن توش که باید زود برم امروز خیلی کار دارم. من هم اطاعت کردم و سریع لخت شدم و کیرم رو کردم تو کون حاجی و شروع کردم تلمبه زدن که حاجی شروع کرد به یاد دادن بهم که اول باید این کار رو بکنی بعد اون کار رو بکنی یواش یواش باید بری جلو که کون طرف مثل کون من بدبخت اینطور نشه . همینطور که حرف میزد من هم تلمبه میزدم یواش یواش خیلی خوشم اومده بود و داشتم حال میکردم که حاجی گفت: همینطور که منو میکنی باید با کیرم هم بازی کنی من هم مثل یک شاگرد خودم شروع کردم برای حاجی جق زد و بعد از ده دقیقه ای که میکردمش احساس کردم میخواد آبم بیاد. و دیگه حالیم نبود و با تمام قدرت کون حاجی رو میکردم و براش جق میزدم که یک دفعه متوجه شدم آب حاجی ریخت تو دستم و این جریان انقدر برام جالب بود که مال من هم اومد و تمامش رو ریخت تو کون حاجی بعد کیرم رو از تو کون حاجی در آوردم آبم داشت از سوراخ گشاد شده حاجی میریخت بیرون که حاجی یک دستی به سوراخش زد و دستش که آبی شده بود کرد تو دهنش و رو کرد به من گفت: خوب مرد شدی . منم که دستم آب حاجی محمود روش ریخته بود رو زبون زدم دیدم بد نیست بعد دستم رو شستم رو کردم به حاجی گفتم: حاجی پات خوب شد. حاجی یک خنده ای کرد و گفت: آره خوب خوب شدم برو حالا بازیت رو بکن شب خیلی کارت دارم .من از حمام در اومدم و رفتم پیش بچه ها و شروع کردیم بازی کردن با پلی استیشن که صدای حاجی اومد که فاطمه من دارم میرم مسجد امروز نماز جمعه است بعد هم میرم خونه میرزا جواد شب میام. بعد یه نگاهی به ما سه تا کرد که پای تلویزون داشتیم پلی استیشن بازی میکردم و گفت: بچه ها خداحافظ و رفتظهر هم که شد خاله رفت خوابید باز ما همون بازی دیروزی رو داشتیم با این تفاوت که هرچی جدید یاد گرفته بودم داشتم اجرا میکردم یعد کیرم رو لای پای سعید و بعد سارا گذاشتم و جلو و عقب میکردم و بعد هم شروع کردم به خوردن کیر سعید وبهشون یاد دادم که دیگه با این نگید دودول این اسمش کیر است و بعد سارا هم شروع کرد به خورد مال من خیلی حال داد در حال خوردن بود که یک دفعه آبم اومد و ریخت تو دهنش که سارا اومد تف کنه که جلوش رو گرفتم گفت تو دهنم جیش کردی گفتم: نه این شیره مرد است خیلی هم خوشمزه است. همه زن و مردها دوست دارن این شیره رو بخورن . سارا هم همه آبم رو خورد . سعید هم گفت: چرا شیره من نمیاد که بهش گفتم: تو هنوز سنت کم است هر وقت سنت رفت بالا شیره تو هم میاد.بعد رفتیم و با خاله چای و عصرانه خوردیم و بعد کمی بازی کردیم تا شب شده و حاج محمود اومد و خاله سفره کشید و به ما شام داد سر سفره بودیم که حاج محمود گفت: فردا باید بره ماموریت قم دو روزی قم هست بعد میاد، بعد از شام رفتیم پای تلویزیون و سریال شبکه سه رو دیدیم و رفتیم که بخوابیم که حاجی صدا زد که مهدی بیای قبل از خواب یکم به پاهام پماد به مال آخه فردا تو راه هستم نمیخوام اذیتم بکنه. من هم که فهمیدم دوباره باید کون حاجی رو بزارم خودم هم که یواش یواش از کون حاجی خوشم اومده بود سریع رفتم تو حمام ، سارا و سعید هم رفتن بخوابن، خاله هم رفت تو تختش که حاجی صدا زد فاطمه لطفان اون کرم روی میز آرایشت رو بده بهم . خاله فاطمه هم یه نگاهی به من کرد که داشتم میرفتم تو حمام و رفت طرف اتاق خوابش منم رفتم تو حمام دیدم حاجی لخت شده و گفت: مهدی لخت شو بیا یک حالی باید بهم بدی که تا دو روزی که نیستم از دوریت اذیت نشم ، منم لخت شدم و رفتم جلو کیرم رو گذاشتم جلو صورتش، حاجی هم فهمیدکه دوست دارم برام ساک بزنه و گفت: میخوای برات ساک بزنم گفتم: نه میخوام بخوریش تا شیره اش بیاد ، که دیدم حاج محمود گفت: بیا بشین روی پام که یک چیزهای رو بهت باید یاد بدم و رفت خودش نشست داخل وان من هم رفتم نشستم رو پاش کیرش رو کردم لای پام، حاجی شروع کرد با کیرم بازی کردن بعد گفت: تمام این کارهای که با هم لخت انجام میدیم بهش میگن سکس به این کارهم میگن جق زدن و ادامه داد تو دیگه مرد شدی باید این چیزها رو بدونی و شروع کرد به آموزش من، بهم گفت یه کمی خودت رو شل بگیر و دیدم شروع کرد کیرش رو لای پام جلو عقب کردن و بعد گفت: به این میگن سکس لاپایی ، حالا پاشو کیرت رو بکن تو دهن من وقتی شروع کرد به خوردن کیرم یکدفعه توقف کرد و گفت: به این هم میگن ساک زدن وبعد شروع کرد برام ساک زدن که من گفتم: حاجی من هم دوست دارم امتحان کنم حاجی هم کف وان خوابید و منو برعکس روی خودش خوابوند 69 و شروع کرد به ساک زدن من هم شروع کردم برای حاجی ساک زدن بعد دیدم رفت پایین تر و سوراخ کونم رو لیس زد و زبونش رو میکرد تو کونم و بعد به من گفت: حالا تو هم باید این کار رو بکنی من هم شروع کردم به خوردن کون حاجی و لیس زدنش و زبونم رو کردن تو کونش ، حاجی کونش مو داشت برعکس کون من که هیچی موی نداشت بعد از کون خوری گفت حالا باید منو حسابی از کون بکنی که تا دو روز کونم راحت باشه تا برگردم که دوباره با هم حال کنیم ، من هم که از سکس با حاجی کیف کر

مهدی قسمت 2 ما برگشتیم هتل و جریان رو به حاج محمود گفتیم: اون هم جوش آورد و کلی سرخاله فاطمه داد و بیدا کرد که تو اصلان عقل نداری که من پریدم وسط حرفهاش و گفتم: روزی که ترتیب دختر مردم رو میدادی یادت نبود حالا که کسی میخواهد ترتیب دختر خودتون رو بده انقدر ناراحت میشی خاله رفت تو اتاق اون طرفی پیش بچه ها حاجی خیلی پکر بود تو خودش بود و رو کرد به من و گفت: اگه پرده سارا رو بزنه برای ازدواج کردنش چه کار کنم؟ منم گفت: حاجی چرا نمیدیش به من که زن من بشه؟ حاجی کمی فکر کرد و گفت: راست میگی میخوای داماد خودم بشی گفتم: آره ، حاجی که نیشش باز شده بود رفت پیش خاله فاطمه و معذرت خواهی کرد و گفت با عفت خانم زنگ بزن بگو قبوله خاله هم به حاجیه خانم زنگ زد و بعد به هم جریان رو برای سارا و سعید تعریف کرد ، اول سارا قبول نمیکرد که حاج آقا مرتضوی کوسش رو پاره کنه ، که من و سعید بهش گفتیم: اگه کوست باز بشه ما دوتا میتونیم هر وقت خواستیم کیرمون رو بکنیم تو کوست، سارا هم کمی فکر کرد و قبول کرد یکساعت بعد ما درب خونه حاج آقا مرتضوی و بعد از زنگ زدن یک دختر خوشکل در رو باز کرد که فکر کنم 11 سالش بود اسمش سمیه بود بعد از اینکه رفتیم تو خونه حاج محمود و حاج آقا مرتضوی اصلان به هم سلام نکردن و فقط به هم چپ چپ نگاه میکردن خاله و حاجیه خانم میخواستن اشتیشون بدن که اصلان حاضر به این کار نبودن من که دیدم اگر این دوتا ادامه بدن بدتر دعواشون میشه، به خاله گفتم: چرا دست به کار نمیشین، خاله هم به حاجیه خانم گفت: پس زودتر انجامش بدیم ، حاجیه خانم هم دختراش رو صدا کرد سمیه و سکینه زود برین دوتا دوشک بیارید و کنار هم پهن کنید ، اونها هم اینکار رو کردن من رو کردم به سارا گفتم: چرا لخت نمیشی سارا لخت لخت شد و روی یکی از دوشکها خوابید ، حاجیه خانم هم به سکینه گفت: تو هم مثل سارا زود باش سکینه یک دختر 17 ساله بود و خوش هیکلی بود ولی اصلان خوشکل نبود برعکس سمیه مثل باباش توپل بود صورتش هم سبیل داشت، لباس پوشیدنش هم مثل مادرش بود، چادر مشکی و فقط چشماش پیدا بود. سکینه هم لخت شد و روی توشک کناری خوابید بعد ما رو کردیم به حاج محمود و حاج آقا مرتضوی و گفتیم چرا معطلید زود باشید لخت بشین حاج آقا مرتضوی 56 سالی داشت و حاج محمود هم 48 سالش بود هر دوشون لخت شدن کم کم داشتن نیششون باز میشد و میخندیدن حاج آقا مرتضوی یک کیر باریک و درازی داشت فکر کنم 19 سانتی بود ولی کیر حاج محمود با اینکه 14 سانتی بود ولی خیلی کلفت تر بود، هر دوشون رفتن نزدیک که شروع کنن همه ما هم دورشون جمع شدیم من رفتم وسط حاجیه خانم و سمیه نشستم ، حاج محمود اول دست به کار شد و کیرش رو گذاشت دم کوس سکینه ولی مدتی مبهوت زیبای هیکل سکینه شده بود آخه واقعان هیکل نازی داشت، (سکینه دختری بود سبزه با صورتی گرد با دو لپ خوردنی و ناز و سینه های بزرگ ولی سفت، سرسینه هاش هم برجسته بود و دورش قهوه ای سوخته بود قسمت قهوه ای رنگ سینه هاش خیلی بزرگ بود که هر مردی رو دیوانه میکرد، از کوسش که نگو توپل برجسته ) حاجی یواش یواش سرکیرش رو کرد تو کوس سکینه که معلوم بود چون فقط یکبار داده خیلی تنگ بود و آه اوه سکینه در اومده بود، حاجیه خانم هم که بالای سر دخترش بود به حاج محمود میگفت: حاجی تروخدا یواش بکن دردش نیاد و همینطور قربون صدقه دخترش میرفت و حاج محمود هم یواش یواش فشارش رو بیشتر میکرد تا اینکه کیرش رو تا ته تو کوس سکینه جا داد و یواش یواش شروع کرد به تلبه زدن، حالا نوبت حاج آقا مرتضوی بود که بخاطر این که میخواست کوس یک بچه رو بکنه تو آسمونها بود و همش لبخند تحویل اطرافیان میداد و کیر باریکش رو گذاشت دم کوس سارا و یواش یواش کردش تو سارا آخ و اوخش در اومده بود که حاج آقا مرتضوی یک لحظه مکس کرد که کوس سارا کمی جا واز کنه بعد کیرش رو فشار داد که یک دفعه سارا یک جیغ بلند کشید و دیگه ساکت شد حاجی آقا که از صدای سارا جا خورده بود کیرش رو درآورد که ببینه چی شده وقتی کیرش رو درآورد دیدیم که کیرش خونی است حاجیه خانم سریع رفت یک دستمال آورد و کوس سارا و تمیز کرد کیر حاج آقا رو هم تمیز کرد بعد حاج آقا دوباره شروع کرد، کیرش رو کرد تو کوس سارا و یواش یواش شروع کرد به تلمبه زدن، این بار سارا آه و اوهش بالا رفت و شروع کرد به حال کردن و همش داد میزد حاج آقا بکن بکن تا تهش بکن تو کوسم، حاج آقا که تو عمرش دختربچه به این شهوتی ندیده بود، داشت حال میکرد، حاج محمود هم داشت با کوس سکینه عشق میکرد، سعید هم که شهوتی شده بود دستش رو از زیر چادر خاله فاطمه کرده بود تو کوسش و باش بازی میکرد و به خاله فاطمه میگفت: کاشکی سکینه زن من بود، خاله فاطمه هم که شهوتی شده بود گفت: باشه عزیزم خودم برات میگیرمش. منم که بد جور شهوتی شده بودم اول دست راستم رو کشیدم به کون سمیه دیدم برعکس صورت زیبایی که داره خیلی لاغر است زیاد حال نمیده. بعد دست چپم رو کشیدم به کون حاجیه خانم عجب کونی بود دیدم خیلی باحاله، خودم رو چسبوندم به حاجیه خانوم، حاجیه خانم که جاخورده بود خودش رو یه کم کشید عقب و گفت: مهدی چکار میکنی؟ منم گفتم: فدات بشم خوشکل من میخوامت و شروع کردم به نوازش کردن ( البته از روی چادر سیاه که سرش و دورش بود) حاجیه خانم که خیلی ترسیده بود و خودش رو جمع میکرد گفت: مهدی جان میفهمی داری چکار میکنی؟ که حاج محمود که هوای منو داشت همینطور که داشت با سکینه حال میکرد گفت: عفت خانم چکارش داری بچه است بزار حالش رو بکنه مگه نه حاج آقا ! که حاج آقا مرتضوی هم که در حال عشق و حال با سارا بود و هیچی حالیش نبود یه چپ چپی نگاه حاجیه خانم کرد و گفت: مگه نمیشنوی حاج محمود چی میگه بزار بچه حالش رو بکنه و رو به من کرد و گفت: مهدی هر کاری دوست داری بکن حاجیه خانم که فهمیده بود اون دوتا بخاطر کوسی که میکنن و شهوتی که دارن هیچی حالیشون نیست نزدیک بود گریه اش بگیره، منم شروع کردم به مالیدن سینه هاش که یکدفعه متوجه شدم اگه آب حاج محمود و حاج آقا مرتضوی بیاد کار من هم خراب میشه برای همین سریع پاشدم و رفتم سراغ کیف خاله فاطمه که توش اسپری بیحس کننده حاج محمود رو آورده بودم، برداشتم و رفتم پیش حاج محمود و گفتم: نمیخوای به کیرتون بزنید که بیشتر حال کنید؟ حاجی هم از من تشکر کرد و کیرش رو از تو کوس سکینه درآورد و به کیرش زد و دادش به حاج آقا گفت: بزن که دخترم بیشتر با عموش حال کنه و حاج آقا هم که داشت حال میکرد گفت: فداش بشم سارا خیلی دختر گلی است، بده تا یک حال درستی بهش بدم، منم که دیدم دیگه اوضاع بر وفق مراد است یه نگاهی به خاله فاطمه کردم دیدم سعید داره با کوس بازی میکنه اون هم آه و اوهش به آسمون رفته، و راه افتادم به طرف حاجیه خانم که از ترس من چادرش رو محکم گرفته بود که فقط چشماش پیدا بود منم خودم رو پرت کردم تو بغل و شروع کردم به نوازش کردنش از روی چادر که دیگه خسته شدم و دستم رو کردم از لای چادرش تو و با تمام قدرت پستوناش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدنش تا اومد که دستم رو بگیره که سینه هاشون نمالم چادرش از سرش ول شد و من اون یکی دستم رو هم رساندم به سینه اش و دو دستی سینه هاشو می مالیدم و حالا که چادرش افتاده بود و اون با روسری و لباس آستین بلند بود منم همینطور که سینه هاشو محکم با تمام قدرتم فشار میدادم و میمالوندم ، شروع کردم به بوسیدنش که دیدم چشماش پراز اشک شده و دیگه میدید نمیتوانه کاری کنه با بغزی که گلوش رو گرفته بود گفت: مهدی جان عزیزم اجازه بده من باید برم زیر کتری رو خاموش کنم میترسم به سوزه. منم که کمی دلم براش سوخته بود ولش کردم که پاشه و اومد که چادرش رو برداره که نزاشتم وقتی فایده نداره سریع رفت تو آشپزخانه زیر کتری را خاموش کرد و متوجه شدم که میخواهد دربره برود تو اتاق خوابشون که تا راه افتاد منم پشت سرش دویدم و تا اومد درب رو ببنده من پام رو گذاشتم لای درب و نگذاشتم درب رو ببنده و با تمام قدرت درب رو فشار دادم و رفتم تو اتاق و دیدم حالا بهترین موقع است سریع لباسم رو در آوردم و لخت لخت شدم، حاجیه خانم که روی تختشون بود میگفت: میخوای چکار کنی خجالت بکش من جای مادرت هستم، منم سریع رفتم سمت درب و درب رو قفل کردم و رفتم طرف حاجیه خانم اومد فرار کنه که خودم رو طرفش پرت کردم و لباسش رو گرفتم اون هم داشت سعی میکرد که فرار کنه منم لباسش رو با تمام قدرت کشیدم که لباسش جر خورد حاجیه خانم که یک لحظه گیج شده بود خواست ببینه چی شد که خودم رو پرت کردم روش و دستم رو انداختم تو یقه حاج خانم و لباسش رو از یقه پاره کردم تا زیر سینه هاش جر خورد و تا اومد به خودش بیاد دست کردم سینه سمت راستش رو از زیر کورستش درآوردم و شروع کردم به خوردن که متوجه شدم حاجیه خانم داره گریه میکنه وقتی متوجه شدم دیگه تسلیم شده سینه اش رو ول کردم و گفتم: سریع لباست رو در بیار تا خواهر و مادرت رو نگاییدم. اون که دیگه کاری از دستش بر نمی اومد لباسش رو در آورد و بهش گفتم: حالا کورستت رو در بیار وقتی کورستش رو باز کرد داشتم دیوانه میشدم سینه هاش چقدر زیبا بود بزرگ با سر برجسته و دایره دوره سرسینه اش قهوه ای سوخته و بزرگ که تقریبان به قطر 10 سانتی میشد دیگه هیچی حالیم نبود افتادم رو سینه هاش و انقدر خوردم که دیدم حاجیه خانم افتاده به آه و اوه کردن منم یواش یواش یکی از دستام رو کردم تو شورت حاجیه دیدم کوسش خیس خیس است شروع کردم به مالیدنش، حاجیه خانم که دیگه شهوتی شهوتی شده بود و داشت آه و اوه میکرد، سینه اش رو ول کردم و سرم رو بردم لای پاش و از بغل شورتش شروع کردم به خوردن کوس حاجیه خانم، کوسش خیس خیس بود و حاجیه خانم هم دیگه داشت از شهوت جیغ میزد منم که متوجه شدم دیگه مال خودمه بهش گفتم: میخوام شورتت رو در بیارم اون هم خودش سریع شورتش رو درآورد و گفت: برام بخورش بخورش منم شروع کردم به خوردنش انقدر خوردم که دیدم حاجیه خانم ارضاع شد و دیگه حالی نداشت که بتوانم بکنم بغلش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن و نوازش کردن و با صدای سمیه به خودم اومدم که میگفت: مامان، نمیای کار بابا و حاجی تمام شد. من هم حاجیه خانم رو بوس کردم وتوگوشش گفتم: خیلی دوست دارم و پاشدم لباسم رو پوشیدم و رفتم تو مهمانخونه که دیدم همه لباس پوشیدن و دارن میگن و میخندن، منم رفتم پیش حاج محمود که سکینه کنارش نشسته بود ولی چادرش رو سرش کرده بود و فقط صورتش پیدا بود ولی سارا لخت وسط پای حاج آقا نشسته بود، که من به سارا گفتم: پاشو لباست رو بپوش بقیه نیروت رو براز شب که تو بغل حاج آقا میخوای و بهش کوس میدی، که حاج محمود رو کرد به خاله فاطمه و گفت: ما باید بریم دیگه به حاج آقا مرتضوی و عفت خانم زحمت نمیدیم ، که حاجیه خانم از تو اتاق بیرون اومد ولی اینبار چادر سرش نکرده بود فقط یک روسری سرش بود و گفت: اصلان حرفش رو هم نزنید که ناراحت میشم! امشب هستین فردا صبح هم میرید هتل و وسایلتون رو میارید که چند روزی پیش خودمون باشید. حاج محمود هم رو کرد به خاله فاطمه و گفت: هر چی فاطمه بگه ، فاطمه خانم هم همینطور که چادرش از سرش افتاده بود و سعید لای پاش خوابیده بود و داشت کوسش رو میخورد (ولی معلوم نبود چون چادر روی پاش خاله بود و سعید زیر چادر سیاه خاله بود) گفت: من که خیلی دوست دارم پیش عفت جون باشم و یکدفعه گفت: آه آه سعید آخ سعید چرا گاز میگیری؟! که همه زدیم زیر خنده، خاله فاطمه که دید چه گندی زده ، سر سعید داد زد و گفت: سعید بیا بیرون تا نزدمت دیگه بسته. که حاج آقا گفت: فاطمه خانم چکارش داری بچه است بزار بازی کنه، که خاله فاطمه که حسابی خجالت کشیده بود و قرمز شده بود سرش رو انداخت پایین . سعید هم سرش رو از تو کوس مامانش درآورد ، حاجیه خانم هم با یک سینی چای اومد تو مهمانخوانه و به سکینه گفت: برو شیرینی تازه ها رو از تو یخچال بیار، اون هم رفت که شیرینی بیاره، حاج آقا رو کرد به سعید و گفت: سعید جان داشتی با مامانت چکار میکردی؟ که خاله فاطمه قبل ازاینکه سعید حرف بزنه گفت: هیچی داشت با مامانش بازی میکرد. که سعید گفت: نه من که داشتم کوست رو میخوردم!. که حاج آقا گفت: پسرم این کارها خوب نیست مریضی میشی و حاجی محمود هم گفت: این بچه ها یه کارهای میکنن که تو مخ هیچ کس نمیره. من که وسط حاج آقا و حاجی محمود نشسته بودم پریدم وسط حرفش گفتم: شما نمیدونید که حالی میده وگرنه از این حرفا نمیزدید و همون موقع سکینه به من رسیده بود که شیرینی تعارف کنه که من کشیدمش جلو و چادرش رو زدم کنار و دامنش رو هم زدم بالا و اون که هنوز شورت پاش نبود به حاج محمود و حاج آقا گفتم: نگاه کنید و شروع کردم به زبون زدن به کوس سکینه و به حاج محمود گفتم: سرت رو بیار جلو یک لیس بزن اون هم اومد و یه لیس زد خوشش اومد و دیگه ول کن نبود، بدبخت سکینه که دستش پر بود فقط میتوانش با آه و اوه کردن شهوتش رو نشون بده، بعد حاج محمود سرش رو از لای پای سکینه درآورد و رو به حاج آقا گفت: نه انصافان خیلی حال میده!. منم به حاج آقا گفتم: شما هم بیا امتحان کن حاج آقا که هم روش نمیشد کوس دختر خودش رو لیس بزنه و کمی هم قرمز شده بود گفت: اینکارها بدرد ما پیرمردها نمیخوره بدرد شما جوانها میخوره که من شروع کردم به اصرار کردن که یکبار امتحان کن ببین چه مزه ای است. حاج آقا که دید چاره ای نداره و همه دارن نگاهش میکنن یک لیس زد که من سرش رو گرفتم و فشار دادم تو کوس دخترش و هی میگفتم: بخور بخور که بعد از چند دقیقه دیدم حاجی یه بوسی کوس سکینه رو کرد و سرش رو آورد عقب و گفت: نه حق با تو بود پسرم، خیلی خوب بود، ما باید از تو یاد بگیریم. منم که تو بچگی خیلی حال کرده بودم گفتم: امشب همه چیز رو یادت میدم که بیشتر از سکس حال کنی، حاج آقا هم به شوخی یکی زد پشت کمرم و گفت: تو خیلی شیطونی، نمیدونم چه بلای سر حاج خانم آوردی. داشتیم شیرینی و چای میخوردیم که سعید همه اش تو گوش خاله میگفت: مامان قولی که دادی یادت رفت؟ که خاله فاطمه به حاج محمود گفت: یک لحظه بیا. حاج محمود هم رفت و با هم کمی صحبت کردن سر اینکه سکینه رو برای سعید نشون کنن یا نه که حاج محمود تو فکر بود که اگر چنین عروس خوشکلی رو از دست بده خیلی حیف است اگر عروسش باشه از امروز میتوانه هر وقت خواست ترتیبش رو بده. برای همین رضایت داد و اومد نشست سرجاش و رو کرد به حاج آقا و گفت: حاج آقا من و فاطمه با هم صحبت کردیم و به نتیجه ای رسیدیم که سکینه دختر خیلی خوبی است و خیلی خوشحال میشم که سعید رو به غلامی قبول کنید. حاج آقا که خیلی تعجب کرده بود و خیلی هم خوشحال شده بود که دخترش رو که فکر میکرد چون پرده نداره باید تو خونه ور دلش بمونه حالا براش خواستگار پیدا شده چه خواستگاری هم. حاج آقا هم گفت: من که آقا سعید رو خیلی دوست دارم و خوشحال میشم اون دامادم باشه ولی از نظر شما مشکلی نیست که سکینه پنج سال از سعید بزرگتر است . خاله فاطمه هم گفت: از نظر ما هیچ مشکلی نداره تازه اینطور بهتر میتوانه با سعید هم فکری کنه در زندگی راهنمایش کنه حاج آقا هم گفت: پس بهتر است عروس و داماد برن تو اتاق و با هم صحبت کنن و بیان نظرشون رو بدن سعید هم پرید دست سکینه رو گرفت و گفت: بریم که من سریع رفتم تو گوشش گفتم سعید رفتی تو اتاق بیشتر از ده دقیقه وقت نداری پس بهتر است کوسش رو بخوری که بله رو بگیری. سعید هم با کله بهم گفت: باشه و رفتن بعد از ربع ساعتی سعید و سکینه که دستشون دور کمر هم بود و سکینه دیگه چادر سرش نبود از هم یه لب گرفتن و گفتن: ما قبول داریم حاج آقا رو کرد به حاج محمود گفت: پس مبارکه، بعد از تبریک و بگو بخند دیگه موقع خواب شد من به حاج آقا گفتم: جای حاج محمود و خاله فاطمه با سکینه و سعید رو تو مهمانخونه بندازید که با هم حال کنن و شما و سارا و من و خاله عفت هم تو اتاق شما میخوابیم. سمیه هم تو اتاق خودش حاج آقا که از پیشنهاد من حال کرده بود گفت: فکر خوبیه و به سکینه و سمیه گفت: رختخوابها رو بیار و جاها رو پهن کن تا بخوابیم، بعد من و خودش و سارا راه افتادیم طرف اتاق خوابشون تا رفتیم تو اتاق من و سارا لخت لخت شدیم و به حاج آقا هم گفتیم: زود باش لخت شو دیگه اون هم لخت شد بعد بهش گفتم: بشین لبه تخت تا سارا کیرت رو بخوره. حاج آقا که تا حالا از این کارها نکرده بود مثل اینکه تو زندگیش فقط یاد گرفته بود کیرش رو بکنه تو کوس و کون و بس. سارا هم شروع کرد ساک زدن حاج آقا که اولین بارش بود داشت برای خودش عشق میکرد که به سارا گفتم: ساک نزن قبول نیست که حاج آقا گفت: برای چی تازه داشتم حال میکردم گفتم: عفت جون نیومده من قبول ندارم. که حاج آقا با صدای بلند حاجیه خانم رو صدا زد که چند ثانیه بعد عفت خانم پیداش شد. حاج آقا هم بهش گفت: کجا هستی دوساعته منتظرت هستیم. سارا دوباره شروع کرد به ساک زدن حاج آقا هم که تو پست خودش نمیگنجید که داشت با یک دختر 12 ساله دوباره سکس میکنه اون هم چه سکسی منم کیرم رو بردم جلو صورت حاجیه خانم و گفتم: عفت جون عزیزم بخورش که حاجیه خانم از حرف زدن من جا خورده بود گفت: من دوست ندارم، که حاج آقا داد زد سرش که زود باش باید یاد بگیری از این به بعد برای من باید بخوریش. حاجیه خانم هم دهنش رو باز کرد منم کیرم رو کردم تو دهنش و بهش گفتم: مثل آبنبات لیس بزن مک بزن، حاجیه خانم هم شروع کرد به این کار کرد ولی خیلی ناشی بود منم بهش گفتم: یه نگاهی به سارا بکن و یاد بگیر اون هم به سارا نگاه کرد و بعد دوباره شروع کرد بهتر شده بود ولی معلوم بود که حرفه ای نیست ولی من حال میکردم بعد بهش گفتم: دیگه بسه، با کمال تعجب حاضر نبود کیرم رو ول کنه و گفت: تازه خوشم اومده که بهش گفتم: باشه ولی بزار برای بعد حالا باید یه کارهای دیگه بکنیم اون هم قبول کرد منم به حاجیه خانم گفتم: لخت بشو. و خودم کمکش کردم تا لخت لختش کردم و بردمش رو تخت کنار حاج آقا و سارا و گفتم: عفت جون عزیزم بیا بشین پاتو باز کن و افتادم تو کوس حاجیه خانم و شروع کردم به خوردن و داشتم برای خودم حال میکردم و به حاج آقا گفتم: دیگه حالا بیا کوس سارا رو بوخور حاج آقا هم سارا را گذاشت کنار حاجیه خانم و مثل ما شروع کرد به خوردن کوس سارا فکر کنم ربع ساعتی بود که داشتیم کوس میخوردیم هیچ کدوم هم حاضر نبودیم ول کنیم حاجیه خانم و سارا داشتن دیگه از شهوت جیغ میزدن، من به حاجیه خانم گفتم: پاشو بچرخ رو چهار دست و پا کونت رو بده طرف من حاجیه خانم پیش خودش فکر میکرد میخوام کیرم رو بکنم تو کونش به حاج آقا گفتم: تو هم سارا رو اینطوریش کن اون هم سارا رو مثل حاجیه خانم چهاردست و پا کرد و من شروع کردم به خوردن کون حاجیه خانم سوراخ کونش رو لیس میزدم زبونم رو میکردم تو کونش حاج آقا که داشت من رو نگاه میکرد گفت: باید این کار رو بکنم که بهش گفتم: بخور خیلی حال میده اگه خوشت نیومد نخورد حاج آقا هم شروع کرد. کون حاجیه خانم خیلی ناز بود هر چی میخوردم سیر نمیشودم و انگشتم روکردم تو کوس حاجیه خانم یک ربع ساعتی هم داشتیم کون میخوردیم بعد شروع کردم به لب گرفت و به حاج آقا هم گفتم: باید اینطور لب بگیری زبونت رو بکنی تو دهن سارا زبون اون رو بکنی تو دهنت و حسابی دهن هم رو بخورید و خودم به لب گرفتن از حاجیه خانم کردم بعد از مدتی رفتم سراغ سینه هاش و مثل بچه شروع کردم به شیر خوردن بعد که حسابی خوردم رفتم سراغ کوس حاجیه خانم و کیرم رو کردم تو کوسش حاجیه خانم که تا حالا کیری غیر از کیر حاج آقا تو کوسش نرفته بود تنگ بود و کیر من که خیلی کلفت بود اذیتش میکرد منم با تمام قدرت تلمبه میزدم و انقدر محکم میکردم که داد حاجیه خانم هوا رفته بود حاج آقا هم افتاد به جون کوس سارا ولی اون خیلی راحت کیر حاج آقا رو تحمل میکرد ولی حاجیه خانم که هم شهوتی شده بود هم دردش اومده بود حسابی جیغ میزد که سمیه از تو اتاقش اومد تو که حاج آقا سرش داد زد پدرسوخته تو اینجا چکار داری که من به حاج آقا گفتم: چکارش داری خوب اونم آدمه و بهش گفتم بیاد پیش من و حاجیه خانم و همینطور که حاجیه خانم رو جر میدادم سمیه رو گرفتم و محکم بوسیدمش و گفتم: عزیزم نگاه کن، بعد از چند تا تلمبه دیگه آبم اومد و تمامش رو ریختم تو کس حاجیه خانم و پاشدم و بلندش کردم اون که دیگه قدرت تکان خوردن نداشت گفت: میخوای چکار کنی گفتم: منو تو میریم تو اتاق سمیه که عروس داماد تنها باشن تا صبح حال کنن. حاج آقا هم که از حرف من حال کرده بود گفت: فکر خوبیه زودتر برید من هم دست سمیه و حاجیه خانم رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم حاجیه خانم هر چی گفت: بزار لباس بپوشم گفتم: چراغ خاموشه مشکلی نیست و رفتیم تو اتاق سمیه کف اتاق رختخواب پهن کردیم و به سمیه هم گفتم: لخت بشو. اون هم از خدا خواسته سریع لخت شد. منم دوباره به حاجیه خانم گفتم: بچرخ رو چهاردست و پا، اون که فکر میکرد میخوام کونش رو بخورم سریع چرخید رو چهار دست و پا منم اول یه کمی سوارخش رو لیس زدم بعد کیرم رو به زور کردم توش هرچی حاجیه خانم التماس کرد که نکن درد میکنه من حالیم نبود بدون معطلی شروع کردم تلمبه زدن انقدر تلمبه زدم که احساس کردم حاجیه خانم از بس دردش گرفته بود بیحال شده و افتاده رو رختخواب منم هنوز ول کن نبودم تا آبم اومد و همه رو توش خالی کردم و بعد کمی همانطور روش خوابیدم و بعد از روش بلند شدم و رفتم دستشویی و کمی دستم رو خیس کردم و زدم به صورت حاجیه خانم تا سرحال اومد ولی دیگه توانایی تکان خوردن نداشت و همینطور خوابش برد منم اومد تو بغل سمیه و ازش لب گرفتم و تو بغل هم خوابمون برد. صبح که بیدار شدم دیدم هنوز حاجیه خانم و سمیه خواب هستن منم که کون حاجیه خانم جلوم بود دوباره کیرم سیخ شد و تصمیم گرفتم صبح خودم رو با کون حاجیه خانم افتتاح کنم و حاجیه خانم که روی شکم خوابیده بود و کونش بالا بود این بار روی میزآرایش سمیه یک کرم مرطوب کنند دیدم و زدم به سوراخ حاجیه خانم و شروع کردم به تلمبه زدن که از خواب پاشد ولی کاری از دستش بر نمی اومد پس سعی کرد تحمل کند و از کون دادن لذت ببره من که از کون خسته شدم از روی حاجیه خانم بلند شدم و گفتم: بچرخ میخوام بکنم تو کوست اون بنده خدا هم چرخید و کیرم رو کردم تو کوسش ولی خیلی یواش کردم که دردش نیاد و آبم که اومد خالی کردم تو کوس و پا شدم رفتم تو بغل سمیه دوباره بخوابم حاجیه خانم هم بلند شد که بره حمام و صبحانه درست کنه و درب اتاق سمیه رو هم بست منم یک نیم ساعتی خوابیدم بعد که فکر کنم ساعت هشت و نیم بود بیدار شدم و رفتم سراغ و شروع کردم به خوردن کوسش تا بیدار شد و داشت کیف میکرد بعد چرخوندمش و شروع کردم به خوردن کونش و با کرم مرطوب کنند سوراخش رو چرب کردم و با انگشت افتادم به جونش با اون یکی دستم هم کوس رو میمالوندم اونم حسابی حال میکرد تا زمانی که چهار زانوش کردم و کیرم رو فشار دادم تو کونش یو

مهدی قسمت 3 وقتی رسیدم خونه، همه جمع بودن و خونه شلوغ شلوغ بود. من که حال و حوصله هیچکی رو نداشتم رفتم پیش مامان و بابا و خوش آمد گفتم و رفتم تو اتاقم. اون روز تا دیر وقت مهمان میرفت و می اومد، خیلی خونه شلوغ پلوغ بود، من هم از اینکه دوران خوشیم تمام شده بود خیلی حالم گرفته بود، برای همین اون روز همه اش تو اتاقم بودم، تا اون روز گذشت و زندگی یکنواخت ما دوباره شروع شد یواش یواش تابستان تمام شد و مدرسه ها شروع شد. یک روز بعد از اینکه از مدرسه برگشتم و خیلی شهوت بالا زده بود فیلم سکسی که از دوستم گرفته بودم رو گذاشتم تو کامپیوترم و شروع کردم به نگاه کردن و جق زدن، هنوز خواهرام از مدرسه نیومده بودن و خیالم راحت بود تا وقتی اونها بیان بدون ترس از اینکه کسی بخواهد تو کارهام فضولی کنه مشغول جق زدن بودم که یک دفعه با صدای و درد پس گردنی پریدم هوا و نگاه کردم دیدم مامان است که شروع کرد به دعوا کردن من که اینکار چیه میکنی خجالت بکش این چیه داری نگاه میکنی و یک کشیده هم خوردم و مامان سی دی رو ورداشت و شکست و گفت: دیگه تکرار نشه من که بدجور زد حال خورده بودم وقتی زهرا و زینب هم از مدرسه برگشتن برای نهار خوردن سر سفره نرفتم و گفتم: من سیرم ولی خیلی گشنه بودم از عصبانیت بود که دوست نداشتم چیزی بخورم از اون روز دیگه تو خونه جق نزدم چون از مامان مثل سگ میترسیدم و تصمیم گرفتم هر کاری میکنم تو مدرسه باشه برای همین تو مدرسه با رفیقام به هم ورمیرفتیم ولی چون بیشتر بچه ها هنوز به بلوغ جنسی نرسیده بودن فقط بازی میکردن ولی من سعی میکردم خرشون کنم و ترتیبشون رو بدم ولی بدبختی رفیقام زیاد خوشکل نبودن برای همین تیز کردم برای بچه خوشکله کلاسمون یک روز زنگ ورزش بود و داشتیم لباس ورزشی میپوشیدیم که بریم تو حیاط ورزش کنیم دیدم بهترین فرصت است چون کامبیز بچه خوشکله کلاسمون اهل ورزش نبود و میماند تو کلاس که درس بخوانه برای همین وقتی همه رفتن تو حیاط رفتم پیش کامبیز و گفتم: پاشو بیا اینجا کارت دارم اون که از من مثل سگ میترسید چون بچه شر کلاس بودم اومد پیشم من شلوارم رو کشیدم پایین و بهش گفتم: کیرم رو بخور، اون که ترسیده بود کمی عقب رفت و گفت: من اهل این کارها نیستم که سریع پریدم گرفتمش و گفت: وقتی بهت میگم بخور بخور و به زور انداختمش زمین و کیرم رو بردم جلو صورتش، هر کاریش کردم کیرم رو نخورد منم یک کشیده زدم تو گوشش و گفتم: بهت میگم بخور یعنی بخور، کامبیز که گریه اش گرفته بود دهنش رو باز کرد و من هم کیرم رو کردم تو دهنش و بعد از یه کمی حال کردن با دهنش به زور شلوارش رو از پاش کندم و با یه تف درکونش کیرم رو کردم تو کونش از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد منم که شهوتم بالا زده بود هیچی حالیم نبود و حسابی کردمش و آبم رو هم ریختم تو کونش و بعد لباسم رو پوشیدم و رفتم با بچه ها فوتبال بازی کنم، ده دقیقه بعد بود که دیدم ناظم از بلندگو دفتر صدام زد رفتم دفتر، ناظم تا من رو دید یک کشیده محکم خواباند زیر گوشم که برق از کلم پرید و حسابی فهش بهم داد و زنگ زد خونمون من که گریه ام گرفته بود وقتی مامان اومد هم از ترس هم از کشیده ای که خورده بودم زدم زیر گریه، مامان اول یه کم قربون صدقه من رفت و گفت: برو دم دفتر ببینم دیگه چه کار کردی؟ و خودش رفت پیش آقای ناظم و مدیر مدرسه و بعد از کمی صحبت اومد بیرون و تا به من رسید یک کشیده زد تو گوش من و گفت: پسر بیشعو بیا این هم پروانده ات، حالا ببینم جواب بابات رو چی میخوای بدی؟ منم همینطور که گریه میکردم و به گوه خوری افتاده بودم رفتیم خونه وقتی رسیدیم خونه سریع رفتم تو اتاقم و از ترس اینکه بابا چه بلایی سرم میاره داشتم میمردم اون روز سر نهار بابا ازم پرسید مدرسه چطوره ؟ خوبه؟ و بعد رو کرد به مامان و گفت: مهدی درس میخونه؟ من که زرد کرده بودم که حالاست که مامان همه چیز رو به بابا بگه و بدبخت بشم که دیدم مامان گفت: حاجی این مدرسه که میرفت خیلی دور بود امروز رفتم پروانده اش رو گرفتم که بیارمش همین مدرسه تو محله خودمون ثبت نامش کنم. من با تعجب به مامان نگاه میکردم ولی تو دلم خیلی خوشحال بودم که بدادم رسیده فردای اون روز مامان منو برد به مدرسه تو محله خودمون و ثبت نامم کرد و بهم گفت: اگر یکبار دیگه ببینم کسی رو اذیت کردی یا کسی از دستت شکایت کرد خودم سرت رو میکنم. منم بهش قول دادم که دیگه هیچ کس رو اذیت نکنم و تا یک هفته ای هم جلوی خودم رو گرفتم ولی دیگه طاقتم تمام شده بود برای هم سعی کردم با یکی از بچه های خوشکل کلاس رفیق شدم و یواش یواش شروع کردیم به دست مالی کردن هم دیگه تا یک روز که میدونستم مامان رفت هیأت قرآن خوانی به دوستم کامران گفتم: بیا خونه ما با هم بازی کنیم اون هم بعد از مدرسه رفتیم دم خونشون و به مامانش گفت و اومد خونه ما و من و کامران رفتیم تو اتاق من و شروع کردیم به بازی کردن و بعد کامران رو روی تخت خواباندم و زیپ شلوارش رو کشیدم پایین و کیرش رو در آوردم کیر کوچولوی داشت شروع کردم به خوردنش خیلی بهم حال داد بعد ازش خواستم که اون هم مال من رو بخوره بعد از اینکه حسابی کیر هم دیگه رو خوردیم لخت شدیم و من کرم مرطوب کننده ورداشتم و دم سوراخ کونش مالیدم و بهش گفت: چهار دست و پا بشه تا بتوانم کیرم رو بکنم تو کونش او هم قبول کرد، کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و یواش یواش فشار دادم اول دردش گرفت ولی بعد کمی بازی با کیرش یواش یواش خوشش اومد و من هم کم کم شروع کردم به تلمبه زدن، هر دوتامون داشتیم حال میکردیم که یکدفعه مثل سری قبل دردی پس گردنم حس کردم و با برگرداندن سرم دیدم وای مامانه مامان با داد و بیدا گفت: سریع لباستون رو بپوشید و بعد کامران را فرستاد خونشون و گرفت منو حسابی کتک زد و با عصبانیت رفت دنبال کارهای خودش و تا فردا با من هیچ حرفی نزد فردا صبح که میخواستم برم مدرسه مامان مریم گفت: امروز نمیخواد بری مدرسه زنگ زدم برات اجازه گرفتم. منم با تعجب پرسیدم برای چی؟ که با یک چشم غره گفت: باید با هم بریم دکتر من و مامان رفتیم دکترعمومی. مامان برای اینکه خودش راحت باشه من رو برد یک دکتر خانم و وقتی رفتیم داخل مطب به دکتر گفت: پسر من 13 سالشه ولی مدادم دنبال برقرار کردن ارتباط جنسی است میخواستم اون را چک کنید. ببیند مشکلی نداره؟ خانم دکتر هم به من گفت: لخت شو من هم خیلی راحت سریع لخت لخت شدم. خانم دکتر که کمی خنده اش گرفته بود گفت: برو روی تخت پشت پرده نه اینجا و بعد اومد و حسابی من رو معاینه کرد و بعد به مامان گفت: مشکلی نداره بهتر است ببرینش پیش روانشناس، اون بهتر میتواند به شما کمک کنه و آدرس یک روانشناس رو به مامان داد مامان هم بعد از اونجا من رو برد پیش اون روانشناسی که خانم دکتر معرفی کرده بود اون هم یک خانم سن و سال دار بود. وقتی رفتیم بعد از کلی معطلی وقتی نوبت ما شد رفتیم داخل مامان مشکل رو براش گفت خانم روانشناس هم از من خواست که برم بیرون از مطب و بعد از چند دقیقه دیدم مامان اومد بیرون و به من گفت: برو داخل منم رفتم داخل مطب. خانم روانشناس یک صندلی راحتی نشونم داد و گفت: بشین و بعد شروع کرد به حرف زدن اول سئوالات روزمره و بعد یواش یواش سئوالاش سکسی و سکسی تر شد که چطور با خودت و میری؟ نشونم بده و بعد خودش کیرم رو گرفت و گفت: حالا بیشتر لذت میبری یا وقتی خودت بهش ور میرفتی؟ که منم گفتم: حالا بیشتر حالا میده، بعد گفت: دوست داری کیرت رو بکنی تو کون یک پسر یا دختر؟ که منم سریع گفتم: دختر و بعد گفت: تو کوسش یا کونش؟ منم که با بازی کردن خانم روانشناس با کیرم خیلی حشری شده بدم گفتم: کوسش. دوباره خانم دکتر گفت: دیگه دوست داری باش چکار کنی منم که خیلی از خانم روانشناس خوشم اومده بود گفتم: خوردن کوس و خوردن کون یا نوازش پستون و بازی با سر سینه که خانم روانشناس پرید وسط حرفم و گفت: مرسی پسرم دیگه بسه و بعد زنگ منشیش رو زد و گفت: به مامانم بگه بیاد داخل و خودش هم رفت پشت میزش و وقتی مامان اومد تو بهش گفت: پسر شما به بلوغ زود رس دچار شده فکر کنم تجربه روابط جنسی هم داشته برای همین است که نمیتواند خودش رو کنترل کنه و برای اینکه برای خودش و شما مشکل ساز نشه بهش اجازه بدهید خودش رو ارضاع کنه ولی به اندازه که به خودش ضرر نرسونه بعد از مطب روانشانس برگشتیم خونه مامان خیلی تو فکر بود و نمیدونست باید چکار کنه، هم میخواست به حرف دکتر گوش کنه هم اینکه من زیاده روی نکن برای همین منو صدا کرد و گفت: مهدی بیا ببرمت حمام کارت دارم. منم رفتم حوله ام رو برداشتم و رفتم تو حمام دیدم مامان هم با لباس اومد داخل و گفت: حالا لخت بشو. منم لخت شدم بعد صابون بهم داد و گفت: بدنت رو کفی کن منم اینکار رو کردم و بعد دیدم گفت: بیا بشین لبه وان و شروع کن جق زدن که خودت رو خالی کنی. منم به یاد خانم روانشناس یک جق حسابی زدم تا آبم اومد. بعد مامان رو کرد به من گفت: از این به بعد هر وقت خواستی کاری کنی به خودم میگی میارمت حمام جلوی خودم کارت رو میکنی و میری بیرون. اگر ببینمه که دوباره جایی خراب کاری کردی پوست سرت رو میکنم، منم چون هم ازش میترسیدم هم چاره ای نداشتم قبول کردم این جریان یک هفته ای ادامه داشت تقریبان یک روز در میان همین کار رو میکردیم تا هفته بعد وقتی رفتم حمام، مامان هم داشت نگاه میکرد هر کاری کردم آبم نمی اومد که مامان دیگه خسته شد گفت: زود باش دیرم شد کار دارم. منم گفتم: خوب نمیاد باید چه کار کنم شاید مثل خانم روانشانس اگر شما برام اینکار رو بکنی آبم زودی بیاد. اول با عصبانیت بهم نگاه کرد ولی بعد از کمی فکر کردن گفت: باشه بیا جلو و شروع کرد برام جق زدن چند ثانیه نگذشته بود که خالی شدم این روال هم یک هفته ای ادامه داشت یواش یواش فکر کنم مامان از این کار خوشش اومده بود چون دیگه با عصابنیت بهم نگاه نمیکرد و بعضی وقتها خودش منو صدا میزد و میبرد حمام و برام جق میزد تا یک روز هر چی جق زد آبم نیومد که دیدم مامان با کمی نگرانی گفت: مهدی مشکلی برات پیش اومده که دیگه ارضاء نمیشی؟ که من گفتم: نه مامان. برای جق زدن و اومدن آب آدم باید به چیزی فکر کنی به صحنه ای که دیدی یا چیزی که لمس کردی. مامان گفت: پس تا حالا چطور آبت می اومد منم گفتم: خوب به فکر نوازش خانم دکتره یا هیکلش بودم که می اومد حالا دیگه یادم رفته و نمیاد مامان گفت: خوب حالا چکار کنیم؟ که منم با ترس و لرز گفتم: میشه من شما رو ببوسم و صورتتون رو نوازش کنم؟ مامان که تعجب کرده بود، گفت: یعنی با اینکار میاد؟ خوب بیا منو ببوس. منم شروع کردم به نوازش لوپهای درشت مامان چون توپل و یه کمی چاق بود مامانی و بعد تند تند لباس رو میبوسیدم و یواش یواش هر روز بوسیدنم رو بیشتر و بیشتر میکردم تا به لب گرفتن رسیدیم، مامان همیشه با حجاب بود و من فقط صورتش رو میدیدم و از نوازش کردنش و لب گرفتن ازش لذت میبردم، یواش یواش به جایی رسیده بودیم که تو خونه هم اجازه داشتم مامان رو ببوسم یا ازش لب بگیرم مامان هم دیگه با من خیلی مهربون شده بود و همیشه قربون صدقه ام میرفت یک روز بابا اومد خونه و گفت: میخواهد برای خرید و تجارت برود به تایلند و 10 روزه میاد بعد از رفتن بابا یک روز که رفته بودیم با مامان تو حمام در حالی که صورت مامان رو نوازش میکردم بهش گفتم: مامانی میتوانم یک خواهش ازت بکنم؟ مامان که با من خیلی مهربون شده بود و یکی یه دونه اش بودم گفت: بگو پسرگلم. منم گفتم: میشه بقیه بدنت رو نوازش کنم؟ مامان با مهربونی گفت: نه پسرم نمیشه این کار خوبی نیست ولی بعد از اصرار فراوان من گفت: فقط همین یکبار. من که سر از پا نمیشناختم شروع کردم از بالا به نوازشش اول گردنش بعد دستهاش و بعد سینه های بزرگ و نرمش ولی خیلی سریع دستم را از روی سینه هاش برداشت به چند ثانیه هم نرسیده بود دستم رو گذاشتم رو نافش کمی بازی کردم ولی از روی این هم لباس که تنش بود سخت میشد حال کرد بعد که اومدم برم پایین تر که مامان گفت: دیگه پایین تر نمیشه. منم سریع دستم رو بردم رو سینه هاش و شروع کردم به مالیدنش تا اومد جلو منو بگیره دیگه تحریک شده بود و نمیتوانست بعد از ربع ساعتی مالش احساس کردم مامان یک لحظه لرزید، فهمیدم که ارضاع شده و بعد از اون دیگه مامان نزاشت غیر صورتش به جایی دست بزنم یک ماهی گذشت یک روز بابا زودتر اومد خونه و به مامان گفت: مریم خونه بالا رو مرتب کن ( چون خونه ما دو طبقه بود. طبقه بالا یعنی برای مهمان بود) لباسهای من رو هم ببر بالا و دیدم کمی با هم حرف زدن بعد بابا رفت بیرون من و خواهرهام رفتیم ببینم که چه خبره که دیدم مامان چشمهاش پر اشک است منم تا این صحنه رو دیدم رفتم بغلش کردم و بوسیدمش (اصلان حواسم به خواهرهام نبود) و از مامان پرسیدم چی شده که مامان گفت: هیچی ولی من و زهرا خیلی اصرار کردیم تا مامان به حرف اومد و گفت: حاجی یک خانم جوان رو صیغه کرده برای دو سه ماهی. و بعد به ما گفت: بیان بریم بالا رو تمیز کنیم ما هم با مامان رفتیم و تمیز کردیم و دیگه بابا تواین مدت همه اش اونجا بود خیلی کم به ما سر میزد بعد از دو سه هفته ای بود که یک روز مامان منو صدا زد و گفت: مهدی بیا بریرم حمام. منم قبول کردم و رفتیم حمام بعد از کمی نوازش مامان و بازی کردن اون با کیرم. مامان گفت: مهدی نمی خوای دوبار بقیه بدن مامان رو نوازش کنی؟ من که هم تعجب کرده بودم هم خیلی حال کرده بودم گفتم: من که آرزوم است. و شروع کردم به مالیدن سینه های مامان و انقدر مالیدم تا مامان ارضاع شد و بعد بهش گفتم: مامان اجازه دارم دستم رو ببرم لای پای شما رو هم نوازش کنم؟ مامان هم گفت: چون پسر خوبی بودی فقط این یکبار. منم از خوشحال بویدمش و دستم رو بردم از روی دامنش گذاشتم روی کوسش و احساس کردم تا دستم خورد بهش آبم اومد از اون روز به بعد مامان بهم اجازه داده بود که از روی لباس نوازشش کنم غیراز کوسش رو منم هر وقت مامان نزدیکم بود یا بغل میکردم با سینه هاش ور میرفتم یا داشتم ازش لب میگرفتم یکروز که از پشت مامان رو گرفته بودم و با سینه هاش بازی میکردم احساس کردم مثل اینکه کسی داره نگاهمون میکنه سرم رو چرخاندم و اطراف رو نگاه کردم که دیدم زهرا داره از لای درب ما رو نگاه میکنه و وقتی فهمید منم دیدمش اومد بیرون مامان که حواسش به زهرا نبود فقط داشت حال میکرد با صدای زهرا که پرسید دارید چکار میکنید برق از سرش پرید و سریع منو عقب زد و گفت: هیچی. زهرا هم گفت: خودم دیدم مهدی داشت سینه های شما رو میمالوند. که مامان گفت: خوب بچه است اشکال نداره. با این حرف زهرا هم که یک دختر توپل و گوشتی بود اومد جلو و دست منو گرفت و گذاشت رو سینه اش و گفت: برای منم بمال، منم شروع کردم به حال کردن و مالیدن که مامانم با عصبانیت گفت: زهرا زشته خوب نیست این چه کاری است که میکنی؟ که زهرا هم گفت: مهدی بچه است اشکال نداره مامان که دید خراب شده. گفت: پس لطفان برید تو اتاق که زینب نبینه زشته. زهرا هم دست منو گرفت و رفتیم تو اتاق من ودرب رو بستیم. زهرا لباس و روسریش رو در آورد و لباسهای من رو هم در آورد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای بود و بعد دولا شد و گفت: بکن تو کونم. منم کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و فشار دادم دیدم چه راحت رفت تو، فهمیدم خواهرم هم مثل خودم خیلی شهوتی است و تا حالا حسابی کون داده. بعد از کمی تلمبه زدن آبم اومد و ریختمش تو کون زهرا زهرا که دید من آبم اومده گفت: مهدی بیا تو هم بیا کوس منو بخور تا منم ارضاع بشم. منم که عاشق کوس بودم مخصوصان کوس توپل و نرم، سرم رو کردم لای پای زهرا و شروع کردم به خوردن که از صدای زهرا مامان اومد تو اتاق و گفت: دارید چه کار میکنید و وقتی منو دید دارم کوس زهرا رو میخورم، گفت: این کثافت کاریها چیه پاشو پسرم مریض میشی. که من سرم رو از لای پای زهرا در آوردم و گفتم: مامان من عاشق کوس خوردنم و زهرا هم گفت: آه آه مامان چکار داری بزار حالمون رو بکنیم و بعد از چند ثانیه خوردن آب زهرا هم اومد. مامان هم با دیدن این صحنه ها خیلی بد جور حشری شده بود برای همین اون روز جای اینکه من از مامان لب بگیرم راه به راه مامان ازم لب میگرفت تا شب شد و مامان موقع خواب گفت: شب بیا پیش من بخواب. منم از خدا خواسته رفتم تو اتاق مامان و بابا و کنار مامان دراز کشیدم مامان روسریش رو در آورد و با یک لباس استین بلند یکسره وگشاد بود منم به محض اینکه کنارش دراز کشیدم دستم رو گذاشتم رو سینه هاش و شروع کردم به نوازش که احساس کردم خیلی نرمتر از روزهای دیگه است و متوجه شدم کورست نبسته، عشق کردم و حسابی مالیدمشون مامان هم حسابی حشری شده بود. من به مامان گفتم: میشه دستم رو از زیر لباست بکنم تو و بزار رو سینه هات؟ مامان که خیلی تحریک شده بود گفت: باشه ولی باید یک لحظه چشمهاتو ببندی که من لباسم رو بدم بالا که دستت رو بکنی زیرش و منم چشمهامو بستم مامان لباسش رو داد بالا و دستم رو گذاشت روی سینه هاش منم وقتی سینه های مامان رو حس کردم چشمهامو باز کردم دستم رو سینه هاش بود ولی هیچی پیدا نبود چون ملافه رو انداخته بود رو بدنش منم سر سینه هاشو گرفتم و میمالوندم مامان هم که شهوتی شده بود فقط آه و اوه میکرد منم دیدم بهترین فرصت است دستم رو مستقلیم بردم تو شورتش کوس مامان خیس خیس بود و هیچ مقاومتی نکرد بعد از مدتی بازی با کوسش، به مامان گفتم: لباست رو در بیار و بشین رو صورتم میخوام کوست رو بخورم و خودم هم لباسم رو در آوردم مامان که خیلی شهوتی شده بود و دوست داشت ببینه این کاری که منو زهرا کردیم چه حالی میده سریع پاشد نشست رو صورتم منم شروع کردم به خوردن اون کوس بزرگ و خوشمزه مامانم بعد از کمی خوردن دیدم مامان فقط میگفت: فدات بشم بخور عزیزم بخور و بعد با یک لرزش فهمیدم آبش اومد و کمی هم از کوسش سرازیر شد که من داشتم کوسش رو با لیس میزدم که دیدم مامان گفت: نه مهدی دیگه نخور ولی من توجه نداشتم هرچی مامان میگفت: نکن داره جیشم میگیره و یکدفعه یک آهی کشید و دیدم دهنم داره پر میشه از آب گرم که فهمیدم مامانم داره جیش میکنه تو دهنم منم از ترس اینکه جای بریزه و کثیف کاری بشه دهنم رو چسبوندم به کوسش و مامان رو هم فشار دادم طرف خودم. ماشاالله هرچی هم میخوردم تمام نمیشد و یواش یواش کم و کمتر شد تا تمام شد و بعد مامان که شل شل شده بود از روی صورتم بلند شد و چهارتاق باز کنارم افتاد رو تخت منم به خوردن کوس مامان ادامه دادم و متوجه شدم که مامان دوباره داره تحریک میشه، پس به کارم ادامه دادم تا دوباره کوس مامان خیس شد منم پاشدم و رفتم دستشویی صورتم رو شستم و برگشتم و روی مامان خوابیدم مامان چون توپلی بود مثل یک تخت نرم نرم بود سرم رو گذاشتم روی سینه هاش و سرش رو میخوردم و با اون یکی بازی بازی میکردم، مامان که بدجور تحریک شده بود با دستش کیرم رو گرفت و کرد تو کوسش. من دیگه تو آسمونها بودم باورم نمیشد من داشتم مامانم رو میکردم، خیلی لذت بخش بود هیچ کوسی کوس مامانم نمیشد، انقدر لذت میبردم که بعد از کمی تلمبه زدن آبم اومد و همه آبم رو ریختم تو کوس مامان و همان جا روی مامان خوابیدم. صبح بیدار شدم، دیدم مامان نیست یک نگاهی به ساعت کردم دیدم ساعت 10 صبح بود. از جام پریدم سریع لباسم رو پوشیدم و بدو بدو رفتم بیرون از اتاق و داد زدم مامان چرا بیدارم نکردی مدرسه ام دیر شد! که دیدم زهرا و زینب که تو حال نشسته بودن و داشتن تلویزیون نگاه میکردن، زدن زیر خنده و گفتن: خنگه امروز جمعه است، (حسنی مکتب نمیرفت وقتی که رفت آدینه بود) با این حرفشون یک نفس راحت کشیدم و پرسیدم مامان کجاست؟ که زهرا گفت: رفت خونه حاجیه معصومه خانم هیأت داشتن ( حاجیه معصومه زن پنجاه و دو سه ساله ای بود که تو محله نقش بزرگ خانمها رو بازی میکرد و همیشه مسئول راه انداختن هیأت های قرآن خوانی یا سفره های ابوالفضل بود) زهرا گفت: مهدی بیا صبحانه ات رو بخور بزار برات چای بریزم. که من گفت: نه صبر کن باید برم حمام. که زهرا گفت: منو زینب هم میایم، که زینب گفت: منم نمیام زشته با مهدی بریم بزار بعد از اون میریم. منم که حوله ام رو برداشته بودم رفتم طرف حمام، زهرا گفت: مهدی در رو قفل نکن بزار منم حوله ام رو بردارم بیام. زینب رو ولش کن. من لخت شدم رو رفتم زیر دوش که دیدم زهرا هم اومد تو حمام و لخت شد و بعد اومد کنار من زیر دوش و منو تو بغلش گرفت و می فشورد و بعد شروع کرد ازم لب گرفتن و بعد نشست رو دو زانو و شروع کرد به ساک زدن و هی قربون صدقه کیر من میرفت و میگفت: قربون داداشم برم عجب کیر کلفتی داری تا حالا کیر به این کلفتی نخورده بودم از این به بعد مال خودمه به هیچ کس نمیدمش و بعد از کلی ساک زدن و تحریک کردن من گفت: داداشی بیا میخوام بهت صبحانه کوس بدم بخوری، بیا کوس خواهری رو بخور که دیوانه کوس خوردنت هستم. هر چی گفتم: بزار خودم رو بشورم بعد. که گفت: نه بیا حال کنیم بعد خودم میشورمت. منم قبول کردم و زهرا رو نشوندم لبه وان و خودم رفت لای پاش و شروع کردم به خوردن که متوجه صدای زهرا شدم که میگفت: داری به چی نگاه میکنی دوست داری حمام کنی بیا تو. با شنیدن این حرفها سرم رو از لای پای زهرا در آوردم و نگاه کردم و دیدم که زینب دم درب ایستاده و داره به من و زهرا نگاه میکنه. رو کردم به زهرا و گفتم: دیوانه چرا در رو نبستی؟ که زهرا بلند شود و همینطور که میرفت به طرف زینب، گفت: خواهر کوچولو مون میخواهد نگاه کنه تو چکارش داری؟ و بعد رفت دست زینب رو گرفت و آورد جلو و گفت: بیا خواهری از نزدیک نگاه کن. و با هم اومدن جلو و به منی که کف وان نشسته بودم گفت: مهدی پاشو زینب میخواهد کیرت رو ببینه. منم پاشودم و ایستادم. زینب با تعجب به کیر شق شده من نگاه میکرد. زهرا کیر منو گرفت و دست زینب کوچولو رو گذاشت روش و بهش میگفت: خواهری ببین داداشی چه کیر خوشکلی داره و زانو زد و شروع کرد با دست زینب با کیر بازی کردن و بعد خودش یک لیس به کیرم زد و به زینب گفت: بیا با هم بستنی داداشی رو بخوریم و شروع کرد به خوردن و لیس زدن و بعد سرش رو عقب کشید و سر زینب رو جلو اورد و گفت: بخورش خواهری، زینب که 11 سالش بود و کلاس پنجم دبستان و این اولین کیری بود که میدید براش جالب بود، برای همین به حرف زهرا گوش داد و شروع کرد به بازی کردن و خوردن و لیس زدن، خیلی خیلی ناشی بود همه اش دندان میزد به کیرم، منم چون خواهر کوچولوم بود و میدونستم این اولین بارش است درد و اذیت شدن کیرم و تحمل میکردم و لذت میبردم زهرا رفت نشست سرجاش لب وان و گفت: مهدی تو هم بیا مال منو بخور. منم به زینب گفتم: بزار برم کوس زهرا رو بخورم تو هم لباست رو در بیار و بیا تو وان با

مهدی قسمت 4و خودش لباس زینب رو در تنش در آورد و رفت تو آشپزخانه که نهار رو بکشه….من و زهرا کمک مامان سفره رو پهن کردیم و همه نشستیم سر سفره که نهار بخوریم من روبروی مامان نشسته بودم و از دیدن مامان لذت میبردم مامان چون یک زن چاق و توپلی است سینه های بزرگش افتاده بود و شکمش همه کمی روی کوسش رو گرفته بود ولی چون چهارزانو نشسته بود کوسش قشنگ پیدا بود و من داشتم از دیدنش کیف میکردم و نهارم رو میخوردم مامان به حرف اومد و گفت: رفته بودم هیأت و با حاجیه معصومه صحبت کردم و جریان باباتون رو بهش گفتم اون هم گفت: بهتر است که باباتون رو از خودمون دور نکنیم که یواش یواش دلش رو بده به اون زن جوان و ما رو ول کنه. ما هم که بچه بودیم فقط سر تکان دادیم. مامان هم حسابی برای خودش حرف زد و خودش رو خالی میکرد و بعد رفتیم پای تلویزیون نشسته بودیم که من با دیدن کوس مامان دوباره تحریک شده بودم رفتم لاپای مامان نشستم و شروع کردم به خوردن کوسش که زینب اومد کنار و گفت: داری چه کار میکنی؟ منم گفتم: کوس مامانی رو میخورم تو هم دوست داری امتحان کنی؟ تا مامان اومد بگه نه، سر زینب کوچولو تو کوس مامان بود و داشت میخورد، منم که تحریک شده بودم رفتم سراغ کوس زهرا و حسابی که خوردم و وقتی زهرا ارضاع شد برگشتم سراغ مامان که زینب با کوسش بازی میکرد زینب رو بلند کردم و کیرم رو گذاشتم دم کوس مامان و شروع کردم به گاییدن مامانم و بعد آبم رو هم ریختم تو کوسش دیگه خیلی خسته شده بودم تمام توانم تمام شده بود برای همین رفتم تو تختم که بخوابم که دیدم زینب هم اومد تو بغلم دو نفری خوابیدیموقتی بیدار شدم عصر بود دیدم صدای بابا و مامان می اومد رفتم تو حال و بعد به هوای آب خوردن رفتم سراغ یخچال و با یک سلام از کنار مامان و بابا رد شدم، و میشنیدم که مامان داشت میگفت: حاج کاظم از امروز باید این دختره رو بیار تو خونه هر کاری هم خواستی بکنی باید پیش خودمون باشی. من که کنجکاو شده بودم بدون صدا تو آشپزخانه داشتم گوش میکردم. بابا به مامان گفت: تو میخوای اون بنده خدا رو من بیارم که اذیتش کنی. مامان هم قسم خورد که نه بخدا من تو رو درک میکنم که دوست داشته باشی یک زن جوان رو بکنی ولی تو مرد خونه ما هستی و باید همیشه در کنار ما باشی و اگر هم کسی رو دوست داری بکنی بهتر از که بیار تو خونه خودمون بکنی. بابا که کمی رام شده بود و به حرفهای مامان فکر میکرد یکدفعه متوجه من شد که تو آشپزخانه داشتم به حرفاشون گوش میدادم و با عصبانیت داد زد که پدرسوخته تو اینجا چکار میکنی؟ که مامان پرید وسط حرفش و گفت: بچه رو چکار داری؟ مهدی جان بیا برو بالا و زن بابات رو بیارش پایین. منم سریع و سر رفتم بالا و درب زدم یک دختر 24 ساله با قد بلند و لاغر و دهاتی اومد دم درب منم بهش گفتم: بابا گفته بیایید پایین. اون هم چادرش رو سرش کرد و پشت سر من اومد پایین درب باز بود رفتیم داخلمامان تا ما رو دید پاشد و اومد جلو دست انداخت دور گردن زن بابا و شروع کردن به بوسیدنش و گفت: مهین جان خوش اومدی و راهنمایش کرد به طرف مبل، منم یواش رفتم تو آشپزخانه یک گوشه نشستم که ببینم چه میشه. مامان مهین رو کنار خودش نشاند و رو به بابا گفت: حاج کاظم مثل اینکه زن ظریف مریف دوست داری. خوب بزار ببینم اندامش چطور است. و رو به مهین گفت: عزیزم چادر رو وردار میخوام هیکلت رو ببینم و بعد خودش چادر مهین رو زد کنار و دستش رو گذاشت روی سینه های کوچک مهین و یه کم مالیدش و بعد دستش رو برد طرف دکمه های لباسش که بازشون کنه و گفت: عزیزم بزار لباست رو در بیارم که ببینم چی داری که حاج کاظم رو تحریک میکنه. مهین که جرات نداشت حرف بزنه چون هم سنی نداشت هم یک دختر دهاتی بیشتر نبود و مامان من یک زن جاافتاده و زن حاج کاظم بود.مامان لباس مهین رو در آورد و شروع کرد به خوردن سینه های کوچک مهین، بابا هم داشت به کیرش ور میرفت خیلی بدجور تحریک شده بود، راستش مامان هم با دیدن بابا کمی تحریک شده بود برای همین به مهین گفت: پاشو لخت شو حاج کاظم میخواد کیرش رو بکنه تو کوست و خودش رفت نشست لاپای بابا و زیپ شلوار بابا باز کرد و کیرش رو در آورد و شروع کرد به ساک زدن بابا که اولین بارش بود که کسی داشت براش ساک میزد خیلی حال کرده بود (حاج کاظم فقط سکس سنتی بلد بود یعنی فقط کردن کوس و کون همین) مامان بعد از اینکه کمی برای بابا ساک زد مهین را صدا زد ، مهین که لخت شده بود رفت جلو مامان بهش گفت: زود باش برای حاجی ساک بزن و خودش شروع کرد به لخت شدن و رفت پشت مهین نشست و شروع کرد به مالیدن کوس مهین و بعد مهین رو از لاپای حاج کاظم بلند کرد و لباسهای حاج کاظم رو درآورد و حاجی رو خواباند روی زمین و مهین رو بعکس روی بابا خواباند که بتواند براش ساک بزنه و کوسش جلوی صورت حاجی باشه مامان سرش رو گذاشت کنار بابا و شروع کرد به لیس زدن کوس مهین و از بابا خواست که اون هم لیس بزنه بابا که خیلی شهوتی شده بود و هیچی حالیش نبود شروع کرد به لیس زدن و بعد مامان مهین رو از روی بابا بلند کرد و گفت: بشینه روی کیر بابا و خودش هم نشست روی دهن بابا. بابا که حالا داشت مزه یک کوس بزرگ و نرم و میچشید خیلی حال کرده بود و مهین رو از روی کیرش بلند کرد و مامان رو گذاشت روی مبل و کیرش رو گذاشت تو کوسش و شروع کرد به تلمبه زدن و در همین حین بود که بابا متوجه من شد و دوباره با عصبانیت گفت: پدرسوخته اینجا چکار میکنی داری به چی نگاه میکنی بیا برو تو اتاقت تا نزدمت. که مامان گفت: چکار بچه داری تو کوست رو بکن و بعد صدای من زد که مهدی جان پسرگلم بیا اینجا منم رفتم کنار مامان. بابا که داشت شاخ در می آورد ولی چون خیلی خیلی شهوتی بود جرات نداشت به مامان چیزی بگه و مامان رو کرد به من و گفت: عزیزم چرا لباست رو در نمیاری یک حالی به مهین جون بدی، که تا بابا اومد بگه نه برو گمشو تو اتاقت من لخت شده بودم و داشتم پستونای مهین رو میخوردم که مامان به بابا گفت: حاجی جان بچه را چکار داری بزار برای خودش حالش رو بکنه مهدی دیگه بزرگ شده، منم مشغول تلمبه زدن تو کوس مهین بودم که بابا آبش اومد و شل افتاد روی مبل مامان هم رفت کنار و شروع کرد به قربون صدقه رفتنش و نگاه کردنشون به من که داشتم جلوی بابا و مامان کیرم رو کرده بودم تو کوس زن بابام، که یکدفعه زینب که از خواب بیدار شده بود و لباس تنش کرده بود اومد و مستقیم رفت تو بغل بابا بشینه، بابا تا اومد یک چیزی جلوی کیرش بگیره زینب روی پاش نشسته بود. بابا به زینب گفت: دخترم پاشو من لباس بپوشم بعد بشین رو پای بابای و تا پاشد که لباس بپوشه زینب دست کرد و کیر بابا رو گرفت و داشت باش بازی میکرد. بابا که دیگه نمیدونست باید چکار کنه به زینب گفت: دختر کوچولی بابا داری چکار میکنی منو ول کن میخوام لباس بپوشم. زینب هم با لوس کردن خودش گفت: بابای دوست دارم با کیرت بازی کنم. بابا که دیگه نمیدونست باید با زینب چکار کنه. مامان دست بابا رو گرفت و به طرف خودش کشید و گفت: بیا بشین پیش من. بابا هم افتاد رو مبل. مامان هم دست کرد لای پای بابا و گفت: عزیزم پاتو باز کن و به زینب گفت: بیا با کیر بابای بازی کن. زینب هم شروع کرد به بازی کردن و خوردن کیر بابا و یواش یواش بابا رو تحریک کرده بود چون دیگه هیچی نمیگفت فقط آه و اوه میکرد.منم که دیگه آبم داشت می اومد ریختم تو کوس مهین و بعد مامان رو کرد به من و مهین گفت: پاشید بریم حمام و سه نفری رفتیم حمام، همینطور که داشتیم میرفتیم تو حمام مامان رو کرد به زینب و گفت: عزیزم چرا کوست رو نمیدی به بابای که برات بخورهمن و مامان و مهین رفتیم حمام و دوش گرفتیم و من تو حمام از مامان پرسیدم راستی زهرا کجاست که مامان گفت: عصر رفت خونه خاله سوسن بعد از حمام وقتی رفتیم تو حال . . .

شقایق (۱) این قضیه مال چند سال پیشه و 80 درصدش واقعیت داره . من شقايق 30 سالمه ماجراي كه مي خوام تعريف کنم مربوطه مي شه به 17 سالگي ام . وپدرمم كه به خاطر مسائل سیاسی قبل از تولد من به خارج فرار کرده بود ومادرم را هم غیابی طلاق داده ولی مادرم بعد 12 سال از تولدم به خاطر یک تومور عمرشا داد به شما ومن تنها شدم وپیش بابا بزرگمومادر بزرگم زندگي مي كردم ، بابا بزرگم بزرگ فاميل هم بود ، خيلي هم مذهبي ، وخونه شون هم سبك پدر سالاري بود يعني هر چه بابا بزرگه مي گفت اون مي شد بابا بزرگم مردی بودی سنتی ومذهبی وضع مالی بابا بزرگم هم تعریفی نداشت ودر حد بخور نمیر مسمتری می گرفت اما این فقط خرج دوا ودکترش می شد ودر این بین دائیم کمی کمکش می کرد ولی نه زیاد کلاً زندگی فقرانه ای داشتیم. من که کلاس سوم دبیرستان را تمام کرده بودم و سال چهار دبیرستانم مونده بوداز نظر قیافه هم خوشکل و بدن سفید و اندام خیلی رو فرمی داشتم. ( کمی شبیه این عکس اما از این بهتر بودم ) کلا ً بگم که مثل مانکها بود ( البته تعریف از خودم نیست چون این را بقیه هم می گفتند ) خوشگلم هستم در تمام این مدت که از عمرم گذشته بود خیلی چشم وگوش بسته بودم و نسبت به همسنان خودم اصلاً چیزی نمی دونستم ومذهبی ترهم بودم و اصلاً آرایش نمی کردم ویا بهتر بگم نمی دونستم آرایش چیه معنیش را نمی دوستم خلاصه این طور بدونن که واقعاً هیچ چیزی ای مسائل روز جنسی وغیر و غیر نمی دونستم و هیچ توجهی هم نمی کردم به خاطر این نوع اخلاقم اصلادوستی نداشتم و اگر هم دوستی داشتم در سطح سلام وعلیک بود و خیلی ها از من دوری می کردندروز گار به همین منوال می گذشت كه به طوری اتفاقی شنيدم كه ميگفتن كه بابام از خارج اومده . خلاصه بابا بزرگه راضي شد كه بابام بياد خونه ومنو را ببينه . پيام را همون روز به بابام رسوندند . فرداش بابام با سه چمدان پر به خانه اومد همه توي خونه منتظر پدرم بودند من هم كه از همه بيشتر دلم ميخواست كه اون را ببينم چون ، من اورا نديده بوديم وقتی که جلوی درب خونه بابا را دیدم اصلاً فکر این را نمی کردم که بابام ایقدر جوون خوش تیپ باشه خلاصه واقعتش در یک نگاه شیفته بابایی شدم . خلاصه اومد خونه و با همه خوشوبش كرده ومنو هم بيشتر بغل مي كرد لازم به ذکرم که من تا قبل از اینکه بابام منو بغلم کنه تا به حال هیج مردی منو بغل نکرده بود و این اولین بغل گیری من بود ، که واقعاً به هم حال می داد بعد همه رفيتم توي اتاق بزرگ مهمون جمع شديم من كه ديگه خيلي خوشحال بودم كه بابام اومد خلاصه بابا به همه يه سوغاتي داده وبه بابابرزگم يك ساعت اصل از ساعتهاي ساخت كشور سوئيس داده كه بابابزر گم خيلي خوشش اومده بود بعد از يه دو ساعتي كه همه با بابام حرف مي زدنند راجع به اينكه اين مدت هيچ خبري از او نبود مي پرسيدند كه بابام گفت كه دو سال بعداز رفتنش به خارج اونجا تصادف مي كنه ويك سال توي اغماء بود و پنچ ساله هيچ خاطره از گذشته به ياد نمي آورد وکاملاً فراموش کردم تا اين كه به طور تصادفي يكي از دوستاش توي مونترال بابام را مي شناسه وكمكش مي كنه كه گذشته اش را به ياد بياره حالا هم بعد تصادف که 10 سال می گذره هنوز هم خيلي از مسائل يادش نمياد. اصلاً اسم ايراني يادش نمياد ولي دكتراش گفته بودند كه اگر با افرادي كه در گذشته ش بوده معاشرت و رفت و آمد داشته باشه مي تونه خاطراتش را به ياد بياره . با بابا كمي خلوت تر کردیم و بابام هم بيشتر منو بغل مي كرده و مي بوسيد راستش من هم خيلي خوشم مي اومد كه منو مي بوسه و بغلم مي كنه چون تا اون موقع مردي منو بغل وبوسم نكرده بود باهم رفيتم توي حياط كه بزرگ و خيلي درخت ميوه هم داشت دستم همه اش توي دست بابام بود و با هم حرف مي زديم و مي خنديدم كه به تاب رسيديم وبا هم سوار تاب شديم ومن توي بغلش نشوندش در حين تاب بازي بابام چندبار دستش نه عمدي به سنيه هام خورد و خيلي خيلي خوشم اومد وضعيت سنيه هام هم خيلي بزرگ هم نبود وخيلي هم كوچك. در ضمن من كمر باريك و باسن بزرگي دارم قدم هم 170 سانته بعدش باهم رفتيم توي اتاقم يكي از چمدان هاش را هم توي اتاق من آورد وگفت اين چمدان همه اش مال منه من هم با كنجاوي گفتم چي هستش گفت بيا بازش كن و ببين باز كردم وكلي لباس برام آورده بود و خيلي هم قشنگ و گران قيمت بودند پرديم بغلش و بو سيدمش و اون هم محكم بغلم كرده وبوسيد اما از لبام .

شقایق (۲)ادامه داستان را از زبان باباممن وقتی که به ایران آمدم چون هم نانمم را عوض کرده و هم کمی از نظر قیافه تغییر کرده بودم کسی از من شناختی نداشت که برام مشکل حکومتی داشته باشه واسه همین هم بعد از مدتها به کمک یکی از دوستانم که در ایران بود وارد ایران شدم وچون در کانادا که بودم شرکت داشتم شعبه ای از این شرکت را در ایران دایر کردم وبعد از چهار سال که در ایران فعالیت داشتم مشغول گذران زندگی ام بودم وچون خاطرات گذتشه من از بین رفته بود ویادم نمی آومد که قبلاً زنی داشتم یا پدر زنی و غیر ه و اصلاً توی بحر این چیزا نبودم و همش مشغول کارم بودم تااینکه از طرف اون دوستی که داشتم از رازی مطلع شدمو اون راز این بودکه من یه بچه دارم اصلاً باورم نمی شدکه بچه ای دارم ومن از اون بی خبرم خلاصه بعد از چند ماه تحقیق و بررسی وجمع آوری اطلاعات مطمئن تر شدیم که پدر زنم زنده است و بعداز کلی گشتن ودوندگی سرانجام آدرس برادر خانمم را پیدا گردم در اولین برخورد من با برادر خانم اونکه اصلا من را نمی شناخت ومنهم اورا و لی یه حس درونی خوبی نسبت بهش داشتم بعد از معرفی شدنمون با برادر خانم که اون فکر می کرد من در خارج مرده ام روبوسی کردیم و اون از من سوالها می کرد ومن هم جواب میدادم واون گفت که از خانمت نمی پرسی که دوستم، اتفاقی که برای من افتاد بود برای برادر زنم توضیح داد که من هنوز فقط 25 درصد از خاطرات گذشته ام را دارم و بقیه اش یاد م نیست بعداز کلی صحبت که چه کار می کنم و او چه کار می کنه از بین صحبتهاش فهمیدم که کار درست حسابی نداره و در حد بخور نمیری درآمد داره وقتی که شنید من یه شرکت چند ملیتی دارم و شعبه ای هم در ایران دارم خوشحال شد و بعد قرار گذاشتیم تا من حتما یه سری به پدر زنم بزنم در مورد بچه هم ازش سوال کردم و گفت که الان 17 سالشه ونمی دونه که اصلاً بابایی بوده یا نه .خلاصه بگذریم قرار شد فرداش برم خونشون آقا ما که مردیم و زنده شدیم تا ساعت موعد مقرر فرارسید خودما شیک شیک کردم طوری که مثل یه جوون 28 یا 30 ساله می موندم در حالی که من 42 سالم بود رسیدم دم در خونشون در زدم یه خانم خیلی خوشگل وناز در را واسم باز ش کردو سلام کرد بعد دیدم یه پدر مرد وپیر زن و برادر خانم و یه خانم دیگه و چند تا بچه همه آمدن بیرون ومنهم چون شناختی از هیچ کدونم نداشتم فقط با برادر خانمم که قبلاً دیده بودمش حرف زدم وبعد علی برادر خاننم یکی یکی جمع خانواده را به من معرفی کرد که در آخر گفت این هم شقایق خانم دختر گل شما در حین معرفی با همه خوش بش کردم ودر آخر وقتی نوبت شقایق شد و معلومشد که دخترمه بغلش کردمه وبوسیدمش وگریه می کردم چنان محکم بغلش کرده بودم که از خودم بی خودشده بودم شقایق هم گریه می کرد وقتی به همه نگاه کردم همه خانواده در حال گریه کردن با من وشقایق بودند جوی دیگه بود اصلا فکر این را نمی کردم که بچه ای داشته باشم اون هم دختر بعدش به این زیباییو خوشگلی بدن پری داشت و خیلی نرم سینهاش هنوز ندیده بودولی معلوم بود که وجود داره تا به این جا من شقایق را از روی چادری گلی که داشت دیده بود بعد با همراهی پدر زنم مصطفی وارد حیاط شدیم وپر از دخت بود تابب و غیره وبعد رفیتم داخل خونه .در تمام این مدت شقایق را به خودم فشارش می دادم و بوسش می کردم و اصلاً باورم نمی شد معلوم بود شقایق هم اینطور فکر می کرد و باورنمیکرد که من باباش باشم در تمام این لحظالت مصطفی و علی و حکیمه خاتون مادر زنم همه حرف می زند ولی بخدا من اصلا صدای هیچ کدومشون را نمی شیندم مثل اینکه من تو ی یه دونیای دیگه بود و همش شقایق را به خودم فشار می دادم در این فشارها گاهاًمی شد که من سینهای شقایق را هم فشارشون می دادم و بوسش می کردم بعد از یک ساعت دیگه متوجه شدم که آروم همه من و شقایق را تنها گذاشتن تا پدر ودختر باهم تنها حرف می زدیم در این اتاق ما تنهابودیم ومنوشقایق هنوز همدیگرا بغل کرده بودیم واقعاً هنوز دلم نمی خواست از شقایق جدا بشم و اونهم همین تور.همین جور که بغلم بود ازش حالش پرسیدم و چند سالشه وخیلی حرفهای دیگه ، شقایق هم دیگه الان یه پاش اونور و یه پاش این ور بود ومن مدام بوسش می کرد انقدر بوسش کرده بودم که لپهاش قرمز شده بود در همه این بوسیدنها 50 درصدش مال لباش بود اونقدر از لباش بوسیده بودم که دیگه تبدیل شده بود به کمی مکیدنیه مدتی گذشت دیگه شقایق تو حال خودش نبود احساس کردم که شقایق خیلی خوش می آید راستش من هم خیلی خوشم آمده بود نمی دونم شاید 1 ساعتی می شد که ما تنها توی اتاق باهم بودیم وتو این مدته هم فقط همدیگه را می مالید باور کنید که شقایق اصلاً بوسیدن بلد نبود ولی دیگه داشت لباهای من هم می خورد چند لحظه ای از خود بی خود شدم وچنان لباش را می خوردم و زبانم با زبانش قفل کرده بودم که یک لحظه احساس کردم که شقایق به شدت می لرزه شاید 10 ثاینه ای لرزش ادامه داشت وبیحال همینطور توی بغل آروم شد بعد 5 دقیقه باز هم نوازشش کردم حالش جا آمد ازش پرسیدم چی شده بابا گفت بابا نمی دنم اما مثل اینکه توی آسمونها بودم ( در آن لحظه فهمیدم که شقایق ارگاسم شده برای اولین بار) چون همینطور که بغلم نشسته بود جلوی شلوار من را هم خیس کرده بود مشخص بود که آبش اومده بود بعد به شوخی گفتم بلا اینا دیگه چی هستند دستما به سینه هاش می یزدم….

