بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | چهارشنبه – ۵ آبان ۱۴۰۰

عمه مهشیدمن الان 28 سالمه و این خاطره بر می گرده به 4 ساله پیش که اولین سکس من با عمم شروع شد اسم عمم مهشید هستش اون 40 سالشه و 5 ساله پبش از شوهرش طلاق گرفت اینم بگم که مهشید قدش 180 سایزه سینش 90 هستش و هیکله سکسی و رو فرمی داره . داستان از اینجا شروع شد که من بیشتر وقتا که کار نداشتم یا از سرکار بر میگشتم می رفتم خونه مهشید تا اینکه تنها نباشه اینجوری بگم که از کل هفته 2روز بیشتر خونه خودمون نمی رفتم . اون همیشه بامن راحت بود جولوی من با تاپ و شلوارک یا دامن کوتاه میگشت . یه یک سالی که از طلاق مهشید گذشته بود اون احساسش نسبت به من عوض شده بود و خیلی دیگه با من راحت شده بود من به فکر اینکه با مهشید حال کنم نبودم چون به لطف دوستام یه سره رو کار بودیم داشتیم میخو تو سرزمین کفر فرو می کردیم تا اینکه مهشید گیر داده بود شبا بیا پیش من باهم رو تخت بخوابیم من تنها خوابم نمی بره از اونجا بود که گفتم مهشید یه موقع یه اتفاقایی می افته ها اونم می خندید و می گفت تا باشه از این اتفاقا . شب اول مثل بچه آدم گرفتیم خوابیدیم فقط ازم یه چنتا لب گرفت گرفتیم خوابیدیم همش می گفت من تورو جوره دیگه دوست دارم بهش گفتم منم همین تور . فردا موقیه برگشت از سرکار زنگ زد گفت مشروب بگیر بیار منم زنگ زدم یکی از رفیقام آورد و رفتم خونه . تا درو وا کردم رفتم تو فکم چسبید زمین دیدم مهشید یه لباس توری سرتاپا تنشه که فقط یه شورت سفید تنشه اون سینههای تپل و سفتشم انداخته بیرون من خشکم زده بود دست منو گرفت آورد تو گفت چرا خشکت زده تا حالا از این چیزا ندیدی ؟ گفتم زیاد دیدم ولی تو یه چیزه دیگه هستی . گفت تا شام و آماده می کنم برو لباس عوض کن بیا آقا ماهام رفتیم لباسارو همرو در آوردیم فقط یه شلوارک پامون کردیم اومدم تو آشپزخونه دیدم مهشید داره غذا میکشه و پشتش به من بود همونجوری رفتم و بغلش کردم و سینهاشو گرفتم لامسب اینقد سفت و محکم که آدم فقط دوست داره بخورتشون . تا بهش چسبیدم کیرم راست شد رفت لای چاکه کونش واقعا کون خوش استیلی داره یه کم که بهش مالیدم گفت بزار شام بخوریم بده شام حالشو می بریم . جاتون خالی شام زدیم . من نشسته بودم رو کاناپه داشتم ماهواره نگاه می کرد که مهشید با همون هیکل سکسی و عشوه هاش با شیشه مشروب اومد تو بغلم نشست و شرع کردیم لب گرفتن حالو نخور کی بخور لامسب بدون آرایش مثل عروسک می مونه . تو همین حالا مشروب میزدیمو با هم ورمی رفتیم سینه هاشو می خوردم کسشو می مالیدم . شورتشو که در آورد یه کس صورتی خیلی خوشگل افتاد بیرون تازم تروتمیزش کرده بود از صبح خودشو آماده کرده بوده . مشروبو زدیم و مهشید دیگه حال نداشت پاشه اینقد که مست بود . بغلش کردم و بردمش تو اطاق رو تخت خوابوندمش کامل لختش کردم و خودمم شلوارکمو در آوردم و شروع کردم از لبای مهشید خوردن یه کم خوردم رفتم سراغه سینه هاش با یه دست کسشو می مالیدم با یه دست سینشو اون یکی هم تو دهنم بود سینه خوری بده مشروب چه حالی میده اجب مزعه باحالیه یه کم که کسشو مالوندم حالش جا اومدو صدای آه و اوهش داشت در میومد بعد رفتم سوراغ کسش شروع کردم چوچولشو خوردن پاشودم رفتم یه لیوان مشروب آوردم میریختم رو کسشو می خوردم نمودونین بچه ها چه حالی می داد تا حالا اینجوری کس نخورده بودم بعد از چند دقیقه مهشید سرحال اومدو منو خوابوند روی تخت گفت حالا نوبت منه شروع کرد با کیر من که داشت می ترکید ور رفتن و خوردن یه جوری می خورد که داشت از جا می کند گفتم یواش کندیش از جا همش مال خودته مگه چند ساله کیر ندیدی . دلم واسش سوخت از وقتی که طلاق گرفته بود تو این یه سال فقط با خودش ور می رفت . همین که داشت میخورد دیدم می خواد آبم بیاد گفتم صبر کن پاشودم یه اسپری زدم و خوابوندمش رو تخت پاهاشو باز کردم با کیرم یخورده با کسش ور رفتم بعد شروع کردم کیرمو تو بردن کسش تنگ شده بود دردش میگرفت و جیق می زد منم یه دفه تا بیخ فرو کردم تو صدای مهشید فکر کنم تا 2تا خونه اونورتر رفت گفت جرم دادی داری چیکاری میکنی گفتم مگه نگفتی تا باشه از این اتفاقا حالا می خوام امشب به اندازیه این چند وقت حال کنی همین جوری داشتم تلمبه می زدم که دیدم صدای ناله هاش بلند شد فهمیدم که داره ارضا میشه یدفه یه تکونی خوردو آبش اومد ولی من که هنوز جا داشتم بهش گفتم بلند شد خودم خوابیدم اونم اومد نشست رو کیرم و شروع کرد به تلمبه زدن یه یک ربی داشت تلمبه میزد که دوباره آبش اومد منم کمکم داشت آبم میومد بهش گفتم مهشید داره میاد چیکار کنم گفت بریز توم مشکلی نیست منم تمام آبمو خالی کردم توکسش . اونشب تا ساعت 3 صبح چند دفه حال کردیم من و مهشید اینقد خسته و مست بودیم بودیم که تا فردا ظهر از خواب بلند نشدیم . این بود داستان سکس من و عمم مهشید البته این و بگم که شوهرش نمی تونست مهشید و راضی کنه چون مهشید تو سکس دهن آدم و سرویس می کرد مخصوصا وقتی مست میشد . ما بعد ازاین سکسسمون تو هفته چند بار باهم سکس داریم دیگه توری شده که من اون 2 روزم دیگه خونه نمیرم . اینم بگم بچه ها که منو مهشید و خیلی دوست دارم و دیگه نمی خوام با بودن مهشید ازدواج کنم . از همتون ممنونم که داستانه منو خوندین .

من و دامادم ودخترم (۱) اسم من پریه با 50سال سن با بدنی پر و مرد کش که خیلی ها هوس دارن که با من سکس کنن ولی من پا نمی دم ولی در کل خیلی حشریم نمی دونم چرا دوست داشتم با دامادم سکس کنم شاید به خاطر این بود که کیرشو دیدم و فهمیدم که نا کس منم می خواد. یه شب تابستون با دخترم اومده بودن خونمون چون هوا گرم بود من لباس راحتی پوشیده بودم یه پیرن یکسره نخی بدن نما با یه شورت مشکی تا موقع خواب نگاه های دامادم را رو خودم حس می کردم خلاصه بعد شام و کمی نشستن خوابیدیم من و شوهرم توی هال و مجید و دخترم توی اتاق که با یه در شیشه ای بزرگ از هال جدا می شد به خاطر گرمای هوا در را نبستیم تو جا کوسم خیلی می خارید واو نو می مالیدم شوهرم گفت چته گفتم می خارم گفت زشته بزار باشه فردا شب دست بردم کیرشو گرفتم اونم دیگه راضی شد منو بکنه بلند شدم یه نگاه تو اتاق بندازم که اون صحنه رو دیدم مجید به پشت ولو بود دکمه های پیرنش باز بود وزیر پوش نداشت چه سینه های گنده ای داشت تا حالا به اون دقت نکرده بودم هیکل ورزش کاری و بدن قویی داشت نا خود اگاه پایین کمرشو نگاه کردم شورت پوشیده بود کیر گندش افتاده بود بیرون عجب کیری 20سانت می شد با کلفتی زیاد همین طور میخ بودم که مجید دست برد زیر کیرش و خایه هاشو خاروند فهمیدم بیداره و عمدا این کارو می کنه با صدای شوهرم به خودم اومدم رفتم پیشش گفت چی بود؟گفتم خواستم ببینم بیدارن یا نه. می دونستم که مجید بیداره ولی هوس کردم جلو چشاش به شوهرم بدم لباسمو کامل در اوردم چون لامپ تراس روشن بود هم هال وهم اتاق قشنگ روشن بود شوهرم به پشت خوابیده بود کوسمو جلو دهنش بردم اون زبون زد اوییی گفت که شوهرم گفت کوفت یواش بیدار می شن گفتم بیدار شن فوقش دخترمو می کنه دست بردم توی شلوار شوهرم کیرش با اینکه گنده بود احساس کردم که امشب خیلی کوچیکه و منو سیر نمی کنه ولی خوب چاره ای نداشتم.بالشو روبرو به در گذاشتم و گفتم اگه بیدار شدن بفهمیم شوهرم سر شو گذاشت رو بالشو به حالت69 شدیم من رو بودم و کونم طرف اتاق شوهرم کوسمو لیس می زد و من کیر اونو ساک می زدم تو حال خودمون بودیم و توجهی به اطراف نمی کردیم دو انگشتی تو کونم کرده بودم شوهرم برام می خورد خواستم ارضا بشم خودمو کشیدم کنار و رو کیر شوهرم نشستم اونو گذاشتم تو کوسم بالا پایین می کردم از روبرو قشنگ معلوم بود تو فکرم انگار دامادم منو می کرد شوهرم دندون قرچه می کرد فهمیدم داره می ریزه منم سرعتمو زیاد کردم و بدنم لرزید ارضا شدم بی حال افتادم کنار شوهرم اونم حال خودش نبود حالمون که جا اومد اون لباسشو پوشید و خوابید من رفتم دستشویی و امدم دیدم مجید گرفته از کیرش لباسمو جلو در پوشیدم البته بدون شورت و رفتم تو جا شوهرم حسابی خر وپف می کرد دیدم مجید با کیر باد کرده بلند شد رفت تو اشپز خونه چون اپن بود می شد دید چیکار می کنه اسپری لیدو کائین رو برداشت زد به کیرش فهمیدم می خواد دخترمو بکنه اومد تو هال عمدا پاهامو باز کردم تا کوسمو ببینه اون مکثی کرد و لا پامو دید زانو زد جلو پاهام با خودم گفتم نکنه می خواد منو بکنه دلو زدم بدریا شورتشو کشید پایین کیرشو در اورد و شروع به جلق زدن کرد داشتم می مردم با خودم گفتم ناکس بزار توش ولی از طرفی هم نمی شد اون قدر جلق زد تا ابشو ریخت رو کوس ولای رانم داشتم می سوختم از دهنم در رفت یک جووووونی گفتم اونم با دستش بوسی برام انداخت و رفت و دیگه رومان به هم باز شده بود رفت سراغ دخترم منم بالشمو جلو در گذاشتم تا اونا رو ببینم دخترم بیدار شد مجید دست برد لا پاش دخترم راضی نبود گفت اونا بیدارن مجید گفت نترس الان کیر خرم بره تو مامانت نمی فهمه الان بابات گاییدش دخترم گفت مگه بیدار بودی مجید گفت داره ولی دیگه بقیه ماجرا رو تعریف نکرد فهمیدم که باید برا دادن به دامادم اماده باشم شلوار و شورت نازی رو باهم در اورد نازی بهش التماس می کرد مجید تورو خدا زشته مامانم الان بیدار می شه. مجید هم می گفت نترس مامانتم می کنم نازی کم کم حشری می شد گفت برو بکن فقط دست ازسرم بردار مگه دیشب نکردی؟مجید کیرشو می مالید کوس نازی اونم می گفت پس یواش بزار دردم نیاد پاهای نازی انداخت زیرش وبا یه فشار تا خایه هاش کرد تو نفس نازی بند اومده بود نمی تونست جیغ بزنه گوشه پتو رو گاز می گفت تا اینکه دردش افتاد نازی گفت خدا لعنتت کنه مردم چه خبرتت اونم گفت تقصیر مامانت ازبس حشریم کرده کیرشو در می اورد تا اخر می کرد تو کوس نازی صدای شالاب شولوبش من می شنیدم چهار انگشتی تو کوسم کرده بودم .بعد نیم ساعتی مجید گفت نازی کیرم تو مامانت باز کن کیرم تو خواهرت بازش کن نازی هم با اخخ وجوووون تا اونجا که جا داشت لنگاشو برده بود هوا مجید سرعتشو زیاد کرد ویک دفعه تو کوس نازی فشار داد فهمیدم خالی کرد تو کوس نازی .نازی می گفت اخخخخخ سوسوختم اونم خالی شد .منم شاید سومین بار بود که خالی شدم دیگه جون نداشتم همین طور ولو افتادم. صبح با صدای شوهرم بیدار شدم گفت بلند شو خود تو مرتب کن الان بچه ها بیدار می شن. بیدار شدم نازی و مجید هنوز خواب بودن رفتم صبحانه حاضر کردم شوهرم خورد و رفت سر کارش تا شوهرم رفت مجید بلند شد در حالی که منو نگا می کرد شورت و پیرنشو مرتب می کرد اومد اشپز خونه باسلام و صبح بخیر بوسی ازش کردم گفتم عزیزم خوب خوابیدی خوش گذشت؟اونم با شیطنت گفت جای شما خالی گفتم پسرم دختر مثل گلمو زیاد اذیتش نکن.گفت مامان جووون من کی اذیتش کردم چیزی گفته؟ گفتم نه عزیزم دیشب رو می گم طفلک زیرت داشت تلف می شد.اون مثل من نیست که…ادمه ندادم گفت مثل شما نیست که چی؟با ناز خاصی گفتم بارم کنی بکشم بره .دست انداخت لای پام یه کم مالوند حواسم به نازی بود که بیدار شد نبینه لبامو می خوردم انگشتشو کرد تو کوسم گفت دیشب کیف داد گفتم کی موقعی که ریختی رو کوسم؟خیلی حال داد. مواظب باش قضیه سه نشه موقعیت جور شد زنگ می زنم براش صبحونه حاضر کردم گفتم برو یه دوش بگیر سر حال بشی تا بعد. رفت حموم .نازی بیدار شد اومد اشپز خونه نشست رو صندلی باهم احوال پرسی کردیم سراغ مجید رو گرفت گفتم موهاش شکسته بود رفت دوش بگیره توهم بعد صبحونه برو سرحال شی مجید در حالی که سرشو خشک می کرد اومد بیرون نازی گفت به به سحر خیز شدی مجید گفت ادم واسه صبحونه مامان جون بایدم زود بیدار شه. تو این صحبتها بودیم که تلفن زنگ خورد نازی گوشی برداشت . دختر بزرگم نگار بود گوشی رو که گذاشت نازی گفت ابجی نگار گفت برا ظهر مهمون داره برم کمکش منم گفتم اره عزیزم برو طفلک دست تنهاس مجید گفت اماده شو تا ببرمت به من یه چشمکی زد.نازی صبحونشو خورد با مجید رفتند البته دوتا کوچه فاصله بود .با خودم گفتم وقت بهتر از این نمی شه به مجید بدم می دونستم بر می گرده رفتم تو حموم بعد ده دقیقه ای مجید اومد کلید رو برده بود منو صدا کرد از تو حموم گفتم مجید جون حمومم مجید اومد تو گفت مامانی نمی خوای برات لیف بکشم گفتم چرا عزیزم اگه زحمتی نیست با شلوارک اومد تو لخت بودم ولی پشتم بهش بود لیف گرفت می مالید همه بدنم با یه دست داشت کتفمو لیف می زد دست دیگشو از زیر کونم رسوند به کوسم چوچولمو می مالید خیلی حال می کردم انگشت کرد تو کوسم منم ناز می کرد م می گفتم اه نکوووون مجید حالمو خراب می شه مچید گفت بریم بیرون ؟ گفتم نه همین جا بزن توش گفت نه اینطوری کیف نمی ده یه دوش گرفتم حوله رو پیچیدم به خودم رفتیم تو اتاق مجید تشک انداخت و منو هول داد رو تشک حوله از روم افتاد به پشت خوابیدم لنگام برد بالا افتاد به جو کوسم انگار رو ابرا بودم اخ و اوفم در اومده بود گفتم وایییییییی مجید من کیر می خوام مجید اومد بالا کیرشو جلو دهنم گرفت با ولع تموم انداختم تو دهنم ساک زدم مجید سرمو از کیرش جدا کرد رفت پایین پاهامو زیر خودش جمع کرد التماسش کردم مجید جووون یواش بزار اونم گفت چشم جیگر فقط اینو فهمیدم که یه چیز داغ کوسمو شکافت و رفت تو نفسم بند اومد بریده بریده گفتم نامرد جرم دادی یه کم صبر کرد تو چشام زل زد گفت جیگر دردت اومد گفتم بد جنس پارم کردی کم کم به کلفتی کیرش عادت کردم مجید بالا پایین میکرد دیگه لذتی داشتم که تو سی سال دادنم تجربش نکرده بودم مجید محکمتر می کرد منم هی نرکو نرک می کردم مجید گفت پری کیرم تو عروسات گفتم باشه گفت تو دخترات گفتم باشه گفت پری نگین رو می اری بکنمش؟ نگین دختر کوچیکم بود که تازه دو ماه بود عروسی کرده بود گفتم ای بروی کوسم فقط قول بده یواش بکنیش اونم گفت پس به عشق نگین فشاری داد که انگار کیرش از پشتم می زد بیرون ابشو ریخت تو کوسم منم با گرمای اب اون ارضا شدم بی حال رو من خوابید بعد یه کم بلندش کردم رفتیم با هم دوش گرفتیم انگشت می کرد تو کونم نذاشتم گفتم هم دیره هم مهمونیم گشاد راه می رم سه می شه باشه هر موقع نگین رو کردی بزار تو کون من باهم اومدیم بیرون و رفتیم خونه دخترم.بقیه داستان در قسمت بعد

من و دامادم ودخترم (۲) …بعد از اون ماجرا دیگه با مجید مثل عاشق و معشوق بودیم همیشه در تماس بودیم و هر موقع خونه ما بودند حسابی حال می کردیم ولی هیچ کس بو نبرده بود تا اینکه دو سه روز تعطیلات بود مجید و نازی خونه ما بودند و دختر کوچیکم نگین هم بود تو خلوت داشتیم لب می گرفتیم که نگین دید به خاطر اینکه سه نشه انگار که از مجید تشکر می کنم گفتم مجید جان ممنونم که برام پارچه گرفتی رفتم یه قواره پارچه از تو کمد دراوردم و نشان نگین دادم نگین هم با طعنه گفت دستش درد نکنه اقا مجید ازاین کارها زیاد می کنه من و مجید فهمیدیم که نگین حسابی بو برده نقشه کشیدیم که که طوری قضیه رو ماست مالی کنیم مجید گفت نگین منو نازی می ریم بیرون اگه می ای پاشو بریم نگین هم قبول کرد و اونا رفتن بیرون بعد 10دقیقه ای زنگ زدم موبایل مجید گفتم یه نقشه دارم گفت بفرما البته پیش اونا این طور حرف می زد گفتم دوست داری نگین رو بکنی ؟گفت اره گفتم تو عمل انجام شده قرارش بدیم مجید گفت بله درسته باشه اومدم باهم صحبت می کنیم یعنی باشه بعدا.بعد دو سه دقیقه ای مجید خودش زنگ زد گوشی رو برداشتم گفت جیگر نقشت چیه ؟گفتم تو یه فرصت مناسب نگین رو می فرستم حموم خونه رو خلوت می کنم تو بیا برو پیشش اگه راه اومد چه بهتر سه تایی می ریزیم رو هم و چی از این بهتر اگه راه نیومد تو بزور بکن من می ام راضیش می کنم واونم تو عمل انجام شده می مونه و حرفی نمی زنه مجید قبول کرد بعد دو سه روز تعطیلات اونا رفتن و من و مجید هم جلو نگین تابلو بازی در نمی اوردیم و سر سنگین شده بودیم.تا اینکه بعد یه مدتی بین نگین شوهرش شکر اب شد اون یه هفته ای اومد خونمون از طرفی هم شوهرم برا دو سه روز رفت شهرستان بهترین فرصت بود به نگین گفتم پاشو برو حموم به خودت برس بعد ظهر یه سر بریم خونه خالت من برم یه کم وسایل بخرم نگین رفت حموم گفتم در حموم روقفل نکن از بیرون قفلش خرابه می افته (اخه در حموم مون المینیومی بود واز بیرون دستگیره داشت )می مونی تو حموم گفت باشه زنگ زدم مجید بعد 10دقیقه ای اومد اول یه بوس اب دار ازم کرد گفت کون خودتم اماده کن.گفتم چشم ارباب.مجید لخت شد و یواش به در حموم زد و گفت مامان جون مامان جون نگین اومد پشت در گفت بله مجید گفت منم مجید نگین گفت اقا مجید مامان مگه خونه نیست ؟مجید گفت مثل اینکه نیست منتظر می مونم تا بیاد نگین رفت زیر دوش مجید در رو باز کرد و لخت رفت و در حموم بست منم دستگیره در رو انداختم یعنی اینکه در از بیرون قفل شده منم از ترک گوشه شیشه تو حموم رو نگاه میکردم هر دو شون لخت بودن نگین یه دستش به سینش بود یکی به جلو کوسش جیغ زد گفت کجا گم شو بیرون و منو صدا کرد مجید گفت کاریت ندارم منم می خوام یه دوش بگیرم نگین دوباره تکرار کرد عوضی برو بیرون من این کاره نیستم مجید گفت کی می گه تو این کاره ای فقط یه بوس کوچولو مجید گرفت از بازوای نگین واو نو کشید طرف خودش و دستشو انداخت دور کمرش سینه نگین رو انداخت دهنش نگین زورش نمی رسید صدای التماس نگین در اومد ول کن مجید ترو خدا الان مامان می اد زشته از لحن صداش و التماسش معلوم بود که زیاد هم ناراضی نیست مجید یه دستشو انداخت لای لمبرای نگین اونو کله پا کرد کوس نگین اومد جلو دهنش شروع کرد به کوس لیسی نگین می گفت نه مجید بسه مجید ول کن نبود نگین دیگه تقلا نمی کرد فقط گفت مجید بزار زمین سرم گیج رفت مجید گذاشتش زمین کمر نگین رو گرفت لب تو هم شدند داشت سینه بزرگ و سترک مجید رو چنگ می زد دستشو انداخت گرد ن مجید و کشید بالا و پاها شو حلقه کرد دور مجید اونم کیر شو از زیر نگین رد کرد تو کوسش نگین اوییییییی گفت که من دستمو بردم تو شورتم مجید اون رو بالا پایین می کرد اون جیغ شهوت می زد گفت کوفتت بشه نازی عجب کیری می کشی و خودشو بالا پایین می کرد گفت مجید فشار بده دارم می ام واییییی اخخخخخخ مجید می دونست دارم نگاه می کنم اشاره ای کرد رفتم تو نگین حال خودش نبود یه سیلی زدم مجید و گرفتم از موهای نگین گفتم جنده شوهرت حق داره دخلتو بیاره حواسم به کیر مجید بود به خاطر اسپری و قرص همون طور سیخ بود مجید از پشت من فرار کرد بیرون من موندم و نگین الکی به گریه افتادم گفتم ذلیل شده این چه کاری می کنی مگه تو چی کمبود داری نگین به التماس گفت مامان به خدا بزور اومد تو گفتم اره ارواح دلت بعدم تو پریدی بغلش مجید پشت در التماس می کرد مامان جون غلط کردیم همین یه بار بود ابرو ریزی نکن ترو خدا به خاطر نازی من یه اه بلند کشیدم گفتم حیف که پای زندگی اون طفلک وسطه و گرنه می دونستم چی کار کنم نگین یه کم صورتش وا شد و گفتم مجید خوار شده بیا تو ببینم مجید اومد تو افتاد به پام گفتم بلند شو مرضت چیه نازی بیچاره که واست کم نمی ذاره مجید گفت مامان جون غلط کردم شهوت ادمو بد بخت می کنه اخه اومدم نگین رو دیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم خود شما بودین چی می کردین اگه شوهر نگین تو حموم بود شما می امدین تو و خونه خلوت بود چی می کردین لبخندی زدم و گفتم کفت می کردم وسط کوس نگین و کله کیر تو .گرفتم از کیر مجید و گفتم یه بار عیبی نداره جونین جوونی کردین دیگه تنهایی نکنین نگین گفت ها مامان باهم بکنیم گفتم اره دخترم لا اقل یه بزرگتر پیشتون باشه گفتم بچه های گلم بریم بیرون اینجا تنگه سه نفری رفتیم تو اتاق نگین لخت بود و منم لباسامو در اوردم نگین تشکی اورد انداخت زیرمان مجید خوابید منو نگین افتادیم به جون کیرش نگین گفت مامانی من کیر می خوام گرسنمه یه بوس از لبش کردم گفتم برو عزیزم کارت نصفه مونده کیر مجید راست راست بود بدون اب دهن وکرم نگین نشست رو کیرش تا اون تهش کشید توشروع کرد بالا پایین کرد خوابیدم وسط پای مجید با زبونم خایه هاشو لیس می زدم هوار مجید در اومده بود مجید گرفت از موهام و بلندم کرد نگین رو به حا لت سگی خوابوند بدون اینکه کیر شو در بیاره. کشید بیرون دوباره تا ته تپوند توبا صدای فرج و بادش کم مونده بود ارضا بشم منم سگی خوابیدم و زبونم دادم بیرون مجید دو انگشتی کرد تو کونم بعد کرد سه انگشت در اورد از اب کوس نگین زد رو سوراخ کونم دو باره کرد تو از رو نگین بلند شد اومد رو کونم فقط داغی کیرشو احساس کردم حالم بد شد انگار قلبم داشت می اومد بیرون با اینکه قبلا تجربشو داشتم و کونم باز بود ولی کیر مجید رو نمی تونستم تحمل کنم بریده بریده گفتم مجید بکش بیرون جر خوردم اونم خنده ای کرد کشید بیرون نگین براش ساک زد نگین رو هول رو تشک رفت وسط پاهاش دوباره تا ته کرد تو کوس نگین چند بار تلمبه زد تا اون موقع مجید سا کت بود گفت نگین می خوام ابت بدم نگین گفت وایییی نننه شکمم می اد بالا من می دونستم مجید شوخی می کنه گفتم نه عزیزم مامانی اینجاست نترس جورتو می کشه نگین ارضا شد و شل و ول افتاد مجید اومد سراغم رو شکم خوابوندم باز گذاشت تو کونم این دفعه درد نداشت دستشو برد زیرمو با چوچو لم بازی می کرد گفتم مممممممجید ددددداارررم می ام فشار بده اونم فشاری داد گه یه یکی ول کردم مجید هم ریخت تو کونم گفت مرسی جیگر سه نفری بیحال افتادیم چشامو باز کردم دیدم مجید و نگین حرف می زن نگین گفت بد جنسا همش نقشه بودا می خواستین واسه خودتون شریک پیدا کنین وگرنه من از همون شب می دونستم شما ریختین رو هم عیبی نداره دل دیگه امروزم مامان زنگ زد به تو فهمیدم نقشه دارین خودمم دلم می خواست اخه یه ماه می شد نداده بودم . به ترتیب گروه سکس ما تشکیل شد و کسای دیگری هم عضو شدند که بعدا می نویسم.

اپیلیدی برای مامان این خاطره که میگم باسه اینکه اینجا آدم راحته . نه کسی میدونی تو کی هستی خلاصه بهتره . این خاطره هم واقعی هست و از خودم نبوده . چند وقتی بود که به دنبال یه رابطه جنسی با کسی بودم . باسه همین خیلی وضعم ناجور بود . من فرزند اول خانواده هستم و یه خواهر 8 ساله دارم که پیش بابامه و بعد از جدایی پدر ومادرم تو این 2 سال من بیشتر پیش مامان هستم و تنها بیشتر موقع ها چون خواهرم رو میارنش هر چند وقت یک دفعه . مامانم تو این 2 سال با کسی راطه نداشته که سکسش تامین شه . در ضمن من الان 17 سال دارم و یه مادر 37 ساله . مامانم همیشه جلوی لباساش به اون چنان پوشیده نبود و وقتی از حموم میومد باسه لباس پوشیدن همیشه در حال دید من بود . منم یه حالتی می شدم که دست خودم هم نبود . بالاخره تو این چند وقت که موضوع ها حی باسم تکرار می شد . یه روز مامان ازم خواست باسش یه اپیلیدی بگیرم . اپلیدی که میدونید باسه موبر زناس . رفتم یه اپیلیدی فیلیپس گرفتم شاید قبل از اون از تیغ یا چیزای دیگه استفاده میکرده . اومدم خونه و بهش دادم و اونم رفت تو اتاق تا ازش استفاده کنه که یه هو منو صدا زد که بیام و دیدمش با یه شروارک پاش بود و تا جایی که می شد خودش رو از لحاظ تحریکی پوشونده بود و به من گفت که با این موهای پشت کمرش رو بزنم . منم انجام دادم اگه راستش بخوای زیاد پشتش مو نداشت و معلوم نبود و به هرحال انجام دادم و گفتم جایی دیگه ای نمی خوای یه مکسی کرد و گفت پشت پاها هم هست اگه می تونی ولی خیلی با دو دلی بود . به هر حال پشت پاهاشو از قسمت ساق تا بالای زانو و گفتم که دیگه چی کار کنم . از قیافش معلوم بود میخواست ردم کنه برم ولی این کار رو نکرد . به هر حال حی به دست و پاهاش نگاه میکرد یعنی در اصل دست به دست میکرد و آخرش قبول کرد . شروارکش رو در اوورد منم خودم نگنه داشتم تا جایی شد . منم موهایی ریزی که داشت رو زدم خوب دستم رو پاهاش بود همش واقعا پوست لطیفی داشت بهش هم نمیخوره سنش زیاد بالا باشه چون هیکل و قیافش به 30 سال بالاتر نمیزنه . بعد از اتمام پاها دیگه مامانم نگذاشت . چون رو تخت وضع درستی نمیدید که ما به این حال باشیم . گفت بسه دیگه نمیخواد برو به کارهات برس منم قبول کردم . و نذاشت حتی شلوارکش رو پاش کنم زود ردم کرد . اون موقع اثلا قصدی بدی نداشتم . تا اینکه 2 هفته از این موضوع گذشت تو این 2 هفته هم از قصد در مورد دختر و دختر بازی و چیزایی که ماهواره میگذاشت . مامانم هم زیاد بدش نمی یومد چون برای اولین بار گفتم دیدم چیزی نگفت حی میگفتم . صبح 5 شنبه 2 هفته بعد بود که مامانم گفت اپلیدی میتونی دوباره بزنی باسم . منم گفتم باشه . چون از اون حرف ها به بعد رابطمون خیلی نزدیک شد . شروع کردم از پاها مثه همیشه موهای ریز وکم پشت بود منم سریع تمومش کرد به ران پاش رسید . خواستم سر صحبت رو باز کنم . نمیدونم یه حالت خاصی بهم دست داد اونم دید یه خبرایی زود گفت خوب کافیه . بلند شد و رو تخت نشست . مامان گفت بگو ببینم با این حرف هایی که میگفتی نکنه دوست دختری چیزی داری . منم گفتم نه ولی احتیاج دارم به رابطه با دختر . یه هو چیزی نگفت بعد از به مکس گفت لازم نکرده تو این زمونه صلاح نیست و من سریع گفتم پس چی کار کنم سنم ایجاد میکنه اونم نگام کرد سنت اگه ایجاد می کنه میشه کارهای دیگه هم کرد منم گفت چی. چیزی جایگزین این موضوع نیست بدون رو دروایسی گفتم من دوست حداقل 1 روز در هفته پیشه یکی بخوام وباشم . اونم سریع گفت اگه دوست داشتی باشی می تونی پیش من بخوابی منتها فقط خواب . من گفتم اثلا منظور من فهمیدی ؟ اونم گفت باشه اگه جنبه داری یه کارائی باست می کنم . منم گفتم چی دختر سراغ داری باسه شب . اونم گفت نه ولی بهت میگم . بعد از اون روز نشسته بودیم یه فیلمی میداد MBC persia که صحنه ناجور داشت منم به مامانم اشاره کردم گفتم ببین چه میکنه اونم باخنده گفت آره . فیلم که تموم شد باهم صحبت کردیم . گفته تو این 2 سال جدائی نیازهای جنسی بالا بوده . تعجب کردم و به خودم گفت مثه اینکه این حرف ها علکی . یه کار مهمی کرده باسم منظورم صمیمی بودن بیش از حد بود ! به من گفت من بهت پیشنهاد اثلا نمی کنم با کسی باشی چون تو هنوز 17 سال بیشتر نداری و زوده و گفتم خوب چی کار کنم الان خیلی نیاز دارم یه هو نزدیک اومد گفت ما میتونیم نیازهای مشترکمون رو برطرف کنیم . منم خودم رو زدم به اون راه گفتم یعنی چی ؟ اونم یه و جاخورد دید من انگار نفهمیدیم گفت منظورم یه چی دیگش منم گفتم فهمیدم منظورت چیه . مامان گفت فقط میتونیم پیش هم باشیم منتها نباید از حد بگذره . من که دیگه از سرم گذشته بود و حسابی تحریک شدم گفتم میدونم تو هم میخوای داری حی میپیچونی چرا راحت نمیگی اونم یه خنده کرد و نزدیک تر شدیم و بالاخره موضوع اوکی شد . منم اثلا حالیم نبود مامانمه البته چون اونم همین فکر رو می کرد از خود بی خود شدیم . اون بعد از 2 سال منم بعد از چندماه خودارضایی نداشتم و حی به خاطر برخی از موضوع ها عقب مینداختم / وارد اتاق شدیم یه هو همدیگرو با لبخند نگاه می کردیم . اون لحظه من ازش خجالت کشیدم یه کم اونم همین طور ولی شروع کردم . رکابیشو در اووردم و ر فتم سراغ شروارک اونم دیگه روش باز شد و شروع کرد به دراووردن . یه هو گفت نه نه . ضدحالی ناجور بود منم فکر کردم پشیمون شده ولی گفت مه به خاطر موی پاهات و … منم گفتم فقط همین گفت آره. من حس تحریکم کلا خوابید . گفتم باشه تو بزن . اونم قبول کرد . دیگه دیدم لباس شو نپویشید غیر از شورت و کرستش که هنوز درنییورده بود . رفتیم داخل حموم و تمام موهای بدن من با اپلیدی زد خیلی هم درد و سوزش داشت . یه هو دیدم بدنم یه ذره مو هم نداره . مامنم گفت حالا خوب شد. دیگه 2 تامون سکسی سکسی شده بودیم من گقت بریم. رفتیم تو اتاق و شروع کردیم دیگه من کورستش رو در اووردم . ولی شورتش نگذاشت . میگفت زیاد جالب نیست منم با خنده گفتم مو داره اونم باخنده گفت نه . یه و حواسش پرت شد و کشیدم پایین . بدنش رو تا حالا به دقت ندیده بودم . فقط یه لحظه به بدنش نگه می کردم . گفتم بابام جنیفر رو ول کرده . بدنش یه مو هم نداشت خیلی ناز و لطیف بود . اومدم بغلش کردم روش خوابیدم و گردنش رو و لباهاش رو بوس کردم . اونم خیلی دوست داشت . انگار تو بهشتم . جو آروم و تقربا تاریک . تا 1 ساعت فقط با کلمات و صورت و سینه اش بازی کردم و پاهاش رو لای پاهام می ذاشت و فشار میداد . واقع بدون مو خیلی کیف میده . فقط می مالوندیم همدیگر رو بدنش خیلی لطیف و نرم بود . واقعا باسم مثه آخر دنیا بود فقط همین رو می تون بگم . انقدر مالوندمش که آبم اومد و انقدر مزه داد . و اونم کلی حال کرده بود . و 2 تامون خابومن گرفت و بعد از 4 ساعت خواب نزدیک 9 شب شد به خاطر سکس رفتیم حموم . تو حموم هم مامانم شروع کرد . بعد از حموم رفتیم تو اتاق ودستم رو گذاشتم رو سینه هاش و اونم پاش رو لای پاهام و گفت اگه جنبه داشته باشی مثه امروز از حد نگذری . می تونی وقتی موقعش رسید با دختر باشی . تا اون موقع باهم باشیم . خیلی خوشحال بودم . البته من واقعا کاری نکردم که حالت زشتی بگیره سکسمون . چون من با اسباب جلو و پشت کاری نداشتم و فکر کنم مامانم همینو میخواست . منم داشته از خوشحالی می ترکیدم . بعد از این روز شب ها پیش هم هستیم منتها با شورت ولی هر هفته برنامه سکس داریم و الان 2 ماهی هست این موضوع شروع شده . این موضوع رو هر دفعه میخواستم بزارم خجالت می کشدیم . چون اولا یه رازه . دیدم یکی از بچه ها همچین موضوعی گذاشت ومنم دیگه گفتم میزارم . نویسندگیم زیاد خوب نیست . درضمن کسی از شیراز اینجا هست یا نه

داستان سکسی من و آبجی نسترن سلام بچه ها امیدوارم که هرجایی هستید خوب باشید و سلامت اسم من متین 22 سال دارم اولین باری که من تو اینترنت این داستان ها رو میخوندم به هیچ وجه باورم نمیشد که کسی بتونه با خانوادشم سکس داشته باشه چه برسه با مادر یا خواهرش ! همیشه وقتی این داستان هارو میخوندم با خودم اینطور فکر میکردم که نویسنده این سایت ها این مزخرفhت مینویسن تا خودشون جلب توجه عموم کنند و با این کار سایت هاشون رو واسه خاطر مخاطباشون معروف کنند این داستان ها باورم نمیشد و تو کتم نمیرفت تا این که یه اتفاق واقعا عجیبی تو زندگی من افتاد ! من دو تا خواهر دارم به اسم های نسترن و رویا که نسترن حدود 28 سالشه و رویا حدود 31 منم که چون بچه آخر بودم دوتا خواهرام خیلی نازمو میکشیدن و دوسم داشتن منم از بچگی باهاشون راحت بودم اینم بگم که با نسترن راحت تر از رویا بودم واسه خاطر همین نسترن رو نسبتا بیشتر از رویا دوست داشتم برای مثال تو خونه با قاشق هیشکی نمیتونستم غذا بخورم و چنگشم میشد جز با قاشق نسترن خلاصه زمان گذشت و هردوشون ازدواج کردن منم خونه تنها موندمو غیره …. الان هم میل به رفتن خونه نسترن رو بیشتر دارم و زیاد خونشون میرم و حتی بعضی وقت ها شباهم تو خونشون موندم شوهر نسترن هم راننده تاکسی تلفنی و صبح ساعت 8 میره حدود 8 شبم برمیگرده حتی ناهار هم میمونه اونجا و خونه نمیاد این آبجی نسترن ما هم خیلی خوشگله و اندام و بدن واقعا توپ و سکسی داره طوری که خوشگلیش تو فامیل زبانزد و دیدنش هر پسری رو حشری میکنه من بعد اینکه داستان های سکسی خانوادگی رو خوندم و با این سایت ها آشنا شدم با یه دید دیگه ای به نسترن نگاه میکردم و به اندام سکسیش و به صورت خوشگلش به نشستنش به خوابیدنش ، خلاصه به همه حرکاتش توجه میکردم و بد جوری تو کف هیکل سکسیش مونده بودم . فکر کنم خودشم متوجه این کار من شده بود همونطوری که قبلا هم گفتم اصلا به هیچ وجه باورم نمیشد که یه روزی بتونم باهاش سکس داشته باشم تا این که یه روزی من حدودا وقت های ناهار بود به خونشون رفتم . این داستانو که الان میخام بهتون تعریف کنم مربوط میشه به دو ماه پیش وقتی رسیدم خواهر زادم سهیل هم خونه بود بعدش نسترن ناهار سهیل رو زودتر اورد تا واسه مدرسه اش زودتر آماده بشه بره . بعد این که نسترن سهیل رو به مدرسش برد و برگشت با هم ناهارمونو خوردیم و بعد ناهار من رفتم کناره تلوزیون نشستم و بعدش اونم اومد و با هم ماهواره نگاه کردیم. کنترل ماهواره دستم بود منم عمدا به کانال های عاشقانه و نسبتا سکسی میرفتم و وقتی صحنه های لب گرفتن و سکسی رو نشون میداد کانال رو عوض نمیکردم و منم حسابی حشری شده بودم وهی سینه هاش نگاه میکردم و کیرم دیگه راست شده بود ولی ظاهرا اصلا هم به روی خودم نمیوردم و بیخیال بودم ولی از درون دلم داغون بود و میخواست یه سکس مشتی رو با نسترن داشته باشم و اون هیکل قشنگشو لخت ببیبم وموقیتشم بود و ولی حیف که نمیشد بهش بگم میترسیدم داد و هوار بندازه و فشم بده و …. بعدش دیدم خیلی به من نگاه میکنه و فکر میکنم که یه جورایی شک کرده بود بهم ولی اونم اصلا به روی خودش نمیورد راستی اینم بگم که نسترن هم مثل بقیه آدما تو خونه یه تاپ تنگ و یه شلوارک تنگ تر تو خونه میپوشید تا اینکه بعد یه مدت بهم گفت که : متین جان من میرم یه دوش بگیرم و بعدش با هم بریم خونه بابا وسهیل رو هم زنگ میزنم باباش میاره منم بهش گفتم که باشه وقتی رفت دیگه حال من از اونی که بود بدتر شد و حشری سگ شده بودم و هی با کیرم ور میرفتمو جلغ میزدم و هزارتا فکر شیطانی میکردم ولی بازم خودمو کنترل کردم بعد یه مدت دیگه دیدم داره صدام میزنه متییین….. متییین….. رفتم نزدیک حموم و گفتم :منو صدا زدی آبجی نسترن؟ گفت : آره…… اگه زحمتی نیست بیا این لیف رو بکش پشت کمرم.. من دستم نمیرسه…… در طول 22 سال عمرم همچین اتفاقی نیوفتاده بود و با اینکه با هم راحت بودیم ولی اصلا من این کار رو واسش نکرده بودم وقتی شنیدم شوکه شدم و خیلیییییییییییی تعجب کردم منم گفتم : باشه منم از شما چه پنهون در حالی که تو دلم عروسی و جشن بود پای شلوارمو تا نزدیکه زانوم جمع کردم و رفتم تو رختکن حموم و بعدش آروم آروم رفتم تووووووووو وااااااااااااااااااای خدای مننننننننننننننننننن چی داشتم میدیدم انگار داشتم وارده بهشت میشدم دیدم که در حالی که فقط فقط یه سوتین و شرت تنش بود نشسته روی سکوی حموم و در حالی که یکمی پشتش به من بود لیف تو دستش گرفته بود اصلا هم هیچی نمیگفتم و هیچی رو به روی خودم نمیووردم ولی یه کم خجالت زده بودم منم درحالی که سرمو پایین انداخته بودم آروم آروم نزدیکش شدم بهش گفتم : که لیفو بده به من مثل اینکه به کمی از آرزوم رسیده بودم از نزدیکی چند سانتیش وایساده بودم داشتم بدن لختش نگاه میکردم .چه سینه هایی مثل دو تا هلو چه رون ها و چه پاهای سفیدی داشت تو حالتی که پشتش رو به من بود با یه دستم لیف رو میکشیدم پشت کمرش واااااااااااااااااای خدایه من چه لذتی داشت دستم داشت بدن لختشو لمس میکرد هر از گاهی هم پایین میرفتم و نزدیک کونشو لمس میکردم یواش یواش جرات پیدا کردمو دست چپمو گذاشتم رو شونش با دست راستم لیفو به پشتش کشیدم چیزی نگفت اون دستم که رو شونش بود رو یواش یواش سر میدادم پایین تا سینشو هم لمس کنم داشتم از لذت میمردم کیرمم داشت منفجر مشید .جالبش اینجاست که با این که دستمو به سینه اش میمالوندم و با اونیکی دستم روی کونشو لیف میکشیدم و کونشو لمس میکردم بازم هیچی نمیگفت بازم خودم کنترل کردم تا اینکه احساس کردم در حالی که رو سکو نشته بود از پشت خودشو به من نزدیک میکنه و میچسبونه دیگه جراتم بیشتر شد و دست چپمو یواش از زیر سوتینش رد کردمو و نوک سینشو قشنگ با لای انگشتام تکون میدادم جاتون خالی بچه هااااااا خیلی حال میکردم یکم خم شدم تا صورتشو نگاه کنم دیدم چشماشو بسته و داره با زبونش لباشو بازی میده دیگه صبرم تموم شد دلمو زدم به دریا از پشت چفت سوتینشو باز کردمو و با دو تا دستام پشتش حلقه کردم و از پشت سینه هاشو میمالیدم اونم چه مالیدنی خودمو از پشت بهش چسبوندم و از پشت، گردنش میخوردم و با دستام سینه هاشو میمایدم هیچی نمیگفت فقط چشماشو بسته بود و دیگه به نفس نفس افتاده بود دستامو آروم از سینه هاش کشیدم و یواشکی رفتم رختکن و لباسامو دروردم حتی شرتمو تا میخواستم برگردم حموم، دیدم دراز کشیده رو کف حمام و شرتشم تو تنش نیست . دیگه خیالم از بابت ترس و خجالت راحت بود رفتم تا نزدیکش شدم دیدم داره به من نگاه میکنه و با یه لبخند گفت که : شروع کن عزیزم انگار داشتم خواب میدیدم دیگه به آرزوم رسیده بودم و آرزویی نداشتم آروم دراز کشیدم روش طوری که کیر راست شدم رفت لای پاهای خوشگلش وای وای چه حالی داشت بدنش گرم و مثل پنبه نرم بود از موهای سرش گرفته تا انگشت شست پاش لیسیدم درحای که لبا ی قشنگو مثل غنچشو میخردم با دستام هم موهاشو نوازش میکردم .لباش خیلی خوشمزه بود بعد گردشو خوردم . بعدش نوبت سینه هاش بود که قبلا دستام یه حال اساسی کرده بودن الان نوبت خوردنشون بود یه جوری با اشتها میخوردمشون که باورتون نمیشه دیگه نفس نفساش کم کم بیشتر میشد شکمشو میخوردم حتی زبونمم تو نافش میکردم بازو های پاهاش و رونش خیلی سکسی و گنده بودن خلاصه تا حتی انگشت پاهاشو هم میخوردم و همه جای بدنش از آب دهن من بود رسید به اصل کاری تو فکرو خیالم تصورشو میکردم کسشو با ژیلت قبلا زده بود کسش مثل ماه و سفید و تمیز و چوچولش از فرط شهوت سرخ سرخ شده بود. بچه ها باورتو نمیشه یه جوری کسشو میخوردم که اصلا نمیتونم با کلمات توصیف کنم . سرو صدای نسترن بالا گرفته بود و مثل مار داشت به خودش میپیچید و یواش یواش میگفت متین تموم کن دیگهههههه صدای آه و شهوتش داشت مثل سگ حشریم میکرد دیگه خواستم کار نهایی رو بکنم بهش گفتم که یکم پاهاشو بالا بگیره کیرمو آروم سر سوراخ کسش گذاشتمو آروم آروم کردمش تو کسش واااااااااااااااااااایییی چه لذتی داشت اولین باری بود تو عمرم که سکس میکردم اونم با کسی که آرزوشو داشتم ولی فکرشو نمیکردم در حالی که یواش یواش عقب جلو میکردم لباشو میخوردمو دستامو پشت سرش حلقه کردم موهاش رو نوازش میکردم . نسترنم هم درحالی که نفس نفس میزد با دستاش پشتمو چنگ میزد فهمیدم که میخواد ارضا بشه و به ارگاسم برسه. بعد یه مدت تلمبه زدن و عقب جلو کردن احساس کردم بدنم داره گرم میشه و آبم داره میاد پاشدم و با دوسه تا جلغ زدن کیرم ،آبمو ریختم رو سینه های قشنگش بعدش دوباره روش دراز کشیدم و در حالی که موهاشو با دستام بازی میدادم بهش نگاه میکردم و هر از گاهی از زیر لباش یه بوس میکردم بعد یه مدت که روش خوابیده بودم، بلند شدیم و یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون از اون موقع به بعد با اینکه رابطش با من مهربون بود ،مهربون تر هم شد منم بعضی وقت ها که احساساتی میشم تو پنهونی از لباش یه بوسه مشتی میکنم اونم ازم تشکر میکنه ولی دیگه من خجالت میکشم که بهش بگم بازم سکس کنیم منتظرم که روزی برسه که بازم موقعیتش فراهم بشه و سکس دومونو باهاش داشته باشم اگه سرتونو درد آوردم ازتون معذرت میخوام همتونو دوست دارم بچه های ایران – یاشاسین ایران نوشته :متین 22 ساله از ارومیه

سكس با مامانمسلام اسم من محمده و اسم مامانم مهنازه. من هیچ وقت چشم دنبال مامانم نبود اما وقتی تو سن بلوغ هستی به کسی که نزدیکته همش تو فکر اونی.من تازه 16سالم شده بود و 1 سالی بود که فیلم سوپر میدیدم.چند روزی بود که میخواستم جق بزنم اما فرصت نمیشد.اون روز بابام سر کار بود و من و مامان خونه بودیم مامان رفت حموم منم وقت رو قنیمت شمردم و گفتم الان بهترین موقعست واسه جلق زدن.نشستم پشت کامپیوتر و 1 فیلم سوپر توپ گزاشتم شرتم خیلی تنگ بدم و کیرمو درد میاورد شرتمو دراوردم و شلوار ورزشیمو پوشیدم داشتم کیرمو میمالیدمو فیلم میدیدم که یهو مامانم صدام کرد که بیا پشتمو بکش هول کردم خواستم سریع شرتمو بپوشم که مامانم داد زد زودباش یخ کردم منم شرتمو انداختم تو کمد لباسم و رفتم که پشت مامانمو بکشم رفتم تو حموم دیدم با یــــ شرت و کرست سفید وایساده و منو که دید لیف رو داد بهم و گفت بیا پشتمو لیف بزن منم لیف رو گرفتم و شروع کردم لیف کشیدن بنده سوتینش نمیزاشت و چون تنگ بود نمیشد زیرشو لیف زد گفت بندو باز کن ولی نگا نکنی ها گفتم باشه باز کردم وقتی سوتین از رو سینه هاش کنار رفت 2 تا سینه گنده دیدم که آب از لبو لوچم راه افتاد من سینه که میبینم سریع شق میکنم سینه های مامانمو که دیدم کلی کیف کردم همیشه دوست داشتم کیرمو بندازم لا سینه های گنده و جلو عقب کنم.سینه مامانمو که دیدم کیرم شق کرد چون شرت پام نبود سیخ شد اومد بالا و شلوارم تابلو شد خواستم جمو جورش کنم که دیدم اگه دست به شلوارم بزنم خیس میشه و معلوم میشه که دست زدم به کیرم به هزار بدبختی که نفهمه جمش کردم شانس من شلواره کشش شل بود منم که شق کرده بودم یــــ هو کیرم از شلوار افتاد بیروم مامانم فهمید گفت اینو جمعش کن من به تو میگم سینه های منو نگا نکنی تو دمو دسگاتو در میاری. منم گفتم اخه دست من نبود خودش اینجوری شد گفت مگه شرت پات نیست گفتم تنگ بود درد میگرفت منم در آوردم گفت حالا جمش کن بیچاره سیلون نباشه بین هوا و زمین لیفو دادم بش که دستمو بشورم گفت بیا من درست میکنم گفتم نه خودم میکنم گفت بیا اینجا اون موقع که تو فرق دست و پاتو نمیدونستی من تورو ترو خشک میکردم گفتم باشه اومدم که کیرمو بندازه تو شلوارم تا دستش خورد به کیرم نفسم بند اومد گفت چت شد گفتم آخه فقط منو این بودیم تا حالا دست کسی بش نخورده بود گفت ناقلا چیکار میکردی تا منو دیدی اینجوری شد ؟ گفتم تقسیر من نیست این خارجیا فیلم میسازن صحنه های زشت میاد گفت داشتی جق میزدی هنگ کردم گفت چت شد گفتم هیچی گفت میزدی یا نه سرمو انداختم پایین گفت پس داشتی میزدی گفتم آره گفت از کجای خانوا بیشتر خوشت میاد گفتم ول کن من برم گفت مگه نمیخوای جق بزنی ؟ گفتم نه ولش کن گفت بیا پسرم گفتم خوش به حال بابام گفت واسه چی گفتم آخه زنش همچین سینه هایی داره خندید گفت بزن زود برو میخوام برم بیرون کار دارم گفتم تو واسم میزنی گفت پرو شدی ها گفتم خواهش میکنم گفت نه گفتم باشه گفتم حد اقل فکر کن من نیستم تو حموم تو دوش بگیر انگار نه انگار که من تو حمومم گفت باشه رفت زیر دوش منم شرو کردم جق زدن یهو دیدم شرتشو در آورد چشام گرد شد گفتم چی شد خارجی شدی گفت آدم که تو حمومه تنهاست با لباس حموم نمیکنه گفتم بله داشت خودشو لیف میزد هیکلش برق میزد سر سینه های گندش سیخ شده بود آبم نزدیک بود بیاد به نفس زدن افتادم گفت چت شد گفتم داره میاد گفت پس بیا اینجا که کل حمومو به گند نکشی منم رفتم جلو داشتم میزدم یهو آبم با شدت پاشید رو شکمش یـــ داد کوچیک زد که منو چرا به گند کشیدی آبم از شکمش رفت پایین رفت لا پاش گفت چقد داغ بود گفتم دمت گرم مامان خیلی حال داد گفت خواهش میکنم ولی از این به بعد فک نکنی همینجوریه هر روز بخای با من بیای حموم ها گفتم نه ولی یـــ بار دیگه با هم بیایم گفت باشه تشکر کردمو رفتم بیرون.دو سه روز بعد روز ورزش ما بود تو مدرسه وقتی اومدم خونه مامانم گفت برو تو حموم بو گند میدی منم گفتم باشه یادم نبود که قرار بود با هم بریم حموم دیدم مامانم هم داره لباساشو بر میداره گفتم تو کجا میای گفت مگه خودت نگفتی که یـــ بار دیگه با هم بریم حموم منم یادم افتاد گفتم چرا ایول که یادت بود من یادم رفته بود گفت زود باش بریمو بیایم کلی کار دارم گفتم باشه و رفتیم سمت حموم من لخت شدم و با یـــ شرت رفتم زیر دوش گفت شورتتم در بیار گفتم نه زشته گفت اون روز آب کیرتو ریختی لای پای من حالا زشت شد گفتم باشه زیر آب که بودم شرت چسبید به کیرم مامانم هم اومد با شرت و کرست سیاه گفتم پس تو خودت چرا در نمیاری گفت بزا بیام تو حموم گفتم باشه هیکلشو که دیدم کیرم شق کرد گف تو دیگه داغونی گفتم چرا؟ گفت تو که هنوز چیزی ندیدی گفتم من چشام مادوم قرمز داره چیزایی که باید میدیدمو دیدم گفت پس لباسمو در نیارمگفتم نه بابا شوخی کردم گفت پس بیا کرستمو در بیار گفتم ای به چشم رفتم پشتش باز کردم سینه هاشو دیدم نفسم بند اومد نشستم رو زانو که شرتشو در بیارم شرتشو کشیدم پایین سوراخ کوشو دیدم گفت بیا بالا تا قش نکردی گفتم واسه چی قش کنم؟ گفت وقتی سینه میبینی نفست بند میاد لا پایی رو ببینی قش میکنی دیگه خندیدم گفتم آره راست میگی بعد مامانم نشست که شرت منو در بیاره جلو کیرم نشست شرتمو کشید پایین یـــ هو کیرم افتاد بیرون سرشو کشید عقب گفت اینو چجوری او تو جا میدی ؟ گفتم به زور خندیدو گفت زود باش تا بابات نیومده گفتم باشه سرمو شامپو زدم وایسادم عقب تا اون بیاد جلو اومد و خودشو شست داشت لیف میزد کونشو که شست منم کف از سرم برداشتم مالیدم به کیرم اومدم جلو تر کیرم چون شق بود مالیده شد به کونش چرخیدو گفت چی شد گفت هیچی مگه قراره چیزی بشه گقت نه برگشت 1قدم رفتم جلو کیرم سر خورد رفت لا پاش پاشو سفت کرد گفتش خوشت اومده گفتم چرا که بدم بیاد گفت پرو نشی بخای بفرستیش جایی ها گفتم نه جاش خوبه داشت خودشو میشست منم یـــ خورده شماپو ریخنم رو کیرم که سر بشه کیرمو جلو عقب کردم گفت نه بابا پرو شدی برو اونور ببینم گفتم بزا کارمو بکنم عزیتم نکن گفت زشته من مامانتم گفتم ببخشیدا تو کون و کست که نمیکنم لا پاته گفت نه راه افتادی تا 3 روز پیش که میپرسیدم جق زدی جواب نمیدادی حالا حرف کس و کون میزنی گفتم ببخشید گفت حموم سرده اگه برم زیر آب کفا میره دیگه سر نیست زود باش تا سرما نخوردیم گفتم باشه چرخوندمش از جلو کیررمو کردم لا پاش بدنش مو نداشت کیرمو جلو عقب کردم صورتشو نگا کردم دیدم چشاشو بسته یـــ دونه محکم زدم در کونش گفت هوی چته ترسیدم گفتم تو فیلما میزنن منم زدم گفت دیگه نزن سیا میه بابات میگه چرا سیا شده چی خوابشو بدم؟ گقتم برو زیر آب خودتو بشور گفت مگه اومد گفتم نه کار دارم رفت خودشو شست گفتم بین رو زانوت کیرمو بندازم لا سینت همشه دوست داشتم آبم لا سینه در بیاد گفت باشه من کیرمو انداختم لا سینش یـــ خورده شامپو مالیدم لا سینشو و کیرم دو دیقه جلو عقل کردم آبم داشت میومد گفتم داره میاد چیکارش کنم گفت بریز همینجا گفتم باشه آبم اومد ریختم لا سینش گفت خیلی داغه ها گفتم ما اینیم دیگه گفتش تو که حالتو کردی من حالا حشری شدم گفتم از دست من کاری بر میاد گفت میتونی دوباره شق کنی کفتم آره واسه چی گفت بندار لا پام تا منم آبم بیاد راحت شم گفتم باشه ولی چون الان آبم اومده طول میکشه گفت چقد گفتم نمیدونم گفتم بخواب پاتو باز کن لا پاتو ببینم شاید شق شد سریع خوابید کف حموم منم چند دقیقه به کسش نگا کردم با کیرم ور رفتم شق کردم کفت بلند شم گفتن نه صبر کن یــــ کاری دارم کیرمو مالیدم رو کسش یـــ آهی کشید که حال کردم پاشو بستم کیرمو جلو عقب کرم دیدم داره داد میزنه گفتم ساکت تا همسایه ها نشنیدن داشتم لا پاش جلو عقب میکردم دیدم آبش اومد و یـــ داد زد منم نوک سینه هاشو خوردم گفتم حالا من چیکا کنم با این کیر شق گفت من واسه بابات هم ساک نمیزنم ولی واسه تو الان میزنم چون خیلی قشنگ آبمو آوردی کیرنو کرد تو دهنش با این که بهگفته خودش تا حالا ساک نزده بود ولی قشنگ میزد گفتم داره میاد بریزم تو دهنت؟ گفت خوشم نمیاد گفتم تو که تا حالا امتحان نکردی گفت باشه بریز یــــ خورده تو دهنش تلنبه زدم آبم ریخ تو دهنش گفت نه انگار خوشمزست خندیدم گفتم من که چیز بد ندارم خندیدیم بعد دوش گرفتیم رفتیم بیروناین داستان تخیلیه و فقط جنبه سرگرمی داره ت تتتتب

تا قيام قيامت قسمت دوم این یکی رو با کوس خوری شروع کردم خواهرم چون با فرهنگ روز آشنایی بیشتری داشت راحت تر با این مسئله که کوووووس و کووووون خودشو دراختیار برادرش بذاره کنار اومد با حرص و اشتهای زیاد کوس فریده رو میمکیدم.کوس کوچولو ناز دوست داشتنی یک لقمه ای برخلاف کوس مامان که یه کمی درشت بنظر میرسید.- فرید تو که همین الان آتیش به جونم زدی چقدر تو حریصی بر سرعت خود افزوده و حتی به ناله هایش توجه نکردم که میگفت بسهههههه دیگههههه وااایییی اومد اووووومد نمیدونم چیکار کنم تنم یکجوری شده هیچوقت اینجوری نشده بودم زورش چند برابر شده بود تحمل این همه لذت هنگام ارگاسم را نداشت.این لحظه برایش خیلی ادامه دار بود.مثل یک زندانی در حال فرار یا یک زن در حال زایمان زور میزد.منم ولش نمیکردم.آخرش مجبور شد با دو تا دستهاش سرمو بزنه عقب تا لب و چونه ام را از روی کوسش بردارم گردنم هم درد گرفته بود.- فریده عجب زوری داری هاااااا.حالا که فرار میکنی پس بیا ببین.من و او رو در رو و چشم در چشم هم قرار داشتیم طاقباز به روی تخت افتاده بود کیررررررررم را محکم به کوووووووسش فرو کردم همونجوری که اون محکم سر منو پس زده بود.- داداششش چیکار میکنی سوخخختمممم.کمرش را محکم گرفته قفلش کردم و به خودم هم فشار میاوردم تا آبش را نیاورده خالی نکنم.دیگر نمیتوانست هیچ فشاری بمن بیاورد.کیرم رو توی کوسش قفل کرده بودم – آبجی خوشگلم تو با این شکم لاغر و مانکن با این کون برجسته با این سینه های آبدار و لب و دهن کوچولو غنچه ای و استیل بیسته بیستت چطور نتونستی شوهرتو نگه داشته باشی؟/؟- ولش کن فرید حالا تو یکی منو ول نکن تو با من باش.من کیییییررررتتتتو میخوام.- فعلا که داریش.- همینجوری بزن وقتیکه محکم کمرم را چنگ گرفت و دست بر روی سینه اش گذاشت و سرش را به یکطرف خم کرده چشمانش را خمار نمود فهمیدم که بار دیگر به ارگاسم رسیده.- داداش منم آبببببب میخوام بین ما تبعیض قائل نشو.- من از خدامه که توی کوست آب بریزم ولی آخه بچه چی؟/؟- هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه.فکر اونجاشم کردم باز هم با لذت بسیار کیر و کمر خود را سبک کرده و به خواهر تشنه کوسم آب رساندم که میگویند آب رسانی بهتراز نان رسانی بوده ثوابش بیشتر است.- تمومش نکن فرید واسه مامانتم بذار.- چشم منکه فرار نکردم تا الان هر چی وقت هدر دادیم بسه دیگه از امروز به بعد باید جبران کنیم به چشمان پر التماس مامان فیروزه نگاه کردم برق هوس در آن موج میزد لبانم را بر روی لبانش قرار داده و دستم را به صورتش رسانده و در حال نوازش صورت و قسمتی از موهایش به بوسیدن هم ادامه دادیم.قبل از آنکه بخواهم کمرش را گرفته و بر روی تخت درازش کنم خودش ولو شده و طاقباز به روی تخت افتاده بود.پاهایش را باز کرده آماده بود.با بوسیدن از قبل کوسش حسابی خیس کرده بود.دهانم را تا جا داشت باز کرده یک مانوری دور کوسش داده جااااااان بصورت طبیعی لیس زدن را شروع کردم نمیدونم چرا مامان یاد خاطراتش افتاده بود؟/؟.- فریده دخترم ناقلا خیلی حال میده بابات اصلا از اینکارها بلد نبود.دیگه نتونست بحرف زدن ادامه بده.بد جوری ناله اش دراومده بود.فکر کنم به اندازه گاییدن با کیرررررر بهش مزه داد و خیلی زودترم خیس کرد ولی مگه من دست بردارش بودم؟/؟ کیرمو از روبرو همینجوری فشاررررررر دادم توششششش آماده آماده بود داغ و خیسسسسس.سینه هاشو خوردم و دوباره بوسه لب به لبو شروع کردیم.مادر کجا بود؟/؟ پسر کجا بود؟/؟ فقط کیررررررر بود و کوووووووس و شهوت و عشق و حال بود و بس.- اوووووف فررررررید بچه که بودی سینه هامو میخوردی فکر نمیکردم یکروزم جوری سینه هامو میک بزنی که هوسم بیاد.این حرفو وقتی زد که داشتم سینه هاشو میخوردم.حساب کردم که باید یه سری هم اونوری بزنم.آبجی حسوده بدجوری داشت زاغ سیاه ما رو چوب میزد.آبو ریختم توی کوسش و پریدم اونور بالاخره دلی از عزا درآوردم.کار بجایی رسید که از ترس ضعیف شدن دیگه خالی نمیکردم و فقط میگاییدممممممم.اگه برای یک کدومشون یه تکنیکی بکار میبردم اون یکی هم میگفت باید همین کارو با منم بکنی.آخر کارم سه نفری همدیگه رو بغل زدیم و لخت لخت توی هم رفته و خوابیدیم.نصف شب گاهی بیدار میشدم و یکی رو انگولک میکردم نمیدونم یکی دیگه از کجا بو برده و فوری بیدار میشد و اونم میخواست؟/؟ در یکی از حالتها که هر دو خوابیده بودند کون هر دوتا شون قمبل شده بود و سوراخ کووووون و کوووووس هر دوتا باز و مشخص بود واااااایی کون هیچکدوم رو نکرده بودم باشه دفعه دیگه اول با کون شروع میکنم کوس مامان فیروزه درشت تر بود ولی سوراخ کونشون در حالت بسته که یک اندازه نشون میدادند باید معاینه میکردم معلوم بشه فعلا وقتش نبود.با اینحال کیر شق کرده ام را به سوراخ کون آبجی چسباندم و باهاش تماسکی برقرار کردم.دیدم این مامان کوس تپل من فوری سرشو اینطرف کرده کیر منو گرفت و به سوراخ خودش چسباند.- فرید جون خواهرت خوابیده بیدارش نکن بیا من بهت حال میدم.- نه مامان من خواب نیستم بذار داداشی راحت باشه اون دوست داشت کیرشو اینور بفرسته. – من مادرتم اینجوری با من حرف نزن پسرم خودش تشخیص میده کدوم کون قلمبه تر و هوس انگیزتره قربونش برم نمیخواست منو از خواب بیدار کنه.- مامان مردها از کالیبر تنگ بیشتر خوششون میاد تا کالیبر گشاد.- خفه شو دختر پدرت جرات نداشت بیاد طرف سوراخ کونم ولی فرید جونم هر چی بخواد بهش میدم .آخر عصبانیم کرده و بحرفم درآوردند.- اگه وضع همینجوری باشه هیچکدومتون رو نمیگام مادر و خواهری و پسر و برادری بجای خود تنبیه و تحریم بجای خود باید از این به بعد یکشب فریده کنار داداشش بخوابه و یکشب هم فیروزه کنار پسرش.سه تایی دیگه با هم نمیخوابیم حالا گاهی اگه میخوایم برای تنوع سکس 3 نفره داشته باشیم اشکال نداره خودتون میدونین هر دوتا تون که زن منین یکشب مامان پیشم میخوابه و یکشب هم خواهر جونم.خودتون با هم درست کنین.هر دو با کمال میل این شرط را پذیرفتند.شب زفاف من با دو همسرم یعنی مادر و خواهرم به پایان رسید.فرای آنروز به پیشنهادم رفتیم سر خاک بابا مامان و آبجی یک بزک دوزکی کرده بودند که توی هیچ مجلس عروسی اونها رو اینجوری ندیده بودم؟/؟ نمیخواستند از هم عقب بیفتند.لباسهاشونم به درد سر خاک نمیخورد بازم صد رحمت بمن که لباس سیاه پوشیده بودم به یاد پدر و رنجهای چند ساله آخرش افتادم بی اختیار اشک ریخته با او درد دل میکردم.پدر عذاب نکش راحت باش غصه مامان و آبجی رو نخور من هوای اونها رو دارم نمیذارم بهشون سخت بگذره نمیذارم دست هیچکس و نا کسی به اونها برسه.اجازه نمیدم هیچ مرد غریبه و نا محرمی بیاد طرفشون.پدر وقتیکه زنده بودی پسر خوبی برات نبودم ولی از دیشب دیگه دارم جبران میکنم.دیگه غم آبجی فریده رو نخور ببین که مامان و خواهر جون چقدر خوشحال و خندونن ؟؟/؟؟ آخ خ پدر تو هم بخند من ناموس تو رو حفظ میکنم مامان وفادار من هنوزم بهت وفاداره زار زار مثل ابر بهار اشک 5;یریختم پدر آروم بگیر که من برای آرامش روح تو هر کاری میکنم دوست داشتی ما رو راحت ببینی منم سعیمو میکنم که تا قیام قیامت از پسرت راضی باشی از این سوز و گداز در حال غش کردن بودم که مادر و خواهر جونم مرا به زور بلند کرده گفتند طاقت داشته باش پسرم بیا بریم خونه یادت باشه بهت چی قول دادم امشب سوراخ کونم در خدمتته.فریده هم بحرف اومده و گفت کون منم هست بوی کووووووون که به مشامم خورد حالم بهتر شده به شوق و ذوق دو تا سوراخ کون بطرف پرشیا مشکی که یادگار بابا بود رفته تا به خانه برگردیم.شام را که خوردیم هر دو خود را آماده آماده و لخت لخت وسط پذیرایی و قمبل کرده ولو شدند.منم برای عقب نماندن از قافله خود را لخت کردم کون مامان هوس انگیزتر بنظر میرسید.هر دو را ماساژ داده و گفتم که به گفته خودتون هر دو پلمب شده اید منم بحرفتون اطمینان داشته بخودم می بالم که این افتخار نصیبم شده تا این پلمبو باز کنم.این را گفته اول بجان مامان افتادم یک دست حسابی به سر و رویش کشیده و سورخ کووووس و کووووونش را مالیدم.با روغن کوس و سوراخ کونش را چرب کردم مادر درد میکشید دندانهایش را بهم میفشرد.- من بمیرم فیروزه جون درد داری؟/؟- ایراد نداره ادامه بده از درد زایمان که بدتر نیست داره خوشم میاد درد باحالیه کیر کلفتت بمن اعتماد بنفس میده پسرم فکر میکنم جوان شدم.- آره مامان جونم تو تازه عروس منی.فریده هم عروس منه منتهی باید از شوهرش طلاق بگیره.- داداش به خاک پدر جون قسم یک طلاق با حالی ازش بگیرم که فکرشو نمیکنی.- ببینیم و تعریف کنیم.مامان بیچاره راستشو میگفت خیلی کیپ بود چطور بابا 24 سال این کون بهشتی رو آکبند نگه داشته بود؟/؟ 5 سالش مریض بود 19سال دیگه چی؟/؟ ایندفعه رفتم سر خاکش بهش میگم که این کم کاری او را جبران کرده و میکنم.میدونم خیلی خوشحال میشه و روحش منو دعا میکنه خیلی بیحس شده بودم روده های فیروزه جونمو آبپاشی و ضد عفونی کرده رفتم سراغ کووووون فریده.کیرمو تا گذاشت توی دهنش صدای مامانی دراومد که فرید جون یادت باشه ایندفعه برات ساک بزنم.تعجب کردم که مامان این اصطلاح رو از کجا یاد گرفته؟؟/؟؟ آبجی کیر داداشو واسه سوراخ کون خودش آماده کرد.کیرررررم دوباره شق و تیز شده بود با آب کوووووس او نیز سر مخرج و کیر خود را چرب کرده او را بصورت عدد هشت درآورده و یک صفای حسابی کردم.درد کشیدن همراه با هوسش مرا هم بیشتر به هوس میاورد.کیرم که یواش یواش میرفت توی پوست سر مقعدش رو دایره وار میکشید و میفرستادش داخل.وقتی هم که کیرو بالا میکشیدم پوست به شکل استوانه ای نازک جدا از گوشت میشد.تماشای این منظره خیلی کیف میداد.- فرید جووووون کووووون میخواستی؟/؟ لذت ببر بکن منو بکننننن کووووونمو بکن با کییییرررت منو بگگگگگگاااا منو بگاآآآآآآه آههههههه دوستت دارم.کیرم چون یکبار آب ریخته بود با کمری سبکتر کون خواهر جونم رو میکردم.مامان حسودیش شده بود.- ای بااااااباااااا اینقدر طولش نده پسر منم هستم هااااا مجبور شدم یک سرویس هم اینور خالی کنم و برگردم اونور به هر حال اونشب هم سه نفری شب را به صبح آورده قرار گذاشتیم که از فردا شبی یک نفر پیشم باشد.هر چه گفتند مغازه الکتریکی را اجاره بدهم تا روزها هم پیش آنها باشم قبول نکرده گفتم اینطوری کاسبی بهتره هزینه های زندگی زیاده نمیشه یکدفعه دو تا مغازه رو دست غریبه ها داد حسابی ترسوندمشون مگه واسه آدم کمر میذاشتن؟/؟ یکماه گذشت مادر و دختر هر دو برای تست بارداری به آزمایشگاه رفتند.دلم مثل سیر و سرکه میجوشید مامان گفت که اگه باردار باشه میگه خدا بیامرز قبل از مرگش اونو حامله کرده حالا یکماه رو یک کاریش میکنن شایدم بره مسافرت زایمان کنه تا آبها از آسیاب بیفته البته فامیلها زیاد توی نخ این خاله زنک بازیها نبودن ولی خواهرم چی جواب شوهرش رو میداد؟؟/؟؟ شناسنامه بچه خواهرم چی؟/؟ نمیدونم چرا جواب دو تا آزمایش با هم حاضر نشد.وقتی مامان شنید حامله است همون داخل آزمایشگاه از خوشحالی داشت بشکن میزد و خواهرم از حرص و حسودی و استرس که نکنه جواب آزمایش او منفی باشد داشت آتیش میگرفت برای همین نشستیم تا جواب اونو هم گرفتیم.بلللللله اونم باردار بود گاو من دو قلو زاییده بود فریده از فردا نقشه اش رو به مرحله اجرا درآورد از بس برای شوهر پولدارش اشک ریخت و خود را عاشق دلخسته اش نشان داد مرد فکر کرد که حتما فریده برای او میمیرد قرار بر این شده بود که فریده مهریه اش را که پنجاه میلیون تومان بوده تمام و کمال بگیرد یک خانه هم شوهرش به اسم او بکند و یکبار با او آمیزش داشته باشد.اگر بچه ای حاصل شد بعدا به اسم خود برایش شناسنامه گرفته و مسئولیت مالی او را بپذیرد اما حقی از نظر نگهداری او نداشته باشد.شوهره فوری شرط را قبول کرد تنها جای نگرانی من این بود که نکنه از نظر زمانی مشکوک شود که خواهرم ضمن اطمینان دادن بمن گفت که چاره دیگری نداریم و این مرتیکه ابله هم از بس ذهنش مشغول زن دومشه و فعالیت اقتصادی و تجاریش هم زیاده و تازه منو آدم مومن و مقدسی میدونه اصلا فکرشو نمیکنه که بچه مال یکی دیگه باشه.همه چیز همانطورکه میخواستیم پیش رفت.از بس مامان جون و خواهر جونم هوای منو داشتند دیگه لوس شده بودم.- فرید جون اینو بخور عزیزم اونو نخور.این بیشتر بهت میاد.نه اون بهتره.کراوات قرمز بزن نه مشکی بهتره و…. باید میساختم دیگه خوشحال بودم که روح پدرم را شاد کردم دو تا پسرم با فاصله یکروز به دنیا آمدند.اول پسر یا داداشم به دنیا اومد و فرداش پسر یا خواهر زاده ام.سونوگرافی هم نکرده بودیم و نمیدونستیم بچه ها از چه جنسین برای همین در فاصله 24 ساعت زایمان مامان تا زایمان آبجی فریده خواهر جونم داشت دق میکرد از اینکه نکنه دختر دنیا بیاره و کم ارزشتر بشه.وقتی پسر دار شد انگار که دنیا رو بهش داده باشن.ما هم اداره ثبت احوال یک آشنا پیدا کردیم که از دوستان خیلی قدیم منه و یکخورده براش چاخان پاخان کرده قرار شد اگه مشکلات خاصی در این زمینه داشته باشم راهنمایی و کمکم کند اگه در عصر حجر زندگی میکردیم و یا شایدم تا دویست سیصد سال پیش شاید اصلا شناسنامه ای هم لازم نبود.کل فامیلها ازم راضی بودن و همیشه ستایشم میکردند که بخاطر سرپرستی از مادر و خواهر و بچه هایشان ازدواج نکرده ام.فعلا همسرانم یعنی مامان فیروزه و آبجی فریده هر دو قرص میخورن میشه یک دستگاه هم توی کوووووسشون گذاشت لوله رحمشون رو بست یا اگه هم حامله شدند خلوتی کورتاژ (سقط جنین) کرد هر چند از گناهان کبیره هست.ولی اگه یکموقع هوس کنیم دوباره بچه دار بشیم چی؟/؟ فرض کنیم شناسنامه رو ماستمالی کنیم دهن فک و فامیلها رو که نمیشه گچ مالی کرد.با این شرایط اصلا دیگه هوس زن گرفتن ندارم. آره من دو تا زن خیلییییی خوشگل دارم و از زندگیم خیلییییی راضی هستم… پایان نویسنده ایرانی ممنون از ایرانی عزیزم

