بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | چهارشنبه 10 آذر ۱۴۰۰

خانم مدیر سکسی قسمت دوم گفتم این چه حرفیه. کدوم زحمت. وظیفه بود. بعدش گفتم شما که امروز خوب مارو کاشتین. عذر خواهی کرد و گفت که جلسه بوده و اونوقتم که زنگ زدم تو ماشین بوده که جواب نداده. منم گفتم خوب فردا خدمت میرسم. گفت هرجور مایلین البته من بعد از ظهر ساعت4میرم مدرسه و اگه خواستین در خدمتم. منم خر کیف شدم و گفتم اگه تونستم خدمت میرسم. خلاصه رفتم خونه. دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدم. یه لباس جذب پوشیدمو ساعت 4رفتم مدرسه. اما دیدم در مدرسه بستست. حسابی کفری شدمو. اگه اونوقت روبروم بود دوست داشتمم توی یک حرکت کیر گندمو تا ته بکنم تو کونش تا بفهمه سرکار گذاشتن یعنی چی. رفتم تو ماشین. پیش خودم فکر کردم آخه کدوم کارمند احمقی ساعت 4 تو مدرسه ست؟ آهان! خانوم مدیر تنها اونجا بود و مرسه عملا بسته بود. منم سریع گوشیمو در آوردمو یه زنگ بهش زدم. بعد از کلی بوق خوردن جواب داد. سلام احوالپرسی کردمو گفتم که من اومدم اینجا اما در بستست. گفت من داخلم. الان درو واست باز میکنمو اومدی تو درو ببند. من رفتم شت در و یهو تق در باز شد و تو آیفون گفت لطفا اومدی درو ببندش. رفتم داخل و رفتم تو دفترش سلام کردمو خیلی محتاط رفتم تو. دفتر اینجوری بود که اول باید میرفتم توی دفتر معاونا بعدش یه در داشت که میشد دفتر مدیر. خلاصه رفتم داخل و همونطور که حدس زده بودم هیچکس نبود. اما خب مدرسه یه مستخدم داشت که خونش تو مدرسه بود. یه آدم مسن و کسخلو فضول. هیچی نشستم رو صندلی و خانوم هم داشتن با اون عینک باحاله یه مشت برگه رو میخوندن. گفت اصغر آقا امروز نیست(مستخدمه!) و رفته شهرستان پیش فامیلاش. هی همینجور داشت غر میزد که چرا طرف مدرسه رو خالی گذاشته و رفته. بعدش آروم برگشت طرف منو یه لبخند ملیحی زد و گفت که البته این پیرمرد خیلی فضوله. همون بهتر نیستش. منم با یه لبخند کوچیک جوابشو دادم اما همینجور آروم نشسته بودم تا کارشو انجام بده و کاری نمیکردم. دوتا دفتر جلوش بود که بستشون و برگشت سمت من. گفت خب آقا راستین واقعا لطف کردین و اگه کمک نکرده بودین تجهیزات کلاس حالا حالاها جور نمیشد و از این حرفا. منم خیلی مودب نشسته بودمو هر حرفشو با یه تعارف جواب میدادم. کشوشو باز کرد و 3تا بسته پول در آورد و شروع کرد به شمردن. همینجوری آروم آروم میشمرد. خیلی لفتش میداد. من واقعا نمیدونستم. از یه طرف میخواستم جسور باشم و قضیه رو اوکی کنم از یه طرف دیگه میدیدم آخه اون مدیر مدرسه است و بالاخره از من بزرگتره و من یه پسر19سالم. نمیدونستم. پیش خودم گفتم اگه خودش بخواد دیگه تابلوئه. منم میرم جلو و دیگه یه کاریش میکنم. همینجور که پولارو میشمرد گفت خب تعریف کن. گفتم چی بگم خانوم؟ گفت چیکارا میکنی؟ گفتمدارم واسه کنکور میخونم. گفت اوغات فراقتت چیکار میکنی. منم گفتم موسیقی کار میکنم. ورزش میکنمو ..(ازین کسشعرا) گفت خب چه سازی مینزنی. گفتم گیتار الکتریک. یه مشت سوال دیگه پرسید مثل اینکه چند ساله ساز میزنی و چرا صدای الکتریک خشنه و آخرش هم با شوخی پرسید شیطان پرست که نیستی؟ گفتم دستتون درد نکنه! و بعدش شروع کرد بلند بلند خندیدن. گفت شوخی کردم. اصن به این قیافه میاد پسر بدی باشه؟ اینو که گفت من سرخ شدم. یهو گرمم شد و اصن نمیدونم چرا دستام شدیدا میلرزید. این دیگه بیشتر به ماجراجویی شبیه بود تا زمینه چینی واسه سکس.استرس عجیبی داشتم اما در عین حال هی داشتم تحریک میشدم. هیکل تپلش منو دیوونه میکرد. اونجور که من از روی مانتو میدیدم سینه هاش واقعا بزرگ و حجیم بودن. پولارو نصفه کاره ولکرد رو میز و همه حواسشو داد طرف من. گفت راستش منم دوست داشتم دخترم موسیقی کار کنه در کنار درسش و 2سال پیش یه کیبورد واسش خریدم. دختره ی کم عقل چند جلسه رفت کلاس و هر کارش کردم دیگه ادامه نداد و سازش همینجور افتاده گوشه خونه. آخه من خودم که دختر بچه بودم روحم میرفت واسه موسیقی ولی خب خونواده ی مذهبی داشتمو جو اون موقع اجازه نمیداد. میدونی که! منم سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم. ادامه داد که : حالا بعضی وقتا میرم میشینم پا کیبورد الکی سر و صدا راه میندازم(نیشش باز بود) اما خب چیزی از این کلیداش نمیفهمم. حوصله ی کلاس رفتنم ندارم. گفتم خب تئوری موسیقی یه چیز ثابته و ربطی به ساز نداره. شما یه کتاب بگیرین مطالعه کنین از همه چیش سر در میارین. سرشو یجوری تکون دادو گفت دیگه وقتو حوصلشو ندارم. و شروع کرد دوباره از نو یه دسته پولو شمردن. گفتم خب من جزوه ی خلاصه و خوب دارم و میتونم بهتون بدم که خیلی راحته. هی داشت بهونه میاورد. گفت به هوش خودت نگاه میکنی؟ این مغز من دیگه کار نمیکنه. آروم میخندید. چهره ی مهربونی داشت و صورت تپلی و نازش منو آروم میکرد. منم لبخند میزدم. خواستم خودمو شیرین کنم. گفتم خانوم ماهیو هر وقت از آب بگیرین لیزه! یهو زد زیر خنده و دستشو گرفته بود جلو دهنش. هی خندید و بعدش برگشت طرف من گفت تو خیلی شیطوونی. من هی دلم میخواست بهش بگم بیام خونتون و خودم یاد بدم اما خب طرف حتما شوهر داره و این حر خیلی ضایعس. یکم سیاست به خرج دادمو گفتم شغل همسرتون چیه؟ گفت شوهرم عمرشو داده به شما. من که نیشم باز بود یهو قیافمو جدی کردم اما اون کماکان لبخند میزد. گفتم متاسفم. گفت آره اون بنده خدا بچه بوده, هم سنه خودت بوده که رفته جبهه. شیمیایی شد و مشکل تنفسی خیلی شدیدی داشت. پدر منم واسه اینکه یه جورایی به خونوادش احترام بذاره منو داد به اون. البته مرد خوبی بود اما خب زندگیمون سخت میگذشت. تا اینکه 7سال پیش عمرشو داد به شما و هم خودشو راحت کرد هم منو. من هم خوشحال بودم و هم یجورایی ناراحت. گفتم خدا بهتون صبر بده. با یه لحن باحال گفت نه اتفاقا الان از زندگیم راضیم. شغلم خوبه و با دخترم خوب زندگی میکنیم. منم گفتم خب خدارو شکر. تا اون موقع تقریبا 10 دقیقه میشد که اونجا بودم و خب واسه کاری که من داشتم زیاد بود.یه ذره سکوت کردم و اون دوباره عینکشو گذاشتو شروع کرد یه چیزایی یادداشت کردن. انگار که من اومده بودم تا بمونم. منم زیاد عجله ای واسه رفتن نداشتم. گفتم ولی خب حیفه آدم علاقه داشته باشه ولی دنباله یه چیزی نره. گفت آره میدونم. این دختره من که قدر نمیدونه. گفتم البته من میتونم یه چیزایی بهتون یاد بدما. اونم گفت جدا؟ خب زودتر بگو. ولی بعد یهو گفت نه واست زحمت میشه و تا همین الانشم حسابی شرمندمون کردین. من گفتم کدوم زحمت. من خوشحال میشم بتونم چیزی یادتون بدم. گفت پس یه روز بیا منزل. گفتم چشم. حتما اما نمیخواستم زیاد پاپی بشم که فکر کنه کم ظرفبتم. من خودم پا شدم و گفتم من دیگه مرخص بشم. باز تشکر کرد و پولارو گذاشت تو یه نایلون و بهم داد. منم بهش گفتم اگه کمکه دیگه ای از دستم برمیاد دریغ نکنین و کلی تعارف تیکه پاره کردیمو من رفتم. نشستم تو ماشین. 5 دقیقه بعد زنگ زد. گفت دخترم رفته خونه خالش پیشه دختر خاله و میگه که میخواد 2روز بمونه و تو این فاصله اگه کاری نداری یه جلسه در محضر استاد باشیم(شوخی) منم گفتم اختیار دارین. چشم. هرموقع شما بگین من در خدمتم. اونروز تا فردا واقعا سخت گذشت. از تو اتاقم نمیتونستم زیاد بیام بیرون چون کیرم اصلا نمیخوابید و دچار شق درد شدید بودم. البته وقتی با یه نفر سکس میکنم خیلی ریلکسم و همه ی استرسم تو چند دقیقه اول میره. خلاصه فرداش اس داد که میتونی ساعت 5اینجا باشی؟ گفتم آره مشکلی نداره و آدرسو بهم داد. منم حسابی تمیز کاری کردم و خوشگلو خوشتیپ ماشینو آتیش کردمو رفتم. پیش خودم گفتم اگه امشب سکس کنم حتما یه سکس تمام عیار خواهد بود. یه دونه کاندومم محض احتیاط برداشتم. اما در واقع پیش خودم میگفتم بهتره امشب اگه اون کاری نکرد منم دست نگه دارم. اینجوری دفعه ی بعدد اشتیاق بیشتری داره. رسیدم در خونه. یه خونه ی ویلایی یه طبقه بود که ظاهرش زیاد جدید نبود. زنگ آیفونو زدم. کسی جواب نداد. دیدم صدای پا میاد. یهو در باز شد و بدون اینکه کسی از لای در پیدا باشه یکی گفت بیا تو. منم رفتم داخل. دیدم یه چادر سفید گلگلی سرشه و محکم گرفتسش. درو بست پشت سرم. سلام احوالپرسی کردیمو سریع گفت بیا داخل. منم پشت سرش راه افتادم. شروع کرد حرف زدن که: من از وقتی که ازدواج کردم تو همین خونه بودم. اینجارو به شوهر خدابیامرزم دادن. تو این محله هم همه کاملا منو میشناسن. اون خدابیامرز که زنده بود خیلی میومدنو میرفتن و سرش میزدن. واسه منم دردسر بود. این پیرزنه همسایمون, همسایه روبه روییو میگم. خیلی فوضوله. جاش کنار پنجرس. اگه با آِفون جواب میدادم سریع گردنشو دراز میکرد ببینه چخبره. واسه همین اینجوری اومدم. رسیدیم تو حال. یه فضای خیلی باحال بود. مبلای کم ارتفاع و خوشگل. لوازم تزئینیه باحال. یکی دوتا قفسه کتاب بزرگ پر. منم عاشق کتابم مخصوصا کتابای ممنوعه و کمیاب. همینجور که چادرشو گرفته بود تعارف کرد که بشینم و گفت من الان میام و رفت تو یکی از 2اتاقی که درشون تو حال باز میشد و درو نیمه بسته گذاشت. من ننشستم و سریع رفتم سر قفسه کتاب و هی نگاه میکردم. اسم یه چندتا کتاب از مارکس و نیچه و هدایت و کسروی و اینجور نویسنده ها دیدم. خب هرکی کتاب خون باشه سریع میفهمه آدم ملا مذهبی سراغ این تیپ کتابا نمیره. خلاصه خیلی واسم جالب بود و محو تماشا بودم که دیدم یکی از پشت سرم گفت “شما سوادتون از این چیزا بیشتره” برگشتم دیدم بللهههه. خانوم مدیر پشت سرم بود. یه لبخند زدمو در حالی که بوف کور چاپ قدیم تو دستم بود گفتم این چه حرفیه. از کتاباتون معلومه ذهنه بازی دارین. چادر نداشت. یه دامن بلند مشکی پاش بود که بالاش یه خورده تنگ بود. یه بلوز قرمز که جلوش باز بود و زیرش یه لباس مشکی نسبتا گشاد پوشیده بود با یه شال سفید. گفت:آره تقریبا…اینارو به مکافات گیر آوردم. مخصوصا این آخریو از توی کتابای ضبط شده تو بسیج محله کش رفتم. عجب کوفتی بود این خانوم مدیر. من نیشم باز شد و دوتایی زدیم زیر خنده. گفتم جدا؟ دمتون گرررررم….ما که از این دلا نداریم. کلی خندیدیمو من رفتم سمت مبل و نشستم. اونم اومد و روی مبل کناری نشست. ننشسته پاشد گفت ببین من چه بی ادبم. اصلا پذیرایی یادم رفت. پاشد رفت سمت آشپرخونه که من تازه اون کونو دیدم. وای که چیکار میکرد. به قوله یکی از دوستام میخورد پس کللش. خودش نسبتا تپل بوود ولی کونش واقعا بزرگ بود. حالا فهمیدم چرا تو مدرسه رو صندلی بدون چادر بود اما وقتی میخواست بره جایی سریعا چادرشو سرش میکرد. حق داشت…

خانم مدیر سکسی قسمت سوم گفتم زحمت نکشین تورو خدا. بعدش به شوخی گفتم یه دقیقه اومدیم خودتونو ببینیم همش تو آشپزخونه این. یه نگاهی بهم کرد…از اون نگاهای خاص که به آدم میگه “اییییییی کسکشششش!” و بعدش گفت میرسم خدمتتون. یه سیستم صوتی باحالی تو خونه داشت که داشت آهنگ “شد خزان” جواد بدیعو با صدای آروم پخش میکرد. جوری که به زحمت شنیده میشد. من داشتم کتابی که دستم بودو ورق میزدم و بوی قهوه ی خوشایندی تو فضای خونه میپیچید. با دوتا فنجون قهوه تو یه سینی برگشت و نشست رو مبل. گفتم واقعا خونه ی زیبایی دارین و با سلیقه چیده شده. گفت خواهش میکنم. همه ترکا همینجورین. گفتم ااا؟ شما ترکین؟ عججببب. بعدش آروم زیر لب گفتم ترکا خانومای خوشکلی دارن. نیشش باز شد وبا ناز گفت البته یه رگم ماله اصفهانه… یه مکث کوچیک کردو گفت منم که اول دیدمتون فکر کردم ترکین! (منظورش قیافم بود) و دوباره نیشش باز شد. منم یه لبخند کوچیک زدمو گفتم نه بابا! ما از این شانسا نداریم. فنجونو برداشتمو بوش کردم و شروع کردم آروم مزه مزه کردن. همینجور گرم صحبت بودیم و یه نیم ساعتی به همین منوال گذشت و از هردری یه چیزی میگفتیمو میشنیدیم. قهوه که تموم شد دیدم همینجوری داره حرف میزنه و خیال پاشدن نداره. یه لحظه گفتم راستی کیبورد کجاست؟ گفت آخ راست میگیا. پاک یادم رفته بود. پا شد و گفت اینجا تو اتاق دخترمه. رفتیم در اتاق و لامپو روشن کرد. گفت ببخشیدا. این دختره خیلی شلختس. گفتم بر عکس مامانش. یه اتاق تخمی ای بود که نگو کتاباش ریخته پاشیده رو میز و یه مشت لباس از لای در کمد زده بود بیرون. یه سوتین صورتی کوچیکم بود. گفت نگو اینجوری دخترمو…اگه بدونه کسی میخواد بیاد تمیز میکنه. گفتم مگه نمیدونست من میام؟ گفت نه. یه جوره خاصی نگاه کردو و گفت انتظار داشتی بهش بگم؟ من شونه هامو انداختم بالا و گفتم نمیدونم… کیبوردش گوشه ی اتاق بود و یه صندلی جلوش بود. من نشستمو روشنش کردم. یکی از مدلای نسبتا قدیمیه korgبود. خودم به شخصه زیاد سررشته نداشتم. گفت میرم یه صندلی بیارم. گفتم بی زحمت یه قلم کاغذم بیار. با اینکه سعی میکردم زیاد به بدنش توجه نکنم و تابلو نشم اما دوباره چشمم به کونش افتاد. در عین حال که خیلی بزرگ بود خیلی بیرون زده بود و به قول یکی از دوستام میشد یه گلدون بزاری روش! از اون هیکلایی که دوست نداری زنت اینجور باشه اما دوست داری باهاش سکس کنی. با یه صندلی برگشت و گذاشتش جفته صندلی من. نشست. باسنش چسبیده بود به کنار پام ولی اصلا نه من به روی خودم آوردم نه اون جابجا شد. خلاصه از اول شروع کردمو اونم خوب گوش میداد و بعضی وقتا تو چشمام یه نگاه عمیقی میکرد. من سعی میکردم افکار سکسیو تو اون لحظه دور کنم از خودم. چند بار موقع لمس دکمه های کیبورد دستم به دستاش برخورد کرد که واقعا نرمو لطیف بود. یه چیزایی بهش گفتمو بعدش گفتم بنظرم واسه امروز کافی. اونم نگاه تو چشمام کردو گفت آره باید بشینم همینارو چندبار دیگه بخونم. کیبوردو خاموش کردمو دیگه میخواستم پاشم. یه کوچولو نیمخیز شدم که بلند شم دیدم از سرجاش تکون نخورد با اینکه متوجه شد که من میخوام پاشم. دوباره سریع تکیه دادم و به روی خودن نیاوردم. تو چشمام نگاه کرد و منم نگاهم به گردن سفیدش و قسمت خیلی کمی که از یقش معلوم بود انداختم . یه لبخند ملیح رو لباش بود و بعد از یکم مکث گفت بابت همه چیز ممنون. گفتم این چه حرفیه. وظیفه بود. چشمامش یه حالت مهربونی پیدا کرده بود. سرشو به اینطرفو و اونطرف تکون دادو گفت نه…وظیفه نبود. من سرمو انداختم پایینو گفتم دیگه خجالتم ندین و پاشدم وایسادم و اونم خیلی آروم پاشد. یه جوریکه انگار اصلا دلش نمیخواست پاشه. قلمو کاغذ دادم دستشو گفتم من دیگه رفع زحمت کنم. و آروم آروم از اتاق خارج شدم. اومدم تو حال. از در این اتاق بیرون نیومده رفت تو اون اتاقو چادرشو برداشت و سریع اومد بیرون. گفت شرمنده کرددین. میموندیم باهم شام بخوریم. گفتم دیگه زحمت نمیدم. سرم پایین بود. دیگه بهش نگاه نمیکردم. میدونستم کاره خودمو کردم و به اندازه ی کافی مشتاق شده. هدفم این بود که اولین پیشنهاد و اولین درخواست واسه سکس از طرف اون باشه و الان خیلی بیشتر به هدفم نزدیک بوده. اومدیم تو حیات. دم در من خم شدم که کفشامو بپوشم اونم جلوم با فاصله ی کمی وایساده بود. همینجوری که اومدم بالا به تمام اندامش یه نگاه سریع انداختم. مخصوصا سرم به سینه هاش خیلی نزدیک شد و تقریبا یه فاصله ی 5 سانتی داشت. تو همه حرکاتش یه جور شیطنت خیلی خیلی ظریف و محافظه کارانه بود. چادرو انداخ رو سرشو رفت درو باز کرد و از لای در یه نگاه توی کوچه انداخت و گفت کسی نیست. منم خداحافظی کردمو اومدمو بیرون. هوا تاریک بود حسابی. در همین حال تا من رفتم سوار ماشین بشمو برم از لای در نگاهم میکرد و یه لبخند کوچیک رو لباش بود. منم نشستم تو ماشینو روشن کردم و یه دستی تکون دادمو رفتم. یه جور حسه سبکی و صمیمیت میکردم. از اینکه از همه لحاظ ازم برداشته خوبی کرده بود خوشحل بودم و باید اعتراف کنم محبتش باعث شد کمتر به سکس فکر کنم و از خودش بیشتر خوشم اومده بود. از اون روز به بعد من هردفعه که میرفتم داداشمو از مدرسه بیارم یه سری هم به دفتر میزدمو یه سلامی میکردم. کلی تحویلم میگرفت. وقتی هم که یکیاز معاونا میومد تو دفتر یه چشمک کوچولو میزد که برم. اما اگه کسی نمیومد کلی با هم صحبت میکردیم. حتی وقتی زنگ میخورد میگفت برو بچه رو بردار بیا اینجا. رابطمون انصافا خیلی خوب بود کلا. سه روز بعد از اینکه من خونشون بودم بهم زنگ زد و گفت که نتهاییو که گفتم رو کیبورد حفظ کرده و برم که یه سری مطالب دیگه رو بهش بگم. من گفتم خوبه یکم کلاس بزارم. اما نه اوقدر که زده بشه. گفتم متاسفانه امروز عصر کلا مشغولم و بزارش واسه فردا. گفت فردا مهلا(دخترش)خونست. پس فردا بعد از ظهر میره کلاس زبان. بادختر خالشه میگم بعدش بره اونجا. قرار شد پس فرداش ساعت 5خونشون باشم. با رفتاری که ازش دیده بودم میدونستم ایندفعه دیگه سکس ردخور نداره.2روز بعدش یکی دو ساعت قبل از رفتنم حسابی به خودم رسیدم. برخلاف اوندفعه که تیپ کاملا رسمی داشتم تصمیم گرفتم ایندفعه کاملا اسپرت لباس بپوشم. یه تیشرت سبز روشن اندامی پوشیدم. یه شلوار اسپرت چسبون مشکی. یه گرمکن مشکی و کفش اسپرت. یه شرت خیلی خیلی تنگ هم پوشیدم که کیرم از رو شلواره دیده نشه و ضایع بازی در نیارم. رفتم در خونشون. ماشینو پارک کردم اما پیاده نشدم. زنگ زدم به گوشیش. جواب نداد. دوباره….بازم جواب نداد. واسه بار پنجم زنگ زد. گفتم اگه جواب نداد بر میگردم. بعد از کلی زنگ خوردن جواب داد. سلام راستین خان. چطوری؟ خوبی؟ سلام خانم. خوبم ممنون. شما چطورین؟ از احوالپرسیای شما. کجایی؟ نیومدی؟ من پشت درم. هرچی زنگ به گوشی جواب ندادین وای ببخشید. مهلا همین الان رفت. من رفتم یه دوش فوری بگیرم صدا گوشیو نشنیدم. الان میام دم در. الان میام. عجله نکن. من تو ماشینم. نه اینجوری درستش نیست. الان اومدم. قطع کرد. الان اومدم همانا و ده دقیقه بعد درو باز کردن همانا… وقتی پشت تلفن گفت رفتم دوش بگیرم یهو تو دلم ریخت. یه حسه عجیبه استرس و دلهره ای داشتم که فقط اولین باری که سکس کردم این حس بهم دست داده بود. این ده دقیقه ده سال گذشت. سرمو تکیه داده بودم به صندلی ماشین و نفس عمیق میکشیدم. سعی کردم آروم باشم و استرس نداشته باشم و حشرم یهو نزنه بالا. تا اونروز 8روز بود که ارضا نشده بودم که واسه من یه رکورد محسوب میشد و میدونستم امروز واسه 2یا 3بار ارضا شدن جا دارم. خلاصه لای در باز شد. سریع از ماشین پریدم بیرون. یه باکس خوشگل شکلات خریده بودم. برش داشتمو در ماشینو بستمو رفتم سمت خونه. از لای در داشت نگاهم میکردو لبخند میزد. رفتم داخل. سلام کردم. اونم سلام کرد و گفت خوش اومدین. باکس شکلاتو بهش دادم گفت وای چرا زحمت کشیدین؟ گفتم ببخشید دفعه پیش دست خالی اومدم. گفت این چه حرفیه. بفرمایید داخل. باز همون چادر سرش بود اما یه مقدار از موهای براقش از زیش بیرون بود که معلوم بود شال نبسته. باز تعارف کرد که برم تو خونه. من خم شدم بند کفشمو باز کنم. گفت آقای ورزشکااررررر! الکی رو شوخی گفتم نه بابا من کجام ورزشکاره. رفتیم تو حال سریع گرمکنو در آوردم. گفت دلت میاد این هیکلو؟ کلا لحن صحبتمون خیلی خیلی گرمتر از قبل بود. گفت بشین من اومدم. جعبه شکلاتو گذاشت و دوباره رفت تو همون اتاقه. من یه حال فوق العاده عجیبی داشتم. حس میکردم امروز یه تجربه ی فوق العاده میشه و باید حواسمو حسابی جمع کنم که خرابش نکنم. از اتاق که بیرون اومد فکم افتاد. اووووف. چی میدیدم. طرز لباس پوشیدنش خیلی فرق کرده بود با دفعه ی اول. یه تیشرت صورتی پررنگ با آستینای خیلی کوتاه و یه حالت چروک پوشیده بود با یه شلوارک بلند سفید که تا بالای مچ پاش بود. ناخنای دست وپاش هم به رنگ تیشرتش بود و چیزیکه داشت منو از هوش میبرد این بود که شرتش دیده میشد. وااایییی. خاک بر سرم. اینجا دیگه آخر خط بود. دیگه داشتم میمردم. تا اون موقع فقط با یه زن شوهردار هم سن و ساله اون سکس داشته بودم که هیکل چندان جذابی نداشت اما این دیگه آخرش بود. پوستش سفید بود خیلی. با اینکه خودم طرفداره پوست سبزم اما از این خیلی خوشم اومده بود. من گرمکنمو گذاشته بودم رو پام که تابلو نشم. اومد سمتم. منم همینجور نگاش میکردم. خودشم متوجه شده بود. به من گقت بده آویزونش کنم. گفتم چیو؟ اشاره کرد سمت پاهام گفت گرمکنتو. گفتم آهان. مثل این گیجو منگا با دست لرزون بهش دادم. با اینکه تو اون شرت داشتم میترکیدم اما یه مقدار جلوم باد کرده بود و اگه تکیه میدادم به مبل تابلو میشد واسه همین خم شده بودمو تو گوشیم ور میرفتم که ضایع نشم. برخلاف اوندفعه زیاد صحبت نمیکردیم. چون اودفعه من ریلکس بودمو مجلس گرمی میکردم اما ایندفع یه کوچولو استرس داشتم. رفت تو آشپز خونه. بهش گفتم ببخشید بدموقع مزاحم شدما. گفت نه بابا این چه حرفیه. خودم گفته بودم بیای. گفتم آخه انگار دستتون بند بود. گفت یه دوش گرفتم سریع. آخه دیشب حمام بودم. این دختره فوضوله. اگه میفهمید دوباره میخوام برم سریع فوضولیش گل میکرد. صبر کردم بره. آروم گفتم حالا چه اسراری بود. گفت چی؟ گفتم اومدم که سریع برم چرا خودتونو تو زحمت انداختین. با یه لحنه خاصی گفت زحمت چیه. مهمون ویژه داشتم. ایندفعه با دوتا فنجون هات چاکلت برگشت. گفتم ممنون زحمت کشیدین. گفت خواهش میکنم این چه حرفیه. گفتم مثل اینکه به نوشیدنیه این تیپی عادت دارین؟ گفت آره من طبعم گرمه زیاد از این چیزا میخورم. گفت راستی ممنون بابت شکلاتا. خیلی خوشگلن. گفتم خواهش میکنم. (البته 24هزار تومنی که بابت اون جعبه پول داده بودم داشت یه مقدار به ماتحتم فشار میاورد).

خانم مدیر سکسی قسمت چهارم و پایانی دیگه گرمه صحبت شدیم. شروع کرد از لباسام تعریف کردنو و هی میگفت ماشالا هر تیپی میزنی بهت میاد میاد. گفتم خواهش میکنم. شما هم….یه مکث کوچیک کردم. شما هم چی؟ چی باید میگفتم؟ شما هم خوب کسسی شدین؟ هیچی دیگه یه مقدار سرخ و سفید شدمو گفتم شماهم امروز خوشگل شدین. وای مردم تا گفتم. گفت ممنون. لطف داری. و تیکه داد به پشتی مبل. اون سینه هاش یهو زدن بیرون و خودنمایی کردم. هیکلش خیلی بیست بود. اصن شکم نداشت. اما در کل تپل بود و هیکلش متناسب بود. به غیر از کونش که از فرم نرمال بزرگتر بود. گوشیش رو میز بود. برش داشت و گفت راستین جان تو سردرمیاری بیا ببین این گوشیم چشه. نیمخیز شد و تو یه حرکت نشست رو همون مبلی که من نشته بودم و چسبید بهم. گفتم مشکلش چیه؟ بازوم چسبیده بود به بازوش. خیلی داغ بود. از موهاش یه بوی ملایم و خوبی میومد و یه عطر خیلی خیلی زنونه و جذاب هم زده بود. بهم گفت وقتی باهاش حرف میزنم صداش خیلی کمه. به زور میشنوم. گفتم خب صداشو زیاد کن. گفت از کجا؟ مگه میشه. گفتم آره چرا نشه. زنگ زدم به گوشی خودم و صداشو زیاد کردم. گفت ااااا! به همین راحتی بوده و من نمیدونستم؟ گفتم آره. گفت وای ممنون پدرمو در آورده چند وقته. گوشیو گذاشت رو میز کج شد سمت من. فاصلش باهام خیلی کم بود. تو چشمام نگاه کرد. من نگاهم یه لحظه رو سینه هاش چرخید. اصلا دست خودم نبود. نیشش باز شد و گفت چیه شیطون؟ منم لبخند زدمو گفتم هیچی. گفت هیچی؟ دیگه نتونستم طاقت بیارم. همینجور که داشت تو چشمام نگاه میکرد سرمو بردم جلو و یه بوس کوچولو از لباش کردم. یکم برگشتم عقب که عکس العملشو ببینم دیدم چشماش بستست و باز نکرده. دوباره لبامو گذاشتم رو لباش. من استاد لب گرفتنم. میتونم یه جور لب بگیرم که طرف ارضا بشه. آروم زبونمو کشیدم بین دو تا لبش و خیلی یواش از هم بازشون کردم. تکون نمیخورد. نفس گرمش میخورد تو صورتم. دیگه خودشو سپرده بود دسته من. خیلی یواش ازش لب میگرفتم. اما کامل لبامو نچسبونده بودم و یه فاصله ی کوچیک داشتیم. آخه اینجوری لبا خیلی تحریک میشن. دهنش مزه ی شیرین شکلات میداد که عالیی بود.(زوجای محترم قبل از لب گرفتن یه تیکه شکلات بخورین ببینین چه حالی میده) بعد از حدود20ثانیه برگشتم عقب. چشمشو آروم باز کرد. هیچی نگفت. لباش خیس شده بود و نیمه باز بودند. دستاشوآورد بالا و دور گردنم حلقه کرد و دوباره لباشو چسبوند رو لبام. ایندفعه عمیق تر. محکم لب پایینیمو میخورد و نفسای داغش به مرور شدید تر میشد. منم دستامو دور کمرش حلقه کردم. همینجور که داشت ازم لب میگرفت دستمو از پشت کردم تو تیشرتش و خیلی آروم کمرشو ناز میکردم. همینجور رفتم بالا تا رسیدم به گره ی سوتینش. خیلی محکم بود. اون دستاشو کرده بود تو موهام و لبامو میخورد و هماهنگ با ریتم نفس کشیدنش آروم جابجه میشد. من با یه حرکت سوتینشو باز کردم و دستمو از تو تیشرتش در آوردم. سینه هاش تو تیشرت آزاد شدن و میتونستم حسشون کنم که چسبیده بود به بدنم. بدونه اینکه لباشو از لبم جدا کنه تیکه داد به مبل و منو کشید روبه روی خودش. منم گذاشتم هرکار میخواد بکنه. دستممو آروم بردم زیر تیشرتش اینبار از جلو و میکشیدم رو بدنش. با سر انگشتام آروم بدنشو لمس میکردم و حس میکردم داره واکنش نشون میده و با حرکت دستم یه بدنش یه حرکتی میکنه. همینجور رفتم بالا و تیشرتش هم با حرکت دستم بالا کشیده میشد. رسیدم به سینه هاش. از زیر سوتینش داشتم سینه هاشو لمس میکردم. میخواستم خیلی آروم تحریکش کنم اما دیدم یهو لباشو جدا کرد و تو یه حرکت تیشرتو و سوتینشو در آورد. واییییییی. چی داشتم میدیدم. دو تا سینه ی خیلی بزرگ و خوشگل. نوک و کوچولوشون سفت شده بود و هاله ی دورش یه صورتی خیلی پررنگ بود. همینجور مات مونده بودم و اومد جلو و دست انداخت دو طرف تیشرتش و از تنم در آورد. اونم فقط داشت به بدنم نگاه میکرد. من واقا سیر نمیشدم از دیدن اون صحنه. فرم سینه هاش واقعا خوشگل بود و سرشون خیلی بالا قرار داشت. شکمش صاف و سفید و خوشگل بود و حسابی با نفساش بالا پایین میشه. آروم خودمو گذاشتم تو بقلش و لبامو گذاشتم رو گردنش اونم یه دستشو گذاشت پشت سرم و با دست دیگش کمرمو لمس میکرد. اون حرکتش خیلی تحریکم میکرد. چون کمرم خیلی حساسه و کلا عاشق ماساژ کمرم. بدنش داغ و فوق العاده نرم بود. سینه هاشو زیر بدنم حس میکردم که واقعا تحریک کننده بود. گردنشو میخوردم حسابی. نفساش واقعا تند شده بود. جوریکه من تعجب کردم. خیلی آتیشیش کرده بودم. رفتم بالا سمت گوشش و نرمه ی گوشیو یه لحظه مکیدم. معلوم شد گوشاش بدجوری حساسه. واسه اوللین بار صداش در اومد . وااایییییی. آروم اینو گفت و و شکو سینه هاشو روبه من خم کرد یهو. لامصب انگار از چوچولشم حساس تر بود. میدونستم تحریک از گوش کمش خوبه و زیادیش باعث قلقلک میشه. یه زبونه دیگه کشیدمو برگشتم رو گردنش اما اینبار همینجوری اومدم پایین تر. اون خودشو رو مبل ولو کرده بود و کنم یجورایی روش بود. ارتفاع مبل خیلی کوتاه بود. همینجور اومدم پایین تا رسیدم زیر گلوش. با اینک هاون حسابی داغ بود من خیلی لفتش میدادم و دست از بوسیدن بر نمیداشتم. میدونستم اینجوری راحتتر و بهتر ارضا میشه و نباید عجله کرد. اومدم پایین. اون دستاشو گذاشت دوطرفش رو مبل و خیلی شدید و عمیق نفس میکشد. چشماش بسته بود و سرشو حسابی داده بود عقب و فقط داشت حال میکرد. دستمو بردم زیر دوتا سینه ی بزرگش و آروم بردمشون بالا و چسبوندمشون بهم و با زبونم میکشیدم نوکشون. خیییسسسشون کرده بودم و آب دهنم از روشون سر میخورد پایین. دستمو میکشیدم روشون و با دندونام از نوکشون گازای خیلی کوچیک میگرفتم. واقعا لمس کردن و بازی کردن با سینه هاش خیلی لذت بخش بود. همیشه عشق بازیایه قبل از سکس بیشتر به من حال میده تا خود سکس واسه همین اصلا عجله نمیکنم. همینجور با بوسه اومدم پایین و همزمان که داشتم با دستام با سینه هاش بازی میکردم رفتم رو شکمش و میبوسیدمش. خیلی خیلی داغو نرم بود و بدنش بوی خیلی خوبی میداد. از بوسیدنش سیر نمیشدم . اون یه مقدار از نفس زدنش کم شد و این چیزی بود که من دنبالش بودم. میخواستم یه مقدار ریلکس تر بشه. وقتی رسیدم به شلوارکش دیگه جلو نرفتم و برگشتم بالا تو بغلش. یه لب کوچیک ازم گرفت کج شد و ولو شد رو سینه ی من. بله…بدون اینکه حتی شلوارشو در آورده باشم یبار ارضاش کرده بودم و این از حالت بدنش معلوم بود. هر چند ثانیه یه رعشه ی خیلی کوچیکی تو بدنشم میوفتاد. درست همون حالتی که بعد از ارضا شدن به آدم دست میده. من موهاشو ناز میکردم و محکم سرشو بغل کرده بودم. سکسمون داشت خیلی رمانتیک میشد. یه 2دقیقه تو بغلم آروم گرفت و تو این مدت نفس میخورد به سینم که خیلی لذت بخش بود. یکم به خودش اومد. آروم پاشد و دستمو گرفت و منو برد تو اون اتاقی که نمیدونستم توش چخبره. کلیدو زد و یه لوستر خیلی با نمک کوچیک روشن شد که لامپاش قرمز و بنفش بودن. روی میزتوالتش یه عود بود. یه فندک از تو کشو اولی در آورد و عودو روشنش کرد. یه تخت خوشگل گوشه ی اتاق نه چندان بزرگ بود دو نفره بود و با اینکه طرحش قدیمی بود اما زیبا بنظر میرسید و یه رو تختیه باحال داشت که کرم و قهوه ای کمرنگ بود با چندتا بالشت خیلی بزرگ. روبه روی میز توالت برگشت سمت من و با چشمای خمار و بیحالش تو چشمام نگه کرد. یکی دو دقیقه تو همون حالت بودیم اما هیچکدونم هیچی نگفتیم. فقط گاهی وقتا یه لب کوچیک میگرفتیم. من یکی بهش نزدیک تر شدم و لبامو دوباره چسبوندم رولباش و دو تا دستمو از پشت کردم تو شلوارکش. بالاخره اون کون رویایو لمس کردم. البته از روی شرت. همینجوری که دستمو تاب میدادم رو کونش شلوارکشو آروم آروم میومد پایین. اونم دستشو برد پشتم و شلمارمو خیلی آروم میکشید پایین. بوی عود کم کم فضارو پرکرده بود. یه بوی تازگی میداد. مثل بوی چندتا میوه با هم. موهاش زیر نور رنگی برق میزد و خیلی داغ شده بود. وقتی شلوارکش تا زیر کونش اومد پایین خودش از من فاصله گرفت و کامل کشیدش پایین و از پاش در آورد. بعدشم همینجور که یکم خم بود شلوار منوهم در آورد. بغلش کردم. تخت کنارمون بود. دونفری آروم خزیدیم رو تخت. منو خابوند و خودشو آروم کشید رو من.یه لب کوچیک ازم گرفت و رفت سراغ کردنم. واییی. زبونش داغ بود. کمتر کسی تاحالا اینجور منو تحریک کرده بود. گردنم و شونه هامو میخورد و منم نا خوداگاه نفسام سنگین شده بود. دستمو کرده بودم تو موهاش و داشتم لذت میبردم. همینجور رفت پایین. سینه هام برجسته بودم(بدن سازم خیر سرم) و اونم کلی تحریکشون کرد. همینجور رفت پایین تا رسید به شرتم. کیرم خیلی شق نبود. از روی شرت چند بار بوسش کرد. این حرکتش خیلی جذاب بود و واقعا تحریکم میکرد. همینجور رفت پایین تا رسید به انگشتای پام. انگشتامو میخورد که واقعا لذذت بخش بود. دوباره آروم اومد بالا . موهای بلندش رو بدنم کشیده میشد. با دو تا دستش شرتمو کامل از پام در آورد. کیرم افتاد بیرون. قشنگ شیو کرده بودم. شرتمو پرت کرد گوشه اتاق و برگشت روم. لباشو گذاشت رو لبام. کیر میمالید به شرتش و روناش. دیگه داشت میترکید. اما اون نمیذاشت بلند بشم. یه شرت مشکی خیلی تنگ پوشیده بود. عمدا این کارو کرده بود تا از زیر شلوارک سفیدش معلوم باشه. من واسه اینکه دیوونش کنم از پشت دستمو کردم تو شرتش. وای که این کوون چقدر بزرگ بود. اما سفت بود حسابی و آویزون نبود. خیلی استیلش محشر بود. پوستش یکم خیس شدده بود. آروم انگشتمو از لای چاک کونش بردم جلو تا رسید به سواخ کونش. یه کم باش بازی کردم و با زحمت دستمو رسوندم به کسش. خخخیییییییییس خیس بود. خیلی داغ بود. فقط انگشتمو با آبش خیس کردمو باز سواراخ کونشو ماساژ دادم. لباشو از لبام جدا کرد و باز صداش در اومد. فهمیدم وقتشه. سریع چرخیدم و جامون عوض شد. رفتم پایین… یه دستم رو سینش بود. اون یکی دستم تو دستش بود و داشت انگشتامو میخورد. منم شروع کردم با لبام از روی شرتش با کسش بازی کردن. شرتش خیس خیس بود. حرارت کسشو از روی شرت میشد احساس کرد. بوی خیلی هاتی میداد. از رو شرت هی با کسش بازی میکردم و با لبم گاز میگرفتمش. اونم چشماش بسته بود و آروم آه میکشید و بدنش یه پیچ و تاب سکسی ای بر میداشت. سرمو با دستاش گرفت و بهم گفت درش بیااار. چشمشو نیمه باز بود و سینش همینجور بالا پایین میرفت. منم شرتشو آروم کشیدم پایین. وقتی میخواستم از پاش در بیارم جفت پاهاشو گرفت بالا. کس و کونش تو اون حالت خیلی دیدنی بود. زانوهاشو خم کردمو و پاهاشو یکم دادم بالا. وای خدای من. کسش حسابی شیو شده و تمیز بود. خیلیم کوچیک بود. البته یه جای بخیه ی کوچک رو شکمش نشون میداد بچشو طبیعی به دنیا نیاورده. کسش خیلی ناز و کوچیک بود. تپل و سفید و برجسته. لباش خیلی کوچولو و صورتی بود و سوراخش تنگ و خیس. آب کسش حسابی راه افتاده بود و حتی روتختی هم خیس بود و سوراخ کونشم خیس کرده بود. شروع کردم دوطرف کسشو لیس زدن. یه دستش به سینش بود و یه دست دیگش تو موهای من. منم با دو تا دستم دوتا قلمبه ی کون بزرگشو چنگ میزدم. وقتی دیدم داره دیوونه میشه با دستام کسشو باز کردم زبونمو چسبوندم. از پایین یه لیس حسابی زدم به بالا که آهش بلند شد. همینجوری که رفتم بالا چوچوله کوچولوشو زیر زبونم حس کردم که خیس شده بود. دیگه ول کنش نشدم. من عاشق کس لیسیم. انصافا دهن آدم خسته میشه اما من انقدر میخورم که طرف ارضا بشه. خلاصه دیگه با زبونم افتادم به جون کسش و حسابی میخوردم. میکردم تو سوراخش. همه آبشو خورده بودم. خیلی داغ بود. دلم نمیومد اون کسو بکنم. یکی پاهاشو دادم بالاتر و زبونمو چسبوندم در سوراخ کوونش. یهو تو چشام نگاه کرد. چشاش یهو گرد شد و دهنش باز مونده بود و هیچی نمیگفت تا پنج ثانیه. بعدش یهو نفسشو داد بیرونو سرشو برد عقب و دیدم بدنش داره یکم میلرزه. سوراخ کونش خیلی حساس بود. منم که دیدم نزدیک ارضا شدنه برگشتم سمت کسشو خوب چوچولشو مورد عنایت قرار دادم. دستش تو موهام بود و سرمو حسابی به کسش فشار میداد. یهو پاهاش و حسابی بهم فشار داد. سر منم بین پاهاش بود و و فشار دستاش سمت کسش و فشار پاهاش بهم واقعا لهم کرد. کمرشو حسابی داده بود بالا و با یه صدای بریده بریده آه و ناله میکرد. وقتی کاملا ارضا شد کسشو یه بوس کوچولو کردمو اومدم کنارش خوابیدم. لباشو بوسیدم و تو چشماش نگاه میکردم. با اینکه من تا اونوقت نکرده بودمش ولی گردنو سینش خیس عرق بود. آروم خوابیده بود و نفساش هی آروم تر میشد. منم با انگشتام سینه هاشو ناز میکردم. یه 5 دقیقه ای به همین منوال گذشت. همینجور که خوابیده بود دستشو برد سمت کیرم و باهاش بازی میکرد تا دوباره شق شد. من خوابیده بودم. چرخید سمت کیرم. گرفت تو دستش و به من نگاه کرد و با یه لبخند گفت؟ بخورمش؟ گفتم مال خودته. اول شروع کرد تخمامو لیسیدن که خیلی حال میداد. بعدش کیرمو از ته لیس زد و به سرش که رسید آروم کرد تو دهنش. مو های بلندش ریخته بود رو بدنم. با دستم جمعشون کردمو و همینجور که موهاش تو دستم بود از ساک زدن آرومش لذت میبردم. من خوشبختانه خیلی دیر ارضا میشم. البته اینجور به خودم یاد دادم و میتونم ارضا شدنمو طولش بدم اما تو سکس فقط یبار بیشتر نمیتونم ارضا بشم و بعدش مثل جسد میشم. بیحااال. بعد از یکی دو دقیقه که خوشگل واسم ساک زد کشیدمش بالا و به کمر خوابوندمش. یه نگاه به کسش انداختم دیدم دوباره لزج شده. آخخه از بس خوردبودمش آبش خشک شده بود. پاهاشو آروم دادم بالا و اومدم روش. لبامو آروم گذاشتم رو لبش و سعی کردم کیرمو بکنم تو کسش اما لامصب از بس کوچولو بود نمیرفت تو و چون کسش لیز بود هی اینور اونور میشد. کیر منم خیلی بزرگ نیست. 16سانته و یه مقدار کلفته. خودش دستشو آورد و کیرم گرفت و سرشوگذاشت درست در سوراخ کسش و آروم گفت بکن. منم یه فشار کوچولو دادم و سر کیرم رفت تو. وااای. آتیش گرفتم. اونم یهو آهش رفت هوا. کم کم تا تهش کردم تو. واقعا تنگ و داغ بود. آروم کشیدم کیرمو بیرون و دوباره کردم تو سرمو گذاشتم رو گردنش و میبوسیدم. دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود. یه مقدار از موهاش تو صورتش بود. موهاشو زدم کنار و خیلی رمانتیک و آروم شروع کردم به عقب جلو کردن. در گوشم ناله های ناز و یواش میکرد و چشماش بسته بود. منم داشتم هم زمان گردنشو میلیسیدمو کس نازشو میگاییدم. سینه های بزرگش چسبیده بود به سینه هام. خیلی آروم اما عمیق کیرمو فرو میکردم و اونم با هر بار فرو کردن من بدنش یه حرکت ناز میکرد. سرشو برگردوند طرفم و لب پایینمو کرد تو دهنش. یکم لبمو خورد و در گوشم با خماری گفت تند تر. من خودمو از روش بلند کردم و دستامو گذاشتم دو طرفش و سرعتمو بیشتر کردم. کسش خیس خیس بود و وقتی میکردمش صداش لزج بودن کسش میومد. هی تند ترش میکردم. اما بازم بهم میگفت تند تر. معلوم بود واسه یه ارضا شدن دیگه له له میزنه. دیگه بعد از 5دقیقه داشتم خیلی محکم میکردمش طوریکه با هر تقه سینه هاش میپرید بالا و صدای برخورد بدنم به کس و کونش شنیده میشد. کمرو دستام تو اون حالت خسته شد. دوست داشتم بشینه رو کیرم و ازش سواری بگیره. خودمو ول کردم کنارش. اونم معطلش نکرد و سریع اومد روی من و نشست رو کیرم. شروع کرد بالا پایین شدن. موهاش ریخته بود تو صورتش و سینه های بزرگش بالا پایین میپرید. میخواستم کردنشو از پشت ببینم. بهش گفتم اونطرفی میشی؟ چرخید و طوری داشت ازکیرم سواری میگرفت که کونش سمت من بود. وای تماشای کون بزرگش در حال گاییدن کسش خیلی لذت بخش بود. اونم حرکتشو تند تر و شدید تر میکرد و به جای اینکه بالا پایین کنه عقب جلو میشد که خیلی بیشت کیرمو تحریک میکرد. بهش گفتم آروم تررررر…..اما داشت ارضا میشد و گوشش بدهکار نبود. نفساش هی داشت تند تر مشد. منم دیگه داشتم ارضا میشدم اما چون میدونستم یک بار بیشتر فرصت ارضا شدن ندارم قبل از اینکه دیر بشه بلندش کردم از رو خودم و چرخوندمش و خوابوندمش. پاهاشو دادم بالا. میخواستم ایندفعه خیلی خفن ارضا بشه. (دفعه سومش بود) دو تا انگشتمو کردم تو کسش و نقطه ی جی رو پیدا کردم(امیدوارم بدونین چیه) و شروع کردم دستمو بالا پایین کردن و هم زمان با شصت همون دستم چوچولشو میمالیدم. انگشت اشاره ی اون یکی دستمو گذاشتم در سوراخ کونش و ماساژ میدادم. چیزی طول نکشید که دیدم با دو تا دستش رو تختیو مشت کرده و گردنشو هی اینور اونور میکنه. یهو نفسش بند اومد و شدیدا تکون میخورد و اصلا نمیشد نگهش داشت. واسه اولین بار اون شب دیدم که آب از کس چجوری میپاشه. خیلی خیلی کم بود اما یه کوچولو آب با فشار یهو زد بیروون. منم ول کن کسش نبودم. اونم شدیدا تکون میخورد و نفساش نا مرتب بود. حس میکردم که سوراخ کسش هی شل و سفت میشه . ایندفعه تکوناش شدیدتر بود. وقتی هم که آروم شد بازم یکم میلرزید. من دیگه حشر داشت دیوونم میکرد. همونجور که بود سریع به پهلو چرخوندمش و به یه حرکت کردم تو کسش. یه جیغ یواش کشید. منم سگی تلمبه میزدم. بعد از 5دقیقه بهش گفتم داره میاد. گفت میخوام بخورم. یهو در آوردم و اونم سریع برگشت. دو تا دستشو گذاشت رو لگنم و کیرمو تا ته حلقش فرو کرد. موهاش تو صورتش بود و با لبای خیس و چهره ی حشریش واقعا وحشی یه نظر میرسید. کیرمو از دهنش در آورد و سرشو فقط میخورد و با دستش داشت واسم جلق میزد. حس کردم همه وجودم داره از سر کیرم خرج میشه. بدون اینکه بتونم حذفی بزنم آبم پاشید تو دهنش. اونم سر کیرمو از دهنش در نیاورد و همینجور به جلق زدن ادامه داد تا تمام آبم اومد بیرون. همه عضلاتم سفت شده بود و واسه چند لحظه نمیتونستم تکون بخورم. یکی از قوی ترین ارگاسمای عمرم بود. سرشو از رو کیرم بلند کرد و همه ی آبمو که تو دهنش بود ریخت رو کیرم و آروم جلق میزد واسم. من خیلی بیحال بودم و سرکیرم به شد حساس شده بود. گفتم مواضب سرش باش. آروم کیرو تخمامو لیس میزد. من که یکم به خودم اومدم دوباره بقلش کردم و یه نیم ساعتی پیش هم بیحال افتادیم. بعدش پاشودیمو رفتیم یه دوش سکسی و باحال گرفتیم. بهم گفت که بهترین سکس زندگیش بوده و در مقایسه با این اصلا تاحالا سکس نداشته. منم واقعا باهاش حال کردمو بهش حال دادم. اونشب اولین سکس ما بود. من هنوزم باهاش در ارتباطم و از هر 3-4دفعه ای که میرم خونشون یه بار سکس میکنیم.پایان

خواهرام پریسان و شیما (قسمت اول) سلام مي خوام امروز يک خاطر جالب از خودم واستون بگم.من در يک خانواده پر جمعيت به دنيا آمدم که تشکيل شوده از پدر جون مامان جون و5 خواهر وبنده حقير که يکي يه دونه ميشم که بقول معروف ميگن بچه يکي يه دون يا خل ميشه يا ديونه … به لطف خدا از لحاض مالي درسطح خوبي هستيم من 23 سال دارم وخواهرم 2تاشون از من بزرگتر هستند و3تاشون کوچيکتر خواهر بزرگم 26 سالشه ومتاهل هستش بعدي شيما خانم که خيلي دختر خوبي هستش وخيلي هم خوشکله 24 يا 25 سال داره خودم که گفتم وخواهر سوم من مهسا 21 سال داره ومرجان 19 ساله واصل کاري يا به قول معروف تخم کرکي خونه ما پريسان يا پري يا پريسا هرکسي يه اسم رو اين بنده خدا گذاشته17سالشه وکسي حق نداره بهش بگه بالا چشمات ابروست وگرنه يا با بابام يا مامان يا من ودست اخر هم با خودش طرفه اخه ورزشکاره وکارته کار ميکونه وتمام هيکل وقيافه پريسا به سنش نمي خوره يعني قيافش به يه دختر 20 يا 21 ساله ميخوره … اينارو گفتم که با خانواده من اشنا بشين تا در کل جريان کار باشين…… من خودم شغلم ازده وهم درس مي خونم البته درس که چي بگم براي فرار از سربازي البته در کنار پدرم کار مي کنم. پريساخيلي اهل درس خوندن نيست ولي هوش خيلي خوبي داره وبا گوش دادن سر کلاس هميشه نمره هاش در 17 يا 18 يا 16 هستش وعاشق حرف زدن با تلفن هستش هميشه هم دلش ميخواد موبايل برا شبخرن کسي هم اين کارو نميکونه يعني بابام ميگه اين اگر مبايل بخره هر ماه 100 مليون تومن پول موبايل مياد يه مدت بود پيله کرده بود به من مي گفت برام مبايل بخر منم اذيتش ميکردم اخه هم من هم اون خيلي همو دوست داريم يعني من اون از همه اعضا خانواده حتي از پدر مادرم هم بيشتر دوسش دارم من که ديدم نميشه سر اينو شيره ماليدبراش يه شرط گذاشتم وگفتم اگرتمام نمراتت پاياني اين ترمت از 19 بالا بشه برات مي خرم اونم قبول کرد من که ميدونستم اين دختر عمرا اگر لاي کتاب رو باز کونه اين حرفو زدم بابام ومامانم بهش گفتن اين داره مسخرت ميکونهگفت نه بايد سر قولش بايسته خلاصه همه اذيتش ميکردن بخاطر قولي که من به او داده بودم واو به من داده بود خلاصه گذشت تا امتحاناش تموم شود منم براي کاري رفتم تبريز بعد که برگشتم ديدم مامانم ميگه اين کار بود تو کردي گفتم چي شوده گفت پريسا تمام نمراتش از 19 به بالاست اون فقط 2 تا از درساش گرفته 19 بقيه يا بيست يا 5/19گذشت تا صبح شود من صبح زود از خونه رفتم بيرو تا ظهر خونه نيامدم اونم که فهميده بود من اومدم 1000 بار به همراه من زنگ زد(فارسي را پاس بداريم)که بيا بريم برام بايد بخري موبايل کاراش انگار بچه هاي 6 يا 7 ساله مي مونه هرچي بهش مي گيم خره کار داريم ميام بعدا ميريم قبول نکرد که نکرد که من گوشيم رو خاموش کردم ازدست اين خره من هر چا که کسي جز خانواده خودمان نباشه به او ميگم خره يا خر جون يه دو روز اينجور اونو سر دونديم که من براي زدن چنتا سند بايد ميرفتم تهران هنگامي که اومدم خانه تا وسايل رو بردارم براي رفتن اخه مي دونست حداقل بايد يک هفته تا ده روز بمونم تهران تا کارا راستوريس کنم برگردم. همين که اومدم راه بيفتم برم به سمت تهران پريسا اومد نشست تو ماشين گفت يا الان ميري برام موبايل ميخري يا منم ميام منگفتم باشه بيا ولي از موبايل خبر نيست اونم پياده نشود من اون همراه خودم بردم تهران اونم فکر ميکرد من دارم شوخي ميکونم همراش خلاصه اونم که ديد اينجوره گفت من که هيچ چيز همراه ندارم منو کجا ميبري گفتم به من چه مي خواستي نياي گفت خبري نيست اونجا مي خريم گفتم چي گفت هم لباس هم موبايل تازه خط تهران هم هست کلاسش بلا تره ما که از گه خوردن خودمونپشيمون شده بوديم زنگ به خونه زديم وگفتيم که پريسان هم داره همرام مياد تهران خلاصه رفتيم تهران من که حدود 8 ساعت رانندگي کرده بودم خسته بودم يه راست رفتم خونه خوابيدمما تهران خونه داريم پريسا هم مانتوشو در اورد وبا تاپي که برش بود وبا همون شلوار خوابيد فرداش من صبح زود از خانه رفتم بيرون پريسان خواب بود يه سري از کارا رو انجام دادم برگشتم خونه من ما تهران 2 تا دوست داريم که با هم رفت امد خانوادگي داريم برا ظهر اونجا بوديم با پريسان رفتيم اونجا وقرار شود عصر پري به همراه زن دوستم که اسمش ناهيد و27 سالشه بره يک سري لباس اين چيزا بخره تا من به کارام برسم عصر اونا رفتن منم به همراه دوستم رفتيم دنبال کارامون شب که برگشتيم شام رو خورديم رفتيم خونه خودمان پريسان هم اگر کسي همراش نباشه هيچ جا نمي مونه ومياد خونه خودش خلاصه اونم اومد خونه رفت لباسي که خريده بود اورد نشونم داد منم يه مشتي سر بسرش گذاشتم رفت يه دون تاپ با يه شلوارک کوتاه کرد بر اومد يه تاپ مشکي که تا بلاي نفش بود ويه شلوارک صورتي که شورت مشکيش از زير اون پيدا بود اومد پهلوم نشست دستشو انداخت دور گردنم در همين حال هم اغا غوله داشت سر بلند ميکرد منظورمو بفهميد ديگه خلاصه من که فهميدم قرار امشب خر بشم گفتم تو خوابت نمي ياد گفت دادشي برام کي موبايل مي خري من گفتم وقتي شوهر کردي کدو ازدواجت برات مي خرم اونم گفت نه من شو هر مي کونم نه تو هم موبايل برا بخر قهر کرد رفت تو اتاق که بخوابه من يه چن دقيقه نشستم بعد رفتم بخوابم دلم واسش تنگ شوده بود واز اينکه انو اذيت کرده بودم ناراحت بودم رفتم پشت در اتاق هرچي صداش کردم جوابمو نداد رفتم تو ديدم رو شکم خوابيده وکون قلنبش هم انداخت بيرون رفتم روتخت نشستم کنارش وبادست شونهاشو ماليدم خودشو تکون داد گفتم خر جون چته قهر کردي با من گفت خر جون هم خودتي برو صداش با گريه همراه بود برش گردوندم ديدم صورتش خيسه گفتم چته پري گفت همه دروغ ميگن تو هم دروغ گو هستي من دوزاريم افتاد که بخاطر موبايل خلاصه به هزار مکافات با هام صلح کردمنم تو همين حين خودمو چسبونده بودم بهش وکون قلنبش اومده بود جلو اغا غوله ما واغا غوله هم داشت به کون نرمش فشار مياورد که يک دفعه برگشت وصرتشو اورد گذاشت رو صورتم ويه بوسه جانانه کرد وگفت دادشي خيلي دوست دارم اگه داداشم نبودي مي شودم زنت ما رو ميگي انگار برق 22. ولت مارو گرفته باشه از خودم بي خود شودم ولبشو بوسيدم ديدم اونم داره لب منو مي خوره بعد گفتم اخه تو هنوز کو که بخواهي شوهر کن پري جون گفت امروز ناهيد بهم گفته دختر تو چه هيکل توپي داري بهت نمي خوره که 17 سالت باشه به يه دختر 22 23 مي خوري من که حسابي تحريک شوده بودم گفتم اره راست ميگه تو با خودت چي کر کردي خانم گلم گفت چي گفتم گفتم خانم گلم ناراحتب بهت بگم خانم خرم اونم يک دفعه گفت هرچي دوست داري شوهر عزيزم منو ميگي ديگه نفهميدم چي شود

