بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | چهارشنبه – 1 دی ۱۴۰۰

منو عشقم زندایی سلام خدمت دوستان.این داستان کاملن واقعیه.من اسمم حامی هست.داستان از اونجایی شروعت میشه که من با زندایم خیلی راحت بودم آخه خواهر ندارم باهم دردودل میکردیم باهم اس بازی میکردیم داییمم میدونست.من یه دوست دختر داشتم که باهم زده بودیم به هم قمگین بودم درست 4 سال پیش شب اهیا بود ماه رمضون بود .داشتم میرفتم مسجد واسه اهیا که اس داد.متن اس کامل یادم نیست ولی اینطوری بود که آدم وقتی قمگین میشه چشماشو میبنده گریه میکنه .منم اس دادم دقیقن مثل من که هر شب گریه میکنم گفت چصور گفتم با دوست دخترم زدم به هم اون شب تا صب باهم حرف زدیم آخه دایم مسجد بود .دیگه هفته ای تقریبن هرروز باهم هرف میزدیم منم واقعآ دوسش داشتم از اون موقع که با دایم ازدواج کرد تقریبآ عاشقش بودم که واقعآ بودم اما بخاصر هماگتم که اون دختره دوست بودم ناراحت بودم عذاب میکشیدم.اس بازی های ما ادامه داشت که تونست منو آروم کنه اما من دیگه خودمو خوشبخت ترین آدمو میدونستم چون به عشقم که زندایم بود داشتم هروز حرف میزدم اما اینا دیگه دور از چشم دایم بود آخه یکم گند اخلاقه .دیگه اینم دردو دلش با من شروع شده بود از اخالق گند دایم میگفت منم میدونستم که با دایم زیاد رابصه نداره آخه از اول زوری بهش داده بودن دیگه من کامل به عشق اولو آخرم رسیده بودم که نگو اونم تو این مودت که با من حرف میزده کم کم داره عاشقم میشه بهم آدت میکنه اونم واقعا منو دوست داشت همه گیزاشم بهم میگفت .دیگه من نمیتونستم تحمل دوریشو بکنم و باید بهش میگفتم که چند ساله عاشقشم و بدون اون نمیتونم.یه شب که داشتم باهاش اس بازی میکردم (آخه دایم خواب بود)دلمو زدم دریا و بهش گفتم زندایی یه آرزو دارم که تو میتونی براورده کنی گفت هرچی باشه قبوله گفتم خجالت میکشم بگم گفت میدونی که چقدر باهات راحتم پس بگو گفتم آرزومه ببوسمت دیگه تحمل ندارم این آرزوی چندین سالمه .گفت اینکه عیبی نداره مگه کسی تاحالا زندایشو نبوسیده که خجالت میکشی خاستم بگم به عنوانه زندایی نه که نتونستم .گفت فقط وقتی تنها شدیم چون اگه کسی ببینه فکر بد میکنه گفتم من دیگه تحمل ندارم قبل از اینکه برم باید ببوسمت به آرزوی چندین سالم برسم(آخه من دانشجو هستم تو شهر دیگه )گفت فردا صبح زود بیدارشو بهت خبر میدم من تا صبح چشم روهم نزاشتم یعنی من دارم به آرزوی چندین سالم میرسم؟صبح اس داد دایت رفت مدرسه پاشو زود بیا(دایم معلمه)چون خونه دایم تو یه شهر دیگست یه دربست گرفتم رفتم نیم ساعت دیگه جلوی درشون بودم زنگ زدم گفتم جلوی درم باز کرد رفتم بالا ظاهرش مثل همیشه بود رفتم نشستم حرفای معمولی میزدیم آورد صبحانه بخوره رو میز غذا خوری منم نشستم کنارش هرچه قدر خاستم ببوسمش خجالت میکشیدم یه اس نوشتم واسش که خحالت میکشم ببوسمت که اس نرفت بعد کلی کلنجار رفتن با خودم جورعت کردم ببوسمش که چشاش داشت برق میزد یه ایییییییییییی گفت داشتم سکته میکردم ته تونستم عشقمو که چندین ساله عاشقش بودم تونستم ببوسم دیگه دنیا ماله من بود .بهد که غذاش تموم شد رفت جلوی بخاری پسرشو بخابونه که منم رفتم پیشش دیگه روم باز شده بود رفتم لبای نازشو بوسیدم وقتی خاستم لبمو از رو لبش بردارم لباشو باز کرد نمیدونم به چه منظوری ولی من فکر کردم میخاد لب تو لب بشیم که منم لبمو گذاشتم رو لبشو لبای همدیگرو میخوردیم ناخوداگاه دست راستمو گذاشتم رو پستون چپش نگه داشتم ولی لبمون تموم شد دستم رو پستونش بود اصلآ متوجه نبودم که گفت دستت ونجا چه کار میکنه وای داشتم میمردم گفتم الان فکر میکنه من چقدر هیزم ولی دیگه بروش نیاورد منم بیخیال شدم بعدش یه لب دیگه هم به هم کرفتیم میخاستم دیگه برم دیگه چون وقت اومدن دایم بود موقع خداحافظی سرپا هم کلی لب گرفتیم که داشت پاهاش سست میشد بقلش کردم نکهش داشتم که گفت بسه دیگه به آرزوت رسیدی برو که الان دایت میاد رفتم بیرون بهش زنگ زدم کلی ازش تشکر کردم که گذاشته به آرزوم برسم از شهر اونا تا اونجای که من دانشجو هستم 180 کیلومتر راهه که کلشو داشتم گریه میکردم رسیدم رفنم منزل مجردیم همش اشک شوق بود که میومد از فردا صبحش دوباره اس بازیامون شروع شد دیگه کاملا دوست بودیم باهم یه روز که داشتم باهاش اس میزدم گفتم بزار برم یه دوش بگیرم بیام رفتم اومدم که دیدم ای داده دایت اومد اس نده فردا شد اس داد گفتم یه چیزی بگم ناراحت نمیشد گفت نه بگو هرچی صعی کردم نتونستم بگم که گفت بابا زلم کردی بگو دیگه دیکه جای خجالت نداره بگو گفتم دیروز تو حموم به یادت…..گفت به یاد من خود ارضایی کردی گفتم آره شرمنده نتونستم خودمو نگه دارم گفت عیبی نداره اگه بخای بازم میتونی گفتم ناراحت نشدی گفت نه گرا ناراحت بشم که باهم یکم سکس حرفیدیم بازم خودمو ارضا کردم .دیگه نمیشد باید حرف دلمو بهش میگفتم اینجوری فکر میکرد من فگت میخاستم باهاش سکس کنم که بهش نزدیم شدم فرداش تمام حرفایی که تو 9.10 سال تو دلم بودو بهش گفتم قطع کردم داشتم زار زار گریه میکردم گفتم یا تموم میشه یا راضی میشه که باهام باشه 2روز ازش خبری نشد گفتم دیگه تمومه ولی خوشال بودم که تونستم خودمو خال کنمو حرف دلمو بهش بگم 2روز دیگه اس داد سلام گلم خوبی؟شرمنده 2روزه محمون داشتم نتونستم بهت اس بزنم وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی یعتی؟اس دادم فکر کردم دیگه تمومه گفت نه دیونه منم دوست دارم سرتونو درد نیام اگه یک روز بهم زنگ یا اس نمیداد دیونه میشدم تو هر مراسمی که تو فامیل میشد باید هردو تایمونم میرفتیم هرجا اون بود باید منم میرفتم یا هرجا من میرفتم اون باید میومد دیگه نمیتونستیم 2ساعت از هم دور باشیم خاطرات سگسی هم زیاد داریم .دیگه من خوشبخترین آدم دنیا بودم تا مهر سال پیش که بهم………… دیگه باهم گهریم گهر که نه ازم متنفره از امن روز تاحالا من اون آدم خوشبخت نیستم زندایی برگرد پیش حامدت حمون حامدی که اگه یک روز ازم بیخبر میشدی زمینو زمانو بهم میریختی بدونه تو نمیتونم نمیتونم به قران برگرد

قالی شویی با زندایی فریبا اسم من امیره.فقط اسم خودم واقعیه و اسم های دیگه توی داستانو عوض کردم.ولی داستان عین واقعیته..من داستانو تعریف میکنم بعدش دوست داشتین باور کنین دوست نداشتین باور نکنین..به من چیزی نمیرسه..ولی به سرم زده که داستان سکس با زندایی جونمو واستون تعریف کنم..من یه زندایی دارم که اسمشو میذارم فریبا.فریبا یه زنی با کون گنده با سینه های درشت با قد165 و قیافه ی معمولی داره ..ولی بدنش خیلی خشگله..و 29 سالشه..و از خودم بگم. من یه پسر 21 ساله هستم با قد 180 و وزن 90 کیلو و تیپو قیافه خوبی دارم ..بریم سر داستان.این قضیه بر میگرده به 2 سال پیش..اون موقع داییم اینا خونشون نزدیک خونه ما بود ..و مادر بزرگمم با داییم اینا زندگی میکنه..و منم به بهانه های مختلف زیاد میرفتم خونشون به خاطر زنداییم..و بعضی وقتا به مامانم گیر میدادم که بریم خونشون به بهانه این که دلم واسه مامان بزرگ تنگ شده..ولی دلم هوس زندایی کرده بود..یه روز که مامانم منو واسه فرش شستن و کمک به زنداییم منو فرستاد خونشون تا در فرش شستن به زنداییم کمک کنم..منم که همش دنبال یه فرصت و یه بهونه بودم که برم خونه داییم اینا با تمام وجودم قبول کردم ..رفتم در خونشون که رسیدم درو زدم زندایی درو باز کرد در و که باز کرد سر و وضعش خیس بود فهمیدم فرش شستنو شروع کرده .و شلوار رو تا زیر زانو هاش بالا داده بود و اون پای سفیدش بیرون بود.بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم تو ..رفتم با مامان بزرگ سلام و علیک کردم ..و همش به ترکی میگفت چرا اومدی چرا زحمت کشیدی..من که به مامان گفتم نمیخواد بیاد..من و فریبا با هم میشوریم..از این حرفا.خلاصه من با فریبا رفتیم فرش بشوریم توی حیاط .فریبا یه تی شرت پوشیده بود که وقتی خم میشد فرش بشوره سینه های گنده اش معلوم میشد من خیلی حشری شده بودم ..پاهاش و سینه هاش بد جور منو حشری کرده بود..فرش شستن که تموم شد رفت توی اشپز خونه چای بریزه..منم رفتم اشپزخونه پیشش..اولش خیلی اروم از پشت کیرم چسبوندم به کونش..بعد یه کم فشار بیشتر کردم..دیدم چیزی نمیگه دست بردم سمت کون نازش به لای کونش یه دست زدم دیدم برگشت بهم لبخند زد..خیلی خوشحال شدم فهمیدم بدش نمیاد..اینم بگم من قبلا به فریبا زیاد دست زده بودم.ولی وانمود میکردم که اتفاقی بوده.ولی این دفعه کاملا متوجه شد که من از قصد چسبوندم بهش.و از قصد دست به کونش زدم..بعدش من اومدم پیش مامان بزرگ نشستم ..فریبا جونم چایی رو اورد وقتی خوردیم…گفت که میره ناهار درست کنه ..به مامان بزرگ گفت که میخواد ماکارونی درست کنه مامان بزرگم گفت باشه.و به من گفت که برم پوریا رو از توی کوچه صدا کنم بیاد تو..یادم رفت بگم پوریا پسر دایمه که 4 سالش بود اونموقع..رفتم که صدا کنم پوریا رو نیومد.گفت میخواد با دوستاش بازی کنه.منم مجبور شدم وایسم تا بیاد بریم…بعد حدودا چهل دقیقه فریبا اومد دم در گفت که یه ربع دیگه غذا حاضره..یه کم دیگه وایسادم تا پوریا بازی کنه بعد دست پوریا رو گرفتم بردم تو..وقتی رفتیم تو دیدم سفره بازه.نشستیم ناهارو خوردیم.وقتی تموم شد..فریبا بلند شد تا ظرفا رو جمع کنه..وقتی جمع کرد من میدونستم همه میخوان بخوابن..و میدونستم وقتی زنداییم میخواد پوریا رو بخوابونه میبره توی اتاق خواب..به مامان بزرگ گفتم میخوام برم توی اون یکی اتاق بخوابم..رفتم توی اتاق خواب و دراز کشیدم.رفتم توی فکر کون ناز فریبا و توی دلم میگفتم الان بیاد پوریا رو بخوابونه سر صحبتو باز میکنم..یه ده دقیقه دیگه پوریا رو اورد که بخوابونه.پوریا گریه میکرد و میگفت نمیخوابم خوابم نمیاد..من با پوریا صحبت کردم و قرار شد بخوابه..من رفتم یه کم اونورتر تا دراز بکشم..فریبا جونمم داشت پوریا رو میخوابوند.منم همش داشتم بدن فریبا رو نگاه میکردم سینه هاشو.کونشو.همه جاشو.وقتی پوریا رو خوابوند طولی نکشید خودشم خوابش برد..منم از بس که کیرم راست شده بود و حشری شده بودم کیرمو در اوردم گرفتم دستم و میمالیدم..و فریبا هم جلوم خواب بود ..وقتی خواب بود قسمت بالایی سینه اش بیرون بود منم داشتم با کیرم ور میرفتم..دیگه صبرم تموم شده بود..و یادم افتاد که قبلا مامان بزرگ گفته بود که خواب فریبا جون خیلی سنگینه..دلو زدم به دریا و رفتم سمتش..اروم دست زدم به روی سینه هاش یه کم با سینه هاش بازی کردم..بعد اروم رفتم سراغ لبش اروم لبمو بردم جلو طرف لباش..یه بوس اروم از لبش کردم کیرمم چسبونده بودم بهش ..دوباره یکم با سینه هاش بازی کردم .و بعد با کیرم ور رفتم بعد چند دقیقه دیدم داره ابم میاد بلند شدم و ابمو ریختم روی سینه هاش تا این کارو کردم یهو دیدم چشاشو باز کرد..تازه فهمیدم تمام این مدت فریبا اصلا نخوابیده سریع خودمو جمعو جور کردم .دیدم داره میخنده .گفت مامان بزرگت خوابه گفتم بزار برم ببینم رفتم دیدم خوابه ..اومدم بهش گفتم خوابه.گفت این چه کاریه کردی لباسام کثیف شد.منم گفتم ببخشید..گفت بیا جلو توی دلم گفتم الان میخواد دعوام کنه..رفتم جلو دیدم دست زد به کیرم گفتم چیکار میکنی گفت ساکت شو حالا نوبت منه..شلوارمو در اورد کیرمو گرفت دستش یه کم ساک زد.بعدش گفت بیا سریع تمومش کن وقت نیست..منم سریع رفتم شلوارو شرتشو کشیدم پایین ولی در نیاوردم .وای چی میدیدم یه کس طلایی .چه کسی میکرده این داییم.بعد یکم کسشو خوردم گفت بسه باشه واسه بعد سریع بکن که الان بیدار میشن..بعد رفتیم گوشه اتاق که پوریا اگه بیدار شه مارو نبینه..اروم کیرمو کردم توی کسش یه اه ارومی کشید بعد من شروع کردم به تلنبه زدن .بعد پنج دقیقه دیدم ابم داره میاد..بهش گفتم ابمو کجا بریزم گفت بریز دمه سوراخ کسم..داستم مدل سگی میکردم..سریع کیرمو در اوردمو ابمو پاشیدم دمه سوراخ کسش…و سریع بلند شدیم جمعو جور کردیم…بعد از اون قضیه حدود 13 بار دیگه سکس کردیم امیدوارم خوشتون بیاد…امیر

الناز از خیال تا واقعیت سلام من رضا هستم و 22 سالمه میخوام داستانه یک سکسیو بگم که خودم حتی یک درصد فکرشو نمی کردم … دلیلی هم نمیبینم دروغ بگم ولی میتونین هر کس شری می خواین بگین …. من با خانواده مادرم که تهران زندگی میکنن(من مشهد زندگی می کنم)ارتباط خیلی نزدیکی دارم …. این داستان بر می گرده به 6 سال پیش وقتی که نوه عموی مامانم با شوهر (4ماه بود ازدواج کرده بودن) و مادرش از تهران اومده بودن مشهد و حدوداً اواخر آذر بودمن بعد از ازدواجشون دفعه ی اولی بود که می دیدمشون و الناز (شخص مورد نظر) خیلی تغییر کرده بود و سکسی تر شده بود یعنی سینه هاش بزرگتر شده بود (هر چند قبلم سینه هاش بزرگ بود) و یکم از اون حالت لاغری خارج شده بود و منم بش فک نمیکردم چون اصلاً رابطه ی من با اون قابل پیشبینی نبود … با هم خیلی صمیمی بودیم و شوهرش هم چیزی نمی گفت مثلاً با هم رفتیم بولینگ و من می خواستم یش شیوه دست گرفتنشو بش یاد بدم و کاملاً اتفاقی کیرم چسبید به کونش و اون هیچی نگفت و فقط لبخند زد…. بعد از اینکه از مشهد رفتن شب یلدا یک اس ام اس سکسی شب یلدایی فرستاد که تا پارسال که گوشیمو عوض کردم اس ام اس شو داشتم…. خلاصه با هم شروع کردیم به کل کل کردن و این کل کل تا ساعت 1 شب طول کشید …. فردا صب بم اس داد که تو دوست دختر داری منم بش گفتم نه 3 ماهه ندارم بعد گفت چه خوب گفتم چرا گفت هیچی همینجوری گفتم بعد از ظهر اون روز شوهرش رفت مسافرت کاری واسه 6 روز ….. کاره ما هم شبا بحث کردن راجبه ازدواج بود تا اینکه شب سوم گفت رضا تو چقدر خوبی من اگه ازدواج نکرده بودم حتماًزن تو می شدم !!! منم گفتم فک نمیکنم با اون چیزی کهاز تو می بینم با رابطه همین الانمون هم مشکل داشته باشی گفت رابطه در چه حد گفتم هر چقدر تو بخوای…….خلاصه اون شب به همین کس شرا گذشت و فرداش بم گفت که من خیلی حشریم و الان بدون مجتبی (شوهرش) نمی تونم تاب بیارم میشه یکم حرف اروتیک (سکسی) بزنیم گفتم چرا ؟ گفت می خوام خود ارضایی کنم ولی فیلم سوپر ندارم اینترنتمم قعطه … منم از خدا خاسته گفتم تو شروع کن.. -اگه کنارم بودی الان چی کار می کردی؟ من- بغلت می کرذم بوست می کردم -فقط همین؟ من-پس چی؟ -لبامو نمی خوردی من- چرا از ته دل می خوردمشون(لباش کلفته) -دیگه چی کار میکردی؟ من- سرمو میزاشتم رو سینت -میخوردیش برام؟ من- نمیدونم!! -یعنی چی نمیدونم؟؟ واقعاً دلت میاد سینه به این بزرگی(85) و خوشگلیو نخوری ؟ من- نه خدایی!! اخه من خجالت می کشم اخه با تو !!!!؟؟؟ -من راضی…. تو راضی گوربابای ناراضی من- اوکی…. من- تو چی می خوردی؟ -چیو؟ من- کیرمو -دوست داری؟ من- اره -میخوردم برات من- دوست داری چجوری بکنمت؟ -روم بخوابی بکنی توش و هی در بیاری من- اوکی …… خلاصه اون شب گذشت و منم بدجور دلم می خواست تن لخت و سفید(فوق العاده سفیده در حدی که دستتو میزاری رو پوستش بر می داری قرمز میشه) و نازشو تو بغلم بگیرم و کیر کلفتمو بکنم تو کس صورتی و بین سینه های بزرگش…. گذشتو بعد از امتحانام گفت می خوام بیام مشهد فقط به غشق تو منم از ته دل خوشحال بودم هرچند که دوست دختر داشتم و هفته ای یکی دو بار از کس می کردمش ولی اون چیزه دیگه ای بود هرجور بود(یادم نیست) نشد گذشتو این وضع ادامه داشت تا خرداد بعد امتحانام که با دوستم رفتم تهران و تا روزی که بش از خونه مامان بزرگم (تو تهران) بش زنگ زدم نمی دونست تهرانم وقتی فهمید گفت مجتبی رفته مسافرت پاشو وسایلتو به هوای رفتن به خونه دوستت جم کن بیا پیشم تنها نباشم ………. رفتم خونشون …. خونشون خیلی بزرگ بود و خیلی با کلاس یه خونه هزار متری تو فرمانیه (نسبتاً نزدیک بود پیاده رفتم) اخه شوهرش طراح و سازنده جواهر بود و باباش تو صنف جواهر فروشا رو اسمش قسم می خوردن…. رفتم تو دیدم همه کارگرا جز یکی رفتن و اونم کارگر خودش بود ….. رفتم تو دیدم یه دست لباس ورزشی تنشه و از تردمیل اومد پایین بوسش کردم و لب گرفتیم بعد رفت حمام منم رفتم تو اتاق مهمان لباسامو عوض کردم اومدم نشستم رو تختش تا بیاد …. وقتی اومد دیدم لباساشو عوض نکرده گفت برم بیرون تا لباساشو عوض کنه منم صبر نکردم حرفش تموم بشه چسبیدم به زیر گردنش و شروع کردم به خوردن بعد بلندش کردم انداختمش رو تخت و پاشود شروع کرد به رقصیدن جلوی پام منم خیلی حشری شده بودم منو انداخت رو تخت اومد روم لباشو نزدیک لبام اورد ولی دستشو گذاشت رو لبم و رفت پایین زیپ سوییشرتمو باز کرد و ذر اورد و لباسمو داد بالا شروع کرد به مالیدن سرش به شکم و سینم بعد اومد پایین شلوارمو کشید پایین و از رو شرت یه لیس به کیرم زد بعد اومد خوابید کنارم و گفت حالا نوبت توئه عشقم ببینم چی کار می کنی منم گره ربدشامرشو باز کردم دیدم بیکینی تنشه انگار از قبل میدونست ….. من با دندون گره جلوی بیکینیشو باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش که بیکینی فقط سرشو پوشونده بود سر سینشو با دندون می گرفتم و زبونمو دورش می چرخوندم با اون دستم هم اون سینشو میمالوندم و هی جاشو عوض می کردم بعد اومدم پایین و شروع کردم به خوردن چوچولش و اونم داد می زد دوتا انگشتمو کرده بودم تو و با سر زبون با چوچولش بازی می کردم تا اینکه ارضا شد و شرئع کرد به لرزیدن منم بغلش کردم و یکم بوسش کردم تا دوباره حالش اومد سر جاش و شرتمو در اورد و شروع کرد به خوردنش تو این همه تجربه سکسی که دتشتم هیچکس مثل اون نمی خورد عالی بود تا اینکه نزدیک بود ابم بیاد بش ندا دادم اونم تموم کرد منم بغلش کردم انداختمش رو تخت و همونجو که دوستداشت کردم توش (من متادون خورده بودم ) اون ارضا شد و من دوباره همون کارارو کردم و وقتی حالش خوب شد گفت تو ارضا نشدی گفتم نه گفت پس بکن تا ارضا بشی منم تو بغلم گرفتمشو ایستادم و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن و بعد دوباره ارضا شد دست بعدی خوابیدم اون اومد روم . دست بعد داگی کردمش و دست بعد که بهترین دست بود پاهاشو انداختم رو شونه هام و کردم توش این بار جفتمون با هم ارضا شدیم و بعد شروع کرد به خوردن کیرم تا ابم اومد همش و تا ته خورد نمیدونی چهقدر حال میداد وقتی ابمو مک میزد تا بیاد (حتماً یه بار امتحان کنین) بعدش دوتایی رفتیم حموم و تو حموم دیگه نایی واسمون نمونده بود و فقط همدیگرو می شستیمو به خدمون می خندیدیم بعد ناهار رفتیم بیرون و دوباره شب همین بند بسات بود با این تفاوت که اونم قرص خورد و ای برنامه تا 2 هفته ادامه داشت….. الان 4سال از اون برنامه میگذره و من الان دانشجوی تهرانم و هفته ای 2 بار با هم سکس داریم و عاشق همیم البته اون دیگه طلاق گرفته و تمام اون زندگی مال اون شده (شوهرش هنوز هم نمی دونه ما با هم سکس داریم)

زنداداشم از من بیشتر دلش میخواستسلام دوستاناول ازهمه باید بگم که اسامی مستعارهمن ساسان هستم 28 سالمه متاهلم من یه برادر دارم که 3سال ازمن کوچیکتره ماجرا ازونجایی شروع شد که من یه روز اومدم خونمون و دیدم که برادرم خونه ماست و زنم با یه تاپ نشسته تا در حیاطو باز کردم زنم دوید اون یکی اتاق و لباسشو عوض کرد برادرم سرخ شده بود یکم نشست با کامپیوتر بازی کرد و رفت بعداز رفتنش من زنمو به باد کتک گرفتم که تو با اون رابطه نامشروع داری خلاصه بعد از کلی دعوا زنم گفت که برادرت میخواست به زور بامن اونکلرو بکنه که تو بموقع رسیدی و منو ول کرد….گذشت….نمیتونستم باور کنم که برادرم که انقد بهش اعتماد داشتم بخواد اینکارو بکنه….گذشت تا رفت سربازی و تو سربازی با یه دختر دوست شد و همه ی فامیل میدونستند قراره باهاش بعد خدمت ازدواج کنه و خیلی دوسش داره یه روز که سامان(برادرم) داشت میومد شهرمون دیر کرد و همه نگرانش بودن که گوشیم زنگ زد دیدم یه شماره ناشناسه جواب دادم یه صدای خیلی ناز و با یه لرزش خاص گفت سلام آقا ساسان پرسیدم شما گفت که من مریم هستم دوست سامان گفت که سامان نرسیده هنوز گفتم نه دیر کرده ماهم نگرانشیم که این شد شروع آشنایی ما…گذشت تا اینا ازدواج کردن یه روز تو مغازه ام نشسته بودم که برادرم بهم زنگ زد جواب دادم گفت که تو حیاطمون لوله ترکیده و من چون از کارخونه بهم مرخصی نمیدن شما زحمتشو بکش و یه لوله کش ببر خونه…..لوله کش رفت رو کردم به مریمو گفتم خداحافظ منم میرم با اینکه مدتها بودمنتظر این فرصت بودم تا تلافیه اونکارو سر برادرم دربیارم ولی باز ته دلم گفتم بیخیال و زدم بیرون هنوز سر کوچه نرسیده بودم که مریم بهم زنگ زد و گفت برگرد کارت دارم….یه لیوان شربت برام آورد و خورم یه چوراب شلواری تنگ سیاه با یه تونیک که ر. باسنش افتاده بود پوشیده بود گفتم خوب بگو که شروع کرد از مشکلات زندگی گفتن و حرف رسید بجایی که گفت تازگیا به سامان شک کردم و پریروزم از جیبش اینو پیدا کردم باورم نمیشد برادرم که قهرمان بوکس شهرمون بود معتاد شده بود بی اختیار زدم زیر گریه دستامو گذاشته بودم رو صورتم که یه دفعه دوتا دست کوچیکو رو گوشام حس کردم چشمامو باز کردم مریمو میدیدم که با یه تبسم ملیح به من نگاه میکنه و میخواد با نگاهش بمن دلداری بده چند دقیقه بهم زل زدیم چندبار لبای خوشو به صورت شهوتناکی گاز گرفت…که یهو بمن گفت که که ساسان من عاشقتم…کپ کردم…خواستم یه چیزی بگم که مثل وحشیا لبامو گرفتو محکم ازم لب میگرفت بی اختیلر کیرم سیخ شد زبونشو جوری تو دهنم میچرخوند که داشتم از شق درد میمردم هنوز چشمام بسته بود که یهو چشامو باز کردم و دیدم که پیرهنم و زیرپوشمو درآورده و داره نوک سینه هامو میخوره که دیگه بلند شدمو شلوارم که جین بو دو درآوردم نمیدونید شرتمو باچه سرعتی کشید پایین که یهو دیدم کیرم تو دهنشو و یه گولله موی مش شده رو کیرم عقب جلو میره آروم سرشو گرفتمو خوابوندمش رو کاناچه تونیکشو درآوردم یه سوتین بنفش بسته بود که سگکش ازجلو بود بازش کردم وای چی میدیدم دوتل ممه که دوتاش به زور تو یه دست جا میشد شروع کردم به خوردنشون که ناله هاش شروع شد برعکس این داستانا خبری از جرم بده و بکن توشو من کیر میخوام و از خضعبلات خبری نبود فقط با آه و ناله میگفت جوووووون به آرزوم رسیدم من عاشقتم ساسان….آروم دستمو بردم و جوراب شلواریه تنگشو درآوردم یه شرت بنفش که ست سوتینش بود تنش بود دستمو کردم زیرو با چوچولش ور رفتم همزمان هم لب میگرفتیم و هم با نوک سینه هاشو چوچوبش ور میرفتمکه یهو کسش باد کردو یه آب گرم ازش اومدو ریخت رو دستم که بهم زل زدیم دستمو از زیر شرتش بیرون کشیدم فکر کرد لزین کارش ناراحت شدم خواست معذرت خواهی کنه گفت دست خودم نبود که دست خیسمو کردم تو دهنمو لیسیدم چشملش داشت از حدقه درمیومئ که افتادم به جون کسش بعد از حدود 5دقیقه دوباره بدنش لرزیدو آبش اومد دراز کشیدم رو کاناپه و….یهو دیدم اومد نشست رو کیرم آروم کیرمو گرفت و کرد تو سوراخ کسش انقد گرم بود که احساس سوزش کردم شروع کرد به بالا و پایین پریدن تقریبا 2دقیقه نشده بود که گفتم بسه داره آبم میاد چند بار دیگه پریدو داشتم منفجر میشدم که یهو نشست کنارمو کیرمو گرفت تو دهنش هنوز دوتا ساک نزده بود که با فریاد زدم آبم…..رونمو چنگ زدو همش ریخت تو دهنشو تا قطره آخرش خورد….

جواد و زندایی خپلسلام من جواد هستم هجده سال سن دارم و170 قد و 60کیلو وزنمه این خاطره مربوط میشه به هشت ماه پیش که داییم اینا مهمون ما بودن زن دایی بنده زنی خپل ودوست داشتنی وفوق سکسی که 165قدشه و 78 کیلو وزنش ویه کون گوشتی وگاییدنی همراه با کوس تپل.وقتی رسیدند خونه ماهمگی رفتیم پیشوازو خوش آمد گویی وروبوسی دایی ما یه بچه شیرین ودوست داشتنی داره به نام سعیدزن داییم گفت جواد جون بیا سعید رو بگیر تا بامامانت اینا احوالپرسی کنم بچه رو گرفتم و اونا باهم روبوسی میکردند.رفتیم داخل خونه وبعد چند ساعت شام حاضر شدوهمگی داشتیم شام میخوردیم که صدای سعیدکه تو اتاق من خوابیده بود بلند شدمن که شامو تموم کرده بودم رفتم اتاق تا بچه رو ارومش کنم که دیدم پشت سر من زن دایم هم اومدوگفت بچه گشنشه بده من شیرش بدم من فکرکردم میخوادببره اون یکی اتاق که یهو دیدم یه سینه بزرگ وسفیدکه اندازش هم85بود(روی کرستش دیده بودم)از زیر سوتین قرمزش زد بیرون وگزاشت تودهن سعید تا دیدم لامصب کیرم بلند شد خواستم ضایع نشه رفتم پیشش و با بچه بازی کردم وقتی خواستم بوسش کنم خوشبختانه خورد به سینش وکلی حال کردم ولی زن دایی هیچ عکس العملی نشان نداد فقط یه خنده کوچولو زد. خلاصه رفتیم بقیه شام رو هم خوردیم و بعد شام سه چهار ساعت صحبت کردیم که داییم گفت بریم بخوابیم من امروز زیاد رانندگی کردم خسته ام خونه ما چون کوچیکه و دو تا اتاق بیشتر نداره مامانم گفت که من و دایی و زن دایی بریم تو اتاق من بخوابیم. خلاصه همه خوابیده بودند جزمنو زن داییم که داشت دوباره بچشو شیر میداد ساعت 12میشد که پانزده دقیقه ای باهم در مورد درس وکنکورمن حرف زدیم وخوابیدیم راستش من دیر خوابم میبره نمی دونم چرا. ساعت درست 30/1بودوهمه چراغا خاموش بودند که اززیرپتو دیدم زن دایی جونم بلن شدورفت سمت کیفش چراغو روشن کرد واز کیفش یه شلوارک نارنجی نازک خیلی تنگ اورد بیرون کمی نگام کرد تاببینه من خوابم یانه من هم خودمو به خواب زده بودم وزیر چشمی نگا میکردم که یهو دیدم شلوارشو زد پایین تا اون یکی رو بپوشه که از روی شورت بنفشش کوسش میزد بیرون راستش اون پشتش به من بود وقتی شلوارشو در اورد شورتش کمی زد پایین که خط کون بزرگشو به راحتی میدیدم اون یکی شلوارو هم به زورکشید بالا که آدم فکر می کرد شلوار خودش نیست چراغو خاموش کردواومد گرفت خوابید کیرم داشت شورمو پاره می کرد ومن هم سرشو میمالیدم که آروم بشه ولی هیچ فایده نداشت. درست دو ساعت تو فکرش بودم که ترتیبشو بدم ولی میترسیدم چون هم مهمون ما بورنر و هم داییم کنارمون بود. دیگه داشتم از حشر میمردم وچند گاهی نور چراغ گوشیمو میانداختم کونشو نگا می کردم ولی دو دل مونده بودم که دیگه دلو زدم به دریا و گفتم هر چی بادا باد از روی تخت آروم اومدم پایین وبغلش دراز کشیدم دایی و زن دایی هم به پهلو دراز کشیده بودند که روی داییم اونور بود.من هم سینم میخورد به پشت زن داییم ولی جرعت نمی کردم کیرمو به کونش بزنم که تصمیم گرفتم اینکارو بکنم کیرو دستمو همزمان اروم گذاشتم روی کونش چه قدر نرم بود چند دقیقه ای همینطور روی کونش بود که به مغزم رسید شلوارشو بکشم پایین درست نیم ساعت منتظر شدم تا خوابش عمیق تر بشه چون زن دایی ما خوابش خیلی سنگینه اینو همه فامیل میگن. دستمو انداختم بندشلوارشو گرفتم و یواش یواش میزدم پایین و نگاش میکردم که یه وقتی بلند نشه لامصب شلوارش به سختی پایین می امد که باسعی تمام تا دم کونش کشیدم پایین که شورتش کاملا معلوم بود دستمو بردم زیر شورتش و حسابی دسمالیش کردم وبا اون یکی دستم کیرمو میمالوندم دستمو اوردم بیرون وشورتشو اندازه شلوارش کشیدم پایین که یهو داییم سرفه کوتاهی کرد ومن برق از سرم پرید که الان بیدار میشه یا مدل خوابیدنشو عوض می کنه که شانسم در اومدو هیچی نشد وکارو ادامه دادم. یکی از انگشتامو کاملا خیس کردم وبردم لای کونش وبه خوبی سوراخ کوتشو لمس میکردم ولی نمی کردم تو چون دردش می اومد واز خواب می پرید ولی باسوراخش خیلی بازی کردم خیلی داغ ونرم بود معلوم میشد خیلی گشاده. دستمو کشیدم تا کمی با کیر کلفتم(17سانته کلفتیشم12ساتت) لاپایی بزنم انگشتم داغ داغ بودو خیس خیس اتگشتمو وقتی بوش کردم یه بوی گندی می اومد که انگار ریده بوده تو دستم. سر کیررمو بردم لای کونش واقعا داغ بود درست چسبوندم روی سوراخش و از جون ودل لاپایی زدم دیدن آبم میاد وایسادم وباجرعت تمام آبمو ریختم روی سوراخ زن دایی جیگرم انگارداشتم زن خودمو می کر دم خواستم آبشو پاک کنم که گفتم بی خیال آخر کاری لومیریم گوشیمو گذاشتم روی بی صداواز کون آبدارش چند تا خاطره برداشتم که هر روز نگا میکنم و واسش جلق میزنم. شلوارو شورتشو دوتایی کشیدم بالا وپتورو هم کشیدم روش و تو دلم یه شب بخیرگفتم وگرفتم خوابیدم

حتی فکر دست زدن به بدنش هم به سرم نمیزد سلام به همه دوست های گل . من امیرم 20ساله تهرانیم ولی چند وقتیه قم زندگی میکنم قدم 175 و وزنم60 هستش و کیرم 18 سانته ادم خالی بندی هم نیستم. این داستانی که براتون تعریف میکنم سکسی نیست و مجبور به خوندنش نیستید که اخرش فحش بدید هر کسی دوست داشت میتونه بخونه و کمکم کنه ممنوووووووون خب این داستان از 10 / 1 /92 شروع میشه که منو خانوادم همراه خانواده خالم اینا رفته بودیم امل خب من چون کسیو نداشتم که باهاش بحرفمو بگمو بخندم منظورم هم هم پایه خودمه وایمکس مبین نت داشتم و با خودم برده بودم و تو سایت ها میچرخیدم بعد از سر زدن به چند تا سایت مودمو خواموش کردمو جاتون خالی یه قلیون بار گذاشتم و نشستم به کشیدن همین طور که داشتم قلیون میکشیدم و اهنگ گوش میدادم دیدم برام اس اومده سلام پری ام مودمتو یواشکی روشن کن کسی نفهمه اخه اونم میرفت نت گفتم باشه مودمو روشن کردم براش بعد اس داد مرسی اون شب گذشت تا فرداش اس داد چطوری گفتم خوبم و کلی اس دیگه که من یه اس سکسیو اشتباهی فرستادم برا این پری خانوم اخ ببخشید یادم رفت معرفیش کنم پری نوه خالمه بعد چند مین که از فرستادن اس گذشته بود اس داد ای شیطون من ماتم زده بود و از اون شب اس هامون همش شد سکسی درباره بدن خودمون میگفتیمو این حرفا من فکرشم نمیکردم که پری این جور ادمی باشه اخه اون 25سالشه و خیلی جدیه مخصوصا با من در کل میترسیدم طرفش برم ههههههه خیلی تلاش کردم که موقعیت جور بشه و خودمو بهش نزدیک کنم ولی نشد که نشد هر چیم به خودش میگفتم میگفت عمرا بزارم بهم دست بزنی هیچی شد 13 به در و مابرگشتیم قم و هنوز با هم اس بازی میکردیم و منم عین خر تو کف پری بودم تو این مدت همش بهش میگفتم کاریت ندارم و فقط بمالمو و کلی کس لیسی پشت تلفن کردم که اجازه بده بهش دست بزنم فایده نداشت تا چند وقت پیش که پدر بزرگم مریض شد یادم رفت بگم اونا ساکن تهران هستن و اومدن قم بهش اس دادم فک کنم دارم به ارزوم میرسم گفتش ارزو به دل میزارمت صبح رفتم سرکار و شب برگشتم بعد احوال پرسی با همه دیدم پری خانوم داره مثل چراغ چشمک میزنه خخخخخ یادم رفت بگم خونه ما دوطبقس و طبقه بالاییمون پدر بزرگم میشینن تا شب گفتیمو خندیدیم و جاتون خالی قلیون و ورق و تخته بود هر کسی سرش گرم بود و بازی میکرد هیچی سرتون رو درد نیارم ساعت شد 2 شب و همه خوابشون گرفته بود پری گفت من پایین میخوام منم تو کونم عروسی بود شانس گند ما مامان باباشم پایین خوابیدن بد جور ضد حال خوردم نزدیک های ظهر بود از خواب پاشدم و ابی به دست و صورتم زدم و نشستم پشت سیستم یکم تو سایت ها کس چرخ زدم و رفتم برا ناهار نهار رو خوردیم پسر خالم بهم اشاره کرد بریم پایین قلیون بکشیم من رفتم پایین ذغال رو گذاشتم و تنباکو رو اماده کردم بعد چند مین پسر خالم اومد (دایی پری) ما باهم خیلی شیش هستیم شروع کردیم به کس شعر گفتن و خندیدن پری هم اومد پایینو شروع کرد به قلیون کشیدن و باهم تخته بازی میکردیم سه دست پشت سر هم منو مارس کرد خخخخخخخ رفت نشست پای سیستم به فیلم دیدن پسر خالم گف من میرم بالا یه سر بزنمو میام من داشتم قلیون میکشیدم به پری اس دادم بیام پیشت گفت نه هر چی اصرار کردم گف نه بعد اس داد اگه عرضه داشتی بدون اجازه من میومدی عاغا منم پاشدم رفتم سمتش گفت بهم دست بزنی جیغ میزنم گفتم اذیت نکن دیگه و دستمو گذاشتم رو رونش بدن نازی داشت گفت نکن یکی میاد گفتم حواسم هست یکم روناش رو مالیدم خواستم کسشو بمالم گفت پریودم نوار گذاشتم دستمو از تو لباسش کردم تو و سنه هاشو مالیدم واییی سنه نبود که بهشت بود و دوسته تا بوس از گردنش کردم و دیدم سایه پسر خالم رو دیواره که داره از پله ها میاد پایین سریع رفتم اون ور بد جور حشرم زده بود بالا اونم پاشد رفت دستشوئی از دستشوئی که اومد اس داد گفت دستات خیلی باحالن انگار ساخته شدن برا این کار گفت ارضا شده گفتم اخه به این زودی گفت من خیلی حشریم زود ارضا میشم عاغا اون روز دیگه موقعیت جور نشد و اونام شب رفتن تهران هنوز تو کفشم موندم چطور راضیش کنم که بزاره بکنم لطفا کمکم کنید ممنون که داستانو خوندی

سکس با مینا خواهرزاده زنمسلام من 32 سالمه و تقریبا 7 سال هست ازدواج کردم من حاشیه پردازی نمیکنم وسریع میرم سر اصل داستان چون نمیخوام وقت دوستان و بگیرم و بگم این داستان کاملا واقعیه . مینا هم سن و سال همسرمه که شیش سال از من کوچیکترن داستان من و مینا از اونجایی شروع شد که من اولین خونه رو برای زندگی اجاره کرم و با همسرم رفتیم که زندگی رو شروع کنیم و چون خونه دربست و بود و همسرم تنها بود مینا که خواهر زادش بود میامد پیشش که تنها نباشه و اکثرا شبا اونجا میموند من کم کم دیگه رفته بودم تو بحر بدن و سینه های تقریبا خوش فرمش چند وقتی تو فکر این بودم که حتی یک بارم شده باید مینا رو لخت و بدون لباس ببینم برای همین دوربین دیجیتالی و که تو خونه داشتم اماده کردم چون میدونستم کی میخواد بره تو اتاق و لباس عوض کنه بره خونشون روشن کردم و گذاشتم تو اتاق اونم رفت و من خدا خدا میکردم که نبینه دوربین روشنه چون ابروم میرفت بعد که از اتاق در امد رفتم و دوربین و خاموش کردم البته اینم بگم که دوربین همیشه تو همون اتاق رو سه پایه جلوی سیستمم بود برای همینم زیاد نگران نبودم که شک کنه روشنه . تا اینکه بردم رسوندمش و برگشتم خونه رفتم نشستم که فیلم و که گرفته بود و ببینم وای که چه بدن ناز و سفید و سینه های بزرگ و گردی داشت مدتها همینطور تو کف مینا بودم و سعی میکردم باهاش خودمونی تر بشم تا یه فرصت بشه که باهاش تنها باشم تا بتونم ازش بخوام باهام باشه یک سال بعد که ما هم خونه رو عوض کرده بودیم و همسر من هم اولین بچمون و حامله بود و من چند وقت بود که سکس نداشتم و حسابی تو کف بودم مادرو پدر مینا هم رفته بودن مسافرت اون و داداشش فقط خونه بودن که مینا خونه ما بود و داداششم صبح تا بعد از ظهر سر کار بود گفت میخواد بره خونه که دیدم بهترین فرصت ازش خواستم که صبر کنه که منم میخوام برم بیرون کار دارم برسونمش اونم قبول کرد و حاضر شدیم و بردمش تا خونشون و خودمم رفتم باهاش تو خونه دیدم حالش گرفته اس ازش پرسیدم چی شده گفت که دوست پسرش ولش کرده و رفته ازدواج کرده و زد زیر گریه منم که کنارش نشسته بودم بغلش کردم و انگار که خودشم بغل یکی و میخواست که ارومش کنه امد تو بغلم و سرش و گذاشت رو پاهام و کم کم باهاش حرف زدم و ارومش کردم همینطور که باهاش حرف میزدم بدنش و با دست مالش میدادم تا اروم شه که دیدم دیگه خبری از گریه و ناراحتی نیست و فقط گوش میده و اروم شده کم کم با دلهره دستم و بردم روی سینهاش و دیدم که چیزی نمیگه صورتم و بردم سمت صورتش و لباش و بوسیدم همینطور که از مینا لب میگرفتم لباسش و میخواستم بزنم بالا که اول مقومت کرد ولی بعد بیخیال مقاومت شد و من لباس و در اورد وااااای چه سینه های نازی داشت یه سوتین سورتی روی سینهاش و پشونده بود که سعی کردم اونم خیلی اروم از پشت بازش کنم که بتونم راحت سینهاش و بمکم بالاخره شروع کردم به مکیدن سینهاش و بوسیدن بدنش بدش هی داغ تر میشد و پاهاشو بهم میمالید فهمیدم شهوتش زیاد شده چون تقریبا چشماشم حالت خمار به خودش گرفته بود دستم و بردم تو شلوارش که عوض کرده بود و راحت دستم رفت تو شلوارش و یکم از رو شرتش کسش و مالیدم و سینهاشم میخوردم بعد شلوارش و در اوردم دیگه اعتراضی نکرد و اروم خوابید ه بود وقتی چشمم به کس صورتی رنگ و بدون مو و صافش افتاد دیگه بی اختیار سرم و بردم لای پاهاش و شروع کردم به لیسیدن کسش مینا هم که دیگه حسابی داغ کرده بود و شهوتش به اوج رسیده بود اه و ناله میکرد فهمیدم که میخواد بخوابم روش و خودم و کم کم رسوندم به لباش و خوابیدم روش و چون دختر بود کیرم و گذاشتم لای پاهاش و کیرم میمالیدم رو کسش و سینهاش ولباش و میخوردم اونم سفت بغلم کرده بود و با دستش پشتم لمس میکرد که بعد ده دقیقه ارضا شد و ابش باعث شد کیرم بیشتر خیس بشه بلندش کردم و برش گردوندم یکم انگشتم و خیس کردم و با سوراخ باسنش بازی کردم و کم کم کردم تو سوراخش اول مقاومت میکرد بعد که دید من اسرار دارم رازی شد و سرش و گذاشت رو بالشی که کنارمون بود و دو زانو پشتش و کرد بهم منم یکم دوباره کیرم و روی کسش مالیدم و با اب دهنم خسش کردم و کم کم گذاشتم تو سوراخ باسنش که دادش در امد معلوم بود خیلی درد داره یکم همونجا نگهش داشتم و پشتش و بوس کردم و دوباره فشار دادم ولی اینبار محکمتر که نصف بیشتر کیرم رفت تو و اون جیغ بلندی کشید که ترسیدم ولی ولش نکردم و محکم نگهش داشته بودم دیگه یکم تلمبه که زدم براش عادی شد و خوشش میومد و خودش و بهم فشار میداد منم محکمتر تلمبه میزدم حسابی تنگ بود و منم کیرم کاملا راست شده بود و داغ زیاد طولی نکشید چون برای اولین بار بود باهاش بودم زود ابم امد و ارضا شدم بعدش یکم تو بغل هم خوابیدیم و بهش گفتم به کسی چیزی نگه دیگه داشت دیرم میشد لباسم و پوشیدم و موقع رفتن ازش لب گرفتم و بهش گفتم که خیلی دوسش دارم و رفتم بعد این جریان تا الان دیگه موفق نشدم دوباره باهاش جایی تنها باشم و فقط فرصتی پیش میاد ازش لب میگیرم و هنوز حسرت اون لحظه ها رو میخورم امیدوارم خوشتون بیاد از داستانم چون واقعی واقعیه