رسم خونوادگی ما1سلام دوستان؛اين داستان زيبا رو قسمت اولشو ترجمه كردم و براتون ميذارم داستان سكس با مامان و رسم خونوادشونه كه واقعي هم هست خوشتون اومد نظر بديد تا قسمت دومش رو ترجمه كنم بزارم براتون؛حالشو ببريد؛امير سكسي؛؛؛؛شب خیلی بدی رو پشت سر گذاشته بودم،شبی از شبای20سالگیام بود ،شبی بود که تو کافی شاپ پاتق من و دوست دخترم که تازگیا بهش پیشنهاد ازدواج داده بودم،نشسته ومنتظرش بودم تا بیاد،به این فکر میکردم که بالاخره خودم هم به این مصیبت گرفتار شدم،به مصیبت عشق وعاشقی وعاشق شدن،خوب من تا قبل ازاینکه با این دوست دخترم آشنا بشم فقط واسه هوا کردن پاهای دخترا باهاشون میپریدم ولی از روزی که مری رو دیده بودم بد جور روز به روز بهش وابسته تر میشدم که دست بر قضا این روزا بعد از پیشنهادم زیاد خودش رو میگرفت و به زوراین قرار روهم باهاش گذاشته بودم؛تو این فکرها بودم که در کافی شاپ با صدای زنگ بالاش باز شد و مری لب تو لب و کیپ بغل یه پسر اومد تو وبعد از اینکه به سختی لباشون از هم باز شد و میز من رو پیدا کردن اومدن سمت میز من،سرجام خشکم زده بود و فقط به مری که داشت میگفت(ببین خوشگله و البته عزیزم(با حالتی پر از تمسخر)، چرا نمیفهمی؟ چرا هرچی جوابتو نمیدم بیشتر گیر میدی؟ من هنوز قصد ازدواج ندارم و میخوام تا اونجا که میتونم زندگی کنم میخوام بدم پسرا همه ی پسرا خوب جرم بدن هم از کون هم از جلو(بعد لبش محکم گذاشت تو لب پسر کناریش) فهمیدی؟ برو دنبال یکی دیگه کونی!،اگه یه بار دیگم مزاحمم بشی میدمت دست این و دوستاش که تو رو هم جر بدن(بعد با انگشت به پسره و بعد به خیابون پشت پنجره اشاره کرد که 4-5 تایی پسر دیگه اونجا وایساده بودن و با اشارش دست تکان دادن) حالام پاشو گورتو از اینجا گم کن میخوایم سر این میز بشینیم)). نمیدونستم چه کار باید میکردم نه مریی که الان شناخته بودم ارزش این رو داشت که به خاطرش با پسرا درگیر بشم نه غرورم میذاشت همینطوری برم ، نمیدونم چی شد فقط یادم 5 دقیقه بعد داشتم رو یه صندلی تو پارک مینشتم و به این فکر میکردم که مری نباید امشب اونقدر تو نوشیدن زیاده روی میکرد و آرزو میکردم که کاش پدرم الان زنده بود؛ هر چند میتونستم با مادرم درد دل کنم اونم حالا که قضیه ی پیشنهادم به مری رو واسش گفته بودم ولی اگه پدرم بود……. یه مرد پیش آدم همیشه یه مرده….. میدونستم که باید برگردم خونه وگرنه تا صبح ازکردن حماقی که تصمیم گرفته بودم هیچ وقت نکنم دیوونه میشدم از روی صندلی بلند شدم و راه افتادم.وارد حال که شدم بوی غذای مادرم مثل همیشه اولین چیزی بود که به صورتم خورد.(چی شد؟ چیکار کردی پیتی؟ قبول کرد؟) سؤالای مادرم تا زمانی ادامه داشت که سرش رو از آشپزخانه بیرون آورد و با دیدن قیافه ی من جواباش رو گرفت.تو اتاقم رو تخت لم داده بودم که در باز شد و مادرم با اون هیکل نحیف و زیباش وبا اون قیافه ای که هنوزم تو سن 38سالگی دل هر مردی رو میبردو با قد 70/1 خواست که بیاد تو و با اجازه ی من اول سینه های سایز85داخل اتاق شد وبعد اومد کنار تخت و نشت لبه ی تخت،خیره تو چشمای من پرسید(چی شده؟ چی گفت؟)دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم چند دقیقه ای سکوت حاکم بود(میدونم که الان قبول نمیکنی که نه تو عاشق اون بودی نه اون عاشق تو و اینکه دختر واسه ازدواج زیاده ولی این یه حقیقته،دختر واسه تو زیاده!)نمیدونم چرا اما آرامش عجیبی احساس کردم وتمام قضیه ی کافی شاپ رو واسش تعریف کردم. چند لحظه ای مکث کرد و گفتمیدونی مادر بزرگت وقتی داییت مثل تو شکست خورد چی کار کرد؟)(مادر بزرگ؟خوب نه چه کار کرد؟)(باهاش پوکر بازی کرد! پاشو5 دقیقه دیگه تو حال باش،امیدوارم پوکرت خوب باشه؟!) و بعد مادرم از در اتاق رفت بیرون و یکریز داد میزد اومدی؟رفتم تو حال و دیدم مادر یه پتو انداخته رو سرامیکای کف اتاق و چهار زانو با دمپایی های راحتیش نشسته روش و داره کارتا رو بر میزنه. خواستم دمپایی هام رو در بیارم که گفت: (بهت پیشنهاد میکنم که در نیاری لازمت میشه!)(یعنی چی؟ واسه چی؟)(ببین ما پوکر رو سر لباس بازی میکنیم!) (لباس؟!یعنی چی لباس؟)(یعنی طرف بازنده ی هر دست،یه تیگه از لباساشو در میاره و کسی که زودتر طرف مقابلش رو لخت کنه شرط بعد از بازی رو تعیین میکنه!)اونوقت نگرفتم منظور مادرم چی بود ولی فقط برای فرار از فکرام نشستم و مادرم سریع دست اول رو شروع کرد که من بردم و مادرم بلند شد و وقتی میخواست دمپایی هاش رو درآره طوری کونش رو سمت من گرفت که واقعا سکسی و شهوتی کننده بود. مادرم بجز دمپایی هاش یه شلوارک و یه بولوز پوشیده بود و من با یه پیراهن و شلوار راحتی نشسته بودم.مادرم که نشست پاهاش رو طوری قرار داد که شلوارک کامل چسپید وسط پاهاش و خطوط کسش کاملا افتاد تو شلوارک و اون رو قشنگ گذاشت جلوی چشم من؛یاد سالهای قبلم وقتایی که تو کف مادرم بودم افتادم اما وقتی که بارها با گوشای خودم رد شدن پیشنهاد های مردها از همسایه ها گرفته تا راننده های تاکسی و یه بار هم عموم رو شنیدم دیگه بی خیال شده بودم فهمیده بودم مادرم بیشتر از اینا به پدرم وفاداره و همیشه برام سؤال بود که چطور زنی که حدودا 15 سال بود شوهرشو رو از دست داده اونم در عوج جوانی و شهوت باهاش کنار میاد و نمیده هر چند اون وقتا که میرفتم تا شرتاش روبغل کنم،توی وسایلش کیر مصنوعی و یکبارم تو انباری تو کارتن جارو برقی دستگاه کیر مصنوعی پیدا کرده بودم ولی بازم کنار اومدن با شهوت رو خیلی سخت میدونستم. دست دوم رو مادرم برد و من دمپایی هام رو درآوردم ، دست سوم رو هم مادرم برد و من بلوزم رو هم درآوردم. دست چهارم رو من بردم و مادرم بلوزش رو آروم دقیقا شکل فیلم های سکسی درآورد و سینه هاش رو تو سوتین قرمز رنگ انداخت بیرون، دیگه کم کم کیرم داشت راست میشد. دست پنجم رو مادرم برد و من زیر پیراهنیم رو در آوردم و دست ششم رو هم مادرم برد و نوبت من بود که باید شلوارمو در میاوردم اما از اونجایی که کیرم دیگه راست راست شده بود میدونستم چه افتضاحی به بار میاد.(زود باش دیگه پیتی زود!شلوارتو دربیار که بازی رو ادامه بدیم)پشتم رو به مادرم کردم و گیرم رو میزون تپوندم تو شرتم و شلوارمو درآوردم و بعد کیرمو کردم بین رانام و دو زانو نشستم و بازی ادامه پیدا کرد دست بعد رو من بردم و مادرم شلوارکشو درآورد و با شرت بندیش در حالی که پاهاش رو جمع کرده بود وسط سینه هاش نشسته بود روبروم و منتظر دست بعد بود، لبه های کسش از کنار شرت زده بود بیرون و جلوی شرتش کمی خیس شده بود، کیرم دیگه داشت میشکست و خودم هم داشتم میمردم ، دست بعد رو هم من بردم و پراز اظطراب منتظر بودم ببینم مادرم میخواد چه کار کنه؟ مادرم سرشو بلند کرد و خیره تو چشام با شیطونی خاصی گفت: (دوست داری کودومشونو در بیارم؟)(ننننن…. نمیدونم…..نمیدونم…. خودتون باید در بیارین!) ولی از ته دل میخواستم شرتشو دربیاره چون تا حالا کسشو از نزدیک ندیده بودم ولی سینه هاشو زیاد دید زده بودم، جرات نمیکردم پایین رو نگاه کنم چشم بریده بودم تو چشش که یه چشمک زد و تو یه لحظه پرید بالا و شرتشو از پاش کشید بیرون و پرتش کرد پشت سرش وبعد نشست و با هیجان خاصی داد زد دست بعد رو شروع کن. من که داشتم از دیدن کس خوشتراش و سفید و تازه اصلاح شدش وشق درد میمردم شروع کردم به دست دادن. دست بعد رو مادرم برد و من مونده بودم و یه شرت که باید درش میاوردم شرتی که از ترس کیرم جرات نداشتم که بلند بشم تا چه برسه به اینکه بخوام درش بیارم. چند ثانیه ای مکث کردم که دادش بلند شد( زود باش درش بیار،زود باش، میخوام ببینمش ،زود باش! میدونی چند وقته ندیدمش؟ پاشو یالا!) تازه گرفته بودم که کل این بازی نقشه ی از قبل ریخته شده بوده و الانم من چاره ای جز درآوردن شرتم نداشتم ، بلند شدم در حالی که کیرم کاملا از زیر شرت هم معلوم بود شرتم رو کشیدم پایین که یکدفعه کیرم مثل فنری که انگار سالهاست فشرده نگهش داشتن پرید تو هوا، هیجان زده و ترسیده منتظر واکنش مادرم بودم.چند ثانیه ای با سکوت خیره موند به کیر راست شده ی من که یواش یواش داشت میخوابید بعد آروم دستاش رو برد پشتش و سوتینش افتاد پایین (دقیقا شکل مال پدرته،همون ضخامت،همون درازی،ازهمون جام خمیده شده!ولی،شاید یه زره خوش فرمتر باشه؟!) سینه های مادرم داشت روی پوست سفید و براقش به این طرف و اونطرف لیز میخورد و من با کیرم درست روبروش وایساده بودم.(خوب حالا وقت اینه که من شرط بعد از بازی رو تعیین کنم؟!نه؟!) تو این گیر و دار به کلی قضیه ی شرط رو فراموش کرده بودم،(خوب پیتی اگه از نظر تو اشکالی نداره بیا اینجا کنار من بشین) خیلی آروم رفتم و کنارش نشستم و چشمام رو دوخته بودم به لبه های کسش که الان کاملا سرخ و خیس شده بودن که زمزمه ی آرومش من رو به خودم آورد( چیه؟ به چی زل زدی؟تا حالا از اینا ندیدی؟! میخوای باهاش بازی کنی؟ میخوای با جایی که ازش اومدی بازی کنی؟)دوتا انگشتشو روی دو لبه ی کسش گذاشته بود واوناروازهم باز کرده بود،قرمزی داخل کسش داشت تا اعماق وجودم رو آتیش میزد،راستشو بخواین تا حالا کس ندیده بودم یعنی اینطور کسی ندیده بودم من تا اون وقت با خیلی زنا و حتی دختراسکس کرده بودم ولی کسی به این زیبایی و سرحالی اونم تو این سن ندیده بودم کیرم راست شده بود و داشتم برای لمس کردنش میمردم،(بیا!امشبو،فقط امشبه رو بی خیال مادر پسری میشیم! بیا نترس…)بعد با دست چپش دست راستم رو گرفت و گذاشت روی کسش،وای که چه داغی رو احساس کردم چشمام رو بسته بودم و داشتم از حرارت میمردم که احساس کردم یه چیزی دور کیرم حلقه شد یه زره عقب کشیدم و وقتی نگاه کردم دیدم داره با دست چپش کیرم رو میماله دیگه نتونستم تحمل کنم و با دست چپم بازوی راستشو گرفتم و کشیدمش وسط پتو که به پشت افتاد روی پتو و خودمو پرت کردم روش ولبام رو چپوندم تو لباش و شروع کردم به خوردن،چند دقیقه ای بود با دستم داشتم کسشو میمالوندم،دستم کلا خیس شده بود،لبم رو از لبش جدا کردم رفتم سمت سینه هاش لرزش بدنش رو که ناشی از خنده ی ناتمامش بود حس میکردم اما نگاهش نمیکردم،نه میخواستم نگاهش کنم نه میخواستم بدونم به چی یا واسه چی میخنده.ادامه دارد..

رسم خونوادگی ما2دوستان معذرت میخوام ترجمه داستان طول کشید….سینه هاش رو که خوب مالیدم ودرحالی که کم کم سینه هاش بزرگ شدن و خنده های ادامه دارش بی صدا شده بود و تبدیل به لبخند،با دست راستم کیرم رو میزون کردم در کسش و سرم رو آوردم بالا وبرای اینکه نبینمش چشمام رو بستم و مطمـن بودم اونم الان چشماشو بسته.آروم کیرم رو فشار دادم ،سوراخش خیلی تنگ بود طوری انگار بار اولشه،وسط خنده های ناتمامش صدای اوووووف گفتنش رو شنیدم که بعد از چندبار عقب جلوی من تبدیل به آخ و آوخ شد و وقتی که من سرعتم رو کمی بیشتر کردم یه جیغ بلند کشید و بعد دست راستش به سینم چسپید،دست راستم رو بردم زیر کمرش و کمی از زمین بلندش کردموسریعترعقب جلوکردم دستش از رو سینم به موهام رسید و بدنش شروع کرد به لرزیدن وچنگ انداختن ناخناش به ته موهام داشت دیوونم میکرد،آبم داشت میومد و دور کیرم داغ شده بود و نک ناخونا ثابت مونده بود به ته سرم؛ نمیخواستم یا نمیتونستم درش بیارم،نمیدونم فقط یک لحظه برای یک لحظه احساس کردم کلا خالی شدم تو یه جای داغ ِ تارکِ نمور و بعد خم شدم،خم شدم و لبم رسید به نافش وساکن شدیم و تازه فهمیدم چه فاجعه ای رخ داده!تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده!تازه فهمیدم من مادرم رو گاییدم.دستش از موهام جدا شد و دوباره خنده هاش شروع شد.نمی دونستم باید چیکار کنم،هم میترسیدم هم از خودم بدم میومد وهم حاضر بودم صدها بار دیگه این کار رو بکنم، خیلی خسته بودم،بی رمق،بعد از هیچ سکسی این حالت رو نداشتم،چشمام رو آروم باز کردم چشماش هنوز بسته بود،سرش روی زمین و کمرش تو دستای من، لبخند ملایمی روی لبش بود و کاملا خودش رو تو هوا رها کرده بود،به آرومی ازش جدا شدم و خیلی آروم گذاشتمش روی پتو،طوری که انگار اون خوابیده؛ کمی عقب رفتم وبه مبل تکیه زدم؛چرا؟چرا با من؟ تویی که 18ساله، 18سال که با هیچکس نخوابیدی چرا این کارو با من کردی؟چرا؟نمیدونم کی،اما چشمام خیس شده بود،به سقف خیره مونده بودم ومنتظر جواب؛وصیت پدرت بود؟؟؟صداش آروم و خسته بود،گرفته و از ته حلق؛پدر؟؟؟ اوووون..اوون وصیت کرده که؟؟؟؟؟.آره.این یه رسم خونوادگی شماست یعنی تو خونواده ی پدرت بوده و قبل از مردنش به من وصیت کرد که ادامش بدم یعنی روی تو هم عملیش کنم.عملی کنی؟؟؟؟چی رو؟؟؟مگه من موش آزمایشگاهیم؟؟؟اصلا چرا الان؟؟؟چی شد امشب؟نه تو موش نیستی.قبل از تو رو خیلیای دیگه اتفاق افتاده.رو کیا؟؟؟چی اتفاق افتاده؟؟؟به چه دلیل؟؟؟خواهشن دارم دیوونه میشم میشه روشن بگی قضیه چیه؟؟؟تقریبا رو تمام اجدادتو،یعنی مادرای همشون حداقل یکبار با همه ی اجدادت سکس داشتن.ولی آخه چرا؟؟؟ببین اگه میخوای قضیه ی امشب رو توجیه کنی چرا از پدروپدراش مایه میزاری؟خیلی راحت فراموشش میکنیم واسه همیشه وقول میدم دیگه تکرار نشه.نمیخوام چیزی رو توجیه کنم.گفتم که وصیت پدرت بود.اما چرا؟؟؟واسه اینکه تو فکر میکردی عاشق شدی در حالی که نبودی.با ملایمتی وصف نشدنی در حالی که دستاش رو زیر سرش گذاشته بود و به طرف چپش خوابیده بود حرف میزد.انگار سال ها بود کلمه به کلمه ی این حرف ها رو ازبر کرده بود.اما این رو میشد به طریق دیگه ای هم گفت نه با سکس؟؟؟نه واسه پسرای خونواده ی شما نمیشه.ببین خوابم میاد پس بزار تکلیف رو یکسره کنم.قضه ی شکست عشقی داییت رو که گفتم مربوط به بابات بود.بابات قبل از مرگش به من گفت که پسرای خونواده ی شما وقتی واقعا عاشق یه دختری هستن که وقتی مادراشون در زمان عشقشون به اونا نزدیک بشن هیچ عکس العملی نبینن یعنی نه تنها میلی به سکس با مادراشون یا هر زن دیگه ای نداشته باشن بلکه ازش متنفر باشن.خوووب..خوووووب..خوب این رو از همون لحظه که شرتم رو درآوردم میتونستی بفهمی نیازی به شرط بعد از بازی نبود؟؟؟چرا بود؟من باید بهت این قضیه رو میگفتم تازه الان دیگه فکرای احمقانه ای که بابات به سرش زده بود به سرت نمیزنه.فکرای احمقانه؟؟؟کدوم فکرا؟؟؟بابات بعد از اینکه اولین دختری که فکر میکرد عاشقشه بهش جواب رد داد میخواست خودشو بکشه که مادربزرگت رسید و بهش فهموند که اون عاشق نبوده بلکه فقط هوس شدید به دختره داشته دیوونش میکرده که مال مادر بزرگت جاشو گرفت.اما…….اما چی؟؟؟هیچی ولش کن.آره جینی عزیزم،این داستان ما و مادرامون بود؛حالا ازت میخوام،شدیدا ازت میخوام وقتی اینی که الان این تو یعنی تو شکمت خوابیده بزرگ شد و من نبودم ویه وقتی فکر کرد عاشقه امتحان رو روش انجام بدی.این کارو میکنی؟؟؟برای من؟این چه حرفیه؟؟؟تو خودت هستی و خواهی بود و بهش میفهمونی کی واقعا یه دختر رو دوس داره.باشه،باشه،ولی اگه یه وقتی نبودم،قول میدی انجامش بدی؟؟؟نمیدونم…چیه؟؟؟اینطوری نگام نکن.باشه..باشه..فقط بخاطرتو.دستم گرمای شکم بزرگ شده ی زنم رو احساس میکرد و خاطرات بدن عریان زیبای مادرم که حالا سالها بود که رفته بود داشت کم کم رنگ میباخت.پیتر…پیتر…کجایی؟؟؟میتونم چندتا سوال بپرسم؟؟هیچی همین جام،البته عزیزم بپرس.پیتی این امای آخرت که به مادرت نگفتی مال چی بود؟اون به این خاطر بود که من اصلا اون شب قصد خود کشی نداشتم.فکر کشتن همه رو کرده بودم الا خودم نمیدونم مامان چه فکری کرده بود؟نمیدونم شایدم دلش میخواسته دیگه و به اون بهونه. هرچی باشه 18 سال زمان کمی نیست که هرکسی بتونه دووم بیاره.اونم با داشتن پسری مثله تو،پس.یعنی تو دووم نمیاری و اگه من نباشم میری.نه نه اصلا منظورم این نبود اگه یه بار دیگه بگی من نباشم دیگه باهات قهر میکنم.خوبه حالا سوالای دیگت چی بود؟ پیتی؟؟؟بعد از اون ماجرا ادعای دوست داشتن دختر دیگه ای رو کردی؟خوب یکی دوبار دیگه پیش اومد ولی هربار تا مامان شروع میکرد به لباس درآوردن این لامسب دراز به دراز میافتاد جلوی دستوپاش و مادرم با خنده میگفت تو هم خوشت میاد من دید بزنی الکی ادعای عاشقی میکنی.بازم با هم سکس داشتین؟؟؟نه دیگه هیچ وقت البته وقتی قضیه ی تو رو بهش گفتم.اصلا ولش کن.نه نه بگوووو.خواهش میکنم بگوووووو.وقی قضیه ی منو گفتی چی شد؟؟؟بگو دیگه.خواهشششششششش میکنم.باشه باشه داد نزن.یادمه اون روز وقتی برگشتم خونه مادرم تازه از حموم اومد بیرون و حال و حوصله ی درست و حسابی نداشت نمیدونم چرا اونقدر عصبانی بود،هنوز حوله ی حموم تنش بود که من قضیه ی تو رو بهش گفتم، شدیدا عصبانی شد و در حالی که میگفت.اگه میخوای بازم من لخت ببینی و من بگایی لازم نیس دروغ بگی،همین رو بگو تا جلوت لخت بشم و بهت بدم لعنتی وشلوارک و شرت من باهم کشید پایین و حولشو درآورد اما کیرمن هیچ تکونی نخورد،مادرم که تو اوج عصبانیت داشت شاخ درمیاورد داد زد.چیکارش کردی؟؟؟چی زدی بهش؟؟؟چی مالیدی بهش؟؟؟دیدن و گاییدن من ارزش این کارارو داره؟؟؟؟هیچی مامان باور کن به روح پدر هیچی.و بعد مادرم شروع کرد به مالوندن خودش به من،اول کونش میمالید به کیرم بعد شروع کرد به لب گرفتن بعد کیرمو گذاشت در کوسش اما هیچ اتفاقی نیافتاد.یکهو مادرم نشت رو دوپا و کیرم رو تا ته تپوند تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن اما هرچی بیشتر میزد هیچ اتفاقی نمیافتاد انگار کیر من مرده بود.بعد نشست رو زمین و گفت.نه مثله اینکه این دفعه دیگه واقعا عاشق شدی و دخترم بدجور عاشقته.بعد از اون ما به اجبار مادرم نصف کاباره های شهر روگشتیم و نصف جنده های شهر ویزیت کردیم تا واسه من ساک بزنن و بالاخره مادر کاملا راضی شد که با من بیاد تا تو رو واسم بگیره و بعدش هم تو شدی مال من.تو این فاصله نمیدونم چطوری اما یکی از دستام تو شلوار خودم بود و دسته دیگم زیر لباس گشاد جینی وسط پاهاش جواب میداد و کل جلوی لباس جینی خیس شده بود.بعد جینی در حالی که داشت دستاش رو از سینه هاش که محکم اونارو بهم فشرده بود جدا میکرد لبش رو به لبم رسوند ودادزد دوستتتتت دارممممممم.دوستتتتتتت دارممممممممم.من هم آروم خوابیدم کنارش و گفتم منم دوستتتتتتتتتت دارممممممممم عزیزممممممممی…امیدوارم لذت برده باشید دوستان

خاروندن آبجیاز صبح اول وقت كه پا ميشدم و به كلاس درسم ميرفتم اونايي كه يكي دوسالي رو درجا زده بودن و به اصطلاح قديميهاي كلاس بودن اون آخر آخرهاي كلاس مينشتن و عكسهاي سکسي نگاه ميكردند يا زنگهاي تفريح از كوس و كون دختر و زنهاي محله واسه هم تعريف ميكردند و ما رو هم اصلا جزء آدمها نمي آوردند. اين موضوع واسم عقده شده بود واسه همين يه تصميم عجيب و غريب و نشدني از نظر خودم گرفته بودم كه هرطوري شده بايستي عمليش ميكردم. راستي من فرامرز هستم و دو تا خواهر دارم يكيشون 17سالشه و دوسال از من بزرگتره و ديگري 1 سال ازم كوچكتره اسم بزرگه شهلا و كوچيه عفت. مامانم حدود 40 سالشه و بابام 45 سالشه.خلاصه يه چندروزي با خواهر كوچكترم گرم شدم يعني عفت جونم كه الهي من قربون اون كون قلمبش برم كه اگه جا ميشد خودمم با سر ميرفتم چه برسه به كيرم. خلاصه چند وقتي هر چي ميخواست واسش تهيه ميكردم و كاراشو واسش راست و ريست ميكردم. تا اينكه يه روز منو اون توي خونه تنها بوديم و رفتم سراغ كامپيوترآبجيم و رفتم سراغ سايتهاي ***ي كه هميشه نگاه ميكرد و خودمو زدم به بيخيالي يعني حواسم نيست و لاي دراتاق رو هم گذاشتم باز و دستمو كردم توي شلوارم و با كيرم بازي ميكردم. يه لحظه سايه شو از سمت راستم ديدم.تا برگشتم به سمتش سريع از اتاق بيرون رفت ، رفتم سراغش و خودمو زدم به ناراحتي و همش ازش خواهش ميكردم كه به شهلا چيزي نگه و اون هم قبول كرد ولي من گفتم تو دروغ ميگي و وقتي شهلا اومد ميري بهش ميگي ، هرچي قسم خورد قبول نكردم و اون گفت چكار كنم تا باور كني منم گفتم تو هم بايد بياي توي اتاق و اون عكسها رو يه بار هم كه شده نگاه كني تا نتوني به شهلا حرفي بزني چون اگه چيزي گفتي منم ميگم خودت هم با من نگاه كردي.خلاصه قبول كرد و اومد از خدا خواسته همه رو نگاه كرد و در حين نگاه كردن ديدم دستش لاي پاهاشه ، منم فرصت رو غنيمت شمردم و گفتم ميدوني بدي اين عكسها چيه؟ گفت نه چيه ؟ گفتم آدمو وادار ميكنه اونجاشو بخارونه ،اونهم گفت آره راست ميگي فرامرز مال منم ميخواره. سريع گفتم پس مياي مال همديگه رو بخوارونيم كه عفت گفت واي نه زشته مامان بفهمه پوست كلمونو ميكنه. منم گفتم بابا بي خيال اگه خودمون بهشون نگيم از كجا ميفهمن كسي كه اينجا نيست و سريع شلواركمو پايين بردم و كير سيخ شدمو نشونش دادم و دستشو گرفتم و گذاشتم روي كيرم. مثل برق گرفته ها دستشو عقب كشيد و گفت چقدر تب داره خيلي داغه ، گفتم بيا جلو نترس دست كه بهش بزني آروم ميشه و دوباره دستشو گذاشتم روي كيرم و آروم دستشو بالا و پايين ميبردم كه روش بازي كردن با كيرمو ياد بگيره و خودمم سريع دامنشو پايين كشيدم و شورتشو در آوردم بدون هيچگونه مخالفتي از اون دستمو بردم لاي پاهاش خداي من مثل كوره داغ بود و بهش گفتم عفت جونم مال خودت كه از آتيش هم گرمتره و درازش كردم و بالاي كوسش رو بوسيدم و مثل فيلمهاي كوتاهي كه شهلا از اينترنت گرفته بود و من اونا رو ديده بودم براش كوسشو ليس زدم و تموم لباساشو از تنش درآوردم و اونو روي شكم خوابوندمو از پشت گردنش شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن تا رسيدم به سوراخ كونش. لاي چاك كونشو باز كردم و زبونمو گذاشتم لاي سوراخ كونش و با يه دستم سينه هاشو كه باندازه يه نارنگي شده بودن رو ميماليدم. يهو گفت داداشي من جلوم ميخواره تو رفتي سراغ پشتم. گفتم عجله نكن به اون هم ميرسيم ، سوراخ كونشو حسابي واسش خوردم تا جايي كه سر و صداش بالا رفته بود و سركيرمو با كمي كرم ليز كردم و كمي هم به دور سوراخ كونش و درون سوراخ كونش ماليدم وقتي انگشتمو توي سوراخ كونش كردم گفت وايييييي داداشي چقدر خوشم مياد ، منم گفتم تازه كجاشو ديدي و سر كيرمو با كونش تنظيم كردم و با يه فشار آروم سر كيرم توي كونش جا شد يهو گفت فرامرز كمي ميسوزه درش بيار تو فقط قراربود برام بخوارونيش ولي داري يه كار ديگه ميكني. گفتم عفت جون از سوزش كونته كه سوراخ كوست ميخواره و كونتو كه نميشه دست بكنم توش مجبورم با كيرم بخارونمش كمي تحمل كن عادت ميكني خلاصه تا اومد بجنبه تا دسته كير قلمي و خوشگلمو توي كون سفيد و ژله ايش چپوندم بقدري اين كون نرم بود كه وقتي بهش دست ميزدم انگار دست توي آب كردي و تموم باسنش ميلرزيد بعد شروع به عقب و جلو كردن كيرم توي كونش كردم و واسه چند ثانيه عفت لرزيد و بعد بيصدا شد و من هم ضربات كيرمو توي كونش تندتر كردم تا اينكه بدنم سست شد و همه كونشو پر از آب كير كردم و اون داد زد وايييييييي فرامرز شاشيدي توي كونم چرا اينقدر داغه و من گفتم نه نشاشيدم آب مخصوص خارش رو ريختم توي كونت تا ديگه نخواره و هر دومون لباس پوشيديم . از اون به بعد تا الان كه حدود 4 ساله ميگذره يه شب درميون با هم سکس داريم و حدود دوسال است كه پردشو هم زدم البته كمي پول واسه دوختنش جمع كردم تا قبل از عروسيش ببرمش و پرده كوسشو بدوزم.

دیازپام خوردن مامانم من محمد هستم و 21 سالمه.این داستان که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 2 ماهه پیش.من خیلی سکس با فامیل رو دوست داشتم .نزدیک ترین کسیم که بهش دسترسی داشتم مامانم بود.به هر نحوی که شده دیدش میزدم.تو رخت خواب. موقعه از حموم اومدن. خلاصه هرجا که موقعیت داشتم.هر وقتم خونه نبود میرفتم سره کمدش با شرتش و سوتینش ور میرفتم.اینو بگم مامانم 46 سالشه ولی خیلی سفید وتوپه.دونبله موقعیت میگشتم که خودمو بهش نزدیک کنم .ولی همیشه میترسیدم.مامانم چون اعصابش همیشه از دست بابام خورد بود شبا موقعه خواب دیازپام میخورد.یه دفعه وقتی من و مامانم خواب بودیم ساعت حدود 11:30 شب بود بابام از اصفهان زنگ زد .چون مامان وباباش اونجا زندگی می کردن. بعضی وقتها چند روزی می رفتن اونجا بهشون سر بزنه. صدای موبایلش به حدی زیاد بود که من تو اتاقم خواب بودم و در اتاق بسته بود بیدار شدم.رفتم تواتاقش دیدم بیدار نمیشه و موبایلش همینطوری داره میزه تو سره خودش.گوشیرو برداشتم دیدم بابامه.شرو کردم باهاش صحبت کردن .صداش بد میومد .بلند بلند باهاش صحبت کردم ولی بازم مامانم بیدار نشد .بابم سراغشو گرفت گفتم مثل اینکه دیازپام خورده بیهوشه. خدافظی کرده و اومدم از اتاق بیام بیرون یه فکری زد به سرم.رفتم بالا سره مامانم هی گفتم مامان بابا زنگ زده . هی تکونش دادم ولی انگار نه انگار. آروم دستمو گذاشتم رو ساقه پاش آخi با دامن خوابیده بود دامنش رفته بود بالا. آروم دستمو رو پاهاش بالا پایین کردم. اصلا تکون نمیخورد.بیشتر دل و جرات پیدا کردم.دامنشو دادم بالا یه شرت سفید پاش بود .کیرم داشت میترکید.دستمو آروم گذاشتم رو شرتش خیلی داغ بود .آروم دستمو تکون دادم دیدم انگار نه انگار.دستمو کردم تو شرتش خیلی نرم بود .آروم شرتشو یه ذره دادم پایین گیر کرده بود زیره کمرش. به زور دادمش پایین.چه صحنه ای میدیدم شروع کردم به مالوندنه کسش .خیلی لیز بود به کیرم یه ذره تف زدم وآروم گذاشتم لای پاش.خیلی حال میداد.برای من جالب بود که اصلا بیدار نشده بود .به زور برشگردوندم.یه بالشت گذاشتم زیره شکمش.سوراخه کونش پیدا شد.کیرمو آروم گذاشتم دمه سوراخشو فشار دادم تو نمی رفت از تو دراورش یه کرم آوردم مالیدم سره کیرم دوباره امتحان کردن سرش رفت تو .مامانم یه تکونی خورد ولی بیدار نشد.دیگه کیرم رفته بود تو.یه چند بار جلو عقب کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم آبمو کامل ریختم توش..اون شب تا صبح از ترس خوابم نبرد.دلهره بدی داشتم .صبحش مامانم بیدار شد و برای صبحانه صدام کرد .قرمز شده بودمو از ترس لکنت زبون گرفته بودم.رفتم سره میز صبحانه مامانم یه نگاه بهم کرد و محکم زد تو گوشم .که هنوز که هنوزه صداش تو گوشمه.با داد بهم گفت کمبود داری بدبخت .لالی ،نمیتونی بهم بگی باید تو خواب بیای سراغم.آروم بهش گفتم هرچی صدات زدم بیدار نشدی.اومد سمتم فکر کردم بازم می خواد بزنه که دستمو گرفتم رو صورتم .آروم دستشو گذاشت رو دستمو منو بلند کرد برد تو اتاق.گفت الان ببینم چکار میکنی.داشتم شاخ در میاوردم.شلوارمو داد پایین و آروم شروع کرد به خوردن کیرم.انگار براش کوچیک بود تا ته داشت می خوردش.بعد منو خوابوند رو تخت با دستش کیرمو گذاشت دمو کسش و نشست روش.وای چه حال میداد.بهش گفتم مامان من اختیارم دسته خودم نیست که یهو از روم پرید کنار.گفت خاک تو سر بی ارادت کنن.بعدش گذاشتش دمه سوراخ کونشو آروم فشارش داد تو یاده دیشبش افتادم و5 یا 6 بار که بالا پاین کرد دوباره حالم بد شد.مامانم فهمید چون توش داغ شده بود.از روم بلند شدو گفت خوب بود.گفتم آره.بهم گفت مردش باش هروقت نیاز داشتی خودت بیا بهم بگو.از اون موقع تا الان 6 بار دیگه باهم سکس داشتیم .ولی اون چکی که خوردم هیچوقت یادم نمیره .

فرهاد نازنین پر کشیده ام سلام نسترن هستم هدف من از عضویت در این سایت تلاش برای رهایی از فکرهای آزار دهنده م هستش خواهش می کنم اگه خوشتون نیومد فحش ندید سال ۸۶ بود من تازه ۲۵ ساله شده بودم از دانشگاه برگشتم سلام سردی کردم کیفمو انداختم گوشه ای و روی تخت دراز کشیدم مامانم در زد و وارد اتاقم شد ‏-مامان : چرا انقدر آشفته ای؟ ‏-نسترن : خسته م ‏-مامان : حوصله داری باهات حرف بزنم یا بزارم واسه بعد؟ -نسترن : نه بفرمایید مامان : نظرتو راجع به پسر آقای . . . نگفتی؟ یکم خجالت کشیدم خودمو جمع و جور کردم و گفتم : مامان نظر شما چیه؟ داداشام چی گفتن ؟ مامان : من فقط به نیما (داداش بزرگم که بعد از مرگ پدرم حکم بزرگتر خانواده رو داشت) گفتم گفت بنظرم خانواده خوبین ،فقط مونده نظر تو؟ ‏- نسترن : منم همین نظرو دارم مامان : الهی قربون شرم و حیات شم درو بست و بیرون رفت داشتم خودمو توی لباس عروس تصور می کردم که خواب رفتم.. من و فرهاد عقد کردیم فرهاد عشق زندگی من بود از هیچی کم و کسر نداشت شغل و خانواده و چهره و درآمد و تحصیلات.. روزهای خوبمون که در تدارک عروسی بودیم خیلی زود گذشت لباس عروسی م رو پرنسسی سفارش دادم آرایش ملیحی رو انتخاب کردم و به نظر فرهادم فرشته ای شده بودم و با رقص تانگوی ما جشن تمام شد با مدرک تحصیلی ام راحت میتونستم شاغل شم اما فرهادم راغب نبود دوست داشت زن خونه باشم بهترین زندگی رو داشتیم عشق من و فرهاد تمومی نداشت سال ۸۸ پنج شنبه ای در اردیبهشت بود بعداز ظهر رفتیم خونه پدر شوهرم و قبل از شام برگشتیم شامم روی اجاق بود شام رو با اداها و شکلک های همیشگی خوردیم،رفتم دوش گرفتم فرهاد داشت تلوزیون نگاه می کرد با حوله بودم نشستم روی پاش و لپشو بوسیدم.. -فرهاد : ای جونم پاشو بریم توی اتاق خودمو لوس کردم و گفتم بغلم کن ببرم تی وی رو خاموش کرد بغلم کرد و رفتیم توی اتاق چراغ خواب بنفش رو روشن کرد و کنارم دراز کشید حوله رو باز کرد و بدنمو بو کشید -فرهاد : به ه ه ه -نسترن : فرهاد تو همه زندگی منی؟ محکم بغلم کرد و گفت نسترنم تو خانوم ماه فرهادی لباشو روی لبام گذاشت و دستشو بین پاهام آروم لب میگرفت زبونش رو تو دهنم کرد و تاب میداد پاشد لباساشو در آوردم شرتشو کشیدم پایین کیرشو بوسیدم و گفتم آخ فرهاد این مال منه فرهاد : مال خود خودته حالا بخواب اول نوبت توء خوابیدم اومد گوشامو میخورد و با دستش نوک سینه هامو می مالید گردنمو که میخورد دستشو روی کسم گذاشت و کمی می مالید پیچ و تابم شروع شد سینه هام تو دهانش بود و ازش خواستم گاز بگیره هنوز ارضا نشده بودم که بهش گفتم دراز بکشه کیرشو دستم گرفتم و به لبم مالیدم سر کیرشو تو دهانم کردمو مک میزدم دست فرهادم توی موهام بود کم کم بیشتر تو دهانم میکردم . تخماش تو دستم بود سرمو روی کیرش فشار میداد و من تند تر ساک میزدم کیرش توی حلقم بود فرهادم کمی آه می کشید تخماشو یه لیس زدم و گذاشتم تو دهنم کیرش راست راست بود ازم خواست بخوابم پاهامو روی دستش گذاشت و کیرشو آروم آروم توی کسم کرد تند تند تلمبه می زد سینه هامو گرفته بودم و می مالیدم فرهادم بلند آه میکشید گفت داره میاد گفتم خالی کن تو کسم گفت نه داشت درش می آورد که آبش اومد مقداریش تو کسم رفت بقیه شو روی شکمم ریخت و بی حال کنارم دراز کشید سرمو روی سینه ش گذاشتم نسترن : فرهادم.. فرهاد : جون فرهاد نسترن : عاشقتم فرهاد : کاری می کنی بازم راستش کنیا نسترن : لوس! پاشدم رفتم دستمال آوردم و هر دومون رو تمیز کردم و بغلش خوابیدم.. خرداد ماه بود فرهادم مأموریت شهرستان داشت پریود نشدم بیبی چک گذاشتم نشون داد که باردارم به مامانم گفتم گفت زیاد مطمئن نیستن بپوش بیام بریم آزمایش خیلی استرس داشتم چند روز دیرتر رفتم جواب رو گرفتم باردار بودم باورم نمیشد خیلی خوشحال بودم.. داشتم گردگیری می کردم تلفن زنگ خورد : ‏-نیما : سلام نسترن خوبی ‏-نسترن : سلام چرا مضطربی؟ ‏-نیما : بپوش بیام باید بریم اهواز قلبم ریخت گوشی از دستم افتاد از صبح دلشوره داشتم ،فرهادم اهواز بود تماس گرفتم جواب نداد نمیدونم چه جور لباس پوشیدم چه جور به اهواز رسیدیم نیما ساکت بود هیچی نمیگفت، اهواز رسیدیم رفتیم سمت بیمارستان آریا تپش قلبم به بالاترین حد رسیده بود خانواده فرهادمو گریون دیدم بیهوش شدم به هوش اومدم زیر سرم بودم نمیدونستم چی شده باز یادم اومد مادرشوهرم اومد کنارم نسترن :ماماااان فرهادم کو؟ مادرشوهر : آروم باش خانومم آروم باش فرهاد من بر اساس انفجار سر چاه های ملی حفاری از بین رفت من چکار می کردم با این جنین یتیم؟چرا باید سرنوشت خودمو می داشت؟ بهمن ۸۸ دخترم بدنیا اومد بدون پدر.. فرهادم اسم دلنیا رو دوست داشت اسمشو دلنیا گذاشتم و تنهایی بزرگش کردم هنوز توی خونه خودم زندگی می کنم با کسی ارتباط عاشقانه ندارم و دیگه ازدواج نمیکنم، شاغل شدم و بقیه عمرمو برای دخترم تلاش می کنم بیمه عمر فرهادمو به بهزیستی بخشیدم امیدوارم هیچ کسی خاری به پای عزیزش نره خوب و خوش و موفق باشید

سلام به همه دوستان عزیز… دوستان یه داستان بسیار زیبا و كاملا واقی كه از دوست خوبمون monireh جون هستش.. و ایشون این داستان رو برای من ارسال كردن تا من براتون بذارم… مرسی از monireh جون… بوووس بوووووس … اینم داستان: مامانی و کاشی کار ——————– سلام من منیره هستم ساکن کرج و سال دوم راهنمایی هستم این اتفاق رو کی میخوام بگم مربوط به 4 ماه قبل میشه خانواده ما 3 نفره هست یعنی من و مامان و بابام. اسم مامانم سحر هستش. بابام تو یکی از صندوق های اعتباری کار میکنه. صبح زود میره و ظهر میاد خونه. خانواده ما نسبتا مذهبی هستیم ولی نه خیلی خشک. من که نیستم و عضوی از همین سایت هستم. البته تازگیا عضو شدم چون میخواستم این اتفاق عجیب و باورنکردنی که برای خودم حداقل باور نکردنی هست بگم. چند وقت پیش بابام یه وامی رو از همون صندوق (که نامشو نمیگم) دریافت کرده و داریم خونه رو نوسازی میکنیم. حیاط خونه رو موزایک کردیم. در و پیکر خونه رو رنگ زدیم. بعضی جاهای خونه هم سفید کردیم. (اینارو که میگم خودم دقیقا نمیدونم چیه شنیدم) تقریبا کارگرایی که اومدن کار کردن آشنا بودن چون صبحها که میومدن واسه کار بابام که نبود منم مدرسه بودم و مامانی تنها بود بابام حساسیت به خرج داده بود و آشنا اورده بود تا خیالش راحت باشه. البته مامانم هم خودش حساس بود و معمولا میرفت خونه همسایه ای ، آشنایی یا میرفت بیرون و کمتر تو خونه میموند. این کارگرها هم که سرشون به کارشون گرم بود و کاری به کسی نداشتن. انصافا آدم های خوبی بودن من خودم هروقت میومدم خونه انگارنه انگار. هر چند بزرگ نیستم ولی خوب منظورم اینه که سربه زیر بودن و خرده شیشه نداشتن. بابام خوب میدونست کیارو بیاره خونه. چون یه کلید دیگه از ساختمون میداد به اونا واسه همین قابل اعتماد بودن. از داستان دور نشیم. راستی یادم رفت عذرخواهی کنم من اصلا نویسنده خوبی نیستم اینا رو هم از داستان هایی که تو این سایت خوندم یاد گرفتم. اگه نتونستم درست مطلب رو برسونم من ببخشید و سعی کنید خودتون قضیه رو بگیرید: سرویس بهداشتی من داخل ساختمان هستش. حمام و دستشویی کنار هم. یه سرویس هم بیرون حیاط هست که معمولا بدون استفاده است مگر اینکه مهمونی چیزی بیاد و شلوغ باشه یا یه کم غریبه باشه. مشخصات ساختمون هم بگم: حیاط نسبتا بزرگ که 2-3 تا ماشین جا میشه. یه باغچه کوچیک و یه درخت که دقیقا بین درب خروجی ساختمان و درب حیاط هستش یعنی اگه از درب حیاط وارد بشی داخل ساختمون پیدا نیست و برعکس. شاید اینم از سیاست بابا بوده که این ساختمون رو خریده. وارد خونه که میشی اول هال هستش بعد سمت راست آشپزخونه اوپن و یه اتاق کنارش که مال منه. سمت چپ یه اتاق دیگه واسه مامان و بابا یه انباری بین اینا اتاق پذیرایی و پشتش سرویس بهداشتی و حیاط خلوت. یه راهرو بین اتاق پذیرایی و اتاق من هست که به حیاط خلوت راه داره و سرویس بهداشتی. قرار شده بود حمام و دستشویی رو کاشی کنیم. بابا هرچی گشت آشنا پیدا نکرد که نکرد. داشت بیخیال میشد. یه شب بعد شام دور هم بودیم من داشتم تلویزیون میدیم و بابا و مامان داشته میوه میخوردن و باهام صحبت میکردن. بابا گفت: بی فایده است به هر دری زدن آشنا کاشی کار پیدا نکردم. مامان گفت: حالا باید حتما آشنا باشه. چه اشکالی داره غریبه باشه. اگه مشکل منم ، من هر روز میرم خونه همسایه ها یا خونه دوستان. بابا گفت: نه زشته خوب نیست هر روز هر روز مزاحمشون بشی و… مامانم حرفشو قطع کرد و گفت: نه یکی از همسایه ها شوهرش راننده است و هفته به هفته میاد و میره. بارها گفته برم پیشش و تنها نباشه این هفته ای که شوهرش نیست میرم پیشش دیگه. بابام یه کم این پا و اون پا کرد و گفت: بذار ببینم چی میشه. یه 2روزی گذشت و بابا سرنهار گفت: یه بنده خدایی رو پیدا کردم از فردا صبح میاد منم فردا صبح مرخصی گرفتم و هستم ببینم کارش چطوره. فرداش که من میخواستم برم مدرسه بابا این کاشی کار رو اورده بود یه مرد حدودا 34-35-36 ساله تقریبا با قیافه نه چندان خوب سیبیل کلفت و موهای ژولیده و تیپ داغون و البته چهره شکسته که معلوم بود از همون اول زندگی کارگر بود. از دستاش مشخص بود. کارشم بعد نبود وقتی از مدرسه اومدم نصف دستشویی رو کامل کرده بود. بابا که کارشو دید و از همه مهم تر سنش و آرومیش دیگه خیالش راحت شد به مامانی گفت: از فردا میرم سرکار تو هم برو پیش همون دوستت که گفتی. مامانم: گفت باشه و… بساط نهار و اورد و جاتون خالی نهار خوردم و رفتم خابیدم. فرداش طبق معمول رفتم برم مدرسه که دم در بابامو دیدم با همین کاشی کاره که داشت بهش توضیح میداد که مثلا کارش رو خوب انجام بده و از این حرفا اونم گوش میکرد و میگفت: خیالتون راحت قربان. مامانم اومد و یه سلامی کرد و با من از خونه اومد بیرون من روفتم منتظر سرویس و مامانم هم از اون طرف رفت که بره خونه دوستش. تو مدرسه ذهنم مشغول بود. چون تا حالا مامان اینقدر زود نمیرفت بقیه کارگرا که قبلا میومدن هر چند آشنا بودن ولی معمولا من و بابا که میرفتیم بعدش میرفت بیرون ولی امروز جلوی چشم بابا رفت بیرون و بره خونه دوستش. شاید میخواسته خیال بابا راحت باشه و شایدهم مامانی خودش حساس بوده که تنها نباشه. منم که خوب و بد رو از هم تشخیص میدم باخودم میگفتم چه مامان خوبی دارم هر چند او کاشی کاره که سن و سالش زیاد بود و نمیتونه مشکلی داشته باشه. ساعت آخر یا همون زنگ آخر بود که مدیر اومد و گفت معلم این زنگ نتونسته بیاد و بی سروصدا برین خونه هاتون. اونایی که مثل من میرن مدرسه میدونن این یعنی چی! یعنی زندگی ما هم که انگار دنیا رو بهمون دادن آروم آروم از سالن رفتیم بیرون و زدیم به خیابون و راهی مدرسه چون سرویس نبود دوستم گفت بیا برویم خونه ما زنگ میزنم مامانم بیاد دنبالمون من اول قبول کردم چون اگه میخواستم برم خونه کلی راه باید میرفتم و در ضمن مامانی که نبود و فقط کاشی کاره خونمون بود. دوستم زنگ زد و شانس ما مامانش بیرون خونه 10 دقیقه ای شد اومد و ما سوار شدیم و راه افتادیم. خونه دوستم از خونه ما زیاد دور نیست. تازه کوچه پشتی دوست مامانم هم هست. همونی که قرار بود مامان بره پیشش. از اون کوچه که رد شدیم دیدم کامیون شوهر همون بنده خدا در خونشونه. تعجب کردم و با خودم گفتم یعنی الان که شوهر بنده خدا خونشونه مامانی هم اونجاست؟! داشتم به مغزم فشار میاوردم که رسیدیم خونه دوستم. منم یهو گفتم: آخ شرمنده مامانی بهم احتیاج داره چون داریم خونمون رو درست میکنیم خیلی خوشحال میشه اگه الان برم کمکش. دوستم هم خوب میدونست خونمون در خال تعمییره گفت: کاش میشد میموندی! میخوای منم بیام کمکتون. که گفتم: نه نه خیلی ممنون. از مامانشم تشکر کردم و راه افتادم. رسیدم در خونه. با خودم فکر کردم اگه برم تو و مامان نبود چیکار کنم. یعنی مامان خونه دوستشه و شوهرشم هست. یا شوهره هست و دوست مامانم نیست و… دیگه داشتم فکرای بد میکردم که گفتم نه بابا مامانی اینکاره نیست اصلا بهش نمیاد. یه لحظه هم فکر مثبت کردم گفتم شاید هم رفته خونه یکی دیگه از دوستاش یا همسایه ها. با خودم گفتم بیخیال میرم تو خونه اگه مامانی بود که هیچی اگه هم نبود این کیف و بساط رو خالی میکنم دوباره میرم خونه دوستم و میگم مامانم نبود و برگشتم پیشتون. هر چند خجالت میکشیدم برگردم. اینجا هم که نمیشه بمونم. حالا تو خیابون هم نمیشه بمونم گفتم میرم تو تا جواب سوالامو بفهمم بعد تصمیم بگیرم چیکار کنم. درو باز کردم و رفت. اون درخت معروف هم که جلوی دیدمو گرفته بود. رفتم تو کفشای مامانی رو دیدم و خوشحال شدم ولی یه سوال برام پیش اومد که مامانی صبح زود رفت بیرون کجا رفته بود؟ چرا پس الان اینجاس و نرفته خونه کسی دیگه. داشتم دوباره با مخم کار میکردم رسیده دم در هال از پشت در مامانی رو دیدم تعجب کردم. آخه تا حالا با این تیپ ندیده بودمش اونم موقعی که غریبه خونمون باشه. گفتم شاید کاشی کاره نیست. تیپ مامانی زیاد بد نبود ولی تی شرت یقه باز و بدون آستین پوشیده بود که تنگ بود و دامن کوتاه که پاینش بند داشت و اونم سفت کرده بود و زیرشم چون چیزی نپوشیده بود سکسی شده بود. ولی جالب اینکه چادرش رو برداشت و سرش انداخت و با یه سینی شربت رفت حیاط خلوت. فهمیدم کاشی کاره خونست ولی چرا مامان با این تیپ و بدحجابی داره میره پیش کاشی کاره. برای خانواده ما و مامانی این تیپ خوب نبود منم اولین باری بود که مامانو اینجوری میدیدم. مامانی متوجه من نشد منم درو باز کردم و رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم گفتم الان مامانی میاد ازش میپرسم این چه وضعیه! یه کم ناراحت شده بودم مطمئنم بابا اگه مامانی اینجور میدید گرد و خاک میکرد. چند دقیقه ای گذشت منتظر مامانی شدم نیومد. گفتم یعنی چی؟! چرا نیومد داره چیکار میکنه با اون وضعش. اومدم بیرون از اتاق و رفت پشت در حیاط خلوت کسی نبود فقط سروصدای کار کردن کاشی کار میومد که احتمالا داشت سیمان درست میکرد. اگه میخواستم برم تو حیاط خلوت متوجه من میشدن. منم چادر نداشتم و رفتم تو اتاق پذیرایی که پنجرش تقریبا روبری دستشویی بود. از پنجره نگاه کردم دستشویی کامل شده بود و مثل اینکه تو حمام داشت کار میکرد چون چراغ حمام روشن بود ولی مامانی رو ندیدم. برگشتم و چادرمو برداشتم و در حیاط خلوت رو آروم و بی صدا باز کردم هر چند سروصدای کاشی کار زیادتر از صدای احتمالی من بود. رفتم تو حیاط خلوت بوی سیگار میومد که طبیعتا مال کاشی کاره بود. صدای مامانی رو شنیدم داشت حرف میزد ولی خیلی عجیب بود اصلا متوجه نمیدشم چی میگه گه گاهی هم کاشی کاره یه چیزی میگفت که اونم تو اون سروصدا نمیفهمیدم. رفت چسبیدم به دیوار حمام صداها بازم زیاد مشخص نبود ولی بعضی حرفاشون و میفهمیدم. مامانی میگفت: چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ ندیدی؟ کاشی کاره گفت: نه خیلی خوشکله و دوباره صدای تق تق میومد یه کم خم شدم ببینم مامانی کجاست؟ اصلا داستان چیه؟ متوجه چادر مامان شدم که به در حمام آویزون بود. خشک شدم یه لحظه قلب داشت از جا کنده میشد. نمی دونم چرا وقتی میخوای پلیس بازی کنی نفس نفس میزنی و گلوت خشک میشه. باور نمیشد مامانی بدون چادر پیش کاشی کاره. کاشی کاره گاه گاهی میخندید چقدر هم زشت میخندید. مامانی هم یه چیزایی میگفت که خیلی مبهم بود. باور کنید نمیفهمیدم چی میگه؟ اصلا گوشام نمیشنید. بخاطر چراغی که روشن بود سایه ها پیدا بود ولی بازم مشخص نبود. هر فکری کردم نتونستم داخل حمام رو ببینم. برگشتم تو خونه گفتم برم آینه بیارم و شاید بتونم آینه رو جوری بگیرم که بتونم داخل حمام رو ببینم ولی باخودم گفتم عقلم هم کار نمیکنه آخه یعنی اونا دستتو نمیبینن که گرفتی جلوی در. بیخیال شدم و برگشتم. صدایی نمیومد منظورم صدای سروصدای کار کردن کاشی کار. رفتم دوباره سرجام. گفتم هر چی میخواد بشه خم شدم دیدم ورودی حمام یا همون رختکن چند ردیف کاشی شده و کسی نیست و متوجه شدم داخل خود حمام هستن و در و هم بستن. شیشه شم چون مات بود طبیعتا چیزی مشخص نبود. ولی ریسک نکردم و نشسته رفتم جلوی در حمام ولی تو نرفتم. چون چراغ حمام روشن بود زیاد بزرگ هم نبود مامان و کاشی کار هم پشت در حمام بودن. شکه شدم نزدیک بود سکته کنم. مامانی دست به دیوار بود و کاشی کار هم از پشت داشت آروم تلمبه میزد و دست میکشید به قد و بالای مامانی. داشت گریم میگرفت. یعنی مامانی من داره کس میده. به همین آسونی خیانت میکنه. کم کم داشت تلمبه زدن کاشی کار تندتر میشد و فقط صدای نفس نفس زدن مامانی میومد و آه و آخی که میگفت. کاشی کار هم صدایی ازش نمیومد و داشت خیلی مرتب و نه زیاد تند تلمبه میزد. مامانی میگفت: آخ دردم میاد این چیه؟ آه آییییییییییی یواشتر چته منم نشسته بودم و تکیه داده بودم به در داشتم کس دادن مامانی رو نگاه میکردم. کاشی کارهم با توجه به سنش خسته شده بود. گاه گاهی تا ته فشار میداد و چند ثانیه نگه میداشت و مامانی میگفت: آههههههههههههههه واییییییییی خوبه بکن بکن دیگه… خیلی طول نکشید که کاشی کاره گفت: ابم داره میاد مامانی گفت: نریزی ها درش بیار بریز رو صورتم. چندتا تلمبه محکم زد و آهی کشید تا کیرشو درآورد مامانی جلوش زانو زد البته از پشت شیشه دیدم که نشست. منم یواشکی برگشتم عقب و بلند شدم و رفتم سریع لباسمو پوشیده و پریدم تو حیاط و رفتم تو کوچه. در و آروم بستم و دم در نشستم. هر کی رد میشد بهم نگاه میکرد. انگار همه میدونستن مامانی من کس داده. فکر میکردم همه دارن از پیشونیم میبینن که مامان من به کاشی کار خونمون کس میده. بعد از نیم ساعت صدای در خونه رو شنیدم فهمیدم کاشی کاره داره میره. رفتم اون طرف کوچه و پشت درخت قایم شدم. بعد چند لحظه دیدم داره میره و دست به موهاش میکشه معلوم بود حسابی عرق کرده. برگشتم در خونه و ایندفه زنگ زدم. یه کم طول کشید مامان اف اف رو جواب داد گفتم منم. در و باز کرد و تا تونستم معطل کردم و رفتم تو. رفتم تو مامان لباس عوض کرده بود و مثل قبلا بود صورتش هم تازه شسته بود و خیس بود. یه کم رنگ عوض کرده بود گفتم: سلام گفت: سلام چرا زود اومدی خونه؟ گفتم: معلممون درسش تموم شد و گفت کار دارم و رفت ما هم اومدیم خونه. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: نه خستم. رفت و منم رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و همش اون صحنه ها جلو چشمم بود. مامان لباسایی که تنش بود موقع کس دادن دستش بود و اومد گفت: لباس کثیف نداری برات بشورم؟ گفتم: نه این لباسا مال خودته؟ گفت: نه مال دوستمه داده براش تنگ کنم و براش ببرم. گفتم: چرا میخوای بشوریش؟ مگه کثیفه؟ گفت: نه تنم کرده بودم ببینم چه شکلی میشم. گفتم: این کاشی کاره هم بود وقتی پوشیدی؟ گفت: دیوونه شدی دختر من این لباسا رو جلو بابات نمی تونم بپوشم جلوی غریبه ها بپوشم تازه کاشی کاره 2ساعته رفته گفت کار داره. گفتم: آها ، کارش هنوز تموم نشده بره از شرش راحت بشیم؟ گفت: یعنی چی چیکار به ما داره بدبخت! (تو دلم گفتم بدبخت منم که مامانیم کس داده) گفت: نه 2-3 روز دیگه انشاالله کار داره. گفتم: به سلامتی. مامان لبخندی زد و رفت سراغ ماشین لباسشویی. من موندم و فکرایی که میومد به سر. کل امروز رو از اول صبح بازنگری کردم، رفتن صبح زود مامانی از خونه. تعطیلی ناگهانی من. اومدن به خونه. دیدن صحنه کس دادن مامان به کاشی کار. لباسی که از دوستش گرفته برای کس دادن یا تحریک کردن اون بدبخت و… با خودم گفتم: کاش نیومده خونه و میرفتم پیش دوستم حداقل کس دادن مامان رو نمیدیم. راستش الان که دارم اینارو مینویسم و حدودا 4 ماهه این قضیه گذشته هنوز باورم نمیشه تازه اون چند روز دیگه که کاشی کار اومده خونمون و بابا نبوده و منم سرکلاس بوده از بدشانسی دیگه اون تعطیلیه برای پیش نیومد مامانی بازم لباس دوستشو گرفته و دوباره پوشیده و دوباره کس داده. این سوالی بود که هیچ وقت جوابشو نفهمیدم. شما چی فکر میکنید!؟!! این داستان به نقل از monireh جون عزیز… تشکر میکنم ازش …

با مامان تو سوناامروز می خوام داستان سکس با مامانم توی استخر و سونای خونمون رو براتون بگم. قبل از شروع داستانم بگم که من اسمم سروش هستش. 16 سالمه. مامانم یه زن 46 سالست. لاغره ولی بر خلاف لاغر بودنش کونش وحشتناک بزرگه. سینه هاشم همین طور. تازه با این که 46 سالشه خیلی جوون تر نشون میده و شکمش به خاطر پیری خیلی بزرگ نشده. مامانم هیکلش حرف نداره و تو خونه چشمم رو کونشه. آخه تقصیر خودشه. به جای این که تو خونه لباسای گشاد بپوشه که کون گندش تابلو نشه بدتر لباسای تنگ می پوشه و منو حشری می کنه. اکثرن شلوارای استرچ مشکی سیلکی و براق می پوشه که از تنگی و چسبونی کونش می خواد شلوارشو پاره کنه و بیفته بیرون. از اون بدتر زیر اون شلوار تنگ شورتای لامبادایی جنده ها رو می پوشه که بابام از آمریکا واسش آورده. بابام بهش هیچی نمیگه. اونا منو خیلی ازاد گذاشتن. میزارن باهاشون فیلمای صحنه دار ببینم و جلوی من از هم لب می گیرن و… بعضی وقتا که جلوی من این طوری می گرده میرم یه شورتشو ورمی دارم باهاش جق می زنم. باعث شده بهش بد نگاه کنم و هوس کنم بکنمش. این از آرزوهام بود و فکر نمی کردم موفق بشم. هر وقت می رفت حموم منو صدا می کرد پشتشو لیف بکشم. وقتی می رفتم واسه لیف کشیدنش انگار نه انگار. همون طوری لخت لخت جلوم می اومد. اصلا خودشو نمی پوشوند و من از دیدن کس و کون و سینه هاش سیخ می کردم. مامانم هم می دید ولی به روی خودش نمی آورد. تا پشتشو به من می کرد دلم می خواست رو قوس کونش جلق بزنم. هیکل مامانم یه جوری بود که انگار 100 سال جنده بوده و هیکلشو ساخته واسه سکس. تا خودتون نبینید باور نمی کنید من چی میگم. تا حدی که وقتی معمولی وایمیستاد و پشتشو به من می کرد کسشو از لای کونش و لای پاهاش می تونستم ببینم. یه چند بار هم موقع لیف کشیدن تابلو کردم و به کونش دست زدم که عصبانی شد. ماجرای ما از اینجا شروع میشه که 1 روز قبل عید بابام برای کاری رفت آمریکا. آخه زیاد اونجا میره و منو مامانم تنها شدیم. برای من خیلی ضد حال بود. چون باید 15 روزعید رو تو خونه می نشستیم و از مسافرت خبری نبود. تنها سرگرمی من استخر و سونای خونمون بود که حالا باید با شنا کردن تعطیلات رو می گذروندم. آاخه خونه ما نوساز بود و مجهز به استخر و سونای سرپوشیده که روزای زوج برای آقایون آپارتمانمون بود و روزای فرد واسه خانوما. نزدیک ظهر رفتم واسه شنا. تنهای تنها. آخه همسایه هامون همه رفته بودن مسافرت و هنوزم چند تا از واحدامون خالی بود و سرایدار هم نیاورده بودن. اصلا حال نمی کردم. خواستم بیام بیرون که دیدم مامانم اومد کنار استخر. گفتم: مامان شما اینجا چیکار می کنید؟ امروز که روز خانوما نیست. گفت: منم حوصلم سر رفته بود گفتم بیام با هم شناکنیم. امروزم روزخانوما اقایون نداره . تو این ساختمون فقط ما دوتاییم. منم خوشحال از این که تواستخر می تونم کون مامانم رو دید بزنم و خودمو بهش بمالونم گفتم: پس مامان منتظر چی هستی بیا شنا کن. خندید و شروع کرد همون جا لباساشو درآوردن. زیر مایو پوشیده بود. مایوشو بابام از آمریکا آورده بود. یه مایوی یه تیکه تنگ که وقتی باهاش راه می رفت کون گندش توش وول می خورد. زیر آب شق کرده بودم. مامانم چه کسی شده بود. عین جنده های فیلم سوپرا. اومدتو استخر شروع کرد به شنا کردن. وقتی شناش تموم شد بهش گفتم: مامان بیا یه بازی کنیم. آخه حوصلم از شنا کردن سررفت. گفت: باشه. چه بازی ای؟ منم که می خواستم به هوای بازی کیرمو بچسبونم به کونش گفتم: بیا با هم تو آب کشتی بگیریم. اولش به بهونه این که خطرناکه و… قبول نکرد. بعد با اصرار من قبول کرد. گفت: چه جوری؟ گفتم: همدیگرو بغل می کنیم و می بریم زیر آب. این جوری. بعد قبل از اینکه جوابی بده و اماده شه رفتم پشتش کمرشو گرفتم و هی کیرمو می مالوندم درش و می کشوندمش زیر آب ولی یه کاری نمی کردم که بترسه و بگه دیگه بسه. طوری وانمود می کردم که مثلا زورم اون طوری نمی رسه که ببرمش زیر آب و فقط می مالوندم درش. دیگه داشت آبم می اومد. مامانم هم متوجه شده بود که کیرم سیخ شده و دارم می مالونمش. ولی به روی خودش نمی آورد. چون پشتش بهم بود و آب استخر هم تا زیر کون مامانم بود. کیرمو از تو مایوم در آوردم و بدون این که بفهمه آبمو ریختم رو قوس کون گندش. مایوی مشکیش سفید شده بود. ولی نفهمیده بود. منم سریع کیرمو گذاشتم تو مایوم و چون کارمو کرده بودم گفتم: کشتی دیگه کافیه. مامانم هم گفت: باشه و به من گفت میره سونای خشک. یه لحظه قلبم وایستاد. آخه روی مایوش روی قسمت کونش پر آب کیر بود و چون عمق استخر تو اون قسمتی که ما بودیم کم بود کونش نرفت زیر آب که آب کیرا تمیز شه. منم نمی تونستم دست بکشم رو کونش چون تابلو می شد. اون موقع به هوای کشتی دستمالیش کرده بودم. آب کیرم هم اونقدر غلیظ بود که با این کارا پاک نمی شد. تازه اون قدر سریع از استخر اومد بیرون که من نتونستم تصمیم بگیرم. از استخر که اومد بیرون به من گفت: من تو سونا می خوام لخت شم. اگه خواستی بیای تو در بزن تا لباس بپوشم. دیگه کارم تموم بود. چون اگه مایوشو در می آورد آب کیرا رو می دید. گفتم: چشم. یه ده دقیقه گذشت مامانم منو صدا کرد منم برم تو سونا. منم رفتم. البته خیالم راحت شده بود و با خودم گفتم نفهمیده وگرنه این طوری صدام نمی کرد. رفتم در زدم. گفت: بیا تو. وقتی رفتم دیدم لخت لخته. گفتم: مامان شما لباس نپوشیدین. گفت: اشکال نداره. آخه مایوم کثیف شده بود. با دست به مایوش اشاره کرد و به اون لکه های سفید. بعد گفت: ایراد نداره. من مامانتم. مثل زن و شوهر که با هم محرمند ما هم به هم محرمیم. بیا تو. منظور حرفشو نفهمیدم. منظورش ایراد نداشتن به خاطر جق روی مایوش بود یا این که جلوی من تو سونا لخت نشسته بود. بازم به روی خودم نیاوردم و رفتم یه گوشه نشستم. گفت: سروش جان برات یه زحمت دارم. اگه میشه بیا بدن منو روغن بمال، ماساژ بده. منم که دوزاریم افتاده بود ولی بازم شک داشتم از خدا خواسته گفتم: چشم. بعد روغنو داد دستم و دمر خوابید کف سونا. کیر منم دوباره سیخ شده بود و مامانم که از اون آب کیرا رو مایوش فهمیده بود پسرش چیکارست و روش باز شده بود گفت: اگه داره به دودولت فشار میاد مایوتو درآر، راحت باش. منم سرخ شدم. مامانم هم واسه این که خجالت نکشم گفت: من ناراحت نمیشم. چون طبیعیه که مردا وقتی یه خانوم لخت می بینند این طوری میشن. حتی اگه اون خانوم مامانشون باشه. درآر من نگات نمی کنم. منم لخت لخت شدم و شروع کردم به ماساژ دادن کمر خوشگل و باریک مامانم. همش چشم به کون گنده و کس مامانم بود. دلم می خواست بپرم با کیرم رو کونش بخوابم بکنمش. با این که قمبل نکرده بود و دراز کشیده بود ولی کسش معلوم بود. وقتی داشتم ماساژش می دادم هی می گفت: آخیش اخیش… دیگه هیچی حالیم نبود. هر چند وقت یه بار رو باسنش یه دست می کشیدم تا ببینم چیزی میگه یا نه. ولی چیزی نمی گفت… وقتی به خودم اومدم دیدم از خود بی خود شدم و فقط دارم کونشو می مالم. دیگه مامانم هم به جای آخیش آخیش آه آه می کرد. ولی بازم می ترسیدم بپرم روش. واسه همین گاهی دستمو لای پاش می بردم و به کسش دست می کشیدم. دیگه مطمئن شده بودم که بله، مامانم داره پا میده. منم برای آخرین اطمینان گفتم: مامان جون میشه بشینم رو باسنتون تا بهتر ماساژتون بدم. اونم گفت: من مامانتم هر کاری می خوای بکن. منم نشستم رو کون نرم و گندش. یه آه بلند کشید. دستم رو بردم رو کسش شروع کردم به مالوندن. دیگه حالیم نبود. انگشتم رو هم می کردم توش. حسابی حشری شده بود. بعد من که روم باز شده بود گفتم: مامان میشه چهار دست و پا کف حموم حالت بگیرین؟ مامانم هم سریع حالت گرفت. کونش بد قمبل شد و کسش باز شد. منم با دیدن این صحنه شروع کردم به خوردن کس مامانم. خیلی کس تمیزی داشت. یه دونه مو هم نداشت. بعد مامانم ازم خواست که بزارم کیرمو ساک بزنه. منم قبل از این که بهش اجازه بدم کیرمو گذاشتم تو دهنش. خیلی قشنگ ساک می زد. آبم داشت می اومد که گفتم: مامانی دیگه بسه. می خوام بکنمت. بلند شد و وایستاد و دو تا دستاشو گذاشت رو دیوار و کونشو قمبل کرد. منم که عاشق این نوع سکس بودم معطل نکردم و کیرمو تا ته کردم تو کسش. سینه هاشم با دو تا دستام گرفته بودم تو دستام و محکم می مالوندمشون. آه و اوه مامانم رفته بود هوا. یه ده دقیقه از کس کردمش رفتم سراغ کونش. مخالفتی نکرد. کونش اصلا تنگ نبود. بعدها که ازش پرسیدم بهم گفت که از بس به این و اون داده این طوری گشاد شده و گنده. آبم اومد و همه آبم رو ریختم تو کونش. اون روز خیلی حال کردیم و تا شب چند سری دیگه تو استخر کردمش. تو اون 15 روز دیگه کمر واسم نمونده بود. اون سال بهترین عید و تعطیلات ما بود .

