بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | چهارشنبه – ۱۹ آبان ۱۴۰۰

مامان شکوفه قسمت سوم
یکی از اقوام فوت کرده بود، سومش بود و از سر خاک برمی گشتیم و قرار بود بریم غذاخوری. سوار ماشین شدیم، بابا که راننده بود، قرار شد عموم هم با ماشین ما بیاد، بنابراین عمو جلو نشست و مامان اومد عقب پیش ما. اول خواهرم سوار شد، بعد مامان نشست و داداشمو نشوند رو پاش و منم نشستم کنارش و از بغل چسبیدم بهش. وقتی راه افتادیم، اروم دستمو گذاشتم روی رونش. مامان با تعجب و نگرانی نگاهم کرد و منم بهش لبخند زدم. دستمو اروم اوردم بالاتر، اینبار ترس از صورت مامان معلوم بود و با چشم و ابرو اشاره کرد که نکن. وقتی دید محل نمیذارم و رفته رفته دستمو میبرم لای پاش، اونطرف چادرشو انداخت رو دستم. حالا با خیال راحت دستمو بردم لای پاش. مامان در حالی که سعی میکرد خونسرد نشون بده داشت به بابا و عمو نگاه می کرد که داشتن بلند حرف میزدن. وقتی دستم رسید به کوسش، مامان کمی پاهاش رو از هم باز کرد و داداشمو هم روی زانوش نشوند. شروع کردم به مالیدن کوس تپل مامان از روی شلوار و شورت. با نوک انگشتام قسمتی رو که فکر میکردم چوچولشه رو میمالیدم. مامان اوایل عادی نشون میداد و تو بحث بابا و عمو هم شرکت میکرد. رفته رفته پاهاشو از هم بازتر کرد. کمی بعد دیگه صدایی از مامان در نمیومد و چشماش داشت خمار میشد. کمی بعد مامان دست راستشو اورد زیر چادر. اول مانتوشو کمی بالا کشید، بعد دستمو از رو کوسش کنار زد. کمی اون زیر تقلا کرد، بعد دستمو گرفت و دوباره گذاشت رو کوسش. باورم نمیشد. مامان دکمه ی شلوارشو باز کرده بود و زیپشو هم پایین کشیده بود. دستم از رو شورت نازک رو کوس مامان قرار گرفت. شروع کردم به مالیدن چوچولش از رو شورت. مامان سرشو انداخته بود پایین و چشاشو بسته بود. فقط چند دقیقه به مقصد مونده بودیم که مامان دستمو گرفت و شروع کرد به فشار دادن رو کوسش. کمی بعد یه لرز خفیف کرد و بعد دستمو ول کرد. من داداشمو نشوندم رو پام و مامان دو دستی زیپ و دکمه شلوارشو بست و مانتوشو کشید سرجاش. حس پیروزی داشتم. مامانم رو در حضور بابام و عموم ارضا کرده بودم. اونشب وقتی از غذا خوری برگشتیم، بابا رفت بخوابه. مامان بچه هارو خوابوند و اومد پیشم نشست و گفت واقعا دیوونه ای حمید، اگه بابات می فهمید چی؟ گفتم بابا من که نمیخواستم ارضات کنم، فقط میخواستم کمی شیطونی کنیم، خودت شلوارتو باز کردی. گفت حمید فکر نکنم تو عمرم انقدر حشری شده باشم، همین که بابات اونجا بود و تو کوسمو میمالیدی جوری حشریم کرد که نتونستم جلوی خودمو بگیرم، باور کن الان هم حشریم. گفتم میخوای بریم تو اتاقم بکنمت؟ گفت نه پاشو بریم تو اشپزخونه. خودش بلند شد، گفتم واقعا؟ دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و گفت بیااااااااا. رفتیم گوشه ی اشپزخونه جایی که دید کمی از بیرون داشت و اگه کسی از اتاق ها بیرون میومد میتونستیم صداشو بشنویم. مامان منو چسبوند به کابینت، لباشو گذاشت رو لبام و از رو شلوار شروع کرد به مالیدن کیرم. کمی بعد جلوم زانو زد و جلوی شلوار و شورتمو پایین کشید و کیرمو دراورد و شروع کرد به ساک زدن. چشامو بسته بودم و از لبای حلقه شده ی مامان که روی کیرم بالا و پایین میرفت نهایت لذت رو میبردم. کمی بعد مامان بلند شد. جاهامونو عوض کردیم و مامان به کابینت تکیه داد. دستاشو برد زیر دامنش و شورتشو دراورد و گذاشت تو کشوی قاشق و چنگال. بعد جلوی دامنشو بلند کرد و گفت همینجوری بکن تو کوسم. روبروش وایسادم و کمی کیرمو به چوچوله و لبای کوسش مالیدم و گفتم خودت بکنش تو. مامان کیرمو گرفت و هدایت کرد تو کوس داغ و خیسش. مامان با یه دست دامنشو بالا نگه داشت و دست دیگه اش رو انداخت پشت گردنم و گفت اروم بکن. یواش شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم تو کوسش. کیرمو تا سرش بیرون میکشیدم و دوباره فشارش میدادم تو. اروم ولی عمیق تلنبه میزدم. کمی بعد از کابینت جداش کردم. مامان هر دوتا دستشو انداخت دور گردنم و صورتشو به صورتم چسبوند. دستامو بردم زیر دامنش و کون تپلش رو گرفتم و به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان با ناله های یواش ولی کش دار و با صدای لرزون می گفت اوووف حمید بکن، وای حمید دارم می میرم، بکن مامان جان، همینجوری کوسمو بکن. نمی تونستم کلمات رو توی سرم یه جا جمع کنم تا جواب بدم واسه همین فقط ناله میکردم. کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون. دستمو گذاشتم رو کوسش و شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. مامان دم گوشم تند تند آه میکشید. مامان رو چرخوندم، خم شد و دستاشو گذاشت رو کابینت. دامنش رو بلند کردم و کشیدم رو کمرش. کون سفیدش حتی تو تاریکی هم برق میزد. کیرمو کمی لای کونش مالیدم و بعد کردمش تو کوسش. دیگه به راحتی می تونستم سوراخشو تو تاریکی پیدا کنم. کونشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. دلم میخواست با تمام توان تلنبه بزنم ولی نمیشد. مامان یه دستشو از کابینت ول کرد و برد بین پاهاش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. کمی بعد موقع ارضا شدن مامان صاف وایساد. از پشت سفت بغلش کردم. وقتی ارگاسمش تموم شد، کیرمو از تو کوسش بیرون کشیدم، اب کوسش هنوز از کیرم می چکید. تو همون حالت کمی کیرمو تو چاک کونش بالا پایین کردم. بعد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش. بهش گفتم مامان بکنم؟ گفت بکن عزیزم، دستامو دور شکمش حلقه کردم و خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن. سوراخ تنگش اروم اروم داشت دور سر کیرم باز میشد. وقتی سر کیرم رفت تو دوباره یه اخ گفت. همونجا نگه داشتم تا دردش کم بشه و بعد به فشار دادن ادامه دادم. شکمم که به کون مامان چسبید فقط نصف کیرم توی سوراخش بود و نصف دیگه لای لپ های کونش مونده بود. خیلی اروم شروع کردم به تلنبه زدن، دم گوشش نفس نفس میزدم و قربون صدقه اش میرفتم. همزمان حواسم به اطراف بود که اگه صدایی از اتاق ها شنیده شد سریع خودمونو جمع و جور کنیم. استرس لو رفتن، به هیجان سکس با مامان اضافه می کرد. بعد از دو سه دقیقه تلنبه زدن تو کونش، گفتم مامان کجا بریزم؟ گفت بریز تو. بعد از دو سه تا تلنبه، کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و با یه ناله ی ضعیف ابمو تو کون مامان خالی کردم. کمی تو اون حالت موندیم تا نفسمون جا بیاد. هردو خیس عرق بودیم. بلاخره کیرمو کشیدم بیرون و ازش جدا شدم، مامان شورتشو از تو کشو برداشت و پوشید و لباسامونو مرتب کردیم. کمی لب گرفتیم. مامان گفت میخوام همینجوری برم پیش بابات بخوابم، در حالی که اب تو توی کونمه. هردو یه لبخند شیطانی زدیم. یه لب دیگه گرفتیم و هرکدوم رفتیم تو اتاق خودمون. بعد از اونشب رابطه ی من و مامان هیجان انگیزتر شده بود. در حضور بابا هم شیطنتهای کوچیکی میکردیم. مثلا وقتی بابا تو پذیرایی تلوزیون نگاه میکرد، من و مامان تو اشپزخونه پشت اپن لب میگرفتیم یا همدیگه رو میمالیدیم. حضور دوتا بچه که یه لحظه سر جاشون بند نمی شدن به استرس و البته هیجان ماجرا اضافه میکرد. مهر رسیده بود و من هفته ای سه روز کلاس داشتم، ریحانه کلاس سوم ابتدایی بود و داداشم هم پیش دبستانی رو شروع کرده بود. بنابراین حداقل هفته ای دو روز تا نزدیکای ظهر تنها بودیم و می تونستیم با خیال راحت لخت بشیم و سکس کنیم. وقتی بابا خونه نبود من شبا پیش مامان میخوابیدم. مامان به شوخی می گفت تو شوهر دومم هستی. دانشگاه پر از دخترای خوشگل و سکسی بود، حتی یکی دوتاشون به وضوح نشون میدادن که بدشون نمیاد باهام دوست بشن ولی من علاقه ای نداشتم چون یه زن سکسی هر روز تو خونه منتظرم بود که سکس با اون رو به همه این دخترای لوس ترجیح می دادم. یه شب که قبل از سکس لخت تو بغل هم بودیم مامان با قیافه ی جدی گفت عزیزم اگه میخوای می تونی با دخترای دانشگاهتون دوست بشی، من و تو که تا ابد نمی تونیم اینجوری ادامه بدیم، من دارم پیر میشم ولی هنوز اول جوونی توئه و این همه دختر خوشگل و جوون دور و برته، بالاخره یه روز با یکی از اونا ازدواج می کنی و می ری سر خونه و زندگیت. هرچی زودتر این اتفاق بیفته راحتتر می تونیم باهاش کنار بیایم. تو سکوت گذاشتم حرفشو بزنه. بعد بهش گفتم مامان جون، هیچ زنی تو دنیا نیست که بیشتر از تو بخوامش، به چشم من تو خوشگلترین و سکسی ترین زن دنیایی، سی چهل سال هم تا وقتی پیر بشی زمان داریم. هرچی بیشتر ازش تعریف می کردم، لبخند مامان پهنتر می شد. اونشب هم یه سکس عالی دیگه رو تجربه کردیم.

مامان شکوفه فسمت چهارمیه روز صبح که من کلاس نداشتم و بچه ها مدرسه بودن، مامان گفت حمید میای بریم خرید؟ میخوام یکم لباس بخرم. گفتم باشه، زود حاضر شدیم و رفتیم به یکی از بزرگترین مرکز خریدای شهرمون. 6 طبقه پاساژ پر از لباس و کفش فروشی. مامان گفت از بالا شروع کنیم. رفتیم طبقه 6، توی یه فروشگاه بزرگ لباس زنونه که از لباس مجلسی تا لباس زیر همه چی داشتن. چون هنوز زود بود مشتری چندانی نداشتن. شروع کردیم به گشتن. مامان همون اول دوتا ست تاپ و شلوارک تنگ برداشت و داد بهم تا نگه دارم. یکیش نارنجی بود و اونیکی سفید. دوتا دامن کوتاه و چندتا تاپ سکسی هم برداشت و گفت بریم اینارو پرو کنیم. گفتم منم بیام؟ گفت اره دیگه، تو باید نظر بدی. گفتم مامان زشته، فکر بد میکنن. گفت خوب بکنن، کی اینجا مارو میشناسه؟ بیا بریم. دنبالش راه افتادم و رفتیم سمت اتاقک های پرو. کسی تو اتاقکها نبود واسه همین مامان رفت تو اتاقک اخر. لباسارو ازم گرفت و گفت تو همینجا وایسا. رفت تو و کمی بعد گفت حمید ببین چطوره؟ قفل رو باز کرد. وقتی سرمو از لای در بردم تو دیدم لخت مادرزاد وایساده، دستی به بدنش کشید و گفت نظرت چیه؟ بعد یه دور زد و کون خوشگلشو هم نشونم داد. گفتم میام میکنمت هااااااا، لباساتو بپوش. مامان لب پایینشو گرفت بین دندوناش و گفت اووووف نگو که کوسم خیس میشه. نمیدونستم با این زن چیکار کنم، یه زمانی پیش غریبه ها چادر از سرش نمیفتاد و الان تو یه جای عمومی لخت وایساده بود و حرفهای سکسی میزد. درو بستم و منتظر موندم. کمی بعد صدام کرد. دوباره سرمو بردم تو، تاپ و شلوارک سفید رو پوشیده بود. نوک ممه هاش از زیر تاپ معلوم بود، شلوارک هم رفته بود لای کوسش. گفت خوبه؟ گفتم اره ولی مگه بابا میذاره اینارو بپوشی؟ گفت عزیزم اینارو میخوام واسه تو بپوشم نه واسه بابات. گفتم جوووون ، اره عالیه. گفت یه دست بزن ببین جنسش چطوره؟ بعد چرخید و کونشو گرفت سمتم، به کونش دست کشیدم و چنگ زدم، گوشت خالص دستمو پر کرد. گفتم جنسش هم خوبه، گفت خوبه. شروع کرد به دراوردن لباسا، میخواستم درو ببندم که گفت کجا میری؟ کسی نیست که، همینجا بمون دیگه، یه نگاه به اطراف کردم و وقتی دیدم کسی نیست گفتم باشه. مامان گفت گوشیتو دربیار فیلم بگیر. سریع گوشیمو دراوردم و شروع کردم به فیلم گرفتن، مامان اول تاپ رو دراورد، بعد پشتشو کرد بهم و خیلی سکسی شروع کرد به پایین کشیدن شلوارک، کیرم بدجوری شق شده بود. وقتی شلوارک رو کامل دراورد، کمی کونشو واسم لرزوند و لاشو باز کرد، بعد برگشت و به دوربین لبخند زد. از بین لباسا یه دامن کوتاه سفید چین دار و یه تاپ ابی اسمانی برداشت و پوشید. دامن تا چند سانت زیر کونش بود و تاپ هم فقط نصف پستوناشو پوشونده بود و فقط با دوتا نخ از شونه هاش اویزون بود. گفت ببین وقتی خم میشم همه چیم معلوم میشه؟ بعد پشتشو کرد بهم و خم شد. دامن کامل بالا رفت و کوس و کون سفیدش کامل معلوم شد. گفتم اره همه چی معلومه، گفت خوبه پس. تمام سعیم رو میکردم که با بدنم جلوی در رو بگیرم و نذارم کسی تو اون وضعیت مامان رو ببینه. بلاخره مامان گفت خوبه همشو برمیدارم. گفتم باشه لباساتو بپوش بریم. درو بستم و منتظر موندم تا مامان بیاد بیرون. وقتی لباساشو پوشید و اومد بیرون، راه افتادم سمت صندوق ولی مامان گفت کجا؟ هنوز لباس زیر مونده. گفتم وجدانا اونو دیگه خودت برو. مامان گفت لوس نشو بیا ببینم. بعد دستمو گرفت و با خودش کشید. میتونستم نگاه سنگین و گاهی لبخند معنادار فروشنده هایی که اونجا بودن رو تشخیص بدم. قسمت لباس زیر تو انتهای فروشگاه بود. فروشنده ی غرفه ی لباس زیر یه دختر حدود 25 ساله بود، مامان شروع کرد به انتخاب سکسی ترین شورت و سوتین ها، دونه دونه همه رو به من نشون میداد و نظرمو میپرسید و منم در حالی که سرخ شده بودم می گفتم خوبه. دختر فروشنده سعی میکرد لبخند بزنه ولی از نگاهش معلوم بود که نظر مثبتی بهمون نداره. بلاخره مامان چند دست شورت و سوتین توری و لامبادا برداشت، یدونه هم جوراب شلواری برداشت که قسمت کوس و کون نداشت، بلاخره رفتیم صندوق و پول خریدهامونو دادیم و زدیم بیرون. مامان میخواست به مغازه های دیگه هم سر بزنه ولی نذاشتم و گفتم فعلا همینا بسه. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تو ماشین داشتیم در مورد کارای مامان و دختر فروشنده ای که چپ چپ نگاهمون می کرد حرف میزدیم. رسیدیم به یه چراغ قرمز، بهش نگاه کردم، مامان گفت حمید فکر کنم شورتم تو فروشگاه جا موند، ببین. بعد مانتوشو باز کرد، دیدم دکمه و زیپ شلوارش بازه و کوسش کامل دیده می شه. گفتم اخرش بدبختمون می کنی. مامان خندید و مانتوشو بست ولی توی مسیر دستش توی شلوارش بود و داشت کوسشو میمالید، مامان گفت حمید کمی هم میوه بخر، گفتم چی؟ گفت موز و خیار و اینجور چیزا دیگه، گفتم بادمجون نمیخوای؟ کلفتتره بیشتر بهت حال میده ها، مامان زد به بازوم و گفت بادمجون تو یکی واسم کافیه. برو زود بیا. ماشین رو بردم توی پارکینگ، توی اسانسور دستمو بردم توی شلوارش و گذاشتم رو کوس خیسش و کمی هم ازش لب گرفتم. وقتی رفتیم توی خونه، همونجا توی پذیرایی لباسامونو دراوردیم، مامان رو مبل تکی لم داد و پاهاشو باز کرد، من خم شدم روش و پستونای درشتش رو مکیدم، بعد بین پاهاش نشستم و شروع کردم به لیسیدن کوس سفیدش. مامان به موهام چنگ زده بود و دهنمو به کوسش فشار میداد و ناله میکرد. دوتا انگشتمو کردم تو کوسش و در حین انگشت کردن، شروع کردم به لیسیدن و مکیدن چوچوله اش، مامان با اون صدای سکسیش ناله می کرد و اسممو صدا میزد. کمی بعد، بلند شدم و جلوش ایستادم. مامان همونطور نشسته خم شد و کیرمو گرفت تو دهنش، تخمامو هم تو دستش میمالید، کمی دهنشو رو کیرم بالا پایین کرد. سرشو از دو طرف نگه داشتم و شروع کردم به تلنبه زدن تو دهنش، هر چند ثانیه یه بار کیرمو میکشیدم بیرون تا نفس بگیره. کیرمو تا ته فشار دادم تو حلقش و چند ثانیه نگه داشتم. مامان یه عق زد، کیرمو سریع کشیدم بیرون و مامان شروع کرد به سرفه کردن. مامان گفت عیب نداره فقط تو دستاتو بکش بذار خودم بخورم. دستامو از رو سرش برداشتم، مامان دوباره کیرمو گرفت تو دهنش، با جفت دستاش کونمو گرفت و منو کشید سمت خودش و کیرم دوباره تا ته رفت تو حلقش. کمی نگه داشت و بعد سرشو کشید عقب، چند بار اینکارو تکرار کرد. اب دهنش نه تنها کیرمو پوشونده بود، بلکه از گوشه ی دهنش بیرون زده بود و تا روی چونه اش اومده بود.بالاخره کیرمو از دهنش دراورد و چرخید و روی مبل قنبل کرد و کونشو کامل داد عقب. منظره ی اون کون گرد و سفید واقعا دیدن داشت، کیرمو گرفتم تو دستم و چندبار زدم رو چاک کونش، بعد سر کیرمو روی کوسش مالیدم و اخر سر با سوراخ کوسش تنظیم کردم و فرستادمش تو. کون گوشتی مامان رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. درسته که تو خونه تنها بودیم، ولی چون توی اپارتمان زندگی می کنیم مجبوریم مقدار صدایی که تولید میشه رو کنترل کنیم، با هر تلنبه یه موج قشنگ رو کون مامان ایجاد میشد. مامان یواش میگفت اووف حمید جووووون، بکن مامان فدات شه، بکن قربون کیر کلفتت برم، حمید کیرتو میخوام. به تلنبه زدن ادامه دادم، کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون، تف کردم رو نوک انگشتام و مالیدمش رو سوراخ کونش و اروم دوتا انگشتمو فشار دادم تو. خیلی اروم انگشتامو تو کون تنگ مامان جلو عقب می کردم و مامان هم اروم ناله میکرد. یه لحظه یه فکری به سرم زد. نگشتامو کشیدم بیرون و رفتم سمت اشپزخونه، مامان گفت کجا داری میری؟ گفتم الان میام. یه خیار سایز متوسط پیدا کردم، با اب گرم شستمش و برگشتم. خیار رو مثل باطوم کف دستم می کوبیدم و با یه لبخند شیطانی میرفتم سمت مامان. مامان گفت با اون میخوای چیکار کنی؟ گفتم بشین و ببین. رفتم پشتش، شونه هاشو بیشتر به پایین فشار دادم تا کونش بالاتر بیاد. یه تف دیگه انداختم رو سوراخش و خیار رو اروم فشار دادم توی کونش، بعد با سرعت کم شروع کردم به جلو عقب کردن خیار تو کون مامان. گفتم خوبه؟ گفت اررررره. کمی با خیار توی کونش تلنبه زدم. بعد خیار رو تا اخراش تو کونش فشار دادم و همونجا نگه داشتم. تو موقعیت قرار گرفتم و کیرمو فشار دادم تو کوسش. مامان بلند با ناله گفت اوووووووه حمیییییید، گفتم جوووونم؟ خوشت میاااااد؟ گفت اررررررره، گفتم دوتا کیر همزمان دوست داری؟ گفت ارررررره، دوست دارم، یه کیر تو کوسم یه کیر تو کونم چه حالی میده، شروع کردم به تلنبه زدن و همزمان خیار رو هم تو کون مامان جلو عقب میکردم. ناله های مامان دیگه خیلی بلند شده بود واسه همین گفتم مامان یواش، به سختی ناله هاشو کنترل کرد و به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان با ناله گفت حمید دارم میمیرم، اوف حمید، دارم میمیرم، داری منو می کشی، داری مامانتو میکشی، بکن حمید، محکم بکن، کوس و کونمو یکی کن. طولی نکشید که گفت حمید داره میاد، حمید محکم بکن دارم میشم. سرعت تلنبه هامو تو کوس و کونش بیشتر کردم، چند ثانیه بعد مامان واسه اینکه جیغ نزنه دستشو گرفت جلوی دهنش و خیلی شدید شروع کرد به لرزیدن و تکون خوردن. شدت لرزش و تکون های بدنش به حدی بود که هم خیار و هم کیرم از توی سوراخهاش بیرون اومد. خیلی طول کشید تا مامان اروم بشه، بعد به زحمت برگشت و روی مبل ولو شد. بلاخره چشماشو باز کرد، یه لبخند کم جون زد و گفت حمید مردم، چیکارم کردی مامان جان؟ تو عمرم اینطوری نشده بودم. یه لبخند رضایت رو لبام نقش بست. از این که تونسته بودم مامان رو اینجوری ارضا کنم خوشحال بودم. مامان یه نگاه به ساعت انداخت و گفت زود باش مامان جان الان بچه ها میان. گفتم نمیخواد مامان، تو برو یه دوش بگیر حالت جا بیاد ، من یه جق میزنم تموم میشه. مامان گفت مگه من مرده باشم که تو بخوای جق بزنی، اونم بعد از حالی که بهم دادی، بیا عزیزم، بیا بکن تو کونم. بعد کونشو اورد لبه ی مبل و پاهاشو بلند کرد، با دستاش زانوهاشو به سینه اش فشار داد و نگه داشت، زانوهامو خم کردم و کیرمو فشار دادم توی کونش و شروع کردم به تلنبه زدن. داشتم به ارضا نزدیک میشدم که مامان گفت حمید میخوای ابتو بریزی رو صورتم؟ گفتم واقعا ؟ گفت اره واقعا. گفتم اره که میخوام. گفت قبل از اومدن بکش بیرون. گفتم باشه عشقم. سرعت تلنبه هامو بیشتر کردم و قبل از ارضا شدن کیرمو کشیدم بیرون. مامان سریع از مبل پایین اومد و جلوم زانو زد و صورتشو اورد جلوی کیرم. شروع کردم به جق زدن، مامان دهنشو هم کامل باز کرد و زبونشو اورد بیرون. برام جای تعجب بود. چون بهم گفته بود که بابا یه بار به زور ابشو ریخته بود تو دهنش و از اونموقع اب کیر حالشو بهم میزد ولی الان خودش دهنشو واسه اب کیرم باز کرده بود. به هر حال به مالیدن کیرم ادامه دادم. کیرمو به سمت دهنش نشانه رفتم. پرش اول ابم که خیلی هم پرقدرت بود، به گونه اش خورد. پرش دوم به لب بالاش، پرش سوم و چهارم درست روی زبونش فرود اومد و پرش پنجم هم افتاد رو پستونش. مامان زبونشو برد تو دهنش، چشماشو بست و هرچی تو دهنش بود رو قورت داد. بعد چشماشو باز کرد و بهم لبخند زد. گفتم چطور شد؟ گفت نمیدونم یه لحظه دلم خواست ابتو بخورم. گفتم چطور بود؟ گفت بد نبود، بابای بیشعورت چون مجبورم کرد حالمو بهم زد ولی الان چون خودم خواستم خیلی بهتر بود. پیشونیشو بوسیدم و گفتم قربونت برم که بهترین مامان دنیایی. گفت مرسی عزیزم، من میرم حموم، تو هم لباسامونو جمع کن. گفتم منم بیام؟ یه نگاه به ساعت کردیم، 12 و 10 دقیقه بود، مامان گفت الان بچه ها میان، باشه واسه بعد. مامان رفت حموم و منم لباسامونو از اینطرف و اونطرف جمع کردم و بردم تو اتاقم. منتظر نظراتتون هستم

کون دختر برادرم مهدیه جونم 1396/06/1 من به فیلم و سریال امریکایی و خیلی علاقه دارم داداش بزرگم که کارش جوری که بیشتر خونه نیست خیلی وقتا شبا هم من می رفتم خونشون بخوابم خونشون هم از ما چند تا کوچه اون طرفه و دختربزرگش که حدودا 18 سالش است ، و ازمن 12سال کوچکتره اتفاقا اون هم سریال باز هست و عاشق سریال های امریکایست منم هر موقع یه سریال جدید بیاد به بازار پیدا میکنم میرم باهاش نگاه کنم خیلی وقت ها میرم خونه شون و سریال ها را با دختر داداشم می بینیم از دختر داداشم بگم اسمش مهدیه هست و قد 165 کمر باریک سینه 75 کون برجسته و پوستی سفید و نرم و خودم که کمال 30 قدم 177بدن تو پری دارم با یه کیر ۱۶ سانتی کلفت خوب بقیه ماجرا اینکه من یه روز یه سریال جدید پیدا کردم رفتم خونه داداشم به مهدیه گفتم کجا ببینیم گفت بریم تو اتاق من با کامپیوتر ببینیم بعد تموم شدن ذخیرش کن تو کامپیوترم و کامپیوترشون داخل اتاق خوابه ومعمولا موقع تماشای فیلم و سریال من پایین میشینم و دختر داداشم روی تخت دراز می کشید… تا اینکه یکروز که رفته بودم بعد نیم ساعت زنداداشم اومد گفت میرم یه سر به خونه مامانم بزنم و بیام خداحافظی کر و رفت و پشت سرش مهدیه دختر داداشم از اتاق بیرون رفت و من فکر کردم که اون هم رفته به همین خاطر همین رفتم روی تخت و تا بقیه فیلمم را تماشا کنم یه وقت دیدم در باز شد و دختر داداشم به اتاق برگشت، خیلی معمولی اون هم امد روی تخت جلوی من در حالیکه پشتش به من بود ، روی تخت لم داد و مشغول تماشای فیلم شد… خواستم یک لحظه با کیبورد کامپیوتر ور برم و چند سانتی جلوتر امدم و نا خداگاه کیرم به کونش چسبید و من هم دیگه عقب نرفتم حتی از روی شلوار هم میشه نرمی کون مهدیه رو به راحتی حس کرد و کیر منم هم راست شد سعی کردم بی تفاوت خودم را نشان دهم ولی متوجه شدم مهدیه هم یک مقدار خودش سمت عقب کشید دیدم اون هم داره خودشو بهم می ماله بعد یه جای فیلم که چند لحظه لب خوری اینا داشت رسید منم از فرصت استفاده کردم به مهدیه گفتم خوش بحالشون هم پول میگیرن بخاطره بازیگریشون هم حسابی حال میکنن که دیدم مهدیه هم خندید و چیزی نگفت و دوباره رفت بیرون و چند لحظه ای دیگه وبرگشت دوباره روی تخت لم داد درحالیکه من سعی می کردم هنوز خودم را عادی نشان بدم که متوجه شدم مهدیه وقتی رفت بیرون از اتاق و دوباره برگشت جلوی من روی تخت دراز کشید دیدم ،به جای شلوار با دامن جلوی من دراز کشیده دوباره به هم چسبیدیم و دل و زدم به دریا و یکی از دستام را ابتدا روی شانه ش و اون یکی دستم را زیر لباسش بردم و شروع به مالاندن بدنش و سینه های خوشمزش کردم که دیدم با چشمانی خمارو پر شهوت سمت من برگشت فوری شروع به خوردن گردنش کردم که دیدم صداش هم داره درمیاد تند تند نفس میکشه! و هی با دستش سرم را نوازش میکرد لبهام را اوردم پایین و شروع کردم به خوردن ناف و شکمش روناش بهش گفتم میخواهی یه حال اساسی بکنی یا نه؟ روش نشد جواب بده دامنش دادم بالا و شروع کردم لای پاهاش را خوردن خواستم شورتش را پایین بکشم که نزاشت دیدم هم خجالت میکشه هم می ترسه گفتم میخوام برات بخورم و به زبانم اشاره کردم و گفتم نترس زبان پرده را پاره نمی کنه سرم را کردم زیر دامن و ارام شورتش را کشیدم پایین و شروع کردم به خوردن کوس کوچولو و ابدارش ارام شورتش را کلا از پاش در اوردم سپس به پهلوش خوابوندمش و رفتم پشتش و گفتم چطوری و چه مدلی دوست داری؟ گفت چیو چطوری و چه مدلی ؟ دیدم یا نمیدونه یا کوچه علی چپه! کرم نرم کننده ای که بغل تخت بود را برداشتم و کمی به سر کیرم مالیدم و کمی در کونش مالیدم که یک هویی گفت : از کووووووون؟؟ گفتم نترس گفت نمی تونم، عمو!!! گفتم نترس بهت قول میدم دردی حس نکنی و عاشق این کار بشی وحال دیوونه میشی بعد با انگشتم با سوراخ کونش کمی ور رفتم و مالیدمش بعد یواش یواش انگشتمو کردم تو کونش و نگاه داشتم تا برا خودش جا باز کنه بعد یه کمی با انگشتم جلو عقب کردم و ارام ارام کیرم را در کونش مالوندم و یواش یواش شروع به فشار دادن کیرم تو کون نازش کردم خیلی می ترسید حدود سه دقیقه طول کشید تا سرش رفت تو سوراخ کونش که دیدم بدنش عرق سردی کرد و چند لحظه بعد که ارام ارام شروع به تلمبه زدن کردم، درد اون هم شروع شد اخه اولین بارش بود کیرو تو کونش حس میکرد و هی التماس می کرد که دیگه بیشتر فشار ندم من هم ارام ارام فشار را بیشتر می کردم و اه و ناله اون هم هی بیشتر میشد تامیخواستم ارضآ بشم گفتم مهدیه جونم عشقم ابم داره میاد کجا خالی کنم که گفت هر جا عمو جونم دوست داره که منم به یه فشار محکم بهش قفل شدم و تمام کیرمو کردم تو کونش و ابمو تا اخرین قطره ریختم تو کون نازش و خالی شدم و فوری دوید رفت سمت دستشویی وقتی از دستشویی برگشت گفت عمو کونم درد میکنه که گفتم دو سه دفعه اول اذیت میشی، بهت قول میدم از کوس بیشتر بهت حال بده تا حالا چندین بار کردمش دفعه اخری قرص و کرم سفت کننده کمر خوردم و مالیدم واقعا یک ساعت تلمبه زدم و تونستم از سوراخ کون تنگ خوشگلشو و گشاد کنم ! جالب اینجاست که دیگه بهم عمو کم میگه بیشتر عشقم و نفسم صدام میکنه همیشه هم در ارتباطیم و پیام رد و بدل میکنیم یه شب بهم پیام داد عمو ای کاش میشد باهم ازدواج کنیم که گفتم نمیشه گفت بهت قول میدم ازدواج کردم ازت حامله بشم و یه یادگاری ازت داشته باشم تو بهترین عموی دنیای که نذاشتی بخاطره سکس و هوس تن به غریبه ها بدم بدبخت بشم .. شاید خیلی از دوستان این داستان منو باور نکن و فکر کنن دروغ میگم اما من نیازی به باور کردن کسی ندارم من حقیقت و گفتم هیچ وقت هم ما دوتا از کاری که کردیم پشیمون نیستیم مهدیه همیشه بهم میگه عمو اگه تو نبودی بخاطره همین سکس معلوم نبود من با چه کسانی طرف میشدم و چه بلاهای سرم اومده بود همون طور که همکلاسیش با یه پسر دوست میشه و پسره دعوتش میکنه خونشون بعد دختره میبینه پسر تنها نیست و چند نفر میریزن سرشو هم میکننش هم ازش فیلم میگیرن که هر موقع اونا خواست بره پیششون از تبریز کسی مثل من بود بیاد اشنا بشیم

از دوستان عزیز واقعا ممنونم که نظراتشون رو خیلی دقیق و با نکته سنجی بیان کردن، انتقاداتتون هم کاملا وارده و همه رو قبول دارم. ولی در نظر داشته باشین که من یه نویسنده ی حرفه ای نیستم و این اولین داستانی بود که نوشتم، هر چند پورن نگاه می کنم ولی وقت زیادی رو تا حالا صرف خوندن داستان نکردم و معدود داستانهایی هم که خوندم در حد انشای دوم راهنمایی بودن، این داستان هم ایده ای بود که برای مدتی تو ذهنم داشتم و فقط به قسمت اولش فکر کرده بودم و قسمتهای بعدی در زمان کوتاه و بدون تمرکز نوشته شدن چون شاغل هستم و زمان زیادی برای فکر کردن روی داستان نداشتم، ولی به هر حال نظراتتون واقعا دل گرم و امیدوازم کرد. واقعیت اینه که برای قسمت پنجم چندتا ایده تو ذهنم بود که هیچکدوم انقدر جذاب نبودن که به نوشتن وادارم کنن. کمی بهم زمان بدین تا اگه نتونستم یه پایان مناسب برای مامان شکوفه پیدا کنم، یه داستان جدید مینویسم و حتما اشکالات این داستان رو برطرف میکنم. بازم ممنون از توجه و لطفتون. امیدوارم روزگار به کامتون باشه

عشقم کوس مامانمه اسمم بردیا است مامانم سپیده تو 9 سالگی چون بابا و مامانش تو تصادف می میرند پیش عمویش بزرگ میشه زن عموی بد جنسش 13 سالگی مجبوری میده شوهر تا برای دختراش راه باز بشه اخه مامانم زیباییش بی نظیر بوده و هست الان که 35 سالشه با یک دختر 20 ساله مو نمی زنه 175 قدشه بین 67 تا 70 ک وزنشه عکسها و فیلم عروسی خوشتیپ و هیکلش به 18 ساله می خوره تا 13 ساله به یک مرد 35 ساله تاس و چاق و شکم گنده میدن که پولدار بوده و زنشو طلاق داده بوده که بعد از دو سال زن اولش با پیگیری های بچه هاشو فامیلاش با مهریه خیلی جزیی (14 تا سکه) که با صورتجلسه هر چهاده سکه را هم به سوسن میده که 4 تا بچه داشتن باز رجوع می کنه من تو 15 سالگی مامان با عمل سزارین بدنیا میام و لوله های مامانو به اصرار سوسن می بندن چون بابام از اون.4 تا بچه هم داشته دیگه بچه نمیخواسته بابام مرد پول دوست و نا مهربونیه از ترس زن اولش سوسن خیلی مامانو نمیذاره تحویل بگیره سوسنم زن زیباییه نه به اندازه مامانم ولی میگن تا هوو را دیده چند قلم جراحی زیبایی هم کرده خیلی شیک و با کلاس می گرده از خانواده خیلی پولداریه چندتا دوس پسرم داره تو خونه ویلایی در محمودیه با هم زندگی می کردیم تو طبقه های جدا ولی تا دلتون بخا بابام خسیس و گدا خصلته بابا مجبور شد خونه جدایی برامون خرید تو تجریش یک اپارتمان شیکی است تو یک مجتمع 18 واحدی 85 متری یکخوابه بزرگ 7 ساله بودم اواخر مرداد بود داشت بابا با سوسن می رفت ارمنستان و بعدش ترکیه منو مامانو با اتوبوس فرستاد مشهد پیش مادرش که زن خیلی خوبیه خیلیم دوسش دارم و مامانمم دوس داره در عوض تا دلتون بخا از عروس بزرگش (سوسن) بدش میاد رفتیم سوار بشیم راننده که خیلی خوشتیپ و جوان بود ( اول مامان فکر می کرد شاگرد اتوبوسه) با دیدن مامان دست و پاشو گم کرد گفت صندلی جلو بشینید مسافراشو میفرستم عقب مامان قبول نکرد ما سه تا صندلی گرفته بودیم راه افتادیم تو راه تازه از تهران دور شده بودیم شب بود بعد شام ساعت حدود 12 اتوبوس ترمز کرد و دیدیم یه اتوبوسی نگو خراب شده مسافراشو چندتا اتوبوس تقسیم کردن تو استراحتگاه و غیره یا کسایی که مثل ما صندلی اضافه داره سوار کنند سهم اتوبوس ما 4 تا بود انگار بعدها یادم اومد یا افغانی بودن یا مشهدی که خیلی شکل افغانی بودن راننده داشت جاها را عوض بدل می کرد به مامان گفت شما اگه امکان داره بیاین جلو تو دوصندلی بشینین این سه تا را بدم به این چارتا قبول نکرد گفت جامون خوبه ولی مامان با راننده خیلی صمیمی حرف میزدن انگار اشنا بودن! معلوم بود مامان دوسش داره هی خوش و بش می کردن نشسته بود رو صندلی که راضیش کنه جاشو عوض کنه مامان با ناز و افاده می گفت نه اونجا راحت نیستم پرسید این اقازاده داداشته مامان گفت نه پسرمه که چشای راننده از تعجب داشت از حدقه در می اومد گفت شوخی می کنید شما هنوز دخترید معلومه 17. 18 سالتونه شوخی نکن از کیفش شناسنامشو دراورد داد دست رانندهه اتوبوس راه افتاده بود اون مسافرا تو راهرو اون جلو نشسته بودن دید درست میگه کلی پاچه خواری مامان کرد گفت تازه شروع جوانیتونه 22 سالم که تمام نشده!! و ماشالا ماشالا بزنم تخته و با شوخی و شیطونی گفت پس منم از این صندلی پا نمیشم تا مجبور بشی بیای جلو مامانمم خیلی ریلکس گفت خیلیم بهتر مرد به این خوش تیپی خیلیم عالی هر دو خندیدن تو خندیدن راننده دستشو میزد رو رون مامان مثلا بی اختیار داره اینکارو می کنه هی چندتا هم جوک گفت باز خنده و مالیدن رون مامان و دستشم از روی رونش بلند نمیکرد خیلی از حرفاشونو نمیشنیدم پچپچ می کردن مامان گفت تو راننده ای یا شاگرد اتوبوس گفت راننده هستم شاگردمون مدتیه نمیاد خودمون مجبوریم جاشو پر کنیم اقا حبیب از من قدیمی تره سه دونگ سه دونگ اتوبوسو شریکیم… هنوز مسافرها ته اتوبوس نیومده بودن مامان و راننده داشتن خوش و بش می کردن تا یه پیشنهادی به مامان کرد گفت تو جایگاه استراحت ما برین اونجا لاکچری و راحته تا مشهد رو تخت بزرگ که به راحتی دو نفر میخوابن باشین راحت تر هم هستین مامان 22 سالش بود همانطوریکه گفتم باور نمی کردن من پسرش باشم مامان قبول کرد گفت باید ببینم با هم رفتن منم پشتشون تا مامان دید گفت خوبه جهنم و خندید معلوم بود که خیلیم پسندیده … اومدیم وسایلمونو ببریم پایین راننده گفت اسمم بابک است الکی به اینا میگم شما زن و بچه ی منید مامان گفت باشه راننده مسافرها را با اشاره خواست اومدن گفت مجبور شدم زن و بچه ام را بفرستم بوفه زجر بکشن شما سه نفرتون اینجا یک جا هم که جلو هست کلی تشکر کردن مامان هم الکی انگار که قهره به راننده تشر زد که تو هم باااابک یه بار خواستیم با تو سفر کنیم باز الاخون بالاخونمون کردی بابک گفت سپیده جون ببخش حق با توهه من هاج و واج مونده بودم اینا چی میگن چه زود اسم همو میدونن گیج بودم (تو دلم خیلی خوشحال که همه ببینن چه بابای خوشتیپی دارم اخه بابام تا ترمینال با ما بود حتی تا زمان سوار شدن ما که مامانو بوسید سر منم دست کشید مامان خداحافظی که کرد طوری برخورد کرد همه فکر کردن منو مامان دختر و پسرشیم) رفتیم پایین جایی که اندازه یک اتاق جمع و جور بود با تخت تمیز و ملافه باز نشده بالش وکیوم شده و پتوی بزرگ پشم شیشه وکیوم شده همه نو مثل هتل 5 ستاره تا راننده که اسمش بابک بود رفت مامان لباساشو در اورد با سوتین و شورت که همیشه تو خونه هم موقع خواب تقریبا لخت میشد رفت زیر پتو منم با شورت و زیر پوش رفتم بغلش تازه چشام سنگین شده بود در بوفه را زدن تا مامان اجازه نداده در باز شد اقا بابک بود کلی خوردنی از اجیل و میوه و ابمیوه و کیک و شکلات اورده بود مامان پتو را دور منو خودش پیچیده بود بابک نشست لب تخت و حرف زدن واقعا خوشتیپ بود بنظر مرد 25 ساله می اومد قدبلند خوشتیپ و چشم ابرو مشکی زیبا با موهای لخت پرپشت برامون ابمیوه باز کرد مامان گفت اقا بابک میشه یه لحظه چشم بذارین من مانتو بپوشم گفت باشه ولی تو هم خواهر من راحت باش گفت اخه لختم ببخشید لباس زیرم تو ساکم تو بار مونده مامان بلوزشم اخه در اورده بود دستاشو گذاشت رو چشاش مامان پتو را داد کنار مانتوشو ورداشت زودی کرد تنش ولی شلوار نپوشید موهای ابریشمی بلوند و خرمنش بدون کلیپس باز بود ریخته بود عقب و جلو سوتین مشکی مانتو سفید چاک سینه اش کامل بیرون بود مانتوش جسب تن و یقه باز بود کوتاه پتو را کشید رو پاهاش لب تخت نشست کلی حرف زدن خوردیم مامان جمع کرد با مانتو کوتاه که پاهاش تا نزدیک باسنش لخت بود ظرفو مرتب کرد و گذاشت تو جعبه ای که مثل کابینت بود انگار زن بابکه اینجا هم خونه خودمون راحت تو نشستن دیگه پتو ننداخت کمی مانتو کشید بالاتر شورتشم معلوم شد ولی روناشو کیپ کرد مانتو تا زیر باسنش تو نشستنی رفته بود بالا مامان و بابک باهم هی شوخی شوخی مثل زن و شوهر چیزایی می گفتن من خیلی خوشحال بودم انگار بابک بابای واقعی من بود باز یه جوک خیلی خنده دار گفت هر سه خندیدیم و باز دستِ بابک روی رون لخت مامان نزدیک کسش بود که مامان با دستش هلش داد کنار بابک گفت ببخش من عادتمه انگار خواهرمی مامان چیزی نگفت و رنگش جور دیگه ای شده بود خیلی خوب نمیتونست حرف بزنه صدای قلبشو می شنیدم رنگش سرخ و جور دیگه ای شده بود دوست داشتنی و جالب و بویی خاص انگار از بدنش می اومد من خیلی دوس داشتم انگار همان بویی بود که شیرشو میخوردم من تا 4 سالگی سینه مامانو میخوردم حس می کردم شیرم داره و بوی خوبی داشت بابک گفت من مزاحم نمیشم شبت زیبا خانمم شب بخیر پسرم البته با خنده و شوخی تا خواست بره مامان گفت کجا پس استراحت می کنید گفت یه جایی کف راهروی جایی پیدا می کنم من گفتم خوب بمون پیش ما اینجا که رو این تخت جامون میشه هی جوک بگو من خیلی دوست دارم به مامان نگاه کردم گفتم تو را خدااا بگو عموبابک بمونه مامان خلاصه قبول کرد بمونه پیش ما سه تایی رو تخت بخوابیم تا مامان خواست بخوابه باز گفت چشتو یه لحظه ببند مانتو را در بیارم که در اورد ولی چشمای بابک باز بود از لای انگشتاش من میدیدم من بین دوتاشون خوابیدم کمی که خوابیدیم هی میخواستم پامو در بیارم بیرون نمیشد با مامان جامو عوض کردم حالا میفهمم چند دقیقه نشده بابک مامانو گایید پچ پچ می کردن گفت ابم داره میاد مامان گفت بریز توش نترس من مونده بودم اب چی کجا ؟! هر وقت بیدار می شدم یا مامان زیر بابک بود یا بابک زیر مامان و همدیگرو می بوسیدن و به منم دیگه زیاد نگاه نمی کردن رسیدیم مشهد بابک اژانس گرفت من جلو نشستم با مامان عقب نشستن رفتیم یک هتل که همشون بابک را میشناختن و خیلی احترام میذاشتن تا وارد بشیم به مامان گفت تو همسرمی و به منم گفت تو هم داداش ماملنت یادت نره داداششی خوب گفتم خوب معرفی کرد سپیده همسرم بردیا برادر همسرم یک سوئیت بسیار شیک دادن گفت تا عصر هستیم شب نمی مونیم (نگو براشون مهمان های پولدار می بره سرویس رایگان بهش میدن) مدیر هتل بی نهایت احترام گذاشت ما را تا در اتاقمون که یک سوییت لاکچری در هتل بسیار مجلل بود مشایعت کردبه مامان خیلی تعریفهای بابک را کرد که چقدر اقا و مرد بزرگواریه (بابک قبلا شاگرد اتوبوس بود تازه یکسال بوده شده بود راننده دوم اتوبوس و یه دونک مالک اتوبوس راننده اصلیه کمی مستن تر بود) تا رسیدیم تو هر دو با هم رفتن حمام صداشون اتاقو گرفته بود مامان اخ و اوخوش و ناز کردناش بدجوری منو متعجب می کرد که چی میکنند مامان زودتر از بابک اومد بیرون گفتم مامان خیلی صدات می اومد گفت بابک بدجوری لیفم میزد و ماساژم داد برو تو تو را هم لیف بزنه تا رفتم تو بابک لخت بود کیرش اندازه شاید سه باربر کیر بابام بود از مامان خواست شورتشو از بیرون بده گفت هردو مردین اشکال نداره لباس که نداری عوض کنی منم لخت بودم بابک وستش جلو کیرش بود ولی تا منو شست دیگه کیرش اویزون بود خیلی بزرگ و کلفت بود منم شست و خیلی مرتب و تکمیل لیفم زد فرستاد بیرون با حوله مامان منو پیچید رفتم بیرون خودشم با حوله کوچکی که بزور دور کمر و کون و کیرشو گرفته بود اومد بیرون تا نشست لب تخت حولش کوچیک بود کیرش باز معلوم شده بعدها فهمیدم با اون کیر گندش مامانمو میگاییده که صداشو در می اورده خلاصه شب رفتیم خونه مامان بزرگ چند بارم تا بابک می اومد مشهد با مامان هماهنگ می کرد به بهانه زیارت میرفتیم همون هتل ساعت 2 بعد نصف شب ما را می برد خونه مامان بزرگ با شروع مدرسه برگشتیم تهران تهرانم بابک تا 17 سالگیم هفته ای دو تا سه شب می اومد میخوابید پشمون مامانو از جلو عقب می گایید و دیر وقت میرفت خونش که تهرانپارس بود تا یکروز تو پاساژ طلا زنش مچشو میگیره که با مامان بوده از اون تاریخ خیلی کم میومد پیشمون من بد جوری هوس کس مامانو می کردم چند باری خودمو با مالوندن به لای پاش تو خواب ارضا کرده بودم یکبارم شورت نداشت کیرم لای پاش تو زمان اومدن ابم فشار دادم بعدها فهمیدم که رفته بود کسش که ابمو ریخته بودم البته چند سانتی تو کسش رفته بوده تولد 18 سالگیم بود چندتا از همکلاسیام اومده بودن یکیش مامانمو اولین بار بود می دید تو المان زندگی می کردن که دوسال بود برگشته بودن ایران گفت مامانت خیلی خوشگله من اگه مامان به این خوشگلی داشتم شب و روز باهاش سکس می کردم منم بارها خودمو لای پای مامان ارضا کرده بودم ولی تو کسش نکرده بودم شب که همه رفتن مامان خواب بود رفتم شورتشو دادم پایین بر گشت کفت بردیا میخای چکارم کنی که مجال ندادم کیرم تو کسش بود گفت گناه داره پسرم تو پسر منی که دیگه خودشم حال می کرد الان بیش از دوساله مامانو منو بابک میکنیم بابام سالهاست از مردی افتاده سکته کرده نه میاد و نه می ریم ماهی 7 میلیون بابت ملکی که در چیذر داره مال ارثیه دودونگ از پدرش رسیده اجاره می گیره بابکم هر وقت میاد با دست پر میاد وقتی بابک هست مامان مال اونه کیرش از مال من خیلی کلفت و درازتره. تا مامانو می کنه نفس مامان بند میاد مثل زن و شوهرند بابک نمیدونه منم مامان را می کنم مامان گفته مبادا بگی منم مگه دیونم زندگیمون بخوبی می گذره امسال تو دانشگاه امیرکبیر مهندسی عمران قبول شدم دسمم عالیه همه خرجمو بابک تقبل کرده در حالیکه بابام هم هر چه پول بخوام تو حسابم می ریزه تازگی یه ماشینم برام گرفته مامان هم یه پرادو سفید داره که اولش زیر پای بابام بود زد به اسم مامانم پسر بزرگش جمشید که داداش ناتنیم باشه الحق وانصاف منو خیلی دوس داره مامان را هم دوس داره سه سال از مامان بزرگتره ولی مامان میگه و احترامشو داره بر عکس بابام خیلی دست و دلبازه اونم یواشکی بدون خبر مامان و زنش به ما کمک می کنه میگه این سهم شما از نمایشگاهه یک خواهر بزرگترم داره اسپانیاست دو داداششم هر سه زن دارن و جدا گانه نمایشگاه اتومبیل دارن بابا گفته نمایشگاه خودش مال منو جمشیده تو وصیت نامه اش ذکر کرده چون برای بقیه نمایشگاه خریده جمشید راضیش کرده سندشو سه دونگ سه دونگ به اسم منو خودش بزنه ولی هنوز خبری نشده ممنونم سرگذشتم وقت گذاشتین خوندین اینم داستان من و مامانم سپیده بود

مامانم شد همسرم سلام امیرحسین هستم 25 ساله تک فرزند که بابام تو 15 سالگیم ایست قلبی کرد و مامان جوان 32 ساله ام را بیوه و منو یتیم گذاشت 23 سالگی به اصرار مامانم با دختر خاله ام سمیرا ازدواج کردم سال اول ازدواجمون همه چیز خوب بود برای مامانم دهها خواستگار اومده بود راحتمون نمیذاشتند اکثرا از فامیلهای پدرم بودند و تقریبا همه زیر سن و سال مامان تا حتی همسن من مخالف ازدواج مامان نبودم خود مامان دوس نداشت ازدواج کنه هر جا منو مامانو سمیرا می رفتیم همه فکر می کردند ما سه تا خواهر و برادریم سمیرا کپی مامانم بود منم خیلی شبیه به مامان مغازه لوازم بهداشتی و شیرآلات داشتم دیگه تو محل کسب و مغازه هم ول کنم نبودند و حرف از تعصب و بصورت پوشیده ترحم می کردن. هفته ای نبود که خواستگار در خونمونو نزنه از عمو های مجردم گرفته تا پسر عمو ها و مردان بیوه و چند نفری هم غریبه مامان خونه و مغازه را داد رهن خونه ای در تهران رهن کرد خونه خودمون شهرستان بود بزرگ و دارای باغ و دو باب ساختمان مستقل ویلایی با چاه آب برقی و استبل اسب که خالی بود خیلی راحت بود وسایل زیادی داشتیم اندازه ی نیازمون وسایل خونه جدا کردیم بقیه را توی اتاقی از همان ساختمانی که می نشستیم دپو کردیم و تا وقت مناسب خونه خالی کوچکتر را بعد از تعمیرات تجهیز کنیم شبانه بدون اطلاع کسی اثاث کشی کردیم مامان و سمیرا تو یک بوتیک بزرگ شاغل شدند و منم مغازه ی کوچولویی خریدم لوازم تصفیه آب و شیر آلات تاسیساتی باز کردم زندگیمون بی دغدغه می گذشت تا به مهمانی جشن عقد صاحب بوتیک دعوت شدیم اونجا بود زیبایی های مامان را در لباس مجلسی سکسی دیدم و چشم همه را خیره کرد و تفاوت زیبایی سمیرا با مامان برایم رو شد مامان مثل فرشته ها بود تو مجلس همه اسم ناهید را می گفتند اسم مامانم یکی از زنهای مهمون که مسن هم بود پیش ما نشست من بین مامان و سمیرا نشسته بودم با سمیرا سر حرفشو باز کرد پرسید خانم خوشگله میشه اسمتونو بدونم من اسمم ملوک است سمیرا گفت منم سمیرا هستم پرسید اسم خواهر کوچیکت چیه ؟ سمیرا گفت مگه می شناسی ؟ گفت نه دوست داشتم بشناسم گفت سمیه با تعجب گفت پس چرا ناهید صدایش می کنند ؟! سمیرا تازه فهمید مامانو میگه گفت آها خاله ناهیدو میگی اون هم خالمه هم مادر شوهرم پرسید چطور اون که از تو کوچکتره ؟! مگه میشه؟! من دخالت کردم گفتم ملوک خانم مامانم شوهر نمی کنه خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه پسرشم تو مهمانی بود با مامانش می رقصید فهمیدم برای پسرش میخا چون همش چشاشون تو تن و بدن مامانم بودند گفت بزنم به تخته مامانت هم از تو جون تره هم از عروسش جوان و خوشگلتر سمیرا دیگه طاقت نیاورد دستمو گرفت گفت بریم اون طرف این پیر زن ول کن نیست تا بلند بشیم ملوک گفت ببخشید من مزاحمم پا شد رفت و گورشو گم کرد مشکل منو سمیرا از همون شب شروع شد و غرولند هایش که تحمل مامانتو ندارم چرا شوهر نمی کنه هر جا می ریم یا فکر می کنن زنته یا خواهر کوچیکت و این حرفا قهر کرد و رفت رفتن همانو اخرش جدایی همان حکایتش طولانیست بخاطر بلد بودن خونه میان سال مجبور شدیم از تهران پارس به شهرک راه آهن جابجا بشیم مامان اجازه نمی داد تا احدی از فامیل و اشناها بدونند کجا زندگی می کنیم منو مامان تنهایی به زندگی ادامه دادیم دیگه مامان هم سر کار نرفت اجاره مغازه شهرستانم و درآمدم تکافوی خرجمونو میداد تا بخاطر خراب بودن اسانسور مامان از پله های ساختمان سر میخوره و می افته استخوان ران چپ و هر دو بازوش میشکنه بستری شد و به پایش پلاتین گذاشتند و گچ گرفتند بعد از چند روز بستری با ویلچر اوردم خونه گفتم بذار زنگ بزنم خاله سارا بیاد تا خوب بشی تر و خشکت کنه قبول نکرد گفت تو پسر منی من مامانت محرمیم اگه زحمتمو نمی کشی حرف دیگریه گفتم مامان من نوکر توام من برات روزی صد بار می میرم اخه خودت معذب میشی بخاطر این گفتم گفت نگران من نباش چند روزی به من پرستاری کنی خوب می شم و عادت میکنیم توالت فرنگی نداشتیم یکی از موقتی ها گرفتم اولین بار که دستشویی بردم خیلی خجالت می کشیدیم چشامو می بستم یا نگاه به اندامهایش نمی کردم می شستم چند روز اینجوری گذشت یک روز مونده بود برای معاینه بریم مطب گفت پسرم بدنم بو گرفته منو ببر حمام پیش خانم دکتر خجالت نکشم تقریبا مامان لخت بود سوتین و یه رکابی تنش بود حتی شورتشم تنش نمی کردم گفت یکی از شورتامو بیار بکن تنم بردمش حمام حالا لخت بود فقط مایو تنش بود ارام ارام با کاسه اب ریختم ذره ذره بدنشو شستم گفت زیر شرتمم با صابون خوب بشور پشتشم بشور گفتم مامان کچت خیس نشه گفت پس شورتمو در بیار تو پسر منی نگاه نکن با احتیاط بشور نمی شد نگاه نکنم چون گچش خیس میشد گفتم مامان باید نگاه کنمو بشورم نمیشه گفت عیب نداره همه جامو دیدی اونجا مم روش مامانتم عیب نداره موهای کسش کمی بلند بود تا صابون زدم پاهاش خوب باز کرد تونستم کون و کوسشو ببینمو بشورم کس سمیرا را دیده بودم خورده بودم نسبت به بدنش خیلی تیره بود و شل و جوش جوشی ولی مال مامان سفید بود و باد کرده انگار نقاشی کردن برای اولین بار کیرم براش تحریک شد زود کارمو تمام کردم دیگه شورتشم نپوشوندم چند بار اب مالیش کردم سعی کردم پاهاش کیپ شه نبینم چون کیرم کاملا سفت شده بود اگه بلند می شدم ابروم می رفت شلوارک ورزش گشادی تنم بود مال بسکتبالیستها فردا رفتیم مطب خانم دکتر و معاینه کرد فرستاد عکس گرفتیم بردم نگاه کرد گفت وصعیتش رو به بهبوده آفرین خوب مواظبت کردین برین ده روز دیگه بیاین عکس مینویسم قبلش بگیرین زخمش که تقریبا خوب شده کچ هاشو شاید ببریم چهار روز گذشت مامان گفت پسرم کمر دردم شروع شده دارم پریود میشم برام نوار بذار شورتکسشو اوردم گفت برجسب نوارو بکن بجسبون شورتم بکن تنم دیگه دیدن اندامهای مامان برام عادی شده بود چون هر روز چند بار می شستم و شورتم پاش نمی کرد پریودش شروع شد و روز اول زیاد خون ریزی نداشت روز دوم سه بار نوار عوض کردم بوی تخم مرغ گندیده مشاممو اذیت می کرد نمی زاشت خوب توی کسشو بشورم می گفت فقط چاکشو و روشو بشور موهای کوسش بلند شده بود روز سوم اخرین روز پریودش بود دیگه فقط چند لکه تو نوار اخری خون بود نوار بعدی را که گذاشتم بعد شب که بردمش دستشویی نوارش پاک بود گفت دیگه شورتمو در بیار پاک شدم شلوار جین تنم می کردم کیرمو تا میخواستم ببرمش دستشویی زیر کمربندم می ذاشتم پیرنمو روش مینداختم سفت که می شد معلوم نشه صبحانشو دادم دستشویشو کرد رفتم مغازه چند ساعتی مغازه بودم طبق روزهای همیشگی و ساعت به ساعت زنگ می زدم حالشو می پرسیدم اغلب غذا از بیرون میخریدم سر کوچمون چلوکبابی بود ناهارو گرفتم رفتم خونه مامان گفت امیر خیلی جلوم خارش داره معذرت میخام ببر بشورم گفتم دستشویی داری گفت نه سوزش دارم روم نشد بگم زودتر بیای از وقتی رفتی کلافه ام کرده انگار جونور رفته توم اذیتم می کنه اعصابمو خورد کرده ببین خونی نیست نگاه کردم دیدم نه ولی انگار کف کرده شوره مانندی بین چاکش اون پایینه بردنش حمام با صابون شستم گفت صابونو فشار بده توم بشورش خوب صابون زدم و کردم توش اب ریختم گفت با انگشتت توشو خوب بشور خارشم از توعه !! گفت دو انگشتی تا ته بکن خوب بشورم دو انگشت وسطمو تا ته کردم تو کوسش با کف صابون هی شستشو دادم کیرم از سفتی شکممو سوراخ می کرد خایه هام از درد می ترکید مامان هی تن صداش می لرزید و می گفت محکم تر پسرم محکمترررر اخ داره میسوزه خوبه بیشتر بمال داره خارشم میفته عضلاتش منقبص میشد چند بار پاهاشو به هم فشار داد سعی می کرد وانمود کنه که درد داره ولی من میدونستم تحریک شده چون لپاش گل انداخته بود و صداش می لرزید تا با نفس بلندی اخیییی کرد و مشتم پر اب شد اب سفید مثل دوغ ابی که تو کوس سمیرا من تجربه نکرده بود فقط او کمی خیس میشد ولی مامان انگار شاشیده بدنشو کش و قوص رفت و لرزید گفت پسرم هر چه بود اومد بیرون مرسی تو را هم نجس کردم ببخش مامانم با دست و انگشتم ارضا شده بود فکر می کرد من نمی دونم یا تظاهر می کرد .. شستمش و بردم خوابوندم تا دراز کشید دیگه به ناهار نرسیده خوابش برد من عاشق مامانم شده بودم نمی دونستم بگم مامان بیچاره ام کردی مریضم کردی اخه تا ساعتها از درد خایه آسایش نداشتم رفتم خوابیدم بغلش کردم خواب بود دستمو گذاشتم رو سینش ارام ارام مالیدم کمربندمو باز کردم شلوار و شورتمو دادم پایین تنها پیراهن رکابی تنش که نصفی از باسنشو پوشونده بود با کمترین حرکتی دادم بالا کوسش لخت شد موهای قهوه ای روشنِ بام کوسش دیوونه ام کرد دستمو ارام گذاشتم روش و شروع کردم یواش یواش مالیدن کیرمو با اون یکی دستم به رون و باسنش مالوندن گچ پاش چند باری خورد به کیرم اذیتم کرد خیلی آهسته انگار حسی به من گفت کمکش کن به پهلو بخوابی دست گج گرفته اش را جابجا کردم دستمو از کج شده رونش کردم زیر هلش دادم به پهلو بخوابه انگار متتظر حرکتم بود خوشو همسو کرد خیلی راحت به پهلو خوابید پیراهنش را قبلا از سمت پای سالمش تا شکمش برده بودم بالا تا چرخید باسن شفاف و داغش مثل موجی زیبا اماده بغل کردنم شد تا پیرنشو کشیدم بالا انگار وزنی روش نبود چون کمرش زیاد به تشک نچسبیده و خودشو سبک هم می کرد کاملا با من هماهنگ بود پاهاشو به شکمش جمع کرد کس و کونش آماده ورود کیرم بود کسی که پر اب و لیز بود تا کیرمو گذاشتم در سوراخش خودشو بیشتر به سمت کیرم اماده کرد خیلی راحت تا خایه ام رفت توش و بی اختیار گفت آخخخخخ ولی وانمود کرد خوابه فرصت بیرون کشیدن کیرمو پیدا نکردم با چند ضربه تند و تیز که فقط چند سانتی از کیرم مانند ویبره می زد هر چه آب تو وجودم بود ریخت توی مامانم کمی بعد پشیمانی بود و تا حد تصمیم به خودکشی هر چند میدونستم مامان خودش خواسته ولی باورم نمی شد اینجوری تحلیل می کردم که مامان داره جبران پرستاریهایمو از خودش می کنه کیرم شل نمیشد همچنان سفت توی کوس مامانم بود نگاه که کردم نقشی گه پیراهن قرمز خوشرنگ با بدن و منحنی و موجهای تن سفید بلوری مامان و چسبیدگی شکم بدون موی من و بودن کیرم در توی بدن مامان همه افکار و پشیمانی هایمو پاک کرد و فشارهای عضلات داخل و پاها و باسن مامان کیرم را تشویق به ادامه سکس دوباره کرد من تجربه سکس خوبی داشتم هم با دوست دخترهای قبل ازدواجم هم با سمیرا میدونستم مامانم دلش میخا زیادم میخا شروع کردم به گاییدن شادی ونشاط را تو حرکات تن مامان میدیدم تا مامان مثل مار به خودش پیچید و نتونست صدای لذتشو حبس کنه من هم به قله لذت پا گذاشته با هم در پیچ و تابی مضاعف دومین بار ابمو ریختم تو مامانم و دستهایم روی سینه و تنش تکمیل معاشقه وانجام وظیفه هر مرد به همسرش را بعد از کامیابی خوب نشان می داد و تجربه ی جدید برای مامانم بود تو همون حال به ارامش کاملی رسیدم که توصیفش به قلم نمی توان گفت نمیدونم کی کیرم شل شد ولی تا از خواب بیدار شدم مامان همچنان پشت به من تو خواب راحت بود و از خط بین باسن و کشاله رانش مقداری آب سفید راه افتاده و در حال خشک شدن بود و کوسش نیز پر از اب سفید من بود ارام از تخت پایین شدم چند برگ دستمال اوردم خیلی اهسته پاکش کردم چلوکباب در ظروف ش روی بار بود سفره را چیدم و غذا را تو ماکروویو گرم کردم اماده که شد مامانمو با بوسه های گرم که حالا بوی شهوت و سکس هم داشت بیدارش کردم خجالت می کشیدم ولی مامان انگار نه انگار که اتفاقی افتاده !! بلندش کردم سینی را اوردم لقمه لقمه غذایش را دهنش گذاشتمو هر لقمه را که تمام می کرد بوسه ای به صورت و لبهایش می زدم تا ناهارمون که شاممونم بود به ته رسید و دوغ ریختم مامان خورد تا قورتش داد لبشو لیس زدم زبانشو انداخت تو دهنم شوری دوغ مزه شهوت بدجوری مستم کرد جرعه بعدی را دادم گفتم مامان دوس دارم دوغمو از لبای زیبای تو بخورم خندید کمی از دوغ ریخت رودچونه و گلو و رفت پایین تا تخت سینه اش همشو لیس زدم لیوانو بردم رو لبش فهمید نباید قورتش بده خوشمزه ترین نوشیدنی عمرم را از دهن مامان خوردم نیم بطری دوغ را که بیشترشو من خوردم از دهان هم نوشیدیم مامان هرگز وانمود نمی کرد که از روی شهوت این کار را می کنه چون لذت مادرانه اش در لبخندهایش موج می زد ولی من هم از روی نیاز شهوتم بود و هم از عشق مادریم… بعد از معاشقه گفتم مامان خواب موندم کرکره ی در مغازه را نکشیدم برم بیام چیزی نیاز داری بگیرم گفت از داروخونه یک بسته نوار بالدار با کمی لواز بهداشتی بگیر دستمال هامون تموم شده اگه تونستی به دکتر بگو قرص لوونورژسترول میخام برای خارش خوبه باز اذیت نشم بگو یک جعبه بده بازشم نکن من میدونستم با گذشت دو روز از پریودیش احتمال حاملگیش تقریبا صفره ولی وانمود کردم که نمیونم این قرص برای چیه رفتم هم قرص گرفتم هم کاندوم برای نخستین بار بود کاندوم میخواستم استفاده کنم دکتر گفت برای خانمته یا دوس دخترت گفتم دوس دخترم پرسید ببخشید سکستون کی بوده گفتم ظهر گفت اول با “بیبی چک” تست کن اگر دیدی مثبته قرص بده بخوره منفی بود نخوره فرداشم یه تست دیگری بگیر اگر منفی بود مشگلی ندارید تو راه از اینترنت عوارض قرصو خوندم دیدم ممکنه مصرفش عوارضی هم داشته باشه قایمش کردم تا ادرارشو بگیرم اگه مثبت شد بدم که گفتم مامان داروخونه قرصو نداشت مشابه میداد نگرفتم فردا پیدا می کنم قبل خواب همیشه می بردم دستشویی گفتم دکتر گفت ادرار مامانتو هم شب و هم صبح قبل از ناشتا بگیر بیار یه ازمایش چند لحظه ای می کنم تا قرض مناسب بدم خارش ممکنه قارچی باشه یا باکتری و … لیوان یکبار مصرفی ورداشتم تا نشست رو توالت فرنگی عقب تر شد لیوان پر شد دو تا شیشه خالی هم از داروخونه گرفته بودم مثلا که نمونه ببرم به بهانه توالت بیبی چک زدم منفی بود چندتا سریال ترکیه است اونارو تا نصف شب نگاه کردیم مامان زودتر خوابید منم مثل همیشه پیشش خوابیدم تا خوابش برد بغلش کردم باز سینه هاش و بدنشو مالیدم.دستمو کشیدم رو کسش تو کوسش خیس بود و داغ انگشتمو کردم توش دیگه با اطمینان و بدون ترس به پهلو خوابوندم کاندمی کشیدم رو کیرم با اب دهن و اب کس مامان خیس کردم تو چند ضرب هلش دادم تو کوسش کاندوم لیدوکایینم داشت سکمو طولانی کرد نزدیک نیمساعت گاییدمش دو بار مامان اذضا شد تا من ارضا شدم میوونست با کاندوم می کنم صبح قبل صبحانه ادرارشو باز گرفتم بردم پنهانی تست کردم اینبارم منفی بود بعد صبحانه رفتم مغازه زنگ زدم گفتم مامان مشگلی نیست تست هر دوش منفی بود نترس دیگه مامان را به چشم همسر نگاه می کردم همسری که با جان دل همدیگرو دوس داریم طاقت دوریشو نداشتم هر نیمساعت یکبار زنگ می زدم حالشو می پرسیدم ظهر شد اومدم گفت عصر زودتر بیا منو ببر حمام کرم موبر هم بخر پشمام زیاد شده یادت باشه مارک ویت بگیر پوستم حساسه اون به پوستم میفته و سالهاست از اون مارک استفاده می کنم الورا داره خیلی سازگاره تو پوستم جا نمی شدم چون کس و کون عشقمو میخواستم بدون مو ببینم هر چند مو دارشم بی اندازه زیبا بود حتی فکر می کردم موهاشو بزنم زشت میشه پنج تا تیوب کرم ویت گرفتم تا رسیدم مامان انگار لحظه شماری می کرد بردمش حمام بدون خجالت لختش کردم خودمم دیگه کیرمو ازاد گذاشتم تا باسن و سینه و ناف و کمر و رون تناسب اندامشو لمس کردم شلوارکمو پاره می کرد دوس داشتم مامان بگه حالا اشکارش کن قبل زدن موهام منو بکون ولی نگفت کرمو به اندازه ای که می گفت مالیدم به لای پاش و در کونش که مویی هم نداشت اگر بود خیلی ضعیف بود بعد ده دقیقه پاهاشو باز کرد گفت بشورش خدایا چه میدیدم کوس دختر 12 ساله هم به این شادابی و زیبایی و سفیدی نیست مال مامانم هست طاقت نیاوردم گفتم مامان چه اندام سفید و زیبایی داری دلم میخا ببوسمش گفت رودار نشو نگاه نکن نذاشت ببوسمش عوصش شب اونقدر خوردمش تا ابشو اوردم تا صبح سه بار هم گاییدم آبمو هر بار کشیدم ریختم رو شکمش فردا صبح باید میرفتیم بیمارسنان مطب خانم دکتر عکسها را گرفتن تمام گچهای دست ها و پا را بریدن رفتم چوب بغل خریدم مامان اولش می ترسید ولی اموزشهایی که دید تونست ارام ارام با چوب بغل حرکت کنه از خوب شدن مامان بیش از سه ماه گذشته شبی نیست که سکس نداشته باشیم هنوزم چشاشو می بنده و خودشو در پوزسیون های مختلف میذاره اختیارم حمام را لخت با هم می ریم فقط مایو می پوشه منم شورت ولی بارها زیر دوش کیرمو می چسبونم به کوسش حتی شورتشو میدم پایین ولی نمی ذاره بکنم توش میگه جوونی با تنم بازی کن ولی زیاده روی نکن انگار اون ناهیدی نیست که شبها ساعتها زیرم هن هن و اخ اخش خونه را پر می کنه!! حالا مامان کاملا خوب شده چند روز دیگه باید بریم پلاتین پاشو ور بیاره دستاش پلاتین نیاز نداشت از گونش می کنم بدون کاندوم خیلی لذت می ده ابمو #توش نمی ریزم تو کونش می ریزم میدونم هر روز صبح ها خودشو چک می کنه نوار تستو می ذاره تا منم ببینم که حامله نیست نمیدونم اخرش چی میشه از زمان اثاث کشی یکبار #رفتیم #شهرستان اونم #جابجا #کردن و #تجهیز #ساختمان خالیمون بوده اونم #اجاره میخواستن مامان نداد نمی دونم چرا؟!

مامانم جنده خودمه ۲۵ سالگی به اصرار مامانم با پسند و انتخاب مامان ازدواج کردم زنم از هر دیدگاه عالی بود مثل خودش خوشگل و زبانزد فامیل قد بلند زیبا با بدن کاملا رو فرم استاد رقص با هوش و خوش لهجه و هات سینه های پر و روبه بالا و باسن گرد پوستی صاف و شفاف با قوص کمر زیبا سفید خودمم متناسب او و قرینه او من فرزند اخر مامانم هستم فریبا هم مثل من ته تغاری بود اوایل تو تحقیقات چند نفری گفتن دوس پسر داره حتی باکره نیست ولی با توجه به اون همه زیبایی که خیلی به مامانمم شبیه بود هم از لحاظ استیل و هم از لحاظ شباهت چهره به دلم نشست و ازدواج کردیم باکره هم بود قبل من خواهرم با پسرعمو ازدواج و کانادا زندگی میکنه برادرم سوئد با دختر داییم ازدواج کرده با خانواده دایی جون همه اونجا زندگی می کنند تا یادم نرفته بگم از مرگ بابام هم یه ده سالی می‌گذره من و مامان تو خونه پدری که بنام مامانه در لویزان تهران زندگی می کنیم اغلب فامیلها ازدواج فامیلی داشتند من و یکی از پسر دایی هام زنامون غریبه بود مامان با گذشت 51 سال سن بی شبهات به دختر بیست ساله نبود بارها وقتی جای غریب بودیم نمیدونستند منو مامان فرزند و مادر هستیم فکر می کردن زن و شوهریم یا برادر خواهر شیراز ما را خاله ام پاگشا دعوت کرده بود خاله از مامان 16 سال بزرگتر بود اون چشم ابرو سیاهه ولی مامان و ما بچه هاش همه بوریم زنم خیلی زود حامله شد قبل از مهمانی شیراز سه ماه بود زایمان کرده بود در زایمان طبیعی پاره اش کرده بودند و دوخته بودن یک بار عفونت کرد از زمان زایمان از کوس اش سکس نکرده بودم شیراز مراجعه به دکتر کرد دکتر گفته بود بلامانع است اندازه کیر منو پرسیده بود زنم طول و کلفتیشو به خانم دکتر حالی کرده بخاطر کلفتی دکتر توصیه کرده بود با احتیاط و با روان کننده شروع کنید شب مامان دخترمون را تو اتاق خود و خاله خوابوند مامان میدونسته که میخام عروسشو از کس بکنم باخاله به من با چشم ابرو اشاره می کردن با ژلی که از داروخونه گرفته بود کیرمو لیز کرد پشتشو کرد سمتم گفت آرام ارام بکون تو کوسم تو چند حرکت گاییدن کسش را شروع کردم و تا من ابم بیاد زنم ابش اومد خواست ابم بریزه تو کسش کشیدم کردم تو کونش که اونم لیز و آماده برای کیر گرده بودم ریختم تو کونش اون شب سه بار زنمو از کس کردم هر سه بارم ابمو ریختم تو کونش کوسش زیاد گشاد نشده بود توی طول حدود سه ماه جمع شده بود انگار زایمان نکرده هنوز کیپ کیرم بود شب بعد نشد زنمو بکنم چون خونه جاری خالم مهمان بودیم موندیم اونجا مردا جدا زنا جدا خوابیدن جاشون کم بود دوخواب و پذیرایی جمع و جوری داشتن بد جوری دلم میخواست لحظه شماری می کردم تا برگردیم خونه خاله فردا شب منو پسر خاله ام شام را بیرون خوردیم گفتم زود بریم که زنم دعوام می کنه گفته ژلی باید می گرفتم تا مداوای واژنش نیاز داره داروخونه شبانه روزی نزدیک خونشون ژل روان کننده خریدم رفتیم خونه دیر وقت اومدیم خونه همه خوابیده بودند پسر خاله گفت یواش برو پیش زنت منم میرم پیش زنم مامانامونم که با هم خوابیدن من لخت شدم ژل را گرفتم مشتم ارام رفتم رو تخت تاریک زنمو بغل کردم نیمه عریان خوابیده بود تا بغلش کردم پشتش بمن بود دستمو بردم رو سینه هاش خیلی سفت تر شده بود و نوکشون بزرگتر از همیشه زده بود بیرون فهمیدم بدجوری دلش میخواد بکنمش! کمی بازی کردم بدون شلوار بود یه شورت نرمی تنش بود پیراهنشم جمع شده بود رو کمرش خیلی راحت شورتشو دادم پایین دستمو ارام کشیدم رو کوسش توش نمناک بود و مثل همیشه اماده گاییدن انگشتمو کردم توش کونشم لیز کردم کیرم بالای بیست سانته کلفتیش زیاده اندازه ساق پای بچه است واقعا کلفته کوس زنم تا ابکی شد کیرم مثل تنه درخت لای باسنش بود مقداری ژل خالی کردم رو کیرم خوب لیزش کردم کیرمو بردم رو سوراخ کوسش تو چند تکان با وجودی که زنم بیدار شد تا بیخ کردم تو کسش خیلی تنگتر از شب قبل شده بود طوریکه به سختی جلو عقب می کردم هی زنم انگار دردش بیاد نمیخواست ادامه بِدم منم دیر انزالم اونقدر زدم تا تسلیم شد خودشو شل کرد و آبش اومد چقدرم زیاد تا حالا همچین ابی از او حس نکرده بودم انگار که شاشیده باشه داغ و روان… تا حس کردم داره ابم میاد کشیدم و کردم تو کونش که انگار انتظار نداشت تا کلاهکش رفت قفل شد ولی سر انزال بودم هر کاری کرد فشار ندم دستمو تو دهنش گرفته بود به زور کردم تا ته زدم رفت تو کونش کونی که قبلن ژل هم زده بودم مثل دفعات قبل دستمو چنان گاز گرفت چند روزی که شیراز بودیم انگشتامو نمیتونستم جمع کنم تا ابم اومد ریختم رودشو پر کردم بغلش کردم تا مثل همیشه کیرم تو کونش شل بشه بکشم بیرون سر زنم همش پتو کشیده و پنهان بود هر چند نوری تو اتاق نبود تو بغم نفهمیدم کی خوابم برد تا با تکان خوردن و کشیدن کیر شل شده ام از کونش بیدارم کرد که باز بغلش کردم پتو را روی دوتامون کشیدم چرخید سمت من بوسش کردم لباشو خوردم حس کردم لبای زنم نیست!! از زیر پتو اومدم بیرون مامانم گفت دیدی چه خاکی سرم ریختی چرا اومدی پیش من؟! شروع کرد گریه منم هاج و واج نگو خواب بوده تا کوسشو گاییدم بیدار میشه فکر می کنه شوهر خواهرشه تو خواب گیرش داده!! اخه چند بار از منصور شوهر خالم بد گفته بود که بابام سربازی بوده میره پیش مامانم تا میخا لختش کنه مامان بیدار میشه اونموقع نوید داداشمو سه ماهه ابستن بوده مامان نمی ذاره بکندش منصورم الکی میگه فکر کردم راحله است ببخش اون موقع خاله تو ساختمان ما زندگی می کرده هنوزم خونه ما در لویزان کلنگیه دو طبقه است طبقه پایین انباری و حمام و یک سالن و دو اناق بزرگه که اثاثیه توش بوده همه تو طبقه بالا که دو قسمت دوخوابه تقریبا جدا از هم است یک در بینشان است بوده بازم یک بارم عروسی برادر منصور در کرج بوده شب خونه یکی از فامیلهای نزدیک منصور می مونن مامان و خاله خواهر کوچولویم و دختر خاله ی 12 ساله ام با هم تو یه اتاق میخوابن مردا تو خونه کس دیگری بودن منصور میاد خونه ای که مامانو خاله بوده دیر وقت تا میره خونه صاحبخونه با زن و بچه هاش تو هال خوابیده بوده منصور میدونسته که جریان چیه میگه میرم پیش زنمو بقیه بخوابم اونا هم شکی نمی کنند یواشکی میاد مامانو بغل می کنه تا بیدار بشه از کوس مامانو میگا مامانم می بینه صداشو در بیاره ابرو ریزی میشه تا صبح هی راحله راحله می کنه تو گوشش و مامانو تا صبح درست تو بغل خواهرش از کسش از پشت میکنه یکبارم کون مامانو که بابامم نگاییده بوده می کنه بیچاره مامان همش خودشو می زنه خواب که نمیدونه !!وقتی دفعه اخری که نزدیک سپیده بوده ابشو میریزه تو کون مامان وانمود میکنه که تازه فهمیده اشتباهی گاییده تو گوش مامان قسم و ایه که نفهمیدم مبادا بگی ابرومان بره پا میشه می ره اونور پیش خاله میخوابه صبح مامان گاییده شده ی من، چشم به چشم منصور می شه و حادثیه شب جلو چشماش! از اون تاریخ مامان کاری میکنه خاله و منصور و بچه هاشون می رن کرج خونه پدری بعدشم چون منصور نظامی بوده منتقل میشه شیراز اونجا ماندگار می شوند مامان بعد از گاییده شدنش توسط من جریان دومین بار گاییده شدنش با کیر شوهر خاله ام که هم اندازه مال پدرم بوده کمی کلفت تر از مال او را اعتراف کرد و هر چه تازه ترش کرد مفصل تر و شیرین تر شد! جریان من از این قرار بود: بله زن من با زن ناصر خوابیده بوده خاله با شوهرش خلوت می کنه زنم نگو پریود شده به مامان میگه تو با پسرت و بهارک بخواب چون میدونسته تا پیشش باشم می کنمش می ترسیده خونریزیش زیاد بشه با زن ناصر میخوابن یک اتاق مامان کلی گریه کرد و با خودش کلنجار رفت هی می گفت اخه مرد چه وقت مردنت بود الان بعد از ده سال پسرم منو با زنش اشتباهی بگیره منم وحشت کرده و زبانم بند اومده بود تا اومد بغلم کرد گفت کاری نباید می شد شده بیا تمامش کن گرفت از کیرم گفت همه چیزت از خودمه دیگه بعد از این میخام هم زنت باشم و هم مامانت ولی بین خودمون باشه مامان به مراتب از زنم زیباتر بود اونقدر مالشم داد و بوسم کرد حرمت مادر پسری فدای شهوتمان شد اکنون 15 ساله من لذتی که از مامانم می برم از زنم نمی برم تا حال هیچ کسی هم شکی نکرده بارها مامانو میگم جریان گاییده شدنت زیر کیر منصور را تعریف کن راستشو بگو لذت بردی یانه اعتراف میکنه اولش نه چون خواب بودم تا کیرشو تا ته کرد کوسم بیدار شدم خواستم جیغ بزنم فحشش بدم گفت راحله جون چه تنگتر شدی امشب نکنه صالحه یادت داده ؟! خوشبحال حبیب و … دیگه دلم خواست و گفتم حالا که اشتباهی گرفته صداشو در نیارم تو اوج داشتم می رسیدم ابشو پر کرد تو گوسم نمیدونم اون همه ابو تو کجاش نگهداشته بود دلم میخواست ادامه بده کسم دل دل می کرد فهمید راضیم که کیرش تو کوسم باز سفت شد بار دوم دو بار ابمو اورد تا ابش اومد سومین بار کونمو گایید دیگه خودمو گذاشته بودم به اختیارش و انگار بی هوشم بار چهارم شاید یک ساعت از کون و کوسم گایید تا ابشو ریخت تو کونم من بارها ارضا شدم صبح وانمود کردم قرص خواب اور خورده بودم و منصورم باورش شد اخه من جای غریب خوابم نمی بره میدونست خواب اور میخورم تا بخوابم اما وقتی بغل ابجیم باشم رو سنگم خوابم می بره صبح گفتم دو تا خواب اور خورده بودم مثل مرده افتادم و… بله هنوزم زندگی ما زیباست منصور پیر شده ولی هر بار مهمانی هستیم چشمش از کون و سینه مامان برداشته نمیشه مامان هم محل نمی زاره فقط گوشتو به گربه نشون میده دلشو اب می کنه خاله ام خیلی پیر شده موهاش سفید شده مامان یک تار موی سفیدم نداره ماشالا پوستش انگار #دختر 20 سالست دو تا نوه داره مثل تخم چشماش دوسشون داره دخترم 18 سالشه پسرم 6 سالشه کوس مامان انگار هیچ زایمانی نکرده گونشم دیگه گشاد شده دردش نمیاد کمی با اب کسش و اب کیرم لیز بشه ارام ارام کیرمو تا ته تحمل می کنه وقتی دردش ساکت میشه میخوابه زیرم میگه پارش کون دیوووث زن جنده مادر قحبه باید بدم زنتو اسب بکنه با این کیر کس و کونشو کردی در و دروازه مامان زنم مدتهاست بخاطر پوکی استخوان با واکر راه میره زنم و دخترم اغلب خونه اونها هستن شوهرش هم خیلی پیره بچه هاشون که سه تا #پسره سال به سالم به بابا و مامانشون سر نمی زنند پرستار دارند زنم خیلی وقتها پیش مامانشه فکر می کنه من دیگه انرژی سابقو ندارم نمیدونه مامانو وقتی نیست شب و روز بکوب می کنم و از هم سیر نمی شیم مامان چندین بار از من #حامله شده و به موقع نذاشتیم جنین رشد کنه شک دارم به فریبا چون پسر دایی ابراهیمم که با من هم سنه با زنش از ابتدای زندگی دعوا دارند مدتهاست قهرند مدتیست مادر خانمم چند بار گفته خداذابراهیمو عمر و سلامتی بده میاد بعضی شبا هم می مونه پیشمون خیلی کمکمون می کنه البته کمک مالی نه چون وضع مالی پدر خانمم خیلی عالیه هر چه فکر می کنم ابراهیم هیچ نسبتی با خانواده زنم نداره از طرفی هم میدونم اوثر مردای فامیل چششون به پر و #پاچه زنمه مخصوصا ابراهیم که هم خوشتیبه و هم زن باز زنشم بخاطر زنبازیش همیشه دعواشونه و قهره تو شمال می مونه #ابراهیم تهران یک دختر بیشترم ندارند اونم با مامانشه…

مامانم کوسشو فدا کرد خواهرم سارا دو سال از من کوچکتره 17 ساله بود بقدری خواستگار داشت دیگه بستوه اومده بودیم من دلم نمی اومد سارا زن کسی بشه خودم دوسش داشتم مامان از ترس اینکه من شکم سارا را بالا نیارم اونو راضی کرد تا با پسر عمه ام ازدواج کنه خیلی زود مقدمات عروسی مهیا در کمتر از 4 ماه عروسیشون شد بابام دو سال بود بخاطر سکته مغزی فوت کرده بود من جانشین بابا محسوب میشدم تا سارا ازدواج کرد حالا مدام برای مامان خواستگار می اومد حتی پسرای کم سن و سال تر از خودش مامانم کسی باور نمی کرد سنش بالای 25 ساله هر جا با هم میرفتیم فکر می کردن خواهرمه البته مامان سن و سالی هم نداشت 15 ساله ازدواج کرده بود بعد 9 ماه بعدش من دنیا اومده بودم در واقع 16 سال از من بزرگتر بود سارا بعد از 7 ماه زندگی به اطلاق ختم شد به دو دلیل 1. شوهرش سعید جنون پیدا کرد 2. بعدها فهمیدیم بعد مدت کوتاهی مشگل نعوذ پیدا می کنه و هر چه دارو درمان می کنه نمیشه بدتر میشه و دبونگیش بیشتر میشه دادگاه در اولین مراجعه با پادر میانی فامیلها طلاقشو میده حالا دو تا دختر تو خونه داشتیم مامان و سارا اوایل مامان سارا را پیش خودش میخوابوند میدونست هردو میخواهیم سکس کنیم چون چند بار سارا را بعد عروسیش تا می اومد خونه می گاییدم دو بار مامان دیده بود به سارا گفته بود تو شوهر داری چرا با داداشت سکس می کنی به مامان دفعه دوم گفته بود سعید کیرش بلند نمیشه من برم به غریبه بدم ؟! لعد طلاقش باز خواستگار می اومد دیگه سارا حاضر نبود مامان دید نمیتونه منو از سارا جدا کنه سارا تنها میخوابید مامان پیش من میخوابید شبی پیام دادم یواشکی پاشدم مامان خواب بود رفتم اتاق سارا اماده بود تا رسبدم لخت شده بود قبلشم چت سکسی می کردیم اماده بود گاییدمش خواستم برم نذاشت گفت باز دلم میخا یک بار دیگه گاییدم تمام که شد رفتم دستشویی تا خواستم باز سری به سارا بزنم مامان گوشمو گرفت گفت بیا کجااا؟ گفتم خواستم ببینم روی سارا کشیده یا نه مریض نشه گفت دردت چیز دیگریه سکس میخای بیا با هم بکنیم داشتم شاخ در می اوردم تا برسیم تختمون مامان لخت شد منم که فقط شورت تنم بود شورتشم در اورد دیدم سارا پیش مامان هیچه منم دو بار سارا را گاییدم مامان نمیدونه شروع کرد با کیرم ور رفتن بیدارش کرد افتادم روش نزدیک 40 دقیقه گاییدمش نمیدونم چند بار ارضا شد همشم ابمو میریختم تو کسش از اون شب دهها بار مامانو می گاییدم (مامان لوله هاشو بسته بود) یکبار دزدکی سارا را تا سارا فهمید مامانو می کنم تو گاییدن مامان مچمون را گرفت مجبورم کرد پیش مامان بکنمش و از اون روز سکس یک به دوی ما آغاز شده سارا یک ماهه حامله شده هر چه میگیم باید نذاری جنین بزرگ بشه میگه نه تا اخرش با یکی از خواستگارهایش صیغه نوشتیم #مفتی بیاد هر از چند بار سارا را بکنه تا بچه را به اسم او #ثبت کنیم #شرط کردم بچه تو خونه ما #میمونه اونم #راضیه بیچاره فکر میکنه بچه از اونه الان سارا 7.5 ماه حاملگیشه تو شکمشم #دختره

مادر و پسر من مدتهاست مامانمو میکنم شروعش از یک شبی بود که تو خواب میدیدم مامانو می کنم با هم رو یک تخت میخوابیدیم من 24 سالم بود مامان 42 ساله مدتها بود بابام بخاطر لو رفتن سکسش با یک دختر 16 ساله که در لباس فروشیش شاگردش بود از خانه متواری بود خونه هم بنام مامانه شبی خواب میدیدم سحر زنم که طلاق گرفته بود را می کنم بیدار شدم دیدم مامان یه پاش جمع بود لباس خوابش تا بالای کمرش رفته بود بالا جالبه که شورتم پاش نبود و کس پف کرده خوشگلش لای پاش زیر نوری که از چراغ خیابان افتاده بود مثل روز روشن و دیده می شد مدتی نگاهش کردم ارام با انگشتام لباشو باز کردم توش صورتی خوشرنگ بود خیلی زیباتر از کس سحر بود که لبهای بیرونیش صاف بود و کوچک و لبهای داخلیش قهوه ای سیر می زد بیرون مال مامان برعکس بود که لبهای بیرونی کلفت و ترد و لبهای تویب هیچ معلوم نبود کسش سفت و ترد بود مامان تکان نخورد در باز کردن دوباره ی کسش یهویی انگشت شستم رفت تو کسش خیس بود باز تکانی نخورد ارام ارام کسشو با همان انگشت شستم مالیدم که یهویی جابجا شد ترسیدم ولی پشتشو کرد سمتم انگار که بیدار بود مدتی از ترسم کاری نکردم تا باز تکانی خورد پاهاشو تا میتونست جمع کرد شکمش کسش بیشتر زد بیرون طوری که با کمترین زحمت سوراخ کسشو با باز کردم لبهای کلفت و خوشگلش را میدیدم که انگار برام میخندید بدون مو بود معلوم بود یک یا دو روزه تمیزش کرده دیدم دیگه نتونستم دوام بیارم شلوارمو دادم پایین کیرمو که نسبتا بزرگم هست حدود 20 سانته گذاشتم لب کسش کمی تو شکافِ کسش جلوعقب کردم دیگه کنترلم دست کیرم بود با یکی دو حرکت تند و بی احتیاط تمام کیرم رفت تو کس مامان که اخخخی کرد ولی مقاومتی نکرد ابم با فشار ریخت تو کسش تا صبح دو بار دیگر هم گاییدمش دفعه اخری دیگه خواب نبود تا خواستم از پشت بکنم چرخید دستاشو باز کرد که بیا روم تا رفتم روش پاهاشو داد بالا بغلم کرد بعد با گفتن عشقم کمی خودتو بده بالا تا کیرتو بکنم کسم! با دستای بی نهایت زیبایش کیرمو گذاشت تو کسش اینبار طول کشید تا ابم بیاد مثل زن و شوهر واقعی همدیگرو خوردیم تمام که شد گفت من دیگه زنتم خجالت نکش هر دو نیازمون اینجوری رفع میشه خوبه که خطر ابستنی هم در بین نیست از اون شب هر شب سکس داریم خوشبختانه باید بگم که من بعلت اریونی که در بچگی گرفتم سهل انگاری بابای بی توجهم که ان زمان تو روستا زندگی می کردیم مامان و بابا و خودم میدونیم عقیمم چون 19 سالگی زن گرفتم تا 21 سالگی بچه دار نشدیم رفتیم ازمایش مشخص شد من عقیمم زنم طلاق گرفت و صداشو در نیاوردیم خیلی خیلی راضی هستم که زنی چون مامان گیرم افتاده که پیرو جوان همه فامیل چشمش به زیبایی و تناسب اندام و خشگلی مامانه هنوز طلاق نگرفته دهها خواستگار داره ولی نمیدونن شوهری چون پسرش حاضره با دنیا برای داشتنش بجنگه..