سكس با زندايي جونم هستي خانومبا سلام.من اسمم احسانه18 ساله.هيكل درشتي دارم.كيرمم هم18سانته.داستاني را كه مي خوام تعريف كنم مربوط ميشه به 1سال پيش.من از3 سال پيش يعني15 سالگي تو كف زندايي ام بودم ودوست داشتم با اون سكس داشته باشم.تو اين 3 سال هر وقت جلق ميزدم تو كف زنداييم ميزدم.زنداييم اسمش هستيه.يه خانوم همه چي تموم 23 ساله.هيكل بسيار زيبا صورت بسيار ناز وخيلي كردني.يعني فقط مي خواهي بخوريش.هميشه دوست داشتم براي يكبار هم كه شده بكنمش.شده بود برام رويايي و مسمم بودم كه هيچوقت دستم بهش نميرسه.چون ما يه خونواده ي مذهبي هستيم وخيلي به اين چيز ها حساس هستيم.يعني به رعايت حجاب و… .داييم هم يه مرد كاملا غيرتي هست وقبل از اينكه زن بگيره خيلي لات بوده وآدم يه لحظه به اينكه داييم بفهمه كسي با زنش رابطه داره فكر ميكنه كلا شهوت از سرش ميپره.خيلي حساس بود.اگر يه لحظه به هستي نگاه ميكردم ميفهميد و صدام ميكرد و يه سوال الكي ميپرسيد.ما وداييم اينا تو اصفهان زندگي ميكنيم وبقيه ي دايي وخاله هام ومادربزرگ وپدر بزرگم هم توي شهرستان زندگي ميكنن.به خاطر همين حساسيت داييم اونا خيلي كم ميومدن خونه ما.ولي به جاش عيد ها همه ي13روزش ميرفتيم شهرستان خونه يدر بزرگم واونا هم اونجا بودن واين 13روزهمش پيش هم بوديم.من چون اونجا كسي را نميشناختم بيشتر تو خونه بودم وداييم هم بيشتر مي رفت بيرون.توي اين13روز خيلي به من خوش ميگذشت وهمش داشتم زير چشمي هستي را نگاش ميكردم وتقريبا روزي 2بار جلق ميزدم.عيد كه تموم ميشد چون از هم جدا ميشديم من تا يك هفته افسردگي ميگرفتم.خيلي بهش وابسته مي شدم.هستي يه پسر داره كه الآن 2سال و سه ماهشه وروز اول عيد تولدشه.تولد يك سالگي پسرش يعني عيد پارسال برايش جشن گرفتيم.اون روز مادرش يعني هستي آرايش غليظي كرده بود كه نگو.چند بار بهش خيره شدم كه هر بارش را هستي فهميد وفكر كنم از اون روز بود كه فهميد من بهش نظر دارم.قبل ازاون روز رابطه ي ما فقط در حد سلام وخدافظي بود ولي از اون روز به بعد يعني بقيه ي عيد را احساس ميكردم بيشتر بهم نگاه ميكرد.چندبار چشم تو چشم شديم ولي من سريع نگاهم را قطع ميكردم.چون ميترسيدم هستي بدش بياد وبه داييم بگه.اون عيد به من خيلي خوش گذشت.ازاون روز به بعد كمتر پيش من به حجابش اهميت ميداد.البته وقت هايي كه داييم خونه نبود.اون عيد بود كه من براي اولين بار موهاش رو ديدم.موهاي مشكي و خيلي زيبا.چند بار شد كه با مانتو از جلوم رد شد.من پسرش محسن را خيلي دوست داشتم.خيلي شيرين وناز بود.هميشه وقتي ميومدن خونه ي ما ويا ما مي رفتيم اونجا از اول تا آخر محسن دست من بود وباهاش بازي ميكردم.هر وقت كه محسن بغل مامانش بود وگريه ميكرد من ميرفتم وبچه را از هستي مي گرفتم ولي خيلييي دقت ميكرديم كه هنگامي كه مي خواهيم بچه را رد وبدل كنيم دستمون به هم ديگه نخوره.عيد اون سال كه تموم شد وقتي برگشتيم اصفهان يه روز اومدن خونمون.وقتي اومدن من تو اتاقم بودم.وقتي اومدم تو پذيرايي ديدم مادرم رفته توي آشپزخونه چايي بياره و داييم هم رفته بود سر يخچال و هستي تنها توي پذيرايي وايساده بود وداشت به قاب عكس رو ديوارنگاه ميكرد ومحسنم بغلش بود.وقتي وارد شدم بهش سلام كردم واونم با خنده ي معنا داري جواب سلامم را داد.منم سريع رفتم محسن را كه بغل مامانش بود را بگيرم كه وقتي رسيدم جلوش چشم تو چشم شديم.ديدم يه خنده ي كوچيكي كرد.منم گفتم كه فرصت مناسبه دلو زدم به دريا ووقتي بچه را آورد جلو من محكم دستم را به دست هستي كشيدم.با خودم گفتم كه كسي كه نيست.هستي هم كه نمياد بره بگه به داييم كه احسان دستش خورد به دستم.خلاصه دستم را كشيدم به دستش و وقتي به هم خورد با خنده بهش گفتم اخ ببخشيد اونم كه فهميده بود از عمد دستم را به دستش زدم با خنده ي شيريني گفت خواهش ميكنم.همين كه اينو گفت دلم ريخت پايين.ديگه اطمينان پيدا كردم كه هستي هم به من نظري داره.چند دقيقه بعدش كه داشتم با محسن بازي ميكردم نگاش كردم اونم داشت به من نگاه ميكرد و وقتي من نگاش كردم يه لبخند كوچيكي بهم زد.اينقدر خوشحال بودم كه نگو.با خودم ميگفتم احسان هستي را ديگه كردي..وقتي رفتن منم رفتم از توي گوشي مادرم شمارشو برداشتم.يه پيام عاشقانه با كلي ترس ولرز براي هستي فرستادم.ديدم سي ثانيه بعد جواب داد شما؟منم نوشتم احسان.اون لحظه ديگه داشتم سكته ميكردم.با خودم گفتم يا الآن داييم مياد منو ميگيره زير كتك يا هستي جون يه پيام عاشقونه ميده.ديدم چند لحظه بعد…هستي يه پيام عاشقونه داد.اون لحظه داشتم ديوونه ميشدم.با خودم ميگفتم كه نكنه دارم خواب ميبينم.باورم نمي شد كه هستي به اين خوشگلي داره با من پيام بازي ميكنه.توي روياهام هم نميديدم.تا چند روز بعد هي به هم پيام عاشقونه ميداديم تا كه يه روزبه خودم گفتم كه من كه تا اينجا پيش اومدم اونم چراغ سبز نشون داده پس بذار يه جوك سكسي بفرستم.پيام را با كلي ترس فرستادم ديدم چند دقيقه بعد اونم يه جوك سكسي فرستاد.من دوباره فرستادم اينبار اون نوشت ((مثل اينكه تو هم بدت نميادا…))من جواب دادم:معلومه.كيه كه بدش بياد.بعد ديگه جواب نداد.من دوباره بهش پيام دادم كه:هستي مي خوام يه چيزي بهت بگم قول بده بي جنبه نشي.جواب داد بگو.پيامش دادم :هستي جون از ته دل دوست دارم.دل تو دلم نبود.با خودم مي گفتم يعني چي ميشه؟ديدم پيام داد.پيام را با كلي ترس باز كردم ديدم نوشته:خوب منم دوست دارم.اگه نداشتم كه جوابتو نمي دادم… .يعني اينو كه خوندم داشتم از خوشحالي سكته ميكردم.اتفاقا اون روز پنجشنبه بود ومدرسه نرفته بودم وداييم هم رفته بود سركار.داييم كاشي كاره و هروقت كه دلش مي خواست نميرفت سركار چون شغلش آزاد بود.اون روز داييم رفته بود سر كار ولي هستي پيام داد كه احسان بيا اينجا محسن خيلي بهونه ميگيره وگريه ميكنه داييت هم خونس.بيا اينجا باهاش بازي كن شايد آروم شه.من اون روز نميدونستم كه داييم خونه نيست وسركاره.فكر ميكردم هستي راست ميگه و داييم خونس.بعدش فهميدم.گفتم باشه الآن ميام.رفتم با اطمينان در خونشون را زدم هستي آيفونا برداشت.درو باز كرد.ديدم ماشين داييم نه تو حياطه نه تو كوچه.شك كردم.رفتم جلوتر يه يالا گفتم ودر پذيرايي را باز كردم.همين كه درو باز كردم يه لحظه جا خوردم.ديدم هستي با تاپ وشلوارك توآشپزخونه داره چايي دم ميكنه.چون اشپزخونه اپن بود درا كه باز ميكردي توي آشپزخونه پيدا بود.تا كه هستي را اينجوري ديدم كيرم بلند شد.سريع خودم را كشيدم عقب وبرگشتم بيرون ودوباره گفتم يالا.ديدم هستي گفت بفرماييد تو.اون موقع تازه فهميدم چي شده.فهميدم كه داييم نيست و هستي جون هوس كير كرده…رفتم تو با خنده سلام كردم اونم با خنده جوابمو داد.از اون روزي كه با هم پيام بازي كرديم واين حرفا را بهم زديم اين اولين باري بود كه زنداييم را مي ديدم.خجالت ميكشيدم كه نگاش كنم.رفتم تو ديدم بله از محسنم خبري نيست.گفتم دايي نيس؟محسن كجاس؟گفت كه داييت الآن كاري واسش پيش اومد رفت بيرون.محسن هم كه خيلي گريه كرده بود خسته شده بود و خوابش كردم((.حالا از وقتي كه پيام داد كه بيا و من رسيدم شايد شش هفت دقيقه شده بود)).منم گفتم پس ببخشيد من ديگه برم كه مزاحم نباشم.هستي گفت نه.نه حالا اينقدر راه اومدي بشين يه چايي بخور.ديگه كيرم داشت مي پكيد.خيلي از روي شلوار ضايع بود.نشستم روي مبل ديدم هستي چايي آورد.واي باورم نميشد.فكر ميكردم دارم خواب ميبينم..كون هستي از شلوارش زده بود بيرون وداشت شلوارو جر ميداد.موهاي مشكيش را بسته بود…واي واي سينه هاي بزرگش زده بود بيرون.وقتي كه خم شد چايي را تعارف كرد نگاش به من بود ومن يه لحظه نگام افتاد به چاك سينه اش.ديگه نمي تونستم نگاهم را ازشون بردارم.يه دفعه هستي گفت حواست به چاييت باشه نريزه روت بسوزي.بعد هردومون خنديدم.بعدش نشست كنار من روي مبل دو نفره.دستش را گذاشت رو دستم.گرماي دستش را حس كردم.دستش را محكم گرفتم تو دستم.يه نگاهي به هم كرديم.بهش گفتم هستي دوست دارم.گفت من بيشتر احسان.بعدش گفت كه احسان ميدوني چرا گفتم بياي اينجا؟مي خواستم باهات درد ودل كنم.خيلي دلش پر بود.شروع كرد:احسان تو ديگه بزرگ شدي وميفهمي اين چيزارو.دوست دارم دركم كني.من آدم داغي هستم وخيلي گرم مزاجم ولي داييت سرده سرده.نمي تونه منو سير كنه.من واقعا داره بهم فشار مياد.تحملش برام خيلي سخته…هنوز حرفاش را كلمه به كلمه يادمه.انگار همين ديروز بود.گفت من ديگه نتونستم تحمل كنم وبه رابطه با تو دست زدم.تو را انتخاب كردم چون فهميدم كه تو هم به من نظر داري وتو هم به سكس احتياج داري.منم ديدم كه الآن به حمايت نياز داره گفتم آره هستي جون دركت ميكنم.ميفهمم چي ميگي.غصه نخور.من كامل در اختيار تو هستم.درست فهميدي.من 3ساله كه به رابطه به تو فكر ميكردم و دوست داشتم با تو رابطه داشته باشم.دوست دارم.در همين حين پاهام را در پاهش گره زدم.به هم نزديكتر شديم وشروع كرديم آروم از هم لب گرفتيم.واي چه لحظه اي بود.بهش گفتم كه دايي نياد يه موقع.گفت كه نه رفته سركار.ميخواستم تو بياي دروغ گفتم كه نرفته.خيلي بدنش داغ بود.واي چه لبايي داشت.اومدم پايين تر گردنشا ليسيدم.سرشا داده بود عقب وچشماشا بسته بود.همين جور كه گردنش را ميخوردم سينه هاش را از روي تاب مي مالوندم.بعدش تاپش را در آوردم.واي چي ميديدم…سوتين مشكيش آدمو ديوونه ميكرد.سوتينش را باز كردم.خوابوندمش روي مبل ومثل نديده ها شروع كردم به خوردنشون.تمامش را ميخوردم.يه دفعه هستي گفت صبر كن احسان.بلند شد رفت يه شيشه از اسپره هاي بي حس كننده ي دندون را آورد و گفت بشين.دكمه شلوارمو باز كرد و گفت پاشو.وايسادم شلوارمو كشيد پايين و كامل در آورد.در همين حين منم پيراهنم را درآوردم.شرتمو كه كشيد پايين جا خورد.گفت واي باورم نميشه كه تو توي اين سن اين كيرت باشه.كيرت تقريبا اندازه ي داييته.اصلا انتظار نداشتم كيرت اينقدر بزرگ باشه.بعد كيرمو گرفت تو دستش و يخورده باهاش بازي كرد وچون من 3سال تو كف هستي جلق زده بودم تا يكم باهش بازي كرد آبم پاشيد تو صورت وسينه هاش.رفت دستمال كاغذي آورد وپاك كرد.آبروم رفت اون لحظه.بعد كيرم را گرفت واسپره را قشنگ به همه جاش زد.بعد خوابوندمش تا اسپره اثر كنه قشنگ كل بدنش را ليسيدم.از سينه هاش شروع كردم داشت بدنش ميلرزيد.خيلي داغ بود اومدم پايين وتمام شكمش را ليس زدم.زبونم را فرو مي كردم تو نافش.واي چه حالي ميداد…بعدش شلوارشو كشيدم پايين.واي پاهاي سفيد هستي آدمو ديوونه مي كنه.شرتش مشكي بود.درش آوردم.واي كس سفيد هستي با آدم حرف ميزد.كسش خيس شده بود.كسش را گذاشتم تو دهنم.واي كه چه قدر خوشمزه بود.زبونم را فرو ميكردم اون تو.ليسش ميزدم…داشت تنش ميلرزيد.آه واوه هستي داشت ديوونم ميكرد وباعث ميشد بيشتر كسشو بخورم.بعدش نشستم رو مبل وگفتم ساك بزن.كيرم را تا نصفه ميخورد.كيرم بي حس شده بود ولي بازم احساس ميكردم كه لب هاي هستي رو كيرم ليز ميخوره.دو سه دقيقه خورد.خيلي حس خوبي داشتم.حال ميكردم ولي آبم نميومد.هستي هر چي ميخورد سير نميشد.خيلي قشنگ ساك ميزد.خيلي حرفه اي بود.مثل اينكه داييم از ساك زدن براش خيلي خوشش ميومده كه زنشو اينطور حرفه اي كرده.بعدش گفتم بسه.به پشت خوابوندمش.واي كه چه كوني داشت.بزرگ وسفيد.تمام كونش را ليسيدم.برش گردوندم.ديگه طاقت نداشتم.مي خواستم طعم كس كردن را براي اولين بار تجربه كنم.اونم كس هستي زندايي خوشگلمو…كيرمو گذاشتم دم كسش ويك دفعه فرو كردم.تا نصف كيرم رفت اون تو ويه دفعه هستي يه جيغ كشيد.گفتمش آروم بچه بيدار ميشه.خنديد.كيرمو فشار دادم تا دسته رفت تو.واي چقدر ليز وداغ بود.چه حس خوبي بود.كيرمو همون تو نگه داشته بودم وتكون نمي خوردم و داشتم لذت مي بردم وبه خودم مي گفتم خوشبحال داييم كه اين كسا ميكنه.تو حس وحال بودم كه هستي گفت بجنب احسان.مي خوام منو جر بدي.تورو خدا زود باش.شروع كردم به تلنبه زدن وهر دفعه كه كيرم ميومد بيرون وميرفت تو هستي يه جيغ آروم ميزد وآه و اوه ميكرد.چون اسپره زده بودم كمرم خيلي سفت شده بود.هرچي تلنبه ميزدم آبم نميومد.در حين كردن بودم كه ديدم نفس هاي هستي جون تند شده ويه دفعه يه جيغ كشيد وبدنش لرزيد.ديگه ارضا شده بود ولي بازم ميگفت بكن.مي خواستم از كون بكنمش ولي گفتم بي خيال.دفعه ي اول از خيرش ميگذرم كه يه وقت ازم زده نشه و حسابي بهش حال بدم كه دفعه هاي بعد هم بگه بيام.حتي ازش درخواست هم نكردم.داشتم تلنبه هاي محكم ميزدم كه فهميدم داره آبم مياد.بهش گفتم سينه هاتو بهم بچسبون.گفت چرا؟گفتم سريع باش.چسبوند به هم و كيرمو گذاشتم لاي پستوناي بزرگش وكمي عقب جلو كردم كه يهو آبم پاشيد به صورت وگردنش.ديگه شل شده بودم.جونم داشت از توي كيرم ميومد بيرون.افتادم روش.حال بلندشدن نداشتن.بالاخره بلند شدم وبا دستمال هستي را پاك كردم.خيلي حال كرده بود.معلوم ميشد و بعد سكس همش قربون صدقم ميرفت.بلند شديم ولباس هامونو پوشيديم.بعد هستي خانوم استكان چايي كه قبل سكس آورده بود ويخ كرده بود را برداشت و رفت دوباره چايي ريخت.چايي را خورديم.بهم گفت احسان جون ازت مي خوام هفته اي 3بار بياي خونمون.از مدرسه كه تعطيل شدي تا داييت مياد سه چهار ساعت وقته بيا.منم با كمال ميل قبول كردم.بعد از اون روز ما5بار ديگه توي دو هفته باهم سكس داشتيم.بعد دو هفته يه شب اومدن خونه ما.پريروزش من با هستي سكس كردمو قصد داشتم كه فردا هم برم با هستي جون حال كنم كه آمد خونه ما.وقتي وارد شدن هستي زوركي جواب سلاممو داد.اصلا بهم نگاه نميكرد.تو خودش بود.دليلش را نميدونستم كه يه دفعه داييم گفت كه امروز داشتن اساس هاي خونشونو جمع ميكردن كه برن به همون شهرستاني كه پدربزرگم واينا زندگي ميكنند زندگي كنند.اينو كه گفت اشك تو چشام جمع شد.هستي سرشو آورده بود پايين.نمي تونستم چهره ي هستي را ناراحت ببينم.ما دو تا واقعا عاشق هم بوديم.داشت گريم ميگرفت كه بلند شدم ورفتم تو اتاقمو زدم زير گريه.داييم تصميمشو گرفته بود ومي گفت اين جا تنها هستيم و من ميخوام برم شهر خودمون.فرداش هم نرفت سر كارو شبش هم اساس كشي كردن ورفتن.بعد از اون من تا يه هفته همش عصبي بودم.دلم گرفته بود.بعدش جويا شدم كه هستي هم افسردگي گرفته بود وبردنش پيش روانپزشك وخوب شده بود.بعد از او من هر وقت هستي را ديدم اصلا بهم نگاه نميكرد وسلامش هم ميكردم سرش را مينداخت پايين وجواب زوري ميداد.شايد به خاطر اين بود كه…عيد امسال هم رفتيم شهرستان روز اول كه رفتيم خونه ي داييم و هستي اصلا نگام نكرد منم ديگه نرفتم خونه داييم. روزچهارم عيد بود كه همه خونه پدر بزرگم دعوت بوديم.وقتي سر سفره نشستيم تا چشمش به من افتاد منم داشتم نگاش ميكردم.سرش را انداخت پايين وبه زور جلوي گريشو گرفت والكي گفت كه من سرم درد ميكنه و اشتها ندارم و رفت تو اتاق خوابيد.من و هستي دوتا عاشق واقعي بوديم.از اون روز ديگه من هستيو نديدم…

جر دادن دختر خاله ناز کوچولومسلام من رامین هستم و 32 سالمه میخوام داستان سکسمو با دختر خالم که خیلیم دوسش دارم تو مراسم ختم بنویسم. دختر خالم الان 21 سالشه و داستان ماله 3 سال پیشه یعنی اون 18 سالش بود منم 29 سالم . دختر خالم خیلی نانازه و حیکلشم توپ توپه قد حدودآ 169 وزن 60 فیس فشن و زیبا پوست سبزه خلاصه حرف نداره ولی کاش یه ذره سینه هاش سفت تر بود. خلاصه بریم سر اصل مطلب یکی از فامیلامون تو شهرستان فوت کرده بود ماهم همگی رفتیم خونشون. مراسم هنوز شروع نشده بود (فردا بود). بعد از سلام و تسلیت و این چیزا منو دخمل خاله جون شروع کردیم اس بازیو اشاره بازی. اینم بگم که قبلآ چند باری باهم برنامه داشتیم. توی دخمه زیبا و خونشونو خونمون که اگه حال داشتم براتون مینویسم ولی فقط آنال و اورال بود.خلاصه ناهارو خوردیم و مادوتاهم که منتظر فرصت ولی هیچکس نمیخوابید. به هر مسیبتی شده 2 3تا لب وبمال بمال تو دستشویی راه انداختیم که لحظه به لحظه هم شهوتمون بیشتر میشد .یه کس نانازه 16 ساله منم که تو اوج شهوت و عشق. کم کم شب شدو همه خسته بودن ما دوتاهم که بسکه شهوت زده بود بالاو اس ام اس های شهوتی و لب و لوچه خوردن داشتیم زودتر وسط اتاق خابمون برده بود که اگه اینطور نمیشد اون اتفاق قشنگ نمی افتاد چون ماهم خسته بودیمو تا صب تخت میخوابیدیم. سرتونو درد نیارم مارو بیدار کردنو هرکی یه جا خوابید . منو یکی دیگه از پسرای فامیلم رفتیم تو اتاق پشتی ر جونمم رفت توی یه اتاقو تنهایی درو بست خوابید.ماکه شارژ بودیمو دیگران بیحال همه تو یک یکو نیم ساعت بیهوش شدن تو این فرصتم ما با تل به هم نقشه وصالو میکشیدیم. وقتی مطمئن شدم همه خوابم نانازمو پیج کردمو گفتم مثه یه روح بی سرو صدا بپر بیا پیش من ر گفت مگه حسین پیشت نیست گفتم داره صد تا موش خواب میبینه. تازشم به درک خودمون مهمتریم بیا که دارم میمیرم. ر خوشگله هم اومدو زودی رفت زیر پتوی من فک میکنم ساعت یک و نیم بود. آقا یه نیگا به صورت آقاگله که کنارمون بود یه لب دوباره یه نیگا دوباره یه مالش همینطوری رفتیم تا دیگه بیخیال آقا شدیمو دستم رفت زیر بلوزه دختر خاله و خورد به یه سوتین نرم تن دوتامون از شهوتو استرس داشت مثه بید میلرزید . دستمو از زیر سوتین بردمو سینه های کوچولوشو گرفتم تو دستم سرمم بردم پاینو مشغول خوردن ناف و شکمش شدم از بالا بمالو از پایین ساکشن دیگه تو فکر هیچی نبودیم بجز سکس بعد بهش گفتم برو پایین سراغ کوچولو آقا کیر منم 17 طولشه کلفتسشم به نسبت (تا حالا اندازه نگرفتم) یه کله گردو گنده هم داره. دخمل خاله تا اومد بره پایین سوتینو بولوزشو کندم و انداختم زیر پتو که اگه کسی اومد مثلا نبینه . هیچی اون لبای خوشگلشو که گذاشت رو کیرم دیگه دیوونه شدمو نوک سینشو هی گازای کوچولو میگرفتم . یه ذره که واسم ساک زد شلوارو شرت خودمو انو با هم در آوردمو کوچولومو چرخوندم تا بشیم 69 بوی خوش کسشو حس کردمو شروع کردم به کس خوری مزه کس ر خانومی یه ذره شور شیرین میزد و آب سفید بود که میریخت تو دهن من منم که یه ذرشو میخوردمو بقیشم برا تسهیل کار تف میکردم رو کونش و کم کم سر میخورد میومد رو کسشاینم بگم که خانومی پرده داشت اونم چه پرده ای. چون کوچولو تازه کار بود زیاد نمیتونست کیرمو ببلعه و لی کلشو خوب میخورد منم راهنمایش میکردم که تخمام بخوره. چون ر خیلی چوش گلو خوش هیکله آبم همیشه زود میومد ولی اون دفه نمیدونم از استرس بود یا چیزه دیگه اصلا نمیخواست بیاد و خوشحالم کرده بود. همینطور که کسشو میخوردم انگشتمو کردم تو کونش که دردش اومد آخه از شهوت زیاد یه دفه انگشترو کامل کردم تو. یه جیغ کوچولو زد برق از کونم پرید و بیخیال شدم .زبونمو لوله کردمو فرو کرده بودم تو کسش وای چه حال نازی بود پردشو میتونستم با زبونم حس کنم یه سوراخایی توش حس میکردم خانومو به حالت سگی کردمو شروع کردم کس خوری اونم مثه مار به خودش میپیچید یه دفه یه فکری بسرم زد که اون سوراخه چی بود که با انگشت کوچیکم خیلی آروم رفتم به کنکاش تو کسش اول دورشو مالوندم .آخه یه کس کوچولوی تنگ جولو بود منم نمیتونستم جلو کنجکاویمو بگیرم آقا کم کم فرستادمش تو دیدم بعله سوراخش اندازه انگشت ماست منم از خدا خاسته از سوراخ پردش ردش کردمو شروع کردم مالش دیواره کس کوچولو چند دیقه مالیدم تا نرم شدو انگشت اشاررو فرستادم حالا نمال کی بمال اونم که بیکار بودو فقط حالشو میبرد.دیدم نه اینم پذیرفت که انگشتمو دوتا کردم نفهمیدم ارضا شد یا نه یا چند بار شاید شد چون مشغول کارم بودم که ببرمش رو هوا. خلاصه دیدم نه دوتاییشم جاداره بهش گفتم ببین دوتا انگشتم که رد شد کیرمم میتونه بخوره اونم هیچی نگفت ینی زودی بده بیا اینم بگم که خیلی همو دوست داشتیم ولی حالا نمیدونم چرا رم کرده.فک کنم یکو نیم ساعت فقط مالونده بودمش که اون حرفو بهش زدم . تو حالت سگی بود که کمرشو فشاردادم پایین تا کسش خوب وا شه و کیرمو خیلی خیلی آروم فرستادم تو وای دیواره پردش سر کیرمو فشار میداد مثه یه نخ که انگار دور کیرم باشه. یه ده مینی طول کشید که کیرم تا نصفه از لای سوراخ خوشگل پردش رفت تو بعد آروم کونشو گرفتمو خوابوندمش به پهلو رو تشک و شروع کردم یواش یواش عقب جلو کردن من که انگار تو بهشت بودم اننو نمیدونم امیدوارم وقتی این داستانو میخونه بهم زنگ بزنه حال اون موقشو بهم بگه. بعد از چند مین دیگه اومدم حالتو عوض کنم که حس کردم یه چیزی از تو کسش اومده بیرون. وای زد حال بزرگ مثه اینکه خون بود. با چراغ موبایلم نگا کردم دیدم بعله ولی خیلی کم بود منم میدونستم که فقط یه خراشه ولی خوشملم وقتی خونو دید کلی ترسید خلاصه ساعت حدود چارو نیم بود که طفلک هم بعد از کلی ترس و دعوا بامن گفت حالا من چیکار کنم منم گفتم که مطمئنم که چیزی نیست ولی به خرجش نمیرفت خلاصه با بوسو کلی دلداری خانومو فرستادم تو اتاقش و خودمم همش ناراحت بودم که عسلمو نگران کرده بودم.اون شب تموم شد تا رفتیم شهرمونو من فوری واسه اینکه مطمئن بشه بردمش دکتر اونم گفت که چیزی نیست.ولی بعد از اون ماجرا دیگه از من فاصله گرفت نمیدونم چرا. الانم میگه میخوام ازدواج کنم ولی من هنوزم دوسش دار

سکس با شوهر خواهر حشری ام سلام.من پرستو هستم.26 سالمه و متاهل. عاشق شوهرم هستم و اون هم همین طور. اما سر مسائل جنسی با هم توافق نداریم.من همیشه تشنه سکسم ولی شوهرم رضا این طور نیست . اوایل خیلی باهاش صحبت می کردم که راضی به انجام سکس شه.گاهی وقتا حتی مجبورش می کردم. رابطه ام با شوهر خواهرم خوب بود و مثل برادر نداشته ام دوستش داشتم.گاهی یواشکی بدون این که خواهرم بفهمه با هم می رفتیم شهریار البته فقط برای گردش. تا یادم نرفته بگم که من کمر باریکی دارم و تقریبا لاغرم. اما کونم واقعا بزرگه و گاهی واقعا باعث دردسر. خجالتم میشه.پستونامم نسبت به باقی اندامم بزرگترن. توی خونه همیشه لباس تنگ می پوشیدم و پیش علی شوهرخواهرمم راحت بودم.بعد از یه مدت متوجه شدم که علی نگاهش یا به کون منه یا چاک پستونامو نگاه میکنه. یه روز که با هم رفته بودیم شهریار تو ماشین بهش گفتم فکر نکنی متوجه نگاهات نشدم از این قرارا با هم نداشتیم من فقط به تو احتیاج دارم تا درد دل هامو گوش بدی و منم حرفای تورو.نگاهم به شلوارش افتاد که کیرش راست شده بود و یه ذره هم خیس بود. اما به روی خودم نیاوردم. اون روز گذشت و فقط با التماس ازم خواست که فقط اجازه بدم منو ببوسه.ومنم مخالفت نکردم. بعد از اون روز هر وقت میومدن خونمون یا ما می رفتیم یه طوری که هیچ کس نفهمه دست به کونم می مالید یا یه طوری از کنارم رد میشد که کیرش می خورد به بدنم. خواهرم حامله بود .بعد از یه مدت بچشون بدنیا اومد.می خواستیم بریم بیمارستان دنبالشون خواهرم به علی گفته بود برو دنبال پرستو بیارش.اومد دنبالم رضا خونه نبود اومد بالا.رفتم تو اتاق که لباسامو عوض کنم اومد تو.خجالت کشیدم.و دستمو گذاشتم رو پستونام.بهش گفتم برو بیرون لباس تنم کنم.چشماش قرمز شده بود و شهوت از چشماش می بارید راستش خودمم بد جور تو کف بودم. همیشه باخودم فکر میکردم کیر بلند و خوشگلی داره چون قد بلند بود و اندام مطلوبی داشت.اومد جلو لباشو گذاشت رو لبامو شروع کرد به بوسیدن و لب گرفتن. داشتم داغ میشدم.دستامو کشید و نوک پستونامو کرد تو دهنش.همچین میک میزد انگار داره عسل می خوره.آب کسم راه افتاده بود اگه روم می شد بهش التماس می کردم که کیرش رو در آره بکنه تو کسم.زیپشو کشید پایین و کیرش رو در آورد وایییی همونی بود که فکر می کردم.گذاشت لای پستونام و شروع کرد به تلمبه زدن لای اون دو تا هلوی خوشمزه(به قول خودش)آبش اومد و ریخت رو پستونام. داشت دیر میشد.رفتم حموم که آب کیرش رو از رو بدنم بشورم.دستم رو گذاشتم رو چوچولم و مالیدم تا ارضا شدم.آخه با کسم کاری نداشت. چهار پنج ماهی همون طور گذشت. بعضی وقتا یواشکی میومد پستون خوری.گاهی هم تو ماشین می خورد. تابستون بود.همه رفته بودن مسافرت.خواهرمم رفته بود .یه شب علی برای شام اومد خونمون رضام تعارفش کرد شبو بمونه.اونم از خدا خواسته قبول کرد.صبح ساعت 5ونیم رضا سر کار رفت.من عادت داشتم شبا لخت بخوابم.چند دقیقه بعد از این که رضا رفت د ر اتاق باز شد و علی اومد تو.پتو رو کشیدم روم اما اون تصمیمش رو گرفته بود از چشماش معلوم بود اومد دراز کشید پیشم و دستش رو آورد زیر پتو نوک پستونام رو گرفت ومالید بعد پتو رو کنار زد و مشغول خوردن شد که یه دفعه دید هیچی تنم نیست.با ولع می خورد خودمم حشری شده بودم. داشتم دیوونه میشدم.رفت پایین و منو کشید لب تخت.کونم لب تخت بود و پاهام رو زمین.پاهامو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن دیگهنتونستم جلوی خودمو بگیرم پاهامو دور گردنش حلقه کردم و کسمو محکم به دهنش فشار میدادم. زبونش رو کرده بود تو سوراخ کونمو با اشتها لیس می زد و می مکید. جونم داشت در میومد خودم رو کشیدم بالای تخت اومد جلوم زانو زد گفت می مالم رو کست.اما توش نمی کنم پاهامو انقدر بالا آورد که سوراخ کسمو خودم میدیدم.شروع کرد به مالیدن و هم زمان خوردن پستونام .دیدم نمیتونم دیگه تحمل کنم. پاهامو انداختم دور کمرش و هر چی زور داشتم کشیدمش طرف خودم. کیرش تا ته رفت تو کسم.کسم خیلی تنگ بود و داشت لذت میبرد. تو عمرم اون قدر حال نکرده بودم.نبض کسم شروع کرد به زدن اونم که حس کرد دارم ارضا میشم همزمان با من ارضا شد آبش که اومد کیرش رو در آورد و آب داغش رو خالی کرد روی شکمم. بعد از اون ماجرا هر از چندگاهی با هم حال میکنیم. اما کیرشو تو کسم نمیکنه. امیدوارم شما هم از سکس لذت ببرید

سکس با راضیه توی حموم عمومیبا سلام من بهمن قد 172 وزن 77 و اندازش هم 17 سانت .سالها پیش که 20 سالم بود پسر خالم با اینکه ی زن داشت و ی زنش رو هم قبلا طلاق داده بود ب رسم طایفه ما دختری را به قصد ازدواج فراری داد .بعد شکایت زن دومش کارشون به زندان کشید ………..بعد شش ماه زنش از زندان در اومد و با وساطت خانواده به خونه ی شوهرش برگشت ی روز عروس خانم با دختر خالم به خونمون اومدند اواخر بهار بود گیلاسهای با غمون تازه رسیده بودند مشغول گردش تو باغ بودیم مرضیه خانم برای اینکه راحت بتونه گیلاش بچینه مانتوشو در اورد و مشقول چیدن گیلاس بود و منم موقع خم وراست شدن دیدش میزدم عجب سینه و رونهایی داشت خط شورت و سوتین و بر امدگی کسش کاملا معلوم بود .خلاصه بد جوری تو کفش بودم و از طرفی هم به خاطر کم رویی کاری هم از دستمون بر نمی اومد روز ها میگذشت و رفت و امدها و اشناییمون بیشتر میشد و تشنگی ما شدید تر یکی از این روزها مرضیه خانوم با دختر خاله کوچیکترم برا ی رفتن به دکتر خونمون اومدند و از من خواست تا ببرمش دکتر البته این در خاستا به طرز مشکوکی تو باغ ازم کرد بدین صورت که چند بار با عشوه و ناز به من گفت که ی چیزی بگم میکنی منم فکر کردم شاید پولی چیزی میخاد از طرز نگاه و خنده و خم و راست شدنش ی چیزایی متوجه شدم ….خلاصه… با هم رفتیم دکتر و ازمایش… نوبت رسید به نمونه گیری جلو در دستشویی موندم تا نمونه ادرار شو بیاره نا گفته نمونه که موقع رفتتم تو تاکسی هم مدام خودشو بهم میمالوند….. صدای شاشیدنش هنوزم تو گوشمه بعد تحویل نمونه تو راه برگشت دلمو زدم به دریا و مسیر صحبتو منحرف کردم به سمت سکس و رابطه با پسر خاله و بد شانسی و الانشم مثل من تو کف بودنو این جور حرفا از طرز نگاه و با عشوه حرف زدناشو از من مشگون گرفتناش معلوم بود که دیگه نباید معطل کنم… برگشتنی پیاده بودیم و هوا گرم و خیس عرق …. بهش گفتم بد جوری عرق کردی میدونی چی الان میچسبه ؟پرید وسط حرفمو گفت حموم…منم گفتم حموم با کی ؟بعدشم زد زیر خنده…. داشت قند تو دلم اب میشد از طرفی هم احساس میکردم شورتم داره خیس میشه ….تو فکر ی جای خوب بودم ی لحضه فکری به ذهنم رسید هیچ جایی بهتر از حمام عمومی شهر نبود {مااون وقت حموم تو خونه نداشتیم و اینم میدونستم که با توجه به این که فصل گرم سالم بود حموم شهر هم خیلی خلوت و مدیرش هم اشنا و مطمعن از اینکه اگه هم متوجه میشد ما رو لو نمیداد}تو افکار خودم بودم که دلمو زدم به دریا تو این لحظه به مرضیه گفتم مییای بریم حموم اونم گفت :حموم با کی ؟ با تو بعدشم هر دومون زدیم زیر خنده .حموم شهرمون ورودیش یکی بود ولی دو تا راهرو داشت سمت چپ فقط مردانه وسمت راست اولاش مردانه و نمره های بعدیش زنانه با راهروی ورودی مشترک.برای اینکه کسی متوجه با هم رفتن ما داخل یک نمره خصوصی نشه مرضیه را این طور توجیه کردم که :اول ایشون برن داخل بعد من برم . ایشون رفتند داخل و منم چند دقیقه بعد از راهرو با احتیاط رفتم داخل وسطهای راهرو بودم که درب فلزی حموم تکون کوچیکی خورد بلافاصله رفتم داخل .بله دوستان اصل داستان از اینجا شروع میشه: منم قبلا ی ساک ورزشی کوچیک و یک حوله و ژیلت و شامپو هم گرفته بودم …….وارد حموم که شدم اولش ی بوس خوشگل ازش گرفتم از طرفی هم وقت زیادی نداشتم ….اولش مانتو و شلوارشو در اوردم بعدشم شلوار و پیرهن خودمو در اوردم کیرمم شق شق شده بود و داشت منفجر میشد کیرمو که مرضیه دید دشتشو انداخت طرفشو محکم گرفت بهش گفتم مواظب باش نشکنه لباسامونو تو رختکن در اودیمو رفتیم داخل. وان رو پر اب کردیمو رفتیم توش .کرستشو در اوردم و سینه های همچو بلورشو کردم دهنم داشتم یک سر میک میزدمو اونم اخخخو اوخ میکرد. شاید باورتون نشه سینه هاش اینقدر دست نخورده بود که ادم حض میکرد{اخه شوهرش بعد اینکه خودش از زندون در اومد هنوز تو زندون بود و فقط ی شب زندگی و ی بار سکس با هم کرده بودند }نوک یکی از سینه هاش با اینکه چند دقیقه میکش زدم ولی از تو گوشت بیرون نمی اومد.بگذریم بعد مختصر دوش گرفتن سیر بغلش کردمو لباشو کردم دهنم بعدش شورتشو وشورتمو در اوردم و کیرمو کردم لای پاش .موی کوسش کمی زیاد بود ژیلتو دادم بهش تا خودشو اصلاح کنه بعد خابوندم روی سکو و رفتم روش با اینکه کوسشو خشک کرده بودم ولی اب کوسش یک سره جاری بود (یک کس سفید و گوشتی وبدون هیچ گونه زایده یا لبی عین کس بچه رو سکو به پشت خابوندمو به صورت شروع 6.9 شروع کردیم به ساک زدن .طعم ترش اب کسش هنوز یادمه بعد چند دقیقه ساک زدنو اخ و اوخ کردن ….او نو نشوندم لب سکو و خودش کیرمو گرفت به ارومی تپوند تو کسش وایییییی داخل کوسش خیلی داغ بود من داشتم تلمبه میزدم و ایشون هم اخ و اوخ میکرد تا اینکه گفت سرعت تلمبه رو بیشتر کن تا این که ارضا شد و اب منم اومد و پاشوندم تو صورتش بعدشم ی بار دیگه هم کردمشو و لباسامونو پوشیدیمو به نوبت بیرون رفتیم

هیپنوتیزم زنداییسلام من ی هستم می خواستم داستان 4 سال پیش رو بهتون بگم که من دوم راهنمایی می خواندم ما روز شنبه زنگ اول هنر داشتیم معلم هنرمان آقای میم آخرین سالش بود و معلوم بود که دیگه نخواهیم دید همه بچه ازش خواستیم برامون یکی رو هیپنوتیز کنه آخه فوق لیسانس هنر اشت و می تونست هیپنوتیز کنه فقط تعریفش رو شنیده بودیم آقای ا بعد از اصرار ما قبول کرد یکی از بچه رو داوطلبانه خواست هیچ کس حاظر نبود خلاصه یکی از بچه ها که تنبل بود قبول کرد یک صندلی بردیم جلوی معلم و معلم به همه گفتند ساکت باشند و گرنه نمی شه همه جمع شده بودیم و با دقت نگاه می کردیم معلم بالای بنیش وسط ابرو ها که مال اون مثل موکت بود یک خودکار گذاشت و گفت به اون نگاه کن و شروع کرد به گفتن این Sad( مادرت از خواسته بری زیر زمین و از توی اتاق سبزی بیاری تو هم اری به سمت زیرزمین می روی زیر زمین 20 تا پله داره پات رو می ذاری روی پله اول و می بینی زیر زمین تاریک و قدم بعدی رو روی پله دوم می ذاری تاریک بودن زیر زمین معلوم میشه …. حالا پات رو می ذاری روی پله 18 هوا سردتر شده و جلو تاریک تاریک است حالا پات و می ذاری روی پله 19 … حلا پات روی آخرین پله است جلو هیچی رو نمی بینی ( ص (همان پسره) چشماشرو نمی تونست نگهداره) دست رو می بری تو جیب شلوارت یک قو طی کربیت است بازش م ی کنی 5 تا توش کربیت هست کربیت اول رو می زنی روشن نمی شه کربیت دوم رو .. کربیت پنجم رو میزنیه روش میشه ولی با بادی خیلی سرد دوباره خاموش می شه ولی اتاق ته زیرزمین رو می بینی از روی حفظ می ری هر قدم که برمی داری هوا سرد تر و تاریک تر می شه و حالا به در رسیدی و بازش می کنی ولی قفله تو جیبت یک دسته کلید بیستایی است کلید اول رو امتحان می کنی نمی ش ….کلید 15 ام را می زنی نمی شه ولی هوا سردتر و تر تر میشه… کلید بیستم رو میزنیه باز می شه و از اتاق نوری میآد می ری سمت ش کنار ساحله جایی زیبا (در اینجا چشماش کلا بسته بود) )) ، بعد بهش گفت دست رو بیار این آبمیوه رو که (دروغکی انگار بدستش لیوان می داد) از بیشترین میوه ای که دوست داری درست شده رو بخور اونهم واقعا دستش انگار لیوان هست به سمت دهنش برد حالا سرتونو با این درد نمی آورم من بعد از اینکه اینرو دیدم مشتق شدم تمام دوسال کار کردم رو پسر داییم و پسر عموم در آخر تونستم پسر عموم رو س هیپنوتیز کنم سخت بود بعد از تمام شدن سرم درد میکرد خلاصه من اول می خواندم که به عید یک روز مونده بود نهار رو رفتیم خانه مادر بزرگم توی آپارتمان آنها خانه داییم پایین آنها ست و من و برادرم که فیلم و کارتون خریده بودیم (که بعد از مسافرت موفق شدیم ببینیم)رفتیم خونه داییم فیلم ها رو ببینیم درست زده یا نه در و زدیم و زنداییم باز کرد داییم کار بود و نبود اسم زنداییم ز است و 26 سالش می شد رفتیم سراغ کامپیوترشون و فیلم ها رو به کامپیوتر آنها زدیم بعد که تمام شد کارمان رفتیم بالا و من به نظرم اومد که اگر فردا خواهیم رفت مسافرت به ج من چطور این فیلم ها رو نگاه خواهم کرد به این بهونه رفتم پایین برادرم نیومد درشون زدم و گفتم که م خوام فیلم ها رو نگاه کنم زندایی ام هم آمد و روشن کرد اون لحظه که تنها بودیم شهوتم به اوج رسید و از دهنم حرف چقدر قوی هستید زندایی در اومد اونم خوشش آمد اینطور بازوهاش رو پز میداد( البته از بازویی خبر نبود) بعد گفتم زندایی ولی فکر نکنم بتونید جلوی هیپنوتیزم بمونید اونم گفت مگه بلدی منم گفتم اره گفت پس می تونی من رو هیپنوتیزم کن و به من بگو استرس ندارم تا راحت بشم از شر این استرس منم گفتم چشم و با خوشحالی تام و تمام شروع کردم تمریناتی رو که کرده بودم رو عملی کنم ونتیجه بگیرم کمی می ترسیدم مثل معلموم خودکار رو گذاشتم و حرف ها رو گفتم و اون چشم هاش بسته بود نمی دونستم دروغکی بسته یا واقعی واسه همین اول بهش یه آبمیوه دادم اونم خورد بعد گفت به این دست راستت دارم پنبه بی حسی می مالم و به دست چپ ات کار ندارم این بهترین راه بود به دستش نوک چاقویی که میوه همراهش اورده بود رو روی دست راستش لمس دادم تا اگر بیداره بترسه بعد هیچ عکس العملی نشان نداد پس نوکش رو کمی به پوستش فشار دادم خبری نبود کمی فشار دادم هیچ خبری نبود انگار نه انگار که دار چاقو بهش فرو می کنم حالا چاقو رو دست چپش فشار دادم دستش رو زود ولی با سرعت کم کشید به سمتش دیگه داشتم مطمئن می شدم اومدم آخرین امتحان رو بکنم بهش گفتم به دست چپ یک نخ وصل می کنم که آن نخ هم به وزنه 5 کیلویی وصله و به دست راست ات هم چند کتاب دیدم اره دست چپش اومد پایین اول قولم رو انجام دادم و گفتم ز تو دیگه استرس نداری و هیچ وقت استرس ازیتت نخواهد کرد تکرار می کنم … حالا نوبت درخواست من رسیده بود بهش گفتم ز از این وقت به بعد هروقت پسر خواهر زنت ی رو دیدی که بهت چشمک می زنه باهاش سکس خواهی کرد و به هیچ کس نخواهی گفت و یادت نخواهد موند (کار رو محکم تر بکنیم دیگه) و اگر دوباره چشمک زد از این حالت در میایی و لباسات رو می پوشی و شتر دیدی ندیدی خواهی کرد بعدش گفتم (با خودم) چطوره که من رو وقتی می بینی تحریک بشه نه نه زیاد تحریک بشه همینو بهش گفتم و چند بار تکرار کردم ولی مطمئن نبودم که کار بکنه بهمین دلیل بهش گفتم که آموزش پرورش گفته اعداد 1 تا 5 به این صورته 13524 چند بار تکرار کردم بعد گفتم تا ده شماره می شمرم و بلند می شی از این قسمت خیلی ترس داشتم چون که آقا ا (معلم هنر) می گفت که بعضی اوقات بلند نمی شوند توکما می مانند ترسیده بودم ولی مثل معلم ام تا ده شمردم و در شماره ده (متل ایشان) محکم دست زدم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاه بیدار شد می پرسید چی شد گفتم دیگه استرس نخواهید داشت گفت خدا را شکر گفتم اعداد یک تا 5 را می شمرید اونهم شمرد 13524 گفتم (تو دلم ) خدا را شکر و بهش گفتم نه زندایی 12345 اونم درست شد و می خواستم بهش چشمک زنم که دیدم داره به پستون و کس ش دست می زنه و چشماش تو کیرم مونده( لباس داشتم) منم خودم و نتونستم نگهدارم به پستوناش دست زدم ولی عصبانی شد البته با صدایی شبیه ااااااا.وووووه (توجه کنید که بعد از الف نقطه است) و صورتی عصبانی منم که دیگه نتونستم خودم رو نگهدارم بهش چشمک زدم و افتادم چشمام رو که باز کردم دیدم که مثل قحطی زدگان روم پریده و داره لب می گیره ( خدارا شکر که پشتمون تخت بود) منم با یک حرکت کشتی گیرانه پشت اونو به تخت خوابوندم و دگمه های بلوزش رو شروع به باز کردن کردم وای سوتین قرمزی پستوناش که توش جا نمی شد دگمه آخر که رسیدم گفتم تا اینجا که زحمت کشیدم دامن رو هم بکشم پایین جالب این بود که کرستش سیاه بود ولی سوراخ سوراخ که خیلی سکسی می شد اول کسشو رو از کنار کرستش لای پاش بود دید زدم بعد برگشتم به مه مه ها و سوتین را باز کردم انگار منجنیق بود پستون ها پرت شدند به بیرون نمی دونستم کدومش رو بخورم بهمین دلیل از وسط هردو شروع کردم بعد به بغل ها فقط صدای ز در نمی امد بهش گفتم حرف های سکسی بگو اونم شروع کرد کاملا تحت فرمان من بود میگفت محکم تر بخور .. حالا کسمو بخور بخور … منهم خوردم راستش توی این داستان ها همیشه می نوسند خوش مزه است اصلا این طور نبود خیلی شور بود بهمین دلیل به حرکت69 نشستیم و اون کیرم رو از بین زیپ شلوارم دراورد و استادانه می میکید دیگه اونقدر لذت داشتم که واسم مهم نبود کس شور بخورم یه 5 دقیقه ادامه دادیم ولی می دونستم که الانا بر میگردیم خانه و برای مسافرت صبح زود استراحت کنیم من زود حمله بردم به کس ش با نیزه داغم که از تنور تازه درامده بود فرو بردم اول راحت نرفت کمی فشار دادم وااااایی چه لذتی ز خودشم اه اه می کرد واسه اینکه موقع فرو کردن اون لذت رو دوباره حس کنم یک بار دیگه در آوردم فرو بردم دیگه الانا بود که آبم بیاد سریع در آوردم و فرو کردم به کونش دیگه تو اون فرو نمی رفت و داشت می آمد دستاش رو گرفتم و فشار دادم تا نوکش رفت دیدم دستاش جواب نمی ده کمرش رو گرفتم فشار دادم رفت توش که به محض رسیدن مزاحم شد و استفراغ کرد توش معلوم بود که شیر خورده بود که سفیدیش از کونش بیرون اومد وایی چه قدر ریبا اولن سکس واقعا لذت داره چون تا بحال همچین چیزی رو نچشیده انسان تا اخرین قطره صبر کردم و با مه مه هاش ور رفتم بعد در آوردم دوباره فروکردم به کسش وایی داغ داغ و از یه طرفی سر بود(؟؟؟؟؟!) (لیز بود ) بعد از چند بار فرو کردن صدای در اومد (از بیرون) فکر کنم مادر و پدر اینا بودم من هم با عجله کیرم رو در آوردم و زیپم رو بستم و به ز چشمک زدم و اون رفت به حالت خواب من زود از خونش در اومدم و دیدم همسایه بغلیه رفتم بالا خونه مادربزگ دیدم دارند حاضر میشن برند بیرون من هم که حاضر بودم و فقط کتم رو برداشتم وقتی می رفتیم زندایی ام در رو باز کرد و چادر تنش بود با ما خداحافظی کرد و فرداش رفتیم به ج یک هفته گذشته بود ولی هنوز باورم نمی شد هی جق می زدم تا که برگشتیم و عید دیدنی شما رفتیم خانه شان به من با لذت نگاه می کرد هی با من شوخی می کرد و بعدش سریع می رفت دستشویی( یه بار گوش کردم از پشت در صدای اه اوه یواش می اومد معلوم بود با حرف زد بامن ارضا می شد ) خلاصه اون شب چنان نگاه میکرد که تو آشپز خونه تحمل نیاوردم و بهش چشمک زدم گفتم خم شو کستو بیرون بیار در عرض دو دقیقه کردمش این هی ادامه داشت و من لذت می بردم ولی مثل اون داستان های سکسی نبود که می گفتن تا آخر این کار رو هر وقت که وقت پیدا می کردن انجام می بردن واسم دیگه خسته کننده بود یک زن تکراری و پیر تر از خودم اگر من ازدواج کنم زنم ببینه ز اینطوری می کنه بد فکر می کنه منهم دیگه خسته شدم و خواستم دوباره هیپنوتیزش بکنم و از این حالتی که همش تحریک میشه وقتی منو می بینه در بیارم ولی هواسش به خودکار جمع نمی شد تصمیم گرفتم چشمک بزنم و کار کرد این دفعه هیپنوتیز شد ولی وقتی در اوردم از این حالت بای یه چشمک دیگه میزدم که برگده از این حالت ولی وقتی چشمک زدم هرچی گفتم یادش رفته بود و دیگه نمی دونم چی کار کنم واقعا آبروریزیه باید یکسی دیگه بکنه ولی خجالت می کشم بگم این کار رو کردم الآن عذاب وجدان دارم چون ز محجبه بود شاید مومنه و من با این کار بیچاره اش کردم و شاید اینکه وقتی منو می بنینه و تحریک میشه تنها این عامله که نمی گذاره کس بده یا مانند همان اولین بار اجازه نده به مه مه هاش دست بزنم