سکس با عمه مریم من اسمم حمید هست، 22 سالمه از یکی از شهرستانهای استان گیلان قدم 183 هست وزنمم 78 این داستانی که میگم بر میگرده به 3 روز پیش… من یه عمه دارم به اسمه مریم که ساکن کرجه. عمه مریم ما لاغر اندام و کمر باریکه تقریبا 178 قد 65 کیلو وزن، اما بدن سفیدی داره و همیشه هم خودشو آرایش میکنه، چه تو بیرون چه تو خونه، ولی خدایی چه بی ارایش چه با ارایش قیافش باحاله… عمه ی من 7 سال از من بزرگتره یعنی تقریبا 28و9 سالشه و تو سن 19 سالگی هم ازدواج کرده حاصل این ازدواجشم یه پسر بچه 8 ساله به اسم پیام هست که منو خیلی دوست داره خب میرم سراغ جزییاتی از داستان که در گذشته پیش اومد و منجر به بوجود اومدن داستان اصلی شد. منو عمم خیلی با هم راحت بودیم ، از اونجایی هم که تنها عمم بود یعنی بغیر اون عمه ی دیگه ای نداشتم راجبه خیلی از مسائل با هم صحبت میکردیم از مشکلات زندگی تااااا مسائل سکسی و راهنمایی هایی در این باره از اونجایی که دانشگاه نرفته بود و تو بدترین شرایط اقتصادی بزرگ شده بود وقتی برای اگاهی در رابطه با مسایل جنسیتی نداشته حتی من زمانی که تو دانشگاه درس تنظیم خانواده رو پاس کردم کتابمو به عمم دادم، تا مطالعه ای روی این مسئله داشته باشه. من اصلا به فکرم نمیرسید که بخوام با عمم سکس کنم فقط در حد صحبت هایی از این قبیل بود حتی یکبار وقتی ازش پرسیدم تاحالا ارگاسم رو تجربه کردی نمیدونست ارگاسم چیه تا اینکه گفتم رسیدن به اوج لذت جنسی در زن رو میگن ارگاسم که با یه مایع ای همراه هست که میگفت فکر کنم تونستم اما مایعی بیرون نمیاد یه مدت از این جریان گذشت، یک شب ساعت 1 بود فکر کنم شوهر عمم هم شبکار بود داشتم با عمم اس بازی میکردم که حالمم خیلی ناجور بود، شهوتم خیلی بالا زده بود، چندتا پیام بینمون ردو بدل شد تا اینکه من گفتم عمه یکاری بگم میتونی برام بکنی؟؟؟ گفت چی کار؟؟؟ گفتم من تاحالا سکسو تجربه نکردم تو میتونی برام اینکارو بکنی؟؟؟ میگفت یعنی برات چیکار کنم؟؟؟ گفتم باهام سکس کنی!!!! اقا چشت روزه بد نبینه کل وجودمو گرفت به فحش، گفت تو خیلی اشغالی، حالم ازت بهم میخوره من دیگه برادر زاده ای به اسم تو ندارم دیگه نمیخوام هیچوقت باهات صحبت کنم و …. بیشتر از دو هفته ای از این موضوع گذشت منم که دیگه حسابی ترسیده بودم که نکنه این موضوع رو به مادرم بگه کم کم اس دادن بهشو شروع کردم و از کاری که کرده بودم ابراز پشیمانی کردم … اولش جواب نمیداد بعد نشست کلی منو نصیحت کرد که چرا ازدواج نمیکنیو از این حرفها …. اقا بگذریم… از این جریان 5 یا 6 ماهی گذشت تا دوباره من کاملا با عمم خوب شدم. یه روز پیام داد که میخوام برای پیام کامپیوتر بخرم، چون من رشته ام نرم افزار کامپیوتر بود و دانشجوی کارشناسی بودم یه سری قیمت گرفتم از بیرون براش فرستادم اونم یه مقداری برام فرستاد که تونستم یه کامپیوتر جمع کنم براش. قرار بر این شد که برم خونشون برای نصب سیستم و توضیحات اولیه برای شروع کار و نصب یکسری بازی برای اقا پیام بعد یک هفته برنامه ریزی بخاطر کلاسهام روز شنبه ساعت 11 صبح وسایلو گذاشتم تو ماشینم و به سمته کرج حرکت کردم… وقتی رسیدم خونشون ساعت 2.50 بود چون همون لحظه با مادرم تماس گرفتم که من رسیدم، زنگ ایفونو زدم پسر عمم و شوهر عمم خونه بودن اومدن پایین، وسایلارو از تو ماشین بردیم بالا بعد کلی احوالپرسی و روبوسی عمم سفره ناهارو چید غذا که خوردیم رفتیم واسه استراحت شوهر عمم تو اتاق خوابید من رو کاناپه دراز کشیدم پسر عمم هم با عمم داشتن موزیک ویدیو میدیدن در این حین منو عمم و پسر عمم کلی با هم حرف زدیم، عمم کلی از من تشکر کرد، پسر عمم چپ راست میرفت همش منو میبوسید اقا ساعت تقریبا 7 غروب بود که کامپیوترو براشون راه انداختم و با کلی ذوقو شوق نشستن پاش یه سری توضیحات دادم تقریبا یک ساعت بعدم شوهر عمم اماده شد بره سر کارش که از شانس من اونشب هم شب کار بود… عمم شام آورد دوره هم نشستم خوردیم شوهر عمم رفت ، پسر عمم رفت پشت کامپیوتر، منو عمم هم تو هال داشتیم صحبت میکردیم از خبرات تازه گذشته عمم میوه اورد خوردیم، بعد یکم فیلم دیدن عمم رختخواب انداخت بخاطر اینکه پسر عمم صبح باید میرفت مدرسه منو پسر عممو تو اتاق کناره هم انداخت خودش رفت تو هال دراز کشید تا ادامه فیلمو ببینه بعد تقریبا یک ساعت بلند شدم برم دستشویی دیدم عمم هنوز بیداره ، بهم گفت هنوز بیداری ؟؟؟ من فکر کردم خوابیدی گفتم خوابم نمیبره رفتم دستشویی اومدم دیدم چایی اورده با شکلات گفت بیا بخور گفتم الان میام، رفتم گوشیمو زدم تو شارژ اومدم کنارش نشستم همینجوری که داشتیم با هم صحبت میکردیم حرف گذشته رو پیش کشید گفت من هیچوقت فکر نمیکردم تو به من این پیشنهادو بدی میدونی اگه شوهرم بفهمه چی میشه؟؟؟ گفتم مگه قرار بفهمه؟؟؟ یه چیزی بود تموم شد رفت!!! گفت واسه تو تموم شده اما من نمیتونم فراموشش کنم. منم برگشتم با کمال پررویی گفتم وقتی نمیتونی فراموشش کنی یعنی نسبت بهش یه حسی داری دیگه، پس خودتم بدت نمیاد گفت چه ربطی داره من عمتم، گفتم قبول اما من به این چیزا فکر نمیکردم بیشتر تورو بعنوان یه دوست در نظر میگرفتم یکم که از صحبتمون گذشت گفت من خوابم میاد دیگه میخوام بگیرم بخوابم اگه دوست داشتی رختخوابتو بردار بیا تو هال کناره من بخواب رفتم رختخوابمو از کناره پسر عمم برداشتم دیدم خوابه خوابه، اومدم انداختم کناره رختخوابه عمم، چراغارو خاموش کردیم یک چند دقیقه ای گذشت رفتم گوشیمو اوردم که یکم باهاش باری کنم تا خوابم ببره، که دیدم عمم دستشو گذاشت رو سینمو سرشو چسبوند به سرم گفت ببینم تو گوشیت چی داری؟ گفتم هیچی بابا دارم بازی میکنم، یه چند ثانیه نگذشته بود که احساس کردم دستش داره اروم پایین تر میره، من هیچ واکنشی نشون ندادم که دیدم اروم دستشو کرد تو شلوارم و دستشو گذاشت رو کیرم، منم اونلحظه توفمو قورت دادم و با چهره ای متعجب نگاش میکردم برگشت گفت فقط برات میمالمشا صداتم در نیاد پیام خوابیده در حین مالیدن کیرم انقدر شهوتم زد بالا که صورتمو نزدیک صورتش بردم و چندتا بوس از صورتش کردم گفت چته هول کردی؟؟؟؟ گفتم تو که داری میمالی حداقل یه حاله اساسی بده برام یکم بخورش بلند شد رفت دره اتاق خوابه پسرشو بست اومد یکی از چراغارو روشن کرد شلوارمو تا نصفه داد پایین و بعد یکم مالیدن کیرموکرد تو دهنش، یه پنج دقیقه که خورد گفتم داره ابم میاد سریع دستمال کاغذی اورد همشو ریخت توش وقتی ارضا شدم یکم احساس پشیمونی کردم اما بعد اینکه رفتم دستشویی خودمو شستم، اومدم دیدم دراز کشیده میگه حمید چراغو خاموش کن که بخوابیم منم اروم رفتم کنارش پشتش به من بود کیرمو از رو شلوار مالیدم رو کونش، برگشت طرفم گفت وااا مگه الان ابت نیومد دیگه چته؟؟؟ گفتم من یه سکس کامل میخوام، گفت حمید تا اینجاشم خیلی لطف کردم خواهشا دیگه ادامه نده گفتم فقط یکبار، قول میدم فقط یکبار اروم صورتمو بردم جلو صورتش بهش لب دادم یکم که پیشرفتم دستشو گذاشت دوره گردنمو شروع کرد به لب بازی، شروع کردم براش گردنشو لیس زدم و بعد پیراهنو سوتینشو از تنش در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش، در همین حین بلند شدم سریع پیراهنو شلوارو شورتمو در اوردم و شلوارو شورته عمم هم کشیدم پایین یه کسه کوچولو داشت که یکم خیس شده بود، کیر من کم کم داشت بلند میشد، پاهاشو باز کردم زبونمو چسبوندم رو کسش و شروع کردم براش لیس زدن، صداش در نمیومد فقط یه ناله های کوچیکی میکرد، تقریبا یه پنج دقیق ای کسشو براش خوردم یه انگشتمم کرده بودم تو کسش انقدر عقب جلو کرده بودمو لیس زده بودم که نفسهاش تند تند شده بود و با یه حالت ناله وار میگفت ترو خدا بسه دارم میمیرم، رفتم رو سینش نشستم کیرمو گذاشتم تو دهنش یکم عقب جلو کردم بعد سریع اومدم پاهاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم رو کسش و با یه فشار اروم کیرمو فرستادم تو با یه ناله ی ارومی گفت آی ی ی ی ی ی ی ی ی ی روش کامل خوابیدم پاهاشو دوره کمرم حلقه کرده بود منم داشتم فقط تلمبه میزدمو ازش لب میگرفتم تقریبا یه یک ربعی کردمش تا دیدم داره ابم میاد، عرق از سر صورته هر دومون آویزون بود در حین لب دادن گفتم داره ابم میادا گفت اشکال نداره بریز توش در همون حال دستمو انداختم دوره گردنشو و بدنمو به بدنش فشار میدادم کمتر از دو دقیقه هم نشده ابمو کامل ریختم تو کسش و روش شل شدم یه مقدار همینجوری موندیم تا از روش بلند شدمو یه لبه دیگه ازش گرفتم بلند شدیم رفتیم حموم اول من رفتم بعد عمم، من اومدم گرفتم خوابیدم که دیدم سر صبح یکی صدا میکنه حمید جان بیدار شو صبحانه بخوریم چشم باز کردم دیدم عممه، شوهر عمم نون داغ گرفته بود اومده بود صبحانه رو که خوردیم پسر عمم رفت مدرسه منم کم کم وسایلامو جمع کردم از عمم و شوهر عمم خداحافظی کردم با کلی تشکر اومدم بیرون شوهر عمم چون خسته بود تا بیرون نیومد اما عمم تا جلو ماشینم اومد با کلی تشکر از بابت کامپیوتر بهم گفت خیلی بهم لذت دادی ممنون فقط حمید جان قول بده بین خودمون بمونه ها یدفعه جایی سوتی ندی گفتم خیالت راحت گفت شاید بازم فرصت شد با هم یه حالی کردیم، من حرکت کردمو اونم پشت سرم شیلنگ آبو گرفت …. دلم دوباره هوسشو کرده اما چه فایده که من اینجا و اون اونجا…. امیدوارم خوشتون اومده باشه. شبتون بخیر

این داستانی که میخوام بگم میدونم باور نمیکنین و تو نظرات کلی فحش میدین برامم مهم نیست که باور کنین یا نه چون من قلبا و با تمام وجود مینویسم خب من محمد هستم 15 ساله شاید بگید 15 ساله و سکس ؟ ولی اره خیلی از 15 ساله ها هم سکس کردن تحقیق کنین !! من اولا از قیافه خودم بدم میومد برا همین خیلی خجالتی بودم تو عروسیا و …. گوشه گیر بودم کلا زیاد نمیجوشیدم با کسی – برای این که بقیه در موردم چه فکری میکنن تو چت روم برا امتحان تو عمومی گفتم یه دختر بیاد وب منو ببینه بگه قیافم چجوریه چند نفری دیدنو یکی گفت خیلی خیلی خوبه یکی گفت معمولی یکی خوب خلاصه بد توشون نبود برا همین یکم اعتماد نفسم بیشتر شد !!! اینو بگم که من خیلی تو کف بودم خیلی خیلی جق میزدم چشامم ضعیف شده !!! کیرم نسبتا در حد خودم بزرگه 15.5 سانتی میشه میخواین به میلم که اخر داستان مینویسم میل بدیم عکسسو براتون میل کنم خلاصه 1 ماه پیش عروسی خالم بود که به خاطر محدودیت های طوی تالار تو یه ویلا گرفته بود عروسیشو منم طبق معمول یه گوشه نوشسته بودم سرم پایین بود داشتم اهنگ من خستم از یاس رو گوش میدادم با صدای کم در گوشم ! یه دفه دیدم یکی اومد کنارم نشست سرمو بلند کردم دیدم دختره از فامیلای دوماد بود درست نمیشناختمش تا دیدم دخره جا خوردم یکم رفتم اون طرف تر گفت چی کار میکنی منم موزیکو قطع کردم (من کلا زیاد با دخترا حرف نمیزدم دوستم نداشتم بحرفم ولی سکسو که خیلی دوس داشتم ) گفتم هیچی بی کارم گفت اسمت چیه چند سالته و از این کس شعرا بعدشم خداحافظی کرد و رفت منم دوتا فحش دادم گفتم اهنگمو قطع کردی ادامه به اهنگ فردای عروسی یه شماره ناشناس اس داد نوشت سلام محمد خوبی ؟ منم که فک کردم از بچه ها مدرسست معمولی گفتم ممنون بعد اس ام اس بازی گفتم کدوم یکی هستی ؟ نگفت گفتم حال ندارم بای 2 تا اس داد ج ندادم اخرش گفت من همون دختره م من دهنم وا موند گفتم شمارمو از کی گرفتی گفت از دختر خالت (دختر خالم ازم 1 سال بزرگتره ) خلاصه منم انگار به خر تیتاب داده باشی اس ام اس بازی بعد قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم منم خر کیف رفتم دیدم وایساده رفتم جلو ( داشتم میلرزیدم اولین دوست دخترم بود !!!) رفتیم تو کافی شاپ نزدیک بود یارو دوستم بود همیشه میرفتم وای فای داشت کار میکردم یه چیزی خوردیمو خلاصه دوستی ما ادامه داشت بعد از 2 هفته گفت ممد جی اف داری ؟ گفتم نه گفت تا حالا با کسی حال کردی ؟ این اسو که خوندم به جون شما دلم یه جوری شد در جا سیخ کردم !!!! گفتم نه خلاصه گذشت منو اون دیگه فامیل بودیم فهمیدم دختر خاله دوماده !! دیگه به زور عمدا میرفتم با خالم خونه شوهر خالم با اون مینشستیم حرف میدیم تا یه روز مامانم دعوتشون کرد خونمون من که تو کونم پارتی بود حموم رفته اماده برا اومدنشون وقتی اومدن تو خونه و منو دید یه لبخد با حال زد بعد اومدن نشستن البته یه داداش داره از خودش 2 سال از من کوچیک تر من رفتم تو اتاقم پا کام داشتم تو روم دنیا میچتیدم داداشش اومد بغلم چند مینی داداشش بود که در باز شد خودشم اومد رو تخت نشست مامانش زیاد بهش گیر نمیداد اون روزم داداششو دک کردیم حرف زدیم خیلی به هم علاقه مند شده بودیم یه روز زنگ زد خلاصه حرف گفت ممد بیا خونمون گفتم برا چی ؟ گفت مامان و بابامو برادرم رفتن گردش اونایی که تو بندر عباسن میدونن اب گرم گِنو کجاست منم از بندرم بچه ها البته اصلیت بندری نیستم گفتم تو چرا نرفتی گفت بهانه اوردم از اونجایی هم که زیاد گیر نمیدن قبول کرده بودن ما هم دیگه در حال لباس پوشیدن سیخ کرده بودیم به مامان گفتم مامان میرم با دوستا سیتی سنتر (بندریا میدونن کجاست یه بازار وسط شهر پر دختر !!!!!) گفت برو رفتم وارد خونه که شدمدیدمش عادی یه تاپ و شلوارک پوشیده بود من خر کیف نشستم هر دومون یه چیز میخواستیم اما هیچ کدوم نمیتونستیم چیزی بگیم حس بدی بود تا این که اون گفت ممد منو دوس داری ؟ گفتم اره خیلی گفت منم خیلی دوست دارم همین جوری چند مین حرف زدیم که بلند شد اومد بغل من نشست من تخم نداشتم حرکتی کنم نمیدونم برا چی داشتم تلوزیون نگاه میکردم از سر ترس یه دفع لپمو بوسید من خیلی تعجب کردم منم بر گشتم اصلا دست خودم نبود ولی گردنشو گرفتم دوتا صورتشو اوردم نزدیک لباشو بوسیدم اولین لب زندگیم بود باورم نمیشد شیرینننننننن بود چرخیدیم رو به رو هم همدیگه رو بغل کردیم لب میگرفتیم بعد گفت بریم تو اتاق من ؟ گفتم بریم بلد شدیم رفتیم رو تخت ( 1 نفره کونم پاره شد ) خوابیدم افتاد رو من دوباره لب میگرفتیم خیلی حاللللللل میداد کیر ما شده بود مثل استخون گفت اون چیه رو پام ؟ هیچی نگفتم بعد چرخیدیم گذاشتمش کنارم دستمو گذاشتم رو سینه های تازه کار کوچولو بودن ولی خلی باحال بودنا پیشنهاد میکنم سینه دختر 14 سال رو بمالید باحاله تاپشو در اوردم سینه هاشو میخوردم اولین بارم بود سینه دست میزدم کلا اولین بارم بود !!!! خوردم براش رفتم پایین رسیدم به کسش شلوارکشو در اودرم یه شرت ناز صورتی بود اونو که در اودرم یه کس سفید و تپل حساب کنی دختر کم سن تازه موهاشو زده بود تپل بود جون میداد برا خوردن خورد کسشو به یه من نرسید ابش ریخت خیلی باحال بود مث پنبه بعد منو کشید بالا یه لب گرفت گفت بسه حالا نوبت توئه پیرهنمو در اودر یه دست کشید رو سینم رفت شلوارو شرتو با هم کشید پایین کیر ما که اشتخونی شده بود بدبخت افتاد بیرون گفت واو چه کیری ( از اون روز به بعد وب گیر میدادم !!!!!!!!!!!!!!) اومد کیر مارو خورد بلد نبود ولی ایییییی گفتم چی کار کنیم از کس که نمیشه از کونم که درد داره دهنم که بلد نیستی چی کار کنم ؟ گفت از کون بکن اشکالی نداره من از تخت اومدم پایین خوابید رو تخت پاهاشو داد بالا سوراخ کونش دقیقا باز بود و معلوم خودشو شک گرفت منم که گرم دم دست نبود حال نداشتم بیارم اول اومد یکم خورد بعد گذاشتم دم سوراخ خیلی کم کم فشار دادم بره تو اولش مشد میخواستم بی خیال شم گفت بکن ما هم زور زدیم نصفش یه دفه امگار ازادش کردی رفت تو معلوم بود دردش گرفته لم میسوخت براش ولی چیزی نمیگفت خلاصه شروع کردم به تلنبه زدن بعد 10-11 بار ابم اومد ریختم تو کونش چون اولین بارم بود ابم خیلی زود اومد در اوردم کیرمو افتادم روش از هم لب گرفتیم همدیگرو محکم بغل کردیم سکس عشقولانه ایی بود اگه خوشتون اومد که بگین داستانای سکس بعدیمو با همین دختر بگم امید وارم باور کرده باشین اگرم که نه که نه دیگه به زور که نمیتونین باور کنین من 1 سالی هست تو این سایت میام و دلم میخواد سکس داشته باشم و داستانشو بنویسم که به ارزوم رسیدم بایییییییییییییییییییییییییییییییی

سكس با باباممن ساناز ۱۵ ساله از تهران هستم – اين مطلب از طرف دختر عموم ( مهتاب ) من از طرف خودم و دوستم سارا تقديم به تمام دخترايي که سکس با مرداي سن بالا و سکس با محارم را دوست دارند .من از بچگي از ۸ – ۷ سالگي مثل تموم دختر بچه‌ها به وسيله فاميل و پسراي همسايه و … با سکس آشنا شدمالبته در ابتدا ۷ سالگي من نمي دونستم سکس چيه ولي لذت زيادي برام داشت وقتي يه پسر يا مرد با جلوم بازي ميکرد و از رو لباس دست ميزد حتي زماني که اصلاً سينم در نيومده بود از دست زدن مردا فاميل مثل شوهر خالم خيلي برام لذت بخش بود اونا رو نميدنم اما من خيلي خوشم ميآمد تا اينکه چند سال به اين صورت گذشت اينم بگم که من از بچگي چون بابام منو حمام ميبرد از گوشه شورت کيرشو ميديدم و خيلي خوشم ميومد تا ۱۰ سالگي چند بار پسردايي هام کيرشونو به من نشون دادند يادمه موقع اين کار خودشون قرمز ميشودن و نفسشون بند ميومد از ۱۰ سالگي با ديدن عکس سکسي تو مدرسه کم کم فهميدم که جريان چيه از ۱۱ سالگي تو مدرسه با ۳ دختر ديگه هم آشنا شدم که مثل من علاقه به سکس با پدرشون يا يه مرده س بالا داشتند تماماً هم مثل من از طرف پدر يا نزديکانشون با سکس آشنا شده بودن البته سکس کامل نداشتند ولي دستمالي شده بودند حدود ۱۲ سالگي که من پاي کامپيوتر نشستم و داستانهاي سکسي خانوادگي خوندم علاقه ام چند برابر شد به سکس با بابام چون هم نزديکم بود هم خيلي دوسش داشتم هم بهش اعتماد داشتم که اذيت نکنه يا مريضي نداشته باشه هم خيلي چيزاي ديگه – دوستام هم مثل من بودن مخصوصاً سارا خيلي خيلي دوست داشت با باباش سکس کنه من اين مطالب را به دختر عموم مهتاب ميگفتم ولي اون نه سکس با بابا بلکه از هر نو سکس بدش ميومد و درسخون بود من ديگه مطالبه راجع به خودم و سارا را نميگم تا به اصل داستان برسيم ! www.kar20.comدختر عموم خيلي درس خون بود حدود ۱۸ ماه پيش يه پسري به دختر عموم خيلي گير داد. يه پسره ۱۸ – ۱۹ ساله – بعد از يه مدت اينا با هم دوست شدند و اولين باري که دختر عموم رفت خونشون اين پسر باهاش سکس کرد اونم از جلو و پردشو زد ! چند روز بعد زنگ زد و به دختر عموم و گفت اگه نياي و با دوستم هم سکس نکني اين ماجرا را به بابات ميگم ! بيشرف از دختر عموم عکس هم گرفته بود دختر عموم بعد از چند ماه از دوستيش گذشته بود و هميشه از پسره تعريف ميکرد که چقدر دوسش داره ولي حالا نميدونست چيکار کنه خودش به من ميگفت ميخواسته خودکشي کنه ولي بالاخره به خانوادش گفت بعد ديگه انگار دنيا تموم شده باباش تا حد مرگ زدش بعد گفت با پسره بيرون قرار بزاره بعد همون بيرون پسره را اونقدر زد که دست و پاش شکست !از اينجا ماجرا را از زبان خود دختر عموم مهتاب بشنويد .” بعد از اينکه سر قرار رسيدم اون کثافت هم اومد اصلا نمي دونستم بابام ميخواد چي کار کنه تا اينکه يکدفعه اومد و پسره را اونقدر زد که اگه مردم نرسيده بودن ميکشتش من خودم ديشب کتکشو خورده بودم خيلي خيلي بد ميزد بعد بلافاصله خودش با ماشين پسره را برد تحويل داد و به يکي از دوستاش گفت که جريان چيه و اون هم كه تو يه جاي دولتي كه فکر کنم دادگاه بود كار مي كرد پسره را بازداشت کردن و همون ساعت حکم تفتيش گرفتند و از تو خونشون از تو کامپيوتر و از تو موبايلش عکسها رو پيدا کردند -بعد من اومدم خونه بابا شب برگشت دوباره يه مقدار فحش داد و رفت – ديگه شبم نيومد مامانم همش گريه ميکرد فردا ظهر که بابام اومد باز دعوا و کمي هم زد مامانم هرچي گريه ميکرد که بچه است نفهميده ما اشتباه کرديم بايد بيشتر بهش ميرسيديم بابام قبول نميکرد بعد گفت ميخواد بره رفت چهار روز زنگ هم نزد تا بعد از چهار روز اومد اصلاً ديگه حرف نميزد با مامان رفتن تو اطاق و بعدش مامانم اومد بابات اجازه داد بري مدرسه چند روز بود مدرسه نرفته بودم مامانم به بابا ميگفت اگه ما کوتاهي نميکرديم اينجوري نميشد باز دختره خوبي بود كه وقتي گول خورد بعدش اومد گفت وگرنه خيلي بد ميشد و اينکه سعي کن فراموش کني چون تو فاميل ميفهمن بد ميشه الان که کسّي نميدونه و اينکه بعد از اين بايد بيشتر بهش برسيم و نازشو بخريم و خواسته هاشو انجام بديم فردا صبح با مامانم رفتم مدرسه و غيبتم هم موجه شد تازه حدود ۱۶ سال داشتم مامان هم بعد از يکهفته که مرخصي گرفته بود رفت سرکار من يه خواهر کوچيک تر دارم که اون موقع ۱۱ سالش بود الان يه سال گذشته بعد از چند هفته که بابام با من حرف نميزد خبردارشديم که پسره به ۵ سال حبس و ۲ سال تبعيد محکوم شده دوست بابام جرمشو آدم ربايي زد بعش بابام که راضي شده بود گاها صبحها موقعي که ميخواست سره کار بره منو ميرسوند ولي هنوزبا من حرف نميزد .يه روز که زود از مدرسه تعطيل شدم رفتم خونه بابام خونه بود رفتم بالا ديدم بابام پاي کامپيوتر نشسته و داره عکساي منو که از پسره گرفته نگاه ميکنه عکساي من در حال در اوردن لباس بودم که اون با موبايل و از گوشه در گرفته بود زياد واضح نبود ولي خوب چون کامل لخت ميشدم بد بود – بابام يکي يکي عکسا رو نگاه ميکرد بعضيها شونو زوم ميکرد من اونقدر ترسيده بودم که ميخواستم از خونه بيام بيرون ميترسيدم بابام باز عصباني بشه از طرفي هم ميترسيدم مامانم بره مدرسه و بهش بگن امروز کلاسشون تعطيل شده براي همين از خونه رفتم بيرون و زنگ زدم بابام درو باز کرد پرسيد کليد نداشتي ؟ گفتم نه – بعد يه لحظه چشمم به کيرش افتاد که از زير شلوارش به صورت برجسته معلوم بود – رفتم تو اطاقم و همش به اين فکر ميکردم که چرا بابام كه عکسها رو ديده الان عصباني نيست ؟ى چرا با من دعوا نميکنه ؟ بعد ياد کيرش مي افتادم که راست شده بود فکر ميکردم کيرش با ديدن عکساي من اينجوري شده يعني بابا ديگه با ديدن عکسم عصباني که نميشه هيچ شهوتي هم ميشه بعد ياد حرفهاي دختر عموم ساناز افتادم که چند سال بود از سکس پدر و دختر مي گفت و کلي عکس و داستان بهم نشون داده بود راستش بار اول که با اون پسره کثافت سکس کردم نه درد فهميدم نه لذت حتي پردم پاره شد نفميدم ولي الان که چشم به کير برجسته بابام افتاد کمي هوس کردم ولي بخودم ميگفتم مگه ميشه بابام اينکارو بکنه ؟ چند روز بعد – يه روز بابام و من صبح خونه بوديم من مدرسم تعطيل بود بابا هم نرفت سر کار مامان و خواهرم رفته بودن بابام رفت تو اطاق من که کامپبوتر اونجا بود و من يواشکي رفتم نگاه ميکردم بابام يه فلاپي از جيبش در اورد و گذشت تو دستگاه و ديدم عکساي منه چندتاشو نگاه کرد بعد ديدم داره با دست با کيرش از روشلوار ور ميره خيلي برام جالب بود بعد از چند دقيقه بابام زيپ شلوارشو کشيد پايين و کيرشو در اورد ! داشتم از تعجب ميمردم بابام قشنگ داشت عکسا رو نگاه ميکرد و با كيرش بازي ميکرد !!! هم خجالت ميکشيدم هم خوشم ميومد کير بابام زياد بزرگ نبود و به راحتي تو دستش جا شده بود .راستش خيلي دلم ميخواست بهتر ببينم ولي نميشد برگشتم پايين و نشستم داشتم فکرميکردم كه يهو بابام صدام زد که بيا بالا خيلي تعجب کردم رفتم بالا بابام كنار کامپيوتر بود و عکسها هم رو صفحه بود – بابام خيلي جدي و عصباني گفت چي کم داشتي اين کارو کردي ؟ من ساکت شده بودم و ميترسيدم بعد گفت بگو ببينم بعد از اين که لباساتو در اوردي چيکار کردي ؟ – بابام عصباني بنظر ميرسيد ولي چشمم به کيرش افتاد که هنوز برجسته بود – گفت بايد بگي بعد از اينکه اينجوري پيش دوست پسرت لخت شدي چي کار کردي بعد اومد طرفم و با دستش شونه هامو گرفت و داد زد بگو ميخوام بدونم چه حسي داشتي ترسيده بودم نميدنستم چي کار کنم بابام يهو گفت قبل از اينکه سکس کنه کيرشو خوردي ؟ بعد زن شدي کلمه کير رو که گفت من اونقدر خجالت کشيدم که دويدم تو اطاق خواهرم و درو بستم بابام امد پشت در گفت ميخوام بدونم داشتي کيرشو ميخوردي خجالت ميکشيدي مثل الان يا نه وقتي با ۱۶ سالت زن شدي چه حسي داشتي بعد ساکت شد – حدود نيم ساعت بعد صداي در حياط اومد از پنجره ديدم كه بابام رفت از اطاق اومدم بيرون – نميدونستم بابا چرا اينکارو کرد ؟ تا ظهر فکر ميکردم ظهر خواهرم اومد بعد مامان و بعد بابا من از خجالت رفتم تو اطاق مامان صدام کرد رفتم ناهار خوردم بابا ساکت بود بعد از ناهار بابام خوابيد و بعد رفت بيرون شب اومد بعد شام و باز خواب ولي من از بعد از ناهار همش به کير بابام فکر ميکردم چند روز گذشت و بابام با من کاري نداشت و من يکي از اين روزا رفته بودم پيشه ساناز ديدم در رابطه با سکس با پدر چند تا داستان جديد داره يکيشو خوندم که پدره اول دخترشو ميزنه و بعد پشيمون ميشه مياد خونه و باهاش سکس ميکنه – قبلنا ساناز از سکس با بابا ميگفت برام جالب نبود ولي حالا خيلي جالب شده بود چند بار خوندم تو اين چند روز چند تا داستان مشابه اين خوندم و نميدونستم بابا منظورش چي بود تا اينکه يه روز وقتي من با ابجي خونه بودم منو صدا کرد گفت برم پيشش همش ميترسيدم رفتم تو اطاقش پرسيد خواهرت کجاست گفتم پايين گفت بيا پيشم رفتم نزديک تر گفت بابت اون روز معذرت ميخوام بعد گفت برات کادو خريدم منو ببخشي تعجب کرده بودم سريع از تو کيفش يه جعبه کوچيک در اورد گفت اين مال تو هست نگاه کردم ديدم يه گوشواره است خيلي خوشگل بود تشکر کردم گفت منو بخشيدي ساکت بودم گفت ديگه عصباني نميشم ولي خيلي دلم ميخواد ماجرا را کامل بدونم – سرخ شده بودم بعد گفت يه روز خودت کامل بهم بگو اگه قراره کمکت کنم بايد بدونم کاملاً چي شده ولي ديگه عصباني نميشم گفت : بگو باشه چند بار تکرار کرد گفتم باشه – گفت حالا برو پيش خواهرت داشتم ميامدم بيرون گفت چيزي را فراموش نکردي بعد گفت براي کادو نميخواي بابارو ببوسي؟ گفت بايد ۲ تا بوس ابدار کني داشتم بوس ميکردم چشمم افتاد به بر آمدگي کيرش که خيلي برجسته بود تشکر کردم و اومدم بيرون داشتم ميومدم پايين گفت چند روز ديگه ازت ميپرسم – سر شام گوشواره رو به مامانم نشون دادم و تون خيلي خوشحال شد و با خودش ميگفت که ديگه بابا منو بخشيده – خواهر کوچيکم گفت براي منم بايد بخري بابا گفت اگه تو هم مثل خواهرت خوب باشي برات ميخرم بعد از شام تو اطاقم تا صبح به کارهاي بابام فکر ميکردم كه چي شده كه اينقدر مهربان شده بود ؟ چي تو سرش بود ؟ ياد کادوش ميافتادم – ياد اينکه ميگفت ميخواد جبران کنه قول داده ديگه عصباني نشه از همه مهمتر ياد اون کيرش که باد کرده بود و اينگار که بابا ميخواست بدونه و مطمئن بشه من کيرشو به اون شلي ميبينم !چند روز گذشت من يه بار رفتم خونه دختر عموم ساناز گفتم داستان جديد از سکس با پدر نداره ؟ به من گفت : چيه نظرت عوض شده ؟ ديگه قدر باباتو ميدوني ؟ و خنديد چون از همه چي من خبر داشت و ميدونست با اون پسره چي شد و دعواهاي بابامو بهش گفته بودم و اينکه بابام مهربان شده اونم ميگفت مشکوکه ! خلاصه يه داستان پيدا کرد که دختره به باباش ميگفت بابا جون راحت باش من حلقوي هستم خيلي خوشم امد بر خلاف ساناز من با اينترنت ميونه نداشتم ولي حالا نظرم به کل عوض شده بود آدرسه سايتهاي سكسي ايراني مثل kar20.com را گرفتم و امدم خونه رفتم تو اينترنت تقريباً ۳ ساعت مداوم دنبال سايت سکس خانوادگي گشتم سکس با پدر کم بود ولي من خيلي از داستانا رو كپي گرفتم- فرداش جمعه از شب تا صبح داستانهاي سيوه شده رو خوندم تو چند روز بعدم فقط دنباله عکس از سکس پدر و دختر يا مردهاي سن بالا با دختر بچهاي كم سن بودم يک سي-دي هم پر از عکس از ساناز گرفتم اونم چون عاشقه سکس با پدرش هست – بيشتر تو اين زمينه ها عکس داشت بعد از چند روز همش منتظر بودم بابام ازم بپرسه ولي چون مامان خونه بود – بابام به روي خودش نمياورد ولي من دلم ميخواست زودتر بدونم بابام ميخواد چي کار کنه ! مخصوصاً سايتا و داستاناي سكسي تحريکم ميکرد – بابا هم وقتي با من و خواهرم بازي ميکرد حواسش به من بود و گاهي خودشو به من ميماليد و منو بقل ميکرد به خواهرم ميگفت ما برديم ! خلاصه من بيشتر تحريک ميشدم ديگه خودم دلم ميخواست با بابام تنها باشم شبا به بابا و کيرش فکر ميکردم نميدنستم بابام ميخواد با من کاري کنه يا نه ولي من خوشم ميوامد از بد شانسي من تا يک ماه خونه خالي نبود -بابامم پيش مامان اصلا به روش نمياورد – بعد يه روز مدرسه ما اعلام کردند فردا تعطيله من تا شب فکر کردم و شب موقع شام يک دفعه گفتم به مامانم که فردا من تعطيلم و مدرسه ندارم تا اينو گفتم ديدم بابام مثل برق گرفتها ساکت شد ! مامانم گفت فردا بمون خونه من هم زودتر ميام بابام ساکت بود شب موقع خواب مامان که رفت حمام – من رفتم بخوابم به بابام نگاه کردم ديدم داره منو نگاه ميکنه- گفتم بابا کار نداري من برم بخوابم رفتم سمتش که دست بدم آروم گفت الان ميام بالا رفتم تو اطاق بابام امد ديدم جلوش باز باد کرده اومد سمتم گفت چرا فردا نميري مدرسه؟ با شيطنت گفتم فردا کلاً تعطيليم ولي اگه بخواي ميرم – يه نگاه کرد و گفت نه نه – نرو بعد برگشت بره بيرون که ايستاد صورتش برگردوند گفت : شايد فردا منم نرم بمونم پيشت ! اشکال که نداره ؟! و منتظر جواب نشد و رفت بيرون خيلي خوشحال بودم نميدنستم چرا ولي خيلي خوشحال شدم راستش تو اين مدت کلي عکس و داستان خونده بودم و خيلي هوس سکس تو سرم بود !صبح بابا بعد از صبحانه رفت بعد مامان با ابجي فکر ميکردم اگه بابا نياد چي ميشه ؟ انگار نه انگار كه همين چند وقت پيش از ترس بابام نميدنستم چي کار کنم !صداي زنگ در كه اومد انگار دنيا رو بهم دادند – دويدم و زود درو باز کردم و دويدم سمت در كه ديدم بابام داره مياد تو يه دفعه با خودم گفتم کمي آروم باشم كه بابام فکر نکنه من از سکس خيلي خوشم مياد و فکر کنه من دختره خود فروشي هستم ! برگشتم طبقه بالا تو اطاقم – بابام صدام کرد گفت نميخواي بيايي ببيني بابات چرا برگشته ؟ گفتم الان ميام و عمدا چند دقيقه معطل کردم خودش اومد بالا – ديدم انگار خيلي اضطراب داره منم كمي ترسيده بودم سلام کرديم همون گوشه اطاق بود گفت : خوب من آمدم گفتم : خوب شد کمي آمد طرفم بعد من گفتم حالا بجاي من شما غذا ميپزيد ! يک دفعه ايستد اول فکر کرده بود من گفتم خوب شد – براي چيزه ديگه بود ! راستش به عمد داشتم خودمو به بيخيالي ميزدم ! چند لحظه وايستاد بعد با خنده گفت : گوشواره ها چقدر بهت مياد ! فهميدم ميخواد حرفو کجا ببره بد خودش زود گفت آهان راستي يادم امد – به من قول داده بودي کامل بگي گفتم چي رو گفت يادت رفت گوشوره را دادم چي قرار شد بگي ؟ گفتم گوشوره را به خاطر اين دادي ؟ سري گفت نه براي تو دادم ولي دلم ميخواد بدونم چي شد ؟ گفتم خجالت ميکشم ! (هر چند خودم دلم ميخواست بگم و بابامو تحريک کنم ) گفتم قول ميدي منو براي هميشه ببخشي و ديگه از اون ماجرا چيزي نگيم ؟ آمد طرفم دستمو گرفت و گفت آره عزيزم من قول داده بودم الآنم قول ميدم ميخوام جبران کنم ساکت شدم – گفت : خب بگو ؟ خجالت ميکشيدم – گفتم از کجاش بگم از دوسيمون ؟ گفت: نه اونا اتفاقي بود که برا هر کسي پيش مياد از زماني که داشتي تو خونشون لباساتو در مياوردي بگو ! گفتم خجالت ميکشم – گفت اصلاْ خجالت نکش – کامل بگو – ساکت شدم گفت من ازت ميپرسم تو جواب بده – قبول کردم گفت پسره از تو خواست بري لباس در بياري ؟ خجالت کشيدم ( چون راستش اونرز با اون پسره کمي بدنمو ماليد و بد ا فيلم گذشت و من تحريک شدم اونم همش ميگفت تو زنمي دوس دخترم که نيستي ) چند لحظه ساکت بودم بابام گفت خوب اينطوري نميشه تو كه جواب نميدي – خوب به اينکه کي اول لباس در آورد کار ندريم قبول- ولي قول بده بقيه رو بگي ! گفتم: باشه ديدم کيره بابام کمي برجسته شده – منم کمي تحريک شدم بابام گفت خوب بگو از وقتي کنار اون پسره خوابيدي چي کار کردي ؟ بعد تو کامپيوتر عکس منو گذشت که لخت بودم و دراز کشيده بودم گفت : بگو – اصلاً فکر کن من پسره هستم که من يهو داد زدم : نه من از اون کثافت بدم مياد ولي تو بابامي – با بام کمي ساکت شد بعد گفت خوب تو فکر کن زنمي و بگو – کمي فکر کردم ديدم اين بهترين حالته – از بابا پرسيدم : خوب حالا چي بگم ؟ گفت تو مثلاً جاي مامانت و من شوهرتم از جايي که کنار هم لخت بوديد بگو – گفتم شما سؤال کنيد بابا قبول کرد پرسيد الان کنار من ايستادي و لختي منم لختم خوب چي کار ميکنيم ؟ باز ساکت شدم گفت دخترم الان جا مامانت هستي خجالت نکش ! بعد هر دو خنديديم گفتم خوب هر کاري که تو و مامان ميکنيد گفت ما خيلي کارا ميکنيم – تو چي کار ميکني ؟ گفتم خيلي کار و خنديدم ! ديگه کلاً بحث عوض شده بود گفت : خوب حالا عملي شروع کن ببينم زنم بودي چطور بود ؟ گفتم مگه از مامان راضي نيستي ؟ گفت : چرا ولي الان تو جا مامانتي !بعد گفتم خوب سريع ميگم : گفت: بگو گفتم اول بوس بعد هم سکس ! – ساکت شدم بابام گفت : اينجوري نميشه اصلن نشون بده گفتم چي رو گفت کاري که ميکني الان فکر کن مامانتي گفتم خوب بايد چي کار کنم ؟ گفت باباجان الان تو جا مامانتي و ما تو خونه تنهاييم و شروع کن ديگه ! باز من ساکت بودم گفت همونا را که سريع گفتي عملي نشون بده ! سرمو انداختم پايين – گفت : خجالت نکش اولاً ميخوام ببينم چي شد اونجا بدشم تو الان جا مامانتي ! گفت: خوب اول بوس بعد سريع از گونه ام بوس کرد بدنم داشت ميسوخت خوشم اومد گفت حتماً بعدش بد از بوس با سينه ….. حرفشو نگفت گفتم آره بعد دسش رساند به سينهم و از رو لباس کمي ماليد هر دو تحريک شده بوديم بعد گفت از مال مامانت کوچيک تره و سفت تر بعد گفت خوب اين مرحله را کامل کنيم بريم مرحله بعد – کمک کن و شروع کرد پيرنمو در بياره من هم خجالت ميکشيدم هم خوشم ميومد بعد سوتينم را باز کرد و گفت مرحله بعدي چي بود ؟ بعد خودش جواب داد سکس البته اين کلمه خيلي کلي هست ! به من نگاه کرد گفت تا اينجا درس پيش رفتيم – به بابام نگاه کردم هرچند که کيرش باد کرده بود ولي دستش خيلي ميلرزيد رنگشم پريده بود ! بعد گفتم آره درسته – بعدشم که معلومه گفت : نه نشون بده چي کار کردي ؟ خجالت نکش فکر کن الان زنم هستي – مثلاً مامانتي – مامانت که اصلاً خجالت نميکشه ؟ کمي خندم گرفت پيش بابام بدونه پيرهن بودم اونم پيرهنشو درآورد و گفت حالا چي ؟ گفتم حالا اول تو شروع کن تعجب کرد تا الان ساکت بودم ديدم گفت باشه و شلوار گرم کني که پاش بود در آورد از رو شرتش ميشد کير برجستشو ديد – گفت حالا تو – من هم شلورکي که پام بود در آوردم حالا فقط يک شرت من داشتم يکي بابام – بعد بابام گفت نوبت توه ولي من کاري نکردم گفت : باشه چون من باباتم حرفتو گوش ميکنم و اول من – بعد شرتشو در آورد کير بابام راست راست بود موها دورش هم زده بود و خيلي صاف و سفيد بود ولي زياد بزرگ نبود ولي خيلي خيلي هوس بر انگيز- کاري نکردم بابام سرشو انداخت و آروم گفت : کيره اون پسره اندازه اين بود ؟ ساکت بودم دوباره پرسيد گفتم نگفتي ؟ خوب نگاه کن ! سرمو آوردم بالا و نگاه کردم – گفت حالا نشون بده چي شد ؟ ساکت بودم خيلي خجالت ميکشيدم از طرفي شهوتي هم شده بودم بابام گفت : نميخاي کاري کني ؟ باشه – فقط نشون بدم منم شرتمو در اوردم بابام يه دفعه اومد جلوتر و گفت وي چقدر قشنگه – من خندم گرفت – دوباره گفت خيلي خوشگله از مامانت خيلي بهتره – بعد پرسيد پسره از جلو سکس کرد ؟ ميدونستم ميدونه – گفتم آره گفت : درد داشت گفتم اصلاً نفهميدم چي شد ! دوباره به سينه هام و جلوم نگاه کرد گفت خون اومد ؟ سرمو پايين انداختم گفتم آره گفت پس الان ديگه پرده نداري ؟ گفتم نه – گفت خوبه ! من نگاهش کردم کمي خجالت کشيدم – بعد آمد و گفت اشكالي نداره اصلاً تقصير تو نبود تقصير من بود- کم توجهي من باعث اينکار شد. از اين به بعد هرچي ميخوايي به خودم بگو – تو بايد با من صميمي باشي- من باباتم و دوستتم و بايد چيزايي که ميخاي فراهم کنم – ميدنستم منظورش چيه – گفتم : الان فهميدم بايد به شما ميگفتم – گفت آره من هر کاري بخاي ميکنم هر دو ميدونستيم از هم چي ميخواهيم ولي خجالت ميکشيديم .تا اين که بابام به سينه هام دست زد و گفت الان کاري داريكه من بکنم ؟ خنده‌ام گرفت پرسيدم مثلاً چي؟ شما که کارتو نو شروع کرديد ! سينه هامو ميماليد گفت : چه نرمه گفتم حتي از ماله مامان نرمتره ؟ گفت آره خيلي نرمه و کوچيک خيلي جالبه ! حتي کست هم کوچيکه بعد هر دو خنديديم – بابا گفت اجازه هست ميخواست ببو سه گفتم آره ولي بشرطي که هر وقتي خواستيم کاري کنيم ديگه از اون پسره چيزي نگيم چون ميخوام فراموشش کنم – بابام گفت باشه از اين به بعد تو جا مامانت هستي گفتم نه ميخوام جا خودم باشم مي‌خوام براي هميشه دخترتون باشم و هرچي خواستم به شما بگم و همچنين شما هر چي خواستيد به من بگيد – بعد يه دفعه آمد جلو و از من لب گرفت اولين بارم بود به بابام لب ميدادم هميشه بوس ميکرديم همو ولي ايندفعه فرق داشت بابام همينجور زبانمو داشت تو دهنش ميک ميزد خيلي خوشم ميومد بدنم داشت آتيش ميگرفت بابام هم چون قدش بلندتر از من بود کيرش ميخورد به نافم- بابام گفت براي آخرين بار از اون پسره يه چيز ميپرسم و براي هميشه فراموش ميکنم گفتم بگو – بابا گفت با اون از عقب هم سکس کردي ؟ گفتم نه – کمي ساکت شد – گفت دوست داري ؟ راستش دلم ميخواست امتحان کنم ولي خجالت ميکشيدم بگم – بابام ديد ساکتم خودش گفت : چند بار اول کمي درد داره بعد خوب ميشه و ادامه داد مامانت که خيلي دوست داره و خنديد منم خندم گرفت بعد گفت ميخوام اينو بدوني و مطمئن باشي من کاري نميکنم تو دوست نداشته باشي و درد داشته باشه ميخوام فقط تو راضي باشي – کمي حرف زد من همش چشمم به کيرش بود ديدم کري نميکنه فقط حرف ميزنه – گفتم اگه کاري نداري من برم – يه دفعه بخودش اومد و گفت : نه نه صبر کن و باز بوس گرفت و با دستاش با سينه هام بازي مي کرد خيلي خوشم امده بود – بابام گفت دخترم اجازه هست کمي پايينتر برم خجالت ميکشيدم بگم – بابام گفت دخترم قول بده از بابات خجالت نکشي گفتم باشه گفت : حالا اجازه ميدي سينه هاي کوچيکتو بخورم ؟ گفتم : هر کاري دلت ميخواد انجام بده بابا جون – بابا شروع کرد به ليسيدن سينه هام – مواظب بود که يهموقع دندوناش ازيتم نکنه خيلي جالب بود يه جور سينه هامو ميخورد که انگار سالهاست عاشقمه و انتظار کشيده چون خم شده بود کيرش به جلوم ميخورد و من خيلي دوس داشتم خيلي لذت داشت – کمي لاشو باز کردم کير بابام بره لاي پاهام – بابام انگار فهميد گفت : دخترم همش من مشغول بودم حالا تو هر کاري ميخاي بکن من هنوز با وجوده شهوتي که تمام بدنمو گرفته بود خجالت ميکشيدم – ساکت شدم بابام گفت باز خجالت ميکشي ؟ گفت خوب امروز من چون همه کار کردم – نوبته شماست – گفتم : باشه – گفت خوب دخترم بزار اينارو به هم معرفي کنيم – خنده‌ا‌م گرفت بعد کيرشو تو دستش گرفت و گفت: من کير هستم ميشه شما خودتونو م

نوار بهداشتی خيلی وقت بود به خواهرم نظر داشتم. يعنی هميشه می خواستم بدنشو لخت ببينم. حتی اگه فقط يه ذرش هم که شده. لباس کوتاه که می پوشيد من هميشه چشمام دنبال اين بود که وقتی ميشينه و پاهاشو دراز می کنه من چجوری می تونم لای پاهاشو بيشتر ببينم.تنها که می شدم لباس زيراشو همرو ناز می کردم، بو می کردم و هميشه تصور می کردم توی اين شورت صورتی که الان تو مشتای منه يا اون کرست سفيده چی مياد وقتی خواهرم اونارو می پوشه.چند سال بود که تا دولا ميشد که از طبقه پايين يخچال چيزی برداره من باسنشو که قلمبه می زد بيرون حسابی بادقت نگاه می کردم.دولا که ميشد خطه وسط سينهاش منو ديونه ميکرد و هميشه حوله حمومش رو تا ميرفت حموم قايم می کردم که مجبور شه منو صدا کنه که حولرو بهش بدم.چشمامو می بستم و توی حولرو بو می کردم که تا چند لحظه ديگه بدنه خيس لخت خواهرم مياد توش٫تا اينکه: يه روز قرار شد که من برای خريد يه سری چيزايی که برای خونه می خواستيم برم بيرون.مامان يه ليست داد که اينارو بخر.منم قبل رفتن، رفتم بالا تو اتاق خواهرم که ازش بپرسم که اگه اونم چيزی لازم داره بگه براش بخرم. رفتم بالا ديدم روی ميز توالتش دولا شده و داره رژ لب ميزنه.شرتش از پشت شلوارش زده بيرون. همون شورتی که ديروز تو مشهای من بود. تا منو ديد روشو برگردوند به من. منم گفتم که دارم ميرم خريد و اگه چيزی می خواد بگه.اونم يکم فکر کرد.رفت سمت کمدش.راه که ميرفت چون سوتين نبسته بود سينهاش می لرزيد و منو ديدونه تر ميکرد.برگشت و گفت اگه پول اضافه اومد برای من يه بسته نوار بهداشتی بخر لطفا.اينو که گفت من دستام شروع کرد به لرزيدن.تصور اينکه نوار بهداشتی رو برای کجاش ميخواد دنيا رو جلوی چشمام لرزوند.اون پاهای کشيده و باسن برجسته که اون داشت.لاشو باز ميکنه با انگشتاش قشنگ بازش ميکنه که اون خطه وسط اونجاش باز بشه و بدنش ميلرزه وااای ديگه نميتونستم ادامه بدم.نميدونستم اينبار چجوری جلوی خودمو بگيرم. به هر بهونه ای هم که شده حتی برای يک ثانيه بايد بهش دست می زدم. ناخودآگاه پولو دادم به اون دستم. دسته راستمو بردم جلوتر.با خودم گفتم فوقش می زنه تو گوشم.مهم نيست.من بايد اين طلسم رو ميشکوندم.دستمو بردم لای پاش و به شوخی گفتم : برای اينجات می خوای٫آره؟ و قبل از اينکه بخواد عکس العملی نشون بده٫هی گفتم :‌آره؟ اينحا آره؟ آره؟ و هی بيشترو بيشتر اونجاشو با دستم مالوندم.همونطور که تصور ميکردم بود.ناز٫داغ و نرم.اونم چون حول شده بود يه جيغ کوچيک زد و دست منو کنار کشيد و با خنده گفت :‌کره خر با اينجای من چيکار داری؟ و ادامه داد:نه برای الان نميخوام چند روز مونده هنوز و موقعی که من داشتم از پله ها ميومدم پايين آروم گفت:گفتم که برای الان نميخوام٫نگران نباش و رفت تو اتاقش و در رو بست.من اصلاً نفهميدم چجوری رفتم و چيزايی رو که مامان گفته بود خريدم و از داروخونه نوار بهداشتی رو گرفتم و برگشتم خونه. کلًا حدوده نيم ساعت طول کشيد. وسايل رو به مامان دادم و اونم مثل هميشه قرقر (‌غرغر) کرد که زود حاضرشين که ميخواييم بريم خونه مامانی. ما به مامان بزرگمون ميگيم مامانی. رفتم بالا که نوار بهداشتی رو به خواهرم بدم. ترسيدم که شايد عصبانی باشه برای همين در زدم اونم گفت بيا تو. رفتم تو و نوار بهداشتی رو بهش دادم. تشکر کرد و نوار بهداشتی رو گرفت و شروع کرد به خوندن پشت جعبش. يهو ازش پرسيدم: اگه بلد نيستی چجوری بايد استفاده کنی من بلدم. آخه اين جديده اون يارو فروشنده داروخونه بهم توضيح داد و سريع بدون کوچيکترين وقفه ای ادامه دادم: جدی ميگم اگه بلد نيستی بگو، اصلاً جون من بذار من برات بذارم، می خوام ببينم اين چيه که شماها همش استفاده ميکنين، جون من، جون من بذار ديگه. اونم که از اين اصرار من خندش گرفته بود يه ذره کلشو اينور و اونور کرد. گفت: آخه بتو چه ما اينو چجوری استفاده می کنيم. منم سريع قبل از اينکه ادامه بده گفتم:جون من. آخه خيلی کنجکاوم، جون من بذار ديگه. اونم گفت: از دست تو. بعد پاشو باز کزد و گفت ميذاريم اينجا. من ديگه دنيا جلوی چشمام سياه شد. هی اونجاشو با دست فشار ميداد و ميگفت:خوب ديدی!! اينجا اينجا. من که تاحالا اينقدر از نزديک اونجاشو حتی با شورت نديده بودم ديگه سرم سوت کشيد.حس ميکردم پيشونيم خيس خيسه و تمام موهای بدنم سيخ شده. گفتم: اينجوری که نه. می خوام خودم اين کارو بکنم، يعنی قشنگ بازش کنم دست بزنم ببينم چجوريه. اونم گفت: آخه الان که نميشه گاو جان. مامان خونس. گفتم مامان با من. مثل برق پريدم پايين و گفتم که منو خواهرم ۱ ساعت ديرتر ميايم. مامانم چون ميدونست يه ساعت ما شايد بشه ۱۰ ساعت گفت:بيشتر نشه ها، ميدونی که مامانی خيلی ناراحت ميشه اگه دير بياين.منم گفتم: قول ميديم. شما تا برسين اونجا يه ساعت نشده ما اونجاييم. بوسش کردمو رفتم تو اتاقم. حدوده ۲۰ دقيقه بيشتر طول نکشيد که مامان يه خداحافظ بلند گفت و رفت. منم از بالا نگاه کردم که مطمئن بشم رفته.مطمئن که شدم٫رفتم تو اتاق خواهرم.بهش جريان يک ساعت ديرتر رفتنمون رو گفتم. ولی نميدونستم چجوری بايد دوباره موضوع رو پيش بکشم که همه چی مثل اون موقع خوب پيش بره. نشستم رو ميزش و اينور و اونورو نگاه ميکردم که يه چيزی پيدا کنم که بهش بگم که يهو گفت: هنوزم کنجکاوی! و پاشو باز کرد و گفت: اگه ميخوای ببينی بيا ديگه ديوونه.منم رفتم. دستمو گرفت و اول به اطراف اونجاش و بعد خود اونجاش مالوند و بقيش رو به خودم واگذار کرد. به کمرش دست زدم.ديدم داره باسنشو تکون ميده.گفتم بذاز اول از نزديک ببينم.سرمو کردم لای پاهاش .احساس کردم به آرزوم رسيدم.شورتی که تا حالا فقط بو ميکردم الان فقط به فاصله ۱۰ سانتی من تو بدن خواهرم بود. از زانوهاش تا بالا رو ليس ميزدم. با همون صدای حشريش خيلی آروم و زير لب گفت:اونجا نيست که بالا تره.با دندون شورتشو در آوردم ولی جرات نداشتم چشمامو باز کنم.تصور اينکه از نزديک ميتونم اونجاشو ببينم برام امکان پذير نبود.پاهاشو گذاشتم رو شونهام و کم کم چشمامو باز کردم.باور نکردنی بود اينقدر که خوشگل بود.اونجاش رو که قلمبه زده بود بيرون از لای پاهاش شروع کردم به خوردن.نوار بهداشتی رو از تو مشتش گرفتم و پرت کردم اونور.بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت.اصلا يادم نيست کی لباسای اونو و خودمو درآوردم.ماله منو گرفته بود تو دستش.خودش برگشت.ماله منو اول مالوند به ماله خودش و بعد کرد تو .فقط آروم گفت:حواست باشه نريزی تو. منم با گفتن: م م م مثل گاو تاييد کردم که باشه خيالت راحت باشه.خودمو انداختم روش و شروع کردم خودمو بالا پايين کردن. وسط آخو اوخش همينطور که جيغ ميزد يهو اسم يکی از دهنش دررفت و گفت: فلانی منو بکن٫ منو بکن. منم که ديدم اين اسم با اسم من خيلی فرق داره فهميدم که کی با خواهره ما شيطونی ميکنه. ولی اون موقع اينقدر حواسم به چيزای ديگه بود که بعد از يه ثانيه يادم رفت که اصلا چی گفته.برش گردوندم و اينبار من ماله خودمو کردم تو ماله اون و هی خودمو جلوعقب ميکردم. ديگه ماله من داشت ميومد. درآوردم و ريختم رو شيکمش و بيهوش شدم. چشمامو که باز کردم ديدم لباس پوشيده داره آرايش ميکنه. منو که ديد گفت: بدو خره، الان مامان اينا شاکی ميشنا. بدو که دير شد. منم سريع يه دوش گرفتم و ماشين روشن کردمو از پايين بوق زدم که بيا بريم.باهم رفتيم خونه مامانی و تمام مدتی که اونجا بوديم به هم نگاه می کرديم و می خنديديم. بقيه هم فکر ميکردن که ما از ديدن مامانی اينقدر خوشحال شديم.

داستان سکس خانوادگی… داستان سکس من و خواهرممن علي هستم 29 ساله از تهران . ما يه خانواده 6 نفري هستيم که يکي از خواهرام ازدواج کرده و اصفهانه يکيشونم که 24 سالشه مجرده و داداشمم 31 سالشه و ساکن تهرانه و شرکت شبکه داره(کامپيوتر). منو آبجيم يعني مريم فقط توي خونه ايم. ما 5 ساله ستارخان مي شينيم من بعد سر بازي رفتم دانشگاه و الانم دانشجوي ارشدم خواهرم مريمم دانشجوي ادبيات فارسيه . پارسال بهار پدر و مادرم رفتن 2 هفته سوريه و منو مريم تنها توي خونه بوديم . من خيلي خواهرمو دوست دارم اينم بگم که ما تقريبا مذهبي هستيم يعني آبجيم هميشه دامن بلند مي پوشه با پيرهن گشاد ولي من با شلوارک و رکابي مي گردم البته اگه زنداداشم خونمون نباشه. خواهرمم که گفتم اغلب با دامنه ولي زيرش لخته .2-3 روز اول يا خاله يا عمه همش خونمون بودن تا جاي خالي بابا مامانو حس نکنيم ولي روز چهارم ديگه شب نموندن و ساعت 5-6 رفتن که ما شب را رفتيم خونه داداشم . خونه داداشم 2 خوابه هست و کوچيک بنابر اين منو مريم شب بايد توي اطاق بچه مي خوابيديم که خيلي کوچيک بود ولي زنداداشم به من گفت توي پذيرائي بخوابم که راحت باشم البته اينا همه مال بعد شام بود ساعت 12 هم رفتيم برا خواب مريمم رفت تو اطاق و منم پشت در اطاق خواب توي پذيرائي بودم ولي خوابم نمي برد تا اينکه از خاموش روشن شدن چراغ خواب زنداداشم اينا فهميدم داداشه امشب مي خواد يه کاري بکنه. هيچ صدائي نميومد و من داشتم دقت مي کردم ببينم چي مي شه بعدچند دقيقه آروم آروم بلند شدم و از سوراخ کليد توي اطاق خوابو نگاه کردم جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون داداشم رو تخت به پشت خوابيده بود و زنداداشم نشسته بود روش و آروم بالا پائين مي کرد زن داداشم لاغره و برنزه ولي چون لامپ اطاق کم نور بود نمي شد خوب ديدش زد فقط کونش خوب پيدا بود و هر از گاهي کير داداشم. من داشتم نگاه مي کردم که يه لحظه ديدم يکي آروم داره ميگه علييييييييييييي!!!!!!!!! سرمو برگردوندم ديدم خواهرمه از رو نرفتم و گفتم هيسسسسسسسس. بيا ببين و تا اومد نگاه کنه بلند شدم رفتم دستشوئي که ازم خجالت نکشه ولي تا اومدم ديدم نيستش و رفته بخوابه من دوباره اومدم نگاه کنم اينبار پوزيشن عو ض شده بود و داداشم از پشت فکر کنم داشت تو کس زنداداشم مي کرد و چند لحظه بعد تکون تکون خورد و کيرشو در آورد و ريخت رو باسن لاغر زنش و کنارش خوابيد و شروع کرد نازش کردن وبا دستش آبشو رو کون زنش پخش کرد بعدشم خوابيدن . منم کيرمو گرفتم و خواستم جق بزنم که ديدم خواهرم اومد و رفت تو آشپزخونه سر يخچال و آب خورد شيطون اومده بود توجلدم و فکر کنم مريمم تو فکر بود چون 3 بار اومد آب خورد. فکراي عجيبي زد به سرم لعنت بر شيطون تو فکرم هي صحنه اي که زنداداشم رو داداشم بود داشت جابه جا مي شد ولي به جاي داداشم خودمومي ديدم و به جاي زنداداشم خواهرمو مي ديدم. داشتم با خودم فکر مي کردم اگه من با مريم بورس مي شديم و مي رفتيم انگليس چه خوب مي شد وتو ذهنم داشتم به اين فکر مي کردم که مي تونستم با خواهرم سکس کنم اونم از جلو و هي خودمو مي ديدم که دارم خواهرمو از کس مي کنم اونم داره حال مي کنه . توي همين احوالات ارضا شدم وآبمو ريختم تو شورتم تا به خودم اومدم ديدم مريم دوباره تو آشپزخونس . مطمئن بودم ديده و مطمئن بودم ديدن سکس داداشم و زنش فکرشو مشغول کرده صبح با هم رفتيم سمت دانشگاه به خواهرم گفتم کي تمومي؟ گفت :2 گفتم ميري خونه که؟ جواب داد آره بهش گفتم آگه کسي گفت شب بياين خونه الکي بگو جائي دعوتيم و ادامه دادم بزار يه کم تنها باشيم از بس اينور اونور رفتيم خسته شديم. عصر بعد کلاس 4-6 اومدم 4را وليعصر يه فيلم سکسي گرفتم و با سرعت يه موتوري گرفتم رفتم خونه. زنگو زدم کسي باز نکرد تلفن زدم به خواهرم گفت خونم گفتم چرا باز نمي کني گفت مگه نگفتي کسي نياد منم باز نکردم گفتم شايد خاله يا کس ديگه اس مي خوام درس بخونم. درو که باز کرد چيز متفاوتي با قبل ديدم به خودش رسيده بود و يه زير شلوار تنگ پاش کرده بود . تعجب کردم آدمي که همش دامن مي پوشيد خط شورتشم پيدا بود هيچي نگفت و رفت تو اطاقش . خيلي حشري شده بودم اظطراب و استرس همه وجودمو گرفته بود نميدونستم پايه هست يا نه بعد چند دقيقه برام يه شربت آبليمو آورد تو اطاقم و نشست رو صندليم و بهم گفت : خوب راه حلي دادي من واقعا از مهموني خسته شده بودم تازه عمه گفت امشب بريم خونشون منم گفتم با علي مي ريم خونه يکي از دوستاش . منم گفتم ايول کار خوبي کردي. هر دومون خشکمون زده بود و سکوت خونه را گرفته بود من ليوان شربتو 10 دقيقه طول کشيد تا خوردم نمي دونستم چيکار کنم خواهرم بلند شد بره از رو صندلي که بلند شد و رفت سمت در چشام داشت کونشو ميخورد دم در يهو برگشت و گفت بازم شربت مي خواي ؟ و متوجه شد که من داشتم کونشو ديد مي زدم منم با اته پته گفتم نه نه مرسي. کاملا فهميده بود قضيه را يه کم صبر کردم وبلند شدم يه ذره فيلمو ديدم با ديدن فيلم حشرم رفته بود بالا رفتم توي اطاق خواهرم ديدم دراز کشيده داره درس مي خونه خواستم بهش بگم دوست دارم مريم و بغلش کنم ولي يه سنگيني خاصي رو قلبم حس کردم بجاي اينکه بهش بگم مي خوام باهات سکس کنم گفتم شام بگيرم؟؟؟ که اونم گفت مي خواي سفارش بده بيارن خلاصه 2 تا پيتزا سفارش داديم و شامو زديد تمام اي قضايا 3-4 ساعت وقت برد فکرشو بکنين چه دهني از من صاف شد. بعد شام مريم توي آشپزخونه داشت تميز کاري مي کرد و من داشتم تو لپ تاپم فيلمو مي ديدم دوباربلند شدم با تموم اراده برم و بهش بگم ولي تا رسيدم نتونستم 2-3 تا نشگون ازش گرفتم به بهونه شوخي ولي مريم اصلا چيزي نگفت مثل اينکه اونم منتظر چيزاي بيشتري بود . چاي که گذاشت وايساد يه گوشه و هيچ چيزي نمي گفت انگار از ديشب تا حالا از فکرش نرفته بود بيرون فقط هر از گاهي يه نگاه بهم مي کرد نمي دونستم چي بگم اخه تا حالا سکس نداشته بودم بهش گفتم مريم خونروش چيه؟؟؟ بدون اينکه حالتش عوض بشه توضيح کوچيکي داد. جراتم بيشتر شد پرسيدم مريم پرده بکارت چيه؟؟ حس مي کردم داره سخت نفس ميکشه ولي بازم جواب داد مال دختراس پرسيدم يعني زنها ندارن گفت: نه شب عروسي تموم مي شه و رفت بيرون. فکر کردم خراب کردم .اه آخر با اين کس خول بازي 5 ساعته نتونستم .اومدم توي اطاقم و فيلمو ديدم يه مرد داشت محکم يه زنو از کس ميکرد بلند شدم تصميممو گرفتم رفتم تو اطاق به مريم گفتم يه فيلمه مياي ببينيم ؟گفت باشه دستشو گرفتم وگفتم پاشو ديگه . در حاليکه پا مي شد گفت مگه چيه حالا اينقدر عجله داري ؟؟!!! گفتم راجع به سوالائي که پرسيدمه . دستاش داغ داغ بود ولي استرس قبلو نداشت فهميده بود من پررو نيستم. کشيدمش تو اطاق زده بودم به سيم آخر آوردمش پشت لپ تاپ گفتم :اين پرده نداره؟؟؟!!!! و قلبم داشت ميزد بيرون. مطمئنم خواهرم فيلم نديده بود چون مثل اينکه برق بهش وصل کرده باشن دهنش باز موند و آب دهنشو قورت داد پائين و آ روم گفت اين چه فيلميه ديگه!!!! و چشاشو از لپ تاپ بر نداشت رنگش پريده بود بهش گفتم پرد بکارتش کجاس؟؟؟؟ و فقط مي خواستم حرف بزنم کيرم راست شده بود بد جور آبجيم جواب داد ديونه اينکه نداره . همونجوري که نشسته بود نشستم پشتش و گوششو گرفتم ماليدن هيچي نمي گفت و فقط فيلمو ميديد ولي تموم موهاي کوچيک دستش سيخ شده بود معلوم بود کل گردنشم مور موره کشوندمش تو بغلم و شروع کردم گوششو خوردن و همينجور گردنشو. آروم بهم گفت علي داري چيکار مي کني؟؟؟ منم بهش گفتم دوست دارم مريم و پيرهنشو دادم بالا وااااااي عجب سينه هاي داشت سفيد با نوک صورتي شروع کردم خوردن يه نگا کردم ديدم چشاشو بسته و سر منو گرفته تو دستش بعد از 6-7 دقيقه که سينه هاشو مي خوردم و کيرمو از روي شلوارش به کسش مي کشيدم بلند شدم و دستمو گرفتم به شلوارش که بکشم پائين ولي نزاشت الان تو فيلم مرد داشت کس زنرو مي خورد خوب گذاشتم نگاه کنه و شروع کردم شکمشو خوردن داشت مي لرزيد و دستاش تو موهام بود منم سرمو رسوندم وسط پاش و شروع کردم کسشو از رو شلوار خوردن . مريم چشاش داشت مي زد بيرون وميخ شده بود به فيلم کم کم مرده زنه را به پشت خوابوند و شروع کرد سوراخ کونشو خوردن منم داشتم نگاه ميکردم مريم با تعجب نگا ميکرد مثل اينکه تا حالا نشنيده بود سوراخ کونم ميشه ليسيد بهم گفت چيکار ميکنه منم گفتم اينا تميز کردن وبهش گفتم مي خواي سوراخ کونتو بليسم که يکه خورد ويه نگا بهم کرد دوباره گفتم خره حواسم به پردت هست . حسابي حشري شده بود چون اينبار که شلوارشو خواستم بدم پائين فقط گفت علي جون من مواظب باش منم گفتم باشه حواسم هست وبرش گردوندم مريم زل زده بود به فيلم و به پشت جلوم خوابيده بود .مرده داشت همينجور زبونشو تو سوراخ کون زنه ميکرد منم از فرط خوشحالي حاليم نبود چيکار مي کنم فيلم ديدن مريم بيشتر حشريم کرده بود تا شلوارشو مي خواستم بکشم پائين باسنشو داد بالا که راحت باشم منم بيشتر تحريک شدم وسريع شلوارشو از پاهاش در آوردم واايييي جووون يه شورت راه راه صورتي وسفيد پاش بود روناشم سفيد و تميز شورتشو که کشيدم پائين برگشت گفت علي ترو خدا مواظب باش منم شروع کردم باسنشو ليسيدن و آروم گاز زدن ديگه فيلمو نميديد و سرشو گذاشته بود رو دستش و مي گفت: ووووووووييييييي آخخخخخخخخ اووووووووه آيييييييييييي علي گازش بگير جون من گاز بزن حشرش خيلي بالا بود تو فيلم زنه داشت ساک ميزد منم چون ميخواستم. با تعجب و بلند برا اينکه مريم نگاه کنه گفتم چيکار مي کنه اين؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! مريم سرشو آورد بالا ديد زنه داره مثل بستني کير مرده را مي خوره يه کم نگا کرد منم گفتم چه حالي ميده و لاي کونشو باز کردم و شروع کردم سورخشو ليس زدن دستمم آروم کشيد لاي کسش حسابي خيس شده بود مريمم داشت ساک زدنه زنه را نگاه مي کرد بلند شدم به کمر خوابوندمش و وارونه سرمو گذاشتم لاي پاش جوري که کيرم دم دهنش بود و شروع کردم کسشو ليسيدن اول حال نکردم چون ليز بود ولي تا مريم کيرمو با دستش آروم گرفت مثل چي براش ميليسيدم و زبونمو مي چرخوندم توش که به خودم که ا.مدم ديدم خواهرم کيرمو کرده تو دهنش و چه جور داره مي خوره بلند شدم وايسادم جلو صورتش يعني بخور که ديدم کيرمو مثا آب نبات داره مي خوره خيلي حال کرده بودم 10 دقيقه اي مي خورد منم با دست کسشو مي ماليدم که ديدم ول کرد و به پشت خوابيد و لاي پاشو باز کرد توي فيلم مرده داشت از کس زنرو ميکرد مريم نگاه مي کرد بهش گفتم مي خواي ؟؟خنديد و گفت ديگه همه کار کرديم که .منم پريدم وسط پاهاش سر کيرمو آروم ماليدم دم کسش ديدم شروع کرد آخ و اوف کردن حسابي قاطي کرده بودم خوابيدم روش و فشار دادم تو يه جيغ کشيد ولي من اينقدر شهوت وجودمو گرفته بود که شروع کردم به عقب جلو کردن وتا دسته کيرمو تو کس خواهر خودم کردم صداي مريم همه اطاقو گرفته بود: واااااااااااي علللللللللللللللييييييييييي اوخخخخخخخخخ وشروع کرد تکون خوردن ومنو محکم چسبيد منم عرق کرده بودم بد جور بعد چند دقيقه ديدم مريم دستشو گذاشته رو پيشونيش و منو نگاه مي کنه فهميدم آبشو آوردم منم داشتم ميومدم بهش گفتم مريم من داره آبم مياد و کيرمو در آوردم و گفتم دمر به خواب بريزم تو کونت اونم بنده خدا خوابيد منم سر کيرمو گذاشتم دم سوراخ کون خواهرم و خوابيدم روش و با يه فشار کلاهک کيرمو کردم تو کون آبجيم مريم دوباره جيغش رفت هوا ولي اينبار آروم نشد و داشت از زيرم فرار مي کرد منم محکم گرفتمش و 2 تا تکون دادم که سريع آبم ريخت تو کونش از روش که بلند شدم ديدم ملحفه را خوني کرديم فهميدم چه گوهي خوردم مريم که چشمش افتاد به خونا زد زير گريه : علي بد بخت شدم پرده ام پاره شد وگريه منم حسابي گيج شده بودم بهش گفتم جون من گريه نکن ببينيم چيکار مي شه کرد خلاصه بعد کلي گريه زاري و……. تا بهش گفتم به دوستم که دکتره زنگ ميزنم مي پرسم آروم گرفت تلفن اميرو پيدا کرد و اونم گفت 50 هزار. گفتم چي؟؟؟ گفت با 50 هزار مي دوزن از خوشحالي پردر آوردم تلفونو که قطع کردم پريدم بغلش کردم و موضوع رو بهش گفتم خواهرم خنده و گريه را قاطي کرده بود گفت جون بابا؟؟؟؟ گفتم به جون بابا . ديگه کم کم مي خنديد و رو به ملحفه گفت اينارو چيکار کنيم ؟؟؟ منم اشاره کردم به خونائي که رو کيرم بود گفتم اونو ول کن اينو چيکار کنيم؟؟؟ زد زير خنده دستشو گرفتم بردمش زير دوش . خلاصه منم شدم داماد بابام ويک هفته دوم سفر بابا مامان دانشگاه را کلا دو در کرديم و روزي 4-5 بار سکس کرديم با هم. ومهمونيا را هم به بهونه دانشگاه پي چونديم و شب تا صبح لخت با هم خوابيديم. وسکسمونو از اينجا آغاز کرديم وتا الان که جفتمون متاهليم ادامه داديم.