سکس مامان فرشته و من با سلام .داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به سکس مامانم و من مامانم فرشته ۴۵ ساله با کوس و کون گوشتی و رو فرم و سینه های ۸۵ که با دیدنش کیر هر مردی شق میشه ولی چادریه اما از اون چادریایی که زیر چادر کوس و کون میدن و هیشکیم خبر دار نمیشه، تو داستان قبلی مامانم و عمم رو فرهاد و رفیقش گاییدن اما این سری کوس و کون فرشته رو من افتتاح کردم. بعد از اینکه کون دادن مامانمو دیدم تصمیم گرفتم خودم بکنمش اولش برام سخت بود ولی بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم گرفتم خودم بکنم بهتره تا بره به این و اون بده، خلاصه چند روز از اون ماجرا میگذشت و من هرروز با دیدن بدن سکسی مامانم کله ام داغ تر میشد تا اینکه یروز وقتی بابام و داداشم خونه نبودن سر ظهر اومدم خونه و دیدم مامانم نیست صداش کردم از تو حموم جواب داد! گفتم پسر ایندفعه باید کس فرشته رو جر بدی زود رفتم لباسامو دراوردم فقط با ی شورت رفتم جلو در حموم در زدم ک مامانم جواب داد؛ _بله؟ _مامان طول میکشه دربیای؟ _تازه اومدم ناهارتم گذاشتم رو گازه وردار بخور! _مامان زود دربیا من دیرم شده با بچه ها قراره بریم بیرون! _امیر میگم تازه اومدم صب کن دربیام بعد تو برو _مامان تا اونموقع دیر میشه زود باش _باشه حالا مگه کجا میخوای بری که اینقدر عجله داری؟ _با بچه ها قراره بریم بیرون تا الانم کلی معطلشون کردم! چن دیقه واسادم ولی دوباره درزدم که درو حموم رو باز کرد از لای در طوری که من نبینمش سرشو بیرون اورد گفت؛ گفتم واسا الان کارم تموم میشه! پیش خودم گفتم کارت اینه کستو تمیز کنی تا فرهاد و دوستش بیان بکننت دیه،گفتم مامان کارتو طول میکشه بزار من بیام دوش بگیرم برم بعد تو تا هروقت خواسی تو حموم بمون برگشت گفت؛ _ نه زشته من لختم _ مامان من پسرتم از من خجالت میکشی؟ _خجالت نمیکشم ولی خب اینجوری که نمیشه! _مامان شورت تنت کن تا بیام دوش بگیرم برم بعد چند دیقه گفت صب کن لباس زیر بپوشم بیا تو درو باز کرد رفتم دیدم شورت و کرست مشگیشو از تو سبد ورداشته پوشیده کون گندش به زور تو شورتش جا شده بود! _زود دوش بگیر برو من به کارم برسم _چشم مامان دوش آبو باز کردم تا رفتم زیرش شورت و کرست اونم خیس شد دیگه میتونستم خط کس و کونشو راحت ببینم زیر دوش آب گفتم مامان بیا توهم سرتو بشور ک گفت نه تو کارتو بکن برو من کارم طول میکشه،سرمو که شستم گفتم مامان میخوای پشتتو لیف بکشم که اولش قبول نکرد بعد با اصرار من پشتشو کرد به من لیفو داد دستم شروع کردم پشتشو لیف کشیدن،منم از پشت گردن شروع کردم آروم و ریلکس شونه هاشو تا رسیدم به کونش که گفت بسه بقیشو خودم میکشم که گفتم چه فرقی میکنه لیفو رو لپای کونش جوری میکشیدم که تحریک بشه کیر خودمم عین سنگ شده بود گفتم اگه برگرده کیرمو اینجوری ببینه چی میگه؟ ولی گفتم جهنم این تا دیروز یه کیر تا دسته تو کوسش بود ب من چی میخواد بگه! بعد آروم آروم دستمو بردم لای پاش که دست بزنم به کسش تا دستم خورد از روی شورت به کسش زود برگشت تا چشش به کیرم افتاد چشاش گرد شد ولی به روی خودش نیاورد گفت بسه دستت درد نکنه _مامان میخوای شورتتو دربیار راحت باش؟ _ن همینجوری خوبه! _مامان تعارف نکن دربیار راحت باش! _نه پسرم خوبه همینطوریم کسی بیاد اینطوری مارو ببینه چه فکری میکنه؟ _آخه مامان کی میخواد بیاد مارو ببینه _کلی گفتم! من خودمو شستم دیدم مامانم منتظره اونم بیاد سرشو بشوره گفتم مامان بیا سرتو بشور! _تو کارتو تموم کن بعد من _مامان سرت شامپوییه چشاتو میسوزونه؟ _پس یکم بکش کنار اومد زیر دوش منم از قصد سر کیرمو مالوندم به کونش که خودشو عقب کشید راه نداد، منم دوش گرفتم و اومدم بیرون رفتم لباسامو پوشیدم رو کاناپه دراز کشیده بودم که دیدم از حموم اومد بیرون سرشو با حوله پوشونده بود خودشم لخته لخت بود فکر میکرد خونه نیستم،تا منو دید دستشو گذاشت رو کسش که تازه موهاشو زده بود،گفت مگه تو نرفتی بیرون؟ _نه مامان لغو شد یکی از بچه ها یه مشگل واسش پیش اومد دیگه نشد بریم!موند دفعه بعد. همونطوری رفت تو اتاق موقع راه رفتن کونشو میدیدم که با راه رفتنش لپای کونش بالا پایین میپرن،پیش خودم گفتم من حتما باید این کس و کون رو بکنم شب شد بعد شام مامانم که یه دامن تنگ پوشیده بود و زیرشم شلوار نبود با یه تاپ صورتی که سینه هاش داشت تاپشو جر میداد گفت من میرم بخوابم شب بخیر منم بهش شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم تو این فکر بودم که چجوری نزدیکش بشم برم قضیه رو بهش بگم که من دیدم کس میداد که گفتم اگه یه موقع مقاومت کرد میگم، ساعت نزدیک ۱ بود که دیدم خوابم نمیبره بلند شدم رفتم از تو یخچال آب بخورم که دیدم در اتاق مامانم یکم بازه شهوت زد به سرم رفتم تو اتاقش بالا سرش که ببینم خوابه یا نه که با صدای من چشاشو باز کرد گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ گفتم مامان خواب بد دیدم دیگه خوابم نبرد،بیام پیش تو بخوابم؟ مامانم یکم مکث کرد گفت باشه بیا خودشو کنار کشید رفتم روتخت تا پتو رو خواستم رو خودمم بکشم دیدم مامانم دامنشو درآورده با شورته! گفتم جان امروز دیگه تمومه! یه ساعت صبر کردم تا خوابش برد خودمو آروم چسبوندم بهش طوری که بیدار نشه آروم دستمو گذاشتم از رو شورت رو کسش که دیدم تکون نخورد خیالم راحت شد همونطوری یه دستم رو کسش بود با ی دستمم با کیرم ور میرفتم آروم دستمو بردم تو شورتش همینکه دستم خورد به خط کسش چشاشو باز کرد سریع دستمو کشیدم ولی فهمید بروم نیاورد فقط خودشو یکم کنار کشید دوباره بعد ی رب دستمو آروم گذاشتم رو کونش یه دستمم رو سینش ولی هیچ عکس العملی نشون نداد منم کیرمو دراوردم که مث آهنی که از کوره بیرون میاد داغ بود اروم آروم سر کیرمو میمالوندم به کونش اونم هیچ حرکتی نمیکرد که همین باعث شد جسارتم بیشتر بشه کیرمو گذاشتم لای پاش عقب جلو کردم تا آبم اومد نزاشتم بریزه لای پاش بلند شدم رفتم دستشویی خودمو شستم اومدم دیدم مامانم پتو رو کنار زده پتو تا بالای رونش روش بود کونشم سمت من قمبل بود اومدم بغلش خوابیدم صب بیدار شدم دیدم اون قبل از من بیدار شده و تو آشپز خونه است رفتم بهش سلام کردم از کنارش که رد میشدم دست زدم ب کونش که برگشت بهم نگاه کرد ولی چیزی نگفت تا دوروز مالوندناش ادامه داشت که یروز بهم گفت امیر امروز بریم کوه منم از خدا خواسته قبول کردم بعد از ظهر آماده شد چادرشو سرش کرد منم موتورو از پارکینگ دراوردم نشست رو ترکم دوتایی رفتم کوه منم از قصد بردمش جایی که دور باشه و خلوت و هیشکیم نباشه! رفتیم رسیدیم ی جای بکر پیاده شدیم نشستیم مشغول دیدن منظره شدیم ک گفت امیرچن تا عکس بگیر گفتم باشه چادرشو که دراورددیدم یه مانتو کوتاه تنگ پوشیده با ی ساپورت نازک ک اگه خم میشد قشنگ رنگ شرتش مشخص میشد ،چن تا عکس ازش گرفتم ک گفت بیا دوتایی بندازیم منم رفتم پیشش چنتا سلفی انداختیم بعد از پشت بغلش کردم گوشیو دادم دستش گفتم حالا تو بنداز اونم مشغول عکس گرفتن شد منم از پشت کیرمو ک راست شده بود میمالوندم به کونش اونم قشنگ حسش میکرد ولی چیزی نمیگفت منم پررو تر دستامو گذاشتم رو سینه هاش گفتم یکی دیگه بگیر اونم گرفت ولی ایندفعه با دستام سینه هاشو گرفتم اونم تعجب کرد از این حرکت من بعد اون یکی دستمو آروم گذاشتم رو کسش ک برگشت نگام کرد گفتم این عکسم اخریه اون عکسم گرفتیم اومدیم اونجا چن تا درخت بود زیرش نشستیم ک دوباره دستمو انداختم دور گردنش و گفتم مامان دراز بکشیم اونم قبول کرد موقعی ک پیشم دراز کشیده بود داشتیم باهم شوخی مبکردیم که من یهو برش گردوندم و لبو چسبوندم ب لبش با اینکار زود خودشو جمع کرد بلند شد خودشو تکوند چادرشو سرش کرد گفت بسه بریم،تو راه که میومدیم بهم گفت امیر عکسارو مواظب باش کسی نبینه _ ببینن مگه چیه؟ _ن اگه کسی ببینه فکر بد میکنه! _مگه چیکار کردیم که فکر بد بکنن؟ _هواست نبود موقع عکس گرفتن دستات کجا بود؟ _مگه کجا بود دستام؟ _حالا ولی مواظب باش کسی نبینه! شب شد بعد از شام و سریال گفت من میرم بخوابم! _ مامان منم بیام پیش تو بخوابم؟ _ پیش من؟ _آره _باشه بیا بخواب زود خودمو جمع و جور کردم رفتیم رو تخت همینکه دراز کشیدیم گفتم مامان شلوارتو در نمیاری با شورت بخوابی؟ _نه واس چی؟ _همینطوری گفتم!اخه دیشبم با شورت خوابیده بودی؟ _دیشب دامن پام بود راحت نبودم گفتم باشه ولی خواسی شلوارتم در بیار راحت باش برگشت گفت امیر تو چن روزه خودتو خیلی بهم نزدیک میکنی خبریه؟ _نه مگه قراره خبری باشه؟ _نه اخه امروزم؟ _امروز چی؟ _هیچی بیخیال _ن بگو! _اخه ی جوری بغلم کردی دستاتو گذاشته بودی؟ _دستمو کجا گذاشته بودم؟ _هیچ جا!!! دوباره کونشو سمتم کرد و خوابید نصف شب بود بیدار شدم دیدم کیرم راسته راسته کون مامانم قمبل تو بغلم آروم شلوارشو کشیدم پایین سر کیرمم تف زدم کیرمو گذاشتم لای پاش که یهو برگشت گفت” _امیر این چه کاریه بیشعور؟ _من با تته پته گفتم ببخش مامان یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم _دیشبم همینکارو کردی امروزم که دستت یا روسینه هام بود با رو کسم! باشنیدن اسم کوس از دهن مامانم انگار شهوتم ده برابر شده باشه گفتم _مامان دست خودم نیس تو رو میبینم کیرم خود ب خود بلند میشه با این حرفم مامانم زود بلند شد نشست گفت؛ پاشو گم شو تو اتاقت _مامان ی لحظه ب حرفام گوش کن _یه کلمه هم نمیخوام بشنوم _مامان؟ _میری یا زنگ بزنم به بابات؟ _باشه زنگ بزن ولی حتما بهش بگو وقتی نبود با عمم به فرهاد و دوستش کس میدادید با این حرفم شوکه شد گفت چی گفتی؟ _من همه چیو دیدم _تو چی دیدی راجب چی حرف میزنی؟ _مامان خودتو نزن به اون راه اون روز دیدم چطور به عزیز کس میدادی! دیدم باهام مهربون شد با حالت التماس _امیر پسرم تو رو خدا به کسی نگی آبرومون میره بابات طلاقم میده _بستگی به خودت داره! _یعنی چی؟ _مامان خیلی وقته چشمم دنبالته تو رو خدا فقط یه بار فقط ی بار باهات بخوابم قول میدم از قضیه عزیز هیشکی خبر دار نشه _آبروم بره بهتر از اینه به پسرم کس بدم منم پاشدم گفتم تا ی رب وقت داری اگه قبول کردی بهم بدی به کسی چیزی نمیگم ولی ندی فردا صب زنگ میزنم به بابام میگم از تو اتاق بیرون اومدم رفتم تو اتاق خودم رو تخت دراز کشیده بودم که در اتاق باز شد اومد تو یکم کسشر گفت که منو راضی کنه بیخیال بشم که گفتم؛ _مامان اگه نمیخوای بدی پاشو برو بیرون میخوام بخوابم فردا معلوم میشه _پسر گلم تو میخوای آبروی مامانتو ببری؟ _اونموقع که کس میدادی باید فکر اینجاشو میکردی! رومو برگردوندم خودمو زدم بخواب که بعد چن دیقه گفت: _فقط ایندفعس دیگه هم از این خبرا نیس برگشتم بلند شدم بغلش کردم گفتم فقط همین دفعه دیه تکرار نمیشه بلند شدم شورت و تیشرتمو دراوردم لخت پیشش واسادم گفتم پس چرا معطلی؟ _میخوای چیکار کنم؟ _لباساتو دربیار دیگه با بی میلی تاپشو دراورد خواست سوتینشم باز کنه گفتم اگه راضی نیسی نمیخوام پاشو برو به کسیم چیزی نمیگم با این حرفم یکم احساساتی شد گفت باشه ایندفعه رو با میل خودم میدم ولی دفعه اول و آخره ها گفتم باشه،سوتینشو دراوردم ساپورتشوکه خیلیم تنگ بود موقع دراوردن شورتشم تا زانوهاش پایین کشید ، شورتشم دراوردم کیرمو نزدیک دهنش بردم گفتم ساک بزن! _نه نه عمرا اینکارو کنم _اذیت نکن دیه _تو اذیت میکنی من کیر باباتم نخوردم چه برسه به تو یا کس دیگه _باشه پس با آب دهنت خیسش کن تا راحتتر بره تو کست با این حرفم یکم چشم غره رفت ولی قبول کرد دستشو خیس کرد کیرمو تو دستاش گرفت اینقد ناز و حرفه ای ساک دستی میزد که تو ابرا بودم گفتم؛ _بسه حالا قمبل کن که میخوام کیرمو تو کس تنگت جا کنم قمبل کرد،باور نمیکردم کوس و کون مامانم جلوم آماده کردنه، یکم با کیرم رو کسش ضربه زدم تا حشریش کنم مث عزیز یکم که اینکارو کردم با صدای شهوتی گفت بسه دیه زود بکن تو منم فرصت ندادم و تو یه حرکت کیرمو تا دسته تو کسش جا کردم یه آه از روی لذت کشید و شروع کردم تلمبه زدن حدودا ده دیقه از پشت کسشو کردم بعدش گفت برگرد میخوام از بغل بکنم تو کست همونطوری ک گفتم به طرف چپش خوابید پاهاشو جمع کرد تو شکمش منم دوباره کیرمو کردم تو کسش پنج شیش دیقه بود که داشتم تلمبه میزدم احساس کردم آبم میاد که گفتم چیکارش کنم گفت بریز تو کسم تا همه جارو به گند نکشیدی همه آبمو تو رحم مامانم خالی کردم بی حال افتادم بغلش اونم برگشت سمت من گفت حالتو کردی من برم گفتم باشه برو همین که بلند شد بره چشمم افتاد به کونش گفتم مامان صب کن گفت _ باز چی میخوای؟ اشاره کردم به کونش _گفت چیه؟ _گفتم کونت _گفت عمرا و رفت منم افتادم دنبالش تو پذیرایی بین اتاق خودم و خودش از پشت گرفتمش گفت امیر این یدونه رو ازم نخواه التماس کردم خواهش کردم تا بزور راضی شد گفت بریم اتاق گفتم نه بریم رو کاناپه _از دست کارای تو تو امشب خونرو ب گند نکشی ول کن نیستی! بغلش کردم دستامو انداختم زیر کونش بردمش گذاشتم رو مبل گفتم: _قمبل کن! _امیر تو رو خدا یواش من تاحالا به هیشکی کون ندادم _حتی به عزیز _عمرا قمبل کرد کونش دوبرابر شد گفت فقط خیسش کن راحت بره تو ،سر کیرمو تف زدم گذاشتم دم سوراخ کونش قبل اینکه بکنم تو گفت فقط یواش آروم آروم یواش یواش با هزار بدبختی سرکیرمو کردم تو کون سفیدش ک جیغ زد وای سوختم درش بیار که معطل نکردم با ی حرکت کیرم تا خایه هام تو کونش بود نفسش درنمیومد گفت درش بیار درش بیار پاره شدم،گفتم مامان چن لحظه صب کنی جا باز میکنه چن ثانیه نگه داشتم تا کونش جا باز کرد اروم اروم تلمبه میزدم که دیدم خوشش اومد گفت یکم سرعتتو بیشتر کن دیگه سرعت تلمبه هام بیشتر شده بود و مامانم داشت حال میکرد حدودا بیس دیقه از کون کردمش و آبم ک داشت میومد گفت بریز تو کونم منم تو کونش نگه داشتم همه آبمو توش خالی کردم، کیرمو دراوردم گفت خدا بگم چیکارت نکنه پدرمو دراوردی بلند شد رفت دستشویی از سوراخ کونش آب من بود که میزد بیرون،منم رفتم تو اتاقمم رو تختم حال نداشتم برم دستشویی خودمو بشورم که چشمم افتاد به شورتش،شورتشو برداشتم کیرمو پاک کردم و شورتشو انداختم پایین تخت، از دستشویی اومد بیرون گفت کل بدنم درد گرفته جوری منو کردی که هیشکی تاحالا نکرده بود گفتم حتی عزیز؟‌ با خنده گفت حتی عزیز بعد تا صب تو بغلم گرفت خوابید….!

شبی که تب کردم بابام در عین سرحالی و سلامت چهار سال پیش با سکته قلبی فوت کرد و ما را عزادار کرد از مامانم بگم مامان 44 سالش بود مثل یه دختر بیست ساله جوان و سرحال هفته و ماهی نبود خواستگار نیاد براش اخرین خواستگارش یکی از شهرداران اصفهانه که داماد دختر عمه ام بود جدا شدن و بقیه که اغلبشان از فامیل یا دوستان و شناسهای پدر و خانواده بوده و هستند از مجرد تا متاهل و متارکه ای و زن مرده بگیر الا ماشااله مامان اجازه حتی اومدن به خونمون را هم نمیده من سیاوش 27 ساله ام خواهرم فرانک زیباترین دختر شهرمون از 15 سالگی با یک کارخونه دار خوشتیپ با اختلاف سنی 10 سال شوهر کرده الان 23 ساله است سر زندگی خودشه یک دختر 2 ساله خوشگلم داره عادت به ما کرده اکثرا پیش مامان می مونه شبا من یک سمت مامان و شقایق یک سمتش میخوابیم من تا ممه مامانو نخورم خوابم نمی بره بهترین و شیرین ترین چیزی که شناختم مامانمه و ممه های دختر گونه مامانم است که همش دوس دارم تو مشتام باشه و لبام رو اونها منو مامان هر دو گرماییم شب هر دو تقریبا لخت میخوابیم من با شورت یا شلوارک مامان با سوتین ،شورت، شلوارک یا دامن زمانی که پریود نیست بدون شورت دامن راحت میخوابه میگه باشورت اذیت میشم بقول خودش نانازش عرق سوز میشه حدود یکماه پیش من تب کردم رفتیم دکتر سرفه هم داشتم مشکوک به کرونا شدم آزمایش گرفتم خوشبختانه منفی بود با خوردن دارو خوب شدم ولی دقیقا 11 شب پیش بود یهویی باز تب می کنم فقط منو مامان بودیم شقایق را از زمان تب کردنم نمی ذارند بیاد پیشمون بمونه. شروع می کنم هذیان گفتن و حرفهای رکیک زدن !! مانند گاییدن و کیر تو کس کردن و از این حرفها شروع می کنم به زور مامان را گاییدن فقط یادمه انگار میدونستم ولی دوست داشتم دیوانه وار و بی اختیار کارمو بکنم یادم میاد مامان اول راضی نبود مقاومت می کرد حتی گریه می کرد ولی تا می بینه کیرم بد جوری سفت و کلفت شده تنها با گاییدنش رضایت می ده آرام بشه، به ناچار تسلیمم شد برای نخستین بار بود کیرم وارد کس یک زن شد اونم مادرم که بیش از 4 سال بود کیری به کس نازش نرفته بود تا کیرم رفت تو کسش مامان صداش بلند شد آخ اخ اخ اخ سوختم یواااااش وحشی پاره شدم گریه … آخخخخخخخخ ذلیل بشی پاره ام کرررردی خودمم کیرم انگار با سمباده ساییدن نگو مامان آماده نبوده کسش هنوز به اندازه کافی خیس نشده کیر منم پوست دور حلقه اش بدجوری آسیب دید کس مامان بیچاره ام را شخم کرد و قاچ داد رفت تو نگو پشماشو نزده موهای زبر بلندش با فشار کیرم رفته تو همه دست در دست هم داده کیرم و کس مامانم هر دو رخم و زیلی کرده بعد ارضا شدنم احساس کردم پوست سر کیرم و اطرافش انگار زخمی شده و نمک پاشیدن گزوگز میکرد مامان را مثل خواب و بیداری می دیدم با کلینکس داره خون کسشو پاک میکنه (مامان منو خواهرمو با سزارین دنیا اورده اینو همه ی فامیل میدونن) داشتم تازه می فهمیدم چه دسته گلی آب دادم گریه کرده و تو نیمه هوشیاری و هذیان التماس می کردم که نفهمیدم غلط کردم مامان من باید خودمو بکشم چرا اذیتت کردم و از این حرفها مامان بغلم کرد گفت عیب نداره میدونم تو حال طبیعی نبودی با من گریه میکرد و اشک می ریخت هی بوسم می کرد و قربان صدقم می رفت که الهی شکرتو خوب شو عیب نداره الهی من بمیرم مامانت بمیره هزیرم… منم هم میترسیدم و هم داستم دیگه به حال عادی می رسیدم حواسمو جمع کردم که هر چه بوده انکار کنم که چیزی یادم نیست مامان هی می گفت نترس همش خیال بود تو هیچ کاری نکردی و از این حرفها و نوازش مادرانه و گرمای آغوشش منو بخواب برد ، تا صبح تو بغل مامان مثل همیشه خواب بودم صبح که بیدار شدم مامانم خواب بود کیرم طبق معمول همه ی صبحها زودتر از خودم بیدار بود بین شکم منو مامان درست جای سزارینش که همیشه هم چندتایی مو از محل عملش سبز میشد و من با علاقه و عشق با موچین می کنم دراز شده بود پشمای کس شم معلوم بود هر دو لخت بودیم هم من هم مامان از مو گفتم بگم که تو بدن مامان فقط موهای کصش معلوم بود اتفاقا پرپشتم بود چندتا مو نزدیک هلال ممه هاش سبز میشه با موچین میکنم و حدود شاید کمتر از ده دوازده نخ مو در محل سزارینش حتی زیر بغلشم مو نداره ولی هزار ماشاله گیسوانش خرمن و کوهی از موی خوش فرم است مامان مثل همیشه زیبا و دوست داشتنی خوابیده بود خیلی آهسته داشتم دیتمو از زیر سرش می کشیدم بیرون متوجه شدم بیدار شد ولی چشاش بسته بود لخت بدون هیچ لباسی هردو بغل هم بودیم خیلی آرام مامانو بوسیدم بیدار شد چشاشو باز کرد سلام کردم گفت عزیزم خدا را شکر خوب شدی دستی به پیشانیم گذاشت گفت ماشالله حالت خوب و خوبه من میدونستم شب چه بلایی سرش آوردم خودمو زدم نادانی که مگه چیم بود گفت تب کرده بودی بد جوری هذیان می گفتی ، بماند که چقدر ترسیدم خدا را شکر پسرم سالمه ملافه روی هر دومون بود گفتم مامان من چرا لختم ؟ گفت چون تب داشتی من لختت کردم(الکی می گفت خودم حتما لخت سده بودم یادم نمی اومد) تبت بیاد پایین گفتم تو چرا لختی مِنومنی کرد گفت تب کرده بودی خواستم با بدنم تبتو بیارم پایین مادر که نیستی بدونی چقدر دوست دارم مثل آتش گر گرفته بودی دیگه بغلم کردی خوابیدی دلم نیومد جدات کنم خوابم برد دامنمو دیگه نپوشیدم (اینم حتما الکی می گفت یه چیزایی یادم بود که انگار دامنشو می کشیدم دو دیتی گرفته بود ولی یادم نیست در اوردم یا نه ولی گاییدنشو خوب یادمه و مقاومت کردنشو قشنگ یادمه) حالا کیرم شل شده بود مثل خورطوم فیل آویزون بود مامانو محکم بغل کردمو تا میتونستم لبشو خوردم که کار همیشگیم بود اونم متقابلن حال میداد و میخندید بسه اذیتم نکن پسر دیووونه شدی و از این حرفهای همیشگی … پاشدم گفتم مامان میرم دوش بگیرم گفت برو منم میام شب کلی اذیت شدم تنم عرق سوز شده داره میسوزه با مامان همیشه با هم حمام می کردیم خواهرمم بود سه تایی لخت می شدیم من معمولا شورتمم در می اوردم لخت میشدم مامان و خواهرم شورت تنشون می کردن تا اب دوشو داغ کنم مامان با شورت اومد سر کیرم قرمز شده بود و دون دون و دور حلقه اش از دو جا انگار با تیغ بریدن (موهای کس مامان بریده بود) مامان کیرمو دید گفت الهی بمیرم پسرم، مال تو هم زخم شده ببینم … کیرمو وارسی کرد گفت موقع در اومدن پماد می زنم مال منم زخمی شده !!!! گفتم مامان مگه تو هم دودول داری خخخخ؟ گفت نه میدونی که ولی چون تازه پاک شده بودم شورتم ساییده زخمش کرده داره بدجوری میسوزه دوست داشتم ببینم ولی نذاشت هر چند بارها کسشو دیده بودم ولی زیر دوش وقت ابکشیدن هر چه گفتم بذار ببینم کجاش زخمی شده گفت نه کثیف شده زخمش حالتو به هم میزنه میام بیرون باید پماد سوختگی و ضد حساسیت هم برای تو هم برای خودم بزنم اومدم بیرون خشک شدم بعد ربع ساعتی مامان هم اومد با حوله تنی بدون کمربند اومد بیرون دستش جلو کسش بود نمی شد ببینم رفت از یخچال پماد سوختگی و ضد حساسیت اورد زد سر کیرم گفت شلوارتو نکن پات تا جذب بشه بعد شلوارک تمیز برات میارم بپوش بذار آزاد باشه هوا بخوره زود خوب میشه نترس حوله تنم بود مامان لخت بدون شورت بود حولشم کمر بند نداره دستشو گذاشته بود رو کسش کارهای منو می کرد گفت بذار منم خوب خشک بشم بیا میخوابم پمادها را تو به مال منوتو محرمیم مادرتم عیب نداره مال منم بزن رفت رو تخت دراز کشید بعد چند دقیقه گفت آماده ام بیا پماد بمال گفت خشک شدم زود بیا میسوزه پاهاشو داد بالا تا اون روز کس را اونجوری از نزدیک ندیده بودم مال شقایق را نگاه کرده بودم خیلی کوچولو بود زیاد برام جالب نبود مامان موهای کسشو نگو بعد در اومدنم موبر گذاشته سفید بدون آثار مویی شیوش کرده با انگشتان زیباش لبهای کسشو باز کرد دیدم دور سوراخ کسش که شکل حلقوم بعضی از اون جانوران دریاییه اون تهش یه چیز کروی صورتی خیلی روشن هست با انگشتش نشون داد ببین اینجاهام چی شده گفتم پوستش رفته قرمز شده انگار زخم شده مثل تاولی که ترکیده باشه معلومه خونریزی هم کرده متورمه گفت بمالش اونجا ها هنوز من لخت بودم ولی حوله ام تنم بود کمربندشو بسته بودم کیرم به حد خیلی زیاد سفت شده بود نفسمو بند می اورد پماد را روی انگشتم زدم آرام کس مامان جونمو پماد مالی کردم شروع کرد اخ و اوخ کردن و ناز کردن انگشتاشو برداشته بود میگفت توشم بمال اونجا ها هم میسوزه به بهانه مالیدن پماد انگشتمو تا ته هی کردم تو کسش چرخوندم هی آب و خیسی کسش زیاد و زیادتر شد گفت بسه دیگه دارم اذیت می شم کسش انگشتمو گاز می گرفت حرکات انقباض سوراخ کونش که بسیار زیبا هم بود معلوم بود انگار قلقلکش میاد گفتم قلقلکت میاد گفت بس کن از اونم بیشتر دارم اذیت میشم نگو می ترسه ابش بزنه بیرون نمیخا من بدونم ولی من خونده بودم که زنها هم وقتی تحریک میشن ابشون میاد دوس داشتم ابشو ببینم ولی نذاشت تمومش کردم حولشو انداخت روش دراز کشید گفت چای ریختم تو قوری آب جوش اومده بریز بذار رو سماور تا حالم جا بیاد بیام انجام دادم گفتم مامان شلوارکمو بپوشم گفت نه بعد صبحانه گفتم مامان منظورت از پاک شدن چی بود؟ چطوری شورتت نانازتو زخمی کرده بود؟ خندید گفت ای شیطووون نمیدونی ؟! گفتم بخدا نه بگو جریان پریود را کامل تعریف کرد البته چیزهایی میدونستم نوار بهداشتی میذاشت رو کسش متوجه می شدم ولی خوب نمیدونستم پرسید از دیشب چی یادته گفتم فقط یادمه انگار یکیو فحش میدادم گفت فقط همین ؟! گفتم اره … از اون روز نتونستم جلو خودمو بگیرم دو شب بعدش تا مامان خوابش برد پشتش بمن بود بدون شورت با دامن بود کیرمو خیلی آهسته از سمت عقب ذره ذره کردم تو کسش ادامه دادم. تقریبا نصف بیشترش تو کس مامان بود خیلی هم فیت بود ولی کسش ابکی بود اب کیرخودمم هی می اومد روانش کرده بود کسش مثل دو تا قلوه زده بود لای پاش بیرون به جایی رسید که دیگه اختیار کیرم دستم نبود محکم هلش دادم تو کسش یه اخخخی باز بی اراده گفت ولی دیگه صدایی نکرد با چند حرکت تند تا نصفه کیرم بیرون می اومد و زود میکردم تو زود ابم اومد ریختم تو کسش اونقدر موند تا شل شد یواش کشیدمش بیرون رومونو کشیدم بغلش کردم خوابیدم هر چه کردم خوابم نبرد باز دلم خواست اینبار کیرم خیلی راحت رفت تو کسش و طولانیتر گاییدمش حس کردم ابش اومد چون مثل مار پیچ میخورد باز آبمو ریختم توش یکبارم بارم نزدیکی های صبح گاییدمش که شاید 20 دقیقه طول کشید دیگه معلوم کرد که دلش میخا و نمیخا چهره به چهره بشیم چون دستام که رو سینه هاش بود با دستهای خودش دستمو فشار می داد و باسنشو حرکت میداد که راحتر بکنمش …. خواب بودم صبحانه را حاضر کرده بود بیدارم کرد معلوم بود رفته دوش گرفته چون موهاش بوی شامپو میدادگفتم عافیت باشه مامان جووونم چه خوشگلتر شدی الهی بمیرم برات گفت اره عرق کرده بود تنم دوش گرفتم لوس نشو پاشو صبحانه حاضره تا از دهن نیفتاده بخوردیم تا شروع کردیم خوردن گفت زنها تا یائسه نشن یعنی عادتشون تمام نشه میدونی چی میگم ؟ گفتم بگو خوشگلم گوشم با توهه عشقم گفت یعنی تا پیر نشن و توانایی بچه دار شدن را داشته باشند خطر حاملگی هست مثل من که جوانم حالاحالا ها با هر مردی باشم حامله میشم نباید آب مرد تو م ریخته بشه باید تا ابش میخا بیاد بکشه بیرون بریزه بیرون خطرناکه دونستم که دلش میخا بکنم ولی باید آبمو تو کسش نریزم گفتم تو زیست خوندم مامان یادم رفته بود گفت گوشاتو باز کن یادت نره گفتم باشه عشقم بووووووس که چسبیدم لب شیرینی ازش گرفتم بعد اون تا میخا آبم بیاد می کشم بیرون میریزم رو باسن خوشگلش تا آبستن نشه هنوزم ادامه داره میدونم میفهمه ولی به روی هم نمیاریم باز شقایق بی تابی کرده مجبور شدن بیارن پیش ما شبا مامان شقایقو بغل میکنه کونشو میده سمت من منم کارمو میکنم دیشب شقایق نبود دو بار گاییدمش اولی پشتشو کرد سینه هاش تو مشتم بودگاییدم تا آبش اومد نفسهاش عمیقتر و پیچ و تاب بدنش معلومم کرد و خیس شدن کسش و صدای شلپ شلپ خوردن باسنش به دور کیرم که خیس آبش شد تا خواست ابم بیاد کشیدم بیرون با فشار پاشید رو باسن و رونهای سفید و زیبایش تمیزش کردم بغلش کردم بر گشت بغلم کرد لب همو خوردیم یواشکی گفت مرسی خستگیم در رفت لبشو گذاشت لبم با چشمان بسته تا میتونست حال داد نمیدونم کی خوابم برد بی وقت بود بیدار شدم دیدم دم رو خوابیده بالشی گذاشته زیر شکمش باسن بزرگ و خوشگلش بیشتر از اونی که میدیدم اومده بالا دستمو کشیدم روش اتاق از گرمای تنمون و پکیج حسابی گرم بود دستمو بردم رو کسش خیس و آماده سکس بود انگشتمو کردم توش با حرکات انقباضش گاز می گرفت معنیش این بود که بیا منتظر کیرته نزدیک نیم ساعت از کس خوشگل و تنگش گاییدم تا آبم اومد ریختم رو باسنش و بعد پاکش کردم برش گردوندم بغلش کردم با لحنی انگار تو خواب و بیداریه گفت فدات بشم سبکم کردی کااااش… چنان بوسم کرد انگار میخوا لبامو قورتش بده منم لبشو کردم تو لبام تا نفس گرفتم چشاش بسته بود یواش زیر گوشسو بوسیدم گفتم مامانی عشقم… کاش که چی؟ بغلم کرد گفت کاااااش…کاااااش… تو بغل هم تا صبح خواب بودیم این اواخر وقتی شقایق نیست هر دو لخت مادر زاد میخوابیم آشکارا شبا خودشو برام آماده می کنه باسن زیبا و پرشو میذاره تو بغلم میکنمش راحتش میکنم خودمم ارضا میشم الان 9 شبه کارمون همینه هر شب دو یا سه و چهار بار میکنمش ولی روز انگار هیچ اتفاقی بینمان نیفتاده … محرم و محرمیت بنظرم یک تابو هست چه کسی بهتر از مادر یا خواهر و چه مردی مطمئن تر از پسر دوس دارم خواهرم را هم بکنم قطعا می کنمش چون دختری به زیبایی خواهرم تو عمرم ندیدم میدونم اونم منو با چشم سکس بارها با حسرت نگاه کرده چون هنوزم میخا حمام کنه خونه ما باشه منو صدا میکنه لیفش بزنم سینهاشو دست نزده مثل گلوله سفت میکنه تازگی ها دونستم نشان از اشتیاق به سکسه کیرم از زیر شورت وقتی میخوره به دست و بدنش میگه خوش بحال زنت که هم چین شوهری گیرش میاد ماشاله دو برابر مال امیر حسینه خوش بحال زنت خخخ منم بارها به شوخی گفته ام قابلی نداره آبجی میخای بدم بتو مال امیرو بیاری جاش جوشش کنی خخخ میخندیم به بهانه شوخی از رو شورت یا شلوارک مشت میکنه میبوسه میگه نه انشاله عروسیتو بزودی ببینیم و مبارک عروسمون خخخخ تعطیلی ها و #کسادی #بازار #مزید به #تداوم #بیشتر #سکسم شده #نمایشگاه #اتوموبیل دارم #شغل پدرم بود کمتر می رم نمایشگاه شاگردم و چند تا دلال هستن فقط در نوشتن #قولنامه می رم

جنده بازی های مامانم با کیر کلفت من سلام، امید هستم ۲۰ سالمه تصمیم گرفتم امشب از داستانی که برام اتفاق افتاده بنویسم . این اتفاق برای من از وقتی شروع شد که هنوز نمیدونستم و یا هنوز وارد #اجتماع نشده بودم. داستان من از جای شروع شد که من ۶ ساله بودم و با مادرم رفتیم #سوپری محلمون که مشتری دائم این آقا #محسن بودیم برای خرید سر ظهور رفتیم مغازه این آقا هوا خیلی گرم بود تویه کوچه و خیابونم کسی پر نمی زد تا رسیدیم دم مغازه مامان زودی رفت پشت یخچال آقا محسن چادر مامانو گرفت ازش منم قفل کرده بودم مامانمو میدیم رفته پشت یخچال، بهم چسبیدن و لب می گرفتند از هم دیدم دامن مادرم و زد بالا یه شرت تنش بود تا دیدن من میبینم آقا محسن بهم گفت یه بستی بردارم برو خونه منم برداشتمو رفتم خونه نمیدونستم چی بگم یا چی کار کنم. یه چند ماهی گذشت بود نزدیک های عید نوروز بود که بابا به مامانم گفت برو شیراز حوال پدر و مادرتم بگیر و منم میام شبای سال نو اونجا. منم خوش حال و قرار شد آخره هفته به سمت شیراز بریم، بابام دوتا بلیت برامون گرفت بود صندلی های جلوی اتوبوس، روز حرکت شد رفتیم به ترمینال جنوب بابام سر کار رفته بود ماهم ساعت ۳ بعد ظهر حرکت داشتیم که نمیدونم چی شد یا چی نشد مامان جندم یکی رو پیدا کرده بود نمیدونم هم مسافر بودیم یا آشنای مامان جندم. سوار اتوبوس شدیم مامان جاشو با یکی دوتا از مسافرهای اتوبوس که آخر اتوبوس نشسته بود عوض کرد منم برد پیش خودش نگو این آشنای مامانم جاش آخره #اتوبوس بود. مامانم تویه اتوبوس پیش مرده نشسته بود مردم تا خود شب مالید مامان منو شب یه جای پیداه شدیم یه چیزی بخوریم مرده با من آمد دستشوی مردونه بعد دستشوی که آمد بیرون یه ۱۰ دقیقه ای منتظر این آقا بودم که نمیدونستم کی هست چرا مامانمو این اقا انقدر نزدیکن که دیدم با مادرم آمد گفت بریم غذا بخوریم خدا میدونه کجا رفت و چی کار کرده بود با مامانم. غذا رو حساب کرد رفتیم توی اتوبوس تاریک بود اما میدیدم داره میماله مامانمو #لب میگیرن تا خود صبح. ساعت هشت صبح رسیدیم شیراز که دیدم مادرم تازه شماره شو به این مرده میده گفتم تازه فهمیدم مادرم چه آدمیه یه عالمه دروغ به مرده گفته بود. گیج بودم چی بگم با یه بستنی خرم کرد باز به من گفت به کسی نگی ها، رفتیم اونجا بابام اومد عیدم اخراش بود که به بابام گفت تو برگرد من با علی برمیگردم یه دو سه هفته بعد. بابام قبول کرد و رفت به سمت تهران. بعد چند روزی رفتیم به سمت بند عباس پسرهای عمو مامانم اونجا زندگی میکردن دوباره تویه تاکسی تا بندرعباس با دوتا دیگه آشنا شد اونام میمالیدن مامانمو تویه پراید تا خود بندرعباس اونجا فهمیدم مادرم کرایه نداد شماره پسره رو گرفت و رفتیم بندرعباس خیلی خوش گذشت. شب آخر اونجا بودیم که مادرم گفت باید بریم شیراز از خونه پسر عموش خداحافظی کردیم آمدیم خونه یه زنه به اسم مهناز که شوهرش نونوا بود و یه دختره کوچیک تر از من داشتند شب شد شام خوردیم ما رو خواباندن خودشون رفت تو یه اتاق دیگه صبح که بیدار شدم دیدم مادرم نیست رفتم اتاق مهناز خانم نگو اینا دیشب سه نفره سکس داشتن مامان منو مهناز شوهرش سعید. برای من خیلی سخت بود تویه اون سند هنوزم بهش فکر میکنم. راه برگشت و تا تهرانم همین قضیه بود آشنای و مالیدن تو اتوبوس تا تهران، بعد اون با یه مرده به اسم علی زیاد تلفن صحبت میکرد چند باریم علی منو دیده بود منم همینطور تا روز به روز بزرگ تر میشدم ۱۰ ،۱۱ سالم بود که دیگه ندیدم مالیدن مامانمو اما هنوزم علی با مامانم رفیق بود میدیم از ماشین این پیاده میشه برام عادی شده بود با یکم پول دهنمو بسته میکرد. کارم شروع کرده بود تویه یه مغازه منم بزرگ تر شده بودم ۱۵ سالم بود پنج سالیم میشد کار میکرد هر چنده ماه کارشو عوض میکرد منم. پاساژ حافظ کار میکرد یه روز ساعت ۴ بعدظهر رفتم سر کارش میبینم با صاحب کارش رفتن تو انباری وقتی مامانم درومد خیس عرق بود زیر مانتشم کرست نداشت گفتم کوس و داده گفتم من میرم پارک ساعی شب دیر میام ۱۰ هزاری ازش گرفتم و رفتم. یعنی همه میدونستن مامانم جندست اما نمی تونستم چیزی به بابام بگم می ترسیدم. کل زندگیم کل آرزو هام برام خراب شده بود زندگی هر روز بد تر از دیروز تا یه روزی مامانم علی رو آورده بود خونه بهم گفت #آبگرمکن درست میکنه رفتن تویه حموم نیم ساعت بعد آمد بیرون علی رفت مامانم آمد بهم یه ۵۰ تای بهم داد برو غذا بخور برو اینترنت بنداز تو گوشیت بازم سکوت. تا گذشت من ۱۸ سالم شده بود قرار بود باهم بریم شمال برای خریدن یه خونه تو شمال پدرم ما رو فرستاد ببینیم خونه رو تویه راه باهم خیلی صحبتم نمی کردیم که شب تویه هتل حموم رفت دره نبسته بود یا حواسش نبود به من روی کف پا نشسته بود کوسشو موبر میزد یه ۵ دقیقه ای داشتم نگاه میکردم چه کوسی چقدر تمیز هنوز قرمز بود با پرده های که از کسش اویزون شده خیلی شهوتی شدم رفتم ساک مامانمو باز کردم که یه تاپ سکس و با یه #شرت #لی #تنگ خیلی #کوتاه تو کیف مامانمه. به مامانم گفتم چی می پوشی این تاپ قرمزه گفت آره منم گرفتم شرت لی رو گذاشت جلویه حموم رفتم بیرون از هتل یه دو ساعت دیگه امدم رفتم تو اتاق چه کوسی شده بود بهش گفتم اینارو جلو بابا چرا نمیپوشی هیچی نگفت. شام خوردیم رفتیم تو تخت خواب بهش گفتم امروز دیدم کوس تو هیچی نگفت گفتم منم میخوام هیچی نگفت نصب شب شده بود هرچی بهش می گفتم هیچی نمی گفت آخرم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم، جواب بده. برام نوشت روم نمیشه بهت نگاه کنم چی تور میخوای بهت بدم. منم نوشتم چطوری از وقتی بچه بودم به بقیه میدادی گفت نه. من گوش نکردم رفتم پشتش خوابیدم در گوشش گفتم میخواستم شهوتی بشم روت که اینارو گذاشتم پیش حموم گفتم تو اینه خودتو دیدی کونت داره می ترکه تو این شرت، دستم رفت رو شرتش هیچی نمیگفت گفتم صاف کردی قراره به کی بدی هیچی نمیگفت منم پرو شدم دستمو لای پاش گذاشتم که فقط یه بنده یه سانتی روی کوس مامانم بود کردم ناخونمو کردم تو کوس مامانم هیچی نمیگفت پرو تر شدم ناخونمو جلو عقب میکردم حس کردم داغ شده شلواره خودمو کشیدم پایین کیر منم بد نیست کلفته خیلی گذاشتم لای پاش یکم عقب جلو کردم گفت کار تو کن زود بخوابیم بهش گفتم یه ساعت طول می کشه بخوابه فکر کرد شوخی میکنم. بدونه مقدمه کیرم یه تف زدم از بغل‌شرت گذاشتم تو کس مامانم، مامانم خشکش زده بود هیچی نمیگفت کم کم تلمبه زدنم شروع شد بعد چند دقیقه ای دیدم داره تخت خوابو چنگ میزنه یه لحظه احساس کردم دکمه شرت مامانم باز‌شده که دیدم دکمه رو خودش باز کرد منم که تازه کوس فری گیرم آمده بود فقط تلمبه میزدم هیچی نمیگفتیم. که کیرمو درآوردم شرت شو کشیدم پایین در گوشش گفتم میخوام مثل جنده ها باشی برام. هیچی نگفت بعد چند دقیقه بهم گفت تف زدی کردی تو کسم گفتم اره گفت کی ابت میاد گفتم فعلا زوده گفتم جنده چطوره کردن من هیچی نگفت دیدم حال نمیده گرفتم با یه حرکت خودمو زیر دادم مامانم گذاشتم رو کیرم زود خم شد که چشم مون بهم نخوره منم تلمبه زدن تند کردم یه ناخن مو کردم تو کون مامانم آه اش بلند شد گفتم این شد جنده لب شو گذاشت رو لبم گفت بکن الان بهت مثل یه جنده میدم بعد چند دقیقه تلمبه زدن بهش گفتم برام ساک میزی گفت نه گفتم لبات که میگه آره گفت توله سگ کیرم کرد تو دهنش یه دل سیر برام خورد دوباره خابوندمش کردم تو کس مامانم یه تف زدم گفت جنده پولی که نمیکنی تف میزنی اینجوری هیچی دوباره گفتم ببخشید تجربه شمارو نداریم جنده خانم خندید لبم مو گذاشت رو لبش تلمبه میزدم تا گفت میسوزه یه سبک دیگه بکن منم خوابیم رو تخت گفت خودت رو کیرم بالا پایین شو گفت کوس کش اینا رو ازکجا یاد گرفتی‌ گفتم چه کونیم بچه خودتم یه خیس عرق شده بودیم که گفتم کجا بریزم گفت‌ رو سینم همشو ریختم رو سینش لخت خواب مون برد. یه ساعت دیگه بیدار شده میگه چی شدی پنچر شدی گفتم میخوای دوباره گفت آره گفتم خیلی جنده ای مامان گفت چی کار کنم گفتم بگیر ساک بزن تا بلند بشه، شروع کرد به ساک زدن درحال ساک زدن بهش گفتم از عقب بده گفت نه بابات میفهمم گفتم خیلی گشادی گفت دوباربر عمرت دادم میخوای دختر ۱۵ ساله باشم خندیدم سرش گرفتم کل کیرمو کردم تو دهنش از پشت فشار میدادم به کیرم رنگش قرمز شده بود من وحشی انتقام کل روزهای که بد بود به رویا تبدیل شده بود بلندش کردم از پشت کیرمو گذاشتم تو کوس مامانم تلمبه بزن بزن بزن که داشت گاییده میشد درآوردم دادم ساک بزنه بعد من شروع کردم به خوردن کس مامانم خیس خیس شده بود کردم کیرمو دوباره تو کوس مامانم یا چند دقیقه ای تلمبه زدن کل آب مو خالی کردم روی کس مامانم. خوابیدیم درجا صبح که از خواب بیدار دیدم نیست رفتم حموم تویه حموم یه کله سیر کردم مامانمو از اون موقع تا حالا چیزی حدود دو ساله که هفته چند باری سیر میکنم تو کس مامانم

کمک برای سکس با مامانم كيوان هستم ٢٢ سالمه از انزلي مادرم مهتاب هم ٤١ سالشه همونطور كه از اختلاف سنيمون هم متوجه ميشيد مامانم تو سن پايين ازدواج كرد و من رو به دنيا آورد و الان نزديك ١٠ ساله كه از پدرم جدا شده و پدرم با اون يكي زنش تهران زندگي ميكنه مامانم هميشه باهام راحت بوده ولي خب تا حدودي يه سري مرزها رو هم رعايت ميكرده. مثلا ميگفت برم حموم پشتش رو ليف بكشم ولي هيچوقت اجازه نميداد سينه هاش رو ببينم و شورت پاش ميكرد يا مثلا تو خونه شلوارك كوتاه ميپوشيد ولي گشاد كه چيزي معلوم نشه داستان از اونجايي عوض شد كه من چند ماه پيش تو خونه تنها بودم و تو تلويزيون هال داشتم پورن نگاه ميكردم و با كيرم ور ميرفتم. تو حال خودم بودم كه يهو ديدم مامانم بالاسرمه سريع خودمو جمع و جور كردم مامانم هم رفت تو آشپزخونه خودشو مشغول كرد بعد كه جمعش كردم اومد به حالت كنايه گفت تنهايي خوش گذشت؟! منم فقط سرمو انداختم پايين چيزي نگفتم ولي از اون روز رفتارش به كلي عوض شد باهام لباساي تنگ ميپوشيد وقتايي كه پشتش رو ميشستم كارم تموم ميشد يهو برميگشت جوري كه سينه هاش رو ببينم حتي يه بار مثلا اتفاقي دستشو گذاشت رو كيرم بعد با يه حالت تعجب و لبخند گفت ماشالا پسرم واسه خودش مردي شده ها من تا قبل اين اتفاقا اصلا به سكس باهاش فكر نميكردم. ولي وقتي اين رفتارش رو ديدم پيش خودم گفتم چرا نكنم خب؟ اونم يه زن مطلقس و نيازهايي داره منم طبيعتا تو اين سن ميل جنسيم بالاست چرا باهم رفعش نكنيم؟ ولي خب از طرفي هم مامانم بود. نميشد كه… زشته خيلي ذهنم درگير بود تا اين كه تصميم گرفتم از يه نفر مشورت بخوام همينطوري داشتم تو توييتر ميچرخيدم كه چشمم افتاد به توييت يه دختر كه لينك ناشناس گذاشته بود كه ميتونستم ناشناس بدون اين كه بدونه كي هستم باهاش صحبت كنم موضوع رو باهاش مطرح كردم اولش خيلي تند برخورد كرد باهام از رفتارهاي مامانم كه براش گفتم يه كم منطقي تر به قضيه نگاه كرد آيدي تلگرامش رو داد يه كم با هم حرف زديم. اسمش آنيتا بود تقريبا اونم مطمئن بود كه مامانم هم دلش ميخواد خلاصه قرار شد آنيتا تو تلگرام به مامانم پيام بده و خودشو يكي از دوستام معرفي كنه و بهش بگه كه اين رفتاراش باعث ميشه من تحريك بشم و ازش بخواد اگه واقعا موافقه باهم سكس داشته باشيم بعد از ظهر بود كه آنيتا بهم پيام داد كه دارم با مامانت چت ميكنم. قلبم داشت تو دهنم ميزد. يعني چي ميشد؟ پياماشون رو همزمان فروارد ميكرد برام آ: سلام بانو خوبین؟؟ ببخشید مزاحمتون شدما من دوست کیوانم م: سلام؟ شما؟ كدوم دوستش؟ آ: من اسمم انیتاس دوست دختر محمدرضام م: بله خوبي؟ محمدرضا خوبه؟ آ: مچکرم به خوبی شما❤️❤️ اره اونم خوبه م: الحمدله آ: راستش مزاحم شدم یه چیزی بهتون بگم م: جانم عزيزم آ: ولی خب ازتون میخوام که قضاوت نکنین یا عصبانی نشین م: چيزي شده؟ آ: اخیرا منو کیوان با هم حرف میزدیم راجب مشکلاتمون بعد به من گف که یکم بابت پوشش شما تو خونه معذب میشه و دسه خودشم نیس میدونم که شما مامانشین و تنها بچتونه و باهاش خیلی احساس همدم و مونس بودن میکنین ولی خب اونم تو سن حساسیه اگه صلاح میدونین یکم به این قضیه توجه کنین و اگه هم اینو کارو دوس دارین و ازش لذت میبرین که یه کاری‌کنین که اونم فکرش ازاد بشه نمیدونم خوب گفتم یا بد ولی تمام تلاشمو کردم بهتون بی احترامی نکنم شما برای من خیلی محترمین❤️ م: خود كيوان گفت معذب ميشه؟ آ: اره خیلیم م: پس چرا خودش حرفي نزد به من؟ آ: خب روش نمیشه من بهش گفتم خودش بگه گف نمیتونه میترسه که شما بهم بریزین م: كيوان خيلي اشتباه ميكنه كه روش نميشه. آ: این یه حس طبیعیه که پسر با پدرش رقابت کنه ولی خب الان فک میکنه که رقیبی نداره و شما هم باهاش خیلی راحتین م: و اشتباه كرده كه اين خرف ها رو به شما زده آ: به من اعتماد کرده و منم از اعتمادش سواستفاده نمیکنم شاید بتونه جای کسیو براتون پر کنه م: دخترم اين كه من جلوي پسرم راحتم يا اين كه اتفاقي بينمون بي افته يا نه يه مسئله بين خودمون هست. كيوان اشتباه كرده كه به شما گفته شما هم اشتباه كرديد كه دخالت كرديد اين چيز ها بايد داخل خانواده باقي بمونه. آ: منم همینو ازش خواستم ولی اون اصرار خودش بود من قضد فضولی یا دخالت نداشتم یه غریبم که هیچ نقشی تو زندگیتون نداره من وظیفو انجام دادم وظیفه ای که کیوان به عهدم گذاشته بود بیشتراز این مزاحمتون نمیشم ❤️❤️❤️خوش باشید م: خودش اصرار كرد؟? كه اين حرف ها رو به من بزنيد؟ آ: بله منم گفتم نگو ولی گف بگو راحتم کن م: پس بايد خودم باهاش صحبت كنم اينا رو كه خوندم فهميدم به گا رفتم مامانم كه تا اون موقع جلوم نشسته بود و با موبايلش چت ميكرد بلند شد رفت تو اتاق بعد چند دقيقه با حولش اومد رفت حموم طبق معمول بعد حدود پنج دقيقه صدام كرد برم پشتش رو بشورم با ترس و لرز رفتم تو حموم ديدم پشت بهم مونده و بر خلاف هميشه سوتين تنشه فهميدم كه به گا رفتم در سكوت كامل پشتش رو شستم خواستم برم بيرون گفت وايسا قلبم تو دهنم بود شير آب رو بست وايساد جلوم گفت ميدوني كي پيام داده بود بهم؟ گفتم نه گفت آنيتا گفتم كدوم آنيتا؟ گفت دوست دختر محمدرضا (محمدرضا دوستمه الكي واسه اين كه مامانم به آنيتا اعتماد كنه بهش گفتم بگو دوست دختر محمدرضايي) گفتم چرا پيام داده بود؟ گفت خودتو به اون راه نزن همه چيزو برام تعريف كرد گفت كه تو بهش گفتي باهام حرف بزنه منم ديدم خيلي ضايع شده شروع كردم به مظلوم بازي و اين صحبتا يه كم تعريف كردم ازش گفتم شما خيلي خوشكلي من حق دارم معذب باشم و از اين صحبتا اونم گفت پسرم من نميخوام دعوات كنم فقط ميخوام بدوني كه اين مسائل رو بايد با خودم در ميون بذاري نه يه غريبه منم كلي غلط كردم و ببخشيد و اين چيزا گفتم خواستم برم بيرون كه صدام كرد. برگشتم گفتم جانم؟ گفت خيلي وقته حموم نرفتيا منم گفتم آره شما اومدي بيرون ميرم گفت ديگه تا اينجا اومدي لباساتو دربيار دوش بگير ديگه اينجا بود كه فهميدم خودش هم دلش ميخواد? سريع لباسامو درآوردم رفتم زير دوش ولي چون نميخواستم خيلي ضايع بشه شورتم رو درنياوردم و زير دوش هم اصلا بهش نگاه نكردم همينطوري كه تو نقشم فرو رفته بودم داشتم سرمو شامپو ميزدم گفت كيوان؟ گفتم جانم؟ نگاهش كه كردم برق از سرم پريد سوتينش رو درآورده بود ممه هاي سفيد خوش فرمش زل زده بودن بهم كيرم عين سنگ شد گفت چند وقته جق نزدي؟ پشمام ريخت هيچوقت انقدر بي پرده حرف نزده بوديم باهم گفتم چند روزي ميشه گفت آره مشخصه. بعد با سر به كيرم اشاره كرد كه داشت شورتمو پاره ميكرد با خجالت سرمو انداختم پايين كه گفت نميخواد الكي خجالتي بازي دربياري الان بزن گفتم نه زشته شما اينجايي گفت بهت ميگم بزن منم هي مقاومت كردم كه يهو اومد دستشو گذاشت رو كيرم پشمااام ريختاااا دستشو كرد تو شورتم شروع كرد به ماليدن كيرم فكر كنم زير ١٠ ثانيه آبم اومد با شدت تمام ريخته شد تو دستاش انقدر برام سنگين بود چشام سياهي رفت همونجا نشستم رو چهارپايه حموم تا حالم جا بياد تو اين مدت اونم خودشو شست بعدم من خودشو شستم و اومديم بيرون سريع رفتم تو اتاقم لباس پوشيدم اومدم ديدم مامانم با شورت و سوتين داره موهاشو سشوار ميكشه رفتم يه ماچ از لپش كردم و تشكر كردم ازش و كنارش نشستم سشوار رو خاموش كرد سرشو آورد نزديك صورتم گفت اين قضيه فقط بين خودمون ميمونه ها. منم يه چشششم غليظ گفتم يه لب تپل ازش گرفتم. خواستم بندازمش رو تخت كه خودشو عقب كشيد گفت بدو لباستو بپوش بريم رستوران دارم ميميرم از گرسنگي منم كه كير شده بودم لباس عوض كردم و رفتيم رستوران سر كوچه همش تو ذهنم از خودم ميپرسيدم بازم قراره تكرار بشه؟ يعني باهاش سكس ميكنم؟ نكنه همين يه بار بوده باشه؟! اصلا نفهميدم چطوري غذا خوردم اومديم بيرون مامانم گفت پياده برگرديم همينطوري قدم ميزديم كه مامانم گفت كيوان بايد يه قولي بهم بدي منم گفتم هرچي باشه قبوله گفت قول بده همه ي اتفاقايي كه بينمون ميفته رو مخفي نگه داري و به كسي جيزي نگي منم گفتم چشم خيالت راحت (اوپس) يه كم رفتيم جلوتر بهم گفت اينجا كاري نداري؟ نگاه كردم ديدم داروخونه س جفتمون خنديديم گفتم چرا وايسا ميام الان رفتم يه بسته كاندوم و يه اسپري تاخيري گرفتم اومدم سريع رفتيم خونه رسيديم خونه هركي رفت اتاق خودش منم سريع اسپري رو درآوردم چند بار زدم به كيرم آماده ي آماده شد بعد چند دقيقه صدام كردرفتم تو اتاقش واااي چي ميديدم يه ست قرمز جييييغ پوشيده بود موهاش هم دم اسبي بسته بود نشسته بود لبه ي تخت سريع رفتم جلو شروع كردم به خوردن لباش. يه لحظه خودشو كشيد عقب گفت ميتوني بيشتر از ١٠ ثانيه نگه داري خودتو؟ خنديدم گفتم با زن سكسي اي مثل تو قول نميدم ولي تلاشمو ميكنم دوباره خنديديم بازم افتادم رو لباش چند دقيقه فقط لباش ميك ميزدم. همون لب گرفتن كافي بود كه كيرم دوباره مثل سنگ بشه رفتم سراغ ممه هاش. از بالاي سوتين درشون آوردم شروع كردم به خوردن خييييلي خوب بودن. سفيد سفت خوش فرم هرچي بگم كم گفتم تند تند ليسشون ميزدم و نوكشون رو گازهاي كوچيك ميگرفتم جيغش ميرفت هوا كم كم با بوس هاي كوچيك رو شيكمش رفتم سمت كصش شورتش رو زدم كنار ديدم يه كص بي موي تميييز داره نگاهم ميكنه يه كم سياه بود ولي يه مو هم نداشت هنوز شروع نكرده كصش خيس خيس شده بود شروع كردم به خوردن كصش. ليس ميزدم ميك ميزدم. زبونمو ميكردم توش درمياوردم. انگشتمو كردم توش با زبونم با چوچولش ور رفتم يه كم كه ادامه دادم يهو بدنش سفت شد پاهاشو فشار داد به دو طرف سرم و يه لرزش نسبتا ريزي كرد. بلند شدم كشيدمش رو لبه ي تخت و شورتش رو دراوردم كيرم رو آوردم بيرون و كاندومي كه خريده بودم رو كشيدم سرش يه كم با دستش با كيرم بازي كرد كه كاندوم خوب حا بيفته و بعد خودش آروم هلش داد تو كصش انقدر كصش خيس و ليز شده بود با اولين فشار رفت تو چند دقيقه همونطوري آروم عقب جلو كردم اونم ريز ناله ميكرد بعد برگردوندمش رو حالت داگي و يه كم ديگه كصشو ليس زدم براش تو اون حالت دوباره كيرمو كردم تو و شروع كردم به تلمبه زدن. اين دفعه با سرعت بيشتر هر دفعه كه كيرم تا آخر وارد كص خيس و داغش ميشد انگار دنيا رو بهم داده بودن وقتي كپل هاي كونش ميخورد به رونم بهترين حس دنيا بود قلاب سوتينش رو باز كردم و از پشت دست انداختم ممه هاش رو گرفتم اونم بلند شد جوري كه سرش جلوي سرم بود و كيرم از پشت تو كصش جلو عقب ميشد همونطور كه با يه دست سينه هاش رو چنگ ميزدم و اون يكي دستم رو كصش بود گردنش رو هم ميخوردم ديگه صداي آه و ناله هاش خيلي بلند شده بود دوباره هلش دادم پايين خودش صورتش رو فشار داد به بالش و شروع كرد با خيال راحت جيغ زدن منم شدت و سرعت تلمبه هام رو بيشتر كردم تا جايي كه دوباره بدنش سفت شد و لرزيد و بيحال شد كيرم رو در آوردم رفتم دراز كشيدم كنارش همونطوري كه كنارم دراز كشيده بود كاندوم رو از سر كيرم درآورد و شروع كرد به ماليدن كيرم منم با دستم سينه هاش رو ميماليدم يه لب ازم گرفت و رفت سراغ كيرم كيرم رو گذاشت رو لباش و بعد با ظرافت خاصي شروع كرد به ساك زدن نزديك يه دقيقه ساك زد تا حس كردم داره آبم مياد بهش گفتم كيرمو درآورد گذاشت لاي سينه هاش و تمام آبم رو خالي كردم رو سينه هاش تو عمرم اونقدر آب از كيرم خارج نشده بود همونطوري بيحال افتادم رو تخت مامانم هم رفت خودشو تميز كرد و اومد همونجوري لخت بغلم كرد و چند تا لب ازش گرفتم تا كم كم خوابش برد تا خوابيد سريع بلند شدم رفتم پيام دادم به آنيتا و همه ي ماجرا رو براش گفتم اون كسكش هم گفت ازت بدم مياد و ديگه نميخوام بهم پيام بدي? ولي خب به هر حال كلي ازش تشكر كردم و اينجا هم دوباره ازش تشكر ميكنم ببخشيد طولاني شد باز هم با هم سكس كرديم اگه حال داشتم ميذارم براتون پايان.

كيرم تو كوس داغ مامانمسلام به همهپارسا هستم و ١٨ سالمه .داستاني كه ميخوام تعريف كنم مربوط به سكس با مامانم ميشه.مشخصات من چيز عجيب غريبي نيست قدم معمولي قيافه هم معمولي كيرم ١٦ سانت هست و كلفتيشم بدك نيست.يه خواهر دارم كه شوهر كرده و سه سالي هست كه خونه تنها هستم.من از موقعي كه فيلم سوپر شروع كردم ديدن به طور اتفاقي سكس پسر و مامان باهم رو ديدم از اون موقع به بعد بيشتر كنجكاو شدم و روز به روز خيال سكس با محارم بيشتر تو وجودم پرورش پيدا كرد.خيلي رو خاله هام مامانم عمه هام نظر داشتم تو حسرت سكس با اونا بودم براي اينكه خودمو خالي كنم با عكساي سكسيشون مثلا تو عروسي جق ميزدم و اما هيچي به اندازه مامانم به من كيف نمي داد شب جمعه ها گوش واميستادم و به ناله هاي مامانم زير كير بابام گوش ميدادم و جق ميزدم مامانم ٤٨ سالشه ولي جوون تر بنظر مياد تپله نسبتا و سينه هاش ٨٥ و بزرگن و يه كون به ادازه دوتا قابلمه پشتش كه بدجوري تو چشم من بودن به خصوص تو خونه كه شلوار تنگ و دامن و … مي پوشيد مامانم زياد اهل آرايش نبود ولي شب جمعه ها و عروسي ها چنان به خودش ميرسيد كه وقتي ميديدمش كيرم راست ميشد. مامانم و بابام هردو شغل آزاد داشتن و به جز جمعه صبح بقيه روزا خونه نبودن براي همين منم ميرفتم اتاقشون جاسوسي.شرت و سوتين مامانم ليس ميزدم يا كش ميرفتم و روشون آبمو ميريختم يا تاخييري به كيرم ميزدم و يك ربعي كيرمو مي مالوندم تا آبم بياد و كلي حال ميكردم.مامانم ٤ تا كيسه سايز متوسط جوراب زنونه و لباس مخصوص سكس تو اتاقشون داشت شايد ٣٠ جفت جوراب ساق بلند مشكي داشت منم اونا رو ميپوشيدم و مامانم تو اونا تصور ميكردم و ميزدم البته چند تا عكسم ازش با جوراب شلواري داشتم و حسابي باهاشون حال ميكردم .تا اينكه يه روز تو خونه با مامانم تنها بوديم مامانم ورزش كرده بود و خسته خوابيد تو حال پاش شلوارك يوگا بود كه خيلي تنگ بود و برجستگي كونشو به نمايش ميگذاشت به علاوه يه لباس تنگ تر كه پستوناش به خوبي ديده ميشدن منم كيرم راست بود و اومدم پشت سرش و با استرس فراوان كونشو ماليدم كه خوشبختانه بيدار نشد بعدش كيرمو دراوردم واروم رو كونش گذاشتم كه نا خواسته آبم اومد تا اومدم جلوشو بگيرم يه مقداري ريخت رو مامانم سريع خودمو جمع و جور كردم و مامانم هم بعد از بيداري هم چيزي نگفت و گذشت.يك هفته اي بابام و شوهر خاله هم رفتن كيش منو مامانم تنها شديم يه بعد از ظهر مامانم رفت پيش خالم و من تنها بودم سريع بساط جقو فراهم كردم . دوتا جوراب پام كردم يه ژل تاخيري زدم و بعدم وازلين آوردم و شروع كردم جق زدن هدست تو گوشم بود و مشغول زدن كه مامانم در اتاقو باز كرد و همون جا قفل كرد. منم سريع خودمو جمع و جور كردم و اونم در بست و رفت. شب كه شد بعد از شام سر صحبت و باز كردم و ماجرا به خوبي گذشت البته چيزي گفت كه قند تو دلم آب شد (اونجاتم بدك نيستا هم دراز هم كلفت ) .فرداش به مامانم گفتم منظورت از جمله ديشب چي بود كه گفت امشب ميفهمي.شب شد و منم اماده خوب بودم كه مامانم صدام زد رفتم اتاقش زير پتو بود كه گفت بيام جلو و چشمامو ببندم منم همين كارو كردم حس كردم دستاش اومدن دور كمرم كه يهو شلواركم و شرتمو باهم كشيد پايين چشممامو كه وا كردم از تعجب شاخ دراوردم مامانم لخت لخت بود كيرم در كسري از ثانيه شق شد اونم خنديد گفت فهميدي چي ميگفتم از رو تخت بلند شد رفت سر كشو و بازش كرد يه بسته كاندم اورد پارش كرد و كاندومو كشيد به كيرم رو تخت دراز كشيد پاهاشو وا كردن و گفت: مال من چجوري؟ منم پته پته ميكردم كه گفت بيا خجالت نكش دودولت با ملوسكم سريع دوست ميشن منم آروم كردم تو.واي چقدرداغ بود شروع كردم تلمبه زدن كه اه اه مامانم شروع شد كسش خيلي داغ بود ولي صفا خاصي داشت به ٢ دقيقه نرسيده بود كه آبش زد بيرون و از كناره كوسش آب ميريخت جيغ و داد بلند شد. منمطاقت نياوردم ٦ ٧ دقيقه شد آبم اومد و تو كاندم خاليش كردم بعدم مامانم حسابي ليسش زد و آبمو خورد . بازم از سكس با مامانم ميگم بهتونكير همتون تو كوس داغ مامانم D:

سلام امير حسينم خوب اين ماجراي سكسي مربوط به سكس وحشيانه با مامانمه ماجرا از اين جا شروع ميشه كه من عاشق جوراب و جوراب شلواري و لباس سكسي و …هستم و وقتي يك خانوم جا افتاده اينارو ميپوشه عقل از سرم ميپره حالا من اينارو تن مامانم ميكردم و بعد ترتيبشو ميدادم و كلي حال ميكردم و در كنار اين تجربش تو سكس هم عاليه و قشنگ ميدونه چجوري پدر كمرتو دربياره . تو اين مدتم رابطش با بابام عالي شده بود و راحت تر باهاش سكس ميكرد.بابام قرار بود بره عروسي پسر عموم اما مامانم از اونجايي كه از زن عموم خوشش نمياد به تلافي نرفت منم كه با اينكه يك عروسي توپو از دست ميدادم با كلي كوص و كون مشتي موندم خونه و با بابام نرفتم . كلا ٣ روزي وقت داشتم كه با مامانم حال كنم اونم اوكي داد كه هر موقع بخوام كوص و كونش آمادست. قرار شد يك شب بريم بيرون يك دوري بزنيم و بعدش بيايم و عشق و حال كنيم .سوار ماشين شديم و رفتيم تو شهر دور دور .داشتيم ميچرخيديم كه من چشمم به ساپورت فروشي افتاد به هر زحمتي مامانمو راضي كردم بره و دو سه تا دونه جوراب و ساپورت بخره براي سكسه شب.يه يك ربعي تو مغازه بود كه ديدم اومد بيرون و نشست تو ماشين ،تو پلاستيك دستشم سه تا بسته بود كه يكيش يك جفت جوراب سياه بود و دوتا ديگه جوراب شلواري طرح دار كه كير راست كن بود .خلاصه نصفه شهرو گشتيمو دم دماي ١٢ شب رفتيم خونه .به مامانم گفتم زودتر آماده شه بياد طبقه بالا چون اوجا خلوت تره و هم اتاق خودم اونجاست و ميتونستم رو تختم با خيال راحت جرش بدم .جنده خانوم با يك آرايش بيست اومد تو اتاقم بين راه صداي تق تق كفش پاشنه بلند مشكيش كل خانه رو گرفته بود.يك جوراب شلواري مشكي با طرح گل پاش بود و بالاتنشم هيچي نبسته بود و ممه هاي بزرگ و نازش هوا ميخوردن منم رو تخت لم دادم و به كيرم اشاره كردم تا بياد بخورش اونم اومد كنار تخت و كفشاشو از پاش دراورد و كيرمو كرد دهنش و شروع كرد ساك زدن اول فقط كله كيرمو ميكرد دهنش اما بعد تا ته ميبرد تو حلقش و اوق ميزد و تفش ميكرد بيرون چه لذتي داشت بلندش كردم و افتادم روش شروع كردم لب گرفتن و ماليدنش و مك زدن نوك ممه هاش كه چقدر لذت بخش بود اونم اههه اهه اويي ميكرد و ميخنديد هر چقدر تلاش ميكردم دست از خوردن ممه هاش بردارم نميتونستم تا اينكه مامانم با حشريت تمام گفت امير كوصم كير ميخواد بكنش بكن منو اهههه منم يه لب گرفتم و رفتم سراغ كوصش .يكم از رو شلوارك چاك كوصشو ليس زدم و بعدش از جلو كوصش شلواركو تا كناره پاش جر دادم كه اونم با يك جووون زحمت منو جبران كرد آروم كير ميمالوندم رو كوصش و بعد فرستادم داخلش كه مامانم يه نفس عميق كشيد و شروع كرد اه اه اوييي هههه اوف ااااا كردن و منم به مرور تلمبه هام تند تند تر ميشد جوري كه صداي فنراي تخت از صداي ناله مامانم بالاتر زده بود كوصش داشت ميتركيد مامانم هم زجه ميزد و اهههههه ميكرد منم بش مدام فوش ميدادم وقتي كيرمو كشيدم بيرون تو كوصش به اندازه قطر كيرم يه سوراخ وا شده بود و از كناره هاشم آب كوصش ميريخت بيرون مامانم چشماشو بسته بود و ناله سر ميداد و منم نامردي نكردم و يك سيلي زدم بش گفتم جنده سگ خفه شو كونده حرومي و.. برشگردوندم و بش گفتم قمبل كنه و منم كاملا جوراب شلواريشو از جلو كونش تا كمرش پاره كردم بعدم كيرو انداختم توكصش و بازم با سرعت كيرمو جلو عقب ميكرد دوسه دقيقه اي نگذشت كه شروع كرد از كناره كوصش آب زدن بيرون منم مدام چك به كونش ميزدم و موها شو ميكشيدم ارضا كه شد منم كيرمو در آوردم و بش گفتم بلند شه رفتم رو تخت و قمبل كردم بش گفتم سوراخ كونمو بخوره اونم قبول نميكرد كه بش گفتم گوه ميخوري جنده بخورش وگرنه پارت ميكنم اونم شروع كرد ليس زدن سوراخم حس جالبي بود و بعدش بش گفتم برو رو تخت و به پشت بخوابه و سرشو بزاره لبه تخت منم خايه هامو رو دهنش گذاشتم و گفتم بليس اونم ليسشون زد و بعدم كيرمو كردم دهنش و شروع كردم تلمبه زدن چند دقيقه اي كه گذشت از دهنو دماغش تف و كف ميريخت بيرون و همش اوق ميزد منم بي خيال شدمو رفتم رو تخت خوابيدو و اونم نشست رو كيرم و شرو كرد بالا پايين رفتن منم كونشو محكم فشار ميدادم و چكش ميزدم خودمم هر مدتي به كار سرعت ميبخشيدم و خودم تلمبه ميزدم كم كم آبم اومد از پشت چسبيدمش و آبمو ريختم تو كوصش و نعره ميزدم اونم اهههههه اهههههههه جووووننننن و ميخنديد كوص تركيدش خيس بودو ازش آبم ميومد بيرون و … اميدوارم لذت برده باشيد تا بعد

سفر کردن با مامانم دوباره من اميرحسينم و چند وقت پيش داستان آنال سكس با مامانم فرستادم الانم ميخوام ماجراي سفر كردن با مامانمو بهتون بگم . خوب معرفي و چيزاي ديگ ميزارم كنار ميتونين برين داستان مامانم يه ميلفه رو بخونيد و از من و مامانم اطلاعات بدست بياريد . تقريبا پانزده روز پيش بود كه مامانم قرار شد كه با خالم برن كيش و منم ناراحت بودم كه يك هفته اي نميبينمش كه از خر شانسيم مامانم گفت كه قرار نيست آقايون (بابام و شوهرخالم) بيان و من بايد به عنوان مرد برم باهاشون تو اين مدت كه با مامانم سكس ميكردم خيلي بهم نزديك بوديم و گفت كه اين مدت نميتونم كاري بكنم چون خالم هم هست و نميشه كه سكس كنم با مامانم منم كه حشري بودم ازش قول گرفتم كه برگشت حسابي بكنمش كه قبول كرد ماهم قرار شد بريم كيش بگزريم شب قبل سفر مامانم خودشو با كير بابام خالي كرد ولي من بدبخت با جق زدن خلاصه رفتيم فرودگاه و از اونجا هم به كيش خالم هم به همراه دختر خالم و پسرخالم كه هر دو از من كوچيك تر بودن اومده بود كيش وقتي رسيديم رفتيم سمت هتل اسمش هتل داريوش بود و انصافا خيلي توپ بود رفتيم كه اتاق بگيريم كه طرف گفت چون كه من به دختر خالم محرم نيستم نميشه كه همه تو يك اتاق باشن برا همين من و مامانم يه اتاق و خالم و توله هاش يه اتاق ديگ منم كه تو كونم عروسي گفتم كه ميتونم بي سر خر يه حال مشتي بكنم وقتي رفتيم تو اتاق من يه شورت تنگ پوشيدم كه خايه و كيرم ميزد بيرون و يه ركابي و رفتم جلو مامانم هي خودمو ميمالوندم بهش اونم كاري نميكرد گفت خستس ميره بخوابه منم گفتم منم خوابم مياد رفتيم رو تخت خوابيديم منم موقعخواب كامل شورتمو دراوردم و با كيرم كه هنوز شق نشده بود و حالت خميري داشت رفتم كنارش رو تخت خوابيدم يكم كه گذشت و مامانم خوابش برد كيرمو آروم ميمالوندم به كونش جوري كه پيش آبم شلواركشو خيس كرده بود جلو خودمو گرفتم و گفتم كه ديشب اين كون و كوص گاييده شده بهتره كه واستم يكي دو روز بعد بكنم اين مدتي كه گذشت همش خاله عوضيم با توله هاي تخميش تو اتاق ما پلاس بودن يا هرگوري كه ميرفتم با مامانم اوناهم ميومدن دوروز شد پنج روز و باز هم خبري نشد تا اينكه حشرم زد بالا و گفتم هر جور شده بايد امشب ترتيب مامانمو بدم شش روز اونجا بوديم قرار شد فرداش برگرديم. منم رفتم به بهانه خريد بيرون رفتم سراغ داروخونه ها تا يه قرصي چيزي و هم ژل و روان كننده بخرم و از اون ورم برم لباس زير فروشي و يك جفت جوراب شيشه اي بخرم تا پا مامانم بكنم خلاصه وسايلو خريدمو برگشتم هتل با بدبختي وسايلمو گذاشتم تو اتاقمون و ديدم مامانم و خاله هام رفتن جنگ و بيرون و كس چرخ كه به منم گفتن بيا كه نرفتمو موندم تو هتل و وسايل امشب فراهم كردم يه قرص بود كه يارو ميگفت بخوري ديگ ول نميكني ولي بايد يكي دوساعت قبل سكس بخوري منم زدم بالا منتظر شدم تا اينكه مامانمو خالم برگشتن بعد شام رفتيم اتاقامون تا جمع و جور كنيم تا برا رفتن اماده باشيم وقتي رسيديم تو اتاق مامانم يه شال سرش بود رفتم ازپشت بغلش كردم و اروم شالشو از سرش دراوردم. و شروع كردم كونشو فشار دادن مامانم هم ميگفت وا چته بهم كردي كه رفتم سراغ گردنش و بوس كردن گردنش كه مامانم تسليم شد و گفت ول كن تا برم لباسامو عوض كنم بعدم يه دوش بگيرم بو عرق ميدم منم خودمو كنترل كردم و بش گفتم زود تر دوش بگيره. منم تو اين فرصت يه ژل تاخيري سرد كننده زدم به كيرم و اماده شدم تا اينكه بالاخره مامانم اومد بيرون و بعد ازاينكه سرو كلشو خشك كرد رفت دم ميز آرايش بش گفتم كه روژ لبشو زياد بزنه و به دستاشو پاهاش دوباره لاك بزنه وقتي اماده شد بهش جوراب شيشه اي و دادم كه بپوشه رنگ جورابا سبز ارغواني بود كه جلوه خاص و سكسي داشت منم بي مقدمه شورتمو كشيدم پايين كيرم نيمه راست بود كه به مامانم گفت بخور كيرمو اونم جلوم زانو زد و شروع كرد خوردن كه هوس آبدار و پر تفم كرد مه بش گفتم حسابي كيرمو با تفش خيس كنه صداي اوق زدن اتاقو گرفته بود منم يواش يواش رو كيرم ژله ميريختم و ميكردم تو دهن مامانم بعدم رفتم رو تخت خوابيدم تا نشسته ساك بزنه پاهامو كامل از هم باز كردم تا راحت تر كيرمو بخوره اونم با اون لباي سكسي قرمزش با اشتياق تمام كيرمو ميخورد تا به حال انقدر خوب بران ساك نزده بود كلي عشق ميكردم كيرم و صورتش پر از كف و تف و ژل شده بود برا همين هر چند باري كه سام ميزدم كف هايي كه ميرفت تو دهنشو تف ميكرد بيرون و دوباره كيرمو ميخورد منم هي ژل خوشبو كننده و طعم دار ميريختم رو كيرم تا بيشتر كيرمو بخوره نزديك ١٠ دقيقه برام ساك زد كه گفت دهنش با گردنش درد گرفتن و نميتونه ادامه بده منم كيرمو از دهنش دراوردم و از تخت بلند شدم و به مامانم گفتم كه رو تخت دراز بكشه اونم خوابيد و منم پاي راستشو گرفتم تو دستم رفتم سراغ انگشتاش و شروع كردم بوس كردن مك زدن مامانم هم لبخند ميزد اوووم اوووم ميكرد يكم كه انگشتاشو خوردم جورابشو از جلو انگشتاش كه رنگش با بقيه جوراب فرق ميكنه و سياه تره و من عاشق اون قسمتم جر دادم تا انگشتاش از جوراب زد بيرون و دوباره شروع به فتيش كردم پا چپشم همين كارو تكرار كردم تا اينكه پاهاش گرفتم و گذاشتم جلو كيرم و بش گفتم با پاهاش كيرمو بماله اونم استادانه اين كارو ميكرد و هر از چند گاهي آروم با روي پاش ميزد به تخمام كه يكم درد داشت ولي خوشايند بود تا اينكه حشرم به تهش رسيد و شروع كرد از سمت ماهيچه پشت پاش جورابو جرد دادم و كيرمو توش كردم و تلمبه ميزدم مامانم هم اخ اخ ميكرد منم مثل سگ بش فوش ميدادم از جنده بگير و …. اونم جووون جوووون ميكرد يكم كه با پاهاش حسابي حال كردم رفتم سراغ كوصش رفتم يكم روان كننده به كوصش ماليدم تا دست كشيدم ديدم داره بدجور ناله ميكنه معلوم بود آبش ميخواست بياد منم دوتا انگشت وسطمو كردم تو كوصش تكون دادم كه آبش زد بيرون و دستمو چنگ ميزد منم يكم كيرمو اسپري خنك كننده زدم و كردم تو كوصش و شروع كردم تلمبه زدن صداي تخت درومده بود و مامنم هم اههههه اههههه ايييي اروم امير اميررررر تو خدا اخخخخخ منم كه نفس نفس ميزدم و كوص مامانمو ميكردم كيرمو در مياوردم و دوباره ميكردم تو مامانم هم سرشو اين ور اونور ميكرد جيغ و ناله ميزدم و مدام التماس ميكرد كيرمو كشيدم بيرون و ازش خواستم پاهاشو تو شكمش جمع كنه تا كوصش بزنه بيرون اونم رفت تو پوزيشنش منم كيرمو كردم تو و شروع كردم تلمبه زدن اونم اه اه ميكرد كوصش خيس و داغ بود و به من خيلي حال ميداد به پنج دقيقه نرسيد كه آبم اومد بلندش كردم و آبمو با قدرت ريختم رو صورتش انقدر آب داشتم كه صورتش با آب كيرم خيس شده بود بعدش حسابي با انگشت صورتشو تميز كرد و آبمو تا آخرين قطره خورد و باهم خوابيديم دمتون گرم