خواهر زن آرزو به دلمن 33سالمه و در همدان زندگی میکنم زنم 25سالشه ولی یه خواهر داره که از خودش 6سالی کوچیکتره این خواهره قدش از زن من کوتاه تره ولی بدن سکسی داره من از همون اولش عاشق بدنش بودم حدود 3سال پیش من یه روز باهاش تنها بودم که سر حرفو بهاش باز کردم و بهش از عاشقی گفتم و از حال عاشقی که اون شروع کرد به سوال پیچ کردن من از رابطه زن وشوهر که من بحثو کشیدم به سوی سکس که اون کمی خجالت کشید اون روز گذشت تا موندش یه روز خواهر زن دلش گرفته بود زنگ زد به منو گفت که زنتو بردار بیا بریم بیرون خلاصه رفتیم بیرون تو پارک باباطاهر …یه شهربازی بود که الان جمعش کردن خلاصه زنم رفت دستشوی که خواهر زنه به من گفت دلم تاب بازی میخواد من اونو سوار تاب کردم حولش میدادم که به بهانه حول دادن دست میزدم به کونش که خسته شد وگفت زنت دیر کرده بریم دنبالش تو راه گفت دیشب کردیش من با تعجب گفتم نه چطور گفت که زنت میگه موقعی که تو اونو میکنیش اون نمیتونه دستشوی کنه منم از خدا خواسته شروع کردم از حال کردنمون باهاش حرف زدم بعد ده دقیقه بهش گفتم میخوای حال کردن منو زنمو ببینی گفت از خدامه بهش گفتم پس شب بمون خونه ما اونم قبول کرد زنم پیدا کردیمو رفتیم رستوران هتل بوعلی شام خوردیم و برگشتیم خونه موقع خواب زنم یه جا کنار تخت خودمون برای خواهرش انداخت من به زنم گفتم به خواهرش بجای قرص سردردقرص خواب دادم …که با هم راحت حال کنیم اول قبول نکرد ولی من شهوتیش کردم از خودش بیخود شد دیگه حالیش نبود خواهرش پیشمونه برام ساک میزد منم برای اون ساک میزدم بعد 2ساعت دوتایمون هم خسته شدیم و زنم خوابش برد من کمی صبر کردم تا از خواب بودن زنم مطمعن شدم رفتم پیش خواهر زنم دراز کشیدم به گوشش گفتم که چه جور بود گفت عالی ده بیست بار ابم امد اینو که شنیدم دستمو گذاشتم رو سینه هاش شروع کردم به ور رفتنش که گفت یه لب بده منم دادم بعدش منو حول داد به عقب وگفت بروکنار گفتم برای چی جواب نداد فقط گفت اگه کنار نری داد میزنم منم رفتم پیش زنم خوابیدم فرداش مارو تو خواب گذاشته بود ورفته بود بعداون وقت با من قهر کرده وحرف نیزنه ولی من ارزو بدل موندم واز خدا فقط یه بار حال کردنشو از میخوام وبس

اسمس اشتباهیسلام به دوستانمن یکی از اقوام زنم به اسم مستعار مهناز این مهنازخانم ازاول ازدواجمون بامن رابطش خوب شد البته مثل داداش باهم اسمس بازی میکردیم و شوخی میکردیم حدود 2سال طول کشید تا یک روزداشتم با زنم اسمس بازی میکردم که یک اسمس که معنیش این بود که میخوام دوست پسرت شم براش اشباهی دادم که دیدم بدش نمیاد من رو مخش کارکنم اولش فقط باهش دست میدام بعد یروز رفتم خونشون باهم بوس لیس مالوندن کردیم عجب سینه های درشتی کون بزرگ فقط شکمش خیلی چربی داشتخلاصه اون روز با لاپایی ابم رو اوردم 20روز پیش اومود خونمون چنددقیقه تنها شدیم حسابی لب بازی کردیم بعد دستم رو بردم توشلوارش مستقیم کردم توکسش خیلی خوشش اومد عصر که رفتن من بهونه اوردم رفتم توحال ماهواره تماشا کنم تا 2 صبح باهش اسمس بازی کردم البته ازنوع خفن خفن به حدی که اون زن 36ساله رو با اسمس بیحال و شهوتی کردم شوهرش شب کار بود فرداش قرار گذاشتیم شوهرش اومد صبحونش خورد رفت سرکار دومش بچه ها رفته بودن مدرسه من رفتم دیدمش فهمییدم رفته حموم خلاصه شروع کردیم به بوس لیس مالوندن خفن زود لباساشو دراوردم و اون سینه های درشتش رو میمالوندم لبام رولبش بود واقعا اون روز فهمیدم فرق زن چاق وباربی در چیه. خابوندمش رو زمین شروع کدم به لیس زدن کس بی بو و بزرگش. داشت داد میزد نخور بکنش بکنش منم چون منتظر گایدن کوسش بودم سرکیرمو گذاشتم دمشم باورم نمیشد باز باز بود راحت رفت تو شروع به تلبه زدن کردم خیلی حال میداد بااون که قرص ترامودل خورده بودم حدود 10دقیقه بیشتر طول نکشید ابم اومد رو کونش ریختم دیدم ارضا نشد رفتم شستم دوباره شروع کردم اینبارم زود اومد ارضا نشد خیلی تعجب کرده بودم چون بااین قرص خوردن بازنم حداقل 45دقیقه حال میکردم ازش معذرت خواهی کردم گفت عیبی نداره بعد رفتیم خیابان چک داشت گرفتیم بعد رفتیم خونه شون دورباه شروع کردیم ولی این بار تونستم ابشو بیارم ولی بار سوم بود تو یک روز حسابی خالی شدم واقعی واقعی بود فقط بجز اسمش.

ساق های هوسناک زن داداش سلام من بهنام هستم و مي خوام يك خاطره رو كه واسه خودم اتفاق افتاده براتون تعريف كنم من پسر يك خانواده پنج نفري هستم يك برادر از خودم بزرگتر ويك خواهر از خودم كوچكتر دارم برادر بزرگترم با خانمش طبقه پايين زندگي ميكنند از همون روزاي اول كه تازه زنداداشم (شيدا) اومده بود من خيلي ازش خوشمميومد و هميشه سعي مي كردم اندام اونو ديد بزنم البته شيدا پنج سال از من بزرگتر بود اما واقعا تيكه قشنگي بود اندام كشيده با پوست سفيد چشمهاي خمار و شهواني و سينه هاي سفت و ساق پاي سفيد و تپل كه هر كس ميديدش كيرش راست ميشد يه چيزي كه از همه بيشتر جلب توجه ميكرد ساق پاي خوش تراش و سفيدش بود كه هميشه هم بدون جوراب مي گشت و من هم كه خيلي زياد به ساق پا علاقه دارم با چنان ولعي اونا رو تماشا ميكردم كه خودش هم متوجه ميشد اما انگار نه انگار كه من دارم واسه اونا ميميرم و هميشه جوري مي نشست كه من پاهاشو ببينم من هم از كف اون ساق پا كارم شده بود جلق زدن اين موضوع ادامه داشت و من گاهي به بهانه هاي مختلف به بدن و پاهاش دست ميزدم و شيدا هم هيچ اعتراضي نميكرد يه بار كه تو خونه تنها بود منو از بالا صدا زد و گفت كه برم و براش شيلنگ اجاق گاز رو عوض كنم وقتي رفتم تو ديدم كه يه دامن روي زانو وبدون جوراب ويه پيراهن نازك پوشيده بود وقتي اونو ديدم بي اختيار كيرم بلند شد كه شيدا هم بلا فاصله شق شدن كيرم رو ديد من كه از پشت اون راه افتادم كه برم يهدفعه از پشت بغلش كردم كه شيدا با يه حالت شهوت انگيزي گفت : بهنام جون اينجوري نكن من يه جوريم ميشه اما تا خواستم لباشو كه حالا جلوي لبم بود ببوسم صداي باز شدن در اومد و برادرم از پله ها داشت ميومد بالا زود يه لب كوچولو ازش گرفتم وخودمو جمع و جور كردم و زنداداش هم زود رفت توي اتاق ويه لباس مرتب پوشيد و من هم با دستپاچگي شيلنگ گاز رو درست كردم و از خونه اومدم بيرون از اون روز به بعد ديگه روز و شب نداشتم و منتظر فرصتي بودم كه دوباره با اون تنها باشم تا اين كه دو ماه بعد برادرم كه شغلش آزاد بود واسه كار به ژاپن رفت و از اون روز به بعد رفت و آمد زنداداش به خونه ما بيشتر شد و اكثر اوقات براي اينكه تنها نباشه ميومد طبقه بالا والبته هر بار هم از بس كه كوسش رو به من نشون ميداد كار من شده بود جلق زدن و افسوس خوردن يه دو هفته اي كه گذشت ديدم كه خيلي با لذت داره منو تماشا ميكنه و معلوم بود كه حسابي دلش كيرميخوادمن هم با نشون دادن بر جستگي كيرم مي خواستم اونو متوجه بزرگي كيرم بكنم البته فراموش كردم بگم كه كير من اندازه متوسطی داره وبیشتردرازه تا کلفت باشه يك روز كه اومدم خونه مادرم گفت كه بايد به خاطر آزمون دانشگاه آزاد خواهر كوچكترم برن به بروجرد و چون فاصله شهر ما شاهرود از بروجرد خيلي طولانيه براي گرفتن كارت ورود به جلسه و امتحان خواهرم 4روز بايد اونجا باشن همون شب قبل ا رفتن به زنداداشم شيدا سفارش كردن اين چند روز بياد طبقه بالا ونهار و شام درست كنه كه من هم تنها نباشم ديگه داشتم از خوشحالي منفجر مي شدم و تو كونم عروسي بود وقتي فردا صبح پدرو مادر وخواهرم ساعت پنج صبح رفتن من ديگه خوابم نبردو از اينكه بهترين شانس زندگيم داشت اتفاق مي افتاد سريع رفتم و يه دوش گرفتم يه صفايي به خودم دادم نزديك ساعت 9 صبح بود كه با طبقه پايين تماس گرفتم و به زنداداشم گفتم بياد بالا و اونم گفت كه الان ميادديگه داشتم از شدت شهوت منفجر مي شدم و كيرم داشت از تو شلوارم ميزد بيرون واسه احتياط كمي اسپري بي حس كننده استفاده كردم وقتي كه صداي زنگ در اومد د رو كه باز كردم از چيزي كه ميديدم حسابي شوكه شدم يه تاپ خيلي كوتاه رو ناقي و يه دامن كوتاه يك وجبي با جوراب سياه نازك شيشه اي پوشيده بود و حسابي ارايش كرده بود اومد تو و گفت صبحانه خوردي ؟ گفتم آره گفت پس من برم آشپزخونه واسه نهار چيزي درست كنم راستي تو چي دوست داري ؟من هم گفتم خيلي چيزا كه شيدا گفت اي شيطون! رفت تو آشپزخونه ومن هم از كنار اوپن داشتم اندامشو ديد ميزدم و با يه دست كير خودمو ميماليدم بر گشت ومنو ديد و گفت بيا كمك كن يكمي برنج پاك كنيم من هم رفتم ودر طول كار چنان با شهوت نگاهم ميكرد كه از خود بي خود شدم بعد از اون بلند شد و گفت بهنام جون از توي كابينت بالا شيشه زرد چوبه رو بده دستم نميرسه من هم رفتم اما ديدم از جلوكابينت تكون نمي خوره از پشت سرش بلند شدم كه در كابينت رو باز كنم كه كيرم از پشت به كونش خورد اما ديدم هيچي نگفت و كونش رو داد عقب من هم كير شق شدم رو به در كونش ماليدم وقتي به اون نگاه كردم ديدم چشمهاش رو بسته دستامو آوردم پايين و بغلش كردم بر گشت و لبامو بوسيد و من هم با تمام وجودم لباشو بوسيدم و با دستام دامنش روبالا زدم يه شورت سفيد پوشيده بود كه وقتي روي كسش دست كشيدم ديدم حسابي خيس شده شلوارمو تا نصفه كشيدم پايين و شورت اونو دادم كنار و ديگه در نياوردم از همون كنار شورتش كيرمو كردم توي كسش و شيدا چنان آه عميقي كشيد و ناله كرد كه شهوت منو چند برابر كرد دستاشو گذاشته بود لب كابينت و مي گفت : عجب كيري داري داره كسمو جر ميده منم گفتم آره عزيزم… خيلي وقته مي خوام كست رو جر بدم اونم گفت جووون ..منو بكن ..دارم… ديوونه ميشم خيلي كير دلم مي خواست ..وووي…گفتم الان جرت مي دم …پارت مي كنم ..وبا شدت تلمبه ميزدم ولي چون اسپري استفاده كرده بودم آبم نمي اومد كيرمو در آوردم واينبار همه لباسامونو در آورديم و باز هم به همون حالت ايستاد و من كمي از روغن مايع روي كابينت ريختم در كونش و سر كيرم روفشار دادم تو كونش اونقدر تنگ بود كه دردش اومد و گفت :..نه.. عزيزم نكن دردم مياد.. آخه تاحالا داداشت تو كونم نزاشته.. مي ترسم كونم پاره بشه….. منم گفتم اشكالي نداره عزيزم من واست افتتاحش ميكنم بعد يكمي با انگشتم گشادش كردم و دوباره كيرم رو گذاشتم در سوراخش و يواش يواش كيرمو فرو كردم تو … اينبار تا نصفه كيرم رفت تو كونش و شيدا هم چنان دادميزد وميگفت آخ جر خوردم… آيييييي يواش .. آخه كير به اين كلفتي كي ميره تو سوراخ تنگ كونم ..دارم پاره ميشم ..درش بيار ….من هم كه شهوتي شده بودم هيچي حاليم نبودو چند بار كه تا نصفه تلمبه زدم دو طرف باسنش رو گرفتم وبا تمام قدرت و با آخرين ضربه كيرمو فرستادم تو كونش كه تا ته كونش رفت ولي چنان جيغي كشيد كه فكر كردم پاره شد اما ديگه كيرم رفته بود توش و شيدا هم كونش گشادتر شده بوداما هرچقدر تلمبه ميزدم ارضا نميشدم فكر ميكنم در مقدار اسپري زياده روي كرده بودم به پيشنهاد اون رفتيم روي تخت و من دوباره شروع كردم به ليسيدن بدن شيدا و از ساق پاهاي سفيد وزيبايش شروع كردم واونقدر اونارو مكيدم كه تمام ساق پاش سرخ شد سفيدي و زيبايي ساق پاش آنچنان منو شهوتي كرده بود كه بلافاصله اونو بر گردوندم وپاهاشو بلند كردم وشروع به گاييدن كسش كردم اون براي دومين بار به ارگاسم رسيده بود ومن از آه خفيفي كه كشيد فهميدم اما من هنوز مانده بودم اونو برگردوندم و كيرمو كردم تو كونش كه حالا گشادتر شده بود وشروع به تلمبه زدن وحشيانه اي كردم شيدا به من گفت ديگه كونم داره پاره ميشه زود باش آبتو بده بخورم .. آييييييي كونم داره مي سوزه ..مگه تو چه كمري داري كه آبت نمياد ..من هم به جر دادن كونش ادامه دادم حسابي گاييده بودمش و اون بي حال افتاده بود روي تخت من هم كه ديگه داشت آبم ميومد گفتم شيدا جون آبم داره مياد ..وكيرمو از كونش كشيدم بيرون و اون برگشت و كيرمو گرفت توي دهنش وبا چنان ولعي داشت ساك ميزد كه ناگهان آبم اومد وريخت توي دهنش و اون هم تا قطره آخرش رو خورد بي حال كنارش دراز كشيدم و مشغول لب گرفتن شديم شيدا با چشماي خمار گفت :مرسي بهنام جون.. اميدوارم باز هم از اين محبت ها بكني .من هم گفتم در خدمت هستم من كه اين چندسال از عشق كست ديوونه شدم حالا بايد تو اين مدت تلافي كنم شيدا گفت اتفاقامن هم از همون روزاي اول برجستگي كيرتو كه ديدي همش دلم ميخواست بهت كس بدم از اين به بعد منو بكن .. بعد از چند دقيقه كه بلند شدم ديدم كه زنداداش هنوز بي حاله و با ديدن پاهاي سفيد و ران كلفتش روش دراز كشيدم و كم كم دوباره كيرم بلند شد ولي اينبار فقط از كس گاييدمش بعد از حمام كردن و خوردن نهار دوباره تا شب يك سكس ديگه داشتيم و اون چهار روز اونقدر به ما خوش گذشت و من از كس و كون اونو گاييدمكه حسابي حال كرديم از اون روز به بعد زحمت گاييدن زنداداش افتاده گردن من ومن حسابي دارم بهش خدمت ميكنم …

وای چه کس صورتی و تنگیسلام به دوستان من اردلان هستم 19 سالمه این داستانی که میخوام براتون بگم واسه عید سال 92 میشه من ی پسر عمو دارم که یک سالشه تولدش بود که یکی از دوستای زن عموم که اسمش رزیتا بود دعوت شده بود. رزیتا خانوم ما ی دختر 21 ساله داره اسمش نازنینه. خوشگل قد بلند با چشای زاق خاکستری وای که چقدر خوشگل.تو این مراسم من ی دل نه صد دل عاشقش میشمو شمارشو میگیرمو دوست میشیم باهم.بعد یک هفته اس دادن نازنین خانوم سر صحبت سکسیو باز میکنه خلاصه اون شب اس ام اسی باهم سکس داشتیم.رزیتا خانوم ساعت 7 میرفت سر کار تا 8 شب پدر نازنینم تو ی تصادف فوت شده بود یک روز صبح نازنین بهم زنگ زد که بیا خونمون مامانم از سر کار میره خونه دوستش و دیر وقت میاد.اقا ما رفتیم زنگ خونرو زدیم دیدیم نازنین خانوم با یه شلوارک قرمز و ی تاپ قرمز درو باز کرد وای که چه بدن سفیدی داشت.رزیتا خانوم اهل مشروبو قلیونه رفتم سر یخچالشون ی شیشه مشروب اوردم با نازنین نشستیمو خوردیم باهم رو تخت دراز کشیدیم.من شروع کردم به لب گرفتن از نازنین.تاپشو در اوردم سوتین نداشت وای که چه سینه های گردو سفیدو گنده ای داشت شروع کردم به خوردن سینه هاش دیگه کم کم صدای اه اهش بلند شده بود زبونمو از بین سینه هاش اوردن تا شکمشو لیس زدم دیگه داشت از شهوت میمرد شلوارشو در اوردم یه شرت زرد فاصله منو کس قشنگش بود.شرتشو که در اوردم یه کس تنگو صورتی دیدم وای که چقدر سفید بود با نوک زیبونم کسشو لیس میزدم.اها اینم بگم نازنین یه ازدواج ناموفقم داشت.خلاصه نازنین پاشود تی شرتو شلوار منو در اورد کیرمو از شرتم که از شق درد داشتم میمردم در اورد شروع کرد به ساک زدن.بعد 2 دیقه پاهاشو باز کردم سرکیرمو تف زدم گذاشتم رو کسش یکم مالوندم دم کسشو یواش یواش کردم تو کسش صدای جیغ نازنین بلند شد شروع کردم به تلمبه زدن نازنینم داد میزدجرش بده محکم تر ای اوی اههههههه کیرمو از کسش در اوردم بهش گفتم قنبل کن چه کون گنده ای داشد اگشتمو خیس کردم اروم کردم تو کونش ای ای میکرد یکم که کونش نرم شد کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش سر کیرم رفته بود تو کونش با ی فشار کیرمو تا ته کردم تو کونش جیغی کشید که فکر کنم کل ساختمون شنیدن درحال تلمبه زدن بودم که لرزش بدن نازنین نشون میداد که کاملا ارضا شده بود منم کم کم ابم داشت میومد که اومدم کیرمو از تو کونش در بیارم بهم گفت ابتو خالی کن تو کونم منم همشو خالی کردم تو کونش ی 5 دیقه ای همینطوری خوابیده بودیم باز شروع کردیم لب گرفتن دیگه داشت دیر میشد ساعت 7 شب بود پاشودیم لباس پوشیدیم ازم تشکر کرد منم بوسش کردمو از خونه اومدم بیرون بعد این ماجراهم 7.8 بار دیگه باهم سکس داشتیم ولی هیچی اولی نمیشه……دوستون دارم بای

کون قلمبه ی پریساسلام من اسمم مسعود هستش،نمخواستم داستانم رو بنویسم ولی بعد از خوندن کلی از داستان های شما رو خوندم گفتم بیا بنویسم.من تو کف دختر ،دختر عمه ی مادرم بودم که اسمش پریسا بود .من 22 سالمه و پریسا 24 سالشه ،پریسا رشته اش انگلیسی بود و همیشه درسش عالی بود درسش رو که تموم کرد مشغول به کار شد توی یک شرکت من هم که دیپلم رو گرفتم بیخال درس شم و رفتم سر کار قبلا خیلی هم رو میدیدم ولی از وقتی که امدم سر کار زیاد هم رو نمی دیدم بعد از مدت ها که تو کف کس و کون بودم گفتم جه کنم زیاد به دختر ها اهمیت نمیدم ولی عاشق کردنم گوشیمو برداشتم وشماره پریسا رو گرفتم گوشیو که جواب داد بهد از احوال پرسی گفتم امشب چی کاره ای من هم حوصلم صر رفته بعد از ناز و نوز گفت باشه (پریسا 3 تا خواهر داره و همه با هم تو یه خونه هستن وانوا هم صبح یرن سر کار و ساعت 7 میان و چون ما اصالتمون برای شماله اکثر فاملا شمالن ) مادر وپدرش هم با هم رابطه ی خوبی ندان و از هم تو شمال جدا زندگی میکنن.شب شد و خونه رو پیچوندم گفتم با بچه ها میریم بیرون و شب هم خونه یکی از دوستامم ، شب شد و رفتم دنبالش البته بگم چون رفتم سر کار با پول کار کرد خودم ماشین خریدم بعد از کلی حرف وحدیث چون بد رانندگی میکنم من از 16 سالگی بابام بهم رانندگی یاد داده بودرفتم دنبالش من رفتیم و چرخیدیم ولی من تو حال خودم بودم و به چیزی جز کردن پریسا فکر نمی کردمخلاصه بعد از گردش بردم رسوندمش و موقع رفتن گفت بازم از این کارا بکن .گفتم اگه وقت بشه من کارم فروشندگی لوستر و تا ساعت 10 شب دم مغازم یه هفته ای گذشت تو مغازه نشسته بودم دیدم پریسا داره زنگ میزنه حوصله اش رو نداشتم جواب ندادم بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم و گفت فردا بعد از ظهر برنامت چیه گفتم دم مغازم ولی اگر کاری داری در خدمتم ،گفت با ساناز دایم میریم بیرون او با یکی هست میخوام تنها نباشم میای گفتم کی میرید گفت ساعت 1 گفتم خبرش رو میدم گفت فقط زود تر بگم گفتم تا کی بیرونیم گفت تا 4_5 گفتم میام .رفتم دنبالش و 2 تا ماشینه رفتیم فشم پیاده که شدیم ساناز پرید تو بغل مهدی پریسا هم می خواست بیاد سمتم ولی روش نمی شد و اونجا بود که من همیدم من دستم رو انداختم دور کمر پریسا تا مهدی غذاها رو از تو ماشین بیاره من پریسا رفتیم چرخی بزنیم من سیگارم رو روشن کردم پریسا میدونست سیگار میکشم و از سیگار متنفر بود ازم دور شد گفتم به خاطر سیگار دور شدی گفت خیلی بیشعوری میدونی من بدم میاد منم گفتم یه لیست از اون چیزایی که بدت میاد تهیه کن من هم 2 کام نگرفته خامشش کردم بعد مهدی که نمی دونست ما با هم فامیلیم صدا زد زوج خوشبخت بیاین دیگه پریسا خندید و به مهدی گفت فامیل هستیم و مهدی هم گفت ولی به هر حال به هم میاین.گذشت و تو راه برگشت گفتم اگه وقتش باشه الانه رفتم تو کارش گفتم الان با کسی هستی گفت نه من هم خوشحال ساعت 4:30 بود تا رسوندمش خونه ساعت 5 :30 شد پیاده شد گفت خدا حافظ گفتم همین گفت پس چی من هم پرو پرو گفتم دعوتم نمیکنی بیام بالا گفت هیچ کسی نیست گفتم مگه تا حالا که با هم بودیم کسی بود گفت بیا بریم من هم ماشین رو پارک کردم اول اون رفت اوضاع رو چک کرد بعد من رفتم تا رفتم تو افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن خودشو عقب کشید گفت داری چی کار میکنی گفتم تو یه سری نیاز هایی داری هم من پش بیا نیاز ها مون رو براورده کنیم تعارف نکنیم دیدم ساکت شد کفتم خجالت نداره دوباره رفتم سمتش این دفعه مخالفتی نکرد بعد از 5 دققیه شروع کردم به درآوردن لباسش سینه های سر بالا خوشگل بعد رفتم سراغ کس خوشگلش من کس زیاد کردم ولی این کس نبود شاه کس بود که هنوز ازش استفاده نشده بود چه منزره ای بود هیچ موقع یادم نمیره بعدش گفت نوبت منه شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم کیر 18 سانتی کلفت رو که دید گفت بهت نمی خوره گفتم حالا حالا قشنگ تا ته میکرد تو دهنش کم کم داشت ابم میومد گفتم بسه دیگه گفت من هنوز کار دارم اینقدر ساک زد تا ابم امود تا قطره آخرش رو خورد من پریسا روبردم رو تخت آروم آروم با هم لب بازی میکردیم شروع کردم به خوردن چوچولش با دستمم سینه هاشو می مالیدم که دیدم بدنش لرزشی کرد و تمام ابش اومد تو دهنم بعد من گفتم کرم داری گفت اونجاست رفتم آوردم دم سوراخ کونش که چی بگم کون نبود توپ فوتبال بود مالیدم بدون هیچ چیزی کیرم رو تا ته کردم توش چه جیقی زد کر شدم گفتم چه خبره گفت نمه نمه بکن من بهش گفتم خیلی وقته منتزره این لحظه بودم و حالا امونت نمیدم دوباره شروع کردم بعد 5 قیقه دیدم داره گریه میکنه دلم براش سوخت سرعت رو کم کردم و به حالت سگی کردم بعد دیدم داره آبم میاد گفتم کجا بریزم گفت رو کمرم ولی من فقط بهش گفتم ،ولی ریختم تو کونش بازم چیزی نگفت چند دقیقه ای با هم خوابیدیم بعدش بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم .من که کارم تموم شده بود لباسامو پوشیدم گفتم کاری نداری چون نزدیک اومدن خواهراش شده بود گفت بای من اومدم تو مغازه نشسته بودم که اس داد امروز بهش خیلی خوش گذشت و دوبار می خواد که تکرار بشه من هم بهش گفتم هر موقع که بخواد من کم نمیزارم

برادر شوهر نامردم اسمم عرفانست،3ساله از بهمن جدا شدم(چند سالی با هم زندگی کردیم اما خلاصه به دلایل مختلف از هم دل کندیم) پس از جدایی… پائیز بود… هوا ابری و طوفانی،جنت آباد میشستیم،پیش مادرم و برادرم زندگی خوبی داشتیم،هوا بارونی بود،یه 206 مغز پسته ای و یه دهنه مغازه تو آریا شهر دارو ندارم بود.یه بوتیک و یه فروشنده خانم. تو راه داشتم میرفتم بهش سر بزنم گوشیم زنگ خورد. الو سلام عرفانه… سلام،شما؟ حالا مارو نمیشناسی!!! نه نشناختم،عرض کردم شما؟؟؟ احسانم برادر شوهر سابقت////آها احسان تویی؟خوبی چه خبر چکار میکنی؟ خوبم/مرسی کجایی؟ دارم میرم مغازه… اووو پس مزاحم نمیشم قربانت کار داشتی؟ آره،میخواستم ببینمت///منو؟؟؟///آره. خیره ایشالله…آره خیره///ساعت 6 بیا میدون ولیعصر سر پاساژ ایرانیان. کار داری بگو الان///نه بیا اونجا خلاصه رفتم،رفتم دیدم آقا با یه سوناتا اومد بوق بوق بوق.دیدم داره صدام میکنه.رفتم سوار شدم رفت سمت راه آهن.داشتیم در مورد خودشو زن و بچه هاش و شوهر سابقم بهمن صحبت میکردیم/گفت رفته آلمان و اقامت گرفته.گفتم ولش کن اونو کار داشتی؟گفت:دلم واست تنگ شده بود/منم گفتم مرسی از اینکه بیادم بودی اگر میتونی منو ببر دم مغازه هم باهم حرف بزنیم هم ماشینم اونجاست. گفت اه ه ه ه بی ذوق…تعجب کردم با خنده گفتم چرا آخه؟؟؟گفت بابا بریم یه کافی شاپی جایی… گفتم کار دارم باید برم گفت نه بریم///گفتم اوکی برو رفت به یه کافی شاپ دوتا قهوه سفارش داد خوردیم.بعد گفت با تنهایی چه میکینی و منم گفتم بهتر از با داداش تو بودنه/ خندیدو گفت من چی؟ منم با تعجب گفتم یعنی چی من چی؟؟؟ گفت من مثه اون نیستما…گفتم درسته تو از اون بدتری/ناراحت شد/منم خندیدم گفتم ناراحت نشو بابا توام شوخی کردم خلاصه اون روز گذشت و شب رفتم خونه اس داد گفت امروز چطور بود؟گفتم مثه همیشه یه روز خدا بود دیگه/گفت نه با من؟گفتم خوشحال شدم بعد 3سال دیدمت/گفت من دوستتدارم/بدون مقدمه من هاج و واج مونده بودم چی بگم!!! دیگه تا صبح جوابشو ندادم و خوابیدم/صبح پاشدم دیدم 23 تا اس داده و آخریش این بود که فردا بیا قلهک خونمون با همسرم سر اس دادن به تو دعوامون شده و کارمون به طلاق داره میکشه///منم که حالم از اسم طلاق بهم میخورد سریع پاشدم گازشو گرفتم سمت پاسداران(قلهک) تو راه زنگ زدم بهش گفت فقط بیا…زووووووووود رفتم خونشونو بلد بودم.زنگ زدم در باز شد رفتم بالا///درو باز کرد گفت بیا تو رفتم گفنم سوسن کجاست///گفت بشین.نشستم رفت با یه ظرف میوه اومد تو پذیرایی. گفتم سوسن کجااااااااااست.گفت دروغ گفتم بابا دوست داشتم بیای اینجا ادامه حرف دیشب رو بزنیم کفتم بس کن احسان/من بازیچه دست تو و داداشت نیستم احمق شروع کرد به چرت گفتن/من دوستتدارم/عاشقتم/از اولم من میخواستمت بعد که رفتم تو فکر که چرا منه احمق تا اینجام اومدم،دیدم کنارم نشسته دستمو داره فشار میده.گوسفند بیشعور یدغعه شعور کرد به حرف سکسی زدن.تو فکرای خودم بودم دیدم داره با دست گردنمو میماله.همین که اومدم پاشم گفت عرفانه فقط یکبار گفتم آشغال عوضی تو زن داری/من هرزه نیستم که… گفت میدونم تا اینجا اومدی بزار من به آرزوم برسم/دیدم داره لخت میشه داد زدم بی ناموس لخت نشو زشته…بدتر داشت حشری تر میشد…منو کشید انداخت وسط اتاق/بدنم بی حس شده بود از استرس و ترس///التماس کردم اما بدتر میکرد.همون وسط پذیرایی شروع کرد لبامو خورد/کثافت انگار تا حالا لب نخورده بود/تو همین حین داشت کسمو با دستش فشار میداد منم هیچ راهی نداشتم جز التماس کردن آروم در گوشش گفتم کثافت الان زنت میادا/گفت نترس با دوستاش رفتن تیراژه تا غروبم نمیان.با شنیدن این حرفش یکم شل شدم تو لب گرفتن ناخودآگاه باهاش راه اومدم.رفت سراغ سینه هام/مالید و مالید/لباسامو از تنم دراورد و از گردنم شروع کرد به مالیدن/داشتم تحریک میشدم/صدای اوووف اوووفم داشت بلند میشد.کل بدنمو لیسید/رفت سراغ کسم. وقتی دید خیسه حال کرد.گفت پس توام داری حال میکنی؟گفتم بخورش دیگه،بخوررررر گفت چی بازم بگووو/گفتم جون مامانت بخوووووور.مثل سگ داشت لیس میزد.انقد لیسید تا آبم که مثه همیشه با فشار میومد پاشید رو صورتش…بدجور خورده بود تو پرش.پاکم کردو کیشو اورد جلو صورتم براش ساگ زدم اما با دندون خلاصه کیرش که 12 سانتم نبودو کشید رو سینم،شکمم تا رسوند به کسم وقتی کرد تو کسم فکر نمیکردم انقد درد داشته باشه/البته فقط اولشا… بعد که تلمبه میزد داشتم حال میکردم…حرفاش داشت دیونم میکرد…دیگه فجیه دادم در اومده بود اونم بیشتر تحریک شده بودو داشت بالا پائین میکرد کیرشو/میگفتم بکن احسان بکننننننن جووووووووووووون جرم بده حرومی… جیگرم داره حال میاد بکن فداتشم.3ساله تو کفم.بکن عمرم… خلاصه اونم داشت دیگه نعره میزد که من بازم آبم اومد،انقد خیس شده بود کسم که میگفت دیگه حال نمیده/من متوجه صدای در شدم/میدونستمم احتمال 90 درصد زنشه/کشدمش رو خودم گفتم اگه نکنی میرما/سریع کیرشو کرد تو کوسمو منم داد و هوار که تحریک بشه/میگفتم بکن زن جنده بکن جیگر///داشت تلمبه میزد که یدفعه وااااااااااااااااای صدای جیغ یه زن کل اتاق رو برداشت ها ها زنش بود… من خونسرد پاشدم لباسامو تنم کردم زنشم بی حال افتاد رو کاناپه و گریه میکرد/معلوم نبود بیهوشه یا… منم گفتم احسان جان فداتشم حال کردم/مرسی زنش منو نمیشناخت/چون 1سال بعد طلاقمون باهاش ازدواج کرده بود.جراتم نکرده بود بهش بگه زن داداش قبلیشم خلاصه زن بدبخت اونم طلاقشو گرفت و اون کثافتم به سرنوشت داداش احمقش دچار شد

چهارشنبه سوری سکسیاسمم کامران هست 24 سالمه و داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش زمانی که در شهر اصفهان دانشجو بودم و در خانه ی خواهرم که ازدواج کرده زندگی میکردم . همه چیز از چهارشنبه سوری سال. 88 شروع شد ، ما عادت داشتیم هرسال دور هم جمع میشدیم و در حیاط خانه ی پدری دامادمون جمع میشدیم و اتیش روشن میکردیم . اون روز مشروب زیادی سرو میشد و همگی حسابی مست بودیم . برادر دامادمون در حیاط رو باز کرده بود و داشتیم مردمی رو تماشا میکردیم که شعار میدادند ( جریان انتخابات 88) که ناگهان یگات ویژه حمله کرد به سمت خونه ی ما و اومدند داخل . دامادمون سریع شیشه های مشروب رو جمع کرد و شانس اوردیم که نفهمیدند . اتیش رو خاموش کردند و چند تا فحش نثارمون کردند و دخترا رو فرستادیم داخل خونه ، تهدیدمون کردن که اتیش روشن نکنیم . سر انجام با پا درمیونی پدر دامادمون مامور ها خونه رو ترک کردند . همگی رفتیم زیر زمین خونه و دختر ها هم اومدن . چراغ ها رو خاموش کردیم و موزیک dance گذاشتیم و شروع کردیم به رقصیدن . با فندک های روشن ! بطری های شراب و ودکا یکی یکی خالی میشدند و ما هم میرقصیدیم و سیگعر میکشیدیم . همه چی عالی بود ، خواهر دامادمون که 35 سالشه و ازدواج نکرده هیکل سکسی و خوش فرمی داشت اسمش فرناز بود ، واقعا خوشتیپ خوش هیکل بود نه لاغر و نه چاق ، سینه هاشم به نظر میومد چیز ردیفی باشه ، خلاصه دیدم فرناز بدجوری تو نخمه . رفتم کنارشو یه kent power که میدونستم میکشه روشن کردم و دو کام گرفتم و بهش دادم ، اونم سیگارو گرفت و میکشید و تو چشام قفل کرده بود ، بهش گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم تو عالم مستی ، بعدا فراموشش کن ! گفت بگو ، گفتم ازت خوشم میاد ! خندید و گفت بیا برقصیم !منم زیاد اهل رقص و این چیزا نبودم ولی گفتم اکی برقصیم ، یکم خودمو تکون دادم و رفتم تکیه دادم به دیوار و یه سیگار دیگه روشن کردم ، اومد طرفم و از پشت خودشو چسبوند بهم ! گرخیده بودم ، گفتم نکن دیونه داداشت قاطی میکنه ! گفت من 7 سال از داداشم بزرگترم هر کاری بخوام میکنم ! آقا مام چسبیده بود زیر گلومون ، میگفتم الانه که دعوا بشه ، اما دیدم نه خبری نیست . فرناز خودشو چسبونده بود به منو میرقصد . موزیک رو هم یادمه daynnight از kid kudy بود . منم تو فاز بودم و سیگار میکشیدم ، فرناز هم در حین رقص رون پامو میمالید و واقعا احساس میکردم تو یه دیسکو دنسم با یه دختر داغ و حشری ، تو همین حین بودیم که خواهرم در گوشم گفت کامران بیخیال شو این کیس تو نیست ، گفتم اکی و خودمو جمع و جور کردم ، با بچه ها رفتیم تو حیاط و یه علف پیچیدیم و کشیدیم ، و وقتی برگشتیم دیگه همش با پسرا مسخره بازی درمیوردیم ، اون روز تموم شد ، فرداش بدجور تو کفه فرناز بودم بهش زنگ زدم گفتم فرناز قضیه دیشب چی بود ? گفت من همیشه مست میشم رو یکی قفل میکنم زیاد جدی نگیر ! اینو شنیدم و دیگه تقریبا بیخیالش شده بودم ، تا اینکه بعد از تعطیلات عید فرناز اومد خونه خواهرم و به بهانه ی فیلم شب نشستیم فیلم دیدیم ، خوره ی فیلم بودیم . فیلم تموم شد و رفتیم خوابیدیم ، خواهرمو دامادمون تو اتاق خودشون میخوابیدن ، من و تو حال و فرناز هم تو یه اتاق دیگه ، شب یه دفعه فرناز اب پاشید رو صورتمو از خواب پروندتم ! و رفت تو اتاقش ، منم پاشدم رفتم تو اتاق ، گفت میخوام بخوابم !!! یعنی دیونم کرده بود حسابی زده بود بالا ، هرچی سعی کردم دیدم پا نمیده منم بیخیال شدم رفتم خوابیدم ، چند روز بعد دوباره همون اتفاق افتاد .این سری هم دوباره از خواب پروندتم ، ولی نمیذاشت ببوسمش ! منم مغرور ! پاشدم رفتم تو راهرو سیگارو روشن کردم میدونستم داره تحریکم میکنه ! ولی نمیفهمیدم چرا نمیذاره دست به کار شیم ، اذیتاش بیشتر هم شد . از عطرش (ژان پل گوتیه ) به متکاهام میزد ! شبا که میخوابیدم بدجوری میزد بالا ! اخرش تصمیم گرفتم بیخیالش شم تا اینکه یه شب اومد بغلم خوابید ! میومدم ببوسمش صورتشو میکرد اونور ، به ظور گرفتمشو بوسیدمش ! بالاخره رام شد ، سریع رفتم روشو شروع کردم به بوسیدنش ، کیرم حسابی داغ شده بود و میمالیدمش به بدنش ، لباسشو در اوردم و سعی کردم سوتینشو باز کنم دیدم جوا نمیده پارش کردم ، شروع کردم به خوردن سینه هاش ، سینه هاش خیلی نرم و خوردنی بود ولی کوچیک ، دستمو کردم تو شلوارشو میمالوندمش ، بعد چند دقیقه دستام خیس شد و نفس نفساش زیاد شد و ارضا شد ، کل شلوارش خیش شد و از حال رفته بود ، منم کنارش دراز کشیدمو اروم دستمو رو سینه هاش میمالیدم ، دستشو اورد سمت شلوارمو زیپمو کشید پایین و کمکش کردم کیرمو دراوردم ، اصلا تو حال خودم نبودم من دراز کشیده بودم و اونم شروع کرد به لیس زدن ، دستم رو موهاش بودو با موهاش بازی میکردم ، کیرمو حسابی حال اورده بود ، بعد چند دقیقه ابم اومد و همشو خورد ، بعد رفت دستشویی و اومد نشست کنارم ، باهم یه سیگار روشن کردیم و گفتم فرناز چرا ازواج نمیکنی ? گفت من هم سن و سال تو که بودم عاشفگق یه پسر بودم ، بابام نذاشت با هم ادواج کنیم منم قسم خوردم تا اخر عمر تنها بمونم , بعد سیگار یکم با هام مگور رفتیم و رفت گرفت خوابید ، یک هفته بعد خواهرم و دامادمون رفته بودن تهران ، فرناز به بهانه ی درست کردن تبلتش اومد خونه ی خواهرم ، یه لباس سکسی پوشیده بود که از زیرش سوتینش معلوم بود ،با هم نشستیم رو مبل و شروع کردم به بوسیدنش . گوشاشو میخوردم ، ناله هاش دیونم میکرد، بعدش پشتشو به من کرد و من شروع کردم به خوردن گردنش ، دستمو میکردم تو لباسش و سینه هاشو میمالیدم ، اونم به حرکت ماهرانه ای خودشو تکون میداد ، تو شهوت غرق شده بودم واقعا فرناز خدای سکس بود ، لباسشو در اوردم و بردمش رو تخت ، شلوارشو کشیدم پایی ، با اینکه 35 سالش بود بدنش مثل یه دختر 18 ساله بود ، بدن لاغر و کشیده و ظریفی داشت ، کسش تمییز و بدون مو بود ، سریع لباشامو در اوردم و کیرمو اروم بردم لب سوراخش و اروم فشار دادم ، یه جیغ کوتاهی کشید و با عقب جلو کردن من ناله هاش بیشتر میشد ، با نخوناش بدنمو چنگ مینداخت ، و ناله میکرد ، بعد چند دقیقه بدنش یه تکون خورد و ناله هاش قطع شد منم چند تا طلمبه زدم و آبم و ریختم رو شکمش .گو کنارش دراز کشیدم . ماه ها این رابطه رو داشتبگیم تا اینکه یه روز بعد از سکس بهم گفت کامران من دیگه نمیتونم ، و زد زیر گریه ، گفتم چته ? چیو نمیتونی ? گفت نمیخوام آبروم بره ، بیا تمومش کنیم . منم گفتم گریه نکن باشه هرچی تو بگی ، یک باره همه چیز تموم شد ، قاطی کرده بودم ، فرناز شده بود همه چیزم ، نمیتونستم فراموشش کنم ، ولی نمیتونستم باهاش ازدواج کنم چون 14 ، 15 سال از من بزرگتر بود ، عید امسال که به اصفهان رفتم دیدمش ، هنوز هم با بوی عطرش مشنگ میشم ، ولی افسوس که دیگه هیچی بینمون نیست .