شقایق (۳) ادامه از زبان شقایق كمي سینه هاما محكم گرفتشون وقتي رهام كرد اصلاً توي اين دنيا نبودم فكر مي كردم دارم پرواز مي كنم ، بابام گفت بيا يكي از اين لباسها الان بپوش بيينم كه قدر خوشگلتر مي شي من هم بدون معطلي جلوي بابام لباسم را درآوردم و يكي از لباس ها را پوشيدم و خيلي خوشگل تر شده بودم و در ضمن خيلي هم بدنم مي لرزيد نمي دونم چرا ولي توي ابرها بودم چون وقتي بابام اومدو زيپ پشت لباس را بست آروم لمسم مي كرد و چروكه لباسم را هم صاف كه مي كرد دستش را به سينه هام كشيده ولمسشون كرد يه دقيقه اي همين طور بود كه باز منو بغل كردو از لبام بوسيد نيم ساعتي همين طور گذشت ومن وبابام كلي با هم خوش بوديم البته هنوز رومنون اون طور كه بايد باز بشه باز نشده بود ولي خيلي باهمديگه صميمي تر شده بوديم ولي هنوز مسائل جنسي در كار نبود وما بيشتر يه حالت ابراز شديد علاقه به هم داشتيم وبوسه مي كرديم و مي خنديديم . بعدش صدای مامان بزرگم اومد که گفت شقایق مامان ، بابا الان خسته است بگذار کمی استراحت کنه شام هم آماده است می ایین یا بیارم اونجا . بابا سریع گفت نه ما هم الان می ایم پیش شما . رفیتم و پیش همه تا شام بخوریم. كه ديگه داشت خوابه مون مي اومد باهم رفتيم مسواك زديم و بعد اومديم كه بخوابيم كه باباي گفت واست لباس خواب هم آوردم گفتم باشه مي خواستيم بريم كه بابا بزرگه بابا را به حرف گرفت يه بيست دقيقه طول كشيد كه بياد، وقتي اومد گفت خيلي خسته شده ام وخوابم مي آيد بعد گفت لباس خوابت را بيار بپوش لباس كه بهم داده بغلم كرده گفت خيلي دوستت دارم عزيز م نمي دونستم ترا دارم خيلي وقته كه تنهام الان احساس مي كنم كه همه دنيا ما منه آروم لباسام را در آورد وگفت حالا لباس خوابتا را بپوش . زير لباس خواب فقط كرست و شرتم بود و ديگه هيچي در ضمن لباس خواب هم طوري بود خيلي نرم خوش رنگ بود چند تكيه بود وقتي راه مير فتي خيلي عشوه گري مي نمود و خيلي هم به آدم حال مي داد بابا هم دم به ساعت منو بغل مي كرده از لبام مي بوسيد وقتي بغلم مي كردم ديگه يه جوري لخت مي بودم توي بغلش خودشم لباساش را در آورد يه لباس خواب خوش رنگ هم اون پوشيد كه اون هم زير لباس خواب فقط يه شورت بود ديگه كمي من به نفس نفس افتاد بودم وبيشتر خوش مي گذشت وخودما راحت گذاشته بودم در اختيارش و اون هم ديگه منو لمسم ميكرد وگاهي وقتها هم بوسيدنش به گردنو پاهام ودستمام طاق سينه گوشم هم ميرسيد كه ديگه يه حالت عادي شده بود لب گرفتناش طولاني تر هم شده بود و بيشتر به هم مي گفت كه دوستت دارم ومي گفت از وقتي که فهمیده دختري دارم ، آروز مي كردش كه وقتي پيدام بكنه فقط تا صبح ليس بزندش و بخوردم بعدش همین طور در حال بوسیدن خوابیمئن برد و صبح شد وقتی صبح شد دیدم که تقریباً لختم و کنار بابام هستم سریع رفتم لباس خواب را عوضش کردم و همون لباسهای خودما پوشیدم ورفتم اتاق بیرون بعد نیم ساعت باب هم بیدار شد وصبحانه خوردیم وبعد به من گفت که آماده شو تا ببرمت به خودنت ومن هم خوشحال سریع رفتم مانتو ی وچادرم را پوشیدم وچمدانی که بابا برام آورده بود را بیرون آوردم که یه لحظه بابا م گفت شقایق این چه جوریشه . منهم با تعجب گفتم چی چه جوریشه ؟ دیدم با تعجب به چادرم ومانتوم اشاره می کنه اینا چین . بعدش منهم گفتم که ابنا لباسای بیرون من هستند. بعد بابام چشماش پر اشک شد و گفت بابا بمیرم برات که تو این جور لباس می پوشی در حالی که بغلم کرده بود وگریه می کرد . گفت بهت قول می دم که دیکه خوشبخترین دختر روی زمین بشی .( مثل دخترک شاهیرا.) بعدش از بابا بزرگم ومادر بزرگم خدا حافظی کردیم ورفیتم به طرف خونه خودمون . منهم فکر می کردم که شاید یه خونه سفید ودوطبقه باشه وقتی رسیدیم خونه ؟ خونه که نه کاخ بود واقعا زیبا و اصلا مبهوب زیبای باغ و خونه شده بود خونه نگهبان و پیش خدمت بود که می اومد وساعتی کارای خونه انجام می داد و میرفت واقعا زیبا بود گیج شده بود و فکر می کرد کهدر خواب هستم که ناگهان با صدای بابا به خودم اومدم وگفت خوشگلم چه طوری چرا حرفی نمی زنی . منهم گفتم اصلاً باورم نمی شد که همچین خونه ای بینم ،حالا چه برسه که بیام داخلش که باز هم اومد وبغلم کرد و گفت تو لایق بیشتر این هایی فشرمنده که من نتونستم وظیفه ام را به خوبی انجام بدم بعدش تا شب همش خند و خوش گذروندیم وکلی هم بغل بازی می کردیم رفیتم بیرون چند تا لباس شیک جدیدواسه بیرون رفتم خرید وکلی افتاد دیگه که نمی خوام به جزیات برم اما شب که شد بابا گفت خسته شدیم بریم یه دوشی بگیرم ( در تمام طول این روز لبام و سینهام همش توی دستای بابام بود و فکر می کردم طبیعی ) منو برد حموم ، لباسا ما را در آورد اونهم همین طور حتی شورتم را در آورد یه کمی خجالت می کشیدم . احساس کردم بابا هم متوجه شده ولی به ورم نیاورد وگفت بابا یی راحت باش ( راستش اصلا باورم نمی شد که در عرض 24 ساعته من جلوی بابا لخت لخت بشم وبا هم حموم کنیم البته خودمم خیلی خوشم می اومد ) رفیتم داخل حموم زیر دوش بابا منو خیسم کردخودش هم خیس کرد بعد لیف برداشت و انو به بدن من می کشد وتمام این مدت باور کنید اصلا هیچ مسئله سکسی تا حالا نبود بااین لذت بخش بود اما اون موقع چیزی در مورد سکس نمی دونستم در این لیف کشی بابام سینه ها و کونو جلوم را لیف می کشید واقعیتش به قدر لذت می بردم که که نمی تونم توصیفش کنم حتی انگشتان دستش را حتی داخل کونم هم می کرد ومدام دستش را روی کوسم وگاهاً کمی داخل فشارشون میداد در تمام این مدت که لیف می کشیدو با هام بازی می کرد هیچی حالیم نبود و فقط این یادمه که برم می گردوند تو بغلش فشارم میداد بعد منو بالا پایین می کرد چندین بار این کار می کرد و من هم به خدا اصلا توی آسمونها بودم و چیزی اصلانمی فهمیدم وفقط هر چی می گفت گوش می کرد م نمی دونم چه مدتی بود که توی حموم بودیم ولی این یادم میاید که بعد از کلی خنده وخوشی و قلقک و بوس بغل گیری بالا پایین شدنم یه لحظه احساس کردم که بدنم داغ داغ شده و بابا هم داره می لرزه خودمم داشتم می لرزدیم وفقط داشتم خودما به بابا فشار میدادم بابا هم در حالی که منو محکم فشارمیداد گفت آخخخخ آخخخخ-آههههههههههه همینطور تا چند دقیقه بغلش بودم که بعد از چند دقیقه بابا م یه بوسه ازلبام کرد وهمین طور گیج و منگ بودم .

شقایق (۴)ادامه از زبان باباماحساس کردم که شقایق مثل اینکه چیزی نمی فهمه وخیلی راحت خودشا توی بغلم ولو کرده من هم به راحتی هر چه تمام تر داشتم لمسش می کردم برای اینکه مطمئن تر بشم که حالیشه یا نه چند بار عمدی دستما به طرف سینه هاش برد وفشارشون دادم دیدم که فقط می خندیدو چشماش را می بنده ازش لبم می گرفتم فهمیدم که نه حایش نیست وخوشش می آید دیگه می خوردمشون در نظر داشته باشید که یه دختر 17 ساله را لباش را بخوری مکشون بزنی چی میشه ،تو ی رویایی دیگه بودم ، که صدای اون پیر زن را شنیدم که می گه شام حاضر بعدش ما هم رفیتم شام را خوردیم بعد از کمی صحبت موقع خواب شد که باید می خوابیدیم قبل از خواب هم کلی با شقایق لاس زدم ومی مالدوندمش که طوری شده بود که هر چی بهش می گفتم نه نمی گفت و اگه می خواستم همون شب هم بکنمش چیزی نمی گفت چون تا حد لخت کردش پیش رفتم اما دیگه نخواستم ادامه بدم خواستم یه فرصته دیگه این کار انجام بدم .صبح شد و قتی بیدار شدم دیدم که خودم لختم و کسی هم پیشم نیست ولی بعد از دو سه دقیقه باز هم شقایق را دیدم که همون لباسهای کهنه قبلیش را پوشیده و سلام کرد و صبح خیر گفت بعد اومد باز هم تو ی بغلم من هم اونو مثل بچه ها بغلش کردم بعد رفیتم صبحانه را خوردیم وآماد شدیم که بریم به طرفه خونه خودم تو راه هم همش حرف می زدیم هنوز هم باورم نشده بود که همچین دختر نازی دارم .خلاصه رسیدم خونه بعدش کمی خونه را نشونش دادم کاملا گیج شده بود وهنوز باور ش نشده بود که اینجا خونشه یه جوری هم خودم دلم واسش می سوخت چون کلادر کمبود بزرگشده واسه همین هم ازش دلجویی می کردم در تمام این مدت همش می مالوندمش واونهم راضی بود وچیزی هم نمی گفت تا اینکه رفیتیم بیرون وچند دست لباس هم براش خریدم دیگه شب رسیدم خونه شام هم بیرون خورده بودیم خیلی خسته بودم می خواستم برم یه دوش بگیرم که یه لحظه فکری به سرم زدوگفتم یه امتحانی بکنم ببینم که چی می شه به شقایق گفتم که بریم حموم تا خستگیمون در بره اون هم اصلاً مثل اینکه از خداش باشه چیزی نگفت منهم دستش راگفتم بردم تو حموم لباس های شقایق همهرا درآوردم اصلا باز هم باورم نشده بود لختش کرده بودم واقعاً زیبا بود بدنی سفید وکمری باریک وباسن بزرگ و وسینهای لیمویی ازخصوصیاتش بود لباسهای خودما راهم در آوردم وفقط شورتم موند رفیتم زیر دوش آب و شروع به خیس کردنش کردم بعد لیف وصابونرا برداشتم تا بهانه ای باشه برای دست زدنم به بدنش .کارم را شروع کردم خیلی آروم وبا حوصله ابتدا سینههاش را بعد آروم آروم به باسن دیگه تقریبا ً به جای بدنش لیفا می کشیدم بعضی وقتا هم فقط دستما می کشیدم شاید 5 دقیقه ای نشده بود که کل بدنش را می مالیدم هر بار که با بدن لخت بغلش می کردم باورکنن نزدیک بود که آبم بیا ولی خودما نگه می داشتم به زور همینطورکه می مالیدمش دستم به کونش می خورد احساس می کردم حال به حال می شه واسه همین هم دستما بیشتر اطراف کون کوسش می چرخوندم به سرم زد که کمی کونش را انگشت کنم واسه اینکار مدام خمش می کردم وکارم آروم شروع کردم بعد از یک دقیقه ای متوجه شدم شقایق توی آسمونهاست واسه همین هم سریع دو انگشتی اینکار کردم و خیلی سریع کونش جواب داد بعد سه انگلشتی دیگه اونقدر این کارانگشتش کرده بودم که کونش بسته نیم شد واسه همین هم وقتی خمش می کردم آروم کیرم دم سوارهخش گذاشتم و فشارش دادم خیلی راحت بدون که اصلا چیزی بکه تا ته فرستام توش کمی توش نگه داشتم بعد بلند کردم وبالا پایینش می کردم با این کارم تلمبه می زدم باور کنند اونقدر گشاد شده بود که تا ته می کردم و جیکش همدر نمی آومد همینطور چشم بسته تو بغلم بود نمی دونم چندق دقیقه ای همین طور می کردم که یه لحظه احساس کردم که آبم داره می آید وهمه را توی کونش خالی کردم و محکم فشارش می داد می لرزیدم اونهم می لرزید باشدت بسیار بالا بعد از چند دقیقه به بخودم اومدم دیدم که شقایق هنوز بی حاله بعد با کمی نوازش و بوس اون را هم سر حال آوردمش بعد از حموم اومدیم ورفیتم تو اتاق خواب الان دیگه هردو لخت لخت تو ی اتاق خواب بودیم بعد کشیدمش روی تخته خواب ووتوی بغلم گرفتمش چیزی نمی گفت ومنگ بود همینطور کشیدمش روی خودم کمی به سوراخش نرم کند زدم باز هم کیر با سوراخش میزان کردم وخیلی آروم فشار دادم رفت توش دیگه واقعاً توی اوج بودیم ومحکم تلمبه می زدم بعد نیم ساعت باز هم توش خالی شدم همین طور خوابیدم صبح باز وقتی بیدار شدم اونهم بیدار شد باز هم یه لب از گرفتم بازهم کمی نرم کنده زدم بهش وباز شروع کردم به کردنش صبحی کمی تنگ شده بود به سختی می رفت توش اما رفت .خلاصه 5 روز از امدنش به خونه من گذ شت بود که می خواستیم یه سری به بابا بزرگش ومادر بزرگش بزنیم توی این 5 روز باور کنید شاید روزی 10 یا 12 باراز کون می کردمش دیگه خوش هم عادت کرده بود در عرض این 5 روز هم کونش بزرکو قلمبه شده بوده سنه هاش بزرگتر و برجسته تر بدنش پر شده بود صورت هم گرد توپولیتر شده بود بعد از دیدار از خونه پدر بزرگ رفیتم خونه خودشم هم راضی بود بعد رفیتم به شمال شب شده باهم می خواستم بخوابیم واینبار دستم را به کوسش می زدم تا برای کردنش آمادش کنم همون شب هم دو بار کوسش را کردم .

سکس با پدر شوهر قسمت اول نمی دونم دخترا با پسرا چه جوری با هم آشنا میشن، دوست میشن ویا اصلا چه جوری و به چه اعتباری دوران دوستیشون به سکس منتهی میشه. خوب من تو شرایطی بزرگ شدم که زن عموهام جلوی برادر هام چادر تو خونه سر میکردند یا مثلا شیوا (یکی از زنداداشام) برای 2 سال فقط با برادر شوهرش قهر بود که چرا سر زده اومده تو خونه و اون چادر سرش نبوده. کاشکی فقط همین چیزا بود. علاوه بر 2 برادرم، 1 خواهر دارم که البته من کوچکترینم و بقیه هم، همه ازدواج کردن.بابام بازاریه و فوق العاده دیکتاتور و معتقد به اصول خانواده پدرسالار. وضعمون خوبه ولی به لحاظ فکری و فرهنگی،متاسفانه باید بگم,خانوادم همیشه باعث شرمم هستند. داداشام تحصیلات دانشگاهی ندارن یعنی اصلا دیپلمشون رو هم به زور گرفتن,اما خواهرم فوق دیپلم حسابداریه. یادمه اون موقع که خواهرم میخواست بره دانشگاه,بابام میگفت داداشات هیچ پخی نشدن, تو رو بفرستم دانشگاه کجا رو بگیری؟ خلاصه خواهرم رفت دانشگاه و اتفاقا بعد از 2 سال(درسش که تموم شد) از همون بچه های دانشگاه, یکی اومد خواستگاریش که پسر خوبی هم هست.بگذریم… من اون موقع تازه سال آخر دبیرستان(ریاضی فیزیک) بودم , علیرغم اینکه بابام خیلی اظهار نارضایتی می کرد اما مادرم همیشه پشت من بود و حتی هزینه کلاس کنکور سال آخرم رو, مادرم می داد.اشتیاق مادرم برای ادامه تحصیل من و از طرف دیگه اینکه می دیدم خواهرم واقعا خوشبخت شده, منو وسوسه می کرد تا بیشتر درس بخونم.کنکور نزدیک می شد و تنها علاقه من برای ورود به دانشگاه(فقط و فقط تهران وگرنه بهم اجازه نمی دادن برم) آشنا شدن با یک پسر خوب دانشجواونم برای ازدواج بود. از پسر های موسسه خیلی خوشم نمی اومد, خیلی هیز و چیپ و بی شخصیت بودن. خلاصه کنکور رو دادم, جواب هاش اومد و من رفتم دانشگاه. ترم 1 و 2 فقط تو حال و هوای ورود به دانشگاه بودم. خیلی فضای خوبی بود,نسبتا باز و باکلاس.رشته من(صنایع) دختر زیاد داشت ولی اکثر یا دوست پسر داشتن یا با بچه های دانشگاه بودن.اینم بگم که من با وجود پیشنهاد های زیادی که شاید هر روز داشتم, ولی هنوز با کسی دوست نشده بودم آخه پسر رویاهام رو ندیده بودم شایدم از ترس خانوادم. درسم بد نبود. بخودم قول دادم درسمو بخونم به امید اینکه علاوه بر زیبایی بخاطر درسم هم مطرح بشم و چون پاک و نجیب هم هستم حتما پسر محبوب من خودش میاد سراغم دیگه.گذشت و ترم هفتم شد و تازه دوران سرخوشی من شروع شده بود.یکی از همون روزا بود که برای اولین بار پسری رو می دیدم که قبلا ندیده بودمش(با یکی از پسرای هم رشتم اومده بود و دوستش بود).نگاه جذاب و گیرایی داشت.سر کلاس زبان تخصصی شرکت کرد و در قالب Free Discussion کلی با هم تبادل نظر کردیم.یه جورایی خیلی خوشحال بودم که بالاخره پیداش کردم اما از اینکه اونم یه همچین حسی داره مطمئن نبودم. کلاس که تموم شد مثل همیشه کوله ام رو برداشتم و رفتم بیرون که یکدفعه دیدم با همون صدای قشنگش گفت: الناز خانوم,ببخشید یه لحظه! خیس عرق شده بودم.بعد از یه گفتگوی ساده ادامه داد که اگه امکان داره می خوام با هاتون بیشتر آشنا بشم. کارتشم بمن داد و بدون اینکه از من جواب بشنوه رفت………. خلاصه ما با هم آشنا شدیم پدرام مهندس مکانیک بود و خودش یه سوله تو چالوس گرفته بود و چند تا دستگاه پرس داشت و برای ایران خودرو قطعه های مختلف می زد. 2 سال از من بزرگتر بود و اون روز هم به سفارش میثم(بچه های دانشگاه) اومده بود که منو ببینه.پدر پدرام آژانس مسافرتی داشت و یه کارایی هم (که هیچ وقت نفهمیدم چی کار) با پتروشیمی انجام می داد.بطور غیر رسمی هم صادرات میگو انجام می داد. خلاصه بدجوری خوشبخت شده بودم. خونشون درروس(تهران) بود و خیلی خانواده باکلاسی بودن.هر وقت از خانوادم می پرسید من همش تفره می رفتم ولی بالاخره یه روز بهش گفتم.یه هفته رابطمون سرد شد تا اینکه پدرام گفت: الناز خیلی فکر کردم, می خوامت بدجوری هم می خوامت. شاید 3 یا 4 بار مراسم خواستگاری انجام شد.هر دفعه خراب می شد.خانواده ها اصلا بهم نمی اومدن. بابای من با اینکه تقریبا مرفه هستیم ولی می گفت اینا بی ایمونن, اینا کین؟ بابای پدرام هم می گفت این امّل ها رو از کجا پیدا کردی؟می دونین دیگه کسی هم اصلا متوجه نبود که منو پدرام همدیگه رو دوست داریم.سکس هم در رابطه دوستی ما اصلا جایی نداشت, واقعا پدرام پسر خوب و با کلاسی بود.خلاصه منو پدرام به هزار بدبختی بهم رسیدیم.جشن و سالن و… بماند که سالن رو جمشد خان(بابای پدرام)انداخت گردن بابای من که_شما با خونه اگر مشکل دارین خودتون هم پول سالن رو بدین_ پدرام خودش خونه گرفت و ما زندگیمون رو شروع کردیم.پارمیس(خواهر پدرام)سال آخر دبیرستان بود تقریبا همیشه بعد ازظهرها خونه ما بودتا من واسه درساش بهش کمک کنم, اگر هم اون نمی اومد پدرام می رفت تا بهش کمک کنه. رابطه سکس من با پدرام روز به روز داغتر می شد وبدن من هم جا افتاده تر. دروغ نگم سینه های سایز 75 زمان دختریم, به 85 رسیده بود.باسنم گوشت آورده بود و کسم کاملا تپلی شده بود. رونام هم دیگه یه پرده گوشت آورده بود.خودم هم بیشتر از پدرام از وضعیتم راضی بودم.دیگه حتی با پارمیس سر کون کل کل می کردیم(آخه پارمیس کون گنده ای داشت). وای از سکس اون موقع ها بگم براتون, شبایی که پارمیس خونمون بود ,پدرام فقط سینه هامو می خورد و می ذاشت تو کسم. ولی اگه پارمیس نبود, وای …(نوک سینم الان شق شد)شروع می کرد لیسیدن کسم, بخدا قشنگ کسم آب می انداخت, وقتی شروع می کرد تلمبه زدن(همون پسر مودب و با کلاس) فحش خواهر و مادر می داد که من خیلی حشری می شدم.کیر تقریبا کلفتی داره ولی به لحاظ قدی, نسبتا کوتاست. اگه بدونین وقتی تو کسم عقب جلوش, می کرد چه حالی می داد. خیلی با دقت و با حوصله منو می گایید.من واقعا لذت می بردم, کارش رو خوب بلد بود.همزمان اگه تو تخت منو می کرد پا هامو مدل 7 باز می کرد خودش می رفت پایین وا می ایستاد و همزمان چوچولم رو با دست تحریک می کرد.یادم داده بود موقع ساک زدن,بیضه هاش رو هم بلیسم,اگه بدونین لیسیدن تخمای سفتش چه حالی بهم می داد.این اواخر دیگه با انگشت با سوراخ کونم هم بازی می کردو من تحریک می شدم(اما چون مادرم بهم گفته بود که از کون نده-البته نه با این صراحت- رو همین حساب حتی نمی ذاشتم انگشتشو توش بکنه.) ولی با این وجودپدرام هیچ وقت نسبت به کون من حریص نبود. دیگه همه کار می کردیم.حتی بعضی وقتا جلوی پارمیس هم دو تایی به حموم می رفتیم. حتی بعضی شبا که از کار صبح تو شرکت خسته می شدم(آخه پدر پدرام به اصرار من واسم تو پتروشیمی کار گرفته بود چون می خواستم تجربه کاری کسب کنم) و حال دادن نداشتم,واسش ساک می زدم و لاپستونی می رفتیم تا آبش در می اومد. خانواده پدرام تقریبا دیگه منو قبول کرده بودن ولی هنوز جمشید خان,با من اونطور که باید صحبت نمی کرد. منیژه خانوم(مادر پدرام) با اینکه بعضی وقت ها بابت خانوادم بمن متلک می انداخت ولی چون می دید پدرام حسابی سر حال و داره بهش خوش می گذره, با محبت با من برخورد می کرد. تا اینکه…ادامه دارد…

سکس با پدر شوهر قسمت دوم جواب های کنکور پارمیس اومد.رتبه 2537 برای پارمیسی که اصلا درس خون نبود,واقعا عالی بود.همه خوشحال بودن و به اصرار پدرام و علاقه خودش سیالات رشت رو انتخاب کرد وبعدا هم قبول شد و رفت. خانوده پدرام دیگه واقعا با من خوب شده بودن. پدر پدرام برای اینکه از دل من در بیاره و تشکری هم کرده باشه گفت: همگی یه هفته می ریم شمال ویلای من. با آخه و اما و این چزا هم کوتاه نمی اومد.خلاصه قرار شد دوشنبه هفته بعد بریم شمال. جمشید خان به زور منو برد تو ماسین خودش و پارمیس رو فرستاد پیش پدرام. اگه بدونین تو راه چقدر خوش گذشت.جوک سکسی می گفت,پشت رول می رقصید. منیژه جون رو که دیگه نگو.تو سیاه بیشه ناهار رو خوردیم و دوباره حرکت کردیم. بنا به مسائل امنیتی نمی گم ویلاشون کجاست. خلاصه با کلی توقف که تو مسیر داشتیم ساعت 4.5-5 بود که رسیدیم ویلا. وای خدای من,چی می دیدم.عجب خونه ای,عجب عمارتی.خیلی خوشگل بود. چقدر هم بزرگ بود. با چمدونا رفتیم بالا. تو حال خودم بودم و داشتم لباسای خودم و پدرام رو می ذاشتم تو کمد که دیدم جمشید خان با یه شلوارک(فقط) داره می گرده. اتاق خواب ها بالا بود و من که از اتاق بیرون اومده بودم داشتم از بالای راه پله اون رو نگاه می کردم.وای چه کیری داشت.اصلا انگار شورت پاش نبود, ولی مگه میشه آدم به این باکلاسی تو این وضعیت؟؟ کیرش شق نبود ولی آویزون بود و کلفت. از زاویه دیدم داشت دور می شد که ته کادر واستاد. یه دستی اومد و خورد به شلوارکش(دقیقا به کیرش) بخدا دست پارمیس بود. ولی با خودم گفتم آخه دختره حشری, مگه تو به کیر بابات دست زدی که الان پارمیس این کار رو بکنه؟تازشم اگه بر فرض محال پارمیس هم باشه,مگه مرده که بیاد اینجا, این کار رو بکنه. گفتم حتما تاثیر جوک هایی که (در رابطه با گاییدن دختر توسط بابا) تعریف کرده, یه جورایی هم حشری شده بودم. امیدوار بودم شب برسه و پدرام منو بکنه که دیگه از این فکرا بیام بیرون. لباسی رو که از دستم تو راهرو افتاده بود برداشتم و رفتم تو اتاق.لباسم رو عوض کردمو اومدم بیرون.شلوار جین پام بود و چون رونام گوشتیه به پام چسبیده بود.هوای شمال گرم و شرجی بود.مگه می تونستم تحمل کنم,برگشتم تو اتاق, شلوارم رو درآوردم, گشتم دنبال دامن که منیژه در رو باز کردو اومد تو. خجالت کشیدم ولی وقتی خودشو دیدم خجالتم برطرف شد. با یه شلوار چسب سفید و یه تاپ جلوم واستاده بود. دقیقا معلوم بود که شورت هم پاش نیست.گفت دختر تو چه جوری تو این هوا اینو پات کرده بودی؟گفتم خوب چی کار کنم؟ گفت مگه پدرام واست لباس نخریده؟ لحنش معلوم بود داره متلک میگه که مثلا خونه بابات لباس نداشتی.تا اومدم حرف بزنم اومد سر وقت کمد لباسا. یه پوز خندی زد و گفت: ای بابا تو چقدر آخوندزاده ای! خیلی بهم برخورد.آخه اصلا پدرام هیچ وقت بابت لباس پوشیدنم بهم گیرنداده بود. پارمیس رو صدا زد. دیدم وای پارمیس دبیرستانی عین این جنده ها 2 تیکه پوشیده. پارمیس دست چپش رو گذاشته بود رو سینه هاش که مثلا نیفتن بیرون.خشکم زد وقتی این صحنه رو دیدم. بخدا قسم همون دست با همون انگشتری بود که به شورت جمشید خان خورده بود. سایز کمر من و پارمیس تقریبا یکی بود, البته سینش خیلی کوچیک بود و از این اسفنجی ها می بست که کم نیاره(به زور شاید می شد 75) ! مادر دختر با هم اختلاط کردن و پارمیس رفت بیرون. منیژه گفت پیرهنتو درآر! مردم و زنده شدم چون 4 چشمکی زل زده بود به سینه هام. گفت همون, با اینا پدرام رو نعشه کردی. هم خوشم اومد هم نه. پارمیس دامن کوتاهی تو دستش بود و اومد تو اتاق.اینبار نوبت منیژه بود که بره. رفت و زود برگشت ولی هیچی دستش نبود. لبخندی زد و گفت جمشید خان اون تاپ منو بیار. جمشید انگار که پشت دره, گفت کدوم؟ منیژه هم با پررویی گفت همون که همیشه ممه هام رو از زیرش در میاری! من مرده بودم از خجالت, پوست سفیدم سرخ شده بود انگار همین الان پدرام تو کسم تلمبه زده باشه. من هنوز لخت بودم و با شورت و سوتین واستاده بودم که جمشید خان با یه تاپ صورتی فوق العاده خوش رنگی اومد تو اتاق.دستم رو گذاشتم لای پام رو شورتم و اونیکی رو هم وسط سینه هام. جمشید خان که با پررویی داشت سینه هام رو نگاه می کرد, گفت: به به, خوش بحال پدرام. اینو گفت و رفت بیرون. پارمیس خندید و گفت: بابام همینه, به منم میگه بعضی وقتا, تازه چیزای دیگه هم میگه که مادرش بدجوری نیگاش کرد که یعنی خفه شو. دامن کوتاه زرشکی سایز 40 رو بهم داد و گفت بپوش. گفتم نه آخه … که پدرام اومد تو. از خودم بیخود شدم و گفتم : تو کدوم گوری بودی؟ مادرشوهرم با عصبانیت نگام کرد و رفت بیرون. پدرام قبل از اینکه حرفم رو بشنوه داشت پر و پاچه سفید پارمیس رو نگاه می کرد و لذت می برد. داد زدم پدرام ! گفت رفته بودم یه خورده خرت و پرت بگیرم. بعد دست زد به کون پارمیس و گفت : چی شدی داداشی؟ دیگه داشتم دیوونه می شدم.انقدر مگه یه خانواده شهوتی می شن, همه تو نخ همن! منم از حرصم فقط برای اینکه پدرامو رام کنم سریع دامن زرشکی رو پام کردم. اولین بار بود که اینجوری نظر می داد.گفت: آها بابا مردیم. یه خورده از اینا بپوش. باورم نمی شد چرا تا اون موقع حرفی نزده بود. داشت می رفت بیرون که دستشو گرفتم و گفتم جواب منو ندادی , ما که همه چی آوردیم با خودمون, چی رفتی بگیری؟ خندید و گفت وودکا نیاورده بودیم, یه دستی به رونام کشید و گفت : چه شبی بشه امشب؟ دیدن صحنه دستمالی کردن کیر جمشید خان توسط پارمیس, حرفای منیژه جون ورفتار پدرام یه خورده حشریم کرده بود.گفتم بذار دهن مادرشوهرم رو ببندم به پدرام هم حال داده باشم,سوتینم رو درآوردم و تاپ صورتی رو تنم کردم. وای سینه هام داشت لباس رو جر می داد.منیژه خودش سایزش 75 بود. نوک سینه هام قشنگ اومده بود بیرون. با خودم گفتم: اگه جوش های منیژه رو از این زیر در میاری, با اینا می خوای چی کار کنی جمشید خان؟ رفتم پایین…ادامه دارد…

سکس با پدر شوهر قسمت سوم پدرام و پدرشوهرم رو کاناپه لم داده بودن داشتند ماهواره تماشا می کردند. صداش کم بود توجه نمی کردم .پله سوم و چهارم بود که دیدم دارن گاییده شدن یه زن رو نگاه می کنن!..باورم نمی شد پدرام با پدرش … قبلا از این فیلما آورده بود خونه ولی آخه ….از این که می دیدم از گاییده شدن زنه دارن لذت می برن خیلی خوشم اومد.سرم رو چرخوندم دیدم پارمیس داره با یه ظرف میوه میاد تو سالن.ظرف رو گذاشت و نشست کنار پدرام! وای خدای من! دختره داره با باباش و برادرش فیلم سوپر می بینه!!!! اومدم بالا که منونبینن. جمشید خان گفت بیا بغل بابا ببینم,عروسکم! وای دیگه داشتم می مردم. من هیچ موقع اونا رو دور هم ندیده بودم یا منیژه آرایشگاه بود و جمشید خان بیرون و یا … خداییش هیچ وقت هم اینجوری تو خونشون نمی گشتن, یعنی پدرشوهرم رو که می دونم با روبدوشامر می گشت. هم حشری بودم هم عصبی. خدا شاهده دست پدرشوهرم لای پای پارمیس بود. مطمئن نیستم می مالید یا نه ولی هر موقع که پدرام این کار رو با من می کرد, بلا استثناء می رفت سراغ چوچوله ام, احتمالا از پدرش یاد گرفته بود وقتی کس ننشو میمالونده. !!! تمام این فکرا داشت آتیشم می زد. لای پام از عطش کیر داشت می سوخت. منیژه هم دیگه اومد تو سالن. صاف نشست پیش پدرام. رفتار شوهرش رو پشم کسش هم حساب نمی کرد. دست انداخت یه موز از رو میز برداشت آورد طرف پدرام. نفهمیدم چرا ولی پدرام زد زیر خنده, نمی دیدم مادر و پسر چی کار می کردن آخه پدرام پشتش بمن بود. جمشید خان دستشو آورد بالا رو سینه بند پارمیس, یه کم فشار داد. پدرام فکر کنم می دید آخه صورتش اونوری بود, احتمالا منتظر بود تا نوک پستون خواهرشو ببینه. پارمیس اومد دربره که دستش افتاد تو چاله رون های باباش صاف روی کیرش. هیچی از اون فاصله معلوم نبود. من فقط خدا خدا می کردم یه خورده بیشتر ادامه پیدا کنه تا ارضا بشم(با خودم اون موقع ها ور نمی رفتم) اگه صحنه هایی رو ببینید که اصلا انتظارش رو ندارین حق می دین بمن. وای سکس پدر و دختر. یعنی الان پارمیس رو جلوی منیژه و پدرام میگاد؟ شرتم کاملا خیس شده بود, بوی ترشحاتم داشت خفم می کرد. نشسته بودم جوری که انگار می خوام بشاشم. رونم هم دیگه داشت خیس می شد. تو حال خودم بودم و چشمام رو بسته بودم که پدرام گفت: بسه مامان, الان الناز میاد, زشته! بلند صدا کرد: الناز… منو میگی سریع پریدم تو اتاق, قلبم داشت از سینم می افتاد بیرون.گفتم الان میام. رفتم دستشویی, شورتم رو درآوردم و شستم و یه دونه مشکی پوشیدم . صورتم رو شستم و رفتم پایین… از پله ها که پایین می رفتم نگاه سنگین پدرشوهرم رو کاملا حس می کردم که داشت رونام رو می خورد.ولی تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که نفهمن من نگاشون می کردم. پارمیس دیگه کنار جمشید خان نشسته بود. پدرام بنظر می رسید سیخ کرده و مادرش هم سرخ شده بود. پدرشوهرم گفت عجب تیکه ای شدی الناز. این اولین بار بود که اسمم رو صدا می کرد. پدرام با خنده نگام کرد لباشو گاز گرفت و با چشم بمن فهموند که نوک سینه هام بیرون زده.3 تا 4 دقیقه همه داشتند منو نگاه می کردند, مادرشوهرم گفت چقدر خوشگل شدی! اومدم بشینم , مبل لعنتی یه کم گود شده بود و منم افتادم تو گودیش, و تقریبا به پهلو چرخیدم. از زیر دامن کونم معلوم شد. جمشید خان گفت شورت مشکی بیشتر بهت میاد تا زرد.!!!!! مادرشوهرم گفت : این همینه, خیلی هیزه, تازشم محرمه, مشکلی که نیست! نفسم بالا نمی اومد. هنوز داشت فیلم پخش می شد ولی صدایی نداشت , جوری که نشسته بودم پشتم به تصویر بود که پارمیس گفت: اااااااااه, چه کلفته! من با عجله برگشتم که ببینم. یارو داشت ارضا می شد و آب کیرشو ریخت رو صورت زنه! کف کرده بودم , اینا چقدر بی حیان دیگه. خودمو جمع و جور کردم که انگار اتفاقی نیفتاده. جمشید خان که دیگه معلوم بود شق کرده گفت: خوش بحالش. پارمیس گفت : نیست تو کم از این کارا کردی. جمشید محکم زد در کونشو به شوخی گفت: گمشو مادر جنده. دیگه بخدا بریده بودم.شانس آوردم که پدرام از این فحشا موقع گاییده شدنم می داد وگرنه شاید کلا حالم بهم می خورد. موبایل پدرشوهرم زنگ زد وبلند بلند شروع کرد به صحبت کردن: سلام آقای مهندس … کیرشو صاف کرد و رفت تو آشپزخونه.دیگه مطمئن بودم که شورت پاش نیست. مادرشوهرم خندید و گفت: با همون می افته جون من بدبخت. پدرام که خوشش اومده بود گفت چرا به اون میگی؟ اون خودش یه دونه داره. من که یه کم روم باز شده بود گفتم آره, باید به پارمیس بگی که از اون کلفتا نداره. پارمیس لبخند معنا داری زد و رفت بالا. فکر کردم تنهامون گذاشته تا راحت تر حرف بزنیم. منیژه گفت : ولی چی کار کردی قاپ بچمو دزدیدی؟ دیگه با مادرشم حال نمی کنه؟ گفتم: دیگه دیگه. گفت آره دیگه توپولیت تنگ تره!!!!!!!!!!!!! خیس عرق شدم. این حرف یعنی کس من گشاده و پدرام دیگه دوست نداره بذاره تو کسه من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پارمیس با یه حوله و یه لوسیون مانند اومد پایین و جیغ زد دادشی بیا بریم دریا. برق شعف رو می تونستم تو نگاه پدرام ببینم, اول لجم گرفت ولی با خودم گفتم بهتر, بذار بره , بمونم با منیژه ببینم اینجا چه خبره؟ پارمیس با کون گندش تمام صورت پدرام رو پوشونده بود و نمی تونستم رد نگاهش رو ببینم. پدرشوهرم که تازه صحبتش تموم شده بود اومد و از پاهای پارمیس بغلش کرد و گفت: حروم زاده میخوای بری دریا چی کار؟ کیرش(که از بغل داشتم می دیدم) داشت کم کم بلند می شد. عجب کیری بود. از اون درازا و کلفتا. یه لحظه پیش خودم گفتم: خوش بحالت منیژه, 2 تا زاییدی ولی یه عمر حال کردی, عین مادر بدبخت من نیستی که فقط حامله شده! آخر ویلا(شاید پیاده 7 دقیقه) ساحل بود.سه تایی که دور می شدن به بهانه کمک کردن رفتم آشپزخونه…ادامه دارد…

سکس با پدر شوهر قسمت چهارم گفتم شما چقدر بازین؟ گفت یعنی چی؟ مگه شماها اینجوری نیستین؟ دیدم دوباره بوی متلک داره میاد,سریع گفتم خوش بحالتون. هر کی هر چی دلش میخواد میگه, به اون جاهای همدیگه گیر میدین و … بعد خندیدم و منتظر شدم تا اون شروع کنه. گفت چرا خجالت می کشی؟کیر و کس که دیگه این حرفا رو نداره. منو شوهرم اینجوری بار آورده, از اون اول هم می گفت دلم نمی خواد بچه هام تو کف باشن…. خلاصه حرفایی که می زد مخم داشت سوت می کشید, یک آنی با خانواده مذهبی خودم مقایسه کردم. واقعا به لحاظ فرهنگی متفاوت بودیم(البته من از شرایط فعلی خیلی راضی بودم)حرف آخر مادرشوهرم خیلی به دلم نشست که اگه میخوای از زندگی لذت ببری انقدر تو خماری این حرفا و این رابطه ها نباش, از جوونیت لذت ببر…. تقریبا 1 ساعتی می شد که پدرام و پارمیس و باباشون اومدن. ایندفعه پدرام , پارمیس رو بغل کرده بود. منیژه گفت: چقدر زود برگشتین؟ پدرشوهرم زد در کون پارمیس وجواب داد دریا گهی بود, نشد زیاد حال کنیم. خیلی از طرز حرف زدنش خوشم اومد. وقتی با دوستاش حرف میزد رو باید می شندید که چقدر مودبه و حالا… پارمیس از بغل پدرام اومد پایین, آهسته آهسته چند قدم برداشت و بعد گفت من رفتم حموم. پدرام دستشو گرفت و با اخم گفت بعدا. نفهمیدم چرا ولی پدرشوهرم و مادرشوهرم هم به نشونه تایید کله تکون دادن. کلا ویلا 3 تا حموم داشت که هر 3تاشم بالا بود و 1 سونا و جگوزی که منتهی الیه سمت چپ طبقه همکف بود و من هنوز اونو ندیده بودم. آنقدر شمال شرجی بود , من که دریا نرفته بودم هم دلم می خواست حموم برم, گفتم شام بخوریم که می خوام برم حموم منم. پدرشوهرم گفت: بیاین بعد شام همه بریم سونا, یه خورده این کوناتون رو ببینیم … یه مکث کوتاهی کرد و متوجه نگاه سنگینه من شد و ادامه داد … ببینیم لاغرتر میشه یا نه؟ منم که حالا خیالم راحت شده بود گفتم پسرت که خیلی دوست داره. خندید و گفت کی دوست نداره. دیگه واقعا اعتقاد داشتم که آدمای خوش دل و خوش مشربین و حرف رو همین جوری می زنن.واقعا باید بگم منیژه جون روم تاثیر گذاشته بود. شام رو که خوردیم پارمیس دوباره خودشو ول داد رو کاناپه و ماهواره رو روشن کرد. پدرام وودکاها رو آورد(از این پاکتی ها بود), من که تا حالا به عمرم مشروب نخورده بودم, از ترس رفتم آشپزخونه تا مثلا ظرف ها رو بشورم. جمشید خان داد زد: منیژ, یخ ها رو بده عروس گلم بیاره, تو هم 5 تا لیوان بردارو بیا,با تاکید هم گفت 5 تا.ظرف یخ ها رو داشتم میذاشتم رو میز که دیدم تا ته سینه هامو داره نگاه میکنه. گفتم من تا حالا مشروب نخوردم وبلد نیستم. یه قهقه ای زد و به پدرام نگاهی انداخت و گفت بهتر. پدرام هم گفت بخوریم به سلامتی کس و کون نسوان و یکی یکی پاکت ها رو باز می کرد و می ریخت تو ظرف یخ. پارمیس صدای تلویزیون رو زیاد کرد, 2 تا مرد داشتن همزمان یه زنو میگاییدن, خیلی حشری کننده بود, جمشید خان یه لیوان رو پر کرد داد دست پارمیس و اونم یه جا همش رو رفت بالا. پدرشوهرم هم کلی قربون صدقش می رفت.تصمیم گرفتم منم همین کارو بکنم. یه قلپ خوردم, نصفشو تف کردم بیرون. پارمیس زد زیر خنده و گفت زنداداش ریدی!!! خیلی بهم برخورد, تصمیم گرفتم هر طور شده لیوانمو سر بکشم, ولی تا نصفش بیشتر نتونستم.اااااااااااااااااؠ ?ه. بدنم داشت داغ می شد.دیگه مهم نبود که باباش چه جوری داره نگام میکنه. مادرشوهرم اومد نشست کنارمولیوانشو برداشت وسرکشید. پدرام هم اینورم نشسته بود. احساس کردم نمی تونم همونجوری بشینم, خودمو ول کردم تو بغل پدرام, پدرام که تازه داشت لبی تر می کرد, لیوانش از دستش افتاد و همش ریخت روی رکابی و شلوارکش. وای چه بوی بدی می داد ولی دلم نمی خواست از تو بغلش بیام بیرون. بدنم کاملا داغ شده بود. پدرام که متوجه نگاه های پدرش شده بود, سعی می کرد تا دامنم رو بکشه پایین تر که کمتر شورتم معلوم بشه,ولی اصلا واسه من مهم نبود. پدرشوهرم داشت کم کم سرخ می شد ولی پارمیس سومیشو داشت می خورد. دلم می خواست پدرام منو ببره بالا و حسابی بماله تا خستگیم در بره. دلم میخواست ببوسمش و کیرشو بکنه دهنم ولی همش هم می خواستم بالا بیارم.نمی دونم چرا ولی پدرام میخواست بلند بشه بره که…ادامه دارد…

سکس با پدر شوهر قسمت پنجم نمی دونم چرا ولی پدرام میخواست بلند بشه بره که چنگ انداختم به کیرشو گفتم پدرام حالم بده. گفت دراز بکش اینجا خوب میشی, بعد بیا تو اتاق سونا … منیژه تاپ ارغوانیشو درآورد و سوتین پسته ای رنگش معلوم شد. من که به پهلو رو مبل دراز کشیده بودم, کیر پدرشوهرم رو می دیدم که داره سفت می شه.دامنم کامل رفته بود بالاو شورت مشکیم تو چشم پدرشوهرم. هر چی به زور چشمای خمارم رو چرخوندم تا پدرام رو ببینم پیداش نکردم, یه لحظه فکر کردم دیگه تمومه, اون لحظه دلم نمی خواست جمشید خان منو بکنه. دیدم پدرشوهرم بلند شد و دست زنش رو گرفت و رفتن …چشمام دیگه بسته شد و… نمی دونم چقدر طول کشید ولی با صدای زنی که داشت تو فیلم گاییده می شدبه خودم اومدم, فکر کردم منو داره میکنه, بدنم هنوز داغ بود و کرخت.به زور بلند شدم و دیدم حتی شورتم هم پایین نیومده, ولی کسم کاملا داغ شده. سرم رو چرخوندم هیچ کس نبود. از اتاق سونا و جگوزی صداهایی می اومد. اولش فکر کردم بازم خیالاتی شدم ولی صدای پارمیس بود که از رو خوشی داشت جیغ می زد, انگار مثلا دارن برف بازی می کنن.دلم می خواست ببینم چه خبره ولی نمی تونستم بلند شم. دوباره افتادم رو مبل,یکی از زنهایی که تو فیلم بود, مرد نداشتو خودشو داشت می مالوند.خوشم اومد ولی یه لحظه یاد حرفای مادرم افتادم که یه بار داشت خواهرم رو بابت این کارش سرزنش می کرد.با خودم گفتم دیگه مامان زهرا که اینجا نیست.دستم رو گذاشتم رو شورتم ولی نمی دونستم چی کار باید بکنم. فرستادم تو شورتمو یه خورده لای کس داغم نگه داشتم. فایده ای نداشت, خیلی دلم می خواست پدرام کسمو بماله. با چوچولم ور رفتم ولی خیلی حال نکردم. حالم داشت بهتر می شد.از تو جگوزی هم دیگه صدا نمی اومد.بلند شدم و تلو تلو خوران رفتم دم در جکوزی, صدای ناله خفیفی می اومد مثل اینکه یکی بگه هااااااا …….اووم … در رو باز کردم. 3 نفر لخت تو یه وان بزرگ. اااااه, بعضیشون آشنان. پدرام داشت سینه های مادرشو می خورد و مادرشم روی پاش نشسته بود ! پشتشون طوری که کامل دیده نمی شد, پدرشوهرم لبه جکوزی نشسته بود و چشماش رو بسته بود و خیلی خفیف ناله می کرد و به نظر می رسید پاهاشم بازه. پدرام که منو دید,سریع از تو آب و از زیر ننش بلند شد و با کیر سیخ شده اومد سراغ من. بدون اینکه من بخوام، تاپ و دامنم رو در آورد و شورتم رو دید که رفته لای چاک کسم.کشیدش پایین و گفت به به چی کار می کردی؟ با عشوه خیلی زیاد ,گفتم پدرام… لباشو گذاشت رو لبام. یه خورده احساس امنیت کردم . سرم رو گرفت بالا و گفت بهتر شدی؟قبل از اینکه جواب بدم منو از پله های جکوزی هدایت کرد و گفت :بابا, ….! باباش اومد بلند شه دست منو بگیره, پارمیس سرشو از لای پای پدرشوهرم آورد بالا. وای یعنی داشت ساک می زد؟؟؟ کیر جمشید کلفت و سیخ شده , کاملا آماده ….شاید5/1 برابر کیر پدرام بود.کلفت و دراز با خایه های گنده و آویزون. پارمیس قهقه ای زد و اومد دوباره کیرشو بگیره که پدرشوهرم زد رو دستشو گفت مادر جنده زشته جلوی عروس گلم. از بلند شدن پدرشوهرم و رفت و آمد پدرام, آب داخل محفظه تکون می خورد و می گرفت به لبای کسم, منم که آتیش گرفتم, کیر به اون کلفتی هم که جلومه وااااااااای … منیژه هم اومد و یکی از سینه هامو گرفت و هدایتم کرد به سمت جمشید. چشام خماره خمار بود و فقط می خواستم یکی منو جرم بده.جمشید این دفعه نشست تو آب, عمدا رفتم جلو,وسط پاهاش تا با پاهام بیضه هاشو لمس کنم. 2 تا خایه سنگین و گنده.اونم متوجه شدو یه ذره بیشتر اومد طرف من و این دفعه کیرشو بلند کرد تا کاملا کیرش لای ساق پاهام بیفته و تخماشم رو پاهام. پدرشوهرم اول رونام رو گرفت, دستاش که بهم می خورد می لرزیدم.بزرگ و مردونه, مادرشوهرم که از پشت سینه هامو می مالید, یه دستشو آزاد کرد و با انگشت شست و سبابه چوچولم رو گرفت و نرم فشار داد. یه جیغی زدم و خودمو ول کردم رو پدرشوهرم..سینه هام الان دیگه آویزون شده بود و جمشید خان می تونست اونا رو بماله. هی زن و شوهر قربون صدقم می رفتن و با کس و کونم بازی می کردن. خیلی کسم داغ شده بود.اصلا تعادل نداشتم ,سنگینیم افتاده بود رو جمشید خان. خبری از پدرام و پارمیس نبود! پدرشوهرم بعد از اینکه خوب سینه هام رو مالوند, از کمرم گرفت و صافم کرد ولی پاهام دیگه جون نداشت وایسم. مادرشوهرم هم کمکم کرد تا پاهام رو بندازم رو دوشش.دیگه فقط لبای جمشید خان بود که داشت چوچولم رو می مکید. از خودم بد جوری بیخود شده بودم. دیگه کامل ارضا شده بودم. اصلا یادم نمیاد کی… یه خورده بخودم اومدم دیدم هنوز کسم دهنه پدرشوهرمه و منیژه جون هم داره عین پدرام با سوراخ کونم ور میره. صدای جیغ پارمیس منو بخودم آورد, برگشتم عقب ببینم چه خبره, منیژه اومد جلو و گفت بذار خواهر برادر تو حال خودشون باشن.دوباره انگار از فرق سر تا نوک پا بدنم داغ شده باشه, دوباره حشری شدم. جمشید خان هم دیگه داشت دیوونم میکرد. انقدر حرفه ای میخورد که …واااای.زبونشو میکرد تو کسم بعد تاب می داد.بعد درش می آورد میداد زیر چوچوله با اون بازی می کرد. چوچولمم خون پر شده بود توش عین بادکنک این ور اونور می رفت.منیژه یکی از رو مبلی ها (کوسن) رو آورد. جدی جدی پدرشوهرم می خواست منو بگاد. وای فکر اون کیر کلفت رو می کردم, سینه هام سفت می شد.منو بازم بکمک مادرشوهرم خوابوند کنار جکوزی.کوسن رو گذاشت زیر کونم تا کس داغ و تپلم, بیاد بالاتر و خودشم رفت تو جکوزی .کیرش که تازه از آب دراومده بود(خیس خیس) رو گذاشت رو لبای کسم.چندین بار لای درز کسم, عقب جلو کرد, وقتی سر کلفتش می رفت زیر چوچوله شق شدم, دنیا رو می خواستن بهم بدن. یه نگاهی به پدرام انداخت و اروم سرشو هل داد تو. تا ختنه گاهش که رفت تو دوباره درآورد و از اول فرستاد تو, 7 یا 8 بار فقط تا ختنه گاه می کرد تو. دفعه آخر تا ته کرد تو. وای داشتم می مردم از خوشی. نمی دونم چند نفر از مخاطبین این مطلب زنن, ولی خوب می دونن وقتی کست با یه کیر درست حسابی پر بشه, چه حالی میده, هر بار که عقب و جلو می کرد کاملا احساس می کردم دارم گاییده می شم. لبای کسم, موقع بیرون اومدن کیرش قشنگ کش می اومد.نامردی هم نمی کرد تا سر کلاهک می کشید بیرون که کسم قشنگ گشاد بشه, دو سه باری اون وسطا کیرشو در آورد و خیسش کرد و دوباره شروع کرد تلمبه زدن. چشمام رو بسته بودم و فقط با هر بار عقب جلو کردن کیرش, نفس می کشیدم. عین پدرام آروم می گایید ولی می گاییدا. خیلی حرفه ای تر از پدرام بود.کم کم داشت سرعتشو زیاد می کرد. دوباره داشتم می اومدم. چشام رو بستم و فقط لرزیدم وبرای لحظاتی هیچی نفهمیدم. چشمام رو به آرومی باز کردم نمی دونم چقدر طول کشید بهوش بیام ولی هنوز کیر داغشو تو کسم حس می کردم.حالتم تغییر کرده بود و پاهام عوض اینکه دور کمرش باشه جمع شده بود و دو دستی رونام رو گرفته بود و تلمبه می زد. اثری از منیژه نبود ولی پارمیس بغلم واستاده بود و گاییده شدن زنداداششو نگاه می کرد. سرعت تلمبه زدن پدرشوهرم کم شد کم شد, هنوزم من لذت می بردم. تا دیگه فقط تا ته کرده بود و نگه داشته بود. گرمای خایه هاش به سوراخ کونم می خورد. کشید بیرون , فکر کردم تموم شده, خیلی سرخ شده بود, حشر هنوز تو چشماش موج می زد. به زور کس و کونم رو جمع کردم , دروغ نگم کسم اندازه دهنم بازه باز شده بود. پارمیس شروع کرد ور رفتن با کیر باباش. جمشید خان دستشو گرفت, کشیدش سمت من, خمش کرد تا کلش بیاد زیر بیضه هاش. واااااای چی می دیدم,سوراخ کون گشاد پارمیس رو ببینم یا لیسیدن بیضه های باباش رو. دیگه داشتم داغون می شدم . اصلا انگار نه انگار که همین الان (اونم اونطوری) دادم. بازم کیر می خواست این سوراخ بد مصب. هنوزم مست بودم وداغ. تازه فهمیدم پدرام کونش گذاشته, از فرم سوراخشم معلوم بود بار اولش نبوده, حتما اون مواقعی که پدرام می رفت خونه باباش تا باهاش درس کار کنه بلللللللله.واسه همینم بود که از من کون نمی خواست.اااااااه اصلا واسه همین بود که کون پارمیس انقدر گنده بود. آه معناداری که پدرشوهرم کشید , تفکراتم رو پاره کرد.بلند صدا زد منیژ…ادامه دارد…

سکس با پدر شوهر قسمت ششم بلند صدا زد منیژ…نمی دونم پدرام و مادرش چی کار می کردن ولی مادرشوهرم یه خورده با تاخیر از اتاق سونا اومد بیرون. دنبالش هم پدرام, شوهر بی شرف من با یه دودول سیخ شده! از گاییده شدنم توسط جمشید خان احساس غرور می کردم , تازه فهمیده بودم چرا انقدر زن و بچش ازش حساب می برن؟ واقعا حس می کردم تازه پاره شدم و لذت یه سکس واقعی چیه! پارمیس هنوز داشت خایه های جمشید خان رو لیس می زد و پدرشوهرم هم که هنوز با همون صدای لرزون پر از شهوت داد می زد, از موهای منیژه گرفت و گفت منیژ کون میخوام. من سریع خودمو جمع و جور کردم که دیگه این یکیو من نیستم. اومدم بلند شم به هوای دوش گرفتن برم بیرون که جمشید خان دستمو گرفت و گفت پارمیس برو کرم کون رو بیار بمالم در کون مامانت. اینا رو که داشت می گفت تو چشمای من نگاه می کرد. دیگه هیچ کاری نمی تونستم بکنم. پارمیس با همون لوسیونی که برای کنار دریا باخودش برده بود برگشت . پس چیزایی که از بعدازظهر دیده بودم واقعیت داشت.نگو اون موقع هم که رفتن دریا, بللللله!پس دریا گهی بود همین بود,واااااااای این که بعد از دریا هم خانوم آروم قدم بر می داشتن هم … بی اختیار ازش پرسیدم خیلی درد داره؟ گفت نه خیلی ولی حال میده, ادامه داد که اگه بابام بذاره چرا خیلی درد داره. رنگم سفید شده بود پام شل شده بود , نزدیک بود که از عقب بخورم زمین که پدرام بغلم کرد, گردنمو بوسید و گفت تو مال منی, من تو رو می کنم, ببین اون خودش داره و یه سری کس و شعرهای دیگه که هر وقت یادش می افتم سرم درد می گیره. حرفای پدرام با صحنه چرب شدن کیر پدرشوهرم و سوراخ کون مادرشوهرم میکس شده بود. واااااااای, برای چی آخه؟ داشت گریم می گرفت, من واسه چی, انقدر ترسیده بودم که گفتم پدرام نمیشه تو همون پارمیس رو بذاری؟ جمشید خان که تمام رگ های کیرش از فرط حشر زده بود بیرون, زد زیره خنده و گفت بی غیرت بیا کیرتو چرب کن… التماس پدرام رو می کردم , پدرام تو رو خدا برات ساک میزنم, تخماتو می خورم, جوون مامان زهرا ,… پدرام سگ پدر که اصلا انگار با التماس های من جریتر می شد. یکدفعه مادرشوهرم بد جوری جیغ زد من از ترسم نشستم طوری که روم به مادرشوهرم بود و بالای سرم هم دودول پدرام. خدا رو شاهد می گیرم کیر جمشید خان نبود, فقط بیضه هاش چسبیده بود در کون منیژه. مادرشوهرم داشت از درد می مرد. ناخن هاش رو داشت به سنگفرش های کنار جکوزی می کشید.صداش در نمی اومد.کبود کبود شده بود. نمی دونم چرا برگشتم کنار مادرشوهرم و به همون حالت قنبل کردم(شاید واسه اینکه پدرام کس کش گفت اگه بمن ندی بابا کونت می ذاره) . پدرام داشت کیرشو چرب می کرد و خلاصه اماده می شده. به پارمیس التماس می کردم نظرشو برگردونه, ولی خواهر شوهره جنده ما که اون موقع مست مست بود. گفتم اقلا پارمیس جان تو که تجربه داری بیا کونمو چرب کن!!! باباش تازه تلمبه زدنشو شروع کرده بود و هر عقب و جلویی که می کرد منیژه بمن می خورد. بد بخت جیکش در نمی اومد. اصلا حالیش نبود داره بمن (اونم انقدر محکم) برخورد می کنه. پدرشوهرم که متوجه شد, بی شرف همونجوری که تا دسته کرده بود تو, از بغل کپلاش گرفت و برد اونورتر. پارمیس بدون مقدمه 1 بند انگشتشو کرد تو کونم. جیغ زدم گفتم درآر, پارمیس خانوم درآر, پارمیس جان… دختره هرزه مست بود نمی تونست درست حرف بزنه گفت ششششششل کننننن بذاااااااار بموووونه… فهمیدم که باید خودمو شل کنم, یه چند دقیقه ای داشت منو انگشت می کرد, نمی دونم پدرام چی کارش کرد که جیغ زد و رفت کنار.دیگه داشتم عادت می کردم. پدرام 1 انگشتشو کامل کرد تو و شروع کرد جا بازکردن.داشتم می مردم, دوباره قسمش دادم, انگشتشو درآورد, فکر کردم به حرفم گوش داده,وااااااااای بی شرف این دفعه 2 تا انگشتو کرد تو. هم حشری شده بودم هم درد بدجوری داشتم. پدرام همش فحش می داد که حرومی بازش کن, مادر جنده بازش کن و… یه چند دقیقه ای فقط داشتم درد توام با لذت می کشیدم. پدرام دیگه انگشتشو کامل کرم میمالید, می کرد تو و حتی دیواره های رودم رو ماساژ میداد. گفت حالا می خوام بکنمت… واااااااااااای .. دوباره خودمو سفت کردم. صدای مادر پدرام هم شنیده می شد که از ته کونش ضجه می زد و هر از چند گاهی هم باباش می گفت شل کن. آروم سر داغ کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم, گفتم پدرام تو رو خدا, سر شو هل داد ,چشام رو بستم و جیغ زدم. هیچی نمی فهمیدم, فقط صدای محو 2 تا مرد که تو صدای آب هم قاطی شده باشه و بگن شل کن, کونتو باز کن. نمی دونم چقدر گذشت بخودم بیام , دردش کمتر شده بود ولی انگار یه جسم کلفت داغ تو رودم بود. سوراخ کونمو می خواستم ببندم ولی نمی تونستم, دردم بیشتر می شد حتی, نمی خواستم کیرش جلوتر بیاد,داشتم جر می خوردم,انگار کل بدنم قفل شده بود و فقط یه چیزی داشت وارد بدنم می شد.وجودش هم درد داشت هم لذت یعنی اصلا بخاطر دردش لذت داشت. پدرام بیشتر فشار می داد, کاملا احساس می کردم پدرام داره میاد تو. تمام وجودش تو من بود.فقط هم فحش می داد(فاحشه بازش کن). تو حال خودم نبودم, اصلا نمی فهمیدم داره چی میشه. پدرام در می آورد, می کرد تو , تلمبه میزد, فحش می داد, کم کم داشت عادی می شد, منم خوشحال که دیگه درد نداره. واقعا رفته بودم تو کما. نمی دونم چند دقیقه یا شایدم چند ساعت منو از کون کرد. یه مدتی گذشت تا دوباره سرحال شدم, مادرشوهرم با شربت روبروم بود.موهام رو زد کنار و گفت دخترم حموم گرفته بودت, همینه دیگه, لذت جوونیتو ببرو…. وااااااای بنده خدا لیوان رو که میخواست ببره آشپزخونه, بخدا اگه دروغ بگم, یه دستش رو گذاشته بود روکمرش, همچین گشاد گشاد راه می رفت که نگو.داشت حالم خوب می شد که پدرام کونی اومد صورتم رو بوسید و گفت مرسی. کونم دیگه خالی بود ولی بدجوری می سوخت. دمرو کنار جکوزی افتاده بودم ،پاهامو نمی تونستم جمع کنم, پارمیس اومد کمکم ,پرسید خوب بود زنداداش؟ چیزی نگفتم, گفتم اگه راستشو بگم به داداشش می گه اونوقت اون پر رو میشه. گشاد گشاد راه می رفتم, طوری که احساس می کردم 1 گردو درسته تو کونم جا میشه. پارمیس کمکم کرد تا از پله ها خودمو به اتاق خواب برسونم. باورم نمی شد ساعت 9.30 صبح فردا بود . پدرشوهرم رو دیدم که رو تخت اتاق اولی دراز کشیده و خورو پوف می کنه! گفتم من برم تا بیدار نشده, هوس کنه بگیرم بکپم ,بخدا طاقت این یکی رو ندارم دیگه, داداشت که دودول داشت این بلا رو سرمون آورد وای اگه … پارمیس زد زیره خنده,اونم بلند, ترسیدم پدرشوهرم بیدار بشه بخواد تلافی دیشب رو در بیاره. پارمیس رو هلش دادم تو اتاق خواب خودمون, یه خورده بهش برخورده بود,گفتم چرا دیوونه می خندی؟ گفت اون که باهات دیگه کاری نداره؟ گفتم یعنی چی؟ گفت پس فکر کردی دیشب کی از کون کردت, خره, بابام بود دیگه. گفتم پدرام؟ گفت اونکه همون اولیه بود. اشک تو چشام جمع شد, بازم خریت من … اونجایی که فکر می کردم داره با انگشت میکنه …واااااااای…. و اونجایی که از هوش رفتم و احساس می کردم با تمام وجود دارم گاییده میشم پدرشوهرم عزیزم بوده…. دمرو افتادم رو تخت و انقدر گریه کردم که خوابم برد…پایان

کیر من و کوس خاله جونم قسمت اول موضوع از بچگیم شروع شد زمانیکه من 7 سال بیشتر نداشتم.یک خاله دارم که تقریبا 15 سال ازم برزگتره.من وقتی بچه بودم مثل تمام بچه های دیگه توی تابستون با شرت توی خونه میچرخیدم و هیچی هم از جریان زن و مرد نمیدونستم.من یک چند مدتی در حین دست شویی کردن سوزش داشتم که با مادرم و خاله ام رفتیم دکتر گفت که قبل و بعد از دست شویی رفتن با آب سرد دودولم رو آب بگیرم بعد.دست شویی کنم.ماجرا ازهمینجا شروع شد سرهمین موضوع خاله ی من دودل من رو دید البته قبل از اون حتما دیده بود ولی از وقتی من حواسم بود..ندیده بود تا اون زمان خلاصه این سوزش من ادامه داشت البته بهتر شده بود.یک بار یادمه خیلی سوزش داشتم مادرم نبود.خاله ام گفت شرت رو بده پایین تا ببینم؟؟.باید بگم از خاله ام خیلی حساب میبردم در حد پدرم چون داد زیاد میزد و کلا اهل دعوا کردن بود برعکس مادرم وقتی گفت که بده پایین چون قبلا مادرم گفته بود عیب نداره شرتم رو دادم پایین البته اون موقع من نمیدونم رو چه حسابی فکر میکردم باید دودلم رو بپوشونم وگرنه عیبه خلاصه دادم پایین و خاله ام یک کم نگاهش کرد دید سرش قرمزه.یک کم دست بهش زد و نوک دودلم رو کشید گفت چیزیش نیست بعد از این سوزش دودلم شده بود بهانه دست خاله ی من که هر روز که میومد خونه ی ما حتما دودل من رو میکشید و کلا ور میرفت باهاش حتی یکی دو بار مادرم گفت چیزیش نیست.یک چیزایی میگفت به مادرم که یادم نیست چی بود ولی میدونم ترسونده بود و مادرم از ترس این که مریضی چیزی نگیرم حتی روزایی که خاله ام بیخیال بود میگفت بیا خاله نگات کنه.البته خاله من دوره پرستاری رو گذرونده بود و اون موقع از دکترا بیشتر تحویل میگرفتن پرستار زنو چون خیلی کم بودن خلاصه تا 9 سالگی این جریان سوزش قطع شد و دیگه خاله من بهانه نداشت.این رو بگم که من اصلا از کارش خوشم نمیومد چون خیلی خشن بود و خیلی بد اخلاق.مادرم با خاله ام صحبت کرده بود و گفته بود که خدا روشکر خطر رفع شده و دیگه چک کردن لازم نیست و منم دارم بزرگ میشم خلاصه خاله من یک 4-5 ماهی دست از سرم برداشته بود تا اینکه یک بار توی یک مغازه لیزر دیدم که چند تا سرهای مختلف داشت که تازه توی ایران اومده بود.خیلی خوشم اومده بود قیمت گرفته بودم و میخواستم که بخرم اما چون پول کم داشتم رفته بودم سر جیب بابام که خاله ام یدفعه سر رسید و مچمو گرفت.چون ازش میترسیدم کلی ترسوند من رو که به بابام میگه و غیره کلی هم دعوام کرد.من به التماس افتادم که توروخدا نگو من خیلی ناراحت میشدم وقتی بابام از دستم ناراحت میشد.خلاصه گفت که فعلا نمیگم تا ببینم چی میشه از اون به بعد من ترسم از خاله ام دوبرابر شده بود.خاله هم که منو کامل میشناخت دوباره شروع کرده بود به دستمالی دودولم اما دوراز چشم مامانم.هر دفعه که میدیدمش حتما دودولمو اذیت میکرد چون لخت شدن و غیره هم نیاز نداشت 5 دقیقه هم کافی بود منم که صدام در نمیومد.هیچکس خبردار نمیشد.خاله ام هم کارش این بود که من رو به اتاق بکشه شلوارم رو بده پایین.شرتمو بده پایین.بعد اول دودولمو بگیره بعد تخمام رو بعد محکم فشار میداد که کلی قرمز میشدم بعد تخمامو با یک دستش میگرفت.با دست دیگه اش دودولمو از سرش میگرفت محکم میکشید طوریکه انگار بخواد دودولم از تخمام جداشه.اینکار رو نزدیک 2 دقیقه انجام میداد.ولی وارد شده بود که چقدر بکشه تا زخم نشه و یا طوری نشه که من ناچار بشم به مادرم بگم که دودلم زخم شده و یا کج راه برم.این جریان چندین سال ادامه داشت و منم دیگه عادت شده بود که هردفعه خالمو میدیدم اون باید دودولم رو که حالا دیگه داشت میشد کیرررررر دست مالی کنه وقتی تقریبا 14 سالم شد دیگه ازدست خاله ام فراری نبودم هرچند هنوز ازش میترسیدم و یک ترس بچگونه از بچگی با من مونده بود دیگه باهاش کنار اومده بودم.خاله م هیچ وقت کاری نمیکرد که من کیف کنم هرچند دودولم سیخ میشد بعضی وقتا ولی وقتی اینطوری میشد اونقدر تخمم رو اذیت میکرد که زود میخوابید تازه من به خودم فحش میدادم که این چرا الان باید بلند بشه که من درد بشتر بکشم خلاصه این کارهای خاله باعث شده بود که من هم مقاومترشم.مثلا توی فوتبال که توپ به دودولم میخورد زیاد درد نمیکشیدم تازه زودم میرفت.از 14 سالگی یواش یواش پشم داشتم درمیاوردم بیشتر شبیه کرک بود تا پشم.برای اولین بار که خاله م پشمم رو دید یک کم باهاش بازی کرد و همین باعث شد که منم برای اولین بار یک حس خوبی از این کارش احساس کنم.راستی شما شاید بگید که این خاله بیکار بوده خاله من یک کوچه بالاتر توی خونه ی مادر بزرگم اینا زندگی میکرد و سر همین اکثرا که پدرم میرفت سر کار خونه ی ما بود و با مادرم خیلی خوب بود شوهرم نکرده بود علتش رو نمیدونستم و برام مهم هم نبود.ولی میدونستم خواستگار زیاد داشته و داره خلاصه 15 سالگیم هم رسید و من و خاله م همین برنامه رو داشتیم اما دیگه یواش یواش دیگه داشت خوشم میومد و خاله م با این حال که داشت همون کارهای ضجرآور قدیمیش رو میکرد اما دیگه مثل اینکه من قوی تر شده بودم چون میدیدم اون خیلی زور میزنه ولی زیاد من چیزیم نمیشه.دودولم دیگه شده بود کیرررررررر از مدرسه و اینور اونور اطلاعاتی داشتم راجع کوووووس و کیرررررر یاد میگرفتم و رساله تهیه کرده بودم البته چون لغات عربی زیاد توش داشت چیزی زیادی حالیم نمیشد.تقریبا آخرای 16 سالگیم بود که خاله م دست از کاراش برداشت.یادمه رفتم پیشش گفتم که بیا.گفت بعدا این بعداش رو چندین و چندبار گفت و من چون هنوز ازش حساب میبردم روی حرفش حرف نمیزدم تا اینکه دیگه اصلا این کارشو کامل کنار گذاشت منم نه این که از بچگی از این کارش بدم میومد حالا فکر میکردم راحت شدم و خیلی خوشحال شده بودم توی 17 سالگی که بودم دیگه کلی فیلم سوپر دیده بودم و با 2-3 تا دختر دوست شده بودم و همینطوری از رو مانتو حال کرده بودم اما هیچ دختری رو لخت از نزدیک ندیده بودم.دست به همه جاشون زده بودم ولی لخت ندیده بودم یک بار دوست من گفت بیا بریم چند تا دختر هست که با پول میدن و جاشم هست اگر دوست داری پول بیار بکنیم..منم که اولین بارم بود با کله قبول کردم پولم هم آماده کردم و رفتیم تا دخترها رو ببینیم.2 تا دختر بودن یکی سارا یکی مهناز قرار شد من با مهناز برم و دوستم هم با سارا.مهناز یک زن 27 ساله میزد و منم چون قیافه ام واقعا بیشتر از سنم میزد هیچی نگفتم فکر میکرد 22-23 سالم باشه.مهناز بنظر ورزش کار میومد چون تمام عضلاتش سفت بود.پوستی سبزه داشت.کمرش خیلی باریک بود همین باعث میشد کووونش تو چشم بزنه.سینه های کوچیکی داشت اما روهم رفته بد نبود.اینهارو از روی مانتو دیدم کسانی که دختر میکنن میدونن که کردن دختر یک طرف لخت کردنشونم یک طرف.خلاصه این دختره رو خوابوندم رو تخت و خواست خودش لخت شه نذاشتم اول روسریش رو درآوردم بعد شروع کردم به درآوردن مانتو.زیرش پیراهن ساده ای تنش بود با شلوار لی پیراهنشو درآوردم سویتنش معلوم شد.راستش با سینه اونموقعها زیاد حال نمیکردم.بعد وقتی خواستم شلوارشو دربیارم خیلی شلوارش تنگ بود طوری بود که وقتی به زور درآوردم شرتشم باهاش دراومد.بعد برای اولین بار چشمم به جمال کوووووووس روشن شد.نزدیک یک دقیقه دست مالیش کردم که دختره گفت چیکار میکنی؟؟؟؟.خلاصه با ناشیگری شروع به کار کردم اول کیررررمو درآوردم.شروع کردم به لب گرفتن حال نکردم رفتم سراغ سینه اش بازم حال نکردم رفتم سراغ کوووووسش.دیدم کوسش تمیزه شروع به وررفتن باهاش کردم.دستمو توشششششش کردم داشتم آزمایش میکردم اول یک انگشت کردم توش بعد 2 تا بعد 3 تا.تا 5 شروع به انگشت کردنش کردم تا اون لحظه دختره همینطور روی تخت دراز کشیده بود هیچ نه سرش رو بلند کرده بود ونه صدایی ازش بلند شده بود چون من کار خواصی هم باهاش نکرده بودم زیاد براش فرقی نداشت که چیکار دارم میکنم.اما وقتی که انگشت کردمش دیدم یک ذره صدا ازش در اومد بعد که 5 تا انگشتم رو بعد از مدتی تو کووووووسش به زور کردم.خواست شروع به فحش دادن کنه که من جلوشو گرفتم و دستمو درآوردم از توکوووووسش یه صدای آخ خ خخخخخخخخ بلند کرد فهمیدم انگشتم که دراومد اینطوری کرده.پس دوباره شروع به فروکردن 5 تا انگشتم کردم و هی عین حالت کردن عقب جلو میکردم.چون ناخن هم نداشتم اصلا اذیت نمیشد و کووووووسش کاملا باز شده بود و منم با یک دست کمرشو گرفته بودم که عقب جلو کمتر بشه و با یه دست دیگه تند تند انگشتش میکردم دیدم داره یک خبرایی میشهههههههه.توی کووووووسش داغتر شده بود و داشت آب لزجی از کوووووسش بیرون میومد…ادامه دارد..