مامانم یه میلفه همه امير منو صدا ميزنن ولي تو شناسنامه معين اسمم خيليم كيريه كه به معين بگي اميرحسين ولي از بچگي اين جوري بوده من الان ١٨ سال دارم و تقريبا ١ ماه ديگر ميشه ١٩ قدم متوسطه و يكمي شكم دارم و پوستم هم خيلي كم سبزه اگر بخوام از كيرم بگم تقريبا ١٨ سانته و قطرشم زياد هستش و كلا كير گنده اي دارم و اينم يجورايي ارثيه من همين يدونه پسرم و براي همين تو خونه اكثرا تنها وضعيت زندگي ما خيلي توپه و براي شغل پدر و مادر درآمد بالايي داريم و منم هر چيزي خواستم در اختيارم بوده ولي من كسخل از اين وضع استفاده نكردم و سينگل بودم و زيدي نداشتم و براي همين جق شد رفيق شفيقم من از همون اولم ميلف پسند بودم و پورن هايي كه ميديدم محال بود سن بالا يا ميلف ا نباشه و كلا جا افتاده رو خيلي دوست داشتم و مسلما از سبك هاي پرطرفدار سن بالا استپ مام و تابو هست براي همين منم با گذر زمان بيشتر به نزديكام مخصوصا مادرم و يكي از خاله هام نظر پيدا ميكردم ولي اين موضوع بيشتر براي مامانم بود اونم به دلايل زياد اولش اينكه مامانم ٥١ سالشه ولي ٤٢ ٤٣ بهش ميخوره و يكدونه موشم سفيد نشده و پوستش خيلي خوب مونده و اگرم آرايش كنه كه حسابي جذاب و جوون ميشه و كنار اين هيكلشم واقعا توپه و هميشه باشگاهشو ميره و بدنش رو فرمه اما نه اينكه سيكس پك داشته باشه دومين دليل كونشه واييي نميدونيد چه كوني داره واقعا هر رونش اندازه يه قابلامه است منتها تو بيرون هميشه شلواراش بلند و گشادن برا همين تو چشم مردم نيست ولي تو خونه كه شلوارك داره خيلي تو چشمه سوميش هم سينه هاشه واي خيلي درشتن و تقريبا هم سايز سينه هاي پورن استار ا هستش و كافي بود يبار خط سينشو يا نوك ممه هاشو ببيني تا رواني بشي و من بارها ديده بودم از جمله موقعي كه شب جمعه بود و با بابام عمليات داشتن و نصفه شب ميرفت آشپز خونه يا زماني كه جلو من لباس عوض ميكرد يا تو وان ميرفت و من كنارش دوش ميگرفتم و … بابام يه مرد بي خياله و اكثرا خوابه يا اينكه سر كارشه ميره ولي خوب اهل خيانت يا اينا نبود و نه رو حرف مامان حرف ميزد و نه اينكه اگر چيزي ميخواستم بم نده پدرم هم چاق بود ولي به گفته مامانم كه بعد از سكسمون به من گفت كيرش هم كلفته و هم دراز و مشكلش كمبود مني و زود انزاليش بود برا همين تو اتاق مامان و بابام انواع قرص ها و ژل ها بود خلاصه اين ماجرا ها ادامه داشت و منم روز به روز حشري تر جوري كه صبح ها كه راست ميكردم بدون خجالت جلو مامانم راه ميرفتم با مامانم تو لپ تاپ سريال هاي صحنه دار يا فيلم نگاه ميكردم ولي اون اين موضوع رو عادي ميدونست يا اينكه سوال جنسيم داشتم ازش ميپرسيدم و بارها شده بود به بهانه هاي مختلف خايه هام يا كيرمو. بش نشون بدم تا معاينه كنه پس فهميدين كه دكتره من يه مدتي مخفيانه قرص هاي تقويت جنسي بابامو ميخردم و بعد يك ماه به معنا واقعي سگ حشر شده بودم و كلي آب كيرم ازم بيرون ميومد ماجراهايي پيش اومد كه من خيلي به مادرم نزديك شدم تا جايي كه حتي اجازه دست زدن به كونشو داشتم ولي خيلي طولانيه كه اگر بخواين بعدا ميگم خلاصه منم نامردي نميكردم و مدام به كونش دست ميزدم تا اينكه نقشه كشيدم بتونم بيشتر حال كنم منم منتظر زمان مناسب شدم تا اينكه بابام به اتفاق با جناغاش زدن سفر و از استان ما كه همدان بود رفتن گرگانو و بعدشم مشهد و قرار بود ١٢ روزي نباشن و از طرفي هم عروسي دختر همكار مامانم نزديك بودمامانم از بابام خواست نره ولي بابا با هزار كسليسي مخ مامانمو زد و رفت مادر منم براي دراوردن چشم زناي مجلس عروسي رفت آرايشگاه و حسابي تر و تازه شد منم گفتم بهترين زمانه براي عشق كردن منم يه سوپر معركه گرفتم تو لپ تاپ تا با مامانم ببينم سبكشم استپ مام بود و يه پسر جوون يه سن بالارو ميكرد با استرس مامانمو آوردم كنارم رو تخت تا باهم ببينيم چه بوي خوبي ميداد و چقدر خوشگل شده بود مامانم هم گفت سريع ببينيم كه ميخواست بره عروسي منم رفتمو و فيلمو گذاشتم اوايلش خبري نبود ولي زرنگي كردم زدم جلو زنه كير پسره گرفته بود دستش و خايه هاشو ميخورد مامانم هم يه جيغ زد و بدش سريع لپ تاپو بست منم بلند شدم و شرتمو كشيدم پايين كيرم حالت شل داشت و خميري بود شروع كردم با هاش ور رفتم و تكونش دادم مامانم هم خنديد گفت چيكار ميكني بهش گفتم ماماني باور كن من از بابا بهتر ارضات ميكنم فقط كافيه كه كيرمو بخوري تا بشم بهترين پسر دنيا و ….. اونم شروع كرد از بدي زنا تا ..صحبت منم زدم زير گريه و التماس خيلي خواهش كردم و به دستو پاش افتادم تا اينكه يه شرط گذاشت و ازم خواست برم باهاش عروسي و منم اوكي دادم رفتيم با هم عروسي تا اينكه شد ١٢ شب كه برنامه باغ داشتن و رقص مادرم اهل اينا نبود و برگشتيم خونه چه تيپي داشت و چقدرم زيبا شده بود سر راه مامانم دم داروخونه نگه داشت و بم گفت برم سه تا پماد ليدوكايين اچ و يه وازلين بگيرم منم خريدم و رفتيم خونه همش منتظر بودم تا سكس كنيم اولاش يكم طول كشيد تا يخمون وا شد و بالاخره مامانم اجازه داد باهاش برم تو رخته خواب يه لباس توري صورتي به همرا جوراب سفيد فيشنت پاش بود و گفت امشب مثل بابات نشي كه زود ارضا شي و من ارضا نشم كه بهش گفتم خيالت تخت اول يكم باهاش ور رفتم سينه هاشو گاز ميزدم و نوك ممه هاشو با ناخونام فشار ميدادم كم كم جيغ ميزد و هي ميخنديد تا اينكه شرتمو بردم جلو صورتش و كشيدم پايين كيرم مثل فنر زد بيرون كه مامانم ترسون گفت اميييير اين چيه تا حالا شق شق نديده بودم خيلي كلفته كجام جا بدم كه شروع كرد ليس زدن كيرم تا ته تو حلقش ميكرد و برميگردوند صدا ملچ ملوچش كل اتاقو گرفته بود منم كه چشمام بسه بود و ناله ميكردم خاييه هامم حسابي ميك زد و تفي كرد كه گفت يكم كس مامانيتو بخور منم رفتم تو كار ليسيدن كسش معركه بود و هنوز حالتشو حفظ كرده بود منتها كبود بود و اونم براي سنش و همچنين ٢٦ سال كير رفتن به داخلش بود ولي با اين وجود خيس و داغ بود و هر زبوني كه ميكشيدم دهنمو لزج ميكرد ولي آبش لعنتي باورم نميشد بتونم با ليسيدن ارضاش كنم هرچقدرم خواست مقاومت كنه نتونست و آبش زد بيرون خيلي خوشمزه بود و منم تا تهشو خوردم حتي يه مقداريم كه ريخت رو تختو ليس زدم مامانم هم ميخنديد و بعد اههههه وايييي اوووففف ميكرد مامانم گفت بكن توش كه گفتم كاندم چي؟ اونم گفت من دوسال هست يائسگيم شروع شده راحت باش منم كيمو انداختم تو كسش جيغغغيييي زد كه كر شدم داست ميمورد التماس ميكرد كه بيارم بيرون ولي بازم ادامه دادم با قدرت تلمبه ميزدم و اونم جيغ ميزد صداي تلمبم كله خونرو گرفته بود تا اينكه بعد ٥ دقيقه دوباره آب مامانم اومد اين دفعه بيشتر از قبل خواستم دوباره از كس كنم كه ديگ نزاشت و گفت از كون بكنمش پماد ليدوكايينو اوردم و يدونه كاملشو ريختم تو مقعدش و بعد با انگشت جا وا كردم و زدم تو چه حالي ميداد اون كون گندش با هر تلمبه من به هم ميخوردم و ناله هاي مامانم بيشتر ميشد ٧ دقيقه قمبل كرده كونش گذاشتك كه ديدم نا نداره صحبت كنه و داشت از درد اشك ميريخت و منم وحشيانه تند تند به كونش چك ميزدم و موهاشو ميكشيدم و ١٠ دقيقه كامل تو غاري زدم و بعد كيرو كشيدم بيرون اندازه يه تونل براش وا كرده بودم داشت از مقعد جر خوردش مايعات زردي ميريخت بيرون و هي اسفنكترشو تنگ گشاد ميكرد و نفس نفس ميزد ايييي ميگفت منم دوست داشتم وحشي بكنمش سريع بر گردوندمش و گفتم لنگ هاشو بده بالا كه التماسم كرد مقعدي نكنم منم زدم تو دهنش گفتم خفشو جنده سگ و كيرو دوباره زدم تو غارش داشت ميمرد و قطره قطره اشك ميريخت منم انقدر به سينه هلش چك زدم كه سرخ شد و هر مدتي تو صورتش ميزدم و يا دهنشو وا ميكردم و تف ميكردم تو صورتش ديگ داشتم ارضا ميشدم كه كيرو كشيدم بيرون و كردم تو كسش چندتايي تلمبه زدم كه آبم اومد و ريختم توش واييي كسش پر آب بود و شر شر آب كير ميزد بيرون و مامانم گريه ميكرد و ميگفت سوختم اهههه اههههه و با يدستش اروم مقعدشو ميمالوند و منم ولو شدم رو تخت يه يه ربعي كه گذشت مامانم بلند شد و از شدت درد مقعد لنگ لنگ و يوري رفت حموم و منم پشت سرش رفتم تا از دلش دربيارم تا شروع كردم عذر خواهي اونم گفت كلي كيف كردم خيلي درد داشت ولي عالي بودي و اين اولين سكس من با مامانم بود و مقدمه اي براي سكسامون كه الان به عدد ١٧ رسيده ممنون كه خونديد اگرم باور نميكنيد حاضرم يه تاپيك باز كنم به نام عكساي مامانم و هرچي عكس از كس و كونش و سكس با اون دارم بفرستم مخلص همه

کردن کص مامانم یاسمن سلام دوستان میخوام یکی از خاطرات نوجوونیمو بگم که یکبار برام اتفاق افتاد یک شیرینی خاصی برام داشت سال ۹۰ بود و من ۱۴ سالم بود ما یک خانواده سه نفری هستیم پدرم راننده آژانسه و مادرم خیاطه اسمش یاسمنه. مادرم ۴۱ سالشه و بابام ۴۵ بریم سر اصل مطلب اوایل سن بلوغ بودم و یادمه اردیبهشت بود و من باید درس می‌خوندم و اجازه رفتن به کوچه و فوتبال نداشتم همیشه تو خونه میموندم و مادرم اجازه نمی‌داد ک برم بیرون پیش دوستام یک هفته مونده بود ب خرداد و من کلافه ب مامانم گفتم دیوونه شدم تو خونه تو رو خدا بزار برم بیرون نمی‌خونم دگ اصلاااا حالم از درس بهم خورده مامانم هی با من جر و بحث میکرد اصلا راضی نمیشد خلاصه شب شد و پدرم بعد اینکه شام خورد رفت مسافر بزنه بره سمت تهران ما ساکن یکی از شهر های گیلانیم. شب بابام رفت و من رفتم تو اتاق مادرم باهم قهر بودیم یه لباس بلند حریر پوشیده بود تا بالای زانوش وپاهای گوشتیش معلوم بود نشسته بود رمان مورد علاقشو می‌خوند رفتم پیشش نشستم بدون حرف زدن بوسش کردم گفتم ببخشید اونم گفت پسر خوب من بخاطر خودت میگم درس بخون… خلاصه بغلش کرده بودم رو تخت و کم کم خوابم گرفت مادرم گفت پیش من بخواب چراغ خواب روشن کرد کتاب خوند منم کنارش زیر پتو دوتایی چشمم ب سینه های مادرم افتاد سوتین نبسته بود و نوکش معلوم بود خیلی بزرگ و سفید بود من دستمو بردم آروم سمتشون ولی اول به حالت بغل کردن مامانم دستم رو شکمش بود اونم لبخند میزد کم کم هی رفتم بالا رو سینش که گفت محمد چی کار میکنی؟ گفتم هیچی مامان سینه هات چه نرمه میشه نازشون کنم گفت زشته بزرگ شدیااا گفتم پسران دگ مهم نیست ک محرمیم گفت خب باشیم نباید مرد ب این کندگی سینه های مامانشو بگیره من همون جوری ک دستم رو سینه راستش بود و فشار میدادم گفتم مامان کتاب بخون دگ چرا اذیت می‌کنی گفت باشه بمالشون اینو گفت من کیرم راست راست بود خیلی حشری شدم بلند شدم نشستم رو زانوم با دوتا دستم شروع کردن مالیدن مامانم دگ کتاب گذاشت کنار فقط نگاه میکرد منو با تعجب اومدم بند پیراهنشو انداختم کنار یه سینشو از تو پیراهنش گرفتم نوکشو … مامان دگ عصبانی شد گفت دگ پررو نشوووو اخم کرد منم رفتم سمت خوردن نوک سینش گفت محمد گمشو اونور چت شده گفتم مامان میخوام سینه هاتو بوخورم خیلی خوشگل و نرمن و تو چشاش نگاه کردم گفتم لطفا نیاز دارم سرشو برگردوند و گفت هرکاری میخوای بکن باهام منم پیراهنش و در آوردم کامل دگ لخت شده بود چشمم ب کصش افتاد دستمو بردم سمتش محکم دستمو‌ گرفت گفت محمد نکن اونجا نه منم شروع کردم دوباره سینه هاشو خوردن ک کنارش خوابیده بودم دگ نفسش حبس شد دستش رو سرم بود دوباره آروم دستمو بردم گذاشتم رو نافش رفتم پایین تر کم کم به بالای کصش انگشتم خورد ی ذره مالیدم یهو گفت آاااه نکن محمد صداش لرزید و حشری شده بود کاملا من محکم تر مالوندم کصشو ک دگ دادش بلند شد گفت اووووه آاااه نکن اینکارو ک من دستشو آروم گذاشتم رو کیرم کیرمو گرفت تو چشام نگاه کرد گفت من مادرتم محمد من بی اختیار رفتم ازش لب گرفتم جا خورد محکم تر کیرمو گرفت گفت الان ینی میخوای منو بکنی؟ مادرتو؟ من گفتم مامان نیاز دارم بهت تو رو خدا و سینه هاشو گرفتم باز اونم دگ حرفی نزد دستشو کرد تو شورتم و با کیرم بازی کرد که بعد گفت بلند شو شلوارمو در آوردم و اونم خوابید پاشو کرد کیرمو گرفت گذاشت تو کصش قلبم داشت از جا در میومد و خیلی حشری بودم خوابیدم روش و آروم تلمبه زدم در گوشم ناله میکرد مامانم و می‌گفت آروم تر و نفس نفس میزد لب می‌گرفتم ازش گفتم مامان جون میشه بوخوریش یکم گفت باشه و نشست رو زانوش و خم شد کیرمو گذاشت تو دهنش ی گرما و لذت خاصی داشت چند دقیقه ک خورد ابم پاشید رو لبش… لبخند زد و رفت لباسشو ورداشت رفتم حموم و گفت این اولین اخرین بار بود دگ هیچوقت بهش فکر نکن ‌و به هیچکس نگو اگه بابا بفهمه میکشتمون رفت حموم و لخت اومد پیشم و با یه شرت فقط و تا صبح خوابیدیم وارد فرداییش هم دگ به روی هم نیاوردیم امیدوارم لذت برده باشین از خاطره ی من

فاز جدید رابطهمن ۲۰ سالمه و خاطره ی شیرینی ک میخوام تعریف کنم‌مربوط به ۱۷ سالگیم میشه زمانی ک تو اوج بلوغ جنسی بودم و فوق العاده حشری و چشم‌چرون ، از دیدن فیلمای مختلف پورنی تا داستان های سکسی … من چون تنها پسر خانواده بودم همیشه مامانم و بابام منو بیشتر از آبجیم ک۱۳ سالش بود دوس داشتن. خلاصه بریم سر اصل مطلب…اولین بار نبود ک مامانمو با لباسای تنگ‌ و نیم‌تنه و لختی میدیدم ، ولی انقد فشار جنسی زیاد بود ک برای اولین بار حس کردم برای مامانم راست کردم وقتی بعدازظهرا خسته وکوفته میرفت تو اتاقش میخوابید منم میرفتم و کونش رو دید میزدم و با کیرم ور میرفتم تا ارضا شم ، حموم خونمون جوریه ک هم دستشوییه هم حموم و بار ها اتفاق افتاده بود ک وقتی من حمومم مامانم در زدع گفته روتو بکن اونور میخوام برم دستشویی ، این بار ماجرا خیلی فرق میکرد من چن ماه بود ک حس شهوتی عجیبی روی مامانم داشتم البته حق داشتم چون یه زن ۴۰ ساله خوش هیکل و گوشتی ک هر روز توی خونه پاهای خوش تراش و کون قلمبش و ممه های گردش میرفت رو مخم ، قیافش با اینکه خیلی آرایش نمیکنه ولی مثه جوونیاش خوشکل و نازه تازگیام ک موهاشو بلوند کرده بود از همیشه ناز تر بود ، بعد از این ک از مدرسه اومدم کیفمو انداختم یه گوشه و رفتم تو اتاق خودم و شروع کردم به فیلم دیدن ازون فیلمای حشری کننده و داغ ،حس کردم‌گشنمه رفتم آشپزخونه و غذایی ک مامانم بار گذاشته بود رو دیدم برگشتم برم تو اتاق مامانم ک بپرسم کی آماده میشه ، دیدم چشم بند زده و ملافه سفید رو خودش کشیده و خوابیده ، دلم نیومد بیدارش کنم رفتم جلو دست گذاشتم روی سینش یه تکون آروم دادم دیدم حالتشو عوض کرد و روی شکم خوابید و ملافه از روش کنار رفت وای خدا چی میدیدم شرت پاش نبود و کس سفید و تپلش از لای پاش زده بود بیرون ، این صحنه منو دیوونه کرد گوشیمو درآوردم ازش عکس گرفتم و کیرم راست شده بود یه تف مالیدم سرکیرم و میمالیدم و نگاش میکردم رفتم جلو و ملافه رو از روی سینش زدم کنار ممه هاش ولو شده بود روی تخت و از سوتین یکمش زده بود بیرون ، دیگه داشتم ارضا میشدم ک سریع رفتم حموم لباسامو درآوردم ابو باز کردم مشغول شدم ک چن دقیقه ی بعد دیدم در میزنه مامانم بود گفت اوی کره خر درو باز کن دسشتویی دارم زود باش ،از یه طرف راست کرده بودم از یه طرفم نمیخواستم این صحنه رو از دست بدم درو باز کردم خودم سریع رفتم زیر دوش و پشت به دستشویی فرنگی وایستادم مامانم‌اومد تو گفت هی خدا یه عمر پسر بزرگ کن اخرش ازت رو میگیره خجالت نکش عزیزم برگرد راحت باش من نیگات نمیکنم ، کیرم شق شده بود و رو به بالا وایستاده بود برگشتم وقتی مامانم دید جا خورد گفت یا خدا سینا خاک تو سرت جلوی من اخه گفتم مامان ببخشید دست خودم نیست .. خودشو شست بلند شد دستاشو با صابون شست و گفت بزار به یاد قدیما خودم حمومت بدم، گفتم مامانم آخه تو همیشه محکم کیسه میکشی پدرمو درمیاری خندید اومد جلو بغم کرد گفت تو هرچقدم بزرگ باشی برای من همون سینا کوچولویی ک شبا پیشم میخوابیدی، سوتینشو درآورد و شرتی ک پوشیده بود رو باز درآورد اومد زیر دوش و گفت مادر و پسری حموم کنیم چطوره ، بعدش هر دومون ساکت شدیم و فقط به هم نگاه میکردیم و مامانم منو میمالید ،حشر از چشاش داشت میزد بیرون و داغ داغ بود یهو کیرمو بادست گرفت گفت بزار کیرتو تمیز کنم نشست زمین و ابو بست و شروع کرد به خوردن کیرم با زبونش روی کلاهک کیرم لیس میزد و با دست بالا پایین میکرد … من زبونم بند اومده بود و فقط گفتم مامان نکن مامان آخه منو تو … گفت هیس سینا هیجی نگو تو پسرمی میخوام ازت لذت ببرم تو مال خودمی … دستمو گرفت رفتیم تو‌اتاقش خوابید به پشت و پاهاشو باز کرد کسش تمیز تمیز بود و سفید آبدار ،بهم گفت خم شو بیای لای پام جیگرم برام بخورش مامانتو لیس بزن منم آروم سرمو بردم لای پاش و یه زبون روی کسش کشیدم و یه آه آروم کشید و با دستاش سینه هاشو گرفت و میمالید ، فقط میگفت سینا کسمو بخور زود باش یه چن دقیقه انقد کسشو لیس زده بودم ک کسش باز شده بود خیلی گشاد بود ولی تمیز و صورتی ،کیرم از شدت سیخ شدن داشت میترکید و مامانم‌ چشاشو بسته بود و آه و ناله میکرد ، کیرمو گذاشتم لای کسش و با سرش میمالیدم از بالا به پایین به سوراخش ک میرسید باز میاوردم بالا ، پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و با دستش کیرمو گرفت کرد تو کسش و منو محکم بغل کرد ، اولین بار بود کس میکردم حس کردم داره آبم میاد، گفتم مامان دارم خالی میشم ولی گوش نمیکرد و منم تلمبه میزدم تا این ک آبم خالی شد توی کسش و یهو چشاشو باز کرد فهمید چیشده ولی سرمو به سینش فشار داد منم دیگه حال نداشتم و روش خوابیدم و نوک پستونشو میخوردم ، دهنشو باز کرد و گفت لبمو بخور لبمو چسبوندم به لباش و زبونمو کردم تو دهنش و همینجور میخوردیم تا اینکه یهو آبم خالی شد تو کسش ، حال نداشتم دیگه روش خوابیدم و بعد از چن دقیقه بلند شدیم خودشو تمیز کرد و ازم قول گرفت به کسی چیزی نگم و ازون روز فاز جدیدی از رابطه ی ما ایجاد شد و در داستان های باقی ماجراهارو میگم..

قسمت پنجم و شاید اخر مامان شکوفهتعطیلات عید رو جایی نرفته بودیم و میخواستیم تابستون یه سفر اساسی بریم. بابا هم تازه رسیده بود، وقتی مامان سر سفره موضوع مسافرت رو پیش کشید بابا گفت من تازه از سفر اومدم، یه هفته دیگه هم دوباره باید برم، حمید که گواهی نامه داره، ماشین رو بردارین و خودتون برین. مامان تظاهر کرد که ناراحته و کمی هم غر زد ولی خوب می دونستم که از ته دل خوشحاله که بابا نمیاد. دو روز طول کشید تا مقدمات سفر رو فراهم کنیم. بابا مطابق معمول نبودش رو با پول جبران میکرد و پول خوبی بهمون داده بود تا مشکلی برامون پیش نیاد. قرار بود مدت سفرمون یه هفته تا ده روز باشه، صبح زود با بدرقه ی بابا به راه افتادیم. مامان مانتوی مشکی بلند پوشیده بود و چادر سرش کرده بود. کمی که از شهر دور شدیم، مامان گفت یه جایی نگه دار لباسامو عوض کنم، با این لباسا از گرما هلاک میشم. یه جای پارک پیدا کردم و کشیدم کنار. مامان از تو ساک یه مانتوی سفید نازک جلوباز برداشت، بعد اول چادرش رو تا کرد و گذاشت تو، بعد مانتوی سیاهش رو دراورد. حالا مامان با یه تاپ بدون استین قرمز و یه شلوار سیاه تنگ پشت ماشین وایساده بود، دو سه تا از تریلی هایی که رد میشدن واسش بوق های بلند و کش دار زدن، مامان بهم نگاه کرد و لبخند زد. بعد مانتوی سفید رو پوشید و دوباره نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم. بچه ها رو صندلی عقب مشغول بازی و هیاهو بودن. تو مسیر غیر از یکی دوبار دست کشیدن به رون گوشتی مامان کار دیگه ای نتونستم بکنم. مقصد اول شمال بود، اگه بخوام دقیقتر بگم انزلی. نهار رو توی مسیر خوردیم و رسیدیم به انزلی، اول رفتیم به یه متل، سوییت هایی که داشتن همه یه اتاق بودن که یه اشپزخونه ی کوچیک یه گوشه بود و باقی اتاق رو تخت خوابها پر میکردن. اتاقهایی که مونده بود، حداکثر یه تخت دونفره و دوتا تخت یه نفره داشتن. یه سوییت گرفتیم و وسایلمون رو گذاشتیم ، دریا کمی مواج بود به همین خاطر به تماشای دریا اکتفا کردیم و یه ساعت بعد برگشتیم به سوییت. برای هردومون جالب بود که تو محوطه متل و پلاژ، زنها و دخترا خیلی راحت با تاپ و شلوار یا حتی شلوارک می گشتن و کسی اعتراض یا توجه نمی کرد، پوشیده ترین شخص تو محوطه مامان من بود که یه مانتو جلوباز نازک و روسروی داشت. کمی استراحت کردیم، بعد شام رو بیرون خوردیم و برگشتیم . مامان رفت یه دوش بگیره و نیم ساعت بعد با یه دامن تا زانو و یه رکابی سفید بدون سوتین اومد بیرون. منم یه دوش گرفتم و فقط یه شورت و شلوارک پوشیدم. موقع خواب بچه ها که در حال رشد و به دنبال استقلال بودن، هرکدوم یکی از تختهای تکی رو برداشتن، مامان بهم نگاه کرد و گفت مثل اینکه مجبوری کنار مادر پیرت بخوابی، بعد یه چشمک بهم زد. مامان روی تختها ملافه های تمیز پهن کرد و یه ملافه هم گذاشت که بکشیم رومون. هوا بدجوری گرم و شرجی بود. رفتیم رو تخت خیلی اروم حرف میزدیم تا وقتی که بچه ها خوابشون ببره. ساعت از 12 هم گذشته بود و دیگه مطمئن بودیم که خواب بچه ها سنگین شده. به پهلو رو به هم دراز کشیدیم و شروع کردیم به لب گرفتن. من دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع به نوازشش کردم. مامان هم از رو شلوارک دستشو رسوند به کیرم. تو همون حال همدیگه رو دستمالی میکردیم. طبیعتا امکان خوردن واسه همدیگه نبود، واسه همین مامان برگشت و پشتشو کرد به من. بعد ملافه رو روی هردومون کشیدم. زیر ملافه، دامن مامان رو کشیدم روی کمرش و مامان کونشو داد عقب. شروع کردم به نوازش و پرستش کون نرم و گردش با دستام. دستمو فشار دادم لای کونش و با نوک انگشت شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش، بعد سعی کردم دستمو برسونم به کوسش، مامان کمی پاهاشو از هم باز کرد تا جا برای دستم باز بشه و راحت بتونم کوسشو بمالم. اول با ماساژ لبای خیس و عرق کرده ی کوسش شروع کردم، بعد دستمو بیشتر لای پاش بردم تا بتونم چوچولشو بمالم. مامان داشت کوسشو به دستم فشار میداد. دست اخر دوتا انگشتمو فشار دادم توی کوسش و شروع کردم به جلو عقب کردن. انگشتام از ترشحات کوسش کاملا خیس شده بود، انگشتامو کشیدم بیرون و بردم رو سوراخ کونش، مامان دست راستش که بالا بود رو اورد پشتش و لای کونش رو باز کرد و من انگشتامو خیلی اروم فشار دادم توی کون تنگ و داغش. بعد از کمی انگشت کردن، کیرمو دراوردم و سرشو از لای کونش تا کوسش چندبار بالا پایین کردم. بعد مامان کیرمو از لای پاش گرفت و با کوسش میزون کرد و اروم فشارش دادم تو. مامان ملافه رو از جلو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. دستمو از پایین بردم زیر رکابیش و رسوندم به پستوناش. از پشت هم گردن و شونه هاش رو می بوسیدم. هوا به حد کافی شرجی و گرم بود و تب سکس با مامان زیر ملافه رو مثل کوره داغ کرده بود. مواظب بودیم که صدایی ازمون درنیاد که بچه ها بیدار نشن، واسه همین اروم ولی عمیق تلنبه میزدم. 5 ، 6 دقیقه ای گذشته بود و هوس کون تنگ مامان رو کرده بودم. دستمو از زیر رکابیش دراوردم و کیرمو کشیدم بیرون، کمی سر کیرمو توی چاک کونش بالا پایین کردم و بعد گذاشتمش رو سوراخ کونش و شروع کردم به فشار دادن. سوراخش یواش یواش باز شد و کیرم سانت به سانت رفت تو. تا جایی که میشد فشار دادم تو ولی فقط دو سوم کیرم رفته بود توی سوراخش و کون تپلش نمیذاشت کیرم تا ته بره تو. دستمو بردم جلو و همزمان با تلنبه زدن، شروع کردم به مالیدن چوچولش. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، یهو مامان دستشو اورد عقب و ناخنهاشو توی رونم فرو کرد. کم مونده بود جیغ بزنم ولی خودمو نگه داشتم. اول فکر کردم ارضا شده ولی خیلی زود متوجه قضیه شدم. ریحانه به ارومی از تختش پایین اومد. برای فاصله گرفتن و گفتن این جمله که کاری نمیکردیم خیلی دیر شده بود، هر بچه ای با یه نگاه میتونست بفهمه که قضیه از چه قراره، چه برسه به ریحانه که 10 ساله و خیلی هم باهوش بود. ریحانه از تخت اومد پایین، من از لای پلک داشتم نگاهش میکردم، خیلی اروم اومد و از کنار تخت ما رد شد و رفت تو اشپزخونه، صدای باز شدن یخچال و شیشه ی اب رو شنیدم. بعد در یخچال بسته شد و چند ثانیه بعد، ریحانه دوباره از کنارمون رد شد و رفت سر جاش. همونطور بیحرکت مونده بودیم، من کمی صبر کردم،وقتی دیدم کیرم داره میخوابه، شروع کردم به حرکت دادن کیرم، فقط دو سه سانت از کیرمو تو کونش عقب جلو میکردم، مامان اول سعی کرد با دست مانعم بشه ولی وقتی دید محل نمیذارم و حرکت هم خیلی کمه بیخیال شد. به مالیدن چوچولش ادامه دادم و خیلی اروم هم تلنبه میزدم. کمی بعد مامان شروع کرد به فشار دادن کونش به عقب. این نشانه ی نزدیک بودنش بود. کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و همونجا نگه داشتم، در عوض سرعت دستمو بیشتر کردم و چوچولشو محکمتر مالیدم. چند ثانیه بعد مامان دوباره ناخنهاشو توی تنم فرو کرد و با چندتا لرز کوتاه ارضا شد. سوراخ کونش حسابی تنگ شده بود، چند ثانیه بعد مامان شروع کرد به شل و سفت کردن سوراخ کونش، انگار داشت با کونش کیرمو می مکید و همین باعث شد بدون تلنبه زدن ابم بیاد همه رو تو کون مامان خالی کردم. از پشت بغلش کردم و اروم گفتم عاشقتم مامان. مامان هم یه اوهوم گفت. کمی تو همون حالت موندیم، بعد کیرمو که شل شده بود از کونش بیرون کشیدم و انداختم تو، بعد از زیر ملافه بیرون اومدم تا کمی خنک بشم. کم کم تو همون وضعیت خوابمون برد. صبح حوالی ساعت 8 از خواب بیدار شدم، یه نگاه به مامان کردم. رو شکم خوابیده بود و ملافه از روش کنار رفته بود، دامنش هم همچنان بالا بود و مقدار زیادی از اب خشک شده ام روی لپ کونش و لای کونش معلوم بود. یه نگاه به بچه ها کردم و دیدم هنوز خوابن. اول دامنش رو کشیدم سر جاش و بعد ملافه رو کشیدم روش. اروم از تخت پایین اومدم و بعد از یه دستشویی، بیصدا لباس پوشیدم و رفتم نون تازه و وسایل صبحونه گرفتم و اوردم. هنوز همشون خواب بودن. مامان رو بیدار کردم تا بره و خودشو تمیز کنه. از توی ساک یدونه شورت برداشت و رفت تو حموم و دستشویی که یه جا بود. صبحونه رو که خوردیم رفتیم واسه گشت و گذار تو شهر. سه شب دیگه تو اون متل بودیم ولی مامان دیگه ریسک نکرد که سکس کنیم. مقصد بعدی گرگان بود که خاله ام اونجا زندگی میکرد. دوباره صبح زود زدیم به جاده و عصر حدود ساعت 7 رسیدیم اونجا. خاله پروانه 5 سال از مامان بزرگتره و 47 سالشه. یه دختر 23 ساله به اسم اتنا و یه پسر 26 ساله به اسم ارمان داره. شوهرش هم برنج فروشه.خاله بچه هارو بغل کرد و بوسید، بعد مامان رو بغل کرد. معمولا وقتی همدیگه رو میدیدیم دست میدادیم و روبوسی میکردیم، ولی اینبار خاله بغلم کرد و محکم به خودش فشارم داد، پستونای درشتش به سینه ام چسبیده بود، بعد ازم جدا شد و بهم لبخند زد. با اتنا و ارمان هم دست دادم و رفتیم نشستیم. شوهرخاله که بهش عمو میگیم خونه نبود و شب میومد. تا شب با حرف زدن و شوخی و خنده گذشت. عمو هم اومد و شام رو خوردیم. وقت خواب که رسید، سه تا رختخواب تو پذیرایی پهن کردن چون خاله هم میخواست کنار ما بخوابه. بلاخره چراغها خاموش شد و رفتیم توی جامون، مامان و خاله با فاصله ی خیلی کم رو به هم دراز کشیده بودن و منم پشت مامان با فاصله دراز کشیده بودم. مامان و خاله جوری که حتی منم نمیتونستم بشنوم داشتن پچ پچ میکردن و گاهی صدای خنده اشون رو میشنیدم . نمیدونم چقدر گذشته بود که مامان چرخید و خودشو بهم نزدیک کرد. وقتی کاملا بهم نزدیک شد، گفت عزیزم، میخوام یه چیزی بهت بگم ولی قول بده ناراحت نشی. گفتم چی؟ گفت اول قول بده. گفتم باشه قول میدم. گفت پروانه میدونه، گفتم چیو میدونه؟ گفت اینکه ما چیکار میکنیم، بعد از چند ثانیه متوجه منظورش شدم. داشتم شاخ در میاوردم. گفتم از کجا؟ گفت خودم تلفنی بهش گفته بودم، مخم داشت سوت میکشید. گفتم اخه چرا؟ گفت ببن عزیزم، من و پروانه از بچگی چیزی رو از هم قایم نمیکردیم، مثلا اون هم به من گفته چند سال پیش یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد، گفتم چرا به من نگفتی که به خاله گفتی؟ گفت فکر نمیکردم اهمیتی داشته باشه، مثلا خیلی وقتها دوتا خواهر در مورد سکس با شوهراشون برای هم تعریف میکنن ولی نیازی نیست شوهر بفهمه، ولی الان فرق داره، گفتم چه فرقی؟ گفت پروانه میخواد ببینه ما یه کارایی میکنیم. با وحشت گفتم یعنی میخوای جلوی خاله بکنمت؟ مامان گفت نه عزیزم الان که نمیشه، میخواد فقط یذره ممه ها و کوسمو بمالی که ببینه. گفتم بیخیال مامان، عمو یا بچه ها میان می بینن بد میشه. مامان خودشو از جلو بهم چسبوند و گفت اولا که نمیان، دوما، اگه الان یکم منو بمالی، شاید بتونی بعدا خاله رو هم بکنی. اندام خاله هم تقریبا مثل مامان بود ولی با کون و پستونای کمی بزرگتر. گفتم چجوری؟ گفت تو با اونش کار نداشته باش. پروانه هم مثل خودم حشریه و اگه کیر بخواد خودش موقعیتش رو جور میکنه. گفتم از کجا معلوم که بخواد؟ مامان گفت میخواد، خودش بهم گفته، حالا بیا دیگه ناز نکن، زشته انقدر اینجا پچ پچ کنیم، مامان لبامو بوسید بعد چرخید و رفت کنار خاله ، بعد از چند ثانیه تصمیم خودمو گرفتم، کردن خاله به ریسکش می ارزید. بهشون نزدیک شدم و از پشت به مامان چسبیدم، وقتی سرمو از پشت سر مامان بیرون اوردم و با لبخند خاله مواجه شدم، از هولم بهش سلام کردم. خاله اروم خندید و گفت سلام عزیزم، مامان خودشو بلند کرد و پتو رو کشید رومون، بعد جلوی پتو رو بلند کرد تا خاله بتونه ببینه. من دستمو از زیر بغل مامان رد کردم و از روی تاپ دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به چنگ زدنش، خاله لب پایینش رو به دندون گرفته بود و تماشا میکرد. حرفی زده نمیشد، کمی بعد دستمو بردم پایین. مامان پاهاشو کمی باز کرد و دستمو از روی دامن گذاشتم رو کوسش، خاله یه شلوار سیاه پاش بود، پاهاشو کمی باز کرد، دستشو گذاشت رو کوسش و پاهاشو دوباره بست. کمی بعد مامان گفت حمید کیرتو دربیار، به پشت خوابیدم و شلوار و شورتمو کمی پایین کشیدم و زیر پتو کیرمو دراوردم. خاله بلند شد و نشست، مامان پتو رو از روی کیرم کنار زد و گرفتش تو دستش. بعد به خاله گفت می بینی چه خوشگله؟ خاله با تکون دادن سر تایید کرد. مامان کیرمو تو دستش گرفت و یکی دوبار بالا پایین کرد، بعد گفت بندازش تو که اگه بیرون بمونه دیگه نمی تونم جلوی خودمو نگه دارم. کیرمو انداختم تو. مامان کمی از کارایی که باهم کرده بودیم مثل سکس همین چند شب پیش تو متل رو واسه خاله تعریف کرد و بعد خوابیدیم. صبح دیرتر از بقیه بیدار شدم، ارمان و عمو رفته بودن سر کار. صبحونه رو که خوردیم، خاله به اتنا گفت بچه هارو ببر پارک یکی دو ساعتی بازی کنن حوصله اشون سر نره. اتنا معلوم بود که راضی نیست ولی حرفی نزد، لباس پوشیدن و رفتن. چند دقیقه تو سکوت منتظر موندیم تا از رفتنشون مطمئن بشیم. بعد مامان به خاله گفت خودت با حمید شروع میکنی یا میخوای اول مارو تماشا کنی؟ خاله گفت شما شروع کنین. رختخوابمون هنوز اونجا پهن بود، مامان رفت و به پشت رو تشک دراز کشید و با باز کردن دستاش ازم دعوت کرد که برم تو بغلش. رفتم و روش خوابیدم و شروع کردیم به لب گرفتن. وقتی تاپ و سوتین مامان رو بالا کشیدم و شروع کردم به خوردن پستوناش، خاله از رو مبل بلند شد و کنارمون نشست. بعد از خوردن پستونای مامان، رفتم بین پاهاش و دامنشو جمع کردم رو شکمش ، مامان کونشو بلند کرد و شورتشو کامل دراوردم و مشغول لیسیدن کوسش شدم. من هنوز بخاطر حضور خاله کمی معذب بودم ولی مامان خیلی راحت دراز کشیده بود و از مهارت کوس لیسی من واسه خاله تعریف میکرد. مامان پاهاشو بالا اورد و سرمو بین رونهای گوشتیش نگه داشت. دیگه نمیتونستم صدای زیادی از اطرافم بشنوم. کمی بعد بالاخره مامان پاهاشو باز کرد و تونستم سرمو بالا بگیرم. خاله کنارمون به پشت دراز کشیده بود، شورت و شلوارش رو تا زانو پایین کشیده بود و بلوز و سوتینش هم زیر گلوش بود. خاله با یه دست نوک پستونشو میکشید و با دست دیگه کوسشو میمالید. پستوناش از مال مامان بزرگتر ولی شل تر بودن و روی سینه اش پهن شده بودن. شکمش هم از مامان بزرگتر بود. مامان گفت عزیزم برو کمی هم به خاله ات برس. از روی مامان بلند شدم و چار دست و پا رفتم سمت خاله. خاله دستاشو از رو بدنش برداشت. خوابیدم روی بدن نرمش و لبامو چسبوندم رو لباش. خاله دستاشو گذاشت رو شونه هام ولی از نحوه لب دادنش معلوم بود که هنوز کمی دو دله. خیلی زود لباشو ول کردم و رفتم سراغ پستوناش. وقتی شروع کردم به مکیدن پستوناش، برای اولین بار صدای ناله اش رو شنیدم. برای جلب رضایت خاله تلاش زیادی میکردم. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، رفتم پایین سراغ کوسش، شلوارش اجازه نمیداد که پاهاش خوب باز بشه، به همین خاطر پاهاشو بلند کردم و خاله با دستاش پشت زانوهاشو گرفت و پاهاشو تو هوا نگه داشت، برای اولین بار از نزدیک به کوس خاله نگاه میکردم. کمی تیره بود و لبای داخلیش بیرون زده بود ولی زشت نبود و میشد ازش لذت برد. بعد از چند ثانیه لیسیدن لبای کوسش، دوتا انگشتمو کردم تو سوراخش و چوچولشو گرفتم تو دهنم، از همون اول با سرعت شروع کردم به انگشت کردنش و چوچولشو هم محکم می مکیدم. خاله بلند ناله می کرد ، کمرشو تکون میداد و کوسشو به دهنم فشار میداد. سرمو بالا اوردم، مامان داشت خودشو انگشت میکرد و با چشمای خمار نگاهمون میکرد. رفتم بالای سر خاله، روش خم شدم و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. خاله کیرمو گرفت و کمی با دست مالید، بعد گرفتش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. درست مثل مامان، خاله هم تو ساک زدن خبره بود. با ملچ و ملوچ کیرمو ساک میزد. کمی بعد کیرمو از دهنش بیرون کشیدم و پشتش نشستم، پاهای خاله همچنان تو هوا بود. کیرمو چندبار رو چاک کوس و کونش بالا پایین کردم و بعد فشارش دادم تو کوسش. خاله با ورود کیرم آه بلندی کشید. اصلا انقدر که فکر می کردم گشاد نبود و دیواره های کوسش دور کیرمو گرفته بود. شروع کردم به تلنبه زدن. بعد از مامان خواستم بیاد نزدیکتر. مامان اومد و چسبیده به خاله دراز کشید. دستمو بردم لای پاش و شروع کردم به انگشت کردن و مالیدن کوسش. مامان تو همون حال، شروع کرد به مالیدن پستونای خاله. ناله های هردو زن بلند بود، به ساعت نگاه کردم، 20 دقیقه از رفتن بچه ها میگذشت. باید به کار سرعت میدادم واسه همین کنترل رو به دست گرفتم. کیرمو از کوس خاله بیرون کشیدم و گفتم کنار هم چهار دست و پا بشینین. زود چرخیدن و قنبل کردن و اون کونهای گنده و گوشتی رو تو هوا به هم چسبوندن. منظره ی بینظیری بود. تا شب میتونستم بدون هیچ خستگی با این دوتا کون ور برم ولی متاسفانه وقت نبود. اینبار رفتم پشت مامان و کیرمو توی کوسش فشار دادم، سوراخ کون قهوه ای خاله هم معلوم بود. انگشت شستمو تو دهنم خیس کردم و اروم فشارش دادم تو کون تنگ خاله، بعد با چهارتا انگشت باقیمونده شروع کردم به مالیدن کوسش. کون مامان با هر تلنبه مثل ژله میلرزید، با دست راست یدونه زدم روی کون سفید مامان که جای دستم روش موند. مامان یه جیغ کوتاه زد و گفت ارهههه، بزن رو کونم، کوسمو جر بدههههه. چندتا سیلی دیگه به کون مامان زدم و حسابی قرمزش کردم. بعد دوباره کیرمو کشیدم بیرون و رفتم پشت خاله، کیرمو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلنبه زدن. دلم میخواست روی کون خاله هم بزنم ولی نمیشد، کونشو با دوتا دست از بغل گرفتم و با تمام توان تو کوسش تلنبه میزدم. خاله صورتشو به بالش فشار میداد تا صدای جیغش تا خیابون نره. کمی بعد مامان برگشت و دستشو برد لای پاهای خاله و مشغول مالیدن چوچولش شد. خاله شروع کرده بود به لرزیدن و تکون دادن بدنش، داشت ارضا میشد و هیچ کنترلی روی بدنش نداشت، بعد از چندتا تلنبه ی محکم خاله رو شکم افتاد، کمی لرزید و بعد کم کم اروم شد. اب کوس خاله تمام کیرمو پوشونده بود. حالا نوبت مامان بود. به پهلو و رو به خاله خوابوندمش و خودم پشتش خوابیدم، کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشارش دادم تو. مامان پاشو اورد بالا، دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به تلنبه زدن توی کونش. خاله که حالا حالش جا اومده بود، اول لباساشو مرتب کرد، بعد جلوی مامان نشست. چند ثانیه بعد تونستم با کیرم انگشتای خاله رو توی کوس مامان حس کنم. خاله دوتا انگشتش رو کرده بود تو کوس مامان و همزمان با تلنبه های من عقب و جلو میکرد. خیلی زود مامان هم شروع کرد به لرزیدن و مثل همیشه بدنش و سوراخاش تنگ شد. من که تمام تلاشم رو کرده بودم تا قبل از مامان ارضا نشم، حالا با تنگ شدن کونش دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با یه آه بلند همه ی ابمو تو کون مامان خالی کردم. هر سه خسته و بیحال بودیم. کیرمو کشیدم بیرون، مامان شورتشو برداشت و رفت دستشویی تا ابمو خالی کنه. خاله گفت عزیزم بذار واست تمیزش کنم. بعد خم شد و کیرمو که حالا شل شده بود رو گرفت تو دهنش، و کمی مکیدش، بعد از دهنش درش اورد و گفت حالا میتونی بندازیش تو قفسش. خندیدم و کیرمو انداختم تو شورتم. خاله بلند شد پنجره هارو باز کرد و یه اسپند هم دود کرد تا بوی سکس که همه ی خونه رو پر کرده بود معلوم نشه. مامان اومد و کنارمون نشست. حدود نیم ساعت بعد بچه ها برگشتن. هر کس یه گوشه مشغول بود و من تنها توی پذیرایی نشسته بودم و به این فکر میکردم که اینده دیگه چه برنامه هایی واسم داره.

مامان شکوفه قسمت ششماخرای تابستون بود و زندگی عالی پیش میرفت، سکس با مامان مثل همیشه جذاب بود. یه روز مامان بهم گفت که خاله پروانه داره میاد اینجا، گفتم تنهایی؟ گفت نه ، با اتنا میاد. کمی در مورد اینکه چطور می تونیم اتنا و بچه ها رو دست به سر کنیم تا من با خاله سکس کنم، حرف زدیم ولی بهانه ی قابل قبولی به ذهنمون نرسید و مامان گفت که حالا ببینیم چی پیش میاد. شب با اتوبوس از گرگان راه افتاده بودن و صبح قبل از رسیدن زنگ زدن تا برم ترمینال دنبالشون. خاله وسط ترمینال بغلم کرد و به خودش فشارم داد، با اتنا هم دست دادم. اتنا یه مانتو جلو باز ابی اسمانی با یه شلوار و تاپ تنگ سفید تنش بود ولی شالش سینه هاش رو پوشونده بود. چمدونهاشون رو گذاشتیم تو ماشین، خاله کنار من نشست و اتنا هم صندلی عقب. راه افتادم سمت خونه. اتنا وسط صندلی عقب نشسته بود. همینطور باهم گپ می زدیم. وقتی از اینه به عقب نگاه کردم، دیدم اتنا شالش رو باز کرده، یقه ی تاپش نسبتا باز بود و قسمتی از چاک سینه های سفیدش هم دیده میشد. سعی میکردم زل نزنم ولی هرباز نگاه می کردم با لبخند اتنا مواجه می شدم. رسیدیم خونه. مامان و بچه ها هم به استقبالشون اومدن. خاله و اتنا هردو مانتو و شالشون رو دراوردن و با شلوار و تاپ نشستن. درسته که اتنا قبلا هم کنار من با تاپ و شلوار می گشت ولی معمولا روسری سرش می کرد و تاپ و شلوارش هم هیچوقت انقدر تنگ و باز نبود. نهار رو که خوردیم، مامان چندتا پتو و بالش تو پذیرایی گذاشت تا هم مهمونا استراحت کنن و هم بچه ها بخوابن. من که عادت به خواب ظهر نداشتم، رفتم تو اتاقم تا با کامپیوتر کار کنم. مشغول کشیدن طرح برای مشتری بودم که یه نفر در زد، اتنا اروم گفت میشه بیام تو؟ گفتم بله. درو باز کرد و اومد تو، بعد درو پشت سرش بست، گفت مزاحم که نیستم؟ گفتم نه خواهش می کنم. اومد و روی تختم نشست. کمی در مورد درس و دانشگاه و کارم حرف زدیم، بعد گفت فیلمی چیزی نداری ببینیم؟ گفتم چه جور فیلمی؟ گفت فرقی نداره، یه فیلم خارجی خوب. از بین فیلم ها گشتم و فیلم inception رو پلی کردم. فیلم که شروع شد، اتنا روی تختم به پهلو دراز کشید، یه دستش رو زیر سرش گذاشت و دست دیگه اش رو زیر پستوناش گذاشت و به نظرم میومد که داره به بالا فشارشون میده، تاپش هم کمی بالا اومده بود و نافش هم دیده میشد. گاهی چیزی در مورد فیلم می پرسید و وقتی نگاهش میکردم ناخوداگاه نگاهم به پستوناش میوفتاد. حالا که برای اولین بار با نگاه خریدارانه نگاهش میکردم، به نظرم جذابیت بالایی داشت، خوشگل که بود، پستوناش 75 یا 80 بود، کمر باریک و کون گرد و گوشتی داشت. پوستش هم فوق العاده سفید بود. تنها مسئله فاصله ی سنی بینمون بود که اتنا سه سال ازم بزرگتر بود. فیلم که تموم شد، اتنا گفت میشه همینجا بخوابم؟ تو هم به کارت برس. گفتم مشکلی نیست. اتنا پشتشو به من کرد و خوابید. دیدن اون کون گرد و سکسی تمرکزم رو از بین برد و دیگه نتونستم کار کنم و فقط مشغول تماشای اندام اتنا شدم. حدود یه ساعت بعد مامان صدامون کرد، اتنا هم بیدار شد و باهم رفتیم بیرون. مامان صدام کرد تو اشپزخونه تا کمکش کنم. خیلی اروم ازم پرسید چیکار می کردین؟ منم گفتم که یه فیلم باهم دیدیم و بعد اتنا خوابید. گفت باشه. عصر همه باهم رفتیم پارک و بستنی خوردیم و کمی تفریح کردیم و برگشتیم. شب بعد از شام مامان ازم خواست که رختخواب مهمونها رو توی پذیرایی پهن کنم، خودش هم میخواست کنار اونا بخوابه. مامان بهم گفت برو رو تخت من بخواب. بدون سوال و جواب رفتم تو اتاق مامان و درو هم کمی باز گذاشتم. حدود دو ساعت تو تخت منتظر بودم و کم کم داشت خوابم میبرد که با بسته شدن در چُرتم پاره شد. وقتی نگاه کردم، خاله رو در حال قفل کردن در دیدم. خاله اومد و کنارم ایستاد و گفت حمید جان بیداری؟ گفتم اره بیدارم، گفت به من هم جا میدی؟ خودم رو کشیدم عقب و خاله به پشت رو تخت دراز کشید. از بغل بهش چسبیدم، پام رو بین پاهاش انداختم و دستمو رو شکمش گذاشتم. گفتم خاله ی خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم، دلم واست تنگ شده بود. گفتم دل منم تنگ شده بود. خاله گفت واسه خودم یا واسه کوسم؟ خندیدم و گفتم واسه جفتتون. بعد روش خم شدم و لبامو روی لباش چسبوندم. دهن خاله بوی نعنا و طعم خامه میداد. همزمان با لب گرفتن، پستوناش رو هم از روی لباس می مالیدم. لبامو جدا کردم و گفتم خاله اگه اتنا بیدار بشه چی؟ گفت نترس عزیزم خوابش خیلی سنگینه، توپ هم تکونش نمیده. گفتم خوبه. دستمو بردم زیر تاپش و رسوندم به پستوناش. کمی دیگه لب گرفتم ازش، بعد گفتم لخت بشیم؟ خاله گفت با مامانت لخت میشین؟ گفتم اره، همیشه. گفت باشه پس، بلند شد و لبه ی تخت نشست، تاپش رو خودش دراورد و قلاب سوتین سفیدش رو باز کردم، درش اورد و انداختش رو زمین. برای خواب شلوارش رو عوض کرده بود و یه شلوار نسبتا گشاد گلدار پوشیده بود. اول خم شد و شلوارش رو کشید پایین، یه شورت قرمز تنش بود، بعد شورتش رو کشید پایین، نشست رو لبه ی تخت و هردو رو باهم از پاش دراورد و دوباره دراز کشید. منم اول رکابی و بعد شلوارک و شورتمو باهم دراوردم و خوابیدم رو بدن نرم خاله. صورتم جلوی پستوناش بود، سینه ام به شکم نرمش چسبیده بود و کیرم لای رونهای گوشتی و تپلش قرار گرفته بود. اول صورتمو بین پستوناش فشار دادم و چاک سینه اش رو لیسیدم، بعد شروع کردم به لیسیدن و مکیدن نوک قهوه ای ممه هاش. بعد از خوردن پستوناش، از روش بلند شدم و چرخیدم، خاله با کنجکاوی نگاه میکرد که ببینه میخوام چیکار کنم. زانوهامو دوطرف سرش گذاشتم و پاهامو بازتر کردم تا کیرم درست جلوی صورتش قرار بگیره، بعد خم شدم روش و صورتم جلوی کوسش قرار گرفت.خاله کیرمو با دست نگه داشت و لباشو دور کیرم حلقه کرد. نهایتا دو روز از زدن موهای کوسش می گذشت و نوک موها بیرون اومده بود و وقتی لباس کوسش رو لیسیدم موهاش مثل سمباده عمل میکرد. ازش خواستم زانوهاشو خم کنه و بیاره بالا. دستمو انداختم دور رونش و انگشتامو رسوندم به کوسش. دوتا انگشتمو کردم تو و چوچولشو تو دهنم گرفتم. خاله دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود، گاهی زبونش رو دور سر کیرم میچرخوند و بعد با بالا پایین کردن سرش کیرمو ساک میزد. کم کم خاله شروع کرد به بلند کردن کونش از رو تخت و فشار دادن کوسش به دهنم. از روی خاله بلند شدم و بین پاهاش نشستم، کیرمو گرفتم تو دستم و کمی روی چوچولش مالیدم و بین لبای کوسش بالا پایینش کردم. خاله با ناله گفت آهههههه حمید اذیت نکن؛ بکنش تو دیگه. سر کیرمو گذاشتم دم کوسش و اروم فشارش دادم تو. کوس خیس و داغ خاله کیرمو در بر گرفته بود. دستامو کنار بدنش ستون کردم و شروع کردم اروم تلنبه زدن، پستونای خاله با هر تلنبه بالا پایین می رفت، بعد از کمی تلنبه زدن، خاله دستاشو انداخت دور گردنم و منو کشید پایین و بغل کرد. کامل افتاده بودم رو بدن نرمش و فقط اروم کیرمو عقب جلو میکردم، خاله دم گوشم گفت اوف حمید جووون قربون کیرت برم، کاش همیشه پیشم بودی، کاش میشد هر روز کیرتو بکنی تو کوسم. گفتم اره کاش میشد ولی حیف که دوریم. خاله گفت میشه نزدیکتر بشیم عزیزم، اتنای من دختر خوب و خوشگلیه، تو هم که یه شاه پسری، اگه باهم ازدواج کنین، بیشتر میتونی بیای پیشم. راستش کمی جا خورده بودم، توقع نداشتم خاله اینطوری مستقیم پیشنهاد ازدواج من و اتنا رو بده.تلنبه زدن رو متوقف کردم و کمی ساکت موندم، خاله گفت چی شده عزیزم؟ از اتنا خوشت نمیاد؟ گفتم چرا، دختر خیلی مهربون و خوبیه، ولی اخه از من بزرگتره. خاله گفت چه عیبی داره عزیزم؟ این رسم که پسر باید بزرگتر باشه مال قدیم بود، الان کسی به این چیزا اهمیت نمیده. گفتم باشه خاله بهش فکر میکنم. خاله گفت باشه عزیزم، ولی فکر کردن رو بذار واسه بعد و بکن که دارم میمیرم. خودمو جدا کردم و به تلنبه زدن ادامه دادم، خاله گفت اگه ارضام کنی میذارم از پشت بکنی، گفتم یعنی از کون؟ خاله گفت اره عزیزم، میذارم کیر کلفتتو بکنی تو کون تنگم، حالا ببینم چیکار می کنی. بلند شدم و بین پاهاش نشستم، همونطور که تلنبه میزدم با انگشت شست شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. خاله با یه دست به ملافه چنگ زده بود و دست دیگه اش رو جلوی دهنش گذاشته بود تا صداش درنیاد. کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و ازش خواستم که چار دست و پا بشینه. خاله قنبل کرد و کون گنده اش رو تا جایی که میشد داد عقب. کیرمو کردم تو کوسش، به کونش چنگ زدم و شروع کردم به تلنبه زدن. کمی بعد شونه هاش رو گرفتم و کشیدمش بالا، حالا هردو زانو زده بودیم و از پشت به خاله چسبیده بودم و کیرم هنوز تو کوسش بود. یه دستمو گذاشتم رو پستوناش و با دست دیگه چوچولشو محکم میمالیدم و تو کوسش تلنبه میزدم. خاله صورتشو برگردوند سمت صورت من و با ناله گفت آی حمید بکن، بکن، کوسم داره اتیش میگیره، نزدیکم حمید، محکم بکن، ابمو بیار. سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم و چوچولشو هم محکمتر مالیدم. چند لحظه بعد خاله یه دستشو انداخت پشت سرم و لباشو به گردنم فشار داد و شروع کرد به لرزیدن. یه ناله ی طولانی از گلوش بیرون اومد، کم کم لرزش بدنش و فشار دستش به سرم کمتر شد. وقتی کاملا حالش جا اومد گفت حمید فکر نکنم تا حالا اینجوری ابم اومده باشه. مرسی خاله جون. گفتم خواهش میکنم. خاله گفت الوعده وفا، چجوری میخوای کونم بذاری؟ گفتم رو شکم بخواب لاشو باز کن. خاله رو شکم دراز کشید و کیرم از کوسش دراومد. ترشحات سفید و غلیظ کوس خاله همه ی کیرمو پوشونده بود. پاهاش که باز بود، لای کونشو هم دو دستی واسم باز کرد. کمی کیرمو لای کونش و روی سوراخش مالیدم و بعد سرشو با سوراخ کونش تنظیم کردم. خاله گفت حمید جون فقط یواش، گفتم چشم. شروع کردم به فشار دادن، یکی دوبار لیز خورد و رفت بالا. بلاخره با دست تو موقعیت ثابتش کردم و فشار دادم، کم کم احساس کردم که سوراخش داره باز میشه، وقتی سر کیرم رفت تو، خاله یه اخ نسبتا بلند گفت. گفتم بکشم بیرون؟ گفت نه فقط یکم نگه دار تا عادت کنم، کمی صبر کردم و وقتی خاله اوکی داد به فشار رو بیشتر کردم. بلاخره کیرمو تا ته توی کون خاله کرده بودم، کونش واقعا تنگ بود و فکر نمیکردم بتونه تلنبه زدنم رو تحمل کنه، با سرعت خیلی کم شروع کردم به عقب جلو کردن. خاله صورتشو به بالش فشار میداد ولی از ناله هاش معلوم بود که درد داره. یکی دو دقیقه بعد کیرمو کشیدم بیرون و از خاله خواستم تا به پشت بخوابه و زانوهاشو رو سینه اش جمع کنه. بر اساس تجربه ای که با مامان داشتم میدونستم اینجوری دردش کمتر میشه. خاله با دست زانوهاشو به طرف سینه اش کشید و نگه داشت. پشتش نشستم و دوباره کیرمو توی کونش کردم. خاله گفت حمید اینطوری خیلی بهتر شد. اروم و عمیق تلنبه میزدم. کمی بعد کیرمو تا ته فشار دادم تو و ابمو ریختم تو کون خاله و افتادم روش. خاله دستا و پاهاشو دورم حلقه کرد و کمی تو اون حالت موندیم و لب گرفتیم. کمی بعد گفتم وقتی کشیدم بیرون رو شکم بخواب که ابم نریزه رو تخت. گفت باشه. کشیدم بیرون و خاله سریع برگشت. دستمال مرطوب های مامان رو برداشتم و لای کونش رو تمیز کردم. خاله از تخت پایین اومد تا لباساشو بپوشه. شورتشو که تا زیر کونش کشید بالا چندتا دستمال مرطوب توی چاکش فشار دادم و گفتم اینم نوار بهداشتی واسه کونت. خاله خندید و گفت از دست تو. لباسامونو پوشیدیم، خاله گفت مرسی عزیزم، خیلی حال داد. گفتم به منم همینطور یه لب کوتاه ازش گرفتم و خاله رفت. منم دراز کشیدم ولی فکر اتنا و ازدواج تا مدتی نذاشت بخوابم. اتنا دختر خیلی خوشگل و خوش اندامی بود و اخلاق خوبی هم داشت، ولی فکر ازدواج در کل کمی منو می ترسوند. روز بعد خاله و اتنا و همینطور بچه ها رو بردم خونه ی مادربزرگم و خودم برگشتم پیش مامان، یه سکس اساسی باهم داشتیم، بعد از سکس که لخت تو بغل بودیم موضوع اتنا و حرفای خاله رو به مامان گفتم. به نظر مامان هم ایده ی بدی نبود، ولی گفت که لازم نیست که حتما خیلی زود باهم ازدواج کنین، می تونین یه مدت باهم حرف بزنین و همدیگه رو خوب بشناسین. باهم حموم کردیم و ماهم رفتیم خونه ی مادربزرگ. چند روز بعد وقتی خاله اینا رو رسوندم ترمینال تا برگردن گرگان، وقتی خاله بغلم کرد دم گوشم گفت زیاد دست دست نکن، اتنا هم از تو خوشش میاد ولی خواستگار خوب هم کم نداره، گفتم چشم، زود خبر میدم. مطمئن بودم که خاله دروغ نمیگه. حتی اگه در جریان خواستگارهاش هم نبودم، با یه نگاه به ظاهرش میشد فهمید که همچین دختری چقدر خاطرخواه داره. وقتی اتوبوس حرکت کرد، اتنا با یه لبخند برام دست تکون داد، لبخندش واقعا دلم رو لرزوند. روز بعد مامان به خواست من به خاله زنگ زد و گفت که من اتنا رو می خوام ولی تا وقتی درسم تموم بشه و به شغل مناسب پیدا کنم نمیتونیم ازدواج کنیم. خاله هم گفت که عیبی نداره و تا زمان مناسب فقط باهم حرف بزنین. خاله با اتنا حرف زد و عصر همون روز اتنا بهم پیامک داد. من و اتنا شروع کردیم به حرف زدن. اوایل رابطه امون کمی رسمی بود ولی کم کم یخمون اب شد، تا حدی که بعد از چند ماه با هم سکس چت میکردیم و از طریق مکالمه ی تصویری اتنا بدن بی نظیرش رو برام به نمایش میذاشت. سعی می کردم رابطه ی جدیدم با اتنا روی رابطه ام با مامان تاثیر نذاره و نیازهای مامان رو کاملا براورده کنم.

مامان شکوفه قسمت هفتممامان تو این دو سالی که از شروع رابطه امون می گذشت تغییرات زیادی کرده بود، از نحوه ی آرایش کردن و لباس پوشیدنش تو خونه و بیرون تا ورزش منظم که باعث شده بود نزدیک به 8 کیلو وزن کم کنه و از حدود 74 کیلو به 66 کیلو رسیده بود. دوستای نزدیکم که باهم راحت بودیم میگفتن مامانت چی شده و خوش بحال بابات، تو دلم بهشون می خندیدم و می گفتم بابا کیلو چنده؟ خوش بحال خودم که همش مال منه. اونروز مامان به عروسی دختر دوستش دعوت بود، مامان بعد از نهار گفت تا من میرم حموم، بچه ها رو ببر خونه ی مامان بزرگ و برگرد. وقتی برگشتم مامان از حموم بیرون اومده بود و حاضر شده بود تا ببرمش ارایشگاه. مامان رو رسوندم و خودم هم یه سلمونی رفتم، بعد برگشتم خونه، کت و شلوار سیاهم رو پوشیدم و کراوات قرمز هم زدم. بعد منتظر نشستم. بعد از سه ساعت، کار مامان تموم شد و زنگ زد تا برم دنبالش، مامان به حدی زیبا شده بود که به سختی می تونستم چشم ازش بردارم. وقتی رسیدیم خونه، داشتم دنبالش می رفتم تو اتاق که مامان گفت تو کجا؟ گفتم میام تو دیگه، کس دیگه ای که خونه نیست. مامان گفت لازم نکرده، برو بشین تا حاضر بشم، هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد، رفت تو اتاق و درو بست. تو پذیرایی منتظر نشستم تا مامان بیاد بیرون، چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و مامان اومد بیرون. با دیدن مامان، فکم به زمین چسبید، مامان یه لباس مجلسی بلند به رنگ قرمز البالویی تنش بود سرتاسرش با پولک های براق و درخشان پوشیده شده بود. فقط طرف چپش استین و شونه داشت و شونه و بازوی راستش لخت بود بنابراین نمی تونست از زیرش سوتین بپوشه. همینطور هر دو طرف لباس چاک های بلندی داشت که باعث میشد با هر قدم رونهای سفید و درخشان مامان دیده بشه. همینطور کفش قرمز پاشنه 10 سانت پاش بود که قدش رو بلندتر نشون میداد. مامان اروم چرخید، هنوز زیپ پشتش باز بود و لباس کاملا به کونش چسبیده بود و کون گوشتی مامان رو به خوبی نشون میداد. مامان با لبخند نگاهم کرد و گفت چطوره؟ گفتم نمیذارم اینو بپوشی، مامان یه اخم ناز کرد و گفت چرا؟ گفتم اینطوری مجبورم با همه ی مردا توی عروسی کتک کاری کنم. مامان گفت نگران نباش عزیزم، اینا واسه خانواده ی دوستم اینا عادیه، هیچ کس حتی متوجه من هم نمیشه. گفتم شوخی میکنی دیگه؟ خودتو تو اینه دیدی؟ خود انجلینا جولی لخت کنارت وایسه بازم مردا واسه تو شق می کنن. مامان خندید و گفت تعریف کردنت هم مثل ادمیزاد نیست، بیا این زیپ منو ببند بریم، داره دیر میشه. رفتم پشتش، بعد از اینکه زیپ لباس رو بستم، کیرمو به کونش چسبوندم و پستوناش رو گرفتم و دم گوشش گفتم مامان همینجا خم شو بکنمت بعد بریم. مامان سریع ازم جدا شد و گفت نکن لباسم چروک میشه، بعد چرخید و یه بوس کوچولو با اون لبای قرمزش رو لبام گذاشت و گفت وقتی برگشتیم عزیزم، قول میدم. گفتم باشه، مامان یه مانتوی بلند پوشید و یه شال هم انداخت رو سرش، سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. عروسی توی یه ویلای خیلی بزرگ بیرون شهر بود، وقتی از ماشین پیاده شدیم مامان مانتو و شالش رو دراورد و توی ماشین گذاشت، توی حیاط بزرگ ویلا میز چیده بودن و مهمونها اونجا بودن. از همون لحظه ی ورود نگاه مردها روی مامان سنگینی میکرد. بعد از خوش امد گویی، میزبان مارو به طرف میزمون هدایت کرد. کم کم مجلس گرم شد و زنها و دخترای خوشگل و سکسی شروع به رقص کرده بودن. مامان گفت حمید منم میخوام برم برقصم، گفتم بیخیال مامان، نمی بینی همه بهت زل زدن؟ مامان یه لبخند مادرانه زد و گفت خوب بذار انقدر نگاه کنن که چشاشون دربیاد، اخرش که مال توام، از چی نگرانی؟ بعد اروم رفت وسط و شروع کرد به رقصیدن، میتونستم ببینم که مامان واقعا داره لذت میبره، انگار از تاثیری که رو مردا میذاره احساس قدرت می کنه و هر لحظه به قول معروف پیاز داغش رو بیشتر می کنه. بلاخره خسته شد و اومد نشست. مراسم ادامه پیدا کرد و تا اخر یه دور دیگه اینبار در کنار من رقصید. ساعت 1 شب بود که بلاخره سوار ماشین شدیم. مامان دیگه مانتو و شالش رو نپوشید و با همون لباس نشست تو ماشین. تو مسیر حرف زدیم و موزیک گوش دادیم تا رسیدیم. توی پارکینگ پیاده شدم . در طرف شاگرد رو باز کردم تا مامان هم پیاده بشه ولی مامان هنوز نشسته بود، گفتم والاحضرت ملکه قصد پیاده شدن ندارن؟ مامان لبخندی زد و پیاده شد ولی به جای کنار رفتن، دستاشو انداخت دور گردنم و گفت می گم حمید بیا همین جا بکنیم؟ گفتم چی؟ گفت سکس دیگه. گفتم دیوونه شدی؟ یکی میاد می بینه بدبخت میشیم. مامان گفت ماشین همه ی همسایه ها که اینجاست یعنی کسی از بیرون نمیاد، اگه کسی از بالا هم بخواد بیاد صدای اسانسورو میشنویم دیگه، ببین خیس خیسم، دستمو گرفت و از لای لباسش روی کوسش فشار داد، شورت نداشت و دستم به کوس خیسش چسبید. گفتم کلا شورت نپوشیده بودی؟ گفت نه، بعد لبامو بوسید و گفت حمید می بینی کوسم چه خیسه؟ تو راه داشتم بهش فکر می کردم انقدر حشری شدم که نگو، باشه؟ نمی دونستم چی بگم، مامان گفت حداقل اینجا شروع کنیم، بقیه اش رو تو خونه ادامه بدیم. گفتم باشه، مامان دیوانه وار شروع کرد به لب گرفتن ازم. کمی بعد اروم جلوم نشست. زیپ شلوارمو باز کرد، دستشو برد تو و کیرمو دراورد و شروع کرد به ساک زدن، بین دیوار و ماشین ایستاده بودم و مامان داشت با حرارت برام ساک میزد. کمی بعد بلندش کردم، در عقب رو باز کردم و مامان به پشت رو صندلی عقب دراز کشید و پاهاشو تو هوا بلند کرد. کوس سفید و تازه شیو شده اش حتی تو تاریکی برق میزد. خم شدم و شروع کردم به لیسیدن، اول لبای کوسشو لیسیدم، بعد زبونمو لوله کردم و تو سوراخش فشار دادم، بعد دوتا انگشت کردم توی کوسش و همزمان با عقب و جلو کردن، چوچولشو میمکیدم، مامان سعی می کرد ناله نکنه ولی گاهی بی اختیار ناله اش شنیده میشد. کمی بعد مامان موهامو گرفت و سرمو بالا اورد و گفت بسه دیگه پسرم، کیرتو میخوام، کیرتو بکن تو کوسم. صاف ایستادم، مامان چرخید و رو صندلی عقب چار دست و پا نشست و کونشو داد عقب. دامن لباسش رو کشیدم روی کمرش، بعضی از کوسها شکل همبرگر هستن ، ولی کوس مامان شکل کلوچه است، یعنی لبای داخلی کوسش بیرون نمیزنه و فقط لبای بیرونی سفید کوسش دیده میشه که من عاشقش هستم. کیرمو با دست هدایت کردم تو کوس خیس مامان، کونش رو از دو طرف گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. سعی میکردم کیرمو تا ته توی کوسش نکوبم ولی با این وجود حتی صدای رفت و امد کیرم توی کوس خیسش تو سکوت شب توی پارکینگ می پیچید. کمی بعد دیگه ترسم ریخته بود، کیرمو کشیدم بیرون و مامان رو پیاده کردم، رفتیم پشت ماشین، مامان خم شد و دستاشو روی صندوق گذاشت، پشتش نشستم و صورتمو لای کونش فشار دادم، کمی کوسشو لیسیدم، لای کونشو باز کردم و زبونمو روی سوراخ کونش فشار دادم که ناله اش دراومد، دوباره بلند شدم، یه تف به سوراخ کونش مالیدم و سر کیرمو گذاشتم روش و شروع کردم به فشار دادن، کیرم اروم لیز خورد و رفت توی کونش، مامان یه آه بلند کشید، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، شکمم به کون نرم مامان میخورد و شالاپ شلوپ میکرد. وقتی دیدم ناله های مامان داره بلند میشه، از شونه هاش گرفتم و کشیدمش تا صاف ایستاد. یه دستمو جلوی دهنش گذاشتم و با دست دیگه شروع به مالیدن چوچوله اش کردم. مامان به کمرش قوس داده بود و کونش عقبتر اومده بود، کمی تو اون حالت تلنبه زدم، مامان دستمو از رو دهنش برداشت و گفت عشقم بریم خونه. وسایمون رو از تو ماشین برداشتیم و رفتیم توی اسانسور، مانتو و کیف مامان تو دست من بود، مامان هم کیرمو گرفته بود که دست خالی نباشه، تو اسانسور از هم لب گرفتیم و مامان کیرمو مالید، بلاخره رفتیم تو خونه و چراغ هارو روشن کردیم. رفتیم تو اتاق مامان، زیپ لباسش رو باز کردم و مامان درش اورد، تا من لباسامو دربیارم مامان لخت جلوی پنجره ایستاد، رفتم و از پشت بهش چسبیدم، مامان بهم تکیه داد و صورتشو به صورتم چسبوند. کمی توی سکوت به شهر نگاه کردیم. مامان گفت حمید فکر میکنی کسای دیگه ای هم مثل ما هستن؟ گفتم مادر و پسر؟ گفت اره، گفتم حتما هستن، شرط می بندم که تو همین محل خودمون هم مادر و پسرایی هستن که مثل ما واسه عشقشون محدودیت قائل نیستن. مامان تو بغلم چرخید و دستاشو انداخت دور گردنم. لبخند زیبا و نگاه نافذش دلمو می لرزوند. لبامون دوباره قفل شد و دستامون رو بدن همدیگه می چرخیدن. اروم رفتیم روی تخت، مامان گفت تو بخواب عزیزم. به پشت دراز کشیدم، مامان زانوهاشو دو طرف بدنم گذاشت، کیرمو گرفت و به ارومی روش نشست، دستاشو دو طرف سرم ستون کرد و شروع کرد به بالا پایین رفتن رو کیرم. پستونای گرد و درشت مامان رو تو دستام گرفتم و کمی مالیدمشون، بعد نوک پستوناشو اروم بین انگشتام فشار دادم و چرخوندم. هیچ عجله ای نداشتیم، اگه شهوت محرک اولیه ی سکسمون بود، الان تنها حسی که داشتیم عشق بود که سکس رو حتی لذتبخش تر می کرد. مامان خودشو کمی بلند کرد تا کیرم از کوسش بیرون اومد، بعد گرفتش و اینبار با سوراخ کونش تنظیمش کرد و روش نشست، دستامو زیر کون مامان گذاشتم و کمکش میکردم تا روی کیرم بالا پایین بره، کون تنگ مامان انگار داشت شیره ی جونمو میمکید. کمی بعد سفت بغلش کردم و چرخیدم تا مامان اومد زیرم، مامان پاهاشو باز کرد و تو هوا نگه داشت، همینطور که اروم تو کونش تلنبه میزدم، با انگشت شستم چوچوله اش رو میمالیدم، ناله های مامان بلندتر شده بود و نفس نفس میزد، میون ناله هاش می گفت آه حمید، اره همینطوری بکن، همینطوری تلنبه بزن، اه مامان جان واینستا، کوسمو بمال، کونمو بکن. اه حمید دارم می میمیرم، حمید داری منو میکشی با این کیرت،داری مامانتو می کشی، منم گفتم اره؟ کیرمو دوست داری؟ کیر پسرتو دوست داری؟ مامان گفت اره عاشقشم، عاشق کیر پسرمم. دوست دارم همیشه تو کوسم باشه، تو کونم باشه، تو دهنم باشه. حمید محکمتر، تندتر بکن، حمید داره میاد، مامانتو محکمتر بکن. سرعت تلنبه هام رو بیشتر کردم و چوچولشو محکمتر میمالیدم، مامان سرمو گرفت و کشید سمت خودش و شروع کرد به لب گرفتن. کمی بعد ناخن هاشو تو پشتم فرو کرد، سوراخش تنگ شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن. مامان لب پایینم رو هم بین دندوناش فشار میداد تا جیغ نزنه ولی کم مونده بود که جیغ منو دربیاره. بلاخره کمی اروم شد. لبم و پشتم به شدت درد میکرد ولی چیزی نگفتم، وقتی مامان کمی اروم شد، کیرمو کشیدم بیرون، مامان رو شکم خوابید و لای کونشو واسم باز کرد، روش خوابیدم، کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم به تلنبه زدن تا اینکه منم ابم اومد و همه رو تو کون مامان خالی کردم. کمی تو همون حالت رو بدن نرم مامان موندم، بعد بلند شدم تا برم دستشویی و کمی اب بخورم. تو اینه دستشویی به پشتم نگاه کردم، جای ناخن هاش زخم شده بود و کمی هم خون اومده بود. خونش رو پاک کردم و از تو اتاقم یه تیشرت سیاه پوشیدم که زخم رو نبینه و ناراحت نشه. برگشتم و تو بغل هم به خواب رفتیم.

