بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | یکشنبه – ۱۶ آبان ۱۴۰۰

داداشم منو کردش سلام من سارا هستم 20 سالمه داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به چندروز پیش… تو خونه نشسته بودم و فیلم تماشا میکردم که در زدن…درو باز کردم دیدم داداشمه،منم جز نیم تنه و یه دامن خیلی کوتاه هیچی تنم نبود…خلاصه داداشم نگاش رو خط سینم قفل شده بود و نه من تکون میخوردم نه اون،بالاخره دست از نگاه کردن برداشت و اومد تو…منم رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم..یهو درو باز کرد اومد تو…گفتم:چیه شایان…گفت:هیچی یه کوچولو بهم حال میدی؟؟؟؟منظورشو خوب فهمیدم…راستش خودمم بدم نمیومد که حال کنیم اونم با داداشم خلاصه قبول کردم…لبخندی از روی رضایت زدم اونم خوشحال خیز برداشت سمتم…اول لبمو خورد….کم کم داشتم حشری میشدم…اومد پاین و گردنمو بوسید بعدش پایین تر رسید به سینه هام…نیم تنمو ازتنم کشید و شروع کرد به خوردن سینه هام خیلی حال میداد…سرمو بالا گرفتمو هی اه میکشیدم… یهو سینمو ول کرد و رفت سمت کسم دامنمو دراورد و کسمو خورد دیگه داشتم خیلی حشری میشدم….صدای اه و نام هم بلندتر شده بود..هی کسمو میخورد و میگفت جوووووون جوووووووونم چه کسی داری جوووووووونم…خلاصه حسابی که کسمو لیسید شلوارو شرتشو دراورد و گفت برام ساک بزن…منم ازخدا خواسته شروع کردم به ساک زدن کیرش خیلی بزرگ بود…یکم ازش میترسیدم ولی خب شوتم بر ترسم غالبه کرد…حالا صدای ناله و اه اوه اون بلند شده بود… بالاخره بعد یه ربع ساک زدن کیرشو ول کردم…دراز کشیدم وسط اتاق و گفتم:بیا شایان بکن تو…شایان هم خوشحال اومد جلوم نشست و کیر بزرگشو روی کسم تنظیم کرد…و اروم فرو کرد تو که جیغم رفت هوا….کیرشو دراود و گفت چی شدی؟؟؟گفتم:خیلی درد داره شایان…گفت:یخورده تحمل کنی حله …دوباره فرو کرد..اروم اروم..بیشتر داد تو…نشد که داد نزنم…قلبم تند میزد…ولی اون حواسش به من نبود با یه حرکت سریع تا ته فرو تو کسم کیر گندشو…دستمو گذاشتم رو تخم کیرش و کشیدم عقب اما شایان هیچ تکونی نخورد و شروع کرد به تلمبه زدن…وحشیانه تلمه میزد و من از درد جیغ میزم…کسمو بعد از دقیقا 20 دقیقه تلمبه زدن ول کرد و گفت:برگرد… به حالت سگی نشستم…کیرشو گذاشت رو سوراخ کونمو فرو کرد تو…اوف از پشت دردش بیشتر بود…باز اه و ناله و فریاد من بود و تلمبه زدنای اون…هی تلمبه میزد و میگفت:جووووونممممممم جووووونممممممم… یهو داغ شدم همه ابشو ریخت تو کونم…سست شدو افتاد زمین درحالی که هنوز کیرش تو کونم بود…منم داشتم ارضا میشدم…گفتم ابم داره میاد…سریع منو نشوند روخودش و همه ابمو خورد…هردومون ارضا شدیم باهم رفتیم حموم و همدیگرو شستیم…بعد از اون هرشب باهم حال میکردیم….

من و دختر زنم سلام دوستان گلمشهاب هستم و 31 سالمه . خلاصه بگم براتون من از بچگی کس ندیده بودم و دستم به کس نمی رسید و اصن دوس دختر نداشتم . تا اینکه در 21 سالگی تو مسیر برگشت از دانشگاه یه شب سرد پاییزی از یه کوچه تاریک و خلوت رد میشدم که یهو یه خانمی پرید جلومو و گریون و پریشون ازم کمک خواست . منم هول شده بودم و گفتم چیکار میتونم بکنم براتون . گفت فقط بیا با من تاکسی بگیریم بریم از این جا ! خلاصه ما هم تریپ فردین و بردیم در خونه مادرش تحویلش دادیم . پول تاکسی رو که حساب کردم کلی تشکر کرد و گفت واستید برم از ننم پولو بگیرم بیارم که منم گفتم باشه بعداً و موضوع امشب رو برام توضیح داد که شوهره بدجور معتاده و اصرارکرده بوده که باید به دوستمم بدی و ازین حرفا! اینم زده بود بیرون از خونه فقط یه چادر سرش بود و زیرش لباس معمولی تو خونه .منم میخواسته تا خونه ننش ببرمش چون خودش پول همراش نبوده … خلاصه بعدها فهمیدم 26 سالشه اسمش مریمه و یه دختر 6 ساله به اسم مژده داره .خیلی زود عروسش کرده بودن و شوهره ناتو درآمده بود. حالا راست یا دروغ کار شوهره همین بوده که دوستاش رو بیاره خونه باهم مواد بکشن که اون شب به مریمم گیر داده باید بدی . بگذریم این اغاز دوستی ما بود و خداییش کم کم از من خوشش آمد.( آخه من اصلا ازش چیزای بد نمی خواستم و شده بودم سنگ صبورش تا اینکه یه روز تلفن زد و مث همیشه داشت صحبت میکرد که بهم پیشنهاد داد برم خونش! منم که زن ندیده کس ندیده از خدا خواستمو رفتم خونش .رفتم دیدم تمام خونه بوی گند تریاک و شیشه گرفته و دخترشم مدرسه بود. مریم بهم گفت که شوهرش الان خب نشعه کرده و با رفیقاش رفته بیرون تا شب نمیاد ولی دخترش ساعت 5 از مدرسه میاد . زود باش وقت نداریم…. آقا مارو میگی مگه میخواد چیکارکنه که دیدم داره لبامو میخوره ..برای اولین بار یه زن داشت با من ور میرفت . خلاصه اونروز من با کمک مریم ( چون خودم بلد نبودم کیرمو بکنم تو کسش ) تونستم از پسری در بیام ! خوب گاییدمش و آخرم بهم گفت وقتی خواست آبت بیاد درش یار و منم مث یه شاگرد خوب به حرفش کردم …بگذریم که بعد عاشقش شدم و با وجود یه دختر 6 ساله و 5 سال اختلاف سنی ازش خواستم طلاق بگیره و زن من بشه و همه این اتفاقا افتاد. دیگه نمیخوام از سکس با مریم بگم بلکه موضوع اصلی بر میگرده به 4 ماه پیش یعنی زمانی که من بعد از حدود 10 سال زندگی با مریم و دخترش که با ما زندگی میکنه کاری کردم که تا الان ادامه داره! دختر مریم مژده رسیده بود به سن 16 سالگی و ناگفته نماند تمام این سالها منو به عنوان پدرش قبول داشت چون اونم حقو به مادرش میداد و حتی یه بارم به دیدن پدرش نرفت .من چون ازداوجی بد داشتم و تموم آرزوهامو برباد دیده میدونستم از دو سال بعد از ازدواج همش پشیمون بودم و دنبال کارایی بودم که تو مجردی نکرده بودم و خیلی چشم چرون بودم اما هیچی هم گیرم نمی آمد جز جرق زدن اما خدا وکیلی به مژده نظر نداشتم با اینکه جلو من همش با تاپ و شلوارک بود . اینم بگم که دوسال بعداز ازدواجم خدا یه پسر بهمون داده بود که باعث شد من با مریم زندگی کنم وگرنه 100باره طلاقش میدادم . علتشم اینه که واقعا پشیمونم هم سنش بیشتره و فک کنم داره از قیافه در میره و هم الان که من هرشب میخوام سکس کنم فقط ماهی یکی دوبار میزاره بکنمش . وگرنه زن نجیبیه از وقتی زن من شده میگم ها. تو اون زندگیشم خب رنگ کیر نمی دیده با اون شوهرش و به من پیشنهاد سکس داد … بگذریم یه روز گرم تابستون زنم با پسرم رفتن خونه مادرش و من ساعت 3 ظهر خونه خواب بودم . قرار بود مژده از استخر بیاد بعد با هم بریم خونه مادرزنم . ساعت 4 دیدم یکی داره تو حموم سر و صدا میکنه از خواب بلند شدم و رفتم پشت در حموم که دیدم صدای آخ و اوخ مژده ست ….( بعدها فهمیدم از دستی کرده پدر سگ ) خلاصه به روی خودم نیاوردم و سعی کردم ندید بگیرم چون دختر نوجوونه و به سن بلوغ رسیده و … اما واقعا شهوتی شده بودم . دلو زدم به دریا و گفتم بابا ، مژده ، چیزی شده . بعد از چند ثانیه گفت نه بابا جون دارم دوش میگیرم بیام بیرون بریم خونه مامانی. خلاصه من بیخیال شدم و گفتم بعدا به مریم چوقولی شو میکنم .بعد از یه ربع آمد بیرون و حوله دورش پیچیده بود و موهاشم خیس . وای تاحالا به چشم مشتری نگاهش نکرده بودم .. بی پدر خوشگل شده بود با سینه های مرمری مث مادرش ، کونی سفید و چشمای سبز و موی خرمایی و اندامی متناسب ( البته اینای دیگه به مادرش نرفته بود ، اینطور که مریم میگفت شبیه عمش شده بود) . ناخودآگاه داشتم چشم چرونی میکردم که یهو گفت بابا یه چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟ گفتم نه . گفت داشتم تو حموم موهای اونجامو میزدم که خونیش کردم … منم خیلی هول شدم و گفتم چرا دست به تیغ میزنی وقتی بلد نیستی ! گفت وا

مادر زن خوشگل و حشری ام مادرزنم با اینکه 48 سالشه ولی جوون مونده خیلی باحاله صورت خیلی قشنگی داره مخصوصا دماغش خیلی خوش تراشه ،اما وقتی عصبانی بشه کسی جلودارش نیست. من عاشقشم 3 سال از ازدواج من با دخترش میگذشت که بهم گفت میتونی از این رسیورهای کارتی برام بخری، من گفتم مادرجان اون رسیورها مناسب شما نیست کانالهای ناجور داره ، بهم گفت مثلا چه کانالهایی؟، گفتم از اون فیلمها، انگار خودشو به خنگی زده بود، گفتم فیلمهای لختی، یه دفعه گفت سکسی، گفتم آره، گفت همه جارو نشون میدن، گفتم بله،با خنده گفت لوله کشی میکنن،خیلی فکر کردم تا متوجه شدم چی میگه، با خجالت گفتم آره، توی دلم میگفتم ایکاش کیرمو درمیاوردم تا حسابی بخوره ضمنا کیرم از سوالهاش حسابی شق شده بود .اون که متوجه سیخ شدن کیرم شده بود بهم گفت پاشو بریم ببین آنتنم باید عوض بشه گفتم نه دوباره دستمو گرفت و کشید و گفت پاشو حالا یه نگاهی بنداز، دستمو کشید من هم مجبور شدم با همون شکل پاشم،یه دفعه وایساد و زل زد به کیر گندم که داشت شلوارو پاره میکرد، بهم گفت تو هم ازون فیلمها دیدی، باخجالت گفتم آره، بعد گفت قدیما شوهرامون فقط جلورو میذاشتن اما میگن حالا همه جارو میذارن درسته، با خجالت گفتم آره یکساعتی گذشت داشتم دیوونه میشدم با خودم گفتم ایکاش جلوش لخت میشدم ، یکدفعه فکری به ذهنم رسید با خودم گفتم شاید کیر منو میخواست ، برای همین رفتم دستشوئی و درز خشتکمو به اندازه 4 یا 5 سانت پاره کردم کله بزرگ کیرمو از سوراخ بیرون گذاشتم و آروم رفتم روبروش نشستم و یه خورده لای پامو باز کردم 10 دقیقه ایی گذشت ولی اون توجه ایی نداشت و داشت ماهواره نگاه میکردیه دفعه گفتم اگه اون رسیورها رو میخواهید براتون میگیرم، تا رو به من کرد کله بزرگ کیرمو دید چشاش حسابی گشاد شده بود من هم خودمو زده بودم به بیخیالی و داشتم ماهواره رو نگاه میکردم ولی حواسم بهش بود اون هم هر چند ثانیه برمیگشت و به کله کیر نگاهی میکرد فهمیدم حشری شده، بهم گفت توی اون فیلمها خوردن کیر هم هست،آب دهنمو قورت دادمو گفتم آره، یه دفعه بسمتم هجوم آورد و کل کله کیرمو توی دهنش گذاشت ، از خود بیخود شدم یه دفعه انگار که کیرم سوراخ شلوارکمو پاره تر کرده باشه همش اومد بیرون ، اون هم شروع کرد به خوردن کیر درازم،انگار تمام بدنم از حرکت ایستاده بود و از بالا چاره ایی جز تماشای خورده شدن کیرمو نداشتم مادرزنم تمام کیر 30 سانتیمو توی دهنش عقب جلو میکرد با دو دستش جفت گوشامو گرفته بود و میکشید و همونطور کیرمو ساک میزد از فرط ناباوری انگار آب کیرو قفل شده بود کمی که کیر خورد پاشد و سیلی محکمی به صورتم نواخت و با عصبانیت گفت بگو غلط کردم من هم گفتم غلط کردم ، ولی اون دوباره شروع به خوردن کیرم کرد ، دوباره کشیده محکمی دیگر بصورتم زد و گفت بگو دیگه تکرار نمیکنم من هم با گریه گفتم ولی اون بدون توجه به گریه هام دوباره شروع به خوردن کیرم کرد چندبار باسیلی زدن و خوردن کیر ،بالاخره آب از کیرم بیرون پاشید و اون چند ثانیه ایی کله بزرگ کیرمو لیس میزد بعد درحالی که کیرم رو گرفته بود منو به اطاقش برد و خشتکمو با نخ و سوزن دوخت.

کون عمم و کیر من سلام دوستان. من حامي و 26 سالمه اين داستان از پارسال شروع و تا همين ديشب ادامه داشت و خواهد داشت ، من يه عمه دارم كه سالها دور از ما و در شهري با 18 ساعت فاصله در جنوب كشور زندگي ميكردن تا پارسال كه شوهر عمم تو يه تصادف مرد و عمم و دو تا بچش به شهر ما و همسايگيه ما اومدن ، عمه من يه انسان فوق العادست باور كنيد هيكل و فرم صورتش از بازيگراي فيلم هاي سكسم بهتره قدش بلند شايد حدود 178 متر وزني حدود 70 و سفيد رو و كمري باريك و نه واقعا تجسمش سخته كوني كه هر كيري رو راست ميكنه بسيار بسيار زيبا ،اما چون حجاب زيادي داره به چشم ديگران كمتر مياد ، اون با من خيلي راحت بود و من هر وقت خونشون ميرفتم يه ساپورت با تاپ ميپوشيد و با من زياد شوخي ميكرد و من هميشه تو كفه كونش بودم و هر وقت ميديدمش كيرم راست مي شد تا اون روز خلاصه رسيد و من تصميممو گرفتم بچه هاش رفته بودن كلاس شنا و عمم تنها بود من رفتم پيشش و سر شوخيو باز كردم و از دوست دخترام گفتم ، عمم گفت اي شيطون چند تا داري منم از عمد گفتم عمه خوب جواب گو نيستن يكي كمه چيكار كنم ، عمم گفت منظورت چيه ؟ من گفتم عمه من يه مشكل بزرگ دارم شايدم مريضم نميدونم چيكار كنم ، عمم گفت خدا نكنه مريض باشي چته منم گفتم نه روم نميشه بگم و اونم هي اصرار كرد منم با كمال پر رويي گفتم عمه ديگه خسته شدم هوس و شهوتم زياده ، تمومه پولام بابت كرايه ويلا ميره ، با اينكه دوست دختر دارم اما بازم ميرم سراغ جنده ، هيچ كدوم سيرم نميكنن ، من اصلا عاشق سكسم هيچ وقت سير نميشم ، عمم خودشو زد به اون راهو گفت يعني ارضا نميشي ؟ منم در كمال پر رويي گفتم نه عالي ارضا ميشم حالي هم كه به طرف مقابلم ميدمم عاليه اما سير موني نداره اين بد مصب … عمم يه لبخند موزيانه اي زد و گفت اي شيطون خوب طبيعيه بعضيا اينجورين ، گفتم كاش يه دوست دختر با شرايط شما داشتم ، عمم گفت : منظورت چيه ؟ گفتم : خوب خونه داشته باشه ، هميشه بتونم برم پيشش و مثل عمه جونم ناز و خوشكل و خوش هيكل باشه ، عمه يه جوري منو نگاه كرد و رفت تو آشپزخونه تا چايي بياره منم پشت سرش رفتم تو آشپزخونه ديدم پشتش به منه و اون كون خوشكلش داره بهم چشمك ميزنه ، رفتم از پشت بغلش كردم گفتم فداي عمم بشم كه تو دنيا لنگه نداره خنديد و گفت : تو هم لنگه نداري گفتم واي چه تفاهمي عمه ، خانومم ميشي ؟خنديدو گفت ديوونه ي خل و چل گفتم :عمه اگه عمم نبودي همين الان ازت خواستگاري ميكردم عمم گفت : خيلي ديوونه اي گفتم: تو ديوونم كردي راستشو بخواي من يه جور ديگه دوست دارم نه مثل عمم مثل دوست دخترم ، منو نگاه كرد من دوباره بغلش كردمو دستمو گذاشتم رو سينه هاش و آروم نازش كردم ، ديدم چيزي نگفت منم بيشتر ماليدم گفتم: عمه تو منو سير ميكني من هميشه به يادتم من عاشق تو ام به خاطرت هر كاري ميكنم ، منو نگاه كرد و گفت عزيزم من مال توام هر كاري ميخواي بكن لبمو گذاشتم رو لباشو ازش لب گرفتم مثل ديوونه ها لبمو ميخور دستشو گرفتم رفتيم رو تخت درازش كردم تاپشو در آوردم واي سينه هاش سفيد بود با نوك صورتي رنگ ، بي درنگ شروع كردم به خوردنش عمم رو سرم دست ميكشيدو هي ميگفت فدات شم ، عزيزم ، بخور بخور همش مال خودته زبونمو از رو شكمش سور دادم بردم پايي و نافشو بوس كردمو شورتو و شلوارشو با هم در آوردم واي انقدر كونش قمبل بود كه ساپورتش در نميومد ، تصورش سخت بود لاي پاش چي داشت كسش مثل دختراي 17ساله بود كوچيك و جم و جور ديوونه وار شروع كردم به ليسيدنش عمم ديگه ديوونه شده بود صداش بلند شده بود سرمو هي به كسش فشار ميداد و ميگفت بخور بخور ، بخور تا يه دفه يه داد زدو بي حال رو تخت دراز كشيد منم كه عاشق كونش بودم از پشت خوابوندمشو لپاي كونشو آروم گاز ميگرفتم ، بوس ميكردم ، ليس ميزدمو هي قربون صدقه كونش ميرفتمو از كونش تعريف ميكردم گفتم : آي كيرم آي آي ، عمه : فداي كيرت بشم اون مال منه بده بخورمش ، نشستم رو به روش بلند شد و شروع كرد به ساك زدن واي دست بازيگراي سكسو از پشت بسته بود . هي ليس ميزد ميگفت اوم اوم ، ملچ مولوچ ميداد ، همشو يه دفه ميكرد تو دهنش نوكشو ميك ميزد ، تخمامو ليس ميزد واي داش آبم ميومد كه با تمنا گفتم عمه من كونتو ميخوام ميخوام با كيرم يه حال اساسي بهش بدم ، عمم از پشت دراز كشيد واي انقدر كونش قمبل بود كه سوراخش پيداا نبود يه بوس كونشو كردم لپاي كونشو باز كردم واي يه سوراخ صورتيه تنگ آب دهنمو ريختم روش گفتم عمه كونتو باز ميكني با دستاي سفيدش كون قمبلشو باز كرد من نوك كيرمو گذاشتم رو سوراخ صورتيه كون عمم هنوز فشار نداده ديدم جيغ زدو خودشو كشيد جلو گفتم : عمه من كه هنوز تو كونت نكردم ، گفت عزيزم من تا حالا حتي يه بارم از كون ندادم واي قند تو دلم آب شد گفتم خيله خوب من هر كار ميگم تو بكن من قول ميدم فقط لذت ببري اونم گفت: باشه بعد ازش خواستم به حالت سجده بشه اونم حسابي قمبل كرد اين بار كيرمو حسابي آب دهني كردم گذاشتم رو سراخ كونش فشار دادم نوكش رفت تو سوراخ كونش ، جيغ زد و رو تخت دراز كشيد منم كمرشو صفت گرفتم و همراش دراز كشيدمو با يه فشار كيرمو تا ته كردم تو كونش واي چقدر تنگ و داغ بود عمه نفس نفس ميزد و با خواهش و جيغ ميگفت : درش بيار درش بيار مردم ، منم با تمنا گفتم الان تموم ميشه الان آبم مياد گلم شروع كردم به تلنبه زدن واي كونش چه لرزشي داشت چه تكون تكوني ميخور فقط 2 دقيقه تلنبه زدم كه آبم اومدو همش ريخت تو كون عمه ، بعد روش 5 يا 6 دقيقه دراز كشيدم هر دوتامون ساكت بوديم و بعدش با هم رفتيم حموم من مثل اينكه اون بچم باشه حسابي شستمش خيلي خوشش اومد و گفت : تا حالا اينطوري سكس نكردم كيره تو دو برابر كير شوهرم بود بعدش تو هموم برام ساك زد و دوباره آبمو آورد از اون روز به بعد تقريبا ما هفته اي 5 بار سكس داريم و هر دو تامون راضي هستيم عمم عاشقه كيرم شده و منم عاشق هيكل سكسيه اون و ديگه حاشيه هاي دوست دختر داشتن و جنده آوردنم ندارم ، همه جوره راحتم …

قیم من و مامانخاطره من مربوط به دو سه سال پیشه. پدر من حدود چهار سال هست که فوت کرده و شوهر خالم قیم من و مادرم شده. من اون موقع ها بچه بودم و خیلی دلتنگ پدر. شوهر خاله ام مرد مذهبی و خوش اخلاقیه. از همون اول جای پدر را در قلب من گرفت. اکبر اقا همیشه وقتی منو میدید بغلم میکرد و ماچ آبدار از لپهای بزرگم می گرفت. من چاقم و از بچگی بر خلاف پسرها سینه های تپلی دارم. اکبر آقا سینه هام را از پشت میگرفت و منو میچسبوند به خودش بعد لپمو ماچ بارون میکرد. گاهی هم ریشاشو میمالید زیر گردنم که من قلقلکم میشد و میخندیدم. از این حرکات اکبر اقا خوشم میومد. یه روز اکبر اقا اومد خونمون. موقع رفتن گفت ماشینش پنچره و کمک می خواد. مادرم از من خواست برم کمک کنم. وقتی اکبر اقا خونه ما بود مادرم جلوش حجاب کامل داشت. من رفتم تو پارکینگ پیش اکبر اقا. داشتیم کار میکردیم که دیدم زیپ اکبر آقا بازه و یه چیز سیاه بزرگ پیداست. خنده ام گرفت. اکبرآفا با خونسردی گفت به چی میخندی. با چشم بهش نشون دادم. گفت ای داد بیداد شیطونک دوباره پیداش شد. گفتم شیطونک چیه؟ گفت همون که تو هم داری. میخوای با بازی کنی؟ بعد اون چیز سیاه را از تو خشتکش درآورد. من میخندیدم. اکبر آقا جلوی صورتم گرفت . من با دست لمسش کردم. بعد رفت از توی صندوق عقب یه شیشه کرم کارامل آورد مالید سزشیطونک و گفت کرم کارامل دوست داری گفتم بله و بعد شروع به لیسیدن کرم کارامل کردم. بعد چند ثانیه اکبر اقا لرزید و یه مایع سفید از شیطونک پاشید تو دهنم. گفت این خامه اش بود. منم خامه ها را خوردم.تا چند روز اکبر اقا میومد دنبالم منو میبرد بیرون بهم کرم کارامل میداد بخورم. بعد هم میگفت مامانت نفهمه این یه راز مردونس. منم چیزی نمیگفتم. تا یه روز که مامانم خونه نبود اکبر اقا اومد خونمون. گفتم کارامل آوردی گفت نه امروز میخواهیم دکتر بازی کنیم. من رفتم پیشش و اون مثلا آمپول نوشت. بعد گفت باید آمپول بزنی. منم شلوارمو کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت. اکبر اقا شروع کرد یه باسنم و رونهام دست بکشه. بعد دست کرد زیر شکمم و ممه هام. من مور مور شده بودم. کیف کرده بودم. اکبر اقا گفت حالا مثل حالت سجده باسنت را بیار بالا. بعد لای قمبلهامو باز کرد. با زبون شروع کرد سوراخ کونمو بلیسه. من خنده ام گرفته بود. سوراخ کونم خیس خیس شده بود. اکبر اقا اومد رو تخت شیطونک را در آورد. مالید روی سوراخ کونم. حسابی قلقلکم شده بود که یهو درد شدید احساس کردم و با جیغ از روی تخت پریدم. اکبر اقا گفت این درد آمپوله یا امپول میزنی یا دیگه از شیطونک بازی خبری نیست. من مثل بره خوابیدم روی تخت. قمبلهامو بردم بالا. اکبرآقا شیطونک را کرد تو سوراخم. بعد از چند لحظه آبش اومد. روی قملهام احساس گرمی و لزجی کردم. تا چند ماه کار اکبرآقا همین بود تا یه روز وقتی فکر میکدیم مامانم دیر میاد من و اکبر آقا مشغول بودیم که مامانم اومد تو!! اکبر آقا سریع از خونه در رفت. مامانم شوکه شده بود. من لباسمو پوشیدم و نشستم کنار مامان. مامان گفت چیکار میکردید. من همه چیز را گفتم. وسط تعریفهام مامان هی تکون میخورد. گاهی پاهاشو به هم میمالید. بعد به من گفت برم حموم. شب از اتاق مامان صداهایی می اومد. فکر کردم نماز شب میخونه اما صداش فرق میکرد. رفتم از لای در دیدم مامانم قمبلشو هوا کرده و با دست بین پاهاشو میماله میگه اکبر جون… کیرتو بورم…. اکبرجون کیرت تو کسم.. چند رور بعد از بیرون اومدم دیدم اکبرآقا خونمونه. پریدم تو بغل عمو اکبر. زود منو پایین گذاشت و گفت برم تو اتاقم. مامانم چادر مشکی سرش بود اما یه تاپ قرمز زیرش پوشیده بود. چند دقیقه بعد صدای آه مامانمو شنیدم. دیدم اکبرآقا مامانم قمبل کرده. بعد منو صدا زد. رفتم پیشش. مامانم گفت مصطفی جان این کیر تو کونت میرفت؟ شلوارمو در آوردم و موازی مامانم قمبل کردم. اکبر آقا کیرشو کرد تو کونم. مامانم جیغ زد درش بیار درش بیار کیرت مال منه. اکبر آقا دراورد و گرفت جلووی صورت مامانم. مامانم خامه حسابی خورد!! از اون روز کسی نیست منو بکنه. کونم کیر اکبر آقا را میخواد.نوشته: فرشید

من و مادرزنم سلام دوستان .قبل ازشروع داستانم میخوام بگم این داستان مثل بعضی از داستانای ساختگی وتوهمی که توشهوانی بعضی ازدوستان میذارن نیست وکاملاواقعیت داره.. من بادختری ازدواج کردم که پدر نداشت و فقط با مادر و برادرش زندگی میکرد.خانوادم مخالف بودن اما بزور مجبورشون کردم .. من تو سن ۱۹سالگی ازدواج کردم بخاطر شهوت خیلی بالایی که داشتم. اماهیچ سکسی نداشتم وحتی بلدنبودم چطور و از کجا باید کرد. وقتی نامزدکردم بعضی مواقع که مادر زنم اجازه میداد با زنم تو اتاق خلوت کنیم از روشرت یالاپایی میزدم اما هیچ لذتی بهم نمیداد واین باعث عذاب من بود. من صادقانه این مسئله روبه مادرزنم گفتم واقعا نظری نداشتم که مخشو بزنم یا بخوام تحریکش کنم اما بعدش فهمیدم که حرفای من باعث تحریکش شده و کم کم طرزحرف زدنش و رفتارش بامن تغییرپیداکرد. مادرزنم ۳۹سال داشت وقتی باهاش سکس کردم و۳سال بود که شوهرش مرده بود وکاملا ازلحاظ سکس کمبود داشت.یک شب که خونشون دعوت بودم حواسم به ساعت نبود دیدم ساعت ۱ نصف شب شده ونمیتونم برگردم خونمون وبا اصرارمادرزنم مجبورشدم شبوهمونجابخوابم. مادرزنم برااینکه حواسش به من باشه که دخترشو نکنم رخت خواباروتو یه اتاق انداخت جای منوزنموباهم انداختوجای خودشو طوری انداخته بودکه صورتش به سمت پاهای من بود.پسرشم کنارش خوابوند. خلاصه من زنموبغل کردموچون نمیشد کاری بکنم سعی کردم بخوابم تاشق دردی اذیتم نکنه. بین خوابوبیداری بودم که دیدم مادر زنم داره با انگشت پام بازی میکنه. بازم ازسادگی فک کردم اتفاقی داره اینکارومیکنه.یکم که گذشت دیدم دستشو کشید روپاموازلای پاچه ی شلوارم دستشوکردتو وداشت پاموکامل میمالوند. دیگه شک کردم سرموبلندکردم که ببینم جریان چیه دیدم اشاره کردبلندشو بروطرف پذیرایی.ترسیدم اگه حرفشوگوش نکنم صداشوبلندکنه آروم بلندشدم رفتم پذیرایی دیدم پشت سرم داره میاد.هاجو واج مونده بودم میخوادچکار کنه دیدم اشاره کردصدات درنیادبچه هابیدارمیشن بعدش دراتاق خوابوقفل کرد اومد دستموگرفت بغلم کرد.خشکم زده بود گفتم اینکاراچیه؟ گفت مگه نگفتی لذت نمیبری ازدخترم.گفتم خب آره گفت من تاوانشومیدم و یه حالی بهت میدم که تاحالایاتا آخرعمرت نبینی. بعدشم منوبکنی دیگه خودت برادفه بعد رامیفتی. ایناروگفتو رفت درازکشیدوگفت بیاکنارم. رفتم طرفش اشاره کرد شلوارمو دربیار.خجالت کشیدم.دیدم پاشو زدبه کیرم که روم بازشه منم سعی کردم خودموبه بیخیالی بزنمو هرچی گفت انجام بدم.شلوارشودرآوردم شرت نداشت.انصافاوقتی چشمم خوردبه کسش چشام برق زد.یه کس ماهیچه ای صافوصوف تپلوخوش فرم . گفت بمالش براش مالیدم دیدم داره داغ میشه .دست گردشلوارمودربیاره خودموکشیدم عقب بلندشد آروم کشیدپایین تاکیرمودید گفت این باید صاف بره توکسم. کیرم بدجورسیخ شده بود. همونطورنشسته کیرموبلعید وخیلی شهوتی داشت ساک میزد حسابی داشتم لذت میبردم. بهم گفت حالت چطوره دهنم خشک شده بود نتونستم جوابشوبدم باسرم اشاره کردم دارم لذت میبرم.بعدساک زدنش طاق بازشد گفت نوبت توه.نشستم لای پاش روکسشوداشتم میلیسیدم دیدم ناراحت شد سرمو بردعقبتر که زبونم بره لای کسش.فهمیدم منظورش چیه.دوستان باورکنیداولین بارم بودبلدنبودم.خلاصه زبونمولای کسش میکشیدم توش میبردم با صدای قشنگ اوف گفتنش عجیب لذت میبردم وسعی میکردم بیشتربراش زبون بکشم بادستاش سرموگرفته بود جاییکه احساس کردبینیم نزدیک کسشه فشار دادبینیم رفت توکسش داشتم خفه میشدم که سرموکشیدم بیرون گفت چیه دوس نداری؟گفتم میشه بریم بعدی لبخندتخمی زدوگفت بیابالاتر.پاهاشو انداخت دورکمرمو کیرموبادستش تنظیم کرد روسوراخش چنان فشار دادبیشرف که احساس کردم کمرم خردشدوقتی کیر م بافشار رفت توکسش آه بدی کشیدوفشم دادمنم حقیقتش ازش کینه به دل گرفتم و تندتند عقب جلوکردم حال عجیبی داشتم شدیداداشتم لذت میبردم کسش شدیدا ازآب خودش خیس بود.حتی تخمامو هم خیس کرده بود.مثل سگ میکردم کسشو.راس میگفت دیگه راه افتاده بودم. اونم ازفشار لذت پستوناشودراوردکرد تودهنم پستونای گندش جلو نفس کشیدنموازبینیم گرفته بود بادستش فشارمیدادو نمیذاشت بکشم عقب اماهرازگاهی شل میکردیذره نفس بکشم بعد دوباره فشارمیداد.احساس میکردم وقتی نفسم بندمیادکیرم داره کلفترمیشه.دودقیقه ای میشد که براش تندتندتلمبه میزدم که احساس کردم آبم داره میاد حالت اونم عوض شد نفساش تندشد فهمیدم اونم انگار داره آبش میاد من وقتی خواستم آبموبریزم دیدم ناله بلندی کردو شل شد منم همون موقع آبموریختم توکسشوبیحال افتادم توبغلش.بدطورازم آب رفته بود.بوسید منو گفت لذت به این میگن حالانظرت چیه؟ به نشانه تاییدکیرموکه هنوزتوکسش بود تکون دادم اونم خندید.یکم باهام لاس زدو بلندشد بادستمال کاغذی هم خودشوپاک کردهم منو.بعدش گفت زودبرودسشویی خودتوبشورتابعدش منم زودبرم بریم بخوابیم. بعدکه تموم شد خواستیم بریم تواتاق خواب گفت باوجودناشیگریت لذتی ازت بردم که تاحالا اون خدابیامرزبهم نداده بود.ازت ممنونم.تاوقتی نامزدیدهروقت دلت خواست من برات آمادم.بعدعروسیتونم جمعه هافقط بیابکن.بعدش بغل کردیم هموبوسیدیمورفتیم خوابیدیم.الان هشت سال ازاولین سکسم بامادرزنم میگذره وتواین ۸سال حسابی ازهم لذت بردیم. موفق باشید دوستان.

پسر خواهرم ازم سوءاستفاده می کرد من 20 سالمه پارسال 1392از بس افسردگيم شديد شده بود كه 3 بار خود كشي كردم ولي 3 بارش رو چيزيم نشد ولي يه كاش اين جور نميشد من ميمردم كه اون كارو نمي كردم به بچه خواهر م كه اسمش مهراد بود گفتم كه دلم مي خواد فراركنم . خسته شدم از اين دين و از مادرم كه نمي گذارد نفس راحتي هم بكشم تا نفس هم مي كشم مي گويد براي خدا نفس بكش تا خدا را از ياد نبري ولي من جوان بودم وخام از خودم ميگفتم اي كاش اين خدا رو نداشتم تا راحت نفس بكشم.مي گفتم اگر خداي بود كه نمي گذاشت از بچگيم به دسته يه نامرد كه بچه خواهرم بود بي افتم ولي غافل از اين كه خدا را داشتم حتي درونه كودكيم حتي نمي دانستم رابطه نامشروع چيست ؟؟؟……آن روزهاي كه به فكر عروسك بازيم بودم ..بچه خواهرم كه اسماعيل نام داشت . كه از من چند سال بزرگتر بود. تا من را تنها ميديد من را درآغوشه خودش پنهان مي كرد و من را ناز و نوازش مي كرد ولي من دوست نداشتم چون نمي دانستم او چكار ميكند . چون من فقط 7 سال را داشتم . بيندگان فكر نكنيد از تخيل مي گويم نه بلكه واقعي هست تك تك سلول ها يم از ته وجودم فرياد ميكند كه اين را ديده حسه كرده حسش را كه نفرتي پيش نبوده تا 9 سالگي بر دوش كشيده ولي وقتي 9 سالم شد جشن تكليف گرفتم فهميدم كه گناه هست از ته وجود گريه مي كردم فكر مي كردم كه من گناه كارم . روز ها مي نشستم و توبه مي كردم تا از گناهم پاك شود.دو سالي از 9 سالگيم گذشته بود ديگر انها رو از خاطراتم پاك كرده بودم روزب روز من هيكم به دخترونه شكل مي گرفت ولي خود خبر نداشتم وبا لباس هاي كه من رو خوشگل تر مي كرد مي پوشيدم تا تا از دخترهاي اقوام عقب نباشم .من زود تر از همسن سال هايم قالبه دخترونه گرفتم .چون من ورزش هاي مختلف مي رفتم ب خاطره همين زود تراز اون ها قالبه دخترونه گرفتمولي دوباره چشم هيزي پسر خواهرم رو مي ديم و نم پس نمي دادم مي گفتم كه ديگه نمي توند من را بگيرد . ولي غافل از روز گار تا 19 سالگي ام با اودعوا داشتم چون تا كسي رو نمي ديد دست درازي مي كرد . دعوا بي نمان شكل مي گرفت.بي شرف حتي لبخندهايش بيشتر ميشد در دعوا چون اون راحت تر مي تونست دست بر سينه وباسنم بزند من در سنه 19 سالگيم مدرسم را عوض كردم و با دختر ي به اسمه مرضيه دوست شدم كه اي كاش نمي شدم كه خدا در زندگيم كم رنگ نمي شد وديگر او را حس نمي كردم . تا بااو حرف بزنم چون كم بودخدا در وجودم حسش نمي كردم وبا خانواده هم نمي شد حرف بزنم .به مرضيه گفتم اوهم دستم را در ميان دستان پسري رها كرد گفت ديگر عذاب نمي كشي چون او تورا ارضا مي كندو مي فهمي چه لذتي دارد .بچه ها بخدا من راست مي گم شايد ان لحظه لذتي وجود داشت ولي لحظي بود نه هميشگي نه اين كه روحه خستت را ارامش دهدبلكه بدتر هم مي كرد روحت را خش دار مي كرد اري فيلم را خدا گرفت از من از اون پسر كه لخت در اغوش هم بوديم در ماشين در بيابان هيچ كس جز من و او و خدا خداي كه اون همه سال مراقبم بود كه دختريم رواز بچگيم ازم نه دزدند .او مراقبم بود كه تا مي ديد .من را در دستانش اسيرمي كرد نجاتم مي داد. من حالا فهميدم چرا ان لحظه ها در دستانه او قرار مي گرفتم چون بعد از او من مي رفتم سر سجادم با دستان كوچكم بااو در دول مي كرد م خدا از در دو دلم خوش ميامد نه اينكه عذابم را دوست داشت .قران خواندنم را دوست داشت نه اين كه در دستانه پسر خواهرم را كه تا من را ارضا كند اري من ازكودكيم با چنين مسالي گرفتار بودم. خدا خيرش ندهد كه من را از بچگيم جدايم مي كرد به خواب هاي پرشون مي برد{دوستان اگر دوست داريد تا بقيه اش رو بگم }مرسي كه گوش داديد . ولي پسرهاي كه خواهر داريد مواظبه اونا خواهرتون باشيد تورو به اون خدا نگيد كه بچه هست كسي كاريش نداره گفتم الان هم مي گم اين داستان زندگي خودمه هنوز ادمه داره خواستيد بگم بگيد تا بنويسم

سکس من و داداشم شهرام من 20 سالمه.اولین سکسم وبا داداشم تجربه کردم.4سال پیش بود. اون موقع من 16سالم بود و داداش شهرامم 22. چون من از اول خیلیییی ترسو وخرافاتی بودم و مادر وپدرم هم گه گاهی شیفت شب بودن . تصمیم گرفتن اتاق منو داداش یجا باشه.همه چی معمولی بود تا اینکه یبار نصف شب از خواب پاشدم.مانیتور روشن بود خوب که دقت کردم دیدم داداشم داره فیلم سکسی میبینه.منم زیاد چشم و گوش بسته نبودم و همه چی و میدونستم.یکم که گذشت دیدم داداشم داره کیرشو میماله.البته کامل معلوم نبود وفقط سیاهی دیده میشد بیشتر.بعد از کمی که شهرام ارضا شدرفت بخوابه.منم اوج حشرم گرفته بود اون صحنه هارو هی یاداوری میکردم تا دیدم داداش خوابش برد.دستمو بردم زیر شورتو خودم و مالوندم تا ارضاشم.چند هفته ای به این ترتیب گذشت.یشب که مث همیشه منتظر بودم شهرام کارش تموم شه و بخوابه خوابم برده بود.یهو حس کردم کسی کنارمه چشامو بسرعت وا کردم(چونکه بسیارم خرافاتی بودم حسابی وحشت کرده بودم)دیدم شهرام.با صدایی خواب آلود و لرزان گفتم چیه داداشی؟ گفت خوابت برده بود.گفتم خو نصف شبه نباید میخوابیدم؟گفت آخه دلم نیومد آبجی خوشگلم قبل اینکه خودشو ارضا کنه بخوابه. شوکه شدم.قلبم انگار داشت از قفسه سینم میزد بیرون.گفتم چی میگی شهرام.مرگ شیرین که دستشو گذاشت جلو دهنم.گفت فک کردی شبا صدا شاب شابت میذاره من بخوابم.کلا یخ کردم.بهم نزدیک شد.لباشو گذاشت رو لبام.اول خودمو کشیدم عقب.اصلا تا حالا به این فک نکرده بودم با شهرام رابطه داشته باشم.اما دوباره خودشو بم نزدیک کرد.گرمیه نفسش رو صورتم حشریم میکرد.خودموبش نزدیک کردم.یه چند مین فقط لب میرفتیم.دستشو برد زیر سوتینم.واااااای چه داغ بود.آروم زیر گوشم گفت جووون می می آبجیم چه نرمه.خجالت کشیدم اما شهرام با مهربونی آروم بوسم کرد.پیرهن و سوتینمو داد بالا و سینه هامو میخورد.اه اه ه ه ه. دستشو برد رو کوسم.بی اختیار دراز کشیده بودم.داشتم دیوونه میشدم.اومد بالا.دوباره اومد سمت گوشم و گفت:شیرین؟سرمو به علامت چیه تکون دادم.گفت:میخوای زن داداشی بشی؟یه لحظه مث خنگا فقط نگاش میکردم.شهرام با اینکه چندان هیکلی نبود اما چهره زیبایی داشت.یهویی گفتم آرررررره.گفت جونننن زنممممممممی.شلوارو شورتمو کشید پایین.پاهامووا کرد و با دستش کوسمو ناز میکرد.بعد زبون داغشو میکشید وسطس.صدام بلند شده بود و تو خونه هیشکی جز منو شهرام نبود.انگار واقعا زن و شوهریم و خونه ماله ما بود.شلوار خودشو کشید پایین.کیر سیخ شدش روبروم بود خیلی دراز و کلفت نبود اما دوسداشتیییییی بود.خواستم بلند شم که واسش لیسش بزنم نذاشت.گفت:نه.نمیخوام لبای عشقم بخوره به این. خلاصه.گفت حاضری دیگه؟منم بدون فکر گفتم آره.کیرشو گذاشت دم سوراخ کوسمو آروم کردش تو.جیغم رفت هوا.لباشو گذاشت رو لبامو آروم بوسیدم.وقتی بیرون کشید.دور و ور کوسم و کیرش خونی بود.گفت جووووووووووووون دیدی شیرینی زنم شدیا.اون شب 2 بارهر دومون ارضا شدیم.آبشو هر دو بار ریخت تو.گفت حالا بخواب صب مدرست دیر میشه.شب خیلی خوبی بود صب که پاشدم دیدم نیس.رفتم طرف آشپزخونه دیدم با مامان سر میزه.نگام کرد اولش کلیییییی خجالت کشیدم.اما اون یه چشمک زدو گفت.بدو صبونه خودم امرو میرسونمت.بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم .جلو داروخونه نگه داشت.رفت تو و بعد رفت یه خواروبار فروشی و برگشت.گفت بیا همسر نازم.این قرصارو هر 6ساعت یبار بخور.کلی هم برام پاستیل و خوراکی خریده بود. الان شهرام درسش تموم شده و به بهانه این که من میخوام برم خارج درس بخونم داریم میریم از ایران.وواقعا هم همو دوس داریم و یجورایی عاشق هم شدیم.

سکس مهیج با مامان(۱) من فرهاد هستم میخوام داستان خودم رو براتون بنویسم همین اول بگم که این داستان در مورد سکس با محارم هستش اگر خوشتون نمیاد خواهشن نخون تا لازم نباشه تو نظراتتون حرفهای زشت و رکیک بزنید اصراری به واقعیت یا دروغ بودنش ندارم هر طور که تمایل دارید در موردش قضاوت بکنین من الان نزدیک به بیست سالم هستش این قضیه برمگیره به چند سال بیش من فرزند بزرگ خانواده کم جمعیتمون هستم یه برادر هفت ساله یه پدر 40ساله دارم و یه مادر که الان 38 سالشون هستش مادر من یه فرد تحصیل کرده و از یه خانواده فرهنگی هستش و پدر من هم تحصیل کرده ولی از یه خانواده بازاری از نظر مالی هم متوسط رو به بالا هستیم از بچگی ورزش کردم به اصرار مادرم شنا ولی بعد از مدتی به خواست پدرم ورزش رزمی و ووشو رو انتخاب کردم مادرم من رو یه باشگاه در اطراف خونمون که بچه های اعیون و مرفه ای بودند ثبت نام کرد ولی بعد از چند سال پدرم بدون اطلاع مادرم من رو به یه باشگاه از جنوب شهر بردش برعکس مادرم میخواست من با تمام اقشار جامعه در ارتباط باشم از همون بچگی هم پدرم و هم مادرم به تغذیه من خوب میرسیدن به همین خاطر قد بلند و وزنی متناسب دارم حدود 185 و 87 کیلو وزن که همش ماهیچه هست خودم هم اهل مطالعه و کتاب خوندن هستم با این همه به خاطر دوستان هم باشگاهیم در جنوب شهر دایره لغاتم از ایرج میرزا تا دهخدا گسترده شده بسیار خوب معاشرت میکنم و دوستان خوبی هم دارم اینها رو گفتم تا شناخت بهتری نصبت به من داشته باشید و اما اصل داستان من و مادرم به ندرت با هم بیرون میریم و قدم میزنیم ولی یه روز به خواهش یکی دوتا از دوستانش من و اون و دوستانش با هم به یه پاساژ رفتیم مادرم یه خانوم با قدی متوسط و لاغر اندام بسیار سفید رو و با چشمهای عسلی هستش به پوست و بدنش خیلی میرسه دستی هم در ارایشگری داره ولی خودش رو خیلی ملیح و ملایم ارایش میکنه وقتی داخل پاساز شدیم دست مادرم رو گرفتم دوستانش پشت سر ما بودند نمیدونم چرا ولی وقتی من و مادرم داخل شدیم شروع کردن به پچ پچ و خنددین من حواسم به اونها نبودش ولی مادرم هی بهشون میگگفت زشته، میشنوه،خجالت بکشین ولی اونها هی اروم و موذیانه میخنددین کمی بعد متوجه شدم دارند به مادرم تیکه میندازم اصلا بهت نمیداد این غول بیابونی بچت باشه و بیشتر به برادر خواهر میخورین واقعا هم راست میگفتند مادرم خیلی جوون بودش و خوب مونده بود و خیلی هم زیبا اون روز من کمی ته ریش گزاشته بودم مد بودش…وقتی برای خرید کنار یه شال فروشی ایستادم مادرم نظر منو در مورد یه شال پرسید خیلی شلوغ بود فروشنده بی هوا گفت خانوم خیلی به شما میاد رنگش عالیه و بعد رو به من کرد و گفت: خانوم خوش سلیقه ای دارید قیمتش هم مناسبه و از این مزخرفاتی پاچه خواری که همه فروشندها میگن ماردم سرخ سرخ شده بودش و من هم دست کمی از اون نداشتم فروشنده اصلا حواسش به ما نبود و مثل یه ضبط صوت که به هر مشتری میرسه این حرف رو میزنه همون حرفها رو به ما زد با اونکه ریش داشتم و مادرم هم خیلی جوون به نظر میرسید ولی نه دیگه تا این حد حالا خودتون تجسم کنیند که دو تا دوست مامانم با شنیدن این حرف چه سوژه خنده ای گیر نیاوردن … خودتون رو یه لحظه جای من فرض کنید نمیدونستم چی بگم تا الان تو این موقعیت با مادرم یا خانواده ام گیر نکرده بودم میخواستم بگم که مرتیکه من پسرش هستم ولی چه فایده بدتر میشد انگار میخواستی …. رو هم بزنی برای اینکه بحث عوض بشه رفتم جلوتر و یه تی شرت برای خودم خریدم اصلا دنبال رنگ سایز نبودم فقط میخواستم کمی از اون محیط دور بشم تو اون سن و سال واقعا دست پاچه و شرمنده بودم به خواهش دوست مامانم رفتم تو اتاق پرو و پوشیدم میدونستم میخواد منو بفرسته دنبال نخود سیاه که حسابی مامانم رو دست بندازه تی شرت رو پوشیدم و اومدم بیرون یهو متوجه دهان نیمه باز مادرم و دوستانش شدم یه تی شرت سفید بی مارک بود ولی تعجبشون رو وقتی فهمیدم که دیدم یه بدن نمای خیلی چسبون رو پوشیدم از این تی شرتها متنفر بودم ولی اون روز راه پس پیشی نداشتم فقط میخواستم زودتر برم خونه به خاطر ورزش و مخصوصا شنا بدن خیلی عالی داشتم زیباییم هم به مادرم رفته بودش از پاساژ اومدم بیرون با دوستان مادرم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم سکوت عجیبی بین ما بودش یه جورایی ناراحت بودم یه هو از دهنم در رفت و گفتم احمق!!! ماردم نگاهی متعجب به من کرد گفت چی؟؟؟ روم رو طرف مادرم کردم گفتم مردتیکه دیدی چی بهم گفتش ؟ مادرم با لبخند گفت:اخه پسر این همه ریش گزاشتی برای چی میخوای بگی بزرگ شدی هرکی باشه اشتباه میکنه تازه اون هم گناهی نداره سرش شلوغه ولی حرفش برای من یه زنگ اخطار بود چوووووووووووووٚ

سکس مهیج با مامان(۲) یه لباس شب که با طوری قرمز تنش رو میبوشوند و شرت و سوتینی که خیلی سکسی بود و بهتر بگم بند بود تا شرت اون رو پوشید به شوخی از پشت در گفتم خوشتون اومد با خنده گفت پدر سوخته شیطون شدی این چیه گرفتی؟ اره دستت درد نکنه خیلی قشنگه و با حالت غر و طوری که با خودش هستش گفت :با اونکه به چشم بابات نمیاد!!! منم خودم رو نشنیدن زدم بهش گفتم مامانی میشه نظرم رو در مورد لباستون بگم به شوخی گفت برو گمشو بی ادب شدی فرهادچته؟ گفتم مامان یه نظر ببینم بدونم چطوره همین نمیخوای و ناراحت میشی مهم نیستش اونم گفت باشه یه لحظه سریع هم برو بیرون و بعد گفت :بیا تو یه پتو دور کمرش پوشید و گفت بیام تو دیدمش و هی اب دهنم رو قورت میددام داشتم میمردم با یه صداب بربده بریده گفتم مامان پروانه میشه همش رو بینم اخه نصفه نمیشه با یه شیطنت خاصی پتو رو باز کرد پتو رو از دستش کشیدم کمی مقاومت کرد ازش خواهش کردم یه چرخی بزنه صورتش حسابی سرخ شده بود یه لبخند و یه قر فر خاصی تو رفتارش بود از اینکه بعد از مدتها داشت نظر یکی دیگه رو جلب میکرد خیلی راضی بود از رفتارهای قبلیم نشون داده بودم ادم با جنبه ای هستم اعتماد خاصی بینومون بود کیرم داشت میترکید مخالفت کرد اخه کونش کاملا مشخص بودش و اگه میچرخید حتی میشد کسش رو هم دید اون شرت فقط دو تا نخ بیشتر نبود ولی از جلو به خاطر اون حریر پوشیده بود وای از پشت کاملا باز بود گفت فقط یه بار و سریع چرخید شاکی شدم و گفتم مامان این که نشد به ادم بر میخوره من پسرت هستم گفتت اره میبینم همه بدنت داره میلرزه این حرفها رو با کمی خنده میگفتش بهش نزدیک شدم و بهش چسبیدم گفتم مامان میخوام ببینم چطور شده اینقدر منفی نباش تقصیر خودته میخواستی مثل بابا مکعب مربع میشدی با این حرفها بازوش رو گرفتم و به زحمت(نه با زور)چرخودنمش چیزی که میدیدم باورم نمیشد یه باسن تمیز و خیلی صاف انگار اکبند اکبند بودش بهش چسبیدم و از پشت بند سوتینش رو گرفتم و گفتم باید بالاتر بیادش اونم هی نظر میداد که من میدونم یا تو و منم میگفتم من مرد هستم یا شما تو بحر سینش بودم که متوجه شدم باسنش رو داره میمالونه بهم منم با بی توجهی به این قضیه فقط در مورد لباس و زیباییش میگفتم خیلی راحت بودیم کیرم داشت از شق درد پوستش رو جر میدادش برای اون روز دیگه کافی بود مادرم رو میشناختم میدونستم وقتی یه چیزی از حد بگزره و احساس خطر بکنه چقدر اخلاقش بد میشه کمی دیگه با لباسش ور رفتم و خواستم از جلو لباسش رو ببینم اونم چرخید و منم هم کمی مثلا مرتب کردم در صورتی که داشتم مشخصا لاس میزدم میدونستم داره از شهوت میمیره ولی الان موقعش نبود قبل از اینکه اون بخواد و قضیه لوس بشه از اتاق رفتم بیرون و گفتم مامان خوشحالم که خوشتون اومد رفتم تو اتاقم و کامپیوتر رو ورشن کردم میدونستم دلش طاقت نمیاره و میاد پیشم سایتی که لباس شب و سکسی توش هستش رو پیدا کردم و داشتم نگاه میکردم لباسش رو عوض کرد و لباس خونه رو پوشید ولی اینبار یکی دوتنا دکمش رو نبست!!!! از توی حال گفتش فرهاد این لباسها رو از کجا خریدی اصلا بهت نمیاد اینهمه خوش سلیقه باشی میدونستم پدرم صد سال دیگه برای مادرم این مدل لباس نمیخره اصلا تو فاز لباس شب یا مهونی نیست حتی تصور پدرم که بره شرت سوتین برای مامانم بگیره خنده دار بود و ناخودگاه میخنددیم به دروغ گفتم از توی اینترنیت انتخاب کردم میخحوای ببنی اونم سریع اومد توی اتاقم مگه این سایتیهایی هم هستش و منم براش باز کردم و شروع کردیم دیدین وااااای چه عکسهایی بودش و مثل دوتا طراح لباس در موردشون حرف میزدیم و در مورد اینکه به مامان میاد یا نه بحث میکردیم تو حرفام میگفتم مامان این مثلا به سینه یا اندام شما نمیاد یا اینکه این خیلی پیر نشونت میده و از این حرفها از اون به بعد واقعا با هم راحت بودیم وقتی بابا خونه نبود (برادرم خیلی کوچیک بودو اکثرا مهد بود)در مورد دوستاش و یا اینکه گزشته حرف میزدیم ولی اینبار راحتر و صمیتیر یه بار ازش خواستم البوم عکس رو نشنونم بده تو اتاق خواب بابا بودش از دستش گرفتم و روتختشون دراز کشیدم اونم اومد کنار و عکسهای عروسیش رو میدیدم به هم چسبیده بودیم و در مورد خاطرات حرف میزدیم واقعا مامان برای هر پیشنهاد اماده بودش من همش با شلوارک و بدون تی شرت خونه میچرخیدم و اونم دیگه اون لباسهای خونگی همیشگی رو نمیپوشید یه اعتماد محترمی بینمون شکل گرفته بودش تو این مدت خودم رو یه ادم با جنبه معرفی کرده بودم تو دیدن عکساش در مورد دوست دختر و دوست پسر بودن با بابا میگفت و اینکه چقدر زود ازدواج کرده بعد بهم گفت فرهاد تو دوست دختر داری روم رو ازش برگردوندم و اونم محکم گردنم رو گرفت گفت ای شیطون معلومه که پسر به این نازی چشم خیلیها رو میگیره حتی دوستای منو ازش سوال کردم مگه دوستات در موردم چی میگن طفره میرفت و من هی اصرار میکردم و گفت ای کاش پسرت کمی بزرگتر بودش سه شماره مخش رو میزدیم و من هم هی بهشون میگفتم زشته میشنوه بده و از این حرفها هر دومون کلی خندیدیم اخه دوستاش خیلی از مامان سن بالاتر بودن و هی ادای اونها رو در میومردم طوری که انگار یه پیرزن هستند و من دارم با اونها تو خیابون راه میرم مامان دلش رو گرفته بود از خنده داشت منفجر میشد منم خیلی میخنددیم دوباره کنارش خوابیدم دوباره بهم گفت مهران تو دوست دختر داری گفتم اره داشتم این رو با حالت تاسف گفتم گفت داشتی یعنی الان نداری گفتم نه تموم شد ماما:مگه بد بودن؟ من:نه خیلی خوب هم بودن خیلی هم ازشون ممنونم ولی نمیخواستم با اونها باشم (یه مشت جنده بیشتر نبودن و فاجعه) خلیی اروم گفت: رابطه شما جدی هم شدش؟ من: اره جدی ولی نمیشد ادامه بدم یه مشکلی دارم یهو از جا پرید فکر کرد یه ایرادی دارم گفت چطور مگه؟ گفتم با اونها سکس داشتم خیلی هم خوش گزشت ولی نمیشه با اون و یا هیچ زن دیگه ای ادامه بدم رفتم و پشت بهش گوشه تخت نشستم از پشت بغلم کرد انگار یه بغضی داشت گفت : مادر به فدات بشه من رازدارت نباشم کی باشه اگه مشکل یا ایرادی داری بگو اگه شده ببرمت خارج هم درمونت میکنیم شده خونه زندگی رو بفروشیم گفتم نه مامان اصلا این حرفها نیستش من از هر مردی که بخوای مردتر هستم با حالت کلافه گی گفت:پسسسسسسسسسسسس چی؟ سرمر و انداختم پایین گفتم:اخه من تو اونها دنبال یه نفر میگشتم هر کدوموشون یه تکه از عشقم رو داشتن ولی همه رو یه جا نداشتند دیگه کلافه شدم نمیتونم تحمل کنم به شما و بابا نگفتم برای نظام ثبت نام کردم من الان هیجده سالم هستش و میتونم خودم این کارو بکنم میخواستم زودتر به شما بگم چند وقت دیگه امتحانش رو دارم بعد دانشگاه افسری نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلوم و دو زانو نشستش داشت از بهت و حیرت دیوونه میشد بیست دقیقه قبل داشت با پسرش بگو بخند میکرد و تو تخت راحت خوابیده بودن و الن داشت حرفهای عجیب از اون میشنید گفت : نظااااااااااااااااااااااااام میدونی چقدر بابات از نظام بدش میاد بری که چی بشه خوب میریم خواستگاریش از خداشون هم باشه تو بیجا میکنی بری نظام و شروع کرد به قربون صدقه از این حرفها از خیلی وقت پیش این داستان رو سر هم کرده بودم میدونستم مامان چقدر از نظامی شدن بدنش میاد حتی نمیزاشت از خلبان شدنم تو بچگی بگم بهم گفت اخه اون دختر کیه که به خاطرش میخوای این کارو بکنی گفتم مامان عشقمه همه وجودمه ولی نیمشه باهش ازدواج کرد با کلی دختر بودم ولفی اون کجا این دخترها کجا داشت اشکش در میود با لحن گریه الود و خسته گفت :اخه اوووون کیه؟ سرش رو گرفتم تو دستام و اروم لبام رو گزاشتم رو لباش و گفتم مامان تو عشق من هستی همه وجودمی به غیر از تو به هیچ زن و دختری فکر هم نمیکنم حالا فهمیدی چرا میخوام از پیشتون برای همیشه برم؟ خشکش زد بلند شدم و به اتاقم رفتم …رو تختم دراز کشیدم کمی بعد اون هم پشت سرم اومدش به پشت خوابیده بودم و صورتم رو بالشت بود کنارم رو تخت نشست. گفت:تو هم عشق منی مادر… ولی اخه اینطوری که…… سریع برگشتم نزاشتم جملش تموم بشه محکم لبام رو گزالشتم رو لبش شروع کردم به خوردن لباش و گردنش و همزمان با سینش ور رفتم کمی مقاومت میکرد ولی میدونستم تهش دلش میخواد خلی سریع داغ شد ه بودش از همه هنرم استفاده کردم همزمان هم با سینش و هم با کسش ور میرفتم سوتین نبوشیده بود و از دستم رو از توی لباسش به سینهاش میرسوندم تو این مدت اصلا این سکسی نداشت بدون اینکه حرفی بزنه لباسش رو در اوودرم و شروع کردم به خوردن سینهاش خیلی داغ و خیلی وحشی این کارو رمیکردم با زبونم با نوک سینش ور میرفتم دیگه شل شده بودش چشاش بسته بودش و تو حال هوای خودش بودش یه خورده ارومتر شدم میدونستم دیگه مقاومتی نمیکنه همه سینهاش رو تو دهنم میزاشم واقعا پشم کسش می ارزید به اون دخترهایی که باهاشون بودم اروم رفتم بایینتر از روی شرتش کسش رو میخورمد کمرش رو هی بالا میداد میخواستم مامانی رو کلافه بکنم کسش خیس خیس بود یه شرت صورتی پوشیده بودش یا به خاطر اینکه از دستم نده و یا برای اینکه خیلی حشری شده بود تو این مدت کاری نکیردش بای ه دستم با سینش ور میرفتم باور نمیکیردم این زن سینهایی به این سفتی داشته باشه اروم شروع کردم به خوردن کسش خیلی با احتیاط همونطور که انتظار داشتم یه کس بی مو و تر تمیز خیلی نقلی و خوردنی و خیلی هم خوش بو و ابدار واقعا محشر بود زبونم رو تو کسش میچرخوندم و تکون میدادم مامان کمرش سفت شده بود خیلی سریع و محکم تر کردم دیگه تحمل نداشت هی میخواست جلوی اه اوفش رو بگیره و بی صدا بمونه با دستاش ملحفه و بالشت رو چنگ میزند گوشه لبش رو اونقدر محکم گاز میگرفت که هر لحظه فکر میکردی الان هستش که خون بیاد ولی دیگه طاقت نیاورد صبرش تموم شد مثل یه اتشفشان که بعد از مدتها و سرکوب شدن فوران بکنه با دستاش محکم سرم رو گرفت و به سمت کسش فشار داد بلند بلند نفش میکشد داد میزد و اه اووووف میکرد داشت ارگاسم میشد پاهاش رو به سرم چسبونده بود میخواست همه سرم رو بکنه تو کسش واقعا از اون زن به این نحیفی اینهمه قدرت بعید بود منم دست کمی از اون نداشتم با یه صدایی که انگار از ته چاه میاد و شبیه نعره بودش ارگاسم شدش بدنش شل شد و افتاد رو تخت و منم باز شورع کردم به خوردن لباش و سینش چشاش رو بسته بود هنوز براش سخت بود تو چشمام نگاه بکنه منم به شکم خوابوندمش هییییچ مقاومتی نکمیرد از پشت شروع کردم به خوردن گردنش و بوسیدشن شرتم رو در اوردم کیرم سیخ سیخ بودش کمی بهتر شده بود اروم کیرم رو به کسش نزدیک کردم کمی منقبض شده بود فکر این رو نمیکرد ولی وقتی کله کیرم رو به کسش چسبوندم و کمی ور رفتم پاهاش رو باز کردش کیرم خیلی بزرگ بود میترسیدم اذیت بشه ولی خودم هم خیلی داغم بود کیرم ر و اروم گزاشتم تو کسش وقتی کله کیرم رفت تو یه اوف سکسی محشر کشید واقعا داشتم از خود بی خود میشدم با هر تقه یکم از کیرم تو کسش میرفت داشت دیوونه میشدش میدونستم خیلی داغ کرده و میخواد هات تر این سکس رو انجام بدم با دستام کمرش رو بالا اوردم مدل سجده شدش کسش باز باز شده بود کیرم تا دسته تو کسش بود جون یه کس داغ تر تمیز و یه خانوم خیلی زیبا کیرم تو کسش بازی میدادم الان موقعش بود که بیشتر تقه بزنم مامان خودش مدل سگی شدش با دستام کمرش رو گرفتم تو دستام یه کمر باریک و سینهای اویزون کیرم تا تخمام تو کسش بود با هرتقه محمکتر میزدم دیگه صداش در اومد فقط اه اوف و کمی هم جیغ جووووونم خیلی بهم چسبدیش کمرش رو محکم گرفته بود یه صدای شالاب شولوب شدید تو اتاق پوشیده بود همه اتاق بوی عرق و بوی کس مامانم رو میداد کسش حسابی خیس خیس بودش کیرم رو تا دسته تو کسش میکردم کیرم بزرگ بود وقتی به ته میرسید کمی درد داشتش تنها کلمه ای که تو سکس گفت یواشتر بودمنم کمی ارومتر کردمش مدل رو عوض کردم به دمر خوابدنمدش و میزاشتم توش خسته بودش اه ناله های شهوتی شدیدید میکشید داشت بیهوش میشد بیشت دقیقه بود که داشت یه سکس شدید میکرد کمی ارومتر و یواشتر تو کسش میکردم میزاشتم داخل و در میارودم نگه میداشتم با این کارم صداش قطع شدش چشاش رو محکم به هم فشار میداد و گوشه لبش رو گاز میگرفت وقتی کیرم به ته کسش میرسید یه اهی میکشید دستش رو به زحمت رسونده بود به کمرم با فشار دستاش بهم میفهموند که چقدر دوست داره و با چه شدتی بکنمش گردنش بالا بالا بود و سرش عقب وقتی که شروع کردم به خودن گردنش یه جیغ کوچیک کشدیش وقتی که گردنش رو میخوردم محکم سرش رو به سرم میچسبوند با سرعت بیشتر تقه میزمدم خودم هم داشتم ارضا میشدم دویاره به شکم خوابوندمش اینبار نشستم رو کمرش کیرم دیگه داشت از دهنش بیرون میزد کمی درد داشت ولی داشت لذت هم میبرد هر دوتا داشتیم با صدای بلند اه اوف میکردیم ابم اومدش و هم زمان اون ارگاسم شد تو بهترین وضعیت.. ابم رو ریختم رو کمرش دیگه خودم هم نایی نداشتم و روش دراز کشیدم بعد از چند لحظه کنار اومدم بدون اینک نگام کنه از روی تخت بلند شد و رفت حموم میدونستم بهش خوش گزشته ولی هنوز خجالت میکشیدیم به هم نگاه بکنیم منم لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون از خونه .بعد از نیم ساعت به مامان اس دادم هنوز دارمش بعد از اینهمه مدت: پروانه جونم از اینکه اینهمه به من لطف داشتی ممنون تو واقعا عشق من هستی واقعا بهترین روز زندیگم بود کلمات نمیتونه حسی که الان دارم رو بازگو بکنه الان رو ابرها هستم !! دلم مثل سیر سرکه میجوشید نمیدونستم چی میخواد جواب بده بعد از بیست دقیقه یه اس داد شهامت باز کردنش رو نداشتم بازش کردم:فرهاد عزیزم برای من با اونکه غیر منتظره بود ولی خیلی هیجانی و عالی بود هنوز کمی فرصت میخوام با خودم تنها باشم ولی بهت قول میدم تا الان چینین لذتی نبرده بودم واااای نمیدونید چه حس خوبی بهم دست داد مامان دیگه مال خودم بود تو عمرم پروانه خطابش نکرده بودم و لی از اون روز به بعد اصلا مامان گفتند برام سخت بود بعد از یه ساعت یه اس دیگه اومد فرهاد اصلا فکیر نمیکردم اینهمه ماهر باشی خیلی عرب هستی شیطون این اس اخری یعنی اینکه همه چی تموم هستش ا امیدوارم خوشتون بیادش این داشتان ادمه داره و جرابتر هم میشه ولی نه یه داستان به این طولانی میخواستم شناخت خوبی از من و مادرم پیدا بکنید اصراری هم به واقعی بودنش ندارم

جریان کوس دان مامانم و آذر مامانم 60 سالشه اسمش زهراست.چادری و مذهبیه. مامانم نسبتا چاقه و شکم داره. خواهرم هم اسمش آذره،45 سالشه، چاق و قد کوتاه. یه دوست به اسم محمد(ممد دماغ) داشتم که کیر وحشتناکی داره. کیرش مثل خیار سالادی میمونه.اوایل منو میبرد خونه همسایمون که خالیه و به زور میکرد.پشت بونامون به هم راه داره. حموم ما سقفش تو پشت بومه.تو سقف حموم ما یه سوراخ بود که تو حموم کامل معلوم بود. یه روز ممد اومد خونمون، رفتیم باهم حموم، ممد به من حمله ور شد و تخمامو گرفت و فشار داد. گفت بشین زمین. نشستم رو زمین. کیرشو گرفت جلوی صورتم. گفت بخور. من گفتم نه. به زور کیرشو کرد تو دهنم. شروع کردم به ساک زدن.کیرشو تا تاه کرد تو حلقم،بعد بلندم کرد. وایسادم، کیرشو از پشت کرد تو کونم، حدود نیم ساعت منو از کون کرد.بعد آبشو تو کونم خالی کرد. داشت لباس می پوشید که اون سوراخو دید. گفت از این به بعد اگه مامانت یا آذر رفتن حموم صدام کن بیام دید بزنم. یه روز آذر رفت حموم،رفتم دید زدم. دیدم همه چیز کامل معلومه،یهو ممد اومد پشت بوم. گفت چرا صدام نکردی،گفتم آخه آبجیمه. گفت کیرم تو کوس مامانت و آبجیت. منو زد کنار خودش رفت دید بزنه. آذر کف حموم نشسته بود. داشت پشمای کسشو میزد.ممد گفت جوون چه بدنی داره. باید بگامش.آذرپاهاشو باز کرد. کس آذر قشنگ دیگه معلوم بود. ممد گفت کسشو دیدم.خواهرت چه کس گشادی داره. حدود 30 دقیقه آذرو دید زد یه بار هم مامانم رفت حموم ممد دماغ اومد پشت بوم با صاحب کارش شیشه میکشید. بعد منم اومدم دید بزنم که ممد منو دید با صاحبکارش که یه مرد حدودا 55 ساله بود اومد سمت من گفت کی تو حمومه؟ گفتم مامانم، رفت شروع کرد به دید زدن. صاحبکارش هم همینطور.صاحبکارش کیر کلفتشو انداخته بود بیرون. اسم صاحبکارش حسین آقاست.کیر وحشتناکی داشت. حسین آقا گفت ممد بریم تو حموم مامانشو بگاییم.ممد یه کم میترسید ولی بعد راضی شد. رفتن دم در حموم. مامانم عادت داره یه کم در حمومو باز میذاره. حسین آقا درو یهوباز کرد رفت تو حموم. مامانم ترسید. بعد به حسین آقا گفت برو بیرون عوضی. حسین آقا کیرشو انداخت بیرون گفت تا جرت ندم نمیرم. بعد مامانمو گرفت. نشوند رو زمین. کیرشو کرد تو دهن مامانم،کیر کتفتشو تودهن مامانم کرده بود هی تلمبه میزد. به مامانم گفت ساک بزن جنده خانم.مامانم که ترسیده بود کیر حسین آقارو گرفت تو دستشو شروع کرد به ساک زدن.حسین آقا کیرشو تو حلق مامانم کرده بود. اصلا فک نمی کردم مامان مذهبی و چادری من جنده باشه ولی وقتی دیدم حسین آقا موهای مامانمو کشیدو ازش پرسید به حسین ملایری کس دادی یا نه،مامانم گفت آره. فهمیدم مامانم جندست. بعد ممد دماغ رفت تو حموم. مامانم شوکه شد.ممد لخت شد. کیر ممد دماغ هم کلفت بود.حسین آقا به مامانم گفت پاشو. مامانم وایسادبعد ممد رفت جلو دستشو گذاشت رو کوس مامانم حسین آقا مامانمو خوابوند کف حموم.خودشم رفت کیرشو گذاشت رو کوس مامانم.ممد دماغ هم رفت بالا سر مامانم. کیرشو مالید رو لبای مامانم.بعد کیرشو کرد تو دهن مامانم.ممد دماغ کیرشو تا دسته کرده بود تو حلق مامانم.حسین آقا کیرشو تف زد. گذاشت رو خط کوس مامانم.بعد چنتا ضربه زد به کوس مامانم. یهو کیرشو کرد تو کوس مامانم. مامانم داد میزد.حسین آقا به مامانم گفت کوستو بده جنده خانم. کیر حسین آقا تا ته میرفت تو کس مامانم و کیر ممد دماغ تو دهن مامانم بود.ممد دماغ سر مامانمو گرفته بود کیرش تو دهن مامانم بود بدجو کیرشو تو حلق مامانم عقب جلو میکردحدود 20 دقیقه حسین آقا کیرشو تو کوس کوچولوی مامانم عقب جلو میکرد.بعد هردو کیزای کلفتشونو از کوس و دهن مامانم کشیدن بیرون. بعد ممد دماغ مامانمو انداخت رو سکوی حموم دوباره رفت بالا سر مامانم کیرشو کرد تو دهن مامانم چند لحظه کیرش تو دهن مامانم بود بعد به مامانم گفت کیرم دهنت. توهمین لحظه حسین آقا گفت الان آقای فراهانی هم میاد.قراهانی نامرد با محسن شهرداری آذر خفت کرده بودن. اومدن خونمون.ممد دماغ کیرشو برد رو کوس مامانم. بالای کوس مامانم یه کم پشم داشت.ممد باکیرش میزد رو کوس مامانم.بعد یهو کیرشو تا دسته کرد تو کوس مامانم.ممد کیرش تاخایه تو کوس مامانم بود.بعد حسین آقا رفت بالاسر مامانم خایه هاشو کرد تو دهن مامانم بلافاصله کیرشو تا ته کرد تو دهن مامانم. از اونطرف ممد آبکیرشو ریخت رو صورت مامانم بعد آذر لخت شد قراهانی و محمود صافکار اومدن کس مامانمو بگان.از اونطرف ممد و حسین آقا رفتن سراغ کوس و کون آبجی آذرم. ممد به آذر گفت بشین زمین آذر جنده. اذرنشست.حسین آقا کیرشو تا ته کرد تو دهن آذر.آذر مثل جنده ها ساک میزد.خلاصه بعد ممد کیرشو کرد تو دهن آذر.بعد آذر نشست رو کیر حسین آقا. حسین آقا و ممد دماغ هرکدوم 1 بار کس آذرو گاییدن بعد حسین آقا کیرشو تا دسته کرد تو کون آذر ممد هم کیرشو کرد تو کس آذر. مامانم داشت لباس می پوشید که فراهانی مامانمو خفت کرد دستشو گذاشت رو کس مامانم به مامانم نگاه کرد و گفت کستو میگام. مامانم التماسشو کرد ولی فایده نداشت. کیر سیاه و کلفتشو در آورد بعد مامانمو نشوند کف حموم. کیرشو کرد تو دهن مامانم گفت کیرم تو حلقت زهرا جنده. بعد فراهانی کیرشو تو دهن مامانم عقب جلو میکرد. محمود صافکار هم کیرشو تا خایه تو دهن مامانم کرد. از اونطرف کیر حسین آقا تو کوس آبجی آذرم بود. کیر ممد دماغ هم تو دهن آذربود. محسن شهرداری هم کیرشو فرو کرد تو کون آبجی آذرم. فراهانی افتاد رو مامانم کیرشو قرو کرد تو حلق مامانم.بعد مامانمو خوابوند. کیرشو گذاشت رو کس مامانم. تف زد یهو تا داسته کیرشو فرو کرد تو کوس مامانم. فراهانی کس مامانمو گایید. بعد محمود صافکار کیرشو کرد تو دهن مامانم. مامانم ساک میزد. بعد مامانم وایساد. فراهانی نشست. مامانم نشست رو کیرش. با چشم داشتم می دیدم مامانم و آبجیمو میگان.بعد فراهانی وایساد. کیرشو گرفت جلوی صورت مامانم. بعد آبکیرشو ریخت رو صورت و دهن مامانم. حالا نوبت محمود صافکار بود که کیرشو تا دسته بکنه تو کس مامانم. از اوونطرف محسن شهرداری پاهای آذرو داد بالا. کیرشو کرد تو کوس آبجیم.محمود صافکار مامانمو خوابوند رو سکو. کیرشو تا دسته کرد تو کس مامانم. محکم تلمبه میزد.بعد حسین آقا کیرشو کرد تو دهن مامانم.آب کیرشو ریخت تو دهن مامانم.فراهانی یه کم شیشه کشید. رفت کیرشو کرد تو کس آذر. از اونطرف هم محسن شهرداری و ممد دماغ اومد تا کس مامانمو بگان.ممد رفت پشت مامانم. کیرشو از پشت کرد تو کون مامانم. محسن شهرداری هم کیرشو گذاشت رو کوس مامانم. تادسته جا کرد.حدود نیم ساعت کوسو کون مامانمو گاییدن. بعد ممد دماغ کیرشو کرد تو کوس مامانم. محسن شهرداری آبکیرشو ریخت تو دهن مامانم. بعد همگی وایسادن جولوی مامانم و آذر. حسین آقا نشست رو سکو. کیرشو کرد تو کوس مامانم. فراهانی هم کرد تو کس آذر. بعد ممد،محسن شهرداری، محمود صافکار آب کیرشونو ریختن تو دهن و صورت مامان و آبجیم. بعد تا صبح کوس مامان و آبجیمو گاییدن.

مامان شهوتی و آقای دکتر سلام دوستان اسم من نادر مامانم يك زن ٤٥ ساله سينهاش ٨٠ قدش ١٧٠ كلا خوش هيكل اون خيلم راحت مثلا تو خونه بدون سوتين با يك لباس كوتاست حتي تو مهموني ها هم همين جور طوري كه بارها ديدم مرداي فاميل دارن سينهاشو ديد ميزنن يك شب كه بابام شيفت بود مامان منو ساعت ٣ صبح از شدت سردرد بيدار كرد منم با ماشين بردمش بيمارستان موقع رفتن مامان يك ساق شلواري مشكي بدون بلوز با سوتين مشكي با يك مانتو جذب سرمه اي تنش كرد اونجا منتظر شديم تا نوبتمون شه دو سه تا مريض رفتنو نوبت ما شد رفتيم تو دكتر دو سه تا سوال از من كرد و از مامان خواست استينشو بده بالا واسه فشار خون مامان كه استين مانتوش خيلي جذب بود بالا نمي رفت دكمه مانتوشو وا كرد دستوشو دراورد با اين كارش سينهاش كاملا ديده ميشد مامانم بي خيال همون جوري نشت تا كار دكتر تموم شه منم با ديدن اين صحنه حسابي شهوتي شدم دكترم صورتش يكم قرمز شده بودو كيرش واسه مامان راست كرده بود يك سرم با دو تا تزريق واسه مامان نوشت و نسخه رو داد به من كه برم داروهاشو بخرم منم سريع رفتم داروخونه جلو در اونارو خريدمو اومدم تو اتاق دكتر ديدم مامان رفته اتاق بغلي روي تخت دراز كشيده دكترم وايساده بالاي سرش دواهارو كه دادم به دكتر اومدم بيرون از لاي در يواشكي تو رو ديدم مامان دمر خوابيد مانتوش داد بالا كونش افتاد بيرون بعد ساق شلواريشو همراه شورتش تا وسط روناش كشيد دوطرف كونش افتاد بيرون طوري كه خط كسشم معلوم بود مامان عجب كوني داشت سفيد دكتر هم معلوم بود راست كرده دوتا امبولهاي مامانو زد مامان هم مثل زنهايي كه دارن كس ميدن ناله ميكرد بعد دكتر اومد سمت در اتاق كامل أونو بست و تقريبا ده دقيقه بعد اومد بيرون رفت تو اتاقش منم سريع رفتم تو مامان لباسشو تنش كرده بود با هم اومديم خونه تا رسيديم مامان رفت حموم و بعد رفت خوابيد منم رفتم تو حموم ديدم شورت مامان اونجاست ورش داشتم ديدم بو اب مني ميده با همون شرتش جلق زدم فهميدم مامان عاشق كس دادنه.