سکس با دختر خاله خانوممسلام اسم من رضا است 30سالم و توی یکی از شهرهای آذربایجان زندگی می کنم داستانی رو میخوام براتون بنویسم برمیگرده به2سال پیش از طرف اداره رفته بودم ماموریت 4روز اونجا بودم خانوم بنده هم کارمنده یک پسر 5ساله هم دارم که اون موقع 3 سالش بود برای اینکه تنها نمونن دختر خاله اش رو که 22سال داشت اورده بود پیش خودشون اسمش نازیلابود روز پنجم برگشتم خونه می دونستم خانومم خونه نیست و احتمالا بچه رو هم برده بود مهد وچون خسته بودم برنامه ریزی کرده بودم کمی استراحت کنم خونه ما دو طبقه بود که طبقه اول مستاجر داشتیم کلید انداختم رفتم تو رفتم توی آشپز خونه از یخچال یه آب میوه برداشتم رفتم به طرف اتاق خواب در اتاق باز بود دیدم یه نفر رو تخت ما با شورت وکرست خوابیده ودستش توی شورتشه برگشتم رفتم اتاقبچه دیدم خوابیده رفتم بیرون و در زدم تا خودشو جمع جور کنه در رو باز کرد رفتم تو دیدم خیلی پریشونه سلام کردم گفتم نازی خانوم چیزی شده گفت نه خواب بوده و تازه بیدار شده گفتم ببخشید اگه بیدارتون کردم گفت نه دیگه کم کم میخواستم بیدار شم لباساشو پوشیده بود ولی کمی از سینه سفیدش معلوم بود فکر اونی که دیده بودم داشت دیونه ام میکرد که یه دفه با صداش به خودم اومدم که میگفت آقا رضا بفرمایید آب میوه دیدم خم شده وتعارف میکنه لای دو تاسینه هاش معلوم بود زوم کردم اونجا که خودشو جمع جور کرد باصدای گوشیم به خودم اومدم خانومم بود میگفت کجایی گفتم توی راهم و ساعت 2 میرسم دیدم نازی جوری نگام میکنه گفتم چیه گفت چرا دروغ گفتی گفتم حوصله ندارم بهم شک کنه که با تو تنها توی خونه ام گفت مگه چی میشه که ما تنها باشیم گفتم چرا اونجوری خوابیده بود شوکه شده بود گفت چه جوری گفتم لخت گفت مگه دیدی گفتم آره ولی برگشتم سرشو انداخت پایین رفتم روی تخت دراز کشیدم یه دفه یه چیزی روی لبم احساس کردم چشممو باز کردم دیدم نازی داره لبمو میک میزنه منم باهاش همراهی میکردم در حین لب گرفتن هم دیگه رو لخت کردیم سینه های نسبتا بزرگی داشت داشتم میخوردمشون یواش یواش رفتم پایین رسیدم به کسش صداش در اومده بود خیلی حشرش زده بود بالا 69شدیم همچین ماهرانه ساک میزد که آدم میگفت چند ساله اینکاره است بلند شدم از کمد یه کمی اسپری زدم بعد با پستوناش مشغول شدم تا اسپری اثر کنه بعد 5 دقیقه پاهاشو انداختم رو شونه هام دستشو گذاشت رو کسش وگفت که دختره منم باورم نشد قسم خورد که بار اولشه وازاون اول که با دختر خاله ازدواج کردی تو نخم بوده ودنبال موقیت میگشته خلاصه یه کم کیرمو که تقریبا20سانته رو کسش بازی دادم بعد گفتم برگرد بالش گذاشتم زیرش کونش اومد بالاکمی کرم زدم دور سوراخ کونش که از رنگ صورتیش معلوم بود که بار اولشه بادستم بازی کردم شروع کردم به گشاد کردن بعد کیرمو گذاشتم دم کونش کمی فشار دادم که ازدرد به روتختی چنگ میزد ولی چیزی نمی گفت یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن درد تبدیل شده بود به حال کردن و میگفتآاااااااااااااااااااااااااااااااایییییییی بکن رضا جرم بده خیلی وقته منتظره این لحظه ام آاااااااااااااااااااااااه بکن تا ته بکن بعد 10دقیقه تلمه زدن یک دفعه دیدم پاهاش لرزید وسست شد فهمیدم که ارضا شده من ادامه دادم لامصب اسپری زیاد اثر کرده بود20دقیقه ای تلمه زدم بیچاره دیگه حال نمی کرد درد میکشید که گفتم داره میاد گفت در بیار میخوام بخورم درش آوردم با فشار خالی کردم توی دهنش تا قطره آخر خورد و میگفت اوووووووووووووووووم چه طعمی داره تموم شد و رفتیم یه دوش گرفتیم واومدیم بیرون گفتم نازی راستشو بگو اگه بار اولت بود چرا این همه در سکس مهارت داشتی گفت بیشتراز 100 فیلم سکس دیده وخودشو ارضا میکرده از خونه زدم بیرون وحول وحوش ساعت3 رفتم خونه دیدم خانومم اومده یه نگاه به نازی کردم خندید و یک چشمک زد بعد یک ماه برای نازی خواستگار پیدا شد و عروسی کرد شب عروسی منو یه گوشه کشید وقسمم داد که فراموش کنم منم فراموش کردم

سارا و داییسلام من سارا هستم قدم 165 سایز سینه ام 65 و کمی سبزه هستم داستان از اونجایی شروع شد که من برای قرض گرفتن لپ تاب داییم رفته بودم خونه مادر بزرگم و زمانی که رسیدم داییم توی حموم بود من نشستم و با مادر بزرگم در حال صحبت شدیم که داییم از تو حموم امد بیرون و در حالی که فقط یک حوله دورش گرفته بود سلام کردن رفت تو اتاقش بعد از چند دقیقه من هم رفتم باین فکر که تا حالا لباسهاشو پوشیده زمانی که در اتاق رو باز کردم و وارد شد دیدم داییم هنوز کاملا لخته و داره جلوی آینه برای خودش فیگور میگره و کیرش رو بالا و پایین میکنه من با دیدن این صحنه چند لحضه ماتم برد و بعد سریع از اتاق اومدم بیرون و دیگه روم نشد برم تو اتاق و تا نیم ساعتی که اونجا بودم داییم هم بیرون نیومد با خودم گفتم لابد اون هم از من خجالت کشده و بعد بیخیال لپ تاب شدم و با مادر بزرگم خداحافظی کردم و رفتم خونمون و تا چند روز من خونه مادر بزرگم نرفتمتا اینکه یک روز زمانی که خواستم از دبیرستان بیام بیرون دیدم داییم با ماشین منتظرم و رفتم سوار ماشین شدم وگفت چطور شده اومدی دنبالم و گفت مادر بزرگ رو برده خونه ما و اومده دنبالم تا منم رو هم ببره تعجب کردم آخه تا اون موقع سابقه نداشته که داییم بیاد دنبالم خلاصه داشتیم میرفتیم که گفتم راستی دایی لپ تاپ رو هم اوردی من واسه تحقیق لازم داشتم گفت نه باید بریم و از خونه برش داریم خلاصه رفتیم خونه و دایم گفت بیا بریم تو منم هم رفتم تو خونه داییم رفت تو اتاقش و من هم نشستم رو مبل تا بیارش دیدم خبری نشد گفتم دایی چی شد پس بیا بریم دیگه گفت بیا تو اتاق بگیرش منم هم رفتم و دیدم داییم داره سیم برق لپ تاب رو جدا میکنه خواستم ازش بگیرم که گفت راستی اون روز خوب مارو دید زدی ها منم از خحالت سرخ شدم گفت بخدا اتفاقی بود و نمی دونستم لباس تنت نیست بعد داییم گفت خواب حالا که تو من و لخت دیدی من هم باید ببینمت یک لحظه هنگ کردم اصلا فکر نمی کردم همچین حرفی رو بشنوم بعد داییم دستم رو گرفت و برد سمت تخت و گفت زود باش دیگه گفتم آخه دایی که دیدم داره دکمه های مانتوم رو باز میکنه و مانتوم رو در آورد با یک تاپو شلوار جلوش وایستاده بوده گفتم دایی زشته گفت اشکال نداره مگه تو منو دیدی زشت بود خلاصه به هر کلکی بود تاپ و شلواروم رو هم بزور در آورد . داشتم از خجالت میمردم تا اینکه گفت خوب حالا نوب شورت و سوتینته گفت نه دایی گفت اگه خجالت میکشی خوب برگرد گفتم نه نمیشه و من برگردوند گفت میخوام خودت درشون بیاری من فقط از پشت سرت نگاه میکنم نمیدنستم باید چکار کنم خلاصه شورت و سوتینم رو در آوردم بعد دیدم داییم سریع من چرخوند و گفت وای چه بدن نازی داری گفتم خوب بریم دیگه گقت باشه و خوشو چسبوند بهم و درازم کرد روی تخت و ازم لب میگرفت هی میگفتم دایی نکن دیگه بلند شو این چکاریه میکنی گفت چند لحضه صبر کن اگه دوست نداشتی بلند میشم خلاصه شروع کرد ازم لب گرفتن و سینه هام رو مالدوندن یواش یواش داشت یک حال خوب بهم دست میداد و داییم هم سریع پیراهن خودش رو در آورد و باز شروع به مالیدن بدنم کرد تو همین حال شلوارش رو هم در آورد کیرش رو که حسابی سفت و سیخ شده بود گذاشت لای پام و بالاو پایین کرد خیلی داشت حال میداد و کسم حسابی خیس شده بود بعد روفت پایین و شورع کرد به خورن کوسم وایی داشتم دیونه میشدم که دوباه اومد بالا و کیرش رو گذاشت لای پام چند بار که بالا پایین شد یک تکون عجیبی خوردم و بیحال شدم داییم هم تکون نخورد و بعد گفت خوب تو ارضا شدی حالا نوبت منه گفتم چکار کنم گفت بیا یکم کیرم رو بخور کیرش رو داد دستم من هم زیاد بلد نبودم بخورم فقط یکم لیس زدم و کردم تو دهنم بعد داییم گفت برگرد و من رو به شکم دراز کرد و از پشت اومد روم و یکم کرم برداشت و مالید به کیرش و هر چی زور زد که کیرش رو بکنه تو کونم نتونست بعد بهم گفت که چهار دست و پا بشم و انگشت رو کرد تو کونم یکم جلو عقب بردو یکی دیگه از انگشت هاشو کرد تو کونم یکم دردم گرفت ولی حال هم میکردم تا اینکه بلند شد و کیرش رو دوباره چرب کرد و فرو کرد تو کونم با فشار رفت و خلیلی هم درد داشت من هی خوردم رو به جلو میکشدم و داییم هم رون هام رو گرفت بود و هی محکم تر میکرد تا اینکه بعد از چند بار عقب جلو کردن من هم حال می کردم یکم تو همین وضعیت بودیم که کیرش رو در آورد و گفت رو به پشت دراز بکشم و پاهام رو داد بالا و یک بالشت گذاشت زیر باسنم و دوباره کیرش رو چرب کرد و فرو کرد توی کونم من هم دستم رو گذاشته بودم روی کوسم و هی می مایدم داییم هم همزمان سینه هام رو میمالید خیلی حال میداد و من با آبی که از کوسم میومد کیر دادییم رو خیس میکردم و اونم کلی کیف میکرد بعد بهم گفت که برگردم رو به شکم بخوابم چون میخواد با خیال راحت ارضا بشه و منم برگشتم رو به شکم خوابیدم و داییم هم روم خوابید و کیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و فشار داد وایی داشتم از درد می مردم هی از داییم خواهش میکردم پاشه نمیدونم چرا اونقدر درد گرفت خلاصه بعد چند دقیقه داییم گفت آبم رو تو کونت بریزم گفتم نمیدونم فقط زود بلند شو که دیدم داییم تند تر خودشو جلو عقب داد و یک تکونی خورد و بی حرکت رو دارز کشید و بعد اومد کنارم دراز کشید یکم لب خوردم و داییم گفت خوب حالا پاشو لباساتو بپوش تا بریم خونتون من هم با یک دستمال خودم رو تمیز کردم و رفتیم خونمون بعد از این قضیه چند بار دیگه هم با داییم سکس داشتم که خیلی لذت بخش بود .

زن دایی کس طلازن دایی ما از اولشم زیاد پوشیده نبود هر وقت زمینه اماده بود راحت میشست و پا میشد بدون کنترل . زمان گذشت تا من وارد یکی از شرکت های هرمی شدم اولین کسی که وارد مجموعه من شد اون بود خوب خونشونم خوراک جلسات بود من با موتور میرفتم اونجا که اگه اخر شب شد دنبال ماشین نگردم.داییم با اتووس سرویس شهرستان میرفت دنیا هم به تخمش بود اصلا نمیدونست که دنیا کدوم وریه .تو این جلسات مخصوصا خصوصی هاش همه راحت بودن با هم دست میدادن یا رو بوسی من وقتی میدیدم دلم میخواست با زن داییم دست بدم یا … یوش یواش راحت شدم حتی یه کار عادی شده بود بعضی وقت ها که با اون تمرین میکردیم دلم میخواست با سر برم تی وسط پاهاش که همش بازو بسته میشد شرتاش همش کیپ کس وکونش بود طوری که قلمبه کیش ادم رو بیچاره میکرد یه روز قرار بود بریم یه جلسه بزرگ من زود تر رفتم بلکه یه دیدکی زده باشم زن داییم میخاست بره حمام / چی از این بهتر کفت من یه دوش بگیرم بعد بریم . منتظر بودم یه اتفاقی بیفته که افتاد حوای حمومشون خفه بود یکم لای دروباز گذاشت تا تهویه بشه از توی اینه حموم که تقریبا قدی بود نصف بیشتر بدنش معلوم بود خودش نیم رخ بود هر ازگاهی با پاش به در میزد که در پیش شه منم کیرم صاف صاف بود دیکه اگرم میرفتیم چیزی برای گفتن نداشتم . یه دفعه یه دادی زد کفت ای پام ای پام منم از خدا خواسته دوییدم گفتم چیه گفت حواسم به در بود یه جام رفت . از نیم رخ که وایساده بود معلوم بود که انگار داره اصلاح میکنه اما زاویه کونش نمیزاشت حدس بزنی کجاشو زود گفتم لباس بدم بیا بیرون ببینم چی شده گفت که فکر نکنم بتونم بپوشم .گفتم حالا چی شده مکه گفت نمتونم بگم .گفتم پس چیکار کنم گفت از اشپز خونه توی قفسه برام بتدین و چسب بیار . رفتم اوردم . از لای در میدیدم داره با دستاش جلوشو ور میره . گفتم کمک نمیخوای گفت نمیشه داستان داره گفتم هر چی باشه کوش میکنم . گفت زنونس نمیشه اسرار نکن گفتم تو که نمیتونی بزار کمک کنم .گفت پس هر وقت گفتم دو سه تا چسب اماده کن که بهم بدی خلاصه اون روز نشد که بطور مستقیم کسشو ببینم ولی تمام حیکلشو دیدم که فقت کونش میرزید به تمام دنیا .گذشت اومد بیرون . با اسرار من گفت که زیر نافشو بریده گفتم اگر میشد که نشد خودم پانسمانش میکردم . گفت اخه نمیشه که زشته گفتم اون زشته که وایسم ببینم از تو خون میاد و منم وایسادم نگاه میکنم . رفت تو تاق لباس بپوشه که باز داد زد اینم نشد لباسام و حولم خونی شد که . سریع دیکه گفتم الان نبینم دیگه از دست رفته زود بی معتلی رفتم تو برگشت گفت تو نیا که لختم گفتم اونو ولش الان خونت تمام میشه منم نباشم چیکار میکنی . گفت چیکار کنم کفتم بزار ببینم چه جوری بریدی با خنده گفت زشته گفتم نه خیر خیلی ام قشنگه داستشو زدم کنار حولشو بر داشتم کسشو دیدم نزدیک بود حمله ور شم بی خیال شدم . خلاصه پانسمانش کردم اومدیم تو اتق نشیمن .یه مقدار شربت بهش دادم تا ردف شد. دیکه بی خیال شدم رفتم خونه به یاد اون کس نیم تیغ و اون کون تپل یه جغی زدم صبح زود رفتم خونشون داییم گفت چه خبره گفتم نکنه امارشو داده یهو از پشت داییم انگشتشو گذاشت روی دماقش اشاره کرد هیس پگش خودم گفتم یه چیزه دیکه ای باید بکم کفتم هیچی امروز زود باید بریم جلسه قبلشم باید تمرین کنیم داییمم گفت نه خیر بگو که اصلا این زن توس نه ما بیا تو رفتم صبحانه رو که خوردیم دایی اماده شد و رفت زن داییم خندید گفت اکه اشاره نمکردم چی میگفتی بهش میگفتی داستانو گفتم عمرا .یه داستان دیگه ای چمبل میکردم گفت چه خبره زود اومدی من نمیتونم بیام خودت که میدونی گفتم اره اومدم حالتو بپرسم کمکت کنم با خنده گفت دایه از مادر عزیز تر شدی . گفتم احساس مسئولیت نمیزاره . با اسرار خیلی زیا شلوارشو در اوردم گفت که اون جای رو که نباید میدیدی رو دیدی ها .گفتم این که چیزی نیست بقیشم دیدم گفت کجاشو گفتم پشتشو گفت کجا گفتم وقتی در حمام باز بود گفت ای ناقلا حواست به من بود گفتم دست خودم نبود وجناتت نمی گذاشت گفت پررو نشو تمامش کن دیکه چون فقت یه خراش با تیغ افتاده بود خوب شده بود گفتم خوبه اما دیکه حواستو جم کن که دل ما ریش نشه گفت یعنی چی گفتم حیفه نمیتونی بگو نمی تونم من خودم انجام میدم گفت نه دستت درد نکنه گفتم الان مثل یه بچه خوب برو حمام خودم میام بقیه شو میزنم گفت پرروای ها .به زور بردمش تو کفت وایسا صدا زدم بیا تو 3 داقیقه طول کشد بعد در باز شد از پشت در گفت قبل از این که بیایی اگر این خبر بیرون درز کرد گفتم محاله فکرشم نکن . لباسامو در اوردم رفتم با شرت تو گفت ای چه جورشه من در اوردم تو هیچی گفتم خودت گفتی زشته گفت من اینو گفتم . منم در اوردم یهو گفت اف تیر چراغ برغه گفتم نا قابله شروع کردم به زدن اما چه زدنی یه دستم روی کسش بود و هی فشارش میدادم با یه دست دیکه پشماشو میزدم . گفتم میخوام یه بوسشم بکنم دیدم جواب نمیده نگاه کردم چشاش بستس داره لباشو میخوره پاشودم من لباشو خوردم دست انداخت ودر گردنم خودشو اویزونم کرد منم دستو انداختم زیر روناش و قشنگ بقلش کردم روی حوا که بود میگفت فقط بکن گفتم تا چند دقیقه قبل زشت بود نه گفت اگر نکنی میکشمت . سینه هاشو میکرد توی دهنم منم میخوردم دیگه راهی نبود جز کردن پرید پایین دراز کشید گفت فقط جر بده منم نکردم نامردی تا تونستم فشار میدادم 3.4 دقیقه بعد ابم ومد ابز معتل نکردم دوباره فرو کردم دبکن مجبور شدم دهنشو بگیرم که داستان نشه .کردم کردم تا ارضا شد میگفت بزار توش باشه منم دیدم که یه بار ارضا شدم الان میخوابه گوش نکردم برش گردوندم از عقب به جلو 5 دیقه دیگه کردم تا تمام شد . پشم کونشم زدم اومدیم بیرون . ازاون به بعد بجز روزهای اول پریودش ما بقی رو از عقب وجلو میکنم هر دفعه شیرین 2 بار اونم خوشش اومده ول کن نیست

سحر کون سفیدتقریبا سال 1386 بود که خواهر زنم (سحر ) که با ما زندگی می کرد . اون سال سحر با یکی از دوستاش با هم توی یه شرکتی کار می کردند منم بعضی وقتها با ماشینم اونا رو میرسوندم محل کارشون . یه روز ما به یه جشن عروسی فامیل دعوت شدیم و من نتونستم مرخصی بگیرم و برای همین زنم به تنهایی رفت تا با خانواده خودش برن عروسی (آخه فامیل خانومم بودن ) . از قضا سحر هم نتونست مرخصی بگیره و نرفت . حالا منو سحر سه چهار روزی رو باهم تنها شدیم و من هم که تو نخ کس و کون سحر بودم بهترین فرصت بود تا یه امتحانی بکنم ببینم میتونم بکنمش یا نه . خلاصه از سرکار که اومد خونه من غذا رو درست کردم و نشستیم خوردیم و سحر هم سریع رفت حموم . منم در اتاق رو نیمه باز گذاشتم که اگه اومد بیرون ببینمش . وقتی میخواست بیاد بیرون من خودمو زدم به خواب و اونم باید میرفت توی اتاق بغلی که لباساشو بپوشه تو اون حالت تونستم نیمه برهنه ببینمش ولی خوب جرات نکردم کاری کنم تا اینکه مثلا از خواب بیدارشدم و اونو که داشت لباس می پوشید دیدم . اونم منو دید و خودشو کشید کنار تا نبینمش ولی زیاد حساسیت به خرج نداد . تا اینکه من گفتم میخوام برم حموم و به شوخی گفتم سحرجون برم حموم میای پشتمو بمالی که اونم به شوخی گفت امردیگه ای ندارین . منم گفتم فعلا نه و رفتم حموم . تو حموم داشتم به سحر فکر میکردم و با کیرم ور میرفتم که دیدم سحر در زد و گفت بیام تو . گفتم رای چی که جواب داد مگه خودت نگفتی بیام منم از خدا خواسته ولی گفتم شوخی کردم ولی اگه میخوای بیا که اونم اومد تو . منم لیف رو دادم بهش داشت پشتمو میمالید ولی زیر چشمی به کیرم هم نگاه میکرد من که متوجه شدم باعث شد کیرم راست بشه و راحت تر بشینم تا ببینه . تو همین حین دیدم داره دستشو میشوره و بره گفتم چی شد که جواب داد الان میام آخه عرق کردم بو گرفتم . منم که پکر شده بودم تو دلم گفتم کیرم تو کونت . خلاصه داشتم میومدم بیرون که دوباره در زد و اومد تو دیدم تاپ و شلوارک تنشه گفتم چی شد که جواب داد عرق کردم لباسامو کمتر کردم منم به شوخی گفتم که آدم توحموم بدون لباس میاد که گفت بله وقتی بخواد خودشو بشوره نه دیگرانو . بازم شروع کرد لیفو گرفتنو مالیدن پشت من که بازم کیرمو راست شده دید . این بار دستامو پاهامو همه جامو میخواست بماله (عین بچه ها ) کیرمو که دید لبخندی زدو گفت خودتو خراب نکن حالا . منم خودمو زدم به اون راه گفتم چی میگی گفت با تو نبودم با اون پایینی بودم منم خودمو زدم به خنگی که نگرفتم چی گفتی اونم نامردی نکرد و گفت اگه دستش بزنم ناراحت نمیشی منم گفتم هرجور راحتی که اومد تمام بدنم رو مالوند تا دستش به کیرم رسید گفتم دوستش داری جواب داد ای بگی نگی میخوام ببینم چجوریه که این همه دوستام تعریف میکنن منم گفتم برو لباستو دربیار بعد بیا تو . یکم خجالت میکشید منم از خجالتش سو استفاده کردمو دستمو بردم تو شلوارکش دیدم خیسه یواش یواش کشیدم پایین و لباساشو هم درآوردم چه سینه هایی داشت واقعا هرچی بگم کم گفتم (دو تا لیموی ناب ) خلاصه اونجا حسابی مالوندمش و حشرشو بردم بالا دیدم داره میلرزه که خوابوندمش تو کف حموم و رفتم روش البته اون دمر خوابید منم روش خوابیدم . اون که ارضا شد نوبت من بود تا بترکونم . داشتم لاپایی میزدم که گفت زنتم اینجوری میکنی گفتم چطور گفت بذار تو منم که ترسیده بودم گفتم مگه اوپنی که جواب داد نه و لی کون که دارم . (سحر کون خوش فرمی داشت و حتی الامکان میتونست زیر کیر من طاقت بیاره ) برای همین منم از خداخواسته رفتم رو کار تا بکنمش . سر کیرمو تف زدمو یواش گذاشتم در کونش تا اومدم فشار بدم گفت برو کرمو بیار اینجوری منو پاره میکنی . منم کرمو آوردم و زدم دم کونش و یه خورده هم رو کیرم مالیدم و گذاشتم دم کونش که گفت بذار خودم عقب جلو کنم اونجوری دردم میاد . یه خورده عقب جلو کرد که من راضی نشدم چون کله کیرم هم خوب نرفته بود برای همین گفتم حالا نرم شدی بذار من کار کنم و یه فشار دادم که کیرم رفت تو کونش و اونم یه جیغی زد من که ترسیده بودم گفتم اگه میخوای در بیارم که جواب داد به کارت برس . دیدم داره خوشش میاد منم یواش یواش شروع کردم تلمبه زدن . جوری شد که کیرم تا ته داشت میرفت تو کونش اونم که خودش خواسته بود نمیتونست بگه بسه منم تلمبه زدنمو تند تر کردم و اون داشت هی آخ و اوخ میکرد . دیدم دوباره ارضا داره میشه منم حشری تر شدم و آبم داشت میومد که گفتم آبم داره میاد صدای جیغ ارضا شدنش که اومد منم هرچی آب بود خالی کردم تو کونش و روش خوابیدم تا دو سه دقیقه همونجوری بودیم بعد بلند شدمو هردومون خودمونو شستیم و اومدیم بیرون . بعد از اون تا سه چهار روزی که تنها بودیم روزی چند بار میکردمش و اونم اضافه کاریشو با من میگذروند . الان هم که شوهر کرده و هروقت دلش بخواد کیر میخوره . یه بار یه تیکه هم انداختم بهشو گفتم معلومه فقط از عقب کار میکنین که اینجوری طاقچه زدی . اونم گفت نه قبل از ازدواج کیر کلفت میخوردم ولی الان زیاد حال نمیکنم و منم گفتم هر وقت خواستی بیا من در خدمتم

کس خواهرزن و دوستشیه روز که من از سر کار اومدم دیدم خونه ریخت و پاشه و زنم نیست زنگ زدم بهش و اون گفته که با پدر و مادرش رفتن خرید عید و تا شب برمیگردن . زنگ زدم به خواهرزنم گفتم بیاد کمک کنه خونه رو تمیز کنیم که گفت دوستم همراهمه و منم گفتم دوستت رو هم بیار با هم تمیز کنیم . وقتی اونها اومدن منم خودمو مشغول کردم و خونه رو تمیز می کردم تا اینکه دوستش نسیم گفت ( اسم خواهرزنم عسله و دوستش نسیم ) من خسته شدم و نشست روی مبل اینو بگم که من با عسل خیلی راحت بودم و قبلا یکی دوباری کردمش و جلوی اون شوخی زیاد می کردم . اونروز بهش گفتم که دوستت چرا نشست که اونم نامردی نکرد و یواش گفت گشاد کرده منم گفتم می تونم درستش کنم ؟ با نگاهش بهم گفت که نه زشته ناراحت میشه و … ضمنا من درحین کار اونا رو دید هم می زدم چون وقتی سرشون خم می شد لای سینه هاشونو یا قمبل کوناشونو نیم نگاهی می کردم . نسیم فهمیده بود که من اونارو دید میزنم و یواش به عسل گرا رو داد . یهو اونا باهم پچ پچ کردن و رفتن تو اتاق (که بعدا فهمیدم میخواستن منو اوسگول کنن ) اومدن بیرون و شروع کردن با من سر شوخی رو باز کردن . اول عسل گفت که من به نسیم حرفی رو که زدی رو گفتم منم خودمو زدم به اون راه که متوجه نشدم چی میگی که یهو نسیم گفت اگه تعمیرات بلدی من آماده ام منم نگاش کردمو گفتم با منی که جواب داد مگه نمیخواستی مشکل منو درست کنی منم یه نگاه به عسل کردم و با چشمک اون فهمیدم که نسیم ok هست و میتونم برم روکارش . خلاصه بگم : رفتم تو و دیدم خانوم از من بیشتر تو کفه . منم سریع لبو بگیر و بمال بمال و یواش یواش داشتم لختش می کردم که متوجه شدم عسل داره مارو نگاه می کنه منم نسیم رو چرخوندمش که پشتش به در باشه و عسلو نبینه . شروع کردم به خوردن سینه هاش و حسابی حشریش کردم و گفتم که برم دستشویی و بیام (خواستم برم اسپری بزنم تا ضایع نشم ) اومدم بیرون عسلو دیدم که خیره شده به منو میگه پس من چی منم گفتم این بره بعد میام سراغت و اونم به شوخی گفت که قول میدی که منم بکنی . گفتم آره چطور گفت حالا بماند . راستش من اون موقع متوجه منظورش نشدم و برگشتم تو اتاق و سر وقت نسیم ( از کوس و کونش دیگه چیزی نمیگم چون تکراری میشه جملات من ) شروع کردم به خوردن و کردن و … حسابی مشغول بودیم که دیدم یهو عسل لخت اومد تو اتاق و روبروی من ایستاد . منم که متعجب نگاهش میکردم گفت چیه مگه اولین باره که منو اینطوری می بینی گفتم نه ولی الان … که بلافاصله گفت قول دادی و زیر قولت بزنی خودت میدونی . راستش من تاحالا تجربه کردن 2 نفر همزمان رو نداشتم که عسل جون زحمتشو کشید اومد سریع نسیم رو کنار زد و شروع کرد برام ساک زدن . من که باهاش تجربه سکس داشتم و همیشه دم دستم بود باز نسیم رو ول نکردم و گذاشتم عسل کار خودشو بکنه . عسل کیر منو میخورد و منم کس نسیم و نسیم کس عسل رو میک میزد یه خرده لولیدیم و من افتادم به جون کس و کون عسل . می خواستم جلوی دوستش (که بعدا خواهر شوهرش هم شد ) بکنمش و این برای هر3تامون جذاب بود . عسلو به حالت سگی نشوندم و سر کیرمو یه تف مشتی زدم و انداختم سو سوراخ کونش و اون یه جیغ کوچولو کشید و رفت تو حس و حال کون دادن نسیم هم هاج و واج نگاه میکرد و میگفت مگه درد نداره که راحت فرو کردی اون تو منم سریع کفتم اولش چرا ولی بعد برات تازه کیف هم داره . یهو یه فکری به ذهنم رسید و به نسیم گفتم تو هم کنار عسل و مثل اون سگی بشینه تا من کون اون رو هم افتتاح کنم . عسل هم که متوجه موضوع شده بود کمک کرد تا نسیم فرار نکنه از زیر کیر من . عسل شروع کرد کس نسیم رو مالیدن و منم کله کیرمو گذاشتم دم کون نسیم و یواش هل دادم به جلو که دیدم داره بی تابی میکنه و میخواد در بره . سریع سینه هاشو بمال و عسل هم با کس تنگش ور برو و این حرفا تا رام شد و من هم آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و اون هم درد همراه با لذت رو داشت تجربه میکرد . وقتی کونش نرم شد و یکم باز من کیرمو درآوردم و گذاشتم تو کون عسل و تند تند تلمبه زدم و عسل با حرفاش نسیم رو بدجوری حشری و آماده برای گایش دوباره کرد . منم به عسل گفتم میخوام آبمو تو کون نسیم بریزم که اون گفت نه روی شکم هردومون بریز و من با چندتا تلمبه که ریتمش تندتر از قبل بود کیرمو از تو کون نسیم درآوردم و هردوشون رو به من دراز کشیدن و من هم آبم رو به صورت مساوی بینشون تقسیم کردم (شوخی) و سه تایی بهترین سکس رو داشتیم . بعد از اون هم من چند بار هر کدومشون رو تنهایی کردم ولی یک بار هم بعد از ازدواج عسل (که حالا با نسیم خواهر شوهر و زنداداش شده بودند) بازم هردوشونو کردم که بعدا براتون مینویسم .

سكس با دختر عمم مهسا سلام به همگي،من سينا هستم (مستعار) ٢٠ سالمه قدم حدودا ١٧٠ قيافمم متوسط و دانشجوام و ميخوام داستان سكسم با دختر عممو كه همين ١٠ روز پيش اتفاق افتاد براتون تعريف كنم،اميدوارم خوشتون بياد من و دختر عمم مهسا (مستعار) از همون بچگي هم بازي بوديمو كلا خيلي خوب بوديم با هم… مهسا دوتا خواهر ديگم داره كه بزرگترن ازش و خودش يه سال از من كوچيكتره… مهسا تقريبا هم قد خودمه وزنشو نميدونم ولي لاغر اندامه،كلا يه بدن دخترونه داره… يادمه وقتي سوم راهنمايي بودم با هم پاي كامپيوتر بوديم كه ديدم يه چندتا جك سكسي اورد كه بخونيم،خلاصه خونديمو تموم كه شد من خيلي حشري شده بودم خواستم يه جوري بهش بفهمونم كه چي ميخوام ولي روم نميشد… با هر بدبختي بود بهش گفتم يه درخواستي ازت دارم ولي روم نميشه بگم، ديدم نميتونم بگم كه گفتم بيخيال… ولي خيلي اصرار كرد كه بگم،خلاصه بهش گفتم چي ميخوام،خيلي ناراحت شد ولي گف شايد اگه دوست بوديم قبول ميكردم،منم كه ديدم نميشه بيخيالش شدم… از اون روز گذشتو فك ميكردم شايد رفتارش باهام عوض شه ولي خدارو شكر مثل سابق بود… ديگ به فكر سكس باهاش نبودم ولي خيلي دوسش داشتم و مطمئن بودم اونم يه حسايي بهم داره… رفتارامون عادي و مثل قبل بود تا همين حدودا ٢٠ روز پيش كه ديدم يه اس داد و حالمو پرسيد،تعجب كردم اخه اصلا واسه احوال پرسي اس نميداد،از اون روز اس دادنامون بيشتر شدو خيلي صميمي تر از قبل شديم،يه بار وقتي خونشون بوديم يه لحظه تو اتاق تنها شديم و ديدم خيلي بد نگا ميكنه،منم كه بدم نميومد با يه لبخند جوابشو دادم… باز همون حس سكس با اون اومد سراغم،مطمئن بودم خودشم ميخواد… ديگه تو اس باهاش لاس ميزدمو اونم ناز ميكرد كه واقعا ديوونم ميكرد،فقط منتظر فرصت بودم كه بهش پيشنهاد بدم… اينم بگم شهري كه من توش درس ميخوندم تقريبا ٢-٣ ساعت با شهر خودمون فاصله داشت و من اخر هفته ها كه كلاس نداشتم ميومدم خونه… يه بار كه ميخواستم بيام چون مامان و بابام نبودم خونه كسي نبود،منم كليد نداشتم،زنگ زدم خواهرم كه ببينم چكار كنم،اونم دانشگاه بود و تا ٧ غروب كلاس داشت،بهم گف كه برم خونه عمم اينا چون شب اونجاييم… منم گفتم باشه و قطع كردم،تو راه همش دعا ميكردم كه مهسا تنها باشه خونه،ولي وقتي رسيدم خونشون از شانس گند من مامان و باباش و خواهرشم خونه بودن،ساعت حدودا ٣ بود كه رسيدم،خلاصه ناهارو خوردمو رفتم كه استراحت كنم،حدودا يه ساعتي خوابيدم،وقتي كه پاشدم ديدم كسي نيس،اومدم تو حال فقط صداي دوش حموم ميومد،گفتم احتمالا عمم رفته حموم،بعد كه خواستم صورتمو بشورم از راه روي دست شويي رختكن حمومشون مشخص بود،لباساي جلوي در كه ديدم فهميدم مهسا تو حمومه،انگار دنيارو بهم داده بودن… اومدم نشستم رو مبل تا از حموم بياد،وقتي اومد ديدم يه تيشرته سفيد پوشيده كه جلوش خيس شده بود يه ذره،واقعا خيلي سكسي شده بود… متوجه نگاهم شد و گف الو كجايي؟ منم گفتم ببخشيد لباست خيس شده كه گف ميدونم… بعد پرسيدم بقيه كجان؟ گف خواهرش با دوستش بيرونه،مامان باباشم رفتن خونه مادر بزرگش… رفت تو اتاق كه موهاشو خشك كنه منم پشت سرش رفتم تو،با خنده گف كجا؟ از بس حشري بودم نفهميدم دارم چيكا ميكنم،حس دوس داشتن و شهوتم با هم قاطي شده بود كه هيچي نگفتم و دل زدم به دريا و لبامو گذاشتم رو لباش همونجا نگه داشتم،از اين كه مهسا هيچ ممانعتي نكرد خيلي خوشحال بودم،بعد چند ثانيه زل زدم تو چشماش ديدم شوكه شده ولي معلوم بود خوشش اومده،بعد بهش گفتم خيلي دوستت دارم مهسا،اون فقط گفت منم… بعد ديگه شروع كردم به خوردن لباش،زياد ماهر نبوديم ولي خيلي كيف ميكرديم.دستمو اروم از رو شكمش كشيدم بالا و گذاشتم رو سينه هاش،خيلي سفت شده بودن… بعد تيشرتشو در اوردمو سوتينشم وا كردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش،اونم خيلي حشري شده بود و آه و ناله هاش شروع شده بود… ديگ تو فضا بوديم،بردمش رو تختشو خودم لخت شدم،فقط شرت پام بود… خوابيدم روشو سينه هاشو ميخوردم بعد چند مين با چندتا بوسه اومدم پايين تر سمت كسش… شلوارو شرتشو با هم در اوردم كه ديدم يه ذره ممانعت كرد،معلوم بود ميترسه كه بهش گفتم نگران پردش نباشه كه يه لبخند رضايت بخش زد،بعد صورتمو بردم سمت كسش خيلي توپ بود،حتي يه تار مو ام نداشت ديدم حسابي خيس شده ولي بدم نميومد يه ليس محكم زدم كه يه آه بلند كشيد فهميدم خيلي حال ميكنه،ليس زدنمو تند تر كردم هنو ٥-٦ ثانيه نشده بود كه ديدم ارضا شد،معلوم بود خيلي حشرش بالا بود،نگاش كردم ديدم چشاشو بسته و بهم گف خيلي منتظر اين لحظه بودم سينا جونم،يه لب ازش گرفتمو گفتم منم همينطور… بعد بهم گف حالا نوبته تو… منم خودمو كامل در اختيارش گذاشتم… دستشو برد سمت كيرم و شرتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد تعجب كرد، اخه كيرم نسبت به هيكلم بزرگه،نميگم خيلي بزرگه ولي عادي نيست… شروع كرد به ماليدن كيرم منم چشامو بستمو لذت ميبردم،بعد چند لحظه گفتم ميخوري؟ گف بدم مياد ولي به خاطر تو يه ذره ميخورم،صورتشو برد سمت كير سرشو يه ليس زد و يه ذره كرد تو دهنش،ديدم خوشش نمياد بهش گفتم رو به بالا بخوابه اونم قبول كرد،پاهاشو چسبوندم به هم،دادم بالا و گذاشتم لاي پاش،خيلي نرم و داغ بود،تلمبه ميزدم و اون از اين كه كيرم ماليده ميشد به كسش حال ميكرد بعد چند لحظه ديدم ابم داره مياد سريع كيرمو بردم سمت سينه هاش و همه ي ابمو ريختم رو سينه هاش،خودمم افتادم روش،ديگه جون نداشتيم،بعد چند دقيقه ديدم ساعت نزديك ٦ كه به مهسا گفتم خودمونو جمع و جور كنيم تا كسي نيومده اونم گف باشه و لبشو گذاش رو لبم،يه لب ا هم گرفتيم و اون دوباره رفت حموم منم رفتم دست شويي و بعدشم لباسامو پوشيدم… اميدوارم خوشتون اومده باشه..

کردن کون دختر عموممن مهردادم(اسم مستعار) که الان 27سالمه.قدم تقریبا بلند و وزن متوسط.یه دختر عمو دارم که الان 30سالست و اسمش سمیه است.بسیار زیبا و سفید.از کوچیکی با من خیلی صمیمی بود.میدونستم دوست پسر داره و حتی سکس هم داره.شهر ما شهر کوچیکیه.حتی یه بار برام تعریف کرد که وقتی رفت اهواز خونه خالش اینا یه دوست پسر گرفته بود و باهاش سکس هم میکرد.شاید بهم بگید بی غیرت اما دختر عموم بد تربیت شده بود.خیلی دورو بود.آخرش کاری که میخواست رو میکرد.امگه من چقد میتونستم جلوشو بگیرم؟شده بود پایه دیدن فیلم سکس.هروقت فیلم جدید گیرم میومد خبرش میکردم و زود میومد خونه.خونشون تو کوچه بعد از ما بود.خونه ما همیشه خلوت بود.بابام میرفت ماموریت و مامانم هم خونه فامیل.بقیه اعضا هم که ازدواج کردند و رفته بودند.همه فامیل تو همین محله خودمون میشینیم.دلم میخواست بکنمش اما به خودم میگفتم زشته هرچی باشه دختر عمومه.من کیرم کوچیک نیست اما خیلی بزگم نیست اما واقعا کلفته.یه ظهر تابستون بود اومد خونه.نشستیم به فیلم سوپر نگاه کردن.همینطور که نگاه میکردیم شروع کردیم در مورد اینکه چه سکسی دوس داریم و چطوری دوست داریم و از این حرفها.من کیرم بلند شده بود.عمدا جلوش بلند شدم برم آشپزخونه که کیرمو ببینه چطور سیخ شده.دیدم یه لبخند کوچیک زد.همینطور ادامه دادیم و از بدنش پرسیدم.اونم جواب میداد.مثلا میگفتم رونت مو داره یا چقد سفیده.خلاصه کلی حرف و سوال سکسی پرسیدیم.کم کم دستمو گذاشتم رو رونش.متوجه شد نقشه براش دارم.بلند شد گفتم من برم دیگه.دلو زدم به دریا گفتم سمیه میشه کمی سکس کنیم؟گفت نه.بزار برم.یه بلوز تنش بود با دامن.زیر دامنش هم فقط شورت بود.چادرشو برداشت بکنه سرش که گرفتمش بغل و بوسیدمش و هلش دادم رو تخت.گفت توروخدا نکن.گفتم بدجور حشری ام.کمی خواهش که کردم بالاخره به شکم خوابید.اونوقتا سکس خیلی بلد نبودم و بیچاره رو اصلا نمالیدم سینه و کونشو که حشری بشه.دامنشو زدم بالا .یه شورت معمولی زرد پاش بود.واقعا اندامش بی نظیر بود.بی مو وسفید و سکسی.حتی سوراخ کونش جز چند موی کوچیک مو نداشت.شورتشو کشیدم پایین و کمی کونشو مالیدم.کیرمو خیس کردم و افتادم روش.فشار دادم اما نرفت داخل.کمی تکون دادم خودمو رو کونش دیدم فایده نداره.کرم برداشتم و مالیدم به کونش.کیرمم مالیدم و سر کیرمو گذاشتم در سوراخش و یهو افتادم روش.یه صدای شلپ داد و تا ته رفت تو کونش.یه لحظه نفهمید چی شد.بدنش سفت شد و زور زد بلند شه که من نزاشتمش.نفسش بند اومد و به زور گفت بلند شوووووووووووووووووووو رفت داخل.وقتی دید بلند نشدم زد زیر گریه و گفت دردم میاد خیلیییییییییییییییییییی تو روخدا بلند شو.اما من بی رحمانه محکم میزدم تلمبه میزدم تو کونش.کمی که گذاشت حس کردم داره خوشش میاد.از روش بلند شدم و کونشو قمبل کردم.کرم پاک شده بود.خودش با دستش تف زد به کیرم و گذاشت دم سوراخش.هلش دادم تو و حالت سگی هم کردمش.بعد از مدتی دوباره خوابیده بود به شکم و من روش بودم که تازه یاد سینه افتادم شروع کردم به گرفتن سینه هاش وخوردم نوکشو.وقتی میکردمش لپشو میبوسیدم و اون فقط لباشو گاز میگرفت.ناگفته نماند که قبلش یه کاری کردم که نمیخوام بگم که آبم دیر بیاد.حدود نیم ساعتی میکردمش.بعد از حدود نیم ساعت گفت توروخدا پاشو به خدا دیگه نمیتونم.منم بلند شدم و کمی کیرمو مالیدم وآبمو ریختم رو رونش.دست کرد با شورتش آبمو از رو رونش تمیز کرد و شورتو داد بهم گفت بعدا بنداز سطل آشغال.کاش نگه میداشتم برا خودم شورتشوچند روز بعد رفتم خونشون و بهم گفت تا چندروز نمیتونستم درست بشینم..بعدا دیگه هیچوقت نمیزاشت با هم تنها باشیم.میدونست میکنمش