کیر من و کوس خاله جونم قسمت دوم یکجا شروع به تند کردن انگشت کردنم کردم که دیدم خیلی داره اینور اونور میشه نگو نزدیک ارگاسمش بوده.ارگاسم دخترا طوریکه میتونه حتی نزدیک یک دقیقه طول بکشه بستگی به محیط داره اما وقتی به ارگاسم میرسن چون تمام سیستمای عصبیشون عجیب و غریب میشه بعضی هاشون نمیذارن کردن ادامه پیدا کنه تا وقتی ارگاسم تموم بشه این هارو بعدا فهمیدم.بعد شروع به لرزیدن کرد فهمیدم به ارگاسم رسیده.با توجه به تجربه پسرونه ی خودم که موقع جلق وقتی آب داره میاد ما دوست داریم جلق تندترشه و ادامه پیداکنه برای همون دختره هم سرعت دستمو به آخرین حدم رسوندم و اونم جیغغغغغغغ میکشید.چون خونه ویلایی بود صدا بیرون نمیرفت.منم تند تند داشتم انگشتش میکردم دستشو آورد سمت دستم تا نذاره ادامه بدم منم با یه دست آزادم 2 تا دستشو گرفتم و بکارم با قدرت بیشتری ادامه دادم خلاصه دیوونه شده بود و نزدیک 1-2 دقیقه توی ارگاسم واقعا شدید بود که تممم بدنش داشت میلرزید.بعد که ارگاسمش تموم شد نای حرف زدن با منو نداشت بعداز 5-6 دقیقه با صدای ضعیف گفت تا حالا توعمرم همچین ارگاسم وحشتنکای نداشتم.قلبم هنوز داره مثل چی میزنه.من گفتم تازه هنوز نکردمت؟؟ فکر کردی تموم شده؟؟؟ بعد کیرررررررررررمو بردم سمت صورتش انداختم تودهنش حتی اگه نمیخواست برام ساک بزنه توی اون وضعش ناچار بود.بعداز اینکه اولین ساک رو زد گفت این دیگه چیههههههه؟؟؟؟ گفتم کیررررررره ه ه مگه ندیدی؟؟؟ توکه کارت اینه؟؟ گفت من کیررر زیاد دیدم اما مثل این ندیده بودم؟؟؟ گفتم مگه چشه؟؟؟ گفت از چیش بگم کلفتیش؟؟؟ درازیش؟؟؟ ظاهر کشیدش؟؟؟.گفتم حالا بده یا خوبه؟؟؟ گفت بد یا خوبیش با من نیست که بگم اما اکثرا آرزشون که شوهرشون همچین کیررررری داشته باشه خلاصه من با خودم گفتم این جنده داره خایه مالی میکنه که پول بیشتر بگیره تموم حرفاشو ازاین گوشم شنیدم ازاون گوشم درش کردم حالا نوبت کیرررررررمممممم رسیده بود که برای اولین بار کووووووس کنههههه.کیررررمو گذاشتم دم کووووسش یک کم سخت میرفت توششششش.درآوردم دستمو کردم توکوووووووسش یکم از اون همه آبی که توی کوووووسش جمع بود ریختم روکیررررممممم و دم دروازه کووووووسش تا راحت تر بره توششششششش بعد دوباره سعی کردم ایندفعه بهتربود سرکیرررم وارد شده بود ولی باز تنگ بود.دختره اشکش دراومده بود میگفت وااااااییییییییییی مردمممممممممم خدااااااااااا.این چیههههههههههههه 5 تا انگشت کردی توکووووووووسم هیچی نشد.این همه کیررررررررو جا دادم هیچ چی نشد این چیههههههههه؟؟؟؟.منم به حرفاش اصلا گوش نمیدادم تموم فکرم کردنش بود.بعد کلی فشارررررررررر آوردم و کیرررررررمو تقریبا 3/4 رو کردم توی کووووووسش دیدم صورتش قرمزه و داره جیغهای وحشتناک میزنه.گفتم ساکتتتتتتتت؟؟؟ سرشو کرد تو بالشت صدا خیلی کمتر شد تمرکزم بالاتر رفت و شروع به عقب جلو کردن کردم.با کاندوم داشتم میکردم.توی کوووووسش خیلی داغ غ غ غ بود ابشم که فوران کرده بود.کیرررررررمممممو عقب جلو میکردم.ولی میخواستم تا تههههههههه بکنم توششششششش.زور میزدم ولی نمیرفت سرشو بالا آورد دیدم اشک توچشماش جمع شده گفت بابا دیگه جاااااااا ندارممممممممم بسهههههه.بهش گفتم الان برات بازش میکنم فشارررررررررمو بیشتر کردم.واقعا کووووووس زن یه چیز عجیبیه هرچقدر بخوای جا باز میکنه.با فشاررررررررررم دیگه داشت گریه میکرد کیرررم تقریبا تا تهههههه توشششششششششش بود.دلم براش سوخت گفتم خب بابا درش آوردم دیدم سوراخ کوووووسش همینطور باز مونده و توشو میشه دید.قرمز قرمز بود.گفت بده کیرررررتو به من.دادم بهش شروع به جلق زدن کرد گفتم داری چیکار میکنی؟؟؟ گفت غلط کردم پول نمیخوام بده تمومش کنم.گفتم اینطوریکه نمیشه تازه من میخواستم کونتو هم بکنم؟؟؟گفت چییییییییییییی کوووووسم جواااااااب این کیرررر رو نمیدهههههههه میخوای بکنی توی کوووووووونم نهههههههههههههه.گفتم ارررررررههههه زود کاندومو از سرکیرم برداشت و کیرمو کرد تو دهنش خیلی حرفه ای بود.دیگه چون داشتم حال میکردم چیزی نگفتم.تند تند برام میخورد کاندوم رو هم برداشته بود خیلی حس عالی داشتم.با این حال آبم خیلی دیراومد و طوری شد که دختره یه چیزایی میگفت که نمیدونستم اصلا همچین کارایی هم میشه کرد؟؟؟ گفت اسپری بی حس کننده زدی و یا چمودنم چی چی زدی؟؟ گفتم نه بابا برای چی؟؟ گفت چرا پس آبت نمیاد؟؟؟ گفتم نترس میاد.خلاصه بعد ازکلی ساک زدن رفتم توی آسمون ها و دختر که تموم آرایشش بخاطر گریه ش بهم خورده بود بعد بلند شد دوباره آرایش کرد گفت من تا بحال همچین کیری جز توی تلویزیون و فیلم سوپر جای دیگه ای ندیدم.دیگه یواش یواش داشت باورم میشد که کیرم بزرگه.گفتم یعنی مشکلی داره؟؟؟ گفت نه اما بعضی ها فقط درازن بعضی ها کلفت بعضی ها سرشون کلفته و یا ته شون و….تازه اکثرا آبشون با ساکی که من میزنم زیر 2 دقیقه میاد اما توهم کیر یدست صاف کلفت و دراز داری آبتم دیر میاد.نکنه دارویی چیزی مصرف کردی و یا عملی کردی ؟؟؟ منم دو تا فحش بهش دادم که تو سوسول نارنجی هستی و… خلاصه من هنوز لخت بودم اون لباسشو پوشید و گفت هم حال کردم و هم مردم بخاطر همین تا چندروز کار رو باید تعطیل کنم.امروز کلی قرار داشتم.ازاتاق رفت بیرون منم اومدم برم دستشویی تا سرکیرمو بشورم.در رو که باز کردم دوستم و سارا رو دیدم که به کیر من زل زدن.سارا چشاش گرد بود.مهناز برگشت بهش گفت این چیههههههههه بابا به درد تو میخورد.خلاصه منم که دیگه اصلا بعداز خالی شدن حس دختر رو ندارم رفتم دستشویی و این جریان گذشت.دوست ماهم توی مدرسه جریان رو تعریف کرده بودن و همه از این به بعد یک آقا پشت سر اسمم میذاشتن کلی حال کردم.حتی جلوی معلمها هم منو با آقا صدا میکردن که معلمها کلی شک کرده بودن.من تازه فهمیده بودم که کیرم خیلی بزرگه و از جنده کردن هم خوشم نمیومد رفتم دکتر تا بفهمم جریان این کیر گنده من چیه؟؟؟ دکتره مرد بود نیگاه کرد و گفت کیرت کاملا سالم و جالبه ورزش خواصی میکنی؟؟؟؟ گفتم نه چطور؟؟؟ گفت این صافیش و این فرم اندازه و همینطور تخمهات خیلی بنظر روشون کار شده.من سوالی که برام مهم بود رو پرسیدم اقای دکتر این ایراد داره یا نه؟؟؟؟ گفت نه تنها ایراد نداره بلکه خیلی هم خوبه الان همه مردا میان پیشم تا یکی از چیزایی که تو داری رو داشته باشن.گفتم برای سکس مشکل ساز نمیشه؟؟؟ گفت البته برای زن یک کم اولش سخته ولی اگه تو وارد باشی چند دفعه اولت شاید نتونی اون کاری رو که میخوای انجام بدی اما یواش یواش زنتم غیرمستقیم گفت که گشاد میشه و لذتی که اون از این کیر میبره هیچکس نمیبره تازه این کیر جوابگوی گشادی بعد از زایمانم هست یعنی هرکی زن تو بشه از لحاظ سکسی زن خوشبختی خواهد بود.منم خوشحال که مشکلی نیست و اومدم خونه چند روزی تو فکر کیرم بودم و بحرفهای دکتر فکر میکردم مخصوصا اون جایی که گفت ورزش خواصی میکنی؟؟ یکدفعه دوزاریم افتاد که نکنه این کیرم بخاطر کارای خالم اینطوریه؟؟؟؟ بعد که حرکاتش یادم اومد دیدم بله کار اونه شاید قبل از دکتر رفتنم این جریانو میفهمیدم ازخالم متنفر تر میشدم اما الان فهمیدم که چه کاری برام کرده.الان که تقریبا 18 سالم داشت تموم میشد افتخار میکردم کیری دارم که هیچکس نداره.باخالم خیلی خوبتر صحبت میکردم.هرکاری که میخواست براش انجام میدادم.شک کرده بود اما چیزی نبود که بخواد بهش شک کنه.خلاصه من تازه چشمم باز شده بود از خودم اطلاعات داشتم.کوس کرده بود.فیلم سوپر و…. دیده بودم.بعد رفته بودم تو نخ خالم برای اولین بار اون رو نه به چشم خاله بلکه به چشم یک زن دیده بودم خالم جدا میگم خیلی جوون مونده بود نمیدونم چیکار کرده بود ولی هنوز کلی خواستگار داشت منکه تا 2 سال پیش کیرمو دست خالم میدادم خیلی جلو بودم حالا دیگه هدفم کردن خالم بود.شروع به نقشه کشیدن و فکر کردن کردم.نقشمو اینطوری پیاده کردم چون من شرتک توی خونه میپوشیدم همیشه موقعیت لخت شدن رو داشتم پشم کیرمو همیشه میزدم.کلی با صابون میشستم و بوی خوب میداد.خلاصه من از اون روز شروع کردم به لخت شدن جلوی خالم کیرررمو ازهرطریق بهش نشون میدادم.به دستش میزدم اما اون اصلا بهم رو نمیداد دیدم اینطوری نمیشه.دیگه اون دورانی که بخواد با داد و بیداد منو از یک کار منصرف کنه گذشته بود خودشم اینو خوب میدونست.سعی میکرد همیشه یه نفر خونه باشه وقتی میاد خونه ی ما.اما برام مهم نبود.کیرمو راست میکردم مینداختم توی شرتکم اگه کسی خونه بود حتما موقعی پیش میومد که خالم باهاش فاصله بگیره مثلا بره یک اتاق دیگه.من کیرمو که راست میکردم میبردم طرفش یکدفعه از زیر شورتکم درمیاوردم و بهش لبخند میزدم اوایل سعی میکرد مثل قدیم با دستور و غیره منو از اینکار منصرف کنه.اما بعدا اومد با کلک و چرب زبونی.ولی فایده نداشت.من بکارم ادامه میدادم و هردفعه که میدیدم اون بیشتر کم میاره.بیشتر جلو میرفتم چون تا 2-3سال پیش به کیرم دست میزد.نمیتونست دیگه منو تهدید به گفتن بکسی کنه چون اونوقت منم ماجرا رو براشون تعریف میکردم اینو خودش میدونست.توی یک باتلاق گیر کرده بود که هر روز بیشتر توش فرو میرفت.منم کیرمو هرروز بهش میچسبوندم.از پشت بی هوا با سرعت کیرمو میزدم به کونش .اما زرنگ بود حواسشو جمع کرده بود و دیگه فرصت بمن نمیداد.من دیگه انقدر توی خطش بودم که حتی پریودهاش رو هم میدونستم.کم کم من زرنگتر شدم به بهونه های مختلف میرفتم خونه مادر بزر گم اینا مادر بزرگم که پیر بود نمیفهمید چی به چیه.اونجا دوباره شروع به گیر انداختن خالم میکردم.اما هنوز پا نمیداد.فهمیدم این هیچوقت راضی نمیشه و خیلی سفت و سخته.با خودم گفتم این که بکسی نمیتونه چیزی بگه پس باید به زورم شده این رو کنم.برنامه رو عوض کردم حالا دنبال موقعیت بودم که زوری هم شده بکنمشششش.ادامه دارد…

کیر من و کوس خاله جونم قسمت سوم اول ازهمه کلی شروع به تقویت بدنم کردم چون خالم قوی بود و من لاغرمردنی باید حداقل 2برابر اون قدرت داشته باشم تا بتونم کاریو انجام بدم.نزدیک 4-5 ماه ورزش کردم اونم تو خونه.شنا میرفتم.بارفیکس میرفتم.وزنه خریده بودم انواع اقسام حرکتا رو میکردم هیکیلم واقعا خوب شده بود چون زیاد هم سنگین کار نکرده بودم واقعا بهم میومد.البته توی این 4-5 ماهه همون نشون دادنها و چسبیدنها رو داشتم که تنور سرد نشه.حالا دنبال فرصت بودم.یه روز مادربزرگم مریض میشه خالم نبوده.مادرم میاد میبرش دکترخالم میاد خونه ما میفهمه جریان چیه زود میره خونشون که من فرصت نداشته باشم.حتی وارد خونه نشد.منم زود حاضر شدم رفتم سمت خونه مادربزرگم میدونستم دربزنم باز نمیکنه پس کلید مامانمو برداشتم بردم در روباز کردم رفتم تو.دیدم تواتاقش دراز کشیده.سلام کرذم گفتم سلام خاله.چشاش گرد شد اما به روی خودش نیاورد.گفتم بچه بودم من از تو فراری بودم حالا تو ازمن فراری شدی؟؟ توی اون حالت اخموش خنده اش گرفت ولی باز چیزی نگفت.زود پا شد رفت دستشویی.کلی دست شوییش رو لفت داد اومد بیرون بی صدا.خواست ردشه که من فهمیدم.رفتم زود بغلش کردم.خواست خودشو مثل سابق ازم جدا کنه زورش نرسید یه لحظه ترسو توچشاش دیدم.ایندفعه برای اولین بار بجای محکم صحبت کردن مثل یک دختر بچه گفت من هرکار کردم بخاطر خودت بوده بعدا میفهمی اگه میخوای تلافی دربیاری من هیجا نمیرم وقتی فهمیدی من چیکار کردم اونموقع بیا هرچی تو گفتی من میگم باشه.گفتم خاله جونم؟؟ خاله قوربونت برم هیچوقت انقدر باهاش خوب صحبت نکرده بودم خودش یکه خورد گفتم من میدونم توچیکار کردی.تو بهترین هدیه زندگیمو بمن دادی من بخاطر همین عاشقت شدم تو بهترین زن دنیا شدی برام.خالم از تیزهوشیش خواست زود استفاده کنه گفت حالا که میدونی پس بمن مدیونی باید حرفمو گوش بدی؟؟ گفتم البته تو جون بخوای برات انجام میدم اما از من نخواه که بهترین زنی که تا حالا دیدمو کنار بذارم.اون خواست دوباره شروع کنه که من دستمو بردم سمت سینه هاش برای اولین بار توی عمرم دستم به سینه اش خورد قند تو دلم آب شد عجب سینه سفتی داشت واقعا سفت بود.اون یلحظه خودشو شل کرد.باخودم گفتم بلاخره راضی شد.دو دستی خواستم سینشو بگیرم که ازدستم یدفعه در رفت و رفت توی اتاق در رو با چه سرعتی قفل کرد.من دهنم باز مونده بود.دیگه فرصتی بهتر از اینم گیرم نمیومد رفتم جعبه ابزار رو آوردم گفتم خاله یا در رو بازکن یا در رو بازمیکنمااااااا.صدایی نیومد شروع بکار که کردم صدای پرده اومد یادم افتاد اون اتاق به نورگیر پنجره داره و نورگیرم به راهرو که راهرو ته خونه بود و به بیرون راهی نداشت.فهمیدم میخواد وقتی من وارد اتاق میشم از پشت فرار کنه و ازخونه بره بیرون.منم در رو بعداز مدتی بازکردم.گفتم دیدی باز شد در رو با صدای زیاد بازکردم که بشنوه اما زود اومدم بیرون کمین کردم.کمتر از 2 ثانیه نکشید که خالم خواست در بره منم پریدم گرفتمش.گفتم تو دیگه کی هستی؟؟ اون با نگاش بمن فهموند که نه بابا تو دیگه کی هستی؟؟.بعد بغلش کردم بردمش تویه اتاق که به هیچ جایی راه نداره درو قفل کردم خالم زود رفت کنج اتاق.گفتم خاله بیخود سختش نکن؟؟ اما فایده نداشت کلی دنبالش دویدم تا دوباره گرفتمش.روی مبلی که تواتاق بود خوابوندمش.سینه هاشو محکم گرفتم.صداش خفه شد از درد به خودش میپیچید.با خودم گفتم باز فیلمشه چون به خیالم انقدرم نمیتونست به سینه هاش فشار بیاد چون 2 تا پیرهن تنش بود و یه سویتن.بعد شروع به لخت کردنش کردم پدرمو درآورد اما بخاطر آبرو سر و صدای زیادی نمیکرد.چون آبروی من آبروی اونم بود و نمیتونست بذاره کسی از این ماجرا بویی ببره.اما صداشو طوری میکرد که منو بترسونه که الانه که داد بزنه همه بفهمن ولی من دیگه اونو میشناختم پیرهن اولش و درآوردم.واقعا قوی بود.پیرهن دوم چون یقش کیپ بود و سینه هاش هم کل پیرهنو تنگ کرده بود و خودش هم تقلا میکرد نمیتونستم دربیارم.یدفعه اعصابم خورد شد پیرهنو از یقه جرررر دادم.یدفعه سینه هاش معلوم شد فهمیدم اصلا سویتن نبسته و سینه هاش سفته..پوستش خیلی سفیدتر از من بود سینه هاش اصلا دور قهوه ای رنگی که خیلی از زنا دارنو نداشت اما نوک سینه هاش خیلی برجسته بود و اگه سیخ می ایستاد و ازبغل یعنی نیمرخ به سینه هاش نیگاه میکردی واقعا سرسینه هاشو میدیدی که چقدر برجسته و نوک تیزه.اول همینطور موندم.اونم از همین داشت استفاده میکرد و دستمو گاز گرفت.زود از موهاش گرفتم.اشکش داشت درمیومد ولی من میدونستم که خیلی غده و گریه عمرا نمیکنه.دیدم شلوارشو با این حساب نمیتونم دربیارم.سعی کردم الکی خستش کنم.نمیذاشت به سینه هاش دست بزنم.اگه دستمو از رودستاش برمیداشتم زود یه کاری میکرد تموم انرژیمو ذخیره داشتم میکردم ولی اون داشت تموم زورشو میزد دیگه به نفس نفس افتاده بود و من روش افتاد بودم دستاشو گرفته بودم و لباس تنش نبود فقط شلوار پاش بود.خسته شده بود ولی باز سعی میکرد.میدونستم باز انرژی داره.شروع کردم بخوردن سینه هاش دوباره اینگار جون تازه گرفته شروع به اینور اونور کرد و نیروی ذخیرشوهم استفاده کرد وقعا خسته شده بود.شروع به باز کردن دکمه هاش کردم دیگه شروع به ناله کردن و حرف زدن کرد گفت من خالتم بخدا تو رو از همه بیشتر دوست دارم کاری نکن پشیمون بشم و اینکار درست نیست؟؟؟ گفتم با کیرم پروژه انجام میدادی درست بود؟؟؟ اونموقع خالم نبودی حالا خالم شدی؟؟ دیگه شلوارشو درآورده بودم با یک دستم جفت دستاشو گرفته بودم با دست دیگه شلوارشو پایین میدادم روشکمش هم نشسته بودم.شرتش معلوم شد.شرتش سفید و گلهای صورتی داشت و خیلی باد کرده بود فهمیدم نوار بهداشتی داره زیرش.گفت من پریودمااااااا.تو با یک زن پریود چیکار میتونی کنی؟؟ منم که کامل آمار دستم بود گفتم عجب تو الان 4 روزه که از پریودت میگذره این نوار رو وقتی توی اتاق بودی گذاشتی که اگه به همچین موقعی رسیدی ازش استفاده کنی تا من ولت کنم؟؟ چشاش گرد شد اشک توچشاش جمع شد.گفتم کاریت نمیکنم مگه میخوام شکنجت کنم؟؟ تو با این اخلاق و هوشی که داری فقط من میتونم جوابگوت باشم بیخود نیست این همه خواستگار رو رد کردی حال میفهمم اما حیف تو نیست که همینطور دست نخورده موندی؟؟/ دیگه حرف نزدم نوار بهداشتی رو برداشتم کووووووسی دیدم که واقعا نمیتونم توصیفش کنم دیگه لخت شده بود.من شروع کردم به لخت شدن.اون هنوز زور میزد ولی دیگه عضلاتش جواب نمیداد.شروع به در آوردن شلوارم کردم شرتمو درآوردم.کیرم تا خورد به بدنش یه حسی بهم دست داد که انگار این کیر به صاحب اصلیش برگشته.هنوز باورم نمیشد خاله ای که این همه سال ازش بدم میومد و این همه سال خودشو ازم مخفی میکرد همچین هیکلی داشته باشه؟؟ واقعا هیچ چیش بد نبود پاهای کشیده کوس تمیز سوراخ کون ناز چوچولی خوردنی سینه های سفت متوسط رو به بالا.کیرم که داغ بود رو انداختم لاپاش خوابیدم روش س سینشو کردم تو دهنم.شروع کردم به مک زدن و گاز زدن.اووووووووف جاااااااااان دیدم انگار که خون توش جریان پیدا کرده باشه. سرسینه ها 2 برابر شد.دیگه واقعا یه چیزی تودهنم پر شده بود از این سینه به اون سینه.معلوم بود که چه بخواد چه نخواد داره کیف میکنه.صداش قطع بود.تقلاش کمتر شده بود اما اشک بود که میریخت کیرمو که هم زمان با خوردن سینه هاش داشتم بالا پایین میکردم ازلای پاش آوردم.دوتا سینه هاشو با دستام چسبوندم بهم کردم لاش و عقب جلو میکردم.تازه متوجه سایزش شدم.واقعا روی بدن ظریف یه زن کیرررررر بزرگ و یا کوچیک مشخص میشه.سر کیررررررم بصورت و لبش میخورد.بعد شروع به بازی کردن با کوووووووسش کردممممم.ادامه دارد.دیگه خالم ناامید شده بود و فقط منتظر بود زودتر تمومشه.منمکه تو آسمون ها بودم یه بار آب کیرم برای اولین بار زیر ده دقیقه اومد ریخت رودماغش.یک کم هم رولبش.دستاش کیپ زیرم بود چون دماغش پر آب کیر داغ من بود ناچار شد دهنشو بازکنه همین باعث شد آب کیرررررم که داشت از دماغش پایین میومد بره توی دهنش.باز به ناچار با شروع گریه قورتش داد.کیررررممممم اصلا نخوابید.دوباره که سینه هاشو دیدم کیررررررممممم داغ شد خالم فکر میکرد کار تمومه ولی وقتی دید من تازه شروع به مالیدن کووووووووسش کردم دوباره رفت توهمون حس قبلیش وقتی دست روی کوسش کشیدم یه کم لرزید اونطورکه تو داستانهای دیگه نوشته شده اینطوری نیست که تا دست به کوس دختر میزنی دیگه کامل راضی میشه و پا میده این لرزشم بخاطر حال نبود بیشتر بخاطر اینکه تا حالا کسی به اون قسمتش دست نزده بود.شروع به مالیدنش کردم چند بار تف انداختم روش و شروع به مالوندن کوووووسش کردم به چوچولش کاری نداشتم.بهش گفتم حالاکه من دارم کارمو میکنم میخوای همینطوری اسیر باشی یا دستاتو آزاد کنم؟؟ گفت آزاد کن.گفتم خودت میدونی کلید توشلوارمه تا بخوای از زیرم دربری کلیدو برداری در رو باز کنی من گرفتمت و کار رو طولانی تر میکنی.هیچی نگفت.دستشو آزاد کردم.تونستم بیام عقبتر.کونمو گذاشته بودم تقریبا رو زانوش شایدم پایین تر.شروع بخوردن کووووس خیس شدش کردم.مثل حیوون میخوردم.اونقدر خوردم که صداش دراومد.این صدایی که ازش شنیدم برای اولین بار توعمرم بود چون صدای گریه دعوا.ناز کردن.خر کردن.با صدای حشریت خیلی فرق داره.این صدای حشریت بود.بکارم ادامه دادم.حالا یکی از دستامو بردم سمت سوراخ کونش دست دیگمو بردم سمت چوچولش شروع به نوازشش کردم.یدفعه انگار باطری هاش روعوض کرده باشن انرژی گرفت.کمرشو بالا پایین و عقب جلو میکرد اینکار ناخداگاه بود حالتی رو داشت که انگار داشت یه نفر میکردش.با یه دستم سوراخ کونشو با 3 انگشت باز کرده بود با زبونم داشتم بکار خوردن کووووووووسش ادامه میدادم.یواش یواش دیدم که از کوووووووسش داره آب میاد.فهمیدم ارگاسمش نزدیکه.نقشه کشیدم.یکم کارمو سریعتر کردم تا اینکه دیدم میخواد به ارگاسم برسه.خیلی سریع کارمو کند کردم.دیدم هی خودشو میده سمت من فهمیدم منظورش اینه که ادامه بدم.روش نمیشد یک کلمه بگه.سرعتمو کم کردم شروع کرد بمالوندن خودش بمن منم عقبتر رفتم و نذاشتم زیاد بماله درعوض 5 تا انگشتمو کردم توکووووونش چون نزدیک ارگاسم بود زیاد حالیش نمیشد.اندازه 20 ثانیه دوباره با سرعت کوووووووسشو خوردم.دوباره ول کردم دیدم داره بال بال میزنه.گفتم چیههههههه نه به اون ندادنت نه به بال بال زدنت خاله جوووووونممممممم قربونت بررررررممممممممم.خوب شد خودتو برام نگه داشتی؟؟؟ خالم باز با این حالش خواست به مغروریتش ادامه بده.صداش درنیومد چون اگه درمیومد تابلو بودکه حشریه و از اونطرفم نمیخواست بگه من راست میگم سعی کرد تکون نخوره. من دوباره 10 ثانیه رفتم تو کارش دیدم ایندفعه خیلی به ارگاسمش نزدیکم.زور میزد خودشو بمن بماله گفتم خاله اگه حرف نزنی تا عبد اینکارو میکنماااااااا؟؟؟ 1 بار دیگه انجام دادم.گفت بابا کشتی منو توروخدااااا بخورررررشششششششش دارم میمیرممممممممم اگه منو دوست داری ادامه بدهههههههههه.من اول شروع کردم با کووووووونش ور رفتن بد سریع کوووووووسشو خوردم دستمو بردم سمت چوچولش.یدفعه لرزشی گرفت 10-20 ثانیه با قدرت تموم هرچی تو توانم بود گذاشتم.چهره خالم تواوج لذت برام از سکس با هاش لذت بخشتر بود.اخرای اورگاسمش بود که زود بلندشدم کیرررررمو بسمت کوووووونش بردم میدونستم تا جاییکه میشده بازش کردم.یکم مالیدم به کووووووسش.اون هنوز توی ارگاسم بود.بعد با آب کووووسش کیررررمو خیس کردم بردم سمت سوراخ کوووووونش.با قدرت و فشارررررررررر فرستادم توکووووووونش.برخلاف انتظارم تا نصف توششششششش رفت.یه لحظه حالت خفگی بهش دست داد درست مثل یه بچه که زیاد گریه میکنه نفسش بالا نمیاد 3-4 ثانیه نفس نمیکشه.نه صدایی ازش درمیومد و نه کاری میکرد بعد یدفعه دیدم دوباره داره میلرزه.این لرزش معلوم بود که ارگاسم دومی هست نگو درد توی اون چند ثانیه اونقدر بالا بوده که شوک وارد کرده که ارگاسم دوم بعد از ارگاسم اول اومده منم دیدم تا تنور داغه بایه دست کووووووسشو میمالیم با یه دست چوچولش و کیررررررمو تا تهههههه داده بودم توکوووووووونش.جووووووووون.حالا تند تند تبلمه میزدم اونم دستاشو آوردم بود بالا روسینه هام گذاشته بود داشت چنگ میزد که صبر کنم و ادامه ندم.چون خیلی زورصرف کرده بود دیگه قدرتشو نداشت الان جلومنو بگیره.لرزشیکه توصورتش بود هیچوقت یادم نمیره.اینکارای من باعث شد براچند ثانیه از هوش بره.بعد بلند شد.منم کیررررررمو تا تهههههه دادم توکوووووونش همونجا نگه داشتم آروم چوچولش رو میمالیدم روش دراز کشیدم شروع کردم به بوس کردنش.صداش دراومد بصورت بریده گفت وووو-اااااا-ییییییی چییییی-کااااا-ررررر-مممممرم-کردییییییی.توروخداااااااا فرصت بدهههههههه اینطوری سکته میکنماااااااااااا.حالش بهتر شده بود.گفت دارم میمیرم از درد گفتم واقعا فقط درد بود؟؟؟؟ دید دیگه هیچ چیز ازم پوشیده نیست.خواست بحرف زدن ادامه بده که من چوچولش رو سریعتر مالیدم کیرررررررمو بحرکت درآوردم گفت یکی دیگههههههه؟؟؟ نههههههههه.اما خودشو عقب جلو میکرد.گفتم نه اینکه تو خیلی ازش بدت میاد؟؟؟؟.کارمو ادامه دادم.ایندفعه انگشت یه دستمو بجای مالیدن به کوسش داخل کوووووسش کردم.داد زد نهههههههههههه من دخترمممممممممم؟؟؟. گفتم نترس مواظبم خالههههههههه.ادامه دادم پردشو حس کردم.3 تا انگشتمو وارد کووووووسش کردم تا جاییکه پردش بود.شروع به جلق زدن کردم براش.روشم گاهی میخوابیدم.لبو بوس میگرفتمو یا سینه هاشو میمکیدم.دوباره دیدم داره میره توی اوج تموم کارهامو متوقف کردم گفتم اگه بدت میاد قطع کنم؟؟؟ دو سه ثانیه طول کشید تا جواب بده.گفت واقعا بدجنسی توکه میدونی من دوست ندارم اغرار کنم ولی تو میخوای غرورمو ازم بگیری؟؟؟؟.دیدم داره بلبل زبونی میکنی دوباره شروع کردم و سرموقع قطع کردم.صداش قطع شده بود.گفتم میگی یا نه؟؟؟ تیکه تیکه گفت چی بگم تو چی میخوای ازم؟؟؟ منو که پاره کردی؟؟؟ واقعا چی میخوایییییییی؟؟ گفتم میخوام رضایت بدی از این به بعد ماله خودمی باید بگی که بهت بد نگذشته و دوست داری من ادامه بدم؟؟؟ با کلی مکث گفت باشهههههههه هرچی تو بگیییییییی من ماله تواممممممممممم الان توروخداااااااااا ادامه بدهههههه دارم میمیرماااااااااااااا.منم 5 ثانیه ادامه دام دوباره ایسادم.گفت چرااااااااااا ایستادییییییییییی پسسسسسسس منکه گفتم منو که خورد کردی دیگه چی میخواییییییییییییی؟؟؟ گفتم حالاکه مال من شدی باید همه چیزت ماله من باشههههههه حتی کووووووست؟؟؟ با ترس و تعجب منو نگاه کرد؟؟؟ منم نذاشتم حرف بزنه بکارم ادامه دادم تند تند با قدرت هرچه تمومتر به ارگاسم سومش رسید.گذاشتم خوب حال کنه.چون آب کیرم یدفعه اومده بود و مکثهایی که هی میکردم خیلی بهم قدرت داده بود.آخرین لرزه های ارگاسمش بود که دستمو از توکووووووسش درآوردم کیرررررررمم همینطور.اما چوچولشو میمالیدم.دستش به علامت صبر کردن روسینه من بود و میگفت صبر کننننننننن.اول فکر کرد میخوام صبرکنم اما کیررررررمو دستمو برداشتم دیگه آخرین رگه های ارگاسمش بود که کیررررررررمو با فشارررررررررررررر بردم بالا و با سرعت هرچه تمومتر تا جاییکه میتوسنتم کردم توکووووووووووووسش.یه جیغغغغغغغغغغغغغ کشید که موهای تنم سیخ شد.همزمان با حالت رعشه گریه اش گرفت و بازم همزمان ارگاسم چهارمش صورت گرفت..خواستم کیررررررمو عقب جلو کنم انقدر توشششششششش داغ غ غ ع غ شده بود که جمعا با 3-4 تلبمه منم رفتم توی ارگاسم.اونقدر ارگاسم این سری طولانی بود که تازه فهمیدم واقعا چقدر انرژی میخوا چندتا عین این اورگاسمو آدم بگیره.دیگه وسطای ارگاسمم بود که ارگاسم خاله جونم تموم شد.حدود 15 دقیقه کیرم توکوسش بود روش خوابیده بودم.اونقدر ضعیف بودم بعد از15 دقیقه تازه قدرت بلند شدنو پیدا کردم.وقتی بیدار شدم دیدم خالم زیرم افتاده و چشماش بسته است.خیلی ترسیدم.فکر کردم مرده.اما بعد گفتم یا بیهوش شده و یا خوابش برده.طفلک 4 تا ارگاسم بعلاوه یه جنگ با منو پاره شدن پردش و جرررررررررر خوردن کووووون و کووووووسش همه دریه شب اتفاق افتاده بود.دیدم کیررررررررم هنوز توکوووووسشه.درآوردم دیدم خونیه.هنوز داغ بود پنج دقیقه قدرتمو جمع کردم بعد بلندش کردم بردم حموم.خیلی خوب شستمش.گذاشتمش روی تخت خواب.بعد رفتم از بیرون چند تا آب میوه و کیک تازه و کلی خرت و پرت بعلاوه یه دسته گل و کلی گل رز قرمز خریدم رفتم خونه دیدم خوابه به مادرم زنگ زدم گفتم من پیش خاله هستم و نگران ما نباش.اونم گفت مادر بزرگم حالش خوب میشه اما شب اونجا میمونه خلاصه خیالم که از اونا راحت شد رفتم گلهای روز قرمزو پر پر کردم ریختم روتخت خوابش.اونقدر رز تواتاقش و تخت خوابش ریختم که بوی گل همه جا رو گرفته بود.خلاصه صبح بلند شده بود منم کنارش خوابم برده بود.اول منو بیدار کرد اومد مثل سابق باهام محکم حرف بزنه اما درعوض تو چشام نیگاه کرد و زد زیرگریه.زود بغلش کردم گفتم تو دیشب قول دادی که ماله من باشی اما من به تو قولی ندادم الان بهت قول میدم که همیشه تا زمانیکه تو بخوای از شوهر برات عزیزتر میشم.همیشه ماله تو خواهم بود.یک کم با شنیدن حرف جدیم آرومتر شد اون چیزیکه همیشه میدونستم ازش میترسه رو دورانداخت اونم تنهایی بود من رفتم با آب میوه و کیک برگشتم و دسته گلم که تویه گلدون قشنگ بود آوردم گذاشتم کنارش دوباره گریه کرد.گفتم چیه؟؟؟هیچی نگفت ولی فهمیدم از خوشحالیش بوده.بهش گفتم رابطه منو تو بین خودمون میمونه ولی من ازشوهرم بتو نزدیکتر خواهم بود خلاصه از اون روز به بعد من عاشق خالم هستم و از وقتی کار گرفتم اکثر درآمدم رو خرج اون میکنم هنوز ازدواج نکرده و مادر بزرگم فوت کرد خونه رو دادن به اون که توش زندگی کنه همه فامیل فکر میکنن کار میکنه اما نمیدونن که تموم خرجشو من میدم بهش گفتم اگر بچه دوست داشته باشه میتونیم درخارج بچه دارشیم و با انواع کلک اونو مثلا به فرزندی قبول کنیم و یا این که اصلا یک بچه از ایران به فرزندی قبول کنیم..که هنوز جواب نداده.شاد باشید دوستان

شوهر جديد مامان (۱) من امیر علی هستم و کلا تو نخ سکس با مامانم و از اینجور چیزا نبودم و مامانم هم از اونایی نبود که سکسی باشه و کارش راست کردن کیر این و اون باشه.قضیه از اونجایی شروع میشه که من متوجه تغییر رفتارهای مشکوک بین مادرم هانیه و پدرم شدم.کم کم دیگه باهم حرف نمیزدن و مامانم شبها تو پذیرایی میخوابید چندبار از مامانم پرسیدم که چی شده ولی هربار جواب سربالا میشنیدم.چندوقت بعد مامانم بخونه ی مادرم بزرگم نقل مکان کرد و من دائم از بابام میپرسدم که چی شده ولی بازم جواب سربالا و اینکه دعوای زن و شوهریه و از اینجور کوس شعرها.بالاخره باهر بدبختی و اعصاب خوردی بود امتحانات پایان ترم رو دادم.اواخر تیر بود که از مادربزرگم خواستم وساطت کنه ولی اونم میگفت مادرم چیزی بهش نگفته؟؟ خلاصه یه روز عصر بابام 48 سالشه با عصبانیت اومد خونه ازش پرسیدم چته؟؟؟ چی شده؟؟ گفت امروز مجبور شدم مادرت رو طلاق بدم.شوکه شدم؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم چی باد بگم رفت سر وسایل و لباساش همه رو جمع کرد و انداخت تو ماشینش و رفت.شروع کردم به گریه کردن.باورم نمیشد حتی نتونستم4تا سوال بپرسم ازش یخورده فکر کردم که چرا اون خونه رو گذاشت و رفت؟؟ به ذهنم اومد خونه بنام مامانه به موبایل بابام تلفن کردم گفت بعدا راجع به همه چی باهم حرف میزنیم.ازش پرسیدم جایی داره بره؟؟؟ گفت آره خیالت راحت.میخواستم به مامانم تلفن کنم که دیدم با مامان بزرگم اومد.بهش گفتم چی شده و دلیلش رو پرسیدم و بازم…..داشتم دیوونه میشدم چند شب مادربزرگم پیش ما موند و بعدش رفت.چند بار به بابام زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود توهمین ایام متوجه شدم که مامانم مهریه اش رو هم بخشیده؟؟ چند روز بعد بابام بهم تلفن زد و باهم قرار گذاشتیم از جاییکه بود چیزی نگفت و شماره جدیدش رو بهم داد.اونموقع برام طبیعی بود چون بابام همش خط عوض میکرد و میگفت مزاحم داره.این ماجرا گذشت و شد4ماه بعد.یه روز که مثل جسد از دانشگاه اومدم مامانم گفت که میخواد راجع به مسئله مهمی باهام حرف بزنه؟؟ ازش خواستم بزار واسه فردا ولی اصرار داشت که امروز اون قضیه رو مطرح کنه و اینو بگم که من تو اون 4 ماه خیلی کم حرف عصبی و بیحوصله شده بودم و اولین و تنها دوست دخترم رو که تازه پیدا کرده بودم پروندم و سر هرچیز پیش پا افتاده ای با همه دعوا میکردم.خلاصه مامانم شروع کرد به شر و ور گفتن تا رسید بجاییکه گفت میخواد دوباره ازدواج کنه؟؟؟؟.مامانم 45 سالشه و مثل مامانای بقیه دوستان که ماماناشون رو وصف کردن عین دختر 24 ساله نیست و رونای گوشتی هم نداره بلکه مثل یه زن 45ساله معمولیه و لاغر که سایز سینه اش 75 و کمرش 32.و از موقعیکه یادم میاد همیشه رنگ موهاش شرابی بوده.خلاصه واسه چند لحظه شوکه شدم؟؟؟؟ اون گفت با مردی آشنا شده و امشب هم اون یارو که اسمش فرشاده من و مامانم رو برای شام دعوت کرده بیرون.خیلی غیرتی شده بودم ولی تو اونموقع چیزی بفکرم نمیرسید بگم.خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم به اون رستوران رفتیم تو همینجوریکه مات دنبال یه مرده تنها میگشتم مامانم گفت بریم طبقه بالا.بالا که رفتیم فرشاد رو دیدم.خلاصه بعد از سلام و علیک و احوال پرسی نشستیم و در حین صرف غذا خودشو معرفی کرد و گفت که فوق دیپلم نقشه کشی داره و یه آژانس داره و از زن قبلیش بخاطر بد دهن بودن و اینکه بچه دار هم نمیشه جدا شده و از آشناییش با مامانم گفت که یه روز مامانم خونه دوستش بوده که آژانس میگیره بیاد خونه و چون آژانس ماشین نداشته خود فرشاد میاد و تو راه که بودن سر صحبت باز میشه و مامانم میگه که طلاق گرفته و…تو نگاه اول فرشاد آدم خوبی بود اما من دوست نداشتم مامانم زیر مرد دیگه ای بخوابه خلاصه آمار فرشاد رو دراوردم و همه حرفاش نه تنها راست بود بلکه دستی هم تو کار خیر داشت و نگفته بود.یه 2 ماهی بود که چند بار فرشاد و مادرش اومدن خونه ما و چندبارم من و مامانم و بابابزرگ گیجم و مامان بزرگم رفتیم خونه شون واقعا نمیشد روی فرشاد عیب گذاشت اما من دوست نداشتم مامانم کیر دوم رو تجربه کنه واسه همین به بابام همه ماجرا رو گفتم و اون گفت که مامانت بخاطر فرشاد ازم جدا شده و اون فرشاد رو میخواسته وگرنه چه دلیلی داشت که زندگیش رو ول کنه؟؟؟ از بابام خواستم دخالت کنه اما پیچوند و گفت که نزارم اونا باهم ازدواج کنن.به مامانم گفتم که از فرشاد خوشم نیومده و نمیخوام که باهاش ازدواج کنه هرچی دلیلش رو پرسید سربالا جواب دادم بعد از چند روز جر و بحث جواب آخر رو داد که مهم اون و فرشاد هستن که همدیگه رو میخوان و اگه من نمیخوام میتونم برم پیش بابام یا ننه بزرگم؟؟؟؟؟ میخواستم بلند شم و تا اونجاییکه میخوره بزنمش ولی نمیشد دیگه کار از کار گذشته بود.قرار شد یه مراسم ساده برگزار کنن و فقط خودیها باشن به بابام گفتم و بعد از کلی فحش و پس گردنی گفت حالا که نتونستم باید زندگیشون رو براشون زهر کنم.خلاصه مراسم تو خونه ی ما برگزار شد و آقای دوماد سرخونه که خودش خونه هم داشت و داده بود اجاره عروسی کرد.بعد از صرف شام مهمونا رفتن و ننه بزرگ من کلید کرد که بیا امشب بریم خونه ما اما من قبول نکردم و در نهایت فرشاد گفت ایراد نداره امیرعلی که بچه نیست ماهم سن و سالی ازمون گذشته.فرشاد 41 سالش بود و از مامانم کوچکتر و همین بود که حرص من رو در میاورد خلاصه مامانم با فرشاد رفتن تو اتاقشون و منم رفتم تو اتاقم که بخوابم اما خوابم نمیبرد چون امشب فرشاد با مامانم حسابی قرار بود حال کنن.چشمام بسته بود که متوجه شدم در اتاقشون باز شد.از خودم صدای خور خور دراوردم نمیدونم کدومشون بود اما اومد در اتاقمو باز کرد و مطمئن شد که من خوابم درو بست و رفت نمیدونم چند دقیقه گذشت ولی بلند شدم وآروم در اتاقمو باز کردم و رفتم پشت در اتاق اونا کیرم حسابی راست شده بود.گوشمو چسبوندم به در صدای آه ه ه ه و ناله مامانم بلند شده بود و فرشاد که همش از هیکل مامانم تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت.فرشاد حسابی داشت مامانمو میکرد و مامانم فقط میگفت فرشاد جوووووون بکنننننننن خیلی دوستت دارم و بعد هم گویا میرفتن تو فاز لب و لوچه صبح شد اونا شاد وسرحال و من کیری.فرشاد گفت امیرعلی جان بیا تا یه مسیری برسونمت و من باهاش تا یه مسیری رفتم.نمیدونم چرا دوست داشتم بهش اعتماد کنم ولی خوب پروژه زهر و اینکه اون دیشب یه دل سیر مامانمو کرده بود نمیذاشت.کم کم بدرفتاریهام رو که غیرارادی بود و ناشی از مشکلات روانی بود که تو اون مدت برام پیش اومده بود شروع کرده بودم.دائم فرشاد رو کیر میکردم و نمیذاشتم آب خوش از گلوشون پایین بره.فرشاد واسم یه پراید خرید همون چیزی که بارها از بابام خواسته بودم و اون با اون همه پولی که داشت نکرد اما بجای اینکه از فرشاد فقط یه تشکر کنم بهش گفتم همه زورت همین بود نکنه توقع داری باهاش بیام تو آژانست کار کنم؟؟؟؟ اونشب مامانم و فرشاد خیلی بهشون برخورد و مامانم تا چند روز با من حرف نمیزد.تو این مدت دائم از بابام خط میگرفتم امتحانای ترم شروع شد و من ریدم و از 19 واحد فقط 10 واحد پاس کردم.مامانم خیلی شاکی بود ولی فرشاد میگفت که شرایط امیرعلی بد بوده چند بار میخواستن منو ببرن پیش روانشناس که موفق نشدن 5ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره اسیدی آرایش میکنه درست قبل از رسیدن فرشاد.بهش گفتم قراره جایی برین؟؟؟ اون گفت نه.لباسای خوبی هم پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود.فرشاد که اومد خونه یه دوش گرفت و یه چایی خورد و با مامانم رفتن تو اتاق و شروع کرد مامانم رو جرررررر دادن صدای ناله های مامانم خونه رو ورداشته بود و بعضی وقتا فرشاد میگفت هیسسسسسسسسس یواشششششششش اما مامانم خیلی حشری بود و به فرشاد میگفت محکممممممم بکننننننننن.بعد چند دقیقه آروم شده بود و دیگه اون صداش نمیومد بعد یک ساعت که اومدن بیرون اول مامانم اومد بیرون دیدم فرشاد همه ماتیکا رو خورده و حسابی مامانم رو کرده.فرشاد اونشب از خجالتش بیرون نیومد و به بهونه خستگی شام نخورده خوابید با مامانم که سر شام بودیم خیلی کفری بودم که یهو از دهنم در رفت و گفتم یه خورده ملاحظه کنید منم دارم تو این خونه زندگی میکنم فکر نکنم همه زن و شوهرها اینجوری باشن؟؟؟؟ مامانم هیچی نگفت و از خجالت سرخ شد رفتم که بخوابم گفتم بزار یه کیر اساسی به فرشاد بزنم.رفتم تو اتاقشون و بلند گفتم فرشاد جوووون شب بخیر خوابای خوب ببینی.فرشاد که حول کرده بود گفت قوربونت امیرعلی جووون توهم همینطور.خودش فهمید بود که چه سوتی داده.یه چند وقت یه خط درمیون همین داستان بود اما بدون صدای بلند و خجالت بعدش به بابام که گفتم محکم زد تو گوشم و گفت خاک توسرت داره با مامانت کیف میکنه تو هیچ گوهی خوردی؟؟؟؟

شوهر جديد مامان (۲) خلاصه یه بار که مامانم شروع کرد به آرایش کردن و حسابی خودشو برای فرشاد ساخته بود رفتم تو اتاقش داشت خودش رو تو آینه برانداز میکرد با عصبانیت بهش گفتم نمیشه این گوه بازیتون رو شبها بکنین؟؟.آقا از راه میاد حتما باید بخوابه روت؟؟؟ مامانم که شوک شده بود و باورش نمیشد که من یه همچین حرفی بهش بزن گفت:اولا که مودب باش بعدشم من زنشم و خلاف شرع نمیکنیم اگه ناراحتی مثل آدم بخودش بگو فرشاد آدم منطقیه.کم کم از کوره در رفتم گفتم الان دارم به تو میگم تو بهش بگو.گفت من روم نمیشه بهش بگم پسرم اومده بهم میگه به شوهرت بگو از راه میاد روت نخوابه خوب دلش میخواد بعضی وقتا که از سرکار میاد خستگی شو درکنه دیگه داد و بیداد نداره که درست حرف بزن؟؟؟ این حرفا رو که زد دیگه نتونستم خودمو نگه دارم رفتم طرفش و محکم حولش دادم طرف دیوار دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم همین که اومد بخودش بجنبه رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم رو زمین.اول میخواستم همونجوری از خونه پرتش کنم بیرون اما چشمم که به سینه ی سفیدش افتاد نمیدونم چیشد که کشیدمش طرف تخت اونم داد و بیداد میکرد و با مشت به پاهام میزد بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت اومد دربره که پاشو گرفتم محکم کشیدم و خودمو انداختم روش.شروع کرد به فحش دادن.دو زانو نشستم رو دستاش و تی شرتمو دراوردم یهو داد زد چیکار میخوای بکنییییییی؟؟؟؟ مامانم شروع کرد به تقلا کردن که محکم سه چهارتا زدم تو گوشش و تلافی این چند وقت رو سرش دراوردم خیلی محکم زدم برای چند ثانیه گیج شده بود لباسی که تنش بود رو دراوردم و اون داشت التماس میکرد و گریه دیگه برام فرقی نمیکرد اون کیه فقط میخواستم بکنمششششششش یه کرست مشکی تنش بود خوابیدم روش و تا اونجاییکه میتونستم گردنشو سینه اش رو لیس زدم دیگه اینقدرگریه کرده بود و داد زده بود که جون نداشت شلوار تنگ پاشو که دراوردم دوبار شروع به گریه کرد و همش میگفت من مامانتم نکن توروخداااااااااااااا ولی من دیگه حالیم نبود فکر نمیکردم روناش اینقدر برام جالب باشه بهش گفتم یادته اونشب چقدر اینجا آخ خ خخخخخخخخ و اوخ خ خخخخ کردی؟؟؟؟گفت غلط کردم گوه خوردم اما دیگه فایده ای نداشت شورت سفیدشو اومدم دربیارم که با پاش زد تو صورتم اومد دربره با مشت محکم زدم پشتش یهو ایساد.خیلی ترسیدم ولو شد رو زمین و فقط ناله میکرد و گریه بلندش کردم و خوابوندمش روتخت دیگه مقاومت نمیکرد شرتشو که دراوردم کوووووسش رو دیدم وااایییییییی یه کووووووووس خوشگل با لبه های صورتی اووووووووووف.یذره با دست مالیدمش بعد کرستش رو دراوردم سینه هاش عالیییییییییییی بود.شروع کردم به لیس زدن سینه هاش مثل سگ لیس میزدم مامانم زیر لب میگفت فرشاد کجایی بیا بیا محکم فکشو گرفتم و فشار دادم و گفتم اگه اسم اون حرومزاده رو بیاری همینجا خفت میکنماااااااااا؟؟؟ حسابی ترسیده بود و منم چون اولین سکسم بود ترسیده بودم و دست و پامو گم کرده بودم.بعداز اینکه سینه هاشو حسابی خوردم بدون اینکه کوووووسشو بخورم و از اینجور کارا با دستم لای کوووووووسشو باز کردم و کیررررررررمو آروم کردم توشششششششششششش خیلی لحظه خوبی بود جااااااااااااان خوابیدم روی مامانم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن.همینطوریکه میکردمش محکم بغلش میکردم و بوسش میکردم هربار که میخواستم ازش لب بگیرم صورتشو برمیگروند و نمیذاشت که ازش لب بگیرم.سعی میکردم جوری بغلش کنم که تموم بدنش تو بغلم باشه واقعا لذتش غیرقابل وصفه.تو همین گیر و دار دیدم آبم داره میاد کیرررررررمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو سینه هاش.بعدشم ولو شدم روش.یه 4 ، 5 دقیقه ای روش خوابیدم که یهو یاد فرشاد افتادم.سریع بلند شدم خیلی عرق کرده بودم بهش گفتم صبرکن بیا دوباره مانتو و شلوارت رو بپوش بعد ساک بزن.مامانم گفت اههههههههه تو چه گیری دادی به اونا ول کن دیگههههههههه اگه نمیخوای بلند میشم میرماااااااااا؟؟؟؟ با کلی ماچ و اصرار قبول کرد تموم لباساشو پوشید حتی جوراباشو هم گفتم بپوشه که بیشتر فاز بده اومد روسریشو سرش کنه گفتم اونو نمیخواد.من عاشق اون شلوار لی و مانتوش بودم.خلاصه شروع کرد ساک زدن.شاید بخاطر اینکه زودتر آبم بیاد قشنگ ساک میزد؟؟؟ همیجوری ساک میزد و من تو عرش بودم که دیدم داره آبم داره میاد نمیدونم چرا آبمو تو دهنش خالی نکردم کیررررمو اوردم بیرون و همه آبمو ریختم روصورتش و یخورده هم ریخت رو مانتوش.مامانم گفت خیلی خوب حالا اجازه هست برم حموم؟؟؟ گفتم الان باهم میریم گفت نترس خودمو نمیکشم.خلاصه اون رفت حموم و منم گه گاه به مامانم کمک میکنم و بالاخره دلیل طلاقشو هم بهم گفت و منم چند وقت با بابام قهر بودم.اما مامانم گفت که بهتر باهاش آشتی کنم ممکنه بفهمه که من دلیلشو فهمیدم.بهش گفتم پاشو برو حموم الان فرشاد میاد.گفت برو گمشو وقتی بیاد مطمئن باش میکشتت.گفتم باشه پس وقتی اومد منم میگم بابام بخاطر جنده بودن مامانم طلاقش داد و اونوقت تو میمونی و فرشاد بعدشم میگم که برای اینکه از شرمن راحت بشی خودت این نقشه رو کشیدی و بهم گفتی بکنمت که تابلوم کنی؟؟؟؟؟ مامانم شروع کرد به گریه دیدم اینجوری نمیشه وقت زیادی نمونده بهش گفتم بلند میشی یا به زور ببرمت؟؟؟ اومدم که دستشو بگیرم و به زور ببرمش خودش بلند شد لباساشو برداشت که بره دوش بگیره منم لباسامو برداشتم که برم اما من و راه نداد تو حموم یه چند دقیقه ای گذشت یهو فکر کردم که نکنه خودکشی کنه یا حالش بد شده باشه؟؟؟.چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم گوشه حموم داره گریه میکنه منو که دید داد زد واسه چی اومدی تووووووووووو برووووووووو بیرونننننننننننننننن.گفتم ترسیدم خودتو بکشی چشمش به جعبه تیغها افتاد اینو که دیدم لباسامو دراوردم ترسید و گفت میخوای چیکار کنی؟؟؟؟؟؟ گفتم میخوام دوش بگیرم نمیتونم تنهات بزارم میترسم شر درست کنی رفتم تو گفتم بلندشو خودتو بشور الان فرشاد میادااااااااا؟؟؟؟ بلند شد دیدم دستاش خیلی میلرزه شامپو رو برداشتم و سرشو شستم خیلی کووووووووووس شده بود دلم میخواست یه بار دیگه تو حموم هم بکنمش خلاصه لیفشو برداشتم و تموم بدنشو لیف زدم و حسابی سینه هاش و کووووووس و کووووووووونشو مالیدم وقتی داشتم پشتش رو لیف میزدم دیدم جای مشتم رو پشتش کبود شده.از خودم خجالت کشیدم زیر دوش شستمش بعد همینطورکه داشتم پشتشو میشستم روی کبودی رو بوس کردم که یهو خودشو کشید جلو و فهمیدم که خیلی درد داره.از پشت بغلش کردم و گردنشو چندبار بوس کردم بازم کیررررررم راست شده بود کم کم صورتشو با دستم برگردوندم طرف صورت خودم.آروم لبامو گذاشتم رو لباش دیگه صورتشو برنگردوند کیررررررمو میمالیدم بهش اومدم سینه هاشو بمالم گفت بسه دیگه الان فرشاد میاداااااااا.سریع خودشو خشک کرد و منم کمکش کردم لباساشو پوشید و رفت بیرون.لای درحموم رو باز گذاشتم تا بفهمم کی فرشاد میاد.گاهی از لای در به بیرون نگاه مینداختم.حموم تو اتاق منه و دقیقا روبروی دراتاقم.از جلو دراتاقم که رد شد دیدم یه دست لباس قشنگ پوشیده و دوباره آرایش کرده.انگار فرشاد اومده بود.بلههههههههه فرشاد اومد.ترسیدم نکنه بهش بگه خلاصه اونا رقتن یه حالی باهم کردن و اونشب گذشت

شوهر جديد مامان (۳) فردا صبح که بیدار شدم دیدم مامانم هنوز خوابه و فرشاد داشت میرفت.رفتم دستشویی اومدم بیرون فرشاد گفت میشه تا مامانت خوابه چند دقیقه باهم حرف بزنیم؟؟؟؟؟؟ تخمام گره خورد گفتم راجع به چی؟؟؟؟ گفت من معذرت میخوام بابت اینکه از راه که میومدم با مامانت میرفتیم تو اتاق دیشب هانیه بهم گفت که از این قضیه ناراحت شدی ولی روت نشده به خودم بگی؟؟؟ چیزی نگفتم و حسابی عرق کرده بودم گفت خوب ما اشتباه کردیم ولی فکر میکردم تو این روابط زناشوئی رو درک کنی اما من قول میدم که دیگه از این اتفاقا پیش نیاد.خلاصه فرشاد خداحافظی کرد و رفت منم رفتم تو اتاق مامانم دیدم هنوز خوابه رفتم روتخت کنارش خوابیدم یه رکابی تقریبا نازک تنش بود با یه شلوارک جوری خوابیده بود که پشتش بمن بود کیرررررررم راست شده بود آروم کووووووونشو مالیدم کیررررررم داشت میترکید.آروم از روی تخت بلند شدم لباسامو دراوردم راستش سکس دیشب خیلی بهم حال داده بود و فکرم رو یه جورایی سبک کرده بود.لخت شدم و دوباره خوابیدم کنارش خیلی آروم رکابیشو از پشت زدم بالا باز چشمم به جای کبودی خورد یه خورده شلوارکشو که اومدم بدم پایین بیدار شد یهو برگشت تا دید منم گفت بلایی که دیشب سرم اوردی بس نبود بازم میخوای با زور کتک باهام سکس کنی؟؟؟؟؟؟؟ گفتم نه بخداااااااا الان چشمم به کبودیه خورد خیلی ناراحت شدم دست خودم نبود اونموقع؟؟؟؟؟؟؟؟ پرید وسط حرفم و گفت الان که دست خودته برو بیرون با این که کیررررررررم داشت میترکید لباسامو ورداشتمو رفتم بیرون.بعد از صبحونه مامانم رفت تواتاق 1 دقیقه بعد بلند شدم برم که ازش بازم معذرت بخوام دیدم جلو آینه ایساده و داره سعی میکنه روجای کبودیو چرب کنه ولی دستش خوب نمیرسید گفتم اگه بذاری من بیام چرب کنم؟؟؟؟ چیزی نگفت رفتم و پشتشو کرم زدم ازش پرسیدم دیشب به فرشاد چی گفتی راجع به کبودیه؟؟ گفتش بهش گفتم خورده به تیزی در کابینت کرم رو که زدم رفت و کرستش رو برداشت که تنش کنه رفتم و کمکش کردم و تی شرتشو پوشید بهش گفتم میشه بغلت کنم؟؟؟؟ گفت تو که هرکاری بخوای میکنی اون از دیشبت امروز صبح هم که لخت شده بودی میخواستی بکنیم؟؟؟؟ حتما اگه بگم نه کتک میزنی؟؟؟؟ گفتم فقط میخواستم ازت معذرت بخوام گفتم که دست خودم نبود مگه نمی بینی چند وقته عین دیوونه ها شدم بسکه تواین مدت بهم بی توجهی کردی اینجوری گوه شدم.دیدم اشک تو چشماش جمع شده بغلش کردم تا اونجاییکه میشد فشاررررررش میدادم کیررررررررم داشت راست میشد دیگه نمیتونستم تحمل کنم دو سه تا ماچچچچچچچچچ آبدار ازش کردم شروع کردم گردنشو بووووووووووس کردن کیرررررررررم هی میخورد بهش و اون چیزی نمیگفت گفت بسه دیگه میترسم دوباره از دستت در بره باز وحشی بشیهاااااااااا؟؟؟ قضیه صبح و فرشاد رو به مامانم گفتم ساعت طرفای 11 بود که گفت میخواد بره شهروند خرید گفتم باهاش میام بنظرم میومد که هنوز شاکی باشه با اون قضیه دیشب حقم داشت.خلاصه یه مانتو کرم تخمی داره اونو پوشید و یه روسری تخمیتر از مانتوش هم سرش کرد منم تو اتاقم شال و کلاه کردم بهش گفتم مامان میشه امروز یه لباس دیگه بپوشی؟؟؟ گفت لباس دیگه ای ندارم همش کثیفه بهش گفتم اون مانتو مشکیه رو بپوش با اون روسری آبیه.این مانتو مشکیه خیلی تنگه و هربار که میپوشتش تموم بدنش میزنه بیرون انگار که لخت باشه.گفت اون مال مهمونیه گفتم بپوش دیگه بزار روحیت عوض شه.خلاصه با اصرار من قبول کرد اومد که بپوشش گفتم یه خورده ام آرایش کن اینجوری بری تو خیابون همه فکر میکنن پسرت مرده؟؟ خلاصه یه آرایش ملایم کرد اما خیلی خوشم نیومد رفتم جلو آینه و بهش گفتم خیلی تغییر نکردی آخه صورتت خیلی خستس یه نگاه غضبناک بهم کرد و شروع کرد به آرایش دیدم خیلی عصبانیه اومدم بیرون و تو پله ها منتظرش شدم بالاخره اومد ووااااایییییییی عجب کوووووووووسی شده بود.اگه تواتاق بودیم درجا میکردمش خیلی آرایشش سنگین بود خلاصه پریدیم تو ماشین من و رفتیم تو فروشگاه یه کله حواسم به مامانم بود و از شق درد داشتم میمردم بعضی وقتا هم خودمو میمالیدم بهش اما اون مدام میرفت کنار یجا دولا شد که گوشت برداره رفتم چسبیدم در کوووووونش که یهو برگشت با عصبانیت گفت جلو مردم اینجوری میکنی فکر میکنن جنده ام بفهم اینوووووووو؟؟؟؟ خلاصه تو راه برگشت بودیم که مجدد من خایه مالی کردم و تموم حواسم فقط به بدن مامانم بود.خلاصه اومدیم و خریدارو گذاشتیم تو آشپزخونه مامانم وقتی دولا شد که کیسه ها رو بزار زمین چشمم خورد به سینه هاش که تو اون مانتو تنگ رو به پاین افتاده بودن دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم مامانم رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه دنبالش رفتم همینکه روسریشو برداشت بهش گفتم بزار کمکت کنم تابلو بود که هدفم چیه بهم گفت اگه بزارم کمکم کنی دست از سرم بر میداری میزاری بعد از اون زندگیه گوهیم با بابات حالا که فرشاد رو پیدا کردم باهاش زندگی کنم؟؟؟؟ اگه فرشاد از کارات شاکی بشه ول میکنه میره هاااااااا.پریدم وسط حرفش گفتم من دیگه اون آدم قبلی نیستم و هم تو و هم فرشاد رو دوست دارم من فقط به فرشاد حسودیم میشه که اونو بیشتر از من دوست داری.گفت اصلا اینجوری نیست برای اینکه اگه اینجوری بود قضیه دیشبو بهش میگفتم گفتم حالا کمکت کنم؟؟؟؟؟؟؟ چیزی نگفت رفتم جلو گفتم بزار یه بووووووووست کنم از دلت در بیارم یه بوووووووس از لپش کردم و بغلش کردم تا اونجاییکه میشد فشاررررررررش دادم شروع کردم به گرنشو لیس زدن همینجوریکه گردنشو لیس میزدم سینه هاشو هم میمالیدم.کم کم اومدم طرف لباش و ازش اساسی لب میگرفتم هیچوقت فکر نمیکردم که لبای مامانم اینقدر خوردنی باشه دیگه داشتم لباش رو درسته میکندم بعد لباسامو سریع دراوردم کیرررررررم داشت خودش رو میکشت مامانم همینجوری ایساده بود و داشت منو نگاه میکرد چشمش که به کیرررررررم خورد گفت همش بخاطره اینه لامصبههههههههه؟؟؟ گفتم دیشب که معرف حضور شده گفت دیشب اگه میتونستم میکندمش که تا آخر عمرت حصرتش به دلت بمونه.گفتم الان نکنیشاااااااا؟؟؟؟ گفت بعید نیست رفتم طرفش و گفتم بعید نیست هانننننننن؟؟؟؟؟؟؟ میخواستم زودتر لختش کنم اما دیدم حیفه از رو مانتو نمالمش آخه اون مانتو خیلی سکسیش کرده بود بردمش روتخت بهش گفتم دولاشه روتخت واااییییییییی سکسی ترین لحظه عمرمو داشتم میگذروندم.رفتم از پشت شروع کردم سینه هاشو مالیدن اساسی میمالیدم و گردنشو هم گاهی یه لیسی میزدم مامانم هم کم کم داشت صدای نفسهاش بیشتر میشد همینجوری دستمو انداختم و دکمه های شلوارشو بازکردم شلوارشو آروم دراوردم ولی هنوز مانتوشو درنیاورده بودم.از روی شرتش یخورده سوراخ کووووووون و کووووووووسش رو خوردم اوووووووووف.تو همون حالت دولا شرتشو دراوردم اومدم کیرررررررم رو بکنم تو سوراخ کوووووسش که یادم افتاد برام ساک بزنه آروم در گوشش گفتم برگرده و برگشت کیرررررررررمو بردم جلو گفت چیکارش کنم؟؟؟؟؟ گفتم بخورشششششش.اول قبول نکرد اما بالاخره کیررررررم رفت تو دهنه هانیه جوووووووووووووون.برای منکه یکی کیررررررررمو میخورد خیلی عالیییییییییی بود خیلی خوشم اومده بود.پشت سرشو گرفتم و محکم کیرررررمو هول دادم تو دهنش یهو اوق زد و گفت اگه بخوای اینجوری کنی معاملمون نمیشهاااااااا؟؟؟؟؟ گفتم ببخشید فقط تو ادامه بده و اون ساک میزد چند بار که حس کردم داره آبم میاد کیررررررمو از دهنش دراوردم و بعد دوباره میکردم توش بعد کیرررررررمو اوردم بیرون خوابوندمش روتخت و پاهاش رو باز کردم شروع کردم به لیس زدن کووووووووووسش جاااااااااااااااااان.مامانم با اینکه سعی میکرد خودشو بی تفاوت نشون بده اما تابلو بود که داشت اساسی حال میکرد بلندشدم و خوابیدم روش اومدم کیررررررررررمو بکنم توکوووووووووووسش بهش گفتم بازم دولاشه و اونم سگی دولا شد کیرررررمو کردم توکووووووووسش و آروم عقب و جلو کردم دولا شدم روش و سینه هاش رو میمالیدم خیلی عالیییییییییی بود.سعی میکردم آروم تلمبه بزنم تا کیررررررررم بیشتر طاقت بیاره مامانم سعی میکرد آه ه ه ه و نالهههههه نکنه ولی خیلی آروم میکرد بعد از اینکه حسابی سینه هاشو از روی مانتوش مالیدم و آبم داشت میومد کیرررررررم رو اوردم بیرون و بهش گفتم مانتوتو دربیار خودم نشستم لبه ی تخت و اونم شروع کرد مانتوشو دراوردن مانتوشو که دراورد به کرستش اشاره کرد و گفت اینم دربیارم یا نه؟؟؟؟؟؟ گفتم آرهههههههه دیگه اونم بکنننننننن زودتر میخوام سینه هات رو بخورمششششششششششششش کرستش رو دراورد خوابوندمش روتخت و سینه هاش رو تا اونجایی که میشد میخوردم نمیتونم بگم چقدر ولی اساسی سینه هاش رو خوردم و کیررررررمو دوباره کردم توکوووووووووووسش و همینجوریکه میکردم ازش لب میگرفتم تابلو بود که خودشم داره حال میکنه همینکه بخودم اومدم فهمیدم که آبم داره میاد اما دیگه دیر شده بود و همشو خالی کردم تو کوووووووووووسش.مامانم چیزی نگفت بعدش که آبم خالی شد همینطوریکه روش خوابیده بودم بهش گفتم نمیخواستم اینکار رو کنم و تازه کارم.گفت ایرادی نداره این تاوان عشق به فرشاد اصلا فکر نمیکردم که یه زنه 45 ساله اینقدر بتونه خوب آدم رو ارضا کنه یه چند دقیقه ای همونجوری روهم خوابیدم و بعد گفت بزار برم این گند کاریت رو درست کنم ساعت طرفای 2 بود.بلند شد و از کشوی خودش 2 تا قرص ضدحاملگی خورد و من اونجا برای اولین بار قرص های ضدحاملگی رو که تو درس تنظیم خانواده صحبتش شده بود رو دیدم اومد و از کشوش لباس برداره که بره حموم همین که دولا شد و سوراخ کونش رو دیدم یادم اومد که از کوووووووون نکردمش؟؟؟؟ بلندشدم رفتم طرفش همینطوریکه خم شده بود کمرشو گرفتم و اومدم کیرررررررمو که با دیدین سوراخ کوووووونش راست شده بود بکنم توششششششششش که بهم گفت امیرعلی خواهش میکنم اون نهههههههههه.دیگه دلم نیومد ادامه بدم بهش گفتم بجاش برام ساک میزنی آخه دوباره شق شده؟؟؟؟؟؟؟.اومد شروع کنه به ساک زدن و منم کلی حال کردم و تموم آبمو تو دهنش خالی کردم.دیگه تا امروز همیشه یواشکی باهم سکس داریم.پایان؛اين زود ادامشو براتون كذاشتم كه علاف نشيد دوستان شاد باشيد

این دختر خاله مردم آزار (۱)من 5تا دختر خاله یکی از یکی کس تر دارم واز 15 سالگی که یادمه وتوهمین سن هم بود که موتور سکس مارو همین دختر خاله ها استارتشو زدن چشمم دنبالشون بود وآرزوی کردنشون.اونموقع هم سنی بود که همه پسرها معا مله شون دستشون بودو چشمشون تو لاپاهای زن ودختر های فامیل وزن همسایه ها و….بعدش هم که دستشوئئ، ونصف روزامون به قول معروف تو دستشویی میگذشت..خودمونیم موقع جق زدن لحظه ای که میخواد ارضای اجباری بشین وآن هم با اون فشار شدیدو فوران شیر موز تاحالا قیافه خودتونوتو آینه دیدین ؟هر کی یادش بیاره که چه شکلی میشه! از قضا تو همین قروقی های دستشو یی بودم که چون کوه اتشفشان ،منی بود که پرتاب میشد به درو دیوار ،یهو دیدم یک جفت چشم بی حیا ودریده وکیر ندیده داره به کیر منه کس ندیده با چه تعجبی و ولعی نگاه میکنه که از ترس حیوونی کیر م وسطهای رنگ آمیزی به درو دیوار باقی آب تو گلوش گیر کردو حناق گرفت خودمم سکسکه.از ترس کونم که مبادا بزرگتر خانواده باشه همانطور شلوار پایین خشکم زد عرق بود که از صورتو چاک کونم بیرون میزد ضربان قلبم که نگو از شدت پالسهای شدید متوالی تبدیل به ممتد شده بودوچراغ روغن روشن ونزدیک بود که یاتاقان بشکنه بره تو اسبول مبارکم. چشمم که به مهاجم مزاحم سرخر دوخته شد عقربه از 1000 اومد به 10 وانگار اتیش از گوشهام وچاک کونم بیرون زد.حالا کی بود؟ این دختر خاله اکله گرفته کس زاغول بود که لحظه ارضا شدن درو باز میکنه واز تعجب دهانش باز میمونه وزودی دست میزاره رو دهانش ونیشش به حالت تمسخر باز میشه.کاش یکی از قطره های نازنین تو دهن این کس ملوک میفتاد.خندیدو در و بست. من موندمو شلوار پایین و کیر از نفس افتاده که زبونش بیرون افتاده بودو قیافه گریونه من که ای وای ابروم رفت وهمه الان میفهمن.هی به خودم فحش میدادم که چرا یادم رفت در وقفل کنم وهی داشتم با اب دستشویی بازی میکردم وتو فکر این رسوایی بودمو هی این پتیاره سر خرو فحش میدادم که ببین چه جوری این یه لقمه جق وزهر مارمون کردن ننتو(یعنی خالمو)خر(یعنی شوهر خالم )بگاد دختر .حالا تا عمر داریم مسخرمون میکنه.نره یه وقت به کسی بگه . من که بیرون بیا نبودم .میشنیدم که خیلی ها شاش بند شده بودن واخرش داداشم بلند گفت بچه چته اونجارو قرق کردی سیمان خوردی منم نه گذاشتم ونه برداشتم گفتم نه دوغاب خوردم بعد به خودم گفتم گه خوردم اسهال خوردم خار آخوندمحله ام گائیدم (این تکیه کلام شوهر خاله سیرابی خور کسکش بود).دیدم نه اینجوری نمیشه تا کی باید این تو بسط بشینم.گفتم هر چی باداباد زدم بیرون وبا گوشه چشم دنبال اون لکاته میگشتم وبا تعجب دیدم که هیچ کدومشون نیستن.یه نفس راحت کشیدموهمون لحظه خاله ام گفت ای قوربونت بره خاله چی شده مگه چی خوردی ؟هی گفتم هندونه رو با پوست نخورین به خرجتون نمیره که !برگشتم نگاهش کردمو اومدم یه چیزی بگم که بی خیال شدم راهمو کشیدم و رفتمتو سر زبونم گفتم که اون که پوست هندونه میخوره شوهر پوزملوک گاومیشه ته که درست عین یه یابو میخورهگهچراغ اتاقف رو روشن کردم دیدم همین دیوس رو تختم دراز کشیده داره سیگار میکشه وتمام زیر لب گفتن منم شنید ولی قبلش از ترس یه عربده کشیدم رو زمین ولو شدم خیلی خونسرد اومد سمتم گوشمو گرفت گفت سیرابی خور گفتنتو شنیده بودم ولی این الفاظ جدید رو خوشم باشه مارمولک پوفیوز.گوشمو کشیدو ول کرد ورفت.همونجا چه کینه ای ازش گرفتم که منجر به گائیدن چهار تا از به قول خودش گنجشکها شد به دست من وزیر من کلاغ کسخل.حشری .اول که از دومی شروع کردم که خودش بفرمارو زد.اینم بگم که جدی میگم من هیچوقت دنبال کس نبودم همیشه یه جوری خودش میرسید من فقط اینطور که میگن نگاهم همون لحظه اول تو پاچه زنها میرفت وچشمشون میگرفت یعنی نگاهم خریدارانه بود.شب که شد شوهر خاله وپدرمو داداشم تو حیاط خوابیدن ومن وباقی خانمها هر گی یه طرف جا انداختن وچون تعداد زیاد بود دیدم تشکها کیپ توکیپ شده عنقریب ادمهاشم کیر تو کس بشند.من که بیرون محال بود بخوابم چون از سوسک نفرت داشتم وبشدت چندشم میشد. تو این گیرو دار یهو دیدم جای من افتاده زیر پای تشک طناز (همون مزاحم سر خر )من دراز کشیدم که جابجا بشم دیدم طناز داره ملحفه اش رو رو به پائین میکشه واومد سمت من گفت خیالت راحت باشه به کسی نگفتم .اینو گفت نیشم باز شد گفتم جان من نگفتی ؟ابرو بالا انداخت گفت نچ.همون لحظه اون یکی دختر خاله هام یکی یکی مسواک زدن ودارن میان برن تو جاشون ویکی یکی دارن به کیر من نگاه میکنن همونجا زدم تو سرم یه چشم غره رفتم به طناز که آره ارواح بابای کسکش خالی بندت !!توهمون حین این جنده بزرگه دختر خاله اولی که تازه شوهر کرده بود واز بخت تخمی مادر زنش ادم زیر کرده بودو افتاده بود زندان این داشت از درد کیر میمردولی خارکوسه جلبی بود که لنگه نداشت هیچوقت نمیتونستی فکرشو بخونی عاشق دست انداختن وتشنه نگه داشتن بود.بله میگفتم اومد که از روم رد بشه احساس کردم که پامو عمدا لگد زد یه اخی گفتم وپریدم ونگاهش کردم دیدم یه چشمک زد یه موچی نشونم داد که کفتم خارتونو گائیدم با هفت ،هشت همسایه اینور واونورتون.ملافه رو کشیدم سرم به ادای این جنده بزرگه فکر میکردم .مطمئن بودم قصدش کیر کردن من پوزملوک دستو پاچلفتی بودکه درو قفل نکرده بودم خالا باید این جنده مالیاتی ها مسخرم کنن.خارتونو نه نه ! دهن پدرتونو خر بگاد(آخوند محلمون).چراغها خاموش شدن و یه یکساعتی کلنجار میرفتم وتو جام جابجا میشدم که یهو دیدم یه دست خر نه ببخشید یه پای خر میخوره به گیجگاهم اول فکر کردم یه سوسک داره اونجا راه میره مثل کسخلها پریدم از ترس ریدم.فقط دادنزدم که این اکله ها فر دا جمعه بودمنو دست نگیرن.که یهو یه صدای پیز پیز شنیدمو دیدم طناز ه وهیس هیس میکنه .من که صدام درنیومده که این چرا این جوری میکنه اهمیت ندادمو رفتم زیر ملحفه که دیدم که اینبارپاشو میزنه به کتفم .بعد این زدن ،از دق الباب تبدیل شد به مالیدن دستم همینطور میومد سمت کلحبیب اخوند محله بالا که حالا داشت ناخوداگاه مثل مار بوآ راست میشد .خاک بر سر من اسگول کنن که کیرم فهمید چه خبره من نفهمیدم. اولش از پاش یه نیشگون کوچیگ گرفتم بعد الکی میزدم رو پاش که مثلا چرا ابروی منو بردی .بعد نمیدونم یهو یه بویی مست کننده به مشامم خورد که از این رو به اون رو شدم (مثل گربه نره ازگل خرسمبک از اون هایی که نمیدونن سیری یعنی چی وخایه هاشون اندازه کله این شوهر خاله قرمساقه منه وجلوشون گیاه سمبل الطیب بزاری نشه میشن> میگن این بو بوی کس گربه ماده رو میده وگربه نر بدبخت شق درد میگیره)بوی کس به مشامم خورد واز خود بیخود شدم وباقی کارها سپرده شد به غریزه والا من که خودم عرضه نداشتم …کم کم نیشگون منم تبدیل به پا مالیدن حضرت علیه شد یه 5 دقیقه ای مالیدم و وکل حبیب داشت منفجر میشد که یهو دیدم دست منو با دوتا پاهاش گرفتو کشید بالا وانگار داره افسار یابو میکشه منم سر خوردم و رفتم تو بغلش وپهلو به پهلو روبرو یعنی صورت به صورت شدیم یهو بهم گفت خاک تو سرت (که شرم نکردی امدی ور دل وکس من )گفتم واسه چی ؟میخوای برم تومنو کشیدی بالا !گفت من کشیدم تو برای چی امدی بالا.تو همون حین اون مقدارسرما خوردگی که داشتم باعث شده بودکه اب دماغم حباب بشه وبه حالت بادشده وخالی شده بخوره به دماغش وبرگرده یهو خندمون گرفت واین از شانس ما مردها این بی منطقی زنها گاییده مارو(من گفتم توچرا امدی) خلاصه دست انداخت به کلحبیب بشمار دو نشده دوغاب ریخت تو دستش گفت هو ببین کی به بابام میگه سیرابی خور !!!البته اینها رو اروم میگفت ولی کفرش در اومده بود گفتم حالا نشون میدم که شیردونش مال منه دست انداختم تو کسش که وای استخر امجدیه بود یهو چنان اخو اوخش در اومد که الاغ جلوی دهن منو گرفت .منم دیدم داره 3 میشه جلوی دهن اونو گرفتم وکیرم مثل شیلنگی که اب میاد ولی سرش رو زمینه هی اینورو اونور میره که با یه دست دیگش گرفتو گذاشت لای پاش و دیگه بدتر شد احساس میکردم که الان همه از جمله اون جاکش سیرابی خور دارن نگاه میکنن که این کشتی به گجا میرسه .شدم مثل وحشی ها منم کس ندیده اول حمله کردم پستونهای شاخ وبرجسته وسفت نوک تیزه لیموی شیراز ببخشید اسمش چند سیلابی شد .ممه هارو که مثل ژله اینورو اونور میرفت ودهان منم در تعقیبشون بود گرفتم وانداختم تو دهنم که وای وای چه مزه ای ،دیگه داشتم غش میکردم که طاقت نیاوردم همون زیر ملحفه رفتم یه خمش ،ورفتم لای پاشو سینه ام رو چسبوندم رو کسش شروع کردم ممه هاشو خوردن نافشو خوردن لبشو گاز زدن کگوشهاشو گاز گزفتن .خلاصه هیچ کجای بدنم بیکار نبود ودست اخر کجش کردم ودستمو انداختم به کون لطیفش وای دیگه داشتم دیوانه میشدم چه بدنی اخ چه بویی ،بوی بدنش با اب کسش که انکار اب حوضی سطل به سطل داره میریزه روبدنم و دهنم ،و هر جا که بگی!!..بوی کس اتاق رو برداشته بود توهمین حین سرو صدای این گربه مادر قحبه که ذکر خایه های جمیلش رفت داره مئو مئو میکنه الانه که هم بیدار شن ،دست بردار هم نبود که یهو دیدم یه دمپایی از اون ور حیاط ول دادن تو کله نانجیب حرومزاده سر خر ش و فرار کرد منم که خیالم راحت بازم دست انداختم ،وطناز از ترسش که شاید کسی بیدار شده با دست پس میزد اینقدر ادامه دادم که دوباره خر حشری شد و روز از نو روزی از نو دوباره من دست انداختم به کسش با انگشتم که یه خورده کرده بودم اون تو داشتم میمالیدمش از شق درد داشتم پستونهاشو گاز میگرفتم اونم داشت گلومو میک میزد .اونموقع کیر ساک زدن مد نبود کس لیسی هم مد نبود پس کس لیسها وساک زنها بیخودی وانسن خبری نیست .دیگه کارم شده بود مثل وحشی ها وبا کف دستم داشتم کسشو میمالیدم یه ان سر خوردم از ناف برم سمت رون به پائین که یهو دیدم یه تکون شدید ویه صدایی که جلوش گرفته شده بود دراومد یه چیزی مثل شلنگ اب پاش پاچیده شد به صورتموکه همینطوری هاج واج موندم که وای این چقدر اب داد در صورتی که نمیدونستم ارضای زنها چه جوریه این و عادی دونستم فقط زیادی ابش منو متعجب کرد.بعدش چنان بی حال شد که عین جنازه افتاد رفتم بغلش ماچش کردم وگفتم راحت شدی نه گفت اولین باره که اینطوری ارضا میشه مثل الاغ کیف میکرد ومدتی گذشت که دستش باز خرکت کرد ودوباره که پهلوش دراز کش در حال شیر خوردن بودم باز کیرمو گرفت ونزدیک بود بازم ابم هدر بره ودستشو کشیدم ودو تا سیلی چپ وراست گذاشتم تو کوش این کیر صاحاب مرده که باز غش نکنه بالا بیاره رو خانوم.بدجوری دردم گرفت به خودم گفتم دستت بشکنه بی انصاف از دماغش در اوردی که .دوباره شروع عملیات وایندفعه حشری تر از اولی شده بود اینبار کشیده شدم سمت کسش ومحل بالا کسشو که تیغ انداخته بود ویه زره موهاش در اومده بود را شروع کردم زبونم رو روش کشیدن وای چه حالی میداد دوباره سروصدا وحالت گریه طناز از شدت حشری شدن ونمیدونم چی شد که من الاغ رفتم یهو روش وکیرو زوم کردم دم در بهشت برین کس نازنینش وکله اخوندرو یه دادم تو وداشتم که دیوانه میشدم که تا ته فشار بدم بره تا ته یهو دوتا دستشو انداخت به حالت کفی رو سینه ام واز زیر یه فشار ی داد که هیچ گوریلی نمیتونست منو با اون شدت پرت کنه رو به بالا از ترس پاره نکردن بکارتش چنان به بالا پرتاب شدم که نصف راه تمام ابم پاچید روخودشو از این ور اونور هم صدا شنیدم که رو انو دختر خالم هم پاچید وشانس اوردم که بیدار نشدن وموقع فرود امدن برخورد کردم به زانوی چپش که اول نفهمیدم چه بلایی سرم اومده /اصلا درد احساس نگردم دوباره اومدم بغلش وتتمع رو ریختم به پهلوش .هر دو نفس نفس میزدیم .گفت حمال داشت چیکار میکردی اگه هولت نمی دادم که بدبخت میشدم .گفتم چرا بدبخت مگه خودم مرده بودم که برات شوهر پیدا نکنم .شاکی شد گفت خاک بر سر بی غیرتت .گفتم تلق تولوق شوخی کردم ضعیفه.دوبار ه نازش کردم واینبار نیم ساعت طول کشید تا دوباره به راه بیاد .این ساعت شماطه دار هم صداش کلافه میکرد ادمو ولی خب چاره نبود صداش لازم و ساعت هم چند هست هم که قشنگ نورانی دیده میشد .دوبار کشتی راند سوم شروع شد ایبنار برای اینکه سوتی ندم برش گردوندم که وای وای کیرمو که گذاشتم لای پاهاش وروی لمبرش خوابیدم تازه فهمیدم دارم چه گهی میخورم سکس تازه به این میگن وای چاک گون عرق کرده واب کس واب زیپو کم بود چه بویی راه انداخته بودمثل ناشتاهایی که اول صبخ بوی کله پاچه مستشون میکنه منم مست پاتیل کرد .اونجا بود که غریزه بهم گفت این اسبول باید فتح بشه ودرش کنده بشه وداخلش باید هجوم برد .اونقدر از پشت بالا پائین کردم وبا دستام پستونهاشو میمالوندمو پس گردنشو خوردم که حس کردم که از شدت حشری شدن پاهاش اتوماتیک وار باز شد مثل درب برقی پارکینگ باز شد یعنی اماده ام تا میخ اسلامو در سرزمین کفر فرو کنی که فرو کردم که از درد داشت متکارو گاز میگرفت دیگه زمین ونمیدونم.کله اش که رفت با اینکه خیلی تنگ بود اما انقدر اب کیر واب کس وعرق اون اطراف کله کلحبیب بود که فشار نداده داشت هول میخورد ومیرفت تو خونه مردم. فقط شنیدم که نفسش رفت منم از ترسم،کیر اونتو مونده میگه کس خارت نمیام بیرون ،موندم اواره نه راه پس نه راه پیش که نفسش برگشت .حیوونی اصلا نگفت که درش بیار شایدم مثل من یه تختش کم بود. تا بالاخره اروم شدو دیدم داره کونش قنبلتر میکنه ودر جهت بازی میده .انگار کیرم اونتو باد کرده لحظه ارضا شدنم بود خوابیدم روش و پستونهاشو از پشت گرفتم و شروع گردم مثل وحشی ها تلمبه زدن خالا نزن کی بزن هر بار که بشدت میکوبیدم در کونش وتا ته میرفت تو از دهنش یه صدای عجیبی میومد بیرون که با خرخر خوابیده ها مچ شده بود باور کنید سه بار که از عصر تا خالا ارضا شده بودم مزید بر علت شده بود وتا مدت 20 دقیقه من رو کون این بینوا تلمبه میزدم البته دروغ چرا تا قبر سید علی گدا چهار انگشت آآآآ وسطهای راه یه استراحت میدادم ولی موقع راه افتادن چنان بکسباتی تو کون هوس انکیز این بینوا میکردم وچنان تخته گاز میرفتم که سرو صدای یاتاقان این بیچاره دراومده بود البته خوش خوشانش هم میشد .تا بالاخره اینقدر تند ش کردم که لحظه ارضاشدن چنان روش خوابیدم ومحکم تو بغلم فشارش دادم که نزدیک بود کمرش بشکنه اما با جون ودل واز تمام وجود هرچی اب تو انباری داشتم رو براش ریختم تواسبول نازنینش و همزمان جوری ارضاشد که گریه کرد و5دقیقه ای همون طور روش افتادم. که یه دفعه حس کردم که یکی ملحفه رو از رو پشت سرمون برداشت وگفت خیلی خیوونی.باقیش باشه در قسمت بعد.ادامه…