سکس من و خاله به یاد بچگی اسم من سروشه و 25 سالمه. من یه خاله دارم که 7 سال از من بزرگتره و اسمش فریده هست و یه دختر هم داره که مهدکودک میره اسمش نسیمه و شوهرخالم مهدی هم کارمنده من از بچگی رابطه خوبی با خالم داشتم و زمان مجردیش خیلی وقتا با خالم بیرون میرفتیم و بچه هم که بودم زیاد خونه پدربزرگم میموندم و جرقه این ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم بخاطر همون دوران بچگیم زده شد. یادمه بین 6 تا تقریبا 9 سالگی شبایی که خونه پدربزرگم میخوابیدم همیشه پیش خاله میخوابیدم و خالم هم همیشه دستم رو میگرفت و میذاشت تو شورتش و منم خوشم میاد و با کسش بازی میکردم و و درست از 6 سالگیم یادمه و اگر قبل از اون هم اینکارو میکرده یادم نمیاد. بعد از اون زمان هم دیگه اینکارو باهام نکرد . اما رابطه صمیمی که بینمون بود هیچوقت قطع نشد و هیچوقت هم کوچکترین موضوعی سکسی بینمون بوجود نیومد. تا اینکه دو ماه پیش که شوهرخالم برای درمان مادرش مجبور شد به مدت 3 روز همراهش بره تهران ظهر اون روزی که شوهر خاله رفت تهران همگی خونه مادربزرگ دعوت بودیم. خونواده ما هم بودن خاله هم با نسیم بود و یه چند تا از خاله و دایی های دیگه که مهم نیست. عصرش خالم گفت میخواد بره خونش و وسایل مهد دخترش رو برداره چون اون روز مهد نرفته بود و چون تنها میترسید تو خونه خودش بمونه قرار بود شب برگرده خونه مادر بزرگ. تا خونه خاله پیاده یه 20 دقیقه بیشتر راه نبود که بهش گفتم خوب کلید خونه رو بده من میرم میارم وسایل رو گفت جاشو نمیدونی بعدش یکم کار هم دارم خونه که منم بهش گفتم اگه میخوای پیاده بریم تا اونجا به یاد ایامی که مجرد بودی و بیشتر دوستمون داشتی. گفت این چه حرفیه سروش منم همیشه از بقیه خواهرزاده هام بیشتر دوستت داشتم و واقعا هم همینجوری بود و منم بین خاله هام این خاله رو بیشتر دوست داشتم. خلاصه قبول کرد پیاده بریم بعدش سه تایی من و خاله جون و نسیم راه افتادیم سمت خونه اش قرار بود شب برگرده خونه مادر بزرگ و منم برم خونه خودمون. بگذریم که تو راه رسیدن به خونه کلی بهمون خوش گذشت به یاد ایام قدیممون رفتیم جاتون خالی یه بستنی فالوده هم خوردیم. بعد از کلی راه رفتن که اون مسیر کوتاه رو حدود 2 ساعت تو راه بودیم. وقتی رسیدیم خونه خاله گفت: اگه تو اینجا میمونی امشب که زنگ بزنم خونه مادربزرگ و بگم نمیایم آخه خیلی خسته شدم و حس برگشتن رو ندارم و منم گفتم: اگه نمی ترسی که من آخه فردا دانشگاه دارم و باید برم خونه خودمون. گفت: خوب بمون فردا صبح زودتر میری آخه منم میترسم تنها تا حالا تنهایی شب نبودم خونه و فردا هم باید نسیم رو ببرم مهد. منم گفتم: باشه. خاله زنگ زد خونه مادر بزرگ و خبر داد که نمیاد شب رو اونجا منم زنگ زدم خونه و گفتم شب رو پیش خاله میمونم. ساعتای 8 شب بود خاله تو آشپزخونه بود و نسیم هم خوابیده بود منم که حوصله ام سر رفته بود از بیکاری. خاله هم متوجه شد من حوصلم سررفته گفت اگه فیلم نگاه میکنی تو کشوی میزتلویزیون فیلم زیاده و بذار ببین و منم بهش گفتم: تو خودت نگاه نمیکنی؟ گفت چرا بذار منم الان کارم تموم میشه میام. منم یه فیلم ایرانی روگذاشتم و تا موقعی که شروع شد و خالم هم با یه دونه بالش اومد تو هال و برام پرتش کرد. داشتیم فیلم نگاه میکردیم و تخمه میشکوندیم که خالم هم اومد کنارم سرش رو گذاشت رو بالش من اون با هم تماشا میکردیم. خالم وقتایی که مجرد بود عادت داشت وقتایی که کنار هم میخوابیدیم تو فاصله سنی 12-13 سال 18-19 سالگیم همیشه دستش رو میاورد طرفم تا دستش رو براش نوازش کنم (بخارونم). و البته این رابطه از روی حس شهوت و سکس نبود فقط جنبه این داشت که خوشش میاد و سرخوابش اینکارو میگفت و میکردم براش تا خوابش ببره. بهش گفتم خاله هنوز عادت داری دستت رو یکی نوازش بده سرخواب. گفت آره اتفاقا به مهدی هم میگم اما همیشه زودتر از من خوابش میبره و وقتایی هم که اینکارو میکنه زود خسته میشه یادش بخیر چه زود گذشت. یه 20 دقیقه ای از فیلم گذشته بود و درحال تماشای فیلم بودیم که دستش رو شکمش بود و منم دستم بردم رو دستش و شروع کردم یاد اون موقع ها براش نوازش دادن و خوشش اومد و زود دستش رو آورد کنارش و منم ادامه دادم به همین کار. تا اینجا اصلا به قصد اینکه بخوام به قصد لذت و سکس اینکارو بکنم نوازش نمیدادم که تو همین حال و هوا بودم یاد بچگیام اوفتادم و یاد زمانی که خاله دستم رو میذاشت تو شرتش تا براش بمالم اما خیلی از اون زمان گذشته بود شاید چند سالی بود این موضوع رو فراموش کرده بودم. دیگه دست خودم نبود همش فکرای شیطونی به فکرم میومد و یاد داستانهای سکس با محارم تو سایت شهوانی افتادم و دیگه هیچی از فیلم رو متوجه نمیشدم و با خودم گفتم امتحانش میکنم اما نمیدونستم چه جوری چون تقریبا مطمئن بودم خاله هم دیگه مسائل دوران بچگیم رو فراموش کرده بود.چون 15-20 سال از اون ماجراها میگذشت. از اون لحظه دیگه من فقط با قصد نزدیک شدن به بقیه نقطه های بدنش ساق دستش رو داشتم نوازش میدادم یه نگاهی به خاله انداختم یه تی شرت فیروزه ای و یه دامن مشکی بلند تنش بود و زیرش رو خبر نداشتم در مورد تیپش هم اینو بگم که یه تیپ معمولی نسبتا تپل با قد متوسط تقریبا هم با پوستی سفید. کم کم شروع کردم به بالا اومدن از دستش و از ساق تا بازوی دستش و نوازش میدادم و گاهی روی بازوش تمرکز میکردم وهیچی نمیگفت و غرق فیلم بود و منم اصلا دیگه به فیلم توجه نداشتم. دیگه وقتش بود دستم رو برسونم زیر آستین تی شرتش گفتم برای دستش که چیزی نمیگه فوقش اگه ناراحت هم بشه من که کاری نکردم که بخواد دعوام کنه بهش گفتم خاله بازوت هم انسیم خوشت میاد اینکارو میکنم ؟ نگفته بودی بهم؟ گفت آره خوابم گرفته دستم رو داری خارش میدی. آستین تی شرتش یکم گشاد بود و منم دستم رو آروم رسوندم به سرشونه اش و دو دل بودم برم جلوتر یا نه که با خودم گفتم هر چه بادا باد و می دونستم رو شونش اگه دستم رو برسونم به بند سوتینش میرسم همونطور هم شد و روی شونش رو شروع کردم به نوازش دستم به بند سوتینش خورد اما هیچ عکس العملی نشون نداد.و منم انگشتم رو میبردم زیر بندش البته روی قسمت دوشش و ادامه میدادم یه نگاهی بهش انداختم دیدم چشاش رو بسته و احساس کردم خوابش برده. دستم رو از تو آستینش دراوردم و از تو یقش روی دوشش رو نوازش میدادم و کم کم دستم رو رسوندم زیر گلوش و بالای چاک سینه هاش قلبم داشت رو هزار میزد نمی دونستم چه عکس العملی خواهد داشت اگه برم پایین تر و نمیدونستم واقعا اگه برم پایین تر و یه وقتی بیدار بشه چه عکس العملی خواهد داشت و ببینه من دستم تو سوتینش هست چه بلایی سرم درمیاره تصمیم گرفتم بیدارش کنم تو بیداری این کارو بکنم که خیالم راحت باشه یه وقتی اگه از حد فراتر رفتم آبروریزی نشه و صداش کردم و گفتم خاله تو که خوابیدی؟ گفت: آره خوابم برد و منم دستم هنوز زیر گلوش بود داشتم نوازش میدادم و دیدم خوشش میاد و چیزی نمیگه و شروع کرد برگردوندن فیلم از جایی که خوابش برده رو دوباره بیاره آروم اروم دستم رو آوردم تا روی چاک سینه هاش اما هیچ عکس العملی نداشت و منم شیر شدم یکی از انگشتام رو بالای سینش زیر سوتین کشوندم و آروم آروم ادامه دادم تا جایی که چهار تا انگشتم زیر سوتینش بود داشتم سینش رو نوازش میکردم و رفتم پایینتر تا نوک سینش رو احساس کردم و دیدم یه تکونی خورد و نفس عمیقی کشید دیگه مطمئین بودم از اینکه لااقل اگه با سینه هاش هرچی ور برم بهم چیزی نمیگه اما بقیه جاهاش رو نمیدونستم. دستم رو از تو سوتینش درآوردم و از زیر تی شرتش و از رو شکمش تصمیم گرفتم ادامه بدم یکم شکمش رو نوازش دادم و اومدم بالا و دستم رو بردم زیر سوتینش و همون کارو تکرار کردم و آروم یکی از سینه هاش رو تا نصفه از زیر سوتینش بیرون آوردم . و دیگه نوازش نمیدادم داشتم مالش میدادم و اونم چشاش رو بسته بود اما مطمئن بود بیداره برا همین دیگه خیالم راحت بود اگه یه وقتی بیشتر از این حد نخواد حتما به من می فهمونه. تی شرتش رو دادم بالا و شروع کردم در آوردن اون یکی سینه اش و کاملا سوتینش رو دادم بالا و دو تاش رو با هم گرفتم تو دستم و فشارشون میدادم و یه بوس کوچک از بازوش خوردم و صورتم رو آروم نزدیک کردم به سینه اش و یه بوس از روی سینه اش خوردم و آروم نوک سینه اش رو تو دهنم کردم. سینه هاش میشه گفت تقریبا بزرگ بودن. با یه دستم سینه هاشو میمالودنم و در حال خوردنشون بودم و با اون یکی دستم شروع کردم به ور رفتن با نافش و آروم آروم پایین تر از ناف و با اینکه دامن تنش بود اما ترجیح دادم از زیر کش دامنش دستم رو به شورتش برسونم و وقتی دستم رو بردم زیر کش دامنش یه تکونی به خودش داد و گفت سروش نه گفتم: چرا؟ گفت من متاهلم. گفتم باشه اما گفت: اما چی گفتم : امامن بچگیام رو خوب یادمه یهو انگار نسیم برق گرفته باشدش گفت: چی؟ چی یادته؟ گفتم: 6-7 سالگیامو گفت جدی میگی؟ گفتم آره گفت: کاش فراموش کرده بودی الانم دوست ندارم میخوام فراموش کنی تا همینجا هم زیاده روی کردی بلند شد و لباسش رو درست کرد و رفت تو آشپزخونه و شام رو آورد و نسیم رو هم خواستم بیدار کنم گفت اون سرشب یه چیزی خورده نمیخواد بیدارش کنی موقع شام هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و در سکوت کامل شام رو خوردیم و ادامه فیلم هم که داشت پخش میشد هیچکدوممون توجهی نداشتیم بهش و. الکی صفحه تلویزیون رو نگاه میکردیم بعد شام حدود 20 دقیقه ای ساکت نشسته بودیم هیچی نمیگفتیم تا اینکه خاله گفت: سروش کاش موضوع های بچگی رو میتونستی فراموش کنی؟ گفتم: چرا؟ گفت : آخه من متاهلم دوست ندارم زندگیم خراب بشه گفتم کی میخواد زندگیت رو خراب کنه؟ منظورت منم؟ دستت درد نکنه؟ گفت ناراحت نشو منظورم این نبود اما فکر نمیکردم از اون دوران چیزی یادت مونده باشه رفتم نزدیکش و کنارش نشستم و بهش گفتم خاله من که بد تو رو نمی خوام هیچ وقت هم زندگی تو رو خراب نمیکنم خودت که میدونی من تو رو چقدر دوست دارم پس نگران چی هستی اما یه چیزی هست گفت:چی گفتم: اینکه اون موقع من بچه بودم و چیزی حالیم نبود و تو هرکاری خواستی کردی و من فقط صحنه هاش تو ذهنم هست و هیچ احساسی نداشتم و احساسش مال تو بوده. گفت منظورت چیه گفتم منظورم اینه کاش منم اون زمان هم سن تو بودم گفت که چی بشه گفتم میخواستم به اوچیزایی برسم که تو اون موقع رسیدی و من حتی ازش خبر نداشتم گفت خوب تو هم بالاخره ازدواج میکنی و تجربه میکنی گفتم اما تو با من تجربه کردی دوست دارم یه بار هم که شده مثل بچگیهام کنارت بخوابم گفت نه سروش نه تو رو خدا نه منم دیگه اصرار نکردم و منتظر یه فرصت شدم چون میدونستم از این فکرا نمیتونه بیاد بیرون و یه نیم ساعت بعد اومد جا اندخت تا بخوابم تو هال و خودش هم رفت تو اتاقش بخوابه بهش گفتم خاله فکر نمیکردم اینقدر ازم دور بشی لااقلش تا 18 سالگیم که هر وقت خونه مادربزرگ بودم کنار خودت میخوابیدم گفت باشه میام اونجا اما نمی خوام کارای سرشب تکرار بشه و اومد به فاصله تقریبا یه متری من جا انداخت برا خودش و برقا رو خاموش کرد و دراز کشید گفتم خاله؟ گفت : چی؟ گفتم تو به من شک داری؟ گفت نه چرا این سوال رو میپرسی؟ گفتم اما چرا اینقدر رفتی دور از من خوابیدی؟ گفت سروش میخوای باز شروع کنی؟ گفتم نه خاله مگه دوست نداری دستت رو نوازش بدم گفت: چرا از اینکار خوشم میاد اما میترسم مثل سر شب بشه گفتم نه خاله و بالشم رو بردم نزدیکش و کنارش دراز کشیدم و دستش رو گرفتم و ادامه دادم به نوازش این دفعه سریع تر رسیدم به سینه هاش و تصمیم گرفته بودم از سینه هاش حسابی حشریش کنم که برای دست کشیدن به شورتش بهم گیر نده حدود 15 دقیقه با سینه هاش ور رفتم و بعدش شروع کردم به خوردنشون و خاله هم چشاش رو بسته بود فقط نفس عمیق میکشید و گاهی هم آه بلند میکشید و اینقدر سینه هاش رو خوردم که که دیگه صداش دراومد آروم نزدیک کردم خودم رو بهش و لبام رو گذاشتم رو لباش و با دستم سینه اش رو محکم میمالوندم فهمیدم خیلی حشری شده خودم رو انداختم روش و کیرم رو از روی شلوارم و دامنش جاساز کردم لای پاهاش و با اون بکی دستم هم ازآروم آروم دامنش رو میکشیدم بالا تا اینکه تا روی رونش بالا کشیدم و با دستم رونش رو مالش میدادم لباش رو ول کردم و شروع کردم به لیسیدن رون پاهاش و خاله هم چشاش بسته بود همچنان دامنش رو کامل دادم بالا و شورت مشکی پوشیده بود منم که دیگه طاقت نداشتم آروم دستم رو روی شورتش کشیدم و دیدم دستش رو گذاشت روی دستم و گفت نه گفتم خاله کاریت ندارم فقط از روی شورت دستش رو برداشت و اینقدر از روی شورت مالش دادم که دیگه شورتش خیس خیس شده بود و فهمیدم داره ارضا میشه دستم رو بردم از کنار شورتش روی کسش گذاشتم و دستم خیس خیس شده بود از کس خیسش. دیگه مقاومتی نمیکرد و فقط آه و ناله میکرد شورتش رو کشیدم پایین و مشغول خوردن کسش شدم و دیگه داشت ارضا میشد ودیدم دیگه شل شد و یکباره از کسش آب راه افتاد و به ارگاسم رسید من دیدم بی حال شده سریع دامن و شورتش رو درآوردم و تی شرتش رو هم با کمک خودش از تنش درآوردم و سوتین رو براش باز کردم دیگه لخت لخت خاله من تو بغلم بود منم خودم شلوارم و زیرپوشم رو در آوردم و کیرم رو از کنار شورتم دادم بیرون و فشار دادم روی کسش. خاله هیچی نمی گفت و دیدم داره به حال میاد کیرم رو یکم مالیدم به کسش و دیگه کیرم بزرگ بزرگ شده بود خاله بهم گفت سروش یه وقتی توش نکنی. گفتم جرا؟ گفت دیونه من خالتم گفتم باشه فهمیدم باید دوباره به اوج برسونمش تا بتونم به خواسته برسم برای همین شروع کردم با کلاهک کیرم چوچوله اش رو مالوندن اینقدر اینکارو ادامه دادم که دیگه داشت آبم میومد دیگه طاقت نیاوردم کیرم رو اندختم رو شکمش و خودم رو هم انداختم روش (کیرم به بالا خوابیده بین شکم من و خاله بود) تقریبا یه 30 ثانیه داشت تو همون حالت آبم فوران میکرد. یکم که به حال اومدم دیدم خاله خوشحال شد از اینکه کیرم رو تو کسش نکردم و بهم گفت ممنون سروش که حرفم رو گوش دادی نمی دونست که من دست خودم نبود که آبم اومد و یه دفعه ای مجبور شدم آبم رو روی شکمش خالی کنم بعدش خاله بلند شد و رفت شکمش رو با دستمال پاک کرد و گفت الان خوابش میاد و صبح میره حموم. منم قبل از اینکه خاله خودش و پاک کنه و برگرده خوابم برده بود و صبح هم قبل از من رفته بود حموم و امود من و بیدار کرد و منم رفتم حموم و بعدش رفتم دانشگاه این ماجرای اولین سکس من و خاله بود که بعد از اون 1 بار دیگه هم یا هم سکس داشتیم که اگه فرصت شد مینویسم. ضمنا نخواستم ماجرا رو الکی صحنه سازی کنم و فقط واقعیت ها رونوشتم.

بابام و کون من یه روز گرم تابستونی … بعد باشگاه امدم خونه و رفتم که مکمل خودمو بخورم بعدش یدوش اب سرد که خنک شم امدم بیرون دیدم هنوز بابا و مامام خونه نیومدن رفتم رو کاناپه نشستمو پیه ماهواره چند تا شو کوره ای که اهلی قربونشون برم دیدم بازم خستگی امد سراغم گفتم یه فیلم ببینم . از هموم امدم بیرون یه شرت کوتاه پوشیدمو یه نیم تنه ی مشکی داشتم فیلم می دیدم که زیر کولر گفتم سردم می شه رفتم از اتاقم یه ملافه برداشتمو رو پاهام گذاشتم نمیدونم چی شد که خوابم برد شاید سبکی بعد حموم و سرما با عث شد خوابم ببره. مشخصات خودمو گفتم یبار بازم می گم قدم بلنده و اندمم ….. تو خواب بودم که صدای در و شنیدم اصلا حواسم نبود که چیزی تنم نیس اخه خواب بودم فق متوجه صدا شدمو جامو رو کاناپه عوض کردم ملافه ای که دور خودم پی چیده بودم از رو پاهام لیز خورد و منم دیگه حوصله نداشتم دوباره …. میدونین که ……. فکر میکنم صورتم بطرف تکیه گاه بودو باسنم طرف بیرون که شنیدم صدا تلوزیون قط شد فهمیدم مادرم امده حتما دیده خابیدم یه قری زده و گفته خاموش نکردم .. تو خواب بیدار بودم که دیدم ملافمو کشید روم اما نمب دونم چرا باسنمو یادش رفت نمی دونین چه حس خوبیه همه تنت گرمه اما باسن با باد کولر سرد دخترا تجروبه کنن عالیییییه . داشت دباره خوابم می بد احساس کردم باسنم داره گرم می شه بعد چند دقیقه یه چیزه نرم به یکی از لپام خوردو تما تن مور مور شد امدم برگردم از ک.فتگی زیاد تا نیمه برگشتمو دوباره به همون حالت خوابیدم یه لحظه دیدم بابام دقیقا جولو کونم واستاده امدم بخوابم دوباره اون چیزه نرم که انگار خم خواهست از لای شرتم کسمو بلیسه یلحظه گفبم بابامه که داره این کارو ی کنه اما گفتم حتما ملافه هست که .. فکرشو نمی کردم که بابام … دیدم گرما زیاد شدو دیگه کاملا خوابم پریده بود اما از خجالت که بابامه نه میتونستم برگردم نا اینکه بلند شمو برم لباس بپوشم .. خودمو زدم به خواب چاره ای نداشتم اگه می فهمید بیدارم ابروم می رفت یکم خودمو جابجا کردم که ملافهه این باسن گنده ای مارو بپوشونه امل نشود با همین تکون خوردن حس کرد یه چیز تیغ تیغی به لوپ کونم برخورد کرد ..وااااااای داشتم از ترس میموردم کونمو سفت کردم بعد چند لحظه شلش کدم . باورم نمی شد بابام انقدر به کونم نزدیک شده بود که ریشش به لوپ کونم می خورد اون چیز نرممم زبونش بود اخه چطوری .. دیدم بابام داره کونم. می بوسه تنم یه طوری شده بود تو جابجایی کنترل ماهواره زیرم بود دیگه دردم گرفته بود که دیدم بابا اول گفت این دختره کجا گذاشتتش داشت می گشت که فهمید زیره منه دستش به بهونه برداشتن کنترل اروم کرد لای پام کامل یه دستش روی کسم کشیدو موقه بیرون کشیدم یه بازی کوچیک با کسم کرد .تحریک شده بودم اما می ترسیدم اخه غیره عادیه یه بابا…. دیدم ماهواره رو روشن کرده صداشو اروم اروم بالا اورد دیدم صدا ناله یه دختره فهمیدم کانال سکسیه دیگه دستم امده بود بابام نظر داره بم. امد دقیق کناره من نشستو دستشو گذاشت رو کمرم اول بی حرکت بود اما اروم گودیه کمرمو می مالوند خوشم میومد و اروم شده بودم بعد اون دسکیدن به کس که کم کم با کف دستش لپای کونمو می مالوند کون منم که مثل یه بالش ابری نرمو صاف بابا دیگه کاملا حشری شده بود منم خوشم میومد و گذاشتم هرکاری می خوات بکنه اما معلوم بود بیدارم اروم اروم دستشو از لای شرتم برد تو لپ های کسو باز کردو باهاشون بازه می کرد ترسیدم نکنه انگشت کنه تو دیدم نه فقط داره بازی می کنه شرتم اون نمناکیه معروفو پیدا کردو بابم فهمید بد جور حشری شدم حس خوبی داتشم که یحو بابا دستشو گذاشت رو کمو شرتمو خواست بکشه پایید که خودمو سفت کردم نمی خواستم جولو بابام لخت شم دیدم امد دستشو دقیق بالای کسم گذاشت اروم مالوند دید که کامل شل شدم کشید پایین دی گه جولو بابان یه کون نازو گوشتی بود .از خجالت داشتم اب میشدم باکنم بازی می کردمو انو شلو سفت می کردم از دلهره تمامه تنم می لرزد کنمم که مثل ژله.. دیدم بلند شد کونمو باز کرد با صورت رفت لای کونم سوراخومو میلیسید گاهی اقات یه لیسی به کسم میزد منم پاهامو باز کردم تا راحت کارشو بکنه بعد ۷ ۸ دقیقه لیسیدن بلند شدو امد پشتم خوابید کیرش و بیرون اورده بود گذاشت لای پام اروم هولش داد لا پام نمیدونین چقدر عالیی بود گرمواقعاواقعا گرم بود ..کشید بیرون و نوک کیرشو دقیق روی سوراخ کونم گذاشت همید که گذاشت احساس کردم دقیق ۲ ۳ برابره سرواخمه خودمو جم کردم اما اون بی حرکت بود کیرشو اروم از بالا به پایین می کشید گاهی اوقات تا به سوراحم می رسید یه فشاری می داد که اروم اروم من از کار خوشم امدو بابام یه تف به کیرش زد دوباره گذاشت رو سوراخم اروم فشار داد انقدر دردم گرف که با تکون دادن کونم کیره بابم از رو سوراخم در رفت . بابام ایندفه یه تف به سوراخ کونم زد گذاشت روش داستش کمرمو نگه داشتو امروم سره کیرشو کرد تو اشکم درومد و یه گریه افتادم بابام همین طوری تو کونم تکونش ی داد ۲ ۳ دقیقه ای انجام داد که یکم دیگه کرد تو و کم کمک همه کیرش تو کون جاواکرد اما واقعا درد داشت . اولین تلمبه ای که زد متمگفتم حتما پاره شد کنم یه جیغ کوچیک زدمو بابام دیگه محکم تلمبه می زد اصلا به اهو نالم توجه نی کرد دیگه حسابی ونم باز شده بود یا پاره نمیدونم تماه کونم با هر تلمبش می لرزید منم دیگه دردی حس نمی کردم اوزش یه حس خوب داشتم دیدم بابام کیرشو بیرون کشید منم دیگه از ایتور خوابیدم خسته شده بودم رو شکمم خوابیدم بابا دیدم نه بیخیال نمیشه امد روم خوابید دوباره کرد رو کونم بازو اولش دردم گرفت اما دقیق تا زیره شیکمم کیرش میرفتو بیرون میومد که انقدر سریع تلمبه میزد که احساسا داغی ی کردم کم کم داشتم ارضا می شدم دیگه تمام شرتم خیس شده بود بابا محکم خودشو کوبید روی کونو ابشو ریخت تو کونم خیلی ناراحت شد از این کارش اخه دلم نمی خواست … گنده شه از روم بلند شدو به بوس به صروتم کرد که کاملا هر دو خیس عرق بودیم و رفت منم سریع شتمو کشیدم بالاو رفتم تو اتاقم دیدم اب بابام از سوراخ کونم امده بیرون تمام رون پام خیس شده……. ممنون از اینکه خوندید داستانمو …..م

من و خواهرميه روز منو خواهرم تنها توي خونه بوديم من چندتا فيلم سكس آورده بودم .داشتم نگاه ميكردم .خيلي كف كرده بودم.از اتاق بيرون امدم ديدم خواهرم دراز كشيده بود يه تي شرت تنش بود كه سينه هاش معلوم بود يهو ناخداگاه بهش گفتم كه فيلم نگاه نمي كني كه اون گفت باشه بعد آوردمش تو اتاق وفيلمو گذاشتم بعد خودم رفتم بيرون بعد از چند دقيقه اومدم ديدم داره با دقت نگاه ميكنه بعد يه لبخندي زد ومن هم نشستم.بعد از اينكه كمي از فيلمو نگاه كرديم گفتم مي خوام كستو ببينم اول نگذاشت بعد كه اصرار كردم گفت فقط يه بار منم قبول كردم شلوارشو كه پايين آوردم كسشو ديدم چه كسي تميز وخشگل انگار آمادش كرده بود گفت ديگه بسه من گفتم اجازه بده ماچش كنم اون گفت كه زود بعد شروع كردم به ليسيدن هرچي بيشتر مي لسيدم اون بيشتر شل ميشد واصرارش بيشتر شد كه بخورم بعد من گفتم كيرمو نمي خواي اون تا شنيد از خدا خواسته شلوارمو پايين آورد محكم تو دستش گرفت بعد گفتم بخور بعد شروع كرد به خوردن اينقدر با اشتها مي خورد و وارد بود انگار تا حالا صد تا كير خورده بود بعد كه حسابي همديگرو خورديم گفتم دراز بكش اول كيرمو كمي در كسش كشيدم خيلي خوشش اومد بعد گذاشتم در كونش كمي كه فشار دادم فوري رفت تو خانم مثل اينكه قبلا سكس داشته بود بعد فوري خودشو كشيد عقب گفت درد داره منم كه مي دونستم الكي ميگه گفتم عيب نداره بعد دوباره گذاشتم در كونش اول كمي خودشو سفت كرد بعد گذاشت بره تو حسابي حال مي كرديم تا اينكه اون ارضا شد در كسش حسابي خيس شد بعد منم خواستم ارضا بشم تا كيرمو در آوردم ديدم فوري بلند شد وگرفتش بعد كمي برام جلق زد آبم كه اومد همشو ريخت تو دهنش مي گفت مزه اش شوره دوست دارم منم گفتم نوش جونت. بعد رو هم دراز كشيديم داشتم با انگشت كسشو مي مالوندم كه يهو گفت بكن تو من گفتم مگه خر شدي گفت بي خيال بكن تو داد مي زد خودش انگشتشو كرد تو بعد گفت بيا تو هم بكن منم انگشتمو يواش كردم تو كمي كه يواش يواش ادامه دادم دوانگشتي كردم توش گفت درد داره بعد گفت كيرتو بكن تو به من كيرمو يواش كردم تو اول كمي درد داشت بعد شروع كرد به آه ناله منم داشتم ديونه مي شدم اين بارم آبمو خورد بعد گفت كه پردش حلقويه منم باور كردم ولي فكر كنم كه دروغ گفته.بعد از اون تقريبا هر روز سكس داشتيم تازه قرار گذاشتيم اگه شوهر كرد بچشو من پس بندازم.

کردن عمه 48 سالم تو حموممن فرید هستم 18 سالمه.یه عمه دارم 48 سالشه.از شوهرش یه 8 سالیه طلاق گرفته.خیلی هم خوشگله.کونش خیلی گندست.وحشتناک بزرگه.عمم سه پسر هم داره که با بابابش خارجند. عمم تو ایران تنها زندگی میکنه و من خیلی پیشش میرم.البته به هوای اینکه تنها نباشه.وگرنه بیشتر برای دید زدن کونش اونجام.همیشه تو خونه شلوارای استرچ تنگ و براق میپوشه که ابه ادم در میاد.بلیزاشم تنگه.همیشه یه جوراب زنونه نازک تا بالای زانو هم پاش میکنهکه من بیشتر حشری می شم. یه روز مامان بابم قرار شد واسه یه هفته برند شمال و چون من مدرسه داشتم نمی تونستم باهاشون برم.واسه همین بابامگفت یه هفته برم خونه عمه.منم از خدا خواسته قبول کردم.وسایل لازممو برداشتم و رفتم. تو یکی دو روز اول از دیدین کون عمه زیر اون لباسای تنگ حسلبی حشری شده بودم.وقتی حواسش نبود میرفتم تو اتاقش و با شورتاش جق می زدم. یه روز حولمو برداشتم که برم حموم که عمه گفت فرید جان می خوای بری حموم.منم گفتم اره عمه جون.گفت من میخواستم برم. چون میخوام برم بیرون خواستم یه دوشم بگیرم.ولی حالا که لباساتو در اوردی برو.منم گفتم باشو ورفتم. بعد از چند ثانیه دیدم در حموم باز شد و عمه با اون لباسای تنگش اومد تو.من که لخت بودم دستم رو گذاشتم جلوی کیرم .بعد عمه گفت:راحت باش فرید.دیدم دیرم میشه گفتم منم بیام مشغولدوش گرفتن بشم.تو هم نمی خواد خجالت بکشی.تو مثل پسر خودم هستی.منم واسه اینکه خجالت نکشی با لباس میام زیر دوش. منم گفتم چشم و دستم رو از روکیرم برداشتم. وقتی اومد زیر دوش چون لباساش چسبون بودن زیر اب بدنش بد جوری افتاده بود بیرون.مخصوصا اون کونش.پشتش به من بود .کیر منم بد جوری شق کرده بود.خط شورتش از قبل تابلو تر شده بود.دیگه طاقتم تموم شده بود.میخواستم بغلش کنم تا کیرم بچسبه به کونش. تو این فکرا بودم که یهو برگشت و منو با اون کیر شق کرده دید .ولی چیزی به روش نیورد. منم میدونستم که حشری شده.هی به کیر من نگاه می کرد.فهمیدم که سر و گوش عمه میجنبه.منم که از خدا خواسته همین رو می خواستم.ولی هیچ کدوم رومون نمی شدپا پیش بزاریم.که یهو عمه خودشو انداخت رو زمین که مثلا لیز خورده.منم مونده بودم چی کار کنم.هی می گفت عمه به دادم برس .کمرم له شد.منم زیر بغلش رو گرفتم نشوندمش کف حموم. میدونستم همه این کارا فیلمه.یه چند ذقیقه اهو اوه کرد.بعد گفت عمه اون دوش اب گرم رو بگیر رو کمرم دردم اروم شه.منم اینکارو کردم.گفت فایده ندارهوبرو کرممو از تو کشوم بیار پشتمو چرب کن. بعد به همین بهونه لباساشو دراورد.یه شرت مشکی سکسی که کسش از زیر تورای شرتش اوفتاده بود بیرون با یه سوتین مشکی توری هم تنش بود.از شق درد داشتم میمردم. عمه همچنان به روی خودش نمیورد. کف هحموم به پشت دراز کشید و گفت کرم رو برام بمال.همه جای پشتم رو.منم از خدا خواسته.یه دستم رو کیرم بوذ و دست دیگم رو چرب میکردم و پشت عمرو میمالیدم. اونم اهو اوهش در اومده بود.چند باری هم دستم رو بردم نزدیک کونش که چیزی نگفت. بعد از کرم مالی گفت حالا بدنم رو یه ماساز بده که خیلی خوب اینکارو میکنی.ولی اول برای این که راحت باشی بزار لباس زیرامم کامل در ارم.بعد بهم گفت اشکال که نداره.منم گفتم نه عمه. بعدش گفت زیادی خوشت نیادا.یادت نره من عمتم.واسه همین جلوت لخت شدم.منم گفتم چشم.گفت حالا بشین رو کمرم و ماساز بده.گفتم اخه زشته.من شورت پام نیست.گفت اگه شیطنت نکنی ایراد نداره.منم نشستم رو کمرش .کیرم خیلی تابلو رو کمرش بود.هی اهو اوه میکرد.منم پر رو شده بودم .خودمو میکشوندم پایین تر طوری که کیرم قشنگ رو کون گوشتالوش بود.دیدم چیزی نمیگه.دستم رو هم تا نزدیک کونش می بردم.دیگه هیچی حالیم نبود.هی خودمو به هوای جابه جا کردن میمالوندم به کونش.کم کم کیرمو لا پاش عقب جلو میکردم.خیلی حال می داد.فهمیدم عمه هم بدش نمیاد.نمی فهمیدم چی کار می کنمبه خودم که اومدم دیدم دستم رو کسشه و دارم می مالونمش.عمه هم روش باز شده بود و سینه هاشو میمالوند. بعد یهو رو چهار دست و پاش نشست و گفت:خجالت نکش عمه.جرم بده.منم کیرم رو گذاشتم تو کسش.خیلی داغ بود.شروع کردم به تلمبه زدن.یه 3-4 دقیقه تلمبه میزدم.بعد گفت دیگه از کس بسته.بذار تو کونم.منم در اوردم.بلند شد وایستاد.دو تا دستاشو گذاشت رو دیوار حموم.کونشم قنبل کرد طرفم.منم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و اروم کردم تو.خیلی تنگ بود.خیلی اه و اوه میکرد.همش میگفت:جرم بده.عمت رو جر بده.تو ندی کی بده.منم حشری تر میشدم و سریع تر تلمبه میزدم.دیگه ابم داشت میومد.به عمه گفتم.گفت بریز تو کونم.منم همشو ریختم تو کونش.خیلی حال داد.جفتموم کلی کیف کردیم.بعد همدیگرو شستیم اومدیم بیرون.تو اون یه هفته هر شب با هم سکس کردیم. باورم نمی شد عمم این کاره باشه. دیگهبعد اون قضیه به هر بهونه ای هفته ای چند بار شب میرفتم عمه رو می کردمنوشته: فرید

سکس با عمه نازم من اولین باره داستان مینویسم غلط داشتم به بزرگی خودتون ببخشید خوب از داستان دورنشیم من مرتضی 21 سالمه این داستان برای سال پیش برایم اتفاق افتاد من پسری لاغر روفرم بدنم ورزشی بود و اصلی ترین خوش اخلاقم با همه در بدترین شرایط هم خوشحال هستم خوب عمم اسمش سمانه32ساله (اسم ها مستعاره) خوشگل مامانی بدن رو فورم سایز سینش 80 کون نگو هلو خیلی حشری اون زمان 1 سال بود شوهرش فوت کرده بود من عممه مو خیلی دوستش دارم ازون موقع شروع شد من زیاد میرفتم خونشون اون یه بچه همسن خودم داشت پسر بود به اسم شایان من برم سر اصل مطلب یک روز رفتم خونه عمه رفتم دیدم زنگ زدم رفتم تو دیدیم با یه شورت سوتین اومد درو باز کرد من که اولین باری بود که اینجوری میدیدمش شاخ در آوردم رفتیم داخل بعد گفت میخوام برم حموم گفت گفتم باشه من منتظر شایان میمونم اونم رفت بعد 20 دقیقه صذام کرد گفت بیا پشتمو کیسه بکش منم پاشدم رفتم دیدم یه سوتین مشگی با شورت توری مشگی رفتم پشتش به من بود رفتم لیف رو برداشتم گفت چرا اینجوری اودی برو لباساتو دربیار کفی نشه من در آوردم بعد کیر شق کرده من چیکارش کنم زده بود بیرون اون روش اونور بود من رفتم پشتش لیف کشیدم بعد گفت بند سوتینم مزاحم نیست درش بیار منم بلافاصله درش آوردم دیدم هی خودشو الکی میزد به من من مشغول کارم بودم داشتم لیف می کشیدم بعد گفت یکم مساژ میدی چشم گفتم مساژ داد نزدیک به 10 دقیقه مساژ دادم دیدم داره نفساش تند تر میشه بعد یک دفعه برگشت لبشو گذاشت روی لبام من باهاش همراهی کردم گفت میدونستم به من نگاه میکنی و قبلا به من هیز نگاه میکردی من بهش هیچوقت هیز نگاه نمی کردم خودش شروع کرد بعد من اولین بارم بود سکس میکردم بعدش شروع کردیم لب گرفتن بعد گفت زود باش الان شایان میاد من سریع شرتشو کشیدم پایین نشتیم به خوردن از فیلم یاد گرفته بودم اونم اه اه میکرم همش میگفت بخورش همش مال خودته بعد کیر منو درآورد(کیرم از بچگی غیر معمولی بود یعنی از همه بچه بزرگتر بود ) 23 سانتیمو در آوردم بهم گفت تو کجا بودی منم گفتم خونمون بعد همشو گزاشت دهنش هی میخورد نزدیک 2 دقیقه خورد گفتم عمه الان میاد گفت باشه همنجوری گزاشت تو کسش خیلی تنگ نبود نه کشاد ولی انگار کیرم تو کوره بود 2 دقیقه تلنبه زدم دیدم داره میاد گفتم داره میاد سرع درآوردم یه اسپری زد به کیرم خیلی درد داشت ولی کیرم خابید بی حس شد بعد گفتم عمع میشه از پشت بکنم گفت باشه فقط یواش عشقم من یه تف انداختم توش سرشو گزاشتم توش یکم تنگ بود بعد تا نصفه کردم توش دیدم نفسش درنماید ترسیدم درش آوردم بعد دوباره گذاشتم کامل کردم تو یدفعه جیغ کشید پرده گوشم پاره شد شوخی کردم بعد یواش یواش جیغاش تبدیل به لذت شد میگفت تند تر بعد یه دفه بدنم قفل شد بعد بدنش شرو به لرزیدن شد گفتم عمه چی شد بعد فهمیدم ارضا شده منم بعد از اون ارضا شدم بعدش رفتیم حموم اونجا سینه های خوشگلشو میخوردم بعد دوباره گزاشتم تو کسش بعد چند تا تلنبه زدم نزدیک 5 دقیقه ابمو ریختم رو سینه هاش بعد خودمونو شستیم اومدیم بیرون همه یه معجون درست کرده زدیم یگه نای نداشتیم تو بدن بعد خوابیدم با بوسه های عمم بیدار شدم تو اتاق بئدیم بعد لباسامونو پوشیدیم بعد از نیم ساعت پسر عمم اومد شانس آوردیم بعد دیدم کلی لباس شسته بعد به پسر عمم گفت مرتضی خیلی امروز کمکم کرده بعد به من یه چشمک زد بعد ازون ماجرا هفته ی دوبار باهم سکس میکردیم بعد از دوسال اونم ازدواج کردم من الان دوباره تو کف زن دایمم هستم براتون داستانشو می نویسم فقط نظر بدهید چون اولین باره داستان مینویسم خیلی اشتباه دارم به بزرگی خودتون ببخشید

عاقبت فكر سكس با مامان داستانى كه ميخونيد به 3 سال قبل برميگرده،اسم من وحيد هستش،تو خانواده 4 نفريم كه يه برادر بزرگتر از خودم دارم،من تا زمان راهنمايى حتى يه عكس سكسى نديده بودم اما بعد از اون زمان دوستام بهم فيلم سكسى دادند؛وقتى فيلم ها رو ميديدم جلق ميزدم،به همون جلق هم راضى بودم اما پس از يه سال به سرم زده بود كه با يكى سكس كنم اما جراتش رو نداشتم،يه روز خونه نشسته بودم كه ديدم مامانم ميخواد بره حموم؛نميدونم چرا يه لحظه حشرم زد بالا اما تو دلم به خودم فش دادم كه خره آدم نسبت به مامانش اينجور فكر ميكنه،مامان رفت حموم بعد از مدتى صدام كرد و ازم خواست شامپو براش بيارم البته اين كارو قبلا هم انجام داده بودم ولى ايندفعه نميدونم چرا فكر بد تو سرم بود؛رفتم شامپو رو براش آوردم مامان هم دستش رو بيرون آورد شامپو رو گرفت ،در حموم ما از شيشه هاى مات هستش وقتى كسى پشت شيشه هستش ميشد كمى ديدش،منم كه مامانو ديدم ديگه كيرم راست شده بود،بعد از اين ماجرا ها تصميم گرفتم حتما يه سكس داشته باشم چون ديگه از كار و زندگى افتادم همش فكرم مسايل سكسى شده بود؛بعد از چند روز رفتم پيش دوستم تا يك فيلم سكسى ازش بگيرم،وقتى ازش فيلم خواستم،بهم گفت پسر چقد به اين فيلما نگاه ميكنى هزار فيلم هم نگاه كنى جاى يك سكس واقعى رو نميده،به دوستم گفتم چاره چيه برم با كى سكس كنم،دوستم برگشت گفت اون با من ،فقط حرج داره،گفتم حرجش مهم نيست حالا طرف كيه،گفت بهت زنگ ميزم مكان و زمان رو بهت ميگم،بعد از 2 روز دوستم زنگ زد و گفت طرف رو راضى كردم آماده شو ميام ميبرمت،سريع رفتم حموم يه دوش گرفتم و از خونه خارج شدم ديدم سعيد دوستم آومد گفتم بريم،گفت باشه محله رو وارسى كرد تا كسى تو كوچه نباشه بعد زنگ در همسايمون رو زد،گفتم سعيد زنگ همسايه رو چرا ميزنى مگه قرار نيست بريم… حرفم تموم نشده بود كه دختر همسايمون آيفون رو جواب داد سعيد گفت زود درو وا كن،ديدم دختر همسايمون افسانه درو وا كرد،سعيد منو كشيد داخل ،بازم از سعيد پرسيدم اينجا چيكار ميكنيم كه برگشت گفت الاغ تو چطور همسايه هستى كه نميدونى افسانه جنده هستش،ديگه دو هزاريم افتاد،رفتيم داخل ديدم افسانه با چادر آومد استقبال ما و ما رو به داخل راهنمايى كرد،وقتى رفتيم داخل سعيد گفت من كار دارم ميرم شما راحت باشيد،حالا منو افسانه تو خونه تنها بوديم چون وقت زياد نداشتيم افسانه آومد كنارم نشست چادرش رو انداخت زمين و صورتش رو جلو آورد و لباش رو لبام گذاشت،درسته اولين سكسم بود اما حرفه اى عمل كردم،شروع كردم به خوردن لباش بعد گردنش رو بوسيدم ديدم چشماشو بسته داره حال ميكنه از رو لباس بدنش رو ميماليدم ،همونجور خوابوندمش زمين و بلوزش رو دادم بالا يه سوتين سفيد پوشيده بود سينه هاش حرف نداشت سوتينش رو از پشت وا كردم ،سينه هاش افتادن بيرون عجب سينه هايى داشت سفيد سفيد با نوك قهوه اى شروع كردم به خوردن سينه هاش با ولع خاصى ميخوردم ديدم دستش رو آورد و كيرم رو گرفت ،از روش پاشدم شلوارش رو كشيدم پايين كه شورتش هم با شلوارش پايين اومد كسش هم حرف نداشت گفتم بخورم گفت وحيد جون هركارى دوست دارى باهم بكن،منم شروع كردم به ليس زدن كسش آنقد ليس زدم كه كنارم زد و شلوار و شورتمو در آورد و كيرم رو گرفت و با دستش مالوند بعدش شروع كرد به ساك زد خيلى خوب ساك ميزد حسابى حال ميكردم داشت آبم ميومد كه به پشت خوابوندمش و افتادم روش و كيرم رو لاى پاش گذاشتم و بالا پايين كردم افسانه خودش كيرم گرفت و گذاشت رو كسش گفت فشار بده،همين كه فشار دادم كيرم رفت تو كسش ،شروع كردم تلمبه زدن،ديدم افسانه داره آه ميكشه واى واى خوبه محكم بكن فشار بده آي آي آي كسمو بكن بكن محكم بكن ،منم با حرفاش حشرى شدم و محكم تلمبه ميزدم داشت آبم ميومد كه كيرم رو كشيدم بيرون و ريختم رو شكمش و افتادم كنارش چشمامو بستم بعد ديدم از كنارم پاشد و گفت وحيد لباساتو بپوش برو تا كسى نديده،منم سريع زدم بيرون كمى تو پارك نشستم بعد برگشتم خونه ديدم مامانم داره وضو ميگيره بغض گلوم رو گرفت رفتم اتاقم گفتم من چه خرى هستم كه به مامان نظر بد داشتم ديگه توبه كردم كه فكر بدى نسبت به مامانم نداشته باشم خدا لعنت كنه كسى كه به خونواده خود نظر بد داشته باشه،و از همه دوستان ميخوام واسه خاطر 5،10 دقيقه شهوت هيچ وقت فكر اين كار رو با محارم خود نداشته باشن ،بلكه برن با جنده هاى بيرون خودشون رو ارضا كنن،

خاله جون جونیم سلام.من الان 21 سالمه در یکی از شهر های جنوبی زندگی میکنم از زمانی که یاد دارم خالم با شوهرش مشکل داشت و همش باهم دعوا میکردن او موقع من 10 یا 11 سالم بود که وقتیم قهر میکردن میومد خونه ما چون اون موقع من بچه بودم خیلی راحت لباس میپوشید خالم یه قد متوسط خیلی سفید از سفیدیش هرچقد بگم کم گفتم با یه سینه های حدود 90 من از همون بچگی تو کفش بودم خیلی هروفت میومد خونه مون سعی میکردم بهش نزدیک بشم چند بار این کارو کردم ولی نه در حدی که اون متوجه نیت من بشه اینم بگم الان طلاق گرفته و تا الان 2 بار ازدواج ناموفقم داشته والان که این داستان رو مینویسم خودش و مامان بزرگم تو یه خونه زندگی میکننداستان از این جا شروع شد که بعد از امتحانات ترم مهر واسه یک هفته رفتم خونه مادر بزرگم اینا که هم بتونم خالمو ببینم هم یه سریم به مامان بزدگم زده باشم البته بیشتر خالمو ببینم خلاصه وقتی رسیدم در که زدم خالم درو باز کرد از دیدنم خیلی خوشحال شد اخه 6 ماهی بود ندیده بودمش خلاصه اومد بغلم کردو روبوسی کردیم وای پسر با یه تاپ پوشیده بود و شلوارک موقعی که بغلم کرد نرمی سینه هاش باعث شد کیرم شق بشه واقعا نرم بودن الان که دارم میگم کیرم راست شده راستی نگفتم خالم یه کوووووونی داره که نگوووو جدی میگم خلاصه رفتم داخل نشستم مادر بزرگم خواب بود واسه همین دیگه بیدارش نکردم خالم بعد از 5 دقیقه با یه سینی چایی اومد وقتی خم شد که بهم بدش حدود 2 یا 3 ثانیه رفتم تو سینهاش چنان نگاهی کردم که خالم دراومد گفت چیه ساسان به چی نگاه میکنی فک کنم متوجه شد اخه وقتی به خودم اومدم دیدم یه خنده کرد گفت بیا چاییت رو بر دار خلاصه چایی رو که خوردم گفتم خاله امشب چکاره ای گفت بیکار گفتم بریم یه قهوه خونه توووووپ قلیون بکشیم اونم گفت باشه شب که شد با ماشینش رفتیم یه قهوه خونه دیدم به به همه با دوس پسر دوس دختراشون جمع شدن دارن کلی حال میکنن یه 2 سیب واسه خودم خالمم پرتغال گرفتداشتیم میکشیدیم من داشتم دید میزدم که یهو خالم با لحن خنده در اومد گفت هوی چته چشات در اومد این از امروز اینم از الان وقتی اینو گفت خوشکم زد اخه منظورش از امروز دید زدن سینه هاش بود منم دیدم موقعیت خوبه گفتم خاله میشه باهات راحت باشم گفت اره عزیزم منم گفتم خاله اصلا حالم خوب نیست کسی نیست بهم پا بده منم یه سری نیازا دادم اما کارم شده خود ارضایی خلاصه کلی دردو دل کردم باهاش. حرفام که تمام شد گفتم خاله بیا بریم نمیتونم اینجا رو تحمل کنم اینو واسه لوس کردن خودم گفتم اونم زودی گفت باشه تو راه که بودم دیدم بهترین موقعیته گفتم خاله گفت جان خاله گفتم یه چیزی میخوام بهت بگم ولی همین جا بین خودمون میمونه میخوای بزنم میخوای هرکاری که دوس انجام بده اونم که تعجب کرده بود گفت خو بگو گفتم خاله من از موقعی که فهمیدم سکس چیه تو کفت بودم دوست داشتم حداقل یه بار که شده باهات سکس داشته باشم الانم خیلی داغوونم بعد دیدم زد کنار گفتم الانه که پارم کنه دیدم گفت جدی میگی واقعا اینطوریه منم مظلومانه گفتم اره گفت خیلی بیشعوری یه لحظه جا خوردم بعد گفتم خاله من حرف دلمو زدم دیدم هم من تنهام هم تو پس چرا نشه بعد گفتم خاله اصلا نباید میگفتم غلط کردم گوه خوردم فقط توروخدا بین خدمون بمونهوقتی این حرفارو زدم دیدم حیچی نگفتو حرکت کرد وقتی رسیدیم خونه دیدم مامانبزرگم نیست زنگ زوم داییم گفتم مامانبزرگ اونجاست گفت اره گقتم بیام دنبالش گفت نه شبو اینجا میمونه منم گفتم شاید بیام که داییم گفت باشه خواستی بیا منم چون این اتفاق افتاده بود نمیخواستم جلو دید خالم باشم چون خجالت میکشیدم رفتم در اتاق خالم در زدم گفت بیا تو وقتی رفتم تاریک بود تو اتاق گفتم من دارم میرم خونه دایی شب میمونم که گفت نمیخواد من تنهام منم گفتم نه بعد از این اتفاق نباشم بهتره که وقتی برگشتم که بیام بیرون دیدم زود بلند شد اومد دستمو گرفت گفت ساسان عاشقتم یه لحظه جا خوردم گفتم خاله چی گفتی گفت همینی که شنیدی گفتم خاله یعنی چی گفت میخوام تا شبح با هم حال کنیم مگه همینو نمیخواستی گفتمکچرا گفت پس داری به ارزوت میرسیدی منم یهو پریدم تو بغلش و شروع کردم بوسیدنش چراغو باز کردمو بردمش سر تختش حسابی از هم لب گرفتیم پسر خدایی عجب لبایی داشت گفتم بیا لباسای همو در بیاریم اومم گعت امشب من در اختیار توام ساسان گفتم جووووووون خاله وقتی تاپشو در اوردم داشتم دیووونه میشدم چه سینه هایی از رو سوتین شروع کردم به خوردن وقتی حابی خوردمش گفتم خاله بیا کامل لخت شیم چون طاقت نداشتم کیرم شده بووود سنگشروع کردیم لباسای همو در اوردن وقتی نوبت به شرتش رسید گفتم خاله بذار شرتت اخر سر دباره شروع کردم لباشو خوردن به پایین گردنشو خوروم تا رسیدم به سینه هاش وایییی چه سینه های نرمی تصلا قابل گفتن نیست یه 2 دقیقه ای وقط داشتم میخوردم که یواش یواش رعتم سمت کسش از روی شرت یه خورده باهاش ور رفتم که دیدم خالم چشاشو بسته داره حال میکنه منم اروووم اروم شرتشو کشیدم پاییین وایییییییییییییییییییی چه کسی سفیییییید توپول خکه خیس شده بود منم شروع کردم به خودرنش دیدم خالم با دستاش داره سرمو حول میده سمت کسش فهمیدم که واره حال میکنه منم همینطور نیخوردمش واسش طوری که قرمزه قرمز شده بود خالم با صدایی گرفته گفت بسه ساسان گفت بیا نوبته منه که بهت حال بدم منم از خدا خواسته رفتم جفتش دراز کشیدمو یه لب ابدار گرفتم گفتم بفرما خاله من اماده ام خالم بلند شد شرتمو با یه اشوه ای کشید پایین وقتی کیرمو دید گفت این چیه گفتم کیرمه گفت زلیل شده چه بزرگه 21 سانته چون امپول زدم من بدم میومد کیرم کوچیک باشه خلاصه شروع کرد از خایه خوردنپسر طوری ساک زد که ابم اووومد پاشید تو صورتش اونم یه ساسانی گفت که یه لحظه گفتم الانه که منصرف بشه و بهم نده بعد دیدم خندش گرفت گفت چقد بی جنبه تشریف دارن منم با خنده گفتم خدا میدونه چند نفر از این مردا کوچه سرت هرشب جلق میزنن که گفت خفه بابا البته با لحن شوخی رفت صورتشو شست و اومد دید کیرم خوابه گفت الان بلندت میکنم شروع کرد به خوردنش دید لامصب داره بلند میشه وقتی حسابی بلند شد گفتم خاله بسه میخواتم شروع کنم به خالم گفتم از کون میشه گفت نه گفتم افرین من کون میخوام گفت نه منم کلی التماس تا راضی شد گفت برو ک م بیار که اگه دیدم بد میکنی نمیذارم از کون بکنی منم کرم رو اوردم زدم هم به کیرم هم سوراخ کونش پسر بدنش مث یه تیکه جواهر بوووود خلاصه بهش گفتم کونتو قمبل کن اونم قمبل کرد منم اروم اروم کیرمو کردم توش کونش وقتی سر کیرم رفت دیدم واره با دستاش دستمو سفت فشار میده حقم داشت گذاتم جا باز کنه بعد ارو م اروم فشار دادم که دیگه کاملا رفته بود تو کونش یه چند ثانیه ایستادمو شروع کروم به تلمبه زدم سرعتو زیاد کردم اونم هی نیگفت ساسان بسه نمیتونمدیدم واقعا نمیتونه در اوردم کیرمو رو کمر خوابوندمش پاهاشو دادم بالا یکمی با کیرم با کسش بازی کردمو اروم کردم داخلش و تا ته خوددش یه جیغ سکسی کشید منم با همون شروع کروم به تلمبه زدن همزمان با تلمبه با سینه هاش بازی میکردم سینه هاشو که میدیدم عقب جلو میشه 10 برابر حشریم میکرد پسر کسش تنگ تنگ بود طوری که انگار اولین بار بود که میداد ولی خیلی تمیز بود واقعا به خودش میرسید خلتصه بهد از 15 الی 20 دقیقه که داشتم میزدم ابم داشت مومد که در اوروم کیرمو رو به پشت خوابوندمش همشو ریختم سر کونش و همونطور افتادم روش به مدت 10 دقیقه واقعا سکس توبی بود بعدش رفتیم یه دوش اب گرم گرفتیم و رفتیم خوابیدیمبعد از اون تا الان که دادم این داستان رو مینویسم باهم سکس داشتیم بعدها فهمیدم یه دوس پسر داره که خیلی بهش میرسه خودش بهم گفت این بود ماجرای من و خالم .

سکس با مادرزنم سلام من حمیدرضام 32 ساله این داستان که مینویسم خلاصست اما واقعی و بدونه کپی پیسته۶ماه پیش خدا بهمن و خانوم خوشگلم یه پسر داد تو اون نه ماه حاملگی ما از ترس سقط اصلا سکس نکردیم فقط بعضی موقعها من جلق میزدن در حضور خانومم اصلا فکر خیانتم نداشته و ندارم با اینکه از نظر کیری خیلی اماده ام یادما اولا که با خانومم اشنا شده بودیم چون کیرم از پشت هر شلواری تابلو معلومه مامانش بهش گفته بود عسل مواظب اون کیر باش از پشت شلوار خیلی خواستنیهخلاصه سرتونو درد نیارم بعد از تولد جیگرم مادر خانومم اومد خونه ما برای نگهداری از زن و بچم در ضمن اون 52 سالست و بسیار معمولیه و قیافشم معمولیهخلاصه بعد از زایمانم خانومم مشکل پیدا کرد و تا 2-3ماه نشد حال کنیم تو ماه دوم یه روز بچه رو برده بودم حموم شستم خانومم صدا کردم بگیرتش گفت که دستش بریده داره میره سر خیابون پانسمان کنه مامانم میگیرتش با خجالت تمام گفتم عسل من لختم گفت به تو که کاری نداره اصلا مامان چشماتو ببند تا حمید بچهرو داد باز کن و رفت پیش دکترمنم از این که لخت جلو یه نفر ظاهر میشم کیرم شروع به شق شدن کرد که سابقه نداشت ۱۷سانت بود اما خیلی کلفت واقعا کلفتیش زبانزدهدر حمومو باز کردم تا مادر زنم با چشم بسته بچه رو بگیره اخری چون حوله رو خوب رو سرش ننداخته بود چشاش باز کرد تا لیز نخوره رفت بیرون منم میخواستم زود برم تا کمکش کنم البته یه جلق دوست داشتم بزنم انا طاقت اوردم رفتم بیرون حوله پیچیدم به خدمو رفتم سراغ بچه پوشکو بسته بودو منم کمکش کردم تا بلور تنش کنه یه پام رو تخت بودو یه پام رو زمین یکدفعه دیدم کیر ق شدم از زیر حوله زده بیرون تا اومدم جمع کنم مادزنم دید گفت عیبی نداره همون موقع وحیدو دادی دستم دیدمش منم با خجالت گفتم ببخشید سرخ شده بودم گفت نه بابا طبیهیه تو یک سال دندون رو جیگر گذاشتی من میدونم اتفاقه دیگه اومدم لباسمو عوض کنم حولرو برداشتم یه لحظه این کیر لامصب کس خواست نمیدونم چطوری رفتم پشت مادر خانومم که دولا شده بود رو تخت داشت وحیدو خشک میکرد از پشت چسبیدمش و کیر شق شدمو دادم لای پاش تا اومد به خودش بیاد دامنشو بالا دادمو شورت رنگو رو رفتشو دادم پایین گذاشتم لای کونش هیچ حرکتی نکرد دیگه فقط صدای حق حقمیومد منم قسمش میدادم فقط 10 دقیقه یخورده با دست کمرشو فشار دادم تو تا کسش از لای پاش نمایان شد یه تف انداختم سر کیرمو کردم تو کسش اول که رفت انگار تو کس جوون کردم شروع به تلمبه زدن کردم من نزدیکای ارضا شدنم خیلی با سرعت و وحشیانه میکنم فقط یادمه تمام هیکلش میلرزید با کردنم ضربه های اخر خوابیو رو تخت منم محکم گرفتمش تا اخرین قره ابم که خیلی زیا بود ریختم تو کسش بعد چند دقیقه بلند شد رفت دستشویی منم مثل سگ پشیمون شدم اومد تو حتی نگاهمم نکرد تا زنم اومد گفت من باید برم بابات تنهاست در کمال تعجب زنم رفت هیچ وقتم بروم نیوورده تو این 3-4 ماهه اما خیلی عذاب وجدان دارم کاش تو حموم جلق میزدم تا خالی شم