انتقام پدرم ادم خوبی نبود، انگار تمام لذتش در مخالفت با ما و اذیت کردن ما خلاصه شده بود، با اینکه پول زیادی داشت ولی نمیخواست برای خانواده اش خرج کنه، مثلا حتی یه ماشین لباسشویی نخریده بود و مامان بیچاره ام تا 43 سالگی مجبور بود لباسها رو با دست بشوره. یا برای جهزیه ی خواهرم مامان مجبور شد تنها زمینی که از پدرش بهش ارث رسیده بود رو بفروشه و بابا هیچ کمکی نکرد. یه روز بهمون خبر دادن که ماشین بهش زده و در جا تموم کرده، تنها جمله ای که بین من و مامان رد و بدل شد این بود که من گفتم شاید از مردنش خیری بهمون برسه. وقتی داشتیم خاکش میکردیم، جز یکی از خواهراش کس دیگه ای واسش گریه نکرد. برای حفظ ظاهر هم که شده براش مراسم گرفتیم. روز چهارم بود، حدود ساعت 3 ظهر مامان بهم گفت پاشو بریم سر خاکش. تعجب کرده بودم ولی چیزی نپرسیدم، توی مسیر هم حرفی زده نشد و رسیدیم سر خاک. هوا خیلی گرم بود و کسی اون اطراف نبود. فقط یه خاکسپاری با فاصله ی حدود 50 متر از ما در حال انجام بود. کمی در سکوت ایستادیم و به قبر نگاه کردیم. بعد مامان گفت چادرمو بردار و یجور نگه دار که کسی منو نبینه. چادر سیاهش رو از سرش برداشتم و مثل یه پرده باز کردم، از بالای چادر نگاهش میکردم که ببینم چیکار میکنه. مامان مانتوش رو بالا کشید، دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد، شلوار و شورتشو پایین کشید و روی قبر نشست، یه نگاه به اطراف کردم، هنوز کسی نبود. پشت مامان به من بود و می تونستم کونش رو ببینم، خیلی زود صدای شره ی اب به گوش رسید، مامان داشت رو قبر بابا می شاشید. وقتی تموم شد، مامان بلند شد و شورت و شلوارش رو بالا کشید، زیپ و دکمه اش رو بست و مانتوشو مرتب کرد، بعد چادر رو ازم گرفت و انداخت رو سرش،هنوز کف شاش مامان روی قبر مونده بود، مامان رو به قبر گفت بهت گفته بودم که میام و رو قبرت می شاشم. بهم گفت بریم. سوار ماشین که شدیم بهش گفتم میخوای بگی جریان چی بود یا نه؟ مامان گفت هیچی، قسم خورده بودم که روی قبرش میشاشم، الان هم بهش عمل کردم. دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد. اونروز مامان سرحالتر از روزهای گذشته به تظر میرسید. اونروز وقتی میخواستم بخوابم، تا چشمام رو می بستم تصویر کون مامان میومد جلوی چشمم. به خودم فحش میدادم ولی بازم همون صحنه رو میدیدم. من قبلا هیچوقت به مامان با نظری بدی نگاه نکرده بودم ولی قبلا هم هیچوقت کونش رو ندیده بودم. مامان حدود 160 قد و نزدیک 70 کیلو وزن داره، قسمتی از این اضافه وزن توی شکمش و پهلوهاش و مابقی توی پستونا و کونش جمع شده، پستونای مامان سایز 85 و کونش بزرگ و سفیده. بعد اینکه کارای انحصار وراثت انجام شد و دارایی بابا بهمون رسید اولین کاری که کردیم خریدن یه ماشین لباسشویی و یه ماشین ظرفشویی بود. صبح روز بعد از مراسم چهلم، به مامان گفتم که حاضر شو بریم بیرون. گفت کجا؟ گفتم خرید، گفت نمیخواد عزیزم، من چیزی احتیاج ندارم. گفتم میدونم ، ولی از این به بعد قراره چیزایی که دوست داریم رو بخریم، نه فقط چیزایی که نیاز داریم. بلاخره مامان راضی شد، لباساش رو پوشید و از خونه زدیم بیرون. شروع کردیم به گشتن لباس فروشی ها، هر لباسی که نشونش میدادم مامان بهونه میاورد، مثلا میگفت نه این خیلی تنگه، این خیلی بازه، من که دختر 20 ساله نیستم لباس این رنگی بپوشم. دیگه کلافه شده بودم، با تحکم بهش گفتم بسه دیگه، از این به بعد مرد خونه منم و هرچی من بخرم و بگم باید بپوشی. مامان جا خورد و فقط به نشانه ی تایید سرشو تکون داد. به ارومی بهش گفتم مامان جونم، اینهمه سال لباسای سیاه و تیره و گشاد پوشیدی، ادم وقتی لباسای تورو می بینه دلش میگیره، لباسای رنگ روشن و شاد واسه روحیه ی جفتمون خوبه. مامان لبخندی زد و گفت باشه عزیزم، هر چی تو بگی. اینبار من شروع کردم به انتخاب لباسها، شلوار ها و شلوارک های تنگ با رنگ های شاد و روشن، تاپ های یقه باز و بندی، دامن های نسبتا کوتاه، چندتا هم لباس شب سکسی و کوتاه و چند دست لباس بیرون خوشگل هم براش خریدم. تقریبا تا شب تو فروشگاه ها و مراکز خرید گشتیم و لباس خریدیم. زمانی که پراید ده میلیون بود، حدود یک و نیم میلیون برای لباسای مامان خرج کردم. وقتی از جلوی یه مغازه ی لباس زیر رد میشدیم بهش گفتم اینجارو دیگه من نمیتونم بیام، خودت برو تو و با یه کیسه ی پر برگرد بیرون. اگه کیسه خالی باشه خونه نمیریم هااااا. مامان باز بهانه اورد و من و من کرد، ولی به زور فرستادمش تو. چند دقیقه بعد مامان با دو تا کیسه اومد بیرون، از اندازه ی کیسه ها معلوم بود که به حد کافی خریده واسه همین راه افتادیم. شام رو هم بیرون خوردیم و رفتیم خونه. به مامان گفتم همینجا تو پذیرایی بشین تا بیام. چند تا کیسه زباله ی بزرگ برداشتم و رفتم تو اتاق مامان. کمد لباسش رو باز کردم. مامان اومد تو و گفت محسن چیکار می کنی؟ گفتم دارم واسه لباسای جدیدت جا باز میکنم، مامان گفت نه محسن خودم تمیز می کنم. گفتم اگه به خودت باشه لباسای جدید رو یه جا قایم می کنی و همون لباسای کهنه رو می پوشی، برو بشین وقتی کارم تموم شد صدات می کنم. مامان رفت ولی دم در ایستاد و از همونجا مشغول تماشا شد. تک تک کمد ها و کشوهاشو باز کردم و هرچی لباس کهنه داشت رو توی کیسه ریختم. نوبت به کشوی لباسای زیرش رسید.اونم باز کردم. دونه دونه شورت ها و سوتین هاش رو توی کیسه مینداختم. همشون کهنه و مدل پیرزنی بودن، یه شورت سیاه داشت که از بس پوشیده شده بود، پر از سوراخ و رنگ و رو رفته بود. اونو با دوتا دست به مامان نشون دادم و گفتم چند ساله اینو می پوشی که به این روز افتاده؟ مامان چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین. وقتی کشو خالی شد، ته کشو یه نایلون رنگی کوچیک بود. وقتی خالیش کردم یه شورت و سوتین سیاه توری خیلی نازک توش بود. از نایلونش معلوم بود که خیلی وقته اونجاست ولی هنوز مارکش کنده نشده بود و اکبند بود. اونو گذاشتم تو کشو موند و بقیه ی لباساشو برداشتم، بهش گفتم حالا با سلیقه ی خودت لباسای تازه رو بچین تو کمد. وقتی از کنارش رد میشدم، چشمم به بلوز ضخیم کهنه ای افتاد که تنش بود. بهش گفتم لباسایی که تنته رو هم در بیار که بندازم بیرون. گفت باشه، گفتم مامان همشو میگما. گفت باشه. لباسای جدیدش رو هم گذاشتم تو اتاق و اومدم بیرون و درو بستم. حدود نیم ساعت بعد مامان از اتاق اومد بیرون. یه شلوار قرمز بلند ولی تنگ به همراه یه تاپ بندی سیاه تنش بود و بندهای سوتینش هم معلوم بود، مامان یه چند تیکه لباس تو دستش داشت، اومد جلو و دادشون بهم. وقتی برگشت، نگاهم بی اختیار رفت روی کون بزرگش، شلوار اطراف کونش کشیده و نازک شده بود و سایه ی شورت سیاهش رو هم میشد تشخیض داد. وقتی لباساشو زیر و رو کردم که ببینم چیزی از قلم ننداخته، یه شورت نارنجی افتاد زمین، یه سوتین سبز هم لای بلوزش بود. وقتی شورت رو از زمین برداشتم دیدم هنوز گرمه و معلوم بود که تازه درش اورده. گذاشتمشون توی یه کیسه. به مامان گفتم ببین حداقل بیست سال جوونتر به نظر می رسی. مامان یه لبخند با خجالت زد و گفت خودتو مسخره کن. گفتم به جون خودم راست میگم. اصلا خیلی تغییر کردی، خیلی بهت میاد، مامان گفت مرسی عزیزم. کمی با هم در مورد زندگی اینده امون حرف زدیم و بعد رفتیم تو اتاق خودمون تا بخوابیم. کمی تو تخت دراز کشیدم، ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم، بلند شدم و به ارومی رفتم بیرون و شورتی که مامان تازه دراورده بود رو از تو کیسه برداشتم و با خودم بردم تو اتاق. کیرمو دراوردم و دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوش خیلی خوب بود و بدجوری حشریم کرد. وقتی ابم داشت میومد همه رو روی شورتش ریختم. شورت رو زیر تختم قایم کردم و خوابیدم. روز بعد لباسای کهنه اش رو انداختم بیرون و فقط اون شورت نارنجی رو نگه داشتم. مامان به پوشیدن اون لباسای تنگ و باز عادت کرده بود، ولی من نمی تونستم عادت کنم و هر بار با دیدنش تو اون لباسا حشری می شدم. خواهرم هم که بهمون سر میزد از دیدن مامان تو اون لباسای خوشرنگ و جدید خوشحال میشد و از مامان کلی تعریف میکرد و از من هم تشکر میکرد که باعث تغییر روحیه ی مامان شدم. بعضی شبا تو اتاقم جق میزدم و ابمو توی همون شورت می ریختم. بعد از چند بار، شورت مثل تخته سفت شده بود. یه شب به خودم گفتم اینبار هم ابمو توش می ریزم و فردا میندازمش دور. وقتی شورت رو از زیر تخت دراوردم، از تعجب ماتم برد. شورت کاملا شسته شده بود و حتی بوی نرم کننده هم میداد. گیج شده بودم. مامان شورتشو که پر از اب منی من بود از زیر تختم پیدا کرده بود، تمیز شسته بودش و دوباره گذاشته بود سر جاش؟ با خودم فکر کردم که حتما میخواد فردا به روم بیاره حالمو بگیره. با همین فکر ترس وجودمو گرفت و کیرم خوابید. اینبار شورت رو توی کمدم زیر لباسا قایم کردم و تصمیم گرفتم اگه چیزی گفت کلا منکر بشم. روز بعد به سختی می تونستم تو چشمای مامان نگاه کنم ولی مامان خیلی عادی رفتار می کرد و هیچی نگفت. وقتی بعد از دو روز هیچ خبری نشد دیگه ترسم ریخت. مامان هنوز از لباسای جدید،ضخیمترین و پوشیده ترین هاش رو انتخاب میکرد و می پوشید ولی لباسا انقدر تنگ بودن که کون و پستوناشو به خوبی نشون بدن و سوژه ی جق واسم فراهم کنن. اون موقع هنوز پیش دانشگاهی بودم و صبح ها باید میرفتم مدرسه. اونروز صبح وقتی مامان واسه مدرسه بیدارم کرد، یه شلوارک تنگ سفید پاش بود که شورت قرمزش به خوبی از زیرش دیده میشد، یقه ی تاپ صورتیش هم به قدری باز بود که نصف پستونای سفید و بزرگش دیده میشد. کیرم تازه وقتی از خونه بیرون اومدم خوابید. تو کلاس همش فکرم پیش کون مامان بود. وقتی برگشتم خونه، یه اتفاق عجیب افتاده بود. مامان با همون لباسا جلوی گاز وایساده بود و نهار رو اماده میکرد ولی به جای شورت قرمز، یه شورت سیاه تنش بود. یعنی چه اتفاقی افتاده بود که مامان مجبور شده بود فقط شورتش رو عوض کنه؟ تا شب همش فکرم درگیر این قضیه بود، شب وقتی دستمو بردم زیر تخت تا شورت مامان رو بردارم، به جای شورت نارنجی، یه شورت سیاه تو دستم دیدم. اول فکر کردم اشتباه دیدم ولی وقتی چراغ رو روشن کردم مطمئن شدم که شورت سیاهه. شورت رو پشت و رو کردم و جلوش یه لکه دیدم، لکه ای که از ترشحات کوس مامان ایجاد شده بود. نشستم رو تخت و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم. پایین کشیدن شلوار و شورتش سر قبر رو میشد به حساب عصبانیت از بابا گذاشت، ولی شستن شورت پر از اب کیر و گذاشتنش سر جاش، و حالا گذاشتن یه شورت جدید زیر تختم با توجه به اینکه قطعا میدونست باهاشون چیکار می کنم چه معنی ای میتونست داشته باشه؟ ایا مامان فقط با این شیطنت کوچیک تفریح می کرد یا میخواست به یه چیز جدی تر تبدیل بشه؟ باید ته و توی قضیه رو در میاوردم. حواسم بیشتر به مامان جمع شده بود و حرکاتش رو زیر نظر داشتم. با کمی دقت میشد فهمید که مامان هم منو زیر نظر داره، مخصوصا وقتی لباس جدید می پوشید، عکس العمل منو ارزیابی می کرد و وقتی میدید که لباسش توجه منو جلب کرده، اون لباس رو برای مدت طولانی تر می پوشید. مثل همون شلوارک سفید و نازک که یک هفته تمام پوشیدش. اونروز وقتی از مدرسه اومدم، دیدم مامان برای اولین بار یه لباس شب کوتاه ابی پوشیده که دامنش تا وسط رونش پایین اومده بود و یه جوراب شلواری رنگ پا هم پاش بود. رفتم کنارش، مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد. دستمو انداختم رو شونه اش و صورتشو بوسیدم، مامان هم زود صورتشو برگردوند تا منو ببوسه قبل از اینکه بتونم صورتمو برگردوندم و لبامون به هم چسبید، یه بوس کوتاه بود ولی بدجوری چسبید. مامان هم اصلا به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد. رفتم و لباسامو عوض کردم، وقتی برگشتم دیدم مامان بدون اینکه زانوهاشو خم کنه، دولا شده تا ازکابینت چیزی برداره، دامن لباس بالا رفته بود و میتونستم شورت فسفری رنگ مامان رو از زیر جوراب شلواریش ببینم که کوس قلنبه اش رو پوشونده، باقی شورت هم لای لپهای کونش قایم شده بود، نصف کون گوشتی مامان هم معلوم بود. چند ثانیه بعد مامان ایستاد و دامنش هم پایین اومد. کیرم شق شده بود، وقتی داشتم کیرمو به یه موقعیت بهتر جابجا میکردم مامان سرشو چرخوند و دید. وقتی روبروی هم نشستیم و مشغول خوردن ناهار شدیم تازه دیدم که مامان سوتین نبسته و برجستگی نوک پستوناش از روی لباس معلومه. نهار رو که خوردیم، مامان روی کاناپه نشست و منم رو مبل تکی نشستم و مشغول تماشای تلوزیون شدیم، مامان یه پاشو روی اونیکی انداخت که باعث شد دامن لباسش بالا بره و تمام رون گوشتیش معلوم بشه، مامان با عوض کردن پاهاش داشت هیپنوتیزمم می کرد. نیم ساعت بعد مامان کامل روی کاناپه دراز کشید و سرشو رو دسته ی کاناپه گذاشت، پاهاش سمت من بود و سرش طرف دیگه. مامان یه زانوشو خم کرد و بالا اورد و پای دیگه اش رو انداخت روش. یه نمای کامل از کوس و کونش رو که با شورت و جوراب شلواری پوشیده شده بود رو بهم نشون میداد. بی اختیار دستم رفته بود رو کیرم و درحالی که به لای پای مامان زل زده بودم داشتم می مالیدمش. یه لحظه به صورت مامان نگاه کردم و دیدم که سریع نگاهش رو ازم دزدید و برگردوند سمت تلوزیون. دیگه نمیتونستم تحمل کنم، اگه اونجا می موندم جلوی مامان خودمو خراب میکردم و نمیخواستم این اتفاق بیفته. بلند شدم و رفتم تو اتاقم. تا شب صبر کردم و قبل از خواب جق زدم و ابمو تو شورت سیاه مامان ریختم. یه فکری به سرم زد. صبخ قبل از رفتن به مدرسه کامپیوترمو روشن کردم و وب کم رو به طرف تخت تنظیم کردم و تو حالت ضبط گذاشتم. مانیتور رو هم خاموش کردم که اگه یه موقع مامان اومد تو اتاقم متوجه نشه. وقتی از مدرسه برگشتم به مامان سلام دادم و زود رفتم تو اتاقم و درو بستم. نشستم پشت سیستم و مشغول تماشای فیلم ضبط شده کردم، تند تند فیلم رو جلو میزدم، چهار ساعت از فیلم گذشته بود و خبری نشده بود، با خودم گفتم احتمالا نیومده دیگه، با این حال نیم ساعت فیلم رو جلو زدم و اونموقع بود که دیدم مامان وارد اتاقم شد. یعنی درست نیم ساعت قبل از برگشتنم به خونه. یدفعه ضربان قلبم بالا رفت و دهنم خشک شد. مامان مستقیم رفت سراغ تختم، خم شد و شورتشو از جایی که قایمش میکردم برداشت. اول همه جای شورت رو بررسی کرد، بعد گرفتش جلوی صورتش و بوش کرد. مامان رفت رو تختم و به پشت دراز کشید، دامن لباسش رو بالا کشید، دست راستش رو برد توی شورتش و با دست چپ اونیکی شورت رو جلوی دماغش نگه داشت. باورم نمیشد که فقط چند دقیقه قبل مامان روی تختم بود و داشت خودارضایی میکرد. مامان پاهاشو از هم باز کرده بود و داشت کوسشو میمالید، سرشو مدام به اینطرف و اونطرف میگردوند ، کونشو بلند می کرد و کمرشو تکون میداد، چند دقیقه بعد شروع کرد به لرزیدن و بعد بیحال افتاد رو تخت. حیف که میکروفن نداشتم تا صداشو هم ضبط کنم. دو سه دقیقه بعد مامان کونشو از رو تخت بلند کرد، انگشتاشو زیر کش شورت و جوراب شلواری قلاب کرد و کشیدشون پایین، بعد کونشو گذاشت رو تخت و پاهاشو بلند کرد و کامل درشون اورد. با اینکه کیفیت وبکم کم بود و فاصله هم تقریبا زیاد بود ولی بازم می تونستم کوس تپل مامان رو ببینم که موهای کم پشت سیاه رنگ داره. ولی لبای گوشتی کوسش کاملا سفید بود. مامان از تخت پایین اومد. تو اون لحظه تونستم کون بزرگ وسفیدش رو هم ببینم. مامان خم شد و شورت فسفری رنگ رو گذاشت زیر تختم، بعد لبه ی تختم نشست و جوراب شلواری رو پوشید. ایستاد و جوراب شلواری رو کاملا بالا کشید، بعد شورت سیاه رو برداشت، تخت رو دوباره مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت. فیلم رو سیو کردم و رفتم کنار تخت، شورت مامان رو برداشتم و نگاه کردم، قسمت جلوی شورت با یه مایع بیرنگ غلیظ و لزج خیس بود. ادامه دارد

شاید این داستانهای محارم رو بخونید و فکر کنید که محاله سکس با محارم انجام بشه . ولی باید بگم من خودم 2 تا از دوستام به شدت عاشق این هستند که با برادراشون سکس کنن به حق که برادراشون خوشگلن و خوش هیکل . سمیرا دوستم که میگه من بخاطر داداشم روزی 2 بار خودارضایی میکنم بسکه تو کفشم و مژده اون یکی دوستمم که روابط نزدیکی با داداشش داره یعنی خیلیی باهم دوستن و میگه هرزگاهی که خیلیی باهم صمیمی میشیم میبوسمش و بغلش میکنم و خودمو بهش میمالم . واقعا این چنین روابطی وجود دارن . من خودم به شخصه دوس دارم تو یکی از سکسام با شوهرم خواهر شوهرمم باشه ولی خب نمیشه شوهرمم خیلی غیرتیه ولی من همیشه خواهرشو دستمالی میکنم

سلام اسم مانی هستش میخوام داستان سکسم با خواهره خوبم رو واستون تعریف کنماین داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال ۹۱ من ۴تا خواهر دارم باپدر و مادرم فقط این خواهرم ازدواج نکرده که میخوام داستان سکسم باهشو براتون بگم بقیشون ازدواج کردنمن اون موقع که این سکس واسم میش اومد من ۱۹سالم بود ولی خوب قدم ۱۷۵و وزنمم۷۱کیلو بود و چون هم جودو کار میکردم و باشگاه میرفتم استیل به نظر خودم عالی بود خواهرمم که ده سال از خودم بزرگتر بود یه استیل نازی داشت که حد نداشت چون اونم ورزشکار بود اندام عروسکی داشت سینه هایی درشت و خوش فرم خوشکل باسایز ۸۵ ویه کون درشت وناز منو خواهرم خیلی باهم دعوا داشتیمو دعوای منو خواهرم تو فامیل معروف بود راستی نگفتم اسم خواهرم آرزو هستش آرزو تو خونه خیلی راحت میگشت اکثران با یه تاپ و شلوارک تنگ که وقتی میپوشید عینه دکل ایرانسل مانی کوچولو(کیرم) سرافراز سرشو میاورد بالا خلاصه زیاد رابطمون باهم خوب نبود تا یه شب که نشتگسته بودیم داشتیم برنامه نود رو نگاه میکردیم زمستون بود و هوا سرد خواهرم اومد جا پهن کرد جلو تلویزیون و من متکی اوردم انداختم جفتشو مشغول تماشا کردن تلویزیون بودیم منم سردم شد وحال نداشتم برم پتو بیارم به آرزو گفتم یکم پتو بده بندازم رو سردم شد اونم با اکراه قبول کردولی جون پتو کوچیک بود هی از روم ورداشته میشد تا مجبور شدم بهش نزدیکتر شم جوری که پاهام باپاهاش جفت شده بود با این از اندامش تعریف کردم ولی هیچ موقع فکر سکس باخواهرم آرزو به سرم نزده بود مامان و بابامم که تو اتاق خودشون خواب ولی فک کنم درحال فوضولی بودن دید نداشتن به ما،هنینطور که داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم حس گرما بدنم و بدن آرزو فکر سکس با آرزو رو تو ذهنم جرقه زد حالا ما با هم عین کارد و پنیر فکر این که چطور بهش بفهمونم به مرز جنون بردم چون خیلی سخت بود خلاصه تو همون حال بودیم که یه هو آرزو دوتا پاشو بلند کرد و انداخ سر پام جودری که رونش رویه کیرم افتاد و منم کیرم سفت شده بود که یه هو دیدم آرزو حس کرد چی شده برگشت یه نگاه شیطنت آمیز کرد و پاشو دوباره فشار داد که منم هیچی نگفتم و دیگه گرفتیم خوابیدیم فرداش آرزو واسه مسابقات رفت شهرستان و مادرم و بابام واسه یه کاری رفته بودن شهرستان خونه یکی از خواهرام که بعد فهمیدم مشکل اداری بود خلاصه یه شب خونه کسی نبود و بساط مشروب و جور کردم و نشستم یه شیشه ابسلوت که گرفته بودم رو تانصف خوردم اینو بگم من فقط تنهایی نشروب میخورم تو خونمون تو اطاقم بابام و مامانمم مییدونن و استقبال هم میکنن چون اینجور از لحاظ آبرویه خانوادگیمون بهتره که باسکس با خواهرم خاره آبررو گاییدم خلاصه مشروبم مو خوردمو سیگارمم کشیدم و زنگ زدم دوستام اومدن و یه ps زدیم و شب شد و همه رفتن منم خوابیدم صبح با سر و صدایه آرزو از خواب بیدار شدم که شانس خوب من اون روز برنده شده بود و خوشحال ومنم توکونم عروسی که گفتم بهترین موقعیته بلند شدم و سلام و احوال پرسی که تو عین ناباوری پرید بغلموو بوسیدم و اینکه برنده شدم و منم فرستو غنیمت شمردم و صفت بغلش کردم و با دوتا دستام بلند کردم و چرخوندمش یه و لباشو بوسیدم که انقدر خوشحال بود همداهنیم کرد تازه یه یه دیقیقه داشتیم لب میزدیم به هم دیگه و به خودش اومد سری خودشو جمع کرد خلاصه تو این فکرا بودم که چجور بکنمش امروزم کسی نبود خونه تافردا که بابا مامانم بیان که ظهر شده بود آرزو اومد صدام زد که بیا ناهار بخوریم گفتم که چون دوتامون ورزش میکنیم برنامه غذایی داریم و طبق برنامه غذایی مصرف میکنیم ناهار رو خوردیم و کمکش میز ناهار خوری و ظرفهای غذارو جمع جور کردم و بردم بزارم تو اشمز خونه که خم شد یه چیزی ورداره از تو کابینت پایین منم حواسم اصلان نبود که یهو کیرم دقیقا رفت لادرز کونش که انقدم برخوردمون صفت بود که تعادش ازدست داد اومدم گرفتم که نیوفته سینشو بادسته چپم گرفتم عصبانی شد کلی بد وبیراه گفتو رف تو اتاقش درم بستیه یه ساعتی گذشت رفتم پیشش که ازدلش در بیارم صحنه که دیدم خشکم زد یه تاپ سفید بایه شلوارک صورتی پوشیدع بود که نصف سینه هاش افتاده بودن اززیر اون سوتین قرمزش و اون شرت قرمزش که تا به خودم اومدم دیدم داره میگه هووی باتوام به چی نگاه میکنی که بامنگی و گیجی بهش گفتم واسه تو آشپز خونه که اون اتفاق افتاد اومد معذرت خواهی که گفت به شرط که بیای ماساژم بدی من تو کل فامیلمون بهترین ناساژرم یعنی جوری که طرف رو ماساژ میدم اول خوابش نیبره بعد که از خواب بیدارشد حال میکنه از سرحال بودن ولی نفرت دارم کسی بگه بیا ماساژم بده ولی چون خودم دنبال یه فرصت بودم تا به بدن آرزو برسم با یکم مکس و فیلم بازی کردن که ناراضی ام قبول کردم خودمم تو خونه باشلوارک و رکابی میگردم رکابیمو در اوردم و اونم دمر دراز کشید رو تخت و شرو کردم به ماساژ دادنش که به بهش گفتم تاپتو در بیا تا راحت ماساژ بدم و اولش قبول نکرد و با کلی چرت پرت گفتن مخش روزدم تا تاپشو در اورد وای چی بود تاحالا بدنشو از نزدیک ندیده بودم سفید مثل برف سفت و خوش فرم و از کمر باریک که با دیدن اینا مانی کوچولو سرافراز سرشو بلند کرد اینم بگم آقا مانی کوچولو ۲۴سانته و قطرشم یه چیزی حول و حوش ۳سانتی هس وو باسفت شدنش و افتادنش سر کمر آرزو آرزو متوجه شد ولی چیزی نگفت و ادامه دادمو اون بدن خوشکل و عروسک خواهرمو داشتم ماساژ میدادم که رفتم سرااغ پایین تنه کهمن عاشقشم مخصوصا ماهیچه پشت پایه دختر که عاشق اونام ودوس دخترامم اینو میدونن اومدم سمت پاهاش ماساژ دادم به قسمت پشت رونش که رسیدم یه آخی گفت و گفت که ضربه خورده درد میکنه منم که از خدا خواسته روغن زیتون رو پیشنهاد کردم که قبول کرد سریع رفتم و از تو کابینت روغن زیتون رو ورداشتم اومدم که بیام داخل بادیدن صحنه دراورده بودن شوارک آرزو کیرم داشت منفجر میشد خودشم دراز کشده بود وقتی متوجه حضورم شو اینکه شلوارکشو دوس داره نمیخواد خراب بشه رو بهانه کرد و حالا لخت بایه سوتیون و یه شرت قرمز که بااون نور به موقعی که از پنجره به بدنش افتاده بود زیبایی استایلشو هزار برابر کرده بود منم که این صحنه رو دیدم حسابی داغ کردمو بهش گفتم سوتیون و شرتت رو دربیا تا کل بدنتو باروغن زیتون ماساژ بدم اونم که روشکم خوابیده بود شرتشو در اورد درحین دراوردن کس خوشکل و خوش فرمش مشخص شد که دیگه داشتم میترکیدم ولی وقتش نبود کنترل کردم خودمو و گفت سوتیونو کمکم کن باز کنم کمکش کردمو قلابشو آزاد کردمو درو ارد منم شلوارکمو درآوردم و با شرت رفتم بالاسرش رو تخت که دیدم با صدایی پر از شهوت گفت آروم فقط دردم میگیره که منم باشنیدن این جمله یه چشم باصدای شهوتی بهش گفتم و شروع کردم از پاهاش روغن ریختن و ماساژ دادن همین طور که ماساژ میدادم از عمد بین پاهاش دستمو میکشیدم که احساس شهوتشو حس میکردم به کونش که رسیدم روغن رو ریختم و شروع کردم بالمبه های کونش ور رفتن که اه و نالش بلند شد منم به خودم جرات دادم دست کشیدم لا درز کونش وتا رسیدم به کسش که یهو خودشو جمع کرد منم دستمو کشیدم که دراومد باصدای شهوتی گفت مااااانننییییی چه میکنی که رفتم آروم در گوشش گفتم هیچی یکم رغن ریختم تا ماساژ بدم اونم باصدای پر شهوت گفت باشه فقط زود باش شروع کردم به بازی کردن لا درز کونش و دستم یبردم رو کسش میکشیدم که هم اون جرات پیدا کرده بود بلند بلند آخ و اوخ کنه هم من جرات کردم باکسش ور برم همینطور که داشتم ور میرفتم اون آه اوف اوخ میکرد دیگه وقتش شده بود بلند شدم شرتمو دراودم و حالا دوتامون لخت مادر زاد وبدن سفید و خشکل و خوش فرم خواهرم جلوم و منم رفتم نشستم رو کونش و شروع کردم ماساژ دادن کمرش باروغن که تو حین جابه جایی کیرمم بیکار نبود و بوسه میزد رو لمبه ها ولا درزو کمر خواهرم تو همین حال بودیم بهش گفتم برگرد که گفت نه همون جا کارتو بکن منم که از خدا خواسته برگشتم سراغ لبه هاش و بازی کزدن باکسش که دیگه آرزو کیرمو گرفتو بلند شد کشوندمش سمتم وشرع کرد به ساک زدن جوری ساک میزد که انگار میخواست آبم از تو کمرم مک بزن بیرون انقد عالی ساک میزد صدا آه و نالم اتاقو ورداشته بود که بعدان فهمیدم واسه پسر یکی از آشناهامون که باهم یه مدت نامزد بودن بعد نتونستون باهم کنار بیان حساب ساک میزده و یا گرفته حالا نوبت من بود منم اول شروع کردم ازلباش و گردن به خوردنش صدای شهوتیش که میگفت بر پایین برو پایین دیونم میکرد وبعد نوبت سینه هاش که خوردنشون مثل خوردن انار ساوه حال میداد و میکردم تو دهنمو و نکشونو گاز کوچیک میگرفتم و با دست راست با اون یکی سینش ورمیرفتم و اه اه کنان ناله میکردو سرموم فشار میداد تو سینه هاش بعدش خوردن و لیسیدن شکمش و کل بدنش و حالا نوبت کسش بود که مثل گل تمزگیز و خوشکل و دست نخورده شروع کردم خوردن کسش که دیدم داره آه و نالش بلندتر میشه و آاااااااااخ اوووووووف میکنه که شروع کرد به ارضا شدن بیحال شده بود و میگفتم جون داداشم جونم عشقم و لبتشو یوسیدم ویکم لاهاش محبت کردمو میبوسیدمشو لب میزدیم به همو تا یکم سرحال شد و حالا نوبت کردن اون کون خوشکلش بود که بهش گفتم برگرد دارزش کردم سر تخت و هولشو ورداشتم گذاشتم زیر کمشو یکم روغن مالیدم به کیرم و کون آرزو و با انگشتم شروع کردم با سوراخش ور رفتن و انگشتم کردم داخل که صدای آخ واوخش بلند شد و منم سریعتر کردم کارمو کمکم انگشت دو م و سوم تا به اندازه سر کلاهک کیرم باز شه و هی میگفت بکن کونم دادشم بکن اووووف بکن دیگه کیرتو بکن تو کنم کونمو جر بده داداشم عشقم ومنم حشری تر شدم و سرکیرم و با سوراخ کونش تنظیم کردم وبایکم اذیت شدن سر کیرم که همراه با آخ و اوخ آرزو بود رفت داخل که آ زو یه جیغ بلند کشید یکم مکس کردم و آروم آروم داشت کیریم میرفت داخل کون تنگ خواهرم که آرزویه هر مردی بود و یکم که گذشت کیر۲۴سانتیم تانصف و با روغن و آخ اوخ و اوف داد ارزد که خیلی سعی کردم دردش نگیره رفت تو بهش گفتم یکم صبر میکنم تا دردت بخوابه که گفت ن بکن تا ته توکونم کیرتو تا ته بکن داخل جرم بده منم با حرفاش حشری شدم و بایه حل دادن کیرمو تا ته کردم تو کونش که جیغ و دادش همراه باشهوت زد بالا و منم حشری تر تلبه میزدم و کمکم داشت آخ آخش تبدیل به اوووف اهههه اههه میشد یه بیست دیقه ای با فشار با کلی پزیشن تلمبه میزدم تو کونش تا داشتم ارضا نیَدم که بهش گفتم چیکارش کنم گفت بریزش تو کونم و همشوشو خالی کردم تو کونش که کلی قربون صدقه هم رفتیم و ازهم دل و قلوه گرفتیم پاشدیم بریم حموم که رباز تو حموم بادیدن کف رو بدنش دوباره مانی کوچولو سرافراز بلند شد و ویه دست ۱۵دیقه ای تو حمام کردمش م بیحال زدیم بیرون الان ۷سال از اون ماجرا میگذره منو آرزو هرموقع دلمون بخواد هرجا باهم سکس میکنیم ولی پردشو نزدم سعی هم ندارم بزنم منتظر نظراتتون واسه اشتیاق پیداکردنم واسه بقیه ماجراهمون هستم

هوس شیرین سکس مادر و پسر پارسال بهار هوا نسبتا گرم بود و من در یکی از همین روزهای گرم تو خونه تنها بودم. دخترم شب رو خونه‌ی یکی از دوستاش می‌گذروند و پسرم هم به مهمانی رفته بود. پسرم تازه ۱۸ سالش شده بود و در حال گذراندن آخرین روزهای دبیرستانش بود. اون‌شب خوابم نمیومد و تصمیم گرفتم که برای برگشتنش منتظر بمونم. لباس خواب پوشیده بودم، یک کتان خیلی نازک بند دار کوتاه با یک شلوار راحتی نازک. چند جرعه شراب هم نوشیده بودم و احساس راحتی داشتم. پارسال۴۳ سالم بود. یک بار یادمه که یکی از دوستای پسرم وقتی داشت در مورد من صحبت می‌کرد، کلمه‌ی میلف رو به کار برد. قد من ۱۷۰ سانتی‌متره و ۷۷ کیلو وزن دارم. سایز سینه‌هام ۸۰ هست با اینکه تقریبا چاق هستم اما به خودم می‌بالم و اعتراف می‌کنم که برای دوستای نوجوان پسرم جذاب و هوس‌انگیز بودم. ۴ ساله که طلاق گرفتم و از این‌ کار پشیمون هم نیستم. با بچه‌هام رابطه‌ی خیلی خوب و بازی دارم و درباره‌ی همه چیز با هم صحبت می‌کنیم. وقتی پسرم دوش می‌گرفت راحت از حموم میومد بیرون و بدون خجالت خودش رو خشک می‌کرد و لباس می‌پوشید. منم برای این‌که احساس راحتی داشته باشه، همین‌کارو جلوش می‌کردم. قبل از اینکه پسرم بره بیرون، به جای اینکه توی اتاق خودش دوش بگیره، اومد اتاق خواب من و این‌جا دوش گرفت. وقتی اومدم داخل اتاق خواب، داشت خودش رو خشک می‌کرد. در حال رد شدن از کنارم بود که کیر گنده‌ش عقب و جلو تاب می‌خورد و جلوه‌گری می‌کرد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و چشمام رو دوختم به کیرش. حداقل ۱۸ سانتی‌متر طولش بود با یک سر بزرگ و خوشگل. البته من قبلا هم دیده بودمش، اما تصویر این‌که از کنارم رد بشه در حالی‌که کیر گنده‌ش مثل خرطوم فیل عقب و جلو تاب بخوره، بد جوری ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود. پسرم ورزشکار بود، فوتبال بازی می‌کرد و باشگاه بدنسازی می‌رفت و به همین دلیل اندام خوبی داشت. قدش ۱۸۵ بود و وزنش ۹۰ و البته تمام بدنش ماهیچه بود. همین که برای چندمین بار این تصویر رو توی ذهنم مرور کردم، متوجه شدم که نوک سینه‌م سفت شده و از زیر پارچه‌ی نازک تاپم زده بیرون. من که مطمئن بودم نمی‌تونم و نباید کاری با پسرم بکنم، اما اگر حرکت اول رو پسرم می‌کرد، نمی‌دونستم که می‌تونم مقاومت کنم یا نه. تقریبا ساعت ۱ شب بود که صدای باز شدن در پارکینگ رو شنیدم. همین طور که روی کاناپه لم داده بودم، وارد خونه شد. لبخند روی لباش بود و از حالت چهره‌ش فهمیدم که یک کمی مشروب خورده. اومد و نشست کنار من روی کاناپه. یکی از پاهام رو روی اون یکی گذاشته بودم. برگشتم طرفش. ازش پرسیدم: «امشب خوش گذشت؟» «خوب بود، اما از دست دخترایی که فقط می‌خوان از آدم سوء استفاده کنن اعصابم خورده.» بعد در مورد دخترای خوشگلی صحبت کرد که لباسای سکسی می‌پوشن و جوری رفتار می‌کنن که انگار خیلی حرفه‌ای هستن، اما وقتی کار به عمل می‌رسه دست می‌کشن و می‌گن نه. داشتم بهش نگاه می‌کردم و بدون این‌که بفهمم چرا، خودم رو جای یکی از اون دخترا گذاشتم. اعصاب‌خوردیش رو درک می‌کردم. چیزی که بعدش گفتم همه چیز رو عوض کرد: «من هیچ‌وقت اعصابتو خورد نمی‌کنم.» نمی‌دونم دقیقا منظورم رو رسوندم یا نه، اما چیزی که می‌خواستم رو گفتم و پسرم انگار هنگ کرد. با حالت متعجبی نگاهم کرد. متوجه نگاهش شدم که پایین تر اومد و رسید به نوک سینه‌هام که از زیر تاپم زده بود بیرون. دوباره بالا اومد و به چشمام نگاه کرد و لبخند زد. بعد گفت: «واقعا؟ هیچ‌وقت اعصابمو خورد نمی‌کنی؟» وقت نداشتم که برای جواب دادن فکر کنم، پس همون چیزی رو که دوست داشتم گفتم. برگشت طرفم و دوباره به سینه‌هام خیره شد: «باشه، ثابت کن. تاپتو در بیار!» بهش گفتم هواتو دارم و اعصابتو خورد نمی‌کنم و همون لحظه ازم خواست که ثابت کنم. حرکت زیرکانه‌ای که می‌تونستم انجام بدم این بود که لبخند بزنم اما چیزی که می‌تونستم بهش فکر کنم این بود که از حرفی که زدم پا پس نکشم. بهش لبخندی زدم و پایین تاپم رو گرفتم و به سمت بالا کشیدم تا بالای سینه‌هام، تا این‌که سینه‌های لختم رو بهش نشون دادم. پسرم قبلا هم سینه‌هام رو دیده بود، اما الان با یک تصویر کاملا واضح و دقیقا روبه‌روش داشت تماشا می‌کرد. حرف نمی‌زد و فقط داشت تماشا می‌کرد. گفتم: «خوب آقا، حالا نوبت شماست که پیرهنتون رو در بیارن.» بدون لحظه‌ای تأمل پیرهنش رو از تنش کند و سینه‌های ماهیچه‌ای لختش رو به روم به نمایش گذاشته شد. نمی‌دونستم این جریان تا کجا ادامه پیدا می‌کنه. حالا نوبت حرکت از طرف اون بود. تو چشمام نگاه کرد و گفت: خب، فکر نمی‌کنم این کار بکنی، اما ازت میخوام شلوارتو در بیاری. داشت منو به چالش می‌کشید که این جریان رو بیشتر جلو ببرم. نفس‌هام سنگین شده بود و اگرچه حسم می‌گفت ادامه ندم، اما ادامه دادم. بلند شدم، بند شلوارم رو باز کردم. به آرومی کشیدمش پایین. حالا جلوش ایستاده بودم در حالی‌که جز یک شرت هفتی نازک، هیچی تنم نبود. به شلوارش اشاره کردم و گفتم؟ «خب؟» بلند شد و کمربندش و دکمه‌های شلوار جینش رو تا پایین باز کرد. حالا اونم جلوم وایستاده بود با یک شرت و قلمبگی قشنگی که از زیر شرتش خودنمایی می‌کرد. دیگه نیازی نبود ازم کار بعدی رو درخواست کنه. شرتم رو کشیدم پایین و کس براق و بدون موی خودمو که خیس هم شده بود جلوش به نمایش گذاشتم. اونم شرتش رو درآورد و کیر شقش بد جوری گنده شده بود. خیره شده بودم به کیرش که یه دفعه اومد و منو کشید طرف خودش. همین‌طور که سینه‌های بزرگم چسبید به سینه‌هاش، منو بوسید؛ یک بوسه‌ی پر از احساس و نیاز. زبان‌هامون داشتن با هم می‌رقصیدن. دستش رو احساس کردم که دست راستش از پشتم سفری رو به سمت کونم شروع کرد و بعد کونم رو گرفت و به طرف خودش نزدیک‌ترم کرد. این پسرم بود و منم جلوش رو نمی‌گرفتم. بوسیدن و زبان‌بازیش رو متوقف کرد و اومد پایین نوک سینه‌هامو لیس زد و در همون حال هلم داد طرف کاناپه. خودم رو آوردم پایین و از پشت لم دادم روی کاناپه، اونم اومد روم. پاهام باز بود. داشت سینه‌ی سمت راستم رو می‌خورد و یک دستش روی سینه‌ی چپم بود و می‌مالیدش. دست چپش هم روی کیرش بود و داشت نزدیکش می‌کرد به طرف کسم. این اتفاق واقعا داشت میفتاد. اصلا وقت تلف نمی‌کرد. می‌خواست بکنه تو کسم. وقتی که سر کیر بزرگش رو روی لبهای کسم حس کردم، یک مقداری نگران اندازه‌ی کیرش شدم. گفتم: «آروم عزیزم، تو خیلی گنده‌ای» باید فهمیده باشه چی گفتم، چون که کیرش رو آروم آروم هل داد داخل کسم. واقعا داشت دیواره‌های کسم رو از هم باز می‌کرد تا این‌که تا آخر کرد تو کسم. به خاطر تنگی و گرمی کسم از شدت شهوت و لذت آه حشری‌کننده‌ای کشید. آروم آروم کیرش رو وارد و خارج کسم می‌کرد. این واقعیت که من مامانشم، باعث توقفش نمی‌شد. احساس می کردم کسم پره و اصلا جا نداره. انگار که این ماجرا فرا واقعیت بود اما در عین حال این چیزی بود که مدت‌ها می‌خواستم. اصلا اهمیت نمی‌دادم که این کار، یک کار ممنوعه است. پسرم داشت با کیر بزرگش منو می‌گایید و من داشتم ارضا می‌شدم. حدس زدم پسرم هم هم زمان با من داره ارضا می‌شه که یک دفعه گفت: «مامان، آبم داره میاد. بکشم بیرون؟» من که قرص ضد بارداری مصرف نمی‌کردم و اونم کاندم نذاشته بود رو کیرش. نمی‌تونستم ریسک کنم و قبول کنم که خالی کنه تو کسم، اما اصلا ذهنم درست کار نمی‌کرد. تا حالا اصلا درباره‌ی همچین موقعیتی فکر نکرده بودم. گفتم: «نه عزیزم، می‌خوام حسش کنم. آبتو خالی کن توش.» بهش چراغ سبز نشون دادم و اونم گازشو گرفت. چند تا تلمبه‌ی محکم‌تر زد و یک دفعه نبض کیرش رو احساس کردم. کیرش داشت با نبض‌های دوست‌داشتنی آبش رو می‌پاشید توی کسم. در همین حال کسم به شدت منقبض شد و منم ارضا شدم و با هم‌دیگه آبمون اومد. انگار آبش تموم نمی‌شد. حس می‌کردم کسم پر از آب کیر شده. لحظه‌ی ارضا شدن جفتمون همدیگه رو محکم بغل کرده بودیم. بهش گفتم خیلی دوسش دارم و اونم همین حرفو بهم زد. صورتم رو با دو دستش گرفت و بوسم کرد. بالاخره بلند شد و با کیرش که نیمه سیخ و آغشته به آب کس مامانش بود جلوم وایستاد. سرتاپاشو که نگاه می‌کردم برام خیلی جذاب و شیرین بود. بهش لبخند زدم و بلند شدم و دستش رو گرفتم و بردمش اتاق خواب برای راند دوم. دست پسر ۱۸ ساله‌ی لختم رو گرفته بودم و توی راه‌رو هدایتش می‌کردم به سمت اتاق خوابم. منم لخت بودم و تازه باهاش برای اولین بار سکس کرده بودم، سکس توی پذیرایی خونه. رو تختی رو از روی تخت برداشتم و خزیدم روی تخت خواب. برگشتم و دستامو به نشانه‌ی اینکه بیا تو بغلم براش باز کردم. گفتم: «بیا اینجا عزیزم» اونم چهار دست و پا خزید روی تخت خواب تا بهم ملحق بشه. بدن‌های لختمون به هم فشرده شد. دستاش اومد طرف سینه‌هام و اون‌ها رو فشرد به هم و مالیدشون. دوباره شروع کرد به خوردن نوک سینه‌هام، در حالی که با دو تا دستش اونا رو نگه داشته بود. اینا همون سینه‌هایی هستن که وقتی نوزاد بود ازشون شیر می‌خورد. اون‌قدر خورد که نوک سینه‌هام تا سر حد امکان زده بودن بیرون و سفت و حساس شده بودن. در همین حال که سینه‌هامو می‌خورد و می‌بوسید، منم داشتم موهاشو نوازش می‌کردم. گفت: «مامان سینه‌هات خیلی بزرگ و نرمن.» خیلی حشریم کرده بود و باید یه کاری می‌کردم. برش گردوندم و خوابوندمش روی تخت، خودم اومدم روش. لب‌هاشو بوسیدم و زبون کشیدم. با دستم کیر بزرگش رو گرفتم و حس کردم دوباره کاملا سیخ شده. آوردمش بالا سمت لب‌هام و به سر کیرش یه بوسه‌ی نسبتا طولانی هدیه کردم، بعدش هم یک زبون آروم کشیدم سر کیرش. بو و مزه‌ش مثل خود سکس بود. دهنمو باز کردم و سرشو کردم تو دهنم. از سر گرمی دهنم و حس شهوت آه کشید. دیگه کیرش راسته راست بود. می‌دونستم که راند دوم بیشتر دووم میاره. پس نگران این نبودم که آبش زود بیاد. کیرش سیخ و خیس توی دستم و دهنم بود. واقعا بزرگ بود. بیست سانتی‌متر یک کیر فوق‌العاده است. کیر باباش یک کیر معمولی بود، اما این یکی فرق داشت. من آماده بودم، اونم آماده بود، پس رفتم بالاش و پاهامو دو طرفش گذاشتم. کیرش دراز بود و مجبور شدم روی پاهام بلند شم تا با دهانه‌ی کسم میزون بشه. در حالی‌که کیرش رو با یک دستم گرفته بودم و یک دستمم روی سینه‌ش بود تا خودمو ثابت نگه دارم، آروم اومدم پایین. حسابی خیس بودم اما همش ترشحات خودم نبود، آب اونم توی کسم مونده بود و داشت از کسم می‌چکید بیرون. همه‌جای کسم الان لیزه لیز بود. سر کیرشو روی ورودی کسم گذاشتم و از برخورد سر کیرش با دهنه‌ی کسم هر دو مون با هم آه شهوت‌ناکی کشیدیم. این دفعه خیلی راحت‌تر سر خورد و رفت تو. من عاشق این پوزیشن بودم، چونکه باعث می‌شد من کنترل همه‌چیز رو داشته باشم. آروم آروم کسم باز شد و کیرش کاملا رفت تو. دو تا دستم رو گذاشته بودم روی شونه‌هاش و کسم رو هم‌زمان با ضربه‌های کوچیک پسرم بالا پایین می‌کردم. هنوز داشت سینه‌هام رو فشار می‌داد نوک سینه‌هام رو می‌کشید. من مادرش بودم و داشتم ازش برای لذت بردن استفاده می‌کردم، اما داشتم بهش لذت هم می‌دادم. بیشتر از هر چیزی عاشق پسرم بودم، اما الان شهوتی شده بودم و هوس کیرش دیوونم می‌کرد. دستاش رو آورد کنار کمرم و فشارم داد پایین تا کیرش تا انتها بره تو کسم. بهم گفت: «کست خیلی داغ و تنگه. وقتی بالا و پایین می‌ری می‌چسبه به کیرم. مامان می‌خوام تا ته بکنم تو کست.» بهش گفتم: «عزیزم کیرت خیلی بزرگه، شاید نتونم تحمل کنم که تا ته بچپونی تو کسم. همین الانشم دارم احساس می‌کنم سر کیرت می‌خوره ته کسم.» به سواری روی پسرم ادامه دادم. پسرم هم خوب داشت دووم میاورد و ارضا نمی‌شد. در این بین چند بار ارضا شدم و آب کسم حسابی روی کیرش سرازیر شده بود. عرق کرده بودم. اونم عرق کرده بود. داشتم خسته می‌شدم اما هنوز نشانه‌ای از آب کیر و ارضا شدنش نبود. همین جوری که بالا پایین می‌کردم، نشست و منو برگردوند روی پشتم در حالی‌که اصلا کیرشو از تو کسم بیرون نکشید. حالا اون بالا بود و سرعت گاییدن مامانش رو کمی بیشتر کرد و توی همون ریتم ادامه داد. اینکه بالاخره داشتم به پسرم می‌دادم خیلی حس خوب بود. پاهامو برد بالا، طوری که زانوهام جلوی شونه‌هاش بود. چقدر خوب و مردونه داشت تلمبه می‌زد. ذره‌ ذره‌ی کیرش رو داخل کسم حس می‌کردم و ضربه‌های تخماش روی کونم حس قشنگی داشت. پشتم رو کمی خم کردم و در حالی‌که چشم تو چشم بودیم نوک سینه‌هامو می‌کشیدم. این سکس مطلق بود. داشت حسابی منو می‌گایید. بهش گفتم: «محکم‌تر بکن منو عزیزم. کس تنگ مامانتو بگا. می‌خوام دوباره تو اعماق کسم آب کیرتو حس کنم.» بهم گفت: «وای خدا، مامان باورم نمی‌شه بالاخره تونستم بکنمت. عاشق اینم که آب کیرمو بریزم تو کست. مطمئنی مشکلی نیست؟» من واقعا مطمئن نبودم، اما باید تو کسم حس می‌کردمش. گفتم: «آره، آب می‌خوام، منو پر کن از آب کیرت» داشت ضربه‌های کوتاه و سریعی می‌زد و می‌دونستم نزدیک ارضا شدنه. توی صورتش هم لذت دیده می‌شد، هم درد، چون نزدیک ارضا شدن بود. یهو توقف کرد و کیرش شروع کرد به نبض‌های ریتمیک و قشنگ. حسش کردم. این دومین بار بود که امشب آب کیرش رو توی کسم خالی کرد و این‌دفعه آب کیرش بیشتر از دفعه‌ی اول بود. اسپرم پسرم داخل بدنم تزریق شد و من مطمئنم اسپرم‌هاش جایی می‌رن که باید برن، یعنی داخل رحمم. این یعنی نهایت و سرحد ارتباط یک زن و مرد، و در حالی‌ این رابطه شکل گرفت که ما مادر و فرزند بودیم. منم دوباره به ارگاسم رسیدم و کسم منقبض شد و شروع کرد به شیر دوشی از کیرش تا آب کیرش رو عمیق تر داخل خودم جا بدم. خیلی احساس خوبی بود، اما سخت هم بود، برای همین یهو پسرم روم ولو شد. روی من دراز کشیده بود و آخرین نبض کیرش رو داخل خودم حس کردم که نشان‌دهنده‌ی خروج آخرین قطره‌های آبش داخل کسم بود. من اونو گرفته بودم، اونم منو گرفته بود. از عشق بازی‌مون حسابی خسته شده بود. همون‌جوری که همدیگه رو بغل کرده بودیم، به پهلو دراز کشیدیم. مادر و پسر، هنوز چسبیده بودیم به هم. احساس کردم هوا روشن شده. چشممو باز کردم و دیدم ساعت هشت صبحه. رو پهلوی چپم خوابیده بودم و پسرم از پشت بهم چسبیده بود. احتمالا وقتی خوابیمون برده، کیرش از کسم در اومده. ما هنوز کاملا لخت بودیم. دست‌هاش دورم حلقه شده بود و یکی از سینه‌هام توی دستش بود. از نوع نفس کشیدنش فهمیدم که هنوز خوابه. من دیگه کاملا بیدار شده بودم و داشتم درباره‌ی چیزی که شب قبل اتفاق افتاده بود فکر می‌کردم. دوبار بدون جلوگیری با پسرم سکس کرده بودم. جالب این‌جاست که نه تنها پشیمون نبودم، بلکه خیلی هم احساس خوبی داشتم و خوشحال بودم. البته باید کمی با هم صحبت می‌کردیم تا مطمئن باشیم همه‌چیز بین ما خوبه. اگر قرار بود این جریان بین ما ادامه داشته باشه، قطعا باید یک سری قانون برای خودمون وضع می‌کردیم. اولین قانون این‌که این رابطه باید یک راز بین ما باشه. داشتم کیر خوابیده اما بزرگش رو بین شکاف کونم حس می‌کردم. انگار هنوز یک کمی سفت شده بود. امیدوار بودم که من باعث نیمه سیخ شدن کیرش باشم و با همین افکار لبخند زدم. یک کم کونمو روی کیرش تکون دادم تا بهتر حسش کنم. احساس کردم سینه‌مو یه کم فشار داد، پس داشت بیدار می‌شد. گردنمو بوسید و منم یک ناله‌ی کوچیک کردم. خودمو کمی عقب‌تر تو بدنش فشار دادم. سینه‌مو ول کرد و کیرشو گرفت گذاشت لای پاهام، طوری که روی لب‌های بزرگ کسم آروم بگیره. بعد شروع کردن عقب و جلو سر دادن کیرش. با این کارش داشت با کیرش بین پاها و لب‌های کسمو نوازش می‌کرد. دوباره داشتم خیس می‌شدم و از طرفی هم می‌دونستم که پسرم برای راند سوم آماده‌ست. بهترین چیز در مورد جوون‌ها همینه؛ برای تجدید قوا به زمان خیلی کمی نیاز دارند و همیشه کیرشون پر از آبه. شروع کرد به بوسیدن گردنم و مالیدن سینه‌هام. معلوم بود که عشاق سینه‌هامه و احساس خاصی بهشون داره. من هیچ‌کاری نکردم و ابتکار عمل رو به خودش واگذار کردم. خودش رو عقب کشید روی تخت خواب بلند شد و زانو زد. خم شد و منو کشید بالا تا بیام روی زانوهام. می‌خواست روش سگی منو بکنه؛ ایده‌ای که منم خیلی خوشم اومد ازش. سکس صبح‌گاهی همیشه خوشایند بود و انجام این سکس با این روش و با یک کیر گنده، بهترین حالتش بود. من روی زانوهام بودم و آرنجم روی تخت قرار داشت و کس و کونم کاملا براش باز بود. سریع اومد جلو و سر کیرشو فشار داد تو ورودی کسم. لب‌های کسم یه ذره متورم و دردناک از سکس دیشب بود. کله‌ی گنده‌ی کیرش رو فشار داد تو و وارد کسم کرد. وقتی که کرد تو، کمرمو گرفت و منو کشید به سمت کیرش. آلت کلفتش سر خورد به سمت داخل و من تقریبا نفسم بند اومد. الان که داشت با این روش می‌کرد، حس کاملا متفاوتی داشتم. آرنجم رو برداشتم و به جاش دستامو گذاشتم روی تخت و کمی بالاتنم بالاتر اومد. پسرم داشت تو کسم تلمبه می‌زد. از شدت تلمبه‌های محکمش، سینه‌های بزرگم داشتن به سمت جلو و عقب تاب می‌خوردن. کیرش عمیقاً داخل کسم بود و داشت از واژنم نهایت استفاده رو می‌کرد. اون واقعا صاحب اختیار من شده بود. نمی‌دونم خودش متوجه این موضوع شده بود یا نه، اما من کاملا خودم رو در اختیارش گذاشته بودم و اون الان صاحب من بود. خم شد و سینه‌های آویزونم رو مالید. نوک سینه‌هامو جوری می‌کشید که انگار می‌خواست ازشون شیر بدوشه. این اولین سکس ما در حالت هوشیاری کامل بود و از وقتی که بیدار شده بودیم هیچ حرفی نزده بودیم. پسرم حسابی داشت مامانشو از پشت، اونم مدل سگی می‌گایید. این یک سکس کثیف و سرشار از شهوت بود و منم عاشق این سکس بودم. کیرش رو کشید تا جایی که فقط سرش داخل کسم بود و با فشار کرد تو. می‌تونستم دونه دونه‌ی رگ‌های کیرش رو حس کنم، چون کسم تنگ بود و به‌طور کامل کیرش با دیواره‌های داخل کسم تماس داشت. نزدیک بود که آبش تو کسم خالی بشه. سومین انزال پسرم در ۲۴ ساعت گذشته. هر بار هم کلی اسپرم توی کیرش بود. من مادرش بودم و اجازه‌ی این کارو بهش داده بودم. نمی‌دونم که این بزرگ‌ترین اشتباه زندگیم بود یا نه. اما الان، در حال گاییده شدن اصلا اهمیتی به این حرفا نمی‌دادم. فقط می‌خواستم آب کیر پسرم دوباره تو کسم خالی بشه. بهم گفت: «مامانی، کونت خیلی خوب و خوش فرمه، از این پشت که نگاش می‌کنم منظره‌ی بی‌نظیری داره و همین منظره داره آبمو میاره.» این حرفش بشدت حشری‌ترم کرد و باعث شد منم با ریتم تلمبه زدنش کونمو بدم عقب و باهاش هماهنگ بشم. پسرم واقعا خوشش اومده بود از این مدل گاییدن من. پشتمو خم کرده بودم، پسرم با دستش موهامو جمع کرد و دور مشتش پیچید و سرمو آورد بالا جوری که پشتم صاف شد. اون یکی دستش هم روی کونم بود و داشت تو چنگش فشارش می‌داد و می‌مالید. تخمای بزرگش داشت به چوچوله‌م سیلی می‌زد و باعث می‌شد به ارگاسم برسم. چوچوله‌ی من نسبتا بزرگ و برآمده بود. کسم دوباره منقبض شد و باعث شد تنگ تر بشه. همین موضوع باعث شد تلمبه زدن پسرم سخت‌تر بشه، برای همین کیرشو کاملا از تو کسم درآورد و دوباره آروم کرد تو. بعدش یک دفعه آب کیرش با جهش‌های قابل احساس فوران کرد. واقعا آب کیرش همیشه این‌جوری میاد؟ خیلی زیاد بود! داشت به شدت آبش رو خالی می‌کرد. بالاخره تموم شد و من همون‌جوری دمر دراز کشیدم. اونم روی من دراز کشید. تختخواب خیلی به هم ریخته بود، ما دو نفر هم خیلی به هم ریخته بودیم. برای سومین بار آب کیرش داشت از کسم می‌زد بیرون. احساس کردم باید دوش بگیرم تا حالم یه ذره جا بیاد. بهش گفتم: «بلند شو آقا، باید دوش بگیریم.» غلط خورد و کیرش از تو کسم در اومد. وای خدا چه صدای قشنگی داشت وقتی که کیرش داشت از تو کسم در میومد. رفتم توی حموم و دوش آب رو باز کردم. خوشبختانه حموم کمی بزرگ بود و دو نفر داخلش جا می‌شدن. آب کم کم بخار کرد و ما وارد شدیم. شستن همدیگه در حالی‌که داشتیم بدن همدیگه رو با دقت نگاه و کشف می‌کردیم کار سرگرم‌کننده‌ای بود. پسرم شروع کرد شستن کسم و با انگشتاش همه‌جای کسم رو نوازش کرد. وقتی کار شستن تموم شد، منو کشید طرف خودش و بوسم کرد. خیلی دوستش داشتم و می‌دونستم اونم منو خیلی دوست داره. اومد پایین، سینه‌هامو بوسید و خورد. رفت پایین‌تر تا زانو زد و کسم رو بوسید. پاهامو باز کردم تا بهش امکان دسترسی بیشتر بدم. برای اولین بار لب‌های کسمو لیس زد. با این‌که احساس درد روی لب‌های کسم داشتم، اما حس خیلی خوبی با این کارش بهم دست داد. همین‌جوری داشت لب‌های کسم و چوچوله‌مو رو لیس و میک می‌زد. چوچوله‌م بزرگ و سفت و خیلی حساس شده بود. پسرم حسابی میکش زد و با نوک زبونش باهاش بازی بازی کرد. سرشو گرفتم و صورتش رو فشار دادم رو کسم. گفتم: «اوه خدای من، خیلی حس خوبی دارم. چوچوله‌مو لیس بزن عزیزم. چوچوله‌ی مامانی رو لیس بزن.» اونم همین کارو ادامه داد تا اینکه با دندوناش یه گاز آروم و کوچولو گرفت و یهو آبم اومد. با این‌که ما هنوز زیر بخار و آب گرم بودیم، اما پسرم با آب کس من دوش گرفت. وقتی که فهمید ارضا شدن بلند شد و دوباره منو بوسید. داشتم می‌لرزیدم. رفتم روی زانوهام و جلوش زانو زدم و کیر بزرگش رو کردم توی دهنم. کیرش سفت و کلفت بود، اما من سعی کردم تا جایی که می‌تونم براش خوب ساک بزنم. چند لحظه‌ی پیش آبش اومده بود. اما امیدوار بودم دوباره آبشو ببینم. براش ساک می‌زدم و صدای ملچ و مولوچ مکیدنم رو بالا بردم. ناله می‌کرد و سعی داشت کیرشو بکنه توی حلقم. من با دست و دهنم داشتم حسابی براش جق می‌زدم و با دست دیگه‌م با تخماش بازی می‌کردم، آروم می‌کشیدم و می‌مالیدم و نازشون می‌کردم. «مامان آبم داره میاد. میخوام بریزم تو دهنت.» حرفش باعث شد شدیدتر ساک بزنم تا آبش بیاد. قبلا بهم گفته بودن که خوب ساک می‌زنم و احتمالا پسرم هم اینو حس کرده بود. از حالت کیرش فهمیدم که آبش میخواد بیاد. فقط سر کیرش رو توی دهنم نگه داشتم و بعدش آب کیر گرمش رو توی دهنم حس کردم. آب کیر خامه‌ای و سفید و قطورش رو توی دهنم حس می‌کردم. مزه‌ی عالیی داشت، شور و شیرین بود. سریع قورتش دادم، چون داشت همین‌جوری میومد و باید تو دهنم جا می‌دادمش. همشو داشتم قورت می‌دادم بدون اینکه قطره‌ای از لب‌هام بیاد بیرون. تا آخرین قطره ساک زدم و خوردم. حالا به کیرش که یکم شل شده بود بوسه‌ی قشنگی هدیه کردم و بلند شدم. از حموم بیرون اومدیم و همدیگه رو خشک کردیم. پسرم با نگاه دقیقه به اندام متناسب و زیبام منو خشک می‌کرد و منم با نگاه پر از شهوت و خواهشم بدن ورزیده و کیر خواستنیش رو خشک کردم. بعد از این‌که لباس پوشیدیم ازش پرسیدم که گرسنه‌ش هست یا نه؟ خب البته که گرسنه بود. رفتم آشپزخونه تا صبحونه رو آماده کنم. دور میز نشستیم و به همدیگه لبخند می‌زدیم و صبحونه می‌خوردیم. وقتی صبحونه تموم شد، دستش رو گرفتم و بهش نگاه کردم و گفتم: «از شب گذشته‌ت لذت بردی؟» گفت: «می‌دونی که لذت بردم و منم می‌دونم تو لذت بردی.» گفتم: «آره عزیزم، لذت بردم. میخوای ادامه داشته باشه؟» گفت: «بیشتر از هر چیز دیگه‌ای میخوام. عاشقتم مامان. خیلی وقت بود که می‌خواستم باهات سکس کنم. الان که احساس کردمش و سکس با تو رو تجربه کردم، نمی‌تونم بدون این کار زندگی کنم.» گفتم: «خوبه، منم همینو میخوام. پس باید چند تا قانون داشته باشیم. اول این‌که فقط وقتی این کارو می‌کنیم که تو بخوای. من نمی‌خوام اقدام کننده برای این کار باشم. اگر ازم بخوای، هر چیزی که تو سکس باشه بهت می‌دم. دوم این‌که باید این موضوع رو از هر کسی مخفی کنیم و رازی بین خودمون باشه. هیچ‌کس نمی‌تونه این رابطه رو درک کنه و حس ما رو بفهمه. سوم این‌که از اون‌جایی که من قرص ضد بارداری نخوردم، و شک دارم که بخوای از کاندوم استفاده کنیم، احتمال حاملگی هست. پس باید کاری که من می‌گم رو انجام بدی. اگر بگم بکش بیرون، باید سریع بکشی بیرون، وگرنه توی زمانی که تخمک‌گذاری می‌کنم نمی‌تونیم سکس داشته باشیم.» پسرم با قوانین من موافقت کرد و این‌جوری رابطه‌ی جدید ما شروع شد. با سکس اون دو روز حامله نشدم و در ادامه خیلی مراقبت کردیم. من عاشق پسرم هستم و پسرم عاشق منه. از این کار اصلا پشیمون نیستم.

تجاوز پدر شوهرممی خوام براتون از یه سکس جالب و عجیب بگم که با پدر شوهرم داشتم. من 23 سالم بود که ازدواج کردم و شوهرم هم 26 ساله بود. مادر شوهرم هم 7 سال پیش در اثر تصادف فوت کرده بود. پدرش هم یک مرد 52 ساله بود که بدون اغراق می تونم بگم از پسرش ( شوهرم) جذاب تر بود و خیلی هم خوب مونده بود. من بعد از عروسی متوجه بعضی نگاه های عجیب اون به خودم میشدم و اوایل خیال میکردم که از طرز لباس پوشیدن من بدش میاد یا تعجب میکنه. اما کم کم این نگاه ها بیشتر شد و من در اون شهوت رو می دیدم. نمی دونستم باید چی کار کنم. به پدرام هم نمی تونستم بگم پدرت منو بد نگاه میکنه. خلاصه اینا گذشت و پدرام از طرف اداره به یک ماموریت یک هفته ای رفت.منم چون کار زیاد داشتم ترجیح دادم خونه ی خودم بمونم و پیش مامانم اینا نرم. یه روز صبح که تازه از خواب بیدار شده بودم زنگ در خورد از آیفون جواب دادم و فهمیدم که بابای پدرامه. درو باز کردم با دو تا نون سنگک اومد بالا. سلام و احوالپرسی کرد و من سخت در آغوش گرفت و بوسید. هیچ وقت جلوی پدرام منو این جوری نمی بوسید. رفتم به آشپزخونه که چای بیارم و دیدم که دنبالم اومد. از این به بعد رو به صورت محاوره بخونید: – خب خانوم خانوما چه خبرا؟ حالی از ما نمیپرسی : اختیار دارید. من که همیشه مزاحم شما هستم. – چرا از وقتی پدی رفته نیومدی پیش من؟ : والله یه کم کار عقب افتاده داشتم که گفتم این چند روز انجام بدم. – به هر حال میومدی خوشحال میشدم : چشم مزاحمتون میشم. …. – خب ببینم از نی نی خبری نیست؟ : چی بگم نه هنوز . فکر کنم زود باشه.پدارم که میگه حالا حالا ها حرفشو نزن – خب حقم داره. دلش می خواد همش با زنش باشه.نمی خواد شباشو اسير بچه داری کنه! به نظر من حیفه این هیکل خوشگل که با حاملگی خراب بشه. مادر پدی هم زن خوشگلی بود. بدنش مثل برف بود. صاف و سفيد. سینه هاش که دیگه نگو. دو تا توپ گرد و ناز که وقتی راه میرفت لرزشش منو مست میکرد. همه جاش خوشگل بود و… ( از اینکه انقدر راحت از تن و بدن زنش میگفت هم تعجب کردم هم خجالت کشیدم) : خدا رحمتشون کنه – می دونی تو رو میبینم یاد اون میوفتم. تو هم مثل اون خوشگل و نازی. خوش به حال پدی چه هلویی هر شب تو بغلشه. : !!! – کاش حتی شده یه ساعت بغل من می خوابیدی : بابا این چه حرفیه که میزنید؟؟؟ – مگه چیه عزیزم؟ مگه من دل ندارم؟ حالا اگه یه کامی از تو بگیرم مگه آسمون به زمین میاد؟ : من نمی فهمم. من عروس شمام. زن پسرتون. شما می خواید به پسرتون خیانت کنم؟ – خیانت چیه…اون از وجود منه. من نبودم اون نبود ( عجب استدلالی!!) دیگه منتظر من نشد و اومد محکم بغلم کرد و لباشو سفت گذاشت رو لبم. من هیچ تکونی نمی تونستم بخورم. هیچ حرفی هم نمی تونستم بزنم. همین جوری منو خوابوند کف آشپز خونه. لبامو دیگه ول نمی کرد. محکم مک میزد و گاز می گرفت. با دستاشم سینه هامو میمالوند. منم دیدم چاره ای ندارم. خودمو سپردم به دستای شهوت بارش. اونم سریع لباسامو در آورد. حالا شروع کرده بود به خوردن سینه هام. همه ی سینمو می خواست بکنه تو دهنش. نوک سینمو محکم گاز گرفت که جیغ زدم ولش کرد. من فکر میکردم که کار به همین جا ختم میشه. اما دیدم که شلوارشو درآورد و کیرشو انداخت بیرون. دیگه وحشت کردم. یعنی اون می خواست با من… کیرش خیلی زود راست شده بود. سرشو چسبوند به دهنم گفت بخور. منم امتناع کردم. که یهو با انگشتش نوک سینمو نیشگون گرفت گفت بخور وگرنه میکنمش. منم از شدت درد مجبور شدم بذارمش دهنم. ولی همین جور گریه هم میکردم….ادامه ی ماجرای پدر شوهر : وقتی دید که با بی میلی کیرش تو دهنمه بی خیالش شد و گفت ولش کن. رفت پایین با دستش لبای کسمو باز کرد و حسابی بر اندازش کرد و گفت: چه کس نازی داری. نکنه هنوز پدی نکردتت که انقدر تنگ و تر تمیزه؟ شایدم لوست کرده آروم میکنتت؟ من که مامانشو جر میدادم. این پسره به من نرفته.حالا من جرت میدم تا بفهمی کردن یعنی چی! منم هی فریاد میزدم نه تو رو خدا ولم کنید…. با خنده بلند گفت تو دیگه الان زیر منی. کاری نمی تونی بکنی. حداقل سعی کن لذت ببری. پاهامو گذاشت رو شونشو یه کم با کیرش رو کسم بازی بازی کرد. با نوک کیرش چوچولمو می مالوند.این باعث شد که منم تحریک بشمو به نفس نفس بیوفتم.خلاصه چند دقیقه ای این کار و کرد و یک مرتبه با فشار زیاد کیرشو هل داد تو که تا مغز سرم درد گرفت.حتی شب زفافم هم انقدر درد نکشیده بودم. یه چند تا جلو عقب که کرد کیرشو درآورد و دوباره مالید رو چوچولمو باز با همون فشار یک مرتبه داد تو. چند بار این کار و تکرار کرد تا اینکه آبش یهو اومد و همه رو خالی کرد اون تو. منم دیه رمقی نداشتم. نه واسه داد زدن نه واسه اعتراض که چرا آبشو تو ریخته… بعد از اینکه کارش تموم شد منو بوسید و با ملایمت گفت قول میدم دفعه بعد بهتر باشه.ايندفعه خیلی حالم بد بود!!! ….. تا سر ماه بشه و من همش اضطراب داشتم که مبادا حامله شده باشم.آخه من قرص نمی خوردم و از کاندوم استفاده میکردیم. خوشبختانه پریودم نشون از این داشت اتفاقی نیوفتاده. بعد از اون ماجرا دیگه سعی کردم هیچ وقت موقعیتی پیش نیاد که با پدرشوهرم تنها جایی باشم.

مامان شکوفه قسمت هشتمرابطه ی از راه دور من و اتنا ادامه داشت، گاهی اوقات تو اتاقمون لخت میشدیم و با اسکایپ سکس چت تصویری میکردیم. خاله از این موضوع اطلاع داشت و ظاهرا مشکلی هم با این مسئله نداشت، چون چند بار حین سکس چت وارد اتاق اتنا شده بود ولی چیزی نگفته بود. عید شده بود و خاله اینا خانوادگی اومده بودن به شهر ما و چون خونه ی ما بزرگتر از خونه ی بقیه ی فامیل بود، پیش ما می موندن. حضور بابای من ، عمو و ارمان و بچه ها مانع از این میشد که من و اتنا به هم نزدیک بشیم و فقط می تونستیم از دور به هم لبخند بزنیم. ارمان مجبور بود از 5 فروردین بره سر کار و عمو هم می خواست مغازه اش رو باز کنه واسه همین، اونا 4 فروردین حرکت کردن به سمت گرگان و خاله و اتنا خونه ی ما موندن. دوتا از مزاحما کم شده بود و مونده بود بقیه ی مزاحما. اونشب مامان به همراه خاله اینا تو پذیرایی خوابیده بودن، من و اتنا در حال چت بودیم، نصفه های شب بود که اتنا گفت مامان میگه بیا اینجا. بلند شدم و بیصدا از اتاق رفتم بیرون. خاله وسط خوابیده بود و مامان و اتنا دوطرفش بودن. وقتی رفتم اونجا، خاله بهم اشاره کرد که برم پیشش، بالا سرش نشستم و گوشمو بردم دم دهنش، خاله گفت برو پیش اتنا دراز بکش کمی حرف بزنین بعد برو بخواب، زیاده روی نکنینا. گفتم تو حرف زدن زیاده روی نکنیم؟ خاله گفت خودت میدونی منظورم چیه، بعد صورتمو بوسید و منم گوشه ی لبشو بوسیدم، بعد بلند شدم و رفتم اونطرف اتنا، به پهلو دراز کشیدیم و از روبرو به هم چسبیدیم. شروع کردم به لب گرفتن و دست کشیدن به بدن فوق العاده ی اتنا. دستمو از پشت بردم تو شورتش و همینجور که لب می گرفتیم، کون لختشو چنگ میزدم. خاله هم به پهلو خوابیده بود و پشتش به ما بود. حدود نیم ساعت تو اون وضعیت لب گرفتیم و همدیگه رو مالیدیم. بعد خاله برگشت سمت ما و گفت بسه دیگه حمید جان، پاشو برو بخواب. یه لب دیگه از اتنا گرفتم و برگشتم تو اتاقم. تنها چیزی که عایدم شد شق درد بود. اونشب به سختی خوابم برد. دوروز بعد بابا به سمت ترکیه حرکت کرد. من و اتنا فرصت بغل کردن و لب گرفتن بیشتری پیدا کرده بودیم. اونشب ساعت هنوز 12 نشده بود که اتنا گفت خوابم میاد و میخوام بخوابم. شب بخیر گفتم و اتنا خوابید. ساعت نزدیک یک شب بود و کم کم داشت خوابم میبرد که یه پیامک دیگه برام اومد. اینبار از طرف مامان بود. نوشته بود پاشو بیا. از اتاق که بیرون اومدم، فقط اتنا تو پذیرایی خوابیده بود و رختخواب مامان و خاله خالی بود، از یه طرف دلم میخواست برم پیش اتنا، بیدارش کنم و برای اولین بار تو تنهایی عشق بازی کنیم، ولی مامان و خاله تو اتاق منتظرم بودن. وقتی در اتاق رو باز کردم و رفتم تو، با صحنه ای روبرو شدم که تا ابد تو ذهنم ثبت شد. خاله به پشت خوابیده بود، مامان هم خم شده بود روش و داشت پستونشو میمکید و دستشو هم لای پاهای گوشتی خاله گذاشته بود و کوسشو میمالید، غافلگیر شده بودم، هردو بهم نگاه کردن و لبخند زدن، مامان حتی پستون خاله رو از دهنش درنیاورد و به مکیدن ادامه داد. خاله با دراز کردن دستش، دعوتم کرد تا بهشون ملحق بشم. سریع لباسامو همونجا دراوردم، رفتم رو تخت و طرف دیگه ی خاله نشستم. خم شدم و لبامو به لبای خاله چسبوندم و دستمو روی اونیکی پستونش گذاشتم، شروع کردم به لب گرفتن و مالیدن پستون بزرگ خاله، ناله های خیلی خفیفی از گلوی خاله به گوش می رسید، خم شدم و اونیکی پستون خاله رو تو دهنم گرفتم. در حالی که پستونای خاله رو می مکیدیم، من و مامان چشم به چشم هم دوخته بودیم، برق خاصی تو چشمای مامان بود، این برق رو یکبار تو اتاق پرو لباس فروشی و یکبار دیگه تو پارکینگ، تو چشمای مامان دیده بودم. یعنی زمانی که میخواست کارهای جدید و هیجان انگیز امتحان کنه. مامان سرشو بالا گرفت و لباشو اورد جلو؛ منم لبامو به لباش چسبوندم، لبای شیرینی که همیشه عشق نثارم کرده بود. از هم جدا شدیم، مامان نشست و دستشو از رو کوس خیس خاله برداشت، لیسیدش و دوباره به مالیدن ادامه داد. مامان خم شد و لباشو به لبای خاله چسبوند. خاله با دوتا دست صورت مامان رو گرفت و با حرارت شروع کردن به لب دادن و گرفتن. خاله زبون مامان رو تو دهنش گرفته بود و می مکید، بعد زبون خودشو بیرون اورد و شروع کرد به مالیدن و چرخوندن دور زبون مامان. فقط نشسته بودم و تماشا می کردم، به جرات یکی از سکسی ترین صحنه هایی بود که تو عمرم دیده بودم. هردو خیلی اروم ناله میکردن، وقتی بالاخره از هم جدا شدن، مامان با دست پاهای خاله رو از هم باز کرد و نشست بینشون. با لبخند بهم نگاه کرد و یه چشمک زد، بعد خم شد و نوک زبونشو از پایین تا بالای کوس خاله کشید. خاله بهم نگاه کرد و گفت کیرتو بیار جلو، کنار سر خاله زانو زدم، کیرمو گرفت و دو سه بار بالا پایین کرد، بعد کیرمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. به مامان نگاه کردم، با دوتا دست لبای کوس خاله رو باز کرده بود و داشت داخلش رو لیس میزد، گفتم خوشمزه اس؟ مامان گفت اوهوم، خاله اروم دور کیرم ناله میکرد. کمی بعد مامان سرشو بالا اورد. انگشت اشاره و وسطش رو فرو کرد تو کوس خاله و با انگست شست چوچولشو مالید. خاله کونشو بلند می کرد و کمرشو تکون میداد. کیرمو از دهن خاله دراوردم و کنار مامان ایستادم. مامان کیرمو گرفت تو دهنش و همزمان با انگشت کردن خاله، شروع کرد به عقب جلو کردن سرش و کیرمو بیشتر و بیشتر تو دهنش میگرفت. یه نگاه به کون گرد و قلنبه ی مامان که تو هوا بود انداختم، دستمو رسوندم به کونش و شروع کردم به چنگ زدن. مامان کیرمو ول کرد و به خوردن کوس خاله ادامه داد. رفتم پشت مامان، خم شدم و اون کون خوشگلش رو بوسیدم، بعد لای کونشو باز کردم و شروع کردم به لیسیدن کوس و کونش، ناله های هردوشون داشت بلند میشد و فقط امیدوار بودم که کسی بیدار نشه، بعد از کمی لیسیدن، بلند شدم، کیرمو با کوس مامان تنظیم کردم و اروم فشارش دادم تو، لپهای کونشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. خاله نوک پستوناشو بین انگشتاش فشار میداد و بعد می کشید، بعد دستاشو رو سر مامان گذاشت و شروع کرد به فشار دادن. مامان جوری لیس میزد که انگار جونش به این وابسته است. کمی بعد مامان سرشو بلند کرد و رو بدن خاله خوابید، کمی از هم لب گرفتن، بعد چند ثانیه پچ پچ کردن که من نشنیدم. مامان بلند شد، چرخید و رو صورت خاله نشست و کوسشو گذاشت رو دهنش. مامان بهم گفت عزیزم فعلا یکم تماشا کن تا بعد. مامان خم شد و شروع کرد به لیسیدن کوس خاله. همونجا نشستم و کیرمو تو دستم گرفتم، ناراضی نبودم از اینکه سرم بی کلاه مونده چون شاهد لز دوتا زن جا افتاده و گوشتی بودم . مامان دستشو انداخت دور رون خاله و رسوند به کوسش، سه تا انگشت فرو کرد تو و مشغول مکیدن چوچوله اش شد. ناله هاشون تو کوس همدیگه خفه میشد. کمی بعد مامان رو صورت خاله دو زانو نشست و بهم گفت مامان جون خاله ات کیر میخواد، بین پاهای خاله نشستم و کیرمو کردم تو کوسش، شروع کردم به تلنبه زدن تو کوس خیس و نسبتا تنگ خاله. دو طرف صورت مامانو گرفتم و کشیدمش جلو واسه لب گرفتن. لبهای مامان طعم کوس خاله رو میداد. مامان با اشتیاق لب میداد؛ زبونشو تو دهنم میچرخوند و به زبون من میمالیدش، رفتم سراغ پستوناش، یکی رو تو دست و اونیکی رو تو دهنم گرفتم. با نوک زبونم نوک پستوناشو تحریک میکردم و میمکیدم. مامان خودشو عقب کشید، دستامو رو شکم خاله گذاشتم و سرعت تلنبه هامو بیشتر کردم ولی نمیذاشتم کیرم تا ته بره تو و کمی مونده به ته، عقب می کشیدم. بعد از کمی تلنبه زدن کیرمو کشیدم بیرون، به خاله گفتم کونشو بلند کنه، یه بالشت گذاشتم زیر کونش تا بالا بیاد، خاله کونشو گذاشت رو بالشت و پاهاشو اورد بالا و کاملا از هم بازشون کرد. یه تف رو نوک انگشتام انداختم، بردمش لای کونش و مالیدمش رو سوراخ کونش. سر کیرمو رسوندم به سوراخ کونش و اروم شروع کردم به تلنبه زدن، مامان دوباره روی خاله خوابید و شروع کرد به لیسیدن چوچوله اش. خاله واقعا اروم و قرارش رو از دست داده بود و مدام بدنش رو به اطراف تکون میداد. سعی میکرد ناله نکنه و ناله هایی که در می رفت هم تو کوس مامان خفه میشد. خاله دوتا انگشتشو تو کون مامان فرو کرد و همزمان با خوردن کوسش، انگشتش می کرد. هردو نزدیک بودن، خاله اولین کسی بود که به ارگاسم رسید لرزش های بدنش از کنترل خارج شده بود. من کیرمو تو کونش نگاه داشته بودم، ولی مامان همچنان چوچوله ی خاله رو محکم میمکید. تا اینکه نوبت خود مامان رسید، خاله دستاشو سفت دور کمر مامان انداخته بود و کونشو نگه داشته بود. وقتی بالاخره هر دو کمی اروم شدن، به تلنبه زدن تو کون تنگ خاله ادامه دادم، مامان گفت بریز تو دهنم، بعد دهنشو باز کرد و زبونشو دراورد، بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو از کون خاله بیرون کشیدم، سر کیرمو گرفتم جلوی دهن مامان و شروع کردم به مالیدن، چند ثانیه بعد به قدری سفت و سخت ارضا شدم که تخمام درد گرفت. بیشتر ابم تو دهن مامان جمع شده بود و یکمیش هم رو بینی و چونه اش ریخته بود. مامان دهنش رو بست ولی ابمو قورت نداد، در عوض سریع چرخید و روبروی خاله خوابید و شروع کردن به لب گرفتن و چرخوندن ابم تو دهنشون. هرکدوم بخشی از ابمو قورت دادن، بعد خاله دو دستی صورت مامان رو نگه داشت و شروع کرد به لیسیدن باقیمونده ی ابم. وقتی کارشون تموم شد، نگاهم کردن و بهم لبخند زدن، خاله گفت مرسی عزیزم، واقعا عالی بود، مامان گفت اره خوشگلم، دستت درد نکنه، حالا برو بخواب که دیر وقته. بلند شدم، لباسامو پوشیدم و این دوتا زن لخت و سکسی رو که همدیگه رو بغل کرده بودن و هنوز داشتن لب می گرفتن رو تنها گذاشتم. اتنا سر جاش خوابیده بود، منم رفتم سر جام و به محض اینکه سرم به بالشت رسید از هوش رفتم. صبح وقتی بیدار شدم، دیدم اتنا پشت کامپیوترم نشسته، از جام بلند شدم و رفتم کنارش، وقتی خم شدم تا ببوسمش، اتنا صورتشو کنار کشید و گفت برو از همون مامان و خاله ات لب بگیر

سلام نمیدونم چجوری شروع کنم و از کجا بگم همه ما تو یه دوره ای از زندگیمون میبینیم که داریم تو یه نقطه خاصی داریم درجا میزنیم واسه بعضیا از لحاظ مالی واسه بعضیام سلامتی واس بعضیام روابط اجتماعی و واس بعضیام مثل من همه اینا یادمه چن وقت پیش اومدن اینجا و داستان پیدا کردم و شروع کردم به خودمو ارضا کردن بعد اینکع تخلیه شدم حس یه پوچی بهم دست داد انگار پشیزی ارزش ندارم انگار کسی دوسم نداره انگار تنها ترین و بدترین پسر دنیام یه پسر ۲۰ ساله ک نه دوست خاصی داره ن رابطه ای با جنس مخالف داره ن پولی داره ن هدفی داره ن آینده ای داره و ن هیچ چیز دیگه ای تنها کارم این بود که توی پورنهاب و شهوانی و اینجا دنبال عکس سکسی و فیلپو داستان بگردم تا خودمو خالی کنم از یه چا ب بعد دیگ گفتم اینجوری ک نمیشه چرا همه باید پیشرفت کنن ولی من نکنم چرا باید همه پولدار شن رابطه بگیرن و ازدواج کنن ماشین بخرن خونه بخرن و ب آرزوشون برسن ولی من نرسم من چیم از اونا کمه؟راستش من وضعم خیلی خراب بود یه پسر لاغر مردنیه جقی که روی همه حتی خواهر مادر خودش عمش خالش و هر دختر دیگه ای چش داشت کسی که تو خیابون فقط رون و کون خانمارو نگاه میکرد کسی که در هفته ۴ بارو راحت جق میزد راستش دیگه انقدر بهم فشار مالی و روحی میومد ک دیگه ب خودزنی رسیده بودم و دستمو خطخطی میکردم حتی افکار خودکشی داشتم توی اوج خنده یهویی دلم هری میریخت و غمگین میشدم ولی ولی خدا کمکم کرد یه راهیو بهم نشون داد که تونستم بیام بیرون از این منجلاب خدا منیو که تا گردن توی گه بودم رو نجات داد خدا منیو که توسط پدر مادر دوستان آشنایان و اجتماع خورد شده و طرد شده بود و لای آشغالا انداخته بودن تا جون بده رو از روی اشغالا ورداشت ازم نگه داری کرد ک منو نجات داد خدا بهم یه راه نشون داد بهم گفت این راهشه منم پشتیبانتم ک کمک راهتم فقط اینو بهم بگو خودت جرئتشو داری تا این راهو بری؟این یه راه سادست ولی قرار نیست آسون باشه انقدر مردی تو وجود مونده که ادامه بدی؟خیلی کارای بدی کردی ولی من بخشنده ترین بخشنده گانم و من تورو میبخشم آیا خودت خودتو میبخشی؟ من اون راهو شروع کردم و دارم ادامه میدم الان ۶ ماهه که هر روز پر امید تر از دیروزم هر روز خوشحال تر از دیروزم دارم باشگاه میرم و از اون پسر لاغر مردنی دارم تبدیل میشم به یه پسر خوش استایل و خوش هیکل دیگ جق نمیزنم دیگه راجب خواهر مادرم افکار جنسی ندارم دیگه تو خیابون با چشام به زنا تجاوز نمیکنم دیگه داستان سکسی نمیخونم و جق نمیزنم حتی دیگه فیلم پورنم نمیبینم دارم میشم همون چیزی ک باید باشم یه مرد یه مرد واقعی چیزی ک واسش آفریده شدم و الان راهمو پیدا کردم روح بزرگ خدا تو وجود منه پس دیگه با چیزای بی ارزش این روحو کثیف نمیکنم من نمیگم نیاز جنسی ندارم اتقافا ب عنوان یه مرد خیلیم دارم ولی میخوام از راه درستش نیازمو بر طرف کنم دارم کار میکنم تا سرمایه درست کنم تا یه کار کاسبی راه بندازم و با دختر مورد علاقم ارتباط بگیرم و باهاش ازدواج کنم و صاحب بچه بشم حتی نمازام میخونم اونم با لذت گاهی اوقات حتی خودمم باورم نمیشه منی که سالی ی دفعه نماز نمیخوندم الان دارم هر ۵ وعده نمازمو میخونم و خدارو شکر میکنم من یه راه بلدم ک راه ساده ایه ولی آسون نیست باید همت کنی تلاش کنی تا بتونی به نتیجه برسی حتی ممکنه ۱۰ دفعه با کله بخوری زمین ولی پسر باید پاشی واسه دفعه یادزهم چون تو اشرف مخلوقاتی تو کسی هستی که خدا بعد از آفرینشش به خودش گفت فتبارک الله احسن الخالقین ببینید منم مثل شما یه پسر سادم ک تو ایران زندگی میکنم ن بابام مایه داره نه پارتی دارم ن هیچی ولی خودمو که دارم!و بهوت قول میدم به همه چی ک بخوام میرسم نمیدونم اینجا کسی هست که اونم مثل من خسته شده باشه و دلش بخواد تغییر کنه ولی اگه کسی هست میتونه به ایدی تلگرامم پیام بده تا باهاش صحبت کنم بلکه ۱ نفر از این مشکلات رها بشه Mybadsun ببینید من روانشناس نیستم دکترم نیستم فقط یه پسرم ک راه درستو پیدا کردم همین امیدوارم صحبتام نتیجه بخش باشه

انتقام قسمت دوممیتونستم با این فیلم مامان رو راضی یا مجبور به سکس کنم، ولی خجالت می کشیدم و حتی فکر حرف زدن با مامان در مورد سکس منو به وحشت می انداخت. توی تخت دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن، تو همین حال بودم که مامان در زد، گفتم یه لحظه. پتو رو روم کشیدم ولی عمدا کیرمو جوری نگه داشتم که زیر پتو خیمه بزنه و شورتش رو هم کنار دستم جایی گذاشتم که دیده بشه. گفتم بیا تو، مامان درو باز کرد، یه نگاه به شورتش و یه نگاه به برامدگی کیرم انداخت و گفت عزیزم نهار حاضره، گفتم الان میام. مامان لبخندی زد و گفت باشه عزیزم، بعد درو بست و رفت. جق رو زدم و رفتم واسه نهار. در حین ناهار خوردن مامان مدام لبخند میزد. بعد از نهار رفتیم تو هال و مامان روی کاناپه دراز کشید، اول پاهاشو دراز کرده بود ولی بعد هردو تا زانوشو خم کرد و پاهاشو از هم باز کرد. خیلی راحت میتونستم کوسش رو ببینم و جوراب شلواری توری چیزی رو پنهان نمیکرد. لبهای گوشتی و به هم چسبیده ی کوسش و موهای بالای کوسش معلوم بود. مامان داشت شکنجه ام میکرد و کاری جز نگاه کردن از دستم بر نمیومد؛ با اینکه تازه جق زده بودم ولی بازم کیرم راست شده بود. چند دقیقه بعد مامان به پهلو برگشت و پشتشو به سمت من کرد. دامن لباسش فقط نصف بالای کونش رو پوشونده بود و نصف پایینش بیرون بود. حدود نیم ساعت فقط تماشا کردم، بعد بلند شدم و جلوی کاناپه رو زمین نشستم ، جوری که صورتم درست جلوی کونش بود. بهش دست نزدم، فقط کمی از نزدیک به کون سفید و بی نقص مامان نگاه کردم، بعد صورتمو بردم جلو و لبام رو به کونش چسبوندم، با اینکه فشار چندانی هم نمیدادم ولی کونش انقدر نرم بود که لبام توی گوشتش فرو رفته بود. از چند جا کونش رو بوسیدم و بعد بلند شدم. صبح روز بعد با یه حس عجیب از خواب بیدارم، انگار که کسی داره به کیرم دست میزنه، یه لحظه چشمامو باز کردم و دوباره بستم. بله، مامان جونم روی تخت کنارم نشسته بود و اروم با پشت انگشتاش کیرمو از رو شلوارکم نوازش می کرد، کمی بعد، پتو رو کشید روی بدنم و به ارومی صدام کرد، پسرم؟ عزیزم؟ خوشگلم؟ صبح شده دیگه مامان جان، پاشو مدرسه ات دیر میرشه ها، به ارومی چشامو باز کردم، مامان با اون لبخند زیباش گفت صبح بخیر قشنگم، گفتم صبح بخیر مامان جون، گفت پاشو عزیزم، پاشو صبحونه بخور که دیرت نشه. کمی به بدنم کش و قوس دادم، مامان بلند شد و کنارم ایستاد، بعد اروم خم شد و صورتمو بوسید، یقه ی لباسش باز شده بود و تونستم حتی نوک قهوه ای پستوناشو ببینم. بعد به ارومی راست شد، برگشت و از اتاق بیرون رفت. بلند شدم و دست و صورتمو شستم، مامان بساط صبحونه رو اماده کرده بود. نشستم و صبحونه رو خوردم. مامان گفت مهتاب (خواهرم) واسه نهار میاد اینجا. بلند شدم و کنارش ایستادم، خم شدم و صورتشو بوسیدم و دوباره یه نگاه به پستونای سفید و درشتش انداختم و برگشتم تو اتاقم تا حاضر بشم. اونروز وقتی از مدرسه برگشتم، مامان و مهتاب تو پذیرایی نشسته بودن. نکته ی جالب این بود که مامان لباسش رو عوض کرده بود و یه شلوار جین و یه تاپ قرمز پوشیده بود. نهار رو خوردیم، مهتاب تا حدود ساعت 5 خونه ی ما بود و بعد رفت که واسه شوهرش شام درست کنه، مامان رفت تو اتاقش و چند دقیقه بعد برگشت، دوباره همون لباس شب ابی کوتاه تنش بود ولی دیگه جوراب شلواری رو نپوشیده بود. مامان اومد رو کاناپه نشست و پاشو انداخت روی اونیکی پاش، رون سفیدش تا کونش رو میتونستم ببینم. بعد از یه ساعت، مامان بلند شد تا شام درست کنه. من نشسته بودم و ماهواره نگاه میکردم، بعد از خوردن شام، مامان اومد و رو کاناپه دراز کشید، منم سر جای خودم که طرف پاهاش بود نشستم، مامان اول پاهاشو دراز کرده بود ولی خیلی زود یه زانوشو خم کرد و بالا اورد، بعد اونیکی پاشو انداخت روش. مامان شورت نداشت و کون بزرگ و کوس سفیدش کاملا بیرون بود. موهای کوسش رو هم زده بود. هیچوقت تا این حد درمانده نشده بودم، چیزی که میخواستم انقدر نزدیک ولی کاملا دور از دسترس بود. ساعت حدود 9 شده بود. مامان نشست، دامن لباسش هنوز بالا بود و قبل از اینکه بلند شه برای اخرین بار یه نمای واضح از کوسش رو نشونم داد. بعد شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش، برخلاف همیشه، اینبار در اتاقش رو هم باز گذاشته بود؟ ایا میتونستم اینو به عنوان دعوت در نظر بگیرم؟ نشستم و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم، به حد کافی تو این مدت سیگنال رد و بدل شده بود، مامان میتونست تو هر مرحله جلوی این اتفاقات رو بگیره ولی خودش بیشتر بنزین روی اتیش ریخته بود. بعد از یه ساعت بلاخره تصمیم خودمو گرفتم، هرچه باداباد، تلوزیون و چراغارو خاموش کردم و پاورچین پاورچین وارد اتاق مامان شدم. مامان با همون لباس رو تخت خوابیده بود و یه پتو روی پاهاش کشیده بود. رفتم نزدیک و کنارش رو لبه تخت نشستم. مامان معمولا خواب سبکی داره و صداها و حرکات کوچیک بیدارش میکنه ولی اینبار بیدار نشد. حداقل نصف پستونای سفید و درشتش بیرون بود. دستمو بردم جلو و به ارومی روی لختی پستونش گذاشتم، وقتی دیدم محل نمیذاره شروع کردم به دست کشیدن و مالیدن پستوناش. پوست لطیف پستونای بزرگ و نرمش رو زیر دستم حس میکردم. کمی بعد، به ارومی پتو رو از روش کنار کشیدم، پاهای مامان باز بود ولی دامن لباسش، کوسش رو پوشونده بود. دستمو روی زانوش گذاشتم و به ارومی به بالا حرکت کردم، از قسمت داخلی رون گوشتیش رد شدم و دستم دراخر روی کوسش قرار گرفت، کوس داغ و نرم و گوشتی مامان رو برای اولین بار لمس میکردم، مامان هیچ حرکتی نمیکرد، فقط دراز کشیده بود و به ارومی نفس می کشید. انگشتامو لای لبای کوسش فشار دادم و چوچولشو هم پیدا کردم، بعد از کمی مالیدن، مامان یه تکون خورد و ناخوداگاه دستمو کشیدم، مامان به پهلو برگشت و پشتشو کرد بهم. دامن لباس، کونشو پوشونده بود، کمی صبر کردم و بعد دامنش رو کشیدم روی کمرش، وای که چه کونی بود، سفید و بزرگ، اروم دستمو روی کونش گذاشتم، کون مامان فوق العاده نرم و پنبه ای بود، انگشتام بدون هیچ فشاری توی گوشتش فرو می رفت. شروع کردم به مالیدن و دست کشیدن به کونش، با اینکه قطعا می دونستم بیداره ولی هنوز میترسیدم محکم بمالم. دستمو توی چاک کونش فرو کردم. نوک انگشتم به سوراخ کون داغش خورد، مامان یه لحظه خودشو سفت کرد ولی خیلی زود دوباره شل شد. کمی با نوک انگشت، سوراخ کونشو ماساژ دادم، وقتی خواستم دوباره دستمو به کوسش برسونم مامان زانوهاشو بالاتر اورد. حالا بالا تنه و پایین تنه ی مامان زاویه 90 درجه داشت و زانوهاش رو هم خم کرده بود. کمی لبای کوسشو که از بین پاهاش زده بود رو مالیدم، دیگه نمی تونستم تحمل کنم، وقتی تا اینجا اومده بودم باید تا اخر می رفتم. از جام بلند شدم و لباسامو دراوردم، بعد اروم پشت مامان دراز کشیدم، کیرمو با دست گرفتم، سر کیرمو یکی دوبار لای لبای کوسش بالا پایین کردم تا بلاخره سوراخ کوسشو پیدا کردم و به ارومی فشارش دادم تو. باور نمیکردم که کوس مامان انقدر تنگ باشه. با زاویه ای که داشتیم، کون بزرگ مامان اجازه نمیداد که حتی نصف کیرم بره تو. سر کیرمو کمی توی سوراخ کوسش جلو عقب کردم. مامان در حالی که وانمود میکرد هنوز خوابه، به ارومی بالا تنه اش رو جلوتر برد، تا جایی که بدنمون کاملا به هم عمود شد. اینجوری با کمی فشار کیرمو تا ته توی کوسش فرو کردم. دیواره های کوسش کاملا به کیرم چسبیده بود و اگه خیس نبود، ممکن نبود که کیرم حرکت کنه. پهلوی مامان رو گرفتم و به ارومی شروع کردم به تلنبه زدن، کیرمو تا سرش بیرون می کشیدم و دوباره تا ته فرو میکردم توش. مامان بیصدا و بیحرکت خوابیده بود و خودش رو به دست من سپرده بود. دستشو روی شکمش گذاشته بود، وقتی سعی کردم دستمو از زیر بازوش به پستونش برسونم، دستشو بلند کرد و بازوشو روی صورتش گذاشت، پستونش رو از روی لباس گرفتم، پستون مامان هنوز سفت و خوش حالت بود، همزمان با تلنبه زدن تو کوسش، پستونش رو هم میمالیدم. کمی توی اون حالت تلنبه زدم، بعد بلند شدم و پشتش زانو زدم. مامان به پهلو خوابیده بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود، همچنان صورتشو زیر بازوش قایم کرده بود. کیرمو دوباره توی کوس خیسش فرو کردم و شروع کردم به تلنبه زدن، دست چپمو روی کونش گذاشته بودم و با دست راست، رون گوشتیش رو گرفته بودم. قدرت تلنبه هامو بیشتر کرده بودم، بار هر تلنبه، یه موج زیبا روی کونش شکل میگرفت. بعد از چند تا تلنبه، پای بالایی مامان رو بلند کردم و با دست چپ تو هوا نگهش داشتم. لای پاهاش باز شده بود و همزمان با تلنبه زدن تو کوسش، با دست راست شروع کردم به مالیدن چوچوله اش، مامان داشت نفس نفس میزد ولی ناله نمیکرد، داغ شده بودیم و هر دو به شدت عرق کرده بودیم. من تجربه ی سکس با چندتا زن و دختر رو داشتم، ولی هیچوقت چنین حسی نداشتم و چنین لذتی رو تجربه نکرده بودم. امیخته شدن عشق و هوس، لذت سکس با مامان رو چندبرابر می کرد، هرچند که مامان بخاطر خجالت و حیا، خودشو به خواب زده بود ولی میدونستم که لذت اون اگه بیشتر از من نباشه، کمتر نیست. ترشحات غلیظ کوسش به حدی زیاد شده بود که نه تنها لای پاش رو خیس کرده بود، بلکه از رونش پایین اومده بود و به تشک هم رسیده بود. کیرمو بیرون کشیدم، دستمو رو پهلوش گذاشتم و با فشار اروم بهش فهموندم که می خوام به پشت بخوابه. مامان به ارومی برگشت ولی بازوشو روی چشماش نگه داشت. پایین لباس مامان رو گرفتم و بالا کشیدم ولی چون پشتش زیر مامان مونده بود، فقط تا زیر پستوناش بالا اومد، مامان خیلی جزئی، در حد دو سه سانتیمتر خودشو بلند کرد و تونستم جلوی لباسشو تا زیر چونه اش بالا بکشم. حالا پستونای لخت مامان بیرون افتاده بود. پستونهای مامان هنوز فرم خودشونو حفظ کرده بودن و شل و وارفته نشده بودن، با هاله ی قهوه ای رنگ به اندازه ی یه سکه ی پونصد تومنی و نوک کوچیک که سفت شده بودن. دستامو کنار بدن مامان ستون کردم، روش خم شدم، نوک پستونش رو چندبار لیسیدم و کمی با زبونم چرخوندم، بعد کل هاله ی قهوه ای پستونش رو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به مکیدن، حسابی ملچ ملوچ راه انداخته بودم. همین مراحل رو روی اونیکی پستونش انجام دادم، بعد دوباره بین پاهای باز مامان نشستم، کیرمو تو کوسش فرو کردم و شروع کردم به تلنبه زدن. اینبار محکمتر و تندتر تلنبه میزدم جوری که تخت به جیرجیر افتاده بود. همینطور صدای شالاپ شلوپ بدنهای خیس از عرقمون تو کل اتاق می پیچید. مامان برای اینکه ناله نکنه، لب پایینش رو بین دندوناش گرفته بود. دوباره کیرمو بیرون کشیدم و مشغول خوردن پستوناش و مالیدن چوچوله اش شدم چون میخواستم مامان زودتر از من ارضا بشه. بعد از کمی خوردن و مالیدن، دوباره کیرمو کردم تو کوسش و به تلنبه زدن ادامه دادم. به صورتش نگاه کردم، هنوز داشت لب پایینش رو گاز میگرفت. پستونای مامان با هر تلنبه بالا و پایین میرفت، کمی بعد، مامان اول دستهاشو مشت کرد، بعد از چندتا تلنبه ی محکم دیگه، مامان دهنشو باز و نفسشو حبس کرد و تمام بدنش سفت شد، مامان بدون اینکه صدایی از گلوش بیرون بیاد، ارضا شد، بعد از حدود 20 ثانیه، شروع کرد به نفس نفس زدن و بدنش کم کم شل شد، به تلنبه زدن ادامه دادم و دو دقیقه بعد، کیرمو بیرون کشیدم و با یه ناله ، ابمو رو شکم مامان پاشیدم، بین پاهاش نشستم تا نفسم جا بیاد. کامل روش خم شدم، یه بوسه ی کوچیک رو لبش زدم و گفتم خیلی دوستت دارم مامان. مامان بدون اینکه دستشو از رو چشماش برداره فقط گفت منم. همین برام کافی بود. بلند شدم، لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاق خودم. چند ماه قبل حتی تو عجیبترین و دیوانه وارترین خوابهام هم سکس با مامان رو نمی دیدم ولی حالا واقعا با مامان سکس کرده بودم. همیشه فکر میکردم که بعد از رفتن بابا زندگیمون بهتر و راحتتر میشه، ولی دیگه نه تا این حد.