این دختر خاله مردم آزار (۲)درود بر همگی.ادامه ماجراوقتی با تمام وجود آب انبار رو تو بشکه خالی کردم یه نوع احساس خیلی قشنگ سکته ناقص کیری بهم دست داد وروی ان مه لقا سرنگون شدم.البته اگه بهش بشه گفت مه لقا.با اون فشار ی که به این بینوا وارد کردم و شیروباز کردم میترسیدم از چشمهای دختر خاله بغل دستی با فشار بزنه بیرون. در ایت حین یه صدای پایی به گوشم خورد .یکی هم که نیست به منه مشنگ کسخل بگه اقا 2زار دادی 10 دور چرخ فلک سوار شدی ،!تشریف نمیارین پائین؟بلبرینگهاش سوخت داره دود بلند میشه!!ددددآخه گوت آقا الان یکی بیاد رد بشه نمیگن اینجا چرا دو طبقه است؟ به خودم اومدم وبادو کف دست به زمین یه فشاری دادمو یه دیده بانی مختصر اینو رو اونور هر جارو نگاه میکردی دختر خاله!! چپ کس ،راست کس، پائین جای کس مغز(من کسخل میگه)اونور چپ کس، اونور راست کس ،!!!!خارکوسته کچل از بس سیرابی خورده یه جوخه درست کرده.اما چه جوخه ای که رستمش یکدست اسلحه بیشتر نداره واونم که سه سوت میگیرن تو کونش میکنن جوخش هم میدن بگا.هنوز اتاق بو کس میداد.کلحبیب هم که جا خوش کرده بود میگفت حرف مرد یکیست کس خارت نمیام بیرون .حالا تن لش خودشو خفه کردهداره ندید بدید بازی در میاره.اون ماست خورده هم زیر من انگار غش کرده سوار یابوی سفیدرویاهاشه.دوباره روش دراز کشیدم ، دوباره یه صدای پای دیگه اومد یه نظری به چپ راست کردم خبری نبود جز توهم کیری مغز بازم با ارامش خوابیدم روش نخیر این از یابو سفیده پائین بیا نیست اینقدر بهش خوش میکذره که سنکینی الاغی مثل منو احساس نمیکنه ..آخیش چه نرمه آدم بمیره اینجور جاها بمیره !!پس واجب شد که وصیت بکنم اینروبمیرم که صدای تائیدیه اش از تو حیاط آمد بابای کسکش این جوخه کس زاغول ها بود .دیوس انکار بامن تله پاتی داره.تودلم گفتم بکش به اون سیبلات مرتیکه لانتوری بی ادبخیر سرش چناناوازی داد گه چرت هر چی گربه شیره ای پاره کرد.که یکی ملحفه رو از سرمون کشید زهر ترک شدم گفتم تونمیری سرعت وقدرت تله پاتی این قرمساق 100الاغ چاپاره..که دیدم یکی گفت خیلی حیوونی حیوون وحشی !!!!(حرف حساب جواب نداره .حالا اگر هم داشت کی تخم میکرد بگه .این کل حبیب ادم فروش هم زوددر رفت و در وبست مارو داد دم چاک این جنده علیصغر که مثل شمر واستاده بالاسرما، برگشتم بی انصاف طروفرز پای خوش تراش ونازنینشوگذاشت رو کل حبیب خایه مال یهو کذاشت رو یکی از وردستهای ناموسمون که با نفسش با همیکی شدن وبا یک دستش علامت سکوت رو صورتش .نتونستم تحمل بکنم بی انصاف انگار داشت ته سیکار خاموش میکرد تا اومدم ولوم صدای گه خوردم غلط گردم که کون کردم رو زیاد کنم یه فشار دیگه داد که این عنتر آی آخشو گفت .زود از ترس کونش (دیگه چه ترسی)ملحفه رو گشید رو سرش و شروع کرد با صدای کم گریه کردن، ولی کس وکونش با ریتم صدای گریه اش هماهنگ نبود زیادی شلطاق میکرد اونم جلوی کی ؟؟این لجاره کس چرت پرون.آرسن لوپن کچل جلو ش لنگ مینداخت یعنی به آرسنه لوپن.چشمتون روز بد نبینه با چه قشنگی وظرافت که نمونه یک زن قالتاق ..اه ببخشید قاطع،شروع کرد فحشهای ارام وشمرده ولی واضح وبسیار بسیار مبرهن چارواداری خارومادری دادن !!!!من ،ول کن هم نبود تازه اگه کم میاورد این پتیاره ای که من میشناسم میگفت باقیشو خودت بگو … یهو همزمان با گردش پاش رو معاملم انگار دنبال چیزی میگشت ولوم رادیو دریا رو بست و به اندازه هفت جد ابادم مستفیضم کرده بود.یهو سر مارو پیدا کرد و گفت هر هر خیر سر داداش بی عرضت!!!!! گوز چه ربطی به شقیقه باباش داره.گفت قاچ کون(به به چه با ادب)بلند میشی مثل بچه ادم دنبالم میای.من که تا اون موقع مثل بید فقط میلرزیدم ابهت این کس چت سوزمانی مفقود ال بیضه ام کرده بود .مادر اون کسی که به این زن فرعون کمربند سیاه کونگ فو تو سوراخ رو داده بود چه بدونم 5و6 تا کس ندیده مثل من بکنن که دیده بودم اجرو نه اینکه چهل پاره بکنه جرش میداد همون کاری که میخواد با من بکنه .گوشمو محکم گرفت وبا یک متر فاصله راه افتاد جلو. چنان دردی گرفته بود که نزدیک بود عر بزنم که سالن رو رد کردیم رسیدیم به اتاق انتهایی که ازش بعنوان انبار استفاده میکردیم یعنی قبلا پاتوق ….من بود .در وباز کردو ایستاد وگوش منو کشید جلو که بهخدا مال یابو رو هم اینجوری نمیکشن .ویک لگد اسمی که جدا خودم حال کردم جنده در کونم زد که دو دو رفتم تو اتاقوهی هز سوزشش بالا پائین میپریدم ولی اینبار بلند با خالتی که نفسم رفته بود گفتم کیر تو کون اقات .حالا مرد کلید برق وبزنه خانم رئیس!!یهو روشن کرد تا نگاهش افتاد یهوگقت: هوش هوش هوشهههه.. تف به اون ذاتت پسر. بعد روشو کرد اونطرف ومن گفتم تقصیر خودته امون ندادی که لباسی ملحفه ای چیزی بر دارم بپوشونم .جنده کون برهنه منو اورده بود تا اونجا.فلک به دادم رسیده بودچون یه نرمی در وجودش احساس کردم.اقا این لامصب شعبده بازه دیگه جادوگر بالفطرست مادر قحبه،فرقی نمیکنه چقدری باشه از قد دماغ سیدعلی بگیر تا اندازه اون بازوی کیری چلاقش که قد خره.اغوا گره محسور کنندست ،ریزو درشت بی اصل ونصب وبا اصلش خاطر خواه داره.وسرش موهای همو میکشن.اصلا خود دیوید کاپرفیلده منتها کچله.(با این غلطی که تو این دو خط کردم گور خودمو کندم تا قیامت بابت این تبلیغ غیر قابل انکار واصرار کونده پروئی من ،طرف حسابان که تخم بردن نامشان را ندارم اسرافیل رو احضار واون صور قره نیشو گرفتن وبعد گیریس کاری توپ به دنبالم تا این ناقاره برپا روتوکونم خواهند کرد. )… بله عرض می کردم که گفت یالله گور مرگت برو اون حوله رو بنداز رو زهرماری نحست .زهر مارو با تنی از صدا کفت که انگار جیگرش شربت به لیمو میخواد تا خنک بشه.تعجب کردم منتظزه من نشد وخودش رفت واورد وادای پرت کردنو در اورد که من هواسم پرت بشه جانانه سیاحت کنه.چون خودش لو داد و شیهه خر کشید و با دوتا هین وهوش یه گوبیده اضافه بارمون کرد باز هم گفت خیر سر اون داداش بی عرضت.!!من نمی دونم این داداش ما چه داغی به دل این کس ملوک کذاشته بود که اینقدر جیلیزو ویلیز میکرد وچون مطمئنن کودن وکسخلم پس کیر تو این معماوپس کله بابای سیرابی خورکسکشش..اومد جلو ونگذاشت ونه شاف یهو بی هوا خوابوند تو گوشم که حس کردم پلمپ کونم افتاد. بعد یکی هم چنان فرض سمت چپم زد که بروس لی علیه رحمه به چپق آقاش میخندید که مثل این فرض باشه .خلقتتو گائییدم زن که نمیدونم که فلک گردون شیره ای کدوم گوری رفته بود مواد بخره که این زیر فیتیلش خاموش شده بود پسر نشدولی خار صدتاشونو باهم یجا میگاد .تو خمو دید زدمش جز یک کس اسکاری ونوبلی که امیدوارم کوفت وزهرمار اون جاکش ادم کیری..اه ببخشید ادم زیر کن بشه مرتیکه لانتوری کیسه کش..سومی چهارمی دید حوله از دستم افتاد ومنم پررو تر از این حرفا بودم که صدام در بیاد چون افتادم تو دنده لج.گفت کسکش ..گفتم اه رعنا تو چرا اینقدر بی تربیت شدی این حرفها رو چه جوری به زبون میاری.با این حرفه خشاب نشادور رو جا زدم .مثل یه گوریل بهم حمله کرد صد رحمت به کوریل چون اول با مشت میزنه به سینه اش واعلان جنگ میده .این نزده بی هوا حمله ناجوانمردونه کرد ومن هم هی این حوله از دستم میفتاد واین دفع چنگ زد وحشی خانم ماداگاسکاری بد تر من کله شوگرفت وتو حالت سوسوک اجباری موندم .دیگه شوخی نبود اینبار گروگان داشت .گفت قرمساق به تو کفته بودم با خواهر های من کاریت نباشه نگفتم ؟ لال مونده بودم وبی انصاف شدیدا گرفته بود که انگار دزد گرفته .خوب گرفته بود دیگه من من دزد ناموسو ولی با تکونهایی که حبیب میخورد دیگه اشهدمو خوندم گفتم دیگه الان کاردیم میکنه چون تو دستش چنان بلند شد که انگار میخواد مسابقه پرورش اندام بده مادر قحبه ای لعنت به کیری که بی موقع بلند شه خونش پای خودشه. معجزه بود که از دستش در رفت وبه کنار زدمش و از در زدم بیرون گه قاطی کردم رفتم سمت دستشویی که وای وای با خالم روبرو شدم که گفت ای بالاگوت باشون نیه چولددی.دیر جنبیدم تا با دست بپوشونم نگاه نیفتاده افتاد ومنو برای همیشه شرمنده واز جلو دیدش تا مدتهای زیاد پنهان بودم تا فردا صبح که …….باقیش رو بعدا میگم

زندگی رها (۱) این داستان زندگی واقعیم هست چون 6 سال رو تو خودش جا داده طولانی میشه ولی سعی کردم تا جایی که میتونم حاشیه رو کم کنم که خسته کننده نشه تو قسمت اول سکس نداره ولی تو قسمت دوم یه عشقبازی و تو قسمت سوم یه سکس خشن رو داره امیدوارم خوشتون بیاد.اصلا حالم خوب نبود کیفو ورداشتمو با یه خداحافظ از شرکت اومدم بیرون نمی دونستم کدوم وری برم اصلا یادم رفته بود ماشینو کجا پارک کردم یه خورده وایسادم به خودم مسلط شدم رفتم سمت ماشین درو ماشینو باز کردم و نشستم بغض گلومو گرفته بود اشک تو چشام حلقه زده بود اینجا نمیشد گریه کنم باید میرفتم یه جای خلوت تا بتونم با خیال راحت زار بزنم و خودمو تخلیه کنم ، ماشینو روشن کردم و با یه تیک اف شدید از پارک در اومدم با سرعت خیلی زیاد رفتم سمت میدون که دور بزنم برم دریاچه اونجا تنها جایی بود که بهم آرامش میداد دستم رو بوق بود که کسی نیاد جلو راهم مجبور بشم ترمز کنم ، خیابونم تقریبا خلوت بود صد متر بعد میدون بود که یه نیسان از کوچه بیرون اومد سرعتم خیلی زیاد بود دستمو گذاشتم رو بوق و کلاج و ترمز رو تا ته فشار دادم ولی دیگه خیلی دیر شده بود اومد تو راهم و محکم بهم خورد اه تو این وضعیت فقط تصادفو کم داشتم پیاده شدم کل دق و دلیامو سر اون راننده بدبخت خالی کردم هرچند میدونستم خودم مقصرم و فحش دادن تو خیابون واسه من که یه دختر بودم زشت بود ولی دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم ، کاشکی تصادف شدید بود و میمردم اصلا زندگی کردن واسم دیگه ارزشی نداشت ، زنگ زدم به بابام و گفتم که تصادف کردم و بابام سریع خودشو رسوند افسر اومد و من مقصر شناخته نشدم آخه من تو اصلی بودم و از فرعی پیچیده بود جلوی من ، حالم خیلی بد بود اصلا نمیتونستم وایسم مدارک خودمو ماشینو دادم به بابام و از افسر معذرت خواهی کردم و گفتم که ترسیدم و دیگه نمیتونم وایسم افسرم چیزی نگفت و خودم با ماشین بابام رفتم خونه چندبارهم نزدیک بود تصادف کنم ، تف به این زندگی لعنتی بدون اراده خودمون اومدیم ولی کاشکی مرگمون لااقل دست خودمون بود ، رسیدم خونه سریع رفتم حموم میخواستم گریه کنم میخواستم زار بزنم و خودمو خالی کنم دلم نمی خواست کسی اشکامو ببینه ، رفتم زیر دوش آبش خیلی سرد بود اصلا واینسادم گرم شه کم کم آب گرم شد گرمای لذت بخشی داشت کل خاطرات اون روزا جلو چشام رژه میرفت روزایی که بهترین بود واسم تک بود لنگه نداشت ،خیلی شاکیم از زمین و زمان از خودم از خدا از همه ، کاشکی میدونستم حکمت خدا چیه که داره این بلا ها رو سرم میاره آخه خدا جونم خیلی دوس داشتم دفتر زندگیمو میدادی دستم بخونم که آخر زندگیمو بدونم ، بدونم تو کجایی این زندگی کوفتی قراره که بدبختیام تموم بشه ، امروز دیدمش دلم لرزید نفسم تند شد یاد اونروزا افتادم که برای دیدنش لحظه شماری میکردم ولی امروز اصلا خوشحال نشدم یعنی اصلا انتظار نداشتم که پاشه بیاد سر کارم بهش گفته بودم که دوس ندارم اینجا ببینمش خصوصا اینکه مدیرم هم پسر داییش بود و کاملا در جریان عشقمون بود وقتی اومد تو بعد سلام و علیک که اونم با تته پته بود از شرکت اومدم بیرون و اتفاقای دیگه واسم پیش اومد(تصادف) ، آخرین باری که دیدمش 9 ماه پیش بود وقتی که تو کت و شلوار دومادیش دیدمش چقد ناز شده بود چقد دوس داشتم اونروز من عروسش بودم دوس داشتم بغلش کنم و سرمو بزارم رو شونش دستامو بگیره تو دستشو بهم دلگرمی بده ولی نشد بر عکس نه تنها نیومده بود بهم آرامش بده بلکه اون آرامش نسبی رو هم که داشتم ازم گرفت، مامانم یه سالن آرایشگری بزرگ داشت من و خواهرم هم کل دوره های آرایشگری رو گذرونده بودیم و کار گریم و شینیون عروس رو انجام میدادیم هر چند هر جفتمون کارمون یه چیز دیگه بود ، به اسرار خودم عروسش رو آورده بود آرایشگاه که آرایشش کنم می خواستم بهش نشون بدم که اصلا از ازدواجش ناراحت نیستم اونقد که میتونم خودم آرایشش کنم ولی همش بلوف بود وقتی خانومش رفت لباساشو عوض کنه خواهرم گفت مطمئنی میتونی کار کنی ؟ – آره چرا نتونم ؟ اون قضیه واسه من تموم شدس اصلا خودم به زور راضیش کردم عروسشو بیاره اینجا – در هر صورت هر جا دیدی داری کم میاری برو من هستم و هواتو دارم – مرسی آبجی جون ، عروس خانوم اومد و رو صندلیش نشست برای اینکه به کارم تمرکز داشته باشم صندلیشو کامل خوابوندمو خودم نشستم رو صندلی کارم و نگاهش کردم مثلا داشتم تشخیص میدادم که چه آرایشی بهش میداد ولی اصلا اینطور نبود داشتم با خودم مقایسش می کردم از هر لحاظ من از اون بهتر بودم لااقل از لحاظ ظاهری(همون قیافه و قد و هیکل )، دست به کار شدم دستام میلرزید اشک تو چشام بود و با هر پلک زدنم امکان داشت از چشم بیوفته پایین اصلا تعادل نداشتم هم خواهرم هم کارآموزا فهمیده بودن که مثل همیشه نیستم چند بار ازم پرسیدن که حالم خوبه و میتونم ادامه بدم که منم جوابشونو دادم که آره خوبم ولی واقعا نمی تونستم لحظه به لحظه بدتر میشدم آخرش غرور مسخرمو کنار گذاشتم و قلمورو گذاشتم رو میز و با صدایی که معلوم بود یه دنیا بغض و ناراحتی توشه معذرت خواهی کردم و رفتم بالا بدو بدو از پله ها رفتم بالا رسیدم به اتاقم و محکم خودمو انداختم رو تختم و تا جاییکه میتونستم گریه کردم دیگه چشامو نمی تونستم باز کنم بسکه میسوخت چشمامو بستم شاید سوزشش کمتر بشه با بستن چشام رفتم تو خاطرات 6 سال پیش 29 آبان سال 83 یه دختردوم دبیرستانی شاد و شیطون بودم یه ثانیه هم رو پام بند نبودم اصلا هم اهل دوست پسربازی نبودم بچه زرنگ کلاس و دختر خوب بابایی ، ولی رفتن به یه عروسی باعث شد زندگیم دیگه مسیر یکنواختشو طی نکنه ،عروسیه دختر دایی مامانم بود که آخرای عروسی یه پسره که از اول عروسی چشش بهم بود بهم شماره تلفنشو داد منم جدی نگرفتم وشمارشو دور انداختم ، ولی تا یک ماه همش پا پیچم بود با اصرارو التماس و جلو مدرسه اومدن و واسطه کردن دوستاش و دوستام یه جورایی با بی میلی و فقط برای اینکه دست از سرم برداره و خودمم دلم میخواست بدونم دوستی چطوریه باهاش دوست شدم اصلا از قیافش خوشم نمی اومد درسته پولدار بود تیپش هم خوب بود ولی من قیافه واقعا برام مهمه اونم اصلا قیافه جالبی نداشت ، خیلی براش مهم بودم اونجور که خودش میگفت از بچگی چشش دنبالم بوده آخه همسایه قدیمی خالم بودن ، دوستی جالبی بود من آدمی نبودم که بهم کم محبت بشه همه تو خونه عاشقم بودن و از محبت فول بودم ولی اینم اندازه ای محبت میکرد که منو اسیر خودش کنه اونموقع خطای اعتباری نبود منم بابام کادوی شاگرد اولی واسم سیم کارت و گوشی خریده بود تو مدرسه بهم گیر نمی دادن که چرا گوشی میبرم ،یادش بخیر چقدر دوران خوبی بود تو زنگ تفریح زنگ میزد احوالمو میپرسید اگه میگفتم گشنمه میومد واسم چیزی میاورد اگه حوصلم سرمیرفت کلاسو میپیچوندم میومد دنبالم و میرفتیم بیرون (البته یه روز درمیون چون نظامی بود و سرکارش یه شهر دیگه بود که با شهر خودمون 2 ساعت راه بود) ، در کل خیلی خوب بود تو طی 4 ماه عاشقش شدم تا اینکه یه شب که خونه داداشم بودم و داداشم شب کار بود داشتم با تلفن خونه باهاش صحبت میکردم که هزینش زیاد نشه که یهو دره خونه باز شد و داداشام و بابام اومدن تو ، وایییییییییی نمی تونم توصیف کنم و شما هم نمی تونید احساس کنید که چه حسی داشتم بدنم یخ کرده بود میلرزیدم اصلا نذاشتن از خودم دفاع کنم تا میتونستم و میخوردم زدنم خونه داداشم سرامیک بود نمی دونم کدومشون بود که با لگد زد تو سرم ، سرم خورد به زمین الانم که الانه بعده 6 سال سر درد دارم ، خدا زنداداشمو خیر بده که اومد خودشو انداخت جلو که بیشتر از اون کتک نخورم ، بابام سرگرده مخابرات نیرو انتظامی بود و با سیستمی که خطا رو کنترل میکردن خطو کنترل کرده بودن و کل صحبتامونو شنیده بودن ، آخر شب جلسه گذاشتن و سعی کردن خیلی محترمانه با موضوع برخورد کنن فقط گوشیمو ازم گرفتن و قرار شد هر روز با بابام برم مدرسه و برگردم هنرستانی بودم ساعت مدرسم با ساعت کار بابایم یکی بود ، ولی از اون طرف احمد نفمیده بود که چرا من قطع کردم بازم زنگ زد که بابااینام مجبورم کردن باهاش صحبت کنم و آدرس محل کارشو بپرسم منم میدونستم محل کارش کجاس و به اونا نگفتم و با بی ادبی تمام باهاش صحبت کردم که بفهمه ، آدرسو اشتباه داد فقط شهرشو درست گفت متوجه نشد فقط شک کرد فردا صبح من رفتم مدرسه و داداشم رفت ازش شکایت کنه و شکایت کرد، دیگه ازش خبر نداشتم جرات هم نداشتم از مدرسه دو در کنم برم بهش زنگ بزنم جوری ترسیده بودم که حتی فکرمم کار نمیکرد از طریق دوستام خبری بهش بدم ، یکسال گذشت و تو این یکسال من فقط یه بار دیدمش اونم وقتی که اومده بود از دور منوببینه وقتی سوار ماشین بابام میشم ، تا اینکه خرداد سال 85 بود که دیدمش دیگه از تحریم دراومده بودم و تنهایی بیرون میرفتم ولی کماکان گوشیم تو تحریم بود ، با اشاره بهم فهموند که باید برم دنبالش و منم رفتم سلام و علیک کردیم، بغض تو گلو هر دومون بود زمان زیادی نداشتیم که بتونیم با هم تو کوچه صحبت کنیم و واسه فردا ساعت 10 صبح جلو مدرسه با هم قرار گذاشتیم و …..

زندگی رها (۲) قسمت قبلشب اصلا نمی تونستم بخوابم ، وای خدا اگه کسی بفهمه بدبخت میشم . تو این مدت اینقد بهم گفته بودن اون میخواسته ازت سوء استفاده کنه و آبروتو ببره ،حسابی واسه رفتن دو دل بودم ، نکنه بخواد بلایی سرم بیاره؟ با هر بدبختی بود اون شب گذشت و فردا هم بعد امتحان منتظرش بودم که بیاد (چون سال قبل تعداد قبولیای هنرستانمون کم بود از ساعت 10 تا 7 بعدازظهر واسمون کلاس گذاشته بودن و نهار رو هم تو مدرسه میخوردیم و از بابت بابا اینا خیالم راحت بود ) نزدیکای 10 داشتم تو کوچه مدرسه قدم میزدم که دیدم اومد، سوار شدم و حرکت کرد رفت سمت خارج شهر یه نیم ساعتی که از شهر خارج شدیم یه جا وایساد و شروع کردیم به حرف زدن من از خودم واون شب و کتکایی که واسه خاطر اون خورده بودم گفتم و اون از شکایت داداشم و بازداشتگاه و کم شدن یه درجه ازش و یه توبیخ همیشگی تو پروندش گفت وقتی حرفامون تموم شد از بس گریه کرده بودیم صدامون در نمیومد اون واسه بدبختی من و من واسه سختیهایی که اون کشیده بود تازه خبر نداشتم که مکه هم رفته بود چقدر آرزومون بود با هم بریم بر اساس برنامه ریزیمون سفر مکه ماه عسلمون بود، گفت چند بار اومدم تو راه مدرسه ازت بپرسم که چرا باهام اینکارو کردی که نشد همیشه اسکرت داشتی ، اصلا بی خیال حالا که دیدم قضیه چی بوده بیا همه چی رو فراموش کنیم و از نو شروع کنیم آخه احمد جون نمیشه فکر کنم بدونی چقد محدود هستم و هیچ جایی تنهایی نمیشه برم چطور شروع کنیم گوشی رو هم که ازم گرفتن؟ – رها بیا درس بخون تنها راه چاره ما دانشگاه قبول شدنه بخدا هر جا قبول بشی میام خونه میگیرم که همیشه ببینمت تو فقط سعی کن دانشگاه قبول بشی عزیزم ، یهو یاد زمان افتادم وای ساعت 2 شده بود اصلا گذر زمان رو احساس نکردیم سریع رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . ملاقاتای ما از اونروز شروع شد و فقط هفته ای یکبار برای اینکه به درسای من لطمه نخوره همدیگرو میدیدیم ، یه روز که رفته بودیم بیرون و داشتیم بر میگشتیم یهو زد کنار رها میشه یه خواهشی ازت کنم ؟ – تو امر کن عزیزم – میشه صندلیتو بخوابونی و خودتم بخوابی وچشاتوببندی؟ – چرا باید اینکارو کنم ؟ – همینجوری اگه دوست نداری یا شک داری انجام نده این فقط یه خواهشه ، یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و صندلی رو خوابوندم و چشاموبستم بعد اینکه چشامو بستم تازه دوزاریم افتاد ای وای نکنه میخواد کاری بکنه ؟ ولی دیگه چشامو بسته بودم و اگه تا قبل اینکه خودش بگه بلند میشدم قاطی میکرد یه دقیقه همونجور بی صدا گذشت و گفت رها جون بسه عزیزم پاشو چشاتو باز کن – وا چکار کردی؟ – هیچی- پس چرا گفتی بخوابم ؟ خواستم ببینم وقتی میخوابی چطوری هستی – خب به چه نتیجه ای رسیدی ؟ – مثل فرشته هایی ناز و مهربون هم خواب بودنت قشنگه هم بیدار بودنت با اون چشای نازت آدمو دیونه میکنی – مرسی اینقد لوسم نکن تحملش واسه خودت سخته اونوقته که میگی خودم کردم که لعنت بر خودم باد البته دور ازجونتا – ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم چند دقیقه ای که رفتیم باز وایساد وا احمد امروز چت شده چرا همش نگه میداری؟ دیرم میشه ها ؟!!- رها بازم میشه یه خواهشی ازت بکنم ؟- اگه مثل خواهش قبلیته آره بگو فقط زود که خیلی دیره – اجازه میدی ببوسمت؟- انگاری بهم برق سه فاز زدن ، ها ؟چی؟ نه بابا نمیشه ؟– چیزی نگفت حتی دیگه نگاهمم نکرد ماشینو روشن کرد و راه افتاد با سرعت زیاد منم دیگه حرفی نزدم تا رسیدیم تو کوچه مدرسه وقتی خواستم پیاده شم گفتم ناراحت شدی؟ نه عزیزم چرا باید ناراحت بشم من یه خواهشی کردم توام جواب رد دادی خیلی دوست داشتم ببوسمت با همه عشقی که تو وجودمه ولی دیگه ازت نمیخوام تا وقتی که خودت بخوای حرفشو که زد سریع حرکت کردو رفت بعد اون چند بار دیگه باهم رفتیم بیرون ولی دیگه این قضیه تکرار نشد در حالی که من دلم میخواست ازم بخواد که منم با تموم وجودم ببوسمش ولی نشد ،چند ماه گذشت اواخر شهریور بود جوابای کنکور کاردانی اومد و من قبول شدم همون شهری که کار احمد اونجا بود کلی کیف کردم و سریع بهش اس دادم(با گوشی زنداداشم )خیلی خوشحال شد و داشت بال در میاورد من بیشتر از اون خوشحال بودم من نیمه دوم قبول شده بودم و واسه بهمن ماه لحظه شماری میکردم ، روزها و ماهها گذشتن و بهمن ماه رسید و من رفتم برای ثبت نام گوشیمو بهم دادن که راحت تر باشم همون روز اول خوابگاه هم گرفتم و وسایلامو بردیم چیدیم توش و بعدش بابام رفت ، چند ساعت بعد احمد بهم زنگ زد و اومد دنبالم و رفتیم همه جارو گشتیم و تو راه برگشت هم رفت یه کادو واسه مسئول خوابگاهمون گرفت و گفت این مسئولین رو باید خرید تا هوامونو داشته باشن رفتیم جلو خوابگاه بامسئولمون صحبت کرد توجیحش کرد که قصد ازدواج داریمو فعلا خونواده من نباید بدونن تا وقتش برسه اونم سریع دوزاریش افتاد و گفت هواتونو دارم و این قضیه هم حل شد ، از اونروز بیشتر باهم بودیم البته چون بابام خیلی ورود خروجمو از راه دور زیر نظر داشت تقریبا فقط وقت نهار و شام میتونستیم باهم باشیم ، بهمن و اسفند رو با هم گذروندیم 15 روز فروردینم که خونه بودیم بعد تعطیلات همدیگرو که دیدیم خیلی ذوق کردیم هفته اول تقریبا هر روز باهم بودیم تا اینکه یه روز بهم گفت رها میای بریم خونه من اونجا خیلی راحت تریم ؟- منم که تو این چند وقت هیچی ازش ندیده بودم و خیلی بهش اعتماد داشتم گفتم بریم راه افتاد سمت خونش وقتی رسیدیم خیلی ریلکس رفتیم تو ، رفت تو اتاق لباساشو درآورد و لباس راحتی پوشید به منم گفت توام راحت باش – چشم عزیزم دستور بفرمائید اطاعت امر میکنم مانتو و روسریمو درآوردم – من میرم یه چیزی بیارم بخوریم ، اون رفت و منم مشغول وارسی خونش شدم رفتم تو اتاق خواب و دیدم یه تخت دو نفره توشه یه میز با کلی کتابو کلا یه اتاق پسرونه شلخته یهو اومد تو اتاق و گفت ببخشید قصد نداشتم دعوتت کنم والا آدم بی ادبی نیستم یه خرده خونمو مرتب میکردم – بی خیال بابا طبیعیه ، دولیوان آب پرتقال دستش بود یکیشو داد دست من و یکیشو خودش یه نفس سر کشید خیلی دلهره ای داشتم نکنه بی هوش کننده ای چیزی توشه اصلاهم نمیشد که نخورم یه لب به لیوان زدم گفتم اه مارکش چیه چه بدمزس ، لیوانو گرفت و اونم سرکشید و گفت نترس چیزی توش نریخته بودم کلی خجالت کشیدم که چرا اینطورشد و گفتم نخیر اینطورا نیست اگه بهت اعتماد نداشتم تو خونت نمیومدم چیزی نگفت و رو تخت دراز کشید و منم رو لبه تخت نشستم و با موهام بازی میکرد یه غلت خورد و گفت توام دراز بکش – نه مرسی راحتم– یه چند دقیقه باهم حرف زدیم و با موهام بازی کرد بعدش گفت لطفا دراز بکش اینجوری احساس خوبی ندارم –منم دراز کشیدم ولی به بغل روی آرنجم معلوم بود داره احساساتی میشه چشاش خمار شده بود وهمش بهم خیره بود هرچی هم که من حرف میزدم انگار که اصلا نمیشنوه یهو پرید تو حرفم وگفت رها یادته پارسال میخواستم ببوسمت نذاشتی منم سرمو انداختم پایین و گفتم آره گفت خواهش میکنم الان اجازه بده قبل اینکه من حرف بزنم منو خوابوند و لبشوگذاشت رو لبم چندتا بوس با احساس کرد و بعدش زبونشو کشید رو لبم ، منم دوست داشتم ببوسمش و لب و زبونشو بخورم پس منم باهاش همکاری کردم بعدش کامل اومد روم خوابید اینطور بیشتر تسلط داشت و بهتر کارشو انجام میداد زبونشو تو دهنم میچرخوند و لبامو با شدت میخورد و خیلی هم تند تند نفس میکشید بعد اینکه چند دقیقه لبای همدیگرو خوردیم رفت سراغ گوشم با دستش با نرمی گوشم بازی میکرد ، یه خرده که اینکارو کردنشست رو شکمم و گفت: رها بلوزتو دربیارم ؟– نمی دونم دوست داری دربیار – بلوز و سوتین منو با بلوز خودشو درآورد و دراز کشید روم دو تا دستشو گذاشت رو سینمو لبشم رو لبم بود خیلی آروم با سینم بازی میکرد و با انگشت نوکشو فشار میداد، زبونشواز تو دهنم درآورد یواش یواش از کنار لبم رفت پایین و رسید لای گردنم ،گردنمو کمی بو کشید و یه گازکوچولو ازم گرفت و جای گازشو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به مکیدن و لیسیدن از گردنم زبون می کشیدو می رفت پایین تا رسید به وسط سینم بین سینمو زبون زد بعد سینمو گذاشت تو دهنشو با دستشم با اون یکی بازی میکرد یه جوری برام میک می زد که حس می کردم الان جونم از نوک سینه ام در میاد ، منم دستمو تو موهاش برده بودم و باهاشون بازی میکردم و وقتی که محکم میک میزد آه آی میگفتم که اونم میگفت جونم فدای آه کشیدنت و آروم کمر به پاینشو بهم میمالید یه چیزه سفتی میخوره به پام ولی شلوارم جین بود خیلی احساسش نمی کردم – رها شلوارامونم دربیاریم؟؟- نه دیگه تا اینجاشم خیلی پیش رفتیم – رها خواهش – اگه دوست داری باشه میدونی که من دوست ندارم ناراحتت کنم ، بلند شد نشست رو شکمم تو چشام نگاه کرد اصلا بی خیال چون خیلی راضی نیستی منم زیاد اصرار نمیکنم عزیزم یه بوس بده برم یه دوش بگیرم بیام بریم که توام دیرت نشه اوممممم فدای تو عشقم – پاشد رفت حموم منم لباسامو تنم کردم و تو فکر بودم یعنی کارمون درست بود چرا وسوسه شدیم ؟؟؟ احمد از حموم اومد بیرون و حاضر شد و رفتیم به سمت خوابگاه، تو راه هر دومون تو فکر بودیم و عذاب وجدان داشتیم وقتی دمه خوابگاه خواستم پیاده بشم گفت رها جونم بابت کاری که پیش اومد دیگه فکر نکن و غصه نخور ما همدیگرو دوست داریم کارمونم اشتباه نبود – تو چشاش نگاه کردمو گفتم چشم سعی میکنم بهش فکر نکنم یه لب از هم گرفتیم و خداحافظی کردیم بعد اون روز دیگه با هم راحت شده بودیم و تو هر فرصتی که پیش میومد لبامون بهم گره میخورد ولی دیگه هیچوقت خونش نرفتم فقط وقتایی که فامیلایی که تو اون شهر داشت مهمونی دعوتمون میکردن بعد نهار به بهانه چرت زدن یه ساعتی تو بغل همدیگه بودیم و حرف میزدیم واقعا تو بغلش بودن بهم آرامش میداد همینجوری دوستیمون ادامه داشت تا وسطای ترم 2 بودم که همش واسم خواستگار میمود ،منم احساس خطر میکردم و هر خواستگاری رو به احمد میگفتم اونم هیچ عکس العملی نشون نمیداد اگه طرفو میشناخت یه آماری میداد اگه هم نه که هیچی دیگه اینقد واسه خواستگاری تا شهر خودم رفته بودم و برگشته بودم خسته شده بودم ، همه هم سر تا پای یه کرباس بودن یا کارمند یا نظامی که با پول بابایی خونه ماشین گرفته بودن و قرار بود تا آخر عمر با حقوق بخور و نمیر کارمندی زندگی کنن منم همه رو رد میکردم چون فقط مشکل کارشون نبود با قیافشون هم مشکل داشتم تا اینکه سر و کله یکی پیدا شد که برخلاف بقیه شغل آزاد داشت و تقریبا نشون میداد وضع مالیش خوبه هر چند اصلا از قیافش خوشم نیومد یه پسر با قد خیلی بلند 210 سانت و هیکلی از اینایی بود که بدنسازی حرفه ای کار میکرد منم همیشه از این تیپ تنفر داشتم با اصرار مامانم که خیلی ازش خوشش اومده بود باهاش صحبت کردم تقریبا از صحبتا و وضع مالیش خوشم اومد ولی قیافه واقعا برام مهم بود نمیشد بیخیالش شد ، به احمد زنگ زدم و گفتم که خیلی تحت فشارم شاید مجبور به ازدواج بشم ، اصلا غرورم بهم اجازه نمیداد منی که خواستگارام واسم سر و کله میشکستن بیام به این بگم بیا خواستگاریم هر چند خیلی دوسش داشتم ولی مگه خودش نباید میفهمید ؟ اسم و فامیل پسره رو گرفت و بعد یه ساعت زنگ زد گفت آمارشو درآوردم اصلا پسر خوبی نیست تازه معتادم هست دیدم میگه معتاده گفتم داره حسودیش میشه تنها چیزی که به این آدم نمی خوره اعتیاده بهش گفتم مامان اینا تحقیق کردن و ظاهرا جواب مثبت بدن اونم چیزی نگفت و قطع کردیم، منم وقتی بی تفاوتی احمد رو دیدم خیلی حرصم گرفت و به اصرار خونوادم بهش جواب دادم چون تنها کسی بود که میدیدم میتونه به رویاهای من جامعه عمل بپوشونه ، شبی که جواب رو دادیم و قرار شد فرداش بریم برای آزمایش به احمد زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم ، گفت رها اشتباه نکن تو ارزشت بیشتراز ایناس ولی لج کرده بودم و این حرفا حالیم نبود، فرداش رفتیم واسه آزمایش و شب هم با فامیلاشون اومدن و نشون کردیم ، آخر شب که مهمونا رفتن احمد زنگ زد خیلی سرد باهاش صحبت کردم بین حرفاش گفت رها بعد اینکه ازدواج کردی هم باهام صحبت میکنی؟؟- وا احمد این چه انتظاریه ازم داری؟ دوست داری وقتی زن گرفتی زنت با دوست پسر قبلیش صحبت کنه؟ – آخه رها من خیلی دوست دارم نمیتونم دوریتو تحمل کنم – نخیر عزیزم تو منو دوست نداری اونی که اسمشو دوست داشتن میذاری هوسی بیش نیست ، با بغض گفت رها خجالت بکش واقعا برداشتت از من اینه ؟ – تو جای من بودی چه برداشتی داشتی؟ – آخه واسه چی این احساسو داری؟ – واسه اینکه من دمه دستت بودم خودم میخواستم زنت بشم ولی تو انگار نه انگار اگه میدیدم شرایطشو نداری چیزی نمیگفتم ولی وقتی میدونم از هر لحاظ تامین هستی واسم زور داره چرا چند سال از عمرمو واسه تو هدر دادم هر دو دیگه داشتیم با گریه حرف میزدیم چند تا دلیل مسخره واسه توجیح کارش آورد ولی واسه من قابل قبول نبود ازش خواستم دوستیمون واسه همیشه تموم بشه قبول نکرد گفت زنگ میزنه منم قبول نکردم و قطع کردم ، فرداش با نامزدم رفتیم واسه خرید و رزرو تالار چون میخواستیم مراسم 10 روز دیگه که عیدغدیر بود برگزار بشه.ادامه…

زندگی رها (۳) قسمت قبلممنون از دوستانی که زحمت کشیدن و داستان رو خوندن گفته بودین کیفیت پایین اومده واقعا بهم حق بدین قضیه 6 سال رو دارم خلاصه میکنم وقتی یه جاهایشو حذف میکنم کیفیتش پایین میاد ولی امیدوارم بتونم این قسمت رو خوب بنویسم ببخشید طولانی شد قرار بود تو سه قسمت تموم بشه که نشدتقریبا داشتم احمد و از ذهنم بیرون میکردم اصلا دوست نداشتم وقتی میخوام زندگیمو شروع کنم افکار اون تو ذهنم باشه ، به خصوص اینکه نامزدم هم مثل یه پرنسس باهام رفتار میکرد،کارامون خیلی خوب و سریع حاضر شد احمد هم همش زنگ میزد و با گریه خواهش میکرد نامزدیمو بهم بزنم ولی من قبول نمیکردم خیلی واسم سخت بود، روز عقد رسید کار آرایشم انجام شد و وحید(نامزدم) ساعت 5 اومد دنبالم که تا 7 بریم آتلیه و بعد 7 هم بریم تالار،در ماشینو باز کرد وسوارشدم و حرکت کردیم ،به اولین 4 راه که رسیدیم وحید داشت حرف میزد منم میخندیدم اتفاقی سرمو برگردوندم به سمت راست خودم وای چی میدیدم یخ کردم خنده رو لبم خشک شد احمد کنارم بود داشت نگاه میکرد تو چشاش اشک بود اعصابم خرد شد بغض داشت خفم میکرد ای خدا این چه تقدیریه؟ اگه قسمت هم نبودیم چرا سر راه همدیگه قرارمون دادی؟ رفتیم آتلیه و باغ و اینجور جاها واسه عکس و فیلم ، بالاخره رفتیم تالار، زمان خوندن خطبه عقد شد باخودم میگفتم رها مطمئنی این میتونه خوشبختت کنه؟ اگه نمیخوای بگو نه یهو با اشاره وحید که به پهلوم زد به خودم اومدم ،حاج آقا گفت عروس خانم بار آخره ها وکیلم ؟؟ با اجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله با مهریه 1368 سکه بهار آزادی زنش شدم ،صدای سوت و جیغ و داد مهمونا بلند شد و حاج آقا رفت و مراسم روال خودشو ادامه داد،همش تو فکر بودم چقد مراسم برام سخت و عذاب آور بود ولی محکوم به تحملش بودم ساعت حدودای یک بود که از تالار اومدیم که بریم خونه قبلش تو شهر دور زدیم وقتی رفتیم بالا کل مهمونای دو طرف اومدن خونمون و بعد یک ساعت زدن و رقصیدن خداحافظی کردن و رفتن وحید هم اومد تو جمع جلو پام زانو زد و دستمو گرفت و بوسید و تعظیم کرد و رفت فامیلامون داشتن سکته میکردن فکر میکردن رها دیگه داره از خوشبختی میمیره که این پسره با 2 متر قد اینجور جلوش زانو زد،بالاخره مهمونای ما هم رفتن و منم رفتم وسایلامو جمع کنم فردا باید میرفتم دانشگاه ، فرداش ساعت 9 وحید اومد دنبالم ازهمون روز چهره واقعیشو نشون داد وحید اون چیزی که قبلا نشون میداد نبود و اصلا منو دوست نداشت و فقط فکر کرده بود بابای من یه آدمه خیلی پولداریه که اومده بود خواستگاریم بدبختیای من شروع شد جوری با حرف زخم زبون میزد که از صد تا شکنجه بدتر بود کلا با هم قهر بودیم فقط هفته ای یه بار میومدم خونه میومد دنبالم میرفتیم بیرون ادای آدمای خوشبختو بازی میکردیم که خودمونم باورمون نمیشد که چقد مشکل داریم اصلا زندگی بر وفق مراد نبود هر شب قبل خواب باید یک ساعت گریه میکردم تا خوابم ببره چند بار خواستم خودکشی کنم و خودمو راحت کنم ولی جراتشو نداشتم یه شب که تو خوابگاه بودمو کلی از دست وحید گریه کرده بودم احمد زنگ زد با عصبانیت گفتم چرا زنگ زدی گفت عاشقتم دوریت واسم سخته عذابه– آخه چرا دروغ میگی تو اگه عاشق بودی بی خیال عشقت نمی شدی – رها از زندگیت راضی نیستی؟- چرا خیلی راضیم خوشبختی داره خفم میکنه باید ببینی تا بفهمی اصلا به تو هیچ ربطی نداره که من خوشبختم یا نیستم ولی اگه احساس میکنی که خوشبخت نیستم تنها دلیلش تو هستی ، اینو گفتم و گوشی رو با حرص قطع کردم ،اونم دیگه زنگ نزد ،40 روز از نامزدیم میگذشت تقریبا خونوادم هم فهمیده بودن از زندگیم راضی نیستم و تموم کارامون فیلمه و از تو دارم داغون میشم ولی وقتی بهم میگفتن با انکار من مواجه میشدن نمیخواستم با طلاق گرفتن آبرو خونوادم بره و انگشت نما بشیم ،تا اینکه یه روز از خونه بهم زنگ زدن و گفتن پاشو بیا داداشم با زن و پسرش از شیراز اومده بودن و میخواست همگی بریم باغ و خوش بگذرونیم منم قبول کردم و به وحید هم زنگ زدم و دعوتش کردم با اکراه قبول کرد وگفت که میاد، فرداش رفتم خونه و وحید هم اومد به جز خونواده خودمون و داداشم و خواهرم خونواده عموهام هم بودن ،همه جمع شدیم ورفتیم بعد یه ساعت که وسایلارو پیاده کردیم قرار شد جوونا با هم برن کوه و بابا مامانا وایسن غذا رو درست کنن همه جونا جز داداشم رفتیم کوه بعد دو ساعتی برگشتیم همه خسته بودیم هر کی یه طرف ولو بود دیدم خونوادم (بابا، مامان،خواهرم و شوهرش و داداشم و زنش)دارن باهم صحبت میکنن و بین حرفاشون یه نگاه به من و یه نگاه به وحید میندازن ،بهشون مشکوک شدم و سریع رفتم پیششون تا منو دیدن بحثو عوض کردن منم گفتم قضیه چیه چرا من اومدم حرفتونو خوردین بگید ببینم گفتن که نه چیزی نبوده منم دیدم دوست ندارن بگم خودمو بی خیال نشون دادم و رفتم با برادرزاده خواهرزاده هام بازی کردن بعد چند دقیقه که دیدم پخش شدن سریع رفتم به زنداداشم گفتم قضیه چی بود چی شده چی میگفتین گفت هیچی بابا چیز خاصی نشده کلی بهش گیر دادم تا بالاخره مجبور شد بهم بگه – رها ببین من بهت میگم ولی شتر دیدی ندیدیا نگی از من شنیدی ok ؟ – باشه بابا بگو جون به لبم کردی – رها وقتی ما رفتیم کوه داداشت میره از تو داشبورد ماشین وحید سی دی ورداره که اونجا پایپ و شیشه پیدا میکنه – خب پایپ و شیشه چیه؟- ای بابا چقد تو گیجی همون شیشه که موادمخدره پایپ هم وسیله ای هست که باهاش شیشه میکشن – وای نه دروغ میگی – تابلو نکنیا بدبخت بشم گفتن بهت نگم – ازش تشکر کردم و رفتم یه گوشه نشستم، وای خدا این یعنی چی الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ از طرفی دارم از این زندگی کوفتی راحت میشم از طرفی هم طلاق وای نه طلاق یعنی تا چند سال حرف من نقل و نبات مجلس مردم بودن یعنی بدبختی دوباره یعنی هزار تا چیز دیگه وای خدا بکش و راحتم کن دیگه نمی خوام تو این زندگی باشم داشتم تو دلم با خدا حرف میزدمو اشک میریختم که یهو یه دستی رو شونم اومد نگاه کردم آبجیم بود کنارم نشست – بیخیال رها غصه نخور درست میشه حتما یه مصلحتی تو کار خدا هست – کاشکی میفهمیدم مصلحت این بدبختیایی که داشتم چیه ؟ – بی خیال پاشو بریم غذا بخوریم بابا اعصابش خرده حوصله نمیکنه وایسه امروزمونم بهم خورد – نه آبجی جون امروزمونو وحید مثل زندگی من بهم زد ، رفتیم نشستیم غذا خوردیمو برخلاف همیشه که تا آخر شب اونجا میموندیم زود جمع شدیم رفتیم خونه هر کی بین راه جدا شد و رفت خونش و موند خونواده خودمون ، وقتی رسیدیم بابام و داداشم و شوهر خواهرم موندن پایین و بقیه هم رفتیم بالا ولی همه پشت پنجره بودیم و به صحبتای اونا نگاه میکردیم ، وحید مثل مرغ سرکنده آروم و قرار نداشت و همش دستشو تکون میداد بالاخره داداشام و بابام اومدن تو و شوهر خواهرم موند باهاش صحبت کرد و بعد چند دقیقه اومد و گفت که وحید گفته زنمه طلاقش نمیدم پایپ و شیشه هم مال دوستش بوده که تو ماشین این جا مونده ، بابامم بهم گفت اگه زنگ زد جوابشو نده میدونم از اینکه نامزدته اصلا راضی نیستی تو خیالت راحت باشه خودم طلاقتو میگرم، فردا رفتیم درخواست دادیم و وکیل گرفتیم و من رفتم دانشگاه یه هفته بعد زنگ زدن گفتن بیا واسه آزمایش حاملگی و گواهی بکارت ،رفتم گواهی گرفتم و آزمایشم دادم و دو روز بعد طلاق گرفتم همه مهریمو بخشیدم و کل طلاهامو دادم و خرج مراسم عقد رو هم بابام بهش داده بود که راضی به طلاق شده بود ،شبی که طلاق گرفتم آخرای شب طبق روال دوران نامزدیم داشتم اشک میریختیم و از خدا حکمتشو می پرسیدم که گوشیم زنگ خورد شماره احمد بود قلبم به تپش افتاد یعنی جوابشو بدم یا ندم تو دودلی بودم که دیدم الان که آزادم و خیانتی هم در بین نیست پس جوابشو میدم چون هنوزم دیوانه وار دوسش داشتم – الو سلام –سلام رهای من حالت خوبه؟ – مرسی خوبم تو خوبی؟- خوبم خیلی خوبم اصلا عالیم وقتی میبینم رها جونم مثل یه گنجشکی که از قفس رها شده آزاده خیلی خوشحالم، از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم یعنی این از کجا میدونست؟ – چطور فهمیدی که طلاق گرفتم ؟- یکی از دوستای مشترک من و وحید داشت حرفتو میزد شنیدم وحید همه جا میگه بهش خیانت کردی و طلاقت داده- از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم – واقعا جدی میگی ؟- آره بخدا- نظر تو چیه؟ – من حتی اگه تورو لخت تو بغل یکی دیگه ببینم اونقد بهت اعتماد دارم که بهت شک نکنم – مرسی – خواهش عزیز دلم خیلی خوشحالم که بازم مال خودم شدی- از کجا اینقد مطمئنی؟- منظورت چیه رها؟!!! – منظورم اینه که دیگه نمیخوام کسی تو زندگیم باشه دوبار شکست برام کافیه- دوبار چرا؟ – یه بار عشق تو که به سرانجام نرسید یه بار هم اون وحید احمق- بیخیال رها خب من نمردم که اومدم عشقمو به سرانجام برسونم – متاسفم قلبم اینقد پاره پاره شده که دیگه عشقی رو نمی تونه قبول کنه ، اونقد حرف زد و گریه کرد که بازم رابطمون شروع شد گرمتر و بهتر از قبل همه عشق و امیدم شده بود احمد هر روز باهم بودیم دستش که به بدنم میخورد همه بدختیامو فراموش میکردم ترم سه هم به خیر و خوشی گذشت ترم چهار بودم که کم کم میدیدم احمد داره سرد میشه هفته ای یکبار بیشتر همدیگرو نمی دیدیم اونم خیلی کوتاه ایندفعه احمد بود که از دخترایی که خونوادش براش انتخاب میکردن و اون رد میکرد میگفت، خونوادش منو دوست داشتن خواهرش مادرش زنداداشش ولی نمیدونم چرا داشتن واسش خواستگاری میرفتن؟ بازهم اون غرور لعنتی بهم اجازه نمیداد که مانع جدایی دوبارمون بشم و فقط یه کلمه بگم احمد خونوادت که از عشق ما خبر دارن علت این خواستگاری رفتنشون چیه هیچوقت حرفی نزدم و فقط بغض تو گلومو میخوردم و اینقد ساکت میموندم و تو فکر میرفتم که احمد خودش بحث رو عوض میکرد،روزها رو با ترس از دست دادن احمد میگذروندم که بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد افتاد، تو فرجه امتحانای ترم آخر بودم و اومده بودم که مثلا خونه درس بخونم تقریبا یه هفته بود که از احمد خبر نداشتم یه روز که بیرون بودم یه نگاه سنگین رو خودم احساس کردم وقتی به اون طرف برگشتم دیدم ماشین احمد رد شد و یه دختره صندلی جلونشسته بود نمیتونستم عکس العملی نشون بدم پاهام شل شد برای اینکه نیوفتم رفتم رو یه جدول نشستم وای چی دیده بودم تقریبا مطمئن بودم که اون دختر نه زنداداش و نه خواهرش بود، تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم که خیالم راحت بشه وقتی زنگ زدم جواب نداد یه بار دوبار ده بار زنگ زدم ولی جواب نداد نهایتا گوشی رو خاموش کرد داشتم روانی میشدم صورتم خیس اشک بود و همش دعا میکردم اشتباه دیده باشم یه ساعتی گذشت تو راه خونه بودم که احمد زنگ زد با دعوا و گریه گفتم احمد اون کی بود ؟؟- رها ترو خدا گریه نکن زنداداشم بود – گوشام دراز شده یا پوستم مخملیه ؟ من زنداداشتو نمیشناسم بگو کیه تا خودمو ننداختم جلو این ماشینا خودت میدونی که دیونم – باشه بهت میگم آروم باش رها واقعا متاسفم نامزدم بود– متاسفی؟ تاسف تو حال خراب منو درست میکنه؟ دلیل کم محل کردنت این بود؟ چرا خودت بهم نگفتی؟ حتما باید خودم میدیدم که داغون بشم ؟- رها چه انتظاری از من داری من واقعا دوست داشتم فقط -حرفشو قطع کردم با داد گفتم تو منو دوست نداشتی بهت گفته بودم اگه باز اومدی تو زندگیم دیگه نمیتونی بری ،نفهمیدی رفتن تو یعنی مردن من ؟– رها اجازه بده برات توضیح بدم خونوادم تورو خیلی دوست داشتن ولی نمیتونستن قبول کنن که من یه دختر دست خورده رو واسه زندگیم انتخاب کنم ، وای تا اسم دست خورده اومد دنیا آوار شد تو سرم گفتم منظورت از دست خورده وحیده؟تو بهتر از هر کسی میدونی وحید حتی دستشم به دستم نخورده احمد اگه من دست خوردم دست تو بهم خورده خدایا من چه بدبختم – گفتم احمد ازت خواهش میکنم دیگه بهم نه زنگ بزن نه سرراهم سبز شواز ته دلم برات آرزوی خوشبختی میکنم حتما من لیاقت اونهمه خوبی تورو نداشتم ، دیگه نذاشتم حرف بزنه گوشیمو خاموش کردم چند ساعت تو خیابون گشتم تا حالم بهتر بشه که رفتم خونه شک نکنن ،روزهای سختی بهم میگذشت و باز هم احمد زنگ میزد که یه خط درمیون جواب میدادم اصلا از زندگیش راضی نبود ومنم سعی میکردم خیلی باهاش صحبت نکنم، بالاخره درسم تموم شد و رفتم تو یه شرکت خصوصی که مدیرعاملش پسردایی احمد بود حسابدارشدم ، زندگی عادی جریان داشت جدیدا احمد زیاد زنگ میزد و همش از زندگیش گله داشت و….نوشته : رها

کس پشمالو 1 یه هفته میشد كه خونه خالی داشتم. یه آپارتمان كوچولو تو اكباتان بود. وقت نداشتم كسی رو بیارم. باید هرجور میشد تا آخر ماه كرایش میدادم. مال من نبود اگه من خونه از خودم داشتم كه … بگذریم.اگه میرفتم بنگاهی میگفتم دو روزه اجارش میداد. اصلا شاید همون موقع مشتری داشت. زود كرایه میرفت. گفتم حتما باید توش یه سیخی بزنم. وقت نداشتم كه دنبال اینكار برم. بالاخره یه روزمو خالی كردم. اگه همون روز اول به بچه ها میگفتم صد تا كس اورده بودند. نمی خواستم این دفعه سر خر داشته باشم. همش یا باید نفر آخر برم تو كه طرف اینقدر روش فشار اوردند كه نای دادن نداره. آدم عذاب وجدان میگیره. كردنش كوفتش میشه انگار دارم شكنجش میدم. اون بنده خداهم لابد چمیدونم به فكر اجاره خونه و خرج بچه هاشو و حسین آقا سبزی فروش و ممد آقا بقال و .. ایناست. واسه همینم صداش در نمیاد. ولی خوب من كه می فهمم. اگه نفر اول برم تو كه دیگه هیچی. باید یه ربعه بیام بیرون. اگه طول بكشه بچه ها خودمو میكنند. این بود كه این دفعه گفتم برای یه بار هم كه شده همه كارا رو خودم بكنم. صبح زود از خونه زدم بیرون. مثل همیشه ، انگار دارم میرم سر كار. ماشینو برداشتم و راه افتادم. حیف كه تو محلمون نمیشه وگرنه همون جا یكی سوار میكردم. از كل تهران میان اینجا كس بلند میكنند. خدا بركتش بده. اما ما خودمون بی بهره ایم. مثل تیم های فوتبال ته جدولی كه بازیكن درست میكنند و دو دستی تقدیم تیمهای صدر جدول میكنند. یه جایی رو تو جنت آباد میشناختم. می دونستم اونجا ایستگاهه. همیشه دیده بودم سر كس دعواست. تا یكی میاد لب خیابون صد تا پیكان و پژو و موتور میان جلوی طرف. اولین جایی كه به ذهنم رسید اونجا بود. رفتم اونجا. خبری نبود. آخه صبح زود بود هنوز ملت داشتند میرفتند سر كار. كسی نبود. لابد جنده هام مثل مدیر عاملها ساعت نه به بعد از خونه میان بیرون. ماشینو یه جا پارك كردم. موتورو خاموش كردم. چشمام فقط دنبال زن میگشت. هیچ خبری نبود. نمی تونستم بین زنهای عادی و زنهای جنده فرق بذارم. ولی چیزی كه مشخص بود خیلی ها اون موقع داشتند میرفتند سر كار. چمی دونم شاید اونام كس میدن ولی به رئیس و همكاراشون. تیپ و قیافه های مختلف. یكی لاغر بود و مانتو خفاشی پوشیده بود تا مثلا چاق نشون بده. یكی چاق بود و چادرشو محكم دور خودش می پیچوند طوری كه كونش تو چادر قالبی معلوم میشد. مثلا اینطوری خودشو لاغر نشون میداد. بعضی ها هم معلوم بود كه اصلا اهل خلاف نیستند. بعضی ها هم یه جوری به آدم نیگا میكردند كه انگار تو دلش میگفت من كس میدم ولی حیف كه الان كار دارم و باید برم سر كار. بعضی ها هم همچین نیگا میكردند كه انگار میگنند كونت بسوزه كس دارم ولی بهت نمیدم. و صد البته كون آدم میسوزه. هرچی وایسادم چیزی ندیدم. نمی دونم شاید بودند و من نمی تونستم تشخیص بدم. به ساعتم نیگا كردم داشت نه میشد. دلم شور میزد زمان همینطوری میگذشت. با خودم میگفتم اگه به یكی از بچه ها میگفتم حتما یكی دست و پا میكرد. كس كشا دو تا دونه فرمولو حفظ نمیكنند ولی هركدومشون سی چهل تا شماره موبایل جنده رو بلدند. راه افتادم و از جنت آباد اومدم بیرون. وارد اتوبان آیت الله كاشانی شدم. همینطوری به سمت آریاشهر میومدم پایین. بگی پرنده پر میزد . شانس منه دیگه. روزهای دیگه كه با خونواده میومدم همینطوری كس ریخته بود. التماس میكردند بیایید مارو بكنید. كسی نبود. روبروی یه دكه روزنامه فروشی رسیدم. زدم كنار و از ماشین پیاده شدم. رفتم اون ور خیابون تا یه روزنامه بخرم. دوسه تا مغازه دار از مغازه اومده بودند بیرون. روزنامه فروشیه هم همینطور همه داشتند به یه جا نیگا میكردند. یه همشهری برداشتم و می خواستم پول بدم. ولی انگار ملت تو باغ نبودند. یه زن چادری وایساده بود كنار خیابون. تاكسی رد میشد بوق میزد،‌اصلا اعتنایی نمیكرد،‌مینی بوس رد میشد همینطور. روزنامه فروشه رو صدا زدم – آقا یه همشهری یه چیزی داشت میخورد دهنش می جنبید. پنجاه تومنی و از من گرفت و باز وایساد نیگا كردن. به مغازه دارا نیگا كردم. همشون دم در مغازه وایساده بودند. بعضی ها دست به سینه. انگار دارند فیلم سینمایی نیگا میكنند. – آقا میشه اینو حساب كنی ما بریم؟ زورش میمود جواب بده. – زنیكه جنده اومده اینجا وایساده. هیشكی بلندش نمیكنه. سر جام خشكم زد. این جنده بود؟‌همه ملت فهمیده بودند الا من. یارو از تو مغازش تشخیص داده بود من از دو متریش نه. آخه از كجا می دونستم این چادریه جندس؟ هان؟ همینه دیگه بالاخره باید فرقی بین من و اونایی كه 30 ساله دارند كس میكنند باشه. بقیه پولمو گرفتم و اومدم تو خیابون اومدم بغل جندهه وایسادم. مثلا می خوام از خیابون رد شم. – اون ماشین منه اون ور خیابون بیا دنبال من. خونه خالی هم دارم. دیگه چی باید میگفتم؟ همینشم كه گفتم به زور گفتم. مثلا هرچی زور و جرات بود تو خودم بود جمع كردم و گفتم. به خیال خودم مثلا كسی نفهمید. دیگه واینستادم از خیابون رد شدم و رفتم اون ور. در ماشینو باز كردم و سوار شدم. در جلوی سمت شاگرد رو هم قفلشو باز كردم. یه نیگا كردم. همه فهمیده بودند كه من می خوام بلندش كنم. هم مغازه دارها هم زنه داشتند منو نیگا میكردند. ماشینو روشن كرده بودم. اگه دست خودم بود زده بودم تو دنده میذاشتم و میزدم به چاك. روزنامه فروشیه از دكش اومده بود بیرون. انگار داره پرتاب موشك به كره مریخو نیگا میكنه. با سر به زنه اشاره كردم. از اونور خیابون اومد این ور خیابون. داشتم سكته میكردم. اصلا نمی تونستم رانندگی كنم. زیر نگاه ملت فضول و شهید پرور داشتم خفه میشدم. اومد وایساد كنار خیابون. معطلش نكردم زدم تو دنده و رفتم جلوش. شیشه رو دادم پایین. – بیا بالا دیگه – خونت كجاست؟ اه اه عجب صدای كیریی داشت. لهجه ای داشت كه تا اون موقع نشنیده بودم . چاره نداشتم. اینجا بیابون بود و اون هم لنگه كفش. – همینجا .اكباتانه زیاد دور نیست. درو باز كرد و اومد نشست كنارم. تا اون داشت می نشست یه نیگاهی به اطراف انداختم. تا اون موقع جرات نگاه كردن نداشتم. حالا همه نیششون باز شده بود. حس كردم انگار دارند به یه قهرمان ملی نیگا میكنند. انگار رستم بودم و از هفت خان گذشته بودم. هنوز نیگاش نكرده بودم كه زدم تو دنده و راه افتادم. زود از مهلكه فرار كردم.فكر میكردم تموم ماشینا دارند منو تعقیب میكنند. به میدون نور كه رسیدم زود پیچیدم پایین. اتوبان گشاد میشد و بزرگ بود .هیشكی توش نبود. پامو گذاشتم رو گاز و رفتم. سرعتم تو سرازیری به 80 كیلومتر میرسید. تو آینه نیگاه كردم هیشكی پشت سرم نبود. اینقدر تند میودم كه جنده خانم هم از ترس دستشو گذاشت رو داشبورد ماشین. پشت چراغ قرمز بلوار فردوس وایسادم. تازه فرصت نگاه كردن پیدا كرده بودم. چادرش اینقدر كثیف بود كه نگو. خوب كه دقت كردم دیدم خودش از چادرش بدتره. حالم داشت بهم میخورد. دستاش زبر و خشن بود. پشت دستش رو استخون انگشتاش پینه بسته بود. یه نگاهی با لبخند بهم زد. دلم داشت بهم میخورد. با خودم فكر كردم كه اون مغازه دارها هم حتما داشتند به من میخندیدند كه عجب كس كپكی را بلند كرده بودم. – اسمت چیه؟ – منیژه – بچه كجایی؟ – تو چیكار به جاش داری. ترجیح دادم باهاش حرف نزنم. وقتی حرف میزد از صداش حالم بهم میخورد. وقتی هم می خندید دندوناش میرخت بیرون. معلوم بود كه صد سالی میشه مسواك نزده. – من گشنمه برام یه چیزی بگیر. كس كش بذار برسیم بعد. هنوز یه چهارراه اونورتر نرفتیم تیغ زدنو شروع كرده. – چی میخوری؟ – ساندویچ نباشه هرچی میخواد باشه. پیچیدم تو بلوار فردوس تا واسه شازده خانم یه چیزی بخرم. – آخه الان اول صبحه هنوز غذاخوریها باز نكردند . یكی دو ساعت تا ظهر مونده. – پیتزاهم خریدی ایراد نداره. سگ خور . اینم یه پیتزا. اون همه پیتزا به اون دخترای كس قشنگ چس دادم ، اینم روش. جلوی یه مغازه پیتزا فروشی نیگر داشتم. رفتم تو مغازه. یكی داشت كف مغازه رو می شست. – دو تا پیتزا مخصوص میخوام. – الان غذا نداریم – حالا نمیشه یه كاریش بكنید. – مسئله اون نیست. ما كه از پول بدمون نمیاد. تنورمون خاموشه باید داغ بشه طول میكشه تازه الانم زوده فقط شما اومدید. كسه دیگه ای كه نیست. – حالا تو فر بذاری نمیشه؟ كس كش انگار مفتی میخوام.جاروشو گذاشت كنار و رفت طرف آشپزخونش. – ممد؟ ممد می تونی دو تا پیتزا مخصوص بذاری؟ – الان؟ – آره یه مشتری اومده . تو فر بذار ایراد نداره. ممد آقا اومد پشت پخچالی كه جلوی در آشپزخونه بود. چه می دونم لابد میخواست ببینه كدوم كس خلی ساعت نه و نیم صبح پیتزا می خواد. – سلام .دستت درد نكنه دو تا پیتزا مخصوص بذار ما ببریم. – نوشابه هم میخوای؟ انگار مشكل نوشابه بود. – آره یه دونه از این خانواده ها میبرم. – یه ربع بیست دقیقه ای طول میكشه ها – ایراد نداره. دستت درد نكنه پولشو بهش دادم و اومدم تو ماشین تا اونجا منتظر بشم. مثه گرگ گرسنه به شكاری كه كرده بودم نگاه میكردم. حداقل 25 سال و داشت. خدا می دونه چقدر تا حالا كس داده بود. خوب شد كه كاندوم گرفته بودم. – چی شد؟ – الان حاضر میشه. از اینكه من بی پروا بهش نگاه میكردم خجالت میكشید. به نظر آدم مظلومی میود. اصلا بهش نمیومد اهل دستور دادن باشه.بیشتر بهش آدم تو سری خوری میومد. وقتی قیافه میگرفت صورتش مسخره میشد. زود میفهمیدی كه داره فیلم بازی میكنه. – چند سالته منیژه خانم؟ – بیست و سه – اصلا بهت نمیاد. جوونتر میزنی یه لبخندی زد و شروع كرد به شكوندن قلنج انگشتای دستش. اصلا بگی یه ذره لطافت داشت، نداشت. چاره ای نبود. دیگه راه برگشت نداشتم. اگه می خواستم این دست و اون دست كنم دیر میشد و دیگه از كس خبری نبود. پیتزارو گرفتم و به طرف خونه راه افتادیم. ماشینو پارك كردم و با منیژه از ماشین پیاده شدم. – تو روتو سفت بگیر. همین كارو كرد. نمی دونستم اگه یه نفر بهمون گیر بده چی بگم؟ حاضر بودم بگم این جندس و پاش وایسم و تاوان پس بدم ولی دروغی نگم كه این زنمه. جلوی ورودی نگهبان وایساده بود و مارو نیگا كرد. سلام كردم و رد شدم. چیزی نگفت. نمی دونم شاید حدسهایی میزد ولی … به هر صورت با آسانسور رفتیم بالا. تو راهرو پرنده پر نمیزد. بهترین ساعت بود. همه اونایی كه باید از خونه میرفتند بیرون،‌رفته بودند. كلید انداختم به در و رفتیم تو. تو آپارتمان هیچی نبود. كفش موكت بود و لاغیر. یكی از پنجره ها رو روزنامه چسبونده بودم. خیلی تاریك شده بود ولی برای كس كردن خوب بود. منیژه خودش رفت و تمام خونه رو سرك كشید. منم رفتم تو آشپزخونه و چیزایی رو كه خریده بودم گذاشتم رو كابینت. – اینجا چرا اینجوریه؟ هیچی نداری كه اوه چقدر بد. شازده خانم شرمنده كه خونه خالیه. – می خواییم اینجارو اجاره بدیم. – چند اجاره میدی؟ – چطور؟ – من اجارش میكنم به به لابد منم میشم صاب جنده خونه. باید بیام و دم در میز بذارم و ژتون بفروشم هان؟ – اجاره شده. یه ماه هم پول دادند. منتها هنوز نیومدند توش. – بیا غذاتو بخور سرد میشه دیگه. چادرشو از سرش در اورد و مانتوشم باز كرد. رفت و نشست كنار دیوار اتاق. یه جعبه پیتزا بهش دادم. خودمم اومدم و نشستم روبروش. دو تا لیوان یه بار مصرف رو كه گرفته بودم پر نوشابه كردم. دامن پوشیده بود. پاهاشو تو سینش جمع كرده بود و كف پاشو گذاشته بود زمین. جعبه پیتزارو گذاشت رو زاونوهاش و با دست دیگه از توش پیتزا بر میداشت. منم رفتم و به دیوار روبرو تكیه دادم. اصلا میل نداشتم. ولی برای همراهی با اون شروع كردم به خوردن. مثل گاو میخورد. انگار از قحطی در رفته. با خودم فكر كردم گناه كس كردنم با سیر كردن شكم گرسنه این جنده خانم پاك میشه. بهش نیگاه میكردم و خوردنشو تماشا میكردم. معلوم بود كه گشنشه. بیچاره راست میگفت. دید كه من دارم بهش نیگاه میكنم. یه لبخند مرموزانه ای زد – دستت درد نكنه خوشمزه اس دامن پاش بود. پر دامنشو گرفت و اورد بالا و انداخت رو شكمش. پاهای سفید و خوشگلش مشخص شد. عجب تیكه ای بود. ته روناش یه تیكه كس پشمالو دیده میشد. اصلا شورت پاش نبود.بدون نگاه به من غذاشو میخورد. هیكل خوشگلی داشت. پاهاش عضله ای بودند. ولی یه ذره سلیقه و لطافت نداشت. شاید خیلی زنها آرزوی داشتن همچین هیكلی رو داشته باشند. ولی حیف كه تمیز نبود. اصلا دیگه نمی تونستم پیتزا بخورم. رفتم نشستم كنارش – من تازه صبحونه خوردم بیا مال منم بخور. فقط دو سه تا تیكه ازش خورده بودم. پاهاشو دراز كرد. دامنش هنوز بالا بود. اما روی كسشو گرفته بود. دسمتمو بردم لای دامنش. روناشو بهم چسبوند و با پشت دستی كه پیتزاشو گرفته بود ، دستمو رد كرد – نكن – بذار فقط نیگاش كنم. دست نمیزنم دستشو كشید كنار. دامنشو زدم بالا. بوی عرقی میداد كه نگو و نپرس. راستی راستی حالم داشت بهم میخورد. چطوری می تونستم اینو بكنم. منو بگو كه صبح زود رفته بودم حموم و مثلا خودمو واسه یه خانم شیك و تر و تمیز آماده كرده بودم. پشمای سیاه كسش نمی ذاشت آدم چیزی ببینه. ولی پاهای خوشگلی داشت. یه دونه مو روشون نبود. جوراباش تا زیر زانوهاش بالا اومده بودند. كف جورابش سوراخ شده بود. زردی پاشنه پاش معلوم بود. – آخرین بار كی رفتی حموم؟ – چطور؟ – می خوای اینجا با هم بریم حموم؟ تا حالا تو وان حموم نشستی؟ – نه من حموم نمی خوام برم عجب هپلیی بود. پیتزاهای منم خورد. تا حالا ندیده بودم دختر یا زنی بتونه یكی و نصفی پیتزا بخوره. همیشه با هركی می رفتم بیرون پیتزاهای اضافی اونا رو هم من می خوردم. وقتی غذاش تموم شد. واسه خودش نوشابه میریخت و می خورد. یه آروغی زد كه صداش داشت سقفو میاورد پایین. اه اه حالم داشت بهم میخورد. حیف كیر كه بره تو كس این زن. اصلا بگی یه ذره جاذبه داشته باشه. اگه همونجا وسط اتاق میرید تعجب نمیكردم. – پاشو باهم میریم حموم. هم اینكه با هم حال میكنیم،‌ هم اینكه تمیز میشی. خیلی كثیفی. بالاخره اینجا نری باید یه جای دیگه بری. – آب داغه؟ – آره بابا اینجا همیشه اب داغه. بردمش دم در حموم و توی حموم و بهش نشون دادم تا بلكی تشویق بشه. – منكه اینجا لباس ندارم . – ایراد نداره با لباس كه نمی خوای بری تو آب. شروع كردم به لخت شدن. وایساده بود و منو نیگا میكرد. – من نمیام اگه میخوای بری تو برو من منتظر میمونم. – چی چی رو من نمیام؟ می برمت رفتم تو حموم و شیر آب و باز كردم تا وان پر بشه. – بابا همش پنج دقیقه میریم توش. رفتم طرفش و دامنشو كشیدم پایین. مقاومتی نكرد. دامنش كشی بود راحت در میومد. جورابشم خودش در اورد. یه بلوز هم بیشتر تنش نبود. كرست هم نداشت.زیر بغلش پشم داشت به چه اندازه . از پشم كسش بلند تر.به عمرش به خودش تیغ نزده بود. وان كه تا نصفه اب شد اوردمش تو حموم. خودمم هم لخت لخت شدم. كیرم اصلا از جاش تكون نخورده بود. بدنش سفید سفید بود ولی بو میداد. سینه هاش بزرگ بودند. وقتی بهشون دست زدم و چلوندمشون باز دستمو رد كرد. بردمش تو وان. همونطوری وایساده بود و منو نیگا میكرد. تو اون خونه هیچی نداشتیم جز یه صابون دستشویی با یه حوله دست. – بشین دیگه تا نشست دوشو باز كردم و سرشو آوردم زیرش. تازه انگار خوشش اومده بود. چیزی نمی گفت. سرشو گرفت زیر دوش. و خودش موهاشو زیر دوش خیس كرد و دست می مالید. چشماشو بسته بود و رو صورتش دست میكشید. صابونو آوردمو و شروع كردم به شستن موهاش. – بده خودم صابونو دادم بهش. من هنوز بیرون از وان بودم. اگه خیس میشدم چیزی نداشتم كه خودمو خشك كنم.وقتی سرشو صابونی كرد صابونو داد من. شروع كرد به مشت و مال دادن موهاش. منم شروع كردم به صابونی كردن بدنش. سینه هاش زیر دستمام سر میخورد. نوكش برجسته شده بود. این دفعه دیگه چیزی نمی گفت. خیلی دلم می خواست از جاش بلند شه و كسشو براش بشورم. سرشو كه شست از جاش بلند شد. صابونو ازم گرفت و دوبار شروع كرد از بالا خودشو صابونی كردن. دلم می خواست باهاش برم تو وان و باهاش ور برم. خیلی راحت پاهاشو باز كرد و صابونو لای كسشم مالید. بعد یه پاشو گذاشت لبه وان و تا پایین صابونیش كرد بعد اونیكی پاشو گذاشت. بوی عطر صابون تو حموم پیچیده بود. بدنش لیز شده بود. دستمو بردم لای پاهاش چیزی نگفت. صابون كردن بدنش تموم شده بود فقط منتظر بود من دستمو از لای كسش در بیارم. پشماش كه خیس شده بودند تازه لبای كسشو میشد دید. همه چیزش عالی بود فقط جذاب نبود. یعنی كثیف بود و پشمالو. حموم كردنش تموم شد. چیزی برای خشك كردنش نداشتم. یه حوله دست بود. اونو دادم موهاشو خشك كنه. چیز دیگه ای نداشتم. با زیر پوش خودم هم تنش خشك كردم. تقریبا خشك شده بود ولی به موهاشو كه دست میزدی هنوز نم داشت. چاره ای نبود. سشوار كه نداشتیم. از تو كیفش یه بورس در اورد. بورس كه چه عرض كنم. یكی در میان شونه هاش افتاده بود. خوشگل شده بود. همونطوری كه جلوی آینه دستشویی وایساده بود و بورس تو موهاش گیر كرده بود از پشت بغلش كردم. موهاش بوی صابون دسشویی میداد. خیلی بهتر شده بود. موهای زیر بغلش زیاد بودند ولی قابل تحمل بودند. سینه هاشو می مالوندم. چیزی نمی گفت. به كارش ادامه میداد. موهایی رو كه تو بورسش گیر كرده بودند یكی یكی از توش می كشید بیرون. كیرمو لای لپای كونش فشار می دادم. هیچی نمی گفت. كم كم سینه هاش سفت تر شدند. نوكش كه خیلی وقت بود سیخ شده بود. بدنش داغ بود. وقتی گردنشو بوس میكردم دست از بورس كشیدن بر میداشت. بورسو گذاشت لب كاسه دستشویی و خودش دستامو از دور كمرش باز كرد و برگشت طرفم. لباشو گذاشت روی لبام. به زور زبونشو هل داد تو دهنم. حالا كه نمی خواستم از این یكی لب بگیرم خودش به زور ازم لب میگیره. دستاشو دور گردنم انداخته بود و سفت فشارم میداد. دستمو از پشت بردم روی كونش و چنگ زدم. با نوك ناخنم به پشت كمرش كشیدم. اونم همین كارو كرد. دیگه واسم مهم نبود كه دندوناش زرده یا اینكه گوشه لبش تب خال زده. اصلا به این چیزا اهمیت نمی دادم. خوشمزه ترین لب و دهن و داشت. ولم نمی كرد. دستمو اوردم جلو و سینشو گرفتم. همین باعث شد كه لبامون از هم جدا بشه. نگاهی به دستم انداخت. سینشو چنگ زدم و نوك سینشو لای دو تا انگشتم گرفتم و فشار دادم. زبونشو از دهنش در اورد و سیخ كرد رو به من. منم همین كارو كردم. خیلی با احساس و آروم نوك زبونهامونو به هم می مالیدیم. یهو مثل وحشی ها هجوم اورد و زبون منو گرفت و كرد تو دهنش. خیلی حال می داد. كیرمو تو شكمش فرو میكردم. شده بود به اندازه یه دسته تبر. دست انداختم و یه پاشو اوردم بالا. پاشو دور زانوم حلقه كرد. از پشت دست انداختم كونشو گرفتم و چنگ زدم. بعدش با نوك ناخنم روی كونش دایره میكشیدم. از خودش صدا در میورد. حس میكردم اون بیشتر از من داره حال میكنه. اصلا هیچ جنده ای اینجوری كار نمیكرد. – بریم تو اتاق بسه دیگه دستشو از دور گردنم باز كرد. یه نیگاهی به كیرم انداخت. قرمز قرمز شده بود. پوزخندی زد و دستشو دور كیرم حلقه زد. سر كیرمو فشار میداد. خیلی حال میداد. اصلا نمی تونستم از جام تكون بخورم. اون یكی دستشو اورد و برد زیر خایه هام. خایه هامو گرفت تو مشتش. دستش گرم گرم بود. خیلی حال میداد. رو زانو نشست و كیرمو كرد تو دهنش. قبلا موقع لب گرفتن گرمای دهنشو حس كرده بودم. اما حس كردن گرمای دهنش با كیرم یه چیز دیگه بود. داشتم دیونه میشدم. همونطوری كه ساك میزد دستاشو از دور كیرم برداشت و شروع كرد با نوك انگشتاش روی پاهام خط كشیدن. دیگه تحملم تموم شد. زود كیرمو از دهنش كشیدم بیرون و زود رفتم سر كاسه دستشویی. آبم با فشار پاشید بیرون. موقع اومدنش چشمامو بستم. وقتی چشمامو باز كردم دیدم دیوار روبرو و شیر اب ، آب كیری شدند. همه جا ریخته بود جز تو كاسه دستشویی. شیر ابو باز كردم و همه جارو شستم. برگشتم دیدم منیژه نیست. رفتم تو اتاق دیدم نشسته و تكیه داده به دیوار و داره سیگار میكشه. اونطوری كه چمباته زد بود میشد راحت لبای كسشو دید. چوچولش گنده بود و زده بود بیرون. كسش از هم باز شده بود. چند تیكه گوشت اضافی ازش زده بیرون انگار نارنجك تو كسش تركیده بود. رفتم نشستم كنارش. دستمو از بالا بردم رو كسش. خودش كاملا پهن زمین شد و پاهاشو از هم باز كرد. كسش خیس بود. انگشتمو بالا و پایین میبردم. دستم خیس و لزج بود. انگار خیالیش نبود. نه حرفی میزد و نه عكس العملی از خودش نشون میداد. فقط سیگارشو میكشید. جرات كردم و یه انگشتمو تو كسش فرو كردم. شروع كردم یواش یواش تكون دادن. – تند تر چه عجب! بالاخره یه چیزی گفت تكلیف مارو روشن كرد. به كارم ادامه دادم. اما هیچ عكس العملی تو صورت منیژه نمی دیدم. زل زده بود و به انگشتم نیگا میكرد. با هر بار فرو كردن من ، انگشتم تو جنگل پشم كس غیب میشد. سیگارش تموم شد. دستشو اورد و كیرمو گرفت تو دستش.