خونه خاله کدوم وَره برای ناهار دعوت شده بودم خونهٔ خاله زری .منم که اصلان با مهمون بازی حال نمیکردم ولی‌ دیگه چاره‌ای نبود باید میرفتم . خلاصه خانوادگی رفتیم خونه خالم من که فقط منتظر بودم ناهارو بخورم و جیم بزنم ،بعد از این همه سال برگشتیی یه حال او هول کنی‌ باید بری مهمونی‌ و آدما رو نگاه کنی‌.خلاصه ناهارو خوردیم و من مثل موشک زدم بیرون .علی‌ اومده بود دنبالم .تا شب ۲ ،۳ جا از پاتوقشو گشت زدیم.مادرم اینا برگشت بودن ولی‌ پسرم خونه خالم مونده بود .چون خالم تا تونسته بود اسباب بازی خریده بود و پسرک ما هم با گریه زاری نرفت بود خونه مادرم این ناا و به من زنگ زدن و گفتن که امشب زود برو خونه خالت و بیا خونه.نزدیکه سا عته ۸ شب علی‌ منو در خونه خالم پیاده کرد و گفت که منتظر میمونه تا بیام ، گفتم نه برو امشب دیگه نمی‌شه فردا تماس میگیرم ،علی‌ رفت من در زدم و رفتم تو ،هر کار کردم پسرم راضی‌ نشد که بیاد ،خونهٔ خالم خیلی‌ بهش حال داده بود و خالم هم چون بچه نداشت کلی‌ با هاش بازی کرده بود.خلاصه زنگ زدم خونه و گفتم که امشب اینجا میمونیم با فردا خواهرم بیاد و پسرمو ببره چون من کار دارم.نزدیکه سا عته ۱۰ بود که بچه رو خوابوندیم ،و نشستیم به گپی زدن.حس کردم خالم یه خورده استرس داره، ولی‌ نفهمیدم واسه چی‌.این خالم خیلی‌ باحال بود موقعی که من کوچیک تر بودم وقتی‌ میومد خونمون ،من کلی‌ حال می‌کردم با ما که بازی میکرد همیشه دامن می‌پوشید ،و توری میشست که من می‌تونستم لا پاشو ببینم و اون موقع‌ها همیشه سوژهٔ جق ردیف بود،موقهیی که مامانم اینا میرفتن جایی‌ و دیر مییومدن و یا میرفتن مسافرت که ما باید خونه میموندیم ،خاله زری پیش ما میموند، با دامن می‌خوابید، منم کنارش می‌خوابیدم،یادمه یه بار پیشش خوابیده بودم دیدم پای خالم رو پامه، دامنش رفته بود تا بالای زانوش و اون رونای خوشگلش داشت برق میزد.قلبم داشت از جاش کنده میشد،یواش دستمو گذشتم رو پاش و نوک دامنشو گرفتم،و شروع کردم به بالا کشیدن وسطای کار دستم خورد به رونش و خالم یه تکون خورد و برگشت پاش از رو پام کنار رفته و منم یه غلت زدم دوباره چسبیدم بهش ولی‌ این بار کار راحتتر بود خالم به پشت خوابیده بود و پاهاش نیمه باز بود هر چی‌ زحمت کشیده بودم دمنشو داده بودم بالا هدر شده بود و دوباره باید میرفتم تو کارش،یه کس دید زدن چه زحمتی داشت، دوباره نوک دامنشو گرفتم و بالا آوردم و شروع کردم به با لا کشیدن ،تو این حالت راحت‌تر بود دستم داشت می‌لرزید چون تا نزدیک کوسش اومده بودم یه مکث کوچیک کردم و دا منشو بالا تر کیشیدم کوسش دیده میشد دامنو ولم کردم و دستمو همون‌جا گذشتم روش ،ولی‌ می‌ترسیدم دستمو بیرم پایین روکسش، دلو زدم به دریا و خیلی‌ آروم دستمو گذشتم رو کوسش ،کیرم راست شده بود و از بغل چسبونده بودم به رون پاش هیچ حرکتی‌ نمیکردم ،یه خرده که ارومتر شدم با کفّ دستم یواش یه فشار به کوسش دادم ،دیدم اتفاقی‌ نیفتاد ، همنتوریی یواش یواش بعضی‌ بعضی‌ می‌کردم و از بغل هم کیرمو به رونش فشار میدادم ،تو دون<آیی خودم خیلی‌ توهل بودم ،یهو خالم یه تکون خورد ،قلبم اوفتد تو شورتم ،دستمو کشیدم و یه فاصله گرفتم صبر کردم و دوباره برگشتم، کلم ،یه پاشو جام کرده بود دامنش کلا کنار رفته بود و کوسش بهتر دیده میشد،من شلورکمو پایین کشیدم و کیرمو در آوردم و شروع کردم با زدن،سرم بالا بود و داشتم به کوسش نگاه می‌کردم و میزدم.یخورده نزدیکترر شدم و اومدمک دستمو دوباره بذارم رو کوسش که خالم برگشت و روبروی هم شدیم، از ترسم نفس نمی‌کشیدم ،کیرم درست چسبید به کوسش، خالم یه تکن دیگه خور و پاشو گذشت رو پام قطعی کرده بودم هم می‌ترسیدم هم تو حال بودم ،کیرم داشت میخورد بکسش،ولی‌ نمی‌تونستم حرکت کنم ،خودمو یه تکون دادم و رفتم زیرش. وقتی‌ کیر راست میشه،دیگه مغز کیری‌ فکر میکنه، داشتم خودمو یواش یواش تکون میدادم ..................اونم هیچی‌ حرکتی‌ نمیکرد،ولی‌ حس کردم داره پا شو فشار میده ،منم الکی‌ یه تکون خوردم که شاید بیام این ورتر تو همین بازی بازی بودم که آبم اومد ،دوباره یه چرخ زدم و ازش یخورده فاصله گرفتم، نمیدونستم چی‌ کار کنم ،آبم روی پای خالم هم ریخته بود،فردا گندش در میومد، عجب غلطی کردم، شلوارکمو یواش برداشتم رفتم طرف دستشویی،رفتم تو حموم که خودمو بشورم ،شیر ابو کم کرده بودم که سرصدا نشه ، یهو خالم گفت، : بهمن جان چی‌ شده؟ نمیدونم چطوری بگم،، نشستم با حالت نیمه گریه گفتم :به خدا خاله من کاری نکردم،فکر کنم خواب دیدم تو خواب ترسیدام ، یه چیزی ریخته رو پام با شکمم ، اومد جلو ،منتظر کتک بودم،گفت ببینم، من دستمو گرفتم رو کیرم و بلند شدم، دستمو کنار زد و دست کشید رو کیرم و لای پام ،به من نگه کرد و گفت خوابه چی‌ دیدی؟ گفتم نمیدونم، گفت نترس دیگه داری مرد میشی‌، مال اون،.گفتم مردا اینجوری میشن.گفت نه اگه بغل خالشون به خوابن و خواب ببینن، .بعد گفت بذار بشورمت،، منو که شست گفت برو بخواب ولی‌ دیگه خواب نبین، چون خوابت به منم سرایت کرده.بعد از این جریان خالم بیشتت با من ور میرفت و همیشه یه سوژه جق داشتم ، چون همیشه یه کار میکرد که من بتونم کسشو ببینم، .......داشتم کانالا رو بالا پایین می‌کردم ،خالم گفت میره یه دوش بگیره ،لباس هاش و حوله حمومش تو دستش بود ولی‌ یه ساک کوچیکم هم از آشپز خونه برداشت و رفت. یه خرده صبر کردم صدای دوش که اومد رفتم سراغ کانالای سکسی، دیدم نیم ساعت گذشته و الان دیگه میاد بیرون، نزدیکه یکی ساعت شد خبری نشد ، به بهونه دستشویی رفتم طرف حموم ،گوش دادم دیدم صدای آب یه نواخت میاد ،شک کردم رفتم بیرون تو راه رو یه پنجره کوچیک تو دیوار سمت راهرو بود که مال هموم بود.یه صندلی آوردم رفتم بالا ،پنجره باز بود ولی‌ نمی‌شد تو رو نگاه کرد رفتم هندی مو آوردم و گذاشتمش رو ویدئو دستمو بردم تو .با با چی‌ میدیدم خالم نشسته بود و داشت شیشه می‌کشید، یه حوله زیرش بود و دوشم باز گذشته بود و واسه خودش بساط پهن کرده بود.لخت بود و منم داشتم ازش فیلم می‌گرفتم،حدود ۴ دقیقه فیلم گرفتم، بعد اومدم پایین رفتم پشت در حموم ،می‌خواستم ببینم چه جوریی میشه در رو باز کرد.در از طرف تو بسته بود و باید ضامنش باز میشود .رفتم آشپز خونه دنبال پیشگوشتی، پیدا نکردم و یه قاشق آوردم گذشتم رو در و یهو پیچوندم دستگیره در رو فشار دادم و در باز شد رفتم تو. خالم داشت سکته میکرد ،داد زد ، گفتم داد نزن ،گفت برو بیرون ، ولی‌ هنوز نشسته بود و پاهاشو جمع کرده بود که زد زیر گریه تورو خدا بهمن برو بیرون من لختم ،گفتم من که کاریت ندارم ،می‌خوام با هم بکشیم ،داشت التماس میکرد ،رفتم جلو کنارش نشستم گفتم ،خاله ما هم اهل حالیم ، گفت باشه برو من میام ،گفتم خاله اذیت نکن با هم دیگه کنار میاییم نمیزارم بهت بد بگذره،گفت باشه ولی‌ برو بیرون میام دیگه،، داشت حق حق میکرد ، گفتم نترس فقط بین خودمونه، دستمو گذشتم رو پاش اومد بکشه اون‌طرف تر نذاشتم گفتم خاله اذیت میکنی یا، پا شدم و رکابیمو درووردم شورتموهم کشیدم پاییین روشو اونور کرد گفت چکار میکنی‌، گفتم هیچی‌ می‌خوام با هم دوش بگیریم، رفتم جولش نشستم و سرشو گرفتم بالا و گفتم ۲ تایی‌ حال می‌کنیم باشه، گفت میخوایی حال کنی‌ بذار زنگ بزنم یکی‌ از دوستم بیاد گفتم ،هر کی‌ بیاد خاله زری نمیشه ،هنوز پایپ(همونی که باهاش شیشه می‌کشن) تو دستش بود ،پیپو گرفتم و پاهاش باز کردم ،کوسش غنچه شده بود پشمای بالا شو مدل هفت زده بود ، دستمو کشیدم رو پاهاش و رفتم روسینه هاش ، سینه‌های بزرگی داشت ولی‌ چون بچه دار نشده بود همونطوری سفت بود ، نوکش کوچیک بود ،۲ دستی سینه ها‌شو میمالوندم ،داشت منو نگاه میکرد و هیچی‌ نمی‌گفت.رفتم جلوتر پاهشو انداختم رو پاهام لبمو گذشتم رو لبش ،کیرم چسبیده بود به کوسش ،سینهاشم میمالوندم و لب تو لب بود‌ییم ، یواش دستشو آورد و کمرمو گرفت، سرشو کشید کنار ،گفت بهمن هیچ وقت نباید کسی‌ بو ببره یا شک کنه باشه،گفتم خنگ که نیستم بذارم کسی‌ بو ببره، گفت خنگ نیستی‌ ولی‌ من خواهر زاده مو میشناسم ،از فردا هر روز اینجائی، گفتم نه ،حواسم هست،گفت اگه گندش در بیاد از دست خودت رفته، گفتم می‌دونم این گوشتو چه جوریی نگه دارم، و دوباره لب تو لب شدیم، گفتم پاشو وایسا، بلند شد و منم رفتم زیر لاپش شروع کردم به خوردن کوسش خیلی‌ خوشبو بود، داشتم کسشو می‌کندم، سرمو گرفته بود و محکم به کوسش فشار میداد گفتم برگرد از پشت بخورم ،برگشت منم از پشت افتادم به جونش ،کس و کون و با هم میخوردم، با یه دستم شروع کردم به انگشت کردن ناله ش در اومده بود، خودمم داشتم می‌مردم دیگه بیخیال ساک زدن شدم سر کیرمو توف مالی کردم از همون پشت گذاشتم رو کوسش یه خرده مالیدم روش که جا باز کنه بعد سرشو هول دادم تو ،لامصب با اون که کلی‌ انگشت کرده بودم ولی‌ تنگ بود ، گفت خیلی‌ بزرگه بهمن ،گفتم مادرزادیه ،گفتم این کس تنگه ،گفت اینم مادرزادیه، پاهاش بیشتر باز کرد منم بیشتر فشار میدادم و تلمبه میزدم قشنگ که جارفت فشارش دادم به دیوار و کونشو گرفتم و با حرص تلمبه میزدم ،۲ تا زدم رو کونش دیدم چیزی نگفت دوباره ۲ تا دیگه زدم ولی‌ محکمتر گفت خیلی‌ حال میده و خودشم داشت جلو عقب میکرد،لمپرای کنشو محکم تر فشار میدادم ،اونم میگفت بیشتر بیشتر ، گفت بهمن از زیر بزن به بغل کسم ،پاهاش بیشتر باز شد و منم با پشت دست ۲ تا محکم زدم بغل کوسش ،گفتم خاله دوست داری وحشی کس بدی ،گفت آره ،کسو باید جر داد ،گفتم قربون خاله خوبم برم ، منم دوست دارم کس و وحشیانه بکنم، ولی‌ بذار این دفعه خودمو زود خالی‌ کنم شانس بعدی ، گفت به این زودیی ،گفتم بابا خیلی‌ دووم آوردم جولویی این کس ،دیگه نمیتونم ،کیرمو در آوردم و برش گردوندم .یه پاشو گرفتم بالا و از جلو کردم تو بعد پاهاشو چسبوندم به هم و لب تو لب شدیم چند تا تلمبه زدم و دیگه بیشتر نتونستم ، من و بابام داستان سکس خودم با پدرم و واستون تعریف کنم .بابام 45 سالشه خوشتیپ و قد بلند من سارا 17 سالمه بینهایت باهوشم و نسبت به سنم خیلی بیشتر می فهمم . با داستان سکسی و این طور چیزا 2 3 ساله اشنا شدم . تک دختر خونه هستم مادرم نسرین هم کارمند اموزش پروزشه . قدم 174 وزنم 75 هست سفید و مشکلی هستم موهام به مامان نسرین رفته مشکی و لخت صورتم تو دل برو اما اخلاقم . .. . گنده . بابام شغلش ازاده و 6 7 سالیه بدن سازی کار می کنه از این گنده ها نیست و هیکل کاتی داره . دوستام که عاشقشن . هیکلم رونه پاهام کشیده و کونم گردو تاپه سینهام کوچیکه که هنوز جا داره گنده شه . واسه ثبت نام دانشگاه اجیم که دختر عمومه رفته بودیم بابام هم اومده بود صف خیلی تولانی بود من تو صف بودم جلوم اجیم پشت سرمون 2 تا پسر دهاتی که هی می حواستن کرم بریزن بودن بابام 4 5 دقیقه ای تحمل کرد و اومد جلو اون 2 تا زهره ترک شدنو کشیدن عقبو بابام اومد پشتم واستاد برگشتم تشکر کردم خیلی بهم فشار میاوردن لنتی ها . هم از جلو از عقب دیگه داشت حالم بد می شد خیالم دیگه از پشتم راحت شده بد چون بابام بود 4 5 دقیقه ای گذشت بابام از فشار جلوییهام خودشو عقب می کشید که من راحت باشم دیگه کار بجایی رسید که اروم روم رفتم عقبو چسبیدم بش کون منم خوب لوپ دار بود ه کاری کردم دیدم همین طور فشار داره بیشتر می شه خلاصه کونم چسبید کونم داشت له می شد هی عقب جلو می شدیم که کم کم جا باز شد از هم جدا شدیم و بعد 3 دقیقه همون طور..... اولین باری که چسبیدیم به هم چیزی حس نکردم حواسم نبود اصلا اما وقتی چسبیدیم بالای کونم حس سفتی کردم خواستم برگردم مگه می شد دیدم نمی شه بمونم از صف اومدم بیرون حالم داشت بد می شد اومد بیرونو رفتم رو شویی دستو صورتمو شستم ذهنم مشغول بود که کیره بابام بود ه یعنی ؟ رفتم دیدم بابام چسبونده به اجیم دید دارم میام جا باز کرد از شلواره پارچه ایش که چیزی متوجه نشدم رفتم سره جامو محکم چسبید بم دقیقه رو کونم بود اره کیره بابام بود منم عصبانی خواستم برگردم بزنم تو گوشش . . . خلاصه 20 25 دقیقه ای هر قلتی خواست کرد بعد کارای اجیم رفتیم خونه باهاش حرف نمی زدم قرار شد با مامان برم خیرد بابامم رفت حموم من نرفتم و تو اتاق خابیده بودم بابام به هوای اینکه من رفتم لخت اومد بیرونو سوت زنان می چرخید پشتش به من بود برگشت حوله برداره وای چی میدیدم یه کیره کلفتو گنده و برنز تازه خوابیده بود تخماش گنده و اویزون داشت سرشو خوشک می کرد منم کامل همه جاشو دیدم یه طوریم شده بود عجب چیزی داشت ولی چرا انقدر گنده اونم خوابیدم بابام لباس پوشیدو رفت بیرون عصبانیتم یادم رفته بود هم میخندیدم هم تعجب کرده بودم خوب خونه خالی بودو منم هزار جور فکر می کردم اینکه چرا باید به من بچسبونه بعد کیر سیخ کنه و ای چیزا تو اتاقم یه ایینه قدی داشتم لباسامو دراوردم رفتم جلو خداییش حرف نداشتم کونمو از بقل نگاه میکردم خودم یه طوریم می شد به پشت واستادم خم شدم یه کسه کوچیک بین پاهام معلوم بودو دو تا لپ گنده وستش یه سوراخ کوچیکو کبود . . .. . . . گفتم بابا سارا بابا حق داشته دخترشم اما عجب کیری داشت مامان چه حالی می کرد بیشرف بابا زود تر رسید خونه مامانم رفت خونه خاله خالمم بزور شام نگهش داشت شام اونجا بود . به سرم زد بابامو عزیت کنم . شلوارم مشکی بالای زانومو پوشیدم به یه نیم تنه . جلو ایینه رفتم کونم داشت می ترکید گفتم دهنتو سرویس می کنم دیگه نمالی به دخترت بابام نشسته بود رو کاناپه رفتم جلوش گفتم باباه من شام می خوام زووود . گفت برو بینم تو دختری منم پرو گفتم مگه زنتم دستور میدی اونم کم نیاورد گفت اره حالا برو منم لووس گریه کردم و گفتم بابااایی نشستم کنارشو سرمو رو پاش گذاشتم رو پاش که چه عرض کنم رسرمو توری گذاشتم که دماغم به کیرش خورد 2 3 دقیقه ای با دستام به پاهاش کوبیدم و گفت پاشو برو دیگه باشه منم میام خلاصه هر کاری کردم سیخ نشد هیچ اصلا نکونم نخورد عصبم خود شده بود گفتم بلایی به سرت میارم که یادت نره غذا رو درست کردم کمکمم نیومد گفتم بلا بسرت میارم رفتم از تو دارو ها 2 تا قرص خواباور پودر کردمو ریختم تو لیوانش اما ندونسته جای 2تا 25 میلی 2 فتا 50 میل خورد کردم غذا رو خوردو ابشربتم خورد بعد 15 دقیقه با ورکنیدرو کاناپه دراز کشید خوابید ظرفارو شستم و برگشتم دیدم بیهوش شده ترسیدم اما اصلا بیدار نمیشد و تهش فقط گفت بزار بخوابم سارا منم بیخیال بازی گوشی شدم واقعا سنگین خوابش برده بود 15 دقیقه ای تنها نشسته بودم ماهواره اس ام اس بازی هر کاری می کردم از بیحوصلگی در نمیو مدم دیدم بابام با دستش کیرشو مالوندو انگار خاروند و دیگ تکون نخورد .خیره به کیرش بودم بلند شدم نزدیک شدم 3 4 بار صداش کردمتکونش دادم دیدم بیدار نمیشه با ترسو لرز دستمو بلند کردمو رو کیرش گذاشم اما میتر سیدم بیدار شه یکمی دستمو روش گذاشتم بعد تصمیم گرفتم بگیرمش تو دستم یواش یواش تنه کیرشو که سمت لا پاش بود کشیدم بالا تا کیرش از لاپاش دراد یکم مالیدمش دیدم یکم بزرگ شده رفتم جلو صورت بابام دیدم خوایه خوابه دهنشم واست مطمعن شدم . با دستم باش بازی می کردم که کامل انگار داشت گنده می شد . زیپه شلوارکشو باز کردم گفتم نکنه بیدار شه دست نگه داشتم بعد دستمو بردم تو شرتش 7 بودو کنار زدم و کیرشو اروم اروم کشیدم بیرون وای چقدر داغ بود تو دستم گرفتمش خیلی خوب بود بیزه هاشو کشیدم بیرون شله شل بود بهشون دست زدم عجیب بودن چشمام سیخ به کیره بابام بود دلم می خواست واسه اولین بار کیر بخورم همون ساک بزنم . رفتم نزدیک کیر شدم لبام کوچیک بود اروم دهنمو باز کردمو با زبودم یه لیس کوچیک زدم خوش مزه نبود اما تعمه باحالی می داد نوکشو کردم تو دهنم مک میزدم اروم بیرون تو می کردم کیره بابام دیگه سیخ رو به اسمون بود 20 دقیقه داشتم می خوردم عجب حالی می داد پاشدم دلم می خواست بمالمش به پاهام شلوارکمو کشیدم پایین شورتم تنم بود یکی از پاهامو گذاشتم یطرفش اون یه پامم رو زمید بود اروم خم شدم نوکش به کسم خود داشتم دیوونه میشدم تا به حال اینطوری نشده بودم از رو شرت رو کسم می شیدم شرتو کنار زدم نوکشو گذاشتم رو کسم دلم می خواست بکنم تو اما..... رو نوکه کیرش یکمبازی کردم دیدم دارم دیوونه میشم شرتموکشیدم پایین کونمو دادم سمتش با دستم کیرو میزدم به کونم نوکه کیرشو به سوراخ کونم میزدم نمیشه اون حسی که داشتمو بگم اما می خواستم یا تموم شه نوک کیرشو رو سوراخ کونم گذاشتم مثل کسم باش بازی می کردم 2 3 بار یکم فشار دادم داشت انگار می رفت اما انگار جا نمی شد رفتم اتاقم کامل لخت شدم کرمو برداشتم جلو ایینه خم شدمو مالیدم به سوراخ کونم یکی از نگشتامو کرمی کردم یکم از کرم رو کردم تو کونم کونم لیز شده بود دیدم کیره بابام یکم بادش خالی شده دوباره خوردمش که رگاش بیرون شد یوری با دستام لپ های گنده کونمو باز نگه داشتم کیرش و نمی تونستم میزوم کنم 2 3 بار نزدیک بود تو کسم بره خلاصه با یه دستم نوکشو جلو سوراخم نگه داشتم اروم خودمو تکون دادم دیدم نمیره سرپا شدم با کونم بازی کردم واقعا حشری شده بودم کیرشو با دستم گرفتم دوباره اروم خمشدم بشینم نوکشو گذاشتم اروم با وزنم نشستم و بادستام کونمو باز کردم با فشار وزنم نوکش رفت نو اما یک سوزی گرفت که داشتم می مردم خودمو تو همون حال تکون می دادم کم کم رفت تو به لا پام نگاه کردم دیدم خیلی دیگه مونده بلند شدم داشت کیرش در میودم که دوباره نشستم یه صدای خوبی می داد 2 3 با این کارو کردم درد داشت اما اینکه حس میکردم بیشتر فرو میره خوشم میومد بار اخر کامل نشستم کیرشو کامل حس میکردم لنتی با دستام کونمو باز کردم که تا جا داره بره خودم بلند می شدم میشستم حسابی سروصدا می کرد کونم مثل ژله می لرزید خسته شدم نشستم رو پاش تخماش زیره رونه پام بود کیرش تا ته تو کونم پاهامو باز کردم یهو حس کردم داغ شدم بعد 2 ثانیه پاشدم از کونم اب پاشید رو شلوارک بابامو از کیرش اب میومد دوزانو نشستم رو زمین هرچی اب بود از کونم اومد بیرون لباس های بابامو تمیز کردم کیرشو گذاشتم تو رفتم تو اتاقم بپشت واستارم لوپهای کونم قرمز شده بود از ضربه هام خم شدم دیدم وای سوراخ کونم چقدر باز شده یکم با سوراخم بازی کردم یکم اب باقی مونده اومد بیرونو لای کسم ریخت منم ترسیدمو سری رفتم دوش گرفتم نکنه حامله شم تا پریودیم خوب نخوابیدم از ترس . اما عجب حالی داد. خواهر حشری و من شوت شوت من شهابم اون موقه 16 سالم بود دو تا خواهر دارم که سناشون از من خیلی بیشتره یکی28 اون یکی 30 ماندانا و شیما هست اسمشون بزرگه ماندانا ازذواج کرده شیما تو خونه بود زیاد باهم تنها بودیم من زیاد تو خط سکس نبودم ولی سینه هاش و خیلی دوست داشتم شبا کرستشو در میوورد میزاشت زیره بالشش من یه ساعت جلو تر خودم و میزدم به خواب تا در بیاره سینه هاشو ببینم یه لحظه بود ولی حال میداد..یه شب مامان و بابام رفتن شهرستان 2 روز میموندن من از مدرسه اومدم دیدم بوی غذا میاد ولی شیما نیست صداش کردم دیدم از اتاق اومد بیرون یه لباس سفید تورتوری پوشیده بود کرستم نبسته بود نوکه سینه هاش قهوه ای سیخ شده بود از لای سوراخا بیرون بود من خشکم زده بود گفتم غذا چی داریم گفت شامی برو لباس عوض کن بیا من همش سینه هاش تو ذهنم بود ولی فکر نمی کردم از عمد باشه..لباسامو عوض کردم دستامم شستم اومدم که دید بزنم دیدم ای بابا لباسشو عوض کرده فهمیده بود خیلی تابلو بود.من بروم نیاوردم سفره جید روبروم نشسته بود هی دلا میشد ماست ور میداشت سبزی می زاشت کرست نبسته بود من تا نافشو می دیدم ولی روم نمی شد نگاه کنم.درست. 1 ساعت گدشت گفت من میرم حمام آب باز نکونی گفتم باشه.رفت تو حمام صدای آب هم اومد من دیدم حولش با شرت صورتی و یه کرست ست رو تختن یکم بوشون کردم از رو شلوار مالبدم رو کیرم دیگه داشت میترکید یه دفه شیما گفت شهابب من سریع گذاشتم رو تخت گفتم چیه جیغ زد گفت بیا زود بدو من سریع رفتم دیدم بین در واستاده هنوز زیر دوش نرفته بود شرت سفبد پاش بود دستاشم گرفته بود رو سینه هاش ولی از لاش معلوم بود.گفت بدو سوسک این جاست بکشش.من خیلی عادی رفتم تو پهلو هاش که زده بود بیرون دیونم میکرد سرتشم که چسبیده بود لای کس و کونش من دمپایی ورداشتم پرت کردم نخورد به سوسکه شیما جیغ دستشو از رو سینش ور داشته بود جیغ میزد بکشش من حواسم به سیننه هاش بود باذ کرده بود سر یالا واستاده بودن ولی باز زیاد نکاه نکردم،سوسکو کشتم اومد بیرون رفتم رو تختش شرت کرستشو پهن کردم خوابیدم روش کیرم بالا پایین میکردم،آبم اومد ریخت تو شرتم یه کم اروم شدم.باز صدام کرد حولم و میاری منم رفتم دادم بهش پیچید دورش اومد بیرون بالای سیته هاش معلوم بود با روناش من نگاه همو اونوری کردم گفت دیدی جه سوسکی بود نگاش کردم گفتم آره همینکه حرف میزد خیلی ریلکس شرتشو پوشید کرستشم تو دستش صاف میکرد که تنش کنه منم چرت جواب میدادم حواسم به سیته هاش بود بازم فکر نمیکردم عمدی باشه کاراش خر بودم..شب شد اطاقامون یکیه من رو زمین اون رو تخت می خوتبید،شب مثل همیشه کرستشو در اورد به دامن کوتاه هم تنش کرد و دراز کشید یه دفه گفت وای کیلیدم،برقو روشن کرد گریه میکرد میگفت کلیدم کو بد بخت شدم چهار دستو پا راه میرفت گریه میکرد،من گفتم پیدا میشه منم جهار دستو پا را میرفتم پیدا کنم دیدم یه لباس یقه باز تنشه سینه هاش معلوم چشماشم بسته بود گریه میکرد من خوب دید زدم اینقد ببو بودم بازم نفهمیدم از قصد این کاراش.چشام رو سینه های گندش بود گفتم شیما پیدا میشه گریه نکن تو جیب یا لباسات نزاشتی با گریه کفت نه بگرد ببین تو ام هی گریه میکرد،گفت سوتینمو ببیم بت سوزن وصل نکردم بهش گفتم سوتین چیه گفت کرستم دیگه زیر بالشم هق هق میکرد منم ورداشتم یه نگام به سینه هاش بو که آویزون بودن یه چشمم هم به کرست گفتم اینجا نیست گریش بیشتر شد گفت به سوتینم وصل بود هی گریه چشماشم یسته گفتم تو لباست نیافتاده گفت بگرد من نمیبینم من فکر میکردم شانس بهم رو کرد دستم. کردم تو یقش لای سینه هاش دننبال کلید اونم گریه میکرد میگفت خوب بگرد یه دفه دو تا سینه هاش اومد تو دستام یکم بالا پایین کردم گفتم نیست با گریه گفت میدونم گم شدهوبازم نفهمیدم از قصد که سکس کنم،فکر میکردم چقد زرنگم سینه هاشو مالوندم..گفت دامنمم بگرد همه جاشو گریه میکرد دراز کشید من دستم وبردم لای دامنش دستم رو شرتش بود دنبال کلید از رو شرت کون و کسشو میمالوندم به هوای گشتن،پاهاش و باز کرده بود گریه میکرد میگفت بگرد همه جا رو کس توپولش از بغل شرتش بیرون زده بود من خر باز گفتم نیست یه دفه گریش بند اومد گفت یادم اومد تو دستشویی گذاشتم رفت اوردو من باز نفهمیده کارا الکیه...صبح پاشدم دیدم لباسش بالا سینه هاش افتادن بیرون شرتش نصفش لای کسش نصفه کسش معلومه چشماش هی تکون میخورد با اینکه بسته بود من باز فکر کردم شانسیه...خوب دید زدم رفتم جلق زدم برگشتم دیدم لباسشو درست کرده بیداره گفت کی پاشدی گفتم تازه گفت بیا ماچت کنک دیروز چقد گشتی دنبال کلید منم رفتم جلولبام داشت می خورد من خر لای لبم هم باز نکردم گفتم مرسی کاری نکردم......هر کار شیما کرد من بکونم من فکر میکردم اتفاقی اینا شده حالا میفهمم چه قدر احمق بودم......این اولین باره مینویسم همش هم راست راسته بدن ولی سکس کردم 1سال بعد اگه دوست داشتید بگید تعریف کنم باز معدرت انقد بد نوشتم ولی تو بدیاش بهتر مینویسم. واقا حقیقت مخض بود همش فعلا بای ازدواج ۱۲ روزه با خاله مهسا من اميد هستم 18 سالم و با پدر و مادر و برادر كوچيكم زندگي ميكنم . ماجرا از جايي شروع شد كه پدر و مادر من به مسافرت خارج از كشور رفتن من چون مشكل خدمت داشتم نتونستم برم و با برادرم كه 12 سال داشت مونديم خونه براي اينكه ما تنها نباشيم خالم و مادر بزرگم اومدن پيش ما تا اين مدتي كه مادرم خونه نيست براي ما غذا و... انجام بدن . خلاصه پدر و مادرم رفتن و اون ها هم اومدن .خالم 28 سالش هنوز ازدواج نكرده و ليسانس مامايي داره و كار خوبي هم نداره و ميخواد ادامه تحصيل بده برا همين داره براي كارشناسي ارشد درس ميخونه روز اولي كه خونمون بودن من و داداشم بعد از شام رفتيم بخوابيم داداشم زود ميخوابيد ولي من تا ساعت 2 شب توي اينترنت بودم بعد از اينكه داداشم ميخوابيد سراغ ذاستان هاي سكسي ... ميرفتم تا 2 شب كه ميشود كامپيوتر رو براي دانلود روشن ميگذاشم و ميخوابيدم . خونه ي ما دو طبقه بود بايك اتاق در بالاي طبقه دوم خالم با مادر بزرگم طبقه دوم ميخوابيدن ومن و برادرم توي اتاق بالا من هميشه بايك شرت ورزشي واليبال مي خوابيدم چون تابستون بود حتي زير پيراهنيم رو هم موقع خواب در مي آوردم وچيزي هم روم نميكشيدم روز اول كه من خواستم بخوابم حدود ساعت 10-2 بود كه هنوز نخوابيده بودم كه صداي در طبقه ي پايين رو شنيدم كه باز شد اره خالم بود اومده بود كه ببينه ما خوابيديم يا نه من هم كه خودم رو به خواب زده بودم شنيدم كه در اتاق باز شد خالم يواش صدا زد اميد ديد كه من بيدار نشدم اومد جلو ديگه چيزي تا سه چهار دقيقه نفهميدم چون صدايي نميومد يك لحضه كه دزدكي چشمم رو باز كردم و از آينه كه درست بغل تخت بود ديدم كه خالم زوم كرده داره بدن من رو نكاه ميكنه( آخه من هر هفته موهاي بدنم رو ميزدم و مويي تو بدنم نداشتم به جز موي سرم) همين طوري كه از آينه داشتم ديد ميزدم خالم اومد جلو. زود چشم هام رو بستم حس كردم كه يكي داره به شرتم دست ميزنه اره خالم بود داش يواشكي كيرم رو از شرتم در مي آورد همين طوري داشت با اون بازي ميكرد كير من هم داشت شق ميشود برا همين زود خودم رو تكون دادم و خالم هم كيرم رو ول كرد رفت سراغ كامپيوترم ديد كه روشن حدود نيم ساعت هم با اون ور رفت و رفت پايين صبح كه بلند شدم به روي خودم نياوردم نميدونين خالم چي شده بود طوري آرايش كرده بود كه نگو ديگه داشتم ديوونه ميشودم كه فهميدم قضيه ي شب باعث شده اين كار و بكنه بعد از صبحونه لباسم رو پوشيدم و داداشم رو بردم كلاس زبان خارجي و برگشتم خونه وقتي خونه رسيدم ديدم كه مادر بزرگم هنوز خوابه و خالم نيست رفتم بالا اتاق خودم صداي ميومد در رو باز نكردم يواشكي چيزي آوردم گذاشتم زي پام و از بالا در با صحنه اي روبه رو شدم كه تا حالا از نزديك نديده بودم خالم در حالي كه به مانيتور كامپيوترنگاه ميكرد لخت داشت با خو دش ور ميرفت وقتي بدنش رو ديدم هوش از كلم پريد بدنش سفيد بود نميدونم اون سينه هاش رو كجا قايم ميكرد كه تا حالا نديده بودم همين جور مات مونده بودم كه يك نگاهي با ساعت كرد زود لباسش رو پوشيد و سي دي از كامپيوتر آورد بيرون و گذاشت كيفش و خودش رو جم و جور كرد من هم زود رفتم دم در و در رو دوباره باز كردم اومدم تو البته صدا ميزدم خاله ديدم در باز كرد و اومد گفت داداشت رو بردي كلاس گفتم اره گفت حالا ميتوني بري بخوابي تا استراحت كني من هم كه ميدونستم براي چي ميگه زود لباسام رو در آوردم رفتم توي اتاقم بخوابم كا ديديم كيف خاله بالا جا مونده كيفش رو يواشكي باز كردم ديدم تقريبا 5 تا دي وي دي توي كامپيوتر نگاه كردم ديدم همشون فيلم سوپر زود كيف رو بستم بردم يايين يك شلوارك پوشيده بودم با يك زير پيراهني وقتي رسيدم پايين به عمد كيف رو طوري انداختم زمين كه دي وي دي ها ريختن زمين ديدم خاله حول كرد زود به من گفت كه اين ها دي وي دي ها خام هستن من هم زود گفتم چه خوب خاله جون من هم اتفاقا ميخواستم برم بخرم يكيش رو ميدي به من هر كاري كردم نشد از زيرش در رفت من تا شب تو فكر خالم بودم شب رفتم دوش بگيرم داداشم رو صدا زدم كه بياد پشت من رو كيسه بكشه كه يهو ديدم خالم اومد تو گفت داداشت رفته دست شويي من اين كار رو برات ميكنم من كه شرت تنم بود خالم كيسش رو كشيد من هم كه تو فكرش بودم كيرم مثل آنتن شق شده بود از زير شرت معلوم بودوقتي ميخواست با آب پشتم رو بشوره بهش گفتم لباسات كثيف ميشه خودم ميشورم دست بر نداشت شروع كرد به شستن طوري دستش رو كمرو پشتم ميكشيد كه من هم حشريم زده بود بالا و خالم بدتر از من ولي هر دومون خجالت ميكشيديم بلاخره خاله جون كير ما رو ديد و با خنده از حموم رفت بيرون من هم از حموم اومدم بيرون و از خالم تشكر كردم رفتم اوتاقم طبق معمول وقتي ساعت 2 شد خواستم بخوابم ِO0&ديدم تشنم رفتم تا آب بخورم ديدي زدم توي اتاق مادر بزگ و خاله ديدم خالم نيست يواشكي همه جارو گشتم خبري نبود رفتم از حياط طبقه ي همكف رو ببينم كه ديدم چراغش روشن رفتم از لاي در حياط ببينم كه چه خبر ديدم كه خالم دار توي تلويزيون اون فيلم ها رو تماشا ميكنه خودش هم نشسته جلو تلويزين لخت لخت داره با خودش ور ميره كيرم از شق شدن داشت ميتركيد تا ده دقيقه همين طوري بود تا تحمل نياوردم و شروع كردم به جق زدن كه يك دفهه ديدم كه خالم بلند شد فوري رفتم اتاقم بعد از چهار پنج دقيقه ديدم اومد اتاق من هم كه خودم رو به خواي زده بودم و يواشكي داشتم ديدش ميزدم اومد كنارم خوابيد خودش رو به من چسبوند حي ميگفت كه چي ميشود تو همسرم باشي من هم كه گيرم دوباره شق شده بود داشتم حشري ميشودم كه ديگه تحمل نياوردم و گقتم يواش اره خالم جا خورد فوري خودش رو جمع و جور كرد تا خواست بلند بشه من نذاشتم گفتم خاله جون كجا مگه نميخواي همسرت باشم وقتي اين رو شنيد كمي نرم شد و گفت قول ميدي به كسي نگي من هم كه از خدام بود گفتم اره رفتم بغلش كنم گفت نه بايد بريم طبقه ي پايين كه مادر بزرگت و برادرت رو بيدار نكنيم دستم رو گرفت و رفتيم پايين دو تا لحاف تشك آورد انداخت و دراز كشيد گفت بيا شروع كنيم من هم گفتم باشه خاله جون كه ديدم عصباني شد گفت به همسرت ميگي خاله از اين به بعد بايد به من بگي مهسا من هم قبول كردم رفتم بغلش تا 5 دقيقه فقط از هم لب ميگرفتيم. من لباي مهساجون رو ميخوردم و اون هم مال من رو . بعد از اون رفتم سراغ سوتينش اون رو در آوردم و شروع كردم به خوردن پستون هاش طوري ميخورم كه مهسا جون از حال رفته بود آروم دستم بردم و شرتش رو در آموردم شروع كردم با دستم با كوسش بازي كردن كه خالم بلند شد تو حالت 69 گرفت و گفت حالا بخورش من كه با زبونم شروع كردم ديدم خالم داره با صداي ضعيف داره آةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةة ميكنه طوري حال ميكرديم كه تا 15 دقيقه همين طوري بوديم مهسا جون طوري حشري شده بود ديگه داشت آبم رو باساكي كه با دهنش ميزدم در مي آورد گفتم داره آبم مياد ها بلند شد و خوابيد به پشت پاهاش رو گذاشت رو شونه هام و گيرم رو برد تا دم كسش گفت زود باش مهسا جونت رو جرش بده من هم شروع كردم به خوردن سينه هاش تا بيشتر حشري بشه وقتي كه خوب حشريش كردم گيرم رو خواستم بكنم تو كه ديدم به زور داره ميره تو به مهسا جون گفتم مگه پردت پاره نشده گفت من كه الا شوهر كردم من كه تعجب كرده بودم آرو شروع كردم ديدم صداش داره در مياد بالش رو گذاشتم دهنش و گفتم جيغ نزني ها بيدار ميشن گيرم رو كمي تف زدم دوباره كردم توي كوسش طوري من رو چنگ زد كه ناخون هاش رانم رو زخمي كرد ولي خدا وكيلي جيكش هم در نيومد بعد از چند بار آروم كردن شروع كردم به تلمبه زدن مثل وحشيها تلمبه ميزدم درست 10 دقيقه تلمبه زدم آخر هاي كار بود كه ديدم داره آبم مياد داشتم درش مي آوردم كه ديدم مهسا جون بالش رو از دهنش برداشته داره با صداي آروم آة اوه آةةةةةةةةةةةةةةةةهههه ميكنه كه يك دفعه ديدم مهساي من تكون شديدي خورد يك دفعه كمرش رو برد بالا گيرم از كسش در اومده ديدم مثل فواره آب از كسش اومد بيرون داشت مي لرزيد ارضا شده بود شديد بعد از چند تكونن شديدي كه خورد آروم شد من رو به پشت خوابوند و گيرم رو كرد تو كسش بالا و پايين ميكرد اومد جلو من و شروع كرديم لب گرفتن از هم دو سه دقيقه طول نكشيد كه مهساجون دوباره بلند شد كوسش رو آورد جلوي صورتم تمام آبش رو ريخت رو صورتم من هم كميش رو خوردم در حال لرزيدن بود و بي حال هيچ چيز حاليش نميشد كه دوباره برگشت به حالت 69 اون در حال لرزيدن بود كه شروع كرد به ساك زدن در عرض 30 ثانيه آبم اومد مهسا جون همش رو خورد و برگشت و دراز كشيد رو من و به من گفت خوشت اومد گفتم اره براي اولين بار خوب بود . كنار هم دراز كشيديم من كه كنجكاو شده بودم گفتم يك سوالي بپرسم ناراحت نمي شي مهسا جون : نه سوال : چرا تا به حال ازدواج نكردي مهسا جون : وقتي سنم20تا 25 بود 3 تا خواستگار داشتم ولي چون درآمد خوبي نداشتن و با ادامه تحصيلم موافق نبودن برا همين ردشون كردم رفت تا به حال هم كسي نيومده من به شوخي گفتم كه مهسا جون حالا شما صبر كن تا اينكه اين 12 روز هم بره بعد اگه اومد جواب بده خوب مهسا هم گفت من كه يكي پيدا كردم اگه نيا هم اشكالي نداره . بعد پا شديم رفتيم دم يخچال دو تا شربت درست كرد خورديم بعد از اون سكس حالي داد. رو به مهسا كردم و گفتم كه براي امشب بسه ديگه من مي خوام برم حموم گفت خوب چه اشكالي داره با هم ميريم من گفتم باشه با هم ميريم رفتيم حموم و شروع كرديم به شستن بدن همديگه من داشتم كون خالم رو مي شستم كه يادم افتاد كه من خاله رو از كون نكردم به خالم گفتم مي شه از كون هم بكنمت گفت پر رو نشو اون هم براي فردا الان كسم داره ميسوزه گفتم باشه وقتي داشتم كسش رو مي شوستم ديدم داره خوشش مياد گفتم مهسا جون ميشه يك بار ديگه توي حموم از كس سكس كنيم گفت باشه ولي اگر آبت اومد بايد بريزيش توي دهنم نه كسم من هم قبول كردم به پشت خوابوندمش و آبم طوري تنظيم كردم كه درست روي كس خالم ميريخت بعد پاهاش رو گذاشتم رو شونه هام و گيرم رو به كسش مالوندم يواش يواش شروع كردم به فروع كردن گيرم نسبت به دفعه ي بعد گيرم راحت تر رفت تو شروع كردم به تلمبه زدن خالم باز داشت اه اه اه ميكرد گفتم درد داره گفت نه زود باش ميخوام طوري بكنيم كه دوباره ارضاع بشم گفتم باشه مهسا جون همين طوري داشتم تلمبه ميزدم كه ديدم آبم داره مياد مهسا جون داره آبم مياد گيرم رو از كسش بيرون آوردم گذاشتم توي دهنش همه ي آبم رو خورد گفت خوب حال داد ولي ارضا نشدم گفتم خوب ارضات ميكنم دوباره به پشت خوابوندمش شروع كردم به خوردن كسش و دو تا از انگشتام رو فروع كردم توي كسش و شروع كردم بازي كردن با پستون هاش طوري حشري شده بود كه چشم هاش رو بسته و فقط آهسته داشت اه اه اوه اه اوه ميكرد يك دفعه گفت بسه بسه داره آبم مياد دوباره كمرش رو برد بالا و آبش چنان ميومد كه تا سقف حموم ميرف كمرش رو آورد پايين داشت ميلرزيد توي همين حال بود كه من رو بغل كرد شرو كرديم به لب گرفتن كمي كه گذشت آروم شد دوباره سر روي هم رو شستيم رفتيم بيرون از حموم من شرتم رو پوشيدم كه برم يواشكي بخوابم كه خالم برگشت به من گفت خوش به حال زنت من هم بغلش كردم گفتم زنم تويي يك لب گرفتم رفتم خوا بيدم . حال کردن با خواهرم و کردن همیشگی دوستش محسن هستم 26 ساله و مغازه دارم و با پدرم که راننده کامیونه و معمولا تو جاده های خارج شهره و خواهرم سعیده ۲۲ ساله با چشمهای بزرگ و بدنی فوق العاده سکسی و دانشجوی زیست شناسیه زندگی میکنم.مادرم هم چند ساله مرحوم شده.ما خونواده راحتی هستیم وخیلی تو خونه پوشیده نیستیم.حتی فیلمهای صحنه دار با هم میبینیم و .....یه دوست دخترسکسی و کار درست دارم به اسمه زری که دوست صمیمی خواهرم هست ودر کل سعیده ما رو به هم معرفی کرد.البته من خیلی دوست دختر داشتم ولی به خاطر اینکه واسطه ما خواهرم بود ومعمولا راحت میشد بیاریش خونه رابطم با زری از همه بهتر بود.(در ضمن من با زری خیلی سکس دارم و وقتی میومد خونمون به بهانه صحبت کردن میبردمش توی اتاق خودم ویه دست حسابی از کوس می کردمش اخه اوپن شده بود حالا به هر علتی .ولی نمیذاشت از کون بکنمش ومن همیشه توی کف کونش بودم).در ضمن من اولش فکر میکردم که خواهرم از سکس ما خبر نداره ولی بعدا زری بهم گفت که هر وقت با هم سکس میکنیم سعیده پشت دره و ما رو از سوراخ کلید می بینه و تازه با خودشم حال میکنه و تازه به سعیده گفته خوش به حالت که همچین کیری داره میره تو کوست و اگه بجای تو بودم از عقب هم بهش میدادم. بعد از فهمیدن این موضوع همیشه به کون بزرگ سعیده فکر میکردم وتوی نخش بودم..در کل سعیده برای من یه مانکن سکسی با کون بزرگ و سینه های جذاب شده بود. .یه روز که زری اومده بود خونه ما بعد نهار داشتیم فیلم تقریبا نیمه میدیدیم و منم که حشرم زده بود بالا کم کم دستمو بردم روی سینه های زری و شروع کردم به مالیدنشون.یهو دیدم سعیده داره به من نگاه میکنه و منم خودمو زدم به اون راه و ادامه دادم.زری هم از خدا خواسته شروع کرد به لب دادن البته تا این حد همیشه جلوی سعیده طبیعی بود .ولی من میخواستم یه خورده بیشتر با زری جلوی سعیده حال کنم تا خجالتم بریزه.بعد دستمو از زیر کرست بردم و سینه های زری رو گرفتم که زری به شوخی و با صدای بلند گفت خجالت بکش سعیده اینجا نشسته.نمیگی شاید اونم هوس کنه.تازه نگاه کن ناقلا دستشو برده جلوش وداره باهاش ور میره.سعیده شروع کرد به خنده و به شوخی گفت ای بابا من که همیشه دارم شما روبا لخت روی تخت میبینم و این که چیزی نیست.زری هم در جوابش گفت اره برا همینه که همیشه میگی خوش به حالت که کیر داداشم همیشه تو کوسته و منم تو کف کیرشم.مونده بودم از شوخی اونا با هم خجالت بکشم یا از این موضوع به نفع خودم استفاده کنم.زری دستشو برد روی کیرم از رو شلوار که کاملا شق شده بود و داشت میترکید و به سعیده نشونش میداد و میگفت میتونی بیا برا خودت بردار.سعیده هم که معلوم بود حالتش عوض شده به زری میگفت نه من نمی خام .ولی من باید امروز کاری کنم که داداشم اون کیر بزرگشو بجای کوست تو کونت بزاره.منم که حسابی از حرفها و شوخیهای سعیده خوشم اومده بود خجالتو کنار گذاشتم و باخنده به سعیده گفتم اره ابجی جون تو که ظاهرا از همه چی خبر داری .من خیلی عاشق کون اینم ولی بهم از عقب نمیده .اونم گفت الان میام کمکت میکنم وزری رو میگیرم و تو هم اون کیر تو بزار تو کونش.منو میگی داشتم پرواز میکردم از حرفهای سعیده .سعیده هم از جاش بلند شد و رفت سمت زری و زری هم پا شد و می خواست فرار کنه . جو خونه همش شوخی و خنده و خصوصا شهوت شده بود .سعیده خودشو انداخت روی زری و دستشو برد سمت زیپ شلوار زری اونم می خندید و سعی فرار داشت میگفت نه من فقط از جلو میدم.بعد سعیده شروع کرد به قلقلک زری و هی میگفت نه باید از کون به داداشم بدی و اونو زد زمین و روش نشست و شلوارشو کشید پایین.زری هم که نقطه ضعفش قلقلک بود فقط میخندید و میگفت باشه.غلط کردم و میدم.سعیده رو به من کرد و گفت داداش کیرتو در بیار و بیا برگردونیمش وزود بکنش هنوز که حرفشو پس نگرفته.منم دلو زدم به دریا و کیر 17 سانتیمو در اوردم و وپشت سر سعیده و روی زری نشتم .البته همش جو شوخی اونجا بود و به حساب میخواستم که زری نتونه از زیر در بره .بعد سعیده گفت برگردونیمش و در حین اینکه داشتیم زری رو برمیگردوندیم دست سعیده چند بار به کیر من خورد ومن بیشتر از قبل حشری میشدم.برگردوندیمش و سعیده رفت رو در روی من و روی پشت زری نشتت.منم کیرم شق شده و روبروی سعیده بودم که زری به سعیده گفت حالا اگه جدی میخوای به محسن از عقب بدم تو هم باید لباساتو در بیاری و با هام لز کنی مثل همیشه(نگو ناقلاها وقتی با هم بودن خوب به هم حال میدادند).سعیده یه نگاهی البته با کمی خجالت به من کرد ومنم سرمو پایین انداختم و یه لبخند ملیح و همراه با حشر بهش کردم.اونم که دید همه چی مهیاست.از روی زری بلند شد و شلوار و تابشو در اورد و با شرت رکابی و سوتین جلوی زری نشست.منم که بدن سفید و سکسی خواهرمو میدیدم حشرم زده بود بالا و داشتم میترکیدم..زری کونشو بالا داد و گفت خواهش میکنم یواش و کم کم بزاری تا عادت کنه.من هم با اینکه نگاهم فقط به سینه های سعیده بود گفتم باشه و یه کم سر کیرمو خیس کردم و شرت زری رو کشیدم پایین وکیرمو یواش گذاشتم دم سوراخ زری . کم کم فشار میدادم تو ولی یه کم تعجب کردم .چون سوراخش نصبت به اینکه میگفت از عقب نمیدم اونقد هم تنگ نبود ولی یه کم داشت فیلم بازی میکرد و هی میگفت یواشو نفسم داره بند میاد و نکن و از این حرفها .بعد سعیده به من گفت داداش جون این داره الکی میگه درد داره من همین یه ساعت پیش که رفته بودی بازار از عقب با بادمجون کردمش والانم داره ادا در میاره..... تا اینو گفت منم کیرمو فشار دادم تو کونش و شروع به تلمبه کردم.کونش محشر بود و با هر تلمبه من لمبرای کونش اینور و اونور میرفت .اه ونالش بلند بود و هی میگفت یه کم اروم دردم میاد ولی تا سرعتمو کم میکردم باز میگفت نه تند تر بزن .... صدای اه و ناله منم بلند شده بود و کلا محشری به پا بود..زری جلوی کس سعیده و از روی شرت کسشو میمالوند. داشتم از کون کردن زری و دیدن صحنه مالش کس سعیده وکلا سینه های سعیده حسابی حال میکردم.بدنم داشت داغ میشد.سعیده هم داشت اه وناله میکرد و هی قربون صدقه کیر من میشد و هی میگفت قربون کیر داداشم بشم که اینجوری داره به دوستم حال میده.بکنش جرش بده که دیگه تو رو سر کار نذاره و هی نگه کون نمیدم.و سینه هاشو میمالوند.من هم کون میکردم و هم داشتم لز یه دختر رو تماشا میکردم.بعد چند دقیقه داشت ابم میومد و گفتم زری میخام بریزم تو کونت که سعیده که داشت لذت میبرد با یه چشمک و غنچه کردن لباش و فرستادن یه بوس از راه دور بهم گفت توی کونش نریزی و بریز روی کمرش میخام ببینم اب داداشم چقدره..منم که داشتم پرواز میکردم وحسابی حال میکردم یه فکری کردم و وقتی که ابم میخواست بیاد کیرمو از تو کون زری در اوردم و زود بلند شدم و ایستادم جلوی سعیده و ابمو با فشار پاشیدم روی صورتش.واونم هی ابمو میکشید به صورتش و کیرم رو داشت میمالوند .بعدش نشستم روی کمر زری و پاهامو باز کردم وتقریبا یه کم بی حال شدم ولی سعیده که حالا تموم خجالتش ریخته بود خم شد و کیرمو توی دهنش کرد و با زبونش باهاش بازی میکرد .با اینکه ابم اومده بود ولی حس اینکه سعیده داره برام ساک میزنه باعث شد دوباره کیرم قد بکشه ودوباره داشتم حال میکردم.منم بیکار نموندم و دستمو بردم پشت سرش و کونشو میمالوندم.و هی محکم میزدم به لمبرای کونش و بهش گفتم سعیده خیلی دوستت دارم و این کونو اخرش میکنم.زری هم که نا نداشت بهم گفت پاشو دیگه دارم له میشم و اگه دوباره کون میخوای من دیگه بهت نمیدم.کونمو پاره کردی و از این حرفها.منم بخاطر اینکه خودمو لوس کنم بهش گفتم تو ارزوی کونت بودم و بدستش اوردم وبه سعیده نگاه کردم و گفتم الان تو ارزوی کون یکی دیگم .وبراش میمیرم وسعیده هم با این حرف من حسابی حال کرد و میخندید و گفت به موقش باشه .تو همین احوالات بودیم که یهو موبایلم زنگ خورد. گوشیمو که برداشتم دیدم بابامه و گفت من الان دارم میام خونه چیزی لازم ندارین.منم که هول شده بودم گفتم یه چند تا نون بگیرید اخه دوست سعیده اینجاست.وقطع کردم و به زری و سعیده گفتم پاشین خودتونو مرتب کنین که بابا داره میاد خونه و الان میرسه.و اونا هم دست پاچه پا شدن و شروع به مرتب کردن خونه و لباساشون کردن.منم تو دهمین اوضاع خودمو به سعیده میرسوندم و یه دست مالی کونشو میکردم تا برای یه سکس جدید و یه کون باحال دیگه خجالتمون کلا بریزه......الان منتظر اینم که بابام دوباره بره به جاده تا بتونیم یه حال اساسی با خواهرم داشته باشیم.گر چه هر جا که موقعیتش باشه تو خونه بهش میچسبم وخوب دستمالیش میکنم. سکس منو و مامان ده روزی میشد مریض شده بودم .تمام این مدت مامانم شبها باهام بود و کنارم روی تخت میخوابید . روزها پرستارخصوصی داشتم پدرم پزشک عمومی بیمارستان بود وشیفت های کاریش شب تا صبح بود .اون موقع من کمی بیش از 13 سال سن داشتم و تنها اولاد محسوب میشدم .مامانم زن زیبارو و خوش قد وبالایی بود . مامانم خیلی به خودش میرسید و هر چی میخواست براش مهیا میشد .دو شب مانده به اینکه حال عمومی ام خوب شود نیمه های شب با یک حس لذت بخشی خوابم پاره شد و وقتی متوجه اطرافم شدم دیدم مامانم پشتش چسبیده به من و درست باسنش بغل من و کیر من راست شده و لای کون مامانم قرار گرفته البته زیرشلواری من پام بود و مامانم هم شلوارک پارچه ای پاش بود.منکه از موقعیت پیش اومده بدم نمیومد وضعیت خودم رو تغییر ندادم و به همون شکل و چسبیده به مامانم خودم رو بخواب زدم .اما یه حس غریزی بشدت به من فشار آورده بود که کیرم رو به کون مامانم بسایم .برای همین شروع کردم به آروم آروم تکون دادن کمرم .نمیدونم چقدر طول کشید که مامانم تکونی خورد کمی به جلوتر متمایل شد اونقدر که بدنمون چسبیده بود اما کیرم جدا شده بود من که بشدت تپش قلب پیدا کرده بودم و از اون طرف توی فضای تاریک روشن اتاق چشمم باسن قلمبه مامانم رو میدید بشدت تمایل به ادامه کارم داشتم و نمیخواستم از کون مامانم دست بکشم . دستم رو بطرف کیرم بردم و در این حین دستم به باسن مامانم خورد دستم را روی کیرم گذاشتم و کمی فشارش دادم . کیرم شاید اونوقتا در مقایسه با الان بزرگ نبود اما طوری بود که طرف رو تحریک کنه و ازش لذت ببره .در این حین مامانم با دستش روی باسنش رو دو سه بار خاروند و بعد از مکثی چند ثانیه ای دوباره باسنش رو به من چسبوند . این بار کیرم حسابی شاخ شده بود والبته دقیق روی چاک کونش نبود . منکه طاقت نداشتم آروم با دستم سر کیرم رو به چاک کون مامان هدایت کردم نبض کیرم سرعت گرفت و چند بار پشت سرهم تکونای تندی خورد. بیحرکت شدم اما چیزی نگذشت که مامانم همون طور که خودشو بخواب زده بود و بدون اینکه برگرده با دستش کیرم رو گرفت و توی چاک کونش مالوند .منکه شوکه شده بودم خودمو به عقب کشیدم و فاصله گرفتم ترس تمام وجودم رو گرفت طوریکه کیرم در عرض دو ثانیه خوابید .لحظات به کندی گذشتند .مامانم اول به پشت برگشت بعد رو به من خوابید .دو سه بار آروم صدام زد مجبور بودم جواب بدم گفتم چیه مامی گفت دوست داری ؟ گفتم چی ! گفت کیرتو مالش بدم گفتم آخه چرا گفت خوب احساس میکنم تو خیلی دوست داری بعد معطل نشد و دستشو روی کیرم گذاشت و چند بار به آرومی فشار داد .کیرم به همون سرعت که خوابیده بود دوباره بلند شد . بعد چیزی که من در طول عمرم ندیده بودم اتفاق افتاد مامانم شلوارم رو پایین کشید و کیرم رو به دهن گرفت و شروع کرد به لیس زدنش . خیلی خوشم اومد . داشتم لذت میبردم اما همش هوش و حواسم به کون مامانم بود .حدود 5 یا 6 دقیقه ای اینکارو ادامه داد بعد کنارم دراز کشید و در حالیکه با دستش آب دهنش رو تمیز میکرد گفت چطور بود گفتم خیلی عالی بود مامی گفت تو هم میخوای این کار رو بکنی با هیجان گفتم آره ولی چطوری گفت صبر کن بعد بلند شد و شلوارکش رو پایین کشید و شورتشم درآورد و کنار تخت انداخت . موقعی که داشت دراز میکشید دستم را گرفت ومنو به روی خودش انداخت درازکش روش قرار گرفته بودم به آرومی توی گوشم گفت سرتو ببر وسط پای من و اونجای مامی رو لیس بزن مثل کاری که من کردم . من هم همون کاری که مامانم خواسته بود شروع کردم آه و ناله مامانم شروع شد هر چند توی کارم وارد نبودم اما مامانم لذت میبرد . با دو دستم از زیر باسنش رو مالش میدادم و بطور غریزی از زیر سوراخ کوسش انگشتمو به سوراخ کونش میمالیدم .صدای ناله مامانم بلندتر شده بود دقایقی .... نمیدونم چقدر طول کشید اما مامانم به بهونه بوسیدنم منو به طرف صورتش کشید و من افتادم روش با حرص و ولع شدیدی بادست کیرم رو روی سوراخ کوسش گذاشت و قبل از اینکه من کاری بکنم با یک فشار رو به بالا کیرم رو با کوسش قورت داد . از این به بعد دیگه حرکات من غیر ارادی و غریزی بود . خوب یادمه در اون لحظات به عشق کون مامان کوسشو میکردم .الان که فکر میکنم میبینم اون شب و شبهای دیگر چیزی بعنوان آب منی به شکلی که الان دارم از من خارج نمیشد فقط خلسه میشدم وکنار میکشیدم . ولی یه چیزش خوب بود تمام بدنم غرق لذت میشد . کنار که کشیدم مامانم منو بوسید و بلند شد و به دستشویی رفت . توی تاریک روشن اتاق چشمم همش دنبال کون مامان بود .وقتی اومد لخت کنارم خوابید . من لباسامو پوشیده بودم . مامانم گفت یه آمپول به من زدی دیگه باید خوب شده باشی مگه نه . بعد گفت دیگه باید بخوابیم و همینجوری لخت پشتشو به من کرد . بادیدن کون مامانم دوباره اوج گرفتم آروم شلوارمو پایین کشیدم و کیرم رو به باسن مامانم چسبوندم مامانم سرش رو برگردوند و گفت اه سیر نشدی . گفتم نه همین جوری دوست دارم بچسبم . گفت باشه اما برای من فقط چسبیدن نبود من کون میخواستم . شروع کردم با کیرم به مالش کون مامانم .مامانم خودشو شل کرد و به گردنش قوز داد و کمرشوبیشتر به سمت من رها کرد و چاک کونشو بازتر کرد مثل اینکه منظور منو فهمیده بود .شروع کردم به درمالی کردن . مامانم که انگار خوشش اومده بود با آب دهانش سوراخ کونشو خیس کرد . تری کون مامان رو که حس کردم شهوتم بیشتر شد .برای بار دوم با آب دهان خودم کونشو خیس کردم .دو سه دقیقه که گذشت مامانم گفت بذار یه چیزی بمالم .از توی کشوی آشپزخونه یه لوله پماد که من نمیدونستم چیه آورد همونطور که من نگاه میکردم چند قطره ای روغن کف دستش ریخت و بعد مالید به سوراخ کونش و چند لحظه ای کونشو مالید . بعد اومد کنار من دراز کشید و کونشو داد طرف من و گفت حالا امتحان کن . من شروع کردم به کار . کون مامانم لزج شده بود و کیرم مدام سر میخورد . مامانم در حالیکه سرش رو بطرف من چرخونده بود گفت با دست کیرتو بگیر وبذار روی سوراخ کونم بعد با کمرت فشار بده .دوسه بار که این کارو کردم سر کیرم سر خورد و از سوراخ کون مامانم رد شد و رفت تو .به محض اینکه کیرم تو رفت مامانم جیغ کوچولویی زد حالا دستم روی کمر مامانم بود و آروم آروم براش تلمبه میزدم . احساس میکردم مامانم داره کیف میکنه چون مدام سرشو تکون میداد.حسابی از کون مامانم خوشم اومده بود دوباره کیرمو در آوردم تا دوباره فرو کنم چون اینکار خیلی حال میداد. بعدا بود که فهمیدم اینکار کمی زنها رو اذیت میکنه البته کیر من باریک و حدود 10 یا 11 سانتی میشد برای همین بقول خودش بیشتر لذت میبرد تا درد بکشه . کون کردنم زیاد طول کشید . در آخرین لحظه سرخوشی عجیبی بهم دست داد و با تمام زورم به کون مامانم چسبیدم و بعد مثل مرده ها کنارش افتادم . سکس با خواهر سلاممیخواستم داستان سکس با خواهرم الهه تعریف کنم اسم من سعید هستش ۲۸ ساله خواهرم ۱۸سالشه ماجرا از این جا شروع شد که مدت ها بود دنبال دوست دختر میگشتم و تا حالا هم دوست دختر نداشتم چون همش مشغول کار بودم و زیاد وقت نداشتم دنبال دختری بگردم چند بار به خواهرم تیکه انداختم که برام کسی پیدا کنه ولی میگفت دوستام بدرد نمیخورن خلاصه من بدبخت همش تو کف کوس بودمیه مدت بیکارم شدم و امدم داخل خونه نشستم همش توی سایت های سکسی میرفتم تا سرگرم بشم تا با سایتی سکسی خواهر با برادر اشنا شدم تا اون موقع اصلا فکر سکس با خواهرمو نداشتم دیگه رفته بودم توی کف خواهرم الهه چون بدن واقعا سکسی داره وهم چهره خوبی اله هر وقت خونه نبود میرفتم سر وقت کمدش وبا شورت کورست اش حال میکردم تا اینکه یه فکر به سرم زد اون اینکه هر وقت میره حموم ازش فیلم بگیرم چون خواهرم هر وقت میخواست بره حموم دم حموم لباشو در میاورد بع میرفت حموم یه روز دیدم داره میره حموم بهش گفتم برو مامان کارت داره بعد گوشیمو یه جا که معلوم نشه جا ساز کردم بع امدم بره حموم گفت میخوام لباسمو عوض کنم اگه میشه برو یه جا دیگه من قبول کردم رفتمبعد یک ساعت از حموم امدش بیرون و رفت که به مادر کمک کنه منم رفتم سراغ گوشیم گذاشتم داخل کامپیوتر دیدم چه صحنه های گرفته نگو خانوم از اون حشری ها هستش اول رفته بودیه خیار برداشته شده بود لخت شده بود رفته بود حموم راستش داخل حموم نفهمیده بودم داره چیکار میکنه ولی وقتی امده بود بیرون خیار هی داخل دهن اش میکرد بعد به کوساش میمالید هراز بار به خاطر این صحنه جق زده بودم واقعا بدن خوبی داشت از این صحنه بیشتر خوشم میومد که شورت وکورست شو تن میکرد گذاشت هر روز با فیلم خواهرم جق میزدم تا اینکه یه بار داشتم جق میزدم که ده دفعه بالا سرم دیدم اله وایساده خوشگم زده بود دیدم عصبانی شده زد تو سرم گفتم به بابا میگم من از ترس به پاش افتادم دیدم قبول نمیکنه مخواد بره بگه یه دفعه بغل اش کردم از پشت بهش چسبیدم دهن شو گرفتم همش داد میزد شانس اوردم کسی خونه مون نبود کیرم راست کرده بود همینطور که دهن شو گرفته بودم خوابندم اش روی زمین شلوارشو در اوردم اما به زور پدر سوخته نمگذاشت بعد خودم شلوارمو دادم پایین کیرمو لای کونش گذاشتم دیدم دیگه مقاومت نمیکنه گفتم اروم میشی گفتم باشه دیدم داره گریه میکنه دلم براش سوخت گفتم به بابا نمیگی گفت باشه من ازش مخواستم بلند بشم بزم بره که دیدم از لب گرفت گفت نرو باید منو بکنی من تعجب کردم ولی ز خدا خواسته ام بودم گفتم باشه پا شد اول به کیرم دست زد گفت چقدر بزرگه این چه جوری بره توی کونم گفتم من میکنم میبینی بعد دیگه شلوار داد پایین من کرمو اوردم مالیمبه کونش حشری شده بود گفت بزار یه کم بخورم ببینم چه مزه ای هستش دادم بهش تا ته میکرد توی دهنش بعد یه تف انداخت روی کیرم گفت حالا بکن منم اروم کردم تو سوراخش سرش رفته بود که یه کم داد زد گفت اروم تر میسوزه منم ارومتر کردم رفت تا تا ته گفت بالا پایین نکن بهش گفتم نمیشه ابم نمیاد بعد دیدم خودش بالا پایین میکنه ابم امد ریختم توی کونش بهم گفتم چقدر داغ هستش بعد بهم گفت ارضا نشده یه کار بکن رفتم سر وقته کوس اش لیسدیم نوک ممه شو میخوردم لب میگرفتم اونم دیوانه شده بود هی خودشو بالا و پایین میکرد یه دفعه یه اه بلند کشید ابش امد من لیس زدم بعد بهم گفت هر وقت حشر شدم بیام پیش ات من گفتم تو خواهرم هستی با ید خودم ارضات کنم بعد همدیگه بوس کردیم رفتیم حموم اون روز بهترین روز زندگیم بود بعد ها یه سکس دیگه با خواهرم داشتم که پرده شو زدم کون گنده خواهرم و کیر کلفتاین اولین تجربه نوشتنمه امیدوارم که خوشتون بیاد و بازم بتونم براتون اتفاقاتی رو که افتاده بنویسم. این موضوع بر میگرده به وقتی که اولین بار کون و کس دادن خواهرمو به یه مرده غریبه و کیر کلفت دیدم.. اول از خواهرم بگم که اسمش مریم 35 سالشه و یه بچه هم داره.. مریم از لحاظ اندام و بدن واقعا کم نظیره و اندامی سکسی داره که هرکسی دوست داره اونو بکنه.حتی خودم وقتی تو لباسای مختلف میبینمش هوس میکنم که بکنمش دیگه چه برسه به بقیه مردا.. سایز سینه های مریم 90 هستش که از پشت هم نگاش میکنی سینه هاش از بغل معلومه.و هر دفه به زور توی سوتین جاش میده و به خاطر بعضی وقتا سوتین هم نمیبنده..یه کوس خیلی ناز و قلمبه هم داره که به خاطر قلمبگیش همیشه از زیر شلوارش معلومه و کسش قلمبه میشه.اما اصل چیزی که داره اون کون خیلی بزرگشه که ادمو جذب خودش میکنه.و نگاه هر مردی دنبالشه.کون مریم علاوه بر بزرگیش خیلی نرم و پهنه که وقتی راه میره این کپلای کونش بدجور بهم میخوره و اون کون بزرگو پهنش بالا و پایین پرت میشه که حتی وقتی لباش گشاد هم میپوشه بازم بزرگیه کونش معلومه. من چند بار تونسته بودم لخت ببینمش وقتی که میره حموم یا داره لباس عوض میکنه..وقتی اون هیکلشو دیدم بی اختیار کیرم راست شد و میخواستم برم بکنمش ولی به زور خودمو نگه داشتم ولی وقتی داشت خودشو تو حمام میشت یه جق مشتی باهاش زدم..چند بار هم دیده بودم که بقیه مردا بدجور دنبالشن و تو کف اون هیکلشن.البته مریم هم خودش یه خورده میخاره و اکثر وقتا لباسای تنگو باز میپوشه و توی مهمونیا خیلیا بهش میمالن و بعضی وقتا دیدم که کون گندشو چه جوری قمبل میکنه که بقیه بهش بچسبن و اون کونشو بمالن براش.. چند وقتی بود که خیلی به رفتاراش شک کرده بودم که کاراش و برخورداش مشکوک شده بود و خیلی هم با تلفن یواشکی حرف میزد و لباسای تنگو سکسی میپوشید و ارایش هم میکرد و میرفت بیرون.یه شب حدود ساعت 8 بود رفتم خونشون که دیدم لباس پوشیده گفتم جایی میخوای بری گفت میخوام برم از مغازه چیزی بخرم.ولی من بهش شک کردم و میدونستم که دروغ میگه چون یه لباس تقریبا سکسی که پوشیده بود از زیر مانتوش معلوم بود و یه خورده ارایش هم کرده بود و حسابی به خودش رسیده بود.ولی بازم چیزی نگفتم و رفتم.بعد از 15 دقیقه که داشتم پیاده میرفتم تا خونه یه دفه دیدم خواهرم کنار خیابون وایستاده.گفتم من که زودتر از اون اومدم اونم که وسیله نداشت بعدشم اون که گفته بود میخوام از مغازه سر کوچه چیز بخرم پس اینجا چکار میکنه.دیگه مطمئن بودم یه خبریه.یه دفه دیدم خواهرم مریم دمه داروخونه وایستاده.گفتم امشب باید باخبر بشم چه خبره.که دیدم یه مرده چهارشونه از داروخونه اومد بیرون و دوتایی با خواهرم سوار ماشین شدن و رفتن منم سریع یه ماشین گرفتم و رفتم دنبالشون چندتا خیابون رفتن تا پیچیدن تو کوچه منم سرکوچه پیاده شدم و رفتم دنبالشون.اونا هم پیاده شدن و رفتن تو خونه منم دیگه فهمیدم اینجا همونجایی که قراره خواهرم کون و کس بده و منم برا اولین بار میتونستم ببینمش که چه طوری قراره زیره یه کیر کلفت گاییده بشه.وقتی رفتن تو منم بعداز چند دقیقه از بالای در یواشکی رفتم تو حیاط که از اونجا دیدم رفتن تو اتاق بعدش من سریع رفتم تو راه پله های بالا تا بتونم از اونجا ببینم چه خبره.بعد از دو سه دقیقه اومدن بیرون که دیدم مرده لخت شده و فقط یه شرط پاش بود ولی قشنگ گندگی و کلفتیه کیریش از زیر شرتش معلوم بود.خواهرم هم هنوز لباساش تنش بود.که مرده بهش گفت لباساتو در بیار دیگه بعدش حسابی ازش لب گرفت.بعدش دکمه های مانتوی خواهرمو باز کرد که از تنش در بیاره وقتی دکمه هاشو باز کرد باور نمیشد که چی میبینم خواهرم زیر مانتوش فقط سوتین داشت و چیزی دیگه هم نپوشیده بود و اون سینه های گندشو بزور تو سوتینش جا داده بود که وقتی سینه هاشو دید گفت جووووووووون چه سینه های گنده ای داری خواهرم هم میگفت همش برا خودته.بعدش دوباره از هم لب گرفتن.بعدش مرده پاشد یه اهنگ گذاشت و خواهرمو بلندش کرد تا براش برقصه.خواهرم هم پاشد و شروع کرد به رقصیدن.یه شلوار استرج تنگ پاش بود که قشنگ خط کسش از جلو معلوم بود و از پشت شلوارش رفته بود لای کون گندش گیر کرده بود و کونش به دو قسمت گنده تقسیم کرده بود و وقتی داشت میرقصد کونش خیلی میلرزید و همش بالا و پایین پرت میشد.بعدش مرده هم بلند شد و اومد باهاش برقصه که فقط میچسبید به خواهرم و سینه ها و کونشو میمالید.بعد از چند دقیقه خواهرم شروع کرد به دراوردن شلوارش خیلی هم با نازو ادا این کارو میکرد.من که دیگه طاقت نداشتم و میخواستم زودتر اون کونو کسش و دادنشو ببینم.شلوارشو بازکرد و شروع کرد با تکون دادن و قر دادن کونش شلوارشو در اوردن.انقد اون کون و رونش گنده بود که شلوارش میخواست پاره بشه و به زور از لای کونش در اومد.بعدش یواش یواش شلوارشو کشید پایین.من واقعا تو کارای خواهرم مونده بودم که داره کارای جنده هارو میکنه و قشنگ معلوم بود از کاراش و اینکه اومده بده خیلی راضیه.بعدش شلوارشو کشید پایین تا زیر کپلای کونش که یه دفه کون گندش پرت شد بیرون.قشنگ معلوم بود به زور جا شده بود تو شلوارش.بعد شلوارشو دوستی نگه داش زیر کونش و کپلای کونش افتاده بود روی شلوارش و کونشو تکون میداد.مرده هم کونشو میمالید و فقط میگقت جوووووووووووون.کون خواهرم مثله ژله میلرزید و بالا و پایین پرت میشد.بعدش شلوارشو کشید پایین و درش اورد.خواهرم یه شرت 3 سانتی قرمزپاش بود که اونم همش رفته بود لای کونش واز پشت که نگاهش میکردی شرتش معلوم نبود اصلا و فقط کونشو میدیدی.بعدش خواهرم گفت من خسته شدم.یه خورده نشستن و روی میز شربت و کیک بود که شروع کردن به خوردن.دو سه دقیقه که گذشت شروع کرد به لب گرفتن و خوردن هم.که مرده دیگه طاقت نیاورد و نمیدونم چی شد که یه دفه سوتین خواهرمو بجای اینکه باز کنه پارش کرد و از تنش دراورد و سینه های گنده خواهرم افتاد بیرون.خواهرم بهش گفت چته بابا همش برا خودته.و شروع کرد به خوردن سینه هاش و بعضی وقتا هم سرشو میزاشت بین سینه هاش و نفس عمیق میکشید.خواهرم هم دستش رو کیره مرده بود همش و داشت حسابی براش میمالید معلوم بود که خیلی منتظره کیره و دوست داره خیلی زود بهش برسه.هیچ عجله ای هم نداشتن و با ارامش و لذت کارشونو میکردن.بعداز چند دقیقه خواهرم شورته مردرو کشید پایین و کیره کلفته مرده که منتظره کونو کسه خواهرم بود افتاد بیرون.وقتی من کیره مردرو دیدم جا خوردم و گفتم خدا به داده خواهرم برسه که میخواد زیر این کیر بخوابه.خواهرم گفت قربون این کیر کلفتت برم همش ماله خودمه.فک کنم کیرش 25 سانتی میشد و کلفتیشم اندازه یه نوشابه خانواده کوچیک میشد.بعد کیرشو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.مرده هم با موهای خواهرم بازی میکرو و داشت حال میکرد.بعد از 5دقیقه یه چیزی از خواهرم دیدم که دیگه از جنده بودنش مطمئن شدم.خواهرم اون کیکی که رو میز بودو برداشت و با انگشتش کیکو مالید به همه جای کیره مرده.حتی به تخماش و زیر تخمای مرده هم مالید و اروم شروع کرد به لیس زدن کیکا و کیره مرده.پاهای مرده رو بلند کرده بود قشنگ از زیر تخماش تا سره کیرشو لیس میزد و میگفت چقد خوشمزست..بعدش شروع کرد به خوردن تخماش.تخمایه مرده رو گذاشته بود تو دهنش و حسابی براش میک میزد.بعداز چند دقیقه مرده بلند شد وایستاد و خواهرم جلوش زانو زد و شروع کرد تندتند تو دهنش تلمبه زدن.دهن خواهرمو به اندازه قطر کیرش باز کرده بود که وقتی تو دهنش تلمبه میزنه هم بیشتر حال کنه هم چربی کیرش توسط لبای خواهرم ازبین بره.کیرشو تا جایی که میتونست میکرد تو دهنش و نگه میداشت.بعداز چند دقیقه تلمبه زدن کیرشو دراورد و گذاشت لای سینه هاش.خواهرم سینه هاس گندشو بهم چسبونده بود و مرده هم تندتند میکرد لای سینش.یه خورده که کرد رفت پایین و شرت خواهرمو از پاش در اورد و شروع کرد به بازی کردن و خوردن کسه قلمبه خواهرم.دیگه خواهرم صداش در اومده بود و اخو اوخ میکرد و میگفت بخور بازم بخور همش ماله خودته.بعدش انگشتشو کرد تو کسش و محکم میکرد تو تا خواهرم ارضا شد و آبش اومد.بعدش که خواهرم اروم شد مرده رفت فک میکنم روغن زیتون بود اورد و خواهرمو دمر خوابوند و یه متکا هم گذشت زیرش تا کونش قشنگ قمبل بشه و بیفته بیرون.خودم تا حالا کون خواهرمو انقد گنده ندیده بودم.بعدش روغن زیتون ریخت رو کونش و شروع کرد از زیر کپلاش تا بالای کونشو مالیدن.کون سفید و گنده خواهرم حسابی براق شده بود و مرده همش کونشو میمالید و میزد روش که کون خواهرم مثل ژله میلرزید و تکون میخورد با دیدن این صحنه ها خودم آبم اومد و واقعا صحنه خیلی قشنگو حشری کننده ای شده بود.اخرش جندتا رو کونش که کونش تا چند لحظه همینجوری میلرزید و مرده هم کیف میکرد.بعدش خواهرمو بلند کرد و دوباره کیرشو کرد تو دهنش تا ساک بزنه و کیرش خیس بشه.دوباره که ساک زدنش تموم شد خواهرمو خوابوند روی مبل پاهشو باز کرد و داد بالا تا اون کسه خوشگلش قشنگ معلوم بشه و باز بشه.بعدش کیره گندشو گذاشت دم کسش و سرشو کرد تو و اروم عقب جلو میکرد و هردفه بیشتر میکرد تو.صدای لذت خواهرم هم بلند شده بود و داشت حال میکردو میگفت جوووووووون بکن محکمتر بکن کسمو بعدش مرده همه کیرشو کرد تو کسش که خواهرم جبغ بلندی کشید.مرده کیرشو در میاورد و دوباره محکم تا تخماش فرو میکرد توش.خواهرم هم دستشو انداخته دور کمرش و مرده رو محکم میکشید به طرف خودش.کسش دیگه قشنگ باز شده بود داشت فقط حال میکرد و بازم میگفت میخوام کیرتو میخوام بکن محکمتر بکنم جررررررررررم بده با کیره کلفتت.پاهای مرده با کونش که برخورد میکرد هم کونش میلرزید هم صدای شهوتناکی درست شده بود.بعداز چند دقیقه که حسابی اینجوری کردش حالتشونو عوض کردن و مرده دراز کشید و به خوهرم گفت بیا بشین رو کیرم.اونم رفت کیرشو گرفت و با کس خودش که دیگه باز شده بود و حسابی اماده شده بود تنظیم کرد بعد اروم اروم رو کیرش بالا و پایین میشد تا قشنگ جاش باز بزشه بعدش تا سره کیرش بلند میشد و تا ته کیرشو میکرد تو کسش فقط تخماش بیرون مونده بود.خواهرم وقتی رو کیرش بالاوپایین میشد سینه هاشم بالا و پایین پرت میشد و بدجوری میلرزید.بعد نگاهم افتاد به کونش که مثل ژله میلرزید.این کپلای کونشم بالاوپایین میشدن و همش بهم چسبیده بودن به طوری که وقتی از پشت میدیدمشون وقتی مینشت رو کیرش دیگه کیره مرده و تخماش با اون گندگیش دیگه معلوم نبود.مرده یه خورده سینه هاشو میمالید و بعدش خواهرم خوابوند و سینه هاشو گذاشت تو دهنش و دستشو دور کمرش حلقه کرد و شروع کرد تندتند تو کسش تلمبه زدن.وقتی حسابی که اینجوری هم کردش خواهرم بلند شو و مرده همینجوری که خوابیده بود شروع کرد براش ساک زدن و تندتند کیرشو ساک میزد.همه کیرشو میکرد تو دهنش و در میاورد و بعدش تخماشو میخورد و میک میزد. من دیگه مطمئن شده بودم که خواهرم یه جنده تمام عیار شده که کارشم حسابی خوب بلده و بدجوری عاشق کیره. ساک زدنش که تموم شد مرده بلند شد و گفت اماده شو که میخوام اون کون گندتو جر بدم.خواهرم مخالف نبود ولی معلوم بود از اون کیرش خیلی میترسه.میگفت باشه ولی اروم بکن چون کیرت خیلی کلفته جرم میده.مرده هم میگفت نترس جوری میکنمت فقط بری تعریف کنی.بعد خواهرمو چهاردستو پا کرد تا سوراخ کونش معلوم بشه.ولی بازم اون کپلای کون گندش یه خورده مزاحم میشدن.یه خورده روغن زیتون برداشت مالید به سوراخ کونش تا یه خورده باز بشه مرده وقتی انگشتای دستشو میکرد تو کونش فهمیدن که خواهرم قبلا هم خیلی از کون داده چون سوراخش راحت باز شد.هرچند که قبلا هم شک کرده بودم چون هم کونش خیلی داشت بزرگ میشد هم چند بار دیدمش که گشادگشاد و بد راه میرفت.خودش میگفت خوردم زمین ولی بعدش که یواشکی میدیدمش دستشو میزاش رو کون و سوراخ کونش و صاف نمیتونست بشینه.دیگه همه شکام راجبش تبدیل به یقین شده بود و مطمئن شده بودم که قبلا هم خواهرم حسابی از کسو کون میداده..جالب اینه که مرده هم میگفت جنده خانوم این کونت که حسابی آب بندی شده و سوراخت خیلی هم تنگ نیست.قبلا هم به کسی کون دادی.خواهرم هم میگفت چندباری به پسرای همسایمون کون دادم.حالا قشنگ داشتم همه چیزو میفهمیدم.اون کون گنده و گشادگشاد راه رفتنا به خاطر چیه پس. خلاصه مرده سره کیرشو گذاشت دم سوراخش و راحت کرد تو.بعد اروم اروم شروع کرد به تلمبه زدن.که خواهرم صداش در اومد.بعد مرده یه دفه همه کیرو محکم کرد تو کونش.خواهرم یه جیغی کشید که گفتم الان همه میریزن اینجا ولی سریع جلوی دهنشو گرفت.خواهرم سرخ شده بود و اشک تو چشاش جمع شده بود.دوباره اروم اروم شروع کرد به کردن همه کیرشو تا ته میکرد تو کونش دیگه خواهرم براش عادی شد و داشت حال میکرد.و دوباره میگفت جوووووون محکمتر بکن.کونمو جرررررررررر بده دوست دارم هرشب زیر کیره کلفتت بخوابم.مرده هم موهای خواهرمو گرفته بود و تندتند توی اون کون گندش تلمبه میزد.سینه های خواهرم هم به عقبو جلو پرت میشدن که داشت دیونم میکرد.مرده همونجوری که کیرش تو کون خواهرم بود اونو خوابوند تا دوباره بکنه تو کونش.خواهرم چون میدونست اینجوری کردن چقد درد داره میگفت تورو خدا اینجوری نکن و هرکاری هم که میکرد نمیتونست بلند بشه.بعدش مرده قشنگ خوابید رو خواهرم و پاهاشو جمع کرد تا جایی که میتونه سوراخش تنگ تر بشه.بعدش یه متکا گذاشت جلوی دهن خواهرم و گفت حیف این کون به این گندگی رو بقیه بکنن ولی من جرش ندم.بعد کیرش که حسابی کلفتر شده بودو بافشار کرد تو کونش و شروع کرد به تلمبه زدن.خواهرم هم فقط زیر کیره گندش داشت دستو پا میزد ولی فاییده ای نداشت و مرده همه اون کیره کلفتشو تو کونه گنده خواهرم جا داده بود.خواهرم فقط التماس میکرد که اروتر بکن دارم جر میخورم.کیرت خیلی کلفته داره کونمو پاره میکنه ولی بازم محکمتر میکردش.بعداز چند قیقه کردن و حسابی گاییدن کون خواهرم گفت آبم داره میاد.خواهرم هم گفت همشو بریز تو کونم و پرم کن.مرده بعداز چندتا تلمبه شدید کیرشو تا ته کرد تو کون خوهرم و همه آبشو ریخت تو کونش خواهرم هم گفت چقد زیاد و داغه سوختم.بعد از دو سه دقیه که مرد خوابیده بو رو خواهرم بلند شد و اومد کیرشو گرفت جلوی صورتش و گفت برام بخور.خواهرم بزور خودشو بلند کرد چیزی دیدم که شاخ دراوردم.سوراخ کون خواهرم به اندازه قطر کیره مرده باز بود و داشت ازش منی مرده میریخت بیرون.معلوم بود که حسابی کونشو جر داده.خواهرم دوباره شروع کرد براش ساک زدن و هرچی آب منی دور کیر مرده بودو خورد و سرکیرشو کرد تو دهنش و شروع کرد به میک زدن تا هرچی آب مونده بود تو کیرش بیاد بیرون و بخوره که چند قطره هم خورد.مرده هم میگفت دفه بعد همه آبمو میدم بخوری جنده خانوم.خواهرم بهش گفت خیلی حال داد یکی از بهترین سکسام بود که انجام دادم.من عاشق کیرم مخصوصا کیرای کلفت مثله خودت.دوست دارم یه بار چدنتا کیر کلفت باهم منو بکنن و آبشونو تو بدنم خلی کنن و بخورم. هر روز یه کیر کلفت منو حسابی بکنه.مرده همخ میگفت دفه بعد یه کیره کلفت دیگه برات میارم تا بیشتر حال کنی.منم تازه فهمیده بودم خواهرم چه سابقه ای داره تو کونو کس دادن به اینو اون و یه جنده حرفه ای دیگه برا خودش.بعدش پاشدن لباس بپوشن که برن خواهرم وقتی لخت بود و راه میرفت هیکلش و اون اندامش دیونه کننده بود.وقتی راه میرفت کونش مثله ژله میلرزید و کپلای کونش بالا و پایین پرت میشدن.البته بماند که دوباره گشادگشاد راه میرفت و کون گندش دوباره حسابی پاره شده بود. جالب این بود که سوتین خواهرم پاره شده بود و مرده گفت نگه میدارم یادگاری.خواهرم هم زیر مانتوش هیچی نداشت سوتین هم نبسته بود و سینه های گندش آویزون بودن. اگه بتونم عکساشم میزارم.البته یه فیلم ازش گیر اوردم که داره با لباس سکسی قبل از کسو کون دادنش میرقصه خیلی قشنگه اگه بتونم حتما براتون میزارم.نظر یادتون نره. ببخشید اگه یه خورده زیاد بود.مجبور بودم با جزییاتش براتون بگم که هم بیشتر لذت ببرید هم بهتر بتونید موضوع رو بفهمید و درک کنید امیدوارم خوشت اومده باشه.اگه خوب بود بگین تا بقیه سکسای خواهرم هم براتون بنویسم. ادامه دارد...نوشته: رضا من و پارمیدا خواهر ناتنی امسلام به همه کاربران شهوانی من یاشار هستم 20 ساله کیرم 20 سانته قد 180 داستانی که می خوام برات تعریف کنم واسه فروردین ماه سال 1393 هست من یه خواهر دارم 19 ساله به اسم پارمیدا و به برادر دارم که 3 سال از خودم کوچیک تره یعنی 17 ساله به اسم پیام. خواهر برادر من ناتنی هستنداستان من از اون جایی شروع شد که من با خواهر برادرم تنها بودم داشتم تلوزیون نگاه می کردم که دیدم پارمیدا پیام صداشون در نمیاد چون پارمیدا تو درس های پیام کمکش می کنه بلند شدم رفتم سر بهشون بزنم ببینم چه خبره چیزی لازم ندارن تا نزدیک در شدم دیدم صدای نفس نفس می اد منم یه دفعه در باز پیام در حال خوردن کس پارمیداست بعد من سریع رفتم بیرون پارمیدا بدو بدو اومد گفت به مامان نگو به تو هم می دم بلند شدم پارمیدا هل دادم گفتم برو به کارت برس چون دیگه زنده نمی مونید که بخواین یه بار دیگه این کار رو بکنید شب شد مامانم با مامان بزرگم اومدن خونه من رفتم بگم که یه دفعه مامانم به مادر بزرگم گفت یه کم به من شک کرده من با خودم گفتم با این حرفی که زد اگه برم بگم واسه خودم شر می شه رفتم گفتم دستت درد نکه مامان که این همه لطف داری به من یه دعوای اساسی راه انداختم با ماشین رفتم بیرون به 20 دقیقه نشد مادر بزرگم به موبایلم زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم من رفتم دیدم مامانم تا از در اومدم سرم بوسید گفت به خاطر شرایط سنیت گفتم ناراحت نشو من فهمیدم که شر بزرگی می شه اگه بگم پس بی خیال شدم فردا صبح برای مهمونی همه دعوت شدیم پارمیدا پاش پیچ خورد نیومد منم باید بانک می رفتم صبح بیدار شدم بانک رفتم اس ام اس اومد که پارمیدا پاش پیچ خوده برو وقتی خوب شد باهم بیاین منم کارم تموم شد رفتم خونه یه استراحتی کنم رسیدم خونه نشستم رو مبل چشام رو بستم هنوز گرم نشده بود که احساس کردم که یکی داره نگاهم می کنه چشام رو باز کردم دیدم پارمیداست با یه لباس خواب مشکی کفش پاشنه بلند و یه جوراب توری با موهای بلوند چشمای قهوه ای روشن داره نگاهم می کنه گفت سلام منم جواب سلامشو ندادم گفت می خوام باهات حرف بزنم گفتم زود کوتاه بگو برو گفت من خواب بودم دیدم اومدی اومدم باهات حرف بزنم من گفتم با این کفش ها می خوابی هیچی نگفت من گفتم بگو برو گفت دستت درد نکنه که نگفتی به مامان گفتم من به خاطر خودم نگفتم چون برا خودم شر می شد و گرنه می گفتم گفت راستش من دیگه با پیام ارضا نمی شم نمی دونم چرا این طوری شدم من به تو قول دادم که به تو هم بدم سر قولم هستم این لباس ها هم واسه تو پوشیدم می خوام جبران کنم منم مثل جنازه بودم تا اومدم فرار کنم پاشنه پاش رو گذاشت رو گردنم منو چسپیدم به مبل از زور درد وقتی پاش رو اور بالا کسش معلوم بود یه پای صـــــــــــــاف بدونه مو داشت کسش حتی یه مو هم نداشت بعد سفید با خودم گفتم پیام عجب چیزی می خورده سریع نشست رو پام دستام رو گرفت لبشو گذاشت رو لبم داشت لب می داد من دستم رو ازاد کردم صورتشو انداختم اون ور گفتم چی کار می کنی گفت من کیر می خوام بلندش کردم تلفنم رو برداشتم زنگ بزم مامانم اینا دیدم یه چاقو برداشته می خواد رگشو بزنه چون اصلا نمی ترسید من گفتم باشه گوشی رو گذاشتم زمین رفتم چاقو از دستش گرفتم انداختم اون ور دیدم داره گریه می کنه گفتم چرا اخه این کار رو می کنی گفت نمی تونم خودم رو کنترل کنم رفتم دکتر مگه تنها راهش سیر کردن الت جنسیته با یه پسر من گفتم داره دروغ می گه گفتم برو برگه شو بیار دیدم راست می گه تو برگش نوشته بود منم از روی ناچاری از این که خواهرم داره اشک می ریزه و دکتر بهش گفته منم طاقت گریه کسی رو ندارم قبول کردم بغلش کردم بردمش رو تختم خوابوندمش گفتم این من این تو هر کاری می خوای بکن اما من راضی نیستم گفت همین یه بار گفتم باشه شروع کرد به ساک زدن منم از همون اولی که با او لباس های سکسی دیدمش سیخ کرده بودم کلی ساک زد فکر کنم یا یه ساعتی ساک زد بعد بلند شد یه اسپری تاخیری اورد گفت اینو واسه پیام گرفتم می خواستم اون منو بکنه اما من مال تو شدم اسپری کرد یه دره مالوند تا جذب بشه کیرم داشت می ترکید دوباره ساک زد من من تو عمرم با 6 تا دوست دختری که داشتم این قدر به اوج نرسیده بودم حشری شده بودم پارمیدا هم یه گالن رو کیرم اسپری خالی کرده بود دیگه نمی تونستم نگه دارم خودم رو خوابوندمش رو تخت حسابی کسش رو خوردم با حد مرگ دیگه وحشی شده بودم بلند شدم کیرم رو کردم تو کونش سریع گفت حلقویه کسم پردم حلقویه منم از خدا خواسته در اوردم کردم تو کسش اهی کشید انگار به موبایل شارژ وصل کرده باشی خیلی سریع تلنبه می زدم اونم هی می گفت تند تر خیلی یواشه من همین طور سرعتم رو بالا بردم به حدی که احساس گرما می کردم سر گیرم پارمیدا هم کسش تنگ بود بعد از یه ساعت تلنبه زدم دیگه حس کردم داره ابم می اد سریع در اوردم کردم تو کونش کونش خیلی گرد سفید ژله ای بود کردم اون تو دوباره با سرعت بالا تلنبه زدم دیدم که داره حال می کنه منم ادامه دادم یه دفعه ابم اومد ریختم تو کونش بعد در اوردم شروع کرد به ساک زدن یه بار دیگه ابم اومد همه ابم رو قورت داد یه قطرش هم نریخت زمین سریع بلند شد رفت یه دوش گرفت لباس پوشید رفتیم مهمونی مرسی که داستانم رو خوندین اگه اشتباه قلط توش داشت یا زیاد طولانی شد ببخشیدیاشار برده خواهرم شدم اسم من بهنامه...21 سال دارم و یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که اسمش سمیراست و 5 سال از من بزرگتره... داستان از جایی شروع نشده و من تا اونجایی که یادمه و مغزم کار میکنه عاشق پا با جوراب بودم در اصل چطور بهتون بگم مزه اصلی پا تو جوراب جم میشه و اونایی که خودشون تا به حال امتحان کردن مطمآنم که میدونن...