عشقم رو اغفال کردم کنار ساحل دراز کشیده بودم شنهای داغ آفتاب داغ روغن گارنی گولد شاین برای طلایی کردن پوست برنزم، تمام مدت به جشن عروسی که پیش رو داشتیم فکر میکردم و میخواستم بین دخترا بدرخشم. من قدم ۱۶۴ وزنم۵۵ و لبای قلوه ای و چشمای قهوه ای با موهای فندقی با لایت های خیلی محو و بینی کوچولو روی هم رفته قیافم بد نیست ولی چیزی که تو صورتم جذابم میکنه برق دائمی چشمامه میدونستم شوهر خواهرم یه عموی ۳۴ساله داره که آمریکا زندگی میکنه دندون پزشکه و همسرش دو سال پیش که اومده بوده ایران مسافرت ، تو یه تصادف فوت شده و ایشون دو سال مجردن. عکساشو تو فیسبوک دیده بودم خوشتیپ بود قد بالای ۱۸۰ و وزن متناسب چشم و ابرو مشکی و قیافه جدی و کمی اخمو، حالا که فکر میکنم به خاطر اخم جذابش از همون اول میخواستمش من ۲۷ ساله و یه دختر تحصیل کرده و کاری بودم. تو قسمت تحقیقات توسعه یه شرکت معتبر کار میکردم ، چند تا دوست پسر تا اون زمان داشتم ولی عاشق نشده بودم ، دنبال عشق میگشتم یه عشق واقعی. شب عروسی موقع شام فقط تونستم ببینمش و توسط مهدی دامادم به هم معرفی شدیم با همون جدیت بهم دست داد ، اظهار خوشحالی کرد. بعد از شام یه دور با هم رقصیدیم و این همه سهم من بود. داغ بودم هرم و داغی و شرم از بدنم تراوش میکرد ولی به چشماش زل زده بودم برق چشمامو به چشمای مشکی و جدیش دوختم یهو نفهمیدم وسط شلوغی چطور شد که با کفشای ۱۰ سانتیم سکندری خوردم و مهرداد بازوهامو تو دستاش گرفت که نیفتم، منو به خودش فشرد و بدون هیچ حرفی زل زد به چشمام که بفهمه خوبم یا نه و من قلبم ۱۳۰۰ تا در دقیقه میزد چشمامو دوختم بهش و آروم بهش گفتم میرم بشینم. . تا آخر شب فقط یک بار دیگه دیدمش و اونم برای پرسیدن حالم اومده بود خوب بودم فقط عاشق شده بودم فقط با یک نگاه یک تماس تا به حال چنین لرزشی تو وجودم نداشتم حتی وقت ارضاهای مکررم در سکس . شب بعد به ویلای ساحلی پدربزرگ مهدی یا همان پدر مهرداد در نوشهر دعوت شدیم بهش نگاه نمیکردم میسوختم مثل اولین حس در ۱۴ سالگی میخواستمش همه خواب بودن و من بی خواب کنار ساحل که درست جلوی ویلا بود موزیک گوش میکردم و روی ساحل دراز کشیده بودم بی توجه به خیس شدن پاهام. با صدای پایی نفس تو سینم حبس شد برگشتم و اونو دیدم که به سمتم میومد خواستم بشینم که گفت راحت باش ولی من راحت نبودم، نشستم. نشست کنارم، بدون دعوت هر دو ساکت به موزیک و دریا گوش میکردیم و نفهمیدم کی خوابیدم. چشمامو که باز کردم بازوش زیر سرم بود و باد بوی عطرامونو قاطی کرده بود برگشتم سمتش و دوست داشتم خواب باشه تا سرمو رو سینش بزارم چند دقیقه ای نگاش کردم آروم نفس میکشید خواب بود سرمو آروم رو سینش گذاشتم و بوی عطرشو بلعیدم دستش زیر سر من چیکار میکرد!؟ سینش آروم بالا و پایین میرفت و من یهو انگشتایی رو لای موهام حس کردم که نوازشم میکرد وای خدا بیدار بود خواستم سرمو بردارم که آروم ولی محکم گفت بمون جات خوبه موندم تپش قلبش همچنان آروم بود ولی قلب من واااای… یکم که گذشت به نوازشاش عادت کردم و آروم شدم نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میفته ولی هفته بعد ازم خواست به آمریکا فکر کنم و پیشنهاد داد برام پذیرش دکتری بگیره، .قیمم هم که داییم بود رضایت میداد برای درس هرجایی برم. فکر نمیخواست، قبول میکردم یک ماه از اقامتم تو خونش میگذشت از عطشش میسوختم ولی اون تلاشی نمیکرد که نزدیکم شه. سرمو به درس گرم کرده بودم اون شب شام پخته بودم یه شب شاعرانه یه لباس زیبا پوشیده بودم نگاهش رنگ عشق داشت ،ولی فرار میکرد. اعتماد به نفسم کم شده بود فکر اینکه هرگز از بوسه روی پیشونی فراتر نمیره داشت میرفت بازم تو اتاقش، تو خودم شکستم، نشستم گوشه مبل پاهامو تو خودم جمع کردم و اشکام میریخت غربت، تنهایی، بی توجهی عشقم در عین مسئولیت پذیری بی پایانش داغ و داغ تر میشدم دوش سرد هم تو اون پاییز خنکم نکرد و من با لباس خواب حریر مشکی رنگ روی تراس اتاقم نشستم و اشک ریختم و اشک ریختم و چای خوردم باز هم نفهمیدم کی چطور بیمار شدم وقتی پارچه خنکی روی سرم بود بی وقفه مهرداد رو صدا میزدم و اون با گفتن جانم عزیزم اینجام آرومم کرد.با اشک گفتم تنهام نزار و قول داد هیچوقت تنهات نمیزارم عشقم عشقم؟!‌حتی در بستر بیماری علامت سوال بزرگی روی سرم بود من عشقش بودم ؟! نمیفهمیدم هیچی جز مهرداد نمیخواستم دستامو دور گردنش حلقه کردم کنارم بود لبامو روی لباش بردم و لب میگرفتم با عاشقانه ترین وضع باتب دار ترین بدن تا به حال کسیو اینقدر نخواسته بودم بدنم رو به بدنش چسبوندم و نوازشم میکرد و برای اولین بار بوسه هاش با عشق و شهوت و واقعی بود دستام روی بدنش حرکت میکرد حالم دست خودم نبود و انقدر مالیدم و مالوندم که احساس شهوت بر عشق همسرفوت شدش چیره شد و حسش کردم، لبهای داغ و نوازش انگشتهاش سنگینی بدن عشقم و کیرش کیرش واااااای لباس حریرم رو در آورد منم تیشرت و شلوار گرمکنش رو در آوردم و تو هم میلولیدیم و میمکیدیم ، میبوسیدیم ، میمالیدیم، کیر گندش بعد از دوسال محرومیت مثل شفتی کلفت و دراز بود و من خودم کسم رو به کیرش میمالیدم بغلم کرد لبا و گوش و گردن و سینه هامو غرق بوسه کرد و خیسی کسم رو با خیسی زبونش تشدید کرد. هر بار ورود زبونش به کسم دیوانه ترم میکرد ، کیرش رو با دستام فشار میدادم و میگفتم میخوامت خیلی خیلی میخوامت دستامو در حصار دستاش گرفت ، باز و بالا با دستاش قفلشون کرد. زانو هاشو لای پاهام گذاشت و پاهامو باز کرد باز باز طوری که حس شیرین تجاوز توسط عشقت رو به تصویر میکشید، کیرش رو افقی، عمودی و دورانی روی کسم و چوچولم حرکت میداد و دیوانه تر میشدم. آه و ناله ام بلند بود ، میخواستمش خیلی انقدر که اگر کسم تمام کیرش رو هم میبلعید ، سیر نمیشد از گایش. بعد از ناله های بلند و التماسم کیرش رو روی سوراخم گذاشت. میدونست هنوز اپن نیستم تو نمیبرد ، دیوانه شده بودم چرخیدم میخواستم تمامش را، حالا من روی کیرش سوار بودم فقط یک فشار لازم بود فشار دادم و نشستم روی کیرش ولی تو نمیرفت روش دراز کشیدم و حرکت دلفینی به کمرم میدادم که کیر مهرداد بره تو کسم. لبام رو لباش بود و گفتم من میخوام مهرداد. میدونستم از اینکه ازدواج نکردیم میترسه و نمیخواد فراتر بره ولی بهش اطمینان دادم که با تمام وجود میخوام، خودم میخوام مهرداد منو بکن همه ی وجودتو بکن توی وجودم من کییییرتو مییییخوام منو بکن عزیزم حشرش به بالا ترین حد رسید منو خوابوند و خودش روم قرار گرفت با دستش سینه مو میمالید ، زبونش تو گوشم بود و کیرش رو کسم. با اون دست نوک کیرش رو رو سوراخ کسم گذاشت و آروم آروم عقب جلو کرد تا سرش تو رفت ، با آه و ناله من شدت و سرعت کردن بیشتر کرد، از لذت جیغ میکشیدم خواهش میکنم همشو بکن تو خواهش میکنم تا ته همش میخوام کیرتو میخوااااااام و تا ته کرد تووووو و من جیغ بلندی کشیدم غرق درد و لذت و اون بی خوداز خود بادیدن خون منو خوابوند و غرق بوسه کرد و آروم تو گوشم گفت خوبی عزیزم؟ خوب بودم خیلی خوب. خودمو بهش فشار دادم و مهردادو به خودم فشردم و گفتم: اوهوم منو بکن به شدت محکم مثل جنده ها خواهش میکنم جرم بده میخوام مال تو باشم با این حرفم اومد روم کیرشو کرد تو و تلمبه ها شروع شد آنقدر ناله میکردم که شقش جرم میداد و من باز هم کیرش را میخواستم انقدر تلمبه زد تا ارضا شدم ولی نذاشتم کیرش رو در بیاره ، آروم مثل موج روی بدنش سواری میگرفتم تا اینکه یهو وحشی شد در حالیکه گردنم را به شدت میمکید چند تلمبه محکم زد ، بهم گفت آبمو کجا بریزم گفتم بیا بالا. اومد بالای سرم پاهاش دور سرم بود گردنمو آوردم بالا و شروع کردم باولع کیرشو مک میزدم و مهرداد صداش بلند شده بودتا اینکه آبش اومد و من همشو خوردم با لذتی وصف نشدنی ازینکه عشقمو به لذت رسوندم. غرق عشق بودیم ، غرق عشق، شهوت، نزدیکی، یکی شدن. بغلم کرد بردتم حموم توی وان باز هم نوازش بوسه لمس عشق شهوت کیر راست شده و کس پر عطش و اینبار با کیرش بالای سرم بود و من ساک میزدم و مهرداد انگشتشو توی کسم میکرد و تند تند ویبره ای عقب جلو میکرد باز هم سکس و کردن ، کردن باز هم ارضا شدیم تو بغل هم در حالیکه کیرش تو دستم بود دستاش توی موهام و سرم روی سینش، روی تخت مهرداد خوابیدیم لخت لخت و این شروع ما شدن بود.

کس و کون دادن من به شوهر خواهرم من ن هستم 26 سالمه یه سال هم هست مربی ایروبیک هم هستم عقد کردم ولی هنوز مراسم عروسی نگرفتیم شوهرم هم خیلی دوس دارم خیلی هم واسم مایه میزاره ولی… اول داستان من بر می گرده حدود 7 سال قبل که خواهر بزرگم که از من 6سال بزرگتره ازدواج کرد با شوهرش باهم دوس بودن از قبل دیده بودمش و می شناختمش خیلی سکسی و معلوم هم بود که خیلی حشری هم هست در ضمن اینم بگم که خواهر من یه مزاج سردی داره از رفتار و حرکاتش معلومه و بعد ها هم شوهر خواهرم این نظر منو تائیدش کرد . خلاصه خواهرم که از این به بعد (پ) خطابش می کنم و شوهر خواهرم که شهرام ه همون اسمشو میگم (پ) قبل از ازدواج با شهرام قرار میزاشت بعضی وقتام دزدکی می اوردش خونه و گاهی شبا هم به بهونه خونه دانشجویی دوستش میتی که دارن با هم درس می خونن میرفت می موند پیشش من همه اینارو می دونستم ولی به روی هم نمی اوردیم ولی وقتی خواهرم از خونه شهرام بر می گشت چشا پف کرده و کاملا بی حال بود معلوم بو شب تا صب نخوابیده و یه سره هم می رفت حموم تو اون سال ها من یه دوس پسر داشتم که یه گوشی از خط ثابت خونه دزدکی کشیده بودم اتاقم شبا با اون صحبت می کردم اخه خط موبایلم تالیا بود یه شب گوشی ورداشتم بزنگم دیدم (پ) داره با شهرام حرف میزنه راجع به کاری که باهم کرده بودن صحبت می کردن عین همین مطلب هارو می گفت : ** وقتی کیرم میره تو کونت چه حسی بهت دست میده ** (پ): **اولش می سوزه و درد ادره ولی بعدش انگار دنبا مال منه خیلی با حاله قابل وصف نیست ** با ورم نمشد شهرام یا (پ) از این حرفا بزنن چون خیلی متین و باوقار رفتار می کنن او نشب تا می تونستم به یاد کیر شهرام که تو کس منه دو بار خودمو ارضا کردم یه روز خواهرم به من گفت مامان تو جریانه تو هم بدون منو شهرام میخواهیم با هم ازدواج کنیم قند تو دلم اب شد بیشتر از (پ) من خوشحال بودم ولی هنوز حسی نسبت به شهرام نداشتم چون ما داداش نداشتیم حضور یه مرد غیر از بابام تو خونواده واسم خیلی جالب بود واسه مامانم همین طور بود روز خواستگاری فرارسید شهرام با خانوادش اومدن و ما هم همه اماده بودیم رسید به مراسم عقد اونم با حضور خانواده ها و فامیل های نزدیک برگزار شد زدیم و رقصیدیم کلی خوش گذرونی شهرام کمتر خونه ما میومد بیشتر او قات سر کار بود اون مهندسه من و مامانم هم هر روز از (پ) می پرسیدیم کی میاد من کمتر مامانم بیشتر ما یه خوناده راحتی از نظر طرز پوشش داریم منم پیش شهرام راحت می گشتم شهرام کمتر حرف میزد و ولی وقتی حرف میزد حسابی گل می کرد خیلی با سواد وبا مدرک وبا مو شکافی هر قضیه رو توضیح می داد معلومه سخت اهل مطالعه هست یکی دو تا مسافرت رفتیم کم کم خودشو تو قلبمون جا کرده بود خیلی هم زرنگ و تیز بود از نظر اقتصادی هم خیلی زرنگ بود و هم خیلی لارج مامان من افه ای (پ) بهش سپرده بود زیاد با مامانم و من صمیمی نشه اونم مراعات می کرد بعد از پنج یا شش ماه بهش علاقه شدیدی پیدا کردم من دوس پسر داشتم و سکس لا پاییم انجام می دادم ولی بوی شهرام چیز دیگه ای بود خیلی پاچه خواری (پ) رو می کردم هر جا باهم می رفتن با هاشون می رفتم وقتی شهرام میومد لباس های بدن نمای سکسی می پوشیدم و اینم بگم من خوش قیافه هستم وخیلی مواظب اندامم بودم و می خواستم حواسشو به خودم جلب کنم ولی دریغ اونم خیلی متین و با وقار با من رفتار می کرد یه جورایی بهش ابراز علاقه می کردم ولی دریغ هر شب کیر شهرام و تو ذهنم تداعی می کردم که تو کسم عقب جلو میکنه و خودمو ارضا میکردم خواهرم عروسی کرد رفت خونه خودش منم یک روز در میون میرفتم . تو لپ تاپ شهرام رفتم پر عکس سکسی و کس و کون بو د عکسا رو زدم تو موبایلم و یکی رو ادیت کردم زدم تو موبایلم بهش نشون دادم گفتم از لپ تاپ تو ورداشتم منظور منو گرفت باهام رفتارش عاطفی تر شد خیلی تو کف شهرام و کیرش بودم مسافرت باهم زیاد میرفتیم دستمو میگرفت بهم نزدیک می شد ولی باز عقب نشینی می کرد خیلی تو کفش بودم قضیه رو با مونا یکی از هم رشتهای ها ی دانشگاهم که بچه شهرستان هم بود در میون میزاشتم اونم نظراتی می داد تا اینکه یه رو ز در خونه ما اونم شهرامو دید گفت کیه گفتم شوهر خواهرم شهرام خیلی خوشش اومده بود یه روز داشتیم راجع به شهرام باهم حرف میزدیم بحثمون سکسی شد شروع کردیم به یاد شهرام به مالیدن کس های خودمون هرکی مال خودشو چه حالی داد هر کدوم یه چیزی می گفتیم خیلی حشری شده بودم به تحریک مونا یه اس سکسی با گوشی مونا بهش دادیم اونم ده دقیقه بعد جواب داد شما نوشتم من شما رو می شناسم دوست خواهر زنتون هستم بدش نیومد با هام اس بازی سکسی کرد خیلی حشری شدم گفتم قرار بزاریم و مونا رو فرستادم اومده بود با هم چرخ هم زده بودن مونام نامردی نکرد و من ساده رو دور زد با هم دوس شدن حتی چندین بار سکس هم کردن گروه خونی من Oمثبته خواهر مونا بعد عمل زایمان تو رشت خون لازم داشت اونم منم خونشون بودم گلسار بودن من با کمال میل یه کیسه خون دادم بعد هم خونوادش کلی تشکر کردن مونا با من سر سنگین تر عمل میکرد یه جشن تولد تو گلسار رفتیم یکم هم شراب خوردیم موقع برگشتن مونا که یه پراید نقره ای اورده بود زرد کنارو بهم گفت منسرم سنگینه ولی بزا بگم در حقت نا مردی کردم من با شهرام دوس شدم چند بار هم با هم سکس کردم ولی تو به خواهر من خون دادی دنیا واسم تیره و تار شد انگار شوهرمو ازم دزدیده بودن احساس می کردم هم به خودم خیانت شده هم به خواهرم هیچی نگفتم رسیدیم خونشون گفتم من باید برم پدر و مادر و خواهر کو چیکترش خیلی گیر دادن تو چند روز دیگه می خواستی اینجا بمونی ما برنامه دریا داشتیم و …با مونا حرفت شده گفتم کار پیش اومده باید برم با اتوبوس 12 شب برگشتم اومدم تهران یه هفتهای دبرس بودم که چرا مونا این کارو کرد ولی اس داد وگفت تو هم همین کارو با خواهرت میخوایی بکنی حرفش منطقی بو د با شهرام بد رفتاری می کردم اونم فهمیده بود چیزی بهم نم گفت ولی از نگاهاش معلوم بود میگه چته چی میگفتم ده روز بعد به مونا زنگ ردم گفتم می بخشمت ولی به شرط اینکه راجع به سکس با شهرام همه چی واسم تعریف کنی مونا خیلی سفید و دس داشتنیه در یک کلام بقول پسرای دانشگاه شاه کسه قد من 170 اونم 175 کشده و خیلی هم ناز با سینه های درشت و کون رو فرم باشگاهی باهم باشگاه میریم شنبه بود گفت دوشنبه میام تهران گفتم یه سره بیا خونه ما نرو خوابگاه اونم با اکراه قبول کرد دوشنبه اومد مامان نهار درس کرد خوردیمو رفتیم دانشگاه شب هم اومدیم خونه یکم مشروب داشتم ودکا اسمرینوف بود زدیم ازش خواستم از سکس با شهرام تعریف کنه راجع به کیرش گفت حدود 17 سانت زیاد کلفتم نیست متوسطه خوب می کنه ناز می کشه کس لیسی میکنه از کون بیشتر علاقه داره بکنه و موقع کردن هم از طرفش می خواد بگه جرم بده کسم بگا کونم می خواره و قرص مصرف می کنه که زودم ابش نیاد تا اینارو گفت رفتم تو حس تصور می کردم شهرام داره منو می گاد و یهو نظرم به مونا جلب شد رفتم طرفش اونم زیاد مقاومت نکرد کسشو خوردم ازش خواستم کسمو بخوره اولین بارم بو لز می کردم اونم هم سینه هام وهم کسمو خورد معلوم بود بلده کلی حال کردیم به شهرام اس دادم گفتم مونا دوست منه و همه چی رو راجع بکارایی که باهم کردین به من گفته اونم جوابی نداد 4 – 5 ماهی باهم سرد بودیم ولی نگاهش به من سکسی ترشده بود منتظر بود من پیشنهاد بدم ومن هم منتظر بودم اون به من پیشنهاد بده من پارسال من با شوهرم اشنا شدم سرع هم عقد کردیم تو تمام مراسمات بود و خیلی هم خوب ظاهر شد یکی از نقاط قوت خونواده من بود چند باری با دوس پسرام حال لاپایی کرده بودم ولی سکس کامل رو اولین بار با شوهرم کردم خیلی خوب بود وفتی تصور می کردم این لذت را خواهرم از کیر شهرام برده دیونه می شدم سعی کردم شهرام رو از یادم ببرم و تا حدودی موفق هم شدم ولی یه روز موبایل مونارو از رو کنجکاوی دید زدم خیلی باتعجب کردم عکس مونا وشهرام تو بغل هم بودن و دیدم بازم حس حسادتم گل کرد بلوتوث کردم به گوشی خودم یه روزهم نگرش داشتم بعد بخاطر عواقبش پاک کردم دوباره فکر شهرام اومد تو ذهنم اس دادم مونارو من فرستادم تو هم نامردی نکردی قبولش کردی اونم گفت وگفتم خیلی خواستم بهت بگم دوست دارم قبول نکردی اومن جواب داد ** یه ضرب المثل گینه بیساوویی هست میگه مهی و هر وقت از اب بگیری تازش دیر که نده** البته حالت طنز اس داده بود بازم شهرام اومد به زندگیم نسبت به شوهرم احساسم ضعیفت شده بود رمضان 91 مامانم هم فامیل های نزدیکو افطاری دعوت کرد خونه پدری من بزرگه گفت می خاد کارگر بیاره شهرام در کمال تعجب همه کارا رو گردن گرفت من گفتم من هم هستم شوهر من سوسوله گفت من راضیم پول 10 تا کارگرو بدم ولی کاری نکنم تو حین انجام کارا هی خودمو به شهرام نزدیک می کردم اونم میومد طرفم افطاری برگزار شد رابطمون بهتر شد عید فطر قرار مسافرت 3 شب اقامت تو قلعه رودخان رو گذاشتیم همه رفتبم خیلی خوش گذشت من وشهرام با پسرش که خواهر زادم میشه که الان 4 سالشه رفتیم پیاده روی کسی با ما نیومد منم خیلی خوشحال شدم که نیومدن من شهرام ونیکان 3 ساله تو راه که از پله ها بالا میرفتیم حرفای خنده دار میزدیم کمکم شروع کردیم به جک گفتن و جوکای سکسی و بعد من راجع به مونا پرسیدم اونم ازمن بخاطر اینکه ای رابطه رو به کسی نگفتم تشکر کرد ویه داستان راجع به خودش تعریف کرد که تو 21 سالگی با دختر عمه اس سارسنا رابطه سکسی داشتند و این قضیه لو رفته و بعد از 10 سال هنوزم با خانواده عمش قطع رابطه کردن و تصمیم می گیره دیگه با دخترای فامیل رابطه ای نداشته باشه بعدشم به من گفت خواهر زن نون زیر کبابه از خود کباب هم خوشمزه تره به قلعه رسیدیم تا متونستیم به نگبان قلعه گفتیماز ما عکس بگیره اونم این کارو کرد همدیگرو بغل می کردیم زن و شو هری باهم عکس می گرفتیم یه توریست زن اسپانیایی هم اومده بود گفت شما زن و شوهر خوشبختی هستین من با این حرف خیلی حال اودیم تهران به شهرام اس دادم گفتم نون زن زیر کبابتو کی می خوری گفت اگه امادس همین امروز گفتم کاملا گفت ساعت 4 بیا میدون محسنی دفتر کار م اماده شدم رفتم حموم و خرید لباس بعدشم ارایشگاه ساعت سه تو هوای گرم شهریور ماشین ورداشتم رفتم دفتر کار شهرام رسیدم گفت نبم ساعت کارش طول می کشه بهم خیلی بر خورد من بال بال دارم میزمن این بیخیاله بعد 20 دقیقه دیدم اماده قراغ و س حال اومد از اتق بیرون گفت ماه شدی گفتم خوش تیپ کردی گفت بریم خونه یکی از دوستاش تو انتهای جردن خ گلدان رفتیم تو خونه همه چی بود بعدا اطراف کرد اینجا خونه مجردیه با دوستاش اجاره کردن مشروب خوردیم شروع کردیم به لب و لوچه هم خوردن انگار تو بغل کسی هستم که از همه بهم نزدیکتره لباسامو در اورد منم لباسای اونو در اوردم رفتیم تو اتاق خواب تخت 2نفره بود رو اون خوابدم نزدیک 10 دقیقه از نوک انگشتای پاهام خورد تا لبم واقعا حشری شده بودم هفت سال یابیشتر منتظر چنین لحظه ای بودم دست می کشید رو کسم اه از نهادم بالا میرفت چه عطر خوبی داشت بعدشم 10 دقیقه ای کسم خورد گفت تا نگی من کیر می خوام نمکنمت منم از مونا شنیده بودم چی باید بگم گفتم جرم بده کس منو بکن گفت بکن نه بگا حرفاش حشری ترم کرد کیرشو اورد در سوراخ کسم چقد داغ بود فشار داد رفت تو مردم ودوباره زنده شدم تقریبا از کیر شوهرم بزرگتر بود و کلفتی شم همون اندازه بود نزدیک یه ربع ساعت جلو عقب کرد خیلی محکم می کرد داشتم ارگاسم میشدم به خواهرم حسودی می کردم که این کیرو هفت سال تو کسش جا میده وحل شو میکنه شهرام دست شو می برد طرف سوراخ کونم می دونستم از کون می خواد بکندم گذاشتم تا می تونست باهاش بازی کرد اونقدی که دو تا انگشتشو می کرد توش منم اخ واوخم همه جارو ورداشته بود گفتم کارتو بکن گفت نه درستش اینه من کونم کیر میخاد منم گفتم من کونم کیر شهرام و می خاد اونم کیرو مالید کله شو گذاشت فشار داد کله اش واقعا جرم داد تا حالا از کون به کسی نداده بودم اورد بیرون دوباره گذاشت سه چهار بار این کارو کرد خیلی حال داد یهو احساس لذت کردم یاد حرف خواهرم افتادم که می گفت اولش درد داره بعدش حال میده 5 دقیقه ای هم از کونم گائید ابش اومد و من شدم برای همیشه هوو ئ خواهرم و زن شوهردوم یعنی شوهر اصلیم و از همه مهمتر سوگلیه شهرامم

سکس ناخواسته با خواهر زن مومنهسکس ناخواسته با خواهر زن مومنه امسلام من بهشاد هستم و10 ساله که ازدواج کردم و 2 تا بچه دارممن یه خواهر خانوم بزرگتر از خودم دارم که خیلی مومن هست و اون بود که زنمو بهم معرفی کرد.خیلی مومن و با حجابه همینطور شوهرش که دیگه خیلی باخداست.البته باید بگم که از این خواهر زنم خیلی خوشم نمیاد.هیکلش از زن من یه هوا درشت تره اما از نظر قیافه خیلی بهم شبیهن ینی اگه یه خورده صورتش لاغرتر بود کپ خانومم میشد1 ماه پیش برای جشن عروسی یکی از بستگان خانومم به اتفاق همین باجناغم و خانوادش به مازندران رفته بودیم .اونجا هم رفتیم خونه باجناق کوچیکه .5 شنبه غروب بود و همه فامیلای زنم اونجا بودن. شب آماده شدیم و رفتیم هتل و شام … ساعت 12 شب بود و من دوست داشتم برم باغ برای جشن و رقص . خانواده پدر زنه که همه شون از اون خشکه مقدسا هستن و معمولا اینجور جاها نمیان منم روم نمیشد که بگم دوست دارم که برم به هرحال با باجناق کوچیکه که اونم مث خودم بود هماهنگ کردم که ما با خانومامون بریم و اونم ردیف کرد که بریم و باجناق بزرگه و زنش رو بردیم خونه باجناق کوچیکه گذاشتیم و مادرزن و بقیه هم رفتن خونه یکی دیگه از فامیلاشون ما هم بخاطر اینکه مزاحم نداشته باشیم پسر کوچیکمو که 2 سالشه رو گذاشتیم پیش خواهر زنه و رفتیم باغ. به هر حال ساعت 2 بود که برگشتیم خونه . باجناق بزرگه تو هال خواب بود من و کریم (کوچیکه) هم همونجا دراز کشیدیم و خوابیدیم. دیگه نفهمیدم کی کجا خوابید. یه ساعت که گذشت یهو از خواب پریدم وخواب آلود رفتم دستشویی. ناخوداگاه از جلوی در یکی از اتاق خوابها رد شدم پسرمو دیدم که تو اتاقه و خوابیده من که شیطون هم هستم یه سری کشیدم تو اتاق و دیدم که زنم هم تو همون اتاقه و پشتش به بچه و من بود و یه تاپ سکسی خوشگل هم که تابحال من ندیده بودم تنشه و پتو رو تا روی کمرش کشیده روش و دیگه کسی نیست پیش خودم گفتم خوب من کسخولم که تو حال خوابیدم منم بیام پیش زنم بخوابم دیگه رفتم از تو هال بالشمو برداشتم و اومدم تو اتاق و در رو هم بستم و کنار زنم دراز کشیدم.بازم میگم که منگ خواب بودم به هر حال شب عروسی بودیم روز هم تو راه. دراز کشیدم و اول که بچه رو بغل زدم و فاصله داشتم بعد که برگشتم به سمت خانومم که پشتش به من بود پیش خودم گفتم این تاپ خوشگل قرمز رو کی خریده که من ندیده بودم؟؟؟ تو همین فکرا بودم که حالم یه جوری شد و فکر سکس زد به سرم. همه خواب بودن و منم تو اتاق در رو هم بسته بودم و تاپ سکسی زنم هم بهم چشمک میزن بلند شدم نشستم روس سرش .خواب بود و زل زده بودم به سینه هاش که چقده خوشکل از تو تاپ جدیدش نمایان میکرد برای اینکه دوباره کار نشم لباسامو در آوردم و با مایو شدم دوباره دراز کشیدم و رفتم زیر پتوی زنم و خودمو چسبوندو به پشتش و دستمو انداختم دور سینه هاش و سینه هاشو لمس میکردم طوری که اون بیدار شه . و همین طور هم شد اما به سمت من برنگشت و همینطور که سینه هاشو میمالیدم دستمو گرفت و محکم به سینه هاش فشار میداد منم بعد اینکه یه کمی مالیدمش و مطمئن شدم که بیدار شد دستمو بردم از زیر تاپ و بعد از باز کردن بند سوتینش شروع به نوازش نوک سینه هاش کردم احساس میکردم که سینه هاش بزرگتر شده اما به روی خودم نیاوردم کاملا خودمو از پشت چسبونده بودم بهش و با کیرم چاک کونشو حس میکردم محکم خودمو بهش فشار میدادم کم کم دستمو سر دادم و شروع به نوازش بدنش و دستمو بردم پایین و پایین و پایینتر که رسید روی استرژ و بعد یه کمی مالش رونهاش و کونش دستمو بردم زیر استرچ و شرت و کسش که کم کم آب افتاده بود و شروع به بازی باهاش کردم آمپرش زد بالا بعدش برگردوندمش سمت خودم یهو چشمون که به هم افتاد یهو دوتامون پریدیم به عقب خواب از چشام پرید آره آسیه خواهر زن مومن من بود که با اون تاپ اونجا خوابیده بود و … هر دوتامون شوکه شده بودیم و زل زده بودیم به هم تو لحظه ی اول میخواست جیغ بزنه اما خودش جلوی دهنشو گرفت بعد از گذشت چند ثانیه کیر شق کرده من هم عین خودم شوکه شده بود داشت سست میشد بهم گفت تو تو تویی بهشاد من فک کردم رضاست منم گفتم منم فک کردم مهشیدی .. دو تامون در حالی که از خجالت داشتیم آب میشدیم خندمون گرفته بود پیش خودم فکر میکردم که چه ضد حالی شد چقده ضایع شد این خواهر زنه که مومن و باتقوا و اهل کتاب و دعا و روضه … وای چی شد اما دیدم پتویی رو که کشیده بود روی تنش که سینه هاشو بپوشونه ول کرد و اومد سمت من و گفت من و تو که بیشتر راه رو رفتیم بقیش رو هم بریم و بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم البته احساس میکردم که با خجالت این کار رو میکنه منم فقط مونده بودم که چیکار کنم چند بار گفتم آسیه خانوم ، آسیه خانوم … اما چسبیدمنو. جانم آسیه خانوم تو بغل من تن داده به من . منم بی معرفتی نکردم خودمو زدم به پر رویی شروع کردم به خوردن لبش و زیر گردنش و لاله گوشش. رفتاراش مث مهشید بود اما طعمش متفاوت بود.حسابی که خوردم تاپ قشنگشو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینهاش که یکی دو سایز از خواهرش بزرگتر بود داشت دیوونه میشد استرژ و شورتشو که نصفه م نیمه پایین بود رو در آورد و منم رفتم تو کار کسش حالا نخور کی بخور ینی فقط روانی داشت میشد بعد 5 دقیقه منو عقب زد و شرتمو دراورد و شروع کرد به دست کشیدن کیر و تخمام اما لب نزد منم روم نمیشد که بگم بخور واسه همین سریع درازش کردم روی توشک و جفت پاهاشو دادم بالا و دستامو انداختم زیر باسنش و کیرمو دادم دهن کسش و آروم دادم تو یه آه ه ه ه ه قشنگی کشید که آمدن آبمو کلی جلو انداخت تا ته فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن اول که خودمو خیلی کنترل کردم و سنگین تلمبه میزدم اما لذتی که اون میبرد منو وحشی و وحشی تر میکرد متاسفانه امکانات اونجا خیلی کم بود و بعد 25 یا 30بار عقب و جلو کردن آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم که لوله های رحمش تعطیله. بعدش بیحال 10 دقیقه روش دراز کشیدم و اونم محکم منو بغل زده بود. حالمون که بهتر شد سریع لباسامونو پوشیدیم و منم رفتم تو هال گرفتم خوابیدم اما مگه خوابم میبرد. تا خود صبح به سکس با آسیه خواهر زنم فک میکردم.فرداش که یه خلوتی گیر آوردیم شروع کردیم به صحبت. اون میگفت تابحال رضا کوسشو بو هم نکرده چه برسه به این که اینجوری بخورش واسه همین خیلی حال کرده بود. بهش گفتم مشخص بود چون تو هم اصلن کیرمو تحویل نگرفتی. باورم نمیشد که یه روزی آسیه رو اینجوری بکنم. اونم چی اینقده خوشش آمد که دو سه روز بعد اس ام اسی پیشنهاد داد که بازم با هم سکس داشته باشیم. اما هنوز موقعیتش پیش نیومده.

لادن زن داییم با سلام به همگی شما دوستان عزیز من بابک هستم.میخواستم جریان سکس با زن داییم لادن رو که در شیراز زندگی میکردن برات بنویسم. لادن زنی سبزه و لاغر اندام با اندامی خوشگل. اون والیبال میرفت و در هفته دو جلسه هم میرفت ماساژ.با هم بد نبودیم و هر از گاهی که خونشون بودم و میخواست به خرید بره باهاش میرفتم.اون 25 سال سن داشت و منم که 30 سالم بود.خیلی خوشگل نبود و لی تیپ خوبی میزد و خیلی جذاب بودمخصوصا خنده هاش.داستان از اونجا شروع شد که با هم میخواستیم بریم بازار و خرید و بعدشم بزارمش ماساژ و من با ماشینش برم تا که کارش تموم بشه و بر گردم دنبالش.رفتم که یه دسشویی کنم که یه دفعه ماتم برد لادن رو سنگ نشسته بود و داشت دسشویی میکرد تا هم دیگرو دیدیم برای چند سانیه های خوشکمون زد تا به خودم اومدم یه دادی زدم اونم پشت سر من جیغ کوچیکی کشید و معذرت خواستم و درب رو بستم.نشسته بودم اومد بیرون گفتم ببخشیدا حداقل در و میبستی.گفت مثه اینکه خیلی تند بود ها بلند شو برو گفتم از ترس خشک شد دیگه نمیاد.خلاصه بعد از چند دقیقه رفتم دسشویی و اومدم بیرون و رفتیم.خرید کردیم و رفتیم کلاس ماساژ اون رفت تو و بعد از یک ساعت بهم زنگ زد برم دنبالش.تو راه ازش پرسیدم خانم ماساژ میده گفت نه بفرما آقا ماساژ بده مثه اینکه ماساژ روغنه و باید لخت لخت بشیما.گفتم چه جالب.خلاصه با هم برگشتیم خونه و تا داییم اومد داییم شغل آزاد داره و هیچ بچه ای هم ندارن.تا فردای اون روز که قرار شد برای شستن خونه مادرش بریم قرار بود که برای تولدمادرش اونجا رو تمیز کنن و اونو سولپراز کنن به داییم گفت که با بابک میریم اونجا رو آماده میکنیم و تو هم بعد از کارت بیا که با هم برگردیم خونه.گفت خوب باشه پس وسایلو خودم میارم بعدش رفت سر کار.منم بلند شدم رفتم تو اتاق که لباس بپوشم.یه شرت تنگ پام بود خیلی اذیتم میکرد درب رو بستم و شلوارمو در آوردم داشتم شرتمو میکشیدم پایین که یه باره لادن اومد تو تا اومد بگه بابک خوشکش زد منم همینطور شرتم تا نصفه پایین و نگاش میکردم نمیدونستم چکار کنم و اونم داشت نگاه به کیرم میکرد.یه باره به خودمون اومدیدم و زود رفت بیرون وقتی لباس پوشیدم و رفتم بیرون گفت نباید در رو میبستی تو که میخوای شرتتو در بیاری؟گفتم بابا تنگ بود و داغونم داشت میکرد و در ظمن مگه میدونستم تو میای تو؟.گفت بایدم دردت بیاد اونی که من دیدم خوابیدش اینقدر بود وای بحال بلند شدش.اینو که گفت یه باره یه تکونی به خودم دادم و گفتم بریم دیر میشه.گفت بلند شو بریم. خلاصه تو راه که میرفتیم دیدم هی زیر چشمی نگام میکنه. تا رسیدیم خونه مادرش.اینقدر حول بود که کلید رو یادش رفته بود بیاره ولی خدا رو شکر درب قفل نبود از رو دیوار پریدم تو و در رو باز کردم.وقتی رفتیم تو حیاط لادن رفت سمت در حال قفل بود ولی جای کلید اضافی رو بلد بود ورش داشت و درب حال رو باز کرد و رفت تو لباس عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه دامن تقریبا رو زانو پوشیده بود با یه تاپ آزاد تا بهتر بتونه بشوره حیاتو.من که جارو رو برداشتم و شروع کردم به جارو کردن حیاط و جمع کردن برگهای ریخته درختشون.یه باره نظرم افتاد رو لادن دیدم دامنش تا بالای زانوش که چه عرض کنم تا بلای رونش رفته و بایه جارو کوچیک نشسته جارو میکنه شرت مشکیش معلوم بود منم که یه شلوارک پارچه ای پوشیده بودم کیرم داشت میزد بالا توش داشتم حال میکردم که یه باره لادن گفت بابک بابک بابک چکار میکنی یه باره بخودم اومدم دیدم دستشو گذاشته بین پاهاش و زانوشو خم کرده که چیزی معلوم نباشه گفتم هیچی و رومو اونور کردم و شروع کردم به جارو زدن.گفت نمیدونستم هیزم هستی.گفتم وقتی تو موقعیتش قرار بگیری چشم میره خود بخود تو هم یادته چطور داشتی نگام میکردی بهت گفتم هیز؟گفت اون فرق میکرد تو بجایی که بگی زن دایی شرتت پیدان ایستادی داری نگام میکنی؟گفتم نشد بگم از این به بعد.گفت خیلی پر رویی و با هم خندیدیم.بعد از تموم شدن حیاط رفتیم که داخل خونه رو جمع و جور کنیم دیگه حس کردم که لادن لادن قبلی نیست برای اینکه بیشتر لنگو لونگش و سینه هاشو تو تیر دس چشام میزاره.بعد از تمام شدن کار خونه دوتایی خسته رو مبل نشستیم.گفت آخییییییییییش خسته شدیما کاش کلاسم نزدیک بود و یه ماساژمیرفتم بدنم تمام کوفته شده.گفت تو بلدی ماساژبدی گفتم من؟گفت آره میتونی؟گفتم یکمی بلدم ولی درست نیست.گفت بابا بیخیال رفت یه پتو آورد و پهن کرد رو مین و خوابید روش گفت بیا شروع کن.من گفتم باشه وقتی فکرش رو میکردم قراره دستم به تنش بخوره کیف میکردم. خلاصه رفتم پشتش از رو لباس شروع کردم مالیدن بدنش و اونم میگفت آخییییییش گفت لباسمو نده بالا ولی دستو ببر زیر و ماساژبده گفتم باشه دستمو بردم زیر تاپش و شروع کردم ماساژنبود که حال بود اونم سرشو گذاشته بود رو دستاش و لذت میبرد.منم شیطونیم گل کرد و تاپشو کم کم میدادم بالا .چه بدن تمیزی داشت دوست داشتم لیسش بزنم.بهش گفتم تاحالا روی ستون فقراتت رو برات زبون کشیده ماساژورت گفت زبون؟نه چطوریه گفتم میخوای برات انجام بدم خیلی باحاله گفت راست میگی ؟گفتم آره اونموقه تاپشو دادم بالا و سوتین مشکیش معلوم شد گفتم اجازه هست بازش کنم.گفت بازش کن اشکال نداره.من دستم با لرزش خاصی باز کرد سوتینشو و دو ور باسن خوش تراششو گرفتم تو دست و بازبون محکم کشیدم رو کمرش گفت واااااااای چه حالی میده هی تکرار کردم تا اونجایی که حس کردم داره حال میکنه بعد با شستم لبه دامنشو کمی کشیدم پایین خط کونش معلوم شد و از از روی خط کونش زبون کشیدم تا بالا پشت گردنش و لاله گوششو کردم تو دهن.نفسم که به گردنش میخورد روزنه های بدنش میزد بیرون گفتم خوبه گفت عالییه دوباره همون کار رو تکرار کردم کیرم داشت منفجر میشد و هی به بهانه ای خودمو میمالیدم بهش گفت خیلی خوب ماساژمیدی.گفتم دامنت مزاحمه والا کاریت میکردم که تا حالا نظیرش و ندیدی.گفت جدا؟گفتم اره گفت خوب بکشش پایین.منم از خدا خاسته در آوردم دامنشو البته یواش یواش در حین ماساژدادنم که گفت بابک آدم زیر دستت یه طوریش میشه خیلی سکسی ماساژمیدی گفتم مگه بده؟با دستم کم کم دامنشو میدادم پائین و وصت قاش کونشو براش زبون میکشیدم.دیگه دامنش رو کاملا کشیده بودم پایین با دستم دو ور لمبه هاشواو باز میکردم و وصتش رو زبون که نه لیس میزدم هی میگفت چه حالی میده تا اونجایی که سوراخ کونشم مشخص شد زبونمو گذاشتم روش و با ولعی تمام لیس زدم به بالا لبه های کونشو که بیشتر باز میکردم بیشتر کسش پیدا میشد و نمیتونستم به کسش زبون بکشم فقط آب دهنم رو انداختم روش که سرازیر شد پایین خیلی حال میکرد.منم به نفس نفس افتاده بود.که گفت بابک راحت تر میخوای ماساژبدی تاپمم در بیار من که داشتم کسخل میشدم و تاپشم با سوتین در آوردم.گفت یه سوال گفتم چیه گفت من صبحی که دیدمت خوابیدش اونقدر بود فکر کنم الان دسته بیل شده ها؟گفتم چکار این داری بزار کارمونو بکنیم.گفت همینطوری وقتی دیدم خودش حرف پیش کشید گفتم میخوای حسش کنی گفت چی رو گفتم همونی که دیدی.گفت ما یه حرفی زدیم بابا تو جدی نگیر گفتم چرا جدی نگیرم و بلند شدم شلوارکمو از پام کشیدم همرا با شورتم پایین. یه باره برگشت دستشو گذاشته بود رو سینه هاش تا کیر شق شدمو دید ماتش برد و گفت واااااااای میخای چکار کنی ها گفتم هیچی نشستم کنارش دستشو گرفتم گفتم خجالت نکش بگیرش. اونم با ترس و یکم مقاومت گرفتش دست و منم سینه هایه خوشگلشو گرفتم دستم گفت خیلی باحاله هم کلفته و هم دراز گفتم دوسش داری؟گفته ها چی؟مثل اینکه تازه به خودش بیادیه باره ولش کرد و بلند شد گفت بریم کارا مونو انجام بدیم یه باره دستشو گرفتمو خوابوندمش رو زمین گفتم کجا تازه داره شروع میشه و شروع کردم به خوردن سینه هاش هی میگفت زشته نکن بلند شو و کیر شق شده ما حالیش نبود. همونطور که خوابیده بودم روش پاهاشو اوردم بالا و خودمم بینشون و هی کیرمو برسی میمالیم به کس خیسش اصلا مجالم نداد که کسشو بخورم. همینطور میمالیدمش به کسش و اونم میگفت چکار میکنی بابک بلند شو یه موقع نکنی تو با این حرفاش حشر من بیشتر میشد و منم کردم تو کیرمو یه نفس بلند کشی گفت چکارم کردی بابک نکن دیگه بسه و منم هی میکردم دیگه تسلیم شده بود و آه و اوه میکرد گفت مواظب باش کاندوم نزدی نریزی داخل هی میگفت و آب منو نزدیکتر میکرد به اومدنش که یه باره تمام وجودم از کیرم زد بیرون و با تمام حالی که داشتم ریختمش تو و بی حرکت موندم. گفت بلند شو ببینم چکار کردی ها دیونه چرا ریختی تو الان خاکی به سرم کنم حامله بشم منم بی حال افتادم کنارش و بی جون بودم تا به خودم اومدم دیدم رو مبل نشسته و ناراحته گفتم نگران نباش درست میشه با دوتا قرص.نترس گفت با چه رویی تو چشات نگاه کنم دیدی چکارم کردی رفتم گرفتمش تو بغلم گفتم مگه اشکال داره ها نگران چی هستی اتفاقی نیفتاده و همین جا خاکش میکنمیم.دیگه رومون تو رو هم باز شده بود و بیشتر به هم حال میدادیم. نوشته:‌ بابک

من و دختر خاله شروین…… سلام به همه امروز ميخوام اولين داستان سكسي مو براتون بنويسم……با اميد اينكه خوشتون بياد. اول دختر خالمو معرفي كنم…اسمش شروینست…24 سالشه….قد متوسط(168)وزن 70 اندامش خيلي خوب نيس ولي به قول بچه ها ميشه كرد..Smile خوب حالا خودم….اسمم پژمانه 21 سالمه …عين همه پسرا اينجا ورزش كار نيستم لاقرم 62 كيلو و قد بلد هستم(187) بريم سر ماجرا…خوب اين دختر خاله ما كه خانوادمون خيلي با هم جوره و بيشتره اوقات با هم ميريم اينور اونور خيلي آمار ميداد و چش تو چش ميكرد منم باهاش زياد شوخي ميكنم كلا…يه روز كه خونه مادر بزركم اينا بوديم از پسر خالم(داداشش) شمارشو گرفتم كه اذيتش كنم …جاتون خالي چقدر ازيتش كردم..كه خيلي ناراحت شد و هرچي معزرت خواهي كردم افاقه نكرد همينجوري كه ابرو هاشو كرده بود تو هم رفتم پيشش نشستم(تو اتاق كسي نبود) اخر سر از گونش يه بوس كردم كه يه دفعه سرخ شد منم خودمو زدم كوچه علي چپ يه لبخند زدم و رفتم…. بعد اون ماجرا يه چند هفته اي همو نديديم ..كه يه شب كه بابام اومد خونه گفت يكي از فاميلايه شوهر خالم فوت كرده و اونها همه رفتن شمال برا مراسم و فقت شروین مونده خونه..فرداش مامانم زنگ زد داشت باهاش حرف ميزد …كه يه دفعه گفتم بهش بگه ميرم دنبالش ميارمش خونه كه مادرمم گفت اره برو بيارش اونم قبول كرد منم از خدا خواسته سريع لباس پوشيدم سوار ماشينم شدمو رفتم انديشه كرج(خونشون اونجاست)بعد 45 ديقه رسيدم اونجا بهش زنگ زدم گفتم كجايي گفت خونه ام بيا خونه…زنگ زدم درو باز كرد منم گوله رفتم بالا…رو كه باز كرد تا حالا اينجوري نديده بودمش با يه تاپ و يه دامن من كوتاه يه خورده نگاش كردم زد تو سرم گفت بيا تو..رفتم تو… گفتم زود باش آماده شو بريم گفت حالا يه ليوان آب خور تا من ظرفارو بشورم…گفتم باش.آبو خوردم رفتم ليوانو گذاشتم اشپزخونه…بهش گفتم كمك نميخاي يه نگاه عجيب كرد گفت مگه از اين كارا هم بلدي مگه يه نيگاه مليحانه بهش كردم تا سرشو برگردوند يه ماچ آب دار ا گونش كردم كه گفت جرات داري يه بار ديگه اين كارو كن تا بهت بگم منم كه پررو دوباره بوسش كردم اومد دنبا لم كنه كه پام گرفت به فرش خوردم زمين انم پاش گرفت به پام افتاد روم كه زمش كنا كه بلند شم نشست رو شكمم دستامم به زمين با دستاش قفل كرد…باهرار بدبختي دستمو از دستش در آوردم شرو كرد تو اون وضع حرف زدن كه من يه دفه آروم بهش گفتم دوست دارم كه يه دفعه سكوت شد گفت چي گفتي…منم گفتم بيا جلو تر تا بشنوي تا يهزره اومد جلودر گو شش گفتم دوست دارم تا اومد منو نگاه كنه سريع لبشو گرفت شرو كردم به خوردن كه انم همراهي كرد يه 5 ديقه انجوري بوديم كه گفت مدتها بود منتظر همچين روزي بوده دوباره لب گرفتي كه همون موقع دستم نا خدا گاه رفت رو سينش اون هيچ عكس العملي انجام نداد.دستمو از زير تاپش به سينش رسوندم خيلي داغ بود .خودش تاپشو در آورد و افتادم به جون سينش الان نخور كي بخور چند ديقه سينشو خوردم يواش يواش اومدم پايين رسيدم به نافش يزره نافشو بازي بازي دادمم همونجوري دستم از زير دامنش با كسش بازي ميكردم دامنشو دادم بالا شرت سفيدشو كشيدم پايين.چه كسي داشت .خوش بو بدون مو.اولش چند بار با زبون كشيدم رو كسش.صداش ديگه داشت بالا ميرفت كه دستمو گزاشتم رو دهنش گفتم يواشتر الانه كه همه بفهمن داريم چي كار ميكنيم.شروع كردم به خوردن كسش چوچولشو ميك ميزدم .انصافا مزه خبي مداد.ديگه خسته شدماز خوردن .دوباره ازش لب گرفتم.حالا ديگه نوبت اون بود.كمربندمو باز كرد خودم شلوارمو در آوردم .با اينكه اين همه باهاش ور رفتم اما هنوز كيرم سيخ نشده بود شرو كرد به خوردن كيرم معلوم بود كه مبتدي. اصلا بهم حال نميداد ولي نميخواستم دلشو بشكونم.ديگه ديدم خسته شده از دهنش در آوردم.گفت ميخواي چيكار كني .؟گفتم كرم داري گفت چه كرمي؟گفتم آ+د .گفت آره ميخواي چيكار گفتم بيار بهت ميگم .رفت آورد خوابوندمش يهزره كرم زدم به سوراخش كه هي تقلا كرد گفت نه درد داره.گفتم يكار ميكنم دردت نگيره اگه درد گرفت در ميارم .خوابد .انگشتمو آروم آروم كردم تو كونش يه آي گفت ديگه هيچي نگفت.شرو كردم عقب جلو كردن .ديدم گشاد شد انگشت دومم كردم تو يه چند ديقه گذشت ديدم آماده عملياته يه بالش گذاشتم زيرش كونش يزره اومد بالا.يهزره ديگه كرم زدم به كيرم يه زره هم به كونش.كيرم گذاشتم رو سوراخش آروم سرشو كردم تو يه جيغ كشيد گفت بسه بكش بيرون جرخردم.بش گفتم تموم شد الان ديگه درد نداره.دو سه ديقه سرش تو كونش بد كه اروم كلش كردم توش خوابيدم روش..نفسش بند اومده بود .يوا كسش شرو كردم به ماليدن همونجوري كه خوابيده بودم روش بعد چند ديقه آروم شرو كردم به تلمبه زدن .ديگه چيزي نمي گفت.پنج ديقه همينجوري كردم بع بهش گفتم سگي بخواب تو او مدلم ده ديقه تلمبه زدم .خسته شده بودم .فرقوني خوابوندمش.شروع كردم تند تند تلمبه زدن همينجوري ازش لب ميگرفت ديگه داشت آبم ميومد. بهش نگفتم همه آبمو ريختم توش.چند ديقه همينجوري روش خوابيدم.بعدش بلند شديم رفتيم حموم .اونجا انقدر كسشو خوردم كه اونم ارزا شد.منم يه بار ديگه ترتيبشو دادم.بعد هم. شستيمو امديم بيرون داشتيم لباسامونو ميپوشيديم كه امد پيشم بهم گفت دوسم داره منم بهش گفتم كه منم دوسش دارم يه لب از هم گرفتيم سوار ماشين شديم اومديم خونه ما.تو راه حتي يك كلمه بهم هيچي نگفت .وقتي رسيدم خونه مادرم گفت چرا دير كرديد كه منم گفتم تو راه پنچر كرديم كه شروین خنديد .كم مونده بود به گا مون بده اما به خير گذشت. شب خوابيدني گوشيمو نگاه كردم كه يه اس اومده .شروین بود كه نوشته بود كونم درد ميكه نميتونم تكون بخورم كه منم گفتم فدا سرت از دفعه بعد ديگه دردت نميگيره عزيزم.يه شكلك خنده فرستاد با يه قلب .منم براش نوشتم دوسش دارم.اين بود داستان منو شروین. اميد وارم خوشتوناومده باشه… اگه خوشتون اومد داستاناي سكسي ديگمم برا تون ميزارم… دوستون دارم. پژمان.