مامان شکوفه قسمت نهم و پایانیاتنا صورتشو کنار کشید و گفت برو از همون مامان و خاله ات لب بگیر، جا خورده بودم، اصلا انتظارش رو نداشتم، سعی کردم خودمو بزنم به اون راه، گفتم این حرفا چیه میزنی اتنا؟ برگشت سمتم و با اخم گفت یعنی میخوای بگی تو دیشب با مامان من و مامان خودت سکس نکردی؟ گفتم دیوونه شدی؟ معلومه که نه. اتنا گفت واقعا که خیلی پررویی، صداتون تا هفت تا کوچه اونورتر می رفت، گفتم حتما خواب دیدی، اگه شک داری برو از مامان و خاله بپرس، اتنا گفت اتفاقا پرسیدم، گفتن خیلی هم بهشون خوش گذشته. گفتم یعنی چی؟ بیا بریم پیششون ببینم. گفت من نمیام، خودت برو. از اتاق بیرون رفتم، داداشم داشت کارتون نگاه میکرد و خواهرم با گوشیش مشغول بود. مامان و خاله هم تو اشپزخونه نشسته بودن و حرف میزدن، بهشون سلام دادم و کنارشون نشستم. مامان گفت سلام خوش خواب، لنگ ظهره. گفتم ول کن مامان، اتنا فهمیده، خاله گفت چیو فهمیده؟ گفتم این که ما دیشب سکس کردیم، میگه از شما هم پرسیده، شما هم گفتین بهتون خوش گذشته، مامان و خاله به هم نگاه کردن و لبخند زدن، بعد خاله بهم گفت خوب میخواستی دروغ بگیم؟ بهمون خوش گذشت دیگه، گفتم یعنی شما هیچ مشکلی با فهمیدن اتنا ندارین؟ خاله گفت عزیزم اتنا از همون موقع که اومده بودین خونه ی ما، میدونست. گفتم چجوری اخه؟ خاله گفت خودم بهش گفتم. دیگه داشتم دیوونه میشدم، این زنها چرا اینطوری هستن؟ چرا هر اتفاقی که میوفته رو کف دست هم میذارن؟ اون از مامان که به خاله گفته بود و اینم از خاله که به اتنا گفته. گفتم حالا من چیکار کنم؟ تو اتاق نشسته نمیخواد ریختمو هم ببینه. خاله گفت از این ناراحت نیست که چرا ما باهم سکس می کنیم، از این ناراحته که چرا سر خودش بی کلاه مونده. گفتم حالا چیکار کنم؟ خاله گفت برو یه حالی بهش بده، ولی اولا حواست باشه سر و صدا نکنین که بچه ها بشنون، دوما، مواظب باش که باید دستمال خونی رو شب ازدواجتون بیاری، نه الان. گفتم باشه حواسم هست. بلند شدم و رفتم تو اتاق، اتنا هنوز رو صندلیم نشسته بود، از پشت دستامو انداختم دور گردنش و گفتم عزیزم چرا بهم نگفتی که همه چیو میدونی؟ گفت تو چرا نگفتی که اونارو می کنی؟ گفتم راستش می ترسیدم، نمیدونستم واکنشت چیه. گفت ببین حمید، من کاری ندارم با اونا چیکار میکنی، تا وقتی که واسه من کم نذاری. گفتم باشه عزیزم، حالا پاشو بیا که میخوام واست بذارم، اتنا خندید و گفت خیلی بیشعوری. بلندش کردم و همدیگه رو بغل کردیم و شروع کردیم به لب گرفتن. دستم رو بدن فوق العاده ی اتنا می چرخید. شروع کردم به دراوردن لباساش، اول از تاپ زرد رنگش شروع کردم، زیرش یه سوتین سفید رنگ داشت، از پشت بازش کردم و اتنا انداختش رو زمین، پستونای گرد و سفت اتنا بیرون اومد، اول جفتشونو تو دستم گرفتم و کمی مالیدم، بعد خم شدم و نوک صورتیش رو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به مکیدن، اتنا دستاشو رو شونه هام گذاشته بود و چشماشو بسته بود. هردوتا پستونشو حسابی خوردم، بعد انگشتامو انداختم زیر کش شلوار سیاهش و کشیدمش پایین. شورتش با سوتینش ست بود. اتنا دونه دونه پاهاشو بلند کرد و شلوارشو کامل دراوردم. بعد نوبت شورتش بود. وقتی شورتشو دراوردم، یه کوس صورتی با لبای کوچیک و به هم چسبیده جلوی چشمم ظاهر شد. چند روزی از شیو موهاش گذشته بود و کمی دراومده بودن. به ارومی رو تختم خوابوندمش و پاهاشو کامل باز کردم و بین پاهاش نشستم. اول از قسمت داخلی رونش شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و کم کم به کوسش نزدیک شدم، یه ذره مونده به کوسش، رفتم سراغ اونیکی رونش و از زانو شروع کردم و اومدم پایین. وقتی به کوسش رسیدم، کاملا خیس شده بود. اول چندبار لبای کوس صورتی و قشنگش رو از پایین تا بالا لیسیدم، بعد لبای کوسشو از هم باز کردم و شروع کردم به لیسیدن چوچوله ی کوچولوش. اتنا شروع کرده بود به نفس نفس زدن و گاهی ناله های خیلی یواشی از گلوش بیرون میومد. با نوک انگشت اشاره، سوراخ کونش رو ماساژ دادم و با انگشت شست، دهانه ی سوراخ کوسش رو مالیدم. کمی بعد اتنا گفت انگشتتو بکن تو کونم، انگشتمو خیس کردم و توی کون تنگش فشار دادم و به ارومی شروع کردم به جلو عقب کردن انگشتم. به لیسیدن و مکیدن چوچوله اش هم ادامه دادم. حرکتها و انقباض های بدن اتنا داشت شدیدتر میشد تا اینکه تو یه لحظه سرمو محکم به عقب فشار داد، به پهلو چرخید و با گذاشتن دستش رو کوسش، شروع کرد به لرزیدن. نشستم و شاهد ارگاسم تشنج وار اتنا شدم. تا به حال ارگاسمی به این شدت ندیده بودم. کم کم اروم شد و کمی بیحال دراز کشید، بعد با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و لبخند زد. گفت مرسی عشقم، خیلی خوب بود، بهش لبخند زدم و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم، کمی لب گرفتیم. اتنا گفت حالا نوبت منه. گفتم نمیخواد عزیزم، گفت من خودم میخوام. من دراز کشیدم، اتنا کنارم نشست و شلوارک و شورتمو باهم دراورد. کیرمو تو دستش گرفت و سرشو بوسید، بعد شروع کرد به لیسیدن زیر کیرم. کمی بعد کیرمو گرفت تو دهن داغ و خیسش و شروع کرد به ساک زدن. کارش بد نبود. معلوم بود که اولین بارش نیست ولی قصد نداشتم که در این مورد چیزی ازش بپرسم. بعد از کمی ساک زدن، ازش خواستم رو صورتم بشینه و به حالت 69 قرار گرفتیم، چند دقیقه تو این حالت برای هم خوردیم. بعد اتنا بلند شد و پاهاشو دو طرف لگنم گذاشت، گفتم میخوای چیکار کنی؟ گفت بشین و تماشا کن. اتنا کیرمو موازی شکمم نگه داشت و به ارومی نشست روش. حالا کیرم بین شکم خودم و کوس اتنا ساندویچ شده بود. شروع کرد به جلو عقب کردن. اتنا کوس خیسش رو روی کیرم فشار میداد و جلو عقب میکرد. درسته که سکس کامل نبود ولی به اندازه ی سکس کامل لذت بخش بود. بعد از چند دقیقه تقریبا همزمان ارضا شدیم، با چندتا دستمال کاغذی خودمونو تمیز کردیم، لباسامونو پوشیدیم و از اتاق بیرون اومدیم. ****************************************************************************************************************************سه سال گذشت، من و اتنا نامزد کرده بودیم ، بعد از تموم کردن درسم، با توجه به سابقه ی جبهه ی بابا فقط 8 ماه خدمت کردم، بعد خدمت هم تونستم توی یه شرکت مشغول به کار بشم. تاریخی که برای ازدواج تعیین کرده بودیم روز به روز نزدیکتر می شد و مشغول اماده سازی بساط عروسی بودیم. بلاخره روز موعود رسید. داشتم مامان، خاله و اتنا رو می بردم ارایشگاه. بعد از اینکه اتنا پیدا شد، مامان به خاله گفت شما برین منم میام، خاله گفت کجا میرین؟ مامان گفت بریم یه سر به خونه بزنیم که چیزی کم و کسر نباشه، خاله لبخندی زد و گفت باشه ولی زیاد طولش ندی. مامان گفت باشه. خاله رفت تو و مامان گفت برو، با سرعت به سمت خونه ای که قرار بود با اتنا توش زندگی کنم حرکت کردم. ماشین گل زده رو تو پارکینگ نگه داشتم، از همون توی اسانسور همدیگه رو بغل کردیم و مشغول لب گرفتن شدیم. رفتیم توی اپارتمان و مستقیم بردمش تو اتاق خواب، دکمه های مانتوی مامان رو باز کردم و درش اورد. شلوار و شورتشو تا مچ پاش کشیدم پایین، مامان رو به ارومی روی تخت خوابوندم جوری که کونش رو لبه ی تخت بود و پاهاش رو زمین. پاهای مامان رو بلند کردم و خودش تو هوا نگهشون داشت، رو زمین زانو زدم و شروع کردم به لیسیدن کوس تپلش. مامان داشت ناله میکرد. کمی بعد بلند شدم، زیپمو باز کردم و کیرمو کشیدم بیرون. دستامو پشت رونهای گوشتی مامان گذاشتم و زانوهاشو به سینه اش فشار دادم، کیرمو بدون دست با کوسش تنظیم کردم و فشارش دادم تو. این همون تختی بود که شب قرار بود پرده ی اتنا رو روش بزنم، حالا داشتم مامانم رو روش میکردم. شروع کردم به تلنبه زدن. سکس با خاله و سکس با اتنا از عقب رو هم تجربه کرده بودم ولی لذت سکس با مامان از جنس دیگه ای بود. دستمو انداختم دور رون گوشتی مامان و رسوندم به کوسش و همزمان با تلنبه زدن ، چوچوله اش رو هم میمالیدم. ناله های مامان بلند و بلندتر می شد. کیرمو کشیدم بیرون و مامان از تخت پایین اومد، خم شد و دستاشو رو تخت گذاشت و پاهاشو تا جایی که شلوار اجازه میداد باز کرد. پشتش وایسادم و دوباره کیرمو کردم تو کوسش و به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان گفت آره، بکن پسرم، محکم بکن، جوری بکن که حالا حالاها هوس کیر نکنم. از پهلوهاش گرفته بودم و با تمام توان تلنبه میزدم، جوری که کمی بعد کون مامان از برخورد شکمم قرمز شده بود. مامان با یه دست تعادلشو حفظ کرده بود و با دست دیگه داشت چوچولشو میمالید. از پشت موهای مامان رو گرفتم و کشیدم تا اینکه صاف وایساد، پستوناشو از روی تاپش گرفتم و شروع کردم به مالیدن. بعد از چند دقیقه، مامان شروع کرد به لرزیدن و زانوهاش شل شد. گرفتمش و نذاشتم رو زمین بیوفته. وقتی اروم شد، کیرمو از کوسش بیرون کشیدم و فشارش دادم تا افتاد رو تخت، کمی جلوتر رفت و وسط تخت رو شکم خوابید، کون مامان مثل دوتا تپه بود که روش برف باریده و کاملا سفید شده، روی رونهاش نشستم، مامان لای کونشو واسم باز کرد. کیرم هنوز از ترشحات کوسش کاملا خیس بود ولی با این حال یه تف روی سوراخ کونش انداختم و سر کیرمو گذاشتم روش و شروع کردم به فشار دادن. وقتی کیرم رفت تو کونش، کامل روش خوابیدم و شروع کردم به تلنبه زدن. دم گوشش گفتم عاشق کونتم مامان. مامان گفت مال خودته پسرم، هر وقت دلت خواست بیا بکن توش، گفتم مامان میخوام ابمو بریزم تو کونت، میخوام تو عروسیم ابم تو کونت باشه، مامان با ناله گفت اررررههههههه، ابتو بریز تو کونم، وقتی زنتو بغل میکنم ابت تو کونمه، وقتی جلوتون میرقصم به کونم نگاه کن و یادت باشه که ابت تو کونمه. حرفهای سکسی مامان شهوتمو چندبرابر کرد و زیاد طول نکشید که کیرمو تا ته تو کون مامان فشار دادم و ابمو توش خالی کردم. کمی تو اون حالت موندیم و بعد از روش بلند شدم، مامان سریع بلند شد و اول شورت و بعد شلوارشو بالا کشید. همدیگه رو بغل کردیم کمی لب گرفتیم، بعد تخت رو دوباره مرتب کردیم و مامان رو رسوندم ارایشگاه و خودم هم رفتم سلمونی. تمام مدت مراسم چشمم به کون مامان و یه لبخند پهن رو صورتم بود. جوری که اتنا یه بار به بازوم زد و دم گوشم گفت انقدر به کون مامانت زل نزن همه میفهمن. بعد از ازدواجم با اتنا، سکس با مامان کمی کمتر شده ولی خود اتنا میدونه که اگه بخواد جلوی سکس من و مامان رو بگیره، کلاهمون میره تو هم. پایان

سکس ماورایی با مامان سلام دوستان. ازم خواستید که داستان سکس با مامانم رو تعریف کنم. قبل هر چیز بگم که من اصلا نویسنده نیستم و اینکه ببخشید خیلی طولانی شد. اسم من شایان و هست و مامانم مرجان. شروع این داستان مربوط به 3 سال پیشه که هنوز خبری هم از کرونا نبود. مامان من مربی مهدکودک هست و بیشتر تایم شبانه روزش یعنی از 8 صبح تا 5 بعد از ظهر رو با بچه‌های کوچیک سروکله میزنه که واقعا هر کدومشون به راحتی میتونن اعصابت رو به هم بزنن. وای به حال اینکه چندتا باهم بشن. واسه همین وقتی خونه میاد دیگه حتی حال و حوصله خودشم نداره و زودی غذای فرداش رو درست میکنه و هنوز ساعت 11 شب نشده ، میره میگیره تخت میخوابه. بابام رو هم وقتی که 4 سالم بود از دست دادم. من فوق العاده پسر حشری هستم و چون زمان زیادی رو با خودم تنها بودم، (حتی زمستون که دبیرستانم بود ، مدرسه تا 2 بود و تا میومدم خونه تقریبا 1 ساعت و نیمی رو تنها بودم و بعدشم که مامانم همش مشغول کارای خودش بود ، من تایم زیادی رو با خودم خلوت میکردم و کسیم کاریم نداشت) ، حداقل در یه روز ، دو بار جق مشتی رو میزدم. یعنی جوری شده بود که نمیزدم ، اون روز ، بدترین روزم میشد. از وقتی که بلوغ شدم ، به مامانم نظر داشتم. آخه اون اصلا استعداد چاقی نداشت. همچنین چندسال پیش ، با یکی از دوستاش که اون هم مربی مهد بود ، رفتن آلمان و کلی خرجم کردن و سینه‌هاشون رو عمل کردن و گرد و کوچیکش کردن. مثل پورن استارای بچه سال سینه هاشون شده بود. البته مامانم طبیعی هم سینه‌هاش کوچیک بود. اما سرش دماغ داشت که با این عمل انگار دوتا گریفوروت شده بود. کلا خودشم از سینه‌های گنده خوشش نمیومد و میگفت ظرافت زن رو میگیره عین گوریلش میکنه. منم عاشق سینه‌های گرد و کوچیک بودم. خوردنش بیشتر حال میده. شکمشم به کمرش چسبیده و روناشم تراشیده هست. مامانم پوست خیلی خوشرنگ و سکسی داره. نه سفید سفید هست نه برنزه قهوه‌ای. یه حالت زردی داره. خلاصه گفتم که من حداقل روزی دوبار جق رو حتما میزدم. جق اولم که از صبح تا عصر معمولا اتفاق میوفتاد ، با فیلم سوپرای mom son بود که همیشه اوناییشم انتخاب میکردم که مامانه خیلی مسن و توپول نباشه. خودم رو جای پسره توی فیلم تصور میکردم و زنه فیلمه هم مامان جون خودم. اما جق دومم دقیقا با لمس بدن خوشگل مامانم بود. از بچگیم عادت داشت ، شبها قبل خوابش صدام میزد و میگفت بیا ماساژم بده خستگیم در بره تا راحت بخوابم. من تا قبل فکر کنم 13 سالگیم خیلی عادی و بدون هیچ حسی ماساژش میدادم. اما از 13 تا سه سال پیش ، می‌نشستم روی کون سفت ، گرد و کوچیکش ، کیرم از رو شلوارم میزاشتم بین شیار کونش که توی شلوار یا دامنش بود و جلو عقب که میشدم واسه ماساژش ، آبم می‌پاشید توی شرتم بعد میرفتم شرتم رو عوض میکردم. غیر ممکن بود مامانم نفهمه. اما هیچ موقع به روم نمیاورد. هر وقتم که هر جایی که بود و در هر زمانی که بود (حتی بعد جقم) می‌دیدمش ، براش توی شرتم ایفل می‌ساختم. آخه از بچگیم زیاد خودش رو جلوم نمی‌پوشوند. کلا زیاد اهل قید و بند نبود. همیشه لباسای باز و تنگ می‌پوشید. بدنشم که عین یه دختر 20 ساله تنگ سکسی بود که این باعث میشد به هیچ عنوان کیرم جلوش بی تفاوت نباشه. بارها هم سیخ کردنم رو از رو شلوار دیده بود. اما هیچ عکس‌العملی اعم از خنده یا اخم نمیکرد. و اما جق‌های من مثل همه نبود که خشک یا تر ، کیرم رو بگیرم کف دست و کف دستی بزنم و بدون هیچ هیجانی آبم رو بپاشم بیرون. من انقدر با خودم ور میرفتم و انقدر آبم رو تا سر کیرم میاوردم و دست می‌کشیدم ، تا وقتی که دیگه طاقتم می‌برید ، آبم با فشار زیادی و به مقدار زیادی بریزه بیرون و حسابی حال کرده باشم. 3 سال پیش ، 12 مرداد ماه که یه روز شدیدا گرم تابستونی بود ، صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم. مامانم که طبق معمول مهد بود. هوس یه جق اساسی به یاد مامانم با یه فیلم mom son رو کردم. رفتم واسه خودم دوتا لیوان شیر موز با عسل درست کردم و زدم به بدن. بعدش رفتم یه فیلم توپ دانلود کردم و لپ‌تاپ رو گذاشتم جلوی در حمام. توی حمام ما یه وان نسبتا بزرگی بود. وان رو پر آب و کف کردم رفتم خوابیدم داخل وان. اولای فیلمه که پسره داشت مخ مامانش رو میزد فقط با کیرم ور میرفتم. بعدش که مامانه قبول کرد ، شروع کرد به ساک زدن واسه پسرش. از وان اومدم بیرون و با بدنم که پر کف بود نشستم کف حمام. چشامو بستمو تو خیالم تصور میکردم که مامانم داره برام ساک میزنه. کلا من هر وقت پورن می‌دیدم ، انقدری که چشام بسته بود و تصور مامانم رو میکردم ، فیلم رو نگاه نمیکردم. با دست راستم کیرم رو جلو عقب میکردم و با دست چپم ، تخمام رو توی مشتم گرفته بودم و سفت فشارش می‌دادم. جوری که دردم بگیره. خیلی لذت بخشه برام این درد موقع جق زدن. یه لحظه نگاه کردم و دیدم که توی فیلم مامانه انگشت کوچیکش رو کرده توی سوراخ کیر پسره و پسره هم از فرط لذت و درد ، یه بند فریاد میزنه : ماااام. مامیییی. من قبلا هم چند بار تا بالاتر از بند اول انگشت کوچیکم رو داخل سوراخ کیرم کرده بودم و این کار لذت زیادی رو هم بهم داده بود. پس با دست چپم گردن کیرم رو گرفتم و انگشت کوچیک دست راستم رو خیلی آروم وارد سوراخ کیرم کردم. همون اولش یه درد همراه با لذتی در بدنم بوجود اومد. منم از این لذت چشمامو بستم و از لذت و درد زیاد بلند گفتم وای مامان جوووون. توی ذهنم تصور میکردم که الآن انگشت مامانم توی سوراخ کیرمه. انگشتم رو خیلی آروم توی سوراخ کیرم بالا پایین میکردم و و با دست چپم هم با قدرت هر چه تمام‌تر داشتم جق میزدم و با داد میگفتم : وای عاشقتم مامان جون. قربون اون ممه‌های گرد کوچولوت بشم. عاشق کستم مامانیییی. یه دفه صدای مامان رو شنیدم که گفت : نکن جان مامان. کیرت زخم میکنی عزیزم. چشمامو باز کردم دیدم مامان لخت جلوی حمام ایستاده و دوتا سینه‌هاشم توی دستاشه و داره فشار میده. سریع انگشتم رو از کیرم درآوردم و زود از سر جام بلند شدم و گفتم : سلام مامان. به خدا گه خوردم. غلط کردم. مامانم گفت این حرفو نزن عزیزم. بیا کیرتو بکن لای پام که اگه یه شب خیس از آبت نباشه ، محاله خوابم ببره. مامان دوتا سینه‌های خوشگلش رو ول کرد ، در لپ‌تاپم رو که جلو حمام بود رو بست و برد گذاشتش توی اتاقم و اومد داخل حمام دستاش رو باز کرد و صاف اومد منو بغل گرفت و گفت : چطور طاقت میاری هر روز به یادم جق بزنی ، ولی نکنیم. هر شب کیرت بزاری لای کونم و آبت بیاری ، ولی لختم نکنی و کیرت بزاری توی سوراخام. روزی هزار بار با خودم کلنجار میرم که بهت چراغ سبز رو خودم نشون بدم. ولی لعنت به هر چی که بهش میگن شرم. منو محکم بغل گرفته بود و با دستای نرم و لطیفش ، کمر و کونم رو نوازش میکرد. کیرم لای پای گرمش رفته بود و به کسش چسبیده بود و دل دل میزد. من هنگ کرده بودم و انگار زبونم قفل شده بود. مثل مجسمه دستام کنار پام افتاده بود. تنم یخ زده بود. نمیدونستم چی بگم و چه کار کنم. مامان این حالت بلاتکلیفیم رو با صدای لبریز از عشوش شکست و گفت : مامانت رو بغل نمیکنی عزیزم ؟! تو مگه سالها واسه من جق نمیزدی ؟ حالا که لخت تو بغلت افتادم دستم نمیزنی ؟ گفتم : مامان آخه…. نزاشت بقیه حرفمو بگم. سرش رو که کنار سرم چسبونده بود رو برد عقب و یه دفه با سرعت لبش رو چسبوند به لبم. من مثل مجسمه بودم و هیچ حرکتی نمیکردم. اما مامان داشت مثل قحطی زده‌ها لبم رو مک میزد. عطر تنش ، هوش از سر آدم می‌پروند. لبای داغش هم طعم و بوی توت فرنگی رو داشت. انگار یه جعبه توت فرنگی خورده بود. دلم می‌خواست محکم بغلش کنم و فشارش بدم. اما انگار قفل کرده بودم. دوباره لبش رو از لبم جدا کرد و گفت : ببین کیرت داره روی کس مامانش چجوری نبض میزنه. خب بغلم کن و بوسم کن دیگه لعنتی. دستش برد وسط پام و آروم تخمم رو گرفت تو مشتش و با حالت التماسی گفت : تو رو خدا عزیزم بغلم کن. دارم می‌میرم. این جملش انگار جواز انجام سکس با مامان برام بود. توی بغلم گرفتمش و محکم فشارش دادم و گفتمش عاشقتم مامان خشگلم و لبم چسبوندم به لبش مکش زدم. مامان قدش 164 بود و از من کوتاه‌تر بود. وقتی گرفتمش بغلم انگار یه دختر خیلی هات 20 ساله رو بغل گرفتم. انگار نه انگار 41 سالش بود. کیرم که به کس داغش چسبیده بود ، از آب کسش خیس شده بود. کسش حسابی آب داده بود. زبونش رو توی دهنم می‌فرستاد تا لیسش بزنم. خیلی حال میداد. کپلای کونش رو توی دستم گرفته بودم و فشارش میدادم سمت خودم تا کیرم بیشتر بچسبه روی کسش. اونم داشت کمرم رو نوازش میکرد و مثل اینکه نیتم رو فهمیده بود ، خودش رو بیشتر بهم می‌چسبوند. یه اسپنک خیلی آروم زدم به کونش. دلم نمیومد محکم بزنم که خدای نکرده دردش بگیره و قرمز بشه. اونم در جوابم لبش از لبم جدا کرد و یه آه کوچولو و سکسی کشید که با همین آهش می‌خواست آبم بپاشه لای پاش. خیلی جلو خودمو گرفتم. صورتمو بردم سمت گردنش و هم بوش میکردم و هم لیسش میزدم. کامل سست شد و خودش رو ول داد توی بغلم. بدنش بوی شکلات میداد. دلم می‌خواست سر تا پاش رو فقط بو کنم و لیس بزنم. اما ته دلم پیش خودم می‌گفتم توی سکس اول یکم جلو خودت رو بگیر پسر. یه دفه گفت عشق مامان ، یه لحظه ولم میکنی؟ گفتم چرا مامانی؟ گفت میخوام کیر شا پسرم رو براش ساک بزنم. دوس نداری مامان فدات بشه ؟ گفتم خدا نکنه مامان جون. ولی آخه ، آخه نمیشه…. گفت آخه و اما و نمیشه نداریم. تو مگه از 13 سالگیت توی کفم نیستی؟ جوابی ندادم. گفت با تو هستما. مگه تو کف سکس با من نیستی؟ سرم رو انداختم پایین. گفت خجالت نکش. منم از همون 13 سالگیت هر روز واسه این کیر خوشگلت خودم رو خالی میکردم. وقتی خواب بودی بارها بهش دست میزدم. اما گفتمت که این شرم لعنتی نمیزاشت خودمو بسپارم دستت. اما امروز که دیدم کیرت به این حد شقیش رسیده و داری با تصور من اینجوری خودتو میکشی برام ، دیگه طاقت نیاوردم. خجالت بزار کنار پسر مامان. بزار بقیه عمرم رو با کیر تنها پسرم خوش باشم. بسه این همه سال بی کیر بودم. حالا ولم میکنی کیر پسرم رو با تمام وجود بخورمش؟ لبش بوسیدم و گفتم تا آخر عمر عاشقت می‌مونم مامان خوشگلم. بعد ولش کردم و گفتم کیرم مال خودته عزیزم. هر کاری دوس داری باهاش بکن. دو زانو نشست کف حمام و شیر آبم باز کرد و اب ریخت رومون. سرش رو برد وسط پام و تخمام و گرفت و گفت وای چقدر تخمات نازه. یکم مالیدش و بعد تخم چپم رو کرد توی دهنش و مکش میزد. توی دلم یه قلقلک وصف نشدنی اتفاق افتاد. با یه دستشم کیرم و گرفت و جلو عقب میکرد و با دست دیگشم تخم راستم رو اروم می‌مالید. کمی که گذشت ، کلاهک کیرمو کرد توی دهنش و محکم مکش میزد. دستشم برد لای کونم و فاصله میان سوراخ کونم و تخمام رو قلقلک میداد. با دست دیگشم دوتا تخمام رو آروم می‌مالید. بعد کیرم رو کرد تا ته توی دهنش و درآوردش. یه تف حسابی ریخت روی سر کیرم و دوباره فقط کلاهکش رو کرد توی دهن داغش و محکم مکش زد. با اینکه آب دوش حمام رومون بود ، اما این تفش خیلی حال داد. دیگه داشت آبم میومد. گفتم مامان داره آبم میاد. بین کون و تخمام رو بیشتر فشار داد و تندتر ساک زد. منم با دو دستم سرش رو گرفتم بیشتر از همیشه که آبم میومد ، با فشار زیاد ریختم توی دهن مامان. هنگام اومدن آبم با داد گفتم مامان مامان و خالی کردم. همه آبم رو خورد. بعد کیرم و گرفت توی دستش و بهش نگاه کرد و گفت ، خوشگل کلفت من ، چقدر تو آب داری قربونت برم. کیر و تخمم و فشار داد و چند قطره‌ای که از سر کیرم اومد بیرو رو با زبونش خورد و کف حموم دراز کشید و گفت عزیز مامان ، بیا بخواب روم. خوابیدم روش و افتادم به جون گردنش و حسابی لیسش زدم. بعد رفتم سر عشق همیشگیم. یعنی ممی‌هاش. سفت سفت عین سنگ بود. نوکشم که البته کوچیک با دور صورتی رنگ بود هم سفت سفت شده بود. پوستش نرم و لطیف بود اما فشارش میدادی ، انگشت فرو توی ممش نمیشد. سینه راستش رو گرفتم توی دوتا دستم و مثل یک وحشی قحطی زده افتادم به جون سینش از نوکش گرفته تا همه جاش رو مک میزدم. ممیش مثل عسل بود انگار. یه طعم شیرینی داشت. بعد سینه راستش رو با دست راستم می‌مالیدم و رفتم سراغ سینه چپش و شروع به خوردن اون کردم. نیم ساعت فکر کنم فقط داشتم با ممی‌هاش ور میرفتم که خودش گفت. عزیزم ، بدنم فقط ممی نیستا. جاهای دیگه هم داره. سرم از روی سینش بلند کردم و گفتم : وای ببخشید مامان. آخه نمیدونی این ممه‌هات چقدر خشمزست. گفت اتفاقا میدونم. اما فقط همین الآن که نیست. این ممه ها تا هر وقت که زنده باشم آماده واسه خوردن توست. گفتم یکم دیگه میشه بخورم؟ یه خنده نازی کرد و گفت اره عزیزم. اصلا راحت باش. هر کاری دوست داری بکن. یه دفه گفت یه لحظه بزار. بیشتر میخوام بهت حال بدم. گفت یه لحظه برو کنار. به پهلو خوابید و گفت بیا تو هم به پهلو بخواب. کیرت بکن توی کسم و همزمان ممه هامم بخور. گفتم ایول چه حالی میده اینجوری. اما مشکل اینجا بود که من قدم بلندتر مامان بود. توی این پوزیشن اگه ممه هاش جلو سرم بود ، کیرم به کسش نمیرسید. گفتم اینجوری نمیشه مامان جان. فقط یکم دیگه بزار ممه‌هاتو بخورم بعد به جاهای دیگتم میرسم. خندید و گفت آره ماشالا قدت بلنده. باشه عزیزم. اصلا هر جوری راحتی. خلاصه یه ده دقیقه دیگه با ممه‌هاش ور رفتم. دیگه قرمز شده بود. اصلا نمیشد ازشون دل کند. بعد رفتم سراغ شکمش و مخصوصا نافش. مامان نافش خیلی کوچولو بود. همیشه هم توی خونه مخصوصا تابستونا تاپایی می‌پوشیدکه تا بالای نافش بود. من با دیدن همین نافشم خیلی تحریک میشدم. کلی شکمش رو داشتم می‌لیسیدم که یه دفه گفت وای شاهین بسه. من از کلی وقته جیش دارم. دیگه نکن که الآن جیش میکنم. گفتم قربون جیشت برم مامانی. یه کاری بگم میکنی ؟ گفت حتما میخوای روی تنت جیش کنم نه ؟ گفتم اگه مشکلی واست نداره ، توی فیلما زیاد دیدم وخیلی حال میکنم با این صحنه. گفت پس تو هم بعدش روی من جیش کن. گفتم چشم. گفت بخواب. خوابیدم کف حمام. گفت تو هم جیشت میاد ؟ گفتم آره تا حدودی. گفت بیا به پهلو بخوابیم و همدیگه رو بغل کنیم و با هم جیش کنیم روی هم. همدیگه رو بغل کردیم و لبامون رفت روی هم. منم با یه دستم یکی از سینه‌هاش رو گرفتم توی مشتم. مامان یه پاشو باز کرد گذاشت روی پام. کسش رو نزدیک شکمم کرد. منم کیرم به پشت رونش ، یعنی کمی پایین‌تر کونش چسبید. مامان جیشش زودتر من اومد. شکمم داغ کرد از جیشش بس که داغ بود. چند صدم ثانیه بعد منم جیشم اومد و ریختم روی پشت رونش. لبش از لبم جدا کرد و یه آه کوچیک کرد. جیش من کمتر مامان بود. بعد که جفتمون تموم شد گفتم مامان از این به بعد هر وقت توی حموم بودیم بیا روی هم جیش کنیم. خیلی حال میده. مامان گفت حتما عزیزم. به منم خیلی حال داد. بوسش کردم و گفتم پاشو خودمون رو بشوریم که میخوام کس مامان جونم رو بخورم. گفت آفرین چقدر زود خجالتت ریخت. پیشرفت کردیا. خندیدم و گفتم اه مامان. حالا دیگه به روم نیار. اونم خندید و گفت آره آره. ببخشید. قرارمون اصلا این شد باهم راحت باشیم و حال کنیم. بعد رفت زیر دوش همه جاش رو مخصوصا کسش رو حسابی شست. منم خودمو شستم گفت خب حالا توی چه حالتی میخوای کس مامانی رو بخوری عزیزم ؟ گفتم بخواب کف حموم. خوابید و وسط پاش رو برام باز کرد و دستش رو گذاشت روی کسش. نشستم وسط پاش و گفتم میشه دستت رو برداری خانوم مامان ؟ گفت اول لبم رو ببوس تا بر دارم‌. لبش بوسیدم و از لباش تا کسش رو بوسه بارون کردم تا رسیدم به کسش. مامان کسش اصلا یه ذره هم لبه‌هاش بیرون نزده بود. خیلی کوچیک بود و داد میزد که من چقدر تنگم. فقط حسابی پف کرده بود. اما اندازش خیلی کوچیک بود. عین دخترای پورن استار بود که کسشون کوچیکه و خیلی نازه. البته اونا عمل زیبایی میکنن. گفتم مامان جون. کستم مثل ممیات عمل زیبایی کردی که انقدر نازه ؟ گفت آره عشق مامان. دوسش داری‌ ؟ گفتم عاشقشم. اون دکتره چه حالی کرده وقتی کست رو می‌دیده. گفت اتفاقا زن بود. اما یه لزی بعد عمل باهم کردیم. گفتم پس حتما برام تعریف کن. گفت باشه. حالا بعدا. اول به دادم برس که دارم می‌میرم. اول روناشو خوردم و بعدم لای کسش رو باز کردم و شیرجه با زبونم زدم بهش. انگشت فاکم رو کردم توی سوراخ کونش. آهش رفته بود بالا و مدام میگفت بخور عزیزم. کس مامانت رو جر بده مامان جون. کمی که گذشت ، دهنم رو از کسش برداشتم. انگشتم کردم توش و با یه انگشت دیگم با چوچوله کوچولوش بازی کردم. انقدر تنگ بود کسش که انگشتمم راحت توش نمیرفت. همینجور که داشتم با انگشت با کسش ور میرفتم ، یه دفه مقدار خیلی کمی آب از ته کسش خیلی آروم ازش سرازیر شد. زود انگشتم رو بیرون کشیدم از کسش و دهنم رو چسبوندم به کسش و با قدرت آبش رو مک زدم. فکر میکردم ارضا شده. اما انگار هنوز مونده بود. خودش با صدای بریده گفت ، شاهین مامان چوچولم رو مک بزن. سریع چولولش رو گرفتم به دهنم و مثل چی مکش میزدم. بازم انگشت فاکم رو کردم توی کونش. اونم با یه دستش ممش رو محکم گرفته بود و فشارش میداد و با دست دیگش سرم رو گرفته بود و به کسش فشار میداد. من دیدم سوراخ کونش داره تنگ تنگ میشه و بدنش داره به لرزه میوفته. فهمیدم خانوم خانوما تازه داره ارضا میشه. اون یه دستش که رو ممش بود رو برداشت و دست آزاد من رو گرفت. انگشتاش رو بین انگشتای من قفل کرد. دوتا رونش رو به سرم بین پاش فشار داد و چندتا جیغ کوچولو زد و مقداری آب از کسش ریخت توی دهنم. پاهاش رو از دور سرم آزاد کرد و دستش رو از دستم جدا. ولی من همچنان داشتم کسش رو مک میزدم که هر چی آبه رو بخورم. خیلی کسش خوشمزه بود. گفت بسه دیگه مامان جان. دیگه طاقت ندارم. شیره جونم کشیدی از تنم بیرون. دوتا بوس کسش رو کردم و رفتم رو تنش افتادم. سینه‌هام به ممیاش چسبیده بود و کیرم بین پاش و چسبیده روی کسش قرار گرفت. با این که یه بار ارضا شده بودم ، اما کیرم یه لحظه هم دست از شقیش برنداشته بود. کس مامان هم همچنان پف داشت. کلی از هم لب گرفتیم و گردن همدیگه رو بوسیدیم. بعد گفت خب عزیز مامان ، حالا دوس داری واسه اولین بار ، کس مامانی رو بکنی یا کونش رو ؟ گفتم وای مامان یعنی بهم کونم میدی؟ گفت آره عزیز دلم. اما به نظرم واسه سکس اولمون کسم رو حسابی بکن. بار بعد کونم رو هم تصاحبش کن. لبش رو بوسیدم و گفتم چشم مامان خوشگل سکسیم. هر جوری که تو راحتی. گفت مرسی عزیزم که درک میکنی. چون واقعا سخته توی یه سکس ، هم کس بدم هم کون. مخصوصا که از بعد بابات اصلا کیر نرفته توم. فقط با دو نفر لز کردم. گفتم با کیا مامانی؟ گفت با همون دکتری که سینه و کون و کسم رو عمل کرد و با مژگان. مژگان هم مربی مهد بود و 28 سالش بود. یه بار توی 19 سالگیش ازدواج کرده بود. اما دو سال بعدش طلاق گرفته بود و با اینکه اختلاف سنیش با مامانم زیاد بود حدودا ، اما خیلی رفیق بودن. گفتم عجب. با مژگان هم واسم تعریف کن بعد. گفت حتما. حالا بیا تا این کیر خوشگلت همچنان تیرآهنه یه بار دیگه کسم رو سر حال بیار تا بعد. فقط دوس داری توی چه حالتی بکنیم. یه نگاه به وان کردم که پر کف بود. گفتم توی وان و توی آب پر از کف سکس کنیم؟ گفت باشه. بغلم کن خودت بخوابونم توی وان. وان خیلی بزرگ بود. خدا خیر بده بابام رو وقتی خونه رو می‌ساخت ، وان بزرگی رو گذاشت توی حمام. بلند شدم و یه دستم رو گذاشتم زیر شونه‌هاش و یه دستمم گذاشتم زیر پاهاش و بغلش کردم. خیلی خیلی سبک بود. همینجور که ایستاده بودم و بغلم بود ، زیر دوش حمام سرم رو بردم سمت کسش و کلی بوسش کردم. اونم قلقلکش میشد و کلی می‌خندید. بعد خوابوندمش توی وان پر از کف. کفا رو به ممه هاش و کسش می‌مالید. منم شیر آب رو بستم. نگاش کردم خیلی ناز داشت کفا رو به خودش می‌مالید. اونم نگام کرد و گفت چیه؟ گفتم هیچی. خیلی نازی مامان. عاشقتم. پریدم روش. کفا به دیوارا پرتاب شد. گفت ای پسره دیوونه. چته. گفتم خودتو بزار جای من. یه دختر خوشگل اینجوری با کف خودش رو بماله چه حالی میشی؟ گفت ای حشری. خیلی حشری هستی. بعد من که دختر نیستم. گفتم والا چیزی از یه دختر سکسی 20 ساله کم نداری. خودشو چسبوند بهم و کلی از هم لب گرفتیم. بعدش گفتم خب حالا پشت بهم میخوابی ؟ میخوام از پشت بزارم توی کست. بالای وان یه قسمتی داشت که ابری بود و روش رو روکش چرم گرفته بود و حالت بالشت رو داشت. ما سرمون اونجا بود و تنمون داخل آب. انگار روی تخت که پشتت رو تکیه میدی به بالای تخت. مامان به پهلو و پشت بهم چرخید. دست راستم رو از زیر پهلوش رد کردم و ممی راستش رو گرفتم توی مشتم. دست چپمم گذاستم روی شکمش. خودش پاشو بلند کرد و من کیرم رو آروم کردم توی کسش. خیلی داغ ، لزج و بینهایت تنگ بود. به محض ورود کیرم به دهانه کسش ، یه جیغ کوچولو زد و منم در جوابش ، سینه راستش رو محکم فشار دادم و گفتم جووون. عاشق این جیغاتم عزیزم. قشنگ کونش رو چسبوند بهم و گفت موتورت رو روشن کن واسه مامانی. لبم رو چسبوندم به گردنش و شروع به تلمبه زدن کردم. خودش دستم که روی شکمش بود رو گرفت و گذاشت بالای کسش و گفت بالای کسم رو بمال. منم با انگشتام آروم بالای کسش رو نوازش میکردم. گردنش رو دیگه کندم از بوس کردنای آبدار. بوی تنش مستم کرده بود. همینجور که تلمبه میزدم گفت داره آبم میاد. منم نزدیک بودم تقریبا به ارضا شدن. ممیش رو محکم فشار میدادم و بالای کسش رو شدید می‌مالیدم. پاش رو که بلند کرده بود رو انداخت پایین. مسیر کسش تنگ بود ، تنگ‌ترم شد. خودش دستم از روی کسش برداشت و گذاشت روی اون یکی سینش و دستش رو گذاشت روی دستم و فشار داد. منم دوتا ممیش رو فشار دادم تا چندتا جیغ زد و آبش ریخت روی کیرم. دمای کسش بینهایت بالا رفت. کیرم داشت آتیش میگرفت. منم ممیاش رو انقدر فشار دادم که آبم با فشار پاشید توی کسش. انگار نه انگار بار دوم ارضام بود. آبم که ریخت توی کسش ، یه آه بلند کشید و گفت عزیز مامان ، بزار کیرت توی کسم بمونه. بعد کمرش رو هم به تنم چسبوند و با صدای خماری ، گفت خواب بعد ارضا خیلی می‌چسبه. مخصوصا در کنار پسر خودت. منم دست راستم رو آوردم گذاشتم زیر گردنش و دست چپم هم روی سینه چپش ول کردم. فقط محکم فشارش دادم به خودم و سرمم به سرش چسبونم و از عطر تن و موهای خوشبوش با یه حالت مستی واری ، بیهوش شدیم. ببخشید زیادی طولانی شد. اگه دوست داشتین و استقبال کردین ، توی کامنتا اعلام کنید تا ادامه سکسمون رو تعریف کنم. چون سکس اولمون تا شبش طول کشید.

انتقام قسمت سومفرداش جمعه بود و می تونستم هرچقدر که میخوام بخوام، حدود ساعت 11 ازخواب بیدار شدم، لباسامو پوشیدم و از اتاقم بیرون اومدم، مامان روی مبل نشسته بود و تلوزیون نگاه می کرد. معلوم بود که حموم رفته چون موهاش هنوز کمی نم داشت و لباساش رو هم عوض کرده بود و یکی از پیرهنهای منو با یه شلوارک سفید تنگ پوشیده بود. شورت قرمزش از زیر شلوارک سفید به راحتی دیده میشد. به سختی می تونستم تو صورتش نگاه کنم. سلام دادم و رفتم دستشویی، بعد رفتم تو اشپزخونه و صبحونه خوردم و بعد هم حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم. موقع خوردن نهار هم حرف چندانی زده نشد، نمیدونستم در مورد کاری که کردیم چی باید بگم بنابراین تصمیم گرفتم اصلا چیزی نگم. اون سرسنگینی و خجالت اولیه ظرف یکی دو روز برطرف شد و اوضاع به روال عادی برگشت انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده ولی من نمیخواستم اوضاع مثل سابق بشه، میخواستم هر شب تو بغل مامان بخوابم و هر روز اون لبهای شیرینش رو ببوسم. ولی با اینکه اونشب کرده بودمش، هنوز خجالت میکشیدم که چیزی بگم و منتظر یه سیگنال از طرف خود مامان بودم. ولی مامان هیچ کاری نمیکرد و هرشب هم در اتاقشو می بست. روز دوشنبه بود، وقتی از مدرسه برگشتم، مامان تو اشپزخونه داشت نهار رو اماده میکرد، با یه نگاه میشد فهمید که مامان زیر شلوارکش هیچ شورتی نداره، وقتی رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم، دیدم اون شورت قرمز روی بالشمه. بلاخره سیگنالی که منتظرش بودم رو گرفتم. کمی بعد از خوردن نهار، مامان گفت دارم میرم بخوابم. رفت تو اتاقش و درو هم نیمه باز گذاشت. حدود 5 دقیقه صبر کردم و بعد رفتم تو اتاقش. مامان طاقباز خوابیده بود و دستشو رو چشماش انداخته بود. درو بستم ولی مامان واکنشی نشون نداد. رفتم کنار تختش و نشستم رو لبه ی تخت. دیگه وقت تلف نکردم، شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهن. بعد از باز کردن سه تا دکمه معلوم بود که سوتین نداره. دکمه هارو کامل باز کردم و پیرهن رو کنار زدم. پستونای گنده و توپر مامان بیرون افتاد. تو روشنایی روز خیلی بهتر می تونستم ببینمشون. هاله ی نوکش قهوه ای کمرنگ بود و نوکش تقریبا به اندازه ی پاک کن سر مداد. دستام رو روی پستوناش گذاشتم، هر پستونش کامل دستمو پر میکرد. خیلی اروم شروع کردم به نوازش ممه هاش، با حرکت انگشتام، نوک ممه هاشو تحریک میکردم که خیلی زود سفت شدن. بعد روش خم شدم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن نوک پستوناش. همینطور که داشتم پستوناشو میخوردم، دستمو رو شکم نرمش گذاشتم و اروم بردم پایین، به کش شلوارک که رسیدم، انگشتامو رد کردم زیرش . شورت نداشت و وقتی دستمو کمی جلوتر بردم، انگشتام رو لبای کوسش قرار گرفت. موهای زبر و کوتاه کوسش کف دستمو قلقلک می داد. وقتی دستموکامل روی کوسش گذاشتم، مامان پاهاشو بازتر کرد. شروع کردم به مالیدن لبهای کوسش و مکیدن نوک پستوناش. مامان همچنان ساکت بود و صدایی ازش در نمیومد. لبهای کوسش و از هم باز کردم و مشغول مالیدن چوچوله و سوراخ کوسش شدم. وقتی دستمو بیرون کشیدم حسابی خیس شده بود. بلند شدم و لباسامو دراوردم، دوباره کنارش نشستم، دست مامان رو گرفتم و دور کیر حلقه کردم و کمی روی کیرم بالا پایین کردم. بعد انگشتامو از دو طرف انداختم زیر کش شلوارکش، ولی پایین نکشیدم و منتظر موندم، مامان بعد از کمی مکث، بالاخره کونشو کمی بلند کرد، شلوارکشو تا زانو پایین کشیدم، مامان کونشو گذاشت رو تشک و پاهاشو کمی بلند کرد تا کامل درش بیارم. پاهاشو از هم باز کردم، کوس تپل و خوشگلش از خیسی می درخشید. دیگه معطل نکردم، بین پاهاش نشستم، کمی سر کیرمو رو کوسش مالیدم و بعد به ارومی فشارش دادم تو. هنوز باور نمیکردم که کوس مامان انقدر تنگ باشه. با اینکه فقط دو سه ماه از رفتن بابا میگذشت ولی انگار سالها بود که سکس نداشتن. شروع کردم به تلنبه زدن، اروم کیرمو تو کوس تنگ مامان جلو عقب می کردم، روش خوابیدم، شکمم به شکم نرمش و سینه ام به ممه های گنده اش چسبید و لبامو گذاشتم رو لباش. اوایل مامان هیچ حرکتی نمیکرد ولی کمی بعد، با اینکه هنوز دستش رو روی چشماش نگه داشته بود، شروع کرد به لب دادن. زبونمو تو دهنش بردم و به زبونش مالیدم، مامان زبونمو مکید و بعد زبونشو اورد تو دهنم. کمی تو اون حالت اروم تلنبه زدم، بعد خودمو بالا کشیدم و دستامو کنارش ستون کردم و سرعتمو بالا بردم. با هر تلنبه شکم مامان مثل ژله میلرزید و پستوناش بالا پایین می پرید. بعد از کمی تلنبه زدن، کیرمو بیرون کشیدم، پاهای مامان رو گرفتم و فیتیله پیچش کردم، مامان چرخید و رو شکم خوابید. کونش واقعا دیوونه کننده بود، طاقچه ای و تپل، سفید و لطیف، انقدر سفید که وقتی یه ضربه ی اروم با کف دست بهش زدم، جای دستم رو کونش موند. پاهاش رو از هم باز کردم و بینشون نشستم، مامان یه قوس به کمرش داد و کونش کمی بالاتر اومد. کیرمو تو کوسش فرو کردم، به کونش چنگ زدم و قسمتی از گوشتش رو تو دستام نگه داشتم و شروع کردم به تلنبه زدن. گهگاهی ناله های خیلی یواش از گلوی مامان شنیده میشد. اب کوس مامان اانقدر زیاد بود که تا خایه هام اومده بود و از اونجا رو تشک می چکید. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، یه فکری به ذهنم رسید. بدون اینکه کیرمو بیرون بیارم، دستامو انداختم زیر شکم مامان و شروع کردم به کشیدن، مامان فهمید میخوام چیکار کنم و با مکث و دودلی بالا اومد، مامان به حالت 4 دست و پا نشست، منتها ارنج هاشو رو تشک گذاشت و با دوتا دست صورتشو پوشوند. کونشو گرفتم و به تلنبه زدن ادامه دادم. دیگه نمیتونست وانمود کنه که خوابه، واسه همین با خیال راحت شروع کرد به ناله کردن. دستاش مانع میشد که ناله هاش بلند بشه ولی با این حال به خوبی شنیده میشد. خم شدم و از زیر شکمش دستمو به کوسش رسوندم و شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. ناله های مامان بلندتر هم شد. بعد از چندتا تلنبه ی محکم مامان ارضا شد، بدنش سفت شد و شروع کرد به لرزیدن. وقتی کمی اروم شد، به تلنبه زدن ادامه دادم و کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و ابمو رو کون مامان ریختم. مامان رو شکم دراز کشید، منم کنارش خوابیدم. صورت مامان به اونیکی سمت بود. کمی نوازشش کردم، بعد سرشو بوسیدم و بلند شدم، لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم، دو سه دقیقه بعد صدای باز و بسته شدن در حموم رو شنیدم. شب موقع شام خوردن هم دوباره اون جو سنگین بهمون حاکم بود و زمان زیادی رو نمی تونستیم تو چشمای هم نگاه کنیم. دو روز بعد، کنار هم روی کاناپه نشسته بودیم و تلوزیون تماشا میکردیم. مامان یه دامن سیاه تا بالای زانو و یه تاپ بدون استین سبز تنش بود و سوتین هم نداشت. اینبار نوبت من بود که یه حرکتی بکنم، واسه همین کم کم بهش نزدیک شدم، بعد دستمو رو زانوی لختش گذاشتم، کمی دستمو ثابت نگه داشتم و بعد شروع کردم به حرکت دادن دستم. به لبه ی دامنش که رسیدم دوباره برگشتم پایین، وقتی دوباره رسیدم به دامنش ، دستمو بالاتر بردم و دامنش هم همراه دستم بالاتر اومد، همینطور دستمو بالا و پایین میبردم وهربار دامنش رو کمی بالاتر میکشیدم. مامان به تلوزیون زل زده بود و مطلقا به من نگاه نمی کرد. دستمو بردم بین رونهاش و پوست لطیف و گوشت نرم رونشو میمالیدم. بین پاهاش تا جایی بالا رفتم که بلاخره کنار دستم به کوس پوشیده با شورتش خورد. تو همین لحظه مامان بلند شد و به ناچار دستمو کشیدم. مامان رفت تو اتاقش، با خودم گفتم گند زدی، چرا صبر نکردی خودش سیگنال بده بیشعور؟ تو همین فکرا بودم که مامان با یه پتو تو دستش برگشت. گفت هوا سرد شده، من که سردم شد، گفتم اره سرده. مامان پتو رو باز کرد و با فاصله ی کم کنارم نشست و پتو رو کشیدیم رو خودمون. کمی صبر کردم و دوباره دستمو روی رونش گذاشتم. کمی قسمت داخلی رونش رو مالیدم و وقتی دوباره دستم به کوسش خورد، دیدم شورتش رو هم دراورده. با نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن لبای کوسش. کمی بعد مامان پاهاشو باز تر کرد و پای چپشو که به پای راست من چسبیده بود رو بلند کرد و انداخت بین پاهام. هردو به تلوزیون خیره شده بودیم، جوری که انگار هیچ خبری نیست. مامان کمی بعد، مامان دست چپش رو گذاشت رو شکمم و اروم بردش سمت کیرم، اول از روی شلوارک گرفتش و کمی فشارش داد، بعد دستشو برد توی شوررتم و کیر لختمو تو دستش گرفت. چوچوله ی مامان رو پیدا کردم و مشغول مالیدنش شدم، تو همین حال بودیم که گوشی مامان زنگ زد. مهتاب بود، مامان جواب داد و شروع کرد به حرف زدن با مهتاب، ولی همچنان به مالیدن کیرم ادامه داد. کف دستمو رو چوچوله اش فشار دادم و انگشت اشاره و وسطم رو فرو کردم، کوسش حسابی خیس شده بود. کف دستمو رو چوچوله اش فشار میدادم و انگشتامو توی کوسش جلو عقب میکردم. کمی بعد، مامان به مهتاب گفت یه لحظه گوشی رو نگهدار. بعد به من گفت عزیزم بذار من دراز بکشم. دستشو از تو شورتم بیرون کشید، به پهلو خوابید و سرشو رو دسته ی مبل راحتی گذاشت، پاهاشو هم به جلو خم کرد و گذاشت رو میز. پتو هم همچنان رومون بود. کون گنده اش کنارم بود. مامان دوباره شروع کرد به حرف زدن با مهتاب و منم شروع کردم به مالیدن کوس و کونش. کمی دستمو رو کون گنده و نرمش گردوندم ، انگشت اشاره ام رو توی کوسش فرو کردم و کمی چرخوندم تا حسابی خیس شد، بعد کشیدمش بیرون و گذاشتمش رو سوراخ کونش و انگشت شستمو فرو کردم تو کوسش. نوک انگشت اشاره امو کمی روی سوراخ کونش مالیدم، بعد به ارومی شروع کردم به فشار دادن. انگشتم ذره ذره وارد کون تنگ مامان میشد. به چهره اش نگاه کردم، چشمای مامان گشاد شده بود و دهنش کمی باز مونده بود. وقتی انگشتم تا ته رفت تو کونش، چند لحظه ثابت نگهش داشتم. مامان دوباره به حرف افتاد. چند لحظه بعد شروع کردم به انگشت کردن همزمان کوس و کونش. مامان خیلی خوب خودشو کنترل میکرد که ناله نکنه. کمی بعد مامان فقط با تکون دادن لبهاش و اشاره گفت پتو رو پهن کن رو زمین، یه بالش هم بیار. پتو رو از رومون برداشتم، کوس و کون سفید مامان بیرون افتاده بود. پتو رو پهن کردم وسط پذیرایی و رفتم که بالش بیارم، وقتی برگشتم، مامان رو پتو نشسته بود و منتظر من بود. بالش رو گذاشتم رو پتو. مامان با یه دست شروع کرد به بالا کشیدن تاپش، کنارش نشستم و تاپش رو تا زیر گلوش کشیدم بالا و پستونای سفید و درشتش افتاد بیرون. مامان به پشت دراز کشید، هنوز گوشی تو دستش بود و داشت صحبت میکرد، پاهاشو باز کرد و با دست دیگه اش، دامنش رو کشید روی شکمش و پاهاشو تا جایی که میشد باز کرد. بین پاهاش نشستم و خم شدم روش و شروع کردم به خوردن پستوناش، مامان با دست ازادش موهامو نوازش میکرد. وقتی هردوتا پستونشو حسابی خوردم و بلند شدم، مامان هم از مهتاب خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت کنارش، تو چشمای هم نگاه کردیم و فقط یه لبخند بینمون رد و بدل شد. این اولین بار که میخواستیم چشم تو چشم و اشکارا باهم سکس کنیم. کیرمو با دست گرفتم و کمی بین لبای کوسش بالا پایینش کردم، بعد سر کیرمو گذاشتم دم کوسش و اروم فشارش دادم تو. روش خم شدم و دستامو کنار بدنش ستون کردم. مامان هم دستاشو انداخت دور گردنم. تو چشمهای هم خیره شدیم و به ارومی شروع کردم به تلنبه زدن. تو چشمهای مامان عشق و شهوت موج میزد. هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد، نیازی هم به حرف زدن نبود. همون نگاه، هزارتا دوستت دارم و هزارتا عزیزم منو بکن تو دل خودش داشت. کیرمو تو کوس تنگش عقب و جلو میکردم. بیشتر خم شدم و لبامون به هم چسبید، لبها و زبمونمون به هم گره خورده بودن. کمی بعد خودمو بالا کشیدم و سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم. دیگه دلیلی واسه پنهان کردن ناله هاش نبود. واسه همین مامان ناله های شهوت انگیزی میکرد. بدنهای خیس از عرقمون به هم میخوردن و صداش تو خونه می پیچید. کمی بعد کیرمو بیرون کشیدم و ازش خواستم چار دست و پا بشینه. مامان برگشت و به حالت داگی نشست، کیرمو توی کوسش هدایت کردم، پهلوهاشو گرفتم وشروع کردم به تلنبه زدن. کون سفیدش با برخورد شکمم مثل ژله میلرزید، ناله هاش مثل یه اهنگ گوشمو نوازش میکرد. سرعتمو بیشتر کرده بودم، مامان دستشو برد بین پاهاش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. خیلی زود ناله هاش بلند تر شد و شروع کرد به لرزیدن، صورتشو به بالشت فشار داد و با یه ناله ی بلند و لرزش شدید ارضا شد، کیرمو از کوسش بیرون کشیدم. اب کوسش تا تخمهام اومده بود و از اونجا روی پتو می چکید. مامان به ارومی رو شکم خوابید. هنوز داشت نفس نفس میزد، پاهاشو به هم چسبوندم و روش نشستم، با دو دست شروع کردم به چنگ زدن کونش، یه فکری تو ذهنم بود که نمی دونستم مامان چه واکنشی بهش نشون خواهد داد. لای کونشو با دوتا دست باز کردم، صورتمو نزدیک کردم و یه تف انداختم رو سوراخ قهوه ای و تنگ کونش. سر کیرمو روی سوراخش گذاشتم و گفتم مامان اجازه میدی؟ مامان کمی مکث کرد، بعد گفت فقط یواش، گفتم چشم، اگه دردت اومد بگو ادامه ندم. گفت باشه. گفتم لاشو باز می کنی؟ مامان با دوتا دست لای کونشو واسم باز کرد. با اینکه کیرم هنوز از اب کوسش خیس بود ولی محض احتیاط یه تف هم به کیرم مالیدم و خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن. سوراخ کونش مقاومت زیادی داشت و به این اسونی وا نداد، بعد از کلی تلاش، بالاخره سوراخ کونش تو یه لحظه باز شد و سر کیرم رفت تو. مامان یه اخ بلند گفت. گفتم ببخشید، میخوای دربیارم؟ در حالی که درد توی صداش موج میزد گفت نه، همونجا نگه دار، تکونش نده. مامان دستاشو ول کرد و کنار بدنش مشتشون کرد. سر کیرمو توی کونش نگه داشتم تا عادت کنه و دردش ساکت بشه. کمی بعد مامان گفت یواش فشار بده، شروع کردم به فشار دادن و میلیمتر به میلیمتر کیرمو توی کونش فشار دادم. وقتی شکمم به کپلهاش چسبید، دو سوم کیرم توی کونش بود و یک سوم دیگه، لای کونش مونده بود. کمی هم اونجا نگه داشتم، مامان گفت یواش بکن. دیواره های کونش سفت به کیرم چسبیده بود، حدود سه یا چهار سانت از کیرمو عقب کشیدم و دوباره فشارش دادم تو، همون سه چهار سانت رو چند دقیقه تو کون مامان عقب جلو کردم تا اینکه ابم اومد و همه رو توش خالی کردم. وقتی میخواستم کیرمو بیرون بکشم مامان گفت صبر کن بخوابه بعد. کمی صبر کردم و وقتی کیرم کامل خوابید، بیرون کشیدم، وقتی سر کیرم بیرون اومد مامان یه آخ دیگه گفت. گفتم ببخشید. کنارش دراز کشیدم و چند دقیقه پشتشو نوازش کردم. مامان صورتشو برگردوند سمتم و گفت میرم حموم، واسه شام پیتزا سفارش بده. این جمله واسه ما معنا دار بود. پیتزا همیشه شام جشن بود، تولد ها، موفقیت ها، این یعنی مامان خوشحال بود و میخواست جشن بگیره. کمی خودشو بلند کرد، لبامو بوسید، بعد بلند شد و ایستاد، لباسهاشو کامل دراورد و لخت راه افتاد سمت حموم. پیتزا رو سفارش دادم و با شوخی و خنده خوردیم، بدون اینکه حرفی در مورد سکس بزنیم

سکس ماورایی با مامان ۲ : منشور سکس با مامان اول از همه خدمت عزیزان بگم من داستان سرا نیستم و داستان هم ننوشتم. من فقط بخشی از سه سال اخیر زندگیم رو با کمک مامانم می‌نویسم و برامم مهم نیست باور کنید یا نه. فوقش دوست ندارید نخونید. من که جای کسایی که خیلی ادعای نویسنده بودنشون میشه رو نگرفتم. بعد از این قسمت هم ، فکر کنم چهار قسمت دیگه بشه از سکس‌هام با مامانم تا به امروز رو بگم. اگه یک نفر هم راضی بود که حله. واسه همون یه نفر می‌نویسم. اما اگه کسی نخواست خب دیگه ادامش رو نمیدم. و در ضمن اگه می‌ترسید خودتون امتحان کنید و انگشت توی کیرتون کنید(چون واقعا ممکمه بلد نباشید و آسیب جدی وارد بشه) خواستید تا لینکای ویدیوهاش رو براتون بفرستم. ********************************************************** چشمامو باز کردم و دیدم مامان هنوز توی بغل من ، در حالی که کیرم توی کسشه و دوتا سینه‌هاش توی مشتمه خوابه. کس مامان از بس تنگ بود ، نزاشته بود کیرم بخوابه و همچنان توی کسش شق بود. حرارت کسش یه ذره هم کم نشده بود. انگار کوره آتیش بود و محکم دور کیرم رو گرفته بود. کیرم از بس شق مونده بود ، یه درد نسبتا زیادی رو توی کیرم و به خصوص تخمام حس میکردم. خیلی آروم که مامان از خواب بیدار نشه ، کیرم رو از کسش کشیدم بیرون. اما به محض بیرون کشیدن ، توی بغلم که بود تکون خورد و یه آه کوچولو کشید. دستاشو گذاشت رو دستام که روی ممیاش بود ، گفت شایان جان بیدار شدی مامان قربونت بشه ؟ گفتم ببخشید مامانی‌. نمی‌خواستم بیدارت کنم. کیرم از بس توی کست شق مونده ، درد گرفته. گفت وای خدا مرگم بده. زودتر می‌کشیدیش بیرون. گفتم خدا نکنه. این چه حرفیه عزیزم. آخه خواب بودم. همین الآن بیدار شدم از دردش. گفت خب الآن آبت بیارم که شقیش بخوابه ؟ گفتم نه نمیخواد. الآن که اومد بیرون ، دیگه دورش رو چیزی نگرفته و خوب میشه. مامان گفت خب بیا زودتر بریم زیر دوش. روش آب سرد بگیر تا بخوابه کیرت. فکر کنم حدودا 6 ساعته توی حمامیم. از وان اومدم بیرون نگاه کیرم کردم ، قرمز مثل لبو شده بود و به شدت هم شق بود. مامان نگاش کرد و گفت وای قربونش بشم من. چقدر شق کرده. شایان ، این تا آبش نیاد محاله بخوابه. بعدم هی بدن لختم رو می‌بینی بدتر میشه. گفتم آره مامانی. اصلا در حضورت نمیشه شق نباشه. واقعا از محالاته. مامان گفت عاشق همین هیز گریت واسه مامانتم که از 13سالگی داریش. یکم فکر کرد و گفت بیا من میشینم لبه وان و لای پستونامو کف مالی میکنم. درسته پستونام کوچیکه ولی بِهَم تا جایی که میشه فشارش میدم تا کیرت قشنگ لای پستونام بره. بیا لاپستونی آبت رو بیارم عشق مامان. گفتم مامان جون میشه یه خواهشی ازت کنم ؟ گفت جانم. بگو عزیزم. گفتم نگو پستون. گفتن ممی بیشتر حال میده. گفت درکت میکنم. باباتم با اون سنش ولی میگفت ممی. گاهی مثل بچه‌ها لج سینه‌هامو میرفت و تا مکشون نمیزد آروم نمیشد. تو هم بالاخره پسر همون پدری. ای به چشم ممی دوست من. بعد دستم رو گرفت برد نزدیک خودش و گفت بیا خودت با این کف توی وان ، ممیام رو تا جایی که میشه کف مالی کن. بدنامون کفی بود ، ولی خب کف بیشتر ، حال بهتر. همه جای ممیاش رو از کف پر کردم. پوست بدنش خودش لیز بود. دیگه اصلا یه چیز توپی شد. دوتا سینش رو بهم چسبوند و من کیرم رو گذاشتم بینشون. خم شدم و لبم رو چسبوندم به لبش و در هنگام لبش رو بوسیدن ، کیرم رو بین سینه‌هاش عقب و جلو میکردم. اما راحت نمیشد. چون هر چیم که سینه‌هاش رو به هم فشار میداد ، چون کوچیک بود ، کیرم از بینشون می‌پرید بیرون. کمی لبم رو از لبای داغش جدا کردم. ولی همچنان صورتم نزدیک به صورتش بود. با صدای آرومی گفتمش ، مامانی ، میشه کونت رو بکنم ؟ یه بوس کوچولو زد به لبم و گفت کلک ، نکنه از فکر کونمه که جناب کیرت یه لحظه هم نمیخوابه ؟ خندیدم و یه بوسی زدم به لبش. گفت باشه عزیزم. چه حالتی دوس داری کون مامانت رو بکنی ؟ کمرم رو صاف کردم و ازش جدا شدم. دستام بردم زیر بغلش و بلندش کردم و به خودم چسبوندمش و با هم رفتیم زیر دوش. بدنامون رو شستیم تا کفا کامل پاک بشه. بعد همینجور که آب دوش باز بود ، گفتم میشه داگ استایل کف حمام بشینی ؟ نشست و منم پشتش نشستم. کپلای کون گرد و سفت و کوچیکش رو از هم باز کردم. سوراخ کونش هم صورتی بود. کس پف کردش هم از لای پاش زده بود بیرون. سرم رو بردم جلو و زبونم رو چسبوندم به کونش. سوراخش رو مک میزدم و با دست راستم چوچول کسش رو می‌مالیدم. آهش رفته بود بالا. کمی که گذشت ، گفت شایان مامان ، زانوم کف حمون درد گرفت. اشکال نداره روی شکم بخوابم ؟ گفتم آخ ببخشید مامان جون. نه بخواب. خوابید و یه پاش رو جمع کرد تا لای کونش باز بشه. باز دوباره سرم رو کردم توی کونش و سوراخش رو لیس زدم. یکمم کسش رو هم لیس زدم. اومدم پشتش بخوابم و بغلش کنم و کیرم رو بزارم توی کونش که یه دفه پیش خودم گفتم نکنه از کون بکنمش ، کونش گنده بشه و از این فرم سکسی در بیاد و مثل طاقچه بزنه بیرون. مثل گوریل. بهش این موضوع رو گفتم. گفت نه عزیزم. من کونم رو که عمل کردم ، استخون لگنم رو تراشیدم و جای بخیش رو چند بار لیزر کردم که معلوم نباشه. مگه بعضی از پورن استارا رو ندیدی کون میدن اما کونشون گنده نیست. حالا الکسیس و اینا نکردن چون خب اونا باید افرادی که کون گنده رو دوس دارن سیراب کنن. ولی تو سعی کن آبت رو نریزی توی کونم. چون ریختن منی توی روده ، باعث ایجاد قارچ مقعدی میشه و حتی میگن باعث ابتلا به هموروئید میشه. وقتی داشت میومد بریز توی کسم. البته اینم بگم کون دادن زیادی خوب نیست. ماهیچه های کون رو گشاد میکنه. ماهی یه بار اشکالی نداره. اما زیادیش واسه روده اصلا خوب نیست. من با مژگان (گفتم دوستش که مربی مهده) هم که لز میکنم فقط ماهی یک بار میزارم انگشت کنه توی کونم. دیلدو هم اصلا نمیزارم بکنه توی کونم. ولی اون خیلی کون دادن رو دوس داره. همیشه باید به حساب کونش کلی برسم. گفتم مامان جون. قول میدم همین امروز که روز اول رابطمونه کونت رو بکنم. دیگه قول میدم که نکنم. گفت نه عزیزم. گفتم که ماهی یه بار خبری نیست. بعد خودش به پهلو خوابید منم رفتم چسبیدم از پشت بهش. یه دستم رو از زیر پهلوش رد کردم و یکی از سینه‌هاشو گرفتم و دست دیگمم بردم گذاشتم روی کسش و با انگشتم چوچولش رو گرفتم و می‌مالیدم. سر کیرم رو آروم چسبوندم به سوراخ کونش. یکم فشار دادم و سر کیرم رفت توش. کونش خیلی گرم و بیش از حد تنگ بود. خیلی آروم فشار دادم و تا نصف کیرم رفت تو. اما هر چی دیگه فشار دادم ، یه میلی هم جلو نمیرفت. حس میکردم که کلا ظرفیت کونش همین قدره. خیلی تنگ بود. آه و اوفش خونه رو برداشته بود. اون یه سینه دیگش که آزاد بود رو خودش دو دستی گرفته بودش و انقدر فشارش میداد که حس میکردم داره کنده میشه. همین جور که چوچولش رو می‌مالیدم ، خیلی آروم توی کونش تلمبه میزدم. کمی گذشت ، مامان با صدای شکسته گفت عشقم ، درش بیار. در آوردم. گفت طاقت ندارم. کیرت خیلی کلفته عزیز مامان. در آوردم و گفتم ببخشید. اصلا به هیچ وجه نمیخوام درد بکشی عزیزم. تا همینجا هم به آرزوم رسیدم. بسه. میزارم توی کست. گفت نه فدات شم. کون دادن اولش درد داره. ولی بعدش فقط لذته. من از بعد بابات کیر توی کس و کونم نرفته. فقط انگشت و زبون بوده. عملم که کردم تنگ شدن سوراخام. یکم میگذره تا عادت کنم. یکم از کف توی وان رو بمال به کیرت‌. یکمم کف با انگشتت بکن توی کونم. شیر آبم ببند تا کفا پاک نشه. گفتم مطمئنی میخوای ادامه بدیم ؟ گفت آره عزیزم. حالا لیز میشه قشنگ باهم حال میکنیم. کیرم رو پر از کف کردم. کلی هم با انگشت کف کردم توی کون مامان. دوباره به همون حالت قبل خوابیدم و کردم توی کونش. این بار راحت تر رفت. ولی بازم تا نصفه کیرم جلوتر نرفت. همینجور تلمبه میزدم و مامان دیگه جیغای بنفش میکشید. کسش کلی آب داده بود. دستم که روی کسش بود و خیس از آب لزج کسش شده بود رو برداشتم و لیس زدم. واقعا خیلی طعم شیرین و بوی خوبی داشت آب کس مامان. دوباره چوچولش رو گرفتم و مالیدم. کمی بعد دیدم سوراخ کونش مثل اولش تنگ تنگ شد. تنش توی بغلم داشت می‌لرزید. فهمیدم داره ارضا میشه. کونش انقدر تنگ شد که دیگه تلمبه زدن محال شد. کیرم رو ثابت توی کونش نگه داشتم. دمای کونش انقدر بالا رفته بود که کیرم رو داشت ذوب میکرد توی کونش. فقط دعا میکردم که این داغی بیش از حد کونش ، ارضام نکنه و آبم توی کونش نیاد. لعنتی نمیشد هم درش بیارم انقدر تنگ شده بود. فقط چوچولش رو محکم می‌مالیدم و ممیش که توی دستم بود رو محکم فشار میدادم. خودشم اون ممه دیگش رو از جاش داشت میکند. کلی جیغ زد و دستم رو خیس خیس کرد. دوباره دستم رو کردم توی دهنم و حسابی لیس زدم آبش رو. سوراخ کونش گشاد شد. کیرم رو کشیدم بیرون و گذاشتمش لای پاش چسبیده به کسش که خیس و لزج شده بود. حتی بیرون و لبه‌های کسشم داغ داغ بود. رونش رو چسبوند بهم و منم دوتا ممیش رو محکم گرفتم. یکی دو بار جلو عقب کردم و آبم بین پاش خالی شد. کسشم خیس کردم با آبم. البته چون دوبار ارضا شده بودم ، آبم کمتر اومد. خیلی هم کمتر. اما به حدی بود که بشه بهش گفت آب. ارضا که شدم ، ممیاش رو ول کردم. یه آهی از سر راحت شدنش کشید و گفت ، عزیز مامان چرا نکردیش توی کسم ؟ گفتم آخه همین الآن ارضا شدی. گفتم شاید اذیت بشی. گفت قربونت بشم که انقدر به فکر مامانتی. گفتم تو عشق منی عزیزم. مامانی که معشوقه پسرشه. خیلی بالاتر از یه مامان معمولی. کونش رو بیشتر چسبوند بهم و انگشت دستم رو برداشت و کرد توی دهنش و مکش میزد و قربون صدقم میرفت‌. کمی بعد انگشتم رو درآورد و گفت ، عشق مامان ، زود یه حمومی کنیم و بریم بیرون ؟ شد 7 ساعته فک کنم که توی حمومیم. گفتم آره حتما مامانی. دیگه از بس هر دوتایی ارضا شده بودیم ، انگار هر چی حس شهوت در ما بود ، نابود شده بود. من بدن مامان رو لیف و صابون زدم و اونم بدن من رو. من موهای مامان رو شامپو زدم و اونم موهای من رو. اما نه من حس شهوت انگیزی از دیدن و لمس بدن خوشگلش داشتم و نه اون. گهگاهی در هنگام شستن همدیگرو می‌بوسیدیم. مخصوصا من وقتی کسش رو می‌شستم ، چندبار بوسش کردم. اونم چندبار سر کیرم رو بوس کرد. اما کیر من دیگه نای بیدار شدن رو نداشت. اونم کسش انگار پف کردن و ترشح کردنش ناشی از شهوت ، واسش محال شده بود. وقتی اومدیم بیرون ، ساعت 4 بعد از ظهر بود. باورمون نمیشد انقدر توی حمام بودیم. گفت شایان ، فقط یه شورت چسبون بپوش. منم گفتم اگه ممکنه ، فقط یه شرت و یه سوتین بپوش مامان. خندید و گفت چشم. من یه شورت مشکی اسلیپ چسبون پوشیدم. مامانم یه شورت قرمز پررنگ که بغلای رونش بندی بود رو پوشید و یه سوتین ستش که پش کمرش بندی بود. مامان شب قبلش غذا واسه امروز درست کرده بود و توی یخچال گذاشته بود. اما گفت که امروز مثل روز جشن ماست. پس زنگ زد بیرون بر و دو پرس چلو کباب سلطانی ، با کلی مخلفات رو سفارش داد. غذا رو آوردن و من سریع یه پیرهن و شلوار پوشیدم و رفتم دم در گرفتمش و بعد که اومدم ، پیرهن و شلوار رو درآوردم. سر میز غذا ، مامان به جای اینکه بشینه روی یه صندلی دیگه جز صندلی من ، گفت اجازه هست بشینم روی پای پسرم ؟ گفتم بفرما بشین عشق من. البته حالا که داری میشینی ، جوری بشین کیرم بره لای کونت مامان جون. خندید و گفت ای پسر هیز. بسه دیگه. باز شق میکنیا. کافیه امروز. گفتم مامان جون. اذیت نکن دیگه. روز اول رابطمونه ها. گفت باشه. به قولی یه شب هزار شب نمیشه نشست. گفت با هم از توی یه پرس بخوریم و وقتی تموم شد بریم سر پرس بعدیش. موافقی ؟ گفتم معلومه که آره. شما هم موافقی من غذا رو با قاشق و چنگال خودم بکنم دهنت مامانی؟ یعنی فقط یه قاشق و چنگال و لیوان آب. گفت معلومه که آره عزیز دلم. خلاصه غذا رو به همین شکل خوردیم. یعنی یه لقمه خودم میخوردم و یه لقمه دهن مامان میکردم. من سر غدا گهگاهی کمر لختش رو مالش میدادم که بعد تایمی کوتاه ، کیرم لای کونش شروع کرد به شق شدن. مامان فهمید و گفت از دست تو. عجب کمر و انرژی داری پسر. بازم که تیزش کردی. دیگه به خدا واسه امروز بسه مامان جان. فرار که نمیکنم. بیشتر سه بار ارضا شدن توی یه روز ، ضعیفت میکنه. باشه واسه فردا. بعد دستش رو گذاشت از روی شرت روی کیرم و خطاب به کیرم گفت ، بخواب آقایی. واسه فردا واسه زیر دلم سیخ شو. یعنی اگه نشدی می‌کشمت. ولی من تا ته غذا دست از نوازش کمر لطیفش بر نداشتم و کیرم همچنان سیخ لای کون مامان بود. اونم گهگاهی کونش رو روی کیرم چرخش میداد. کیرم از لای کونش رسیده بود به کسش. اما مامان دیگه چیزی نگفت و فقط منتظر می‌موند تا یه لقمه من بخورم و یه لقمه بکنم دهنش. بعد غذا ، مامان گفت میای بریم بخوابیم ؟ بعد سه بار ارضا و یه غذای سکسی باهم ، یه خواب سکسی می‌چسبه. موافقی؟ گفتم بریم بخوابیم مامان. داشتم مثل اوسکلا میرفتم توی اتاق خودم که گفت ، به به. اینجوری واسه خواب عشقت رو تنها میزاری؟ گفتم یعنی میشه پیشت بخوابم؟ گفت مگه عشق هم نشدیم ؟ سریع پریدم بغلش کردم و لبش رو بوسیدم و در هنگام بوسه ، یه اسپنک آروم از روی شرتش زدم در کونش و گوشت لپای کونش رو گرفتم توی دستم و فشار دادم. اونم لب میداد بهم و کونم رو نوازش میکرد از روی شرت. گفت البته توی خواب نزاری توما. واسه امروز دیگه کافیه. گفتم چشم مامان خوشگلم. سخته جلوی خودم رو بگیرم ولی قول میدم. مامان توی اتاقش هنوز تختی که با بابام روش می‌خوابید رو داشت. گفتم مامان میشه یه خواهشی کنم ؟ گفت اگه مگه مربوط به کردنم توی امروز نباشه ، هر چی باشه قبول. گفتم ، نه مرده و قولش.دیگه سکس بسه. اما میشه سوتینت رو دراری تا ممیات رو بگیرم دهنم و بخوابم توی بغلت؟ خندید گفت خدابیامرز باباتم همین عادت رو داشت. بله که میشه پسر گلم. بیا خودت درش بیار. چرخید و کمرش رو کرد بهم. گره بند سوتینش رو باز کردم و سوتین رو انداختم پایین تخت. یه بوس کوچولو از کمرش کردم و بغلش کردم و آروم خوابوندمش روی تخت و افتادم روش و شیرجه زدم به لبش. کلی ازش لب گرفتم و اونم منو هی به خودش فشار میداد. بعد چند دقیقه رفتم پایین و به پهلو خوابیدم. اونم به پهلو توی بغلم کشوندمش و سرم رو چسبوندم به ممش و اروم شروع کردم به مک زدن ممش. اون ممی دیگشم با دست آزادم می‌مالیدم. مامانم دستش رو از زیر سرم رد کرد و سرم رو به سینش فشار میداد و نوازش میکرد. پاش رو هم بین پاهام آورد و کسش رو از روی شرت به رونم فشار میداد و می‌مالید. داغی کسش رو روی رونم حس میکردم. با صدای پر از عشوه گفت ، میخوای از این به بعد کلا لخت توی خونه باشیم؟ ممیش رو ول کردم و گفتم نه مامان جون. اینجوری اون حس شهوتش رو بعد مدتی از دست میده. اما تو همش لباسای باز و چسبون بپوش. شلوارکای کوتاه یا شرتکای کوتاه بپوش که رون و ساق پای خشگلت دیده بشه. کلا رونات همیشه پیدا باشه و همیشه هم تاپ بپوش. گفت نه بابا. کی میره این همه راه رو. خیلی سلیقه سکسی داریا. باشه پس تو هم همش لباسای اندامی بپوش تا عضلت همش توی چشم باشه. گفتم چشم مامان جون. گفت پس این از قرار اولمون. واسه قرار دوم ، میخوای دیگه بهم نگی مامان و اسمم رو صدا بزنی ؟ گفتم اگه میشه نه. گفتن مامان خوشگل تره. حتی توی سکس و مخصوصا وقتی دارم ارضا میشم ، بگم مامان یه حس عجیبی داره برام. گفت آره فک کنم فهمیدم چی میگی. خب اصلا تو قرار ها رو وضع کن. تو فانتیزیات بیشتره. گفتم من که یکیش رو گفتم توی حموم. که هر وقت جیشمون گرفت توی حموم روی هم جیش کنیم. گفت وای آره. خیلی بهم حال داد. آره پس این قرار دوم. بعد گفت واسه سومیش چی ؟ کمی فکر کردم و گفتم میشه همیشه موقع خواب ، ممیات لخت باشه ؟ گفت کاملا درکت میکنم. تو هم پسر باباتی. فقط خدا رو شکر که سینه‌هامو عمل کردم. وگرنه الآن فکر کنم میرسید به سایز 200. عین بشکه میشد. خندیدم و گفتم پس دیگه تصویب شد آره ؟ گفت آره عشقم. چهارمی هم که گفتی همیشه بگم ممی و پستون نگم. گفتم آره. ممی حالش بیشتره. مخصوصا واسه این کوچولوهای سفت و خوشمزه. گفت پس اینم چهارمی. بعد گفت خودم این به ذهنم رسید که فکر کنم عالیه. گفتم چی؟ گفت هر وقت هر کدوم نیاز داشتیم ، اون طرف یه حالی به طرف مقابل بده. حالا حسش رو نداشت سکس کامل نباشه. اما یه جوری باشه که شهوت طرف مقابل کمی خالی بشه. فقط اگه من پریود بودم ، کس کردن فقط تعطیل. جاهای دیگه ولی آزاد. گفتم عالیه مامان جون. اینم پنجمی. گفت ششمی چی بزاریم ؟ گفتم دیگه بهم صبح بخیر و شب بخیر و سلام و خدافظی نگیم. جاش همدیگرو ببوسیم. گفت اینم عالیه. جاش یه بوسه روی لب هم بزنیم. اینم از ششمی. هفتمی چی باشه ؟ گفتم جای ماهی یه بار ، فقط سالی دوبار کونت رو بکنم. چون اصلا دوس ندارم کونت پهن و بزرگ بشه. میخوام کونت و ممه‌هات همیشه سفت و کوچولو باشن. همیشه مثل یه دختر مانکنی سکسی و هات باشی. گفت آخه تو و همه مردا کون کردن رو دوس دارید. مگه نه ؟ گفتم من کون گرد و برجسته و کوچولو رو دوست بیشتر دارم. گفت آخه…. گفتم دیگه قبول کن. به خاطر هم من هم بدن سکسی خوشگلت. گفت چشم. پس اینم هفتمی. هشتم چی ؟ گفتم دیگه چیزی به ذهنم فعلا نمیرسه. اگه رسید بعد وضع میکنیم. گفت باشه عشق مامان. پس اینم از منشور سکسی شایان و مامانش. خندیدیم و من باز ممش رو به دهن گرفتم. مامان آروم آروم خوابش برد و منم همینجور که ممش رو میخوردم ، توی آغوش گرم مامان ، خوابم برد. در صورت تمایلتون ، داستان بعدی ، کردن انگشت مامان در کیرم و مشت کردن من در کسشه و بسیار قسمت طولانی هست. دوست داشت کسی حتی اگه یه نفرم باشه ادامه میدم.