من خوب یادمه که 5 یا 6 سال داشتم که عاشق پا بودم ولی نه پاهای خواهر خودم....من همیشه وقتی که خودمو ارضا میکردم مینشستمو به پاهای دختر فامیل فکر میکردم و بعد خودمو ارضا میکردم...تا بلاخره کار به جایی کشیده شد که من از این کار خسته شدمو میخواستم که واقآ پای یه دخترو بلیسم و این واقآ ارزوی من بود...داستان از اینجا شرو میشه که... من یه خواهر دارم که الان 26 سال داره و وقتی که این اتفاقات شرو شد من فقط 14 سال داشتم یعنی دقیقآ خواهرم 19 سال داشت و خیلی دختر مغرورو خود بینی بود حتی تا اون حد که از خداش بود که من به پاهاش بیفتمو پاهاشو بلیسم یا براش ماساژ پا انجام بدم... بلاخره یه روز که دختر خالم اینا اومده بودن خونه ما و تابستون بودو هوا هم گرم بود دختر خالم جوراب سفید کف دار پوشیده بود که منم عاشق جوراب سفید کف دار بودم اون موقها....(الانم که یادم افتاد دهنم اب افتاد....اوفففف که چه طعمی داره)...خلاصه اینا اومدن خونه ما و با خواهرم اینا حرف زدنو اینا و بلاخره لحظه موعود فرا رسیید....دختر خالم جوراباشو در اوردو انداخت به یه گوشه ولی من نمیدونستم که اون جوراباشو در اورده و کجا انداخته واسه همین با کلی استرابو استرس دنبال جورابای یه دختر 17 ساله گشتم ولی نبود که نبود لا مصب....خلاصه بعد از کلی گشتن دیدم که کنار در اتاق خواهرم یه جفت جوراب سفید افتاده یعنی انقدر خوشحال شدم که انگار دنیا رو بهم دادن....بعدش دوییدمو سریع رفتمو ورداشتمشو سریع رفتم طبقه بالا که هیشکی اونجا نبود.... شرو کردم به بو کشیدنو بو کشیدن انقدر بو کشیدم که دیگه داشتم دییونه میشدم وای که چه بویی داشت...وای خدای من بعد این که دیگه واقآ حشری شده بودم شرو کردم به لیس زدن جوراب و جورابو رسمآ انداختم داخل دهنمو با کلی شوقو اشتیاق داشتم توی دهنم میجوییدمش وای چه طعمی داشت....جورابایی که کفش لکه برداشته بود و زیباییه خاصی به جوراب میداد به قدری که ادمو دییونه میکرد....خلاصه من در حالی که یکی از جورابارو روی بینیم گذاشته بودمو اون یکی رو داشتم توی دهنم میجوییدم انقدر حشری شده بودم که دو بار جق زدم که بعدش دیگه خواست حالم به هم بخوره که جورابارو بردم گذاشتم سر جاش...بعد نزدیک به 10 دقیقه بعد بازم حس حشرییتم گرفت و میخواستم برم و بازم جورابارو بردارمو بخورم که دختر خالم با خواهرم از اتاق زدن بیرون...(دختر خالم یه دختر خیلی خیلی خوشگلو نازه که واقآ از اون دخترا که مثال خیلی کمی براش هست...)(خواهرم یه دختر با قیافه معمولی ولی اندامش فوقولادست و پاهاش واقآ فوقولاده تر هستن...) اینا اومدن روی مبل نشستنو به جمع خاله و مادرم ملحق شدن....که باعث شدن که من دیگه نتونم اون جورابارو کش برم که بعدآ گفتم عیب نداره بهتر که دوباره کش نرفتم چون هنوز خیسیه جورابا رو جوراب مونده بود و منو به فکر میبرد که نکنه یه موقع چیزی بفهمن....بلاخره بعد از حدود تغریبآ یه ساعت و نیم خالم اینا حدود ساعت 5 بعد از ظهر پاشدنو رفتن و منم ازشون خدافظی کردم....وقتی برگشتم خونه دیدم همون جورابای سفید کف دار کنار در اتاق خواهرم همون طوری که ول کرده بودم همونجا مونده...بعدش با خوشحالی تمام رفتم به خواهرم گفتم که ابجی اینا جورابای دختر خاله مهسا نیست مونده جلو در اتاقت....ابجیم با تعجب پاشد اومد جلو در اتاقو گفت نه اینا جورابای منن...چطور مگه؟! منم که دیگه از شدت حشرییت دستو پامو گم کرده بودمو نمیدونستم چی دارم میگم یهو شوکه شدمو فهمیدم که اون جورابایی که من بردم کلی بوش کردمو کلی لیسشون زدم جورابای خواهرم بوده....بعدش من دییونه شدمو گفتم اخه عوضیه الاغ نفهم ادم جوراباشو در میاره اینجا میزاره مگه تو اتاق خودت جا نیست اخه چرا اینجا گذاشتی جوراباتو اشغال....خواهرم که عصبانی شد...(خداییش وقتی عصبانی میشد اصلآ عصاب مصاب نداشت میزد لحو لوردم میکرد با این که من ازش فقط 4 سال کوچیکتر بودم)یه سیلی محکم چسبوند در گوشم گفت به تو گوه خوردنش نیومده مگه تویه اشغال کی هستی که به من بگی جورابامو کجا بندازم یا کجا نندازم....از اون طرف مادرم اومد گفت اینجا چه خبره خواهرمم شرو کرد گفت که فلان شده و بهمان شده و ده تا اتفاق دیگه هم گذاشت روشو گفت به مادرم....مادرمم که طبق معمول حرف خواهرمو باور کرد که البطه خداییش حق با اون بود... مادرم برگشت به من گفت که از خواهر بزرگترت معذرت بخواه من که در اون لحظه واقآ شکه بودمو اعصابم خورد شده بود نمیدونستم چی کار دارم میکنم بلاخره بعد از چند بار تکرار مادرم از خواهرم معذرت خواستم بعدش خواهرم برگشت بهم گفت حالا برو گم شو تو اتاقت تا نزدم لحت نکردم....منم بی اختیار گفتم چشم که باعث شد خواهرم از این که حرفشو گوش کردم احساس غرور بکنه....خلاصه من رفتم توی اتاقمو دراز کشیدم روی تختمو هر چقدر سعی کردم لیس زدن جورابای خواهرمو از مغزم بیرون بیارم نشد که نشد هیچ بدتر حشری تر هم میشدمو فقط فکرم مونده بود رو پاهاش و این که یعنی واقآ پاهای خواهرم انقدر خوشمزه و خوشبو هست چطور ممکنه اخه چرا این اتفاق افتاد و چرا باید میفتاد...بعدش انقدر حشری شدم که چندینو چند بار فقط برای پاهاش جق زدمو جق زدم....خلاصه....روزا گذشت یه روز مادرم رفته بود خونه همسایه و من تو خونه تنها بودم که یهو دیدم خواهرم اومدو درخونهرو باز کرد و منم که بعد اون قضیه کلی با خواهرم مهربونتر شده بودم ولی انگار نه انگار اصلآ واسه خواهرم مهم نبود...بعد این که خواهرم از حیاط خونه رسید به در خونه و درو باز کرد من دیگه تو اوج حشرییت بودم یعنی چطور بگم داشتم نابود میشدم...وقتی که خواهرم داشت کفشای اسپرتشو از پاش در میاورد با چنان دقت و لذتی داشتم نگاه میکردم که هیچی تو اون لحظه جز بو کردن جورابای اسپرت سفید خواهرم برام مهم نبود خلاصه خواهرم اومد داخلو من بهش سلام کردمو بهش گفتم خسته نباشید اونم که اومد طرف اشپزخونه تا اب برداره و بخوره خیلی ارومو سرد جواب منو داد و گفت سلام ممنون...بعدش که داشت درست از کنار من رد میشد همون لحظه بود که بوی پاهای عرق کردشو حس کردم....وای که چقدر فوقولاده و زیبا بود درست مثل همون روز که داشتم جورابشاو میخوردم...چقدر بوی خوبی داشت پاهاش... بعد من که یواشکی داشتم به جوراباش نگاه میکردم برگشت در حالی که اب میخورد ازم پرسید که مامان کجاست؟منم گفتم رفته خونه همسایه الانا میاد....خلاصه ابو خوردو رفت توی اتاقش و منم که چشم مونده بود رو لکه های جوراب خواهرمو از شدت حشرییت داشتم دییونه میشدم....بعد این که رفت توی اتاقشو درو بست من سریع دوییدم به طرف کفشاش تا مبادا اون بوی مقدس پاهاشو از دست بدم همین که رسیدم به کفشاش سریع جلو کفشاش خم شدمو سریع کفشاشو بوسیدم بعد این که کفشاشو بوسیدم داشتم توی ذهن خودم فقط اینو تجسم میکردم که چطور اون کفشا رو در اورد اونم با جوراب سفید اسپرتش که عرق کرده بود...سریع کفشاشو برداشتمو بردم توی اتاقم در حالی که هنوز داشتم بوی عرق پاشو بو میکشیدمو از شدت لذت داشتم دییونه میشدم...تا این که خواهرم از تو اتاقش اومد بیرون و منو صدا کرد گفت که بهنام کنترلای تلوزیونو کجا گذاشتی...؟ منم یهو دسپاچه شدم چون جا کفشیمون از تو اتاق کاملآ مشخص بودو دیده میشد...بعدش من سریع خودمو جمو جور کردمو گفتم ابجی کنترلا رو مییز اشپزخونست...اونم گفت که پیداش کردم خلاصه من که واقآ خشک شده بودمو نمیدونستم الان چطوری کفشارو برگردونم جلو جا کفشی یهو بعد از حدود 15 دقیقه صداش در اومد میخواست بره خونه همسایه.... پس کفشای من کوو؟؟؟!!!!!! من شرو کردم به خودم بدو بیراه گفتن....وای احمق چرا کفشاشو اوردی توی اتاقت اخه بیشور ابلح....من که داشتم اینا رو میگفتم یهو خواهرم وارد اتاق شدو کفشاشو تو دست من دید...من که دیگه رسمآ شکه شده بودم.....خواهرم از من پرسید با کفشای من چی کار داری میکنی....؟؟؟؟!!!!!!!نکنه باز دنبال انتقامی اشغال؟؟؟؟؟!!!!!!! منم که تو حالت شک بودمو نمیدونستم چی باید بهش بگم برگشتم بهش گفتم نه بخدا ابجیی بخدا داشتم کفشاتو تمییز میکردم تا از دلت در بیارم ابجی جونم.... سمیرا:اره جون خودت تو گفتیو منم باور کردم...یه لگد خیلی محکم زد تو شکمم طوری که کفشاش از دستم افتاد... بعدش من شرو کردم به التماسو خواهش که بخدا داشتم کفشاتو تمییز میکردم چون انقده اذییتت کردم میخواستم از دلت در بیارم منو ببخش تو رو خدا بخدا میدونم خیلی اذییتت کردم خیلی خیلی منو ببخش ابجی کفشاتو اورده بودم توی اتاقم تا تمیزشون بکنم تا کفشات خوشگلتر دیده بشن...اونم که خیلی از دستم عصبانی بودو دلخور با اخم بهم داشت نگاه میکرد....بعدش یهو اخمش فرو نشستو برگشت بهم گفت اخه داداشم ابجی فدات شه این دیگه چه مدل از دل دراوردنه....بعدش من با گریه برگشتم بهش گفتم که ابجی جونم من خواستم بهت بگم که من چقدر خودمو جلو تو بی ارزشو بی لیاقت میدونم که میخواستم با تمییز کردن کفشات اینو بهت ثابت کنم...بعدش اون دلش واسه من سوختو منو بغل کردو برگشت بهم گفت که داداش این چه کاری بود کردی اخه...؟؟؟!!! اه تو که با این کارت منو بیشتر هم ناراحت کردی که....بعدش من شرو کردم به التماسو تمنا و خواهش و گفتم که تو رو خدا منو ببخش من بهت قول میدم از این به بعد هر کاری که بهم میگی رو بکنم...اصلآ از این به بعد تو به من هر چی بگی دستوره خوبه ابجی جونم....؟؟؟؟اونم که خوشش اومده بود خندیدو گفت باشه خوبه.... بعدش بهم گفت که حالا کفشامو با چی داشتی تمییز میکردی؟؟؟؟!!!!! منم که دیگه واقآ دستو پامو گم کرده بودمو دیگه احساس میکردم کار از کار گذشته و یجوری ته دلم انگار دلم میخواست بهش بگم که من واقآ چرا داشتم این کارو میکردمو احساس میکردم که اگه همه چی رو بهش بگم بهتره....بعدش برگشتم گفتم بهش ابجی من کفشای مقدس تو رو داشتم با زبونم لیس میزدم.... بعدش اون شرو کرد به خندیدنو برگشت بهم گفت پسر این چه کاریه داشتی میکردی و حالا چرا مقدس اینا چه حرفاییه که تو میزنی.... بعدش من برگشتم بهش گفتم که ابجی من ارزوم اینه که نوکر تو باشمو پاهاتو ببوسمو همین جورابایی رو که همین الان تو پاته رو بو بکشمو ببوسمو لیس بزنم..... بعدش ابجیم باز زد زییر خنده و مسخره کردن منو گفت که پسر اینا چه حرفاییه میزنی اخه....داری حالمو بهم میزنیا اه.... بعدش من گفتم که حتی اگه باورت نمیشه بزار پاهاتو ببوسم تا باور کنی.... سمیرا یهو خندیدنش قطع شدو با تعجب برگشت بهم گفت تو واقآ الان میخوای همین جورابارو که تو پای منه اونم در حالی که جورابام عرق کرده ببوسیو لیس بزنی؟؟؟؟!!!!! گفتم اره بخدا این ارزوی منه که فقط واسه یه روز نوکر تو باشم فقط واست خدمت کنمو هر کاری رو که میگی رو برات انجام بدم.... بعدش اون با کمال تعجب گفت اخه این کارا یعنی چی بهنام از تو بعیده این حرفا .... یعنی چی اخه واسه چی میخوای این کارارو بکنی حتمآ باید براش یه دلیل داشته باشی دیگه یا نه....؟؟؟ بعدش من برگشتم بهش گفتم بخدا خودمم نمیدونم فقط تو رو خدا بزار حداقل یه بار کف پاهاتو ببوسم...تور رو قران فقط یه بار بزار ببوسم فقط یه بار.... بعدش اون برگشت بهم گفت خوب من که از خدامه تو همچین کاری بکنیو کف پاهای منو ببوسی ولی تا برای این کارت یه علط درستو حسابی نیاری نمیتونم همچین اجازه ای رو بهت بدم.... من بازم شرو کردم با گریه و زاری به التماسو داشتم قسمش میدادم که تو رو خدا بزار فقط پاهاتو ببوسمو بوی پاتو از نزدیک تنفس بکنم.... اونم که رسمآ شوکه شده بودو دیگه داشت از دست من دییونه میشد برگشت بهم گفت :باشه اما یه شرط داره... عوضش من هر کار بگم باید برام بکنی....اگه قبول داری میزارم پاهامو ببوسی... منم که دیگه واقآ از شدت شوقو هیجان داشتم دییونه میشدم و از شدت حشرییت دستو پام داشت میلرزید با کمال مییل گفتم قبوله هر چی تو بگی قبولمه.... بعدش در حالی که روی تختم نشسته بود برگشت بهم گفت باشه خوبه...حالا بهت اجازه میدم هر چقدر که دوس داری پاهامو ببوسیو بو بکشی اما فقط بو میکشیو میبوسی و هر وقت که بهت گفتم کافیه وایمیستی از لیس زدن هم خبری نیست دلتو خوش نکن اینو هم چون دلم برات سوخت گفتم بهت تا پاهامو ببوسی... منم که در همون حالت شوک و انتظار مونده بودم با دستو پای لرزون گفتم چشم ابجی تو هر چی بگی من همون کارو میکنم.... بعدش اون در حالتی که داشت خندش میگرفت گفت خوب حالا شرو کن ببینم میخوای چی کار بکنی... همین که ابجیم این حرفو گفت من همون لحظه سرمو خم کردمو یه نفس خیلی همیق از جورابش گرفتم به طوری که احساس کردم که روحم ازاد شدو پرواز کرد....وای شگفت انگییز بود....چه عطری داشت اون پاهای عرق کرده...وای خدای من انگار به بهشت رسیده بودم....انگار تویه یه دنیای دیگه بودم....بعد این که کلی پاهاشو بو کردمو ابجیم داشت مستقیم از بالا منو نگاه میکرد من شرو کردم به بوسیدن پاهاش.....اولش ابجیم خجالت کشیدو پاهاشو جم کرد اما بعدش انقدر خوشش اومد که برگشت بهم گفت حالا این ورشو ببوس یا اون طرفشو ببوس انگشتمو ببوس...ابجیم انقدر تعجب کرده بود از کار منو با این همه احساس بوسیدن پاهاش که داشت شاخ در میاورد..... که یهو برگشت بهم گفت دیگه کافیه.... بعدش بهم گفت که حالا که من تو رو به ارزوی بوسیدن پاهام رسوندم حالا فقط ازت یه چییز میخوام فقط باید بهم بگی که چرا این کارارو میکنی و واسه چی... من که ترسیده بودم چاره ای جز گفتن حقیقت نمیدیدم.... برای همین برگشتمو شرو کردم به گفتن.... ولی نه حقیقتی رو که اون میخواست حقیقتی رو که من براش ساختم.... من بهش گفتم که من از بچگی اینطوری بودم که واقآ هم اینطوری بودم از بچگی...بهش گفتم که ابجی من عاشق این که پاهای یه دخترو لیس بزنم بو بکشم ببوسم بپرستمش و هر کاری رو که میگه براش انجام بدم... بعدش اون گفت خوب وقتی این کارو میکنی چی میشه مگه؟؟؟ من برگشتم بهش گفتم هیچی نمیشه خوب ....خودومم نمیدونم چرا اینطوری هستم ولی واقآ عاشق این این کارم....واقآ نمیدونم چرا ولی واقآ عاشق این که پاهای دخترا رو بلیسمو بو بکشمو بپرسمشون و هر کاری رو که میگنو براشون انجام بدم....این ارزوی منه که فقط یه بار جورابتو در بیاریو بزاری توی دهن منو بهم بگی که جورابتو بجووم و همه چرکای جورابتو بخورم.... بعدش اون برگشت گفت....اوعه...حالمو بهم زدی بهنام با این حرفات واقآ که.... بعدش من گفتم خوب ابجی تو فقط یه بار این کارو بکن خوب با کردن این کار که قرار نیست که اتفاقی برات بیفته خوب....به خاطر من ابجی تو رو خدا تو رو قران.....فقط یه بار بهت قول میدم که دیگه ترکرار نشه ازت خواهش میکنم بخدا بعدش هر کار بگی میکنم.... بعدش اون انقدر تعجب کرده بود که گفت ببین بهنام این کارایی که تو میگی خیلی زشته واسه یه پسر من خواهر تو هستم واقآ نمیتونم همچین کاری باهات بکنم خواهش میکنم قسمم نده.... بعدش باز من شرو کردم به قسم دادنو التماس کردن.... تو رو خدا ابجی فقط همین یه بار بخدا دیگه تکرار نمیشه فقط یه بار بزار پاهاتو با همین جورابا لیس بزنم خواهش میکنم..... بیچاره سمیرا که دیگه واقآ از تعجب شاخ در اورده بودو از دست منم دیگه خسته شده بودو کلافش کرده بودم....برگشت گفت باشه قبوله ولی بعد این من هر کاری بگم باید بکنیا گفته باشم بهت.... یعنی اون لحظه من داشتم میرفتم تو کما.... یعنی باورم نمیشد که سمیرا بهم اجازه داد که پاهای مقدس و زیباش رو بلیسم....یعنی این واقعیت بود....یعنی همچین چیزی ممکنه....وای خدا داشتم دیونه میشدم از شدت حشرییت... بعدش اون در حالی که داشت حرف میزد من رفته بودم تو توهمو هیچی نمیشنیدم....بعدش یهوو جلو چشم دست تکون دادو گفت...الو کسی اونجا هست....ده یالا دیگه اگه میخوای پاهمو لیس بزنی زود باش الان مامان میرسه خونه.....زود باش یکم... یعنی همین که این حرفو شنیدم ....وای خدا ... شرو کردم به لیس زدن اولین لیسمو درست از پاشنه پاش که هنوز جوراب تو پاش بود زبونمو چسبوندمو همینطور تا نوک پنجه انگشت شست پاش محکم زبونمو چسبوندمو خیلی ارومو با ملایمت لیس زدم.....وای داشتم دییونه میشدم باورم نمیشد که یه همچین اتفاقی افتاده....یعنی طعم پاشو که داشتم میچشیدم واقآ خارقولاده بود.....بهترین طعمی که تا به حال توی تمام عمرم چشیده بودم....هنوز کمی از عرق پاش زییر انگشتاش و پایین جوراب مونده بود ....وای صورتمو میچسبوندمو بوش میکردم بعدش لیسش میزدم همینطور که داشتم پاهای سمیرا رو لیس میزدم دیدم که سمیرا واقآ از این کارم خوشش اومده و واقآ داره از این کارم لذت میبره که یهو رفتم سراغ انگشتاشو همه انگشتای خوشگلشو کردم تو دهنم داشتم خفه میشدم ولی واقآ ارزششو داشت من همینطور که داشتم انگشتای پای سمیرا خواهرمو لیس میزدم سمیرا ناخوداگاه اون یکی پاشو درست اورد گذاشت جلوی بینیه من تا پاهاشو بو بکشم ....واقآ سمیرا داشت لذت میبرد از این کار من.... همینطور انقدر لیس زدمو لیس زدم تا این که جوراباش کاملآ خیس خیس شده بود...همینطور که سرم گرم لیس زدن بود سمیرا برگشت بهم گفت بهنام جوربابامو در بیار بدون جوراب لیس بزن...یالا...همین که این حرفو زدم من اون جورابای سفیدشو در اوردم .....وای پاهاش چقدر نازو زیبا بود....انگار پاهای یه فرشته بود....وای من واقآ به ارزوم رسیده بودم....واقآ داشتم پاهای کسی رو لیس میزدم که ارزوم بود.....بعد این که جورابشو در اوردم سریع رفتم سراغ انگشتاشو سریع لای انگشتاشو مک زدمو خوب با زبونم لای انگشتاشو لیس میزدم ....ما که همینطور تو حالو حول بودیم یهو مادرم در حیاطو وا کردو گفت که بچه ها من اومدم....منو سمیرا که دستو پامونو گم کرده بودیم سریع خودمونو جمو جور کردیم.... سمیرا سریع دویید توی اتاقو جوراباش موند تو اتاق من.... منم سریع در اتاقو قفل کردمو جورابای سمیرا رو همونطور انداختم دهنمو قشنگ جوییدمو هر جاییش چرک داشتو خوردم...با نهایت لذت و عشق....و همینطور که داشتم یکی یکی جورباشو میجوییدمو لیس میزدمو میمکیدم اون یکی جورابشو که هنوز خیس بود گذاشتم روی بینیمو قشنگ ازش نفس گرفتم.....بعدش شرو کردم به جق زدن.......انقدر جق زدن تا این که حالم داشت به هم میخورد.... بلاخره بعد این که رفتم دستو صورتمو شستم برگشتم وقتی به جورابا نگاه کردم دیدم که خداییش سفید سفید شدنو رو جوراب دیگه اصلآ چرک نمونده....بعدش خودم رفتم قشنگ جورابای خواهرمو تمییز با ریکا شستم....تمییز تمیزشون کردم بعدش بردم انداختم رو رخت خشک کن تا خشک بشه.... بعد همه این قضایا که سمیرا خواهرم هم ای این کار خوشش اومده بود بارهاو بارها این کارو تکرار کردیم به روشهای مخطلف و با انواع جورابای شیشه ای و اسپورت تا جایی که با هر کدوم از جوراباش یه خاطره دارم.....ولی هیچ کدومشون به خاطره جورابای سفیدو نازنینش که برای بار اول لیس زدم نمیرسه....این که جوراباشو انداختم رو رخت کن و برگشتم تو اتاق خواهرم داشت به من نگاه میکردو میخندید در حالی که مادرم تو اشپزخونه بود منم خندم گرفتو خندیدم....بعدش خواهرم اومد تو اتاقمو گفت خیلی خوشم اومد باید بازم از این کارا بکنیم من که واقآ خوشم اومد از این کارت حالا به هر دلیلی که این کارو میکنی ....من میخوام از این به بعد همون طور که خودت گفتی به من خدمت بکنیو منو بپرستی درست همون طور که خودت گفتی من واقآ نمیدونم این کارای تو چه معنی داره ولی من از همون اولش که کفشامو لیس زدی به روی خودم نیاوردم وقتی که داشتی جورابامو بو میکردم بهترین احساس رو داشتم احساس میکردم که یه ادم خیلی مقدس هستم که تو داری منو میپرستی... حالا از این به بعد من میخوام که تو منو بپرستی.... و من با تمام عشق و وجودم قبول کردم که نوکر خاهر خودم باشم واسه همین توی دنیا هیچ عشقی جز خواهرم نداشتم.... با تمام وجودم افتخار میکنم که تا همین الان نوکر ایشون بودم... و ایشون برای من مهربانترین سرور دنیا هستن حتی وقتی که بهم دستور دادن تا کف همه کفشاشونو جلو چشمشون براشون لیس بزنم......تا حدی که زبونم رسمآ زخم افتاده بود....... الان من 21 سال دارم و سرورم 26 سال داره و قراره به همین زودیا ازدواج بکنه... و از این که برای ارباب خودم سمیرا تا الان خدمت کردم واقآ احساس خوشبختی میکنم... شلوار چسبون خالهداستانی که برایتون تعریف میکنم برای 2سال پیشه که یک سکسی با خاله ام و هفته بعدش با دختر خالم داشتم.جونم براتون بگه که خدا نکنه موقعیتی پیش بیاد که به راحتی کیر بتونه سوراخ خوب پیدا کنه در این صورت ول نمیکنه تا یک سر به این سوراخا بزنه. یک روز رفتم خونه خالم تا براشون نون ببرم گرما بود و حسابی خیس عرق ،خالم گفت بشین یک لیوان شربت برات بیارم که میچسبه ولی خودش یک شلوار چسبونی پا کرده بود که درز کس و قاش کونش رو میشد رو شلواره نقاشی کرد.من هم گفتم شربت دیگه بیشتر این شلوار نمیچسبه خندید و گفت بی حیا چه کار به شلوار داری من هم به شوخی گفتم با شلوار کی کار داره مگه شوهرت با شلوارت کار داره. این رو سربسته گفتم تا اگر اهل حال باشه خودش شروع کنه که شیطون خواسته اهل دل بود.گفت اگه خوشت نمیاد برم عوضش کنم چیزی بپوشم که تو خوشت بیاد دیدم لحن گفتنش به سکسی میخوره من گفتم مگه نگفتم با شلوار کی کار داره دوباره خندید و گفت پس با چی کار دارند؟ گفتم چی بگم یهو به ذهنم رسید که بگم عرق کردم خاله میخوام یک دوش بگیرم تا اگر شد به یک بهونه ای بکشمش تو حموم و تا بیخ کیر بکنم تو اون کون سفید برفیش.راستی مشخصات خالم قد متوسط با یک کون بسیار بزرگ ورونهای سفید مثل برف و سینه های اندازه که خوردنش خیلی لذت بخشه. گفت برو برات حوله میارم من بلند شدم که برم تو حموم نگاش افتاد به کیر من که شق شده بود دیگه دورزالیش افتاد که کیر من هوس کردنش رو کرده ولی رو خودش نیاورد چند ثانیه ای نگاه از کیر من برنداشت. او منتطر بود من بهش بگم بیا بهم بده من هم که روی گفتن نداشتم و ترس داشتم اگر قضیه جدی بشه ناراحت بشه.تو حموم داشتم با کیرم به یاد کونش ور میرفتم که صدا نزده در باز کرد و اومد تو( البته من عمدا در نبسته بودم) تا دید گفت چه کارش میکنی گفتم خاله از تو چه پنهون عجیب هوس کردم کاش میشد یک سکسی با من داشته باشی اصلا توقع نداشت به این لحن واینقدر بدون منو ومن بهش بگم جاخورد. گفت تا حالا کی خالش و کرده که تو دومیش باشی گفتم نمیدونم اگر نمیدی باید جلق بزنم البته به یاد کون خودت خاله خندید گفت چقدر بی حیا هستی گفتم لا اقل بیا کیسم بکش گفت این باشه برات میکنم خوشحال شدم گفتم تو بیاد با سینه و غمبلاش لا اقل حال میکنم با لباساش اومد تو گفتم اینجوری که لباسات خیس میشه لخت بیا تو گفت نمیخواد اصرار من باعث شد با یک شرت بیاد که غمبلاش دقیقا پیدا بود گفتم بزار من کیست بکشم یاد بگیر تا بعدش تو. نمیگذاشت نامرد من قصد داشتم بشینه با دستام مالشش بدم کمرش و کم کم دست رو ببرم جاهای حساس و اگر شد شلش کنم تا بعدش چیز سفتش بدم بالاخره با اصرار من نشست و اماده کیسه کشیدن شد من بدون کیسه مالشش میدادم یکبار سینه هاش رو لمس کردم گفت نکن بدی گفتم هنوز که بدی نکردم داشتم برا دولا شدن امادش میکردم او هم داشت شور میومد حس میکردم دیگه خودش رو به من سپرده هر کاریش میکردم چیزی نمیگفت صدای نفساش فرق کرده بود من دیگه داشتم وعده کیرم میدادم که چند دقیقه دیگه میفرستمت تو کونش. همون حالتی که برا کیسه کشیدن نشسته بود دست کردم زیر دو تا غمبلش و یخورده کونش رو آوردم بالا . با صدای حشریش گفت چی کار میخوای بکنی داری دیوونم میکنی گفتم میخوام کونت رو تماشا کنم باورم نمیشد دولا شد و شرتش کشید پایین گفت این کونم پسنده؟ لال موندم گفت چی شد تو که میخواستی بکنی پس چرا ماتت زده گفتم خیلی دوست داشتنیه چه کون سفیدی داری یخورده دست روش کشیدم نوازشش کردم و میگفتم های های خاله بزار بکنمت ببین کردن یعنی چه؟ خندید گفت طوری میگی که خیال میکنی دفعه اوله که قراره کیر بخورم من اینقدر زیر کیر خوابیدم که نگو هر روشی که تو ذهنت بیاد من امتحانش کردم گفتم آفرین شوهر خاله خندید گفت شوهر خاله سر کار برگرده خوابه هفته ای یکبار این هم با زور گفتم پس دوست پسر داری؟ نامرد گفت سه تا چه کیرهایی هم دارن. یکیشون عاشق اینه که بخوابه تو از کون بشینی رو کیرش تا دسته میچسبونه تو کونت.یکیشون عاشق کس رو کونه دولات میکنه چنون تلمبه میزنه که اکی ثانیه باد میشی اون یکی هم که با اسپری به کیرش زده میاد و 20روش میکندتوقتی اینا رو گفت عذاب وجدانم کم شد گفتم پس دارم یک جنده میکنم گفتم میخوام برم روت. گفت من که برات وا انداختم بزن هر کاری دوست داری باش بکن سر کیرم و گذاشتم در سوراخش با سوراخش ور میرفتم کیرم آروم فشار دادم راست میگفت با کوچکترین فشار کیرم رفت تو کونش به جای آخ میگفت های تا آخر کیرم کردم تو کونش بعدش هم تلمبه حالا بزن کی نزن عجیب کونش تکون میداد که خوب خوب کیر رو حس کنه تو کونش.داشتم تلمبه میزدم دست گذاشتم رو کمرش به سمت پایین فشارش دادم تا سوراخ کونش خوب واضح باشه که چطوری کیر توش میره نامرد جرفه ای کون میداد من هم دیگه نامردی نکردم با سرعت 1000تا تلمبه آخر زدم تو کونش که دیگه از ضرب کیرم خوابید کف حموم بعدش روش خوابیدم و کیرم رو تو کونش نگه داشتم کونش رو میجنبوند تا به کیرم حسابی حال داده باشه راستی اصلا نمیگفت تو کسم کن من هم از بس کون سفیدش داشت حال بهم میداد که دیگه یاد کسش نبودم.از روش بلند شدم آروم کیرم رو در میکشیدم قاشش رو خوب با کشیدن تپله هاش به اینور و اونور باز کردم تا ببینم که کیرم با چه حالی از تو کونش در میاد نصفه کیرم که در اومد دوباره با ضرب زدم تو کونش که ایندفه یک آخی کرد و گفت خیلی بد فرو کردی گفتم حال میده نصفه کیر در باشه نصفه تو و نصفه بعدی با ضرب بزنی بره توش دیگه حشری حشری شده بودم که گفتم حداقل تو کسش کرده باشم که مزه کسش لای دندونم باشه چشمت روز بد نبینه کسش که دیدم فهمیده چرا نامرد 3تا دوست پسر داره کس گوشتی و خیلی خوشکل آدم فقط میخواست نگاش کنه ولی من هم نگاش کردم هم گاییدمش تا ته کیرم تو کسش کردم میگفت بیشتر بدم گفتم همش تو کسته گفت آخ کممه کاش اون دوست پسرم الان اینجا بود تا کیر میفهمیدی یعنی چه 20سانت کیرشه من همش قربون صدقه کیرش میرم گفتم از کون میکنتت؟ گفت همش میفرسته توش ولی درد داره داشت این رو میگفت که گفتم آبم داره میاد باور نمیکنید با فرزی تموم کیر از تو کس در آورد گذاشت در سوراخ کونش گفت فشار بده سریع من هم زدم تو کونش و آبم تا قطره آخر ریختم تو کونش بلند شدیم و خودمون رو شستیم و رفتیم بیرون و یک چایی با هم خوردیم و از اون به بعد من شدم دوست پسر چهارمش تا حالا چند بار دیگه ترتیب کونش رو دادم.امیدوارم از این داستان لذت کافی رو برده باشی وسکس بهتری با مفعولتون داشته باشید.داستان سکس با دخترش رو بعدا براتون میگم که خیلی باحالتر مادرش بود. مامانم و مربی آموزشگاه رانندگیاین ماجرا رو نمیشه اسمش رو سکس گذاشت! به دلایل شخصی اسم اون آقا رو هم مستعار میگم اقای حسینی که مشکلی پیش نیاد. اول تیر بود که تازه مدرارس ابتدایی تعطیل شدن من سال سوم تجربی بودم وخواهرم ابتدایی بود و تعطیل شده بود منم امتحان زمین شناسیم مونده بود و مامانم گفت الان که مدارس تعطیل شده بهترین فرصته که گواهینامه اش رو بگیره-رفته بود ثبت نام و کلاسای هفته اول که تئوری بود تموم شد و مربی آموزش رانندگیش آقای حسینی بود چون امتحان داشتم دو جلسه اول یه بار خالم و یه بار خواهرم باهاش رفته بود آخه میگفت آموزشگاه گفتن که برای زن ها باید همراه داشته باشن. بعد امتحان زیست یادمه جلسه سوم میشد من باهاش رفتم هوا گرم بود آقای حسینی مرد با شخصیت و خیلی خوشرویی بودسوار ماشین شدیم مامانم رانندگی رو تا حدودی بلد بود و حرکت کرد و آقای حسینی خیلی ازش تعریف میکرد منم داشتم با گوشی چت میکردم و اصلا نگاهم نمیکردم که یه لحظه نگاه کردم دیدم مامانم دستش رو دنده بود آقای حسینی دستش رو دستای مامانمه و گوش دادم میگفت دنده رو محکم بگیر. دیگه هی الکی به گوشی نگاه میکردم و حواسم به اونا بود و حسینی گاها یه نگاه به عقب مینداخت حس کردم میخاد وضعیت منو ببینه منم وانمود میکردم با گوشی کار میکنم رسیدیم یه جایی خلوت گفت حالا میخایم دور بزنیم زیر چشم نگاه میکردم فرمون رو گرفته بود و چون مامانم صندلی رو داده بود جلو سینه هاش به فرمون نزدیک بود و حسینی که حرف میزد کامل دستش به سینه مامانم میخورد و مامانم چیزی نمیگفت شک نداشتم که جلسات قبلی این حرکتا شروع شده. دو سه بار دور زد یه بارش خواست دستش رو از فرمون جدا کنه آروم مالوند به پای مامانم و آوردش عقب. حس کردم مامانم تحریک شده والا زن بدی نیست بعد چند دور آخرای مسیر بود که مامانم بهم گفت نزدیک سوپری شدیم برو سه تا بستنی بگیر منم گوشیم رو رو فیلمبرداری گذاشتم و تکیه اش دادم به صندلی و رفتم و از تو سوپری نگاه کردم داشتن حرف میزدن برگشتم نمیشد فیلم رو ببینم وقتی اومدیم خونه نگاهش کردم از حرف زدنشون چیزی نشون ندادن و فیلم فرمون به پایین رو گرفته بود و حسینی هی داشت توضیح میداد ولی آخر فیلم 15 ثانیه قبل اینکه من برسم قشنگ دستش رو گذاشت رو پای مامانم تا من رسیدم و اون بار تموم شد. دو سه جلسه بعدی به همین شکل بود و من آخر مسیر میرفتم بستنی میگرفتم ولی جلسات بعدیش مامانم با ساپورت میومد و خودشم همراهی میکرد و وقتی فیلم میگرفتم دیگه گوشی رو دقیق میذاشتم و کامل میگرفت میومدم خونه میدیم من پیاده میشم مانتوش رو میده بالا و میگفت ببخشید آقای حسینی گرمه و حسینی هم میگفت نه بابا راحت باش . تا اینکه جلسه آخر که رفتم و فیلم رو دیدیم همین که پیاده شدم حسینی به مامانم گفت جلسه آخره و واقعا دلم واست تنگ میشه و ناکس یه جوری احساسی حرف میزد و بهش گفت الان پسرت میاد من دوس دارم تا نیومده یه بوست کنم و دستش رو برد سینه مامانم رو گرفت و مامانم گفت اه ... (اسم من) داره میاد و آقای حسینی دستش رو کشید عقب تا من سوار ماشین شدم چیزی نگفتن وقتی رسیدم به مامانم گفت خانم... شماره تون رو بدید بعدا برای شیرینی گواهینامه تماس بگیرم خدمتتون و مامانم شماره رو بهش داد. چند مدت بعد اون جریان هر وقت که میشد به گوشیش نگاه میکردم ولی چیزی پیدا نکردم و فک کنم مامانم بهش اجازه نداده بود تماس بگیره.نوشته:‌ SA مامان و کیر گنده همسایهسلام.اسم من فريد هستش 19 سالمه اهل تهران.مامانم مرجان 40سالشه.بابامم نگهبان شرکته ساعت هفت صبح تا هفت شب تو سره کاره.ما تو پایين شهر تهران زندگی میکنيم و خونه ها تقریبا نزدیکه هم هستن خونه ما حيات دار هستش خونه روبه رویيمون تقریبا اپارتمانى بود و از پنجره اونا حيات ما کامل ديده میشد.نزدیکیاى عيد 93 بود ساعت هشت شب بود مامانم چنتا فرش انداخت حيات بشوره.از منم کمک خواست منم شروع کردم ب شستن فرش.مامانم هم اومد حيات بشوره ديدم مامانم شلوار تنگ با تاب پوشيده بهش گفتم همسایه رو ب رویيمون ميبينه توروزشته گفت اشکال نداره بهش شک کردم زود گفتم برو لباس بپوش وگرنه فرش نمیشورم اونم گفت نشور رفتم لباس پوشيدم زدم بیرون ی ربع بعد که داشتم بر میگشتم خونه از کوچه ديدم عاقا على داره از پنجره خونمونو نگا ميکنه زود رفتم جلو در علی منو ديد زود رفت خونه درو باز کردم ديدم مامانم خم شده داره پارو ميزنه رو فرشا.چند روز گذشت از قضیه.تو کوچه ديدم علی اقا جلو درشون نششته سیگار میکشه.علی اقا معلم بازنشسته هستش 2تا دختر داره که ازدواج کردن زنش هم فوت کرده تنها زندگى میکنه.رفتم پیش علی اقا نشستم احوال پرسى کرديم و شروع کردم ازش حرف کشيدن.ازش پرسيدم شما که تنهایی چطورى نياز سکستون برطرف میکنى?بهم چپ نگا کرد گفت یجورى برطرف میشه ديگه یکم راحتر شدم باهاش گفتم من بدجور حشرم اگه میتونى یکى رو جور کن باهاش سکس کنم.یهو گفت جواهر خونتون هست برو با اون سکس کن گفتم چى????گفت هيچى بچه جون.بهش گفتم زياد خونمون ديد میزنى قضیه چيه??خندید گفت حياتتون با صفاست دلم وا میشه.بهش گفتم ب مامانم نظر دارى?گفت کجاشى ديدى ازش خاهش کردم گفتم کامل توضیح بده اونم گفت چند وقت پیش تو مغازه شمارمو گذاشتم تو کيفش انتظار نداشتم بزنگه اما چند روز بعد زنگ زد با هم رفيق شديم منم شاخ در اوردم گفتم خفه شو على اونم گوشيشو در اورد اس ام اس هاى مامانمو نشون داد نوشته بود فردا فريد میره کلاس میام میکنى منو ديگه باورم شده بود بهش گفتم اگه راست میگى بزا فردا تو خونتون قايم شم ببینم قبول کرد.فردا ساعت سه قرار بود برم کلاس از خونه زدم بيرون رفتم خونه علي اقا تو کمد ديوارى قايمم کرد از رفتم چهار پایه از بالا قشنگ کله اتاق معلوم بود ساعت سه نيم بود در زد علی اقا رفت درو باز کرد مامانم اومد تو اعصابم اخورد بود واقعا.اومدن تو اتاق مامانم کت و دامن مشکى پوشيده بود.نشستن رو تخت على اقا لباشو گذاشت رو لباى مامانم شروع کرد ب خوردن??, مامانم دستاشو حلقه کرده بود گردن على بعد على بلند شد شلوارشو در اورد کير گنده خودشو در اورد مامانمم شروع کرد به ساک زدن على هم چشاشو بسته بود بعدمامانمو اندخت رو تخت افتاد روش سینه هاشو میخورد مامانمو لخت کرد مامانم اندامش چاقه قد ۱۶۰ وزن ۸۶على کيرشو گذاشت تو کوس مامانم که لاى گوشتاى پاش معلوم نبود شروع کرد به تلمبه زدن مامنم داد میزد بکن بکن بعد حالت سگى کرد تند تند ميزد رو کونش میگفت جنده من کيه مامانم ميگفت مرجانه مرجانه بعد گذاشت تو کوسش تلمبه زد بعد على محکم بغلش کرد داد زد اومد اومد.. بعد اين ماجرا سعى کردم مامانمو کمتر ببينم الانم دانشگاه قزوین هستم کمتر ميرم خونه.نوشته: فرید عاطفه، زن جنده منعلی بیا بریم خارج شهر یه دوری بزنیم ,از آخر هفته ها همیشه واسه دلگیری جمعه غروباش بدم میاد خیلی دلگیر کنندست , دیگه حوصله غر زدن عاطفه رو نداشتم بهش جواب دادم عشقم همین دیروز کرج بودیم بازم بریم خارج شهر؟ عاطفه ۳۲ سالشه ما همسن و سالیم ,الانم حدود ۵ ساله باهم زندگی میکنیم . خلاصه قرار شدبریم خارج شهر سمت جاده چالوس بازم عاطفه خودش رو ساخته بود کلا تو قید و بند دنیا نبود از وقتی که از خارج برگشتیم هیچ کدوممون حاضر به پذیرش هیچ قید و بندی نبودیم کارای مهاجرتمون درست شده خلاصه این ما ههای آخرمون که اینجاییم۰خیلی هوا خوب بود یکی از رستوران های دم رودخونه رو انتخاب کردیم بعد از پارک ماشین بود که متوجه سنگینی نگاه نگهبان پارکینگ رو عاطفه بودم البته واسم خیلی مهم نبود اومدیم یه تخت خوب پیدا کردیم سفار ش چایی و قلیون دادیم هنوز واسه شام زود بود۰ عاطفه دختر جذابی هست زیبا باریک وناز تنها اشکال بدنش سینه های متوسطش بود که اونم بعد از عمل جراحی خیلی متناسب شده بودن،وقتی که احساس کردم ذغال قلیون دیگه نایی نداره به عاطفه گفتم برگردیم تو راه برگشتن تو خونه داشتم به یه سکس خوب فکر میکردم تو ماشین به عاطفه گفتم یکمی از رو شلوار کیرم رو بماله عاطفه اولش یه کمی بیحوصلگی کرد منم یه زره از عمد به ماشین های دیگه تابلو نگاه کردم کلکم خوب گرفت حس حسادتش عاطفه تحریک شد . لای مانتوش باز کرد پاشو رو پاش انداخت ساپورت نازکش تحریکم میکرد تو تاریکی برگشتن تو ماشین تا تونستیم همدیگه رو مالوندیم دیگه آمپرون زده بود بالا نفهمیدم چجوری به تخت خواب رسیدیم شلوارم کشیدم پایین نوک کیرم تو دست عاطفه بود کمی برام مالوندش منم داشتم سینه هاشو میمالوندم بعد از عمل هنوز کمی متورم بود ولی میزاشت که من لذت ببرم عاطفه شلوارم رو کشید پایین و شروع به ساک زدن کرد خیلی خوب بود وقتی که بازبونش خوایه هام رو لیس میزد داشتم از لذت دادم رفت هوا بهش گفتم :عزیزم مواظب باش آبم درنیاد,عاطفه جواب داد عشقم من دارم میمرم حالا که حشریم کردی خودت باید حالمو سر جاش بیاری. حالی که تو خوردن کس هست تو هیچیزی نیست صدای عاطفه درومده بود جیغش درومده بود این جور وقتا جفتمون یکم واسه داغ شدن سکسمون کمی دری وری میگیم : عاطفه :کسکش اگه ارضام نکنی منو باید از ته جنده خونه جمعم کنی،من کیر میخوام ,اون میدونست که من رو ساپورت و دامن کوتاه با جوراب حساسیت خاصی دارم,اگه پارم نکنی تو مهمونی مهشید چنان لنگام میندازم بیرون که حمید[شوهر مهشید]ببرتم تو اتاق از رو جورابم پاره کنتم ,جرم بده. من دیگه داشتم قاطی میکردم واسه همین سرعتمو بیشتر کردم واسه اینکه دلم خنک شه سر انگشتم با یه ذره تف کردم تو کونش . عاطفه داد زد:چیه ,چته' حسود حسودیت شد , گفتم اگه تو بزاری تو به اون کس بده منم مریم تونرو میگام[دختر خاله عاطفه]من مشکلی ندارم چند لحظه مکث کرد انتظار این حرف رو نداشت بعد از چند تا لب کوچیک ادامه دادیم عاطفه رو زیرم خوابوندم سریع کاندوم رو سر کیرم کشیدم و با همه زورم کردم تو کس عاطفه ,داد زد چته کسکش , منم نازش کردم با سرعت شروع کردم تلنبه زدن دوباره جفتمون غرق لذت بودیم عاطفه ادامه داد:دوست دادشتی یه کیر دیگه هم الان تو کونم بود دوتا کیر پارم میکرد منم واسه اینکه لذتش تکمیل بشه سرعت تلنبه زدنم رو بیشتر کردم,گفتم:خوشگلم خودم جوری پارت میکنم که هوس کیر دیگه ای رو نکنی , عاطفه:بگا منو,چند دقیقه ای تلنبه زدم خسته شدم کیرم از کسش دراوردم تندی کاندومم رو درآوردم تا هم یکم کیرم بخوابه هم حوس مشروب کرده بودم سریع یه شات ازشیشه مشروب دیشب که تو اتاق بود خوردم,کیرم شل شده بود دوباره عاطفه شروع کرد ساک زدن صدای اقش حشریم میکرد تا ته کیرم رو تو دهنش میکرد,کیرم دوباره شق شده بود یه کاندوم نازک کشیدم ,عاطفه شروع کرد تلنبه زدن صدای کپلاش وقتی که تا پایین میومد با صدای ناله هاش هماهنگ بود , بعد از چند دقیقه از زیرش پا شدم عرقش در اومده بود به بدنش نگاه کردم عاشق بدنن ورزیدش بودم ازش خواستم بر گرده ازش خواستم که کمرش رو کمی خم کنه تا از عقب بکنمش:آی جنده خانم بیبنم زیر کیر من یکی تو کونت دوام میاری که دوتا دوتا میخوای,با این حرفی که بهش زدم قاطی کرد کونش سریع داد عقب وبا دستش شروع کرد مالوندن کسش کاندوم رو دراردم با کرم چربش کردم و آروم آروم فشار دادم عرق عاطفه درومده بود کم کم همش توش بود گفت :یواش بکن منم یه نازش کردم و کمکم عقب جلوکردم واسه اینکه حواسش پرت بشه بهش گفتم: عاطفه جون,اون شب تو مهمونی خیلی کس شده بودی همه به سینه هات نگاه میکردن انگار همه میخواستن پارت کنن , -آره میدونم مخصوصا ارژن که مست مست بود اگه میگفت همون وسط مهمونی جلوی همه بهش میدادم به اون زن جندش ثابت میکردم که شوهر کلفتش رو عرضه نداره ارضا کنه ,سرعت گاییدن عاطفه رو زیاد کردم ,عاطفه هم که ناله هایی از روی لذت همراه با درد میکرد داد زد: سریعتر حرومزاده کونم پاره شد میخوام برم جای دیگه هم کس بدم بعد از چند دقیقه همه آبم رو با فشار تو کون خوشگلش ریختم بعد از اینکه آبم اومد یکی دوبار عقب جلوش کردم همدیگه رو نگاه کردیم جفتمون خیس عرق بودیم عاطفه در حالی که ازم لب میگرفت از اینکه تو حرف زدن افراط کرده بود ازم معذرت خواست بعد از یه حموم طولانی تو آغوش هم دیگه تا فردا صبح خوابیدیم من و خاله جون، از افطار تا سحرسلام. امید هستم 23 ساله و ساکن یکی از شهرهای شمالی. دانشجوی ارشد، قد 190 و وزن 84 . کیرم در حالت شق کامل 23 سانتی متره. خالم : نگار 29 ساله و متاهل .شوهرش اداری و هفته سه روز در ماموریت . با قد تقریبی 188 و سایز سینه 85 . تعریف نباشه as فامیله و خوش پوش و خوشگل ! داستان از اونجا شروع شد که چند شب پیش که شوهر خالم رفت ماموریت خالم اومد خونمون وتا از شب 14 تا 17 ماه رمضون پیشمون بمونه. وقتی فهمیدم داره میاد خونمون غروبی رفتم برا تمییز کاری .شب اول به خوبی گذشت و من دلم پیشش بود تا سحر . همیشه که میاد خونمون لباس تنگ می پوشه و مارو حشری میکنه ! شب دوم بابام و مادرم رفتن رشت ، آخه دایی بابام فوت کرده بود و مجبور شدن برن اونجا ! من داشتم از خوشحالی پر در میاوردم که این اتفاق افتاده ، مادرم موقع رفتن به خالم سفارشاتی کرد و گفت افطار برین خونه بابا بزرگ و اونجا بمونین ، فکر کردم خالم روزه میگیره و روز اول تا ظهر حرفی نزدم ، از گرسنگی داشتم میمردم که خالم گفت حالا که مامان و بابات نیستن دو روز روزه تعطیل ! ناهار چی درست کنم عزیزم ، گفتم برام فرقی نمیکنه هر چی شما دوس داری ! بعد از ناهار و شستن ظرف ها که با من بود ، روی مبل دراز کشید و ماهواره رو روشن کرد و مشغول گوش کردن آهنگ شد و آروم آروم داشت می خوابید . منم رفتم رو مبل دو نفره روبروش خوابیدم. بعد از نیم ساعت احساس کردم کاملا خوابیده و پشت به من و تلویزیونه. من از موقعیت استفاده کردم و یه چشمم به باسن های درشت خالم بود و یه چشم به فیلم سکسی ماهواره ! جرات نداشتم بلند شم و بهش دست بزنم ، طوری غرق دیدن فیلم سکسی بودم که اصلا متوجه نشدم چشاش بازه و داره با من فیلم میبینه ، یواش یواش شلوارمو آوردم پایین و کیرمو تو دستم گرفتم ، از گرما و فشار داشت می ترکید!! نمیدونم چی شد که دیدم بالا سرم ایستاده و از ترس نزدیک بود سکته کنم. گفت : داری چی کار میکنی؟ انگار لال شده بودمو هیچی نگفتم............ کنارم نشست و گفت : اگه نیاز داشتی چرا به خودم نگفتی؟ روم نمیشد خاله جون ..! آروم بغلم کرد و شروع کرد به لب گرفتن! و دستش و برد رو کیرم و لبامو گاز میگرفت ، دست خودم نبود و پیراهنش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش! خیلی گرم بود و حشری شده بود و بهش گفتم برام ساگ بزنه و شروع کرد. ده دقیقه برام خورد و داشت آبم میومد که بهش گفتم :نگار چیکارش میکنی ؟ میخورمش تا قطره آخر ! همشو خورد و یه ضد حال شدیدی بهم زد و نذاشت شلوارشو در بیارم و میگفت برا مهدیه (شوهرش)! همونطوری خوابیدیم تا غروب و افطاری خوردیم و دوباره بحث سکسی بالا گرفت و بهش گفتم باید بکنمت! قبول نمی کرد و شب اول گذشت ، وقتی با هم خوابیدیم فقط رو شلوار می مالوندمش و بهم قول داد که فردا یکی از دوستاش رو که خوشگل و اهل حاله رو بیاره تا من از جلو و عقب بکنمش! ولی دلم پیش خودش بود و راضی نمیشدم که کنارم باشه و باهاش حال نکنم! رفیقش فردا صبح اومد و ناهار پیش ما بود و بعد از ظهر با اشاره خالم شروع کردو بدک نبود و بهم حال داد ! فکر کردم خالم تحریک میشه و خودش کاری میکنه و ولی این کار رو نکرد و چشمم رو باسنش موند!! اصل داستان از اینجا شروع میشه که افتادم تو این فکر که به زور بکنمش و به هر قیمتی! غروب که من تو حیاط بودم و مشغول آب دادن گل های باغ ، به دلم افتاد که برم بالا و ببینم بیدار شده یا هنوز خوابه . وقتی رفتم تو خونه دیدم در حموم بازه و صدای دوش آب میاد . تا حالا منتظر چنین صحنه ای بودم و نمیشد که از دستش بدم. سریع رفتم کنار در حموم و دیدم کاملا لخته و زیر دوشه ! کیرم داشت می ترکید. بلافاصله لخت شدم و آروم آروم رفتم طرفش ، چون صدای آب میومد صدای منو نداشت و رسیدم کنارش ! کیرمو زدم به کونش ! نیم متر پرید و حول شد. چیکار میکنی دیوونه ، مگه خل شدی! داشتم سکته میکردم! چشاش از کیرم جدا نشد ! میدونستم که دلش می خواد یه سکس باهام داشته باشه و داره خودشو لووس میکنه! سر جام ایستادم و گفت هر کار می خوای بکن ولی فقط همین یه بار! اومد زیر پام نشست و شروع کرد به ساک زدن و با طمع شروع کرد به خوردن! طوری که می ترسیدم الا کیرمو گاز بگیره! آروم بلندش کردمو و شروع کردم به دست کشیدن رو موهاشو، خوردن گردنش و سینه هاش! صدای نفسش تو حموم پیچیده بود و داشت دیوونه میشد! آروم آروم رفتم پایین تر و خوابوندمش به پشت و شروع کردم به مالوندن رونش و خوردن چوچولش ! بعد از چند دقیقه داشت از جاش بلند میشد و ...! آروم کیرمو رو کسش و بعد باسناش می مالوندم ، داشت می ترکید و فقط میگفت : بکن خالتو و پارش کن و...! باسنشو داد بالا و سرشو چسبوند به کاشیحموم ! وقتی چشام به باسناش افتاد نزدیک بود از حال برم! حتی تو فیلم سکسی هم به سفیدی و بزرگی و خوش فرمیش ندیده بودم ! کیرمو گذاشتم لب کوسشو آروم فشار دادم و کمی رو فرستادم توش! آهی کشید و با من حرکت می کرد سرعتمو بیشتر کردمو و تا ته فرستادم تو ، جیغ بلندی کشیدو گفت این دیگه چیه ! خدا چیکارت کنه ! مهدی (شوهرش) نصف تو رو هم نداره!! طوری آخ و آه میکشید که من می ترسیدم و فقط سرعت تلمبه هام بیشتر میشد و بعد به پهلو خوابوندمش و به پشت و ... دیگه داشت آبم میومد که با اجازه خاله عزیزم ریختم تو کوسش ....! خودش از افطار تا سحر برام می رقصید و کیرمو میکرد تو کون یا کوسش و یا ساک میزد ! مادرم و بابامو و مهدی هم تا شب 24 نیومدن(به خاطره روزه) ما هم ده شب با هم حال کردیم ! صبح تا ظهر تو استخر کوچیک خونمون و ناهار ،بعداز ظهر هم تا اذان می خوابیدیم و بعد افطار تا سحر با هم حال میکردیم! پنج شب هم دوست های باحال متاهلش پیش ما بودن و خلاصه کارم تو ده روز بود سکس با خاله نازم! قرار شد هر هفته که سه روز شوهر خاله نیست ، دو شب رو من برم اونجا که حتما خوش میگذره ! یه شب هم مهمون ویژه داشتیم که زن دایی کوچیکم بود که 20 سالشه ، که بعدا براتون مینویسم که چطور از کون گائیدمش! این داستان عین واقعیت بود و من فقط کمی کلی نوشتم! اونم برا ماه رمضون امساله یعنی 1393!نوشته: امید من مامانمو با هم كردسلام دوستان من شهره هستم اين خاطره كه واستون تعريف ميكنم حدود 4 سال پيش اتفاق افتاد . من 23ساله بودم كه با پسري به اسم ميلاد تو كافي شاپ نزديكه خونمون دوست شدم.ميلاد پسري با 190قد درشت هيكل و خيلي خوشتپو جذاب بود رابطه ي ما خيلي زود صميمي شد جوري كه من اگه يه روز نميديدمش تا شب كلافه بودم اونم خيلي زود به من وابسته شد از خودم بگم 175قدمه 65كيلو وزنم هستش دختر تو دلبرويي هستمبعد از مدتي كه من ميلاد ديگه خيلي همديگرو دوست داشتيم من اونو به مامانم نشون دادم و ميلاد با چرب زبوني خودشو تو دل مامانم جا كرد خيلي وقتا هم تلفني راجب من حرف ميزدن و مامانم هميشه از ميلاد تعريف ميكرد يه روز ميلاد به من گفت مياي بريم شمال من گفتم بايد با مامانم صحبت كنم اگه شد اره ميام وقتي برگشتم خونه سريع به مامانم گفتم مامان ميشه من با ميلاد آخر هفته برم شمال كه مامان يهو گفت منم كه بيكارم باهاتون ميام به ميلاد زنگ زدم جريان واسش گفتم اونم گفت خيلی هم خوبه مامانتم حالو هواش عوض ميشه اينو يادم رفت بگم كه پدر مادر من چند سالي بود از هم جدا شده بودنچهارشنبه بعد از ظهر ما به سمت شمال حركت كرديم ميلاد با مامانم تو راه كلي شوخي كردن انقدر باهم حرف زدن كه انگار من اصلان اونجا نيستم شب رسيدم ويلاي ميلاد بعد از خوردن شام ميلاد به سرايدارشون گفت واسمون مشروب بگيره اونم گرفت اورد شروع به خوردن مشروب كرديم 3تايي ميلادم هي ميگفت به سلامتيه نازي جون نازي اسم مامانم هستش من 4 5 تا شات مشرب خوردم كشيدم كنار اونا دوتاي تا آخر مشروبو خوردن سرم خيلي گيج ميرفت به ميلاد گفتم من ميخوام بخوابم كه اون گفت صبر كن باهم ميخوبيم اينم بگم تو اين مدتي كه منو ميلاد با هم دوست بوديم بدترين كاري كه كرده بوديم همديگرو بوس كرده بوديم فقط بعد از چند دقيقه منو ميلاد رفتيم كه بخوابيم كه ميلاد شروع كرد به ور رفتن با من منم خودمو واسش لوس كرده بودم شروع به لب بازي كرديم يه جوري لبامو مي خورد كه داشت كنده ميشد بعد تاپمو در اورد شروع به خوردن سينه هام كرد من تو اوج لذت بودم صداي نالم در اومده بود بعد شرتمو دراورد همين كه زبونش به چوچولي خورد ديگه ديونه شدم 5دقيقيه اي كشم خورد بعد من پاشدم شزتشو در اوردم شروع كردم براش ساك زدن اونم داشت لذت ميبرد منو خوابند رو تخت و شروع به تلمه زدن كرد كير 20سانتيشو تا ته ميكرد تو و من داشتم پاره ميشدم هي قربون صدقس ميرفتم كه يهو گير داد ميخوام از كون بكنمت منم هي قسم دادم كه نه امه اون اصلان توجه نمي كرد همين كه كيرشو كرد تو كونم جوري جيغ زدم كه صدام تا 10تا خونه اونور تر رفت يهو مامانم اومد تو اتاق من از خجالت سرخ سده بودم گفت هوش چه خبرتونه همه فهميدن داريد چه قلطي ميكنيد كه ميلاد انقدر مست بود گفت نازي جونم توام بيا پيش ما بخواب مامانم يكم مكس كرد گفت شايد من اينجا بخوابم شايد شما يكم خجالت بكشيد اومد رو تخت پيش ما دراز كشيد بعد چند دقيقه ديدم ميلاد دستش تو كسه مامانمه يهو زد به من گفت پاشو ميخام تو نازيو باهم بكنم مامانم كه ديگه انقدر مست بود جوري واسه ميلاد ساك ميزد كه كيرش داشت كنده مشد بعد شروع به كردن كون مامانم كرد مامانم ناله ميزد قربون كير كلفتت برم تل ته جا كن توش بزار بمونه بعد از چنتا تلمبه پاشد مامانمو نشوند كله آبشو ريخت تو دهنه مامانم اين روال چند ماهي بود تا ميلاد از ايران رفت منم ديگه روم تو روي مامانم قشنگ باز شده و دوست پسرامون ميان تو خونو جلوي ما همديگرو ميكنن ميرن ببخشيد سرتونو درد اوردم.نوشته: شهره برادر واقعی چند وقتی بود که احساس جندگی میکردم.راستش چند وقت که نه...دو سالی میشد.خونه ی ما سه تا خواب داشت که یکی از اونا مال من بود و دو تای دیگه مال مامان و بابا و داداشم.از زمانی که این حس در من تقویت شده بود بیشتر خود ارضایی میکردم .از سر شب شروع میشد در را که قفل میکردم لخت لخت میشدم و شروع میکردم به مالیدن خودم اول از سینه و کسم شروع میکردم.زمانی که زیاد حشری میشدم خودم کسم رو به پایه های تخت می کشیدم.شاید در یک ساعت 4 بار ارضا میشدم ولی حشرم فوق العاده بالا بود باران هر لحظه شدیدتر میشد و من در وجودم به شدت نیاز به سکس را احساس میکردم: -آخه خداجونم یه دختر 16 ساله چرا ایقد حشر داره؟خودت دادی خودتم باید برطرفش کنی.تقصیر من که نیست .چی میشد این حس لعنتی خلق نمیشد.اینم شد زندگی نه شب خواب دارم نه روز. گریه م گرفته بود.یه دفعه یه فکری مثل برق از ذهنم عبور کرد.چی میشد رضا الان اینجا بود؟صدای رعد به همراه این فکر باعث شد مثل فنر از جا بپرم.لباسم رو پوشیدم: -داداش.منم در رو باز کن -چیه چی شده؟....اونقدر خواب بود که حتی منم کامل نمیدید -داداشی من میترسم آخه خیلی امشب وحشتناکه میشع بیای اتاق من بخوابی؟..یه لحظه چشمام به شرتی که پاش بود افتاد.واااااااای سر کیرش زده بود بیرون خودشم متوجه نبود.یه لرزش همراه با لذت در من به وجود اومد.رضا بدون هیچ حرفی نه خواب نه بیدار اومد.چشمهایش را که باز کرد تازه فهمید چه گندی زده سریع شورتش رو درست کرد و به من نگاه کرد من هم برای اینکه زیاد ناراحت نشه شلوارم رو در آوردم و با شورت دراز کشیدم.رضا مبهوت من شده بود.یه بوس آبدار کردم و گفتم: -قربون دادشی کوچولوم برم{آخه رضا 14 سال بیشتر نداشت ولی تا دلتون بخواد فیلم سوپر نیگا میکرد و سکسی بو اینو از قبل می فهمیدم} خواهر و برادر که این حرفا رو ندارن. اونم منو بوس کرد و خوابید.دستمون رو دور گردنش حلقه زدیم.جوری خوابیدیم که فاصله ی لبهامون با هم به سانتیمتر نمیرسید.چشمهام رو که باز کردم دیدم رضا بیداره و داره نیگام میکنه.خندیدم و ناخوداگاه لبهاش رو بوسیدم. رضا هم بوسید. منم بوسیدم.وااااایخدای من داشتم با رضا لب میگرفتم رفتم رو شکمش و با هم لب گرفتن رو ادامه دادیم واقعا عالی بود تا حالا اینطور از بوسیدن یه نفر لذت نبرده بودم.یه لحظه حس کردم دستای رضا توی شرتم قرار داره و داره سوراخ کونمو مالش میده.بلند شدم گفتم:داداشی دوس داری؟اونم گفت:مگه میشه تیکه ی وجودمو دوس نذداشته باشم.منم مثل برق گرفته ها خدمو لخت لخت کردم داداشی هم شرتشو در آورد و شروع کرد به سینه هام رو لیس زدن واای چه لذتی داشت باران تازه شروع شده بود.صدای زیبای شرشر بارانوصدای آه کشیدن ما در فضای اتاق و چقدر زیبا بود ان لحظات.کم کم به کسم رسید و چون زیاد فیلم سوپر میدید مثل حرفه ای ها کسم رو لیس میزد- آخ آخ داداش همش مال توئه ولی یواش یواش منم میخوام لذت ببرم وای قربونت برم.کم کم لرزشها شروع شد و در عرض چند ثانیه خالی شدم وااای چه لذتی داشت-تازه دارم میفهمم خدا به منه ممنون که دعام رو مستجاب کردی.نوبتی هم بود نوبت من بود.کیرش رو بتا دو تا لیس کردم توی دهنم تقریبا تمام دهنم رو پر کرد شروع کردم به ساک زدن چند دقیقه بعد رضا گفت دهنت رو باز کن میخوان خودم کیرم رو بزارم توی دهنت..دهنم رو باز گذاشتتم و اون کیرش رو میزاشت و در میآورد. -آجی راحله میزاری سکس کنیم؟ ...منم از خدا خواسته ولی با تردید گفتم: -چرا که نه ولی خودت که میدونی من دخترما -بابا اگه خدا یکی رو بسته اون یکی رو باز گذاشته که...فهمیدم کونمو میگه لبخدندی زدم و قنبل کردم و با حالت التماس گفتم:بخدا اولین بارمه مدرا کن دیگه -چششششششششششششششم راحله خانم.اول یه کم سوراخ کونمو لیس زد سر کیرش گذاشت و با یه فشار فرستاد تو -آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ درد دادره داداش -الان راحت میشی کم کم دیدم تمام کیرش توی کونم داره تلمبه میزنه چقد لذت داشت تا حالا به این اوج فکر نکرده بودم.داداشم رفت نشست و من روی کیرش قرار گرفتم و با سوراخ کونم هماهنگ کردم و فرستادم تو. -ناقلا استاد شدیا.از کجا فهمیدی سوراخه اونجاست -از بس موش بزرگه خودش پیداش میکنه خندیدیم چند بار که تلنبه زد دیدم داش بلند شد و شکمم سوخت آخخخخخخ آبش رو تمام و کمال توی کون خواهری خالی کرد هر دومون توانمون رو از دست دادیم ولی من تا ده دقیقه بعدش هم داشتم زبون دادشی رو می مکیدم. صدای رعد و برق و به همراه آغوش داداشی و فروکش کردن هوس خفته ی من همه با هم تنها یک پیام داشت.دختری در هوس متولد شده که دنیا صدایش را خواهد شنید دختری که کنار صخره ای است به نام "برادر". نوشته: راحله هومن و مامان جریانی که میخوام بگم 7 سال پیش شروع شد اسم من هومن و ساقی مامانم اون موقع من 20 ساله ومامانم 35 سالش بود من از اول مامانمو ساقیجون صدا میکردم ومامان نمی گفتم از وقتی یادم میاد مامان و بابا همیشه با هم دعوا داشتن من بعد از سربازی یک مغازه پوشاک اسپرت فشن تو یکی از مراکز خرید بالا شهر باز کردم البته مغازه مال مامانم هستش . من و مامانم خیلی با هم راحتیم حتی چند بار مارو گرفتن فکر میکردن با هم دوستیم تا اون شب اومدم خونه دیدم دعواشون بالا گرفته ومامان ساکشو ورداشته داره میره منم برای اینک تنها نباشه ودیروقت بود همراش رفتم تمام راه گریه میکرد تا رسیدیم خونه مامانم ( بعد از فوت پدر بزرگم چون مامانم تک فرزند بود خونه مغازه وزمینا وویلا شمال پدر بزرگم بنام مامانم شده بود )... خلاصه رفتیم تو خونه مامان همون جور با لباس دراز کشید رو کاناپه منم لباسامو عوض کردم اومدم پیش مامان دلداری دادن یک لیوان شربت خنک درست کردم نشوندمش دادم بخوره شال واز سرش ورداشتم دکمه های مانتوشو بازکردم اروم دراوردم دیدم داره چورت میزنه گفتم: ساقیجون پاشو بریم روی تختخواب اونجا راحت بخواب اومد بلند بشه نتونست بغلش کردم بردم روتخت دکمه شلوارشو باز کردم زیپشو کشیدم پایین واز پهلواش گرفتم شلوارو در بیارم خودشو داد بالا منم سری دراوردم . چراغو روشن کردم از تو ساکش دامنشو ورداشتم یک دفع مامانو با یدونه تاپ وشورت تور زرد دیدم خوابه خواب ( پاهای کشیده صاف وسفید بدن لاغربدون چربی اضافی سینهها گرد ) اروم از پایین پاهاش دست کشیدم تا رو ناش روشورتش تاپ از رو شیکمش رفته بود بالاتر چندتا بوس کوچولو از شیکمو از رو شورت بالا کس وچوچوله کردم وپتو کشیدم روش واونور تخت خوابیدم ( تختخواب دونفره ) دمدمای صبح مامان سردش شده بود اومد چسبید به من کامل تو بغلم منم بغلش کردم نصف بدنش رو من بود صبح بیدار شدم دیدم تو بغلمه ودستش زیر تیشرتم با موهای سینم بازی میکنه نیگام کرد منم پیشونیشو بوسیدم با شوخی گفت دختر مردمو لخت بغل گرفتی کاری هم دیشب کردی باهاش ؟ دوباره بوسیدمش خودشو محکم چسبوند به منو سرشو گذاشت رو سینم دستشو اورد پایین برد رو کیرم یفشار داد که اخم درومد گفت: چیه اروم بود که گفتم: نکن ساقی جون زشته گفت: منو دیشب تا حالا لخت کردی بغلم کردی مالوندی زشت نبوده من کیرتو اروم میمالم زشته اره ؟ دوباره فشارداد که اخ رفت هوا دستشو کرد تو شرتم وشروع کرد مالیدن کیرم یدفع با چشمای با تعجب نیگام کرد گفت: چرا اینقد بلندوکلفته بیچاره دوست دخترات . من هنوز تو شک فشارش بودم تا اومدم چیزی بگم سرشو برد زیر پتو کیرمو دراورد سرشو کرد تو دهنش صدا ملچ ملوچش بلند شد گفتم:نکن ساقی جون خوب نیست از همون زیر گفت: اتفاقا خیلی خوبه گفتم: بده گفت: عالیه با دست سرشو گرفتم بیارم بالا اروم کیرمو گاز گرفت اخ واوفم دراومد دستمو گذاشت رو سینش گفت: بیکاری منو بمال یزره سر شونه هاشو پشتشو ماساژ دادم دیدم ابم داره میاد گفتم : ساقیجون بسه فهمید تند تند میخورد با دست میمالید ابم با فشار پاشید تو دهنش ولی ولکن نبود تاکیرم شل شد سرشو اورد بالا گفت : ابت شیرین وزیاده داشتم خفه میشدم دوباره بغلم کرد دستش ودوباره کرد تو شرتم گفتم : ساقی حالت خوبه تو چشماش شیتونی میبارید گفت : دیشب با من چیکار کردی راستشو بگو تا ولت کنم گفتم: هیچی باورکن گفت : میخوای دوباره فشار بدم گفتم : نه نه باشه میگم خندید گفت : خوب . تمام جریانو گفتم گفت خوب بودم ؟ حال کردی ؟ دیدی چی تا صبح تو بغل گرفتی ؟ برو حالشو ببر سرشو اورد بالا لبمو بوسید گفت : پاشو خیلی کار داریم رفتم حموم زیر دوش بودم دیدم درو باز کرد اومد تو سری دستمو گرفتم جلو کیرم خندید گفت: چیو قایم میکنی تا حالا داشتم میمالیدم ومیخوردم شیکمم پر شده از اب کیرت گفتم : ساقی جون عزیزم خوب نیست یک نفر بفهمه ابرومون میره گفت: مگه بجز منو تو کسی اینجا هستش یا میخوایم بکسی بگیم ؟ گفتم : نه ولی تو مامانمی گفت: تا حالا چند بار به من گفتی مامان ؟ یا من از کارای تو بیخبرم وتو ازکارای من . ما که مثل دوتا دوستیم نیستیم ؟ تو هم دیگه دوسم نداری بغض کرد چشماش پراشک شد سری بغلش کردم گفتم : غلط کردم دوست دارم هیچ موقع هم تنهات نمیزارم مگه دیشب یا تا حالا ولت کردم هرچیزیم بین تو بابا بشه من با توم عزیزم خوب گریه نکن ونازش کردم البته بیشتر میمالیدم سرشو اوردم بالا گوشه لبشو بوسیدم دوباره خندید ولی کامل خیس شده بود یدونه تاپ با شرت تنش بود محکم بخودم فشارش دادم که یک اخ کوچولو گفت با خودم بردمش زیر دوش تو بغلم بیرون نمی اومد گفتم: لباسات خیس شدن گفت:توکه همشو دیشب دراوردی بقیشو هم خودت در بیار تاپو سوتینو دراوردم شروع کردم دست روبدنش کشیدن گفت:شورتم مونده گفتم: اون نه گفت:باشه خودمونوشستیم اومدیم بیرون. بعد از چند روز بابا ومامان از هم جدا شدن وقرار شد من با مامان زندگی کنم منو مامان تصمیم گرفتیم برای زندگی بریم شمال تو ویلا مامان . منم مغازه رواجاره دادم ورفتیم شمال . شب اول تو اتاق بغل هم خوابیده بودیم اومد تو بغلم تا بغلش کردم دیدم لخت کامل دست کشیدم رو کمروکونش دیدم نرم وگرمه گفت: نمیخای لباستو در بیاری گفتم: دوباره شیتون شدی ؟ توچشماش شهوت برق میزد تیشرتو شلوارمو دراوردم گفت: شورت گفتم: نه گفت: اصل کاریو میخام بعد شورتمو خودش دراورد گفت: اینجا نکسیه نه میبینه راحتیم کیرمو کمی با دست مالید بعدش کرد تو دهنش ساک میزد حرفه ای دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم خوابوندمش ی لب گرفتم حدود 5 دقیقه با دستام سینهو بدنشو میمالیدم ولی به کسش دست نمیزدم اومدم سینهرو خوردم تا رسیدم بالا کس پاهاشو کامل باز کرد دست کشیدم روی روناش گفتم: مطمئنی ؟ گفت: اره از همیشه مطمئنترم سر زبونمو زدم بالای کس رو چوچوله اه واوه مامان دراومد با دستاش سرمو فشار داد رو کسش شاید یک ربع کسشو خوردم واول با یک انگشت بعد دو انگشتی میکردم تو کسش ومیخوردم صداش کامل بلند شده بود کسش خیس خیس تا سرمو اوردم بالا گفت: هومن بکن بکن کسمو بکن کیر میخام گفتم: الان میخای بدش پشیمون میشی گفت نه برای همیشه میخام بکنیم باهام حال کنی همیشه میخاستم فقط ببخشید هومن جون کسم پرده نداره ولی تقریبا اکبنده ,کیرمو مالیدم رو کسش یه اهی کشید که منم دیونه کرد اروم سرکیرو گذاشتم دم کسش یک لحظه چشم تو چشم شدیم عشق وشهوت ودوست داشتنو دیدم تا ته کیرمو کردم تو کسش البته اروم اروم تا تخمام چسبید محکم بغلم کرد گفت: یه لحظه نزن تا کسم جا باز کنه خودشو شل کرد گفت: اخ خ خ خ جرم دادی پاره شدم چه کیری داری... منم اروم اروم تلمبه زدم تا کسش باز بشه اینقدر کسش تنگ بود انگار تازه پرهاشو زدم کیرو دراوردم مالیدم رو کسش تا ابم دیرتر بیاد یه لب ازش گرفتم گفت: چطوره ؟ گفتم عالی بیست گفت مال خودت کل بدنم مالتو خودت لذتشو ببر همیشه من دیگه مال توم باشه ؟ گفتم: من سیراوری ندارم میترسم کم بیاری ؟ گفت: نترس تا اخرش باهاتم فقط باهام حال کن منو بکن که عاشق خودتو کیرتم . کیرو کردم تو کسش گفتم: ساقیجون خوبه درد نداری اذیت نمیشی گفت:نه همینه دوست دارم جرم بده یه مقدار تلمبه زدم گفتم ساقیجون میخوام کونتو بکنم با حالت التماس گفت: نه خواهش میکنم درد داره تا حالا از کون ندادم میترسم پاره میشم گفتم:نترس امادش میکنم بدشم اروم میکنمت نمیزارم اذیت بشی عزیزم بوسش کردم گفت: باشه برای اینک بدونی چقدر دوست دارم وبهت اطمینان بیا من اماده ام سری چرخید کونشو داد طرفم کونشو کمی خوردم با انگشت ماساژ دادم اروم با انگشت کردم تو کونش ودر وتو میکردم بد دو انگشتی مرتب سوراخ کونشو خیس میکردم بهش گفتم: حالا امادس گفت: کیرت خیلی کلفت وبلنده اروم باشه؟ بوسش کردم گفتم : مطمئن باش فقط خودتو شل کن دردت نیاد . سرکیر وگذاشتم ور سوراخ کونش اروم اروم دادم تو کونش تا تخمام جارفت دو دقیقه نگه داشتم تا ماهیچه های کونش عادت کنه بدش اروم شروع کردم تلمبه زدن گفت:هومن پاره شدم دارم میمیرم بسه کسوکونم یکی شد اخ اخ اخ داشت اینارو میگفت یکدفه اروم شد با دست کسشو میمالیدم گفت: هومن جون اره داری خوب میزنی فقط محکم نزن ته کونم گفتم:میخام ابمو بریزم تو کونت اشکال نداره گفت: نه بریز ولی باید باز از کس بکنیم باشه ؟ گفتم: حتما امشب تا صبح باهات کار دارم عزیزم . تلمبه هامو تند تر کردم وقتی داشت ابم میومد کیرو تا ته کردم تو کونش هم ابمو خالی کردم یزره صبر کردم بدش کیرمو دراوردم خوابیدم پهلوش گفتم: چطور بود ؟ گفت: عالی بود مرسی ولی کم بود من بازم میخوام . لباشو بوسیدم یعنی خوردم بغلش کردم دستشو برد کیرمو گرفت نازش کردم گفتم:باشه میکنمت باهات حال میکنم میخورمت تا سیر بشی خوبه ؟ گفت: اره همینو میخام گفتم: ساقیجون تو که اینقدر شهوتی هستی چطور تا حالا با کسی نبودی وخودتو کنترل کردی ؟ گفت: شهوتی هستم ولی خیانت نمیکنم فقط تحمل کردم حالاهم که با تو هستم به تو خیانت نمیکنم مطمئن باش ولی بدون تو خودم داغون میشم پس منو تو خماری سکس نزار باشه ؟ گفتم:باشه ورفتم رو کارش دوبار دیگه از کسو کون کردم. بعد از 3 ماه مامان ( ساقی ) لوله های رحمشو بست تا یک ماه نمیشد کردش تو این مدت من یک رستوران کوچیک راه انداختم بعد از اون مرتب مامانو از کس وکون میکنم و ابمو توکسش خالی میکنم رابطمون مثل زن وشوهر هستش منم از فکر زن گرفتن اومدم بیرون چون یه زن سکسی خوشکل وتوپ دارم . نوشته: هومن نتیجه خوبی‌ کردن من به داداشم سلام من مونا هستم و 17 سالمه یک سال پیش برادرم رو دیدم در حالی که داشت لباس عوض میکرد خیلی پشمالو بود اما سینش مو نداشت با هم خیلی خوب بودیم و هستیم چند روز بعد سر حرف رو باز کردم و بهش گفتم کمکم کنه با این دستگاهی که تازه خریده پشت پاهامو اپیلاسیون کنه مثلا نمیتونستم اونم قبول کرد و بار اولش بود که پاهامو میدیدمعلوم بود دستش میلرزه و خیس عرق شده تا کارش تموم شد فوری گفت خب کاری نداری دیگه برم گفتم بزار منم برات این کارو بکنم خیلی سبک میشی بعد از کلی چونه راضی شد و اول رفت پاهاشو با موزر زد و خابید که براش انجام بدم منم همین تور که شورت پام بود و کسی هم خونه نبودپشتمو بهش کردم و نشستم رو پاهاشو شروع کردم اونم از درد به خودش میپیچید و مرتب از حالت خابیده بالا میومد و و منو محکم میگرفت و فشار میداد و دوباره میرفت سراغ روناش ... رفتم خودم رو که روی رو ناش نشسته بودم بالا کشیدم که بله دیدم آلتش از وسط باسنم رد شد و مثل یه تیکه چوب هم سفت بود رومو که به طرفش کردمو خندیدم اونم خندید گفت دست خودم نبود شرمنده من به کارم ادامه دادم روناشم که تموم شد معلوم بود که مست مست من شده بود هیچی حالیش نبود گفت شرتمو دربیارم اینجامم اپیلاسیون کن من که خیلی دوس داشتم ببینم تا از دوستام که تعریف میکردن کم نیارن قبول کردم شورت اونو که کشیدم پایین اونم شرت منو کشید پایین منم هیچی حالیم نبود و خیس بودم نشستم رو شکمش ترتیب اونجاهاشم دادم اما خیلی دردش میگرفت و میخاست بیخیال شه من ولش نمیکردم تا کارم تموم شد و آلتشو ول کردم گفت تورو خدا ولش نکن باهاش بازی کن من که یه کمی ترسیده بودم (آخه خیلی بزرگ بود) گفتم نه بلکه کوچیک شه بلند شدمو صورتشو ماچ کردم گفتم تاحالا ندیده بودم خیلی ممنون گفت اگه باهاش بازی کنی یه چیز سفید ازش میپاشه بیرون گفتم خوشم نمیاد اونم گفت نگاه کن کیری که بلند بشه باید آبش بیاد بیرون تا بخابه بزارم لای پاهات که سفیده زود آبش میاد قبول کردم رفت چربش کرد گفت اینجوری بهتره منو به شکم خابوند و تا خابید روم جلو چشام برق زد و پشتم داشت جر میخورد نفسم بند اومد که دیدم داره تلمبه میزنه تا بتونم حرف بزنم بلند شد و گفت کارم تموم شد اینم سزای تو که دیگه به موی پاهای من کاری نداشته باشی و آبروی منو تو باشگاه نبری تا چند ماه نمیتونم برم باشگاه اینو گفت و لباساشو پوشیدو رفت تو حال و منه بدبخت هم که داشتم زار زار اشک میریختم به خاطر دست بی نمک خودم و البته درد اونجام ... نوشته: مونا درمان طبیعی افسردگی مامانمامان جدیدا به خاطر رفتن بابام خیلی ناراحت بود و افسردگی گرفته بود ... هفته ای 3 جلسه پیش روانپزشک می رفت ، ولی هیچ تاثیری نداشت . بالاخره تصمیم گرفت که دیگه الکی به این روانپزشک پول نده ولی آخرین جلسه رو بهش گفته بود که حتما بیا یه روش جدید پیدا کردم ... وقتی موقع آخرین جلسه رسید بهش گفتم مامان منم می خوام باهات بیام . اولش قبول نکرد ولی یکم که بهش گفتم قبول کرد ... سریع حاضر شدم و باهم رفتیم .وقتی رسیدیم منشی یه راست مارو فرستاد تو . دکتر سلام کردم و ما نشستیم . اولش یکم درباره یه روش جدید که پیدا شده صحبت می کرد که جدیدا توی خارج روش تحقیقات زیادی شده و ... . مقدمش که تموم شد ، یهو گفت که این روش از طریق یک دارو انجام می شه . بلافاصله مامانم ازش اسم دارو و اینکه از کجا می تونه بگیره رو ازش پرسید ولی دکتر سوالش رو با سوال جواب داد و پرسید که طی این 1 ماهی که جلسه نداشتیم با مردی آشنا نشدی ؟ اونم گفت نه ! دکتر با یه حالت ناراحتی گفت که این دارو تو بدن نصفی از مردم تو بدنشون تولید می شه . مامانم تعجب کرد ! دکتر ادامه داد که اگه با مردی بتونین آشنا بشین می تونین این دارو رو که به صورت مایع هست ازش بگیرین ... مامانم خشکش زد ، صورتش قرمز شده بود . سریع دست منو گرفت و از اونجا بیرون رفتیم ...توی راه بهش گفتم که آره راست می گه، من تو اینترنت یه سری مقاله در این مورد دیدم که برای درمان افسردگی و ناراحتی های صبحگاه استفاده می شه ... اولش باورش نمی شد ولی بعد گفت " راست می گی ؟ " منم گفتم آره ، تو سایت womens health mag دیدم ... رسیدیم خونه . زنگ زد پیتزا آوردن ، موقع خوردن پیتزا بهش گفتم مامان تا جایی که یادمه بعد اینکه بابا رفت از همه ی مردا بدت اومد دیگه ، اونم با ناراحتی سرشو تکون داد به نشونه ی جواب مثبت . سریع بهش گفتم که مامان پس بیا از تنها مردی که کنارته و تورو خیلی دوست داره استفاده کن ، سریع بم جواب داد که نمی شه ! تو پسر منی ! منم بهش گفتم ولی چاره ی دیگه ای نداریم ... فقط تا زمانیه که حالت بهتر شه ، هیچکی هم نمی فهمه ... ساکت شد و چیزی نگفت . بعد ناهار رفت تو اتاقش . از لای در نگاه کردم دیدم از پشت دراز کشیده داره فکر می کنه . منم رفتم تو اتاقم یکم فیلم دیدم . شب که شد ، از اتاقش اومد بیرون رفت دستشویی ، بعدش اومد دم اتاقم و صدام زد ، سریع اومدم گفتم چی شده گفت راجبش فکر کردم. راست میگی چاره ی دیگه ای نداریم گفت 5 دقیقه دیگه صدات کردم بیا تو اتاقم ... رفت تو اتاقش . یه 10 دقیقه ای شد و هیچ صدایی ازش نشنیدم ، خودم رفتم تو اتاقش ، دیدم یه شلوار گشاد با یه سوتین تنشه . گفت هنوز که 5 دقیقه نشده ، گفتم مامان الان 10 دقیقست !! گفت پس بیا کنارم بشین ، گفت تمام اینا خودت میدونی باسه درمانم هست ، پس نمی خوام هیچ نظری به مادرت پیدا کنی ، در ضمن هیچ کس ، هیچ کس نباید از این قضیه چیزی بفهمه ! منم تایید کردم. گفت حالا فقط شلوار و شرتتو در بیار و بیا روی پام بشین . نشستم . گفت خودت می دونی چیکار کنی دیگه . منم شروع کردم با کیرم بازی کردن تا شق شد ، شروع کردم جلق زدن با اون سینش . واقعا احساس لذت می کردم ... یه 6 7 دقیقه ای که گذشت بهش گفتم مامان خودت می بینی که اینطوری نمیاد . گفت انتظار نداری که بخورمش ؟! گفتم نه . فقط تو سوتینتو دریار . گفت باشه ولی دیگه پورو تر نشی . سوتینشو که در اورد شروع کردم به مالوندش که گفت " گفتم پورو نشو " به جلق زدن ادامه دادم .. ولی بازم آبم نیومد ! خودش دیگه خسته شده بود ، گفت بیا جلوتر . رفتم یکم جلو سرشو آورد بالا و شروع کرد به خوردن ، انگار خودش تازه داشت لذت می برد ... همینطوری یواش که داشت می خورد دستمو بردم لای پاش یکم ور رفتم هیچی نگفت . سریع دستمو بردم تو شلوارش زیر شرتش . حسابی خیس بود . همین طوری که داشت می خورد منم براش می مالوندم . بعد 10 دقیقه یه آبم اومد . اولش فقط یکم ریخت ولی بعد انگار تازه اومده یه 10 ثانیه ای داشت می ریخت همینطور ... وقتی که تموم شد هیچی نگفت منم یه ماچش کردم رفتم تو اتاقم ... توافق کردیم که هفته ای یه بار دقیقا همینطور انجام بدیم تا زمانی که حالش بهتر بشه ... الان 3 هفتس بهتر شده اما نه مثل سابق . امیدوارم همینطوری تا آخر عمرم ادامه پیدا کنه. صبحانه ی هوس ادامه داستان برادر واقعی -بلند شو خواهری من دارم میرم خرید میای؟ چشمام رو به زور باز کردم.دستاش رو روی کونم حس میکردم و لذت می بردم.دوست داشتم ادامه بده ولی عجله داشت. -نه رضا امروز حوصله ندارم...به آهستگی گفتم:کونم درد گرفته نمیتونم بلند شم خندید و در رو بست و رفت.شاید بعد از مدتها داشتم از زندگی لذت میبردم دیگه حوصله ی فکر کردن به دوست پسر و این حرفا رو نداشتم رضا برای هفت پشتم کافی بود.بلند شدم به مامان صبح بخیری گفتم رفتم دستشویی هرچی آب از دیشب توی کونم ذخیره کرده بودم را دادم بیرون. -بابا کجاست؟{از مامان پرسیدم} -رفته خرید؛ آخه عموت با خونواده آخر هفته میان اینجا با صدای بلند که ناراحتی ازش موج می زد گفتم:چی؟ -ناراحت شدی؟.خودم رو کنترل کردم.لبخندی زورکی زدم: -نه بابا مگه میشه با دیدن سونیا ناراحت بشم بلند شدم به سمت اتاق راه افتادم.همونطور که لنگ میزدم صدای مامان رو شنیدم:چی شده راحله حتما دوباره فوتبال و مصدومیت؟ -نه بابا چیزی نیست.فقط کوفته شده...نمیتونستم بگم خانمی شدم وبه آقا پسرت کون دادم -پماد بیارم؟... -نه بابا چیزی نیست گیر نده دیگه خوب من میرم سوپری یه مشت خرت و پرت بخرم حواست باشه خونه خالی شد اما حیف...داداشی کجایی سریع بیا دیگه بهت نیاز دارم.بیا دیگه. لحظه شماری می کردم ولی مطمئن بودم نمیاد.لخت شدم و دوباره شروع کردم.کسم باد کرده بود.اول یه کم کونم رو مالیدم آخه خیلی درد میکرد.کسم رو شروع کردم به مالیدن. سینه هام رو هم همینطور داشتم به اوج می رسیدم که صدای در اومد. -لعنت به شانس -راحله؟راحله؟....صدای دادشی از توی راهرو اومد .انگار تمام دنیا در مقابل من داشت زانو میزد.پشت در قایم شدم در که باز شد همونطور لخت افتادم توی بغلش.قدش از من کوتاهتر بود لبم رو گذاشتم روی لبش و شروع کردم به بوسیدن.به زور خودش رو جدا کرد -بیشعور مامان می فهمه ها -آخه گاگول مامان رفته بیرون خرید...اینو که گفتم مثل برق گرفته ها منو انداخت روی تخت و شروع کرد به لیسیدن بدن خواهرش.لذت از سر و کولم بالا می رفت.اصلا از نظر بهترین هدیه ی خدا برای بنده ش همین هوسه.با سینه های کوچولوی من توی دهنش غوغای منو بلند کرد -اوففففف بخور شیر بخور...با حالتی کودکانه گفت: -میخوام بکنمت راحله جون ولی به مامان بابات نگیا -نمیگم نمیگم تو بخور...از صدام لذت می بارید.چشمام خمار شده بود.دوباره رفت سراغ کسم از اینکه مثل حرفه ای ها کسم رو می لیسید لذت میبردم -عالیه قربونت برم بخور داداش تو رو خدا سریعتر... مامان آخخخخخخخخخخ میادا.ووووووی دارم میام بخور..چاک کسم رو باز کرده بود و چوچولم رو میلیسید عاشق این حرکتش بودم.با داداش رضا حال می کردم.اونم سریع کیرش رو در آورد به حالت 69 خوابید و کیرش رو گذاشت دهنم -بخور موشی رو بخور قربونت برم.دعنم رو باز کردم و تمام عشقم رو گذاشتم توش اونم برام میلیسید به اوج که رسیدم کیر داداشی رو یه گاز گرفتم که رضا سریع اونو از دهنم خارج کرد. -آخ چیکار کردی جنده...یه لحظه فهمید چی گفته شروع کرد به عذرخواهی منم یه لب گرفتم و گفتم:آره من جنده تم تو بخور کسم رو بخور قربونت برم آبم که اومد همه رو لیسید...دیگه وقتش شده بود.بازم باید کون میدادم.قنبل کردم یه تف زد و گذاشت روی سوراخ و آخم رو بلند کرد شروع کرد به تلنبه زدن دردش زیاد بود ولی از اینکه دادشم لذت میبرد خوشحال بودم.قربون صدقه م می رفت و منم عشق می کردم. -اوفففف خواهرم چه کونی داری اینا همش مال منه.نبینم به غیر از من بدیش وووووی عجب کونی.کاشکی میشد کست رو میکردم. در هم وول می خوردیم ولی کیرش از کونم بیرون نمیومد. لبهامون روی هم بود از خوردن زبون رضا لذت می بردم.انگار کم کم داشتم مراحل کونی شدن رو میگذروندم.همونطوری که در هم وول می خوردیم رضا با دو تا تکون بمام آبش رو توی کونم خالی کرد.خسته و کوفته چشمهایش را بست انگار تمام خودش را درون من ریخته.بلند شدم نشستم و نگاهم را رضا دوختم. آینده منتظر من توست ما باید تمام تابوها را بشکنیم.در دنیای من و تو خط قرمزی وجود ندارد من هوسم تویی و تو باید با من باشی.همه ی دیوارها را نابود خواهیم کرد.دیوارهایی به نام "تابو" ارسال از:راحله من و خواهرم مارالسلام امیدوارم حالتون خوب باشه .من ناصرم 25 سالمه از تبریز و میخوام داستان خودم با خواهرمو براتون بنویسم.که مال چند هفته پیشه.هرکسی احساس میکنه که دروغه لطفا نخونه.هیچ اصراری نیست.من تا قبل از این اتفاق سکس نکرده بودم. اسم خواهرم ماراله 22 سالشه.من و مارال زیاد صمیمی نیستیم .اون سرش تو کار خودشه منم تو کار خودم.ولی این اواخر خیلی عجیب رفتار میکرد.طرز لباس پوشیدنش و حرف زدنش و آرایش کردنش....ولی هیچوقت با من صمیمی نمیشد که من فکر بد بکنم....پدر مادرم تصمیم گرفتن که بریم ارومیه خونه ی عموم.قرار شد عمه اینا هم با ما بیان بریم ارومیه.خلاصه فردا شد و آماده رفتن به ارومیه شدیم.خانواده عمه 4 نفر بودن .عمم و شوهرعمم و دو تا دختر عمه هام که تقریبا همسن خواهرم بودن.صبح زود راهی شدیم با دو تا ماشین.من و خواهرم که عقب نشسته بودیم و خواهرم خوابیده بود.طوری که روشو کاملن سمت شیشه سمت خودش بود و کونش سمت من.ساپورت پوشیده بود و مانتوشم خیلی کوتاه بود و حسابی حشرم بالا زده بود.عمه اینا هم پشت سر ما میومدن.تقریبا وسطای راه ارومیه بودیم که دیدیم ماشین شوهر عمم خراب شدو وایسادن.ما هم وایسادیم دیدیم تسمه تایم ماشینش خراب شده و دیگه نمیتونن ادامه راهو بیان.