اولین سکس من با دخترخالم من اسمم علی هست الان 18 سالمه داستانی که میگم برا 4 سال پیش هست, من کلاس سوم راهنمایی بودم که مامان بابام مرد و من مجبور شدم خونه بمونم, یادمه خرداد ماه بود که امتحان ترم داشتم ؛ مامانم منو خونه گذاشت و خالم و دخترش که دانشجو بود و 25 سالش بود اومدن خونمون و شب خوابیدن, نیمه های شب من حس کردم یه گرمایی روی کیرمه با همون چشمای بسته فهمیدم دست دخترخالم روش هست ترسیدم و بروی خودم نیاوردم ولی چون تو اون سن بودم یهو شق کردم ولی خودمو زدم به خواب بعد واقعا چیزی نفهمیدم تا فرداش که پاشدیم دیدیم خالم رفته پیش مامانش که مریض بود , منم رفتم مدرسه که امتحان بدم دخترخاله هم رفت دانشگاه که بعد از ظهر برگشت ( خالم نیومده بود) گفت علی خیلی خسته ام ماساژم بده منم شروع کردم به ماساژ پشت کمرش بعد ساق پاهاش, خالم زنگ زد گفت نمیتونه بیاد و ما خودمون 2 تا بمونیم شب که شد من رفتم رو تختم گفتم لیلا برو رو تخت مامان اینا بخواب که گفت خوشم نمیاد و اومد بغل من خوابید من حتآ میترسیدم بوسش کنم,بغلم کرد و منم همینطور و خوابیدیم هر روز با ماساژ بهش نزدیکتر میشدم/بعد از 4 روز دیگه تاپش و شلوارشو درمیاورد و با شرت و سوتین ماساژش میدادم تا اینکه رسید به روز هفتم و شبش قرار بود مامانم اینا بیان؛ طبق معمول لخت شد که ماساژش بدم منم از سر شروع کردم و پشت و شکم و رون و ماساژ دادم بعد دست کردم تو شرتش و کونشو ماساژ دادم, اصلن عکس العملی نداشت منم دستمو از همون توی شرتش رسوندم به کسش , با اینکه خودش سفید بود ولی کسش پشمالو بود که من یهو گفتم اَییییی گفت چیه دوست نداری؟ گفتم حالم بهم خورد کثیف خلاصه ایندفه تموم شد و ما نتونستیم به کس مبارکشون برسونیم این علی کوچولو رو تا اینکه 2 سال گذشت و من دیگه دوم دبیرستان بودم همه چیو میفهمیدم لیلا هم 27 سالش شده بود و حسابی تر تازه بود ایندفه من رفتم خونه ی خاله که خاله اینا رفتن مسافرت و لیلا رو به من سپردن{پسر خیلی خوبی بودم به ظاهر} من روم نمیشد از اون ماساژ بگم تا اینکه گفت علی تو هنوز ماساژ بلدی؟ من خواستم بگم رغبت ندارم و اینا الکی گفتم ولمون کن حال نداریم بابا ماساژ کیلو چنده؟ ـ, خلاصه گیر داد که ماساژش بدم من از روی بلیز فقد پشت کمرشو ماساژ دادم که یهو گفت مثه قبلنا بده علی منم تاپ و شلوارشو در آوردم دیدم که به به آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم خلاصه رسیدم به سوتین و دستمو کردم توش و براش ماساژ دادم که حشر شد منم همینطور راست کرده بودم دست کردم تو شرتش که کونشو بمالم تکون خوردم و سر کیرم به کونش خورد و حسابی هاتش کرد بعد دستمو کردم کسشو ماساژ بدم که فهمیدم پشم نداره خندیدم آروم, اونم گفت گفت فکر کردی همه مثه تو کثیفن پشماشونو نزنن؟ من گفتم از تو تمیز ترم گفت عمرن , گفتم خب چیکار گنیم؟ گفت بریم ببینیم, رفتیم جلو آینه من شرتشو درآوردم و اون شرت منو ؛ دیدم وای چه کس سفید و تپل و تمیزی داره اونم گفت علییییییییییییی چند سانته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من گفتم 19 سانته , گفت کلفتیشو میگم گفتم 12 سانت که دهتش وا موند گفت برا دوس پسرش 16 سانت و قطرش 8 سانته خلاصه گرفت دستش و علی کوچولو غول شد برا خودش سوتینشو درآوردم با لباسامو, رفت رو تخت گفت ببینم علی چیکارس؟ من گفتم بابا حامله میشی اون گفت نه قرص میخورم گفتم باشه ولی من بلد نیستم! اون گفت باشه اومد کیرمو کرد تو دهنش و حرفه ای عقب جلو میکرد اصن دندوناش نمیخورد منم برا دفه ی اولم بود رفتم کس لبسیه لیلا ! 10 دقیقه داشتم میخوردمش دوباره کیرمو کرد دهنش و گذاشتم لب کسش با 1 فشار کل کیرم توش رفتت, هی عقب جلو میکردم آروم که هر 2 حال کنیم بعد 8 دقیقه یهو حس کردم آبم داره میاد گفت برا منم اومده بریز تو دهنم ؛ منم کیرمو کردم تو دهنش و در حال ساک آب با فشار ریخت تو حلقش و بزور قورتش داد جدی خیلی حال داد ولی دیگه اصن محلش نزلشتم, نمیتونم تو صورت خالم و شوهر خالم نگاه کنم مخصوصا شوهر دخترخالم که 1 سالع عقد کردن

خواهرزن حرفه ایاسم من اردلان است من یک خواهرزن دارم از لحاظ زیبایی درجه یکه .خلاصه هر وقت میدیدمش کیرم راست میشد و هوس گاییدنش کلافم میکرد یه روز عصر تو خونه تنها بودم دیدم در میزنند با حال گیری رفتم در را باز کردم دیدم خودشه امد تو و سراغ خواهرش رو گرفت گفتم هنوز نیامده اون رفت توی اشپز خونه که اب بخوره منم رفتم دراز کشیدم جلوی تلویزیون بعد چند لحظه اومد نشست کنار م اون هم مشغول تماشای فیلم شد .چند دقیقه بعد صدای اس ام اس تلفنش اومد نگاش کرد شروع به خنده کرد گفتم مگه چیه که اینقدر خنده داره /یه دفعه گوشی رو بهم داد گفت خودت ببین دیدم یه عکس سکسی کارتونی که یه کیر کله گنده در حال گاییدن یه کون کوچولو نشون میداد روی موبایلشه گفتم این چیه تو موبایلت خندید و گفت چیه از این عکسها بدت میاد کلک؟ من دیدم چطور همیشه میزنی در کون خواهرم دیدم بابا من زیر نظر بودم و متوجه نشدم سریع موضوع عوض کردم و گفتم من و تو فرق داریم گفت چه فرقی گفتم من میزنم چون دوست دارم که کون بکنم ولی تو چرا عکس گاییدن کون تو موبایلته خندید و گفت اخه دوست داشتن کافی نیست من که میدونم خواهرم دوست نداره کون بهت بده.پس باید فقط دوست داشته باشی ولی گیرت نمیاد که بکنی .گفتم برای من غصه میخوری که خواهرت کون بهم نمیده یا برای خودت که فکر نمیکنم بتونی زیر کیر دوام بیاری .خندید و گفت کیری نمیبینم که بتونم دوام بیارم گفتم پایه باشی زیر کیر گریه ات میندازم خیلی جدی گفت تو مردش نیستی انگار تمام دیوارهای عالم رو سرم خراب شد گفتم امتحانش برات ممکنه همراه با درد باشه .و همزمان کیرم که انصافا هم درازه هم کلفت در اوردم و گفتم بیا اگر زیرش گریه نکردی هر چی بگی حق داری .مثل شوک زده ها با تعجب به کیرم در حال انفجار بود نگاهی کرد و گفت خجالت بکش این چه کاریه و دستشو اورد جلو و به اهستگی دو انگشتش رو دورش حلقه کرد و با رضایت از شکل و سایزش ولش کرد پیش خودم گفتم باید من روی اینو کم کنم و در حالی که دستشو روی کیرم میزاشتم لبشو بوسیدم دیدم عکسالعملی نشون نداد گفتم ازش ترسیدی خودش رو جمع کرد و گفت اونقدر هم تعریفی نیست گفتم مگه از نظر تو چی باید باشه من هم دراز دوست دارم هم کلفت .دیگه تحمل جایز نبود کشیدمش و لبام رو رو لباش قفل کردم اول همراهی نمیکرد بعد از چند لحظه زبونش رو کرد توی دهنم .دراز کشیدم و انداخمش روی خودم و در حال لب خوردن دستمو از پشت کردم تو شورتش و قبل از اینکه بتونه اعتراضی بکنه شروع به مالیدن لمبه های کونش کرده کونش مثل دنبه گوسفند نرم و خوش حالت بود دیدم فشار بیشتری که حاکی مالییدن کونش بود رو به لب و دهنم میدد سرم رو بردم رو به طرف کسش و شروع کردم از روی شلوار به خوردن کسش صدای اه و ناله اش بلند شده بود توی یه لحظه بلند شد و بصورت 69 افتاد روی من و شروع کرد به لیس زدن سر کیرم من هم سریع شورت و شلوارش که هر دو کش داشتن رو اوردم پایین و شروع به لیس زدت کسش کردم کمتر از دو دقیقه با لرزش شدیدی که به خودش داد ارضا شد بر خلاف اصرارش ولش نکردم و در حال خوردن کسش که اب ازش سرازیر شده با انگشتم شروع به مالش سوراخ کونش کردم میخواست نزاره انگشت توی کونش بره ولی مالیدن و خوردن کسش مانعش شد چرخیدم که مسلط تر بشم حالا کیرم توی دهنش میچرخوند و اه و ناله میکرد گفتم هنوز نرفته داد میزنی وای به وقتی بره تو کیرم رو از دهنش دراورد و گفت دیوانه مثل اینکه من دخترم.گفتم کیری هم که عکسش توی موبایلت بود توی کس نبود خندید و چشمهاشو بست بهترین موقعیت بود برش گردوندم و شروع به لیس کمرش به باسنش کردم .کیرم که حالا رگهاش زده بود بیرون رو گذاشتم لایه کونش گرماش رو حس کرد گفت چکار میکنی گفتم چیه از کلفتیش میترسی یا از درازیش خندید و گفت دیوونه از هیچکدوم چون ندادم نمیره تو گفتم اگر من بقول خواهرت عاشق کونم میدونم چطور ردش کنم همزمان سر کیرم رو تف مالی کردم و در کون اونم تف زدم سرشو گذاشتم درش سورارخ کونش کوچولو بود نمیشد جر میخورد به پهلو شدم و بهش گفتم وقتی سر کیرم میزارم در کونت مثل اینکه میخوای با لب ماچش کنی با سوراخ کونت سر کیرم را ماچ کن شاگرد خوبی بود با سوراخ کون که خودش باز وبسته اش میکرد کم کم سوراخ کونش نرم شد میتونستم با انگشت اماده اش کنم ولی بخاطر حرفهاش بیخیال شدم سر کیرم که در کونش بود به اهستگی وارد کونش کردم از درد به خودش میپیچید ولی به روش نمیاورد من بی حرکت شدم خودش بخاطر اینکه زودتر عادت کنه لرزشهایی به کونش میداد تا کیر جاشو باز کنه.باید روشو کم میکردم یه لحظه دستشو که گذاشته بود مابین من و خودش برد بیرون منم با فشار کیرم رو تا ته کردم تو کونش از ته دل جیغ زد و میخواست در بره سفت گرفتمش تقلا میکرد که کیر از کونش دربیاد منم سفت گرفته بودمش بدنش از درد عرق کرده بود و التماس میکرد که درش بیارم منم با طعنه وکنایه که با این که نه کلفته نه دراز پس چته خلاصه دید که حریفم نمیشه در بیارم سعی کرد با بودن کیر توی کونش کنار بیاد بعد از دو سه دقیقه دیدم داره کونش رو دور کیرم میچرخونه و از بودن کیر توی کونش لذت میبره دستم رو شل کردم و شروع کردم به تلمبه های ارام زدن داشت لذت میبرد گفت غلط کردم همین طوری ارام بکنم تا کیف کنم خلاصه حدود 40 دقیقه به حالتهای مختلف کونشو صفا دادم حالا دیگه واقعا هر دومون کیف میکردیم گفت دوست دارم سر پا بکنیم بلند شد دستشو زد به چهار پایه و گفت حالا هرچی خشونت داری بریز توی کونم جون سر پا بودم و کونشو طوری قلمبه کرده بود که سوراخ کونش همسطح لمبه هایش شده بود با فشار کیرم تا ته میکردم تو کونش و درش میاوردم بات هر خروج کیر از کونش با صذای بلند میگوزید گفتم دیدی زیر کیرم گوزو هم شدی خندید و گفت من میدونستم بالاخره تو کونمو جر میدی ولی نه اینطوری گفتم تموم کنم یا هنوز بکنم گفت بسمه با این کون حداقل یک هفته مشکل ریدن دارم حالا میفهمم که چرا خواهرم میترسه بهت کون بده گفتم تو تو چی نمیترسی تا سه چهار روز چرا. خلاصه به شدت ضربات اضافه کردم گفتم داره میاد چکارش کنم با جیغ گفت بریزش توی کونم .با شدت زیاد تمام ابم رو خالی کردم تو کونش و وقتی کیرم رو از کونش کشیدم بیرون یه گوز جانانه دیگه هم زد و هینطور که اب از کونش میریخت رفت دستشویی .وقتی اومد بیرون خنده رضایتی رو لباش بود با خنده گفت خواهرم خیلی برام زحمت کشیده حالا اگر یه کون بجاش بدم جای دوری نمیرود گفتم یعنی اینقدر از کیرم ترسیدی که فقط یه بار بدی گفت ای دیوونه .لباس پوشید قبل از اینکه خواهرش بیاد رفت تا دختر بود کونش میزاشتم بعد که عروسی کرد دیگه بهم کون نداد البته چون کیر کلفت و دراز دوست داره و مال شوهر این خصوصیات رو نداره چند بار بهم کس داد .نیمدونم چرا با اینکه عاشق کون دادن بهم بود حالا میگه از کون دادن نفرت داره

من و عمه ژیلا چیکار کردیم؟سلام. 22 سالم که بود با عمه ژیلا 25 ساله خیلی صمیمی بودیم. هنوز مجرد بود و شهرستان زندگی میکرد. یه روز سر ظهر رسید خونه ما و گفت اومده که بره دکتر. پرسیدم مشکلش چیه؟ درحالی که به مامانم نگاه میکرد ، با لبخند گفت حالا……! منم گیر ندادم و فکرکردم شاید مشکل زنونه داشته باشه. بعدازظهر رفت دکتر و خلاصه شب هم گذشت و فردا صبح زود بود که من توی اطاقم روی تختم خوابیده بودم و حس کردم یکی داره لبلمو آروم میبوسه. چشمامو باز کردم و دیدم عمه ژیلاست. تعجب کرده بودم. ما همدیگه رو موقع سلام و خداحافظی می بوسیدیم ولی نه اینطوری! لبخندی زدم و پرسیدم چرا صبح به این زودی بیدار شدی؟ هنوز ساعت 7 و نیمه؟ گفت بابات رفته سرکار و مامانت هم گفت میره به مادرش یه سر بزنه. داداشت هم رفت مدرسه. منم دیگه خوابم نبرد و اومدم بیدارت کنم چون باهات کار مهمی داشتم. با تعجب پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت نه نگران نباش.یه مشکلی برام پیش اومده که فقط میتونم به تو بگم و فقط یه خواهش ازت دارم. گفتم بگو عمه جان. گفت واقعیت اینه که مدتی هست که برای اجابت مزاج مشکل دارم، حس میکنم به سختی اینکار انجام میشه و سوراخم تنگ شده. بعضی وقتا حس میکنم کلا بسته شده. دیروز رفتم که ویزیت بشم ولی خجالت کشیدم و برگشتم خونه. من که با تعجب گوش میدادم گفتم خوب الان من باید چیکار کنم؟ گفت میخواستم ازت خواهش کنم تو منو معاینه کنی! من که کمی تحریک شده بودم بطور ناگهانی کیرم راست شد و گفتم آخه….گفت اگه اینکارو نکنی خیلی ناراحت میشم. من که بجز تو نمیتونم این مشکلمو به کسی بگم. گفتم باشه. منو بوسید و بصورت دمر خوابید روی تخت و گفت اصلاً خجالت نکش و خوب منو معاینه کن. لباس یه سره گشادی تنش بود و من آروم لباسشو دادم بالا….. اندام لاغری داره ولی خیلی سفیده. قلبم تند تند میزد و حسابی تحریک شده بودم. لباسشو که دادم بالا تازه متوجه شدم که شورت پاش نیست و لی به روی خودم نیاوردم. با دو دستم آروم لای باسنشو باز کردم و سوراخشو نگاه کردم. گفتم مه جان من که چیزی متوجه نمی شم. گفت آخه با نگاه کردن که معلوم نمیشه. گفتم پس چیگار کنم؟ گفت یه کم از این وازلین رو بمال روی سوراخش و با انگشتت امتحان کن ببین واقعاً بسته شده؟! نگاه گردم دیدم یه وازلین معطر گذاشته بلای تختم. از این کار بدم میومد و فکر کردم الان بوی گندش درمیاد و حالمو بهم میزنه. از حالت تحریک داشتم بیرون میومدم که گفت نگران نباش الان توی دستشویی بودم و حسابی شستمش وداخلشو هم با آب و مایع صابون شستم. خلاصه کاری رو ه خواست انجام دادم و متوجه نبودم که کیرم مرتب به ساق پاهاش میخوره. یه دفعه کفت اون چیزی و که داره ساق پاهامو سوراخ میکنه بکن توش. گفتم آخه عمه……. گفت نگران نباش. من دوست دارم. نمیتونستم از کس دیگه ای اینو بخوام. میخوام منو بکنی. بعد لای پاهاشو بستر بازکرد و تازه کسشو دیدم که آبش دراومده و درخته روی ملافه.راستش حسابی تحریک شده بودم و دیگه دست خودم نبود. خودش هم دست به کار شد و برگشت منو بوسید و خوابون و شروع کرد به خوردن کیرم. ساک نمیزد بیشتر هدفش روان کردن بود و بعدش هم یه کم وازلین زد در سوراخ خودش و گفت حالا بیا فشار بده توش فقط خیلی دقت کن که جلوم نره بزنی پرده مرده رو پاره کنی!. سرکیرمو گذاشتم در سوراخ کونشو آروم فشاردادمو سرش کهرفت توش یه آه کشید و گفت آروم بکن توش و منم آروم آروم دادمش داخل. تقریباً نصف کیرم رفته بود داخل که گفت الان یواش بکش بیرون ولی سرش رو درنیار و بعد دوباره بکن و بزار تا ته بره توی کونم. منم دقیقاً همین کارو کردم تا کمی جا باز کرد. بعدش گفت حالا تند تر عقب و جلو کن. و خلاصه کمی که حرکات تند شد آبم اومدو همش رو خالی کردم توی کونش. گفت چیکار کردی پسر؟! داخلم گرم شد!!! گفتم آبم اومد دیگه! گفت چرا ریختیش توی کونم؟ گفتم پس چیکار میکردم؟ گفت باید میکشیدی بیرون و میریختیش روی باسنم. گفتم عمه جان ون لحظه دلم میخواست خودم هم برم تو کونت! تو انتظار داری میکشیدم بیرون؟!! کلی خندیدیم و بعدش هم تا ظهر 2 بار دیکه اینکارو کردیم. خلاصه تا الان که سه سال از این ماجرا میگذره و هردوی ما ازدواج کردیم هنوزم ماهی یکی دو بار با هم سکس داریم. خیلی با هم حال میکنیم . اصلاً حاضر به ترکش نیستیم. حتی وقتی عمه ژیلا حامله بود سکس ما زیاتر شده بود چون همش از پشت یکردمش. داستان اولین سکس منو عمه ژیلا بعد از ازدواجش رو بعداً براتون مینویسم.

پارمیس و پسرخالهسلام اسمم پارمیسه 24 سالمه خیلی خاطره نمیگم این داستان هم مربوط میشه به 17سالگیم من یه پسر خاله دارم که که 27سالشه اون موقع 20سالش بود اولا بهش توجهی نمیکردم خودم عاشقش نبودم حسی بهش نداشتم فکر میکردم اون هم اونجوریه من خیلس سکسی بودم کلا همیشه هم فکر سکس بودم با دوستام خیلی فیلم سوپر نگاه میکردیم عاشقه سکس بودم همیشه هم دوست داشتم تجربش کنم ولی میترسیدم عاشق کیر هم بودم یه رووز منو خونوادم دعوت شدیم خونه ی مادربزرگم که پسر خالم ارش هم با خونواده دعوت بودن داشتیم شام میخوردیم که نشست پیش من خیلی هم با هم خوب بودیم بی جنبه هم نبودیم که کسی شک کنه یا گیر بده که اینقدر خوب نباشیم حالااا درحال شام خوردن بودم که غذام پرید گلومو به سرفه افتادم اونم در حال اب ریختن واسه من هی اروم میگفت ای جونم فداتشم ججووووووون از این حرفا یه جوری شده بودم نمیدونم اونشب هم چه مرگم بود دوست داشتم کرم بریزم واسش بعد شام گفتم بریم پاسور بازی داشتیم بازی میکردیم که ههی سروصدا میکردیمو هی مامانم هینا میگفتن ساکت باشین گفت بریم حیاط من گفتم نه بریم طبقه بالا بیشتر حال میده کسی هم نمیاد صداموونم نمیاد اون هم چیزی از حرف من نفهمیدو خلاصه رفتیم بالا همش تو این فکر بودم چه جوری بهش نزدیک بشم بهش گفتم شرطی بازی کنیم میدونستم شرطو میذاره بوس از اون جایی که میدونستم روداره گفتم هرچی تو بگی گفت باشه اگه بردم باید بذاری لباتو بخورمو سینهاتو گاز بگیرم همیشه سر بوس شرط میبست این دفعه نمیدونم چرا اون حرفو زد منم از خدا خواسته قبول کردم منم گفتم اگه ببازی باید بذاری بزنمت قبول کرد وسط بازی هر جفتمون سعی میکردیم ببازیم که اخرشم من بردم قرار شد بزنمش هرچقدر که دوست دارم منم نشستم رو شکمش که بزنمش تا میتونستم چک زدم حس کردم داره یه جوری میشه ترسیدم با وجود اینکه همینو میخواستم خوابیدم کنارش که انگار خسته شدم خوابید رومو گفت چرا فرار میکنی بعدم لبامو کشید تو دهنش تجربه لب دادن داشتم ولی وقتی بوسم کرد دیوونه شدم لبامو از تو دهنش دراوردمو گفتم چیکار میکنییی بعد بلند شد از رومو منم سریع رفتم طبه پایین هردوتامون سرخ بودیمو همش به هم نگاه میکردیم من اخم کرده بودمو اون خجالت میکشید ولی ته قلبم بازم از اون لبا میخواستم دوست داشتم زیرش بودو ویذاشتم هرکاری میخواد بکنه ولی نمیدووونم چرا ترسیدم یا شایدم خجالت بود بعد از یک هفته عمه ی مامانامون فوت کرد و همه رفتن اونجا به جز زنداییم منو ارش هم موندیم پیش اون ارش عصر باشگاه داشتو گفت شب هم دیر میاد زنداییم هم قرار بود با بره جشن عقد دوستش منم تنها بودم ساعت 4بود زنداییم اماده سد و رفت ارش هم که رفت تنها بودم بعد نیم ساعت زنگ درو زدن وقتی درو باز کردم ارش بود گفت مثل اینکه برادر مربیش فوت کرده اونم نمونده بودو برگشنه بود خونه تنها بودیم از اون شب به بعد دیگه صمیمی نبودیم یه کم خجالتی بودیم ساکت بودیم که بعد چند دقیقه ارش گفت پارمیس من بابت اونشب معذرت میخوام فکر نمیکردم ناراحت بشی من جوابی ندادمو کانالایه ماهواررو عوض میکردم گفت یه چیزی بگم گفتم اوهوم بگو گفت یخوام مثل قبل باشیم اینجوری رفتار نکن باهام منم گفتم الالنم مثل قبلیم گفت راستشو بخوای من دوستت دارم تو اون لحظه انگار برق وصل کده باشن بهم از جام پریدم مغزم کار نمیکرد چشمام شده بو 4تا گفت میدونم تعجب کردب ولی اره عاشقتم میپرستمت به روی خودم نیاوردمو رفتم اشپزخونه که قهوه بخورم داشت پشت سرم میومد یخ کرده بودم هیجان زده بودم خب ارش خیلی خوشگل و خوش هیکله از پشت بغلم کرد گفت بگو که دوستم داری حرف نزدم گفت بگو پارمیسم گفتم ارش نکن برو کنار گفت نمیخوام لباشو گذاشت رو گردنمو مک زد حس کردم منم دلم میخوادش منم دستاشو گرفتمو اروم اهه کشیدم یه دفعه سرشو ارورد بالا در گوشم گفت جججججوووووووووون تو هم منو دوست داری بکو که به اندازه ی من عاشقی حرفی نزدمو چرخیدم لباشو کشیدم تو دهنمو مک زدم همون جوری رفتیم رو تخت داییم اینا خوابید رومو لبامو شدیدا مک میزد نفسم بالا نمیمد نفسای داغش میخورد تو صورتم هی روم وول میخورد رفت سراغ گردنمو مکش زد من هم به گردن خیلی حساسم اهه کشیدمو هشری شدو بیشتر مک زد عاشقه سکس بودم مخصوصا کیر خوردن دوست داشتم ب اون لحظه برسم سرشو بلند کردو گفت میذاری سینه هاتو بخورم هون لحظه هرچی میخواست میدادم گفتم اره تابمو دراوردو افتاد به جونه سینه هام بدجوری مک میزد دردم میگرفت نوک سینهامو با دندوناش میگرفتو میکشید یه جیغ اروم کشیدم که گفت جوووووووووونم مال منی میکنمت مال من میشی پردت مال منه گفتم اره مال تو ام گفت بگو عاشقمی کثافت منم گفتم اره عاشقتمو دوستت دارم دوباره شرع کررد به خوردن سینه هام منم گفتم لباساشو دیبیاره لباساشو دراورد با یه شرت بود گفتم درش بیار که گفت اخه گفتم دربیار بعدم خودم کشیدمش پایین کیرش مثل فنر پرید بیروون گفت تو هم دربیار منم شلوارمو شرطمو دراوردم کسمو که دید گفت واااااااااای جوووون میخوامش دیگه سینهاتو نمیخوام این جیگر لای پاتو بده منم گفتم باشه خوابیدمو پاهامو انداختم دور گردنش زبونشو کشید رووش خیلی منتظر همچین روزی بودم حس کردم دنیارو بهم دادن شروع کرد خوردن کوسم محکم مکش میزدو منم اهو نالم بلند شده بود اه میکشیدمو اون قربون صدقم میرفت زبونشو کرد تو کوسمو هی مکش زد خیلی لذت بخش بود بهش گفتم گاز بگیر چوچولمو گرفت به دندونشو کشید جلو حس کردم کنده شد همون جوری دندوناشو فشار میدادو من جیغ میکشیدم بعد گفتم بسه نوبته منه کیرش دقیقا همون چیزی بود که من دوسا داشتم کردمش تو دهنمو مک زدم لیسش مسزدمو با دستم بیضه هاشو میمالیدم تو فضا بود خیلی مک زدم مثل سنگ سفت شده بودو سیخ شده بود گفت دلش میخواد بکنتم ولی نمیشه کفتم چرا نمیشه گفت فکر کزدم نمیذاری گفتم میذارم ولی تخت کثیف میشه گفت بریم تو حال و بالش برداشتمو رفتیم گفت تا تهش هستم بذار پردتو پاره کنم مال من بشی منم اولش تردید داشتم ولی بعدش گذاشتم پاهامو انداختم دور کمرشو ارمو کیرشو کرد تو کسم خیلی دردم گرفت و جیغ زدم خیلی میسوخت اروم شروع کرد جلو عقب کردن و من جیغ میزدمو کم کم دردش اروم شد و تلمبه های ارشم تندتر شد داغ داغ بودیم با دستشم چوچولمو ویوالیدو با دندوناش نوک سینهامو گاز میگرفت بعد گفت بشین روش اول کیرشو دراوردو خونشو پاک کردیم بعد اون خوابیدو من نشستم رو کیرشو تا میتونستم بالا پایین شدمو اون سینه هامو چنگ میزد بعد اب من درومدو اونم بعد 5دقیقه ابش درومد که زدو درامردو ریخت رو سینهامو سینهامو مالییید وقتی ابش پاشید رو بدنم حال کردم بعد مالیدنه سینه هام خوابید رومو لبامو خوردو قربون صدقم رفت باورم نمیشد منو ارش سکس کرده باشیم و حالا مال هم بودیم از اون روز به بعد هم دوست بودیمو بعدها به مشمشنشمون گفتیمو بعد نامزد کردیئ حالا هم 7ماه نامزدیمو 6بار سکس داشتیم

تقسیم نذری و کون دخترخالهسلام من اسمم حامد هستش.ماجرایی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به 5 روز ییش.روز تولد امام زمان بود خالم اینا نذری میدادن همه فامیل اونجا بودن.موقع تقسیم نذری که بود من با دختر خالم که اسمشو میزارم نسترن رفتیم چندتا از نذریهارو با ملاشین من پخش کنیم بزارین از دختر خالم بگم نسترن دانشجوی ترم آخر دندانپزشکیه قدش 170 پوستش مثل برف موها بلند ومشکی با چشمها مشکی ودرشت از هیکلش هرچی بگم کمه خلاصه جوریه که حتی داداشه خودش هم براش راست میکنه.بریم سر اصل جریان ضبط ماشینم خراب بود با موبایل آهنگ گذاشته بودم چندت از غذاهارو که دادیم بدجوری خیس عرق شدیم داشتیم آتیش میگرفتیم.دمه 1 سوپری واسادم که نوشیدنی بگیرم 1کم طول کشید تا برگشتم دیدم نسترن گوشیمو برداشته داره بهش ورمیره تا رسیدم دمه ماشین 1هو منو دیدو حول شد دیدم رفته تو حافظه گوشی و تو گوشیمم که انواع واقسام فیلم سوپرا بود داشت اونارو میدید که نتونست قطعش کنه منم دیدم ایجوری شد کم نیاوردم گفتم راحت باش من ناراحت نشدم رفتی سر گوشیم.آب میوه رو دادمشو راه افتادم چند دقیقه که گذشت گفت چندتا دوست دختر داری کفتم 1تا گفت دوسش داری گفتم آره گفت برا ازدواج گفتم نه همون اول شرط کردیم به ازدواج فکر نکنیم.گفت پس چرا با هم دوست شدید گفتم برا اون چیزا که تو گوشیه گفت یعنی فقط واسه سکس گفتم آره چیزیه که همه احتیاج دارن حتی خودت.رنگو روش سرخ شدو گفت من وقت این چیزارو ندارم.دیگه چیزی نکفت منم فکر کردم ناراحت شده هیچی نگفتم.چند دقیقهای که گذشتدیدم گوشیمو برداشت و رفت سر فیلما دیگه از ماشین یاده نشد منم نذریهارو پخش کردمو راه افتادم دیدمش بدجوری رفته تو حس شهوت گفتم 1 چیزی بگم گفت بگو.گفتم الان خونه ما کسی نیست تو هم حالا وقت داری بریم اونجا که لذت فراموش نشدنی بهم بدیم.گفت نه با 1 حالتیگفت که معلوم بود از خداشه منم اصرارنکردم اما مسیرو عوض کردم رفتم سمت خونمون.فهمید اما چیزی نگفت.دمه در که رسیدیم گفتم بیا بریم آب بخوریم پیاده شد درا باز کردم اون اول رفتدرو که بستم از پشت بغلش کردمو برشگردوندم و شروع کردم به خوردن لبهاش اونم همکاری میکردمانتوشو تو پارکینگ درآوردمو سینهاشو میمالیدم.بغلش کردم بردمش تو نشوندمش رو کاناپه که دیدم شروع کرد به باز کردن دکمه وزیپه شلوارم.کیرمو که نیم خیزبود درآورد و کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد همچین کیرمو میمکید که تخمام میخواست از سر کیرم میومد بیرون فهمیدم بله پیداست نسترن خانم خیلیشو داده که اینقدر وارده تخمامو میلیسید داشت آبم میومد گفتم بسه دارم میشم گفت مگه نگفتی بریم آب بخوریم منصرف شدی منم از خدا خواسته گفتم بفرما نوش تا ارضا شدم آبم مثله فواره پاشید تو حلقش فکر نمیکردم اینقدر آبم زیاد بیاد دهنش پر شده بود همشو فرو داد و گفت اخیش چه خوشمزه بود.بی حال شدم نشستم رو صندلی لباسهای نسترن رو در آوردم از لبهاش شروع کردم به خوردن تا رسیدم به سینهاش چقدر خوشگل بودن داشتم خودمو خفه میکردم نسترن هم چشماشو بسته بود و تو فضا بود رسیدم به کسش چه ناز بود با دستمال خشکش کردمو با زبونم حمله کردم به کسش با ولع کسشو میخوردم انصافاً خیلی خوشمزه بود هرازگاهی هم چوچولشو 1گاز آروم میگرفتم برشگردوندم لب مبل و کمرشو فشار دادم پائین تا کونش بیاد بالا 1 لیس آبدار لا کونش کشیدم که 1هو لرزید سوراخه کونشو میلیسیدم و با انگشت با چوچولش بازی میکردم 1 لرزش شدید کردو ول شد رو مبل گفت تا حالااینجوری ارضا نشده بودم.سوتی داد گفتم مگهتا حالا چند بار ارضا شده بودی فهمید بنو آب داده گفت چون بهت اعتماد دارم میگم الان 2 تا دوست پسر دارم 1نفرشون از هم دانشگاهیامه یکیشونم از استادای خودمه.گفتم به به تو که دست همه را از پشت بستی لبخندی ناز زدو گفت انرژیت همین بود گفتم نه عزیزم تازه میخوام بکنمت دوباره لبو لوله کردیمو کسشو میمالیدم اونم کیرمو میمالید آب از کسش راه افتاده بود کیرمو گرفتمو مالیدم به کسش که جیغ کشیدو گفت من هنوز دخترم بهش گفتم از عقب میدی گفت باشه سوراخ کونشو لیس زدم اونم 1 کم ساک زد کیرم مثل خیار سالادی شده بود گفت ترخدا فقط یواش گفتم بچشم آروم گذاشتم دمه سوراخه کونش یکم فشار دادم سر کیرم رفت تو که از درد داشت به خودش مییچید تا ته کردو تو و نگه داشتم تا ماهیچه های حلقوی کونش عادت کنه شروع کردم تلمبه زدن نسترن هم آروم شده بود داشت لذت میبرد سرعتمو زیاد کردم فنر داشتم کیرمو تو کون دختر خالم که همه بهش میگفتن خانم دکتر و رو سرش قسم میخوردن عقب و جلو میکردم نسترن داشت ارضا میشد هی میگفت بکن بکن.داری کونمو میکنی جرم بده خانم دکترو جربده منمن حشریتر شدمو سرعتو تا جایی که میتونستم بالا بردم که 1 هو یک لرزش شدید به نسترن دست داد و دستش لیز خورد با صورت افتاد کف مبل و ارضا شد. کیر منمکه از کونش در اومده بود خوابیدم روشو کیرمو تا ته 1ضرب کردم تو کونش جیغش در اومد چنتا تلمبه دیگزدم گفتم دارم میام گفت بازم میخوام آبتو بخورم از تو کونش در آوردم گذاشتم کیرمو تو دهنش ساک میزد تا آبم می خواست بیاد از تو دهنش در آوردمو همه آبمو پاشیدم رو صورتش کل صورتش پر آب منیهای من بود رفت دستو صورتشو شست لباسامونو پوشیدیم برگشتم خونه خالم.تو راه بهم قول داد که بازم به من کون بده.عجب کونی داد دختر خالم.

من و زن عموی خشگلممن امیدم 24سالمه عمو کوچکم تقریبا 2 سال ازمن بزرگتره و رزا (زن عموم)یه سال از من کوچیک تره ولی یه اندامی داره که نگوو اوف اونا یه طبقه پایین خونه ی ما زندگی می کنن من خییییلی تو کفشم و بعضی وقتا به یادش کف دستیو از این حرفا یه شب وقتی از در حیات اومدم تو دیدم پرده ی خونشون یکم رفته کنار و توخونشون دیده میشه منم که حس کنجکاویم گل کرده بود رفتم یه سرکی کشیدم باورم نمیشد دارم چی میبینم عموم ورزا روهمدیگه بودن عموم داشت پستونای رزا رو می خورد اونم اییییو ووووی میکرد یه دفه عموم انگشتشو کرد تو کس رزا جون اینقدر بهش حال داد که لبشو یه جوری گاز گرفت که نگو بعد مقدمه چینی بدتری زد حالی رو که میتونستن به کم زدن از روکاناپه پاشدنو رفتن تو اتاق طوری که دیگه نمیشد از پنجره چیزیو دید منم اون شب تا صبح کو کف رزا جون بودمو خوابم نمی برد نه اون شب تا چند هفته هر وقت میدیمش میرفتم تو فکرشو او صحنه ها میومدن جلو چشمام از اون شب دیگه نگاهم بهش عوض شده بودو ت فکر این بودم که چه جوری ترتیبشو بدم عموی منم کارش یه جوری که صبح میره شب میاد رزا جونم تو این مدت تلپ خونه ی مایه روز که خونه ی مابود رفتم خونه دیدم داره با مامانم حرف میزنه گریه میکنه اینقدر گرم حرزدن بودن متوجه نشدن من اومدم خونه منم سرمو مثل گاو انداختم پایینو رفتم تو اتاقم بعد فهمیدم که گریه ها واسه چی بوده سازا با عموم سر یه موضوع خیلی الکی زده ودن به تیپو تار هم و دو هفته ای با هم قهر بودنو رزا خانومم که خانوادش المان زندگی می کردن کون گشادیش اومدو نرفت المان مثل همیشه تلپ شد خونه ی ما عمومم لجش گرفته بودو شبا خونه نمیومد میرفت خونه ی دوستاش خلاصه دیگه کس شعر گفتن بسه یه روز وقتی از باشگاه اومدم خونه مامانم تو اشپز خونه بود سلام کرمو پرسیدم پس رزا کجاست با عمو اشتی کرده مامانم گفت نه تو اتاق توعه منم با تعجب گفتم تواتاق من !!!گفت اره کار اینترنتی داشت رفت سر کامپوتر تو منم دیگه از ترس اینکه رزا خانوم رفته باشه تو کامپوتر فضولی داشتم خودمو خیس میکردم رفتم پشت در اتاقو یه دفه درو باز کردم چشت روز بد نبینه رزا خانوم یه فیلم سکسی اورده بودو داشت نگاه می کردو با خودش ور میرفت منو که دید خجالت کشیدو سرخ شده بود سلام کردم گفت ببخشید امید جان نباید این کارو میکردم منم پررو پرروگفتم اشکالی نداره درکت میکنم بلاخره یه دو هفته ای هست که سکس نداشتی اگه کیر میخوای به خودم بگو قربونت بشم تا این حرفو زدم خوش حال شد گفت عموت که شبا نمیا د خونه مامانت اینا هم که امشب می خوان برن خرید شب بریم خونه ی ما یه حالی باهم بکنیم منم دیدم بابا این حشری تر از این حرفاست خلاصه ساعت دمدمای8 بود مامانو بابا رفتن خرید منو رزا تنها موندیم خونه گت بیا بریم پایین دیگه گفتم چرا پایین همین جا خوبه دیگه ما شانس داریم یه دفعه عمو میا بیا درستش کن اونم از خدا خواسته پرید تو بغم دوباره اون شب یادم اومد اون پستونای نازو خوشگلو خیگر رزا اون کس پف کرده و انشتای عموم خیلی شهوتم زده بود بالا رفتیم تو اتاق من خوابوندمش روتختو 2.3دیقه ای ازهم لب گرفتیم بهعد اروم تی شرتشو در اوردم یه شوتین قرمز خوشگل که حشرمو بیشتر می کرد سوتینشو در اوردم وای چه پستونایی داشت مثل ژله میموندن اینقدر نرم بودن که نگو شروع کردم به خوردن اون دوتا هلوی شیرین چند دیقه براش مالوندمشونو خوردم چه اهایی می کشید انگار جنده بود بعد نوبت رسید به اون چوچول پف کرده و صورتی رنگ رزا خانوم که خیسم شده بود زونمو کشیدم رو کسشو با یه دستم سینه هاشو ماساژمیدادم که یه دفعه لرزیدو ارضاء شد ولی من بی خیال نشدمو بازم کسشو براش خوردم که گفت بسه امید دیگه نوبت منه کیرمو گرف تو دستشو بعد تا ته کرد تودهنش وای که چه قدر حرفه ی بود گفتم بسه دیگه پاشومیخوام جرت بدم گفت اخ که چه قد حال کنم بکمر خابوندمش پاهاشو باز کرد یه لبخند زد منمسر کیرمو گذاشم رو کسشه فشار دادم که تا دسته رفت تو وای چه حالی داد داغ و نرمو لیز بود شروع کردم به تلمه زدن یه چند دیقه که تلمبه زدم دیدم دوباره لزیدو ارضاء شد دیگه جون نداشت ولی من هنوز مونده بوده سرعت تلمبه زدنم ثانیه به ثانیه زیاد تر میشد وای چه حالی میداد ولی اینقدر جیغ میزد که نگو گلوش داشت پاره مشد منم دیم داره ابم میا گفتم چی کار کنم گفت کیرتو درنیاریا همونجا خالیش کن گفتم حوصله ی درد سر ندارم گفت نه قرص زد بار داری مصرف می کنم منم تا اینو گفت سرعتو بشتر کردم تا ایکه کلی دکترو مهندس الکی الکی از کمر ما به کس رزا خانوم منتقل شد دیگه حال نداشتم همون جوری افتادم روش تا اینکه یه دفعه صدای در اومد مامانینا برگشته بودن اما به جای اینکه خرتو پرتای خریدو با خودشون بیارن عمو رو اورده بودن ماهم سرع لباسامونو پوشیدیم عموم با کلی منت کشی رزا رو برد سره خونه و زندگیش رزا هم از اون به بعد زن خوبی شده بود تا ایکه از پیش ما رفتنو خونشونو بردن المان منم الا2 ساله رزا رو ندیدم