خواهرام پریسان و شیما (قسمت دوم) وقتي به خودم اومدم ديدم دارم لباي خانميو مي خورم واو هم دار کير منو مي ماله ودارم سينشو ميمالم که يواش يواش تاپشو در اوردم اونم داشت با چشاش منو نگاه مي کرد ويک خنده ناز رو لباش بود وداشت منو مي کشت تا پشو که مي خواستم در بيارم گفت دادشي زشته نکون منم گفتم چي زشته تو مگه زنم نيست اونم گفت شوخي کردم تو هم بي جنبه نباش منم يکم دلسرد شودم که ديدم خودش تا پشو در اورد بعد هم کرستشو گفت شو خي کردم بيا تا شيرت بدم منم از دوباره شروع کردم به خردن لب بعد يواش يواش اومدم پايين تا بسينه هاش رسيدم حسابي خردم شيطون خيلي وارد بود يواش يواش اومدم تا رو نافشوحسابي قل قليش کردم بعد اون رکابي منو در اورد اومد خوابيد روسينم منم از پشت به کونش چنگ ميزدم وهمين جور شلوارکشو در اوردم بعد هم اون شلوار خودمو در اوردم حسابي تنشو خوردم فقط يه شورت مشکي پاش بود که بعد که همهجاشو خردم اومدم سر اصل کار اونو هم از پاش در اوردم اونم چشماشو بسته بود وحسابي ناله مي کرد يه کوس صورتي لاي اون روناي نازش بود که ادمو حسابي حشري مي کرد اول يه بوس زدم بهش بعد خوردمش وبا نگشتم اونو مي ماليدم که حسابي به اه ناله افتاده بود و يک دفعه ديدم يه جيق زد وحسابي لرزيد ويه اب از کوسش اومد بيرون با دستمال پاکش کردم يه چند لحظه اونو رها کرده بودم تا حالش بياد سر جاش واون نوازش مي کردم که خودش اومد لبمو بوسد گفت مرسي حلا نوبت منه اومد يه چنتا بوس کرد بعد صورتو سينمو خورد بهش نمي يومد که نا وارد باشه حسابي هم وارد بود که بعدا بهم گفت که با شيما خواهرم وچنتا از دوستاش لز ميکونه تا به کيرم رسيد ولي هر کاريش کردم تو دهن نکرد وفقط اونو ماليدبعد گفت تواز چي خوشت مياد گفتم يعني چي کون مي خواهي يا کس گفتم هردو ولي کوس تو رو که نمي سه کرد گفت اره گفت که ادم بده نتونه زنشو از کوس بکونه ها وزد زير خند منم گفتم اره خيلي ولي اگر زنه ادم يه کوني داشته باشه مثل تو از هزار تا کوس هم بهتراونم ناز کرد بعدخوابيد رو تخت وگفت فقط يواش خيلي درد داره گفتم مگه تو تا حالا کون دادي گفت به پسرا نه ولي به دخترا اره گفتم دخترا يعني چي بعد برام گفت که ناهيد امروز بعد که بر مي گردن خونه با پري لز مي کون وبا خيار کونش مي زاره وپري هم همين کارو واسه اون مي کون البته قبلا هم چند بار با شيما اين کارو کرده بوده بعد که حسابي کونشو خوردم وليسيدو يک م باز شوده بود کيرمو به وسيله ژل مو فرستادم توکونش که چنان جيق زد که منم کيرم خوابي گفت خره گه خوردم ديگه نه بعد به 1000 زور رارزيش کردم که حواسم نبود بعد گفت اون خيارا خيلي باريک بوده وبا 1000 مکافت تونستم دوباره اونو کونو باز کونم اونم خودشو حسابي شل کرده بود تا سر کيرم رفت تو داد زد من يه مدت نگه داشتم بعد که اروم شو کيرمو تا اخر چپوندم تو کونش اونم جيق زد بعد هم اون خوابيد وحرفي نزد منم يه مدت صبر کردم بعد شروع به تلنبه زدن کردم بعد حسابي اه ناله اون در اومده بود در همين لحظه هم با کوسش بازي مي کردم تا اونم لذت ببره بعد که حسابي اون حال کرد ما هم خيس عرق شوديم اون يک بار ديگه ارضا شود ومن هم چند لحظه بعد خودم تو کون داغش که انگار کوره بود خالي کردم وکيرمو کشيدم بيرون دور سوراخ کونش با اب کيرم قاطي شوده بود وسوراخ کونش با اب من سفيد شوده بود و گه گاهي هم مثل چشمه آب از تو کونش ميزد بيرون بعد اونو بوردم تو حمام وحسابي شستمش يه حال ديگه هم اونجا کرديم که اون ارضا شود باز بعد اونو اوردم خوابنم رو تخت بازم شوده بود همون خر جون اولي بعد منم کنارش خوابيدم تا صبح بعد که مي خواست بخوابه بهم گفت حلا شوهر هم کردم حلا هديه ازدواجم چيه منم خنديدم گفتم يه موبايل اسبابازي اونم با مشت زد تو سينم گفت خودتي فردا بايد برام بخري وگرنه ازت طلاق مي گيرم منم گفتم چشم خانمي فرداش با هم رفتيم يه موبايل خط تهران با يه گوشي از جونم خريد که 1000000 تومان پام اب خورد ولي عوضش يه زن ناز گيرم اومده که با دنيا عوضش نمي کونم اون چند روزي که تهران بوديم حسابي با حم حال کرديم همجا رفتيم همکار کرديم الان حدود 2 ماه از اين مضوع مي گذره وما همچنان از هم لذت مي بريم وبا هم هستيم وقرار تا زماني که اون ازدواج نکرده با هم باشيم منم که کلا بي خيال شودم که ازدواج کنم ولي تازگي ها به نظرم خر جون بند اب داده و يه چيزاي به شيما گفته چون هر موقعه با هم هستيم اونم ميگه منم مي خوام بيام يا متلک بار من مي کونه … بعداز اون ماجراي من با پري خانم خيلي به هم وابسته شوده بودبم چه از لحاظ عاطفي چه از لحاظ سکس طوري بود که هر موقعه موقعيت جور مي شود يه حالي به هم مي داديم اون عاشق اين بود که سوراخ کونشو براش بخوري تو اين مدتم سوراخ کونش جوري شوده بود که با کمترين تحريک باز مي شود چند بار که همراه خواهرم شيما لز ميکرده اون بهش گير ميده که چرا اينقدر سوراخ کونت بزرگ شوده تا يک بار از دهنش در ميره وجريان رو واسه اون ميگه اونم باور نمي کونه وبهش ميگه خر خودتي اون اهل اين حرفا نيست تو داري با يه نفر سکس ميکوني ولي شيما خيلي به خر جون شک مي کنه وميره تو نخ پريسان يه مدت بود که شيما بد تو نخ من بودديدم که حسابي من زير نظر گرفته بودو حواسش به من وپريسان بود پريسان هم يه چيزاي به من گفته بود ولي نگفته بود که چه گه کاري کرده منم که حسابي با پري جون همسرم قاطي بودم وهي به اون اسمس سکسي ميدادم که اخرش رو همين اسمس ها کار دستمون داد تا اينکه يک روز گوشي پريسان دست شيما بود وقرار بود همه برن خونه خالم وپريسان هم ظهر من از کلاس ورزش که ميره برم دنبالش وبعد بريم خونه خالم نگو که شيما هم همراه اون ميره کلاس وميشينه اونجا منم تو اسمسي که زده بودم به پريسان گفته بودم خانم خوشکلم يه خورده زودتر امده باش ساعت 11 ميام دنبالت که بريم يه حالي به کون وکوست وکيرم بديم بعد بريم خونه خاله بعد اونم نوشت ساعت 30/10بيا بريم امده هستم بعد من يک اسمس ديگه به اون دادم وگفتم نکنه امپر چسبندي پري خانم گفت حلا تو بيا دنبالم که بريم. حالا ببينيد چه افتضاحي شوده تمام اين اسمس رو شيما خونده بود واون جواب ميده وپريسان روحش هم خبر نداشته فقط به پريسان ميگه که من زنگ زدم گفتم که ساعت 30/10ميام دنبالتون اونم امده ميشه تا من بيام. وقتي رفتم در باشگاهشون ديدم شيما ايستاده دم در باشگاه ويک قيافه حق بجانبم به خودش گرفته دستشو زده زيربغلش واخماشم تو همه منم که کپ کرده بودم چرا پريسان گفته بيا اونکه شيما همراش بوده منم که نمي دونستم شيما از همهچي خبر داره واسمس رو شيما خونده وپريسان روحش هم خبر نداره بعد ديم پريسان اومد تا اومد چرا اينقدر زود اومدي دنبالم مگه قرار نبود ظهر بياي من که شک کرده بودم يک بارگي گوشي پريسان رو تودست شيما ديدم زرد شودم بعد من من کنان به پريسان گفتم مگه اسمس که دادم نخوندي گفت گوشي دست شيما بوده بعد اون گفته که تو زنگ زدي که شيما تو همين حين نيش خندي زد منم ديگه هيچي نگفتم ورفتم سوار ماشين شدم از گندي که بار اورده بودم اعصابم حسابي خورد بود وهيچي نمي تونستم بگم پريسان هم که هنوز نمي دونست چي شوده طبق ادت هميشگيش دويد اومد که جلو بشينه که با شيما با هم دستشون رفت رو دستگيره در که شيما به اون گفت برو بتمرگ عقب من که داشتم ديونه مي شودم از گندي که زذه بودم بعد پريسان بدون هيچ حرفي رفت نشست عقب. موقعي که شيما عصباني حتي بابا ومامان هم دل حرف زدن با اون رو ندارن من که ميدونستم چه خبره حتي جرعت نگاه کردن بهش رو نداشتم راه افتادم که برم داشتم مسيرخونه خاله رو ميرفتم که پريسان اومد ضبط ماشين روشن کنه که يک دفعه شيما با صداي بلند گفت خفش کون اون لعنتي رو که فورا خاموشش کرد راحت نشست از تو اينه يه نگاه به پري کردم ديدم داره اونم منو نگاه ميکنه که يه اشاره به من کرد وگفت چشه منم سرم رو به علامت خراب کاري تکون دادم بعد از يک 2 دقيقهشيما گفت کجا داري ميري مگه نمي خواهي بري پهلو خانم جونت با اون حال کوني من که حرفم نمي يومد پريسان سري تکون داد وفهميد چه گندي زديم البته من زده بودم نه اون بدبخت بعد يک دفعه گفت خجالتم خوب چيزي بي شعور کثافت مگه هر گوهي دلت بکشه بايد بخوري پريسان اومد گفت چته تو چرا دري بري مي گي که با پشت دستش زد تو دهن پريسان ودهن پريسان شود خوني ومن يک دفعه قاط زدم بهش گفته هي احترام خودتو نگه دار که يک تو پوزي به من زد ديدم پري داره گريه ميکنه گفتم چته گفت هيچي واروم گريه ميکرد بعد اومدم راه بيفتم که ديدم شير ابي کنار پياده رو هست اومدم پايين وپري رو اوردم پايين و صورتشو شست وراه افتادم بريم خونه خاله رفتيم اونجا نهار رو که خورديم امدم جيم شم که خالم نذاشت پريسان که هميشه همه جا شوخي ميکرد اگر جاي بود سنگ رو سنگ پابند نمي شود اروم نشسته بود هرکه ازش يه چيز مي پورسيد ميگفت امروز مبارزه داشتيم حالم خوب نيست دست دوستم خورده تو دهنم لبم خون اومده بعد تو همين هين شيما هم مي گفت که دستش در نکونه هرکي اين تو دهني رو به تو زده شايد با اين کار عقلتم بياد سر جاش هر موقعه من به شيما نگاه ميکردم اون چشم قهري ميرفت تا ساعت 4 به زور خدمو نگه داشتم اين دختر خالم که حرفاي زيادي تو فاميل در مورد منو اون ميزنن وهمه ميگن ما مال هميم همين حرفاي خاله زنکي هرچي اومد طرف ما ديد محلش نمي زاريم ديگه اعصابش خورد شوده بود همه فهميده بودن ما 3 نفر يه چيزيمون هست همه ميومدن از پريسان مي پرسيدن چتونه همه فکر ميکردن من با شيما حرفم شوده چون قيافه 2 تامون مثل سگ شوده بود مهسا که سنگ صبور همه تو خانه اومد گفت چي دادشي گفتم هيچي رفت سراغ پري که من بلند شدم برم که پري اومد بهم گفت کجا منم ميام من از اين شيما ميترسم خيلي بد نگاه مي کونه هر جا خواستي بري من ميام که من گفتم خاله کاري با ما نداري من بايد برم بعد پري هم گفت منم برسون خونه تا مي خواست اماده بشه شيما گفت منم برسون خونه کار دارم فردا امتحان دارم دانشگاه من که جوابشو ندادم پري گفت چي کار کونم من گفتم تو بگو من نميام ميخوم بمونم بعدا با مامان اينا ميام شيما که رفته بود اماده شوده بود اومد ديد پري نشسته گفت مگه نمياي اون گفت نه بعد من نيش خندي زدم شيما که ديگه مجبور بود همراه من بياد با عصبانيت گفت به درک مي خوام که نياي اومد با من از خونه خاله بيرون تو راه هيچ حرفي نزديم با هم منم به سرعت در حال رانندگي بودم که گفت يواش برو گفتم ناراحتي بقيه راه رو پياد گز کن خانم ديگه هيچي نگفت رفتم در خونه اون پياده کنم گفت مرو اوردي خونه چرا گفتم خودت گفتي منمن کنان گفت من مي خواستم با پري تنه نباشين بعد گفت تو خجالت نمي کشي با پري اين کارو مي کوني گفتم به تو هيچ ربطي نداره بعد ديگ به ديگ ميگه روت سياه تو که لالاي بلدي چرا خودت خوابت نمي بره بعد گفت منظورت چيه گفتم بر گمشو پاين مي خوام برم گاراژ کار دارم بعد گفت انتر درست صحبت کن که من از کوره در رفتم ويه تو پزي زدم تو دهنش طلافي کار صبحش رو سرش در اوردم که دختر همسايه همون موقه مارو ديد وحاج باج مارو نگاه ميکرد پياده شود ورفت تو خونه با چشم گريون مريم دختر همسايه اومد سلامي کرد رفت من تا را افتادم يه 5 دقيقه طول کسيد تارسيدم سر خيابان ايستادم که يک نخ سيگار از مغازه بگيرم اصلا هواسم به مريم دختر همسايه نبود رفتم تو مغازه وبه فروشنده که يک خانم هستش گفتم يک نخ سيگار بده گفت چي بدم گفت هر گهي هست خوبه يه چيز بده که ديدم يکي دار بد نگام مي کونه تو همين هين فروشنده سيگار رو بهم داد که يک دفه سر چام ميخ کوب شودم مريم بود داشت برو بر منو نگاه مي کرد خدايا امروز3 بار خراب کاري کرده بودم سيگارو لح کردم رفتم بيرون انداختم دور که مريم اومد بيرون تا اومدم راه بيفتم اونم اومد کنار خيابان برا تا کسي ايستادم وگفتم جاي ميري برسونمتون گفت نه شما کار داريد مزاحم شما نمي شم . گفتم نه مزاحمتي نيست سوار شود گفتم کجا مريد گفت بيمارستان اخه پرستاره بعد با هم به راه افتاديم که ديدم دار صدام ميزنه وادمس بهم تعارف کرد من که اصلا حواسم نبود بهش گفتم مرسي بعد گفت چرا سيگارو انداختي دور گفتم نمي کشم که اعصابم خورد بوده گفتم يک نخ بکشم تا يک حالم بياد سر جاش بعد گفت فظولي نيست يه سوال بپرسم که گفتم خواهش مي کونم بعد گفت با شيما چتون شود چرا زدي تو دهنش گفتم هيچي يه دعواي کو چيک بينون پيش اومده بود بر طرف شود که گفت اره با اون تو دهني که شما به اون زدي حتماحل ميشه من ديگه حرفم نيومد که رسيديم جلو بيمارستان پياده شود وگفت يه زنگ بهش واز دلش در بيار که من گفتم چشم وخداحافظي کردم راه افتادم وزنگ زدم رو موبايل پري که بهش بگم چي شوده که ديدم شيما گوشي برداشت گفت گوشيش دسته منه هنوز خانموتو تشريف نياوردن هنوز خونه و تا پشتي قطع کرد بعد زنگ زدم بازم به رو گوشي خود شيما گوشي بر نداشت بعد دو بار چند بار زدم که برداشت تا برداشت گفت چيه بازم بايد کتک بخورم گفتم نه صبر کن کارت دارم خلاصه ازش معذرت خواهي کردم

خواهرام پریسان و شیما (قسمت سوم) خلاصه قرار شود امده بشه که برم دنبالش با هم بريم بيرون … اون روز بعد از اينکه به شيما زنگ زدم رفتم دنبالش اونم امده تو خانه منطضر بود موقعي که اومد ديدم صورتش سرخه جاي شاهکارم بود خودم هم ناراحت شودم اگر بابام مي فهميد که من شيما رو زدم ميکشتم.راه که افتاديم سکوتي مبهم بين من وا اون برقرار بود اون لام تا کام حرف نمي زد تا رسيديم جلوي يه پارک پياده شوديم با هم قدم زنان وارد پارک شديم من بهش گفتم که ببخشيد دست خودم نبوداون چيزي نگفت من منده بودم که چرا اصلا اومدم با اون بيرون من که حرفي براي گفتن نداشتم اونم که ساکت بود هيچ وقت نمي شودکارها ورفتار شيما روتشخيص داد يا پيشبيني کرد اون کلاغير قابل پيش بيني بود که من خسته بودم از راه رفتن گفتم بشينيم اونم گفت هر جور ميلته من بهش گفتم بيا بريم تو کافي شاپي که داخل پارکه اونجا بشينيم گفت باشه اونجا رفتيم دوتا نس کافه سفارش داديم بعدداشتم مي خوردم که يک بارگي گفت اين چه کاريه که تو با پريسان کردي درست نبوده اون بهم گفت که چنين کاري کردي من باورم نشد منم منده بودم چي بگم بعد تقريبا ماجراي اون روز را براش تعريف کردم که چي شوده البته با کمي فاکتور گيري وبعد دار اخر هم بهش گفتم که اگر تو هم جاي من بودي اين کارو ميکردي که يک دفعه گفت مگه من اين قدر مثل تو کم جنبه وبي شعورم که بخوام اين کار رو با کسي که محرم منه بکنم من يکدفعه ياد هرفاي پري افتادم گفتم نکه نکردي … اون با تعجب به من نگاه کرد وگفت يعني چي من چه کاري کردم منم براش گفتم پريسان همه چيز رو در مورد تو خودش به من گفته اون يک بارگي انگار لبو سرخ شودو دلش مي خواست داد بزنه وفحش بهم بده منم انگار روم يک سطل اب يخ رخته باشن خنک شودم امپرم اومد پايين حس يک پيروزي نسبت به شيما داشتم تو خيال خودم بودم که يک دفعه با صداي بلند گفت اون کثافت چي بهت گفته طوري که همه داشتن به ما نگاه مي کردن که يک لحضه به خودش امد وارم شود وچيزي نگفت من گفتم هيچي فقط کاراي که با هم کردين گفته بعداز ده دقيقه سکوت گفت پاشو مي خوام برم خونه مامان اينا هم ديگه اومدن دلواپس ميشن .روش نمي شود تو صورتم نگاه کنه پاي ماشين که رسيديم گفتم بشين پشت فرمون گفت اصلا حالم سر جاش نيست قبول نکرد اومديم خونه هنوز کسي نيامده بود خونه رفت تو اتاقش درو بست يه نيم ساعت گذشت که همه امدن خانه پريسان هنوز تو هم بود من رفتم پاي کامپيوتر که پري اومد گفت چه خبر چيزي نگفت ديگه من کل ماجرا رو براش گفتم بعد گفت حالا يعني چي ميشه گفتم هيچي چي ميشه فوقش به بابا ومامان ميگه اوناهم منو تورو مي کوشن که اون گفت خيلي بي مزهاي که تو همين حال يک دفعه شيما اومد گفت بيا مبايلت رو بگير بهش داد بعد گفت شما دوتا از رو نرينا خجالتم خوب چيزيه بعد پريسا اومد از اتاق بره بيرون که با دست محکم زد تو کون پري هم من وهم پريسا از کار اون تعجب کرديم اخه ما هيچ وقت چنين کاري روجلو هم انجام نمي داديم بعد به پري گفت بابت کار صبحم ازت معذرت مي خوام خانمي امشبم بيا پهلوم مي خوام جبران کنم واست ويه چشمک زد وموقعه رفتن به من گفت هي توحوسي نشي که واسه تو جاي نيست ويک بيلاخ داد ورفت من که هنوز از حرفاي اون وکارش گيج بودم .پري گفت اين حالش سر جاش بود گفتم تمي دونم خانم جان گفت خفه شو که همش تقصير توه که اينجور سرمون اومد گفتم اخه اين کون تورو هرکه ببينه ابش مياد اگر مزشم کشيده باشه که ديگه هيچي اونم کونشو داد عقب ويه گوز واسم کندو رفت شب موقعه خواب بود که ديدم شيما با پري رفتن تو اتاق شيما ودر نيامدن تا صبح . صبح که شود ديدم يکي داره با کيرم بازي مي کونه منم هميشه صبح زود بيدار مي شودم کلا بعد که چشام رو باز کردم ديدم پريه گفت لنگه ظحره نمي خواي پشي تنبل نگاه به ساعتم کردم ديد م ساعت5/9 اخه ديشبش همش تو فکر اين دوتا بودم که نفهميدم کي خوابم برد گفت پاشو من ميخوام برم استخر منو برسون بعد بابا زنگ زده گفته بري پهلوش کارت داره منم سريع پاشودم امده شودم داشتم ميرفتم تو اشپزخونه که ديدم شيما دره صبح هانه مي خوره گفت ساعت خواب يکم بخواي گفتم از دست تو با اين کارات که کسي خوابش نمي بره بعد به حالت متلک بهش گفتم ديشب خوش گذشت خانم مارو که اذيت نکردي گفت خفه که جون فظولش در بره بعد هم گفت صبر کن منم ديرمه منم برسون تا يه جاي که من برم دانشگاه گفتم باشه تو راه پري همش مسخره بازي از خودش در مي اورد وباعث خنده مي شود مسير جاي که اون ميرفت استخربادانشگاه شيما يکي بود بايد اول پري رو ميرسوندم بعد شيما پري که مي خواست پياده شه شيما به شوخي به اون گفت اينجا ديگه به کسي حال ندييا که اين دفعه مي کوشمت حواست به اون کونتم باشه اگه اومدي ديدم باز شوده مي کوشمت پري سرخ شوده بود منم هم همينطور من نمي دونم ديشب چيزي خورده بود تو سرش اخه اون به با ادبي وبا نزاکتي تو خانواده ما معروف بود من داشتم حاج باج نگاش مي کردم که گفت چته چرا اينجور نگاه مي کني امدم راه بيفتم که شيما گفت به پري خانمي همسرت رو نمي بوسي اونم مونده بود چه کنه که من اومدم راه بيفتم که اون منو يک بوس کرد رفت .راه افتاديم جلوي در دانشگاه که مي خواستم اونو پياده کنم شيما گفت اگه کارت زود تمام شو يه زنگ بزن بهم که با هم بريم دنبال پري بعد بريم خونه بعد تو همين هنگام يه پسره داشت ميومد از تو پياده رو گفت اينو مي بيني پسره بد جور دلش مي خواد با من دوست بشه چند بار هم مزاحم من شوده گاهي شيما از اين حرفا نمي زد ومن مطمعن هستم تو امرش تا حالا يه دوست پسرم نداشته گفتم مي خواهي حالشو جا بيارم گفت نه الان چنان حال بهش بدم کهحسابي حالش سر جاش بياد سريع يه حلقه تو دستش بود کرد تو اون دستش دستي که متاهل ها ونامزدا حلقه دستشون مي کونن بعد هم اون پسره اومده بود نزديک ماشين وکامل تو ماشينو ميديدکه شيما درو باز کرد يک دفعه گفت منو داشته باش ولبشو چسبوند رو لب من منم که اصلا انتضار چنين کاري رو نداشتم کپ کردم پسره هم چنين داشت مارو نگاه مي کرد که داشت سکته ميکرد اصلا باورش نمي شود اين اون دختري که اصلا به اون پانميده بعد شيما پياده شود گفت عزيزم برات زنگ ميزنم بعد دستشو يه جوري گرفت که پسره حلقه توي دستشو ببينه. منم راه افتادم رفتم پيش پدرم. تا موقعي که شيما با من تماس بگيره … اون روز بعد از اينکه رفتم پيش پدرم حدود ساعت 12 بود که شيما با من تماس گرفت که کارم تمتم شده بيا دنبالم که بريم دنبال پري بعد بريم خونه منم چون کاري نداشتم وبرادر فداکاري هستم (ارواح عمم)رفتم دنبالش هنوز تو فکر اين بودم که چرا شيما صبح اين کارو کرد از محل کار من تا دانشگاه شيما حدود يه 20 دقيقه راه بود موقعي که رسيدم شيما با يکي از دوستاش دم در بودازدوستش خداحافظي کرد واومد سوار ماشين شود بعد از سلام کردن فوري بهش گفتم اين چه کاري بود صبح کردي تو مگه عقل از سرت پريده زشته که اون گفت اون پسره که ديدي فکر ميکونه با پول مي تونه همه کاري بکونه احمق 2 سال ول کون ما نيست هرچي کمروش مي کنيم بازم هيچي بعد به من گفت که حتي يک بار به سحر دوست شيما گفته اگر حاضر باشه با من باشه براي هر بار حاضر 100000 تومان بده … .بعد توي مسير راه من ساکت بودم دلم ميخواست اين پسره رو بگيرم جرش بدم نه نه ولو خيلي ادم نفهمي بوده اين پسره که تا رسيدم دم استخر پري سوار کرديم رفتيم خونه اون روز ديگه اتفاق خاصي نيفتاد تا چند ورز اخر هفته بود که بابا ومامان ومي خواستن برن خانه خواهرم اون تو يکي از شهراي نزديک به ما زندگي ميکونه. شيما چون امتحان داشت روز جمعه نمي خواست بره من که حوصلش نداشتم گفتم منم نميام بعد پري هم گفت من نميام چون شيما تنهاست خلاصه مامان وبابا ومهساومرجان رفتن ما ستا تنها بوديم خونه من از همون اول که اونا رفتن تو فکر اين بودم که چجور پري رو بکنم که شيما اومد گفت علکي دل خودتون رو صابون نزنين که هيچ غلطي نمي زارم بکونيد من مي خوام برم حمام تا بر مي گردم کار نکنيد تا شيما رفت حمام صداي اب اومد منو پري سريع همو بغل کرديم دست به کار شوديم ورفتيم تو اتاق بابا ومامان هر دو لخت شوديم و شروع به عمليات کرديم واي خدا نسيبتون کنه 1000تا از اين خواهرابعد که دست به کارشذيم از لب گرفتن شروع کردم تا اومدم روسينه هاي سفتش بعد اومد پايين تر تا رسيدم رو نافش دور نافشو خوردم ليسيدم اون قلقليش مي شود دستشو گذاشته بود رو صورتش وزير لب گاهي اه ناله مي کرد تا رسيدم دم در بهشتش اونو حسابي براش ليسيدم وخوردم کوس تو پول ونازي داره گرم بو توش ديگه ترشحاتش چنان زياد شوده بود که از تو وسش ميومد بيرون صداشم بلند شود بود حسابي همي نطور که به کمر خوابيده بود روتخت جفت پا هاشو چنان از هم باز کردم ودادم بالا که اون سوراخ کون ش پيدا شود اون هم لسيدم وبا دستم هم با کسش بازي ميکردم تا ارضا شودبعد اون اومد نشست کنار تخت وبه اون گفتم که حالا نوبت تو اونم گفت اي بچشم وشروع کرد به لب گرفتن ويک بارگي من خوابند رو تختوخودشم خابيد رو جوري که کيرم رو کسش بود وهي در حال لب گرفتن وبوسيدن خودشو جلو عقب ميکرد بعد اومد رو سينم ونوک سينهام خوردبعد بهشگفتم پري يکم برام کيرمو بخور قيول نکرد خلاصه بعد از يک 5 دقيقه که منو حسابي دست مالي کرد رفت از تو کشو کمد مامان يه کرم وازلين اورد وگرففت کيرمو چرب کرد بعد هم خودشو به حالت سگي خوابيد رو تخت ومنم رفتم پوشت دستگاه وشروع کردنم به باز کردن کون اون با گرم وازلين خوب که سر شود با دو انگشت مشغول گشاد کردن خانم شودم بعد خودش گفت زود باش ديگه موردم منو بکن من همين کارو کردم وکيرمو با يک فشار تا نصف کردم تو کونش که چنان جيقي زد که نگو من کيرم خوابيد بعد گفت ديوس مگه کون زنتو مي کوني جرم دادي خره بعد گفت من ديگه نمي دم با هزار جور منت کشي رازي شود از دوباره بده بعد خوابيد رو تخت ومن شروع کردم به کار نمي دونم چرا کونش اينقدر تنگ شوده بود . بعد دوباره کيرمو تا نصف کردم تو کونش بعد از يه چنددقيقه تا اخرکيرم تو کونش بود يه مدت صبر کردم که سوراخ کونش گشاد شه بعد از دوباره شروع کردم به کردن اون کونشاونم کمک کم داشت ادت مي کرد ومن هم داشتم با کوس وسنهاش از پشت بازي مي کردم تو اين مدت يک حسي داشتم فکر مي کردم يکي داره مارو نگاه مي کنه اره درست حدس زدي شيما بود که از حمام اومده بود بيرون و يه حوله دور ش بود وذستشو کرده بود تو حله چشماشم بسته بود وداشت کسشو ميماليد من حرکتم کند شوده بود که پري هم سرشو از رو تخت بلند کرد ومتوجعه موضوغ شود پري کير منو در اورد رفت اونو اورد نشوند رو تخت شيما هيچ حرفي نمي زد بعد پري شروع کرد به لب گرفتن از شيما اولش شيما مقاومت مي کرد بعد رام شود ويواش يواش پري بند حوله شيما رو باز کرد واونو لخت کرد واي عجب بدني داشت سفيد با سينه هاي که فقط نوکشون قزمز بود با يه شورت سياه پاش بود بعد پري گفت چته چرا داري نگاه مي کوني تو هم مشغول شو ادم کور از خدا چي مي خواد يک جفت چشم بينا بعد … منم مشغول دست مالي کردن سينه هاي اون شودم سينش به نظرم 75 بود سفت سفت بعد يواش يواش اون خوابيد رو تخت ومن مشغول خوردن سينش شودم تا اومد پاين به ناف و رسيدم به اصل کاري شورتشو پري از پاش در اورد واي يه کوس داشت که نگو صورتي با مو هاي که تازه در اومده بود کمي بلند بود خيلي برام جالب بود اين کوسش شروع به خوردن کردم هنوز نخورده کسش خيس خيس بود که معلوم بود مال قبلا که خودش داشته اونو مي ماليده بوده بعد همپري با کوس نشست رو صورت شيما اونم واسه پري شروع به خوردن کرد هنوز 3 دقيقه نبود که داشتم کوس شيما رو مي خوردم که اب از کوسش زد بيرون وارضا شودبعد من رفتم سراغ کونش يه سوراخ داشت که بزور انگشت مي رفت توش حسابي اونو ليسيدم وبه کمک پري انگشتش کرديم يواش يواش باز شود بعد دو انگشتي اونو کردم حسابي هم با اب کوسش و کرم وازلين ليزش کردم چرب چرب بود وسواش يواش کيرمو کردم تو کونش به سحختي تو ميرفت سرش که تو رفت ديگه از حال داشت ميرفت که پري شروع کرد با کوسش بازي کرئن شيما مي گفت يوايواش نگهدار که جا باز کون بعد همينطور تو 5 دقيقه کل کونشو تسخير کردم اونم کم کم سو راخ کونش باز شود ومن شروع بتلنبه زدن کردم وپري هم با يدستش کوس خودشومي ماليد وبا دهنم کوس اون مي خورد تا کامل براي بار دوم ارضا شود بعد من کيرمو کشيدم از تو کونش بيرون و دوباره رفتم سراغ پري خانم کيرمو چپندم تو کونش اينبار شيما بود که کوس اونو مي خور ابم که مي خواست بياد بهشون گفتم پري هم گفت همشو بريز تو کونم من همين کارو کردم تمام ابم رو ريختم تو کون پري وبعد مثل مردها افتادم روش کيرم که کوچيک شوده بود خدش از تو کون اون اومد بيرون بعدش از روش که پاشدم اب کيرم مثل چشمه از تو کونش بيرون ميومد شيما همچين داشت به کون اون نگاه مي کرد که خدا مي دونه بعد يک بارگي محکم زد تو کونش گفت مگه نگفتم ديگه کون نده جنده خانمو هر سه خنديدم اون روز سه بار ديگه شيما وپريو کردم جوري که ديگه نمي تونستم راه برم ازضعف.البته شيما هم از کون درد نمي تونست راه بره

خواهرام پریسان و شیما (قسمت پایانی) … ماجرا هاي من با اين دوتا هنوز ادامه داره ولي ديگه نه کسي به جمع ما اضافعه شوده نه چيزي فقط با هم سکس دارين بس …. بعد از اون روزکه فعاليت ما زياد بود براي رفع خستگي هر سه براي خوردن شام وتفريح رفتيم بيرون وحسابي حال کرديم شب که برگشتيم خونه هرسه رفتيم تو اتاق بابا ومامان خوابيديم پري دوباره حشرش زد بالاوشروع کرد ور رفتن با کير من شيما که خيلي خسته بود خوابيد کاري نکرد من با پري مشغول شوديم که کاشکي نمي شوديم بعد همينجوراومد کوسش رو گذاشت رو دهن من وگفت بايذ برام بخوري منم گفتم پس تو چي بايد تو هم برا منو بخوري اون گفت نه منم شروع کردم به خوردن جوري کوسش رو تو دهنم فشار مي داد که داشتم خفعه مي شودم گه گاهي برا که خفعه نشم با داستام اونو بلند ميکرد که بتونم نفس بکشم شيما هم گه گاهي به ما نگاه مي کرد وميخنديد گفت تا تو باشي که ديگه از اين غلطا نکني منم با نگشت با سوراخ کون پري ور ميرفتم واونو باز ميکردم پري که کونش حسابي باز شوده بود ديگه کمکمک ارضا داشت مي شود يک بارگي يک لرزي کرد وتو دهن من هم گرم شود بعد ديگه نوبت من بود اونو خوابندم رو تخت وشرو به خوردن کونش کردم جوري که 2تا پاهشو به قدري دادم بالا وباز کردم که سوراخ کونش معلوم شود اونم تا جاي که ميتونست پاهاشو باز کرده بود يه سوراخ قرمز مشخص بود بس منم کيرم فرستادم تو کون گرمش که داغي اون ادمو مي کوشت شروع به کردن کردم وخوابيدم روش اون سينه هاي نازشو خوردم بعد يک بار کيرمو در اومد تو اون وضعيت و فرستادمش تو که يک دفعه جيقي زد پري که شيما ومن از جا پريديم.اره من بجاي اينکه کيرمو بکنم تو کونش کرده بودم تو کوسش وهمجا رو خون برداشته بود پري هم از حال رفته بود شيما اومد گفت خاک برسرت چه گهي خوردي بعد يکم با پري وررفت تا به حال اومد تازه فهميده بود چي شوده اول ناراحت بود بعد گفت انگار واقعا شدم زنت گفتم اره ديگه تمام شود بعد گفت خيلي درد داره کوسم وشروع براش کوس اون ماليدن که دوباره حشري شوده بود تو همين حال هم همش شيما داشت مارو فحش ميداد بعد هم پاشود از اون اتاق رفت بيرون پري گفت بابا منو از کوس بکون منم قبول کردم که کاشکي کيرم ميشکست وقبول نمي کردم کيرمو فرستادم تو کوس نازش که خودم براش افتتاح کرده بودم اولش کمي درد داشت وکوسش خيلي تنگ بود بعد که يکم عادت کرد شروع به ناله کردن کرد وجيق زدن وحرفاي سکسي زدن هم چيزميگفت بعد پاهشو دور کمرم حلقه کردو با تمام قدرتش منو به سمت خودش مي کشيد من نمي دون اينحمه زور رو از کجا اورده بود من داشتم کمکم ارضا مي شودم که اونم همين حالت رو داشت تو يک لحظه همچون منو به خودش فشار داد که يک دفع من ارضا شودم با اون با هم وتو اون خودمو خالي کردم بعدش هم که فهميديم چه گهي خورديم فوري رفتيم حمام اونو شستم وبه شيما گفتيم که چه شود اون که ديگه اتيش گرفته بود فقط فحش ميداد فوري رفتم ساعت 2 بعد از نيمه شب داروخانه شبانه روزي چنتا قرص جلو گيري از بار داري گرفتم واومدم خانه دادم خورد خلاصه گذشت تا يه مدت اثري هم از حاملگي يا چيزي نبود تو اين مدت هم شيما با چنتا از دوستاش تونسته بودن يک دکتر پيدا کونن که پرده پري رو براش درست کونه . حدود يه 2ماه 2 نيم گذشته بود که به پري حالت تهوه دست ميداد پري که شک کرده بود حامله هست به شيما ميگه وبا اون ميرن دکتر وپس از ازمايشات نشون ميده که اون حامله هست شاه کار من واون با هم بود بعد از اينکه جريانو فهميد خيلي افسرده شوده بود من داشتم کارا رو راستو ريس مي کردم که با شيما وپري بريم تهران اونجا يک جوري اين گه کاري رو رست کونيم ولي خيلي پري ترسيده بود وهمش گريه ميکرد حسابي هم عصبي بود حتي چند بار هم مي خواسته خود کشي کونه که شيما نمي زاره تا يک رئز که خودش تنها خونه بوده البته شيما هم تو حمام بوده اون شاهرگ خودشو مي زنه وتا به اون ميرسن اون تمام مي کونه اره اون خودشو کوشت تا نخواد به کسي جواب پس بده که چرا اين کارو کرده من موقعي که امدم خانه ديدم امبلانس دم دره ودارن يکي ميبرن موقعي که ديدم اونه پري هيچي نفهميدم فقط ديدم شيما داره ميگه همچي تموم شود اخر کار خودشو کرد همش تقصير تو هست واز هوش رفتم موقعي که چشم باز کردم ديدم يک جاي سفيد هستم روي يک تخت بعد ديدم شيما مهسا اومد بالا سرم چشماش قرمز شوده بود گفتم من کجام گفت تو بيمارستان وجريان رو برام گفت که چي شوده بعد فهميدم که من 3 روز تو بيهوشي بودم ازش خواستم که به شيما بگه بياد که گفت اون اصلا حرف نمي زنه خلاصه اونو اوردن بيمارستان ومن با اون تنها شودم تا تنها شودم با اون گفتم چي شوده چرا اينجور شود اون گفت فقط براي يک لحظه خوشي تو وپري بعد بهم گفت از جريان حامله شودن اون کسي خبر نداره تو هم چيزي نگو به کسي همان روز من از بيمارستان مرخص شودم اون روز روز سوم پري من بود کسي که ديگه در بين ما نبود هيچ کس هم مثل من وشيما جاي خالي اونو حس نمي کرد منو بردن سر مزار پري همچنان گريه کردم که از هوش رفتم. خوب دوستان حقيقت اين داستان يا خاطره مربوط به دوست منه وکاملا حقيقت داره من به کمک شيما خواهر دوستم اينو نوشتم البته با کمک خودش برادر شيما از بچگي با من بزرگ شوده واز همه چيز من خبر داره ومن هم همينطور نزديک ترين دوست اون من بودم هستم خواهم بود برادر شيما بعد از اون جريان رواني شوده بخاطر از دست دادن پري وراهي بيمارستان عصاب وروان شود تو اين مدت چون من خيلي به ديدن اونا ميرفتم يه جوراي وظيفه خودم مي دونستم که به اونا کمک کونم کل خانواده نا بود شده بودن از همه بد تر شيما بود چون مي دونست که چي سرشون اومده ونمي تونست لب از لب باز کونه وبه کسي حرفي بزنه من تقريبا هر دو روز يک بار به ديدن حامد ميرم واونو مي بينم اون افتاده روي يک تخت واصلا حرفي نمي زنه انگار يک مرده متحرک مي مونه شيما هم که هر کس اونو ببيبنه ميگه يک بيوه زنه 30 ساله هست که همه دراي دنيا بروش بسته شوده من چون خيلي به حامد علاقه دارم واکثرا پيشش ميرم ديدم که شايد بتونم يه کاري براش بکنم ويواش يواش به شيما نزديک شوديم تا يک روز غروب که از بيمارستان داشتم با شيما ميرفتم به سمت خونشو که يک دفعه زار زار زد زير گريه وعقده اي که تو دلش داشت اونو هروز شکسته تر و رواني تر ميکرد ودل وجرعن گفتنشو به کسي نداشت به منگفت شايد حدود يک ساعت داشت گريه ميکرد وکل ما جرا رو برا من گفت البته من مي دونستم که حامد يه کاراي با پري کرده چون خودش بهم يه چيزاي سربسته گفته بود ولي از اين کاراي اخرش چيزي نگفته بود بعد که حال شيما رو ديدم دستش رو گرفتم گفتم خيال کون من حامدم هر کاري مي خواهي برات مي کونم من وحامد مثل برادريم از همه چيز هم با خبريم خلاصه اين اتفاق که بين من وشيما افتاد تبديل شوده به يک دوستي پر از عشق ودرد عشقش بخاطر اينکه با دختر با احساس ودوستدار خانواده اشنا شدم شايد همه فکر کنن که من شايد الان با اون سکس دارم ولي نه خير اينجور نيست من تا حالا 4 بار دستم به شيما نخورده .ودرد ناک بخاطر اينکه دوستي چون حامد رو از دست دادم البته يه مدت که داره حالش بهتر ميشه ودکترا گفتن که با گذشت زمان به حالت قبل بر مي گرده

کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت اول)مقدمه : این داستان با توجه به درخواست بعضی از دوستان جزئیات بیشتری داره. امیدوارم تونسته باشم راضیتون کنم. منتظر نظراتتون هستم. . اسم من کیوانه. 23 سالمه و دانشجوی کامپیوتر هستم. ما یه خانواده کم جمعیت هستیم. یعنی من و مامانم و خواهرم . و البته بابام. اسمشو آخر از همه گفتم چون خیلی کم پیش میاد ببینیمش. معمولا غرق درکاراشه . کلا آدم تو دارو منزویه. از اون آدما که نمی شه فهمید تو سرشون چی می گذره. بابام زیاد اهل خانه و خانواده و بودن در کنار کانون گرم خانواده و از این حرفا نیست. بیشتر تو خلوت و تنهایی خودش حال می کنه. زیاد هم اهل گردش و تفریح و شیک کردن نیست. یه آدم خیلی معمولی که اونقدر آرومه که گاهی وقتا که خونس اصلا یادمون میره . خلاصه بابام تو یه شرکت مهندسی به عنوان یه نقشه کش کار میکنه . اینکه میگم کم پیش میاد ببینیمش نه اینکه ماموریت و مسافرتهای طولانی میره ها . نه اینجوری نیست معمولا حدود ساعتای 9 میرسه خونه . شامو که می خوریم اول یه کم تلویزیون می بینه و بعد میره تو اتاقش و مشغول کاراش میشه. می تونستم حدس بزنم که باید آدم سرد مزاجی هم باشه . بیچاره مامانم. یه کمی از بابام گفتم یه کمی هم از مامانم بگم. دقیقا برعکس بابام. یه زنه خوش تیپ ، خونگرم ، جذاب ، فوق العاده بشاش و سرزنده. این قدر بودن کنارش لذت بخشه که اگه چند دقیقه واسه خرید از خونه میرفت بیرون منو کیمیا خواهرم افسردگی می گرفتیم. همیشه تو رویاهام دوست داشتم همسر آیندم خصوصیات مامانمو داشته باشه.. تو خونه همیشه با تاپ و دامنه .. با این شوهر بی روحش همیشه به خودش میرسید و تیپ می زد گاهی وقتا می گفتم اگه بابام یه ذره گرم و صمیمی بود مامانم دیگه چی می شددددددددد ….. مامانم و بابام اصلا از نظر ظاهری و باطنی با هم جور نبودن نمی دونم این همه سال رو چه جوری کنار هم سپری کردن!!! از نظر ظاهری که مامانم زن جذابی بود. صورت قشنگی و مهربونی داشت. بر عکس بابام که یه چهره عبوس و گرفته داشت و همیشه اخماش تو هم بود. نه اینکه بد اخلاق باشه اتفاقا خیلی آروم بود اما ظاهر گرفته ای داشت. مامان از نظر اخلاقی تو کل فامیل تک بود. نه اینکه چون مامانمه بگم ها نه… این نظر خیلی ها بود. همیشه از احوال همه خبر داشت . به تمام چیزهایی که داشت قانع بود و هیچ وقت درخواست بیشتر از بابا نداشت. جالبه که تو خونه ما اختلاف خیلی کم پیش میامد. مثلا اون جروبحث ها که تو خونه خیلی ها هست تو خونه ما خیلی خیلی کم بود. چون مامان که اهل کش دادن موضوع نبود و بابا هم اصلا حوصله جواب دادنو نداشت. من و کیمیا هم که بیشتر قربون صدقه هم می رفتیم. اختلافات جزئی که بوجود میامد بینمون به سرعت از بین می رفت . چون اون دلش نمیامد منو عصبانی کنه منم طاقت نداشتم ناراحتیشو ببینم. خیلی ها تو فامیل به مامانم می گفتن خوش به حالت با این بچه های آروم. کیمیا 18 سالشه و فعلا پشت کنکوری بود. اخلاق کیمیا تقریبا به بابام رفته بود البته یه ذره از بابام بهتر بود. دختر مهربون و آرومی بود. ما بر عکس خواهر برادرای دیگه که جنگ و دعوا زیاد دارن خیلی رابطمون با هم خوب بود. کلا مامان ما رو اینجوری بار آورده بود . از بچگی هوای همدیگرو داشتیم. همیشه بعد از کلاسش من می رم دنبالشو میارمش خونه. اونم با من خیلی راحته . زیاد باهام درددل می کنه. چون منو مامانو کیمیا بهم وابستگی زیادی داریم . کیمیا بر عکس دخترای دیگه که بیشتر ترجیح میدن با دوستاشون تفریح کنن دوست داشت پیش منو مامان باشه . اینکه می گم به مامان وابسته بودیم فکر نکنید خیلی لوس و ننر هستیماااا…. اتفاقا خیلی هم مستقل بودیم . کارامون رو خودمون انجام می دادیم و سعی می کردیم مشکلاتمون رو تا اونجایی که ممکنه به مامان نگیم. اما خب ارتباط قوی و راحتی با مامان داشتیم. روحیات منم تقریبا شبیه مامانمه. سرزندگی و پر انرژی بودنم به مامان رفته بود. زیاد اهل گردش و مسافرت رفتن بودم. کلا اهل خوشی و خوشگذرونی بودم. با دوستام زیاد بیرون می رفتیم و از هر فرصتی واسه خوش گذروندن استفاده می کردم. خب من هیچ کمبودی نداشتم تقریبا به همه چیزهایی که می خواستم رسیده بودم . از همه مهمتر هم داشتن یه خانواده خوب بود. اما مهمترین چیزی که اذیتم می کرد این بی حوصلگی و بی روحی بابام بود. راستش تو جمع دوستام مهرداد و سعید خیلی از باباشون تعریف می کردن. ارتباطشون با پدراشون خیلی خوب و صمیمی بود جوری با باباشون صحبت می کردن که اگه نمی گفتن بابام بود من فکر می کردم با یکی از دوستای صمیمیشون حرف می زنن. خب این همیشه منو آزار می داد. چرا؟! چرا این قدر پدر من با پدر اونا تفاوت داشت ؟ مگه من از پدرم چه انتظاری داشتم ؟ خیلی زیاد بود اگه بخوام بیشتر پیشمون با شه و بیشتر باهامون صحبت کنه؟ کلی سعی کرده بودم بهش حالی کنم که بیشتر با ما باشه . اما کار از این حرفا گذشته بود شاید یه مدت سعی میکرد بیشتر پیش ما باشه یا مثلا کارای شرکتو تو خونه نیاره آخر هفته ها با ما بیاد گردش و تفریح اما افسوس که بعد از چند روز دوباره به شخصیت قبلی اش برمیگشت . من و کیمیا خیلی سعی کردیم روحیه اش رو عوض کنیم اما موفق نمی شدیم. انگار دست خودش نبود . شخصیتش این شکلی بود . تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میداد. با این وضعیت بزرگترین غم من و کیمیا این بود که یه ارتباط خوب با بابا برقرار کنیم که حسرتش هم به دلمون مونده بود. وقتی بچه تر بودیم فکر می کردیم بابا از ما خوشش نمیاد . واسه همین به ما توجه نمی کنه. همیشه از مامان می پرسیدیم چرا بابا از ما بدش میاد؟ این مامان مهربونم بود که سعی میکرد یه جوری به ما حالی کنه که بابا کاراش زیاد و وقتی میرسه خونه خسته است و باید استراحت کنه. اما این جواب ما رو قانع نمی کرد. این مامان بود که مارو پارک و گردش می برد. همیشه موقع خرید مامان همراهمون بود. تو هر نقطه از زندگیمون این مامان بود که تکیه گاه محکم منو کیمیا بود. با این وضعیت نمی دونم مامانم چی می کشید با این شوهر سرد و بی حوصله. گاهی وقتا دلم واسش می سوخت اونم بدجوری به ما وابسته بود. هر کاری می خواست بکنه با منو کیمیا مشورت می کرد. اول نظرمارو می پرسید . گاهی وقتا که سر میز شام با بابام راجع موضوعی صحبت می کرد و نظر می خواست تنها جوابی که بابام می داد این بود: نمی دونم هر جور خودتون مایلید. به این جواباش عادت داشتیم می دونستیم راجع به هیچ چیز هیچ نظر ی نداره واسه همین دیگه چیزی ازش نمی پرسیدیم. کلا زندگی ما اینجوری شده بود. که مامان هم پدر ما باشه هم مادرمون. همه به این موضوع عادت کرده بودیم. سعی می کردیم زیاد به بابا و اخلاقش گیر ندیم چون فایده ای نداشت. بعضی وقتا که دلم می گرفت و غمگین بودم می رفتم تو اتاقم یه آهنگ ملایم می ذاشتم و میرفتم به گذشته ها و آرزو می کردم کاش بچه می موندیم و نمی دیدیم و نمی فهمیدیم که زندگی با یه آدم سرد چه قدر سخته. یادم نمی ره روزی رو که اسمم رو جزو قبول شدگان دانشگاه دیدم از خوشحالی کم مونده بود پس بیفتم . قبولی تو رشته مورد نظرم اونم تو دانشگاه شهرم. واقعا عالی بود. نمی دونم چه جوری با اون حالم خودمو رسوندم خونه دلم می خواست تا خونه پرواز کنم. وقتی رفتم خونه مامان تنها خونه بود داشت ناهار درست می کرد. با صدای بلند داد زدم قبول شدمممم… مامان یهو از جا پرید یه نگاه به من کردو روزنامه رو که دستم دید اومد جلو و با اون چشمای مهربونش تو صورتم زل زد و گفت : تبریک میگم عزیزم . خیلی خوشحالم کردی. بغلم کرد و منو بوسید. اونقدر خوشحال بود که چشمای قشنگش پر از اشک شد. خودمم دیگه داشت گریه ام می گرفت . این آرزوی مامان بود که منو کیمیا تا اونجایی که ممکنه درسمون رو ادامه بدیم. واسه همین بیشتر از من اون خوشحال بود. ظهر که رفتم دنبا ل کیمیا و از مدرسه بیارمش تو پوست خودم نمی گنجیدم. وقتی دید خیلی سرحالم گفت : چیه ؟ خیلی شارژی کیوان خان ؟ خندیدم و گفتم کیمیا دانشگاه قبول شدم . بالاخره اون همه زحمت و درس خوندنام نتیجه داد. طفلی خیلی خوشحال شدو کلی ذوق کرد . همون جا وسط خیابون پرید و بغلم کرد : تبریک میگم باباااااااااااااا دست راستتو بکش رو سر ما…. باید شیرینی بدی…. اینجوری نمیشه…. گفتم : شیرینی باشه واسه شب که بابا میاد همه با هم میریم یه جای دنج و صفا می کنیم. تا شب که بابا بیاد خونه ثانیه شماری می کردم . می دونستم دیگه نمی تونه این یکی رو بی خیال باشه. بالاخره عکس العمل نشون میده. تو ذهنم تصور می کردم مثلا می خنده و میگه آفرین پسرم یا …. بغلم میکنه و میگه تبریک می گم بهت…. کلی از این فکرا تو سرم بود. یه عالمه واسه شب برنامه ریزی کردم. بالاخره بابا اومد. وارد خونه شد . مامان رفت طرفش و گفت سلام خسته نباشی. مثل همیشه بابا فقط گفت : ممنون. کیمیا تو اتاقش بود . شاید حدس زده بود چه اتفاقی قراره بیفته. بابا اومد کنارم روبه روی تلویزیون نشست. با خوشحالی گفتم سلام بابا . چطوری؟ خبر خوشی می خوام بهت بدم…

کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت دوم) لبخند کوتاهی زدو گفت : خبر ؟ چه خبری؟ روزنامه رو از رو میز دادم دستشو گفتم یه نگاه به این بنداز . اونو گرفت و یه نگاه کرد و گفت خب؟ بهتر نیست خبرتو خودت بگی من باید همه جای اینو اینجوری نگاه کنم…. با شور و اشتیاق خاصی بهش گفتم : بابا من رشته کامپیوتر تو همین شهر قبول شدم . بالاخره تونستم ثابت کنم که هر چی اراده کنم عملی میشه .. من وارد دانشگاه شدم…. عکس العمل بابا رو تو اون لحظه تا زنده هستم فراموش نمی کنم. فقط با یه لبخند بهم گفت : آفرین . موفق باشی. حالم از این لبخندهای زورکی بهم می خورد. خشکم زد. چقدر خوش خیال بودم که بعد از این همه مدت بابامو نشناخته بودم . فکر می کردم کلی خوشحال میشه . منو بگو که آخر شب هم قول به گردش توپ داده بودم به کیمیا و مامان. حالم گرفته شد. مامان انگار از این رفتار بابا تعجب نکرد نگاه مهربونی بهم کرد و چیزی نگفت. حدس زدم اگه خودمو هم بکشم بعد از شام با ما نمیاد بیرون ( می گفت گردشهای خانوادگی لوس بازیه ) چه قدر امیدوار بودم اونشب رو باهامون باشه. از این رفتار ها زیاد ازش دیده بودیم مثلا روزی که منو و کیمیا با اشتیاق خاصی واسه روز پدر واسش کادو خریده بودیم و اون اون شب وقتی اومد خونه جواب سلام مارو داد و گفت کل نقشه هایی که کشیده بودم ازبین رفت . اطلاعات کامپیوتر شرکت پاک شده و همه زحمتم به هدر رفت. حالم خوب نیست میرم تو اتاقم . می خوام استراحت کنم. در واقع ما با حضور جسمی پدر کنار اومده بودیم. واقعیت تلخی بود . آرزوی خیلی چیزها تو دلمون مونده بود. مخصوصا کیمیا که یه دختر بود. خب دخترا پدرشونو خیلی دوست دارن. من هر چه قدر سعی می کردم به کیمیا کمک کنم یا مثلا سنگ صبور خوبی براش باشم یا وقتایی که دلش گرفته و غمگینه ببرمش جاهایی که دوست داره اما بازم کمبود یه چیزهایی رو تو چشماش می خوندم. آخ که چقدر دیدن این چیزها واسم سخت بود. ولی سخت تر از اون این بود که کاری از دستم بر نمیامد. خلاصه این وضعیت زندگی ما بود. روی هم رفته خانواده خیلی آرومی بودیم . هر کدوممون تو دلمون یه ذره غم داشتیم اما سعی می کردیم به خاطر همدیگه هم که شده بروزش ندیم . وقتی سه تایی می رفتیم بیرون فکر می کردیم خوشبخت ترین خانواده هستیم. مامان اصلا نمی ذاشت چیزی اذیتمون کنه. با تمومه وجودش سعی می کرد من وکیمیا غرق خوشی باشیم. یه روز عصر حوالی ساعت 4 بود که داشتم می رفتم سمت خونه . سرم خیلی درد می کرد واسه همین کلاس بعدی که داشتم رو نرفتم و می خواستم برم خونه که یهو به سرم زد برم دنبال کیمیا آخه اون کلاسش 4:30 تموم می شد تا می رفتم دم کلاسش ساعت همین 4:30 می شد. گازشو گرفتم و رفتم. چند دقیقه ای مونده بود. تو ماشین نشستم . همیشه با دوستاش که میامدن بیرون یه نگاه میکرد و ماشینو که میدید دستشو تکون میداد و بدو بدو میامد طرفم. کلاس تعطیل شده بودو دخترا همه داشتن میومدن بیرون. چند دقیقه بعد پریسا و زهره دوستای کیمیا اومدن بیرون . تعجب کردم کیمیا همیشه با اونا میامد بیرون . گفتم شاید کاری چیزی داشته تو کلاسه هنوز. بازم صبر کردم. اما خبری نشد . دیگه مطمئن بودم همه از آموزشگاه اومدن بیرون. به سرعت گاز دادم و رفتم سمت خونه زهره اینا . زهره خیلی با کیمیا صمیمی بود تنها دوست کیمیا بود که خونشونو بلد بودم. چون چند دفعه با کیمیا سوار ماشین شده بود و من رسونده بودمش. وسطهای راه دیدمش. داشت با پریسا حرف میزد . از تو پیاده رو اومدن سمت خیابون انگار می خواستن ماشین بگیرن. رفتم جلوشونو شیشه رو دادم پایین و گفتم : سلام خانوما. بفرمایید من برسونمت. زهره تا منو دید بدجوری هول کرد . سعی کرد خودشو کنترل کنه. خونسرد گفت : سلام . ممنون کسی قراره بیاد دنباله ما. ازش پرسیدم : کیمیا رو ندیدم . کلاس نیومده.؟ پریسا که یه ذره خنگ تر بود نمی دونم شایدم خبر نداشت از چیزی گفت : تو راه من دیدمش داشت میامد کلاس. اما داخل آموزشگا ه ندیدمش. زهره پرید وسط حرفشو گفت : فکر کنم چند جا کار داشت. احتمالا نرسیده بیاد کلاس. خنده ام گرفته بود. خیلی ناشیانه ساپورت می کردن. بازم تعارفشون کردم سوار شن اما نیومدن . منم حرکت کردم. احتمالا نرفته بوده کلاس. ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و از پله ها رفتم بالا. کلید و انداختم و وارد شدم اما انگار خیلی به موقع رسیده بودم. چون کیمیا تاره داشت دکمه های مانتوشو باز میکرد انگار اونم تازه رسیده بود خونه. پس معلوم بود خونه هم نبوده. رفتم جلوتر بهم سلام کرد و گفت زود اومدی ؟! خودم رو زدم به اون راه و گفتم آره سرم درد میکرد اومدم خونه . اگرم می موندم سر کلاس چیزی نمی فهمیدم. صدای مامان نمیومد . پرسیدم مامان کجاست؟ گفت نمی دونم من که کلاس بودم تازه اومدم خونه احتمالا رفته خرید . ( ایول خودش سوتی رو داد. پس جایی بوده که باید کلاس رو می پیچونده ) راستش یه کمی غیرتی شدم اما سعی کردم چیزی نگم و به جاش بیشتر حواسم بهش باشه. آخه اینجوری بهتر بود و زودتر می تونستم جریانو بفهمم . اون روز گذشت . فردا غروب که اومدم خونه رفتار کیمیا باهام یه جور دیگه ای بود. انگار هی می خواست ازم فرار کنه . فهمیدم که زهره تو کلاس ماجرای دیروز رو بهش گفته و اونم فهمیده که من راجع به غیبش چیزی به روش نیوردم. واسه همین میترسید ازش چیزی بپرسم . اما من هیچ وقت اونو جلوی مامان ضایع نمی کردم… یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود. خودمم که اینقدر سرم شلوغ بود و دنبال درس و کلاسام بودم داشتم کاملا اون روز رو فراموش می کردم. بعضی وقتا هم به خودم می گفتم خب اونم آدمه دیگه. شاید کاری داشته که دوست نداشته ما بدونیم . مگه خودم کم خونه رو می پیچوندم و می رفتم عشق و حال. حالا یه دفعه هم اون بپیچونه. موضوع داشت کم کم فراموش می شد. یه روز جمعه بود و داشتم آماده می شدم برم دنبال بچه ها . قرار بود بریم بیرون شهر . صبح ساعت 9 بود که از خونه زدم بیرون بقیه هنوز خواب بودن. ماشینو برداشتم و رفتم. قرار بود دو تا ماشین باشیم. چون اگه هر کی با ماشین خودش میامد خیلی ضایع بازی می شد. واسه همین من سر راه رفتم دنبال پیمان. خودش اومده بود بیرون و جلو در ایستاده بود. واسش بوق زدم . زود اومد سمت ماشین و پرید بالا. پنج نفر با ماشین من بودن و چهار نفر هم با ماشین مهرداد. این نظر بچه ها بود که ماشین من و مهرداد انتخاب شده بود. چون هر دو ماشین از نظر جا خوب بود.مال من پاترول بود و مال مهرداد رونیز. واسه همین دهنمون سرویس بود. تو همه گردشها همیشه یا ماشین من بود یا مال مهرداد. بالاخره یکی از ما باید انتخاب می شد. خلاصه قرار بود بریم دنبال بقیه واسه راحتی کار قرار بود چهار نفر بعدی دم خونه رضا اینا باشن. چون فقط خونه پیمان اینا تو مسیرم بود . باید وقتی اونا رو سوار می کردیم می رفتیم جلوی کافی شاپه پاتوقمون توی یکی از میدونها. چون مهرداد و بچه ها اونجا منتظر بودن. رسیدیم جلوی خونه رضااینا. پیمان با گوشیش زنگ زد به رضا که یعنی ما دم دریم بیایید. بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن مامان رضا هم تا جلوی در اومد . (مامان رضا منو خیلی دوست داشت. نمی دونم چرا؟ ولی یه علاقه خاصی بهم داشت. هر وقت می رفتم خونه رضا اینا یا دم در دنبالش میامد کلی احوالپرسی می کرد باهام. رفت و آمد خانوادگی هم باهامون داشت. ارتباطش با مامانم هم خوب بود.) واسه همین فهمیدم می خواد منو ببینه پیاده شدم و رفتم سمتش . خیلی خوش برخورد بود. زن با نمکی بود. موهای شرابی و خوشرنگش رو ریخته بود کنارصورتش و یه روسری نازک مشکی هم سرش بود. صورت گرد و بامزه ای داشت. چشم های کشیده مشکی با ابروهای نازک و خوش حالت. قدش متوسط بود. از نظر اندام هم متناسب بود ولی باسنش یه کمی بزرگ بود. من مامان رضا رو اندازه مامان خودم دوست داشتم. خاله صداش می کرد. اسمش مینا بود . بهمش می گفتم خاله مینا. سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد و گفت کیوان جون ،کیمیا چطوره بهتر شده ؟ تعجب کردم . گفتم خوبه . مگه چیزیش بوده؟ اونم یه ذره تعجب کرد وگفت : آخه هفته پیش که نگین (خواهر کوچیکه رضا ) رو بردم دکتر کیمیا هم اونجا بود. تنها اومده بود. می گفت یهو حالم بد شده. واسه اینکه مامانم نگران نشه چیزی بهش نگفتم و خودم اومدم. گیج شدم . آخه کیمیا که چیزیش نبود. منم که خبر نداشتم. سوتی ندادم و گفتم آها بله حالش خوبه . ممنون. سعی کردم موضوع رو عوض کنم. ممکن بود چیزی بپره از دهنم و ضایع کنم. بعد از اینکه از مامان رضا خدافظی کردم باز اون حس کنجکاویم تحریک شد. اصلا از کار کیمیا سردرنمی اوردم . دکتر؟ هفته پیش رفته دکتر؟ چرا چیزی نفهمیده بودم؟ اولین بار بود می دیدم یه چیزی داره از من پنهون میشه. سعی کردم فعلا بی خیال شم تا بعدا از خودش بپرسم. گردش اون روز زیاد بهم خوش نگذشت. همش تو فکر بودم . دوست داشتم کیمیا خودش باهام صحبت کنه مثل همیشه. اما انگار این دفعه فرق می کرد. هیچی بهم نگفته بود و می دونستم که قرار نیست بگه. خودمو دلداری دادم و گفتم خب بابا دختره دیگه. شاید یه مشکلی داشته رفته دکتر حتما به مامان گفته . نمی تونه بیاد به من بگه که. با اینکه اگرم اینجوری بود کیمیا حتما با مامان می رفت دکتر. اینو مطمئن بودم که تنها نمیره دکتر . کلی به خودم فحش دادم که چرا از مامان رضا نپرسیدم کدوم دکتر؟ شب که رسیدم خونه فقط مامان بیدار بود. بقیه خواب بودن. دیر وقت بود

کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت سوم) خواستم چیزی به مامان بگم شاید بتونم چیزی بفهمم. اما دیدم نگم خیلی بهتره. باید خودم می فهمیدم. صبح داشتم آماده می شدم برم کلاس. که یهو به سرم زد یه چیزی به کیمیا بپرونم. واسه همین رفتم پیشش تو اتاقش بود داشت تلفنی با دوستش حرف میزد. نشستم رو تختشو منتظر شدم تلفنش تموم بشه. خیلی سرحال بود. داشت با زهره حرف می زد. چون چند دفعه اسم زهره رو گفت. بالاخره تلفنش تموم شد. لبخندی بهم زدو گفت داری میری کلاس؟ گفتم آره . تو چی ؟ تا عصر تو خونه هستی؟ گفت معلوم نیست. شاید رفتم پیش زهره . بهش گفتم راستی کیمیا حالت چطوره؟ خندیدو گفت : بی مزه. پاشو برو دیرت میشه ها …. فکر دارم باهاش شوخی می کنم حالشو می پرسم. واسه همین گفتم آخه اون هفته رفته بودی دکتر و به من نگفته بودی مامان هم که خبر نداره ( نمی دونستم مامانم خبر داره یا نه اما خواستم یه دستی بزنم ) چرا به ما نگفتی ؟ حالا خو ب شدی ؟ چت بود؟ حدسم درست بود. همون طور که گفتم کیمیا بدون مامان نمیرفت دکتر. جا خورد و گفت : مامان از کجا می دونه ؟ شماها از کجا فهیمیدید؟ گفتم مامان خبر نداره من چیزی بهش نگفتم تا نگران نشه. آخه تو هم دوست نداشتی مامان نگران بشه مگه نه؟ منظورمو فهمید و گفت مامان رضا بهت گفته ؟ گفتم آره . چرا نگفته بودی ؟ سرشو انداخت پایینو گفت : یه مسئله ای داشتم حل شد. حالم دیگه خوب شده. حالا که خوبم به مامان چیزی نگو . کفرم داشت درمیامد. بازم نمی خواست بگه . می خواستم بهش بگم اون روز هم که کلاست رو پیچونده بودی مسئله داشتی؟ قیافم خیلی جدی بود . واقعا باید می فهمیدم چه مرگشه. جوابشو ندادم و رفتم بیرون . حالا دیگه می خواست منم خر کنه. ترجیح دادم خودم موضوع رو حل کنم. عصر که اومدم خونه کیمیا خونه نبود. مامان گفت حوصله اش سر رفته بود رفت پیش زهره با هم برن قدم بزنن. با خودم گفتم آره باز معلوم نیست کدوم گوریه. حتما چند روز دیگه هم مامان پیمان میاد میگه فلان جا دیدمش. چند ساعت بعد که کیمیا اومد یه خورده رفتارمو باها ش عوض کرده بودم . خیلی سرد باها ش برخورد کردم. باید می فهمید که از دستش ناراحتم و جواباش نه من بلکه یه بچه 2ساله رو هم قانع نمی کنه. خودشم فهمید ازش ناراحتم. اما به روش نمی اورد. باید هر جوری شده بود موبایلشو چک می کردم. اونقدر صبر کردم که خواست بره دستشویی. به سرعت پریدم تو اطاقشو گوشیش رو میزش بود و برداشتم . چند تا شماره بود که بعضی هاش مال دوستاش بود. چون به تلفن خونه هم زنگ می زدن واسه همین واسم آشنا بود.. دو سه تا شماره دیگه هم بود اونا رو نمی شناختم . اما اونی که خیلی باعث تعجبم شد شماره موبایل دکتر نادری بود. وقت فکر کردن نداشتم سریع گوشی رو گذاشتم سر جاش و پریدم بیرون . خیلی گیج شده بودم. دکتر نادری ؟؟!!!!! اون با کیمیا چی کار داره ؟ چرا به گوشیش زنگ زده ؟ یعنی باهاش کار خصوصی داشته ؟ دکتر نادری یه جورایی پزشک خونوادگی ما بود. از بچگی وقتی مریض می شدیم مامان ما رو پیش اون می برد. اونم خوب ما رو می شناخت . رابطش با هامون خیلی خوب بود. شناخت خوبی هم روی تک تک ما داشت. اما این ارتباطش با کیمیا رو نمی فهمیدم . دو سه روز گذشت . دو سه روزی که واسه من مثل دو سه قرن گذشت . بر خلاف من که خیلی پکر بودم و مرتب می رفتم تو فکر کیمیا خیلی حالش خوب بود. وقتی بیشتر فکر می کردم می دیدم خیلی عوض شده. دیگه مثل اون موقع ها ساکت و کم حرف نیست. خیلی سرحال و خوشحال به نظر می رسید. دیگه وقتی حوصله اش سر می رفت مثل اون موقع ها نق نمی زد که کیوان منو ببر بیرون بگردیم. بلکه با دوستاش بود. تلفنهای طولانی . از همه مهمتر تنگ تر شدن دایره دوستیش با زهره. البته درسته که کیمیا با زهره خیلی صمیمی بود اما دیگه ندیده بودم که شبها تا ساعت 1 نصفه شب تلفنی با هم صحبت کنن. چون همدیگرو زیاد می دیدن. می دونستم زهره از همه چیز خبر داره . اما نمی دونستم چه جوری زیر زبونشو بکشم. زهره دختر زرنگی بود. چهره متوسطی داشت. از اون دخترای قرتی بود که هر دفعه یه مدل تیپ می زدن. هیچ وقت هم از مد عقب نمی افتاد . هر چی مد میشد اول تو تن زهره دیده می شد. خیلی هم حاضر جواب بود. کم نمی اورد. قد بلندو لاغر بود. حدودا 173 می شد قدش. از دوره راهنمایی کلاس ایروبیک می رفت. اندام لاغرو موزونی داشت. چشم وابرو مشکی بود و هر دفعه هم که من می دیدمش موهاش یه رنگ بود. انگار همه وقتشو تو آرایشگاه می گذروند. پوستش هم برنزه کرده بود. روی هم رفته دختر باکلاس و خوبی بود. از اخلاقش زیاد چیزی نمی دونستم ولی هر چی بود دوست جون جونی کیمیا بود. 6 سالی میشد با هم دوست بودن. عقلم به هیچی قد نمی داد. دلم می خواست بی خیال شم و اهمیتی ندم. اگه خود کیمیا میامد بهم می گفت این قدر واسم سخت نمی شد . اما لعنتی هر جور بود می خواست موضوع رو مخفی کنه. چون می دونست من به کسی نمی گم پروتر شده بود. جوری با من رفتار می کرد که انگار من دچار یه سوتفاهم احمقانه شدم. مامان فهمیده بود یه چیزی اذیتم می کنه واسه همین مرتب گیر میداد و می گفت کیوان خیلی توفکری. نمی خوای بهم بگی چی شده؟ منم که نمی دونستم چی باید بگم درسامو بهونه می کردم و می گفتم امتحانای ترم خیلی سخت بود ه واسه همین کمی خسته ام. حالم از این بی عرضگیم بهم می خورد. بعد از چند هفته هنوز هیچی نفهمیده بودم. خیلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که یه صحبت تلفنی با دکتر نادری داشته باشم. واسه همین شمارشو گرفتم و بعد از 5 6 تا بوق گوشی رو جواب داد. سلام بفرمایید. گفتم سلام دکتر . خسته نباشید. کیوان هستم . سریع صدامو شناخت و گفت سلام کیوان جون حالت چطوره پسرم؟ خانواده خوبن؟ ممنونم دکتر . ببخشید می دونم الان زیاد نمی تونید صحبت کنید فقط یه سوال داشتم ازتون. خواهش می کنم کیوان جان . بگو عزیزم من در خدمتم. دکتر شنیدم کیمیا چند وقت پیش اومده بوده پیش شما اما چون به منو مامان چیزی نگفته بود خیلی نگران شدیم گفتیم نکنه مشکلش جدی بوده واسه همین مامان ازم خواست از شما سوال کنم ببینم کیمیا چش بوده؟ دکتر مکثی کردو گفت : کیوان جان مشکل خاصی نبوده. کمی سرگیجه و بیحالی بوده که به خاطر افت فشارش بود. خب پس خدا رو شکر . ممنون دکتر . با دکتر خداحافظی کردم . این کارم چند تا حسن داشت و اونا این بودن که اگه ارتباطی بین دکتر و کیمیا بود من متوجه می شدم. چون ممکن بود دکتر به کیمیا بگه که برادرت بهم زنگ زده بود. مسلما کیمیا از اینکه من تا این حد حواسم بهش بود و هنوز بی خیال نشده بودم کمی عصبی می شد و بالاخره یه چیزی بهم می گفت و منو مطمئن می کرد. یا اینکه اگرم ارتباطی بینشون نبود دکتر به تماسش با کیمیا اشاره ای میکرد و مثلا می گفت من با کیمیا تماس دارم و من می فهمیدم که اون شماره که رو موبایل دکتر بوده به خاطر کاری بوده که دکتر باهاش داشته. ولی دکتر هیچ صحبتی نکرد. جوری وانمود کرد که انگار کیمیا اون روز حالش بد بود و بعد هم همه چیز تموم شده. پس دکتر با کیمیا ارتباط داشت. ارتباطی که قرار نبود کسی خبر داشته باشه. دیگه هر چی تا الان بی خیال شده بودم کافی بود. باید عصر بعد از کلاس می رفتم جلوی خونه زهره اینا تا باهاش صحبت کنم. مطمئنا اونی که حرف می زدو موضوع رو لو میداد کیمیا نبود اگه می خواست بگه تا الان گفته بود. همین پنهون کاریش منو به شک انداخته بود. ساعت 5 بود . من تو ماشین کمی جلوتر از خونه زهره اینا منتظر بودم. 10 دقیقه بعد خانوم از اون دور پیداش شد. تا چند قدمی ماشین که رسید منو دید. پیاده شدم و تکیه دادم به ماشین. رسید جلومو سلام کرد. گفتم سلام زهره خانوم . خسته نباشید. کلاس چطور بود؟ لبخندی زد و گفت ممنون . بد نبود. از این ورا … با من کار داشتین؟ تو دلم گفتم نه پس با ننت کار دارم. گفتم اگه لطف کنید یه چند دقیقه به من وقت بدید یه کاری باهاتون داشتم. کنجکاو شد یکی از ابروهاشو داد بالا و گفت چه کاری ؟ بهش گفتم حالا شما بفرمایید سوارشید بهتون می گم . با دو دلی اومد سوار شد. تو ماشین بهم گفت باید زود برگردم مامانم نگران میشه دیر برسم بهشم خبر ندادم. گفتم : آخی . شما چه دختر خوبی هستین. باشه . زود برمیگردیم. انگار یه ذره بهش برخورد. روشو برگردوند و گفت من میشنوم کارتونو بگید. گفتم عجله نکن. بذار بریم یه جای بهتر . مسیر رو انداختم تو یه اتوبان. به سرعت می رفتم و پشت چراغ قرمز که می رسیدم محکم می زدم رو ترمز. اخمی کردو گفت همیشه اینجوری رانندگی می کنی؟ با صدای بلند خندیدمو گفتم نه. فقط وقتایی که یه دختر خوشگل کنارم میشینه اینجوری میشم. (می خواستم اول یه ذره بترسونمش ) آثار ترس تو چهره اش پیدا شد. با صدایی محکمی گفت زود باش کارتو بگو. داره دیرم میشه. مسیرمون داشت به جاهای خلوت نزدیک می شده . پیچیدم توی یه فرعی . البته زیاد جای پرتی نبود از کنار اتوبان دیده می شدیم. ماشینو زدم کنار و قفل در رو زدم. چشاش چهار تا شد. صداشو بلند کرد وگفت : چرا درو قفل کردی ؟ گفتم : ترسیدم یه وقت بخوای در بری. قیافش جدی شد و گفت : کیوان حرفتو بگو . برای چی منو کشوندی اینجا ؟ منظورت از این کارا چیه ؟ مثل احمقا بی مقدمه گفتم : دکتر نادری رو می شناسی ؟ ( زهره اینا تو محل ما بودن اونا هم پیش همون دکتر می رفتن. نزدیک ترین کلینیک به ما همین کلینیک نادری بود ) گفت اره که چی ؟ گفتم کیمیا واسه چی یواشکی رفته بوده پیش اون ؟ اون روز چه کاری داشت که نیومده بود کلاس ؟ چرا بهم چیزی نگفت ؟ به من گفت اومده بود ه کلاس ؟ خندید . یه خنده عصبی کرد و گفت : منو تا اینجا اوردی چیزایی رو که باید از کیمیا بپرسی و از من سوال می کنی ؟ من چه می دونم . برو از خودش بپرس. اگرم بهت نگفته حتما به تو مربوط نبوده. سرمو بردم جلوی صورتشو گفتم : اولا من برادرشم باید بدونم چه غلطی میکنه. دوما مامانم بدجوری اصرار داره یه صحبتی بامامانت داشته باشه. چون کیمیا گفته تو مجبورش کردی ( خواستم ببینم چی میگه ) ….. اما انگار زهره زیاد نترسید. بهم گفت : بیخود چرت و پرت سر هم نکن کیوان. تو چیو می خوای بدونی ؟ چرا اینقدر تو کار کیمیا سرک می کشی ؟ خب اگه دوست داشته باشه بهت میگه. منظورت چیه که من مجبورش کردم ؟ مجبورش کردم که چی کار کنه ؟ گفتم : مجبورش کردی که واسه کاراش توضیحی به ما نده. ببین زهره من میدونم چیزی هست که نمی خواید من بدونم ولی خیالت راحت باشه اگه تو حرف نزنی به زور هم که شده از کیمیا حرف می کشم . حتی اگه شده زندانیش کنم توی خونه . باید بهم بگه چی کار می کنه. اون وقت اگه بدونم و در جریان باشم کاریش ندارم. خندید و گفت : نکنه می خوای باور کنم؟ میل خودته ….ولی بالاخره می فهمم . نگاهی به ساعتش کرد وگفت بسه دیگه … دیرم شده زود منو برسون خونه. اگه به همین راحتی می بردمو می رسوندمش هیچی نصیبم نمی شد. باید خرش می کردم. واسه همین با لحن ملایمی گفتم : زهره من نگرانشم . دلم نمی خواد مشکلی واسش پیش بیاد. من و کیمیا هیچی رو از هم مخفی نمی کنیم. این اولین باره که این کارو می کنه. خواهش می کنم کمکم کن. اگه تو کمکم نکنی هیچ کاری نمی تونم بکنم. نگو که هیچی نمی دونی … چون مطمئنم چیزی بینتون هست که دوست ندارید کسی سردربیاره. می دونم تو بهترین دوست کیمیا هستی . به خاطر خودش هم که شده بهم بگو. سرشو انداخت پایین و گفت : نمی تونم کیوان. امیدوارم درک کنی که به کیمیا قول دادم و نمی تونم زیر قولم بزنم. بازوشو گرفتم و گفتم : زهره این چه قولیه؟ اگه بعدا خودم بفهمم و دیگه اون موقع خیلی دیر شده باشه چی ؟ بازوشو کشید کنار وگفت : اولا زود خودمونی نشو. دوما من چیز زیادی نمی دونم. دیگه داشتم عصبانی می شدم. هیچ جوری نمی خواست حرف بزنه. گفتم باشه در همون حدی که می دونی بگو. زهره من تا نفهمم دست از سرت برنمیدارم. هر چی میدونی بگو و تمومش کن. منم قسم می خورم اسمی از تو نبرم . حالا بهم بگو. نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی یادت باشه قسم خوردی. چون خودمم هم با این کار کیمیا موافق نیستم بهت می گم. راستش دکتر نادری یه مدتیه با کیمیا ارتباط داره. ارتباطشون از اون جایی شروع شد که با مامانت رفته بودن دکتر . حدودا 2 ماهی میشه با هم ارتباط دارن. اوایل کیمیا انگار واقعا ناراحتی داشته . واسه همین هر چند وقت یه بار دکتر واسش وقت می ذاشته تا بره و جواب آزمایش یا سونوگرافی یا تاثیر دارو ها رو چک کنه. اما یواش یواش از این حد فراتر میره. و دکتر موقعی که کیمیا رو تخت خوابیده بوده و مشغول معاینش بوده از فرصت استفاده می کنه و به کیمیا میگه هر وقت تونستی یه تماس با من بگیر باهات کار دارم . بعد از اون روز کیمیا با دکتر تماس گرفته و دکتر ازش خواسته که یه ملاقات حضوری آخر وقت توی مطب دکتر با هم داشته باشن. کیوان نادری از وضعیت کیمیا با وجود کمبود مهر پدری سو استفاده می کنه. اوایل سعی می کرد رل یه پدر رو بازی کنه . جوری رفتار میکرد که کیمیا کمبود عشق پدر رو احساس نکنه.اما این رفتار مال روزهای اولش بود. دیگه این موضوع در این حد نیست. گفتم یعنی چی ؟ در چه حدیه ؟ سکوت معنی داری کردو گفت : دیگه بیشتر از این نمی دونم . تو می تونی بقیه اش رو از خود کیمیا بپرسی. سرم داغ شده بود. چشمام سیاهی می رفت . تعادل نداشتم . انگار هیچ جا رو نمی دیدیم. مغزم قفل کرده بود. قدرت حرف زدن رو نداشتم . دیگه اصلا دلم نمی خواست چیز بیشتری بدونم. احساس بدی بهم دست داد. سرمو گذاشتم رو فرمون ماشین و چشمامو بستم. کیمیا خواهر کوچولوی من . باورم نمیشه ….. یعنی به همین راحتی دکتر تونسته بود مخ یه دختر 18 ساله رو که جای دخترشه بزنه ؟! زهره آروم صدام زد : کیوان … کیوان خوبی ؟ ببخشید خودت اصرار کردی …. سرمو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم …. با نگرانی بهم زل زده بود.

کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت چهارم). نمی تونستم چیزی بگم . زبونم نمی چرخید. ماشینو روشن کردمو حرکت کردم . تو کل مسیر اصلا با هم حرف نزدیم. زهره از پنجره خیابون رو نگاه میکرد. حتما با خودش می گفت چه غلطی کردم بهش گفتم. همه جور حدسی زده بودم غیر از اینکه دکتر با کیمیا سکس داشته باشه. رسیدیم جلوی خونه زهره . موقع رفتن گفت : کیوان قسم خوردیا … یادت نره… گفتم نه .. یادم هست لبخندی زدو رفت. خواستم برم خونه اما انگار دیگه اون خونه رو دوست نداشتم. یه کمی می خواستم تنها باشم … دلم می خواست تا صبح تو خیابونا راه برم. بعضی وقتا به کیمیا حق می دادم مگه اون چند سالش بود؟ بعضی وقتا هم می گفتم نباید به همین راحتی خره دکتر میشد. اون دکتره عوضی … چقدر بهش اعتماد داشتیم. سالها باهاش بودیم و نفهمیده بودیم چقدر پست فطرته که به یه دختر معصوم هم رحم نکرد. می دونست کیمیا رو این موضوع حساسه روی همین نقطه ضعفش هم دست گذاشت . ماشینو جلوی یه پارک گذاشتمو داخل پارک روی اولین نیمکت نشستم. بدنم خیلی سرد بود. با اینکه هوا گرمای مطبوعی داشت. اما من می لرزیدم . از همه چیز و همه کس بدم میامد. دنبال مقصر اصلی می گشتم اما هر چی می گشتم بیشتر به پدر می رسیدم. البته بقیه هم یه جوری مقصر بودن . دکتر حدودا 45 یا 46 سالی داره . مرد شیک پوش و شادابیه. قد متوسط و اندام متناسب و چهارشونه ای داره. موهای جو گندمی و چشمای سبز. صورت مردونه و جذابی داره. خیلی به خودش می رسید. از اون آدمهایی بود که می گفتن تا زنده ایم باید خوش بگذرونیم . زنش اکراینی بود . ندیده بودمش ولی دکتر خیلی از خوبیش تعریف می کرد. فقط یه پسر داشت که اونم تو لندن بود و همون جا ازدواج کرده بود. خلق و خوی دکتر همه رو جذب میکرد. خیلی زود با آدم قاطی می شد و طرفو جذب خودش می کرد. واسه همین یه نفر که اولین بار وارد مطبش میشد دیگه میشد مریض دائمی دکتر. مطبش همیشه شلوغ بود و اگه کسی پارتی نداشت باید کلی می نشست تا نوبتش بشه . احترام زیادی واسش قائل بودیم. تا حدی هم موفق شده بود با بابام ارتباط برقرار کنه. (کاری که هر کسی نمی تونه ) جوری این کارو کرده بود که بابام بعضی وقتا حالش رو ازمون می پرسید. خیلی آدم حرفه ای بود. اما دیگه هیچ کدوم اینا واسم مهم نبود. مهم این بود که چه جوری بلایی سرش بیارم که تا عمر داره هوس سکس به سرش نزنه. حالم اصلا خوب نبود. بعضی از آدما که از کنارم رد می شدن یه جوری نگام می کردن. اصلا تمایلی نداشتم برم خونه . شاید اگه مامان نبود اصلا دیگه دلم نمی خواست از 2 کیلومتری خونه هم رد بشم . اما فقط به خاطر مامان راه افتادم . وارد خونه که شدم مامان نشسته بود و داشت با تلفن حرف می زد. سلام کردم تا منو دید لبخند خوشگلی زد و سرشو تکون داد. بابا هنوز نیومده بود. کیمیا هم انگار تو اتاقش بود. آخه برق اتاقش روشن بود. مامان تلفنشو تموم کرد و اومد طرفم گفت : کیوان کجا بودی ؟ دیگه داشتم نگران می شدم…. آخ که چقدر دلم می خواست سرمو بذارم رو شونه هاشو بلند گریه کنم ….بهش بگم کجا بودم …بگم چی شنیدم….. اما باید خودمو کنترل می کردم گفتم : رفتم یه هوایی بخورم یه سری هم به پیمان زدم یه کم طول کشید. پرسیدم کیمیا کجاست ؟ گفت تو اتاقشه . رفتم به طرف اتاقش . در زدم : همون صدای دلنشین گفت : بله . رفتم تو نشسته بود جلوی کامپیوتر داشت باهاش ور می رفت . سلااااااااااام مهندس کیوان… چطوری ؟ خیره شده بودم بهش . نمی تونستم حرف بزنم نگاهم روی صورتش خشک شده بود….. بالاخره نتونستم خودمو کنترل کنم … شکستم….. چشمام پر از اشک شده بود . نمی تونستم خوب ببینمش. مثل یه مجسمه ایستاده بودم . هنوز داشت به مانیتور نگاه می کرد . سکوتم طولانی شد . برگشت و بهم نگاه کرد و گفت : کیوان ….چته ؟ چیه ؟ اولین قطره اشک چکید روی گونه ام. تعجب کرده بود. از جاش بلند شد و اومد طرفم . صورت قشنگشو آورد جلو و با اون چشمای عسلی که مثل چشمای مامانم بود خیره شد بهم . با صدای گرفته ای گفت : کیوان…… نفهمیدم چطور شد که یهو دستم رفت بالا و با قدر ت کوبیده شد تو صورت کیمیا …. پرت شد طرف تختش این قدر بهت زده بود که هیچ صدایی ازش در نیومد. فقط مات و مبهوت دستشو گذاشته بود روی صورتشو منو نگاه میگرد. رفتم جلوتر خودشو جمع کرد و گفت : کیوان دیووونه شدی ؟ جلوش زانو زدم و گفتم آره . دیونه شدم . کثافت … دیونه شدم …. عوضی …. تو یه حیوونی کیمیا ….یه حیوون …….چه طور تونستی …. زانوهاشو جمع کرد تو بغلشو گفت : چی شده مگه ؟ مثل آدم حرف بزن … صورتمو پاک کردمو گفتم : بدبخت اینقدر خری که نفهمیدی دکتر داره به بهونه عاطفه و محبت مختو می زنه که یه سکس درست و حسابی ردیف کنه …. خشک شد … فکر نمی کرد فهمیده باشم . سکوت کرد . هیچ دفاعی نمی تونست از خودش بکنه.( همیشه اینطوری بود. وقتی مچشو می گرفتم تسلیم می شد. ) بغضش ترکید. چشماش سرخ شد و فقط قطرات اشک بود که به سرعت از چشماش می ریخت پایین . گفتم : چند وقته با دکتری ؟ باهات چی کار کرده ؟ خوش میگذره بهتون ؟ تو بهتر اونو ارضا می کنی یا اون تو رو ؟ ازش نپرسیدی تو بهتر بهش حال می دی یا زنش ؟ صدای گریه اش بلند شد و گفت : خفه شو کیوان…. گم شو بیرون. رفتم جلوتر و گفتم : چیه حالت خوب نیست ؟ ببرمت پیش دکتر ؟ اون میدونه چی کار کنه نه ؟ اون بلده کجاتو بماله که زودتر خوب شی ….سرشو گذاشت رو زانوهاشو صدای گریه اش شدت گرفت. شونه هاش به شدت تکون می خورد. موهای مشکی و لختش ریخته بود روی دستاش. حالم خوب نبود. نمی فهمیدم چی دارم میگم فقط هر چی به ذهنم میرسید زبونم اجراش می کرد. من رو زمین جلوش نشسته بودم و اونم داشت گریه می کرد. از جام بلند شدم و نشستم روی لبه تختش . سرمو توی دستام گرفتم و چشمامو بستم . چشمام بدجوری می سوخت. تمام بدنم گر گرفته بود. انگار تب داشتم . دلم می خواست فریاد بزنم . سرمو آوردم بالا . نفس عمیقی کشیدم. چشمامو پاک کردم. اما فایده نداشت . حالم خوب نبود نمی تونستم حرکت کنم. خیره شده بودم به روبه رو. کیمیا کنار پام نشسته بود. آروم سرشو بلند کرد و مثل بچه ها سرشو گذاشت رو زانوم. قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم . فقط چشمام بود که حرکاتش رو میدید . یکی از دستاشو آورد بالا و صورتشو پاک کردو دوباره دستشو گذاشت رو پام. با صدای بغض آلودی گفت : کیوان من خیلی تنهام. خیلی چیزا رو می بینم و غصه می خورم. کیوان من به بابا احتیاج دارم. من نمی تونم مثل تو باشم . نمی تونم با این قضیه کنار بیام. من یه دخترم….. به خدا اولش نمی دونستم قصد دکتر چیه ….. فکر می کردم دوستم داره و چون خودش دختر نداشته داره به من محبت می کنه….. کیوان حق داری از من متنفر شی ….. خیلی خواستم بهت بگم اما روم نمی شد. با صدایی که از ته گلوم دراومد بهش گفتم : کاش بهم می گفتی …. کاش من می دونستم … تکونی به خودم دادم . فهمید می خوام بلند شم سرشو از روی زانوم بلند کرد. از جام بلند شدم و نگاهی بهش انداختم . صورتش از اشک خیس شده بود و اشکاش پایین لباسشو خیس کرده بودن. دلم براش سوخت . منو کیمیا خیلی بهم وابسته بودیم . اولین بار بود که روش دست بلند کرده بودم . از خودم بدم اومد . من زده بود م تو اون صورت معصوم . باورم نمی شد! نگاه مظلومانه ای بهم کرد وگفت : کیوان مامان هم می دونه ؟ لبخند تلخی ز دمو گفتم بابا کم بود می خوای تو هم بهش اضافه شی ؟ نه نمی دونه….. از اتاقش رفتم بیرون . یه راست رفتم تو اتاق خودم که با مامان رو به رو نشم. ولو شدم رو تختم و ضبط رو روشن کردم…………… در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها ………… سراسر وجودم غم بود و غم…. هیچ کسی رو نداشتم که باهاش درد دل کنم. آخه به کی میشد گفت ؟ از کی میشد کمک گرفت ….چشمامو بستم …. افکار زیادی تو ذهنم بود … صحنه سکس دکتر با کیمیا مرتب میامد تو ذهنم. انگار ذهنم می خواست تصویری از اون لحظات بسازه …. نمی تونستم از شر این افکار رها شم… وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 2:23 بامداده. خوابم برده بود. بدون اینکه بخوام از زور خستگی و ضعف خوابم برده بود… نمی دونم شایدم از حال رفته بودم. از جام بلند شدم تنم سنگین بود . انگار یه چیزی روم بود. نشستم تو تخت . به دور و برم نگاه کردم . انگار تازه یادم افتاده باشه چی شده … دوباره اون حس بد اومد سراغم … حس سردرگمی … سرگیجه … عذاب…. به سختی از جام بلند شدم … انگار چسبیده بودم . در اتاقمو آروم باز کردم .وارد حال شدم . خونه توی تاریکی و سکوت فرو رفته بود. فقط صدای باد که برگ درختها رو تکون میداد به گوشم می خورد. احساس ضعف داشتم اما میلی به خوردن نداشتم. نور ملایمی از اتاق کیمیا دیده می شد. آروم در اتاقشو باز کردم . هنوز بیدار بود. پنجره اتاقش باز بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد. پشتش به در بود نفهمید من اومدم. رسیدم پشت سرش و مثل یه روح ایستادمو نگاهش می کردم…. لباس خوابشو پوشیده بود… موهاش تو باد ملایمی که از پنجره می اومد به آرامی می رقصید .چشمام چرخید و رسید به بدنش. پوست سفید و براقش از زیر اون لباس حریر به خوبی دیده می شد. سوتین نداشت . فقط یه شورت توری سبز دیده می شد. و رونای سفید و خوش فرمش . انگار تازه اولین بار بود که می دیدم. تازه بدن سکسی کیمیا رو دیده بودم. تصویر دکتر اومد تو ذهنم. حتما کلی با این کون سفید و درشت کیمیا حال کرده . مرتب دکتر رو میدیدم که افتاده روی کیمیا و داره تمام بدنشو می ماله . چرا دکتر باید کیمیا رو به لذت برسونه ؟ من که بهتر می تونستم.. من می تونستم کیمیا رو غرق لذت کنم. لذت واقعی … طعم واقعی سکس …. با تمام وجودم دوستش داشتم…. عشق و لذت سکس رو باید خودم بهش میدادم نه کس دیگه …. بی اختیار روی زانوهام نشستم . سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت . لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود. حالا بهتر می تونستم ببینم. دستام دیگه مال خودم نبود. اصلا انگار خودم نبودم. بد جوری تحریک شده بودم. بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش . آخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود. اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود.. چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید. مثل جن زده ها بهم نگاه می کرد. جرات حرکت نداشت. منم نمیتونستم حرکت کنم . حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کسش روبه روم بود . با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمی دیدم. سرمو که به سختی حرکت می دادم آوردم بالاتر. خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود . دو تا دستامو روی رونا ش گذاشتم . کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم . لرزش خفیفی توی بدنش بود. انگار ترسیده بود. فکر کرده بود باز من دیوونه شدم . جرات هیچ حرکتی رو نداشت. منم مثل آدمهای مسخ شده بودم . انگار بر عکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت می کردن. دستامو آروم کشیدم روی پاهاش . تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد. دوباره این کارو کردم . چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین. دستامو چرخوندم و بردم روی کونش. نرم و داغ. تو دستام گرفته بودمو به آرومی می مالیدمشون. حس خوبی بهم دست داده بود. انگار یه آدم دیگه ای شده بودم. گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت . لذت خاصی تو سرتاسر بدنم بود. کیرم داشت قلقلک می یومد. رشدشو توی شلوارم حس می کردم به آرومی داشت قد می کشید. ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا . رخ به رخ . چشم تو چشم. فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از 10 سانتی متر نبود. رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش. واایییییییییییی لذت عجیبی داشتم . زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که می دیدم فکر می کردم. صورت کیمیا غرق در نگرانی و ترس بود. نمی تونست حدس بزنه که می خوام چی کار کنم. ترجیح داده بود خودشو بسپره به من. در واقع کاری نمی تونست بکنه. چی کار میکرد ؟ جیغ میزد تا هر دومون ضایع می شدیم ؟ یا مثلا می گفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته ؟!! با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود . تو چشماش خیره شدم . حتی پلک هم نمی زدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش . با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو . فشار کمی به سینه من میداد. ولی لذتی صد چندان. نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد. چشماشو بست و نفس آرومی کشید . صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب می شنیدم . کوتاه و سریع. دستامو حلقه کردم دور کمرش . و کشیدمش جلوتر. کاملا چسبید بهم. سینه های نرمشو حس می کردم. احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس می کرد. سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو می کشیدم . شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمی کردم. به سختی نفس می کشیدم و سعی می کردم شهوتی رو که با قدرت در وجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم …. دوباره به صورتش خیره شدم. به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود. لبای قلوه ای و کوچیکش. با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود. دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم.. لبامو گذاشتم روی لباش . یه بوسه آروم .. دو تا بوسه ….. سه تا….. فاصله بوسه هام کمترشد….. ضربان قلبم به شدت تند شده بود. پشت سر هم می بوسیدمش. زبونم رو کشیدم روی لباش .صدای خفیفی به گوشم خورد.. اوممم دلم می خواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم…. طوری که لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچ کس دیگه ….

کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت پنجم پایانی). از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمی ترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و می مکیدم از لباش سیر نمی شدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو می لیسیدمو می خوردم سرشو آورده بود بالاتر طوری که راحت تر بتونم این کار رو بکنم. به آرومی چشماشو بوسیدم . آهسته اون چشمای خوشگلو باز کردو بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم : می خوام چشمات باز باشه …. لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو باز هم بوسه …بوسه…. گردنشو می بوسیدم … گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس می کردم حرارت بدنم همه اتاقو پر کرده … دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دو طرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد. دستای من روی کونش بود …… اونم دستاش رو گذاشت بود روی شونه هام .سینه هاش رو به روی صورتم بود .فقط چاک سینشو میدیدم …. لیس محکمی بهش زدم ….دلم می خواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد … کسشو که روی کیرم قرار گرفته بود بالا و پایین می کرد ناله های ضعیفی می شنیدم…. آآآآآخخخخخ ااووووهههههه…..نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون می گرفتم و می بوسیدمشون. پاهام سست شده بود دیگه نمی تونستم بایستم….. کیمیا تو بغلم بود … تو همون حالت بردمش به طرف تختشو خوابوندمش.. تی شرتمو در اوردم…. از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده می شد.. حال عجیبی داشتم … فقط لذت بود و لذت….چشمم به شلوارم افتاد …. برجستگی بزرگی دیده می شد… شلوارمو درا وردم …. کیرم داشت شورتمو پاره می کرد …خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا این کار رو واسم بکنه….. نگاه دقیقی روش انداختم….. لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود… زانوهامو گذاشتم دو طرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش…. لباسش مزاحم بود نمی ذاشت سینه هاشو لمس کنم …. بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم….. دو تا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد….. شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم . کیمیا با چشمای نیمه باز ش بهم نگاه می کرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو می مالید… سرمو بردم جلوتر سینه هاشو می مالیدم به صورتم ….. دااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش می چرخوندم همه جای سینه هاشو می خوردم و می لیسیدم … دلم نمی خواست از اون حالت بیام بیرون ….. اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد … با صدای قشنگش گفت : کیوان برو پایین …..اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک می رفتم سمت کسش…. دستمو بردم لای پاهاشو کمی کسشو از روی شورت مالیدم …. صدای ناله هاش بلند تر شده بود … اخخخخ کیوااااااان بیشتررررر … اهههههههه ااااااااااااااااااایییییییی…. نفسهام تند شده بود…. به سختی نفس می کشیدم … شورتشو در اوردم و پاهاشو از هم باز کردم… سرمو بردم جلو و آهسته کسشو لیس می زدم…. با هر لیسی که می زدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا می شنیدم….ااااااای اووووووووفففف …… زبونم رو توی سوراخ کسش می مالیدم …. از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم می لیسیدم…. داشتم منفجرمی شدم …. فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود ….. تمام تنم می سوخت… عرق از اطراف صورتم می چکید روی پاهای کیمیا. از جام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم…. نگاهی به کیرم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم می کرد … از جاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو در آورد .

مـــــــــــــــن ونلـــــــــــــــی وعمـــــــــــــــه اش ۱ من ونلی همکلاسای دانشگاهی بودیم .. من بیست و دوسالم بود و اونم دو سالی رو ازم کوچیک تر بود . البته اون هنوز از دواج نکرده بود ولی دیگه راه عبورش باز بود و هرچند وقت در میون یه بار می کردمش . اصلا نیازی به این نداشتم که درس بخونم . چون پدرم پولدار بود و تو کار ساختمون سازی و خرید و فروش املاک بود . منم که کارم بود تقلب کردن از این و اون و ناپلئونی قبول شدن . خلاصه عروسی یکی از بستگان دعوت بودیم که دوستام بهم گفتن اون زنی رو که خیلی سکسی پوشیده پاهاش تا انتهای باسنش لخته و متاهل هم هست خیلی اهل حاله و تا اونجایی که خبر دارن به یکی دو نفر داده .. -ببینم یچه ها خوشم نمیاد جنده بکنم آدم مریض میشه -پسر اون خیلی با حاله جنده کجا بود . تا اونجایی هم که می دونم اون عاشق اینه که با پسرای چند سال جوون تر از خودش دوست شه .. بیشتر با هاشون دوست میشه و حرف می زنه فقط یکی از دوستام می گفت که مخشو کار گرفته اونو کرده .. خیلی هم تند می رقصید و همش دوست داشت جلب توجه کنه .. جوووووووون چه کونی داشت .. منم که خیلی خوش تیپ بودم و اندام ورزشکاری داشتم . و یه سه چهار سالی رو بزرگتر از سنم نشون می دادم . حس کردم که نگین با این که شوهر داره ولی خیلی حشری نشون میده .. ده سالی ازم بزرگتر بود .. با هم رقصیدیم .. -به نظرت خیلی گرم نشده ؟ نیما ؟ -نمی دونم . میگی چیکار کنیم . -خیلی دوست دارم بریم یه هوایی بخورم . از تالار اومدیم بیرون و رفتیم به فضای باز .. به اصطلاح فضای سبز . هرچند به تاریکی خورده بودیم . از من در مورد دوست دخترام پرسید .. -خب دیگه این دوره زمونه نمیشه به هر کی اعتماد کرد . ولی دیگه نگفتم که با بعضی هاشون رابطه خاصی داشتم .یه گوشه ای در تاریکی روی نیمکتی نشسته بودیم . پام از یه طرف به پای بر هنه اون چسبیده بود . خیلی راحت با همون شرایط بدون این که مانتو تنش کنه اومده بود بیرون . محیط خیلی دوستانه و بی خطر بود . کاش پا های منم لخت بود .. یه حس خوبی داشتم . دستشو گذاشته بود رو پام . منم دوست داشتم این کارو انجام بدم خیلی آروم دستمو گذاشتم رو پای لختش حدود یکی دو وجب با کسش فاصله داشتم می تونستم از زیر دامنه پیر هنش دستمو برسونم بالاتر و به قسمت کسش . آروم آروم همین کارو کردم . معلوم بود که اونم دلش می خواد . هر چند دستای ما تا حدودی مانع پیشروی هر دومون شده بود ولی تا اونجایی که می تونستیم کار مونو پیش می بردیم . -آهههههه نکن .. نکن .. کسش حسابی خیس کرده بود . دستش رو شلوارم شل شده بود . نشون می داد که اون دیگه داره به اوجش می رسه . نگین عاشق کیر های جوونه . خودشم بی اندازه زیبا بود . هیکلی درشت و توپ داشت . نیمی از سینه هاش بیرون زده و در تاریکی حالت سفیدی اون مشخص بود .. چه حالی می داد وقتی که نسیم ملایمی گونه هامو نوازش می داد و من دستم از کناره های شورت رو شکاف کسش قرار گرفته بود . نمی دونم چرا یهو داشت از این حرف می زد آیا دوست دختر دارم یا نه .. -راستشو بگو تا حالا از این کارا با دوست دخترات کردی ؟ -آخخخخخخخخ نههههههه نهههههههه .. -با من می کنی ؟ -اووووووهههههه آرررررره نلی جون آررررررره .. زیپ شلوارمو باز کرده تا بتونه دستشو بذاره اون داخل با کیرم بازی کنه .. وقتی دستش به کیرم رسید طوری باهاش ور رفت و بازی کرد که همون داخل شلوار خالی کردم .. -پسر تو که از من حشری تری .. -آره ولی به اونی که می خواستم نرسیدم .. -نگین نگین .. -اوووووههههه شوهرمه . اون اصلا قرار نبود امشبو بیاد اینجا .. فدات نیما جون .. برو یه جایی قایم شو .. من رفتم یه گوشه ای تا شوهر نگین مشکوک نشه .. حالا نمی دونم دستای چسبناک آغشته به منی رو چطور تمیزش کرد اون دیگه پای خودش …. ولی چند دقیقه بعد که یادم اومد چه طعمه و لقمه ای رو از دست دادم حالم گرفته شد ولی با خودم گفتم وقتی که برم بالا شماره موبایلشو می گیرم . خیلی کمرمو سست کرده بود . طوری با کیرم بازی کرده بود که تمام وجودمو به لرزه انداخته وقتی هم که اولین پرش آب کیرمن آبمو خالی کرد طوری ماهرانه کیرمو می مالوند که تا اونجایی که می شد هوس منو خالی کرد . ده دقیقه بعد هوس اینو داشتم که ای کاش کنارم بود و می تونستم اونو بکنم .. وقتی که رفتم بالا و اونو ندیدم و گفتند که با شوهرش رفته انگاری که یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرده باشن … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

مـــــــــــــــن و نلـــــــــــــــی و عمـــــــــــــــه اش ۲ مرغی بود که از قفس پرید . دیگه حسرت خوردن به خاطر اون فایده ای نداشت .هرچی هم از این و اون آدرس و شماره تلفنشو می خواستم انگار کسی نمی دونست .. البته از همون چند تا رفیقی که با هم جیک بودیم اینا رو می خواستم . یه چند وقتی بود که خونه مون خلوت یا خالی نمی شد که بتونم نلی رو بیارم و با هم حال کنیم .. آخرش یه روز نلی برام زنگ زد که شب جمعه ای رو برم خونه شون .. چون به یه بهونه ای شبو خونه تنهاست . خونواده اش رفتن اطراف شهر و اونم گفته که با دوستش می خواد خونه بمونمه و درساشو مرور کنه . آخه نلی دختر سر به زیری بود و خیلی هم بهش اعتماد داشتند .. به خودم خوب رسیدم و واسه یه شب رویایی آماده شدم .. ولی دقایقی پس از ورود به خونه یه قاب عکسی رو دیدم که تصویر یک مرد و زنی رو نشون می داد که کنار همند .. هر دو تاشون هم یه حالت ایستاده داشتند .. قلبم داشت از جاش در میومد . من یه بار نلی و مادرشو توی خیابون دیده بودم . اون اصلا شباهتی به مادرش نداشت .. این گمشده ای بود که تا چند روزی رو دنبالش بوده بعد بی خیالش شده بودم و به خاطره ها پیوسته بود . حالا رو زمین پیداش کرده بودم . نلی متوجه این تغییر حالتم شده بود . -چیه اونو می شناسی ؟ -روم نمی شد بگم آره .. آخه من اومده بودم اونو بکنم . اون وقت پیش اون باید از زنی دیگه می گفتم ؟ می تونستم اینو هم بگم که چند شب پیش در مجلس عروسی دیدمش .. -نلی می تونم بپرسم اون کیه ؟ -اون عمه منه که کنار بابام وایساده .. راستشو بگو تو اونو از کجا می شناسی . عمه من خیلی اهل تفریحه .. نکنه دوست زن تو هم بوده .. -نلی این حرفا چیه من تازه چند شب پیش برای اولین بار و آخرین باردیدمش .. -برای اون فرقی نمی کنه که طرف رو برای چند مین بار دیده باشه .. همون بار اول رو هوا تور می کنه . از هر کی که خوشش بیاد امونش نمیده .. ولی خیلی زن نامرد و بی مرامیه .. راستشو بگو .. رابطه تو با اون تا کجا پیش رفت -اصلا من با هاش دوست نبودم .. -تو چشام نگاه کن نیما . تو داری یه چیزی رو از من مخفی می کنی .. اگه بدونی اون چه ظلمی در حق پدرم کرده .. پدر داشت ور شکست می شد . مجبور شد یه خونه ای رو که واسه من کنار گذاشته بود به عمه بفروشه . می دونی چقدر ازش خرید ؟ به بک پنجم قیمت .. دلم سوخت .. -بابا ت نمی تونست جای دیگه ردش کنه .؟ -سریع احتیاج داشت . آبروش در خطر بود .. دیوونه شده بود . اون خیلی آبرو خواهه . تازه ضامن یه نفری شده بود بالا آورده بود .. . دستم به دامنت .. اگه رابطه ات در حد پیشرفته ایه . .کمکم کن .. نترس .. بهت نمیگم چرا باهاش دوستی . اتفاقا من خودمم دوست دارم که با اون دوست باشی . این طوری می تونی کمک بزرگی در حق من بکنی . من و خونواده ام رو نجات میدی . این عمه ام همش می خواد از آب گل آلود ماهی بگیره . شاید شوهرش از کارای اون خبر داشته باشه ولی هنوز مدرکی بر علیه اون نداره .-راستش نلی من و نگین گرم صحبت بودیم که شوهرش صداش کرد و رفت .. روز بعد با هاش تماس نگرفتی ؟ -شماره اونو ندا شتم . -اگه من بهت شماره شو بدم چی بهم میدی .. -تا صبح سه بار ار گاسمت می کنم .. -ببین عمه ام خیلی اذیتم کرده .. خواهر کوچیکتره .. همش می خواد گردن کلفتی کنه . یه مدت خونه اونا زندگی می کردیم . همش می خواست زاغ سیاه منو چوب بزنه . بازم خوبه که جوونه .. نمی دونم چرا پدر بزرگم اونو پررو بارش آورده . شاید به این خاطر که اون تک دختر بوده . کمکم کن نیما من می خوام حقمونو از عمه پسش بگیرم .. اون مث سگ از شوهرش حساب می بره . بیشترین علتش اینه که یه سری ملک و املاکی رو به اسم اون کرده که بعد از مرگش بهش می رسه . بهش بخشیده ولی تا زمانی که شوهر عمه زنده هست می تونه مالکو عوض منه یا ملکوبه خودش بر گردونه . اگه کوچکترین خلافی از عمه ببینه و طلاقش بده عمه نگین ضرر زیادی می بینه . حالا من ازت خواهش می کنم با من هماهنگی کنی تا اونو از راه نقطه ضعفش به تله بندازیم . کاری کنیم که دیگه به غلط کردن بیفته .. اموالی رو که شوهره به اون یعنی به نگین بخشیده خیلی بیشتر از اون پولیه که از بابت مفت خریدن ملک پدرم به دست آورده . به برادر ش به برادر زاده اش رحم نکرده . به خوشگلی اون نگاه نکن .. اگه اون باهات نرمه واسه اینه که کسش زبر شده و می خاره .. -اتفاقا خیلی نرم بود .. در جا یادم اومد که سوتی دادم -چیییییییی ؟ نفهمیدم چی گفتی ؟ تو که چند دقیقه پیش می گفتی که اصلا باهاش ور نرفتی .. حالا میگی دستت به کسش رسیده .. نترس .. جای امید واری هست .. می خوام جرش بدی .. اون وقتی یه پسر خوشگلو می بینه بیهوش میشه . تعجب می کنم چطور خودش ازت شماره نگرفت . فکر کنم شرایط طوری بود که نمی شد …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

مـــــــــــــــن و نلـــــــــــــــی و عمـــــــــــــــه اش ۳ این جور که معلوم بود نلی از دست عمه اش خیلی دلخور بود و من باید در این تصفیه حساب خانوادگی اش شرکت می کردم .. -ببینم دختر چیزی هم به ما می ماسه شوخی کردم . یه وقتی جدی نگیری . من به اندازه کافی پول دارم . نگین اومد و من و نلی رو با هم دید از تعجب داشت شاخ در می آورد . وقتی عمه مانتوشو در آورد و دکلته مشکی فانتزی و ساپورت همرنگ اونو نشونم داد از طرف دیگه نلی هم از یکی از اتاقا بیرون اومد .. -اوووووهههههه عمه جون تو کجا و این جا کجا با دوست پسر منم بله .. نگین : منظورت رو نمی فهمم . نلی : عمه جون حالا خودت رو به کوچه علی چپ نزن . ما همه می دونین تو چقدر اهل حالی .. دیگه حالا ناز کردن نداره .. نگین ماتش برده بود . فکر نمی کرد که غیر اون مونث دیگه ای هم اون جا باشه -ببینم خانوما شما با هم فامیلید ؟ خیلی عالی شد . عمه و برادر زاده حالا خیلی راحت می تونین با هم کنار بیایین . نگین : من که اصلا اهل این بر نامه ها نیستم . پس شما دو تا با هم مشغول شین . -اتفاقا عمه جون تا بزرگ تر هست کوچیک تر چیکاره هست .. وقتی که من جریان کلاهبرداری و نا مردی و بی مرامی نگین رو شنیدم خیلی از ش بدم اومد و دیگه نمی تونستم اون حس احترام گذشته رو نسبت به اون داشته باشم دوست داشتم هر جوری شده زهر خودمو بریزم . یا بهش نشون بدم که چقدر از این کارش ناراحتم و دلم گرفته . اصلا نمی تونستم این شرایط رو تحمل کنم . ولی دلم می خواست یه درس خوبی به این خانوم بدم که به خاطر مال دنیا پشت پا به ارزشهای انسانی نزنه . می دونستم چیکارش کنم . می خواست بره .. ولی کمرشو گرفتم .. وایسا کجا می ری . نلی : بسپرش به من . بذار یه خورده با هم حال کنیم . کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه . ببینم اگه آقا رحیم بدونه تو با مایی خیلی حالش جا می داد . علاوه براون املاکی که تا حالا بهت بخشیده بازم یه چیزای دیگه ای رو به نامت می کنه .. رفت طرف عمه اش .. خواست که دکلته رو از تنش بکشه بیرون . -جنده تو در جایگاهی نیستی که به من دستور بدی .. می دونی یا نه . می خوام ببینم حال کردن با عمه خانوم چه حالی داره . -ولم کن .. -برو به بابام بگو .. گربه زبونتو خورده .. تو حتی جراتشو نداری بری بگی که پرده برادر زاده ات جر خورده . چون اولین نفری که جر می خوره تو هستی .. حالتو می گیرم نا مرد . نلی خودشو کاملا لخت کرد . -وااااااایییییی عمه جون چه هیکلی داری . واقعا جون میده برای جندگی .. ببینم ایدزی میدزی چیزی نداری؟ .. -نلی جون من از کاندوم خوشم نمیاد . می بینی که تو رو اصلا با کاندوم نمی کنم . -..خودت می دونی .. عمه ما حرفه ایه .اووووووووهههههههه عمه ما رو باش . سوتین که اون زیر نداشتی و عجب شورتی و ساپورتی . یه نخ روچاک کوس و کونتو پوشونده .. خم شد و اون قسمت از نخ رو چاک رو که خیلی هم نازک بود د اد به کناری و انگشتاشو فرو کرد توی کس عمه اش و انگشتارو فرو می کرد توی دهنش .. -هووووووفففففف خوردن کس عمه چه خالی میده ! لباشو گذاشت رو کس نگین . -بذارین من برم . باور کن به کسی نمیگم . -اوووووخخخخخخ اینم از اون حرفاست . عمه جنده من . تو همین جا بمون و حالتو بده اون وقت ما به کسی نمیگیم تو اینجا بودی . تو هم باید با من حال کنی و هم این که به نیما حال بدی . فهمیدی ؟ نذار من عصبی شم . اکسیژن برای اینه که ما ازش استفاده کنیم . یه چشمکی به من زد و منم حیطه کار به دستم افتاد .. البته به نتظر من فیلمبرداری از قسمتی که نلی داره با عمه اش ور میره می تونه به ضرر نلی باشه .. می شد بعدا صحنه ها رو سانسور کرد .. خلاصه نلی این جور دو ست داشت .. -نگین جون من شما رو به حال خودم میذارم . یه چیزی بخورم بر می گردم . اینو به دروغ گفته بودم . رفته بودم چند متر اون طرف تر یه گوشه ای پنهون شده عکس می گرفتم . نلی افتاده بود به جون عمه اش .. اونو کاملا بر هنه کرده بود . انگشتاشو فرو می کرد توی کس عمه اش .. نگین جیغ می کشید .. ولی یواش یواش خودشو عادت داد به این که بتونه برادر زاده شو تحمل کنه .. خیلی به هیجان اومده بودم . اون تن و بدن و کسی رو که اون شب نکرده بودم انتظار منو می کشید . بعد از لحظاتی نلی آروم تر شده بود .. ولی حرفای رکیکشو بر زبون می آورد . -یادته به من می گفتی جنده ؟ حالا خودت جنده شدی .. هر کیر تمیزی رو که گیر میاری حرومش نمی کنی .. جوووووووون چه حالی میده .. نلی حالا کسشو به دهن عمه اش می مالید . بخورششششش بهش حال بده .. به تو هم میگن عمه ؟ …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

مـــــــــــــــن و نلـــــــــــــــی و عمـــــــــــــــه اش ۴ جوووووووووون عمه بخورششششش بخورشششششش -نهههههههه نههههههه نلی من کس تو رو لیس بزنم ؟ -عمه این جا این منم که دستور میدم . حرف زیادی نباشه . کاری نکن که من از نیما بخوام که تو رو نکنه ها .. من تو رو می شناسم که این کست چقدر می خاره -نهههههههه خواهش می کتم .. …من که داشتم از عملیات اون دو نفر لذت می بردم طوری حالی به حالی شده بودم که می خواستم زود تر برم سر وقت نگین .. نلی طوری با اندام عمه ور می رفت که من نتونستم اونجا وایسم .. موبایلو قایمش کرده رفتم وسط اون دو نفر .. نگین : من نمی خوام .. من نمی خوام امروز سکس کنم .. من و نلی دو تایی مون افتادیم رو عمه خانوم .. سینه های عمه رو یکی یکی می ذاشتم توی دهنم .. نگین با این که از هوس نمی دونست چیکار کنه و دست و پاشو گم کرده بود ولی یه حسی بهش می گفت که سکس با من اونم جلوی برادر زاده اش نمی تونه به نفعش باشه . سست و بی حال شده بود . در مونده اش کرده بودیم . یه لحظه از جام پا شدم تا خودمو تنظیم کنم که دیدم در جا شور تشو از رو زمین بر داشت و اونو پاش کرد .. عصبی شده بودم . با کف دستم محکم زدم به کونش .. و دستا رو قرار دادم روی شورت .. حالا دیگه منم واقعا دلم می خواست از این جنده خانوم فیلم بگیریم و حالشو بگیریم . نمی خواست دم به تله بده ولی غافل از این که به قلاب کیر نیما گیر کرده و راه فراری براش وجودنداره .. با پشت دست محکم زدم به صورتش .. -جنده فاحشه .. من تا امروز کیرمو فرو نکنم توی کست دست بر دار نیستم . کونتو جرش میدم .. شورت فانتزی رو محکم به طرف پایین فشار دادم . چون پا هاشو به هم فشرده بود و منم فشار می آوردم کس و کونش به شدت درد گرفته مجبور شد که شل کنه و شورتو کشیدم پایین … -آدمای سالمش نتونستن از دستم در برن تو ی جنده واسه ما ناز می کنی -نلی دیدی ؟ از بس به من گفتی جنده , دوست پسر منم حالا عادت کرده .. چرا این جور با شخصیت من بازی می کنی . بزرگتری گفتن کوچیک تری گفتن -اگه این طوره تو چرا احترام بابامو رعایت نکردی .. دیگه ادامه نداد . نمی بایست به دست عمه جون گزک می داد . نلی رو زمین دراز کشید پاهاشو باز کرد تا عمه کسشو لیس بزنه .. نگین چاره ای نداشت جز این که این کارو انجام بده . اون در حالی که قمبل کرده بود شروع کرد به لیس زدن کس نلی .. منم کون قمبل کرده نگین رو به دو طرف باز کرده و شروع کردم به میک زدن و لیسیدن کس و کونش .. عمه خانوم غر زدن رو شروع کرده بود . انگاری از این که داشت کس نلی رو میک می زد منت می ذاشت رو سرش .. .. نلی رفت و با چند تا موز و خیار و هویج و بادمجون برگسشت .. -عمه جون دنبال چوب می گشتم که چوب توی کونت کنم که پیدا نکردم . -نههههههه نهههههههه …-آره عمه جون .. حالا نوبت منه .. موز و خیار رو توی کون و کس نگین فرو کرد درد و هوس قاطی شده بود . نگین هم کیر می خواست و هم می خواست که دست از سرش ور داریم . چقدر کس و کون نلی با حال شده بود . نلی از اون صحنه فیلم گرفت که خود نگین هم متوجه این جریان شده بود .. -نلی جون نکنه این فیلمو جایی پخش کنی -نه من این کارو نمی کنم . یاد گاری قشنگبه . برات بلوتوث می کنم . من خیلی دوستت دارم . وهمیشه هم به بابام گفتم که احترام تو رو رعایت کنه ولی خودت این طور دوست نداری . رفتم جلو نگین و رو به صورتش . کیرمو گرفتم سمت اون . طوری که صورت من روبروی صورت نلی هم قرار گزفت . کیر کلفت و شق شده مو روبروی صورت نگین قرار دادم . -بازش کن .. بازش کن . -من از زور خوشم نمیاد .. این جوری نه .. محکم کیره رو فشردم به لباش و اون دیگه چاره ای نداشت جز این که دهنشو باز کنه .. جووووووووون .. چه حالی می داد .. چه خوب ساک می زد . واقعا که این زن حرفه ای بود .. دهنمو گذاشتم زیر گوش نلی و خیلی آروم بهش گفتم که بره فیلمبرداری رو شروع کنه .. خوب متوجه نشد که چی دارم میگم . . با دست و پانتومیم بازی حالیش کردم که دور شه و به کارش برسه . جو اونو گرفته بود و داشت فراموش می کرد که اصلا برای چی عمه نگین خودشو آورده این جا ..-اوووووووفففففففف ساک بزن .. کیر بخور .. کیر تازه بخور … کیر تازه , شیر تازه هم داره .. ویتامین داره .. بخور .. خوب داری شیرشو می دوشی .. ….. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

مـــــن و نـــــلی و عمـــــه اش ۵ (قسمـــــت آخـــــر) یه لحظه کیرم عین هفت تیرای آبی با فشار و سرعت آبشو توی دهن نگین خالی کرد . نگین دهنشو باز کرد که آب از لب و لوچه هاش ریخت بیرون ولی من کیرمو محکم فشار دادم به ته حلقش و کاری کردم که نتونه دیگه لباشو باز کنه و بقیه آبو خورد .. در همین لحظه نلی پیداش شد .. -عمه جنده .. تو داری آب کیر دوست پسر منو حروم می کنی ؟ قبل از این که منی روی صورت نگین بیاد پایین نلی این آبا رو به طرف لب عمه اش فرستاد -جنده .. پتیاره .. باز کن اون لباتو .. نگین چاره ای نداشت جز اطاعت دستور ات نلی .. حالتش نشون می داد که وقتی از این جا خلاص شه یه بر نامه هایی برای این دختر داره . نلی بازم رفت و من و نگین مشغول شدیم .. -پس کی می خوا ی با من مهربون تر باشی . -این جوری حال نمی کنی ؟ نلی دو تا ماژیک آورد و یک طرف کون عمه شو نوشت نگین طرف دیگه شو نوشت جنده .. بعد من نگینو بلند کرده گاییدنشو رو هوا شروع کردم کونشو هم رو به دور بین نلی که یه گوشه ای پنهون شده بود قرار دادم . آروم بهش می گفتم نگین جون دوستت دارم .. حالا تو حرفاتو بزن .. -بکن منو .. بکن .. طوری به هوس اومده بود که دیگه حالا خودش به من می گفت بکن .. بکن . نگین جنده خودت رو بکن .. انگشتمو فرو می کردم تو سوراخ کونش ..- اوووووفففففف نهههههههه نگین کوسوی خودت رو بکن .. می خوام به من حال بدی .. قدرتم انگاری چند برابر شده بود . نگین هم یه حرکتی به کون گنده اش می داد . سینه هاش تلو تلو می خوردند . ولی خیلی خوش بدن تر از نلی بود .. انگاری شوهره نمی تونست خوب سیرش کنه . -واااااایییییی کسسسسسسم داره می ریزه … ول نکنی ها …. بزن .. نمی تونم حرف بزنم .. منو زمین نذار . رو همین هوا آتیشم کن .. -تو خودت آتیشی عزیزم .. حس کردم یه چیزی داره کیرمو شستشو میده و اون آب کس نگین بود که ریخت روی کیرم … نگینو گذاشتم زمین . کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم .. -نهههههههه نهههههههه کونم درد می گیره .. رگاش پاره میشه .. اون وقت نمی تونم بشینم . نمی تونم برم دستشویی .. بذارتو دهنم . هر کاری می کنی بکن .. کون نه … داشت گریه می کرد دست و پا می زد .. عصبی ام کرده بود .. کون درشت و بر جسته نگین و گودی کمر اون بد جوری وسوسه ام کرده بود . با کف دستام از چپ و راست می زدم به سر و صورت و پشت و کون نگین .. -جنده کون نمیدی ؟ جرت میدم .. کونتو میگام طوری که یکسال نتونی بشینی .. دو تا قاچشو باز کردم به دو طرف با آخرین فشار این کارو انجام دادم .. -نههههههه نیما باشه .. باشه .. شل می کنم . بذار توکونم .. هر کاری دوست داری بکن و کیرمو آنچنان فرو کردم توی کون نگین که شاید اگه اون لحظه اعدامش می کردند این قدر زجر و ناراحتی نمی کشید .. خلاص می شد می رفت . کیرم که رفت داخل کونش انگاربه یه جای سفت و سختی چسبیده بود . و وقتی که کیر رو می کشیدم عقب و دوباره با یه حرکت رو به جلو می خواستم ببینم عضلات مقعدش در چه وضعیه آن چنان نعره ای می کشید که بدن آدمو می لرزوند . راستش ا صلا دلم واسه این مال مردم خور نمی سوخت . خیلی راحت و ریلکس کونشو می گاییدم انگاری که دارم کس می کنم . -نگین جون چه حالی میده .. دلم می خواد هر روز بیای این جا .. ولی خب پس فردا مامان اینام میان .. یهو از پشت پرده صدای نلی در اومد که می گفت نیما جون عمه نگین من چند تا آپارتمان با تجهیزات کامل داره . -دختر تو اونجا گوش وایسادی .. -عمه جون هم گوش وایسادم هم چشم .. -خنده ام گرفته بود … نلی اومد جلو .. -عمه جون خوش میگذره ؟ -کونم می سوزه .. نلی این چیه دستت گرفتی .. -هیچی عمه ازت می خوام این ساپورتو پات کنی ببینم پسرای دیگه تو رو این جوری ببینن چه جوری کونتو پاره می کنن .. خلاصه ساپورت از اون کاملاش بود . مشکی و توری و نازک که تا بالای کونش می رسید . چقدر با حالش کرده بود . -نلی کیرمو که شقش کردی .. -می تونی مشغول شی . زبونمو کشیدم رو ساپورتش .. از کف پاش شروع کردم . وقتی رسیدم به قسمت کونش هیجانم بیشتر شد .. -نیما زود باش .. زود باش جرش بده .. اول فکر کردم به کونش میگه .. -این که ساپورت داره .. انگاری نلی شده بود مث وحشی ها .. دستاشو گذاشت رو ساپورت عمه اش .. -منم میگم ساپورت این جنده رو جرش بدی .. با فشار و خشونت و به کمک ناخن یه تیکه شو جر داد طوری که قسمتی از کونش لخت زد بیرون .. -حالا بکنش .. اوووووووووففففف عجب منظره ای بود .. مثل گلستانی وسط کویر کیرمو با هیجان کردم توکون نگین و تلمبه زدن من شروع شد .. -نلی همه اینا رو از چش تو می بینم . -عمه جون تو که داری حالتو می کنی نلی رفت سراغ نگین و تمام تنشو با میک زدنهای عجیب و غریبش کبود کرد .. -چیکار داری می کنی . -هیچی دارم یه کاری می کنم که تا چند وقت نتونی پیش شوهرت بخوابی فقط مال نیما جونم باشی .. .. لحظاتی بعد نلی منو کشوند طرف خودش .. بیا بیا نیما دلم برات یه ذره شده .. کیرمو کردم تا ته کسش .. چه حالی داره دو تا کس بغل دستت داشته باشی و هر وقت یکی دلتو زد بذاری توی اون یکی .. انگاری تازه سکس روزمو شروع کرده بودم . نگین : به چه حقی دوست پسرمو بردی طرف خودت .. – جنده ندیدم این قدر هوسی باشه . به هر دو مون می رسه .. چند بار تند تند تا ته کس نلی فرو کردمو و کشیدم بیرون .. تا بالاخره ریختم توی کسش .. و اون شب سه تایی مون رو یه تخت کنار هم خوابیدیم . صبح که شد نلی لپ تابو آورد و گفت عمه نگین و نیما جون قبل از میل کردن صبحانه دلم می خواد سکس شما دو تا رو ببینم البته به این فیلم اصلاح شده نگاه کنین و حشری که شدین یا هنگام دیدن فیلم به هم حال بدین . حیف که از این سه نفری که در این فیلمن فقط میشه یک نفرو شناخت .. راست می گفت طوری ماهرانه ردیفش کرده بود که اصلا نمی شد تشخیص داد که مردی که داره نگینو میگاد کیه ولی خود نگین صورتش , بدنش , کاملا مشخص بود . -نلی پاکش کن . اگه دست یه نفر بیفته چی میشه -اتفاقا من می خوام که به دست آقا رحیم شوهر عمه گلم بیفته …ممکنه چند تا زمین و خونه ای رو که به اسمت کرده و اختیارش دست خودشه رو پسش بگیره ..-نههههههه تو این کارو نمی کنی .. تو برادر زاده منی -یعنی پدر من برادر توست ؟ خونه پونصد میلیونی رو به صد میلیون ازش گرفتی ؟ این ده درصد از سرمایه ات نمیشه .. فقط اختیار همین ده درصدو داری .. اون نود درصد رو می خوای یا این ده درصد رو .. درضمن بعد از این که خونه رو به بابام بر گردوندی اون صد میلیون رو هم حق نداری ازش بگیری .. یه ده میلیون هم میدی به من که هر وقت خواستم یه پرده واسه خودم بزنم دیگه دستمو طرف بابام دراز نکنم .. نگین یخ شده بود .. -شیرینی آقا نیما هم یادت نره .. نگین دستشو آورد بالا تا بزنه زیر گوشم که نلی از اون طرف متوجه شد و یه پس گردنی به عمه اش زد که با مخ سرنگون شد .. -عمه جون این چند روزه رو نمیر .. فقط اگه مردی فیلم جنده بازیهاتو همه جا پخشش می کنم .. نگین از ترس شده بود غلام حلقه به گوش برادر زاده اش .هر کاری که نلی ازش خواست انجام داد . نلی خیلی دوست داره من شوهرش شم .. ولی راستش می ترسم بهم خیانت کنه و این عمه ای که داره دست از سرم بر نداره و انتقامشو بگیره تازه قبولش ندارم و اونو واسه کردن می خوام .. میگه من واسه خودم پرده میذارم که تر و تازه بیام خونه ات .. خلاصه بذار هر چی میگه بگه ما که فعلا داریم حالمونو می کنیم و به ریش این دنیا و کس خلاش می خندیم و توی دلمون به نلی میگیم یه صنار بده آش به همین خیال باش … پایان … نویسنده …. ایرانی