شوهر عمم و عمم موندن تا ماشین تعمیر بشه ولی دختر عمه هام اومدن تا با ماشین ما بریم.دو تا دختر عمه هام اومدن نشستن عقب پیش ما و خواهرم مجبور شد تقریبا بغل من بشینه و فک میکرد که چون من برادرشم اصلا اشکالی نداره.منم اون روز چون خواهرم ساپورت پوشیده بود خیلی حشری شده بودم.ولی کاملن توبغلم نبود . تقریبا نصف کونش رو بغلم بود.ولی بازم غنیمت بود.اون مشغول حرف زدن و بگو بخند بادخترعمه هام بود و اصلا حواسش نبود که کونش کجاست و من چیکار میکنم...شایدم میدونست و خودشو زده بود به اون راه....وقتی بابام ترمز میکرد مارال میرفت جلو و میومد عقب و کونش روی کیرم رژه میرفت. کیرم کامل سیخ نشده بود ولی میترسیدم مارال بو ببره و آبروم بره پیشش.کونش خیلی نرم و گوشتی بود.حدود نیم ساعت میشد که نشسته بود رو بغلم و خیلی حس خوبی داشتم.مادرم به مارال گفت اگه اونجا ناراحتی بیا جلو دوتایی بشینیم ولی بابام نذاشت گفت جریمه میکنن.منم از خدا خواسته داشتم حال میکردم.با همین وضع رسیدیم ارومیه خونه عموم اینا.درسته این همه مدت بغلم نشسته بود ولی کونش خیلی نرم و گوشتی بود و میخواستم واقعا بکنمش.وقتی پیاده شد انگار نه انگار نشسته بود روی کیرم.منم به زور کیرمو که سیخ بود توشلوارم قایم کردم تا ابروریزی نشه.رفتیم خونه عمو و ناهارو خوردیم .خواستم سر بحثو با مارال باز کنم .فکر کردم که با اس ام اس شزوع کنم.اس ام اسو اینجوری نوشتم مارال من امروز صبح بهترین حس زندگیمو داشتم. ) و بهش فرستادم.قلبم تند تند میزد.مارال با دختر عموهام و دختر عمه هام تو اتاق دیگه بودن و من و بابام و عموم توی حال استراحت میکردیم.بعد نیم ساعت اس ام اس اومد که نوشته بود : (چطور مگه؟ چه حسی داشتی؟) منم مونده بودم چی جوابشو بدم.نوشتم هیچی.همینجوری گفتم.تا حالا بغلم ننشسته بودی واسه همین) باز دوباره جواب داد همین ؟ امیدوارم حس دیگه نداشته باشی بهم) اس ام اسش خیلی مبهم بود نمیدونستم معنیشون چیه.با خودم میگفتم حتی به زور هم که شده باید بکنمش.چند روز بعد که برگشیم تبریز من مدام بهش اس میدادم که خیلی بزرگ شدی ناز شدی خوشالم که همچین خواهری دارم و از این حرفا.ولی اون اصلا توجهی به این پیامها نداشت و پا نمیداد بهم.یه شب که دوست مارال عروسی دعوتش کرده بود بابام سر کار بود و من باید میبردمش تالار عروسی. اون شب خیلی ناز شده بود رفته بود ارایشگاه. رفتم ارایشگاه و زنگ زدم گفتم ناز خانوم نمیای ؟ گفت 5 دقیقه دیگه میام داداش.بعد 5 دقیقه و با کلی ارایش اومد.منم از فرصت استفاده کردم . تو مسیر ارایشگاه تا تالار خواستم مخشو بزنم شاید امشب بکنمش.همش نگاش میکردم و میگفتم چقد خوشگل شدی امشب مواظب باش کسی ندزده تورو که من بیچاره میشم.اونم از رفتار من ترسیده بود و هیچی نمیگفت.پاک زده بود به سرم و کیرم سیخه سیخ بود.مارالو رسوندم تالار گفت شب وقتی اس دادم بیا دنبالم برگردیم خونه.من گفتم مگه حتما باید برگردیم خونه ؟ مارال گفت دیونه شدی چرا چرت میگی پس کجا باید بریم ؟ گفتم فعلا برو عروسی شب میگم.گفت دیوونه و در ماشینم کوبید و رفت تالار.منم رفتم خونه شامو خوردم و لحظه شماری میکردم تا اس بده برم بیارمش.ساعت نزدیکای 1 بود که اس داد: بیا عروسی تموم شده. زود گاز ماشینو گرفتم و خودمو رسوندم جلو تالار.وقتی نشست تو ماشین بعد یک دقیقه تعریف از عروسی دستمو گذاشتم رو دستش.جا خورده بود.میخواست دستشو از زیر دستم در بیاره که نذاشتم.دلو زدم به دریا و گفتم : ببین مارال از وقتی اون روز نشستی رو بغلم حالم خوش نیست.میدونی که چی میگم؟ گفت معنی حرفتو نمیفهمم.گفتم : درسته من برادرتم ولی من چند روزیه که بهت نظر دارم و میخوام چند دقیقه باهم باشیم.میخواست گریه کنه که یه جای خلوت پیدا کردم و ماشینو زدم کنار.گفتم بیا مثل اون روز که بغلم بودی بازم بشین رو بغلم.میخواست منو با سیلی بزنه که دستشو گرفتم و پیاده شدم اومدم درشو باز کردم و به زور نشستم کنارش.وقتی خواست جیغ بزنه دهنشو با دستم گرفتم و گفتم خفه شو.کاریت ندارم.اینجا کسی نیست که صداتو بشنوه.چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه.بلندش کردم رو بغلم نشوندمش و نرمی کونشو روی کیرم حس میکردم.دیگه به ارزوم رسیده بودم.فقط خدا خدا میکردم کسی مارو نبینه.هرچند که ساعت از 1 گذشته بود و اونجا هم جای خلوتی بود ..با صدای اروم داشت جیغ میزد.منم دستام رو سینه هاش بود و کونشو به کیرم فشار میدادم.مانتوشو دادم بالا و از رو ساپورتش کیرم و لای کونش میکشیدم.خیلی حال میداد.شلوارمو دادم پایین و ساپورت مارالو کشیدم پایین.ماشین تاریک بود و نمیدونستم دقیقا چیکار دارم میکنم. کیرمو میمالیدم به کونش.در گوشش گفتم میخوام بکنمت اجازه هست ؟ هیچی نمیگفت و اروم گریه میکرد و جیغ میزد.گفتم ببخش مجبورم دیگه .....با کلی مکافات سوراخشو پیدا کردم بعد سر کیرمو تنظیم کردم رو سوراخش اروم اروم کونشو فشار دادم رو کیرم.گریه هاش بیشتر شده بود.خیلی دلم براش میسوخت.سر کیرم که رفت تو کونش گفت الاغ داری خواهرتو میکنی؟ بدبخت ؟ کثافت ؟!اینبار من ساکت موندم و بازم کونشو فشار دادم تا بقیه کیرم بره تو کونش.خیلی تنگ بود.سر کیرم داغ داغ بود.یه کون نرم و تنگ و گوشتی.با دوتا دستام کونشو گرفته بودم و بالا و پایینش میکردم.خیلی خیلی حال میداد.وقتی همه ی کیرم وارد کونش میشد تو اوج لذت بودم خداییش.سه چهار ثانیه مکث میکردم و بازم کیرم و تا ته میکردم تو کونش.درسته کونشو نمیدیدم ولی انصافا میتونستم تصویر کونو سوراخشو تجسم کنم.بعد از 5 دقیقه کردن آبم با فشار خیلی زیاد اومد و ریختم توکون مارال و نصفشم ریخت رو شلوارم و صندلی ماشین.مارالم داشت اروم جیغ میزد و بهم فش میداد.بدنم خیلی سست شده بود.همش میترسیدم بره به مامان بابا بگه. خودمو جم و جور کردم و رفتیم سمت خونه.تو ماشین بهم گفت نتیجه این کارتو میبینی ومنم هی ازش معذرت میخواستم و به غلط کردن افتاده بودم.التماسش میکردم که به کسی چیزی نگه.وقتی رسیدیم مامان گفت چرا دیر کردین مارال گفت عروسی دیر تموم شد.کاملن از سر و وضعمون پیدا بود که چه گندی زدم.چند روز بعدش خیلی پشیمون شده بودم و میخواستم باهاش اشتی کنم و از دلش در بیارم و یه عطر واسش خریدم ولی کوبید زمین و خوردش کرد.از اون موقع تا حالا دیگه حتی نگامم نمیکنه.مثل سگ پشیمونم که چرا با خواهر خودم این کارو کردم.اصلا ارزششو نداشت.یه سکس چند دقیقه ای و لذت کوتاه و این همه پشیمونی و عذاب وجدان.این سکس باعث شد من کلن از سکس زده بشم و افسرده بشم و دیگه نتونم یه داداش خوب واسه خواهرم باشم.نوشته:‌ ناصر سکس با خاله آرزوی سال هام بودسلام اسم من رضا است ۲۱ ساله از تهران نمی خوام دو ساعت بشینم داستان دروغ بنویسم هرکی باور می کنه بخونه هر کی باورنمی کنه نخونه داستانی که می خوام تعریف کنم مال 6 ماه بپشه خونه ی خالم اینا از خونه ی ما بیاده 10 دقیقه راهه من زیاد می رم خونشون شوهر خالم تریلی داره و هفته ای دوشب خونه میاد یه دختر خاله دارم که شوهر کرده و از اونا جدا است مادر بزرگمم با اونا زندگی می کنه راستی خواهرم 39 سال سن داره با 175و اندام عالی و کون های خیلی خیلی بزرگ و سینه های سفت وبزرگ من هم تعریف از خود نباشه کیر بزرگی دارم با اندام ورزیده بریم سر داستان دو روز قبل ماجرای من و خاله مادر بزرگم به علت سنگ کلیه عمل شد و روز بستری خالم اونجا بود و شب عمل مامانم گفت اونجا می مونم و قرار شد که با ماشین خاله مو برسونم رفتیم تو راه گفتم خاله بیا می ریم خونه ی ما می خوابیم گفت نه رضا جون می رم خونه اگه تو هم کارنداری بیا اونجا بخواب منم تنهام منم از خدا خواسته قبول کردم ورفتم اونجا من از بچگی عاشق اندام خاله بو دم وهمیشه دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم یادمه بچه که بودم یه بار باهاش رفتم حموم ومنو می شوست و موقع کیسه زدن به کیرم دست می زد و می گفت دودولت رو بخورم عزیزم من که هیچی سرم نمی شید بچه بودم دیگهشب رفتیم خونه خاله شام خوردیمو اوایل بهار بو هوای خنک خاله گفت بیا رو تخت بخوابیم این همه جا نندازیم فردا زود بلند شیم بریم منم قبول کردم ورفت یه دو ش گرفت منم با یه شلوارک رفتم تو تختخواب و یه 20 دقیقه بعد خاله با یه تاب ویه دامن تانزدیک زانوش اومد معلوم بود زیر دامن هیچی نبوشیده اومد تو تخت و گفت شب بخیر ریوشو برگردوند وخوابید یه کم گذشت دیدم دامنش تا بالای زانوش اومده بالا منم این صحنه رو دیدم کف کردم چون کونش خیلی بزرگه فشارم اومده بود باین کم کم دستم می لرزید کم کم خودمو بهش نزدیک کریم و یه دستی بهش کشیدم بی حرکت مونده بود می خواستم دامنشو بدم بالا که دید بزنم یه تکون کوچکی خورد یه کم گذ شت به کارم ادامه دادم کم کم دامنو دادم بالا بوی فوق العادهی کسش مستم کرده بو د کمی باهاش ور رفتم بعد کیرمو در اوردم نزدیک بود باره بشه یه کم تف بهش مالیدم و خیلی اروم به کونش مالیدم که بی دارشد ولی بی حرکت بو وهنوز برنگشته بود منم که فهمیده بودم بی داره و بی حرکته گفتم اونم بدش نمی یادو کم کم ادامه دادم که یک دفعه برگشت وگفت چه خبرته منم بی حرکت مونده بودم وهیچی نمی گفتم دو سه دقیقه نگام کرد و چشش که به کیرم افتاد یک دفعه حشری شد و اومد جلو دراز کشید ودامنشو در اورد فقط تاب قرمزش مونده بو که با بوست سفپدش ادمو دپونه مپ کرد منم کف کردم و بی حرکت مونده بودم یه دفعه زدم به سیم اخرو لبامو رو لباش گذاشتم تا حال تو زندگیم هیچ وقت اینقد بهم خوش نگذشته بود یه کم گذشت و خیلی حشری شده بود تابشو گرفتم ودر اوردم چشام که به سینش افتاد نزدیک بود سکته کنم دهنمو بردم جلو و نوک سینه هاشو گرفتم خیلی حال می داد کم کم اومدم بایین و به کسش رسیدم کس اندازی برف سفید و بدونه مو خیلی خوش طعم وخوش بو بود بعد گفتم یه کمی برام ساک بزن بلند شود و روم خوابید کم کم داشت ساک می زد منم از بشت کونشو می خوردم وا قعا لذت بخش بود داشتم ارضا میشودم که گفتم باشو خاله جون دارم ارضا می شم زود بلند شود و رو تخت دراز کشید گفتم اگه اجازه بدی ایل بزارم عقب یه کم ناز کرد که من از عقب نمی تونمو این چیزا ولی راضیش کردم برگشت منم با انگشت یه کم مشغول شدم که یه راهی بیدا کنم بعد یه زره تف زدمو کم کم سر کیرموبردم تو صداش تموم اتاق رو بر داشته بود اه اه می کرد یه فشار دادمو همشو بردم تو اوووووووف چه حالی می داد جیغ می کشید و می گفت رضا تو رو خدا اروم منم شروع کرده بودم به تلمبه زدن خیلی حشری شد بود منم از اون بد ترشده بودم ده دفعه احسا س کردم داره ابم میاد زود در اوردم و گفتم می خوام یه کم کس تو بکنم با هاشو باز کردو منم گفشار دادم کس درست اندازه د کیرم بود انگار خودم بارش کردم یه کم تلمبه زدم هی می گفتاه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه منم خیلی حشری تر شدم گفت دارم ارضا می شه اینو که گفت دیونه شدم دو تا تلمبه دیگه زدم گه با تمام قدرت جیغ زد وافتاد منم بشت سرش ارضا شدمو افتاد روش هنوز کیرمو در نیاورده بودم ابمو ریختمو 20 دقیقه روش دراز کشیده بودم داخل کسش داغ بود یه دفعه خوابمون برد وقتی با شدم 1:30گذشته بود و کیرم هنوز تو کسش بود کفتم خاله باشو اونم یه بوس بزرگ از لبام کرد و گفت ممنون از اینکه بامن بودی منم گفتم اختیار داری بعد گفتم دو تا قرص بخورخراب کاری نکنیم رفت دو تا قرص خوردو اومد گفت بریم حموم منم یه لحظه دست و بامو گم کردم گفتم باشه رفتیم جاتون خالی اونجا هم یه حال حسابی کردیم بعد اومدیم بیرون وتوبغل هم خوابیدیم صبح که بلند شم دیدم لخت تو بغلم خوابیده یه کم بدنشو بوسیدم که بیدار شد و گفت عزیزم الان وقتش نیست باید بریم منم پر رویی نکردم گفتم باشه بلند شدیم یه دوش گرفتیم و رفتیم بیمارستان از اون موقع تا حالا 4 بار دیگه باهاش سکس داشتم و عاشق هم دیگه ایمممم.نوشته:‌ رضا حال کردن با مادرزنم سلام.اسم من رو یاس فرض کنید.من 30 سالمه و خوزستانیم ولی اصفهان زندگی میکنم.سال 89 ازدواج کردم و یه خواهر زن و مادر زن و یه پدر زن بیمار دارم.مادر زنم خیلی هوای منو داشت و منم هیچوقت دید سکسی بهش نداشتم.ولی سال 91 اتفاقی افتاد که مسیر زندگیم رو عوض کرد. از خودم بگم که قد 181 سانتی دارم و هیکل ورزشی دارم و کیرم مثل بقیه دوستان 20 و 22 و... نیست.کیرم 17 یا 18 سانته ولی اینقدر کلفته که زنم هنوز بعد چند سال وقتی میخورش اذیت میشه.مادرزنم یه زن 49 ساله و قد 165 سانت و کمی تپل با کون و سینه بزرگه.ماجرا اینجور شروع شد.یه روز صبح که داشتم از سرکار برمیگشتم خونه،از شب که شیفت بودم جوری برنامه ریزی کردم ک صبح زود برسم خونه و قبل اینکه زنم سرکار بره یه سکس داشته باشم.رسیدم و دیدم زنم توی حمامه و خوشحال لخت شدم و خواستم یه موقع برم توی حمام که شامپو زده باشه و نبینه منو و سوپرایزش کنم و برای اینکه چکش کنم رفتم از پنجره حمام موقعیت سنجی کنم که چشمام چهارتا شد.باورم نمیشد چی میبینم،مادرزنم لخت توی حمام داشت خود ش رو میشست و وقتی کون و سینه شو دیدم کیرم مثل فنر بلند شد.همش داشتم کیرم رو میمالیدم و به این فکر میکردم چطور ندیده بودم این شاه کوس رو و دوست داشتم یه جوری برم حمام و بکنمش ولی میترسیدم تا یه چیزی به ذهنم خورد که خیلی عادی مثل همه متاهل ها لخت برم پیش زنم و بعد میگم حواسم نبود. آماده شدم و کیرم رو مالیدم و در حمام رو باز کردم و سرم رو انداختم پایین و با دسته تیغ ور رفتم ک یعنی اصلا ندیدمت.وقتی در رو باز کردم،همینجور ک سرم پایین بود گفتم سهیلا...صبح بخیر گلم.آماده شو ک امروز هم جلو هم عقب رو میخوام ولی دیدم صدا نمیاد و سرم رو بالا آوردم دیدم چشمای مادرزنم گرد شده و دستش روی کونشه و اون دستش دم دهنش و خیره شده به کیرم.تا دیدمش گفتم وااااااااااااای خاله ببخشید و دستم رو جلو کیرم گرفتم گفتم شما اینجا چ کار میکنی و دیدم در رو بست و گفتم خاک توی سرم و گفت چرا خبر ندادی و گفتم فکر کردم سهیلاست و نمیدونستم شمایی. خب از اون موضوع 6 ماهی گذشت ک من عمل کردم کمرم رو و زنم پانسمان عوض میکرد که یه روز به مادرش سپرده بود. عمل پیچش مو که اکثر مردا درگیرش شدن رو کرده بودم و باید لبه تخت لخت میشدم.مادرزنم اومد و گفت آماده شو،گفتم خاله باید لخت بشم که گفت اشکال نداره،تو هم پسرمی و بعدشم دیدمت که.لخت شدم خوابیدم و کیرم شق شد و از وسط پام دادمش پایین و میدونستم قشنگ میبینش وقتی پشت سرمه و شروع کرد با سرم قندی نمکی شستشو دادن که سرم از وسط کونم می‌ریخت روی کیرم تا بریزه روی زمین.گفتم خاله،یخ زدم که با دستمال روی کونم رو خشک کرد و یه لحظه با دستمال کیرم رو گرفت ک خشک کنه ک مثل برق گرفته ها خشکم زد. اونروز نشد کاری کنم تا عید سال بعد.شب 13 بدر یعنی 12 فروردین وقتی توی چادر خواب بودیم،مادرزنم اومد و از سرما خشکش زده بود و ناخودآگاه وسط من و زنم که جای بیشتری بود خوابید.همه خواب بودن و تازه وقتی رفت زیر پتوی ما فهمید کجا خوابیده.یکم ازم فاصله گرفت و خوابید.بعد از نیم ساعت شرت رو پایین آوردم و از زیر شلوارک مالوندمش.مادرزنم به پهلو و پشت به من و کونش،حرارت بدنش،بوی عطرش دیوونه ام کرده بود که یه صدای خر و پف یواش میکرد و مطمین بودم خوابه.دل رو زدم ب دریا و گفتم باید عادی برخورد کنم و توی یه حرکت چسبیدم به کونش.محکم بغلش کردم و با دستم سینه شو گرفتم ک همون لحظه بیدارشد و شکه شده بود که کیرم رو بافشار به کونش مالیدم.از خودم صدای خور خور درآوردم و مطمین شد خوابم و کمی تقلا کرد خودش رو آزاد کنه ولی میترسیدم من مثلا بیدارشم و ضایع بشه و تکون نمیخورد.یکم فاصله گرفتم و کیرم رو درآوردم و یه دقیقه بعد باز چسبیدم بهش که وقتی کیرم رو حس کرد خودش رو داد جلو و من آروم آروم مثل کسایی که خوابن نامفهوم حرف میزدم و کشیدمش یه 20 سانت سمت خودم.دید محکم گرفتمش کامل رفت زیر پتوی و چندبرابره دورش رو نگاه کرد و فقط جوری تقلا میکرد که من بیدار نشم و این وضع رو ببینم.توی یه حرکت دستم رو بردم زیر پیرهنش و سینه شو میمالیدم. تقریبا تسلیم شد تا وقتی کیرم رو فرستادم زیر دامن و رفت لاپاش.خشکش زد و نفس نمیکردی حتی.کونش رو کشیدم سمت خودم و دستم رو ایندفعه گذاشتم روی شرتش.داغ شده بود کوسش.دست انداختم توی شرتش و توی یه جابجا شدن کشیدمش با یه دست پایین ولی لبه اونورش زیرش بود و منم با یه جلوعقب شدن،انداختم لای پاش که دیدم سفت میکنه خودش رو.دیگه نمیتونست مقاومت کنه و خودش پاشو داد بالا کیرم رفت لای کوسش.خیس خیس بود و نفس میزدیم.کمی اطراف رو میپایید و دیدم آروم دستش رو گذاشت روی کیرم.داشتم میمردم. دوست داشتم کونش رو بکنم.کیرم خیس بود و کشیدمش بالا توی سوراخ کونش و سریع فشار دادم و سرش رفت توش که پرید جلو و کشیدمش سمت خودم و دیدم کونش رو داد عقب و کیرم رو روی کوسش تنظیم کرد و اومد عقب ک تا تمام رفت توش.من ک دیوونه شده بودم و باورم نمیشد.شروع ب تلمبه زدن کردم و اونم حال میکرد. ده دقیقه ای کردم و آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم لوله هاشو بسته.اون دوبار ارضا شده بود.وقتی آبم اومد الکی اسم زنم رو صدا زدم دستمال بگیرم دیدم گفت هیییییس.کیرم هنوزتوش بود باز بلند شد و گفتم شل بگیر میخوام کون بکنم گفت نوچ و منتظر نشدم و گذاشتم توش و هل دادم،اومد در بره و رفت روی شکم که همینجور باش رفتم کیرم در نیاد و خوابیدم روش و کیرم رو با فشار چپوندم توش دیدم یه آی گفت و گفت خدا خفت کنه که سریع سرم رو بردم سمت گوشش و گفتم خاله تحمل کن الان میشم ک گفت زود باش وگرنه جیغ میزنم همه بیدارشن و منم تلمبه میزدم.شاید بیست دقیقه ای کون کردم و اون فقط نیشگون میگرفتی تا آبم اومد.اون شب باعث شد هروقت تنها گیرش بیارم بگیرم و کوس و کونش رو حال بیارم ولی همیشه باید به زور میخوابونم و بختش کنم و نیشگون رو تحمل کنم و هیچوقت نشده باش کنار بیاد...... یاد دادن جای قلب به خاله گلیسلام من بنیامینم و 21 سالمه،میخوام داستان سکس من با خالمو بگم،اینم واسه اونایی که میگن جغی بگم که اره من جغ میزنم سکس هم میکنم.من قدم 178 و وزنمم 65 و تغریبا سبزه روشنم و دانشجو معماری.از خالمم بگم که 36 سالش و قدش متوسط و هیکلش گوشتی و پوست سفید و موهای طلایی،از بچگی بلوند بود. تیپشم اینطوره که بیرون که میره ارایش ملایم میکنه،مانتو کوتاه چسبون میپوشه اونم همه نوع و به مد روز. ثاپورتم میپوشه میشه کس به تمام عیار.داستان از اونجایی شروع میشه که خالم عید امسال یعنی 93 با پسر کوچیکشو مادربزرگم اومدن خونمون.ما تهرانیم و اونا تبریز.خالم یه پسر همسنم داره و یه پسر کوچیک 11 ساله که خیلی تخس.اونسال خودش با پسرش فقط اومدن و مادرش که مادربزرگ منه.هیچ دیگه طبق همه عیدا ما رفتیم مسافرت همه دسته جمعی و خوش گذشتو بعد یه هفته باز همه برگشتیم خونه ما.راستی ما خانواده سه نفره داریم.منو مامانمو داداشم.یه روز تو همین روزای عید مامانم گفت که بریم پارک شاممونم ببریم اونجا بخوریم.ولی خالم آب به آب شده بود و سرما خورده بود گفت که نمیتونم خودتون برید.منم گفتم حال ندارم بیام میمونم پیش خاله گلی.اسم خالم گلی.اوناهم قبول کردنو یه ماشین گرفتنو رفتن.خالمم رفت تو اتاق روی تختم دراز کشید منم داشت به دوستدخترم اس میدادم.که خالم صدام کردم گفت بیا کارت دارم،منم پاشدم رفتم تو اتاق که خالم گفت چند وقت انگار سینم درد میکنه ولی فکر کنم قلبمه،که بش گفتم سمت چپ یا راست سینت که با دست اشاره کرد که سمت چپ.منم گفتم خو شاید قلبته میرفتی به دکتر میگفتی،که گفت اخه نمیدونم قلبم دقیق کجاست و ازم خواست برم نشونش بدم کجا.که بش گفتم خو نمیشه که خاله،گفت چرا نمیشه ،بعد با پرویی گفت بیا بگو دیگه.اینم بگم خالم از اونایی هست که هرجا کارش گیر باشه با عشوه و شاید کونو کس دادن کارشو راه میندازه! منم رفتم کنارش رو تخت نشستم بش گفتم از رو لباس که نمیشه اونم سریع بلوزشو دراورد و با سوتین موند.راستی بگم خالم یه بلوز یقه باز ابی با شلوار چسبون سفید پوشیده بود.سینه عاشو که دیدم زیر سوتین یهو شق کردم و از موقعیت سواستفاده کردم بش گفتم خاله اونم دربیار که درست نشونت بدم،اونم گفت تو که خجالت میکشیدی چیشد الان،بش گفتم مگه نمیخوای بگم بهت قلبت کجاست!خالمم پروتر من سوتینشو باز کردو سینه های سفیدش افتاد بیرون،گنده وو نرم بودن.بدنشم که سفید،دیگه داشتم میپوکیدم که سینشو گرفتم بلند کردم یکم بش گفتم قلبت اینجاست.اونم گفت اها پس قلبم درد نمیکنه،دید من حواسم جای دیگست گفت هوووی کجایی!بعد دید کیرم شده برج میلاد،گفت ها رومن شق کردی!گفتم به نظرت میخوای شق نکنم با این وضعت،گفت مگه چمه بش گفتم هیچ فقط بالاتنت لخت الان،گفت اشکال نداره توهم ببین،بش گفتم مگه کی دیده دیگه؟گفت خیلیا،بش گفتم یعنی دوست پسر داری خاله؟گفت نه ولی بعضی جاها بدنم به درد میخوره دیگه!!!با این حرفش جراتم بیشتر شد و بش گفتم خاله میزاری یکم با سینه هات ور برم ؟گفت ا دیگه چی میخوای! بش گفتم هیچ دیگه گفت باشه ففط کار اضافه نکنی،منم با دستم باشون ور میرفتم یه دستمم رو کیرم بود،بعد یه چند دقیقه که اونم حشری شده بود گفت،شلوارنو دربیار ببینم این کیرت چه جوریاست اینهمه باش ور رفتی،منم سریع لباسامو همه کندم،وکیرم یهو زد بیرون خورد تو صورت خاله گلی!گفت هوووی چته هولی،بعد کیرمو گرفتو خوابوندم روتخت خودشم صنشست بین پاهامو کیرمو کرد تو دهنشو ساک میزد،هه لیسش میزم مکش میزد طوری که جونم میومد تو دهنم،با تخمام بازی میکرد و لیسشون میزد اونقدر اینکارارو کرد تا ابم اومدو همشو خوردو تا قطره اخرشو مکید،بعد بهم گفت حالا نوبت تو،من که بیحال شده بودم،به زور بلند شدم اونم خوبید به کمر پاهاشم باز کرد منم سرمو گذاشتم لای پاهاشو اون کس صورتی گوشتیشو لیسیدمو لیسیدمو لیسیدم زبونمو میکردم توش تا جایی که میتونستم،میمکیدمش و همینطور با زبونم باش بازی میکردم،چه حالی میداد کیرم باز بلند شده بود،بعد رفتم بالا و لباشو گذاشتم تو دهنم،با ولع لباشو میخوردم،اونم میخورد.انگار داشتم هلو میخوردم،اینقدر مک زدم که گفت بسه خو موردم!بعد رفتم سراغ گردنشو همشو لیسیدم،رفتم پایینترو سینشو پستوناشو میلیسیدم،یه دستم رو پستون چپش زبونمم رو راستیه،نوکشونو گاز میگرفتمو اون جیغش میرفت هوا،نافشو میلیسیدم شکمش،باز رفتم سراغ کسش ولی با کیر شق شدم.که یهوو گفت میخوای چیکار کنی؟ بش گفتم دارم میمیرم دیگه میخوام بزارم داخل! گفت یعنی خالتو میخوای بکنی!!! بش گفتم ضدحال نزن دیگه،گفت به شرطی که هیشکی نفهمه ها! بش گفتم باش بابا موردم بکنم یا نه،با چشاش گفت بکن.منم اول با کیرم رو کسش بازی بازی کردم بعد یهو کردمش داخل،اینقدر محکم کردم که تا ته رفت داخل،جیغ میزد عین زن حامله،کیرم 16 سانت ولی کلفت.کسشم نه تنگ بود نه گشاد.من دیگه تلمپه زدنو شروع کردم اروم جلو عقب میکردم،که دیگه ناله دوتامون بلند شدو اون داد زد روم گفت تند تند بکن خو،منم اینقدر تند تند کردمش که انگار کیرم داشت میکند.چون بار دوم بود ابم دیر میومد،هرچقدر جلو عقب کردم فایده نداشت،بعد گفتم خاله از کون میخوام،که گفت فقط مثل کس یهو نزاری داخل پاره شم.گفتم چشم.حالت سگی شدو کونشو داد بالا،کونش قمبل شده بود سفید بود عین برف،دور سوراخش قرمز بود من اول یه توف زدم بعد اروم گذاشتم تو کونش اول نرفت داخل بعد درش اوردم باز کردم داخل جا باز کرد ولی کم،هه اینکار کردم که تا ته رفت،تو این مدتم خالم فقط داد میزد،اخرش رفت تا ته ولی کیرم داشت منفجر میشد از بس تنگ بود،دیگه جلو عقبو شروع کردم نمیدونید چه حالی میداد انگار تو فضا بودم اونم جیغو دادو نالش باهم قاطی شده بود،بعد خوابوندمش به پهلو و خودمم پشتش خوابیدم هنوز کیرم تو کونش بود حالتمون که درست شد باز شروع کردم به کردنش،دستم رو پستونش بودو فشار میدادم،اونم هه میگفت بکککککککککککن تندتر بککککککککن،منم تحریک میشدمو تندتر میکردم.تا اینکه حس کردم ابم میخواد بیاد،بش گفتم چیکارش کنم؟ گفت بریز تو کونم،منم خالیش کردم همونجا بعد کیرمو دراوردم که اب منی داشت از کونش میریخت بیرون،بعد خودش سرشو اورد پایینو کیرمو اینقدر مک زد تا قطره اخرشو خورد.بعدا گفت تو این مدت سه بار ارضا شده خودش،بعد یه نیم ساعت رو هم دراز کشیدیم.بعد دیدیم ملافه کثیف شده بود هم ابد کسش روش ریخته بود هم یکم از اب کیرم که از کونش زد بیرون.خالم دید اینطور ملافه رو جمع کرد انداخت تو لباسشویی شستشو تو همون لباسشویی خشکش کرد بعد گذاشتش جلو پنکه که بعدش پهنش کرد.بعد داشت میرف حموم بش گفتم بیام بات حموم؟ گفت نه بابا رو دل نکنی پدرسوخته!!! که خودش رفت حمومو منم لباسامو پوشیدم گفتم بعدش برم حموم که دیگه وقت نشدو مامانم اینا اومدن.اونم که قبلش از حموم اومده بود بیرون.وضعمون عادی بود ولی با اس راجب سکسمون حرف میزدیمو دیگه انگار اون دوستدخترم بود. بعدا راجب بقیه سکسامون هم براتون مینویسم ولی اگه استقبال کنید.باینوشته:‌ بنیامین اد دادن جای قلب به خاله گلیراجکاپوراین داستان بدترین داستانی بود که تا حالا خونده بودم،عذرمیخوام که رک حرفمو زدم ،ممنون از زحماتتون خاله مذهبیمو به زور کردم سلام اسم من اشکان و الان28 سالمه ،نه تیپ آلن دلونی دارم ،نه هیکلی آنچنانی.تو یه خانواده ی سنتی در غرب تهران بزرگ شدم. از سن و سال 18-19 سال با چند نفری دوست بودم که البته اونا هم شاه داف نبودند،دخترایی بودند همه در قد و قواره خودم و با یکی دو سال اختلاف سن. تو طی 18 سال تا 7-26 سال از در حد لب گرفتن و مالیدن تو ماشین و این بازیا که تقریبا همه کسایی که باهاشون بودم پا بودند و نه نمی گفتن،فقط میموند سکس کامل که فقط 3-2 نفر راضی شدند که بخوابن.اونم با کلی بدبختی و از دو هفته قبل برنامه چیدن و نقشه ریختن که خونه مکان بشه،آخرش در حد یه لاپایی یا یه راه با زور از عقب زدن نهایتا واسه دو سه روز آرومم میکرد... من خیلی حشری بودم،فیلم سوپر هم زیاد میدیدم و خود ارضایی میکردم اما همه ی اینا سیرم نمی کرد.واقعیتش این بود که من عاشق زنای مسن بودم،زنای 45 به بالا!نمی دونم چرا ،اما از وقتی به سنی رسیدم که دست چپ و راستمو شناختم همش چشم دنبال زنایی بود که شاید 25سال از خودم بزرگتر بودن....زن همسایه،دوستای مامانم،مادرای دوستام و زنای فامیل !اینقدر نسبت به زنای سن بالا شهوت داشتم که حتی وقتی رو دوست دخترهام هم بودم چشمامو می بستم و تو تصورم یکی از اونارو میاوردم.شاید از نظر خیلیا اون زنایی که به چشم من میومدن اصلا قابل نگاه کردن نبودند.یکی از کسایی که همیشه دلم براش غش میرفت خاله سیمینم بود. اون زمان من حدود 21سالم بود و اونم زنی حدود 48 ساله. قد متوسطی داشت با اندام چاق و شکمی تقریبا برجسته که تو سن اون طبیعی بود.شوهرش چند سالی بود فوت شده بودو بچه هاش هم ازدواج کرده بودند و اون در یه آپارتمان بزرگ تک و تنها بود.زنی چادری بود وفوق العاده مومن بود . از کل هفته یا جلسه بود یا مسجد یا روضه و از این حرفا...صورت نسبتا سفیدی داشت که از سنش جونتر نشون میداد .تو چهرش یه مهربونی خاصی بود که با نگاه کردن بهش واقعا حس آرامش بهت دست میداد.خیلی دوستش داشتم .اینقدری که هر وقت میومد خونه ی ما من 10 دقیقه هم بیرون نمی رفتم .سعی میکردم همه جوره با نگاهم زیر روش کنم .جلوی ماها همیشه با دامنهای استرچ بلند و بلوز بود ،که گاهی اگه بابام نبود یه پیراهنای یکسره بلند آستین کوتاه می پوشید که چون اندام پر و گوشتی داشت خیلی راحت می شد خط سوتین و شرتشو تشخیص داد.وقتی راه میرفت اینقدر کونش توی لباس تاب میخورد که توی دلم چنگ چنگ می شد.اغلب وقتی پیراهن می پوشید ،جوراب ضخیم مشکی تا بالای زانو هم پاش بود و فقط برای وضو و نماز در میاورد و من هم چون این موضوع دستم اومده بود هرجای خونه بودم زود در یک زاویه ای قرار می گرفتم که بتونم ببینم. همیشه مینشست رو یکی از مبلها و با جمع و جور کردن پیرهنش یک پاشو میاورد بالا و آروم جورابشو در میاورد و بعد اون یکی پا.ساق های پاش سفید و به نظر خیلی نرم میومد.کف پاش یک رنگ صورتی خاصی داشت که دوست داشتم برم جلو لبامو بذارم روش و تا می تونم میک بزنم. از اونجایی که این خاله ی ما خیلی خیلی مذهبی بود ،همین حد هم که میشد دیدش زد واسه سوژه جق من عالی بود. گذشت و گذشت تا اینکه قرار شد دخترش که باردار بود وضع حمل کنه .همه از صبح تا نزدیکای عصر بیمارستان بودیم ،وقتی همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد،مادرم که دید خالم خیلی خستس و اون یکی دخترش هم درگیر بچه هاشه گفت من میمونم بیمارستان شما برید .خلاصه اصرار و انکار بالاخره قرار شد من و خالم و بقیه بریم خونه . من و خالم و بابام با هم با ماشین رفتیم سمت خونه ما ،هرچی به خالم اصرار کردیم که بیاد خونه ما قبول نکرد و بهانه آورد که خونه خودم راحت ترم و از این تعارفها،در نهایت راضی شد شام با ما بخوره بعد من ببرم برسونمش.حدود 11 بود که من بردمش سمت خونه ،نمیدونم چرا اما تو دلم یه جورایی بود،اون ساعت شب،خالم هم تو خونه تنها....موقعیتی که شاید هیچوقت پا نداده بود.فوری به ذهنم زد که صبح زود برای ترخیص دخترش باید میرفت بیمارستان ،گفتم راستی میخواین من صبح زود بیام .که گفته نه خاله تو الان بری،کی بخوابی ،کی پاشی ؟اذیت میشی! من صبح با آژانس یا یکی از بچه ها میرم.گفتم اونا که درگیر کارن و از این حرفها که بالاخره نقشم گرفت و گفت خاله پس زنگ بزن به بابات وشب همین جا بمون.اینقدر خوشحال بودم که میخواستم داد بزنم.رسیدم و پارک کردم رفتیم بالا،زنگ زدم بابام و اونم در جریان گذاشتم.توی دلم تالاپ تولوپ بود به خدا......رفت توی یکی از اتاقا و منم نشستم روی مبل ،با صداهایی میومد میشد فهمید داره لباس عوض میکنه.چند دقیقه ای شد با یه لباس سیاه آستین کوتاه که تا زانوش بود اومد بیرون، عجب این بود که جوراباش هم درآورده بود .سفیدی پاهاش و گردن و بازوهاش که تو این لباس 100 برابر تو چشم میزد.یه لحظه کیرم داغ شد که سفت بشه ،واسه اینکه ضایع نشه سریع جابه جا شدم.رفت سمت آشپزخونه ،با چشم همه جاشو زیر و زبر می کردم .کونش قد یه بالش بود انصافا....همه چیز از تو ذهنم میگذشت....اما یه ترس تو دلم نمیذاشت تصمیم درست بگیرم.با لحنی آروم گفت خاله جان پاشو برو تو اتاق ته راهرو لباس بچه ها هست ،عوض کن بخواب...منم میرم تو اتاق خودم ،آب هم خواستی تو پارچ گذاشتم اینجا،مثه این بچه ها ماتم زده بود و فقط گوش میدادم.اینقدر تابلو شد که گفته اشکان خوابی خاله؟کجایی؟ سریع رفتم سمت اتاق خواب ،از لباسای تو کمد برداشتم عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت،مخم هنگ بود...ناخود آگاه کیرمو میمالیدم و فکر به این میکردم که این موقعیت تا حالا پا نداده شاید دیگه هم پا نده ...پس از دست نده !حداقل از دید زدن لذت ببر!اما امان از این ترس لعنتی... نیم ساعتی گذشت ،پاشدم به بهانه ی دستشویی برم یه جق اساسی بزنم تا آروم بشم که تا اومدم بیرون دیدم لای در اتاقش بازه ،تمام بدنم عرق سرد کرده بود .حتی وقتی با دوست دخترام تو خونه بودم زنگو میزدن اینقدر حول نمیکردم.اما دلم نمیخواست این موقعیتارو از دست بدم .آروم رفتم جلو...توی اتاق نیمه روشن بود،چیزی نمیشد دید.آروم درو باز کردم دیدم پشت به در خوابیده و یه ملافه هم انداخته رو پاش.انگار همه کائنات هلم می دادند سمت تخت که بپرم روش .دلم و زدم به دریا و رفتم جلو.قدم اول به دومی نرسیده بود که برگشت سمت من و دیدم بیداره .. با تعجب و نیمچه اخم گفت چی می خوای اشکان.اینقدر ترسیده بودم که آب دهنم خشک شد و لال شدم.یه نگاهی به کیر راست شدم و لک خیسی جلو زیرشلواری انداخت و پاشد نشست و گفت با توام پسر!چی میخوای اینجا؟در زدن بلد نیستی؟آدم همین جوری میره تو اتاق کسی؟حالا خالش باشه! من لال لال بودم،قدرت اینم نداشتم برگردم بیرون ...با من من گفتم دنبال ساعت میگردم برای صبح کوک کنم....اونم با لحن محکمتری گفت خاله ساعت تو اتاق خودت بود که ...!دیدم حسابی خراب کردم و آب از سرم گذشته.اومد از رو تخت پاشه و بره بیرون و دستمو حلقه کردم دور کمرش و انداختمش رو تخت.یه سیلی محکم زد تو گوشم و با داد گفت برو اونور آشغال...اصلا حالیم نبود دارم چیکار میکنم ...وزنمو انداختم روش و زیر خودم نگهش داشتم و با دستم سفت دستاشو گرفتم...شروع کرد بی محابا تقلا کردن و داد و بیداد کردن .اینقدر زورش زیاد شده بود که داشتم کم میوردم...اما این راه برگشت نداشت....دیدم اگه اینجوری ادامه بده همسایه میریزن در خونه.با یه دست محکم دهنشو گرفتم که زد زیر گریه و تقلاش کمتر شد..مدام داد میزد و بدنش میلرزید...تازه حس کردم که تو این 4-3 دقیقه تمام بدنش زیر منه و داره مالیده میشه بهم ...این حس شهوتمو دو چندان کرد.... دست از تقلا کردن و گریه و ناله بر نمیداشت....شروع کردم آروم آروم خودمو بهش مالیدن. توی خواب هم نمیدیدم که یه روزی بتونم تو این وضعیت باشم...با توجه به سن و سالش داش از حال میرفت.دهنشو ول کردم و گفتم خاله تقلا نکن.بس کن دیگه! ...من خیلی دوست دارم تورو ،میخوام بکنمت!حتی به زور!تو چشمام نگاه کرد و در حالی که هق هق میزد با لبهای لرزون گفت تف به تو..آشغال من مثل مادرتم...تورو بزرگ کردم....چطور این حرفو میزنی؟هردو خیس عرق بودیم و نفس نفس میزدیم.یه مکث کردم و گفتم خاله من تو کف توام ،هیچکس واسه من مث تو نیست ،پس اذیت نکن بذار کارمو بکنم.قول میدم همین یه باره!باز با سیلی زد تو صورتم و گفت من چی دارم که تو هوسی بشی ...من زنه به این سن چی دارم آخه؟من خالتم اشکان...!می فهمی چیکار میکنی؟دیگه اعصابمو خورد کرده بود ،گفتم میخوام بکنمت !تو واسه من از هر زنی خواستنی تری!دید زور جواب نمیده ...زد به التماس و گفت تورو خدا پاشو اشکان...عزیزم ...التماست میکنم...آتش جهنم دامن هردومونو میگیره ،من به هیچکس نمیگم...فقط پاشو...!دیگه دیدم وقتشه و سفت دوتا سینشو گرفتم ....وای خدا ،حداقل 3برابر سینه ی دوست دخترام بود...چهرش زرد شده بود و شل شده بود و زیر لب یه چیزایی میگفت...یه لحظه ترسیدم بلایی سرش بیاد .اما با خودم گفتم حتما فیلمه ...لبامو انداختم رو لباش ،تمام صورتش خیس آب ...همکاری نمیکرد،ولی زور هم نمیزد .دستمو از یقش کردم تو و سینشو از زیر سوتین گرفتم ،مثل یه کیسه پر آب بود ...داشتم از حال میرفتم.یه 10 دقیقه ای تو همین وضع بودم که دیدم کلا دیگه حرکت نمیکنه ،دیگه وقت نداشتم.میخواستم زودتر کارمو انجام بدم و بزنم بیرون.از روش پاش شدم تازه دیدنهارو دیدم ،پاهای سفید و رونهای تپل با ترکهای پوستی زیاد که مال سنش بود.یه شرت سفید پارچه ای هم پاش بود.سریع شلوار و شرتمو در آوردم و رفتم سراغ شرتش ...تا کش شرتشو گرفتم چشماشو باز کرد و دوباره گفته اشکان جون مامانت نکن این کارو...خدا ازت نمیگذره.جوابشو ندادم و شرتشو کشیدم پایین.کسش خیلی پهن و تپل بود،انگار تازه هم موهاشو زده بود.یه بوی نم خاصی از وسط پاش میومد.سرمو بردم جلو با زبون کشیدم رو کسش که یه تکونی خورد و دوباره هق هق گریش شروع شد.یه کم که خورم گریش افتاد.یه ترشحات غلیظی میومد بیرون ازش که نفهمیدم چی بود.پاشدم اومدم بین دوتا پاش و کیرمو گذاشتم جلو کسش.هر لحظه حس میکردم آبم میاد.نگاش کردم ،بی حال افتاده بود و چشاش بسته بود،کیرمو هل دادم جلو ،تجربه ی اولم بود و نمیدونستم چیکار کنم... کسش اینقدر گشاد بود که با کوچکترین فشاری تا ته کیرم رفت تو.با دستاش ملافه رو چنگ زد.اینقدر اون تو داغ بود که تازه فهمیدم کس چه طعمی داره که همه دیونه اونن.مکث کردم و با دستام پاهاشو آوردم بالا،انگار تازه راه کیرم درست شد.بدنم از شهوت داشت از کار می افتاد.شروع کردم با احتیاط که آبم نیاد جلو عقب کردن.سعی می کردم چیزایی رو که توفیلم سوپر دیده بودم رعایت کنم،اما منه بی تجربه و زنه به این سن و اون فیلما کجا!!!!!!12-10بار تلمبه زدم،شروع کردم کف و مچ پاشو لیسیدن و بوسیدن...مث یه خواب بود ...بدنش یه بوی خاصی میداد که شهوت منو بالا میبرد.یه کم که آروم شدم ..دوباره شروع کردن جلو عقب کردن که یه لحظه حس کردم آبم داره میاد ،با تمام وجود خودمو تو کسش خالی کردم وافتادم روش.انگار خواب بود،حتی یه تکون هم نمی خورد...5 دقیقه گذشت صداش کردم جواب نداد!همین که دیدم نفس میکشه و قلبش میزنه به خودم امیدواری دادم که زندست.پاشدم دویدم لباساموپوشیدم و تازه فهمیدم چه گندی زدم...اومدم دم در اتاق دیدم هنوز همون جوری افتاده رو تخت...رفتم کنار نشستم و چند بار به صورتش زدم که چشماشو باز کرد و دوباره تا منو دید بغض کرد و با زحمت بلند شد.اومدم دستشو بگیرم از تخت بیاد پایین که دستمو پس زد و گفت برو که خدا عوضشو بهت بده ...برو تو خیر نمیبینی پسر! لنگون لنگون رفت سمت دستشویی ! من که دیدم جایی واسه حرف نیست سکوت کردم و زدم بیرون و رفتم جلوی خونه تو ماشین تا صبح خوابیدم که بابام شک نکنه...از اون داستان سالها میگذره و خالم حتی به صورت من نگاه نمیکنه و حتی دست هم باهام نمیده...مثل غریبه ها فقط یه سلام و یه خداحافظی! همیشه وقتی یاد اون شب میوفتم با وجود عذاب وجدان اما لذتش هنوز کیرمو سفت میکنه. باور کنین همین الان با وجور اینکه مرز پنجاه و رد کرده واسه من از هر زن دیگه ای خواستنی تره و دلم میخواد باهاش همبستر بشم. نوشته:‌ اشکان کیر امیر و کس و کون مامانم سلام . من معین هستم الان 22 سالمه اهل تهران و دانشجو هستم. من از دوران ابتدایی دوستی پیدا کردم که تازه به محله ما اومده بودن آخه من از وقتی به دنیا اومدم همین محله بودیم. کلاس چهارم ابتدایی بودم و دوستم امیر سوم ابتدایی بود. البته محله ما بازم پسر همسن و سال ما بود که هرروز توو کوچه فوتبال میزدیم. ولی منو امیر خیلی زود باهم صمیمی شدیم. منو امیر دیگه باهم انقد دوست بودیم که کسی اگه مارو نمیشناخت فکر میکرد دوتا داداش هستیم.هروز یا اون خونه ما بود یا من خونشون اگرم خونه هم نبودیم توو کوچه باهم بودیم حتی بعضی از شبام خونه همدیگه باهم میخوابیدیم. خانواده ما 4 نفر هستیم. خانواده امیر اینا 5 نفر که امیر بچه آخر هست . دوستی صمیمانه ما تا دوران دبیرستان رسید و تا این موقع مث دوتا داداش باهم بزرگ شدیم طوری که تا همین دوران دبیرستان هروقت خونه همدیگه میرفتیم خانواده هامون انگار یکی از اعضای خونه اومده و معذب نبودن مثلا مامان هامون به چشم بچه خودشون به دوست ما نگاه میکردن و اینجوری نبود که امیر خونه ما بیاد مامانم روسری سرش کنه یا جوراب بپوشه و با همون لباس توو خونش بود. ( مامان منم خدایی خیلی خوشگل و مخصوصا بخاطر توو پر بودنش هیکلش بدجور توو چشه ) یبار خونه ما بودیم منو امیر داشتیم پلی استیشن بازی میکردیم مامانم هم که کارا خونه میکرد مث همیشه .منو امیر رو زمین نشسته بودیم یعنی موقع بازی رو مبل نبودیم و خیلی راحت ی بالش زیر دستمون یا سرمون بوده درگیره بازی . تا دیدم امیر خیلی دیگه با هیجان بازی نمیکنه ی لحظه نگاش کردم دیدم سرش هی میره ی سمت دیگه دقت که کردم دیدم مامانم رو مبل نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد و پاهاش که از هم باز بودن لای پاهاش و شورتش از داخل دامنش معلومه و خودشم که اصن حواسش به حرف زدن بود متوجه نبود. و تازه فهمیدم امیر هی نگاه اون صحنه میکرد و حواسش به بازی نبود. راستش با اینکه امیر مث داداشم بود ولی ی لحظه غیرتی شدم ولی نمیخواستم به روش بیارم که ضایع نشه. نمیدونستم اون لحظه چی کنم که امیر نگاهش نره سمت لای پا مامانم. این شد گفتم امیر بازیو خراب کردی دیگه بسه بازی و کشیدم عقب. امیرم میگفت نه بیا بابا قهر نکن دیگه درست بازی میکنم. منم مشکلم سر اون بود امیر نگا اون صحنه نکنه میگفتم نه اصن خسته شدم. البته ی نکته بگم منو امیر کلا توو کوچه زیاد بودیم زیاد دوروبر فوشا ناموسی شنیدیم حتی فوشا ناموسی که طرف به شوخی بهم میدادن ( پسرا بهتر میدونن من چی میگم ) دیگه منو امیرم گاهی سر ی بازی یا جریانی به شوخی بهم فوش ناموسی میدادیم و اصن ی چیز عادی شده بود ولی جلو بقیه حواسمون بود سوتی ندیم. یبار دیگه امیر خونمون بود ما فوتبال دستی بازی میکردیم و داداش کوچولوم مانی هی دوروبر ما شیطونی میکرد و منو امیرم باش بازی میکردیم. مامان ناهیدم میخواست بره حموم به ما گفت مواظب مانی باشیم به منم گفت وقتی گفتم مانی رو بیار در حموم که مانی هم حموم ببره. مامانم وقتی داشت میرفت حموم هم با تاپ بود که سینش از بس گنده بود راحت بالا سینش و خط سینش معلوم بود و حواسم بود امیر زیر چشی نگا سینه قلمبه مامانم میکرد. چند مین گذشت ماهم سرگرم بازی که تلفن زنگید من داشتم جواب تلفن میدادم که هی مامانم صدا میکرد مانی بیا مانی بیا . مانی هم که فراری از حموم بود نمیرفت مامانم هم داد میزد بیارش دیگه منم گیر کرده بودم با تلفن که دیدم امیر مانیو بغل کرد برد سمت حموم که بده به مامانم. من دیگه نفهمیدم و دید نداشتم به در حموم که ببینم چی شد فقط صدا جیغ و گریه ها مانی میومد که نمیخواست بره. چند مین طول کشید که امیر برگشت ولی قیافش معلوم بود و حدس میزدم دید زده مامانمو ... دیگه این قضیه ها دید زدنا یواشکی امیر که با نگاهش انگار با مامانم ارضا میشد کم نبود زیاد پیش میومد... دیگه وقتی رفتیم دوم دبیرستان من رفتم رشته ریاضی و امیر رشته تجربی و بخاطر همین دیگه هروز خونه هم نبودیم البته توو مدرسه همش باهم بودیم ولی کم کم فشار درسا باعث شد کمتر روزا بیایم پیش هم. نمیخوام خیلی وارد جزئیات بشم و شما خسته بشید چون خیلی بود مواقعی که امیر مامانمو دید میزد و حتی شایدم بیشتر ولی میخوام برم زودتر سر اصل خاطرم که ی جورایی خوشایندم نی راستش با اینکه زیاد میدیدم امیر چش داره به مامانم ولی گیری بهش نمیدادم چون مث دادشم بود و میدونستم بیشتر از نگاه به مامانم فراتر نمیره وگرنه اگه غریبه بود که شلوارشو از پاش درمی آوردم . توو همین وسطا تابستون بود حس میکردم مامانم زیاد امیرو تحویل نمیگیره ولی زیاد توجه نکردم حتی وقتایی که با امیر خیابون یا بیرون بودم وقتی برمیگشتم اکثر مواقع مامانم سراغی از امیر میگرفت یا حالشو میپرسید ولی چندوقتی نمیپرسید. واسم عجیب بود ولی دلیلی نمیدیدم چون همیشه باهم بودیم اتفاقی ندیدم بیوفته. ( اینم بگم پدر من الان در قید حیات نیست سالی که سوم دبیرستان بودم 21 دی ماه فوت شد ) دیگه این قضیه که مامانم به امیر کم توجه بود ذهنمو مشغول کرده بود تا ی روز از امیر پرسیدم چیزی شده چرا مامانم باتو سرده ؟ اولش گفت نمیدونمو ازین حرفا تا چند روز بعد دید من توجهم زیاد شده به این قضیه گفت راستش ی بار حواسم نبود ناهید خط سینش معلوم بود چشام خیره بود مامانت فکر کرد دارم دیدش میزنم شاید واسه اون بوده معین. من که این حرفو شنیدم گفتم امیر نگو حواسم نبوده من خودم هزار بار دیدم داشتی دید میزدی ... دیگه اینو که گفتم امیر جا خورد موند چی بگه ..گفتم پس تقصیره تو بوده تابلو بازی کردی.. چندمین گذشت گفتم عیب نداره به مامانم میگم تو حواست جایی دیگه بوده اصن منظورت بد نبوده بخوای دید بزنی قضیه رو ماس مالی میکنم... من تا این حرفو زدم یهو امیر مث مرغ سر کنده هی میگفت نهههههههههههههههههه نری بگی نهههههه نگی بیخیال شو ازین حرفا ... منم هی میگفتم خب چرا بذار ماس مالیش میکنم بره... دیگه انقد اون گفت نههههه و منم عصبی شدم که گفت معین راستش قضیه این نبود.... چطوری بگم معین من ی کاره بدی کردم الانم مث سگ پشیمونم... آقا من که دیگه نفسم بند اومده بود میگفتم خب بگو چی شده امیرم هی میخواست بگه ولی نمیدونست چی بگه... معین اونروز که ناهید مارو گرفت کار داشتیم فرش هارو جابجا میکردیم ببریم فرش شویی وقتی به فرش اتاق مامان بابات رسیدیم تو رفتی در کوچه من چند مین توو اتاق مامانت اینا تنها بودم خر شدم رفتم توو کشو لباسا ی سوتین دیدم مث خرا احمق سوتینو داشتم میمالیدم به کیرم یهو نفهمیدم چطور ناهید منو توو اون صحنه دید ولی هیچی نگفت و سریع رفت... من که ازین کاره امیر ماتم برده بود اصن هنگ کرده بودم. امیرم هی میگفت حالا معین تومیگی چیکار کنم آبروم رفته اصن ازون روز تاحالا توو چشا ناهید نگا نکردم... منم گفتم خراب کردی چاره ای نیس بذار ی مدت بگذره بعدش من که نبودم ازش معذرت خواهی کن این قضایا گذشت تا رسیدیم پیش دانشگاهی و سال قبلشم که پدرم فوت شد امیر واقعا از ی داداشم بیشتر باهم بود و واقعا گاهی حس نمیکردم پدر ندارم حتی بارها مامانم هم میگفت واقعا امیر این مدت خیلی معرفت نشون داده... من پیش دانشگاهی کلاس کنکور زیاد میرفتم 4شنبه ها و 5شنبه ها کلا پیش دانشگاهی ما تعطیل بود ولی من این دو روز همش کلاس میرفتم... اصل خاطره دیگه اینجا شروع شد اینم بگم ما ماشین نداشتیم ولی امیر باباش ماشین داشت و اکثر مواقعم دست امیر میداد و زیادم بود منو مامانم هم میبرد خریدی کاری داشتیم انجام میدادیم. وسطا زمستون بود من رفته بودم کلاس کنکور از شب قبلش مامانم گفت اگه تو باز دیر اومدی من به امیر میگم بیاد با ماشین ببرم خرید... من معمولا 4 ساعت کلاس بودم 4 شنبه ها ولی گاهی معلمش نگهمون میداشت 5 تا 6 ساعت میشد... اونروز کلاسم 4 ساعت بود تموم شد من اومدم سمت خونه فکر میکردم کسی نباشه ولی دم در کفشهای امیر بود اومدم داخل ولی اشتباه کردم درو یواش نبستم چون وقتی اومدم صدای خنده های مامانم و امیرو میشنیدم که ظاهرا متوجه اومدن من شدن دیگه خندشون قط شد. واسم عجیب بود کمی شک کردم ولی خب جز خنده و هول شدنشون چیزی ندیدم فقط حواسم دیگه بیشتر جمع بود به امیر و مامانم. ای قضیه گذشت تا ی بار که دو روز پشت سرهم تعطیل رسمی بود ی شب امیر خونه ما شام موند و دیگه انقد خوش گذشت منو مامانم نذاشتیم امیر بره شب بره. شب منو امیر پیش هم خوابیدیم توو اتاقم مامانم و مانی داداش کوچولوم که 5سالش بود پیش مامانم توو اتاقش. راستش من و امیر قبل خواب یکم فیلم سوپر دیدیم هردو بدجور حشری بودیم که دیگه نزدیکا 2 نصف شب شد گفتیم بخوابیم بابا. من که بدجور حشری بودم کیرمم راسته راست بود خوابم نمیبرد حس کردم امیرم بیداره ولی کمی گذشت انگار خوابش برده بود. من که همش فکرم به سکس و زنا توو فیلم رفته بود خوابم نمیبرد شاید 1ساعتی گذشته بود بیدار بودم که حس کردم امیر انگار بیدار شده ولی تکون نخوردم بفهمه بیدارم که بگه هنوز توو کفی بخواب دیگه... که با چشم نیمه باز نگاش میکردم نشسته بود سر جاش و نگا من میکردم بعدش دیدم پاشد رفت گفتم حشری شده شاشش گرفته اوسکول بعد چند مین دیدم اومد آرومدر اتاقو بست و رفت... تعجب کردم صبر کردم دیدم نیومد کم کم بیشتر مشکوک شدم یواش در اتاقو باز کردم دیدم اون اطراف نی آروم بیرون اومدم دیدم چراغ دستشویی هم خاموشه. پیش خودم گفتم نکنه نصف شبی رفته خونشون که بعد یادم افتاد در که قفله حتی دیدم دم در کفشش هست دیگه بدجور کنجکاو شدم ترسیده بودم در اتاق مامانم هم بسته بود ما هم که خونمون 2فش اتاق خواب بیشتر نداره دیگه ترسم به همونجا بیشتر شد صدایی که نبود از سوراخ درم تاریکی چیزیز معلوم نبود که... تا اینکه به سرم زد از بالای در که شیشه ای بود نگاه کنم ی صندلی آوردم آروم نگاه کردم... باورم نمیشد امیر رو تخت کنار مامانم خوابیده بود.. مامانم به پهلو بود پشتش به امیر ، امیرم از پشت چسبیده بود مامانم اولش فک کردم خوابن بعد دیدم امیر گاهی بدنش و دستاش تکون میخوره مامانم هم که خوابش سبک بود شک نداشتم پس بیداره . تازه اونجا متوجه شدم بار اولشون نیست و من بی خبر بودم... راستش خیلی ناراحت بودم هی وول میخوردم اعصابم خراب شده بود یعنی امیره و اونم مامانه منه ؟؟؟؟ انقد ناراحت بودم میخواستم برم داخل ضایعشون کنم بعدشم از خونه بزنم بیرون ولی نمیتونستم... با خودم میگفتم چقد بیغیرتم من اون مامانه منه با امیر ... ازین طرفم زورم از امیر داشت که از داداش نزدیکتر بود بهم... میدیدم مانی دادشه بیچارمم پایین تخت گذاشتنش که خوابه خوابه نمیدونه رو تخت چه خبره... توو همین حرص خوردنا بودم دیدم امیر انگار داره دستشو میبره زیره لباس مامانم تازه فهمیدم از زیر لباس سینه ها مامانمو گرفته داشت میمالوند دیگه خیلی اعصابم کیری شده بود جوری که دستام مشت بود هی میگفتم برم داخل ولی پای رفتن نداشتم. امیرم که هی بیشتر سینه ها مامانمو از زیر لباسش میمالوندو گردنشو بوس میکرد خودشم از پشت محکم میچسبوند مامانم که دیدم تیشرت مامانمو داره از تنش در میاره خیلی صحنه بدی بود یعنی امیره که داره مامانمو که مث مامانه خودشه رو لخت میکنه ؟؟؟؟؟ اصن هنگ بودم ولی واقعی بود خداااااا . دیدم مامانمو کامل رو تخت دراز کرد از رو سوتین شروع کرد سینه ها گنده مامانمو لیس زدن ..من خودم هنگ بودم چه سینه هایی داره مامانم ولی به چشمه خریدار ندیده بودم.. سینه ها مامانمو از زیره سوتین درآورد سرشو کرده بود داخلشو هی میخورد معلوم بود خیلی خوشمزه بود سینه ها مامانم که اونجوری میخورد... راستش دیگه انگار واسم عادی شده بود دیگه عصبی که نبودم هیچ تازه فهمیدم کیرمم راست شده... خودمم قبلش حشری بودم الان دیگه داغ شده بودم داشت خوشم از دیدن این صحنه میومد... کم کم امیر با زبونش اومد پایین شکمه مامانمو لیس میزد .. مامانم که دامن پاش بود از رو دامن نزدیکای کس مامانمو بوس میکرد که بعدش دیدم دامن مامانمو داد بالا سرشو برد لای پاها مامانمو رون سفید و توپولشو لیس میزد دیگه معلوم بود مامانم حشرش زده بود بالا خودش دامنشو کشید پایین واییی من که داشتم فیلم سوپر زنده میدیدم اونم مامانه خودم با امیر دیگه کیرم داشت میترکید .. شلوارمو دادم پایین کیرمو توو دستم میمالیدم وایییییییییییییییییی چه بدن نازی داره مامانم تا حالا اینجوری ندیده بودمش خیلی جام بد بود دوس داشتم الان نزدیکشون بودم بدون ترس نگاه میکردم یا بجا امیر من الان بودم... خوش بحالت امیر آخرش به مامانم رسیدی ... امیر از روو شورت داشت کس مامانمو لیس میزد .. لامصب چه لیسی میزد این زبونشو تا ته کشیده بود بیرون میکشید از روو شورتبه کس مامانم... زبونشو از زیر شورت مامانم میکشید کسش دیگه طاقت نیاورد با ی حرکت کمر مامانمو داد بالا مث این بازیگرا فیلم سوپر شورت مامانمو از پاش کشید بیرون. منه ساده که با امیر فیلم سوپر میدیدم فک میکردم امیرم مث من کس ندیده تووکفه سوپره نگو خودش استاده اونم با مامانه من. دوباره شروع کرد لیس زدنه کس مامانم من تازه داشت از کارا امیر خوشم میومد واییییییییییییی یعنی این کسه مامانه منه توو دهنه امیر؟؟؟ مامانم هم سر امیرو گرفته بود فشار میداد سمت کسش معلوم بود بدجوری بهش حال میده . من که تا حالا حتی کس از نزدیک ندیده بودم چه برسه لیس بزنم داشت بهم حال میداد . دیگه داشتم خودمو قانع میکردم که کاره امیر و مامانم نه تنها بد نیست تازه خوبه چون مامانه بیچارم که الان بابام نیست خب نیاز داره ازین بهتره که سر نیازش گوله ی مرده غریبه رو بخوره حداقل امیر دوستمه. دیگه کیرم توو دستم داشت میتیرکید خیلی حشری بودم . امیر که اصن انگار استاد بود کسافط از فاکرهای فیلم سوپرم بهتر کارشو بلد بود . داشت دور کسه مامانم و رون مامانمو میلیسد معلوم بود از حرکات مامانم که دیگه از لذت نا نداره ولی امیرم ول کن نبود تمامه رونه مامانمو لیس میزد با انگشتشم تن تن کس مامانمو میمالید من کهتا حالا کسه مامانمو ندیده بودم ولی چه باحال بود . امیر رو زانوش وایساد مامانم به همون حالته درازکش دس میکشید از رو شلوار رو کیر امیر . امیرم سریع شلوارشو درآورد رفت رو مامانم رو سینش نشست کیرشو گذاشته رو صورت مامانم . مامانم هم گردنشو بالا آورد داشت کیره امیرو میخورد واییییییییییییی که چه صحنه ای یعنی مامانه منه داره کیره امیرو میخوره ؟؟ چه با ولع هم میخورد معلومه مامانم از امیربیشتر دلش میخواسته. امیرم خودش توو دهنه مامانم تلمبه میزد همه کیرشو گذاشته بود دهن مامانم . امیر سر مامانمو گرفته بود موهاشو جمع میکرد خودشم تلمبه میزد واییییییی من همیشه عاشق ایجور ساک زدن بودم توو فیلما هم دیده بودم چندبار نگا میکردم. امیر کیرشو از دهن مامانم درآورد داشت از مامانم لب میگرفت ی دستشم رو کس مامانم بود با انگشتاش میکرد سوراخش... دمش گرم امیر کارشو بلد بود. اومد پایین بین پاها مامانم ولی دیدم مامانمو به پهلو خوابوند پشت به خودش بعد ی پاشو داد بالا کیرشو جا گیر میکرد یکمی این کارو کرد دیگه از تلمبه زدنش معلوم شد کیرشو کرده توو . واییییی چه تلمبه ای میزد امیر من که دیگه از شهوت داشتم میمردم چندمین بیشتر طول نکشید اولش فکر کردم ارضا شده امیر ولی بعدش دیدم نه مامانمو بلند کرد مدل سگی کونشو به پشت قمبل کرد وایییییییییییییی چه کووووووووووونی باورم نمیشد کووونه مامانه منه از بازیگرا سوپرم کووونش خوشگلتر بود من که تا حالا کونه مامانمو اینجوری لخت و قمبل ندیده بودم داشتم روانی میشدم معلوم بود امیرم روانی کرده چون توو اون حالت داشت کونه مامانمو بوس میکرده زبون میزد. بعدش کیرشو آورد گذاشت تووش من نفهمیدم کوونش کرد یا کس مامانم ولی فک کنم کسش بود چون سریع و راحت کردش تووش ولی کوون به این راحتیا باز نمیشد.. باز شروع کرد تلمبه زدن دوتا دستشم کون مامانمو گرفته بود معلوم بود بدجوری این حالتی بهش حال داده مامانم هم که صورتش رو بالش چسبیده بود حواسم بهش بود بالشو سفت چسبیده بود انگار لذتش حتی از امیرم بیشتر بود شایدم درد هم داشته. زیاد تلمبه زدنه امیر طول نکشید که دیدم سریع کیرشو کشید بیرون روو کونه مامانم آبشو خالی کرد دیگه اون کون وکش زیر دست هرکی باشه بایدم زودارضا بشه . کون مامانمو پاک کرد مامانم هم برگشت درازکش افتاده بود اصن تابلو بود مامانم نا نداره حرکت کنه . خوشحال بودم مامانم حال بهش داده منم سریع اومدم از صندلی پایین رفتم توو اتاق سر تختم خوابیدم میدونستم الانه امیر از اتاق مامانم بیاد بیرون. دیگه یک ربعی گذشت امیر اومد آروم درو باز کرد میخواست ببینه من هنوز خوابم بعد دوباره رفت به نظرم رسید دوباره رفت پیش مامانم ولی استرس داشتم باز برم نگا گفتم 10 مین صبر میکنم باز میرم ببینم چیکار میکنن که توو همین فاصله امیر اومد سرجاش خوابید. من که خواب از سرم پریده بود همش نگاهم به امیر بود پیش خودم میگفتم خوب حالی کردی کسافط ولی دیدم امیر بیهوش شده معلوم بود حسابی خسته شده این خاطره ادامه داره بقیش رو قسمت بعدی میگم... نوشته: معین دیگه چه خبر خاله سلام. من سعیدم 17 سالمه راستش خیلی وقته تو کف این خانومه هستم خاله ناتنی مادرمو میگم، چطور بگم عین خاله واقعیمه چون خیلی باهش سرو کار داشتیم تا چند وقت پیش تا اینکه یه درگیری بین خانوادهامون پیش اومد وناخواسته منو از عشقم دور کردن... بگذریم قدش 160میشه 65تا70کیلو هم وزنشه سفیده مثل برفه بدن پر وسکسی هم داره خودش که میگفت سه جوووووووون! خالم قیافه وفیس خوبی داره واسه همین چند سال پیش دادنش به یه کارخانه دار کله گنده به عنوان زن دوم اون عاقا این بدبختم اون موقع 25سالش بود تاالان که32سالشه حال نکرده با اون پیره مرد لاشی تااینکه منو باحرکات ورفتاراش تحریک میکرد با تک تک شوخیاش راستش من بچه تقریبا مثبتی بودم که تا 15سالگی تاوقتی که این خانوم خوشگله مارو اذیت نکرد تو این کارا نبودیم... گذشت وگذشت وما بیشتر خونه خالم میرفتیم واز اونجایی که شوهرش که نه اون حرامزاده یه زن دیگه ام داشت یه شب در میان پیشش بود وبه خاطر اینکه ماخونمون نزدیک بود اکثر شبا بامادرم میرفتیم اونجا اون جلوی من لباسای سکسی زیادی حشری کننده نمیپوشید اکثراوقت یه تاب آزاد با یه دامن چسبان میپوشید گاهی هم باشلوارک و تی شرتت امن اکثرا ازش دوری میکردم تا حشرم بالا نزنه وکار دست خودنم ندم ولی اون باحرکاتش منو روز به روز بیشتر به خودش جلب میکردمنم دیگه بهش عادت کرده بودم واز پشت یا وقتایی که خم میشد لای سینه ها و کون خوشفرمشو دید میزدم گذشت وگذشت اختلافاتمون بالا گرفت دیگه نمیدیدمش بهش سر نمیزدیم فقط گاهی به بهونه حرف زدن با مادرم باحرفا وصدای نازش بازم منو هوایی میکرد قصد تعریف از خودمو ندارم تعریف مابه گوه خوردنه ولی همه بچه های کلاس و فامیل چه دختر وچه پسر دوس داشتن یه جوری با من بیشتر باشن حرف بزنن ولی منم تک بچه بودم وقد ومغرور محلی به کسی نمیزاشتم فقط وفقط خاله نسرینم بود که فکر منو مشغول خودش میکرد... گذشت و او زنگاشم قطع شد آدم وقتی چیزی رو از دست میدی قدرشو میدونی آقا شیش هفت ماه بد تو فکرش بودم صبح ظهر شب ولی هیچی از دستم نمیامد خونه اونا تو یه مجتمع بود نزدیک دانشگاه آزاد توی بالا شهر کرمانشاه هیچ راهی نداشت به ذهنم اومد خانومی تو یه اداره کار میکرد واسه اینکه وقتشو پر کنه پرسان پرسان محل اداره وساعت امدو رفتشوگیر اوردم و یه روز صبح اللطلوع ماشین مادرمو دزدکی از تو پارکینگ ورداشتم رفتم سر ساعت جلوی مجتمع منتظر موندم،خواهرکسو اون روز نیومد وکلی برای ما شر شد که چرا ماشینو ورداشتم بردم بگذریم روز بعد سر ساعت 7و20دقیقه اونجا بودم داشتم عین سگ میلرزیدم که یهو دیدم خانم خاانما سر وکلش پیداشد منم که دورتر از نگهبانی مجتمع ومنتظر بودن که دوربین وتشکیلات مشتمع تو کادر نندازنم از خوشحالی نزدبک بود سکته بکنم همون جا خوشکم زده بود یهو یه ون نقره ای اومد از جلوم رد شد وبی هوا تخم سگ سوارشد خالم ورفت سمت ادارش!! یه زوری بهم داشت که نگو تا شب یک در میان به خودم وخالم وراننده سرویس اداره فحش میدادم چون اون هفته دوروزش تعطیل بود وسه روز بعد صبح دوباره رفتم اینبار من رفتم خاله اومد سریع پریدم جلوش که انگار مسیرم اونجاسو امومدم دنبال دوستام خب خاله جون چه خبر داشتم از استرس میمردم خاله خیلی نامردی دلم برات تنگ شده نمیتونم ازت بگذرم خاله تو تنهاییام فکرت بودم یادت میکردم خاله خیلی نامردی الان فدرتو میدونم از این تعارفا تیکه پاره میکردیم( آخه منو خالم خیلی باهم جور بودیم وحتی باهم بازی میکردیم تو بتزیا خودمو میمالوندم قدش البته بعد از اینکه یه سری موقع کامپیوتر نشون دادنش پاهاشو میمالید به پاهام منم که بچه تخم نکردم حرکتی بکنم اون زمان ) تو ایت حرفا بودیم که ونه اومد خالم بوسم کرد خواست خدافظی کنه که جوابشوندادم گفت چیه عزیزم دلخوری از خاله گفتم اره خیلی نامردی تو نمیای سر بزنی ما که دل داریم به هربهونه ای بود شماره جدیدشو ازش گرفتم قرار شد بعد از ظهر از سر کار برگشت بهم زنگ بزنه برم خونش خلاصه تو کونم عروسی بود خدافظی کرد رفت تابعد از ظهر ارومم نمیگرفت هیچ فکر خاصی هم واسه بعد از ظهر تو ذهنم نبود فقط یه حسی بهم میگفت میکنمش....! ساعتها به کندی میگذشت کیر تو انتظار ساعت یک ونیم شد ز زد گفت خاله جون 4به بعد اینجا باش که خالم خستگیشو در کنه منم گفتم چشم جونمی خاله بای دادیم وسریع تپیدم تو حمام عادت نداشتم بذارم موهام بلند شه کل بدنمو اصلاح کردم و شیش تیکه شکممو ببراش برق انداختم اقامونم که آماده آماده بود زودی اومدم بیرون حاظر شدم ادکن زدم ویه تیپ مردونه کیف پول کمر بندمو ست کردم وسر تا پا مشکی زدم بایه ساعت اب طلا دختر کش بود دیگه کت اسرمه ای تیره ای هم از پسر همسایمون گرفتم انداختم رو دستم تاکسی گرفتم دربست تا دم در مجتمع... اونجا بود که تازه ساعتمو نگاه کردم دیدم اوف چهل دقیقه زود تر رسیدم منم پرو شدم جو گرفته بودم دیگه زنگ زدم گفتم خاله دم در نگهبانی ام گفت خاله چه زود رسیدی گفتم مشتاق دیدار ماکه مثل شما نمارد نیستیم خندید گفت باشه خاله قطع کن زنگ بزنم نگهبانی بشناسنت گفتم باشه. رفتم جلو خیلی ریلکس گفتم منزل خانم نوری میخوام برم هماهنگ شده همون موقع زنگ زد خونشون مجتمع A3بود زودی خودمو رسوندم اونجا رفتم تو آسانسور اومدم دست ببرم برای دکمه آسانسور همه تنم لرزید شروع کردم از پله ها بالا رفتن تا اونجا خدا خدا میکردم اتفاقی نیفته از اونم بگذریم من واقعا دوسش داشتم اونم مثل خودم بود تنها بود اما تنهایی من از روی اختیار بود ولی اونو شوهر تخم سگش مجبورش میکرد تو همین فکرا بودم که دیدم دم در خونم در زدم بعد د رو باز کرد لپاش گل داندختهدبود موقع روبوسی سعی کردم خودمو نزدیک تر کنم بهش تعارف کرد ونشستم رومبلا اونم برعکس اونی که توقع داشتم بایه سرو وضع شلخته آماده شده بود گفت خاله جون ظهرا عادت دارم بخوابم شرمنده خواب بودم من برم یه دوش بگیرم و بیام گفتم برو خاله جوووون من همین جا نشستم کاری ندارم رفت و زودی یه دوش گرفت برگشت منم مغول فیلم نگاه کردن بودم که نفهمیدم کی رفته بود لباساشو عوض کرده بود تخم سگ یه ساپورت سفید که میشد از زیر خط شرت قرمزشو دید پوشیده بود بایه تااب یا تی شرت نمیدونم والا تشخیص بدم هرچی بود خیلی بهش میومد صورتی رنگ بود چسب لامصب شده بود چه کسی تا دیدمش زبونم بند اومده بود زودی گفتم افیت خاله جون خب دیگه چه خبر دیدم اومد خودشو انداخت کنار من رو مبل دونفره گفت خاله دلم واست تنگ شده مامان اینا خوبن وشجره خانواده رو ازم در اورد تا رسید خودم گفت چطوری ناقلا از کجا اومدی خوشتیپ کردی منم فقط لبخند میزدم توقع داشتم یه حرکتی بکنه سری بریم سر اصل مطلب اونم که انگار نه انگار پاشدم از کنارش رفتم یه ابی بخورم تا برگشتم دچشمم افتاد تو چشمش داشت منو میخورد بانگا کردنش گفت خاله خوشتیپ شدی ها یه نگاه خریدارانه بهم انداخت گفت جیگر طلا( همیشه اینو میگفت )چند تا طرف داری منم گفتن هیچی خاله فقط یه سوگند هست و ندا ومریم لبخند سردی زد وگفت خوبه والا حالا چرا سه تا دلت میاد با احساسات دختر مردم بازی کنی منم که دروغ گفته بودم خیلی جدی گفتم دلم نمیاد ولی گردنم کلفته سه تا دوس دختر دارم هممممم با دست یه اشاره به گردنم کردم گفت اقامون نه گردنش کلفته نهزورش زیاده دوتا زن داره نکبت ازش بدم میاد منم سکس به کلی باهاش یادم رفته بود گفتم اره والا خاله تو خیلی تنهایی دلم واست میسوزه حیفی تو بخدا لیوان اب دستم بود رفتم نشستم کنارش شروع کرد به دردو دل اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت همه چیو که نمیشه با پول خرید ادم یه نیازای دبگه ام داری که هرکسی نمیتونه برطرفشون کنه اخ دلم لک زده بود واسه دوکلمه درد ودل حرف اومد رو حرف منم ادم درون نگری ام بغض گلمو گرفته بود همین که زد زیر گریه سرشو گذاشتم روشونم خودمم هق هق زدم زیر گریه چند لحظه بعد سرشو گرفتم روبه روی خودم اشکاشو که دیدم گریمو بند اوردم جلو خودمو کرفتم گفتم گریه نکن اشک به چشمات نمیاد خاله ناراحت میشم واز این حرفا رفتیم باهم یه اب به سر و صورت هم زدیم بعد رفتیم تو بهار خواب هوا یی بزنه سرو کلمون فصل سرما بود سرمون شد جفتی بغل زدم لهش گرمش بشه اونم محکم منو گرفت دیدم بدنش تو اون سرما داغه داغه نگاش کردم دیدم اونم خیره شده به من دستمو انداختم دور گردنش گفتم میتونی رو من حساب کنی خندید وگفت ای قربونت برم گفتم خدانکنه گفت بکنه گفتم نکنه ... بکنه نکنه بکنه نکنه شده بود یه وضی اخندید بغل زد بهم گفت دوست دارم عقب کشیدمش گفتم منم دوست دارم اینبار دلمو زدم به دریا یه بوس از لبپش کردم یه ماچ ابدار بعد دستمو حلقه کردم دور کمرش لب گذاشتم رولبش هیچی نگفت که هیچی تازه با زبونشم همراهی میکرد خوبه خوب عقدمو روش خالی کردم بعد دیت کردم زیر شللوار وشرتش با چاک کون وسوراخ کونش بازی بازی کردن دیگه دوتایی گرم گرم شده بودیم دس بردم سینه هاشو بمالم صداش در اومد گفت بریم خونه خاله یه خنده خوشگل کرد وافتاد جلو لپای کونش داشت باهام حرف میزد جامونم یه لحظه سریع افتادم دنبالش رفتی سمت اتق خواب دستشو کشیدم طاقت نداشتم تا اونجا بریم کوباندمش روی مبل سه نفره لباشو تند تند میمکیدم ومیمکیدم پیرهن وزیر پیرنیمو باهم مثل تی شرت تندی دراوردم چشاش تو خواب بود خمار خمار تو یه حرکت تابشو درا وردم وای چی بود اون زیر سینه های 80 سفید مرمری اوفف سوتینشو از پشت بز کردم یر کردم لای دوتاشون خط سینشونو خوردم بعد سینه هاشو عین بچه ندید بدید میکردم توی دهنم داشت یواش یواش صداش در میامد دستمو گرفت برد سمت کسش منم بی هوا شلوارشو شرتشو در اوردم تا نصفه کسشو دیدم قلبم وایساد چه تپل وناز بود بی اختیار سر کردم توش خیلی خوشمزه بود انفدر خوردم کهداشت جیغش بوصداش بالا میرفت ازفرصت استفاده کردم کمر بندمو باز کردم شلوار وشرتو در اوردم کیرمو که داشت میترکید تا ته کردم تو دهنش اوففففف چه حالی داد ااوقش گرفته بود بادست سعی کرد عقبم بده منم زور کردم تا اخر تو دهنش درش اوردم دوباره کردم توش چند سری این کارو کردم بعد دست به کمر وایسادم تا بیاد کیرمو بخوره تاچشمش بهش افتاد گفت وای چه کیر گنده ای داری سعید حق داشت ببیچاره کیرم تو اوج عملیات 19سانت میشد وبخیلی کلفت بود بادست اشاره کردم به کیرم اونم با له له شروع کرد خوردنش تخم سگ چه خوب ساک میزنه قبل از اون دختر همسایمون برام ساک زد انگار با دندان میخواست بکنش در اوردم گفتم پوستشو کندی اما این لامصب تو چند حرکت دیوونم کرد داشت ابم میو مد دستمو که تو موهاش بود رو مشت کردم وموهاشو کشیدم عقب نفهمیدم چی شده بود چطوری شد که دیدم بالشتک مبله رو گذاشتم زیر کونش خودمو انداختم روش دستمو بردم پشتش با اونیکی دستمم کیرمو یواشی گذاشتم دم کسش وای چه حالی میداد چند سری اینجوری کردم دم کسش داغبود وابدار دیدم صداش دراومد گفت بکن تو بکن سعید کیر میخوام منم تصمیم گرفتم جنده خانومو ادبش کنم تا ته کردم توش وای چه داغ بود یه لجظه سوت کشید مغزم چند تا فشار یواش دادم دیدم نه حال نمیده تند ترش کردم دیگه صدای دوتا مون خونه رو ورداشته بود اون اه و اوه میکرد ومن بدتر شهوتی میشدم تلمبه هارو تند ترش کردم تو همین حال اون تنش لرزید و لبامو ول کرد شل تر شده بود من سرم رو بالا گرفتم تلمبه هارو شدید تر میزدم تو همون لحظه بدنم کز گرفت فهمیدم آبم داره میاد کیرمو در اوردم همشو پاشیدم رو شکم سینه هاش جمع شده بودم روش کیرمو گذاشتم لای پاش ومحکم بغلش گرفتم گفتم ددست دارم خاله هیچوقت تنهام نذار ویه بوس از لباش کردم و گفتم تنهام نمیزاری اونم مثل بچه ها لوس گفت نع گفتم ای قربونت برم سرشو گذاشتم روشونم چشمام گرم شده بود وقتی بیدار شدم هوا تاریک بود اونم بیدار بود گفتم خیلی دوست دارم دستشو گرفتم وبلندش کردم لباساشو دونه دونه دادم دستش اونم بایه ناز واشفه ای پوشید بمنم بالا سرش وای ساده بودم بلند ش کرم بوسش کردم گفتم خوش گذشت دوتایی خندیدیم من سرگرم لباس پوشیدن شدم که اون گوشیشو ورداشت ویه پیتزا دونفره سفارش داد امد نشست بغل دست من گفت اگه گفتی بهترین جای دنبیا کجاس!!؟( منم که میدونستم میخواد خودشو لوس کنه زدم تو برجکش گفتم کس دنیا گفت اههه نه بغل سعیده )منم خندیدم وگفتم نه جونم لبای نسرینه دست بردم کسشو گرفتم گفتم این جونمه خندید گفت وای یادم رفت برم خومو بشورم اخه بیشعور جا از اون بهتر نبود ابتو خالی کنی همش چسبناکه خندیدم وحولش دادم سمت دستشویی یه نگاه نازی کرد ورفت تا اون خودشو شصت وبرگشت من همش تو فکر این بودم که این من بودم که نسرینو کردم زن حاجی اون خانوم چادری خوشگله رو اوف چه افتخاری میکردم اومد نشیت تی وی روشن کرد تا دوتا شبکه عوض کرد از نگبانی زنگ زدن رفتم وایه پیتزا اوردم او میزاشت دهن من من میزاشتم دهن اون یه نیکه زد سرم للاسشو اوردم پایین وسوتینشو زدم کنلر سس ریختم رو نوک ممه اش خوردم جون چه حالی داد این حرکتو دید دوهزار تا بوس ازم کرد غذا که تموم شد بوسش کردم گفتم خاله من برم دیگه نگران میشن یه بوس خدافظی دیگه کردم ازش دستامو ول کرد گفت سعید بهت زنگ میزننم یه چشمک زد معلوم بود شارژه شارژه خندیدم اومد تا دم در بدرفم کرد تاا صبح خوابم نبرد واقعا حال داد. بازم سکس داشتبم باهم تقریبا هفته ای یه بار نوشته: سعید خاله ی با احساس سلام من بهمن یه پسر ١٩ ساله قدم تقریبا بلنده پوستم سبزه قیافه معمولی..قرار شد خالم اینا بقیه عمرشون رو بیان با مادربزگم اینا زندگی کنن.من از وقتی یادمه تو کل هفته پنج روزشو رو اونجا بودم و این خبر خوشحال کننده ای بود.چون من وابسته خالم بودم.خالم فاصله سنیش بامن تقریبا کم بود.سی سالش بود.یه بدن تو پر و سفید و یه چهره فوق العاده مهربون و دلنشین داره..دیگه کم کم نزدیک میشدیم به روزایی که خالم بیاد اونجا زندگی کنه.من هیچوقت حس جنسی به خالم نداشتم.همیشه باهام عین خواهر بود.اخه من تک فرزندم.دیگه اساس کشی شروع شد و من و شوهرخالم مشغول اساس کشی بودیم بهش کمک میکردم.خالمم این وسط فقط دستور میداد.چند باری که تو خونه تنها میشدیم تا وسایلو بده ببرم پایین یه چیز سبکو الکی هی اینور اونور میکرد تا برم کمکش مثلا خودشو برام لوس کنه.چند باری هم خودشو تو جاهای باریک و تنگ بهم میمالید ولی من خر تر ازین حرفا بودم. اساس کشی تموم شد و یه سالی که اومدن خونه مادربزرگم اینا منم همش پیششون بودم.خیلی باهام راحت بود حتی جلوی شوهرش لباس باز میپوشید یا با شلوارک تا زیر باسن میپوشید ولی بازم من... وقتی غذا میخاست بپزه همش میرفتم کنارش و سر به سرش میزاشتم. اونم خیلی آمار میداد.بلخره وقتش رسیده بود. قرار شد شوهرش واسه کارش یه ماهی بره خارج عسلویه..تو همین گیر و دار هم مادربزگ و پدربزرگم قرار بود برن سفر. منم که اعتماد کل خانواده رو جلب کرده بودم تمام و کمال قرار شد من بمونم پیش خالم.بلخره شوهرخالم رفت و مادربزرگم اینا هم رفتن. حالا من بودم و خاله جونم که واقعا حاضر بودم دنیارو به پاش بریزم. چند شب اول خیلی معمولی عین همیشه باهم رفتار میکردیم.شبام رو تختش دو نفری پیش هم میخابیدیم چون خونه ویلایی بود و خالم میترسید جدا بخوابه.منم که دانشگاه رو کلا تعطیل کرده بودم این چندروز.خلاصه یروز که با رفیقم رفتم بیرون موقع برگشتن خونه دیدم خالم نیست.رفتم طبقه بالا دیدم خالم رفته حموم.منم رفتم جلو حموم صداش کردم تا یوقت اگه اومد بیرون نترسه چون نمیدونست من برگشتم خونه. صداش کردم خاله جون من برگشتم.گفت باشه خاله منم دیگه آخراشم.داشتم از اتاق میرفتم بیرون صدام کرد بهمن میتونی پشت منو بسابی؟ منم ک تا حالا اینکارو نکرده بودم من و من کردم گفت خجالت نکش بیا کمرمو چند وقته کیسه نکشیدم.منم قبول کردم.با لباس رفتم تو حموم خالم فقط شورت پاش بود.پشتش به من بود و دستاش رو سینه هاش.خیلی بزرگ بودن.من جا خورده بودم.انتظارشو نداشتم واقعا.کمرشو شستمو آب کشیدمو اومدم بیرون ولی بدجوری تو کف بودم.دیدم سوتینش اونجاست برداشتم رفتم تو دستشویی طبقه پایین شروع کردم جق زدن با اون.بوی عجیبی میداد.خودمو خالی کردم ولی هنوز تو کف خالم بودم.وقتی اومدم بیرون دیدم خالم کارش تموم شده و داره دنبال سوتینش میگرده.گفت بهمن تو سوتین منو ندیدی؟گفتم اخه سوتین تو به من چه دخلی داره؟ گفت اره واقعا اصن به تو چه دخلی داره اخه؟ وقتی رفت بالا دوباره رفتم گزاشتمش رو کاناپه.گزاشتم تا خودش ببینه اونو. وقتی پیداش کرد چیزی بمن نگفت ولی من ازش پرسیدم چیشد بلخره پیدا شد؟اونم انگار دوزاریش افتاده بود.با یه حالتی گفت اره.رسما بم فهموند ک خر خودتی. شب شد شامو خوردیم و خاستیم بخوابیم.دیدم ارایش کرده و به خودش رسیده.گفتم خبریه؟گفت مگه تمیزی به خبره؟تعجب کردم.اخه هیچوقت تو خونه اینقد به خودش نمیرسه حتی واسه شوهرش. من زودتر رفتم تو تخت و داشتم فیسبوکمو چک میکردم.دیدم تلوزیون رو خاموش کرد و اومد تو اتاق و نشست رو تخت.دستاشو کرم زدو چرب کرد.واقعا محشر شده بود.خیلی حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم.خالم عادت داشت هروقت میخاست لباساشو عوض کنه فرقی نداشت براش من تو اتاقش باشم یا نه.خیلی راحت بود باهام.دیدم شلوارشو دراورد و بلیزشو دراورد یه لباس شب که عین حوله بود تنش کرد.من جا خورده بودم ازینکاراش. دیدم اومد زیر پتو و خودشو نزدیک کرد بم.گفت میشه گوشیتو بزاری کنار؟ منم گوشی رو خاموش کردم گزاشتم رو کمد بغل تختش.به پهلو خوابیده بود کنارم رخ به رخ بودیم.گفت یه سوال ازت بپرسم مرد و مردونه جوابمو میدی؟گفتم اره گفت عصری تو سوتین منو برداشتی؟گفت فقط راستشو بگو چون من حواسم بهت بود.از عصری خیلی تو فکری گفتم چون گفتی مردونه منم راستشو میگم.اره من برداشتم. گفت خب دلیلشو بگو.گفتم همینجوری خاستم ببینم چه بویی میده.گفت کار بدی که نکردی روش؟ اینو که گفت نفهمیدم چی بگم دیگه.گفتم ببین خاله جون من یه جوونم و سنم تقاضا میکنه خاهشا پا پیچم نشو.تیریپ قهر برداشتمو پشتمو کردم بهش.دستشو انداخت دور کمرم گفت یه دقیقه برگرد. تا برگشتم چسبید به لبام دیگه نزاشت حرف بزنم.فهمیده بودم خودشو اماده کرده واسه من.منم دیگه تحمل ناز کردن و نه گفتنو نداشتم.خیلی با احساس باش عشق بازی کردم.بلندم کرد و لباسامو دراورد شروع کرد به ساک زدن.دیگه داشتم روانی میشدم با حرکاتش.عین وحشیا لباسای خودشو دراورد و پاشو باز کرد گفت نوبت توهه.من زیاد خوشم نمیومد ولی این کس با کسایی ک تا حالا دیده بودم فرق داشت.افتادم به جونش دیگه نفساش تند شده بود و چشاشو بسته بود لباشو گاز میگرفت منم بدتر کسشو لیس میزدم دیدم همون کرم که زده بود به دستشو دراورد زد به کیرم گفت میخام امشب اول منو ارضا کنی نه مثل شوهرم فقط به فکر خودت باشی.اینو ک گفت فهمیدم از سکس با اون رضایت نداره.منم ک دیر انزال.سریع رفتم پشتشو خیلی با احساس شروع کردم تلمبه زدن و باش ور رفتن.قشنگ تابلو بود داره حال میکنه.تا حالا اینجوری ندیده بودمش.یه 45دقیقه ای با کیرم حال میکرد دیگه حس میکردم الانه که آبم بیاد.بش گفتم خاله یوقت کار ندی دستمون.گفت نترس حواسم هست.دیگه کلافم کرده بود با حرکاتش. لامسب التا اوشن به گرد پاشم نمیرسید اینقد حرفه ای بالا پایین میکرد انگار یه عمره اینکارست.یه دو سه باری ارضا شده بود.داشت میلرزید دیگه این اواخر انرژی نداشت.واقعا کلی حال کردم باش.باورم نمیشد.خاله مهربون من از همیشه مهربون تر شده بود.دیگه داشت ابم میومد.سریع کشیدم بیرون نشست پایین با کیرم ور رفت تا آبم پاشید تو سرو صورتش.اومد خوابید رو شکمم با سینه هام بازی میکرد گفت بهمن خاله قول میدی همیشه مال من باشی؟قول میدی این راز بین خودمون باشه؟ گفتم مردو مردونه تا تهش پاتم.اونشب هیچکدوممون خوابمون نمیبرد.رفتیم دوش گرفتیم و تا صبح تو گوشم اروم حرف میزد. بعد ازون قضیه همش یجوری رفتار میکردم تا اون بیاد جلو اول.تشنه سکس بامن شده بود.24 روز دیگه مونده بود تا شوهرش بیاد و ما هرشب این شده بود کارمون... نوشته : بهمن سکس با نا پدری سلام اسمم نسترنه ... وقتی من کوچیک بودم پدرم مارو ترک کرد و از ایران خارج شد. فامیل زیادی نداشتیم و فامیل پدرم هم کاملا با ماقطع رابطه کرده بودند. 8 سالم که بود مادرم تو29سالگی با مردی که از خودش جوون تر بود ازدواج کرد. شوهرش,حسین 26 سال داشت مرد خوبی بود وهمیشه هوای مادرم و منو داشت و همه چیز برامون فراهم میکرد.من همه رو میگداشتم به حساب اینکه نمیتونه بچه دار بشه و منو مثل بچه اش دوست داره از وقتی به سن بلوغ رسیدم احساس کردم نگاه حسین به من عوض شده. سعی میکردم خودمو ازش دور کنم.. به این قضیه فکر نکنم. مادرم وابستگی عجیبی به همسرش دارد و همه چیزش را میدهد تا او را از دست ندهد. 19 سالم بود و خیلی از دوستام دلشون میخواست جای من باشن. ماشین و حساب بانکی خوب و ....همه چیز داشتم. تا اینکه ان اتفاق افتاد.مادرم دچار سردردهای عصبی شدیدی است. آنشب هم از سردرد آرامبخش قوی خورده بود و خوابیده بود. ساعت از 1 گذشته بود و تازه داشت خوابم میبرد که حس کردم کسی تو اتاقمه.