کس پشمالو ۲ و پایان – دوباره بلند شده ؟ چیزی نگفتم و به كارم ادامه دادم. – بیا بكن توش. بسه دیگه. از جام بلند شدم. – بذار برم یه شاش بكنم. رفتم دستشویی. دستمو نگاه كردم. خیس بود و چسبناك. چند تا دونه پشم هم به دستم چسبیده بود. دستم و شستم و یه شاش حسابی هم كردم. وقتی برگشتم دیدم منیژه چادرشو كف اتاق پهن كرده و منتظره منه. از تو جیب شلوارم یه كاندوم در اوردم. – من تمیزم به خدا – می دونم ولی میترسم حاملت كنم هرچی زور زدم نتونستم با دندون جلد روی كاندمو پاره كنم. دستشو دراز كرد و كاندوم ازم گرفت. خیلی آروم و ماهرانه با دست پارش كرد. رفتم جلوش سیخ وایسادم. كیرمو گرفت تو دستشو شروع كرد به مالیدن. كیرمو مثل دستگاه فشار خون گرفته بود تو دستشو و هی تلمبه میزد. دستش گرم بود. قالب كیرم بود اصلا انگار دستشو واسه كیر گرفتن آفریده بودند.كیرم سیخ شده بود ولی نه به اون اندازه كه بشه روش كاندوم كشید. دوباره كیرمو كرد تو دهنش. آخ چه حالی میداد. با زبونش با كیرم بازی میكرد. یهو خیلی یواش دندوناشو رو كیرم كشید. دیگه حسابی سیخ شده بودم. كاندوم و راحت رو كیرم كشید. خودش خوابید رو زمین و مانتوشم مچاله كرد و گذاشت زیر سرش. پاهاش و از هم باز كرده بود. هیچی معلوم نبود. فقط وقتی پاهاشو تو سینش خم كرد میشد سوراخ كونشو دید. فكر كنم اون تیكه دچار ریزش مو شده بود. بهر حال جلوش قرار گرفتم و كیرم گذاشتم لای لبای كسش. خودش با دستش لبای كسشو از هم باز كرد. سر كیرمو یواش فرو كردم تو كسش. رفتم و روش خوابیدم. دستامو بردم زیر بدنش و بغلش كردم. زمین سفت بود. آرنجم درد میگرفت. كس كردنمون هم مثل بقیه چیزامو با حداقل امكانات انجام میشد. كسش خیلی تنگ بود. اصلا بهش نمیومد. با اون كسی كه من دیده بودم حس میكردم باید گشاد باشه ولی نبود. پاهاشو انداخت دور كمرم. دستاشو گذاشت پشتم و منو به سمت خودش فشار میداد. اینقدر پاهاشو سفت كرده بود كه نمی تونستم تكون بخورم. اصلا جلو و عقب كردن سخت شده بود. بهر زحمتی بود شروع كردم به كردن. وقتی فرو میكردم اونم با دست و پاش منو بیشتر به سمت خودش فشار میداد. كیرم اینقدر گنده شده بود كه فكر كنم تا زیر معدش هم میرفت. خیلی حال میكردم ولی اصلا از آب كیر خبری نبود. خیس عرق شده بودم. به زور دهنمو به طرف خودش كج كرد و لباشو گذاشت رو لبم. زبونشو دوباره فرو كرد تو دهنم. اصلا برام این همه كار بطور همزمان و موازی امكان نداشت. دست از كردن كشیدم. كیرمو تا ته تو كسش فرو كردم و شروع كردم لب گرفتن.خودش لبشو از لبم جدا كرد.دوباره شروع كردم به كردن. – بیا جامونو عوض كنیم. دیگه صداش برام عادی شده بود. بهترین صدای دنیا بود. كیرمو از كسش كشیدم بیرون. خیس خیس بود. كاندوم دور كیرم برق میزد. مونده بودم كدوم به حالت باید ادامه بدم كه دیدم بلند شد. – بخواب دیگه دراز كشیدم. اومد بالای كیرم و با دستش كیرمو گرفت و سیخ نگهش داشت. بعدش مثل كامیونی كه میخواد بارشو خالی كنه یواش یواش عقب اومد و كسشو گذاشت رو كیرم و یواش نشست روش. همینطور كه كیرم تو كسش میرفت. چشماشو می بست و دندوناشو بهم نشون میداد. دستمو انداختم رو كونشو شروع كردم به بالا و پایین كردنش. اصلا دلش نمی خواست از جاش بلند بشه. دوست داشت همونطوری كیرم تو كسش باشه و هی خوشو تكون تكون بده و عقب جلو كنه. كیرم داشت تو كسش میشكست. دستمو بردمو با نوك انگشتم درز كونشو پیدا كردم و یواش یواش انگشتمو فرو كردم. انگار قلقلكش اومده باشه. چشماشو باز كرد و دستمو از در كونش هل داد عقب. – پاشو سگی بكنمت. – الان. یه خرده دیگه دوباره همون كارهای قبلی رو تكرار كرد اصلا نمی ذاشت من حال كنم. نوك كیرمو تو كسش به یه جایی میمالوند یا شاید هم با نوك كیرم تو كسشو میخاروند. وضعیتو تغییر دادیم و به روش سگی قرار گرفتیم. كیرمو كه تو كسش فرو كردم دیگه رحم نكردم. شروع كردم به كردن. خیلی حال میداد ولی آبم نمیومد. با دستم لپهای كونشو گرفته بودم و عقب جلو میكردم. وقتی بدنهامون به هم میخورد كونش میلرزید و چلپی صدا میداد. با دستم لپهای كونشو از هم باز كردم. سوراخ كونش معلوم بود. قرمز رنگ بود. مثل كون میمون. با دیدن سوراخ كونش بیشتر تحریك میشدم. مانتوشو كه قبلا بعنوان متكا ازش استفاده كرده بود اونجا بود و تو مشتش گرفته بود. چنگ زده بود بهش. معلوم بود كه خیلی داره حال میكنه. چشمامو بسته بودم و هیچی حالیم نبود. نفسم داشت بند میومدو تمام حواسمو داده بودم به منیژه. فقط منیژه و كس منیژه. – پس چی شد؟ چشمامو باز كردم دیدم مشت دستاشو باز كرده. سرشو به طرف من برگردونده بود. – داره میاد به كون منیژه نگاه كردم و بعدش چشمامو بستم. دیگه هیچی نفهمیدم. وقتی كیرمو از تو كس منیژه كشیدم بیرون. دیدم به اندازه دو قطره ازم اب اومده. فكر میكردم الان به اندازه یه گالن بیست لیتری میاد ولی…. منیژه پاشد و رفت طرف دستشویی. – خودمو كجا بشورم؟ توالت آپارتمان فرنگی بود. و البته دستمال كاغذی هم نداشتیم. ای كاش از تو ماشین اورده بودم. – برو تو وان و با دوش دستی خودتو بشور. من اومدم تو دستشویی دیدم نشسته كف وان و با دوش داره كسشو میشوره. از جاش بلند شد با زیر پوش من خشكش كرد. دیگه این زیر پوش واس من زیرپوش نمیشد.ازش گرفتم و كاندومم لای زیر پوشم در اوردم. دوتایی تو اتاق نشسته بودیم. هنوز ته شیشه نوشابه بود. نصفش كردم و برای خودم و اون ریختم. – من چقدر باید بهت بدم؟ – هرچی دوست داری – من از این جمله بدم میاد. بگو تا بهت بدم. – منو غذا بده و یه جاهم نگهم دار پول نمی خواد بدی. – من جا ندارم. این خونه هم دو سه روز دیگه توش میشینند. – كسی نداری منو ببری پیشش؟ – تو مگه خونه و زندگی نداری؟ – نه از دست شوهر و مادر شوهرم فرار كردم اومدم تهران دختر فراری شنیده بودیم اما زن فراری نه. – وایسا زنگ بزنم. زنگ زدم و به یكی از بچه ها گفتم. خودمون هم از خونه زدیم بیرون. هنوز نیم ساعت نگذشته بود كه بچه ها بهم زنگ زدند. جریان و براشون گفتم. و باهاشون قرار گذاشتم و منیژه رو دادم بهشون. منیژه تقریبا دو هفته پیش بچه ها بود. كسی نبود كه منیژه رو نكرده باشه. خودمم یه بار دیگه رفتم و كردمش. اما اینبار كلی فرق كرده بود. هم آرایش كرده بود و خوشگل شده بود هم پشماشو زده بود.

معلم خصوصی عاطفه 1 سه ماه بود كه معلم خصوصی شده بودم. چاره نداشتم تازه از سربازی اومده بودم و هنوز دنبال كار میگشتم واسه رفع بیكاری بد نبود. حداقل اینطوری می تونستم دم دهن بابا ننمو ببندیم. یه اموزشگاه بود كه بهم كار داده بود. درامدش زیاد نبود ولی از هیچی بهتر بود. چون تازه كار بودم شاگردهایی كه فاصلشون دور بود رو به من می دادند. شاگرد زیاد داشتم. دختر و پسر همه جور ادم بودند. چادری بلوز شلوار مینی ژوپی، خلاصه ادم تازه پی به اختلاف موجود در بین افراد جامعه میبره. شاگردی بود كه سر غروب كه میشد ازم خواهش میكرد میگفت نظر كردم نماز اول وقت بخونم. نمی دونم شاید همون كارو كرد كه دانشگاه قبول شد. شاگردی هم داشتم كه روز عید جلوی باباش با هام روبوسی كرد. خلاصه ادم گیج میشه نمی دونه تو این شهر با ادماش چطوری برخورد كنه.دو ماه بود كه خونه عاطفه میرفتم. عاطفه یه خانوده ای داشت نه ازاد و نه مذهبی. یه خانواده معمولی . مادر پدرش اهل نماز بودند ولی مادرش اصلا جلوی من روسری سرش نمی كرد حتی خود عاطفه هم همینطور. البته همیشه عاطفه لباسهای بلند می پوشید. هیچ وقت ندیدم كه دامن بپوشه یا ارایش بكنه. شاگردهای خصوصی اكثر شاگردهای خنگ نیستند بلكه بیشتر احتیاج به تشویق دارند اعتماد به نفس خودشونو از دست دادند اگه معلم زرنگ باشه باید بیشتر روی روحیه و اعتماد اونها كار كنه. كار سختیه ولی چاره ای نیست. درس و بلدند ولی موقع امتحان به علت نداشتن اعتماد به نفس كافی خراب میكنند. عاطفه هم از این جور شاگردها بود. توی امتحان میان ترم یه درس ریاضی افتاده بود ولی با كمك من تونسته بود در اخر ترم نمره خوب بگیره. واسه همین اعتماد خانواده و خودش هم به من بیشترشده بود. موقعی كه بین تدریس استراحت میكردیم از خانوادش برام میگفت. از اون فامیلشون كه میخواست بیاد خواستگاری و عاطفه اصلا اونو دوست نداشت تا اون دوست باباش كه سر باباشو كلاه گذاشته بود و فرار كرده بود رفته بود كانادا یه روز در بین همین صحبتها بود كه عاطفه ازم سئوال كرد: – شما دوست دختر دارید؟ – این چه سئوالی میكنی؟ – همینطوری پرسدیم. فضولی نباشه. زیاد خوشم نیومد. از خودم بدم اومد كه زیادی به شاگردم رو دادم. اونم اینقدر پرو شده كه از معلمش همچین سئوالی میكنه. – نع تا اخر كلاس سر سنگین برخورد كردم. چیزی نگفتم. موقع خداحافظی تا دم در اومد بدرقم. – از دست من كه ناراحت نیستید؟ – برای چی؟ – به خاطر اون سئوالم. ببخشید. نباید میپرسیدم. – نه خواهش میكنم. – انگار داغ دلتونو تازه كردم. دختر پر رو. به توچه. مگه فضول منی؟ جلسه بعد دو روز دیگه بود. یادمه روز پنج شنبه بود و عاطفه هم شنبه یه امتحان داشت. واسه همین هم بود كه مجبور شده بودم زود كلاس بذارم. وقتی زنگ زدم باباش اومد دم در. از دیدن من تعجب كرد. انگار خبر نداشت كه امروز كلاس دارم – ببخشید امروز كلاس دارید؟ – بله قرار گذاشتیم. چون عاطفه خانم شنبه امتحان دارند واسه همین خودشون خواستند كه امروز هم بیام خدمتشون. باباش یه دست كت و پلوار شیك پوشیده بود و كراوات زده بود. یه عطری هم به خودش زده بود كه بوی عطر من توی بوش گم شده بود. – ببخشید من مزاحمتون نشم مثل اینكه می خواستید برید مهمونی – نه خواهش میكنم. جایی كه نمیریم ولی سرمون شلوغه و مراسم داریم. من تعجب میكنم چطور این دختر یادش نبوده؟ – حالا مسئله ای نیست من می تونم فردا صبح بیام. – نه بفرمایید تو.تا اینجا تشریف اوردید دیگه كس كش سر ادم منت هم میزاره. انگار من التماس كردم كه امروز بیام. می دونم كه اینقدر گداست واسه اینكه جریمه لغو كلاس رو به من نده به زور دعوتم كرد توی خونه. وارد كه شدم بوی خیار پوست كنده و ادكلن با هم قاطی شده بود. تا رفتم دیدم به به چه خبره. دو تا زن و دو تا مرد مهمون بودند. همه شق و رق و عصا قورت داده. مشخص بود كه خانواده هستند. پدر و مادر ،‌دختر و پسر. سلام كردم. همه از جاشون بلند شدند. با مردها دست دادم. پسر خانواده خیلی جوون بود. یه كراوات زده بود مثل كراوات عین الله باقر زاده. اصلا بهش نمیود. از دور داد میزد كه بار اولشه.بابای عاطفه منو بهشون معرفی كرد. ازم خواست كه بشینم روی مبل. خودش هم رفت تو اتاق پیش عاطفه. دو دقیقه نشد كه اومد بیرون. – بفرمایید خواهش می كنم. از جام بلند شدم و رفتم به طرف اتاق. باباش جلومو گرفت – امروز خواهش میكنم یه ساعته كلاسو تموم كنید. ما مهمون داریم. با عرض معذرت رفتم تو. عاطفه نشسته بود رو تختش و سلام كرد. اصلا بهم نگاه نمیكرد. یه دستمال كاغذی دستش بود . تا منو دید تو مشتش قائم كرد. معلوم بود كه گریه میكرده. چیزی نگفتم. خودمو زدم به اون راه. كاپشنمو از تنم در اوردم. – خوب اماده ای برای امتحان؟ چیزی نمیگفت. دماغشو بالا كشید. هنوز سرش پایین بود. به نظرم حالا كه گریه كرده بود خوشگل تر شده بود. – مشكلی هست؟ میخوای من برم؟ من گفتم به بابا من فردا هم میتونم بیام ها – نه اشكالی نداره. خودم بهتون گفتم بیایید. از شنیدن صداش تعجب كردم.بدجوری گرفته بود. اصلا نمی تونست حرف بزنه. – اینا اومدند خواستگاری. اصلا ازشون خوشم نمیاد. بابا اومده میگه از قصد گفتم كه شما بیایید برای تدریس. – ااا پس من برم. خیلی زشته كه. چه عجله ایه؟ فردا میام. – نه اصلا. هیچ ایراد نداره من خودم از قصد گفتم بیایید. اینام از شمال اومدند شب هم اینجاند و شام هستند و بعدشم میخوابند. این دیگه چه جور مراسم خواستگاری بود؟ به حق چیزهای ندیده و نشنیده. یاد قزوینیه افتادم كه با زیر شلواری میره خواستگاری و …. – پس اگه فردا بیام بازم اینا اینجاند؟ – آره دیگه.منم شنبه امتحان دارم. – تو كه زودته ازدواج كنی – اینو به بابام بگید. – حالا بیا زود اشكالاتو حل كنیم كه من یه ساعته باید برم. – كجا؟ تروخدا نرید. بذار اینا از حسودی بتركند. بهش نگفتم كه باباش گفته. چون حتما اوضاع خراب تر میشد. منم میشدم آتیش بیار معركه. – اخه درس نمی خواییم بخونیم فقط رفع اشكاله. زیاد طول نمیكشه. شروع كردیم درس خوندن. هنوز یه ربع نگذشته بود كه یهو در باز شد. یكی از همون زنها اومد تو. یه سینی میوه و چایی هم دستش بود. منو عاطفه دوتایی روی یه كاناپه دو نفره نشسته بودیم. تقریبا میشد گفت كه بهم چسبیده بودیم.هردوتامون روی میزی كه جلومون بود خم شده بودیم. – به به عروس گلم. خسته نباشی. یه خرده استراحت كن. نیومدی پیش ماها؟ یادت باشه. عجب فضول. اخه ادم مهمون باشه بعد ….. . عاطفه هم با دیدن خانومه یه لبخند مصنوعی زد و حس كردم كه خودشو بیشتر به من چسبوند. بعد یه نگاهی با همون لبخند به من كرد – اخه من شنبه امتحان دارم و ایشون هم قرار بود بیاند برای تدریس. من خیس عرق شده بودم. آاخه اگه تو نمی خوای با این خانواده وصلت كنی به من چه؟ منو چرا این وسط خراب میكنی؟ بیچاره دلم برای مهمونشون سوخت. تو دلم میگفتم خدا به داد شوهر این دختر برسه. وقتی از اتاق رفت بیرون دوباره مثل قبل نشست. – كثافت آشغال. اومده ببینه من و تو توی این اتاق چیكار میكنیم. اینقدر فضوله. بذار از حسودی بتركه. – اینكه درست نیست. به بابات بگو نمیخوای باهاش ازدواج كنی. – اینا فامیلای بابان. بابا به خیالش از آسمون افتادند پایین. اگه اینا برند دیگه هیشكی نیست. كلاسو به زور تموم كردم و رفتم خونه. هفته بعد جلسه بعدی بود. وقتی رفتم دوباره باباش اومد دم در. اینبار با زیر شلواری و زیر پیرهن بود. اینطوری بیشتر بهش میمود تا كت شلوار و كراوات. یعنی من اینطوری بیشتر دوسش داشتم. اصلا بهش نیومد كلاس بذاره. عاطفه هم اومد استقبالم. – سلام بفرمایید. رفتیم تو اتاق. – امتحانمو خیلی خوب دادم. اون جلسه رفع اشكال خیلی خوب بود. هم تو نمرم تاثیر داشت هم تو زندگیم. فهمیدم كه اون خواستگارای بدبخت دست از پا دراز تر برگشتند شهرشون. ازش نپرسیدم چی شد. زود رفتیم سر درس. عاطفه اصلا دلش نمی خواست درس بخونه. همش میخواست حرف بزنه. منم چیزی نمی گفتم. گفتم بلكه تموم بشه و درس و شروع كنیم. نمی دوم فكر میكرد براش كار مهمی انجام دادم. فكر میكرد وجود من در اون روز باعث شده كه اون خواستگار ها برند. – فردای همون روز گورشونو گم كردند و رفتند. من چیزی نگفتم. نه آره گفتم نه نع. بلكه بفهمه كه باید بس كنه. – البته مامان هم مخالف بودها ولی خوب چیزی نمی گفت می گفت شاید من خوشم بیاد. ول نمیكرد. – مامان میدونه كه من از پسر خالم بیشتر خوشم میاد. پسر خاله دیگه كی بود؟ به من چه. – با هم خیلی عیاقیم. هم دیگه رو خوب درك میكنیم. حتی سكس هم با هم داشتیم… اینو كه گفت دیگه حرفشو قطع كردم – بهتر نیست درس و شروع كنیم؟ جنده خانم هیچی نگم میخواد تا اخر زمون حرف بزنه. به این دادم. واسه اون ساك زدم اون كسمو دیده این كونمو انگشت كرده و …. اون روز اصلا نه درس درست حسابی خوندیم نه درست و حسابی حرف زدیم. نمی دونم چش شده بود. همش یه ریز حرف میزد. هی وسط حرفشم ازم نظرمو میخواست. كلاس از دستم در رفته بود. منم دیگه چیزی نمی گفتم. كون لقش خودش كه نمی خواد بخونه منم چیزی براش نمی گم. موقع رفتن ازم خواست بشینم. از اتاق رفت بیرون و برگشت. دیدم با مامانش اومده توی اتاق. – اگه میشه غذا رو با ما بخورید – نه متشكرم باید برم. دیر میشه بدم نمیومد باهاشون غذا بخورم. اینقدر بوهای خوب خوب میومد كه گرسنم شده بود. – حالا اینبارو به ما افتخار بدید. قول می دم اگه دیرتون شده باشه بابای عاطفه شما رو تا یه جایی برسونه. دیگه چیزی نگفتم. عجب غذایی. سر میز همه با هم شوخی میكردند. اصلا انگار نه انگار من اینجام . منو از خوشون می دونستند. خوشحال بودم. حس میكردم كارم با موفقیت پیش رفته . هم شاگردم و هم خانوادشون از من راضی بودند. كلاس بعدی 7 – 8 روز دیگه بود. قرار بود 4 بعد از ظهر برم خونشون. درست شب قبل از كلاس عاطفه بهم زنگ زد. – سلام حالتون خوبه؟ – مرسی. بفرمایید. – می خواستم اگه میشه ازتون بخوام فردا صبح بیایید خونمون. – الان میگید چرا؟ من فردا صبح كلاس دارم. – حالا اگه میشه یه كاریش بكنید. اگه نه كه همون ساعت بیایید. ولی سعی خودتونو بكنید. – تا نیم ساعت دیگه بهت زنگ میزنم و جوابشو بهت میگم. چه می دونم لابد بعدازظهر می خواست بره پاساژ گلستان یا میدون كاج یا بازار صفویه یا …. . اینقدر قمپز اینجاها رو برام دركرده كه دیگه گوشم از این حرفا بود. هرچی هم خرید میكرد میاورد بهم نشون میداد. البته اگه لباس زیر خریده بود جور دیگه رفتار میكرد. – اینو دیگه نمی تونم بهتون نشون بدم منم چیزی نمی گفتم – میخوایید ببینید؟ نمی خواستم حرمت شاگرد و معلمی از بین بره. دوست داشتم یه حدی بین خودمون باشه. – نه. بیا بشین درسو ادامه بدیم. به یكی از شاگردهای صبحم زنگ زدم و قرار كلاس و برای یه روز دیگه گذاشتم. اونم قبول كرد. به عاطفه زنگ زدم. – سلام فردا صبح ساعت 30/10 اونجام. – دستتون درد نكنه صبح ساعت 15/10 در خونشون بودم. زنگ زدم. از پشت آیفون خود عاطفه جوابمو داد. درو باز كرد و منم رفتم تو. در ساختمون كه رسیدم دیدم بازم خوشه اومده استقبالم. – سلام بفرمایید تو – سلام خوبی؟ وارد كه شدم پشت سرم در و بست و قفل كرد. تعجب كردم ولی چیزی نگفتم. – مامان نیست؟ – نه كار داشت رفت بیرون. فقط منم خونه. یه بوی عطری میومد كه نگو. نفسم داشت بند میومد. ضربان قلبم یك میلیون بار در دقیقه شده بود. اصلا نمی تونستم نفس بكشم. عاطفه دامن پوشیده بود و پاهای بدون جوراب. تا حالا ندیده بودم. عجب سفید و توپولی بود. یه دونه مو هم نداشت. پشت پاش عضله ای بود. دلم می خواست یه گاز به پاهاش بگیرم. یه تی شرت تنش بود بدون كرست. راحت میشد از پشت تی شرتش نوك سینه هاشو تشخیص داد. عجب حال و هوایی داشت خونشون. ساكت و آروم. هیچ وقت صبح خونشون نیومده بودم. انگار یه خونه دیگه بود. نور افتاب تا وسط اتاق میومد. …

معلم خصوصی عاطفه ۲و پایان – خوب تا كجا خونده بودیم؟ – صبر كنید من الان میام. از اتاق رفت بیرون و دوباره برگشت. داشتم از تعجب شاخ در میوردم. یه سیگار روشن كرده بود و لای انگشتاش بود و با همون دستش هم یه جا سیگاری رو گرفته بود. – سیگار چرا میكشی؟ – من سیگاریم اصلا باورم نمیشد. یه دختر به این سن و سال اینطوری استادانه سیگار میكشید. با ولع خاصی به سیگار پك میزد. انگار داره از پستون ننش شیر میخوره. ول كن نبود. اومد نشست رو كاناپه كنارم. – الان كه بوش همه جا میپیچه .مامان بیاد كه می فهمه سیگار كشیدی. – بابا سیگار میكشه. از سیگارهای بابا كش میرم. – واسه چی اصلا میكشی؟ – اعصابم خرد میشه سیگار میكشم. – مگه الان اعصابت خرده؟ – نه زیاد ولی عادت كردم تا تنها میشم زود یاد سیگار می افتم و میرم یكی میكشم. نمی دونستم چی بگم. اون همه صحبت و درس و نصیحت باد فنا بود. – آخه مشكلت چیه؟ – همش با بابا جرو بحث دارم. سر همون فامیل عوضیش. – خوب بشین باهاش صحبت كن. براش حرف بزن و دلیل بیار. فكر نمی كنم بابات آدم غیر منطقی باشه. – میگه ایراد نداره باهاش نامزد میكنی درست كه تموم شد میری خونه شوهر. هر چی بگم یه چیز دیگه جوابمو میده. من حریفش نمیشم. چی بگم . نمی دونستم. تو بد مخمصه ای گیر كرده بودم نه راه پس داشتم و نه پیش. – من با پسر خالم دوستم. با هم خوابیدیم.همدیگرو دوست داریم. – خوب بهش بگو – می دونه واسه همینه می خواد زود شوهرم بده. وقتی صحبت میكرد همش بهم نیگا میكرد. زل زده تو صورتم. خودمو زدم به نفهمی – می دونه باهاش خوابیدی؟ خندش گرفت. – اگه می دونست كه منو تا حالا كشته بود. می دونه من از اون خوشم میاد. سیگارش تموم شد. اونو تو جا سیگاری خاموش كرد. لهش كرد. – درسو شروع كنیم. – نه اصلا حالشو ندارم جنده منو كیر كردی؟ حالشو نداری واسه چی گفتی من بیام؟ یه بدبخت دیگه روهم برنامشو بهم زدی. از اینكه زود خودمونی میشند و فكر میكنند آدم مثل نوكرشونه حرصم میگیره. ساعتی دو تومن بهم میدند فكر میكنند دیگه بردشونم. – پس چیكار كنیم؟ مگه نمی خواستی درس بخونیم؟ این همه هول داشتی كه تروخدا فردا صبح بیا. – نه گفتم كه وقتی تنهام اصلا نمی تونم درس بخونم. یه پاشو چرخوند و انداخت رو پای دیگش. – ولش كن امروزو ترو خدا. بیا حرف بزنیم. – من نیومدم اینجا حرف بزنم. كلاس شاگردمم كنسل كردم به خاطر تو. حالا بیام باهات لاس بزنم. بدجوری بهش توپیدم. – نمی خوای نخواه. تازه پولشو بهت میدم. فكر كن داری بهم درس میدی. منو بگو كه می خواستم به شما چیزی رو نشون بدم. دلم میخواست برات درد دل كنم. همینطوری زل زده بودم بهش. چیزی نمی گفتم. سعی میكردم با چشمام باهاش حرف بزنم. بلكه چیزی حالیش بشه. سرشو انداخته بود پایین چیزی نمی گفت. به پاهاش نگاه میكرد. اون پاش كه بالا بود هی تكون تكون میداد. ناخنای پاشو لاك زده بود. آدم دلش میخواست بخوردش. – چی میخواستی نشونم بدی؟ – هیچی. اگه بخوایید می تونید برید. – اون كه حتما اما قبلش اون چیزی رو كه می خواستی نشونم بدی بیار ببینم. چیزی نمی گفت. حالا نوبت اون بود كه ناز كنه. – پاشو برو بیار ببینم. یالا دیگه. دسشو گرفتم كشیدم تا از جاش پاشه. یه لبخند مرموزی زیر لب زد و رفت سراغ كمدش. – چشماتونو ببندید. این جوریشو دیگه نداشتیم. ولی خوب واسه اینكه دوباره ناراحت نشه چشمامو بستم.اومد طرفم و روبروم وایساد. هنوز بوی عطرشو حس میكردم. عجب بویی. ادم دلش میخواست صاحب عطرو بخوره. – حالا باز كنید. بازم باورم نمیشد. یه شورت زنونه توری به رنگ سبز فسفری تو دستش بود . دو تا دستشو كرده بود توش و اونو كشیده بود تا كشش از هم باز بشه. دیگه داشتم دیوونه میشدم. مونده بودم چی بگم. گفتم لابد مانتویی، دامنی، گردنبندی، .. خریده میخواد به من نشون بده. منم الكی بگم خیلی قشنگه و اونم بپرسه راست میگید؟ – این دیگه چیه؟ خیلی راحت شروع كرد به توضیح دادن. – با دوستم رفته بودم فروشگاه … اون میخواست لباس زیر بخره. منم اینو خریدم. قشنگه؟ – والا چی بگم؟ – میگند مردها خوششون میاد – مردا كلا از شورت زنا خوششون میاد – نه منظورم اینه كه میگند از این جور لباسها با این رنگ خیلی خوششون میاد. – حالا واسه كی میخوایی بپوشی؟ – شما اول بگید خوشتون میاد؟ مونده بودم چی بگم. آخه اینم شد سئوال؟ اگه هم سن و سالم بود یه چیزی. همش می ترسیدم یه وقت مامانش بیاد. حس میكردم به كسی نگفته تو این ساعت با من كلاس داره. – آخه اینا رو زنای شوهر دار می پوشند واسه شوهرشون تو كه دختری. واسه كی میخوای بپوشی؟ – دوست داشتم خریدم. می خوام بدونم شما خوشتون میاد؟ چیزی نگفتم. شونه هامو انداختم بالا. – این عطرم خریدم. همینی كه الان زدم به خودم. خوبه؟ چه احساسی دارید؟ یه شیشه ادكلن خاكستری رنگ نشونم داد. از آرم خرگوشی كه روش بود فهمیدم مال پلی بوی باید باشه. آره روشم نوشته بود مخصوص خانمها . – اینو خریدم 3600 . میارزه؟ – آخه اینا به درد تو نمی خوره. مگه تو شوهر داری؟ – نه می خوام بدونم واقعا تاثیر داره؟ الان چه احساسی دارید؟ من همش داشتم سر ادكلن رو بو میكردم. خوشم میومد. – تحریك كنندس – یعنی چی؟ – یعنی آدم تحریك میشه دیگه. – یه لحظه صبر كنید از اتاق رفت بیرون. دلم مثل سیرو سركه می جوشید. باخودم عهد كردم اگه از این خونه رفتم بیرون دیگه تدریس و ببوسم بذارم كنار. اگه الان مامانش میمود تو خونه من چی داشتم بگم؟ با خودم فكر می كردم كه اگه باباش بیاد خونه و این وضعو ببینه. دخترشو كه نمی كنه منو میكنه. با این ادكلن سكسی اسمل كه هم بوش همه جا پخش شده دیگه رد خور نداره. تو همین حین در اتاق باز شد و عاطفه دوباره اومد تو. بدون هیچ حرفی رفت و نشست رو كاناپه . پاهاش انداخت روهم و بدون معطلی دامنشو زد بالا. دیگه داشتم می مردم. وای قلبم داشت وایمیستاد. عجب رونهایی داشت. یه لحظه چشم از پاهاش بر نمی داشتم. شورت سبز فسفری رو پاش كرده بود. عجب خوشگل بود. – حالا چی؟ چی بگم دیگه نمی دونستم چی جواب بدم. عجب گهی خورده بودم اگه سئوال قبلی را مثل آدم جوابش می دادم دیگه كار به اینجا نمیكشید. – این چه كاریه كردی؟ – می خوام ببینم تحریك میشید یا نه؟ بابا بگو بیا منو بكن و خلاصم كن. این دیگه چیه؟ نیم ساعته منو كاشتی الكی وقتمو بگا دادی تا اینو ازم بپرسی؟اصلا نمی تونستم چشم از شورتش بر دارم. كس كش چه جذبه ای اشت. از لای سوراخای ریز و درشت شورت توریش چند تا تار مو زده بیرون. پاشو از همی دیگه باز كرد. انگار نه انگار من اونجام. خیلی راحت به شورتش نگا میكرد. چندتا تار مو یا همون پشم كسش روی شورتش بودند اونا رو یكی یكی برداشت و ریخت رو فرش دوباره به شورتش نیگا كرد و مطمئن شد كه دیگه چیزی نیست بعد با دستش دو سه تا ضربه زد رو كسشو مثلا پشماشو جارو كرد. من كه دیگه داشتم می تركیدم. اگه می دونستم امروز جریان چیه لاقل شلوار جین نمی پوشیدم. كیرم داشت تو شلوارم می تركید. زبونم بند اومده بود. میشد تشخیص داد كه عجب كس پشمالوی تپلی داره. نمی دونسنم شاید هم پشماش زیاد بود و الكی شورتش پف كرده بود. دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم. از جام پاشدم. كیرم داشت شلوارمو پاره می كرد تازه وقتی از جام بلند می شدم میشد اینو فهمید. اونم با بلند شدن من زل زد تو چشام. می دونست دیگه دست خودم نیست. رفتم كنارش و شروع كردم بوسیدنش. هیچ كاری بلد نبود. – نه من دوست ندارم لب بدم. بدم میاد ببخشید. خاك بر سرت. اگه یه بار لب داده بودی این حرفو نمیزدی. همونطور كه سر و صورتشو می خوردم دستمو گذاشتم رو سینش و شروع كردم به مالوندش. چشماش همش به دنبال كیرم بود. بهش دست نمی زد ولی با یه ولع خاصی به زیپ شلوارم نگا میكرد. پیرنشو زدم بالا و شروع كردم به خوردن سینه هاش. سفت سفت شده بودند هاله قهوه ای رنگ سر سینه اش خیلی بزرگ بود شاید قطرش پنج سانت میشد. نفسش داشت بند میومد. اصلا نمی تونست حرف بزنه. – یواش …. یواش. همونطوری كه نوك سینشو گاز میگرفتم دستمو روی شكمش كشیدم و بردم پایین. یهو پاهاشو بست. انگار برق گرفته باشدش. – من پرده دارم – مواظبم. می دونم – توش انگشت نكنیدها. كس كش پس چطوری با پسر خالش حال كرده بود، لب كه نمیده، كس كه نمیده، كون كه مطمئنا نمیده . ما كه سر درنیوردیم. دستمو كردم تو شورتش. خودش پاهاشو از هم باز كرد. سینشو از دهنم ول كردم. دستمو تو شورتش فرو كردم. همش پشم بود. یه گوله پشم. حالم داشت بهم میخورد. احمق به جای اینكه پشماشو بزنه رفته واسه من ادكلن و شورت فسفری خریده. چیزی بهش نگفتم. خودش پاهاشو جابه جا میكرد. به دیوار مقابل زل زده بود. اصلا حرفی نمی زد. یعنی اگر هم میخواست نمی تونست چیزی بگه. دستمو تو شورتش چرخوندم و چرخوندم تا بالاخره انگشت وسطی دستم تو مسیر درستش قرار گرفت. شروع كردم یواش یواش دستمو پایین و بالا بردن. عاطفه اینبار به دستم زل زده بود. دستشو گذاشت رو دستم و راهنماییم میكرد. پایین بالا كردن دستمو كنترل میكرد. نمی ذاشت زیاد پایین بریم دوست هم نداشت دستمو از روش بردارم. دستم خیس خیس شده بود. داشتم تو ذهنم تصورشو میكردم كه اگه الان دستمو بیرون بیارم بهش یه مشت پشم چسبیده باشه. هراز چندگاهی یه میك به سینه اش میزدم. نوك سینه هاش سیخ سیخ شده بود. به اندازه یه بند انگشت. اصلا توچهی به من نداشت همش دستمو نیگا میكرد. تقریبا ده دقیقه طول كشید یهو دیدم نفس زدنش فرق كرد. بریده بریده نفس می كشید. انگار داره خفه میشه. سرشو چسبوند به دیوار پشت سرش و دستشو گذاشت رو چشماش از زیر دستش میشد لب و صورتشو دید. لباشو گاز گرفته بود. وقتی نفسشو داد بیرون نالة ای هم همراش كرد. حس كردم عضله های روناش سفت شدند و برای مدت 30 ثانیه همونطوری موندند بعد یواش یواش عضلاتش شل شد. – مرسی بسه دیگه..دستمو از تو شورتش كشیدم بیرون. حدسم درست بود. كف دستم 10 -15 تا پشم چسبیده بود. دستم خیلی خیس شده بود. وقتی انگشتامو بهم می چسبوندم موقع باز كردن می تونستم چسبناك بودن و لزج بون اونارو حس كنم. پاشدم از اتاق رفتم بیرون. می دونستم دستشویی كجاست رفتم و زود دستمو شستم. حالم داشت بهم می خورد. وقتی اومدم بیرون رو مبل یه شورت زنونه افتاده بود كه موقع اومدن تو خونه اونو ندیده بودم. وسط خشتكش هم یه خط زرد بود. برش داشتم و اوردمش تو اتاق. دیدم عاطفه رفته رو تختش دمرو دراز كشیده. دیگه جرات پیدا كرده بودم و رفتم طرفش. كون خوش فرمی داشت بدون معطلی دست گذاشتم روش شروع كردم مالوندنش. – عاطفه پاشو. الان یكی میاد ها. بیا این شورتتو عوض كن و اونو در بیار. اصلا حرفی نمیزد. حس كردم از اینكه كونشو می مالم خوشش میاد و واسه همینه كه نمی خواد حرف بزنه. دستمو از رو كونش برداشتم. – پاشو دیگه یالا . مامان می دونه من الان اومدم؟ چشماشو باز كرد و خندید. – نع – پس بجنب من باید برم تا كسی نیومده هم دلم كس می خواست هم اینكه دلم می خواست زود از اونجا بزنم بیرون. می ترسیدم كار دست خودم بدم. آبروم می رفت. از جاش بلند شد. مثل یه شاگرد خوب حرف گوش كن از تخت اومد پایین و شورتشو در آورد. بــــه تازه میشد فهمید كسش چقدر پشم داره. فكر كنم از اولی كه كره زمین درست شده تا حالا پشماشو نزده بود. دو سه تا دستمال كاغذی برداشت و پاهاشو از هم باز كرد و لاشو خشك كرد. اینقدر با حوصله اینكارو انجام میداد كه من داشتم دیوونه می شدم. – چرا اینقدر ترشحاتت زیاده؟ – وقتی یكی دیگه برام میماله اینطوری میشه. خیلی حال میده. دستتون درد نكنه. پس پسر خاله شم براش فقط می ماله. – من باید برم الان یكی بیاد خیلی بد میشه. نگاهی به ساعت كرد – مامان كه یه ساعت دیگه میاد. مطمئنم. – باشه من برم – میشه خواهش كنم قبل از رفتن به منم نشون بدید؟ خودمو زدم به اون راه – چیو؟ – آلت تونو از اینكار خجالت می كشیدم. دختری كه هفت هشت سال از من كوچیكتر بود و شاگردمم بود. حالا می خواست كیرمو ببینه. – دیر میشه الان میان r – فقط یه لحظه. – خیلی خوب فقط یه دقیقه ها چون زود باید برم. كیرم خوابیده بود. هنوز دلم كس میخواست. قبل از اینكه درش بیارم یه خرده روش دست كشیدم تا گنده تر بشه. فقط می خندید. زل زده بود بهش چیزی نمی گفت. شده بودم برده این دختر بچه هم كسشو بمالم هم كیرمو بهش نشون بدم. دلم نمی خواست باهاش كاری بكنم. دلم آشوب بود. اصلا نمی خواستم دیگه اونجا وایسام. – بگیرش تو دستت. – بدم میاد – باید بهش عادت كنی جنده خانم. كیر به این خوشگلی و شق و رقی و تمیزی رو بهش دست نمیزد اون وقت من دستمو تا مچ تو كس پشمالوش میكردم. زود زیپمو كشیدم بالا . كیفمو برداشتم كه برم – شما كاری نكردید كه – تو ارضا شدی كافیه دیگه یه ثانیه هم معطل نكردم. از خونه زدم بیرون و یه تاكسی دربستی گرفتم. شبش بهم زنگ زد. از تو اتاقش صحبت میكرد. یواشكی و پچ پچ. – سلام خوب رسیدید؟ – آره. تو چی كسی نفهمید كه؟ – نه صداش بدجوری میومد. نفساش بریده بریده بود. – چیكار داری میكنی؟ – دارم میمالم. – مگه ارضات نكردم؟ – چرا ولی كیرتو لاپام نذاشتی. از پشت تلفن خیلی راحت تر و بی پروا حرف میزد. – عجب كیری داشتی. از كیر پسر خالم هم بزرگتر بود. اون شب تا نصفه های شب باهاش حرف زدم. ول كن نبود. چند بار پشت تلفن جلق زد. همش می گفت چرا كیرتو نذاشتی لای پام. چند ماه بعد دیگه تدریسو واسه همیشه گذاشتم كنار و رفتم سراغ یه كار دیگه. دیگه هیچ وقت برنامه ای با عاطفه نداشتم. ولی خاطره اون روز هیچ وقت یادم نمیره.

آموزش سکسی من (۱) (اولین باری که آبم اومد و اولین رابطه جنسی….)ادامه موضوع زری در ماجرای سکس تو کمد دیواری را براتون مینویسم امیدوارم که بپسندید…..ماجرای سکس من و زری بعد از اون روز در کمد دیواری با یک دنیا خاطره تموم شد و من تا مدتها با یاد آوری این خاطره خودمو ارضاء میکردم……دو سه هفته از این ماجرا گذشت تا اینکه یه روز تلفن خونه زنگ زد بر حسب عادت معمول گوشی را برداشتم ….از پشت تلفن صدای مبهمی اومد که منو صدا میکرد و میگفت خودتی ؟ …منهم با تعجب گفتم آره…که یمرتبه صدا عادی شد و گفت منم زری مواظب باش کسی نفهمه منم …..مکثی کردم وبا تعجب گفتم چی شده؟….زری با صدای لرزون گفت مامانم پنجشنبه نهار خونه دوستاش مهمونه میخوای بیای پیش من؟ …..منم که از خدا خواسته به لکنت افتادم وگفتم آره……زری هم بلا فاصله گفت خوب یه جوری که کسی نفهمه ساعت 9 صبح بیا خونه ما…..دیگه نمیتونم صحبت کنم باشه؟؟؟؟….گفتم باشه واونم قطع کرد باور کنید احساس میکردم تحمل وزن گوشیو که بزارم زمین ندارم …تا 5شنبه دو روز مونده بود ومن ثانیه شماری میکردم که اون روز زودتر برسه …بار ها میرفتم تو آینه وخودمو لخت میکردم فیگور های مختلفو امتحان میکردم…..به همه گفته بودم پنشنبه با مدرسه داریم میریم اردو…..بالاخره اونروز رسید ومن از ساعت 5صبح بیدار بودم …نمیدونستم که چه اتفاقی قراره بیافته …راستش خیلی دلم شور میزد از طرفی هم میدونستم قراره یه اتفاق خوب وسکسی بیافته …….یادمه اون روز ساعت هشت رسیدم در خونشون ولی چون گفته بود ساعت 9 میترسیدم نزدیک خونشون بشم….باور کنید هر یک ثانیه ای صد سال بمن گذشت…….بالاخره ساعت 5 دقیقه مونه به 9 زنگ زدم صدای زری از پشت ایفون اومد گفت کیه؟…..خیلی زور زدم تا صدام عادی باشه آخرش با خش خش گفتم منم….در باز شد و منم رفتم داخل…….از در ورودی که رسیدم بدون اینکه در بزنم زری درو باز کرد من رفتم داخل ساختمون…..اینقدر دست پاچه بودم که اصلا توجهم به زری نیفتاد فکر کنم اونم دست کمی از من نداشت…با اشاره دست زری رفتم توی سالن پذیرائی ونشستم روی مبل….تمام بدنم بخصوص دستام یخ کرده بود وداشت میلرزید انگار که امده بودم دزدی…….چند لحظه بعد زری با یه سینی چائی و یه بشقاب کیک شکلاتی اومد توی سالن وکنار دستم نشست…..چائی را با همه داغیش مثل یه لیوان شربت سرکشیدم …جند دقیقه ای گذشت یهمرتبه زری با صدای لرزونش گفت راجه به اونروز تو کمد دیواری کسی که چیزی نفهمید؟…خنده ای کردم وگفتم مثلا کی بفهمه؟؟؟؟…زری خنده ای کرد و گفت نمیدونم همین جوری پرسیدم…..دوباره سکوت کوتاهی شد و زری بالحنی خجالتی گفت به تو خوش گذشت؟! …منم یه کم پرروبازی کردم وگفتم مگه میشه خوش نگذشته باشه؟…زری ادامه صحبتو باز کرد وگفت از کدوم قسمتش بیشتر خوشت اومد؟…سری تکون دادم وگفتم همش …یه مرتبه زری گفت قبلا هم باکسی از این کارا کرده بودی ؟ منم ماجرای ننه ربابه رو براش گفتم….زری مثل اینکه به خودش مسلط شده باشه…یه خنده ای کرد و گفت همون روز فهمیدم که واردنیستی…منم دست از رو برداشتم وگفتم تو چی اونم ماجرای دوست پسرشو برام تعریف کرد وگفت دوسه بار باهاش سکس داشتم اما دوتا اشکال بزرگ داشت اول اینکه اونجاش خیلی کوچیک بود دوم اینکه خیلی زود ارضاء میشد واصلا به طرف مقابلش نمیرسید….زری به مبل تکیه داد وشروع به صحبت کرد وگفت من همین یه بارو با تو لذت بردم هیچوقت با اون که بودم نمیتونستم خودمو ارضاء کنم….زری همینطور که صحبت میکرد گفت ما دخترا همه چیزو برای دوستای نزدیکمون میگیم…اونروزو که من برای بچه ها تعریف کردم همه کف کرده بودن…..تازه داشت محیط برام عادی میشد که یه مرتبه چشمام افتاد به زری….یه دامن گشاد رنگی با یه بلوز گشاد آستین کوتاه پوشیده بود .جوراب هم نداشت برای همین تا چشمام افتاد به ساق پاهاش زیر دلم یه جوری شداینقدر عکس العملم شدیدبود که دیدم پاهشو جمع کرد….چند دقیقه گذشت که یه مرتبه زری بدون هیچ رودرباسی گفت میذاری اونجاتو یه بار دیگه ببینم؟ …غافل گیر شده بودم واز طرفی هم دلم میخواست برم سر اصل موضوع …بدون مقدمه بلند شدم دکمه های شلوار مو باز کردم وزیپ شلوارمو کشیدم پائین…که یه مرتبه دیدم زری دستمو گرفت وگفت بذار بقیشو من انجام بدم…منم بی حرکت ایستادم وزری سلوار و شورتمو در اورد احساس میکردم تو سرمای آلا سکا ایستادم ….زری تا چشمش به کیر من افتاد لبخندی زد وگفت بیشرف اینا همش مال خودته؟!…هردومون خندای کردیم و زری شروع به ورانداز کیر من میکرد تمام توجه ام به چهره زری بود…یه کمی سرخ شده بود وسرشو آورد نزدیک کیرمن مثل اونروز یه کمی به اطراف صورتش کشید که یه مرتبه دیدم داره سرشو بوس میکنه…چشمامو بستم وداشتم از شدت لذت میمردم که یه مرتبه احساس کردم اطراف کیرم خیس شد چشمامو باز کردم دیدم کیرم تو دهن زری هس وداره میخورتش….نفسم بالا نمیومد…..زری همینطور که کیر منو میخورد دکمه های پیرهنشو باز کرد وشروع به لخت شدن کرد …صدای ناله من خیلی بلند شده بود که زری با دست اشاره کرد یواشتر ….این کار زری ادامه داشت تا اینکه از بالا تنه کاملا لخت شده بود یه مرتبه از جاش بلند شد وشروع کرد لب های منو بوسیدن…..خدای من اولین بوسه من بود ومن در عین لذت نمیدونستم باید چه کار کنم که یهمرتبه زبون زری و تودهنم حس کردم…دلم میخواست منم این کارو بوکنم که کردم ودیدم اونچنون با ولع زبونمو مک میزد که انگار میخواست اونو بکنه……زری در حالیکه لب پائینشوروی صورتم بطرف بالا میکشید سینه هاشو اورد جلو دهنم…وای که چه منظره ای …سینه های کوچولو سفید وبایه نوک قهوه ای ریز …اروم گذاشتش تو دهن من وگفت هرچی میخوای شیر بخور منم نوک سینه هاشو شروع به مکیدن کردم…آه ناله زری بلند شده بود…یه مرتبه با یه حرص وولعی گفت همشو بوخور …منم تمام سینه هاشو با مکیدن کردم تو دهنم واز شدت ولع میخواستم بکنمشون…زری یه خنده ملیحی کرد وگفت با همه بی تحربگیت خوب بلدی…اون یکی سینه دیگشو گذاشت جلو دهن منم وتمام سرمو با دو دستش به خودش فشار میداد……داشتم سینه میخوردم که یه مرتبه دستام خورد به رونش وای که چه نرم بود داشتم پاهاشو میمالیدم که بایه دستش دستمو بطرف شورتش کشید…همینطور که سینه میخوردم دستمو کردم تو شورتش و باسنشو گرفتم توی دستم…..زری که میدونست ناشیم سینه هاشو از تو دهنم در آوردو گفت با زبونت بزن به نکش …اومودم اینکارو بکنم دیدم تمام سینشو از شدت گاز گرفتن هام زخم وزیلی کردم…بالاخره دستور لیس زدن نوک سینه هارو هم اطاعت کردم که زری از جاش بلند شد و دامن وشورتشو یکجا در اورد بمنم گفت از بالا تنه لخت بشم منم سریع اینکارو کردم ….زری طاق باز روی مبل ولو شد وگفت یه کم آروم زبونتو بکش بالای کسم منم اولش اکراه داشتم اما تا کس صورتی وکوچولوشو دیدم شروع کردم به مکیدنش…که یهمرتبه صدای جیغ زری بلند شد وگفت آروم اینکه سینه نیست…فقط زبونتو بکش این بالا…منم اینکارو کردم که دیدم زری داره قرمز میشه…کمرشو تا اونجائی که میتونست بالا آورده بود وداشت لبه مبل روچنگ میزد با یه دستش گذاشته بود پشت سر من که نتونم سرمو بردارم وبا دست دیگش تمام بدنش وسینه هاشو می مالید ….خیلی پیچ وتاب میخورد..ومرتب میگفت وای ..رگ های گردنش زده بود بیرون که یهمرتبه داد زد ووووی وشروع کرد بلرزیدن…….دست پاهاش بی اختیار میلرزیدن و به اطراف حرکت میکردن…احساس کردم دور دهنم خیس شده وداره یه چند قطره آب از چونه هام میچکه..حالا تمام موهای من توچنگ زری بود ومرتب میزان فشارشو کم وزیاد میکرد تا اینکه با کمر خم شدروی سرمن وبی حرکت موند….منه احساس کردم نباید حرکت اضافه تری بکنم …چند لحظه ای به همین منوال گذشت تا اینکه زری سرشویواش یواش بالا آورد ..چشماش قرمر وخمار شده بود….ومثل اونائی که قادر به هیچ حرکتی نیستن روی مبل ولو شد….چند ثانیه بعد چشماشو باز کرد وبا یه لبخند کوچکی گفت مرسی خیلی عالی بود…. اشاره ای بمن کرد که برم پیشش دراز بکشم منهم این کارو کردم…سرشو گذاشت روی سینه هام دوباره گفت بازم مرسی ……….چند دقیقه ای چشماشو بست وبی حرکت خوابید بعد با تمام توانش یه پاشو بلند کرد وانداخت لای پاهای من طوری که گوشه رونش میخورد به کیر من…در عین حالیکه دراوج تحریک بودم اما از این کارش خیلی لذت میبردم …در همین حال که کیر من روبه سقف نشونه گیری کرده بود زری با پشت ناخن هاش از پائین کیرم شروع به نوازش کرد…کیرم داشت منفجر میشد….یه مرتبه زری سرشو از رو سینم بلند کرد و گفت حالا نوبت این شازده کوچولوه…..بازحمت خودشو بلند کرد و با دستمال کاغذی خشک کرد …همینطور که به طرف کیرم میرفت گفت میخوای برات ساک بزنم؟ راستش من تا اون روز نه اسم ساکو شنیده بودم ونمیدونستم چیه….باسر اشاره ای کردم که یعنی هر کاری میخوای بکن….زری اروم خودشو روی من بطرف پائین کشید …وقتی سینه هاش به کیرم خورد یاد اونروز توی کمد افتادم که گذاشته بودم لای سینه هاش…..زری به حرکت خودش ادامه داد تا صورتش رسید به کیر من…یه کم کیر منو به اطراف صورتش مالید و یواش یواش اونو کرد تو دهنش …همینطور که تو دهنش بود با زبونش پشت کیرمو قلقلک میداد یه مرتبه یه میک محکمی زد وکیرمو در آوردوآب دهنشو ریخت بالای کیرم…روشو بمن کرد وگفت خوبه؟…منم همینطور که نفس نفس میزدم با اشاره سرم جواب مثبت دادم….حالا کیرمن نو دستای زری بود که پر از آب دهنش بود وکف دستش لیز میخورد….زری چشمکی زد وگفت هر وقت خواست آبت بیاد بگو….یه باشه تحویلش دادم که دیدم زری دوباره کیرمو کرد تو دهنش اینبار مکیدنهاش و بیرون وتو کردنش بیشتر و تندتر شده بود با یه دستش به اطاف بیضه هام بازی میکرد وبا یه دست دیگش پاهامو باز نگه میداشت نمیدونم چقدر طول کشید که زری از سرو صدام فهمید داره آبم میاد…کیرمو از دهنش در اورد و با دو دستش شروع کرد به مالیدن کیر من از بالا به پائین…چند بار این کارو تکرار کرد که یه مرتبه آبم زد بیرون زری به کیرم نگاه میکرد وحرکات دستشو تند تر میکرد …نمیدونم چی شده بود که آبم قطع نمیشد هربار که چند قطره میومد بیرون از کمر خم میشدم وسرم از روی بالش بلند میشد زری اینگار که تو جنگ پیروز شده مرتب به کیر من که داشت آبش میومد نگاه میکرد ولبخند کوجکی میزد همینکه دید آبم قطع شد اونم حرکات دستشو آروم کرد و بلند شد چندتا دستمال کاغذی آورد و شروع به پاک کردن جاهائی که آب ریخته بود کرد …راستش انگار یه پرده ماتی جلو چشمام کشیده بودن زری که قبراق وسر حال بود با یه لحن شیطنتی پرسید خوب بود ؟منم با یه لبخند گفتم از خوب هم خوبتر بود…مرسی……چند دقیقه بعد بلند شدیم رفتیم دستشوئی وخودمونو شستیم زری فقط شورتش پوشید ورفت توی آشپز خونه..منم انگار که ده کیلو وزنم کم شده باشه روی مبل افتادمو چشمامو بستم که یه مرتبه نرمی بدن و رون زری رو کنارم حس کردم…زری با دوتا لیوان شربت برگشته بود ..کیک های شکلاتی قبلی ام آورد باور کنید خوشمزه ترین غذا یا شربت یا هر چیز دیگه ای که تو عمرم خوردم خوشمزه تر بود به نشونه تشکر سرمو بلند کردم واز زری با یه بوس تشکر کردم …زری هم فقط کفت نوش جونت منم تا حالا کسی برام ساک نزده بود ولی از دوستام راجع بهش خیلی شنیده بودم حالا میبینم که راست میگفتن…زری دوباره کنارم دراز کشید ودر حالیکه سرشو روی گردن وسینه هام میگذاشت ازم خواست با موهاش بازی کنم واونم با نک سینه هامو وشکمم وموهای کیرم شروع به بازی کرد که یه مرتبه هر دومون به یه خواب خیلی لذت بخشی فرو رفتیم………ادامه دارد

آموزش سکسی من (۲) قسمت قبلامروز قبل از اینکه بقیه مطلب اونروز زری را براتون بنویسم بد نمیدونم به چند تا نکته در جواب دوستانم اشاره کنم …1)اینکه اینقدر پاپیچ نویسنده ای نشید که تو دروغ میگی واین داستان به فلان دلیل دروغ یا تخیلی بود…2)نمیدونم بعضی از دوستان هر داستانی و میخونن آخرش بدون هیچ دلیلی شروع به ناسزا گفتن میکنن…که حدس من بیشتر برمیگرده به فرهنگ اون شخص….3)اینکه غالبا میبینم سکس با محارم رایج شده وبرخی از دوستان اصرار دارن این موضوع را بی اهمیت جلوه بدن…عزیزانم جاذبه سکس به تنوع اون هست ولی به غیر عادی بودن اون نمیتونه انگیزه ایجاد کنه …فراموش نکنیم که خواننده های ما از همه قشر وسنی هستند حتی نوجوانانی که با خواندن اینگونه مطالب به یک فرهنگ غلط وغیر عادی<<ازنظر تمامی جوامع بشری>> منجرشود که قطعا عذاب این ترویج به هرشکلی ممکن است گریبانگیر خودمان هم بشود….شرمنده از این تذکر به ادامه آموزش سکسی من برویم…براتون گفتم که بعد از اولین سکس با زری در کمد دیواری یه روز در غیاب مادرش به خونه اونها رفتم وزری برای اولین بار چطور ساک بزنم وچطور از ساک زدن لذت ببرم را عملا بمن آموزش داد حتما یادتونه که من یه پسر 14 ساله بودم و زری هم که از دوستان خوانوادگیمون بود حدودا 18 سال داشت اطلاعات زری بیشتر از تجربیات قبلیش با دوست پسرش بود وگفته های دوستاش…….اونروز بعد از یه خواب کوتاه نیم ساعته زری پیشنهاد داد بریم تو آشپز خونه وچیزی بخوریم…من که لخت لخت بودم و زری فقط شورتشو پوشیده بود…توی آشپز خونه یه مرتبه به خودم گفتم نکنه منم بایستی شورت میپوشیدم ..راه افتادم به طرف سالن که زری صدام کرد وگفت کجا میری؟ منم گفتم که قصددارم برم شورتمو بپوشم که زری خنده ای کرد وگفت میشه نپوشی؟ با اشاره به خودش که شورت پوشیده بود گفتم پس چرا تو خودت پوشیدی؟؟؟ من ومنی کرد وگفت : اولا خجالت میکشم دووما میترسم آلوده بشم…آخه زنها خیلی حساسن وباید از خودشون بیشتر مراقبت بکنن….وسوما اگه تودوس داری باشه منم در میارم….که یه مر تبه خم شد و شورتشو در آورد و پرت کرد تو صورت من…..راستش از این کارش خیلی خوشم نیومد ولی همینکه شورتشو از جلو صورتم برداشتم و جزئیات کس وکونشو دیدم خیلی لذت بردم….با وجود اینکه این اولین کسی بود که مستقیم میتونستم لخت لخت نگاه بکنم اما مطمئن بودم که یک کس بسیار زیبا جلو چشمامه زری بمن نزدیک شد و سرمو که با نگاه به کسش خم شده بود بالا آورد وگفت چیه ؟ بنظرت قشنگه؟….من ومنی کردم و گفتم بر منکرش لعنت…زری که از ناشی بودن من خبر داشت پرسید مزش چطور بود ؟ راستش نمیدونستم باید چی جواب بدم….لبخندی زدم وگفتم اگه تو گفتی کیر من چه مزه ای میداد منم میگم کس تو چه مزه ای میده….زری خند ه ی شیطنت امیزی کرد وگفت خیلی خوش مزه بود…حیف که نمیشد گازش بگیرم…ازش سئوال کردم کیر اون دوست پسر قبلیتو هم خورده بودی؟ یه کمی سرخ شد وگفت آره ولی نه به این مفصلی چون همش میترسیدم آبشو بیریزه تو دهنم ومنم اصلا آمادگیشو ندوشتم….بعد یه کمی راجع به جزئیات رابطه قبلیش با اون پسره تعریف کرد زری میگفت: هروقت میخواستیم سکس کنیم اون اصلا بمن توجهی نمیکرد وهر کاری دلش میخواست میکرد خیلی هم زود آبش میومد و قضیه رو تموم شده میدونست….زری همینطور که ادامه میداد چشماشو به یه گوشه ای دوخته بود و میگفت از دوستام خیلی راجع به سکس ودوست پسراشون شنیدم وخیلی دلم میخواست ببینم من چه شکلی میتونم لذت ببرم ولی هیچ وقت موقعیتشو مثل امروز پیدا نکرده بودم…..زری اومد و روی پاهای من نشست وتعریف کرد یه روز خونه یکی از دوستاش یه فیلم دست وپا شکسته پورنو گرافی دیده و خیلی دلش میخواد ادای اونارو در بیاره….ازش سئوال کردم مثلا چکار میکردن؟ گفت نمیدونم…باید یه بار خودمون دوتائی باهم ببینیم و اگه بتونیم اداشونو در بیاریم…بهش گفتم خوب یک صحنشو بگو تا الان اجرا کنیم ….زری از روی پاهای من بلند شد و روی میز نهار خوری خم شد وگفت مثلا اون آقاهه کیرشو میکرد تو کون خانومه …گفتم خوب منم الان همین کارو میکنم بلند شدم وکیرمو گذاشتم لای پای زری که یه مرتبه از جاش بلند شد و گفت خره مواظب باش من دخترم …من که تا اون موقع اصلا از این چیزا اطلاعی نداشتم کیرمو گرفته بودم تودستم وبا علامت سئوال منتظر جواب زری بودم که زری کاملا راجع به پرده بکارت برام توضیح داد منم که احساس میکردم الان علامه دهر شدم اشاره کردم که فهمیدم وخواستم که دوباره روی میز خم بشه رزی که از ببو گلابی بودن من نگران بود دستشو گذاشت روی کسش که من اشتباهی نکنم وخم شد روی میز …منم که دیگه داشتم منفجر میشدم سر کیرمو گذاشتم لای کونش …ازم خواست که آهسته برم جلو اما از اونجائی که سوراخش خشک بود همه تلاش من بی نتیجه بود و از حرکات زری میفهمیدم که دارم ناشی بازی در میارم و ادامه این کار نتیجه ای نمیده …همین موقع بود که زری از جاش بلند شد ورفت از داخل یخچال یه قالب کره آورد و یه کمی از اونو به پشت خودش مالید و دوباره روی میز خم شد …منهم که این آمادگیو دیدم به تلاش خودم ادامه دادم وبعد از چند لحظه مثل اونائی که توشهر غریب گم شدن وحالا راهو پیدا کردن فرو رفتگی سوراخ کونشو پیدا کردم که دیدم زری داره رومیزو چنگ میزنه …یه ذره فشار بیشتر دادم که دیدم زری کمرشو راست کرد وگفت بسه بسه ….من که دیگه طاقت نداشتم چند لحظه ای صبر کردم اما احساس اینکه سر کیرم داشت میرفت جائی که اوج لذت بود حاظر به عقب نشینی نبودم زری چندتا نفس بلند کشیدودوباره خم شد موقع خم شدن با حالت التماس گونه ای گفت یواش ..باشه؟ منم با اشاره سرم قول همکاری دادم…زری روی میز خوابید و به علامت آماده بودن اشاره کرد که بیام جلو این دفعه زری خودش کیر منو گرفت تو دستشو شروکرد به سرکیرمو مالوندن به دور سوراخ کونش منم که دستام آزاد شده بود با دودستم دو لمبه هاشو گرفته بودم وبرای اینکه سوراخ کونشو درست ببینم از هم بازشون کرده بودم همینطور که زری سر کیر منو به سوراخ کونش میمالید ناله هاش هم بلند شده بود …برای یه لحظه زری کیرمو دقیق روی سوراخش گذاشت ویه کمی خودشو به عقب کشید تا یه کمی از کیرم بره توکونش …منهم موقعیتو مناسب دیدم ویه کم فشار دادم که یه مرتبه زری جیغی کشید وگفت یواش یواش …..چند ثانیه بعدش خود زری شروع کرد به عقب و جلو کردن و منهم احساس میکردم که داره میره تو کونش …خیلی دلم میخواست تا آخر کیرمو بکنم تو کونش ولی دست زری که کیرمو گرفته بود مانع میشد..بالاخره بعد از چند بار عقب وجلورفتن هر دومون زری دستشو از روی کیر من برداشت وصاف روی میز خوابید …منهم ناخود اگاه شروع به عقب وجلو رفتن کردم که یه مر تبه دیدم زری داره میگه بریز من تمومم منم نمیدونم چی شد که با یه حرکت محکم عقب وجلو شروع کردم به ریختن آبم…و دادزدن…..کیر من بعد از یه مدت کمی کوچیک شد خواستم خودمو به عقب بکشم که زری گفت صبر کن…منم که بدم نمیومد اطاعت کردم ……زری در حالیکه دنبال دستمال کاغذی میگشت کمرشو راست کرد وگفت مواظب باش نیاد بیرون میترسم آبش بره تو جلو ام …منهم که از نگرانی زری میترسیدم برای رسیدن به دستمال حوله ای روی کابینت دنبالش رفتم…زری بعد از اینکه دستمالو آماده کرد که بعد از بیرون امدن کیرم جلو سوراخشو بگیره گفت آروم درش بیار…باور کنید یکی از لذت بخش ترین قسمت این سکس همین بیرون اومدن کیر من بود زری کونشو بهم کشیده بود ومنهم کیرم از حالت صفتی بیرون اومده بود…میلیمتر میلیمتر کیرم که بیرون میومد احساسش میکردم..قیافه زری که کمی چشماشو تنگ کرده بود احساس میکردم اونم داره از این بیرون اومدن تدریجی کیر من لذت میبره…..بالاخره کیر من بیرون اومد زری هم دستمال کاغذیئ چپوند جلو سوراخش وبطرف دسشوئی دوید ….من که بی حال روی صندلی آشپز حونه افتاده بودم داشتم به لحظه های این سکس فکر میکردم که زری اومد ویه کمی دیگه دستمال برداشت گذاشت لای کونش وشورتشو پوشید که دستماله نیافته….اروم اومد روی میز مقابل من نشست وشروع کرد به لبخند زدن ازم پرسید چطور بود؟ …من که نای صحبت کردن نداشتم گفتم عالی تر از عالی بود …زری لبخندی زد وگفت ببخشید اگه اذیتت کردم…آخه کیرت خیلی بزرگه منم فقط یه بار این کارو کرده بودم اگه چند بار این کارو بکنیم هردومون راحت میشیم….منم لبخندی بهش تحویل دادم وازش خواستم یه چیزی بیاره بخوریم …زری رفت سر یخچال وجندتا کتلت که مامانش براش گذاشته بود با یه کم نون آورد وشروع به خوردن کردیم …باور کنید از اون روز به بیعد من احساس میکنم خوشمزه ترین غذای دنیا کتلته……نوشته: وحید

آموزش سکسی من (۳) سلام دوستان بدون هیچ مقدمه ای (فقط تشکر از اظهار نظرهاتون )میرم که ادامه مطلبو براتون بنویسم…..براتون نوشتم که اوائل بلوغ (14) سالگی بطور اتفاقی با زری که 4سال از من بزرگتر بود آشنا وارتباط جنسی پیدا کردم…اولین رابطه ما در کمد دیواری بود واصل ماجرا از اونجا شروع شد که ذر غیاب مادر زری یه روز ما یک رابطه مفصل داشتیم…اونروز زری بوسیدن یاهمون لب گرفتن ونزدیکی از پشت ولا پائی کردنو عملا به من آموزش داد……ادامه داستان:از اون روز به بعد مرتب خاطرات سکسهای بازری تو ذهنم بود به شکلی که موقع خواب …سر کلاس مدرسه….توی حونه …موقع تماشای تلوزیون..و……از فکرش بیرون نمیرفتم……راستش شبها تا با مرور خاطرات اون روز خودمو ارضاء نمیکردم خوابم نمیبرد….تماس تلفنی ما از ترس خانواده ها خیلی محدود وخشک بود….هرچند که از صحبت هامون مشخص بود هردومون منتظر یه موقعیت دیگه هستیم………تا اینکه یه روز زری زنگ زد و گفت میتونی ساعت 5 بیای جلو فلان پاساز ؟…منم از خدا خواسته قبول کردم وموقع بیرون رفتن از خونه به مامانم گفتم امروز کلاس فوق العاده داریم دیر میام خونه…………اونروز تمام فکر و ذکرم به قرار عصر بود …ساعت 3 که از مدرسه تعطیل شدم بیفرار تر از همیشه وبدون توجه به ساعت رفتم سر فرار….ساعت سه ونیم بود که رسیدم جائی که قرار داشتیم….انمیدونم از گرسنگی بود یا از شدت هیجان تمام بدن من میلرزید …نگاهی به ساعت کردم ذلم میخواست زودتر 5 بشه….بالاخره برای اینکه وقت بگذره رفتم توی یه ساندویچی وسرخودمو با خوردن ساندویچ گرم کردم…بالاخره ساعت موعود نزدیک شد ..ورفتم دقیقا همونجا که زری گفته بود ….چند دقیقه ای گذشت که دیدم زری با 4نفر از دوستاش دارن میان …اولش جا خوردم وراستش یه کمی دست پاچه شدم…زری نزدیک من شد و سلام کردیم دوستاش یه کم ازما دور تر ایستادن و مشغول صحبت شدن….زری بعد از یه احوال پرسی مختصری اشاره به یکی از دوستاش کرد و گفت اون لیلیه از اون دوستای باحال …زری وقتی میخواست حرف بزنه دهنش خشک شده بود …بالاخره ادامه داد و گفت این 5شنبه بعداز ظهر پدر . مادرش میرن ورامین و لی لی توخونه تنهاس…میتونی تو خونه بپیچونی اون شب نری خونه؟……یه کم فکر کردم نمیدونستم توخونه چی باید بگم این اولین باری بود که میخواستم شب خونه نباشم…..توی همین افکار بودم که یه مرتبه زری گفت بذار اول آشناتون کنم …روکرد به یکی از دوستاش وبا اشاره سردعوتش کرد به جمع خودمون دوتائی ….لی لی نزدیک شد وبا یه لبخند ملیحی سلام کرد…منم با خوشروئی جوابشو دادم ….چند ثانیه اول هردومون داشتیم اون یکیو ورانداز میکردیم….بالاخره رزی رشته افکار دوتامونو پاره کرد و به معرفی لی لی پرداخت وگفت لی لی از دوستای خیلی خوبمونه که همه بچه ها دوستش دارن ….توی لا بلای حرفاشم بایه لبخند زیرکانه ای چندتا تیکه پروند مثل اون استادمونه….ازهمه بامعرفت تره ….راهنمامونه و……..زیر چشمی لی لی ورانداز میکردم …اونم تقریبا همین کارو میکرد چشماش تمام هیکل منو آنالیز میکرد وموقعی ام که چشمش توی گردش دورانی به کیر من میرسید چند لحظه ای مکث میکرد…..یه مرتبه زری با یه صدای بلند تری گفت زود باش جواب بده یکی میبینتمون…منم با یه من ومنی گفتم خیلی دلم میخواد باید ببینم خونه روچه کار میتونم بکنم……از زری ولی لی جدا شدیم وتا خونه همینطور توفکر نقشه برای اون شب بودم …شب که شد سرسفره شام به مامانم گفتم یکی از دوستام باباش معلم معروفیه وحاظر شده یه شب برم خونشون باباش به دوتائیمون درس بده اشکالی نداره؟ مامانم بعد از کلی سئوال وجواب گفت بزار من با پدر مادرش صحبت کنم ببینم چی میشه …دلشوره من 1000برابرشد تا اینکه موضوعو به زری رسوندم….بعد از کلی نقشه قرار شد لی لی نقش مادر اون دوستم که قراره برم خونشون درس بخونم بازی کنه ….همه چیز طبق نقشه پیش رفت بالاخره مجوز خروج من برای اولین بار صادر شد……روز موعود هم رسید و با زری سرخیابون خونه لی لی قرار گذاشتیم….همه جیز به خوبی پیش میرفت زری سر ساعت قرار اومد و تا برسیم خونه لی لی راجع به اون حرف میزد…بمن گفت که با لی لی خیلی راحته وتقریبا همه اتفاقاتی که بینمون گذشته براش تعریف کرده…یه مرتبه زری رو بمن کرد وگفت فیلم سوپر تا حالا دیدی؟ گفتم نه ولی از دوستام خیلی تعریفشو شنیدم….زری گفت لی لی چند تا فیلم داره اگه دوست داشتی بگو تا برامون بذاره …من که گیچ شده بودم ونمیدونستم چه اتفاقی قراره بیافته با سر اشاره کردم که باشه …راستش هردومون یه حال عجیب وغریبی داشتیم هم میترسیدیم هم کنجکاو بودیم…رسیدیم در خونه لی لی زری زنگو زد ورفتیم وارد خونه شدیم…خدای من چی میدیدم لی لی یه دامن خیلی کوتاه ویه تاپ خیلی نازک بدون سوتین پوشیده بود…با خوشروئی ازمون استقبال کرد و رفتیم توی سالن پذیرائی نشستیم…چند دقیقه بعدش لی لی با یه سینی امد پیش ما که سه تا آبجو تگری داخلش بود ….یه کمی حرفای متفرقه زدیم تا اینکه لی لی آبجو هارو باز کرد و گذاشت جلو هر کدوممون….زری به بهانه اینکه میخواد لباسشو عوض کنه رفت توی یکی از اتاقها ومن لی لی تنها گذاشت لی لی هم اومد کنار من نشست و آبجو منو دستم داد …من که تا اون لحظه حتی اسم آبجو نشنیده بدم از لی لی گرفتم…که یه مرتبه لی لی قوطی آبجوشو زد به قوطی من و گفت به سلامتی (نخندید از من اینقد ناشی بودم که در جواب لی لی گفتم سلامت باشید)یه کمی از اونو خوردم که دیدم مزه زهر مار میده…لی لی که فهمیده بود من چه ببو گلابی هستم بلا فاصله جند تا پسته کرد دهن من…همین موقع زری هم از راه رسید……باور کنید نشناختمش …یه شلوارک کوتاه بایه تاپ چسبون نازک وبایه آرایش خیلی غلیظی اومد وجلوی پای من روزمین نشست طوری که دوتا دستاش روی پاهای من بود ….آبجو شو برداشت وهمون کار لی لی تکرار کرد …لی لی ام چندتا پسته برداشت و جلو دهن من گرفت وگفت اینارو جندتا بوس بکن …منم این کارو کردم…بعد اونهارو گذاشت تودهن زری که تمام صورتش از مزه آبجو تو هم رفته بود….چند دقیقه ای به آبجو خوری گذشت که لی لی وزری یهمرتبه چشمشون به کیر من که داشت شلوارمو جر میداد افتاد یه نگاهی بمن کردن وزری بایه لبخندی گفت تو چرا خودتو راحت نمی کنی ؟….پاشو شلوارتو درار…من که اولش یه کمی خجالت می کشیدم دیدم دستام تو دست لی لی وداره منو از جام بلند میکنه زری هم با یه لبخند گفت:رود باسی نکن قراره تا فردا اینجا باشیم نمیشه که تو خودتو اذیت بکنی …حالا من ولی لی ایستاده بودیم که یه مرتبه زری امد بطرف من وشروع کرد به باز کردن دکمه وزیپ شلوارم …میخواست اونو بکشه پائیین که کیرمن مزاحم بود…همینطور که زور میزد یه مرتبه شورت وشلوارم باهم امد پائین که کیرم عین دماغ پینو کیو زد بیرون وافقی ایستاد….چشمم به لی لی افتاد که نگاهشو از روی کیر من بر نمداشت خواستم شورتمو بالا بکشم که یهمرتبه لی لی یه دستی با تعجب به سرتا پای کیرم کشید …زری هم همینطور که شاهد ماجرا بود مثل اینکه تاج سلطنتیو از خودش میدونست با یه لبخندی به لی لی وبا زبون بی زبونی گفت دیدی گفتم!!!…شورتمو بالا کشیدم که بشینم ولی اینقدر کیرم بزرگ شده بود که تویشورتم احساس ناراحتی میکردم….یه مرتبه زری شورتمو تاپائین کشید پائین وگفت چه کار به این بچه بیزبون داری؟!!!!همینجوری راحت باش من که کیرتو دیدم لی لی هم که حالا دید یه نگاهی به لی لی کردم دیدم هنوز میخ کیر منه…نشستم روی مبل ولی لی هم کنارم نشست…زری هم که دیگه عملا لای پای من روی زمین نشسته بود…لی لی یه دست دیگه ای کشید به فد و قواره کیر منو گفت جون میده برای مزه…منظورشو نفهمیدم که یه مرتبه از جاش بلند شد ورفت به طرف آشپز خونه تو همین موقع زری رو کرد بمن وگفت باهاش راحت باش خیلی دختر خوب ومهربونیه از طرفی هم خیلی وارده دومست پسر زیاد داشته همیشه اون به همه دوستامون میگه باید چه کار کنیم….همین طور که زری از لی لی داشت تعریف میکرد لی لی بایه کاسه ماست وخیار اومد کنارمون نشست …هردومون منتظر بودیم چه کار میخواد بکنه…که یه مرتبه ل لی گفت من دیگه طاقت ندارم یه کمی از آبجوشو خورد بعد با یه قاشق ماست وخیارو ریخت روی کیر من ..وشروع کرد به لیس زدن کیر منو خوردن ماست وخیار….زری هم که داشت هردومونو نگاه میکرد دستای منو محکم توی دستاش فشار داد وگفت منم میخوام …لی لی که ماست وخیار خوردنش تموم شده بود سرشو بلند کرد که دیدم سرخ سرخ شده….همین کارو زری هم کرد با این تفاوت که موقع ماست وخیار خوردن زری لی لی اومده بود تو بغل من ولباشو گذاشته بود روه لبهام ومیک میزد … فکر میکنم حرارت بدنم به 50 رسیده بود زری هم یه میک مهکم به کیر من زد وسرشو آورد بالا…لی لی هم لبهای منو ول کرد با علامت سئوال گفت میخواید فیلم بزارم؟؟؟…بدون اینکه جوابی بگیره بلند شد وبطرف تلوزیون رفت همین طور که دولا شد فیلم داخل دستگاه بزاره تمام کونش از زیر دامنش پیدا شد فکر کردم شورت نپوشیده ولی بعدش فهمیدم از این شورتهای نخی که لای پاشون میره پوشیدم همینطور که منتظر شروع فیلم بودیم زری هم داشت با کیر من بازی مکرد…من خیلی مشتاق بودم ببینم فیلم سوپر چیه بالاخره فیلم شروع شد و دوتا مرد کیر کلفت با یه زن سیاه پوست شروع کردن به همان روال معمول فیلمهای پورنو گرافی یعنی دوتا مردا کیرشونو تو دستشون گرفته بودن وزنه هم به نوبت براشون ساک میزد….نمیدونم چی شد که هوس کردم یه کمی از آبجوام بخورم….قوطی آبجو که برداشتم لی لی گفت مزه نمیخوای؟؟؟جواب مثبت دادم که یه مرتبه تاپشو از سرش بیرون کشید ویه کم ماست وخیار ریخت روی سینه هاش من که تا اون موقع محو سینه های سفید ویه کم گندش شده بودم یه کمی ابجو خوردم وشروع کردم به خوردن ماست وخیار های روی سینش …زری محو تماشای فیلم شده بود وبا تعجب وهیجان چشماشو به تلوزیون دوخته بود …خانومه داشت برای یکیشون ساک میزد دومی هم اومده بود برای خانومه ساک میزد…..منم که همینطور داشتم سینه های لی لی رو میخوردم ماست خیار های روی سینه لی لی تموم شده بود که یه مرتبه دیدم یه قاشق دیگه ریخت روی سینه هاش…راستش منم خیلی خوشم اومده بود به کارم ادامه دادم که دیدم صدای نفس نفس زدن های لی لی بلند شد زری یه نگاهی به هردومون کردویه لبخندی زد وزود نگاهشوبطرف تلوزیون برد …انگار میخواست حتی یک ثانیه افیلمو از دست نده …منم که مشغول خوردن سینه بودم……لی لی کمی جابجا شد ودامنشو کشید بالا همینطور که سینه هاشو میخوردم چشمم به کسش افتاد که فقط یه شورت طوری نازکی اونو پوشونده بود…دستمو گرفت برد طرف کسش منم یه کمی با کسش بازی کردم ..از زری یاد گرفته بودم که نباید خشن رفتار کنم….هکین طور که با کسش بازی میکردم احساس کردم تمام دستم خیس شده …حالا دیگه نفس زدنهاش از حالت عادی وتند وتند خازج شده بود همینطور که داشتم باهاش بازی میکردم سینه هاشو از توی دهنم در آورد و گفت یه کمی کسمو میخوری ؟منم قبول کردم و زری از وسط پاهام بیرون کشیدم که ادامه کارو بدم ….لی لی یه کمر روی مبل به پشت خوابید وپاهاشو باز کرد طوری که من میتونستم پائین پاهش بخوابم وصورتم کاملا مسلط به کسش بود …عجب کس صورتی خوشکلی دلم نمیومد چشم از روش بردارم…لی لی با دوتا دستاش لای کسشو باز کرد ومنم شروع کردم با زبون چوچوله هاشو لیس زدن اولین باری که زبونم خورد به کسش یه مرتبه اه بلندی کشید و سرمو از کسش دور کرد از بالاتنه خیلی به خودش میپیچید که یه مرتبه مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه نیم خیز کرد و قوطی آبجو بدستم داد وبا قاشق یه کمی ماست وخیار ریخت روی کسش…از دقتش در جای ماست وخیار فهمیدم که دوست داره بالای چوچوله هاشو ساک بزنم منم اینکارو کردم راستش میخواستم خودمو ناشی نشون ندم…تو همین لحظه بود که لی لی یه کم از جاش بلند شد و دوتا کوسن مبل رو گذاشت زیر سرش که به صحنه ساک زدن من مسلط باشه زری میخ فیلم شده بود سرشو برگردوند یه نگاه کوچیکی بایه لبخند بما کرد ودوباره مشغول دیدن فیلم شد منم برای چند ثانیه چشمم به تلوزیون افتاد که دیدم مرده داره برای زنه ساک میزنه ودستاشو آورده بالا با سینه هاش بازی میکنه منم خودمو آماده کردم که همین کارو برای لی لی بکنم …مراحل ساک زدن من شروع شد وگاهی اوقات اینقد صدای آه ناله لی لی بلند میشد که زری بی اختیار سرشو برمیگردوند یه نگاهی میکرد با لبخندی سرشو به طرف تلوزیون بر می گردوند …همینطور که من داشتم کس لی لی میخوردم..یه مرتبه از جاش بلند شد ونشست چشماش خیس بود ولبهاش خشک شده بود فهمیدم که خودشو گرفته تا دیرتر ارضاء بشه چند ثانیه ای نشست و بعدش خوابید وا ز من خواست که وارونه برم روش بخوابم حالا کیر من جلو دهن لی لی بو وسرم هم روی کسش….دوباره شروع کردم لیس زدن کسش لی لی هم شروع کرد به بازی کردن با بیضه هام وخوردن کیرم اینقدر حواسم به خودم بود که نمیدونم چطوری برای لی لی ساک میزدم دوتا دستامو از زیر پاهاش آورده بودم وکسشو از هم باز کرده بودم…اولین باری بود که یه کس رو اینجوری به وضوح از نزدیک میدیدم….دلم میخواست همینطور که کیرم تو دهن لی لی هست نگاش کنم ….حیلی تحریک بودم کمرم بالا وپائین میکردم که کیرم تو دهن لی لی بیشتر فرو بره دلم میخواست پائین کیرم لب های لی لی حس کنه….همینطور که مشغول بودم لی لی دستشو گذاشت پشت سرم وبطرف کسش فشار داد منم فهمیدم باید براش ساک بزنم چند بار کیرمو تا آخر فشار دادم توی دهن لی لی که دیدم با عکس العملش مواجه شدم حتی یه بار به سرفه کردن افتاد …هردمون مشغول بودیم که یه مرتبه لی لی تمام ماهیچه های بدنش صفت شد چند ثانیه صدای نفسش نیومد کیر منو از دهنش در اورد ویه مرتبه یه حرکت ناگهانی کرد و یه جیغ کوتاهی کشید و بی حرکت روی مبل افتاد منم حرکت زبونمو آهسته کردم…گاهی اوقات موهامو به عقب میکشید که نتونم زبونمو به کسش نز دیک بکنم…اما هر بار که یه کوچولو زبونم به کسش میخورد یه لرزه ای میکرد واز جاش میپرید…..توی همین حال که بود خواستم از روش بلند شم که دستشو گذاشت روی کمرم که یعنی پا نشو …منم از خدا خواسته کس صورتیش دید میزدم و هر از جند لحظه ای یه کمی لاشو باز میکردم وبه رنگ صورتی قشنگش خیره شده بودم همینطور که با کسش بازی میکردم یه مرتبه داغی وخیسی دهنشو دور کیرم احساس کردم فهمیدم که میخواد برام ساک بزنه…منم کمکش کردم و با بالا وپائین اوردن کیرم کمک می کردم که نخواد خیلی سرشو بالا وپائین بکنه…نمیدونم چقدر وقت از بازی کردن من با کس لی لی گذشت و چقدر کیر من توی دهن لی لی بو د اما یادم میاد یه لحظه که کیرمو تا آخر توی دهن لی لی کرده بودم زبونشو پشت کیرم حس کردم که داره حرکت میکنه نتونستم طاقت بیارم چند بار کیرمو تو دهنش فرو کردم که یه مرتبه تمام بدنم صف شد وابم شروع کرد به اومدن ….لی لی با دستاش تا آخرین قطره آبمو کشی بیرون …اینقدر بی خال شده بودم که بی حرکت افتادم روی لی لی ….بعد یکدقیقه ای لی لی با اشاره دست ازم خواست که بزارم بلند شه آهسته بلند شدم دیدم زر ی هم نگاه من میکنه هم نگاه فیلم وداره میخنده….لی لی با هر زحمتی بود خودشو از زیر من کشید بیرون …تمام ابم ریخته بود روی صورتش حتی یه کمی هم رفته بود لای موهاش و توی بینیش….خنده ای کرد واز زری خواست جعبه دستمال کاغذی بهش بده….یه کم که صورتشو پاک کرد بلند شد وبا بیحالی دامنش که هنوز ودر کمرش بود در آورد وگفت من میرم یه دوش میگیرم…….من که بی حال رو مبل افتاده بودم چشمم به تلوزیون افتاد که یکی از مردا زیر خوابیده بود وکیرشو کرده بود تو کس زنه ویکی دیگه هم از پشت کیرشو تا ته چپوبده بود توی کون زنه….راستش اصلا حال دیدنشو نداشتم ولی خیلی کنجکاو بودم ببینم چی میشه …همش احساس میکردم با اون داد وفریادی که زنه میکنه الآنه که پاره بشه …زری محو تماشای متعجبانه خودش بود که لی لی با یه حوله کوچیکه که دور خودش بود امد بطرف ما…زری از لی لای سئوال کرد اینها جطوری میتونن تحمل کنن…این دوتا کیره که خیلی بزرگه…من که نمیتونم باور کنم ….مرتب از این خرفا میزد وچشماشو خیره کرده بود به صفحه تلوزیون….لی لی خنده ای کرد امد نزدیک من …یه بوسه کوچیکی روی گونه هام کرد وگفت مرسی خیلی چسبید منم گفتم بمنم خیلی چسبید …..لی لی حولشو از تنش جدا کرد اومد توی بغل من دراز کشید توری خوابید که انگار میخواد بشترین تماس بدنی با من داشته باشه منم از پشت سینه هاشوتودستم گرفتم و فشار میدادم به خودم سرمو گذاشتم روی گردنش ویه چرت چند دفیقه ای زدم ……….ادامه ماجرای اونروزو در قسمت بعدی براتون میگمادامه …