انتقام قسمت چهارم و پایانیروزهامون همینطور داشت میگذشت، هر دو یا سه روز یکبار با زبان بدن و با سیگنال دادن، به هم می فهموندیم که تمایل به سکس داریم، و بعد از سکس، دیگه حرفی در موردش نمی زدیم، انگار خود سکس ایرادی نداشت ولی حرف زدن در موردش گناه بود. اونروز مامان میخواست بره حموم، تو اتاقش لباساشو دراورده بود و با یه حوله که دور بدنش پیچیده بود رفت تو حموم. وقتی صدای اب رو شنیدم، بلند شدم، لباسامو دراوردم، در حموم رو یهو باز کردم و رفتم تو، مامان یه جیغ زد کوتاه زد و دستاشو جلوی سینه هاش و کوسش گرفت. بلند گفت محسن؟؟؟ برو بیرون، چیکار می کنی؟؟؟ گفتم میخوام دوش بگیرم، گفت وقتی من اومدم بیرون بیا دوش بگیر. در حموم رو پشت سرم بستم و بهش نزدیکتر شدم، گفتم مامان جون تا حالا بیشتر از 10 بار باهم سکس کردیم، مگه چی میشه باهم حموم کنیم؟ مامان سرشو پایین انداخت و اروم گفت روم نمیشه، با فاصله ی کم جلوش وایسادم، اب رو بستم، گفتم مامان لطفا نگاهم کن، به ارومی سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد. گفتم مامان من دیگه خسته شدم، تا کی قراره وانمود کنیم که هیچ خبری نیست و اتفاقی نیوفتاده؟ هیچ کس نباید بفهمه، این قبول، ولی وقتی تنهاییم چرا باید از هم خجالت بکشیم؟ من میخوام هر روز بغلت کنم، لباتو ببوسم، به بدنت دست بزنم، میخوام درباره ی سکس باهات حرف بزنم، میخوام بهم بگی چی دوست داری و منم بهت بگم چی دوست دارم. چند ثانیه تو سکوت به چشمای هم خیره شدیم، بعد دستای مامان رو به ارومی از روی بدنش برداشتم و بهش چسبیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و منم دستامو گذاشتم رو کمرش، کیرم بین شکم خودم و شکم نرم و لطیف مامان ساندویچ شده بود. شروع کردیم به لب گرفتن. بدن مامان خیس و خنک بود، واسه همین یه لحظه ازش جدا شدم تا اب دوش رو باز کنم. دوباره به هم چسبیدیم و در حالی که اب دوش رو سر و صورتمون می ریخت به لب گرفتن ادامه دادیم. دستامون رو بدن همدیگه می چرخید، کمی بعد از هم جدا شدیم، گفتم مامان یکم می خوریش؟ مامان لبخند زد و گفت باشه، مامان جلوم زانو زد، جوری ایستاده بودم که اب رو پشتم میریخت و رو صورت مامان نمی پاشید. مامان کیرمو گرفت، کمی بالا پایینش کرد و گفت ولی بزرگ شدیا. اخرین باری که باهم حموم اومده بودیم اندازه ی دوتا بند انگشت بود، الان تو دستم جا نمیشه. گفتم انتظار داشتی همون اندازه بمونه؟ گفت نه ولی تا چند ماه پیش انتظار نداشتم دوباره ببینمش. گفتم راستی چی شد بهم پا دادی؟ مامان گفت میخوای کیرتو بخورم یا تعریف کنم؟ خندیدم و گفتم فعلا بخور بعدا تعریف می کنی، مامان دهنشو باز کرد و سر کیرمو تو دهنش گرفت، کمی زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن سرش، حس فوق العاده ای داشت، دستاشو روی رونهام گذاشته بود و برام ساک میزد. کمی بعد بالاخره مامان کیرمو از دهنش دراورد و اب اولیه کیرم و اب دهنش رو که تو دهنش جمع شده بود رو تف کرد رو زمین. دستامو گرفت و بلند شد. خم شدم و شروع کردم به مکیدن و لیسیدن پستونهای بزرگش که نوکشون حسابی سفت شده بود. مامان دستاشو رو شونه هام گذاشته بود و چشماشو بسته بود. بعد از اینکه حسابی ممه هاشو خوردم، دوباره روبروی هم ایستادیم. مامان کیرمو گرفت و سعی کرد به کوسش برسونه. کمی زانوهامو خم کردم. مامان سر کیرمو بین لبای کوسش بالا پایین میکرد و روی چوچوله اش میمالید، بعد چرخید و پشتشو کرد بهم، کمی خم شد و دستاشو روی دیوار گذاشت. پشتش ایستادم و کیرمو رو چاک کوس و کونش بالا پایین کردم. بعد سر کیرمو دم سوراخ کوسش گذاشتم ولی نکردمش تو و همینجوری نگهش داشتم. مامان به حرف اومد و گفت چرا نمی کنی؟ گفتم منتظرم بگی. گفت چی بگم؟ گفتم بگو چی میخوای، چیکار کنم، میخوام حرف بزنی. مامان کمی مکث کرد، بعد نفس عمیقی کشید و گفت منو بکن عزیزم، کیرتو بکن تو کوسم، به کیرت نیاز دارم عزیزم. گفتم جووووووووون. کیرمو به ارومی فشار دادم تو کوسش. مامان ناله ی بلندی کرد. کیرم تا ته تو کوسش بود، کون گوشتیش رو از طرفین گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، اروم کیرمو عقب و جلو می کردم و مامان با هر تلنبه یه آه می کشید. بهش گفتم کیرم چطوره؟ با ناله گفت کلفتهههههههه، گفتم بهت حال میده؟ گفت آره حال میده، کیرت تو کوسم خیلی حال میده، گفتم من کی ام؟ گفت پسرمی، دارم به پسرم کوس میدم، دارم با کیر پسرم حال می کنم. با وجود اینکه حرفهای سکسیش واقعا حشریم می کرد ولی دلیل اصلیم از زدن این حرفها این بود که میخواستم کاملا یخ مامان اب بشه و خجالتش بریزه. بدن خیسمون به هم میخورد و شالاپ شلوپ می کرد. از شونه هاش گرفتم و کشیدمش تا صاف ایستاد، از پشت سفت بغلش کردم و پستوناشو گرفتم. صورتمو هم به صورتش چسبوندم. مامان با ناله و نفس نفس گفت محسن تندتر بکن، محکم بکن. سرعت و قدرت تلنبه هامو بیشتر کردم، کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و مامانو برگردوندم. دستمو گذاشتم رو کوسش و چوچولشو سفت می مالیدم، مامان یه دستشو انداخت دور گردنم و سرمو کشید جلو و لباشو چسبوند رو لبام. تو دهنم ناله میکرد و به خودش می پیچید. کمی بعد مامان لباشو جدا کرد و گفت محسن، نزدیکم عزیزم، کیرتو بکن تو کوسم که دارم اتیش می گیرم. مامان همونطور که رو به من ایستاده بود پاهاشو باز کرد ، دستاشو به دیوار گرفت و به عقب خم شد، از جلو کیرمو فرستادم تو کوسش ، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت محسن تندتر بکن، داره میاد مامان جان، تندتر بکن. آره ، آره ، اره . بعد از چندتا تلنبه ی محکم، تموم بدن مامان شروع کرد به لرزیدن و تقریبا داشت جیغ می کشید. خوددشو عقب کشید و کیرم بیرون اومد، بعد به دیوار تکیه داد و نشست و چشماشو بست. وقتی کمی اروم شد، چشماشو باز کرد و بهم لبخند زد. کیرمو گرفت و منو جلو کشید و شروع کرد به ساک زدن. داشت واسم سنگ تموم میذاشت و کیرمو تا جایی که میتونست تو دهنش میبرد. کمی بعد بهش گفتم داره میاد، مامان کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دست شروع کرد به مالیدن، کمی بعد ابم با فشار رو پستونهای سفید و درشتش پاشید. کمکش کردم بلند شه و با عشق و با لذت همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون. از اون روز به اتاق مامان منتقل و شدم و غیر از مواقعی که کسی خونمون بود، هر شب کنار هم میخوابیم و دیگه از هم خجالت نمی کشیم. پایان

هم قبیله:قسمت اول این داستان تلفیقی از واقعیت و تخیلات می باشد . بخشی از این داستان الهام گرفته شده از سرگذشت یکی از شخصیت‌ها و بخش دیگر جهت ایجاد هارمونی و زیباتر شدن داستان و بر اساس تخیلات نویسنده نگارش شده . امیدوارم خوشتون بیاد ‌. اسامی با توجه به رضایت شخصیت‌های واقعی تغییر نیافته . اگر طولانی بود ، پیشاپیش عذر میخوام و امیدوارم غلط املایی هارو نادیده بگیرین . البته قبلش چک کردم ولی بازم ممکنه اشتباه داشته باشم . فردای روزی که از پادگان ارتش تبریز خارج شدم بدترین اتفاق زندگیم رقم خورد و همین اتفاق شروعی برای بدبختی‌ها و مصائب زندگیم شد . خدمتم تموم شده بود و لوازمی که احتیاج نداشتم بخشیدم به دوستان هم خدمتیم . از سروش که بهترین رفیق دوران خدمتم بود خداحافظی کردم . اون دوماه دیگه تا گرفتن پایان خدمت باید میموند . با ذوقی وصف ناشدنی از پادگانی که دنیایی از خاطرات رو برام رقم میزد زدم بیرون . یه تاکسی پژو بین شهری به صورت دربست کرایه کردم برا تهران . حتی خونوادم هم نمیدونستن که گل پسرشون داره برمیگرده . پدر مادر و تنها خواهرم حسابی خوشحال شدن با دیدنم . مخصوصا مادرم که خیلی بهش وابسته بودم . هیچ وقت یادم نمیره وقتی منو که بعد از ۹۸روز برگشته بودم خونه چطور به آغوش گرم مادرانه ش گرفت و های های هردو زدیم زیر گریه . بخاطر مسافت حدودا ۶۰۰کیلومتری تبریز و تهران خیلی کم میومدم به مرخصی ولی دیگه تموم شد . اونشب خیلی به خونواده چهارنفره ما خوش گذشت ، مامان همش میگفت باید برم برات دنبال یه زن خوب و خوشگل و نجیب بگردم . بابام قر میزد سرش که بذار از راه برسه و یه کاری برا خودش دست و پا بکنه بعد . فردا اون روز ماشین بابارو برداشتم که با دوستام بریم دماوند . وقتی برگشتیم بچه هارو یکی یکی رسوندم خونشون . حدودای ساعت دوازده نیمه شب بود و هوا بشدت سرد . خیابون خیلی خلوت بود انگار همه چی دست به دست هم داده بودن که روزگار قلم سیاهش بدست بگیره و سرنوشت منو با سیاهی نگارش کنه . بعد پیاده کردن دوستام رفتم بنزین بزنم که متصدی پمپ بنزین گفت داریم بارگیری میکنیم دوساعت دیگه بیا . ای بابا ، الکی راهمو دور کردم بنزین بزنم اینم که نشد . بخیال خودم خواستم میانبر بزنم تا زودتر برسم خونه . سر راه مردیو دیدم که یه گونی تا شده دستش بود و منتظر تاکسی ایستاده . دلم براش سوخت آخه سرمای سوزناکی بود . سوارش کردم تا یکجایی برسونمش باهاش گرم صحبت بودم . یه کاغذ از جیبش درآورد که توش آدرس نوشته بود و ازم می‌پرسید که چطوری باید به این آدرس بره . حواسم پرت آدرس روی کاغذ شد بود که همون مرده که سوارش کرده بودم با صدای بلند گفت :مواظب باش پلک نمیتونستم بزنم ، نفسم حبس شده بود و همش دعا میکردم خواب باشم . یه خانم حدودا۵۰ساله که قصد عبور از خطوط عابر پیاده رو داشت با ماشینم زیر گرفته بودم ، از طرفی کنترل ماشینمو از دست داده بودم و مردی که سوارش کرده بودم در اثر برخورد ماشینم با عابر و سپس با تیر برق لب خیابون با کله از شیشه که شکسته بود برخورد کرده بود . بنده خدا نصف بدنش داخل ماشین و نیمه دیگش از شیشه زده بود بیرون و ضربه مغزی شده بود . وقتی بخودم اومدم که چراغ قوه دکتر توی چشمام بود و یه مامور نیرو انتظامی کنارم ایستاده بود . دکتر رو به مامور گفت : چیزیش نیس ، در اختیار شماست. فقط کمی رو بدنش کبودی هست که اونم رد کمربند ایمنیه . اگه کمربند نبسته بودی معلوم نبود چه بلایی سرت میومد . بردنم کلانتری . شک شده بودم و هیچی حالیم نبود . وقتی فهمیدم هم اون خانم عابر پیاده و هم اون مردی که به قصد کمک سوارش کرده بودم هردو فوت شدن دنیا رو سرم چرخید . فرداش که میخواستن معرفیم کنن به دادگستری تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده پدرو مادرم هم اومده بودن کلانتری و مدام بهم دلداری میدادن . مادرم اشک میریخت و سر بابام قر میزد ‌ . دقیقا همون شب تصادف ساعت ۱۲ بیمه ماشین تموم میشه . ماموری هم که سر صحنه حاظر میشه ساعت تصادف رو دقیقا دوازده و هفده دقیقه ثبت میکنه . پدرم رفته بود پیداش کرده بود و جریانو به ماموره تعریف میکنه _جناب سروان دستم به دامنت نذار پسرم بیافته زندان . ساعت تصادفو نیم ساعت جلو تر ثبت کن . _پدرجان ،قربونت برم والا بخدا اگر اقا پسرتون همون موقع بهم میگفت که بیمه تموم شده من یک ساعت جلوتر ثبت میکردم ولی الان نمیشه . پروندتون ثبت شده و کاریش نمیشه کرد . حتی توی بیمارستان و اورژانس هم ساعت ثبت شده و از دست من خارجه . _آخه اون طفلک اولا خبر نداشته بیمه ماشین تموم شده بوده و ثانیا اون لحظه طبق اظهارات خودتون راننده شکه شده بوده . چجوری باید بهتون میگفته؟ _شرمندتم پدرجان ، بخدا خیلی دوست داشتم کمکت کنم ولی روم سیاهه روزها میگذشت و من تو زندان منتظر فرجام شومم بودم . بدتر از حال خودم حال پدر مادرم بود . خانواده های متوفی هیچکدوم راضی به گذشت و رضایت نبودن و دیه میخواستن که البته حقشونم بود . ناراحتیم اول بخاطر اون دونفر که بخاطر اشتباه من فوت شده بودن و دوم بخاطر رنج و عذاب پدر مادرم بود که هروز میرفتن جلو در خونواده متوفی و ازشون درخواست رضایت میکردن . دست آخر پدرم با کمک وامی که از ستاد دیه گرفت و فروش خونه و ماشین تونست دیه اون دوتنفرو پرداخت کنه ولی شب همون روزی که رضایت میگیره از غصه سکته میکنه . بعد از یک هفته بستری بودن در بیمارستان فوت میشه . بخاطر علاقه شدیدی که بین پدر و مادرم بود ، مادرم هم به یک ماه نکشید و با وفای به عشق و عهد دوباره خودشو به پدرم رسوند . وقتی داغونتر شدم که خواهرم بهم گفت با اینکه بابا خوشحال بود که تونسته رضایت بگیره ، ناراحت این بود که سر پیری با حقوق بازنشستگی باید بره اجاره نشینی و همین موضوع و البته کهولت سن باعث میشه سکته مغزی میکنه . وقتی مدت زندانم تمام شد برگشتم با خواهرم دوتایی توی خونه اجاره ای که تو محل خودمون بود زندگی میکردیم . روزها دنبال کار میگشتم و حال و حوصله هیچ کس و هیچ چیزیو نداشتم تا اینکه یه شب درخونه رو زدن . وقتی دروباز کردم بهترین رفیق دوران خدمتو دیدم . معمولا اینجور موقع ها باید میپریدم بغلش میکردم و خوشحال میشدم ولی … از چهره سروش معلوم بود که از ماجرا خبر داره . دعوتش کردم داخل _یالله …یالله … _بیا تو داداش خوش اومدی بفرما دعوتش کردم و نشستیم به حرف زدن . خواهرم اسمش تارا بود . پدرم این اسمو روش گذاشته بود و حدودا۲۷سال سنش بود و به فاصله دوسال بعد من دنیا اومده بود . اسم منو هم مادرم گذاشته بود طاها _خب رفیق چطوری . خیلی خوش اومدی _فدات شم طاها جان . از صمیم قلب تسلیت میگم . بخدا وقتی فهمیدم اعصابم بهم ریخت . مرد حسابی یه زنگ نباید بزنی بهم ؟ یعنی منو قابل ندونستی که کمکت کنم؟ _نه بابا این چه حرفیه ؟ وقتی تصادف کردم گوشیم رو داشبورد بوده که گویا افتاده بود بعدشم که مارو بردن بیمارستان و یه از خدا بیخبری توی پارکینگ یا تو خیابون گوشیو فلشو عینک دودی و هرچی که داخل ماشین بوده رو میدزده . این شد که نمیتونستم باهات تماس بگیرم . راستی تو از کجا فهمیدی ؟ _والا از فروشگاه محلتون پرسو جو میکردم که خونتون کجاس ، اون بهم گفت که چه اتفاقی افتاده . _میبینی سروش ؟ همه چی دست به دست هم داد تا بدترین بلاها سرم بیاد . بابام از غصه من و درد مستاجری سکته کرد و مامانم از نبود بابام دق مرگ شد . _نور به قبرشون بباره ‌. سرنوشته دیگه کاریش نمیشه کرد . اگر گوشیتو نبرده بودن ، اگر بهم زنگ میزدی خودم یکروزه تمام دیه رو میدادم و این اتفاقا نمیافتاد . وقتی این حرفو از سروش شنیدم انگار یه تشت اب سر ریختن رو سرم . ای وااای بر من . ای وااااای کاش زودتر یادم افتاده بود . بابای سروش یه مرد بانفوذ و پولداریه که این پولا براش پول خورده . اگر از سروش کمک گرفته بودم … هق هق گریه امونم نداد . سروش فهمید که چرا حالم بد شد و طفلی کلی عذرخواهی کرد . کمی که حالم سرجاش اومد تارا با چادر سفیدی که بسر کرده بود و سینی چایی وارد پذیرایی شد . البته پذیرایی که چه عرض کنم . کل خونه ۸۰متر نمیشد و همسایه رو حساب یک عمر همسایگی خواسته دستی از بابا بگیره و کمک حالش بشه . بازم خدا خیرش بده وگرنه که حتی اجاره خونه هم نداشتم بدم . سروش با ورود تارا به نشانه ادب از جاش بلند شد و سلام علیک کردن باهم . _داداش کاری داشتی صدام کن من تو اتاقم . _یه زحمت بکش یه شامی چیزی محیا کن سروشم معلومه شام نخورده . _نه نه نه اصلا زحمت نکشین ممنون . راستش من به قصد اینکه یه شام به طاها بدهکارم اومدم اینجا که متاسفانه این اخبار بدو شنیدم . حالا اگر موافق باشین باهم بریم بیرون یه هوایی بخوریم و منم بتونم شرطی که باختمو بدم _شرط؟ چه شرطی باختی ؟ _ای بابا ، طاها به این زودی فراموش کردی ؟ اینکه قرار شد هرکی دیرتر خدمتش تموم شه به اونیکی شام بده _ها راس میگی . باشه برا یه روز دیگه . فعلا امشب مهمون منی . _نه اصلا . دلت برا خودت نمیسوزه ، لااقل دلت برا تارا خانم بسوزه که معلوم نیس این مدت چی کشیده . جان من طاها نه نیار . بریم یه چرخی بزنیمو یه شامم میخوریم . تارا هم این میون کلی تعارف کرد که نه خودم یه چیزی درست میکنم ولی سروش گوشش بدهکار نبود و در آخر هم حرفشو به کرسی نشوند . سه تایی با ماشین سروش راه افتادیم و تو راه سروش سعی میکرد جو عوض کنه و از خاطرات زمان سربازی میگفت و منو تارا میخندیدیم . سروش مارو برد دربند . رستوران زیبا و دلبازی بود که فضای باز و صدای آبی که از رودخونه میومد اشتهای ادمو باز میکرد . سر شام سروش گفت : تصمیمت چیه ؟ چه برنامه ای داری ؟ _چی بگم ؟ فعلا که از همه مهمتر کاره . باید یه کار… سروش حرفمو قطع کرد _اون ردیفه _ردیفه؟ از کجا ردیفه ؟ _پسر مگه تو مدیریت نخوندی ؟ مگه لیسانس نداری ؟ میای تو شرکت بابام یه کار پیدا میکنیم دیگه _خب شاید نیرو نخوان یا شاید اصلا مرتبط با رشته من نفر نخوان . _اولا که اگر من به بابا بگم غیر ممکنه جواب منفی بده . دوما نیازی نیس حتما مرتبط با رشته ای که خوندی باشه . فقط پولش خوب باشه . _اقا سروش راست میگه داداش . الان تو به این کار و پولش احتیاج داری . حرف هردوشون معقول بود . الان وقت ناز کردن نیس . باید قبول میکردم . _من فردا با بابا صحبت میکنم ، حتی اگر بخوای میتونیم برا تارا خانم هم کنار خودت یه کار دست و پا کنیم . _نه تارا فعلا نیازی نیس . حالا تا بعد ببینیم چی میشه . اون شب بعد از مدت ها به زندگی امیدوار شدم. فردای اون روز سروش به قولی که داده بود عمل کرد منو تو شرکت بزرگ پدرش با حقوق عالی استخدام کرد بعد از اینهمه اتفاقات بد یه خبر خوب و یه اتفاق خوب حالمو حسابی خوش کرده بود . سروش رفاقتو در حقم تمو کرده بود . یه شغل خوب و با کلاس با حقوق ۱۱میلیونی برام دست و پا کرد و بیست میلیون هم از حساب خودش ریخت تو کارتم . قبول نمیکردم تا اینکه گفت: داداش جان من قبول کن . اصلا فکر کن قرضه یا وامه. ماه به ماه خودت هرچقدر تونستی از حقوقت یه چیزی میدی بهم تا تسویه بشه _مرسی رفیق . ولی همینکه همچین کاریو برام جور کردی خودش خیلیه . آخه کی میاد اول کاری اینقدر حقوق بده _اصلا اینطور که میگی نیس . اون کارمندارو دیدی تو شرکت؟ همشون مثل تو حقوق میگیرن شایدم بیشتر از تو . بابا همیشه میگه کسی که برا من کار میکنه باید جیبش پر باشه تت بتونه بازدهی داشته باشه . کلا کارکنانش رو دوست داره . وقتیم که جریان تورو براش تعریف کردم ، بدون اینکه من بگم گفت بیارش تو شرکت یه کار بده بهش . _خدا خیرش بده . دست توهم درد نکنه . شرمندم کردی سروش جان . _ای بابا این چه حرفیه طاها ؟ تو از برادر برام عزیزتری . حالا شاید شب یه سر زدم بهت . راستی بیا ، این شرابو یکی از دوستای بابا آورده بود . میدمش به تو . بیشتر از من بهش احتیاج داری . گاهی یه لبی تر کن تا کمی آروم شی . میخوای بیام برسونمت ؟ _نه مرسی خودم میرم . باید یکم خرتو پرت بگیرم ببرم خونه . راستی بابت شراب ممنون . از سروش خداحافظی کردم و تو مسیر خونه کلی مواد غذایی و میوه خریدم . یهو یاد تارا افتادم . هنوز لباس مشکیش تنش بود . وارد یه بوتیک شدم و چند دست لباس برا تارا خریدم وقتی وارد خونه شدم تارا با دیدن دستام که پر از خرید بود فهمید که شغلی که سروش وعده داده بود رو بدست آوردم . در حالی که حسابی ذوق زده شده بود جیغ زنان پرید اومد محکم بغلم کرد _وای داداش درست شد کارت؟؟ _فکر نمیکنی داری استخوان هامو میشکنی ؟ دختر ولم کن . جای این کارا این خرت و پرتارو ازم بگیر _ای وای ببخش داداش ، ذوق زده شدم یهو _بیا بشین برات تعریف کنم تارا که معلوم بود منتظره زودتر بفهمه چی به چیه و چه اتفاقی افتاده زل زده بود به من و منتظر بود براش تعریف کنم . منم زیاد منتظرش نذاشتمو سیر تا پیاز قضیه رو براش تعریف کردم بعدش لباسایی که براش خریده بودمو بهش دادم . طفلی از خوشحالی اینکه من یه کار خوب پیدا کردم از خوشحالی گریش گرفت . _عههههههه بسه دیگه ، بدو لباستو بپوش ببینم چطور میشی _داداش چرا زحمت کشیدی . دستت درد نکنه قبل اینکه لباسشو عوض کنه یه چایی تو استکان کمر باریک برام ریخت و گذاشت جلوم بعدش رفت تو اتاق برا تعویض لباس تارا همیشه بهترین چایی هارو دم میکرد و اینبارهم استثنا نبود . وقتی سرمو بالا آوردم که آخرین جرعه چاییمو بنوشم درجا میخکوب شدم وای وای وای … تارا تو لباسی که براش گرفته بودم مثل یه مانکن شده بود . یه تیشرت خردلی رنگ با یه لگ مشکی که تقریبا هردو جذب بودن . من از وقتی از خدمت برگشته بودم اصلا به تارا و اینکه چقدر بزرگ و خانم شده توجه نکرده بودم ، یعنی اون اتفاقات شوم حواس برام نذاشته بود . تازه داشتم خواهرمو میدیدم . سینه های برجسته و سفت بدون کمترین افتادگی یا شلی . باسن گرد و برجسته و کمر باریک . چشای طوسی رنگ و پوست سفید با گردن و سینه ای که مثل بلور میدرخشید ‌. موهاش بلند بود و یه وجب با کمرش فاصله داشت . پاهاش کشیده و لباش قرمز بود . صورتش کاملا قرینه بود . پایین تته تارا بلندتر از بالاتنش بود که آرزوی هر دختر یا حتی پسره که پایین تنه بلند داشته باشه . پاهای زیبا و اگر بخوام بدون ملاحظه بگم باید بگم در یک کلام فوق العاده سکسی بود . _عه داداش …داداش …طاها خوبی ؟ _ها؟ _چی شدی داداش چرا ماتت برده بود ؟ _خوبم چیزی نیس . تو کی اینقدر بزرگ شدی تارا ؟ _نگو دیگه خجالت میکشم . _آخه مارمولک تو مگه خجالتم بلدی بکشی . شامو دوتایی خوردیم کمی باهم حرف زدیم و گفتیم خندیدیم . چشمم افتاد به یقه تیشرت جدید تارا که یه شال دور گردنش انداخته بود و گره زده بود و گرهش دقیقا رو سینش بود . _این چیه تارا؟ _ها؟چیزی نیس _خب چیزی نیس چرا بستیش ؟ _آخه یقه لباسم بازه گفتم پیش تو زشته _یقه؟ اهان … چرا زشت باشه . من از کی تا حالا به لباس پوشیدن تو گیر دادم . ولی بازم خود دانی اما بنظر من که برش دار . تارا کمی دست دست کرد ولی نهایتا وقتی دید من حواسم نیس شال دور گردنشو باز کرد و گفت برم چایی بیارم وقتی داشت با سینی توی دستش برمیگشت تازه فهمیدم چرا شال بسته بود . تقریبا نصف خط سینش معلوم بود . تارا حواسش به من و نگاهم نبود و وقتی خم شد تا سینی چایی رو رو میز بذاره تازه به عمق فاجعه پی بردم . وقتی خم شد سینه هاش به وضوح پیدا بود . سفیدی و صافی بدن خواهرم شاید توی فیلمها و با هزار جور کرم و نور قابل گریم نبود . یه لحظه از خودم خجالت کشیدم از اینکه به برجستگیهای اندام خواهرم دقیق شدم . چم شده بود ؟ من ادم هرزه ای نبودم ولی حالا … چندروز بعد از اون قضیه من سر کارم حاضر شدم از شغلم بشدت راضی بودم . همکارای خوبی داشتم و محیط کاریم عالی بود . ساعت ۵از شرکت دراومدم و مقداری از مسیرو پیاده رفتم . همیشه عاشق پیاده روی بودم . راه برم و فکر کنم ولی رنگ افکار امروزم با وقتای دیگه فرق داشت . خواهرم تارا !!! از اونشب که اون لباسارو تنش کرده بود حتی یک لحظه از ذهنم خارج نمیشد . اون اندام اون باسن اون سینه و لبها واییییی نه نه نه اون خواهرمه کلی باخودم کلنجار رفتم اما نتیجه معلوم بود چی میشه . وقتی رسیدم خونه تارا غذارو اماده کرده بود . آبی به دست و صورتم زدم و غذامونو تو سکوت خوردیم . بعد غذا مشغول تماشای تلوزیون بودم که یه لحظه چشمم به تارا افتاد که غرق فکره . _چیزی شده ؟ خواهر خوشگلم کشتیاش به گل نشسته؟ _نه چیزی نیس . _پس چرا کز کردی ؟ _گفتم چیزی نیس دیگه این جمله آخرو با بغض گفت و دوید سمت اتاقش . چند دقیقه ای بهش مهلت دادم تا بغضشو بشکونه و آروم بشه بعدش رفتم و در زدم و وارد اتاقش شدم رو تخت نشسته بود چشاش خیس . کنارش نشستم ، دستاشو که لای دوتاپاش گذاشته بود رو کشیدم تو دستام و با صدای آروم گفتم _نمیخوای بگی چت شده؟ _چیزی نیست طاها ، دلم برا مامان بابا تنگ شده اینو گفت و سرشو رو شونم گذاشت و زد زیر گریه . محکم بغلم کرده بود و اشک میریخت . خودمم حالم بهتر از اون نبود . چند دقیقه بعد انگشتمو گذاشتم زیر چونشو بلندش کردم و تو چشای توشگلش نگاه کردم گفتم _پاشو دوتایی بریم بیرون یه هوایی بخوریم یه قدمی بزنیم . اشکاشو از صورتش با دستام پاک کردم و چشمشو بوسیدم . اونم یه لبخند تحویلم داد . در هرحال قدم زدن بودیم که تارا دستشد دور بازوم حلقه کرد و خودشو محکم چسبوند بهم . با این کارش سینش چسبید به پشت بازوم . هرچقدر میخواستم از این حالم دوری کنم نمیشد ، این وسط تارا خواسته یا ناخواسته با کاراش منو بیشتر و بدتر هوایی میکرد . _تارا تو شوهر کنی پدر اون بدبختو در میاری که . _چررا داداش ؟ _کلا یا میخوای تو بغلش باشی یا تو بغلت بچلونیش . _نخیرم . اصلا اینطور نیس . دلشم بخواد ، بعدشم من شوهر نمیخوام . من میخوام تا اخر عمرم پیش تو بمونم . یه حس عجیبی داشتم ، احساس میکردم علاقه خاصی که من به تارا دارم یکطرفه نیس یعنی فراتر از علاقه برادر به خواهر یا خواهر به برادره . باید مطمئن میشدم . تو این چند وقت احساس میکردم تارا سعی میکنه با کاراش خودشو بیشتر بهم نشون بده یا بهتر بگم بیشتر تو چشمم باشه . همینجور که قدم میزدیم چشمم خورد به یه فروشگاه پوشاک . فروشگاه بزرگ و کاملی بود از لباس بچه گرفته تا لباس بزرگسال و لباس زیر و لباس بیرون و راحتی . _بریم ببینیم چی داره _بریم داداش . اول برا تارا چند دست مانتو و شلوارو ساپورت خریدیم . بعدش یه تاپ شلوارک برا من ، البته لباسای منو تارا و لباسهای تارارو من انتخاب میکردم . خانم فروشنده گفت : اقا اگر لباس زیر هم بخواین تشریف ببرین طبقه بالا هم برا خودتون و هم برا همسرتون میتونید خرید کنین . یه لحظه سرخ شدم از اینکه تارارو همسرم خطاب کرد ولی تارا خیلی سریع گفت : ممنون ، از کجا باید بریم طبقه بالا ؟؟؟ تارا دستشو بازم دور بازوم حلقه کردو منو به طرف طبقه دوم کشید . رفتیم قسمت مردونه و تارا چند دست تاپ و شورت مردونه انتخاب کرد که همشون شیک بودن ولی بیشتر تجملی و سکسی بودن . _تارا جون من اینارو نمیتونم بپوشم خواهرم . تنگن اذیتم میکنن . _عه طاهاااا . اذیت نکن دیگه ، الان دیگه پسرا از اینا میپوشن دیگه کسی شورتای مامان دوز تنش نمیکنه ‌. _اونوقت شما از کجا میدونی پسرا از زیر چی میپوشن ؟ تارا کمی دستپاچه شد ولی زود جمعش کرد _خب میبینم دیگه توی فروشگاهها اینجور شورتا خریدار داره . هرطوری بود دو سه دست خرید کرد و گفت : حالا نوبت منه ، دنبالم بیا … وارد قسمت زنانه شدیم . _ من اینجا میمونم تو برو راحت باش و برا خودت هرچی میخوای انتخاب کن _کجا برم؟ باید بیای نظر بدی _تارا جان ، اینا زنونه س من چه نظری بدم ؟ _خب اوناهم مردونه بود اما من برا تو نطر دادم _فرق میکنه . _چه فرقی میکنه؟ ها؟ چه فرقی میکنه ؟ بیا نظر بده _از دست تو دختر . وقتی لباس زیرهارو دیدم بی اختیار تحریک شدم . لباسهای رنگارنگ و سکسی _خب انتخاب کن _تارا جان بخدا من … حرفمو قطع کردو گفت _باید خواهش کنم داداش ؟ ناز نکن دیگه راه فرار نداشتم باید انجامش میدادم . هرچند خودمم بدم نمیومد . _خب فکر کنم اون زرشکیه که مثل ساتنه خوشگل باشه . _دیگه کدوم؟ _اون سورمه ای که ساده س هم قشنگه ولی … _ولی چی داداش؟ _آخه تیکه دومش یجوریه تارا منظورمو متوجه شد و زد زیر خنده . نمیتونستم بهش بگم شورتش فقط یه خطه باریکه که از دوطرف کمرش گره میخوره . آخه اینجور شورتا فقط برا سکس و زن و شوهرها یا کسی که میخواد با کسی سکس کنه خوبه تا زیبایی اندامش باعث تحریک شریک جنسیش بشه ولی الان وضع فرق میکرد . من قرار بود برا خواهرم خرید کنم قرار نبود که باهاش س… وای خدااااااا نکنه تارا !!! یعنی میخواد بامن رابطه داشته باشه . همه این افکار در کسری از ثانیه از ذهنم عبور کرد . با صدای تارا بخودم اومدم . _انتخاب دیگه ای نداری ؟ خودم انتخاب کنم؟ _یکیشم خودت انتخاب کن تارا کمی به جنسها نگاه کرد و از بینشون یه ست مشکی براق از جنس ورنی پسندید و گفت : این قشنگه فقط خدا کنه سایز هشتاد داشته باشه سایز هشتاد ، سایزی که من دوست دارم . سینه ای که خوب میشه لاسینه ای زد باهاش ‌. وقتی تو ذهنم متصور میشدم که اندام سفید تارا تو این لباس براق مشکی چه تضاد زیبایی رو خلق میکنه پیش اب از کیرم راه میافتاد‌ . وقتی به تارا نگاه کردم دیدم مسیر نگاه تارا رو کیر شق شدمه که از روی شلوار لی یخی رنگم بشدت تابلو و محرضه . از خودم خجالت کشیدم و با گفتن این جمله : *من دم صندوق منتظرتم * تارا رو ترک کردم توی مسیر برگشت کمی باهم حرف زدیم و شوخی کردیم و از خاطراتی که با دوستامون داشتیم به همدیگه تعریف میکردیم تا اینکه رسیدیم خونه . _تارا ساعت دوازده و نیمه . صبح باید برم سر کار _به به ، داداش مارو باش . فردا جمعه س ، پس فردا هم تعطیله عید قربانه . دوروز تعطیلی داداشی جونم . _واقعا؟ پس چرا خبر نداشتم ، اصلا تقویمو ندیدم _طاها جون تو چیو میبینی که تقویمو ببینی ؟ _این جملش تیکه دار و معنا دار بود . تارا به اتاق خودش رفت و منم گفتم میرم دوش بگیرم توی حموم وقتی اب گرم از سرم سر میخورد و به پایین میریخت کیرم به سفترین حالت رسیده بود . چشمام بسته بود و به تارا ، کارها و عداهاش ، حرفاش و اندامش فکر میکردم دوش حموم دقیقا رو به در بود ، با صدای تارا به خودم اومدم که با صدای بلند پشت در گفت داداش صابون اوردم و همینکه میخواست به در بکوبه تا من متوجهش بشم ، با اولین ضربه ای که به در زد در باز شد و تارا منو لخت با کیر راست شدم زیر دوش دید . برا چند ثانیه هردو محو تماشای هم شدیم بدون اینکه هیچکدوم پلک بزنیم . یهو به خودمون اومدیم ، تارا زبونش گرفته بود طفلی میخواست عذرخواهی کنه _ دددددادداشششش ببخششش فک فکککر کردن در از داخل قفله و زود رفت جالب اینجا بود که تارا هم با اون لباس زیر سورمه ای رنگی که چندساعت قبل خریده بودیم جلوم ظاهر شده بود و این موضوع گواه اینو میداد که از عمد درو باز نکرده بوده چون خودشم فکرشو نمیکرد که من اونو تو اون وضعیت لخت و فقط با یه شورت و سوتین سکسی ببینمش تو حموم با دیدن تن تارا شهوتم دوبرابر شده بود شامپو رو موهام بود و داشتم میشستم ولی فکرم رو تن تارا بود . دستمو که پر کف شامپو بود از لای موهام آروم آروم به طرف کیرم سر دادم و همینکه لمسش کردم آهم درومد . نمیدونم چند وقت بود ارضا نشده بودم ‌. حسابش از دستم درفته بود ‌. یه دستم به دیوار و دست دیگم رو کیرم بود ریتم مالش کیرمو کم کم تندترش کردم اونقدر تند که ابم با فشار پاشید بیرون .بخاطر فاصله زیادی که با آخرین ارضا شدنم که در زمان خدمتم بود داشتم اونقدر آبم زیاد بود که شاید برا اولین بار بود که اینقدر آب ازم میومد ‌. کمی بدنمو اصلاح کردم و چند دقیقه بعد از حموم دراومدم و حوله به تن کردم . تارا لباساشو تنش کرده بود و با دیدنم گفت : داداش ؟؟ ببخشید من منظوری نداشتم _هیسسسسسسس . میدونم عزیزم میدونم نمیخواد چیزی بگی تو بغلم گرفتمش نازش میکردم . تارا دستش رو سینم بود . اینبار من اونو محکمتر تو بغلم فشارش دادم . جالب اینجا بود که تارا هم خودشو رو پنجه کمی بالاتر کشید تا همقدم بشه ، هرچند هنوز کوتاه تر از من بود . که البته اون کوتا نبود من قدم بلند بود وگرنه تارا حداقل ۱۷۰سانت میشد . وقتی محکمتر بغلش کردم احساس کردم سعی میکنه خودشو از پایین کمر بیشتر بهم بچسبونه . یه پیراهن مردونه سفید رنگ با یه ساپورت نازک مشکی تنش بود که بدنشو لطیف تر نشون میداد . چم شده بود . خواهرم تو آغوشم بودو من با وجود ارضا شدنم همین چند دقیقه پیش داشتم باز تحریک میشدم و از اینکه خواهرم سنگینی کیرمو روی شکمش یا پاش حس کنه هیچ واهمه ای نداشتم و مطمئن بودم که فهمیده . تارا سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد و گفت : داداش خیلی دوستت دارم جوابشو با بوسه نسبتا کوتاهی که به لبش زدم دادم . به محض قرار گرفتن لبم رو لب تارا چشاش بسته شد و همینکه میخواست لب به سخن باز کنه ازش جدا شدم . به سمت اتاق رفتم که لبسامو بپوشم اما تارا همونجا سر جاش خشکش زده بود . خودمو رو تخت انداختم و بازومو رو پیشونیم گذاشتم خیره به سقف اتاق رفتم تو فکر . به کارها و حرکات تارا ، به بدن خوش فرمش ، به دوستت دارم گفتنش به خرید کردنش ، همه اینا فقط یه پالس داشت و اونم این بود که خواهرم به داداشش تمایل داره . هرچی تو ذهنم به کارهای گذشته تارا فکر میکردم نمیتونستم نتیجه ای بگیرم . خواهرم چه در زمان دبیرستان و چه در زمان دانشجویی هیچ سوتی نداده بود که نشون بده اهل این کاراس . همیشه من تارارو یه دختر چشم و گوش بسته میشناختم ولی کارها و حرکات فعلیش اینو نمیگه . هرچند اگرم قرار بود با پسری رابطه داشته باشه هیچ وقت جار نمیزد و سعی میکرد کسی متوجهش نشه . وقتی یکی به محرم خودش تمایل داشته باشه حتما باید خیلی حشری و اهل سکس باشه ،مخصوصا اگه طرف دختر باشه . هر چی که بود تارا عقل و دل منو تونسته بود ازم بگیره . کاری کرده بود که خط قرمزهارو رد کنم و به خواهر خودم نظر داشته باشم . شناور در افکارم بودم که تارا پشت در اتاق صدام کرد _داداش بیام تو ؟ _بیا وقتی چشمم بهش افتاد همه اون فکرها بکل از مغزم شسته شدن .یه پیراهن سفیدی که تا پایین باسنش بود تنش کرده بود و سینه و باسن برجسته ش بیشتر به چشم میومد .موهاش رو هم دم اسبی بسته بود . خدایا این دختر چقدر خوشگل و دوست داشتنیه . چطور اینهمه سال نتونستم خواهرمو ببینم ، چطور اینهمه زیبایی و ظرافت به چشمم نیومده . هنوز رو تخت دراز کشیده بود که تارا کنارم و رو لبه تخت نشست . مشخص بود تو ذهنش داره دنبال حرف و نقطه شروع حرفش میگرده . _بگو تارا . چی میخوای بگی ؟ داداش … راستش … هیچی خواستم ببینم حالت خوبه ؟ چیزی میخوای برات بیارم؟ بلند شدم و به طرف تارا رو پهلو دراز کشیدم و یه دستمو ستون زیر سرم کردم و گفتم _تارا یه سوال بپرسم راستشو میگی ؟ _اوهوم . من هیچوقت بهت دروغ نمیگم _نه منظورم این نیس که دروغ بگی ، منظورم اینه شاید بخاطر یه سری ملاحظات نخوای کلا چیزی بگی و مخفی کنی . _چی داداش بگو بپرس _تو تا حالا دوست پسر داشتی ؟ تارا یهو ساکت شد . کاملا معلوم بود جا خورده . نمیدونست چی باید بگه بخاطر همین خواستم کمکش کنم _ببین ابجی خوشگل من ، تو اونقدر خوشگل و خواستی هستی که هر پسری آرزوشه که تورو صاحب بشه . الان دیگه تو این روزا این مسائل عیب نیس . دوس داشتم منو دوست خودت بدونی و بهم بگی ، شاید منم یروز از دوست دخترام بهت گفتم . تارا که خیالش راحت شده بود که قصد مچگیری ندارم یه لبخند زد و گفت : _خب داداش خودتو چرا نمیگی ؟ چشای رنگی و خمار ، چهره قشنگ و خوشگل مردونه . قدبلند ، هیکل چهارشونه و ورزیده . کدوم دختریه که تورو نخواد . _ ترمز کن خانومی …بحثو عوض نکن . الان صحبت تو و دوست پسراته . تعریف کن ، شب دراز است و قلندر بیدار . تا صبح وقت داریم . _داداش میشه بیام تو بغلت ؟ _خیسما! ببین هنوز حوله تنمه . _اشکال نداره . کمی جابجا شدم و حالت نیمخیز تکیه دادم دیوار و پاهامو دراز کردم تارا رو تخت دراز کشید و سرشو رو پام گذاشت ، منم با دستام موهاشو ناز میکردم و بازی میدادم . _اولیش وقتی سال آخر دبیرستان بودم اومد تو زندگیم . پسر خوبی بود ولی عمر دوستیمون به سه ماه نکشید و جدا شدیم . _چرا ؟ _خب یه سری توقعاتی داشت که اون موقع برام قابل هضم نبودن . از میخواست باهام تنها باشه منم میترسیدم قبول نکردم . بعدش وقتی رفتم دانشگاه با چند نفر از مسرای دانشگاه دوست بودم البته یه دوستی ساده و اجتماعی . توی اونا یکی بود به اسم امین که یروز بهم مسیج داد و ابراز علاقه کرد . کم کم رابطمون گرم تر شد و حسابی به هم عادت کرده بودیم _توام دوسش داشتی ؟ _اولش برام جنبه سرگرمی داشت . از اینکه یکی اینقدر عاشقانه دوسم داره به خودم میبالیدم ولی کم کم خودمم گرفتارش شدم . _خب ؟؟ بقیش _همین دیگه از هم جدا شدیم اونم رفت پی زندگیش _نشد دیگه تارا خانم . قرار شد کامل بگی _وا چیو بگم داداش ؟ همینشم زیادی بود _ببین تارا منو دوست خودت بدون . حتی اگر باهاش رابطتت شکل دیگه ای هم داشته باشه من ناراحت نمیشم . هرکی اختیار زندگی و تن و بدن خودشو داره . جمله آخرو از قصد گفتم که خیالش راحت باشه که ناراحت نمیشم و همینطورم شد . تارا کمی سرشو رو پام جابجا کرد و ادامه داد _امین از نظر شکل و شمایل خیلی شبیه تو بود . تا اون روز دست هیچ پسری بهم نخورده بود ، کم کم با امین خلوت دو نفرمون بیشتر میشد . تازه اونجا بود که فهمیدم … _فهمیدی چی ؟ چیو فهمیدی ؟ _فهمیدم …چطور بگم …فهمیدم تمایلم به پسرا چقدر زیاده . ادامه… نوشته: ارسلان H

هم قبیله :قسمت دوم برا اینکه تارا راحت تر باشه با شوخی گفتم _اهااااان رسیدیم به جاهای پر هیجان داستان …خب تعریف کن ببینم بقیشو تارا لبخند قشنگی زد و گفت _چون تو میخوای چشم . ولی از اینجا به بعدش مثبت هجده میشه ها !!! گفته باشم…بعدا غیرتی نشی . _خب بابا . خیالت راحت . _رابطه منو امین هروز عاشقانه تر میشد . دیگه هردومون مطمئن بودیم که عشقمون عشق واقعیه . وقتایی که با هم بودیم بهترین لحظات عمرمون بود . تقریبا همه دوستای نزدیکمون از عشق و علاقه ما دوتا نسبت بهم مطلع بودن . اولا امین فقط دستمو میگرفت ، وقتی دستاشو رو دستام حس میکردم حس عجیبی بسراغم میومد ، حسی که هیچوقت تجربش نکرده بودم . دوس داشتم دستاشو بیشتر از پیش حس کنم . دوس داشتم همه جامو لمس کنه ، صورتمو دستامو ، بازوهامو . یروز برام تو یه کافه تولد گرفته بود بعد اینکه کادومو داد از جیبش یه تیکه سیم مفتولی دراورد و به شکل دایره درستش کرد و جلوم زانو زد و سیمو به سمتم گرفت و گفت با من ازدواج میکنی ؟ وای طاها بهترین لحظه عمرمو تجربه کردم . با یه تیکه سیم یه حلقه نمادین درست کرده بود که هنوزم دارمش ‌. از خوشحالی زبونم بند اومده بود و با سر در حالی که میخندیدم و اشک میریختم جواب مثبت دادم بهش . امین همینکه بلند شد و نشست رو صندلی کناریم خودم خم شدم سمتش و لباشو بوسیدم . شاید با خودت بگی خواهرم چه گستاخه که کنار من اینقدر راحت حرف میزنه ولی طاها تو نمیدونی من چه دردی از جدایی کشیدم . _اولا که من خودم گفتم همه چیو تعریف کن دوما چرا جدایی ؟ چی شد مگه ؟ _کم کم رابطه منو امین وارد فاز جدیدی شده بود . خیلی وقت بود دوست داشتم امین یه قدم جلوتر بیاد ، دوست داشتم فقط به گرفتن دستام اکتفا نکنه ، دوس داشتم نسبت بهم حریص باشه و به تنم عطش داشته باشه . بعد اتفاق اون روز تو کافه کم کم امینم باهام راحتر شده بود . بغلم میکرد ، بوسم میکرد نوازشم میکرد منم با با کارام بهش میفهموندم که نه تنها ناراحت نشدم بلکه از این کارش (لمس کردن بدنم) خوشم میاد . دیگه وقتی قرار میذاشتیم از هر فرصتی استفاده میکردیم تا یه جای بکر با هم خلوت کنیم و ساعتها من رو پاهاش میشستم و … _خودم ادامه جمله خواهرمو کامل کردم … رو پاهاش مینشستی و معاشقه میکردین _اوهوم ، لذت فوق العاده ای داشت . وقتی بدنمو با دستاش چنگ میزد و منو به خودش میچسبوند ، با تک تک سلولهای بدنم از این عشق بازی هایی که رنگ شهوت داشت لذت میبردم . نزدیک یک سال از دوستیمون گذشته بود ، حالا دیگه هرکاری تو ماشینش میکردیم ، البته منظورم از هرکاری اینه که هرکاری بجز… بجز … _بجز سکس ؟ _ اوهوم . داداش اگه فکر میکنی خیلی بی ظرفیتم ادامه ندم . _عه این چه حرفیه ؟ تو چون من ازت خواستم داری تعریف میکنی . بعدشم ما باهم فقط خواهر و برادر نیستیم ‌، دوست همیم .حالا مثل یه دختر خوب بقیش رو تعریف کن . _بعد گرم شدن رابطمون برام سخت شده بود که خودمو کنترل کنم . راستش تازه فهمیده بودم که چقدر دختر داغی هستم . به محض تماس دستای امین با بدنم کنترلمو از دست میدادم . بارها شده بود که امین به شوخی بهم میگفت من نمیتونم جواب اینهمه تمایلات جنسی تورو بدم وقتی تارا اینارو برام تعریف میکرد ناخوداگاه تحریک میشدم . سرش هم دقیقا کنار کیرم روی پام بود . کیرم داشت کم کم سفت میشد و اصلا دوست نداشتم ضایع بشم . دستم همچنان توی موهای خواهرم در حال نوازش بود . احساس میکردم تارا متوجه تغییر حالاتم شده چون کمی سرشو جابجا کرد و فاصلش رو با لای پام کمتر کرد و همین امر باعث شد گرمای صورت خوشگلش وسوسم کنه . دستمو گذاشتم رو بازوش و اروم بازوش رو ماساژ میدادم و تارا ادامه ماجراهاش رو تعریف میکرد . یوقت بخودم اومدم دیدم بازوش رو تو مشتم گرفتم و سینش چسبیده به بغل دستم اونم تلاشی برای ایجاد فاصله بین دست من و سینه خودش نمیکرد ،همین باعث پروتر شدن من شد . _چون تو خیلی کم میومدی مرخصی یروز بابا و مامان تصمیم گرفتن بیان پادگان دیدن تو ، منم درسو دانشگاهو بهانه کردم و باهاشون نیومدم . به امین زنگ زدم و گفتم فلان روز بیا شب خونمون منم تنهام . اونم از خدا خواسته قبول کرد میدونست که خیلی هات هستم ، قبل از اومدنش ازم قول گرفت که زیاده روی نکنیم . منم قبول کردم اما یه نقشه هایی تو سرم داشتم . وقتی اومد خونمون مثل زن و شوهرها اول جلو در همدیگه رو بغل کردیم و … بعدشم من تو اشپصزخونه مشغول تهیه شام بودم و امین هم کمک میکرد و ظرف جم میکرد . درست مثل زن و شوهر بعد از شام دستشو گرفتم و بردم اتاقمو ببینه . اونجا کمی حرف زدیم و خوابوندمش رو تخت خوابم و خودم هم روش خوابیدم . به محض اینکه بدنم با بدنش تماس پیدا کرد حالم دگرگون شد . اخه تا حالا نشده بود اینقدر راحت کنار هم باشیم . همیشه تو ماشین یا کوه و جنگل و به صورت سرپایی و با کلی لباس و مانتو و … همو بغل میکردیم اما حالا یه لباس نازک تن من بود و پیراهن مردونه تن امین که خودم از تنش دراوردم ‌. بعد چند دقیقه بجز لباس زیر لباس دیگه ای به تن نداشتیم و من رو امین خوابیده بودم و لباشو عاشقانه میبوسیدم . وقتی تارا به اینجای ماجرا رسید پر واضح بود که خودش هم بشدت تحریک شده . چون با دستی که بین سرش و پای من گذاشته بود داشت رون پامو به آرومی ماساژ میداد ‌ . دنبال یه راهی بودم که من هم بدن خواهرمو بیشتر لمس کنم . به بهونه خاروندن بینیم دستمو از رو بازوش برداشتم و وقتی بینیم رو خاروندم دستم رو روی گردن سفید و بلوریش گذاشتم . کف دستم زیر گلوی تارا و زیر یقه لباسش بود . تارا دستشو گذاشت رو دستم و دستمو تو دستش نگه داشت و ادامه خاطراتش رو تعریف کرد _ از روی امین بلند شدم و اون رو هم بلند کردم و بهش گفتم میدونی که دوست دارم سنگینیت رو روی خودم حس کنم؟ امین به محض شنیدن این حرفم منو انداخت رو تخت و خودش خوابید روم و ته مونده لباسام که شورت و سوتینم بود رو از تنم کند . وقتی سرشو بین پاهام احساس کردم دیگه تو حال خودم نبودم . _خب بعدش ؟ _همون شب اتفاقی که نباید میافتاد ، افتاد و من بکارتم رو فدای عشقم کردم ولی هیچوقت بابتش پشیمون نیستم چون در هر حال من قرار نیس حالا حالاها ازدواج کنم . با یادآوری خاطرات امین دلمو به زندگی خوش کردم . ببین …حتی وقتی یادش میافتم تحریک میشم تارا حین تعریف ماجراهاش از خود بیخود شده بود و دست منو که تو دستش بود کشید پایینتر و رو سینش گذاشت و دستمو فشار داد و بهم فهموند سینشو بمالم . باورم نمیشد کسی که رو پام خوابیده خواهرمه و سینه ای که زیر دستمه سینه تارا خواهرمه . تارا داغتر از چیزی بود که ادعا میکرد . وقتی سینشو لمس کردم ، تارا از سر شهوت چشماش خمار شد . حس عجیبی داشتم . داشتم تحریک می شدم ، استرس گرفتم ، پشیمون شدم ، راغب شدم . خودمم نمیدونستم چه حالی دارم . تارا صورتش چند سانت با کیرم فاصله داشت . دستشو که رو پام بود برد زیر حوله و هر چند ثانیه یکبار اروم اروم به سمت کیرم میبردش . نزدیک شدن دستش به بین پاهام حالمو بدجور خراب کرده بود ‌. گرمای دستش و صورتش که هر لحظه بیشتر به کیرم نزدیک میشد ، منو به حد انفجاررسونده بود . تارا از روم بلند شد ولی دستش لای پام بود و کیر و بیضم تو مشتش . تو چشام نگا کردو گفت : _ میشه امشب امینم بشی؟؟ _تارا؟ من یه پسرم و سخت میتونم خودمو در برابر یه دختر خوشگلی مثل تو کنترل کنم اما تو باید محکمتر از اینا باشی . ازون گذشته منو تو خواهر و برادریم _هیییییششششششش !!! چیزی نگو . فقط بذار فکر کنم امین هستی . میخوام یک شب ، فقط یک شب بعد از اینهمه مصیبتی که سرم اومده خوش باشم . ساکت شد . ساکت شدم . هرکدوم منتظر اونیکی بود که ببینه چیکار میکنه . از طرفی خواهرم بود و تا همینجاش هم خیلی از اصولو زیر پا گذاشته بودم ، از طرفی هم دلم نمیومد بزنم تو ذوقش و از همه مهمتر اینکه مقاومت در برابر همچین عروسک زیبایی از عهده هر مردی خارج بود . تصمیمو گرفتم … چراغهارو خاموش کردم خوابوندمش رو تخت . چند دقیقه در حالی که پایین تنه تارا لخت بود و پاهاشو از زانو خم کرده بود من بین پاهاش قرار گرفته بودم . تارا رو تخت و من رو زمین بودم . کف پاهاش رو تخت بود و زبون و لب و دهن من روی کس خواهرم قرار داشت . تارا در حالی که دستشو جلو دهنش میذاشت تا جیغ نزنه ،التماس میکرد بخوابم روش _تروخخخخدا طاها …تروخداااا بکن توش . عذابم نده . بی توجه به خواهش و التماسش کار خودمو انجام دادم تا اینکه لرزیدنهای اندامش بهم فهموند که ارضا شده ‌. خودش سرمو با دستاش به عقب فشار داد و بهم فهموند دیگه نخورم . رهاش کردم و از اتاق بیرون اومدم . دوست نداشتم بیشتر از این پیش برم . اون خواهرم بود و محرم من ، ناموس من و تنها کسی که تو این دنیا دارم . از خونه زدم بیرون که یوقت وسوسه نشم یا تن به خواسته تارا ندم . یک ساعت بعد برگشتم خونه . تارا خوابیده بود . خودمم جلو تلوزیون رو کاناپه خوابم برد . صبح وقتی از خواب بیدار شدم سرو صدای تارا از اشپزخونه میومد که داشت ظرفارو جابجا میکرد . سر و صورتمو شستم مسواک زدم و رفتم سر میز صبحانه . تارا به سردی جواب صبح بخیرم رو داد . با خودم گفتم بی شک از دستم شاکیه . حالا با خودش میگه من بی ظرفیت بودم ، تو که داداشمی و روم باید غیرت داشته باشی چرا گذاشتی تا اونجا پیش بریم . شناور در افکارم بودم که با صدای خواهرم به خودم اومدم _طاهااااا؟ کجایی؟؟؟ حواست کجاس ؟ چاییت سرد شد _ها؟ صدام کردی ؟ ببخشید حواسم نبود . راستی تارا باید باهم حرف بزنیم . همینکه اینو شنید صندلیو عقب کشید و نشست روش و دستشو زد زیر چونش و به چشام خیره شد و گفت : _آره باید حرف بزنیم . خب …بگو توضیح بده _ررررررراسسسسستششش مممممن دی شب …چطور بگم ؟ …تقصیر من شد . تو حق داری ازم دلگیر باشی _بله که دلخورم . میخوای نباشم ؟ منو تو اون حال ولم کردی کجا رفتی ؟ یهو چشام گرد شد . این چی داره میگه ؟ _منظورت چیه تارا؟ _منظورم؟؟ خودت میدونی چی میگم . یهو وسط کار کجا غیبت زد ؟ اصلا چجور تونستی بذاری بری ؟ _تارا خواهش میکنم بس کن . کار دیشب ما کلا اشتباه بود و از اولشم نباید … _نباید چی ؟ نباید چی ؟؟ نباید با هم صمیمی میشدیم ؟ تو هیچ میدونی من بخاطر بالا بودن تمایلات جنسیم ، از ترس اینکه دچار انحرافات نشم چندبار رفتم پیش دکتر ؟ میدونی با چندتا مشاور سکسولوژی صحبت کردم؟ میدونی وقتی منو در اوج شهوتم رها میکنی چی بسرم میاد ؟ _آخه تارا جان… با حرص دوباره حرفمو قطع کرد _ باید برم با پسرا دوستی کنم ؟ باید چیکار کنم؟ یا از اولش نباید باهام کنار میومدی یا باید مردش میبودی و جا نمیزدی . تارا زد زیر گریه . با حرص لقمه تو دستمو پرت کردم رو میز . کلافه و درمونده شده بودم . واقعا نمیدونستم کدوم کار درسته و کدوم کار غلط . ولی اینو خوب میدونم که خودم به تارا میدون دادم تا روش بهم باز بشه . خودم براش لباس باز خریدم . رفتم جلو تلوزیون نشستم و روشنش کردم ولی فقط چشمام روبه تیوی بود ،فکرم پیش تارا بود که حالا رفته تو اتاقش . نزدیک ساعت ۱۲ظهر بود ،تارا از اتاقش اومد بیرون برا پخت نهار . _تارا یه دقیقه بیا پیشم بشین . _کار دارم طاها _بیا منم کارت دارم اومد کنارم نشست . دستاشو تو دستام گرفتم و در حالی که با انگشتاش بازی میکردم گفتم : _ من فقط میخواستم تقدس خواهر برادری حفظ بشه . دوست نداشتم اذیتت کنم . میدونم همش تقصیر من بوده و هرچی بگی حق داری . دوس ندارم ناراحتیتو ببینم . الان چند ماهه که دلم برا اون تارای شیطون و شوخ و شنگ تنگ شده و برای اینکه دوباره همون دختر شاد و سرزنده قبل بشی حاضرم هرکاری بکنم . چند قطره اشک از چشاش رو گونه هاش چکید . یه نیم نگاهی بهم کرد و خواست بلند شه بره که مانعش شدم . _الان مثل یه خانوم محترم میری دوش میگیری میای باهم میریم بیرون یه چرخی میزنیم تا حال و هوات عوض شه . خواست بلند شه بره که باز هم مانعش شدم . تو چشاش نگا کردم و لبمو رو لباش گذاشتم . وای که چقدر خوشمزه بود . دوست نداشتم لبمو بردارم ولی احساس کردم تارا کم کم داره حالتش تغییر میکنه ،بخاطر همین بهش گفتم : _بدو برو دوش بگیر ، حالت که جا اومد بیشتر باهم حرف میزنیم . صدای تارا که داشت تو حموم با اون صدای مخملی و خوشگلش آواز میخوند میشنیدم. _ ای جان ،چطور دلم میاد اذیتش کنم . خودمم نمیتونستم جلوی شهوت خودمو بگیرم . این شد که تصمیم نهاییمو گرفتم . هر چه بادا باد . حداقلش اینه که روحیه ش بهتر میشه ، خودمم با این گناه لذت بخش یجور کنار میام . از جام بلند شدم و به سمت حموم رفتم همینکه میخواستم دست به دستگیره در بزنم گوشیم زنگ خورد . با بی میلی جواب دادم بفرمایین . . . بله …خودم هستم . . . کیو فرمودین ؟ متوجه نمیشم …یعنی … _تارا …تارا جان … تارا از زیر دوش بلند گفت : _در بازه طاها . سرم کفیه دارم میشورمش _تارا جان یه لحظه گوش بده …ببین الان از طرف عمو نصیر زنگ زدن ، مثل اینکه حالش خوب نیس ، من یه توک پا برم ببینمشو برگردم . _از طرف کی ؟ _عمو نصیر …عمو نصیر …همونی که پونزده ساله ندیدیمش . _قول میدی زود بیای ؟ _عزیزم من که نمیدونم باهام چیکار دارن ولی جای دیگه ای نمیرم . کارم که اونجا تموم شد زود برمیگردم . …شنیدی تارا چی گفتم؟ _آره داداش . برو منم موهامو شستم میام بیرون زنگ میزنم پرستش از اون میپرسم ببینم چه خبره پرستش دختر یکی یدونه عمو نصیر بود که با تارا هنوز رابطش رو حفظ کرده بود . البته شاید پنج سال بیشتر بود که من ندیده بودمش . چون وقتایی که میومد خونمون معمولا وسط روز بود که من اون موقع تو خونه پیدام نمیشد . یک ساعت بعد خونه عمو نصیر نشسته بودم . البته خونه که چه عرض کنم ، کاخی بود برا خودش . چند نفری هم اونجا بودن که نمیشناختمشون . فقط زن عمو لعیا و برادرش اقا ناصرو میشناختم _زن عمو خدا بد نده . چی شده؟ خان عمو کجان؟ پرستش کجاس ؟ _بد نبینی طاها جان .خوبی پسرم ؟ تارا خوبه ؟ _خوبه مرسی . شما خودت چطوری ؟ _چطور باید باشم ؟ میبینی که اوضاعمونو . میدونم از ما دل خوشی نداری ، میدونم در حقتون جفا کردیم ولی بخدا باعث همش همین خان عموت بود . حتی وقتایی هم که پرستش میومد خونتون نصیر خبر نداشت ، که اگر خبر داشت قیامت بپا میکرد . هرجور ارتباطیو با خونواده شما ممنوع کرده بود وگرنه منو دخترم که از اول شماهارو خیلی دوس داشتیم . مخصوصا خدابیامرز مامانتو . _میفهمم زن عمو . میدونم شما هم تقصیری ندارین . حالا عمو چطوره ؟ کجاس ؟ _بالا تو اتاقشه و وکیلش کنارشه . _زن عمو اون اقایی که با من تماس گرفت کی بود ؟ اصلا خان عمو چطور راضی شده که من بیام اینجا ؟ داستان چیه ؟ _آقای صنوبری بود ، همون وکیل خان عموت . راستش طاها جان بعد از فوت پدر و مادرت و وقتی عموت فهمید چه بلاهایی سرتون اومده دیوانه شد . مدام خودشو تو اتاق حبس میکردو با کسی حرف نمیزد . هرچی هم علتش رو میپرسیدیم فقط یه جمله میگفت… همش تقصیر منه . خودت که بهتر میدونی طاها ، عموت و بابات سر ارثیه پدرشون باهم اختلاف داشتن . _بله ، مثل اینکه خان عمو کارخونه پدربزرگو به اسم خودش کرده بوده و به بابا چیزی نمیده . _آره پسرم ، نه تنها کارخونه بلکه خونه و املاک شخصی پدربزرگتون رو وقتی زنده بوده به اسم خودش میکنه . حالا چطوری و چجوریشو نمیدونم . به بابات هم میگه اینا همش حق خودمه و کارخونه ورشکست شده بوده و من بدهی ها رو دادم و کارخونه و املاک رو پدر به اسم من کرده . حالا واقعیت چی بوده …اله و اعلم . چند دقیقه بعد آقای صنوبری پایین اومد و خیلی شیک و مجلسی باهام برخورد کرد و حسابی تحویلم گرفت . _اقا طاها شما هستین ، درست میگم ؟ _بله جناب صنوبری . در خدمتم _بهتره بریم یه جای خلوت با هم صحبت کنیم . دوتایی به سمت حیاط رفتیم . البته حیاط که میگم دست کمی از باغ نداشت . بزرگ و با صفا . چند دست مبل و میز و صندلی اونجا بود که نشستیم و سوسن خانوم خدمتکار زن عمو برامون چایی اورد . سوسن خانوم از وقتی که من یادمه تو اون خونه کار میکرد و خانوم مهربونی بود . _ببین طاها خان ، مطمئنا تا حالا فهمیدی که من وکیل نصیرخان هستم . ایشون چند وقت پیش سکته مغزی میکنه و اعتقادش بر اینه که تاوان ظلمی که در حق برادرش یعنی پدر شما کرده رو داره پس میده . در هر حال نصیر خان دستور دادن که حق و حقوق برادر مرحومشون رو پرداخت کنیم . حالا تصمیم گیرنده شمایین که این حق و حقوق که مبلغ قابل ملاحظه ای هم هست رو به چه صورت و چه شکلی میخواین ؟ ملک میخوای؟ کارخونه میخوای ؟ پول میخوای … حرفشو قطع کردم و با حرص گفتم _خان عمو باید زودتر از اینا عذاب وجدان میگرفتن نه الان . الان که هم پدرم و هم مادرم زیر خروارها خاک خوابیدن تازه یاد اشتباهشون افتادن؟ شما هم طوری دارین حرف میزنین که انگار مطمئنین که من با پیشنهاد سخاوتمندانه عموم موافقم. _ببین طاها …درکت میکنم میفهمم چی میگی . نوش داروی بعد از مرگ سهراب ولی پسرم اتفاقی که نباس بیافته افتاده ، کاریش هم نمیشه کرد . بهتره به خودت و خواهر دم بختت فکر کنی ‌. الان اگر تو دست رد به سینه نصیرخان بزنی چه تغییری تو زندگی تو و خواهرت ایجاد میشه ؟ ایا پدر و مادر مرحومت زنده میشن ؟ عاقل باش و عاقلانه فکر کن . اگر سهم الارثتون رو بگیرین هم این بنده خدا چشمش به این دنیا نمیمونه و هم آینده خودت و تنها خواهرتو تضمین کردی ‌. ولی از من میشنوی برو پیش عموت باهاش حرف بزن و حلالش کن . از ته دل حلالش کن بذار خیالش راحت بشه . اون خودش فهمیده که چه خبطی کرده . نذار بیشتر از این عذاب بکشه . من میرم داخل ، چند دقیقه بشین همینجا فکراتو بکن اگر اومدی تو خونه که هیچ ، ولی دیدی نمیتونی ببخشیش بهتره از همینجا برگردی خونتون و دیگه همو نبینیم . امیدوار تصمیم درستو بگیری و بزودی ببینمت . اقای صنوبری رفت و تنها موندم . نمیتونستم ببخشمش ، اگر عموم این کارو نکرده بود ما اینهمه بدبختی نمیکشیدیم و از اون مهمتر چه بسا الان پدر و مادرم هم زنده بودن . باید زنگ میزدم به تارا ، هر چی باشه اونم حق نظر داره . بعد چندتابوق جواب داد _سلام _سلام داداش . خوبی _خوبم . الان خونه عمو هستم _میدونم ، پرستش همه چیو تعریف کرد برام . حالا میخوای چیکار کنی ؟ _پرستش که خونه نیس _چرا هست ، تو اتاقشه و بیرون نیومده _معلومه میخوام چیکار کنم . الان پامیشم میام خونه . کاری که نباید میشد شد . اقا دم مرگش یادش افتاده حق بابامو خورده . الان که میبینه اینهمه مال و ثروت نمیتونه کمکی بهش بکنه میخواد حقمونو بده ؟ _اونجوری نگو داداش . گناه داره ، هرچی باشه عمومونه . راضی به عذاب برزخش نشو . منو تو هم ابدی زنده نمیمونیم بالاخره ماهم میمیریم . ببخش تا بخشیده بشی . _پس نظرت اینه تارا؟ پدر مادرمون مهم نیستن برات ؟ _هستن ولی اگه نبخشیش اونا زنده میشن ؟ نمیشن .من که حلالش کردم تو هم برو حلالش کن بیا . ببین هر تصمیمی که بگیری برا من محترمه و رو حرف حرف نمیزنم اما از من میشنوی بگو حلالت کردم . بلند شو بعدش بیا که فکر نکنن بوی پول به مشامت خورده و بخشیدی . _باشه ، حالا بذار کمی فکر کنم . فعلا خداحافظ بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیمو گرفتم . وقتی وارد خونه شدم همه چشمها به من دوخته شده بود . رو کردم به آقای صنوبری که کنار چندنفر دیگه که ناشناس بودن ایستاده بود و گفتم : _خان عمو رو باید ببینم . _آفرین پسر ، تصمیم درستو گرفتی . دنبالم بیا باهم به سمت پله های هلالی شکل که به طبقه بالا میخورد رفتیم . در طبقه بالایی چندین اتاق وجود داشت که اتاق آخر انتهای راهرو اتاق خان عمو بود . وارد که شدیم با دیدن عمو جا خوردم . از اون مرد پرابهت و با جذبه فقط یه تیکه گوشت و استخون مونده بود .با توپ پر اومده بودم ولی با دیدن حال و روز تنها عموم حرفام فراموش شد . دلم بحالش سوخت . رفتم کنار تختش نشستم و دستشو تو دستام گرفتم . خواب بود یا بیهوش نمیدونم ولی گلایه ها و حرفامو زدم بهش و در آخر هم گفتم _خان عمو هم من و هم تارا حلالت کردیم ، دینی به گردنت نیست . امیدوارم زودتر خوب بشی و دیگه رو این تخت نبینمت . عمو جون هیچی هم ازت نمیخوام ، نه ملک نه پول و نه سهم الارث . دوست داشتم وقتی این حرفارو میزنم بیدار باشی و هوشیار و از زبون خودم بشنوی ولی دیگه اینجوری پیش اومد ‌. حلالت کردم عمو اقای صنوبری با چشمانی بهت زده نگام کردو گفت : _پسرم مردونگی کردی ولی … _ولی نداره اقای وکیل . نمیخوام کسی فکر کنه بخاطر پول بوده . زندگیم تا الان چرخیده بعد اینم خدا بزرگه . با اجازتون مرخص میشم . بلند شدم از اتاق زدم بیرون . بغض داشتم ، دوست نداشتم خان عمورو اینجوری ببینم . تصویری که همیشه ازش تو ذهنم بود یه مرد قدبلند و مقتدر با شکمی تقریبا برامده و دستهای بزرگ و خشن . پای پله ها پرستش رو دیدم ، اول نشناختم تا اینکه زن عمو گفت _پرستشه … دختر عموت وای خدای من … این کی اینقدر بزرگ شد ؟ کی اینقدر خوشگل و خانوم شد . خیلی هم شبیه تارا بود فقط کمی قدبلندتر . مثل مادرش زیبا و جذاب و دل فریب _خوبی پسر عمو؟ _خوبم مرسی . تو خوبی ؟ خدا به عموجون زودتر عافیت بده . _نمیده …نمیده پسرعمو . خودمونو که نمیتونیم گول بزنیم . ولی کار بزرگی کردی اومدی . هیچکدوم هیچ امیدی به اومدنت نداشتیم بخاطر همین آقای صنوبری باهات تماس گرفت . _این چه حرفیه ؟ آدم به امید زندس ‌. انشاله خوب میشن . راستی اگه بیای خونه ما تارا خوشحال میشه . اونم تنهاس از تنهایی در میاد . _مرسی . چشم ، فعلا که میبینی اوضاعمون چطوریه . از زن عمو و پرستش و بقیه خداحافظی کردم . موقع خروج اقای صنوبری بدو بدو و با عجله خودشو بهم رسوند و صدام کرد . _جانم جناب صنوبری ؟ _بچه تو چت شده ؟ آخه کدوم آدم عاقلی به مال و ثروت پشت میکنه ؟ ببین … علاوه بر اینکه وکیل عموت هستم ، از بچگی هم با عمو و بابات دوست بودم و خوب مشناسمشون . اگر خاطرت باشه تو مراسم ختم پدر و مادرت هم اومده بودم . اون موقع هم به نصیر خیلی گفتم که این کارو با داداشت نکن ولی شیطون رفته بود تو جلدش . گذشت و گذشت تا اینکه یه بنده خدایی از دوستای نصیر یروز بهش میگه یکی هست تصادف کرده و دو نفر این وسط کشته شدن ، بعدش خونواده راکب خواستن دیه رو درست کنن و خونه زندگیشونو فروختن و … خلاصه قضیه شمارو به عموت تعریف میکنه ولی نمیگه که این خونواده همون خونواده داداشت هستن . نصیر هم وقتی میشنوه ناراحت میشه و تصمیم میگیره به عنوان خیر وارد عمل بشه ولی فردای روزی که این جریانو میشنوه قرار بوده سفر تفریحی با دوستاش بره ترکیه . میره و بر میگرده و میفهمه اون خونواده خونواده داداشش بوده . عذاب وجدان راحتش نمیذاره . ببین پسرم مردونگیت به پدرت رفته و شرم و حیات به مادرت ، البته طبع جوانمردیت قابل ستایشه ولی از حقت نگذر … حرفشو قطع کردم و گفتم _پول و ثروت قبل اینکه خونوادم از هم بپاشن بدردم میخورد نه الان . اون موقع که تو زندان بودم و پدرم به هر دری میزد تا دیه اون بنده خداهارو جور کنه بدردم میخورد . عزت زیاد اقای صنوبری حرفامو با حرص و بغض زدم و دیگه نایستادم . حدودا یک ساعت بعد جلو در خونمون از تاکسی پیاده شدم . وقتی تارا منو دید داشت از فضولی میترکید منم اذیتش نکردم و سیرتا پیاز ماجرارو براش تعریف کردم . همون شب خبر دادن که عمو فوت شد . یک هفته ای درگیر مراسمات و کفن و دفن و ختم و … این چیزا بودیم در این بین چندباری پرستشو دیده بودم و یجورایی احساس میکردم حس خاصی نسبت بهش پیدا کردم . بله … عاشق شده بودم ، عاشق تنها دخترعموم ‌. یروز با تارا خونه نشسته بودیم و داشتیم آلبوم عکسهاب خونوادگیمون رو نگا میکردیم . چندتایی عکس از بچگیهامون و خونواده خان عمو هم بود که برگشتم به تارا گفتم _راستی چرا از پرستش عکس نداریم ؟ _از پرستش ؟ عکس؟ _چرا اینجوری نگام میکنی ؟ _داداش؟؟؟ نکنه…؟! آره؟؟؟؟ _چرا شلوغش میکنی بابا ؟ برام سوال پیش اومد که تو با پرستش صمیمی هستی ولی ازش هیچ عکسی این تو نیس . همین _آره جون خودت . تو گفتی منم باور کردم . _ای بابا ، اقا جان اصلا تقصیر منه . بی خیال دیگه تارا تارا درحالی که داشت با لبخند سربه سرم میذاشت با مشت آروم کوبید رو بازوم و گفت _خبه حالااااا ، چه نازیم میکنه . صبر کن الان برمیگردم . چندثانیه بعد گوشی تو دستش برگشت . کمی با گوشیش ور رفت و گرفتش سمت من گفت بفرمایین اینم عکس پرستش خانوووووم با تردید گوشیو ازش گرفتم وخودمو بی میل نشون میدادم که ظاهرا خیلیم موفق نبودم . تارا با طعنه گفت _خب اگه نمیخوای ببینیشون یا حوصلشو نداری گوشیمو بده _تارا سر به سر من نذار مارمولک خانم تارا خنده ای کردو اومد بغل دستم نشست و دوتا دستشو گذاشت رو شونم و چونش رو هم رو دستاش قرار داد و همراه من به عکسا نگا میکردو در مورد زمان و مکان عکس توضیح میداد . پرستش واقعا زیبا بود ، مثل تارا . با این تفاوت که کمی از تارا لاغر تر و قد بلندتر بود . کمی هم سینه هاش کوچکتر از تارا بود ، شاید یک سایز شایدم همون سایز . تماشای عکسای پرستش ناخداگاه تحریکم کرد . توی اکثر عکسها که مشخص بود توسط یه عکاس حرفه ای گرفته شده ، خط سینه و رونهای سفید و خوش تراشش مشخص بود . _راستی یه فکری دارم داداش _خدا بدادمون برسه . چه فکری ؟ _عههههه اونجوری نگو . بیا زنگ بزنیم پرستش و دعوتش کنیم بیاد اینجا برا شام _دانشمندیا !!! خب اینجوری که باید زن عمو رو هم دعوت کنی . _نه زن عمو چند وقته قرص ارامبخش میخوره و همینکه هوا تاریک میشه میخوابه . _چی بگم . اگه دوس داری بگو بیاد _اگه دوس دارم؟ یعنی تو دوس نداری؟ _از دست تو دختر . خب زنگ بزن . غروب بود و داشتم تیوی تماشا میکردم که زنگ خونه رو زدن . پرستش بود ، با یه دسته گل تو دستش همراه تارا وارد شد . عجب هیکلی ، چه اندام زیبایی ، خوشگلی صورتش بی بدیل بود . ماتم برده بود ،جوری که تارا یه سرفه ای کرد و گفت _داداش پرستش سلام داد . _عه ببخشید ، یه لحظه فکرم جای دیگه بود . خوبی ؟ خوش اومدی هربار که پرستشو میدیدم انگار اولین باره که دارم میبینمش . شام خوشمزه ای که تارا پخته بودو خوردیم . کم کم یخمون باز شد و باهم شوخی میکردیم . پرستش یه شلوار برمودایی یاسی رنگ پوشیده بود و از روش هم تاپ همرنگ شلوارشو . موهاش رو هم با روشن ترین رنگ طلایی مایل به سفید دکلره کرده بود ‌که زیبایی این دخترو صدچندان کرده بود . مشغول خوردن میوه و تعریف خاطرات کودکیمون بودیم ، هر از گاهی نیم نگاهی به پرستش مینداختم که هر بارش نگاهم با نگاهش در تلاقی بود . یجورایی احساس میکردم حسی که نسبت به دختر عموم دارم یک طرفه نیس . تارا یهو گفت : _ای وای داداش . قرار بود زنگ بزنم به یکی یادم رفت .پرستش جون ببخش عزیزم من یه زنگ بزنم برگردم . پرستشم در جوابش گفت _برو تارا جون راحت باش . _باشگاه؟ فیتنس ؟ _آره. معلوم بود _آره ، کاملا هیکلت ورزشی و جذابه این حرفو زدم ولی خودم پشیمون شدم ، آخه دیگه خیلی صمیمانه بود این جملم ولی پرستش از شنیدنش خیلی کیف کرد _ممنونم . خودت چیکار میکنی ؟ راستی اگه امشب دعوتم نمیکردی خودم میخواستم بیام کارتون داشتم . منظورش از اینکه دعوتم نمیکردی چی بود؟ مگه من دعوتش کردم ؟ تارا زنگ زد …ای واااااییییی …تاراااا … از دست تو _راستش دوس داشتم بعد از سالها دختر عمومو ببینم ، هر چی باشه همبازی سالهای کودکی هم بودیم . راستی چیکار داشتی که میگی خودت میخواستی بیای ؟ _راستش طاها جان ، اقای صنوبری تمام جریانو برام تعریف کرد ، خواستم ازت خواهش کنم قبول کنی . _چیو؟ _همین داستان حق و حقوقتونو . حقته ، مالته ، ارثته . _پرستش … خاطرت بیشتر از اونی که فکر کنی برام عزیزه ولی من … پرستش حرفمو قطع کرد و از رو مبلی که نشسته بود بلند شد و رو مبل بغل دستی من نشست و با هیجان گفت _ولی ملی نداریم طاها . بخاطر من قبول کن . الان که بابام نیس ، کسیم نیس که بخواد فکر دیگه ای بکنه . بخدا مامان لعیا همش غصه شماهارو داره میخوره . تو چشاش خیره شدم ، در مقابل پرستش کاملا بی دفاع بودم و حتی توان مخالفت نداشتم . سرمو اتداختم پایین تا نگاهم تو نگاهش نباشه بلکه بتونم حرفمو بزنم _ببین پرستش نمیدونم میدونی یا نه ولی من در مقابل تو هیچ گاردی نمیتونم بگیرم ، از وقتی دیدمت نمیدونم چی به سرم اومده که مدام تو فکرمی . حتی یک لحظه از ذهنم خارج نمیشی . اینارو گفتم که بدونی چقدر برام عزیزی اما این چیزی که میخوای … _اما و اگر نداره ، اگه منو میخوای باید خواستم رو اجابت کنی . چی شنیدم ؟ پرستش چی گفت ؟ اگه منو میخوای؟ یعنی اونم …؟ وای خدای من _تتتتتتتووووو چچچچی گفتییی ؟ _گفتم اگر منو میخوای رومو زمین ننداز . طاها؟ شاید عرف نباشه که یه دختر به این راحتیا بخواد ابراز علاقه بکنه ولی من میکنم . طاها منم تو رو دوست دارم ، علاوه بر اینکه پسر عمومی تورو به عنوان عشق ابدیم دوس دارم . یکی از دلایل اینکه اینهمه سال مخفیانه و بدور از چشم بابام میومدم خونتون تو بودی . البته یکی از دلایلش . با اینکه نمیدیدمت ولی باز خیالم راحت بود که پدر مادرتو میبینم و دلم به این خوش بود گاهی یه جمله ای یا تعریفی از تو از زبون خونوادت بشنوم ‌. پس هم به من و هم به خودت این لطفو بکن که اولین خواسته منو به عنوان عشقت رد نکن . بیا همین فردا وسایلاتونو جمع کنیم ببریم خونه ما اونجا چهارتایی باهم زندگی کنیم . اینجوری هممون از تنهایی در میایم . خونه به اون بزرگی به چه دردی میخوره وقتی فقط دو نفر توش زندگی میکنن . تازه خیال مامانم راحت میشه که یه مرد بالا سر خونه زندگیش هست . کمی تو فکر فرو رفتم . بعدش با لحنی که توش هیچ تحکم و اطمینانی نبود به پرستش گفتم _پس …پس …بذار با تارا هم … _آفرین داداش گلم …آفرین … میدونستم فقط پرستش حریفت میشه . آفرین تارا در حالی که داشت دست میزد و تشویق میکرد از پشت در اومد بیرون _پس تو با تلفن مگه حرف نمیزدی ؟؟؟ فال گوش واستاده بودی ؟؟؟ _اینا همش نقشه خودم بود ، البته پرستش جونت هم کمکم کرد . _بابا شما زنا دیگه کی هستین . تارا بدو اومد و بغلم کرد و رو پاهام نشست . سعی داشتم از خودم جداش کنم تا پیش پرستش ضایع نشه اما وقتی دیدم پرستش خیلی ریلکس و لبخند روی لب داره نگامون میکنه خیالم کمی راحت شد ‌. پرستش از جاش بلند شد و گفت _بابت پذیرایی ممنون ، من دیگه زحمتو کم کنم _کجا نصفه شبی ؟ دیر وقته . _مهم نیس ماشین دارم . بعدشم مامان تنهاس ، فردا میام کمکت میکنم با هم وسایلارو جم کنیم تارا جون . _مرسی ، ممنون . داداش بدو جلو در پرستشو راهی کن ، منم برم یه دوش بگیرم . جلو در کنار ماشین پرستش ایستادم ، پرستش روبروم ایستاد و گفت _ممنونم طاها ، رومو زمین نزدی و این برام خیلی ارزشمنده . امیدوارم لایق اینهمه احترام از جانب تورو داشته باشم . _مطمئنم داری . منم از تو ممنونم ولی زن عمو … _مامان از خداشه باهم یجا زندگی کنیم . الانم اگر پاشدم برم خونه فقط بخاطر اینه که بیدارش کنم تا زود خبر این اتفاقو بهش بدم تا خوشحال بشه . خداحافظی کردیم و پرستش رفت ولی قلب و دلم موند پیشش ‌. از طرفی هم شهوت لعنتی مغزمو از کار انداخته بود . وقتی برگشتم خونه صدای آب از داخل حموم میومد . تارا بود . با خودم فکر کردم … تارا که از خداشه ، منم که الان داغم ، حالا یبار که اتفاقی نمیافته . ممکنه دیگه هیچوقت فرصتش پیش نیاد ‌ تق تق تق … _جانم طاها ؟ _تارا جان؟ درو باز میکنی یه لحظه ؟ تارا درو باز کرد و در حالی که فقط سرش از لای در بیرون اورده بود درجا خشکش زد . _اینجور نگا کردن یعنی اینکه نیام داخل؟ _من قربونت برم داداش خوشگلم… تو که فقط یه شورت تنت مونده ، اماده ای برا اومدن . بیا تو خیلی ذوق کرد تارا ، رفتم داخل ، لخت لخت بود و داشت من نگا میکرد. نزدیکش شدم ، سینه به سینه هم ایستادیم ، تو چشاش خیره شدم و لبامون بهم گره خورد . آب دوش باز بود و حموم پر بخار . ماهم با کمی فاصله از اب روبه هم ایستاده و داشتیم از هم کام میگرفتیم . دستای من دو طرف بغل باسن تارا بود و دستای تارا رو شونه و کتف و کمر و همه جای بدنم میچرخید و لمسم میکرد . همونجور که لب تو لب بودیم رفتم زیر دوش و تارارو هم بردم . اب روی بدنامون غلت میخورد و خیسمون میکرد . تارا بدون اینکه چشاشو باز کنه یا لبشو از لبم جدا کنه دستشو برد پایین تر و شورتمو داد پایین و خودم درش اوردم . چسبید از کیر راست شدم . وقتی کیرمو تو دست گرفت ، لباش لای لبام و زبونم تو دهنش بود ، یه صدای خفیفی با لمس کیرم از گلوش دراومد که ناشی از لذت بود . چند بار کیرمو تو دستش بالا پایین کرد . چشاش همچنان بسته بود و کیرمو گذاشت لای پاش و لبشو جدا کرد از لبم و گفت _ای واااایییییی ، جوووووون … داداششششش…داداششششش تکونش بده ، چقدر داری بهم حال میدی …خیلی خوبه …خیلی خوبه لباش بی نظیر بود . بدنش فوقالعاده . سینشو تو دستم گرفتم و سرمو خم کردم و نوکشو لای لبام گرفتم . شروع کردم به مکیدن سینش . تا حالا لخت لخت ندیده بودمش . بدنش زیباتر از تصوراتم بود . برش گردوندم و چسبوندمش به دیوار ، کیرمو از پشت گذاشتم لای پاش . یه طرف صورتش چسبیده بود به دیوار و چشاش خمار . پشت گردنشو لیس میزدم و دستمو رو کمر و باسنش گذاشتم . آروم از پشت دستمو بردم جلو و روی شکمشو نوازش کردم ، تارا تو خودش نبود . صدای اب و صدای نفسهای شهوانی خواهرم فضای حمامو پر کرده بود . انگشتمو رو نافش چرخوندم و اروم رو به پایین و سمت کصش بردم . احساس کردم کیرم لای پاش روونتر شده . بیخودی نبود که میگفت میل جنسیم خیلی زیاده ، به همین زودی کسش خیس خیس از اب شهوتش شده بود . گهگاهی پاهاشو باز میکردو کیرمو لای پاش جابجا میکرد و باز جمعشون میکرد ‌. وقتی دستم با کسش برخورد کرد ، زود دستشو رو دستم گذاشتو چنگم زد . نفسهاش تندتر شده بود . باسنش کمی عقب تر داد و محکم از پشت چسبیدم بهشو دستامو گذاشتم روی جفت سینه هاش و تو بغلم فشار دادم . _آیییییییی آره داداشششی . بغلم کن . از پشت بغلم کن تا کیرتو رو کونم و کصم حس کنم وقتی کلمه کیر و کص رو شنیدم وحشی تر شدم . نشستم زمین تارا همچنان در حالی که پشتش به من بود چسبیده بود به دیوار . سرمو بردم لای پاش ، خودش با دستاش کمی باسنشو باز کرد . به محض اینکه زبونم به کون و کصش خورد یه جیغ کوتاه کشید . دستشو عقبتر اورد و سرمو به خودش فشار داد . _بخوررر قربونت برم ، بخور …هرجامو که دوس داری بخور _تارا؟ خیلی سکسی هستی . نمیشه مقاومت کنم . سختمه تارا برگشت لبمو بوسید و صورتمو با دستاش نگه داشتو نفس زنان گفت : _ مقاومت نکن خوشگلم ، خودتو ول کن ، راحت باش . اصلا بذار خودم راحتت کنم اینو گفت و منتظر من نشد . جلوم زانو زد و کیرمو که تازه داشت میدید گرفت تو دستشو یه نگاه شهوتباری به من کرد و زبونشو دور لبش مالید و کیرمو فر کرد تو دهنش و بیضه هام تو دستاش . شاید هفت هشت بار بیشتر تو دهنش نبرده بود که اروم با دستم زدم رو شونش یعنی اینکه دارم میام اما تارا کیرمو محکمتر ساک میزد تا اینکه کمرمو به جلو خم کردم و با تمام توانم ابمو پاشیدم تو دهن و صورت و سینه خواهرم . تارا بدون اینکه اذیت بشه نصف ابمو تو دهنش نگه داشته بود و بعد اینکه کامل تخلیه شدم اروم از بغل دهنش داد بیرون و مالید رو سینه هاش . زیباترین صحنه سکس از نظر من همین بود . اینکه پارتنرت با اشتیاق ابتو بخوره و باقیشو بده بیرون تا لباش و سینش هم پر از آب کیر بشه ادامه… نوشته: ارسلان H