عمه دكتر من تو خانواده ما هيچ کس رو نمي توني پيدا کني که مدرک تحصيلي اش کمتر از ليسانس باشه. همه درس خونده ان. البته يک دليل عمده اش پدربزرگ مونه. پدر پدربزرگ جزو اولين کسايي است که رفته فرنگ درس خوندن و اونجا اقتصاد خونده بود ، پدربزرگ من هم جزو کله گنده هاي صنعت نفته و به دليل ثروت فراواني که از اين راه بدست اورده شرايطي رو توي خانواده فراهم کرده که بچه ها بدون هيچ دغدغه معيشتي اي درس شون رو بخونن. خانواده مادرم هم همين طوره. اونا هم همه تحصيل کرده اند. اگر چه من از اين فضاي علمي وآکادميک و باکلاس خوشم مي ياد ولي بعضي وقتا کلاس گذاشتن هاي اعضاي فاميل اونقدر حرصم رو در مياره که حد نداره. واسه همين هم هست که من معمولا فاصله ام رو با فاميل حفظ مي کنم. من يک عمه دارم که 38 سالشه و دکتره و شوهرش هم دکتره و من خيلي دوسش دارم و تنها کسي يه که باهاش راحتم توي فاميل و مي تونم حرفام رو بهش بزنم. عمه هم من رو خيلي دوست داره و يه جوري من رو به حساب فرزند نداشته اش مي ذاره. البته اين که اونا بچه ندارن دليلش عمه من نيست. دليلش آقاي دکتره که از ضعف جنسي مفرطي رنج مي بره. آقاي دکتر توي جواني در يک آزمايشگاه هسته اي در آمریکا کار ميکرده و دکترا مي گن به همين دليله که اون توانايي بچه دار شدن رو از دست داده. اگر چه خيلي ها زير پاي عمه ام نشستن و خواستن اون رو مجبور کنن که از اقاي دکتر جدا شه و بره يه شوهر ديگه بگيره ( چون هم خوشگله و هم اين که يک دکتره ميتونه رو هر کسي انگشت بذاره و اون رو شوهر خودش کنه ، اين رو من مطمئنم ) ، ولي عمه من اين کار رو نکرد و گفت زياد بچه واسش مهم نيست و اين جوري آقاي دکتر هم لطمه روحي مي بينن و بهتره حالا که موقع خوشي ها با هم بودن موقع سختي ها هم کنار هم باشن. البته اين عمه من صفات مثبت فراواني داره که اين وفاداري اش اصلا در مقابل اونا هيچه. بايد يک چيز ديگه رو هم اضافه کنم که عمه من خيلي هم حشريه و خيلي سکس دوست داره ، شايد فکر کنيد که اين با اون چيزي که بالا در مورد آقاي دکتر گفتم تناقض داره ولي خوب ديگه ، يه چيزايي هست که نمي شه توضيح شون داد ولي با هم جور در مي يان. البته اين چيزا رو من بعدا فهميدم. چون عمه من اونقدر ظاهرا کار درسته که حتي کسي باورش هم نمي شه که عمه من چقدر مي تونه ماجراجو باشه. عمه جان خيلي اهل کتاب خوندنه و يه کرم کتاب واقعي محسوب مي شه و شايد يکي از دلايلي که من و اون اين قدر به هم نزديک شديم هم همين نکته باشه که ما ازکتابهاي مشترکي خوشمون مي اومد و با يه سري کتابها و موضوعات خاص حال مي کرديم. به قول عمه اين تو ژنتيکمونه. عمه گاهي اوقات به شوخي به من ميگه که من نيمه گمشده اونم که راهم رو گم کردم و به يک شکل عجيب غريب سر راهش سبز شدم و خدائيش هم من و اون خيلي شبيه هم هستيم. توي خيلي از مهماني هاي خانوادگي که زنا و مرداي فاميل مي يان و پيش همديگه پز زندگي شون رو مي دن من و عمه مي ريم يه گوشه اي و با هم گپ مي زنيم. آقاي دکتر هم گويا با اين مسئله مشکل نداره. آقاي دکتر يک دانشمند واقعيه و سرش با کلاس هاي دانشگاه و مريض هاش گرمه و اصلا زياد به عمه گير نمي ده و همين مسئله خيال من رو خيلي راحت کرده. چون مي دونم که هيچ کي حواسش به من و عمه نيست.راستي اون قدر از عمه گفتم که يادم رفت خودم رو معرفي کنم. من اسمم سعيده و 24 سالمه و دانشجوي کارشناسي ارشد برق دانشگاه تهرانم. برق قدرت. زياد از رشته ام خوشم نمي ياد ولي من هم مثل خيلي از شاگرداي زرنگ دبيرستان خر شدم و زدم برق و حالا هم هر جور شده دارم جلو مي برمش. از لحاظ تيپ و قيافه بايد بگم که قدم بلنده و لاغرم و چهره معمولي اي دارم. اونقدر خوب نيست که ديگران رو تحريک کنه و اونقدر هم زشت نيست که باعث دلزدگي کسي بشه. بعضي ها معتقدن که خيلي چهره بامزه اي دارم ولي من خودم چنين نظري ندارم.راستش رو بخواين من عاشق عمه ام بودم. البته عشق از جنس افلاطوني اش. اصلا نگاهم به عمه يک نگاه جنسي نبود ، حتي فکر هم نمي کردم که عمه از اين چيزا خوشش بياد. يه روز عمه بهم گفت که ميخواد بره کامپيوتر بخره و بهم گفت که ميخواد با من بياد و يه کام بخره و من هم بهش پيشنهاد دادم که بهتره يه لپ تاپ بخره . چون هم از لحاظ قيمت فرقي نداره. هم خودش خيلي با لپ تاپ راحت تره و هم اينکه دردسر کمتري هم داره. اون هم قبول کرد و با هم رفتيم و بهترين لپ تاپ سوني موجود رو خريديم. اومديم خانه و من براش همه نرم افزارهاي لازم رو نصب کردم و يه آشنايي مقدماتي بهش دادم و رفتم خونه مون.چند روز از خريد لپ تاپ مي گذشت و من توي اين روزا هر وقت که فرصت مي شد مي رفتم و بهش ياد مي دادم و سئوالات و ابهام هاش رو برطرف مي کردم. خلاصه يه پا خبره شده بود خودش و هر جا هم که دچار مشکلي مي شد خودش مي رفت براي خودش توي گوگل سرچ مي کرد و رفع ابهام مي شد. يه سه هفته اي از خريد لپ تاپ اش گذشته بود که يه روز اومد و بهم گفت که مودم اش کار نمي کنه. برام جالب بود که اين قدر حرفه اي شده که مي دونه ايراد کامش از کجاست. من هم رفتم که يه نگاهي بهش بندازم. چون کار داشتم بهش گفتم لپ ش رو بده من مي رم توي دانشگاه بهش يه نگاهي مي اندازم و اون هم قبول کرد و لپ اش رو بردم دانشگاه و شروع کردم به وارسي. وايرلس اش که مشکلي نداشت. ديال آپ اش رو هم بردم خونه و تست کردم ديدم اشکال از مودم نيست و تنظيمات رو دست کاري کرده. رفتم توي هيستوري فايرفاکس اش. ديدم که بيشتر وقت اش رو توي وبلاگ هاي اين و اون مي گرده و يه بخش زيادش هم مربوط به يک وبلاگ خاص بود. يک خرده که کنجکاو شدم و خوندم فهميدم وبلاگ خودشه. ناقلا وبلاگ واسه خودش درست کرده و ما خبر نداشتيم. يه وبلاگ ساخته و ماجراهاي مطب اش رو توي اونجا مي نويسه. داشتم از کنجکاوي مي مردم. ميخواستم بخونم ببينم چي نوشته. تقريبا اون چيزايي که نوشته بود معمولي بود ، ولي يکي از پست هاش جالب بود. گويا يک آقايي مي ياد پيش اش و مي گه که روي آلت جنسي اش يه سري قارچ در اومده و اون رو نگران کرده. عمه من متخصص داخلي يه و اساسا اين مسئله هيچ ربطي به اون نداره ولي عمه بهش مي گه که بخواب روي تخت و مي ره معاينه مي کنه و بهش دارو مي ده و بعدش توي وبلاگ شروع کرده بود تعريف کردن از اين که چقدر اين مرد خوش تيپ و جذاب بوده. اگر چه اين داستان چندان نکته خاصي توش نبود ولي تصور من رو از عمه ديگرگونه کرد. يعني من تا قبل اون فکر نميکردم که عمه حتي حاضر بشه به اين چيزا فکر کنه ، چه برسه به اينکه صرفا بخواد براي ديدن آلت جنسي يه مرد ، چنين بازي اي رو در بياره و چنين ريسکي بکنه. چون اين مسئله هيچ ربطي به حوزه تخصص اش نداشت و تازه اگه نظام پزشکي بفهمه چنين داستاني رو ، خيلي براش بد مي شه. هم بين همکاراش و هم براي خودش و شوهرش. لپ رو برگردوندم به عمه و هيچي نگفتم. فقط گفتم درستش کردم و رفتم.بعد از اون نوشته هاي عمه رو بيشتر دنبال کردم و متوجه شدم که عمه کاراي ديگه اي هم انجام مي ده که من اصلا حتي تصورش هم برام سخت بود. اگر چه کامل هيچ کدوم از اين ماجراها رو تعريف نمي کرد ولي مي شد فهميد که چه چيزي توي ذهنش مي گذره و اساسا چقدر روحيه ماجراجويي داره.از اين ماجراها کلي گذشت و يه روز که پيش اش بودم کرم ام گرفت و ازش پرسيدم که با ضعف جنسي اقاي دکتر چطور کنار مي ياد ؟ معلوم بود که عمه جا خورده. انتظار شنيدن چنين حرفي رو از من نداشت. همون طوري که من انتظار چنان پست هايي رو از اون نداشتم. رو کرد بهم و گفت چرا مي پرسي ؟ گفتم دليل خاصي ندارم. جديدا يه کتابي خوندم که توش زنه نمي تونه سردي شوهرش رو تحمل کنه و فرار ميکنه. خواستم بيشتر برام توضيح بدي. يه چند لحظه اي مکث کرد ، انگار داشت افکارش رو منظم مي کرد يا شايدم اينکه فکر مي کرد که چي بهم بگه که من بي خيال شم. بهم گفت که اين مسئله اون رو تا حدودي زجر ميده ولي گاهي اوقات چيزاي مهم تري ازسکس هم هستن. ازش پرسيدم مثلا چي ؟ يه نگاهي کرد بهم. مي شد فهميد که يه ذره گيج شده. علت اصرار من رو نميدونست و از نگاهم هم نمي تونست متوجه چيزي بشه. بهم گفت مثلا عشق ، عشق خيلي چيز مهمي يه و مي تونه جاي سکس رو هم بگيره. بعدش هم برام توضيح داد که آقاي دکتر به اون سردي هم که مي گن نيست و يه کارايي مي کنه. نمي دونستم چرا احساس مي کردم که داره دروغ مي گه ولي نمي تونستم اين رو بهش بگم. يه مدتي ساکت شدم و بعدش بحث رو عوض کردم. ايده سکس با عمه افتاده بود توي ذهنم و خيلي اذيت ام مي کرد. يه جورايي هم فانتزي جذابي بود براي دنبال کردن و هم يه جورايي همراه بود با عذاب وجدان.يه روز که داشتيم در مورد استحکام شخصيت بحث مي کرديم ، بهش گفتم مثلا اگه محمدرضا گلزار بياد توي مطب ات و ازت بخواد که اسپاسم رون اش رو درمان کني ، چه کار ميکني ؟ آيا ازش ميخواد که لخت بشه و…. ، جا خورده بود. احساس کردم که داره شست اش خبردار مي شه که من با وبلاگ اش اشنايي دارم. بهم گفت که بايد در موردش فکر کنه ولي به نظرش اگه ديدن لخت چنين مرد جذابي معادل با درمان اش باشه بدش نمي ياد که معاينه اش کنه و…. ، من جواب ام رو گرفته بودم. عمه بدش نمي اومد. اما اتفاقاي بعدي که روي داد خيلي جالب تر از اين بود. حدسم درست بود. عمه فهميده بود که من وبلاگ اش رو دنبال ميکنم. چون از اون به بعد لحن وبلاگ نويسي اش کاملا فرق مي کرد. کلي مطلب درباره توجيه خيانت يه سري زنا که شوهرشان افسردگي جنسي داشتن نوشته بود ، تا اون موقع من هيچ وقت براش کامنت نمي گذاشتم ولي من هم شروع کردم به کامنت گذاشتن و جهت دادنش به سمتي که ميخوام. مثلا يه بار تحت عنوان يه زن ازش پرسيدم خانم دکتر من عاشق برادرزاده ام شدم ، برادرزاده ام خيلي سکسيه و هميشه آرزوش رو داشتم که باهاش سکس کنم. به نظرت اين افکار من يه جورگناهه ؟ يه مطلب مفصل در جواب من نوشته بود که به نظرش اگه همه راه ها براي ارضات بسته شده مي توني اين کار رو بکني و اصلا هم عذاب وجدان نداشته باش ، چون اون هم يه مردي يه مثل مرداي ديگه. شکل رابطه من و عمه هم کاملا عوض شده بود. بحث هاي خيلي قبل ترمون خيلي جنبه جامعه شناسانه داشت ولي بحث هاي جديد بيشتر حول و حوش مباحث روان شناسي بود. همش درباره انسان و ضعف هاش بحث مي کرد ، يه احساسي بهم ميگفت که خيلي حشري شده و فقط نمي دونه چطور بريم سر اصل مطلب و در ضمن از طرف من هم مطمئن نيست.لباس پوشيدنش هم مثل سابق نبود. احساس مي کردم که خيلي راحت تره و در ضمن خيلي بيشتر بهم مي رسيد. من هم بيشتر از سابق رفته بودم توي نخ اش. مثلا يه دفعه اون قدر هيکل سکسي و موهاي لخت اش و انحناي باسن اش حشري ام کرده بود که معامله بنده خدام به شکل تابلويي از روي شلوار جين ام معلوم بود. البته عمه متوجه نشده بود ولي من هيچ وقت اين قدر بي اختيار نشده بودم. يه روز بهش گفتم که خيلي دوست دارم که زماني که مطبه اگه وقت داره با هم بچتيم. پيش نهاد نسبتا خارج از عرفي بود ، چون من و اون هر روز هم رو ميديديم و اصلا لازم به چت کردن نبود ولي عمه سريع پذيرفت و گفت که خيلي هم خوبه. بعد از اون روز من و اون هر روز علاوه بر گفتمان شفاهي ، چتي هم بحث مي کرديم. با اين تفاوت که هنگام چت کردن مي شد چيزايي رو گفت که رو در رو حتي نمي شد غير مستقيم هم بهش اشاره کرد. مثلا چتي از دوست دخترام مي پرسيد و اين که آيا باهاشون سکس ميکنم و من هم براش گفتم که تا به حال سکس نداشتم و تمام هم و غم ام معطوف درس خوندن بوده تا حالا ، حتي ازم پرسيد که نظرم در مورد هيکل و قيافه اش چيه ؟ و من هم بهش گفتم که به نظرم خيلي سکسي هستي و خوش به حال آقاي دکتر که هر شب مي تونه بغلت بخوابه و اون هم شروع کرد به گله کردن که آقاي دکتر اصلا قدر من رو نمي دونه و فقط کنار من ميخوابه ولي کار خاصي رو نمي کنه. مي ترسيدم شيطوني کنم ، ولي يه بار ديگه اونقدر حشرم بالا زده بود که ديگه نتونستم جلوي خودم رو بگيرم. بهش گفتم عمه جون من تو رو خيلي دوست دارم و مي دونم که مي تونم باهات راحت باشم ، مي خوام يه تقاضاي عجيب ازت بکنم اگر چه نامتعارفه ولي ميخوام ازت تقاضا کنم و اون هم گفت که با کمال ميل برام انجام ميده . حتي ازم نپرسيد که چي مي خوام ازش بخوام. بهش گفتم که يکي از آرزوهام اين بود که با يک زن سکس چت داشته باشم. يه چند لحظه جوابم رو نمي داد. ولي آخرش جوابم رو داد و بهم گفت منظورم از سکس چت چيه و من هم بهش گفتم يعني توي عالم خيال هم رو شريک هاي جنسي هم بدونيم و با هم چت کنيم و هر چيز که ذهنمون مي رسه رو بدون هيچ سانسوري به هم بگيم. ازم پرسيد که ميتونيم اسم آلت هاي جنسي رو هم ببريم و من هم گفتم اگه بدش مي ياد مي تونيم اين کار رو نکنيم.يه ذره فکر کرد و گفت نه ، نميخواد از لذت اين کار براي من کم کنه و دوست داره که من کمال لذت رو از سکس چت ببرم. براش يه شرايط سکسي رو تعريف کردم و بهش گفتم که خودت رو جاي زن داستان بذار و خلاصه شروع کرديم. نيم ساعت داشتيم به شکل وقيحانه اي با هم مي چتيديم. اون قدر حشرم بالا زده بود که بهش گفتم که الان ميخوام بکنمت. ميخوام عمه ام رو بکنم. ميخوام کيرم رو اونقدر توي کس اش بچرخونم که تمام آبم با شدت تمام بپاشه توي کس اش. ميخوام کس ات رو جر بدم عمه جونم. بيا الان بريم خونتون و هم رو بکنيم. اون قدر حشري شده بودم که اصلا نمي دونستم چي دارم ميگم. اون هم فقط يه جمله گفت. يک ساعت ديگه خانه ما. با چنان عجله اي به سمت پارکينگ راه افتادم که نگو و نپرس. اصلا نفهميدم چطوري خيابون هاي تهران رو گذروندم. فقط زماني فهميدم که ديگه دم در خونشون بودم و قلبم داشت روي 180 مي زد ، تمام بدنم داغ شده بودم. ديدم 206 اش کنار خونه پارکه ، فهميدم اومده در زدم و در رو برام باز کرد. نمي دونستم وقتي ببينمش بايد چه طور رفتار کنم. نمي دونستم الان چي قراره ببينم. وقتي در رو باز کردم ديدم جلوي دره. هيچ کدوممون جيک مون در نمي يومد. قلب جفتمون داشت بد جوري مي زد. مخ ام هنگ کرده بود. با لکنت ازش پرسيدم دکتر نيست ؟ خيلي سئوال احمقانه اي بود ولي هيچ چيز ديگه اي به ذهنم نمي رسيد. گفت نه و خودش راه افتاد سمت اتاق خواب و من هم پشت اش راه افتادم. رسيديم به تخت که مثل ديوونه ها خودم رو چسبوندم از عقب بهش و شروع کردم به مالوندنش. صداش در نمي يومد. فقط شروع کرد به آه و اوه کردن. داشتم سينه هاش رو به شکل وحشيانه اي مي مالوندم و کيرم از روي شلوار ميخورد به کونش و بدجوري داشت به شلوارم فشار مي اورد. اصلا دلم نمي خواست برگردونمش. داشتم گردنش رو ميخوردم و با يه دستم شروع به کندن دکمه هاي شلوارم ، با پاهام شلوارم رو در مي اوردم. اون هم دامن اش رو داشت مي کشيد پايين. برگردوندمش و لبام رو گذاشتم روي لبام. اون قدر شهوت سراپاي وجودم رو گرفته بود که هيچ چيز رو نمي فهميدم. اصلا فراموش کرده بودم که من يه آدم تحصيل کرده هستم و زني که روبرومه هم يه دکتر متخصصه و يه آدم فرهيخته است. شده بودم مثل حيوونا. افتاده بوديم به جون هم. اصلا يادم نمي ياد که چطوري لباسامون رو در آورديم. تنها چيزي که يادم مي ياد اينه که ديدم وسط پاهاشم و دارم ازش لب مي گيرم. کيرم مثل سنگ شده بود. با يک فشار کوچولو رفت همون جايي که بايد مي رفت و من هم داشتم لذت مي بردم. لذتي که مثل و مانندش رو تا اون لحظه هيچ وقت تجربه نکرده بوديم. صداي عمه داشت ديوونه ام ميکرد. باورم نمي شد که اين زني يه که من تموم زندگي ام رو باهاش بحث هاي فلسفي و عميق کردم درباره زندگي و حيات و انسانها و حتي جامعه. الان داشت اون زن زيبا در مقابلم ناله ميکرد. ناله که از سر لذت بود ، نشئه لذت اون رو وادار به ناله کرده بود. شروع کردم به تلمبه زدن. ديواره هاي کس اش بدجوري داشت به کيرم فشار مي اورد و اين باعث مي شد که کنترل ام بر خودم کمتر بشه و خلاصه داشتم به مرز انزال مي رسيدم ، بهش گفتم ، گفت سريع در بيار و بريز روي شکم ام. مواظب باش حتي يه قطره اش اون تو نريزه. من هم سريع در اوردم و همش رو ريختم روي بدنش. اصلا باورم نمي شد که من اين همه آب داشته باشم. سريع رفتم دستمال کاغذي آوردم و تميزش کردم و بعدش رفتم و بغل اش خوابيدم. توي آسمان ها بودم. اصلا باورم نمي شد که يه روزي بتونم چنين کاري بکنم. عمه هم کنارم خوابيده بود و هي بلند مي شد و از لبام بوسم مي کرد. ازم تشکر مي کرد. فکر ميکردم اين منم که بايد ازش تشکر کنم. يه جورايي ازش خجالت هم مي کشيدم. بهم گفت که بالاخره کار خودم رو کردم. بهم گفت که حتي مي دونسته که اين منم که توي وبلاگش کامنت مي ذارم. و بهم گفت که خودش هم چقدر آرزوي اين لحظه رو داشته. نيم ساعت بعدش توي حموم بودم و خودم رو شستم و دراومدم و رفتم خانه. توي خانه همش داشتم به اين اتفاق فکر مي کردم. ميشه که من و عمه هر روز با همديگه سکس داشته باشيم.سه روز از اون روز گذشت و من به علت فشارهاي کاري نتونستم حتي يه تماس کوشولو باهاش بگيرم. تا اينکه خودش بهم زنگ زد و بهم گفت که کارم داره برم خونشون. من هم مثل گلوله رفتم خونشون. تنها بود. کنارم روي کاناپه نشست و سرش رو گذاشت روي سينه ام و شروع کرد به گريه کردن. تا اون لحظه گريه يک زن رو از نزديک نديده بودم. نمي دونستم بايد چه کار کنم. بهش گفتم عمه جان چي شده ؟ بهم گفت هيچي و فقط دلش برام تنگ شده و من هم که احساس کرده بودم کار بدي کردم سه روز بهش سر نزدم شروع کردم به دليل اوردن که چرا اين چند مدته نتونستم پيش اش بيام. گفت که مشکلي نداره ، برام شروع کرد به گلايه کردن از آقاي دکتر و اين که الان سه ماهه که باهاش سکس نداشته و اگر من هم نبودم ديگه ديوونه مي شده و تحمل اين شرايط خارج از توان تحمل اونه ، من هم که نمي دونستم بايد چکار کنم بغلش کردم و بهش دلداري دادم و بهش گفتم که من پيش اش تا هميشه هستم و حتي اگه بشه ازدواج هم نمي کنم تا بين مون فاصله نيفته. با خودم مي گفتم که اگه من هم الان يه چند تا دونه اشک بريزم بيشتر عاشقم مي شه و بيشتر به عشق من به خودش ايمان مي ياره ولي هر کار مي کردم نمي شد. صورت اش رو توي دستام گرفتم و لبام رو گذاشتم روي لباي داغش و تا مدتي مشغول بوسه گرفتن ازش بودم. دستم هم آروم آروم داشت مي لغزيد روي دامن اش. اون هم دست اش آروم آروم داشت مي رفت سمت معامله من. مي دونستم که يه سکس ديگه در راهه ، خيلي خوشحال بودم. دامن اش رو کشيدم پايين و وقتي دامن اش داشت روي ران هاي سفت و نازش ليز ميخورد داشتم ديوونه مي شدم. شرت اش سياه بود و اون سياهي وسط يه عالمه سفيدي چنان هارموني شهواني اي رو توليد کرده بودن که اصلا نمي تونستم کار ديگه اي بکنم . شورت اش رو هم در اوردم ، به سرم زد که شروع کنم به کس ليسي ولي هر چه کار کردم نتونستم خودم رو قانع کنم به اين کار. چون مطمئن بودم که اصلا جاي تميزي نيست. نمي تونستم خودم رو کنترل کنم. شلوار و شورتم رو با هم کشيدم بيرون و رفتم لاي پاهاش. اصلا برام مهم نبود که بقيه جاهاش رو لخت کنم يا نه ، فقط مي خواستم بندازم توش و اين کار رو هم با ظرافت کردم و بعد شروع کردم به تلمبه زدن. به ازاي هر تلمبه اي که مي زدم احساس مي کردم ريشه هاي عشق عمه رو توي وجودم محکم تر ميکنم. خيلي روي خودم کار کردم. اين دفعه خيلي بيشتر از دفعه قبلي طول کشيد. صداي عمه ديگه در اومده بود. چنان مست از شهوت شده بود که نمي دونست چي مي گه ، فقط نفس نفس زنان بهم ميگفت : تو رو خدا بس نکن ، ادامه بده ، تو رو خدا ادامه بده. بکن. سريع تر. لباش رو گاز ميگرفت و اين جمله ها رو تکرار مي کرد ، ديگه نمي تونستم بيشتر از اين خودم رو کنترل کنم. يه مکث کوچولو کردم و کيرم رو درآوردم و ريختم روي لباسش. خيلي ناراحت شدم ولي بهم گفت ايرادي نداره. سريع پريد بغلم و شروع کرد به بوسيدنم. يه چند قطره از آبم هم ريخت روي کاناپه. ولي انگار اصلا مهم نبود. شروع کرديم به بوسيدن هم ، و اون برام از عشق مي گفت و اين که حتي مي شه عشق رو توي گناه آلوده ترين روابط هم تجربه کرد و اين عشق گناه آلوده چقدر براش لذت بخشه.

من و عمه جون خوشکلمسلام دوستان عزیز داستانی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی هست و اگر جایش برای شما شک وشبهه به وجود امد در نظرات درج کنید تا جواب بدم بریم سر اصل مطلب من 17 سالم و در امتحانات خرداد قبول نشدم و ما در تهران زندگی میکونیم ما در استارا ویلا داریم که سه ماه تعطیلات میرویم انجا چون هوای خوبی داره من به خاطر امتحانات شهریور من 29 مرداد برگشتم تهران پدرم گفت که عمم را برگشتنی باخودت بیار استارا منم قبول کردم عمه من شوهرش سر تصادف فوت کرده عمه من 35 سالش است و تک زندگی میکن و او مشکل تنبلی رحم داره به خاطر همان بچه دار نمیشه من وقتی رسیدم تهران ساعت 9 شب بود و فاصله خانه ما با عمم یک کوچه است من زنگ زدم به خونه عمم گفتم عمه جون بیا خونه ما من شام ندارم یچیزی درست کن بخوریم فردا بعد امتحان ساعت پنج وشیش در بیایم استارا و قبول کرد وامد خانه یه چیزی درست کرد خوردیم وبعد من رفتم تو اتاق خودم سعی میکردم بخوابم که صبح امتحان دارم یک لحظ فکر عمم افتادم و فکر شیطانی بسرم زد وگفتم به بهانه اینکه عمم نترسه اونو شب دید بزنم عمم بعد 20 دقیقه حرکتی نکرد من احساس کردم خوابیده و به صورت دمر خوابیده و پای چپش را رو به شکمش جمع کرده و دامنش بالا رفته من از خوشحالی میخواستم بال درارم دستمو یواش یواش گذاشتم رو ساق پای عمم داشتم از ترس می موردم بعد دستم بردم بالا تر که عمم یهو برگشت من از ترس لبم سفید شده بودو رنگم پریده بود قلبم از ترس میکوبید عمم یه خنده کرد وبرگشت من سری رفتم سر جام یه ذره که حالم خوب شد فکر کردم که چرا عمم بمن خندید جرات به خرج دادم رفتم کنارش و پامو به پاش زدم هیچی نگفت دستم رو از پشت زدم به پستوناش سفت بود یه ذره فشار دادم یه اه از اون اه های شهوتی زد فهمیدم که عمم بدش نمیاد خودمو از پشت بهش چسبوندم و دستم را یواش یواش بردم به طرف کش کمی بازی کردم و برگشت وسری یه لب ازم گرفت دستمو از روشلوارش برداشتم وبردم توی شرتش همان طور که لب میگرفتیم بادستم کسش میمالیدم و او هم کیر منو گرفته بود و بازی میکرد لبمو ول کرد واز روی شدت شهوت سری پرید روی کیرم وساک میزد واقعن حرفه بود دستم را انداختم رو موهاش ومیکشیدم بالا داشت اب میا مد که سری کیرمو از دهنش در اوردم و لباسامو در اوردم ولباسای اونم دراوردم وقتی شرتش رادر اوردم یه کس بی مو وشفت که از شدت شهوت این دست انداز برامده امده بود بیرون پریدم رو کسش انقدر خوردم که ناله هایش به جیغ تپدیل شد دستش را گذازش رو سرم و به بیرون فشارمیداد که بایک لرزش خفیف ساکت شد تو همون بیحالیش کیرمرا گذاشتم لبه لبش وشرو کرد به ساک زدن کمی که خیس شود از اب کسش برداشتم ومالیدم به کسش وکیرم را دوباره دادم دهنش سری در اوردم وبیک تقه محکم تا ته رفت تو و یه اه کرد وشروع کردم به به تلم به زدن احساس کردم ابم میاد در اوردم بصورت دمر خواباندمش ویک بالش زیر شکمش گذاشتم و پریدم وازلین را اوردم و به کیرم زدم وکمی به کونش زدم که برگشت گفت نه از اونجا نه گفتم برگرد تو کاری نداشته. باش دیدم چشاش قرمز شد وبغض کرد رو پاش نشستم و اروم اروم کردم تو کنش یواش یواش ناله میکرد ومیگفت بسه سرش بردم تو یه اییییییییییییییییی کرد وگف ترو به خدا ول کن منم ولکن نبودم که دستش رو گذاشت رو شکمم به بیرون فشارمیاورد دستشرا گرفتم روش خوابیدم توند توند تلمبه زدن و احساس کردم ابم میاد و تمام ابم را که اندوخته چهار ماه بود ریختم توکونش وبلند شدم رفتم دست شوی وخودم رو شستم وقتی خواستم برم سر جام دیدم گرفته خوابیده و هروقت خواستم برم پیشش به یه بهونه ای در رفته.

خواهراين ماجرا رو که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به شهريور1380 ميشودمن يک خواهر دارم که در حال حاضر 33 سالشه واسمش شهين است يک دختر12ساله هم داره بنام الناز اين خواهره بنده يک زن چادري هست که بعضي وقتها اگه وقت ميکرد منو نصيحت ميکرد .يک روز که اتفاقي فهميد من دوست دختر دارم خيلي ناراحت شد و کلي نصيتم کرد که اينکارا خوب نيست و…..تابستان گذشته شوهر خواهرم براي يک سفر کاري رفت کانادا و تا 6 ماه هم بر نميگشت .ضمنا اينو هم بگم که در آپاتمان کناري خواهرم يک زن مينسال حدود45سال که اسمش منيژه بود و شوهرش 3 سالي ميشد فوت کرده با پسرش به نا م شهرام که24داشت( که خوشتيپ وخوشگل بود) زندگي ميکرد که با توجه به رفت و امد زيادي که من به خانه خواهرم داشتم با شهرام دوست شدم.منو شهرام انقدر صميمي بوديم که از همه چيزه زندگي هم خبر داشتيم بعد يک هفته که شوهر خواهرم به کانادا رفت يک روز عصر رفتم خونشون ديدم خواهرم يک بلوز و دامن چسب بدن پوشيده و جلوي آينه موهاي فر زده شوژل ميزنه و يک مانتوي سفيد اندامي که کاملا چسب بدنش بود و انداموشوميزد بيرون ؛ پوشيد و به من گفت :اين مانتو رو تازه خريدم بهم مياد منم گفتم آره ولي تو که از اين مانتوهاي تنگ نميپوشيدي گفت زير چادر معلوم نميشه بعد چادرشو سرش کرد و رو به من کرد وگفت اين منيژه خانم يکمي کسالت داره و پسرش هم نيست من ميرم يک سري ازش بزنم. الناز هر چي خواهش کرد تا اونم بره خواهرم قبول نکرد و گفت نه منيژه خانم مريضه و ميخواد استراحت کنه. به منم گفت من تا يک ساعت ديگه ميام ورفت حدود نيم ساعت بعد تلفن زنگ زد گوشي رو که برداشتم ديدم شوهر خواهرم از کانادااست سريع رفتم تا خواهرمو از خونه منيژه خانم صدا کنم وقتي در زدم منيژه خانم درو باز کرد؛ هم منو ديد بد جوري هول کرد؛ گفتم به خواهرم بگيد تلفن از کانادا واگه ميشه بگيد شهرام بيا دم در کارش دارم گفت: که شهرام نيست و رفته خونه عموش و تا فردا نمياد الان خواهرتو صدا ميزنم و فورا درو بست چيزي که برام جالب بود اين بود که من اصلا کسالتي در وجود منيژه خانم نديدم بعد که خواهرم اومد که جواب تلفن رو بده وقتي رويه مبل نشست ناگهان ديدم يکي از دکمه هاي مانتوي خواهرم بازه و کمي از لختيه بدن خواهرم معلوم با خودم گفتم اينکه موقعي که رفت لباس تنش بود حالا چراهيچ لباسي زيره مانتو برش نيست؟! بعد از اينکه تلفنش تموم شد دوباره به خونه منيژه خانم رفت و من بدجوري به اون شک کردم با خودم گفتم نکنه خواهرم با منيژه هم جنس بازي ميکنن اما باز گفتم نه اون اصلا اهل اين حرفا نيست.بعد از حدوا 25 دقيقه يکي در اپارتمانو زد من رفتم درو باز کردم ديدم خواهرمه؛ وقتي ميخواست بياد تو چنان بوي مني(آب کمر)خورد تو صورتم که يک لحظه سرم گيج رفت بعد گفت من ميرم دوش بگيرم بعد از حمام اومد الناز گفت بايد برام ديکته بگي منم از فرصت استفاده کردم و بهانه دستشويي رفتم سراغ رخت چرکاشون و ديدم همون لباسي که ساعتي پيش تنش بود الان تو لباساي کثف است وقتي بو کردم ديدم بو مني ميده و قسمت جلوي لباس خيس است وقتي دست زدم درست معلوم بود که با ابه مني خيس شده چون کاملا لزج بود و بوي آب مني ميده.بلا فاصله بيرون امدم و به خواهرم گفتم من ميرم بيرون زود ميام.رفتم بيرون و از تلفن عمومي خونه منيژه خانم زنگ زدم ديدم شهرام تلفن رو برداشت ديگه مطمئن شدم منيژه خانم به من دروغ گفته و شهرام خونه عموش نيست با خودم گفتم يعني شهرام با خواهرم سکس داشته و مامانش هم خبر داره از خواهرم يک همچين کاري بعيد بود ازاون لحظه به بعد يک احساس ديگه به خواهرم پيدا کردم وياد حرف شهرام افتادم که يک بار به من گفت: من عاشق سکس با يک زن سفيد و خوشگل که بدن خوش اندام ودست و پاش گوشتي باشه وقتي خوب فکر کردم ديدم خواهر من همون مشخصاتي رو داره که شهرام برام تعريف کرده بود.وقتي به خونه خواهرم برگشتم اينبار يه جوره ديگه نگاش کردم واي عجب بدني داشت مثل هلو؛هم خوش اندام بود هم دست و پاش گوشتي بود وقتي نگاه به کونش کرد م يک لحظه کيرم بلند شد عجب کوني داشت شب موقع خواب به سکس شهرام با خواهرم فکر کردم و يک دست جلق جانانه به ياد سکس اونا زدم ! روز بعد به شهرام زنگ زدم و شهرام گفت بيا پيش من کسي خونمون نيست مامانم رفته خونه خالم و تا شب نمياد و منم سريع رفتم خونشون بعد با هم نشستيم پشت کامپيوتر و رفتيم تو اينترنت من گفتم بريم تو سايت سکسي؛ شهرام خنديد و گفت چيه تو کفي؟ کفتم آره بد جوري گفت: اتفاقا من ديروز روي يک خانم بودم مثل هلو؛ جات خيلي خالي بود عجب حالي کردم منم گفتم کس جديد گير آوردي بيارش منم بکنمش پولش هرچي بشه ميدم شهرام گفت نه خره کس نيست شوهر داره جز منم به کسي نميده گفتم چه جوري دوست شدي گفت دوست مامانمه؛ گفتم مامانت خبر داره گفت: به کسي چيزي نگي مامانم برام جورش کرد گفت : وقتي به مامانم گفتم عجب دوستي داري اولش دعوام کرد گفت اون شوهر داره بعد يک مدت ازم قول گرفت اگه دوستيموبا سوگل ( سوگل دوست دختره شهرام بود که مامان شهرام اصلاً ازش خوشش نميامد ) بهم بزنم منم سعي ميکنم اونو با تو هم دوست کنم شهرام گفت خودمم فکر نميکردم مامانم بتونه انو براي من جورش کنه همين طوري که صحبت ميکرديم من وارد يک سايت سکسي ايراني شديم و يک داستان سکسي ضربدري که يک زن و شوهر با يک مرد غريبه دوست ميشن و 3نفري با هم سکس ميکنن رو خونديم بعد من رو به شهرام کردم و گفتم عجب مرداي بي غيرتي پيدا ميشن ( ميخواستم ببينم نظر شهرام در اين مورد چيه ) شهرام گفت : هر کسي يه جور حال ميکنه بعد به شهرام گفتم تو دوست داري يک زنو جلو شوهرش بکني ؟ خنديد و گفت : آره حال ميکنم ولي بيشتر از اون خيلي دوست دارم يک زنو جلوي برادرش بکنم بعد خنديدم گفتم راست ميگي ؟ گفت آره اگه يک برادر با خواهر سراغ داري براي منم بيار گفتم آره سراغ دارم گفت جدي ميگي ؟ گفتم آره ولي خواهره خبر نداره تو هم ميشناسي شهرام گفت جدي ؟ اون کيه ؟ گفتم من هميجوري که نگام ميکردگفتم : البته فقط تو شهرام – گفت شوخي ميکني ؟ با جديت گفتم نه گفت يعني اگه من يک روز بکنمش و تو بفهمي ناراحت نميشي ؟گفتم : نه. شهرام گفت : راستشو بخواي ديروز که خواهرت اومد خونه ما من کردمش و من خونه بودم منم خنديديم و گفتم پس حالا که مامانت نيست بلند شو زنگ بزن بگو خواهرم بياد منم پشت پرده ديد ميزنم شهرام بلند شد و تلفن کرد و به خواهرم گفت:گفت کيرم بد جوري واست راست کرده منتظرتم چند دقيقه بعد خواهرم اومد و به همراه شهرام وارد اتاق شدن اول همديگرو لخت کردن بعد شهرام حسابي از جلو و عقب خواهرمو کرد از اخر هم شهرام آبشو ريخت رو سينه هاي خواهرم بعد از اون خواهرم بدونه اينکه آب مني رو از رو سينش پاک کنه لباساشو پوشيد و رفت

سانیا من سعيد 26 ساله از تهران هستم ميخواستم جريان سكس خودم با خواهرم رو براي شما تعريف كنم. ماجراي ما از اونجا شروع شد كه يه روز من تو اتاق خودم مشغول ديدن فيلم سكسي بودم كه فراموش كرده بودم در اتاقم رو قفل كنم به خاطر همين يهو در حال نگاه كردن فيلم خواهرم سانيا كه 23 سالشه اومد تو البته فيلم رو ديد به خاطر همين سريع از اتاق بيرون رفت! حدود 2 روز بعد من رفته بودم بيرون از خونه و مامانم و بابام هم رفته بودند بيرون و خواهرم تنها خودش تو خونه بود. من حدود 1 ساعت اومدم خونه . خونه ساكت ساكت بود من هم به خيالم كه خواهرم رفته با مامانم و بابام رفتم اول تو آشپزخونه يه سيگاري رو دود كردم و رفتم بالا طبقه 2 خونمون و ديدم داره يه صدا هايي از تو اتاق من بيرون مياد و من هم آروم رفتم از پشت در گوش دادم كه صداي آه آه فيلم سكسي مياد من با خودم ميگفتم يعني سانيا داره نگاه ميكنه!!! يهو رفتم تو اتاق ديدم سانيا داره دستش رو تو كسش ميكنه به محض كه منو ديد دستش رو بيرون اورد و سريع از اتاق بيرون رفت من هم كه واقعا تعجب كرده بودم در اتاق رو بستم و فيلم سكس رو تماشا كردم بعد از حدود 30 دقيقه ديدم دارن در اتاقم رو ميزنند. در رو باز كردم ديدم سانياست داشت گريه ميكرد ميگفت منو ببخش معذرت ميخوام! من هم كه كيرم شق شده بود گفتم بابا بي خيال مگه چيه بيا تو بردمش تو اتاق فيلم رو روشن كردم سانيا يه لحظه تعجب كرد و بعد از چند دقيقه عادي شد و به ديدن فيلم مشغول شد به طوري فيلم رو ميديد كه انگار خيلي ازش خوشش اومده بود. سانيا يواش يواش داشت با خودش بازي ميكرد من هم كه كيرم حسابي ايستاده بود اندام سانيا رو تماشا ميكردم و لذت ميبردم. چه اندامي داشت واقعا كه بي نظير بود يه لحظه تو سرم زد بهش بگم بيا با هم سكس داشته باشيم ولي يهو به خودم گفتم عجب خريم خواهر با برادر مگه شده خلاصه حسابي كف بودم تو عالم خودم بودم كه احساس كردم يه نفر داره كيرم رو ميگيره يهو چشمام رو باز كردم ديدم سانياست كه لخت كرده و داره كيرم رو ميگيره من هم كه حسابي كف بودم دست خودم نبود يهو بلند شدم و لخت كردم و رفتم كس سانيا رو خوردم خيلي بهش حال ميداد معلوم بود اونقدر كه آه آخش در اومده بود كه گفت بسه يهو برگشت و شروع كرد به خوردن كيرم واي كه چه جوري كيرم رو ميخورد اونقدر با احساس كه انگار داشت آبنبات چوبي ميخورد تمام كيرم رو ليس ميزد من هم خيلي خوشم اومده بود واقعا بي نظير بود بعد از اينكه حسابي كيرم رو خورد كيرم رو چرب كردم خواستم از عقب بكنم كه از من خواست براي اولين باره پس آروم من هم به آرومي كيرم رو كردم تو ولي يه لحظه خيلي دلم براش سوخت چون خيلي درد ميكشيد ميخواستم بيرون بيارم كه نذاشت چون ميدونست خيلي كفم خلاصه طاقت اورد و كيرم رو تا آخر كردم تو كونش يواش يواش شروع كردم به تكون خوردن سرعتم رو زيادتر كردم خيلي به من حال ميداد ديگه خلاصه من كم كم داشت آبم ميومد به خاطر همين يه بار ديگه كسش رو خوردم و بعد از 2 دقيقه آبش اومد ديگه حال نداشت من هم همينطور خيلي خسته شده بوديم به خاطر همين از عقب كردم و آبم رو هم ريختم تو كونش خلاصه اون شب حال داد الان حدود 6 ماهه كه ما ارتباطمون رو قطع كرديم چون خواهرم شوهر كرده ولي اينطور كه معلومه از اين به بعد هم ارتباط خواهيم داشت ولي تا حالا كه موقعيتش پيش نيومده

شب زفاف منسلام اسم من آرش هست و میخوام داستانی درباره من و زنم که شب اول عروسیمون بود را بگم.من یک زن خیلی خیلی خیلی خوشگل دارم که اسمش ساراست.۲۵سالشه و رو فرم و فشن هستش.ما با هزار بدبختی و شرط و شروط تو سال۸۵ ازدواج کردیم.قبل از عروسی باهم دوست بودیم ولی خدا شاهد که یک بار بهش تجاوز نکردم اصلا دوست نداشتم شب اول عروسیمون هیجانش کم باشه.ما روز عروسیمون رفتیم آرایشگاه و ماشین عروس را گل کردیم و کت شلوار و پوشیدیم که دیدم ساعت۴بعداز ظهر تا عروس را از آرایشگاه برداشتم شد ساعت ۶.وای وقتی سارا رو دیدم میخواستم همونجا بکنمش حیف که نمیشد سینه هاش معلوم بود.کونش داشت لباسشو پاره میکرد.سوار ماشین شد و رفتیم سر راه یکم انگولکش کردم و گفت آرش ول کن دیگه شب میای که جرم میدی ما که کیرمون که سیخ بود سیخ تر شد.عروسی شروع شد و ما رفتیم تالار و بعد از این که رفتیم قسمت مردونه با همه دست دادیم و خوش آمد گویی کردیم رفتم قسمت زنونه و پیش عروس خانوم نشستم.وای زنای اونجا چقدر خوشگل بودن و هی کونشونو خود نمایی میکردن.البته بگم از خوانواده ما کسی این کارا نمیکرد.ما هم هی میخواستیم نگاه کنیم ولی میترسیدم سارا بهش بر بخوره کلمو کردم پایین.ولی کیرم سیخ سیخ بود و داشت میترکید.عروسی تموم شد و رفتیم عروس کشونی و بوق و بوق میزدیم تا این که بعد از یک ساعت عروس کشی مارفتیم خانه بخت.لباسامو در آوردم داشتیم حرف میزدیم که دیدم حشری شده و بهم گفت آرش تو که دوران دوستیمون ما رو نکردی حالا هم نمیخوای شروع کنی.منم گفتم باشه.رفتم جلوش و لب گرفتیم و با همون حالت رفتیم اتاق صدای ملچ و ملوچمون همه جا رو گرفته بود.شروع کردم لباسش و در آوردن.وای چه سینه هایی داشت کس کش. بعد رسیدم به شلوارش که گفت اول تو دربیار.منم بهش گفتم خودت دربیار.شلوارمو در آورد و تا کیرم رو دید گفت جون این میخواد امشب منو جر بده گفتم آره شورتمو در آورد کاندوم توت فرنگی رو گذاشت رو کیرم و گفت این کیر حالا خوردن داره.و هی میمکید.من دیدم داره آبم میاد گفتم الآن آبم میاد بسته دیگه.رفتم و شلوارشو درآوردم و شروع کردم به خوردن کوسش عجب حالی میداد و عجب حالی میکرد.بعد لای کسش را باز کردم و میخواستم کیر و بکنم تو کسش که گفت حواست باه آروم بکن تو تا من درد کم تر بکشم.ما هم آروم کیر را گذاشتیم تو کسش که صداش بلند شد و کل ساختمونو از خواب بیدار کرد.کیرم خونی شده بود.همینطوری داشتم تلمبه میزدم دیدم داره آبم میاد گفتم تا کونشو نکنم ول کنش نیستم.کرم رو برداشتم و مالیدم رو کیرم و تو سوراخ کونش و آروم کردم تو کونش اون میگفت آه آه آه جرم بده آرش همش مال تو.منم حشری تر شده بودم و تا ته کردم تو کونش بعد ده دقیقه آبم داشت میومد سریع کاندومو برداشتم و کآبمو ریختم تو دهنش اونم هی میمالید تو کسش ما هم کافیمون نبود دوباره رفتم تو کار کوسش که خونی بود.رختحوابم مثل رود پر خون بود دوباره کردم توش خیلی تنگ بود کیرم داشت میشکست اونم هی بهم میگفت جرم بده.پارم کن.منم حشری تر تلمبه داشتم میزدم و اونم داشت فریاد میزد و آه وناله میکرد .کیرم رو در آوردم و کردم لا پستوناش و تلمبه میزدم وای چقدر داغ بد.اونم میگفت چه کیر داغی داری آرش جون.سبنه هاش و به هم مالیده بود و کیر من لای سینش و هی داشتم تلبمه میزدم.اونم حال میکرد که یکدفعه آبم اومد که مالیدم لای کسش اونم با آبم خودشو میمالوند.بعد ده دقیقه افتادم روش و داشتیم لب میگرفتیم.بعد با هم دیگه رفتیم حمام اونجا هم کار کونشو ساختم و غسل کردیم.فردا همه اومده بودن خونمون تا ببینن چی کار بر سر کوس زنم اوردم و اونا میگفتن چرا اینجوری راه میری ما هم خجالت زده شدیم و رفتیم بیرون از خونه.امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه.اگه خوشتون اومده درباره سکس من و خواهرزنم هم بنویسم

مامان سارامن علي ساکن کرج هستم و 19 سال سن دارم مامانم اسمش سارا هست. اصليتن ارمنی هست حدود 37 سال سن داره و بابام حدود 45 سال سن داره وکارمند يکي از شرکتهاي اينجا هست که يک ماه شيف شب ويک ماه شيفت روز کار ميکنه . الان ساعت 3بعد از ظهر هست و بابام خوابيده تا شب بره سر کار . مامانم داره خياطي ميکنه . يه دامن کوتاه و يه تي شرت پوشيده که نوک پستونش از زير لباسش معلومه . مثل اينکه سوتين نبسته . امنم هيکل خوبي داره البته قدش يکم کوتاه هستش حدود 160.هميشه وقتي مامانم ميخواد بره حموم چند تا از لباسهامو با خودش ميبره وتوي حموم ميشوره . يک با رشرتمو انداختم توي لباس چرکام و اتفاقا حمون روز مامنم لباسها رو برده بود توي حموم تا بشوره . وقتي از حموم بيرون اومد شروع به پهن کردن لباس ها کرد و بعد از اينکه کارش تموم شد اومد پيش من و گفت شرتت خيلي لکه داشت . مگه بهداشتو رعايت نمي کني . گفتم چرا مگه چي شده اونم گفت از اين به بعد بايد شرتتو خودت بشوري .منم گفتم باشه. اينو گفت ورفت توي اتاقش تا استراحت کنه . تقريبا يک ماه از اين قضيه گذشته بود و باز هم پدرم شب کار شده بود. شب وقتي که خواب بودم به ارزوم رسيدم (داشتم خواب سکس با مامانمو ميديدم وبا دست خودم داشتم لباسشو در مي آوردم و همش اين جمله رو تکرار ميکردم .. مامان بزار پستون تو بخورم .. مامان مثل بچگي هام به من شير بده ) در همين حال بودم که يدفعه ابم اومد و همش ريخته شد روي شرتم و منم از خواب بيدار شدم و رع رفتم حموم ويه دوش گرفتم و اومدم توي اتاقم . وقتي به ساعت نگاه کردم ديدم ساعت 3 نيمه شب هست . يه چيزي نظر منو به خودش جلب کرد . برق اتاق مامنم روشن بود . يواشکي رفتم توي اشپزخونه ( بين اتاق من واتاق مادرم اشپزخونه هست که به تراس راه داره) رفتم توي تراس واز گوشه پنجره يواشکي توي اتاق رونگاه کردم .واي چي داشتم ميديدم .خيلي برام جالب شده بود .ولي هوا هم سرد بود وهم باراني . رفتم به اتاق خودم ولباس گرم پوشيدم و زير پتوي خودم يه بالش گذاشتم تا کسي نفهمه که من بيرون هستم . رفتم توي تراس و مشغول نگاه کردن مامانم شدم . مامانم داشت ماهواره نگاه ميکرد .روي کانال xxl بود و داشت يه فيلم نيمه رو توي کامپيوتر خودش ذخيره ميکرد . طوري نشسته بود که پشتش به من بود واسه همين خوب نمي تونستم ببينم که فيلم چه اثري روش گذاشته .همش تکون ميخورد ولي نمي دونستم داره چي کار ميکنه.فردا صبح وقتي که از خونه رفت بيرون تا خريد کنه رفتم سراغ کامپيوتر وهرچي گشتم نتونستم فيلم رو پيدا کنم . فکر کنم فيلم رو توي يکي از فايل ها پنهان کرده بود.يه دفعه يه فکري زد به کلم .. رفتم ويه فيلم سوپر آوردم وريختم توي هارد کامپيوترش و ايکونشم گذاشتم روي دکستاب و زود رفتم اتاق خودم.(تو فيلم 6 تراک بود که توي هر تراک يه پسر جوون و يه زن حدودا 40 ساله به عنوان مادر و پسر داشتن سکس ميکردن.) شب که شد موبايل رو گذاشتم رو شارژ و به مامانم گفتم که من خسته ام وامشب زودتر ميخوابم .بهش شب بخير گفتم ورفتم توي اتاقم .موبايل رو از برق کشيدم و منتظر شدم تا مامان برق ها رو خاموش کنه وبره توي اتاقش .تا ساعت 1 شب منتظر شدم . وقتي مامنم برقها رو خاموش کرد ورفت توي اتاقش منم مثل شب قبل يه بالش گذاشتم زير پتو وحسابي صحنه آرايي کردم تا همه چيز طبيعي باشه . يواشکي رفتم توي تراس و از گوشه پنجره يه نگاه انداختم وديدم مامانم داره لباس عوض ميکنه .چون برق اتاقش خاموش بود وفقط نور مونيتور اتاق رو روشن کرده بود اين امکان وجود نداشت که بتونه از پشت شيشه منو ببينه .تازه شانس اورده بودم که اون شب هوا خوب بود وروي شيشه بخار نبسته بود .وقتي ملمن لباس خوابشو پوشيد رفت ونشست پشت کامپيوتر ومشغول گذاشتن اهنگ بو د .اينو وقتي مه مديا پلير رو باز کرد فهميدم .اخه مامان واسه ديدن فيلم هيچ وقت از مديا پلير استفاده نميکه.وفقط از واسه ديدن فيلم استفاده ميکنه. موبايلم رو در اوردم ومشغول فيلم برداري شدم در اين مواقع هست که ادم به قابليت هاي پي ميبره گوشي رو گذاشتم روي حالت فيلم برداري در شب و مشغول بع فيلم برداري شدم. مامنم متوجه يه ايکون اضافي روي دکستاب شده بود وقتي که روي ايکون کليک کرد ديد فايل تصويري هستش .يکي از فايلها رو باز کرد ومشغول نگاه کردنش بود که ديدم بلند شد ويکدفه برگشت .سريع خودم کشيدم کنار . حدود 2_3 دقسقه از وضعيت داخل اتاق خبر نداشتم . وقتي دوباره اومدم پشت پنجره ديدم که مامانم روي تخت خودش دراز کشيده وداره با خودش ور ميره دوباره از مامنم فيلم گرفتم در همون حال دوربين رو روي صفحه مونيتور زوم کردم واز فيلم هم فيلمبرداري کردم . ديدم امانم از روي تخت بلند شد ورفت توي حموم . منم سريع رفتم و فيلم رو از گوشي موبايل ريختم توي کامپيوتر خودم و خوابيدم . فردا صبح منتظر بودم که مامان از خونه بره بيرون . اما نرفت هرچي صبر کردم نرفت .شب که شد يه فکري به سرم زد . به مامان گفتم که ويندوز سيستم من بالا نمي ياد و کلي کار دارم که بايد انجام بدم .ازش خواهش کردم که اجازه بده با سيستم اون کارمو انجام بدم .مامان اونقدر سرگرم کارش (خياطي ) بود که يادش رفت روي دکستابش فلم سوپر هست .بالاخره راضيش کردم ورفتم روي کامپيوترش و مشغول شدم . يه فيلم ديگه که مربوط به سکس مادر و پسر بود ریختم توي هارد و جاشو با فيلم هاي قبلي عوض کردم . فيلم در حال کپي شدن بود که يکدفعه مامانم اومد توي اتاق و گفت اون سي دي چي هست که داري کپي ميکني و منو بلند کرد وخودش نشست. خواستم سي دي رو در بيارم که فت بزار ميخوام ببينمش. رفت روي فيلم و نگاه کرد و هيچ عکس العملي نشون نداد . خيلي آروم به من گفت اي شيطون پس اون فيلم ها تو ريختي توي هارد کامپيوتر . من فکر کردم بابات اينها رو گذاشته تا من ببينم. کير من در اين لحظه به اخرين سايز خودش رسيده بود واز زير شلوار خيلي مشخص شده بود . مامان دست منو گرفت و برد روي تخت و گفت از کي تا حالا پسر من به من علاقه مند شده و دستشو اورد روي کيرم و اونو گرفت . و از زير شلوار بيرون اورد وگفت واي چه بزرگه .اصلا فکر نمي کردم که کير تو ايقدر بزرگ باشه . حالا فهميدم چرا شورتت کثيف ميشد آخه بار زيادي توش بود.يواش يواش پيرهنمو در اورد ومنو کاملا لخت کرد. وگفت دوست داري منو لخت کني منم با اشتياق فراوان شروع کردم . جاي شما خال چه ميوه هاي رسيده اي بودند .شروع کردم به ليسيدن بدنش و مامانم همش داشت منو نوازش ميکرد وبا کيرم بازي ميکرد .داشتم نوک پستون راستش رو مي خوردم که يکدفعه احساس کردم پام خيس شده به مامان گفتم اين چيه گفت هيچي حالا وقتشه بايد بکني توش. منم کيرمو کذاشتم توش . مامان يه اه کشيد افتاد روي تخت و منو روي خودش فشار داد . کمرم داشت خورد ميشد که کفتم ولم کن کمرم درد گرفت .. مامان بهم گفتم که براش تلمبه بزنم و منم شروع کردم . کيرم اونقدر بزرگ شد که ديگه داشت ميشکست . وي آسمونها بودم انقدر با قدرت تلمبه ميزدم که مادر داشت جيغ ميکشيد ولي جلوي دهنشو با دست گرفتم .مامانم ديگه کارش تموم شده بود منو بلند کرد و روبروي خودش نشوند و محکم منو در آغوش گرفت وبوسيد. بوي عرق لاي پستونش منو مست وخراب کرد و اونو خابوندم و کيرمو گذاشتم لاي پستونش و با دو سه تا تلمبه ابم ریخت وسطش. خيلي حال کردم تا حالا اينطوري سر حال نبودم سه برابر موقعي که جلق ميزدم اب ريختم وسط پستوناش. اين کارو از فيلم يادگرفته بودم . مامانم بلند شد ورفت حموم و منم همراهش رفتم . توي حموم هم يه بار ديگه ازش خواستم واسم جلق بزنمو باز هم اب زيادي ريختم روي دستش و همونطور با اب کيرم داشت برام جلق ميزد که ديگه از درد فرياد کشيدم و از جا پريدم …چه خواب خوشي بود . وقتي صبح شد ديدم مامانم يه جور ديگهاي نگام ميکنه . به من گفت که ديشب توي خواب حرف ميزدي اونم با صداي بلند .چه خوابي ميديد . گفتم هيچي و زود رفتم توي اتاقم و دوباره اون فيلمي رو که با موبايل گرفتم رو يه بار نگاه کردم . خيلي خوب همه چي واضح افتاده بود.

سکس با خواهر دوست داشتنی ام سلام اسم من اشکانه 17 سالمه اهل تهرانم خوشکل و دختر پسند . خانواده ما 4 نفره . منو بابام و مامانمو خواهر نازم . خواهرم 25 سالشه لیسانس مامایی رو میخواد بگیره خودمم دارم واسه کنکور میخونم . بزار برم سر اصل مطلب از 15 سالگی که یاد گرفتم سکس چیه و با توجه به چیزیایی که تو فیلمهای سکسی میدیم خیلی نظرم به دخترا و حتی بعضی از پسرای خوشکل عوض شد توی سوم راهنمایی چندتا از این پسرای مامانی و نازو خوسکل!!!! که هر کی میدیدشون کپ میکردو کردم یعنی کلا ادم کننده ای شدم اما یه روز تو اتاقم نشسته بودم داشتم درسمو میخوندم که خواهرم اومد تو اوتاقمو خیلی عصبانی منو گرفت پول بهم داد گفت سریع برو تا سر کوچه یه بسته نوار بهداشتی بخر . منم بلند زدم زیر خنده گفتم نکنه فشار وارده از پریودت خیلی زیاده که اینطوری گفتی و خندیدم اونم خندش گرفت گفت به تو چه گوزو بلندشو بینم کار دارم دیرمه باید برم کلاس دارم …. گوشاد! اشکان: شبنم ؟ شبنم: ها چته ؟ اشکان: ببین طبق قانون دوم نیوتون که f=ma جرم تو 65 کیلو گرم ضرب دررررررر 10 که میشه 650 نیوتون در شتاب اومدنت تو اتاق که که فکر کنم حدودا ااااا؟ 2 متر بر ثانیه بوده میشه ؟؟؟؟؟ شبنم: عه عه ااااااای خداااااااا ! اشکان: شبنم 2ضرب در 650 میشه چند ؟؟؟ هان ؟ شبنم: … اشکان : اها 1300 نیوتون … فهمیدم . هاهاها نمیدونم چه جور دووم اوردی 1300 نیوتون فشار بهت اومده ؟؟؟؟ هی ها هااهاهاها! شبنم:پدر سگ….. منم فرار کردم بیرون اونم تافت مو رو برداشت و برام پرت کرد قشنگ خورد تو کونم دنبالم دوید منم با سرعت از خونه زدم بیرون رفتم مغازه نوار بهداشتی بالدار کوچیک واسش خریدم اومدم خونه خیلی اروم رفتم دم اتاقش درو بسته بود منم گفتم بهترین موقه هست کمی بترسونمش سریع درو باز کردم پریدم تو و با صدای بلند گفتم یااااااااااااااووو ! متعصفانه تو اتاق نبود و خیت شدم ! رفتم از مامانم پرسیدم پس شبنم کو ؟ گفت: رفته کلاس کمی به تفکر تخمی خودم فکر کردم تو دلم گفتم اینقد جلق نزدی مغزت ریده ! رفتم درسمو خوندم تا شب از اوتاق اومدم بیرون از بس عربی خوندم با بابام عربی حرف میزدم راستی یادم اومد نوار بهداشتیو بدم خواهرم ! کمی فکر کردم گفتم اهاااا فهمیدم . سریع رفتم یه پلاستیک زباله آووردم و نوار بهداشتیو گذاشتم توشو گرفتم پشتم رفتم دم اتاق خواهرم خیلی با احترام در زدم گفتم اجازه هست ؟ شبنم:بیا تو اشکان:بابت ظهر معضرت میخوام یه هدیه هم واست خریدم تا از دلت در بیارم رفتم جلو و یه بوس از گونه هاش کردم گفتم ببخشی دخترم . اینم هدیه شما پلاستیک زباله رو دادم بهش و فرار کردم . رفتم تو اتاقم درو قفل کردم اونم اومد در اتاق و فحش میداد . چند روز از ماجرا گذشت که بابام با مامان رفتن ترکیه پیش داداش بابام عمو حسام . کاری نداریم منو خواهرم تنها شدیم . رفتارمو عمدا دیگه از اون روز تغییر دادم . رفتم بیرون واسش یه گردنبند خوشکل که به شکل یه مار بود واسش خریدم ولی 78 هزار رفتم تو خرج رفتم خونه شب ساعتای 9:48:39 ثانیه بود! رفتم تو سلام کردم جوابمو نداد رفتم کنارش رو کاناپه نشستم گفتم اشکان:شبنممممممم جونم؟ …. اشکان: شبنم ؟ میدونستی اگه یه روز تو رو نبینم دق میکنم ! اشکان: خیلی … خیلی دوستت دارم هدیه رو بهش دادم اونم بازش کرد به گردنش انداختم . کمی عجیب نیگام میکرد شبنم: هم چه نقشه ای داری ؟ ها؟ اشکان: میای بریم تو حباط میخوام ماه رو با هم نیگا کنیم شبنم : جان ؟ درست شنیدم ؟ تووووو! اشکان:بیا . تو حیات بقل دستش واسادم گفتم اشکان:شبنم؟ شبنم: جونم اشکان: میخوام بقلت کنم شبنم:چرا اشکان: نمیدونم خیلی دلم میخواد شبنم: داداش بیا تو بقلم ….. عزیزم درست مثل بچهگیهات همیشه بقلم بودی توی بقلش یه حس خیلی خوب بهم دست داد داستامو محکم دور کمش حلقه کردم اونو به خودم فشار دادم و گفتم شبنم من دوستت دارم اون هیچی نگفت سرمو عقب اورردم تو چشاش نگا کردم کمی ترس داشتم اما جرات به خودم دادم گفتم میشه یه چیزی ازت بخوام … کمی چشاش گرد شد ! هیچی نگفت گفتم خیلی وقته تو وجودم دوس دارم یه بار… یه بارر .. بریم پارک با هم گفت حرفتو عوض نکن همونو که میخواستی بگو . نمیتونستم تو چشاش نگا کنم کمی سکوت کردم گفتم . میشه یه بار … لباتو ببوسم نگاش کردم دیدم کمی لبخند زد گفت ..ااااا چرا دوس این کارو بکنی؟ گفتم نمیدونم . دست خودم نیست اونم گفت اشکان اشکان:جونم شبنم:باشه منم دوس دارم یه بار امتحان کنم … بیا منم کمی نگا لباش کردم فکر کردم گفتم یعنی من دارم لباشو بعد این همه میبوسم چشامو بستم و لبامو جلوتر میبردم قلبم خیلی سریع میزد یه لحظه نفسم قطع شد و یه چیز خیلی نرم رو لبام حس کردم سعی کردم کامل حسش کنم نمیتونم توصیف کنم شما خودتون باید امتحان کنید فقط لبامون رو هم بود داشتیم کم کم شرو میکردیم لب همو خوردن 1 دقیه یا 2 دقیقه بود لبمون رو هم بود لباموو از هم جدا کردیم و به چشای هم نگا کردیم . شبنم گفت . اشکان ……. تو زندگیمی! کاش میشد مال خودم بودی . چقدر زندگی مسخره اس . پس بیا ما هم اونو مسخره کنیم . با هم رفتیم تو رو تخت اتاق خودم نشستیم و من رفتم تو بقلش نشستم و دوباره از هم لب گرفتیم . اون گردن منو میخورد بعدش من اصلا حسی که به ادم دست میده قابل مقایسه با حس فیلمهای سکسی نیست که ادم خودشو ارضا میکنه ادامه دادیم تا اون تی شرتمو اروم کمی بالا زد کمرمو لمس میکرد منو به خودش فشار میداد گفت میخام ببینمت میزاری . منم چیزی نگفتم و چشامو بستم و اونم تیشرتمو در اورد به پشت خوابید منو کشوند رو خودش بدنمو لمش میکر و میمالید . با دستاش شلوار و شرتمو با هم کشید پایین چون روش بودم نمیتونس ببینه به کمرمو باسنم دست میزد … انگوشتشو وسط کونم میکشید رو سوراخمو انگوست میکرد منم گفتم شبنم تا حالا دختری رو لخت ندیدم . خواهش میکنم تو هم لخت شو گفت . درشون بیار منم اروم تیشرت خوشگلشو دادم بالا وای شکمش ادمو دیوونه میکرد یهو تو دلم ریخت ادامه دادم کامل دادمش بالا من از سینه چیزی زیادی نمیدونستم اما واقا تحریک کننده بودن تا سینهاشو دیدم تو دلم دوباره خالی شد نفسم به شمارش افتاده بود درش اوردم نوک سینه راستشو یه بوس کردم به دندونام کمی گازشون میگرفتم اومدم شکمشو که خیلی سکسی بود میبوسیدم و میلیسیدم دست بردم شلوارشو در بیارم دستمو گرفت گفت اشکان…. اشکان:جونم شبنم:میترسم منم گفتم سعی کن اولین رابطه ای کا داری بیشترین لذتو ببری دستمو ول کرد شلوار و شرط بندیشو با هم اوردم پایین اما چشامو بستم داشتم فکر میکردم تجسم میکرد که اونجاش چه شکلیه اصلا به ایرونی نمیخورد بدنش برنزه بود سکسی قوس بدنش تو دل ادمو میبرد با صداش به خودم اومدم گفت چی کار میکنی ؟ چشامو اروم باز کردم یهو شق درد گرفتم تو دلم بد جور خالی شد انگار که سوار کشتی صبا تو شهربازی شدی یه کس ناااااز و خوشکل که مثل یه خط بود صاف صاف بدون مو مثل خودم . منم اصلا نمیدونستم چه کنم خود به خود دهنمو روش گذاشتم و میبوسیدمش . لیس میزدم اصلا ادم دش نمیومد ولش کنه با انگوستم بازش کردم توشو ببینم وااااای مثل یه اثر هنری میموند . دیگه از زندگیم سیر شده بودم منو کشوند رو خودش و محکم بقلم کرد . پیش گوشم گفت ما کار اشتباهی داریم میکنیم؟ منم کمی فکر کردم تنها چیزی که گفتم این بود از نظر طرز فکر . اندیشه ای که به جامعه ما حاکمه اره اما جامعه در حال حاظر به ما ربطی نداره این خودمونیم که تفکرمونو میسازیم پس بیا بهترین تفکر رو داشته باشیم هیچی نگفت منو خوابوند و اومد رو من کسشو جلو دهنم گذاشت و به سراغ دودولم رفت گفت داداش چقدر کوچیکه . اخه اونجام فقط 11 سانته . اما دورشو کامل لیسید من اصلا هنوز موهای زائد در نیاوردم بعدش گفتمواسم ساک بزن گفت بلد نیستم اما میخورم انو سور داد تو دهنش راسم میگفت نمیدونست گفتم شبنم ؟ گفت جونم گفتم شبنم من کون میخوام! گفت میخوای پارم کنی؟ گفتم با اون دودول مگه میشه پاره بشی گفت باشه خوابید منم رفتم رو پشتش خیلی سکسی بود درست مثل کون لیدی گاگا ! گرد نااااز و آی حشری کننده از سوراخ کونش لب میگرفتم خیلی حار میده لیسش زدم و بوسیدمش دودولمو گذاشتم رو سوراخشو کمی تف زدم خیلی سر شده بود اروم فشار دادم کیرم باریک بود با کمی زور سری سرش سور خورد تو شبنم گفت آیییییییییییی منم ادامه دادم کم کم سرش میدادم تو تا همش رفت اروم بیرون کشیدم و دوباره تو دادم خودمو خوابوندم روش سینه خودم دقیقا به پشتش چسبیده بود و داشتم توش تلبه میزدم میخواست ابم بیاد کمی نگه میداشتم بعد دوباره تلمبه شبنم گفت :اشکان یه لحظه بکشش بیرون منم کشیدم بیرون گفت حالا بزار در سوراخ کونم و یه لحظه بکن تو تف زدم و گزاشتم در سوراخ و کمرشو گرفتم با دستاش کونشو باز کرد با سرعت کردم تو . کیرم سور خورد تو . جیغ خیلی سکسی زد گفتم: خیلی حال میده دوباره میخوام . شبنم: من دارم به داداشم کون میدم . اشکان دوباره اونجوری کن من در اورد و تف زیادی زدم در سوراخش گذاشتم و یهو کردم توش داغ بود. حال میداد خیلی تنگ بود کونش داشتم تلمبه میزدم نزدیکای اومدن ابم بود هیچی نگفتم خوابیدم روش تلمبه میزدم تو کونش سورش میدادم و میواوردم بیدون همیتطور عقب جولو که ابم اومد همشو تو ته سولاخش خالی کردم همونتور روش خوابیدم داشت تموم زندگیم از جلو چشمام میگذشت . فکر میکردم این سوراخی که الان کیرم توشه مال شبنمه . خواهر سکسی خودم باور نمیکردم یه روز بتونم باهاش سکس کنم گفتم : شبنم جونم دلم نبخواد کیرمو در بیارم اونم گفت عزیزم بزار همون تو باشه خیلی حس خوبیه . دوس دارم . کیرتو تو کونمو قلقلک میده خوشم میاد.