آموزش سکسی من (۴) سلام دوستان ممنون از همه کامنت هاتون…..گفتم براتون که بعد از یه سکس مفصل واینکه از زری یاد گرفتم که چطور میتونم لا پائی وساک واز پشت کردنو انجام بدم……زری که عاشق سکس بود ماجرای منو برای دوستاش تعریف کرد ومنجر به این شد که باتفاق یکی از دوستاش یه سکس سه نفری داشته باشیم….اونروز توی خونه لی لی در حالیکه آبجو خورده بودیموفیلم سکسی گذاشته بودیم زری که تا اونروز فیلم سوپر ندیده بود محو تماشای فیلم شد و لی لی (که ظاهرا از قبل رابطه های زیادی داشته) بامن شروع به ساک زدن 69ئی کرد وبا ریختن ماست وخیار روی چوچوله هاش بمن فهموند که چطور وکجای کس را باید ساک زد …….ادامه داستان:من و لی لی تو بغل هم بی حال خوابیده بودیم و من که از شدت لذت بی حال شده بودم چشمامو بسته بودم وحالت خواب وبیداری داشتم…که یه مرتبه یه چیزی و جلو دهنم حس کردم…چشمامو که باز کردم دیدم زری برعکس من وروبروی من خوابیده و سرشو جلو کیرم قرار داده و کسشم در مقابل دهنم گذاشته …سرمو بلند کردم یه نگاهی به زری کردم دیذم چشماش خمار شده و آهسته گفت حالم خیلی خرابه میتونی؟؟؟….همین لحظه بود که لی لی هم از خواب کوتاهش بیدار شد ورو کرد به دوتائیمون و با یه لبخندی گفت : چیه فیلمه اثر کرده؟….زری هم نه گذاشت ونه برداشت گفت: خیلی حالم خرابه یه کاری بکنید…..لی لی مثل اونائی که میخوان پشت فرمون بشینن خنده ای کرد واز تو پشت من بلند شد ونشست…..منو به پشت خوابوند و زری هم هل داد روی من که برای هم ساک بزنیم…توهمین موقع لی لی باخنده گفت میخوام تمام آب زری بکشی بیرون…ببینم چقد یاد گرفتی؟!…..منم خیلی آروم لای کس زری باز کردمو خیلی آهسته شروع کردم به زبون زدن….باور کنید هنوز یک دقیقه نگذشته بود که زری دستشو قفل کرد تو کمرم وتمام بدنشو منقبض کرده بود که ارضا بشه که یهمرتبه دیدم موهام به عقب کشیده میشه تا سرمو از کس زری دور کنه…تو همین موقع دیدم لی لی سرمو عقب گرفته که ادامه ندم …ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی؟…جواب داد زوده….باید یه کمی طولش بدی….تو همین موقع زری شروع کرد به مالیدن کیر من به اطراف دهن وصورتش وگاهی هم تا نصفه های کیرمو میکرد تو دهنش لی لی بطرف کیر من و سر زری رفت وبه زری گفت دهنتو کامل باز کن….زری اینقدر حشری بود که بدون چون وچرا اینکارو کرد…بعد لی لی با دستش گذاشت روی کمر من وبا اینکارش خواست که فشار بیشتری بدم تا کیر من تا آخر بره بودهن زری منهم اینکارو کردم البته خیلی آهسته… به آخرای کیرم که رسیدم یه مرتبه دیدم زری با تمام قدرت منو از روی خودش کنار زد و شروع کرد به سرفه و عق زدن …لی لی که داشت می خندید یکی از کوسن های مبل را زیر گردن زری گذاشت به شکلی که سر زری به بالاترین حدی که میشد از عقب خم بشه…دوباره با اشاره دست از من خواست که کیرمو داخل دهن زری کنم …منهم اینکارو کردم ما این دفعه تا آخر فشار نمدادم لی لی به سراغ من اومد واز زیر سرم دستشو آورد نزدیک کس زری و لای اونو باز کرد یه کمی با سوراخش بازی کرد که داد وفریاد زری بلند شده بود …یه چیزائی میگفت که چون کیر من داخل دهنش بود برای هیچ کدوممون مفهومی نداشت….جند لحظه ای که گذشت لی لی رو بمن کرد وگفت آماده ای؟ با سر اشاره کردم آره سرمو به طرف کس زری برد و گفت تا میتونی ای چوچوله هارو زبون بزن…منم اینکارو کرده که بعد از سی چهل ثانیه دیدم پاهای زری دور گردنم قفل شد وبا دوتا دستاش داره لمبه های منو چنگ میزنه…یهمرتبه با یه صدای وووووای خودشو منقبض کرد وشروع کرد به لرزیدن…همین موقع بود که لی لی با تمام قدرتش دستشو گذاشته بود روی کمر من واز من میخواست کیرموتا آخرین حدی که میتونم توی دهن زری فشار بدم…یک دقیقه ای طول کشید تا زری از لرزه افتاد وبا دستاش بمن فشار میاورد که کیرمو از تو دهنش در بیارم اما لی لی هم از اون طرف به کمرم فشار میاورد که این کارو نکنم…زری یواش یواش پاهشو که دور گردن من قفل کرده بود شل کردوهمینطور ناله میکرد که یه مرتبه دیدم لی لی آمده روی من وپاهاشو اینطرف واونطرف من گذاشته انگار که میخواد سوار اسب بشه با یه حرکت ناگهانی با کسش به کونم فشار میاورد وبا دوتا دستاش که پشت گردنم گذاشته بود سرمو روی کس زری فشار میداد یه مرتبه داد زد ساک بزن ساک بزن منهم که بینیم داشت میرفت تو سوراخ کس زری با زبونم شروع کردم به ساک زدن محکم روی چوچوله هاش که یه مرتبه دیدم عین مرغی که سرشو میبرن زری شروع به دست وپا زدن میکنه واونقدر شدیده که اگه لی لی روم نبود از روی مبل به پائین پرت میشدم ….چند ثانیه ای طول کشید تا زری آرومتر شد اما هنوز لرزه های خیلی کوچیکش تمام نشده بود لی لی ازم خواست که از روی زری بلند شم این کارو کردم و امدم پائین مبل نشستم …لی لی هم اومد کنار دستم نشست ودوتائی شروع کردیم به نوازش بدن زری…..زری هم که چشماشو بسته بود ولبهاش خشک شده بود هر چند وقت یه تکون میخورد وچشماشو باز میکرد ویه لبخندی میزد….ده دقیقه ای طول کشید تا تونست چشماشو درست باز کنه وبا لکنت حرف بزنه …لی لی چندتا دستمال کاغذی برداشت وبه سراغ کس زری رفت وشروع کرد بهد پاک کردنش وگفت: چه کار کردی دختر مبل هم لک شده زری نای حرف زدن نداشت…فقط یه بار دستمو گرفت وفشار داد وگفت مرسی….بعدهم گفت ببخشید اگه اذیتت کردم منهم خندیدمو گفتم اشکالی نداره…فقط بگو ببینم چرا اینجوری شدی/؟؟؟؟!!!!خنده ای کرد وگفت : نمدونم بار دوم چی شد..تا حالا اینجوری ارضاء نشده بودم احساس میکنم دو سه کیلو وزنم کم شده …تو دلم گفتم اینو مدیون لی لی هستی ….زری یه مرتبه به چشمش به کیر من افتاد که همینجور راست ایستاده بود با یه نگاه ملتمسانه ای گفت بذار یه نیم ساعت دیگه هر کاری خواستی بکن…منم که احساس میکردم هر نوع ارضائی الان مساوی باشکنجه زری میشه لبخندی زدم و گفتم باشه……..لی لی که برای سر به نیست کردن لکه مبل به آشپز خونه رفته بود با یه دستمال مرطوب برگشت وشروع به کشیدن اون روی لکه جامونده روی مبل شد زری هم که مجبور شده بود خودشو بلند کنه یه مرتبه به حالت نشسته روی مبل خودشو ولو کرد …همینطور که نشسته بود با نک پاش شروع کرد به بازی کردن با کیر من ….لی لی هم که تقریبا کارش تموم شده بود رو کرد به من وزری گفت پاشین بیریم حمام…زری گوشه چشمی آمد وگفت منکه الان اصلا از جام نمیتونم تکون بخورم شماها برید منم بعدا میام…….لی لی هم که فکر میکنم منتظر این حرف بود گفت باشه…دست منو گرفت واز جام بلند کرد وبطرف حمام کشید …وارد حمام که شدیم دستمو ول کرد وکیر منو به دنبال خودش کشید….یه مرتبه سرشو آورد کنار گوشمو گفت آدم راز داری هستی یانه؟؟منهم باصراحت جواب مثبت بهش دادم…همینطور که داشتیم با هم بازی میکردیم لی لی یه مایع آبی رنگی داخل وان ریخت وآب دوشو تا آخرین مرحله باز کرد…وان همینطور که پر میشد کف سفدی هم روآب جمع میشد تقریبا تمام حمامو بخار آب گرفته بود ووان هم دیگه کم کم پر آب وکف شده بود…لی لی همینطور که با کیر من بازی میکرد….سرشو آورد نزدیک گوش منو گفت: ببین من دختر نیستم ولی هیچ کدوم از دوستام نمیدونن… از اندازه وکلفتی کیر تو خیلی خوشم اومده که این رازو بهت گفتم ….یه مکثی کرد و گفت مطمئن باشم این موضوعو به زری نمیگی؟؟؟؟گفتم مطمئن باش…یه لبخندی زد و گفت حالا بیا یه حال اساسی به این کس ما بده …کیرمو کشید به طرف وان ورفت از زیر جا صابونی یه کاندوم که معلوم بود از قبل اماده کرده بودآورد وبازش کرد من که نمیدونستم این چیه هاج واج منتظر بودم ببینم چه کار میکنه …لی لی همونطور که کاندومو رو کیر من میکشید گفت حالاخیالت راحت باشه اگه میخوای آبتو بریزی اون تو اشکالی نداره منو کف وان نشوند وخودشم آمد مقابل من و پا هاشو گذاشت اینطرف و اون طرف من ….زیر اونهمه کف چیزی دیده نمیشد…فقط احساس کردم کیر منو گرفته تو دستشو داره سرشو میماله به کسش….بعد از یه مدت کوتاهی شروع کرد چشماشو خمار کردن و تند وتند نفس کشیدن …چند ثانیه ای مکث کرد و کیر منو ول کرد و گفت تو نمخواد بزنی بزار خودم میزنم…(نخندید از من فکر کردم باید کتکش بزنم )همینطور که دستشو در میاورد لباشو گاز میگرفت خیلی یواش کمرشو به طرف پائین میکشید هر چند لحظه ای هم مکثی میکرد و بایه لبخندی میگفت چه خبره چقدر بزرگ شده!!!!….راستش منهم احساس خیلی خوبی داشتم ومیفهمیدم که کیرم داره یه جای خوبی فرو میره …بعد از یه مدت کوتاهی احساس گرمای زیاد داخل کس لی لی روی کیرم متوجه شدم لی لی چند بار بالا وپائی شد وهر بار هم آخ واوخی میکرد داخل کسش کاملا لیز بود اما احساس میکردم کیر من برای کسش بزرگه بهش گفتم ناراحتی؟ خنده ای کرد وگفت تو عمرم این حالتو نداشتم …یه کم لباشو گذاشت روی لبهام وهر لحظه حرکات بالا وپائین رفتنشو تند تر میکرد با هر تکونی سینه هاش از این طرف به اون طرف میرفت ازم خواست سینه هاشو بمالم … لذت عجیبی داشت چون سینه هاش با کفی که روی اب بود لیز لیز شده بود ومرتب از تو دستم در میرفت یه مرتبه لی لی هرکتشو آهسته کرد وگفت آماده ای آبتو بریزی؟چون من بعدش دیگه نمیتونم ادامه بدم…جوابی نداشتم بهش بدم فقط محکم گرفتمش تو بغلم وبه خودم فشارش میدادم لی لی هم گفت هر وقت آماده بودی بگو تا با هم بریزیم…لی لی حرکات بیرون تو رفتن کیر منو ادامه میرار چند با ر میخواست خودش ارضاء بشه که متوقفش کرد ودوباره شروع به ادامه کار میداد لی لی خیلی کلافه شده بود مرتب سرشو به این طرف واونطرف میکرد ووای ووی میکرد یه مرتبه احساس کردم داره آبم میاد دستامو انداختم دور کمر لی لی وگفتم بریز منم دارم ارضاء میشم لی لی مثل اینکه خیلی وقت بود منتظر این حرف بود دستشو انداخت دور گردن من وحالا هردومون داشتیم اون یکیو به خودمون فشار میدادیم من اولین تکونی که خوردم لی لی متوجه شد که من آماده هستم یه مرتبه سر وصدای بلندی کرد با حرکتهای نامنظمی که میکرد تو بغل گرفتنش مشکل بود….سر وصداش اینقدر زیاد بود که من ترسیدم همسایه ها صدامونو بشنون برای همین دست گذاشتم روی دهنش وفشار دادم اینگار که لی لی هم منتظر یه خشونتی از من بود جشماشو توجشمام به حالت ملتمسانه ای دوخت وفکش شروع به لرزیدن کرد میدونستم که بد جوری داره ارضاء میشه پاهامو آوردم پشت کمرش وکیرمو تا آخر فشار دادم توی کسش…که یه جیغ بلندی کشید وولو افتاد تو بغلم …منم انو به خودم فشار میدادم وهر از چند لحظه ای که احساس میکردم بازم داره ابم میاد خودمو تکون میدادم تا کیرم بیشتر وارد کسش بشه یک دقیقه ای این کار طول کشید تا هردومون به حالت اولیه ولی بیحال برگشتیم لی لی در همون حال سرشو گذاشته بود روی سینه من ودستاشو دور گردنم حلقه کرده بود انگار یه مرده هیچ حرکتی نمی کرد…یه مرتبه دیدیم زری در حمامو باز کرد واز حالتمون فهمید در چه حالیم میخواست بیاد نزدیکمون که لی لی ازش خواست بره از تو یخچال سه تا آب میوه بیاره زری هم تا بیرون رفت لی لی برای اینکه موضوع دختر نبودنش لو نره سریع کیر منو از کسش بیرون کشید وکاندوم از روی اون در اورد وداخل یه دستمال توالت پیچید و گذاشت بالای سیفون که پیدا نباشه وبرگشت توی وان روبروی من پشتشو با بی حالی زد به دیواره وان وچشماشو بست و گفت فقط میتونم بهت بگم قشنگ ترین ارضائی بود که تو عمرم شدم منم با لبخند تشکری کردم وگفتم امیدوارم همینطور باشه که میگی….خندید ودوباره چشماشو بست …زری با سه تن آبمیوه ویه کمی نون خالی اومد وارد حموم شد آب میوه هارو تقسیم کرد هرسه مون با تمام اشتیاق شروع کردیم به خوردن…. اینهم یکی از خوشمزه ترین چیزهائی بود که هیچ وقت مزه اش از یادم بیرون نمیره……….ادامه دارد….

آموزش سکسی من (۵) و آخری اگه یادتون باشه من برای اولین بار سکس واقعی را با زری که حدود 4 یا 5 سال از من بزرگتر بود داشتم ودر واقع اون بود که راههای مختلف سکس را بمن آموزش داد. در ادامه مطالب هم گفتم که با لی لی دوست زری آشنا شدم و در یک فرصت استثنائی تونستیم یه سکس سه نفری داشته باشیم واونجا بود که بسیاری از مسائل سکسی مثل کاندوم….از جلو کردن….ساک زدن صحیح….آبجو ….و…..خیلی از مسائل دیگه آشنا شدم…..به هر حال اونشب من وزری ولی لی باهزار خاطره خوب تمام شد و فردای اون روز با بیمیلی تمام شال و کلاه کردیم و هر کدوممون با هزار تا خاطره شیرین از هم جدا شدیم…..ادامه:چند روز از این اتفاق خاطره انگیز گذشت و من وزری چند باری با تلفن های کوتاه تماس داشتیم تا اینکه یه روز زری گفت میای با لی لی و دوست پسرش بریم کافی شاپ؟راستش من تا اونروز نمیدونستم کافی شاپ چیه اما اینقدر خاطره اون سکس سه نفری برام جالب بود که بدون فکر کردن قبول کردم وقرارمونو گذاشتیم….اونروز علاوه بر من وزری و لی لی یه پسر 18 19 ساله هم به جمعمون اضافه شد و اونجا بود که من با فرهاد آشنا شدم ……. توی کافی شاپ فقط حرفهای ساده زدیم وخیلی زود این دیدارمون تموم شد….فردای اون روز داشتم میرفتم مدرسه که تلفن زنگ زد چون دیرم شده بود میخواستم جواب ندم ولی نمیدونم چی شد که بطرف تلفن کشیده شدم گوشی را برداشتم با کمال ناباوری صدای لی لی را از پشت گوشی شنیدم سلامی کردم و منتظر بودم ببینم چی شده که لی لی بامن تماس گرفنه…..لی لی هم که از سکوت من فهمیده بود گفت: میخوام یه پیشنهاد بهت بدم ولی بازهم شرطش اینه که زری متوجه نشه….قبول کردم ومنتظر ادامه صحبیتهاش شدم….برای اولین بار بود که احساس کردم لی لی داره خجالت میکشه…به هر حال گفت میخوام یه سکس سه نفره با فرهاد داشته باشیم…راستش اینقدر دست وپاچه شده بودم که به من ومن افتادم….لی لی هم مثل اینکه خجالتش ریخته با شه یه کم خودشو لوس کرد وگفت خواهش….. بخاطر اون محبتهاش قبول کردم وگفتم باشه کی؟…گفت همین الان بیا سر کوچه ما تا با هم بریم خونه فرهاد اون امروز خونشون خالیه….بین دوراهی گیر کرده بودم از طرفی خیلی دلم سکس می خواست از طرفی هم مدرسه را نمیدونستم چطور بپیچونم…خلاصه دلو به دریا زدم وقرارمونو گذاشتیم …سریع رفتم یه دوش گرفتم ولباسهای خوبمو پوشیدم رفتم سر قرار …از دور لی لی تا منو دید به طرف من اومد واز ترس اینکه کسی نبینتمون تا رسید بمن یه تاکسی در بست گرفت وراهی خونه فرهاد شدیم هرچند که توی تاکسی جلو راننده حرفی نمی تونستیم بزنیم اما اظطراب تو چهره هر دومون مشخص بود …بالاخره رسیدیم و وارد آپارتمان فرهاد شدیم …فرهاد یه شلوارک کوتاه پوشیده بود و اونهم اظطراب تو صورتش موج میزد …بعد از چند دقیقه ای فرهادبا صدای لرزونش گفت بیاید شروع کنیم مامانم ساعت 4 برمیکرده ….تا این حرفو زد لی لی شروع به در اوردن پیرهنش کرد وگفت هرکی لباس خودشو در بیاره…یک دقیقه ای طول نکشید که فرهاد و لی لی لخت لخت جلو من ایستاده بودن …منم مثل اونا لخت شدم و یه مرتبه فرهاد خیره شد به کیر من وگفت: وای چقدر بزرگه!!!!لی لی خنده ای کرد ودستاشو انداخت دور کمر من وفر هاد وسه تا ئیمونو اورد نزدیک هم …من یه لحظه چشمم به کیر فرهاد افتاد که از انگشت شست من یه کم بزرگتر بود این اولین کیری بود که من از نزدیک میدیدم…همین موقع بود که زری زانو زد وبا هر کدوم از دستاش کیر یکیمونو گرفت و شروع به ساک زدن کردبعد از چند بار یه مرتبه فرهاد خودشو عقب کشید واز خنده لی لی فهمیدم که برای اینکه آبش نیاد این کارو کرده…ظاهرا مثل اینکه لی لی از این اتفاق خیلی ناراضی نبود زیر چشمی به من وفر هاد نگاه میکرد وبرای من ساک میزد….همین موقع بلند شد وروی مبل طاق باز خوابید و از فرهاد خواست که بیاد براش ساک بزنه در همین حال منو به بالای مبل برد طوری که بتونه همزمان برای منم ساک بزنه…حالا دیگه لی لی هم به نفس زدن افتاده بود و با ولع بیشتری برای من ساک میزد…داخل دهن لی لی اینقدر داغ بود که گرمی اونو کاملا حس میکردم…مدتی گذشت که فرهاد بلند شد و گفت من دیگه طاقت ندارم آمد روی لی لی خوابید ….همین موقع بود که لی لی دوتا دستاشو انداخت دور کمر فرهاد ودوتا لمبر هاشو گرفت دوی دستش واز هم بازشون کرد …سوراخ کون فرهاد اینگار یه سکه پیدا شده بدود….لی لی با آب دهنش سوراخو خیس کرد وبمن اشاره کرد که برم فرهادو بکنم….با تمام بی میلی رفتم خوابیدم روی کمر فرهاد وکیرمو گذاشتم در سوراخش ….فرهاد سرشو برگردوند وگفت خیلی یواش تا اخرشم نکون همون سرش که رفت دس نگهدار….منم که گوشم بدهکار حرفهای فر هاد نبود سر کیرمو نشونه کردم وبدون هیچ ملاحظه ای کیرمو دادم تو …هنوز نصف کیرم داخل نشده بود فرهاد کمشو خم کرد وسرشو اورد بالا گفت آخ مردم …یه کم یواشتر….لی لی از اون زیر لبخندی زد وبااشاره گفت برو تو….راستش من از این کار خوشم نیومده بود …لی لی در حالی که لای کون فر هاد را با تمام قدرت باز کرده بود از من خواست به کارم ادامه بدم….منم نامردی نکردم وتا آخر کیرمو فشار دادم داخل وشروع کردم به تکان دادن فر هاد یه مرتبه جیغی کشید و کمرشو کج کرد و از روی لی لی بلند شد و افتاد پائین مبل….لی لی ازم خواست که جعبه دستمال کاغذی را بهش بدم که متوجه شدم آب فرهاد امده وریخته روی شکم لی لی ….من آمدم کنار لی لی نشستم ولی لی هم شروع کرد به بازی کردن با کیر من….فرهاد که رنگش مثل گچ سفید شده بود بزور خودشو بلند کرد وگفت من میرم یه دوش بگیرم…همین موقع بود که لی لی یه مرتبه مثل آدمای گرسنه از جاش بلند شد وممنو به پشت خوابوند روی مبل وپاهاشو گذاشت دو طرف من به شکلی که کیر من کاملا مسلط به کسش باشه …آروم اونوگرفت و سرشو گذاشت در سوراخش با یک لحن التماسی گفت مواظب باش آبتو نریزی تو…باشاره من کمرشو داد پائین تا کیر من کامل داخل کسش رفت…هرچه کیر من بیشتر وارد کسش میشد چشماش خمار تر میشد وآه ونفسهای بلند تری میکشید چند بار به آ هستگی خودشو بلند کرد وپائین آورد….یه مرتبه 180 درجه چرخید وپشتشو بمن کرد …یه کم کمرشو خم کرد وازم خواست با سوراخ کونش بازی کنم …منم یه کم تف مالیدم در سوراخش و همینطور که کیر من تو کسش میرفت میامد منم باهاش بازی میکردم که یه مرتبه دیدم بلند شد ونشست ودرحالی که بشدت میلرزید ازم خواست انگشتمو بیشتر به سوراخ کونش فرو کنم…لی لی بد جوری میلرزید وتمام ماهیچه های بدنش منقبض شده بود ….راستش تا حال ندیده بودم که اینجوری ارضاء بشه….بعد از یک دقیقه ای بلند شد وروی من سینه به سینه دراز کشید وبی حال افتاد و گفت چند دقیقه صبر کن الان ارضاء ات میکنم….همین موقع بود که فرهاد با یه حوله کوچکی که دور خودش پیچیده بود از حمام بیرون امد ونشست پیش ما از حالتمون فهمید که چی شده….دست کرد و یه نخ سیگار از روی میز برداشت وشروع کرد به کشیدن…راستش از بوی سیگار تا اون موقع بدم میومد اما احساس کردم این یه سیگار مخصوصه…..لی لی سرشو از روی سینه من بلند کرد ویه پکی به سیگار فرهاد زد و شروع کرد به مکیدن ولیسیدن سینه و شکم من وخودشو کشید پائین تا رسید به کیر من…تمام کیرمو بازحمت کرد تو دهنش احساس کردم تا نصفه های گلوش هم رفته اینقدر با کیرم بازی کرد وساک زد که یه مرتبه همه آبم با فشار ریخت بیرون خیلیشو دهن لی لی که باز بود تو دهنش ریخت بقیه اونم روی صورت لی لی و شکمم ریخت….لی لی با کمال اشتیاق اونهائی که تو دهنش ریخته بود قورت داد وبا انگشتاش شروع کرد به بازی کردن با آبم که روی شکمم ریخته بود…..چند دقیقه بعد لی لی بلند شد برای شستن صورتش رفت بطرف دستشوئی فرهاد تا خودمونو تنها دید ازم سئوال کرد کاری میکنی یا دارو میخوری اپکه اینقد کیرت بزرگ شده؟ گفتم نه چطور مگه؟…گفت پشتم خیلی درد گرفته ولی اگه یه کم کمتر فشار میدادی خیلی بهتر بود….تا آمدن لی لی ازم سئوال کرد دوست داری یکی ام تو رو بکونه؟ گفتم نه …اصلا از اینکار خوشم نیومد…فرهاد یه مرتبه همه قیافشو تو هم کشید و میخواست یه چیزی بگه که لی لی از دستشوئی برگشت …لی لی یه نگاهی به ساعت کرد و بمن اشاره کرد بریم داره دیر میشه…منم با لی لی شروع به پوشیدن لباسهام کردم وچیزی نگذشت که هردومون برای رفتن آماده شدیم…خدا حافظی کردیم واز خونه لغرهاد امدیم بیرون…موقع بیرون آمدن فرهادو دیدم که درست راه نمیرفت روکرد به لی لی و گفت: خیلی پشتم درد میکنه چه کار کنم؟ لی لی هم خیلی خونسرد گفت یه کم یخ بکون توش خوب میشه…..اینو گفت و دست منو گرفت واز خونه خارج شدیم …به کوچه که رسیدیم لی لی یه نگاهی بمن که ته قیافم نگرانی موج میزد انداخت وگفت : چیه…گفتم نگران فرهادم که چیزیش نشده باشه آخه خیلی فشارش دادم….لی لی خنده ای کرد و گفت : خوبش کردی مرتیکه کونی فقط به پولش مینازه…..تازه متوجه شدم اون پاکتی که موقع بیرون اومدن ازش گرفته پول بوده….یه کم توی فکر رفتم وبا خودم کلنجار میرفتم که این کار من درست بوده یا نه….که یه مرتبه لی لی با دست کوبید پشت سرم وگفت بیا بریم یه ساندویچ بخوریم …من یه محاسبه ای کردم با پول تو جیبم ودیدم که به اندازه دوتا ساندویچ پول ندارم برای اینکه کم نیارم گفتم باشه ولی من فقط نوشابه میخورم از این مکثم لی لی متوجه اوضاعم شد خندید وگفت حالا بیا بریم….راه افتادیم رفتیم داخل پارکی که اون نزدیکی ها بود…یه غرفه بود که ساندویچ سرد میفروخت رفتم که ساندویچو بگیرم لی لی دستمو گرفت ونگذاشت حساب کنم…دوتا ساندویچ ونوشابه گرفت و پولشو از داخل همون پاکت دادوبطرف یه نیمکت خالی رفتیم نشستیم ومشغول خوردن شدیم…همینطور که غذا میخوردیم لی لی ازم سئوال کرد با یه مر د رابطه داشتن چطور بود …..بدون ملاحظه اینکه فرهاد دوست لی لیه گفتم خیلی مزخرف بود …دیدم لی لی منتظر ادامه حرفامه بهش گفتم وقتی داشتم میکردمش احساس میکردم اینقدر کونش زبره که داره کیرم زخم میشه….لی لی خنده ای کرد وشروع کرد به صحبت و گفت: فرهاد یه بچه خرپوله که من ازش متنفرم ومیخواستم امروز حاشو جابیارم….لی لی لقمه دیگه ای از ساندویچشو خورد وگفت : مرتیکه فکر میکنه نوبرشو اورده اینقدر به اونجاش مینازه که انگار فقط اون کیر داره من دوبار باهاش رابطه داشتم هر دوبارش ازم خواسته بود براش ساک بزنم وانگشتمم بوکونوم تو پشتش…همین که انگشتمو تا اخر میبردم تو کونش آبش میومد بدون اینکه فکر طرف مقابلشو بکنه بلند میشد…خیلی هم اصرار داره آبشو بخورن.منم امروز عمدا آب تورو خوردم که کفرشو دربیارم من تا حالا آب هیچ کسو نخورده بودم.ولی خوشم میومد موقعی که داشتی میکردیش دستامو توری دور کمرش قفل کرده بودم که پشیمون نشه….خلاصه اونروز با مسخره کردن فرهاد کلی خندیدیم…بالاخره وقت برگشتن شد لی لی پاکت پولو آورد بیرون و پول تاکسیو که من داده بودم از توش در اورد و یه کم دیگه هم برای برگشتنمون از روش برداشت وبقیشو هم داد به فقیری که بیرون پارک نشسته بودنوشته:‌ وحید22

من و زن‌ عمو و دختر عموم و مامانم قسمت اول من اسمم ادوینه ارمنی هستم و 29 سالمه. 4 سالی میشه که پدرم فوت شده. مامانم 52 سالشه و یه خواهر دارم که شیراز دانشجوئه. تقریبا زیاد فامیل نداریم. فقط با خونواده عموم رفت‌وآمد می‌کنیم. من از بچگی کلا با مامانم خیلی راحت بودم و همیشه بدون اعتراض اون دوست دخترامو می‌آوردم خونه حتی باهاشون می‌رفتم اتاق خوابم. اما از خونواده عموم بگم عموم یه آدم خشک که عشقش فقط کارشه و زن‌عموم که یه زن 46 ساله یه کم توپُر با موهای بلوند با کونی متوسط و قد 175 و سینه‌های سایز 90 کلا سکسی. اما یه دختر عمو 19 ساله هم دارم که اسمش نارینه است و من اصلا ازش خوشم نمیاد و ارمنستان دانشجوئه. ما اکثرا تهران که هستیم با همیم اغلب 5 شنبه و جمعه‌ها میریم کرج ویلای عموم که استخر داره اونجا مامان و زن‌عموم و من با مایو شنا می‌کنیم و کلا خیلی با هم راحتیم. داستان اصلی از اینجا شروع میشه که اوایل تابستان زن‌عموم می‌خواست بره ارمنستان پیش دخترش که منم گفتم می‌خوام برم ارمنستان. زن‌عمو گفت خوبه با هم میریم. هرچی به مامانم گفتیم که بیاد قبول نکرد گفت امتحان‌های خواهرت تموم میشه میاد تهران تنهاست. خلاصه ما رفتیم یکی 2 روز اول الکی گذشت تا این که شد 5 شنبه و دخترعموم گفت شنبه و یکشنبه تعطیله بریم 2 روز دریاچه سوان برای شنا و استراحت. زن‌عمو گفت: من مایو ندارم. منم گفتم: منم مایو نیاوردم. دخترعموم گفت: من فردا دانشگاه هستم شما برید مایو بخرید. خلاصه فرداش صبح من و زن‌عمو رفتیم به یه پاساژ یه چند تا مغازه نگاه کردیم و آخرش رفتیم تو یه مغازه که مایو و شورت و کرست می‌فروخت. زن‌عمو چند تا مایو نگاه کرد بعدش 2 تا برداشت و گفت: برم پرو کنم. اون رفت اتاق پرو. بعد از چند لحظه صدام کرد گفت: بیا ببین خوبه. من در اتاق پرو رو باز کردم. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد شورت قرمز توری بود که از رخت‌آویز آویزون بود. بعد یه نگاه به زن‌عموم انداختم که به قدری مایو براش تنگ بود که تموم سینه‌هاش از مایو زده بود بیرون. بهش گفتم: مثل این که یه مقدار تنگه. گفت: آره بگو بزرگتر بده. منم یه سایز بزرگتر گرفتم و دادم بهش. خلاصه از اتاق پرو اومد بیرون و گفت: – حالا که تا اینجا اومدیم بزار یه چند تا شورتم بخرم. منم یه مایو برای خودم انتخاب کردم. زن‌عموم گفت: کدوما رو بردارم؟ – چی بگم؟ شما می‌پوشید. خندید و گفت: حالا بگو چه رنگی بردارم؟ – سفید و مشکی. – حتما توری هم باشه؟ – باید عمو بپسنده. – ای بابا عموت تنها چیزی که براش مهم نیست این جور چیزاست. اون فقط بلده بخوابه روم بکنه توش 3 دقیقه بعدشم بی‌حال بیفته بخوابه. این برای اولین بار بود که از زن‌عموم این حرفها رو می‌شنیدم. – این که بده. – این از شانس من و مامانته که هر دوی ما گرمیم ولی شوهر من این‌طوری بابای خدا بیامرزتم که دست‌کمی از عموت نداشت. خریدمونو کردیم برگشتیم خونه. من تو راه دایم به حرفهای ارمینه (زن‌عموم) فکر می‌کردم و هیکلشو با مایو مجسم می‌کردم. این برای اولین بار بود که فکر حال کردن با اون به ذهنم رسید. پس از این که برگشتیم ساعت 5/12 بود و هنوز دخترعموم نیومده بود. چند ساعتی گذشت و همگی ناهار خوردیم و یه‌کم استراحت کردیم. دختر عموم گفت: امشب می‌خوام برم دیسکو. زن‌عموم گفت: خوب ادوینم با خودت ببر. من چون حوصله نارینه رو نداشتم گفتم: نه نمیام، خودت برو. با اصرار زن‌عموم مجبور شدم برم. به دیسکو که رسیدیم دختر عموم گفت: – وایسا من برم لباس عوض کنم بیام. با تعجب گفتم: مگه لباس نپوشیدی؟ – پیش مامان نمی‌تونستم اونی که می‌خوام رو بپوشم. حوصله غر زدنشو نداشتم. اون رفت و منم رفتم کنار بار نشستم و یه آبجو گرفتم، داشتم می‌خوردم که نارینه اومد. یه دامن 30 سانتی با یه تاپ که تا روی نافش بود پوشیده بود. یه نگاهی بهش کردم و گفتم: مامانت حق داره نمی‌زاره لباس بپوشی. یه اخمی کرد و گفت: می‌کشمت اگه به مامان چیزی بگی. – به من چه. اصلا لخت شو – می‌ترسم لخت شم غش کنی. من که دیدم داره پر رویی می‌کنه بهش گفتم: آخه 2 تا نخود رو سینت و یه کون صاف چه غش کردنی داره؟ یه‌کم بدش اومد و گفت: برو بابا خفه‌شو. – چشم خانم تک ماکارون. یه خنده‌ای کرد و رفت با 2 تا دختر دیگه که یکیش واقعا کس ملوسی بود و یه پسره که بیشتر شبیه دختر بود تا پسر شروع به رقصیدن کرد. منم نشستم و شروع به خوردن آبجو کردم. یک ساعتی گذشت تا این که آهنگ تانگو گذاشتن. نارینه اومد گفت: بیا برقصیم. منم رفتم باهاش برقصم موقع رقص بهم گفت: دوستم ازت خوشش اومده میگه پسرعموت قیافه مردونه باحالی داره می‌خوای باهاش آشنات کنم؟ – نه فایده‌ای نداره. من 5 روز دیگه میرم ایران. حوصله دوست دختر ندارم. – خری دیگه!!! خوب این 5 روزو حال کن. – مرسی عزیزم. بعدش آروم خودمو چسبوندم بهش. یه نگاهی کرد. – چیه؟ بد نگاه می‌کنی – همین طوری. تا حالا با یه پسر 10 سال از خودم بزرگتر نرقصیده بودم. – مگه بده؟ – نه اتفاقا باحاله. – دختری تو سن تو باید حداقل با یه پسر چند سال بزرگتر از خودش دوست باشه. این پسرایی که من دور و برت می‌بینم به دردت نمی‌خورن. حیفی، ناواردن کار دستت میدن. – خیلی بی‌تربیتی. ازت بدم اومد. اینو که گفت محکم‌تر بغلش کردم. طوری که کاملا کیرمو رو بدنش احساس می‌کرد. هیچ حرفی نزد فقط سرشو گذاشت رو سینم. فهمیدم که کاملا رام شده. منم کاملا دیگه بهش چسبیده بودم. – دوست پسر نداری؟ – داشتم ولی باهاش بهم زدم. – چرا؟ – خوشم نمی‌اومد ازش. تو چرا نداری؟ – چون نمی‌خوام زود ازدواج کنم. دنبال دردسر نیستم. – یعنی دوست معمولی هم نداری؟ – چرا دارم. – ای شیطونی‌ها – مگه مریضم؟ – خوش به حال شما پسرا!!! هر کاری دلتون بخواد می‌کنین. ما تا تکون بخوریم میگن طرف جندست. – خوب به همین خاطر میگم باید با از خودت بزرگتر بپری که دهن لق نباشه. همون لحظه آهنگ تموم شد. ما هم اومدیم جلوی بار نفری یه آبجو گرفتیم. همون دوست خوشگلش اومد. دختر عموم ما رو به هم معرفی کرد. دختره گفت: ناقلا این پسرعموت تا حالا کجا بود به ما نشون نداده بودی؟ نارینه گفت: ایرانه. منم تازه امشب کشفش کردم. یعنی تازه امشب فهمیدم باحاله. بعد منو با دختره تنها گذاشت و رفت. یه مقدار من با اون صحبت کردم. بعد دعوتش کردم به رقص. موقع رقص خیلی شهوتی و با ناز می‌رقصید. بعد از یکی دو تا رقص اومدیم نشستیم. یه کاغذ درآورد داد بهم. – این شماره منه. اگه کاری داشتی تماس بگیر. در ضمن من دانشجوام، تنها زندگی می‌کنم. همون موقع نارینه اومد و گفت: ادوین من و سلین (اسم دوستش) میریم خونه. راستی من امشب خونه سلین می‌مونم. به مامان بگو فردا صبح 10 میام که بریم دریاچه شنا. سلین گفت: شما نمیاید؟ – مرسی. برم خونه. زن‌عمو دلواپس میشه. بمونه یه وقت دیگه. بعد یواش به دخترعموم گفتم: شب شیطونی نکنی‌ها!!! – به تو چه؟ از لج تو هم شده می‌کنم. من با خنده گفتم: تمومش نکنی این دوستتو، برای منم بزار خندید و گفت: خیلی کثافتی. ما با هم خداحافظی کردیم و من یه تاکسی گرفتم رفتم خونه. تو راه یه کم پشیمون شدم که چرا نرفتم اگه می‌رفتم شاید می‌تونستم اون دختره رو بکنم ولی از یه طرفم خوشحال بودم که می‌رفتم خونه با زن‌عموم تنها می‌شدم. من رسیدم خونه کلید انداختم رفتم تو. زن‌عموم از اتاق خواب گفت: بچه‌ها اومدین؟ من گفتم: منم زن‌عمو، نارینه رفت خونه دوستش. گفت صبح میاد که بریم. زن‌عموم یه‌کم عصبانی شد گفت: باز این دختره رفت پیش اون جنده. هزار بار بهش گفتم از این دختره دست بکش بازم حرف گوش نمی‌کنه. من تو این حین که زن‌عموم داشت حرف می‌زد رفتم اتاقم شلوارمو درآورده بودم که یهو زن‌عموم اومد تو. من گفتم: زن‌عمو من با شورتم. اون چراغو خاموش کرد و گفت: لخت که نیستی فکر کن مایو پوشیدی، بشین باهات کار دارم. منم نشستم رو تخت کنارش و یه چراغ کوچیک که کنار تختم بود روشن کردم. تازه دیدم زن‌عموم چی پوشیده!!! یه لباس خواب بدن‌نما زردرنگ تا روی زانو که سینه‌هاش کاملا معلوم بودند. من یه‌خورده جا خوردم. زن‌عموم گفت: ادوین جان من برای نارینه نگرانم. – چرا؟ – یه مدته اصلا با هیچ پسری دوست نمیشه. همش با این دختره سلین می‌پره. – خوب چه ایرادی داره؟ – احساس می‌کنم نسبت به پسرا بی‌تفاوت شده. – منظورت اینه که لز می‌کنه؟ – دقیقا همین فکرو می‌کنم. – والا چی بگم حتما از پسرا زده شده چون سنش کمه احتمالا دوست پسر قبلیش باهاش بدرفتاری کرده، اونم زده شده. – شاید – ولی بعیده از همچین مامان گرمی این جور دختر. یه مکثی کرد و گفت: حالا من تو مغازه یه چیزی گفتما! تو هم سواستفاده کن. – اشتباه که نمی‌کنم. از اون شورت‌هایی که تو خریدی و از این لباسی که پوشیدی اینطور نشون میده. یهو دستشو گذاشت رو سینه‌هاش گفت: اصلا شاید من لخت باشم باید هیزبازی در بیاری؟ – ببخش چشمامو می‌بندم تا نگی هیزی. – الحق پسر همون مامانتی. حالا اون شوهر نداره تو که آزادی. – چه ربطی به مامانم داره؟ – آخه مامانت از هیکل من خیلی خوشش میاد. وقتی لخت میشم مثل تو نگام می‌کنه. این حرفا رو که می‌زد منم یه‌کم تحریک شدم و کیرم یه‌کم بلند شد. دیدم اونم داره به کیرم نگاه می‌کنه. گفتم: – خدا چشم داده که چیزهای زیبا رو آدم ببینه. اونم با یه نگاه شهوتی گفت: – آره منم داره می‌بینم. راستش من یه‌کم خجالت کشیدم. سعی کردم دیگه نگاهش نکنم که اونم فهمید و گفت: – عزیزم خجالت نکش. کوچیک که بودی 10 بار حمومت کردم. اون موقع هم همین‌طور بودی بعد بلند شد که بره گفتم: – حالا از شوخی گذشته کدوم یک از شورت‌هایی که خریدی پوشیدی؟ – خیلی دلت می‌خواد بدونی؟ – خب آره. یهو لباس خوابشو زد بالا گفت: ببین. من خشکم زد. یه شورت نارنجی توری که کس باد کردش کاملا معلوم بود. گفتم: – این که هیچکدوم از اونهایی نیست که خریدی! – اونا رو هم به موقعش می‌بینی. بعد لباسشو داد پایین و نزدیکم شد. شکممو گرفت و گفت: – وای به حالت اگه به کسی چیزی بگی – بابا مگه چیکار کردیم؟ به قول خودت شورت با مایو که فرقی نداره! یه خنده بلندی کرد و زانوشو گذاشت رو کیرم و گفت: – فرقش اینه که الان این آقاهه بلند شده. بعد سریع صورتمو بوسید و بلند شد و گفت: – دیگه دیر وقته. بخواب، صبح باید بریم. بعد از اتاق رفت بیرون. من کاملا گیج شده بودم. به قدری عصبی شدم که چرا هیچ کاری نکردم. خیلی پشیمون بودم که بهترین موقعیت رو واسه کردن زن‌عموم از دست داده بودم. تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که جلق بزنم بخوابم. خلاصه یه جلق زدم و خوابیدم. صبح یهو احساس کردم یه نفر داره منو تکون میده. چشممو باز کردم دیدم دخترعموم بالای سرمه. گفت: – پاشو تنبل چقدر می‌خوابی؟ – کی اومدی؟ ساعت چنده؟ – تازه اومدم. ساعت 5/10. بعد پرید رو کمرم و شروع کرد به مسخره‌بازی. محکم با مشت می‌زد به کمرم. بهش گفتم: – مامانت کو؟ – رفت خرید کنه. – نکن کمرم شکست. هی می‌گفت: خوب می‌کنم. پاشو، پاشو. من که کلافه شده بودم یک دفعه بلند شدم که اون پرت شد. سریع پریدم و محکم خوابیدم روش. داد می‌زد: کثافت خفه شدم. منم محکم کیرمو فشار می‌دادم. اون یه گرمکن تنگ پوشیده بود. منم با شورت بودم. بهش گفتم: – فدای سرم. خفه‌شو. یک ساعته میگم نکن، بازم داره مسخره بازی در میاری؟ – گه خوردم. از روم پاشو. منم بیشتر فشارش می‌دادم. – ادوین خواهش می‌کنم پاشو. الان مامان میاد بد میشه. منم که صورتم کاملا به صورتش نزدیک بود گفتم: – یه بار دیگه بگو گه خوردم. – گه خوردم. منم آروم لبمو گذاشتم رو لبش و گفتم: بخشیدمت بعد بلند شدم. دیدم نارینه داره می‌خنده. گفتم: – چیه؟ می‌خندی. با انگشتش کیرمو که سیخ شده بود رو نشون داد. گفتم: – بخند. اونقدر بغل اون دوستت سلین خوابیدی که الان یه کیر دیدی می‌خندی. – بی‌تربیت این چه طرز حرف زدنه؟ اینو گفت و پا شد از اتاق رفت بیرون. گفتم: – نارینه ناراحت که نشدی؟ شوخی کردم. – بی‌خیال ناراحت نیستم. باحال بود. منم پاشدم لباس پوشیدم یه قهوه خوردم. زن‌عمو اومد کارامونو کردیم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم. قسمت دوم حدود یه یک ساعتی تو راه بودیم رسیدیم به دریاچه که دورش پر پلاژ بود دو سه تا پلاژ سر زدیم تا یکی رو انتخواب کردیم و یه سویت اجاره کردیم که شامل یه اتاق خواب با یه تخت دو نفره که یه حموم شیشه ای داخلش بود و یه حال کوچیک. دختر عموم سریع رفت مایو پوشید یه مایو دو تیکه صورتی بد زن عموم رفت اون که اومد بیرون دختر عموم گفت مامان این مایوت تنگ نیست واقعا راست می گفت خیلی براش تنگ بود سینه هاش تقریبا بیرون بود که زن عموم گفت نه خوبه تازه اینجا کسی مارو که نمی شناسه بدش بمن گفتن برو لباس عوض کن بیا ما میریم ساحل منم مایو پوشیدم رفتم تقریبا ساحل خلوت بود چون ما یه پلاژ پرت گرفته بودیم به فاصله 50 متری ما یه زن وشوهر با بچشون داشتن شنا می کردن و یه کم دورتر 2 تا دختر با یه پسر منم رفتم تو اب یه کم واسه خودم شنا کردم که زن عمو گفت من خسته شدم میرم افتاب بگیرم اون از اب اومد بیرون و رفت ساحل دراز کشید من به نارینه گفتم می خوام برم دورتر اینجا عمقش کمه و رفتم یه چند دقیقه دیگه نارینه صدام کرد گفت منم می خوام بیام بیا دستمو بگیر حوامو داشته باش گفتم بیا مواظبم یه کم اومد جلو بد گفت دیگه پام نمی رسه که من از شکمش گرفتم بغلش کردم بردم جلو اون از ترس محکم منو گرفته بود بطوری که پاهاش دایما می خورد به کیرم من کم کم برش گردوندم بطوری که کونش چسبید به کیرم گفتم راحتی که گفت تو راحتتری که گفتم می خوای ولت کنم که گفت نه می ترسم این کارو نکن منم که دیدم خودش okداد کاملا کیرمو به کونش فشار داد م یه چند ثانیه گذشت که گفت ادموند مامان می بینه بد میشه منم که کاملا وجود زن عموم رو فراموش کرده بودم گفتم اره راست میگی و اومدیم نزدیک ساحل نارینه گفت من می رم ساحل منم با خنده گفتم تو برو تا این بخوابه بیام بیرون. بد از چند دقیقه منم رفتم ساحل و دراز کشیدم حوده 20 دقیقه ای هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد تا این که نارینه پاشد گفت من میرم دستشویی تا اون رفت زن عموم برگشت طرفم گفت شیطون تو اب داشتین چیکار می کردین گفتم هیچی گفت خوب دخترمو بقل کرده بودی که گفتم خوب می ترسید منم بقلش کردم اونم گفت منم بترسم بقلم می کنی منم گفتم شما بترس بقیش با من و پا شدم رفتم تو اب زن عموم هم پشته سرم اومد یه مقدار که جلو رفتیم رفتم اونو از پشت بقلش کردم این برای اولین بار بود که به این صورت بدنم باهاش تماس داشت بقدری برام لذت داشت که در همون اولین تماس کیرم شق شد بد تو گوشش گفتم واقعا هیکلت بیسته و اروم دستمو بردم طرف کسش و خیلی اروم شروع به مالش کردم و در عین حال گردنشو می لیسیدم کم کم صدای اه ه ه اخ خ خ اه ه ه ه زن عموم در اومد منم اروم گردنشو می لیسیدم و بهش گفتم این کست چند کیلویه اخه حیف نیست اینو نخورم اونم اروم می گفت مال خودت همش ماله خودت بد دستشو اورد کیرمو گرفت یه اهی کرد گفت جوووووووون عجب چیزیه گفتم می خوای باهات چیکار کنم گفت اینو بکنی تو کونم که من برش گردوندم طرف خودم یه لب ازش گرفتم و گفتم اخه اینجا که نمی تونم بکنمت و تو همون هین سوتیینشو دادم کنار و محکم سینشو گرفتم گفت دیونم نکن الان نارینه می یاد منم ولش کردم و ازش فاصله گرفتم یه کم بهم نگاه کردو گفت فکر نمی کردم اینقدر پرو باشی ولی خوشم اومد فقط خواهش می کنم کاری نکنی نارینه بفهمه که من به شوخی گفتم می خوای با هر دوی شما حال کنم گفت شوخی نکن هر کاری میکنی فقط نارینه از رابطه منو تو چیزی نفهمه . اینارو که گفت من تو فکر رفتم که لحن صحبت زن عمو اینو نشون میده که مخالف این نیست که من با نارینه حال کنم .ولی می بایست خیلی احتیاط می کردم چون اگه سوتی می دادم هر دوی اونارو از دست می دادم . در همون حین نارینه اومد مارو صدا کرد گفت ساعت 3.5 نمییاید ناهار بخوریم که ما هم گفتیم چرا و از اب رفتیم بیرون یه کم تو افتاب ایستادیم تا خشک شدیم بد رفتیم داخل هر کدوم یه شلوارک و یه بلوز پوشیدیم رفتیم برای ناهار یعد از ناهار زن عموم و دختر عموم رفتن اتاق خواب منم رو زمین خوابیدیم بقدری خسته بودیم (چون شبه قبلشم کم خوابیده بودیم)که تا ساعت 7 خوابیدیم پس از این که بیدار شدیم به نوبت رفتیم دوش گرفتیم و یه کم میوه و قهوه خوردیم و رفتیم ساحل قدم زدیم که تقریبا ساحل شلوغ شده بود بدش رفتیم به بار پلاژ و شروع کردیم به ابجو خوردن یه 2 ساعتی اونجا بودیم چون جای باحالی بود هم کنار ساحل بود و هم یه نوازنده اکاردیون بود که کلی حال داد ساعت 11 بود که زن عموم گفت من میرم بخوابم موندیم منو نارینه که نفری یه ابجو گرفتیمو رفتیم به طرف ساحل و قدم زدیم که نارینه بهم گفت ادوین فکر می کنی کاری که منو تو امروز انجام دادیم درسته من خیلی فکر کردم اخه ما فامیلیم بین ما ارمنی ها که رابطه فامیلی وجود نداره که من گفتم بین ما ازدواج فامیلی وجود نداره اونم بخاطر مسایل پزشکیه تازه ما که کاری نکردیم اگه ناراحتی دیگه کاری نمی کنیم که گفت راستشو بخوای من تا حالا بجز یک بار تا حالا با هیچ پسری سکس نداشتم که اونم خودم نخواستم زورکی شد و من بد از اون از همه پسرا زده شدم تا این که دیشب باهات رقصیدم و منو محکم بقل کرده بودی یه احساس ارامش بهم دست داد فهمیدم که همه پسرا اینجوری نیستند راستشو بخوای من خیلی دختر گرمی هستم ولی من دیگه می ترسم با یه پسر سکس داشته باشم. که من گفتم میشه بگی چی شده که گفت اره بتو میگم چون خیلی بهت اطمینان دارم راستشو بگم یه جورایی ازت خوشم میاد البته اشتباه نکنی عاشقت نشدم ولی احساس می کنم می تونیم با هم دوستای خوبی باشیم بد گفت تازه که اومده بودم ارمنستان تو دانشگاه با یه دختره که از ارمنی های لبنان بود دوست شدم اونم یه دوست پسر داشت یه شب رفتیم دیسکو و خیلی مشروب خوردیم شب دوستم گفت بیا شب بریم خونه ما منم چون مست بودم و حالیم نبود باهاشون رفتم ما که رفتیم من یادمه بقدری سر گیجه داشتم که رو مبل ولو شدم اونا شروع کردن با هم حال کردن من چشمام بزور باز می شد و اصلا نمی تونستم از جام بلند بشم صحنه ای که یادمه اونا کاملا لخت بودن و دختره داشت واسه پسره ساک می زد یهو احساس کردم یکی داره دامنه منو می زنه کنار و شورتمو در اورد من خیلی بی رمق می گفتم چیکار میکنی که اون پسره اشغال منو می بوسید و می گفت کاری ندارم من واقعا هیچ رمقی نداشتم که یهو پسره بی شرف کیرشو محکم کرد تو کونم بقدری دردم اومد که هر چی مشروب خورده بودم از سرم پرید بلند شدم دامنمو زدم پایین با لقد زدم به پسره و از خونه اومدم بیرون باورت نمی شد بقدری ترسیده بودم که تا خونه گریه کردم یک هفته دانشگاه نرفتم و تصمیم گرفته بودم برگردم ایران .دختر عموم اینارو گفت و شروع کرد به گریه که منم بقلش کردم و دلداریش دادم و پیشونیشو بوسیدم بد سرشو بالا اورد و گفت ادموند احساس می کنم راحت شدم این حرفهارو بهت گفتم 1.5 سال بود که عذابم می داد بد من با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم خوب کاری کردی بهم گفتی درسته که من نمی تونم کاری واست بکنم ولی حد اقل یه مقدار راحت شدی بد اروم لباشو بوسیدم که مثل یه نوزاد 1 ساله رفت تو بقلم یه نیم ساعتی گذشتو گفتم بریم بخوابیم رفتیم داخل سوییت که دیدیم زن عمو دو تا دوشک انداخته تو حال خودشم دراتاقو بسته و خوابیده هر دوی ما یه کم تعجب کردیم که نارینه گفت بزار ببینم مامان خوابه و اروم در اتاقو باز کرد که دیدیم زن عمو فقط با یه شورت پشتش به ما و خواب خواب که صدای خوروپفشم میاد هر دوی ما خندیدیمو درو بستیم من تیشرتمو در اوردمو دراز کشیدم نارینه هم تیشرتشو در اورد و با یه تاپ اومد بقلم خوابید یه چند دقیقه ای هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد کم کم نارینه خودشو بهم نزدیک کرد و اروم دستشو گذاشت رو سینم و اروم شروع کرد با موهای سینم بازی کردن منم به بقل خوابیدمو اروم لبمو گذاشتم رو لباش و یه دستمو هم گذاشتم رو سینش و مالیدم یه 5 دقیقه ای از هم لب گرفتیم که من تاپشو دادم بالا و شروع کردم سینه هاشو لیسیدن اون کم کم بی حال شده بود . سینه هاش اندازه یه هلوی متوصط بود و بدون اقراق شاید خوشمزه ترین سینه ای بود که من تا حالا خورده بودم . کم کم صدای اه ه ه ه ه ه ه نارینه در اومده بود که من دستمو بردم تو شلوارکشو و کسشو گرفتم که یهو با یه صدای شهوتی گفت جو و و و و و ن فشار بده فشار بده مردم منم محکم کسشو فشار می دادم و ازش لب می گرفتم یه چند ثانیه ای گذشت که دستم خیس شد که نارینه دستشو انداخت شلوارکمو کشید پایین و کیرمو گرفت گفت ادموند این چند سانته که گفتم فکر می کنم 18 سانتی بشه با اون چشمهای خومارش یه نگاهی بهم کرد و لبمو بوسید گفت اخ خ خ خ جان ن ن ن بد کیرمو کرد دهنش بقدری با حرث . ولع ساک می زد که نزدیک بود ابم بیاد البته شانسی که اورده بودم ابجو خورده بودم نمی دونم چقدر ساک زدنش طول کشید که من کیرمو از دهنش در اوردمو رو شکم خوابوندمش و شروع کردم سوراخ کونشو لیسیدن نارینه دهنشو محکم گذاشته بود رو بالش که صدای اخ و اوخش نیاد بد خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم روی خط کونش و از یه طرفم گردنشو می لیسیدم اونم کاملا حشری شده بود و می گفت بکن تو کونم خواهش می کنم کیرتو بکن تو کونم مردم ادوین بکن که من یه کم کونشو دادم بالا گفتم فقط داد نزنی بد دوباره یه کم کونشو لیسیدم و اروم انگشتمو کردم توش تا باز بشه بد بهش گفتم رو کیرم توف کن که انم کیرمو کرد دهنش و کلی با اب دهنش خیس کرد و دوباره برگشت گفت بکن توش دیگه کشتی منو که من اروم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و اروم فشار دادم بدنش لرزید یه اهی کرد که من اروم شروع کردم به تلنبه زدن کونش بقدری تنگ بود که نصف کیرم بیشتر نمی رفت شاید یه 4-5 دقیقه ای تلنبه زدم که احساس کردم ابم داره میاد گفتم کجا بریزم که نارینه برگشت کیرمو کرد دهنش یه چند ثانیه ساک زد که ابم ریخت تو دهنش یه چند دقیقه کیرم دهنش بود که خوابید منم خوابیدم روش و لباشو می خوردم بد گفتم اذیت که نشدی گفت خیلی درد داشت ولی خیلی حال کردم مرسی ادوین که من گفتم من از تو تشکر می کنم بد بازم همدیگرو بوسیدیم لباس پوشیدیم خوابیدیم.

من و زن‌ عمو و دختر عموم و مامانم قسمت سوم من یادم نیست که کی خوابم برد فکر می کنم یه یک ساعتی خوابیده بودم که با صدای در از خواب بیدار شدم اولش گیج بودم ولی بد دیدم که در اتاقی که زن عموم خوابیده بود نصفه باز شده و از حموم صدای اب میاد بد از چند لحظه سایه زن عمومو دیدم که برگشت و رو تخت دراز کشید من با این که یه سکس خوب با دختر عموم داشته بودم ولی با تصور این که زن عموم الان فقط با یه شورت چند قدمیم خوابیده دوباره کیرم راست شد یه نگاه به دختر عموم کردم دیدم که خوابه خوابه به این فکر می کردم که چیکار کنم که یه فکر خوبی بسرم زد شلوارکم و در اوردم و به هوای رفتن به دستشویی وارد اتاق زن عموم شدم فکر می کنم که هنوز نخوابیده بود توی تاریکی هیکل لختش واقعا دیونه کننده بود اون به بقل خوابیده بود که من چراغ دستشویی و حموم که شیشه ای بودو روشن کردم بطوری که کاملا من از داخل مشخص می شدم کیرمم که راست شده بود از تو شورتم در اوردم و بطوری که زن عموم ببینه مشغول شاشیدن شدم بد از این که کارم تموم شد اومدم بیرون و چراغو خاموش کردم که تو همین حین زن عموم یه چرخی زدو گفت ادوین تویی گفتم اره گفت بیشرف نصف شبی واسه کی راست کردی منم گفتم واسه این کون لختت که انداختیش بیرون که گفت اروم حرف بزن نارینه بلند نشه منم در اتاق بستم رفتم رو تخت با دستم محکم سینشو گرفتم گفتم باید بکنمت که گفت اینجا نه ادوین من موقع دادن خیلی سرو صدا می کنم نارینه بلند بشه ابرومون رفته بیچاره میشیم من گفتم حالیم نیست سرتو بکن تو بالش داد نزن بد لبامو بردم جلو و گذاشتم رو لباش و خوابیدم روش گفت جو و و ون چه گرمه بدنت بد مثل وحشی ها لبامو می خورد منم سینه هاشو محکم می مالیدم و میلیسیدم معلوم بود خیلی حشرییه چون صداشو خفه کرده بود و نفس نفس می زد بهم گفت کجای زن عموتو دوست داری که من گفتم همه جاتو عزیزم بد بلند شدم شورتشو دادم کنار انگشتمو کردم تو کسش اونم نفس زنان می گفت وای ی ی جو و و ن بخور کسمو بد بالشو گذاشت رو صورتش که صداش نیاد من شاید یه 7-8 دقیقه ای کسو کونشو خوردم و انگشت کردم که زن عموم ارضا شد و ابش ریخت رو لبهای من . منم بلند شدم و لبامو که خیس بود از اب زن عموم گذاشتم رو لبای زن عموم خیلی کیف داشت منم واقعا حشری شده بودم یدش شورتومو در اوردم و نشستم رو سینه های زن عموم و کیرمو انداختم رو صورتش که زن عموم با دیدن کیرم یه اهیییییییییییی کردو گفت وای چی میشد این کیرت هر روز می رفت دهنم بد کیرمو کرد دهنش و شروع به ساک زدن کرد منم هر چند لحضه یک بار کیرمو در می اوردمو محکم می زدم به صورتش که اون بیشتر حشری می شد یه چند دقیقه ای برام ساک زد که گفت یالا بکن تو کسم که منم پاهشو دادم بالا گذاشتم رو شونه هام و بالشو گذاشتم رو صورتش و کیرمو اروم کردم تو کسش خیلی سعی کرد که جیغ نزنه محکم گردنمو گرفته بود و منم تلنبه می زدم کم کم صدای زن عموم با این که خودشو کنترل می کرد در اومد می گفت اه ه ه ه ه وای ی ی ی مردم کسم پاره شد جو ن ن ن بکن عزیزم بکن کسمو منم که 2 ساعت پیش کونه دختر عمومو کرده بودم ابم نمی اومد به زن عموم گفتم بر گرد بکنم تو کونت که گفت نه ادوین الان نه کیرت بزرگه می ترسم دردم بگیره داد بزنم همین طوری بکن که من یه 2 دقیقه ای هم تلنبه زدم که خسته شدم دراز کشیدم که زن عموم کیرمو کرد دهنش و ساک زد بدش با کسش نشست رو کیرم و شروع به بالا پاین کردن کرد بدش که دید ابم نمی یاد منو بر گردوند و شروع کرد سوراخ کونمو لیسیدن که واقعا لذت داشت یه کم که این کار رو کرد خوابید گفت بکن توش کشتی منو که منم کیرمو کردم تو کسش و خوابیدم روش یه چند ثانییه ای که تلنبه زدم زن عموم گفت بکن بکن عزیزم داره ابم میاد که یه هو ابش از کسش با فشار زد بیرون و مثل دیونه ها شروع کرد لبامو خوردن و گفت بریز ابتو تو کسم منم پس ازچند بار تلنبه زدن ابمو خالی کردم تو کسش که زن عموم بیحال شد و فقط لبامو می خوردو می گفت جو ن ن ن مرسی عزیزم مرسی قربونت برم که من بلند شدم کیرمو کردم دهنش که اونم تموم ابم که رو کیرم بود لیسید من افتادم کنارش یه چند دقیقه ای حرفی نزدیم که زن عموم گفت بلند شواروم برو جات بخواب که منم شورتمو پوشیدم اروم درو باز کردم رفتم دراز کشیدم و نارینه رو هم یه تکون دادم که بفهمم خوابه یا نه که مطمعن شدم خوابه . صبح ساعت 11.5 بود که با بوسه های نارینه که کمرمو می بوسید از خواب بیدار شدم که گفت پاشو بریم صبحونه بخوریم که مامان رفته صبحونه بخوره که من با دیدن نارینه ناخوداگاه یه کم خجالت کشیدم و بلند شدم لباس پوشیدم با نارینه رفتیم صبحونه بخوریم وقتی زن عمومو دیدم سرمو انداختم پایین و سلام کردم و در هنگام خوردن صبحونه سعی کردم چشمم به اونا نیفته خلاصه بد از صبحونه یه ماشین گرفتیم بر گشتیم ایروان که ماجراهای بعدی… بعد از این که ما از دریاچه برگشتیم من سه روز ارمنستان بودم و تو این سه روز صبحا که دختر عموم دانشگاه بود تقریبا من و زن‌عموم لخت کنار هم بودیم و هر نوع که بگم با هم حال کردیم ولی دیگه موقعیت نشد که به‌طور اساسی با دختر عموم حال کنم. جز یکی دو بار که زن‌عموم شب زود خوابید در حد ساک زدن با هم حال کردیم ولی جریانی که می‌خوام تعریف کنم مربوط میشه به اتفاقاتی که باعث ارتباط من در ایران با زن‌عموم و مامانم میشه. یه روز که داشتم زن‌عمومو می‌کردم زن‌عموم گفت: – ادوین اگه مامانت بفهمه هر روز کیرت داره میره تو کسم دیوونه میشه. من با تعجب گفتم: چرا باید تعجب کنه؟ تازه چه ربطی به مامانم داره؟ – آخه مامانت از روزی که بابای خدا بیامرزت فوت شده دیگه حال نکرده و چون خیلی حشریه داره اذیت میشه. – زن‌عمو تو از کجا می دونی؟ – ناراحت نمیشی بگم؟ – نه، چرا باید ناراحت بشم؟ بگو. اتفاقا برای منم جالبه. – راستشو بخوای من و مامانت هر از چند گاهی با هم یه شیطونیایی می‌کنیم. چون اون که کسی رو نداره با حاش حال بکنه. منم با این که شوهرم هست ولی با نبودنش فرقی نداره به‌همین علت با هم گاهی حال می‌کنیم و از این جاست که می‌دونم مامانت خیلی حشریه. – منم حدس می زدم که مامان خیلی حشری باشه چون از لباس‌هایی که می‌پوشه و یا اکثرا خونه با شورت کرست می‌گرده معلومه ولی خوب زن‌عمو چرا با کسی سکس نمی‌کنه؟ – من بارها بهش گفتم ولی میگه نمیشه. اگه ادوین بفهمه بد میشه. – نمی‌خواد که جندگی بکنه که من ناراحت بشم. – خوب قبول نمی‌کنه. بارها که تو رو با شورت دیده بهم گفته که حشری شده حتی بهم می‌گفت که معلومه کیر ادوین بزرگه. به‌خاطر اینه که میگم اگه بفهمه که من مزه این کیر رو می‌چشم دیوونه میشه. – مگه قراره بهش بگی؟ – مگه دیوونه هستم؟ همه چی خراب میشه. می‌خوای زنگ بزنم بهش یه کم باهاش حرف بزنم ببینی عکس‌العملش چیه؟ ولی نباید حرف بزنی که نفهمه. – آره خوبه زنگ بزن. زن‌عموم زنگ زد و گوشی رو گذاشت رو آیفون. البته یادم رفت که بگم اسم مامانم آنت هست. زن‌عمو: سلام آنت جان خوبی؟ مامان: ا سلام چطوری؟ چه عجب؟ معلومه خیلی بهتون خوش می‌گذره که یه زنگ نمی‌زنید زن‌عمو: ای بد نیستم جات خالی مامان: خوب چه خبر؟ ادوین کجاست؟ خوبه؟ زن‌عمو: اونم خوبه رفته بیرون مامان: شیطونی که نمی‌کنه زن‌عمو: والا میره بیرون دیگه اکثرا با نارینه میره. بهشون بد نمی‌گذره راستی خونه تنهایی خوب حال می‌کنیا! مامان: ای بابا چه حالی؟ کی هست که باهاش حال کنم؟ تو هم که گذاشتی رفتی کارم شده از ماهواره فیلم سکسی ببینم بعدشم با خودم ور برم. زن‌عمو : وای قربون اون کست برم. بزار بیام، یه حالی بهش میدم مامان: برو گمشو زن‌عمو: راستی آنت برات چند تا شورت سکسی گرفتم خیلی باحاله میدم ادوین برات بیاره مامان: وا حالا اینقدر روت با پسرم باز شده که میدی شورت واسم بیاره زن‌عموم: یعنی حالا شدی خجالتی؟ پیش ادوین با شورت و کرست می‌گردی بعد میگی روی من باز شده؟ مامان: وای از دست تو ارمینه! در هر صورت دستت درد نکنه زن‌عمو: راستی یه چیز بگم دیوونت کنم می‌گفتی فکر می‌کنی کیر ادوین باید بزرگ باشه درست حدس زده بودی. مامان: خاک تو سرم. کثافت تو کیر ادوینو از کجا دیدی؟ زن‌عمو: بابا فکر بد نکن حسود. کیرشو ندیدم رفته بودیم دریاچه واسه شنا از آب که اومد بیرون مثل اینکه سیخ کرده بود معلوم بود که بزرگه. مامان: بدجنس راستشو بگو فقط همین؟ نکنه ترتیبتو داده!!! زن‌عمو: ای بابا، بی‌عقل پیش نارینه چطور ترتیبمو داده؟ مامان: می‌دونم شوخی کردم. تازه ترتیبتو بده حال می‌کنم …. حالا ذوق زده نشی یه چیزی گفتم زن‌عمو : خسیس کیر پسرت پیشکش خودت مامان: پس چی فکر کردی. معلومه مال خودمه از کس خودم اومده بیرون (خنده) زن‌عمو: پس دعا کن بره تو کس خودت (خنده) مامان: ارمینه خیلی پستی. مثلا اون پسرمه این طور حرف می‌زنی زن‌عمو: بابا شوخی کردم ناراحت نشو مامان: می‌دونم عزیزم خوب دیگه چه خبر؟ زن‌عمو : دیگه خبر خاصی نیست اگه چیزی خواستی بگو برات بفرستم مامان : مرسی که زنگ زدی به نارینه و ادوین سلام برسون زن‌عمو: حتما خداحافظ مامان : بای بای گوشی رو که زن‌عموم قطع کرد من کلی حال کردم. در ضمن دوباره کیرم راست شده بود. – حرفای مامانت اینو راست کرده؟ – خوب آره می‌خواستی نشه؟ … زن‌عمو چیکار میشه کرد که مامانم حال کنه؟ – نمی‌دونم فقط می‌دونم تا روش باهات باز نشه نمیشه کاری کرد. اول باید باهات روش باز بشه تا بعد مثلا یکی رو پیدا کنیم که باهاش بتونه حال کنه … حالا من این کیر رو می‌خوام بخورم که بدجور حشریم کرده و کیرمو کرد دهنش. شروع به ساک زدن کرد. منم که حرفای مامان با زن‌عموم بدجور حشریم کرده بود 2 بار زن‌عمومو از کون کردم. بعد از اون ماجرا 2 روز بعدش من برگشتم تهران و زن‌عموم موند ارمنستان. از موقعی که حرفای زن‌عموم رو با مامانم شنیده بودم و از این که مامان خیلی حشریه و با زن‌عمو لز می‌کنه نظرم نسبت به مامانم عوض شده بود و تو راه دایم به این فکر می‌کردم که چطوری بیشتر از این روم با مامانم باز بشه ولی عقلم به جایی نرسید. خلاصه رسیدم ایران و رفتم خونه. یه چند ساعتی استراحت کردم بعد وسایلی که از ارمنستان خریده بودم رو آوردم که به مامانم بدم. به اضافه شورت‌هایی که زن‌عموم آخرین روز خرید تا به مامان بدم. اول یه سری خرت و پرتی که خریده بودم دادم و بعد شورت‌ها رو که توی یه نایلون بود دادم بهش گفتم اینا رو زن‌عمو داده. گفت: آره با تلفن گفت که برات سوغاتی می‌فرستم. بعدش یکی یکی درآورد و گفت: به‌به!! چقدر قشنگن و گذاشت تو نایلون و برد تو اتاقش. اون شب خیلی با هم صحبت کردیم و خوابیدیم. یه چند روزی گذشت ولی مامانم نسبت به قبل سکسی‌تر شده بود و بیشتر سعی می‌کرد پیش من لخت بگرده. مثلا وقتی رو مبل می‌نشست اکثرا دامن کوتاه می‌پوشید و شورتش معلوم می‌شد. البته من بارها اونو لخت دیده بودم ولی چون نظری نداشتم بی‌خیال می‌شدم ولی حالا بیشتر توجه می‌کردم. یه چند روزی گذشت و من که کس نکرده بودم تو کف بودم. زن‌عمو هم که هنوز نیومده بود تا این که یاد یکی از دوست دخترام افتادم که هر از چند گاهی ترتیبشو می‌دادم البته فقط از کون چون دختر بود. ولی تو این فکر بودم که چطور بیارمش خونه چون مامان تا حالا اونو ندیده بود و اکثر دخترایی که من می‌آوردم خونه دوست بودن ولی من باهاشون موقعی که مامان خونه بود سکس نمی‌کردم. روز بعد موقعی که ناهار می‌خوردیم به مامانم گفتم فردا یکی از دوستام میاد خونمون. – خب بیاد – مامان دختره – خب که چی؟ – آخه بدونه تو هستی نمیاد. – مگه تا حالا نمی اومدن؟ – آخه این جدیده. خجالت می‌کشه بیاد. – ای شیطون، پس این با اون یکی‌ها فرق می‌کنه. من یه‌کم خجالت کشیدم گفتم: نه مامان گفت: اشکالی نداره بگو بیاد. من میرم اتاقم بیرون نمیام. راحت باش. من حرفی نزدم. مامان ادامه داد: چرا خجالت می‌کشی؟ مگه تا حالا این همه دختر آوردی من حرفی زدم؟ تازه این طبیعیه. این حرفو که زد فهمیدم مامان فهمیده که من می‌خوام دختره رو بکنم ولی دوست داره من راحت باشم و این فرصت خوبی بود تا روم بیشتر با اون باز بشه. روز بعد به دختره که 22 سالش بود گفتم که بیاد. مامانم قبل از این که بیاد رفته بود اتاقش. اتاق من و مامان چسبیده به همه که طرف حیاطه و از طریق بالکن به‌هم راه داره. منم قبل این که دختره بیاد رفتم و در اتاقمو نصفه باز کردم چون دیدم در اتاق مامان بازه و می‌خواستم سر وصدای ما رو مامان بشنوه. خلاصه دختره اومد و یه‌کم صحبت کردیم و بعد شروع به لب گرفتن و بقیه ماجرا و آخرشم که کردن. موقع کردن دختره صداش کاملا بلند بود و مطمئن بودم که مامان داره صدای ما رو واضح می‌شنوه. پس از این که کار ما تموم شد لباس پوشیدیم و من با دختره از خونه اومدم بیرون. شب دیروقت برگشتم خونه. مامان تو اتاقش بود. من رفتم دوش بگیرم که تو حموم شورت مامانو دیدم که کاملا لزج بود. فهمیدم که مامان با خودش ور رفته. از حموم اومدم بیرون و خودمو خشک کردم و طبق عادت یه شورت پوشیدم و چراغ اتاقمو خاموش کردم و کامپیوتر رو روشن کردم، نشستم پشتش. یه چند دقیقه‌ای گذشت که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو یه لباس خواب مشکی کوتاه که تا روی رونهاش بود و قسمت سوتینش توری بود پوشیده بود. مامان اومد تو و گفت: – ادوین نخوابیدی – نه هنوز اومد و رو تختم روبروم نشست و گفت: – امروز بهت خوش گذشت؟ – بد نبود مامان در ضمن مرسی که رفتی اتاقت. – خوبه ولی از این به بعد خواستی دختر بیاری در اتاقتو ببند تا همه همسایه‌ها نفهمن داری چیکار می‌کنی!! اینقدر دختره سر و صدا کرد که فکر کنم همه فهمیدن یکی داره کون میده. من از این حرف مامانم خیلی خجالت کشیدم چون اولین بار بود که همچین کلمه‌ای از مامانم داشتم می‌شنیدم. من که سرم پایین بود با خجالت گفتم: – ببخش یادم نبود در بازه. مامان خنده‌ای کرد و گفت: تقصیر تو نیست. یا اون دختره الکی سرو صدا می‌کرد یا مال تو اذیتش می‌کرد. منم که خجالتم ریخته بود یه نگاه بهش کردم. چشمم افتاد به شورتش که از زیر لباس‌خوابش کاملا معلوم بود. با این که فقط نور مانیتور روشن بود برجستگی کسش کاملا واضح بود. – خب چیکار کنم تنگ بود، داد می‌زد. نمی‌تونستم خفش کنم. – یعنی فقط مال اون تنگ بود و مال شما بزرگ نبود؟ …. نمی‌دونم به کی رفتی؟ مال بابات که همچین تعریفی نداشت. من دیدم مامان داره راحت صحبت می‌کنه با پررویی گفتم: – شاید به تو رفتم. – چه ربطی به من داره؟ من با دستم کسشو نشون دادم گفتم: مال تو هم کم بزرگ نیست. مامان تازه متوجه شد که کسش کاملا معلومه با خنده بلند شد اومد پشت سرم دستشو انداخت دور گردنم و صورتمو بوسید و گفت: – چه چشمهایی داری! همه جامو که خوب برانداز کردی من حرفی نزدم. مامان گفت: خوشحالم که شیطونی می‌کنی! تازه اینطوری بهتره. منم خیالم راحته که نمیری با اون جنده‌های خیابونی که 100 تا مریضی دارن بپری. دیگه خجالت نکش. هروقت خواستی دوستاتو بیار خونه و بعد شب بخیر گفت و از اتاق رفت بیرون. من کلی به فکر فرو رفتم که چرا مامان یه دفعه‌ای اینقدر باهام راحت شده. لابد خودشم می‌خواد که ما رومون با هم باز بشه و خودشم با یکی حال کنه. خلاصه یه چند روزی گذشت و زن‌عموم از ارمنستان برگشت پس از برگشتن زن‌عموم یکبار ما و یک‌بار اونا به خونمون اومدن که هیچ کاری نتونستم بکنم چون زن‌عموم اجازه نمی‌داد برم خونشون. می‌ترسید عموم یه بار بیاد خونه. یه 15 روزی گذشت تا این که عموم تصمیم گرفت بره ارمنستان. پس از این که عموم رفت من دو سه روز پشت سر هم رفتم و زن‌عمومو کردم. یه شبم مامان رفت پیش زن‌عمو که بعد فهمیدم با هم کلی حال کردن تا این که شد پنجشنبه و زن‌عموم گفت: – این 2 روزو بریم کرج. خیلی وقته نرفتیم. بریم یه شنا هم بکنیم. از چند روز دیگه هم هوا سرد میشه نمیشه رفت شنا. ما وسایل جمع کردیم و رفتیم کرج. وقتی رسیدیم اول یه قهوه خوردیم بعدش مامان و زن‌عمو پا شدن رفتن که مایو بپوشن. به من گفتن: تو شنا نمی کنی؟ – من یادم رفته مایو بیارم (البته از عمد نبرده بودم) مامان گفت: اشکالی نداره با شورت شنا کن. زن عموم گفت: آره راست میگه. اینجا که کسی نیست. و رفتن. منم شلوارمو درآوردم و با یه شورت سفید نازک رفتم تو آب. بعد از چند دقیقه اونا هم اومدن. زن عموم همون مایویی که ارمنستان خریده بود رو پوشیده بود و مامانم هم یه مایو 2 تیکه به رنگ بنفش که نصف سینه هاش بیرون بود، پوشیده بود. با این که من بارها مامانمو با شورت و کرست و حتی لخت دیده بودم ولی بعد از اون جریان ها بدن مامانم برام جالب تر بود. یه کم که شنا کردیم من شروع کردم به آبپاشی طرف مامان و زن عموم. یکی دو بار هم طوری که مامان نبینه دستی به کس و کون زن عموم زدم که دیدم اخم کرد وبهم فهموند پیش مامان نکنم. بعد از حدود یک ساعت شنا زن عموم رفت بیرون زیر آفتاب دراز کشید و چند دقیقه بعدم مامانم رفت و به فاصله 10 متری زن عموم دراز کشید. منم از آب اومدم بیرون و چشمم به شورتم افتاد که خیس شده بود و کیرم کاملا و واضح مشخص بود. رفتم پیش مامانم دراز کشیدم و دیدم مامان زیرچشمی داره کیرمو نگاه می کنه. این برای اولین بار بعد از 10 سال بود که دیگه با مامانم حموم نرفته بودم و اون کیرمو به این حالت ندیده بود. چند لحظه ای نگاه کرد و برگشت طرف من و طوری که زن عموم نشنوه گفت: – ادوین طوری بخواب زن عموت نبینه. شورتت سفیده تمومه بند و بساطت معلومه. – خب چیکار کنم؟ خودت گفتی با شورت شنا کن. – حالا باشه خواستی بری تو این حوله رو بپیچ به خودت زشته و همین طور که حرف می زد نگاهش به کیرم بود. بعد گفت: – فکر می کنی هنوز بچه ای که می اومدی باهام حموم آویزون می کردی – بازم گیر دادی ها! مگه باهات رفتم حموم؟ – همین مونده بود تو این سنت باهام بیای حموم من با پررویی گفتم: تو نگاه کنی هیچی ولی من اجازه ندارم؟ خندید و گفت: چیو می خوای ببینی؟ – ول کن شوخی کردم – خیلی پر رو شدی و دراز کشید. بعد از یه 20 دقیقه دوباره رفتیم تو آب و شنا کردیم و بعد زن عموم از آب اومد بیرون و گفت برم غذا بزارم. من و مامان هم از آب اومدیم بیرون و مامان بازم یه نگاهی به کیرم کرد ولی دیگه چیزی نگفت و رفت سمت ویلا. منم حوله رو پیچیدم به خودم و رفتم تو. دیدم مامانم و زن عمو هر کدوم یه تیشرت روی مایو پوشیدن و توی آشپزخونه مشغول تدارک ناهارن. منم رفتم اتاق و شورتمو درآوردم و شلوار پوشیدم، اومدم بیرون و ناهار خوردیم و مامان و زن عمو رفتن اتاق خواب و خوابیدن. منم همونجا روی مبل خوابیدم. یه 2 ساعتی خوابیدم که با صدای زن عمو و مامانم از خواب بیدار شدم. 2-3 ساعتی هم الکی گذشت تا این که شب شد و زن عمو گفت: – ادوین برو منقل رو آماده کن تا من کبابو سیخ بکشم. خلاصه ما کبابو کردیم و یه چند تا پیک مشروبم همگی خوردیم و ساعت نزدیکای 11 بود که زن عموم گفت: – من سرم گیج میره برم دراز بکشم. مامان هم گفت: منم کم از تو ندارم. مامان شروع کرد ظرفها رو جمع کردن. منم رفتم اتاق تیشرتمو درآوردمو با شلوار دراز کشیدم. چند دقیقه دیگه مامانم اومد تو و گفت: – ادوین می خوام لباس عوض کنم، یه دقیقه نگاه نکن و نشست لبه تخت طوری که پشتش به من بود و تیشرتشو درآورد وبعدش هم مایوشو کشید پایین. من تو اون لحظه که می دیدم مامانم لخت کنارم نشسته البته پشت به من بدجور حشری شده بودم ولی هیچ کاری نکردم. بعدش مامان یه لباس خواب معمولی تا روی زانو بدون شورت پوشید و دراز کشید. تا دراز کشید گفت: – اِ، ادوین تو که با شلوار خوابیدی! – شورتم خیس بود. شورت دیگه ای ندارم. – اشکالی نداره شلوارتو در بیار ملافه رو بنداز روت. – نه خوبه مامان – اونجایی که باید پیش زن عموت خجالت می کشیدی، نکشیدی. منم کههمه چیزتو دیدم دیگه از چی خجالت می کشی؟ تازه چراغ هم که خاموشه. – باشه و نشستم رو لبه تخت و شلوارمو کشیدم پایین. مامان گفت: ادوین یه سیگارم روشن کن بده بهم. من باید بلند می شدم و از روی میز آرایش سیگارو برمی داشتم. منم که دیدم مامانم باهام راحته بلند شدم و رفتم سمت میز و سیگارو برداشتم و با یه مکث روشن کردم که در تموم این مدت طوری ایستاده بودم که مامان کیرمو ببینه البته توی تاریکی. من سیگار رو روشن کردم و یه دو قدم نزدیک تخت شدم و سیگار رو دادم به مامانم. در این لحظه کاملا کیرمو مامان می دید. من تو اون لحظه خودم به قدری هول بودم و هم خجالت می کشیدم که کیرم کاملا خوابیده بود. بعدش برگشتم و یه سیگار واسه خودم روشن کردم و ملافه رو انداختم روم و دراز کشیدم. چند ثانیه ای حرفی رد و بدل نشد که مامان گفت: – چند سالی می شد که پیشم نخوابیده بودی و بعد گفت: آخه از روزی که بابات مرد خواهرت همیشه پیشم می خوابید. بعدش به بغل خوابید ودستشو گذاشت رو سینم و گفت: – دیگه پسرم بزرگ شده بغل دخترهای 19-20 ساله می خوابه. دیگه به من که احتیاجی نداره. گفتم: چیه؟ حسودی می کنی؟ می خوای از فردا شب همیشه پیشت می خوابم. با خنده گفت: به شرطی که شورت بپوشی. – تو که همه چیزو میگی دیدم دیگه چی؟ – پررو مگه قراره همیشه جلوم آویزونش کنی و نمایش بدی؟ – تو هم که بدت نمیاد! – واه واه همچین میگه مثل اینکه تا حالا کیرشو ندیدم. اینو که گفت خودش فهمید که حرف بدی زده و فوری گفت: – این حرفو بزار به حساب مشروبی که خوردم. منم از فرصت استفاده کردم گفتم: مامان راحت باش بگو مثلا کی کیرمو دیدی. یه مکثی کرد و گفت: تا 18-19 سالگیت که با هم می رفتیم حموم. بعد گفت: درسته که شورتتو درنمی آوردی ولی خوب معلوم بود دیگه. – همین؟ – امروز هم که تو استخر دیدم حالا هم اینجا. – مامان یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟ – نه عزیزم بگو. – تو چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟ – عمرا. حرفشم نزن…. چرا اینو گفتی؟ با من و من گفتم: آخه… هنوز جوونی. خب… خب تو هم به یه مرد احتیاج داری. – مرد می خوام چیکار؟ تو برای من مردی دیگه. – نه منظورم مثلا دوست پسره که بعضی موقع ها باهاش باشی.