سکس با نوه عموم لیدا من رامین هستم و 26 سالمه. این داستانی که براتون مینویسم برمیگرده به دوران دانشجویی من یعنی پارسال . قضیه از اونجا شروع شد که من با قبولی در کنکور وارد دانشگاه تو یه شهر دیگه شدم.و ورودی بهمن بودم.سال بعد نوه ی عموم هم که اسمش لیدا بود هم تو همون شهری که من قبول شده بودم قبول شد.ولی اون فنی بود و من نظری.دانشگاهامون حدود 45 دقیقه با هم فاصله داشت و رابطه ی ما و عموم اینا هم خیلی خوب بود.بعد این که من ترم 3 رو تموم کردم لیدا ترم 2رو تموم کردو دیگه بهش خوابگاه ندادن و مجبور شد که دنبال خونه بگرده.البته من از بچگی لیدا رو دوست داشتم و خیلی میخاستمش.اون موقع من و یکی از دوستام که فارق التحصیل شده بود خونه گرفته بودیم و من هم دنبال یه هم خونه ای میگشتم.وقتی قضیه لیدا رو فهمیدم به خوانوادش گفتم واسش یه خونه پیدا می کنم اونجا.اونا هم موافقت کردن.چند روز بعدش یکی از فامیلامون وقتی ماجرا رو فهمید توی یه جمعی بودیم که برگشت گفت که خب برین هر دوتاتون یه خونه بگیرین… منظورش من و لیدا بود.اولاش خوانواده لیدا مخالفت کردن.البته خیلی به من اعتماد داشتن. منم دلم میخواست لیدا بیاد پیش من ولی از طرفی هم میگفتم نه بابا بیخیال.خلاصه بماند که چه لتفاقاتی تو اون سه ماه تابستون افتاد خلاصه خوانواده ی من و لیدا گفتن برین یه خونه بگیرین.منم مجبور به قبول کردنش شدم.لیدا هم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد یعنی از همون اولش هم موافق بود.البته کلی ماجرا پیش اومد تا این تصمیم گرفته شد.ترم بعدی که شروع شد رفتیم و خلاصه تو درس و مشقمون بودیم.لیدا پیش من تقریبا راحت بود منم بهش علاقه داشتم ولی نه از روی هوس.یه روز قرار شد من شام درست کنم و بخوریم. دستپخت من هم هی بدک نیست.بعد از این که شام روخوردیم لیدا رفت ظرف هارو بشوره بهش گفتم دست پخت من چطوره؟ برگشت گفت خوب بود.مرسی. بعد بهم گفت تو از دست پخت من خوشت میاد؟ منم نمیدونم چی شد گفتم آره هم از دست پختت خوشم میاد هم از خودت.که یهو جا خورد. فهمیدم که ناراحت شده.خواستم پا شم برم معذرت خواهی کنم گفتم بیخیال بدترش میکنم.موند و فردا که ظهر از کلاس اومدم دیدم تو خونس.بهش گفتم چرا نرفتی کلاس گفت برگزار نشد. رفتم پیشش نشستم و گفتم به خاطر دیشب معذرت میخوام.نمیدونم چطوری شد یهو یه حسی بهم گفت حرف دلتو بهش بگو…منم بهش گفتم که راستش لیدا جون یه مسأله هست که از بچگی میخوام بهت بگم ولی نمیتونم ولی امشب میخوام بهت بگم گفت باشه بگو و نشستم قضیه رو کامل واسش توضیح دادم.و در آخرش ازش خواستم تا با من ازدواج کنه.من به پدر و مادرم گفتم که لیدا رو میخوام.روز ها گذشت و من علاقه ام به لیدا چندین برابر شد. دیگه خیلی با هم راحت تر بودیم.تا اینکه یه شب اومدم خونه دیدم داره آرایش میکنه تعجب کردم و گفتم این موقع شب میخوای کجا بری که گفت هیچ جا.گفتم برای چی پس داری آرایش میکنی؟گفت برای تو . اینو که گفت شوکه شدم و گفتم چی؟!!!اونم بهم گفت دوستت دارم .منم تو اون حال و هوا بودم که یهو اومد تو بغلم و لبشو گذاشت رو لبم.اومدم که به خودم بیام بهم گفت میخوام امشب مال تو باشم عشقم.منم دیگه کنترلمو از دست دادم و رفتم سراغش…و خوابوندمش رو زمین .داشتم ازش لب میگرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم و گوشی رو خاموش کردم…اولش کلی ازش لب گرفتم و گردنشو خوردم تجربه سکس هم دوسه بار داشتم…اونم با دستش روی کیرم دست میکشید.من پا شدم و پیرهنمو درآوردمو بعدش شلوارمو.اونم یه تاپ تنش بود کمکش کردم دربیاره.که یه سوتین صورتی که کلی بهش میومد داشت ولی بازش نکردم و رفتم شلوارشو در آوردم یه شلوار راحتی بود.خیلی راحت در اومد.شرتشم با سوتینش ست بود و خیلی خوشگل نشونش میداد.شروع کردم بالای کسشو خوردم دور نافش و شکمش رو و پهلو هاشو.حدود ده دقیقه خوردمش فقط اونم داشت موهای منو دست میکشید .بهش گفتم حالا تو واسه منو بخور یعنی ساک بزن که گفت نه از ساک زدن بدم میاد منم هرچی اصرار کردم نخورد.بهم گفت نمیخوای منو بکنی که گفتم چرا پاشد رفت از تو کیفش یه کاندوم آورد.و کشید رو کیرم . تو این فاصله من یه قرص انداختم که دیر آبم بیاد.و کسشو آورد جلو بهم گفت بکن تو گفتم مگه پرده نداری که گفت مگه قرار نیست مال هم بشیم گفتم چرا ولی الآن نه.و رفتم سراغ کونش.بهم گفت یواش بکنی ها گفتم باشه گفتم اولش کمی درد داره.بعدش حال میده.یه کرم از روی اوپن برداشتم و مالیدم روی کیرم کمی هم دور کونش. سر کیرمو گذاشتم دم سوراخش و یه فشار کوچیک دادم و سرش رفت تو که دیدم از درد به خودش پیچید. همین که دیدم درد داره کیرمو درآوردم.که گفت بکن تو تا گشاد شه. منم دوباره سرشو کردم تو.دوباره دردش اومد منم باز خواستم درش بیارم که نذاشت.وایندفعه نصف کیرمو کردم تو کونش که یه جیغ نازنینی کشید که نگو.و بعدش به صورت نصفه نیمه تلمبه زدم یکم که کونش گشاد تر شد توی تلمبه زدنام کیرمو کامل میردم تو و در می آوردم.یه پنج شیش دقیقه ای تلمبه زدم که گفت من میخام جرم بدی و من باز گفتم نه که دیدم گفت پس دیگه بهت نمیدم.منم تو اون حس و حال قبول کردم که برم سراغ کسش.و اول رفتم و دوباره کلی کسشو لیسیدم.حالا نوبت به پاره کردن کس رسیده بود و لیدا هم داشت میگفت زود باش بکن تو…گفتم ولی کیروم خیس نکردی که به منم حال بده که باز گفت از خوردن کیر بدم میاد.گفتم پس یه تف بنداز روش که چرب شه منم نمیخوام کرم بزنم به کیرم که دیدم این کارو کرد.کمی که کیرمو خیس کردم و سرشو گذاشتم دم کسش باز بهش گفتم بیا بیخیال شو که گفت میکنی یا پاشم؟منم دیگه چشمامو بستم یه لحظه به خودم گفتم احمق بکن دیگه و یه فشار کوچیک دادم و دوباره واستادم باز به خودم گفتم باشه هرچه بهدا باد و کردم تو که دیدم دور کیرم پر از خون شد.البته نه این که سر یه گاو ببری ها یکم اومد که کیرمو خونی کرد.با یه فشار دیگه کیرم رو کامل کردم توی کسش.آخ که چه تنگ بود انگار دارن کیرمو پرس میکنن. چند تا تلمبه زدم و کیرمو در آوردم.کاندوم رو از رو کیرم در آوردم و یه دستمال پارچه ای پیدا کردم و دور کسشو تمیز تمیز پاک کردم.دستم هم کمی خونی شده بود که اونم پاک کردم.و دوباره شروع کردم به کردن کسش.ایندفعه کمی بهتر بود.همینطور که داشتم تلمبه میزدم دیدم که داره آه و ناله هاش شدید میشه گفتم حتما دردش گرفته.که یهو گفت دارم یه جوری میشم که فهمیدم داره ارضا میشه و زود کیرمو در آوردم و اونم ارضا شد.ولی من هنوز به خاطر قرصی که انداخته بودم ارضا نشده بودم.بهش گفتم باید منو هم ارضا کنی که دوباره گفت بکن تو حال داد.منم کردم تو و شروع به تلمبه زدن کردم.حدود ده دقیقه ای کردمش دیگه از خستگی داشتم میمردم. همین که داشتم تلمبه میزدم رفتم تو فکر که بعدن ها به چه مدل های یهو احساس کردم داره آبم میاد تا اومدم در بیارم آبم اومد و ریخت تو کسش.ترسیدم و گفتم که باید سریعا قرص تهیه کنی اونم گفت باشه.البته از لحن گفتنش معلوم بود از این باشه های سرسری گفت که منم گفتم نه یکی پیدا کن و جلوی چشمای خودم بنداز.اونم فرداش یه دونه از دوستاش گرفته بود و پیش من انداخت.البته بگم بعد ها راضیش کردم برام ساک بزنه که یه بار بدجور کیرمو گاز گرفت.یه بارم آبمو ریختم تو دهنش ول کامل قورت نداد.

سکس با خواهرزن اروپایی سلام. من روزبه هستم.39 سالمه و 4ساله ازدواج کردم. یه خواهرزن دارم که الان 35 سالشه و مقیم فرانسه هست اونجا دکترای جغرافی میخونه. موقع عروسیمون نتونست بیاد و همیشه از طریق اسکایپ با خانمم صحبت میکنه منم یه سلامی میدمو زیاد درگیر نمیشم. تا اینکه 4ماه پیش خانمم داشت زایمان میکرد که از 1ماه قبلش گفته بود حتما واسه تولد بچه میاد. 1هفته مونده به زایمان اومد و خانواده خانمم تو شهرستانن و شیوا(خواهر زنم) دیگه اومد تهران واسه اینکه پیش خواهرش باشه. رفتم فرودگاه دنبالش….. وای….. عجب دافی!!!خلاصه بعد کلی شق درد آوردمش خونه.2تا خواهر بعد سالها هم رو بغل کردن و بعد کلی گریه و این قضایا اتاقشو نشون دادیم و وسایلشو گذاشت و کلی سوغاتی و خرت وپرت واسه زنم سمیرا و بچه و خود من آورده بود.فرداش برای معاینه نهایی خانممو بردم دکتر و به شیوا گفتم خونه باشه تا ما برگردیم. برگشتنی خانمم گفت شام بگیریم ببریم شامو خوردیم و خانمم زود خوابید. شیوا تو پذیرایی نشسته بود با یه دامن کوتاه و تاپ. پاشم انداخته بود رو پاش…. نشستم پیشش و از اینور اونور حرف میزدیم. بهم گفت که مدتهاست با یه پزشک ایرانی اونجا دوسته و باهم زندگی میکنن. یه دفعه از دهنم پرید باهم میخوابین؟؟؟ یه خنده مرموزی کرد و گفت روزبه از تو بعیده دوره این حرفا گذشته!همینطوری که حرف میزدیم چشمم به سینه های درشتش قفل شد با لبخند با اشاره به سینه هاش گفتم : خوش بحال سعید (دوست پسرش)عجب حالی میکنه….یه لبخند وقیحانه ای زد و دست کشید به سینه هاش و یه چشمک بهم پروند و گفت: اوف نمیدونی چه آتیشیه! پدرمو در میاره! دیگه جرات پیدا کردم و دست کشیدم به سینه اش. خندید…. دیگه فهمیدم آخ جان پایه ست!!!!صورنمو بردم جلو و یقه تاپشو دادم پایین و یه لیس زدم وسط سینه اش. خودش همکاری میکرد سینه هاشو از یقش کشیدم بیرون و کردم دهنم….چند بار میک زدم دیدم پاهاشو باز کرد. انگشتمو از کنار شورتش بردم توش و فرو کردم تو کسش…. دیگه هردومون هوا بودیم. ترسیدم زنم بیدار یشه.بهش گفتم: بکنمت؟؟؟؟ گفت باشهگفتم برو اتاقت سمیرا رو خواب کنم بیام. شیوا رفت اتاقش و من رفتم اتاق خودمون. دیدم سمیرا از بس خسته ست خوابه خوابه.فورا اومدم اتاق شیوا. تامن بیام لباساشو در آورده بود و خوابیده بود. گفتم وقت نیست واسه اضافه کاری ممکنه خواهرت بیدار بشه. زود باش پاهاتو باز کن کوستو بگام…فورا پاهاشو باز کرد و منم با فشار تموم کردم تو کوسش و تا جایی که جون داشتم گاییدمش! گفتم زود برگرد عقب. برگشت و 4دست و پا شد فورا کردم تو کوسش و تلمبه میزدم دیدم آبم داره میاد گفتم چیکارش کنم آبمو ؟ گفت بریز توش قرص میخورم. گفتم پس برگرد از روبروبکنم. رو پشت خوابید و کردم تو کوسش و بازم گاییدمش و آبمو ریختم تو کوسش. فورا پاشدم رفتم شستم خودمو رفتم پیش زنم خوابیدم… صبح بیدار شدیم با هر بهونه ای بود به بهانه آوردن وسایل بردمش پارکینگ و تو انباری بازم یه دست تمام گاییدمش.همینطوری یک هفته تا روز زایمان خانمم من شیواو تو هرجا گیر میاوردم میگاییدمش… روز زایمان که شد بچه دنیا اومد و اونشب باید خانمم تو بیمارستان میموند. به مادرم گفتم شیوا اینروزا خیلی کار کرده شما همراه سمیرا بمون شیواو ببرم خونه. مامانم موند و اونشب تا فردا صبح من 5بار شیواو گاییدم…. از کوس از کون از دهن…. عجیب حال میداد. صبح بلند شدیم بریم بیمارستان تا خانممو مرخص کنیم.میدونستم که دیگه چون مامانم هم میاد دیگه نمیتونم بگامش … همونجوری که جلو آینه خم شده بود گفشاشو بپوشه از پشت گرفتمش و شلوارشو کشیدم پایین . همونجا سرپا جلو آینه حسابی کوسشو گاییدم….یه هفته گذشت شیوا گفت میخواد بره شهرستان و اقوامشو ببینه بهانه کردم خودم میبرمش.تقریبا تا شهرشون از تهران 8ساعت راه بود ما 12 ساعته رفتیم چون 2بار پیچیدم جاده فرعی و رفتیم جای خلوت و بازم گاییدمش.خلاصه تا این خواهر زن ما ایران بود کمش روزی 2بار از کوس وکون میگاییدمش…. الان 1ماهه رفته و من موندم و فقط یه کوس زنم که به عشق شاه کوس خواهرش هرشب میکنمش!

من و زن عمو ثریا سلام اسم من آرمان 22سالمه. تعریف از خود نباشه من یه کم خوشگلم و تو فامیل همیشه حرف من سر زبوناست. بابام خیلی پولدار ومن تنها بچش هستم، من یه عمو دارم که از همه عموهام کوچییکتره و دو سالهکه ازدواج کرده. اسم زن عموی من ثریا ست و خیلی خوشگل و بدن سکسی داره، از باسنش نگم که واااای……رنگ پوستش مثل گچ میمونه سفید سفید. قدش بلنده از عمومم بلندتره خلاصه که خوب چیزیه! عموم اینا خونشون شهر ری بود تا این که بعد از دو سال یه خونه تو کوچه ی ما خریدن و با ما تقریباً همسایه شدن و رفت و آمد وا زیاد شد زن عموی من سن وسالی نداره و جوونه 25سالشه عمومم طلا فروشی داره و همیشه تا دیر وقت سر کار. ثریا هم تو خونه حوصلش سر گلره واسه همین اکثر اوقات خونه ما میمونه.و با منم خیلی راحته در حدی که با شوخی میکنیم و اس ام اس به هم میدیم.. داستان از اونجا شروع شد که یه روز ما عروسی دعوت شدیم که عموم اینا بودن منم با دوست دخترم رفته بودم … وای ثریا هم خیلی خوشگل شده بود اصلا اووووووف من دوست دخترم رو ول کرده بودم و زل زده بودم به ثریا اون هم فهمیده بود بعد از چند دقیقه بهم به شوخی اس داد که ( چیه چپ چپ نگاه میکنی ) منم جواب دادم چشمام چپ شده ببخشید! ماهان( دوست دخترم ) مشروب زیاد خورده بوا و حالش بد بود جوری که رو پاش نمیتونست وایسه منم پا شدم ببرمش بیرون که هوا بخوره از اونجایی که ثریا و ماهان با هم دوستای صمیمی بودن ثریا هم با ما اومد بیرون ماهان خیلی حالش بد بود ثریا به من گفت برو ماشینو بیار بیار ببریمش خونه آقا چشتون روز بد نبینه ماهان یه تگری تو ماشین زد که کل لباساش کثیف شد ما هم دیدیم اگه اونجوری ببریمش خونشون خیلی ضایست ثریا گفت بریم خونه ی ما من لباس بهش بدم منم گفتم بریم . خلاصه رسیدیم خونه عموم ثریا رو کردم تو حموم لباساشو در آوردم شروع کردم شستن بدنش بعد از چند دقیقه به ثریا گفتم که حوله بیاره اونم اومد و حوله رو گذاشت اونجا و چشش خورد به ما که لخت بودیم .خلاصه من ماهان رو شستم وخشک کردم فعدش بردمش تو اتاق ثریا .به ثریا گفتم بیاد لباس بره که تن ماهان کنم.لباسو تن ماهان کردم و بردمش خونش و از اونجایی که کلید نداشتم که برم خونه و مامانم اینا هم عروسی بودن رفتم خونه ثریا .نشسته بودم که واسم یه آبمیوه آورد و نشست پیشم یهو برگشت بهم گفت چرا تو عروسی اونجوری نگاه میکردی به من؟ منم گفتم فقط من نگاه نمیکردم همی داشتن نگاه میکردن آخه خیلی خوب شدی گفت تو هم خوشتیپ شدی منم شکسته نفسی کردم و گفتم نه بابا خلاصه یه کم صحبت کردیم که گفت من میرم دوش بگیرم منم بد تو کفش بودم .. پیش خودم گفتم این بهترین فرصته که … رفتم پشت در حموم در زدم اومد گفت جانم کار داری داری؟ گفتم آره گفت بگو گفتم از اینجا نمیشه باید بیام تو درو باز کرد گفت بیا داخل منم رفتم تو وای چی داشتم میدیدم یه بدن لخت رویایی یه لحظه قفل کرده بودم اونم داشت میخندید رفتم سمتش لبامو آروم گذاشتم رو لبش و بغلش کردم بدن لختشو تو بغلم گرفتم و بعد از این که حسابی لبشو خوردم در گوشش گفتم بریم تو اتاق اونم گفت بریم دستشو گرفتم ورفتیم تو اتاق خوابوندمش رو تخت و لباسامو در آوردم همین کم شورتمو در آوردم خیلی ریلکس اومد سمت آلتم و یواش یواش شرو کرد به ساک بدن بعداز چند دقيقه من رفتم سمت سینش شروع کردم وحشیانه به خوردن سینه هاش جوری که از درد داد میزد و میگفت یواش گاو وحشی! منم همینجوری داشتم ادامه میدادم وای چه حالی میداد سینه سفید و داغشو داشتم میخوردم ! چقدر بدنش سفید بود مگه نیشه بدن آدم انقدر سفید باشه بعد از خوردن سینه هاشر آلتم گذاشتم رو کسش . داشت دیوونه میشد بدنمو چنگ میزد لبشو گاز میگرفت یهو سر آلتمو کردمم تو کسش یه لحظه احساس کردم بیهوش شروای چه کس تنگی داشت معلوم شد که کیر عموم کوچیکه چون کس ثریا مثل کس 14ساله ها بود حدود ده دقیقه شدید تلنبهزدم که شروع کرد به لرزیدن داشت ارضا میشد که آلتمو کشیدم بیرون و ارضا شد ولی من هنوز ارضا نشده بودم بهش گفتم برگرد از پشت بزنم اونم برگشت وای چه کونی خوش فرم سفید با یه سوراخ ریز ثر کیرمو تف مالیدم و اروم گذاشتم دم سوراخش و با یه فشار کردم تو نمیدونید یه جوری داد زد که من ترسیدم یواش یواش شروع کردم فه تلنبه زدن که شروع کرد به گریه کردن بعد ازچند دقیقه تلنبه زدن آبمو ریختم تو کونش. این بود بهترین سکس من به قلم آرمان

ســـــــــــــــــــکس با زن خوشگل پسر عمه سلام من پویا هستم 32 سالمه تیپمم خوبه و از نظر اخلاقی کمی جدی ام یه شب خونه داشتم فوتبال می دیدیم که اتفاقا تیممونم برده بود بازی رو دیدیم یه اس ام اس برام اومد که نوشته بوود هوورا تیمتون برده بازی رو !!! اس دادم شما ؟ گفت نشناختی گفتم نه ! گفت فکر کن !! گفتم حال فکر کردن ندارم اگه دوست داری خودت و معرفی کن اگر هم نه که دیگه اس نده گفت چه بی اعصاب من پریسا ام !! گفتم پریسا کیه ؟ گفت عروس عمه ات منو میگی بریدم ! گفتم به به احوال شما اینورا !! گفت شماره ت رو از خواهر شوهرم گرفتم خلاصه اس ام اس ها ادامه دار شد تا یه روز گفت بیا همدیگه رو ببینیم رفتیم یه کافی شاپ توو پاسداران و کلی حرف زدیم با هم و می نالید از پسر عمه ام وسطای صحبت دستامو گرف ت و خیره شد توو چشام با یه حالتی گفت : پویا من خیلی وقته دوستت دارم !!! من به تته پته افتاده بودم که یه همچی دافی به این خوشگلی داره به من اینو میگه !!! از پریسا بگم که 36 ساله شه و قد 1.70 و خوش بدنه و فیس زببایی هم داره خداییش از درب اومدیم بیرونو دستشو داد به من و کیپ به کیپ من راه میومد جوری که من بدنشو حس میکردم تا اینکه واسادم سیگار بگیرم اونم چسبیده بود به من که مثلا داره روزنامه ها رو میخونه جوری که انگار توو بغل من بودو من سینه هاشو حس می کردم … رسیدیم دم ماشن گفتم بشین تا یه جا برسونمت که وقتی میخواست پیاده شه اومدو از لبام یه ماچ کر دو رفت و من موندم و یه کیر راست شده بی کس چند روزی گذشت که ما اس ام اس بازی میکردیم باهم که گفت : بیا ببینمت گفتم همونجا دفعه قبلی خووبه گفت نه !! یه جای خلوت که فقط خودم و خودت باشیم !! دوزاریم افتاد که بد زده بالا کلید خونه یکی از رفقام و گرفتم و گفتم فردا بیا به این آدرس گفت باشه حتما و خیلی خوشحال شد فردا رفتم و اونم نیم ساعت بعد از من رسید تا از در اومد توو منو بغل کردو چسبوند به خودش که من همون دم در کیرم داشتم شورتم و پاره میکرد… مانتوشو دراور دو یه تاپ مشکی تنش بود که زیرش سوتینم نداشت یا یه شلوار جین اومد نشست کنارم و چسبید بهم وووووو …. لب توو لب شدیم جوری که چشاش از زور شهوت کاسه خون شده بود گفتم بریم توو اوون اتاق گفت نه همینجا روو کاناپه … بغلش کردم و درازش کردم و تاپشو دراوردم و شروع کردم سینه هاشو خوردن به یه دستمم از روو شلوار کسشو میمالیدم که خودش دکمه شلوارش و باز کردو دستمو گرفت کرد توو شلوار منم از روو شورت میمالیدمش که از شدت شهوت خیس شده بوود .. دستمو که کردم توو شورتش و کسشو مالیدم یوهو کل شلوارو دراوردو به من گفت در بیار لباساتو که شروع کرد کمر بندم و باز کردن و سریع شورتمو کشید پایین و کیرمو کرد توو دهنش .. وااایییی که چه حرفهای ساک میزد .. منم که دیدیم اینجوریه سریع مدل 69 کردمو شروع کردم کسشو خوردن که داشت دیوونه میشد بعد از 10 دقیقه یهو گفت پویاااا بسه بسه واییی کیر میخوام بکن .. بکن منم از خدا خواسته بدون کاندوم سرشو دادم توو .. که صدای ناله اش بلند شد .. آخه سر کیر من یکم زبادی گنده اس قدشم 23 سانته … یواش یواش که تا ته کردم توو .. بلند بلند می گفت جووووننن جووون آرههه کیر منههه فقط من .. مال خودمهههه .. میدونی چند وقته دنباله سکس باهاتم … بکن سفت بکن .. فقط توو بکن .. فقط به تو کس می دم … منم حشری تر میشدم و به شدت میکردم که یه دفعه دیدیم داره پشتمو چنگ میزنه خودشو سفت کردو داره مثه مار به خودش میپیچه و یهو 2 3 تا داد زدو آروم شد فهمیدم ارضا شده. بعده چند دقیقه ای دوباره شروع کردم تلمبه زدن که دیدم داره آبم میاد گفتم بریزم روو سینه هات گفت : نه بریز تووش من مشکلی ندارم چون مدام قرص جلوگیری می خورم .. منم از خدا خواسته همه آبمو خالی کردم توو کسش و افتادم روش بی حال و بی رمق … بعد 10 دقیقه بلند شدیم و یه نوشیدنی خوردیمو ماشین گرفت رفت خونشون .. الان 3 سال با همیم و آخر عشق و حاله.پایان.به قلم پویا

ندا همسرم شد تا وقتی مینا رو داشتم حس نکرده بودم که ندا برادر زاده ی شوهر عمم چقدر به من علاقه داره . من همیشه تو مهمونیا ساز میزنم و میخونم و شاعر هم هستم و به خاطر زیبایی خدا دادی موهای بلوند وچشم های عسلی و پوست سفید خیلیا تو محل کارم بهم پیشنهاد دوستی می دادن که من رد میکردم. دو ماهی بود که مینا رفته بود . یه روز دیدم موبایلم زنگ میخوره . آره ندا بود شمارمو از پسر عمم گرفته بود . ندا دو سال از من کوچکتر بود . بخاطره شکست عشقی بد اخلاق شده بودم . چند باری بهش بی محلی کردم و جوابشو نمیدادم یک بار زنگ زد و با گریه گفت آخه تو آدمی؟؟تو دل داری ؟؟ همیشه فکر میکردم دل اونایی که اهل هنر هستن نازکه ولی دیدم که اینجور نیست ازت متنفرم اینو گفت و گوشیو قطع کرد .خداییش خیلی دلم واسش سوخت . آخه یجورایی بی محلی های من داشت به غرورش صدمه میزد.یک ساعت بعد بهش زنگ زدم. گوشی رو برداشت و با سردی گفت بفرمایین آقای علی یعقوبی ، گفتم سلام ندا جون . واسه یه شاعر خسته تو دلت جا داری . با گفتن کلمه آخ جون گوشیو قطع کرد . ندا انصافا خوشگله و هر پسری آرزوی داشتنشو داره .یواش یواش رابطه ام با ندا بهتر شد . تا جایی که تو فامیل همه فکر میکردن من و اون میخوایم باهم ازدواج کنیم . چون من با هرکی که دوست بشم همون روز به مامانم میگم . ندا هم به خواسته ی من به پدر مادرش گفته بود…. دلیل راحت بودن من این بود که اکثر فامیلای من به دین اعتقاد ندارن یا مذهبی معمولین و این باعث شده بود فامیلا به دو گروه تقسیم بشن. منم تو گروه بی دینا بودم . تو این گروه تو مهمونیها آواز داریم رقصیدن با زنای فامیل رو داریم و دوستی دختر پسرهم آزاده . یجورایی از این باد گلو های روشن فکرانه میزنیم :کم کم قرارامون از کافیشاپ و رستوران به خونه ی همدیگه تغییر کرد . ولی بهمدیگه دست نمیزدیم و رابطه مون از لب گرفتن هم جلوتر نمیرفت به خواست هردومون .دوری مینا و اینکه چهار ماه سکس نداشتم به من خیلی فشار آورده بود تا این که به ندا پیشنهاد سکس دادم و گفتم حاضری باهم سکس داشته باشیم ؟پرید تو بغلم و یه بوس آبدار از لبم کرد و گفت دیوونه من از اون وقتی که با مینا بودی این آرزو رو داشتم چه برسه به الان که عزیزترین کسمی . قرار شد فردا بیاد خونمون چون فردا جمعه بود و همه قرار بود برن ویلای شوهر عمم. من آهنگسازی رو بهونه کردم که نرم . ندا هم به بهونه ی مریضی نرفت . غروب به اقدس خانوم خدمتکارمون گفتم بره آپارتمانم رو مرتب کنه . خودم فردا صبح رفتم تمام پرده ها رو کشیدم که خونه تاریک بشه تو وان حموم آب سرد وگرم ریختم و روی آب هم گلبرگ های رز ریختم و تو خونه هم شمع و عود روشن کردم . و تو اتاق خواب هم کلی شمع روشن کردم و اتاق رو با گلهای مختلف تزئین کردم . یه تک نوازی پیانو هم روی سیستم گذاشتم . خیلی فضای خونه شاعرانه شده بود . چند دقیقه بعد ندا زنگ زد. درو واسش باز کردم . اومد تو با دیدن ندا خیلی سوپرایز شدم. رفته بود آرایشگاه کلی به خودش رسیده بود وقتی پالتوش رو از تنش در آورد این سوپرایز دو برابر شد یه تاپ نارنجی پوشیده بود با یه دامن کوتاه نارنجی ،من عاشق رنگ نارنجیم. تعارفش کردم اومد تو پذیرایی و اون فضا رو که دید پرید تو بغلم و گردنمو محکم فشار داد . گفتم کجاشو دیدی؟ امروز بهترین روز عمرته . رفتیم کنار بار یه پیک شراب سفید بهش دادم. گفت پس خودت چی گفتم تو که میدونی به یکی قول دادم که نخورم . ناراحت شد و گفت مگه اون نرفته ؟؟ پس چرا خودتو اذیت میکنی ؟؟ بااینکه مینا الان چهار پنج ماهه که رفته ولی من هنوز اون رو بین خودمون حس میکنم . اگه منو دوست داری یه پیکم برای خودت بریز . گفتم باشه چشم هرچه باشه الان تو بانوی منی. هرچی تو بگی یه پیکم واسه خودم ریختم و خوردیم و رفتیم با همون موسیقی آرام رقصیدیم . بعد از چند دقیقه آروم در گوشش گفتم وقتشه مال من بشی. گرفتمش تو بغلم و آروم بردمش سمت اتاق خواب روی تخت خوابوندمش رفتم کنارش دراز کشیدم یه دستم زیر سرش بود و دسته دیگم روی قلبش بود . و هر دو به سقف خیره بودیم گفتم ندا خیلی دوستت دارم. تو بودی که نذاشتی من تو این روزا شکست عشقیه سختی بکشم . همونجا بهش گفتم که عاشقتم و میخوام به مامان بگم وقتشه عروس دار بشه . تا این حرفو زدم دیدم قلب کوچیکش داره تالاپ تالاپ میزنه برگشتم تو چشمای آبیش نگاه کردم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم . و هر دو چشمامون رو بستیم و واقعا عاشقانه از هم لب میگرفتیم . من بعد از چند دقیقه تاپش رو از تنش درآوردم شیطون سوتینشم نارنجی بود آروم درش آوردم و شروع کردم بخوردن سینه هاش. آروم آروم آهش بلندش و رفتم پایین دامنش رو درآوردم از روی شرتش که کمی خیس شده بود کسش رو میخوردم و بازی میدادم تا جایی که گفت علی بسه منم بلند شدم. اومد ازم یه لب گرفت و تیشرتم رو از تنم درآورد و بعدش دوباره لب گرفت و شلوار و شرتمم در آورد با لبای قشنگ و بچه گونش آروم سر کیرمرو یه بوسه کوچیک کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای نبود ولی حس عشقی که بین من و اون بود باعث میشد بهترین لحظه ی عمر هر دومون باشه . بعد از چند دقیقه گفتم ندا میخوام از پشت بکنمت گفتم عشقم هرکاری که میخوای بکن . از تو کشوی کنار تختم یه کرم نرم کننده درآوردم و به کیرم و به سوراخ کون ندا زدم. آروم سر کیرم رو فشار دادم تو که یه آه بلند کشید. گفتم در بیارم؟ گفت نه عزیزم الان بهتر میشه. وقتی یکم دیگه فشار دادم گفت علی درش بیار . من با خودخواهی گفتم عسلم یکم تحمل کن الان بهتر میشه بیشتر فشار دادم هیچی نمیگفت سرش روی سینه ام بود و داشتم موهاش رو نوازش میکردم کیرمو تو سوراخش عقب جلو میکردم که یدفه یه قطره اشک چکید رو سینم فورا کیرمو درآوردم دیدم داره بی صدا گریه میکنه محکم به خودم فشارش دادم و هی میگفتم ببخش عشقم ببخش عمرم نمیخواستم درد بکشی . اون لحظه از خودم بدم اومد که برای خود خواهی من یه دختر داشت از درد گریه میکرد . منم زدم زیر گریه که اومد با دستای نازش اشکامو پاک کرد یه لب ازم گرفت و گفت چیزی که نشده عشقم من خوب خوبم . باز تو بغلم عاشقانه گرفته بودمش و سکوت به اتاق حاکم بود . ندا گفت راست گفتی میخوای با من ازدواج کنی ؟گفتم آره عشقم . گفت میخوام یه چیزی بگم ولی خجالت میکشم . گفتم بین زن و شوهر هیچ خجالتی نباید باشه . گفت باشه میگم سرخ شد و سرش رو پایین انداخت و گفت میخوام همین امروز زنت بشم . آروم سرشو بلند کردم و به چشمای معصومش نگاه کردم و گفتم چشم همین امروز عروست میکنم .رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش گفتم ندا برا اینکه درد کمتری بکشی هر وقت نزدیک ارضا شدن بودی بهم بگو . گفت باشه منم دوباره به خوردن ادامه دادم بعد از چند دقیقه گفت علی دارم ارضا میشم منم سریع بلند شدم و پاهاشو بالا دادم و با یه حرکت تمام کیرم رو تو کس کوچیکش جا دادم و یه لب ازش گرفتم خیلی اون لحظه معصوم شده بود عزیزدلم داشت از درد لباش میلرزید . بهش گفتم مبارک باشه زنم شدی یه لبخند از سر رضایت زد و گفت علی تلنبه بزن که دارم میمیرم از درد . منم شروع کردم به عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه احساس کردم آبم داره میاد سریع درش آوردم و آبمو رو شکمش خالی کردم و بغلش کردم و اینقدر نوازشش کردم که خوابش برد . منم اومدم بیرون ساعت رو که نگاه کردم دیدم ساعت دو و نیمه رفتم حموم دیدم آبه وان سرد شده باز آب گرم رو باز کردم تا آب وان ولرم شد . اومدم نازگلم رو با یه بوسه از خواب بیدار کردم . بغلش کردم و بردم تو حموم تو وان گذاشتمش و شروع کردم به شستنش . ولی دیگه تو حموم به خودم اجازه ندادم کاری بکنم که فکر بکنه من فقط اون رو واسه سکس میخوام . از حموم که بیرون اومدیم ساعت سه و نیم بود. زنگ زدم رستوران و نهار سفارش دادم . و میز رو چیدیم و مشغول غذا خوردن شدیم . بعد یه دو ساعتی استراحت کردن.ساعت شش و نیم بود که از خونه زدیم بیرون . رفتیم طلا فروشی و دوتا حلقه خریدم یکی واسه اون و یکی واسه خودم . گفتم اگه دوسم داری ندا هر کاری که میگم میکنی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت بله سرورم حلقه خودم رو بهش دادم و حلقه اش رو گرفتم و گفتم الان سوار ماشینت میشی میری سمت ویلای عموت منم با ماشین خودم میام وقتی رسیدیم من حلقمو به مامانم میدم دستت کنه و توهم حلقه ی منو بده مامانت دستم کنه . یکم جا خورد ولی قبول کرد گفت فکر خوبیه. بعد از پنج دقیقه که من رسیده بودم ویلا اونم رسید با یه اس ام اس هماهنگ کردیم و رفتیم طرف مادرامون من حلقه رو دادم به مامانم و گفتم اینو بدین به عروستون ندا . اونم رفت و گفت اینو بدین به دامادتون علی . سکوت حکم فرما شده بود همه داشتن من و ندا رو نگاه میکردن که با دست زدن خواهرم بعدش دختر عمم سکوت شکسته شد . اون روز همه ی حرفامون رو برای آینده ی مشترکمون زدیم فرداشم رفتیم آزمایشگاه و بعد از اومدن جواب که مثبت بود عقد کردیم قراره بعد از ماه رمضان عروسی کنیم .این داستان ازدواج و عشق من بود. تنها چیزی که برام مهمه اینه که من ندا عشقم رو دارم…پایان

سکس با کلی خجالت من شهروز هستم 19سالمه ساکن تهران .بریم سر اصل مطلب. قضیه از اونجا شروع شد که دختر خالم به خونه ما اومد تا به خواهرم برای اساس کش کمک کنه من زیاد اهل گرم گرفتن با دخترا نیستم دو روزی خونه مه بود تا این که داداشم از سربازی تشریف آوردن داداشم 48_48بود یعنی دو روز سربازی دو روز خونه داداشم از اون آدماست که دوست دختر زیاد داره این که اومد با دختر خالم سر شوخی باز کرد و هر چی دلش میخواست میگفت تا این که شب شد ساعت 3:30بود که من از خواب پریدم دیدم داداشم سر جاش نیست(آخه من و محمد توی یه اتاق می خوابیم)بعد نگران شدم چون چند وقت پیشه تشنج کرده بود رفتم دنبالش بعد دیدم در اتاقی که دختر خالم اونجا بود بازه یواشکی سرم یکم بردم تو دیدم بله داره برای آقا محمد می ساکه سریع برگشتم توی اتاقم دم سحر بود گفتم الان مامانم بیدار میشه نماز بخونده گفتم اینارو با هم می بینه کار محمد و دختر خالم (رویا) زاره بعد گفتم برم دستشویی سروصدا کنم بیاد بیرون تا اومد برم پام گیر کرد به لبه فرش با صورت خوردم زمین چه صدایی داد سرم خورد شد بعد محمد دوید امد بیرون گفت چی شدی گفتم هیچی رفتم بخوابم که مامانم بلند شد نماز بخوانه ما خوشحال که داداش رو نجات دادیم. توی رختخواب دراز کشیدم تا خوابم ببره هی ساک زدن رویا میامد توی مخم که توی ذهنم باهاش یه سکس توپ داشتم میکردم.راستی یه کمم از رویا بگم دختر متوسطیه ولی به دل میشنه با سینه های کوچیک وگرد و یه کونه متوسط قدشم 160 سانتی متر هست من خودمم قدم180 سانتی متر هست برای همین اون روز چه سکسایی با هاش توی ذهنم ساختم ببخشید زیاد حرف زدم برم سر اصل اصل مطلب…. تا اینکه شنبه شد محمد که رفته بود مامانم رفته بود کلاس قران معمولا کلاسش 5ساعت طول میکشید برای همین من توی کونم عروسی بود که به رویا تنهام ساعت 8بود بلند شدم رفتم رویا رو صدا کردم که بیاد صبحانه بخوره اومد گفت بقیه کجان گفتم تنهایم همه رفتن دنبال کاراشون بعد ترسید خودشو جمع کرد رفت مانتوشو با روسریشو تنش کرد من توی ذهنم گفتم به ما رسید وا رسید منکه نمیدونستم باید چه کار کنم هم اینکه جرتشو نداشتم بر گشتم توی اتاق پای کامپیوتر فوتبال بازی می کردم.راستی اینم بگم که رویا صبح می رفت به خواهرم کمک می کرد و شب برمی گشت خونه ما ولی اون روز کارشون تموم شده بود وقرار بود یکشنبه ما ببریمش خونشون.همطوری که اعصابم کیری بود رویا در رو باز کرد اومد تو گفت شیطون چی کار میکنی گفتم دارم فوتبال بازی میکنم گفت میشه منم بازی کنم بهش گفتم فکر نکنم که بلد باشی گفتش آره بلد نیستم ولی حوصلم سر رفته من گفتم کلیپ خنده دار بذارم ببینیم گفت آره شروع کردم به گذاشتن کلیپ خنده دار دیگه ساعت که داشت کم کم 9میشد به خودم گفتم بی عرضه یه کاری بکن الان مامان میاید بعد یه کلیپ گذاشتم دختر ه فقط با شورت بود بعد برگشت رویاو نگاه کردم گفتش این چی گذاشتی بی ادب گفتم کلیپ دیگه هیچی نگفت بعد خودمو با هزارتا زور زدن راضی کردم سینشو به مالم دستمو آروم بردم سمت سینش گرفتم قلبم از دهنم داشت میزد بیرون تا گرفتم رویا گفت داری چی کار میکنی؟می فهمی چه گوهی خوردی؟منم که دستم هنوز روی سینه هاش بود گرخیدم توی ذهنم گفتم زوری بگیرمش بکنمش دیدم نه راه بهتری هست بهش گفتم بهش گفتم با محمد آره ساک میزنی به ما رسید وا رسید از تعجب شاخ درآورد با صدای لرزن گفت از کجا فهمیدی منم دیگه ترسم ریخته بود دو دستی مالندم رویا گفت برو گمشو اونور منم گفتم خفه شو تو باید امروز به من بدی از روی صندلی بلند شدم انداختمش روی تختخواب خودمم انداختم روش سینه هاشو می مالندم از لب می گرفتم ولی راضی نمی شد ولی میدونست که نمی تونه در بره زور زورگی همکاری میکرد منم که خیلی فیلم سوپر دیدم حرفه ای بودم شروع کردم به لب گرفتن هم تپش قلب من هم رویا هی زیاد تر میشد کل بدن هر دوتامون گرم شده بود روسری درآوردم بعد رفتم پایین گلوشو لیس می زدم با یه دستمم کسو می مالونم نفس کشیدن براش سخت شده بود تند تند نفس می کشید همون جوری که می خوردم دکمه مانتوشو باز می کردم دیدم یه بلوز تنشه اون آروم درآوردم وای رسیدم به سینه هاش بعد از مدتها سینه یه دختر توی دستم بو از گلوش آروم اومدم روی سینش سوتین آبی فیروزه ای شو باز کردم آروم آروم نوک سینش و می خوردم داشت لذت مس برد ولی بازم راضی نبود توی صورتش حس می کردم بعد جاهمون عوض کردیم از یه لب گرفت تی شرتمو درآورد بعد از روی شلوار کیرمو مالند من که داشتم دیونه میشدم بهش گفتم سرت و ببر پایین ساک بزن آروم کیرمو در آورد یه پایین و بالاش کرد کیرمم که سیخ سیخ بود یه 16سانتی میشد خیلی حرفه ساک میزد تا آخر میکرد توی دهنش بهش گفتم چقدر حرفه ساک میزنی چند بار دادی اونم همون جوری داشت میخوردگفت 6بار برای محمدتون فقط خوردم که دیشب برای اولین بار میخواست کونمو جر بده دیگه داشت آبم میومد گفتم بسته گفت آب باید خالی شه آبم که داشت میاومد تا آخر کرد توی دهنش وقتی آبم داشت خالی میشد حس میکردم که صاف داره میره توی نایش حدوده همشو خورد یکمش ریخت روی سینه بلند شد بره لباسشو بپوشه گفتم کجا اصل کاری مونده گفت برو گمشو کونم میخوای بچه پرو همین که داشت می گفت چسبندمش به دیوار شلوارشو در آوردم ولی این دفعه شهوت و داشتم توی صورتش حس می کردم شلوارشو که درآوردم بر خلاف فکرم شورتش قرمز بود این بیشتر حشریم کرد شورتشو سریع درآوردم شروع کردم به لیس زدن کسش.کسش سفید بود مو هم نداشت خیلی کس خوشگلی بود دوست داشتم همونجا کار پرده رو تموم کنم ولی به خودم امدم گفتم اون برای شوهرشه همون جوری داشتم میخوردم دیدم تنش داره میلرزه بعدشم آبش خورد توی صورتم شل شد اتاد روی تخت منم رفتم یه روغن بچه آوردم بلندش کردم بهش گفتم قمبل کن دولا شد کونش زد بیرون دیگه دیونه شده بودم روغن و زدم دم کونش با شصتم کردم تو کونش یه آهی کشید از ته دل فهیدم دست نخوردس واقعا صفره یه کم با کونش ور رفتم پا شدم کیر گذاشتم دم کونش هل دادم نمی رفت از این ورم یه آه و ناله میکرد من حشری میشدم بعد دستمو گذاشتم روی شونش با فشار خیلی محکم دادم تو کلش رفت تو یه جیغ بلند زد بعدش کونشو داد بالا کیرم داشت در میومد دستم گذاشتم روی کونش که در نیاد یکم همون جا نگه داشتم تا دردش کمشه باز شروع کردم به فشار دادن دستم گذاشته بودم روی کونش که کیرم درنیاد نفس بند اومده بود داد میزد شهروز تا آخرشو بکن تو این حرفارو میزد بیشتر حشری میشدم یه فشار دادم حدوده تا آخرش رفت تو یه جیغ خیلی بنفش کشید البته حق داشت داشت جر میخورد صفرش داشت باز میشد بعد همون جا نگهش داشتم یکم هم عادت کنه هم جا باز کنه اون آی و اوف میکرد من و دیونه میکرد شروع تلمبه زدن دیدم پای هر دو تامون خسته شده همون جوری که کیرم توی کونش بود بردمش روی تخت مدل سگی ادامه دادم تلمبه می زدم اینقدر سرعت رفته بود بالا فقط کیرمو می دیدم که میاد بیرون بعد تا ته میره توی کونش دیدم داره نفس نفس میزنه هم میلرزه فهمیدم باز داره ارضا میشه بعدش دیدم خودمم دارم ارضا میشم کشیدم بیرون چرخدمش باهم ارضا شدیم آبمو ریختمم روی سینش کیر مو همون جوری می کشیدم روی سینیش عجب حالی داد دیگه حال نداشتم ساعتم12:30بود نمیشود بریم حموم چون مامانم دیگه میاومد بعد دیدم رویا رفت بیرون دستمال مرطوب آورد صورتم و باکیرمو تمیز کرد منم یه دونه ور داشتم سینه و کونش وکسشو با لبا شو تمیز کردم بعد کیرمو یه بوش کرد آومد بالا یه لب دیگه هم گرفت بعدشم گفت با این حال که دوست نداشتم باهات سکس کنم ولی خیلی خوب بود کاملا ارضا شدم لباسشو پوشید و رفت. این داستان که نه ولی سکس من و رویا یک بار دیگه اتفاق افتد اگه حالی بود براتون می نویسم. امیدوارم که خوشتون اومده باش.نوشته شهروز