داستان سكس امير ومامان آيدا سلام دوستان خوبم؛اینم داستان سكس با مامان اما از فانتزيهاي خيالي خودم براتون نوشتم اميدوارم خوشتون بياد.من اميرم 35 سالمه و يه مامان دارم که 50 سالشه واسمش آيداست خيلي هم خوشگله.ماجرا از اونجا شروع شد که ما باهم رفته بوديم مسافرت؛بابام بخاطر شغلش نميتونست بياد؛قراربود با رئيسش بره 10روز ماموريت.بخاطر همين من و مامانم تصميم كرفتيم بريم مسافرت تا تواين مدت آب و هوايي عوض كنيم و روحيمون بهتر بشه.باهم رفتيم شمال خونه عمم وقتي رسيديم در زدیم عمم در رو باز کرد وكلي خوشحال شد و کلاسی برامون گذاشت که بیا و ببین.آخه ما زياد نميريم مسافرت بخاطر شغل بابام؛خلاصه نشستيم و صحبت کرديم و شام خوردیم تا موقع خواب شد. عمم اتاقي رو براي استراحتمون آماده كرد و بخاطراينكه خسته بود گفت من ميرم بخوابم.من چون عادت دارم قبل از خواب برم حموم؛گفتم مامان جون تيغ همرات داري.مامانم هم رفت يه دونه ازتوي ساكش آورد داد بمن و گفت اميرموهاي پشت گردنت رو چرا نزدي؟ گفتم آخه مسافرتمون يكدفعه اي شد وقت نشد برم آرايشگاه؛چون من به نظافت اهميت ميدم و این باعث تعجب مامانم شده بود که چرا موهای پشت گردنم بلنده؛مامانم گفت خودم برات ميزنم تو برو دوش بگير منم الان ميام.رفتم سراغ ساكم تا شورت و زیرپوش تميز بردارم كه يادم افتاد اي دادبيداد ازبس عجله كرديم بخاطر اینکه ازاتوبوس جا نمونيم يادم رفته با خودم شورت و زیرپوشمو که شسته بودم و گذاشته بودم خشک بشه رو بردارم بيارم.خجالت ميكشيدم و رومم نميشد به مامانم بگم.سابقه نداشت انقدر بي مسئوليت باشم؛خلاصه با حالت خجالت گفتم مامان میدونی چی شده؟يادم رفته لباس زير بيارم.مامانم گفت منظورت شرت و زیرپوشه؟گفتم آره.گفت:عمت هم خوابيده روم نميشه بيدارش كنم ببينم شورت اضافه شوهرعمت نداره بگیرم برات.گفتم اشكالنداره مامان باشه فردا ميرم همين اطراف حتما آرايشگاه هست و پشت گردنمو میزنم؛مامانم گفت نميشه که باز فرداهم بخاطر اصلاح بياي بري حموم؛اینجا خونه خودمون نيست كه هروقت خواستي بري حموم؛گفتم پس چكاركنيم؟مامانم گفت مجبوري شورتت رو دربياري تا اومدي بيرون بدون شورت نموني؛منكه بهت محرمم و اشكالنداره لخت ببينمت؛من موندم چي بگم.گفتم آخه خجالت ميكشم لخت بشم جلوت؛مامانم گفت بسه بسه بميرم برات كه انقدر خجالتي هستي؛از دوست دخترات خجالت بكش نه منكه مامانتم و محرمم بهت؛يادم افتاد يكدفعه دوست دخترمو آورده بودم خونه داشتم ميكردمش كه مامانم سررسيده بود و صدامون رو شنیده بود اما اصلا به روم نياورده بود تا الان؛منم بعداز يکم تته پته نميدونستم چي بگم؛گفتم نميشه قبل از اينکه شورتمو در بيارم پشت گردنمو بزني.مامانم گفت نه نميشه شورتت مويي ميشه؛برو انقدر حرف نزن تا من بيام؛گفتم باشه ظاهرا تنها راهش همينه هرچند زشتم هست اما كاري نميشه كرد مجبوريم؛مامانم گفت نه خيرم خيلي هم خوشگله.من ازحرفش جا خوردم.اما به روم نياوردم؛خلاصه رفتم حموم و لخت شدم.شرتمو در آوردم.سرمو که زیر دوش شستم وبدنمو خيس كردم ديدم مامان داره در ميزنه بياد داخل؛بدجورخجالت ميکشيدم دستمو گرفتم جلو کيرم.مامان گفت دوشو ببند تا خيس نشم. منم زود دوشو بستم.متوجه شدم مامان آيدا داره کيرمو نگاه میکنه؛بخاطرهمين کيرم يكم شق شد؛ديگه کيرم ازتودستم داشت ميزد بيرون؛آخه اندازش بد نيست الكي طول و قطرش هم نمينويسم کلاس بذارم فقط ميدونم هركس خورده خوشش اومده؛مامانم برگشت گفت بيخود نبود دختره صداش رفته بود به آسمون وقتي توي دستت جا نميشه ولشكن؟گفتم مامان توهم حالا تيكه بنداز؛دست خودم نيست طبيعيه مامانم گفت چرا؟منم ديگه ديدم کار از کار گذشته. گفتم آخه وقتي مامان آدم به اين خوشگلي جلوت باشه و به چيزتم زل بزنه اينطوري ميشه.گفت خوب زبون ميريزي بسه.راحت باش. دستمو تا برداشتم مامان آيدا گفت اوه اوه چرا بهش نرسيدي.گفتم چطور؟ گفت عين پشت گردنت پشماي چيزتم بلندشده.گفتم چيزم؟ گفت دودولت؟گفتم بنظرت اين دودوله؟به شوخي گفت بسه پررو شديا.اينو که با يكدونه تيغ نميشه زد وايستا الان ميام؛رفت و وقتي برگشت ديدم دامنشو عوض کرده و یک شلوارک کوتاه پوشیده و لباسش رو هم در آورده وبا سوتين اومده.گفتم مامان سوتينت چه باحاله گفت چطور؟ گفتم آخه قالبشه.گفت قالب چیه؟گفتم قالب سینه هاته.گفت خیلی هیزی.دامن و پيرهنمو در آوردم که مو نچسپه بهش.بيا جلو ببينم.رفتم جلو مامان آیدا ایستادم و تا چشمم افتاد به سینه هاش کیرم قشنگ راست شدآخه خيلي بزرگ بودن.ظاهرا خيلي هم سفت بودن.مامانم گفت چيه باز دودولت بلندشد.گفتم تقصير خودته مامی جون.گفت يه کاريشکن بخوابه.نمیتونم پشمهاتو بزنم مثل چوب دستی شده.گفتم چيکارش کنم؟گفت من نمیدونم؟گفتم شما برو بيرون درستش ميکنم.مامانم گفت چيکارش ميخواي بکني؟گفتم تو چکار داری. گفت هر کار ميخواي کني جلومن بکن.نکنه ميخواي جلق بزني؟گفتم آره.گفت بزن منم نگاه میکنم.گفتم اینجوریکه حال نمیده.گفت لخت شم خوبه؟گفتم یه کاری کن آبم زودتر بیاد.گفت سینه هامو ببینی کارت راه میفته؟گفتم شما لخت شو امتحان میکنیم.اونم زود سوتینشو درآورد.وایییییییییییییییییییی چه سینه هایی داشت.از سینه هایی اونهایی که گاییده بودمشون خیلی قشنگتر بود مثل دخترهای 20 ساله نوکش تیز و راست ایستاده بود.مامانم که دید من مات موندم گفت حالا خوبه تاحالا چندتاشو دیدی و بار اولت نیست.گفتم ولی هیچکدومشون به این قشنگی نبود.گفت دوستشون داری پسرم؟گفتم میمیرم براشون.گفت چرا معطلی زودباش یک موقع عمت بیدار میشه.گفتم چششششششششششششششششم و افتادم بجون سینه هاش و شروع کردم بازی کردن و خوردن.مامانم که خوشش اومده بود چشمهاش خمار شده بود و نفسهاش تند.بهش گفتم تو برام جلق بزنی زودتر آبم میاد.اونم منتظر حرف من بود و سریع با دستش کیرمو گرفت و شروع کرد به مالیدن.گفتم مامانی یکم خیسش کن کیرم درد گرفت.گفت صابون رو بده منم بهش دارم و اونم حسابی دستشو با کیرم صابون مالی کرد و شروع کرد به جلق زدن.من که تو آسمونها بودم.از یکطرف سینه هاشو میخوردم و از اونطرف کیرم تو دستش بود و داشت برام میمالیدش.از طرف دیگه یک دستش به کوسش بود و داشت از روی شلوارک کوسشو میمالید.یکربعی گذشت مامانم گفت چرا آبت نمیاد؟گفتم کمرم سفته.گفت چکار کنم زودتر آبت بیاد؟گفتم هیچی بزار دستمو بکنم تو شلوارکت با کوست بازی کنم شاید زودتر بیاد.گفت باشه فقط زودباش میترسم آبرومون بره.منم معطل نکردم و دستمو کردم تو شلوارکش.جالب بود که شورتم نپوشیده بود.تا دستم خورد به جلوی کوسش تنش به لرزه افتاد.فهمیدم ارضا شد.اما من تازه دستمو رسونده بودم به به جای گرم و نرم.شروع کردم به مالیدن کوسش.وای چه حالی میداد.همین الان که یادش افتادم کیرم مثل فنر از جاش بلند شده.یکی بیاد بخوابونش.خلاصه انقدر کوسشو مالیدم و انگشت کردم توش و مامانم هم انقدر کیرمو مالید که آبم پاشید رو دستش و شلوارکش.گفت عجب کمری داری پسر؟گفتم مگه بده؟گفت نه خیلی هم عالیه همه زنها آرزوشونه با یک همچین کمری حال کنن.گفتم تو هم آرزوته؟گفت باز داری پررو بازی در میاری.برگرد پشت گردنتو بزنم و برم دودولتم خودت پشمهاشو بزن.منم اطاعت کردم و بعدش مامانم دستها و پاهاشو شست و خواست بره بیرون که دیدم شلوارکشم درآورد چون آبم ریخته بود روش و سریع از حموم خارج شد.منکه باورم نمیشد همش فکر میکردم دارم خواب میبینم.منم دوش گرفتم و اومدم بیرون و رفتم توی اتاق که بخوابم اما تازه شروع ماجرا بود؛نظر

داستان سكس امير و مامان آيدا2 وقتی رفتم تواتاق دیدم مامان آیدا جونم تشکها رو کنارهم پهن کرده و خودشم دامن و لباسشو پوشیده.حس خجالت میکردم.اما کاری بود که شده.مامانم گفت آفیت باشه امیرآقا.گفتم سلامت باشی مامانی.گفت بچه چه کمری داری تو؟گفتم حتما ارثیه؟گفت بابات که اینطوری نیست.گفتم شما چی؟گفت از بابات بهترم اما به تو نمیرسم.رفتم سرجام توی رختخواب کنار مامان آیدا نشستم.مامی هم دراز کشید و به پهلو خوابید و دامنشو داده بود تا روی رونهاش بالا.چشمم افتاد به پاهاش.حس کردم شورت نپوشیده چون اثری از جای شرت روکونش دیده نمیشد.کیرم دوباره داشت راست میشد.گفتم مامان.گفت چیه امیرجون.گفتم شورت نپوشیدی؟برگشت روشو کرد بمن و گفت از کجا فهمیدی؟گفتم مشخصه دیگه.گفت چطور؟گفتم چون جای شورت رو کونت نیست.گفت ازبس تو بچه هیز تشریف داری به همجای زنها با دقت نگاه میکنی.گفتم باشه دیگه نگات نمیکنم.مامی گفت واه واه چه زودم بهش بر میخوره آقا.هیچی نگفتم و حتی نگاشم نکردم.گفت خودتو لوس نکن خوشم نمیاد.اومد و یه بوسم کرد اما من بازم نگاش نکردم.مامان آیدا گفت بخاطر اینکه تو راحت باشی شورت نپوشیدم تازه سوتینم نبستم.با این حرفش کیرم قشنگ راست شد.بازم نگاش نکردم و گفتم چرا بخاطر من؟گفت چون اگه باز دودولت راست شد خواستی بخوابونیش راحت باشی.گفتم باز گفتی دودول؟گفت باشه بابا کییییییییییرت خوبه.کیرت رو با یه اشوه و صدای نازی گفت.منم گفتم مرسی و برگشتم یه بوسش کردم.دیگه چیزی نگفتیم.مامان آیدا جونم مثل همون اول پشتش رو کرد بمن و به پهلو خوابید.برگشتم ببینم چطوری خوابیده که دیدم وایییییییییییییی دامنشو داده تا روی کونش بالا.فهمیدم ظاهرا مامان خانم بدجور کوسش کیر میخواد.لباسهامو کامل درآوردم و لخت لخت شدم رفتم زیر پتو.یکم به کون و پاهاش نگاه کردم اما حرکتی نکردم.مامانم منتظر حرکتی از طرف من بود.گاهی یکم پاهاشو تکون میداد و کونشو شل وسفت میکرد.میدونست دارم نگاش میکنم و دستی اینکارو میکرد.پتو رو زدم کنار و رفتم چسبیدم از پشت بهش.آروم جلوی گوشش گفتم مامان کیرم راست شده چیکار کنم؟گفت من نمیدونم هرکاری دوستداری بکن فقط نگی برات جلق بزنم که حوصله ندارم.گفتم باشه منم از جلق زدن زیاد خوشم نمیاد.مامان آیدا گفت نکنه میخوای دودولتو نه ببخشید کیرتو بکنی توش؟گفتم توش منظورت کجاست؟گفت منظورم توی کوسمه.گفتم آهان فکر کردم منظورت کونته؟گفت فرقی نداره میشه کرد توی جفتش.وای وای مامانم چی گفت یعنی آزادم هرکاری دوستدارم بکنم.خواستم اذیتش کنم بهش گفتم جدی نمیخوای برام جلق بزنی؟گفت نه نه نه هرجا دوستداری کیرتو بزار اما از جلق خبری نیست.دامنشو کامل دادم بالا تا کون و کوسش لخت بشه.لباسشم که دکمه دار بود خودش باز کرده بود وقتی دستمو بردم جلو تا دکمه لباسشو بازکنم اینو فهمیدم.کیرمو انداختم لای درز کونش و دستمو رسوندم به سینه هاش و شروع بمالوندن کردم.پشت گردنشو میخوردم و گوششو لیس میزدم.بهش گفتم باباهم از اینکارا میکنه؟گفت نه مثل تو.گفتم چطوری میکنه بگو حال میده؟گفت یکم لب میگیره کیرشو درمیاره میکنه توکوسم و تلمبه میزنه و سینمو میماله و آبش اومد میخوابه.گفتم همین؟گفت آره دیگه باید چکارکنه؟گفتم از جلو میکنه یا پشت؟کفت بیشتر میوفته روم از جلو میکنه اما گاهی مثل تو میکنه.حرفها رو که میزد توی صداش شهوت موج میزد.دستمو بردم سمت کوسش که دیدم خیسه خیسه.با چوچولش بازی بازی کردم از پشت هم کیرمو از درز کونش جابجا کردم دادم لای پاش.یکم جلو عقب کردم.گفتم آماده ای میخوام کیرمو بکنم تو کوست ببینم تنگه یا گشاد؟گفت خیلی وقته آماده ام کیرتو بکن توکوسم تا بفهمی.یه پاشو دادم بالا و کیرمو رسوندم به سوراخ کوسش و آروم دادم توش.سر کیرم راحت رفت اما وقتی به نصفه رسید تنگ شد درآوردم و دوباره کردم توکوسش هرچی کیرم بیشتر میرفت توکوس مامان آیدا تنگتر میشد.به هر زحمتی بود همه کیرمو دادم تو کوسش.گفتم مامی چطوره؟گفت خوبه داره خوشم میاد کیرت از بابات بهتره قشنگ کوسمو پر کرده.شروع کردم تلمبه زدن مامانم صداش دراومده بود و داشت باخودش زمزمه میکرد آخ خ خ خ خ چه کیرررررررررری داره پسرممممممممممم.جوووووووووووووونمممممممممم کوسموووووووووپررررررررررکرده ه ه ه ه بکن که خوب میکنیممممممممممممممم.خایه هاتم بکن توکوسممممممممممم منم بکارم ادامه میدادم.پاشو گذاشتم پایین و همونطور که کیرم توکوسش بود گفتم به شکم بخواب کونتم بده بالا.اونم خوابید و دستمو بردم از بغل رونهاش رسوندم به چوچولش و دوباره تلمبه رو شروع کردم هم چوچولشو میمالیدم و هم با همون دست از زیر به طرف بالا میکشیدمش تا کیرم بیشتر بره توکوسش.یکم گذشت دستم خسته شد.گفتم کون میخوام.گفت فدات شممممممممم تو جون بخواه.گفتم به پهلو شو پاهات جمع کن توشکمت و کونتو قشنگ بده عقب مامان هم اطاعت کردو از پشت کیرمو گذاشتم جلو سوراخ کونش و دادم توکونش خیلی تنگ بود و به زور میرفت کیرمو درآوردم و تف زدم یکم هم به سوراخ کونش و کیرمو دادم بره تو کونش مامانم میگفت اووووووووووووووف ف ف ف دارم جررررررررررررررررر میخورممممممممممم کونم داره پاررررررررررررررره میشه زودباششششششششششششششش تمومش کنننننننننننننن مرررررررررردددددددددددددم من بی اعتنا به حرفهاش تا دسته کیرمو جا کردم توکونش و شروع کردم تلمبه زدن انقدر تلمبه زدم که آبم داشت میومد از مامان نپرسیدم بریزم توکونت یا نه وبا یک فشششششششششششارررررررررررررررررررررررررررر تموم آبمو خالی کردم توی کونش مامی یه نفس راحتی کشید و گفت اوووووووووووووووووووففففففففففففففففففففففففففففف کونم پررررررررر آب شده امیرررررررررررررررررررررررر چرا آبتو نریختی توی کوسسسسسسسسسسسسسسسسم کیرمو درآوردم آبم اومد بیرون منم با انگشت آبمو مالیدم اطراف سوراخ کونش و کوسش.گفتم بمن که خیلی حال داد مامان جون.اونم گفت منم خیلی حال کردم.بوسش کردم و توی بغلش خوابیدم اما قافل از اینکه عمه خانم از صدای مامان بیدار شده بود و از لای در مارو دیده بود که خودش ماجرایی داره براتون بعدا مینویسم.پایان

گناه لذت بخش با خواهرم داستان مر بوط به چند سال قبله و من يه خواهر دارم که فقط دو سال از من بزرگتر يه روز تو اتاق بودم که ناگهان پروين (خواهرم) اومد تو اتاق و شروع کرد به عوض کردن دامنش من که تا اون روز اصلاً تو نخ پروين نبودم با ديدن اين صحنه تنم مور مور شد و تا شب نتونستم از فکر آن تن وبدن سفيد در بيام داشتم فکر ميکردم که اون عمداٌ جلوي من لخت شد يا اينکه نميدونست که من اونجا هستم به هر صورت شب که تو حياط خوابيده بوديم ومن تشکم را بغل تشک پروين انداخته بودم و همينطور دچار افکار شيطاني بودم وبا خودم گفتم بايد امتحانش کنم خلاصه ارام با پا شروع کردم به نوازش پاهايش حدوداً دو دقيقه ايي طول کشيد ومن که پامو يواش يواش داشتم ميآوردم بالاتر و ديگه داشتم مطمئن ميشدم که طرف هم راضي هست که ناگهان از زير پتو امد بيرون و يه نگاه غضبناکي بهم کرد وگفت بيشرف خاک بر سر چکار ميکني منم که خايه چسبنده بودم گفتم ببخشيد خواب بد ديدم خلاصه اون شب بخير گذشت و فردا من روم نميشد اصلاٌ تو روي پروين نگاه بکنم ولي پروين که اصلاٌ به روي خودش هم نياورد و همين باعث شد که من جدي تر بشم ضمنن اينم بگم که من اون موقع 16 سال داشتم و خواهرم هجده ساله بود يکي دو روز گذشت و هر کاري ميکردم که از فکر اين موضوع بيرون بيام نميشد و مدام او صحنه رويايي جلوي چشم بود وبارها سعي کردم که بازم بتونم بدن زيباشو ببينم ولي فرصت جور نميشد تا اينکه درست دو هفته بعد خانواده ام بخاطر موضوعي مجبور شدن به مسافرت برن ومن و پروين بخاطر امتحانات آخر سال مونديم خانه همون روز من تصميم گرفتم به آرزوم برسم خدا ميدونه تو اون مدت چقدر جلق زده بودم بله از قضا پروين رفت حموم ومن با خيال راحت که کسي خونه نيست از تو سوراخ در همه چيز رو زير نظر گرفته بودم که ديدم خواهرم لخت شد و براي اولين بار توانستم اون کون زيبا و دوست داشتنيشو ببينم کيرم که داشت شلوارمو پاره ميکرد ومن داشتم بهترين صحنه عمرمو ميديدم خلاصه تا حمومش تموم شد من دو بار ارضا شدم و بعد از اينکه به اولين آرزوم رسيدم مصمم شدم که يه جوري اونو بکنم شب شد وما جامونو تو حال بغل هم انداخته بوديم ومن يه يکساعتي که گذشت دست به کار شدم و اهسته دستمو گذاشتم رو سينه اش و همونجور بيحرکت دستمو نگهداشتم يه خورده که ترسم ريخت شروع کردم به بازي کردن با سينهاش که دوباره از جاش بلند شد و داد زد سرم که بيشعور عوضي دوباره چه مرگته من که حسابي جا خورده بودم اخه فکر ميکردم که ديگه کار تمومه با لکنت زبان گفتم ترو خدا منو ببخش يهو اينجور شدم اونم گفت بار اخرت باشه و دوباره خوابيد منم که شوکه شده بودم واز دست اين ناکامي بزرگ حسابي پکر بودم خوابيدم خلاصه ديگه داشت فکرش از سرم بيرون ميرفت تا اينکه يه مدت بعد پسر خاله ام که با من هم خيلي ندار بوديم اومد خونه ما پروين تازه از بازار اومده بود و رفت لباسي که خريده بود رو پوشيد يه دامن نازک که شرتش از زير ان پيدا بود و يه تاپ خيلي ناز که خواهرمو دو برابر خوشگل کرده بود البته اينو بکم که تو محل سر پروين دعوا بود ولي خدايش من نديدم که به کسي رو بده يعني اصلاٌ تو اين فازا نبود بهر حال با اون وضع که اومد بيرون من احساس کردم که اشکان پسر خالم کفش بريده وحسابي رفته تو حس و زل زده بود به باسن پروين اين وضعيت رو که ديدم يهو يه فکر عجيب زد به سرم آره من بايد از طريق اشکان وارد شوم اما چه جوري اونم به موقعش ميگم خلاصه اون شب گذشت ومن داشتم نقشه ميکشيدم براي تصرف کس کون خواهرم پروين جون تصميم گرفتم هر وقت اشکان مياد خونمون من به يه بهونه ايي اونا رو با هم تنها بگذارم تا بتونم مچشونو بگيرم چند وقت اين کارو کردم و بعد يه مدت احساس کردم روابط ان دو با هم خيلي فرق کرده و پروين جلو اون خيلي راحته و با هم شوخي ميکنن و ميگن و ميخندند که قبلاٌ تا اين حد امکان نداشت حتي يه بار هم که رفته بودم دستشويي و برگشتم ديدم پروين ناگهان از رو پاي اشکان پاشد و رفت تو آشپزخانه منهم اصلاٌ بروي خودم نياوردم مثل اينکه اصلاٌ اتفاقي نيفتاده ولي از اون به بعد همش سعي ميکردم جلوي پروين يه جوري وانمود کنم که من اصلاٌ برام مهم نيست مثلاٌ دايم در مورد اشکان باها ش صحبت ميکردم يا مثلاٌ اينکه اشکان خيلي تو نخته خلاصه يواش يواش تونستم اعتمادشو جلب کنم يه روز که اشکان اومده بود اين( اواخري اشکان زياد ميومد خونه ما >>>>من به بهونه اين که کار دارم از ساختمان اومدم بيرون و رفتم بالاي پشت بام و رفتم از پشت آفتاب گير داخل سالن را ديد زدن که ديدم اقا اشکان امد طرف پروين و اونو تو بغل گرفت و شروع کرد به لب گرفتن و بعد تاپشو در اورد و سينه هاي سفت و مرمريشو گرفت تو دست و به آنها چنگ ميزد از ديدن اين صحنه چنان حشري شدم که همونجا شروع کردم به جلق زدن اشکان بعد ازاينکه خوب سينه هاي خواهرم رو خورد شلوار پروين رو از پاش در اورد و خودش هم لخت شد باور کنيد که تو اون شرت و کرست آلبالويي چنان زيبا بود که هوش از سر انسان ميپريد خلاصه اينکه اشکان شرت و کرست پروين رو در اورد و جاتون خالي افتاد روش و شروع کرد به کردن کس وکون خواهر خوشگل من بعد از اينکه خوب پروين رو از کون گاييد کيرشو تا دسته کرد تو دهان پروين و پروين هم که ولع عجيبي به کير اشکان داشت چنان ساک ميزد که من فکر کردم که الانه که کير اشکان رو بخوره بهر صورت سکس اونا همچنان ادامه داشت ومن باديدن کردن خواهرم توسط اشکان قسم خورد که اگه به قيمت جونم هم تمام بشه من بايد امشب کون خوشگل پروين رو بگايم اشکان کيرشو از دهان پروين در اورد و دوباره فرو برد تو کونه پروين وهمچنان تلمبه ميزد تا اينکه ابش اومد و اونو ريخت رو کمرش و پروين با دستاش اب کير اشکان رو ميکرد تو دهانش بعد از اينکه کارشون تموم شد لباساشونو پوشيدن و اشکان خداحافظي کرد ورفت و من چند دقيق بعد اومدم پايين و اومدم تو ساختمان و پروين رفته بود حمام من خيلي به خودم فشار اوردم که برم تو حمام و ترتيبشو همونجا بدم ولي بازم تحمل کردم چند دقيقه بعد پروين اومد بيرون و چون نميدونست که من خونه هستم با يه حوله که فقط رو سينه اش رو پوشونده بود و تا بالاي رانش بود وارد سالن شد و وسطاي سالن که رسيد يهو منو ديد جيغ خفيفي کشيد و دويد طرف اطاق خوابش بعد که اومد بيرون به من گفت تو کجا رفتي من گفتم جايي کار داشتم و اضافه کردم پدر سوخته تو هم عجب مالي هستيها جواب داد بگو ماشااله من ازش پرسيدم اشکان کي رفت گفت بعد از اينکه تو رفتي گفتم غير ممکنه اشکان همچي فرصتي رو ول کنه بره گفت چه فرصتي گفتم اينکه با يه تيکه تنها باشه و ول کنه بره خنديد گفت اي بي ادب خيلي پرو شديها منم دل زدم به دريا وگفتم حالا خوش گذشت گفت منظورت چيه گفتم خوب حال کردين با هم گفت اشغال اين چه مزخرفي که ميگي بي غيرت گفتم چرا اصرار داري از من پنهان کني من که همه چي رو ميدونم گفت تو چي رو ميدوني گفتم عشقبازيهاتون سکساتون خوب ديگه ما همه چي رو ميدونيم کفت کدوم بيشرفي همچي حرفي بهت زده گفتم هچکي خودم ديدمتو ميخواي نشونه اش هم اينه که بغل مبل اومد سراغت واول تاپتو در اورد بعد شلوارتو بعد خودش لخت شد و..گفت تو که ديدي پس چرا چيزي نگفتي گفتم بد که نخواستم حالتون رو بگيرم تازه مگه چه عيبي داره اگه من وتو که خواهر و برادريم نتونيم همديگه رو درک کنيم پس کي بايد مارو درک کنه گفت اگه راست ميگي پس چرا داشتي دزدکي ما رو ديد ميزدي گفتم راستشو بگم ناراحت نميشي گفت نه راستشو بگو گفتم من عاشقتم من ارزومه که فقط هيکل زيباتو ببينم من عمداٌ شرايط را براي اشکان مهيا کردم تا بتونم به تو نزديک بشم پروين جان باور کن من ديونتم من با هچکس جز تو ارضا نميشم تورو خدا کمک کن منو به ارزوم برسون التماست ميکنم گفت بسه ديگه تو ديونه شدي نکنه اشکان هم باهات همدسته گفتم نه بخدا اون روحشم خبر نداره گفت پس چرا موقعي داشت باهام حال ميکرد ميگفت چه داداش با معرفتي داري من ازش پرسيدم چرا گفت براي اينکه ما رو درک ميکنه و موقعيت رو برامون مهيا ميکنه گفتم به جان خودت که با دنيا عوضت نيمکنم من با اشکان در مورد تو حرفي نزديم ولي اونکه خر نيست خودش دوزاريش افتاده پروين گفت خوب بسه ديگه چرند گفتن شام چي ميخوري گفتم هر چي تو بخوري گفت نميخواد اداي عاشقارو در بياري بهت نمياد گفتم من ميخوام تو رو بخورم گفت چه جوري من ديگه مهلت ندادم حرفش تموم بشه و حمله کردم به طرفش و لبامو گذاشتم رو لباش و با عجله شروع کردم به لخت کردنش گفت چرا اينهمه حولي گفتم ميترسم پشيمون بشي آهسته در گوشم گفت نترس من در اختيار توام بعد بوسيدمش و گفتم يعني من خواب ميبينم گفت نه بيدار بيداري و من تمام لباساشو در آوردم و لخت لخت در آغوش هم خوابيديم بهش گفتم پروين خيلي دوست درام گفت منم همين جور سينه هاي سفتش را گذاشتم تو دهانم و شروع کردم به خوردن و خوب که خوردم رفتم سراغ کس و کونش و با زبانم ميکردم تو سوراخ کونش و کونشو ميليسيدم و کسشو ميکردم تو دهانم پروين هم بر عکس شد و کير منو کرد تو دهانش و براي هم ساک ميزديم پروين که ارگاسم شد منم پاشدم و کيرمو گذاشتم رو سوراخ کونش وسر کير را که کردم تو کونش اخ واوخ پروين در اومد و ميگفت ترا خدا بکن توش تا ته بکن توش کونمو پاره کن منم گفتم نترس عزيزم چنان ميکنمت که هيچ وقت فراموش نکني کونتو جر ميدم اه کيرم تو کونت هر چي کيره تو کونت گفت قربون کيرت برم من کير ميخوام يالا کونمو جر بده اگه کونمو پاره نکني ديگه بهت کون نميدم گفتم قشنگم هر کاري بگي ميکنم اگه شده تا صبح ميکنمت نترس عزيزم کير من متعلق به توهه گفت مرسي داداش خوبم اونشب چنان پروين رو کردم که هنوز بعضي موقع بهم ميگه کاش ميشد يه بار ديگه مثل اون روز ميکرديم بعله خوب که کونشو گاييدم رفتم سراغ کسش و کيرمو گذاشتم رو سوراخ کسش و گفتم اجازه دخول هست اونم گفت شما صاحب اجازه هستيد و منم تا دسته کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن وموقعي که ميخواست آبم بياد کيرمو در آوردم و آبم پاشيدم رو صورتش و اونم با لباش آبمو ليس ميزد و ميگفت هنوز هم ميخوام خلاصه اون شب تا صبح چهار بار خواهرمو از کس وکون گاييدم

من و خواهرم سميرا1 زندگی در کنار سمیرا به خوبی میگذشت. من اول چند ماهی زبان خواندم و بعد از یک کالج دو ساله پذیرش گرفتم. طبق نظر سمیرا که حالا فکر میکنم چقدر هم نظر درستی بود من بعد ازیک سال اگر نمره های خوب میگرفتم میتوانستم خودم را به یک دانشگاه 4 ساله منتقل کنم که همین کار را هم کردم. روزهای آخر هفته بهترین روزها بودند. من و سمیرا تمام مدت را با هم میگذراندیم. یا درس میخواندیم یا کنار دریا قدم میزدیم یا میرفتیم خرید هفتگی خانه. هنوز من تمام حواسم پیش او بود. ولی هیچوقت از لاس زدن و گرفتن دست و یا لمس بدن و وانمود کردن به تصادفی بودن جلوتر نرفتم. البته او هیچ عکس العمل منفی از خودش نشان نمیداد ولی کاری هم نمیکرد که من بدانم در درونش چه میگذرد. چون اطاقهای جداگانه داشتیم و او حمام خودش را در اطاقش داشت و من از حمام داخل هال استفاده میکردم امکان دید زدن هم کم بود. به علاوه من زیاد هم دنبال این کار نبودم. من بیشتر حالت یک عاشق را داشتم با عشق افلاطونی. من با تمام وجودم او را دوست داشتم و دارم. او دختر بسیار زیبایی بود همیشه پسرهای زیادی اطرافش بودند. من حتی به آنها حسودی نمیکردم. اگر چه او اصلا به کسی محل نمیگذاشت. یک روز یکشنبه که کنارپنجره اطاق نشیمن ایستاده بودیم و قایقهای بادبانی را روی دریاچه نگاه میکردیم به طرفش چرخیدم و از او پرسیدم راستی چرا به پسرها اهمیتی نمیدهد. مثل همیشه توی چشمم خیره شد و با لبخند قشنگش گفت: “شاه پسر سرت توی کار خودت باشه. او کی؟” من هم با خنده گفتم او کی. و چون درست کنارم بود بی اختیار قلقلکش دادم درست در دو طرف کمرش. چون غافلگیر شده بود ناخودآگاه به جلو جایی که من ایستاده بودم خم شد وافتاد توی بغلم. انگارزمان از حرکت ایستاد. خنده هایمان به یکباره قطع شد. هردو مثل برق گرفته ها بی حرکت مانده بودیم. این اولین بارنبود که ما یکدیگر را بغل میکردیم پس چه چیزی باعث شده بود که این چنین بهت زده بر جا خشکمان بزند. با دستهایم او را نگهداشته بودم انگار که اگر رهایش کنم به زمین خواهد غلطید. گرمای تنش و نرمی سینه های رسیده اش را حس میکردم. صورتهایمان درست روبروی هم یود و اگر سرم را به جلو خم میکردم لبهایم درست روی لبهای او قرار میگرفت. به درون چشمهایش نگاه کردم.نگاهش پراز پرسش بود که راستی چه اتفاقی افتاد؟ ما که هستیم؟ اینجا کجاست؟ آیا در جهنم هستیم یا بهشت یا برزخ؟ آیا جهنم و بهشت همین نیست؟ آیا این کار درست است؟ درست و غلط یعنی چه؟ دوست داشتن چیست؟ چشمانم را برای چند لحظه بستم و به پرسشهای بیشماری فکر کردم. برای بعضی از آنها جواب یافتم اگر نه برای همه آنها. زمانی که دوباره به چشمان سمیرا نگاه کردم درنگاهش اثری از آن پرسشها نبود و با لبخندی به من نگاه میکرد. سرم را خم کردم و لبانم را روی لبان نیمه بازش گذاشتم و خود را در بهشت یافتم. برای لحظاتی چند در آن حالت در آغوش هم باقی ماندیم. بعد به آرامی از هم جدا شدیم و هرکس به اطاق خودش رفت و تا شب یکدیگر را ندیدیم. و بقیه آن روزدر برزخ گذشت. سکوت چیز خوبیست. سکوت شفا دهنده دردهای درون است. بیهوده نیست که راهبان و کاهنان زمانهای طولانی در سکوت میگذرانند. آن یکشنبه ما در سکوت گذشت. من روی تخت دراز کشیدم و از پنجره دریا را نگاه کردم سبز و بی انتها. با خودم گفتم این دریا هزاران سال دیگر به همین زیبائی و شکوه می ماند و ما شاید چند دهه دیگر در این جهان نباشیم. صد سال دیگر تقریبا همه آدمها که اکنون در این جهان هستند دیگر وجود ندارند؟ از اطاق سمیرا تا شب هیچ صدایی شنیده نشد. او حتی برای ناهار خوردن از اطاقش بیرون نیامد. میدانستم که دارد از پنجره اطاقش همان منظره ای را می بیند که من می بینم. دوست داشتم بدانم در درونش چه میگذرد. میدانستم که او هم مثل من در برزخ درونش سیر میکند. غروب که آفتاب سایه بلند ساختمانها را به روی دریاچه انداخته بود و آبی مایل به سبز آب به نیلی گراییده بود از خانه بیرون رفتم و پیاده دو خیابان پائین تر از یک ساندویچ فروشی دو ساندویچ با سیب زمینی سرخ کرده گرفتم و به خانه برگشتم. هنوز در اطاقش بسته بود. به آشپزخانه رفتم و بشقاب و لیوانها را روی میز گذاشتم. همه چیز آماده بود ولی از او خبری نبود. پشت در اطاقش رفتم و در زدم و گفتم بیا شام بخور و به آشپزخانه رفتم و منتظر نشستم. چند دقیقه ای گذشت و دراطاقش باز شد و به آرامی وارد آشپزخانه شد و نشست. صورتش کاملا آرام به نظر میرسید. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است. با اشتهای تمام غذایش را خورد و گفت “مرسی برای ساندویچ. خیلی گرسنه بودم. پس از آن روز تغییری در روابطمان به وجود نیامد و انگار آن اتفاق نیفتاده است. ما بیش از پیش در گیر درسها بودیم. او سال آخر را میگذراند و من ژانویه وارد کالج میشدم. ایران مشغول ویرانی خودش بود. هر روز خبر درگیری – آتش سوزی -کشتن بود. هر روز اخبار امریکا با خبری از ایران شروع می شد. هر شب متخصص جدیدی در امور ایران در تلویزیونها پیدا میشد. هر کس یک پیش بینی برای کشور ما میکرد. دانشجوهای ایرانی هم که میشناختیم همه متخصص مارکسیسم و لنینیسم شده بودند. از کمونیسم میگفتند وبرابری نوع بشر. هر کس به اندازه توانائی اش و هر کس به اندازه نیازش. چه چیزی بهتر از این میخواهی؟ سمیرا هرروز به گوش من میخواند که مبادا قاطی این چیزها بشوم و میدانست که به تمام حرفهایش همیشه گوش میکنم. او میگفت اینها بیشتر حرفهاشان بی پایه و اساس است. آدمهای ساده ای هستند و بیشترشان هم صادق هستند و میتوانند خطرناک باشند چون آنهائی که برای ایران برنامه دارند میتوانند از اینها استفاده کنند. من وارد کالج شدم. شاه رفت. خمینی آمد. در عرض چند ماه همه چیز رنگ دیگری به خود گرفت…….. ترم اول کالج من تمام شد. سمیرا هم دانشگاهش تمام شد. مهندس برق شد. او میگوید که بهتر است تابستان چند تا واحد بگذرانم. روی حرفش نمی شود حرفی زد. به عروسی یکی از همکلاسیهای سمیرا دعوت شده ایم. اولین عروسی امریکائی. باید جالب باشد. اینجا خرج عروسی به عهده خانواده عروس است. از مهریه و شیربها هم خبری نیست. جهیزیه هم ندارند. با سمیرا میرویم و لباس عروسی میخریم. من کت و شلوار از ایران آورده ام ولی شلوارش تنگ و پاچه گشاد است و کتش هم بلند با یقه پهن و کمر کرستی که در تهران مد بود. ولی در اینجا اصلا لباس این شکلی ندیدم. بهتر است لباس بخرم. با او برای خرید لباس میرویم. او یک یک لباس بلند شب آبی زنگاری میخرد و من یک کت و شلوار خاکستری بسیار کمرنگ و با پیراهن آبی روشن و یک کراوات قرمز مثل کراوات پیتر جنینگ. سمیرا مرا وادار میکند که یک جفت هم کفش بخرم. از کفشی هم که از ایران آورده ام خوشش نمی آید. بعد از خرید به خانه میرویم. لباسها را دوباره میپوشیم که مطمئن باشیم همه چیز به قول اینها اوکی است. وقتی او لباسش را می پوشد از من میخواهد که زیپ پشتش را بالا بکشم. این کار را میکنم و وقتی دستم پوست شانه و پشت کمرش را لمس میکند و زیر نور کمرنگ غروب چشمم به شانه ها و گردنش میافتد مثل سحر و جادو شده ها در جایم خشک میشوم. صدای او مرا به خود می آورد: “زیپ را بستی؟” با سرعت زیپ را بالا میکشم و میگویم آره. چند قدم از من دور میشود. برمیگردد و میپرسد چطور است. چه بگویم. واقعا زیباست. ولی او حال مرا نمیداند و شاید میداند و وانمود میکند که نمیداند. منتظر جواب میماند. نگاهش میکنم. هیچوقت زنی به این زیبائی ندیده ام. چیزی نمیگویم فقط نگاهش میکنم. از نگاهم میداند که من پسندیده ام. یک چرخ میزند و میگوید پس زحمتش را بکش و زیپ را باز کن. من هم خوشحالم که دوباره پوستش را لمس میکنم ولی میترسم که نتوانم خودم را کنترل کنم و دوباره در آغوشش بکشم. به خیر میگذرد. تلفن زنگ میزند. برای من است و باز کردن زیپ هم زمان با تلفنی حرف زدن حواسم را پرت میکند. و او دوباره برمیگردد و با حالت معنی داری میخندد. ساعت 2 بعد از ظهر برای مراسم عقد باید به کلیسا برویم. این مراسم حدود یک ساعت طول میکشد. بعد میتوانیم به خانه برگردیم و ساعت 7 بعد از ظهر برای جشن به هتل محل جشن برویم. بعضی ها مخصوصا زنها بین این دو مراسم لباسشان را عوض میکنند. چون لباس کلیسا معمولا ساده تر از لباس شب است البته در این مورد اتفاق عقیده وجود ندارد. ما از گروهی بودیم که بعد از کلیسا به خانه برگشتیم و بعد از چند ساعتی دوباره باید آماده میشدیم که به مهمانی شام عروسی برویم. وقت آماده شدن دوباره من باید زیپ پشت لباس سمیرا را بالا میکشیدم. هم خیلی ثانیه شماری میکردم که برای چند لحظه کوتاه میتوانستم شانه های لختش را با انگشتانم لمس کنم و هم خیلی میترسیدم که مبادا کنترلم را از دست بدهم. او در اطاقش سرگرم آماده شدن بود و من هم داشتم لباس میپوشیدم. من تقریبا کارم تمام شده بود و لحظه شماری میکردم که مرا صدا کند که بروم و کمکش کنم. زیاد طول نکشید و من در حالیکه دل توی دلم نبود وارد اطاقش شدم. از دیدن او با آرایشی ملایم و موهایی که بر عکس همیشه که دم اسبی استفاده میکرد با تل زیبایی به عقب شانه شده بود دلم فرو ریخت. دوباره رفتم به دنیای اندیشه های دور و دراز خودم. چگونه میلیاردها سال طول کشید تا زندگی در روی این دنیای خاکی ما به وجود بیاید. سپس میلیاردها سال تا شروع انسان. و در این احتمالات تقریبا ناممکن من و او در یک خانواده و از یک پدر و مادر به این جهان پا گذاشتیم. و. من اکنون دیوانه وار عاشقش هستم. بالاتر از این معجزه ای نیست. و کجای این اتفاق غریب زندگی میتواند غلط باشد؟ و چرا من باید احساس گناه کنم؟ انگار همین دیروز و یا همین چند لحظه پیش بود که من در باغچه خانه کودکی امان دنبالش میدویدم. او که سه سال از من بزرگتر بود به راحتی از روی آجرهای دور باغچه میپرید ومن به زمین میافتادم و گریه ام به هوا میرفت و او میخنید و میگفت پاشو دیگه نی نی کوچولو نباش. هنوز صدای خنده های قشنگش را از پس سالهای دور میشنوم. وقتی فکر میکنم میبینم که از زمانی که به یاد می آورم همیشه به دنبال او دوان بوده ام. با او بودن چیزی کم از بهشت ندارد. به خود می آیم. سمیرا دارد نگاهم میکند با لبخندی گرم مانند آفتاب تهران. “شاه پسرمعلوم هست کجایی؟ میخواهی این زیپ را ببندی یا میخواهی مات دیوار باشی؟” فکر میکنم صورتم قرمز شده مانند کسی که در حال انجام کاری خطا دیده شده. با خنده ای پر از شیطنت می پرسد: “ببینم نکند عاشق شدی؟” چیزی نمیگویم و برای بستن زیپ لباسش پشت سرش قرار میگیرم. دوباره میپرسد راستش را بگو و من حالا که روبرویش نیستم انگار کمتر دستپاچه هستم و میگویم بله. و او دیگر دنبالش را نمیگیرد. زیپ را میبندم و از اطاقش بیرون میروم ولی گیج از یک دنیا خیالهای جورواجور. آن شب ما و دو ستان همکلاسی عروس سریک میز بودیم. همه زوج بودند یعنی با دوست پسر یا دخترشان آمده بودند. تنها من و سمیرا بودیم که برادر و خواهر بودیم. اگر چه این از نظر آنها عادی بود ولی من و سمیرا در شرایطی قرار گرفته بودیم که با سابقه قبلی که در رابطه با هم داشتیم کمی هر دو به فکر فرو رفته بودیم. من احساس غریب ولی بسیار زیبایی داشتم. انگار یک قرار واقعی با او دارم ولی او به راحتی من نبود. من تمام فکرم این بود که چگونه او را خوشحال نگهدارم و از آن حالت بیرونش بیاورم. من که با تمام وجودم او را دوست داشتم نمیخواستم کوچکترین کاری انجام دهم که او احساس راحتی نکند.

من و خواهرم سميرا2 بعد از شام عروس و داماد رقص را شروع کردند و کم کم همه وارد پیست رقص شدند. اولین رقص معمولا یک رقص طولانی و آرام است. همه افراد سر میز ما بلند شدند و یکی پس از دیگری برای رقص رفتند. من پس از کمی تردید از جایم بلند شدم دستم را به طرف سمیرا دراز کردم و از او درست مانند یک دوست دختر تقاضای رقص کردم. به من نگاه کرد ولی با لبخندی بسیار ملایم گفت با کمال میل و با متانتی که خاص اوست از جایش بلند شد و باهم وارد پیست رقص شدیم. نور بسیار ملایم وکمی پیست رقص را نیمه روشن کرده بود. به آرامی شروع به رقص کردیم. بوی عطر موهای او مرا به دنیای دیگری برده بود. چشمانم را بستم و با خودم گفتم در تمام زندگی اگرخوش شانس باشی به تعداد انگشتهای دست چنین شرایطی برای انسان به وجود می آید که کسی که با تمام وجود عاشقش هستی در کنارت باشد و او را درآغوش بگیری و بدنش را لمس کنی. چشمانم را بستم.آهنگ اولی تازه تمام شده بود و آهنگ “در- ایز- لاو” شروع شده بود که آهنگی است از “پیتر- پال اند مری” و آنروزها در همه عروسیها برای رقصهای آرام از آن استفاده میکردند. خودم را به آهنگ سپردم و سعی کردم آن لحظات کوتاه را برای خود جاودانه کنم. چقدر زندگی زیباست و خوشبختی در دسترس است ولی چه دور و دست نیافتنیست. آهنگ بعدی آهنگی قدیمی از فیلم کازابلنکا بود به اسم “از تایم گز بای” با صدای جادویی آرمسترانگ خواننده سیاه پوست قدیمی. این آهنگ فکر میکنم که یکی از قشتگترین و در عین حال غمگینترین آهنگهای عشقی باشد. دلم میخواست با آن آهنگ اشک بریزم شاید از غم شاید از شادی و یا هردو. گرما و لطافت تن او را حس میکردم و انگار که بر روی ابرهای صبح هنگام نوشهر دارم پرواز میکنم. به آرامی مانند دو پرنده در نسیم کوهپایه های البرز با نوای موزیک آرام آرام اوج میگرفتیم و بالا و پایین میرفتیم به سوی شهر شادی زودگذر. یکبار وقتی چشمم را باز کردم و به صورت او نگاه کردم دیدم که او هم چشمهایش را بسته و درچهره اش آرامش و رضایت کم نظیری بود. دیدم کسی را که میپرستم غرق در شادی و آرامش درکنارم دارم. چه چیزی بهتر و کدام خوشبختی بالاتر از این؟ آن شب تا پاسی از شب رقصیدیم. تا ساعت 12 شب “اوپن بار” بود. با اینکه من معمولا از خوردن مشروبات الکلی لذت میرم آن شب غیر از یک لیوان شراب همان اول شب همراه شام دیگر سراغ بار نرفتم. یکی از دلایلش این بود که می بایست رانندگی میکردم. ولی دلیل اصلی این نبود. سمیرا هم میتوانست رانندگی کند. دلیل اصلی این بود که نمیخواستم کنترل خودم را از دست بدهم و او را ناراحت کنم. او برایم عزیزتر از آن بود که بتوانم دلگیریش را ببینم یا دلگیرش کنم. همه چیز آن شب به خوبی پیش رفت و آنقدر زود گذشت که باورم نشد وقتی آخرین آهنگهای آرام را شروع کردند. ما در آغوش یکدیگر با آرامی انگار که سالهاست با هم رقصیده ایم تا آخرین لحظات روی سن بودیم. وقتی همه چراغهای سالن روشن شد وبعد ازخداحافظی از عروس و داماد و دوستان سمیرا راهی خانه شدیم آرزو میکردم که کاش آن شب هرگز تمام نمیشد. لحظات شاد چه زود میگذرند. وقتی که به خانه رسیدیم کمی بعد از ساعت 2 نیمه شب بود. از ماشین که پیاده شدیم دستم را دور شانه اش گذاشتم و با هم به طرف آسانسور که از گاراژ که از زیرزمین ساختمان به بقیه طبقات و لابی ساختمان میرفت به راه افتادیم. وقتی وارد آسانسور شدیم او سرش را به آرامی روی شانه ام گذاشت و نفسی عمیق کشید. نفسی از اعماق با رضایت و آرامش. وقتی که کلید را در قفل در آپارتمان میچرخاندم او همچنان به من تکیه داده بود و من گرمای تنش را حس میکردم. در را باز کردم و با هم وارد هال شدیم. من آرام برگشتم و در را بستم. از پنجره اطاق نشیمن نور ماه کمرنگ و ملایم به درون میتابید. سمیرا با آرامی به زیپ اشاره کرد و لبخند زد. به آخر شبمان رسیده بودیم. به پایان شبی به یاد ماندنی. من نمیخواستم که آن شب به پایان برسد. ولی شاید زیبایی چیزهای زیبا در نبود پایندگیشان است. با تردید و با صدایی که به سختی شنیده میشد از او پرسیدم که آیا خوابش می آید. به علامت منفی سرش را تکان داد. پرسیدم اگر چای دم کنم می خورد. به آرامی جواب داد: “چرا که نه؟ نیکی و پرسش؟” وارد آشپزخانه شدیم. او یک صندلی جلو کشید و نشست. من هم کتری را تا نیمه پر از آب کردم و روی گاز کذاشتم. گفت تا آب جوش بیاید لباسها را عوض کنیم و لباس راحت بپوشیم. با گفتن این حرف از جایش بلند شد و به طرف اطاقش به راه افتاد. با اینکه میدانستم که برای باز کردن زیپ به کمک من نیاز دارد کمی در رفتن مکث کردم وقتی به در اطاقش رسید برگشت وبا نگاه پرسید چرا هنوز ایستاده ام. به دنبال او وارد اطاقش شدم. درست در یک قدمی من بود. با زدن کلید برق اطاق روشن شد. موهایش چون آبشاری بر شانه های زیبایش ریخته بود. و قلب من به شدت میتپید. دستهایم شروع به لرزیدن کرده بود. اول باید سنجاق را باز میکردم و بعد زیپ را به پایین میکشیدم. لرزش دستم کاملامشخص بود. برگشت و نگاهم کرد. در نگاهش نه ملامت بود و نه تعجب. با لبخندی پر از مهر دستم را در دستش گرفت و به آرامی فشرد بعد آنرا بالا برد و به لبش چسباند و در همان حال برای لحظاتی در میان بهت من بی حرکت ماند. بعد دستم را رها کرد و گفت: “او کی حالا فکر میکنی بتوانی زیپ و سنجاق را باز کنی؟” کمی لرزش دستم کم شده بود. اول سنجاق را باز کردم. بعد زیپ را پائین کشیدم. دوباره دستم با لمس پوستش شروع به لرزش کرد. دوباره برگشت و با لبخندی دستهایم را گرفت و به طرف خودش کشید. لبهایمان روی هم قفل شدند. یادم نیست که دست و پاهایم کجا بودند. برای لحظاتی چند فقط لبهایم را میتوانستم حس کنم که لبان نرم او را میفشردند. در ناباوری بودم و در اوج خوشبختی ممکن. در این گیر و دار لباس بلند او از دو طرف شانه هایش به طرف پایین سرازیر شده بود. تنها چیزی که آنرا نگهداشته بود و نمیگذاشت به زمین بیفتد فشار بدنهای ما بود که هم را در آغوش میفشردیم. بی اختیار کمی از هم جدا شدیم و با پایین آمدن دستتهای او لباس شبش به زمین افتاد. در میان بهت و شگفتی من سمیرا لخت بدون کرست وشورت در آغوشم قرار گرفت. میدانستم که لباسی که خریده بود نیازی به کرست ندارد ولی هرگز فکر نکرده بودم که او شورت هم زیر لباسش نپوشیده باشد. همچنان که لبانمان روی هم قفل شده بود ودر حالیکه اور ا با یک دست در آغوشم میفشردم با دست دیگرم شروع به باز کردن کراوات و دکمه های پیراهنم کردم. حالا نوبت او بود که بلرزد. تمام بدنش در بغلم میلرزید. شاید هرگز در تمام زندگی به این سرعت لخت نشده باشم. شاید 30 ثانیه هم طول نکشید. و حال هر دو لخت بودیم و برای اولین بار بدن زنی زیبا را در آغوش داشتم. کاش میدانستم که چه گذشت و دست و پاهایمان کجا بودند. ولی غیر از حس لمس کردن بدنی عریان – حس لمس کردن سینه های رسیده با نرمی اسرار آمیز و غیر قابل توصیف. بوسیدن سینه ها گردن و رانها. لرزیدن در اوج لذت. بوسیدن لبها و حس یافتن زبانها و رقص گرم و خیسشان. حس گناه همان گناهی که ابراهیم با خواهرش سارا داشت چیزهای زیاد دیگری به یادم نیست. همه چیز با سرعت زیاد به طرف جلو در حرکت است. زندگی در جریانی است سیل وار و این سیل ما را میبرد به سمت یکی شدن. هم زمان با هم به روی تخت میغلطیم. طبیعت همه چیز را برنامه ریزی کرده است. دراز کشیدن غریزی برای استفاده بهتر و راندمان بالاتر برای نهایت استفاده از انرژی برای ذوب شدن در یکدیگر. صدای نفسهایمان اطاق را انباشته است. مانند دو “مهر گیاه” داستانهای هدایت به هم پیچیده ایم و گره خورده ایم و چون امواج خروشان دریا حرکتی ریتمیک مانند یک رقص را بدون آنکه تصمیم بگیریم انگار که هزاران سال است که آموخته ایم و تکرار میکنیم. نفسها به شماره افتاده. در گوشم میگوید دوستت دارم. و من به اوجها میروم و فرشته ها می خوانند و ناقوسها به صدا در می آیند و من خدا را میبینم لبخندی بر چهره سیمگون ماه. به خود می آییم. صدای زنگ تلفن بلند است. از آشپزخانه هم صدای سوت کتری که میگوید آب جوش آمده به گوش میرسد. من همچنان لخت به آشپرخانه میدوم. گاز را خاموش میکنم و به اطاق بر میگردم. تلفن از زنگ زدن باز میماند و انسرینگ ماشین جواب میدهد. لحظه ای بعد صدای مادرم را که دارد روی ماشین برایمان پیغام میگذارد میشنویم: ” بچه ها پس کجا هستید؟ دیر وقت است. چندین بار زنگ زدم نیستید. نگران شدم. این موقع شب…….” سمیرا گوشی را بر میدارد: ” مادر سلام. تازه از عروسی آمدیم…… آره حال او هم خوبه. آره نگران نباش از پسرت هم خوب مواظبت میکنم……” و به من نگاه میکند و چشمکی میزند…” باشه حتما…..دیروقته. خودمان زنگ میزنیم…….” و بعد از خداحافظی گوشی را میگذارد و روی تخت می افتد. نور ماه انعکاس زییایی بر بدن لخت او دارد. می پرسم چای میخوری؟ در حالیکه با دست اشاره میکند که دراز بکشم با حالتی پر از شیطنت میگوید: ” شوخی می کنی؟ حالا چه وقته چای خوردن است شاه پسر؟” چراغ را خاموش میکنم. مهتاب بدن لختمان را دزدانه از پنجره نگاه میکند. پنداری که هزاران سال است که در آغوش هم بوده ایم. در من احساس گناه نیست. در سکوت مطلق شب تنها در اندیشه خوشبختی عزیزی هستم که در آغوشم میفشارم..دوستان عزيزم اين داستان جديد نبود اما يكي از زيباترين و رمانتيك ترين داستانهاست؛من خيلي از خوندنش لذت ميبرم حتي شده در روز بارها خوندمش؛به همين علت بود كه كذاشتم؛اميدوارم شماهم لذت ببريد؛باتشكر

دخترم دوستت دارم قسمت اول از زن دومم هم شانس نياوردم.هميشه برای اينکه بخوایم با هم سکس کنیم بايد از یک هفته قبل پدر خودمو درمياوردم بايد همشيه اونی ميشدم که اون میخواست تازه اون شبی هم که مثلا قرار بود با هم سکس داشته باشيم به بهونه های مختلف انقدر دير میرفتيم توی تخت خواب که از خستگی خوابم ميبرد ديگه نمیدونستم چيکار کنم ؟/؟ هيچ راهی برام نمونده بود دختر 17سالش رو هم قبول کردم چون فکر ميکردم اگه با هم باشيم انقدر بهمون خوش ميگذره که حاضر بودم برای رسيدن بهش هر کاری کنم توی اين يکسالی که باهم هستیم بارها و بارها آرزوی يک سکس درست و حسابی رو داشتم اصلا يک سراب شده بود برام منکه هم پول داشتم هم قيافمم حداقل کج و کوله نبود پس آخه چرا بايد اينجوری باشه ؟؟/؟؟ روزها ميگذشتن تا اينکه يکبار يکی از فاميلهاشون فوت کرد اونم مجبور شد برای مراسم بره اونجا و چند روزی اونجا باشه منکه برای کارم نمیتونستم برم و دخترشم چون مدرسه داشت موند خونه و اون خودش تنهايی رفت روز اولی که منو دخترم با هم بوديم خيلی معمولی گذشت صبح روز بعد طبق معمول بلند شدم رفتم سر کار دو ساعتی بود که توی اتاقم نشسته بودم ولی انقدر فکر و خيال توی سرم بود که داشتم ديوونه ميشدم فقط فکر و فقط فکر و فقط فکر مدت کوتاهی که گذشت اون سر درد لعنتی دوباره اومد سراغم سالها بود که اين سر درد منو عذاب ميداد ايندفعه انقدر زياد شد که ديگه نتونستم سر کار بمونم سريع يک مرخصی نوشتم گذاشتم روی ميزم و اومدم بيرون سوار ماشين شدم تا برم خونه سرم داشت منفجر ميشد نميدونم تا خونه رو چه جوری رانندگی کردم وقتی رسيدم خونه ماشينو همون جلوی در گذاشتم رفتم داخل تا در رو باز کردم يکدفعه دخترمو ديدم که خونست اونم تا منو ديد گفت: بابا حالم خيلی بد بود نرفتم مدرسه خيلی عصبانی شدم سرش داد کشيدم: تو با مامانت نرفتی اينجا موندی که مثلا بری مدرسه هاااااااااا يکدونه محکم زدم توی گوشش قبل از اينکه من چيزی بگم سرشو آورد بالا گفت: به مامان ميگم منو زدی منم تا اينو گفت نميدونم چه جوری کمربندم رو دراوردمو افتادم به جونش انقدر زدمش که ديگه دست خودم هم درد گرفت همونجوری ولش کردم کتم رو برداشتم از خونه اومدم بيرون سوار ماشين شدم و صدای ضبط رو تا آخر بلند کردم بعد از چند دقيقه ماشينو روشن کردمو حرکت کردم نمدونستم کجا بايد برم ؟/؟ يک ذره که گذشت تازه فهميدم چيکار کردم آخه اون دختر ۱7 ساله چه گناهی کرده بود ؟؟/؟؟ اعصابم خيلی خورد شد اصلا نميدونستم چيکار کنم انقدر از کارم عذاب وجدان گرفتم که حتی نتونستم به رانندگيم ادامه بدم يکدفعه بخودم اومدم ديدم چيکار کردم واااااااایییییی يکم فکر کردم تصميم گرفتم برگردم خونه همونجا دور زدم و برگشتم سمت خونه تا خونه برسم همش توی اين فکر بودم چه جوری از دلش دربيارم ؟/؟ ماشينو پارک کردم از ماشين پياده شدم جلوی در که رسيدم چند تا نفس عميق کشيدم تصميم گرفتم آروم برم توی خونه که غافلگيرش کنم يکجوری از دلش دربيارم در خونه رو آروم باز کردم يکم اينور و اونورو نگاه کردم ديدم نيست ؟/؟ هر چی بازم نگاه کردم ديدم اصلا پيداش نيست ؟؟/؟؟ وقتی مطمئن شدم پايين نيست فهميدم که پس حتما توی اتاق خودشه آروم از پله ها رفتم بالا رسيدم به اتاقش در اتاقش يکم باز بود اول خواستم از همونجا صداش کنم ولی بعد تصميم گرفتم ببينم کجای اتاقشه ؟/؟ تا جايیکه ميتونستم توی اتاقش رو ديدم ولی نبود ؟/؟ لای در رو يکم باز کردم تا بتونم همه جای اتاقو ببينم ديدم نيست ؟/؟ با دقت بیشتر نگاه کردم ديدم کمد بزرگی که گوشه اتاقشه درش بازه ؟/؟ دولا شدم که از پايين در کمد ديدم پشت در کمد ايساده داشت لباسهاش رو عوض ميکرد از اون پايين فقط جورابهای سفيدش معلوم بود تا زانوهاش که لخت بود بلند شدم ايسادم بازم خواستم از همونجا صداش کنم ولی تا اومدم دهنمو باز کنم ديدم تی شرتی رو که پوشيده بود دراورد انداخت بالای در کمد يک تی شرت سفيد بود توی اون لحظه يکجوری شدم انگار بوی بدن لختش از توی تی شرتش به دماغم ميخورد دهنم قفل شده بود هيچ تصميمی نمیتونستم بگيرم توی همين فکرها بودم که ديدم دولا شد تا از روی زمين چيزی برداره ؟/؟ وووااااااییییییییی باورم نميشه چی دارم ميبينم ؟/؟ از دو وجب بالای کمرش تا زير زانوهاش که از کنار در کمد زده بيرون رو ديدم اووووووووف چه هيکل خوشگلی داره فقط يک شورت مشکی پاش بود چون دولا شده بود همش رفته بود لای کووووونش و قشنگ ميشد بدنشو لخت ديد بيشتر از چند ثانيه طول نکشيد بلند شد ايستاد منم دهنم همينجور باز مونده بود سريع دولا شدم که از زير در کمد بتونم پاهاشو دوباره ببينم هنوز کامل خم نشده بودم که يکدفعه يک صدايی از توی کمد اومد منو ترسوند و سريع بلند شدم ايستادم ؟/؟ صدا از پشت در کمد ميومد خيلی آروم خودمو به ديوار کنار در چسبوندم که اگه سرشو از پشت در کمد آورد بيرون همون لحظه اول نتونه منو ببينه ديدم سوتینش رو دراورد و انداخت بالای لبه در کمد من وقتی بالای در کمد تی شرت و سوتینشو ديدم و اون چند ثانيه ای که بدنشو فقط با يک شورت تونستم ببينم داشتم ديوونه ميشدم تجسم اينکه الان اون پشت لخت ايستاده و سينهاش چون سوتین نبسته آويزون شده و داره ميلرزه و اون باسن گوشت آلود سفيدی که با کف دست يکدونه بهش بزنم تا 30 ثانيه فقط ميلرزه داشت حالت جنون بهم ميداد يکم ايستادم ببينم چيکار ميکنه ؟؟/؟؟ وقتی ديدم ديگه خبری از بدن لختش نيست به فکر افتادم اگه الان لباسهاشو بپوشه من ديگه نميتونم چيزی ببينم ؟/؟ برای همين سريع تصميم گرفتم تا لخته به يک بهونه ای برم پيشش سریع در اتاق رو مخصوصا باز و بسته کردم مثلا من الان اومدم توی اتاق تا صدای در رو شنيد با صدای بلند گفت: بابایی نيای تووووووو من لختم هاااااااا اينو که گفت: ديگه من وحشی تر شدم اين کلمه من لختم هاااااا منو کاملا ديوونه کرد قبل از اينکه فرصت رو داشته باشه لباسهاشو بپوشه رفتم نزديک کمد و بهش گفتم: عزيزم من واقعا ازت… هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: بابا شما نمی بينين من لباس تنم نيست ؟/؟ ووواااااااییییییی اين کلمه ها همونهايی بود که من آرزوی شنيدنش رو داشتم من لختم لباس تنم نيست ديگه داشت سرم گيج ميرفت سريع گفتم: عزيزم من اومدم معذرت خواهی کنم ديد من ديگه خيلی به در کمد دارم نزديک ميشم برای همين دستشو از پشت در کمد آورد بيرون که مثلا جلومو بگيره تا جلوتر نرم منم تا دستشو ديدم مخصوصا خودمو کشيدم عقب که مجبور شه دستشو بيشتر بياره بيرون و بدنشم با دستش بياد بيرون از پشت کمد و من بتونم بدن لختشو ببينم همينطورم شد روشو کرده بود اونور و دستشو تا بالای کتفش آورده بود بيرون چون روش اونور بود هواسش نبود من دارم بجای دستش به قلمبگی زير سينش که از زير دستش زده بود بيرون نگاه ميکنم سرمو يکم خم کردم تا رونهاش هم ببينم تا بالای رونهاشو تونستم ببينم ولی اين کافی نبود زود دستشو گرفتم گفتم: من به اينجا هم زدم وااااای من خودمو نميبخشم ؟//؟ با يک دست بازوی نرم و لختشو گرفتم و با اون دستم از مچ دستش تا بالای بازوش رو دستمالی کردم دخترم ديد من فقط يک قدم با پشت در کمد فاصله دارم ناخودآگاه اون يکی دستشم آورد بيرون که مثلا منو هول بده عقب که يکدفعه ديد لخت لخت جلوم ايستاده و داره منو هول ميده عقب تا ديد من فقط دارم سینه هاشو که هنوز داشت ميلرزيد و پاهای لختشو نگاه ميکنم و با دستهام بازوشو گرفتم خودش ساکت شد همونجوری داشت منو نگاه ميکرد که چه جوری دارم رونهاشو برانداز ميکنم…ادامه دارد