من و زن‌ عمو و دختر عموم و مامانم قسمت آخر مامانم حرفی نزد و من گفتم: مامان ناراحت شدی؟ – نه ولی برام جالبه که تو اینجور فکر می کنی. حالا چرا فکر می کنیحتما من به یه نفر نیاز دارم؟ – خوب طبیعیه دیگه. چطور من حال می کنم، تو نکنی؟ مگه تو هیچ احساسی نداری نسبت به سکس؟ – ادوین جان منم می دونم نیازه خیلی هم شهوتی هستم ولی من اگه این کار رو بکنم کافیه یکی بفهمه. بعدش همه میگن آنت جنده س. – به دیگرون چه ربطی داره؟ تو حالتو بکن. چرا باید شهوتتو خفه کنی؟ – نه. به هیچ وجه حرفشم نزن. بعد منو بغل کرد و بوسید و گفت: مرسی عزیزم که به فکرمی ولی خوشم میاد که از نظر مسایل سکسی به خودم رفتی. اصلا به بابات نرفتی. اون زیاد سکسی نبود. هر چند کیر تو رو هم نداشت (دیگه ماماناین حرفها رو خیلی راحت میزد) بعدش گفت: حالا بگو چند سانته؟ منم بدون مکث گفتم: یه 19 سانتی میشه. – با اون جیغی که اون دختره می زد حدس می زدم باید بزرگ باشه…. حالابگو از کجای زن ها بیشتر خوشت میاد. – شما هم داری منو سوال پیچ می کنی ها! – اگه بدت میاد نپرسم. – نه راستشو بخوای از همه بیشتر از سینه بعد کون. – از چه سینه ای؟ بزرگ یا کوچیک؟ – بزرگ ولی سفت. تو چی مامان؟ خندید و گفت: مگه مردا غیر از یک چیز، چیزه دیگه ای هم دارن و در ضمن هر زنی هم که بگه من بزرگشو دوست ندارم دروغ میگه. بعدش بلند شد و گفت: من برم یه سری به زن عموت بزنم ببینم حالش چطوره. منم گفتم: خوابم نمیاد میرم بیرون بشینم. اون رفت منم شلوار پوشیدم و رفتم بیرون. یه چند دقیقه ای گذشت که دیدم مامان نیومد. کنجکاو شدم رفتم ویلا رو دور زدم رفتم نزدیک پنجره اتاق زن عموم. پنجره باز بود ولی پرده کشیده بود. صدای مامان و زن عمومو می شنیدم. مامان به زن عموم می گفت: – می خوای برات شربت آبلیمو درست کنم؟ زن عموم گفت: نه فقط سرم گیج میره مامان گفت: پس چی می خوای؟ کیر می خوای؟ زن عموم گفت: تو هم وقت گیر آوردیا. مامانم گفت: وای ارمینه نمی دونی چقدر هوس کیر کردم. تو هم که حالت خرابه. زن عموم که معلوم بود گیجه گفت: برو خیار بکن تو کست. من دارم می میرم. تو چی میگی؟ مامانم گفت: باشه بخواب. و از اتاق رفت بیرون. منم سریع برگشتم و تو بالکن نشستم کنار منقل و شروع کردم با آتیش بازی کردن. مامان اومد نشست و پاهاشو گذاشت رو صندلی طوری که لباس خوابش تا نزدیکای کسش رفت بالا. – زن عمو چطور بود؟ – سرش گیج می رفت. باید بخوابه تا خوب بشه…. ادوین ما که خوابمون نمیاد برو 2 تا مشروب درست کن بخوریم. – آره خوبه و رفتم 2 تا استکان مشروب آوردم و نشستم و به این فکر می کردم که سر صحبتو با مامان چطور باز کنم. – مامان زن عمو از زندگیش راضیه؟ – یعنی چی؟ – منظورم روابطش با عمومه. – نه اونم زیاد اهل سکس نیست ولی زن عموت خیلی سکسیه و این اذیتش می کنه. – آره حدس می زدم – چرا اینو پرسیدی؟ – همینجوری چون گفتی بابا هم سکسی نبود گفتم شاید عمو هم نباشه. چون با آتیش ور می رفتم دود بلند شد و مامان گفت: چیکار می کنی؟ دودی شدیم. نیم ساعتی گذشت. مامان گفت: کشتی منو با این دود پاشم برم حموم. – منم بیام؟ – مگه بچه ای که می خوای باهام بیای حموم؟ – چی میشه؟ ما که همه جور حرف زدیم تازه منو که لخت دیدی. – آخه من خجالت می کشم – منم که هزار بار تو رو تقریبا لخت دیدم. دیگه از چی خجالت می کشی؟ – آخه یه بار زن عموت بیاد ببینه چی؟ – الان اون خوابه حالم نداره. بعدش حموم هم که نزدیک اتاق ماست. فاصلشم تا اتاق زن عمو زیاده اون نمی فهمه. بلند شد و گفت: تا نیای ول کن نیستی! این همه کس و کون دوست دختراتو دیدی بازم می خوای مال مامانتو ببینی! – تو مال منو ببینی مهم نیست ولی من… – خفه شو بزار اول من برم بعد بیا. و گذاشت رفت تو ویلا. منم یه مکثی کردم و رفتم تو اتاق، دیدم مامان لباسشو درآورده و حدس زدم باید لخت رفته باشه حموم. منم شلوارمو درآوردم که برم که یهو ناخودآگاه حس عجیبی بهم دست داد. نمی دونستم از چی بود. هم خجالت می کشیدم هم از این که با مامانم این رابطه رو داشتم پشیمون بودم. یه کم ایستادم و به کاری که می کردم فکر کردم بعد به خودم گفتم اگه این رابطه بد بود مامان هم اجازه نمی داد ولی به قدری تو این فکرها بودم که کیرم کاملا خوابیده بود. خلاصه رفتم پشت در حموم و آروم درو باز کردم رفتم تو رختکن. دیدم چراغ حموم خاموشه و فقط مامان چراغ رختکن رو روشن گذاشته ولی نور به مقدار کافی تو حموم هست. منم در حمومو باز کردم رفتم تو. دیدم مامان لخت پشت به من ایستاده زیر دوش. مامان گفت: اومدی گفتم: آره – خب راحت شدی منو لخت دیدی؟ – من که چیزی ندیدم هنوز. – واقعا پررویی. بعد یه کم برگشت گفت: – حالا چرا وایسادی؟ بیا زیر دوش. تو این حالت من سینه هاشو دیدم. فکر نمی کردم تا این حد بزرگ باشن ولی خیلی هم محکم بودن. منم رفتم زیر دوش. مامان خودشو کشید کنار. دیگه من کاملا سینه هاش و کسشو می دیدم. مامان هم زل زده بود به کیرم. – خب، خوشت اومد منو لخت دیدی؟ – مامان واقعا هیکلت عالیه! حیف نیست این هیکل… – بازم شروع کردی؟ من نزدیک شدم گفتم: میخوام ببوسمت که – خوب ببوس. من خودمو چسبوندم بهش. طوری که کیرم روی شکمش بود و سینه هاش کاملا چسبیده به سینه هام. من آروم صورتشو بوسیدم. مامان دستشو انداخت گردنم گفت: – چقدر گرمی و اونم صورتمو بوسید. بعد یه کم خودشو ازم جدا کرد و دستشو آورد پایین کیرمو گرفت که تقریبا نیمه شق بود و گفت: – وای چه بزرگه این که کونو پاره می کنه. – همچین هم بزرگ نیست. – نه خیلی اندازش خوبه. هم کلفته هم بزرگ و تو این حین که این حرفها رو میزد آروم کیرمو می مالید به شکمش. دیگه کیرم شق شق شده بود. به چشمهای مامان که نگاه کردم دیدم خماره. منم سینه هاشو گرفتم تو دستم گفتم: – چه بزرگه! – این اندازه دوست داری؟ – آره و هیچ حرفی نزد ولی کیرم دستش بود و می مالوندش. من برش گردوندم و کیرمو چسبوندم به کونش و با دو دستم سینه هاشو گرفتم تو دستم. مامان گفت: – آه ه ه ه ه ه ادوین داری چیکار می کنی؟ زشته! – مامان بی خیال! – آخه پسرمی. من که نمی تونم باهات سکس کنم. – اول که تو شروع کردی. تو کیرمو گرفتی. با یه حال مستی گفت: آخ ادوین می دونی 5 سال بود اصلا کیر ندیده بودم. نتونستم خودمو نگه دارم. تو این حین من دستمو گذاشتم رو کسش. به قدری کسش تپل و گرم بود که کم بود آبم بیاد. مامان یه آخی کرد و دستشو گذاشت رو دستم وفشار داد و شروع به آخ و اوخ کردن و دایم می گفت: – آه ه ه عزیزم آخ خ خ من برش گردوندم و لبمو گذاشتم رو لباش. دیگه از خود بی خود شدهبود و مثل وحشی ها لبامو می خورد. من گفتم: – میزاری کستو بخورم؟ یهو گفت: نه ادوین خیلی زیاده روی کردیم. من نمی تونم خودمو نگه دارم. همه چیو خراب نکن. – مامان من قول میدم نکنمت. می خوای فقط لاپایی میزارم. حرفی نزد.منم نشستم جلوش تکیه دادمش به دیوار. یه پاشو گذاشتم رو شونم و شروع کردم کسشو خوردن. مامان گفت: – جون ن ن ن ن. بخور عزیزم. مال خودته. بخور. بخور آخ خ خ آه ه ه جووون. منم یه دستم رو کیرم بود و داشتم می مالوندمش که یهو احساس کردم آب مامان اومد ولی به قدری خوشمزه بود که دلم می خواست بازم بخورم. مامان یه آهی کشید و گفت: بی شرف آب مامانتو آوردی!!! و بعد منو بلند کرد و برگشت و منم کیرمو از پشت گذاشتم لاپاش. به قدری حال می داد که انگار کردم تو کسش. من شروع به تلنبه زدن کردم و مامان هم دستشو گذاشته بود رو دیوار و آخ و اوخ می کرد. یکی دو بار احساس کردم که سر کیرم داره میره تو کسش ولی چون مامان هم مست بود و هم شهوتی، فکر می کنم نفهمید. منم محکم تر تلنبه می زدم که احساس کردم داره آبم میاد. گفتم: مامان داره آبم میاد نشست. سینه هاشو گرفت تو دستش و گفت: – بریز منم با فشار آبمو ریختم رو سینه هاش. مامان می گفت: – جووون قربونت برم. بعد کیرمو گرفت دستش و یه کم مالوند و گفت: – آخرش کار خودمونو کردیم. گفتم: مامان ناراحتی؟ – نمی دونم، ولی احساس می کنم شهوت چندین سالم ریخت بیرون. – مامان تو خیلی شهوتی هستی!!! – اگه می کردی تو کسم که دیگه هیچی. بعدش بلند شدیم، دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. خودمونو خشک کردیم و لخت دراز کشیدیم. مامان گفت: بازم می خوام و کیرمو گرفت دستش و یه کم مالید. بعد گفت: – بزار لای سینه هام. منم نشستم رو شکمش و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و شروع کردم به جلو و عقب کردن. مامان اول خجالت می کشید ولی بعد شروع کرد آروم سر کیرمو لیسیدن. من کیرمو گرفتم گذاشتم تو دهنش. مامان با یه حرص و ولعی ساک می زد. شاید یه 5 دقیقه ای ساک زد و بعد گفت: – بخواب روم. منم خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم لای پاش و شروع به تلنبه زدن کردم و یه کم که تلنبه زدم مامانو برگردوندم و کیرمو گذاشتم لای پاهاش. طوری که اگه فشار می دادم می رفت تو کسش. یه کم آروم عقب جلو کردم و بعد کیرمو فشار دادم جلو که تقریبا یه 3 سانتی از کیرم رفت تو کسش. مامان یه آخی کرد و گفت: – ادوین رفت تو. – ببخشید و کیرمو درآوردم. داشتم کیرمو دوباره فشار می دادم که یهو صدای زن عمو رو شنیدیم که گفت: – آنت خوابیدین؟ من سریع از رو مامان بلند شدم و خودمو زدم به خواب و ملافه رو انداختم رو خودم. مامان هم سریع لباس خوابشو پوشید و گفت: – نه ارمینه چی شده؟ – زن عمو در اتاق رو باز کرد و اومد تو و گفت: – من خوابم نمیاد. یهو بیدار شدم دیگه خوابم پریده. گفتم اگه بیدارید بیام پیش شما و اومد رو تخت و چون من طرف در خوابیده بودم اومد که بشینه رو تخت. مامان گفت: – ارمینه، ادوین شلوارک نیاورده شورتشم خیس بود لخت خوابیده. – خوش به حال شما پس… – آی، ارمینه! – خوب چه اشکالی داره؟ بارها دخترم پیش من لخت شده و پیشم خوابیده. بعد اومد کنارم دراز کشید و گفت: – تازه اگه پسرم بود من باهاش راحت می شدم. اینا رو که زن عمو می گفت آروم با دستش بهم زد که فهمیدم زن عمو به خیال خودش فرصت رو مناسب دیده که روی من و مامان به همباز بشه. یه کم مامان با زن عمو صحبت کرد. بعدش آروم دستشو آورد زیر ملافه و کیرمو گرفت. چند لحظه همین طوری گذشت تا این که زن عمو گفت: – اینطوری خیلی بده ها!!! آدم پیش یه پسر لخت بخوابه و کاری نکنه. – ارمینه آخه چی میگی؟ – نگفتم که با تو کاری کنه. بعد خندید و گفت: – من با ادوین حال می کنم تو نگاه کن. – ارمینه هنوز مستی. داری چرت و پرت میگی ها!!! – آنت، ادوین که پیشت خوابیده لخته. تو هم نگو که تا حالا همدیگه رو لخت ندیدید من گفتم: زن عمو من با مامان راحتم. مامان هم گفت: خب آره. من و ادوین با هم خیلی راحتیم. پیش هم لخت میشیم. زن عمو گفت: خب تمومه. بعد بلند شد، لباس خوابشو درآورد و از روی من پرید طرف مامان و خوابید رو مامان. مامان یه کم با خجالت گفت: – داری چیکار می کنی؟ زن عمو لبشو گذاشت رو لب مامان و گفت: – بیا امشب حال کنیم. بی خیال همه چی. و شروع کرد از مامان لب گرفتن. منم دیگه فرصتو از دست ندادم رفتم پشت کون زن عمو طوری که کون زن عمو روی کس مامان بود و شروع کردم کس و کون زن عمو رو لیسیدن و با یه دستم هم با کس مامان بازی کردن. کم کم صدای هر دوشون بلند شد. زن عمو می گفت: – جووون. بخور کسمو. کونمو جر بده و مامان هم آخ و اوخ می کرد. بعدش زن عمو بلند شد، منو خوابوند و کیرمو گرفت گذاشت تو دهنش.مامان هم لباسشو درآورد و بغل ما دراز کشید. یه دستش رو کسش بود و با دست دیگش سینه هاشو می مالوند. مامان با یه حشری ساک زدن زن عمو رو نگاه می کرد چون خودش هنوز کیرمو ساک نزده بود.بعدش مامان دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش. زن عمو حدود 3 دقیقه ای ساک زد و بعد به صورت 69 خوابید رو مامان. و شروع کرد کس مامانو خوردن و مامان هم کس زن عمو رو. بعدش بهم گفت: – بکن کیرتو تو کسم. منم رفتم پشتش و کیرمو مامان گرفت کرد تو کس زن عمو و مامان شروع کرد تخمای منو لیسیدن. منم کس زن عمو رو کردن. به قدری هر 2 حشری بودن که حد نداشت. من تلمبه می زدم و مامان تخمامو می خورد. بعد زن عموم بلند شد منو خوابوند نشست رو کیرم و شروعبه بالا پایین شدن کرد. مامان هم کس زن عمو رو لیس می زد و گاهی هم زبونشو به کیرم می کشید. بعد من گفتم: – زن عمو می خوام کونتو بکنم. – آخ عزیزم کونمو جر بده و بلند شد به حالت سگی نشست و مامان کون زن عمو رو لیسید. من کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم. زن عمو یه جیغی کشید و مامان هم اومد پشت سر من و منو از پشت بغل کرد و گردنمو می لیسید و با شهوت تموم می گفت: – بکن عزیزم. بکن کونشو. جوووون. جرش بده. خوش به حالت. و زن عمو هم با صدای بلند می گفت: – آروم، آروم. ادوین پارم کردی. منم با شدت بیشتر تلمبه می زدم. در این حین صدای مامان بیشتر شد. مامان داد می زد: – آخ خ خ جان ن ن ن و با کسش ور می رفت. تا این که یه جیغ بلندی زد و گفت: – جوووون آبم اومد. منم یه کم تلمبه زدم و بلند شدم. زن عمو رو برگردوندم کیرمو گذاشتم تو دهنش. چند لحظه ای که ساک زد من کیرمو درآوردم و آبموکاملا خالی کردم رو صورت زن عمو. همون طور که کیرم رو صورت زن عمو بود مامان اومد صورتشو نزدیک کرد و شروع کرد صورت زنعمو رو که تمومش با آب کیر من خیس بود رو لیسیدن. من تو اون لحظه برای اولین بار کیر نیمه شقمو کردم دهن مامان. مامان هم یهکم کیرمو تو دهنش نگه داشت و بد بیرون آورد و دراز کشید. یه 10 دقیقه ای هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد تا این که زن عمو گفت: – این بهترین سکس من بود. مامان هم گفت: خب معلومه خوب حال کردی. یکی می کردت، یکی هم کستو می لیسید. دیگه چی می خواستی؟ زن عمو گفت: آخی بمیرم برات! بازم کیر نرفت تو کست و سه تایی شروع کردیم به خندیدن. بعد از اونشب دیگه بین ما سکسی انجام نشد. مامان چند روز بعد رفت شیراز برای یک ماه پیش خواهرم منم تو اون مدت چون عموم نبود اکثر شب ها پیش زن عمو بودم و هر شب می کردمش. مامان یک ماه بعدش برگشت. مثل قبل پیشم لخت میشه و راحته ولی دیگه اجازه نمیده باهاش حال کنم. فقط یه شب که مهمونی بودیم و مامان یه مقدار مست بود شب پیش من خوابید و من دستشو گذاشتم رو کیرم و مامان هم برام جلق زد و آبمو خالی کردم رو سوتینش و عموم که برگشت زن عمو هفته ای یک بار میاد خونمون و من پیش مامان می کنمش و مامان هم با زن عمو لز می کنه ولی به هیچ وجه اجازه نمیده من با کس و کونش ور برم. البته من از این وضعیت راضی هستم چون حداقل هفته ای یه کس و کون خوب می کنم. پایان.

دروددر این تاپیک داستان های دنباله دار که کمتر از ۵ قسمت دارند گذاشته می شود.قوانین تاپیکلطفا در هنگام ارسال داستان در پست اول نام نویسنده و مشخصات داستان به همراه قسمت اول قرار بگیرد.وقتی داستانی شروع می کنید به سرعت به پایان برسانید تا با داستانهای دیگر تداخل پیدا نکند.

خانوم مهندس شیلا – قسمت اول من تو یه شرکت مهندسی نرم افزاری در تهران کار می کنم . مهندس نرم افزارم و کارم ماموریت رفتن به نمایندگان شرکت درشهرستان هاست . و من مشکلات نرم افزارهای مشتریان آنها رو حل می کنم . باید بگم که تو شرکت منحصر بفرد هستم. جریان مربوط به یکی از این سفرهاست . تو یکی از این سفرها به اصفهان عصر به دفتر نمایندگی شرکت رسیدم پروازم اینطوری افتاده بود . عصر ساعت 7 رسیدم شرکت . تو دفتر که توی یکی از برجهای اصفهان هستش. رفتم و در رو زدم . پیرمرد آبدارچی که اونجا بود بنام محمود آقا که من اونو دایی محمود صدا می زدم . در رو باز کرد . اینو بگم که دفتر نمایندگی بسیار شیک و بزرگ هستش . در طول هفته بارها با همکارانم این دفتر تماس می گیرم و بهشون راهنمایی میکنم . خلاصه رفتم تو دیدم هیچ کس نیست . تعجب کردم : به دایی محمود گفتم پس بچه کوشن ؟ گفتش : همه رفتن . فقط خانم مهندس شیلا… است . گفتم : کدوم خانم مهندس ما که خانم مهندس نداشتیم . یهو یادم افتاد یه خانم مهندس هستش تازه دو هفته هستش اومده جای یکی از بچه ها که به خارج رفته. خلاصه به دایی محمود گفتم اهان یادم افتاد ولی خوب من که ندیدمش . گفتش اینجاست بعد صداش کرد . و منو برد اتاق اون . واقعا اتاق زیبایی داشت . دیدم پشت سیستمی نشته و پشتش به در بود . همین که داخل شدیم . برگشت . نمی دونم اون لحظه رو چه جوری تعریف کنم . شاید متوجه شدید که برخی از چهره ها برای ادم خیلی اشنا به نظر می اید و اون چهره اون لحظه خیلی بهم اشنا اومد . انگار قبلا می شناختمش . چهره ای اروم دوست داشتنی زیبا ظریف و نجیب و سنگین . هرچی ازش بگم کم گفتم .چندین لحظه به هم مات و مبهوت بهم نگاه کردیم . انگار برق ما رو گرفته بود .یه جریانی از بین ما دوتا گذشت . خوب می شد اونو احساس کرد . اومد جلو و دستش رو جلو اورد و من هم بعد از اینکه خودم رو به زور جمع کردم باهاش دست دادم . اون هم دست کمی از من نداشت . بهم خیره مونده بود . نمی دونم یهو محبتش به دلم نشست . یه دل نه صد دل عاشقش شدم نمی دونم چرا اونجوری شدم ولی الان که فکرش می کنم می بینم یکی از بخت های من بود. خلاصه بعد از تعارفات اولیه بهش گفتم می بخشید این مریضمون کیه ؟ خنیدید و بهم گفت عجب مریضی که شما رو از تهران به اینجا کشونده . یه چشمکی از روی خنده زدم گفتم : خیلی هم بد نشد با خانومی مثل شما آشنا شدم . بهم گقت : اقای مهندس مگه تلفنی با هم اشنا نشده بودیم . گفتم اره ولی شنیدن کی بود مانند دیدن . خلاصه رفتم سراغ برنامه دیدم بد جوری به هم ریخته شده . به خانم گفتم : با این چی کار کردن که اینجوری شده : گفتش من هم موندم چند ساعت باید باهاش کار کنید تا درست بشه . اونا برای فردا صبح اونو می خوان . خلاصه شروع کردم کار کردن ساعت از 9 شب هم گذشت . دایی محمود از دادن صدها چایی بهم خسته شده بود . من موقع کار زیاد چایی می خورم . خلاصه دایی محمود اومد و گفت من میرم شام بگیرم و رفت خانم شیلا کنارم بود . داشت با یه سیستم دیگه کار می کرد بهش گفتم چیکار می کنید ؟ خندید گفت دارم یه سیستم دیگرو تموم می کنم نمی دونید امروز بخاطر اینکه عصر اینجا بودم خیلی از کارام رو انجام دادم و الان جلو هستم . شاید فردا رو مرخصی بگیرم . ولی یهو برگشت گفت مگه میشه شما اینجا باشین من برم مرخصی این بی احترامی منوببخشید . همین طور که داشت حرف می زد برق چشاش رو احساس می کردم . اومد نشست پیشم گفت بهم میگین چشه ؟ گفتم سورس اصلی برنامه خراب شده دارم اونو درست می کنم تا یه ساعت دیگه درست میشه . دایی محمود اومد دوتا پیتزا گرفته بود . بهش گفتم چرا دوتا گرفتی گفت : من خانموم مریضه باید برم پیشش .و بهش شام بدم . بهش گفتم هرکاری داشتی بگو من از دستم بر بیاد برات انجام میدم اخه دایی محمود رو خیلی دوستش دارم پیرمرد دوست داشتنیه . اون رفت و من و شیلا تنها موندیم . رفتم دنبال کارم . ساعت 10.5 شب بود که تموم شد . به اطرافم نگاه کردم دیدم پیتزا ها سرد شده و شیلا پشت سیستم سرش رو رو دستاش گذاشته و داشت استراحت می کرد . یواشکی صداش زدم و گفتم خانم …. بیدارین ؟ گفت بله داشتم فکر می کردم .کارتون تموم شد گفتم بله . اومد سیستم رو چک کرد و روش یه یادداشت گذاشت و گفت حالا چکار کنیم . گفتم خوب من یادم رفت شام بخوریم شما هم چیزی نگفتید . چیزی هست اینجا اینا رو گرم کنیم ؟ گفتش اینا ماکروفر می خواد اینجاهم نیست قراره که بخریم ولی الان نداریم . گفتم خوب میریم یه جایی دیگه اینا رو گرم می کنیم . خلاصه از شرکت اومدیم بیرون و رفتیم تو زیرزمین پارکینگ برج . بهم گفت همون هتل طرف قرارداد شرکت میرن یا جایی دیگه دارین برسونمتون .گفتم بریم اول این پیتزا ها رو بخوریم بعد . گفتش کجا میشه اینا رو گرم کرد . من هم گفتم نمی دونم .خلاصه نشستیم ماشین و شروع کرد به رانندگی . دوسه تا خیابون رو رد کردیم . همش بهش نگاه می کردم خیلی خوشگل بود اندامش رو تو ماشین بهتر تونستم ببینم چون مانتوش بد جوری به بدنش چسبیده بود . اینو فهمید . بهم گفت شما تا الان خانم ندیدید که اینطوری بهم نگه می کنید ؟ گفتم به اندازه زیبایی و خوبی شما. راستی شما ازدواج کردین ؟ گفتش : ازتون تشکر می کنم . اما در مورد سوال شما باید بگم که نمی دونم چرا ولی دلم می خواد به شما راستش رو بگم من در حدود یه سال قبل نامزد کردم ولی طرف مقابلم ادم مناسبی نبود نتونستم باهاش ادامه بدم . بعد از اون ماجرا دیگه ازدواج نکردم . ساکت شدم ولی توی یه لحظه به خودم گفتم خوب منکه چند لحظه قبل که این ماجرا رو نمی دونستم پس حالا هم نمی دونم نباید تاثیری تو رفتارم نسبت به اون داشته باشم . خندیدم و گفتم چرا خواستید راستش رو به من بگین .مگه من از شما خواسته بودم ؟ گفتش : نمی دونم یه نیرویی بهم فشار اورد و باید اینو به شما می گفتم . راستی نظرتون چیه ؟ گفتم : نظرم راجع به چی ؟ اون ماجرا مربوط به گذشته است نباید تاثیری به این زمان داشته باشه اون مال خودتون و گذشته شماست . رو من تاثیری نداره و من فقط می تونم کاری کنم که نذارم با رفتارم شما رو به اون دوره ببرم . یهو ساکت شدم از گفتن این جمله تعجب کردم واونم خندید و چیزی نگفت فقط قرمز شد سرخ شد رنگ به رنگ شد و یهو یه با یه حرکت شدید شروع کرد به رانندگی طوری که صدای لاستیکها بدجوری بلند شد . تعجب کردم راستش رو بخوایین ترسیدم . گفتم چی شد ؟ رفت دم مغازه پیتزا فروشی نگه داشت و دادیم اونا رو گرم کردن و بعد از گرم کردن آنها رفتیم دم یه پارک و شروع کردیم با هم صحبت کردن و خوردن پیتزا ها . از همه چیز صحبت شد باور نمی کنید صحبت هامون تا ساعت 12 شب طول کشید طوری بهم نزدیک شده بودیم که انگار چندین ساله که با هم دوستیم خیلی خیلی نزدیک شدیم که با اسم هامون همدیگر رو صدا می زدیم . هر دوتامون از این حالت خیلی راضی بودیم و اون لحظه همدیگر رو بغل کردن نیاز داشتیم. بوسه های عمیق و در اخرش یه سکس کاملش می کرد . عشق مون تویه 5 ساعت از یه تخم کوچیک تبدیل به یه درخت تنومند شده بود . بهم علاقه پیدا کرده بودیم عاشق همدیگر شده بودیم . بهش گفتم چه جوری بعد از این جدا از هم خواهیم بود و تحمل خواهیم کرد . داشت گریه می کرد و از اینکه به این حالت افتاده بود خیلی لذت می برد . راه افتادیم و داشت می رفت بطرف آپارتمانش . گفتم شیلا نمیری هتل ؟ گفت مگه میشه تو رو به هتل برد و شب رو تو اتاق سرد هتل تنها گذاشت . و اینو گفت و گازشو گرفت و رفت یه مجتمع آپارتمانی بدجوری رانندگی می کرد رانندگی چی بگم داشت پرواز می کرد دست فرمان خوبی داشت . تو پارکینگ ماشین رو نگه داشت و گفت بفرمایید هتل خونه شیلا. رفتیم تو . اروم مانتوشو در اورد یه تی شرت بدون استین داشت ابی رنگ . اومد پیشم . ادامه دارد …

خانوم مهندس شیلا – قسمت دوم ادامه: خوب رفتیم توخونه . مانتوشو در اورد یه تی شرت بدون استین داشت اومد پیشم . سینه های برجستش داشت از توی تی شرتش بیرون می زد موهاش خرمایی رنگ و بلند بود . اومد بغلم همدیگر رو بد جوری بغل کردیم کیرم داشت بلند می شد اون هم اینو فهمید خودشو بیشتر فشار داد . بهش گفتم من دارم از گرما می میرم الان یه حموم داغ می چسبه میشه برم حموم . گفتش تنها ؟؟؟؟؟ گفتم البته با شیلای خوشگلم نه منکه راه رو بلد نیستم. خندید گفت بیا ازاین طرف دستم رو گرفت رفتیم سراغ حموم . گفت خوب کی می خواد لخت بشه . کیرم همچون باد کرده بود که اون هم اونو می دید گفت البته باید اونو از زندان ازاد کینم شروع کرد منو لخت کردن من موندم با یه شرت باد کرده . از بدن ورزشکاری من خوشش امده بود شرتم رو در آورد کیرم رو گرفت جلو صورتش و مالید بهش . گفتم عزیزم می خوام من هم تو رو لختت کنم . تی شرتش رو در اوردم یه کرست سفید پستونهاشو نگه داشته بود شلوارش رو هم درآوردم . شروع کرد پستوناشو مالیدن دستش رو تو شرتش کرد دستش رو که بیرون آورد خیس بود . بهم چسبید گفت بیا بریم زیر آب . کرستش رو با هزار ناز دراورد و شرتش رو هم من در آوردم . واقعا چیزی کم نداشت سینه های برجسته موهای کسش خیلی مرتب و تمیز بود رنگش مثل موهای سرش خرمایی بود . بهش گفتم می دونی من عاشق پستونم میمیرم واسه پستون . عصر هم تو اداره پستونات منو داشت دیونه می کرد . گفت : می دیدم بدجوری به سینه هام خیره شده بودی ای ناقلا و اومد منو بغل کرد و کیرم رو روی شکمش گذاشت و شروع کرد به تکون دادن اون . داشتم منفجر می شدم گفت صبر کن دارم خالی میشم . با شهوت گفت بشو عمدا می خوام خالیت کنم . این حرفها کافی بود که اب منی چنان بیرون پاشید که شکمش و بالای کسش سفید شد دستش رو بهش مالید و اورد برد تو دهنش گفت عجب طعمی داره . اینبار می خورمش تو فیلمها دیدی میخورن ؟ گفتم فیلم هم می ببینی ؟ – اره چاره ای نداشتم این مدت من هم دلم می خواست ولی چاره ای جز دیدن فیلم و ارضا کردن خودم چیزی نمی تونستم انجام بدم . – راستی تو هم خودت رو ارضا می کنی ؟ فکر نمی کردم زنا هم این کار رو بکنن ؟!! -مگه تو نمی کنی ؟ مگه من انسان نیستم ؟ مگه من نیاز ندارم ؟ گفتم : اره ولی هر ماه دو تا سه بار . بعد بهش گفتم : شیلا یه سوال دارم ؟ تو این مدت چند ساعته چه جوری تا این حد با هم گرم شدیم که الان تو این وضعیت با هم هستیم ؟ گفتش : من از وقتی تو رو تو دفتر دیدم تا زمانی که از اونجا اومدیم بیرون همش تو خودم تو کلنجار بودم ولی وقتی دیدم تو هم به من علاقه پیدا کردی و از طرف دیگه قلبم داشت از جا در می اومد گفتم که نباید این فرصت رو از دست بدم و از خدا خواستم که اگه شد تو رو داخل سرنوشت کنه بنابراین تو رو دعوت کردم بیایی خونم . با این حرفاش اونو بغل کردم بردم زیر آب بدنش رو شستم سردی اب منو حال اورد هردوتاییمون خودمونو شستیم بهش گفتم می خوام یه کاری بکنم گفت چی ؟ گفتم بشین رو این چارپایه . نشست سرم رو بردم روی کسش و با زبونم شروع کردم به لیس زدن کسش . سرم رو گرفت و بالا اورد و گفت : باور نمی کنم مهندس شرکت بیاد اینجا و اونقدر با هم نزدیک بشیم که الان بخواد اونجامو بخوره . گفت : ببین خجالت نکش اسم اونجاتو بگو : کمی جابجا شد و گفت : کسسس گفتم بخورم اون کس زیباتو . شروع کردم به خوردن کسش. بعداز چند لحظه شروع کرد به لرزیدن . بد جوری هم داشت می لرزید بهم گفت اصلا تا این لحظه اینجوری لذت نبرده . گفتش : ببین من نمی تونم مال تو رو بخورم بدم می اد گفت نمی خواد اینکار رو بکنی . یواش بهم گفت عزیز می تونی برام یه کاری بکنی . گفتم : – چی ؟ – میشه ااااا – چی میشه ؟ -ولش کن بعدان صورتش رو گرفتم و بوسیدم و گفتم برای اول بار ازم چیزی می خوای بگو – میشه – ممممنو منو ب ب ب کنی گفتم : چی ؟ فکر نمی کردم اجازه این کار رو داشته باشم مخصوصا بعد از اینکه منو اونجوری خالی کردی . فکر کردم نمی خوای اینکار رو بکنیم .!!!! گفتش : اره ببین من قبلا ازدواج کرده بود و اون روز فکر نمی کردم ازش جدابشم بنابراین کار رو تموم کردم الان هم من دختر نیستم . اینجا بود که حرفشو قطع کردم گفتم : ببین من با گذشته ات کاری ندارم الان فقط با اجازه تو اینکار رو انجام می دم . تازه تو الان از لحاظ فیزیکی طوری هستی که هیچ کس فکر نمی کنه که دختر نباشی .توبه اندازه صد تا دختر برام ارزش داری . پس از حرفا بود که اروم اومد بغلم مثل یه بچه کوچیک اروم گرفت پاهاش رو تو شکسمش جمع کرد و افتاد رو سینم . از پایین کسش مستقم افتاده بود جلوی کیرم اروم اوردم کمی پایین گفتم اجازه هست . نگاه شهوتناکی کرد و گفت عزیزم فقط اروم اروم کار کن می ترسم . اروم سرکیرم رو کسش تنظیم کردم و خودش اروم اومد پایین و رفت تو .هم من و هم اون بدجوری از حال رفتیم . تو حالتی قرار گرفته بودیم امکان حرکت زیاد نداشتیم ولی خیلی لذت بهمون داد . دیدم داره می لرزه بهم گفت دارم ارضا میشم . بهش گفتم می خوای موقعیت رو عوض کنیم سرش رو تکون داد . من به پشت خوابیدم و اون هم رو دراز کشید و کیرم رو برد و جلو کسش گذاشت وخودش رو ول کرد رو کیرم . داشتم از لذت می بردم شروع کرد به بالا پایین کرد . ارضا شده بود افتاد رو من بهم نگاه کرد و گفت تو نیومدی ؟ گفتم الان میام کمی تکون بده اون کس خوشگلت رو . شروع کرد به تکون دادن گفتم من دارم میام خواستم کیرم رو بیرون بیارم نذاشت من هم هرچی داشتم ریختم تو. داشت بازهم لذت می برد بهم گفت چقدر گرمه . خلاصه از هم جداشدیم و برای اخرین بار همدیگر رو شستیم مخصوصا کسش که داشت اب من ازش بیرون می اومد . رفتیم به اتاق خواب . ساعت 1.5 شده بود . بدنش رو شروع کردم به خشک کردن . واقعا بدن ظریفی داشت از اون بدنهایی که ارزو داشتم همیشه پیشم باشه بدنش مانکنی بود . یه لیوان اب خوردیم و از بس خسته بودیم همون جوری لخت کنار هم خوابیدیم . ساعت 9 صبح زنگ تلفن همراه شیلا به صدا دراومد مدیر دفتر بود ازش در مورد من می پرسید که من کجام. اونم تو جوابش گفت نمی دونم . شب تا ساعت 11 اونجا بودیم الان هم تازه بیدار شدم و از این جور حرفها. بعد از صحبتش زدیم زیر خنده . به خودمون نگاه کردیم دیدیم لخت لخت هستیم . بهش گفتم ببین من باز هم دلم می خواد با هم شلوغ کاری کنیم . گفت باشه اول بذار یه نسکافه ای بخوریم بعد . رفت کتری رو اب کرد و اومد و شروع کردیم .باز هم نذاشت اب منی رو بیرون بریزم گفت بریز اون تو که به هرمونهای مردانه خیلی احتیاج دارم . این حرف منو بیشتر ازهمه چیز ارضام کرد. نیم ساعت بعد هر دوتاییمون خیس عرق رفتیم حموم و اومدیم و نسکافه رو خوردیم و زدیم بیرون . رفتیم شرکت . اونجا هم به مدیر شرکت گفت که صبح بعد از زنگ اون اومده دنبال من و با هم اومدیم دفتر . خلاصه اون روز تا عصر با هم اونجا کار کردیم . تو یه فرصتهایی یواشکی می بوسیدمش. عصر هم بهم گفت منو باز خرابم کردی امشب هم باید منو بسازی . باز هم رفتیم خونه اون .برای اینکه جلب توجه نکنیم . جدا ازهم اومدیم بیرون . اول من رفتم و اون هم نیم ساعت بعد اومد همون پارک قرار گذاشته بودیم . زود رفتیم خونه . بیرون بودن خطرناک بود که کسی ببینه . تو خونه بعداز اینکه باز هم از همدیگر شکمی از عزا در اوردیم و لخت کنار هم دراز کشیده بودیم . شماره خونه مادرش رو گرفتم و همونجا به مادرم زنگ زدم و بهش گفت که یه عروس خوشگل براش پیدا کردم . اونم شماره مادرش رو گرفت و گفت زنگ میزنه و وقت خواستگاری می گیره . البته بایستی می اومدن اصفهان . ولی مادرم نمی دونست که نطفه نوه اش خیلی وقته که بسته شده بود . اون روزها روزهای خوب زندگیم بود چون زنی نصیبم شد که تو دنیا تکه . مادر هم خیلی خوشحاله که چنین عروسی گیرش اومده و یه نوه دختر خوشگل الان 2 ساله از اون ماجرا میگذره و من وشیلا با دخترمون پریا زندگی خوبی داریم . امیدوارم که شما هم روز های خوبی داشته باشید .

ماجرای پرستارهای سرخس – قسمت اول با سلام خدمت دوستان عزیز این یه موضوع تفننی و کس کردن جالب و تمام عیاریه که برای بنده در جوار دو تن از دوستان گرامی در شهر مرزی سرخش اتفاق افتاد شب ساعت 10:30 بود که نماینده شرکت حمل و نقلی که محمولات مارو به آسیای میانه میبرد زنگ زد . در حال رفتن بودم و ندا هنوز داشت کار میکرد یه عالم فاکتور بود که باید برای صبح حاضر میشد – الو آقای سلیمی – بفرمائید – حامد هستم از شرکت نقطه چین – سلام حال شما چه خبر – راستش یه مشکلی پیش اومده برای بار … که میخواد بره قزاقستان و باشد شما صبح اول وقت در گمرک سرخس حضور داشته باشید و با تعهد شما این بار میتونه خارج بشه در غیر اینصورت امکان داره بارتون برای چندید روز اونجا بخوابه و یا فاسد بشه . ناله ای کردم و گفتم اونجا نماینده تام الاختیار دارم برام خیلی مشکله شبانه برم سرخس – موردی نیست یکی از کامیونهای ما عازمه و میتونید با اون برید اما شما شخصا باشد حضور داشته باشد و تعهد نامه رو امضا کنید وگرنه خروج محموله عملی نیست کی میتونم با کامیون شما عازم بشم – اون ساعت 1 شب راه میافته اگه میخواید با اون برید هماهنگ کنم پس لطف کنید دوباره نشستم و سرمو گرفتم تو دستام روز پرکار و سختی رو گذرونده بودیم و برای فردا کلی کارو برنامه داشتم ندا اومد تو – چی شده اتفاقی افتاده ؟ نه باید برم سرخس کاری پیش اومده – الان باید برید ؟ آره – اومد و رو پام نشست و دستشو گذاشت رو کیرم و کمی مالوند اما چیکو عمیقا خواب بود – اینم که مرده – آره بابا حالم گرفته شده . کمی مالوندش و بالاخره چیکو بیدار شد و ندا سریعا کشیدش بیرون . چیکو با سری خم در مقابل ندا جون داشت تعظیم میکرد جلوی پام زانو زد و مثل همیشه سر کیرم رو کرد تو دهنش چیکو حال اومد و به حداکثر حجم رسید ندا کمی سرشو محکم میک زد و بعد بلند شد و شلوار و شورتشو درآورد و کسشو جلوی دماغم گرفت با دماغم تیغه کسشو مالوندم و کسش کم کم خیس شد خیلی راحت تو بغلم نشست و کیرم موند زیر کسش و خودش کیرمو مالوند به کسش کمی که گذشت اوند تو کسش کرد و شروع کرد تو همین حین دگمه های مانتو باز شد و بعد سینه های بلوری ندا جولی صورتم بود نوکشو گاز گرفتم و با زبون باهاش بازی کردم – کیوان اینجوری نکن الان تموم میشم ها اشکال نداره و بلافاصله چند نفس عمیق و شدید و ندا تموم شد. محکم رو کیرم نشست و گفت دیگه نمیشه بکنی و لبخند شیطنت آمیزی رو لباش بود یه نگاهی بهش کردمو و گفتم خیال کردی و سریع جاخالی کردمو و همونطور با کون افتاد رو صندلی تا به خودش بجنبه افتادم روش و گفت کیوان نه بسه! و داشت میخندید بلافاصله سر چیکو رو با فشار ملایمی کردم تو سوراخ تنگ و صورتی رنگ ندا که جیغش دراومد کیوان ن ن ن ن خشکه خیسش کن! اما چیکو اصلا حالیش نبود و خودشو هر جور بود تا ته کرد تو کون ندا ندا کمی آروم شد و شروع کردم ولی اونقد تنگ بود که بلافاصله آبم اومد و ندا در حالیکه برگشته بود و با شیطنت منو نگاه میکرد گفت دیدی خلاص شدی و خودشو از زیرم کشید بیرون یه نگاهی به کونش کردم بد جوری باز شده بود و توش دیده میشد اما زیاد به روی خودش نمی آورد و خودشو جمع و جور کرد و گفت اگه کاری ندای برم! اون شب تمام کارها رو به ندا سپردم و رفتم خونه کمی وسایل شخصی برداشتم و زنگ زدم و قرار گذاشتم ابتدای جاده سرخس. زودتر رسیدم و منتظر شدم حدود نیم ساعت بعد یه کامیون بنز ده تن ترمز زد و رفتم جلو گفت آقای سلیمی؟ گفتم بله گفت بفرمائید سوار شید . از رکاب ماشین رفتم بالا راننده یه جوون حدود سی ساله بود خیلی مرتب و شیک تا نشستم گفت من خیلی از بارهای شما رو بردم اما تا حالا شما رو زیارت نکرده بودم بعد از صحبتهای معمول و گقتم خیلی شیک و مرتب میری سرویس . مرموزانه خندید و گفت چه کنیم خوب ما هم دل داریم گفتم البته اما چه ربطی داره گفت من تا از سرخس رد بشم یه تیکه ماه روسی بلند میکنم و با خودم میبرم و دوباره برش میگردونم سر جاش دو شبی با هم هستیم و عشق و حال سنگین . گفتم ای واله بابا کس روسی هم میکنی گفت البته روسه روس که نیستن معمولا ترکمن و ازبک هستن اما از دخترای ایرونی که همش نازو غمزه میان بعدش هم میبینی یه تریلی میتونه توش سرو ته کنه بهترن دیگه ادا و اصول ندارن ( توضیح : مسئولیت این گفته ها بعهده همون آقای راننده هست و من هیچ نقشی ندارم و چاکر همه دخترای ایرونی هم هستم ) یه پولی میگیرن و همه جوره بهت حال میدن بعدشم نه ترس ابروریزی داری نه هیچی . کمی که صحبت کردیم چشمام سنگین شد و تکون های کامیون هم مزید علت شد و کم کم خوابم برد با ترمز راننده بیدار شدم و گفتم رسیدیم؟ گفت نه یه چای بزنیم و بعد اون گردنه رو که رد کنیم دیگه راهی نیست ! اومدم پائین یه کافه بود که رفتیم و چای و کمی صبحانه خوردیم و بعد دوباره راه افتادیم اول وقت رسیدم سرخس و سراغ نماینده شرکت مزبور رو گرفتم گفتند آقای احمد نماینده اون شرکته رفتمو تو سالن گمرک گیرش آوردم احمد یه مرد میانسال کمی قد کوتاه با موهای جوگندمی و سبیل کمال الملکی بود ریش تراشیده و تنها کسی بود که ادکلن زده بود رفتم جلو و خودمو معرفی کردم از لهجه اش معلوم بود که تهرانیه سریع کارم انجام شد و بلافاصله منو با ماشین خودش برد به منزلش وقتی رسیدیم دیدم یه اتاقش دفتر کاره و یه منشی سبزه داره که معلوم بود بومی سرخسه و بقیه خونه مسکونی بود گفتم من کمی استراحت میکنم و با یه وسیله میرم مشهد اما گفت امکان نداره امشب با همیم و رفت دنبال کارش رفتمو کمی سر به سر منشیش گذاشتم دختر بامزه ای بود و کمی هم کونش میخارید اما نه حسش بود و هم اینکه تو یه محیط نا آشنا میترسیدم کاری بکنم رفتم و کمی دراز کشیدم اما خوابم نیومد رفتم تو حیاط و دست و صورتم رو شستم دیدم از خونه بغلی صدای خنده و شوخی میاد کمی مکث کردمو و دیدم همه صداها زنونه است و معلومه شوخی های بالای 18 سال میکنن رفتم داخل و از منشی احمد پرسیدم این همسایه بغلی هاتون کین چقد ماشااله سرو صدا دارند! خندید و گفت اونها چند تا پرستار هستند که شهرستانین و اینجا هم طرح میگذرونن هم بعضی شون کار میکنند ناخودآگاه کیره راست شد و دختره هم دید و اضافه کرد البته خیلی هم شیطنت میکنن دیگه اوضاع ناجور شد و رفتم تو یه اتاق دیگه میخواستم برم بند کنم به منشیه که دیدم رفت و من تنها موندم تو ذهنم سکس با چندیدن پرستار جوان و خوشگل رو به تصویر میکشیدم صدای بهم خوردن در اومد دیدم احمد اومد تو. کلی میوه و خرت و پرت گرفته بود و با پاش در راهرو رو بست و داخل شد من یه شلوارک پام بود و یه تی شرت گشاد نشستیم به صحبت و ناهار کلی از این شاخه به اون شاخه پریدیم اما دیدم نمیشه این بود که سر صحبت رو باز کردم و گفتم احمد آقا این همسایه بغلی هاتون کین ؟ بلافاصله خنده رو لباش نقش بست و گفت چیه ؟ صداشون به تو هم رسید؟ گفتم آره بدجوری ! گفت بیا بیریم تا بگم کین . رو پشت بوم یه اتاق بود که نشستیم یه یخچال کوچیک هم بود درشو باز کرد و دو تا آبجو درآورد یکیشو بمن داد و دیگریشو سر کشید . تو حیاط خونه بغلی کامل دیده میشد کمی که نوشیدیم دیدم دو تا خانم اومدن تو حیاط . عجب چیزائی بودن لامصب ها ترکه و باریک یکیشون یه تاپ سفید چسب تنش بود که از همون بالا معلوم بود نوک سینه اش زده بیرون و دیگری یه تی شرت گشاد که سینه هاش توش بازی میکرد احمد یه نگاهی کرد و گفت اون لیلاست و اون یکی مونا! گفتم میشناسیشون گفت بزار تا شب و از اونجا یه صوتی زد دیدم اون دوتا برگشتن و برای احمد دست تکون دادن . مونا موهای بلند و بلوند داشت خیلی استخومنی بود اما سینه هاش خیلی خودنمائی میکرد احمد رفت لب بوم و باهاشون صحبت کرد و بعد اومد گفت امشب یه کس حسابی افتادیم هستی که نه ؟ منکه آب از لب و لوچه ام راه افتاده بود گفتم آره بد نیست! خندید و گفت نه اتفاقا بهتره چون اونها زیادن گفتم چند تا ؟ گفتن کلا 7 نفرن اما معمولا سه چهارتاشون نیستن از کونم دود بلند شد اینجا تو این بیابون و لب مرز اینهمه کس با کلاس یه جا . اومدیم پائین و احمد یه کمد کوچیک رو تو دستشوئی نشون داد و گفت هر چی لازم داری اونجا هست و رفت دنبال کارش رفتم و دراز کشیدم اما فکر سکس امشب دیوونم کرده بود و کیرم به منتها الیه شخیت رسیده بود تا شب هیچ خبری نشد و هنوز احمد نیومده بود که زنگ زدن فکر کردم احمده دویدم درو باز کردم اما 4 تا خانم پشت در بودن با نگاه مشکوکی منو ورنداز کردن و گفتم شما مهمون احمد آقا هستید ؟ گفت بعله! تازه دیدم یکیشون همون لیلاست البته با حجاب کامل سریع رفتم کنار و اومدن تو و خیلی خودمونی با خنده و شوخی رفتن تو! ادامه دارد…

ماجرای پرستارهای سرخس – قسمت دوم ادامه …. موندم چطوری احمد و پیدا کنم دنبالشون رفتم اونها تا رفتم داخل مانتو و مقنعه رو کناری انداختن و یه نوار تند گذاشتن همه جوون بودن و منم چارشاخ مونده بودم یکیشون دستمو کشید و کنار خودش رو مبل نشوند و نگاهی به کیرم انداخت که کاملا از زیر شلوارک دیده میشد یه نگاه به بقیه و شلیک خنده همه گفتن بابا این چقدر کفه! خنده هاشون تمومی نداشت تو دلم گفتم وقتی رفت تو کونتون خنده یادتون میره و دست اونو که اسمش راحله بود رو کیرم فشار دادم نگاه شهوت بار و خماری بهم انداخت و وحشیانه شروع به لب گرفتن کرد و کیرمو درآورد همه با هو کشیدن و لیلا هم اومد و کیرمو دستش گرفت و یه نگاهی کرد و گفت چیکارش کردی اینطوری شده! خندیدم و گفتم طبیعیه گفت آره ارواح عمه ات منو که نمیتونی کیر کنی؟ گفتم تو یه سفر به ایتالیا یک دکتری لطف کرد و به این روزش انداخت همه ریختن دورشو شروع به بررسی کردن یدفعه گفتم اون خوشگله کو ؟ همه گفتن کی ؟ گفتم لیلا خانم اونکه صبح با شما بود لیلا گفت اوئن شیفته جیگر گفتم بخشکی شانس عجب چیزی بود راحله گفت میخوای بگم بیاد؟ گفتم آره! سریع گوشی رو برداشت و بعد از ارتباط گفت مونا وخه بیا یه سورپرایز! آره همون مهمون احمد بیا ببین کیرشو عمل کرده عجب چیزی شده لامصب سریع بیا. بلند شدم و رفتم یه اسپری مفصل به همه جام زدم و برگشتم و کمی لفتش دادم تا اثر کنه باز ریخت دورم و شلوارمو کشیدن پائین و رفتن تو بحر کیرم آخرش راحله که خیلی تپل بود کله کیرمو کرد تو دهنش و ساک زدن حرفه ای رو شروع کرد تو همین حین مونا هم اومد و تا اومد تو کیرمو دید یه جیغ بلندی کشید و گفت کیر بابام به کونت این چیه و اومد جلو کیرمو حسابی خیس کرده بودن محکم فشارش داد و بلافاصله لخت شد و سینه هاشو آورد جلو و گذاشت لای سینه هاش همه شون استاد بودن همون طور که با سینه هاش حال میداد گاهی سر کیرمو هم میکرد دهنش اه و ناله ام به آسمون رفته بود که دیدم کیرم داغ شد مونا بود که برگشته بود و کیر خیسمو کرده بود تو کونش تا حالا کون به این داغی ندیده بودم اما کونش اصلا گنده نبود و خیلی استخونی بود اما داغ و کمی هم گشاد خیلی راحت رفت تو . بقیه نشسته بودن و صحبت میکردن اما راحله که حشرش بد جوری زده بود بالا گاهی باهام ور میرفت و خایه هامو فشار میداد. کمی بعد مونا برگشت و کسشو مالوند به کیرم سعی میکردم بکنم توش اما گفت من دخترم ولی بطرز وحشتناکی کیرمو میمالوند به کسش تا ارضا شد و با کلی جیغ داد ولو شد راحله و لیلا اومدن جلو کیرم هنوز آماده باش بود یه صدائی گفت خسته نباشید! سرمو بلند کردم و دیدم احمد با یه پسر جوون و خوشگل وارد شدن و تو اتاقن از وضعی که داشتم خجالت کشیدم اصلا نفهمیدم کی وارد شدن! خواستم بلند شم ولی احمد بلافاصله گفت ببین راحت باش و خودش سریع شلوارشو درآورد و کیر وحشتناکش رو آورد بیرون تا من احساس شرم نداشته باشم به عمرم همچین کیری ندیدن بودم در حالیکه پیرهنش کمی روی کیرشو پوشونده بود اما معلوم بود جزء کیرهای نادر هست بدین صورت که از سر کیرش تا وسط به اندازه معمول و کلفتیش طبیعی بود ولی از وسط به بعد کیرش یکباره شاید سه برابر معمول کلفت شده بود انقدر تعجب کردم که از لیلا که داشت حاضر میشد چیکو رو بکنه تو کسش یادم رفت! بلند شدم و گفت احمد جون این چرا اینطوریه ؟ یه خنده ای کرد و گفت مال خودت چرا این شکلیه ! گفتم خوب این یکدست فقط کمی بزرگتر از حد معموله اما مال تو علاوه بر طولش که خیلی زیاده بصورت نامتقارنی کلفت شده خندید و گفت من 3 سال سوئد بودم و تعریف کرد که اونهم رفته برای کلفت کردن کیرش و پزشکان این مدل رو که ظاهرا خانمها خیلی خوششون میاد براش درست کردن! کمی بعد لیلا داشت رو کیرم جون میداد کسش بینهایت تنگ بود کیرم به سختی رفت تو اما بدنش افت کرده بود کمی که عادی شد گفتم لیلا چقد تنگی؟ گفت خوب بار اولمه و خندید گفتم زرشک بار اولته چرا سینه هات رو نافته ! شکمت چرا اینهمه ترک داره گفت بسه بابا رو تو سر مال نزن من یه بار زائیدم و موقع زایمان کسم از داخل حسابی جر خورد جوری که بعد از زایمان رفتم اتاق عمل و از داخل 17 تا بخیه خورد از اون موقع انگار کمی راهشو تنگ کردن اینطوری شده! خلاصه مشغول بودیم که اون پسر که همراه احمد اومده بود لخت شد اسمش بهزاد بود و پسر احمد بود بدن خیلی قشنگی داشت هیکل ورزشکاری و عضلات برجسته و خط انداخته کیر معمولی و شقی داشت اومد و سرپا کون مونا رو مورد حمله شدید قرار داد خیلی محکم میکردش و داد مونا دراومده بود احمد با یه سینی پر از نوشیدنی برگشت و کامل لخت اما پیش دخترا نشست و مشغول نشد گفتم احمد آقا بیا جلو گفت بزار اصل کاری بیادش بعد! کارم که با لیلا تموم شد اومدم کنار بقیه نشستم همه لخت بودیم و لختی وقاحتشو از دست داده بود هیکل ها همه رو فرم و سینه ها همه رو به بالا و سفت معلوم میشد بهزاد داد مونا رو در آورده بود و همه مثل یه فیلم سکسی داشتیم نگاه میکردیم کیر احمد بلند شده بود و خیلی دراز شده بود از نافش هم میزد بالا یکی از دخترها شروع کرد برای احمد ساک زدن اما فقط بخش کوچکیش تو دهن دختره میرفت کمی بعد منشی احمد مثل تو اتاق ظاهر شده با دیدن اون دستمو گرفتم جلو کیرم اما دیدم همه لختن و اون براش عادیه احمد بلند شد و گفت اینم اصل کاری و رفت سمت منشیش و یه لب جانانه گرفت و سینه اشو محکم فشرد دختره زبون احمد محکم میک میزد و ول نمیکرد احمد نرم نرمک لختش کرد وقتی کرستش رو در آورد نفسم بند اومد عجب لعبتی بود. بدنش مثل احسان کمی عضله ای بود و کامل برنزه بود سینه هاش سفت سفت و اصلا تکون نمیخورد کون گرد و خیلی زیبائی داشت کف کردم احمد گفت چیه ؟ گفتم بابا تو این برهوت باور کردنی نیست اینجا باید بهشت باشه گفت همینطوره من هر جا باشم بهشت رو برا خودم خلق میکنم وگرنه زندگی چه ارزشی داره می بینی با پسرم چقدر راحتم چون اونهم باید حال کنه منم همینطور تو و تمام دخترا هم همینطور پس باید لذت برد تز من اینه بعدش گفت اگه میخوای بیا با سمیرا حال کن سمیرا نگاهی به کیرم کرد و گفت نه بابا جمع کلفتها جمعه و کیرمو با دست گرفت و کمی جلق زد و بعد سر کیرمو بطرف بالا چرخوند و گفت این باعث میشه آبت دیرتر بیاد و بعد نشست رو مبل و لای کسشو باز کرد لبهای کسش چاق بود و کسش فقط یه خط یا یه چاک معلوم بود رفتم سمتش و گفتم کو لباش خندید و با دو انگشت لای کسشو باز کرد لای کسش لبای صورتی رنگ کسش خوابیده بود الته کوچک بود ولی رو هم رفته کس ترو تمیزی داشت و صافه صاف تراشیده بود بالای خط کسش یه نوار خیلی نازک از موهای کسش رو نزده بود و فکر میکردی چاک کسش تا زیر نافش رسیده زبونم رو لای کسش گذاشتم سر کلیتوریسش زده بود بیرون و سفید میزد تا زبونم رو بهش میزدم چشماشو میبست و دستشو میذاشت بالای کسش احمد رو دیدم که دو تا از خانمها ریخته بود دور کیرش و ساک میزدن بهزاد که ترتیب مونا رو داده بود تقریبا خسته و عرق کرده رو مبل افتاده بود و مونا داشت سینه هاشو میخورد ظاهرا بهزاد عاشق مونا بود چون اصلا به بقیه کار نداشت و بقیه هم کاری به کارش نداشتن احمد یکی از دخترا رو نشوند رو کیرش و فرو کرد دختره جیغش به هوا رفت و گفت اینهمه بهت دادم بازم دردم میاد و شروع به تلمبه زدن کردن کس سمیرا رو گاز کوچکی گرفتم و با دودستش سرمو گرفت و بالا آورد و گفت تو خیلی حشری و دوباره سرمو به کسش چسبوند بارش حسابی لیس زدم کمی بعد بلند شد و منو جای خودش نشوند و به آرامی برام ساک زد بعضی وقتا کله کیرمو تو دهنش نگه میداشت و محکم میک میزد بهش گفتم میتونی همشو بکنی تو دهنت؟ نگام کرد و گفت از مال احمد که گنده تر نیست و نفسی کشید و کیرمو محکم کرد تو دهنش کیرمو قشنگ تا ته حلقش حس کردم تقریبا کاملا تو دهنش بود و اون بالای کیرمو گاز محکمی گرفت جوری که خیلی دردم اومد بعد که درآورد گفت این علامتو بیاد من داشته باش جای دو تا دندون به حالت یه خط شکسته درست بالای کیرم مونده بود! گفت احمد هم همین علامتو داره و بعد اومد رو کیرم نشست و کیرمو کرد تو کس داغ و مرطوبش و تقریبا تنگ از گرمای کسش کیرم داشت میسوخت اما بدنش خیلی سکسی تر از هر کس دیگه ای بود خیلی بدن ورزیده ای داشت فکر نکنم تا آخر عمرم دوباره همچین کسی به پستم بخوره دستامو دور کمر باریکش حلقه کرده بودم و با ریتم بالا و پائین شدنش کمکش میکردم خودشم شهوتی شده بود و از کسش ترشحات زیادی بیرون میزد کمی بعد برگشت و گفت با انگشتت کونمو باز کن! گفتم از عقب میدی؟ خندید و گفت آره یا حال نمیدم یا همچین حالی میدم که طرف همیشه منو یاد کنه! انگشتمو خیس کردمو و سوراخ کونشو کمی باز کردم خوشو خیلی شل گرفت و کارم راحت بود چند دقیقه بعد سر چیکو رو گذاشتم در کونش و با یاری مقداری ژل بی حسی که بهزاد بهم داد سرشو کردم تو یه حلقه سفت کله چیکو رد در بر گرفت به سختی میکردم داخل سمیرا معلوم بود دردش گرفته اما به زحمت لبخند میزد تا بالاخره تیکه آخر چیکو رو هم با یه فشار کردم تو که سمیرا گفت آخ مامان پاره شدم و برگشت و با خواهش گفت بزار نفسم در بیاد بعد شروع کن! حدود چند دقیقه ثابت واستاده بودیم بهزاد اومد و گفت هر چی واستی بدتره و کمی بیرون کشیدم باز مقداری ژل زیخت روش و یواش یواش شروع کردم خودشو محکم و منقبض میگرفت و کار سخت بود اما حالی که میداد اولین تجربه در نوع خودش بود معمولا همه شل میگیرند تا دردش کم باشه اما این سفت گرفته و حالش خیلی زیاد بود به سختی با سمیرا مشغول بودم دیدم دختره که احمد باهاش مشغول بود وقتی قسمت کلفت میرفت تو شدیدا جیغهای عصبی میکشید و خیلی زود ارضا شد منم کارم با سمیرا تموم شد و هر چی داشتم تو کونش خالی کردم برگشت و یه لب خیلی محکم ازم گرفت اما رنگش مثل گچ سفید شده بود و معلوم بود فشار زیاد و سختی رو تحمل کرده! بهش گفتم از صبح که دیدمت تو کفت بودم اما روم نمیشد! گفت اگه صبح نخ میدادی علاوه بر اینکه بهت نمی دادم الانهم از کس کونم محروم میشدی! دو تا از دخترها که اصلا هیچ کاری نکرده بودن وقتی تعجی منو دیدن مونا گفت بخش قشنگ فیلم الانمون لز این دوتاست باورم نمیشد تا بحال دو تا لز واقعی رو ندیده بودم اونها واقعا هیچ عکس العملی به سکس ما نشون نمیدادن و بی تفوات بودن اما گاهی از هم لب میگرفتن یا هم دیگر رو میمالوندن برام خیلی جالب بود که سکس اون دو تارو با هم ببینم احمد کارش با دختره تموم شد و ما سه تا مردها با کیرهای آویزان کنار باقی خوشگلها نشستیم و شروع به شوخی و نوشیدن کردیم اما بیصبرانه منتظر همجنس بازی اون دو تا خوشگله بودم که هر دو مثل باربی بودن … ادامه دارد …

ماجرای پرستارهای سرخس – قسمت سوم نشستم و یه پیک رفتم بالا یه شراب قوی روسی بود خیلی داغم کرد اون دو تا جیگر به اسمهای مینا و آذر داشتن کم کم با هم ور میرفتن آذر کرست مینا رو در آورد سینه های گرد که کمی پائین افتاده بودن ولی خیلی سکسی بودن جا افتاده و ملوس و کمی هم بزرگ بعد مینا کرست آذر رو آذر سینه های اناری و تقریبا کوچکی داشت و بیشتر سینه های مینا رو میخورد و با سینه های مینا خیلی حال میکرد همونطور که سینه های مینا رو میخورد دستشو کرد تو شرتش و کسشو میمالوند میخواست شرت خودشو در بیاره اما نمیتونست بنابراین احمد زحمتوش کشید و کس پشمالو و گنده آذر افتاد بیرون یه نگاه بهم کرد و گفت تو بازیشون شریک شو گفتم ناراحت نمیشن گفت نه وقتی با هم باشن کسم میدن گرچه لذتی براشون نداره! اما همه و بیشتر بهزاد داشت اونها رو تماشا میکرد ولی تیکه های محشری بودن و نمیشد ازشون گذشت آروم رفتم کنارشون و شورت مینا رو درآوردم مینا صافه صاف و تمیز بدون حتی یه تار مو و کسش خیس و لزج شده بود با انگشت کسشو مالوندم براحتی انگشتم تو کسش بازی میکرد ناله اش دراومد و زل زد تو چشمام از این دخترای شیطون نبود و خیلی سنگین و متین بود و نگاهش هزاران حرف داشت که منه خنگ بیشترشو نفهمیدم تو عمق چشماش غرق میشدی سرمو به کسش هدایت کرد و با آذر شروع به لب گرفتن کردن خیلی هیجان داشت دو تا زن زیبا و ملوس در حال لز و من اسلیو اونها شده بودم اما خیلی حال میداد کمی زبونم را لای لبای نازک کس مینا گذاشتم نوک کلیتوریس کمی تیز بود و با زبون خیلی زیاد تحریک میشد برا همین اب کسش خیلی زیاد ترشح میشد کمی بعد آذر سرمو کشوند لای پاش و محکم به کسش فشار داد مال اونم خوردم اما پشمالو بود و خوشم نمیومد کمی بعد که سرمو بالا آوردم دیدم راحله داره کس مینا رو میخوره و قمبل کرده و کسش از لای کون گرد و سفیدش زده بود بیرون تا خواستم برم طرفش دهان بهزار اون کسو از من ربود و انگار به کس خوردن عادت کرده بودم دور دهنم ترشحات کس مینا و آذر بود دهنمو پاک کردمو و چیکو رو بردم سمت کون بهزاد و مالوندم بهش مثل برق گرفته ها از جا پرید و با تعجب بهم نگاه کرد! گفتم ببین اون کسو ول کن وگرنه کونت رو به باد خواهی داد! فکر کرد جدی میگم که با خنده احمد متوجه شوخیم شد و رفت کنار کس راحله بد جوری زده بود بیرون کیرمو گذاشتم درش و کمی روش مایل شدم و گفتم اجازه هست؟ با صدای خمار و تب آلودی گفت باید اول منو میکردی یالا معطل نکن! کیرمو سروندم تو کسش و شروع کردم! خیلی لیز بود و راحت و صدا دار به سرعت ارضا شد و من موندم و کیر تمام قد دیدم مینا هم همونطوری قمبل کرد و گفت میتونی بکنی تو کسم معطل نکردم چقدر این زن خوشگل و تو دل برو بود مثل این خانم معلمهای خارجی که با ظاهر و لباس شیک و قیافه ملوس و خوشگل تو فیلمها هستن کیرمو کردم تو کس مینا این خیلی تنگ بود با سرعت مینا رو میکردم و آذر هم از زیر گاهی مینا رو تحریک میکرد گاهی منو بسرعت آبم اومد با نگاه به مینا گفتم گفتم همون تو و همشو تو کسش خالی کردم وقتی چیکو رو کشیدم بیرون داشت جونهای آخر رو میکند و بعدش کامل افتاد پائین دیگه رمق نداشتم رو یه مبل افتادم اما همه بهم چسبیده بودن و هر کی با یکی یا چند تا مشغول بودن اما بهزاد داشت مونا رو میکرد و بلند بلند گفت میگیرمت حتما میگیرمت و بعد کشید بیرون و آبشو رو شکم مونا خالی کرد هیچکس مثل مینا تو اون جمع سکسی نبود خیلی هم استاد بود آذر بالاخره از مینا دل کند و لخت و عور و بی حال اومد افتاد رو مبل کنار من در حالیکه کیرم کاملا خوابیده و تقریبا مرده بود به آذر گفتم تو واقعا از کیر لذت نمیبری ؟ خندید و گفت چرا اما لذتی که کس و همجنس بازی برای من داره لذت کیر رو کلا از بین میبره من الان انقدر تحریک شدم که تا مدتها هیچی نمیتونه منو تحریک کنه بعد یه نگاهی به چیکو کرد و گفت چیکارش کردی اینقدر گنده شده؟ برای اونهم مفصلا توضیح دادم بعدش گفت آخه من پزشکم و برام خیلی جالبه؟ بلند زدم زیر خنده اصلا یه دکتر هم مگه ممکنه اهل این حرفها باشه! وقتی خنده منو دید پیشونیشو تو هم کشید و گفت مینا بیا مینا جون که واقعا لوند و ناز بود اومد و تا نشست کیرمو گرفت تو دستش و آهسته نوازشش میکرد آذر گفت مینا من چیکاره ام تو بیمارستان ؟ مینا خیلی عادی گفت چطور مگه ؟ گفت آقا باورش نمیشه مینا گفت آذر از بهترین جراحهای عمومیه بیمارستانمونه مارس موندم اینا چی میگن آذر جراحه ؟ !!! مینا گفت چیه شاخت در نیاد مگه چی شده خوب منم متخصص گوش و حلق و بینی ام ضمنا در تخصص خودم جراح هم هستم !!! خیلی تعجب کردم اصلا باورم نمیشد بهزادو صدا کردمو و گفتم اینا راست میگن ؟ بهزاد گفت آره مینا انحراف بینی منو عمل کرده آذر هم آپاندیس سمیرا رو برداشته ! نگاهم به اونها فرق کرد و امیخته به احترام شد خیلی رسمی گفتم مینا خانم و آذر خانم ببخشید اگه جسارت کردم هر دو شلیک خنده رو سر دادن و گفتن اینقدر رسمی نباش گفتم آخه تا حالا با یه دکتر به این صورت برخورد نکردم گفتن خوب حالا کردی و مینا باز کیرمو گرفت و سرشو مکید اما خجالت من از بین نمیرفت اذر که موهاش کوتاه پسرونه بود و قیافه اش شبیه یولیا در گروه تاتو بود رو پام نشست و کم کم عادی شدم همه تقریبا تموم کرده بودن و دو تا از دخترا از جمله مونا رفته بودن و بقیه هم حاضر شدن برن مینا گفت من باید فردا صبح برم مشهد گفتم بیا با هم بریم گفت ماشین داری ؟ گفتم نه اما الان زنگ میزنم بفرستند و اخر شب میرسه صبح با هم میریم؟ گفت جدی میگی ؟ گفتم آره برای تو هواپیمای دربستم میگیرم ماشین چیه ؟ خندید و گفت ناز بشی پسر و بلند شد و همه رفتن من یه شلوارک پوشیدم و برخلاف صبح دیگه چیزی توش نمی لولید تا اخرای شب با احمد و بهزاد گرم صحبت بودیم که ماشین منو یکی از راننده ها آورد البته روی تریلی چون بار داشته و اتومبیل منو هم عقب کانتینر 20 فوتش بار زده بود صبح زود ساعت 5 احمد مینا رو صدا زد و دیدم آذر هم اومده و حاضره گفتم شما هم میای گفت آره و 3 تائی راه افتادیم مزداوند رو که رد کردیم سمت راست یه دشت تقریبا هموار بود با یه جاده فرعی مینا گفت از این ور برو بریم یه جای دنج صبحانه بخوریم پیچیدم تو خاکی و حدود چند کیلومتر از جاده دور شدیم مینا یه جای رو نشون داد و رفتیم و واستادیم از تو وسایلشون یه پتو و مقداری خوراکی آوردن و نشستیم و مشغول شدیم بعدش مینا سرشو رو پام گذاشت و آذر هم بهم تکیه داد و هر دو به دوردستها خیره شدن منم از احساس وجود هر دوشون لذت وافری میبردم کمی بعد خزیدن دستی رو رو کیرم حس کردم دیدم میناست که از رو شلوار داره دنبال کله چیکو میگرده ولی چون حسابی خوابه نمیتونه پیداش کنه ! گفتم مینا جون راحت باش و درش بیار خندیدیو گفت کیرت تا ته تهم رفت و اولین بار بود که از کیر اینقدر لذت بردم دیدی به اطراف زدم شتر هم پر نمیزد و مینا کیرمو درآورد و راستش کرد با اونهمه کسی که دیروزش دیده و کرده بودم زیاد میل نداشتم اما دستای سحر آمیز مینا کیر مرده رو هم شق میکرد منکه مثلا زنده هم بودم کمی ناز و نوازشش کرد و بعد کمی سرشو مکید و به آذر گفت یالا بیا آذر یه نگاهی کرد و فکر کنم فقط بخاطر مینا قاطی شد هر دو با هم ساک و لیس میزدند خیلی زود کیرم آماده به خدمت بود مینا گفت کسی نیاد ؟ گفتم نه بابا تازه بیاد مگه خلافه ؟ خندیدیو آهسته شورتشو درآورد و اومد روش نشست داغی کسش کیرمو سیخ تر کرد آذر بی اهمیت دستش رو رون مینا بود و مینا خیلی نرم و لطیف و با احساس حال میداد از طرفی هوا بسیار خوب بود و نسیم صبحگاهی هم کمی میومد آذر نشست و خیلی عادی با بقایای صبحانه مشغول شد مینا برگشت و دامن لباسشو داد بالا کون سفید و خوش فرمش پدیدار شد بعد خیلی آروم گفت از عقب بذار ولی یواش! متوجه منظورش نشدم برا همین از عقب گذاشتم تو کسش که برگشت و گفت بابا بذار به عقب تازه دوزاری افتاد و کشیدم بیرون! کونش تقریبا آکبند معلوم میشد اهسته سر کیرمو خیس کردم و گذاشتم درش هر چی زور زدم اصلا نشد مینا هم خودشو خیلی شل گرفت ولی بازم ذره ای نرفت تو عرقم دراومد خواشتم بیشتر فشار بیرام که دیدم یه چیزی داره میخوره به کونم دیدم آذره که از کیفش یه رول کرم درآورده و داره میده بمن یه نگاهی بهش کردمو گفتم چیکارش کنم؟ گفت بیا عقب تر و کیر شق شدمو آوردم عقب آذر مقدار زیادی از کرم رو کف دستش ریخت و بعد همشو مالید به کیرم چقدر لذتبخش بود کمی که مالوند انگار خودشم سر حال اومده باشه دیدم دستش رفت سمت کسش و از کنار شورتش کسشو میمالونه مینا جیغش دراومد که یالا بذار دیگه آذر خودش سر کیرمو با سوراخ مینا میزون کرد و با دستش اونو هل داد داخل سرش که رفت تو جیغ مینا به اسمون رفت و پرید جلو کمی بعد گفت چقدر درد داشت! گفتم تا حالا ندادی از عقب؟ گفت نه اما میگن خیلی لذت داره اما اینطوری که آدم جر میخوره ؟ آذر اومد و با انگشت چربش شروع کرد سوراخ مینا رو باز کردن و خودشم قمبل کرده بود و اشاره کرد برم پشتش کسش مثل کلوچه از لای پاش زده بود بیرون و خیلی قلمبه بود گذاشتم در کسش و کمی مالوندم که خودش کیرمو گرفت و گذاشت دم کونش سوراخش حسابی چرب بود و خیلی راحت نصف کیرم رفت تو و شروع کردم تلمبه زدن دیدم اخ و اوخوش دراومده مینا که قضیه رو دید اومد پیش من و تخمامو تو دستاش گرفت کمی بعد آذر ارگاسم شد و کسش ترشحات بسیار زیادی داد بیرون! ناگفته نمونه که با دست حسابی چوچولش رو تحریک میکردم بعد مینا اومد و با نگاه التماس آمیزی خواست که خیلی آهسته بکنم توش ایندفعه آذر ازش لب میگرفت و سینه هاشو میمالوند سر کیرمو کردم تو دیدم خبری نشد این بود که بقیشو هم کردم توش دیدم مینا مثل چوب شد و زبون آذر تو دهنش مونده و اذر هم منتظره کمی بعد جیغ کر کننده اش تمام دشتو پر کرد اما دستمو دور کمرش حلقه کردم و نذاشتم بپره جلو و کمی که آروم شد شروع به کردنش کردم یه خورده که گذشت داشت لذت میبرد و خودشم کلی کمک میکرد کمی بعد ارضا شد ولی من هنوز مونده بودم این بود که اشاره کرد بکنم تو کسش به رو خوابوندمش و گذاشتم تو کس داغش اما چون ارضا شده بود به سختی تحمل میکرد و مرتب جیغ میزد و وول میخورد کمی بعد چیکو هم رضایت داد و کار تموم شد راه افتادیم تو ماشین مینا سرشو گذاشته بود رو شونم و آهسته ازم تشکر کرد و گفت لذت بزرگش رو تجربه کرده رسیدیم مشهد و اونها رو رسوندم خونشون به هم قول دادیم که بازم همدیگر رو ببینیم اما خیلی بندرت اونها مشهد هستن یا من هستم یه بار دیگه هم سکس کردیم اما هیجان اولیه رو نداشتیم ولی مینا از اون اشخاصیه که سکسش همراه با لطافت و احساسه و هنوز کسی مثل مینا رو ندیدم گرچه اغلب کمی خشونت یا شدت در سکس هیجان خاص خودشو داره .