خانواده رویایی قسمت اول با سلام میخام امروز از خانواده ام و اتفاقاتی که درش میفته براتون بگم اول از خودم و خانوادم بگم من سانازم ۲۵سالمه یه برادر۲۷ ساله دارم سعید مامانم مریم ۴۵ذساله و بابام شهرام۴۸ سالشه این از سنامون یه کم از مشخصات ظاهریمون براتون میگم از مامانم شروع میکنم مامان مریمم ۱۶۵ قدشه توپر سینه های برجسته و کونی که مثل تپه میمونه داره بزرگو سکسی که لرزشش موقع راه رفتن چشم همه مردای فامیلو خیره میکنه و این چشم چرونی فامیلامون رو به طور واضح هم در مورد مامانم و هم در مورد من میشه دید و البته این مسئله از چشم بابام هم پنهون نمیمونه بگذریم خود من هم از لحاظ ظاهری به مامانم رفتم با این تفاوت که قدم از مامانم بلندتره ولی در عوضش کونم به رسیدگی مامانم نیست و هنوز جا داره که روش کار بشه سعید داداشم پسریه ورزشکار و قد بلند و خوشگل با چشمای رنگی که دل هر دختری رو میبره حتی منی که خاهرشم مرتب هوس میکنم زیر کیرش باشم سعید اهل ورزشو دختر و ماشینو اینجور چیزاست و بابام مردی قد بلند و جذاب از اون بازارهای خر پوله که البته بخشی از ثروتشو از تلاش خودش و بخش دیگشو از ارث و میراثی که بهش رسیده به دست اورده ما خانواده راحتی هستیم از لحاظ پوشش نه پدرم ونه مادرم هیچ وقت بهمون سخت نگرفتن و البته خودشون هم خیلی راحتن مثلا مامانم همیشه تو خونه با یه دامن تنگو کوتاه که به زور تا زیر برجستگی کونش میرسه میگرده که اکثر مواقع که روی صندلی میشینه نصفه از قمبلاش پیدا میشه که همین امر باعث میشه چشای سعید داداشم از حدقه بیاد بیرون برا دیدن کون مامانش و بالا تنه اش روهم همیشه با یه تاپ نیم تنه میپوشونه که سینه های سایز نودش میخاد تاپشو جر بده خود من هم یا دامنای مثل مامانم میپوشم یا ساپورت ولی هیچ وقت زیرش شورت نمیپوشم حالا فرقی نمیکنه ساپورت یا دامن شورت رو نمیپوشم که این رو هم دلیلشو در ادامه براتون میگم بیشتر دوست دارم ساپورتهای نازک و شیشه ای و رنگ روشن بپوشم که همه جونم مخصوصا کس و کون برجسته ام در معرض دید پدر و داداشم باشه البته این مسئله در مواقعی که داییم و یا عموم هم خونمون باشن هم صدق میکنه بابام و داداشم هم بیشتر با تاپو شلوارک تو خونن مواقعی هم که با مامانم میخاییم بریم بیرون هم که داستان خودشو داره مانتوهای کوتاه که فقط برجستگی باسنو بپوشونه و ساپورتای نازک و شیشه ای و او موقع هستش که تو جاهای شلوغ دسته که تو کسو کون ما میره و میمالن ما هم که از خدامون.بگذریم یه موردی تو خانواده ما هستش که به صورت موروثیه و اون سکس با محارمه که کاملا این مسئله تو خانواده ما افتاده و هیچ کس باهاش مشکلی نداره از منو بابام تا مامانمو داداشم گرفته تا خانوادهای عمه و عموم و همچنین خاله و داییم تو این نوع سکس شرکت دارن مثلا من بارها شاهد تعویض مامانم با زن عموم توسط بابام و عموم بودم ویا سکس سه نفره با بابام و عموم ویا داییمو مامانمو داداشم ویا حتی منو داداشمو بابام خلاصه هر مدلشو که تصور کنید تو خانواده ما اتفاق افتاده از سکس دستجمعی که همگی این خانواده ها درش شرکت داشتن تا سکسهای 2 نفره و ضربدری و حتی اگه اختلافی بین خانواده ها پیش بیاد بزرگترا میانجی میشن وبا یه سکس گروپ حلش میکنن وبه عنوان مثال چند وقته پیش اختلافی بین بابام و داییم پیش اومد که با میانجیگری دیگران حلش شد و شبش من و مامانم با داییم رفتیم خونش و زن دایییم و دختر دایی ام پیش بابام و داداشم خوابیدن از فردا همه چیز به خیرو خوشی تموم شد از اصل ماجرا دور نشیم الان میخام داستان یکی از مهمونی هایی داشتیم رو براتون تعریف کنمالان میخام داستان یکی از مهمونی هایی داشتیم رو براتون تعریف کنم و سعی میکنم در آینده هم از سکس هایی که داشتیم و خاهیم داشت براتون بگم چند هفته پیش یه مهمونی دور همی داشتیم که داییم میثم 40ساله و دخترمیترا 19ساله با اندام باربی کون نقلی که تو اینجور مجالس خیلی خاهان داشت و زنش مژگان 35ساله فوق العاده زیبا با کون بزرگو ژله ای ولی سینه های کوچیک و خانواده عمه ام که شامل خودش شهره 42ساله از اون زنای اخمو و خوشگل که تو ساک زدن و عاشق سکس خشن بودن مثل منو مامانم شهرت داشت و کونش پهن و قلمبه اش هم زبانزد خاصو عام بود و شوهرش شهریار45 ساله که اونم به خاطر زنش مجبور بود به سکس خشن رو بیاره و دخترشراره 24ساله قیافه نمکی داشت وتو سکس تا کونشو براش جر نمیدادی کس رو دست طرف نمیداد کونش از بس کرده بودن به زور تو ساپورت جا میشد و پسرش شاهرخ که 26سالش بود واز اونایی بود که من یکی برا کیرش میمردم مخصوصا وقتی با داداشم سعید 2نفری کسو کونمو جر میدادن میشد حضور داشتن خالم به دلیل اینکه مهمون از خارج کشور داشت که از دوستای شوهرش بودن و باید بهشون سرویس میداد(باهاشون سکس میکرد)به مهمونی نیومد و عموم به دلایل کاری از اومدن به این مهمونی سرباز زد خلاصه داشتیم اماده میشدیم برا اومدن مهمونا منو مامانم مشغول ارایش کردن و پوشیدن لباسای مخصوص اون مجلس بودیم البته یه چیزی رو که خیلی مهمه بگم که قبل از هر مهمونی از همه نظر سنجی میشه که در اون مجلس چه سکسی میخان انجام بدن مثلا هاردسکس سکس فقط از کون سکس فقط از کس یا فقط ساک زدن یا سکس ارومو عاشقانه و با اکثریت ارا تصمیم میگرفتن مثلا اگه سکس از کون رای میاورد هیچکس حق کس کردن نداشت و یا هارد سکس خانما فقط باید لباسای لاتکس میپوشیدن و با قلاده تو مهمونی حاضر میشدن و دیگه رحمی در کار نبود وآقایون به وحشیانه ترین شکل میکردنشون خداییش من عاشق این مدل سکس کردن بودم و خدا خدا میکردم رای اکثریت با سکس خشن بیفته درمجالس تولد هم اون شخصی که تولدش بود اگه مرد بود همه خانوما موظف بودن به هر شکلی میخاد بهش بدن و اگه زن بود با همه آقایون سکس میکرد و بعد هم همه آقایون ابشونو رو بدن و سر و صورتش میپاشیدن عجب خانواده عجیبو غریبی داشتیم ما ولی همینم باعث شده بود که تنوع هیچ وقت از بین نره داشتم میگفتم با مامانم داشتیم آماده میشدیم و از شب قبل مشخص شده بود که سکس این مجلس تلفیقی از سکس خشن و سکس مقعدیه من که داشت قند تو دلم اب میشد مامانم بهم گفت ساناز یه دونه از کیر مصنوعی هایی که بابات از اروپا برات کادو اورد رو بکن تو کونت گفتم برا چی مامان؟؟گفت خب میدونی امروز روز انال سکسو سکس خشنه اذیت میشی قربونت برم.من در جوابش خندیدمو گفتم مامان انگار یادت رفته کونم دست پروده کیر کلفته باباست و در ضمن هر کس زیر دست تو آموزش کون دادن ببینه دیگه همه فن حریف میشه مامانم خنده اش گرفتو یکی زد در کونم و گفت قربون دختر کونی خودم برم و رفت روبروی میز آرایش تا باز هم به ارایش غلیظش اضافه کنه منم مشغول مرتب کردن لباسم شدم لباسامون هم مخصوص مجلس امروز بود لباس من یه لباس لاتکس مشکی که قسمت سینه هام رو نداشت و سینه هام اویزون شده بودن همچنین قسمت کون و کسم رو هم نداشت و بقیه بدنم پوشیده بود و همین امر باعث شده بود کون سفیدم وتپلم صد چندان خودنمایی کنه لباس مامانم هم دقیقا همین بود با این فرق که رنگش قرمز بود و حالا فرض کن کون بزرگ مامانم تو اون لباسه مخصوص چه هوشی از اقایون میبرد موقع راه رفتنش چنان لرزشی داشت که من دیوونش شده بودم یه دفعه صدای ایفون اومد و معلوم بود مهمونا اومدن سعید درو براشون باز کرد و صدای حالو احوال کردن میومد بابام قلاده به دست اومد تو اتاق و به مامانم گفت مریم مهمونا اومدن زود بیایین لباسی که بابام پوشیده بود کامل پوشیده بود یه لباس لاتکس (چرم) مشکی که فقط قسمت کیرشو نداشت از پشت چسبید بهم قلاده منو بست به گردنم کیر کلفتشو روی چاک کونم حس میکردم

خانواده رویاییقسمت دوم بارها این کیرو تو کونم و ته حلقم حس کرده بودم وگرمی ابش به وجودم حرارت میبخشید اروم در گوشم گفت سانازمیخام امروز ثابت کنی زیر کیر خودم پرورش پیدا کردیا امروز باید درد زیادی رو تحمل کنی من خندیدمو کیرشو گرفتم و گفتم من میمیرم برا کیرت وقتی که وحشیانه تو کسو کونم و ته حلقم تلمبه میزنی اونو مامانم هم خندشون گرفت بابام به مامانم گفت مریم عجب جنده ای تربیت کردیما شده یکی لنگه خودت مامانم قهقه میزد و گفت میخام بدم امروز ساناز پوست کیرتو بکنه صدای سعید که داشت از تو سالن ما رو صدا میزد به خودمون اوردمون بابام قلاده مامانم رو هم بست و گفت 4دستو پا بشین و مثل سگ دنبالم بیایین در اتاقو باز کرد رفتیم تو سالن خانواده داییم اماده شده بودن داییم هم لباسش مثل بابابم بود کلا اقایون لباسشون متحدالشکل بود زندایی مژگان لباسش لاتکس بود ولی لباس پرستاری بود و دختر داییم هم همینطور که یه تاپ نیم تنه بود و یه دامن فوق العاده کوتاه که دیگه نمیشد بهش بگی دامن تا نصف قمبل کونشون بود وای کیرداداشم داشت بهم چشمک میزد و انگار میگفت بیا منو بکن تو کسو کونت مامانم با یه لبخند همونطوری 4دستو پا رفت جلوی داییم که رو کاناپه لم داده بود و کیرش بیرون افتاده بود و گفت داداش میثم امروز خواهرتو چطوری دوستداری جر بدی داییم بدون مکث ی کشیده زد تو گوش مامانم و گفت خفه شو جنده هرجور خودم دلم بخاد مثل اینکه یادت رفته امروز سکس وحشیانه داریم و شما خانوما مثل حیوون خونگی هستین و حق سوال ندارین و فقط وظیفه تون اینه که تا فردا ابکیرا رو بیارین و نوش جان کنید ها یادت رفته ها جنده؟؟مامانم قهقه ای از ته دل زد گفت نه یادم نرفته فقط دوستدارم وقتی کیر تو کسو کونمه کتک هم بخورمو تحقیر بشم داییم به دخترش میترا گفت یالا کیرمو ساک بزن دخترم خوب خیسش کن عمه مریم میخاد با سوراخ کونش روش بپر بپر کنه میترا هم که هم اخلاق باباش رو میدونست مشغول انجام دادن وظیفه اش شد و کیر باباشو تا ته حلقومش فرو میبرد و تازه زنداییم یعنی مامان میترا هم پشت سر میترا فشار بیشتری میاورد تا کیر باباش بیشتر تو حلقش فرو بره داداشم هم منو بلند کرد وبا بابام جلوم وایسادن بابام بهم گفت یالا جنده نشون بده تو این چند سال زیر کیر منو داداشت چی یاد گرفتی زود باش به به بدترین شکلی میشه کیرامونو ساک بزن یالا اگه نه تو هم کتک میخوری شروع کردم ساک زدن تا جایی که میتونستم کیراشون تو تو حلق فرو میبردم به حدی که گاهی میخاستم عق بزنم میدونستم بابام عاشق صدای عق زدن بود زندایی مژگان هم یه کیر مصنوعی کرده بود تو کون خودش و یه دونه هم به کمرش بسته بود و داشت تا دسته فرو میکرد تو سوراخ کون مامان مریمم داداشم کیرشو از دهنم کشید بیرون و رفت پشت سر میترا و یهو کیرشو تا دسته فرو کرد تو کون میترا یعنی دختر دایی خودش میترا چنان جیغی از ته گلوش زد که صداش تو کل خونه پیچید در همین حین خانواده عمه ام هم از اتاق در اومدن اونا هم مثل ما 4دستو پا پشت سر مرداشون میومدن شوهر عمه ام قلاده دختر عمه ام شراره تو دستش بود و شاهرخم قلاده مامانش لباس عمه ام ودخترش کامل پوشیده بود یه سرتاپایی لاتکس سفید بود بلوز و شلوار ولی قسمت کسو کونو نداشت وای وقتی عمه ام داشت 4دستو پا میومد کون گنده اش چه بالا و پایینی میشد لباسش از بس تنگ بود کونش به هم چسبیده بود و سوراخش پیدا نبود شراره جنده هم که از همون فاصله بابام میگفت دایی من کیرتو میخام باید امروز باید حلقو کونمو با کیرت جر بدی که یهو مامانش گفت خفه شو شراره منو تو امروز برده ایم نباید دستور بدیم چقدر اینا رو باید بهت بگم دختره جنده و بعد رو به شوهرش گفت شهریار به این دخترت یه درس ادب یاد بده که یادش نره شهریار شوهر عمه ام که از خدا خواسته بود به عمه ام گفت دستای شراره بگیر تا من درسی به این جنده بدم که فراموشش نشه عمه شهره دستای دخترشو اورد پشت سرش و با بند قلاده بست که دیگه شراره هیچ اراده ای از خودش نداشته باشه و چشمتون روز بد نبینه شوهر عمه ام چنان اون کیر کلفت سیاهشو تو دهن دخترش فرو میکرد که چند بار باعث شد شراره رو کیرش بالا بیاره از اون طرف داییم سز دخترش نیترا رو از رو کیرش برداشت و به مامانم گفت اهای جنده بدو بشین رو کیرم مامانم هم رو به داییم نشست رو کیرش و کیر داییم رو تو کونش گم کرد زندایی مژگان هم رفت خوابید زیر دخترش که 4دستوپا داشت به سعید داداشم کون میداد و گفت سعید جون هروقت احساس کردی کون دخترم خیسی کیرتو گرفت دهن زنداییت این پایین حاضره بکن توش که پر از تفو گرمه سعید هم در جوابش گفت چشم زندایی کور از خدا چی میخاد 2تا چشم بینا اتفاقا کون میترا خیلی تنگه زود کیر ادمو خشک میکنه و کیرشو در اوردو کرد تو دهن زنداییم وتا ته فرو میکرد تو دهن زنداییم و همینکارو مرتب تکرار میکرد یعنی چندتا تلمبه تو کون میترا و چندتا تو حلق مامانه میترا صدای عق زدن شراره که کیر باباش تو حلقش بود منو به خودم اورد من هم دقیقا همین وضعیتو زیر کیر بابام داشتم هیچ رحمی در کار نبود شاهرخ پسر عمه ام بدون هیچ ملاحظه ای تو کون مامانش تلمبه میزد عربده عمه ام کل خونه رو برداشته بود ی دفعه دیدم شوهر عمه ام سرعت تلمبه زدنش تو دهن شراره رو بیشتر کرد و به عمه ام گفت پشت سر شراره رو بگیر که فرار نکنه و با چند تا اخو اوخ گفتن کل ابشو تو حلق شراره خالی کرد و از پشت هم عمه ام با فشار نمیذاشت کیر شیاوش شوهرش از دهن شراره در بیاد و تو حالت شراره چاره ای جز خوردن اب کیر باباش نداشت انگار به عمه ام دنیا رو داده بودن وقتی صحنه رو دید که شراره داشت اب منی باباش رو بالا میاورد یه جورایی عمه شهره ام تو سکس سادیسم داشت و کارای وحشیانه خیلی انجام میداد شراره هنوز حال خوشی نداشت که باباش بلندش کرد رو دست و کیرشو کرد تو کسش و به شاهرخ پسرش هم گفت بیا کون بزرگ خواهرتو بکن باید لدب یاد بگبره این خاهر جنده ات شاهرخم با کمال شدت و بیرحمی کیرشو کرد تو کون خواهرش شراره دیگه داشت ضجه میزد ولی اینکار برادرو پدرشو وحشی تر میکرد عمه ام هم از زیر به کیر شوهر و پسرش سرویس میداد و تخماشونو لیس میزد بابام دیگه بیخیال دهن من شد و عمه ام رو صدا زد

خانواده رویایی قسمت سومو گفت شهره کیر تو اون کون بزرگو ژله ایت به اینجا به برادرت به اربابت سرویس بده عمه ام همونجوری 4دستو پا اومد سمت بابام و و به من گفت دختر برو کنار و یاد بگیر چطوری باید وحشیانه ساک بزنی و با تمام وجود شروع کرد ساک زدن کیر داداشش یعنی بابای من اونطرف مامانم با شدت رو کیر داییم بپر بپر میکرد وچون لباسش دامن و پیراهن سرهمی بود که قسمت کونش رو نداشت و دامنش هم تنگ بودنمیذاشت پاهاش از هم باز بشه یه طرفه نشسته بود رو کیر داییم و انچنان کونشو رو کیر داییم میکوبوند که هر نمیدونست فکر میکرد 10 ساله کیر ندیده ولی من میدونستم همین دیشب چطوری سعید داداشم کسو کونشو جر داده بود داییم انگار از این مدل خسته شد مامانمو به حالت سگی درآورد خدای من چی میدیدم کوس و کون سفید و تپل مامانم زد بیرون و داییم کیرشو کرد تو کونش مامانم ناله میکرد زیر کیر دایی سعید داداشم هم که از گاییدن کون میترا و حلق زندایی مژگان خسته شده بود هوس کس تپلی مامانو کرد و به دایی گفت بره بالای کاناپه و کون مامان بذاره تا اونم بتونه بکنه تو کس مامان وقتی سعید کیرشو تو کس مامان فرو کرد و شروع کرد به تلمبه زدن حرکات کون مامان دیدنی شده بود الان دیگه مامانم کیر داداش رو تو کونش و کیر پسرشو تو کسش داشت مرتب ازشون میخواست که از شدت کردنشونو کم نکنن و یه دفعه مامانم با یه جیغ بلند ارضا شد دایی کیرشو کشید بیرون کرد وچند تا محکم زد روی کون مامانم که جیغ مامانم به هوا رفت میترا تا دید کیر باباش بیکار به پشت خوابید وپاهاشو از هم باز کرد و ملتمسانه به باباش نگاه میکرد که یعنی کون من برا گاییدن آماده اس ولی میدونست اگه حرفی بزنه حتما بلایی که سر شراره اومد سر اونم میاد بنابراین سکوت کرد و شروع کرد با کیر مصنوعی فرو کردن تو سوراخ کون خودش دایی هم که متوجه این خواسته دخترش شده بود کیرشو کرد تو کون میترا دخترش سعید به مامانم گفت مامان میخام زندایی رو بشونم رو کیرم در حالی که پشتش به منه تو هم از جلوش بیا همینجور که کیر تو کون زندایی مژگانه تخمام رو لیس بزن و در ضمن اگه کیرم تو کون مژگان جون خشک شد برام با ساک زدن خیسش کن مامان با هیجان از جاش بلند شد و گفت چشم پسرم تا صبح هم که بخای کیرتو برات ساک میزنم و رفت جلو وآروم در گوش سعید جوری بقیه نفهمن گفت به شرطی ابکیرتو تو کونم خالی کنی خدا رحم مامانم کرد که داییم و بابام این حرفو نشنیدن وگرنه دهن مامانم سرویس بود سعید هم یه چشمک به مامان زد که یعنی غمت نباشه وبعد به زنداییم گفت فاحشه کثافت پاشو بیا ابکیرمو با سوراخ کونت بیار ببینم بعد نشست رو کاناپه وکون زندایی رو هدف گرفت و کیرشو اونجا فرو کرد حالا دختر ومادر در کنار هم مشغول کون دادن بودن از اونطرف بابا به شوهر عمه ام شهریارگفت شهریاربیا خواهرمو 2نفری بکنیم آخه خواهرم خیلی زیر کیر وحشیه من تنهایی پسش بر نمیام شوهر عمه ام بالاخره رضایت داد از تو کس دختر بدبختش بکشه بیرون و اونو تنها به دست داداشش بسپره و رفت سراغ زنش که حالا رو کیر بابام سوار شده بود کیر بابام رو کرده بود تو کسش شوهر عمه ام منو صدا کرد جلو و گفت ساناز جنده بیا جلو کیرمو برا کون قلمبه عمه ات خیسش کن ببینم و دوباره با اون کیر خرکی اش افتاد به جون گلوی من البته منم از این نوع ساک زدن بدم نمیومد خوب که کیر شهریار رو ساک زدم کیرشو کشید بیرون و کرد تو کون زنش خداییش کون عمه ام خیلی هوس انگیز بود اکثر مردایی که بیرون از خونه میدیدنش براش شق میکردن خدا میدونه چطور تو مانتو بالا و پایین میرفت موقع راه رفتن بگذریم عمه شهره کیر داداشش یعنی بابای منو تو کسش و کیر شوهرشو تو کونش داشت که در همین حین پسرش شاهرخ هم از راه رسید و کیرشو تا دسته کرد تو گلوی عمه دیگه عمه داشت از خوشی میمرد این حالتی بود که عمه عاشقش بود

خانواده رویاییقسمت چهارمعمه دیگه داشت ضجه میزد 3تا کیر کلفت داشت سوراخاشو براش پر میکرد عمه شهره کیر پسرشو از دهنش در آورد و گفت کیر هرکی هر جا هست آبشو همون جا خالی کنه زود باشین آّب منی میخوام زود داغم کنید این حرفاش مردا رو بیشتر حشری میکرد و با شدت بیشتری تلمبه میزدن بعد یکی یکی دادشون به هوا رفت و به ترتیب اول بابام تو کس عمه خالی کرد بعد هم شاهرخ تو دهن مامانش و شهریار شوهر عمه ام هم تو کون زنش خالی کرد شراره جنده در این حین نفهمید چطوری خودشو با سرعت رسوند پیش اونا و به مامانش گفت آب منی شاهرخ که تو دهنته مال منه مردا دیگه کیرشونو از سوراخای عمه کشیده بودن بیرون عمه ام تمام اب تو دهنش که مال پسرش بود رو ریخت تو دهن دخترش شراره و اون جنده هم همه رو قورت داد بابام از موهای من گرفت و کشید طرف عمه و گفت ساناز اگه ببینم ی قطره از ابم که تو کس عمه ات ریختم زمین بریزه روزگارتو سیاه میکنم باید تا قطره آخرش بخوری بعد منو خوابوند و عمه شهره نشست رو دهنم و گفت ساناز دهنتو کیپ سوراخ کسم کن و میک بزن منم دقیقا همنو کارو کردم و تمام اب برگشتی بابام رو از کس عمه ام قورت دادم در همین حین مامانم خودشو به جمع ما رسوند و به عمه گفت شهره آب تو کونتو بریز تو دهن من ولی هرچی از مامان اصرار از عمه انکار که نه میخوام اب منی تو کونم بمونه تا کونم بزرگتر بشه مامان که دید چیزی گیرش نمیاد دست از پا درازتر داشت برمیگشت پیش سعید داداشم و زنداییم که یه دفعه با داییم روبرو شد داییم به مامانم گفت جنده کی به تو اجازه داد پستتو ترک کنی مگه نگفتم تو برده مایی فکر میکنی حرفی که در گوش پسرت زدی رو نشنیدم دلم به حال مامان سوخت بدبخت چه جریمه سختی رو باید به خاطر این کارش تحمل میکرد ولی از طرفی خوشحال هم شده بودم چون یه صحنه سکس وحشیانه دیگه رو میدیدم سکسی که به طور معمول به عنوان سکس وحشیانه انجام میدادیم خیلی جذاب بود ولی سکس هایی که به عنوان جریمه انجام میشد وافعا یه چیز دیگه بود و بیرحمی آقایون به سرحد خودش میرسید و خانوما به بدترین شکل ممکن مورد تحقیر قرار میگرفتن البته این جزیی از قوانین سکسی خانواده ما بود و همه هم قبول داشتن و مطمئنا کسی با کسی دشمنی نداشتداییم مامانمو از موهاش گرفت و چند تا کشیده محکم زد تو گوشش و چند تا هم روی کونش و گفت مریم به خدا بلایی به سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن یه دفعه من احمق از دهنم پرید گفتم مامان من از این چیزا نمیترسه شراره حرف منو تایید کرد و گفت آره زندایی مریم عمدی اینکارو کرد که جریمه بشه همه سرا به طرف منو شراره برگشت بدبخت شراره تازه یه جریمه رو گذرونده بود میخاست گریه کنه میدونست بد حرفی زده منم همینطور یه دفعه شاهرخ موهای شراره چنگ زد و گفت ها جنده بلبل زبون شدی مثل اینکه دفعه قبل بهت سخت نگرفتیم خوب ادب نشدی بابام هم منو بلند کرد گفت اصلا تو چرا از اول مجلس تا حالا بیکار نشستی پتیاره ما هم حواسمون بهت نیست مگه من بهت یاد ندادم نباید از زیر مسئولیتت نباید شونه خالی کنی از عصر تا حالا نشستی اینجا فقط داری ساک میزنی الان یه درسی بهت میدم که یادت نره خلاصه چشمتون روز بد نبینه ما سه تارو یعنی منو مامانمو دختر عمه ام شراره رو روی کاناپه به پهلو خابوندن و گفتن دستو پاهاتونو جمع کنید تو دلتون و با بند قلاده هامون دستو پامون رو به بستن سه تا کون تپل و سفیدو گوشتی جلوی آقایون حاضر و آماده شد عمه شهره به دستور بابام بزرگترین کیر مصنوعی که تو خونه داشتیم رو آورد این کیری بود که عمه برای مامان از اروپا سوغات آورده بود ی کیر سیاه به طول 50سانت و قطر7سانت هر کونی نمیتونست تو خودش جاش بده خود عمه راحت با این کیر حال میکرد کیرو آوردن و به دستور بابا عمه شروع کرد کونای ما رو با اون کیر کلفت گاییدن صدای ضجه بود که تو فضای خونه پخش شده بود اقایون برا اینکه کیراشون نخوابه شروع کردن میترا دختر داییم و زندایی مژگان رو کردن و گاییدن شاهد زجر کشیدن منو مامانو شراره زیر اون کیر سیاه بودن عمه سادیسمی ام که عاشق اینجور کارا بود هم هیچی رحمی نمیکرد و هر چقدر زور داشت به کیر مصنوعی فشار میاورد و اونو هرچه بیشتر تو کونای ما فرو میکرد و واقعا انگار از اینکار ارضا میشد اونطرف هم سعید جاشو به بابام داده بود و بابام کیرشو تو کون مژگان فرو کرده بود وشوهر عمه ام هم تو کس زنداییم تلمبه میزد شاهرخ و سعید هم داشتن کسو کون میترا رو یکی میکردن داییم هم کیرشو تو کون پهنو قلمبه عمه جا داده بود و همینطور که عمه ما رو با کیر مصنوعی میگایید اونم عمه رو با کیر قلمی و درازش میکرد و مرتب میگفت جنده محکمتر کیرو تو کوناشون فرو کن هرچقدر کم کاری کنی منم بدتر میکنمت.

خانواده رویاییقسمت پنجمعمه شهره هم هرچه توان داشت به کار میبرد تا کیر مصنوعی رو بیشتر تو سوراخای ما فرو کنه دیگه فرقی هم نمیکرد که حالا سوراخ دخترشه سوراخ منه یا مامانم فقط با شدت به کارش ادامه میداد و اصلا هم به ضجه های ما اهمیت نمیداد و تازه به داییم میگفت میثم هرچقدر محکمتر سوراخمو جر بدی منم این سه تا جنده رو بیشتر میگام واقعا عمه موقع سکس به یه هیولا تبدیل میشد که هیچ رحمی نداشت و هم از زجر کشیدن خودش زیر کیر ارضا میشد و هم زجرکشیدن تحقیر زنای دیگه یادمه مامانم تعریف میکرد اوایل ازدواجشون با بابام چطوری تو یه سکس دستجمعی عموم و بابام و پدر بزرگم به اتفاق مامان بزرگم و خود این عمه ام روزگاشو سیاه کرده بودن این اخلاق(خشونت بیش از حد درسکس) رو عمه ام از پدرش یعنی پدربزرگم به ارث برده بود که وصف سکسای اونم به موقع اش براتون میگم از اصل ماجرا دور نشیم یه نیم نگاهی به شراره که پیش دستم بود کردم و دیدم چشماشو رو هم گذاشته و آروم ناله میکنه در حالی که مامانش نوک کیر مصنوعی در حدود 5 سانتش تو کونش بود که یک دفعه عمه شهره با شدت کیر رو به جلو هل داد و حدود 30 سانتشو تو کون دخترش فرو کرد شهره چنان فریاد گوشخراشی زد که گفتم همه اهل محل خبردار شدن و مرتب میگفت مامان تورو خدا آروم مامان تورو خدا عمه درجوابش گفت خفه شو جنده کوچولو باید بردگی کردن رو درست یاد بگیری من در برابر آقایون این مجلس مسئولم باید هرچی اونا میگن بدون هیچ گونه تغییری انجام بدم ولی من میدونستم عمه داره چرت و پرت میگه و در واقع از آزار دیگران تو سکس لذت میبره.به هر شکل کیر ضخیمو بدقواره تو کون ما سه تا در حال جا به جا شدن بود داییم هم که به شدت داشت کسو کون عمه شهره رو یکی میکرد اون طرف مجلس صدای ناله و التماس زندایی مژگان و دخترش میترا به هوا بود بد جور داشتن میکردنشون بابام و شوهر عمه ام شهریار جاشون رو با سعید و شاهرخ عوض کرده بودن و داشتن میترا رو میکردن وای کیر سیاه سیاوش به فجیع ترین شکل ممکن تو کون نقلی میترا فرو میرفت و بابام هم از زیر تو کسش تلمبه میزد سعید داداشم با شاهرخ هم مشغول کتک زدن و کردن زندایی مژگان بودن لرزشای کون قلمبه مژگان حریص تر و وحشی ترشون میکرد روغن ماساژ آورده بودن ریخته بودن رو باسنش تا لرزشاش بیشتر به چشم بیاد واقعا صحنه های کمیابو لذت بخشی بود وای یه دفعه احساس کردم کونم داره پاره میشه بله عمه شهره دیوونه رسیده بود سروقت کون من داییم از کون شهره کشید بیرون و گفت شهره میخوام کمکم کنی میخوام این سه تا هرزه رو جرشون بدم اونم جواب داد چشم ارباب.داییم دستور داد هر سه ما استیل سگی بگیریم و به عمه گفت تو کس هرکدومشون که کردم تو با کیر مصنوعی کونشو جر بده شهره اگه کم کاری کنی به خدا انقدر میزنمت که همین جا بیهوش بشی بعد هم به ترتیب از کس مامانم شروع کرد بی انصاف کیرشو یه دفعه تا ته میکرد تو کس مامانم و در میاورد عمه هم جای خودشو داشت هر چی زور داشت جمع میکرد تو بازوهاش و کیرو فشار میداد تو کون مامان درسته مامانم کونی نبود که با این کیرا بگوزه ولی خب شدت واقعه هم زیاد بود داییم داد زد سربابام و شوهر عمه ام که داشتن دخترش میترا رو میگاییدن و گفت آهای کون گشدا بسه اون اون جنده رو ول کنید اون کونش کوچیکه حال نمیده بیایین اینجا که هرچی کون بزرگه تو دنیا ایجا جمع شده راست میگفت منو مامانمو شراره و مامانش انگار مسابقه بزرگی کون با هم داشتیم البته این بخش عمده ایش مربوط به آب منی هایی بود که تو سوراخامون ریخته بودن و بخش دیگه اش هم مربوط به ورزشایی که انجام میدادیم چون همه ما تو یه باشگاه بدنسازی عضو بودیم واز مربی خواسته بودیم برنامه هامون رو به شکلی بنویسه که رو کون و شکم و پهلو هامون تمرکز داشته باشیم و خداییش جواب هم گرفته بودیم به هر شکل بابام و شوهر عمه ام از کسو کون میترا کشیدن بیرون و اومدن سر وقته ما و شرو ع کردن تو کسای ما تلمبه زدن بابام تو کس من و شوهر عمه ام تو کس دخترش شراره آخ چه حالی میداد وقتی آدم زیر کیر باباش باشه و صدای نفس نفس تو گوشته و تو هم اون زیر ناله میکنی اینو فقط کسایی که سکس با باباشون رو تجربه کردن میفهمن عمه شهره هم در حال گردش بین ما بود و کیر مصنوعی رو تو سوراخ کونامون جا به جا میکرد سه تا کون بزرگو سکسی وسفید زیر سه تا کیر در حال گاییده شدن بودن اون طرف سعید به شاهرخ گفت شاهرخ داره ابم میاد میخوای بریزیم تو کوسو کون مژگان شاهرخ گفت آره داداش من قرص خوردم کمرم تا صبح جواب میده تازه بعد از این کسو کون مامانو خواهرم و کسو کون خواهرو مادر تو هم مونده که تشنه اب هستن با گفتن این حرف شدت تلمبه هاشو بیشتر شد و ناله های مژگانم تبدیل به فریاد و التماس برا آب منی شد هرچی باشه 2تا پسر همسن بچه های خودش داشتن جرش میدادن بارها تو درد دلاش برامون گفته بود خیلی پسر دلش میخواسته که کسو کونشو بده دستش ولی خب…گیرش نیومده بود به هرحال داد و فریاد پسرا با بالاترین حد خودش رسیده بود و این نشونه این بود که تمام کمرشون رو تو بدن زندایی خالی کردن زندایی هم با عشوه و ناله و با چشمای خمار شده اش که شیطنت ازش میبارید قربون صدقه کیراشون میرفت و میگقت شما پسرای گل خودم هستین منو مثل مامانتون بدونید خوب کسو کون مامان رو پر از آب کردید داییم داد زد سعید بزارید پایین بیاد اینجا جلوی من وایسه میخام سرازیر شدن آّب منی هاتون رو روی رونای زنم ببینم اونا هم همینکارو کردن وای چه صحنه جالبی بود زندایی موقع راه رفتن کونش لرزش زیبایی داشت ودر همون حال اب منی سعید و شاهرخ که زیاد هم بود در حال سرازیر شدن بود میترا گفت وای مامان کونت پر اب منی شده خوش به حالت مامان شاهرخ گفت چیه جنده کون تو هم هوس اب کرده حقم داری کونت خیلی کوچیکه باید بهش اب رسوند تا رشد کنه و بشه مثل مامان کونیت بابام در جواب شاهرخ گفت نه شاهرخ جون بذار کونش نقلی بمونه یه کون نقلی و سط این همه کون بزرگو و گوشتی تنوعیه این شد که شاهرخو داداشم سعید از خیر کون میترا گذشتن و اومدن سمت کون بزرگو ناز عمه شاهرخ به مامانش گفت مامان میخاییم با سعید کسو کونتو یکی کنیم اونجوری که دوستداری عمه هم گفت جون و رو به بابام گفت ارباب اجازه هست یه سکس خشن با بچه ها بکنم بابام در جوابش گفت باشه طوری نیست فقط به شرطی که هرچی آدم تو این اتاق هست بفهمه که داری جر میخوری باید بذاری به وحشیانه ترین شکل بکننت فهمیدی خواهر خوش کسو کون خودم عمه هم که انگار تمام دارایی های دنیا رو بهش داده بودن ذوق کرد و کیر پسرشو و داداشمو گرفت وکشید دنبال خودش اون طرف سالن که برن رو کاناپه که شوهر عمه ام بهش گفت جنده مگه تو اربابشونی که اینجوری کیراشونو میکشی آخ آخ عمه چه سوتی داده بود و حالا باید جریمه پس میداد شاهرخم که تازه دوزاریش افتاده بود موهای مامانشو گرفت و گفت پتیاره حالا بلایی سرت میاریم که تا عمر داری یادت نره عمه رو به حالت سگی در آورد و کیر کلفتشو بدون هیچ ملاحظه ای کرد تو سوراخ کونش و گفت زود باش راه بیفت من از پشت تلمبه میزنم تو هم باید بدون اینکه کیرم از کونت در بیاد دور سالن بچرخی وای به حالت اگه سرعتت از من بیشتر بشه کیرم از کونت در بیاد عمه هم شروع کرد جلو رفتن واقعا صحنه جالبی بود شاهرخ از پشت با شدت تمام تو کون مامانش تلمبه میزد و عمه مثل یه سگ جلو میرفت و داد میزد ومیگفت وای مردم آرومتر از دیدن این صحنه من دیگه داشت ابم زیر کیر بابام میومد یه لحظه بدنم مثل سنگ شد با تمام وجود ارضا شدم بابام هم که متوجه

خانواده رویاییقسمت پایانیشده بود گفت به به ساناز خانوم بالاخره یه حرکتی هم از شما دیدیم امروز من با ناله گفتم بابا قربون کیرت برم دوستدارم ابکیرتو بریزی تو کونم شوهر عمه ام گفت بیخود غلت زیادی نکن هرجور که ما دستور بدیم همون میشه کثافت هرزه بعد رو به بابام گفت بیا شهرام دختر منو دو نفری بکنیم بیا من میخام کونشو بکنم تو هم بیا بذار تو کسش بابام هم بدون معطلی از کس من کشید بیرون رفت نشست رو کاناپه شراره نشست رو کیرش و بابای شراره هم از پشت کرد تو کونش اخ که چه لرزشی داشت کون شراره وقتی 2تا کیر تو کسو کونش کوبونده میشد کون بزرگو ژله ای و سفیدش که دستکمی از کون عمه ام نداشت موجهای زیبایی برمیداشت عمه ام یه دور کامل دور سالن زد و التماسه شاهرخ میکرد و میگفت شاهرخ به خدا زانوهام در گرفت شاهرخ در جوابش گفت اخه کیر عالم تو اون کون پهنت اون موقع که از هول کیر داشتی میوفتادی تو دیگ باید فکر حالا میکردی و سریع جاشونو با سعید عوض کردن و به سعید گفت بکن تا دسته تو کون مامانم منم تا خواست بیاد جلو کیرمو میکنم تو حلقش که نتونه بیاد جلو بعد رو به مامانش کرد و گفت ولی جنده تو وظیفه ات سر جاش باید رو به جلو حرکت کنی عمه گفت خب نمیشه که کیرتو تو حلقمه نمیذاره بیام جلو شاهرخ گفت دیگه من نمیدونم باید بیایی جلو یه کم به خودت زحمت بده کونی کیرمو هلش بده عقب امروز میخواییم جدال کیرو گلو راه بندازیم ببینیم کدام پیروز میشن سعید تو هم اصلا ملاحظه مامانمو نکن اگه دیدی جلو نمیاد بزنش یه دفعه عمه یه خنده ای از ته دلش کرد گفت من مامان توام بزرگت کردم اصلا کیرتو تو کسو کون خودم قد کشیده مثل اینکه یادت رفته مامانت به چی شهرت داره به سکس خشششششششششششششن الان جفتتون رو از رو میبرم زود باش سعید مشغول کونم شو سعید و شاهرخ که از این حرف عمه خیلی عصبی شده بودن شروع به گاییدن عمه کردن سعید از پشت تو کون عمه شهره تلمبه میزد اونقدر محکم که کون بزرگ عمه از 2طرف به بیرون موج برمیداشت و شروع کردن به جلو رفتن ولی گلوی عمه با کیر سیاهو بزرگ پسرش مواجه شد ولی مگه این عمه از رو میرفت کیر شاهرخو کامل تو دهنش جا داده بود و تازه اینقدر محکم براش ساک میزد که یه چند قدمی شاهرخو به عقب هل میداد شاهرخ هم برا اینکه کم نیاره با تمام توان جلوی دهن مامانش ایستادگی میکرد تا توان داشت کیرشو تو حلق عمه فرو میکرد صدای ساک زدن عمه و سرفه ها و عق هایی که رو کیر شاهرخ میزد تو تمام فضا پیچیده بود واقعا لذت بخش بود زنی خوشگل با کون بزرگ و سینه های آویزون بین 2تا پسر کیر کلفت که یکیشون پسرش بود و دیگری هم پسر برادرش به حالت سگی نشسته بود درحالی از 2طرف مخالف کیر تو سوراخاش کوبونده میشد صحنه ساک زدن عمه اینقدر مهیج بود که داداشم سعید با چندتا داد ابشو روانه کون نازو گوشتی عمه کرد شاهرخ که داشت ابش میومد میخاست بکشه بیرون تا یه نفس تازه کنه که یه وقت ابش زود مثل سعید نیاد ضایع بشه ولی عمه شهره جنده تر از این حرفا بود دست انداخت دور کمر پسرش تا نتونه کیرشو از حلق مامانش بکشه بیرون دیگه حالا شاهرخ بود که داشت فرار میکرد و عقب عقب میرفت ولی عمه ول کن نبود و همونجور 4دستو پا دنبالش رفت تا شاهرخ رسید به کاناپه و افتاد رو کاناپه و تقریبا تو بن بست قرار گرفت که دیگه راه فراری از زیر گلوی مامانش نداشت تو اون حالت موند تا با چندتا عربده اب منی اش رو روانه گلوی مامانش کرد و بیحال رو مبل افتاد عمه بلند شد و درحالی که داشت اب کیر پسرشو قرقره میکرد اومد سمت مامانمو داییم که داشت کون خواهرش یعنی مامان منو میکرد و کیر داییم رو از کون مامانم کشید بیرون و کرد تو دهن خودش و تمام آب شاهرخو مالید به کیر داییم و گفت با اینا بکن کونش میشه مثل پیست اسکی برات داییم هم دوباره کرد تو سوراخ مامانم و سرعت تلمبه زدنشو بیشتر کرد چون کیرش روون تر میرفت داخل سوراخ مامان مامانم میگفت واااااااااااااااااای جون میثم چه کیرت روون شد هرچی توان داری به کار بگیر داغونم کن سوراخ خواهرتو جر بده زود باش ابتو میخام زود باش داییم جلوش کون تپل و گوشتی خواهرش بود و دخترشم داشت آب منی های روی رونای مامانشو لیس میزدو میخورد دیگه به اوج رسیده بودلباس مامانم هم به خاطر دامن تنگش بهش اجازه نمیداد پاهاشو از هم باز کنه و مسیر سوراخش برا کیر دایی تنگتر شده بود کیر دایی رو به اوج رسوند و با سوراخ اون کون نازش هرچی اب کیر دایی داشت از توش کشید بیرون دایی کیرشو کشید بیرون و دخترش میترا رو صدا کرد تا بیاد و از اون ساکهای محکمش برا باباش بزنه تا ته مونده اب منی کیرشو بکشه بیرون آب دایی در حال سرازیر شدن از کون مامانم بود مامانم با اشاره به من گفت تا عمه ابای تو کونشو نخورده برم و بخورمشون منم سریع رفتم و دهنمو گذاشتم دم سوراخ مامان و مامانم با یه فشار هرچی آّب تو کونش بود تو دهن من تخلیه کرد که یه دفعه عمه ام جلوم سبز شد و گفت زود هر چی تو دهنته بده به من داییم گفت دعوا نکنید ساناز تو آب منی ها رو بریز تو دهن عمه ات شهره توهم چندتا قرقره کن بریز تو دهن مژگان و مژگان تو هم بریزشون تو دهن میترا دخترم بخوره جون بگیره چاره ای جز اطاعت امر نداشتیم به همون شکلی دایی گفت عمل کردیم و در نهایت میترا همه اب باباشو قورت داد عمه رو دیدم که رفت طرف شاهرخ پسرش و گفت پسرم دیگه جلوی مامانت قد علم نکنیا دیدی چطوری اب کیرتو کشیدم به خیالت این کونم بیخود بزرگ شده نه عزیزم ابکیر خیلی توش ریخته شده من مار خوردم که افعی شدم اونم چه مارهایی همه سیاهو کلفت شراره هنوز داشت زیر کیر بابام و باباش دستو پا میزد که دایی گفت بچه ها یه طرح جدید برا حسن ختام برنامه امشب خانوما همه سرپا وایسن ما هم به ترتیب تو کوناشون تلمبه بزنیم تا آّبمون بیاد همه موافقت کردن به ترتیب تو یه صف رو به دیوار وایسادیم دستا به دیوار و کونا رو به عقب فقط میترا وظیفه خیس کردن کیر آقایون رو داشت چون کونش کوچیک بود و تو اون استایل قشنگ نمیشد به ترتیب اول عمه شهره بعد زندایی مژگان بعد مامان بعد شراره و آخر همه هم من کون کردن شروع شد دایی دادمیترا خوب ساک ته حلقی زد به شکلی که داشت خفه میشد و شروع کرد تو کون عمه شهره تلمبه زدن در این حین میترا هم باید زیر پای خانومی داشت کون میداد میرفت تا اگه کیر اون کسی که داره میکنه تفکاری خواست براش انجام بده در واقع میترا شده بود متصدی واحد تف رسانی…دایی شروع کرد چندتا تقه تو کون عمه بعد زن خودش بعد در اورد کرد تو حلق میترا و ابشو همون جا خالی کرد و رفت کناربابام از مامانم شروع کرد بعد کون شراره و در نهایت کون من و تمام کمرشو در حالی که میترا داشت از زیر تخماشو لیس میزد تو کون من خالی کرد نوبت شوهر عمه ام شد از کون من شروع کرد بعد کون مامانم و در نهایت با داد و آه و ناله تو کون گوشتی و سفید دخترش شراره خالی کرد شاهرخو وسعیدم به اصرارهای ماماناشون هیچ توجهی نکردن و گفتن ما میخواییم تو کون خواهرامون خالی کنیم مامان من و عمه هم موافقت کردن ولی به شرطی بشینن زیر پاهای ما و ساک ته حلقی برا پسرا بزنن و همین کارو هم کردن صدای ساک زدن مامان و عمه و سرفه هاشون رو کیر تو کل خونه پیچیده بود و در نهایت سعید کیرشو تا تخماش فرستاد تو سوراخ کون من و گفت ساناز بریزم تو کونت منم گفتم آره آره زود باش که مردم برا آب کیرت اونم گفت اووووووووووف قربون خواهر کون گنده ام برم و تمام آبشو نثار سوراخ کونم کرد شاهرخم داشت کون شراره میذاشت که دیدم خدایا بابامو داییمو شوهر عمه ام با کیر شق شده پشت سرم وایسدن خدا مگه اینا کمر خر داشتن شوهر عمه ام به شاهرخ گفت بابا شاهرخ ابتو نریز میخواییم یه دور رو صورت همه این جنده ها خالی کنیم شاهرخ کیرشو کشید بیرون و همه خانوما رو نشوندن کنار هم و شروع کردن گاییدن گلوی خانوما بابام اونقدر تو گلوی عمه ام تلمبه زد تا ابش اومد و همه رو رو صورت عمه ام پاشید داییم هم با مامانم همین کارو کرد و ابشو رو صورتش خالی کرد سعید هم ابشو پاشید رو صورت شراره و میترا وشاهرخم رو صورت منو زندایی مژگان خالی کرد اون شب یه شب به یاد موندنی در ذهن همه ما شد ولی در آینده براتون از سکس های دیگه خانواده ام میگمپایانبا تشکر ساناز

دوزن یـــــــــــــــــــــــــا پنـــــــــــــــــــــــــج زن ؟ ۱ هیجده سالم شده بود ..و خواهرم بیست و پنج سالش بود . یه پسر خیلی خوش تیپ و خوشگل بودم با چشایی آبی و بدنی سفید و تپل که همه دخترا دوستم داشتن . ولی خواهرم ماهرخ هفت سالی رو بزرگ تر از من بود و هوامو داشت اصلا نمی ذاشت که بقیه دخترا با هام ور برن .. ولی در عوض خودش این کارو با هام می کرد . هر وقت که بابا مامان می رفتن مهمونی اون به یه بهونه ای خونه می موند و اون کارایی رو که نباید باهام می کرد انجام می داد .از وقتی که بچه بودم به کیرم دست می مالید و باهاش بازی می کرد . وقتی که بزرگتر شدم حس کردم که خیلی از این کارش لذت می برم .وقتی هیجده نوزده سالش شد بازم هر وقت تنها می شدیم منو کنار خودش می خوابوند . مدتها بود که سینه های برهنه شو مینداخت تو دهنم تا براش میک بزنم . صدای ناله هاش همیشه شگفت زده ام می کرد که علتش چی می تونه باشه . تا این که یه روزی وقتی که کیرمو دست کرد حس کردم که این بار یه جور خاصی لذت می برم . تا حالا این حسو نداشتم . کیرم تیز شده انگار سنگین شده و می خواد یه چیزی رو بپاشونه . ماهرخ خیلی هیجان زده شده بود و همش قربون صدقه ام می رفت . نمی دونستم چی داره میگه .. -خودم برات جق می زنم . خودم برای دادشی گل چشم آبی خوشگلم جق می زنم . آب سفید و شیری رنگ من تو دستاش خالی شد . یه لذتی بردم که تا حالا سابقه نداشت این جوری کیف کنم . وقتی که کیرمو می مالوند یه خورده شلوارشم پایین کشیده بود و کون تپلشو نشونم داد .. چشم ازش بر نمی داشتم . ماهرخ وقتی که می دید من به کونش خیره شدم خیلی لذت می برد . وقتی هم که آب کیرم توی دستش جمع شد با لذت اونو به صورتش مالید و گفت داداش تو تکلیف شدی .. از امروز دیگه نون من و تو توی روغنه .. فقط به کسی نگو .. شروع کردبه ماچ و بوسه دادن به من . وقتی آبم خالی شد حس کردم تمایل کمتری نسبت به اون دارم ولی اون شورتشو کشید پایین . دستشو دور باسنم حلقه زده خودشو بهم چسبوند و کیرمو به کسش مالوند . خواهرم بود و کاریش هم نمی شد کرد ولی منم که خیلی خوشم میومد و لذت می بردم . دیگه از این بهتر چی می خواستم . از فرداش مراقبت هاشو بیشتر کرده بود تا گرد دخترا نپلکم . ولی تمایل شدیدی داشتم به این که با دخترای دیگه هم باشم . با این حال اولین باری رو که اونو از کون کردم هیچوقت از یادم نمیره . اون دو سه روز پشت هم شلوارشو عمدا پیش من به خورده می کشید پایین کون بر جسته شو نشون داده دوباره می کشید بالا تا یه جورایی دل منو ببره . موفق هم می شد . هوس کردم که کیرمو بمالونم به سوراخ کونش . ..خلاصه وقتی که بابا مامان هم خونه بودند به بهونه درس دادن به داداش نازش منو می برد به اتاق خودش .. اینو هم یادم رفت قبلا بگم که خواهرم خیلی جذاب بود . ولی به خوشگلی من نبود . چشاش عسلی بود . صورت گردی داشت و خیلی هم تپل بود ..وابستگی خاصی بین من و اون به وجود اومده بود . مثل یک همسر از من مراقبت می کرد که نرم دنبال دخترای دیگه . با این که وقت دوست پسر گرفتنش بود اصلا به این چیزا اهمیتی نمی داد و همش مراقب کارای من بود . دخترای دیگه تعجب می کردن از این که چرا اون تا این حد به کارای من توجه داره . بابا مامان منم از این که اون به پسر ناز دونه شون اهمیت میده خیلی خوشحال بودند و می خواستند که همچنان به من توجه داشته باشه و به مسائل تر بیتی من .. به درسام .. رو این حساب بود که زیاد به من و اون گیر نمی دادن که تنها باشیم . نیمه شب که می شد درو از داخل قفل می کرد .. اولین باری رو که به من کون داد هیچوقت از یادم نمی ره .. حس می کردم دوست دارم اون کونو بغلش کنم ببوسم همه جاشو بخورم . بار اول کونشو گرفت سمت من .. چند تا محلول و کرم به دور و بر سوراخش مالوند و کیرمو گرفت توی دستش .. اول اونو با یه فشار طوری که توی کسش نره چند بار کیرمو روش حرکت داد . -ماهرخ جون خیلی خوشم میاد .. -صبر کن عزیزم من بد تر از توام .. من ازت بزرگترم بیشتر سختی کشیدم . به خاطر تو از خیلی چیزا دست کشیدم . کیرمو به سوراخ فشار دادم . کیری که هنوز جا داشت بیشتتر از اینا رشد کنه و ماهرخ مهربونم تمام سختی ها رو به خاطر من و شایدم هوس خودش تحمل می کرد . برای اولین باری که کیرم رفت توی کون خواهرم نتونستم صیر کنم یا جلو گیری کنم .. آبم در جا خالی شد .. کیر شل شد و دیگه نمی رفت توی کون . من حرص می خوردم ولی ماهرخ با بردباری دلداریم می داد . می ترسیدم اگه نتونم خوب ارضاش کنم اون بره با یکی دیگه .. … ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دو زن یـــــــــــــــــــــــــا پنـــــــــــــــــــــــــج زن ؟ ۲ یکی از آرزو های خواهرم این بود که یه روزی بتونه کسشو تقدیم من کنه . وقتی یه خواستگار پولدار و متشخص اومد خونه مون با این که سیزده سال ازش بزرگ تر بود قبول کرد که با اون از دواج کنه .. اما اون شب ازدواجش دو تایی مون در آغوش هم اشک می ریختیم .. -ماهرخ جات خالیه . من چه طور می تونم شبا بدون تو سر کنم . -داداش بیشتر هواتو دارم . من به خاطر تو از دواج کردم . این که راحت باشیم و بدون دردسر با هم سکس کنیم . یعنی بتونم اون جوری که دلم می خواد در اختیارت باشم .. با این که داشت عروس می شد ولی شب عروسی خودش چشش فقط به دنبال این بود که دخترای دیگه منو تور نکنن . فریاد احسنت و آفرین از گوشه و کنار بلند بود که این دختر چه دختریه که تا این حد به تر بیت داداشش اهمیت میده . اولش کلی با ماهرخ حرفم شد . می خواستم باهاش قهر کنم ولی اون قسم خورد که منو بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داره و به خاطر منه که تمام این سختی ها رو به جون خریده وگرنه با مردی از دواج نمی کرده که چند وقت دیگه چهل سالش میشه . خلاصه روز دوم بعد از از دواج رفتم سراغ ماهرخ .. -داداش فدات من حالا عروس تو شدم .. با تو از دواج کردم . همه اینا به خاطر تو بود .. خیسی کسو تا حالا لمس کرده بودم . میکش زده بودم . اما هنوز کیرمو توی کسش نکرده بودم . اون روز با توجه به این که می دونست شوهرش پزشکه و رفته سر یه عمل جراحی سنگین .. با هام یک سکس طولانی و سنگین انجام داد .. -ماهان باهام قهر نباش . دیگه نمی تونم مراقب باشم که دخترای دیگه تورت نکنن .. ولی هر چی بخوای بهت میدم . بهت می رسم . وقتی کونشو می کردم اون با یه چرخشایی که به خودش می داد صحنه رو برام مهیج تر می کرد .. حالا که داشتم کوس کوچولو و نازشو می کردم حس کردم که تمام تنش خیلی سست تر از قبل شده اون لذت بیشتری می بره از این که خودشو از ناحیه کس در اختیار من بذاره .. -چقدر آتیشه ماهرخ .. -مال داداش آتیشی منه -ولی مال دکتر فرخ هم هست ماهرخ . -عزیزم داداشی گلم حالا این قدر بد جنس نشو .. -اگه من برم زن بگیرم ناراحت نمیشی ؟ -وضعیت ما زنا با شما مردا فرق می کنه . من اون آزادی عمل رو نداریم . چند وقت دیگه اگه ترشیده می شدم و خواستگار نمیومد سراغ من شاید نمی تونستم در اون شرایط با تو باشم ولی یک مرد خیلی آزاد تره -اما دوست داشتم مال خودم باشی .. مال من .-اشکامو در نیار .. من هنوزم مال توام . .. با این هیجان و عطش که دارم زن دکتر فرخو می کنم کیرمو با سرعت بیشتری توی کوس خواهرم حرکت می دادم . می خواستم اون ا ز من لذت بیشتری ببره . حتی در جلو گیری کردن هم استاد شده بودم . کیرم در این چند ساله رشد خوبی داشت و شاید علتش اون بود که من بهش سختی ندادم . کمرشو می مالیدم . سینه های درشتشو تو چنگم داشتم . وقتی که داشتم بازوشو میک می زدم بهم گفت کبودم نکنی شوهرم می فهمه .. همین خیلی ناراحتم کرد .. اون متوجه شد .. -ماهان من به خاطر خودمون میگم فدات شم . درکم کن . دوستت دارم . اگه دوستت نداشتم روز دوم بعد از از دواجم که این جور تو رو نمی آوردم تو رختخواب کنار خودم . من با تو ارضا میشم . منو ببوس ببوس آروم ببوس . کینه عجیبی نسبت به شوهر خواهرم پیدا کرده بودم ولی چه کیفی می کردم می دیدم روی کیرم آب و ترشح هوس کس ماهرخ نشسته -آخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسم داداششششش کیرت رو می خواد می خواد که همیشه چسبیده به اون باشه . بکن منو بکن .. خواهش می کنم .. جووووووون .. -ماهرخ .. میشه یه روزی فقط مال من شی ؟ من برم زن ببرم بیشتر می تونم با هات باشم .. با این که زیر کیر من بود و داشت حال می کرد سرم داد کشید و گفت اگه زن بگیری نمیذاره بیای طرف من .. من به خاطر از دواج ماهرخ نتونستم خوب درس بخونم و دانشگاه قبول شم ولی واسه این که از دکتر فرخ کم نیارم سال بعد با تلاشی زیاد تونستم در رشته پزشکی وار د دانشگاه شم .. اما اون روزا بود که متوجه شدم دکتر و خواهرم تا چند ماه دیگه صاحب فرزند میشن -ماهرخ سه ماهه بار داری حالا به من میگی ؟ -واسه این بود که تو بتونی درساتو خوب بخونی .. یه جوری نگاش کردم که اشک تو چشاش جمع شد -می دونم دوست دختر دانشجو پیدا کردی دیگه سلیقه ات نمی گیره با من باشی .. باشه عیبی نداره .. تا چند روزباهاش قهر بودم تا این که نازمو کشید .. مهنا به دنیا اومد و من از همون روزا خشم وحسادت خاصی رو نسبت به اون داشتم . یه کینه ای که حس می کردم اون بین من و ماهرخ جدایی میندازه . …. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دو زن یـــــــــــــــــــــــــا پنـــــــــــــــــــــــــج زن ؟ ۳ من شدم پزشک متخصص زنان و زایمان .. راستش چند تا دوست دختر هم گرفتم و با چند زنی هم که بیوه بودند روابطی داشتم . اما با هیشکی بیشتر از چند ماه نموندم و در آن واحد یه دوست بیشتر نداشتم سالها بود که مرزسی رو رد کرده بودم اما هنوز از دواج نکرده بودم . هنوز من و ماهرخ با هم سکس می کردیم . مهنا بزرگ شده بود .. و دیگه مدتها بود شده بود دختر دبیرستانی . منو به یاد نوجوونی و اوایل جوونی مادرش مینداخت . اون دایی جونشو خیلی دوست داشت ولی من تحویلش نمی گرفتم .گاهی وقتا خودشو طوری مینداخت توی بغلم که حس می کردم ماهرخ جوون این کارو کرده . می خواد خودشو بهم بچسبونه . با هام سکس کنه .. اما اونو یه فاصله ای بین خودم و خواهرم می دونستم . به بدنش دست می زدم و وقتی که اونو از گوشت و خون فرخ حس می کردم خونم به جوش میومد .-دایی جون تو مامانمو خیلی دوست داری ولی منو تحویل نمی گیری . چرا با هام این کارو می کنی . چرا دوستم نداری .. -مهنا من دوستت دارم . کارم زیاده -برای مامانم کارت زیاد نیست ؟ گاهی وقتا طوری بغلش می زنی که حس می کنم اون زنته . حس می کنم مامان عاشقته و تو شوهرشی -بس کن مهنا .. دیگه از این حرفای زشت نزن .. اشکشو در آورده بودم .. با این که دیگه ماهرخ تنها زن زندگیم نبود ولی من هنوز مث قدیما از سکس با اون لذت می بردم . شوهرخواهرم دکتر فرخ یا همون بابای مهنا سکته می کنه و می میره .. من نمی بایستی از مرگ کسی خوشحال می شدم ولی از مرگ اون ناراحت نشدم . حتی گریه های مهنا هم اثری در من نداشت . اون واسه پدرش داشت خودشو می کشت . یه روز مهنا بهم زنگ زد که برم خونه شون مامانش کارم داره .. -مامان چرا خودش زنگ نزد -رفته حموم به من گفت ..رفتم خونه شون مهنا خودشو خیلی فانتزی و سکسی کرده بود .. -این چه طرز لباس پوشیدنه ؟ -دایی جون نگو که تو چش چرون نیستی . من خواهر زاده تم .. -باش اینا برات عادت مبشه .. هر کی ندونه و تو رو در این شرایط ببینه خدای نکرده زبونم لال فکر می کنه تو معشوقه منی . نگام کرد و گفت چه ایرادی داره ! اگه مامانم معشوقه داداشش باشه منم می تونم دوست دختر دایی ام باشم .. دوست نداشتم دست روش بلند کنم ولی گذاشتم زیر گوشش . بیا این طرف صورت منو هم بزن . من خودم می دونم تو و مامان بی شرمم با همین . -تو هم می خوای بی شرم باشی ؟.. -جواب این سوالتو یه روزی میدم دایی جون .. -حق نداری به کسی بگی که من و مادرت با همیم . مادرت هنوز حمومه ؟ نمی خوام بفهمه که من تو رو زدم و واسه چی زدم . -مامان رفته خونه شما . فکر می کرده من مزاحمشم خواست امشبه رو بیاد و اونجا با تو باشه . منم بهش گفتم شبو می خوام برم پیش مهناز باهاش درس بخونم . مهناز دختر مومنیه . مامان بهش اعتماد داره . ولی من خونه موندم -که چی بشه -که با دایی جون دکترم باشم .. دایی خوش تیپ و چشم آبی خودم . چقدر دخترای همکلاسم عاشق اینن که دوست دخترت شن .. -خیلی پررو شدی .. من از همه شون بیست سالی رو بزرگترم -ولی عشق که اینا رو نمی شناسه -نگو عشق بگو هوس -حالا هر چی می خوای اسمشو بذاری بذار . داری میری دایی جون ؟ میری پیش مامان ؟ منو تنهام میذاری ؟ من بابا م رفته پیش خدا .. تو هم بهم محبت نمی کنی .. -مهنا تو بیماری روانی داری . بابات که باهات سکس نمی کرد .. -اوووووهههههه دایی جون کی به تو گفته بیا با من سکس کن . می خوام که منو لختم کنی و خودتم لخت شی و همدیگه رو بغل بزنیم به هم بچسبیم .. سیماش قاطی کرده بود .. لباساشو در آورد .. انگاری زمان به عقب بر گشته ماهرخی تازه در کنار من قرار داشت . . -دیوونه با یه سوتین و شورت لامبادا؟ نهههههههه . خواهش می کنم . تو خواهر زاده منی -خب باشم . مگه خواهر زاده ها هم دل ندارن ؟ هوس ندارن ؟ نمی تونن عاشق شن ؟ فقط داشتم نگاش می کردم . کیرم شق شده بود خودمو یه پهلو کردم تا منو نبینه ولی بیشتر تحریکش کرده بودم . حواسم رفته بود به این که ماهرخ هیجده سال پیشو دارم می بینم .. لبخندی گوشه لبام نقش بسته بود .. -اوووووخخخخخخ دایی جون .. دایی ماهان خوشگله من .. آقا دکتری که همه زنا طرفدارتن .. وقتی این جوری بهم لبخند می زنی انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. نههههه نهههههه .. ..اون اومد جلو تر و دستاشو گذاشت رو کمر بندم . خودش می خواست که اونو بازش کنه .. ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دو زن یـــــــــــــــــــــــــا پنـــــــــــــــــــــــــج زن ؟ ۴ -اووووووفففففف دایی جون از رو شلوارم نشون میده خیلی کلفته .. ولی چند بار دیدمش و حسرتشو خوردم .. خجالت کشیدم . اون من و مامانشو در حال سکس دیده .. گاهی میومدم خونه شون هروقت پدرش نبود و حتی بعد از مرگ باباش که بیشتر.. . شبو با ماهرخ تو یه اتاق سر می کردم . درو از داخل قفل می کردیم . فکر می کردیم اون به این بهونه که ما از بچگی صمیمی بودیم عادت داریم کنار هم باشیم زیاد در بند این با هم بودنهای من و مادرش نیست . ولی حالا یا از سوراخ کلید دیده یا این که گاهی یادمون رفته بود درو ببندیم نمی دونم . ولی اون دیگه کارشو می کرد .. کیرمو گذاشت توی دهنش -اوووووووخخخخخخ .. نهههههههه .. واسه یه لحظه کیرمو در آورد و گفت بالاخره دارم به آرزوم می رسم . باور کن تو اولین مردی هستی که وارد زندگیم شدی . دوست پسرم تا حالا نداشتم . -نهههههه من دایی ات هستم . -هرچی باشه رابطه من و تو از نظر خونی که از رابطه تو و مامان که خواهر و برادر همین نزدیک تر که نیست . حریف زبونش نمی شدم .. کیرمو لیس زد و لیس زد . عین مامانش ساک می زد .. -نههههههه عزیزم . مهنا .. آب کیرم بی اراده ریخت توی دهنش … دستشو گذاشت رو تنه کیرم و با حرکات رو به جلوی اون سعی می کرد آب بیشتری از کیرمو بفرسته توی دهنش . جووووووووون جوووووووون چه حالی می داد خیلی سبک شده بودم . همه آبمو خورد . خیلی هم تمیز کار بود . دهنشو باز کرد و نشونم داد که هیچی از آب نمونده . نزدیک بود بگم یه خورده هم واسه مامانت میذاشتی . -بیا بریم توی رختخواب .. بیا دایی جون .. کیرمو گرفت و منو به اون سمت کشوند .. -جووووووووون .. چه مزه ای میده .. بالاخره به آرزوم رسیدم -واسه کسی نگی ها -هر چی تو بگی . من میشم زن تو .. معشوقه تو .. دایی می تونی کسمم بکنی .. اگه بعدا واسم ردیفش کردی که هیچ اگرم نکردی مهم نیست . می خوام مال تو باشم .. -عزیزم از این حرفا نزن .. خوب نیست .. -من می خوام من کیرت رو می خوام . -بس کن من حریف مامانت نمیشم -نیازی نیست بهش بگی اصلا میگم یکی دیگه پرده مو زده -بس کن .. اگه شلوغ کنی کونت رو هم نمی کنم . -امان از دست دایی جون لجباز .. باشه هر چی تو بگی .. کون نازی داشت . موریزه هاش تازه بود . دخترونه و هوس انگیز . حالا خواهرمو که گاییده بودم و نوبت خواهر زاده ام بود . یه دستمو که گذاشتم رو سینه اش و یه دست دیگه ام رو کسش قرار گرفت همونجا ولو شد . داغ کرده بود . از تمام تنش آتیش می بارید .. -کسسسسسم دایی جون کسسسسسم .. کسسسسسسم کیر می خواد . زود باش خواهش می کنم . . مجبور شدم دهنمو بذارم روی کس تا از آتیش هوسش کم کنم و یه جوری اونو ارضاش کنم که کس هوس کیر نکنه . دختریشو گرفتن حرفی نبود ولی مادرش از اون زرنگا بود و اگه می فهمید دیگه تا آخر عمرشو باهام قهر می کرد . -جووووووووووون …جووووووووووون کسسسسسسم کسسسسسسم دایی جون بخورش . همش مال توست . کیرتم بذار تو .. این جوری قبول نیست . من کیر می خوام .. مال دایی خوشگله مو .. آخخخخخخخخ .. نهههههه .. سینه هاشو محکم فشارش می دادم . می دونستم کجاشو میک بزنم تا زود تر به ار گاسم برسه . حیف که انگشتامو نمی تونستم وارد کسش بکنم ولی می شد تا یکی دو بندشو با دقت این کارو انجام داد. بی خیال انگشت کردن شده و به همون میک زدن ادامه دادم . موهامو می کشید .. نمی دونم چرا ار ضا نمی شد . انگشت کردم توی کسش .. بایه سرعت برق وباد حدود سه سانت انگشتمو می کردم توی کس و می کشیدم بیرون -ووووووییییی اوووووویبییییی سوختم .. ووووووییییی کسسسسم بکن بکن .. دایی جون .. دارم می میرم .. قلبم .. سر و صورتش داغ شده بود . ناله می کرد . رنگش پریده بود . حس کردم فشار خونش رفته بالا ولی گذاشتم لذت ببره . موهامو بکشه .. یه لحظه که دستاشو از رو سرم ول کرد فهمیدم که ار گاسم شده .. -مهنا می خوام کونتو بکنم .. -همه جامو بکن . همه جام مال توست . من تا صبح مال توام .. جوووووووون جووووووووون .. دو تا قاچای کون مهنا رو به دو سمت بازشون کرده و کونشو با کرم های مخصوص چرب و لغزنده اش کردم . سر کیرمو محکم به سوراخش فشار دادم . این انگاری سنگ و بتن بود . چرا جلو نمی رفت . اول انگشت میانی امو خیلی آروم فرو کردم توی کونش . -آخخخخخخخخ داییییییییی .. وووووووویییییی .. به من و فریادم توجه نکن .. بذار .. کیرتو هم بذار .. امروز بهترین روز زندگی منه .. عیبی نداره اگه یه خورده هم درد بکشم ….. ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی

دو زن یــــــــــا پنــــــــــج زن ؟ (قســـــمت آخــــر) کیرم همون سه چهار سانت اول وایساد . دلم نیومد خواهر زاده مو بیش از اینا آزارش بدم . حالا یه محبت خاصی رو نسبت به اون حس می کردم . دیگه مثل قبل اونو مسبب این نمی دونستم که مانعی بر سر راه من و مادرشه . اون خودشو تسلیم من کرده بود و من باید که قدرشو می دونستم . چقدر کردن یک زن تازه به من حال می داد مخصوصا اون که یه دختر تازه بود .. -اووووووفففففف دایی کونم کونم .. -خیلی درد داره می دونم عزیزم -ولی دردش بیشتر از این نیست که دایی جونم با زنای دیگه رابطه داشته باشه -کی اینو گفته .. مامانم بدون این که بدونه من از رابطه شما دو نفرمطلعم این درددل ها رو با من کرد . انگاری می خواست یکی رو پیدا کنه با هاش حرف بزنه سبک شه -اینطوراهم که فکر می کنی نیست .. -بکن از کونم لذت ببر . سیر شو دیگه گرسنه خانومای دیگه نباش .. حالا به مامانم اگه خواستی کار داشته باش .. -خیلی ممنون اجازه میدی .. می دونستم نباید بیش از اینا به مقعدش فشار بیارم .. اون وقت جر می خورد . هم از بیرون و هم مویرگهای قسمت داخلش . دلم می خواست توی کونش خالی می کردم -دایی ماهان .. هر وقت خواستی می تونی توی کونم خالی کنی . حالا اگه رو سینه هام وسطشون خالی کنی خیلی بهم حال میده . دلم می خواد اون رنگ سفید و شیری آب کیرت رو ببینم . حال میده .. کیرمو گذاشتم لای سینه اش .. آبمو اون وسط خالی کردم . سرعت بعضی از این پرشها طوری زیاد بود که رفت رو صورتش نشست . با کف دستش آب کیرمو پخشش کرد ..لبامو رو لباش چسبوندم . دقایقی رو به همون حالت موندیم . غرق گناه و آتش هوس به چیزی جز سکس فکر نمی کردیم . خیلی هوس داشتم کیرم دوباره شق شده بود . کیرم به کسش چسبیده بود .. شاید اون می دونست که من و اون در چه شرایطی هستیم ولی من غرق دنیای بی خیالی شده بودم . کونشو خیلی سخت کرده بودم .. حس کردم کیرم این بار کمی راحت تر راهشو به طرف سوراخی باز کرده .. وقتی که تا نیمه ها اونو فرو کردم دیگه تونستم باور کنم که کسشو کردم . می دونستم ولی شاید بازم داشتم خودمو گول می زدم . هر دومون دیگه فهمیده بودیم چه اتفاقی افتاده . اون هیجان زده بود و من ترسیده بودم .. اما هر دو اینا رو به لذت از ثانیه های زندگی تبدیل کرده بودیم .. کیرمو توی کسش حرکت می دادم و با این که کون از بغلا مشخص شده بود ولی اهمیتی نمی دادم . دیدی .. چه حالی میده .. کسمو بکن .. می سوزه .. خوشم میاد .. اووووویییییی گازم بگیر .. سوختم .. کیر .. کیر می خوام . بالاخره گولت زدم .. گولت زدم . دوستت دارم . دوستت دارم دایی جون .. کسشو تمیز کرده و از نو کردنشو شروع کردم . به روشهای مختلفی با هم حال کردیم .. همراه با سکس و کردنش از کس , تنشو غرق بوسه کرده بودم . -دایی باورم نمیشه . حالا راس راسی بهترین روز زندگیمه .. اومد رو کیرم نشست . خودشو رو کیر من می گردوند .. یه بارم این جوری ارضا شد .. در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. -کجایی ماهان . من اومدم خونه مون توی اتاق قدیمی امشبو با هم باشیم -من امشب کشیک بیمارستانم . چند تا عمل سخت هم دارم -پس کی منو عمل می کنی .. -فردا .. -آخه مهنا خونه هست .. -درستش می کنم .. -ولی حس می کنم با یه زنی .. چون وقتی دروغ میگی لحنت یه جوری میشه -بگیر بخواب تا صبح …. باهاش خداحافظی کردم .. من و مهنا به کارمون ادامه دادیم هنوز چند قطره خون دور کسش خشکیده بود . می گفت دایی جون وقتی نگاش می کنم لذت می برم . توبغل هم خوابیدیم .. یه لحظه دو تایی مون چشم باز کردیم و شاهد سر و صدا و شیون و به سر کوفتن ماهرخ بودیم . اون به خونه بر گشته بود . بعدا فهمیدم که صدای زنگ ساعت دیواری قدیمی که از راه تلفن به گوشش رسیده بود اونو دچار تردید کرده بود .. اشک از چشاش جاری بود -دختره آشغال .. داداش نامرد! تو خجالت نمی کشی .. آخ چرا من نمی میرم -مامان من دایی مو دوست دارم . عاشقشم .. -خفه شو آدم با نزدیکش این کارو می کنه ؟دیگه دختر هم که نیستی -مادر واسم فیلم نیا . اگه من این کارو با عشقم انجام دادم شما چرا وقتی بابا زنده بود با دایی جون سکس می کردی . دو سه بار خودم شاهد بودم . فکر کردین من به بهونه خواهر برادر بودن شما حواسم نیست ؟ شاید اگه عاشق نبودم , شاید اگه هوس نداشتم نمی تونستم متوجه رابطه شما شم . مادر تو شوهر داشتی . به بابام خیانت کردی .. حالا که بابام مرده ولی من شوهر نداشتم . دوست دارم هر کسی رو دوست داشته باشم به کسی مربوط نیست . دایی جون دوستت دارم . چقدر خوشحالم که خودمو بهش سپردم . حس می کنم دوباره به دنیا اومدم . هویت خودمو پیدا کردم . خواهرم دستشو آورد بالا و با آخرین نیرو زد زیر گوش دخترش .. -مامان هزار بار منو بزن ولی بازم میگم امروز بهترین روز زندگی منه .. -شما ها نمی دونین چیکار کردین .. نهههههههه .. چرا دختریشو گرفتی .. ماهرخ صداشو برد بالا ..-می دونی چیکار کردی ماهان ؟ می دونی .. تو با دختر خودت سکس کردی . با وصله تنت .. با کسی که از گوشت و پوست و خون توست .. مهنا .. ماهان پدرته . پدر حقیقی تو .. پاهام سست شد سرم گیج رفت . باورم نمی شد .. اون اینو عمری ازم مخفی کرده بود . -مااااااماااااااااان کشتیششششششش بابامو کشتیششش نههههه .. این جوری ؟ نهههههههه .اون بابامه ؟ راس میگی مامان ؟ … حالم خیلی بد شده بودولی نمی دونستم باید با این وضع جدید چیکار کنم . سرم گیج می رفت ولی یه خورده پیاز داغشو زیاد کرده خودمو انداختم زمین ..- نه زنگ نزن برای دکتر .. الان استراحت کنم بهتره .. دختر و خواهرم دو تایی اومدن بالا سرم . نگاهمو به مهنا دوختم . اشک از چشام جاری شده بود -ماهرخ چرا اینو از اول نگفتی . از همون وقتی که اون به دنیا اومد و حس می کردم بین من و تو فاصله انداخته در حالی که اون میوه شیرین عشق و هوس من و تو بود و می تونست پیوند ما رو محکم تر کنه .. چرا من باید این کارو با دخترم بکنم . من خودمو می کشم .. -بابا خودت رو سر زنش نکن . من که ناراحت و پشیمون نیستم . خیلی هم خوشحالم . می خوای دایی ام باش . می خوای بابام باش .. ولی اینا جای خود ..می خوام که دوست پسر و معشوقم باشی ..من امروز خودمو پیدا کردم . چون نیمه گمشده خودمو پیدا کردم . بهم لذت داد .. یه نگاهی به ماهرخ انداخته و یه نگاهی هم به مهنا ..داشتم شاخ در می آوردم . شانس آوردم که خواهرم از من پسر نداشت وگرنه رقیبم می شد .مهنا خودشو انداخت در آغوشم .. باورم نمیشه عشق من بابام باشه .. دوست پسرم , شوهرم, بابام باشه .. چقدر من خوشحالم که بابام زنده هست .. دوستت دارم . چقدر من خوشبختم . مادر و دختر با هم کنار اومدن . رفتیم رو تخت . من وسطشون قرار گرفتم . مهنا که خوب سیراب شده بود با دستای خودش کیرمو شقش کرد و اونو به سمت کس مادرش فرستاد . بدین گونه بود که دختر کیر آشتی را در سر زمین کس مادرش کاشت . سه تایی مون شب خوبی رو پشت سر گذاشتیم . کیرمو از کس خواهرم می کشیدم و اونو می کردمش توی کس خواهر زاده ام که حالا دختر منم شده بود .. دو تایی رو تو بغلم داشتم .. باهاشون حال می کردم . ماهرخ هم دیگه لذت می برد از این که یه خونواده سه نفره ای به این صورت در اومدیم . -ماهان من می خواستم همین روزا بهت بگم . اگه قبل از مرگ فرخ بهت نگفتم به خاطر این بود یه جای کار گندش در میومد . تو که نمی تونستی عشق و عاطفه ات رو نسبت به دخترت پنهون کنی . -اومدیم و فرخ اصلا نمی مرد .. سه تایی مون زدیم زیر خنده -بالاخره یه روزی می گفتم . -هیچ اینو می دونین شما دو تا زن به اندازه پنج تا زنین برای من ؟ خواهر و معشوقه … خواهر زاده و دختر و معشوقه .. -بابایی بگو زنتیم .. زن تو .. ماهرخ : مهنا جون من که حریفش نشدم . مگر این که تو گوشاشو بکشی که دیگه سر و گوشش نجنبه -می دونم چیکارش کنم .. دو تایی شون در حالی که دهنشونو به طرف کیرم نزدیک کرده بودن کسشونو هم روتشک فشار می دادن -بابا جونم اگه گفتی ما دو تا زن به اندازه چند تا زنیم ..به اندازه چند تا کاربرد داریم .. -شما منو کشتین . دوستتون دارم . عاشقتونم ..می ارزین به اندازه یه دنیا .. یه دنیا … پایان … نویسنده …. ایرانی

اتوبوسی به نام هوس قسمت اول به گمونم شیوا یه رگش مغولی بود اصلآ حروم زاده. با اون دوست کیری ِ بد اخمش، ساناز. از این کُسای ریز میزه ی کردنی. صورتش شکل اَن بود شیوا، عین پسرا بود حتی ، سینه های بزرگ و کون ِ چشم نواز. کلآ یه ذره تاپاله بود ولی خب، نمی دونم سر چی، خیلی دوسم داشت.تازه چشماشم بود. چشماش، وقتی که می خندید از ته دل، کار خودش رو می کرد تو قلقلک زیر شکمت.مث اسب ِ بارکش می تونست ساعت ها زیر ِ کیر دووم بیاره و تازه تهش بچرخه با صدای خمارش بت بگه : بازم می خوام. بازم بکنیم ؟. تو ام اگه نمی خواستی مهربون و بامزه می یومد جلو پاهات می نشت و آروم با دول خوابت ور می رفت و بعد زیپتو پایین می کشید و به ظرافت جراحا دستشو سر می داد تو شلوارت ، زیر شرتت. انگشتای گوشتیش دور کیرت حلقه می شد و بیرونش می کشید از تو شلوارت. بعدم اونقدر عجیب و عمیق، می خورد و می خورد که نتونی نکنیش. می شد پشت به پشت چندین بار وحشیانه باهاش خوابید و بازم ادامه داد تازه. بار دوم بود و داشتم تمام تلاشم رو می کردم که همزمان با تلنمبه زدن ِ داگی، انگشت ِ شصتمو فرو کنم تو کونش. درد داشت و هی دستم رو پس می زد. منم هی فشار ِ ضربه هام رو بیشتر می کردم تا صداش بیشتر در بیاد. همیشه یه جایی می رسه که سرت از خوشی و کمی اکسیژن گیج می ره و کس و کون و کیر و پستون دیگه معنی فیزیکی خودشون رو از دست می دن. همه چیز اون لحظه می شه واست یه حس گنگ و سنگین. یه چیزه انتزاعی بی ربط. یه بادکنک پر آب که باید بترکه. یه چیز نرم که باید پاره بشه . یه غار بی ته که فرو می غلطی توش. اون وقت،تو یک لحظه، بزرگترین لذت دنیا برات می شه، بیشترین لذتی که می تونی به طرفت بدی، تو رختخواب. حس بیشتر خواستنش رو تو تغییر شیوه ی جیغ کشیدنش می فهمیدم. فقط به تلمبه زدن فکر می کنی و جر د ادنش. سفت و سفت تر کردنش. در آوردن بیشتر صداش. جیغش.نالش. آه کشیدنش. ضربه های محکمتر رو لپ سرخ شده ی کونش و فرو کردن اروم شصتم تا نصفه تو تنگی سفت شده ی کونش وسط یه جیغ بلند. تو رفت و برگشت کیرم یه لحظه توقف می کنم. می زارم تا دسته توش باشه و دست نگه می دارم. دست آزادم و از بغل می برم بین پاهاش و چوچولشو سفت فشار میدم.می لرزه بدنش زیر دستام. بعد شروع می کنم به بازی و چپ راست کردنش. همزمانم تو گوشش می گم : شل کن شیوا … شلش کن . می خوام جلوتر برم. می خوای تا ته بکنم ؟ می خوای سفت بکنم ؟ چی می خوای شیوا ؟ بگو بهم… حرف نمی تونه بزنه ودوباره یه جوری زیر دستام می لرزه که خوشم میاد. شروع می کنم به تلمبه. از آروم به تند. توش خشک شده و کیرم سخت تو و بیرون می شه.اون انگار دردش میاد. انگارم که خوششم می یاد از درد کشیدنش. شصتم حالا جاش باز تره. تا نیمه بندش بیرون میارم و تو می کنم. سوراخش جمع می شه یه ذره و دوباره باز می شه. تف می کنم روش . با هر بار تلمبه یه بند بیشتر فرو می کنم تو تنگی ِ کون شل شدش. سرشو بر می گردونه می گه : ترو خدا نکن پانتا، خیلی درد داره. می گم دردش می ره دختر، نمی خوای یه بارم تجربه کنی ؟ بر می گرده. تو این فاصله من تا ته انگشتمو فرو کردم اون تو واون یه آخ بلند می کشه که درد قاطی شهوت توش داره. من نمی دونم چرا از درد کشیدنش بیشتر تحریک می شم و دوست دارم که بیشتر بهش درد بدم. مخصوصآ وقتی هر بار شیوا بلند جیغ می کشید، سریع قیافه ی ساناز می اومد تو مخم که الان تو حال نشته و داره چی کار می کنه ؟. ساناز از من بدش می یومد. حسابی. هزار بار زیر پای شیوا نشته بود که با من بهم بزنه. منم تپ و توپ می شاشیدم به هیکلش البته دختره ی فسقلی رو. طبیعی بود البته. اون بچه مایه دار بود و ناز نازی، منم که یه آس و پاس ِ خیابونی وحشی. یه بار وسط کار نفهمیدم چی شد شروع کردم به زدن شیوا. مث سگ می زدمش و می کردمش. از دماغش خون می یومد و تمام تنش سرخ بود و هق هق گریه می کرد و من بد تر می کردم. خیلی ترسید، خیلی گریه کرد، خیلی معذرت خواستم. آخرشم بخشید، ولی از اون به بعد تنها باهام نمی موند. معمولنم با ساناز می اومد. از وحشی بودنم می ترسید هنوز و می فهمیدم که خوششم میاد اتفاقآ. خودش حتی یه وقتایی وسط خوردن کیرمو از دهنش می کشید بیرون و می گفت :فاز ِ تجاوز وردار. بعدم یه گاز نرم از سرش می گرفت که وحشی شم. تند تندم پشت بندش می بوسید سرش رو. منتها خشونت، بازی کردنش یه چیز بود و حس واقعیش چیز دیگه. چیزی که دوباره تو خونم داشت می زد بالا. موهاش و از پشت تو دستم می گیرم و می کشم تا سرش بیاد بالا. کیرم سنگ می شه از دیدن حس درد تو صورتش. سنگ تر و سفت تر. هلش می دم گوشه تخت. اروم اروم. تو سه کنج دیوار. هی هم جاشو تنگ تر می کنم. از دو طرف چسبیده به دیوار و شکل یه گره گوشتی شده، که قمبل کرده سمت من. انقدر تند تلمبه می زنم که دائم به دیوارا فشرده تر می شه. هر بار صدای جیغش بلند تر می شه و من هر لحظه سگ تر.صدای آه و نالش، جیغ وضجه می شه و بعد تند و آروم، پشت سر هم، آه می کشه و توش حسابی خیس می شه.بعدم یهو نرم نرمک لرزشش بیشتر می شه و آخرش یه جوری می لرزه که می فهمم تموم. در می آرم وخم می شم روش تا ببوسمش. با ولع لبمو می خوره و زبونمو می مکه تو دهنش. خودمو عقب می کشم و می گم : دوس داشتی ؟ می گه: دوست دارم. بزار توش باشه. تورو خدا بزار توم باشه. دوباره بلند می شم و آروم فرو می کنم تا ته توش. می خوابم رو توده ی مچاله شده ی کنج دیوار می گم : خوبی شیوا ؟ می گه : من خیلی خوب شدم دل و جونم، تو ادامه بده تا بشی. می خوام آبتو بیارم. می خوام تا آخرش و بخورم برات. این دستتم در بیار عزیزم،داره می سوزه خیلی. می گم ساناز به نظرت چی کار می کنه ؟ همزمان انگشتمو آروم در میارم. موقع در آوردنش صورتش جمع می شه تو هم. بعد می خنده می گه : فک کنم داره جق می زنه بیچاره، با این همه سر وصدای ما. ساناز صدای خندشو می شنوه از تو حال.بلند میگه،: نمی خواید تمومش کنید ؟

اتوبوسی به نام هوس قسمت دوم چند بار ؟ چقد آخه ؟ می میریا شیوا. صداش شاکیه. یه ذره جای شیوا رو باز تر می کنم تا پاهشو بده عقب، از بین پاهای من. انگشت و کیرمو در میارم از تو سوراخاش. دوباره می گه : تورو خدا بکن توش. الان دوس دارم توم بمونی. شیطنت یهو می ره زیر جلدم. بی معطلی انگشتمو می کنم تو کسش و سر کیرمو می زارم رو سوراخ تنگ کون ِ سرخ شدش. جفتمون خیس عرقیم و خسته. یهو می چرخه صورتش سمتم : چی کار داری می کنی پانتا جانم ؟ بخدا خیلی می سوزه. تو مگه دوسم نداری ؟ بذار یه دفعه دیگه. یه ذره فشارو بیشتر می کنم و می گم : فقط بارای اولش می گن درد داره، بعدش همش لذت ِ دیونه. می گه : بابا یزید خب من بار اولم ِ. می گم :الان با شصت وا شده آمادس، بزار امتحان کنیم اگه دوس نداشتی تمومش می کنیم.هر لحظه که خواستی. سر می گردونه و کونشو می ده عقب. چیزی نمی گه ولی قبول کرده. من شروع می کنم اروم جلو عقب کردن سرش دم سوراخ تنگ اون. عین دیوار سفت ِ و من آروم آروم فشارو بیشتر می کنم. اون اول زیر لب آه و اوه می کنه و هی با بیشتر شدن فشار کیرم رو سوراخش صداش می ره بالاتر. ناغافل دو دستی چنگ می زنم به لپ ای کونش و تا جایی که زور دارم هل می دم تو.کلش فرو می ره یهو تو سوراخ تنگ کونش. خیلی تنگتر از چیزیه که فکر می کردم. چنان جیغ بلندی می کشه که خودمم اولش می ترسم : آی ی ی ی ی سوختم … جرم دادی … در بیار … تورو خدا در بیار دارم می میرم پانتا. دوست دارم پانتالو … دوست دارم … بس ِ … دستمو می زارم رو دهنش و موهاشو می کشم عقب و دوباره تنگ فشارش می دم تو سه کنج. می گم : تحمل کنم عزیزم. تحمل کن جون دلم. الان تموم می شه. الان دردش می ره. سانت به سانت کیرمو آروم فرو می کنم تو و هرچی جلوتر می رم صدای آخ اون بیشتر می ره بالا.می گم : همه ی زندگیم، یه ذره دیگه مونده فقط. یه ذره ی دیگه. یه بار تحملش کن. ببین این دیگه آخرش ِ. توم شد. کیرم تا ته اون تو و اون، چشماش از حدقه می خواد بزنه بیرون انقدر که باز شده. مثل دهنش که وا مونده ، ولی صدایی از توش نمیاد. می خواد داد بزنه انگار ولی نفسم نمی تونه بکش ِ. به خودم می گم: مرگ یه بار شیونم … یه روز یه نفر باید این کارو براش بکنه. بعدم دیگه حوصلم از جنتلمن بازی سر می ره. یه بار دیگه مشتی تف میندازم بالای دولم که نصفه تو کون اون. بعدم ناغافل شروع می کنم به تلنمبه زدن. اون دیگه جیغ نمی کشه. نفسش برا چند لحظه بند می یاد و یهو شروع می کنه به عربده. انگار که بخواد بی هوش شه. کونش انقدر تنگه که می ترسم قفل کنه. شدت ضربه هامو بیشتر می کنم و با هر ضجه ی اون کیر ِ من بزرگتر و سفت تر می شه.بزرگتر شدن کیرمو تو کونش اونم حس می کنه : پاره شدم، پانتا پاره شدم … خون داره میاد. بس کن … تمومش کن… نمی تونم تحمل کنم … داره می خوره تهش … یهو در اتاق با شتاب باز می شه و ساناز وحشت زده با فریاد می دوه سمت ما. ساناز : شیوا چت شد ؟ چی کار کردی باهاش دوباره ؟ ولش کن نره خره بی همه چیز … عوضی بی شرف … روانی … خودشو پرت می کنه رو من تا از شیوا جدام کنه و همینجوریم فحش وفضاحت رو می کشه به من. من می کشم بیرون و غلت می خورم رو شیوا باساناز روم. از دور گردنم می کشمش پایین و می اندازمش رو تخت و دو تا دستشو با یه دست می گیرم.اون رو شیوای بی جون و لخت افتاده و هی داره جیغ وداد می کنه و دست و پا می زنه. یه دونه محکم می زنم زیر گوشش …یهو ساکت و بی حرکت می شه. بعدم پقی می زنه زیر گریه. شیوا اونطرفش لخت و عرق کرده بغلش می کنه و در گوشش یه چیزایی زمزمه می کنه. ساناز زل زده تو چشم ای من و هنوز گریه می کنه و می گه : فک کردم داری می کشیش. عصبانی و وحشی می گم : تو لَشی ؟ گه اضافی خوردی سرتو انداختی اومدی تو. لخت وای سادم جلوش و سیخ ِ سیخم. نگاش از چشمام تا کیرم می ره پایین دوباره می ره بالا. می گم : چی می خوای از جون زندگی من آخه عوضی ؟ شیوا سخت بلند می شه و سریع میاد تو بغلم و آروم گوشمو می لیسه و می خوره و ازم خواهش می کنه که آروم باشم. من ارومم ولی نمی خوام نشون بدم. بیشتر وحشی می شم و دست سانازو می گیرم که بلندش کنم و بندازمش بیرون از خونم. یهو خودش ارادی بلند می شه و سفت خودشو پرت می کنه تو بغلم. شیوا خشکش زده و منم ، زندگی دوباره جوری غافل گیرم کرده که توقع ش رو نداشتم. تا جایی که می دونستم اون همیشه از من متنفر بود. راستش حتی نمی دونستم چرا شیوا دوستم داره. نه پول و پله ای داشتم نه قیافه ای.با اون دماغ کیریم لخت وای سادم وسط اتاقم. شیوا لخت و خون چکون چسبیده تو بغل راستم. سانازم سرشو فرو کرده تو سینم و سفت تر خودشو می چسبونه به سمت چپم. یه لحظه تصویر خودمو از زاویه گوشه ی اتاق می بینم. خندم می گیره. یه اسکل سیخ و لخت با دو تا دختر خیس اشک تو هر بغلش. خوشم میاد. دستم رو می یارم بالا و حلقه می کنم دور کمر ساناز. نرم نازکه. بر عکس شیوا. تنش مثل آب زیر دستام. دستم رو کمرش سر می خوره و تا رو شروع کونش می ره پایین. هیچ ری اکشنی نداره. چند دقیقه همینجور وایسادیم وسط اتاق و من هی پایین تر می برم دستمو رو کون ساناز. شیوا داره وا می ره. جفتشون تو بغلم و من آروم می برمشون تا ولو شیم رو تخت. شیوا بوی عرق می ده و ساناز بوی عطر. منم هنوز سیخ. لای دوتا کس. می گم : بخواب لا مصب زشته. مهمون گریه او داریم آخه امروز. همزمانم یه ذره دولمو تکونش می دم. شیوا خندش می گیره و سر که می چرخونم سانازم وسط گریه کردنش داره نیم خنده می زنه. پیرهن سانازو یکم می دم بالا و شروع می کنم به مالوندن کمرش. خیلی آروم. خیلی با حس. در گوشش می گم : شیوا الان می کشتمون آ. گریه نکن دیگه. شیوا می شنوه. می گه : چی کار دارید می کنید شماها ؟ خجالت نمی کشید ؟من این جام ها. همزمانم خودش دست سانازو می گیره می زاره رو کیر بی پیرِ من. خایه می کنم. تو دلم هری می ریزه. به خودم می گم کس کشا، همه چیز از قبل هماهنگ بوده. می چرخم سمت شیوا و می خوام بهش کس شعر بگم که سری زبونش رو می کنه تو دهنم و مشغول خوردن لبهام میشه. دستای کوچیک و سرد ساناز رو کیرم و آروم نوازش می کنه و شیوا دستشو می بره پایین تا رو تخمامو نرم می چلونتشون. ساناز آروم سرشو بلند می کنه و نگام می کنه. زُلِ زُلِ، تو چشمای من. انقدر نزدیک که خودم رو تو چشماش می بینم که دارم تماشاش می کنم.می گم : اینا همش یه شوخی و منم احتمالا رو اسیدم. ساناز می گه : ششششش… بعد موهاشو باز می کنه و می ریزه رو صورت من. همه جا تاریک می شه و صورتش جلو میاد. می گم : تو همیشه بدت می یومد از من … لب پایینمو انقدر سفت گاز می گیره که نمی تونم حرفمو تموم کنم. دستمو ناخود آگاه تا جایی که کشیده بشه، فرو می کنم زیر شرط ساناز. درست لای خط کونش. انگشتام نرمی کون کوچیکشو دوست دارن و از رو سوراخش رد می شن می رن پایین تر تا رو شافشو و آروم همونجا میان دوراهشو فشار می دن تا بعد آروم برن جلوتر از روی لبه های گوشتی کسش بالا تا رو چوچوله ی لطیفش. دست از مکیدن لب بالام بر می داره و آروم تو گوشم می گه : مراقب باش. اگرم می خوای نباشی نباش، ولی بعدش شوهرم باش. تو دلم می گم: دست شما درد نکنه. قبلا صرف شد. شمام از این باکره ها که هزار را کون داده. بلا تکلیفای مادر قحبه. مهاجرای از اینجا رونده مونده. کس گشادای ارتش. متشکرم. سپاس گذارم. با دو تا انگشت لبه هاشو کنار می زنم وبا انگشت وسطیم نرم نرمک بازی می دم سرِ چو چولشو. یه آه ظریف می کشه با صدای زیر. عین دخترای ژاپنی. همزمانم لب آی نرم و گوشتی شیوا رو حس می کنم که داره نوک ِ کیرم بوس میکنه و بوسه هاشو هی باز و بازتر می کنه تا تمام کلش تو دهنش جا شه و بعد شله شله شروع می کنه به مکیدن، همونجور که می دونه دوس دارم.اون یکی دستمو رو ملافه های چروک و گرم می کشم تا پای شیوا رو پیدا می کنم و بعد از روی رون هاش می برم بالا تا روی کونشو به محض اینکه سوراخ کونش رو پیدا می کنم انگشت اشارمو فرو می کنم تو کونش. سرشو بالا می یاره می گه : نکن درد می کنِ پانتالونه خان. همزمان چشماشم گشاد می کنه برام. دستمو بیرون می یارم و ساناز که داره نگاهمون می کنه می گه : نچ نچ … شیوا خانم بد عنق. تبیه می شی. بعدم دست منو می گیره و انگشت اشارمو می کنه تو دهنش و می مکه. بعدم می بره تا کون شیوا و اروم فرو می کنه توش. شیوا درد می پیچه تو صورتش و درد تو خندش گم می شه. بعد دوباره تا جایی که می تونه فرو می کنه تو حلقش. لباشو جلوتر می بره و یه ذره دیگشو تو دهنش جا میده. یه صدایی ق ِق از ته حلقش میاد. تعجب می کنم. از این کار خوشش نمی یومد قبلآ. تحریک می شم مث سگ. خون می ره تو کیرم و قنج تو دلم و کلفت تر می شم. شیوا ام تو حلقش اینو حس می کنه یه لحظه می خواد عق بزنه. کلشو بالا می یاره و تفش رو قورت می ده و خندش می گیره دوباره وقتی نگاش به ساناز می افته. ساناز دست شیوارو می گیره و می بره بین تا بین تخمام و کونم. خودشم خم می شه و یهو تمام کیر تفیمو تا ته می کنه تو دهنش. خیلی بلده جنده. دست راستم از تو شرتش بیرون میاد. خوب بلده بخوره و دست چپم خوب جلو عقب می شه تو کون شیوا. گردنش به سرعت بالا و پایین می ره و زبونش بیرون میاد تا زیر کیر من. شیوا دست راستم منو می گیره و یه تف می زاره روش. بعد می بره تا سوراخ ِ کون کوچیک و صورتی ساناز و بعد می کنِ تو.. پشتشم سریع می گه : نچ نچ … ساناز خانوم زید دزد. تنبیه شدی. ساناز با کیر من تو دهنش خندش می گیره و هوا به سرعت از اطراف کیر خیسم رد می شه. یه ر یزه می سوزه و یه ریزه خنک می شه من دستم بی اختیار تا دسته می ره تو کون ساناز. سرشو می یاره بالا و یه آخ ریز می گه و همزمان لب پاینش رو گاز می گیره. بعدم می گه : می شه شروع کنی ؟ شیوا نمی زاره من جواب بدم. می گه : نخیرم … تنبیه تموم نشده.

اتوبوسی به نام هوس قسمت سوم و پایانی اونجا دراز کشیدم و دو تا انگشت دو تا دستم تو کون دو تا از بچه های دانشکدس. هجوم یه عالمه رویا و جق . پورنو و آرزوی سکس سه نفره. یه اتوبوس پر از هوس. پر ازشهوت. دو تا لز و یه کیر. خیلی غیر منتظره. خیلی احمقانه. ساده. و حالا بی ارزش. شیوا دستمو یواش در میاره و سر سانازو می بره بین پاهای خودش. ساناز صورتش معلوم نیست و فقط داره صدای ملچ ملوچش میاد. انگار که تو دهنش مک بزنه و بعد بکشه تا چوچول ول شه. شیوا چشماشو بسته و دو دستی داره تخم و سوراخ کون من رو می مالونه. توصورتش پر از لذت و هر از چندی دهنش باز می کشه که آه بکشه ولی صدا نمی یاد ازش بیرون. خوشم میاد. هر کاری که یه نفر با جونُ دل انجام بده آدمو سر ذوق میاره تو رختخواب. تو جاهای دیگم همینجوریه بگمونم. سر می خورم می رم پاین تر بین پاهای ساناز و کس کوچولوی ساناز ُ تمام کمال می کنم تو دهنم و نوک زبونم رو فشار می دم رو چوچولش. انگشت اشارمم همزمان از کونش در میارم و شصتمو آروم هل می دم توش بجاش. یه لحظه دست از خوردن بر می داره و یه جیغ قاطی شده با آه می کشه ساناز. شیوا عین وحشیا دوباره کلشو هل می ده بین پاهاش و می گه : وای نسا. بخورش سانازکم. محکمتر بخورش. حس انگشتای ظریف و کوچولوی ساناز دور کیرم، که می چرخن و بالا و پایین می شن. منم وحشی می شم و وحشی تر می خورم . نوک زبونم رو دورش می گردوندمو و هر از چندی یه گازِ آروم از لبه های کسش می زنم. شیوا حالا دهنش که باز می شد، صدای جیغای کوتاهم می یومد بیرون ازش. ساناز سرشو می یاره بالا و دست راستشو از رو کیر من بر می داره، سریع دو تا انگشت وسط دستشو تا ته می کنه تو کس شیوا و تند تقه می زنه به تو و بیرون. شصتشم می زاره رو چوچول شیوا تا با حرکت تند دستش تکون بخوره. شیوا دیگه یه ریز جیغای ممتد می کشه. ساناز اروم می را بالا از بین سینه های شیوا و جلو صورت شیوا می گه : تو رو خدا بزار شروع کن. می خوام شیوا. همین الان. بعدم سفت می ره تو لبای شیوا و سنگین مشغول خوردن لبای هم می شن. من از زیر ساناز بیرون میام و بی معطلی تا خنتناق هل می دم تو کون سفید ساناز. دور تا دور کیرم حس متحرک عضله های کونش و صدای جیغش. از همون اول وحشی و تند تلمبه می زنم و ساناز شروع می کنه به داد زدن. انقدر بلند که می ترسم یه چیزیش شده باشه. دست نگه می دارم و می پرسم خوبی ساناز؟ سخت سرشو می چرخونه و با چشمای نیمه بازش زمزمه میکنه : نگه ندار. ادامه بده. خواهش می کنم. دوباره شروع میکنم. با خنده. سفت تر و تند تر از قبل. شیوا دائم تا صدای جیغای ساناز بالا می ره شروع می کنه به خوردن لبهاش و بستن دهنش. من دستشو می می گیرم از زیر می زارم رو کس ساناز. شیوا بلند می شه و شروع می کنه به ور رفتن با چوچول ساناز و لب گرفتن از من. زبون شیوا رو دارم تو دهنم می مکم و کون سانازو تا جایی که بتونم تو تر میفرو می کنم. هی جلو جلو می ره تا می رسه به لبه ی تخت. منم هی می رم جلوتر تا لبه ی تخت گیر می افته. کمرشو می خاد بده جلو . مچاله می شه ته تخت و دیگه جلوتر نمی تونه بره. حالا داره تا ته کیرم فرو می ره تو کونش و حس می کنم سرش آروم به چیز غضروفی می خوره. شیوا دوباره می ره پایین و سرشو از بین پاهای من بره تا بین پاهای سانازو هی کسشو لیس می زنه. هی هم زبونشو بیشتر می یاره تا کون ساناز. تخمای من می با هر بار تلمبه می خوره به چونه و گردن شیوا. هیم سر زبونش میخوره بهشون. تا ته می کنم تو یه بار دیگه . نگه می دارم تا شیوا تخمامو بخوره. ساناز انقدر جیغش زیاده شده که خودش با یه دست جلو دهنش رو می گیره و بادست دیگش منو هل میده عقب آروم. منم فشارو بیشتر می کنم و ضربه هامو سنگین و کند تر. شروع می کنه به لرزیدن. بعد لرزیدنش بیتشر می شه ویهو یه آب سفیدی با فشار می پاچه تو صورت شیوا. شیوا چشماشو می بنده تا آب توش نره و ساناز همینجور می لرزه و شل می شه رو شیوا. شیوا سرشو بیرون میاره و منم می کشم بیرون و خودمو پهن می کنم کنار ساناز. دستمو دور تنش حلقه می کنم و فشارش می دم به سینم. به کوچیکی یه گنجشک شده بین دستام. تند تند نفس می کشه و هنوز یه لرزشتی خفیفی می کنه، چسبیده به تنم. شیوا با تعجب می پرسه این چه جور ارضا شدنی بود ؟ یالا. منم می خوام. بعدم رو من دراز می کشه و در گوشم می گه : نمی خوای کار نصفتو ادامه بدی ؟ بعدم خم می شه رو سانازو هی صورتشو می بوسه : قربون دوستِ سکسیم برم. من یه بار پیشونی سانازو یواش می بوسم و می رم پشت شیوا. آروم سرشو هل می دم تا لبهی سوراخشو و هی فشار می یارم تا بره توش. هی هم لیز می خوره می ره بالا تا رو خط کونش یا پایین لای لبه های کسش. بعد از چند بار خودش دستشو می یاره پشت و سر کیرمو میزون می کنه رو سوراخ تنگ کونش. کیرم می پره تو. سرش خم می شه عقب. دستمو دراز می کنم . گردنشو از پشت می گیرم.نفس کشیدنش سخت می شه وبا خر خر قاطی می شه و صورتش هی سرخ تر. منم بیشتر به عقب می کشیدمشو بیشتر فرو می کردم تو تنگی سفت کونش. ساناز بین پاهامون خوابیده . می چرخه و بلند می شه یکی از سین های شیوا رو تو دهنش می کنه. صدای آخ گفتنش تا می خواست در بیاد فشار دستمو دور گردنش بیشتر می کردم و صداش خفه می شد تو تقه ی تلمبه ی بعدی من. می دونستم هرچی اکسیژن کمتر برسه لذت بیشتر می شه. می دونستمم یه مشت دیوانه سر اینکار خفه شدن وسط سکس، حتی جق. حالا می فهمیدم چرا. نمی خواستم تموم شه و منم صدام در اومده بود و هر از چندی خم می شدم تا لا به لای لب گرفتنای شیوا و ساناز لباشونو بخورم. سرم گیج می ره از خوشی و چشمامو می بندم. سرمو بالا می گیرم و تو تاریکی پشت چشمام فقط به تلمبه زدنم و تند تر زدنش فکر می کنم. کونش دور کیرم جا باز کرده و حالا با زاویه تو و بیرون می کنم کیرِ سنگ شدمو تو کون باز شده ی اون. یه صدا تو مخم می گه : همیشه مراقبِ آرزوهات باش بچه. بعدم ناگهان خودم رو می بینم که یه گوشه ی اتاق ایستادم و دارم از دور به خودم تو تخت با ساناز و شیوا در حال تلمبه زدن نگاه می کنم. انگار که از خودم بیرون زده باشم. و بعد همش به نظرم مسخره اومد. خیلی کش شعره می دونم. ولی ناگهان کلش عمیقآ بی ارزش و بی لذت بود. ملغمه ی کثیفی از عقده ها و فیلمای پرن و جقای پشت به پشت. مردم مریض و ننه باباهای کیر کله و پلیسای حروم زاده. دو تا بچه هفتادی بودن، وسط هیاهوی آرمان ها و آرزوهای سر تا سر دروغ آدم بزرگ های اطرافشون. تابلو های تبلیغاتی و درصد سود بانک ها و منبر ها و شعار ها و شبکه ها.و کیون این خر تو خری، اونها انقدر هیچ چیز نمی دونستن که بی هدف تن به هر کاری می دادن.نا بالغان بزرگ شده. بزرگ نماهای ترسیده و گیج. و بیچارگی این بود که فقط دو تا نبودن. یه نسل بودیم، پر شده تا خر خره از عقده های سنگین جنسی. حقارت ها و زورگویی ها و محدودیتِ تعصب های کور ِ تمام کسایی که فکر می کردن ما یه افسار داریم برای کشیدن. اونم وقتی اینترنت زیر دستامون بود و شبکه های هزار هزارِ آنتن ها سگ پدر تو آسمون. ههمون به یه اندازه بی گناه بودیم و در عین حال گناه کار. دیوانه ی زنجیری بجای کردن ، بالای منبر رفتی سخنرانی می کنی. چشمامو باز می کنم و می خوام ادامه بدم اما، کیرم یواش یواش می خوابه و هیچ حسی از خواستن برای ارضا شدن دیگه تو تنم نیست. شیوا می گه چی شد؟ می گم هیچی دخترکم. هیچی. هیچکدوم مقصر نیستیم. بعد بقلش می کنم و شروع می کنم به اشک ریختن، بین دوتا دختر لخت. آروم بغلم می کنن از دو طرف.بعدم اونا خوابشون می بره و من بلند می شم می رم نون سنگگ داغ می خرم با پنیر تبریزو یه ریزه ریحون و آب پرتغال. بعدم میام و چایی رو آتیش می کنم و یه نخ علف دود می کنم تا چایی دم بیاد. بیدارشون می کنم و با موسیقی و خنده، عصرونه بهشون می دم و با بغل بوس بدرقشون می کنم به سمت خونه ی ننه باباهاشون. بعدم تو سینه پر از بغضم، قسم می خورم که دیگه این کارو تکرار نکنم. اونم وقتی طعم لذت بی نهایت سکس با مهتاب رو چشیده بودم. لذتی که نباید بهش بگم سکس چون تمامش چیزی نبود جز جا به جایی احساس. هر لحظه دخولش برامون قصد یکی شدن تنامون بود و هر بار ارضای همزمان شدنمون، نشونه ای بود برای پاکی سکسمون. حالا فقط خنده های شیطون وو برق زدن چشماشون تو دانشگاه وقت سلام و چاق سلامتی یاد آور اون روزه برام.پایان

انتقام یا خیانت؟ قسمت اول این خاطره ای که می خوام بنویسم بر می گرده به پارسال . اول یکم از خودم بگم تا ویژگیهای اخلاقی و ظاهریم آشنا بشید. من بردیا 30 سالمه و استاد یکی از دانشگاههای تهران هستم. البته زیاد بچه درس خون نبودم که فکر کنید زود استاد شدم اتفاقاً خیلی هم بچه شرری بودم و همیشه جزوه تنبلای کلاس بودم ولی خوب آی کیوی خوبی داشتم تو دبیرستان در حد قبولی درس می خوندم و بزور واحد پاس می کردم. تو دانشگاه هم که وارد شدم دیگه رسماٌ ریدم و چند ترم مشروط شدم و کارم به شورای دانشگاه کشید و با هزارتا تبصره گذاشتن درس بخونیم. فقط از ترس سربازی درس می خوندم که برم یه سطح بالاتر چند سالی راحت شم. تا اینکه شدیم دانشجوی دکتری و جور شد که بریم دانشگاه درس بدیم (البته از دوره کارشناسی ارشد تدریس و شروع کرده بودم) . ظاهرم خوبه و به دختر بازای تیر میخوره ولی خوداییش هیچ وقت لاشی نبودم .دوست دختر زیاد داشتم ولی همیشه تک پر بودم و به دوست دخترام وفادار بودم. اصولاً ذهنم تا زمانی که با کسی بودم سراغ کس دیگه نمی رفت. این اواخر من سه سالی بود که با یه دختره دوست بودم و فکر کنم بیست و سومین دوست دختر زندگیم بود و دیگه حس می کردم باید یواش یواش به فکر ازدواج بیافتم و سعی کنم همین و به عنوان همسر بپذیرم. از طرفی هم خیلی خیلی سکسی هستم و هات و تو سکس هم هیچ رو دربایستی با کسی ندارم واسه همین کسی که باهاش بودم اونطوری که می بایست نمی تونست ارضام کنه . تو دورانی که هنوز دانشگاه درس نمی دادم خیلی کونده بازی در آورده بودم و انواع سکس ها رو تجره کرده بودم ( البته زمانهایی که با کسی نبودم ) یه جورایی دیگه ادعامون می شد خار عالم و گاییدیم دیگه و الان باید طرز زندگی و عوض کرد. تو مدتی که با نیلوفر بودم ( همین مورد اخیر رو می گم ) داشتم یه دوستی عاشقانه رو تجربه می کردم ولی خوب سکس هم سمت دیگه قضیه بود و مهم بود دیگه ! ولی هر بار که فکر می کردم نیلو ( نیلو صداش می کردم) اونطوری نمی تونه منو ارضاء کنه به خودم می گفتم خوب زندگی مشترک چیزای دیگه داره دیگه !!!! تو هم که دیگه دهنه خودتو تو این چیزا گاییدی بسته دیگه برو به فکر یه زندگی پاک و از این جو چیزا باش …. از اون جایی که من استاد جوونی محسوب می شدم و تریپمم بقول دوستان دختر کش بود ( فش ندید خودم قبول ندارم زیاد، اینطوری می گن) دخترا دهن منو تو این سه سالی که دانشگاه درس می دادم ( از دورانی که دانشجوی ارشد بودم) سرویس کرده بودن . واسه نمره گرفتن ، کلاس خصوصی و …. و هر بهونه ای سعی می کردن که بهم نزدیک بشن . انقدر دختر دیده بودم که چشم سیر شده بود . البته از شانس بد دقیقاً زمانی من افتاده بودم تو معدن دخترا که به یکی متعهد شده بودم ( نیلو) واسه همین این همه دختر با رنگ های مختلف و نمی دیدم .یعنی واقعاً نمی دیدم نه اینکه نخوام ببینم ( کسخلم دیگه ) . دوستام وقتی شرایط منو می دیدنمی گفتن دیگه از تو خوشبخت تر وجود نداره دهن سرویس راه به راه می کنیا! خوش بحالت . حتی یکی از دوستای دوران لیسانسم و بردم دانشگاهی که درس می دادم بعد کلاس گفت کونده چطوری می تونی درس بدی من که شق درد گرفتم دو دقیقه اینجا نشستم. بعضی وقتا فکر می کردم که شرایط به این خوبی چرا استفاده نمی کنم واقعاً . قبلاً ( قبل دانشگاه و یا دوره لیسانس ) خیلی بیشتر عشق و حال می کردم هر جا موقعیت بود سه سوت مخ می زدم و می بردم ترتیب می دادم ولی حالا چرا اصلاً ذهنم دنبال این چیزا نیست . اینا که دارن خودشونو پاره می کنن و روزی نیست که چند تا پیشنهاد نداشته باشم. ولی با خودم می گفتم باشه در عوض زندگی تمیزی دارم و با نیلو عاشق همیم. گذشت تا اینکه اختلافات منو نیلو بالا گرفت تا جایی که دیگه از کنار هم بودن لذتی نمی بردیم . زندگیمون یه روند یک نواختی گرفته بود و بیشتر همدیگرو تحمل می کردیم . شاید از سر عادت کنار هم بودیم . خلاصه روزای من می گذشت و زیاد آدم شادی نبودم که به نسبت شرایط زندگیم بتونم لذت ببرم. پدرم وضع مالی خوبی داشت و بهترین ماشین و خونه رو داشتم . تک پسر بودم و از نظر مالی شرایطم خیلی خوب بود و از نظر کاری هم تونسته بودم هیئت علمی یکی از دانشگاهها بشم . تو همین اوصاف و احوال بودم تا اینکه یه روز یکی از شاگردام که دختر شاسی بلند با موهای بلند بود اومد سمتم و گفت که با هام کار داره .جالب بود برام که چرا یه همچنین دختری با این تیپ خاص و من اصلاً سر کلاس ندیدم دلم واسه خودم سوخت که چقدر سر به زیر شدم. هیکلش باربی و صورتش مثل عروسک یود. یعنی با دیدنش آدم ارضاء می شد. ولی من تو اون لحضه واقعاً این حس و نداشتم و خیلی محترمانه گفتم بفرمایید در خدمت هستم. تو این فکر بودم که اینو با این تیپ چی جوری راه دادن دانشگاه ؟!! گفت مسیرتون کدوم وره چون من ماشین و تو کوچه کنار دانشگاه زدم تا اونجا بریم اگه مسیر تون با هام یکیه برسونمتون و حرف بزنیم. من که زیاد از موردای اینجوری بهم می خورد واسه به خطر نیافتادن موقعیت کاری اصلاً راه نمی دادم که طرف تا همین جاشم بیان جلو بخواد درخواست کنه که منو برسونه ولی نمی دونم چی شد حس کردم که واقعاً مشکلی داره و می خواد کمکش کنم. گفتم می رم سمت تهران پارس و اون گفت که اتفاقاً مسیرش همون طرف ( بعداً فهمیندم زر می زده ) سوار شدیم و راه افتادیم و تو مسیر گفتم که حرفشو بزنه . تو ذهنمم این بود که الان شروع می کنه می گه من عاشق شما شدم و از این کس و شعرا . خلاصه بعد از کمی که از طول مسیر گذشت گفت چند وقتی هست که نمی تونه درس بخونه و یه موضوعی ذهن شو به هم ریخته و می خواد خود کشی کنه و … (منم با خودم گفتم ای بابا اینم مثل بقیه) . گفتم چرا مگه چی چه شده ؟ گفت نمی تونم بگم و خجالت می کشم و قابل گفتم نیست و از این چیزا …. ولی اگه به شما بگم فکر کنم خالی بشم. و منم هی اصرار که بگید تا راحت شید و فلان …..تا اینکه چیزیو گفت که اصلاً فکرشو نمی کردم. گفت که دوست پسر ش یک ماه پیش اومده خونشون و پردشو زده و الان هم دیگه خبری ازش نیست ! و اینکه تو این مدت دو بار اقدام به خودکشی کرده و فقط مادرش از این موضوع با خبره .و الان از اینکه دیگه دختر نیست و در آینده کسی اونو نمی پزیره و این چیزا غصه داره و افسردگی گرفته و فکر می کنه که همه چیز زندگیشو از دست داده و باید بمیره دیگه. من همینجوری به یک سمت خیریه شده بودم تو فکر بودم و نمی فهمیدم چرا اینو گفت . با خودم می گفتم اگه راست باشه خوب چرا به من می گه ؟ مگه من پرده دوزم ؟ اگه دروع می گه هدفش چیه ؟ اگه دروغ باشه پس این دختره هدفش مثل بقیه دخترا زدن مخ من واسه ازدواج نیست و هدفش اینکه که بگه من الان اوپنم بیا بزن توش اگه خواستی. خلاصه بعد از کلی آنالیز و پردازش اطلاعات من بنا رو به واقعیت گذاشتم و گفتم فرض کنم راست می گه و کمکش کنم . شروع کردم به کس شعر بافتن های منطقی و به سخره گرفتن باروهای دینی مبنی بر اهمیت داشتن پرده در زن و یک کس شعرایی می گفتم و از خودم و شر و رورایی در می آوردم که نگو. اصلاً پرده چیه ؟ بیخیال بابا فکرتو مثل اروپایی ها کن . 90 درصد دختراشون تا قبل 18 سال پرده ندارن ول کن بابا مگه چی شده که بخوای خودتو بکشیو از این چیزا. یکم که آروم تر شد یه کم راجع به درساش براش صحبت کردم و از اینکه چه طوری باید درس بخونی و برنامه ریزی کنی و سعی کنی با قدرت از کنار این مسئله بگذری و اصلاً اتفاقی نیافتاده و هستن در آینده آدمایی که این موضوع رو راحت قبول کنند. اونم گفت نه اصلاً همچنین مردایی پیدایی نمی شن و …. دیگه سرگرم این حرفا بودیم که رسیدم به مقصد یعنی خونه بنده . موقع پیاده شدن گفت می توم شمارتونو داشته باشم استاد عزیزم گفتم خواهش می کنم و شمارمو بهش دادم گفتم که هر وقت نیاز به کمک داشتی می تونی تماس بگیری. گذشت تا اینکه جلسه بعد سر کلاس دیدمش عجب تیپی زده بود . اومده بود میز اول هم نشته بود و چاک سینه اشم باز گذاشته بود و هی تا چشمم بهمش می افتاد شروع می کرد ادا و اصول در می آورد. فهمیدم حرفای اون روزش به احتمال زیاد کس و شعری بیش نبوده و خانم جنده تشریف دارن . بدم نمی یومد بکنمش ولی فکر درد سراش می افتادم بی خیال می شدم . اینجا به یکی می خندیدی هزارتا حرف واست در می آوردن چه برسه به اینکه بخوای… بعد از کلاس کنار خیابون اومدم ماشین بگیرم جلو م زد ترمز گفت بفرمایید در خدمت باشیم استاد. خلاصه هی تعارف و اصرار دو باره سوار شدم ولی پشیمون بودم با خودم گفتم کسی نبینه حرف در بیاره واسمون که یه دفعه .گفت ممنون از حرفای قشنگ هفته پیش تون خیلی آرومم کردین و از این چیزا. بعد شروع کردن به سئوالات شخصی پرسیدن که مجردید یا متعهل ؟ گفتم مجردم ولی در حال متعهل شدن هستم. این و گفتم اگه فکری هم داره بی خیال شه . (بازم می گم من تا اینجاشم خداییش اینو اصلاً نمی دیدم و بیشتر به چشم یه دردسر می دیدمش تا یه فرصت .) تو راه گوشیم زنگ خورد . یکی از دوستام به اسم طاهر که اون م استاد دانشگاه بود و کونده عالم . بهم زنگ زد. چطو ری بردی کجایی ؟ گفتم فلان مسیر هستم گفت بیا کتابی که بهت گفتم و بدم ببری واسه فلانی گفتم که با کسی هستم بعداً می یام . اونم شروع کرد که کونده با کی هستی ای کیرم دهنت تک خوری می کنی و فلان منم می خواستم این دختره شاگردم نفهمه که اون چی می گه چو من به هر حال استادش بودم و احترام و از کس شعرا دیگه . یهو دختره گفت که من می رسونمتون هر جا که باشه گفتم آخه زحمت می شه اینجوری که؟!! گفت خوشحال می شم بیشتر باهاتون باشم . تا اینکه قرار گذاشتم جلو هتل آزادی دوستم اومد و سلام و احوال پرسی و این چیزا. بعد طاهر منو کشید کنار گفت عجب کسی دمت گرم وای تا حالا همچین چیزی ندیده بودم این دیگه چیه ؟ دمت گرم بابا دست ما رام بگیر و …. خلاصه بدجوری تو کف دختره مونده بود که منم گفتم ببین مال خودت من که می دنی الان تو چه وضعیتی هستم. گفت راست می گی؟ گفتم آره بخدا می خوای باهاش صحبت کنم ؟ گفت یعنی می کنی این کار و ؟ گفتم ببنیم چی می شه ؟