هم قبیله :قسمت سوم بخش اول _داداش ما چقدر بی ظریفیت بود . چه زود اومدی _بخاطر اینه که تاحالا باهات سکس نداشتم و از آخرین سکسم خیلی گذشته . پاشو خودمونو بشوریم بریم بیرون ، حالیت میکنم کی بی ظرفیته _افرین … درستش همینه . مرد باید توی سکس حریص و ندید بدید باشه خودمونو شستیم و تارا زیر دوش اومد تو بغلم و سرشو رو سینم گذاشت و با زانوش کیرمو میمالید . _ببین … باز راستش کردم . این یعنی تو کارم موفق بودم داداشی سکسی . _پس خودت باید تقاصشو پس بدی _تا باشه از این تقاصا …ولی بریم رو تخت تقاص بگیر وقتی از حموم اومدیم ، هرکدوم یه گوشه مشغول خشک کردن بدن و موهامون بودیم . وقتی کارم تموم شد و مسواک زدم ، دیدم تارا صدام میکنه وقتی وارد اتاقش شدم فکر کردم خواب میبینم تارا رو تخت لم داده بود و یه لباس توری خیلی نازک قرمز رنگ تنش بود که شورت و سوتینش به وضوح زیر لباس مشخص بود . موهاشو خیلی خوشگل سشوار کرده بود و یه رژ کمرنگ و ملایم به لباش زده بود . پاهای کشیده و سفیدش تو اون لباس بی نظیر بودن . _دختر این کارو با من نکن _ولی تو منو بکن _تارا ؟ تو کی اینقدر خوشگل و سکسی شدی ؟ _طاها بیا پیشم میخوام تو بغلت باشم حوله رو از تنم دراوردم و رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم . _دوس دارم کرمای تنتو حس کنم . _یعنی لباسمو در بیارم ؟ _خیلی لباست خوشگل و سکسیه ولی داغی تنتو میخوام تارا لباسشو و حتی شورت و سوتینشم از تنش دراورد و سرشو گذاشت رو بازوم و رو به من و به پهلو دراز کشید و پتو رو هم کشید رومون . زیر پتو وقتی تنم به تنش چسبید حالم دگرگون شد و خیلی زود کیرم راست شد و تارا باز کیرمو از جلو گذاشت لای پاشو پاهاشو بست . _طاها ؟ تو اگه با پرستش ازدواج کنی دیگه رابطتو با من قطع میکنی ؟ _مگه میشه ادم با خواهرش قطع رابطه کنه ؟ _نه منظورم این نوع رابطه س اینو که میگفت دستشو به حالت اشاره به بالای کیرم مالید . _والا چی بگم تارا جون . خودت بهتر میدونی ، اگر یروز زن من حالا میخواد پرستش باشه یا هر کس دیگه ای ، اگر بفهمه شوهرش با خواهرش رابطه داره میدونی چه آبروریزی برا جفتمون میشه ؟ _اگه پرستش باشه که غصه نداره ولی کس دیگه بعید میدونم باهاش کنار بیاد _منظورت چیه که پرستش باشه غصه نداره ؟؟؟ _هیچی بابا … منظورم اینه که اون از خودمونه _نه حرفتو کامل بزن . ما که این حرفارو نداریم تارا کمی منو من کرد ولی نتونست در مقابل پافشاری من مقاومت کنه _راستش …چطور بگم …؟ پرستش یجورایی خاصه _یعنی چی ؟ چی داری میگی تو؟ خاصه یعنی چی ؟ _خب هولم نکن میگم دیگه . پرستش یه دختر لزبینه . _چی ؟ لزبینه؟ چی داری میگی _ببین طاها ، میدونم باید زودتر از اینا این جریانو میفهمیدی ولی مگه من کی فهمیدم که داداشم عاشق دخترعموش شده ؟ بعدشم … حرفشو قطع کردم تارارو از بغلم دراوردم و خوابیدم روش و تو چشاش نگاه کردم _تارا تو مطمئنی ؟ چجور فهمیدی این قضیه رو ؟ خودش گفته بهت _مطمئن که هستم ، اره از وقتی دبیرستان درس میخوند همجنس بازی میکرد ولی در اصل پرستش دوجنس گراس . یعنی فقط به دخترا تمایل نداره ، پسرارو هم دوس داره . حتی چندباری هم با خود من …

هم قبیله :قسمت سوم بخش دوم وقتی اینو شنیدم لبمو محکم چسبوندم به لب تارا و در حالی که زیرم بود بدنمو به بدنش میمالیدم و از شدت شهوتی که با شنیدن این حرفها بهم دست داده بود کیرم تا جایی که جا داشت قد راست کرده بود و با یک حرکت فرو کردم تو کصش . تارا یهو یه جیغی زد و چشاش از درد گرد شد و ناخوناشو تو بازوم فرو کرد گردنشو میخوردم و کیرمو اروم اروم تو کسش حرکت میدادم . خیلی زود کصش خیس شد _ واییییی قربون کیرت برم داداش … گاییدی خواهرتو … اییییی بزن بزن داداش خوشگلم . چی شد ؟؟ با حرفام حشریت کردم؟؟ حرص زن جندتو میخوای سر کص من در بیاری ؟ اون کصشو میذاره دهن یه جنده دیگه ، تو باید کص من جر بدی ؟ اوففففف عجب کیری داری طاها ، کصم نمیتونه تحملش کنه . از کیر امین خیلی گوشتی تر و بلندتره نمیدونم چرا وقتی اسم امینو شنیدم حشری تر شدم . نمیدونم چرا وقتی پرستشو زن جنده من خطاب کرد حشری تر شدم . نمیدونم چرا لزبین بودن پرستش منو اینجوری به جنون کشوند . با تک تک سلولهای بدنم داشتم از بی تعصبیم لذت میبردم . دوست داشتم تارا بازهم با صحبتهای جادوییش منو داغ کنه _امین بهتر کصتو گایید یا من ؟ کیر امینو دوست داشتی یا کیر داداشتو ؟ برا کدوممون بیشتر جنده بازی کردی فاحشه خودم ؟ _اخخخخخخ طاها اینجوری که حرف میزنی آتیش میگیرم . معلومه که کیر تو بهتر از همه کیرایی بوده که رفته تو کصم وای خدایا من چی میشنوم؟ خواهرم مگه چندتا کیر دیده . مثل سگ حشری شده بودم و ریتم تلمبه هام بشدت بالا رفته بود . طوری که بدن و سینه های تارا بشدت تکون میخوردن . _پس حسابی زیر خواب اینو اون بودی _اگه این مسئله… آخخخخخخ … خوشحالت میکنه …آیییییییی… آرههههههه بودم .بزن بزن عشقم …بزن تا ته تو کصم …کیرتو دارم زیر نافم احساس میکنم داغی و تنگی کصش جوری بود که انگار هنوز باکره س . ازش خواستم پوزیشنو عوض کنه خودم حالت نیم خیز دراز کشیدم رو تخت و پشتمو به تاج تخت تکیه دادم . تارا اومد نشست رو کیرم و پاهاشو باز کردو زانوهاشو رو تخت گذاشت . تصویر باسنش رو آینه روبرو منعکس شده بود . یه باسن خوش فرمو و خوش حالت گرد ایرانی پسند . خودش رو کیرم بالا پایین میشد ‌ چسبید از دستام و گذاشتشون رو سینه هاش . جوری سروصدا میکرد که ترسیدم همسایه ها بفهمن ‌. بخاطر همین کشیدمش سمت خودم تا لباشو بخورم بلکه صداش قطع بشه . یهو تارا نشست رو کیرم و کصشو روش فشار داد . بشدت لرزید . احساس میکردم کصش داره شل و سفت میشه . پیشونیش قرمز شده بود ، صورتش سرخ. _خوبی خوشگله؟ میخوای تمومش کنیم ؟ _اوهومم . ولی تو چی ؟ تو که ارضا نشدی _مشکلی نیست . روحم که ارضا شده . تارا اروم از روی کیرم بلند شد . _ببخش داداش …واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم . خیلی ارضام شدید بود . بوسیدمشو نازش کردم و گفتم _ممنونم تارا . سکس بی نظیری بود . عالی بودی _عالی بودم چون تو عالی بودی ولی نمیذارم اینجوری بمونی . کنارم دراز کشید و کیرمو با بزاقش خیس کرد و حسابی مالیدش . کم کم خودشم داشت حشری میشد . چون یبار ارضا شده بودم اینبار طولانی شده بود ولی با مهارتی که تارا داشت تونست آبمو دربیاره . هرچند آبم کمتر بود ولی لذت فوقالعاده ای داشت . چند روز بعدش تو خونه خان عمو مستقر شدیم . همونطور که پرستش گفته بود زن عمو لعیا خیلی از اومدنمون خوشحال شده بود . زن عمو با اینکه چهل و خورده ای سن داشت ولی پوستش به ماننده یک خانوم سی ساله صاف و جوون بود . اندامش خیلی سکسی و کشیده با چشمای آبی خوش رنگ و سینه های درشت مثل دخترش یا مثل تارا . کلا خونوادگی هممون قد بلند و سفید بودیم و خانوما همه سینه درشت . اوایل لعیا خیلی ساده و اصولی لباس میپوشید ولی کم کم که به هم عادت کردیم لباساش باز و بازتر شده بود . گاهی تو خونه دامن نازک ولی بند تنش بود که وقتی نور میخورد بهش میشد پاهای تراشیده و خوشگلشو زیر دامن دید . گاهی هم شلوار راحتی به همراه تیشرت های خوشگل دخترونه و یقه باز . خونه اونقدر بزرگ بود جا برا چند خونواده دیگه هم بود . استخر . سونا . جکوزی . سالن ورزش . باغ و و و و . یروز زن عمو منو تارارو صدا کردو گفت بیاین باهاتون حرف دارم . _ببینین بچه ها ما هممون یک خونواده ایم و باید پشت هم باشیم . نمیدونم میدونین یا نه ولی الان کارخونه بی صاحاب مونده و باید یکی بالا سر کارگرا باشه و کی بهتر از طاها . الان چند ماهه که اوضاع کارخونه حسابی بهم ریخته و کارگرا گله میکنن که چرا حق و حقوقشونو به موقع و تمام کمال دریافت نمیکنن . طاها جان شما از فردا دیگه شرکتی که میرفتی نرو ، برو کارخونه رو بگیر دستت تا اون بندگان خداهم گره زندگیشون باز بشه . مباشری که عموت گذاشته بالا سر کارخونه نمیدونم داره چیکار میکنه ، حسابدارا هم بدتر از مباشر عمل میکنن . حتی اگر خواستی دخترارو هم ببر وردست خودت کمکت کنن . آخر سر تصمیم همونی شد که زن عمو گفت . من رفتم کارخونه و به عنوان صاحب و رییس کارخونه به همه معرفی شدم . بجای اینکه فقط پشت میزم بشینم دائما در محیط کارخونه که تولید مصالح ساختمانی اصلی ترین تولیدش بود در حال تردد و سرکشی به کارگرا بودم . یجورایی موفق شده بودم که خودمو تو دلشون جا بدم . پای درد و دلاشون میشستم و پیشنهادها و انتقادهاشونو میشنیدم و سعی میکردم محیطو جوری که اونا میخوان مهیا کنم . با توجه به ثروت عظیمی که از پدربزرگم بجا مونده بود و بیزینس هایی که عموی مرحومم انجام داده بود پول خوبی داشتیم . سرو سامانی به حقوق و دستمزدهای کارگرا دادم ، براشون سفرتفریحی برای مشهد و رامسر گذاشتم که خرج ایاب و ذهاب و هتلشون رو از حساب کارخونه پرداخت میکردم ، البته یه مبلغ مشخص بود . این کارها و چند کار دیگه باعث شده بود کارکنان و کارگرها خیلی دوستم داشته باشن . حتی غذام رو هم اکثر مواقع با اونا میخوردم . به غذاخوری و غذا های کارخونه هم توجه خاصی داشتم . کلا روحیه بچه ها زیرو رو شده بود ،طوری که از جون و دل برا کارخونه مایه میذاشتن تا جایی که طی مدت ۸ماه به سود خوبی دست پیدا کردیم و سود حاصل از فروشمون خیلی خیلی بیشتر از هزینه هایی که کرده بودم شد . گهگاهی هم سروش میومد کارخونه پیشم یا دعوتش میکردم خونه و حسابی با هم خوش میگذروندیم . یه شب وقتی که مهمونمون بود بعد از شام دوتایی رفتیم تو باغ باهم قدم زدیم و سیگار کشیدیم _میگم طاها…؟ _جانم داداش ؟ _میتونم یه چیزی بگم ؟ ناراحت نمیشی ؟ _این چه حرفیه ؟ چرا باید ازت ناراحت بشم ؟ تو بهترین رفیقمی _راستش این لعیا خانوم … زن عموت … چطور بگم …؟ احساس میکنم یجور خاصی بهت نگا میکنه _کی؟ زن عمو لعیا‌؟ نه بابا اشتباه میکنی _ببین تو خودت منو خوب میشناسی . من همونیم که با لباس سربازی مخ میزدم . اگه میگم نگاهش خاصه شک نکن . _منظورت از خاص چیه ؟ پس چرا من متوجهش نشدم . _ببین داداش گلم ، لعیا خانوم یجورایی خریدارانه بهت نگا میکنه . تو پسر خوش تیپ و خوش چهره ای هستی که هر زنی آرزوشه حتی اگر شده برا یکبار با تو باشه ، زن عموت هم از این موضوع مستثنا نیس. خودشم که هم جوونه و هم برو روی خوبی داره . از من میشنوی یکم روش کار کن به حالت شوخی پریدم بهش و کمی تو باغ زدیم تو سروکله هم . بعد اینکه زدو خوردامون تموم شد هردو ولو شدیم رو زمین و به اسمون نگا میکردیم و حرف میزدیم . _دهنت سرویس سروش ، خیلی حال داد . از کی بود با کسی کتک کاری نکرده بودم ‌. _میخوای بازم بزنمت؟؟؟ تعارف نکن _عجب رویی داری تو . تا همین یه دقیقه پیش داشتی کتک میخوردی که _ولی بازم میگم ، لعیا خانم خوب چیزیه ، مخصوصا سینه هاش که قشنگ بزرگو برجسته س . باسنشم که قربونش برم سکسیه . خودشم که قد بلنده . دقیقا اون آپشنهایی که از نظر من یه دخترو سکسی میکنه زن عموت داره

هم قبیله: قسمت سوم بخش سوم _وقتی سروش اینارو میگفت دگرگون شدم . باز اون حس بی تعصبی سراغم اومد . درسته که نشونی هایی که سروش میداد همه مال زن عمو بود ولی تمام این مشخصاتو تارا و پرستش هم داشتن ‌و من تو ذهن خودم تعاریف سروش رو به پای تارا و پرستش میذاشتم . کمی بعد سروش ازمون خداحافظی کردو رفت . دخترا رفتن تو اتاقشون که مشترک بود . البته اتاق زیاد داشتیم ولی به خواست خودشون تصمیم گرفتن که تارا و پرستش تو یه اتاق باشن . حرفهایی که سروش در مورد لعیا زده بود یک لحظه از ذهنم خارج نمیشد . دلم بدجور میخواست الان برم تو اتاق زن عمو ، اما برم چی بگم ؟ بگم نصفه شبی برا چی وارد اتاقت شدم . دست آخر شهوت بر منطق غلبه کرد . به گوشی لعیا پیامک زدم _ بیدارین؟ _اره . چیزی شده ؟ _نه دخترا خوابیدن ، اما من خوابم نبرد . _منم شبا نمیتونم بخوابم ، بیا پایین باهم یه قهوه بخوریم ‌ _اوکی پس من یه دوش بگیرم بیام . _گنم قهوهرو اماده میکنم چند دقیقه بعد رفتم پایین . زن عمو پشت اوپن نشسته بود و منم بهش ملحق شدم . نور خونه خیلی ضعیف و یجورایی شاعرانه بود ‌. روبروی هم نسته بودیم و زن عمو در حالی که سرش پایین بود داشت با فنجون قهوه تو دستش بازی میکرد گفت _طاها؟ تو از زندگیت راضی هستی ؟ _به لطف شما …بله _کسی تو زندگیت نیس ؟ منظورم دوست دختری ، کسی که بهش علاقه داشته باشی ؟ _والا …چی بگم زن عمو …بودنش که هست ولی هنوز یکم زوده . _عه؟؟؟ آفرین پس بیکار نشستی !؟ حالا کی هست اون دختر خوش شانس که دل پسر مارو برده؟ _انشاله بزودی بهتون میگم . _نشد دیگه … الان باید بگی بهم . _آخه هنوز از طرفم مطمئن نیستم . زن عمو تو چشام نگاه کرد ، گویا دنبال چیزی در نگاهم میگرده . حس کردم متوجه شده بود که او شخص دختر خودشه . _قهوت سرد نشه . بذار برات شکلات بیارم بلند شد و رفت سراغ یخچال . با باز شدن درب یخچال نورش افتاد روی زن عمو که تازه متوجه لباس تنش شدم .لباس خواب حریر سورمه ای رنگ کوتاه با یقه باز که نصف سینه هاش و کمی بالاتر از زانوش لخت بود . زیبایی زن عمو تو اون لباس دوچندان شده بود . یاد حرفهای سروش افتادم و کیرم تو شلوارکم تکون خورد .هرطور شده باید میفهمیدم حدس سروش درسته یانه . _ممنون . راستی زن عمو نبود عمو اذیتت نمیکنه؟ _خب چرا ، مگه میشه اذیت نشم ، هر چی باشه چندین سال شوهرم بوده . _نه … اون که اره …میدونی …منظورم … اصلا ولش کن . خودمم نمیدونم چی میگم . _اگر منظورت سینگلیه ، من خیلی وقت سینگلم . عموت پنج شش سال بود که منو نمیدید . اصلا انگار وجود نداشتم . فقط پولو میدید و خودشو . _ آذیت نشدین ؟ _ چرا نشدم ، خیلیم اذیت شدم اما چیکار میکردم ؟ سر پیری میرفتم دنبال بی اف گرفتن ؟ اونوقت مردم چی میگفتن؟ _اولا که زن عمو شما پیر نیستی ، خیلیم جوونی . سروش اولین بار که شمارو دیده بود فکر میکرد خواهر پرستشی . دوما به مردم چه . شما باید اول برا خودت زندگی کنی بعد برا اطرافیانتون . وقتی خودت روحیه نداشته باشی نمیتونی به اطرافیات انرژی مثبت بدی . _از تعریفت ممنون ولی دیگه دراون حدم جوون نیستم _کی میگه نیستی زن عمو ؟ اتفاقا هزار ماشاله مثل تارا و پرستش جوون و جذابی _عه خبه دیگه توام … هندونه زیر بغلم نده . گیریم حرف تو درست ! کی میاد با یه خانم چهل و چند ساله دوستی کنه ؟ خودت راضی به این کار میشی ؟ مگه اینکه پیر پسری ، پیر مردی یا یکی که پول لازم باشه بیاد طرف من _آره …چرا راضی نشم ؟ از خدامه یکی مثل شما پیشم باشه . جوون نیستی که هستی . خوش هیکل نیستی که هستی . خوش بر و رو نیستی که هستی . دیگه چی باید باشی . _اینارو جدی میگی یا میخوای منو آروم کنی ؟ _نه به جان تارا راست میگم . شما خیلی خودتو دست کم گرفتی . _نمیدونم … شاید حق با تو باشه . _بذار اینبار من براتون قهوه بریزم . _مرسی دستت درد نکنه بعد اینکه قهوه رو ریختم ، داشتم میومدم به سمت لعیا که انگشت پام محکم خورد به جزیره وسط آشپزخونه و تعادلمو از دست دادم و همه قهوه ریخته شد رو زن عمو . خدا رحم کرد که خیلی داغ نبود و فقط کمی از آرنجش دچار سوختگی خفیف شد . حسابی دست و پامو گم کرده بودم ، نمیدونستم چیکار باید کنم که خود زن عمو بدادم رسید _عزیزم چیزی نشده که اینجوری هول شدی . خوشبختانه پماد سوختگی دارم میزنم . _پس بذار کمکت کنم زن عمو ‌. _ ممنون ، پس باهام بیا ، تو اتاق خودمه . همراهش به اتاقش رفتم ، اتاق قشنگ و زیبایی بود . لعیا از داخل کمد یه باکس آورد که توش پر قرص و دارو بود . پمادو به دستم داد . _میگم زن عمو لباستون کثیف نشه . یه نگاه معنا داری بهم کرد و با اشاره سر حرفمو تایید کرد . _پس بذار عوضش کنم . فقط لطفا… _ها؟؟اهان ببخشید پشتمو کردم به لعیا تا لباسشو عوض کنه _حالا میتونی راحت باشی وقتی برگشتم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم . زن عمو یه تاپ نیم تنه به رنگ لگی که پاش کرده بود که پشتش فقط چند تا بند داشت که از گوشه چپ بالا به سمت راست پایین و بلعکس وصل شده بود . از جلو اما یقه بسته بود ولی کوتاه تا نافش . استینهای حلقه ای گشاد که براحتی سوتین زیرش از بغل مشخص بود ،همراه یه لگ کوتاه تا زیر زانو و به رنگ بدن . لگش جوری تنگ بود که انگار هیچی تنش نیست . _کجایی طاها …؟ خوبی ؟ _ها؟بله . ببخشید . _کجایی پسر ؟ حواست کجاس ؟ _چیزی نیس . ببخشید . بیا ، بگیر آروم آروم رو پوستم بمالش . دراز کشید رو تخت و منم کنارش نشستم . پمادو کمی رو نوک انگشتم زدم و اروم اروم شروع به ماساژ محل سوختگی کردم . وقتی به بدنش نگاه میکردم جوری تحریک میشدم که دوست داشتم تو همون حالت بخوابم روش و لباشو بخورم . از عمد دستمو جوری تکون میدادم که بغلش بخوره به سینه زن عمو . لامصب اصلا قابل نفوذ نبود . نمیدونستم چجوری باید نگاهشو بخونم . نمیدونستم از بخورداش چه نتیجه ای باید بگیرم . _بهتری زن عمو ؟ _اره خوبم . زحمت افتادی . دستت درد نکنه _این چه حرفیه . شما باید منو ببخشی که همچین بلایی سرت اوردم . _فدای سرت . بازم جای شکرش باقیه رو دستم ریختی ، جای دیگه نریختی که بخوای پماد بمالی وگرنه معلوم نبود امشب چه بلایی سرم میاد دوتایی خندیدیم ولی حرفش دو پهلو بود . نفهمیدم چرا این حرفو زد و منظورش از این حرف چی بود ‌. یه لحظه که نگاش کردم ، متوجه خط دیدش شدم که به سمت کیرم بود . ای وای بر من . این کیر با صاب همیشه بد موقع بلند میشه ‌. پس منظور زن عمو از حرف آخرش این بوده . حسابی ضایع شدم . _طاها؟ _جانم؟ _تو که میخوای داماد من بشی ، فکر نمیکنی باید منو به چشم مادری ببینی ؟؟ هنگ کردم ، شوک شدم . این از کجا میدونست که منو پرستش … ای وااااایییییی ، ازون بدتر هیز بازی خودم بود . از خجالت رنگ به روم نموند . به وضوح فشارم افتاده بود و اینو زن عمو فهمید . _چت شد تو پسر ؟ بیا …بیا یکم دراز بکش خودش بلند شد و با عجله رفت بیرون و من رو تختش دراز کشیدم . بدجور سرگیجه گرفته بودم چند دقیقه بعد لیوان آب قند تو دستش در حالی که با قاشق بهمش میزد وارد شد و کنار دستم نشست سرمو کمی بلند کرد و بخوردم داد . _زن عمو من منظوری … _هیسسسسسس … فعلا کمی استراحت کن . بچه جان رنگت عینهو گچ سفید شده ‌. ببین طاها … اینارو میگم تا خیالت راحت بشه ! از نظر تو من خیلی جوون و خوش بدن و فلان و فلانم ولی هیچ وقت فکر نکن چون بیشتر روزو تو این اتاق خودمو حبس کردم از اطرافم خبر ندارم . بله منم دوست دارم مثل خیلی از خانوما از زندگیم و زیبایی هام استفاده کنم اما خودت بگو میشه تو این دوره زمونه به کسی اعتماد کرد ؟ اگر یوقت کسی چیزی ببینه و بشنوه هم آبروی خودم و هم آبروی شوهر خدابیامرزم رفته . از این بابت هم خیالت راحت باشه که من به هیچ وجه از تو دلخور نیستم . هر چی باشه تو جوونی و یه سری احساسات داری و با دیدن بدن هر زنی ممکنه تحریک بشی و همونطور که تو این چند وقت فهمیدی من آدم بشدت رک و راستی هستم و هر حرفیو خیلی راحت بزبون میارم و اینم میدونم که خلق خیلی بدیه و نباید اینجوری باشم و الانم بهت میگم از وقتی که اومدی اینجا دوست داشتم به چشمت بیام و منو ببینی . تو پسر فوقالعاده جذاب و خوشگلی هستی . میشه گفت آرزوی هر زنیه که با تو باشه . این جریانا ادامه داشت تا وقتی که فهمیدم نگاه بین تو و پرستش نگاه عادی نیست . فهمیدن اینکه دونفر همو دوست دارن کار سختی نیس . همین دلیل کافیه که به تو بچشم دامادم نگاه کنم و لاغیر . _ممنون که منو میفهمین ‌. اونشب کمی دیگه باهم صحبت کردیم و من به اتاقم برگشتم . چند روز از این ماجرا میگذشت تا اینکه یروز سر میز شام زن عمو بی مقدمه تو جمع چهارتاییمون و خطاب به منو پرستش گفت _شما دوتا نمیخواین برا آیندتون تصمیم بگیرین ؟ بسه دیگه ، وقتشه که نامزد کنین و بعدشم عروسی . هرچند به اعتقاد من نامزدی مال کسایی که بخوان همدیگه رو بشناسن نه شماها که الان ماه هاست باهم زندگی میکنین ‌. خب پرستش خانم نظرت چیه ؟؟؟ ما که تا اون لحظه هممون شوک بودیم و حرفی نمیزدیم نگامونو دوختیم به پرستش . منتظر بودم که پرستش بگه هر طور که شما صلاح بدونی مامان . اما چیزی که شنیدم در جا میخکوبم کرد . _ما ؟ نامزد؟ عروسی؟ اون وقت چرا کسی نظر منو نمیپرسه؟ خودتون بریدین و دوختین ؟ _این چه حرفیه دخترم . مگه تو طاهارو دوس نداری ؟ _چرا دارم اما به چشم برادری انگار یه پارچ اب یخ روم خالی کردن . تارا و من هردو خشکمون زده بود . _معلومه چی داری میگی پرستش ؟ یعنی میخوای بگی من بعد اینهمه سال دختر خودمو نمیشناسم ؟ تو طاهارو نمیخوای؟ _مامان جان طاها مثل داداش منه چرا اینقدر کشش میدی ؟ اصلا بذار خود طاها بگه …طاها تو حرف دیگه ای داری ؟ هرکاری کردم نتونستم جواب پرستشو بدم . تارا که متوجه بدحالی من شده بود خودشو انداخت وسط و گفت : _پرستش اون شبی که اومدی خونه ما پرستش حرف تارارو قط کرد و گفت _ببین تارا تو مثل خواهر نداشته منی . هم خودت و هم طاها میدونین که چقدر خاطرتون برام عزیزه . اونشب من باید تلاشمو میکردم تا شمارو بیارم پیش خودمون تا همه دور هم همینجا زندگی کنیم وگرنه که… حرفشو قطع کردم و در حالی که از پشت میز غذاخوری بلند میشدم ، با دستمال کنار دستم دور دهونمو پاک کردم و گفتم _بابت غذا ممنون . خیلی خوشمزه بود . دختر عمو حق دارن ، نمیشه که کسیو مجبور به کاری کرد . به سرعت ازونجا دور شدم و رفتم لابلای درختای باغ و یه گوشه نشستم . صدای گفتگوهاشون تا بیرون میومد که زن عمو به پرستش میگفت _تو فکر کردی همه مثل خودت خرن ؟؟؟ فکر کردی منی که مادرتم نمیفهمم چقدر طاهارو دوس داری ؟ _مامان جان دیدی که خود طاها هم گفت نمیشه کسیو مجبور به کاری کرد _آره گفت ولی اینو بدون که تو با این کارت اونو مجبور کردی بیاد تو این خونه زندگی کنه . دختره ی بی لیاقت صداها قطع شد . حوصله هیچیو هیچ کسو نداشتم رفتم سوییچ ماشینو برداشتمو زدم بیرون . بی هدف تو خیابونا رانندگی میکردم . از یه فروشگاه یه پاکت سیگار گرفتم و یکیشو روشن کردم . زیاد اهل سیگار نبودم ولی امشب بدجور هوسشو کرده بودم ‌. وقتی به خودم اومدم که جلو در کارخونه بودم . چندتا بوق زدم آقا مراد نگهبانمون درو باز کرد و رفتم داخل . نگران شده بود که این وقت شب اونجا چیکار میکنم ولی حوصله توضیح دادن نداشتم . _آقامراد من میرم تو اتاقم . توام برو بخواب ، ببخشید که نصف شبی زابرات کردم _این چه حرفیه آقا . مطمئنین چیزی نمیخواین ؟ _نه اقا مراد . شبخوش ازش جدا شدم و به اتاقم رفتم . یه کاناپه بزرگ داشتم ، خودمو انداختم روش و ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم و به اتفاقات این مدت فکر میکردم . یعنی چه اتفاقی افتاده که پرستش نظرش عوض شده ؟ آیا پای کسی در میونه؟ کس دیگه ایو دوس داره؟ یا خطایی از من سر زده ؟ هر چی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم . یاد تارا افتادم ، از وقتی به خونه عمو جون رفته بودیم باهم سکس نداشتیم . انتظار داشتم حالا که رومون به هم باز شده تارا پیله کنه بهم و ازم سکس بخواد ولی هیچ حر‌کتی از جانبش ندیدم . شایدم …آرهههههه … پرستش و تارا … باهمن . خب این چه ربطی به ازدواج منو پرستش داره ؟ سرمیز شام تارا چرا از من دفاع نکرد ؟اون جمله ای هم که گفت ، اگر نمیگفت بهتر بود . معلوم بود برا دل خوش کنی من اون حرفو زد . نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم که از تو راهرو صدای بچه ها میومد که آقا مراد با عجله اومد و بهشون گفت سر صدا نکنن اقا تو اتاقشون خوابیدن . از جام که بلند شدم تازه متوجه پتوی روی خودم شدم . از دست تو اقا مراد . بنده خدا دیشب برام پتو اورده . عشق و علاقه آقا مراد و باقی کارکنان و کارگرارو به خودم عمیقا میتونستم احساس کنم . خدا به من این قدرتو داده که از چند نفر آدمایی که برام کار میکنن حمایت کنم تا بتونن یه نونی سر سفره زن و بچه و خونوادشون ببرن . چی از این بهتر ؟ گور بابای عشق و عاشقی . تصمیم گرفتم دیگه از خودم ضعف نشون ندم . روزمو پر انرژی شروع کردم ، حتی با منشیم که خانوم یزدانی بود هم شوخی میکردم . بعدظهر کمی زودتر از روال معمول از کارخونه دراومدم . وقتی رسیدم خونه خیلی خلوت و ساکت بود . رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و حوله و مایو برداشتم و رفتم استخر زیر عمارت . وقتی رسیدم دیدم زن عمو رو تخت لب استخر دراز کشیده و هندزفری تو گوشش و چشاشو بسته . متوجه حضور من نشده بود و منم از فرصت استفاده کردم و بدن سفید و تراشیدش رو حسابی دید زدم ‌. بدنش مثل بدن دخترش بی عیب و نقص و خیلیم جوون بود . تاپ و شلوارک تنم بود و روبروی لعیا ایستاده بودم . چشاشو باز کرد و هندزفریو از گوشش دراورد و روبه من گفت _عه سلام . کی اومدی ؟ _سلام زن عمو ، همین الان . چیزی که برام عجیب بود این بود که زن عمو با یه شورت و سوتین جلو من دراز کشیده بود و خیلیم طبیعی رفتار میکرد . _بچه ها نیستن؟ _نه رفتن خونه یکی از دوستای صمیمی پرستش . مثل اینکه تازه بچش دنیا اومده ، دختراهم رفتن تبریک بگن و ببیننش . احتمالا شب بعد شام بیان ‌ _آبتنی کردین ؟ _آره . خیلیم حال داد ، آب گرمه توام برو یه آبی به تن بزن . _آره ، همون اومدم که یکم شنا کنم . _اگه معذبی من برم ؟؟ _نه بابا زن عمو . شما راحت باشین . از دید زن عمو خارج شدم ، خجالت میکشیدم جلو چشمش لخت بشم . کمی اونطرفتر لباسامو دراوردم و مایو بتن کردم و زود پریدم تو آب . لعیا گاهی زیر چشمی منو میپایید منم بیکار نبودم و از هرفرصتی برا دید زدن اون اندام سکسی استفاده میکردم . نمیدونم یهو چیشد که بهش گفتم : _زن عمو شما نمیای ؟ _من؟ آخه تازه اومدم بیرون _باشه ، هرطور راحتین کمی شنا کردم و زیر آبی میرفتم . از بچگی همیشه کلاس شنا جزو ورزشهای ثابت و تابستونیم بود و تو این رشته حسابی حرفه ای شده بودم .میرفتم زیر آب و برای بیست سی ثانیه کف استخر مینشتم . همیشه اینکارو دوست داشتم و بهم آرامش میداد . یبار که زیر آب بودم ، وقتی بالا اومدم و چشامو باز کردم لعیارو جلو چشمم و داخل آب دیدم . نفس زنان و در حالی که آب روی چشمامو پاک میکردم بهش گفتم _عه چی شد ؟ اومدی ! _والا اونجور که تو داری شنا میکنی منم هوسی شدم بیام تو آب ولی باید کمکم کنی . راستش من همون شنتی معمولی رو هم بزور بلدم . باورت میشه تا امروز اون قسمت عمیق استخر نرفتم . _کار سختی نیس ، بدنتون رو رو خط آب قرار بدین ، مثل چوبی که رو آب خوابیده ، بعدش میگم چیکار کنی _آخه همینشم سخته . کمکم کن یه دست رو سینه و یه دستم روی روناش گذاشتمو رو آب خوابوندمش ولی دستمو از رو بدنش برنداشتم . _حالا آروم و ریتمیک از دست و پاهاتو تکون بده . دستام به بدن و سینه لعیا مالیده میشد و کیرم توی مایو داشت میترکید . چندباری هم حین آموزش دستش یا کنار باسنش با کیرم برخورد کرده بود و مطمئن بودم فهمیده که زیر مایوم چه خبره و راست کردم براش . _طاها میشه منم با خودت ببری زیر آب ؟ ولم نکنیا ! ولم کنی نمیتونم بیام بالا . هروقتم دیدی زدم رو دستت زود بیارم بالا . _باشه . آماده ای ؟ _اوهوم _یک دو سه صاف رفتیم پایین و چند ثانیه بعد با اشاره دست لعیا اومدیم رو آب . یه نفسی گرفت و موهاشو به عقب داد و دستی به صورتش کشید و گفت _وای خیلی حال داد . اولین بار بود زیر آب چشمامو باز نگه داشته بودم . _زن عمو نیازی به من نبود ، خودتم میتونستی تنهایی این کارو انجام بدی _آره اما میترسیدم . بودن تو برام یه قوت قلب بود . هردو ساکت شدیم و به چشای هم نگاه میکردیم . جرات اینکه کار دیگه ای بکنم نداشتم ‌. دیدن اندام لعیا اونم تو آب بدجوری تحریکم کرده بود . لعیا به خودش تکونی دادو در سکوت به سمت من اومد ، فقط صدای جابجایی آب تو سالن پیچیده بود که با حرکت لعیا دراومده بود . نزدیکم شد ، نزدیک و نزدیکتر . دستاشو گذاشت رو شونه هام . سرشو آورد به طرفم . با خودم میگفتم خداکنه اونی بشه که انتظارشو دارم . درست حدس زده بودم . لعیا لباشو آروم به سمت لبم آرود . کمی سرشو به بغل خم کرد و لبامو با لباش نوازش داد . _اومممممم ، لبای خوش فرم و خوش مزه ای داری طاها _زن عمو ، تو هم بی نظیری _هیشششششششش ، زن عمو نه …لعیا… فقط بهم بگو لعیا دوباره لب تو لب شدیم . حین لب بازی کشیدمش به طرف لبه و چسبوندمش به دیواره ی استخر . از جلو کیرم که تو مایو مثل سنگ شده بود به کسش فشار میدادم و لب میگرفتم . حشری تر از اونی بود که فکرشو میکردم . دستاش یک لحظه بی حرکت نبود . همه جای بدنمو لمس میکرد _آخخخخ طاهاااااا بمال منووو…پسر فکر نمیکردم اینقدر …آیییییییی…داغ باششششیییی دستم رو کمرش بود که جلوش زانو زدم ، میخواستم کصشو ببینم که اجازه نداد . _بلند شو طاها …اینجا نمیشه . ممکنه یکی بیاد ببینتمون . _پس چیکار کنیم ؟ با انگشتش زد رو بینیم و با شوخی گفت _ای پسره هیززز. چرا اینقدر عجولی تو ؟ _والا این بدن ، این فیس جذاب ،این خانم زیبا مگه میشه آدم عجول نباشه لعیا که معلوم بود کمی از هیجانش کم شده گفت : _مرسی ، ممنون از تعریف و تمجیدت ولی باید دندون رو جیگر بذاری تا بریم یه جایی که خودمون دوتا باشیم . اینجا خیلی ریسکش بالاس . _هرچی شما بگی لعیا جون جلو اومد ، خودشو رو پنجه بالا کشید و خیلی با احساس لبامو بوسید و دستاشو دور گردنم قفل کرد . _طاها کاش تورو زودتر از اینا مال خودم میکردم . حرفی برا گفتن نداشتم . پیشونیشو بوسیدم و کمی تو آغوشم فشارش دادم . دوتایی به سمت دوش رفتیمو بعد از یه حمام مختصر لباس به تن کردیمو رفتیم حیاط . لعیا قهوه درست کرده بود . پشت میز نشستیمو قهوه خوردیم _دستت درد نکنه . قهوه شما همیشه عالی و خوشمزه س _نوش جونت . راستی طاها این اتفاقی که امروز بینمون افتاد ، منظورم تو استخر و… _فهمیدم . خب ؟؟ _میخوام بگم اگر پرستش بهت جواب رد نمیداد ،هیچوقت همچین اتفاقی بین منو تو نمیافتاد . چون در اون صورت تو داماد من میشدی و غیر ممکن بود باهات رابطه داشته باشم . با یادآوری اتفاقات دیشب کمی پکر شدم و این از چشمای لعیا پنهون نموند . _والا نمیدونم چی بگم ، اصلا چرا پرستش باهات اینکارو کرد ‌ولی اینو بهت بگم که از وقتی تو و خواهرت به این خونه اومدین زندگی برای منو پرستش یه رنگ و بوی دیگه گرفته . از تنهایی دراومدیم و خوشحالیم که شماها پیش ما زندگی میکنین . مخصوصا اینکه بعد از این شریک تختخوابم میشی . میخوام بهت نشون بدم سکس یعنی چی . میخوام لذت واقعی سکسو بهت بچشونم از رک گویی لعیا خوشم میومد . ما مردا از خدامونه یکی باهامون اینجوری حرف بزنه ، شاید این اتفاق تو زندگی هرکسی پیش نیاد ولی الان خیلی خوش شانسم که یه خانکم فول سکسی و خوشگل داره در مورد منو رابطش با من این شکلی صحبت میکنه . _منم شاید تو خوابم نمیدیدم یروز بخوام با تو باشم . بر خلاف عددی که تو شناسنامت بعنوان سنت نوشته شده ، خیلی خیلی جوونتری و هر پسری حسرت بودن باهاتو حتی برای یک لحظه داره . مرسی که منو قبول داری مشغول گفتگو بودیم که هوا کم کم سرد شد و به پیشنهاد لعیا رفتیم تو توی سالن پذیرایی کنار هم نشستیم و مشغول صحبت بودیم که گوشی لعیا و بعدش گوشی من زنگ خورد دخترا بودن ، زنگ زده بودن که ازمون اجازه بگیرن شب دیرتر بیان . گویا دوستشون برا شام نگهشون داشته . تارا از اینکه بهش اجازه دادم خوشحال شد و گوشیو قطع کرد . لعیا هم معلوم بود به پرستش اجازه داده گوشیو قطع کرد چند ثانیه با لعیا دوتایی و در سکوت چشم تو چشم شدیم و به یکباره همزمان هردو به سمت لبای هم هجوم بردیم . توی لب بازی استاد بود . جوری لب میداد و لب میگرفت که بشدت تحریکم میکرد . منو خوابوند رو مبل و خوشم خوابید روم و به لبهام امون نداد . باسنشم رو کیرم بود . بعد از حدود ده پونزده دقیقه لب بازی از روم بلند شد و گفت دنبالم بیا . منو کشوند برد به سمت اتاق خان عمو . فقط یکبار قبل از فوتش و برای حلالیت تو این اتاق اومده بودم . در حالی که لبامون قفل هم بود وارد اتاق شدیم . تازه اونجا بود که فهمیدم اومدیم اتاق خان عمو. عکسش هم در ابعاد بزرگ روی دیوار بود . _اینجا چرا لعیا ؟ _اینجا اتاق منو عموت بود . منتها شیش هفت سال آخر اتاق اختصاصی عموت شده بود . اون تختو میبینی ؟ رو اون تخت منو نصیر چه شبهایی رو که صبح نکردیم . _میشه اینجا نباشیم ؟ بریم اتاق خودت یا اتاق من _چرا؟ _اخه اینجا احساس میکنم خان عمو داره نگامون میکنه _بهتر _چی؟ _گفتم بهتر . اتفاقا اومدم اینجا رو تخت خودش به برادرزادش بدم . رو تختی که منو میکرد به ته بدم . _آخه دلیلی نداره _دلیل نداره ؟ من باید بگم دلیل داره یا نداره . چه شبهایی که مست و پاتیل دست یه زن خراب تو دستش آرود تو همین اتاق و شبو تا صبح باهاش سر کرد . بی توجه به اینکه زنشو دخترش تو همین خونن . حالا میخوام برا عذاب روحشم که شده جلو عکسش ،جلو چشش ،جلو نگاهش به یکی دیگه بدم . بهتره تو هم مخالفت نکنی و یادت بندازی که عموت چه خیانتها که به خونوادت نکرده . _لعیا من اونو حلال کردم . اون مرحوم دستش از دنیا کوتاهه . بخاطر من بیا و بی خیال این یکی شو . _نه . فقط همینجا _لعیا؟؟؟ بخاطر من . کمی سکوت کرد . گریش گرفته بود . خودشو انداخت تو بغلم و در حالی که اشک میریخت و سرش رو سینم بود گفت _میدونی چند ساله بود حسرت یه سکسو به دلم گذاشته بود ؟ میدونی چندسال بود منتظر یه دست برا نوازش روی سرم از طرف شوهرم بودم ؟میدونی طوری رفتار میکرد که انگار اصلا من نبودم ؟ دستمو رو موهاش کشیدمو نوازشش کردم . خق داشت بنده خدا ‌. خان عمو بلایی سرش اورده بود که بدون داروهای ارام بخش شبا نمیتونست بخوابه . اروم از اتاق اوردمش بیرون و به سمت اتاق خودش بردمش . خوابوندمش رو تختش و کنارش حالت نیم خیز دراز کشیدمو کمی موهاشو نوازش کردم . _الهی بمیرم برات که اینقدر سختی کشیدی . اصلا فکر نمیکردم عمو همچین آدمی باشه . آخه کدوم آدمی همچین شاه ماهی رو میتونه نادیده بگیره _شاه چی چی ؟؟ _شاه ماهی ! _خب اینی که گفتی یعنی چی ؟ _بدن ماهی گونه . یعنی زیباترین اندام . از بالا و پایین ظریف ،ولی از میانه بدن پهن و خوش حالت . درست مثل اندام سکسی سرکار خانم لعیا یه خنده کوتاهی کرد و بعدش کم کم خندش بیشتر شد . تا جایی که دیگه از خنده نفسش بالا نمیومد . منم از شدت خنده هاش خندم گرفته بود . _وای خدا نکشدت طاها . اینو دیگه از کجات دراوردی ؟ باز هردو زدیم زیر خنده . خنده کنان لعیا که دراز کشیده بود بلند شد و نشست رو تخت . کم کم خنده هاش تموم شد و آروم خودشو انداخت رو من و پاهاشو دراز کرد . در اصل منی لم داده بودم و لعیا هم به من تکیه داد و لم داد رو من . دستمو دور کمرش حلقه کردم و رو شکمش دستامو قفل هم کردمو دستشو گذاشت روش . آروم دستامو نوازش میکرد . گردنشو خم کرد و یه بوسه دوباره زد به لبهام . کم کم سرعت بوسه هامون بیشتر شد . دستامو روی شونه هاش گذاشتم و با یه فشار آروم خوابوندمش رو تخت و خودمم خم شدم روش . با هر نفسی که میکشید سینه هاش بالا پایین میشد ‌. دستمو رو سینش گذاشتم ، خیلی لذت بخش بود . لعیا دستاشو باز کرد و بهم فهموند که دراز بکشم روش . خوابیدم روش ،خودش کمرشو زیر من میمالید به کیرم . توی گوشم با لحن شهوانی گفت _لخت شو ، تا صبح در خدمتتم . _لعیا …تو شاه ماهی خودمی . پاشدم پشتمو کردم به لعیا و لباسامو یکی یکی از تنم دراوردم . لخت لخت شدم ،حتی شورت هم نداشتم وقتی برگشتم به سمت لعیا ، پشت به من خوابیده و پتورو هم رو خودش کشیده بود .بدون اینکه برگرده و نگام کنه گفت _بیا پیشم زیر پتو . پتورو کنار زدم و به پهلو خوابیدم . کیرم که از پشت با باسنش برخورد کرد یه آهههه کشید و باسنشو عقبتر داد . _سرده طاها . پتورو بکش رومون . میخوام حسابی داغم کنی . کمی کیرمو لای پاش از عقب تکون دادم ، عجب لذتی داشت . احساس کردم کیرم خیس شده و راحتر میتونی تکونش بدم . دستمو بردم و از جلو کسشو تو مشتم گرفتم . باسنشو عقبتر داد و کاملا تو بغلم قرار گرفت . یه دستم ستون بود و یه دستم رو کصش . صدای نفس کشیدنش میومد . کار خاصی نکرده بودم و فقط چند تلمبه لاپایی از پشت که احساس کردم دارم ارضا میشم _لعیا دارم میام _چی ؟ نه زوده حالااااا بلا فاصله انگشتشو پشت بیضه هام قرار داد و فاصله بین مقعد و بیضم رو محکم فشار داد . چند ثانیه بعد احساس کردم هنوز همون شهوتو دارم ، البته کمی سرد شده بودم ولی نه اونقدری که بیحال بشم . لعیا برگشت به طرفم و با شوخی و لبخند گفت _چرا اینقدر بی جنبه ای تو ؟ _دست خودم که نیس . عوضش الان میدونم چیکارت کنم . تا صبح تو دستام اسیری . _من همیشه اسیرتم عشقم . لب . نفس . بوسه . سینه . نوازش . گردن …تو اسمونا بودم . لعیا واقعا یه افسونگر بود . جوری با بدنم ور میرفت که بدون اینکه با کیرم تماسی داشته باشه منو تا سر حد ارضا شدن میبرد . چشاش توی تاریکی به یه شکل خاصی خوشگلتر میشدن . پاشد نشست رو شکمم و کیرمو لای باسنش گذاشت ، سینشو به سینم چسبوند، زبونشو از گردنم تا کنار لبم کشیدو تو گوشم گفت _ بسته یا ادامه بدم ؟ _بسمه . دهنمو صاف کردی _پس نوبت بکن بکن شده؟ _جوری بکنمت که… _که صدای سگ بدم؟ _که پاره شی _پس پارم کن . یالا . بکن توم …پارم کن کمی کمرشو بلند کرد و چسبید از ته کیرم و گذاشت رو کصش ، آروم نشست روش و یه آه بلندو کش دار کشید . تنگتر از اونی بود که انتظار داشتم . کیرمو قورت داد . دستاشو گذاشت رو سینه هام و کمرشو عقب جلو میکرد . _خوشت میاد ؟ خوب حال میدم بهت؟ تنگم نه؟ _عالی هستی لعیا . تنگ تنگ مثل دختر مدرسه ایا . کصت هر کیریو بیدار میکنه . ریتمشو تند تر کرد تا جایی که کصشو محکم به شکمم فشار داد و همونطور که کیرم تا ته توش بود بی حرکت شد و با جیغ بلند ارضا شد . _خوبی عشقم ؟ _اوهوم . طاها؟! بعد از چندسال تو سکس ارضا شدم . _جدی میگی ؟ _شوخی دارم باهات ؟ چندسال بود فقط خودارضایی کرده بودم ولی الان روی یه کیر درست حسابی ارضا شدم . _میخوای تموم کنیم ؟ _نه عزیزم … کمی باهام ور برو تا موتورم راه بیافته _پس یه انتراکت بدیم … یه فکری به سرم زده . _چی؟ _میگم بهت . اون چشم بندی که شبا موقع خواب میزنی رو چشات کجاس ؟ _تو کشو میز کنار تخت . دستتو دراز کن باز کن کشو رو چشم بندو برداشتم و زدم به چشای لعیا . واقعا دوس داشتم امشب براش فراموش نشدنی بشه . خیلی اذیت شده بوده این چند سال . باید براش یکاری میکردم . _خب حالا میخوام دستاتو ببندم به تخت _اهان فهمیدم میخوای چیکار کنی . از دست تو طاها . از اون روسری ها استفاده کن . روسریشو برداشتم و دستاشو یکی یکی بستم به بالای تخت . با گوشیم یه آهنگ لایت با صدای آروم پخش کردم . با سگک کمربندم اروم روی بدنشو نوازش میدادم . وقتی سردی سگک کمربند با بدنش برخورد کرد یه آه کشید و گفت _چی بود ؟ _مزش به اینه که نفهمی چی بود . اروم از رو لباش سگکو اوردم پایین تر ، دور نوک سینش چرخوندم ، کمی پایینتر بردم تا رسیدم به دور نافش . لعیا نفساش بلند و بلندتر میشد . یک ربعی بود که اینکارو میکردم ، وقتی سگک کمربندو به بالای کسش مالیدم با صدایی آروم گفت _ بسه ، تروخدا بسه . چشامو باز کن دارم دیوونه میشم . لااقل یه چیزی بگو . احساس میکنم داره بهم تجاوز میشه خم شدم و توگشش گفتم _دوس داری کی بهت تجاوز کنه ؟

هم قبیله :قسمت سوم بخش آخر ساکت شد . لباشو با زبونش خیس کرد و کمی بخودش تکون داد . انگاری که فهمیده بود باید نقش بازی کنه . با صدای لرزون گفت _سروش ؟؟؟ تویی سروش؟ حرف بزن دست از کار کشیدم و رفتم بین پاهاش و کیرمو با بزاقم کمی خیس کردم . یه پاش رو تخت بود و یه پاشو بلند کرده بودم رو هوا بود . کیرمو گذاشتم رو کسش و گفتم _آره خوشگل خانم …سروشو دلت مبخواد ؟ من سروشم . داری کستو تقدیم کیر سروش میکنی _آههههه سروش بکنتم . منو بکن سروشم . کسمو بکن صبر جایز نبود . کیرمو با فشار فرو کردم تو کسش . از تنگی کسش کیرم سخت فرو رفت ‌. به خصوص اینکه یه پاش بالا بود و باعث تنگی بیشتر کصش شده بود . عرقم از سر و صورتم میریخت و با سرعت تلمبه میزدم و لعیا با جیغ داد میگفت _بکن کثافت . بکن اشغال . بکن پدر کصمو در بیار . اه اه اه خدایاااااااا دارم حال میکنممممم واییییئی سروش پارم کن زیر لب باخودم گفتم : آبم داره میاد ، آبمو دراوردی انتظار نداشتم بشنوه ولی لعیا شنیده بود _بریز دهنم عشقم . آب کیرتو تو دهنم خالی کن زود رفتم کنار سرش زانو زدم و با دستم دهنشو باز کردم و آبمو با فشار ریختم تو دهنش ‌. تمام لب و دهن و بالشتش با آب کیرم پر شده بود ‌. از بی حالی افتادم روی زمین کنار تخت . چند دقیقه بعد بلند شدم و دستای لعیارو باز کردم ، خودم سر صورتشو تمیز کردم و دوتایی رفتیم تو حمامی که تو اتاقش داشت . همدیگه رو شستیم و دراومدیم . وقتی از حمام خارج شدیم لعیا با تعجب گفت _طاها ؟! چراغ اتاقو تو روشن گذاشتی ؟ _نه . آباژور فقط روشن بود . چطور ؟ _نکنه دخترا اومده باشن تو اتاق ؟! یوقت نفهمیده باشن ؟ _نه بابا . فکر بد نکن . شاید خودمون چراغو روشن گذاشتیم یادمون رفته . کمی بعد خودمونو خشک کردیم و لباس پوشیدیم . _لعیا جون بگیر بخواب _تو چیکار مبکنی ؟ _کمی پیشت میمونم بعد اینکه خوابیدی میرم اتاقم _طاها. خیلی خیلی ممنونتم . عالی بودی امشب . بهترین شب زندگیم بود . واقعا احتیاج داشتم . _خانومی تو لیاقتشو داشتی ‌. منم ازت ممنونم . توهم عالی بودی . دوتایی رو تخت دراز کشیدیم و لعیا سرشو گذاشت رو بازوم و خیلی زود خوابش برد . کمی بعد منم به اتاقم برگشتم . وقتی داشتم به سمت اتاقم میرفتم دیدم از لای در نور اتاق تارا به بیرون زده و صدای صحبت کردن تارا و پرستش به گوش میرسید . راهرو و خونه تاریک بود و نور داخل اتاق تارا جلب توجه میکرد . آروم قدم برداشتم و به پشت در اتاقش رسیدم . به قول معروف فال گوش ایستادم . _وای تارا اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر حال بده . تو قبلا تجربه کرده بودی ؟ _معلومه که نه . مگه من جندم ؟ _نه عزیزم منظورم این نبود . هرچی که بود خیلی حال داد . بازم قرار بذاریم باهاش _خوشت اومده ها ! _معلومه . مگه تو خوشت نیومد؟ _چرا برا منم تجربه فوق العاده ای بود . _راستی حسشو داری امشبم برنامه بریم ؟ _نه بابا دختر تو چقدر داغی . به قدر کافی برا امروز خوشگذرونی کردیم _بگیریم بخوابیم . شبخیر _شبخوش عشقم چراغ اتاقشون خاموش شد . جالب این بود که دوتایی تو اتاق تارا موندن . اما در مورد چی حرف میزدن ؟ چیو تجربه کرده بودن ؟ منظور تارا از داغ بودن پرستش چی بود ؟ مگه اینا به مهمونی دخترونه نرفته بودن ؟ مگه برا چشم روشنی برا بچه دوستشون نرفته بودن؟ با کلی چرا توی ذهنم به اتاقم رفتم و خیلی زود خوابم برد . صبح با نوازش یه دست از خواب بیدار شدم . _پاشو …تنبل خان لنگ ظهره …چقدر میخوابی با چشای بسته و بی حالی و صدای خواب آلود گفتم _لعیا نکن … دیشب رسمو کشیدی نا ندارم یهو دستی که موهامو نوازش میکرد بی حرکت شد . یهو به خودم اومدمو از جام پریدم . ای واااای بر من … تارا بود . لباس پوشیده و آماده بیرون رفتن ، پرستش هم همراهش بود و جلو در اتاق منتظر تارا . هردو با چشای از حدقه دراومده نگام کردن _عه شمایین؟ صبح زود کجا میرین پرستش رو به تارا گفت _بیرون تو ماشین منتظرتم و منتظر نموندو رفت و درو پشت سرش بست _دیروز که ما نبودیم تو این خونه چه خبر بوده طاها؟ یاد دیشب افتادم ، اتاق لعیا و چراغی که روشن شده بود . باید یجوری قضیه رو میشستم . _راستش …راستش تارا …چطور بگم ؟ _فقط حاشا نکن باید میفهمیدم که دخترا چیزی فهمیدن یا در حد حدس و گمانه _چیزی دیدی که میگی حاشا نکن ؟ _چیزی شنیدم که میگم حاشا نکن _چی شنیدی ؟ _اینکه زن عمو لعیا دیشب رس داداشمو کشیده _اهان …از دست تو … راستش دیروز که اومدم خونه دوست داشتم شبو با تو باشم . بدجور هوس کرده بودم ولی خب متاسفانه نبودی . رفتم پایین که برم استخر دیدم زن عمو لعیا لخت تو استخره . دیگه جلو نرفتم و برگشتم تو اتاقم . شبم دوتایی باهم شام خوردیم ولی من همچنان ذهنم پیش بدن زن عمو بود و از بعدظهر هم دلمو صابون زده بودم که با تو سکس میکنم که خورد تو حالم . تمام شبم با کیر راست شده تو تختم چپ و راست شدم و خوابم نمیبرد . آخرش بعد اینکه با هزار مکافات خوابم برد ، تو خواب دیدم دارم با زن عمو سکس میکنم . تارا یه موفی کردو زد زیر خنده . منم بابت دروغی که گفته بودم خندم گرفت . _الهی قربونت برم داداش گلم . خب میگفتی شب بیام خونه . هرچند حقم داری این زن عمو بدنش از منو پرستش سرحالتره . یکی دوبار باهم بیرون رفتیم یا دوستام دیدنش فکر کردن خواهرمه یا دختر عمومه . کمی دوتایی باهم شوخی کردیم و تارا گفت میخواد با پرستش بره دیدن یکی از دوستاش . منم گیر ندادم و خداحافظی کرد و قول یه سکس توپو بهم داد . یه لقمه نون و کره خوردم و زدم بیرون . امروز قصد داشتم برا خودم باشم و کمی به خودم برسم . رفتم چند دست لباس و لباس زیر و یه مقدار خرت و پرت خریدم . سر راه یه فکری به سرم زد . رفتم پاساژ و برا لعیا یه گوشی بروز گرفتم و وقتی برگشتم خونه انگاری که تازه از خواب بیدار شده بود _ساعت خواب خوشگلم _وای طاها نمیدونی چه حالی داد . باورت میشه بعد از چند سال اولین باره که اینقدر راحت و سنگین خوابیدم ، اونم بدون قرص و دارو _جدی میگی ؟ این که خیلی خوبه . _آره عشقم ، همش به لطف توئه . _اختیار داری . بیا …بیا ببین برات چی خریدم . کادوشو بهش دادم و کلی ازم تشکر کرد . معلوم بود خیلی خوشحال شده . _طاها خیلی وقت بود از کسی کادو نگرفته بودم . از وقتی تو اومدی احساس سرزندگی میکنم . یه لب مهمونم کردو عاشقانه منو میبوسید . _خب خانومی امروز چیکاره ای ؟ _والا اقای صنوبری زنگ زده بود ، همون وکیله . میگفت یکی از املاکی که نصیر قبل فوتش فروخته بوده رو باید برای ثبت سندش برم رامسر . اصلانم حسشو ندارم . _خب اگه دوس داری باهم بریم _جدی میگی ؟ یعنی باهام میای ؟ _آره چرا که نه . از خدامه همراه یه خانوم سکسی همسفر بشم . فقط یه چیزی … اونجا جایی برا موندن هست؟ _همین ویلامون بود که خان عموت فروختش و الانم برا سند همون ویلا میخوایم بریم . نه جایی نداریم باید بریم هتل جمله آخرو در حالی که یه چشمک زد بهم گفت . احساس میکردم توی همین یکی دوروز به اندازه چند سال به لعیا وابسته شدم . میترسیدم باخودم روراست باشم وگرنه من عاشق لعیا شده بودم . بعدظهر اون روز رفتم جلو در خونه سروش که ازش کلیدای ویلاشونو بگیرم که مادرش گفت _سروش با دوستاش رفتن لواسون . اگر میخوای ادرسشو بدم برو اونجا ازش کلیدارو بگیر چون آخرینبار کلیدا دست سروش بودن . الانم گوشیش خاموشه . آدرسو گرفتمو خداحافظی کردم . به سمت لواسون رانندگی میکردم و تو ذهنم برای فردا با لعیا تو ویلا تصویرسازی میکردم . رسیدم و خیلی سریع آدرسو پیدا کردم . وقتی از ماشین پیاده شدم که در بزنم ، چیزی که میدیدمو باور نمیکردم . ماشین پرستش کمی عقب تر از ماشین سروش پارک شده بود . اینجا چیکار میکنه ؟ تازه یادم افتاد که تاراهم با پرستشه . کمی دور ویلا چرخیدم ، یجا که کنار دیوار یه تیر برق بود ازش بالا رفتم و خودمو انداختم تو حیاط . به سمت عمارت رفتم و از شیشه ها داخلو نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود . باخودم گفتم شاید من اشتباه میکنم . شاید یه ماشین شبیه ماشین پرستش بوده . برگشتم بیرون و در زدم سروش از تو ایفون تصویری جواب داد و دعوتم کرد داخل و خودشم اومد حیاط به استقبالم . خیلی ریلکس و خونسرد برخورد کرد . از رفتار خودم و شک بی موردم خجالت کشیدم . _خب تا اینجا اومدی بیا تو یکم بشین میری خب . _نه داداش باید برم کلی کار دارم . فقط بی زحمت ادرس ویلارو برام اس ام اس کن . دستت درد نکنه خداحافظی کردم و برگشتم . شبش دوش گرفتم و شام خوردیم . آماده شدم برا خواب و به سمت اتاقم میرفتم که تارارو دیدم در اتاقش ایستاده بود . _ دوست داری بیای تو داداش ؟ _نه مرسی باید زود بخوابم که صبح زود دربیایم تا به ترافیک نخوریم .شبخیر _شبخیر توی تختم مدام چپ و راست میشدم . خواب به چشام نمیومد . همش فکر میکردم یه خبرایی هست که من بی اطلاعم ازش . تصمیم گرفتم از خود تارا بپرسم ، به ساعت نگاه کردم حدود یک بود . خوبه ، تارا دیر میخوابه . برم از خودش بپرسم وقتی به در اتاقش رسیدم متوجه یه صداهایی شدم . گوشامو تیز کردم ، دوست داشتم اون حدسی که میزنم درست باشه . بله درست بود …تارا و پرستش در حال همجنس بازی بودن . _واااای تو چه بکن خوبی بودی تارا ! همیشه تو منو بکن . _کص زیر دستم خوبه که میتونم خوب بکنمش . _اوفففففف جوووووون یخورده آرومتر عشقم . جرم دادی در آن واحد راست کردم . نمیتونستم داخلو ببینم ولی از صداهای ضعیفی که به گوش میخورد اینو فهمیدم که تارا داره پرستشو میکنه اما با چی و چطوری ؟ به لعیا پیامک زدم ، جالب اینجا بود که اونم بیدار بود . _نخوابیدی ؟ _نه از ذوق مسافرت فردا بیدارم _لعیا همین الان بهت نیاز دارم _پس بیا به تخت خوابم . _جدی ؟ الان میام _کجا بیایییییی؟! نیایا _چرا ؟ _شوخی کردم بابا . بذار برا فردا . ممکنه بچه ها بفهمن _آخه الان میخوامت _یکم تو خماری بمون تا هیجانش برا فردا بیشتر بشه اونشب نمیدونم چجوری به صبح رسوندم . حرفهایی که دخترا حین سکس میزدن رو مخم بود . فقط اینو دونستم که تا وقتی که خوابم ببره کیرم صاف صاف بود . صبح زود ساعت حدودپنج بود که راه افتادیم . صبحونه رو تو جاده و یه جای دنج کنار رودخونه خوردیم . لعیا یه مانتو طوسی براق جلو باز همراه با یه لگ براق همرنگ مانتو و یه شال مشکی و یه کفش پاشنه بلند که باسنشو برجسته تر کرده بود پوشیده بود که سکسی تر از همیشه شده بود . تقریبا هرکی که تو غذاخوری بود ، چه زن و چه مرد نگاش میکردن . وقتی گارسون که یه خانم مسن بود صبحانمونو اورد گفت _بفرمایین ، این برای شماس و اینم برای خانوم خوشگلتون . نوش جونتون باشه ازینکه لعیارو خانومم خطاب کرد قند تو دلم آب شد . لعیا هم دست کمی از من نداشت . جوون بودن چهره و اندام لعیا ، انصافا مثل خانومای کم سن سال بود . حتی میتونستم بگم از من جوونتر بنظر میومد . تو مسیر صدای موزیکو زیاد کرده بودیم و لعیا همراه آهنگ تو ماشین میرقصید . نزدیک به مقصد بودیم که لعیا گفت _اون جلو یه دکه هست . نگه دار یه آب معدنی بگیرم . تشنم شده وقتی ایستادم گفت تو بشین خودم میگیرم میارم پیاده شد ، وقتی داشتم از پشت نگاش میکردم باسنش بدجور هوسیم میکرد . چندتا جوون که کنار دکه ایستاده بودن ، یکیش با آبرو به اونیکی که روی موتور نشسته بود با ابرو اشاره کرد و لعیارو نشون داد . لعیا از کنارشون رد شد و یکی ازون پسرا یچیزی بهش گفت که من متوجه نشدم . وقتی لعیا خریدشو انجام داد و داشت به سمت ماشین که اون سمت جاده بود میومد اون دوتا جوون که حالا هردوتاشون سوار موتور شده بودن از کنارش با موتور رد شدن و عقبی با کف دستش زد رو باسن لعیا . لعیا از ترس یه متر پرید هوا و فحششون داد . وقتی سوار شد بهش گفتم _چی شد چرا داد زدی _هیچی ولش کن . راه بیفت عشقم که دیگه داریم میرسیم . کار پسره بجای اینکه غیرتیم کنه بدتر حشریم کرده بود . دست لعیارو گرفتم تو دستم و گذاشتم رو کیرم _اوووووووووووه این از الان راست شده که _بله ، وقتی یه مانکن سکسی پیشم باشه راست میشه دیگه . _عجله نکن ، امروز که جایی کاری نداریم ، بریم کمی وسیله بگیریم ببینم میتونی برام کباب درست کنی یا فقط بلدی برام سیخ کنی _ای به چشم …شما امر کن لعیا جون از چند نفر ادرس پرسیدیم و وقتی فهمیدیم از کدوم سمت باید بریم ماشینو یجا پارک کردیمو پیاده شدیم کمی پیاده روی کردیمو وسیله خریدیم . توی مسیر وقتی قدم میزدیم همه مردا به لعیا نگا میکردن . لباسش واقعا تحریک کننده بود . وارد یه قصابی شدیم ، احساس کردم بوی الکل میاد ، حدسم درست بود . اقای قصاب که یه مرد حدودا پنجاه ساله بود همراه یکی از دوستاش در حال عشق و حال و مشروب خوری بودن . البته مرد مشتی و باحالی بود . لعیا بهش گفت _بی زحمت یه گوشت کبابی تازه و نرم بدین _چشم خانم ، یه گوشت بهت میدن که با لب و لوچت بازی کنه . گوشتای منو هرکی خورده تعریفشو کرده و مشتریم شده . با لعیا خندیدیم ، یارو هم باهامون کمی صمیمی تر شد ، انصافا از جاش درنیومد و ادبو رعایت میکرد _داداش شرمنده ها ، تعارف نمیکنم بخاطر اینه که نمیدونم اهل اب شنگول هستی یا نه وگرنه ناقابله _نوش جونتون حاجی _من حاجی ماجی نیستم . من منصور قصابم . تروخدا مارو به این حاجیا نچسبون باز خندیدیمو بهش گفتم _منصور خان از این اب شنگولیات از کجا میتونم تهیه کنم ؟ _به … زودتر بگو دیگه . خودم برات ردیف میکنم . از یخچال داخل پستو یه شیشه اورد داد بهم . پول گوشتو گرفت ولی بابت عرق سگی که طبق ادعاش محصول دستساز خودش بوده هیچ پولی نگرفت . _شرمندمون کردی منصور خان _اختیار داری پسرم . انشاله همیشه خوشبخت باشین . برین بخدا سپردمتون وقتی اومدیم بیرون افتادیم یجای شلوغ . لعیا از جلو میرفت و من از پشت سر چسبیده بودم بهش تا اینکه برگشتیم به ماشین همینکه نشستیم لعیا لباشو گذاشت رو لبام و محکم لبامو میک زد _چیه ؟ چت شد لعیا ؟ لعیا با دستاش صورتشو پنهون کرد و با لبخند گفت _کثافتا اینقدر تو بازار انگولکم کردن حشری شدم _عجب؟؟!!! خب میگفتی بهم _چیکار میکردی ؟ میومدی جلوم از پشت بهم دست میزدن . پشتم که بودی از جلو بهم دست انداختن رسیدیم ویلا . عجب چیزی بود ویلاشون ، خیلی شیک و باکلاس ، تمیز و مجهز . از همه مهمتر ساحل اختصاصی داشت . لباسامونو عوض کردیم و یه چایی دم کرد لعیا منم رفتم سراغ باربیکیویی که کنار آلاچیق بود . گوشتایی رو که منصور قصاب خورد کرده بود رو سیخ کردم و اتیشو بپا کردم . لعیا هم تدارک مخلفاتو دید . _میگم طاها افتاب داره غروب میکنه اونوقت ما از صبح تا حالا فقط یه وعده صبحونه خوردیم . زودتر شاممونو ردیف کن خوشگل پسر _چشششششششم لعیا خانوم . یک ساعت بعد لب دریا زیر آلاچیق نشسته بودیم و شام میخوردیم که بدجور چسبید بهمون . _الان میدونی چی حال میده طاها؟ _نه تو بگو _اینجا حمامش خیلی بزرگ و باحاله ، یه وان بزرگم داره . بیا بریم تو وان لم بدیم و مشروبمونو اونجا بخوریم . _فکر خوبیه . بزن بریم چند دقیقه بعد من تو وان لم داده بودم و لعیا پشت به من لم داده بود رو من و دست هرکدوم یه گیلاس مشروب . _طاها سیگار داری ؟ _دارم اما مگه میکشی ؟ _با تو هرکاری میکنم سیگارو اوردم و یکی یه نخ روشن کردیم . تازه فهمیدم مشروبش عجب جنس نابی بود ‌. خوب تکونمون داده بود لعیا دحالی که تکیش رو به من داده بود گفت _طاها یه سوال میپرسم ولی راستشو بگو _جونم عزیزم بپرس _توی جاده تو دیدی که اون پسرا به من دست درازی کردن ولی چیزی نگفتی و اینم میدونم که ادم ترسویی نیستی و از ترس کتک کاری نبوده که حرفی نزدی . علتش همونیه که فکر میکنم؟؟؟ _چی فکر میکنی ؟ _اینکه در این مواقع نه تنها غیرتی نمیشی بلکه لذتم میبری . من زن تیزی هستم و همه چیو زود میگیرم و میدونمم درست حدس زدم . حتی توی رستورانم ازینکه مردا بهم نگا میکردن ناراحت نمیشدی تازه راستم کرده بودی . _والا…اره . درست حدس زدی لعیا کمی جابجا شد دستشو برد توی آب و کیرمو از بغل شورتم و کنار پام کشید بیرون _آههههه لعیا از دیروز تو کفتم _امشب باید رو تخت پدرمو در بیاری . اینجا فقط میخوام باهاش ور برم . بخوای زود ارضا بشی این سالارو از جاش میکنم . _تسلیم بابا…تسلیم …بیا یه شات دیگه بزنیم بریم رو تخت _بزنیم یه پیک دیگه زدیمو یه سیگار دیگه روشن کردیم خودمونو شستیم اومدیم بیرون تو اتاق خواب داشتم موهامو با سشوار خشک میکردم که لعیا دوتا پیک تو دستش اومد . _تو سیر نشدی ؟ _نه نشدم . بعدشم دوست دارم امشب حسابی مست باشیم . _پایتم خوشگله . بده بیاد پیکامونو سرکشیدیم بعدش لعیا خودشو انداخت رو تخت . یه ست لباس زیر زرد رنگ خیلی خوشگل بتن داشت که سینه و پاهاشو سکسیتر نشون میداد . خودمو انداختم روش کمی قلقلکش دادم و خندیدیم . دستاشو دو طرف سرش در حالی که چسبونده بودمشون رو تخت نگه داشتم . خم شدم لباشو بوسیدم _طاها؟ یه سوال! _جان طاها . بپرس عروسکم _تو فانتزی سکسیت چیه ؟ _فانتزیم …اوممممممم…میشه بعدا بگم ؟ _اوکی . پس من میگم شاید توهم کمی راحت تر شی . من دبل سکس دوست دارم . دوست دارم با دوتا مرد سکس کنم _واووووو . واقعا ؟ سرمو نزدیک گوشش کردم و در حالی که کیرمو از زیر شورت میمالیدم به کسش که تو شورت توری یک سانتی مخفی بود با لحن سکسی گفتم _یه کیر سیرت نمیکنه ؟؟ _نه نفس… دوتا یا چندتا کیر میخوام _فعلا امکاناتمون در حد یک دستگاه کیره . میخوای؟ _عاشقشم . بده توششش خودش شورتشو کنار زد . منم کیرمو از بغل شورتم دراوردم و از بغل شورتش گذاشتم رو کسش و بی مقدمه زدم توش _آخخخخخ این کس هلاک کیرته طاها . بزن تا دردم بیاد . چند بار عقب جلو کردم صدای خیسی کصش دراومد _طاهای من ، نفس من ، خوشگلم بکن پارم کن . از روش بلند شدم . شورتو سوتینشو دراوردم . شورت خودمم دراوردم به صورت سرو ته کنارش دراز کشیدم و پوزیشن69گرفتیم . کصشو میخوردم ، کیرمو لیس میزد و تا اونجایی که میشد میکرد تو حلقش ‌. هردو حسابی حشری شده بودیم . سینشو چنگ میزدم پاهاشو چنگ میزدم . اونم با فشار دادن بیضم شهوتشو نشون میداد . با اینکه دردم میومد ولی دلچسب بود ‌ . لعیا بلند شد و داگی نشست ، دستشو رو کصش میمالید و تا سوراخ کونش میاورد بالا . _از کون بکن عشقم . _مطمئنی ؟ _هیچوقت اینقدر مطمئن نبودم ‌. اوایل که نصیر باهام سکس میکرد ،زوری میکرد تو کونم ولی الان خودم دوست دارم بدم . کاندوم انداختم رو کیرم و گذاشتم رو سوراخش و چسبیدم از کمر باریکش . باسنش تو این حالت بی نظیر بود . گرد و برجسته بدون تیرگی و مو آروم آروم داشتم فرو میکردم که دستشو اورد عقب و گذاشت رو شکمم تا بیشتر فرو نکنم _اااااااااااییی یواش …یواش تروخدا …پاره شدم _میخوای در بیارم ؟ _آره … خیلی تنگ شدم . بذار برا بعد . آروم کشیدم بیرون و کمی مالیدمش تا دردش بخوابه . کاندومو دراوردم ،پاهای لعیارو دادم هوا و کیرمو رو کصش مالیدم و چندتا ضربه زدم بهش . _اوفففففف خوب بلدی دقم بدی طاها . د لعنتی بکن توش دیگه فرو کردم تو کصش . بشدت داشتم حال میکردم . لعیا هم یک لحظه آخ و اوخش قطع نمیشد . _کثافت آشغال … دوست داری منو بکنن تو نگاه کنی ؟ دوس داری کص دادنمو ببینی ؟ دوست داری جندگی کنم برات ؟ یه لحظه از لحنش جا خوردم ولی هرچی بود داشت خوشم میومد _آخه هرکی جنده ای مثل تو میبینه برا کص و کونت راست میکنه . کونی که تو داری کیر مردای این شهرو راست کرده . مگه نمیخوای با دوتا کیر حال کنی ؟ لعیا همزمان که داشت بهم کص میداد انگشت خودشو کرده بود تو کونش و داشت خودشو با انگشت فاک میکرد . با یه دستش هم سینشو کشیده بود جلو دهنش و نوک سینه خودشو میخورد و گاز میگرفت _طاهاااااا یکیو بیار منو بکنین . دوس دارم بدم …تروخداااااا لعیا خیلی هات شده بود ، حرکاتش دست خودش نبود . بشدت حشری شده بود . هرچقدر که تو سکس قبل نتونسته بود داد بزنه و خودشو تخلیه کنه ، الان داشت تلافی میکرد . کیرمو دراوردمو پاهاشو رها کردم خوابیدم روش . برای اینکه کمی سردش کنم فقط لباشو خوردم . لعیا هم محکم بغلم کرده بود. _چی شد ؟ بکن دیگه _آخه خیلی بهت هیجان وارد شده . یکم استراحت کن _نترس چیزیم نمیشه . تازه دارم حسی که اوایل ازدواجم داشتمو تجربه میکنم . میدونی …راستش کیر عموت هم مثل کیر تو بود ، شایدم کمی کلفتر ولی مثل تو حال نمیداد . آخه تو هم خوشگلی و هم خوش هیکل ، تازه شکمم نداری . اونوقتا که تازه ازدواج کرده بودم همینجوری موقع سکس جیغ و داد میکردم . الانم پاشو میخوام بهت از کون حال بدم _آخه … _آخه بی آخه . یالا … باید التماس کنم ؟ زود باش دیگه بعدش لحنشو عوض کرد و با نهایت شهوت و چشای خمار شده گفت _طاها …؟ کونمو بگاااا همونطور که خوابیده بود برشگردوندم و پاهاشو چسبوندم به همدیگه . لای باسنشو خیس کردم چندباری کیرمو لاش مالیدم که صدای آخ و اوخش دراومد . معلوم بود برا آنال آماده س سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و کمر فشار دادم ، نوک کیرم رفت توش . _اوفففف طاها همونجور نگه دار بذار خودش بره تو . فشار نده کمی برام سخت بود ولی تحمل کردم . حدود ۱۰دقیقه یه دستم ستونم شده بود و یه دستم کیرمو گرفته بود ولی بالاخره کیرم خودش راهشو باز کرد و تا ته تو کون لعیا بود . _بزنم؟؟ _آروم آروم بزن کیرمو کمی کشیدم بیرون و فرو کردم . هربار که اینکارو میکردم لعیا یه آخ از رو درد میگفت ولی خوب تحمل کرده بود . کم کم ریتم کارو به دست گرفتیم . حالا دیگه سرعتم بیشتر شده بود . _بکن طاها …بکن خوشگلم …داره بهم حال میده …کیرتو بکن تو کون زن عموت سخت بود تحمل کردن و مقاومت در برابر این کونی که از کمر باریک ولی باسنی پهن و برجسته جلوی چشات باشه و بواسطه یه کیر کلفت شکاف کون باز شده بود _دارم میام لعیا …ابم داره میاد . _بریز تو کونم . بریز همشو توم خودمو انداختم رو لعیا . وزنم روش بود و تو کونش چندتا تلمبه زدم ، آخرین تلمبه رو محکم زدم و تا ته فرو کردم و همونجوری نگه داشتم تا قطره آخر آبمو تو کونش خالی کردم . هردو بی رمق و بی جون بودیم . حتی توان حرف زدن هم نداشتیم . نمیدونم چقدر طول کشید تا اینکه لعیا بلند شد رفت زیر دوش و چند دقیقه بعدش منم بهش ملحق شدم . شبو خیلی خیلی راحت و سنگین خوابیدیم . فرداش صبح لعیا بیدارم کرد . صبحانه مفصلی آماده کرده بود که باعث شد حسابی پرخوری کنم بعد صرف صبحانه با لعیا به دفترخونه رفتیم و تا ظهر کارای مربوطه رو انجام دادیم . تازه کارمون تموم شده بود که تارا زنگ زد بهم و جویای حال و احوالمون بود و اینکه کی برمیگردیم . بهش گفتم معلوم نیست شاید امروز ، شایدم فردا . بعد اینکه حرفم تموم شد قطع کرد . یک ساعت بعدش سروش باهام تماس گرفت _سلام خوبی طاها جان . خوش میگذره؟ _فدات شم .تو خوبی ؟ جات خالی _داداش کی قراره بیای؟ _والا مشخص نکردیم . چطور مگه ؟ _هیچی ، فقط خواستم ببینم اگر اونجا باشی فردا یکیو بفرستم بیاد دستی به سر و روی ویلا بکشه . خیلی وقته بهش نرسیدیم . _والا چی بگم داداش ، اگر کارمون امروز تمو بشه که همین امروز در میایم وگرنه میمونه برا فردا . حالا تا یک ساعت دیگه بهت خبر میدم . از همدیگه خداحافظی کردیم . کارمون تموم شده بود ولی مطمئن بودم یه خبرایی هست . اول تارا و بعدهم سروش . هردو اصرار داشتن که زمان برگشتمونو بدونن . با لعیا رفتیم یه رستوران برای نهار . سر میز بودیم که پرستش به لعیا زنگ زد و باهم صحبت کردن . بعد اینکه قطع کرد ، لعیا گفت _بچه ها چه زود دلتنگمون شدن _چطور _پرستش بود . میگفت پس کی میاین _تو چی گفتی ؟ _گفتم کارمون تموم شده اما شاید امروزو بمونیم . لعیا سوتی داده بود . دیگه بهش نگفتم که من بهشون گفتم کارمون تموم نشده ولی حالا دیگه با تماس پرستش مطمئن بودم که کاسه ای زیر نیم کاسس . _حالا بنظر تو برگردیم یا بمونیم ؟ _اگه از من میپرسی بهتره برگردیم ،چون کارخونه رو ول کردم و از طرفی هم دخترا تنهان . اما تو بهشون نگو که داریم برمیگردیم بذار غافلگیرشون کنیم . _وا!؟ چه غافلگیری ؟مگه سفر قندهار اومدیم . اما چشم ، هرچی تو بگی . _مرسی بانوووو . غذات سرد نشه . بخور از رستوران دراومدیم و رفتیم وسایلامونو از ویلا برداشتیم ، بارون شدیدی میبارید و ترافیک هم نیمه سنگین بود . شب دیروقت رسیدیم تهران . تو کل مسیر تو فکر بودم که چجوری باید مچ اینارو بگیرم که لعیا متوجه نشه . اگه تو خونه ما باشن چی ؟ اگه لعیا ببیندشون چی میشه ؟ تو همین فکرا بودم که گوشی لعیا زنگ خورد ، از لحن صحبت لعیا معلوم بود اتفاق مهمی افتاده . وقتی گوشیو قطع کرد گفت _میدونم خسته ای ولی لطف کن منو برسون بیمارستات _اتفاقی افتاده؟ بیمارستان چرا؟ _اتفاق که …راستش داداشم تصادف کرده . بردنش بیمارستان . برم اونجا مادرم بیقراری میکنه _چطوره حالش ؟ تصادفش خیلی وخیم بوده؟ _نه عزیزم ، یعنی نمیدونم . بهت زنگ میزنم میگم رسیدیم بیمارستات و لعیارو پیاده کردم . _میخوای بمونم پیشت ؟ _نه عزیزم ، خسته ای برو خونه استراحت کن . لبای همو بوسیدیم و وقتی لعیا خواست پیاده شه بهش گفتم _لعیا؟ _جانم؟ _دوستت دارم . _ای جون دلم …منم دوستت دارم عشقم . _لعیا باید باهم حرف بزنیم _حتما . چرا که نه ولی الان که… _نه نه منظورم الان نیس . برو . اگرم کاری داشتی ، در هر ساعتی که لازم بود باهام تماس بگیر بعد جدا شدنم از لعیا فکرم حسابی درگیر بود . من عاشق لعیا شده بودم و نمیدونستم چطور این موضوع رو بهش بگم . رسیدم خونه ولی ماشینو بیرون پارک کردم و وارد حیاط شدم . ظاهرا که ساکت بود ولی از سر احتیاط سعی کردم اروم و بی صدا وارد شم . چیزی که برا عجیب بود سکوت زیاد از حد خونه بود . چراغهای عمارت کلا خاموش بودن . اروم وارد سالن شدم و به سمت پله ها رفتم . دسته کلیدمو بیصدا تو جیبم قرار دادم و پاورچین پاورچین به سمت اتاق خواب تارا رفتم . نزدیک اتاق که شدم صدای تارا و پرستشو شنیدم . تارا داشت میگفت _ما جفتمونم مثل همیم ، هرکسی نمیتونه با ما طرف بشه و قدرت مقاومت در مقابلمون داشته باشه. به پشت در که حالت نیمه باز بود رسیدم . نمیتونستم ریسک کنم . ممکن بود با نگاه کردنم به داخل منو ببینن . یهو چیزی شنیدم که میخکوبم کرد _شما دوتا وروجک بجای کوری خوندن بهتره نشونم بدین که چه کارهایی ازتون برمیاد . سری قبل که کوفتمون شد اما اینبار با خیال راحت دهن هرجفتتونو سرویس میکنم . صدای سروش بود که داشت اینارو میگفت . منظورش از سری پیش چی بوده ؟ مطمئنا همون روز که رفتم کلیدای ویلاشونو بگیرم ، همون روزو میگه . پس حدسم درست بوده . مثل اینکه اون روز با اومدن من ، کاسه کوزشون بهم خورده . یه گوشه ایستاده بودم و به حرفاشون گوش میدادم که صدای ماچ و بوسه اومد . میدونستم تاراس ، چون تارا اینجوری با سر و صدا لب بازی میکنه . پشتمو چسبونده بودم دیوار و بی حرکت فقط گوش میدادم . کم کم کیرم راست شد و شلوار کتان که تنم بود کاملا باد کرده بود . لذت اینکه اون سمت دیوار خواهر و دخترعموم دارن دو نفری به بهترین دوستم سرویس میدن بی نهایت برام تحریک کننده بود . یهو سروش با لحنی شهوتناک گفت _آخخخخخخخ پرستشششششش… چه زود دست بکار شدی خوشگله _دارم طفلکیو از قفسش درمیارم . ولی بذار قبلش کاندوم و ژلو از تو کیفم بیارم ، یوقت خرابکاری میکنی وسط کار . تا خواستم تغییر جا بدم یهو پرستشو در حالی که فقط یه شورت و سوتین صورتی تنش بود و میخواست به سمت اتاق خودش بره دیدم . فقط شانسی که اوردم این بود که جیغ کوتاهی که پرستش با دیدن من کشید ، همراه با جیغ تارا بود که از شدت شهوت و همخوابگی با سروش کشید و همین باعث شد بچه ها داخل اتاق متوجه صدای پرستش نشن . همینکه پرستش خواست حرفی بزنه کف دستمو گذاشتم رو دهنش و از پشت محکم بغلش کردمو به سمت اتاقش کشیدم . وقتی وارد اتاق شدیم قبل اینکه دستمو از دهنش بردارم تو گوشش گفتم _صدات در نیاد ، نباید متوجه من بشن آروم دستمو از دهنش برداشتم _طاها بخدا … _هیششششششش ، هیچی نگو . پرستش با چشایی که ترس توش موج میزد با تعجب نگام کرد و آروم نگاهشو به کیرم که تو شلوارم باد کرده بود دوخت و گفت _تو خوبی ؟ _خوبم . منتظر واکنش من بود . دستمو تو موهام بردم و با دستپاچگی گفتم _اخه شما دوتا دیوانه باخودتون نمیگین اگه لعیا الان با من بود و این افتضاحو میدید چی میشد ؟ _ما…ما…فکر کردیم شما هنوز … _هنوز شمالیم؟؟؟ نه عزیزم اونقدر این چندروز تابلو بازی دراورده بودین که مطمئن بودم اینجا یه خبراییه . بخاطر همین زود برگشتیم . _مامانم کجاس ؟ _رفت به داییت سر بزنه _چرا؟ _حالا بعدا میگم _حالا میخوای چیکار کنی طاها ؟ _هیچی ! یعنی نمیدونم ولی اینو میدونم خیلی اروم و ریلکس میری تو اتاق و از اینکه منو دیدی هیچ حرفی نمیزنی _آخه _آخه بی آخه . همینکه گفتم . به تاراهم چیزی نمیگی تا به وقتش . فقط اینو بدون اگر حرفی بزنی ، ناچار میشم به لعیا بگم هرچیو که دیدم _لعیا؟ _منظورم زن عموئه . پرستش خواست برگرده اتاق که بهش گفتم _کجا؟ _خودت گفتی برگردم اتاق _یادت رفت برا چی از اتاق دراومده بودی ؟ _ها؟ اهان . رفت سراغ کیفش و یه پاکت پلاستیکی که توش کاندوم و ژل بودو برداشت و با چهره خجالت زده اروم از جلوم رد شدو رفت . چند ثانیه بعدش پشت سرش رفتم .وقتی گوشامو تیز کردم شنیدم که تارا به پرستش میگفت _عه یعنی که چی من نمیتونم سکس کنم . رفتی کاندوم بیاری حشرت پرید ؟ _نه …راستش …راستش … سروش پرید وسط حرف پرستشو گفت _نکنه عادت شدی ؟ پرستش که انگار بهونه خوبی پیدا کرده بود زود گفت _ها؟ اره اره . روم نمیشد بگم ولی فکر کنن وقتشه . اخه تو لباس زیرم … _باشه پرستش جون . پس برو استراحت کن ، اگرم دوست داری بشینو نگاه کن ببین دختر عموت چطوری پدر این بچه خوشگلو در میاره . _نه …خوش بگذره بهتون . من میرم تو اتاقم . شما راحت باشین پرستش اومد بیرون و مقابلم کمی مکث کردو زود رفت تو اتاقشم باخودم داشتم فکر میکردم که الان دیگه حسابی سروش به ریشم میخنده . خواهرم الان زیرشه و دارن از بدن هم کام میگیرن . هرچند خودمم چندان بی تقصیر نبودم . تو همین افکار بودم که با جیغ کوتاهی که تارا کشید به خودم اومدم . _یواششششششتر وحشی . _عه؟! خودت گفتی یهو بکن توش _عزیزم اول یه نگا به این دسته بیلت بکن . _ببخشید . شرمنده . اخه قبلا بهم گفته بودی دوست داری اولین بار یهو همشو جا بدم توش _اون موقع فقط تو چت عکسشو دیده بودم فکر نمیکردم اینقدر درد داشته باشه . اشکال نداره ، شروع کن ولی آروم آروم بدش توم . کم کم صداهاشو به اه و ناله تبدیل شد . معلوم بود سایز سروش دو ایکس لارجه که خواهر حشری من دردش گرفته . لحن و رنگ صحبتاشون عوض شد . تارا به شدت داشت لذت میبرد . دوست داشتم راحت میتونستم نگا کنم ولی نمیشد _آخخخخخ سروش عاشق کیرت شدم . دیگه نمیتونم رو کیر دیگه ای بشینم . _کیر منم عاشق کصت شده خانوم خوشگله . بدجور حشری شده بودم . از شدت شهوت کلافه بودم . یه نگاه به چپ و راستم انداختم یهو فکری به ذهنم رسید . به سمت اتاق پرستش رفتم آروم درو باز کردم . پرستش در حالی که به پهلو و پشت به من زیر پتو رو تختش دراز کشیده بود گفت _درو ببیند رفتم کنارش رو تخت نشستم ولی حرفی نزدم خودش به حرف اومد و گفت _خوشت اومده بود ؟ _من؟ از چی ؟ _خودتو به اون راه نزن . حرفی نداشتم بهش بگم ، کیر راست شده منو دیده و جای هیچ حرفی نموده بودش . _دلیل مخالفتت با ازدواج با من این بود؟ میخواستی تفریح و عشقو حال کنی ؟ پهلو به پهلو شد و برگشت به سمتم _نه میخواستم ببینم حالا که امکانات داری ، هنوزم همون طاهای ساده و سر به زیر و غیرتی هستی یا نه ، که فهمیدم اشتباه میکردم . قلبم داشت میومد تو دهنم . یعنی پرستش رابطه منو لعیارو فهمیده ؟ _چیو فهمیدی ؟ مگه چیکار کردم ؟ _تازه میپرسی چیکار کردی ‌ ؟ تو نبودی همین چند دقیقه پیش عوض اینکه سروشو از خونه پرت کنی بیرون ، شلوارتو باد انداخته بودی ؟ جوری تحریک شده بودی که شهوت از چشات میبارید . حرفی برا گفتن نداشتم . شایدم حق با پرستش بود ولی نباید جلوش کم میاوردم ، نباید میذاشتم اینقدر راحت خودشو تبرئه کنه _اصلا گیریم که اینطوری که تو میگی باشه ولی کاری که تو و تارا کردین بدتر از کار من بوده . بعدشم مگه این خود تو نبودی که در باغ سبز نشونم دادی ؟ مگه خود تو نبودی که منو از عشقت نسبت به خودم مطمئن کردی ؟ پس چرا بعدش منو پس زدی و جلو همه غرورمو خورد کردی ؟ _چون دوستت داشتم . نمیخواستم بخاطر من عذاب بکشی . _چی داری میگی پرستش ؟ خودت از حرفات چیزی میفهمی ؟ پرستش سعی کرد بغضشو پنهون کنه ولی نتونست و اشک از چشاش سرازیر شد و گفت _آره میفهمم . من دوستت داشتم و دارم طاها . از این ترسیدم که بعد ازدواجمون نتونم خوشبختت کنم ، من یه دوجنس گرام طاها . هم لز میکنم و هم سکس اما ترسیدم بعد ازدواجمون نتونم خودمو کنترل کنم و بهت خیانت کنم . بخاطر این بهت نه گفتم . خیالت راحت شد ؟ حالا فهمیدی علتش چی بود ؟ _هیششششششش …باشه …باشه پرستش . آروم …میشنون . حالا دیگه گریه نکن . بعدا راجع بهش حرف میزنیم . من میرم اتاقم . پرستش تمام مدتی که باهام حرف میزد پتوشو رو خودش کشیده بود که من بدن لختشو نبینم ‌. اولین بار بود که پرستشو با بدن برهنه دیده بودم ، اونم وقتی که از اتاق بیرون اومد و با من مواجه شد. اروم و بدون جلب توجه خودمو به اتاقم رسوندم . ولی داشتم به طرف اتاقم میرفتم صدای ناله سروش و تارارو که از شدت شهوت خونه رو روسرشون گذاشته بودن شنیدم . لباسامو عوض کردم و خودمو رو تخت انداختم . حالا بابد چه غلطی بکنم ؟ نه میتونستم از لعیا بگذرم و نه از پرستش . اصلا گیریم که با پرستش ازدواج کردم …چطور روم بشه تو چشای لعیا نگا کنم ؟ خودم چی ؟ با خودم چطور کنار بیام ؟ بگم مادر زنمم زیرم خوابیده؟ پرستش عشق اولم بوده . از بچگی دوسش داشتم ، لعیارو هم یجور دیگه دوست دارم . وای خدا چیکار باید بکنم؟ تا صبح چشم روهم نذاشتم ، حرفای پرستش یادم میافتاد ، لحظاتی که با لعیا داشتم ، عشقم به پرستش ، علاقه ای که بین منو لعیا ایجاد شده . اصلا چطوری میشه ادم همزمان عاشق دونفر بشه ؟ علی الخصوص که اون دونفر مادر و دختر باشن . سکس کردن سروش و تارا برام هیچ اهمیتی نداشت . هرچند که قرار بوده پرستش هم بین اونا باشه . هوا داشت کم کم روشن میشد ، داشتم دیوانه میشدم . در همین احوالات بودم که کم کم چشام گرم خواب شد . وقتی چشامو باز کردم لعیارو کنار خودم دیدم که رو تختم نشسته . _به به ، ظهر بخیر آقاااا . _عه! سلام … کی اومدی ؟ داداشت چطوره _سلام عزیزم . پاشو …پاشو اول یه آبی به سر و صورتت بزن که چشات باد کرده شده اندازه یه گردو . بعدشم بیا پایین یه چیزی بخوریم . _بچه ها کجان ؟ _یکم پیش فرستادمشون بیمارستان یخورده چیز میز ببرن با زحمت خودمو از تخت کندم و بعد مسواک زدن و یه دوش مختصر رفتم سر میز صبحونه . البته باید اسم نهار روش میذاشتیم ‌چون ساعت دوازده و نیم ظهر بود . _بیا عزیزم برات نیمرو عسلی درست کردم که دوست داری . _دستت درد نکنه . بدجور گرسنم بود . _بخور نوش جونت . این چندروزه حسابی رستو کشیدما !!! بخور جون بگیری یهو یاد اتفاقات دیشب افتادم . صبحونمو خوردم و به لعیا گفتم _دوتا چایی بریز بیار رو تراس باید باهات حرف بزنم ‌. رفتم پاکت سیگارو عینک دودیمو برداشتمو رو صندلی تراس نشستم ،چند دقیقه بعد لعیا در حالی که یه پیراهن ساحلی بلند و یه تیکه تا مچ پا و به رنگ سبز تنش بود با سینی چای اومد و روبروم نشست . _خوشگل شدی خانومی _بودم _بر منکرش لعنت . چاییمو خوردمو یه سیگار روشن کردم . خیره به باغ داشتم فکر میکردم که لعیا گفت _خب؟؟؟؟؟ میخواستی حرف بزنی _ها؟؟؟ آهان ؟! راستش … دیشب … _دیشب چی ؟ _دیشب ، پرستش منو دید و باهام حرف زد _خب ؟ در مورد چی ؟ صحبتهای دیشبو که با پرستش داشتم به لعیا تعریف کردم . البته بجز قسمتی که سروش اینجا بوده و یا پرستش با کس دیگه ای سکس کرده . فقط گفتم که پرستش لزبینه . لعیا کمی فکر کرد و گفت _خب تصمیمت چیه؟ حالا که میدونی علت مخالفتش دوست داشتن تو بوده . خیلی خوبه که اینقدر میخوادت . راستش من خودم از همجنسگرا بودن پرستش باخبر بودم . _چی ؟ میدونستی ؟ _کور بشه مادری که ندونه بچش چیکار میکنه . حسابی جا خورده بودم . فکر میکردم لعیا از شنیدن حرفام یکه بخوره ولی مثل همیشه طوری رفتار کرد که قابل پیش بینی نبود . از طرفی فکر میکردم اونم به من علاقه مند باشه ولی مثل اینکه باز اشتباه میکردم . _ولی لعیا من و تو … حرفمو قطع کرد و گفت _ منو تو فقط یه رابطه باهم داشتیم که تموم شد و رفت . همین _همین؟ _آره همین ! مگه تو پرستشو دوست نداشتی ؟ خب حالا که فهمیدی اونم تورو دوستت داره دیگه چی میگی ؟ _لعیا من …من… _بگو طاها جان . تو چی ؟؟؟ _من عاشقت شدم . _چی ؟ چی داری میگی تو ؟ _من دوستت دارم . من تو همین مدت کوتاه فکر میکنم که اندازه یک عمر عاشقت بودم . سخته برام بخوام ازت دل بکنم . نمیتونی حاشا کنی که تو دوستم نداشتی . مگه خودت نگفتی که دیگه شبا قرص نمیخوری و راحت میخوابی ؟ مگه نگفتی که بامن احساس جوونی میکنی ؟ مگه… _بسه طاها . هرجی که بود یه هوس بود و تموم شد لعیا بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت . با حرص قدم برمیداشتو منم پشت سرش . جلو میز صبحونه ایستاد و مثلا داشت با ظرفهای صبحونه رو جمع میکرد . پشت سرش ایستادم و گفتم _تو چشام نگا کن و بگو دوستم نداشتی . تو چشام نگا کن و بگو همش بخاطر هوس بوده . لعیا برگشت به سمتم و دستشو گذاشت رو صورتم و گفت _طاها مگه تو پرستشو نمیخوای ؟ مگه نمیگفتی همیشه اونو تو رویاهات میدیدی؟ خب دیگه چی میخوای ؟ فقط کافیه به پرستش بگی که میتونه بعد ازدواجشم با هر دختری که میخواد لز کنه . همین ، اون میخواسته که تو همینو بهش بگی تا خیال هردوتاتون راحت بشه و اونم دیگه اینجوری حس خیانت نداره . از روی حرصم صدامو بلند کردم و فریاد زنان گفتم _بگو دوستم نداشتی . بگو برا هوس بوده لعیا هم با صدای بلند گفت _همش از سر هوس بود نمیدونم چم شد ، اصلا نفهمیدم دارم چیکار میکنم یهو لبمو گذاشتم رو لبش و یه بوسه محکم از لباش گرفتم و با خشم برشگردوندم لعیارو خم کردم رو میز صبحونه و با عصبانیت دست انداختم و شلوار خودمو کشیدم پایین و لباس لعیارو هم بلند کردم . کمی از کره صبحونه از روی همون میز برداشتم مالیدم به لای باسنش و کیرمو رو کونش قرار دادم و با یه فشار نصفشو جا دادم توش . همه این اتفاقا تو یه چشم بهم زدن صورت گرفت . لعیا با ترس میگفت _طاها چیکار میکنی ؟ داری میترسونیم . طاهاااا و بعدش کیرمو تو کونش فرو کردم که با جیغ بلند لعیا مواجه شدم و هیچ اهمیتی بهش ندادم . از پشت محکم بغلش کرده بودم و دستام رو سینه هاش بود و از پایین تو کونش رگباری تلمبه میزدم و تو گوشش با عصبانیت میگفتم _مگه نگفتی از هوس بوده ، مگه بخاطر کیرم بهم پا ندادی ؟ چی شد ؟ چرا حالا داری جیغ میزنی ؟ بدون اینکه خودم متوجه باشم کاریو انجام داده بودم که لعیا بشدت داشت ازش لذت میبرد . یک آن که بخودم اومدم دیدم باسنشو عقب تر داده و داره آروم با خودش زمزمه میکنه و میگه _قربون کیر کلفتت بشم عوضی…بزن…بزن حروم زاده… بدجور داری بهم حال میدی آشغال … منو بکن کثافت … بکن پاره بشم …بیشتر فشار بده حیوون …آخ…آخ…جوووون طاها پارم کن کنترلی رو کارام نداشتم . بیشتر خمش کردم رو میز طوری که یک طرف صورتش روی میز بود و منم یه پامو رو صندلی گذاشته بودم و به محکمترین شکلی که توانشو داشتم کیرمو تو کونش فرو میکردم . کیری که با کره چرب شده بود و بیشتر از هر روان کننده ای برام لذت بخش بود . شروع و پایان سکس وحشیانم تنها با یک پوزیشن بود و در همون پوزیشن ارضا شدم و ابمو تو کونش خالی کردم و در آخر با همون لباس لعیا کیرمو تمیز کردم و بدون هیچ حرفی شلوارمو پوشیدمو از خونه زدم بیرون . ادامه دارد…