دخترم دوستت دارم قسمت دوم چون ديد ديگه لخت جلوم ايستاده و منم هيچ عکس العملی بجز ديدن بدنش از خودم نشون نميدم حوله بلند حمومش رو برداشت و دور خودش پيچيد و بمن نگاه کرد و گفت: من تا حالا نمیدونستم شما انقدر بمن نظر داري منم برای اينکه هموجا نگهش دارم تا نره اونورتر بهش گفتم: عزيزم تو خيلی بدن خوشگلی داری من تا حالا تو رو لخت نديده بودم اونم گفت: حالا که ديگه لخت نيستم و کمر بند حولشو سفت کرد و از کنارم رد شد بيشتر از دو متر اونورتر نرفته بود که از پشت پريدم گرفتمش تا اومد جيغ بزنه حولش دادم روی تختش و خودمو انداختم روش که حداقل برجستگيهای بدنشو حس کنم داد زد: بابا من دخترتممممممممممم نکنننننننن منم همونجورکه سعی میکردم لای پاشو باز کنم و پامو بزارم لای پاش گفتم: عزيزم تو همونی که من ميخوام بعد برای اينکه بتونم کارمو ادامه بدم گفتم: خوشگلم من فقط ميخوام ازت معذرت خواهی کنم به کسي هم که نميگيم فقط بين خودمون ميمونه ميدونی تو الان با اين بدن رسيده ای که داری چه لذتی ميتونی ببری تازه ما که کاری نميخوايم کنيم فقط ميخوايم همدیگه رو از نزديکتر ببينيم اينکه اشکالی نداره همينجورکه اينها رو ميگفتم با کف دستم گردنشو گرفته بودم و با آرنجم لای سينه های لختش ور ميرفتم پام هم لای پاهاش بود دو دقيقه هيچی نگفت و من فقط دستماليش ميکردم ديدم داره کم کم کمرشو تکون تکون ميده کیرررررر منو روی کووووووووسش بيشتر حس کنه ديدم اينجوريه بدونه اينکه بلندش کنم همونجوری که زيرم بود اينور و اونورش کردم و حوله رو از تنش دراوردم و پرت کردم اونور جرات نداشتم چشمهامو باز کنم ببينم چی زيرم خوابيده؟/؟ آروم چشمهامو باز کردم ديدم وووواااااااااییییییییییییییی يک بدن تميز دختر بچه لخت زيرم خوابيده نگاهش کردم ديدم چشمهاشو بسته و داره لبهاشو گاز ميگيره ديدم انگار داره بهش خوش ميگذره پيرهن و شلوارمو سريع دراوردم مچ پاهاشو با هم گرفتم آوردم بالا که بتونم شورتشو از پاش دربيارم و لخت مادرزادش رو هم ببينم پاشو که دادم بالا ديدم لای پاش زده بيرون معلوم بود موهای کوسش خوب دراومده چون کوسش از لای پاش خيلی قلمبه زده بود بيرون پاهاشو انداختم روی شونم سرمو بردم لای پاش و شورتشو سعی کردم قبل از اينکه کامل دربيارم بزم کنار چون شورتش خطی بود و لای پاش باز بود با دو تا انگشتهام شورتشو از لای پاش کشيدم اونور کوسشو که ديدم ديگه نميدونستم چه جوری بايد بخورمشششششش خيلی کوچولو بود دورش مو داشت ولی لای پاش اصلا مو نداشت کم کم خودش بلند شد و شورتشو دراورد و کیر منم از روی شورت گرفت توی دستش منم شورتمو دراوردم که قشنگ بتونه کیرمو ببينه و بگيره توی دستش بهش گفتم : ميخوای خيلی حال کنی عزيزم؟/؟ گفت: من نميدونم و چشمهامشو بست من ديدم اينجوريه از پشت برش گردوندم چسبوندمش به ديوار اونطرف تخت و با دستم لای پاشو يکم باز کردم کیرمو گذاشتم لای پاش و هی خودمو جلو عقب ميکردم.معلوم بود اونم خيلی از اين حالت خوشش ميومد چون هی کمرشو تکون ميداد و لای پاشو بيشتر بطرفم فشار ميداد تا کیررررررر من بيشتر به کووووووووسش مالیده بشه سرمو خم کردم و با دستم لای کووووووونش رو تا ته باز کردم تا لای پاشو از نزديک بتونم ببينم تا ته که بازش کردم تونستم سوراخ کونش رو هم ببينم اوووووووووف خيلی کوچولو بود و دورش يکم تيره رنگ بود انگشت کوچيکم رو خيس کردم و آروم سعی کردم بکنم توی سوراخ کونش ولی نميرفت خيلی آروم در گوشش گفتم: خوشگلم ميخوای کیرمو بکنی توی دهنت؟/؟ اگه ميخوای برگرد بذار توی دهنت خودش برگشت منم خودمو کشيدم بالاتر که بتونه کیرمو بخوره تا اومد بخوره سريع سر و تهش کردم تا کوسش بياد جلوی دهنم و منم بتونم کوسشو بخورم چشمهامو که باز کردم ديدم کوسش جلوی دهن منه خيلی کوچولو و خيس بود لاش يک خط ۲-۳ سانتی بود که از وسط خطش هيچی نزده بود بيرون اول موهای بالای کوسشو براش خوردم بعد آروم خود کوسشو سوراخ کونشو هم براش ليس ميزدم فاصله سوراخ کونش با سوراخ کوسش فقط يک سانت بود تا تونستم سعی کردم لای باسنشو باز کنم تا بتونم خوب و از نزديک کونش رو ببينم وقتی سانت به سانت لخت کوس و کونش رو ديدم و ليس زدم تصميم گرفتم هرجوری شده کیر خودمو بکنم توی کونش از پشت گرفتم بلندش کردم ديدم خيلی خوشش اومده اصلا هيچ واکنشی نشون نميداد که من بدن لخت مادر زادشو دارم اينطرف و اونطرف ميکنم پاهاشو گذاشتم روی شونم و تا جايیکه ميشد زانوهاشو خم کردم سمت بالای سرش که لای پاش کامل باز شه من بتونم کیررررررمو راحتتر بکنم توی کووووووونش سرمو که خم کردم ديدم لای پاش داره جرررررر ميخوره خيلی باز شده بود اونم هيچی نميگفت فقط گاهی زير لب آخ خ خ و اوخخخخخ ميکرد اونم يعنی ادامه بده کیرمو با يک دست گرفتم تا بکنم توی سوراخ کونش که حالا ديگه کامل باز شده بود چشمم به سوراخ کوسش افتاد لاشو باز کردم گوشتهای لای کووووووسش زد بيرون‎ ‎منم نظرمو عوض کردم تصميم گرفتم که فقط سر کیرمو بکنم توی سوراخ کوسش اول يکم کیرمو مالیدم روی خط جلوی کوسش که قشنگ قلمبه بزنه بيرون بعد با انگشتم سوراخشو آروم باز کردم سر کیرمو گرفتم دستم خيلی آروم اول مالیدم به دور سوراخش بعد يکمشو يواش کردم توششششششش جووووووون انقدر داغ و خيس بود که باورم نميشد خيلی باريک و تنگ بنظر ميرسيد کمرمو شروع کردم تکون دادن ديدم داره بلند بلند آخخخخخخ اوخخخخخ ميکنه و با اون دستش بالشت رو چنگ ميزنه بهش گفتم درد داره ؟/؟ داد زد نهههههههههه سرشو مياورد بالا بعد محکم ميکوبید به بالشت منم داشتم سر کیرمو توش ميچرخوندم که يکدفعه هم من و هم اون در يک لحظه خودمونو بهم چسبونديم و کیر من بيشتر از نصفش رفت توشششششش يکدفعه جيغ کشيد پايين رو نگاه کردم ديدم از لای پاش داره خون مياد زياد نبود ولی معلوم بود پردش پاره شده آخ و اوخش ديگه به گريه تبديل شده بود پريد بالا گردنمو گرفت چنگ انداخت از درد منم کیرمو آروم دراوردم نگاه کردم ديدم کیرم همش خونيه برای اينکه نبينه حولش دادم پايين روی بالشت خيلی آروم گفتم اگه ميدونستم انقدر درد داره نميکردم توش بابايی هيچ مسئله ای نيست گريه ميکنی چرا؟/؟ديدی اولش چه خوب بود مگه نه؟/؟ اصلا تقصير منه زياده روی کردم بعد با دستمال صورتشو پاک کردم بدون اينکه بذارم متوجه شه لای پاشو تميز کردم گفتم:عزيزم بلند شو بريم توی حموم بشورمت زير بغلشو گرفتم رفتيم توی حموم دولا شدم و با آب ولرم کوسش و لای پاشو قشنگ شستم ديدم درست نميتونه راه بره به بهونه شوخی کردن بغلش کردم گذاشتمش روی تخت سريع رفتم پايين براش شير و يکم شيرينی آوردم تا بخوره حالش جا بياد کنارش دراز کشيدم دستمو انداختم دور گردنش چشمهامو بستم گردنشو بوس کردم و خيلی آروم در گوشش گفتم: دخترم دوستت دارم پایان

تسلیم اول از همه بگم که من اسمم معینه . 20سالمه خوش تیپ بلند قد چهار شونه وقوی هیکل و بایه وزنی بین هشتاد ونودهستم . دررشته حقوق دانشگاه تهران درس می خونم وغصه ام شده که فردا پس فردایعنی چند سال دیگه که فارغ التحصیل شدم واز هفت خان رستم هم بگذرم چطور می تونم از تهرون دل بکنم و یه مدت برم خدمت یا طرحمو جای دیگه بگذرونم . بگذریم یه خواهر دارم به اسم تهمینه که یه سال ازم کوچیکتره و پس از این که دبیرستانو تموم کرد شوهرکرد و توهمین تهرون موندگار شد . پدرم سهراب خان هم که 41سالشه و بین امام حسین و فردوسی یه فروشگاه بزرگ لوازم ورزشی داره . مامان مهوش 39ساله خوشگل من که الهی قربون کون و کوسش برم با یه لیسانس اقتصاد که از همون اوایل جوونیش گرفته خانه دار شده . ا ندام نگو که من نمی دونم به کی تشبیهش کنم . سینه درشت شکم تو رفته پوست تنش مثل یاس سفید . لبای غنچه ایش مثل گل سرخ چشاش همیشه در حال خندیدن و گونه های سرخ و سفیدش هم انگار یه محافظی شده واسه بینی کوچولوش . حتی دندونای صدفیش هم منو به هوس میاره .یکدست و تنظیم شده . اگه یکی بخواد دندون مصنوعی بذاره فکرنکنم مث دندونای مامان در آد . حالا خرده ریزارو ولش . کونشو گذاشتم که آخر سر بگم . وای یه چیزی میگم یه چیزی می شنوین . زیاد آدرس دقیق نمیدم که یه موقع مشتری نشین . جنیفر لوپزی که میگن چند یا ده میلیون دلار کونشو بیمه کرده غلط کنه همچه کونی داشته باشه . بعدا به موقعش از کون مامان بیشتر میگم . اگر جنیفر کونشو این قدر بیمه کرده پس باید کیرمن وکوس مامان بیست میلیون دلار بیمه شه . .یه کیر درازی دارم که خط کش 20 سانتی هم بهش نرسیدوکم آورد و سه چهار سانت دیگه رو مجبور شدم تخمینی بهش اضافه کنم . راستش کلفتیشو دیگه اندازه نگرفتم . فکر کنم حداقل به کلفتی باطوم دست مامورین انتظامی می شدهمه مردا آرزوشونه که یه کیر مث کیر من داشته باشن ولی حیف از من بخت بر گشته که این کیر شده بود بلای جونم . دوست دخترمونو می خواستیم از کون بکنیم هنوز کیرمونو به کونش نمالیده غش کرد . جنده رو می خواستیم بکنیم هی :مواظب باش کوسم گشاد میشه از کاسبی میفتم . از نصفه بیشتر نذار توش . کونم جر میخوره . ما تو طبقه سوم یه 5واحده بین هفت تیر (25شهریور)وطالقانی (تخت جمشید)زندگی می کردیم که طبقه اولش یه پیرزن تنها زندگی می کرد .خیلی هم به خودش می رسید خودمو با اکراه قانع کردم که اونو بگام پس از دو ماه تلاش قلقشو گرفتم ورفتم کیرمو تو یکی از سوراخاش فروکنم جیغی کشید وگفت مادر من می ترسم روونه بیمارستان شم واسه این که ازدلم دربیاره کیرمو گذاشت تودهنش تا ساک بزنه داشت خفه می شد . صورتش مثل لبو سرخ شده بود . ترسیدم بمیره . آخرش واسم جلق زد و بی سلیقه یه روزنامه هم پهن کرد که آب کیر من بریزه روش و زمین نجس وکثیف نشه . من نمیدونم پس واسه چی میگن پیرزنو از کیر کلفت می ترسونین ؟/؟جنده و کیر کلفت ؟/؟این از شانس من . دوستان و هم کلاسی های من همه از گاییدن دوست دخترا و زنای شوهردار به تنگ آمده از دست شوهروتنوع طلب ومطلقه ورقم به رقمش می گفتند ومن چیزی برای گفتن نداشتم . ای خدا اگه کیرم یه خورده جمع و جورتر بود شاید این بلا سرم نمیومد .. حالا چی شد که من شیفته سکس بامامان شدم ؟/؟تقصیر اون و بابا بود . بابا به دنبال زن بازی بود مامان هم هرشب خودشو مدل به مدل درست می کردولباسای رنگارنگ می پوشید . ولی بابا که جای دیگه خالی کرده بود می گرفت می خوابید .یه شب که دراتاق خوابشون باز بود ومامان در حال فتنه گری بود من یه گوشه ای سنگر گرفته ووشاهد عشوه گری مامان شده بودم . صحنه منو به یاد رقص ویجنتی مالا برای راج کاپور در فیلم سنگام می انداخت . مامان خوشگل من یه شلوار لی چسبون پوشیده بودکه نزدیک به ترکیدن بود . یه بلوز لیمویی هم تنش کرده بود که می شد از اون زیر بند سوتینشو دیداون پشتش به من بود . قلبم تند تند می زد . بی خیال یه گوشه ایستاده بودم . مسخ شده بودم . مامان بی آهنگ واسه بابای بیحالم می رقصید . یه چرخشی به کونش می داد که نظیرشو نه تو فیلما دیده بودم نه تو اینترنت . سکانس بعدی رو نز دیک بود بیهوش شم . مامان شلوار لی کشی خودشو آروم آروم مثل بازیگرا شروع کرد به در اوردن از کونش . اول سر کونشو دیدم این قدر بالاو پایین می برد که دلم رفت . یواش یواش بیشتر پایین کشید . در روشنایی اتاق کون مامام مث یه ژله سفید و روغنی می درخشید . حرف نداشت تنظیم تنظیم بود . یه تیکه شورت نازک اون وسط قرار داشت اونم در آورد . مامان خم شده قمبل کرده بود حالا اون رو بابا سوار شده یه حالت 90 درجه پیداکرده بود . معلوم بود مامان خیلی زحمت کشیده . این جلق زدن هم اون جوری که باید حال نداد دوست داشتم پنج شش دقیقه با تماشای این صحنه ها کیف کرده بعدا تخلیه کنم که با چند تا حرکت دست روی کیرآب تو دستام خالی شد و منم از ترس این که گندش در آد رفتم اتاقم چون می دونستم بابا که بکن مادر نیست و زن بازی و عرق خوری اونو خوابش کرده … حدسم درست بود چند لحظه بعد سر و صدا و دعوا و فحش فضای خونه رو گرفته بود . روزها می گذشت و اوضاع به همین منوال بود . یه روز دل به دریا زده گفتم به یه بهونه ای کیرمو به مامان نشون بدم بد نیست . مامان واسه این که اندامشو حفظ کنه غروبا می رفت پیاده روی . یکی از این روزا که رفت پیاده روی من رفتم حموم و در نیومدم تا مامان برگرده . وقتی که مطمئن شدم برگشته فوری لخت لخت اومدم بیرون . نگاه مامان فوری به کیر من افتاد که به دیدن اون به حد اکثر رشد هم رسیده بود .-بی تر بیت این چه وضعیه . زود خودتو بپوشون . -مامان معذرت می خوام حوله ام تو حموم بود لباس هم با خودم نگرفته بودم . تازه نمی دونستم شما خونه این . بالاخره یه مانوری اومده بودم . از اون طرف با یکی دو تا از شاگردای بابا طرح دوستی ریخته و اونا راپرتشو به من دادند که یه زن مطلقه هست که بابا غروب یا وسط روز میره ترتیبشو میده . منم این گزارشهارو به مامان داده و اونم پس از تحقیقات فهمید که صحت داره . همون شبی که این جریانو فهمید دوباره دعوا میشه و مامان هم اتاق بابا رو ترک می کنه و اون که عادت داشته رو تخت بخوابه ازم خواهش می کنه که یه امشبو جای منو تنگ کرده رو تخت کنارمن بخوابه . تخت من نه دونفره بود نه یک نفره یعنی یه حالت یک و نیم نفره داشت . قبل از خواب با مامان درددل کرده بهش گفتم تو هم باید یه جوری جبرانش کنی و به با با نشون بدی که قدرت داری و مردا هر غلطی که دلشون بخواد نمی تونن بکنن . دیگه روم نشد که بهش بگم باید به من کوس بدی تا مشکلاتت حل شه . هر کدوم یه شمد رو خودمون انداختیم . باید به هم می چسبیدیم . مگه من خوابم می برد . دوست داشتم مامان بخوابه و من چشم چرونی کنم . یه ارام بخش خورد و نیمساعت بعد خوابید . شمد رو از روش کنار زدم . یه لباس خواب رکابی نخی یکسره پاش بود . خیلی نرم بود . دامنه لباس خیلی راحت بالا رفت . و من کون مامانو دیدم . طرز نفس کشیدنش نشون می داد که خوابه . کیرمو در آوردم گذاشتمش لای درز وسط مامان مهوش . استرس رو من اثر گذاشته بود . دلم نمیومد که برم کیرمو کرم بزنم برگردم . یه خورده که با درز وسط بازی کردم واسه این که مدرک جرمی نذارم رو کیرم کاندوم کشیده و با چند حرکت آبمو خالی کردم . شلوارمو کشیدم بالا و چند لحظه سرمو گذاشتم رو کون مهوش جون و بوس دادنو بو کردنو شروع کردم . یه لحظه به خودم اومدم که دیدم صدای نفسهای مامان آروم شده یه چیزی مثل صدای شکستن ظرفی و لیوانی زیر گوشم صدا کرد . مامان مهوش بیدار شده بود و یه چک آبدار گذاشته بود زیر گوشم .-آشغال تو هم لنگه بابات . دنیا دیگه زیر و رو شده .آدم نمیره خیلی چیزا می بینه . بلند شد و رفت و منم رو تخت کپه مرگمو گذاشتم ولی خوشحال بودم از این که حتی یک کام سبک هم که شده تونستم بگیرم من که صبح دانشگاه نداشتم و بابام هم رفته بود سر کار . مامان دیشب طلاق طلاق می کرد . منم از خجالت روم نمی شد از رختخواب جدا شم . یواش یواش یادم اومده بود که دیشب بر من و مامان چی گذشته .!نمی دونم این آب ریخته رو با معذرت خواهی میشد جمعش کرد ؟/؟تازه من هدفهای بزرگتری داشتم . بازم جای شکرش باقی بود که مامان اعتقادات دینی اش فقط زبونی و قلبی بود . پابند عملی نبود . ساعت ده صبح شده بود . هنوز روم نمی شد از جام بلند شم . مامان اومد تو اتاقم -اوووووووفففففف دوباره بگیرم بخوابم بهتره . هواپسه . اون خونه پیش من راحت لباس می پوشید و نیمه لخت می گشت ولی نه تا این اندازه . خدایا چی تو کله اشه . یه سوتین مشکی خوش فرم که فقط زیر سینه هاشو می پوشوند یا یه شورت لامبادای مشکی که اونم فقط 5درصد کونشو قایم می کرد و 95 در صد دیگه اش توی دید بود منو حالی به حالی کرده بود . -پهلوون پنبه ما هنوز خواب تشریف دارن ؟/؟پاشو صبحانه اتو بخور به درسات برس وتو فقط تو خواب خیلی شجاع میشی . حساب من از دوست دخترات جداست . من مادرتم . مادر و فرزند یه روابطی دارند که این لختی پختی بودن و سکس گشتن نباید رو این روابط اثر بذاره و اونو به انحراف بکشونه . تو باید عادت کنی که منو این جوری ببینی و تحریک نشی . منم باید یه همچه احساسی راجع به تو داشته باشم . اومد طرف من و با خشم و عصبانیت شورتمو از پام کشید بیرون . کیرم که به منتهی الیه کشش خود رسیده بود پرید بیرون . حالا من همینجا جلوت وای میستم تو باید ان قدر با نفس خودت مبارزه کنی که کیرت بخوابه . می خواستم فریاد بزنم مامان این بدترین شکنجه ایه که میشه به یه جوون داد . حاضر بودم مثل مرتاضای هندی رو سیخ و میخ دراز کشیده ریاضت بکشم ولی این جوری زجر کش نشم . مهوش جون کونشو مثل همون حالتی که اون شب واسه بابا می گردوند می گردوند . دستشو میذاشت لاپاش .-دست از سرت ور نمی دارم تا تو رو متوجه ات نکردم که من مادرتم و تو هم باید احترام منو داشته باشی . نمیدونم با این شکنجه ای که داشتم می شدم چه مرگم شده بود که بازم زبون باز کردم و گفتم مامان جون اگه می خوای بیشتر درس عبرت بگیرم وتنبیه شم اون شورت و سوتینو هم در بیار .-اومد طرف من و یه نگاه تو چشام انداخت و گفت شاید من نتونم بابا تو آدم کنم ولی تو یه الف بچه رو می تونم . نشونت میدم . نشون میدم که یه من ماست چقدر کره داره -چی مامان ؟/؟یه من کوس چقدر کره داره ؟/؟-خیلی تخسی معین . رفت و سی دی رو روشن کرد . با انواع و اقسام ترانه ها از اسپانیولی گرفته ایرانی عربی هندی و ترکی و …برام می رقصید . به جای این که کیرم بخوابه داشتم باهاش بازی می کردم . منتظر بودم مامان دو سه دقیقه ای بره دستشویی جایی من یه جلقی بزنم . کمرم خیلی سنگین شده بود . مامان که نقطه ضعف منو فهمیده بود کونشو به طرف من قمبل می کرد و دو تا پاهاشو خم می کرد مثل یه میز گردون شیشه ای کونش به من نزدیک تر می شد و بعد پاهاشو عمود می کرد و کونش از من دور تر می شد . وقتی که کونش بهم نز دیک تر می شد بر جسته تر نشون می داد .-مامان این چه جور درسیه که داری به من میدی . من که دارم منحرف میشم .-تو جرات داری منحرف شو . اینو که گفت فرمان حمله رو به کیرم صادر کرده و مثل یک گرگ وحشی پریدم رو مامان .-نه معین نه نه -چرا که نه مامان -نه ولم کن -من که بهت گفتم خوشگذرونی دوای دردته .-نه اگه باهام کاری بکنی رابطه مادر فرزندی ما بهم میخوره .-من از خدامه .چه بهتر . اون وقت میشیم عاشق و معشوق . و تو میشی دو ست دختر من که بی استرس همیشه زیر کیرمی حتی شبا می تونی بابابا قهر کنی بیای تو رختخواب من -دیوونه . کمر مامانو گرفته اونو که به شکل یک کوه در اومده بود که سرش و کف پاهاش رو زمین قرار داشت و کونش هم قله اون بود گرفته و قبل از این که پشیمون شه و دست و پایی بزنه از شورت نازکش کیرمو فرو کردم توی کوسسسسسسس مامان مهوشم . غوغایی بود . چقدر خیس کرده بود . فکر کنم از همون لحظه اول میخارید .-نه نه معین -آره آره مامان . بیشتر از نصف کیررو فرستادم بره . تحملش خوب بود -مامان تو همینو می خواستی ؟/؟آره ؟/؟آره ؟/؟پس بگیر این کیییییییییییررررررررمن بگیر واسه همیشه مال تو -بکن بکن . منو بکن .کوسسسسسسسمو بکن . من مرد شجاع و باقدرتمو که تو باشی دو ست دارم . دارم خالللل می کنم . از بابای بی عرضه و زن باز تو کاری بر نمیاد . با شدت بیشتری مامانو می گاییدم .-بگو ببینم بالاخره تونستی تسلیمم کنی یانه ؟/؟حالا بگو کی تسلیمه ؟/؟بقیه کیروهم تا آخر فرستادم که بره همچین کردمش که از درد و هوس چشاش داشت در میومد . بخوراین کیرو که خوردنش هنر می خواد . مامان جنده هام ازش فرار می کنن ؟/؟-منو با اونا مقایسه نکن . بکن کوسسسسسسسمو . باکییییییییرررررت پاررررررششششش کن . آتیشششششش بزن . منم جنده توام . آره آره آره این من هستم که تسلیم شدم . و این تو هستی که تسخیرم کردی .-نمیدونی مهوش جون چه روزایی که تو حسرت کوس و کونت می سوختم ودم نمی آوردم .-مادر واست بمیره دیگه نمی ذارم بسوزی من واست می سوزم . من واست می میرم . کووووووننننن من کوسسسسسس من تن و سیننننننه هام از این پس مال یکیه که قدرشو بدونه . مال تو معین من . یعنی این قدر کونم باحاله و خودم خبر نداشتم ؟/؟-آره باحال تر از اونچه که فکرشو می کنی . دلمو برده . یعنی میشه یه جوری اون سوراخ وسط کونتم بکنم ؟/؟-هیچ کاری نشد نداره -معین کیییییررررررت به کی رفته که این قدر دراز ه و قطور !دو برابر کیر باباته .-تو به خاطر همین کیر کوچیک با با داشتی خودتو می کشتی ؟/؟-عزیزم از این به بعد واسه کیییییییررررررتوست که خودمو می کشم کوسسسسسسسم فقط به خاطر کیر تو به آتیش کشیده میشه . منت غریبه ها و هر زن کثیف و دختر افاده ای رو نکش . مگه مهوشت مرده که تو حسرت بخوری و آه بکشی ؟/؟بزززززززن .-اوهههههههه ماااامااااان -جووووون مامان -دردت میاد -نه نه نه من کم کیر خورده رو از کیر کلفت نترسون ودرد از دست من فرار می کنه -مامان نمیدونی پوزیشن کونت چه با حاله . این پشت یه دنیا هوس خوابیده -کاش منم می دیدم که کییییررررررت چطور از سر تا ته میره توی کوسسسسسم و میاد بیرون .-وایییییییی ماااااماااان کیرم داره منفجر میشه معین جاااااااااان منم داغ کردم دارم لذت می برم . جووووووون وایییییی ریخت ریخت آب داغ کوسسسسسس داغم ریخت حالا تو بریز تو کوسسسسسسم آبتو با آب من قاطیش کن . دو روز مونده پریود شم میدونم بار دار نمیشم .-اوخ جووووووون بگیر که اومد . با آخرین نیرو کیرمو چند بار توی کوس مامان فرو کرده و بیرون کشیدم و با لذت از تماشای کون گرد و تپل و وسوسه انگیزش و تماس کیر و کوس و کون آبمو با فشار ریختم تو کوسسسسسش .-آه آه آه -جاااااااااان جااااااان معین من . مهوشو بر گردوندم و این بار کیرمو نشونش دادم تا حالشو ببره . گذاشت تو دهنش واسم ساک زد -مامان تو واقعا حرفه ای هستی . خدارو شکر که با با به دنبالت نیست . مامان طاقباز رو زمین دراز کشیده بود و من دو تا لنگشو به دو طرف باز کردم .ا ز زانو تا سرش یه زاویه منفرجه و از کف پاهاش تا اول لگنش یه زاویه حاده درست شده بود . یه چیز هشت مانند . من سرمو گذاشتم لای پای مامان و کوسشو گذاشتم تو دهنم .-جاااااااااان معین خوبه خوبه من دیگه نمی تونم طاقت ندارم -تو به من درس میدی مامان ؟/؟حالا این درسو خوب حفظ کن که چه جوری هوستو کنترل کنی . -پس زودتر راضیم کن یه کاری کن که زودتر ار گاسم شم . چوچوله هاشو از نوک تا ته یه میک یکسره می زدم که فکر کنم از خوشی داشت پرواز می کرد . دستش به جایی هم بند نبود . به سینه هاش چنگ مینداخت به صورتش به تنم . شده بود مث یه مرغ کرچ .-ادامه بده معین کوسسسسسسمو همین جورررری بخورررررش نزدیکه . همین نزدیکاست . دارم میاد .محکمتر میککککککششششش بزن ولم نکن قربون لبت خسته ات کردم . اومد کوسسسسسسم دوباره قلقلکش اومد . جووووووون چه مززززززه ای داره حالللل کردم فدای کییییییررررت فدای لبت زبونت . با دو تا دستاش رو و زیر سینه هاشو می مالید و منم یه بار دیگه کیرمو نشونش داده وگفتم حالا اینو داشته باش . این بار پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و کیرمو از رو برو روبرو فرو کردم توی کوسسسسسششششش . با این که گردنش درد می گرفت سرشو بالا آورد تا کیرمو ببینه .منم مخصوصا کیرمو تا آخر بیرون کشیده و دوباره میذاشتم توی کوسش تا با دیدن این صحنه های مهیج بیشتر کیف کنه و مشتری همیشگی بشه . این دفعه دیگه صبر نکردم تا ارگاسم شه . تحملم نداشتم . کیرمو چند بار از پایین به بالای کوسش زدم و مثل یه فواره آبمو خالی کردم توش . بعدشم مامانمو بغل کرده ولبامو گذاشتم رو لباش . سیر نشده بودم میدونم اونم اشتها داشت . دستمو به سوراخ کونش رسونده و دوتا انگشتمو فرو کردم داخل مقعدش .-مامان این کون بزرگ و این سوراخ تنگ واقعا معرکه هس . حیف که دردت می گیره -شما مردا و یکی این کون . عاشق کونین . زیاد کار زده نیست ها . من دردم میاد با این کیری که تو داری و کون اسبو پاره می کنه شهامت میخواد . باشه به خاطر تو باشه تا می تونی رو سوراخ منو رو کیر خودتو چربش کن . آماده سازیها رو انجام دادیم . مامانی دو باره قمبل کرد و من ته کیرمو تو دستم گرفته بودم که در نره -بازی کن معین با کوس و سینه ام هم بازی کن با کونم بازی کن . حرفای قشنگ بزن . بگو که دو ست دختر نمی گیری . بگو که من معشوقه اتم .-تو هم بگو که دیگه منت بابا رو نمی کشی . بگو که فقط مال منی . بگو که مردای دیگه رو تحریک نمی کنی .-معین من مال توام . کوسسسسسم دیگه مال تو شده .-منم دوستت دارم مامان عاشقتم . همین طور که در حال حرف زدن بودیم یواش یواش متوجه شدم که پنج شش سانتیمتر از کیر رفت توی کون مامان . بقیه تنه کیرمو هم چربش کردم و کرم زدم تا همراه با حرفای عاشقونه کیر من به پیشروی خودش تو سوراخ تنگ و چسبون مامان ادامه بده .-مهوش جون دوستت دارم عاشقتم فداتم . می خوامت . دو سه سانت دیگه هم رفت -معین حالا کیرتو بفرست تو -چی میگی مامان من نزدیگه آبم بیاد الان ده سانتش تو سوراخته .-جوووووووووون راست میگی کی گاییدن منو شروع کردی که اصلا حالیم نبود . حرفای قشنگت منو برد به یه دنیای دیگه . اوووووووفففففف کون دادنم چقدر کیفففففففف داررررره . کوننننننننن مننننو بکن . با کییییییررررت بازی کن . تو کون منو به آتیشششش کشیدی . پوست و گوشت سوراخ کونمو حرکتش بده . واییییییییی چقدر هوسسسسسم زیاده -مهوش جوووووون تا عمر دارم فدایی کونتم . این همه نعمت جلومه نمی دونم چه طوری ازش استفاده کنم .-حالشو ببر پسرم بزن فشارش بگیر . کونننننمو کبودش کن . با کف دستم می زدم به پشت کون مامان . اگه می خواستم گازش بگیرم باید کیرمو می کشیدم بیرون . سینه های مامانو هم بی نصیب نذاشتم .-معین جااااااااان دریاب منو وایییییی نمی تونم دیگه . کونمم که داری می کنی فشار و حرکت دستتو رو کوسسسسسم زیاد کن داره میاد . اوخخخخخخخ جووووووون سابقه نداشت تویه وهله سه بار ارگاسم شم .منم خودمو به بزرگترین آرزوی زندگیم رسونده توی کون مامانی هم با یه فشار جانانه آب ریختم . مامان به پهلو و پشت به من دراز کشید . وای یه حالتی دراز کشیده بود که دو باره داشت دیوونه ام می کرد . کونشو تمام و کمال گذاشتم تو ناحیه شکمم و با دهن و لب و زبون و دندونم قسمتهای بالای کونشو میک زده و باهاش حال می کردم . مامان مهوش دو ساعتی رو تو همون حالت خوابیده بود و من تو این دو ساعت هر کاری که دلم می خواست با کونش انجام دادم . البته کیرمو دیگه نکردم توش . و اما از داستان بابا مامان . با با خونه رو به اسم مامان کرد تا یه باجی داده باشه و از طلاق منصرفش کنه . مامان علاوه بر این که طی روز به من می رسید بیشتر شبا هم بهانه جویی کرده و میومد تو رختخواب من می خوابید . البته در اتاق خوابو قفل می کردیم که یه وقت بابایی نفهمه که دارم زنشو می کنم . من و مامانم هر دو به آرامش خاصی رسیدیم که به این سادگیها نمیشه تو صیفش کرد . من یکی که خیلی راحت شدم . دیگه نه منت جنده هارو می کشم نه دخترای پر فیس و افاده ای رو ..پایان

آخرين سكس من1 الهام و اشکان سه سال بود که با هم عروسی کرده بودند و اشکان کاملا الهام را می پرستید، هیچوقت نمی خواست حتی یک آخ کوچیک بگه. البته حق هم داشت، اون الهامی که همه از رفتار و متانتش زبونزد خاص و عام بود و هیچ وصفی هم در مورد هیکل و چهرش کسی نمی تونست بده. اون ابرو های کمونی و پوست سفیییییییید، و هیکل مادیانیش اما هیچکس کوچکترین فکری در موردش نمی تونست بکنه، چون همه عقایدش رو می دونستن، وفاداریش به اشکان از روی اعتقاداتش بود بیشتر از عشق. همه چیزخوب پیش می رفت تا اینکه بابای اشکان سر یک بحث غیر منطقی در مورد الهام با اشکان درگیر شد و گفت که باید الهام را طلاق بدی و من هم همه مهریش را میدم. اشکان زیر بار نرفت و گفت که برای همیشه از اونجا میره ، پدرش هم گفت که حتما عاقش می کنه. الهام که این بحث را فهمید ، به اشکان گفت فقط طلاق. چون نمی خواست، که اشکان عاق بشه، اما اشکان زیر بار نرفت، این مباحث چند ماهی طول کشید تا الهام به طورت رسمی تقاضای طلاق داد و با پیگیری های کامل و فشار خانواده از هم جدا شدن، اما نگاه هاشون کاملا چیز دیگه ای میگفت. همه می دونستن که اون ها بعد از پدرش حتما با هم دوباره زندگی می کنن. اما فارغ از این مساله که طبق خواسته پدر اشکان سه طلاقه شده بود و اون ها اطلا توی اون روز متوجه نبودن و فقط امضا کرده بودن. زیاد نگذشت و پدر به ظاهر مذهبی اشکین، در پرواز تهران مشهد کشته شد تا همه بگن خوش به سعادتش اما اونهایی که داستان را می دونستن، فهمیدن که آه عروس بی گناهش دامنش رو گرفته. چهلمین روز پدرش هم گذشت و اشکان دوباره دنبال الهام رفت، الهام و اشکان هم توی این یکساله به هیچ چیز و هیچکس رو نشون ندادن. و قرار شد که با هم عروسی کنن. بی سرو صدا. ساعت 6 عصر بود ، دیدم تلفنم داره زنگ می خوره اشکان بود، سلام اميرجون – سلام فردا باید به عنوان شاهد بیای محضر و…. فردا توی محضر من و الهام و اشکان بودیم گفتم بقیه شاهد ها ، گفت خود محضر دار میاره آقا لطف کنید صیغه را جاری کنید. محضر دار : مدارک، بفرما ، شما قبلا هسر ایشون بودید الهام: بله، با اون عینک های درشتش داشت مدارک را زیر و رو می کرد. سرش را تکون داد و گفت باید جریمه بشید، خیلی هم سنگین، اشکان: باشه هر چی باشه میدیم. محضر دار خیلی تاراحت شد. چون چشم هاشون مشخص بود.نگاه الهام و اشکان قلب همه را به درد آورده بود. ادامه داد: متاسفانه شما سه طلاقه شدید و نمی تونید الان با هم عروسی کنید. انگار تمام دنیا روی سرشون خراب شد هر دو به گریه افتادن،اشکان با گریه می گفت : یعنی چی، گوش دادن حرف پدر نتیجه اش اینه و…. ببین پسرم در هر حال طبق قانون، آقا لطف کنید 5 دقیقه بیرون باشید. من بیرون رفتم و نفهمیدم چی شد و چرا؟ بعدش هردو اومدن بیرون تا حالا به این داغونی ندیده بودمشون. همه رفتیم. رفتم توی رساله دنبال حکم. نوشته بود پس از سه طلاق باید زن دوباره عقد کنه و حتما دخول صورت بگیره یعنی باید یکی تا ته بزاره تو کس الهام و بعد طلاقش بده. میدونستم سرشون بره رو رساله حرف نمی زنن. یعنی چی میشه؟ نه الهام کسیه که به کس دیگه بده و نه اشکان میتونه تحمل کنه. این هم نتیجه حماقتشون به نام عشق. خلاصه گذشت و همه چی را فراموش کردم اما اشکان خورد شده بود. من هم چیزی نگفتم. کاملا مینونید حدص بزنید پیشد فقط من خبر داشتم و مجبور شدن من را انتخاب کنن. من نمی تونم بعضی حرف ها را بزنم که چطوری به من گفتن؛ خلاصه من توی کار انجام شده قررا گرفتم، اشکان تلفن زد گفت امير دارم میام دنبالت. از تلفن اشکان به من تا عقد من و الهام فقط 3 ساعت طول کشید،الهام کاملا مخالف بود، توی محضر قبول نميكرد اما با اشکان رفتن بیرون و اومدن ، اشکان گفت ، چشم هات بسته، فقط تا سرش و طلاق، گفت من هم می یستم پشت در. الهام به دوز بله گفت و رفتیم خونه. گفتم زنمه توی اتاق خواب در هم قفل ، ببین این قانون برای تنیه شدنته، پس باید تنییه شی و گر نه من زنم رو طلاق نمیدم. اشکان گفت خیلی نامردی الهام هم داشت میرفت بیرون. الهام رو از پشت گرفتم و سینه اش رو از دوی چادرش فشار دادم و کیرم را چسبوندم وروی کونش ، هی می گفت نه نه اشکان، اشکان نه.خیلی دلم برای هر دو شون می سوخت کاش می شدکاری کرد ، اما الان الهام زن من بود و می تونستم حلال حلال هر کاری باهاش بکنم. بردمش توی اتاق خواب و در را قفل کردم. صندلی را هم گذاشتم پشت در. کمد را هم گذاشتم جلوش.وای جدا تا حالا فکر نکرده بودم ، الهام عجب چیزیه، جدا توی زنایی که دیده بودم خیلی تک بود. خودش ته سرخ وسفید بود، الان هم که ترسیده بود چی شده بود. قطعا هم پا نمی داد.خیلی جالب بوئ من می تونستم زن (سابق و بعدی) دوستم را بکنم. اون هم زور کن، هر جوری که دلم بخواهد، شوهرش هم پشت در و با صدای ما و هر جیغ الهام 10 سال از عمرش کم میشد. اما اگر می خواست تاآخر عمر بتونه توی این اتاق جای من روی الهام بخوابه، باید تحمل می کرد. الهام هم با اون نگاه ملتمسش ونه نه نه نیا تورو…. خوب، از کجا شروع کنم. این حرف توی دلم گفتم.هنوز خانمم چادر و مقنعش روی سرش بود همون جوری تیکه و تو دل برو. خیلی خوبه ها هر دو مون میدونستیم که بالاخره باید من تا ته بگذارم توی کس الهام. اما فرقش این بود که الهام نمی خواست بگذاره من کارهای دیگه بکنم. اما زنم بود و حلال حلال. اوف عجب کونی. ادامه دارد…

آخرين سكس من2 میدونستم که قفل همه زن ها سینه هاشونه.رفتم کنار الهام با لباس کامل بود. میدو نستم مقاومت میکنه. بهش گفتم کامل کامل کامل و گرنه من بیرون نمیرم. گفت نه نه نمی خوام اشکان.گفتم اسم مرد غریبه ره نیار تو زن منی فهمیدی یا حبست کنم تو خونه. باید می فهمید که چی واقعا هم زن من بود و اشکان یک غریبه ست. بدون هیچ حرفی چادرش رو کنار زدمو دکمه های مانتوش رو باز کردم وای، اه زیرش پیرهن بود. نه نه ول کن نه انگشت وسطم رو کردم توی دهنش گقتم فعلا این رو بمک تا بعد، اما گازش گرفت گفت خفه شو مرتیکه، اوووووف چقدر با حال ظاهرا من باید زوري بکنمش. هیچي نگفتم. فقط از روی سوتین قرمز رنگش شروع کردم به مالید سینه هاش، نکن نکن آی نامرد، اوف چه حالی می داد. آییییییییییییییییییییییی نهههههههههههههههه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه، هنوز داشت مقاومت میکرد، صدای گریه اشکان میومد. اما میدونستم بالاخره تا اخر کار راحت میكنم و ميريزم توش ، داد زدم اووووووووووووووف، عجب تیکه ای هستی ، اما هنوز من دستم به بدنش هم نخورده بود، دیگه وقتش بود، نه، نه، مرتیکه حیز ول کن، ساکت میخواهم زنم رو بکنم آبمو توی تموم سوراخات میریزم. نه آفرین. عجب ناله هایی می کرد؛ عجب استیلی، عجب برفی،…خوب دیگه ناله هاش با شهوت ترکیب داشت میشد، در گوشش آروم گفتم ،خییییییییییییییییلی دوستت دارم، عشق با سکس عجب مزه ای میده. یه جیغی زد بلند شد که بره من هم از خدا خواسته سریع چادر و مانتوش رو در آوردم و انداختمش روی تخت و سوتینشو باز کردم و سینه هاش ره فقط گاز میزدم تا حشری شه،من دیگه رفته بودم توفضا.دادمي زد اشکان، نه نه نامرد آآآآآآآآآآآآآی آآآآآآآآآآآآآای نهههههههههههههههههعجب سینه هایی بود،چیکارشون میشد کرد ، من اولش شروع کردم یک انگشت زدم نوکش رفت پایین و پرید بالا و گفتم اوف ، چی ساختي، دمت گرم، حالا بذار من آبمو بریزم توت ببین جی میشه. خفه شو مرتیکه من پشیمون شدم. همیشه از این صحنه ها خوشم میومد، نشستم روش تا نتونه تکون بخوره.هنوز هم لباس هام تنم بود، دوست داشتم اون درشون بیاره، اما هنوز خیلی زود بود، شروع کردم به لیس زیر سینه اش، نمی دونید چی می کشیدم،وایسا وایسا وایسا هنوز زوده، الکی الکی داشت آبم میومدهنوز نه کسش رو دیده بودم نه کونش رو فقط رو سینه هاش بودم سرشو لیس زدم و اون هم با نه نه خیلی بیشتر تحریکم می کرد، گفتم ناله های اصلیت مونده، هنوز که جرت ندادم.سینه هاش رو بردم توی دهنم وشروع کردم به لیسیدن و خوردن، مثل بستنی قیفی باهاش بازی می کردم، دیگه کم کم آییییییییییییییییییییییی داشت می شد، باید اشکان رو دک میکردم، بهش گفتم برو داد میزد نه نه نامرد، خودم خفت می کنم، خوبه لا اقل خونشون ویلایی بود صدا جایی نمی رفت، اما تا اشکان بود الهام نمی تونست درست حال بده، تازه الهام داشت میومد رو حال نمی تونستم فاصله بندازم، رفتم پشت در گفتمش یا میری یا من زنمو طلاق نمیدم، هر روزم سه با میکنمش تا بفهمی، میدونست من کله خرم، من هم باید امروز تموم کارهامو باهاش میکردم، نمیشد که یه بار حلال توی عمرم می تونستم با دل سیر الهام رو بکنم ، دیگه حتی فکرش رو هم نمی تونستم بنکم. با هر بد بختی ای بود ، خواستمم ردش کنم، دیدم هنوز حرف هام تموم نشده انقدر بهش فشار اومد که رفت، چه جالب فکر نمی کردم انقدر راحت بره، اما بهتر وگرنه روانی میشد، یادم باشه هیچوقت زنمو سه طلاقه نکنم ، اون هم وقتی اینجوری برای هم میمیرن، اوف سر خر نداریم دیگه، بدون هیج صحبتی رفتم سراغش ادامه سینه هاش و خوردم ،- حالا میدونم که این مزد این بود که به هیچ دختری و زن های مردمن گاه چپ نکردم.خوب دیگه اولیش تنبیه شده بود، مونده بود این یکی که هم حال کنم هم تنبیه اش کنم. باید تست میکردم ببینم از چه کاری توی سکس بدش میاد مجبورش کنم، تا یاد نگیره از عشقش بگذره (و هم من هم یک سکس حلال با زنم داشته باشم)؛ادامه دارد…

آخرين سكس من3 گفتم دیگه تموم شد حالا نوبت حال کردن منه، هرکاری خواستم میتونم باهات بکنم، نه نه آآآآآآآآی ولم کن، هر چی هم می خوای جیغ برن، خوب حالا از کجا شروع کنم. نه نه آفرین نکن. نه میکنمت اون هم مثل جنده ها، ما که هیچوقت جنده نمی کنیم گناه داره، اما الان خیلی تو عروسکی اصلا از یک ممممممممممممم (سینه هاش رو می خوردم و می گفتم) جایت هم نمی گذرم. ایییییییییییییییییییییی اهههههه آههههههه دیگه یواش یواش داشت صدای شهوتش بلند می شد، اوف تا صبح هم سینه هاش را میخوردم سیر نمی شدم اما هنوز سینه خوردن اصلیم مونده بوداما برای الان سینه هاش بسم بود؛ اما نباید گذشت، هر کاری بخواهم بکنم همین الانه، باید درش بیارم از چی بدش میاد ، کس که حتما داده بود به اشکین، کاری هست عجب کونی، اوف من می تونم حتی خشکاخشک هم بکنمش که نکرده باشه؟ معمولا زن ها ز ساک زدن بدشون میاد ، اما هنوز به التماس کردن برای کیرم نرسیده بود، وای ته کس و کون بود، حالا می خواستم بهش ثابت کنم که مالکشم،نشستم روی سینه اش خواستم کیرم را که داشت منفجرمیشد بزارم لای سینه اش و بعدش آبم را بریزم توی دهنش.اما هنوز باید روش کار میکردم. دیگه کم کم داشت نرم میشد، شرتش را خواستن در پشیمون شدم، شلوارم را در آوردم و انداختم دور بعدش پیرهنم را، همینطور، فقط شرتم پام بود، کیرم 3 سانت شرتم را از بدنم جدا کرده بود داشت میترکید، میدونستم آبم سریع میاد، بهش گفتم،ای شیطون چه جوری دوست داری بکنمت، چشمش را بست و هیچی نگفت، من هم نشستم شرتم را در آوردم و با کیرم می زدم رو صورتش و می گفتم تو مال منی الان، من میکنمت سیر دل بعدش کیرم را گذاشتم روی لبش گفتم بیا بمکش، گفت خفه شو، ای من بدم میاد ولی شهوت توی چشم هاش موج میزد، من بهش گفتم ، خوب گفتم شاید دوست نداشته باشی خشکاخشک توی کونت بگذارم، گفت نه من حتی اشکان هم از کون نکردتم از فکرش کلا بیا بیرون من اصلا زیر بارش نمی رم، میدونی سه سال اشکان خودش را کشت، سریع بزن تو کسم تموم شه برم. گفتم نه آسیاب به نوبت، اول دهن بعد کون بعدش کس، دید که جدیم گفت نه نه من نمی خواهم دردم میاد، حالا خبری نیست، میخوام بگذارمش لای سینه هات، -با دودستم سینه هاش رو فشار دادم – بخند دیگه نامرد، یک امشبه ها. یه خنده کوچیک کرد، و گفت نه دهن نه کون باشه، وای وقتی میخندید چی میشد گفتم چرا اشکان جوون مونده، اما من حتما می خواستم از کون بکنمش اما نمی خواستم دردش بیاد برای همین باید یک جوری توی دهنش می گذاشتم، هنوز هم شورت و شلوار لیش پاش بود، حالا مونده تا به اونجا برسم، اوف چه سکس کاملی کنم امشب. گفتم سینه هات رو به هم فشار بده، می خوام بفرستمت تو ابرها، گفت آره، تو دلم گفتم یه چند دقیقه بخواب تا راه کونت را برای اشکان باز کنم، گذاشتمم لای سینه هاش و آروم فشارش دادم وسطشون، خیلی آروم کردمش تو، اووووووووووووووووووووووووووووووف، نمی دونم چی بود، اگر این سینه هاشه پس کونش چیه، وای جلو عقب کردم و میزدم آروم توی صورتش و میگفتم تو مال منی فقط، آآآآآآآآآآآآی او هم دیگه همه را فراموش کرده بود و می گفت آی آی ، اخ آخ کوچیکش خیلی حشریم می کرد وای تو کونش بگذارم چی میشه، آخرش کسش رو چه فاری کنم، بگو تو مال کی هستی، کی میکنتت، اون می گفتتند تر تند تر آآی، خیلی خوب بود کاملا اومده بود توی راه، جلو عقب جلو عقب اون هم هی چشم هاش را بسته بود و فقط چیغ ریز می زد، خیلی بدجور حشریم کرده بود فقط مهم این بود که توی راه اومده بود، دیگه داشت آبم میومد، یک لحظه دوباره چشم هاش را بست و جیغ زد من هم تا ته کردم تو حلقش و نشتم روی صورتش و دستم را گذاشتم زیر زیر سرش وهی پایین بالاش میکردم ، اون زیر هیچ کاری نمی تونست بکنه با دستهاش می خواست بلندم کنه وای زور کنی چه حالی میده، اون نمی خواست من می خواستم ، صداش اصلا مفهوم نبود اما معلوم بود که داره میاره بالا من هم هی بیشتر می کردم تو حلقش و در می آوردم،موهاش رو چنگ میزدم و توی چشم هاش زل زده بودم با شهوت تمام و فکر اومدن آبم بودم، آبم داشت می اومد، گفتم بمکش و گرنه برات بد میشه، قبول نمی کرد، من هم آروم دستم را بردم و سینه اش را محکم فشار دادم گفت آخ اما هنوز نشد، بمکش بمکش و گرنه دوباره میزارم توت، یه بار بمک مشتری میشی، بالاخره مکش زد من هم یکم بلند شدن راحت تر باشه، ای نامرد معلوم بود ساک نزده اما بالاخره شنیده بود، ی جوری دو دستی کیرم را مک میزد، که آبم اومد، من هم تا ته کردم توی حلقش و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی آه آیییی آه آه آه ، آبم ریخت توی دهنش، اما میدونستم حرومه خوردنش پا شد بریزتش که گفتم بریزش روی سینه ات کارش دارم، با دهن بسته گفت چی؟ من هم بلندش کردم و اون هم آبش را ریخت روی سینه اش، من هم با کیرم خوب پخشش کردم روی سینه اش، کیرم لزج شده بود از منی من و آب الهام، گفت خیلی نامردی مگر قول ندادی ،گفتم نه، من که حرفی نزدم، فقط یک لبخند زدم تو خودت تفکر کردی، گفت: 20 دقیقه اینجاییم هنوز هیچ کاری نکردی، وای سریع آی بکن تو کسم، بهش گفتم، بذار سینه های رو با آبمون ماساي بدن، که راحت بتونن بزرگ شن،لازمت میشه. تو دلم گفتم خر خودتی، من از کونت بگذرم، عمرا. بهش گفتم، اجازه میفرمایید دیدم خودش سریع شلوار و شورتش را در آورد، انداختم زمین و کسش را گذاشت رو دهنم و زد تو صورت -نامرد خیلی محکم زد – گفت بخور، زود باش خفه شو و بخورش، آی آی. خیس خیس بود، معلوم بود که حسابی به حمید داده، من هم که کاری نمی تونستم بکنم، وای چه توفیق اجباری خوبی، من هم شروع کردم به گاز گرفتنش، یکی دیگه زد تو صورتم و گفت: اول زبون ، زود باش باز هم زد، تو دلم گفتم کونت را پاره کردم می فهمی، گفتم شاید برای در رفتنه از کونشه، اما حشری حشری بود هی چوچولش را می کرد تو حلقم، من هم آروم آروم دورش را زبون زدم و رفتم با زبون توش، همه آبش ریخته بئد تو دهنم، یک دفعه لرزید، فهمیدم ارضا شده، آی آییی بکن، بخور آی، با انگشت کردم تو کسش ، و خیس که شد ، کردم تو کونش، وای انگشتمتو نمی رفت، معلوم بود اشکان، نگاهش هم نکرده، ، یه دفعه با بی حالی گفت دستت رو بکش کثافت، من تا حالا به اشگان هم اجازه انگشت ندادم و انگشتم را کشید بیرون، گفتم ، منگفتم کامل، اگر نمی خوای من هم همینجا هستم، بیا، نه نه برو گم شو، -وای زور کنی، نه حرومه زور کنی – باید مخش رو میزدم، گفتم دیدی ساک زدی چه حالی داد 10 سال جوون شدی، حالا نی دونی کون چیه، خفه شو مرتیکه، – نه ، هیچ دردی نداره، من که کیرم از آب منی من و تفت نرمه نرمه، تازه آروم میگذارم، -وه چه چشم سفیده- گفتم بیا بخواب، مقاومت کرد من هم از جلو خوابوندمش شک نکنه، گفت آخه درد داره، گفتم کرم هم هست، سینه هاش رو لیس زدم ،دوبازره کیرم را گذاشتم لای سینه هاش تاخوب خوب خوب، نرم بشه، یک فکری به سرم زد، مجبور شدم ز جلو بکنمش، چه کسی شده بود، آب خودش، آب منی من و تف الهام، هنوز زبونم داشت می سوخت، آروم پاهاش را باز کردم، دیدم پاهاش را حلقه کرد دور پاهام، خوب معلوم بود حرفه ای بود،دسالش رو هم زد دور کمرم من هم برای اولین بار ازش لب پرفتم، اصلا همه چیز یادم رفت فقظ 10 دقیه لب و زبون خوردیم تا لبم سر شد دیگه، کیرم را گذاشتم لای پاش و آروم کردم تو کسش، اوف تمام بدنم یک دفعه آتیش گرفت، تا حالا همچین حسی نداشتم، یع جیغی زدم گفتم آآآآآآآآآآآآآآای سوختم چه قدر هاتی بی پدر، آای دیگه مثل موشک کردم توش پاهاش را زدم بالا و از هم بازشون کردم، یه 5 دقیقه ای میزدمش ، آخ بکن توم مال خودته تند تر تند تر،آی من هم فقط می گفتم : اآآآآآآآآآآآی و صدای نونونونونو -کشیدن هوای کس خیسش- میومد. دیگه آبم داشت میومد، آبم. ریخت من هم افتادم روش و سینه اش را یک گازی زدم که فکر کنم هنوز جاش مونده باشه و بی حس خوابیدم روش، هر دومون بی حس خوابیدیم روی هم، بی پدر می دونست وقتی کسش را بگذارم تا یک هفته نمی تونم بلند شم، کاملا ارضا شده بودم، همیشه فکر میکردم می تونم سه بار آبم را بریزم، اما فکر کونش ولم نمی کرد. هردومون خوابیدیم.من زودتر بیدار شم آروم برش گردوندم که پاشم برم، اما کونش را که دیدم و اون سوتینش که نصفش از پا تختی آویزون بود دوباره شقم کرد، گفتم چیکار کنم، اون خواب خواب بود، گشتم دنبال کرم ندیدم، اما یک زل مو دیدم، دست زدمچه نرم بود. نشستم روش و کیرم را آروم گذاشتم لای سینه هاش تا بیدار شه، چشمهاش را باز کرد آروم زدم روی لبش، یک خنده کوچیکس کرد و یک خمیازه کافی بود بکنم توش، می دونسنم آب سومم یا نمیاد با خیلی دیر میاد، یک مک اساسی زد وکیرم را در آورد، خواست بلند شه بر عکسش کردم و خوابیدم روش، و دو دستی از پشت سینه هاش را فشار دادم ، گفت به فکرت هم خطور نکنه، همیشه سینه حلال مشکلاته، من هم فقط سینه هاش رو می مالیدم و با کیرم هی روی کونش میزدم، انقدر بازی کردم که حشری شد، گفت آخ بزار توم بزتر تو کسم،پارم کن، -انگار که نه انگار اول کاری فحش میداد، الان بپرسی اشکان را هم نمی شناخت من به خاطر اشکان دارم چی میکشم!- تو گوشش گفتم، ساک زدن چه مزه ای داشت،و سینه اش را فشار دادم، فقط می گفت آآآآآآااآه، معلوم بود راضی بود، گفتم فقط اولش سخته، با شهوت می گفت اميرررررر نه کسم کسم کسم ، من هم ژل را زدم روی کیرم و چاهاش رواز تخت انداختم پایین، نه نه کسم بذار آی میترسم ، مامان مامان، من هم سرش را بر گردوندم ازش لب گرفتم و بردمش انداختمش روی میز آرایش جلوی آینه و رفتمشتش ، میگفتم مامان مامان نه نهمن هم آروم کیرم را بردم پشتش، یک دفعه جمعش کرد، وه همین جوریش باز نمی شه، اما حالش بیشتره، من که کیرم تا توی نافش هم میرفت،کیرم را فشار دادم، آخ مامان ، نکن نه تور… ، باز هم دستم را بردم تو سینه هاش و حشری ترش کردم گفتم قول میدم مشتری شی، بهخاطر من، دیگه هم نمی بینمت، فقط یک امشبه رو،گفت: درد نداره، گفتم حال میده، دیدی مشتری ساک زدن شدی، و سرش را آروم بروم تا سوراخش و یه شار دادم، اصلا تو نمی رفت، وای الان جرش بدم با جیغش سقف میاد رو سرمون سرش را با فشار وزنم و بدنم کروم توش و آآآآآآآآآآآآآآی مامان نه نه غلط کردم، نیم سانت یگه کردم توش،آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی سرک کامل رفت توش و سینه هاش را تاتونستم فشار داده، اوففففففففففف ، اوفففففف یکیک نگه داشتم دردشعادی شه براش که وقتی می خواهم پمپ بزنم، دوباره نوار ضبطش رو شن شه، صداش آروم ترشد، سینه هاش را و کردم؛ توی اینه بهش چشمک زدم، یک خنده شیطونی کرد، من هم کمرش را دو دستس گرفتم و با تمام وجود و سرعت جلو عقب کردم، یکی از من می خورد یکی از شیشه میز ارایش، یگه خوشش اومده بود، آآآآآآآآآآآآآآآی آآآآآآآآی سریع تر بیپدر، من هم که دیگه روم باز باز باز بود، الهام کونی دیدی جرت دادم،وای عجب کونی من هم چرده پشتت را زدم، اشکان بیا که راهت رو باز کردم آآآآآآآی اوههفففف آبم داره میاد، آی گفت نریزی توش نه من هم سریع نگر داشتم از پشت انداختمش رو تخت و پریدم روش و دوباره مردم تو مونش و جییییییییییییغ زود و گفتم جرت دادم، آبم هم هرجا بخوام میریزم،و سینه هاش را گرفتم، یکیشون را ول کردم و اتپنگشت وسطم را کردم توی دهنش خیلی قشنگ می خوردش من هم سینه هاش را می مالید، تشک نرم و سینه نرم و کون نرم وانگشت و کیر توی دهن و کس الهام من هم توی فضا بودم داشت آبم میومد که دودستی انقدر سینه هاش را فشار داده که جای ناخن هام سیاه شدن و بی حس افتادم روش و آبمرا خالی کردم توی کونش، بعدش افتادم رو تخت.خوب اموریت من تموم شده بود میتونستن بعد از طلاق با هم برن زندگی کنن تازه من هم کون و ساک را هم برای اشکان راه انداخته بودم، بهش گفتم:حتما به اشکان هم بدی ها، با خنده ای تمسخر آمیز گفت حتما. رفتیمم غسل کرردیم و یه مکاساسی مهمونم کرد.بعدش خودمون دوتایی رفتیم محضر و طلاق گرفتیم، و من دیگه اشکان و الهام را ندیدم و خیلی خوب شد دیگه چشمم تو چشم اشکان نیافتاد. الان حتما داره کون الهام میذاره و من را دعا میکنه، یا اشکان خوابیده و الهام داره براش ساک میزنه،….اميدوارم دوستان خوبم از اين داستان خوشتون اومده باشه؛

سكس سحر با داداشش اسم من سحر الان 20 سالمه من دادنو از 6 سالگی شروع کردم حتما همتون تعجب میکنید ولی صبر کنید تا بهتون بگم: 6سالم بود یه روز که غیر از منو داداشم که 2 سال از من بزرگتر کسی خونمون نبود من تو اتاقم داشتم با عروسکم بازی میکرم. داداشم هم تو اتاقش بود. همونجور که با عروسکم داشتم بازی میکردم دست عروسکم کنده شد رفتم که بدم داداشم اونو برام درست کنه که دیدم از تو اتاقش یه صداهایی میاد یواش در اتاقشو باز کردم دیدم که داره تلویزین نگاه میکنه تلویزیون داشت یه فیلم نشون میداد که یه خانوم و یه آقا تو یه اتاق بودن ولی یهو لباساشو نو در آوردن من جا خورم داداشم اصلا متوجه من نشده بود و کاملا حواسش به فیلم بود که من بهش کفتم داداش اینا چیکار میکنن اون برگشت و منو نگاه کرد میخواست ویدیو رو خاموش کنه که نظرش عوض شد. گفت: هیچی همه آدما از این کارا با هم میکنن بیا تو. نمیدونم فیلمو از کجا آورده بود ولی فکر کنم از یکی از پسرهای همسایمون که باهاش دوست بود و از داداشم بزرگتر بود گرفته بود. فیلم به اونجایی رسید که تازه زنه داشت کیره مرد رو میخورد و بعد پا شدن و مرد کیرشو کرد تو کس زنه ( البته اون زمان من اسم اینا رو بلد نبودم ) داداشم بهم گفت : سحر نری به مامان و بابا بگی اگه نه هر دو مون کتک میخوریم ،باشه؟ منم گفتم باشه بعد دیدم داداشم داره کیرش رو میماله منم یه دست به کسم زدم یه جوری بودم! بدتر شدم یهو داداشم بهم گفت : سحر بیا چیزامون رو به هم نشون بدیم بیا شلوارامون رو در بیاریم مثل تو فیلم من گفتم : نه زشته مامان گفته نباید شلوارمو جلو کسی بکشم پایین تازه خانم مربی هم گفته این کاره زشتیه و شماها نباید بول بولاتون رو به کسی نشون بدین داداشم گفت: نه اونا همه الکی میگن نگاه اگه اینجوری بود این خانم آقاهه چرا لباساشونو جلو هم در آوردن. صحنه فیلم تموم تموم شده بود و یه صحنه دیگه بود که خانمه با آقاهه داشتن همو میمالیدن. داداشم گفت : تازه مامان و بابا از کجا میخوان بفهمن اونا که الان نیستن اگه تو بهشون نگی که نمیفهمن من گفتم : اخه مامان گفته هرکی شلوارتو خواست بکشه پایین بیا به من بگو. داداشم گفت: خوب حالا اگه نگی که نمیفهمه بیا اصلا من اول شلوامو میکشم پایین اصلا هم زشت نیست. اون شلوارشو در آرورد و گفت :حالا نوبته تویه منم وقتی دیدم اون در آورده منم شلوارم در آوردم بعد اون شورتشو در آورد من خیلی دوست داشتم ببینم چول پسرا چه شکلیه. یه چیزی از جلوش اویزون بود گفتم: اون چیه گفت: چلم دیگه گفتم چرا این شکلیه گفت : مال پسرا این شکلیه مگه تو فیلم ندیدی نگاه آقاهه رو ، تلویزیون رو نگاه کردم ولی مال مرد خیلی بزرگتر از مال داداشم بود داداشم گفت: تو هم شورتتو در بیار من اولش خجالت کشیدم ولی بعدش شرتمو در آوردم داداشم اومد یه دست زد به کسم. یادش بخیر چه کس کوچولی نازی داشتم کی فکر میکرد این کوچولویه ناز و معصوم یه روزی یکی از دخترهای فاحشه بشه که همه قیمتشو بدونن. کی فکر میکرد که کس کوچولو و سفید یه روزی دست هر نامردی بهش بخوره. داداشم منو بغل کرد و گذاشت رو تخت و شروع کرد به مالودن کسم مثل فیلم منم کیر اونو براش میمالوندم بعد اومد و روم خوابید مثل فیلم و چولامونو بهم میزدیم بعدشم از رو هم پاشیدیمو و لباسامونو پوشیدیم بعد داداشم بهم گفت : به مامان بابا چیزی نگی اگه پرسیدن چیکار کردین بگو خاله بازی باشه منم گفتم : باشه…. این قضیه همچنان ادامه داشت و ما هر چند وقت یکبار که کسی خونه نبود به هم ور میرفتیم تا اینکه من کیر اونو میمالید و و اون هم کس منو. بد نبود وقتی کمی بزرگتر شدم بیشتر حال میکردم وقتی کسمو میمالید یه حالی میشدم که خوشم میومد 9 سالم شده بود و تو این مدت یه چند بار با پسر عمو و پسر عمه ام هم یه شیطونی هایی کرده بودیم بدون اینکه داداشم بفهمه!یه روز داداشم بهم گفت بیا این فیلم جدید با هم نگاه کنیم چون میدونست من جلوی فیلما طاقت نمیارم و اونم همینو میخواست. فیلمو که داشتیم نگاه میکردیم کم کم لباسهای همو در آوردیم مثل همیشه یکم با هم ور رفتیم و مال همو مالیدیم من خیلی داشتم کیف میکردم چون دیگه وارد شده بود میدونست اگه دستشو لای قاچ کسم بذاره و بماله من خیلی خوشم میاد و رفتیم رو تخت و رو خوابیدیم چیزامونو به هم میزدیم گاهی هم از پشت یکهو دیدم داداشم از روم پاشد من به شکم حوابیده بودم بر گشتم نگاه کردم دیدم داداشم داره کیرشو تف میزنه گفتم :چه کار میکونی گفت :هیچی گفتم: تف نزن خیس میشه خوشم نمیاد گفت : نه اتفاقا بیشتر حال میده نگاه تو فیلمه همین کارو میکنه ، منم نگاه کرده یارو کیرش رو تف زده بود و یه تفم انداخت رو زنه ، من گفتم: نه تف نزن.. نمیزارم من دوست ندارم خیس بشه اون گفت: نه حال میده صبر کن خودم تمیز میکنم ، بخواب اون یه تفم انداخت لای پای منو خوابید روم ، کیرش لیز میخورد لای پام و شروع کرد به بالا و پایین رفتن اولش زیاد خوشم نیومد ولی وقتی کیرش میخورد لای قاچ کسم و از روش رد میشد خیلی حال میکردم ولی در کل اون بیشتر حال میکرد تا بجایی رسید که گفت: سحر یه جوری شدم دیگه نمی تونم تکون بخورم کرم یه جوری شده و پاشد از رو من و رفت دستمال کاغذی آورد و لای پاهامو تمیز کردو یه دستمال دیگه من ازش گرفتمو خودمو تمیز کردم که یهو دیدم صدای مامان ، بابا میاد دادشتن منو و داداشمو صدا میزدن داداشم شلوارشو پاش کرده بود و من شرتمو پام کرده بودم که بابا اومد تو منو وقتی اونجوری دید گفت: چیکار میکردین گفتم : هیچی شلوارم کثیف شده بود داشتم عوضش میکردمبابام چپ چپ به داداشم نگاه کرد و گفت : خیله خوب داداشم از اتاق رفت بیرون و من شلوار دیگمو پوشیدمو رفتم بیرون و سعی کردم طبیعی باشم