انتقام یا خیانت؟ قسمت دوم و پایانی خداحافظی کردیم و نشستم تو ماشین و خلاصه دختره از اینکه من بهش گفتم کسی تو زندگیم هست خیلی شاکی شده بود و تو خودش بود. یه دفعه برگشت گفت که یه چیزی بگم ؟ گفتم بفرمایید؟ گفت حوصله حاشیه روی ندارم من دوستتون دارم استاد. منم که آمادگی این حرف و داشتم خیلی راحت گفتم که ممنون شما لطف دارید ولی من متعهد هستم. شروع کرد به گریه زاری که تورو خدا انقدر سریع جواب ندیدن یه کم راجع بهش فکر کنید و منم گفتم نیاز به فکر کردن نیست و من جوابم کاملاً مشخصه . گفت کاش نمی گفتم دوست پسرم چی کار کرده باهام و نباید رازم و می گفتم شاید اینجوری شما قبول می کردید و هی گریه می کرد. آره شما پسرا همش شعار می دید . شما که روشن فکرید داشتن پرده دختر و اینکه با دوست پسرش رابطه نداشته مهمه چه برسه به آدامای دیگه . منم گفتم بخدا ارتباطی به اینکه من راز شما رو می دونم یا نمی دونم نداره . من واقعاً شرایط شو ندارم. گفت من چیزی ازت نمی خوام فقط بزار تو حاشیه زندگیت باشم و تو با عشق خودت باش . ولی منو پس نزن هیچوقت من چیز زیادی ازت نمی خوام و که منم گفتم نه به هر حال خیانت خیانته دیگه . و خواهش می کنم دیگه در این رابطه صحبتی نکنید. خلاصه جدا شدیم و او ن رفت تا اینکه شب دیدم از شماره ناشناس یه اس ام اس واسم اومد به این متن : ( یه نیلوی خوشگل واسه زندگیت نمی خوای!!) سریع به نیلو زنگ زدم گفتم این اس ام اس و تو دادی اونم گفت نه بخدا چه شده ؟ گفتم یه همچین اس ام اسی امده واسم . گفت نمی دونم و واسه اونم موضوع جالب شده بود. به همون شماره یه اس دادم که شما؟ جواب اومد نیلوفر شاگردتون ! پاک گیج شده بودم . با خودم گفتم یعنی این دختره هم اسمش نیلوفره ؟! رفتم لیست شاگردارو چک کردم دیدم بله همچین اسمی تو لیست هست. دیگه با خودم گفتم این یه امتحان الهیه و طرف هم که دیگه هم اسمه فلانیه پس من اصلاً دیگه نزدیکش نمی شم و از این چیزا… خلاصه از فردای اون روز گیرای دختره بیشتر و التماساش بیشتر و من حتی طاهرو بهش پیشنهاد دادم که خیلی هم شاکی شد و گفت من می گم از تو حس خوبی می گیرم یکی دیگه رو پیشنهاد می دی؟ خلاصه ول کن نبود و اصرار داشت که فقط یه بار از نزدیک منو ببینه و تنها باشیم . منم که این کار رو مساوی خیانت می دونیستم همش امتناع می کردم. خیلی زدم تو حال بیچاره دیگه خودم دلم می سوخت. تا اینکه گذشت و رابطه منو نیلو ( اولی ) روز به روز بیشتر به گوه کشیده می شد و دیگه به بی احترامی رسیده بود و به نظرم قدر منو نمی دوتست و به نظر اونم من قدر اونون نمی دونیستم و واقعاً از هم خسته شدیم بودیم و یه جورایی رابطمون تموم شده بود. حتی یه روز که دیگه خیلی دعوامون بالا گرفت و از همه چیز من ناراحت بود من بهش گفتم که تو باید قدر منو بدونی که اینقدر به تو متعهد هستم و اون برگشت گفت متعهد؟ وظیفته ؟ تا زه کی گفته هستی معلوم نیست تو اون جنده خونه ( منظور ایشان دانشگاه بود ) چه غلطی می کنی ؟ اینو که گفت یعنی دنیا رو زدن تو سرم با خودم گفتم خاک تو سر خرت بردیا . خیلی بهم ریختم و رو تخت دراز کشیده بودم که تو همین احوال نیلو ( دومی) زنگ زد که کجایی ببینمت استاد جونم ؟ گفتم چیزی شده ؟ گفت توروخدا شام مهمون من باش امشب و همین یه درخواست و واسه آخرین بار دارم. منم که اعصابم از اونجا خورد بود کرمم گرفت و گفتم به شرطی که آخرین در خواستت باشه ها !!! گفت بخدا آخریشه . گفتم خوب کجا ؟ گفت شام از بیرون می گیرم میام پیشتون اگه مهمون ندارید . گفتم باشه و آدرس خونمو دادم گفتم ساعت 9 بیا خونم. نمی دونم چرا این کارو کردم انگار یه حس انتقام جویی از کسی می خواستم بگیرم که قدر پسر خوبی مثل منو ندونست هر چند که هنوزم فکرد خیانت و نمی کردم. تا اینکه ساعت 9 زنگ زد به گوشیم و گفت جلوی در آپارتمانه و گفت که اجازه داره ماشینو بیاره تو پارکینگ؟ چون لباس مناسبی نداره که بخواد تو کوچه قدم بزنه . رفتم پایین و ریموت و بردم و درو باز کردم براش و خودم سریع از پله ها رفتم بالا که همسایه های خایه مال آمار نداشته باشن که با کیه و در آپارتمان و باز گذاشتم تا بیاد تو. خودم رفتم آشپزخونه چایی گذاشتم . حس عجبی داشتم این همه رابطه سکسی قبلاً داشتم ولی این یکی هنوز اتفاق نیافتاده بود و من حالی به حالی بودم . خلاصله نیلو وارد شد . واااااااااای چی می دیدم ؟!!!!!!!! یه هوری بود یه فرشته بود. موهاشو صاف کرده بودو به خدا قسم می خوردم تا زیر رونش بود . یعنی قشنگ به ساق پاش هم می رسید. طلاییه طلایی . یه دامن کوتاه پوشیده بود و زیرش یه ساپورت مشکی . برای اولین بار بعد از مدتها گرمای شهوت وجودم و گرفت . اومد تو و یه جبعه شیرینی و یه پلاستیک که توش پیتزا بود دستش بود و انو گذاشت روی اپن آشپزخونه . گفت چه طوری استاد خوش تیپ من ؟ زبونم خشک شده بود. خلاصه نشستیم چایی خوردیم و یکم پذیرایی کردم ازش و دوباره شروع کرد به ابراز علاقه کردن و دوباره اصرار از اونو انکار از من. تا اینکه یک ساعتی که از اومدنش گذشته بود کتی رو که پوشیده بود در آورد که آویزون کنه که واااااااااای چی می دیدم باز دوباره ؟ چه هیکلی یعنی از این سکسی تر تو دنیا وجود نداشت. دو ر کمر باریک و یه باسن که اصلاً بهش نمی اومد واسه این بدن باشه یعنی یه مدل به تمام عیار. کثافت خیلی سکسی بود. یه تاپ بنفش که از جلوی یقشه پستونای سفید و بلوریش داشتن چشمک می زدن پوشیده بود. کتش و آویزون کرد و امد نشت روبروم و تو چشمام نگاه کرد گفت خیلی نا مهربونی . گفتم می تونی حس دوست دختر منو درک کنی و خودتو جای اون بزاری . گفت آره و وقتی به این موضوع فکر می کنم حالم از خودم بهم می خورده ولی مغزم فرمان هیچ تصمیمی و نمی ده و فقط می خوام داشته باشمت و با هات باشم. گفت که حس قدرت بهم دست می ده. گفت وقتی می بینم که شاگردات اینجوری خودشونو می کشن که بهت نزدیک شن و من الان ساعت 10 شب تو خونه تو هستم حس قدرت می کنم و می خوام از این نزدیک تر شم و هیچی مهم نیست برام . بهش گفتم ولی برای من خیلی مهمه چون خیانت نمی کنم. گفت بهتون نمیاد اینقدر وفا دار باشین. تو کلاس خیلی چیزا راجع به شما می گن ناراحت نشینا ولی می گن صد تا دوست دختر داره و از اون چیزای تیره ! گفتم از اون چیزا یعنی چی ؟ گفت روم نمیشه بگم چیزا دیگه ؟ ( منظورش بکن تیر بود ) منم دیگه پی سئوالم و نگرفتم و گفتم که نظر دیگران مهم نیست مهم اینه که من اینم. گفت به دوست دخترت حسودیم می شه کاش قدرتو بدونه .ولی مطمئنم نمی دونه . گفتم مطمئنی؟ گفت آره همیشه سزای آدمای خوب و متعهد آدمای قدر نشناسن. چقدر این حرفش با شرایط اون لحظه من جور در می اومد. گفت که من زیاد اصرار نمی کنم چون دیگه دارم خیلی خورد می شم و الی اگه تو بخوای ok من میرم ولی امیدوارم یه روز پشیمون نشی از اینکه پای چیزایی واستادی که بعداً بخندی و بگی چه حماقتی کردم. گفتم من پای همه اعمال وا می ستم شما خیالتون راحت. از طرفی دیدن این هیکل دیگه به جایی رسیده بود که داشت دست و پام می لرزید و صدام هم دیگه کاملاً به لرزه افتاده بود. نیلو گفت می شه اقلاً یه خواهش کنم واسه بار آخر ؟ گفتم باشه ؟ ( اینجا دیگه کرم خودم انقد بالا زده بود که هر چی فحش بود بخودم می دادم که چرا کاری کردم که طرف داره کلاً بیخیال می شه ) گفت بزار فقط یه بوس از لبات کنم و برم . منم که دیگه واقعاً دلم می خواست این کارو کنه از طرفی کلی خودم و چس کرده بودم که نه من نمی تونم خیانت کنم و … با حالت بی میلی گفتم باشه. اومد و نشت روی کاناپه ای که من نشته بودم و لبای داغش و گذاشت روی لبام یعنی دنیام زیر و رو شد. تو همون حالت لب تو لب پا شدیم هر دو مون و دیگه در حالت ایستاده من بودم که ول کن لباش نبودم .گفتم می خوای شام بخوریم بعد؟ گفتم شام من تویی عشقم. یه لب ساده الان تبدیل شده بود به عشق بازی کامل . حسی که داشتم در رابطه با هیچکدوم از تمام لحاظات سکسیم نداشتم نمی دونم شاید اینکه بار خیانت قاطیش بود موضوع رو حساس تر کرده بود واسم ولی واقعاً وجودم داشت می لرزید. نیلو هم دیگه آخ و واخش با لب گیری در اومده بود. چنان آخ و اوخ می کرد که آنگار وسط سکس گروهیه . تو همون حالت لب تو لب ایستاده بردمش سمت اتاق . هزارتا فکرد با هم قاطی شده بود هزارتا نگرانی از اشتباه بودن کار ولی بقدری شهوت منو گرفته بود که فقط به این فکرد می کردم که اول کارمو بکنم بعد می شینم به عواقبش فکرد می کنم. تو همون حال به سمت اتاق حولش می دادم اونم با همه وجود همکاری می کردو می می اومد و با صدای سکسی و شیطنت دخترونه می گفت یواش عوض چی کار می کنی باشه اومدم یواش تر . یعنی کثافت خیلی وارد بود چی جوری حرف بزنه . می گفت اومدم عشقم ، مرد سکسیه من که همه می گن خیلی سکسیه کجان الان ببینن که من الان تو بغل استاد سکسیه ام . یواش شیطون من یواش . واااااااااااااااای حرفاش روانیم کرده بود بوی عطرش مست مستم کرده بود . هولش دادم رو تخت افتادم روش شروع کردم گردنش و خوردن . می دو نستم چی کار کنم در حالی که خیلی غیر قابل کنترل شده بودم ولی حواسم هم به کارام بود. فقط در گوشش گفتم می توم تو سکس راحت باشم ؟ گفت یعنی چی ؟ گفتم تو استفاده از کلمات رکیک می تونم راحت باشم یا تو رفتارام ؟ چون رابطه ما استادو شاگردیه می گم . من تو سکس خیلی خاص رفتار می کنم. گفت آره عشقم آره زندگیم آره نفسم راحت باش. منم سریع کمک کردم تاپش و در آوردم و زیرش سوتین نبسته بود و سینه هاشو شروع کردم به خودن وحشیانه اونم داد می زدم آرده آره بخوره همشو بخوره از جا بکنشون ، گازشون بزن ، فشار بده ، منم که مثل کس ندیده ها حمله کرده بودم می خورم و آخ و آوخ می کردم با صدای کلفت چون می دونستم بیشتر حال می کنه اینطوری . که دقیقاً بلافاصله گفت قربون اون صدای مردونه و کلفت برم وااااااااااای دارم دیوونه می شم. سریع لباس خودم در آوردم و بعد شلوار جینمو پرت کردم یه طرف و نشتم رو سینه ش و کیرمو در آوردم گذاشتم رو دهنش و گفتم بخور جنده خانم بخور زود باش. اونم کل کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد خوردن یعنی همه وجودم می لرزید وقتی ساک می زد. سریع کیرمو در آوردم یه لب وحشی ازش گرفتم و دوباره کیرمو گذاشتم تو دهنش و تا ته فشار دادم و با چشماش جوری نگاه می کرد که می شد از نگاش فهمید که داره می گه یعنی استاد شمایید؟!! دو باره کشیدم بیرون لب و گذاشتم رو لباش وحشیانه خوردن تمام صورتش تف مالی شده بود . سریع رفتم سمت دامنش یه کم سعی کردم بازش کنم دیدم سخته واسه همین از پایین دادمش بالا که ساپورتشو در بیارم . ولی خودش گفت نه وایستا در بیارم راحتر باشیم خلاصه خودش کمک کرد و دامنش و در آورد و بعد من ساپورتشون کشیدم پایید وای خدای من مثل برف بود سفید و بدون مو با رونهای تپلی که به کمر باریکش نمی خورد. یه شورت قرمز سکسی پوشیده بود که جلوش حالت توری بود و خط کسش مشخص بود. سرمو بردم نزدیک کسش از روی شرت یه لیس جانانه زدم آهش بلند شده و دیدم شرتش خیسه خیسه . یه کم بغل کسشو خوردم و مثل وحشیا شورتشو در آوردم یعنی انقدر ترشح کرده بود که خیسه خیس بود با دست تمام ترشحات رو از روی شرتش برداشتم مالیدم رو سینش داد می زد دیوونه ی سکسی کشتی منو . یه کم کس شو لیس زدم بعد پاهاش دادم بالا تا دم سوراخش کونشم یه کم لیسیسدم . بعد کیرمو بردم دم دهنش دو باره تا ته کردم تو و گفتم ساک بزن جنده می خوام جرت بدم . وای چه ساکی می زد حسابی که خورد دو باره یه لب وحشیانه گرفتم و خوابدم روش . کیرم گذاشتم دم سوراخش یه حول محکم دادم که در رفت لای پاش دو باره گذاشتم فشار دادم تو تا ته یه آهی کشیدم و یه داد بلند م اون کشید و شروع کردم تلمبه زدم به حالت خوابیده روش افتادم ولی با فاصله بعد موهای دو طرف گوشش و گرفتم دو دستم و نمی ذاشتم سرش تکون بخوره و اونم داد می زد بزن بزن بزن دارم می شم . فقط بزن و منم تندش کردم یه جوری که صدای تالپ تولوپش و گفتم الان همسایه ها می شون . در حالت ارضاء از قیافه اش فهمیدم که داره ارضاء می شه و تند تر زدم یه دفعه جیغ کشیده آاااااااااااااه اااااااااااااااه منم همین طور ادامه دادم تا اینکه صدای جیغش بلند تر شد و دوباره آااااااااااااااااه آاااااااااااه کشید و خوابیدم روش شروع کردم گوششاشو خوردن که داد می زد دیگه ولم کن خواهش می کنم . رنگش پریده بود دیگه . و لی حالا دیگه نوبت من بود کیرم از تو کسش در آوردم ولی خیلی با احتیاط گویا خیلی حساس شده بود بعد خواستم دوباره بزارم توش گفت نه یه کم وایستا الان دستت بخوره بهش می لرزم . یه کم لب گرفتم ازش و گفتم می خوام از پشت بکنم مشکلی نداری که ؟ گفت نه فقط یه کم رعایت کن اولش می ترسم. برش گردوندم گفتم خودت کیرمو تنظیم کن دم سوراخت اونم همین کارو کرد و گفت فشار بده . وای خدا یعنی کونی به این زیبایی وجود نداشت به نظر من . هی زور زدم دیدم سختشه . گفتم ساک بزن بدو کثافت بدو. شروع کرد تا ته کیرمو کرد تو دهنش. گفتم ارضاء شدی باید منو ارضاء کنی جنده . گفت باشه عشقم بکن هر جوری می خوای . خلاصه فشار دادم تو کون تنگش البته در فرم سگی . چقدر تنگ بود شروع کردم تلنبه زدن که نرم نرم شدو لیز لیز صدای شالاپ شلوپی می داد که خودش می گفت صداش داره دیوونم می کنه بزن بزن بزن . منم کون به این تنگی کم دیده بوده با توجه به کلماتی که این موقع سکس استفاده می کرد سرعتمو زیاد تر کردم . از کونش در می آوردم دو باره می کردم تو شاید 20 دقیقه از کون می کردمش و هر بار که در می آوردم و می کردم تو صدای هواگیری می داد خودشم خوشش می اومد. از فرم سگی دیگه هر دو خسته شدیم پاهاش داشت می لریزید درازش کردم رو دخت و چند دقیقه اونطوری کردمش و بعد گفتم برگرده با شکم به سمت بالا . یه بالش گزاشتم زیر کونش که بیان بالا و گزاشتم تو کونش و شروع کردم به زدم و همزمان خوردن لباش . در حالت ارضا گفتم داره میااااااااااااااااد داد میزدم اونم می گفت جووووووووووووون بکن بریز تو همشو که بعدش منم با فشار تمام کل آب و خالی کردم تو کونش و بعد از کونش در آوردم و گفتم بیاآخرشو بخور اونم شورع کرد به ساک زدن . در همون حال موهاشو گرفته بودم و با بی شرمی فشار می دادم روی کیرم . بعد کنارش افتادم یه کم لب بازی کردیم و گفتم بریم دوش بگیریم که گفت خیلی دیرش شده ساعت نزدیک 12 بود دیگه لباساشاو پوشیدو رفت. از اون موضوع مدت زیادی می گذره و من دیگه با نیلو (اولی) رابطه ندارم و سر همون اختلافا بهم زدیم ولی هنوز درگیر کاری هستم که با نیلو ( دوم) کرد و هنوز نمی تونم درست با قضیه وجدان کنار بیام و نمی دونم خیانت کردم یا نه . هر چند که من خیلی تحمل کردم و پا نمی دادم ولی شرایط جوری شد که از اونجا به بعدش دست خودم نبود. ولی اگه گناهی هم کرده باشم پای غذابش هستم چون خیلی شیرین بود. پایان

فـــــــــــــــــــــــرار از رویا 1 خونه من و خاله ام اینا کنار هم بود . همسایه دیوار به دیوار بودیم نقشه و مدلش هم یکی بود . خاله جون یه پنج سالی رو از مامان کوچیک تر بود . مادر من دو تا پسر داشت و خاله ام دو تا دختر .. دختر خاله هام خیلی کوچیک بودند . پدرم کار مند بود و شوهر خاله ام ارتشی که اونم هنوز باز نشسته نشده بود که برای خودش یه مغازه ای باز کنه . خلاصه هر چند وقت در میون یه ماموریتی می رفت و از اون جایی که خاله رویا پسر نداشت و مامان ریحانه هم همش می ترسید از این که ما چش بخوریم و خواهرشم خونه مرد نداشت منو می فرستاد اونجا تا کمک حالش باشم . یا این که مردش باشم و شبا نترسه .. داداش رضا چون دبیرستانی بود و درسش هم سنگین دیگه به اون نمی گفت . تازه رضا هم اکثرا می رفت با دوستاش درس می خوند یا اونا رو می آورد خونه . من شده بودم رفیق خاله خوشگل خودم وقتی که شوهر خاله ام نبود و تمام ماجراهای فانتزی و حس غریب نو جوانی من از همون زمان شکل گرفت . بوی عطر خاله .. لباسای شیکی که تنش می کرد و اونو که خوشگل تراز مامان بود خبلی خوشگل ترش نشون می داد . خلاصه من همیشه از خاله خوشگلم خوشم میومد . اون پونزده سالی رو از من بزرگتر بود . قبل از این که به سن بلوغ برسم از این که خاله خوشگل و خوش اندامی دارم لذت می بردم . اونم به من عادت کرده بود . پسر نداشت و خودشم می گفت همین دو تا دختری که داره برای هفت پشت اون بسن . خاله جون خیلی راحت تو خونه می گشت . من خواهر زاده اش بودم و محرمش . خنده دار این بود که وقتی من اونجا بودم با شورت و سوتین گشتنو بد نمی دونست اما اگه مامان می خواست بیاد و یه سری به خواهرش بزنه یه چیزی تنش می کرد .. یواش یواش بزرگتر شدم . هنوز هر چند وقت در میون شوهر خاله مون می رفت به ماموریت و من هر وقت که اون نبود شبو خونه شون می خوابیدم . تا این که وقتی حدود دوازده سالم شد حس کردم که تمایل بیشتری دارم برای این که برم خونه خاله ام و بتونم بدنشو ببینم . برجستگی های سینه شو .. و اون باسن برجسته و بزرگشو که با شکم تخت و پاهای کشیده اش اونو خیلی زیبا و فانتزی نشون می داد . احساس خاصی داشتم . هر وقت اونو در این شرایط می دیدم بدنم گر می گرفت . صورتم گل مینداخت .. حس می کردم کیرم یه حرکت رو به جلویی داره و یه تیزی و شق شدن خاصی پیدا می کنه . حالتهای که پیش از این سابقه نداشت . وقتی خاله رو تخت دراز می کشید و کون گنده اشو به زیبایی و قالبی یکسره با یک شورت نازک در دیدم قرار می گرفت یه لذتی می بردم که نمی دونستم واقعا چی شده . طوری که خیلی دلم می خواست اون کونو بغلش می زدم . خاله منو خیلی دوست داشت . منو می بوسید . منم خیلی هواشو داشتم براش می رفتم خرید . با دخترای کوچولوش بازی می کردم . ولی دیگه به روزایی رسیدم که احساس دیگه ای رو داشتم . کیرم تیز تر می شد . قبلا زیاد اهمیتی نمی دادم که خاله جون چی تنش کرده باشه ولی حالا خوشم میومد از تماشای بدن و هیکل فانتزیش .. یه حالی و حالتی داشتم که دلم می خواست کیرمو به کونش می مالوندم . توی کلاس و زنگ درس دینی از تکلیف شدن و رسیدن به سن بلوغ تعریف می کردند . من احساس می کردم که دارم به این دوران می رسم و شایدم رسیده باشم . رو این حساب خیلی مراقب خودم بودم که خاله ام متوجه حال و روزم نشه .. ممکن بود اون جوری رعایت کنه و دیگه لباسای سکسی نپوشه .. دخترا عادت نداشتن که رو تخت بخوابن .. اون روز خاله و رضوانه چهار ساله و رزا دوساله رو زمین دراز کشیده بودند ..و من رفته بودم رو تخت . خاله بازم خیلی راحت کونشو واداده بود . برجستگی کونش داشت آتیشم می داد . شورتش مثل مثلثی بود که راسش پایین باشه و به شکل کبوتری بود که در نقاشی های ساده می کشیدند . یه رنگ شاد قرمز و براق .. رو همون تخت دستم رفت رو کیرم .. به کون خاله رویای بیست و شش ساله ام نگاه می کردم . حس کردم یه چیزی داره ازم می ریزه .. ریخت و ریخت من لذت عجیبی می بردم . یه ارتعاش و قلقلک خاصی رو روی پوست کیرم حس می کردم . حرکت آبو از به جایی نزدیکای مثانه حس کرده بودم .. پس منی به این میگن . خیلی آروم اومدم پایین و دستمو شستم و دوباره نگاهمو به کون خاله رویا دوختم . حس کردم اون هیجان اولیه رو دیگه ندارم ولی لذت می بردم از تماشای کونش .. چشامو رو هم گذاشتم .. یه نیم ساعت بعد وقتی چشام باز شد و بازم رویا جونو در اون شرایط دیدم حس کردم که اون حال هوسی من در حال بر گشتنه …. ادامه دارد … نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

فـــــــــــــــــــــــرار از رویا 2 در همین لحظه خاله یه تکونی خورد و من دیگه فوری خودمو جمع کردم و سرمو بر گردوندم سمت دیگه . شاید اگه قبلا بدون هیجان به کون خاله نگاه می کردم این قدر دستپاچه نمی شدم ولی نمی دونم چرا حالت یه دزدی رو داشتم که فکر می کردم الان گیر می افتم . الان خاله بیدار میشه و به من نگاه می کنه . متوجه میشه که من هیجان زده شدم و از این حرفا .. با این حال من خوابم نبرد . خیلی مراقب بودم که اون متوجه نشه . خوبی کار در این بود که خاله عادت داشت به دمر بخوابه .. یا به پهلوی راست و سمت چپش هم باز باشه .. یعنی منتها الیه قسمت چپ تخت و منم کنارش به همون حالت می خوابیدم و نگاش می کردم . اگه روشو به سمت من بر می گردوند خوابش نمی برد و احساس خفگی می کرد .. چقدر دلم می خواست اون شورتشو پایین می کشیدم و کل قالب کون خوشگلشو می دیدم . جوووووووون .. چه حالی می داد . کیرمو حالا به تخت می مالوندم .. دلم می خواست بدونم که اون خوابه یا نه .. سرمو به کونش نزدیک کردم . طوری که بینی من به کونش تماس نداشته باشه .. اووووووفففففف چه بوی خوشی می داد . بوی صابون .. بوی طراوت .. چه پوست لطیفی داشت . بیشتر قسمتای قاچای کونش مشخص بود . زیر نور چراغ خواب بنفش ملایم چقدر این کون زیبا و حشری کننده بود . فقط اون قسمت مثلث شکل شورت روی سوراخ کونشو پوشونده بود .. کاش جای سوراخ این کون الان لخت بود و من می تونستم جفت لبامو می ذاشتم رو سوراخش . ]چقدر دلم می خواست کیرمو می مالوندم به کون رویا جون . ولی اون به من اعتماد داشت . اصلا به این چیزا فکر نمی کرد .. شوهر خاله ام چطور می تونست زنشو چند روز تنها بذاره بره ماموریت . هر جا ماموریت سخت بود قبول می کرد و می رفت .. ولی من از فالگوش وایسادن پای صحبتای مامان و بابا فهمیدم که اون احتمالا در یکی از شهر های اطراف یک زنی رو نشون کرده که خاله هنوز خبر نداره .. و اکثرا یا مرخصی می گیره میره اونجا یا این که برای خودش جور کرده که هر چند وقت در میون بره و در اونجا فعالیت کنه . از اون کله گنده های ارتش هم بود و خیلی کارا از دستش بر میومد . به درک هر قدر که دلش می خواست و می خواد بره ماموریت . من دیگه باید سعی کنم هر کاری رو که خاله می خواست و بهم ماموریت می داد به خوبی انجامش بدم تا در کنار اون بمونم . وقتی بهم می گفت که زیپ پیر هنشو بکشم بالا .. اووووووففففف دلم می خواست همونجا کمرشو بغل بزنم و کیرمو محکم به کونش فشار بدم .. چه کمر پری داشت و چه سر شونه هایی .. وقتی شوهر خاله ام خونه بود واسه رفتنش به ماموریت ساعت شماری می کردم .. واون روزایی رو که پیش خاله بودم و شوهرش بود ماموریت واسه این که کی شب می رسه و من می تونم پیشش دراز بکشم دقیقه شماری می کردم . اون روزا تصور ذهنی خاصی نداشتم از این که بخوام کسشو بکنم ولی همش این تصورو داشتم که دارم کیرمو فرو می کنم توی سوراخ کونش . دوست نداشتم تابستون و فصل گرما تموم شه . گاهی می رفتم دستشویی و با این تصور که دارم با اون سکس می کنم و بهم میگه بذار تو کونم و جیغ می کشه میگه من فقط دوست دارم تو منو بکنی جلق می زدم .. درست لحظه ای که در فانتزی سکسی خودم کیرمو فرو می کردم توی کس خاله آبم میومد .. طوری هم تصورم قوی و با عجله بود که کیرمو تا ته می فرستادم توی کون در حالیکه حالا که فکرشو می کنم این که کیری بخواد تا ته کون بره بعید به نظر می رسه مگر این که کیر یک بچه باشه . داشتم آتیش می گرفتم . دلم می خواست همیشه با خاله ام باشم . اگه یه روز اونونمی دیدم دیوونه می شدم . اون اگه می گفت برو بمیر می مردم . هر کاری می گفت حتی اگه از دستم برنمیومد نه نمی گفتم ..همیشه همراش بودم .. اگه بچه اش مریض می شد و می خواست ببره دکتر . کار به جایی رسیده بود که حتی شوهر خاله محمود هم که خونه بود بازم در بعضی کارا ازم کمک می خواست .. محمود خان چقدر ازم تشکر می کرد ..می گفت که ماموریتش خیلی خسته کننده بوده . از این که من هوای خاله امو دارم خیلی خوشحال بود .. گاهی هم برام هدیه می آورد . یه بار یه تفنگ ساچمه ای با مجوز شکار برام آورده بود . خنده ام گرفت .. آخه باید می رفتم گنجشکای کوچه رو شکار می کردم . یه روز صبح زود دیدم خاله از رختخواب پا شد .. شورت و سوتینشو در آورد ..اووووووووهههههه زیر چشمی و همون دراز کش قالب کسشو می دیدم .. درشت نبود ولی دلم می خواست یه دور بگرده و کونشو ببینم .. همین طور هم شد ولی سریع رفت طرف حموم .. نهههههه ..اوووووووهههههه .. خاله منو دیوونه ام کرده بود . بازم خاله رویا منو به رویا برده بود …. ادامه دارد … نویسنده …. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .

فـــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 3 داشتم به این فکر می کردم که رویا جون ازم می خواد برم حموم پیشش .. کف حموم دراز کشیده ازم می خواد که پشتشو لیف بزنم . تنشو کیسه بزنم .. با این که دوازده سالم تموم شده بود ولی استخون بندی و هیکل درشت و محکمی داشتم . دستام قوی بود .. اوخ چی می شد اگه این یه کارو ازم می خواست .. ولی اون روز ازم نخواست .. این رویا هم رفت پیش رویاهای دیگه من . داشتم آتیش می گرفتم . هر کاری که اون انجام می داد برای من لذت بخش بود . چقدر عادت کرده بودم پیشش بخوابم . می گفت عادت به تنهایی خوابیدن نداره و بچه هاشم عادت ندارن رو تخت بخوابن . شاید فکرشو نمی کرد خواهر زاده اش .. محرمش تا این حد بهش نظر داشته باشه . گاهی که می دیدم رفته حموم یا دستشویی فوری می رفتم روی رخت آویز و یکی دو تا از شورت و سوتیناشو می گرفتم و با اون ور می رفتم . چه بوی خوبی می داد . کاش من جای اونا بودم و به بدن خاله جونم می چسبیدم . جز به یاد رویا به یاد کس دیگه ای جق نمی زدم . تابستونا نونم توی روغن بود . انگار ماموریت محمود خان بیشتر هم می شد .. بعد این که خاله جون بر هنه تر می خوابید .. بعد از ظهر یکی از این تابستونا بود سیزده سالم بود .. دختر خاله هام در یه اتاق دیگه خواب بودن و من و خاله کنار هم دراز کشیده بودیم . سرما داشت و کولر رو روشن نکرده بود . حالا من رفته بودحموم و تنم بوی بد نمی داد اما برای اولین بار بود که بوی تند عرق رویا جونو حس می کردم طوری که خودشو هم از خواب بیدار کرد و به من گفت اگه میشه باهاش برم حموم و چون حالشو نداره من پشتشو صابون بزنم .. حس کردم اشتباهی شنیدم .. یا دارم خواب می بینم .. -رویا جون .. من بیام حموم ؟ -چه ایرادی داره ! تو خواهر زاده امی .. می تونی جای پسرم باشی . چند ساله پیش منی ..منظورت چیه .. اصلا خاله محرم خواهر زاده شه و بر عکس .. .. تی شرتمو در نیاوردم . می دونستم که مایه رسوایی منه . ولی خاله فقط یه شورت نازک پاش بود .. لیفو داد به دستم .. یه نگاهی بهش انداختم و گفتم خاله جون این چیه اسباب بازی میدی به دست آدم -لیفش خیلی قویه . حرف نداره .. -این که با اون خش وتیغه ای که داره پوست قشنگ و لطیفتو آزارش میده .. -میگی من چیکار کنم . الان همه همین مدلین .. کف دستمو با قدرت چندبار به پشتش زدم و گفتم ببین با همین برات لیف می زنم طوری که علاوه بر اون ماساژ و نر مش هم حساب شه و خودت کیف کنی و همین جا بخوابی .. -ببینم چیکار می کنی .. اول به آبی به پشت خاله جون ریختم .. کف مالی نکردم ولی صابونو به همون صورت رو تمامی پشتش مالوندم .. اوخخخخخخ وقتی دستم به کونش می خورد چه هیجانی پیدا می کردم .. -حالا با اجازه شروع می کنم . از شونه هاش شروع کردم و اومدم رو به پایین . چون دستام کار لیفو انجام می داد سریع میومدم . ولی روی کونش توقف زیاد داشتم . -رویا جون این جا چون عضله اش بیشتره بیشتر مکث می کنم .. -راست میگی ..منم همینو حس می کنم .. این یه تیکه نخ که رو پای خاله جون بود به همه چی شباهت داشت جز شورت .. آخ من داشتم دق می کردم . اون چقدر بی خیال بود .. دستاشو از زیر بدنش و داخل همون شورت دو سانتی رسوند به کسش و داشت اونجا رو می شست . جراتشو نداشتم بگم خاله جون اون جا رو هم من برات می شورم . سینه هاشم خودش شست .. کاش اونا رو هم می داد به من .. فقط همینو بهش گفتم که رویا جون اگه دستت درد می کنه بقیه قسمتای تنتو می تونم بشورم که گفت نه عزیزم خسته میشی . قسمت جلو دستم بهش می رسه .. وای وضعیتم چقدر افتضاح شده بود .. کیر از همون داخل شورت, زیر تی شرت منو آورده بود بالا و به هیچ صراطی کج نمی شد . با تمام وجودم و نیروم طوری که دردش نگیره به لیف مالی و ماساژش ادامه دادم و کیرمو نزدیک سوراخ فاضلاب کرده و اون قدر سریع جق زدم و آبو ریختم توی سوراخ آب چاه که باید در رکورد کتابای گینس ثبت می شد .. سر و ته قضیه به یک دقیقه هم نکشید .. -رامین کجا رفتی .. یه نگاهی کردم که قطره ای از منی من رو سرامیک کف حموم نریخته باشه ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

فــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 4 -هیچی خاله جون همین جام . گفتم شاید خواب باشی دست از کارم کشیدم .. -بیا عزیزم . دوباره خوابم کن .. آخخخخخخخخخ که این خاله جون چقدر خودمونی بود و اصلا فکر نمی کرد که ممکنه چه اثری رو من گذاشته باشه . به کارم ادامه دادم . قبلا اگه جق می زدم تا مدتی رو عطشم خیلی کمتر می شد ولی حالا دوست داشتم بازم جق بزنم .. اون روز هم رفته بودم به رویاهای خودم .این که سکس با خاله جون به آرزوییه که تحقق اون محاله . خاله جون به من کلید داده بود که دیگه در نزنم . من تا زمانی که دخترا به سن رشد و بلوغ نرسیده بودند از کلید استفاده می کردم . یکی از این روزا که با استفاده از کلید وارد خونه شدم و می دونستم که دختر خاله هام هم خونه نیستند سر و صدایی رو از اتاق خواب شنیدم .. صدای ناله های خوبه حالا صبر کن بعدا .. الان رامین میاد .. رو شنیدم . از گوشه در می دیدم که شوهر خاله محمود اومده و افتاده رو خاله .. -مرد تو چقدر عطش داری امروز .. چی شد این دفعه رو سر زده اومدی . تو که قبلا میومدی من باید کلی باهات ور می رفتم .. -ببین رویا رامین اگه بیاد صدای دررو می شنویم . من نمی تونم الان پا شم .. اتفاقا من طوری کلید رو داخل قفل چرخونده بودم که اگه خاله خوابه اونو بیدار نکنم واسه همین متوجهم نشده بودند . -باشه پس من براش زنگ می زنم که تو اومدی ولی حالا بهش نمیگم که بیاد یا نه .. می ترسم ناراحت شه .. آخه اون چه می دونه ما با هم چیکار داریم . -زن ! پسرا در این سنین زرنگن شما زنا اونا رو کوچیک می دونین -باشه هر چی تو بگی .. فوری گوشی رو گذاشتم رو سایلنت و رفتم یه گوشه از خونه قایم شدم و رویا جونم واسم زنگ زد … بعد دوباره برگشتم پشت در .. چه صحنه هایی ! کاش نمی دیدم . با این که حشری شده بودم ولی حس می کردم دنیای رویایی من خراب شده .. دنیای قشنگی که واسه خودم ساخته بودم . در اون دنیا رویا پرنسس رویایی من بود . برای اون قصری ساخته بودم که من و اون درش زندگی می کردیم محمود خان به سینه های خاله چنگ انداخته پاهاشو انداخته بود رو شونه هاش و کیرشو یه ضرب کرده بود توی کسش و خاله مرتب ناله می کرد که محکم تر محکم تر .. عاشق کون خاله جونم بودم . محمود خان به کون و سوراخ کونش هم رحم نکرد .. -آخخخخخخخخ محمود خشک ؟!.. خشک؟! تو اصلا رعایت نمی کنی .. آخ دردم میاد وااااااایییییی خواهش می کنم بکش بیرون بکش بیرون .. دوباره .. این بار چربش کن .. محمود خان همون کاری رو که خاله می گفت انجام داد .. حالا من داشتم صحنه رو به خوبی می دیدم .. از خشم و حسادت داشتم می ترکیدم ولی با این حال دلمم نمیومد که تماشای این صحنه های فینالی رو از دست بدم . کیر محمود خان که کلفت و درشت هم بود تا نصفه رفته بود توی کون خاله . احساس یک مردی رو داشتم که بهش خیانت شده . دیگه نتونستم اونجا وایسم .. کاری کردم که تا حدود نه سال بعد اولین و آخرین باری بود که اون کار رو انجام دادم . اونم برای این که حس می کردم باید تلافی کرده باشم . دیوونه بودم . با این که می دونستم محمود و رویا جونم زن و شوهرن و همیشه با همن ولی همون که بودن اونا رو با هم نمی دیدم این آرامشو داشتم که اون در خیال مال منه .. گاه خودمو سر زنش می کردم که چرا اون روز شاهد صحنه بودم . با قسمتی از همون پول هایی که خاله به من داده بود رفتم و با یکی از زنای بد کاره خوش بودم . می خواستم که مثلا منم خیانتی کرده باشم و دلمو خنک کنم . اون زن بد همش ازم می خواست که زود کارو تموم کنم . با این که تقریبا هیجده سالم بود ولی تجربه ای در این زمینه نداشتم . اونم کاری کرد که آبم زود بیاد .. حس کردم که دیگه خیلی راحت و سبک شدم .. با این که به علت تازگی کاروتجربه نخست خیلی به من حال داده بود ولی دوست نداشتم این کارو تکرارکنم . این جریمه رو برای رویا کافی می دونستم . قبلش رویا جون متوجه تغییر حالتم شده بود ازم پرسید رامین دوست دختر گرفتی ؟ حال و روزت شبیه پسریه که دوست دخترش اونو اذیت کرده باشه ..-خاله جون کدوم دختره که با من دوست شه -دیوونه از خدا شونه . خوش تیپ نیستی که هستی .. خوش اخلاق نیستی که هستی ..خوش اندام نیستی که هستی … از یه خونواده سر شناس و اجتماعی و با کلاس هم که هستی و مهم تر از اینا یه خاله ای هم به نام رویا داری که مو رو از ماست می کشه بیرون .. وقتی این حرفا رو می زد انگاری دنیا رو به من داده باشن .. …. ادامه دارد …. نویسنده ….. ایــــــــــــــــــــــــرانی .

فـــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 5 واسه این که نزدیک خاله باشم طوری انتخاب رشته کردم که در دانشگاه شهرمون تحصیل کنم و تا فوق لیسانس هم پیش رفتم . در رشته کامپیوتر درس می خوندم . محمود خان یه سوپری لوکس سر کوچه شون ردیف کرده بود که چند سال دیگه که باز نشسته شد بیاد اونجا و مشغول شه .. دوست نداشتم خاله مغازه وایسه ولی اون مث یک شیرزن اونجا بود و منم هر وقت کلاس نداشتم می رفتم کمکش .. گاه تابستونا یه نیروی کمکی معتمد هم می آوردیم . این درست زمانی بود که دختر خاله هام هر دو تا شون سر و سامون گرفته از دواج کرده رفته بودند منم دیگه آخرای درسم بود رشته ای هم نبود که حتما بعد از فارغ التحصیلی یه کاری پیدا شه . . خاله می رفت تا یواش یواش چهل سالش شه و منم بیست و چهار پنج سالم بود . اون هنوز زن رویاهای من بود . اصلا دوست نداشتم از دواج کنم . دلم می خواست کنار اون باشم .. با همون فانتزی های دوران نوجوانی خوش باشم . اون بعضی رفتاراش با من مثل همون وقتا بود ولی بعضی حرکاتش نشون می داد که می دونه من بزرگ شدم . چهار پنج سال قبل از این جریان مسئله ای پیش اومده بود که عشق منو نسبت به اون دو چندان کرد این که دونستم چقدر نجیب و پاکدامن و خالصه .. خاله ظاهرا قبل از ازدواج با محمود خان رابطه داشته که حالا چی شد از هم جدا شدن رو نمی دونستم .. در یک مجلس عروسی که من و رویا جون و دختر خاله هام هم بودیم مرتضی همون دوست پسر سابقش که حالا واسه خودش یلی شده بود حاضر بود .. کاملا مراقب حرکاتش بودم . خاله اون شب خیلی سکسی و شیک شده بود .. مرتضی دستشو کشید و اونو برد یه اتاق خلوت .. طوری به زور باهاش رفتار کرد که من خونم به جوش اومده بود .. پشت سرشون رفتم .. پشت دری بسته که صداشونو می شنیدم ایستادم .. -رویا ! محمود داره بهت خیانت می کنه اون توی یه شهر دیگه زن داره منم جای تو بودم تلافی می کردم . من هنوزم دوستت دارم .. -تو اگه خیلی دوستم داشتی باهام از دواج می کردی -اون روز آمادگیشو نداشتم .. ببین تا حالا از دواج نکردم -از بس هوسبازی -دوستت دارم -تو به دنبال زنایی هستی که بهت روی خوش نشون نمیدن .. دست منوول کن وگرنه جیغ می کشم صدای سیلی خوردن مرتضی رو که شنیدم فهمیدم الان دیگه در باز میشه زودی زدم به چاک . خاله بر افروخته بود و گفت رامین بریم خونه .. چه لذتی بردم من اون شب . دخترای زیادی دور و بر من بودن .. ولی حس می کردم یه چیزی منو به دوران کودکی پیوند میده .. نه تنها هوس سکس با رویا رو داشتم عاشقش هم شده بودم . محمود خان دو تا خونه و همین سوپری و یه ماشین و قطعه زمینو به اسم رویا کرده بود .. یکسال بعد از این که سوپری رو راه انداخت در یک حادثه رانندگی جونشو از دست داد . خاله سر خاک شوهرش داشت خودشو می کشت روحیه شو از دست داده بود .. اونو به زور بلندش کردم .. یه زن دیگه هم اومده بود و اون بد تر از رویا جون داشت خودشو می کشت . کاشف به عمل اومد که اون همسر دوم محمود خانه که بچه اش نمی شده .. با این که یه شایعاتی به گوش خاله رسیده بود ولی انتظار نداشت در یه همچه موقعیتی احساس سر افکندگی کنه . دیگه گریه هاش رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . از سر خاک که بر گشتیم خاله دوست داشت تنها بمونه . حتی دختراشو هم از خودش دور کرده بود .. ولی من به زور خودمو برش تحمیل کردم .. تا ساعتها حرف نمی زد . .. لباس سیاه و اون تور نازکی که انداخته بود رو صورتش خیلی بهش میومد . منو به یاد هنر پبشه های خارجی انداخته بود . رفتم طرفش .. اونو بغلش زدم .. های های می گریست . ولی من اصلا واسه مرگ شوهر خاله ام ناراحت نبودم که هیچ ته دلم با خودم می جنگیدم که به خاطر این حادثه خوشحال نباشم . هی به خودم می گفتم رامین درست نیست . تو هم می میری .. ولی بی اختیار لبخندی گوشه لبام نقش می بست . وقتی هم که شنیدم اون یه زن دیگه هم داشته کلی با دمم گردو می شکستم .. از این بهتر نمی شد . خاله رو بغل کردم ..نوازشش کردم . به تن و بدنش دست زدم . تا یه حدی که می دونستم حواسش نیست . اون در عالم خودش نبود . ولی من نمی بایستی سوء استفاده می کردم . -خاله جون خیلی داغ شدی .. بیا لباساتو در آرم .. فقط یه لباس زیر رو گذاشتم که تنش بمونه .. -نگران مراسم نباش . خودم مسئولیتشو قبول می کنم .. های های زد زیر گریه .. -دیدی چه جوری آبروم رفت ؟ کاش من زود تر می مردم و این ننگو نمی دیدم ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایــــــــــــــــــــــرانی .

فـــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 6 خاله جون میای ببرمت حموم ؟ فردا باید بری مجلس بشینی .. اون وقت تنت بوی بد می گیره .. -من نمی خوام اون لعنتی رو ببینم .. -منم واسه همین دارم میگم .. اونو بردمش حموم . خیلی وقت بود با هم حموم نکرده بودیم . ولی این بار این بهونه رو داشتم که اون روحیه نداره و دست خودش نیست پس باید هواشو داشته باشم . خیلی راحت و بی خیال دمرش کردم .. اون کاملا بی حس و تسلیم نشون می داد .. بازم رفته بودم به عالم رویا . رویایی که سالها بود رهام نمی کرد . من اسیر زندان رویا شده بودم . رویایی که حالا اسیر من نشون می داد . دلم می خواست با اون باشم .. حالا که اون آزاد شده . حالا که شوهرش مرده .. اونو خیلی خوشگل تر و خواستنی تر از همیشه می دیدم . باید کاری می کردم که اون هوس مرتضی رو نمی کرد . باید خودم اسیرش می کردم . تا مینش می کردم . اون خیلی حشری بود . یه بار که داشت با مامان صحیت می کرد از حرفاشون شنیده بودم که داشتند در مورد زنای بیوه و اونایی که شوهراشونو از دست میدن صحبت می کردن . مامان معتقد بود شوهر همون یکی کافیه و زن باید دلشو به بچه هاش خوش کنه ولی خاله معتقد بود که هزار کن حلال کن .. من خودم باید حلالش می کردم . با توجه به این که مرتضی کمین نشسته بود و امروز توی قبرستونی دیده بودمش ترس برم داشته بود . اون اگه با خاله ام از دواج کنه دیگه من نمی تونم مثل سابق بیام این جا .. و از طرفی تمام آرزو ها و رویا هامو به گور می برم . بیشتر از دو ساعت داشتم اونو مالشش می دادم . حس نداشت .. شورتشو هم کشیدم پایین .. -خاله جون ببخشید من محرمتم .. .. ولی اون انگار ماتش برده بود و به گوشه ای خیره شده بود . طاقبازش کردم تا از روبرو هم بشورمش . خوب کف مالیش کردم . دستامو گذاشتم رو سینه های درشتش .. یه نگاهم به چشاش یود .. خیلی وسوسه شده بودم . حالا بهترین موقع بود تا کیرمو بکشم بیرون . درسته که هنوز یه روز از مرگ شوهرش نمی گذشت . ولی با این جریانی که بهش پی برده بود حسابی می شد ازش استفاده کرد . پاهاشو به دو طرف باز کردم .. برای اولین بار بود که کسشو این قدر دقیق داشتم از روبرو می دیدم .. ووووووووییییی چه ناز بود . دو طرفش انگار ورم کرده و حسابی به هم چسبیده بوده حالت آب افتادگی نداشتن . حسابی براش صابون مالی کردم و یه دست حسابی روی کسش کشیدم . نگاهم به چشاش بود . چند بار چشاشو باز و بسته می کرد . هنوز جرات اونو نداشتم که کیرمو در بیارم . این جا رو این بهونه رو داشتم که دارم حمومش می کنم . ولی برای فرو کردن کیر توی کسش چه بهونه ای می تونستم داشته باشم . نه نهههههه این رسمش نبود . می تونست نا مردی باشه و این که از موقعیت سوء استفاده کردم .. خیلی دلم می خواست به بهونه تراشیدن موهای کسش بیشتر با اون ور می رفتم ولی کسش کاملا برق انداحته و صاف بود .. با همون حال کمکش کردم و با هم رفتیم به بستر .. اون با یه لباس زیر و منم با یه شورت .. از وقتی که دختراش بزرگ شده بودن کمتر کنار هم می خوابیدیم .. ولی با ازدواج اونا بازم شبای بیشتری رو کنارش می خوابیدم .حدود چهار ده سالی می شد که من اسیر رویا و عشق و هوس رویا بودم .. زنگ در خونه به صدا در اومده بود .. نمی خواستم درو باز کنم .. -برو ببین کیه .. شاید کار واجب داشته باشه .. پاشدم رفتم دم در .. می خواستم همونجا بذارم زیر گوشش و لت و پارش کنم .مرتضی بود .. -رویا خانوم خوابیده .. -من یه کار واجب دارم .. -خونه شلوغه -من که می دونم فقط شما اینجایین -من میگن حالش خوب نیست . بفر مایید فردا مجلس داریم اونجا می بینیش .. اون به زور خوابیده برای چی بیدارش کنم . مگه می خوای شوهرشو زنده کنی -بچه خیلی پر رویی -اگه بیدارش کنی هیچوقت تو رو نمی بخشه .. اینو که گفتم گورشو گم کرد ..اعصابمو ریخته بود به هم .. لعنتی … نمی دونستم جواب رویا رو چی بدم . اصلا دوست نداشتم با این مرتیکه طرف شه . حالا که شوهرشو ار دست داده بود خیلی راحت می تونست با اون باشه . با توجه به این که خاله گفته بود که هزار کن حلال کن ولی این مرد به خاطر رویا نبود که هنوز از دواج نکرده .. از بس زن باز بود . نمی تونست خودشو پای بند زندگی ساکن و یک جا نشینی کنه … ادامه دارد … نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

فــــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 7 -کی بود ؟-هیشکی یه بنده خدایی که آدرس جایی رو می خواست .. -به نظرم صدای بحث شدید میومد . -نه طرف متوجه نمی شد و منم اعصابم به خاطر خاله جونم ریخته بود به هم . کنارش دراز کشیدم .. ولی خوابم نمی برد . این کابوس که مرتضی اونو از چنگم در بیاره حالمو گرفته بود . حالا رویا بود که داشت میومد به دلداری من -چت شده .. -هیچی به خاطر تو ناراحتم .. به خاطر مرگ شوهر خاله و اون کاری که کرده . من شایعه زیاد شنیدم . ولی نمی خواستم قبولش کنم . تازه چه کاری از دستت بر میومد .. -ولی تو یه چیزیت هست به خاله ات نمیگی . حالا من با هات غریبه شدم؟ دیگه منو تحویلم نمی گیری ؟ دیگه دوستم نداری ؟ حالا که دیگه تنها شدم ؟ من اصلا از اولش تنها بودم . مردیکه خائن . منو سکه یه پولم کرد . سر خاک خاکم کرد . اون همین جور حرف می زد و من به این فکر می کردم که اون گول حرفای مرتضی رو می خوره . از جام پا شدم .. -رویا جون یه هوایی بخورم الان بر می گردم ..وقتی بر گشتم رویا رو دیدم که رفته زیر یه ملافه نازک و داره آروم گریه می کنه .. -رویا جون چت شده .. به نظزم اومد که لباس خوابشو در آورده چون رنگ مشکی لباس خواب توری اون از زیر ملافه مشخص نبود شایدم اشتباه می کردم . کنارش دراز کشیدم . -نمی خوای بغلم بزنی ؟ اگه به زور این جایی پاشو برو خونه تون .. -خاله جون چرا مث دختر بچه ها ناز می کنی -واسه این که فکر می کردم ناز کش دارم …..یعنی به من می گفت ؟ محمود خان که مرده .. نکنه بابت شوهرش ناراحت بود .. رفتم زیر ملافه اش .. خودشو چسبوند به من .. اون به من پشت کرده بود .. یه لحظه متوجه شدم که از کمر لخته ..سوتین نداره . باورم نمی شد . دلم می خواست متوجه شم که کونشم لخته یا نه .. ملافه رو پایین دادم . و دوباره دادمش بالا … -رامین جون راحت باش . حالا می تونی راحت باشی این قدر به خودت سختی نده .. ملافه رو از تنش کشید و اونو به وسط اتاق پرت کرد . همینو می خواستی ؟ حالا من کاملا بر هنه ام . ببینم خوشت میاد ؟ تا حالا چند بار منو این جوری دیدی ؟ یا دوست داشتی این جوری ببینی ؟. -خاله جون شما چت شده ؟ -تو چت شده ؟ -من باید خیلی زود تر از اینا می فهمیدم .. خیلی به خودت فشار آوردی که احساستو به من نگی … -خاله جون من دوستت دارم . دیوونتم .- اولین باری که به تنم لیف زدی یادم نمیره .. یه لحظه یه جوری شدم ولی حس کردم از روی سادگی و خالص بودنته … خوشم اومده بود .. دوست داشتم محمود اون کارو برام می کرد . یعنی بعد از ماساژ میومد پیشم .. -خاله جون خواهش می کنم . اصلا من میرم من از این جا میرم دیگه هم نمیام .. -اگه رفتی دیگه اسم منو نمیاری . پسر تو که عکسای منو توی موبایلت میذاری حداقل یه کد براش بذار که کس دیگه ای نتونه ببیندش .. -خاله به خاطر عشقیه که به تو دارم .-فقط عکسای سکسی و نیمه بر هنه ؟ گفتم نرو ..خیلی خجالت کشیده بودم . داشتم می رفتم -گفتم نرو .. از رویا فرار نکن .. به سمت خاله بر گشتم .. اتفاقا حالا دارم از رویا فرار می کنم .. اونو بغلش کردم به چشاش نگاه کردم . برق شهوتو توی چشاش دیدم . نمی دونم چرا به یک باره این طور شده بود . هیکل لختش و تصور چهره مرتضی که اونو ازم بگیره باعث گستاخی من شده بود . -من دیدم که مرتضی اومد دم در .. می دونم که نسبت به اون حسادت می کنی . با مادرت هم در مورد اون حرف زدی .. -خاله من اصلا خیال بد ندارم -کی میگه تو خیال بد داری . اتفاقا خیال خوبیه .. اینو وقتی فهمیدم که امشب دستتو گذاشتی لای پام .. طوری کسمو توی چنگت گرفتی که هرگز محمود این جوری با نیاز و هوس و تمنای تمام وجودش , این کارو نکرده بود . تو با این کارت عشق و نیاز خودت رو نشون دادی . حس کردم که قدرشو می دونی . به خودم گفتم رویا این خواهر زاده توست . محرم توست . ولی دیدم دنیا جای این حرفا نیست . محمود به خودش سختی نداد . هر کاری دلش خواست کرد ..نمی خوام احساس تنهایی کنم .. -روبا جون باورم نمیشه . باورم نمیشه .. دوستت دارم . دوستت دارم .. -بچه بد من لختم تو چرا شورت پاته .. شورتمو از پاش در آورد .. کیرمو توی چنگش گرفت .. -می خوام باور کنم که شوهر دارم . -کاری می کنم که باور کنی .. باور کنی .. باور کنی .. بغلش کردم .. لباشو بوسیدم .. سینه هاشو میک زدم .. به رویام رسیده بودم …….ادامه دارد ….. نویسنده …… ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

فـــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 8 (قسمت آخر) -رویا من بیدارم ؟ -آره قربونت .. پس منو هم بیدار کن ..د هنمو گذاشتم روی کسش .. باور نمی گردم که شب مرگ شوهر خاله ام شب عروسی من باشه .. کس لیسی رو شروع کرده بودم .. زیونمو فرو می کردم توی کسش .. -اوووووخخخخخ نههههههه نهههههه کسسسسسسم کسسسسسسم .آتیششششه آتیششششششه کیرت رو می خواد . بذار توش .. بذار توش .. مگه نمی خوای به رویات برسی . -من رسیدم .. رسیدم .. -کیرت هم می خواد برسه .. منم می خوام .. کیرم انگاری داشت پرواز می کرد .. -بذارش تو معطل نکن .. شیطون ! از بچگی منو می خواستی … حالا دیگه آزاد شدم حالا دیگه مال تو شدم . زن تو شدم -با مرتضی که نمیری .. -من زن تو هستم تا وقتی که تو واسم هوو نیاری -نه نمیارم .. فقط تو رو می خوام رویا جون .. کیرمو گذاشتم روی کسش .. سرشو فرو کردم توی کس .. اول جاده رویا بود . جاده عشق و هوس و زندگی .. وارد جاده تنگ و تاریک و باریک زندگی شدم -آخخخخخخخخ کسسسسسسم محکم تر .. محکم تر .. بزن می خوام شب اول قبر محمود شب اول عروسی من باشه -منم تازه دامادم . عروس خوشگل من خاله ناز من .. نه من خواب نبودم . کیرم همون اول آبشو توی کس خاله خالی کرده بود ولی طوری آماده عملیات بود که هنوز تو پر و کاری بود .. -اوووووففففف خاله جون دوستت دارم .. سینه هاتو بده .. بذار زیر گلوتو بخورم .. -کبودم کن .. اگه بعدا از سیاه شدن تنم ناراحت نمیشی .کبودم کن . دوستت دارم .. همه جای تنشو میک می زدم . زیر بغل برق انداخته و هوس انگیزشو هم همین طور . انگشتامو فرو می کردم توی کونی که بار ها و بار ها آرزوی کردنشو داشتم .. -رامین چرا عین فرار کرده هایی . نترس .. عجله نکن .. -خاله حس می کنم که طلب چهارده سالمو در چهار ده دقیقه باید بگیرم . -مطمئن باش تا وقتی که زنده ام بدهکار توام . دوستت دارم .. دوستت دارم .. -اوووووووففففففف بکن .. بکن .. منو بکن .. ولم نکن .. جووووووووووون جووووووووون .. کسسسسسم کسسسسسسم می خاره .. می خاره . بخارونش .. -فدات شم خاله .. اونو با سرعت بیشتری می کردم . سرشو می آورد بالا تا کیر منو ببینه .. -اووووووههههههه عزیزم عزیزم . داره میاد .. آبم داره می ریزه . چقدر زود داره میاد .. سایقه نداشت . چقدر اعصابم آرومه .. جووووووووون .. جووووووووون هوس دارم .. می خوام .. کسسسسسم می خاره . بازم منو بکن .. به تشک و بالش و صورت و موهام چنگ مینداخت .. حتی به سینه هاش .. -گازم بگیر کبودم کن …گیج شده بودم . این که حشری تر از من نشون میده . نوک سینه هاش چقدر با حال بود . کبودی دورش کم بود . لبای خوشگلو غنچه ایش و بینی قلمی اونو هم می بوسیدم . پیشونی کوتاه و موهای بلند نازش کرده بود . دلم می خواست موهاش تا به حدی بلند شه که بریزه روی کونش . اووووووخخخخخخ من به آرزوم رسیده بودم . تخقق بک رویا .. فرار از رویا, فرار از خیال و رسیدن به رویایی دیگه که اون معنای واقعیت رو میده . چه احساس قشنگی ! رویا سیر بشو نبود . اومد روی کیرم نشست .. -خیلی خوشم میاد .. جوووووووون هر شب با تو تنها می مونم . هر شب لذت می برم . هر شب و هر روز احساس جوونی می کنم . تو میشی شوهرم و من میشم زنت .. -رویا جون .. من کونتو می خوام . دلم می خواد فرو کنم توی مقعدت .. -هر چی بخوای بهت میدم .. شاید تو همون عشق گمشده درونم بودی سالها در کنارم بودی و من نمی دونستم .. بیا بیا پشتم کونمو بکن .. می خوام خشک بکنی توی کونم .. این حرفو که زد لذت بردم . چون یه بار که محمود اونو کرده بود و خشک هم کرده بود توی کونش سرش داد زده بود ولی حالا حاضر شده بود که به من خشک کون بده . جووووووووون جوووووووون .. ولی من نخواستم که شرمنده محبتش بشم و دردش بیارم .. کونشو با کرم چرب کردم . کیرمو گذاشتم سر مقعدش .. -اوووووففففففف رویا جون چقدر تنگه .. چقدر حال میده .. ووووووویییییی -بکن منو کونمو بکن لذت ببر .. خوشت بیاد .. فقط می کشمت اگه خیلی زود از من سیر شی . -نههههههه نههههههه . من همیشه با توام .. کون درشت رویا و حلقه کیر من که رفته بود توی سوراخش .. چه هوس انگیزانه بود دوستت دارم .. -رامین کونمو جرش بده پارم کن . طوری که نتونم توی مجلس بشینم .. وااااااایییییی .اااااااییییییی آخخخخخخخخ کونم .. -آبم داره میاد ..-خالی کن آب حیاتمو . می خوام واست کون گنده تر بشم تا اونجایی که تو دوست داری کونمو گنده کنم .. -چه حالی میده .. خاله کونشو دور کیر من می گردوند و هرقدر که می تونستم اون دیگه با این چرخشش خالی کرد .. توی بغل هم دراز کشیدیم . دست بر دار نبود -خاله جون فردا خیلی کار داریم .. مثلا صاحب مجلسیم -خندید و گفت رامین جون بیا یه فاتحه برای شوهرم در این شب اول قبر بخونیم و بگیم محمود خان روحت شاد که شادمون کردی …. پایان … نویسنده …. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

راضی کردن خواهرم برای سکس قسمت اول سلام خدمت همه.من با اینکه آدمه با حوصله ای نیستم نمی دونم چرا یکدفعه تصمیم گرفتم ماجرای سکس با خواهرمو باسه دوستان بذارم . قبل از هر چیز باید بگم که اسمه من امیر و 19 سالمه و خواهرم هم 21 سالشه من نمیدونم چرا از چند سال قبل سکس با خواهرم شد بزرگترین آرزوی سکسی من ( شاید از نظر بعضی ها احمقانه باشه ولی به هر حال این حس با من بود ) من تا همین چند روز قبل که به آرزوم رسیدم به دلایلی که خواهم گفت در گذشته نا امید نا امید بودم.اولا یه جورایی احساس گناه می کردم و از همه مهم تر رفتار خواهرم بود. خواهره من با اینکه اکثر اوقات تو خونه با یه تاپ تنگ و کوتاه و شلواره بسیار تنگ می گشت ولی حتی کوچکترین شهوتی در چهرهاش نبود طوری که حتی من شک داشنم بعد از ازدواجش علاقه ای به سکس با همسرش داشته باشه و همین حالته او منو از بیان احساساتم بهش می ترسوند ولی با این همه این حس با من بود و دیدن هر روزه ی خواهرم با اون لباسا هم وضعه منو بدتر می کرد وهم باعث این می شد که من هر روز بیشتر مصمم شم برای سکس . البته اینم بگم که خواهرم واقعا اندام زیبایی داره .سینه هایی نسبت به سنش کوچک و کونی پهن و زیبا اینا یه مقدمه کوتاه بود می رم سراغ اصل مطلب من بالاخره تصمیم خودمو گرفتم که به این حس جواب مثبت بدم و این کارو انجام بدم و قبل از هر چیز می خواستم بیبینم واقعا این چهره ی بدون شهوت خواهرم واقعی یا نه پس شروع کردم به آزمایش اون .قبل از هر چیز می خواستم بیبینم اون از دیدنه بدن لخت من چه حسی پیدا می کنه و بعد از لمس اندام های بدنش به وسیله ی من چه حسی؟. ولی خوب این کارا گفتنش راحته ولی انجامش واقعا سخت بود.من چندین روز به این کارا و راه ههای انجامش فکر می کردم و با لا خره فکرههایی به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم که از فردای اون روز شروع کنم بالاخره صبح شد و من در حالی که تو تختو خواب بودم با صدای خواهرم از خواب بلند شده و با اراده ای جدی رفتم که یک روز پر کارو شروع کنم.موقع خوردن صبحانه یه نگاهم به خواهرم بود که روی مبل دراز کشیده بوده و یه نگاهمم به کیر شق شده ی خودم که دوباره با دیدن اون شق شده بود .صبحانه رو خوردم و رفتم تو اطاقم و لباسامو برداشتم و رفتم تو حمام . توی حمام و زیره دوش که بودم دائما به فکره خواهرم بودم و اینکه چو جوری شروع کنم ولی باز می ترسیدم وحتی خواستم به قوله بروبچ با یه کف دستی خودمو راحت کنم و خواستم که این کارو بکنم که صدای خواهرمو شنیدم که داشت با تلفن صحبت می کرد همین باعث شد که که من به خودم بیام و دلو به دریا بزنم برای همین رفتم سراغ نتقشهایی که کشیده بودم و برای همین شروع کردم به ور رفتن با کیرم تا حسابی بزرگ شه بعد از اینکه کیرم به سایز مقول برای حشری کردن یک دختر رسید در حموم رو باز کردم و کلمو بردم یبرون و خواهرمو صدا زدم و گفتم که صابون اینجا نیست و یه صابون برام بیار و در رو بستم و بلافاصله جلو چشمامو کفی کردم طوری که فقط بشه یه ذره چشمامو باز کنم و اومدم یه جایی وایستادم که اگر در رو باز کنم کسی که پشته دره من کاملا روبروش باشم . حالا همه چیز آماده بود که خواهرم زد به در و گفت بیا اینم صابون منم با ترس در رو به آرامی باز کردم در حالی که مثلا چشمام بسته بود ولی می تونستم یه چیزایی بیبینم .در که باز شد در نگاهه اول خواهرم خشکش زد و سری اومد صابونه یه من بده که منم که جرات پیدا کرده بودم ادای کورارو در اوردم و یه چند ثانیه لفت دادم و تو این چند ثانیه در حین اینکه ادا کورارو در می اوردم از لای کفای دوره چشم نگاهم که به خواهرم بود دیدم که زل زده به کیره شق شده ی من و خشکش زده منم زیاد تابلو نکردم و صابونو گرفتم و در رو بستم وقتی در رو بستم فکر کنم که یک دقیقه ای توشکه نگاه های خواهرم به کیرم یودم. بعد که از شک در اومدم واقعا خوشحال بودم و سر از پا نمی شناختم که جرات پیدا کرده بوده یه قدم به آرزوم نزدیک شم . با هزاز بد بختی جلو خودمو گرفتم که کف دستی رو نرم که از احساساتم کم بشه. از حموم که اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم رفتم تو اطاق نگاهم که به خواهرم افتاد و یاده نگاه های اون افتادم کیرم دوباره شق شد ولی خواهرم اصلا بهم نگاه نمی کرد و حتی ناهار هم تو تو اطاقش خورد و حتی یک نگاه هم بهبم نکرد .منم بعد ناهار رفتم تو اطاقم و از همه چیز نا امید بودم و به خودم فحش می دادم .تو همین فکرا بودم که خواهرم صدام زد من باورم نمی شد . رفتم سمته اطاقش و در رو باز کردم وقتی در رو باز کزدم با دیدنه اون انگار دنیا رو سرم خراب شد چون خواهرم لباساشو عوض کرده بود و بر خلاف همیشه یه بلوز تقریبا گشاد آستسن بلند با یقه کاملا بسته و بلند پوشیده بود.من که همین جوری خشکم زده بود و زل زده بودم بهش که بهم گفت به چی زل زدی بیا من یه سوال کامپیوتری دارم و رفت پشت کامپیوتر نشت و منم کنار صندلیش وایستادم تا سوالشو بکنه. در همین حین نگاهم به آرنج خواهرم که بر روی لبه ی کناری صندلی بود افناد که یه وجب با کیرم فاصله داشت . و فکری به سرم زد.خواهرم داشت برنامه رو آماده می کرد برای اینکه سوالشو بپرسه من در همین حین یه تکونه گوچیک به خودم دادم و کیرمو نزدیک آرنجش کردم و کیرمو زدم به آرنجش دیدم خواهرم دستشو گذاشت رو پاش و از رو لبه ی صندلی برداشت و منو نا امید تر کرد ولی یک دفه نمدونم چی شد که دوباره دستشو گذاشت رو لبه صندلی منم با دیدنه این صحنه دوباره با ترسو لرز کیرمو زدم به آرنجش وسری رفتم عقب ولی ایندفعه دستشو بر نداشت .در همین حین برنامه آماده شد و شروع کرد به پرسیدن ولی من گوش نمی دادم و فقط نگاهم به آرنجش بود و صداش تو گوشم. بد جور به هم ریخته بودم, تصمیمو گرفتم و ایندفه با جرات بیشتر کیرمو چسبوندم به آرنجش ولی اون بازم عکس اعملی نشون نداد من حالا کناره خواهرم بودم و کیرمو چسبونده بودم به آرنج خواهرم و اون داشت همین طور به سوالش ادامه می داد منم که جرات پیدا کرده بودم به آرامی شروع کردم به مالیدن کیرم به آرنج خواهرم و به آرامی این کارو تکرار می کردم ولی خواهرم کاری نمی کرد ولی تو صورتشم اثری از شحوت نبود , ولی من به قوله معروف انگار که به خر تی تاب داده باشن. خواهرم سوالش تموم شد و در همین لحظه دستشو برداشت و منم با یه چیزایی که شنیدن بودم یه جوابی سنبل کردم و گفتم و اومدم بیرون و رفتم تو اطاقم و در رو بستم و از خوشحالی با و پایین می پریدم تا همینشم باسه من کلی بود.خواستم که دیگه امروز بی خیال شم که یاد اون صحنه ی حموم و مالیدن کیرم به آرنجش منو از بی خیال شدن منصرف کرد و رفتم سراغ نقشه ای که از قبل کشیده بودم و می خواستم ایندفه اجزای بدنشو لمس کنم .باسه همین دوربین دیجیتالی رو برداشتم و دوباره رفتم تو اطاق خواهرم .