تنها در خانه سلام به همهمن حمیدم19ساله ازشمال(لنگرود).این داستان کاملا واقعیه.این اولین داستانمه که دارم مینویسم.این داستان واسه 3سال پیشه:چهلم مادربزرگم بود امتحانات ترم اول شروع شده بود من دوست داشتم برم به مادر و بقیه فامیل واسه مراسم کمک کنم ولی بخاطر امتحان مجبور شدم خونه بمونم من یه داداش کوچیکم دارم که اون موقع6سالش بود.از اونجایی که امتحان داشتم و نمیتونستم مواظبش باشم مادرم شبش زنگ زد به عمم که فرداییش صبح بیاد پیشش بمونه ولی عمم میخواست بره سره مزرعه و بجای خودش دخترعمم(بهاره)رو فرستاد.خلاصه صبح که شد بیدار شدم و بیخیال رفتم دستشویی و صورتمو شستم اومدم بیرون دیدم بهاره کنار داداش کوچیکم نشسته دارن کارتون نگاه میکنن.رفتم باهاش دست دادمو سلامو…یه چیز بگم قبلش بهاره اون موقع23سالش بود و با قد حدودا165و اندام خیلی باحالو پاهای سکسیو سینه های توپ.ناگفته نمونه که من از بچگی عاشقش بودمو بهش از اون حسا داشتم.اونم از نگاهام اینو میفهمید.رفتم تو اتاق نزدیک یه ساعتی درس خوندم.اما چون همش تو فکر بهاره بودم هیچی نفهمیدم.فکرش داشت دیوونم میکرداز اتاق رفتم بیرون یخورده نشستم بقلش برام از دوس پسرش حرف زد(آخه این جور چیزارو همش باهام درمیون میذاشت)و این که خیلی دوسش داره… دوباره رفتم تو اتاقم.شروع کردم به درس خوندن که شنیدم گوشیش زنگ خورد.عمم بود.نمیدونم بهاره واسه چی گذاشت سره بلندگو!عمم گفت بهاره برو فیش حقوقه پیدا کن منظورشو اول نفهمیدم یدفعه یکی درمو زد بهاره بود گفت حمید فیش حقوقه بابمو ندیدی؟تازه فهمیدم منظورشو.میدونستم کجاس.گفتم بیا بریم اونور بهت نشون بدم.نمیدونم چرا چن ثانیه واستاد نگام کرد.نگاش منظور دار بود.جای فیشو بهش نشون دادم. برگشتم تو اتاق تا شروع کنم به خوندن دوباره درمو زد.گفت هیییییش سریع اومد تو اتاقو دروبست.پرسیدم چیشده؟گفت حمید بیا چن تا فیلمه جدید گرفتم(آخه قبلنم بهمدیگه فیلم نشون داده بودیم)گفتم چرا اینقد آروم؟گفت بخاطر امیرحسین.آخه داداشم با وجود بچگیش خیلی موزی بودو همه چیزو میذاشت کفه دسته بابام!نشستیم فیلمارو نگاه کردیم.یه بار به سرم زد ازش پرسیدم تو تاحالا از اینا(<کیر>آخه جلوش خجالت میکشیدم بگم کیر!)از نزدیک دیدی؟گفت نه.گفتم منم تا حالا از اینا(کوس)از نزدیک ندیدم.بازم از اون نگاه سکسیهاشو کرد.به خودم اومدم دیدم یه دفعه پریدو منو سفت بقلم کرد.سینه هاش خیلی نرم بود.اولین بار یه کی داشت اینطوری لبامو میخورد!خیلی احساس خوبی داشتم.منم کم کم یه دستمو بردم رو سینه هاش واونیکی رو گذاشتم رو کونش.خیلی باحال بود.همیشه دوس داشتم باسنشو لمس کنم.یدفعه یاده امیرحسین افتادم.درو باز کردم دیدم مشغوله کارتونه. اومدم تو درو از پشت کردم.رفتم بقل بهاره نشستم.دوباره لباشو گذاشت رو لبام.منم تو همون حال لباسشو کم کم دادم بالا در آوردمو بند کرستشو باز کردم واااای چه سینه هایی خیلی باحال بودن!نوک یکی رو بالبام میمکیدمو اونی کی رو با دستام میالوندم.ولی از اونجایی که زیاد تو نخه سینه نبودم کم کم با لیس زدن از سینه هاش اومدم پایین رسیدم به شلوارش.تا رونه پاش کشیدم پایین.اول یخورده از روی شورتش کوسشو مالوندم و لیس زدم.خیس بود.شورتو نکندمش.فقط زدمش کنارو شروع کردم به لیسیدن.خیلی خوب بود نمیدونم چرا ولی علاقه زیادی به لیسیدن کوس داشتم.بعد بهم گفت بسه و میخواد کیرمو ببینه.واستادم. شلوارمو با شورت یک سر کشید پایین.کیره من اون موقع15-16بیشتر نبود ولی واسه دختری که واسه اولین بار کیر از نزدیک میبینه چیزه باحالی بود.خیلی ماهرانه ساک میزد.حتما کاره فیلما بود دیگه!!بازم میخواستم کوسشو بلیسم.بهش گفتم که69بخوابیم.چن دقیقه ای همینطوری گذشت که فهمیدم ارضا شده.ولی من تا اون موقع فقط3-4بار جلق زده بودم واسه همین تحملم بالا بود.گفتم که دیگه بسه سگی وایسا که از کون بکنم.اول بخاطر درد و…قبول نمیکرد ولی گفتم درد گرفت ول میکنم و خلاصه راضیش کردم.یکم تف زدم به کیرمو یکمم زدم به سوراخش.خیلی تنگ بود اما بعده 2-3تا فشار رفت تو.خیلی حسه خوبی داشت.معلوم بود میخواست جیغ بزنه از درد ولی خودشو نگه میداشت20-30بار تلمبه زدم دیگه فقط آه ه ه میکرد.معلوم بود قشنگ باز شده بود…. درآوردم که از کوس بکنم ولی گفت که باکره هستو نمیخواد پردش پاره شه.گفتم که اون مشکلی نیستو میتونی قرص بخوریو…ولی زیر بار رفت.منم قبول کردم منم دوباره کردم تو کونش.بعد از چن بار تلمبه زدن داشت آبم میومد.بهش گفتم.کیرمو در آوردمو دادم دستش.وااای واااای چه حالی!!!نصفه آبم ریخت تو دهنش نصفشم رو شکمش.بعدشم دیگه نشد بریم حموم با دستمال خودمون رو پاک کردیم یه لبه محکمه دیگه ازش گرفتم.اون رفت پیشه امیر حسین و منم نشستم درسمو خوندم.لازم به ذکره که امتحان شیمی رو هم تجدید شدم چون سره امتحان فقط فکره کاری که کردم بودم!خیلی دوس داشتم بعد از اون بازم با بهاره سکس داشته باشم ولی دوماه بعد با همون دوس پسرش ازدواج کرد واز دست رفت نوشته حمید

به لطف دختردایی کس کن ماهری شدم سلام دوستان اسم من رضا هستش من الان 25 سالمه و این خاطره ای نوشتم بر میگیرده به 3 سال پیش.من 2 تا دختر دایی دارم که یکی اش از من بزرگتره ولی یکی اش هم از من یه 6 سالی کوچیکتره.کوچیکتره از بچگی زیاد خوشش نمیومد که کسی باهاش چیز بازی کنه و بزرگتره خیلی خوشش میومد.در ضمن دختر دایی بزرگه با 5 سال فاطله سنی داره.خوب بریم سراغ خاطره از اون روزی که فهمیدم کیر چی هستش و کس چی هستش خیلی دوست داشتم بالیلا(دختر دایی بزرگه)سکس داشته باشم از وقتی هم که ازدواج کرده بود من خیلی حریص تر شده بودم که ترتیب اش را بدم و این اتفاق موقعی افتاد که مادربزرگم فوت.خونه ما 3 طبقه هستش واسه همین مراسم را میشد راحت برگزار کرد به همین دلیل اکثر مهمونا میموندن.خونه من(البته جایی که هستم از خودم خونه ندارم خونه ماله پدرم هستش) طبقه آخرهستش اون روزی که هفتم مادربزرگه برگزار شد وقتی که تموم شد من رفتم توی خونه خودم که مادرم زنگ زد و گفت شام خوردی؟منم گفتم نه گفت شام تو از لیلا میفرستم منم گفتم باشه لیلا که اومد گفت داری چیکار میکنی منم گفتم دارم بازی میکنم اونم گفت به منم یاد میدی بازی کنم؟ گفتم باشه و یکم یادش دادم و شروع بازی کردن که یهو گفت من امشب میخوام اینجا بخوابم همه اون پائین خروپف میکنن نمیتونم بخوابم منم قبول کردم(از خدا همیشه میخواستم یه بار فقط با تنها باشم شاید باور نکنید یه چند باری خواستم وقتی اونا اومدن تو غذا شون داروی خواب آور بریزم ولی ترسیدم که ممکنه یه اتفاقی براشون بیفته).شب که شد زن دایی ام زنگ زد گفت میخواد لیلا با آهو(دختر لیلا) بیان بالا تو اتاق من بخوابن منم قبول کردم و زن داییم گفت تو خودت کجا میخوابی؟گفتم زن دایی این خونه 6 تا اتاق خواب داره اونم قانع شد بعد از یه ربع دیدم لیلا با دخترش اومد بالا گفت میرم آهو را بخوابونم بیام کارت دارم منم فکر کردم شاید میخواد شطرنج بازی کنه.نشستم جلوی ماهواره و آهنگ گوش کردن با صدای کم که دیدم لیلا اومد کنارم نشست و گفت حال شطرنج بازی کنیم منم گفتم باشه میرم میارمش رفتم شطرنج را که آوردم دیدم روی کاناپه دراز کشیده(بیچاره خیلی خسته شده بود)گفتم خوابت میاد برو بخواب گفتنه میخوام فردا تا ظهر بخوابم منم نشستم روبرواش شروع کردیم چیدن شطرنج که گفتم سر چی بازی کنیم اونم گفت سر هر چی گفتم نه یه چیزی بگو سرش بازی کنیم گفت سر قلقلک گفتم باشه شروع کردیم بازی کردن که با نتیجه 3بر2 بازی بردم وقتی خواستم قلقلک اش بدم گفت اینجا نه همه خوابن صدامون را میشنون بیدار میشن گنم پاشو بریم بهار خواب اونم قبولکرد رفتیم اونجا خواستم شروع کنم گفت نه گفتم این دفعه چرا نه گفت میخوای دستمالی ام بکنی.من یهللظه جاخوردم چون اولین باری بود که همچین حرفی ازش میشنیدم گفتم نترس گفت نمیترسم گفتم پس چی؟ گفت ولش کن گفتم ه باختی یا بذار قلقلک ات بدم یا گازات میگیرم گفت اول یکم آب بیار بعد رفتم آب را آوردم وقتی وارد شدم دیدم دختر دایی ام با یه شلوارک چسبون و تی شرت نسبتا باز نشسته کلا قاطی کردم پیش خودم گفتم یعنی تا حالا همچی چیزی را از دست دادم؟آب را دادم نوشید گفت رضا بشین میخوام باهات درد دل کنم خیلی شک کردم گفتم شاید میخواد منو بسنجه.نشستم شروع کرد به حرفزدن از شوهرش گفت که چقدر دوست اش داره و از زندگی اش گفت که یک نواخت شده تا رسید به جایی که گفت از وقتی که سعید رفته جنوب خیلی تنها شده که همون موقع گفتم منظور ات از تنهایی چیه گفت منظورم شب تنها خوابیدن هست اش.(شوهرش مهندس استخراج تو جنوب بود ولی بخاطر آهو نمیزاشت برن اونجا میگفت اینجا هوا خیلی گرمه واسه آهو خوب نیسا)بعداش برگشت گفت چقدر میتونم بهت اعتماد بکنم؟منم گفتم هر چقدر که میتونی رو کن از من مطمئن باش یهو گفت امشب با من بخواب واقعا یه لحظه خشکم زد گفتم منظورات چیه گفت میخوام با من سکس داشته باشی گفتم نمیشه(فاز غیرت برداشته بودم)گفت چرا میشه بعد اومد کنارم نشست و دست اش گذاشت روی کیرم منم هنوز مبهوت مونده بودم یکم که بازی اش داد گفت تو نمیخوای کاری بکنی که شروع کردم…. وقتی دستم را گذاشتم روی سینه اش دیدم خیلی گرمه وقتی لب گرفتنم تموم شد دیگه پررو شده بودم ایندفعه خودم رفتم سراغ شلوارک اش کشیدم پائین از روی شرت اش با کس اش بازی کردم گفت اونم در بیار وقتی شرت اش را در آوردم خواستم چوچولش را بخورم دیدم کس اش بو میده دیگه خجالت کشیدم بهش بگم دستم را خیس کردم با چوچولش بازی کردم که یهو صداش دراومد انگشتم کردم تو سوراخ اش انگشتم داشت میسوخت یکم بازی اش دادم بعداش رفتم سراغ سینه هاش که یه عمر بود حسرت اش را میکشیدم وقتی تی شرت اش را در آوردم برگشت گفت سوتینم را هم باز کن وقتی بازش کردم چیزی را که میدیدم باور میکردم سینه هاش واقعا یه چیز دیگه ای بود شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم که صداش دیگه خیلی بلند شده بود گفتم تو چی نمیخوای کاری بکنی گفت بخواب ببین من چیکار میکنم خوابیدم اول لباس هام را در آورد وقتی شرتم را در آورد دیدم داره یجوری نگاه میکنه گفتم چیزی شده؟برات سخته؟گفت نه ولی این چیزی که الان درام میبینم دو برابر ماله شوهرم هستش تو اون لحظه یکم فکر کردم یعنی ماله شوهرش فقط 12 سانته بعداش بیخیال شدم تو این موقع لیلا شروع کرد به خوردن یه 2 دقیقه ایی گذشته بود احساس کردم میخواد آبم بیاد ولی پیش خودم گفتم نه باید اینو من از ته دل بکنمش شاید این اولین و آخرین باری باشه که میکنمش بهش گفتم تو بخواب رو زمین الان من میام زودی رفتم ازپائین بی حس کننده آوردم خوب به همه جای کیر و تخمم زدم. رفتم کنارش دراز کشیدم و یه لب ازش گرفتم و گفتم اجازه هست؟گفت فعلا بله پاش را باز کردم کیر نیم خیز بود یکم مالوندم به کس اش با یه تف جانانه تا ته کردم تو کس اش صداش رفته تو هوا شروع کردم تلمبه زدن کس اش خیلی داغ بود حدود 2 دقیقه ای بود که داشتم تلمبه میزدم احساس کردم بازم میخواد آبم بیاد کشیدم بیرون باز هم بهش بی حس کننده زدم و با یه تف دیگه گذاشتم سر جاش شروع کردم باز هم تلمبه زدن که دیدم لیلابد جوری میلرزه فهمیدم که داره ارضا میشه سرعتم را بیشتر کردم تو یه لحظه احساس مردم داخل کس اش لزج شد منم داشت آبم میومد بهش گفتم بریزم تواش گفت بریز منم یکم تلمبه زدم همه آبم را ریختم تو کس اش بعد همون جوری رواش خوابیدم یه 10 دقیقه ای گذشت گفت دیگه پاشو بریم حموم گفتم این وقت شب گفت آره هنوز خیلی ناشی هستی خودم راه ت میندازم رفتیم حموم و برگشتیم اون با یه لب رفت تو اتاق من خوابید منم تو هال روی کاناپه خوابیدم صبح که شد شنیدم که ماردم به زن دایی م میگه این دو تا خیلی خسته هستن بذار بخوابن بهت که گفتم رضا پسر چشم و دل پاکی هستش و رفتن حدودا ظهر بود که احساس کردم یکی داره منو میبوسه چشمم را باز کردم دیدم لیلا هست اش گفت بابت دیشب ممنون بعد از اون سکس کلی با هم سکس داشتیم ولی هیچ کدوم به پای اولیش نمیرسه الان بنده به لطف لیلا یه کس بکن ماهری شدم.نوشته رضا

اولین کوسی که دادم به پسر خاله ام بود یادمه دو سال پیش بود دلم لک می زد برای یه کیر کلفت اخه تاحالا جز چندر پسر بچه ها هیچ کیری ندیده بودم یه پسر عمو داشتم چهار سالش بود چندرش کوچیک بود وقتی تنها میشدم هی می مالیدم به کوسم بلکی بند شه اما نمیشدخلاصه که برای یه کیر دیدن له له می کردم .. اینقدر که حاضر بودم پرده امو بدم ویه کیر بره تو کوسمخلاصه یه روز رفتم خونه خاله پسر خاله تنهایی نشسته بود پشت سیستم وعکسای فوتبالیست ها را می دید یواشکی شورتمو در اوردم گذاشتم تو کیفم.. رفتم روی کاناپه روبروشو ویعنی یادم نیست شورت پام نیست به صورت سرپا نشستمچشم پسر خاله ام افتاد به کوس من چون که همون وقت صورتش شد تشت خون وخجالت کشیدمن پاهامو بازتر کردم اونم زیر چشمی به کوس مودار من نگاه میکرد وروی خودش نمی اورد یه دفعه دیدم لای پاش زیر شلوارش بالا اومدیه دفعه نفهمیدم چم شد بی اختیار پریدم روی شلوارشو یه گاز محکم گرفتم به کیرش وای چه حالی داشتم اون موقع یه چیزی سفت اومد تو دستام همیشه فک می کردم کیر در همه حال نرمه.. اما ازین سفتی خوشم اومد قبل از اینکه پسر خاله از هاج وواجی از رفتار من به خودش بیاد شلوارشو کشیدم پایین ودبمک وبمک اینقدر که نوک کیرش زخمی شد اونم محکم موهامو فشار می داد به طرف کیرش از روی صندلی بلند شد ومنو کشوند طرف تختبا هم غلط خوردیم روی تخت.. بی اختیار کیرشو گذاشتم دم کوسمو محکم فرستادم تو کوسم خیلی دردم اومد اما دردی همراه با یه دنیا حال اومدن..جیغی کشیدم.. خون از کوسم چند قطره ای ریخت بیرونمی سوخت کوسماما اینقدر حشری بودم که اهمیت نمی دادم فقط کیر می خواستمبعد سر وته شدیم کیر اون دم دهن من کوس من دم دهن اون می سوختم اما زبون پسر خاله تو کوسم چرخ می خورد کیر اون تو دهنمالان که دارم می نویسم کوسم حسابی خیس شده از اون خاطره..یه ساعتی کیرش تو کوسم چرخ می خورد یاد شبایی افتادم که تو اتاق بابام کیرش تو کوس مامانم بود وصدای ملچ ملوچ اب کوس مامانم نمی گذاشت بخوابم وهی میگفت مرد بسه کوسم ترکید بچه ها بیدار میشن وهی بابام بالا می رفت وپایین می اومد حالا کیر توی کوس خودم بود وهی پسر خاله روی کوسم بالا وپایین میرفت وتند تند تلمبه میزد روی تشک پر اب خون واب کوسم مخلوط شده بود یه دفعه کوسم داغ شد واب پسر خالم ریخته شد تو کوسم هنوز من ارضا نشده بودم پسر خالم فهمید وقتی کاملا ابش اومد سرشو دم کوسم گذاشت اینقدر میک زد تا ابم اومد دوتایی ولو شدیم کف اتاقحالا اون زن داره اما ماهی یه بار به یاد اون روز کیرش باید تو کوس من بره تا خاطره اون روزمون فراموش نشه نوشته سوزان

من و عشق بچگیم سلام. من اسمم هستیه و 26 سالمه. قدم 172 و وزنم 68 کیلوه. هیکلم بسیار سکسیه و 3 ساله دارم رو سینه و باسنم کار میکنم و حسابی برجستشون کردم. داستانم خیلی طولانیه اما من کلی از سرو تهش زدم. ما از بچگی با همکار پدرم توی یه خونه زندگی میکردیم خونه ما اینطرف حیاط بود خونه اونا اونطرف حیاط بود. من و پسر همکار بابام که اسمش ونداد بود، از بچگی همبازی بودیم. ونداد 6 سال از من بزرگتر بود. همبازی بودن ما تو دوران بچگی باعث بوجود اومدن یه عشق پاک و محکم شد. تا اینکه من 6 ساله بودم اونم 12 ساله بود که پدرامون یه اختلاف کاری پیدا کردن و ونداد اینا از اون خونه رفتن. بعد از چند وقت هم از یکی از دوستای مشترک پدرامون شنیدیم که خانوادگی رفتن آلمان. من خیلی داغون شدم. طوری که سال اول ابتدایی رو 2 بار خوندم. ما خیلی بچه بودیم و عقلمون به خیلی چیزا نمیرسید اما عشقو خوب درک کرده بودیم. خلاصه سرتونو درد نیارم چند سالی از رفتن ونداد گذشت. دیگه با نبودش کنار اومده بودمو حسابی سرم گرم درسام بود. همش با خودم فکر میکردم ونداد منو فراموش کرده و دیگه هیچوفت همدیگه رو نمیبینیم. 13 سال گذشت. …. یه روز من از استخر اومدم خونه. هنوز در رو باز نکرده بودم که متوجه شدم مامان و بابا دارن راجع به عمو محمد (پدر ونداد) صحبت میکنن و بابا به مامان میگه نزار هستی بفهمه که اونا دارن برمیگردن اون دیگه ونداد رو فراموش کرده و مطمئنم ونداد هم اونو فراموش کرده اما هستی یه دختره و سرشار از احساسه دلم نمیخواد خودشو درگیر گذشته کنه و….. داشتم از خوشحالی بال در میاوردم اما نگران بودم که نکنه ونداد منو از یاد برده باشه. 2 روز بعد دوست پدرامون اومد و از بابای من خواست که کینه و کدورتارو کنار بزاره و با عمو محمد آشتی کنن. بابای منم چون یه مقداری اهل دین و مذهب بود، قبول کرد و اونا رو دعوت کرد خونمون. اون دعوت کردنه همانا و گره خوردن دوباره ی دل من و ونداد هم همانا…. ونداد پزشکی خونده بود و منم دانشجوی سال اول معماری بودم. از اونجایی که ونداد هنوز منو فراموش نکرده بود از پدرش خواست که به خاستگاری من بیان. خلاصه اومدن و پدر من خیلی راحت به خاطر اختلافای گذشته ی خودش گفت نه!!! چند باری اومدن اما بابام به هیچ صراطی مستقیم نشد. تصمیم گرفتم برم رو مخ بابام اما اون قبول نمیکرد. این اصرارهای من ادامه داشت تا 8 ماه پیش… من به زندگیه سالم اعتقاد داشتم و دلم میخواست عقد کنیم بعدش با هم سکس کنیم، اما دیگه هردومون خسته شده بودیم و دیگه تحمل نداشتیم. آخر نزدیک شدنمون به هم بوسه و بغل بود اما دیگه هردومون بریده بودیم. چند باری به ونداد پیشنهاد داده بودم بیا سکس کنیم و باباهامون رو در مقابل عمل انجام شده قرار بدیم تا مجبور بشن با وصلت ما موافقت کنن اما ونداد میگفت نه بزار با خیال راحت کنار هم بخوابیم نه با استرس و تشویش. درس ونداد تازه تموم شده بود و تخصصش رو گرفته بود و سرش حسابی گرم کارش بود. منم درسم تموم شده بود و مشغول به کار تو یه شرکت ساختمانی بودم. (در ضمن من شغل دومم مربیگری شناست) یه روز بعداز ظهر بود که ونداد زنگ زد بهم : : سلام خانومی. چطوری عزیزم؟ سلام آآآآآآآآآآآآآقا. مرسی خوبم تو چطوری؟ : فدات بشم. گلم امروز برنامه ات چیه؟ میتونی ردیف کنی بعد از ساعت اداری بیام دنبالت ناهار بریم بیرون؟ آخه باهات حرف دارم، بیام بریم خانومی؟ آره حتمأ ولی خیر باشه؟ اتفاقی افتاده؟ :نه فقط باهات حرف دارم. پس من راس ساعت 2/30 اونجام. باشه گلم منتظرم… ونداد اومد دنبالم و باهم رفتیم رستوران. تو اونجا بهم گفت: هستی جونم من واقعأ دیگه از این وضع خسته شدم. تو تمام این مدت به اون حرفت که گفتی بیا باباهامون رو تو عمل انجام شده قرار بدیم فکر کردم و تصمیم گرفتم باهات سکس کنم البته اگه خودت قبول کنی. منم که حسابی ذوق کرده بودمو از طرفی میترسیدم سرم رو به علامت رضایت پایین انداختمو گفتم: تو خودت میدونی چقدر واسم عزیزی اما اگه بعدش بزنی زیر همه چی اونوقت من چیکار کنم؟ ونداد محکم دستامو گرفت و گفت: دیووووووووونه! مگه من خرم که دختر ماهی مثل تورو از دست بدم؟ دیگه هیچ وقت نه این فکرو کن و نه این حرفو بزن. شنیدی؟ خلاصه واسه فردا شب که شب جمعه هم بود باهم قرار گذاشتیم. از اونجایی که من 5شنبه ها تعطیل بودم صبح بیدار شدم و رفتم آرایشگاه برای اپیلاسیون کل بدن (من همیشه اپیلاسیون میکنم به خاطر همین کسم خیلی صاف و خوردنیه…) من چون دوران دانشجوییم توی شهرستان گذرونده بودم به بهانه گرفتن اصل مدرکم بابام رو پیچوندم و دم غروب رفتم خونه ونداد. بابا و مامان ونداد رفته بودن مشهد خونه پدربزرگش و قرار نبود تا چند روز بیان. رسیدم دم در خونشون. قلبم داشت از تو سینم درمیومد. هم ترسیده بودم هم ذوق داشتم. من خیلی آدم حشری و گرمی هستم ونداد هم از من بدتر… تا اومدم زنگ خونه رو بزنم با خودم عهد بستم هرکاری ازم بر میاد بکنم تا به عشقم خوش بگذره و از اونجایی که من خیلی فیلم سکسی میدیدم احساس میکردم خوب بتونم ونداد رو ارضا کنم. پس عزمم رو جزم کردم و زنگ و زدم. (وضع مالیه پدر ونداد خیلی خوب بود و یه خونه ی ویلاییه شیک داشتن) از پله ها رفتم بالا دیدم در بازه، رفتم تو اما ونداد رو ندیدم. دوباره استرس گرفتم. آروم صداش کردم دیدم از آشپزخونه با یه دسته گل رز سفید که من عاشقشم اومد بیرون و محکم بغلم کردو بهم گفت: حوش اومدی عزیییییییییییز دلم. تا تو بری لباسات رو عوض کنی منم دوتا چایی میریزم. بدددو خانومم بدددو. منم رفتم تو اتاقش و لباسام رو عوض کردم. یه دامن تنگ مشکی تا زیر باسنم پوشیده بودم با یه تاپ دکلته ست خودش از زیر هم یه شورت و سوتین گره ای پوشیده بودم که شرتش لامبادا بود. موهامم (تا کمرمه و فر درشته ) باز کردم ریختم رو شونم و رفتم بیرون…. ونداد تا منو دید شوکه شد. سینی چای رو گذاشت رو میز و آروم همونجوری مات و مبهوت اومد طرفم… ونداد ورزشکار بودو هیکل فوق العاده سکسی داشت. قدش 190 و وزنش 97 کیلو بود. البته الان چاقتر شده. یه تیشرت سرمه ای با یه شلوارک سفید تنش بود. تا رسید به من گفت: ووووااااااااوووو! ببین عسل بانوی من چه کرده؟ من نمیتونم در مقابل این همه جذابیت دووم بیارم. بریم رو تخت من؟ منم با یه لبخند به قول خودش دیوونه کننده و یه عشوه ی به قول خودش مست کننده با اشاره ok رو دادم و اونم منو مثل عروسک بغل کرد و برد رو تخت خوابوند. تیشرتش رو در آورد و آروم خوابید روم. داشتم دیوونه میشدم. آخه اولین تجربم بود. یه کم نگام کرد. بهم گفت: هستی من! دلم میخواد امشب کل هنرامون رو به همدیگه نشون بدیم. میخوام یه کاری کنم که دیوونه شی. من هستیه دیوونه میخوام. فقط جون ونداد هرجا تو اوج لذت بودی جیغ بزن باشه؟ تا نفس داری جیغ بزن. منم که چشام حسابی خمار شده بود یه چشمک زدمو ونداد شروع کرد به لب گرفتن.. محکم لبامو میخورد. منم لبای اونو با تمام احساسم میخوردم. یه چند دیقه ای لبای همو خوردیم. ونداد تاپ منو از تنم درآورد و شلوارک خودش رو هم درآورد. داشتم دیوونه میشدم آخه خیلی محکم داشت لبامو میمکید. آروم بند سوتینم رو کشید و سینه های سفت و نسبتأ درشتمو محکم میمالید. کم کم اومد سمت گردنمو شروع کرد با زبونش با گردنم بازی کردن. منم که حسابی حشری شده بودم، دستامو قلاب کردم دور کمر و باسنش و محکم میمالیدم که یهو رفت رو سینه هام و شروع کرد با فشارو ولع مکیدن و قربون صدقم رفتن. تا اولین مک رو زد یه جیغ کوتاه کشیدم اونم محکمتر میمکید. نوک سینه هام داشت کنده میشد. یه چند دیقه ای سینه هامو مکید بعدش سرشو برد پایین و با زبونش داشت رو شکمم بازی میکرد و تو همون حالت دامنمو از تنم در می آورد. آروم آروم اومد سمت کسم. منم داشتم از فرط لذت دیوونه میشدم. بند شورتمو کشیدو صورتشو برد لای پاهام. نگام کرد و با حشریت تمام گفت: خیلی دافیا خبر داری؟ منم که چشام حسابی خمار شده بود، یه خنده ی حشری کردمو گفتم: ببینم امشب با این دافیه سکسی چیکار میکنی!!! اول روی کسمو خورد بعد اینور و اونور کسمو میخورد. هی این کارو تکرار کرد. داشت دیوونم میکرد. بعد شروع کرد کنارای رونم رو خورد. همین کارارو هی تکرار می کرد که یهو صورتشو گذاشتم رو کسم. نگام کرد گفت بگو چیکارت کنم؟ گفتم کسمو بخور! گفت بعدش چیکار کنم؟ سرشو محکم فشار دادم رو کسمو تا زبونش خورد به کسم، جیغ زدم پارم کن! تورو خدا پارم کن! من میخوام امشب زنت بشم، منو زن کن! ونداد داشت با ولع تمام کسمو میخوردو منم حسابی آخ و اوخ میکردم. کلی برام ساک زد که یهو من پا شدمو بهش گفتم بخواب رو تخت. اونم خوابید. منم لبه ی بالاییه تختو گرفتمو کسمو گذاشتم رو صورتشو با تمام وجودم قر میدادم خودمم سینه هامو میمالیدم. آخخخخخخخخخخخخخخ داشتم دیوونه میشدم که یهو چرخیدمو افتادم رو اون کیر خوشمزه ی 20 سانتیشو با تمام اشتها محکم ساک میزدم. صدای آخ و اوخ ونداد منو حریص تر میکردو با تمام قدرتم داشتم واسش ساک میزدم. اونم هی قربون صدقم میرفت منم که حالت 4دست و پا بودم و ونداد هم محکم میزد رو کونم. صدای ضربه هاش منو دیوونه میکرد. دیدم اون کیر خوشگلش حسابی شق شده پاشدم آروم نشستم رو اون کیر خوشگلش که حسابی مستم کرده بود. قبلأ دکتر زنان بهم گفته بود پردم حلقویه و اگه سکس کنم احتمال خونریزی کمه و همینم شد. اصلأ خون نیومد. حسابی رو کیر جیگرم بالاوپایین میکردم و سینه هامو میمالیدمو بلند بلند آه و ناله میکردم و ونداد هم که دستاش رو کمر باریکم بود هی قربون صدقم میرفت که ونداد چرخید و من موندم زیرشو خودش شروع کرد به تندو تند تلمبه زدن. منم که دیگه فقط با جیغ آخ و اوخ میکردم اصلأ تو حال خودم نبودم که یهو سینه ها و شکمم داغ شد… آره… عشقم ارضا شده بودو محکم منو بغل کرده بودو ازم تشکر میکرد… اون شب یکی از بهترین شبای عمرم بود. 2روز بعد به خواست ونداد کل ماجرارو برای خواهرم تعریف کردم و اونم با تمام مخالفتش وقتی دید آبروی خانواده در خطره رفت رو مخ بابا اما بابا بازم قبول نمیکرد که اونم مجبور شد سر بسته به بابا بگه ما با هم رابطه داشتیم.. بعد از یه کتک مفصل از بابا 2هفته ی پیش عقد کردیمو الان هر روز چند بار اون کیر رویایی تو دهن و کس و کونمه.. ببخشید طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه..نوشته هستی

پرده توری اتاق خواب پنجره تراس نیمه باز،پرده تور رها در باد،صدای ماشین هایی که از خیابان میگذرند و سکوت خانه ،سکوتی غریب و آرام . افتاده ام روی تخت ،کفش در پا ،پکی میزنم به سیگاری که در سستی انگشتانم غریبی میکند و چشمانم را میبندم … تمام زندگی ام ،لحظه های سگی ،عشق های یک شبه و….همه و همه در مقابلم ایستاده اند و در پس همه آنها اوست .فقط او .با منی که جز سایه ای سیاه چیزی ازم نمانده است … صدای خنده هایش به گوش میرسد …انگار همینجاست . جمعه ظهر. نوبت آشپزی منه ،حسابی دور و برمو شلوغ کردمو قیافم واقعا شبیه احمقا شده،پیشبند خودشو به زور واسم بسته ،دارم خفه میشم اما چاره ای نیست ،میگه(دوس دارم شبیه خدمتکارا بشی)،عرق پیشونیمو با پشت دست پاک میکنم،ده دقیقه ای میشه که از جلو تی وی جیم زده تو اتاق ، حتما داره یه فیلمی پیاده میکنه ، بی اختیار لبخندی میشنه رو لبام که یه دفعه میپره وسط حال. {لخت کرده ،یه شورت بنفش پاشه،موهاشو از دو طرف بافته انداخته رو سینه هاش جوری که نوک سینش زیر پاپییون موهاش قایم شده} داد میزنه(دیریریریییییین ،جنده خانم وارد میشود )، یه هو مثل دیوونه ها میپره رو کاناپه ، از این یکی مبل به اون یکی ، همش میگه (من ناهار میخوام یالا) ، چه حالی میکنم ،سینه هاش هی میپره بالا،میدونم و میدونه که میکنمش… میگم(جنده خانوم باز کست باد کرده ها ،واستا میام سراغت )غش میکنه از خنده ،منو شناخته دیگه میدونه این کاراش دیوونم میکنه،با موهاش نوک سینه هاشو میماله،دستشم گذاشته لای پاش… دیگه طاقت ندارم ،بهش میگم (این کارارو میکنی باز میام جرت میدم یه جوری که تا دو روز نمیتونی را بری) میزنه تو اتاق ،داد میزنه (بیا تا بت بگم کی جر میخوره) فر رو روشن میکنم میرم تو اتاق . شورتشو درآورده واستاده رو تخت ،سیگار میکشه و خودشو میتابونه،سیگارو از دستش میکشم ،یه بوس از گردنش میکنم و لم میدم رو تخت. دستشو میکنه تو دهنشو و میزاره رو کسش ،میماله ،میاد جلو دستم تو پاهاش گم میشه ،یه کم میاد نزدیک تر ،دستمو میبرم بالا ،خیسه خیسه،داغ ،روناشو بهم فشار میده ،چه حس خوبیه ،دیوونه این کاراشم . دیگه خدایی حشرم به سقف رسیده ،لخت میکنم ،میرم که بگیرمش از تخت میپره پایین ،حسابی کسش داغ کرده ، میخواد منو تا سر حد مرگ هوسی و حشری و کیری کنه . در تراس بازه ،یه باد ملایم میزنه تو پرده توری اتاق خواب رفته لای پرده ،خودشو میپیچونه، میماله ،دستش لای کسشه ،میکشمش بیرون میندازمش رو شونم ،یه جیغ کوچولو میکشه ، از رونش یه گاز محکم میگیرم که دادش در میاد ،میگم (جووووون ، اول بکنمت بعد بخورمت یا اول بخورمت بعد بکنمت )از ته دل میخنده میندازمش رو تخت ،پاهاشو باز میکنم،کس کوچولوی صورتیش خیس خیس شده لبامو میزارم روشو صورتمو چپ و راس میکنم ،سرمو با پاهاش میگیره ، صدای ناله های آروم ونفسای تندش مستم میکنه.پاهامو باز میکنم ،میکشمش پایین تر سمت خودم،پاهاشو میزاره رو شونه هام،صورتمو میکشم به ساق پاهاش،عاشقشم،پاهای قشنگش مثل ساقه نرگس ظریفه… دستاشو میگیرم یه کم میکشمش نزدیک تر،با انگشتام لای کسش دایره های کوچیک میکشم و فشار میدم،آروم لبه هاشو باز میکنم،خیس خیسه ،میکنمش…. صدای آهش تو نفسام خفه میشه …انگشتاشو میگیرم و میکنم تو دهنم،بوی کس میده،دلم میخواد تا آخر دنیا بمکمشون… …آروم عقب و جلو میکنم … همه وجودم آتیش گرفته … تند تر و تندتر انگار تو آسمونام صداشو میشنوم که میگه محکمتر … برش میگردونم به شکم ،شصتمو میزارم رو کوسش خیلی آروم ماساژ میدم همزمان با ناخونام از گردنش میکشم تا کمرش ، سرشو میکشه عقب حال کردنش عجیب تحریکم میکنم ،موهاشو میگرم تو دستمو یه کم میکشم دستشو برده رو کسش… دستمو میبرم زیر شکمشو میکشمش بالا زانوهاشو می چسبونه به هم ،کونشو میده بالا ،کمرشو پایین ،کسش مثل گل باز شده از هم این انحنا آخر صحنه ی دنیاست ،محکم از دو طرف کمرش میگیرم و میچسبونمش به خودم با کیرم میمالم لای کسش … دیگه جفتمون آماده ایم که ارضا بشیم همونجوری که داره کسشو میماله میزارم توش آه ه ه عالیه … داغ … تنگ …پایان نوشته همخوابگی

مسیج بازی با دختر دایی سلام این خاطره مال دو سه سال پیشهمن یه دختر دایی دارم که خیلی باحاله اولش از مسیج بازی شروع شد و به هم مسیج میدادیم اصن جرات نمیکردیم حرف از بوس بزنیم چه برسه به سکس و این حرفا بعد یه مدتی که گذشت دیدم نه انگار استعداد نهفته ای داره و من باید کمکش کنم بیدارش کنه و دیدم وای عجب سکسی و حشریه همش بهم مسیجای سکسی میفرستادیم و حرف می زدیم همیشه منتظر یه فرصت برا سکس بودیم و لامصب مگه جور میشه یادمه برا اولین بار که رفتم خونشون فقط تونستم دست بکشم رو موهاش اصن نه اون روش میشد نه من دفه بعدی رفتم خونشون بچه ها داشتن با کامپیوتر بازی میکردن و بابا و مامانش خونه نبودن من و اونم تا دیدیم بچه ها مشغولن پریدیم تو آشپزخونه و گفتم بیا تو بغلم اولش همش میگفت نه نه ولی من هی تو گوشش گفتم بی خیال دنیا عشق و حال و بچسب شروع کردم به خوردن لباش و میمالیدمش سینه های کوچیک و کون نرمشو هی میمالیدم اونم داشت حال میکرد کوسشو میمالیدم و از رو شلوار کیرمو می مالیدم بش اونم هی اونوری میشد کونشو میچسبوند به کیرم خلاصه اونروز بعد کلی حال خشک و شق درد گرفتن رفتم و دیگه فرصتی نبود تا یه روز تنها با خالم اومدن خونمون منم که فرصتو دیدم تو خونه موندم به بهونه ای و باش سر صحبتو الکی باز کردم که کسی شک نکنه کسی نمی دونست دارم می مالمش واسش رو لپ تاپ یه فیلم سوپر گذاشتم و حسابی حشری شده بود سینه هاشو درآوردمو حسابی خوردم و بعد شلوارشو کشیدم پایین و کوسشو دیدم ولی لامصب نمیشد بکنمش شلوغ بود بعد رفتیم تو اون یکی اتاق کیرمو دادم دستش گفتم بخور که اونم بعد یکم اهن و اوهون کردن شروع کرد به خوردن اصلن بلد نبود گاز میگرفت داشت میخورد که فهمیدم کسی داره میاد ماهم اون روز حسابی کیر خوردیم و من ارصا نشدم خیلی اعصابم خورد شده بود نمی دونستم تو این شلوغی چطور باس بکنمش اعصابم خورد بود تا اینکه دل و زدم به دریا شب تو اون اتاق با خالم خوابیده بودن در ضمن حموممون تو همون اتاق بود منم یه مسیج بش دادم گفتم آماده باش دارم میام خیلی میترسید و میگفت نه منم اونقد شهوت زده بود به چشام که هیچی حالیم نبود (خودتو میدونید چی میگم وقتی آدم شهوتی بشه هیچی حالیش نیست فقط میخاد کوسو فتح کنه) آروم آروم رفتم تو اتاق درو آروم بستم رفتم تو حموم نشستم چراغم خاموش بود گفتم بیا تو هی میگفت نه تا آخر اومد منم لامپو روشن کردم و گفتم مثلا اومدی دوش بگیری دیگه عادی باش خلاصه شروع کردم به خوردن لباش و لباسامونو درآوردیم وای تا حالا لخت کامل ندیده بودمش اول حسابی سینه هاشو خوردم کسش خیس شده بود بعد بش گفتم اونوری شو میخام از کون بکنمت وای بچه ها کون آک تنگ و بیست اصن یه وضی انگشتم به زور میرفت توش خلاصه دیدم نه انگشتم به زور میره کیرم که دیگه عمرا بره از اون گوشه روغن زیتون رو برداشتمو سوراخ کونشو حسابی چرب کردم اولش یه انگشت بعد دوتا خلاصه جا باز کرد کونش بعد یکمم از روغن زدم به سر کیرم و گذاشتمش رو سوراخ کونش و فشار دادم تا سرش رفت تو فهمیدم داره دردش میاد منم کشیدم بیرون چندبار اینکار و کردم و بعد آروم آروم تا ته کردم تو کونش وای چه لذتی داشت کونش خیلی معرکه بود حسابی تلمبه زدمو آبمو ریختم تو کونش بعدم با عجله خودمونو شستیم یواشکی اومدم بیرون رفتم خوابیدم خلاصه اون شب اوج دیوونگی بود کارم و شهوت واقعا عقل آدمو می پرونه اصن الان که دارم تعریف می کنم به خودم میگم خیلی دیوونه بودم اگه میفهمیدن چی ؟؟؟؟

اولین و آخرین بوسه مدتی بود که به دختر عمه ام ساناز علاقه مند شده بودم چون از وقتی چشمم رو باز کردم او رو کنارم دیدم و با هم بزرگ شدیم منو ساناز تقریبا هم سنیم راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم اسم من علی 21 ساله از آمل قدی تقریبا 188داستان ما از انجایی شروع شد که من تازه به سن بلوغ رسیده بودم ولی ساناز رسیده بود چون دخترا زودتر از پسرا به سن تکلیف می رسن خلاصه من تا وقتی که نوزده سالم شد شب و روز نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم بطور غیر مستقیم بهش بفهمونم یه روز سیزده به در رفته بودیم یکی از باغ های اطرافمون من عمه ام و ساناز و سوشا داداشش رو با ماشینی که تازه خریده بودم رسوندم و خواستم که برگردم خانواده خودمون رو برسونم که ساناز گفت : علی اقا من کیفم رو جا گذاشتم میشه بیام باهات کیفم رو بیارم منم با لحن خاصی گفتم بلللللله چرا که نه!!! از اونجا بود که عمه ام متوجه علاقه من به دخترش شد و با نگاهی زیر چشمی به من فهموند که از رفتارم نسبت به دخترش دلخوره اخه راستش رو بخواید منم با ساناز جوری رفتار میکردم که انگار با هم نامزدیم… خلاصه سوار ماشین شدیم منم خواستم که کم نیارم یه کم که از عمه اینا دور شدیم ضبط ماشین رو تا اخر بلند کردم و اهنگ محسن لرستانی که میدونستم ساناز این اهنگو دوست داره رو گذاشتم و رفتیم سمت خونمون وقتی که رسیدیم خانوادم تعجب کرده بودن که چطور عمه ام به ساناز اجازه داده که با من برگرده اونم تنهایی خلاصه با خانواده رفتیم سر باغ بابام اینا و عموم و شوهر عمه ام هم از دو شب قبل اونجا بودن وقتی که پیاده شدم عمه داشت من رو با نگاهش می خورد دو سه ساعت گذشت و نهار رو خوردیم بعد از کلی بگو و بخند رفتم تو اتاق باغبانی یه موکت برداشتم و رفتم زیر سایه درخت که استراحت کنم که یه دفعه دیدم سروکله خانواده دایی هام پیدا شد منو عموم کلا با این خانواده حال نمی کنیم خلاصه عموم اومد پیش من با توجه به این که اختلاف سنی من و عموم زیاد نیست با هم راحتیم و او هم هنوز مجرده با هم زیاد درد و دل می کنیماومد گفت اینا اومدن اصلا حوصله ندارم بعد بدون اینکه حرفی بزنم گفت چرا سر سفره زیر چشمی ساناز رو دید میزدی ؟ گفتم من!!! گفت اره شیطون دوستش داری ها گفتم نه بابا اونم عین خواهر منه گفت اره جون خودت عمه ات خیلی از دستت شاکیه من رو فرستاد که باهات حرف بزنم اگه دوستش داری برو به خودش بگو اگه جراءت نداری به خواهرت بگو بره بهش بگه اگه نمیتونی به خواهرت بگی من میرم بهش میگم من که دراز کشیده بودم و دستم روی چشمام بود باحالت خوشحالی گفتم جدی؟؟! گفت اره میرم میگم که از دستت نپره اخه نامرد تو چرا اینقدر زود عاشق شدی .بعدش رفت یه سلام خشک و خالی به دایی اینا کرد و با ساناز رفتن قدم بزنن من دیگه جذاب ترین لحظه زندگیم رو داشتم میگذروندم خیلی استرس داشتم ما قبل از این حتی شماره هم رو نداشتیم چه برسه که اینطوری بخوان بینمون رابطه ایجاد کنن تا که عموم اومد گوشیش رو داد به من و گفت این فایل صوتی رو گوش بده تو اون صدای ظبط شده عموم به ساناز گفته بود که علی به تو علاقه داره تو چی اونو می خوای یا اینکه… که ساناز در پاسخ گفته بود البته با نجابت منم اونو میخوام من دیگه داشتم پرواز میکردم خلاصه حوصله ام اومد سر جاش و رفتم تو جمع بعد از کلی احوال پرسی با دایی اینا نشستیم که بعد چند دقیقه دیدم مادرم به ساناز گفت ساناز جان عروس گلم پاشو چایی بریز گفتم اوه که عموم رفته تو جمع گفته دیگه عمه ام قیافه اش دیدنی شده بود با نگاهش داشت من رو چوب میزد عموم منو صدا زد رفتم دیدم یه شمارست گفتم این چیه گفت شماره سانازه درجا رفتم بالای یه درخت نشستم یه اس دادم عمو چی میگفت؟ نوشت شما نوشتم عاشق مستت ام نوشت اسم این عاشق مست چیه ؟ نوشتم اگه یه نگاه به درخت روبروت بندازی منو میبینی که یه نگاه کرد و نوشت دیدمت نوشتم بلند شو بیا پشت اتاق سرایداری نوشت چرا نوشتم کارت دارم نوشت تو برو الان میام رفتم اون پشت یه دو دقیقه گذشت اومد همین که داشت نفس نفس میزد اومد کنارم گفت با چه زوری در رفتم دستش رو گرفتم لبخندی که روی لبش بود پاک شد و با نگاهی نگران تو چشمام نگاه کرد اون دستم رو گذاشتم پشت سرش و لبم رو نزدیکش کردم وای باورم نمیشد باهاش لب گرفتم بوسیدمش که یه دفعه یه صدای اشنا گفت تو داری چه غلطی میکنی بی لیاقت ؟ روم رو که برگردوندم دیدم عمه ام است یکی خوابوند زیر گوشم اومد که ساناز رو بزنه دستش رو گرفتم گفتم دستت رو ساناز بلند بشه حرمتت رو میشکونم گفت الان بخاطر آبروی دخترمه که رسوات نمیکنم دست ساناز رو گرفت رفتن به طرف جمع من اونجا نشسته بودم دیدم عموم اومد گفت تو چی کار کردی پسر گفتم آبروم رفت پیش ساناز آب شدم الان چطور تو چشمش نگاه کنم گفت دیگه نمی ذارن چشمش تو چشمت بیفته بی جنبه بلند شو برو تو جمع تا کسی شک نکرده درست ماجرای شوم من از اینجا شروع شد که وقتی شب برگشتیم یه دعوای بزرگ سر همین موضوع بین بابام و عمه ام و مادرم درست شد شوهر عمه که اومد خونمون می خواست من رو بزنه که بابام جلوش رو گرفت بعد از چند روز چندتا اس دادم به ساناز دیدم جواب نداد رفتم دم مدرسه شون وایسادم تا تموم شد رفتم دنبالش از دوستاش که جدا شد رفتم با ماشین جلو پاش ترمز کردم اولش سوار نشد بعد که دید التماس کردم اومد بالا گفتم اینا چی میگن گفت متاسفم که این میگم ولی ما می خوایم از این شهر بریم اینو که شنیدم از خودم متنفر شدم بهش گفتم ساناز بیا تا با هم فرار کنیم گفت دیوونه شدی؟ فرار کنیم که چی بشه گفتم که به هم برسیم گفت من و تو دیگه هیچ وقت به هم نمیرسیم بعد پیاده شد و رفت بعد از چند روزی که اس میدادم و جواب نمی داد یه اس داد که نوشته بود خدا نگهدار ! باورم نمیشد برای اولین و اخرین بار طعم لبات رو میچشم****************ولی نه من هنوز امید دارم با اینکه نمی دونم کدوم شهرن و خونشون کجاست ولی امید دارم این امید وقتی میمیره که کارت عروسیشو واسه رو کم کنی بیارن دم خونه ولی من تا عروسیش دوام نمیارم تا اون موقع رگم رو زدمقابل توجه خوانندگان عزیز از دادن فحش خود داری کنید چون اینقدر الان بهم ریخته ام که طاقت فحش های شما رو ندارم پس دل یه ادم شکست خورده رو نباید شکست ( این داستان هم واقعیه واقعیه )نوشته علی