سکس خونوادگي کيوان قسمت اول اسم من کیوانه 23 سالمه و دانشجوی کامپیوتر هستم.ما یه خانواده کم جمعیت هستیم یعنی من و مامانم و خواهرم و البته بابام.اسمشو آخر از همه گفتم چون خیلی کم پیش میاد ببینیمش.معمولا غرق درکاراشه کلا آدم تو دارو منزویه از اون آدما که نمیشه فهمید تو سرشون چی میگذره.بابام زیاد اهل خانه و خانواده و بودن در کنار کانون گرم خانواده و از این حرفا نیست بیشتر تو خلوت و تنهایی خودش حال میکنه زیاد هم اهل گردش و تفریح و شیک کردن نیست یه آدم خیلی معمولی که اونقدر آرومه که گاهی وقتا که خونس اصلا یادمون میره.خلاصه بابام تو یه شرکت مهندسی به عنوان یه نقشه کش کار میکنه اینکه میگم کم پیش میاد ببینیمش نه اینکه ماموریت و مسافرتهای طولانی میره ها نه اینجوری نیست معمولا حدود ساعتای 9 میرسه خونه شامو که میخوریم اول یه کم تلویزیون میبینه و بعد میره تو اتاقش و مشغول کاراش میشه میتونستم حدس بزنم که باید آدم سرد مزاجی هم باشه بیچاره مامانم.یه کمی از بابام گفتم یه کمی هم از مامانم بگم دقیقا برعکس بابام یه زنه خوش تیپ خونگرم جذاب فوق العاده بشاش و سرزنده.اینقدر بودن کنارش لذت بخشه که اگه چند دقیقه واسه خرید از خونه میرفت بیرون منو کیمیا خواهرم افسردگی میگرفتیم.همیشه تو رویاهام دوست داشتم همسر آیندم خصوصیات مامانمو داشته باشه.تو خونه همیشه با تاپ و دامنه با این شوهر بی روحش همیشه به خودش میرسید و تیپ میزد گاهی وقتا میگفتم اگه بابام یه ذره گرم و صمیمی بود مامانم دیگه چی میشد؟؟؟؟ مامانم و بابام اصلا از نظر ظاهری و باطنی باهم جور نبودن نمیدونم این همه سال رو چه جوری کنار هم سپری کردن؟؟؟؟؟؟ ازنظر ظاهری که مامانم زن جذابی بود صورت قشنگی و مهربونی داشت برعکس بابام که یه چهره عبوس و گرفته داشت و همیشه اخماش تو هم بود نه اینکه بد اخلاق باشه اتفاقا خیلی آروم بود اما ظاهر گرفته ای داشت.مامان از نظر اخلاقی تو کل فامیل تک بود نه اینکه چون مامانمه بگم ها نه این نظر خیلی ها بود.همیشه از احوال همه خبر داشت به تمام چیزهایی که داشت قانع بود و هیچوقت درخواست بیشتر از بابا نداشت جالبه که تو خونه ما اختلاف خیلی کم پیش میامد.مثلا اون جروبحث ها که تو خونه خیلی ها هست تو خونه ما خیلی خیلی کم بود.چون مامان که اهل کش دادن موضوع نبود و بابا هم اصلا حوصله جواب دادنو نداشت.منو کیمیا هم که بیشتر قربون صدقه هم میرفتیم.اختلافات جزئی که بوجود میامد بینمون به سرعت از بین میرفت چون اون دلش نمیامد منو عصبانی کنه منم طاقت نداشتم ناراحتیشو ببینم.خیلی ها تو فامیل به مامانم میگفتن خوش بحالت با این بچه های آروم.کیمیا 18 سالشه و فعلا پشت کنکوری بود.اخلاق کیمیا تقریبا به بابام رفته بود البته یه ذره از بابام بهتر بود.دختر مهربون و آرومی بود ما برعکس خواهر برادرای دیگه که جنگ و دعوا زیاد دارن خیلی رابطمون با هم خوب بود.کلا مامان ما رو اینجوری بار آورده بود.از بچگی هوای همدیگه رو داشتیم.همیشه بعد از کلاسش من میرم دنبالشو میارمش خونه اونم با من خیلی راحته.زیاد باهام درددل میکنه چون منو مامانو کیمیا بهم وابستگی زیادی داریم.کیمیا برعکس دخترای دیگه که بیشتر ترجیح میدن با دوستاشون تفریح کنن دوست داشت پیش منو مامان باشه.اینکه میگم به مامان وابسته بودیم فکر نکنید خیلی لوس و ننر هستیما اتفاقا خیلی هم مستقل بودیم.کارامون رو خودمون انجام میدادیم و سعی میکردیم مشکلاتمون رو تا اونجایکه ممکنه به مامان نگیم.اما خب ارتباط قوی و راحتی با مامان داشتیم.روحیات منم تقریبا شبیه مامانمه سرزندگی و پر انرژی بودنم به مامان رفته بود.زیاد اهل گردش و مسافرت رفتن بودم.کلا اهل خوشی و خوشگذرونی بودم.با دوستام زیاد بیرون میرفتیم و از هرفرصتی واسه خوش گذروندن استفاده میکردم.خب من هیچ کمبودی نداشتم تقریبا به همه چیزهایی که میخواستم رسیده بودم از همه مهمتر هم داشتن یه خانواده خوب بود.اما مهمترین چیزی که اذیتم میکرد این بی حوصلگی و بی روحی بابام بود.راستش تو جمع دوستام مهرداد و سعید خیلی از باباشون تعریف میکردن.ارتباطشون با پدراشون خیلی خوب و صمیمی بود جوری با باباشون صحبت میکردن که اگه نمیگفتن بابام بود من فکر میکردم با یکی از دوستای صمیمیشون حرف میزنن.خب این همیشه منو آزار میداد چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینقدر پدرم با پدر اونا تفاوت داشت؟؟/؟؟؟ مگه من از پدرم چه انتظاری داشتم؟؟/؟؟؟ خیلی زیاد بود اگه بخوام بیشتر پیشمون باشه و بیشتر باهامون صحبت کنه؟/؟؟؟ کلی سعی کرده بودم بهش حالی کنم که بیشتر با ما باشه اما کار از این حرفا گذشته بود شاید یه مدت سعی میکرد بیشتر پیش ما باشه یا مثلا کارای شرکتو تو خونه نیاره آخر هفته ها با ما بیاد گردش و تفریح اما افسوس که بعد از چند روز دوباره به شخصیت قبلی اش برمیگشت.من و کیمیا خیلی سعی کردیم روحیه اش رو عوض کنیم اما موفق نمیشدیم انگار دست خودش نبود شخصیتش این شکلی بود.تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میداد با این وضعیت بزرگترین غم من و کیمیا این بود که یه ارتباط خوب با بابا برقرار کنیم که حسرتش هم به دلمون مونده بود.وقتی بچه تر بودیم فکر میکردیم بابا از ما خوشش نمیاد واسه همین به ما توجه نمیکنه.همیشه از مامان میپرسیدیم چرا بابا از ما بدش میاد؟؟/؟؟؟ این مامان مهربونم بود که سعی میکرد یه جوری به ما حالی کنه که بابا کاراش زیاد و وقتی میرسه خونه خسته است و باید استراحت کنه.اما این جواب ما رو قانع نمیکرد این مامان بود که مارو پارک و گردش میبرد همیشه موقع خرید مامان همراهمون بود تو هر نقطه از زندگیمون این مامان بود که تکیه گاه محکم منو کیمیا بود.با این وضعیت نمیدونم مامانم چی میکشید با این شوهر سرد و بی حوصله؟؟؟ گاهی وقتا دلم واسش میسوخت اونم بدجوری به ما وابسته بود هر کاری میخواست بکنه با منو کیمیا مشورت میکرد اول نظرمارو میپرسید.گاهی وقتا که سر میز شام با بابام راجع موضوعی صحبت میکرد و نظر میخواست تنها جوابی که بابام میداد این بود: نمیدونم هر جور خودتون مایلید.به این جواباش عادت داشتیم میدونستیم راجع به هیچ چیز هیچ نظری نداره واسه همین دیگه چیزی ازش نمیپرسیدیم.کلا زندگی ما اینجوری شده بود که مامان هم پدر ما باشه هم مادرمون.همه به این موضوع عادت کرده بودیم سعی میکردیم زیاد به بابا و اخلاقش گیر ندیم چون فایده ای نداشت.بعضی وقتا که دلم میگرفت و غمگین بودم میرفتم تو اتاقم یه آهنگ ملایم میذاشتم و میرفتم به گذشته ها و آرزو میکردم کاش بچه میموندیم و نمیدیدیم و نمیفهمیدیم که زندگی با یه آدم سرد چه قدر سخته.یادم نمیره روزی رو که اسمم رو جزو قبول شدگان دانشگاه دیدم از خوشحالی کم مونده بود پس بیفتم قبولی تو رشته مورد نظرم اونم تو دانشگاه شهرم واقعا عالی بود.نمیدونم چه جوری با اون حالم خودمو رسوندم خونه دلم میخواست تا خونه پرواز کنم وقتی رفتم خونه مامان تنها خونه بود داشت ناهار درست میکرد با صدای بلند داد زدم قبول شدممممممممم.مامان یهو ازجا پرید یه نگاه به من کرد و روزنامه رو که دستم دید اومد جلو و با اون چشمای مهربونش تو صورتم زل زد و گفت:تبریک میگم عزیزم خیلی خوشحالم کردی.بغلم کرد و منو بوسید.اونقدر خوشحال بود که چشمای قشنگش پر از اشک شد خودمم دیگه داشت گریه ام میگرفت.این آرزوی مامان بود که منو کیمیا تا اونجایکه ممکنه درسمون رو ادامه بدیم واسه همین بیشتر از من اون خوشحال بود.ظهر که رفتم دنبال کیمیا و از مدرسه بیارمش تو پوست خودم نمیگنجیدم.وقتی دید خیلی سرحالم گفت:چیه؟؟/؟؟ خیلی شارژی کیوان خان؟/؟؟؟ خندیدم و گفتم کیمیا دانشگاه قبول شدم بالاخره اون همه زحمت و درس خوندنام نتیجه داد.طفلی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد همونجا وسط خیابون پرید و بغلم کرد:تبریک میگم داداشییییییییییی دست راستتو بکش رو سر ما باید شیرینی بدی اینجوری نمیشه.گفتم:شیرینی باشه واسه شب که بابا میاد همه با هم میریم یه جای دنج و صفا میکنیم.تا شب که بابا بیاد خونه ثانیه شماری میکردم میدونستم دیگه نمیتونه این یکی رو بی خیال باشه.بالاخره عکس العمل نشون میده تو ذهنم تصور میکردم مثلا میخنده و میگه آفرین پسرم یا بغلم میکنه و میگه تبریک میگم بهت.کلی از این فکرا تو سرم بود یه عالمه واسه شب برنامه ریزی کردم بالاخره بابا اومد.وارد خونه شد مامان رفت طرفش و گفت سلام خسته نباشی مثل همیشه بابا فقط گفت:ممنون.کیمیا تو اتاقش بود شاید حدس زده بود چه اتفاقی قراره بیفته.بابا اومد کنارم روبه روی تلویزیون نشست.با خوشحالی گفتم سلام بابا چطوری؟؟/؟؟ خبر خوشی میخوام بهت بدم.لبخند کوتاهی زد و گفت:خبر؟؟؟؟ چه خبری؟؟/؟؟ روزنامه رو از رو میز دادم دستشو گفتم یه نگاه به این بنداز.اونو گرفت و یه نگاه کرد و گفت خب؟؟؟؟ بهتر نیست خبرتو خودت بگی من باید همه جای اینو اینجوری نگاه کنم.با شور و اشتیاق خواصی بهش گفتم:بابا من رشته کامپیوتر تو همین شهر قبول شدم.بالاخره تونستم ثابت کنم که هر چی اراده کنم عملی میشه من وارد دانشگاه شدم.عکس العمل بابا رو تو اون لحظه تا زنده هستم فراموش نمیکنم.فقط با یه لبخند بهم گفت:آفرین موفق باشی.حالم از این لبخندهای زورکی بهم میخورد خشکم زد.چقدر خوش خیال بودم که بعد از این همه مدت بابامو نشناخته بودم.فکر میکردم کلی خوشحال میشه منو بگو که آخر شب هم قول به گردش توپ داده بودم به کیمیا و مامان حالم گرفته شد.مامان انگار از این رفتار بابا تعجب نکرد نگاه مهربونی بهم کرد و چیزی نگفت.حدس زدم اگه خودمو هم بکشم بعد از شام با ما نمیاد بیرون میگفت گردشهای خانوادگی لوس بازیه.چقدر امیدوار بودم اونشب رو باهامون باشه.از این رفتارها زیاد ازش دیده بودیم مثلا روزی که منو و کیمیا با اشتیاق خاصی واسه روز پدر واسش کادو خریده بودیم و اونشب وقتی اومد خونه جواب سلام مارو داد و گفت کل نقشه هایی که کشیده بودم ازبین رفت.اطلاعات کامپیوتر شرکت پاک شده و همه زحمتم به هدر رفت.حالم خوب نیست میرم تو اتاقم میخوام استراحت کنم.در واقع ما با حضور جسمی پدر کنار اومده بودیم واقعیت تلخی بود آرزوی خیلی چیزها تو دلمون مونده بود.مخصوصا کیمیا که یه دختر بود خب دخترا پدرشونو خیلی دوست دارن من هرچقدر سعی میکردم به کیمیا کمک کنم یا مثلا سنگ صبور خوبی براش باشم یا وقتایی که دلش گرفته و غمگینه ببرمش جاهایی که دوست داره اما بازم کمبود یه چیزهایی رو تو چشماش میخوندم.آخ خ خ خ خ که چقدر دیدن این چیزها واسم سخت بود خدااااااااااااا ولی سخت تر از اون این بود که کاری از دستم برنمیومد.خلاصه این وضعیت زندگی ما بود.روی هم رفته خانواده خیلی آرومیبودیم هرکدوممون تو دلمون یه ذره غم داشتیم اما سعی میکردیم بخاطر همدیگه هم که شده بروزش ندیم وقتی سه تایی میرفتیم بیرون فکر میکردیم خوشبخت ترین خانواده هستیم.مامان اصلا نمیذاشت چیزی اذیتمون کنه با تمومه وجودش سعی میکرد من وکیمیا غرق خوشی باشیم.یه روز عصر حوالی ساعت 4 بود که داشتم میرفتم سمت خونه سرم خیلی درد میکرد واسه همین کلاس بعدی که داشتم رو نرفتم و میخواستم برم خونه که یهو به سرم زد برم دنبال کیمیا آخه اون کلاسش4:30 تموم میشد تا میرفتم دم کلاسش ساعت همین4:30 میشد.گازشو گرفتم و رفتم چند دقیقه ای مونده بود تو ماشین نشستم.همیشه با دوستاش که میومدن بیرون یه نگاه میکرد و ماشینو که میدید دستشو تکون میداد و بدو بدو میومد طرفم.کلاس تعطیل شده بود و دخترا همه داشتن میومدن بیرون.چند دقیقه بعد پریسا و زهره دوستای کیمیا اومدن بیرون تعجب کردم کیمیا همیشه با اونا میامد بیرون.گفتم شاید کاری چیزی داشته تو کلاسه هنوز.بازم صبر کردم اما خبری نشد.دیگه مطمئن بودم همه از آموزشگاه اومدن بیرون بسرعت گاز دادم و رفتم سمت خونه زهره اینا.زهره خیلی با کیمیا صمیمی بود تنها دوست کیمیا بود که خونشونو بلد بودم.چون چند دفعه با کیمیا سوار ماشین شده بود و من رسونده بودمش وسطهای راه دیدمش داشت با پریسا حرف میزد.از تو پیاده رو اومدن سمت خیابون انگار میخواستن ماشین بگیرن رفتم جلوشونو شیشه رو دادم پایین و گفتم:سلام خانمها بفرمایید من برسونمت.زهره تا منو دید بدجوری هول کرد سعی کرد خودشو کنترل کنه خونسرد گفت:سلام.ممنون کسی قراره بیاد دنباله ما.ازش پرسیدم:کیمیا رو ندیدم کلاس نیومده؟؟/؟؟؟ پریسا که یه ذره خنگ تر بود نمیدونم شایدم خبر نداشت از چیزی گفت:تو راه من دیدمش داشت میومد کلاس اما داخل آموزشگا ه ندیدمش.زهره پرید وسط حرفشو گفت:فکر کنم چند جا کار داشت احتمالا نرسیده بیاد کلاس.خنده ام گرفته بود.خیلی ناشیانه ساپورت میکردن بازم تعارفشون کردم سوارشن اما نیومدن منم حرکت کردم.احتمالا نرفته بوده کلاس.ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و از پله ها رفتم بالا کلید و انداختم و وارد شدم اما انگار خیلی بموقع رسیده بودم چون کیمیا تاره داشت دکمه های مانتوشو بازمیکرد انگار اونم تازه رسیده بود خونه.پس معلوم بود خونه هم نبوده رفتم جلوتر بهم سلام کرد و گفت زود اومدی؟/؟؟؟ خودمو زدم به اون راه و گفتم آره سرم درد میکرد اومدم خونه اگرم میموندم سر کلاس چیزی نمیفهمیدم.صدای مامان نمیومد پرسیدم مامان کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم من که کلاس بودم تازه اومدم خونه احتمالا رفته خرید.ایول خودش سوتی رو داد پس جایی بوده که باید کلاس رو میپیچونده؟؟ راستش یه کمی غیرتی شدم اما سعی کردم چیزی نگم و بجاش بیشتر حواسم بهش باشه آخه اینجوری بهتر بود و زودتر میتونستم جریانو بفهمم.اون روز گذشت فردا غروب که اومدم خونه رفتار کیمیا باهام یجور دیگه ای بود انگار هی میخواست ازم فرار کنه.فهمیدم که زهره تو کلاس ماجرای دیروز رو بهش گفته و اونم فهمیده که من راجع به غیبش چیزی به روش نیوردم واسه همین میترسید ازش چیزی بپرسم اما من هیچوقت اونو جلوی مامان ضایع نمیکردم.یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود خودمم که اینقدر سرم شلوغ بود و دنبال درس و کلاسام بودم داشتم کاملا اون روز رو فراموش میکردم.بعضی وقتا هم بخودم میگفتم خب اونم آدمه دیگه شاید کاری داشته که دوست نداشته ما بدونیم مگه خودم کم خونه رو میپیچوندم و میرفتم عشق و حال حالا یدفعه هم اون بپیچونه.موضوع داشت کم کم فراموش میشد.یه روز جمعه بود و داشتم آماده میشدم برم دنبال بچه ها قرار بود بریم بیرون شهر صبح ساعت 9 بود که از خونه زدم بیرون بقیه هنوز خواب بودن ماشینو برداشتم و رفتم.قراربود دوتا ماشین باشیم.چون اگه هرکی با ماشین خودش میومد خیلی ضایع بازی میشد واسه همین من سر راه رفتم دنبال پیمان.خودش اومده بود بیرون و جلو در ایستاده بود واسش بوق زدم زود اومد سمت ماشین و پرید بالا.پنج نفر با ماشین من بودن و چهارنفرم با ماشین مهرداد.این نظر بچه ها بود که ماشین من و مهرداد انتخاب شده بود.چون هردو ماشین از نظر جا خوب بود.مال من پاترول بود و مال مهرداد رونیز واسه همین دهنمون سرویس بود.تو همه گردشها همیشه یا ماشین من بود یا مال مهرداد بالاخره یکی از ما باید انتخاب میشد.خلاصه قرار بود بریم دنبال بقیه واسه راحتی کار قرار بود چهارنفر بعدی دم خونه رضا اینا باشن چون فقط خونه پیمان اینا تو مسیرم بود.باید وقتی اونا رو سوار میکردیم میرفتیم جلوی کافی شاپه پاتوقمون توی یکی از میدونها چون مهرداد و بچه ها اونجا منتظر بودن.رسیدیم جلوی خونه رضا اینا پیمان با گوشیش زنگ زد به رضا که یعنی ما دم دریم بیایین بعد ازچند دقیقه بچه ها اومدن مامان رضا هم تا جلوی در اومد.مامان رضا منو خیلی دوست داشت نمیدونم چرا؟؟/؟؟ ولی یه علاقه خواصی بهم داشت هروقت میرفتم خونه رضا اینا یا دم در دنبالش میامد کلی احوالپرسی میکرد باهام رفت و آمد خانوادگی هم باهامون داشت ارتباطش با مامانم هم خوب بود.واسه همین فهمیدم میخواد منو ببینه پیاده شدم و رفتم سمتش.خیلی خوش برخورد بود زن با نمکی بود موهای شرابی و خوشرنگش رو ریخته بود کنارصورتش و یه روسری نازک مشکی هم سرش بود.صورت گرد و بامزه ای داشت چشم های کشیده مشکی با ابروهای نازک و خوش حالت قدش متوسط بود از نظر اندام هم متناسب بود ولی باسنش یه کمی بزرگ بود.من مامان رضا رو اندازه مامان خودم دوست داشتم خاله صداش میکردم اسمش مینا بود بهمش میگفتم خاله مینا.سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد و گفت کیوان جون کیمیا چطوره بهتر شده؟؟/؟؟؟ تعجب کردم گفتم خوبه مگه چیزیش بوده؟/؟؟ اونم یه ذره تعجب کرد و گفت:آخه هفته پیش که نگین خواهر کوچیکه رضا رو بردم دکتر کیمیا هم اونجا بود.تنها اومده بود میگفت یهو حالم بد شده واسه اینکه مامانم نگران نشه چیزی بهش نگفتم و خودم اومدم.گیج شدم؟؟؟؟؟؟؟ آخه کیمیا که چیزیش نبود؟؟/؟؟؟ منم که خبر نداشتم سوتی ندادم و گفتم آهان بله حالش خوبه ممنون.سعی کردم موضوع رو عوض کنم ممکن بود چیزی بپره ازدهنم و ضایع کنم.بعد ازاینکه از مامان رضا خداحافظی کردم باز اون حس کنجکاویم تحریک شد اصلا از کار کیمیا سردرنمیاوردم دکتر؟/؟؟ هفته پیش رفته دکتر؟/؟؟؟ چرا چیزی نفهمیده بودم؟؟/؟؟ اولین بار بود میدیدم یه چیزی داره ازم پنهون میشه سعی کردم فعلا بیخیال شم تا بعدا از خودش بپرسم.گردش اون روز زیاد بهم خوش نگذشت همش تو فکر بودم دوست داشتم کیمیا خودش باهام صحبت کنه مثل همیشه.اما انگار ایندفعه فرق میکرد هیچی بهم نگفته بود و میدونستم که قرار نیست بگه خودمو دلداری دادم و گفتم خب بابا دختره دیگه شاید یه مشکلی داشته رفته دکتر حتما به مامان گفته نمیتونه بیاد بمن بگه که.با اینکه اگرم اینجوری بود کیمیا حتما با مامان میرفت دکتر اینو مطمئن بودم که تنها نمیره دکتر کلی بخودم فحش دادم که چرا از مامان رضا نپرسیدم کدوم دکتر؟؟/؟؟ شب که رسیدم خونه فقط مامان بیدار بود بقیه خواب بودن دیر وقت بود خواستم چیزی به مامان بگم شاید بتونم چیزی بفهمم اما دیدم نگم خیلی بهتره.باید خودم میفهمیدم صبح داشتم آماده میشدم برم کلاس که یهو به سرم زد یه چیزی به کیمیا بپرونم واسه همین رفتم پیشش تو اتاقش بود داشت تلفنی با دوستش حرف میزد نشستم رو تختشو منتظر شدم تلفنش تموم بشه خیلی سرحال بود داشت با زهره حرف میزد چون چند دفعه اسم زهره رو گفت.بالاخره تلفنش تموم شد لبخندی بهم زد و گفت داری میری کلاس؟/؟ گفتم آره تو چی؟/؟ تا عصر تو خونه هستی؟/؟ گفت معلوم نیست شاید رفتم پیش زهره بهش گفتم راستی کیمیا حالت چطوره؟؟؟/؟؟ خندید و گفت:بی مزه پاشو برو دیرت میشه هااااااااا فکرکرد دارم باهاش شوخی میکنم حالشو میپرسم واسه همین گفتم آخه اون هفته رفته بودی دکتر و بمن نگفته بودی مامان هم که خبر نداره؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم مامانم خبر داره یا نه اما خواستم یه دستی بزنم.چرا به ما نگفتی؟؟؟؟؟ حالا خو ب شدی؟/؟؟؟ چت بود؟؟/؟؟؟ حدسم درست بود همونطورکه گفتم کیمیا بدون مامان نمیرفت دکتر جا خورد و گفت:مامان از کجا میدونه؟؟/؟؟ شماها از کجا فهیمیدید؟؟/؟؟ گفتم مامان خبر نداره من چیزی بهش نگفتم تا نگران نشه آخه تو هم دوست نداشتی مامان نگران بشه مگه نه؟؟/؟؟ منظورمو فهمید و گفت مامان رضا بهت گفته؟؟/؟؟ گفتم آره چرا نگفته بودی؟؟؟؟؟؟ سرشو انداخت پایینو گفت:یه مسئله ای داشتم حل شد حالم دیگه خوب شده حالا که خوبم به مامان چیزی نگو.کفرم داشت درمیومد بازم نمیخواست بگه میخواستم بهش بگم اون روز هم که کلاست رو پیچونده بودی مسئله داشتی؟؟//؟ قیافم خیلی جدی بود واقعا باید میفهمیدم چه مرگشه جوابشو ندادم و رفتم بیرون حالا دیگه میخواست منم خر کنه.ترجیح دادم خودم موضوع رو حل کنم.عصر که اومدم خونه کیمیا خونه نبود مامان گفت حوصله اش سر رفته بود رفت پیش زهره باهم برن قدم بزنن.با خودم گفتم آره باز معلوم نیست کدوم گوریه؟؟/؟؟ حتما چند روز دیگه هم مامان پیمان میاد میگه فلان جا دیدمش.چند ساعت بعد که کیمیا اومد یه خورده رفتارمو باها ش عوض کرده بودم خیلی سرد باها ش برخورد کردم.باید میفهمید که از دستش ناراحتم و جواباش نه من بلکه یه بچه 2ساله رو هم قانع نمیکنه خودشم فهمید ازش ناراحتم اما به روش نمیاورد باید هرجوری شده بود موبایلشو چک میکردم.اونقدر صبر کردم که خواست بره دستشویی بسرعت پریدم تو اطاقشو گوشیش رو میزش بود و برداشتم چند تا شماره بود که بعضی هاش مال دوستاش بود.چون به تلفن خونه هم زنگ میزدن واسه همین واسم آشنا بود.دو سه تا شماره دیگه هم بود اونا رو نمیشناختم اما اونیکه خیلی باعث تعجبم شد شماره موبایل دکتر نادری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وقت فکر کردن نداشتم سریع گوشی رو گذاشتم سرجاش و پریدم بیرون خیلی گیج شده بودم دکتر نادری؟؟//؟؟ اون با کیمیا چیکار داره؟؟/؟؟؟ چرا به گوشیش زنگ زده؟؟/؟؟ یعنی باهاش کار خصوصی داشته؟؟/؟/؟ دکتر نادری یه جورایی پزشک خونوادگی ما بود از بچگی وقتی مریض میشدیم مامان ما رو پیش اون میبرد اونم خوب ما رو میشناخت رابطش با هامون خیلی خوب بود شناخت خوبی هم روی تک تک ما داشت.اما این ارتباطش با کیمیا رو نمیفهمیدم؟؟؟ دو سه روز گذشت دو سه روزی که واسه من مثل دو سه قرن گذشت برخلاف من که خیلی پکر بودم و مرتب میرفتم تو فکر کیمیا خیلی حالش خوب بود وقتی بیشتر فکر میکردم میدیدم خیلی عوض شده.دیگه مثل اونموقع ها ساکت و کم حرف نیست خیلی سرحال و خوشحال به نظر میرسید دیگه وقتی حوصله اش سرمیرفت مثل اونموقع ها نق نمیزد که کیوان منو ببر بیرون بگردیم بلکه با دوستاش بود تلفنهای طولانی از همه مهمتر تنگ تر شدن دایره دوستیش با زهره.البته درسته که کیمیا با زهره خیلی صمیمی بود اما دیگه ندیده بودم که شبها تا ساعت1نصفه شب تلفنی باهم صحبت کنن چون همدیگه رو زیاد میدیدن میدونستم زهره ازهمه چیز خبر داره.اما نمیدونستم چه جوری زیر زبونشو بکشم زهره دختر زرنگی بود چهره متوسطی داشت از اون دخترای قرتی بود که هردفعه یه مدل تیپ میزدن هیچوقت هم از مد عقب نمیفتاد هرچی مد میشد اول تو تن زهره دیده میشد خیلی هم حاضر جواب بود کم نمیاورد قد بلند و لاغر بود حدودا 173 میشد قدش از دوره راهنمایی کلاس ایروبیک میرفت اندام لاغرو موزونی داشت چشم وابرو مشکی بود و هردفعه هم که من میدیدمش موهاش یه رنگ بود.انگار همه وقتشو تو آرایشگاه میگذروند پوستش هم برنزه کرده بود روی هم رفته دختر باکلاس و خوبی بود.از اخلاقش زیاد چیزی نمیدونستم ولی هرچی بود دوست جون جونی کیمیا بود6سالی میشد باهم دوست ب

سکس خونوادگي کيوان قسمت دوم بی اختیار روی زانوهام نشستم سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود حالا بهتر میتونستم ببینم دستام دیگه مال خودم نبود اصلا انگار خودم نبودم بد جوری تحریک شده بودم بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش.آخ خ خ خخخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید.مثل جن زده ها بهم نگاه میکرد جرات حرکت نداشت منم نمیتونستم حرکت کنم حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کوووووووسش روبه روم بود با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمیدیدم.سرمو که به سختی حرکت میدادم آوردم بالاتر خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود دوتا دستامو روی رونا ش گذاشتم کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم.لرزش خفیفی توی بدنش بود انگار ترسیده بود.فکر کرده بود باز من دیوووووووونه شدم جرات هیچ حرکتی رو نداشت منم مثل آدمهای مسخ شده بودم انگار برعکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت میکردن.دستامو آروم کشیدم روی پاهاش تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد دوباره اینکارو کردم چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دوطرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین.دستامو چرخوندم و بردم روی کونش نرم و داغ تو دستام گرفته بودمو به آرومی میمالیدمشون.حس خوبی بهم دست داده بود.انگار یه آدم دیگه ای شده بودم گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت لذت خواصی تو سرتاسر بدنم بود.کیرررررررررررم داشت قلقلک میومد توی شلوارم حس میکردم به آرومیداشت قد میکشید.ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا رخ به رخ چشم تو چشم.فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از10 سانتی متر نبود.رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش.وااااااااای لذت عجیبی داشتم زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که میدیدم فکر میکردم.صورت کیمیا غرق درنگرانی و ترس بود.نمیتونست حدس بزنه که میخوام چیکار کنم ترجیح داده بود خودشو بسپره بمن.در واقع کاری نمیتونست بکنه.چیکار میکرد؟؟؟ جیغ میزد تا هردومون ضایع میشدیم؟؟/؟؟؟ یا مثلا میگفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته؟؟؟؟ با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود تو چشماش خیره شدم حتی پلک هم نمیزدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو فشار کمی به سینه من میداد ولی لذتی صد چندان.نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد.چشماشو بست و نفس آرومی کشید صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب میشنیدم کوتاه و سریع.دستامو حلقه کردم دور کمرش و کشیدمش جلوتر کاملا چسبید بهم سینه های نرمشو حس میکردم.احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس میکرد.سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو میکشیدم شهوت سراسر وجودمو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمیکردم.به سختی نفس میکشیدم و سعی میکردم شهوتی رو که با قدرت دروجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم دوباره به صورتش خیره شدم به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود.لبهای قلوه ای و کوچیکش با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود.دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم لبامو گذاشتم روی لباش یه بوسه آروم.دو تا بوسه.سه تا.فاصله بوسه هام کمترشد.ضربان قلبم به شدت تند شده بود پشت سرهم میبوسیدمش.زبونم رو کشیدم روی لباش صدای خفیفی به گوشم خورد.اوووووممممم دلم میخواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم.طوریکه لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچکس دیگه.آغوشم رو تنگ تر کردم کشیدم جلوتر از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمیترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و میمکیدم از لباش سیر نمیشدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو میلیسیدمو میخوردم سرشو آورده بود بالاتر طوریکه راحت تر بتونم اینکار رو کنم به آرومی چشماشو بوسیدم آهسته اون چشمای خوشگلو باز کرد و بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم:میخوام چشمات باز باشه لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو بازهم بوسه.بوسه.بوسه.گردنشو میبوسیدم گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس میکردم حرارت بدنم همه اتاقو پرکرده دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دوطرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد.دستای من روی کونش بود.اونم دستاشو گذاشت بود روی شونه هام سینه هاش رو به روی صورتم بود فقط چاک سینشو میدیدم لیس محکمی بهش زدم .دلم میخواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد کوووووووسشو که روی کیرررررررررم قرار گرفته بود بالا و پایین میکرد ناله های ضعیفی میشنیدم.آخ خ خ خ خخخخخخخخ.وااااااااییییییییییی.نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون میگرفتم و میبوسیدمشون پاهام سست شده بود دیگه نمیتونستم بایستم.کیمیا تو بغلم بود توهمون حالت بردمش بطرف تختشو خوابوندمش.تی شرتمو دراوردم.از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده میشد.حال عجیبی داشتم فقط لذت بود و لذت.چشمم به شلوارم افتاد.برجستگی بزرگی دیده میشد.شلوارمو دراوردم.کیرررررررررم داشت شورتمو پاره میکرد.خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا اینکار رو واسم کنه.نگاه دقیقی روش انداختم.لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود.زانوهامو گذاشتم دوطرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش.اوووووووووف.لباسش مزاحم بود نمیذاشت سینه هاشو لمس کنم.بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم.دوتا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد.شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم کیمیا با چشمای نیمه بازش بهم نگاه میکرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو میمالید.سرمو بردم جلوتر سینه هاشو میمالیدم به صورتم .جااااااااااااااان دااااااااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش میچرخوندم همه جای سینه هاشو میخوردم و میلیسیدم.دلم نمیخواست از اون حالت بیام بیرون.اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد با صدای قشنگش گفت:کیوان جووووووووووون برو پایین.اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک میرفتم سمت کوسش.دستمو بردم لای پاهاشو کمی کوووووووسشو از روی شورت مالیدم.صدای ناله هاش بلند تر شده بود.اخ خ خ خخخخخ کیواااااااااااااااان جوووووووووووووون بیشتررررررررر اههههههههههههه ووووووااااااااااااااااااایییییییی.نفسهام تند شده بود.به سختی نفس میکشیدم. شورتشو دراوردم و پاهاشو ازهم باز کردم.سرمو بردم جلو و آهسته کوسشو لیس میزدم.با هر لیسی که میزدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا میشنیدم.ووووووووواااااااییییییی اووووووووف.زبونم رو توی سوراخ کووووووسش میمالیدم.از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم میلیسیدم.داشتم منفجرمیشدم.فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود تموم تنم میسوخت.عرق از اطراف صورتم میچکید روی پاهای کیمیا ازجام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم.نگاهی به کیررررررررم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم میکرد.ازجاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو دراورد.اول یه کمی به کیرم نگاه کرد جوری نگاه میکرد انگار تا حالا کیررررررررندیده.شایدم به این گندگی ندیده بود آخه خیلی بزرگ شده بود گرفتش توی دستش تموم تنم تیر کشید یعنی لذت تا این حد؟؟/؟؟؟؟ لذت و عشق باهم آمیخته شده و بود و معجونی از سکس بوجود آورده بود.صورتشو آورد جلو کیرم گذاشت توی دهنش بلد بود ساک بزنه زبونشو دور کیررررررررررممممممم میچرخوند به آرومی لیس میزد.اونقدر لذت میبردم که کیرم درد گرفته بود اما دردش هم توام با لذت بود.جاااااااااااااااان آهههههه.آیییییی.سرشو توی دستام گرفتمو عقب جلو میکردم.دیگه نمیتونستم.دلم نمیخواست به این زودی ارضا شم.سرشو بلند کردم و گفتم برگرده پشتشو بهم کرد و به حالت قنبل دولا شد روی تخت.دستمو روی پشتش میکشیدم از بالا تا کمرش.گرم گرم بود پوستش زیر نور ملایم اتاق میدرخشید.داشتم دیووووووونه میشدم.کیرم به شدت سفت شده بود و راست ایستاده بود.درد خفیفی تو کمرم بود کیرررررررمو گذاشتم لای چاک کوووووووووونشو بالا و پایین میکردم.گاهی هم میبردمش سمت کووووووووسش و میمالیدم به اون کوس نرم و خوشگلش.سکوت اتاق با صدای ناله های منو کیمیا شکسته میشد خودشم حرکت میکرد و کونشو عقب جلو میکرد.هردو باهم با ریتم خاصی عقب و جلو میشدیم.کیمیا برگشت و بهم نگاه کرد با صدای آرومی گفت:کیوان جوووون بکننننن توشششششششش دیگه نمیتونمممممممممم.زود باااااااااش.حرکتم کند شد و بهش گفتم:اپنی؟؟//؟؟ گفت:میگم بکننننننن توکووووووووسم.دکتر قبلا اپنم کرده تو حالتی نبودم که بتونم به این چیزا اهمیت بدم.دلم نمیخواست لذتی که دارم از دست بدم فقط باید لذت میبردم واسه همین نوک کیرررررررررمو گذاشتم روی سوراخ کوووووووووووسش و به آرومی فرو کردم توششششششششششش.صدای کیمیا بلند تر شده بود.آ خ خ خ خ خ خخخخ.وووووووواااااااااااااااااااییییییییییییییی.آهههههههههههه کیواااااااااااااان.کیواااااااااان جوووووون محکمتررررررررررر.قدرتم بیشتر شده بود.تو اوج بودم کیرررررررمو درمیاوردمو یهو تا تهههههههه میکردم توشششششششش.صدای برخورد بدنم به کووووووونش بیشتر تحریکم میکرد ملافه تختشو چنگ میزد و مرتب میخواست محکمتر جررررررررررررررش بدم.با تموم قدرتم تلمبه میزدم.صدای جیرجیر تخت بلند شده بود.کیرمو درآوردمو بهش گفتم برگرد.طاقباز خوابید و پاهاشو باز کرد یه پاشو دادم بالا و دستمو گذاشتم زیر ساق پاش.اون یکی پاش رو هم خودش حلقه کرد دور کمرم کوسش تنگ بود و با اینکار تنگ تر شده بود.عقب.جلو.عقب.جلو.سینه هاش به طرز قشنگی تکون میخورد.دیگه به سختی خودمو تکون میدادم به مرز ارضا شدن رسیده بودیم و کنترلی روی سرو صدامون نداشتیم یعنی اصلا برامون مهم نبود فقط باید لذتمون رو تکمیل میکردیم حالا هرجوری میخواست باشه.وووووووووووووواااااااااایییییییییییی کیواااااااااااااان جوووووووووون یه ذره دیگه بکننننننننننننن توروخدااااااااا تند تر بکنممممممممممممم آخ خ خ خخخخخخخخخخخ.تا تهههههههههههه بکننننننننننننننننننن کیررررررررررتو توکوووووووووووووسم.آبم داشت میومد میخواستم کیرمو بکشم بیرون اما قدرتشو نداشتم کیمیا هم پاشو به دور کمرم فشار میداد و نمیذاشت بکشم بیرون.سراسر وجود سنگین شد و لرزشی قوی به جونم افتاد آبم با فشاررررررررررر زیادی وارد کوووووووووووووس کیمیا شد.کیمیا هم چند ثانیه بعد ازمن ارضا شد.نفس عمیقی کشید و چشماشو بست دیگه نمیتونستم تکون بخورم.خودمو ولو کردم روی کیمیا سرمو گذاشتم روی سینه هاشو و بوسیدمشون.دستشو برد توی موهامو گفت ممنونمممممممم کیوان عااااااااااااااااالی بود.من حتی نا نداشتم جواب بدم فقط نفس میکشیدم.از روش رفتم کنار تا بتونه خودشو تمیز کنه بلند شد و نشست آبم از توی کوسش ریخته بود روی ملافه و کمی خیسش کرده بود.خندید و گفت وااااااااای کیوان حالا این ملافه رو چیکارش کنیم؟؟/؟؟؟ بهش لبخندی زدمو با صدای خسته ای گفتم ملافه رو ول کن من جای تو باشم میرم زود یه دونه از اون قرصهای مامان میخورم احساس سبکی میکردم.بدنم نرم شده بود و حال خوبی داشتم دلم میخواست تا صبح به کیمیا خیره بشم و بهش بگم که حاضرم هرکاری کنم تا دیگه احساس کمبود نکنه اما خسته بودم چشمام بسته شد.چند دقیقه بعد خوابم برد.وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم توی اتاق کیمیا هستم اولش تعجب کردم اما یادم اومد که دیشب چه شب خوبی بود ازجام بلند شدم و نگاهی به دور و برم انداختم ساعت حدوده10 بود بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.مامان توی آشپزخونه بود.نگاهی بمن کرد و گفت: صبح بخیر بالاخره بیدا شدی مگه کلاس نداشتی؟؟/؟؟ تازه یادم افتاده بود ساعت 8 کلاس داشتم بهش گفتم چرا بیدارم نکردی؟/؟ اخم خوشگلی کرد و گفت: نیست خیلی خوابت سبکه میدونی چند بار صدات زدم اصلا تکونم نخوردی چه برسه به اینکه بیدارشی حالا چرا تو اتاق کیمیا خوابیده بودی؟؟؟/؟؟؟ موندم چی بگم گفتم دیشب اومد منو صدا کرد و گفت خواب بد دیده میترسه تنها بخوابه منم رفتم پیشش حالا خودش کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم انگار صبح زود رفته بیرون احتمالا رفته واسه ترم جدیدش ثبت نام کنه تا یه ساعت دیگه میاد.منم رفتم یه دوش بگیرم به کلاس صبحم که نرسیده بودم لااقل به کلاس بعدی باید خودمو میرسوندم زیر دوش تموم لحظات دیشب اومد تو ذهنم حالا مخم بهتر کار میکرد دکتر کثافت کیمیا رو اپن کرده بود باید دهنشو سرویس میکردم اما چه جوری؟؟/؟؟؟ نمیتونستم برم جلوی مطبشو آبروریزی کنم خوب اونوقت واسه ماهم بد میشد باید تنها میدیدمش و دمان از روزگارش درمیاوردم باید هرطوری شده بود حالشو میگرفتم مرتیکه عوضی اگه دخترداشت میدونستم چه جوری دخترشو جر بدم.شب که اومدم خونه خیلی خسته بودم بابا اومده بود و داشت روزنامه میخوند مامان و کیمیا داشتن میز شامو میچیدن رفتم طرفشون نگاهم با نگاه کیمیا گره خورد باورم نمیشد این همون کیمیایی هست که دیشب من داشتم میکردمش؟؟/؟؟ الان جلوم ایستاده بود و داشت میزو میچید انگار نمیتونستیم به چشمای همدیگه نگاه کنیم روشو برگردوند و مثلا رفت پارچو آب کنه دلم میخواست لذت دیشب دوباره تکرارشه حتی از یادآوریش هم لذت میبردم چقدر اون تاپ صورتی که پوشیده بود بهش میومد گردن سفیدش بد جوری خودنمایی میکرد همون گردنی که دیشب با اون همه عشق میبوسیدمش.با صدای مامان به خودم اومدم کیوااااااااان.باتوااااام.کجاااااااااایی.بصورت مامان نگاه کردم داشت متعجب نگام میکرد تو چشماش خیره شدم چقدر اون صورت رو دوست داشتم نگاهشو.خنده هاشو.اخماشو.بنظرم اومد مامان هم باید مثل کیمیا پراز لذت باشه.میخواستم بدن مامانوهم ببوسم.میخواستم تموم لذتهایی رو که بابا نتونسته بهش بده رو من جبران کنم میخواستم سیرابش کنم هرکاری که دوست داشت واسش کنم یه بار دیگه صدام زد:کیواااااااااااان حالت خوبه؟؟/؟؟؟ حواست کجاست؟؟؟/؟؟؟ منگ بودم نمیفهیمدم کجام گفتم:بله حواسم هست با حالت متعجبی بهم نگاه میکرد سرشام هیچی ازغذا خوردنم نفهمیدم.مرتب به مامان نگا ه میکردم و تا اون بهم نگاه میکرد جهت نگاهمو عوض میکردم اونقدر تابلو شده بودم که بابا هم گاهی زیر چشمی بهم نگاه میکرد حتما با خودش میگفت پسره انگار اولین باره مامانشو دیده.موقع خواب فکر مامان از سرم بیرون نمیرفت بد جوری توی فکرم بود خواستم برم پیش کیمیا اما پشیمون شدم شاید یه خواب خوب و راحت حالمو خوب میکرد.صبح که چشمامو باز کردم سردرد بدی داشتم بدنم داغ بود چند دفعه خواستم بلند شم اما نشد.انگار فلج شده بودم به پهلو خوابیدم کتفم کمرم پاهام دستام همه درد میکرد صدای باز شدن در رو شنیدم مامان بود.کیوان جان بیدارشو صبح شده هاااااااااااا دیرت میشه.به زور با صدای گرفته ای گفتم بیدارم مامان اومد جلوتر و کنار تختم ایستا د گفت خب پاشو دیگه تنبل بیا صبحونتو بخور.گفتم نمیتونم مامان همه بدنم درد میکنه.گفت:چرا عزیزم برگرد ببینمت چت شده؟؟//؟؟؟ به سختی برگشتم صورت خوشگلش نگران شد و دستشو گذاشت روی پیشونیمو گفت تب داری کیوان.دستمو گرفت و گفت:آره تب داری تموم تنت داغه.گفتم سرم خیلی درد میکنه مامان.بدنم سنگینه.گفت:نمیتونی ازجات بلند شی؟؟/؟؟؟ گفتم نه اصلا نمیتونم حرکت کنم سرم خیلی درد میکنه.گفت بذار برم آب بیارم یه کمی پاشویت کنم شاید تبت بیاد پایین با عجله رفت یه ظرف و آب کرده بود و با یه دستمال آورده بود پتومو زد کنار و نشست پایین تختم پاهامو که گذاشت توی آب خنکی مطبوعی دوید زیر پوستم بی اختیار گفتم:آخ خ خ خخخخخ.پاهامو توی آب آروم میمالید و روشون دست میکشید انگار بهتر شده بودم نمیدونم پاشویه بود که حالمو بهتر میکرد یا دستای مامان اومد بالا سرمو دستمال رو گذاشت روی پیشونیم یه کمی مرطوب بود صورتم خنک شد سرشو آورد جلو و گفت اگه خیلی حالت بده زنگ بزنم دکتر نادری بیاد ببیندت؟؟//؟؟؟ مثل وحشی ها یهو فریاد زدم:نه نههههههههههههههه اون مرتیکه عوضی حق نداره پاشو بذاره اینجا وگرنه خودم میکشمششششش دکتر کثافتتتتتتتتتتتتتت مامان ترسید بهت زده نگام کرد و گفت:کیوان جان حالت خوب نیست؟؟؟/؟؟ چت شده عزیزم؟؟/؟؟؟ صدامو آوردم پایینو گفتم من خوبم یه کمی استراحت کنم خوب میشم و به کسی احتیاج ندارم مامان نشست کنارم داشت بهم نگاه میکرد نگران بود یه تی شرت آستین کوتاه تنش بود موهای خوشرنگ و طلایی اش رو جمع کرده بود پشت سرش بسته بود یقه لباسش باز بود اما سینه هاشو نمیدیدم تا بالای سینه هاش دیده میشد دوتا برجستگی گرد و قشنگ دیده میشد دامنش تا بالای زانوش بود و پاهای قشنگش دیده میشد به صورتش نگاه کردم.آرایش ملایم و کمرنگی داشت لباش براق و صورتی رنگ بود پشت چشمای عسلی اش رو آبی کرده بود رنگ لباسش بازوهای نسبتا درشتی داشت که نصفش از زیر آستین لباسش معلوم بود دستمو بردم بالا و گذاشتم روی بازوش نرم بود دستمو گرفت و گذاشت روی گونه اش و گفت:سرت خیلی درد میکنه؟؟/؟؟ دستمو روی صورتش حرکت دادم گفتم نه توکه پیشمی خوبم.دستمو از زیرگونه اش آوردم پایین رسیدم به گردنش.با انگشتم میکشیدم روی گردنش و گوشش فکر میکرد دارم باهاش شوخی میکنم میخندید و میگفت نکن منم قلقلکت میدماااااااااااا.اما من باهاش شوخی نمیکردم ازجاش بلند شد بهش گفتم کجا میری؟؟//؟؟؟ گفت همینجام بذار یه کمی دیگه پاشویت کنم گفتم نمیخواد بیا بشین کنارم اینجوری بهترم اولش یه ذره نگام کرد بعد اومد نشست واقعا حالم بهتر بود تبم پایین نیومده بود هنوز تنم داغ بود اما احساس سبکی میکردم.دستمو گذاشتم روی پاهاش و به آرومی میمالیدم مامان داشت نگام میکرد دستمو بردم بالاتر و روی یه از سینه هاش بی حرکت گذاشتم.همونجوری نگام میکرد فکر میکرد از زور تب قاطی کردم میدونستم بالاخره یه چیزی میگه تا آخرش اینجوری نمیشینه سعی کردم با حرف زدن بهش حالی کنم که دوست دارم اونم لذت رو بچشه دستمو از روی سینه اش برداشتم و گذاشتم روی رون پاش و گفتم:مامان دلت نمیخواد یه ذره زندگیمون تغییر پیدا کنه دلت نمیخواد منو تو کیمیا بیشتراز قبل باهم باشیم اونقدر از بودن کنارهم لذت ببریم که هیچی نتونه اذیتمون کنه؟؟/؟؟ سرشو یه ذره کج کرد گفت یعنی چه جوری؟؟/؟؟؟ خیلی سخت بود نمیدونستم چی باید بگم جواب واضحی نداشتم یعنی اصلا نمیدونستم چه جوابی بدم اینجورموقعها که آدم نمیتونه حرفشو بزنه بهتره طرفشو توی عمل انجام شده قرار بده واسه همین سعی کردم ازجام بلندشم و بشینم خودمو که تکون دادم فهمید میخوام بلندشم بهم گفت صبر کنم اول پاهاتو دربیارم پاهامو از توظرف درآورد و یه کمی با لبه پتو خشکشون کرد اومد و زیر بازومو گرفت تا کمکم کنه اما من دیگه میتونستم بدنمو حرکت بدم دستمالو از روی پیشونیم برداشت.عجیب بود قدرت دستای مامان بود یا افکارم یا پاشویه هرچی بود تنم سبک بود نشستم و تکیه دادم به بالشی که مامان گذاشت پشتم حالا بهتر میدیدمش بهش گفتم میشه یه ذره بیای جلوتر؟؟/؟؟؟ اومد جلوتر کنجکاوی تو چشماش موج میزد هنوز نمیتونست حدس بزنه چه فکری تو مخمه سرمو بردم جلوی صورتش خواستم لباشو ببوسم اما نمیدونم چرا یهو رفتم سمت گونه اش شاید ترسیدم ازعکس العملش خب زیاد میبوسیدمش واسه همین اصلا تعجب نکرد لبخندی زد و گفت:پسر لووووووووووس این بوسه با بوسهای دیگه ام فرق داشت اینو من میدونستم اما مامان فکر میکرد مثل همیشه یه بوس معمولی بوده باز داشتم مثل اون شبی که با کیمیا بودم میشدم ضربان قلبم داشت تند میشد سرم درد میکرد و درد شقیقه هام زیاد بود نیاز شدیدی بهش داشتم دلم میخواست زودتر بغلش کنم اما انگار خیلی زود بود کلافه بودم چرا نمیتونستم حالیش کنم؟؟/؟؟؟ سرمو بردم جلو و آروم گذاشتم روی سینه هاش دستشو کشید روی موهامو و گفت:هنوزم بدنت درد میکنه؟؟/؟؟؟ بوی عطری که زده بود داشت به تحریک شدنم کمک میکرد دستامو بردم و پشت کمرش گذاشتم یه کمی پشتشو با دستام مالیدم نیمی از صورتم با قسمت بالای سینه هاش تماس پیدا کرده بود من چون تب داشتم گرمای تن اونو حس نمیکردم این من بودم که داشتم بهش گرما میدادم صورتمو مالیدم به اون قسمت لخت بالای سینه اش دیگه داشت دوزاریش میفتاد که من طبیعی نیستم داشتم باهاش عشقبازی میکردم خواست با دستاش سرمو بلند کنه اما من نمیذاشتم چسبیده بودم بهش.گفت:کیوان جون استراحت کن و منم برم یه چیزی واسه ناهارت درست کنم مثلا خواست با اینحرفش منو بلند کنه اما من مثل کنه چسبیده بودم بهش دیگه نباید لفتش میدادم ممکن بود بره اونوقت دیگه همچین فرصتی پیدا نمیکردم.سرمو بردم بالا فکر کرد میخوام بلند شم یه ذره صورتش اومد پایین سریع لباشو بوسیدم چشماش گرد شد و گفت:کیواااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم مامان من هرچیزی که بابا ازت دریغ کرده بهت میدم آغوشم و تنگتر کردم دیگه خوب فهمیده بود چیکارش دارم یه کمی رفت عقبتر گفت:میدونم تب داری و حالت خوب نیست دیگه حرف نزن و استراحت کن گفتم مامان من خوبم سینه اش رو بوسیدم صداش بلندتر شد:کیوااااااااااااااااااان برو کنارررررررررر.فایده نداشت من نمیذاشتم از بغلم فرارکنه.خودشو کشید عقب تا بتونه از بغلم بیاد بیرون اما کار منو راحت تر میکرد چون کمکم میکرد بتونم بخوابونمش رو تخت.دیگه هیچی نمیفهمیدم باید به مامانم خوشبگذره باید تو لذت منو کیمیا سهیم باشه اون جوونه چرا نباید طعم سکس رو بچشه؟؟/؟؟؟؟؟؟ چرا باید با مردی سکس داشته باشه که هیچ لذتی رو نمیتونه بهش برسونه؟؟؟/؟؟؟ باید بامن سکس داشته باشه باید من بهش نشون میدادم اون سکسی که بابا باهاش داره اصلا سکس نیست باید میفهمید که لذت واقعی رو با عشق بهتر میشه حس کرد.رفتم جلوتر خودمو جابجا کردمو یه فشاررررررررر دیگه به مامان کافی بود تا کاملا ولو شه رو تخت هنوز دستام دورکمرش بود چشماش پراشک شد و گفت:کیواااااااا

خواهر کیر پرست منداستاني كه مي خام براتون بگم ماله 2 سال پيشه يعني زماني كه من 16 ساله بودم . اون موقع خواهرم مهسا 13 سالش بود . دوم راهنمايي بود .و منم دوم دبيرستان بودم . . مامانم و بابام هر دو سر كار مي رفتند . ساعت 7 صبح ميرفتند تا 5 بعد از ظهر . . يه روز كه قرار بود خواهرم بعد از مدرسه با دوستش بره بيرون من وقتي ديدم خونه خاليه به دوست دخترم كه همسايمون بود و اسمش الهام بود زنگ زدم و گفتم بيا خونمون اونم اومد . ما با هم سكس هم مي كرديم البته بيشتر جنبه مالوندن داشت و سكس واقعي نبود . خلاصه من و الهام لخت شده بوديم و تو بغل هم بوديم من با كس اون بازي مي كردم اونم با كير من . يه دفعه ديدم صداي در اومد توجه نكردم چون قرار نبود كسي بياد همينطور كه تو بغل هم بوديم يه دفعه نگام افتاد به يه طرف ديدم خواهرم داره نگاه مي كنه سريع دويديم لباسامونو پوشيديم . خواهرمم هي به ما فحش مي داد . بيچاره الهام داشت گريه مي كرد خواهرم مي گفت به باباتون ميگم پدرتونو در بياره كثافت ها . من الهامو فرستادم گفتم تو برو من درستش ميكنم . اومدم پيش خواهرم گفت چه غلطي مي كردين كثافت آشغال گفتم هيچي . گفت شب كه به بابا گفتم آبروتونو بردم اون موقع ميفهميد. من خيلي ميترسيدم چون مهسا قبلا هم مسايل ديگه ايي رو به مامان يا بابام گفته بود . گفتم مهسا يه وقت چيزي به كسي نگي ها بيچاره مي شيم . يه ذره فكر كرد گفت يه شرط داره گفتم هر چي باشه قبوله گفت بايد واسه من يه دوست پسر پيدا كني . گفتم اين چه حرفيه تو ميزني تو هنوز بچه ايي . ( البته خواهرم هيكل خوبي داشت و به دبيرستاني ها مي خورد ) گفت من نميدونم اگه اين كارو نكني به بابا مي گم همه دوستام دوست پسر دارن خوب منم مي خام ديگه گفتم باشه ولي منم هر وقت بخام دوستم الهامو ميارم خونه گفت باشه . خلاصه يه مدت گذ شت و من چند تا از پسرا رو به خواهرم نشون دادم ولي اون خوشش نيومد . از قضا يه خانواده ايي تازه اومده بودن آپارتمان ما كه يه پسر داشت كه يه سال از من كوچكتر بود و اسمش پويا بود .به خواهرم گفتم گفت خوبه و قرار شد اونو واسه خواهرم جور كنم . بعد از اينكه رابطه دوستي با پويا بر قرار كردم يه روز بهش گفتم پويا تو دوست دختر داري گفت نه گفتم مي خاي يه دونه داشته باشي گفت آره از خدامه گفتم مي خاي با خواهر من دوست بشي . اول تعجب كرد دوباره ازش پرسيدم گفت تو ناراحت نمي شي گفتم نه واسه چي گفت خوب آره دوست دارم راستشو بخاي از اون روزي كه اومديم چشمو گرفته . گفتم پس برو خونتون الان صداش مي كنم بياد اون رفت خونشون و منم رفتم خواهرمو صدا زدم كلي خوشحال شد و رفت خونه پويا . البته فقط اون روز بود كه خواهرم رفت خونه پويا و بقيه روزها پويا مي اومد خونه ما چون مادرش همش خونه بود .رفت و آمدهاي پويا به خونه ما هر روز داشت بيشتر ميشد طوري كه اوايل وقتي من نبودم قرار مي زاشتن ولي بعد از مدتي در حضور من با هم مي رفتن تو اتاق و حال مي كردن . . وضعيت خواهرم خيلي خراب شده بود يادمه يه بار كه با پويا تو اتاق بودن اومد و از من يه فيلم سوپر خواست منم بهش دادم و گفتم مهسا مواظب باش پردت …. كه گفت نگران نباش خودم با خودكار پارش كردم من كه داشتم شاخ در ميآوردم .البته اين قضايا ماله يه سال بعد بود يعني خواهرم آخراي سمو راهنمايي شده بود . از اون به بعد حتي جلوي پويا هم با من سكس مي كنه يه بار به من گفت تو هم بيا منو بكن كه گفتم نه راستشو بخاين من بيشتر از كس دادن خواهرم لذت ميبردم و سكس اونارو نگاه مي كردمو جق مي زدم . يه بار خواهرم جلوي پويا به من گفت تو چرا منو نمي كني . گفتم من بيشتر دوست دارم ببينم تو كس مي دي گفت جدي ميگي ؟ گفتم آره . بعد به پويا گفتم پويا تو مي توني چند نفرو پيدا كنيد كه با هم جلوي من خواهرمو بكنيد گفت آره . خواهرم گفت يعني سكس گروهي جلوي تو ؟ گفتم آره گفت جووووون چه حالي ميده . خلاصه پويا دو تا از دوستهاي كير كلفتشو پيدا كرد و يه روز خونه ما قرار گذاشت .البته چون مدرسه پويا يه جاي دور بود و دوستاشم از مدرسه اومده بودن مارو نميشناختن و تو محل هم تابلو نميشد . . مهسا كلي آرايش كرده بود و قرار شد لخت منتظر بشينه و منم با لباس كنار اون روي مبل نشسته بودم بعد از يه مدت پويا و دو تا از دوستاش اومدن و مهسا رفت در و باز كرد . يه كي از دوستاش گفت به به چه كسي . يه دست هم به پستونه خواهرم زد و اون يكي هم به كس خواهرم دست كشيد . من كه با همين دو تا صحنه شق كرده بودم رفتم و به اونا سلام دادم . .خلاصه سريع همه لخت شديم و اون سه تا افتادن رو خواهرم و من هم رو يه صندلي شروع كردم به نگاه كردن . همه جوره خواهرمو جر دادن .و از همه با حال ترش موقعي بود كه يكي كرده بود تو كسش و يكي تو كونش و يكي هم تو دهنش . من كه احساس كردم الان آبشون مي ياد گفتم بچه ها آبتونو نريزيد بيرون مي خام اونو بريزيد رو صورت خواهرم . هر چهار نفرمون وايساديم روبروي صورت خواهرم و جق زديم و آب كيرمون با سرعت مي پاشيد تو دهن و صورت خواهر جونممممممممممممم

خاله جون منسلام بچه ها من نيما 17 ساله هستم می خوام اولین سكسم رو بروايت داستان بيان کنم اولين سكسم مربوط ميشه به چند ماه پيش كه با خاله ی عزيزم بود؛اسم خالم هيوا 30 ساله 7 ساله ازدواج كرده و يه دختر بچه 4 ساله هم داره درمورد خالم:يه زن كاملا سفيد اندام لاغر سايز سينه 70 و هرچي بگم کم گفتم خانه ی خالم توي يه شهر اطراف اصفهان راستی یادم رفت ما اصفهان زندگی ميكنيم خالم هميشه با من راحته جلوی من با يه تاب كوتاه و يه شلوارک تا زير زانوش ميگرده خالم هر چند ما يک بار مياد اصفهان و 1شب با دخترش مياد خونمون شوهرش بخاطر شغلش نمياد اما روز موعود خالم اومد شب شد مامانم با خالم تو اتاق خواب خوابيدن بابام هم رفت طبقه ي بالا اخه ما خونمون 2 طبقست بعد با خالم داشتیم بلوتوث بازی ميکرديم خالم طبق معمول يه تاب كوتاه صورتی و يه شورت سفيد پاش بود مامانم رفت دستشویی دخترش هم بازي ميکرد که ديدم گفت نيما جان بيا كنار من رفتم پيشش ولو شد روم طوري كی خط سينش کاملا معلوم بود خواستم گوشيشو ازش بگيرم كه گفت نميدم منم دستمو بردم زود كه بگيرمش تكون خورد و دستم رفت تو سينش هيچی نگفت خيلی داغ بود منم بيحس شدم بعد از 2 دقيقه گفت این چيه ناقلا وخنديد منم اروم دستمو دراوردم كه مامان اومد زود از هم فاصله گرفتيم شب رو تا صبح بيدار بودم و به سينه ی نرم هيوا فکر ميكردم نميدونين چه بود خلاصه صبح شد اون و دخترش تو اتاق بودن كه به مامان گفتم من برم حموم اخه ديشب دوبار جلق زدم به عشق هيوا رفتم تو اتاق كه لباس از تو كمد بیارم كه ديدم هيوا بايه كرست سفيد و همون شرت سفید خوابيده تابش هم رو پاش بود سينه سمت راستش هم کمي از كرست زده بود بيرون يه دست به نوك قهوه ايش زدم و اروم يه بوس از سینش کردم كه كيرم داشت ميتركيد سري لباس بردم رفتم حمام يه دست جلق زدم اومدم بيرون که ديدم اونم بلند شده سلام كردم گفت چقدر خوشبو شد یدفعه يه بوس از لپ راستم كرد و اونم گفت ميرم يه دوش بگيرم گذشت تا ظهر ناهار خورديم بعد مادرم با خواهرم رفتن کارنامه بگيرن که دختر هيوا جان گفت منم ميام مادرم گفت هيوا تو هم بيا گفت نه گرممه نميام بابام تا ساعت 9 مغازه بود مغازه طلا فروشی داريم اونا رفتن من و هيوا مونديم اومد گفت برم دشتشويی من گفتم برو عزيزم كه يه لبخند زد و رفت من رفتم رو تختم دراز كشيدم تا فکر كنم چطور کمي بكنمش كه اومد گفت چرا تنها دراز كشيدی منم ميام گفتم بابا تخت يه نفرست گفت ما كه وزنمون به اندازه یه ادم نيست اومد روش كاملا طرف من بود گفت فيلم چه داري توگوشیت گفتم هيچ يه دفعه گفت سوپر نداري كه هر دومون خنديديم اروم دستمو گذاشتم رو سينش يه دفعه گفت چه كار ميكنی گفتم مگه سوپر نميخوای ديدم خنديد گفت زنده هست گفتم اره اروم با سينش بازي کردم گفت لب ميخوای گفتم اره اروم لبمو گذاشتم و اروم تابش رو در اوردم گفتم وقت نداريم العا مامان اينا ميان زود لباستو در بيار انگار منتظر اين حرف بود همه رو در اورد غير از شرت گفتم اونم دربيار گفت بايد تو در بياری در اوردم با ناز گفت من بايد لباس تورو در بيارم در اورد شرتم رو در اورد که ديدم داره ساک ميزنه ديدم داره ابم مياد گفتم داره مياد هنوز از نزديك لخت نديدم زنی رو گفتم از جلو يا پشت گفت از پشت هنوز به میثم ندادم شوهرش اصرار كني ميرم مثل وحشی افتادم رو كسش تا ته کردم توش يه جيغ بلند کشيد و گفت کير تو کونت تند تند تلمبه ميزدم دیگه حال ميکرد ميگفت پارم کن بعد گفتم داره مياد گفت نريزی توش اما کار از کار گذشت و يه نوشابه خانواده ريختم توش چند تا فوش داد گفت سوختم بعد روی هم ولو شديم كه صدای زنگ اومد سری بلند شدم از تو ايفون تصويري ديدم مامان اينا اومدن هيوا سري رفت تو دستشويي با لباسش من شلوار پوشيدم هيوا اومد پول داد گفت برو زود قرص زد حاملگی بگير بيا منم رفت اوردم خرد و بخير گذشت اميدوارم خوشتون اومده باشه.

زن لخت من و همکار خرکیرمن امیر هستم,45 ساله و زنم نرگس 32 سالشه.من تو یه شرکت خصوصی الکترونیکی کار میکنم. ومهندس مخابرات هستم. نرگس قدش متوسطه و یه کمی تپله. مخصوصا پستونا و کون و کپلش بزرگن و جلب توجه میکنن و این موضوع منو خیلی تحریک میکنه. من به نرگسم اینو گفتم و نرگسم از این موضوع بدش نمیاد. گاهی که میریم مهمونی و پارتی من از نرگس میخوام که زیر لباسش چیزی نپوشه. یعنی بدون شورت و سوتین باشه و نرگسم اکثرا قبول میکنه , و تو مهمونیا توجه همه رو جلب میکنه و همه مردا چشمشون به پستونای درشت و کون کپل بزرگ همسر زیبا و خوش هیکل منه. چند وقت پیش رفته بودیم یه پارتی. چند تا از همکارای اداری من هم بودن با زناشون. بقیه رو نمیشناختیم. نرگس یه لباس شب بلند و چاک دار و سینه باز پوشیده بود. و زیرشم که شورت و سوتین نداشت و لخت بود. چاک سینش و یه کمی از پستونای درشتش از لباسش بیرون بود و موقع راه رفتن و رقصیدن تا نزدیکیای رونش دیده میشد. مخصوصا وقتی اومد وسط سالن و شروع به رقصیدن کرد همه حسابی حال کردن . زن یکی همکارام , طاهره خانم ,که تو مهمونی بود متوجه شده بود که نرگس زیر لباس شبش هیچی نپوشیده وکس و کون وپستوناش لختن .اومد پیش نرگس و پرسید نرگس خانم شما مثل اینکه زیر این لباستون چیزی نپوشیدین چون دولا راست که میشین همه جاتون معلومه . نرگسم گفته بود اره همینطوره. طاهره خانم دوباره پرسید شوهرت ,امیر, میدونه که تو شورت و سوتین نپوشیدی. نرگس هم گفته آره میدونه. بعد گفت اگه باور نمیکنی میتونی از خودش بپرسی نرگس و طاهره خانم اومدن پیش من و نرگس جریانو برام تعریف کرد . من به طاهره خانم گفتم که من خودم از نرگس میخوام که زیر لباسش چیزی نپوشه و لخت باشه و از این کار لذت میبرم. طاهره خانم از من پرسید از اینکه زنم بین اینهمه مرد داره لخت میگرده ناراحت نمیشم , و من گفتم که نه , ناراحت که نمیشه هیچی خوششم میاد . طاهره خانم هم گفت پس امیر خان شما یه مرد بی غیرت و بی ناموس هستین و ما نمیدونستیم و خندید .منم با خنده گفتم ای همچین. طاهره خانم دوباره گفت پس امیر خان باید زنتو جور کنم برای شوهرم که ترتیبشو بده , اونم جلوی خودت. من و نرگس بهم نگاه کردیم . نه اینکه بدمون بیاد یا ناراحت بشیم, اما از طاهره خانم این انتظارو نداشتیم. طاهره خانم زن همکارم حاج محسن بود و همیشه پوشیده و سنگین بود و هیچوقت بدون مقنعه و چادر نبود.زن قشنگی نبود. لاغر بود و اینجوریم که به نظر میومد از نظر جنسی زیاد مورد توجه محسن نبود. طاهره خانم گفت من دوست دارم شوهرمو همیشه راضی نگه دارم. حالا هر جوری که امکانش باشه. و گفت یه بار یه صیغه ای براش پیدا کردم که 3,4 ماه بهش حال داد و آقا محسن خیلی از این کار من خوشش اومده بود. بعد گفت حالا میخوام زن تو یعنی نرگسو جورش کنم براش که زیرش بخوابه وبهش حال بده. بعد بهم گفت امیر خان توکه غیرت نداری از این موضوع ناراحت بشی و بهت بر بخوره. نرگسم که یه زن قشنگ و خوش هیکل و اهل حاله و جلوی مردای غریبه هم که لخت میگرده و لذت میبره. واینطوری هم که معلومه از اینکه زیر مردا بخوابه و ترتیبشوبدن بدش نمیاد. اینم بگم که محسن حدود 55,56 سالشه و5,6 سالی از زنش کوچیکتره و به همین خاطره که طاهره خانم اینجوری میخواد به شوهرش خدمت کنه و محبت اونو جلب کنه که از چشمش نیفته. راستش این پیشنهاد منو حسابی تحریک کرد . فکر اینکه زنم لخت مادرزاده و یه مرد دیگه با کیر شق شده میخواد اونو بکنه. و نرگس با اون پستونای درشت و لطیفش و با اون کون بزرگ و نرمش و البته کس پشمالوش جلوی حاج محسن وایساده تا ترتیبشو بدن برام خیلی جالب بود. نرگسم چیزی نمی گفت و داشت فکر میکرد. اونم مثل من هیجان زده بود. آخه تا حالا مسئله هیچ وقت اینقدر جدی نشده بود. گاهی با نرگس در باره این که جلوی من ترتیبشو بدن و زیر کیر مردای دیگه بیفته حرف زده بودم ولی فقط حرف بود و واقعی نبود. اما این بار داشت جدی میشد. من گفتم محسن چی ؟ اون میخواد این کارو بکنه ؟ طاهره خانم گفت کیه که نخواد زن تورو بکنه. اون از خداشه که یه همچین زن حشری و با حالی بیفته زیرش. بعد گفت نگران نباشید یه چیزی هم میدیم بهتون. من گفتم که ما پول مول نمی خواییم و اگه این کارو بکنیم بخاطر هیجان و لذتشه , ولی من و نرگس باید باهم باشیم و اینطوری نباشه که نرگسو شب ببرین و حاج محسن کس و کونشو بگاد و صبح بیارینش. طاهره خانم هم قبول کرد و رفت که با شوهرش صحبت کنه. من از نرگس پرسیدم نظرت چیه ؟ و اونم گفت نمیدونم اما خیلی هیجان انگیزه. گفتم برای منم همینطوره و از نظر من اشکالی نداره محسن تورو بکنه. چند دقیقه بعد حاج محسن و طاهره خانم اومدن . محسن تا مارو دید یه خنده ای کرد و گفت به! نرگس خانم گل و امیر خان بی ناموس. خب که اینطور, پس تو دوست داری زنتو جلوت بگان. و کیر بکنن تو کس و کون و دهنش . خوب من آماده ام که زن جنده تو بگام. بعد گفت اگه میدونستم که تو اینقدر بی غیرت و بی ناموسی , زودتر از اینا نرگسو گاییده بودم. کیر محسن بلند شده بود و از رو شلوارش مشخص بود. اماده بود تا نرگسو بگاد. از صاحب مجلس خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. من ماشین نیاورده بودم. همگی سوار ماشین محسن شدیم. محسن پشت فرمون بود منم جلو نشستم. نرگس و طاهره خانم هم عقب. تو راه محسن از آیینه نرگسو نگاه میکرد. طاهره خانم که متوجه این موضوع شده بود دگمه های مانتوی نرگسو باز کرد تا هیکلش بهتر دیده بشه. بعد دست کرد تو لباس نرگس و پستونای نرگسو گرفت و کشید بیرون از لباسش. حالا پستونای بزرگ و قشنگ نرگس کاملا بیرون افتاده بودن و تو دست اندازا هی بالا و پایین می شدن. محسن خان هم چشماش به پستونای نرگس جون بود. یه کم که رفتیم محسن ماشینو نگر داشت و پیاده شد و گفت امیر تو بشین پشت فرمون من با زنت یه خورده کار دارم و رفت نشست عقب کنار زنم. منم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم. محسن تا نشست , نرگسو بغل زد و پستوناشو گرفت تو دهنش و شروع کرد به خوردن پستونای نرگس. من یه چشمم به راه بود و یه چشمم به محسن و زنم و پستوناش. محسن هم پستونای نرگسو هی میچلوند و میخورد. دستشو میکرد لای پای نرگس و کسشو میمالید و انگشت میکرد تو کسش. طاهره خانم پاهای نرگسو گرفت و باز کرد تا شوهرش راحتتر با کس نرگس ور بره. یه خورده بعد مانتوی نرگسو از تنش در اوردن و لباشم کندن و نرگس لخت مادرزاد شد. ساعت 1 صبح یه زن قشنگ و حشری لخت مادرزاد تو ماشین وسط شهر تهران داشت میگشت. کنارشم یه مرد گردن کلفت داشت اونو میگایید. من همش از کوچه پس کوچه میرفتم که کسی ما رو نبینه. محسن هم کیرشو آورده بود بیرون و آماده گاییدن همسر نازنینم بود. نرگسو خوابوندن رو صندلی و محسن خان هم افتاد روش. طاهره خانم خودشو کنار کشیده بود تا شوهرش راحتتر ترتیب نرگسو بده. من یه جای خلوت پیدا کردم و ماشینو نگر داشتم . البته آماده بودم اگه خبری بشه زود حرکت کنم و دربرم. من کیر محسنو که دیدم جا خوردم. کیرش بزرگ بود و کلفت. کیر من کوچیکه 10و11 سانته ولی کیر محسن فکر کنم یه 20 سانتی میشد. از اون کیرایی که هر زنی ازش خوشش میاد و دلش میخواد تو کسش بره. نرگسم وقتی کیر محسنو دید یه جیغ کوتاه کشید و گفت وااای , این دیگه چیه؟ چقدر بزرگه. بعد کیرو گرفت تو دستش و به من گفت ببین شوهر بی غیرت من , کیر به این میگن نه اونی که تو داری. منم گفتم درسته عزیزم. از این به بعد هر وقت هوس کیر دراز و کلفت کردی میدمت دست محسن که حسابی بگادت. محسن گفت مگه کیرت چقدره؟ منم گفتم 10,11 سانته. محسن و زنش شروع کردن به خندیدن . محسن گفت اینکه کیر نیست دول بچست. گفتم اره دیگه چیکارش میشه کرد. بعد گفتم تا مردای خر کیر و بکنی مثل شماها هستن نرگس جون ناکام نمیمونه. از این به بعد هر وقت نرگس هوس کیر کرد میارمش پیش تو تا با اون کیر گندت بکنیش. محسن گفت ایول من همیشه آماده گاییدن زن جندت هستم. توهم وایستا تماشا کن چه جوری بی ناموست میکنم. بعد کیرشو مالید به در کس نرگس و گذاشت در کسش و آروم آروم فرو کرد تو. نرگس تو این مدت حسابی تحریک شده بود و در کسش باز شده بود. این بود که کیر محسن راحت رفت تو کس پشمالو و تپل نرگس. صدای اخ و اوخ نرگس بلند شده بود من ترسیدم صداش بیرون بره. این بود که حرکت کردم و آروم آروم چرخ میزدم تو جاهای پرت و خلوت . و پخش ماشینم روشن کردم. حاج محسن اون شب نرگسو جلوی من و زنش دو بار گایید. نرگس حسابی حال کرده بود با کیر کلفت محسن خان. محسنم که یه کس نرم و تپلی گاییده بود سرحال بود. من یواش یواش اومدم سمت خونمون. به محلمون که رسیدیم کار محسن با نرگس تموم شده بود. پیاده شدیم. نزدیکای 4 صبح بود. نرگس دیگه لباسشو نپوشید . فقط مانتوشو تنش کرد. و زیر مانتو همونطور لخت مادرزاد بود. محسن نشست پشت فرمون. خداحافظی کردیم و اومدیم خونه

فکر پلید سکس با خواهرممن اسمم سامان الان 22 سالمه ساکن اصفهانیم بابام نمایشگاه ماشین داره و وضع مالیمون بد نیست در ضمن شاید با عقل جور در نیاد اما یکم مذهبیم هستیم خوب تو این خانواده ما غیر از منو بابا و مامان یه نفر دیگم هست که اسمش سارا هستش .بله سارا خواهرم که 24 سالشه ودانشجوی کارشناسی فیزیک هستش اصل مطلب اینجاس که من از بچگی تو کف سارا جون بودم آخه اندامش واقعا دیوانه کنندس یه دختر 173 سانتیمتری 61 کیلویی با سایز سینه 70 با یه کمر باریک و باسن گرد قلنبه که واقعا هر بنی بشری رو تحریک میکنه. اوایل که این حسو بهش داشتم همش سرکوبش میکردم و به خودم میگفتم این کار گناهه آخه گفتم که ما تقریبا مذهبی هستیم اما بعدا دیگه نمیتونسم خودمو کنترل کنم خوب آخه میشه همچین تیکه ای همش جلو چش آدم باشه و آدم حشری نشه خلاصه دیگه این اواخر به یادش جلق میزدم و از فکر کون نازو گوشتش بیرون نمیومدم داشتم از شق درد میمردم تصمیم گرفتم برم سر کمد لباسای سارا شروع کردم به گشتن که رسیدم به ست های لباسهای زیرش وای داشتم جون میدادم تو همه اونا یه شرت و سوتین نارنجی بود که وقتی سارا رو با اون تصور میکردم همینطور میخواست آبم سرازیر بشه فکر اون کون گرد که این شرت خطی بین اونه آتیشم میزد دیگه دست خودم نبود کیرمو گذاشتم وسط اونا وشروع کردم به جلق زدن غافل از همه جا تو اوج بودم که یهو انگار یه موشک با سرعت خورد پس کلم انقدر دردم گرفت که کیرم در جا خوابید سریع نگاه کردم دیدم سارا مثل یه پلنگ زخمی بالا سرم وایساده. دنیا رو سرم خراب شد زبونم بند اومده بود نفهمیدم چطور شد که شرت و شلوارمو کشیدم بالا و وایسادم که یهو چنان سیلی توی گوشم زد که کل کهکشان شروع کرد دور سرم بچرخه سارا شروع کرد به فحش دادن کثافت عوضی به مامان میگم به بابا میگم بکشتت و همینطور میزدو اینارو میگفت بعد از اتاق پرتم کرد بیرونو درو بست دیگه با مرگ فاصله ای نداشتم میدونستم با اومدن بابا مامان یا میکشنم یا باید از این خونه برم قلبم دو هزار بار در دقیقه میزد. داشتم به این چیزا فکر میکردم که صدای گریه سارا رو شنیدم آخه باورش نمیشد من که برادرشم چنین کاری کرده باشم چون ما بهم خیلی نزدیک بودیم دیگه نمیدونستم چیکار کنم و رفتم توی اتاقم از شدت ناراحتی خوابم برد که با صدای مامان از خواب پا شدم سامان سامان بیدار شدم دیدم شب شده خودم واسه همو چیز آماده کرده بودم هر دفعه که مامانم صدام میکرد انگاری با پتک میکوبیدن تو سرم که جوابشو دادم که دیدم مامان داره میگه عزیزم بیا شام! وای خدایا یعنی سارا به مامان حرفی نزده بود? چطور مگه? چه اتفاقی افتاده بود ! با ترس و لرز از اتاق اومدم بیرونو رفتم پایین تو آشپزخونه بابا پشت میز شام داشت روزنامه میخوند و مامان داشت شام میکشید از سارا هم که خبری نبود به مامان گفتم سارا کجاست گفت که فردا امتحان داره و نمیاد بیرون فهمیدم که ناراحت و دلیل اینم که به مامان نگفته اینه که شرم مذهبیش و حفظ حرمت باعث سکوتش شده. از اون موضوع یه ماه گذشت سارا نه با من حرف میزد نه حتی باهام سر یه میز غذا میخورد تا این که دیدم رفتارش عوض شده و یکم شاد تر شده و تقریبا همش داره با تلفن هرف میزنه یه روز تا دم دانشگاه تعقیبش کردم و اونجا دیدم که یه پسری اومد جلو و با هم حرف زدن و بعد رفتن روی یه نیمکت تو پارک جلو دانشگاه نشستن من که داشتم شاخ در میاوردم یعنی این همون خواهرم که همش افه مذهب میومد؟ رفتم نزدیک ترو چند تا عکس ازشون گرفتم اما کافی نبود آخه ممکن بود همش مال پروژه درسی باشه یه بار یواشکی گوشی سارا رو برداشتم یه شماررو که به اسم مانی ذخیره شده بودرو برداشتم از گوشیش پر بود از این اس ام اس عاشقانه های ای آقا مانی دیگه شکم به یقین تبدیل شده بود اما فکر کردم که چه فرصتی از این بهتر که با سارا یه حال اساسی بکنم بابام که نبود و مامانم با دوستاش رفته بود مسافرت من رفتم و داخل اتاق سارا نشستم تا بیاد منو که دید شکه شد یهو داد زد عوضی اینجا چه غلطی میکنی اومد دستمو گرفت که بندازتم بیرون که گفتم به مانی جان سلام برسون یهو میخکوب شد گفت چی گفت چی نه ‘ کی . همون پسری که صبح با هم تو دانشگاه بودین همونی که برات اس ام اس های خوشکل میده گفت نمیتونی تهمت بزنی منم عکسارو نشونش دادم تا عکسارو دید چند قدم رفت عقب و لب تخت نشست گفت اون به خدا قصدش ازدواج و پسر خوبیه منم گفتم پسر خوب میاد خواستگاری نه این که بره سراغ دختر گفت ازمن چی میخوای منم بی مقدمه کیرمو در آورد گرفتم جلو دهنش یهو مثل اینکه برق گرفته باشدش بلند شدو زد زیر گوشم منم نامردی نکردمو با پشت دست زدم تو دهنش از ترس میخکوب شد منم شدت شهوت دیوانه شده بودم شروع کرد به اشک ریختن منم به زور کیرمو کردم تو دهنش اول مقاومت میکرد اما دید چاره ای نداره شروع کرد به خوردن منم کامل لخت شدم اونم به اجبار داشت برام سا ک میزد اومدم ازش لب بگیرم دیدم داره گریه میکنه لبمو گذاشتم رو لبش اما همکاری نمیکرد مانتوشو در آوردم یه تاپ صورتی داشت اول نمیزاشت درش بیارم اما به زور درش اوردم وای همون سوتین نارنجی تنش بود سوتنو که در آوردم وای خدا دو تا لیمو شیرین سفید آب دار جلوم ظاهر شد شروع کردم به خوردن وای چه حالی میداد انگار داری نون خامه ای میخوری اما اون هنوز داشت گریه میکرد چون اون حال نمیکرد منم بهم نمیچسبید اما باید اون کونو میکردم پا شدم شلوار و شرتشو باهم دیگه در آوردم وای چه بهشتی یه خط سفید پف کرده بدون مو ازاون کسهایی که چوچولشون بین لبه های کس مخفی شده سریع شروع کردم به خوردن وای چه مزه ای میداد از مرغ کنتاکیم با حال تربود این بار معلوم بود داره حال میکنه کسش خیس خیس شده بود به سختی چوچولشو پیدا کردم و شروع کردم به خوردنش نگاش کردم دیدم چشاشو بسته و داره لباشو گاز میگیره به خودم امیدوار تر شدم حالا نوبت قسمت اصلی بود پا شدم و کیرمو تف زدم یه سارا با یه لحن ملتمسانه گفت نه تورو خدا اما من حالیم نبود با یه تف سر کیرمو کردم تو کوش یه جیغ کوتاه کشید و ساکت شد بیچاره داشت درد میکشید اما چاره ای نداشت کم کم تمام کیرمو کردم تو کونش و اونم داشت لذت میبرد دیگه کونش باز شده بود اونقدر کونش داغ بود که انگار کیرم تو یه کوره ذغال سنگه هر از گاهی کیرمو در میاوردم و تا ته میکردم تو کونش بعد هفت هشت دقیقه احساس کردم آبم داره میاد که همشو ریختم تو کونش وقتی کیرمو کشیدم بیرون کونش شده بود اندازه غار علیصدر که یه نهر آب کیر ازش جاری بود منم پا شدم رفتم از اون روز سارا دیگه باهام حرف نزد و حتی وقتی اون پسر مانی با خانوادش اومد خواستگاری اونم ردش کرد و من واقعا عذاب وجدان دارم و حس میکنم زندگی هردومونو به گا دادم.