پشمام و باز کردم و دیدم حسین با شورت بالا سرم واستاده. تا دید من بیدارم. دستشو رو دهنم گذاشت و گفت ساکت باش نمیخوای که مامانت بیدار بشه؟ هم ترسیده بودم و هم گیج بودم.گفت دستمو بر میدارم اما صدات در نیاد.با سر گفتم باشه. دستشو برداشت و نشست لبه تختم. گفت نسترن جون من واقعا دوستت دارم. الان چند ساله که به خاطرتو با مادرت زندگی میکنم. اما اگه دست رد به سینه من بزنی مادرتو ول میکنم. میدونستم مامانم همه زندگیش و به نام اون کرده و هیچکس و هم نداشتیم که ازمون حمایت کنه. اونشب از اتاقم رفت بیرون .1 ماه گذشت.فکر کردم شوخی کرده ویا کابوس دیدم تا وقتی که مادرم برای دیدن دختر عموم که زایمان کرده بود رفت تهران و من به خاطر امتحانات دانشگاهم نتونستم برم. ساعت از 2 گذشته بود و من درس میخوندم.حسین خواب بود. رفتم تو تخت و خوابیدم.از اینکه اتاقم کلید نداشت مضطرب بود.خوابم برده بود که حس کردم دست یکی رو سینه هامه. پریدم.سعی کردم خودمو جمع و جور کنم .حسین که هیکلی و قوی بود منو کشید و گفت امشب باید منو به خواسته ام برسونی.التماس میکردم ولی گوشش بدهکار نبود. من همیشه تیپ و هیکل حسین و تحسین میکردم. جذاب و خوش هیکل و قد بلند بود.اما تو اون لحظه ازش متنفر بودم. لباسهای منو به زور در اورد و منو انداخت رو تخت.سینه هامو چنگ میزد و لبهامو گاز میگرفت. داد زدم نکن. برای اولین بار تو این سالها زد تو گوشم و گفت خفه شو.گریه ام گرفته بود.دوباره شروع کرد به فشار دادن سینه هامو و لیسیدنشون.چند دقیقه بعد شورتشو در آورد و کیر کلفت و درازشو گرفت جلوی صورتم و گفت بخور. صورتمو برگردوندم و گفتم نمیخورم.گفت باشه منم میکنمت.هیچوقت کیر به اول درازی ندیده بودم.تمام بدنم از ترس میلرزیدو التماس میکردم. اما اون گوش نمیکرد.لای پاهامو باز کردو نشست لای پام.دستم و گداشتم رو کیم و گریه کنان گفتم نه!هر دو دستمو با یک دستش گرفت و کیرشو گذاشت سر کسم. تف کرد رو کسم و کیرشو خیس کرد و خودشو انداخت روم. دستهامو با دستهاش گرفت و خودشو کشید بالا کیرش به کسم فشار میاورد.اما تو کسم جا نمیشد. سرش و گذاشت لای پاهامو شروع کرد به خوردن کسم. کسم خیس شده بود هم حشری شده بودم و هم نمیخواستم اینکارو بکنم.دوباره کیرشو گذاشت لای پاهامو فشار داد تو سر کیرش به زور رفت تو. جیغ زدم. خودشو انداهت رومو سینه هامو گرفت .وفشارشون داد.لبهامو مک میزد. یکدفعه کیرشو با فشار کرد تو کسم.از درد بیحال شدم. خون از لای گاهام میرخت رو تخت و اون با فشار بیشتر کیرشو میکرد تو.حس کردم از هوش رفتم.چند دقیقه بعد که به خودم اومدم. دیدم داره کیرشو تو کسم جلو عقب میکنه و عرقش میریخت رو سینه هام. دید چشمام و باز کردم. همونطور که تلم میزد گفت زن شدنت مبارک. ............. دختر عموم تنها کسی بود که با ما در ارتباط بود و مامانم واسه دیدنش رفته بود تهران. شب دوم بود که با ناپدرم تنها بودم.براتون تعریف کردم که حسین چزوری بهم تجاوز کرد و بکارتمو زده بود. شب دوم موقع شام برام مشروب ریخت و من تا جایی که میتونستم خوردم. چون میدونستم امشب هم قراره همون بلا سرم بیاد و میخواستم هیچی نفهمم. اونقدر مست بودم که حسین منو بغل کرد و برد تو اتاقم. سیستم و روشن کرد و یه آهنگ گذاشت و صداشو زیاد کرد. همونطور که بیحال رو تختم افتاده بودم میدیدم لباسهاشو در میاره. شنیده بودم که مامانم بارها با دوستاش از سکسش حرف میزنه و از کیر حسین که به خاطر یک رگ عربش کلفت و درازه گله میکنه. از وحشی بودن حسین خوشش نمیومد و زیاد باهاش سکس نمیکرد و حالا من داشتم تاوانشو میدادم. حسین منو لخت کرد و کنارم دراز کشید و شروع کرد به بوسیدن و خوردن گردنمو و مالیدن سینه هام.دهنشو گذاشت رو سینه هامو شروع کرد به مک زدن سینه هامو مالیدنشون. هیچ حسی نداشتم. حسین سرشو گذاشت لای پاهامو شروع کرد به خوردن کسم. مور مور شدم. کسم میسوخت چون به خاطر تجاوز شب قبلش زیر کسم زخمی شده بود.انگشتشو کرد تو کسم و جلو عقب میکرد و لیس میزد کسمو.3-4 دقیقه بعد کیرشو با کرم چرب کرد و گداشت سر کسم . کیرشو با دست گرفته بود وآروم آروم فشار میداد تو کسم.درد تو بدنم میپیچید و ناله میکردم. مدام میگفت فدای کس تنگت بشم. کیرم و داره له میکنه.کس سفیدت داره کیرمو میخوره.بیشتر کیرشو کرد تو کسم و نگه داشت. بعد آروم آروم شروع کرد به تلم زدن.2-3 دقیقه بعد سرعت تلم زدنش و زیاد کرد و کیرش و تا دسته میکرد تو کسم و میکشید بیرون.وقتی کیرشو میکرد تو کسم میتونستم شکممو که بالا میره ببینم. کسم درد میکرد. حسین محکم تر تلم میزد. پاهامو گداشت رو شونه هاش و شروع کرد کردن کسم. داغ شده بودم و شهوت و مستی داشت دیونه ام میکرد.حسین کمر سفتی داشت میدونستم حالا حالا ها میکنه منو. 5 دقیقه بعد کشید بیرون کیروش.فکر کردم این عذاب تموم شده. حسین از اتاقم رفت بیرون.و با یک کرم و اسپری برگشت.منو چرخوند به شکم و بالشتمو گداشت زیر شکمم. من قبلا از کون سکس داشتم و میدونستم میخواد چیکار کنه اماا حتی نای حرف زدن نداشتم.اسپری و دم سوراخ کونم خالی کرد. انگشتهاشو کرد تو کسم و فشار میداد تا اسپری اثر کنه چند دقیقه طول کشید. حسین کرم و ریخت رو باسنمو شروع کرد مالیدن باسنم.بعد انگشتهای چربشو کرد تو کونم و شروع کرد باز کردن کونم. درد داشتم و ناله میکردم. حسین قربون صدقه کونم میشد.کیرشو چرب کرد و با دست سرشو فاشر داد تو کونم. صدای پاره شدن کونمو میشنیدم. ضجه میزدم و ناله هام تبدیل به جیغ شده بود.کیرشو فشار میداد تو کونم و ناله میکرد. کمرم درد میکرد. حسین خودشو انداخت رو منو شروع کرد گائیدن کونم.کونم خونی شده بود و میسوخت. صدای ناله های حسین تو گوشم میپیچید.با دستش کسمو میمالید و کیرشو تو کونم عقب جلو میکرد. ارضاء شدم اما لذتی که باید میبردم در کار نبود. حسین 10 دقیقه بی وقفه کون و کسمو کرد و آبشو ریخت تو کونم.تا هفته بعد که مامانم برگشت 3 بار دیگه منو گائید. الانم هر وقت مامان نیست یا در اثر آرام بخشهاش خواب عمیقه, حسین تو تخته منه و ناله های من و صدای تخت همه جا میپیچه! خاطره ای واقعی دوستان این ماجرا داستان سکسی نیست یه اتفاقیه که برام افتاده, اگه جالب نیست نخونید... ضمنا اگه اسمی هم تو جریانم بگم واقعی نیست!زمستون پارسال یادم نیست چه ماهی بود فقط یادمه هوا خیلی سرد بود دختر خالم مریض بود و برده بودنش تهران و میگفتن خیلی حالش بده و مامانم میگفت مبادا چیزیش بشه و نشه ببینمش, از طرفی خواهرم مدرسه داشت و منم مدرسه داشتم و بابام شغل آزاد داره ولی باور کنید حتی جمعه ها بیکار نمیشه, شغلشو نمیتونم بگم!! برای پس فردا که میشد پنجشنبه بلیت گرفتیم و قرار شد پنجشنبه غروب بریم و من مامانو برسونم اونجا اون بمونه بعدا برگرده و مامانم گفت اینجوری تو هم به مدرست میرسی یا فوقش یه روز غیبت میکنی خواهرمم با بابام برن خونه عمم, من و مامان رفتیم و جمعه نزدیک ساعت ۴ یا ۵ صبح رسیدیم ترمینال آزادی تهران, قبلا هم رفته بودم, اتوبوس خبری نبود و تاکسی گرفتیم و اسم بیمارستان رو گفتیم بردمون در بیمارستان تقریبا تا رسیدیم هوا روشن شد, وقتی گفت کرایه میشه بیست و پنج هزار هم من و هم مامانم قفل کردیم و مامانم گفت چرا؟ راننده گفت شب گرون تره و یه ساعت راه بود و هزار تا دلیل مامانم پونزده تومن بهش داد گفت خانم بیست و پنج تومن میشه و مامانم گفت میخای بخاه نمیخای ندارم, پول رو گرفت و گفت دیشب خوب کار نکردی که پول نداری منم فحشش دادم و سریع رفت و مامانم گفت یعنی چی؟ من روم نشد چیزی بگم و رفتیم تو بیمارستان دیدیم خوابه و تو بخشه تا نزدیکه ظهر وایسادیم و خالم گفت مامانمم با من برگرده و اینجوری بهتره, زنگ زدم شماره پشت بلیت و گفتن فقط یه اتوبوس ساعت ۸ شهر ما هست خالمم گفت برید و گفتن مرخص میشه , ما تا بعد از ظهر وایسادیم بعد از ظهر اومدیم بیرون و مامانم گفت با مترو بریم بهتره, از نگهبانی در بیمارستان پرسیدم بهم گفت رفتیم هوا داشت تاریک میشد و عجله نداشتیم چون میدونستیم میرسیم به اتوبوس,رفتیم سوار مترو خیلی شلوغ بود اصلا خیلی خیلی شلوغ بود نمیدونم یا اون روز اینجور بود یا همیشه اینجوریه!؟؟ رفتیم تو مترو راه افتاد هر زنی رو که میدیدی شوهرش از پشت گرفته بودش و کامل بهش چسبیده بود که یدفعه مامانم سریع برگشت فهمیدم اونجا دست میندازن ولی انقد شلوغ بود معلوم نبود کار کیه،بخدا برید میفهمید چی میگم,دو بار مامانم سریع برگشت و بهش گفتم بیا این ور و منم مثل اون مردا ازپشت بغلش کردم و مامانم یه لحظه جا خورد و چیزی نگفت, یه دقیقه اینجوری رفتیم که کیرم شق شد خیلی حشری شدم یه خورده مامانم رو محکم تر گرفتم و اروم اروم حشرم بالا میرفت اولین باری بود تو زندگیم مامانم رو تو همچین وضعی لمس میکردم و نمیدونستم چیکار کنم میترسیدم بفهمه و خجالت میکشیدم یه جا وایساد مترو و مردم اومدن تو ,عجیب اینجا بود اصلا کسی بیرن نرفت, و من مامانمو محکم فشار میدادم و کمرم رو بردم جلوتر,هیچ لحظه ای تو زندگیم به اندازه اون لحظه تحریک نشدم بخدا,حتی مامانم چادرم سرش بود ولی نمیدونم چرا انقدر حشری شدم هی فشارش میدادم به خودم و میچسبوندم بهش, که سرش رو برگردوند گفت رد نشیم گفتم نگهبانی گفت میگه ایستگاه آزادی, و دوباره برگشت, اونور یه دختر جیغ زد مشخصم نبود فقط فهمیدم کاری کردن بدش اومده و همه کنجکاو نگاه میکردن و من فقط کیرم رو میمالوندم به مامانم, دستم رو بردم یه لحظه از مامانم فاصله گرفتم و با دستم از رو شلوار راستش کردم شلوغ بود کسی متوجه نمیشد و باز چسبیدم به مامانم اینبار کیرم قشنگ رفت تو حالت ترک باسنش, و دستم خودم نبود فشارش دادم , یه دو سه دقیقه فشارش دادم این حالتی حس کردم مامانمم شهوتی شده و چیزی نمیگه میخواستم دستمو بیارم بالا و سینه اش رو بگیرم ولی مردم بالا رو میدیدن و نمیشد, و دستمو رو یه خورده بردم پایین تر دقیقه روبرو کسش بود که چهار انگشتمو خم کردم سمت کسش دو سه بار به شکلی که انگار مردم میخورن بهم اینجوری میشه انگشتامو قشنگ میاوردم رو کسش هر بارم میخورد مامانم یه ریتمه کوچیک میزد واقعا داشتم فکر میکردم تو اتوبوس میتونم راحت سینه هاشو بمالم چون دیشبش که اومده بودیم تو اتوبوس تاریکه تاریکه , هی فشارش میدادم و کیرم که از رو شلوار یه خورده راست بود رو بیشتر میکردم تو پاهاش که همین که گفت ایستگاه آزادی مامانم از زیر دستش رو اورد و کیرم رو گرفت و یه کوچلو هولم داد عقب منظورش رو فهمیدم انقد خجالت کشیدم اومدم عقب تر وفاصله گرفتم, تا رسیدیم چیزی نگفتیم تو ترمینال رفتارش عادی بود و تا سوار اتوبوس شدیم ولی خیلی حشری بودم آرزو میکردم یه دستشویی خلوت گیر بیارم خودمو خالی کنم رفتم دستشویی ترمینال ولی دستشویی ترمینال میتونستی طرف رو توش ببینی! و نشد سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم چادرش رو در اورد گذشت رو پاش و برای اینکه وقتی میشینه مانتو اذیت نکنه مانتوشو کشید بالا و نشت خیلی پیش اومده بود با شلوار یا ساپورت تو خونه دیده باشم ولی تو اتوبوس بین پاشو دیدم نزدیک بود بمیرم کیرم خیلی بدجور شق شده بود خواستم یه جوری کاری کنم ولی اصلا جرات نکردم حدودا یه ساعت بعد اینکه راه افتادیم دیدم خوابش برده,فورا خودمو زدم به خواب و از زیر چشم نگاه میکردم و دستم رو گذاشتم رو پاهاش اروم اروم میاوردمش بالا گفتم هر موقع بیدار شد خودمو میزنم به خواب,ولی نمیدونم چجوری شد چشم باز کردم دیدم اتوبوس وایساده و مامانم خوابه,عمدا دست زدم به سینه اش و تکون دادم گفتم مامان بیدار شو بریم پایین اومد رفتیم پایین و رفیم چایی خوردیم برگشتیم رفت دستشویی چادرشو داد بهم گفت وایسا الان میام و رفت تو,منم رفتم تو راهرو نگاه کردم دستشویی پایین درهاش رو کنده بودن و حدود ۲۰ سانت از کف رو بریده بودن, یه لحظه نشستم نگاه کردم نورش کم بود ولی کسش رو دیدم تا دوباره سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم و مامانم باز مانتوشو کشید بالا و یه نیم ساعتی گذشت خوابید اتوبوس تاریک بود اروم از روشلوار کیرمو میمالوندم که مامانم اونوری تکیه داد به شیشه زیر کونش خالی شد فورا دستمو گذاشتم مبادا برگرده و نشه اروم دستمو چسبوندم به کونش وایییییییییی نمیدونستم چیکار کنم,که اینوری شد و دستم زیرش بود یه خورده این حالتی وایسادم چون واقعا خوش میگذشت که پاش رو بدونه دمپایی گذاشت رو پام اوفففففففففففف داشتم میرمردم شک نداشتم که بیداره, یه دوسه دقیقه وایسادم خیلی دلم میخواست کیرمو بگیره ولی دوباره پاشو برداشت و نمیدونستم چیکار کنم الان اگه بود خیلی فکرا تو سرمه ولی اون موقع بخدا هیچی به ذهن آدم نمیرسه میدونستم مامانم شهوتی شده و خصوصا دوشب بود با بابام رابطه نداشت, دستمو گذاشتم رو پاش و اروم بردم رو کسش رو شلوار قشنگ حس کردم شلوارش نم داره و تحریک شده, مامانم خیلی زنه مقیدیه ولی میدونستم حشری شده دستم رو میمالوندم که پاهاشو چسبوند به هم حتی روش نمیشد بهم بگه که بمالونمش پاهاشو محکم بهم فشار میداد و دستمو بین پاهاش ور نمیداشتم تا جایی که یادمه همینجوری بود تا خوابیدم و رسیدیم که مامان گفت پیام جان پیام رسیدیم بلند شدم و رفتیم خونه بابام و خواهرم اونشب نیومده بودن وقتی رسیدم خونه تا مامان رفت لباس عوض کنه رفتم دستشویی بهترین جق زندگیم رو زدم دو بار زدم آبم اومد تمام وجودم نزدیک بود از کیرم بریزه بیرون هیچوقت تو زندگیم به اندازه اون شب آبم نیومده, من که اومدم بیرون رفتم تو رختخواب و مامانم رفت دستشویی هی تو فکر اتوبوس و اون چیزای اون شب بودم و از خودم بدم میومد حدود نیم ساعتی گذشت یه صدای ارومی حالت نفس و آه از دستشویی شنیدم که یادم افتاد مامانم نیم ساعته رفته دستشویی آروم رفتم ببینم چیکار میکنه که از تو دستشویی صدای نفس های بلند بلند میومد و یه دقیقه بعدش شنیدم مامانم پاشد و شلوار میپوشه سریع برگشتم و خودمو زدم به خواب.صبح دیدم مامان حمومه فهمیدم انقد شهوتی بوده همون ساعت ۴ و ۵ که رسیدیم رفته خود ارضایی و الانم غسل کرده.اون جریان تموم شد از اون به بعد بعضی وقتا مامانم میخاد جایی بره قبلش گوشیمو رو دوربین مخفی میزارمو ازش فیلم میگیرم و به عشقش جق میزنم بعضی وقتام به عشق اون شب جق میزنم! سکس با خاله مریم سلام به همه . طبق معمول اول از خودم میگم اسم من سعید هست 23 سالمه قد 182 و وزن من هم 90 کیلو و تقریبا بچه تپلی هستم با یک قیافه کاملا مردونه . میخوام داستان یا بهتر بگم رابطه خودم رو به خالم که اسمش مریم هست تعریف کن. خاله من خیلی ادم مذهبی ولی خوب مانتو میپوشه مکه و سوریه و کربلا هم رفته و در کل مثل خیلی از خونواده های ایرانی و از جمله خودمون مذهبی هست... هیکل خالم مثل تموم زن های ایرانی هست با قد 170 تقریبا و وزن 70 کیلو تقریبا سینه هاش هم سایزش 85 هست با سن 42. خالم از شوهرش طلاق گرفته به دلیل اعتیاد شوهرش ولی 2 3 سال بعد طلاق فوت کرد 2 تا بچه پسر داره به نام های علی و حسین . که یکیشون همسن خودمه یکی دیگه هم 2 سال ازم بزرگتر هست هر 2 تا پسرش الان مشغول تحصیل تو دانشگاه تو شهر های تهران و اصفهان هستن و خالم تنها زندگی میکنه. من واقعا از هیکل خالم از چند سال پیش خوشم اومده بود، دوست خودم نبود یه باری که رفته بودم 2 3 سال پیش خونه ی خالم البته همراه با خاله ها و دایی ها و خونواده خودم اونجا واسه افطاری موقع برگشته من سوتین و شورت خالمو از رو نخی که به اون تو حیاط آویز بود برداشتم و همراه خودم آوردم خونه البته با هزار جوز ترس و لرز و اینکه کسی نفهمه چون مطمعنا خالم بعد رفتن ما ازمتوجه نبود لباساش می شود و از ترس ایم خیلی با دقت برداشتم و بردم، البته واسه برداشتن قبل از این واسه خودم کلی نقشه کشیدم چون واقعا به این لباس ها لازم داشتم، همه ی ما قبل اینکه سکس رو تجربه کنیم جغ زدیم و لذت جغ با شورت و سوتین کسی که تو نظرتون سکسی به نظر میاد بیشتر می چسبه، من چند باری با این شورت و سوتین سر کردم و روز ها میگذشت و فکر خالم بیشتر منو داغون میکرد، دایی من که اون زمان مجرد بود پیش خالم میرفت میخوابید واسه اینکه تنها نباشه خالم. یک روزی من وقتی از دانشگاه داشتم بر میگشتم خونه متوجه شدم یکی پشت سرم در حال بوق زدنه پشت سرم رو نگاه کردم دیدم خالم هست به من گفت سعید بیا بالا، وقتی سوار شدم بعد احوال پرسی خالم گفت کجا میری برسونمت منم گفتم سره کوچمون خالم در حال رفتن که بود گوشیش زنگ خورد و باید به یه اداره ای میرفت خالم گفت اگه مشکلی نداری اول به کارش میرسه و بعد تورو میرسونم منم که واقعا بیکار بودم مشکلی با این قضیه نداشتم و قبول کردم... وقتی به اداره مورد نظر رسیدیم خالم پیاده شد و بعد چند دقیقه بعد برگشت منم از فرصت نبودش استفاده کردم و از ماشین پیاده شدم و یک نخ سیگار کشیدم البته وقتی خالم برگشت تو ماشین به من گفت سیگار هم میکشی و من اونجا بود که جا خوردم اولش گفتم نه و این حرفا ولی خودش گفت از پنجره دیده که داشتم سیگار میکشیدم ولی خوب منم قبول کردم که سیگار کشیدم البته خیلی ترسیدم که به خونوادم نگه . ولی خالم بعد کلی نصیحت کردن منو برد خونشون گقت جریمت اینه که تو تغییر دکوراسیون به من کمک کنی، منم از خدام بود قبول کردم وقتی خونه رسیدیم رفتیم بالا یه چیزی خوردیم و من رفتم نشستم و مشغول تلویزیون دیدن بودم البته فکر کنم تغییر دکوراسون به کلی از فکر خالم پرید چون هم خودش هم من کلی خسته بودیم، با این حال خالم خوابید به من گفت یک ساعت دیگه بیدارش کنم منم گفتم باشه گوشیمو کوک کردم که یک ساعت دیگه زنگ بخوره منم سعی کردم بخوابم ولی بر خلاف خالم اصلا خوابم نبرد تو فکر خوابیدن بودم که چشمم به لباسای روی مبل افتاد که شامل لباسای زیر هالم بود ولی خوب روشون یه چادر بود که تقریبا اگه دقت نمیکردم نمیتونستم بفهمم زیرش چیه با این حال فکرم مشغول شد . اول خوساتم لباسا رو وردارو برم دستشویی یه جغ توپ بزنم ولی از ترس اینکه خالم بیدار شه و ببینه لباسا دست خورده بیخیال شدم ولی با این حال رفتم دستشویی یه دست جغ زدم موقع برگشت خالم رو جلوم دیدم بعد جغ هنوز کیرم نخوابیده بود و راست مثل سیخ وایستاده بود. یا دیدن خالم ترسیدم ولی خالم چیزی نگفت دوباره رفت بخوابه منم دیگه صدام در نمیومد چون میدونستم فهمیده ولی به روش نمیاره با اون قضیه سیگار این دومین گندم بود خیلی میترسیدم همراه با استرس، تو این فکرا بودم که خالم سرفه کرد رفتم واسش آب آوردم یک لیوان ولی از شانس بد من از شیر آب گرم گرفته بودم و خالم به من گفت این چیه اوردی منم گفتم آب بعد خالم زد زیر خنده و فهمیدم داره نخ میده به من البته گفتم شاید خندش واسه چیز دیگست چون سکس با خالم حتی تو خواب هم واسه من یه چیز عجیب بود، با این حال با هم خوابیدیم وقتی بیدار شدیم خالم گفت الان باید دکوراسون رو عوض کنیم گفت از مبلا شروع کنیم در حال جا به جایی مبل بودیم که احساس کردم بی جون و حال هستم چون کمرم خالی شد و حس انجام هیچ کاری نداشتم به سختی مبل ها رو جا بخ جا کردیم بعد این خالم رفت رو مبلا نشست تا خستگیش در بره منم رو بروش رو زمین نشستم که متوجه شلوار سوراخ خالم شدم و از اونجا دید میزدم با اینکه زیرش شرت بود خالم متوجه شد و پاهاشو جمع کرد و با یک اخمی گفت یه چی نگاه میکنی منم چیزی نگفتم اومد پیشم نشست و یواش دم در گوشم گفت میدونم چه قدر تو گناه آلوده ای منم گفتم گناه؟ کدوم گناه؟ گفت همین سیگار کشیدن و کارای دیگت گفتم کدوم کار گفت همین خود ارضایی منم جا خوردم گفتم خود ارضایی دیگه چیه؟ خودمو به اینراه و اون راه زدم که خودش گفت بس کن، این کارا عاقبت نداره ... منم پریدم تو حرفش گفتم مجبورم این نیاز بدنه با گفتن این حرفم گفت خفه شو یه خورده ناراحت شدم و گفتم شما حس و حال نداری و بی تفاوتی به این نیاز ولی این نیاز در من هست با شنیدن این حرفم خیلی جدی گفت منم این نیاز رو دارم ولی حاضر نیستم واسه ارضا خودم دست به هر غلطی بزنم، مطمعا بودم که قضیه شورت و سوتینی که دزدیده بودم رو فهمیده و غیز مستقیم داره همونو میگه ولی من ادامه ندادم تا بیشتر از این به روم نیاره... تو همین حال دیدم داره گریه میکنه نمیدونستم دلیل گریش چیه فوری گفتم خاله ازت معذرت میخوام دیگه قول میدم بهت و این حرفا که دیدم یهو میگه بیا بفلم رفتو تو بغلش منو محکل فشار داد به خودش طوری که سینهاش به آرنجم برخورد میکرد تو همین حال بودم که کیرم دوباره سیخ شد سعی کردم یه جوری خودم و جمع و جور کنم که خالم متوجه شد و زد تو سرم بعد گفت فکر کردم آدم شدی تو بغل من سیخ کردی؟ حرفی نداشتم بزنم ولی با این حال گفتم دست خودم نیست و غیر مستقیم فهموندم خیلی زود حشری میشم ... خالم گفت تو واقعا حسی یه من داری ؟ گفتم خالمی مگه میشه به خالم حسی نداشته باشم ...بعد گفت خودتو به اون راه نزن منظورم چیز دیگست با ترس و استرس یا اینکه فهمیده بودم خالم هم حالش زیاد خوب نیست و شهوتش زده بالا گفتم آره تو زن رویاهامی و همیشه دوست داشتم تو بغلت باشم بعد گفتن این حرف خالم سرشو پایین تکون داد به نشونه تاسف و در حال رفتن به آشپز خونه بود خیلی ترسیدم گفتم عجب غلطی کردم این چه حرفی بود زدم واقعا یه لحظه به خودم آومدم و از کار خودم پشیمون شدم ولی با این حال تصمیم گرفتم به آرزوی همیشگیم که سکس با خالم بود برسم وقتی خالم از آشپزخونه اومد رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو پاهاش بهش گفتم خاله از دستم ناراحتی و ان حرفا که زیاد یادم نمیاد چیا بهش گفتم ولی با این حال دل و زدم به دریا و دستمو رو پاهاش تکون میدادم بعد چند دقیقه بعد دیدم خالم لرزید با این لرزیدن به خودم اومدم و تو چشای خالم نگاه کردم و از چشاش خوندم که اون از من حشری تره، بدون اینکه حرفی بزنیم و بدون لب گرفتن لباسو در آوردم و خالمو از رو مبل رو زمین خوابوندم و شروع کردم سینه هاشو خوردن و با دستام شکمشو میمالوندم و ماساژ میدادم بعد سینه رفتم سراغ گردن و دوباه از بالا تا پایین پیش ناف شروع به خوردن کردم خالم تو یه دنیایی دیگه بود اینبار شورت خالمو هم در آوردم و چیزی رو دیدم که آرزوم بود یه کس کدر رنگ تفریبا با موهای کوچیکی که یک هفته پیش زده بود به گفته خودش شروع کردم به خوردن کسش و خالم خیلی حال میکرد بعد خوردن ترشحات از کس خالم شروع شد و با دستمالی که کنارش بود پاک میکرد بعد سرمو با دستش به نشونه اینکه بسه زد منم لباسامو در آوردم و چون غلاقه ای تو ساک زدن از طرف خالم ندیدم بیخیال شدم و رفتم رو خالم به طوری که کیرم رو شکمش بود بعد خالم بدون ایمکه حرفی بزنه من کیرم خودم و تو کس خالم گذاشتم اینقدر کس داغ و لیزی و تنگی بود که هنوز لذت این کس رو بعد تقریبا 1.5 سال از یاد نبردم به هر حال بعد چندتا تلمبه زدن تو این حالت دیدم خالم آخ و اوخ شروع شد و هی میگه سعید یواش تر تو رو خدا یواش تر البته با لهنی که بیشتر منو داغ تر میکرد البته مطمعا بودم خالم داره از حال زیاد دیوونه میشه چون واقعا میشد لذت رو از تو چشاش خوند بعد چند بار تلمبه زدن تو این حالت من رفتم زیر خالم و خالم اومد رو کیرم نشست چند باری که بالا پایین رفت یهو خالم لرزید فهمیدم که ارضا شده خالم ولی خوب من هنوز ارضا نشده بودم و باید ارضا میشدم به خالم گفتم خاله دستاتو بزار رو مبل و کونتو قمبل کن من از پشت به حالت داگ اینبار کیرم 15 سانتیمو کردم تو کس خالم ولی اینطوری سختم بود و فشار زیادی به پاهام میومد بیخیال شدم و به خالم گفتم برو رو میزی که کنار مبل بود دراز کشید به طوریکه پاهاش از میز آویزون بود منم استاده کردمش و بعد چندتا تلمبه زدن احساس کردم دارم ارضا میشم ولی با اینحال تملبه زدن رو یواش تر کردم که آبم دیرتر بیاد تو این فواصل هم خالم با دستمالی که دستش بود ترشحالی که از کسش میومد رو پاک میکرد منم اینبار یوش تر تلمبه میزدم و سینه هاشو همزمان با دستام ماساز میدادم و تک توک تلمبه زدن و ول میکردم و کس خاله رو میخوردم تا ایمکه این ما بین ها خالم دوباره ارضا شد که من با سریع تر شدن تلمبه زدن در حال رسیدن به بالاترین حس لذت جنسی بودم که دستمال رو از دست خالم گرفتم و کیرم رو بیرون آوردم و آبم رو ریختم رو دستمال بعدش باز هم بدون اینکه مکالمه ای بین من و خالم زده بشه رفتیم حموم که خالم از کرده ی خودش پشیمون شده بود واقعا گریش خیلی داغونم کرد بعد کمی دلداری دادن و این حرفا تو حموم دوش گرفتیم اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم و واسه اینکه از خالم و تو این شرایط تنها نزارم اونشب پیشیش موندم البته خودش زنگ زد به دایی گفت پیشش هستم و نیاز نیست امشب بیاد اونجا البته این آخرین سکس ما نبود و بعد این 2 3 بار دیگه سکس داشتیم ولی اون شب تو صبح با هم فیلم دیدیم و کلمه ای حرف نزدیم ... امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه غلط املایی جایی داشتم خودتون ببخشید اگه دوست داشتید سکس های دیگمو با خالم مینویسم مخصوصا سکس ما تو ماشین، اطراف کرج ... نوشته: سعید من و خاله آخریم سلام اسمم محمد. من 23 سالمه تو فامیل کلا باکسی راحت نبودم فقط با خاله اخریم دردو دل میکردم که اونم بخاطر مشکلات زندگیش بیشتر با من حرف میزد کل فامیل مخالف ازدواج با مردمعتاد اما اون رفت و الان بگفته خودش فقط فقط پشیمونه .. داستان من از اونجایی شروع میشه که یروز مث همیشه بهم زنگ زدو گفت شام درست میکنم بیا اینجا منم غروب یکم تنقلات خریدم رفتم شوهرش طبق معمول نبود نشستیم منو خالمو دوتا بچهاش که یکی 10و اون یکی 7سالش بود غذامونو خوردیم بچها رفتن بخوابن هردوتاشونم بحرف خالم گوش میدن جدا از پدر انگار نداشتشون مادرشونو دوس دارنو بهش احترام میزارن ساعت 10شد اومد کنارم من اصلا هیچ وقت منحرف نشدم نسبت به راحت لباس پوشیدن خالم پیش خودم چون خیلی باحام خوبو راحت بود از دوس دخترام خبر داشت از سکس هام از کارو بارم ... خلاصه اومد کنارم تاپ مشکی با شلوارک مشکی تنش بود بهم تکیه داد شروع کرد بحرف زدن ک تصمیمت برا ازدواج همش با بزرگتر مشورت کن یادت نره منم گفتم الان چه وقته ازدواجه من مشکلی ندارم اونم گفت خب اره بیشعور همچیت تکمیله زد تو سرم خندید اومد نزدیک تر گفت خسته نشدی انقدر با گوشیت ور میری گفتم خب بازی میکنم خدایی اس نمیدم اومد گفت منم بازی گفتم هرکی باخت گوشیو بده بنفر بعد قبول کرد چند باری باخت گفت صبر کن یاد بگیرم منم صبر کردم وقتی ایندفعه باخت تا ازش بگیرم خودشو کج کردو گوشیو نداد منم یجورایی رفتم روش بزور ازش گرفتم که دستم خورد بسینهاش خجالت کشیدم اونم برو خودش نیاورد ...بعد که همینطور ادامه دادیم خسته شد رفت میوه اورد خوردیم یکم حرف زدیم یهو گفت خاله حواست باشه کلا وقتی میری با یدختر سکس میکنی من تعجب کردم گفتم اوووووع چربطی داشت! گفت خب مواظب باش کلا منم خندیدم گفتم باشه چشم یهو میگه تا پریروز کهنتو عوض میکردم الان بزرگ شدی میری اینکارارو میکنی من اصلا نمیدونستم جریان چیه برام سوال شده بود چرا خاله امشب گیر داده انقدر این بحثای تکراریو ادامه میده !!! گفتم خب حالا .... توام از اول بزرگ نبودی بعد شوهر کردی زوباره داغ دلشو تازه کردم گفت شوهر هه!! بیخیال خاله حالا طرف حال میکنه یا همچنان مث بچگیاته من تعجب کردم یعنی چی خاله من میدونستم تو دلش چیه اما چرا داره اینطوری سوال پیچ میکنه برام عجیب بود گفتم خب لابد گفت فک نکنم اخه اندازه یبند انگشن بود خخخخخ منم گفتم اووووع چته چرا مسخره میکنی زدیم زیر خنده گفت خب لابد هنوزم اونطوریه هههههههه گفتم بر شیطون لعنتا میکشم پایینا هههخخخخ گفت جراتشو نداری منم نامردی نکردم اوردم پایین شلوارمو فک کردم الان چشاشو میگیره میگه بیشعور شوخی کردم اما گفت خب بقیشم بیار پایین خب من ترسیدم گفتم برو بابا سلامتی خل شدی گفت اره میخوام ببینمش خودش اومد شورتمو کشید پایین نگاه کرد چشاش درو مد اخه کیرم خوبه هم کلفته هم بزرگه گفتم ااا بسه بابا خیس عرق شدم لال شد هههه زدم زیر خنده گفت چخبره این بیشعور منم سرمو انداختم پایین چیزی نگفتم یهو اومد نزدیک تر گفت بزار خوب ببینمش گفتم نه خیلی جدیم گفتم چون اصلا روم نمیشد جدا از پسر بودنم حشری بودنم اصلا نمیتونستم بخاله سکس یا اینکه کیرم بزرگ شه فک کنم اونم گفت محمد نمیزاری؟ گفتم نه گفت اون احمق میدونی چند وقته خونه نیس چند وقته سکس نکردیم گفتم خب بمن چه بیخیال من باید برم عصبی شدم ازاینکه در مورد شوهر احمقش گفت گفت هه باشه برو من که نرفتم با غریبها نبودم مث زنایی که تو باهاشون در ارتباطی بهم بر خورد خیلی گفتم خب چته تو اخه گفت تو مث شوهر من باش امشب گفتم سخنه بیخیال گفت حرف نزن چند دقیقه منم چیزی نگفتم اومد دستشو برد زیر شورتم با کیرم ور رفت دیگه بزرگ شده بود کامل اونم نگام کردو گفت این دیگه چیه ...... من اصلا حرف نزدم فقط داشتم به دستشو حالتی که بکیرم دست میزدو فک میکردم کشید پایین شورتمو گذاشت تو دهنش اروم اروم میخورد و زبون میزد اووووووووخ دلم وا رفت گفتم بیخیال بچها بیدار میشن خیلی بد میشه اصلا حواسش نبود بچها خونن گفت بریم اتاق من اونام خوابن نمیان اونجا با ترسو لرز رفتم تو اتاق خیلی داغون شده بود درو کلید کرد تا خیالم راحت شه لباساشو یهو دراورد اوووووف چحالی شدم من سینهاش گرد بودن کونش عالی قوس کمرش عالی بودن نتوستم کسشو ببینم اومد روم دوباره اروم اروم کیرم میک میزد داشتم از حال میرفتم بلند شدم خوابوندمش زیر کونش بالشت گذاشتم کسشو شروع کردم بخوردن موهامو از همون اول چنگ میزد تمیز تمیز بود مث وحشیا میخوردمش خواستم کلا حشریش کنم بعد دهنشو سرویس کنم من تو سکس خیلی وحشیم اخه اروم اروم ناله میزد اووووووووو محمد دیگه بسه محمد اینطوری نخور اوووووووخ بخور بخور گه خوردم من کیرتم میخوام بسه اهاهاه بلند شذم تا میخواست بیاد کیرمو بخوره هلش دادم رفتم زیر گردنشو اروم اروم خوردم نوک سینهاش زبونمو چرخوندم دیگه فقط کیرمو میخواست هی با ناله میگفت محمد بسه کیر میخوام اینطوری حرف میزد من وحشی تر میشدم کیرم اروم گذاشتم لبه کسش گفت همشو بزار تو طاقتشو دارم منم یهو فشار دادم تو کسش اوووووووف داغ بود تنگ شده بود حسابی یه جیغ کوچیک زد ترسید خودشو نگه میداشت تند تند ضربه میزدم نمیتونست جیغ بزنه اما از درون داشت جر میخورد مث بچها نگام میکرد میگفت بزار برات بخورم میگفتم نه بزار جرت بدم دستمو گذاشتم رو شکمش محکمتر تلمبه میزدم چنگ میزد بملافه تخت اخخخخخ اخخخخخ محمد بیشتر بکن منو من ابم داشت میومد کشیدم بیرون اخه خوشگله خیلی با اون نگاه بچگونش زار میزد بهم بکنمش ..... برشگردوندم بالشتو اوردم زیر شکمش واااااای کونش چرا اینطوری بود یکن لمش کردم گفت محمد الان نه من کیرتو تو کسم میخوام یخرده قمبل کرد کونشو سوراخ کسش اومد بالا اروم گذاشتم تو کسش یه اهههههی کشید دستمو گذاشتم رو قوس کمرش تند تند تلمبه میزدم با فنر تخت بالا پایین میرفت اووووییییییی محمد جون خاله بیشتر از این ببعد منو بکن منم میگفتم تو بخوای من هر شب این کس تنگو میکنم جر خورد از بس فشار میدادم اروم رفتم روش دراز کشیدم زیر گوشش میگفتم جطورم خوبم با ناله میگفت اوووهوم کیرتو دوس دارم زود باش من میخوام بخورمش دیگه تنم سست شده بود کشیدم بیرون مث وحشیا اومد خورد کیرم با تخمام بازی میکرد ابمو ریختم تو دهنش خورد همرو اینطوری انگار دوباره حشری شدم افتادم رو تخت 5دقیقه ای خوردش اومد سرشو گذاشت رو بازوم گفت نمیدونی چقدر حال کردم این رازی باشه مث همه رازامون منم سرمو تکون دادم بشوخی گفتم دفعه بعدی کی بیام گفت فردا بیا ارایشگاه اخر وقت منم کلی ذوق کررم بازم با لبخند سرمو تکون دادم یکم لباشو خوردم لباسامو پوشیدم رفتم خونه تا صب تو شوک بودم ............دوستان همون اولم گفتم بدون دروغ نوشتم فقط جزییاتو داغ کردم و این داستان ادامه داره هم سکس هم لز توش هس و واقعیه ......اگه خوشتون اومد ادامشو میزارم اگه هم خوب نبود که شرمنده همه مرسی .. نوشته:‌ moh17 کردن عمه ى پيرم تو حمومسلام من فرشيد هستم 20 ساله از تبريز. من دانشجوى مهندسی هستم و يه زندگى عادى دارم.بريم سر اصل مطلب من 4 تا عمه دارم که همشون شوهر و بچه دارن ولى بزرگترين عمم بچه نداره و به دليله خيانت شوهرش ازش جدا شده. من عمه بزرگمو خيلى دوس دارم و هر وقت چيزى برا خونه خودمون بگيرم حتما برا عممم ميگيرم.داستان از اون روزى شروع شد که من نزديکاى ظهر به عمم زنگ زدم و گفتم عمه فرح واسه خونه سيب زمينى گرفتم و برا تو هم گرفتم اگه جايى نميرى بيارم. عمه فرح گفتش خونم عمه فدات شه بيار منم به خونه گفتم که دارم ميرم پيشه عمه و سيب زمينى رو برداشتم و راه افتادم.رسيدم دم خونه عمه فرح و ايفونو زدم و در رو باز کرد و رفتم تو بعد روبوسى و کلى قربون صدقم رفتن گفت بيا تو و منم رفتم و نشستم عمه فرح گفتش واستا من برم واست ميوه بيارم که منم گفتم نه عمه ميل ندارم پنج ديقه ميشينم برم.البته اينم بگم که من با عمم زياد راحت نيستم که دروغکى بگم ميشينم باهاش حرفاى سکسى ميزنم باهاش صميمى هستم ولى تا حالا پيشش از سکس بحثمون نشده.خلاصه عمه فرح گفت عمه فدات شه مياى تخت رو از اتاق بياريم تو پذيرايى پهن کنيم تو اتاق حوصلم سر ميره تا شب ميشينم فيلم نگاه ميکنم تو سالن منم گفتم باشه عمه و رفتم تخت و باز کردم و يکم کمکم کرد و تختو اورديم پذيرايى و من شروع کردم به بستن پيچ هاى جلوش که وقتى کارم تموم شد برگشتم تخته هاى بغليشو بزنم ديدم عمه فرح دولا شده اونطرف داره دستمال ميکشه که تميز کنه منم نگام افتاد به کسش که از شرتش زده بود بيرون يکم نگاه کردم و بعدش حشرم زد بالا و هى خودمو اينور اونور ميکردم و به هر بهانه اى شده دستمو يا کيرمو ميماليدم به عمم که يهو برگشت گفت عمه فدات شه من کمرم درد گرفت ميتونى تنهايى پهن کنى منم گفتم اره عمه چيزيش نمونده داره تموم ميشه قوربون صدقم رفت و رفت روبروم رو مبل دراز کشيد به سمته من جورى که فقط نگام ميکرد و منم زير چشمى ميديدم که داره نگام ميکنه.خلاصه تخت رو پهن کردم و تشک رو روش گذاشتم که عمه فرح اومد و يه بوس از لپام کرد و دراز کشيد و گفت اخ جون ببين چه سرده تشک کيف ميده منم خنديدم و عمه فرح گفت بيا دراز بکش پيشم و منم دراز کشيدم و عمه ى 47 سالمو بغل کردم و يکم خنديديم که عمم گفت فرشيد ميشه برام اب بيارى منم گفتم چشم عمه و رفتم اب اوردم و يکميشو ميل فرمود و بقيشو پاشيد روم منم فقط ميخنديدم که گفتم عمه نيم قرنه که دارى زندگى ميکنى ولى هنوزم مثله بچه اى و عمم خنديد و بلند شد و گفت من هنوزم جووونم و خنديد بعدش گفت تى شرتتو دربيار سرما نخورى اب بچسبه به تنت.منم دراوردم و رفتم اب اوردم تا اينکه خواستم بپاشم به روش گفت تو رو جونه عمه نپاش که ميدونى چندشم ميشه منم گفتم به من چه و عمه فرح گفت واستا من برم حموم و صدات بزنم و بيا تا دلت ميخواد اب بپاش روم ولى الان نپاش چون وسواس دارم و منم قبول کردم و اومدم رو مبل نشستم و عمه فرح بعد از چند ديقه از تو اتاق داد زد که عمه من دارم ميرم حموم صدات زدم بيا منم گفتم باشه و نشستم فيلم ديدم که بعد از نيم ساعت عمم صدام کرد که فرشيد جوونم اگه ميخواى خيسم کنى بيا وگرنه در اومدنى نميزارم خيسم کنى منم بدو رفتم تو حموم ديدم عمم فقط شرت تنشه و زير اب واستاده.من با ديدن سينه هاى عمه فرح خشکم زد و عمه گفت به چى نگاه ميکنى تو بچگى پدره اين سينه هاى منو دراوردى هى چنگ ميزدى و منم گفتم خب شايد خوشم ميومده و از يه طرف هم شوکه بودم که عمم چرا اينقدر راحت باهام حرف ميزنه و عمم گفت نميخواى اب بپاشى منم گفتم اخه زيره ابى بپاشم چه فايده اى داره که عمم خنديد و گفت راست ميگيا و منم گفتم هه هه هه و عمم گفت الهى عمه قوربونت شه لباساتو دربيار بيا زيره اب به ياد بچگى بشورمت مثل قديم.منم که کمى پررو تشريف دارم لباسامو در اوردم و فقط شرتم پام موند و رفتم زيره اب که عمه گفت پشتمو کيسه ميزنى منم گفتم چشم و ليف رو برداشتم و افتادم از پشت به جون عمه و يکم بعدش گفت اگه ميخواى منم واسه تو رو بکشم که منم گفتم باشه و ليف رو دادم بهش و پشتمو کردم بهش که عمه فرح گفت مگه جلوتو کيسه نميکشى ؟ منم گفتم مگه تو کشيدى که عمم جواب داد واسه من هميشه تميزه و خنديد و گفت واستا اول جلوتو کيسه بکشم بعد پشتتو منم گفتم باشه و عمه شروع کرد به کيسه کشيدنم که وقتى داشت کيسه مميکشيد سينه هاش اينور اونور ميشد و کيرم راست شد و يهو عمم گفت فرشيد جون اين ديگه چيه؟ خجالت بکش.منم گفتم عمه سينه هات خيلى قشنگن بخاطر اونه. عمه فرح هم بلافاصله بهم گفت اگه خوب بودن صمد ( شوهرعمم) خيانت نميکر کد و خنديد و منم گفتم اشکال نداره من هستم و يهو بغلم کرد و سرمو فشار داد به سينه هاش و گفت تو عزيزه دله عمه اى منم گفتم مرسى و دستمو زدم به سينه عمم و گفتم عمه چقدر نرمن. عمه فرح گفت پس بگو چرا بچه بودنى چنگ ميزدى حتما ميخواستى صاحابشون شى که من قلبم داشت تو دهنم ميزد و گفتم اره خيلى خوبن.عمه دستشو انداخت به کيرم که گفتم عمه عصبانى ميشه تف ميکنه ها عمم گفت عجب.بچه بودنى اين کارارو نميکردااا.بد تربيتش دادى و خنديد منم گفتم الان بچه نيست ديگه بزرگ شده و گفت الهى قوربونش برم.بعدش گفتم عمه اجازه ميدى يه کارايى با هم بکنيم امروز؟ عمه گفت بهلهههه اجازه مام دسته شماست و جفتمون هم خنديديم و دستمو انداختم به سينه هاى عمه و شروع کردم به ليسيدن و بعد از پنج ديقه عمه گفت حالا نوبته منه و شورتمو گفت دربيارم و دراوردم و کيرمو گرفت دستش و اول يکم باهاش بازى کرد و بعدش کرد تو دهنش.واااااى انگار تنور بود اب دهنش حشرى شدم و گفتم عمه بسه بخواب که ميخوام کستو بخورم عمه فرح هم خنديد و گفت اى شيطوووون از اين به بعد عمه ماله توعه ها ازش خوب استفاده کن منم گفتم از اولش واسه خودم بود و خنديدم و شرت عمه فرحرو از پاش دراوردم و کس تميز و بى مو رو که ديدم افتادم به جونش که عمم صدا درمياورد و اه و اوه ميکرد و منم با صداش بيشتر حشرى ميشدم. يکم که خوردم عمه گفت بکن ديگه مردم.منم گفتم چشم و کيرمو چندبار زدم به کس عمه که تو حموم صداش ميپيچيد و بعدش کردم تو کسش که خيلى تنگ بود و من يه لحظه حس کردم پس وسط ابرام.يواش يواش سرعتمو بيشتر کردم و ابم داشت ميومد که به عمه گفتم عمه داره مياد اونم گفت بريز تو دهنم که تا اخرين قطرشو ميخورم.منم سريع کيرمو گذاشتم تو دهن فرح جووونم و همه ابمو ريختم تو دهنش که يکميشو و خورد و بقيشو تف کرد رو سينش که گفت به به خوشمزه بود منم گفتم عمه وسواسى مارو داشته باش که از اب شير بدش مياد بپاشيم روش ولى از اب کير خوشش مياد که اونم خنديد و گفتش اين فرق داره و پاشديم حموم کرديم و يکم همديگرو دسمالى کرديم و اومديم بيرون. دوستان اولين بارمه که داستان مينويسم.اگه غلط املايى داشتم يا بد توضيح دادم به بزرگى خودتون ببخشين.❤نوشته: فرشید سکس با مادرزن عزیزم فریبا سلام من 30 سالمه 4 ساله که ازدواج کردم مادر زنم 43 سالشه اما انگار 30 سالشه خیلی خوشگل و خوش اندامه یه کونه توپول و سینه هایه خیلی نازی داره من از اوله ازدواجم به عشقه مادر زنم جق میزدم نمی خوام دروغ بگم شاید ماهی 2 بار همیشه نگاهش میکردم تا اینکه فهمیدم اونم من رو دوست داره شاید مثل پسرش اما من می خواستم باهاش سکس کنم حتی اگر یه شب خونم باشه من به همه قبل خواب قرص خواب آور بدم. تا عید شد ما رفتیم خونشون همه رفتن خرید از پدر زنم تا زنم و خواهر زنم من خواب بودم گفتم برین تو خواب و بیدار فهمیدم مادر زنم گفت کار داره نمیره اما هوشیار نبودم حدودا بعد 15 دقیقه صدای دوش حموم اومد فکر کردم مادر زنم داره لباس میشوره کنجکاو شدم کیرمم شق شده بود بالای در حموم شیشه داره پشتش هم پرده اس طوری که دید داره با بدبختی و استرس رفتم صندلی گذاشتم تا ببینم. از استرس داشتم میمردم که نگنه یه هو در رو واز کنه دیدم وای بهشته عجب چیزی دیدم خدا باورم نمیشود کون کوس پستون شکم انگار نه انگار 3 تا بچه دنیا آورده کون بزرگ عالی شکم کوچیک سینه 65 وای داشتم میموردم گفتم چه کار کنم تا به ذهنم زد در بزنم بگم بچه ها کجا رفتن کسی نیست کی تو حمومه در زدم انگار نه انگار که میدونم کی تو حمومه گفت بله گفتم شمایین ببخشید بچه ها کجان گفت نمیدونی مگه بهت گفتن که رفتن خرید گفتم خواب بودم متوجه نشدم گفت زود میان گفتم مرسی اومدم باز بالا جق بزنم داشتم میمردم تا شروع کردم دیدم دوش رو بست صدام زد همچین حول شدم داشتم میوفتادم صندلی رو ورداشتم اومدم اینور سریع گفتم بله گفت آب سرده میشه آب رو حرارت بخاری رو زیاد کنی گفتم الان رفتم زباد کنم که فهمیدم وقته شه بدتر کمش کردم گفتم زیاده گفت نه آرمین جان باز سرده من واسه ظرف شستن کم کردم ( دیواری بود ) گفتم تا آخر زیاده گفت سرد تر شده گفتم آره شعله اش خیلی کمه گفت باشه شیره خروجی آبم یواش یواش کم کردم تا قطع کردم داد زد گفت آب قطع شده گفتم نه آبگرمکن فکر کنم خراب شده چون آبه سرد هست گفت آره پی برام آب بزار گرم بشه گفتم باشه آب که گرم شد بردم فقط سرش رو آورد بیرون گفت ببخشید مرسی انگار کیرم داشت میشکست یه را جق زدم تا اومد بیرون خودش رو خشک که کرد اومد تو پذیرایی گفتم تمیز شدین گفت نه مگه با یه کتری میشه گفتم نه اما ناچاریه دیگه داشتم دیونه میشدم من با اون تنها چه کار کنم تا فهمیدم گفتم مامان گفت جانم گفتم یه سوال گفت چی گفتم تو رو خدا یه سوال کنم قسم بخور به کسی نمیگی گفت چی گفتم قسم بخور گفت به جانه ... قسم گفتم چرا ... (زنم) بی احساسه ؟؟!! گفت یعنی چی گفتم همین گفت یعنی چی آخه دوستت نداره والله ما که میبینیم بچم کم مونده خودش رو برات دور از جونش بکشه گفتم نه هیچی ! آقا گیر داد منم گفتم جان داره نقشم میگیره گفتم روم نمیشه گفت بگم کنجکاو شدمبچم مشکل داره گفتم نه اما زیاد پیشم نمی خوابه ( حالا دروغ) با هم کم نزدیکی داریم گفت چرا گفت مامام ول کن روم نمیشه ببخشید گفت بگو گفتم . گفتم میگه تو بلد نیستی می خوام بلد بشی آخه من چه کار کنم گفت یعنی چی مگه تو مرد نیستی مگر میشه بلد نباشی گفتم نه بلدم خندید گفت نه دیگه نمی بینی ... ازت رازی نیست گفتم میترسم زندگیم خراب شه از تو اینترنت خوندم اگر زن رازی نشه بده گفت آره عزیزم خیلی تو زندگی مهمه گفتم مامان من مجردی فقط پاک بودم الانم خوب خمینم دیدم حال کرد وگفت چه کار کنیم خوب برو از تو اینترنت بخون گفتم باشه مرسی سریع گوشیم آوردم چند دقیقه بعد گفتم مامان فیلمم هست گفت نگاه کن اما گناه داره گفتم باشه ولش اومد بقلم نشست منم باهاش خیلی کم فاصله داشتم شروع کرد گفت کم ساده باش یکم .... باش اونتوری باش .... که آقا یه هو داشت بلند میشد خیلی کم شونش خورد به صورتم گفت ببخشید ،گفتم خواهش دست کشید آروم به صورت بعد من سریع دستشو آروم گرفتم ناز کردم حالم خیلی خراب شد گفت چرا سرخ شدی گفت آخه شما رو خیلی دوست دارم گفت منم پسرم گفتم پسر تعجب کرد گفت آره گفتم آخه من از کی یاد بگیرم رفت هیچی نگفت داشت میرفت یواش دستم رو زدم به کونش برگشت یه خنده خیلی ملیح زد گفتم فریبا جون خندید گفت فریبا جون گفتم آره جونم رفتم جلو از گونش بوس کردم دستش رو گرفت بازم بوسش کردم دستم و محکم فشار داد یواش با ترس لبش رو بوس کردم شروع کردم به مالیدن شکمش سر پا بودیم بازو شو مالیدم دست زدم به باسنش لبش رو با استرس بوس کردم که لبم رو با دندوناش گرفت بعد با لبش میک زد گفتم وای جانمممم دست زدم به سینش حالش بد شد نشستیم رو مبل کم کم بلوزش رو در آوردم شلوارش رو در آوردم اصلا تو چشمم نگاه نمیکرد اصلا سوتی ینش رو اومدم باز کنم نزاشت شروع کردم به خوردن گلوش حالش داغون شد یواش شریش رو کشیدم پایین با دیتم یواش کوسش رو می مالوندم خیس بود خیس مثل لیوان آبه جوش داغ بوی عطری که زده بود داشت میکشتم یواس دستش رو آوردم کیرم و بگیره گفت نه گفتم تو رو خدا اذیت نکن گرفت انگار نه انگار مادر زنم بود گفتم برم در رو قفل کنم گفت برو سریع رفتم و برگشتم گفتم فریبا جون یادم بده تا نیومدن گفت خدا ببخش فقط واسه زندگی بچم گفت زود الان میان گفت اول لب و بخور خوردم گفت بعد سینه هام خوردم گفت گلوم خوردم وای چه حالی داشت کیرم شده بود بمب گفت با دستت نوازشم کن کردم گفت با یه دستت با سینم ور برو با دسته دیگم اونجا مو بمال ( کسش) مالیدم گفتم فریبا جون دیگه بلدم گفت ببینیم گفتم الان معلوم میشه مثل چهار پا قومبولش کردم توف زدم سر کیرم یواش یواش کردم تو کسش... خیس خیس بود ... شروع کردم تلمبه زدن چنان زدم که داشت زمین و میکند میگفت تو رو خدا آروم گفتم فریبا جون ببین دامادت چیه حداقل تو همون حال 15 دقیقه تلمبه زدم چون جقم زده بودم دیر آبم اومد تا دیدم داره آبم میاد سریع کشیدم بیرون ریختم رو کونش . گفت تو بلد نبودی یکی طلبت باشه یه لب گرفتم ازش و خندیدم از اون موقه تا حالا اصلا سکس نداشتم ولی بعد 7 ماه هنوز در حسرت کسشم . نوشته: آرمین سکس با خواهر عزیزم شهره یک هفته ای بود که از آلمان برای دیدن خانواده بعد از ٨ سال به ایران سفر میکردم ٢٥ سالم بود که به آلمان رفتم وخواهرم شهره آن زمان ٣٠ سال داشت.. شهره و مامان با هم زندگی میکنند . شهره یه دختر بلند قد , سفید رو , با اندام سکسی, موهای مشکی و تو خونه همیشه تو لباس, راحت بود. و لباسهای باز میپوشید , معمولا تو خونه دامن کوتاه تنش میکرد , یکی دو بار هم دیده بودم که زیره دامنش چیزی نپوشیده بود. تو خونه خیلی دختره آزاد, مستقل و در نهایت همیشه فکر و تصمیم اون بود که بر دیگری غلبه میکرد... یک سال بعد از رفتن من , شهره ازدواج کرد و بعد از یک سال از هم جدا شدن. در گذشته ما با هم ساعت های خوبی داشتیم, یا بهتره بگم من کلی حال کردم ,شهره چون بزرگتر بود, در واقع حد و مرز رو همیشه اون تعین میکرد من هم کوچک خانواده بودم و فرمان بردار, شهره بارها در گذشته , دانسته مرا ارضا جنسی کرده بود . نمیدونم حتما خودش هم طوری ارضا میشد . ولی هرگز این اجازه رو نداده بود که حتی فکر به داشتن سکس باهاش بکنم, وبعد از سالها این اولین بار بود. چند تا خاطره میخوام براتون تعریف کنم. یادمه معمولا شهره وقتی دراز میکشید به من میگفت بیا پیشه من دراز بکش, من معمولا وقتی مامانه دم دست نبود با کمال میل این پیشنهاد رو میپذیرفتم , حتی از قبل خودمو اماده هم میکردم, به طور مثال معمولا شورتمو در میاوردم و با یک پیژامه و با یه تی شرت راحت , گاهی هم کمی اسپری خوش بو به خودم میزدم میرفتم زیر ملافه پیشش, عادت داشت همیشه وقتی دراز میکشید , پشت به من میکرد و دست منو میاورد لای سینه هاش میذاشت , گاهی هم پای منو میانداخت لای دو تا پاهاش و من از فرصت استفاده میکردم ران پامو آرام میاوردم بالا, لای دو تا پاهاش وکم کم میچسبوندم به کوسش. من در این حالت همیشه کیرم راست میشد, فکر کن از پشت به اون باسن سکسی و نرم چسبوندی, پاتم لا پاشه پیژامه هم نرم بود, کیرم رفته بود لای باسنش, رون پام هم چسبیده به کسش. فقط کافی بود دو تا تکون بدم آبم بیاد , گاهی اوقات احساس میکردم که زمانی که ران پامو می چسبوندم به کوسش, چطور پاهاشو به هم فشار میاره, در این حالت من بارها ارضا شده بودم, و وقتی میخواست آبم بیاد, نا خدا گاه از پشت به باسنش فشار میاورم.در این حالت ها هیچ کس کلمه ای حرف نمیزد, انگار دونفر خوابیم اما از رو لباس در حال کردنشم . شهره هم میفهمید و خودشو میزد به خواب , همیشه داستان همینطوری پیش میرفت وقتی کنار هم میخوابیدیم,. خلاصه همان جور از پشت ,آروم بالا و پایین می کردم کیرم آوردم واسط گذاشتم لای باسنش و دیگه حرکت ندادم, کوچکترین حرکت, آبم میومد آروم دستمو که تو سینهاش بود یه کم فشار دادم, شهره هم دستمو تو خودش فشار داد همزمان باسن داد عقب, با اینکارش با دو تا تکون رفتم تو آسمونا , شهره هم دست من را که تو سینه هاش فشار میداد. داشتم از لذت زیاد میمردم. یک دفعه تنها خونه بودیم, شهره گفت میخواد بره حمام, گفت وقتی صدات کردم بیا پشت منو لیف بزن, خلاصه وقتی صدا کرد گفت خودتم کثیفی, خودتم بیا حمام , وقتی رفتم تو ,گفت برگرد لیف بزنم,همینطور که پشته منو لیف میزد امد پایین تر روی باسن بعد به بهانه که داره لیف میزنه دو الی سه بار از لای پام تا تخمام امد, بدونه اینکه بیاد جلو, شروع کرد سینه هامو لیف زدن کم کم آمد پایین , , به بهانه لیف زدن دستش رو روی کیرم که راست شده بود چند دفعه بالا پایین کرد نمیدونستم باید چکار کنم, نوبت من که شد فقط اونجای منو نگاه کرد و مثل همیشه گفت , ای پدر سوخته. حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم شروع کردم با یک دست لیف زدن شهره , و با اون دستم آب خودمو آوردم, پاچیدم رو بدنش. یک بار یادمه روز جعمه بود,مادرم تو آشپز خونه داشت ناهار درست میکرد و من توی حال نشسته بودم و تلویزیون روشن بود, شهره کمی دیر بیدار شد , وقتی میخواست بره دست شوی یک لباس خواب نازک تور تنش بود, نه شورت و نه کرست , بدنشو واقعا انگار تراشیده بودن, به خاطر قوس کمرش, باسنش خیلی سکسی و کردنی بود. دلم میخواست میتونستم اون لحظه شهره رو بکنم ., وقتی امد بیرون گفت بیا پشتمو ماساژ بده, گفتم باشه , رفتم تو اطاقش , درو بستم که مامان اگه آمد تو حال , ما را نبینه رو تخت دراز کشیده بود, پتو نازک روش انداخته بود ,شروع کردم کمی که ماساژ دادم گفتم باید بیام روی تخت بهتره, بعد به بهانه ماساژ , پتو رو کنار زدم, نشستم روی باسنش, انگار لخت بود, فقط ی لباس خواب توری تنش بود, , شروع کردم ماساژدادن , از کمرش شروع کردم کم کم امدم رو باسنش, امدم که لای پاشو ماساژ بدم گفت مرسی کمرم رو ماساژ بده . همانطور که ماساژ میدادم, خودمو رو باسنش بالا پایین میکردم, انقدر حشری شده بودم که شروع کردم پهلو هاشو ماساژدادن , همونطور که خودمو میمالیدم به باسنش , شروع کردم از بغل سینه هاشو ماساژ دادن, خیلی جدی گفت, نگفتم سینه ها مو ماساژ بده , پشت مو ماساژ بده. اینجا ها همیشه عادت داشت که منو ایست بده که جلوتر نرم تا مرز ارضا کردم من , با من میومد, اما خط قرمز های خودشو داشت. ,خلاصه انقدر همراه با ماساژ کیرم میمالیدم به باسنش, که وقتی آبم میخواست بیاد خودمو بهش چسبوندم اون هم فهمید, منو محکم بغل کرد صورتم برد لای دوتا سینه هاش. آخرین خاطره را هم بگم برم سره اصل داستان, از حمام آمده بودم بیرون از اون شورت های مامان دوز تنم بود, شهره هم یادمه لباسه حریر سبز نازک تنش بود , سینه هاش طبق معمول باز بود, آمد به شوخی خودشو چسبوند به من شروع کرد شوخی کردن, , حالا من لخت با شورت ,اون هم با یک حریر سکسی نازک, از جلو چسبوند بهم به من میگفت منو بغل کن, منو بغل کن وقتی بغلش کردم, همینطور که تو بغل همدیگه بودیم کیرم بلند شد, که مجبور شدم با دست صافش کنم که بهم خندید, همینجور بهم چسبیده بود , فقط یادمه انقدر حشری شده بودم که دستامو گذاشتم رو باسنش, با صدای لرزان و حشری ازش پرسیدم میتونم بوست کنم , پرسید کجا رو ؟ گفتم هر جا رو تو بگی, یه مکثی کرد , گفت لبامو, همونطور که بدنشو به کیرم فشار میدادم ,انجا برای اولین بار بوسیدمش. تحقق یک رویا اولین سکس با خواهرم شهره : مامان به مدت ٣ روز برای دیدن خاله به اصفهان رفته بود و تا آخر هفته نمیومد ,میشه گفت بعد از ١ هفته برای اولین بار تو خونه با هم تنها شده بودیم. کمی تلوزیون نگاه کردیم, بعد من یه موزیک گذاشتم و رفتم برای خودم آبجو و برای شهره یک گیلاس شراب ریختم به شوخی بهم گفت چیه؟ میخواهی مستم کنی؟ خلاصه کمی گپ زدیم , هر دوتامون حسابی شنگول شده بودیم , شهره کمی جوک تعریف کرد و من هم گیتارکه از قدیم داشتم را یک حالی باش دادم., بعد رفتم موزیک عوض کردم, شهره را بلند کردم کمی با برقصیم , یه عطر پرفیو م شیرین خیلی سکسی لای موهاش زده بود.. , .بعد از اینکه رقصیدیم نشستیم کمی ریلکس کنیم , من رفتم موزیک رو عوض کردم شهره هم رفت رو تختش دراز کشید, یه پیراهن رکابی زرد رنگ تنش بود ,و دامن نسبتا کوتاه قهوای رنگ,به تن داشت , بعد از ٥ دقیقه رفتم , کنارش دراز کشیدم کمی که با هم حرف زدیم ,تلفن که کنار من بود زنگ زد و شهره از جاش نیمه چرخید که تلفن جواب بده,تو همون حالات سینه هاش آمد روی صورتم و در همان حالت هم به صحبتش ادامه داد. بعد از چند لحظه صورتم رو به نوک سینش نزدیک کردم و خیلی آروم چند تا بوسه از سینه و نوک سینش گرفتم و با زبونم نوک سینه شو خیس کردم , یه لحظه شهره خودشو شل کرد و همزمان که با تلفن حرف میزد روی من افتاد و حالا کاملا روی من قرار گرفته بود , اما این دفعه دیگه به نظر میومد با گذشته ها کمی فرق میکرد , و حالا دیگه دلم میخواست باهاش سکس کنم دوست داشتم بکنمش باورم نمیشد مثل یک رویا بود انگار داشتم خواب میدیدم,, ,خودمو کشیدم کمی تو تر و همزمان شروع کردم خوردن سینهاش دستاموگذاشتم رو باسنش و شروع کردم آرام آرام لای پاشو ماساژ دادن , دامنشو آروم در آورد , شورت تور مشکی تنش بود, دوستش بود که زنگ زده بود, , نمیدونم کی مکالمه تلفنش تمام شد فقط میدونم که هردوتامون انگار یه آدم دیگه شده بودیم, انگار میخواستیم فقط خودمون باشیم و از هم لذت ببریم ,, لباسامو از تنم در آورد, من هم پیراهن رکابی شو, با بوسیدن لبش شروع کردم هرگز بوسیدن رو اینطور لذت نبرده بودم, , همزمان گردنش رو هم میبوسیدم و آرام میک میزدم, تا حالا اینچنین حالت جنسی بهم دست نداده بود, , کم کم امدم رو سینهاش , سینه هاشو شروع کردم خوردن, سینهاش و نوک سینهاش سفت شده بود, وقتی شروع کردم نوک سینها شو خوردن, خیلی حال میکرد ,برش گردوندامش رو تخت , شروع کردم بدنش را خوردن همینطور که امدم پایین, شورت سکسی شو زدم کنار. اطرافه کس رو لیس زدم , بدنش شروع کرد لرزیدن ,شروع کردم دوباره لبشو بوسیدن و میک زدن,تا حالا شهره رو انقدر سکسی و حشری نادیده بودم با زبون کم کم شروع کردم کوس شو لیس زدن , گاهی هم تو این لیس زدن ها, زبونمو فرو میکردم تو کوسش , خیلی حشری شده بود, شورتش در آوردم , همزمان که براش میخوردم, چرخیدم و کیرم بردم نزدیک دهنش, فقط صدای اهش میومد, آروم کیرم رو نزدیک کردم, خودش شروع کرد ساک زدن, حاضر نبودم هیچ چیز رو با اون لحظه عوض کنم, همیشه رویای این رو داشتم که باهاش سکس داشته باشم و همیشه در حد رویا بود, همینطورکه با زبون میکردمش ,داشت برام ساک میزد . شروع کرد تخم ها مو ماساژ دادن و بعد شروع کرد تخمامو میک زدن , داشتم دیوونه میشدم, بعد بلند شد , یک لحظه تو چشمام نگاه کرد , لبخند زد ,از کشو اتاقش یه کاندوم در آورد خیلی حرفه ی با یه ساک زدن کشید رو کیرم, بعد با آرامش و اعتماد به نفس همیشگی, آمد روم , شروع کردم بوسیدنش, دستا م کرده بودم لای موهای بلند مشکیش , شهره هم با یه دست آروم کیرم را فرو کرد تو کوسش , کلامی بین ما رد و بدل نمیشد فقط با یه صدای سکسی بهم گفت, به آرزوت رسیدی... همینطور که همدیگرو میکردیم , همدیگرو هم میبوسیدم , از بوسیدن ,هر دو لذت می بردیم , , اما تک نگاه های حشری که به هم مینداختیم , لذت جنسی رو دو چندان میکرد, برگشتم از عقب امدم تو کوسش و با دستام سینه ها شو گرفتم شروع کردم از عقب کردش , دست هاشو از پشت گرفتم , آروم اما عمیق شروع کردم فشار دادن, همونجور که میکردمش میگفت عاشقتم , ناله هاش خیلی حشری بود , هردوتامون در اوج لذت بودیم. از کردنش خیلی لذت میبردم, از پشت مثل گذشته خوابید, اول امدم لای پاهاش, کیرم گذاشتم لای کوسش بعد از پشت امدم تو کوسش, تو این سکس شهره ٣ بار ارگاسم شد و , معلوم بود مدت طولانی بوده که سکس نداشته بود, تو این ٤٠ روزی که من ایران بودم "البته ٢ هفته مسافرت رو تمدید کردم " لحظه ی نبود که ما از اون استفاده نکنیم , ١ بار هم با هم حمام رفتیم که تو حمام ٢ راه پشت سر هم کردمش, که خیلی خاطره انگیز بود. تو این مدت ما هر دوتامون خیلی از هم لذت بردیم, من خودم لذتی رو که از کردن خواهرم شهره بردم تا به حال هرگز تجربه نکرده بودم . میتونم بگم شهره و من نقطه "گ" همدیگر را پیدا کردیم تابستون آینده قرار گذاشتیم بیاد آلمان پیش من , وقتی بهش فکرمیکنم که قراره بیاد اینجا با هم باشم .وای چی میشه, .به جرات میتونم بگم شهره یکی از اون تاپ ترین کس ها بود که کردم. من و شهره تصمیم داریم رابطه را ادامه بدیم چون هر دو احساس تازه و دلپذیری داریم وقتی با هم سکس میکنیم... ارسالی از کاربر های انجمن خواهر دوست داشتنی من ساناز سلام به همه این داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به پارسال واتفاقاتی که بین من و خواهرم افتاد .شاید قسمت های سکسیش کم باشه ولی خوندنش خالی از لطف نیست .امیدوارم خوشتون بیاد .. من محمد رضا هستم ساکن تهران 23 سالمه و 1 خواهر دارم به اسم ساناز که 26 سالشه و واقعا خوشگلو خوش هیکله و این رو از نگاه خیلی از پسرا که بعضی وقتا باهم میرفتیم بیرون می شد دید چون به غیر از خوشگل بودن و خوش هیکل بودنش خیلی خوش تیپ و فشنی میگشت و من که برادرشم واقعا دوست داشتم خواهرم نبود و دوست دخترم بود ولی خوب چه می شه کرد.. داستان از اینجا شروع میشه که تقریبا پارسال طرفای پاییز بود که واقعا تو خودم این حس به وجود اومد که به خواهرم یه احساس خاصی دارم و واقعا این حسم ارجعیت داشت به احساس برادر خواهری شاید درست نباشه ولی خوب دست خودم نبود نمی تونستم احساسم رو کنترل کنم و خیلی وقتا که پیش خواهرم بودم دوست داشتم بغلش کنم و ازش لب بگیرم ولی حیف که نمی شد ..جوری بو که واقعا از عطر تنشم دیوونه میشدم و احساس خاصی نسبت بهش پیدا کرده بودم .ساناز کال تو خونه راحت می گشت و معمولا با تاپ و شلوارک بود و همین روی من خیلی تاثیر میذاشت و بعضی وقتی دیوونم میکرد چون خیلی خوش هیکل بود ..بعضی وقتا فکر میکردم باید به خواهرم نزدیک تر بشم و 1 کاری کنم بعضی وقتی هم خودم رو لعنت می کردم که این چه فکرای مزخرفیه که به خواهرم دارم ولی خوب دست خودم نبود انقدر علاقم به خواهرم زیاد شده بود که دیگه عقلمم از دست داده بودم ..دیگه تصمیم داشتم 1 حرکتی انجام بدم چون داشتم دیوونه میشدم .خیلی فکر می کردم که چه کاری می تونم انجام بدم بهتر باشه تا به خواهرم نزدیک بشم واسه همین اولین بار تصمیم خودم رو گرفتم که 1 حرکتی انجام بدم و وقتی خواهرم ظهر می خوابه یکم دست به سینه هاش بزنم ولی خوب میترسیدم از عاقبتش ولی خوب سعی کردم خودم رو راضی کنم تا بلاخره 1 روز این کارو انجام بدم..خلاصه تصمیمم رو گرفتم و 1 روز ظهر که خواهرم خواب بود در اتاقش رو اروم باز کردم و رفتم تو دیدم خوابه و 1 خورده هم سر صدا کردم که مطمئن بشم خوابه ولی بیدار نشد و خواب بود اروم رفتم جلو و کنارش نشستم ..نفسم بند اومده بود و دستم میلرزید تمام بدنمم خیس عرق شده بود ..سعی کردم به خودم مسلط باشم و اروم دستم رو بدم جلو و به سینه هاش نزدیک کردم ..دیگه داشتم میمردم که دستم تقریبا نزدیک شده بود ..خواهرمم که تاپ صورتی با 1 شلوارک پوشیده بود عطرشم که نگو دیوونم میکرد ..بلاخره دستم رو با هزار ترس و لرز رسوندم به سینث هاش و اروم بدون هیچ تکونی گذاشتم روش سینه هاش سفت بود و خیلی خوش فرم همش میترسیدم بیدار بشه واسه همین سعی کردم یکم اروم اروم بمالمش و سریع تمومش کنم برم بیرون ..سعی کردم یکم نوکش رو بمالم وایییی داشتم دیوونه می شدم کیرم داشت میترکید دیگه ..پیش خودم گفتم بسه یه وقت بیدار میشه برای همین بلند شدم و اروم رفتم بیرون و خواهرمم هیچ تکونی نخورد .. منم به اتاقم رفتم و حسابی با ارامش به چیزی که دست زده بودم حسابی جق زدم شاد لذت بخش ترین جق عمرم بود ..خلاصه عصری شد و ساناز بیدار شد و من همش نگاهم بهش بود و نکنه فهمیده باشه ولی خوب رفتارش عادی بود مثل همیشه و من یه نفس راحت کشیدم .بعد از اون روز تصمیم گرفتم چند بار دیگه این کار انجام بدم که البته دفعات بدی یکم ترسمم ریخته بود و با موفقیت تونستم سینه های ساناز جونم رو بمالم ..بلاخره بعد از چند بار دیگه از این کار خسته شدم و می خواستم 1 کار بهتر انجام بدم واسه همین تصمیم گرفتم چند تا فیلم سوپر از دوستم بگیرم و بریزم رو دسکتاپ کامپیوتر و همین کارم کردم می خواستم هر جور شده ساناز رو حشری کنم و شاید بتونم دستم بهش برسه خلاصه فیلمارو ریختم و یه بار که ساناز نشسته بود پای کامپیوتر از توی پذیرایی حواسم بهش بود که عکس العملش رو ببینم که بعد 7-8 دقیقه دیدم بلند شد و در اتاق رو بست کاملا معلوم بود که فیلم رو رو دسکتاپ دیده و داره نگاه میکنه منم دل تو دلم نبود که ببینم بعدش میا بیرون رفتارش چیه بعد از 1 ساعت درو باز کرد و خیلی عادی اومد بیرون انگار نه انگار اتفاقی افتاده ..ولی فکر می کنم نگاه های خواهرم بهم عوض شده بود و یه جوری شده بود ..منم اهمیت نمیدادم ..بعد از چند روز دوباره تصمیم گرفتم وقتی خوابه یکم برم بمالمش و ظهر شد رفتم تو اتاقش و چشاش بسته بود ولی تا رفت تو و در اتاق رو پشت سرم بستم دیدم بیدار شد که از رس داشتم میمردم که خواهرم گفت چیزی می خوای که منم گفتم نه فقط دنباله هنذفری گوشیت میگشنم ماله خودم خراب شده اونمگفت باشه برو از تو کیفم ور دار منم رفتم سراغ کیفش که توش 2 تا از شرتای خوشگلش بود و دوست داشتم ورش دارم و بوش کنم ولی نمی شد ..بعد از اینکه ور داشتم هنذ فری رو داشتم از اتاق می رفتم بیرون ساناز صدام کرد و گفت محمد میشه یکم بیای کمرمو بمالی درد میکنه منم گفتم باشه و واقعا عاشق یه همچین کاری بودم و کلی ذوق کردم ..اومدم نشستم و کنارش و خواهرمم دمر شد گفت بمال منم یکم تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به ماساژ دادن کمرش حدود 10 دقیقه این کار و انجام دادم که احساس کردم خوابش برده یکم از کمرش رفتم پایین تر ریدم به باسنش وایییی چه کونی خیلی نرم و بزرگ بود انقدر ممالیدم که انگشتام درد گرفت ولی خواهرم اصلا تکون نخورد و خوابیده بو منم حسابی از فرصت استفاده کردم و از نوک انگشت پاش تا گردنش رو حسابی میلیدم ولی دوست داشتم پشت رو میشد و اونجوری می مالیدمش ولی خوب نمی شد بلاخره بعد از 45 دقیقه ماساژ بلند شدم شانس اوردم خواهرم خواب بود چون کیرم حسابی شق شده بود و داشت میترکید و هرکی منو میدید کلی ضایع می شدم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و یه جق حسابی زدم انقدر حشری بودم که ابم خیلی زیاد اومد حسابی تا اخر شب بی جون بودم .. این قضایا به همین شکل دنبا ل میشد تا مدت ها و من فقط به خاطر بدن خوشگل و سکسی خواهرم و بوی ناز بدنش فقط جق می زدم و دیگه خسته شده بودم 1 روز یه مهمونی دعوت بودیم و مهمونی خوانوادگی بود شب که شد طرفای 8-9 بابام گفت حالش بده و می خواد بره خونه و مامانم گیر داد که ببرم بابام رو برسونم خونه منم حوصله نداشتم اصلا که پسر خالم گفت شما با ماشین خودتون برید من بچه هارو میرسونم خونه اخر شب که خیلی خوشحال شدم خلاصه اخر شب شدو قرار شد بریم و خالم اینا 206 داشتن و و 4 نفر بودن ما هم 3 نفر واقعا جا تنگ بود واسه همین جلو پسرخالم با شوهر خالم نشستن عقب هم دختر خالم و من و خواهرم و مامان و خالم که اینجوری اصلا جا نمیشدیم واسه همین خواهرم بلند شد و رو پای من نشست منم که از خدا خاسته خیلی لذت بخش بود که کون گرم و بزرگش رو روی کیرم حس می کردم خواهرمم راحت به من تکیه داده بود و منم دستم رو حلقه کردم دور شکمش و مسیر تقریبا 45 دقیقه بود منم حسابی از فرصت داشتم استفاده میکردم ..دستم که همسنجوری دور شکمش بود یواش یواش بالاتر میبردم البته خیلی اروم که متوجه نشه چون تاریک هم بود کسی نمیدید منم دستم رو رسوندم به زیر سینه هاش و وقتی ماشین تو دستنداز میوفتاد و تکون می خورد بالا پریدن سیناهاش و خوردنش به دستم رو حس میکردم وایی چقدر دیوونه کننده بود .. یکم که گذشت حس کردم خواهرمم داره احساس میکنه ولی حرفی نمی زنه منم تصمیم گرفتم دلم بزنم به دریا واسه همین تو یه دست انداز که ماشین تکون شدید خورد دست راستمو از زیر سینهاش رسوندم به سینهاش و گذاشتم روش وخواهرمم که اصلا انگار نه انگار خیلی عادی دیشت با بقیه حرف می زد منم فشار دستم رو بیشتر کردم و داشتم لذت می بردم واقها دیوونه کننده بود سینه های خوش فرمه سایز 75 منم کلی سو استفاده کردم و دیگه رسما داشتم سینه هاش رو میمالیدم که با فشار باسنش رو کیرم احساس کردم ابم داره میاد شایدم خواهرم اینو فهمید و ابم با فشار ریخ تو شرتم ولی بازم دستم رو برنداشتم و همچنان دستم رو سینه هاش بود چون نمی تونستم موقعیت به اون خوبی رو از دست بدم ..ولی بلاخره رسیدیم خونه کاش هیچ وقت نمی رسیدیم ..اون روزم گذشت من تو کما بودم که همچین کاری تونسته بودم انجام بدم . .دیگه کم کم احسای میکردم که رابطه ی من و خواهرم خیلی بهتر میشه و باهم راحتیم واسه همین یه روز خواب بود و گفت میای کمرمو بمالی منم قبول کردم و نشستم کنارش و اون دمر خوابید مثل همیشه از کمرش شروع کردم و اومدم رو کومش و بقیه جاها بعد از یکم مالش بلند شدم نشیتم رو کونش اونم فقط یع اه ه ه ه کشید و منم شروع کردم کمرشو پشتشو مالیدن که وقتی این کارو می کردم کیرم رو کونش عقب جلو میشد که خیلی عالی بود بعد از پشتش تصمیم گرفتم بغل سینه حاشو بمالم که بدون هیچ ترسی این کارو کردم دیگه به اوج لذت رسیده بودم و دیگه اخراش دیگه ماساژ نمیدادم فقط داشتم کیرم رو رو کونش عقب جلو می کردم اونم معلوم بود خوشش اومده بعد از 10 دقیقه به شوخی خودم رو انداختم ررو ساناز گفتم خسته شدم اونم گفت مرسی دستت درد نکنه منم همینجوری که روش خوابیده بودم منتظر بودم اون یه پیزی بگه تا من بلند شم ولی ساناز چشاشو بسته بود و می خواست بخوابه منم همینطوری روش دراز کشیده بودم بعد از 1 ساعت که دیگه مطمئن بودم خوابیده می خواستم کاری کنم که هیچ وقت جراتشو نداشتم واسه همین اروم شلوارکمو دادم پایین و کیرمو در اوردم دوباره دراز کشیدم رو ساناز ولی انبار کیرم رو کونه ساناز بود و داشتم عقب جلو می کردم تا ارضا شم خلاصه بعد چند دقیقه ابم اومد رو ریخت رو شلوارک ساناز منم ترسیدم و سریع بلند شدم دستمال کاغذی اوردم سعی کردم پاکش کنم ولی خیلی تمیز نشد و منم همه چیز رو جمع و جور کردم و رفتم تو تاقم و خوابیدم عصری که بلند شدم دیدم ساناز رفته حموم بعدشم که در اومد اصلا حرفی بهم نزد .. اینم از سکس غیر علنی من و خواهرم امیدوارم خوشتون اومده باشه ..اگه خواستید ایمیل بدید واسه ی افراد با جنبه عکس ساناز رو میفرستم البته روزای بعد اگه خوشتون اومده باشه اتفاقات دیگه که بین من و ساناز جون هم اتفاق افتاده رو تعریف می کنم مرسی نوشته:‌ محمدرضا بهترین سکس من با خواهر زاده ام با سلام به دوستان عزیزم من پیمان هستم 19 ساله داستانی که هم اکنون برای شما تعریف می کنم داستانی کاملا واقعی است که تقریبا یک ماه پیش برام اتفاق افتاد. من دو سالی است که در خانواده خواهرم زندگی می کنم به علت مسئله درسی اومدم شهرستان برای ادامه تحصیلات. خوب بگذریم بریم اصل مطلب ....داستان تقریبا از اونجایی شروع شد که من تو اتاقم مشغول مطالعه بودم که یهو صدایی شکستن یه چیزی اومده ( لازم به ذکر است اون روز کسی تو خونه نبود ورفته بودن بیرون )از جام بلند شدم که برم ببینم صدای چی بود واز کجا بود*)؟همه جا راگشتم ولی چیزی پیدا نکردم رفتم حموم رو نگاه کردم دیدم بله گربه لعنتی پریده جا هواکش حموم. واونو از جاش کنده وانداخته رو زمین داخل حمام. منم رفتم اونا رو جمع کردم و گذاشتم تو خونه شب که خواهرم اینها اومدن خونه .قضیه رو براشون تعریف کردم. بعدش رفتم اتاقم. یهو یه فکری زد به سرم چون من همیشه دنبال این بودم که سینه های قلمبه خواهرم را دید بزنم یا کوس یا کونشوببینم ولی هیچ فرصتی پیش نیومده بود یا اینکه سینه های تازه متولد شده و کوچولو خواهر زاده مو دید بزنم.خب چه فرصتی بهتر از این که اونها رو لخت وعریان از سوراخ بدون هواکش حموم دید بز نم. از اون موقع به بعد منتظر بودم یکی از اون دوتا بره حموم .روز بعدش داشتم تلویزیون تماشا می کردم که دیدم خواهرم داره آماده میشه که بره حموم .وای تصور کنید که چه حالی داشتم بالاخره وعده موعود فرا رسیده بود. یعنی من اونو لخت میبینم؟ سینه هاشو ، کوسشو و کونشو؟ ....بدنم خیلی داغ بود وقلبم تند تند می زد. بالاخره خواهرم رفت حموم ومن هم رفتم دم سوراخ حموم یه زیر پای آوردم وزیر پام گذاشتم چون سوراخ هواکش حموم بالا تر بود. خیلی آروم و بااحتیاط سرمو گذاشتم رو سوراخ وای خدا چی داشتم میدیدم خواهرم لخت لخت تو حموم .وای چه سینه ای و چه کوس وکونی. دیگه طاقت نداشتم قلبم خیلی تند تند میزد دلم ميخواست برم داخل و اینقدر کوس وکونشو جر بدم یا سینه هاشو بخورم تا سیر شم یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اگه برم دیگه باید فاتحه مو بخونم و بد بخت میشم. خلاصه اینقدر لذمیبردم که نفهمید م که چطور آب کیرمو تو شلوارم خالی کردم! !!!! دیگه آخرای حمومش بود کم کم آماده میشد که بیاد بیرون منم زود اومدم پایین که برم داخل خونه تا شک نکنه .تا اینکه اومد و اصلا هیچی نفهمیده بود. واین روز گذشت تو اتاقم همش تو این فکر بودم که خواهر زاده مو ( تنها دختر خواهرم که 16 سال سن دارد )حتماً دید بزنم...منتظر بودم که یه روز بره تا اینکه خواهر زاده ام مینا اومد بهم گفت که من دارم میرم حموم اگه مریم( همکلاسی مینا بعضی وقتها میاد پیشش و با هم تو اتاقشن نميدونم با هم تو اتاق مینا چ غلطی میکنند! !!!! )اومد بهش بگو مینا حمومه تو برو من خودم میام خونه تون منم گفتم باشه من که از خدا م بود که تو بری حموم. خلاصه رفت حموم منم عین همیشه رفتم دم سوراخ هواکش ورفتم بالا دم سوراخ وای چه سینه های تازه ای جلو چشام بو د نوک کوچولو داشتند. کونش هم کوچولو بود کوسش که سفید سفید که داخلش صورتی رنگ بود خیلی تو کف بودم بازم آبم ریخت داخل شلوارم. خیلی دلم ميخواست که بکنمش لامصب تو خونه همیشه با لباس های راحتی میگشت. خلاصه او هم اومد بیرون. دیگه کارم همیشه این بود دید زدنشون تو حموم خیلی هم ارضا میشدم زود تا این که یه روز خواهرم خونه نبود رفته بود بازار. مینا از مدرسه اومد گفت که مامان کجاست منم گفتم رفته بازار. گفت که میره حموم یه دوش بگیره منم از خدام بود. مطابق همیشه رفتم دید بزنم که سرمو بردم که ببینم تا نگاه ام افتاد بهش دیدم که سرش به طرف هواکشه حمامه بله اون منو دیده زود اومدم پایین وای خدا بدبخت شدم اگه به خواهر م بگه چی واون هم به بابام اینها؟ ؟؟؟ یهو یه فکری زد به سرم رفتم دم در حموم وایستادم تا اومد بیرون خیلی خجالت زده بود بهش گفتم من تو رو تو حموم دیدم ولی اگه به کسی حرفی بزنی هر دو مون بدبخت میشیم چیزی نگفت فقط سرشو تکان داد گفتم اگه حرفی بزی من تو تکالیف درس زبان انگلیسی کمکت نمیکنم چون زبان هیچی نمیدونس و همیشه پیش من میامد و من کمکش میکردم. انگار ناراحت نبود که دیدش زدم خلاصه رفت و نشست رو مبل و منم رفتم رو اون یکی مبل که اومد پیشم نشست وگفت موبایل تو بده میخوام بازی کنم چون همیشه می اومد وگوشیمو از میخواسته به بهانه بازی کردن و موبایل منم همیشه پر فیلم سکسی بود. شاید بخاطر همین ناراحت نبود چون همیشه میرفته وسکسی های موبایلمو تماشا میکرده بدو ن اینکه چیزی بفهمم. منم موبایلمو دادم ورفت رو اون مبل .یهو دیدم صدای فیلم سکسی میاد گفتم داری چکار میکنی؟ بهم گفت که دارم فیلم تماشا می کنم منم رفتم پیشش دیدم بله داره سوپر تماشا میکنه منم از خدا م بود .نگاه کردیم چند دقیقه ای یهو گفت میخوام منو مثل این جر بدی. ...وای چی میشنیدم یعنی مینا داشت این حرفا رو میزد؟ منم کوتاهی نکردم لباساشو در آوردم .و رفتم سراغ سینه های کوچیکش اینقدر خوردم تا سیر شدم خیلی آه و ناله میکرد. بعدش رفتم سراغ کوسش لیسیدمش .که بهم گفت میخوام کیر تو بخورم منم شلوارمو در آوردم کیرمو دادم دستش و گفتم بخور مال تو اینقدر خوب ساک میزد انگار قبلا ساک زده بود گفتم کوستو بکنم. گفتش نه خطر داره.رفتم سر کونش کیرمو داخل کونش کردم اینقدر تنگ بود به زور کمی بردم داخل خیلی جیغ و فریاد میکرد. آهسته آهسته تلمبه زدم که داشت کم کم آبم میامد .گفتم آب کیرمو چکار کنم گفت که میخواد بخوره منم زود در آوردم کیرم و آبمو خالی کردم داخل دهانش. از اون موقع تا الان هر روز یه سکس مخفیانه ای با هم داریم بدون اینکه کسی متوجه بشه.نوشته: پیمان داداش خوب من سلام من الهه هستم، بیست سالمه وعضوخانواده ای پنج نفره هستم، پدر و مادم، خواهرم که بیست وپنج سالشه و دوساله که ازدواج کرده و درتهران زندگی میکنه، داداشم علی که هیجده سالشه، پسری متین، آرام و بقدری کم حرف که همسایه ها و فامیل به شوخی می پرسند: پسرتون حرف هم میزنه؟ والبته بسیار رازدار که از بچگی همینگونه بود وهرگز خطاها و شلوغکاریهای دوران بچگی منو لو نمیداد. یادم میاد از همان دوران، هم بازیهام و بچه های فامیل به خاطر فرم باسنم و قوس جهش وارش به پشت که باریکی کمرم باعث اقراق آمیز دیده شدنش میشد، مسخره ام میکردن و کون قلمبه صدام میکردن و باعث ناراحتیم میشدند، حتی در بعضی مواقع کارمون به دعوا و کتک کاری میکشید، تا اینکه کم کم بزرگ شدم و به دوران نوجوانی رسیدم. در دوره راهنمایی تو راه مدرسه تا خونه هر روز پسرها انواع متلک ها درباره باسنم مثل( عجب کونی داری! خانوم فابریکه؟ خانوم فروشیه؟ بده بکنیم توش ! و........) بهم می انداختن، از شنیدن حرفها و متلک های مردم معذب وگریزان بودم و برای خلاص شدن از آنها همیشه لباسهای گشاد می پوشیدم تا باسنم رو از دید مردم پنهان کنم.تا اینکه یه روز همکلاسیم، بهم گفت: هر دختری آرزو میکنه که باسنی مثل تو رو داشته باشه تا از پسرها دلبری کنه، تو چیکار کردی باسنت این همه خوش فرم وسکسی شده؟ پرسیدم منظورت چیه؟ گفت:آخه میگن هرکس کون بده باسنش خوش فرم میشه! بدون معطلی سرش داد زدم: هر کسی گفته غلط کرده با تو، اون روز گذشت ولی حرفهاش مثل خوره فکرم رو مشغول کرده بود، تو خونه بارها باسنم رو توی آینه نگاه میکردم وبه حرفهای همکلاسیم فکر میکردم! کم کم ازاینکه باسنم تو مدرسه و خیابون و محله مورد توجه همه بود حس خوشی بهم دست میداد. با گذشت زمان آرام آرام رشد غریضه جنسی رو تو درونم حس میکردم، کم کم از متلکهای پسرها خوشم میامد ولذت می بردم، نه تنها دیگه تلاشی برای پنهان کردن باسنم نمیکردم بلکه دلم میخواست مورد توجه همه باشه، یک روز عمدأ قسمتی از پایین تنه روپوش مدرسه ام رو به اسم گیر کردن به میخ نیمکت پاره کردم وبه بهانه در آوردن پارگی از آبجیم خواستم دور کمر وباسنش رو تنگ کرد، بقدری تنگ شده بود که کاملأ به کمر باریکم می چسبید وباسنم به زور توش جا میشد وخط شورتم پیدا بود، برای اینکه پدر ومادرم اعتراضی نکنند هنگام رفتن به مدرسه چادر سرم میکردم و بعد از خارج شدن از خانه چادرم رو جمع میکردم وتو کیفم میگذاشتم، حتی یه روز ناظم مدرسه مون صدام کرد و گفت: روپوشت خیلی تنگه با خط کش بلندی که دستش داشت، چند ضربه آروم به باسنم زد و گفت: همه چیزت معلومه، دیگه اینونپوش! چادرم رو توی کیفم نشونش دادم گفتم: خانم بیرون مدرسه چادر سر میکنم، فعلا بابام پول نداره یکی دیگه بخریم، خوشبختانه حرفم رو باور کرد دیگه بهم گیر نداد. تو راه مدرسه تا خونه عمدأ از جلوی پسرها رد میشدم و باسنم رونشونشون میدادم و از شنیدن متلکهاشون چنان شهوتی میشدم که سینه هام مثل سنگ سفت میشد و تا به خونه برسم شورتم حسابی خیس میشد، سریع میرفتم اتاقم و به بهانه لباس عوض کردن در رو قفل میکردم لخت میشدم و یه گوشه ای می نشستم، انگشتم رو فرو میکردم توی کونم وبا دست دیگه ام سینه هام وکوسم رو میمالیدم، به متلکهایی که شنیده بودم فکر میکردم وتوی ذهنم عملیشان میکردم، فکراینکه کیری با فشار بره توی کونم و پرش کنه حسابی شهوتیم میکرد تا به ارگاسم میرسیدم و آروم میشدم. با گذشت زمان و رسیدنم به بلوغ جنسی و فرم گرفتن و سکسی تر شدن اندامم و ورودم به محیط دانشگاه چنان به خودم میرسیدم و لباسهای تنگ و بدن نما میپوشیدم که، بسیاری از دانشجوها دنبالم بودن وبهم پیشنهاد سکس میدادن، حتی یک روز استادم با هزار جور مقدمه بافی از نوع جامعه شناسی و فیزیولوژی ازم خواست باهاش سکس کنم، با وجود اینکه بشدت به سکس احساس نیاز میکردم وخیلی دلم میخواست بهش کون بدم، ولی از ترس آبروی خودم و خانواده ام که بسیار برایم مهم بود، به سختی خودم رو کنترل کردم و پشنهادش رو رد کردم، در تنهایی با خودم ور میرفتم، کم کم خیار و سوسیس جایگزین انگشتم شده بود، به طوریکه هر روز خودم رو ارضا میکردم، ولی هیچ چیزی نمیتونست جای کیر رو بگیره و عطشم رو بهش کم کنه!