سکس آرش و من و مامان (1) ما یه خونه 4 طبقه داریم که طبقه اول و چهارمش خالیه و خودون طبقه دوم میشینیم . بر حسب اتفاق طبقه سوم رو مجبور شدیم به پسر یکی از دوستای بابام که اینجا دانشجو بود کرایه بدیم . پسر خیلی خوبی بود ازدواج ناموفقی هم داشت که تو جوونیش اتفاق افتاده بود ولی به قول خودش اصلا بهش فکر نمیکرد و خودش زیاد دوست نداشت در موردش حرفی بزنه به همین خاطرم ما زیاد سئوال نمیکردیم اما چون اینجا غریب بود و بابام هم با دوستش رودربایستی داشت یکمی زیاد دورو برش میپلکیدیم که کم و کسری نداشته باشه . اسمش ارش بود و یه پسره ورزیده و سبزه رو و خیلی جذاب با موهای نسبتا بلند و چشمایی مشکی . خلاصه میشه گفت تقریبا رو هر دختری دست میذاشت نه نمیگفت بهش . ماجرا یه یکسالی گذشت و همه چی به خوبی طی میشد و خبری هم نبود . یه مدت من مجبور بودم به خاطر امتحاناتم معلم بگیرم ولی : ارش پیشناهاد داد اگه میخوای خودم میتونم کمکت کنمااا منم قبول کردم و میرفتم پیشش . یه روز صبح رفتم بالا و طبق معمول در باز بود رفتم تو دیدم خوابیده روی زمین و یه ملحفه کشیده رو خودش هیچی هم تنش نیست یه کاغذم کنارش بود که انگار یکی روش بالا اورده بود رفتم نزدیک دیدم نخیر کسی بالا نیاورده ارش خان خودش رو یه تریپ خالی کرده بود و ابش رو ریخته بود رو کاغذ که مثلا کثیف کاری نشه اما واسه من جالب بود چرا خودش رو جمع و جور نکرده بود ؟؟؟؟ به هرحال اومدم بیرون گفتم خب اینم ادمه دیگه خودش رو میخواسته ارضا کنه جلق زده . یه دو روزی گذشت و یه روز اومد صدام زد گفت مهدی یه موقع کسی خونتون نبود بگو یه سی دی دارم ببینیم گفتم باشه خیالی نیست . یه روز مامانم اینا که رفته بودن خرید رفتم بالا صداش کردم اومد و رفتیم تو اتاق من و نشستیم پای وی سی دی و فیلم رو گذاشتیم . چشمای کاملا بسته بود ماله تام کروز . خلاصه فیلمه نیمه و منم که اومده بودم رو تخت دراز کشیده بودم که مثلا فیلم رو ببینم ارش هم روز زمین دراز کشید و فیلم رو دیدیم . من اعصابم خورد شد گفتم اه این به درد نمیخوره گفت خاک تو سرت فیلم نمیدونی چیه گفتم اخه تا دمه صحنه میره اما چیزی نشون نمیده . گفت ا خوشت میاد دارم کاملشم . منم خواستم کم نیارم گفتم بابا پس بزار ببینیم . اونم یه سی دی دیگه از تو پیرهنش دراورد و رفت گذاشت داخل دستگاه . فیلم سوپر یه دختره بود که از دست دوتا موتور سوار فرار میکنه و بعد یه یارو نجاتش میده اونم یه تریپ میبره پسره رو خونه و اونجا در حین کردن یه یارو میاد که ما شرط بستیم که این یارو شوهرشه ولی ارش میگفت نه این دوست پسره دخترس خلاصه هی در این مورد ما حرف زدیم و در حینش هم دیدم ارش کیرش رو راست کرده و هی بهش ور میره . اونم دید من دارم به کیرش نگاه میکنم گفت هان چته مگه ندیدی گفتم نه اخه اینجوریشو نه . یه کیره درازه 25 سانتی البته حدودا با ضخامت زیاد که تابلو بود میگایید هرکیو میکرد . من که روم باز شده بود باهاش گفتم ارش بابا این کیر چیه تو داری خار ملت و میگاد که گفت تازه کجاشو دیدی ؟ و کیرش رو دراورد تازه چشممون به جمالش روشن شد که تازه این کیره چی هست…….. نمیدونم چرا اما ناخوداگاه دستم رفت سمته کیرش و گرفتمش تو دستم . شایدم از تاثیره فیلمه بود ..و یکم باهاش بازی بازی کردم . ارش گفت چیه خوشت اومد گفتم باحاله . گفت خب بخواب تا باحال ترم بشه . دستمو کشیدم و گفتم نه دیوونه مگه خل شدی ؟؟؟؟ گفت اذیت نکن دیگه بخواب کارت دارم . بلند که شدم برم دستمو گرفت و گفت باشه بابا بگیر بشین ته فیلم رو ببینیم . نشستم ولی همچنان به کیر ارش فکر میکردم . من تا اون موقع به هیچ کس نداده بودم یعنی اصلا اهل گی نبودم و زیادم خوشم نمی اومد از همجنس بازی و این حرفا اما نمیدونم حشر کاره خودش رو کرده بود و عقل کامل از سرم پریده بود . خودم اومدم رو زمین کنار ارش دراز کشیدم که مثلا فیلم رو ببینم به بغل جلوش دراز کشیدم جوری که پشتم بهش بود . اونم که اینجور دید مثل من خوابید و اروم دست کشید رو کونم . حسابی چشمام برق میزد اخه یه تجربه جدیدی بود که اصلا هیچ فکری تا اون موقع دربارش نکرده بودم . هرچی بود برام جالب بود. ارش یواش یواش شلوارمو از کونم دراورد و همین طورم شرتم رو . در همون حال برگشتم نگاه کنم ببینم چیکار میکنه دردم واااای کیرش تو دستشه و داره میاره سمته کون من . چشمام رو بستم اونم با اب دهنش چند باز کیرش رو خیس کرد و مالید رو سوراخ کونم . بدنم چون مو نداشت بهم گفت کونم رو قنبل کنم که سوراخش رو ببینه و بزاره توش . بهش گفتم ارش من تاحالا ندادم دردم میگیره هاااا اونم باورش نشد و گفت باشه هواتو دارم … همینو گفت و سره کیرش رو گذاشت دمه سوراخ کونم خیلی درد داشت رفتم جلو و خواستم از زیر دستش فرار کنم. اشک تو چشمام جمع شده بودد اما نمیدونم چم بود که خودمم دلم میخواست طعمشو بچشم . گفتم ارش درد داره گفت خیلی تنگی بچه مگه ندادی تا حالا گفتم نه باور کن اونم یکم بازی بازی کرد با کونم و دوباره کیرش رو روونه کونم کرد اینبار سره کیرش تو کونم جا گرفت و منم برا اینکه دردم نیاد و اونم زیاد فرو نکنه با یه دست گیرش رو گرفتم که اونم خوشش اومد . راش دید که سوراخه کونم انگار جوابگوی کلفتیه کیرش نیست همونجوری شروع کرد به تلمبه زدن تا حدی که فقط سره کیرش میرفت تو کونم و بعدم که حرصش گرفته بود گذاشت لا پام و چند باز تلمبه زود و ابش اومد که اونو ریخت لای پام و همونجوری تا یه مدت کناره هم دارز کشیده بودیم . برگشتم نگاش کنم هم خودم یه جورایی روم نمیشد نگاش کنم هم اون . بهش گفتم این دفعه اولم بود اونم گفت منم تجبه اولم بود که با یه پسر داشتم . گفتم جدی میگی گفت اره . خلاصه یکم همونجوری در مورده سکس حرف زدیم و بعد بلند شدیم . اون رفت طبقه بالا حمام کنه و منم همون پایین . یه چند روزی گذشت و من سعی کردم روابطم رو با ارش زیاد کنم نمیدونم چرا اما دلم میخواست بیشتر باهاش باشم . حالا یا برای سکس یا هرچی دیگه . هیچ رابطه ای تا یکی دوهفته با هم نداشتیم تا اینکه ارش خودش یه لپ تاپ خرید و مثلا برا روز اول منو صدا کرد گفت بیا ببین چطوره ؟ منم رفتم بالا دیدم لپ تاپ رو گذاشته زمین و داره بهش ور میره … گفتم مبارکه به به به پس کو شیرینی ؟ گفت اینجاس بیا بشین ببین . نشستم کنارش و دیدم داره یه فیلم نگاه میکنه اولش خبری نبود ولی یواش یواش تبدیل شد به سکس . منم خوابیدم کنارش و تقریبا اماده شدم برا سکس با ارش . که بهم گفت مهدی از من که ناراحت نشدی ؟ گفت واسه چی ؟ گفت به خاطره کاره اون روزم گفتم نه بابا این حرفت چیه؟ که گفت مطمئنی ؟ گفتم اره بابا . گفت خب من میدونستم زودتر میخریدم اینو که این بالا راحت باشیم . خندیدم و اونم بوسم کرد . جالب بود هردومون میخواستیم رفتارای سکس زن و مرد رو برا هم بازی کنیم اما من بیشتر نقش زن رو داشتم و خیلی هم واسن جالب بودش . از هم لب گرفتیم و منم در حین لب گرفتن دستم رو بردم سمته کیرش وای همون کیره کلفت و دراز باز راسته راست شده بود . خودم برگشتم و خوابیدم به پشت و کونم رو دادم سمت . اونم شلوارش رو دراورد و منم در همین حال شلوار و شرت خودم رو دراوردم . با دستش اب دهنش رو برداشت و مالید یکم به کونم و سوراخ کونم و کیره خودش رو هم خیس کرد . منم به خاطره تجربه قبلیم کیرش رو با دست گرفتم و بردم سمت سوراخ کونم . این مدت اینقده با کونم بازی کرده بودم که خیلی راحت تر کیرش رو گذاشت دمه کونم و با فشار تونست تا حدود یک چهارمش رو تو کونم جا بده . خیلی درد داشت و منم هی خودم رو میبردم جلو که اون نتونه بیشتر بکنه تو کونم . خیلی درد داشت . اونم گفت مهدی یه ده بار دیگه بکنمت قشنگ کیرم رو میتونم تا دسته جا بدم . گفتم حالا فعلا بیشتر نکن که دارم جر میخورم . ارش خیلی حشرش بالا بود و اصلا به من توجه نمیکرد که دارم درد میکشم و میخواست کیرش رو بیشتر جا بزنه اما من نمیذاشتم . گفتم ارش خیلی درد داره یه جوره بی درد بیا تمومش کنیم . گفت چی ؟ گفتم درش بیار و کیرش رو در اورد و من پا شدم نشستم . این دفعه اول بود کیرش رو اینجوری میدیدم واقعا کلفت بود . گفت میخوای چیکار کنی مثلا ؟ گفتم ببین خودت . سرم رو بردم سمته کیرش … کیرش رو کردم تو دهنم . اونم هم شکه شده بود هم خیلی خوشش اومده بود . چشماش رو بست و منم خجالت رو گذاشت کنار عین این ساک زنای حرفه ای مثل حالت سگی جلوش بودم و داشتم واسش کیرش رو میخوردم . که هر از گاهی دندونام میخورد به کیرش و دهنش سرویس میشد . خلاصه خودم کیرم راست شده بود و حسابی داشتم حال میکردم . یه نگام به فیلم سوپر تو لپ تاپ بود و یه چشمم هم به کیره تو دهنم . حسابی کیرش رو خورد و دیدم خیلی خودم هم تحریک شدم . دستم رو بردم و دور کیره خودم حلقه کردم و هم زمان هم واسه خودم کیرم رو میمالیدم اصلا حالیم نبود و حسابی کیره ارش رو داشتم میخوردم . یه لجظه ارش گفت بسه بابا تموم شد . گفتم مگه نمیخوای ابت بیاد ؟ گفت اومد که یه لحظه تعجب کردم گفت چی ؟؟؟؟؟ گفت اومد مگه نفهمیدی ؟ یه لحظه حس کردم تو دهنم لزجه . مزه مزه کردم دیدم بعله ابه ارش اومده بود و دیده بود من خیلی تو حس رفتم تموش رو تو دهنم خالی کرده بود و منم مثل این جنده ها تمام ابش رو خورده بودم . گفتم حیف شد میخواستم ابت رو ببینم . گفت حالا سری بعد دیر نشده که . گفتم اما من ابم نیومده حال نداد زیاد . گفت خب تو که اب منو ندید بزار من ابه تو رو ببینم . من دوزانو نشستم و اونم حالت سگی قبلی منو گرفت و اومد کیرم رو شزوع کرد به خوردن .فکر نمیکنم به یک دقیقه کشید که ابم اومد و اونم تمامش رو واسم خورد . همونجا ولو شدیم تو بغل هم . داشتیم به صحنه اخره فیلم که دوتا یارو ابشون رو تو دهنه زنه خالی میکردن نگاه میکردیم که یهو صدا اومد یه صدا مثل صدای در . بلند شدیم خودمونو جمع و جور کردیم و ارش گفت کیه ؟؟؟ مامانم بود دمه در واستاده بود گفت اقا ارش مهدی ما اینجاس ؟ خودم بلند گفتم اره مامانی اینجام کاری داری ؟ گفت که نه نگران شدم دیدم غیبت زد گفتم ببینم اینجایی ؟ گفتم اره من اینجام . گفت باشه من میرم پایین . یه چند لحظه بعدشم ارش اومد دیدم رو پیرهنش کثیفه گفتم این چیه . گفت چی بعد که نگاه کردیم دیدم ابه بنده بود که یکمیش پاشیده بود رو پیرهنه ارش . گفتم در باز بود نکنه مامانم چیزی فهمیده باشه ؟؟؟ تازه این لکه رو پیرهنتم که ندید ؟؟؟؟ ارش گفت نه بابا فکر نکنم اگه دیده بود که اینجوری نمیگفت . گفتم پس چه جوری میگفت ؟ ارش خندید و گفت مامانت اینجوری صدا میزد اقا ارش این مهدی کونی ما اینجاس ؟؟؟ گفتم نخیر میگفت اقا ارش ساک زن مهدی جان من اینجاس ؟؟؟ خندیدیم و اون روزم تموم شدد . یه روز امتحان داشتم و بعدش قرار بود با دوستام بریم ولگردی . به مامان گفتم که شاید واسه ناهارم نیایم اما دوستام پایه نشدند و منم زودتر اومدم خونه . اومدم تو خونه دیدم مامان نیست و مانتوش و لباساش همه هست . تعجب کردم کجاباید باشه . گفتم بیخیال برم یه سر پیش ارش . رفتم سمت بالا و طبق معمول در باز بود . گفتم بی صدا میرم که اگه کاری میکنه مچش رو بگیرم . رفتم تو دیدم صدا میاد . از اشپزخونه گذشتم و تو اتاق خواب و سرک کشیدم . باورم نمیشد مامان رو تخت لخته لخت خوابیده بود . ارش هم مثل همون حالتی که منو میکرد داره از پشت میکنه تو کسه مامان . یه حالی شدم مامان اخه یه زنه تقریبا مذهبی بود که حتی بعضی وقتا با اهنگهایی هم که من گوش میکردم گیر میداد به لباس پوشیدن و مسائل مذهبی حتی به اینا هم گیر میداد حالا داره به مستاجرمون میده. اونم کی ؟؟؟ ارش ؟؟؟؟ خلاصه سریع اومدم پایین و از خونه اومدم بیرون که اونا چیزی نفهمن و دائم تو راه فکر میکردم همش صحنه ها میومد جلوم . سکس من با ارش و ارش با مامانم ….. ادامه دارد…

سکس آرش و من و مامان (2) بعده یه یک ساعتی برگشتم خونه اول زنگ دره خونه ارش و رو زدم که اگه هنوز خبریه جمع و جور کنن و اگه هم نیست که اینجوری بفهمه من اومدم و حواسش رو جمع کنه . ارش جواب داد کیه گفتم منم بابا کلید ندارم درو باز کن . گفت خوب زنگ خونه خودتون رو بزن که فهمیدم کارشون تموم شده و مامانم خونه است . رفتم تو . مامان ناهار اماده کرده بود گفت مگه قرار نبود ناهار نیای ؟ گفتم اره ولی کنسل شد . گفتش خوب یه خبر میدادی که ناهار بیشتر درست کنم . گفتم حالا و رفتم لباسام رو عوض کنم . من دو تا خواهر دارم که یکیشون ازدواج کرده و خونه شوهرشه و یکی دیگه هم دانشجوه و توی یه شهر دیگه درس میخونه . بابام هم که راننده ماشین سنگینه و ترانزیت میره بیشتر به خاطر همینم اکثرا ما خونمون کسی نیست البته عادتم داریم به این ماجرا و تنهایی . مامانه من پنجاه و یکی دو سالشه و یه زنه نسبتا نه چاقه و نه لاغر . سینه هاشم به نسبت سنش زیاد بزرگ نیستن حدود 75 یا 80 میشن و کس و کون خوبی هم داره . البته من بیشتره این اطلاعات رو بعد از این ماجرا ها به دست اوردم چون قبلش در نهایت از رو سوتین و شلوار دید زده بودم . حسی هم نداشتم تا قبل این ماجرا یعنی اصلا با کسی سکس نداشتم چه پسر چه دختر اما اینبار قتی اومدم خونه سعی کردم مامان رو بیشتر دید بزنم . مامان نشسته بود داشت اب میوه دستی میگرفت . یه لیوان ریخته بود و داشت لیوان دوم رو اماده میکرد . گفتم مامانی ممنون . گفت واسه چی ؟ گفتم اب میوه دیگه . یه لحظه تازه فهمید چیکار کرده و واسه پسرش که قرار نبوده به این زودی بیاد چرا باید اب میوه بگیره ؟؟؟؟ گفت اره خودم هوس کردم گفتم واسه توام میزارم خنک بشه اومدی گلو تازه کنی . راستی امتحانت چی شد ؟ گفت ای بدک نبودش . گفت خوب بیا همین الان میخوری ؟ گفتم نه میزارم شب بخورمش ؟ مامان یه نگاه کرد دید که اخه بدجوری گفتم اینو . راستی ما زیاد تو خونه به هم چرت و پرت میگیم اما نه سکسی و چرت و پرت در حد معمول یکم بیشتر . گفت نه الان باید بیای و بخوری . گفتم توام الان میخوری . مامان گفت زهره مار گمشو بیا اب میوه ات رو بخور . گفتم باشه و اومدم جلوش نشستم مامان جلوم بود و منم داشتم بدنش رو دید میزدم . واقعا خیلی خوب مونده بود شاید کسی میدید میگفت 35 یا 40 بیشتر نداره البته بیشتر به خاطر ظاهر و هیکلش بود . اونم که به خودش حسابی میرسید . چشمم به سینه های مامان بود که قشنگ میشد دید سوتین نپوشیده و وقتی هم اب میوه میگرفت سینه هاش از زیر لباس تکون تکون میخورد . گفتم مامان یه چیزی دیدم یاده یه جکی افتادم گفت بگو . گفتم یه روز این یارو رضویان به زنش میگه خانوم سوتین نبستی ؟ میگه نه از کجا فهمیدی ؟ میگه اخه لق وزنه . مامانم خندید گفت بیشعور . گفتم چرا جک به این قشنگی ؟ گفت جوکت قشنگ بود اما بی تربیت چی دیدی که یاد این جک افتادی ؟ یه تلنگر به نوک سینه های مامان زدم و گفتم ایناروووووو. مامان خواست بزنه منو که در رفتم و بلند بلند خندیدم . رفتم تو اتاقم و فکر میکردم چه جوری میتونم منم به مامانم نزدیک بشم و …. تو ذهنم افکاره مختلف و راههای مختلفی رو میگذروندم …… و بهترین راه رو ارش دیدم مامانم به اون داده بود و مسلما باز این کار رو میکرد . به بهونه های مختلف از خونه می اومدم بیرون و ااونا رو تنها میذاشتم اما سراغ هم نمی اومدن نیمدونم چرا . تا اینکه یه روز گفتم مامان من میخوام امروز برم بیرون شاید شب اومدم شایدم عصر . گفت کجا میری گفتم میخوام برم با دوستام اسکیت مامانم اصلا مخالفتی نکرد گفت باشه اما واسه شام میای که ؟ دیدم انگار اون بیشتر میخواد من برم تا خودم . گفتم نمیدونم زنگ میزنم . یه جورایی ته دلم گفتم مشکوکه کاراش و نکنه میخواد …. رفتم بیرون سریع و دیدم مامان پشت پنجره وایساده منو نگاه میکنه منم جوری که ببینه دارم از خونه دور میشم اومدم تو دیدش . بعده یه بیست دقیقه اومدم یواشکی سمت خونه و درو باز کردم و از پله های پشتی رفتم بالا تا پشت خونه خودمون . یه دیدی زدم دیدم بله حدسم درست بود و مامان رفته بالا . سریع رفتم بالا و از پشت شیشه اتاق خواب ارش تو رو دید زدم . در بسته بود و خدا خدا کردم که بیان تو این اتاق تا من بتونم ببینمشون . همینطورم شد و دیدم اول ارش اومد تو و یه چیزی از تو کمدش برداشت و گذاشت تو جیبش چند دقیقه بعد مامانم خودش اومد تو اتاق . با یه دست لباس خواب که تو خونه خودمون می پوشید …. اومد نشست رو تخت ارش . ارشم نشسته بود روی صندلی اتاقش و با هم شروع کردن حرف زدن به نظر می اومد تازه مامانم اومده بود . شروع کردن به حرف زدن که ارش گفت عاطی خانم ( اسم مامانم عاطفه است اما عاطی صداش میکنیم ) مهدی کجاست ؟ گفتش که رفته با دوستاش اسکیت فکرم نکنم تا شب بیاد . ارش گفت جووون یعنی تا شب وقت داریم ؟ مامانم گفت اره ارش جون . ارش اومد رو تخت کناره مامانم و نمیدونم چی واسش گفت که مامانم خندش گرفت و ارش هم خندید و در همون حال مامان رو هل داد و رو تخت خوابید و شروع کرد لباشو بوس کردن . خیلی دلم مخیواست بتونم این صحنه رو از نزدیکه نزدیک ببینم و اگه شد منم یه کاری بکنم اما نه الان وقتش نبود . ارش هی از مامان لب میگرفت و بدنش رو میمالید . مامان هم دستاش رو حلقه کرده بود دوره گردنه ارش و اونو میکشید سمت خودش . ارش هم دست برد زیر لباس خواب مامان و از رو شرت کس مامانی رو میمالید . من صورت مامان رو نمیتونستم ببینم . ولی معلوم بود واقعا حشری بودش چون هی پاهاشو میمالید به هم دیگه و ارش رو بوس میکرد . ارش یه لحظه از رو مامان بلند شد و مامان رو نشوند رو تخت و خودش اومد رو زمین جلوی مامان نشست . سرش رو برد لای پای مامان و از رو شرت کس مامان رو لیس میزد و بو میکشید . مامان هم خودش لباس خوابش رو شروع کرد دراوردن و فقط الان یه شرت تنش بود با یه سوتین . این تقریبا اولین باری بود که مامان رو اینجوری لخت میدیدم . واقعا ماله کردن بود . ارش خودش بلند شد و پیرهنش که دکمه هاشم از قبل باز بود رو از تنش دراورد . مامان هم هموجا رو تخت دولا شد و شلواره ارش رو همزمان با شرتش دراورد . یه لحظه یک جوووونی گفت که من هول شدم نزدیک بود بخورم به شیشه اتاق . بعد کیره اویزونه ارش رو گرفت دو دستش و شروع کرد به خوردن . کیره ارش وقتی خواب بود با وقتی که بیدار بود زیاد فرقی نمیکرد فقط اونجا سیخ میشد و اینجا سر به زیر بود . . اول مامان چند بار با زبون سر کیره ارش رو خیس کرد و بعد اروم کیرش رو کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن این کارو خیلی اروم میکرد و بعد چند بار اومد زیر کیر و خایه ارش نشست رو زمین و کیر ارش رو از زیرش لیس میزد تا برسه به نوکش . کیر ارش یواش یواش تازه داشت راست میشد . هیچ حرفی نمیزدند یا شایدم میزدند اما من متوجه نمیشدم . بعد که حسابی کیره ارش راست شد مامانم رو زانو بلند شد و جوری که سینه هاش برسن به کیره ارش جلوش زانو زد . بند سوتینش رو باز کرد و سینه های خوشگل و سربالاش رو با دست گرفت و کیر ارش رو گذاشت بینشون . و محکم میمالید دورش . ارش دیگه حسابی تشنه کردن مامان شد بهش گفت دارم میترکم پاشو میخوام بکنمت . مامانم گفت جرم بده نکنم . ارش گفت میخوام خوارت رو بگام. مامانم گفت جووون ارشه من میخواد منو بگاد جووون . و گفت چه جوری میخوای عاطی جونت رو بکنی ؟ گفت کست رو میخوام و مامان رو بلند کرد انداختش رو تخت و خودش جولی تخت واستاد . بعد شرت مامان رو از پاش دراورد و مامانم یکی از پاهاش رو گذاشت رو دوشه ارش و اون یکی رو از تخت اویزون کرد پایین . ارش هم برای اینکه بتونه مامانم رو از کس بکنه مجبور بود یکمی خم بشه تا هم کیرش تو کس مامانی بره هم پای مامان قشنگ رو شونش بشینه . سره کیرش رو گرفت و چند بار رو کس مامان حرکت داد . مامان چشماش بسته بود و هی میگفت یالا بکنم منو زود باش منو بکن که دارم میمیرم . ارش هم کیرش رو گذاشت لای چوچوله مامان و بیشتر تو نمیکرد . با این کارش هم خودش حشری تر میشد هم مامان . مامان دیگه داشت میترکید یه لحظه دوتا دستش رو دور کمره ارش حلقه کرد و اونو کشید سمت خودش تا کیره ارش بره تو کسش . ارش گفت جون چیه ؟ کیر میخوای بهت میدم . اینقد بهت میدم تا جر بخوری . مامان گفت زود باش بخدا دارم میمیرم ارش هم دست مامان رو از دور کمرش باز کرد و کیرش رو با دست گرفت و کرد تو کس مامان . این کارو خیلی سریع انجام داد مامان یهو چشماش راست شد و رو تختی رو چنگ زد . ارش کیرش رو تا نصفه کرده بود تو و یواش تلمبه میزدتا بتونه مابقی کیرش رو بکنه تو کس مامانم و مامانم هم هی اه میکشید و میگفت اره بکن بیشتر میخوام . معلوم بود داره جر میخوره اما باز کیر میخواست . کسش حسابی پره پر شده بود و معلوم بود کیره ارش واقعا کلفت بود و مامانم همچین کیری تا الان نخورده بود . ارش شروع کرد به تلمبه های سریع تر و محکم تر . من هم که داشتم نگاشون میکردم واقعا حال میکردم . شروع کردم با کیرم ور رفتن . یه چند دقیقه ای این حرکت طول کشید و ارش ما بینش کیرش رو در می اورد و محکم میزد تو . مامانم از این حرکت خیلی خوشش می اومد . کمر میزد و میگفت باز بکنم بکنم . کیر میخوام زود باش منو جر بده ارشم نامردی نمیکرد و هرچی مامانم میخواست میکرد . یه لحظه حس کردم ابم داره میاد اما نتونستم جلوشو بگیرم . ابم همونجا اومد و خیلی حال کردم . یکمی نشستم و گفتم که برم تا تابلو نشده . یه لحظه برگشتم نگاه کردم دیدم ارش نیستش و مامانم همونجا دراز کشید . سریع اومدم پریدم رو پله ها و از همونجا که اومدم سریع برگشتم . و از خونه زدم بیرون تا حدود ساعت 9 شب بیرون بودم . رفتم توی یه پارک نشستم و چیزایی که دیدم رو باز مرور کردم . ولی من به منظوری که داشتم نرسیدم . ارش و مامان رو به مقصود رسونده بودم . من باید با مامان رابطه داشته باشم . من نیاز داشتم به سکس و حس میکردم اینو میتونم با مامان حلش کنم . شاید ارش میتونست کمکم کنه …. برگشتم خونه و رفتم داخل . دیدم مامان حمام بود . رفتم از پشت دره حمام صداش کردم دیدم نشنید . رفتم داخله رختکن و صداش کردم اومد پشت شیشه دره حمام و گفت مهدی تویی ؟ گفتم اره مامان . مامان لخته لخت بود و خودش رو چسبودنه بود به شیشه تا صدام رو بشنوه . منم داشتم بدنش رو دید میزدم . هی حرف زدم گفتم مامان شام چی داریم ؟ گفت زنگ زدم جوجه برامون از رستوران بیارن میخوری که ؟ گفتم اره گفت برا همسایه بالایی هم گرفتم اگه اوردن برو بگیر بده بهش . گفتم ارش رو میگی ؟ گفت اره گناه داره بنده خدا . گفتم من بیشتر گناه دارمااا اینقده که به اون میرسی به منم برس . مامانم گفت مگه به تو نمیرسم گفتم نه اینقد که به اون میرسی . مامانم نمیدونست من چی میگم اما من خوب میدونستم . گفت خب بزار دوشم رو بگیرو میام ببینم چی میگی . گفتم مامان میخوای ارش رو بگم بیاد با هم شام بخوریم . مامانم خوشحال شد گفت اره اره بگو بیاد تنها نباشه . گفتم اون تنها نباشه یا تو که گفت یعنی چی خب بچه مردم امانته اینجااا گفتم باشه بابا من تسلیم میرم بگم بیاد اینجا …. ادامه دارد…

سکس آرش و من و مامان (3) من برگشتم تو اتاق و موندم تا پیک غذا ها رو برامون بیاره یه ده دقیقه بعدش غذا ها رو اورد . اونا رو گرفتم و اوردم گذاشتم تو اشپزخونه بعدش رفتم پیش ارش و بهش گفتم که بیاد برا شام پایین . اونم تعارف الکی که نه مزاحم نمیشم اخه زشته جلو مامانت و اینا و من روم نمیشه و کلی کس شعر که منم گفتم تو دلم اره جونه خودت از خداته بیای خراب شی سرمون کس مفتی . کون مفتی . ساک مفتی . سر اخر یه شام مفتم کوفت میکنی دیگه چی میخوای . خلاصه برگشتم و رفتم مامان رو خبر کنم که همه چی جوره . گفتم حتما مامان تو حمامه و باز رفتم داخله رخت کن که دیدم مامانی پشت به در واستاده و داره خودش رو خشک میکنه . باز اولین باری بود که هیکل خوشگل مامانی رو از پشت اونم لخت میدیدم . اصلا انگار نه انگار به روی خودم نیاوردم . صدا کردم مامان یهو هول کرد برگشت و گفت ترسیدم چیه ؟ و مثلا با دستاش میخواست جلو کس و سینه هاش رو بگیره که من مثلا نبینم . با یه دست گذاشت جلو کسش و اون یکی دستشم گذاش رو دوتا سینه هاش . گفتم اووووه حالا مگه جن دیدی ؟ خوبه پسرتم هاااا . گفت چی میخوای ؟ گفتم چیزی که نمیخوام اما عرض کنم که غذا اومد . مهمون جونتونم دعوت کردم . گفت خب برو بیرون میخوام لباس تنم کنم . گفتم حالا بمونم تنت نمیکنی ؟ گفت پررو نشو برو میخوام لباس بپوشم . گفتم مامان راستی اون جکه لق وزنه بود گفتم برات الان باز یاده اون افتادم . مامانم دستش رو از سینه هاش برداشت و حوله رو پرت کرد مثلا سمت من که برم بیرون . من باز خندم گرفت و رفتم بیرون . مامانم هم همینطور داشت میگفت کثافت گمشو بیرون پررو به تو چه که لق میزنه اصلا . گفتم اره به من چه به شوهرت مربوط میشه و کسی که اینا مالشونه . مامان دیگه چیزی نگفت و اومد بیرون . اما فقط با یه شرت و سوتین و حوله حمامش رو هم انداخته بود رو دوشش . گفتم اینهمه گفتی میخوام بپوشم بپوشم همین بود ؟؟؟ گفت نه میخواستم ببینی دیگه لق میزنه یا نه ؟ گفتم از اینجا که معلوم نیست بزار بیام جلو تر . اومدم جلوش واستادم حسابی کیرم راست شده بود و فکر کنم مامانم هم فهمیده بود . گفتم نه حسابی ترنگش کردی اصلا لامسب جا برا لق زدن نداره و دستم رو کشیدم رو سینه های مامانی . مامان یه سوتین عنابی رنگ که نوک هر کدوم از سینه هاش یه دونه قلب بود بهمراهه یه شرت که همرنگ سوتین بود و یه قلب دقیقا جلوی کسش بود پوشیده بود . خیلی جالب بود تضاد رنگشون . تنه سفید و بلورری مامان و سوتین عنابی خیلی جذابش کرده بود . مامان گفت خب یاده جکه دیگه ای که نیوفتادی ؟؟؟ من دلم نمیخواست سینه هاش رو ول کنم اما دیدم خیلی تابلوه اگه این کارو نکنم . بعد یه نگاه به شرت و کسش کردم و گفتم نه فکر کنم همه چی درست باشه حرف نداری الان .فقط بزار اینو یکم بکشم بالا تر تا حسابی رو تنت بیوفته . و دست انداختم دوطرفه شرت مامان و یکمی کشیدمش بالاتر . کس مامانی حسابی از تو شرت قلمبه شد و قشنگ میشد اون تپل مپله رو از رو شرت دید. مامانم گفت چیکار میکنی . اذیت میشم اینجوری . گفتم ببخشید پس یکمی میکشمش پایین تر و تا اومدم اینکارو بکنم مامان خودشو کشید عقب ولی من سریع کمرش رو گرفتم و نذاشتم بره . گفت خودم درستش میکنم تو فضولی شرته منو نمیخواد بکنی . گفتم نه دیگه بزار خودم درستش میکنم . و شرت مامانی رو خواستم بکشم پایین اما کون بزرگ مامان نذاشت به راحتی پایین بیاد شرتش . مجبور شدم دستم رو از عقب و جلو هم بندازم تو شرت تا بتونم بکشمش پایین تر . با این حرکت دستم قشنگ به کون مامان و بالای کس مامان می مالید اصلا دست خودم نبود ولی اگه جلو خودم رو نمیگرفتم حتما همونجا شرت رو میکشیدم پایین و حسابی کس مامانی رو میمالیدم .. کیرم داشت منفجر میشد ولی میدونستم این شروعه روابط من و مامان میتونه باشه . پس باید حسابی باهاش راحت میشدم و بعد نقشه رو عملی میکردم . مامان همینجوری یه نگاش به من بود و یه نگاش به کیر راست شده من که از زیر شلوار حسابی خود نمایی میکرد . شرت مامانی رو چند بار پایین بالا کردم و حسابی کونش رو مالیدم .گفتم خوبه ؟؟ گفت اره ولش کن مابقیشو خودم انجام میدم . گفتم باشه برو یه چیزی بپوش سرما نخوری . گفت شما شرت پایین بالا کردنتون اگه تموم شد برم ؟ گفتم الان تموم شد ولی بعد باز باید چک کنم ببینم خوب هست راحت هستی یا نه . گفت خیلی پررویی بچه و وقتی خواست بره تو اتاقش منم بنده سوتینش رو از رو شونش گرفتم و چون کشی بود ولش کرد تق خورد رو شونه مامان . گفت اخ کره خر درد میاد گفتم نه خیلی باحال بود بزار یه بار دیگه توروخدا . و دویدم دمه اتاق جلوش واستادم . مامان گفت بچه برو گمشو سردم شد میخوام لباس بپوشم . منم همین که داشت حرف میزد دوباره بند سوتین رو گرفتم و اینبار از جلو کشیدم و دوباره ول کردم . وقتی کشیدم سینه مامانی رو خواستم دید بزنم که تقریبا شد و نوک سینه های مامان رو دیدم . سینه های سربالای خیلی خوشگل و خوش فرمی داشت . واقعا دلم نمیخواست مامان رو ول کنم بره دلم میخواست همینجوری میموند. گفت پدر سوخته کبودم کردی بزار برم یه چیزی بپوشم الان مهمون داریم . گفتم ارش که مهمون نیست . اینجوریم قشنگ تریها . گفت ها میخوای همینجوری بیام جلوش ؟ گفتم بیا و گفت ا خیلی بی شرف شدی هاا زشته برو اونور میخوام برم یه چیزی بپوشم . گفتم مامان پس من میگم چی بپوش گفت نه نمیخوام گمشو اونور دیگه . و منو هل داد کنار و رفت تو اتاقشون و درو قفل کرد نذاشت برم تو . منم بیخیال شدم و سریع رفتم تو توالت یه تریپ اومدم اخه حسابی زده بود بالا و دیگه داشتم منفجر میشدم . از توالت که اومدم بیرون . صدای زنگ در اومد گفتم کیه ؟ ارش بود رفتم درو واکردم و اومد تو . حسابی ترتمیز کرده بود خودشو . عطری و ادکلنی و سه تیغی کرده بود گفتم مگه میخوای بری خواستگاری اینجوری نونوار کردی ؟ گفت چرت نگو بچه خب زشته ایجوری جلو مامانت . اینقدم به من نپیچ . گفتم باشه . اومد تو منم داد زدم مامانی اقا ارش اومدن . مامانم از تو اتاق داد زد الان میام شرمنده . منم با ارش رفتیم رو مبل نشستیم جلو تلوزیون . یه چند دقیقه ای بعد مامانم اومد .دهنم باز موند .مامانه منه این ؟؟؟؟؟ حسابی به خودش رسیده بود و ارایش کرده بود . یه شلواره تنگه کوتاه پوشیده بود با یکی از پیرهن های یقه بازش که اغلب تو مهمونی های زنونه اشون میپوشید . یه شال هم انداخته بود روی سرش . و باز سوتین نبسته بود . اینو باز از حرکت سینه هاش وقتی راه میرفت قشنگ میشد فهمید . سینه هاش افتاده بود تو پیرهنش و خوش فرمیش و اندازه اش رو قشنگ نمایون کرده بود . من کف کرده بودم از این حرکت مامان و حتی ارش هم جا خورد وقتی مامان رو اینجوری دید . مامان یه سلام علیک کرد و عذر خواهی کرد و رفت تو اشپزخونه . منم دنبالش رفتم . گفتم مامان اینا چیه پوشیدی ؟؟؟؟ نه به این چادر سر کردنت و حجابات نه به اینکه جلو ارش اینجوری میای ؟؟؟؟ گفت ارش هم عضوی از خانوادمونه و اونم اگه بابات به خانوادش و خودش اعتماد نداشت نمی اوردش اینجا تازشم پسره نجیب و سر به راهیه . گفتم اره خیلی نجیبه . مامان گفت ا زشته حرف نزن پشت سره مردم . داشت با من حرف میزد و بساط شام رو هم روی میز ناهار خوری میچید . همینطور دولا و راست میشد و من تازه داشتم سینه هاشو دید میزدم که چه جوری داشتن از زیر پیرهن و از یقه اش خودنمایی میکردن . مامان باز اون جوکه بودددد . که مامان نذاشت حرفم رو کامل کنم و گفت بسه بابا اره لق میزنه تا چشت دراد . گفتم چشم من که هیچی چشم ارش جونم دراومده بود وقتی دیدشون . مامان گفت کوفت یواش صداتو میشنوه . گفتم نه اینکه نمیدونه چه لعبتی هستی هی خودت و نشونش بده خوب ؟؟ مامان رفت دره اشپزخونه رو بست و گفت مهدی چیه چرا چرت و پرت میگی امروز چیزی شده ؟؟؟ گفتم نه بابا چی باید بشه ؟ گفت نه اخه رفتارت تغییر کرده ؟ شوخی میکنی . متلک میگی ؟ بگو اگه چیزی شده از چیزی ناراحتی ؟؟؟ گفتم نه بابا خوشحالم هستم مامانم به پسره دوسته بابام میده . مامان چشماش گرد شد. گفت خفه شو اشغاله عوضی میفهمی چی داری میگی ؟ گفتم اره میفهمم خوبم میفهمم . مامان یه کشیده محکم زد تو صورتم و گفت گمشو برو بیرون . صورتم رو گرفتم و با یه لبخند گفتم اره من بودم که تو اتاق خواب ارش جون خوابیده بودم و اون میکرد منو تازه با اون لباس خواب مشکی هم من بودم که رفتم خونشون روزی که من رفته بودم اسکیت . و رفتم از اشپزخونه بیرون و خیلی طبیعی پیش ارش نشستم . ارش گفت چیزی شده منم بلند که مامانم بفهمه گفتم نه مامان فهمیده یه نمراتم کم شده یکمی ناراحت شده از دستم اما نمره این ارزش رو داره که سیلی بزنه بهم حتما . مامان هیچی نگفت و ارشم به قول خودش شروع کرد منو پند و اندرز دادن . نمیدونم چرا اما اون لحظه حالم از ارش بهم میخورد اما باز به رو نیاوردم . مامانم یه بیست دقیقه ای موند توی اشپزخونه و بعد اومد بیرون و گفت بفرمایین شام اماده است و خودش رفت تو اتاقشون . منم ارش رو تعارف کردم رفتیم تو اشپزخونه و موندیم مامانی بیاد . مامان بعده دوسه دقیقه اومد . چشماش قرمز بود معلوم بود گریه کرده اما نه ما چیزی به روش اوردیم نه خودش حرفی زد ارشم دید انگار اوضاع خرابه بعده کوفت کردنه شام پاشد و به بهانه درس رفت طبقه بالا . من موندم و مامان . همچنان نشسته بودیم سره میز . مامان سرش رو گذاشت رو دستاش و رو میز . منم که اینوره میز نشته بودم پاشدم و خودم ظرف مرفا رو جمع و جور کردم و گذاشتم تو ظرفشویی و چون کم بود خودم یه حالی به همشون دادم . مامان گفت نمیخواد بزار خودم میشورمشون . گفتم نه میشورم بالاخره باید کار یاد بگیرم پس فردا موقع شوهر کردنم میشه بعد کار بلد نباشم شوهرم کتکم میزنه . مامان یه لبخندی زد و باز سرش رو گذاشت رو میز . منم کاملا اونجا رو راس و ریس کردم . خواستم از اشپزخونه بیام بیرون دیدم مامان گفت مهدی وایسا کارت دارم میخوام باهات حرف بزنم . گفتم من خسته ام کلی کار کردم ظرف شستم مهمون داری کردم میخوام برم بخوابم . مامان گفت باشه برو الان منم میام . پیش خودم دوتا فکر کردم یا اینکه مامان قیده ارش رو میزنه یا اینکه …. من لباس عوض کردم و با یه رکابی و شلوارک رفتم رو تخت و لامپا رو خاموش کردم . مامان یه ده دقیقه ای بعدش اومد تو و گفت مهدی خوابی ؟ گفتم اره . گفت پس چرا حرف میزنی ؟ گفتم من کی حرف زدم ؟؟ مامان اومد کنارم نشست . لباساش رو عوض کرده بود و لباس خوابی رو که خونه ارش اینا تنش بود پوشیده بود . بهم گفت از دسته من ناراحتی ؟ گفتم نه چرا ناراحت باشم ؟ گفت اخه . گفتم من ناراحت نیستم مامان جون بیخیال . یه بوس به لپم کرد گفت درد داره ؟ گفتم ماشالله دستتم سنگینه ها . گفت ببخشید پسره گلم دست خودم نبود . من برگشتم و به پهلو دراز کشیدم و رومو کردم به مامان . اونجا تازه دیدم چی پوشیده بود . گفتم چرا ناراحتی مضطربی چیزیته ؟ مریض که نیستی ؟ مامان گفت اذیت نکن منو با همین لباس اونجا دیدی ؟ گفتم اوهوم اوهوم . گفت راستشو بگو ارش هم میدونه که تو اونجا بودی ؟ یا اصلا نقشه اون بوده ؟ گفتم نه کسی نمیدونه منم یکی دوبار زاق سیات رو چوب زدم فهمیدم برا همینم اومم سر وقتتون حالا هم که چیزی نشده . ناراحتم نباش پاشو برو بخواب . مامانی گفت اخه . گفتم اخه ماخه نداره و پاشدم نشستم . گفتم مامانی لق میزنه گفت نه محکمه محکمه . خندیدیم . لباسش طوری بود و من زیر نوره چراغ خواب تنه بلوریشو میدیدم . گفتم اینو چرا پوشیدی ؟ گفت نمیدونم دوست داشتم برا تو هم بپوشم . گفتم من یا ارش ؟ گفت اذیت نکن مهدی . گفتم باشه من که کاریت ندارم . گفت اما من کارت دارم میخوام پیشت بخوابم .گفت تخته من یه نفرست گفت من میخوام پیشت بخوابم / گفتم هرجور راحتی . یکمی اومدم کنارتر تا جای مامان باز بشه . مامان سرش رو اورد جلو و لبام رو بوسید گفت مهدی دوستت دارم ببخشید اگه ناراحتت کردم . گفتم این باجه یا نشونه دوستیت ؟ گفت هرجور راحتی و خودش رو انداخت رو بدنه من و هردومون خوابیدیم رو تخت . وای خدای من داشتم به ارزوم میرسیدم اما تا چه حد ؟؟؟؟ مامان فقط بوسم میکرد و میگفت مهدی پسرم دوستت دارم ببخشید . منم بیکار نبودم و دستام رو انداختم دوره کمره مامان و گردنش و اونو به خودم فشار میدادم . کیرم قشنگ راست شده بود و همونجا بین من و مامان قد علم کرده بود . مامان دستش رو برد زیرش و کیره منو گرفت تو دستش و هدایت کرد لای پاهاش . حسابی منو حشری کرده بود . لذت سکس رو میخواست بهم بچشونه . بعده کلی لب مامان بلند شد و شلواره منو از پام کشید پایین . دستشو گرفتم و گفتم مامان … مامان گفت هیس هیچی نگوووو . من ساکت شدم و مامان اومد بالا و کناره من جلوی کیرم نشست. از رو شرت کیرم رو گرفت تو دستش و اونو نوازش میکرد . کیرم داشت منفجر میشد . مامانم شرتم رو یکمی کشید پایین .روم نمیشد نگاش کنم چشمام رو بستم . مامانم هم کیره منو گرفت و کرد تو دهنش . سره کیرم تو دهنش بود . اونو اروم مک میزد از شدت حشرم و شهوتم همون موقع ابم اومد و مامانم هم کیرم رو کامل کرد تو دهنش وقتی دید داره ابم میاد و همه ابم ریخت تو دهنش . مامانی ابم رو خورد و یکمیشم دوباره ریخت دوره کیرم و اونو با زبون لیس میزد . خیلی حرصم گرفته بود چرا به این سرعت ابم اومده بود . به مامانم گفتم ببخشید کثیف کاری کردم اونم به همین زودی … مامان گفت عیبی نداره گلم من همیشه پیشتم هر موقع که بخوای الانم اگه باز بتونی من هستم تا هروقت که فقط مهدی خودم ازم بخواد . منم بلند شدم و مامان رو بوسیدم . اما این اصلا حال نداده بود و من میخواستم باز . برا همین لباس خوابش رو از تنش دراوردم . اونم خودش کمک میکرد . گفتم مامانی میخوام کست رو ببینم . گفت باشه عزیزم امشب من ماله توام . منم خوابوندمش رو تخت و بدنش رو که الان فقط شرت و سوتین تنش بود رو نوازش میکردم . از تو این فیلمها یه چیزایی یاد گرفته بودم . و این که از نوک پا شروع به لیسیدن و بوس کردم میکردند و میرسیدن به کس خیلی برام جالب بود برا همین اومدم و شرت مامان رو اول از پاش دراوردم . کس تپل و سفید و بدون موی مامان خیلی خود نمایی میکرد . مامانم هم ترشح کرده بود و حسابی شرتش خیس بود . اومدم پایینه پاهاش نشستم و پاشو گرفتم تو دستم و شروع کردم بوس کردنش . به ساق پاش رسیدم یکمی زیر ساق پاشو لیس زدم و باز اومم بالاتر . مامان یکمی قل قلک شده بود اما هم حرکت واسش جالب بود هم خیلی داشت حال میکرد . من اومدم بالا تر و به رونه پاش رسیدم رونشو لیس زدم و بوس میکردم از داخل رونش بوس های ریز میکردم تا رسیدم به اصل مطلب . کس خوشگل و سفید و تپل مامان که قبلا واسه ارش صاف و صوف شده بود . مامان پاهاشو از هم باز کرد و من درست اومدم بین پاهاش . پاهاشو خودم با دست گرفتم و سرم رو برم لای پاهاش . همینجوری که بوس بوس میکردم رسیدم به کس مامان که هم خیلی خیس بود هم اینکه چوچوله اش زده بود حسابی بیرون . مامان داشت سینه هاشو میمالید . گفتم مامانی بخورم کست رو ؟؟؟ گفت اره مهدی جوووون بخور کسه مامانیت رو میخوای بخوری ؟ بخور پسره نازم بخور که کس مامان خیلی تشنه است ومنم رحم نکردم حسابی کس مامان رو زبون میزدم و زبونم رو پایین به بالای کسش میکشیدم . مامان صداش در اومده بود و حسابی به خودش میپیچید . چون کیره من کوچیکتر از ماله ارش و احیانا بابام بود برا همین ترجیح دادم مامان رو همینجوری ارضا کنم . مامان یکی از دستاش رو برد رو کسش و من همونجوری داشتم زبون میزدم لای پره های کسش رو . مامان گفت مهدی محکمتر بخور کسم رووو و هی کمر میزد . منم باز با ولع بیشتری کسش رو میخوردم . بعد یکی از دستام رو بردم سمت کونش و انگشتم رو راهی سوراخ کون مامان کردم .که هم انگشتم تو کونش بچرخونم هم اینکه کسش رو بخورم . کون مامان به نظرم اومد زیاد باز نبود شاید هم ارش وقت نکرده بود افتتاحش کنه . مامان داشت ارضا میشد و این خیلی برام لذت بخش بود مامان الان جلو من لخت خوابیده بود لای پاشم باز بود و من داشتم کسش رو میخوردم و همزمان کونش رو انگشت میکردم . مامان حسابی اه میکشید مخصوصا وقتی زبونم رو میکردم تو کسش و از بالا به پایینه کسش میکشیدم . مامان چند بار ناله کرد و یه کمره حسابی زد و یه دفعه اروم شد . حس کردم ارضا شده اما چند تا تکون محکم خورد ولی من کسش رو ول نمیکردم و میخوردم تا حسابی ارضا بشه . دیدم از کس مامانی داره ترشح بیرون میاد یه چیزی بود شبیه اب منی خودم اما روشن تر بود . حسابی ابه کسش رو خوردم و اونو با انگشت دوره کسش و کونش مالیدم . مامان گفت مرسی عزیزم . همونجور که خوابیده بود گفتم خب حالا نوبته منه . گفت یعنی باز میتونی مامان جونت رو بکنی ؟ گفت اره مامانه گلم تا صبح اینجا میخوام با هم حال کنیم . گفت جووووووون قربونه تو پسره گلم برم . مامان جونت رو هرجور دوست داری بکنش کسم ماله خودته هرکاری میخوای باهاش بکن . گفتم نه من کونه مامانی رو میخوام .گفت هرچی بخوای بهت میدم و پشتش رو کرد سمت من و خوابید به شکم . گفتم مامانی کونت رو قمبل کن سمته من تا واست کونت رو بکنم . راستی ابم رو میخوای کجات بریزم .؟ گفت هرکاری خودت میخوای بکن . گفتم بریزم تو کونت گفت ماله خودته میخوای بریز و کونش رو داد سمته من . منم لمبرهای کونش رو با دست گرفتم و حسابی مالیدمشون چه کونه بزرگی مامانم داشت . کونش حسابی بزرگ بود و وقتی کونش رو از هم باز کردم سوراخه کونش خیلی قشنگ نمایون شد . کسه مامان هم اینقده تپل مپل شده بود و باد کرده بود که از پشت زده بود بیرون . منم زبونم رو دوره کونه مامان چرخوندم و یکمی خیسش کردم و دوباره زبونم رو از کونش تا زیره کسش کشیدم . مامان خودش رو هی عقب و جلو میکرد و گفت بکن مهدی جون منو . مامانیت و بکن که خیلی تشنه کیرته . گفتم باشه عزیزم میکنمت الان از کون همچین بکنم که ارشم نتونه بکنه . گفت بکن زود باش دیگه . منم مامان رو کشیدم لبه تخت و خودم رفتم پایین و ایستادم . کیرم رو چندبار زدم رو کونه مامان و بعد گذاشتم دمه کونش به مامان گفتم کونت رو از هم باز کن .اخه اینقد گنده بود که اگه همینجوری میکردم تو فقط سره کیرم به کونش میرسید .اونم با دوتا دستاش کونش رو حسابی از هم باز کرد تازه من سوراخه خوشگلش رو تونستم خوبه خوب ببینم . کیرو رو تا کلاهش کردم تو و همونجا نگه داشتم . اخه فکر کنم واقعا زیاد از کون افتتاح نشده بود یکم تنگ بود . مامان داشت منفجر میشد هی میگفت زودباش دیگه جر بده مامانی رو که دارم واسه کیرت میمیرم . منم کیرم رو دراوردم و دوباره زدم تو کونش اینبار یه فشاره بیشتری هم دادم و کیرم تقریبا تا نصفه تو کونش رفت . مامان گفت اخ دارم جر میخورم . اینو منم میتونستم حس کنم .اخه کیره منم بدکی نبود به پای ارش که نمیرسید اما خوب روبراه بود .مامان گفت زودباش تا ته بکن میخوام باز . من باز کیرم رو دراوردم و باز زدم تو چند بار این کارو کردم و هربار بیشتر میکردم توش . مامان حسابی داشت حال میکرد . از یه طرف سینه های مامان رو خواستم نگاه کنم دیدم سوتین مانعه . خودم از پشت سوتین مامانی رو. باز کردم و از زیر سینه هاش رو گرفتم تو دستم . گرم بود و خیلی باحال محکم فشارشون میدادم و کیرم رو تا ته زدم تو کونه مامان . مامان دردش گرفت گفتم درش بیارم گفت نه تلمبه بزن . محکم کیرت رو بزن تو کونم میخوام قشنگ حسش کنم . منم یه پنج دقیقه کون رو کردو و وقتی حس کردم داره ابم میاد به مامان گفتم گفت بریز تو کونم . جوووون دوست دارم ابه پسرم تو کونم باشه . منم حسابی ضربه های اخر رو محکم نثار ون مامان میکرد جوری که تخم هام حسابی با کس مامان برخورد میکرد و این خیلی به مامان حال میداد . یه دفعه حس کردم تمام نیروم داره از کیرم میزنه بیرون مونجا چسبیدم به مامان و با چندتا اه حسابی ابه کیرم رو تو کونش خالی کردم . و همونجا روش دراز کشیدم . نمیدونم کی بود خوابم برد و صبح وقتی بیدار شدم دیدم مامانی بالای سرم نشسته و داره لخت منو ناز میکنه . گفت ببخشید بیدارت کردم . گفتم نه مامان جونم . من کی خوابم برد ؟ گفت همون موقع که کون مامان جونت رو پره اب کردی . خجالت کشیدم . یه نگاه کردم دیدم لباسای خودم هم تنم نیست . مامان رو باز بغل کردو و کشیدمش رو خودم و همونجوری باز بوسش کردم و گفتم ممنون مامانه گلم دوستت دارم . روابطم با مامان عالی شد . هر موقع که میخواستیم با هم حال میکردیم . یک یه هفته ای گذشت و ما توی یه چهارچوب باهم بودیم . شبها لخت تو بغله هم میخوابیدیم و هرجور که دوست داشتیم سکس میکردیم . مامان تو اون مدت به ارش سر نمیزد و هر موقع من حرفی میزدم میگفت فعلا هیس من فقط میخوام الان تو بغله پسرم باشم تو نمیخوای مامانیت رو ؟ منم ساکت میشدم و …. اما خیلی دلم میخواست ارش جلوی چشمام مامانم رو بگاد با اون کیر کلفت و دراز و بد قواره اش میدونم مامانم هم بدش نمی اومد با یه کیره کلفت تر گاییده بشه اما باید صبر میکردیم هردومون تا یه فرصته مناسب تری … ادامه دارد…

سکس آرش و من و مامان (4)به هر بهانه ای میشد من میرسیدم سر وقته مامان و حسابی باهاش حال میکردم . مامان هم بدش نمی اومد با یه کیره جوونو اماده و اکتیو یه حالی بکنه . مخصوصا وقتی کیره بابایی دمه دست نبود و مجبور بود بی کیری سر کنه من به دادش میرسیدم . بابام یه یه دو سه هفته ای اومد خونه و تو اون مدت واقعا میشد سردی جنسی رو توش دید . هرچند که بابام راننده بود و مدتها خونه نبود اما باز وقتی می اومد زیاد به مامان سر نمیزد و اونو نمیکردش . نمیدونم شایدم جای دیگه خودش رو خالی میکرد …واقعا دلیل کارای مامان . اینکه به من و ارش داده بود واسم تعریف شد . همش به خاطره سردی و بی میلی بابا بود و ااینکه سال تا ماه سراغی از کس و کون مامان نمیگرفت . نه اینکه مامان رو برا اینا بخواد اما روابط سکس خیلی اهمیت داره بالاخره اونم ادم بود و دوست داشت خالی کنه شهوتش رو . اما خوب من اینکارو به جای بابام براش انجام میدادم تا مدتها و این جای خالی سکس بابا رو برا مامان تا حدودی پر میکرد .بابا رفت و منم که منتظر رفتنش بودم خوشحال از اینکه باز برمیگردیم به چند مدت قبل و حسابی با مامانی حال میکنم . مامانم راضی بود از این موضوع اینو قشنگ میشد از چشماش بخونی . لباس پوشیدن مامان تغییر کرد . رفتارهاش با من کاملا سکسی شد . خوش اخلاق تر و خیلی باحال تر بودیم تو خونه و حسابی خوش میگذشت . یادم نمیاد مامان لباس درست حسابی تو نبود بابا پوشیده باشه و این فضای خونه رو خیلی حشری کننده تر میکرد . امتحانات خواهرم کم کم داشت شروع میشد و به خاطره فرجه ای که داشتند اومد خونه . خیلی تغییر کرده بود . تپل تر و روبراه تر شده بود . برخلاف بدن همه ما که خیلی سفید بودیم این یکی خواهرم یکمی سبزه بود . از اون سبزه های با نمک . با قد نسبتا بلند هیکل لاغر و کون نسبتا بزرگ و سینه های نسبتا کوچیک . نهایت شصت یا شصت و پنج میشد .به قول مامانم به درد شبکه فشن میخورد بره واسشون پرو لباس کنه . اتفاقا خواهرم خیلی دنبال ارایش و مد و این حرفا بود و همیشه به همه سر پوشیدن و اینا گیر میداد . وقتی اومد خونه چون بیخبر اومده بود ما زیاد وضعیت درستی نداشتیم . من که اکثرا با شرت تو خونه میگشتم و مامان هم یه پیرهن با دکمه های باز و دامن کوتاه خونگی یا شلوارک میپوشید . که به قول خودش میخواست همه چی و همه جاش لق وزنه . این خیلی مرسوم شده بود بین من و مامان . یه بارم مامانم گفت همین جک شروع سکس و جریانات سکسی بین اون و من شده بود . مرضیه خواهرم اومد خونه و با دیدن من که اونجوری رو کاناپه نشسته بودم و مامانی که توی اشپزخونه بود و بلند بلند جک میگفت یکمی جا خورد . من مرضی رو دیدم و پاشدم سلام کرم و روبوسی و اینا که گفت چرا این ریختی مگه کسی خونه نیست . گفت هست فقط مامانه . گفت مگه قراره کسه دیگه ای هم باشه ؟ گفتم خوب نمیدونم . مامان هنوز سرش به اشپزخونه و اشپزی بند بود و هراز گاهی اوازی میخوند یا یه چیزی تعریف میکرد و اصلا متوجه اومدن مرضیه به خونه نشده بود . مامان شروع کرد یه جک واسه من تعریف کردن منم هی میخواستم برم و به مامان بگم که چه خبره اما مرضی نذاشت و جلوم رو گرفت و اروم رفت سمت اشپزخونه و گوش میکرد که ببینه مامان چی میگه . مامان داشت میگفت که دختره به دوست پسرش میگه که عزیزم بعد از ازدواجم منو همینجوری از کس میکنی ؟ من داشتم اب میشدم از خجالت و سرخ شده بودم . مرضی مات و مبهوت نگاهه من میکرد که مامان داد زد مهدی گوش میکنی ؟ من زبونم بند اومده بود که مامان اومده بیرون ببینه من چرا ساکتم که یهو با دیدن مرضی یه جیغ کشید و گفت کی اومدی ؟ چرا بیصدا اومدی و هونجوری دست کش به دست اومد مرضیه رو بوس کرد و اصلا به روی خودش نیاورد که چه گندی زده . مرضیه هم گفت مامان چی داشتی میگفتی ؟؟ مامان گفت من چیزی نمیگفتم و حسابی خودش رو زد به اون راه . مرضیه هم هنوز باورش نمیشد که چیا شنیده بود . بعدش هم زیاد سعی کرد به روی خودش نیاره . مامان هم گفت بیا ببینم دختره گلم دانشگاه خوش میگذره ؟ چه خبر ؟ دوست پسر پیدا کردی یا نه ؟ و هی شروع کرد با مرضیه حرف زدن که مثلا اون ماجرا رو بیخیال بشه . بعد اومد پیش بندش رو باز کرد تازه فاجعه اونجا بود . اخه مامان یه لباس باز پوشیده بود . از دکمه ها فقط پایین رو بسته بود . سوتین هم که قربونش برم نداشت و پیرهنش نهایت تا رو نافش بیشتر نمی اومد . از نافش تا شلوارش یه دو سه سانتی خالی و بعد یه شلواره استرج تنگ که زیر اونم چون شرت نمیپوشید و بدنش هم هیکلی بود کس ورقلمبیدش رو قشنگ میشد دید. مرضیه فقط داشت نگاه میکرد . من هی به مامان اشاره کردم که درست کنه وضعیتش رو . که مامان هم باز بیخیال یکی در میون دکمه هاش رو بست . مرضیه یه اشاره به من کرد و خواست به مامان بفهمونه که چرا جلو این اینجوری هستم و خودشو جمع و جور کنه اما مامانی اصلا انگار تو این وادیا نبود و خودش رو زده بود حسابی به کوچه علی چپ . پرشید مرضیه شام چی دوست داری برات بپزم ؟ مرضیه هم که تو هپروت بود با ان و من گفت نمیدونم هرچی پختی میخوریم . مامان گفت فسنجون میپزم که دوست داری . منم اومدم بیرون و اونا رو گذاشتم به حال خودشون . دیدم مامان داره با مرضیه حرف میزنه و مرضیه ازش دلیل اینکاراشو میخواد . بهش گفت مامان چرا اینجوری شدی ؟ چرا اینقده راحت جلو مهدی میای ؟ زشته مامانی خجالت بکش من که حسابی سرخ و زرد شدم اینجوری تورو جلو مهدی دیدم . مامان گفت مگه غریبه است خب پسرمه چیزی نشده که چرا اینجوری شد مرضیه ؟؟؟ مرضیه گفت تو یه جوری شدی مامان نه من . مامانم گفت پاشو برو لباساتو عوض کن بیا اینجا که کلی حرف داریم با هم . منم سرم رو بند کردم به درس و کتابام ولی خیلی دلم میخواست بدونم مامان چه جوری مرضیه رو راضی میکنه .خلاصه بعده یه چند دقیقه مرضیه اومد تو اتاقه من و از حال و احوالمون سئوال کرد که چی شده و چیکار میکنیم و این حرفا منم طبق معمول جوابشو میدادم . موبایلش زنگ زد . برداشت و یه نگاهی کرد و سریع رفت بیرون . منم اومدم بیرون که ببینم چی شده ؟ دیدم رفت تو اتاق مامان اینا و یواش داره حرف میزنه . هی فحش میداد و میگفت بگو بره گمشه کثافت و این جور حرفا . تنها چیزی که فهمیدم این بود که به دوستت بگو این بود معنیه عشق و دوستیش که منو ببره خونش و مستم کنه و با دوتا مثل خودش دخله منو بیاره ؟ باشه بهم میرسیم .شاخ دراوردم مرضیه ؟؟؟؟؟ اینجوری نبود که با دوتا از هم محله ای هامون تو استارا قبول شده بودن و با هم خونه گرفته بودن اونجا بابا هم چون تو مسیره ترانزیتش بود هر از گاهی سر بهشون میزد . اما نمیدونستیم که ابجی ما عرق میخوره و دوسه تا دوسه تا ساپورت میکنه . البته من تا یادم میاد مرضیه عشق دوست پسر داشت و همیشه با دوستاش که حرف میزد دلش میخواست از دوستای خودش و اونا باهم حرف بزنن . ولی خوب اینجوری نبود هرچی بود . من بیخیال شدم که بیام . مامان پشت سرم بود گفتم مامان یه چیزی ؟ گفت چی گفتم بیا بریم برات بگم . رفتیم تو اشپزخونه و چیزایی که شنیده بودم رو برا مامان گفتم . مامان گفت قبل دانشگاه یکی دوتا دوست داشت منم میدونستم اما زیاد اذیتش نمیکردم اما حالا ….گفتم مامانی باهاش حرف بزن ؟ گفت باشه . گفتم نگرفتی مامان جون گفت چیو . گفتم من و تو من و مرضیه اصلا ما سه تا به هم . مامانم فهمید گفت مهدی چی میگی من به مرضیه بگم بیاد باهامون بخوابه ؟؟؟ اصلا و ابدا فکرشم بیرون کن از سرت . گفتم مامان من حلش میکنم فقط تو اوکی بده . مامان گفت مهدی دیوونه بازی در نیار مگه عقلت کم شده ؟ گفتم مگه شما و من عقلمون کم بود که میکردمت یا با هم سکس داشتیم . مامان گفت این فرق داره گفتم نوچ فرق نداره . بگو باشه باقیش با من . مامان مونده بود چی بگه . ساکت بود و به زمین نگاه میکرد گفتم سکوت علامته رضاست نه ؟ مامان گفت نمیدونم والا اما میترسم تا سره سال نشده بخوای او یکی و اون یکی و سر اخر هم بابات رو ترتیبشون رو بدی ؟ گفتم حالا واسه تو که بد نشده . مامان گفتو اوم اره . خب برو گمشو که من الان قاط میزنم و میگم نه ها . که پریدم یه بوسش کردم و یه بشگون هم به نوکه سینش گرفتم و در رفتم . مامان گفت خیر نبینی همه بدنه منو تو کبود کردی ….رفتم تو اتاق پیش مرضیه . هنوز داشت با تلفن حرف میزد تا من رفتم تو گفت مهدی برو بیرون میخوام حرفه خصوصی بزنم .گفتم راحت باش م کاری باهاتون ندارم . اشک تو چشماش جمع شده بود و معلوم بود خیلی ناراحته . گفتم چیزی شده که خواهش کرد برم بیرون . منم گوشی رو از دستش گرفتم و قطع کردم . گفت دیوونه چرا اینجوری میکنی ؟ گفتم میخوام باهات حرف بزنم . گفت ببین اعصاب ندارم بگو چی میخوای ؟ گفتم اذیتت کردن ؟ گفت کیا ؟ گفتم همون چند تا گفت چی میگی ؟ گفتم اون دوسه تا نامرد که یختن سرت . گفت کسی سره من نریخته چرت نگو . گفتم اونا که بهت مشروب دادن مستت کردن . باقیشم بگم ؟؟؟؟؟؟ گفت تو گه خوردی حرفای منو گوش کردی کفتم خیلی خری دارم باهات اروم حرف میزنم ارومم جواب بده . اشکش دراومد و گفت گولم زدند . و شروع کرد به گریه کردن و بعد جریانه اینکه چه جوری رفیقش بهش کیر میزنه و اون با یه پسره پولدار اشنا میکنه اونم تریپ لاو ورمیداره و مرضیه رو خر میکنه و میبره بهش مشروب میده وقتی مسته مست میشه با دوتا دیگه از دوستاش حسابی میکنن مرضیه رو . بهده اینکه حسابی خودش رو خالی کرد گفتم مرضیه من و مامان با هم خیلی راحت شدیم . گفت دیدم . خیلی خیلی هم راحت شدین با هم . گفت تازه کجاشو دیدی؟ گفت چطور گفتم شب بیا تو اتاقه مامانی من بهت میگم . گفت همونجا میخوابم گفتم خوب بهتر . الانم خودتو ناراحت نکن خواهر گلم پاشو دست و صورتت رو بشور که کلی کار داریم . اومدم بیام بیرون که گفتم راستی میدونی ته جوکه مامان چی میشه ؟ گفت نه بگو . گفتم پسره میگه اره عزیزم اگه شوهرت اجازه بده حتما اون موقع هم از جلو میکمت . و زدم بیرون . خواهرم هنوز متحیر بود از تحولات عجیب توی خونه . اومدم پیش مامان و گفتم مامانی همه چی درسته درسته . گفت یعنی چی چی بهش گفتی ؟ گفتم شب میفهمی . شام رو همگی تو اشپزخونه خوردیم و یکمی هم درباره این مدت که نبودش حرف زدیم و بعده یکم تلویزیون و دوش مرضیه رفتیم که بخوابیم . مرضیه رفت تو اتاق مامان اینا بخوابه نم رفتم تو اتاق خودم . مامان که هنوز نمیدونست جریان چیه شب بخیر گفت و رفت که تو اتاقه خودشون پیش مرضیه بخوابه . گفت ولی نگفتی چی شد ها که گفتم میفهمی عجله نکن . شب بخیر گفتیم و همه لامپها خاموش بود . حسابی به دلمم صابون زدم که الان تو اون اتاق اونوری دوتا کس نازه خوشگل خوابیدن و من احتمالا تا چند دقیقه دیگه قرار بود هر دو رو بکنم . اون دوتا کس یکی مامانه نازه خودم بود با اون بدنه سفید و موهای وزش و کس دوم خواهره سبزه خوشگلم بود با اون موهای بلند و نازش . راستی ارش هم برا فرجه ها رفته بود خونشون و هیچ کس خونه نبود . ساعت حدود یک شب شد . و من داشتم با خودم ور میرفتم . یه تریپ جلق هم زدم که اگه خواستم اونجا با مامان و مرضیه دست و پنجه نرم کنم باز بی جنبه بازی در نیاره و زرت ابم نیاد . پاشدم رفتم از اتاقم بیرون . تو اتاق مامان اینا رو یه سرکی کشیدم . دیدم مامان و مرضیه به پهلو و رو بروی همدیگه خوابیده بودن و یه پتو کشیده بودن رو خودشون . من اروم رفتم تو و پشت مامان نشستم رو زمین جوری که مرضیه من و نبینه . مامان یه دامن بلند پوشیده بود و یه لباس صورتی با سوتین قرمز که رنگشو قشنگ میشد از زیره لباسش دید .دامن مامان رو سعی کردم بدم بالا و دستم و کردم داخل دامن . دستم رو کشیدم رو رونای مامانی . چند بار از بالا تا پایین رونش رو مالیدم . چون پاهاش رو هم بود نمتونستم به جلوش دست بزنم اما کونش کاملا طرفه من بود . دامن رو تا اونجا که جا داشت و پاهای مامان اجازه میداد دادم بالا و شرت مامان رو دیدم . شرت ست بود با سوتینش . این عادت مامان بود یا نمیپوشید یا هم رنگ میپوشید کلا ست کردنش منو خیلی اورده بود . یه دست مالیدم لای کونه مامان که یهو بیدار شد و برگشت و اروم گفت دیوونه چیکار میکنی حاا مرضیه بیدار میشه گفتم بشه خب مگه دارم چیگار میکنم و تازه کاره اصلی مونده . مامان خیلی سعی کرد منو دور کنه اما من سر اومدم و نذاشتم . بالاخره رفتم پشتش خوابیدم و یکی از پاهاشو دادم بالا تا کونش قشنگ بیاد سمت من و من بتونم کیرم رو بزارم لای پاش . مامان هم سعی میکرد یواش کاری کنه تا مرضیه بیدار نشه . منم دست بردار نبودم . جالبیش به این بود که وقتی کیرو رو گذاشتم لای کون مامان و تلمبه میزدم تخت هم حرکت میکرد و قیژ قیژ صدا میداد مامان هی میگفت مهدی یواش الان بیدار میشه ابروم میره خب . گفتم نترس بابا نمیریزه ابروت . یع لحظه کیرم رو گذاشتم دمه کون مامان و خواستم از کون بکنمش که تا کیرم رفت تو مامان یکمی رفت جلو و سرش خورد به سره مرضیه مرضیه لای چشمش رو باز کرد و وقتی دید من پشت مامان خوابیدم . پای مامانم بالاست و تقریبا پتوی رومون هم عقب بود یه لحظه جا خورد و پتو رو کامل داد عقب . تازه دید به به دامن مامان کاملا بالاست و شرتش رو انداخته یه کنار تازه کیر مبارکه بنده هم تو کونش بود . گفت شکاها چیکار میکنین ؟ گفتم هیچی خواهری یکمی داریم با هم حال میکنیم . گفت مامان چیکار میکنی تووووووو ؟ مامان ساکت ود و هیچی نمیگفت . من مجبور شدم کیرو رو از کون مامان در بیارو و بلند شم برم سمت مرضیه . مرضیه با دیدن شلوار و شرت پایینه من و کیره راست شدم یه جیغ زد و دستاش رو گرفت جلو چشماش . منم سریع رفتم جلوش . گفتم که من که گفته بودم یه برنامه ای داریم این همون برنامه است حالا چشماتو باز کن تا همه چیو ببینی . مرضیه همچنان همونجوری بود که من هولش دادم رو تخت و به زور شلواره تنش رو دراوردم . هی میگفت مامان توروخدا یه چیزی بهش بگو . مامان هیچ کاری نمیکرد و هیچی هم نمیگفت . من موفق شده شلوارش رو دربایرام و اونم چون مثلا میخواست کیر داداشش رو نبینه دستاش فقط جلو چشماش بود و التماس میرد به من و مامان که تمومش کنیم . یه لحظه از دهنم پرید گفتم هان خوب میری خونه دوست پسرت دو سه تای حال میکنین و هیچی نمیگی حالا چرا کلی بازی درمیاری . یه لحظه دستاش رو برداشت و به من و مامان نگاه کرد . هیچی نگفت دیگه و کاملا خودش رو ول کرد . برگشت رو به مامان کرد و گفت مامان شماها چیکار میکنین تو این خونه . منم با پررویی تمام دکمه های لباس مرضیه رو باز کردم و اونو با یکمی زور از تنش دراوردم . به مامان گفتم توام بیکار نباش دیگه اون لباسای توام من باید بیام دربیارم . مرضیه چشم به چشمم دوخت و هیچی نگفت . منم برا اینکه خجالت نکشم اصلا نگاش نکردم و کاره خودم رو کردم. شرتش رو به مکافات دراوردم و سوتینش رو هم فقط تونستم بدم بالا .خوابیدم روش . شروع کرم ازش لب گرفتن . اون کاری نمیکرد و کامل خودش رو گذاشته بود در اختیار من .یه نگاه به مامان کردم و گفتم شروع کن دیگه . مامانم سریع دامن رو کشید پایین و شرتشم دراورد و سوتین رو هم دراورد و پرت کرد یه سمتی . اومد کناره ما دوتا و بدنامون رو نوازش میکرد . من سرم رو بلند کردم . مرضیه یه نگاه به مامان که الان لخته لخت کنارش بود انداخت و سرش رو برد سمت مامان و ازش بوس رگفت دیدم مرضیه هم داره شل میشه و داره میاد توراه . از سینه هاش چندتا بوس گرفتم و اونا رو میمالیدم . کم کم صدای مرضیه هم دراومد و من شکمش رو میبوسیدم و مامان سینه اشو داد تو دست مرضیه و همینطور که ا هم لب میگرفتن و زبونشون رو ه صورته هم میمالیدن من به کسه مرضیه رسیده بودم . پاهاشو دادم بالا و به کسش یه زبون کشیدم . یه اهی کشید و خودش رو جمع کرد گفتم چیه بابا تازه اولشه هااااا .دوباره پاهاشو باز کرد و گذاشت من برم لای پاهاش . مامانم بیکار نبود واومد جلوی صورته مرضیه نشست جوری که کونش سمته من بود و کسش سمته صورته مرضیه . کون مامان وقتی نشسته بود رو مرضیه حسابی گنده تر بنظر میرسید و سینه های مرضیه رفته بود لای کون مامان و مامان خودش رو حسابی قر میداد رو سینه هاش . سره مرضیه رو گرفت بالا و چسبوند به کسش . من کس مرضیه رو میخوردم و مرضیه کس مامان رو . بعد که حسابی سیر شدم از کسش گفت مامانی بلند شو . مامان بلند شد و من مرضیه رو بلند کردم و برگردوندم به پشت و باز بهش گفتم بخواب به پشت میخوام بکنم . مرضیه برگشت نگاه کرد به من و مامان که لخت کنارش ایستاده بود گفت من اوپن هستم . من چشمام برق زد مامانی تعجب کرد گفت چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کی اینکارو باهات کرده ؟ که گفت بیخیال خراب نکنین سکس رو . من گفتم نه کونه ابجی جون رو میخوام بکنم . . زیرش یهدونه متکا گذاشتم تا حسابی کونش بیاد بالا . مثل مامان کونش بزرگ نبود اما خیلی تازه تر بود و خیلی هم تنگ تر به نظر میرسید . همونجوری که نشسته بودم رو رونای پاش مامان اومد کنارم واستاد و من ابه دهنم رو مالیدم دوره کیرو و یکم هم دوره سوراخ کونه مرضیه و خواستم فرو کنم تو کونش که گفت نه تورخدا من ندادم از پشت یواش یواش و حسابی نکرده شروع کرد به خواهش که از پشت نکنمش . منم گفتم خب بلند شو برگرد . من اومدم سمتی که تخت تکیه اش به دیوار بود نشستم و رو کردم به مامان و مرضیه گفتم برام میخورینش ؟ جفتشون اومدن دوطرفه من و هردوشون کیرم رو گرفتن تو دستشون و به نوبت برام ساک میزدن . حسابی داشتم حال میکردم از یه طرف مامان له له میزدم برا کیرم از یه طرفم مرضیه حسابی حشری شده بود و میخواست کیرم رو تا ته بکنه تو دهنش . من خیلی بی جنبه بودم و رو ساک زدنم حساس بودم . بهشون گفتم ابم میاد اینجوری نخورینش اونا هم مثل اینکه منتظره این حرف باشن شروع کردن تند تند کیرم رو خوردن و ساک میزند برام و گاهی دندونای مرضیه به کیرم میخورد و خیلی اذیت میشدم اونم میفهمید و نوبت رو میداد به مامان . گفتم داره ابم میاد مامان نکن . که حسابی دیونه شدن و کیرم رو تا ته و محکم میکردن تو دهنشون . ابم اومد و من با تکونن محکمی که خورد اونا هم فهمیدن صحنه جالبی بود هرکدوم میخواستن ابه من بریزن تو دهنه خودشون . مرضیه گفت مامان تو خیلی خوردی از اینا بزار برا من و شروع کرد به مک زدنه کیره من تماماه ابم رو خورد و قورتش داد . من بیحال بودم و اونا هم شروع کردن به لب گرفتن از همدیگه . مرضیه به مامان گفت تف ن تو دهنه من . مامان هم اینکارو براش کرد و مرضیه خیلی حال کرد مامان دید حال میده به مرضیه هم گفت که اونم واشس اینکارو بکنه . اما متو دهنه مرضیه ابه من بود و ابه دهنش خیلی لزج بود و وقتی اونو میریخت تو دهنه مامان صحنه جالبی درست کرده بود . وقتی حسابی جمع و جور کردن مرضیه گفت تموم شد ؟؟؟ که مامان خندید گفت این داداشت خیلی قویه تا چند بار حسابی ما رو نکنه ول نمیکنه که . مرضیه یه نگاه به من کرد گفت اره ؟ گفتم اره ه ه ه ه ه ه هو اومد ازم لب گرفت . من مرضیه رو از کس کردم اون شب مامان هم خوابید جلوی مرضیه و مرضیه براش کسش رو میخورد اول مامانی ارضا شد و بعده چند باره که حسابی کس مرضیه رو کردم اونم ارضا شد و منم ابم اومد که اینبار ابم رو رو کس مرضیه ریختم و مامانی اونو با انگشت رو شکم مرضیه پخش کرد و بعد بدنش رو لیس میزد. اونشب تا صبح سه چهار باری باهم سکس کردیم و هردفعه یک مدل . مامان خیلی خوشش اومده بود و بیشتر از مامان مرضیه بود که انگار از وضعیت پیش اومده خیلی خیلی راضی بود . کس ماما و خواهری رو فتح کرده بودم خیلی از این بابت خوشحال بودم . اما من این اون چیزی نبود که میخواستم . من عاشق سکس همزمان دومرد با یه زن بودم که باید اینو هم محقق میکردم . مرضیه خواهرم به مامان گفت بیا همینجا بخوابیم تو بغله هم تو هم برو گمشو تو اتاقت که حسابی حال کردی ها گفتم ماها نکردین ؟ خندیدن و مامان یه بوس به کیرم کرد و گفت مرضیه جون گه این داداشیت نیود نمیدونستم از بی کیری چیکار کنم تو این خونه . گفتم ارش جون مامان بود اگه من نبودم . مامان باز گفت خفه نمیخواد پرونده رو کنی . مرضیه باز متعجب بود . اخه اونروزی که میخواست بره خانواده اینجوری نداشت . حالا همه چی فرق کرده بود و خیلی قشنگ تر شده بود …..