منم عاشقتم داداشیاولين باري كه متوجه شدم داداشم واقعاتونخمه روزي بودكه اتفاقي دفترچه ياداشتشو ديدم توصفحه اول نوشته كاش يه شب تينا زنم بودفرداش تيرباران ميشدم. پشت بندش يه مشت اراجيف عاشقانه ليلي ومجنوني بودالبته قبلش متوجه ديدزدنهاو جابجايي لباس زيرهام شده بودم ولي زيادحساس نبودم راستش ديگه عادت كرده بودم. هرجاميرفتم همه نگاههادنبال اين كون تپل وگردم بودولي من هنوز براش صاحب پيدا نكرده بودم. از كون بمادرم رفتم اونم درعين تناسب اندام اولين چيزي كه ازش به چشم كون تراشيده وخوش فرمشه. كون من ولي سايز كوچكترش اما دست نخورده بود. يه روزتوخونه بيكار بودم به سرم زد كمي داداشمو اذيت كنم. از حموم كه دراومدم يه تاپ صورتي پوشيدم يه شورت توري باشلوار راحتي سفيدو چسبون. وقتي توي هال مانور ميدادم نگاههاي سنگين داداشمو روي لرزش باسنهام حس ميكردم. منم عمدابيشتر قرشون ميدادم. زيرچشمي نگاهي به داداشم انداختم ديدم زير شلوارش تيرك زده يهوبرگشتم گفتم نيمامامان باباكي ميان؟ رنگش مثل مرده ها شده بود. مات ومبهوت دسته اي ازموهاي ترم راتاب دادم ريخت توي تابم رو سينه هام. گفتم چته ناخوشي؟ به حرف اومدگفت مراسم ساعت دو تموم ميشه رفتم سمت اتاقم يهو بفكرم رسيدنمكشو زيادكنم. الكي يه جيغ كشيدم وخودمو زدم زمين. كونمو تاجايي كه ميشد قلمبه كردم. نيمادويد گفت چي شده آجي جون؟ زمين خوردي بميرم برات. بغلم كردگذاشتم رو تخت برام آب قند درست كرد.بعداومد بغلم درازكشيددستشو كردتو موهام هي قربون صدقم ميرفت به كيرش نگاه كردم خوابيده بود. حتي سعي نميكردبه غير موهام به جايم دست بزنه. پس اين ديونه واقعاعاشق خودم بودنه كونم. مثل آدمي كه تب داشته باشه يكريز ميگفت اگه چيزيت بشه منم خودكشي ميكنم توآجي خودمي فقط خودم چه خلسه اي چه آغوش گرمي صداقت ومحبت بود كه ميباريد. كونم بيقراري ميكرد. صاحبشوپيدا كرده بود. مفري نبود گفتم داداشي من خوابم ميادمواظبم باش. به پهلوخوابيدم كونمو صاف گذاشتم توآغوشش. چيزي احساس نكردم كونموتوآغوشش جابجاكردم وفشار دادم كه كيرش اظهار وجود كرد. گردنمو بوسيد دستشو انداخت دورگردنم بعدآروم دستش سر خورد روي تاپم. براي اينكه مطمئن بشه تسليم شدم دوباره باكونم كيرشوبازي دادم داغي دستشو روي ممه هام احساس كردم. يكدستشم روي باسنهام بود.تاپمو گرفت فهميدم كمكش كردم درش بياره بعدسوتينمو بازكردبايه حركت برم گردوندممه هام تودهنش بود.كيرش لاي پاهام چشامو بسته بودم آروم ميناليدم يه لحظه ساكت شد. يه كم چشمو بازكردم ديدم لخت شده يه كير باريك و دراز و تميز. آروم تو گوشم گفت ميخواي مزشو امتحان كني؟ گفتم ايش. كوتاه اومدرفت پايين تر دكمه هاي شلوارمو بازكرد.باهزارمصيبت كشيدپايين يه بالشت گذاشت زير كمرم سرشوگذاشت روكونم هي ميبوسيد و چاك كونموميليسد. دستشوگذاشت روكس كوچولوم گفت اين برا شوهرت ولي كون خوشگلت مال منه. سوراخمو پر كرم كرد و شروع كرد كونموانگشت كردن. من دراون لحظه به شبهايي فكرميكردم كه مثل زن وشوهر ميتونستيم باهم باشيم. يه آغوش امن ومطمئن. سركيرش روتوكونم احساس كردم درد داشت همراه قلقلك والبته بهترين لذت دنياوقتيه كه اولين كيرتواعماق وجودته گفت آجي دردت گرفت؟ گفتم مهم نيست عشقم بيشتر ميخوام تاته كردتو كونم برخوردخايه هاشوباباسنم حس كردم داشتم ميتركيدم بي اختيار آب توچشم جمع شد.نيمادلداريم ميداد ميگفت اگه دودقيقه تحمل كني كونت بازميشه بعدهمش لذته. تندتندميبوسيد وسينه هاموميخورد كسم دوباره شروع به ترشح كردملافه خيس شده بودچيزي مثل انفجارتوكونم رخ دادنيماتاآخركرده بودتوكونم ونگهم داشته بودبعداحساس كردم كونم آتش گرفت منم به اوج لذت رسيدم دادزدم تلمبه بزن انگشتشو گذاشت روكسم كيرش تو كونم شالاپ شلوپ ميكرد. ازفرط لذت بيهوش شدم

کوس دادن مامانم به دوست دائیمماجرايي که ميخوام براتون بگم مربوط به 4سال قبله که توخونه دايي اينا يک مهموني بود و همه فاميل و چند تا از دوستاي دايم هم با خونوادهاشون اونجا بودن.يکي از اين دوستاي دايم اسمش منصور بود.اين منصور خان يکي از خاستگارهاي پر و پا قرص مامانم بوده که ديگه مامانم راضي نميشه و زن باباي خدا بيامرز ما ميشه.نتيجشم من هستم.تا قبل از اينکه شام بخوريم همه چيز به صورت عادي پيش ميرفت تا اينکه شام ميخواستن بدن من حسابي کلافه شده بودم حوصلم سررفته بود حسابي يه جوراي هم کلافه شده بودم چون ندا جوون دختر خاله گلم نيومده بود و منم حسابي تو کف مونده بودم.دختر دایي لوس و کوني هم براي اينکه لج منو در بياره هي پسراي اقوام رو تحويل ميگرفت مخصوصا اون پسر عموي کونيش رو که ميدونست من حسابي از اون بدم مياد.خلاصه نزدیکهای شام دادن بود خالم که خيلي باهم رفيقيم اومد گفت چه مرگته؟؟؟؟ گفتم همش تقصير اين خواهر زادته که نيومده.گفت خفه بشي تو اين همه دختر اينجاست تو دنبال نخود سياه ميگردي؟؟؟؟ گفتم اون نخود طلاست.زد زير خنده گفت شاعر شدي يا کوس خول؟؟؟ گفتم ديووووووونه شدم.گفت چرااااااا؟؟؟ گفتم نگاه به اين مرجان کن چه جور فلاني رو تحويل ميگيره انگار همين يه پسره از تو اسمون افتاده مردتکه کوووووووني.خالم زد زير خند گفت حالا بيا خودم برات جبران ميکنم؟؟؟؟؟ گفتم چي رو؟؟؟؟؟؟ گفت امشب يه حالي بهت ميدم که حال کني.گفتم تووووووو؟؟؟؟؟گفت اره.گفتم تو که وقت گلاب گيريته (پريود بود)؟؟؟ گفت مگه ميخوام بهت بدم؟؟؟ گفتم پس چي ميگي؟؟؟؟؟؟ گفت اولا که نميتونم بعدشم اگه ميشد چون امير شوهرم هست نميشه گفتم خوب پس چی ميگي تو هي چوس چوس ميکني؟؟؟؟؟ گفت يادته گفتي ميخواهي کوس دادن مامان مريم رو ببيني؟؟؟ گفتم خوب چه ربطي داره؟؟ نکنه ميخواد امشب جلوي همه کوووووس بده؟؟؟؟؟ حتما نمايش ميخواد بده نه؟؟؟؟؟؟ گفت اره ولي نه جلوي همه.گفتم حتما ميخواد به تو هم بده نه يا به امير؟؟ گفت خفه شوووووووو؟؟ بذار برات بگم بعد گفت منصور ميخواد مامانتو امشب بکنه بعد از شام که اوضاع خر تو خر ميشه و همه کم کم مست ميشن اون ميخواد ترتيب مامانت رو بده؟؟؟؟ گفتم تواز کجا ميدوني؟؟؟؟؟؟ گفت من ميدونم ديگه اصرار که کردم جريان رو برام گفت که اونا باهم در ارتباط بودن از قبل البته به يه چيزاي هم شک کرده بودم خودم ولي نه به اين شکل حالا شايد براي شماها اين فکر بوجود بياد که چرا من با خالم اينقدر راحتم؟؟؟؟؟ من با خالم از زماني که مجرد بوده رابطه داشتم وهنوزم ادامه داره.خالم هم رابطه خيلي خوبي با مامانم داره و اونا باهم حتي لزم دارن.شامو که خورديم من يکمي عصباني بودم ولي به اينکه تا چند ساعت ديگه ميبينم که مامانم داره کوس ميده يجوري ميشدم و باعث ميشد به خودم مسلط شم تا اينکه شامو خورديم و يواش يواش مشروب اومد وسط وهمه اونهايکه اهلش بودن خوردن کم کم داشت خر تو خر ميشد.خالم اومد گفت که هرموقع بهت اشاره کردم بيا تا بريم برقصيم تا مامانت بتونه بره.منم خودمو طبق نقشه خالم زدم به مستي حالا خوبه که هيچ چيز نخورده بوديم بعد خالم اومد و رفتيم رقصيدیم.ديدم منصور رفت توحياط و مامانم چند لحظه بعدش رفت دنبالش خالم گفت رفتن.چند لحظه بعد ماهم ميريم.گفتم ماهم؟؟ يعني توهم ميخواي بياي نه؟؟؟؟؟ گفت اره بريم فيلم سوپر زنده ببينيم بعدشم ميترسم بري کار دستمون بدي.خلاصه بعد از چند مدت ماهم رفتیم توحياط موقعيکه ميخواستيم بريم امير اومد گفت کجا؟؟؟؟؟ خالم گفت يه خورده اميد حالش خرابه ميريم توحياط که حالش بياد سر جاش.اونم گفت خوب باشه برين.بعد خالم گفت خوبه بشما که بد نميگذره؟؟ خوب سرتون گرمه دل ميدن قلوه ميگيرن؟؟؟؟؟؟ اميرم خنديد گفت خوب ديگه برو.خلاصه اومديم بيرون گفتم حالا کجا هستن؟؟؟؟؟ گفت تو انباري رفتيم اونجا در بسته بود و چيزي پيدا نبود بالای در انباري يه شيشه بود که ميشد از اونجا اون تو رو ديد.رفتيم دوتا بلوک اورديم و زير پامون گذاشتيم و تو رو نگاه کرديم.ووااااااااییییییییی ديدم مامانم نشسته جلو منصور داره براش ساک ميزنه و اونم حسابي داره حال میکنه.یکدفعه ديدم يکي داره کيرررررررمو ميماله؟؟؟؟؟؟؟؟ ديدم خالمه که داره ميماله.کيرم سفت شوده بود.منصور مامانم رو بلند کرد گذاشتش روی ميز کنار ديوار و شروع به لب گرفتن کردن.مامانم لب ميداد مثل چي بگم؟؟؟؟؟ بعد اونو کامل لخت کرد افتاد بجونش اونم حسابي سينه هاش رو ميخورد منم بيکار نبودم با کووووون خاله مشغول بودم.منصور اومد سروقت کوس مامانم.اووووووووووف حسابي براش خورد بعدم گفت مريم خانم زنم نشدی ولي حالا بايد تلافي کني؟؟؟؟؟؟؟ مامانم ميگفت باشههههه عزیزمممممم هرچقدر ميخواي بکنننننننننن تو کووووووووس و کووووووووونممممم جرررررررررممممم بدههههههه.برای بار اول اونشب ابم اومد.بعد منصور مامانم خوابوند روي ميز و دوتا پاهاشو گذاشت روشونش و با فشاررررررر کرد تو کوووووووس مامانم که يه اهيییییییی کشيد و شروع به تلمبه زدن کرد.منکه داشتم از ديدن اين صحنه ها ميمردم از لذت.ووااایییییییی ديدم داره مامانمو برميگردونه و اون رو به شکم خوابوند روميز و از عقب کرد توکووووووونش آخ خ خخخخخخخخخخخخخ.داشتم ميمردم بعد ديدم داره با انگشت کون مامانم رو ميماله وهي ميگفت قربون این کون بشممممممم مریممم جووووون تابحال کوني مثل کون تو ندیدممممممممم.مامانم ميگفت همش مال خودتههههههههه بکننننننن جررررررششش بدهههههههه.مگه زنت بهت کون نميده؟؟؟؟؟؟ اونم ميگفت چرا ولي کون تو چيز ديگه ايیییییییییییییییه.يک نیم ساعتی بود که مشغول بودن منم تو اون مدت دوبار ارضا شده بودم ولي خاله بدبختم هنوز نشده بود.منصور کيررررش رو از کوووون مامانم کشيد بيرون.برش گردوند و کيرررررشو گذاشت لاي سینهاي مامانم چند بار تلمبه زد تا ابش اومد و ريخت روي سینهاي مامانم.اونم با دست روشکم و سينهاش پخشش کرد.ماهم ديدم کار تموم شوده زود بلوکها رو برديم گذاشتيم سرجاش و رفتيم تو.هنوز همه درحال رقص و مسخره بازي بودن جالب اين بودکه دايم هم سرش با زن منصور حسابي گرم بود و گاهي هم دستي به کووووووووون ميترا زن منصور ميکشيد که ميشد دختر خاله مامانم.موقعيکه مامانم اومد تو رفتم پهلوش گفتم مريم خانم افتخار ميدين باهم يکم برقصيم؟؟؟؟؟؟؟ مامانم گفت نه يکم سرم درد ميکنه.گفتم ارهههههه ميدونم مال مشروبه البته اگه منم يه کيررررررررر گنده مثل کير منصور ميرفت تو کوووووس و کووونم ديگه نميتونستم برقصم.از اون روز ديگه من حسابي رفتم تو کف مامانم و هميشه دلم ميخواست اونو بکنمششششششششش.پایان

سكس با محارم ….. هنوزم یادش میفتم ترس میفته بجونم. خاطرات واقعی خیلی باحالترند و اینو بخونید شاید اصلا لازم باشه.یكی از دوستام اسم مستعار براش میذارم اینجا .بهش میگم اینا حمید.این حمید یك سال از من كوچكتره ولی از وقتی من چهارده سالم بود و اون سیزده سالش بود منو میكرد. ابش نمیومد ولی میخواست بدونه چیه. یكروز كسی خونشون نبود و من و حمید خونشون بودیم. و اونم گفت بیا بازم ازون بازیا. دوتامون شلوارامونو دراوردیم و شروع كرد روی كون من ور رفتن. ولی نمیتونست بكنه تو.دولش خیلی كوچكتر بود كه بتونه با من كاری بكنه. یكباره صدای در اومد و دوتایی پریدیم از جا و شروع كردیم به پوشیدن لباسامون.اون زیر شلواری پاش بود و زودی پوشیدش. ولی من جین پوشیده بودم و مگه یه جین تنگ رو با عجله میشه پوشید.اخرش برادر حمید اومد توی اطاق و ما رو دید.یه پسربیست و شش هفت ساله و تازه دانشگاهو تموم كرده بود و خیلی هم باهوش و ادم خوبی هم هست.فهمید ما یه كاری میكردیم ولی چیزی نگفت. و رفت. جواب سلاممون رو هم نداد.فردای اون روز حمید اومد پیشم و یه چیزی گفت.خیلی عجیب بود. گفت كه برادرم گفته چكار میكردید منم خواستم نگم ولی خیال كرده من تو رو كردم و تو منو كردی. منم اخرش گفتم فقط من تو رو میكنم و تو هم چهاردهسالته و چند نفر كه كردنت و میدونم رو هم بهش گفتم.حالا میخواد تورو بكنه.همه این حرفا رو خیلی ساده بهم میگفت. انگار داشت فیلم دیشبو تعریف میكرد . گفتم حمید منو لو دادی؟ نباید میگفتی . این تموم شد تا یك روز كه حمید برام یه پیام كوتاه فرستاد و گفت امشب بیا خونمون. من و داداشم تلفن میزنیم بمادرت و اجازتو میگیریم. داداشم میخواد تو رو بكنه. خودش گفته باید بیایی. نیایی دیگه خودت میدونی. زنگ زدم گفتم حمید دیونه شدی؟ این حرفا یعنی چی؟ گفت نمیدونم . منم تا الان از داداش این حرفا رو نشنیدم. اگه میخواست با تو سكس كنه چرا بمن میگه. ولی بیا. منم شب كه شد ساعت هشت و نه شب بود بمامانم گفتم و اونا كه همستیه ما هستن زنگ زدن و اجازمو گرفتند. مادرمم به برادر حمید خیلی اطمینان داشته و داره هنوز. نمیدونست میخواد پسر خوشگلشو بكنه.منم لباس پوشیدم و رفتم اونجا. خیلی نزدیكه.ولی مادرم اومد منو رسوند و برگشت.توی خونه حمید كه رفتم دیدم حمید و برادرش هست و یكی از دوستای برادر حمید هم نشسته و منتظر من بودن. سلام دادم و رفتم كنار حمید و برادرش روی زمین نشسته بودند نشستم. و نگاشون میكردم. دیدم بد نیستن و بكنن منو خیلی بد نیست. یواشی به داداش حمید گفتم شلوارو در بیارم؟ لبخندی زد و گفت نه . هیچ كاری نكن و حرف نزن تا بهت بگم. به حمید گفت با تو هم هستم ها. حرف زیادی نزنید. با دوستش چیزای میگفتن و بعد چراغارو خاموش كردن و یك چراغ كوچكی گذاشتن روشن بمونه. یه پوشه اوردن كه روی اون حروف البفبا بود و خیلی چیزای دیگه نوشته بودن. چیزای زیر لب گفتن و شروع كردن به احضار روح. من از ترس داشتم میمردم. روح هایی میومدن و چیزای ازشون سوال میكردن و یكی دیگه میومد. از سكس میپرسیدن كه همشون میگفتن كار بدی هست. و گناه داره. و هی بمن و حمید میگفتن ببینید. دیدین گناهه. كوچك و بزرگ نداره.روح رو نمیدیدیم ولی یه استكانی بود تكون میخورد. و نمیدونستم چی میكنن فقط جوابا رو برامون میگفتن. برادر حمید و دوستش جوابا رو بما میگفتن. تا یك روحی اومد خیلی در عذاب بود و میگفت برام مغفرت بخوایید.داداش حمید گفت چه گناهی كردی و چی شده. اونم گفت كه سكس با محارم داشته و از وقتی توی جوانی مرده توی قبر زنده شده و زنده بگور شده و بعدش باز هم خیلی توی عذاب هست. .میگفتش سكس با محارم بدترین نوع سكسه و هر كاری میكنید این كارو نكنید.اونم كه رفت روح پدر بزرگ حمید اومد و اسمشو گفتن و اونم اومد و به سوالا جواب داد. و چند نفر دیگه و دیگه تموم شد. من و حمید خیلی ترسیده بودیم ولی میخواستم به برادر حمید بگم فردا یا روزای دیگه هر چی بخواید بكنید ولی الان دیگه حالم بده. اینقدر ترسیده بودم كه میخواستم برم خونه . داداش حمید گفت خب ببینید بچه ها. این كارا گناه دارن. درسته خیلی بچه هستید ولی بازم این كارها رو نكنید و از این چیزا. و اخرشم نه سكسی كردن با من نه هیچی. همش برای ترسوندن من و حمید بود. كه سكس نكنیم. من هم نمیخواستم دیگه سكس كنم ولی خب كردن منو بعدا بازم. اما با حمید بار اخرمون بود.ولی سكس با محارم مثل مادر و خواهر خیلی عذاب داره توی دنیا و آخرت. انكارو نكنید.

مهسا خواهرم پنجشنبه بود و یکمی زود تر از کلاس تعطیل شدم اومدم خونه تو راه دائم به حرفهای سعیده فکر میکردم آخه مگه میشه ؟؟؟ من و اون دوستای قدیمی بودیم و تقریبا هیچ سری با هم نداشتیم . سکس با داداشش ؟ یعنی چه جوری تونستن ؟ چه جوری روشون شده ؟ و چیا اون موقعی به هم میگفتن ؟ تو همین فکرا بودم که دیدم جلو در ساختمان وایسادم . طبق معمول کلید نداشتم زنگ زدم خواهرم درو باز کرد و رفتم داخل . مهسا (خواهرم ) نشسته بود پای ماهواره . این کره خر از اون چشم و گوش بازهای تیر بود طبق معمول نشسته بود پای کانالهای سکسی چشمم افتاد بهش گفتم خواهرم سیر نمیشی این دریوری ها رو میبینی ؟ حالا خداییش اگه کسی نبود خودم هم همین کارو میکردمااا . گفتش اخه خیلی باحالن این میشینن یک ساعت کس و کون خودشون رو میمالند که چی بشه ؟ مثل ادم برید یکی رو تور کنید باهاش حال کنید نه اینکه دهن پسر دخترهای تو کف رو سرویس کنید حالا خوبه اینا تا اراده کنن یه کیر جلوشونه اما ما فقیر بیچاره ها باید تو کفش بمونیم . اینا رو میگفت دیدم دستش رو گذاشته رو کس کوچولوش و هم با من حرف میزنه و هم کسش رو میماله . یه لحظه نگاش افتاد به من که داشتم لباسام رو عوض میکردم و بهت زده هم نگاش میکردم . درسته که باهاش از این حرف نداشتم اما اونم از رو نمیرفت . بهم گفت ابجی خوش بحال شوهرت . گفتم چرا گفت اخه هیکل مرد پسندی داری همه دوست دارن خانومشون مثل تو باشن اما یکمی لاغری ها به خودت برسی دیگه میشی یه تیکه گوشت راسته درست حسابی که ملت واسش سر و دست میشکونن . همونجوری چوب رختی رو پرت کردم طرفش گفتم اولا اونجا رو ول کن معلوم نیست داری با اونجات حرف میزنی یا با من دوما خفه میشی یا یام خفت کنم اصلا انگار نه انگار من هیچی نمیگم توام همش از کس و کون و دادن و کردن حرف بزن گفتش نه تو بدت میاد . گفتم میزنمتااا که با خنده گفت قربونت برم تو منو اصلا بکش کی میخواد چی بگه . گفتم خوب ادم و خر میکنی که چیزیت نگه ها اونم یه خنده ملیح کردو هیچی نگفت . هوا گرم بود کولرم خراب منم ترجیح دادم با یه سوتین و یه شلوارک گشاده کوتاه باشم . اومدم اشپزخونه و گفتم چیزی میخوری گفت اره کیر . گفتم مهسا خفه شو دیگه همچین کیر کیر میکنه امگار ناحالا طعمشو چشیده . گفت مگه تو چشیدی . گفت نه البته یه نه گفتم که خودم گوشم کر شد . گفت خدا قسمتت کنه که ناکام از دنیا نری منم دیدم نه نه مثل اینکه نمیخواد از رو بره گفتم تو پررویی من پررو تر . گفتم بنده خدا . خدا زودتر نصیب من میکنه تا تو تو برو فکر خودت باش که حالا حالا ها تو کف میمونی باید بشی جلو همین کانالا به خودت ور بری و کیر هم تو خوابت باهاش حال کنی . گفت اره تو اینجوری فکر کن . خلاصه اومدم پیشش و نشستیم با هم یکمی از پیزایی که از دیشب مونده بود رو خوردیم و همچنان کانال سکسی هم جلومون . یه مدت گذشت و دیدم مهسا داره لباس در میاره گفتم چیکار میکنی گفت گرمه بابا نترس منم کیر ندارم که با دیدن هیکل جنابعالی راست کنم بخوام لخت شم بکنمت . گفتم حیف شد ولی و خندیدیم . اونم لخت شد و فقط با یکدونه شرت دراز کشیده بود جلو کاناپه روبروی تلویزیون . منم همونجا رو زمین دراز کشیدم و همینجوری تو کانالهای سکسی سیر میکردیم البته کانال سکسی که چه عرض کنم همون کانالهای سکس تلفنی که یه گوشی میگیرن دستشون و الکی به خودشون ور میرن . به مهسا گفتم اه اینا چیه اصلا حال نمیده یا کلی شماره وشه که نمیشه تصویر رو دید یا اینقد بی کیفیتن که ادم حالش بهم میخوره کانال و عوض کن . مهسا گفت مونا میخوای سوپرایزت کنم ؟ گفتم میشناسمت یا یه کانال پیدا کردی که قفل نیست یا اینکه دوست پسرت رو قایم کردی یه جا که بیاد بکنتمون . خندید گفت نه بابا این خبرا نیست . اگه هم باشه دوست پسرمو بیارم بدم دمه دهن گربه که تو رو ببینه و بیخیاله من بشه ؟؟؟ نه اما بیا اینم کد کانالهای قفل شده . گفتم خاک توسرت الان اینا که بدرد نمیخورن بزارشون دره کوزه ابشوه بخور تا ساعت یک و نیم شب که برنامه قشنگا شرو میشن . گفت مولتی ویژن یک همیشه لز ها و منفی 16 رو شبانه روزی نشون میده بزن بریم اونو حداقل ببینیم . زدی و باز شد بهش گفتم کد رو از کجا اوردی گفت بابا اون دفعه ای که میخواست کد رو بزنه منم دیدم اما به روم نیاوردم . خلاصه نشستیم پای لز دیدن و کم کم هم دستمون رفت تو شلوارک و داشتم به کسم ور میرفتم و باز رفتم تو خیال که آخه سعیده چه جوری سکس کرده با داداشش و همینجوری داشتم تو فکر و خیال خودم سعیده و داداشش رو لخت تو بغل هم دیگه تصور میکردم که دیدیم مهسا داره بدجوری نگام میکنه گفتم چته ؟ گفت ببین با خودت چیکار کردی ؟ تازه سر افتادم که به به همچین کسه رو مالیدم که ابش زده بیرون و قشنگ جلو شلوارم رو خیش کرده بود ( راستی من چون تازه پریود شده بودم و دورش تموم شده بود شرت نپوشیدم که راحت تر باشم ) . مهسا گفت خواهری بزار کست رو ببینم گفتم نچ . گفت ترو خدا بزار ببینم . گفتم شیطون شدی گفت چیکار کنیم دیگه . گفتم باشه اما الاناس که بابا سرو کلش پیدا بشه ها گفت نه بابا اون همیشه دیر میاد راستی یادم رفت بگم من مامانم با چند تا از دوستاش رفته بودن کیش و یه یک هفته ای قرار بود اونجا باشن و من و خواهرم و بابام فقط مونده بودیم خونه . خلاصه شلوارم رو در اوردم و مهسا اومد چسبید کنارم و رفت جلوی پام جوری که دوتا پاهام اطرفاش بودن نشست و دستش رو امود بیاره سمت کسم که زدم رو دستش گفتم هوی چیکارش داری ؟ گفت کاریش ندارم میخوام کس کوچولوت رو نازش کنم . قبل اینکه من حرفی بزنم دستش رو کشید لای کسم وااااای چه حالی داد اصلا یه لحظه هرچی حسه خوب بود بهم وارد شد . یه اهی کشیدم که مهسا گفت اوووه چته ندید بدید بزار کار دارم باهاش حالا حالا ها . سرش و که اورد سمت کسم که به قول خودش یه بوسی از کسم بگیره در باز شد و چشممون افتاد تو چشم بابایی که از راه رسیده بود اینقدر صدای تلویزیون بلند بوده که ما نشنیدیم کی اومده بالا . یه لحظه نفهمیدیم چه جوری خودمون رو جمع و جور کردیم و ماهواره رو خاموش کردیو لباسمون رو تنمون کردیم البته جلو بابا اکثرا راحت میگشتیم و زیاد به پوشش خونه توجه نمیکردیم. بابا هم بدون اینکه حرفی بزنه رفت سمت اتاقش و لباساش رو در اورد و من و مهسا از فرط خجالت سرخه سرخ شدیم و نمیدونستیم چی بگیم . سرم پاین بود و تو دلم داشتم به مهسا فحش میدادم که دیدی چه ابرویی ازمون رفت . که دیدیم بابا بدون اینکه اصلا احساس کنه اتفاقی افتاده باشه گفت بچه ها چیزی هست من بخورم که منم رفتم سریع سم پیزای بابا رو براش اوردم و گذاشتم رو میز با نوشابه و سس و مخلفات . یه جورایی تریپ گه خوردیم و اینا . بابا با یه رکابی و شلوارک اومد منم که همچنان برق سکس از کلم کاملا نپریده بود یه لحظه نگاه هیکل سکسی بابام انداختم و دیدم واقعا هیکل نازی داره از اون مدلهایی که خیلی دخترا دوست دارن موقع سکس دوست پسرشون یا شوهرشون اونجوری باشن و بابام همه اون مشخصات رو داشت. تو این فکرا بودم که دیدم بابام میگه کجایی دختر به چی نگاه میکنی ؟ به خودم اومدم دیدم عجب امروز روزه بدیه همش دارم سوتی میدم . خلاصه بابا اومد نشست ناهارو خورد و جمع و جور کردیم و من رفتم بخوابم . مهسا هم عادت داشت رو تخت مامان اینا بخوابه . راستی مهسا سیزده سال بیشتر نداره و حتما با این تعریفای من یه چیزی بزرگتر تو ذهنتون اومده بود منم که هفده سالمه . سات حدود 2 بعذ از ظهر بود که رفتیم بخوابیم بابام گفت از مامانتون چه خبر که گفتم همون دیشب که باهاش حرف زدم حالشم خوب بود . بابا گفت امشب میاد ؟ گفتم ا بابا اون تازه پیریرو رفته تا اخره هفته دیگه هم شاید نیاد . اخه بلیط رفت و برگشت گیرشون نیومده بود و قرار بود از اونجا بلیط بگیرن که تاریخش دقیق معلوم نبود . بابام گفت بد شد گفتم چرا گفت امشب باید با دست حساب کنم . من نفهمیدم که منظورش چی بود . اما گفتم من خوابیدم . فعلا. یه لحظه خوابم برد و بعد یه مدتی بیدار شدم هوا خیلی گرم بود خیلی خیلی تشنم شده بود رفتم سمت اشپزخونه که دیدم دره ماهواره روشن شبکه مولتی ویژن و داره یه فیلم لز منهای شونزده نشون میده و هیچ کسم نبود گفتم باز این دختره اومده زده اینجا و داشتم فحش میدادم بهش که بس نبود ابرومن جلو بابا رفت که رفتم سمت اتاق مامان این اما چیزی که دیدم باورم نمیشد .یه لحظه فکر کردم باز توهم سکس زده به کلم اما نه واقعیت بود مهسا نشسته بود بین پای بابام و داشت با یه کیره نسبتا کلفت بازی میکرد . میخکوب شدم همونجا . اروم رفتم سمتشون که ببینم جریان چیه . که دیدم بابایی کاملا لخت شده و لباسای مهسا هم یه طرف افتاده و دارن حسابی با هم حال میکنن . اصلا قابل باور نبود . صحنه سکس سعیده و داداشش اومد جلو چشام و اصلا حس میکردم توی یه دنیای دیگم . دقت کردم ببینم چیکار میکن . دیدم بابام گفت نه مثله اینکه مامان جونتونم که نباشه شماها از پسه باباتون بر میاین اره ؟ که مهسا با یه دست کیر بابا رو براش جق میزد و گفت هرچند که به پای مامانی نمیرسیم اما جاشو سعی مینیم پر کنیم. که بابام گفت برا بابایی ساک میزنی دختر خوشگلم که دیدم مهسا هم انگار منتظزه همین بود کیر بابایی رو که به نظره من خیلی خوش فرم و البته یکمی هم زیادی بزرگ بود کرد تو دهنش و شرو کرد ساک زدن . خیلی تعجب کردم این مهساس اونم بابای منه ؟ بابا هم گفت پدر سوخته این کارا رو از تو اون ماهواره یادگرفتی یا کسی یادت داده ؟ گفت بابا هر دوش بابا گفت از کی مثلا ؟ مهسا گفت خودتون ! بابا گفت پدر سوخته حالا من ساکی واسه کی زدم که از من یاد گرفتی ؟ که گفت نه قربونتون برم اون موقعی که شما فکر میکردین من خوابم و میخواستین ترتیب مامان رو بدین من همش رو مو به مو نگا میکردم. پیش خودم گفتم الحق که خیلی پدر سوخته ای . تو همین حالا بودیم که من یه لحظه چشمام رو بستم و خودم رو جای مهسا فرض کردم . دستمو بردم توی شلوارکمو شرو کردم با کسم بازی کردن . نمیدونم چرا اینقدر ترشحم زیاد بود . همینطور که چشمام بسته بود به صدای حال کردن بابام گوش میکردم که کماکان مهسا داشت براش ساک میزد یه لحظه حس کردم صدا قطع شد چشمام رو باز کردم که ببینم چیکار میکنن دیدم جفتشون دارن به من نگاه میکنن منم اینقدره تو حال خودم نبودم که متوجه نشدم جلوی در مقابل اونا وایسادم . بابام گفت به به دختره گلم بیا پیش ما خوش میگذره ها که من گفتم نه و سریع رفتم توی اتاقم . چند لحظه بعد دیدم بابایی لخت اومد توی اتاق و پشت سرشم مهسا با اون سینه های کوچولوش اما هیکل خوشگلش. بابا اومد کنارم روی تخت دراز کشید و گفت که مهسا واسم گفته تو کفه کیر بودین حالا نمیخوای دلی از عزا دربیاری ؟ هیچی نگفتم و نگاو رو دوختم به کیر بلند شده و دراز و کلفت بابایی که بدجوری چشمک میزد . بابا گفت چیه ؟ نمیخوایش بدمش خواهرت ؟ گفتم نه دوباره از اون نه های معروف خودم که بابام گفت باشه بابا چته اصلا مال جفتتونه . گفتم پس مامانی چی ؟ گفت سهم اون جداست اما تا نیومده میتونم از سهم اون بدم شما دوتا . منم سرم رو بردم سمت کیر بابام و اونم اومد قشنگ جلوم وایساد. اول میترسیدم . یه حسی داشتم جزو اولین کیرایی بود که زنده میدیدم . قبلا یه دیده کوچولو رو کیر بچه کوچولوهای فامیل زده بود اما این یکی خیلی فرق داشت بزرگ رسیده و حتما هم خوشمزه اروم با دستم میمالیدمش و بوسش میکردم خیلی حس خوبی بود بابام گفت بخورش دیگه گفتم باشه . و لبام رو باز کردم و بابا هم دستش رو دور سرو گرفت و سعی کرد با حرکت خودش براش ساک بزنم . منم سرم رو با حرکت دست اون هماهنگ کردم واقعا خوشمزه بود بابا رو نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و داره خفیف ناله میکنه منم دیدم خوشش اومده یواش یواش از نوک کیرس لیس میزدم تا اونجایی که کامل توی دهنم رو پر میکرد و دیگه جایی نداشت بره پایین تر. سرعتمو بیشتر کردم و سریع و اسش ساک میزدم اونم هی میگفت اره بخور این کیره که تو کس مامانتون میرفته حالا دختراش دارن جورش رو میکشن بخورش دختره خوشگلم یه چند دقیقه ای براش ساک زدم یادم افتاد به مهسا سرم رو اوردم بالا که ببینم اون کجاس دیدم رفته رو میز توالت وایساده و بابا هو سرش رو برده لای پاش و داره کسش رو براش میخوره . خیلی داشتم لذت میبردم و همینطورم داشتم تو ذهنم این جریان رو برای سعیده دوستم تعریف میکردم و چهرش رو تصور میکردم که وقتی بهش بگن چه جوری میشه . دیدم بابا با دستاش داره سرعت ساک زدنمو زیاد میکنه موهامم که ریخته بود روی کیرش و نمیذاشت حرکت ساک زدنم رو ببینه مثل اینکه ناراحتش میکرد گفت موهاتو بزن کنار میخوام ببینم دخترم چه جوری برا باباجونش ساک میزنه اره بخورش کیر بابات رو بخور و همینطور سرعت میداد به کارش جوری هم من براش ساک میزدم که فکر کنم واقعا داشت لذت میبرد که یهو یه اه بلندی کشید و حس کردم توی دهنم داره پره پر میشه کیر بابا قرمز شده بود و رگاش زده بود بیرون یهو دیدم داره ابش میاد خواست بکشه بیرون که من نذاشتم و اونم فهمید و تمام ابش رو توی دهنم خالی کرد همونجورم حرفای حشری کننده ای میزد بخور اره همش رو بخور ابه کیر باباجون رو بخور همون ابیه که ریختم تو کس مامان جونتون و شما دوتا خوشگل رو درست کردم اره بخور همش رو بخور . و خودش با دستش همه اب مونده تو کیرش رو ارود و منم تمت دهنم پره اب شده بود ابش رو خوردم وای یه طعم باحالی داشت خیلی خوشم اومده بود مهسا هم همین که دید اب بابا داره میاد اومد نشست کنارم و سعی کرد باقی اب بابا رو اون بخوره اما من زرنگ تر بودم و بیشترش رو خوردم . اونم لباش رو گذاشت روی لبام و زبونش رو کرد توی دهنم و توی دهنم تابش میداد . بابا گفت نترس برای تو هم اب کیر نگه داشتم مهسا سریع برگشت و گفت کو ؟ بابا خندید گفت قربونه دختره حشریم برم برات دوباره میارمش . اونم گفت اخ جون و کیر بابا رو دست گرفت . منم که دوره دهنم اب کیر ریخته بود با انگشتم اونا رو توی دهنم بردم اخه خیلی لذت داشت . بابا گفت نمیخوای سوتینت رو در بایری من سینه های خوشگلت رو ببینم ؟ من اون درش اوردم و شلوارم رو هم همینطور . به بابا گفتم بابا میشه یه خواهش بکنم ؟ گفت بگو عزیزم گفتم میشه منو بکنی ؟ گفت چی ؟ بکنمت ؟ اخه اذیت میشی ها مامانت هم اون اوایل خیلی زحمت کشید تا تونست کیرم جا بده تو کوس و کونش ها گفتم من میخوام بابا تروخدا . گفت باشه عزیزم کیره من مال شما هاست هرجا بخواین میدمتون. گفتم اخ جون و دمر خوابیدم اونم فهمید و اومد پشت من و کمرم رو داد پایین به مهسا هم گفت برو از تو کشو میز مامانت یک کرم هست اون بیار مهسا هم رفت اونو اورد . لذت اینکه یه کیر کلفت اونم کیره بابایی میره تو کون داشت دیوونم میکرد . بابا کیرش و سوراخ کون من رو حسابی چرب کرد و اولش با انگشتش حسابی کونم رو باز کرد و ماساژ میداد بعد خواست دو انگشتی این کارو بکنه که حسابی دردم اومد و خودم رو یکم کشیدم جلو بابا گفت چیه درد داره گفت اره گفت تازه دردش مونده میخوای بیخیال بشم گفتم نه بازم از اون نه های بنفش گفت باشه عزیزم و این دفعه سرکیرش رو گذاشت دمه کونم . مهسا گفت بابا پس من چی ؟ که من بهش گفتم ابجی جون بیا پیش خودم که گفت نه منم کیر میخوام . گفتم دیدی من زودتر به مراد رسیدم که خندید گفت نه گفتم یعنی چی نه حالا که میبینی من کیر دارم و تو نداری که گفت من قبلا اونو خوردم چشمام گرد شد گفتم یعنی … ؟ که بابام خندید گفت اره با اینکه از تو کوچیکتره اما چند دفعه ای زودتر کیر بابایی رو تو کونش حس کرده . گفتم بابا میخوام کیرت رو زود بکن تو که دارم میمیرم کهسا هم همون حال اومد جلو من و پاشو باز کرد منو کس رو شرو کردم براش خوردن . بابا سر کیرش و اروم گذاشت دمه کونم وای بزرگیش رو کاملا حس میکرم . حس اینکه الان کاملا کونم پاره میشه و یه کیر کلفت میره تو کونم منو بیشتر حشری میکرد. بابا سره کیرو کاملا کرد تو کونم و من یه دادی زدم اما نمیخواست از دستش بدم و از زور درد بیشتر به کس مهسا فشار می اوردم اونم حال میکرد و میگفت بابا بکنش بیشتر بکنش که خیلی کیر میخواد . بابا هم یه لحظه با فشار کیرش رو کرد تو کونم و تقریبا تا نصف رفت داخل خیلی خیلی درد گرفت اشک تو چشمام حلقه زده بود با دستم کیرش رو از عقب گرفتم و سعی کردم نزارم جلو تر بیاد . اونم فهمید و همونجا نگهش داشت وای داشتم میمردم خیلی درد داشت اما لذت میبردم دلم میخواست تا ته بره تو کونم اما میدونستم که حتما جر میخورم بابا شروع کرد به تلمبه زدن وای چه حسی داشتم خیلی حال میداد اول یواش یواش عقب میاورد و خیلی یواش تر میاورد جلو وای که داشتم جر میخوردم . چه کیره گنده ای داشت. کم کم درد داشت برام به لذت تبدیل میشد که گفت درش بیارم . گفتم نه گفت پس میخوای کیر بابا رو تو کونت حس کنی گفتم اره بابا تروخدا جر بده دخترت رو دارم حال میکنم جرم بده دخترکوچولوت رو جر بده اونم میگفت دارم جرت میدم کیرم کجاته منم میگفتم توی کونمه اونم حال میکرد مگفت چه کونه تنگی داره جان میکنمت وای چه داغ و تنگه یه چند دقیقه ای داشتم از کون میدادم و با یک دست کیر بابا رو گرفته بودم و با اون دستم کسم رو میمالیدم خیلی دلم میخواست اون کیر الان به جای کون کسم رو جر میداد اما خیلی لذت بخش بود که یه لحظه حس کردم دارم به اوج میرسم داد میزدم و به بابا میگفتم که محکمتر بکنه منو اونم حسابی با تمام توانش کیرش رو میکرد توی کونم به ارگاسم رسیدم خیلی خیلی لذت بخش بود بی حس شد که حس کردم کیربابا داره میترکه که همونجا به مهسا گفت بیا که اب کیر باباییت داره میاد بیا برا بابات ساک بزن و نزار یه قطره از ابش هدر بره اونم سریع از جلو پرید سمت بابا و شروع کرد براش ساک زدن بابا هم صداش بلند تر شد و داشت ارضا میشد مهسا هم همچنان کسش رو میمالید منم که ارضا شده بودم و بدنم میلرزید وداشتم به صحنه ارضا شدن اون دوتا نگاه میکردم مهسا قبل اینکه بابا ابش بیاد ارضا شد اما حالتش با من فرق میکرد همچنان کیر بابا رو محکم میکرد تو دهنش . بابا داشت ابش می اومد که گفت تو اب باباییت رو نمیخوای منم سریع برگشتم و گفتم همش هم میخوام که مهسا سرش رو اورد سمت کیر بابا و اب بابا هم همون لحظه اومد همش رو پاشید توی دهن من و مهسا واقعا از این لحظه اخرش لذت بردم . کیر بابا بی حال شد و ما هم اخرین قطرات ابش رو به نوبت تو دهنمون خالی میکردیم. هر سه بیحال شدیم بابا اومد سرش رو اورد سمت لبامون و یه چند دقیقه هم با لبامون بازی کرد و اونا رو خورد و همونجا پیشمون دراز کشد . لذت اولین سکس من اون با بابام بهترین سکس من بود کونم حسابی گشاد شده بود و میسوخت اما به لذتش می ارزید و یه نگاه به مهسا کردم و یه بوسش کردم و از هردوشون تشکر کردم .

مامان سکسی سلام . من بهزاد هستم و 18 سالمه . من و مامانم با هم تنها زندگي ميكنيم و پدرم سالها پيش طلاق گرفته . من قدم 186 و وزنم 70 كيلو و پيش دانشگاهي ميخونم . منم مثل بقيه پسرها دغدغه هاي جنسي داشتم و دارم و از وقتي كه 15 سالم شد تا الان دوست دخترهاي زيادي داشتم و با اكثرشون هم سكس داشتم . ولي هميشه روي يك فردي خيلي نظر داشتم و دوست داشتم كه با اون سكس كنم و اون هم كسي نيست جز مامانم! مامانم اسمش بهنازه 39 سالشه . قدش 170 و وزنش 67 كيلو . بدن فوق العاده سفيدي داره با سينه ي سايز 85 و كون بسيار نرم و قلمبه و روناي پاي به هم چسبيده و سكسي ( كه من عاشقشم ) و ساق پاي براق و كشيده . مامانم زن امروزي و فوق العاده زن با حاليه . اهل بگو بخند و لباسهاي باز و تنگ و … است . من از بچگي با مامانم راحتم و هميشه هم ديدم كه لباسهاي بدن نما ميپوشه و عادت كردم . ولي هيچ وقت فكرشو نميكردم كه مامانم با كسي سكس داشته باشه تا اينكه 3 سال پيش فهميدم كه با مردها سكس داره . بذاريد از اول براتون تعريف كنم . 3 سال پيش , يك روز بعد از ظهر جمعه من قرار شد با دوستام برم فوتبال . ساعت 4 رفتيم فوتبال و ديدم كه زمين فوتبال بسته اس و صاحبش رامون نداد . تصميم گرفتيم بريم توي يكي از كوچه هاي بن بست محل بازي كنيم كه همسايه ها گير دادن و تصميم گرفتيم برگرديم خونه . راستي ما توي ميرداماد خونه داريم كه از ارث بابابزرگم بهمون رسيده . خلاصه اون روز برگشتم خونه و دم در ديدم كه ماشين عموم پاركه . اسم عموم رضاس و 56 سالشه و يك مرد پولدار و تقريبا چاقه ( 90 كيلو ) . من يكمي مشكوك شدم كه نكنه خبريه ! آروم رفتم تو با كليد در رو باز كردم و رفتم توي خونه . ديدم كه هيچ خبري نيست و سريع فهميدم كه توي اتاق خواب مامانم خبريه ! آروم رفتم دم در اتاق و ديدم كه لاي در بازه و ميتونم ببينم . آروم ديد زدم و از چيزي كه ديدم نفسم بند اومد . عموم لخت روي تخت خوابيده بود و مامانم هم سرش لاي پاي عموم بود و داشت كيرشو ميخورد . باورم نميشد . كير عموم خيلي كلفت بود و تقريبا دراز هم بود و مامانم كل كيرشو ميكرد توي حلقش . عموم هم زير لب و آروم به مامانم ميگفت : همشو بخورد …. تخمام رو هم بليس …. سرشو بوس كن و … مامانم هم هر كاري كه ميگفت رو ميكرد . بعد از چند دقيقه كه حسابي كير عموم رو خورد مامانم همون جوري لخت خوابيد روي عموم و از هم لب گرفتن . عموم با دستش كيرشو كرد توي كس مامانم و همون جوري كه روي هم بودن تلمبه ميزد . صداي برخورد رون پاي مامانم به بدن عموم داشت منو از حشريت ديوونه ميكرد . عموم هم با همه جاي مامانم ور ميرفت . با سينه ش با روناش با كمر گوشتيش و … . بعد از اينكه مامانم كلي روي كير عموم بالا و پايين پريد عموم گفت : آبم داره مياد .. مامانم جلوي عموم زانو زد و عموم بلند شد و آب كيرش كه خيلي زياد بود رو ريخت توي دهن مامانم . مامانم همشو خورد و بعد كير عموم رو ساك زد تا قطره هاي آخر رو هم بخوره . عموم در حالي كه گونه هاي سفيد مامانم رو نوازش ميركرد بهش گفت: بيا يكم كنار هم بخوابيم مامانم گفت : ممكنه كه بهزاد بياد عموم گفت : حالا خوبه هر موقع من ميام اينجا ميبيني كه بهزاد چقدر دير ميادا ! ( من فهميدم كه عموم زياد اينجا اومده و مامانم رو زياد كرده ) مامانم خوابيد و عموم هم خوابيد كنارش و باهاش ور ميرفت . منم موندم ببينم چي ميگن به هم . مامانم گفت : چقدر پول واسم آوردي ؟ عموم گفت : 40000 تومان … دختر تو چقدر پولكي ! حداقل به جاي اينكه اين پولارو خرج مانتو و روسري و لوازم آرايش كني , يكمي پس انداز كن … من ديدم كه يكمي دارن ساكت ميشن و ممكنه كه بفهمن كه من اونجام . براي همين آروم از خونه رفتم بيرون و توي پاركينگمون جق زدم و رفتم پارك و 2 ساعت بعد برگشتم خونه . از اون روز فهميدم كه مامانم به خاطره پول و خرت و پرت هاي خودش با عموم رابطه داره . ديگه توي خونه بدون اينكه خجالت بكشم يا احساس گناه كنم ديد ميزدمش و بيشتر بقلش ميكردم و از بدنش استفاده ميكردم . حتي با شرت و كرست هاش هم جق ميزدم . ديگه هر جمعه فوتبالو ميپيچوندمو سكس مامانمو ميديدم . اما بعدها يك اتفاق ديگري افتاد . تقريبا 3-4 ماه بعد از اون ماجرا , من باز هم مامانمو در حال سكس ديدم اما اينبار با عموم نبود ! يه روز با دوستم كه اسمش ساشاِ داشتيم توي پاساژ محلمون ميگشتيم كه ديدم مامانم توي يك مغازه ي لباس فروشيه . مامانم با صاحب مغازه كه 27-28 سالش بيشتر نبود بدجوري گرم گرفته بود و درحال لاس زدن بود . دوستم ساشا هم ديدتش . البته اينم بگم كه من و ساشا با هم دوست صميمي هستيم و قضيه سكس مامانمو به ساشا هم گفتم . من به ساشا گفتم كه بره خونشون كه من مامانمو تعقيب كنم . مامانم با پسره اومد بيرون و رفتن سمت خونه . منم دنبالشون رفتم . مامانم فكر ميكرد كه من خونه ي ساشا اينام و شام هم اونا ميمونم . با خيال راحت رفت تو و منم 10 دقيقه بعد يواشكي رفتم تو . ديدم كه جفتشون لختن و توي رخت خوابن و توي بقل هم از هم لب ميگيرن . بعد مامانم مثل هميشه رفت و كير پسر رو ساك زد و بعدشم از كس بهش داد . تنها فرق سكس اون با سكس عموم اين بود كه پسره ميخواست مامانمو از كون هم بكنه . پسره گفت : بهناز جان ! درد نداره … مامانم گفت : نه …. دوست ندارم پسره گفت : بذار يكبار امتحان كنيم مامانم گفت : نه ! پسره گفت : ببين من توي كف كون خوشگلتم ! اگر بذاري بكنم توش به غير از اون كفش قرمزه و اون تونيك سياهه , 20 تومن هم پول بهت ميدم …. ( من با خودم گفتم كه مامانم جنده شده ! آخه فكر ميكردم كه فقط با عموم سكس داره ولي فكر نميكردم كه به خاطره يه كفش و تونيك به صاحب مغاز كس و كون بده ) مامانم گفت : باشه ولي 20 تومن بايد بدي ها مامانم به حالت سگي جلوي پسره قنبل كرد و كون گندش افتاد بيرون . كونش مثل ژله ميلرزيذ و برق ميزد . پسره اول كون مامانمو بوسيد و آروم كيرشو كرد توي كون مامانم . مامانم آروم جيغ كشيد ولي بعدش ساكت شد . پسره گفت : درد داره !؟؟ مامانم گفت : يكمي ! پسره گفت : دوست داري ادامه بدم ؟ مامانم گفت : آره عزيزم … پسره با چرب زبوني گفت : دوست داري چي كارش كنم اين كون نرمتو ؟ مامانم با صداي شهوتي گفت : دوست دارم پارش كني ! پسره هم شروع كرد به تلمبه زدن و بعد از چند دقيقه آبشو خالي كرد توي كون مامانم. منم سريع از خونه رفتم بيرون و ماجرا رو واسه ساشا تعريف كردم . ساشا هم تعجب كرده بود و فهميده بود كه مامانم جنده س . ولي واسه من مهم نبود چون منم مامانه اونو زياد ديد ميزدم توي خونشون و ساشا هم اينو ميدونست . درواقع بعضي وقتا با شرت و كرست هاي مامانامون با هم جق ميزديم و با هم ميومديم خونه ي يكيمون و مامانامونو ديد ميزديم . يك روز من به مامانم گفتم : مامان مياي با هم بريم حموم ؟ مامانم گفت : واسه چي ؟ گفتم :دوست دارم با تو حموم برم و همديگرو بشوريم مامانم كه فكر ميكرد اينا از علاقه ي شديد من به مامانمه , قبول كرد . همون روز باهاش رفتم حموم و جلوي هم لخت لخت شديم . من كيرم اصلا راست نكرد چون به ديدن لخت مامانم عادت داشتم . يكمي مامانمو بوسش كردم و قربون صدقش رفتم . مامانم خيلي خوشش ميومد . ديگه هر هفته باهاش حموم هم ميرفتم و زياد باهاش صميمي شده بودم و توي فكر سكس بودم . توي حموم ديگه بقلش ميردم و حتي به سينه هاش و كمرشو و يكمي هم كونش دست ميزدم و مامانم هم وقتي كيرم يكم سيخ ميشد ميگفت : شيطون اين چيه ؟ ولي هيچ وقت ناراحت نميشد و چندبار هم گفت كه اشكالي نداره كه من اينجوري ميشم ( منظورش راست شدن كيرم بود ) و ميگفت كه اين باعث ميشه كه نديد بديد نشم و خبر نداشت كه منو ساشا هرچي دختر توي محل بوده رو كرديم ! تا اينكه يه روز توي حموم از پشت بقلش كردم و كيرم كه راست شده بود هم كشيده شد به چاك كونش . احسلس كردم كه حشري شد ولي من خودم جلوش فيلم بازي كردم و گفتم : آخ ببخشيد ! ولي مامانم گفت : اشكالي نداره ! من دركت ميكنم كه بعضي وقتا حس هاي جنسي پيدا ميكني و توي سن تو طبيعيه . فقط بايد خودتو خالي كني … گفتم : چه جوري ؟ مامانم با حالتي موذيانه گفت : نكنه منو ميخواي ؟ گفتم : تو مامانمي ها !! ( الكي داشتم كس شر ميگفتم كه فكر نكنه كه من زيادي روش نظر دارم ) گفت : مگه چه اشكالي داره ؟ گفتم : نميدونم … كفت : فقط بگو ميخواي يا نه ؟ من ديدم لحظه ايه كه ديگه نبايد خجالت بكشم و گفتم : خوب آره مامانم بهم نزديك تر شد صورت منو گرفت و ازم لب گرفت . من يكمي شوكه بودم ولي داشتم كم كم ميفهمديم كه چه خبره … آروم با سينه هاي گندش ور رفتم و بعدش با كونش … گفتم : بريم توي اتاق ؟ گفت : هر جور كه تو ميخواي خودمونو خشك كرديم و لخت رفتيم توي اتاق . دوباره روي تخت لباي شيرينشو خوردم و بعد مامانم رفت سمت كيرم . كيرمو كرد توي دهنش و ساك زد . باورم نميشد. خيلي حرفه اي ساك ميزد . تخمامو ليس ميزد . خود مامانم بدجوري حشري شده بود . بعد من به تقليد از يك فيلم سوپر بهش گفتم كه بخوابه . مامانمو به پهلو خوابوندم و يك پاشو دادم بالا و از پشت كردم توي كسش . مامانم آه كشيد و گفت : جرم بده بهزاد …. منم محكم تلمبه ميزدم . بعد از چند دقيقه به حالت سگي شد و گفت : تو كون هم ميكني؟ گفتم : من عاشق كونتم بعد كردم توي كونش . كونش خيلي داغ بود و خيلي بهم حال ميداد . كمرشو گرفته بودم و ميكردم توي كونش . تا اينكه ابم ريخت توي كونش . مامانم با صداي شهوتي ميگفت : آخيش … داغه …. سوختم …. و … بعد خوابيدم روش و باهاش عشق بازي كردم . مامانم گفت : حالا ارضا شدي ؟ گفتم : آره … خيلي دوستت دارم مامان گفت : منم دوستت دارم عزيزم گفتم : ميشه باز هم اين كار رو بكنيم ؟ گفت : هر وقت كه بخواي من پيشتم بعدش كنار هم بخوابمون برد….

عمهعمه ام اسمش.ص.است واقعا اندام سکسي داره که هر مردي رو حشري ميکنه.اولين روز عيد بود که به خانه ي مادربزرگم رفيتم راستش مادربزرگم سال پيش فوت کرده بود.ما ناهار رو در خانه مادربزرگم به همراه عمه ام و عمويم و خانواده ي خودمان بوديم و شام هم همينطور.شوهر عمه و پسر عمه ام در خانه خودشون بودند.بعد از شام خانواده ي ما به خانه ي خودمان آمدند برادرم مريض بود و فقط من مونم و عمه ي عزيزم با عمويم.موقع خواب شد جا انداخيم عمه ي من کنار ديوار و من هم کنار عمه ام و عمويم هم کنار من خوابيديم.من وسط عمه و عمويم خوابيدم.عمه ام زني است 45 ساله باسينه هاي 75 که آب هر آدمي رو در مياره.من خيلي خوشحال شدم که کنار اوميخوابم.نصفه هاي شب شد که من از خواب بلند شدم که برم دستشویی.رفتم کارمو انجام دادمو برگشتيم وقتي مي خواستم سرجام بخوام متوجه عمه ام شدم که با يه تاپ مشکي که سينه هاش داش تاپشو جر ميداد رو به بالا خوابيده.من ديگه خوابم نميبرد و فقط داشتم باديدن اندام سکسي عمه ام با خودم ور ميرفتم که دل رو زدم به دريا و دستم رو آروم رو سينه هاي عمه ام گذاشتم خيلي نرم بود يه دستم رو سينه هاي عمه ام بود و يه دستم رو کيرم.چند دقيقه با سينه هاي عمه ام حال کردم ديدم عمه ام واقعا خسته است و حسابي خوابيده و هيچي حاليش نميشه جرات خودمو بيشتر کردمو دستمو رو کوشس برم.عمه ام شلوار پارچه اي تنش بود.خيلي حال ميداد داشتم با کوسش حال ميکردم که ديدم عمه ام بلند شده و داره منو نگاه ميکنه و ميخنده من از ترس داشتم ميمردم که نکنه عمه ام آبروم رو جلو همه ببره که يه باره عمه ام دستش رو برد سر کيرم و کيرم رو محکم گرفتش که من داد زدم : عمه چيکار ميکني.گفت:حالا تو دزدي دزدي با من حال ميکني حالا نوبت منه سرش رو پايين برد و آروم آروم کيرمو خورد من اصلا بارم نميشد که عمه ام داره برام ساک ميزنه اونم نصفه شب بعد از چند دقيقه ساک زدن دست منو گرفت و به کوسش ميمالوند من گفتم:عمه نميخواد من خودم ميکنم گفت:اي شيطون خلاصه کلي با کوسش حال کردم اونم خيلي داشت بهش حال ميداد بعد خودش شلوارشو بالا زد و به طرف ديگه برگشت من هم قشنگ عمومو نگاه کردم که نکنه بيدار باشه بعد خودمو بهش چسبونم چه کون نرمي داشت صداي اوف اوف از عمه ام بلند شد دستم رو بردم رو سينش واقعا چه سينه ي نرمي داشت همين طوري چند دقيقه بهش چسبيدم حال عجيبي داشتم هر دوتامون حشري حشري شده بوديم امه چاره نداشتيم و با همون حال خوابيديم.صبح که از خواب بلند شدم کارهاي ديشب برام باور کردني نبود و انگار برام مثل يه خواب بود.بلند شدم که برم دست و صورتم رو بشورم ديدم عمه ام روي پله نشسته سلام کردمو و پرسيدم که عمو کجا رفته گفت رفته بيرون من ديگه از خوشحالي تو پوست خود نمي گنجيدم آخه عموم عادت داره هر وقت ميره بيرون 5-4 ساعت ديگه بر ميگشت.من رفتمو يه صبحونه ي اساسي خوردم تا کمرم قوت بگيره آخه ميدونستم امروز روز حال منه.صبحونه که خوردم رفتم کنار عمه ام بر روي پله نشستم دستمو اندختم رو گردنش گفتم:چيه عمه حالت خوش نيست گفت:نه چيزيم نيست.گفتم:از قضيه ديشب که ناراحت نشدي.گفت:اتفاقا کلي بهم حال داد منم فهميدم که عمه ام دوست داره با من سکي کنه.هيچي من دستم رو بردم رو موهاش با موهاش بازي کردم بعد به عمه ام گفتم :عمه يه چي بهت بگم.گفت:بگو.گفتم:عمه ميخواي کاره ديشبو ادامه بديم.گفت:چرا که نه منم تا اينو شنيدم لبمو بردم نزديک لباش و نزديک15 دقيقه با هم لب گرفتيم بعد بلندش کردم بردمش تو اتاق در حالي که سرپا بود کم کم لباساشو در آوردم اول از پيرهنش شروع کردم بعد زيرش که يه سوتين گل گلي پوشيده بود رو در آوردم بعد شلوارش و آخرين مرحله که يه شورت گل گلي که با سوتينش ست کرده بود بود رو در آوردم حالا عمه ام شده بو لخت مادر زاد گفتم عمه حالا نوبت تو.عمه ام کم کم لباس منو در آورد تا رسيد به شرتم وقتي شرتم رو در آورد از ترس زهر ترک شد(آخه کيرم خيلي بزرگه) گفتم عمه تو شروع کن کيرمو با دستش گرفت و مثل حرفه اي ها برام ساک ميزد من ديگه داشت آبم ميومد گفتم عمه ولش کن.بعد من عمه ام رو خوابوندم رو زمين و يه لب کوچيک ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن سينه هاش که چه سينه هايي بود که من تو عمرم چنين سينه هاييي رو حتي تو فيلمهاي سکسی هم نديده بودم.اون قدر سينه هاشو خوردم که اوف اوف عمه ام بلند شد بعد رسيدم به کوسش يه دست رو کوسش کشيدم که عمه ام يه اوف عجيبي گفت که فهميدم حسابي حشري شده منم مثل کوس نديدها اين قدر کوس عمه ام رو خوردم که عمه ام ارضا شد.بعد به همين حالتي که دراز کشيده بود پاهاشو يه کم وا کردم و کيرمو آروم کردم توش اون قدر داغ بود کيرم از شدت گرما داشت آتيش ميگرفت.يه 10 دقيقه همونطوري تلمبه زدم.تلمبه زدن من يه طرف آخ و اوخ گفتن عمه ام يه طرف که اين منو بيشتر حشري ميکرد ديدم آبم داره مياد به عمه ام گفتم که بريزم تو گفت آره بريز منم با شدت عجييبي آبمو تو کوس عمه ام ريختم بعد رو عمه ام خوابيدم وحالي نداشتم اما نميخواستم چنين فرصت طلايي رو از دست بدم گفتم عمه ميخوام از کون بکنمت گفت باشه فقط يواش گفتم باشه عزيزم.بعد طوري خوابيد مثل سجده من رفتم کرم رو که روي تاقچه بود برداشتم و قشنگ سوراخه ي کون عمه مو چرب کردم بعد کير خودمم چرب کردم کرم رو گذاشتم کنار رو رسيدم به کار وقتي سر کيرمو کردم تو کون عمه ام چنان دادي زد که من کر شدم بعد آروم آروم بقيه کيرمو فرستادم تو عمه ام از شدت درد داشت ميمرد که برام اهميتي نداشت من هي عقب جلو ميکردم خيلي حال ميداد کم کم صداي آخ و اوخ عمه ام کم تر شد بعد من کيرمو در آوردم عمه مو رو با بالا خوابوندم و آبمو روي سينه هاش ريختم خلاصه کلي حال داد و بعد بلند شديم و رفتيم خودمونو تميز کرديم وسريعتر لباس پوشيديم که ديگه نزديک بود عمويم بياد.