مدتها به همین صورت گذشت تا اینکه تابستون سال پیش، آبجیم بچه دار شده بود و پدر ومادرم رفته بودن مدتی پیشش بمونن، من وعلی مونده بودیم خونه، قبل از ظهر بود که دوستم نیلوفر که توی دانشگاه با هم آشنا شده بودیم، چند بار به خونشون رفته بودم و باهم خیلی صمیمی شده بودیم، بهم زنگ زد و گفت که خانواده شون رفتن مسافرت وازم خواست که ناهار برم خونشون، مقدمات ناهار علی رو فراهم کردم و بهش گفتم که من میرم خونه دوستم و بعداز ظهر برمی گردم، وقتی به خونه نیلوفر رسیدم، دیدم غیراز من یه مهمون دیگه هم داشت که دختری با تن صدای مردونه و هیکلی درشت تقریبأ بیست و پنج ساله که نامش مهشید بود، بسیار خونگرم به نظر میرسید، در همان برخورد اول منو حسابی تحویل گرفت و قربون صدقه ام میرفت، سرمیز ناهار به نیلوفر گفت: چرا دوست به این خوشگلی و خوش استیلی داشتی به من معرفی نکردی؟ نیلوفر با لبخند مرموزی گفت: خب ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه هست، دیر نشده الان آشناتون کردم، با شوخی گفتم: اگه برای داداشت دنبال زن میگردی من فعلا قصد ازدواج ندارم و میخوام ادامه تحصیل بدم، گفت: اگه برای خودم بخوامت چی ؟ خودم رو لوس کردم و گفتم: میخوای منو چیکار کنی، ترشی بندازی؟ لبخندی زد گفت: آدم زید میگیره که چیکار کنه، نیلوفر در گوشم گفت: مهشید دو جنسه هست! با شنیدن حرفش شوکه شدم، تازه دلیل حرفهای مهشید و قربون صدقه رفتنش رو فهمیدم و ترس واسترس وجودم رو گرفت، مهشید نگاه شیطنت آمیزی بهم کرد و گفت: خوشگل خانوم چی شد، بلاخره نگفتی زید من میشی؟ برای اینکه کم نیارم گفتم: بله، چرا که نه و زدیم زیر خنده. بعد از خوردن ناهار، توی پذیرایی روی کاناپه نشسته بودیم و ماهواره تماشا میکردیم، دیگه کاملا رومون بهم باز شده بود وسرگرم جوک گفتن و شوخی های سکسی بودیم، نیلوفر کنترل رو برداشت و زد روی کانال سکسی، اولش به شوخی و مسخره بازی گرفتیم ولی کم کم سکوت بینمون حاکم شد و حالت ها عوض شد، غرق تماشای فیلم بودیم، شهوت تمام وجودم روگرفته بود، زول زده بودم به تلویزیون وآب کوسم چنان سرازیر شده بود که قسمت جلوی شورتم کاملا خیس شده بود، نگاهی به نیلوفر و مهشید انداختم، دست در گردن هم، مشغول خوردن لبهای همدیگر بودند، دیگه ترسم ریخته بود وهیجان و کنجکاوی شدیدی برای دیدن کیر مهشید داشتم، برای اینکه حالت خودم رو طبیعی جلوه بدم، به شوخی گفتم: اگه خیلی حالتون خرابه زنگ بزنم داداشم بیاد؟ نیلوفر نگاهی بهم کرد وگفت: مشکلی نیست ولی اگه داداشت بیاد پس تو رو با این حال نزارت کی بکنه؟ ژست حق به جانبی گرفتم و گفتم:اصلأ هم اونجوری نیست من حالم کاملا طبیعیه! گفت: آره جون خودت، از چشمهای خمارت معلومه در چه حالی، شرط میبندم خودت رو خراب کردی وشورتت خیس خیس شده، اگه اینطوری نیست کوست رو نشون بده، گفتم: آخه میترسم اگه کوس خوشگلم رو ببینی از حسودیت خودت رو بکشی، بلند شد و سریع لباسهاش رو دراورد و لخت جلوم ایستاد و کسش رو جلوی صورتم گرفت و با دستش چند ضربه بهش زد و گفت: یعنی از این خوشگلتره؟ گفتم: اوه این چیه باید پیش کوس من لنگ بندازه! نشست کنارم وخواست که زیپ شلوارم رو باز کنه، دستهام گرفتم روی کوسم و گفتم: چیکار میکنی، برو کنار، بدون توجه به حرفهام دستهام رو کنار زد و مشغول باز کردن زیپم شد، چون ته دلم دوست داشتم کوسم رو نشونشون بدم واز اینکه با کوسم ور بره لذت میبردم، مقاومت چندانی نکردم، دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو کرد تو شورتم و گفت: وای.. بمیرم.... اینجا که سیل اومده، پشمهاش رو ببین، نگاهی به مهشید که لبخند مرموزی به لب داشت، کرد و گفت: بیا ببین! مهشید خودش رو کشید سمت من و گفت:کو ببینم و دستشو برد لای پاهام و مشغول مالیدن کسم شد، بی اختیار پاهام رو از هم باز کردم و لم دادم به کاناپه، از شدت شهوت کاملأ از خود بیخود شده بودم، نیلوفر داشت شلوارم رو پایین میکشید و من قادر نبودم هیچ عکس العملی نشون بدم، بعد از اینکه شورت و شلوارم رو از پام درآورد بلند شد و دستش رو گذاشت روی کسش درحالی که به سمت در میرفت گفت: وای شاشم داره میریزه، مهشید صداش کرد و گفت: حالا که میری دستشویی پس یه دوش هم بگیر خودت رو تمیز کن بیا باهات کار دارم، با بیرون رفتن نیلوفر، مهشید خودش رو چسبوند بهم ودستش رو انداخت دور گردنم و سینه کوچیکم رو از روی پیرهنم گرفت و با چند فشار شروع کرد به مالیدنش، دستش دیگه اش رو فرو کرد زیر باسنم و انگشتش رو روی کونم برد، به بهانه فاصله گرفتن ازش تکونی به تنم دادم کمی خودم رو یه وری کردم و باسنم رو از روی کاناپه بلند کردم تا دستش راحت تر به کونم برسه، انگشتش رو روی کونم میمالید و فشارمیداد، کم کم انگشتش رو توی کونم فرو کرده ومی چرخوند، بلند شد ولباسهاش رو از تنش درآورد، با پایین کشیدن شورتش کیر نسبتأ باریک و درازش که شق کرده بود نمایان شد، برای اولین بار بود که خارج از فیلمها کیر میدیدم، استرس وهیجان آمیخته با کنجکاوی وجودم رو گرفته بود، نشست کنارم و پیرهن و سوتینم رو کشید بالا و مشغول خوردن سینه هام شد، تا به خودم اومدم دیدم منو خوابونده روی کاناپه و سر کیرش رو روی کونم گذاشت، گفتم: چیکار میکنی، گفت: مگه دوست نداری؟ گفتم: نمیخوام، نیلوفر میاد می بینه، زشته، با لحن ملتمسانه ای گفت:آبم خیلی زود میاد، تا اون بیاد تموم میکنم، با شنیدن حرفش، چنان غرق در شهوت شدم با اینکه حس میکردم، همه این کارهاشون با نقشه قبلی هست، توان هیچ مقاومتی رو نداشتم ومثل موم اسیر دستش بودم، با یه فشار کیرش رو فرو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، با اینکه بارها با خیار و سوسیس حال کرده بودم ولی چنان لذتی میبردم که قبلا هرگز تجربه نکرده بودم، کم کم سرعت کیرش رو بیشتر کرد و به چند دقیقه نکشید که ارضاع شد و با چند ناله آبش رو توی کونم خالی کرد و آرام شد، سریع بلند شدم ولباسهام رو پوشیدم و خودم رو مرتب کردم و روی کاناپه نشستم، طولی نکشید نیلوفر در حالی که حوله ای به خودش پیچیده بود، اومد تو و گفت: ببینم من نبودم شیطونی نکردین که؟ متوجه چشمک زدن مهشید و لبخند معنی دارشون شدم، دیگه مطمئن شدم که نیلوفر منو دعوت کرده خونشون که مهشید بکنه، با همه لذت وصف ناپذیری که برده بودم ولی از اینکه نتونسته بودم مقاومت کنم و بازیچه دستشون شده بودم، چنان پشیمون شدم وحالم گرفته شد که دیگه نتونستم بشینم و به بهانه تنهایی داداشم، خداحافظی کردم وبرگشتم خونه. از صدای دوش آب فهمیدم که علی توی حموم هست، رفتم توی اتاقم و لباسهام رو عوض کردم و خواستم برم آبی به صورتم بزنم که دیدم علی از حموم دراومده و چون متوجه اومدن من نشده بود بدون هیچ ملاحظه ای، حوله ای روی دوشش انداخته و لخت جلوی آینه پذیرایی موهایش رو خشک میکرد، از دیدن چیزی حسابی شوکه شدم، آرام خودم رو کشیدم پشت در و بهش خیره شدم، یک کیر کلفت و درازی از میان پاهاش آویزون شده بود و با حرکات بدنش مثل لنگر تاب میخورد، هرگز تصور نمیکردم کسی که من تاکنون به چشم بچه نگاهش میکردم کیری به این بزرگی داشته باشه، فکر اینکه کیرش در حالت خوابیده به این بزرگیه اگه بلند بشه چه اندازه میشه، بشدت شهوتم رو زد بالا، بهش زول زده بودم و نمیتونستم چشم ازش بردارم تا اینکه لباسهاشو پوشید ومنو از دیدنش محروم کرد. اون روز تمام وقت فکری مثل خوره به جانم افتاده بود وحسابی مشغولم کرده بود، چون لذت کیر رو تجربه کرده بودم عطشم بهش چندین برابر شده بود و دیگه قانع به حال کردن با سوسیس و خیار نبودم و بهترین و مناسب ترین کسی که می تونست منوارضاع بکنه و با کیرش کونم رو پر کنه داداشم بود، چون میدونستم بسیار دهن قرص و رازداره ومطمئن بودم به کسی چیزی نمیگه، مشکل بزگ این بود که چطوری فکرم رو عملی کنم وعلی رو راضی به این کار بکنم، شب توی رختخوابم بعد از ساعتها فکر کردن به این نتیجه رسیدم با عشوه گری و حرکاتم تحریکش کنم و توجهش رو به خودم جلب کنم، تصمیمم روگرفتم، باید از فرصت تنهایمان برای رسیدن به هدفم نهایت استفاده رو میکردم. صبح از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه، علی جلوی تلویزیون لم داده بود وفیلم میدید، موقعیت رو بسیار مناسب دیدم، سریع رفتم تواتاق شورتم رو درآوردم یه دامن گشاد تنم بود، گوشیم رو برداشتم رفتم روبروش نشستم و تکیه دادم به دیوار حواسش به من نبود، پاهام رو بصورت طاقباز از هم باز کردم و دامنم رو تا زانوهام دادم بالا تا از روبرو کوس وکونم دیده بشه، مشغول ور رفتن با گوشیم شدم و زیر چشمی نگاهش میکردم، بعد از مدتی نگاهش به سمت من افتاد و با دیدن کوس وکونم حالش منقلب شد، آشفتگی در صورتش مشهود بود، دیگه چشم از لای پاهام برنمیداشت، دستشو گذاشته بود روی کیرش وآروم میمالید،از شدت شهوت بی پروا به لای پاهام زول زده بود، مدتی بعد از جایش بلند شد به صورتی که سعی داشت با دستش کیرش سیخ شده اش رو پنهان کنه رفت دست شویی، سریع پریدم پشت در گوش وایستادم، با شنیدن صدای تند نفس زدنها وناله هایش فهمیدم که داره آبش رو میاره، ازاینکه دراجرای قدم اول نقشه ام پیروز شده بودم بسیار خوشحال بودم. ساعتی بعد از خوردن ناهار به بهانه دوش گرفتن سریع پریدم حموم تنم رو خیس کردم یه حوله انداختم رو دوشم ولباسهام رو برداشتم اومدم بیرون گفتم: آخـــی... رختکن انقدر گرمه داشتم خفه میشدم، داداشی نگاهم نکنی تا من لباسهامو بپوشم، رفتم جلوی آینه ایستادم پشتم رو بهش کردم وتوی آینه می دیدمش، به بهانه خشک کردن موهام، حوله رو ازجلوی بدنم باز کردم و کشیدم روی سرم طوری که سینه هام وکوسم کاملا بیرون بود وعلی توی آینه بهشون زول زده بود وچشم ازشون برنمیداشت، بعد از کلی خشک کردن موهام دولا شدم شورتم رو برداشتم و همزمان حوله رو از شونه ام کشیدم بالاتر تا حدی که باسنم از پشت بیرون زد، تا جایی که ممکن بود پوشیدن شورتم رو لفت دادم وکوس وکونم رو نشونش دادم، با اینکه شهوت از چهره اش میبارید ولی جسارتش رو نداشت کاری بکنه! روز بعد علی رفته بود بیرون، چون نمیتونستم بهش بگم که ازش چی میخوام، باید کاری میکردم که خودش پیش قدم بشه و اقدام بکنه یا بهم پیشنهاد بده! رفتم سراغ لباسهام یه ساپورت فاق کوتاه سفیدی داشتم، چون به تنم کوچیک شده بود مدتی بود که دیگه نمی پوشیدمش، بدون شورت پام کردم، خیلی تنگ بود به زحمت تا جایی که میشد کشیدم بالا تا خشتکش کاملا لای چاک کوپل های باسنم فرو رفت، وآنها رو ازهم شکافت، فاقش بقدری کوتا بود که باسنم توش جا نمیشد، قسمتی از فرغ و کوپل های باسنم از بالا بیرون مونده بود، ازطرف جلو هم کاملا به تنم چسبیده بود برجستگی کوسم بیرون زده بود، یه تاپ نیم تنه و یقه باز قرمز رنگی که تا بالای نافم میرسید، تنم کردم که تقریبأ نیمی از سینه های کوچیکم بیرون بود، رفتم جلوی آینه یه چرخی زدم ونگاهی به تنم انداختم، همه چیزم پیدا بود، حتی چاک و پشمهای کوسم دیده میشد(البته کوسم روهمیشه تمیز میکردم و فقط پشمهای قسمت بالاتر از چاک کوسم رو نمیزدم و بصورتی که پشمهاش آنقدر بلند میشد که با کش می بستمشون، چنانکه الان بیشتر از ده سانت هستش) طوری که هر کسی منو دراون وضع میدید، نمیتونست خودش رو کنترل کنه و همونجا سر پا میگاییدم، مطمئن بودم علی با دیدنم خودش رو خراب میکنه. نشستم گوشه ای ومنتظرآمدنش ماندم تا اینکه بلاخره اومد و لباسهاش رو عوض کرد و رفت نشست جلوی تلویزیون و مشغول دیدن فیلم شد، بلند شدم رفتم یه چایی براش آوردم، جلوش دولا شدم گذاشتم زمین و سینه هام رو نشونش دادم برگشتم رفتم یه دستمال برداشتم اومدم به بهانه تمیز کرده آینه پشتم روکردم بهش شروع کردم به لمبوندن باسنم، از گوشه آیینه می پاییدمش دیوانه وار زول زده بود به باسنم و نگاه ازش برنمی داشت، نشستم روی زانوهام باسنم رو دادم عقب، با هر حرکتی ساپورتم از پشت سر می خورد پایین ونصف کوپل ها وفرغ کونم بیرون میزد، برای اینکه خیلی تابلو نشه گهگاهی میکشیدم بالا ولی چون فاقش خیلی کوتاه بود و به کمرم نمیرسد، دوباره با چند حرکت سر میخورد پایین، یواشکی از تو آینه یه نگاهی بهش انداختم، شهوت از چهره اش می بارید، دستش روی کیرش بود ومیمالید، بعد از کلی تمیز کردن آینه، سریع رفتم از آشپزخونه جارو نپتون رو آوردم جلوش نشستم طوری که توی آینه ببینمش بصورت چهار دست وپا شروع کردم جارو کردن فرش، یواش یواش چرخیدم پشتم رو کردم سمتش، کونم با فاصله کمتراز یک متر مقابلش بود، با لمبوندن ولرزوندن باسنم تحریکش میکردم، کنترلش رو ازدست داده بود، دستشو کرده بود تو شلوارش و بی مهابا کیرش رو میمالید، هردوغرق شهوت بودیم و هر لحظه منتظر بودم از پشت بغلم کنه وکیرش رو تو کونم فرو کنه ولی خبری نشد، رفتم نشستم کنارش برای اینکه سرشوخی رو باز کنم، کنترل تلویزیون رو برداشتم زدم کانال دیگه، انگار نه اینکه اصلا چشمهاش رو از کونم برنمیداشت گفت: آبجی تورو خدا اذیت نکن دارم فیلم می بینم، گفتم: دوست دارم بکنم، میخوام ببینم چیکار میتونی بکنی؟ اگه میتونی بیا کنترل رو ازم بگیر، گفت: آبجی کاری نکن اشکت رو دربیارم، بد جوری اذیت میکنمت ها، به چشمهاش خیره شدم وبا حذف کلمه" اذیت" باعشوه گفتم: آخه تو میخوای منو بکنی واشکم رو دربیاری؟ اگه میتونی بیا منو بکن! اصلأ من دوستدارم که منو بکنی! خوشبختانه نقشه ام گرفت خیز برداشت به طرفم، سریع روی شکم خوابیدم و کنترل رو لای سینه هام گذاشتم و دو دستی محکم گرفتم، برای گرفتنش از دو طرف دستهاشو فرو کرد زیر بدنم طوری که هر دو دستهاش روی سینه های کوچیکم قرار گرفت، با اینکه زورش به من می چربید و به راحتی میتونست منو بچرخونه وکنترل رو بگیره ولی تلاشی نمیکرد، کاملا معلوم بود که از لمس کردن سینه هام حسابی لذت میبره وبا ولع تمام اونها رو توی دستهاش گرفته بود و میمالید، با دست وپا زدن و جنب و جوشی که داشتم، ساپورتم سر خورده بود پایین و تقریبأ بیشتر باسنم لخت بود، برای اینکه توجهش رو به کونم جلب کنم کنترل رو بردم لای پاهام و چسبوندم به کوسم، دستشواز پشت فرو کرد لای پاهام وصورتش رو چسبوند به باسنم، بعد از کلی مالیدن کوسم، کنترل رو ازم گرفت، پریدم نشستم روی شکمش، دستشو دراز کرده بود بالای سرش تا کنترل رو ازم دور کنه، به بهانه ی گرفتنش خوابیدم روش و سینه هام روچسبوندم به صورتش و با حرکات بدنم میمالیدم روی صورتش، تنم رو کشیدم بالاتر و روی سینه اش نشستم و کسم رو چسبوندم به چونه اش و با هر فشاری که میدادم چونه اش لای چاکم فرو میرفت، زانوهام رو تکیه دادم زمین و به جلو دولا شدم کوسم رو که پشمهاش از بالای ساپورتم بیرون زده بود جلوی دهنش قرار دادم و با هر حرکتی به دهنش میمالیدم، فکرم پیش کیر خوشگلش بود کم کم خودمو کشیدم پایین تر تا کیر شق شده اش روی کوسم قرار گرفت و با تکانهای بدنم کوسم رو بهش میمالیدم، کمرم رو راست کردم و نشستم روش طوری که کیر کلفت و درازش لای باسنم جا گرفت، هر دو در اوج شهوت بودیم وبه بهانه "کنترل" باهم حال میکردیم و حسابی لذت می بردیم، کم کم از چهره و حرکات علی مشخص بود که میخواد ارضاع بشه گفت: بلند شو شکمم درد گرفت، به هیچ وجه دلم نمیخواست از روی کیرش بلند بشم و دوست داشتم آبش رو همونجا بیاره، خیز برداشت و کمرش رو از زمین بلند کرد وبه حالت نشسته قرار گرفت سر کیرش روی چاک کسم قرار گرفت، سریع پاهام رو دورکمرش قفل کردم ودستهام روحلقه کردم دور گردنش محکم چسبیدم بهش چنان فشارمیدادم که اگر لخت بودیم کیرش تا ته فرو میرفت توی کوسم، دستهاش رو انداخت لای کوپل های باسنم وبلندم کرد وبا یه چرخش پشتم رو چسبوند زمین وسریع بلند شد رفت سمت دستشویی به معنای واقعی داشتم در تب شهوت میسوختم، دلم میخواست التماسش کنم:ادامه پست بعد ادامه داداش خوب من داداشی تورو خدا نرو، بیا منو بکن آبتو بریز توی کونم وآرومم کن! ولی متاسفانه جسارتش رو نداشتم، بعد از مدتی اومد بیرون، خودش رو ارضاع کرده بود، ازاینکه نتونستم به هدفم برسم کلافه بودم اما باید کیر خوشگلش رو مال خوم میکردم. بعد ازظهر فردای آن روز علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم تو حموم لخت شدم، رفتم زیر دوش و موهام رو شامپو زدم، صداش کردم و گفتم: داداشی یه صابون برام بیار، چند لحظه بعد در زد گفت: آبجی صابون آوردم، موهای کف آلودم رو ریختم جلوی صورتم چشمام رو به بهانه اینکه شامپو نره بستم، ولی با گوشه چشمم از لای موهام جلومو میدیدم ، در رو کامل باز کردم، با حالتی که مثلا جایی رو نمی بینم، دستم رو بردم جلو، مثل برق گرفته ها جلوم ایستاده بود و زول زده بود به کوسم، بعد از کلی تأخیر و دید زدن بدنم صابون رو گذاشت کف دستم و رفت بیرون، لبریز شهوت بودم، باید هر طوری بود کاری میکردم تا بکشمش توی حموم، فکری به نظرم رسید بعد از چند دقیقه، جیغی زدم و بلند صداش زدم: داداشـــــــــــــی، چند ثانیه بعد در رو باز کرد، با چهره ای که نشان از تعجب داشت پرسید: چی شده آبجی؟ گفتم: سوسک، سوسک، بیا اینو بزنش! دمپایی رو برداشت اومد تو، یک دستم روی سینه هام ودست دیگه ام رو جلوی کوسم گرفته بودم و جلوش ایستاده بودم، سطل آشغال کوچک گوشه حمام رو نشونش دادم گفتم: رفت پشت اون، سطل رو با پا کنار زد نگاهی به پشتش انداخت و گفت: اینجا که چیزی نیست، به بهانه ی نشون دادن سوسک، دستهام رو از روی سینه هام و کوسم برداشتم و رفتم جلوش دولا شدم و باسنم رو دادم سمتش، گفتم: خودم دیدم رفت اینجا، پشتم ایستاده بود وکون لختم مقابل کیرش بود، کافی بود شلوارش رو بکشه پایین و بایه حرکت کیرش رو بکنه توی کونم، مدتی با سطل ور رفتم و کونم رو لمبوندم ولی کاری نکرد، هنگام راست شدن باسنم رو دادم عقب تر و چسبوندم به کیر شق شده اش، دیگه همه حریم ها شکسته بود و من لخت مادرزاد جلوش بودم و اون داشت با ولع تمام اندامم رو نگاه میکرد دلم میخواست منو بچسبونه به دیوار و در حالت سر پا از پشت کیرشو بکنه توی کونم ولی کاری نمیکرد، از اینکه کونی که پسرها برای کردنش التماس میکردند، حتی آرزو داشتن لحظه ای لای چادرم رو باز کنم تا از روی شلوار ببیننش، لخت وآماده جلوش بود و کاری نمیکرد حسابی کلافه بودم، هرچی به خودم جرأت دادم بهش بگم: میخوام کیرتو بکنی توی کونم ولی نتونستم، بعدازاینکه کلی دنبال سوسک گشتیم، رفت بیرون، با ناکامی تنم رو آب کشیدم اومدم بیرون، میدونستم کاری که شروع کرده بودم راه برگشتی نداره، چون اگه موفق نمیشدم، شاید بعدها از کارهایی که پیش داداشم کرده بودم خجالت میکشیدم، ولی اگه علی منو میکرد، اونوقت دیگه بی حساب میشدیم، پس باید به هرقیمتی بود موفق میشدم! کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که باید سرحرف رو باهاش باز کنم و یه جورایی بهش بگم که ازش چی میخوام! چند ساعتی گذشت، دم غروب بود وعلی طبق معمول مشغول تماشای تلویزیون بود، رفتم نشستم کنارش گفتم: داداشی یه معما میگم اگه جوابشو پیدا کنی بهت یه جایزه خوب میدم، پرسید: اونوقت چی میدی؟ با لبخند عشوه گرانه ای گفتم: هرچی ازم بخوای بهت میدم، پرسید: هرچی؟ گفتم: هرچــی هرچــی! گفتم: چطور میشه که زنی هم مادر یه بچه بشه هم عمه اش؟؟؟ بعد از کلی فکر کردن و چند تا مثال زدن گفت: نمیدونم خودت بگو؟ ذول زدم تو چشمهاش گفتم: اگه یکی با برادرش ازدواج کنه، هم مادر بچه اش میشه هم عمه اش! حالت صورتش عوض شد، حس کردم متوجه منظورم شد، بالحن شهوت آلودی گفت: مگه میشه! گفتم: زمان فرعونها در مصر رسم بوده! سکوت کرده بود، میدونستم به چی فکر میکنه، فضا حسابی سنگین شده بود، گفتم: دوست داشتی ما هم اون زمان به دنیا میومدیم؟ چیزی نگفت، دوباره گفتم: داداشی جوابم روندادی؟ نگاهی بهم انداخت گفت: نمیدنم، حالا که نشده، توچی؟ گفتم: خب الان هم بعضی ها یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه این کار رو میکنن! گفت: اگه بچه بیاد چی؟ با لبخند شیطنت آمیزی گفتم: از اونجا که نه، از پشت! نگاهم رو برگردوندم سمت تلویزیون، حواسم بهش بود و زیر چشمی نگاهش میکردم، کیر شق کرده اش از لای پاهاش بالا زده بود و به شلوارش فشار می آورد و سر بزرگش از زیر آن پیدا بود، با اینکه غرق در شهوت بود، ولی جسارت نمیکرد کاری بکنه، دیگه طاقت نداشتم، از تب شهوت میسوختم و ترشحات کوسم آنقدر سرازیر شده بود که به سوراخ کونم رسیده بود و لای پاهام رو خیس خیس کرده بود، باید به هر قیمتی بود کاری میکردم تا منو بکنه، مدتی هیچ حرفی بینمون به میان نیامد و سکوت حاکم بود، بهش گفتم: بعد از حموم جلوی کولر خوابیدم فکر کنم سرما خوردم، پشتم خشک شده درد میکنه، داداشی یه کم ماساژم میدی؟ با کمی مکث گفت: باشه! سریع روی شکم دراز کشیدم، بلند شد پاهاش رو گذاشت طرفین بدنم و بصورت سرپا دولا شد وشروع کرد به دادن ماساژ پشتم، گفتم: اونجوری خوب نمیشه، بشین روی رونهام تا مسلط بشی، گفت: آخه دردت میاد، گفتم: نه نمیاد! پایین تراز باسنم نشست و مشغول شد، کمی بعد گفتم: صبر کن از روی لباس نمیشه و پیرهنم و تا گردن دادم بالا گفتم: حالا بمال با لطافت تمام ماساژم میداد، دستهای گرمش رو لای بند سوتینم میکرد، با عشوه گفتم: سوتینم رو باز کن تا راحت تر بمالیش، چون روی سینه هام خوابیده بودم، با باز کردن بند سوتینم، سینه هام ازدو طرف بدنم بیرون زدن، با آدرسهایی که از ناحیه درد میدادم کم کم دستاشو هدایت کردم سمت سینه هام، بطوری که دیگه با تشویق های من:آیــــــــیـی آره همونجاست بمالش، با انگشتهاش سینه هام رو میمالید، دولا شده بود جلو و سرکیرش لای باسنم بود، کم کم دستاش روهدایت کردم روی کمرم، شورت و دامنم رو دادم پایین تر، گفتم: برو پایین تر، با چند بار تکرار حرکتم شورت و دامنم رو تا زیر باسنم کشیده بودم وعلی داشت باسنم رو ماساژ میداد، گفتم: داداشی کمرم درد گرفت، یه لحظه بلند شو جامو ردیف کنم، یه متکا گذاشتم زیر شکمم و خوابیدم روش، باسنم اومد بالا کوپل هام ازهم باز شد طوری که دیگه کون و کوسم جلوی چشمش بود، گفتم: حالا خوب شد، ادامه بده، دوباره نشت روی رونهام شروع کرد به ماساژ دادن، کم کم دستهاشو میبرد لای باسنم و با نوک انگشتهاش کوس و کونم رو لمس میکرد، آب از کوسم سرازیر شده بود، انگشت شصتش رو روی سوراخ خونم گذاشت و با فشار ملایمی شروع کرد به مالیدن، دیونه شدم و کنترلم رو ازدست دادم، بی اختیار وناله کنان گفتم:اوه. اوه. اوه. اویــــیـــی.اوه. اویــــــــیــــی.... آره همونجاست.... همونجارو رو بکن...اوه.....اویــــــیــــی... اونجارو بکن..اویــــیـــی.. بکن. بکنش. بکنش، فشار انگشتش رو بیشتر کرده بود طوری که احساس میکردم نوکش توی کونم فرو رفته بود هردو در اوج شهوت و لذت بودیم همه چیز فراهم بود که کیرشو بذاره دم کونم و فشار بده تو، متأسفانه صدای زنگ تلفن همه چیز رو بهم زد، علی بی اختیار انگار که از خواب بیدار شده، سریع خیز برداشت و رفت سمت کوشی، مادرم زنگ زده بود حالمون رو بپرسه، بعد از یک ربع صحبت و خوش و بش مادرم ، آبجی و بقیه خداحافظی کردن، از تلفن بی موقع مادرم که آرزیم رو در دقیقه نود بر باد داده بود، حسابی حالم گرفت وکلافه بودم، اما ناامید نشدم و در پی فکری برای شب بودم، بعد از خوردن شام، رفتم تواتاق شورتم رو که زیر دامن پوشیده بودم از تنم درآوردم و برگشتم کنارش دراز کشیدم، گفتم: علی سرم درد میکنه یه دونه از قرصهای مامان (دکتر برای ناراحتی اعصابش داده بود که هروقت میخورد خوابش آنقدر سنگین میشد که چند ساعتی به هیچ طریقی نمیشد بیدارش کنی) خوردم، اگه خوابم برد، خواستی بخوابی یادت نره تلویزیون و چراغها رو خاموش کنی، گفت: میدونی که اون قرصها چقدر ضرر دارن، برای چی خوردی؟ گفتم: آخه مسکن پیدا نکردم! چند دقیقه بعد پشتم رو بهش کردم، پاهام رو جمع کردم تو شکمم باسنم رو دادم سمتش، خودم رو بخواب زدم، مدتی بعد به بهانه ی خاروندن رونهام، دامنم رو تا کمرم کشیدم بالا تا کون لختم جلوی چشمش باشه و منتظر موندم، حدود یک ساعتی بدون هیچ اتفاقی سپری شد تا اینکه چند بار صدام کرد: آبجی،.......آبجی.......، خوابی، جواب ندادم، اومد جلوتر دستشو گذاشت روی شونه ام و با تکان دادن شونه ام صدا کرد:آبجی،......آبجی،.......، و به خیالش مطمئن شد که خوابیدم، دستش رو برد لای باسنم وبا انگشتهاش به لمس کردن ومالیدن کوس وکونم مشغول شد، پس از مدتی کیر گرمش رولای باسنم حس کردم، وای داشتم دیوونه میشدم کیرش رو لای باسنم حرکت میداد وسرشو میمالید به کوسم که حسابی آب انداخته ولیز شده بود، با آب دهانش سوراخ کونم رو خیس کرد سر کیرش رو گذاشت روش و با فشار کرد تو، با اینکه بارها با خیار وسوسیس حال کرده بودم و کونم رو عادت داده بودم و چند روز پیش به مهشید کون داده بودم، چنان درد شدیدی وجودم رو گرفت حس کردم واقعأ کونم جر خورد، کم مونده بود گریه کنم، آرام آرام کیرش رو توی کونم حرکت میداد و عقب جلو میکرد، درادامه کم کم دردم آروم شد ولذت جایش رو گرفت، رویایی که سالها آرزو میکردم برآورده شده بود و تمام فضای کونم تا حد جر خوردن با کیر پرشده بود، با تندتر کردن سرعت کیرش وهر تلمبه ای که میزد سر کیرش به ته کونم میرسید و دردم میامد، با کمی جمع کردن ونزدیکتر کردن کوپل های باسنم بهم، مانع بیشتر رفتن کیرش شدم، دیگه دردی نداشتم ونهایت لذت رو می بردم، بعد از کلی تلمبه زدن یواش یواش نفس های علی تندتر وتتدتر شد تا اینکه آب کیرشو با فشار خالی کرد توی کونم و آرام شد، حس کردم تمام فضای کونم داغ شد ولذت غیر قابل توصیفی بهم دست داد، مدتی بعد کیرشو بیرون کشید و بلند شد رفت دستشویی، بدون شک اون شب بهترین شب زندگیم رو تجربه کردم. صبح روز بعد بسیار پر انرژی و شنگول بودم، هنگام خوردن صبحونه علی سعی میکرد توصورتم نگاه نکنه معلوم بود از کار دیشبش شرمگینه، بعد از جمع کردن سفره مشغول جمع وجور کردن خونه بودم دیدم علی رفت حموم، اشتهای سیری ناپذیری به کیرش داشتم و دوست داشتم بدون اینکه خودم رو بخواب بزنم آشکارا بهش کون بدم، فرصت رومناسب دیدم، چند دقیه صبر کردم تا بره زیر دوش، با شنیدن صدای آب، رفتم تو رختکن لباسهام رو درآوردم و در زدم، صدا زدم :داداشی... گوشه درو باز کرد لخت مقابلش ایستادم و باعشوه گفتم: داداشی پشتم هنوز خوب نشده ودرد میکنه، میشه یه کم زیر دوش ماساژم بدی؟ بدون حرکت ایستاده بود وچیزی نمیگفت، با فشار دستم درو باز کردم و رفتم تو، گوشه ای ایستاد بود و نگاهم میکرد، سریع تنم رو خیس کردم به بدنم شامپوزدم ودوش رو سمت دیوار تنظیم کردم، رفتم زیرش و خودم رو چسبوندم به دیوار، بهش گفتم: بیا پشتم رو بمال، اومد نزدیکتر وشروع کرد به ماساژ دادن پشتم، کم کم باسنم رو دادم سمتش، با تکانهای بدنش کیر شق شده اش به باسنم میخورد، آروم دستم رو بردم کیرش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدنش، بدون هیچ عکس العملی همچنان پشتم رو ماساژ میداد، جرأتم بیشتر شد دستشو گرفتم وگذاشتم روی سینه ام، منظورم رو گرفت ودست دیگه اش رو هم آورد وشروع کرد به مالیدن سینه هام، دستم رو کردم تو شورتش، کیرش رو بیرون آوردم، پاهام رو از هم باز کردم و باسنم رو دادم عقب تر و سر کیرش رو گذاشتم روی سوراخ کونم و مالیدم بهش، ناگهان دستهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشاری سریع کیرش رو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، بدون هیچ حرفی و در سکوت تلمبه میزد، وایـــــــیــــی.... باتمام وجود لذت میبردم، بعد از کلی سرعت تلمبه هاش به اوج رسید و با چند ضربه سریع آبش رو خالی کرد توی کونم پس از مکث کوتاهی کیرش رو کشید بیرون و مثل کسی که مأموریتش رو انجام داده نشست گوشه حمام، سریع تنم رو آب کشیدم و اومدم بیرون، از اینکه آشکارا و بی پرده با داداشم سکس کرده بودم بسیار خوشحال بودم ودر پوست خودم نمی گنجیدم، چند ساعت بعد علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم کنارش دراز کشیدم لبهام روچسبوندم به لبهاش و دستم روبردم روی کیرش وشروع کردم به مالیدن، درعرض چند ثانیه مثل فنر سیخ شد، همچنان لبهایش رو می مکیدم و اون چشمهاش رو بسته بود، کمی بعد شلوارش رو کشیدم پایین کیر خوشگل و درازش با کلاهک بزرگش مثل چماق جلوی چشمم بود و موهای کم پشتش ونازکش فرهای ریزی خورده وبهم پیچیده بود بود، تازه تفاوتش رو با سوسیس وکیر مهشید ودلیل درد گرفتن کونم رو می فهیدم، بعد از چند تا لیس پشت سر هم سرشو کردم دهنم وشروع کردم به میک زدن، بعد از اینکه حسابی میک زدم، بلند شدم ولخت شدم نشستم روی پاهاش و سر کیرش رو گذاشتم رو کوسم و لای چاکم حرکت دادم، آب از کوسم سرازیر بود، کنترل خودم رو از دست داده بودم واز شدت شهوت دستهام میلرزید، خیلی دلم میخواست کیرش رو بکنه تو کوسم و جرش بده ولی امکان پذیرنبود، نیم خیز شدم وباسنم رو آوردم بالا کیرش رو راست کردم دم سوراخ کونم و آرام آرام نشستم روش، همراه با کمی درد همه کیرش فرو رفت توی کونم، علی همچنان چشمهاش رو بسته بود، خم شدم جلو ودم گوشش گفتم: چشمهات رو باز کن دوست دارم به صورتم نگاه کنی، چشمهاش رو باز کرد، چند تا لب ازش گرفتم وخیره شدم به چشمهاش باعشوه گفتم: داداشی جونم قربونت برم تو فرعون یواشکی منی، میخوام قدرتت رو نشونم بدی! دستهام رو دور کمرش حلقه کردم و چرخیدم به بغل و کشیدمش روم، پاهام رو گرفت چسبوند به شونه هام و شروع کرد به سرعت تلمبه زدن، دلم میخواست همه جوره کون دادن رو تجربه کنم، کمی بعد گفتم: داداشی یه لحظه بلند شو، یه متکا گذاشتم زیر شکمم خوابیدم روش وباسنم رو دادم بالا، بهش گفتم: بیا، خوابید روم و کیرش روکرد تو کونم و بی وقفه دیوانه وار تلمبه میزد چنان زیرهیکل درشتش اسیر و مچاله شده بودم که نمیتونستم تکان بخورم، کونم بشدت میسوخت ولی من این سوزش رو دوست داشتم و نهایت لذت رو میبردم، تا اینکه ارضاع شد آبش رو خالی کرد توی کونم و بیحال افتاد روم، چرخیدم وبغلش کردم سرش رو میان دستهام گرفتم، حسابی خسته شده بود وتند تند نفس میزد، چند تا بوس ازش گرفتم و ذول زدم تو چشمهاش گفتم: داداشی ممنونم، خیلی دوست دارم، بدون هیچ حرفی فقط نگاهم میکرد. تا برگشتن پدر و مادرم هر شب سکس میکردیم وتا صبح بغل هم میخوابیدیم وهر روز ازش میخواسم منو بکنه و اون مثل یک برده جنسی حرفم رو گوش میکرد، هر چقدر بهش کون میدادم اشتهای سیری ناپذیرم بیشتر و بیشتر میشد و دلم میخواست کیرش همیشه توی کونم باشه. در یک سال گذشته از هر فرصتی استفاده کردیم و بارها و بارها باهم سکس کردیم، اگر هم فرصتی پیش نیاد زنگ میزنم به آبجیم و بهش میگم: مامانم اینارو رو راضیشون کن بیان خونتون تا حال و هواشون عوض بشه، اون هم زنگ میزنه به مامانم میگه دلتنگتون شدم بیاین چند روزی بمونین، و بدین ترتیب من میمونم وعشقم و ازدواج یواشکیمون! امروزعلی تنها مرد زندگی منه و اون رو با تمام مردهای دنیا عوض نمیکنم و به داشتن چنین داداش خوبی افتخار میکنم!!!پایان سكس با آبجي مريمم ( داستان واقعی)سلام دوستان اسم من فرزامه( اسمها واقعی نیست) و ٢٧ سالمه و متاهلم، هيكل معمولي و قيافه معمولي دارم، يه آبجي دارم به اسم مريم كه ٣٠ سالشه و متاهل ولي قيافش فوق العاده خوشگل و نازه و اندامشم خوبه و ٢ تا هم بچه داره كه ابتدايي درس ميخونن يكي پنجم و يكي چهارم، قضيه سكس ما برميگرده به دو سال پيش كه تا الان هم ادامه داره و هر دو راضي هستيم، سكس منو آبجي از طريق اس ام اس اتفاق افتاد، يعني اس ام اس هاي عادي كه در ادامه به سكسي تبديل شدن و كم كم ديگه از هم ميپرسيديم تو سكس چيا دوس داري و اين جور مسايل، ديگه مثل قبل خجالت نداشتيم و از سكسامون ميگفتيم كه اون چطور به شوهرش حال ميده و من چطور زنمو ميكنم تا اينكه حرفا كشيده شد به سمت سكس اس كه قشنگ باهم لاس ميزديمو سكس ميكرديم، همينطور ادامه داشت سكسامون كه آبجيم گفت دوس داري واقعيشم انجام بديم؟ گفتم آره گفت پشيمون نميشي؟ گفتم تو ميشي گفت نميدونم، ميخواي يه بار انجام بديم اگه خوب بود ادامه ميديم، اوكي دادمو قرارمون شد سه شنبه صبح ساعت ٩ خونشون كه شوهرش ادارس و بچه ها هم مدرسه، دوشنبه شب اس داد كه فردا مياي، نوشتم آره آمادگيشو داري؟ گفت نميدونم، تو بيا من ميرم اتاق و پتورو ميكشم روم تا خجالت نكشيم، خلاصه صبح رفتم دوش گرفتمو اصلاح كردمو نزديكاي ساعت ٩ رسيدم زنگو زدم درو باز كرد بدون اينكه بپرسه، رفتم بالا در باز بود، يكم استرس داشتم، تو حال نبود و در اتاق باز بود، رفتم درو باز كردم ديدم پتو روشه و پاهاش بيرونه، نشستم لب تخت و دستمو آروم كشيدم رو ساق پاش، يه ساپورت نازك پوشيده بود كه حشريم ميكرد، اوووووف اولين بار بود باهوس دستم به آبجيم ميخورد، يكم ماليدم پاهاشو پتورو تا كمرش دادم بالا، باسنش اومد جلو چشمم، روناشو بادستم ميماليدمو نوازش ميكردم، سرمو بردم سمت كونشو از روساپورت بوس كردمو بو كشيدم، جوووونم نرموتپل بود، كونشو ماليدمو آروم ساپورتو كشيدم پايين، خودشم كونشو داد بالا تا راحت دربياد، اوووووف يه شورت مشكي لاي كونشو پوشونده بود، آخخخخخ داغه داغه بودم، كپلاي كونش تو دستم بود، صداش در نميومد، جوووونم يه گاز كوچولو از كپلاش گرفتمو آروم شورتو دادم پايين، اووووف كون لخت خواهرم جلوي چشمم بود لاشو بازكردم و سرمو بردم لاي كونشو شروع كردم به بو كشيدنو ليس زدن، اووووف زبونم رو سوراخ كون تنگش بود، پاهاشو يكم بازتر كردمو كوس صورتيشو ديدم آخخخخخخ كيرم شق شده بود لبلسامو در آوردم و دوباره شروع كردم اينبار از كوسش ليس زدم تا سوراخ كونش سرم لاي كونش بود كه دستشو از پشت گذاشت رو سرمو فشار داد، اووووف مثل اس سكسامون كه ميگفت اين حالتو دوس داشت، لاي كون خواهرم داشتم خفه ميشدم، تند تند براش ليس ميزدم، آروم كونشو داد بالا و به كمر خوابيد، اوووووف كوسش افتاد جلوم، يه كوس صورتي كه داغترم ميكرد، سرمو بردم لاشو براش قشنگ ليس ميزدم و با سينه هاي لختش بازي ميكردم، كوس خواهر نازم تو دهنم بود اووووووف ترشحات كوسش قشنگ رو صورتم بود و من داشتم با تنها خواهرم عشق بازي ميكردم، موهامو گرفت و كشيد بالا دوس داشت سينه هاشو بخورم افتادم به جون سينه هاشو كيرمو ميكشيدم رو روناي گوشتيش، جوووونم سينه هاش محشربودن، پتو فقط صورتشو پوشونده بود خواستم اونم آروم بكشم كنار ولي نذاشت اون زير داشت ناله ميكرد، افتاده بودم روش كه دستشو برد رو باسنمو فشار داد به خودش، اون كيرمو ميخواست، اووووف چسبوندم به كوسشو لاي كوسش بالا پايين ميكردم، خيسيه كوس تنگش رو كيرم بود، دوس ذاشتم صداشو بشنوم واسه همين نكردم توشو فقط رو كوسش بالا پايين ميكشيدم كه آروم با صداي حشري گفت بككككككنننن، جووووونم ديووونه شدم آخخخخ خواهرم كيرمو ميخواست، سر كيرموفشار دادم توشو نگه داشتم جووونم تنگ بود، افتادم روشو سرمو بردم پايين و گفتم خوبه؟ گفت بكن فقط، آخخخخ خواهرم داغ بود آروم همشو كردم تو كوسشو شروع كردم به تلمبه زدن، مثل كوره داغ بود، دستاش رو كمرم بودو باهام همواهي ميكرد و نفس نفس ميزد، گفتم كجاته؟ گفت تو كوسم بكنننننن، اووووف سرعتو بيشتر كردم گفتم ميخواد بياد، گفت بريز تووووووش، آخخخخخخ خيس عرق بودم تند تند ميزدمو سينه هاشو ميخوردم، كيرم تو كوس آبجي مريمم بود، جووووونم، آبم داشت ميومد اومدم بالا و سبنه هاشو فشار دادم و كيرمو تا ته تو كوسش نگه داشتمو همه آبمو ريختم توش اوووووف كوس خواهرم با آب كير من پر شده بود، نا نداشتم، افتادم روشو چشمامو بستم، چند ديقه همينطور بوديم آروم گفت مرسي داداشم قشنگ بود، ولي هنوزم زير پتو بود سرش، گفتم حال داد؟ گفت خيلي به تو چي؟ گفتم خيلي و ازروش بلند شدم و دستمال كاغذيو گذاشتم لاي كوسش، رفتم خودمو شستم و اومدم و ديدم همونطور دراز كشيده، لباسامو پوشيدمو يه بوس از دستش كردمو رفتم، بعداز ظهر بهم اس داد كه چطور بود؟ گفتم عالي بود، فقط كاش لباتم ميخوردم گفت دفعه بعد ميخوري، فهميدم خواهرم از سكس با من پشيمون نيست و لذت ميبره...نوشته: خودم شیطونی با عمه جون سلام خدمت همه شما دوستان به مرگ خودم این داستان واقعی است که براتون تعریف میکنم بچه که بودیم خیلی هم کوچیک نه حدود۱۷ ساله بودم که رفتیم خونه مادر بزرگم یه عمه هم هسن خودم داشتم که من خیلی عاشقش بودم هروقت میرفتیم اونجا باهم بازی میکردیم یکی از همین روزها که رفتیم اونجا گفتن بیان بازی کنیم ما هم گفتیم چه بازی بکنیم که همه گفتن بازی عروس ودامادخوب کی عروس بشه وکی داماد که من داماد شدم وعمه جونم عروس مثلاباهم عروسی کردیم وشب شده که من باید میرفتم پیش عروس خانم .اتاق عروس وداماد هم حمام ته راهرو بود وقتی رفتم پیشش لباسشو درآورده بود ومنتظر من بودمن از خداخواسته ورفتم بغلش کردم هیچی بلد نبودیم فقط من کیرمو میمالیدم به کوسش وفشار میدادم این ماجرا ادامه داشت وما هر روز بیشتر به هم وابسته میشدیم تاحدودا4سال از این ماجرا گذشت ومن برای خودم مردی شدم واون برای خودش خانومی.یه روز که اومد خونمون کسی نبود وفقط یه داداس کوچیک داشتم که بودش که گفتیم بازی قایم موشک انجام بدیم وداداشی از همه چیز بی خبر شروع کرد به شماره کردن ومن عمه جون رفتیم تو اتاق شروع کردیم به لب خوردن همدیگه قربون رفتن هم این اولین باری بود که این فرصت پیدا میکردیم خئاستیم کمال استفاده ازش بکنیمیواش مانتوشو در آوردسینه های کوچیک وخشکلی داشت مثل لیو بودن عاشق سینه هاش بودم که بعد از مالش حسابی سینه تابشو درآوردم سوتین نازی با رنگ زرزد داشت ممه هاشو داشتم میخوردم که صدای آی واوی همه جا رو گرفت که داداش کوچیک صدا زد چی شده گفتم داریم قایم میشیم تا نگفتم نیا.دوباره شروع کردم به خوردن سینه که دستمو گرفت وبر دپایین تو شلوارش منم کیرم کامل شق شده بود وداشت چشمم از کاسه در میومدشلوارشو در آوردم ودست گذاشتم تو کس ناز وخوشکلش باهاش ور میرفتم که سرمو کشید رو کوسش وگفت بخور راستش دلم نیومد و به اصرار یه لیس زدم که از این رو به هون رو شدم نتونستم جلو خودمو بگیرم وشروع کردم به خوردن کوسش چه حالی داشتیم منم لباسمو در آوردم وهر دو لخت شدیم که خئاستم بکنم سوراخ کونش یهم در زدن وزود خودمونو جمع کردیم مادرم بود از کیر راست شده من شک کرد وسریع زدم بیرون از خونه این ماجرا رفت تا عمه جون عرمسی کرد واز پیش مادربزرگم رفت خونه مستقلش شوهرش تو بندر کار میکرد اوایل هفته ای یکبار میومد به خونه سر میزد بعد شد دو هفته بعد سه هفته و...........یه روز تابستان کهئ هوا هم خیلی گرم بود گوشی خونه زنگ زد و مادرم برداشت بعد از چند دقیقه قطع کرد وبه من گفت عمخت بود گفته بیاد برام پرده نسب کنه من از همه چیز بی خبر وبه هیچ چیز هم شک نکردم رفتم خونه عمه بعد از احوال پرسی و خوردن چای گفتم عمه جون پردها کجا هستن تا نصبشان کنم باید زود برم کار دارمگفت که توی اتاقه میرم اتاقو جمع کنم صدات زدم بیا بعد از چند دقیقه با صدای لرزان صدام زد رفتم تو اتاق دیدم کسی نیست تا خواستم بر گردم در اتاق بسته شد ئیکی منو حول داد رو رخت خواب آه خدا یا عمع جون لخت شده آماده با لباس توری سفید اود بالی سرمخودشو انداخت رو و شروع کرد به لب خوری منم که کاملا قفل شده بودم ونگاش میکردم بهم گفت بیا ادامه سکس سالهای گذشته که ناتمام مونده تمام کنیم یواش یواش به خودم اومدم که دیدم منم لخت شده با کیر کاملشق شده تا خواستم بجنبم سر یع کیرمو خورد دادوبیداد هر دو خونهرو پر کرده بود منم شروع کردم به خوردن از لبش .سینش تا کوسش هیکل حسابی به هم زده بود کون قلمبش دیوانم کرده بود بعداز حال حسابی گفتم از پشت وقبول نکرد وگفت 2ماه که دارم دست میکشم روش گفتم بعداز این هر چی تو بگی وقبول کرد دولاش کردک داشتم دیئانه میشدم گذاشتم در سوراخ کونش ویواش فشار دادم که صدای نالش در اومد آرئم آرئم بردم تا ته وای وای چه حالی که سریع در آورد وگفت نوبه منه پاهاشو باز کرد و گفت بیا کوس سفید وتوپلی داشت دو سه بار با کیر زدم رو کوسش وآروم گذاشتم در سوراخش که منو گرفت تو بغلش و فشار داد که تا ته رفت تو هر دو داشتیم از شدت شهوت میمردیم بعداز یه گان حسابی شروع کرد به داد زدن و یهو آرئمش گرفت که متوجه شدم آبش آومد ومنم بعد از چند دقیقه آبمو ریختم رو کوسش کنار هم لخت خوابیدیم بیدار شدم دیدم نیستش رفتم دنباش دیدم تو حمامه گفت بیا تو منم رفتم حمام ودوباره شروع کردیم به سکس اون روز دیگه خونه نرفته وتا صبح پیش عمه جون بودم شاید تا صبح 6بار سکس داشتیمنوشته: r خواهرم و شوخی‌‌های سکسیش خوب من پسری 18 ساله بودمو و بعد از تمام شدن این تابستون وارد دانشگاه میشدم و خیلی خوشحال بودم چون کنکورو داده بودمو این تابستون اولین تابسوني بود که من بدون مشغله ی درسی بودم ی خواهر دارم اون 20 سالشه و اصولا روابط خوبی باهم داشتیم .خیلی باهم شوخی میکردیم مخصوصا امسال که من از هفت دولت آزاد بودم شوخيامون اصولا معمولی بود تا امسال که خواهرم شروع کرده بود به گفتن شوخياي راجع به دانشگاه مثلا اولین تيکش این بود : با تعنه بهم گفت نري دانشگاه مختو بزنن عاشق شيو این جور تیکه ها. خوب من رفته بودم حموم و مثل همیشه لباسامو ميذاشتم پشت در و آخر سر مامانم بهم میداد اما اون روز مامانم این کارو به خواهرم سپرد چون خودش رفت پاتختی یکی از فاميلاش خلاصه داشتم از حموم میومد و در زدم گفتم : مامان شورت! که گفت مامان نیست گفتم خوب لباسمو بده، آمد گفت صبر کن بعد گفت بیا دستمو آوردم بیرون و گذاشت رو دستم که وقتی آوردم تو حموم دیدم ی شورت زنانسو از قضا شورت خودشه! گفتم این چیه گفت شورت! منم گفتم خوب مشکلی نیست فقط یک جام توش جا نمیشه! که بعد چند لحظه در زدو یک قيطچي بهم داد منم از کمد داخل حموم ی شامپو از که شبیه کیر بود دادم بهش بعد گفتم بغيشو چیکار کنم گفت مگه بازم هست گفتم آره گفت به سنت نمیخوره تا چند وقت پیش که یک چوب کبریت بود! بعد آمد جلو درو منم سرم آوردم بیرون با دستش به سمت کسش اشاره کردو گفت باقيشو بزار این تو بعد باهم دیگه خنديديمو گذشت! گذشت و گذشت تا یک ماه بعد تو این یک ماه هم اتفاقاتی افتاد اما نه خیلی خاص که بعد از یک ماه خاله ی پنجم مرد . من زیاد ناراحت نشدم چون تا حالا یک بار دیده بودمش چون که وقتی ازدواج کرد رفت تو خونه شوهرش در کرمان. مامان و بابام قرار شد تا یک هفته خونمون نيايان مامانم هم مثل همیشه شروع کرد به گفتن موارد ایمنی: نمیدونم شیر گاز باز نمونه ، نهار بريد خونه عمتون، شام رو از بیرون بگیرید و هر روز دوبار زنگ ميزنمو دعواتون نشه و و و و و و و ..... خلاصه مخمونو خورد شب اول نو دوم عجب شبی بود ساعت 8 شب منو حديثه شام خورده بودیم اونم چی پیتزا پپروني با سس تند هردوتامون داغ کرده بودیم من هم چون خیلی داغ و شهوتيم رفتم پای کامپیوتر تو سايتاي سکسی که کیرم داشت ميپخت یک دفعه خواهر آز غص آمد تو اتاقمو منم کامپيوترمو ريستارت کردم اما رنگ صورتمو سیخ شدن کیرمو کاریش نتونستم بکنم برای همین از جام بلند نشدم چون که ی 18 سانتی کلفت داشت بگامون میداد اونم ی ذره شک کرد گفتش فیلم قشنگ دانلود کردم بیا اتاقم ببینیم منم مونده بودم چیکار کنم که هی گفت بیا آخر سر بلندم کرد کیرمو ديدو حسابی خندید ..گفتم پسر نیستی که بفهمی اون ی دس کشيد بکيرمو گفت شلوارت پاره شد و ی لبخند سکسی! رفتم تو اتاقش ی فیلم زبون اصلی گذاشته بودو از شانس پره صحنه خودش هم تحریک شده بود منم دستم و گذاشتم رو کمرش و مالوندمش صدای نفساش بلند و تند شد دمای بدنمون رفته بود بالا. بعد 40 دقیقه من دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم اونم آمد سرشو گذاشت رو شکمم گفتم دلم درد ميگره گفت اذیت نکن بزار فیلمو ببینم منم هیچی نگفتم یک دفعه کنترولمو از دست دادم و کیرم سیخ سیخ شد اون خوابش گرفته بود و سرش چرخید بطرف پاهام که لبش خورد به کیرم بعد دستشو گذاشت روش گفت این چیه گفتم آقا تقیه از خواب بلند شده اونم از غص دستشو روی کیرم کشيد گفت بخواب عزیزم بخواب اما من هی بیشتر تحریک شدم و منم دستمو گذاشتم رو کسش که گفتم خوبه یکی برا تو بمالونه بعد بگه بخواب! دیدم شلوارش مرطوبه فهمیدم اونم تحریک شده گفت نه میخوای چیکار کنم به شوخی گفت بخورمش گفتم من چیکار کنم گفت به ليسش اون شوخی کردو من نفهمیدم از رو شلوارش شروع کردم به لیسیدن کسش بعد گفت نکن دیونه شوخی کردم... منم خوابوندمش حسابی کسشو خوردم که اونم شروع کرد به آه آه کردن از رو شلوار داشت باکيرم بازی میکرد و دل زدم به دریا سریع لباس و سوتينشو درآوردم ی دفعه گفت نکن احمق اما وقتی یکی از پستوناش رفت تو دهنم نظرش عوض شد بعد همدیگرو لخت کردیم شروع کردم به خوردن کسش که گفتم ا پردش کو؟ گفت بچه های دانشگاه ترتيبشو دادن رفت کیرمو حسابی ساک زد عجب ساکی واقعا خوب میخورد منم آخر سر گذاشتم تو کسش که تازه معنای تنگيو احساس کردم این اولین سکسم و بهترینش بود بعد تلمبه های آخر کیرمو در اوردم و گذاشتم دهنش هرچی بود و خالی کردم اونم ارضا شده بود تا دو ساعت روهم افتادیم بعد از اون روز تو هر فرصتی ی حالی بهم میدیم ولی هیچکدوم مثل اولین بار نميشه. شب عروسی من و داداشمصبرانه منتظرم شب بشه و باز با عشقم سکس کنیم، می‌خوام ماجرای اولین سکس با داداشم (عشقم) که پردم رو زد براتون تعریف کنماول از خودمو خانواده‌ام بگم که من الان ۲۳ سالمه و تو یه خانواده ۴ نفری به همراه مامان و بابا و داداشم که از من ۳ سال بزرگتر زندگی‌ می‌کنم، ما یه خونه‌ ۲ خواب داریم که اتاق منو داداشم یکیه، ۱۶ سالم بود که تازه کامپیوتر گرفته بودیم و با سیستم دایال‌آاپ می‌رفتیم اینترنت، من فوضول بودمو همیشه تو کارای داداشم فضولی می‌کردم، همیشه میرفتم سایتهای سکسی که رفته بود یا عکس‌هایی که دیده بود و پیدا میکردم میدیدم، یه شب که من خواب بودم صدای کیبورد بیدارم کرد،من از نیم رخ داداشمو میدیدم و یکم هم صفحهٔ مانیتورو که دیدم داره عکسهای سکسی‌ میبینه و دستش تو شلوارشه، اینم بگم که من از ۱۳ سالگی همه‌چیو در مورد سکس میدونستم( دختر خالم که از من ۲ سال بزرگتر بود بهم گفته بود و من بعضی‌ شبا یا تو حموم با خودم ور میرفتم)، اتاق تاریک بود و اون منو نمیدید، منم یواشکی دید میزدم که برگشت نگام کرد ( فکر کنم واسه اینکه مطمئن بشه خوابم) و فکر کرد خوابم که کیرشو در آورد از تو شلوارکش... وااااای چی‌ میدیدم یه کیر واقعی‌ِ خیلی‌ کلفت و دراز، میمالیدش با دستش که من احساس کردم کسم خیسه آبه، یواشکی دستمو بردم تو شورتمو آروم کسمو مالیدم، یکم کیرشو مالید، آبش اومد ریخت رو شلورکش،یکم همون‌جوری موند بعد کامپیوترو خاموش کرد ، پاشد شلورکشو عوض کرد و رفت رو تختش خوابید... منم کسمو مالیدم و ارضا شدم و خوابم برد... بعد از اون شب من فهمیدم که داداشم شبا چیکار می‌کنه، از اون شب لباسایه لختی تر و تنگتر میپوشیدم ( اینم بگم که من کونم و سینه‌ام گنده بودن از بچگی‌) یه تاپه یقه‌ باز میپوشیدم که خوابیدنی نوک سینم بیاد بیرون یا دامن میپوشیدم و کونمو مینداختم بیرون، و شبها خودمو میزدم به خواب تا داداشم شروع کنه... منم با جق زدن اون کسمو بمالم.... چندین شب به این منوال گذشت تا یه شب که سینمو انداخته بودم بیرون و منتظر داداشم بودم، خوابم برد، که یه لحظه احساس کردم یکی‌ پیشمه، از خواب پریدم دیدم داداشم کنارمه ، تا چشامو باز کردم شروع کرد به مالیدن سینه‌ام ، شوکه شده بودم، می‌ترسیدم اما خب یه هیجان و لذت خاصی‌ هم داشت، نمیتونستم حرف بزنم... نفسم بند اومده بود که گفت نترس عزیزم، دیدم امشب خوابت برده، بیدارت کردم که حال کنی‌ بعد بخوابی، تو خواب باشی‌ به من هم حال نمیده...کم کم داشتم آروم میشدم که گفتم مگه می‌دونستی شبا من بیدارم؟ خنیدید گفت مگه می‌شه صدای شلپ شولوپِ کس خیستو که میمالیشو نشنوم؟ خجالت کشیدم و خندیدم، گفت آبجی گلم با کیر داداشش خودشو میماله و حال می‌کنه؟ امشب می‌خوام خودم بهش حال بدم! یهو چشام گرد شد و ترسیدم گفتم می‌خوای چیکار کنی‌؟ خم شد دره گوشم گفت می‌خوام بکنمت، موهای تنم سیخ شد، احساس کردم با این حرفش یه لیتر آب از کسم ریخت تو شورتم، هیچی‌ نگفتم، لباشو گذشت رو لبمو، لبمو میمکید و با دستش سینمو میمالید، یهو گفتم مامانینا نیان؟ گفت من شبا درو قفل می‌کنم، نگران نباش عزیزم...خوابید روم و خودشو میمالید به من و سینهاامو میمالید و کیرشو میمالید به پاهامو روی کسم، بعد سینه‌ام و کرد تو دهنشو نوکشو لیس میزدو میک میزد، داشتم از حال میرفتم، احساس کرد دارم ارضا میشم، دستشو از رو شورت گذاشت رو کسم، شورتم خیسه آب بود، سینمو میخوردو کسمو میمالید که ارضا شدم، تنم می‌لرزید، داداشم فقط میگفت جونم، مال خودمی... من بیحال شدم یکم، پاشد لباساشو در آورد، لخته لخت کرد خودش رو، کیرش سیخ سیخ بود و خیلی‌ کلفت و دراز، اومد کنارم، شروع کرد لباسایه منو در آوردن، منم لخت کرد، خوابید پیشم،لبممو یکم بوسید و خورد و با دستش همه‌جای بدنمو لمس کرد، کم کم باز حشری شدم، دستمو بردم سمت کیرش، گرفتمش یکم فشارش دادم و مالیدم، نفسش تندتر شد، گفت میخوایش؟ گفتم می‌خوام بخورمش ببینم چه مزه ایه( تو عکسا دیده بودم که کیر رو می‌شه خورد) رفتم پائینتر و سرشو بوو کردم، یه بوی خاصی‌ داشت که من خوشم اومد، سرشو کردم تو دهنم و لیسش زدم و میکش زدم دیدم داره اه و ناله می‌کنه، سرمو فشار میداد رو کیرش، کیرش میخورد به ته گلوم و عوق میزدم، اما دوس داشتم، یکم ساک زدم براش گفت اینوری شو( منظورش ۶۹ بود ) گفتم اوکی و سرشو برد لایه پام، منم کیرشو گرفتم تو دهانم، واسه همدیگه میخوردیم که من حالم داشت بد میشد، ۲بار ارضا شدم و اونم همهٔ آبمو خورد، من حشریتر شدم و کیرشو میک میزدم که یهو اونم ارضا شد و آبشو ریخت تو حلقه من، منم همشو خوردم، پاشدم کنارش دراز کشیدم، جفتمون بیحال بودیم، ساعتو دیدیم که ۲:۴۵ بود، بغلم کرد، گفتم مرسی‌ داداشی، بخوابیم؟ گفت نه تازه باهات کار دارم... خودم دلم نمی‌خواست تموم شه، اما الکی‌ ناز کردم و گفتم مگه بست نشده؟ گفت تا مال من نشی‌ نمیخوابیم، از حرفش خوشم اومد، گفتم مال تو شدم دیگه، گفت نه باید مال خودم شی‌، زنِ خودم شی‌، منم لذت میبردم از این حرفا... یکم گذشت، دستشو برد لایه پامو کسمو مالید، هنوز خیس بود، دست منم گرفت گذاشت رو کیرش که نیم خیز بود، من کیرشو میمالیدم و اونم کسمو، باز حشری شدیم، کیرش سیخ شد، بغلم کرد، کیر سیخشو گذاشت لایه پام، یکم جلو عقب کرد، اولین بار بود یه کیر میخورد به کسم، خیلی‌ حسّ خوبی‌ بود، روبروی هم و تو بغل هم بودیم که منو چرخوند، اومد روم، کیرش هنوز لایه پام بود، گفت تو هم می‌خوای مال من شی‌؟ منم حشری بودم گفتم آره می‌خوام، خم شد از کنار تخت شلوارکشو برداشت، یکم کونمو بلند کرد، انداختش زیرمون، خوابید روم، کیرشو لایه پام جلو عقب میکرد میمالید به کسم، بوسم میکرد، دستشو می‌کشید رو بدنم، کم کم به کمک دستای داداشم پاهامو از هم باز کردم، سر کیرش رو گذشت جلوی سوراخم، یکم بازیش داد، چند سانت چند سانت سرشو میکرد تو و در میاورد، من خیلی‌ ترسیده بودم و از طرفی‌ هم خیلی‌ حشری بودم که حتی یک بار هم ارضا شدم، وقتی‌ ارضا شدم، خوابید روم، گفت آماده‌ای عشقم؟ با سرم جواب دادم که آره،بازم چند بار سر کیرشو کرد تو، محکم کمرشو گرفته بودم و فشار میدادم به خودم که یهو گفتم دوست دارم بکن دیگه می‌خوام زنت شم، با این حرفم یهو کیرشو تا ته کرد تو کسم، فوری لباشم گذاشت رو لبم که جیغ نزنم، یه سوزشی که احساس کردم جر خوردم، کل وجودمو گرفت، ۳-۴ ثانیه کیرشو نکشید بیرون، بعد کشید بیرون و دوباره تا ته کرد تو کسم و همش قربون صدقم میرفت و میگفت امشب شب عروسیمونه عشقم، سوزشش یکم کمتر شد و حال میداد بهم، چند بار کرد تو کسمو در آورد، دیدم رو کیرش خونی یه، شلورکشو از زیرم کشید بیرون دیدم رو اون هم خونی یه، کیرشو پاک کرد با همون شلوارک، انداختش کنار، باز اومد روم و کیرشو با دستش گرفت گذشت جلوی سوراخ کسم فشار داد، این دفعه یکم راحتتر رفت تو، گفت باهم ارضا بشیم؟ گفتم اوکی اما من الان ارضا میشم، گفت منم الان آبم میاد با ارضا شدن تو، کیرشو کرد تو کسم یکم جلو عقب کرد‌‌ سینمو میخوردو میمالید که من ارضا شدم، این دفعه بدتر از دفعه‌های قبل ارضا شدم، که دستشو گذشت رو دهانم که جیغ نزنم، دیدم داره اه میکشه و کیرشو کمتر تو کسم تکون میده، آبش اومد، ریخت تو کسم، یکم روم موند و نوازشم کرد، گفتم حامله نشم؟ گفت صبح من میبرمت مدرسه، قرص میگیریم تو راه، می‌خوری، هیچی‌ نمی‌شه، ساعتو دیدیم ۳:۵۰ بود، پاشد لباساشو پوشید، لباسایه منم داد پوشیدم، شلوارکشو گذاشت تو کیف دانشگاهش، درو باز کرد، رفتم دستشویی‌، خودمو شستم، اومدم رو تختم، داداشم اومد پیشم و یکم بوسم کرد‌‌ نازو نوازشم کرد من خیلی‌ خسته بودم، فوری خوابم برد، اونم رفت خوابید.صبح که بیدار شدم، دیدم داداشم قبل از من بیدار شده، رفتم دست و صورتمو شستم، رفتم آشپز خونه ، داشت صبحونه میخورد، مامان هم اونجا بود، دیدمش یه چشمک زد بهم، یکم خجالت می‌کشیدم، گفت خواهر گلم، چه خوشگل شده امروز،بدو صبحونتو بخور، من میرم دانشگاه، تورو هم میبرمت، منم گفتم باشه! حاضر شدم، رفتیم پارکینگ که ماشینو در بیاره از پارکینگ، راه پلّه خلوت بود ( چون همه با آسانسور رفت آمد می‌کنن) کشید منو تو راه پله، یکم از هم لب گرفتیم، دستشو برد تو شورتم، گفت خانومم خوبه؟ امشبم میخوامت، گفتم شورتم خیس شد، دارم میرم مدرسه، گفت یه شورته خوشگل هم واست می‌خرم، یکم کسمو مالید و بوسم کرد، سوار ماشین شدیم، رفتیم اول جلوِ یه سوپر مارکت ایستاد، واسم کلی‌ شکلات و خوردنی گرفت، گفت عشقم امروز خانوم شده، باید یکم بهش برسم، بعد جلوی یه داروخونه ایستاد، ۲تا قرص گرفت، گفت اینو الان یکیشو بخور، یکیشم ۱۲ ساعت بعد بخور که بابا نشم، زوده هنوز! خندیدیم و خوردمش، گفتم دیرم شده، زود باش، باید برم مدرسه، گفت با شورت خیس که نمی‌شه بری، وایستا یجا پیدا کنم، شورت بگیریم، بعد برو! بعد از نیم ساعت گشتن، یجا پیدا کردیم، رفتیم باهم ۲تا شورته توری که یکیش قرمز و لامبادا بود و اون یکی‌ هم مشکی‌ خریدیم، منو برد مدرسه و از اون روز من زن داداشم شدم و تا الان که ۶ سال از روش میگذره باهمیم و همدیگرو دوس داریم و بابام کارمون رو درست کرده که من و داداشم باهم از ایران بریم uk که به قول اونا ادامه تحصیل بدیم... حال با مادر زن کوس تنگ درود به همه خوانندگان من پارسا هستم. جریان بعد از ازدواج من اتفاق افتاد چون این جریان بعد از چند سال از زندگی مشترک شروع شد ماجرای حال من با مادر زن که سن و سال هم 45 سال بود البته در اون زمان 1384 ولی از حق نگذریم الان هم خیلی خوب مونده و کارش دسته من قبلا هم با خودم میگفتم چقدر این مادر زن همش منو تحویل میگیره همه جا از من تعریف میکنه و هر موقع که به دیدنش میرفتیم از من تحویل میگرفت و بهترین غذارو درست میکرد و برام سنگ تموم میزاشت بعد چند سال همه از رفتار مادر زن شاکی شدن که چرا اینقدر پارسا رو تحویل میگیری از جمله پسرش ، باجناقم ،دختر دیگرش ، شوهرش ، میگفتن تو پارسا رو از ما بیشتر دوست داری و اونو تحویل میگیری من هم از همه جا بی خبر و ساده و به قول معروف پ پ ه خصوصیت و اخلاق من اینجوری بود که با خانمها ارتباطم و صحبت کردنم قویتر بود و میتونستم راحتر ارتباط برقرار کنم و همه اقوام دوستان و آشنایان با من راحتتر بودن حتی نسبت به پوشش لباس چون با من راحت بودن خلاصه تر بگم تا شما ها فحش بارانم نکنید خانم دانشگاه قبول شد و چون دانشگاه در شهرستان دیگری بود و هر ماه یک بار میومد من هم تو کف بودم و از یک طرف چون تنها بودم فکرم به هزار راه میرفت ، بعد این همه مدت فکرم وعقلم سرجاش اومد با خودم نقشه کشیدم و دو هزاری من جا افتاد به مادرزن زنگ زدم و گفتم اگه میشه بیاد خونه ما یه چند وقت بمونه و هم یک حال و هوایی عوض کنه چون که همش می نالید که من تنهام کسی به من نمیرسه مریضم میگرنم میزنه از این جور حرفا تا زنگ زدم بهش اینو مطرح کردم از خدا خواست و چون زیاد تابلو نشه به دخترش هم زنگ زدم ، چون خانم هر روز با خانواده اش در تماس بود و گفتم مادرت مریضه میخواد آخر هفته بیاد برا درمان و رفتن به دکتر خانم هم گفت که منم میام پس اینجوریه ، تا آخر هفته شد هزار سال برام طول کشید و با خودم هزار نقشه کشیدم که چه جوری خونه رو خالی کنم... پنج شنبه که شد منم از کار اومدم اونا هردو رسیده بودن ، احوال پرسی رو بوسی مادر زن که داشت بال در میاورد منم یک نگاه مرموز بهش انداختم اونم یک لبخندی زد شب شد خوابیدم روز بعد خانم مارو به هزارجا فرستاد که برو برا خونه خرید کن که هیچی تو خونه نداریم بگیر وسایل رو گرفتم اومدم خونه ظهر شد نهار خوریدم مادر زن گفت که من سردرد دارم حالم خوب نیست منم گفتم بریم دکتر گفت نه استراحت کنم حالم بهتر میشه منم گفتم برو دوش بگیر حالت بهتر میشه دخترش هم گفت اره مادر برومادر زن گفت بعد الظهر میرم حموم الان نه رفت تو اتاق بخوابه حالا منم تو کف اون که چه کار کنم به خانم گفتم یه فکری بکن مادرت مریضه همش سردرده خانم گفت که از میگرنش هست باید دارو مصرف کنه تا بهتر بشه یا دگزا بزنه منم گفتم خوب برو براش دگزا بگیر تا اینقدر اذیت نشه چون خانم من رشته تحصیلی یکی از مجموعه های پیراپزشکی بود از داروها اطلاعاتی داشت گفتم خودت برو بگیر من که سر در نمیارم خانم هم قبول کرد و حاضر شد که بره بگیره منم گفتم ماشین مشکل داره نمیتونی با ماشین بری برات سرویس میگیرم تا بیاد دنبالت البته چند کار دیگه هم بهش دادم که بیشتر الاف بشه تو شهر ، سرویس امد و خانم رفت منم گفتم تا تو بیایی منم ماشین رو درست کنم ، حالا موقع اجرای نقشه بود تا در رو بستم کیرم بلند شد دیگه اختیارم دست خودم نبود رفتم مستقیم سروقت اتاقی که مادرزن خواب بود ، در رو یواش باز کردم دیدم کنار دیوار خوابیده... اب دهنم رو خوردم اینقدر فضای اتاق ساکت بود که صدای نفس کشیدن میومد ، منم بدون هیچی معطلی رفتم کنارش دراز کشیدم به عنوان استراحت کردن که احساس کردم بیداره و هیچی نمیگه و خودش رو به خواب زده بود منم دیدم هیچ عکس العملی نشون نداد خودمو بهش نزدیگتر کردم دیدم نه اصلا خبری نیست تا اینکه بدنم به بدنش کامل لمش شده بازم هیچ خبری از مادر زن نشد منم که داشتن از خماری دیونه میشدم این دفعه دستمو به عنوان اینکه بغل کردم و انداختم روش که دستم افتاد رو سینه که این دفعه هم هیچ خبری نشد تو همین حالت چند دقیقه ای بودم و با خودم نقشه میکشیدم که چکار کنم از یک طرف هم یه ترسی تو دلم بود از از بابت اومدن خانم و هم از بابت مادرزن ، اختیار عقلی دست خودم نبود کیرم منو هدایت میکرد تو همین حالت که بودم با خودم گفتم میرم روش که همین کارو کردم که مادرزن بیدار شد مثلا گفت چکار میکنی میخوای چکار کنی گفتم دیگه طاقت ندارم میخوام بکنمت و اون هم انگار که نه انگار هیچ کاری و حرکتی نکرد منم از فرصت استفاده کردم و شلوار و دامن بعد شورتشو درآوردم دیدم هیچی نمیگه فقط گفت دخترم کجاست که گفتم رفته بیرون اونم گفت پس زود باش تا نیومده منم منتظر همین فرصت بودم خودمو لخت کردم مستقیم رفتم سر اصل مطلب سر کیر با همون اب بی رنگ و غلیظ که قبل آب اصلی میاد مالوندم و فرستادم دم کوسش که وای انگار که این کوس پنجاه ساله است باور کنید دوستان عزیز این زن سه بچه رو زاییده ، سفت بود کوسش چه حالی میداد اونم داشت حال میکرد و میگفت که خوب میکنی تو چند دقیقه ای همین طور داشتم میکردم مثل همین کوس نکرده ها که داشت آبم میومد گفتم چکار کنم گفت بریز توش من لوله هام رو بستن اتفاقی نموفته منم از خدا خواسته کیرم رو تا ته کردم تو آبم رو خالی کردم توش و خودمو انداختم روش و گفتم عجب چیزی هستی مادر زن گفت من تورو خیلی دوست دارم عاشقتم و بعد منو در آغوشش فشار داد و گفت تو از این به بعد مال من هستی .... د با تشکر نوشته:‌ سعید پاره کردن کون خاله ی نازم سلام. من علیم ۲۶ ساله و ۲ تا خاله دارم که یکیشون ۲سال ازم بزرگتره، بریم سر اصل مطلب. من از قدیم خالمو خیلی دوس داشتم، خیلی ازش خوشم میومد عاشق بدنش بودم، صورت مملو از شهوتش(من اینطوری حس میکردم) تو کل دخترایه فامیل و دوست و آشنا برام تک بود همیشه با خودم کلنجار میرفتم کاش میشد که زندگی یه جوری بود، که اون زنم میشد، اما... خلاصه دیوونش بودم. از ۱۴، ۱۵ سالگیم یادمه که هر وقت میومد خونمون به بهانه مختلف هی بغلش میکردم و میمالوندمش و بعد میرفتم حموم چند دست جق میزدم با فکرش خیلی تو این سالا تو کفش بودم، هر دفعه که اومد یه جوری سعی کنم شهوتیش کنم و یه سنگی بندازم به اوج که میرسید راه نمیداد، یه کاری پیش میومد و میرفت، یا از یه جا به اونور میپیچوند بحثو عوض میکرد. ما ازوناش نبودیم که مثل داستانا که نوشتن، لخت جلوم دور بزنه و با تاپ و اینا، راحت بودیم، ولی نه اینقد... سالها گذشت تا اینکه ۲سال پیش ازدواج کرد، من دیگه قطع امید کرده بودم از کردنش پار سال بود که من رفته بودم کرج به خالم سر بزنم، خلاصه رفتم و روز اول بودمو روز دوم آقاش رفت که بار برا مغازش بیاره بعد گفت خوبه تو هستی مواظب خالت باشی، من دو سه روز دیگه میام منم قرار شد بمونم چند روز، تو دلم همیشه به خالم فک میکردم، اما دیگه که ازدواج کرده بود، فک نمیکردم امکان داشته باشه من همیشه تو حرفام با خالم از دوس دخترام میگفتم، چه طوری مخشون میکنم و تا مرز گاییدنشونم یه کم میگفتم ولی دیگه باز نمیکردم خلااااصه شوهرش رفت و من موندم و یه کس وکووون عشقم صب پا شدم و خالم صبونه ردیف کرده بود و پا ماهواره سفره پهن کرده بود در حال صبونه زدن، از بدن دخترا ایراد میگرفتم، این خوبه، این فلانه، اصلا هواسم نبود، یه نگاه خاصی تو چشاش دیدم به رو خودم نیاوردم و خالم کم کم یکم بام درد و دل کرد، از مشکلاش، از شوهرش که این هیچوقت خونه نیست و فقط یه روز تو هفته پیشمه و من نیاز دارم و من تو این شهر تنهامو داشت بحث نیاز جنسی و اینا رو باز میکرد، منم کیرم هی داشت راست میشد، هی هواسمو به تلویزیون پرت میکردم، بازم کیرم هی بالا پایین میرفت تو شلوارم... خلاصه پاشدیم سفره رو جمع کنیم، من تو یه حرکت خواستم کیرمو جابه‌جا کنم که سیخ دیده نشه، که همون موقع سرشو برگردوند و چشمش افتاد بهم. سرخ شدم ینی از خجالت، به تته پته افتادم یه لحظه، خالم خندش گرفته بود صبونه جم شد و من رفتم دسشویی و یه ریکاوری کردم که انقد تابلو نزنم و خیلی طبیعی اومدم بیرون نشستم رو مبل و مثلا به رو خودم نیاوردم گفت، چی شد؟ چرا رفتی دور نشستی؟ فک میکردم جنبت بالاس، فلان، منم زدم به پر رویی نشستم کنارش گفتم ایشون نظرش با من متفاوته، خود سر شده یه بوسم کرد و دستش رو دوشم انداخت و هیچی نگفت بار tv نگا میکرد این حرکتو زد باز چند ثانیه بعد نتونستم خودمو کنترل کنم باز کیرم تکون خورد و داش سیخ میشد برگشت گفت انگار خیلی وقته دوس دختر نداشتی و با خنده تیکه مینداخت و اینا، منم دیگه لاتیشو پر کردم و گفتم آره خوب این طفلی هم چوب بی عرضه گی منو میخوره که نمیتونم نیازشو برطرف کنم، یهو گفت فداش بشم مثله منه آقا دیگه دل تو دلم نبود گفتم اینطوری نگو بچم هوایی میشه، گفت خوب بشه، گفتم پدرمو در میاره من الان چیکارش کنم، گفت خودم فداش میشم یه نگاش کردم، گفتم خالهههه، میشه یکم گفت یکم چییی گفتم خودت میدونی، گفت چیو؟ گفتم بچم با بچتون دوس شه که انقد بی تابی نکنه، یه نگاه بهم کرد اومد جلو لبو چسبوند بهم گفت همیشه میخاستم ولی میترسیدم، لبامو یه لبه ۳۰ ثانیه ای گرفت و رفتیم تو اطاق رفت کاندوم و لیدوکایین آورد یادمه دقیق کاندوم نچ اناری بود، ازون خار دارا که کسو تنگ میکنه و... دادو دیدم لباسشو داره در میاره .... سوتین نبسته بود، چه سینه ای، چه بدنی، چه کونی، چه پرو پاچه ای، یه عمر حسرتشو خوردم و حتی با فکرش کس گاییدم، ماتم برده بود، همین دست به شرتم شد آبم اومد یکم خجالت کشیدم ولی دیگه تو حالش بودم، نشست جلوم کیرمو گرفت، گفت واقعا به موقه بوده انگار، شیر تخلیت عمل کرد یه میک زد گفت، مزه موز میده آبت، دوباره یکم یکم سرشو بعد تا تهش، تو گلوش میرسید کیرم، لذتش واسم از کس کردن بیشتر بود، لیدوکایین یه پیس زیر و یه پیس روش زدمو کاندوم کشیدم روش دراز کشید رو تخت و منم خابیدم تو بغلش زیاد حرف زدیم که همشو یادم نیس، در حال مالیدنش بودم سینه هاشو میخوردم، به شکلی که خودم بلدم مالیدمش و نقاط حساسشو میک میک، واااای، میگفتم چرا شیر نداره، انقد میخورم یا شیر بیاد یا خون روش دراز کشیدم و کیرمو رو شیکمش میمالیدم، جلو عقب میکردم، پاهاشو چفت میکردم و لا پاش میزاشتم هنوزم وقتی بدنش میلرزید و یادمه پاهاشو دادم بالا، بو کسش در اومده بود که الاهی فداش بشم، نشستم جلوش و کیرمو فشار دادم آروم داخل، آه اوه واای، داغ، نرم، تنگ، خیس، بعد خم شدم روش ده بکن، یه رب میکردم، کیرمم بی حس، خسته شدم اون اومد روم میگفت، علی میخای چیکارم کنی، بکنم، دوست دارم، هی تکرار میزد بعد برش گردوندمش، یه تف زدم سر کیرم، فک میکرد میخام از کس بکنم، دستمو چند لحظه گذاشتم پشت سرشو فشار دادم تو بالش زیر سرش ک صداش در نیاد، کردم با فشار تو کونش -آییییی، خفه شدم، وحشییی آروم، نکن از عقب، عقب نه، نمیشه هیچی نگفتم یواش یواش به کارم ادامه دادم، اونم دید کار خودمو میکنم شل کرد، یک آخو اوخی میکرد که نگو ذره ذره فرو میکردم، جیغ میکشید خیلی تنگ بود، معلوم بود یا از عقب نداده یا کم داده یا شوهرش کیرش کوچیک بود، بعدا واسم گفت مشکل اصلیش همین بوده که شوهرش ارضاش نمیکرده بیست دقیقه شاید نیم ساعت یادمه فقط از کون میکردمش، آروم، بعد یکم یکم تند... موهاشو گرفته بودم میکشیدم، چنگ میزدم، میگفت نکن ردش میمونه اشکش در اومده بود و گریه میکرد، برش گردوندم به بغل پاهاشو چفت کردم یکی تو.کون یکی تو کس چه حالی میکردم، عقدمو میخاستم خالی کنم که انقد زجرم داده و زودتر بهم نداده دوس داشتم مثل سگ بکنم که خاطره شه برام، خخخ خلاصه یکم از کس گاییدم آبم اومد، خالم بالایه ۴ دفه ارضا شد خیلی از سکسم خوشش اومده بود بهترین خاطره زندگیمه به خدا، بعد این همه سال تو اوج نا باوری بهش رسیدم ینی تو این ۳، ۴ روز، ده دست بیشتر گاییدم، ولی دیگه از کون نداد، رو تخت، رو مبل، تو حموم، هر شیوه ای که بلد بودم و نبودم ایشالا بعد این ترم دوباره دارم میرم خونشون، کونشو پاره میکنم میام با عکس خخخ... ببخشید اگه طولانی و بد نوشتم بلد نبودم بهتر بنویسم. نوشته:‌ علی ازدواج با مامانﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻳﮑﺴﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺮﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻫﻤﺶ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺯﺣﻤﺎﺗﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻬﺶ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ . ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﻳﮏ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻟﻄﻤﻪ ﻧﺨﻮﺭﻡ . ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻭﻧﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻃﻼﻕ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻧﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﻄﻤﻪ ﺭﻭﺣﻲ ﺑﺨﻮﺭﻩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺁﺩﻡ ﺧﺸﻨﻲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ . ﺍﻧﺪﮎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻭﻥ ﻫﻨﻮﺯ ۴۳ ﺳﺎﻟﺶ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﮔﺮﺩﻥ ﺑﺎﺭﻳﮑﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺑﺮﻑ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﺳﺎﻕ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﺶ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺷﮑﻢ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﯼ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻤﻲ ﺳﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﻴﺒﺮﺩ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻴﺰﺍﺭ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﺘﻲ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﮑﻨﻢ .ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺁﺑﺎ ﺍﺟﺪﺍﺩﻳﺶ ﺑﺮﻭﺩ . ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺭﻭﺣﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻋﻤﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻓﺎﻣﻴﻠﺶ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻠﻴﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺑﺮﻭﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﭼﻤﺪﺍﻧﻢ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﮐﻪ ﭼﻤﺪﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺴﺖ ﺟﻮﻱ ﭼﻨﺪ ﻣﺠﻠﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺳﻔﺮ ﺷﺪﻡ . ﺗﻼﺷﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺑﻲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻮﺩ . ﮐﻤﺪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺸﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﻤﺪﻱ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻗﻔﻞ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ . ﺟﺎﻱ ﮐﻠﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ . ﮐﻠﻴﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﻓﺮﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﺮﺕ ﭘﺮﺕ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﺒﻮﺩ . ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻋﮑﺲ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﻭ ﻧﻴﻢ ﻟﺨﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻲ ﺑﺮﻡ . ﻋﮑﺲ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺨﺖ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﻴﺶ ﻭ ﺣﺘﻲ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ . ﺯﻳﺒﺎ ﺗﺮﻳﻨﺶ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎ ﮐﺮﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﻱ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺲ ﻟﺨﺖ ﺯﻳﺮ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺟﻠﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻼﺵ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺮﻳﻴﺎﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﻋﮑﺲ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﻲ ‏(ﺣﺎﻟﺘﻲ ﺩﺭ ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺳﮑﺲ ‏) ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﮐﺴﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻓﮑﺮﻡ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﮔﻮﻳﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﺟﻨﺴﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ . ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻗﺒﻼ ﻟﺨﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺜﻼ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﻡ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﺭﺕ . ﻳﺎ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﻤﺪﺵ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﮐﻼ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺗﻮﺟﻬﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﮐﻮﻥ ﺳﻔﻴﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﺵ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﺭ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﺎﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﻣﺜﻼ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻻﻱ ﮐﺲ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﻳﻴﺎﺕ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺿﻮﺡ . ﮔﻮﻳﺎ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﻳﻴﺎﺕ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﮐﻨﺪ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩ . ﺍﻭ ۲ ﺗﺎ ﺑﻠﻴﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﻭﺳﺎﻳﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﻳﺪ . ﺍﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﻳﺰﺩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﻲ ﻟﻮﺳﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﻼﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻋﺎﺩﻱ ﻳﺎ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﮐﺲ ﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻳﻨﮏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻳﻢ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺭﻓﺖ . ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﺪ . ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻌﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺗﻮﺳﺖ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﻲ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﺁﻳﺎ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﻴﻠﺶ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ؟ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﮐﻤﻲ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻗﺎﻗﺎﻩ ﺧﻨﺪﻳﺪ . ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﺖ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺑﻠﺪﻱ . ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻳﺎﺩ ﭼﻴﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﻴﻔﺘﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﭽﮕﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﻲ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻱ . ﻭ ﺁﻫﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﻲ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ . ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻮﺱ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ . ﮐﻤﻲ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻲ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻱ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻳﻦ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ . ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ . ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺿﺎﻱ ﺍﻭ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ۵ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﻣﻮﻗﻌﻲ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ . ﺁﻥ ﺯﻧﻴﮑﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺑﺸﮑﻪ ﻟﻔﻈﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﺍﺵ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻲ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﻲ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﺯﺍﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ . ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﺮﻳﺰﺩ . ﺍﻣﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ . ﻋﮑﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﮑﺲ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﺭﻳﻦ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﺮﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ . ۷ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ۲ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﮐﺴﻲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺘﻴﻢ . ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻣﺎ ﺁﺑﺎﺩ . ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻴﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﻠﻲ ﺍﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻤﻴﺰ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﻘﺮ ﺑﻮﺩ . ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﻼﻓﻪ ﺍﻱ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ . ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻴﺰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪﻩ . ﻭﻗﻨﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﭘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﺩﺭ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﺷﺐ ﺑﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻡ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻣﺰﺍﺣﻤﻢ ﺑﺸﻮﺩ . ﺻﺒﺢ ﺳﺎﻋﺖ ۷ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ . ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺯﻭﺩ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۱۰ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﺑﺨﺎﺭ ﮐﺘﺮﻱ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺗﺎﻗﮏ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﻳﻲ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻥ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﺳﺮ ﻣﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺪﺍﻡ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻖ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ . ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻢ ﺁﻣﺪ . ﺍﻭﻩ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻮﺍﻱ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﻟﻎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺁﺳﺘﻴﻦ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺷﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﺶ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻮﺷﻲ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﻴﺪﺵ ﮐﺎﻣﻼ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﮐﺮﺳﺖ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺁﻥ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﺍﺩ . ﺳﺎﻋﺖ ۱۰ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺭﺍﮐﻲ ﻫﺎ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﻻﺯﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﺭﻭﺑﺮﻭﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻳﻢ . ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻠﻴﺪ ﺑﺎﻍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺯﻣﻴﻨﺶ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﮑﻲ ﺑﺎﻍ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﺎﻍ ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻤﻮ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺳﻴﺐ ﻭ ﻣﻮ ﻭ ... . ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺟﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ . ﺳﺎﻋﺖ ۱۲ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﮔﺸﺘﻦ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺯﻳﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻴﻢ . ﻫﺮ ﺩﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻴﻮﻩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﺍﻥ ﺑﺎﻻ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻮﺍﻱ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻨﮏ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭﻭ ﺭﻭﻳﺎ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻡ . ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺑﻮﺩﻡ . ﻃﻮﺭﻳﮑﻪ ﺑﻮﻱ ﻋﻄﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﺮﻣﻲ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ . ﻣﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺮﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻡ . ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺍﻣﺮﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻋﻤﻮ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻪ . ﺍﮔﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭﺿﻊ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺣﺮﻓﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﺍ ﻣﺎﺳﺖ ﻣﺎﻟﻲ ﮐﻨﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺰﺩﻳﮑﻴﻢ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻦ . ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﺭﺣﺎﻟﻲ ﮐﻪ ﻭﺿﻌﺸﻮ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺷﻲ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺑﺎﺕ . ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻱ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻢ . ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻮﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻡ . ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﺷﻮ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﻋﻤﻮ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺧﺎﺹ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻇﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﻤﻮ ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﺍﻳﻨﻮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻳﮏ ﮐﻠﻤﺸﻮ ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ . ﺁﻳﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﺣﺴﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ؟ ﺁﻳﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﻮﺑﺶ ﺣﺘﻲ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﺎﺷﻪ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻪ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﺯ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ؟ . ﺷﺐ ﻋﻤﻮ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻴﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﮐﻤﻲ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺪﺍﻡ ﮐﻤﺮﺷﻮ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻴﺎﻁ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺍﺩﺭﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﻲ ﻣﻨﻲ ﺳﻔﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ . ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺸﻢ . ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻭ ﺑﺰﺩﻻﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻐﺰﻡ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﮑﻦ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻧﺪﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺍﮔﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻪ ﭘﺲ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ . ﺍﺻﻼ ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﻤﻴﺰ ﻭ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﻳﻨﻮ ﺣﺲ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻪ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﻲ ﻳﺎﺩ ﻋﻤﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺣﺎﻟﺶ ﻣﺘﻐﻴﺮ ﺷﺪ؟ ﺁﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﻣﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﺟﻠﻮ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ . ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﺭﻳﻮﺵ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﺮﺩ ﻳﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺍﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﺗﻮﻱ ﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﻣﻲ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﺤﺎﺭﻡ ﻣﻨﻊ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻋﻤﻠﻲ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﮐﻤﺮﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻗﻮﻃﻲ ﮐﺮﻡ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﮐﻤﺮ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﻴﺎ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﮐﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﭼﺮﺏ ﮐﻨﻢ . ﺗﺎﺯﻩ ﻋﻤﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﮑﻨﺪ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺮﻓﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎ ﻳﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﻴﺰ ﻭ ﺗﺤﺮﻳﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ . ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺑﺎﺷﻪ . ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﺵ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ . ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻴﺮﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﭼﺮﺏ ﮐﺮﺩﻥ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮐﻢ ﮐﺮﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ . ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﻤﺮ ﻣﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺗﻨﺶ ﺳﻴﺦ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﮐﻤﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺩﻱ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻮﻧﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﺮﻭﻡ . ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻩ ﺧﻔﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﭘﺸﺘﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﺸﻴﺪ ﺍﻭﻩ ! ﺍﻭ ﺷﻮﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﮐﻮﻥ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻟﺨﺖ ﮐﻨﻢ . ﺍﻣﺎ ﺟﻠﻮﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﺪ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ . ﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﻫﻢ ﻣﻮﺟﺐ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ . ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺍﻭ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺑﺮ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺗﺮﺍﺷﺶ ﻣﻲ ﺗﺎﺑﻴﺪ . ﻭ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻲ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﻓﺮﺑﻪ ﻳﮏ ﺩﻭﺷﻴﺰﻩ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻭ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺸﺖ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻤﺎﻟﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﺮﺏ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﺒﻮﺩ . ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﻲ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﺮﺵ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﺎ ﻳﮑﻨﻮﺍﺧﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻤﻲ ﭼﺮﺏ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﺩﺭﺳﺖ ۲۰ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪ . ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪ . ﺑﺮ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻱ؟ ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﻴﻒ ﻣﺤﻞ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ . ﮐﺴﻲ ﭘﻬﻦ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ۲ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺬﺷﺖ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﻣﻦ ﺷﺪﺕ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﻱ ﺭﻭﻳﻢ ﺭﻳﺨﺘﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺪ . ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ، ﺑﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺖ : ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﭘﻴﺸﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻠﻮﺯ ﭼﺴﺒﺎﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﺮﺳﺖ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﺍ . ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﻱ ۳۵ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﻲ ﺯﺩ ﮐﻤﻲ ﭘﻴﺮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ . ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﻋﮑﺲ ﮐﻤﻲ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻭ ﺷﻞ ﺗﺮ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺤﺮﻳﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﺸﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ . ﺍﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﻲ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺭﺳﻴﺪ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﻳﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﻣﺜﻞ ﺯﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺎﺿﺎﯾﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺶ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ ﻃﻠﺒﻴﺪ . ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﻮﻟﻲ ﺑﺪﻫﻲ . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ . ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﭘﺪﺭﺕ ﻧﺒﺎﺷﻲ . ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ . ﺑﺒﻴﻦ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ؟ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺴﺮﻡ . ﭘﺴﺮﻱ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻭ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ : ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ . ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ . ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ۲ ﻧﻔﺮ ۱۰۰ ﻧﻔﺮ ﻣﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ . ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻴﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻱ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﻣﺤﮑﻢ ﺑﮑﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ . ﻣﺰﻩ ﻳﮏ ﮐﻴﺮ ﺩﺍﻍ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﭽﺸﺎﻥ . ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﻢ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ؟ ۱۸ ﺳﺎﻝ . ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻐﻲ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﺮﻳﺰ . ﺁﻩ ﮐﻪ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﺸﻴﺪﻡ . ﺁﻩ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺮﻭ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ . ﺍﻣﺸﺐ ﻟﺨﺖ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﻳﺖ . ﺑﺒﻴﻦ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻓﺮﻭ ﮐﻦ . ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻴﺮﺗﻢ . ﺑﺮﻳﺰ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺁﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻳﺰ . ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻘﺎﻭﻣﻢ . ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﻤﺮﻡ . ﺧﺪﺍ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ . ﺁﻩ ... ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻠﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺟﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻢ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ . ﺷﺐ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺩﻭﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ . ﻣﺎ ۱۰ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ . ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﻧﻮ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺻﺒﺢ ﻭ ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﮐﻤﻲ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﺮ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺑﻮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﻏﻴﺮ ﺭﺳﻤﻲ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻳﻢ . ﻧﺘﺎﻳﺞ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺭﺗﺒﻪ ﺳﻪ ﺭﻗﻤﻲ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻻﻥ ۲ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ . ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻢ . ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻨﺪ . ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﺩﺭﺳﻢ ﺭﺍ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻳﻢ . ﺑﭽﻪ ﻣﻦ . ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ.ببخشیدبخداباراولم داستان میذارمنوشته: ؟ ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﺩﺭﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﯿﻄﻮﻧﺎ . ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ . ﮐﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ ؟ /؟ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﺑﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﺎ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺑﮕﯽ ﮐﻪ ﻃﻼﻕ ﻭ ﻃﻼﻕ ﮐﺸﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﯿﺮﯼ .. ﺁﺩﻡ ﭼﻨﺪﺷﺶ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺑﮑﻦ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﻮﻝ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﯽ ﺑﮕﯿﺮﻩ . ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺵ ﻧﻨﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ . ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺍﻫﻠﺶ ﺑﺎﺷﻦ .. ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﯼ ﺳﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺷﺪﯾﻢ . ﻣﺮﺩﺍ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺍﯾﻨﺎ .. ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺯﻧﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﯿﮏ ﺗﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﻝ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ .. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﯾﻪ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯼ . ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺑﯿﻦ ﭼﻬﻞ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﯿﭗ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﺭﻭ ﺟﻮﻭﻧﺘﺮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﺯﻧﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﯾﻪ ﺷﺒﯽ ﺭﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺑﺎﺷﻪ .. ﺁﺧﻪ ﻣﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﻣﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻭ ﭼﺮﺗﯽ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻧﺪ . ﺧﻮﻧﻪ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺧﻼﻓﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ .. ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﮏ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ . ﭘﺸﺖ ﺗﯿﺮ ﺑﺮﻗﻬﺎ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺳﻨﮕﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ .. .. ﺣﺪﺱ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ ﺷﺪﻧﺪ .. ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ . ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﺖ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻣﯿﮕﯽ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﯿﻢ - ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﯿﺪ -ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﺮﺩ .. ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮﺳﯿﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﺎﺭﺷﻮﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺮ ﺗﯿﺐ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺤﺚ ﻏﯿﺮﺗﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺎﻧﻊ ﺷﯿﻢ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﻬﺘﺮﻩ .. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﯼ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻥ ﻣﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﺷﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .. ﻣﯿﮕﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻪ ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺷﻮﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﭽﯿﻨﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﮐﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻟﻘﻤﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﻧﻮﺵ ﺟﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ . ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻮﻥ ﻋﻘﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻝ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻌﺪ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺭﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﮕﺎﺩ ؟ /؟ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﺩﺍﺭﻩ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﯿﻘﯿﻢ ﻭ ﻧﺪﺍﺭ .. ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎ ﭼﯽ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ .. ﺑﻬﺮﻭﺯ : ﻓﺪﺍﯼ ﻣﺮﺍﻣﺘﻮﻥ .. ﭘﺲ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﺑﺪﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﺭﻭﺑﻮﺳﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﯿﻢ .. ﺁﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ . ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻧﺮﺩﺑﻮﻧﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﺎﻻ .. ﻫﻤﻪ ﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺯﻥ .. ﮐﺎﻣﻼ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ .. -ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ .. ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﺗﻨﺶ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺭﻥ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺳﺎﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ .. ﺑﯿﺘﺎ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﻢ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﺑﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻥ ﻭ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯽ ﻟﯿﺴﻪ .. ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻢ . -ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍ ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﺩﺭ ﮔﯿﺮ ﺷﻦ ﭼﯽ .. -ﮔﻮﺷﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﺧﻪ ﻣﯿﻠﻪ ﮔﺮﺩ ﯾﮏ ﻣﺘﺮﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ .. ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮑﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ .. ﻓﻘﻂ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮﻧﻮ ﺑﭙﻮﺷﻦ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻦ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ .. .. ﺣﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﯾﺎ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ - .ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ .. ﺯﻧﺎ ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ - .. ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺴﺮﻣﻪ .. - ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﯾﻦ .. ﻣﺮﺩﺍ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮﻧﻮ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺗﺎ ﺯﻧﺎ ﺭﻭ ﻟﺨﺖ ﮔﯿﺮ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﻢ .. ﺻﺤﻨﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﻫﻨﺸﻮﻧﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﻥ . ﺗﺮﺳﻮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺮﻭﯾﺰ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ . ﻣﺎﻧﻮﺭ ﯾﺎ ﺭﺯﻣﺎﯾﺶ .. ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﻫﻮﺍ .. - ﯾﺎ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ ... ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﺗﺎ ﺯﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻦ . ﻣﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺣﺎﻻ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻟﺨﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ .. ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻨﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻦ . ﺍﻻﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺍﻭﻧﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺪ ﮐﺎﺭﻩ ﺣﺸﺮﯼ ﺗﻨﻮﻉ ﻃﻠﺐ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ .. ﮐﻤﺮ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺸﻮﻧﺪﻡ .. ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﮑﻦ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺯﺷﺘﻪ .. ﻣﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻢ .. -ﮐﯿﺮﻣﻮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻠﺶ ﮐﻮﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺎﺗﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﯾﺮ ﮐﯿﺮ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩﯼ . ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﺘﺠﺎ ﺳﮑﺲ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ؟ /؟ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺴﺎﻁ ﻋﺮﻕ ﺧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻥ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﺕ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﻩ .. ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻧﮑﻦ . ﺍﻭﻧﻮ ﻗﻤﺒﻞ ﻧﺸﺎﻥ ﻭﺳﻂ ﻫﺎﻝ ﻧﺸﻮﻧﺪﻣﺶ . .. ﺧﺸﻢ ﻭ ﻫﻮﺱ ﺍﻣﻮﻧﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺴﺸﻮ ﺑﻠﯿﺴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻭﺭ ﺑﺮﻡ ﻭ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﺮﺵ ﮐﻨﻢ . ﺫﻫﻨﺸﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﮐﯿﺮ ﭘﺴﺮﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻩ . ﻭﻟﯽ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺳﺮ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ ﮐﻼﻩ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﻡ ﻃﺮﻓﺶ .. . ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻭﻧﺎ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ . ﻭﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﯿﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻟﻮ ﺑﺮﻥ . ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺍﺷﺖ .. ﯾﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻭ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﯿﺘﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﮐﻤﮑﻢ .. - ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺟﺎﻥ ﺑﺒﺨﺶ ﻣﻨﻮ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻣﯽ ﺷﻢ . ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .. ﺩﻭﺯﺍﺭﯾﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ .. ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﺮﺩ - . ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﺩﻫﻦ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺑﯿﻨﻢ .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻏﺮﯾﺐ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺷﺘﻬﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﺑﻬﺮﻭﺯﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺟﺎ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ .. . ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺎ ﻭ ﻧﯿﻤﺮﺥ ﺑﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ .. ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ .. ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺸﻨﻮﻡ .. ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ .. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﯿﺘﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻭ ﭘﺮﯼ .. ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺳﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺑﺎ ﺟﻔﺖ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﻔﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ . - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺷﮑﻢ ﻻﻏﺮ ﻭ ﮐﻮﻥ ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺑﺸﻪ ﺍﻣﯿﺪ .. ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺍﮔﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺗﯿﺰ ﺗﺮ ﺷﻪ .. ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻧﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﯽ ﻏﻠﺘﻮﻧﺪ .. ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻃﻮﺭﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﺑﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ . ﺑﺎﺯﻡ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ ﺟﻖ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﺑﻤﻮﻥ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ ﺁﺑﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﮔﺸﺖ .. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﻓﺸﺎﺭﯼ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻪ ﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺷﻞ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ .. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ .. -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ -ﻧﻪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﻮﻧﺶ . ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﮐﻢ ﺑﯿﺎﺭﻡ .. -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ ﻓﻌﻼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺴﺸﻮ ﺑﮑﻦ .. ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺯﻡ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﯼ .. - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮ ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﮐﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺖ .. ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺲ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ . . ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺲ ﺭﺳﻮﻧﺪﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺗﺎ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﯿﺮ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﮐﯿﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﺪ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺮ .. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻪ .. -ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ .. ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ .. ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺮﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻋﺸﻖ ﮐﻦ .. ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮﯼ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻼ ﺷﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻘﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻮﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻧﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺩﺭﺟﺎ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ . ﺍﻭﻥ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﻗﺒﻠﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ .. ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﺭﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻦ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻥ - .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﺑﻘﯿﻪ ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭ .. ﺑﺎ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻖ ﺷﺪ . ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺑﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﯿﺮﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺭﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ . - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺖ .. ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﮑﻨﻢ .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻫﻨﺶ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮑﻦ .. ﺑﮑﻦ .. ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﺕ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﮕﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪﯼ . -ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﯽ .. -ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ... -ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻭ ﺑﮕﯽ .. ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ .. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻢ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺴﺎﺑﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﮑﺶ . ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺷﺘﻬﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﺭ . ﻧﮕﺎﻩ ! ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻃﻔﻠﮏ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺘﺎ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺯﺍﺭ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ - ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ - ﻓﺪﺍﯼ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺍﻣﯿﺪ ﺧﺎﻥ - .. ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ . .. ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﺗﻮﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺑﯿﺘﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﻋﺘﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺍﻭﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺶ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ . ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻣﻮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ ﺩﺍﺧﻞ - ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ .. ﮐﺴﺴﺴﻤﻮ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ -ﻧﺘﺮﺳﯿﻦ ﻧﺘﺮﺳﯿﻦ . ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ . ﻭﻗﺖ ﻭﺳﯿﻌﻪ .. ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺳﺶ ﻭ ﺣﺎﻟﺘﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﻢ . ﮐﻤﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ .. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻬﺰﺍﺩﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻈﺮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﻠﻮ ﮔﯿﺮﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺵ ﺑﻮﺩ .. ﻧﯿﻤﺴﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺭ ﮔﺎﺳﻢ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ . ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﺑﯿﺘﺎ ..ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮﯼ ﺍﻭﻥ . ﻫﺮ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭﺭﺯﺵ .. - ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﯼ ﻭﻗﺘﺸﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮑﯽ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ؟ /؟ - ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﯿﺮ ﭘﺴﺮﺕ ﺳﯿﺮﺕ ﻧﮑﺮﺩ ؟ /؟ - ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﯾﻪ ﻣﺰﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ ؟ /؟ -ﺍﮔﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺪﻝ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ .. . ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﺗﺎ ﯾﻪ ﻗﻠﻖ ﮔﯿﺮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﮑﻨﻢ . - ﺁﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺩﺭﺩﻡ ﮔﺮﻓﺖ ..ﺁﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ . ﻭﻟﻢ ﮐﻦ .. -ﺍﻧﮕﺸﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﯾﻪ ﺿﺮﺏ ﻭ ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ - .. ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺭﻭﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﯽ . ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺭﻭ ﺣﻘﺶ ﺑﻮﺩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﺒﯿﻬﺶ ﮐﻨﻢ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ .. ﻭﻟﯽ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪﯼ ﮐﺴﺸﻢ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﺬﺍﺭ . . ﯾﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﻭ ﭼﺴﺒﻨﺎﮐﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﻢ ﮐﯿﻒ ﺩﺍﺩ -ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺭﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ .. ﻭﻟﯽ ﺑﮑﻦ ﺣﺎﻟﺘﻮ ﺑﮑﻦ .. ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﯿﺮﺕ ﻗﺴﻢ ﻓﻘﻂ ﺁﺑﺘﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺴﻢ . ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﻩ .. - ﻓﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻢ ﭘﺮﯼ ﺟﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺟﻼﺩﻡ .. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ . ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺟﺎﺷﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .. ﻭ ﺩﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﻢ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ .. ﻣﻨﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ .. ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﺸﻢ ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ - ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻋﺠﺐ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮﭘﯽ ﺩﺍﺭﯼ .. ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﻗﺮﺽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩ - ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺷﻮ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ .. ﻟﺐ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﮐﻪ ﻃﺎﻗﺒﺎﺯ ﻭﺳﻂ ﺣﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ .. - ﺁﺧﺨﺨﺨﺨﺦ ...ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻓﻔﻔﻔﻔﻒ .. ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ .. ﺑﺎﺯﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﻢ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ : ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﻭﻟﺶ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺁﺑﺶ ﻧﯿﺎﺩ ﺧﻠﻘﺶ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ .. ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺶ ﺧﻠﻘﺶ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ .. ﺑﺎﺑﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺍﺭ ﺿﺎ ﺷﻪ . ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻧﻮ ﺷﻨﯿﺪﻡ .. ﭘﺮﯼ ﺣﺮﻓﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﻣﺰﻩ ﻭ ﻃﻌﻢ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﮐﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﺪﺍﺭﻩ .. - ﺁﻫﻬﻬﻬﻪ ﻧﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ .. ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ .. ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ 6 ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻥ ﯾﻪ ﺑﺮ ﻧﺎﻣﻪ 6 ﻧﻔﺮﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ .. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻭﻥ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﮐﺎﻣﻼ ﻟﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﮔﺎﺭ ﻣﯽ ﺫﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺳﮑﺲ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﻣﺎﺳﺎﮊﮐﻤﺮ ﻭ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ .. ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﻭ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﮐﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺲ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ .. ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﺑﮕﯿﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .... نوشته : راج مامانم و آقا شهرام قصاب داستان باور نکردنی سکس مامانم با آقا شهرام- قسمت اول سلام دوستان٬ داستانی رو که میخوام براتون بگم شاید باور نکنید !! چون خودمم اول باورم نمی شد! ولی این واقعی واقعی هست٬ حالا میگم تا بدونین شما هم... من اسمم بهروز هست و 22 سالمه. این جریان بر میگرده به 3 سال پیش که من 19 ساله بودم. پدرم کارمند هست و به همین دلیل اکثر وقت ها تو ماموریت تو این شهر و اون شهر هست. من و خواهر بزرگم تنها بچه های خونواده ایم. البته خواهرم 2 سال پیش که شوهر کرد برای زندگی با شوهرش به خاطر کار شوهرش مجبور شدند چند سالی برن کرمانشاه واسه زندگی٬ اینم بگم که خود ما ساکن کرج هستیم. من ومامانم اکثر وقت ها تنها بودیم چون که پدرم همیشه تو ماموریت بود و دیر به دیر می اومد خونه. سرتونو درد نیارم ٬ من یه مامان دارم که اسمش زهره هست. حدوده 43 سالش هست٬ قد متوسط و هیکل رو فرمی داره٬ سینه های گرد و سفتی داره که نوک سینه هاش کمی رو به جلو هست و باعث میشه اونو خیلی سکسی نشون بده . و اما بگم که کون مامانم انقدر بزرگه که باورش سخته ! چون یادمه هر وقت که تو کوچه یا خیابون میره تمام مرد ها خیره میشن به کونش که از زیر مانتو بد جوری خودنمایی میکنه و این ور اونور میشه٬ البته نه که چاق باشه نه٬ ولی انقدر این کون وسینه هاش تاقچه سکسی هستند که هر مردی میمیره واسش. و اما این جریان بر میگرده به تابستون 3 سال قبل که بابام برای ماموریت رفته بود کرمانشاه و گفت چند روزی پیش هانیه خواهرم هم می مونه. هوا خیلی گرم بود اون روز تازه از باشگاه اومده بودم خونه٬ مامانم گفت تو خونه گوشت نداریم میرم قصابی محل تا یه کم گوشت بگیرم واسه ناهار درست کردن٬ بابات که برگشت از سفر می گم یه گوسفند کوچیک بگیره و بکشیم تا بریزیم تو فیریزر آخه من نمیتونم هی تو این گرما واسه گوشت هر یکی دوروزی برم قصابی و بیام. مامان رفتو برگشت ولی گوشت نگرفته بود ٬ گفتم چی شد پس ؟ گفت گوشت تازه نداشت٬ گفت فردا میاریم. به آقا شهرام واسه یه گوسفند کوچیک گفتم گفت فردا اگه تونست میاره خودش و خودشم سرشو تو حیاط میبره. گذشت تا اینکه من فردا ساعت های 10 صبح می خواستم برم باشگاه و از اونور به مامان گفتم میرم خونه بچه ها تا عصر میخوایم بریم واسه احسان دوستم یه سیستم کامپیوتر بخریم و شب بر میگردم٬ مامان گفت بمون تا اگه آقا شهرام گوسفند اورد باشی کمکش دست تنهاست٬ منم که کلا بدم می اومد از این کارا گفتم و ل کن اگه میخواست بیاد تا حالا اومده بود. خلاصه رفتم باشگاه و بعدش پیش احسان دوستم٬ ولی چون پولش هنوز جور نبود نشد که واسه عصر بریم٬ یه ناهاری خوردیم و خداحافظی کردیم و بر گشتم خونه. نزدیک خونه که رسیدم دیدم جلو در خون ریخته٬ مطمئن شدم که آقا شهرام اومده و رفته و منم از کمک کردن بهش راحت شدم. رفتم تو دیدم کسی تو حیاط نیست همه آشغال های گوسفنده هم جم شده٬ ساعت حدودای 5/1 تا 2 بود . جلویه در حال که رسیدم دیدم که یه جفت گیوه ( کفش ) پشت دره٬ تعجب کردم و رفتم تو دیدم از تو آشپزخونه صدای خنده مامان میاد که داره با یه مرد حرف میزنه و می خندند. یواش رفتم تو٬ سرمو از کنار در اهسته بردم تو نگاه کردم دیدم اقا شهرام تو آشپزخونه پیشه مامانم دارن گل می گنو گل می شنوفن ! البته داشتن گوشت های گوسفند رو خرد میکردن و واسه گذاشتن تو فیریز بسته بندی٬ مامانم چادر که از سرش افتاده بود و موهاش بیرون بود البته هی چادرو میکشید بالا ولی باز می افتاد٬ یه بلوزه سفید پوشیده بود که خیلیم تنگ بود و یقش کاملا باز بود و برجستگی بالای سینش مشخص بود٬ یه شلوار استریج هم پاش بود که وقتی چادرش می افتاد تمام برجستگی رون هاش و اون کون قلنبه و تاقچش میزد بیرون. خواستم برم تو ولی نمی دونم چرا نرفتم و پیش خودم گفتم بزار ببینم چی می شه ! رفتم تو پذیرایی و از پنجره اونجا تو آشپزخونه رو دید می زدم٬ مامانم کلا چادرشو برداشتو کنار گذاشت و کون گندشو که تو اون شلوار تنگ داشت منفجر میشد رو به نمایش گذاشته بود. کار گوشتا که تموم شد آقا شهرام دستشو شست و اومد که بره دستشو دراز کرد که با مامانم دست بده٬ مامانم یه کم نگاش کرد و بعد دستشو گذاشت تو دستهای گنده آقا شهرام٬ چند لحظه ای آقا شهرام دست مامانم رو با دستاش مالید بعد ولش کرد خداحافظی کردو رفت. وقتی رفت دیدم مامانم دستی رو که با اون دست داده بود بو کرده نفس عمیقی کشیده با لبخندی که معلوم بود چقدر حشری هست دستشو از رو شلوار مالید به کسش و رفت تو آشپزخونه. شاخم در اومده بود هم ناراحت بودم هم کنجکاو که چی میشه. یواش رفتم تو حیاط بعد اومدم تو انگار که تازه اومده باشم خونه. مامان تعجب کرد و گفت سلام مگه نگفتی شب میای خونه ؟ گفتم چرا ولی جور نشد بریم افتاد واسه فردا. رفتم تو اتاقم و همش تو فکر بودم یه چرتی زدم و بیدار شدم دیدم مامان داره پای تلفن شماره میگیره٬ یه کم که حرف زد تا متوجه شد من بیدارم قطع کرد٬ منم خودمو زدم به اون راه که تو باغ نیستم و گفتم راستی گوسفند آورد بکشه ؟ مامان گفت آره٬ کلیم زحمت کشید ٬ ولی پولشو گفتم بابات که اومد میارم اونم قبول کرد. تو دلم گفتم چرا نباید قبول کنه٬ شایدم به جای پول چیزه دیگه ای می خواد ! رفتم سمت تلفن یعنی می خوام به دوستم زنگ بزنم٬ شماره هارو چک کردم دیدم شماره ای که مامان تماس گرفته هست٬ شماررو نشناختم. رفتم پای کامپیوتر و برنامه << مودم اسپای >> که واسه کنترل و ظبط تلفن هاست رو نصب کردم تا ببینم مامان با کی حرف میزده که یهو اونطوری قطش کرد! اینم بگم کسایی که از کامپیوتر سر در می آرن این برنامه رو هم می شناسن و هم اینکه برنامه جالبیه. کامپیوترو روشن گذاشتم و به مامان گفتم خاموشش نکنه آخه دارم ویروس یابی میکنم. غروب بود که مامان گفت برو 3 2 تا نون بگیر واسه شام٬ رفتم سر محله نون گرفتم داشتم بر می گشتم گفتم بزار از جلو قصابی رد بشم ببینم آقا شهرام هستش یا نه ٬ دیدم پشت میز نشسته و داره با تلفن حرف میزنه و میخنده٬ شک نداشتم که مامانمه. < اینم بگم که آقا شهرام یه هیکل مردونه و 4شونه داشت و بر عکس اکثر قصابها نه سیبیل داشت نا که سرو وضع گوشتی و کثیف. و کلا خیلی به خودش میرسید.سینه هاش پر مو بود و دستای کلفتی داشت که واسه زن ها خیلی جذاب به نظر می رسه > خلاصه امودم زود برم خونه یه دفعه یه چیزی نظرمو جلب کرد ٬ آره شماره تابلو مغازه با شماره ای که مامان زنگ زده بود یکی بود… دیگه مطمئن شدم که شهرام مخو زده و همین روزاست که یه کس و کون لپ رو بزنه تو رگ. رفتم تو خونه آهسته وارد شدم دیدم مامان تو پذیرایی داره پای تلفن حرف میزنه. کنجکاو بودم چی میگن . واسه اینکه زودتر برم صدای ظبط شده رو گوش بدم گفتم مامان کجایی نون آوردم. مامان تلفن رو قطع کردو اومد گفت خالت بود بده من نونو و رفت تو آشپزخونه.حشری بودن تو صورتش موج میزد. معلوم بود پای تلفن حرف های سکسی هم زدن چون معلوم بود مامان دست تو پیرهنش برده و با سینه هاش ور رفته آخه دکمه های بالائی کاملا باز بود و خط سینش کاملا مشخص بود. رفتم تو اتاق و درو بستم٬ هدفونو گذاشتم تو گوشم و با صدای ظبط شده رو گوش کردم٬ دقیقا حرفاشونو می نویسم تا شما هم بدونین. البته بعد از احوال پرسی ! – اگه بدونی چی شد عزیزم ؟ – چی شد ؟ – همین که رفتی 5 قیقه بعد بهروز اومد و گفت برنامه عصرش کنسل شده و افتاده واسه فردا. – واقعا ؟ – آره شانس اوردیم. – چرا ؟ مگه ما چیکار می کردیم ؟ – هیچی کم مونده بود که …… – حالا مگه عیب داره اگه کاری هم بکنیم ؟ – نه هیــــــــچ عیبی هم نداره منتها اگه کسی فهمید دیگه هیچی… – نترس ما فقط دوستیم مطمئن باش کسی هم نمی فهمه. – نه من نمیخوام تو دوستم باشی ! – چـــــرا ؟ – نه که نمیخوام نه٬ یعنی میخوام یه چیزه دیگه باشی برام٬ که بعد برات می گم. فقط بگو الان چه حسی نسبت به من داری ؟ – نمی دونم چی بگم٬ فقط میخوام بیشتر بشناسمتو بیشتر ببینمت٬ دوست دارم تو رو فتح کنم. – ااااااا…… یعنی چی اونوقت ؟ – بعد می فهمی . تو چی ؟ – منم هنوز نمیدونم چی بگم٬ ولی خوشم اومده ازت مخصوصا وقتی دستامو نوازش میکردی٬ بزرگی دستاتو دوست دارم هیکلت بر عکس شوهرم خیلی جذاب و باحال تره . – راستشو بخوای تو نخت بودم٬ هر وقت می اومدی در مغازه اون هیکل نازت دیوونم می کرد. – یعنی امروز نکرد ؟ – چرا…. – ااااا….. پس چرا چیزی نگفتی ؟ – بذار به وقتش. – حالا از چی من بیشتر خوشت اومد ؟ – اووووووو…..ف از کجات بگم ؟ ولی چون من رک هستم باهات٬ و می خوام تو هم باشی بذار بگم. بیشتر از همه اون باسن نازت که منو کشته٬ – ها ها ها ها….. بعدش دیگه کجام ؟ – بعد هم سینه ها ت ….. بذار نگم چون یادش که می افتم دیوونه میشم. – آره میترسم بهروز بیاد. بذار واسه بعد. راستی اگه بهروز برنامه فرداش جور بشه که بره می خوام از الان واسه ناهار فردا دعوتت کنم تا بیای اینجا. البته اگه بهروز رفت و مطمئن شدم نمیاد. تا ساعت 11 فردا خبرت میدم. – باشه عزیزم٬ اگه جور بشه از خجالت امروزتون در میام فردا. – باشه ببینیمو تعریف کنیم…… خلاصه با شنیدن حرفاشون دیگه داشتم دیوونه می شدم٬ شب به سختی خوابم برد و همش داشتم فکر می کردم چیکار کنم ؟ ولی نقشه ای ریختم تا بتونم ببینم چی می شه. صبح زود بیدار شدم٬ کامپیوترو روشن گذاشتم و به مامان گفتم می رم دوش بگیرم٬ صبحونه آماده کن تا بخورمو برم باشگاه٬ بعد با احسان دوستم تا شب گیریم و شب برمیگردم.رفتم حموم و وقتی اومدم تلفنو چک کردم دیدم مامان جونم دوباره تماس گرفته٬ اینبار تو حرفاشون مامان بهش می گفت خودتو آماده کن که ظهر بیای پیشم و باید از خجالتم در بیای. آقا شهرامم گفت چشـــــــــم همچی در بیام که نهفمی عزیزم. لباس پوشیدم و ساک ورزشی رو برداشتمو از خونه زدم بیرون٬ به احسان زنگ زدم که امروز کار پیش اومده برام و برنامه خرید سیستم رو بذاره یه روز دیگه. تا سر کوچه رفتم که مامان زنگ زد و گفت بهروز مطمئنی ناهار نمیای ؟ آخه اگه نمیای تا نهار درست نکنم برات٬ منم گفتم نه نمیام. گفت میخواد بره حموم اگه کاری داشتی یه 1 ساعت دیگه زنگ بزن چون تو حمومه. سر محله یه 10 دقیقه ای ایستادم بعد به بهونه الکی زنگ زدم خونه دیدم مامان گوشی رو بر نمیداره٬ مطمئن شدم حمومه٬ سریع خودمو رسوندم خونه٬ آهسته رفتم تو دیدیم مامان جونم حمومه٬ منم حالا موقعیت خوبی داشتم که نقشمو عملی کنم. تصمیم داشتم یه جا قایم بشم و با دوربین هندی کمپ کوچیکی که داشتیم یواشکی ازشون فیلم بگیرم تا بعد خدمت مامان برسم٬ اصلا شاید می تونستم با اون فیلم حق و سکوت بگیرمو یه چیزی گیرم بیاد !!! آروم رفتم دوربینو بردارم که یه فکری زد به سرم ٬ رفتم پشت در حموم که نیمه باز بود و طوری که مامان نفهمه داخلو دید بزنم. چی داشتم میدیدم٬ با اینکه زیاد واضح نبود ولی باورم نمی شد! مامان کاملا لخت بود و داشت موهای کسشو با کرم میزد٬ کونش واقعان گنده بود. کفم بریده بودو حسابی راست کرده بودم. با دستاش که صابونی بود سینه هاشو کونشو می مالوند و پیش خودش می گفت : جوووون امروز مهمون دارین٬ باید تمیزو مرتب بشین تا مهمونتون حالشو ببره٬ امروز مهمونتون پارتون می کنه ٬ می خوام وقتی شمارو ببینه کف کنه٬ انوقت دستشو شستو 2تا از انگشتاشو کرد تو دهنشو در حالی که مک میزد می گفت امروز باید خوب پذیرایی کنینا٬ باید یه کیر کلفت و درازو که به نظر میاد چند برابر کیر حمید ( بابام ) باشه رو تا ته بخورین….. کفم برید٬ نمی دونستم مامانم انقدر حشری هست٬ سینه هاش انقدر گنده بود که ادم یاد توپ فوتبال سالنی می افتاد! کم کم داشت کارش تموم میشد که من پریدم تویه راه پله و اون بالا که به راه پله به پشت بوم ختم میشد لای اسبابای اظافمون قایم شدم. مامان لخت اومد بیرون ساعت 11 بود ٬ تلفن رو برداشت و زنگ زد به آقا شهرام و گفت خودتو آمـــاده کردی ؟ منتظـــرتم شهرام جون٬ همینطـوری که حرف میزد دستشو گــذاشتــه بود رو کس چــاق و چلش و می مالوندش٬ کم مونده بود آبم بیاد. حالا زیر نور می شد مامانو حسابی دید زد٬ مامانو تا به حال لخت دیده بودم البته با شورت و سوتین ولی اینطوری نه٬ هیکلش عین زنای 30 ساله بود٬ معلوم بود آب بابام خوب به سینه هاشو کونش ساخته بود ولی بابام نتونسته بود شهوت مامان رو جوابگو باشه… مامان یه آهنگ گذاشت و لخت شروع به رقصیدن کرد٬ منم داشتم از شق درد میمردم. ساعت حدودای 5/1 بود که مامان زنگ زد به گوشیم٬ منم که گوشیمو سایلنت کرده بودم با صدای آهسته گفتم که خونه احسانم و شب میام خونه و یه جوری مطمئنش کردم که نمیام.بلافاصله مامان زنگ زد به آقا شهرام و گفت میتونه بیاد وگفت در کوچه رو باز میزاره تا پشت در نمونه که کسی ببینه. تو اون فاصله سفره انداخت و لباس پوشید. یه تاپ دو بنده با یقیه کاملا باز که خط سینش تا پایین مشخص بود٬ و یه دامن چین دار تا بالای زانو که البته بس که کونش گنده بود از پشت دامنش رفته بود بالاتر و اگه یه کم خم میشد به وضوح اون سر قنبلاش میزد بیرون٬ آرایش کرد و ادکولن زد و منتظر کیری نشست که قرار بود ازش پذیرایی کنه. چیزی نگذشت که صدای در کوچه که به هم خورد اومد و معلوم شد شهرام اومده تو خونه٬ مامانم تند رفت پشت پنجره و نگاه کرد تا مطمئن بشه که خودشه٬ وقتی برگشت شهوت از روش می بارید و لباشو گاز می گرفت٬ من حسابی اون بالا عرق کرده بودم٬ آقا شهرام در حال رو باز کرد و اومد تو٬ مامانم با دو به استقبالش رفت٬ شهرام از چیزی که میدید شکه شده بود٬ انتظار همچین چیزی رو نداشت که مامانم رو تو اون لباس ببینه! مامان با اون دامن کوتاهی که پاش بود فاصله بین خودش و شهرامو سریع طی کرد و به خاطر کفش پاشنه بلندی که فکر کنم پاشنش یه 10 سانتی بود٬ پوشیده بود٬ کون تاقچش بدجوری افتاده بود عقب. شهرام با اینکه جا خورد ولی خم شدو دستشو باز کرد و مامان پرید تو بغلش و پاهاشو انداخت دور کمر شهرام و رفت بالا تو بغلش٬ من داشتم از شق درد می مردم٬ یه نگاه به هم انداختند و بدون اینکه حرفی بزنند شروع کردند به لب گرفتن از هم٬ آنقدر اینکارو آهسته و با احساس انجام می دادند که انگار سالهاست عاشق همدیگند ! حدوده یه 2 دقیقه ای طول کشیدتا اینکه لباشون از هم جدا شد٬ مامان بهش گفت خوش اومدی عزیزم اونم مامانو بوسیدو گفت واسه دیدنت لحظه شماری می کردم. مامان پرید پائین و دست همو گرفتن و اومدن تو حال٬ مامان گفت بهتره اول ناهار بخوریم چون می دونم تو هم مثل من گشنه ای. غذا رو کشیدن و مشغول شدند. مامان هر سری که خم می شد تا چیزی برداره یا بذاره سر سفره کم مونده بود سینه هاش از تو لباسش بیفته بیرون و این رو از عمد انجام میداد٬ شهرام هم داشت با شهوت دیوونه واری نگاش می کرد. مامان روبروی شهرام نشست من از اونجا میدیدم که رون های سفید مامان چطوری افتادن بیرون. مامان گفت من اینجا جام راحت نیست می شه بشینم رو پات ؟ و قبل از اینکه شهرام ok بده بلند شد و اومد نشست رو پاهای شهرام.غذا رو همونجوری تو بغل هم خوردن البته با یه قاشق مشترک ! واسط خوردن هم هی از هم لب میگرفتن. غذا که تموم شد مامان سفره رو جمع کرد و شهرام هم کمک می کرد و تو مسیر بردن بشقاب ها به آشپزخونه شهرام دستش تو کون مامانم بودو می گفت اوووووف چی چی هست این ؟ اووووو….ف چیچی ساختی خانوم خشکله ؟ …… جایی که من بودم به آشپزخونه دید داشت٬ مامان رفت تو و شهرام که دستش تا آرنج تو کون مامانم گم شده بود پشت سرش می رفت . مامان نزدیک کابینت که شد شهرام هولش داد و چسبوندش به کابینت و خودشم از پشت بغلش کرد٬ مامان دستشو به کابینت گرفته بود و در حالی که سرشو کج گرفته بود آهسته می گفت آآآآ ..خ آآخ….. شهرام دستشو پشت گردن مامان کردو همینطور که دست تو موهای کوتاه مامان می کرد لباشو چسبوند به گردن مامان و شروع کرد به خوردن گردن مامان٬ شهرام با اون یکی دستش رون های مامانو می مالید و قربون صدقه هیکل بی نقصش می رفت. طولی نکشید که مامانو رو به سمته جلو خم کرد و دستشو بورد لای سینه مامان و شروع به مالیدن سینه هاس کرد و همونطوری گوش و گردن مامان رو می خورد٬ من که یادم رفته بود که میخواستم فیلم بگیرم٬ بیخیالش شدم و ترجیح دادم این صحنه هارو از دست ندم. مامان رو کابینت کاملا خم شده بود و شهرام دستشو کرده بود زیر تاپ مامان و سینه هاشو گرفت و اروم آروم می مالید٬ صدای ناله مامان بلند شده بود٬ خوب که اینکارو شهرام کرد٬ تو همون حالت که مامان رو کابینت خم بود شهرام پشتش نشستو دامن مامانو آروم زد بالا٬ از چیزی که میدید داشت منفجر می شد٬ یه کون خوش تراش و بی نهایت گنده و سفیدو نرم جلوش حاضر و آماده واسه کردن بود٬ مامان یه شرت باریک 3 سانتی پاش بود که یه حلقه فلزی هم پشتش بود٬ البته کونش اونقدر گنده بود گه شورته رفته بود لای قنبلاش و گم شده بود.شهرام کمی مکث کردو دماغشو نزدیک کون مامان کردو یه بویی از ته وجودش کشید و گفت وااااااای ی ی ی … چه بویی می ده٬ من عاشق این بوهم. مامان اونقدر به کونش می رسید و هوای کونش رو داشت که نگو٬ فکر کنم همیشه موقع سکس با بابام٬ مجبور می کرد بابامو تا از کون بکندش٬ و البته کدوم مردی هست که از کون یه زن بتونه بگزه ؟!! معلوم بود بابامم حسابی مامانو از کون کرده٬ چون تو عکسای جوونی های مامان کونش اصلا گنده نبود٬ و اگه بابام می فهمید حاصل دست رنجشو یکی دیگه داره می کنه و جر می ده حتما دیوونه می شد٬ البته شاید مامانم حق داشت چون بابا اکثر موقع ها خونه نبود و مامانم که خیلی حشری بود می موند تو کف. خلاصه شهرام چندتا نفس عمیق در کون مامانم زد وهمونطوری که دامنشو بالا نگه داشته بو با دستش آروم کون مامانو لمس کرد٬ لرزشی تو بدن مامان افتاده بود شهرام لباشو جلو برد و 2 3 تا بوس نرم گذاشت رو قنبلای مامان٬ بعد با 2تا دستای گندش قنبلای مامانو یه کم باز کرد و نوک دماغو دهنشو اروم گذاشت بینش و در حالی که نفس های بلند و شهوت انگیز می کشید ارو شروع کرد به لیسیدن لای کون مامان. شاید هر کسی بود با ولع و وحشیانه اینکارو می کرد ولی اون کار خودشو خوب بلد بود و می دونست چطوری مامانو به زانو در بیاره. چند تا لسی کوچک که زد یهو سرشو داد پائین زبونشو آورد بیرون و از زیر کون مامان تا بالاش رو یه لیس اساسی زد٬ جیغ مامان بلند شد و همین کار شهرام باعث شد که مامان بلند شه و از شهرام فاصله بگیره !! شهرام با تعجب نگاش کرد و مامان در حالی که نفس می زد گفت : صبر کن فکر کردی به همین سادگی هاست ؟ بیای اینجا و این کون لپ رو به همین راحتی بدم بکنی ؟ باید یه کم واسش تلاش کنی ٬ اگه منو می خوای ٬ اگه می خوای منو بکونی٬ اگه می خوای این کون رو پاره بکنی باید بیای زحمت بکشی و منو بگیری آقا ….!!! من شاخم در اومده بود و شهرام بدتر از من٬ باورم نمی شد این مامان منه ! مامان شهرامو هول داد و اومد با دو فرار کنه که شهرام مچ پاشو گرفت٬ ولی مامان بازم فرار کردو پرید تو حال٬ مامان بازیش گرفته بود٬ شهرام اومد بگیردش که مامان پرید پشت مبل و گفت چته چی می خوای ؟ منو می خوای ؟ کس می خوای یا کون ؟ بیا منو بگیر اونوقت من مال تو می شم بیا…. بیا…. شهرام که حسابی راست کرده بود دور مبل دویید ولی مامان دور مبل می چرخیدو نمی ذاشت بگیرتش٬ شهرام که خوشش اومده بود پرید رو مبل تا مامانو بگیره که مامان رفت تو اتاق خواب و شهرامم پشت سرش٬ من دیگه به اونجا دید نداشتم و لجم در اومد می خواستم ببینم چی می شه٬ صدای مامانو شنیدم که گفت تسلیم تسلیم صبر کن بذار یه چیزی بردارم ٬ صدای در کشو اومد انگار که چیزی تو کشو برداشته باشه یهو صدای خندشون بلند شد و مامان باز با فرار از اتاق زد بیرون و قند تو دل من آب شد ! اینبار کنار مبل شهرام از پشت مامانو گرفت و گفت بیا عزیزم کجا میری ؟ بیا کاریت ندارم فقط می خوام بکنمت٬ مامانو برگردوند رو به خودش و حولش داد رو مبل و شروع کردن از هم لب گرفتن٬ یکی دو دقیقه ای که وحشیانه اینکارو کردن مامان تراول 50 تومنی که تو دستش بود رو داد به شهرام و گفت اول پول گوسفند رو بگیر که یه وقت فکر نکنی واسه این که نخوام بدمت تورو آوردم اینجا ! شهرام یه نگاه کردو پولو گرفتو گذاشت لای سینه مامان گفت اونو هدیه حساب کن حرفشم دیگه نزن٬ و پولو با دستای گندش چپوند لبی سینه های مامان٬ مامان هم گفت حالا که اینطوره منم یه هدیه هستم واسه تو بیا و هدیه خودتو باز کن ٬ اینو که گفت شهرام بلند شد دو طرف یقه تاپ مامانو گرفتو با یه زور اونو تا پایین جر داد وگفت من عادت دارم کاغذ کادو رو اینجوری باز کنم و دو تا سینه مامانو گرفتو همونجوری که می مالید سرشو کرد بینش و شروع کرد به خوردن اونم چه خوردنی٬ وحشیانه میمکید لیس میزد٬ مامانم پاشو دور کمر اون قلاب کرده بودو با دستاش سر اونو تو سینش فشار می داد و می گفت بخور بخور عزیزم ماله خودته هر کاری خواستی امروز من دربست در خدمتتم… من می خواست آبم بیاد داشتم اون بالا تو کف منفجر می شدم. بعد از یه 3 4 دقیقه ای که خوردن شهرام پیرهنشو در آورد که مامان از مبل اومد پائین و جلوش زانو زد و با دستپاچگی تند تند کمر بند شهرامو باز کردو شورتشو یهو کشید پایین٬ چیزی که دیدم باورم نمی شد حتی تو فیلم ها هم ندیده بودم٬ مامان یه لحظه خشکش زد و بلند گفت واااااوووو این دیگه چیه ؟ من سال ها بود که یه همچین چیزی می خواستم٬ مال حمید نصف اینم نیست !! کیر شهرام به قدری بزرگ و پهن و کلفت بود که نگووووو… فکر کنم یه 27 یا 28 شایدم 30 سانتی بود و بقدری کلفت بود که دستای مامان دورش حلقه نمی شد ! از اون جالبتر هم سرش خیلی گنده بود هم اینکه یه انحراف خاصی رو به سمت چپ داشت ! مامان گفت آآآآآآخخ خ جوووون من یه همچین…… که حرفاش قطع شد٬ چون شهرام یه دست انداخت تو موهای مامانو با یه دستم کیر کلفتشو چپوند تو دهن مامان ٬ مامانم شروع کرد با ولع به خوردن کیر شهرام و من یاده تو حموم که انگشتشو کرده بود تو دهنش افتادم که کیر می خواست… مامان مثل یه زن اینکاره می خورد من مونده بودم چطوری تو دهنش جا شده ! همونظوری داشت با ولع می خورد که شهرام کیرشو در آورد و سر مامانو گذاشت لبه مبل٬ خودش پاشو باز کردو کیرشو تا اونجا که جا داشت فرو کرد تو دهن مامان٬ مامان شروع کرد به عق زدن٬ وشهرام می کشید بیرون ودوباره می کرد تو دهنش٬ البته مامانم مانع نمی شد چون داشت حالشو می برد٬ 2 3 دقیقه ای اینطوری گذشت که شهرام کیرشو در اورد و مامانو بلند کرد و نشوند رو مبل و خودش کنارش نشست و شروع کردن لب گرفتن٬ مامان بهش گفت من دیروز گفتم نمی خوام دوستم باشی یادته ؟ شهرام گفت آره ٬ مامان ادامه داد می خوام به جای دوست تو شوهرم باشی٬ می خوام تو مرد من باشی٬ من تو رو می خوام٬ عاشق حرکاتتم٬ قبول میکنی ؟ اگه قبول کنی قول می دم هر وقت خواستی هر جا باشه بهت راه بدم ٬ شهرام هم از خدا خواسته بغلش کردو با یه دست چونه مامانو گرفت و با اون دست که داشت شکم و سینه های مامانو می مالید گفت چرا که نه عزیزم٬ من از خدامم هست٬ من دوست دارم تو ماله من باشی قبوله عزیزم….. بعد دوباره دحشیانه رفتن تو لب هم. مامان کاملا رام شهرام شده بود و معلوم بود با تمام وجود داره حال می کنه٬ شهرام گردنو سینه های مامانو خورد و مامان جز صدای ناله کاره دیگه ای نمی کرد٬ شهرام اومد پائین تر و شکم مامانو لیس میزد بعد آروم دامن پای مامانو بلند کرد و دامنشو در آورد٬ رون های مامان حسابی وسوسه انگیز بود و ساق پاش که برق می زد. شهرام رون هاشو مالید خم شد و از روی شرت شروع کرد به بو کشیدن کس تپل مامان٬ آروم با زبونش از روی شرت کسشو نوازش می کرد٬ بعد شرت مامانو آروم از پاش در آورد٬ نشست و چندتا بوسه نرم گذاشت رو کس ناز مامان و شروع کرد به خوردن و لیسیدن٬ مامان صداش خونه رو برداشته بود و مدام ناله می کرد٬ شهرام زبونشو سفت میکرد و آروم فرو می کرد تو و با اینکار مامان جیغ خفیفی می زد٬ مامان گفت بکن دیگه زود باش دارم می میرم٬ آتیش گرفتم٬ بکن تو ش برام٬ شهرام پاشد کیر کلفتشو گرفت٬ پای مامانو داد بالا و آهسته کیرشو مالید رو کس خیس مامان و چندتا ضربه آروم رو کسش زد مامان ناله کنان با التماس می گفت بکن توش ش ش ش خواهش می کنم بکن توش٬ شهرام کیرشو گذاشت دم کسش و سر کیرش که کلفت تر از حد معمول بودو آهسته داد تو کس مامان٬ کیرش نرم و راحت تا نصف رفت تو که مامان با صدای آآآآآآآآی ی یی یی پاشو انداخت دور کمر شهرام و اونو کشید سمت خودش٬ اینکار باعث شد کیرش تا ته ته فرو بره تو کسش٬ شهرام که خیلی حال کرده بود گفت ااااووووووف چه داغه…. مامانم کم مونده بود از هوش بره٬ و نفسش بالا نمی اومد آخه یه کیر 30 سانتی به این کلفتی رو چپونده بود تو کس تنگ وتپلش٬ شهرام شروع کرد به تلنبه زدن و با هر دفعه که اینکاره میکرد صدای مامان بلندو بلندتر می شد و معلوم بود که داره کیف میکنه٬ شهرام یه پای مامانو بلند کرد و مچ پاشو گرفته بود تو دستش٬ و تند تند تلمبه میزد٬ یکی دو دقیقه ای گذشت که مامان جیغ بلندی کشید و ارضا شد… چون بی حال افتاد و تکون نمی خورد ٬ شهرام کیر کلفتشو در آورد کیرش خیس خیس بود٬ پاهای مامانو گذاشت رو هم و اونو به بغل رو مبل خوابوند خودشم کنارش لم داد و کیرشو دوباره فرو کرد تو ٬ مامان که بیحال بود باز ناله ای کرد و مطیع شهرام شد٬ من احساس کردم آبم می خواد بیاد آخه عاشق این روش کردن بودم٬ چون پاهای زن که رو هم جفت شه و اونو به بغل بخوابونی چون دو طرف کسش می افته رو هم کسش بی اندازه تنگ می شه… شهرام هم فکر کنم اینو می دونست و تند تند و با فشار تلنبه میزد و با هر برخوردش با مامان صدای تق تق خونه رو بر می داشت٬ حدود 3 یا 4 دقیقه اینطوری کرد و مامان هی می گفت بکن بکن محکمتر من مال تو هم٬ شوهر می خوام مثل تو٬ تو شوهر جدیدمی٬ می خوام فقط به تو و اون کیر کلفتت کس بدم بکن بکن … شهرام بلند شد کیرشو در اورد و باسن مامانو کشوند سمت بالا و مامانو چهار دستو پا یا همون سگی خودمون رو مبل خوابوندرفت پشتش و کیرشو دوباره و ایتبار محکمتر چپوند تو کس مامان و محکمو شلاقی تلنبه میزد و با هر حرکت کیرشو تا خایه هاش میکرد تو کس مامان٬ مامان معلوم بود علاوه بر لذت یه کم داره درد هم میکشه٬ آخه کیر به اون درازی با اون سرعت تو کسش عقب جلو می شد.مامان تو اون حالت کونش حسابی قنبل انداخته بود و هر قنبلش به جرات از یه توپ بسکتبال بزرگتر بود٬ شهرام کیرشو در اورد از مبل رفت پایین و رفت کنار صورت مامان و کیرشو تو همون حالتی که مامان بود گذاشت رو لباش و گفت یه کم بخور که می خوام برم سر اصل مطلب!! مامان کیرشو کرد تو دهنش و مثل حرفه ای ها ساک میزد٬ یه کم که خورد کیرو از دهنش در اورد معلوم بود دوباره حشر مامان زده بالا چون گفت برو برو اون پشت و برو سر اصل مطلب٬ چون من عاشق دادن از اصل مطلبم٬ من عاشق کون دادنم٬ برو پاره کن برو هنوز دیروزو جبران نکردی ٬ این حرفا باعث شد شهرام حشری حشری بشه ٬ رفت رو مبل و کیرشو گذاشت دم سوراخ صورتی مامان٬ مامان با جفت دستاش قنبلاشو از هم باز کرد٬ شهرام با خیسی کس مامان سر کیرو با فشار حل داد تو و سر کلفت کیرش با یه حرکت نشست تو کون لپ مامان٬ درسته که مامان عاشق کون دادن بود و بابام همیشه از کون می کردش ولی کیر بابا کجا و کیر شهرام کجا !! مامان یه لحظه از شدت درد رو به جلو حرکت کردو اومد که پاشه ولی شهرام دو ور باسنشو گرفتو نذاشت تکو بخوره٬ صدای آآآآآآ خ خ خ خ مامان بلند شد که معلوم بود اینبار از سر لذت نیست ولی دیر شده بود چون با اون حرفایی که زد دیگه راه برگشت نذاشت واسه خودش و به همین خاطر شهرام کیرشو با فشار هرچی بیشتر تا دسته فرو کرد تو مامان جیغی کشید و خواست بلند شه که کیره در بیاد ولی اینبار شهرام یه کشیده محکم محکم خوابوند در کون مامان و گفت کجــــــا ؟ صبر کن می خوام جبران کنم برات٬ تازه اومدی تو چنگم٬ مگه نگفتی اگه گرفتمت ماله خودت می شم ؟ تازه طبق قانون زناشوئی مرد باید زنو از کون هم بکنه٬ منم که شوهرتم مگه نه ؟و کیرشو داد عقب و محکم شروع کرد تلمبه زدن رو کون مامان٬ مامان باز تقلا میکرد بلند شه که شهرام دوطرف باسنشو محکم گرفته بود و هر چند لحظه یه کشیده میزد در کون مامان٬ بیچاره مامان کونش سرخ سرخ شده بود٬ یکم که گذشت مامان چون دید راه فرار نداره سعی کرد تحمل کنه و البته چون همیشه از کون میداد خیلی زود براش عادی شد و ناله می گفت بکن بکن شهرامم محکم اینکارو میکرد و مدام سیلی میزد در کون مامان و با هر ضربه مامان جیغی میکشید. 4 یا 5 دقیقه ای گذشت تا اینکه مامان از شدت لذت دوباره لرزید و ارضا شد و چند لحظه بعد شهرام کیرشو کشید بیرون از مبل پرید پائین و در حالی که کیرشو می مالید اونو گذاشت رو لبای مامان و مامان کردش تو دهنش که شهرام آه بلندی کشید و آبش با فشار زد تا حلق مامان٬ مامانم کیرو از تو دهنش در نیاورد و همینطوری هر چی آب داشتو خرد و دو نفری بی حال افتادن رو مبل٬ یه ربع بعد رفتن حموم و دوش گرفتن البته معلوم بود تو حموم دوباره شهرام مامانو از کون کرد چون مامان با دادو فریاد می گفت بکن این کون تپلو … بعد اومدن بیرون مامان آبمیوه اورد و خوردنو همدیگرو بوسیدنو شهرام رفت و قرار بعدی رو واسه خونه شهرام ریختن. من هم همون بالا خودمو ارضا کردم و بعد یواشکی اومدم پائین و رفتم بیرون و شب اومدم خونه ٬منم چیزی نگفتم و عادی رفتار کردم٬ البته مامان بی حال بی حال بود و گفت سرم درد میکنه… این جریان ادامه داشت تا اینکه یه روز دل رو به در یا زدمو به مامان گفتم می دونم تا بتونم منم اون کونشو بکنم که اینارو بعد براتون میفرستم… فرستنده : بهروز