راضی کردن خواهرم برای سکس قسمت دوم و پایانی اون پای کامپیوتر بود و کاملا معمولی بود.منو که با دوربین دید گفت دوربین دستته باسه چی .منم که انتظاره همچین سوالی رو داشتم گفتم که دوست دخترم گفته که یه عکس دوتایی از منو تو می خواد منم هر چی عکسارو تو کامپیوتر گشتم چیزه آبرومندی پیدا نکردم می خوام الان عکس بگیریم از هم. گفتش الان من نمیتونم سر وضعو لباسام خوب نیست باشه فردا ولی من بلا فاصله گفتم نه خوبه خیلیم خوبه این بلوز آسین بلندت خیلیم قشنگه.اونم قبول کرد.بعد گفت پس بذار مامانو صدا کنم بیاد ازمون بگیره که منم به خنده گفتم با این دوربینا نیازی به مامان نیست می ذارم رو تایمر بعد اونم گفت پس جاشو درست کن . درست کردم و همه چیز آماده بود .الان یهترین وقت بود که به بهونه ی عکس اجزای بدنه خواهرمو لمس کنم .دوربین تنظیم کردم رو تخته خواهرم و بهش گفتم بشینه . بعد دوربینو گذاشتم رو 40 ثانیه بعد دکمشو زدم رفتم کناره خواهرم که لبه ی تخت نشسته بود نشستم . کاملا معمولی ولی بعد به خواهرم گفتم اینجوری که نمیشه هر کی ببینه می گه اینا با هم قهرن پس بلا فاصله دستمو انداختم دوره گردنش ولی بازم فایده نداشت با سه همین اون یک دستومو از جلوش بردم و اون یکی دستمو که دوره گردنش بود گرفتم حالا در این وضعیت گره ی دو تا دستام جلوی یکی از سینه های نازش بود . خواهرم هیچی نمی گفت منم دستامو شل کردم به آرومی گذاشتم رو سینش .من که کیرم کاملا شق بود و حشری حشری که صدای دوربین در آمود که یعنی ده سانیه آخره.منم با شنیدنش مثلا به بهونه ی اینکه نزدیک تر شیم خودمو یه تکون دادمو و دستمو فشار دادم رو سینه خواهرم و بلاخره اولین عکسو گرفتیم من حالا کیرمم شق شده بود و اگه بلند می شدم کاملا تابلو بود ولی پیش خودم فکر کردم اینجوری می تونم بیشتر حشریش کنم بلند شدم از جام که دوربینو بردارم کیرم کاملا تابلو بود و وقتی خواهرم کیرمو دید بلافاصله سرشو انداخت پایین و با صدایی لرزان گفت بیا اینم عکس. بله خواهره من بلاخره حشری شده بود و صداش می لرزید از صورتشم معلوم بود ولی سعی می کرد کاملا عادی باشه . منم در جوابش گفتم یه دو تا دیگه بگیریم اونم در حالی که سرش پایین بود گفت باشه من که کاملا خوشحال بودم دوربینو جای دیگه تنظیم کردم و بهش گفتم بیاد جلوی پرده وایسته اون از جاش بلند شد و در حالی که سعی می کرد عادی باشه اومد وایستاد منم دوربینو زدم اومدم کنارش وایستادمو با جرات بیشتر دستمو انداختم دوره گردنش و وایستادم کنارش ولی دستم با سینش فاصله داشت باسه همین بعده چند ثانیه دل زدم به دریا و دستمو بردم پایین و کاملا کف دستمو به آرومی گذاشتم رو سینش.خوشبختانه تایمر زیاد دوربین اجازه هر کاریو بهم می داد منم بعد از اینکه این کارو کردم و اون هیچی نگفت در حالی که از شدت حشریت حالیم نبود دارم چه کار می کنم شروع کردم به آرامی به مالیدن سینش . نمی دونید چه حسی بود سینه های خواهرم تو دسته من بود و من داشتم اونارو می مالیدم . به آرامی این کارم می کردم و خواهرم هیچی نمیکفت ولی کاملا صدای نفسش تغییر کرده بود .این عکس هم گرفتیم .بلافاصله بعد از عکس خواهرم خواست بره و گفت دیگه بسه که گفتم یکی دیگه فقط همین آخریشه با یه ژسته دیگه .خواهش می کنم اونم در حالی که صداش کاملا تغییر کرده بود قبول کرد .منم تو همون حالت دوباره دوربینو زدم ولی ایندفه سری رفتم پشتش و دستمو قلاب کردم زیره سینه هاش که حالا کاملا سفت شده یود و از پشت خودمو چسبوندم بهش.اصلا باور کردنی نبود , من کیره کاملا شق شدمو از پشت چسبونده بودم به خواهرم و به کونه بزگش فشار می دادم.بعد این عکس من دوربینو برداشتو ر رفتم تو اطاقم.تو اطاق نمیتونستم جلو خدمو بگیرم و دائما کیرمو فشار می دادم و به این فکر می کردم که سینه ها خواهرمو کاملا تو دست گرفته بودم و اونارو می مالوندم و از همه مهمتر اونو حشری کرده بودم .ولی به حر حال به هزار بدبختی جلو خودمو گرفتم و یه نیم ساعتی دراز کشیدم که بعد صدا مامانم اومد که گفت من دارم میرم خونه خالتون می یاد شماها ؟ که منو خواهرم هردو با هم داد زدیم نه.من داشتم دیوونه می شدم خواهرمم نمی رفت.با صدای در که بسته شد خونه به سکوتی مطلق فرو رفت و من در یک قدمیه سکس با خواهرم. و حالا بهترین وقت باسه مرحله آخره نقشه هام بود .هم من از شدت حشریت جراتم 1000 برابر شده بود.هم تنها بودیم و از همه مهمتر خواهرمم حشری بود و اصلا نباید این فرصت از دست می دادم . باسه همین بعد از کلی فکره خیال خواهرمو صدا کردم بیاد اطاقم بعد از چند دقیقه اومد . بهش گهفتم بدنم کوفتس بیا یه حالی یهش بده .گفت که من بلد نیستمو این حرفا منم گفتم اشکال نداره هر چی بلدی انجام بده. خلاصه قبول کرد و من به پشت خوابیدم و اونم اومد کنارم نشست و شروع کرد به مشت مال دادن ولی حرکاتش افتضاح بود و داشت کمر منو خورد می کرد منم بهش گفتم بسه بابا بلد نیسی تو بیا بخوا ب بهت یاد بدم بعد یه نگاهه همراه با شک به من کرد و به پشت خوابید منم کنارش نشستم و شروع کردم از گردن به مالوندنش ولی همش نگاهم به کونش و سینه هاش بو که از زیرش داشتن له می شدن یه کم که پشتشو مالوندم ازش سوال کردم خوبه ولی اون با صدایی که تا حالا تو عمرم از خواهرم نشنیده بودم گفت اره ادامه بده منم از فرصت استفاده کردم و گفتم اینجوری نمیشه می خوام بشینم رو کمرت تا راحت تر باشم گفت باشه ولی من با کمال پررویی به جایی کمرش نشستم رو کونش.وای نمیدمنید چه نرم و شحوت آمیز بود وشروع کردم به نوازش پشتش بعد از جند ثانیه خودمو یه کم به جلو خم کردم طوری که کیرم بچسبه به کونش حالا من کیرم رو کونه خواهرم بود و داشتم حال می کردم ولی جرات نداشتم کیرمو به کونش بمالونم باسه همین سعی کردم کونشو در همین حد بذارم و برم سراقه سینه هاش باسه همین به آرامی دستمو بردم پهلوهاش و شروع کرن به مالیدن پهلوهاش و به سختش انگوشتامو می زدم به سینه هاش ولی در این حالت نمی شد چون سینه هاش زیرش بود و دسته من نمی رسید باسه همین گفتم با دا باد دستمو می برم زیرش و سینه هاشو می گیرم و یعد خودمو می اندازم روش .باسه همین به آرامی دستمو کردم زیره شکمش و داشتم می رفتم به سمته سینه هاش که یه دفعه بلند شد و گفت بسه دیگه من خوبم و نشست لبه تخت منم نشستم کنارش و بلند شد که بره ولی من دستشو گرفتم و کشیدم سمته خودم اون از شدت قدرت دسته من پرت شد رو من .من خودمو جمو جور کردم اونم همین طور ولی اون الان روی پای من نشسته بود و کاملا روی کیر من ولی از رو کیرم بلند نشد و نشسته بود و می گفت دستم درد گرفت و مدام این جمله رو تکرار می کرد منم وقتی به خودم اومدم و دیدم خواهرم رو پام نشسته و بلندم نمیشه لپشو یه بوس کردمو گفتم ببخشید آبجی ولی اون دائما اون جمله رو می گفت منم در همین حال دستمو بردم بالا و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و اون هنوز از درد دستش شکایت می کرد ولی من فهمیدم که فیلمشه و به کارم ادامه دادم و با دو دست دو تا سینشو چنگ می زدم . بعد از چند دقیقه گفتم بیا ایندفه طاق باز بخواب تا ادامه ی مشتو مالمتو انجام بدم اون هیچی نیمیگفت فقط دستشو گرفته بود و می گفت دستم درد گرفت باسه همین خودم خابوندمش رو تخت و خودمم کنارش دراز کشیدم و شروع کردم به بوسیدنه صورتش و معذرت خواهی کردن و از رو همون بلوز آستین بلند شروع کردم به بوسیدنه بدنش و رسیدم به سینه هاش و یک مقدار بوسیدم ولی بعد چند ثانیه به آرامی شروع کردم به گاز گرفتن سینه هاش از روی همون بلوز و با وجود سوتیینش . دیگه خواهرم چشاش بسته بود و به سختی از درد دستش گلایه می کرد. و با لا خره تصمصم گرفتم که کارو تموم کنم باسه همین صورتمو بردم بالا و به آرامی روی لباش که هنوز اون جمله رو می گفت گذاشتم و شروع کردم به خوردنه لباش و دستم رو بردم پاییت تر ار سینه هاش و به نزدیکی کسش رسوندم .دستم که به نزدیکی کسش رسید اونم دست انداخت دوره گردنه من که داشتم لباشو می خوردم .منم با دیدنه این صحنه از رو شلوارو شرتش شروع کردم به مالیدن کسش و خواهرم مدام منو می کشید به سمته خودش. بعد از چند دقیقه من بلند شدم و خودمو کاملا لخت کردم و خواهرم با چشمانی بسته منتظره حرکته بعدیه من یود .منم بعد از لخت شدن خوابیدم رو خواهرم و مشغوله خوردن لباش شدم و اونم مدام کمره منو می مالید منم کیرمو از رو شلوارش می مالیدم به کسش. حالا دیگه وقته رسیدن به آرزوم بود.وقته این بود که واقعا خواهرمو لخت کنم. باسه همین از روش بلند شدم و نشستم اون یکی لبیه تخت و تکیه دادم به دیوار و خواهرمم بلند کردم و تکیه دادمش به دیوار و از رو لباس بازم سینه و کسش مالیدم یواش یواش بلوزشو از تنش در آوردم با دیدنه سینه خواهرم که تو سوتسن های صورتیش بود از خود بی خود شدم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و سوتینو که باز کردم و وقتی نوک سینه های صورتی رنگ و کوچکشودیدم لبهامو بردم به سمته سینه هاش و به آرامی مشغوله خوردنه اونها شدم و با ولع تمام می خوردمشون در همین حین هم خواهرم دستشو برد سمته کیرم و اونو تو دستش گرفت.منم به دیدنه این صحنه دوباره خوابوندمش و شلوارشو از پاش در آوردم و رفتم سراغ کسش .از رو شرت با دستم می مالیدمش و دستمو بالا و پایین می بردم ولی باسه اینکه بیشتر حشریش کنم کیرمو ار رو شرت محکم فشار می دادم به کسش طوری که کیره خودمم یه ذره درد گرفت ولی خواهرم دیگه بعد از انجام این کار در اوج بود و داشت لباشم به شدت گاز می گرفت . منم در آخر شرتشو در آوردم و سمت کسه نازو دست نخوردش خیز برداشتم و کیرمو مدام روش می مالیدم .تصمیم گرفتم دیگه بکنمش باسه همین گفتم به پهلو بخابه اونم بدونه هیچ مخالفتی این کارو کرد منم بعد از آماده کردنه کیره خودم و کونش شروع کردم به کردنش از پشت البته با سختی فراوان چون واقعا تنگ بود یه چند دقیقه انجام این کار کیرمو که دیگه در حد انفجار بود در آوردم و دوباره طاق باز خوابوندمش و سینه هاشو با اینکه کوچیک بود جمع کردم وسطه سینش و شروع کردم به عقب جلو کردن تا اینکه بالاخره لحظه ی پایانی این آرزو فرا رسید و من ارضا شدم. پایان

منو مامان قسمت اول من 20 سالمه و اسمم كامبيزه و مامانمم اسمش ويدا است و 43 سالشه . وضعمون هم متوسطه يعني نه خيلي پولداريم نه خيلي فقير . بابامم كارمنده يه ادارست كه ساعت هفت صبح ميره و پنج غروب هم بر ميگرده . مامانم خيلي خوشگل نيست ولي بدم نيست يعني اونم قيافه ايي متوسط داره ولي خوب آرايش ميكنه خوشگل ميشه . مشكل بزرگي كه مامانم داره اينه كه خيلي گرمايي است . يعني تو تابستون تو خونه اكثرا با يه شلوارك و فقط يه كرست ميگرده . البته تا قبل از اينكه بابام بياد چون بابام خيلي گيره و واسه همين مامانم خودشو درست ميكنه وقتي بابام ميخاد بياد . بيرون هم كه ميريم البته وقتي منو مامانم هستيم زيره مانتوش فقط يه كرست ميبنده كه همين منو خيلي حشري ميكنه . كلا رفتار هم من و هم مامانم دور از چشمه بابام خيلي فرق ميكنه با اون چيزي كه جلوي بابام انجام ميديدم. يه بار يادمه همسايمون مرجان خانم با مليحه خانم و پسره مليحه خانم كه پانزده يا شانزده سالشه اومده بودن خونه ما كه مامانم پرده ايي كه تازه خريده بود رو نشونشون بده كه مامانم جلوي پسره مليحه خانم هم با كرست بود . بعدا كه مليحه و پسرش رفتن من تو اتاق بودم كه شنيدم مرجان خانم به مامانم ميگه تو با اون شوهره تعصبيت چجوري جرات ميكني پيش پسرت با اين وضع بيايي جلوي يه پسره غريبه . ؟ نميترسي كامبيز به باباش چيزي بگه ؟ مامانم گفت مرجان جان حامد ( پسره مليحه خانم ) كه مثل پسره خودمه در ضمن كامبيز هم اصلا به لباس پوشيدن من كاري نداره اون نميدونم چرا اصلا به باباش نرفته . ميدوني چيه اصلا بي غيرته بي غيرته . من كه از شنديدن اين حرف تعجب كرده بودم حواسمو جمع كردم ببينم ديگه چي ميگن كه مرجان خانم گفت : وا چه پسره جالبي داري . مامانم گفت : قابل شمارو نداره مرجان گفت : مرسي ماله خودت . خلاصه خداحافظي كرد و رفت . من كه نظره مامانمو در مورده خودم شنيده بودم تصميم گرفتم مامانمو بيشتر تحريك كنم . يه روز كه مامانم داشت نيازمنديهاي يكي از روزنامه ها رو ميخوند گفت نگاه كن آگهي استخره كه تراسه آفتاب هم داره خيلي خوبه آدم قشنگ ميتونه خودشو برنزه كنه ولي حيف كه گرونه . من يه دفعه يه فكري به سرم زد . گفتم مامان ما خودمون بهترين تراسه آفتاب رو داريم . گفت كجا گفتم تو راه پله . گفت كجاي راه پله . منم گفتم . همين جلوي دربه واحد ساعت دو تا چهار آفتابه شديدي ميافته اگه پنجره راه پله رو باز كنيم . ( خونه ما دو طبقه است كه طبقه اول مليحه خانم با پسر و شوهرش هستند واحد اونا دو برابر واحد ماست واسه همين طبقه اول يه واحد داره و طبقه دوم هم ما هستيم و مرجان خانم شوهرشم روبروي ما هستن . ) خلاصه مامانم گفت فكره خوبيه . قرار شد از همون لحضه بريم تو راه پله و بخوابيم و حموم آفتاب بگيريم . مامانم يه دشك آرد و اندات تو راه پله با صدايي كه درست شد مرجان خانم اومد بيرون گفت چيكار داري ميكي ويدا جون ( مرجان خانم يه زنه حدوده سي ساله است كه بچه هم نداره ) . مامانم گفت ميخايم حمومه آفتاب بگيريم بعد مامانم به سمت پنجره رفت و اونارو باز كرد اومد و روي دشك دراز كشيد . چون پنجرهراه پله بزرگه آفتاب قشنگ كله پاگردو ميگيره . مامانم چند دقيقه دراز كشيد و به مرجان هم تعارف كرد ولي گفت كاردارم شايد بعدن بيام و رفت . مامانم بعد از چند دقيقه بلند شد و گفت با شلوارك نميشه و شلواركشم در آورد و با يه شرت و كرست دراز كشيد من كه از كلي حشري شده بودم . مامانم گفت تو نميايي . گفتم يه وقت مرجان خانم مياد ميبينه بد ميشه گفت نه بابا براي چي بد ميشه . لباساتو در آر بيا . من گفتم پس بزار برم شورتم رو عوض كنم آخه اين يه ذره سوراخه . من الكي گفتم و اومدم زيره شورتم يه مايو پوشيدم تا شقي كيرم معلوم نشه . خلاصه منم دراز كشيدم و مرجان هم اومد كه دراز بكشه ولي فكر كرده بود من رفتمت تا منو ديد جا خورد مامانم گفت بيا ديگه مرجان . اونم اومد و چون وضعه مارو ديد واسه اينكه كم نياره اونم لباساشو در آورد و با شورت و كورست اومد دراز كشيد . ديگه جا بيشتر نبود يعني سه نفر بيشتر نميتونستن بيان . خلاصه اون روز تا دو ساعت اونجا بوديم و بعد هم رفتيم خونمون . اين داستان ادامه دارد. نگران نباشيد به جاهاي سكسي هم ميرسه .بعد از اون جريان ديگه خيلي با هم راحت شده بوديم مامانم كه اكثرا با شورت و كرست تو خونه مي گشت . يه روز ميخاستيم بريم بيرون . ساعت حدود يازده ظهر بود مامانم شلوارشو پوشيد و طبق معمول بليز هم كه نميپوشيد با يه كرست بود . دو تا مانتو دستش بود اومد پيشه من گفت كامبيز جان كدوم مانتو رو بپوشم . من پيشه خودم گفتم اون سفيده چون نازك تره لابد كرستش از زيرش معلوم ميشه گفتم مامان سفيدرو بپوش . مامانم پوشيدش اومد جلوي آينه كه خودشو مرتب كنه گفت كامبيز اين زياد نازك نيست . معلومه زيرش شوتين بستم . منم با خنده گفتم خوب مگه قراره سوتين نبندي . گفت نه باهوش جان . يعني معلومه فقط سوتين بستم و چيزي نپوشيدم . گفتم نه زياد معلوم هم نيست موردي نداره زياد بيا بريم الان ظهر ميشه همه جا ميبندن . راه افتاديم كه بريم . تو راه من يه نگاه انداختم به مامانم ديدم تا ماركه كرستشم ميشه ديد و همين باعث شد دوباره شق كنم . به سر كوچه كه رسيديم يه پيكانه رسيد كه يه زنه جلو بود منم سريع نشستم عقب و مامانمم نشست بقلم . يه ذره كه يارو رفت جلو يه مرده هم اومد نشست عقب بقل مامان جونم . من يه ذره گشاد نشسته بودم كه جابيشتر بگييرم مامانم بيشتر به يارو تماس داشته باشه . نميدونم چرا ولي از اينكه مامانم با يارو تماس پيدا ميكرد من شق ميكردم . بعد از ده دقيقه رسيديم ميدون وليعصر و پياده شديم . بعد كه پياده شديم مامانم گفت بيشعور چقدر خودشو ماليد بهم . گفتم عيب نداره مامان بنده خدا جوونه ديگه . مامانم يه دفعه گفت يعني چي ؟ تو چرا ناراحت نميشي . گفتم آخه مامان جون من خودمو ميزارم جاي اون پسره بالاخره منم تو ماشين ميشينم اگه يه خانم بقلم باشه دوست دارم باهاش تماس داشته باشم ديگه . مامانم گفت چشمم روشن شيطون هم كه شدي . گفتم نه مامان جون خوب تو مگه دوست نداري به جاي يه زنه چادري درب و داغون يه مرد جوون خوش تيپ تو تاكسي بقلت بشينه . گفت اوا چقدر بي حيا شدي اين حرفا چيه . ( چون من ميدونستم مامانم تو خونه خيلي محدوده اين حرف ها رو زدم ) گفتم : راست ميگم ديگه آخه نه چيزي از تو كم ميشه نه از من . حالا بگو دوست نداري ؟ گفت خوب آره راستشو بخاي امروزم ناراحت نشدم فكر كردم تو فهميدي يارو بهم فشار ميده گفتم يه چيزي گفته باشم ديگه . گفتم اصلا ميدوني چيه من خودم از قصد رفتم زودتر نشستم كه گفتم شايد يه مرده خوش تيپي بياد بشينه بغلت كه اينطوريم شد . گفت اي شيطون يعني تو دوست داري مردا بيان بشينن بقلم يا منو ديد بزن . گفتم آره . گفت : ناراحتم نميشي ؟. گفتم : نه خوب اگه اونا تورو ديد بزنن منم زن يا مامانه مردمو ديد ميزنم . خوب با هم در ميشن ديگه . گفت خوبه حالا توجيه نكن . گفتم : مامان اصلا ميدوني از اين به بعد اگه تو تاكسي مرد بود تو اول بشين كه قشنگ استفاده كني اگه زن بود من ميشينم كه من استفاده كنم . گفت خوبه نظريه پردازم كه شدي . بعد همين جوري كه داشتيم راه ميرفتيم و مغازه هارو ميديديم مامانم گفت : پس واسه همين به من گفتي كه اين مانتو رو بپوشم كه از زيرش كرستم معلوم بشه . نه ؟ . گفتم آره مامان جون . گفت خوبه آدم شوهرش اونجوري تعصبي باشه پسرش اينجوري بي غيرت . گفتم خوب حالا كدومو دوست داري . ؟ گفت : هرچي باشه پسره بي غيرت بهتره تا شوهره تعصبي . واسه برگشت به خونه دو كورس بايد ماشين سوار ميشديم. كورس اول يه آردي به طورمون خورد كه دو تا مرد عقب بودن . مامان نشست عقب و من نشستم جلو . وقتي پياده شديم . گفتم : مامان جون استفاده كردي . ؟ گفت آره بابا پرس شدم . واقعا جا تنگ بودا . كورس دوم سواره يه پيكان شديم كه يه دختره عقب بود واقعا گوشت . چون نشسته بود شلوارش قشنگ رفته بود بالا . واقعا حشري كننده بود . من كه حسابي مالوندم بهش . بعد كه رسيديم به مقصد و پياده شديم مامانم گفت : چي شد حال كردي يا نه ؟ آره مامان عجب گوشتي بود . گفت يعني چي ؟ گفتم يعني جيگر يعني خوشگل خيلي باحال بود طرف . گفت : ببينم به منم گوشت ميگن . گفتم : مامان جون تو هنوز به درجه گوشتي نرسيدي . البته الانم خيلي باهالي ولي واسه اينكه گوشت بشي بايد يه ذره شلوارت بره بالاتر . لباسات چسبون تر بشه و آرايشتم بيشتر . اون موقع ديگه يه گوشت كاملي . گفت : پس بايد روش بيشتر كار كنم. بعد از چند لحظه گفت : راستي كامبيز تو دوست دختر داري ؟ گفتم به يه شرط جواب ميدم كه تو هم جواب سوال منو بدي . گفت باشه . گفتم آره با دو تا دختر دوست بودم ولي الان با جفتشون به هم زدم . گفتم : مامان حالا تو بگو قبل از ازدواج با بابا دوست پسر داشتي . گفت : اينو نميتونم جواب بدم . گفتم : بگو ديگه مامان ما كه حالا با هم راحتيم . گفت قول ميدي به كسي نگي . گفتم آره . گفت آره بابا من از شانزده سالگي دوست پسر داشتم . مثل تو هم بي بخار نبودم . دوست پسرام اونقدر زياد بودن كه حسابشون از دستم در رفته . گفتم : جدي ميگي مامان ؟ گفت : آره كامبيز جان . من جوونيم يه گوله آتيش بودم . گفتم : تو هنوزم يه گوله آتيشي مامان جون . خلاصه رسيديم خونه و داسان اصلي از جايي كه ما رسيديم خونه آغاز ميشه كه من اونو بعدا ميگم.بعد از اينكه به خونه رسيديم مامانم روسريشو كه همون تو راه پله در اورد و تو خونه هم مانتوشو در آورد و شلوارشو در آورد و گفت مردم از گرما . همين جوري با شورت و كرست شروع كرد گشتن در خانه . ساعت نزديك دو بعد از ظهر بود گفتم : مامان امروز حموم آفتاب نميگيري گفت نه عزيزيم حال ندارم من ميرم بخوابم . رفت تو اتاقش كه بخوابه . منم سريع بلند شدم رفتم سمت كامپيوتر و dvd سوپري كه از رفيقم گرفته بودم رو گذاشتم و شروع كردم ديدن . بعد از چند لحظه كم كم دستم رفت سمت كيرم و شروع كردمش به ماليدن . كيرم هي بيشتر سفت ميشد و منم بيشتر حشري . نميدونم چي شد ولي احساس كردم يكي پشت سرمه . سرمو كه برگردوندم ديدم بله مامانم وايساده و داره نگاه ميكنه . كيرم در جا خوابيد . من خشكم زده بود كه مامانم گفت : ادامه بده . دوباره گفت : ادامه بده ديگه . گفتم : چيو ؟ . گفت : ماليدنتو . گفتم : نه نميخاد . گفتش : ادامه بده ميخام ببينم . منم از روي شلوار شروع كردم ماليدن . از خجالت سرمو نمي تونستم بگيرم بالا كه مامانم گفت : درش بيار ميخام ببينم . با تعجب گفتم : چي ميگي مامان ؟ گفت : بهت ميگم درش بيار . منم در آوردم و شروع كردم به ماليدن كه مامانم اومد پيشم و گفت نه از ماله بابات بزرگتره. بعد در كمال ناباوري ديدم دستشو دراز كرد و كيره منو گرفت و شروع كرد ماليدن . منم كه ديدم مامانم خودش پا قدم شده دستمو بردم سمت سينه هاش و گفتم مامان اجازه هست : آره عزيزم . و منم سينه هاشو از كرستش آزاد كردم و شروع كردم ماليدن . هر از گاهي هم نوكشو ليس هم ميزدم . تو اين مدت موفق به تست كردن لب هاي شيرين مامانمم شدم . مامانم گفت كامبيز جان بيا بريم رو تخت اونجا راحت تريم بلند شديم و رفتيم سمت تخت مامانم كه يه تخت دو نفره بود .رفتيم رو تخت و مامانم كيرمو دوباره گرفت و كرد تو دهنش خيلي باهال داشت ساك ميزد . انقدر باهال داشت ساك ميزد كه ديدم الانه كه آبم بياد به مامانم گفتم و بلند شد و رفت از كمدش يه اسپري آورد و زد به كيرم . گفتم : مامان جون مجهزيا . گفت چي كار كنيم ديگه . يه زره كه ساك زد گفت بسته ديگه حالا نوبت توئه . فقط زود باش كه الان ديگه بابات مياد . راست ميگفت ساعت سه و نيم بود و بابام نزديك چهارو نيم تا پنج ميرسيد خونه . گفتم : چيكار بايد بكنم . گفت : كسمو بخور . گفتم چشم . مامانم هنوز شرتشو در نياورده بود همين كه شورتشو كشيد پايين يه كس سفيد بدون مو جلوم ظاهر شد . منم با سر حمله كردم تو كسش و شروع كردم ليس زدن . مامانمم با دستش سرمو فشار ميداد تو كسش . اونقدر ليس زدم كه صداش در اومد و هي ميگفت : جونننننن بخور كامبيز جونممممممممم بيشتر بخور . عزيزم همش مال خودتههههههههههه و از اين حرفا . بعد از چند لحظه گفت بسه ديگه حالا ميخام بكني تو كسم . منم كه منتظر اين لحظه بودم سريع بلند شدم و كيرمو گرفتم سمت كس مامانم و اونم پاهاش رو داد بالا و خودش كيرمو گرفت و با دستش هدايت كرد سمت كسش . خيلي احساس خوبي بود آخه تا حالا تو كس نكرده بودم ولي نميدونم چر انقدر گشاد بود آخه سريع تا ته رفتش . منم شرع كردم به تلمبه زدن . اسپري هم اثر خودشو كره بود و اثري از اومدن آبم هم نبود . شدت تلمبه هام رو بيشتر كردم و وسطاي كار بودم كه جيغ و داد مامانم رفت بالا و تكوناشم بيشتر شد و فهميدم كه اون ارضا شده . چند تا ديگه تلمبه زدم و گفتم مامان ميتونم كونتم بكنم : گفت آره كامبيز كونمم بكن . من كيرمو كشيدم بيرون و در همون حالت كردم تو سوراخ كون مامانم . با چيزايي كه شنيده بودم فكر كردم بايد به سختي بره ولي در كمال تعجب به راحتي رفت تو و شروع كردم به تلمبه زدن . بعد از چند تا تلمبه احساس كردم آبم داره مياد و شدت تلمبه هام رو بيشتر كردم . مامانم كه فهميده بود آبم داره مياد گفت آبت داشت ميومد بكش بيرون كار دارم . منم همين طوري كه تلمبه ميزدم كيرمو كشيدم بيرون و مامانم خيلي سريع برگشت و كيرمو گرفت تو دهنش و شروع كرد ساك زدن و تمام آبمو خورد . من هميشه عاشق صحنه خوردن آب كير بودم . اصلا باورم نميشد كه الان مامانم داره آب كير منو ميخوره . بعد از مامانم تشكر كردم و گفتم مامان باز هم ميشه بكنمت گفت : آره عزيزم فقط قول بده ديگه جق نزني . گفتم : چشم مامان جون . بعد مامانمم زم تشكر كرد و گفت : دو هفته بود بابات منو نكرده بود بد جوري تو خماري بودم . بعدشم رفت سمت حمم تا دوش بگيره . منم رفتم دستشويي تا خودمو تميز كنم . تو دستشويي به اين فكر كردم كه بابام كه مامانمو كم ميكنه . بعدشم بابام تعصبيه اصلان كون هم نميكنه پس چرا انقدر كون و كس مامانم گشاده بعدشم مامانم آب كيره منم خورد . همين فكر ها رو ميكردم كه به اين نتيجه رسيدم گفتم لابد مامانم به افراده ديگه هم كس ميده چون اينكارا با ماهي دو بار كس دادن به بابام حاصل ميشه .فرداي اون روز بعد از بلند شدن از خواب از اتاقم اومدم بيرون . ديدم مامانم تو آشپزخونه است يه دامن پاشه با يه كرست هم كه بسته . رفتم پيشش و سلام دادم مامانمم به گرمي جواب سلاممو داد . بعد صبحانه رو آماده كرد تا بخوريم . در حين خوردن صبحانه به من گفت : كامبيز جان ديروز خوش گذشت ؟ . گفتم : آره مامان جون راستشو بخاي من تا حالا سكس نداشتم . يعني دوست دخترامو ماليده بودم ولي تو كون يا كسشون نكرده بودم . دستت درد نكنه . راستي بازم ميتونم بكنمت كه ؟ خنديد و گفت : آره عزيزم بازم ميتوني بكني . بعد همين طور كه داشتم صبحانه ميخوردم گفتم : مامان يه سوال بپرسم . گفت : بپرس عزيزم . گفتم : مامان مگه بابا با تو كم سكس نميكنه ؟ گفت : چرا ماهي دو بار بيشتر نميشه . گفتم: خوب تعصبي هم كه هست تو كونتم كه اصلا نميكنه آبشم تو دهنت كه نميريزه . گفت : آره درسته . گفتم : خوب پس تو چجوري انقدر سوراخ كونو كست گشاده و انقدر هم راحت آبمو تو دهنت خالي كردي . گفت : سوراخ كون و كسم طبيعيه ماله همه انقدريه تو چون تا حالا سكس نكردي اندازشو نميدوني . گفتم : مامان درسته سكس نداشتم ولي ميدونم كه طبيعي نيستش . گفت : خوب حالا كه چي ؟ گفتم : يه چيز بگم ناراحت نميشي .؟ گفت : نه . گفتم : مامان تو با افراد ديگه هم سكس ميكني . ؟ گفت : نه اصلا من به بابات خيانت نميكنم . گفتم : مامان جون من كه خودم تو رو ميذاشتم طرفه مردها تو تاكسي بشيني كه تماس بدنتو با يه مرد غريبه احساس كنم . حالا اگرم بفهمم كه تو با يه مرد غريبه سكس داشتي كه بيشتر حال ميكنم . حتي دوست دارم كس دادنتو از نزديك ببينم . گفت : يعني تو ناراحت نميشي اگه بفهمي من با يه نفر سكس داشتم . من گفتم : نه مامان جون ناراحت چيه كلي حالم ميكنم . مامانم گفت : آخه واسه چي اينجوري ميشي ؟ گفتم : نميدونم مامان جون دست خودم نيست از خيلي وقت پيش دوست داشتم يه همچين چي زيرو ولي حتي فكرشم نميكردم يه روز بشينم در اين باره باهات صحبت كنم . ميدوني وقتي تو خيابون مردها و پسر ها بهت نگاه ميكردن كيرم شق ميكرد . بعد گفتم : خوب چي شد حالا به فرد ديگه ايي هم دادي ؟ مامانم گفت : حالا كه اينقدر با حالي اگه قول بدي به كسي نگي بهت ميگم . گفتم : قول ميدم بگو مامان . گفت : آره من سكس دارم . گفتم : با كي ؟ گفت : با هركي حال كنم . فرد خاصي نيستش . گفتم : پس سوراخ هاي گشادت ديدي به خاطر اينه . گفت : سوراخ كونمو كه دوست پسرام قبل از ازدواج گشاد كردن . كسمم كه بعد از ازدواج گشاد شده . البته اينا همش تقصير باباته از بس منو نكرد مجبور شدم بدم . حالا هم ديگه عادت كردم . گفتم : خوب آخرين بار كي دادي مامان جونم ؟ گفت : ديروز به تو دادم . گفتم : نه جدي ميگم بگو ديگه . گفت : دو هفته پيش به بابات . گفتم : اه بگو ديگه . گفت : راست ميگم ديگه هر روز كه كس نميدم . آخرين بار دو هفته پيش به بابات دادم ولي راستشو بخاي . بعد مامانم يه مكث كرد . گفتم : خوب چي ؟ گفت : هفته پيش واسه يه پسره ساك زدم . گفتم : كجا ؟ كي ؟ چه جوري . گفت : چه خبرته نميتونم بگم كه . گفتم : تو رو خدا بگو ديگه مامان . گفت : كار دارم نميشه . گفتم : بگو ديگه يه ذرشو . گفت : به بابات چيزي نگيا . گفتم : نه مطمئن باش. گفت : هفته پيش يادته رفته بودم ميدون انقلاب . گفتم : آره گفت : ساعت ده صبح كارم تموم شد ميخاستم برگردم . رسيدم جلوي سينما پارس ديدم داره فيلمه رئيس رو نشون ميده . رفتم ببينم سانساش كي هست . رفتم جلوي گيشه سانسارو ديدم . بعد از يه پسره كه داشت بليط ميخريد پرسيدم ببخشيد بليطش چنده ؟ پسره برگشت بهم گفت : 1500 تومان . منم يه دفعه از دهنم در رفت گفتم : چقدر گرون . پسره دوباره برگشت يه نگاه بهم كرد گفت : ميخاي مهمونه ما باش . من كه تازه فهميدم چي گفتمو پسره چي گفته پيشه خودم گفتم بزار برم باهاش فيلمو ميبينم بعدشم ميرم خونه ديگه پسره كه نميخورتم . بعد با عشوه گفتم : نه ممنون مزاحم نميشم . گفت : مزاحم چيه خانم بگيرم براتون بليط . گفتم : اگه زحمتي نيست بگير . اونم يه بليطه ديگه گرفتو با هم رفتيم تو سينما . نشستيم رو صندلي . جات خالي كامبيز از همون لحظه نشستن تنشو ماليد به تنم. گفتم : خوب حالا بقيشو بگو . گفت : بسته ديگه . گفتم : اذيت نكن مامان بگو . گفت : هيچي نشستيم رو صندلي . هنوز يه ربع مونده بود تا فيلم شروع بشه . خودشو هي ميماليد بهم . يه ذره چرت و پرت صحبت كرد و بعد گفت : خانومم اسمت چيه ؟ گفتم : ويدا . اسمه تو چيه ؟ گفت : حسين . بعد همين جوري كه شسته بوديم احساس كردم داره سينه هامو ديد ميزنه . منم واسه اين كه بيشتر اذيتش كنم گره روسريمو باز كردم و گفتم : واي چقدر هوا گرمه و چون طبق معمولم زير مانتوم فقط كرست داشتم سفيدي پوست بالاي سينه هام پيدا شد . و ديد زني حسين هم بيشتر . گفتم : خوب حسين آقا چند سالته ؟ گفت : بيست و شش سالمه . گفتم : زن داري . گفت : نه بابا زن چيه ديگه . گفت : تو چند سالته . گفتم : چند ميخوره ؟ گفت‌: فكر كنم سي و هشت يا سي و نه سالته . منم كه ديدم اينجوري ميگه و پنج سال سنمو آورده پايين گفتم : آفرين سي و هشت سالمه بعد گفت : تو چي شوهر كردي . گفتم : آره . دستمو آوردم بالا و حلقمو نشون دادم گفتم : اينو مگه نديدي شيطون . داشتيم صحبت ميكرديم كه يارو اومد گفت بياين تو فيلم الان شروع ميشه .

منو مامان قسمت دوم و پایانی رفتيم داخل . فيلم رئيس تو سالن شماره 2 سينما پارس در حال نمايش بود و اون سالن هم كلا يه جوري بود كه جاي تنگ و تاريك زياد داشت . سانس هم كه اولين سانس صبح بود واسه همين 20 نفرم تو سالن نبودن . حسين بهم گفت كه بريم اونور و منو برد يه جاي خلوت و گوشه كه كسي هم اطرافمون نبود . 2 دقيقه بعد فيلم شروع شد و چراغ ها هم خاموش . ديگه حتي يك متري خودمونم نميديديم چه برسه به اينكه كسي بخواد ما رو ببينه تازه نزديك ترين آدم به ما حداقل 6 يا 7 متر فاصله داشت و رديف هاي ديگه هم بود و تو رديف ما نبود . فيلم با بلند شدن پولاد كيميايي از لاي آشغال ها و زباله ها شروع شد . هنوز ده دقيقه از فيلم نگذشته بود كه احساس كردم داره با نوك انگشتش روي رونه پام رو نوازش مي كنه . با دستم دستشو پس زدم ولي بعد از چند دقيقه دوباره و اين دفعه بيشتر شروع كرد با انگشتش نوازشم كردن . راستش من خودمم داشتم حالي به حالي ميشدم و اين دفعه گذاشتم كارشو بكنه . چند دقيقه كه داشت با انگشتش نوازشم ميكرد ديگه انگشت تبديل به دست شده بود و با دستش داشت كارش رو ادامه ميداد . حسين وقتي ميديد كه ديگه چيزي بهش نميگم جراتش بيشتر ميشد و بيشتر اين كارو ميكرد تا اينكه ديدم دستشو از رونه پام برداشت و انداخت دور گردنم و گفت بذار اين طوري فيلم رو ببينيم و همين كارشم باعث شد كه روسريم بيفته روي شونم . باز دوباره با دستش شروع كرد مالش دادن كه گفتم : بذار فيلم رو ببينيم حسين . گفت : اذيت نكن ويدا جون فيلم بازم ميشه اومد ديد و يه دفعه دستشو از زير دست چپم رد كرد و سينم رو گرفت . من كه نفسم بند اومد چند لحظه وايساد و ديد كه اعتراضي نكردم دوباره شروع كرد مالش سينم بعد دست راستشو آورد جلوي مانتوم و گفت : اجازه هست بازش كنم ؟ گفتم : كسي نبينه ؟ گفت : نه همه حواسشون تو فيلمه . و دكمه بالايي مانتوم رو باز كرد و در گوشم گفت : از يه ساعت پيش كه جلوي گيشه ديدمت تو كف اين سينه هاتم . منم كه ديگه داغ داغ كرده بودم خودمو كامل در اختيارش گذاشته بودم . دستشو كرد تو مانتوم و سينه هامو به دست گرفت و از كرستم درش آورد و ميماليد . منم ديدم همين جوري كه نميشه نشست با دست راستم كيرشو از رو شلوارش ماليدم . كيرش از رو شلوار هم معلوم بود بزرگ . من كيره اونو ميماليدمو اونم سينه هاي منو . بعد از چند لحظه دست از سينه هام برداشت و دستشو كرد تو شلوارم و سريع رسوند به كسم و شروع كردش به ماليدن . خيلي باحال داشت ميماليد من ديگه داشتم ارضا ميشدم . دستمو از رو كيرش برداشته بودم و چشمهام رو هم بسته بودم و لذت ميبردم . فقط چون نميتونستم جيك هم بزنم خيلي سخت بود . همينطور كه داشت مالش ميداد منم دستمو گذاشتم رو دستش و فشار دادم به كسم و يه تكون خوردمو ارضا شدم . همه شلوار و شرتم آب كسي شده بود . دست حسين هم كثيف شده بود كه ماليدش به صندلي . من ديگه شهوتم خوابيده بود كه ديدم حسين كيرشو از شلوارش در آورد و ميگه بخورش . اگه قبل از اينكه ارضا شده بودم بهم ميگفت بخور ميخوردم ولي اون موقع نخوردم گفتم اينجا نميخورم . كيرش همون جوري كه فكر ميكردم بزرگ بود گرفتمش تو دستم و باهش ور رفتم . حسين گفت : پس بريم تو دستشويي برام ساك بزن . گفتم : يه وقت كسي نياد ببينه ؟ گفت : نه الان دو تا سالن دارن فيلم نشون ميدن كسي نيست.شمارمونو به فرشته داديم و اونم شمارشو به ما داد و از اونم خداحافظي كرديمو برگشتيم خونه .سلام بچه ها . ببخشيد يه مدت نبودم . ولي يه داستان باحال براتون آوردم . چند روزي از قضيه سكس من و مامانم با فرشته و دكتر گذشته بود . تو اين چند روز چند باري با مامانم سكس داشتم و اتفاق ديگه ايي نيفتاد . تقريبا هفده هجده روزي ميشد كه بابام رفته بود . يه روز صبح تصميم گرفتم برم خونه دوستم سعيد . آخه اون پدر مادرش كارمند بودن و خونشون تا بعد از ظهر مكان بود . البته ما كس نميبرديم بكنيم بيشتر فيلم سوپر و سايت سوپر و به همين چيزا خلاصه ميشد . اون روز من سر زده پاشدم رفتم خونشون . اونا تو يه مجتمع چهل پنجاه واحدي ميشينن . وقتي رسيدم به ساختمانشون مستقيم رفتم بالا چون درب ساختمان هميشه بازه و سرايداره هم من رو ميشناسه چون زياد رفتم خونه دوستم واسه همين مستقيم ميرم بالا . خونه دوستم طبقه سه بود . رسيدم كنار در واحدشون و زنگ زدم . هر چي منتظر موندم كسي در رو باز نكرد . دوباره زنگ زدم كه ديدم نه مثل اينكه كسي خونه نيست . با موبايلم شماره دوستم رو گرفتم كه گفت رفته بيرون و تا غروب هم نمياد . منم ناراحت از اين كه اين همه راه رو اومدم و حالا بايد بدون نتيجه برگردم راه افتادم اومدن به سمت پايين . خونه اونا طوري هست كه وقتي ميخايم از ساختمان خارج بشيم اول به پاركينگ ميرسيم بعد هم وارد حياط ميشم و بعد درب خروجه . من رسيدم به پاركينگ و راه افتادم سمت درب خروج كه ديدم از پشت سر يكي داره صدا ميكنه . همين كه برگشتم ديدم يه خانم خيلي خوشگل و خوش هيكل با يه دختر بچه دوازده سيزده ساله وايسادن و يه دوچرخه هم افتاده رو زمين . رفتم پيششون و گفتم : با من كاري داشتيد كه زنه گفت : خيلي ببخشيد مزاحمتون شدم . زنجير دوچرخه دخترم در رفته ميتونيد جاش بندازيد . گفتم : خواهش ميكنم الان درستش ميكنم . من نشستم كنار دوچرخه و دست بكار شدم . زنجيرش واقعا ناجور در رفته بود هر كاري كردم جا نرفت . دختره هم نميدونم كجا رفت . مامانش اومد نشست رو دوپا دقيقا روبروي من . تازه بيشتر تونستم ببينمش . چون اومده بود تو پاركينگ با همون شلواره خونش اومده بود يه شلوار تا زانوش و پاهاي بلوريشو انداخته بود بيرون . پاهاش مثل برف سفيد بود . مانتوشم به اندازه ايي تنگ بود كه سينه هاش قشنگ بزنه بيرون . آرايشه نسبتا زيادي هم داشت . خلاصه من دستام كه قشنگ روغني شده بود و داشتم با زنجير ور ميرفتم . تو همين حين يه فكري به ذهنم رسيد و از شيوه ايي كه حسين تو سينما با مامانم اجرا كرده بود گفتم استفاده كنم . ( همين كه سن زنارو كم ميگن و اونا هم حال ميكنن ) . در حالي كه با زنجير ور ميرفتم پرسيدم : دختره خودتون هستن ؟ گفت : چطور ؟ گفتم : آخه به سنتون نميخوره دختر به اين بزرگي داشته باشيد . گفت : جدي ميگي ؟ به هم چند سال ميخوره ؟ يه نگاه به صورتش كردم و اونم داشت منو ميديد گفتم : والا سي سال بيشتر نميخوره سنتون . گفت راست ميگي . يعني انقدر جوون موندم . گفتم : حالا من كه از نزديك شمارو ديدم اگه كسي گذري چشمش به شما بيفته كه شايد كمترم به نظر برسيد . گفت : خوشحالم كردي . راستي اسمت چيه ؟ گفتم : كوچيكه شما كامبيز هستم . گفت : منم مليحه هستم . گفتم : حالا مليحه خانم واقعا چند سالتونه ؟ گفت : راستشو بگم ؟ . گفتم : آره ديگه . گفت: سي و هفت سالمه . گفتم : واقعا خوب مونديد . خيلي جوون تر از سنتون نشون ميديد . ( البته اينجوري هم نبود داشتم خرش ميكردم ) اونم برگشت و گفت : بالاخره از مزيت هاي داشتن شوهر خوب اينه كه آدم جوون ميمونه ديگه . گفتم : به نظر من كه نقش خوده زن بيشتره تا شوهرش . گفت : من كه فكر نميكنم آدم بايد هم بستر خوبي داشته باشه تا جوون بمونه . من كه از اين حرفش شكه شدم گفتم : نه اينطوري نيست . مثلا مامان خودم از بابام راضي نيست ولي خيلي به خودش ميرسه چهل و سه سال داره ولي هر كي ببينه ميگه بيشتر از سي و هشت سال سن نداره . گفت : مگه بابات چيكار ميكنه كه مامانت ازش راضي نيست . ؟ گفتم : خيلي تعصبيه . به منم گير ميده . ميگه موهات رو ژل نزن نميدونم اين لباس و نپوش اونو بپوش . حالا مامانم كه خيلي بدتر بنده خدا بيرون كه ميره روسريشو بايد محكم ببنده . لباساش پوشيده باشه آرايشم نميتونه زياد بكنه . خلاصه خيلي گير ميده . مليحه گفت : يعني به اندازه منم نميتونه آرايش كنه . يه نگاه به صورتش انداختم و گفتم : نه بابا تا حالا اينقدر آرايش نكرده . گفت : وا تازه اين الان آرايشه خونمه . من بخام برم بيرون كه بيشترم آرايش ميكنم .بعد گفت : حيووني مامانت پس خيلي عذاب ميكشه از دست بابات . چرا ازش طلاق نميگيره . ؟ گفتم : البته من اين چيزايي رو كه گفتم ماله زماني است كه بابام باشه . ما وقتي بابام سر كار بره كلا با زماني كه بابام هست فرق ميكنيم . گفت : مثلا چه جوري . گفتم : مثلا من موهامو ژل ميزنم ولي قبل از اينكه بابام بياد سرمو ميشورم . يا مامانم كه حتي تو خونه جلوي بابام هم لباس آستين حلقه ايي نميپوشه جلوي كارگري كه مياد پله هارو نظافت كنه با آستين حلقه ايي ميگرده . گفت : آهان پس عشقو حالشو ميكنه و واسه همينه كه خوب مونده . منم ديگه زنجيرو جا انداخته بودم و گفتم : خوب مليحه خانم اگه اجازه بديد من ديگه مرخص شم . گفت : كجا با اين دستاي روغني ميخاي بري. بيا بريم بالا هم دستات رو بشور هم يه شربت بدم بخوري حالت جا بياد . گفتم : مزاحم نميشم كه اصرار كرد و منم با خوشحالي رفتم . رفتيم طبقه دوم تو يكي از واحد ها . دستشويي رو به من نشون داد و من رفتم تا دستام رو بشورم . بعد كه برگشتم ديدم از آشپزخونه صدا زد و گفت : رو مبل بشين برات يه شربت بيارم . رفتم رو مبل نشستم و حواسم به خودم بود كه يه دفعه چشمم افتاد به مليحه كه از آشپزخونه اومد بيرون و چشمام چهار تا شد . مانتوشو در آورده بود و با همون شلواره تا زانوش بود و يه تاپ بندي هم پوشيده بود كه خط سينش معلوم بود و نافشم افتاده بود بيرون . اومد و دولا شد و شربت رو بهم تعارف كرد و منم حين برداشتن شربت سينه هاي خوشگلش رو ديد زدم . شربتو كه برداشتم رفت و نشست رو مبل روبروي من و پاش رو انداخت رو هم من كه داشتم بدنشو نگاه ميكردم يه دفعه ديدم مليحه گفت : چيرو نگاه ميكني ؟ تو كه گفتي مامانتم از اينا ميپوشه . گفتم : آره اتفاقا تو اين دو سه هفته كه همش از اينا تن مامانمه . گفت : چرا ؟ گفتم : آخه بابام نزديكه سه هفتس كه براي دو ماه رفته ماموريت . گفت : پس داريد صفا ميكنيد . گفتم :‌آره كلي حال كرديم هم من هم مامانم . گفت : حالا چقدر مگه لذت ميبريد . مامانتم آرايش كنه بره بيرون . چه فرقي با قبلش ميكنه . گفتم : خوب فقط آرايشو لباس كه نيست . همه جوره داريم حال ميكنيم . گفت : مثلا چه جوري . گفتم : نميتونم اونو بگم كه . گفت : خواهش ميكنم . گفتم : آخه من كه نميتونم به شما اعتماد كنم و همه چيز رو بگم . گفت : بگو ديگه . گفتم : فقط اينو ميتونم بگم كه به رابطه جنسي مربوطه . گفت : پس داره جالب ميشه . خواهش ميكنم بگو . اصلا ببين من ديشب با شوهرم سكس كردم . خيلي هم حال داد حالا ديدي من برات گفتم . تو هم بگو ديگه . من كه ديدم مليحه خودش زنه باحاليه گفتم بزار بگم ديگه . در حالي كه سرم پايين بود گفتم : من با مامانم سكس دارم اونم با هركي كه دوست داشته باشه سكس ميكنه . گفت : جدي ميگي .؟ گفتم : يه لحظه صبر كن . موبايلمو در آوردم و يه عكس از مامان و بابام كه كنار هم بودن نشون دادم گفتم : اين مامانمه . بعد يه كليپ كه گذاشته بودم خود گوشي از سكس من با مامانم گرفته بود رو گذاشتم ببينه . گفتم : خوب اين كيه ؟ گفت : همون زنس . گفتم : حالا باورت شد ؟ گفت : تو ميدوني مامانت با ديگران هم سكس داره . گفتم : آره همين چند روزه پيش جلوي من تو مطب يه دكتره داشت با دكتره سكس ميكرد يا قبلشم با يه پسره تو سينما آشنا شده بود و با اونم سكس داشت . اينو خودش واسم تعريف كرده . گفت : يعني خودش برات سكسشو تعريف كرده گفتم :‌آره خوب مگه چيه . ادامه دارد .گفت : به كسه ديگه ايي هم داده يا همين دو نفر فقط . گفتم : نه بابا زياد داده اين دو تا رو من كامل در جريانم ولي كلا زياد داده . گفت : پس با اين حرف ها مامانت بايد چيز باشه . گفتم : چي ؟ گفت : ناراحت نشي ها ؟ گفتم : نه راحت باش . گفت : بايد جنده باشه . گفتم : آره خوب ميشه گفت جندگي . بعد گفت مثلا شوهر من ميتونه با مامانت سكس داشته باشه ؟ گفتم : آره مشكلي نيست . مليحه خيلي واسش جالب و هيجان انگيز بود گفتم : يعني تو برات مسئله ايي نيست كه شوهرت با مامانم سكس كنه چون بعضي زن ها خيلي حساسند . گفت : نه چرا بايد مسئله ايي باشه . گفتم : پس يه لحظه صبر كن . گوشيم رو از جيبم در آوردم . و به مليحه نشون دادم گفتم جلوي شماره چي نوشته : گفت : خونه . گفتم : آره ميخام شماره خونمونو بگيرم از مامانم بپرسم به شوهرت ميده يا نه . مليحه با عجله گفت : نه نگير يه وقت ناراحت ميشه ها . گفتم : مگه خودت نگفتي مامان من جندست . خوب جنده ها هم دنباله سكسن ديگه ناراحت نميشن كه . بعد از چند تا زنگ مامانم گوشي رو برداشت . موبايلمو زدم رو آيفون . با مامانم سلام عليك كرديم . گفتم : مامان من الان يه جاييم . يه خانمي از من خواسته كه از شما بخام كه به شوهرش بدين . مشكلي نيست كه ؟ مامانم گفت : واضح حرف بزن ببينم چي ميگي . گفتم : مامان جون من الان خونه يه خانمي هستم به اسم مليحه خانم . ايشون ميخاد شما با شوهرش سكس كنيد . مامانم گفت : خوب حالا كه چي . گفتم : هيچي ميخاستم اين مليحه خانم باور كنه . مامانم گفت : حالا كير شوهر اين مليحه خانمت چه طوريه ؟ گفتم : مامان اصلا بيا خودت با مليحه صحبت كن . گوشي رو دادم به مليحه . اون بدبخت كه حل شده بود اول گوشي رو نميگرفت ولي بد كه من بزور ميخاستم بدم بهش كلي دستمم ماليدم به دستش . گفتم : اسم مامانمم ويدا است . گوشي رو گرفت و گفت : سلام ويدا خانم . مامانم گفت : سلام بفر ماييد . مليحه گفت : آقا پسروتون كه عرض كردن . ميخاستم ببين شوهرم ميتونه با شما سكس داشته باشه . مامانم گفت : آره چرا كه نه . حالا بگو ببينم سايز كيرش چقدره ؟ مليحه كه معلوم بود داره خجالت ميكشه ( چون گوشي رو آيفون بود ) گفت : سايزش خوبه بزرگه . مامانم گفت : يعني قشنگ كسمو پر ميكنه ؟ مليحه كه ديگه چيزي نگفت . من گوشي رو گرفتم و گفتم : آره مامان ناراحت نباش پر ميكنه . بعد از مامانم خداحافظي كرديم و رو كردم به مليحه و گفتم حالا مطمئن شدي . گفت : آره حالا كه كامل بهتون اعتماد كردم منم ميخام يه چيزي بگم . من و شوهرم خيلي دوست داريم كه با يه زوج سكس ضربدري بكنيم ولي چون هم ميترسيم و هم فرد مورد اعتمادي پيدا نكرديم تا حالا اين كارو نكرديم . ولي حالا كه شما رو ديدم فكر كنم بشه اين كا رو با تو و مامانت انجام داد . من كه اين حرفه مليحه رو شنيدم كلي حال كردم و گفتم ما در خدمتتونيم . پيش خودم گفتم يعني من ميتونم اين جيگر و بكنم . بعد به مليحه گفتم : حالا چي شده حوس سكس ضبدري به سرتون افتاده كه گفت : من و مجيد ( شوهرش )‌ دو سه ساله كه با خوندن اين نوع داستانا به سكس ضربدري علاقه پيدا كرديم ولي خوب هنوز نتونسته بوديم كسي رو براي اين كار پيدا كنيم . البته شوهرم بيشتر مايل بود تا اينكه بالاخره منم راضي كرد كه اگه فرد مناسب پيدا شد اين كارو بكنيم . ما داشتيم با هم صحبت ميكرديم كه يهو دره واحد رو زدن و مليحه بلند شد و رفت و درب و باز كرد . صداي يه مرد اومد حدس زدم كه بايد شوهرش باشه . شوهرش و هنوز نديده بودم ولي صداش رو داشتم ميشنيدم . كه مي گفت : مرجان ( دخترشون ) رو تو پاركينگ ديدمش و گفت نهار ميره خونه دوستش نيلوفر . بعد اومدن تو هال كه من تا شوهرش رو ديدم بلند شدم و سلام كردم و مجيد رو به مليحه گفت : ايشون كي هستن . كه مليحه گفت : مجيد بيا اتاق برات تعريف كنم . يه ربعي تو اتاق بودن و فكر كنم مليحه كل ماجراي امروز را براي مجيد تعريف كرده باشه . بعد از يه ربع اومدن بيرون و مجيد با روي گشاده اومد وبا من دست داد و حال و احوال كرد و گفت : مليحه همه چيز رو براي من تعريف كرد . ما واقعا براي چنين روزي لحظه شماري مكرديم . منم گفتم : به هر حال هر كمكي كه از دست من و مامانم بر بياد براتون انجام ميديم . گفت : البته مامانت كه بعدا بايد به كمك من برسه ولي الان به كمك خودت احتياج دارم . گفتم : خوب بفرماييد . گفت : من هميشه دوست داشتم سكس مليحه رو با يه نفر ديگه از نزديك ببينم و الان ازت ميخام كه با مليحه سكس كني تا منم نگاه كنم . گفتم : آخه گفت : آخه نداره كه دخترمم نيست و الان بهترين فرصته . گفتم باشه فقط يه سوال . اين كه شما ميخاي سكس زنت رو با يه نفر ديگه ببيني كه ديگه به زوج احتياج نيست ميتونستي خيلي وقت پيش هم يكي رو بياري زنت رو بكنه تو هم نگاه كني . گفت : نميشد ممكن بود بعدا اذيتمون كنه واسه همينم دنباله يه زوجه مطمئن بوديم . گفت : نميخاي شروع كني . مليحه منتظرته ها . گفتم چشم و بلند شدم رفتم رو مبلي كه او دو تا نشسته بودن يه كاناپه سه نفري بود منم نشستم بين مليحه و مجيد گفتم : آقا مجيد با اجازه . گفت : خواهش ميكنم بفرما .. ديگه واسه اينكه زياد وقتتون گرفته نشه يه مقدارشو خلاصه ميكنم و اينكه من اون روز مليحه رو جلوي شوهرش كردم و شوهرشم كلي حال كرد و بعد هم يه روز تو خونه ما برنامه داشتيم . اونا بچشونو داده بودن به مادر مليحه و خودشون اومده بودن خونه ما . من و مليحه و مامانم و مجيد كنار هم كلي سكس كرديم و كلي خوش گذشت . تو يكي از اين برنامه ها بعد از اينكه سكس كرديم رو مبل 4 تايي لخت نشسته بوديم و داشتيم صحبت ميكرديم . مجيد دستشو انداخته بود دور گردنه مامانم و با يه دستشم داشت با كس مامانم بازي ميكرد . مامانم گفت : بسه ديگه خسته نشدي همين نيم ساعت پيش داشتي جرم ميدادي كه دوباره هوايي شدي . مجيد گفت : آخه ويدا جون نميشه از اين كسه نازت به راحتي گذشت . مامانم گفت : خوب برو زنتو بكن . مجيد گفت : اون ماله كامبيز تورو عشق است جيگر . مليحه كه كنار من نشسته بود گفت : هووووووووو چي ميگي مليحه ماله كامبيز ؟ گفتم : مليحه جون ناراحت نباش مگه من بد ميكنمت ؟ گفت : نه كامبيز جون ولي ببين مجيد چي ميگه . مامانم گفت : ببين مليحه چه شوهره بي غيرتي داري چشمش كه به يه خانم ديگه افتاد زنشو يادش رفت . مليحه با خنده گفت : بي غيرت كه هست وگرنه زنشو نميداد يكي ديگه بكنه . بعد مجيد گفت : حالا من يه بار زنمو دادم يكي كرد شدم بي غيرت پس كامبيز چيه كه مامانش به همه داره كس ميده . اينو گفت و همه زديم زيره خنده . بعد قرار شد كه بريم بيرون . منو مجيد لباسمونو پوشيديم و مامانم و مليحه هم مشغول لباس پوشيدن شدن . مامانم يه كرست بست و يه دامن پوشيد و روشم يه مانتو تنگ و كوتاه . مليحه هم كه مثل مامانم فقط يه كرست بست و شلوار برمودا پوشيد و اونم يه مانتو تنگ تر از مانتو مامانم پوشيد . من يه فكري به ذهنم رسيد به مامانم گفتم : مامان ميشه شورتتو در آري . گفت : واسه چي ؟ گفتم : آخه زير دامن شرت نپوشي خيلي باحاله باد ميپيچه تو كست . نه ؟ گفت : باشه حالا كه پسر گلم ميگه شرتمو در ميارم . همون جا دامنشو داد بالا و شرتشو در آورد . بعد گفتم : آقا مجيد از نظر شما اشكال نداره خانمتونم شرتشو در بياره ؟ يه ذره فكر كرد و گفت : نه اصلا بهتره كسش قلمبه از زيره شلوار ميزنه بيرون . بعد مليحه هم شلوارشو در آورد و شرتشو در آورد و دوباره شلوارشو پوشيد . راه افتاديم كه بريم مجيد پشت مامانم بود يه دفعه دامنه مامانمو زد بالا گفت : ويدا جون مواظب باش تو خيابون دامنت نره بالا ها . بعد رفتيم سمت ماشين . مامانم اومد عقب بشنه كه من بهش گفتم : مامان جون شما بشين جلو آقا مجيد تنها نباشه منم اين عقب با مليحه جون كار دارم . بعد نشستيم تو ماشين و راه افتاديم رفتيمپایان

زن جنده من قسمت اول ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﯾﮏ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺗﺎ ﺯﻧﻢ ﺩﺭ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﭙﺮﻡ ﺭﻭﺷﻮ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺟﺰ ﺳﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﻠﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﻮ ﺩﺭ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﯾﻪ ﮐﻢ ﮔﻮﺷﺎﻣﻮ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﺥ ﻭ ﺍﻭﺧﻪ ﯾﻪ ﺯﻧﻪ ﺧﻨﺪﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﻓﯿﻠﻢ ﺳﻮﭘﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺑﮑﻨﻤﺶ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻡ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ مغزﻡ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ ﺯﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺮ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﮐﻮﻥ ﺯﻧﻢ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺰﻧﻢ ﺩﻫﻦ ﺟﻔﺘﻪ ﺷﻮﻧﻮ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻧﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻧﺶ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ! ﺩﯾﺪﻡ ﺯﻧﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﮐﯿﺮﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﺱ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺎﺑﮏ: ﮐﯿﺮ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣﺎﻟﻪ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮ؟ ﺯﻧﻢ:ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺁﺧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﺱ ﯾﮑﻢ ﺣﺴﻮﺩﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺮﺩﻡ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎﺑﮏ: ﭘﺎ ﺷﻮ ﯾﮑﻢ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﺯﻧﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻭ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﺑﮏ:ﺁﻓﺮﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺯﻧﻢ:ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﺗﻮﺍﻡ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﮔﻔﺖ : ﮐﺎﺵ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺪﯾﺪ ﺯﻧﺸﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺯﻧﻢ: ﺁﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﮕﺎﻫﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺑﺎﺑﮏ:ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ ﺯﻧﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺑﮑﻢ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺁﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻥ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮏ ! ﻣﻨﻢ ﺁﺑﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺷﺮﺗﻢ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺰﺩﯾﮑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺎﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻐﻠﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻮ ﺳﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻮ ﻣﻦ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺭﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻭ ﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﯾﺎﺩ ﺳﮑﺴﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺮﯾﻊ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﻣﻦ: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻤﺖ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﯾﻬﻮ ﯾﮏ ﭼﮏ ﺯﺩ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻤﻮ ﮔﻔﺖ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﭘﺎ ﺷﻮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ ﻣﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺸﻮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺟﻨﺪﻩ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ !ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ: ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎﺑﮏ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭﯾﻪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﻣﻦ: ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﻩ؟ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻮﭘﺮ ﺗﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭﻩ ﻣﻦ: ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ ﺍﻻﻥ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﺸﯿﺶ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ: ﻧﺘﺮﺱ ! ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﺎﺭﯾﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺮﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻨﻢ 5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﻨﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻮ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﮐﻼﻧﺘﺮﯾﻮ ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ﻣﯿﺸﻦ ! ﭼﺎﺭﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻦ ﻣﻦ: ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﺑﮏ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﻭ ﺑﯿﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻦ ﺭﻭ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ! ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺨﺖ ﺷﻮ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻝ ﮐﯿﺮ ﻣﻨﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮑﻢ ﺗﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﯿﺮ ﺎﺑﮏ ﻭ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﺷﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺻﻼ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﯿﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﻦ ﻪ ﺑﺎﺑﮑﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺜﻞ ﺟﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺯﻧﻤﻮ ﺑﮑﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺎﺑﮏ: ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺟﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺗﻪ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﯿﺪﻡ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻮﻫﺮﺗﻢ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺑﺎﺷﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻨﻮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﮑﻨﯿﻦ !!! ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻭﻟﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ! ﭼﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻫﻤﻮﻥ ﺯﻧﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻪ ﮐﻪ 10 ﺳﺎﻝ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺑﮏ: ﺯﻧﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻫﻦ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ !! ﺍﻭﺧﺨﺨﺦ ﭼﻪ ﺳﺎﮐﯽ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ !ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻤﻪ؟ ﻣﻦ: ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﯿﺮﺵ ﭼﻪ ﮔﻨﺪﺱ !! ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ!ﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺎﺑﮏ: ﺍﻻﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ ﺯﻧﺶ ﺍﺯ ﭼﻪ ﮐﯿﺮﺍﯾﯽ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﺯﻧﻤﻮ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ! ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮑﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺪﻩ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮏ: ﺑﯿﺎ ﺟﺎﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﺲ ﺯﻧﺘﻮ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺟﺮ ﺑﺪﻡ ﺟﺎﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﺟﻠﻮﻡ ﺯﻧﻤﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻥ ﻣﺜﻞ ﻓﯿﻠﻢ ﺳﻮﭘﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻨﯿﻦ ﻣﻦ ﺯﯾﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺎﺑﮑﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺑﮑﻨﯿﻨﻢ ﺁﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺪﻩ!!ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﻤﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻨﯿﻦ ﺑﺎﺑﮏ: ﺯﻧﺖ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﻣﻦ: ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻪ !ﺑﮑﻨﺶ ﺟﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺟﯿﻐﯽ ﮐﺸﯿﺪﻭ ﺍﺭﮔﺎﺳﻢ ﺷﺪ ﺑﻌﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺑﺎﺑﮏ ﺏ ﮐﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻮ ﺭﯾﺨﺘﯿﻢ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ! ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﻤﻮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﯾﻪ ﭼﮏ 5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺳﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺑﮏ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﺎﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭﺷﻮ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﺯﻧﻤﻮ ﺑﮑﻨﻦ ﻭ ﻧﺼﻒ ﭘﻮﻟﻮ ﺍﻭﻥ ﺑﺪﻩ !ﻣﻨﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﻓﻘﻂ ﻫﺮ ﺳﺮﯼ 5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺯﻧﻤﻮ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﮑﻨﻦ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﭘﺲ ﻗﺎﯾﻨﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺷﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯﻡ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﻧﮑﻨﻤﺶ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻨﻢ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺶ . ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﮐﺎﻣﯽ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺯﻧﻢ ﮐﻪ 10 ﺳﺎﻝ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺟﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﮏ: ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﺎﻣﯽ ﺟﻮﻥ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺟﻠﻮﯼ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﮐﺎﻣﯽ: ﺁﺭﻫﻬﻪ ﺧﻮﺏ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﯾﻪ ﯼ ﮐﺎﺭﺷﻢ ﺧﻮﺑﻪ ﻭ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻥ ﺭﺩﯾﻒ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ: ﭘﺲ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﮑﻨﯿﻨﺶ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻋﺠﻠﻪ ﻧﮑﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ !! ﺑﺰﺍﺭ ﮐﯿﺮﺷﻮﻥ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﺍﺳﺖ ﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻧﻮﺑﺘﯽ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﮐﯿﺮﺷﻮﻧﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﯾﻦ !ﻣﻦ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎﺑﮏ: ﮐﺎﻣﯽ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﺮﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﺑﺪﻩ ﮐﺎﻣﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﺸﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﯽ ﻣﺪﺭﮎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﺎﻣﯽ: ﺯﻧﺖ ﻋﺠﺐ ﮐﺲ ﺩﺍﻏﯽ ﺩﺍﺭﻩ !! ﻣﻦ: ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﺑﮕﺎﺵ ﺑﺎﺑﮏ: ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺯﻧﺶ ﺑﮑﻦ ﻭ ﺟﺮ ﺑﺪﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺑﻬﺶ ﯿﺪﯾﻢ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﻡ؟ ﻣﻦ: ﺁﺭﻩ ﺧﻮﺷﮕﻠﻢ !! ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻨﯿﻦ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺎﻣﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻋﻘﺐ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ 2 ﻧﻔﺮﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﻣﯽ: ﻋﺠﺐ ﮐﻮﻧﯽ ﺩﺍﺭﻩ !! ﺑﺎﺑﮏ: ﮐﺴﺶ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﯿﻎ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﺎﺳﻢ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺶ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﻤﻮ ﻭ ﺩﻫﻨﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻦ؟ ﻣﻦ: ﺁﺭﻩ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺁّﺁﺏ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ !! ﮐﺎﻣﯽ: ﺯﻧﺖ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺁﺏ ﮐﯿﺮﯼ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻥ ﺍﻭﻝ ﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺑﮏ ﺁﺑﺸﻮﻧﻮ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻭﻟﻊ ﺁﺑﺸﻮﻧﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺁﺑﻢ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ !

زن جنده من قسمت دوم و پایانی ﻫﯿﺠﻮﻗﺖ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﻧﻢ ﺁﺏ ﮐﯿﺮ 3 ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﺎﺷﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺯﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﯾﯿﺴﻢ ﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺭﺋﯿﺴﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﺎﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﺭﺋﯿﺲ: ﺧﻮﺏ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺎﺭ ﻭﺍﺟﺒﺖ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﻣﻦ: ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ !! ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺭﺋﯿﺲ: ﻫﺎﻫﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﻮﻧﺪﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺮﻓﺸﻮ ﻧﺰﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﭼﺎﯾﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﮓ ﺳﮑﺴﯿﻢ ﮐﻪ ﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﯿﮕﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﯾﺮ ﭼﺸﯽ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺭﺋﯿﺴﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻭﻟﻌﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﻧﻤﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ: ﯾﻌﻨﯽ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﮑﻨﻢ ﺭﺋﯿﺲ: ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﺗﺎﺯﻩ ﺗﻮ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮑﻨﯽ؟ ﻣﻦ: ﺍﮔﻪ ﺯﻧﻤﻮ ﺑﺪﻡ ﺑﮑﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﺑﺎ ﺣﺎﺕ ﺷﻮﮐﻪ ﮔﻔﺖ:ﭼﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯽ؟ ﻣﻦ: ﺧﻮﺏ ﺷﻨﯿﺪﯾﻦ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ! ﺭﺋﯿﺲ: ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺯﻧﺖ ﺣﻮﺏ ﮔﻮﺷﺘﯿﻪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻨﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺭﺍﺿﯿﺶ ﮐﻨﯽ؟ ﻣﻦ:ﺷﻤﺎ ﻗﻮﻝ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺪﻩ ﺑﻘﯿﻬﺎﺵ ﺣﻠﻪ !! ﺭﺋﯿﺲ: ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﻗﻮﻝ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻣﻦ: ﺳﻤﯿﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺟﺎﻧﻢ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﻦ: ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺪﯼ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﭗ ﺷﻠﻮﺍﺭﻩ ﺭﺋﯿﺴﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺭﺋﯿﺲ: ﻋﺠﺐ ﺯﻥ ﺟﻨﺪﻫﺎﯼ ﺩﺍﺭﯾﯿﯿﯿﯽ! ﭼﻪ ﺳﺎﮐﯽ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﻦ: ﺟﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻦ ﺑﮑﻨﯿﻨﺶ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ﭼﻪ ﺧﺮ ﮐﯿﺮﯾﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺗﻮ ﮐﻒ ﮐﯿﺮ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﭼﻪ ﮐﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ !!! ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﻪ؟ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﻩ ﺱ ﺭﺋﯿﺲ: 22 ﺳﺎﻧﺘﻪ ﭼﯿﻪ ﺧﻮﺷﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ؟ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺁﺭﻩ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺪﮔﯽ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ! ﺟﻮﻭﻭﻭﻥ ﻣﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩﻣﻪ ﺭﺋﯿﺲ:ﺑﺨﻮﺭﺷﺸﺶ ﻣﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﺎﻫﺶ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﮐﻪ ﺟﺮ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﻮﻥ ﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻖ ﺯﺩﻥ ﺭﺋﯿﺲ:ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﮑﻨﯿﻤﺶ ﻣﻦ: ﻧﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﮔﺎﯾﯿﺪﻩ ﺷﺪﻧﺶ ﺗﻮﺳﻂ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺭﺋﯿﺲ: ﭘﺲ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺯﻧﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﺎﻡ ! ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺴﺎﺑﯽ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﮐﯿﺮ ﮔﻨﺪﺕ ﻨﻮ ﯾﮑﻨﯽ ﺭﺋﯿﺲ: ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﮐﺴﺖ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻭ ﮔﻔﺖ:ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻪ ﺭﺋﯿﺴﺖ ﮐﺲ ﺑﺪﻡ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !! ﻣﻦ: ﺑﺸﯿﻦ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﻧﺬﺍﺭ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﻭﺍﯾﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯽ ﮐﺴﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺟﺮ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﺳﺴﺴﺲ ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺭﺋﯿﺲ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺮﻩ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﻣﯿﮑﻨﻤﺖ ! ﺷﻮﻫﺮﺗﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﻭ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺍﺧﺨﺨﺦ ﺍﺭﻩ ﺑﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻩ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺎ ﻟﺮﺯﺵ ﺭﻭ ﺗﺨﻤﻬﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﯾﮏ ﺗﻒ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻪ ﺯﻧﻢ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺍﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ ﯾﻮﺍﺷﺸﺶ!!! ﭼﯿﻪ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﻦ: ﺍﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﻮﻧﺘﻮ ﮐﺮﺩﻡ ! ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭﻩ؟ ﺭﺋﯿﺲ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﮑﺲ ﮔﺮﻭﻫﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﺋﯿﺲ: ﺗﻮﭘﭙﭙﭙﻬﻬﻬﻪ!! ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ: ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ! ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺟﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﻮ ﮐﻮﻧﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺯﺩﻣﻮ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺁﺑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﻤﺮﺵ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﭘﺎﮐﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﺎﻡ ﺗﺎ ﻣﺰﺍﺧﻢ ﺳﮑﺴﺸﻮﻥ ﻧﺸﻢ ﺭﺋﯿﺲ: ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻮﻧﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯿﻪ ﮐﺴﺖ ﻫﺴﺖ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻭ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﮐﺮﺩ ﻃﺮﻑ ﺭﺋﯿﺴﻮ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﮑﻨﺶ ﻭﻟﯽ ﯾﻮﺍﺵ ﮐﯿﺮﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﻩ ﺍﺱ ﺩﺭﺩﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺭﺋﯿﺲ: ﻧﺘﺮﺱ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﻡ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﻧﺸﺴﺘﯽ؟ﭘﺎ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻮﻧﻪ ﺯﻧﺖ ﺑﺬﺍﺭﻡ !! ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺟﺮ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ: ﭼﺸﻢ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﺭﻡ! ﺳﺮﯾﻊ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺁﻭﺭﺩﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻭ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﺨﮑﻢ ﺯﻧﻤﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﭼﺮﺍﻧﺸﺴﺘﯽ ﭘﺎ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﮐﺴﻤﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻥ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﻨﺘﻢ ﺯﯾﺮﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﻭ ﮐﯿﺮ ﺭﺋﯿﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺳﻤﯿﺮﺍ :ﺍﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ ﺑﮑﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻦ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺭﺋﯿﺲ: ﻋﺠﺐ ﮐﻮﻧﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﻧﺘﺘﺘﺘﺘﺖ!! ﺩﺍﺭﻩ ﺩﯾﻮﻧﻢ ﻣﯿﮑﻨﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺁﺑﺸﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻪ ﺯﻧﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﺵ . ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭﯾﺲ ﺯﻧﻤﻮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺣﮑﻢ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﻮﺩ. ﻫﻢ ﮐﻠﯽ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺟﯿﺐ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺖ ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﯾﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺿﻌﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻫﻦ ﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺰﻭﺩﯼ ﺻﺪﺍﺷﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ ﻭ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﻦ: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﮐﺎﻣﯽ:ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻫﻨﻤﻮﻥ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﺷﺪ ﺑﺎﺑﮏ: ﺍﯾﻮﻝ ﻋﮑﺲ ﻭ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﮔﻪ ﭘﺲ ﺑﺪﯼ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﻣﻦ: ﻭﻟﯽ ﯾﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻨﻢ ﺍﺳﮕﻮﻝ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﺎﻣﯽ: ﭼﯿﻪ؟ ﺑﺎﺑﮏ:ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻗﺒﻮﻟﻪ!! ﻣﻦ: ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺟﻔﺘﺘﻮﻧﻮ ﺑﮑﻨﻢ!! ﺑﻌﺪﺵ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﻭ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺸﯿﻢ ﮐﺎﻣﯽ:ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﯾﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺑﮏ :ﻣﻨﻢ ﻫﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺯﻧﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺟﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻦ!! ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯿﺸﻦ ﺳﻤﯿﺮﺍ : ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻭﻻ ﻋﻮﺿﯽ ﺟﻨﺪﻩ ﺯﻥ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﺩﻭﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﺪﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻣﻦ: ﺍﻭﻧﺶ ﺑﺎ ﻣﻦ !!ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﺗﻮﻥ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻦ . ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻧﻮ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺎﻣﯽ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ) ﺷﻬﻼ ( ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﻭ ﺯﻧﺶ ) ﻓﺮﯾﺒﺎ ( ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻣﺸﻮﻥ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺜﻞ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺷﻮﺧﯽ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﯾﮑﻢ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﺮﺩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﻢ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻦ ﺯﻧﺎﺷﻮﻥ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭﻥ ﺗﺎ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﺴﺖ ﺑﺸﻦ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﻡ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﻭﺭﻕ ﺑﺎﺯﯼ ﻨﯿﻢ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺧﺖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ. ﺷﻬﻼ ﺗﭙﻞ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻔﯿﺪ ﻭ ﻻﻏﺮ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﻫﺮ ﺩﻭﺷﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻧﻮ ﺍﻭﻝ ﺑﮑﻨﻢ!! ﺑﺎﺯﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩﻥ ﻣﺎﻫﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺷﺌﻬﺮﺷﻮﻥ ﻟﺨﺖ ﻣﺎﺩﺭﺯﺍﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﮑﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻥ ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺘﯽ ﭘﺮ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﮐﯿﺮ ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭﻟﯽ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﺸﻦ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﻬﻼ ﺑﺎﺧﺖ ﺷﻬﻼ :ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭﯼ!! ﺷﻬﻼ : ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ؟؟؟؟ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮐﺎﻣﯽ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﺎﻣﯽ:ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺎﺯﯾﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺷﻬﻼ : ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﯿﺸﯽ؟؟؟ ﮐﺎﻣﯽ: ﻧﻪ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﮐﯿﺮ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺪﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺷﻬﻼ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻤﺘﻢ ﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﻦ: ﺍﻫﻬﻬﻬﻪ ﭼﻪ ﺩﻫﻦ ﺩﺍﻏﯽ ﺩﺍﺭﯼ!!! ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺵ !ﭼﻄﻮﺭﻩ؟ ﺷﻬﻼ : ﺑﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﮐﺲ ﻭ ﮐﯿﺮﺷﻮﻧﻮ ﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﮐﯿﺮﻩ ﭘﯿﻤﺎﻧﻮ ﺑﺨﻮﺭﯼ؟ ﻓﺮﯾﺒﺎ : ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ؟ ﺑﺎﺑﮏ: ﺍﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﻼ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﺷﻬﻼ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺗﺨﻤﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﻦ: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺯﻧﺎﺗﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﭼﻪ ﺳﺎﮐﯽ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﯾﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺑﺪﯾﻦ ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻍ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺲ ﺯﻧﺎﺷﻮﻥ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺑﺮﺷﻮﻥ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺸﻮﻥ ﻭ ﻧﻮﺑﺘﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺎﺷﻮﻥ ﻣﻦ: ﮐﺎﻣﯽ ﮐﺲ ﺯﻧﺖ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ !!! ﺑﺒﯿﻦ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﻡ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺷﻬﻼ :ﺍﺭﻫﻬﻬﻬﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﭼﻪ ﮐﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻣﻨﻢ ﺑﮑﻦ ﺑﺎﺑﮏ: ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﯽ ﮐﯿﺮ ﻧﺬﺍﺭ ﻣﻦ: ﭼﺸﻤﻤﻤﻢ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﮑﻨﻤﺶ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻫﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻩ ﮐﺎﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺭﮔﺎﺳﻢ ﺷﺪ ﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮐﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﺁّﺏ ﮐﯿﺮﺷﻮﻧﻮ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮐﺮﺩﻣﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﺭﺿﺎﺉ ﺷﺪﻥ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﻻ ﺳﺮﺷﻮﻧﻮ ﺁﺏ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻧﻮﺑﺘﯽ ﻣﯿﺮﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺸﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺳﻤﯿﺮﺍﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﮑﻨﯿﻤﺸﻮﻥ ﻣﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩﯾﻤﺸﻮﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺣﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ . ﻣﻨﻢ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺴﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ هﺮ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﯿﻤﻮ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ… نوشته:‌ پیمان xo

جنده به عنوان رشوه قسمت اول سلام هومن هستم . تو یه شرکت بازرگانی کار میکنم و در واقع یه تیم سرمایه گذار داریم که هر جا احساس کنیم سود هست ، پول رو میبریم همون جا . همه جور کاری انجام از خرده ریز تا کار های عمده واسه همین با تیپ ها مختلفی از آدم ها سر و کار داریم .ماجرا از اونجا شروع شد که طبق معمول چک یکی از مشتری ها برگشت خورد و منشی داشت توضیحاتش رو میداد که چک مال آقایی به اسم رضایی و قبلأ هم باهاشون کار کردیم و از این حرف ها چند دقیقه بعد منشی یه تماس رو به اتاقم وصل کرد و گفت که همون آقای احمدیانِ ، بعد سلام واحوالپرسی از من خواست تا فعلأ چک رو اجرا نذارم تا خودش حضوری بیاد شرکت و باهام صحبت کنه ، شد فردا صبح و اومد شرکت ، به نظر آدم موجّهی میومد و گفت که یه سری مشکلاتی پیش اومده و در حال حاضر احتیاج به فرصت داره تا بتونه جای چک رو پر کنه ، من هم طبق وظیفه گفتم هر چیزی یه روالی داره و من نمیتونم به سلیقه خودم به کسی بی دلیل زمان بدم و اینجوری همه حساب ها میریزه به هم دیدم یکم رفت تو خودش و گفت ببین من دارم یه معامله درست حسابی انجام میدم و اگه این چک برگشت بخوره آمار چک های من غلط میشه و ممکنه اون معامله رو هم از دست بدم و اینجوری نه شما به پولتون میرسین نه من از این مهلکه در میرم. چون از این حرف ها زیاد شنیده بودم نمیتونستم به حرف هاش اعتماد کنم و گفتم کاری از دستم بر نمیاد ولی مثل اینکه طرف از قبل آمار من رو گرفته بود و می دونست که دستم اینقدر باز هست که بتونم واسه چند ماه زمان دریافت رو دست کاری کنم ، واسه همین وقتی دید اینجوری نمیشه بهم پیشنهاد 5 میلیون پول داد و گفت میدونم در مقابل مبلغ چک و حساسیت شرکت رو حساب ها مبلع کمیه ولی اگه این لطف رو در حقش بکنم از خجالتم در میاد. منم دیدم چند ماه در روند کارمون مشکلی ایجاد نمیکنه ، واسه همین گفتم روش فکر میکنم .بااینکه نیازی به این پول نداشتم ولی بدم نمیامد بی خود و بی جهت 5 میلیون پول بره تو حسابم. طرف ازم تشکر کرد و موقع رفتن با یه مکثی برگشت گفت میتونم اسم کوچیکتو بدونم ؟ گفتم هومن. – مجردی ؟ + آره . – واسه اینکه بهتر رو پیشنهادم فکر کنی میخوام یه حالی بهت بدم البته اگه اهلش باشی و ناراحت نشی !!! یه مرد حدود 40 اینا بود مو های جو گندمی و کلأ خوشتیپ حتی یادمه لحظه ای که وارد شد یاد جورج کلنی افتادم ، بگذریم. – اهل حال هستی ؟ +دقیقأ چه جور حالی ؟ – از نوع خوبش ، از اونایی که یه پسر مجرد باید زیاد داشته باشه . تقریبأ منظورش رو فهمیده بودم ولی میخواستم خودش بیشتر توضیح بده تا مطمئن شم.- یه دختری هست به اسم مینو ، ما هر وقت با دوستان دور هم مجردی جمع میشیم مینو جان هم میاد و جمع ما رو سر حال میاره . دختر حرف گوش کن و سرحالیه . اگه خواستی میتونم بفرستمش یه سر بهت بزنه و تو گرفتن تصمیمت کمکت کنه. اینقدر با اطمینان حرف میزد و اینکه گفت بفرستمش یه جورایی این حس رو بهم داد که مینو احتمالأ حسابی باید گوش به فرمانشون باشه.گفتم بدم نمیاد امشب یه همفکری با یکی بکنم ولی از کجا میدونی این مینو خانم شما هم علاقه به همفکری با کسی که تا الان ندیده داشته باشه ؟ گفت تو نگران نباش به زودی میفهمی که مینو جان دختر حرف گوش کنیه و میدونه از چی خوشش بیاد و از چی نه.بعدش گفت پس میتونم شماره موبایلتو داشته باشم واسه هماهنگی ؟ شمارمو بهش دادم و اونم رفت و من موندم و یه حس عجیب که قراره چی پیش بیاد . برام جالب بود اینکه امروز میتونست یه روز عادی و کسل کننده باشه و یهو در عرض چند دقیقه تبدیل شده بود به یه ماجرای هیجان انگیز. با اینکه کمبودی از نظر سکس نداشتم و و یه دوست دختر سکسی و باحال داشتم و همیشه سکسم به راه بود ولی یه شهوت خاصی وجودمو گرفته بود ، چون این مدل سکسی که یکی برام یه دختر بفرسته و طرف فقط بیاد که به من بده و بره واسم تازگی داشت. بعد اینکه یکم فکر و خیال کردمو یکم تو ذهنم از این ماجرا فانتزی ساختم و آتیشم یکم خوابید به فکر کردم که حالا گفتیم دختر ، اومدیمو طرف ترکیده بود اصلأ سن بالا تخمی بود یا قیافش تخمی بود یا هیکل داغونی داشت اونوقت چی ؟ تا بعد ناهار ذهنم درگیر همین چیزا بود که موبایلم زنگ خورد جواب دادم ، رضایی بود ، حتی اسم کوچیکش رو نمیدونستم . گفت هماهنگی ها رو انجام دادم بعد از تماسم یه شماره برات اس ام اس میکنم تو فقط آدرس خونتو و ساعت مناسب و اسمتو به همون شماره اس ام اس کن . گفتم اوکی. یه مکثی کرد و گفت این مینوی ما یاد گرفته حرف گوش کن باشه یعنی ما میگیم چی کار کنه و اون همون کارو میکنه ، سعی کن که باهاش خوش بگذرونی و هر کاری دوس داری بکن دوباره با یه لحن خاصی گفت هر کاری و ادامه داد مینو به ما خیلی مدیونه و کاری نیست که ما ازش بخوایم و انجام نده و الان شما هم یکی از مایی آقا هومن .گفتم مرسی اوکی شما نگران نباش نمیزارم به مینو جانتون بد بگذره ، حالا چجوریا هست ؟ چند سالشه ؟ قیافه و هیکلش و اینا …..حرفم رو قطع کرد و گفت حالا مــــــــــــیـبـینـیـش…. و دیگه نتونستم ازش آمار بگیرم و خداحافظی کردیم.چند دقیقه بعد اس ام اس اومد ….0936867… دیالوگ ها بهم حس خوبی داد در حالت عادی هم تو سکس با دوست دختر هام باید حرف حرفه من میبود و کاری که من حال میکردم انجام میشد ولی همیشه یه خط قرمزی بود ولی به نظر قرار بود به زودی یه سکس مورد علاقه بدون خط قرمز رو تجربه میکردم. برگشتم شرکت و یکم به کار هام رسیدم ساعت 5 اینا دیگه تصمیم گرفتم برم سمت خونه تو پارکینگ شرکت سوار ماشین شدم و قبل از اینکه استارت بزنم، دل و زدم به دریا و اس ام اس رو دادم ……هومن هستم.ساعت 8 خیابان شریعتی، خیابان حسن میری ،کوچه نسترن …..5 دقیقه بعد از همون شماره اس ام اس اومد ok . تو راه برگشت به دوست دخترم نازنین زنگ زدم و بهش گفتم که امشب با دوستام میرم استخر و بعدشم احتمالأ میرم پیش دوستام و شب خودم بهت زنگ میزنم ….. اونم گفت باشه و خداحافظی کردیم. رفتم خونه و یه دوش گرفتم .ساعت شده بود حدود 7 .من اهل دود نیستم و با خوردن قرص و زدن اسپری و اینا هم زیاد حال نمیکنم حالت عادیش هم زود آبم نمیاد ولی واسه خالی نبودن عریضه یه چیپس باز کردم و یه ماستی و 2-3 تا پیک از ودکایی که تو یخچال مونده بود زدم تا هم یکم ملو شم هم فاز بهتری از ماجرای پیش رو بگیرم. ساعت شد هشت و نیم و من پای لپ تاپم بودم و خودمو با اینترنت سرگرم کرده بودم که آیفون به صدا در اومد. به نظر دختر ردیفی می اومد ، گوشی رو گرفتم و فقط گفتم طبقه 3 . تو آپارتمانی که زندگی میکنم همه آدم های بی آزار و خوبی هستن و هیچ کس کاری به کار کس دیگه ایی نداره و البته من به عنوان یه آدم موجه و جا افتاده اونجا از احترام زیادی برخوردارم و همین باعث میشد هیچ استرسی تو برنامه هام با دوست دخترم و دوستای دیگم و تو اون لحظه با مینو نداشته باشم ، واحد کناری من خالی بود واسه همین در واحد رو باز کردم و رفتم تا از یخچال یه نوشیدنی بگیرم وقتی برگشتم تو چهار چوب در یه دختر با قد متوسط از لحاظ بدنی کمی پر با صورتی معمولی چشم و ابرو مشکی و با تیپ خوب ایستاده بود. در نگاه اول همه چیش معمولی بود و منم بعد از سلام ودست دادن راهنماییش کردن تو گفتم هومن هستم واونم گفت مینو هستم هر چند هر دو تا دقیقأ میدونستیم قرارمون با کیه.بهش گفتم راحت باش میتونی لباستو اون اتاق عوض کنی و واسه اینکه جو سنگین نشه سعی کردم دوستانه برخورد کنم که اونم راحت باشه ، برام جالب بود که در عین حالت صمیمی که داشت با یه لحن خاصی گفت چشم ، تو زندگی روزمره با دوستام و دوس دخترم و حتی زیر دست هام تو شرکت عادت به شنیدن کلمه چشم نداشتم ، مخصوصأ تو این شرایط واسه همین چشمی که گفت و کلأ رفتارش خیلی داشت تحریکم میکرد ، دوباره رفتم سمت لپ تاپم . بعد دو دقیقه از اتاق اومد بیرون یه تاپ بندی بنفش تنش بود که میشد بند سوتین مشکیشو دید و با یه دامن کوتاه ، گفت علی آقا دستور دادن هر امری دارین انجام شه واسه همین من در خدمتم ، دوزاریم افتاد علی آقا که میگه همون رضایی بدهکار خودمونه ، تاالان بی مقدمه سمت سکس نرفته بودم واسه همین واسم یکم سخت بود ، دلم میخواست بهش بگم بیا بشینیم یه فیلم ببینیم یا هر چی که یکم زمان بیشتری و در کنار هم باشیم یکیم حرف بزنیم تا یخمون باز شه ولی از طرف دیگه به این فکر میکردم بابا اینکه دوس دخترم نیست باهاش وقت بگذرونم ، جنده اس ، باید بکنمش بفرستمش بره . اومدم جلوش گفتم امر که زیاد دارم حالا چیزی میخوری ؟ گفت نه مرسی . گفتم مشروب هم هست . گفت نه ترجیح میدم حواسم سر جاش باشه .گفتم اوکی هر جور راحتی . تنها چیزی که واسه شروع به ذهنم رسید این بود که بگم یکم واسم برقصه.یه موزیک تو سینما خانگی گذاشتم و لم دادم رو راحتی جلوی تلویزیون و یه پیک پر مشروب ریختم واسه خودم و روش دلستر پر کردم که نم نم بخورم و از دیدن رقصیدن مینو لذت ببرم . با این لباس میشد خوب اندامش رو بر انداز کرد ، سینه های درشتی داشت و در کل هیکل برجسته و باحالی داشت. یکم واسم قر داد و کونش رو تکون داد و یکم رقصشو سکسی تر کرد. گفتم خوب در مورد این علی آقاتون بگو میدونی چرا گفته بیای اینجا ؟ گفت من تو کارای علی آقا دخالت نمیکنم فقط دستورشونو انجام میدم . دیگه داشت دستم می امد باید با این مینو چجوری تا کنم . یاد حرفای رضاییه افتادم که تأکید میکرد بهش بگو هر کاری رو میخوای انجام بده و اینکه اینم همش از اینکه بهم دستور دادن و چشم و این حرفا….. گفتم پس قراره امشب من مثل علی آقاتون دستور بدم و تو بگی چشم انجام بدی . در حال تکون دادن بدنش با ریتم آهنگ گفت بله . گفتم پس شروع کن بیا ببینم میخوام ببینم واسه علی آقاتون چیکارا میکنی ؟ همون کارایی که واسه اون میکنی رو شروع کن واسه منم انجام بده . لحنم رو دستوری کردم تا قضیه همونجوری که رضایی گفته بود پیش بره. مینو گفت چشم . همونجا وسط حال چهار دست و پا شد و مثل راه رفتن سگ آروم اومد سمت من و گفت علی آقا موقع کردن دوست داره ارباب صداش کنم شما چی دوست دارین ؟ منم که کــِــیفم حسابی کوک شده بود گفتم منم بدم نمیاد ارباب صدام کنی ، بعد حالا من اربابت شم تو چیم میشی ؟ برده ؟ گفت هر چی شما بخوای هر چی شما دستور بدی ارباب .من دیگه کم کم از شهوت و خوشی تخمام داشت نبض میزد. حتی حرف هاشو صداشو لحنشم میتونست ارضام کنه چه برسه به کردنش. همچنان من رو راحتی لم داده بودم و مینو چهار دست و پا جلو پاهام زل زده بود تو چشم هام و منتظر بود تا من بهش یه کاراکتر بدم. منم دیگه دیدم همه جوره آزادم و امشب قراره حسابی سواری کنم گفتم دوس داری سگ من باشی امشب ؟ علی آقا گفتن امشب من مال شمام پس شما اربابی هر چی اربابم بگه من همون میشم.اینقدر راست کرده بودم بعد این دیالوگ ها که با خودم گفتم چه غلطی کردم یه تأخیری چیزی نزدم دیگه منم بی جنبه بازی در نیاوردم و تابلو نکردم چفدر هنگم و سعی کردم همه جوری که آمار از این مدل سکس داشتم و اجرا کنم و گفتم از انگشتای پاهام شروع کن و میدونی چجوری بلیسی دیگه ؟ مثل ؟؟؟؟؟ با یه لبخند شیطونی گفت مثل یه سگ خوب. یه دوش خوب گرفته بودمو میدونستم تر و تمیزم و بوی عرق و اینا نمیدم . سرشو برد سمت پام که روی میز جلوی راحتی بود و انگشت شصت پامو گذاشت تو دهنش و انگار به من برق وصل کرده باشن ….وای چه فازی میداد….دوست دختر خودم یه دختر سکسی و خوش هیکله و با هم سکس زیاد داریم و هم برام خیلی خوب ساک میزنه و هم از عقب و جلو بهم میده ولی همیشه سکس هامون تو یه چهارچوب خاصیه و دوس داره من همش تو سکس قربون صدقش برم و بهش ابراز علاقه کنم و هرچند که خودمم هم دوس دارم این مدل سکس های رمانتیک رو ولی واقعأ آدم هر از گاهی نیاز به یه سکس بی چهار چوب مهار نشده داره تا کاملأ انرژیش خالی شه. تو حالت چهار دست و پا خم شده بود رو پام و داشت انگشتای پامو لیس میزد ، بین انگشتامو با زبونش باز میکرد و لیس میزد و با زبونش میکشید رو پام و میرفت زیر پاهامو کف پامو لیس میزد و میرفت سراغ اوم یکی پا ، منم این بین انگشتامو تو دهنش فشار میدادم و تکون میدادم یه جوری که با زبونش خوب دورشو لیس مالیش کنه ، از زاویه دید من صحنه واقعأ سکسی بود از روی شلوارکی که پام بود داشتم کیرمو میمالیدم چون بد جوری راست کرده بودم . گفتم شلوارکمو در بیار و کم کم از پاهام بلیس بیا بالا. دقیقأ طبق دستور آروم آروم با زبونش از پایین پاهام کشید به سمت بالا و همزمان شلوارک و شورتمو از پام در آورد و سرشو آورد روی رونم و بی اختیار دستم رفت توی موهاشو یه دور موهاشو دور مشتم پیچوندم که سرش کاملأ در اختیارم باشه . جالب اینجا بود که اینقدر این کار ها رو با لذت انجام میداد و همچین ملچ مولوچ میکرد و آه ریز میکشید که من واقعأ حس میکردم اون داره بیشتر از من از این وضعیت لذت میبره.دیگه از حالت لم دادن خارج شده بودم و تقریبأ نشسته بودم و موهای مینو تو دستم و سرش روی رون پام و داشت کشاله رونم و با زبونش خیس میکرد دقیقأ خط بین رون پام و کنار کیرم.واااااای کلمه و جمله ایی نیست که بتونم باهاش حس اون لحظه رو توصیف کنم.دیگه طاقت نداشتم و سرشو با کشیدن موهاش از اونجا بلند کردم و گفتم ساک بزن ، با یه دستش کیرم و گرفت از پاین مالید تا بالا که از سر کیرم مایع بی رنگ موقع تحریک اومد بیرون و دیدم سر کیرم و گذاشت دهنش و نوکشو میک و کل اون آب رو میک زد و خورد .موهای تنم سیخ شده بود اینقدر که حال میداد. شروع کرد به ساک زدن و کم کم عمق خوردنشو بیشتر کرد و تقریبأ کل کیرم رو بعد 5 دقیقه میبرد تو حلقش ، کیرم خیلی عجیب و غریب بزرگ و کلفت نیست ولی باز هم خوردن کل اون باید سخت باشه ولی مینو به نظر کار بلد بود. اینقدر فکر تو ذهنم بود از مدل هایی که میتونم دهنشو بگام که نمیدونستم کدومو روش اجرا کنم واسه همین سعی کردم از هر کدومو یه چند دقیقه ایی رو برم . خوب ساک میزد و گرمای دهنش رو کیرم واقعأ حس خوبی بود ایستادم و اونم رو زانوهاش نشست و سرش کاملأ روبروی کیرم بود ، وقتی دوست دخترم برام ساک میزد این کارو خیلی آروم و ملایم و با عمق کم فوقش تا نصف کیرم انجام میداد واسه همین منم نمیتونستم تو دهنش فشار بدم چون خوشش نمی اومد و ممکن بود اوق بزنه ولی مینوووووووووو…………ووووووااااای…..تو دهنش جوری تلمبه میزدم انگار دارم کس میکنم اونم فقط او پایین با دهن کاملأ باز زل میزد تو چشمم و منم موهاشو چنگ زده بودم و واقعأ داشتم دهنشو میگاییدم.

جنده به عنوان رشوه قسمت دوم و پایانی حتی یه بارم اوق نزد حتی بعضی وقت ها تا ته میکردم تو دهنش و چند ثانیه نگه میداشتم بعد آروم میکشیدم بیرون .کیرمو در آوردم از دهنش و گفتم تخمامو خوب لیس بزن یه پامو گذاشتم رو میز وسط تا لای پام باز شه و اونم کامل اومد بین پاهام سر شو گرفت بالا شروع کرد لیس زدن تخمام ، بهش گفتم برو پایین تر و خودم سرشو بردم سمت کونم اونم از روی تخمام زبونشو کشید تا زیرشو رسید به لای کونم و یه لیس خوب از پایین خط کونم زد و ادامه داد تا سوراخ کونم منم دیدم زاویه خوب نیست یه کم چرخیدمو بیشتر خم شدم اونم جابجا شد رفت پشتمو با دستاش لای کونمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن ، با ناخن هاش روی کونم میکشید و زبونش رو روی سوراخم فشار میداد و میک میزد ، رو یه دستش تف کرد دوباره سرشو چسبوند به کونم و اون دستشو آورد شروع کرد کیرمو مالوندن.فکر کنین که من ایستادمو مینو داشت حسابی سوراخ کونمو لیس میزد و با اون دستش برام کیرمو میمالوند و یادم نمیاد تا اون روز همچین حسی رو تجربه کرده باشم . تو همون حالت با اشاره من تکیه داد به راحتی که پشتمون بود و در حالی که رو زمین نشسته بود سرشو خم کرد رو لبه راحتی و منم خم شدم و تقریبأ نشستم رو دهنش تا بتونه به لیسیدنش ادامه بده بعدش ایستادم و گفتم دیگه لخت شو بقیشو میخوام لخت ببینمت ، تاپ و سوتینشو در آورد ایستاد شورتشم درآورد منم همزمان تی شرتمو درآوردم و حالا دوتامون لخت روبروی هم بودیم خوابوندمش رو راحتی جوری که بدنش رو راحتی بود و سرش از روی دسته نرم راحتی رو به سقف خم شده بود اومدم بالا سرش و کیرمو کردم دهنش و تلمبه میزدم تو دهنش و همزمان سینه هاشو تو دستم میچلوندم و فشار میدادم و به نظر میرسید خیلی با این کارم حال میکنه چون دستش درجا رفت رو کسش و شروع کرد به مالیدنش کیرمو درآوردم و یه پامو گذاشتم رو راحتی و یکم رفتم جلوتر تا بتونه دوباره کونمو بخوره چون خیلی داشت حال میداد بعد دو سه دقیقه بهش گفتم دیگه وقت گاییدن سوراخای دیگتِ. رفتم سمت اتاق خواب و گفتم پشتم چهار دست و بیا …نشستم لبه تخت بعد از چند ثانیه وارد اتاق شد و خودش اومد سمت پام یه لیس به روی پام زد و بهم با یه لبخند شیطنت آمیزی نگاه کرد. دراز کشیدم روی تخت بهش گفتم بیا روم از زیر گلوم شروع کن لیس بزن و بخور برو پایین .گرمای بدن لختشو رو تنم دوس داشتم مخصوصأ برخورد نوک سینه های سیخ شدشو به تنم کاملأ حس میکردم.روی سینم یه مکثی کرد و بیشتر لیشون زد که خوشم اومد و رفت سمت شکمم و پهلوم یکم قلقلکم اومد و سرشو بردم سمت کیرم یکم دیگه برام ساک زد و با دستش برام تخمامو مالید و دیگه کیرم حسابی آماده گاییدن بود .گفتم به پشت بخواب رو تخت و زیر کمرش یه بالش گذاشم بیاد بالا و نشستم روی رونش و با دستم لای کسشو باز کردم و یه تف انداختم رو کسش هرچند حسابی خیس بود کیرمو گذاشتم درش و آروم آروم با ریتم عقب جلو کردم تا کم کم بره تو و بعد چند بار کامل کیرمو کردم تو کسش ، گرم و لزج بود از اون زاویه کونش بزرگ و خوش فرم دیده میشد موهای مشکی بلندش از پشت روی تنش بود یکم تو همون حالت نشسته تو کسش تلمبه زدم و بعدش خوابیدم روش ولی حس کردم اینجوری بکنمش زود آبم میاد چون وقتی تا ته میکردم برخورد تنم به کونش عجیب تحریکم میکرد .داگی استایل نشوندمش و موهاشو گرفتم تو دستم کشیدم و سرشو یکم به عقب و بالا نگه داشتم و شروع کردم محکم گاییدن ، آخ و اوخ میکرد و آه میکشید ولی دلم میخواست حرف بزنه وقتی میکنمش ، واسه همین گفتم مینو بگو سگ منی ، گفت ارباب بکن سگتو ، سگتو محکم بکن ، من سگتم ارباب من جندتم من کیرخورتم ، … من خودم هنگ کردم دیدم استعدادش تو این زمینه خیلی از اونی که فکر میکردم بهتره با این جمله هاش. یه چند دقیقه ایی تو همون حالت گاییدمش و گفتم مینو کونتو میخوام ، گفت آمادش کنم یا تنگ بمونه ؟ انتظار این یکی رو دیگه نداشتم . از مکثم فهمید ندارم صحنه رو، ادامه داد ببخشید ارباب حرف میزنم ولی چون شما دستور دادین همون جوری که علی آقا میپسندن رفتار کنم پرسیدم علی آقا دوس دارن تنگ باشه خودشون با کیرشون کونمو باز کنن ، گفتم اینجوری که دهنت گاییده میشه گفت شما حال کنی منم حال میکنم گفتم پس با دستات لای کونتو باز کن و یه تف دیگه انداختم رو سوراخ کونشو یکم از خیسی آب کسشم رو کیرم بود سر کیرمو گذاشتم رو سوراخشو فشار دادم سرشو با فشار دادم تو و فهمیدم خیلی دردش اومد و خودشو جمع کرد ولی صداش در نیومد ، دلم سوخت براش چون میدونستم کونش جر هم بخوره صداش در نمیاد و اعتراض نمیکنه دیگه ادامه ندادم و کشیدم بیرون گفتم کونتو با انگشت هات باز کن و هر وقت آماده بود بگو ، جامو عوض کردم و اومدم رو صورتش نشستم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و گفتم همزمان که من لای سینه هات عقب جلو میکنم کونمو لیس بزن اونم غیر از این داشت با دستش با سوراخش ور میرفت با دستام سینه هاشو به هم چسبونده بودم و کیرمو بینشون عقب جلو میکردم و هر باری میرفتم عقب خیسیه زبون مینو رو لای کونم احساس میکردم بعد 5 دقیقه که دیگه حس کردم آماده شده دوباره داگی استایل یا همون سگی خودمون نشوندمش و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و سر کیرمو با یه فشار کردم تو ، تفاوت آنچنانی تو تنگی سری قبل و این سری حس نکردم ولی این دفعه دیگه بیشتر فشار آوردم و نصف بیشتر کیرمو فرستادم تو کونش ، عضلات توی کونش داشت کیرمو میمکید انگار داشت ویبره میزد تو همون حالتی که کیرم تا نصف تو کونش بود چند تا سیلی محکم رو کونش زدم اونم در جواب یکم خودش رو فشار داد عقب با ریتم اسپنک های من میفهمید باید کون بده ، با ضربه هایی که عقب میزد کم کم کیرم تا ته میرفت تو کونش دوباره موهاشو گرفتم تو مشتم و کشیدم عقب و اونم با ریتم با کونش رو کیرم تلمبه میزد و منم پشت هم با دست آزادم سیلی میزدم رو کونش ، پوزیشنو عوض کردم و گفتم تو همون حال داگی صورتشو بچسبونه به تخت و کونشو تا میتونه بده بالا کیرمو تا ته کردم تو کونشو یه پامو گذاشتم بالا رو تخت جلو دهنش که چسبیده بود به تخت و خودش میدونست باید شصت پامو بزاره دهنش و میک بزنه ، واقعأ محکم و تند تو کونش تلمبه میزدم مخصوصأ که داشت پامو لیس میزد همزمان و این باعث میشد حشری تر شم . دیدم همین رو ادامه بدم آبم میاد واسه همین گفتم بشین ساک بزن ، کیرمو خوب تمیز کن میخوام بکنم تو کست ، در جا برگشت و کل کیرمو کرد تو دهن گرمش و شروع کرد میک زدن ، کلأ دختر تمیزی بود و معلوم بود به خودش و بدنش میرسه ، یکم ساک زد و دوباره خوابوندمش رو تخت رو به سقف و پاهاشو با دست جمع کردم تو سینش تا زانو هاش تقریبأ رسیده بود به نزدیک صورتش ، زیر زانو هاشو گرفته بودم و گفتم با دستت پاهاتو نگه دار ، پاهاشو تو سینش جمع کرده بود و کف پاهاش رو به سقف بود کسش مثل یه غنچه باد کرده بود اومدم رو تخت کیرمو یه راه کردم تو کسش و روش نشستم تو همون حالت که مینو کاملأ زیرم بود میکردمش صدای آه و نالش رفته بود بالا…من زیر خوابتم ارباب….بکن تا ته …بکن جندتو …..سه ، چهار دقیقه ای به همین منوال گذشت و دیگه خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم تا آبم نیاد و دیگه داشتم اذیت میشدم و گفتم میخوام بکنمت تا آبم بیاد هر وقت گفتم میشینی کیرمو میکنی تو حلقت آبمو میخوری یه قطرشم حروم نمیکنی ، ایستادیم و چسبوندمش به دیوار صورتش کاملأ به دیوار چسبیده بود و از پشت چسبیدم بهش و با قوسی که به کمرش داد تونستم تو همون حالت کیرمو بکنم تو کونش و شروع کردم به گاییدن کونش و با یه دستم یکی از سینه هاشو تو چنگم فشار میدادم و با یه دست دیگم لای کونش رو باز میکردم ، بعد از دو دقیقه حس کردم آبم داره میاد یه لحظه خواستم همونجا تو کونش خالی کنم ولی گفتم بخوره بیشتر حال میده گفتم بشین نشست برگشت کیرمو تا ته کرد دهنش و با دستاش کونمو بغل کرد و فشار داد جلو و سرشو فشار داد رو کیرمو بیشترین حدی که تا الان کیرم رفته بود تو حلقش اون لحظه رفت ، با این کارش آبم که خیلی زیادم بود خالی شد تو حلقش و مینو هم همونجوری نگه داشت بعد از چند ثانیه شروع کرد به ساک زدن و مکیدن کیرم و با زبونش میکشید زیر کیرم تا از رگ زیرش باقی مونده آب توی کیرمو بکشه بیرون و بخوره … اینقدر بی حال شده بودم که عقب عقب رفتم و خودمو انداختم رو تخت و به سقف خیره شدم ، حس عجیبی بود اون لحظه ، یه حس بی حسی ، بعد از اون همه حال یهو هیچ حسی نداشتم ، دیدم مینو همونجا رو زمین نشسته و داره به من نگاه میکنه ، گفتم میخوای برو یه دوش بگیر شاید منم بهت ملحق شدم ، گفت باشه و پاشد گفتم درب سمت راست حمومه ، همونجوری لخت رفت سمت حموم منم بعد از چند دقیقه رفتم تو حموم دیدم زیر دوش آب ایستاده و داره به تنش دست میکشه ، جکوزی رو روشن کردم و رفتم زیر دوش پیشش و بغلش کردم و دوباره برخورد تنش با تنم و مخصوصأ نوک سینه های سیخ شدش روی پوستم حشریم میکرد ، کلأ مینو با اینکه همه چیش معمولی بود ولی بی نهایت حشری کننده بود و در عین سادگی و آرامش میتونست خیلی ببرتت بالا ، بغلش کرده بودم و آب گرم رو سر و صورتمون میریخت و منم داشتم با دستام با کونش بازی میکردم ، از یه طرف داشتم فکر میکردم که چه حس خوبی به مینو دارم و از طرف دیگه همچنان درگیر این بودم که این یه قرار یک شبست و مینو هم یه جنده یکبار مصرف واسه من چون به احتمال زیاد دیگه نمیدیدمش چون به نظر داف شخصی این آقای رضایی بود ، در هر حال حتی به این فکر کردم که شاید از اولش قبول کردن این سکس شاید اشتباه بود شاید از رو شهوت تصمیم گرفتم تا عقل چون الان دیگه باید با همه شرایط رضایی کنار میومدم وگرنه با لو رفتن این داستان بدجوری به اعتبارم تو شرکت لطمه وارد میشد ولی چون دیدم دیگه 80 درصد راه رو اومدم دیگه گفتم ذهنم رو درگیرش نکنم و فقط از حالم لذت ببرم ، مینو هم همزمان بغلم کرده بود و یه دستش از پشت تو موهام بود و یه دستش کمرم رو نوازش میکرد ، جکوزی آماده بود گفتم بریم تو توش ، خیلی بعد از سکس میچسبید ، آب داغ با شدت میخورد به تنمون و ماساژمون میداد ، دیگه وقت راند دوم بود و من لبه جکوزی از سمت داخل نشستم و مینو خودش حدس میزد باید چیکار کنه همونجوری بدنش تو آب بود و سرش بیرون اومد سمت من و کیرمو که نیمه بیدار بود بدون استفاده از دستش گذاشت دهنش و همشو برد تو دهنش یکم خوردش و کیرم کم کم بلند شد حال میکردم موهای بلند خیسش تو دستم بود و سرشو رو کیرم فشار میدادم و اونم تا ته میخورد کیرمو ، از جکوزی اومدیم بیرون و یکم زیر دوش برام ساک زد و یکم برام کونمو خورد و کیرمو همزمان مالید ، بیشرف همچین لای کونمو لیس میزد انگار داره بستنی میلیسه ، وقتی میرفت سمت سوراخ کونم زبونشو دورش میگردوند و میکرد توش و میک میزد ، کاراش دیوونه کننده بود ، دیگه حال ایستاده گاییدنش رو نداشتم واسه همین لبه جکوزی به سمت بیرون نشستم و اونم اومد کیرمو رو کسش تنظیم کرد و نشست روش و شروع کرد بالا پایین کردن ، فقط کسش رو کیرم بود من پاهام باز بود و جای دیگه ای از بدنمون به هم نمیخورد واسه همین حس جالبی بود یه کس گرم و خیس داشت رو کیرم بالا پایین میکرد و بهم حال میداد ، بعد از چند دقیقه جای کس و کونشو عوض کرد و یکم تو همون حالت از کون گاییدمش و این بین هر از گاهی واسم چند تا کام ساک میزد و تخمامو میلیسید ، یه بار آبم اومده بود و واسه بار دوم دیرتر میومد ولی اینقدر واسم خوب و عمیق ساک میزد و اینقدر حرفه ایی کون میداد و روی کیرم قر میداد با کونش که که خیلی زود به حدی رسیدم که میتونستم دوباره ارضا شم ، این سری گفتم میخوام آبمو بریزم تو کونت گفت هرجا دوس داری بریز ایستاد کنار جکوزی و یه پاشو گذاشت رو لبش و یکم خم شد و منم از پشت کردم تو کونش شروع کردم با تمام قدرتم تلمبه زدن ، تا ته میزدم و اونم آه میکشید و اینقدر گاییدمش که داشتم ارضا میشدم آخرین فشار و دادم و تا جایی که میتونستم کیرمو کردم تو کونش و با دستام تنشو بغل کردم و به خودم فشار دادم و کل آبمو که این سری دیگه کم بود رو تو اعماق کونش خالی کردم و همونجوری بی حال دوباره رفتیم تو جکوزی ، اون رفت اون سمت و منم این سمت و پاهامونو تو هم گره زده بودیم ، یکم ریلکس شدیم و یه دوش گرفتیم از حموم زدیم بیرون و لباسامونو پوشیدیم.زنگ زدم غذا آوردن و این بین هر چی سعی کردم ازش در مورد رضایی آمار بگیرم خیلی مودبانه رد میداد و جواب نمیداد و آخرشم یه آژانس گرفت و رفت. یکم از این ترسیدم که نکنه رضایی از این فرصت استفاده کنه و بگه حالا حالا ها جای چک رو پر نمیکنم که خوشبختانه اینجوری نشد هر چند با مسئولیت شخصی با پیشنهادش برای فرصت بیشتر موافقت کردم و حتی همین قضیه هم باعث تعجب همکارام شده بود ولی کلأ قضیه به خیر گذشت و رضایی بعد از زمان مشخص جای چک رو پر کرد و ……یادمه چند ماه بعد از اون ماجرا یه شب که مست بودم زنگ زدم به شماره ای که از مینو داشتم ولی خاموش بود….

حسام و مادر دوستش قسمت اول اسم من مریمه و حدود چهل سال دارم متاهل هستم و 1دونه پسر 18 ساله دارم با 1دختر 13 ساله. شوهرم هم 4سال با من اختلاف سنی داره. من هیچوقت تو زندگیم سکس غیرعادی نداشتم و نمام روابطم با همسرم بود و مشکلی با این قضیه نداشتم ولی اتفاقاتی برای من افتاد که کمی از مسیر عادی زندگیم دورم کرد. داستان از پسری که در همسایگی ما در آپارتمانمان بود شروع شد که اسمش حسام بود. این حسام داستان ما با این که یک سال از پسرم بزرگتر بود و با هم تو دبیرستان همکلاسی بودن، حسابی با هم جفت شده بودن و تقریبا تمام روزشون رو با هم میگذروندن منم با مادرش در حد سلام و علیک و صحبت تو راهرو دوست بودیم. ولی شوهرم مخالف دوستی اینا بود و می گفت این بچه پررو هست و دوست خوبی واسه پسرمون نمیشه البته همه قرقراش واسه من بود… حسام زیاد خونه ما میومد و همیشه با پسرم میرفتن تو اتاق و مشغول کامپیوتر و موبایلاشون می شدن. یک روز که خونه تنها بودم حسام اومد دم در دیدن پسرم که گفتم نیست ولی دعوتش کردم داخل تا باهاش در مورد پسرم صحبت کنم. در مورد شوهرم بهش گفتم که نظر مثبتی بهش نداره و در رفتارش در برابر شوهرم دقت کنه که نگه این بچه پررو هستش. حسام با دقت به حرفام گوش میکرد و در جواب گفت: «این چیزی که شما بهش می گین پررویی من بهش میگم رک بودن چون من حرفمو راحت می زنم و ممکنه خیلیا اولش ناراحت بشن» من گفتم همیشه رک بودن خوب نیست 1بار دیدی زبان سرخ سر سبزتو به باد داد. اون گفت: خجالتی بودن مثل علی(پسرم) هم خوب نیست همین باعث میشه نتونه خوب با اطرافش ارتباط برقرار کنه ، نتونه با جنس مخالفش ارتباط بر قرار کنه. من گفتم اون الان نیازی به ارتباط با جنس مخالف نداره مثلا تو خودت کلی ارتباط بر قرار کردی؟ حسام گفت : حداقلش من اگر از 1خانوم خوشم بیاد راحت احساسمو منتقل میکنم و میگم حرفمو، مثلا خود شما مریم خانوم شما با قد بلندتون با بدن نسبتا لاغرتون با پوست سفید و شفافتون با موها و چشمای مشکیتون و با معصومیتی که تو چهرتون هست به نظر من شبیه فرشته ها هستی حتی اگه بخوام رک تر بگم معصومیت چهرت شبیه دخترای باکره هستش. این حرفا رو که زد من جا خوردمو همینجوری بی حرکت بهش زل زدم که گفت انصافا علی می تونه احساسشو اینجوری بیان کنه؟ منم که به خودم اومدم بهش گفتم : پاشو! پاشو برو خونتون که گمونم علی باید تو رابطش با تو تجدید نظر کنه فوری از جاش بلند شد و گفت: چرا ناراحت می شی مریم خانوم من فقط نظرمو در باره شما گفتم اما بدون خجالت و رودربایستی گفتم. من گفتم: فعلا برو بیرون باید درباره حرفات فکر کنم. اونم رفت بیرون و تو درگاه در گفت: مریم خانوم من بی جنبه نیستم به خدا اگر خواستی بازم باهام تنهایی صحبت کنی این کارو بکن. و حسام از خانه خارج شد. من واقعا نیاز داشتم درباره حرفاش فکر کنم ، احساس میکردم نسبت به من نظر پیدا کرده این در حالیه که من لباس ناجورم هیچوقت تنم نکرده بودم، درسته که روسری سر نمیکردم ولی لباس همون موقعم مثلا یک پیرهن بافتنی سیاه بود با شلوار سیاه که پوشیده هم بود. تو فکرام غرق بودم که در زدن و رفتم دیدم حسامه بهم گفت بزارید حالا که گفتم بقیه حرفامم بگم گفتم چی رو میخوای بگی ؟ که دو قدم اومد داخل و در رو پشتش بست. بهم گفت: «تا حالا شده علی درباره مسائل جنسی با شما صحبت کنه؟ میدونم که نمیکنه ولی اون همه چیزشو راحت به من میگه» – مثلا چه چیزی رو میگه؟ – حسام: مثلا من میدونم اون چقدر استمنا میکنه حتی میدونم چجوری این کارو میکنه – بهتره حواست به حرف زدنت باشه هرچی دلت می خواد داری میگی تو سنه پسره منی من اگر چیزی بهت نمیگم چون احساس میکنم این حرفا رو از رو بچگیت داری میگی – حسام: من اگرم بچه باشم اینقدری جرات دارم درباره بدن زنی که هم سن مادرم هستش اظهار نظر کنم، اصلا میدونی چیه؟ من همیشه تو تخیلاتم سکس با تو رو میدیدمو خوودمو ارضا می کردم. نمیدونستم باید چیکار کنم هم عصبانی بودم هم برام جالب بود که با این سنش اینجوری صحبت میکنه. بازوشو محکم گرفتم و از خونه انداختمش بیرون. وقتی بقیه اومدن خونه ترجیه دادم به روی خودم نیارم وقتی شب پسرم گفت حسام الان میاد پیشم کاملا عادی برخورد کردم حتی لباسمم تغییر ندادم که عادی باشم. یک ساعت بعد در حالی که داشتم شام میپختم اومد تو آشپزخونه و ازم آب خواست وقتی لیوان آب رو بهش میدادم در حال گرفتن لیوان دستشو از ساعد دستم آروم کشید تا مچ دستم و لیوانو گرفت من همینجوری مبهوت نگاهش کردم آبو که خورد با لبخند تو چشام نگاه کردو لیوانو آورد جلو من بی حرکت نگاه میکردم که لیوانو گذاشت رو میز رفت بیرون. کاملا به هم ریخته بودم زیاد عصبانی نبودم ولی فکرم مشغول بود که چطور این بچه به من نظر داره یا اینکه باید عکس العمل من چجوری باشه به خانوادش بگم به شوهرم بگم چطوری بچمو ازش دور کنم ، موقع خوردن شام همش نگاهش رو من بود یا روی صحبتش با من بود بعد شام با پسرم اومد کمک که ظرفا رو جمع کنیم تو رفتنو اومدن به اتاق یک لحظه که بقیه سمت میز بودن و منو حسام تو آشپزخونه و من داشتم ظرفا رو تو سینک جابجا می کردم اومد پشتمو کف دستشو گذاشت رو گودی کمرمو با لبخند گفت «مریم خانوم می خوای تو شستن کمکت کنم؟» من برگشتم نگاهش کردم که دیدم دستش آروم داره میره پایین سمت باسنم که محکم زدم رو ساعد دستش و با حرص گفتم نه ، یک قدم رفت عقبو نسبتا بلند شروع کرد به خندیدن که پسرم امد تو و گفت چرا داری میخندی بیا بریم تو اتاق. اون شب تا صبح بین خواب و بیداری بودم همش افکار درهم در مورد حسام تو ذهنم بود چند بار اومد تو خوابم که همش تو خواب مواظب بودم بهم دست نزنه ولی یهو دست میزد به بدنمو از خواب میپریدم ، حس جای دستش همینجوری رو بدنم میموند. فردا صبح وقتی همه از خونه رفتن بیرون حدود ساعت ده ونیم زنگ درو زدن از چشمی نگاه کردم دیدم حسامه لای درو باز کردمو گفتم: – اینجا چیکار می کنی مگه کارو زندگی نداری؟ – حسام: باید باهات در مورد دیروز حرف بزنم – برو من حرفی باهات ندارم خواستی بیای عصر به بعد بیا – حسام: باز کن میخوام معذرت خواهی کنم دیروز زیاده روی کردم من دیدم اینجوریه و ممکنه همسایه ها بشنون درو باز کردم که سریع پرید تو و رفت تو هال نشست. رفتم روبه روش نشستم چند لحظه سکوت بود که گفتم: – خوب بگو من گوش می کنم – حسام: بابت کارای دیروزم از دست من ناراحتین؟ – ازت نا امید شدم تو پسر سالمی نیستی باید فکرتو اصلاح کنی – حسام: پس چرا هیچ عکس العملی نشون ندادی؟ می تونستی به بقیه بگی که از خونه بندازنم بیرون – نمی خواستم علی ناراحت بشه و دلم نیومد چون برات خیلی گرون تموم می شد چند دقیقه هر دو ساکت بودیم و حسام سرشو پایین انداخته بود – حسام: تا حالا با کسی غیر شوهرت رابطه جنسی داشتی؟ – به تو ربطی نداره که می پرسی – حسام: بگو دیگه میخوام بدونم – نه نداشتم و نخواهم داشت الان دیگه باید بری حرفامونو زدیم – حسام: فکر میکنی اگر یه دختر هم سن من به شوهرت پیشنهاد سکس بده اون مثل تو جواب میده؟ – شوهر من مثل امثال تو منحرف نیست اون یه ادم سالمه با این حرفاتم به جایی نمیرسی – حسام: آخه این که چیز عجیبی نیست جفت گیری طبیعت همه موجوداته مرد یه غده نوک آلت تناسلیش داره که با مالش اون احساس لذت میکنه زنم یه سوراخ لیز تو بدنش داره که مرد اون غده رو داخل اون سوراخ مالش میده و لذت می بره به نظرت اگه این کارو بکنی کوچکترین خطی به بدنت میوفته؟ چیزی ازت کم میشه؟ خدا سنگت میکنه؟ – پاشو … پاشو گم شو بیرون که تو آدم بشو نیستی بلند شدم با عصبانیت بازوشو گرفتم کشیدم که بلند بشه اون بلند شد ولی هرچی میکشیدمش سمت در مقاومت میکرد با تمام توان داشتم میکشیدمش که ناگهان با دستش سینه راستمو گرفت محکم فشار داد همچین دردم گرفت که دیگه کنترلمو از دست دادم شروع کردم با دست زدن به سر و صورتش اونم شروع کرد به مقاومت و حسابی با هم گلاویز شدیم چند بار وسط درگیری از رونو باسنو سینم نیشگون گرفت که هی منو عصبی تر میکرد ، دیگه کاملا نفسم گرفته بود که خودمو کشیدم عقبو نشستم رو زمین. هر دومون به شدت نفس نفس میزدیم بهش گفتم برو بیرون اونم در حال نفس نفس زدن با حرص گفت:« من تو رو رام میکنم کاری میکنم عین یه بره سفید رام بشی» و درو محکم بستو رفت بیرون. نیم ساعت بی حرکت نشسته بودم از عصبانیت گریم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم هر چی جلو تر میرفتم ترسم نسبت به گفتن مسئله بیشتر میشد . رفتم حموم خودمو شستم و چند ساعت بعد لخت شدم رفتم جلو آینه جای پنجه هاش رو گردنم قرمز شده بود ، چندتا کبودی روی رونام بود یه کبودی برزگ روی باسنم دوتا کبودی زیر سینم بود، همش جای نیشگوناش بود مجبور شدم لباس یقه اسکی پوشیده تنم کنم که جاهاشو کسی نبینه. اونشب از حسام خبری نشد ولی فردا شبش اومد خونمون. من هنوز چیزی واسه دفع شرش به ذهنم نرسیده بود. اونم آروم و قرار نداشت دیگه از موندن تو اتاق پسرم سر باز میزد همش دنبال راهی بود که یه تماسی با من برقرار کنه منم همش در تلاش بودم که نتونه بهم نزدیک بشه یکبار دیگه به بهونه اب خوردن اومد آشپزخونه، من دستکش دستم بود داشتم تو ظرفشویی با وایتکس کار میکردم و متوجه حضورش نشدم بقیه هم داشتن تو هال تلویزیون نگاه می کردن. ناگهان دستاشو از زیر بقلام آورد جلو و سینه هامو گرفت و خودشو محکم از پشت چسبوند بهم و منو به سینک فشار داد سریع دستامو از دستکش کشیدم بیرون و دستاشو گرفتم که جداش کنم اونم محکم سینمو فشار داد طوری که نزدیک بود از درد جیغ بکشم، با هر مصیبتی بود خودمو از دستاش آزاد کردمو محکم با مشت زدم تو سینش که رفت عقب و با خنده گفت: «بالاخره رام میشی» و رفت تو هال پیش بقیه من چند لحظه نشستم که نفسم بالا بیاد و به کارم ادامه دادم با اینکه اعصابم خورد بود سعی کردم به روی خودم نیارم که کسی نفهمه. موقع شام که سر میز نشستیم تو زاویه نود درجه کنار من نشست و انگشتای پای چپشو گذاشت رو انگشتای پای راست من و هی روی پامو با انگشتش میمالید، من پامو دراز کردم که ازش جدا بشه اونم تکیه داد به صندلیو آروم که کسی نفهمه شصت پاشو میمالید زیرو لای رون پاهام، من دیگه تکون نمیخوردم چون ممکن بود دیگران متوجه بشن همینجوری رد شصت پاشو زیر پاهام حس میکردمو مورمورم می شد، دیگه نفهمیدم چجوری غذامو خوردم بعد غذا بازم فداکاریش گل کردو اومد تو جمع کردن کمک که شاید بتونه تو رفت و آمد یه کرمی بهم بریزه. دوبار تو فرصتی که بدست آورد با دستش از زیر باسنمو گرفتو فشاری داد، من همش سعی میکردم ازش فرار کنمو جلو دیگران باهاش روبه رو بشم شده بود عین بازی موش و گربه. اون دیگه خیالش راحت شده بود که من قصد لو دادنشو ندارم واسه همین کاملا جری شده بود. موقع شستن ظرفا آروم اومد پشتمو محکم با کف دست زد رو باسنم من تا برگشتم با صدای بلند گفت مریم خانوم بزار کمکت کنم که پسرم اومدو بردش بیرون .