هم قبیله :قسمت چهارم غروب بود که تارا باهام تماس گرفت _داداش سلام کجایی؟ _پارک . چطور ؟ _پارک نزدیک خونه؟ _آره _پس واستا تا بیام بلافاصله گوشیو قطع کرد و بعد از یک ربع پیداش شد _سلام . خوبی داداش _ اینجا چیکار میکنی ؟ _نگرانت شدم اومدم پیشت . چند دقیقه ای سکوت بینمون بود که تارا شکستش و به حرف اومد _ازم دلخوری؟ _چرا باید دلخور باشم؟ کاری کردی مگه؟ _لازم نیس برام نقش بازی کنی . پرستش همه چیو بهم گفت _بهش تاکید کرده بودم که بهت چیزی نگه _ما همه چیو بهم میگیم . داداش خواستم بگم سروش تقصیری نداره _من که چیزی نگفتم . قضاوتتونم نکردم . _اره چیزی نگفتی ولی معلومه ناراحتی . تازشم میدونم که با زن عمو هم بحثت شده . یهو عین برق گرفته ها از رو نیمکتی که نشسته بودم پریدم _لعیا چیزی بهت گفته ؟ _نه … نه اون چیزی نگفته . امروز خیلی بی حوصله بود فهمیدم که باتو … _با من چی ؟ مگه منو اون باهم چه صنمی داریم ؟ _بسه داداش تروخدا . چرا فکر میکنی بقیه خرن ؟ تو نبودی مگه چند شب پیش با زن عمو تو اتاقش سکس میکردین ؟ _نه کی این حرفو زده ؟ _عه عه عه؟؟؟ تو روی من دروغ میگه . اومدم تو اتاق زن عمو که لباس خواب پرستشو براش ببرم ، صداتو از تو حموم اتاقش میومد . یاد اونشب افتادم که از حموم دراومدیم دیدیم چراغ اتاق روشن شده . پس کار تارا بوده ! _خب که چی ؟ حتما اینم به پرستش گفتی ؟ سکس منو خودتو چی ؟ اونم گفتی ؟ اگه نگفتی برو بگو _داداش چرا اینجوری میکنی ؟ خب بگو مشکلت چیه شاید تونستیم حلش کنیم _میخوای ببرمت یجایی ؟؟؟ _کجا؟ _بریم میفهمی سوار ماشین شدیمو به سمت محله قدیمیمون رفتم . وقتی رسیدم جلو در خونه پدریم تارا بغضش گرفت _یادش بخیر طاها … چقدر دلم برا مامان بابا تنگ شده _پیاده شو پیاده شدیم ، اول کمی به نمای خونمون نگاه کردیم ، بعدش در مقابل چشمان بهت زده تارا دسته کلیدی که از جیبم دراورده بودمو یکیشو داخل قفل انداختم و درو باز کردم _وای طاها… اونی که فکر میکنم درسته؟ اینجارو…؟ _آره خوشگلم …خریدمش. حالا برو توشم نگا کن _مگه خالی نیست ؟ _تو حالا برو توو وقتی وارد خونه شدیم تارا از شدت خوشحالی و یا دلتنگی زد زیر گریه . خونه رو با هزار زحمت از اونی که خریده بودش پس گرفتم ، البته کلی پول اضافه بابتش دادم تا راضی بشه . تمام وسایلهای قدیمیمون رو هم که تو خونه خان عمو انبار کرده بودم رو مثل زمانی که پدر مادرم زنده بودن چیده بودم . _خوشحال شدی ابجی خوشگلم؟ _وای طاها …مرسی …مرسی …مرسی داداش . فوق العاده ای تو پرید و محکم بغلم کرد . آروم و با حوصله تو خونه قدم برمیداشت و هر وسیله ای که جلو چشش بود از جاش برش میداشت و کمی نظاره میکرد و میذاشت سرجاش . تک تک اسباب این خونه برامون دنیایی از خاطرات بود . حتی اتاق تارارو هم تا اونجایی که میشد مثل روز اولش چیده بودم . تارا به سمت اتاقش رفت و خودشو رو تخت ول کرد . دراز کشید و منم کنارش نشستم . اشک چشماشو با نوک انگشتم پاک کردم . تارا دستاشو باز کرد و بغلم گرفت ، میخواست لبامو ببوسه که مانعش شدم . _طاها…الان بهترین زمانه ! بعد از مدتها دوتایی باهم یه سکس… _هیششششششش . هیچی نگو . اینجا ، این خونه حرمت داره . تارا دیگه حرفی نزد . بعد یک ساعت که باهم یاد دوران شیرین زندگی با پدرمادرمو زنده کردیم از خونه زدیم بیرون . _طاها زود بریم خونه زن عمو نگران میشه . شب شده . _میریم . عجله نکن . نهایتش اینه که زنگ میزنن بهمون دیگه . راستی تارا … قضیه رابطه تو و سروش چیه ؟ کی برا شروع این رابطه پیشنهاد داد ؟ _یروز که سروش اومده بود خونه ، چشش همش رو پرو پاچه زن عمو بود ، وقتی دید من دارم نگاش میکنم خودشو جمع و جور کرد . بعد اون از هر فرصتی برا دید زدن من استفاده میکرد تا اینکه یروز که اومده بود خونه ، بدور از چشم تو کارت ویزیتش رو داد دستم و گفت باهاش تماس بگیرم . اولش نمیخواستم این کارو بکنم ولی خود هم میدونی سروش پسر شوخ و بذله گوییه که تیپ و قیافش هم مورد پسند هر دختریه ، این شد که وسوسه شدم و باهاش تماس گرفتم . _اولین بار کی باهاش سکس کردی ؟ _همون شبی که خودتم دیدی _اونروز که رفته بودین ویلای لواسون چطور ؟ _قرار بود اون روز سکس کنیم که تو اومدی اونجا نشد . بعد رفتن تو زود برگشتیم خونه . چون تو دوربین دیدیم که ماشینمونو شناختی و داری دور و برش میچرخی . برا اینکه متوجه نشی ، همینکه از ویلا دراومدی ما زود سوار ماشین شدیم و زودتر از تو رسیدیم خونه . _پرستشم قرار بود با شما باشه؟ گروپ کنین ؟ _پرستش راضی نبود ، میگفت من دخترارو ترجیح میدم ولی من بهش اصرار کردم ، سروشم چون از علاقه تو به پرستش خبر داشت همش میگفت پرستشو نیار ولی من اصرار کردم . در کل دست سروش به پرستش نخورده . _دوسش داری؟ _پرستشو؟ معلومه … مثل خواهر نداشتمه _سروشو میگم تارا سکوت کرد . نمیدونم چی تو مغزش میگذشت تا اینکه خودم جواب خودمو دادم _دوسش داری دیگه . چون اگه نداشتی خیلی زود میگفتی ندارم . ببین تارا بهت ثابت شده که من ادم تعصبی نیستم ولی این دلیل نمیشه که خیر و صلاحتو نادیده بگیرم . من تعصب جنسیتی ندارم . این یادت باشه مرد بودن با نر بودن خیلی فرق میکنه . تو هنوزم ذهنت درگیره امینه ، باید قبول کنی که اون دیگه رفته ، دیگه نیست . سروش پسر خیلی خوبیه ، تیپ و هیکل و قیافه خوبی داره ، پول داره ، شخصیت داره و مطمئنم هستم که دوستت داره . من رفیقمو خوب میشناسم ، نگاهش رو هم میشناسم . اون دوستت داره . وقتی دیدم تارا ساکته و حرفی نمیزنه ، خواستم جو رو عوض کنم و با شوخی گفتم _اونجورم که من میدونم بندوبساط بزرگ و براهی هم داره که خوراک خودته . _عهههههه؟؟؟طاهاااا؟ مگه من جندم؟؟؟ _مگه فقط جنده ها دوس دارن زیر کلفت بخوابن؟ ابجی سکسی ما فقط یخورده حشرش بالاس که به کیر داداششم رحم نکرده . این حرفو که زدم دستمو گذاشتم رو دستش و دستشو کشیدم سمت کیر خودم و روش قرار دادم . _اینجا داداش ؟ پشت فرمون؟ لااقل برو یجای خلوت پارک کن _ای به چشم . فرمونو شکوندم و پیچیدم تو یه فرعی بعدشم تو یه کوچه و روبروی یه باشگاه پارک کردم . ماشین شاسی بلند بود و شیشه هاش کمی دودی . میدونستم تا کسی دقت نکنه نمیتونه داخل ماشینو ببینه . دستای تارا شروع به کار کرد ، دکمه های شلوارمو باز کرد و کیرمو دراورد بیرون _این چرا هنوز خوابه ؟ الان خودم بیدارش میکنم کیرم که مچاله شده بودو همشو گذاشت دهنش و اونقدر زبون زد که تو دهنش کم کم شروع کرد به راست شدن . سرمو به صندلی تکیه داده بودم و از ساک زدن خواهرم لذت میبردم که یوقت متوجه شدم یه پسری جوون با لباس ورزشی که یه دو بنده مشکی با یه لگ مشکی و کتونی توی پاش بود اومده جلو در باشگاه داره با موبایلش حرف میزنه . معلوم نبود چون باشگاه زیر زمین قرار داشت اومده بیرون تا خوب انتن بده یا از سر صدای موزیک باشگاه زده بیرون . هرچی که بود یه سوژه برا من و تارا شکل گرفته بود . سر تارارو از رو کیرم بلند کردم و بهش گفتم شلوارتو در بیار . به حرفم گوش داد ، خم شدم روش دکمه مانتوش رو باز کردم و دهنمو رو کصش گذاشتم _خوشگل خانوم اون پسره رو میبینی داره با گوشی حرف میزنه؟ _اوهومم _میبینی چه هیکل خفنی داره _آیییی …آره _خوب بهش نگاه کن فکر کن اون داره برات کص لیسی میکنه اینو گفتمو همه جای کصشو با دهن و لب و زبونم خوردم . تارا داشت از لذت و شهوت به خودش میپیچید و دستشو گذاشته بود جلو دهنش . _واییییی طاها، این پدرسگ عجب هیکای داره . اوممممم بخور طاها دارم میام …بخورش حسابی با دیدن اون پسر تو ذهنش کلی براخودش فانتزی ساخته بود . داشتم کصشو زبون میزدم که کمرشو از رو صندلی شاگرد بلند کرد دو دستی سرمو گرفتو به کصش فشار داد . صورتمو پرشده بود از اب کص خواهرم . بدجور بی رمق شده بود ولی من تازه راست کرده بودم . تارا چند دقیقه بعد که حالش سرجاش اومد گفت _درش بیار برات بخورم ارضات کنم . _تو حال نداری سرجات بشینی . بمونه طلب من _وای طاها تو بی نظیری داداشی . مرسی که درکم میکنی . واقعا حالشو نداشتم ولی حرکتت عالی بود . خیلی خیلی بهم حال داد . _خوشحالم که لذت بردی . حالا خودتو جمع و جور کن بریم خونه . یه زنگم بزن ببین چیزی میخوان سر راه بگیریم یا نه تارا تماس گرفت و از زن عمو پرسید چیزی میخواین که اونم گفت شام نذاشتم ، یه چیزی برا شام بگیرین بیارین . سر راه شام گرفتیم و رفتیم خونه . برام جای سوال بود که اهالی خونه از جمله زن عمو و پرستش جوری رفتار میکردن که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده حتی زن عمو بهم گفت _طاها خان یروز کاراتو راست و ریس کن خونوادگی همه باهم بریم یه مسافرتی جایی . _چشم . حتما . در عین ناباوری پرستش با شوخی و لبخند پرید وسط حرف و گفت _نخیر …اول منو طاها باهم میریم بعدش خونوادگی _قاشقو که میخواستم بذارم دهنم ، تو هوا مکث کردم . جا خورده بودم و بقدری تابلو بودم که همه زدن زیر خنده . برام عجیبتر این بود که لعیا بیشتر از بقیه میخندید . یعنی این واقعا منو برا هوسش میخواست ؟ اصلا پرستش چرا یهو نظرش اینقدر تغییر کرد ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ ذهنم پر بود از چراهایی که برا هیچکدومش پاسخی نداشتم . بعد از شام همه دور هم جمع شده بودیم و چایی و میوه میخوردیم . لعیا مشغول تماشای مستندی که از ماهواره پخش میشد بود . پرستش و تارا هم باهم میگفتن و میخندیدن . از جام بلند شدم و به سمت یخچال رفتم ، بطری ویسکی برداشتم و یه لیوان تو دستم برگشتم . همه ساکت زل زده بودن بهم ، تا حالا ازین کارا تو جمع نکرده بودم و برام اصلا مهم نبود واکنششون چی میخواد باشه که بازهم غافلگیر شدم . لعیا در کمال خونسری برگشت گفت _عه طاها جان؟ پس ماها آدم نیستیم ؟ تک خوری میکنی؟ حتی پرستشو تارا هم از رک گویی لعیا تعجب کردن ولی ته دلشون حسابی کیف کردن از پیشنهاد زن عمو پرستش زود از جاش بلند شد و گفت _من میارم زود رفت و چندتا گیلاس تو دستش برگشت . لیوان منم از دستم گرفت و گفت _عزیزم لیوان چیه اوردی ؟ بیا تو گیلاس بریز حالش بیشتره با کلاسترم هست . عزیزم؟؟؟با من بود؟؟؟ اونم تو جمع؟؟؟ _طاها جان میبینی دخترم چطور هواتو داره؟ _بله. لطف داره . واقعا هنگ بودم . نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود . هرچی که بود تصمیم گیریو برام خیلی ساده تر کرده بود . به پیشنهاد لعیا ، خودش شد ساقی و گیلاسامونو پر میکرد . اگر بخوام رو راست باشم باید بگم یکی از بهترین شبهای عمرم بود . همه ساده و بی آلایش دورهم جمع بودیم و مشروب میخوردیم ، میگفتیمو میخندیدیم . چند شات بیشتر نخورده بودیم که گوشیم زنگ خورد . سروش بود وقتی بچه ها فهمیدن سروش پشت خطه ، گفتن دعوتش کنم بیاد اینجا . اهمیتی ندادم تا اینکه لعیا با صدای بلند طوری که سروش بشنوه گفت _اقا سروش فقط جای شما اینجا خالیه . آب دستته بذار زمین و بیا اینجا بعد مکالمم با سروش به لعیا گفتم _شاید کار داشته باشه ، برا چی اونجوری گفتی بیاد _آی آی آی آی …حسودی ممنوع . بذار اونم باشه دیگه ، لااقل ازش بابت ویلایی که در اختیارمون گذاشته بود تشکر میکنیم . حدود نیم ساعت بعد سروش که دستش کلی تنقلات بود به جمعمون اضافه شد _به به …به به …واقعا جای من و این مزه ها خالی بوده _گردن شکسته تو از کجا فهمیدی ما داریم مشروب میخوریم که اینهمه خرت و پرت گرفتی اوردی ؟ _والا بعد یه عمر گدایی قراره ندونم که جلو کدوم امام زاده بساط پهن کنم؟ از لحن لعیا خانم همه چیو گرفتم . بچه ها از زرنگ بازی سروش زدن زیر خنده . خودمم خندم گرفته بود . چند شات هم با سروش زدیم و باقیشو سروش به سلامتی جمع تنهایی رفت بالا . تقریبا همه دیگه مست مست بودن . هممون تلو تلو میخوردیم . بسختی تونستم پاکت سیگارمو پیدا کنم ، بعد اولین پکی که به سیگار زدم تازه فهمیدم چقدر مستم . لعیا بلند شد بره اتاقش . گفت شما باشین و یکم خوش بگذرونین . بچه ها گرم گفتگو بودن که به بهونه اینکه هوا گرمه ، رفتم مثلا از اتاقم لباس خنک تر بردارم بپوشم . رفتم جلو در اتاق لعیا ، در زدم که بلافاصله جواب داد _بیا تو طاها وقتی وارد شدم اولین حرفی که زدم این بود که _از کجا فهمیدی منم ؟ _میدونستم میای پیشم _لعیا ؟ بابت امروز ازت معذرت میخوام . نمیدونم چیشد یهو وحشی شدم _این چه حرفیه عزیزم ؟ اتفاقا بهترین سکس عمرم بود . همیشه اینجوری باهام سکس کن _چی؟ منظورت چیه که میگی همیشه ؟ _یعنی دیگه نمیخوای منو بگایی؟؟؟ اینو گفت و زد زیر خنده _لعیا تو مستی نمیفهمی چی داری میگی _چرا خوشگله ؟؟؟ خوبم میفهمم . قراره به برادرزاده شوهرم حسابی کص بدم . قراره جنده و زیر خواب دومادم بشم . قراره پاهامو برا دومادم باز کنم . قراره لنگامو برا… _بسه لعیا . این حرفا چیه میزنی ؟ لعیا یهو جدی شد و گفت _امروز هرچی که بینمون بودو به پرستش گفتم . از همه چی خبر داره . _چی ؟ تو چیکار کردی ؟ _باید میدونست یا نه؟ اگر بعدا میفهمید چی میخواستی بگی بهش ؟ _وای لعیاااااا؟! این چه کاری بود کردی ؟ _طاها مطمئن باش درسترین کارو کردم . پرستشم که حالا دیگه بدست اوردی . دیگه چی میخوای ؟ _لعیا من دوستت داشتم ، من عاشقت بودم ‌. لعیا منه لامصب خاطرخوات شده بودم . میخواستم باهات ازدواج کنم . _لعیا در حالی که سعی داشت با دستان لرزونش سیگاری که از دستم قاپیده بودو لای لباش بود روشن کنه گفت _تو دیگه مال پرستشی . تو مال من نیستی ‌. منم دوستت داشتم ، منم عاشقو دل باختت بودم ولی خب نشد عشقم ، نشد نفسم . منم مادرم ، منم خوشبختی دخترمو میخوام . لعیا در حالی این حرفارو میزد که اشک از چشاش سرازیر میشد و با لبخندی تصنعی صورتمو نوازش میکرد . _خب لعیا اگه تو بخوای من همین الان میرم بهشون میگم که منو تو میخوایم باهم ازدواج کنیم . گور بابای هرچی قانون و شرع و عرفه . _نه خوشگلم ، نه قربونت برم . من اجازه نمیدم بخاطر من با روان دخترم بازی کنی . منو تو توی این خونه ایم و همیشه همو خواهیم دید ، پرستشم به عنوان همسر همیشه کنارته . فقط ازت میخوام خوشبختش کنی . حتی هروقت که بخوای تنمو بدنمو در اختیارت میذارم ولی عشقت مال دخترم باشه . احساست برا پرستش باشه . _لعیا؟؟؟؟ چی داری میگی ؟ مستی حالیت نیس چی میگی _اتفاقا الان صادقتر از همیشه هستم ‌. دخترم شاید گاهی بخواد با همجنس خودش بره رو تخت ، توهم اگر دلت خواست میتونی بیای سمت من .الانم دیگه بهتره بری ولی بهم قول بده آخر شب که همه خوابیدن بیای پیشم . مهم نیست چه ساعتی ولی بیا از اتاق لعیا بیرون اومدم اما داغون و خراب . وقتی برگشتم پایین تارا گفت _عه پس چی شد ، لباستو عوض نکردی ؟ حوصله ماله کشی نداشتم و فقط یک کلمه گفتم :نه امشب بقدر کافی غافلگیر شده بودم که سروش زد بدترش کرد _طاها بشین میخوام یه چیزی بگم . مهمه نشستم ، یه سیگار روشن کردمو به چشای سروش نگا کردم _بگو داداش _طاها خودت خوب میدونی رفاقت من باتو بخاطر رفاقتمون بوده . بخاطر برادریمون بوده . بخاطر خودت و خودت و خودت بوده ، همیشه پشت هم بودیم و پشت هم خواهیم بود . تو هیچ دینی به گردنت نسبت به من نیس و ازت برادرانه میخوام تو این عالم مستیت باهام صادق باشی و حرف دلتو بزنی . من میخوام از تارا خواستگاری کنم و قبل از تارا نظر تو که مثل داداشمی برام مهمه . تارا تنها دختریه که در کل عمرم بهش دلباختم . با حرف سروش بدجور جا خوردم . اینو دیگه کجای دلم بذارم . مونده بودم چی بگم . اول فکر میکردم سروش فقط از روی هوس تارارو میخواد ولی الان لابلای حرفاش فقط و فقط صداقت بود . میتونست خیلی راحت یه مدت با تارا باشه و حسابی ازش کام بگیره و بعدشم ولش کنه اما همون اول کاری بعد از اولین سکسش با تارا حالا داشت ازش خواستگاری میکرد . این یعنی خیلی وقته که تارارو میخواد . _آره … داداشم بودی داداشم هستی . کی بهتر از تو ؟ ولی نظر تارا مهمه . برگشتم رو به تارا که کنار پرستش نشسته بودو هردو مثل چند لحظه پیشه من از تعجب خشکشون زده بود _خب تارا خانم … دیدی که سروش چی گفت . نظرت چیه ؟ حاضری زنش بشی ؟ اگر نظر منو بخوای من میگم بهتر از سروش نمیتونی پیدا کنی . هم پسر خوب و با معرفتیه و هم خیلی دلقکه و خوب میخندوندت _ممنون داداش _خواهش میکنم _الان این تعریف بود ازم کردی یا … هممون یهو زدیم زیر خنده . جواب تارا هم مشخص بود چیه . فقط یک حرف مونده بود که به سروش گفتم _ببین سروش ، جدا از همه شوخیامون من تورو همه جوره قبول دارم و بهم نشون دادی که رفیق روزای سختم بودی اما این خونه مثل هر خونه دیگه ای بزرگتر داره و اونم زن عموئه . یروزیو فیکس کنین با خونوادت بیا و نظر ایشونم بشنو . من حرفی ندارم و به نظر من تارا گزینه ای بهتر از تو نخواهد داشت یکم دیگه حرف زدیم و خوردیم و گفتیم خندیدیم که من پاشدم گفتم من میرم یکم تو باغ قدم بزنم ، سروشم گفت منم میام دوتایی داشتیم راه میرفتیمو گپ میزدیم _طاها … تارا چیزی بهت گفته بوده ؟ راجع به من و رابطش؟ _رابطه؟ چه رابطه ای؟ _راستش الان یک ماهی میشه که من باهاش در ارتباطم . البته بیشتر تلفنی _چطور مگه؟ باید میگفت بهم؟ _آخه وقتی پیشنهاد ازدواجمو مطرح کردم خیلی تعجب نکردی ، انگار خبر داشتی _از اینکه میخوای ازش خواستگاری کنی خبر نداشتم و خیلیم جا خوردم ولی بابت رابطت با تارا یه بوهایی برده بودم . _تو میخوای چیکار کنی ؟ منظورم پرستشه! معلومه خیلی دوستت داره _نمیدونم …تا ببینیم نظر زن عموم چی باشه . یخورده دیگه دوتایی باهم راه رفتیمو گپ زدیم تا اینکه پرستش اومدو منو صدا کرد _طاها میشه یه لحظه بیای ؟ _بله ؟ _میخوام باهات حرف بزنم _بزن … در خدمتم . _طاها الان میتونم حرفمو بهت بزنم ، شاید بعدا دیگه نشه . همونطور که فهمیدی من همجنس بازم ، تو با این مسئله مشکلی نداری؟ _نه ندارم ، البته بشرطی که زندگیمو تحت الشعاع قرار نده . _واقعا مشکلی نداری ؟ _نه دیگه … گفتم که ندارم _اخه معمولا اقایون انحصار طلب میشن _فکر میکنم فهمیده باشی من نیستم . _بله…یخورده هم زیادی لارجی _منظورت چیه ؟ _هیچی ولش کن . تو حرفی ، شرطی ، چیزی برا گفتن نداری؟ _ببین پرستش …من توی بد شرایطی هستم که قابل توصیف نیس و نمیتونم از کسی کمک بگیرم ، فقط ازت میخوام یه چندروزی بهم مهلت بدی تا خودمو پیدا کنم وگرنه که تو عشق اولم هستی . _مگه عشق دومی هم داری ؟ یا سومی یا … _عه؟! گل آلودش نکن . فقط یه سوال ! _بپرس _با چند نفر هستی ؟ منظورم … _منظورت همجنس بازیمه ! هی چند نفری میشن _اگر یروز بفهمی من با یکی از اون چند نفر رابطه دارم چیکار میکنی ؟ _این یه فرضیه محاله یا … _تو این دنیا هیچ فرضیه ای محال نیس . _بهش فکر نکردم _خب بهش فکر کن و بعدا بهم بگو تو این فاصله که منو پرستش صحبت میکردیم حواسم به سروش و تارا بود که یه گوشه از باغ به بهونه صحبت نشسته بودن و حسابی از همدیگه کام میگرفتن . یک ساعت بعد هم سروش رفت خونشون و هم دخترا به اتاقشون . منم قبل خواب به اتاق لعیا رفتم.

عنوان:خواهر مطلقه داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط به خواهرمه که الان ۴۹ سالشه من اسمم میلاده الان ۳۰ سالمه در یک خانواده تقریبا پر جمعیت به دنیا اومدم از وقتی یادمه همه خواهر و برادرام متاهل بودن و سر خونه زندگی خودشون و من تنها با پدر و مادرم زندگی میکردم داستانی که میگم مربوط به ملیحه خواهر بزرگم که بچه بزرگ خانواده هم بود میشه سیزده سال پیش وقتی طلاق گرفت شغلش ارایشگری بود قیافه فوق العاده جذاب و خشنی داشت و داره از وقتی طلاق گرفت اومد با ما زندگی کرد چند ماهی میگذشت که یک روز تو مدرسه از یکی از دوستام شنیدم که پیام همکلاسیم که از قضا همسایه دیوار به دیوار دوستم بود خواهرشو وقتی میره حموم میره و از نورگیر پشت بوم تن لختشو نگاه میکنه و این مچش رو میگیره (اون موقع ها خونه های ویلای حموشون رو پشت بوم نورگیر داشت ) اولش یکم برام غیر قابل هضم بود اما کم کم زیر زیرکی و از رو کنجکاوی اندام خواهرمو نگاه میکردم و به فکر رفتم که منم خواهرمو وقتی میره حموم دید بزنم اون موقع خواهرم ۳۶ سالش بود و تقریبا چهره جا افتاده ای داشت با موهای بلوند با اندامی که کیر هر مردی رو سیخ میکرد پوست شدیدا سفید سینه های هشتاد رون های پر کون بزرگ و طاقچه ای و کمی هم شکم داشت خواهر من همیشه ساعت ۹ میرفت ارایشگاه و ساعت ۱برمیگشت نهار میخورد و کمی استراحت میکرد و ساعت ۳ دوباره میرفت و ساعت ۹ برمیگشت خونه یادمه یک روز انقدر حشری بودم که به سیم اخر زدم و رفتم پشت بوم و گوشه شیشه نورگیر حموم رو شکستم که وقتی خواهرم رفت حموم برم و نگاش کنم اونشب وقتی خواهرم از سر کار برگشت لباساشو دراورد و حولشو برداشت و رفت سمت حموم وقتی صدای شیر اب حموم رو شنیدم با عجله رفتم پشت بوم و از نورگیر مشغول تماشا شدم وای خدا چی میدیدم خواهرم با شورت بدون سوتین زیر دوش داشت بدنشو خیس میکرد چند دقیقه ای زیر دوش بود که اب رو بست شروع کرد خودش رو لیف کشیدن سینه هاشو لیف میکشید و با کشیدن لیف سینه هاش میپریدن اینور اونور به پایین تنه‌ش که رسید وقتی شورتشو دراورد از بالا خط کسشو میتونستم ببینم که ی کم مو داشت قلبم داشت می اومد تو دهنم اولین بار بود که کس خواهرمو اون بدن سفید و قشنگش رو میدیدم بعد از اینکه پایین تنه‌ش رو شست اب رو بست ژیلت رو برداشت و مشغول زدن موهای کسش شد اون شب گذشت و کار من این شده بود که هر وقت شبها میره حموم برم دیدش بزنم (روزها نمیشد چون سایه ام میفتاد تو حموم و امکان لو رفتنم بود) یک روز با یکی از دوستام سر کوچه نشسته بودیم که گفت میلاد ی چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه گفت خواهرتو چند بار دیدم که ساعت سه که از خونه میاد بیرون سر کوچه یه پسر حدودا سی و چهار پنج ساله با پراید میاد سوارش میکنه و میرن موندم چی بگم گفتم احتمالا مسافرکشه گفت خلاصه خواستم بهت بگم در جریان باشی از اون روز به بعد خواهرمو تحت نظر داشتم بیشتر به رفتارش توجه میکردم لباساش باز تر شده بود شلواراش تنگتر مانتو هاش کوتاه تر ارایشش غلیظ تر شده بود از اون روز خواهرم چند بار که از خونه رفت بیرون دنبالش رفتم ولی اتفاقی نیفتاد تا اینکه یه روز وقتی خواهرم از خونه خارج شد دوباره یواشکی دنبالش رفتم ایندفعه دیدم بله یه پراید سر کوچه نگهداشته و خواهرم مستقیم رفت سوار شد جلو و سلام کردن و با خنده راه افتادن چیزی که میدیدم باور کردنی نبود بهمن دوست داداشم بود که مخ خواهرمو زده بود بهمن خونشون سه تا کوچه با ما فاصله داشت اون روز نتونستم تعقیبشون کنم چون امادگیش رو نداشتم و فکر نمیکردم که با همچین صحنه ای رو به رو بشم وقتی شب خواهرم اومد حولش رو برداشت و رفت سمت حموم منم دوباره بدو بدو رفتم پشت بوم و تا از نورگیر تن لخت خواهرمو دید بزنم وقتی چشممو رو سوراخی که درست کرده بودم گذاشتم دیدم خواهرم لخت زیر دوش حمومه و بازو و یکی از سینه هاش جای کبودی هست به اوج شهوت رسیدم شک نداشتم که هر وقت که بهمن میاد دنبالش صد در صد برنامه سکس دارن چند روزی گذشت خبری نشد قدم به قدم خواهرمو وقتایی که میرفت بیرون تعقیب میکردم( البته به جز وقتایی که ارایشگاه نبود) معمولا یا با دوستای زنش بود و اتفاق خاصی نمیفتاد فقط یکبار که بهمن رو جلوی ارایشگاهش دیدم که خواهرم اومد نشست تو ماشینش و ده دقیقه ای در حال صحبت بودن و اتفاق دیگه ای نیفتاد اما یک روز خواهرم مثل همیشه ساعت ۳ که از خونه خارج شد و منم طبق معمول دنبالش تا سر کوچه رفتم از دور دیدم که بهمن تو ماشین منتظره خواهرمه بعد از اینکه خواهرم سوار شد سریع ماشین گرفتم و دنبالشون راه افتادم داشتم فکر میکردم که چطوری به راننده بگم که سایه به سایه تعقیبشون کنه که در عین ناباوری بهمن پیچید تو کوچه درست کوچه خودشون به راننده گفتم پیاده میشم داخل کوچه شدم دیدم بهمن پیاده شد و رفت تو خونه دو دقیقه بعد خواهرم پیاده شد و رفت داخل پنج دقیقه ای منتظر شدم همه‌ش فکر میکردم که از دیوار بالا برم و وارد خونه بشم ولی میترسیدم اما دلو به دریا زدم پیش خودم گفتم اونی که باید بترسه بهمن و خواهرمه نه من پس اگه منو دیدن غیرتی بازی در میارم و داد بیداد میکنم اینجوری شاید بعدش با آتویی که از خواهرم دارم تونستم پیشنهاد سکس بهش بدم و با همین فکر از دیوار رفتم بالا و یواش رفتم تو حیاط رو به رو در ساختمون بود که تا انتها باز بود و چهارتا پله میخورد میرفت بالا و سمت چپش در ورودی به سالن بود و پنجره ی سالن رو به حیاط بود و یکی از تو اتاقهاشم پنجره رو به حیاط بود و بالکن دار وفتی وارد راه پله شدم در سالن نیمه باز بود و صدای خواهرم و بهمن و اهنگ ملایمی شنیده میشد از لای در خیلی اروم نگاه کردم خواهرم با یه تاپ بندی نیم تنه زرد رنگ با یه شلوار لی فیت رو مبل نشسته پشت به در و بهمن هم کنارش و دستش رو گردن خواهرم و گرم صحبت بعد از چند دقیقه بهمن صورتشو برد سمت خواهرم و لب تو لب شدن چند دقیقه ساکت بودن و فقط از هم لب میگرفتن و مشخص بود با همون دستی که دور گردن خواهرم انداخته بود داره سینه های خواهرمو مالش میده تا اینکه بهمن پاشد و به خواهرم گفت بریم تو اتاق خواب سریع سرمو کشیدم عقب ی کمی صبر کردم که وارد اتاق بشن رفتن داخل همون اتاق بالکن داری که پنجره‌ش رو به حیاط بود منتظر موندم تا گرم عشقبازی بشن برم داخل شاید تونسم چیزی ببینم وقتی وارد هال شدم یواش رفتم سمت اتاق خواب درش بسته بود گفتم برم از بالکن و از پنجره نگاه کنم اما ترسیدم چون روز بود و از اتاق بیرون کاملا دیده میشد هیچ صدایی نمی اومد هر دو ساکت بودن معلوم بود که بغل هم دیگه‌ن و مشغول عشقبازی هستن خم شدم تا از زیر در نگاه کنم چیزی دیده نمیشد ی دونه از عسلی مبلارو برداشتم و پشت در گذاشتم و رفتم بالا تا از شیشه بالای در نگاه کنم وقتی رفتم بالا نگاه کردم قلبم داشت از تو حلقم بیرون میزد خواهرم هنوز لباساش تنش بود رو تخت به پشت دراز کشیده بود بهمن هم رو خواهرم محکم لب میگرفتن بهمن سینه و رون و کون خواهرمو میمالید یهو دستشو انداخت زیر تاپ خواهرم تا بالای سینه هاش داد بالا و بعدش سوتینش رو زد بالا و مشغول خوردن سینه های خواهرم شد و دست های خواهرم تو موهای بهمن بود و به خودش میپیچید چند دقیقه که سینهاشو خورد بلند شد و دکمه شلوار خواهرمو باز کرد و شلوار و شورتشو با هم کشید پایین و همون لحظه خواهرمم تاپ و سوتینش رو دراورد بهمن وقتی از تخت اومد پایین و سرپا شد که لباساش رو در بیاره اون لحظه خواهرمو کامل لخت دیدم چقدر بدنش پاهای کشیده و گوشتیش و سینه هاش که هر کدوم به ی طرف افتاده بودن و با اون شکم قشنگش و پوست سفید و صافش کیر راست کن بود داشتم از شدت شهوت بیهوش میشدم دستام میلرزید بهمن لخت شد و سر خورد اومد رو خواهرم دوباره مشغول لب بازی شدن و تو هم میپیچیدن و رو تخت غلت میزدن و بهمن کون خواهرمو محکم تو مشتش میگرفت و سیلی میزد گاهی همینطور که لب خواهرمو میخورد کیرشو رو کص خواهرم بالا پایین میکرد و با اینکارش آه و ناله خواهرمو در میاورد و به اوج میرسوندش و تشنه ترش میکرد چند دقیقه همنجوری بدن همو میمالیدن و لب میگرفتن که بهمن به پشت خوابید و به خواهرم اشاره کرد که براش ساک بزنه خواهرم خودشو کشید بالا و خیمه زد رو کیرش پاهاشو داد بالا و از زیر کیرش از تخماش میخورد می اومد تا نوک سینه هاش روش دراز میکشید و سینه هاش رو میچسبوند به سینه های بهمن و گردن بهمنو لیس میزد تا اینکه خواهرم کیر بهمنو گرفت و با کصش تنظیم کرد و نشست روش یه آه بلند از روی لذت گفت و شروع کرد بالا پایین کردن تو اون حالت بهمن با دستاش سینه های خواهرمو میگرفت و فشار میداد و قربون صدقه‌ش میرفت تو چند پوزیشن مختلف سکس کردن از بغل پای خواهرمو داد بالا و با دستش نگهش داشت و کیرشو میداد تو کسش و تو همون حالت گردنشو میک میزد یا دمر خوابوندش خودشم روش خوابید و تلمبه میزد شونه ها و گردنشو لیس میزد پوزیشن بعدی حالت فرغونی بود خواهرم پاهاشو دور کمر بهمن قفل کرده بود بهمن محکم تلمبه میزد و خواهرم فقط ناله میکرد یهو سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد کیرشو کشید بیرون هر چی اب داشت ریخت رو کس و شکم خواهرم حدود یک دقیقه بهمن مثل جنازه افتاد رو خواهرم یک دقیقه بی حرکت تو بقل هم بودن تا اینکه بهمن پاشد از رو میز دستمال کاغذی برداره اون لحظه بدن خواهرمو دیدم از برقی که بدنش میزد مشخص بود که خیس عرق شده بهمن چندتا دستما کاغذی بهش داد و خواهرم خودشو تمیز کرد و بهمن اومد کنارش دراز کشید منم گفتم تا اوضاع بیریخت نشده برم میز عسلی رو گذاشتم سر جاش و اروم از خونه زدم بیرون ادامه دارد….

نیمفو قسمت دوماز تابستون 57 بابا فهمیده بود که اوضاع کشور خوب نیست، شروع کرده بود به فروختن اموال و دارایی هاش، زمین های مامان که از پدرش بهش رسیده بود رو هم فروختن. حتی ما بچه ها رو از رفتن به مدرسه منع کرده بودن. اونروز مامان رفته بود بیرون، من توی عمارت به تنهایی مشغول بازی بودم که بابا از دفتر کارش عذرا خانم رو صدا کرد. چون احتمال میدادم صحنه های جالبی رو ببینم، سریع خودمو از بالکن به زیر پنجره ی اتاق کار بابا رسوندم. عذرا خانم وارد اتاق بابا شد و جلوی میزش ایستاد، حرفهایی بینشون رد و بدل شد که نمیتونستم بشنوم. خیلی زود عذرا خانم از اتاق رفت بیرون. نا امید شده بودم و کم کم میخواستم برگردم داخل که در اتاق باز شد و عذرا خانم همراه مینا وارد اتاق شدن. بابا از پشت میزش بلند شد و روی کاناپه ی بزرگی که طرف دیگه اتاق بود نشست. عذرا خانم دست مینا رو گرفت و با خودش به طرف کاناپه اورد. عذرا خانم مینا رو وسط نشوند و خودش هم اونطرف مینا نشست. بابا خودش رو به مینا نزدیک کرد، مینا سرشو پایین انداخته بود و به زمین نگاه میکرد. دامن مینا تا زانو بود. بابا دستش رو روی زانوی مینا گذاشت و چیزهایی می گفت که نمی تونستم بشنوم. بابا دستشو روی رون مینا حرکت داد و دامنش رو هم به بالا کشید. عذرا خانم نشسته بود و فقط تماشا میکرد. عذرا خانم چیزی به مینا گفت و مینا بلند شد و روبروی بابا ایستاد. مینا بلوزش رو از جلو بالا کشید و درش اورد، سوتین سیاهش رو هم از پشت باز کرد و درش اورد و انداخت رو زمین. پشت مینا به طرف من بود، میتونستم حدس بزنم که بابا داره پستونهای هلویی مینا رو میخوره، دستاش رو هم از پشت زیر دامن مینا برد و شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن کون مینا. کمی بعد مینا زانو زد، زیپ شلوار بابا رو باز کرد و کیرش رو بیرون کشید، بعد با اکراه کیر بابا رو تو دهنش گرفت و شروع کرد به ساک زدن، بابا موهای مینا رو توی دستش جمع کرده بود و سرشو روی کیرش بالا پایین میکرد. بابا سرشو به پشتی مبل گذاشته بود و چشماشو بسته بود. عذرا خانم هم نشسته بود و ساک زدن دخترشو برای بابای من تماشا میکرد. کمی بعد بالاخره بابا موهای مینا رو ول کرد و مینا از جاش بلند شد. مینا روی مبل چهار دست و پا نشست. پشتش به بابا بود و صورتش کنار عذرا خانم. بابا پشت مینا نشست، دامنش رو کشید روی کمرش و شورت قرمزش رو تا زانو پایین کشید. بابا کمی کون سفید و گوشتی مینا رو مالید، بعد تف کرد تو دستش و روی کیرش مالید. بابا کیرشو با سوراخ مینا تنظیم کرد و شروع کرد به فشار دادن، کیر بزرگ بابا یواش یواش وارد بدن مینا شد، چهره ی مینا درد رو به وضوح نشون میداد، عذرا خانم شروع کرد به نوازش سر و صورت مینا و بهش دلداری میداد. بابا کمر باریک مینا رو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. چهره ی بابا نشون میداد که چقدر لذت میبره، به هر حال در حال سکس با یه دختر باکره بود. کمی بعد عذرا خانم از جاش بلند شد و رفت کنار بابا ایستاد. دامن و شورت خودش رو تا زانو پایین کشید و پستونهای بزرگش رو هم از زیر بلوز و سوتین دراورد. بابا نوک یکی از پستونهای عذرا رو به دهن گرفت و دستش رو از پشت روی کون بزرگ عذرا خانم گذاشت، همزمان به تلنبه زدن و گاییدن مینا ادامه داد. کمی بعد کیرش رو بیرون کشید، از جاش بلند شد و مادر و دختر رو کنار میز کارش اورد و کنار هم روی میز خمشون کرد. بابا اینبار پشت عذرا خانم ایستاد و کیرش رو توی کونش فرو کرد، بابا همزمان با گاییدن عذرا، داشت کون مینا رو انگشت می کرد. کمی بعد کیرش رو بیرون کشید و به پشت مینا اومد و کیرشو توی کون مینا فرو کرد. حالا که به پنجره نزدیک شده بودن میتونستم ناله شون رو بشنوم، ناله های بابا از روی لذت و ناله های مینا از درد بود و هم آخ و اوخ میکرد. بابا کون مینا رو دو دستی گرفت و سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد، کمی بعد کیرشو تا ته توی کون مینا فرو کرد و همه ی ابشو همونجا خالی کرد. کیرشو بیرون کشید و انداخت تو. مینا و عذرا خانم صاف ایستادن. بابا پشت میزش نشست و از توی کشو یک دسته اسکناس دراورد و روی میز انداخت و عذرا خانم اونا رو برداشت. لباساشون رو پوشیدن و مرتب کردن، بعد از اتاق خارج شدن. ابان 57 بود که یه شب بابا جناب وزیر رو دعوت کرد خونه و از ما بچه ها خواست که به اتاقمون بریم. از سوراخ کلید دیدم که مامان و اقای وزیر به اتاق مهمان رفتن و حدود نیم ساعت بعد بیرون اومدن. دو روز بعد ، ماموریت بابا در شوروی تایید شد. بابا راهی سنت پترزبورگ شد تا مقدمات سفر مارو فراهم کنه. دو روز از رفتن بابا گذشته بود، اونشب مامان به یه مهمونی شبانه دعوت بود، ما بچه ها که تقریبا تمام روز رو مشغول تماشای تلوزیون بودیم و بعد از اتمام برنامه های تلوزیون، من و پدرام مشغول بازی شدیم و پرویز و پروانه هم تو اتاق های خودشون بودن. عذرا خانوم شام ما بچه ها رو داد و بعد از تموم کردن کارها به اتاق خودشون رفت. ساعت از 11 هم گذشته بود و مامان هنوز نیومده بود. همه تو اتاق خودشون بودن و چراغ ها خاموش بود. رو تختم دراز کشیده بودم و مشغول شمردن گوسفند بودم تا خوابم ببره، که صدای پای یه نفر رو شنیدم که از جلوی در اتاقم رد شد، کمی بعد صدای باز و بسته شدن یه در رو شنیدم. بی صدا در رو باز کردم و بیرون اومدم. خونه ی ما به این شکل بود که وقتی از پله ها بالا میومدی، به یه راهروی بزرگ میرسیدی، در طرف راست پله ها ، اتاق پرویز و پدرام، سرویس بهداشتی و یه اشپزخونه ی کوچیک بود، اتاق من روبروی پله ها قرار داشت و در طرف چپ، به ترتیب اتاق پروانه، اتاق مامان و بابا ، اتاق مهمون و دفتر کار بابا قرار داشت. وقتی با دقت نگاه کردم، نور ضعیفی از زیر در اتاق پروانه بیرون میومد، بیصدا رفتم جلوی در و روی زمین دراز کشیدم و صورتم رو به زمین چسبوندم، از فاصله ی دو انگشتی زیر در، همه چیز رو به خوبی می تونستم ببینم، این پرویز بود که رو لبه ی تخت کنار پروانه نشسته بود. اباژور کنار تخت نور ملایمی داشت که اتاق رو روشن کرده بود. پروانه با لباس خواب حریر سفید به پشت خوابیده بود، کمی باهم زمزمه وار حرف زدن، فکر می کردم که یه صحبت ساده ی خواهر برادریه ولی دیدم که پرویز اروم دستشو روی سینه ی پروانه گذاشت و شروع کرد به مالیدن و فشار دادن. پرویز دستشو از یقه ی لباس خواب پروانه برد تو و کمی هم اونجوری سینه هاش رو مالید، بعد دستشو دراورد و بلند شد، شلوارشو پایین کشید و کنار تخت ایستاد، شورت نداشت و کیرش بیرون بود، یه کیر بزرگ و سفید که سرش کمی قرمز شده بود. پرویز دست پروانه رو گرفت و دور کیرش حلقه کرد، خودش کمی بالا پایینش کرد و بعد ول کرد و پروانه به مالیدن ادامه داد. چند لحظه بعد، پرویز ، پروانه رو روی شکم برگردوند، شلوار خودشو کامل دراورد و روی رونهای سفید پروانه نشست. لباس خواب پروانه رو بالا و شورتشو پایین کشید. پشت پرویز به طرف در بود و قشنگ دیده نمیشد، ولی حدس میزدم که داره با کون سفید و گوشتی پروانه ور میره و میماله. کمی بعد ، پرویز خودشو کمی بلند کرد، کیرشو با دست تنظیم کرد و فشار داد تو، پروانه از درد ناله کرد. پرویز کامل روی بدن پروانه خوابید و شروع کرد به تلنبه زدن. حس عجیبی داشتم، هیجان همراه با استرس، همینطور برای اولین بار، قلقلکی بین پاهام احساس میکردم که باعث شد بی اختیار دستمو روی کوسم بذارم. پروانه به سختی تحمل می کرد و از ناله هاش معلوم بود که درد داره. ولی پرویز بی اعتنا به تلنبه زدن ادامه می داد. چند دقیقه بعد پروانه به حرف اومد و گفت بسه دیگه دارم میمیرم. پرویز هم گفت داره میاد، الان تموم میشه. دو سه دقیقه بعد بلاخره پرویز یه اه بلند کشید و بی حرکت روی پروانه افتاد. کمی بعد وقتی پرویز از روی پروانه بلند شد و با یه دستمال شروع کرد به تمیز کردنش، من هم بیصدا بلند شدم و به اتاق خودم رفتم.

نیمفو قسمت سومسه هفته بعد از رفتن بابا به شوروی، شرایط برای سفر ما هم فراهم شد. بابا خونه ی بزرگی توی سنت پترزبورگ گرفته بود که بی شباهت به خونه ی خودمون نبود، با این تفاوت که سرمای هوا واقعا کشنده بود و برف زیادی هم می بارید. برای بیرون رفتن از خونه باید چند لایه لباس ضخیم و از روش هم یه کت خزدار می پوشیدیم. توی اون منطقه، اکثرا افسران روس و مقامات خونه داشتن و منطقه ی واقعا مجللی بود. بابا برای اینکه زبان روسی رو زودتر یاد بگیریم، یه معلم خصوصی برامون گرفته بود. بعد از حدود یک سال تونستیم خودمون رو با شرایط وقف بدیم. مخصوصا که میدونستیم بعد از انقلاب دیگه راهی واسه برگشت نداریم. ما بچه ها به مدرسه می رفتیم و بابا و مامان هم عادت رفتن به مهمونی رو از سر گرفته بودن. من توی مدرسه با دختری دوست شده بودم به اسم آنیا که خونشون هم نزدیک خونه ی ما بود، پدرش از افسران ارتش بود. توی اون دوران افسران ارتش شوروی حتی از مسئولان دولت هم بیشتر حقوق می گرفتن. من و آنیا خیلی زود باهم صمیمی شده بودیم. آنیا یه دختر بلوند با چشمهای ابی بود. یه روز تو اتاقم با آنیا مشغول بازی بودیم، من ضبط رو روشن کردم و با یه آهنگ روسی شروع به رقص کردیم، آنیا شروع کرد به مسخره بازی و در حال رقص دامنش رو بالا می کشید و شورت صورتیش رو نشونم میداد و من هم می خندیدم. من هم به تقلید از اون همینکارو می کردم. یادمه وقتی دامنم رو بالا کشیده بودم و کونم رو برای آنیا تکون میدادم از عقب بهم نزدیک شد و شورتم رو پایین کشید. من جیغ زدم و زود شورتم رو بالا کشیدم و شروع کردیم به خندیدن که مامان از پشت در گفت بچه ها ارومتر. آنیا در حال رقص خودش شورتش رو پایین کشید و کونش رو بهم نشون داد. اون روز بیشتر از این جلو نرفتیم، ولی کم کم پایین کشیدن شورت و نشون دادن به همدیگه برامون عادی شد. یه بار که تو اتاق آنیا بودیم، شورتمون رو دراورده بودیم و روبه هم روی تختش نشسته بودیم. آنیا با نوک انگشتهاش شروع کرد به مالیدن کوسش، وقتی ازش پرسیدم که چیکار میکنه تعجب کرده بود که چطور در مورد خودارضایی چیزی نمی دونم و گفت همه ی دخترای هم سن ما اینکارو انجام میدن. آنیتا بهم یاد داد که چطوری کلیتوریس یا همون چوچوله ام رو بمالم. وقتی شروع کردم به مالیدن، یاد شبی افتادم که پرویز در حال سکس با پروانه بود و من با فشار دستم روی کوسم حس خوبی پیدا کرده بودم، ولی اون قلقلک الان خیلی شدیدتر بود، از چوچوله ام شروع میشد و توی تمام بدنم پخش میشد. آنیا انگشتش رو تو دهنش خیس کرد و شروع کرد به مالیدن سوراخ کوس صورتیش، منم ازش تقلید کردم. عرق کرده بودم و هر از گاهی یه لرز سراغم میومد. کوسم خیس شده بود و نوک سینه های صافم سفت شده بود و مالیده شدن به لباسم بهم حال میداد. بعد از چند دقیقه یه انفجار تو بدنم رخ داد. انگار تو هوا معلق بودم و همزمان مثل این بود که یک تن وزن رو بدنم باشه، خیس از عرق و بیحال روی تخت افتاده بودم. اولین ارگاسم زندگیم رو تجربه کرده بودم. آنیا با یه لبخند نگاهم کرد و گفت خوب بود، مگه نه؟ گفتم فوق العاده بود. با همون یکبار، به خودارضایی اعتیاد پیدا کرده بودم و هر وقت تنها بودم، چه شبها تو اتاقم و چه توی حموم خود ارضایی می کردم، حتی گاهی بیشتر از یک بار در روز. خودارضایی در کنار آنیا هم جای خودش رو داشت. دو سه هفته بعد، آنیا گفت که میخواد یه چیز جدید بهم یاد بده، رو تخت 4دست و پا نشسته بودم، دامنم روی کمرم و شورتم رو زانوهام بود. آنیا هم پشتم نشسته بود. بهم گفت که ممکنه اولش کمی درد داشته باشه، وقتی دسته ی برس مو رو توی کوسم فرو کرد درد شدیدی تو وجودم پیچید، به سختی خودمو کنترل کردم تا جیغ نزنم. آنیا پرده ام رو با دسته ی برس زده بود و خونش رو هم با دستمال پاک کرد. سوزش شدیدی داشتم و دیگه حس خودارضایی هم نداشتم. ولی دو روز بعد تو اتاقم داشتیم خودمون رو انگشت میکردیم و لذت می بردیم. هیچ چیزی رو بیشتر از خودارضایی دوست نداشتم. دو سه ماه بعد بود، یه روز تو اتاقم روی تخت نشسته بودم و مشغول مالیدن کوسم بودم که یهو در باز شد و پدرام اومد تو. انقدر حشری بودم که فراموش کرده بودم پدرام و مامان هم خونه هستن. سریع پتو رو روم کشیدم ولی کار از کار گذشته بود و پدرام همه چی رو دیده بود. پدرام گفت چیکار می کردی؟ گفتم هیچی. گفت داشتی خودارضایی میکردی؟ گفتم نهههه. گفت دروغ نگو خودم دیدم. گفتم اصلا به تو چه؟ گفت الان میگم به من چه، یا از این به بعد هر کاری گفتم می کنی یا به مامان و بابا میگم. گفتم حرفتو باور نمیکنن. گفت باشه بار امتحان کنیم ببینیم باور می کنه یا نه. درسته مامان و بابام هردو مهربون بودن ولی اگه عصبانی میشدن دست بزن هم پیدا می کردن. وقتی برگشت که بره گفتم صبر کن. پدرام گفت به حرفم گوش میکنی یا نه؟ چاره ای نداشتم و گفتم باشه فقط تورو خدا بهشون نگو. لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت، آبروم رفته بود و بدبخت شده بودم. چند روز رو توی ترس و استرس گذروندم تا حدی که حتی میترسیدم تو حموم خودارضایی کنم. بالاخره وقتی یه روز تو خونه تنها شدیم، پدرام اومد تو اتاقم و خیلی بی مقدمه گفت لباساتو دربیار، تو این مدت فکر می کردم که مجبورم میکنه جوراباشو بشورم یا اتاقشو تا اخر عمر مرتب کنم یا پول تو جیبیمو بهش بدم ولی اصلا در مورد سکس فکر نکرده بودم. از تخت پایین اومدم و شروع کردم به دراوردن لباسام، پدرام هم لبه تختم نشست و تماشا کرد. وقتی لخت جلوش وایسادم خجالت میکشیدم و سرمو پایین انداخته بودم. پدرام دستمو گرفت و کشید جلوی خودش. اول دستی به سینه ی صاف و شکمم کشید، بعد دستشو گذاشت روی کوس کوچولوم و شروع کرد به مالیدن. کم کم شهوت داشت به ترس و استرسم غلبه می کرد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم. بعد از کمی بازی کردن با چوچوله ام، وقتی کوسم حسابی خیس شده بود، پدرام به ارومی انگشت اشاره اش رو فرو کرد تو. چشمامو بسته بودم و دستامو مشت کرده بودم. پدرام انگشتشو از تو کوسم بیرون کشید، بعد یه لحظه به پشت دراز کشید تا شلوارشو پایین بکشه. پدرام شلوار و شورتشو تا زانو پایین کشید و دوباره نشست. کیرش از دسته ی برسی که همیشه باهاش خودارضایی می کردم کلفتتر بود. پدرام منو چرخوند و پشت بهش ایستادم، کمی هم با کونم ور رفت. بعد بلند شد و گفت بخواب رو تخت. رفتم رو تخت و روی شکم دراز کشیدم. گفت نه برگرد. دوباره چرخیدم و اینبار طاقباز خوابیدم. پدرام اومد رو تخت و بین پاهام نشست. کیرش رو توی دستش گرفت و شروع کرد به مالیدنش روی کوسم، وقتی سر کیرش به کلیتوریسم میخورد مثل این بود که یه جریان برق قوی از تنم رد میشد، اوایل انجام این کار با برادرم واسم خیلی عجیب بود، حس ترس و خجالت نمی ذاشت که واقعا لذت ببرم ولی کم کم شهوت بهش غلبه کرد. پدرام سر کیرشو روی سوراخ کوسم گذاشت و کمی فشار داد ولی فقط یه ذره از سر کیرش رفت تو. پدرام نمی دونست که پرده ندارم واسه همین می ترسید که کیرشو بیشتر تو کوسم فشار بده و فقط به همون یذره از سر کیرش قانع شد. بعد پاهام رو بلند کرد و تو هوا به هم چسبوند، کیرشو لای پام فرو کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن. زیر کیرش به کلیتوریسم مالیده میشد و منو به یه دنیای دیگه میبرد. چند دقیقه بعد کیرشو از لای پام بیرون کشید و منو روی شکم خوابوند، پاهامو به هم چسبوند و نشست روش. لای کونمو باز کرد و یه تف انداخت رو سوراخ کونم. شروع کرد به بالا پایین کردن کیرش توی چاک کونم. یه حس جدید رو تجربه می کردم. وقتی سر کیرش به سوراخ کونم میخورد، واقعا برام لذت بخش بود. چند دقیقه بعد نفس های پدرام تندتر شده بود و می تونستم حدس بزنم که داره ابش میاد، بلاخره پدرام یه آه بلند کشید و ابشو لای کونم خالی کرد. یه اب داغ و غلیظ. داداش پدرام از روم بلند شد و لباساشو برداشت و گفت پاشو خودتو تمیز کن، بعد از اتاقم بیرون رفت و درو بست. دست راستمو بردم پشتم و کمی از ابشو با نوک انگشتام برداشتم و اوردم جلوی صورتم تا نگاهش کنم. سفید رنگ و غلیظ بود. هنوز ارضا نشده بودم، دست چپمو بردم زیرم و شروع کردم به مالیدن کوسم. دست راستمو هم بردم پشتم و با اون اب غلیظ شروع کردم به مالیدن سوراخ کونم. وقتی انگشتم رو سوراخ کونم بود، لذت خودارضایی واسم بیشتر میشد. خیلی زود بدنم شروع کرد به لرزیدن و یه ارگاسم شدید دیگه رو تجربه کردم. بعد رفتم حموم تا خودمو تمیز کنم. دفعه ی بعد که میخواستم خودارضایی کنم، یه مداد توی کونم فرو کردم و دسته ی برس رو هم تو کوسم عقب جلو میکردم. در مورد رابطه ی جدیدم با پدرام حرفی به آنیا نزدم ولی بهش گفتم بذار یه چیزی بهت نشون بدم، آنیا دامنش رو بالا کشید، شورتشو پایین کشیدم، بعد با یه دست لای کونشو باز کردم، انگشت اشاره امو خیس کردم و شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش. آنیا هم خوشش اومده بود و انگشت کردن کوس و کون همدیگه به برنامه امون اضافه شده بود. با پدرام هم هر بار که فرصت میشد اینکارو میکردیم. گاهی وقتها که کس دیگه ای هم خونه بود، به زیر زمین میرفتیم و سر پا، پدرام کیرشو لای پاهام میذاشت و انقدر تلنبه میزد تا ابش بیاد. حدود سه ماه از اولین رابطه ام با پدرام می گشت. تو این مدت با تمرین هر روزه بلاخره تونستم دوتا انگشتم رو به راحتی توی کونم جا بدم. پدرام هم فهمیده بود که چقدر به شیطنت و سکس علاقه دارم. دیگه وقتش بود که سکس کامل رو برای اولین بار تجربه کنم. اونروز رو به خوبی یادم میاد. تابستون 1981(1359) بود. پرویز برای تحصیل به مسکو رفته بود و پروانه هم با دیمیتری دوست پسر روسش رفته بود گردش، مامان و بابا هم خونه ی یه کلنل روس دعوت بودن. چند روز بود که منتظر همچین فرصتی بودم، بنابراین وقتی از رفتن مامان و بابا مطمئن شدم، همه ی لباسامو دراوردم، پدرام تو اتاقش پشت میز تحریر نشسته بود و داشت کتاب می خوند. بیصدا از پشت بهش نزدیک شدم و دستامو انداختم دور گردنش، دم گوشش گفتم داداشی؟ میای شیطونی کنیم؟ پدرام دستمو گرفت و منو کشید کنارش، وقتی دید لختم گفت ای پدرسوخته، خودتو حاضر کردی؟ گفتم چجورم. پاهاشو از هم باز کرد و منو رو پای چپش نشوند. اون موقع نهایتا 30 کیلو وزن داشتم. دست چپشو انداخت دور کمرم و با دست راست اول صورتمو نوازش کرد و بعد اومد رو سینه ام، سینه هام اندازه ی یه گیلاس بود. پدرام کمی نوک سینه هامو با انگشتاش تحریک کرد، بعد دستشو برد بین پاهام و گذاشت رو کوس سفید و بدون موی من. لباشو چسبوند رو لبام، کمی لبای هم رو بوسیدیم و زبونمون رو به هم مالیدیم. بعد پدرام منو تو بغلش گرفت و بلندم کرد، منو به ارومی گذاشت رو تخت و شروع کرد به دراوردن لباساش. اون موقع هنوز چیزی از ساک زدن نمی دونستم وگرنه نمیذاشتم کیر خوشگلش یه دقیقه از دهنم دربیاد. پاهامو کامل واسش باز کردم و بینشون نشست. پدرام شروع کرد به مالیدن کوسم و کلیتوریسم. یاد گرفته بود که ارضا شدن من کمی از مال اون بیشتر طول می کشه واسه همین اول کار چند دقیقه ای حسابی با کوسم ور میرفت. حسابی ناله ام بلند شده بود و اب کوسم لای پاهام رو خیس کرده بود. پدرام نمیدونست که چقدر رو سوراخ کونم کار کردم بنابراین وقتی بهش گفتم داداش امتحان کن ببین کیرت میره تو کونم، حسابی تعجب کرد و گفت واقعا؟؟؟ گفتم اره، گفت دردت میادا !!! گفتم حالا یه امتحان بکن. پدرام با دودلی گفت باشه. پاهامو بالا اوردم و بغل کردم جوری که زانوهام به سینه ام چسبید. کونم حسابی بالا اومده بود و باز شده بود. پدرام یه تف به کیرش مالید و سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و به ارومی شروع کرد به فشار دادن. خیلی زود احساس کردم سوراخم داره باز میشه و کم کم کیرش وارد کونم میشه. وقتی سر کیرش کامل رفت تو، ناله ام در اومد. کمی درد داشتم ولی نه انقدر که از ادامه دادن منصرفم کنه. پدرام گفت درد داری؟ در بیارم؟ گفتم نه، فقط یذره صبر کن. کمی بعد وقتی درد کونم ساکت شد، بهش گفتم فشار بده. قسمت سختش همون کلاهک کیرش بود و بقیه ی کیرش هر چی تو کونم بیشتر فرو میرفت حال بیشتری داشت. بلاخره کیرش تا ته توی کونم جا شده بود، داداشی اروم کیرشو تا سرش بیرون کشید و دوباره تا ته فشارش داد تو کونم، اینکارو چند دقیقه تکرار کرد، بعد کم کم سرعتشو بیشتر کرد. سر کیرش به دیواره های روده ام می سابید و سوراخ کونم مثل یه حلقه به بدنه ی کیرش چسبیده بود،حسش متفاوت از خودارضایی ولی به همون اندازه خوب بود. پدرام با انگشت شستش شروع کرد به مالیدن و تحریک کردن سوراخ کوسم. ناله هام بلندتر شده بود. از بین پاهام به صورتش نگاه کردم، پدرام عرق کرده بود، گاهی چشماشو میبست و سرشو میبرد عقب ولی بیشتر رفت و امد کیرشو تو کونم تماشا میکرد. چند لحظه بعد پدرام کیرشو بیرون کشید و گفت برگرد 4 دست و پا بشین. چرخیدم و داگی نشستم. کیرشو فشار داد تو کونم. دیگه حتی کلاهک کیرش هم دردم نمیاورد. کمر باریکمو با دو دست گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. اصلا برام مهم نبود که کیر داغ و بزرگی که تو کونم عقب جلو میره مال داداشمه. با یه دست تعادلمو حفظ کردم و بادست دیگه شروع کردم به مالیدن کلیتوریسم. صدای ناله هام و صدای برخورد بدنمون تو کل اتاق می پیچید. دیگه خیلی نزدیک شده بودم. بدنم شروع کرد به لرزیدن و یه چشمه از اب کوسم راه افتاده بود و رونهام رو خیس کرده بود. یه ارگاسم فوق العاده رو تجربه کرده بودم. پدرام به تلنبه زدن ادامه داد و کمی بعد گفت ابمو بریزم تو کونت؟ من که اطلاع درستی نداشتم فکر میکردم اگه ابشو بریزه تو کونم شاید حامله بشم. واسه همین گفتم نه بریز بیرون. چند ثانیه بعد کیرشو بیرون کشید و ابشو پاشید روی کون و کمرم. کمی رو شکم دراز کشیدم و استراحت کردم. پدرام هم کنارم نشسته بود. پدرام با یه دستمال پشتمو تمیز کرد و گفت مرسی پرستو، حالا پاشو لباساتو بپوش تا کسی نیومده

سکس ماورایی با مامان ۳ : تجربه بهشت واقعی (بخش اول) چشمامو باز کردم دیدیم ممی مامان توی دهنمه و پاهامون بین پاهای همدیگست یه دستش دور گردنم بود و یه دست دیگش رو کامل زیر صورتم گذاشته بود. یعنی با صورتم کامل کف یکی از دستاش خوابیده بودم. منم دوتا دستم رو روی سینه‌ایش که توی دهنم بود گذاشته بودم. بمیرم براش. اصلا حواسم نبوده کی و چجوری صورتم رو کف دستش گذاشتم. من فقط یادم بود که نوک ممیش رو در حال مک زدنش بودم که خوابم برد و چیز دیگه‌ای یادم نمیومد. پیش خودم میگفتم حتما حسابی خواب رفته دستش. از بس روی پهلو خوابیده بودم ، دیگه پهلوم درد گرفته بود. کمی سرم رو از سینش جدا کردم. چشمم به پنجره افتاد که صبح زیبایی رو نشون میداد. خدای من ، یعنی ما این همه توی بغل هم خواب بودیم؟ باورم نمیشد. احساس ضعف شدیدی داشتم. دیروزش که فقط شیرموز و ناهار خورده بودم و چیز دیگه از ظهرش به بعد نخورده بودم. حتما مامان هم همین حس رو داشت. خصوصا که هر دومون سه بارم ارضا شده بودیم. می‌خواستم آروم طوری که بیدار نشه برم صبحونه رو آماده کنم که تا کمی تکون خوردم چشمای ماهش رو باز کرد. گفتم ببخشید مامانی. نمیخواستم…. نزاشت حرفم رو کامل بگم که لبش رو چسبوند به لبم و شروع کرد به محکم لبم رو مک زدن. من فقط سریع دستش رو از زیر صورتم برداشتم و یه دستم رو گذاشتم روی کمرش و سفت به خودم فشارش دادم. یکم لبش رو جدا کرد و با یه عشوه خاصی گفت زبونم رو بخور عزیز مامان. دهنم رو باز کردم و زبونش رو فرستاد توی دهنم. با لبام زبونش رو گرفتم و مکش میزدم. اونم از روی شرت هی کس داغش رو به رون پام می‌مالید و از ته گلو اومممم اوممم میکرد. لبش رو ول کردم و گفتمش حالا زبون منم میخوری مامان خوشگل من؟ بدون حرفی دهنش رو باز کرد و من زبونم رو فرستادم داخل دهانش. با لبای داغش زبونم رو کمی مک زد و لبش رو از لبم جدا کرد و گفت طبق قرارمون ، اینم از اولین صبح بخیر عاشقانه ما دوتا. یه بوس کوچولو لبش رو کردم و گفتم قربونت برم مامان جون. بعد مکسی کوتاه گفتم راستی مامان ، چرا نرفتی مهد. اصلا چرا دیروز انقدر زود رسیدی؟ گفت میدونی که امسال شاگرد خیلی کم داشتیم. از اول تابستونم کلا 11 تا بچه بود که مامان باباهاشون کارمند بودن و باید میومدن مهد. دیگه خانم عرفان منش(مدیر مهد) دید به ضررشه و دیروز یه دفه تصمیم گرفت منو مژگان و زهرا(یه مربی دیگه) رو تعطیل کنه و همه رو بسپاره به ستایش(یه مربی دیگه). گفتم ایول پس یعنی تا اول مهر هر روز از صبح تا شب به جز روزای پریودیت فقط سکس میکنیم؟ گفت والا با این وضع شهوت منو تو ، فکر کنم تا اول مهر کمر واسه جفتمون نمونه و تو حتی توی پریودیمم سرویسم کنی. گفتم اولا مامان جون اصلا نگران کمرم نباش. چون مثل آهنه. دوما پریود که شدی من فقط مثل پروانه دورت میگردم تا دردش رو کمتر حس کنی. گفت بسه دیگه نمک نریز. پاشو برم یه صبحونه آماده کنم که مردیم از گشنگی. گفتم یه فکری زد به سرم. گفت زود باش بگو که خیلی گشنمه. فقط الآن کس و کون نخواه. گفتم توی چندتا فیلم دیدم روی بدن هم خامه یا میوه میریزن و می‌خورن. میای روی تن هم خامه بریزیم و بخوریم؟ گفت لعنت به این فانتیزیات که خیلی مریضن و با این حال اصلا نمیشه بهشون نه بگی. فقط اینجا که نمیشه. همه جا رو به گند میکشونه. یه تشک بادی یادته مال بابات بود داشتیم ، کجاست؟ گفتم زیر تخت منه. چطور مگه؟ گفت از این به بعد واسه این مدل سکسامون که یه کردن عادی نیست ، اینو باد میکنیم میزاریم کف حموم. دیگه جایی هم کثیف نمیشه. لبش رو یه بوس کردم گفتم فانتیزی‌های ذهن من ، علتش اینه که مامانم ، یه خوشگل باهوشه. گفت بسه دیگه نمک نریز. من میرم تشک رو میارم. تو هم برو خامه و عسل رو بیار. عسل واسه افزایش آبتم خوبه. اینو گفت و لبم رو بوسید و رفت توی اتاق من. فقط یه شورت پاش بود. نتونستم طاقت بیارم با دیدن بدن لخت سکسیش. جای اینکه برم آشپزخونه ، شرتم رو درآوردم و رفتم دنبالش توی اتاقم. دیدم تا کمر خم شده زیر تختم و کون گرد و کوچولوش رو قمبل کرده رو به هوا. رفتم نشستم پشتش و شرتش رو تا زانوهاش کشیدم پایین. یه جیغ زد و گفت مگه نرفتی آشپزخونه؟ گفتم نه هنوز. گفت نکنه خامه و عسل توی کس و کون منه ؟ گفتم پس چی فکر کردی مامانی. کس و کونت واقعا طعم عسل میده برام. ممی‌هاتم حکم خامه هست. گفت خب هر کاری دوس داری باهام بکن شیرین زبون من. همینجور که زیر تخت رو میگشت ، منم سرم توی چاک کونش بود و سوراخ خوشگل کونش رو لیس میزدم. اونم آهش هوا بود. گهگاهی هم یه لیس به وسط شیار کسش میزدم. یه اسپنک آرومم زدم به کپل راست کونش که یه جیغ کوچولو جوابم رو داد. با دوتا شصتم کمی سوراخ کونش رو از هم باز کردم و با لبم کونش رو محکم مک میزدم. بعد از چند دقیقه ، با صدای بریده ناشی از شهوت بالا ، گفت بسه دیگه. پیدا کردم. سرم رو از توی کونش جدا کردم و گفتم وای واقعا عسله. گفت پاشو برو تلمبه رو بیار اینو باد کنیم سر رات عسل و خامه هم بیار. نون هم نمیخواد دیگه. گردنش رو یه بوس کردم و رفتم اول تلمبه رو آوردم و تشک رو بادش کردم. خیلی سبک بود. بهش گفتم مامانی ، اینو ببرش توی حموم تا من خامه و عسل رو بیارم. گفت باشه. منم رفتم خامه و عسل رو آوردم. اومدم جلو در حمام دیدم مثل یه فرشته خوابیده روی تشکه و دوتا دستاشو گذاشته زیر سرش و یه برگ گل رز قرمز مصنوعی که توی اتاقش بود رو کنده و گذاشته روی شیار کسش. گفتم وای مامان. چقدر خوشگل شدی. دستاش از زیر سرش در اورد و برام باز کرد و گفت بدو بیا بغل مامان. منم خامه و عسل رو گذاشتم پایین تشک و نامردی نکردم خودم رو محکم انداختم توی بغلش. تشکه خوب مقاومتی داشت که بادش در نرفت. گفت ای حشری وحشی و دستش رو انداخت دور کمرم و محکم به خودش فشارم داد. گفتم وقتی عشقت مامانت باشه ، از شدت حشر بدن سکسیش وحشی نشی جای تعجبه. اینو گفتمو لبم رو چسبوندم به لبای داغش و شروع کردم به لب گرفتن ازش. کیرم بین روناش و چسبیده به چاک کس داغش بود. احساس میکردم که به نهایت شقی خودش رسیده. لبم رو جدا کردم و گفتم عاشقتم مامان جون. اونم در جواب یه بوس از لبم کرد. از تو بغلش کنار اومدم و گفتم اول تو مامان جون. چون میدونم که خیلی گرسنه‌ای. خامه و شیشه عسل رو دادم دستش و گفتم من تمام قد در خدمتتم. پاشد و دوباره لبم رو یه بوس کرد و گفت تو بخواب که الآن میام. رفت بیرون. منم خوابیدم و منتظر شدم. کمی بعد دیدم اومد و شیشه مربای آلبالو توی دستشه. گفت با مربا خوشمزه‌تر میشی. منم دستامو براش باز کردم و گفتم بپر توی بغلم مامان خوشگلم. ولی اون نپرید و گفت وحشی شدن واسه مرداست. ما خانوما ظریفیم. گفتم شما فقط دیوونه میکنید مارو. خندید و نشست روی تشک پایین پام و سر قوطی خامه رو باز کرد و از انگشتای پام تا روی گردنم رو با خامه کرد یکی. فقط کیرمو نکرد. گفتمش کیرم رو قابل نمیدونی بخوری مامانی؟ گفت وای چقدر عجولی. اگه کس و کونم واسه تو عسله ، خب این کیر خوشگلتم واسه من عسل و مربا باهمه. گفتم قربونت برم من. گفت عزیزم یکم لای پات رو باز کن. منم باز کردم. نشست پایین پام و انگشتای پای راستم رو توی دهنش کرد و با یه ولع عجیبی خامه‌ها رو میخورد. همینجور تا رون راستم رو بالا اومد و همه خامه‌هاشو میخورد. جوری میخورد که هیچ اثری از خامه دیگه روی پام نموند. بعد رفت سراغ پای چپم و خامه‌های اونم خورد. گفت خب دیگه اینم از خامه. حالا نوبت عسل و مرباشه. نصف شیشه عسل و مربا رو خالی کرد روی کیرم و تخمام. کمی لای پام رو باز کرد تا عسله سرازیر کنه روی سوراخ کونم. اول سرش رو کرد لای کونم و از سوراخ کونم رو لیس زد تا رسید به تخمام که با عسل و مربا یکی بود. اول خواست دوتا تخمام رو باهم بکنه توی دهنش. اما هم جاش نمیشد و هم اینکه من دردم گرفت. بعد یکی یکی تخمام رو کرد توی دهنش و خامه عسلش رو میخورد و تخمم رو مک میزد. همزمان با انگشت فاک یه دستش سوراخ کونم رو می‌مالید ولی توش نمیکرد. با دست دیگشم حواسش بود خیلی از عسل و مربای روی کیر و تخم دیگم نریزه روی تشک. تخمام که تموم شد ، رفت سر کیرم که پر عسل بود. لباش رو دور کیرم اصلا جلو عقب نمیکرد. فقط کیرم رو بدجوری مک میزد. احساس میکردم کیرم داره از جاش کنده میشه از قدرت مکش. دیگه همه عسلای روی کیرم رو خورده بود. احساس میکردم داره آبم میاد. بهش گفتم مامانی دارم میام. زود کیرم ول کرد و گفت ، نه به این زودی نزار بیاد. گفتم دیگه از کنترل خارجه. با این مک زدنت مگه میشه جلوش رو گرفت. خوابید روم و کیرمم گذاشت لای روناش چسبیده به کس داغش و یه بوس کوچیک از لبم کرد و گفت یکی از بهترین صبحانه‌های عمرم رو خوردم. گفتم نوش جونت مامان جون. حالا تو بخواب تا من صبحانه بخورم. یه بوس دیگه کرد لبمو گفت چشم. به کمر خوابید روی تشک. من قوطی خامه رو برداشتم و دوتا سینش رو پر از خامه کردم. مربای آلبالو هم ریختم روی خامه‌ها. شیرجه زدم روی ممیاش و انقدرم گشنم بود ، مثل خر فقط میخوردم. با قدرت نوک و همه جای سینه‌های گرد و سفتش رو میکردم توی دهنم و مک میزدم. آهههای ریز و سکسی میکشید. تا جایی که میشد همه خامه‌های روی ممیاش رو خوردم. سرم رو از روی سینش بلند کردم و گفتم یه دور دیگه باید این ممی‌های خوشگلت رو این بار با خامه و عسل بخورم. خندید و گفت من کامل در اختیارتم مامان جون. راحت باش. دوباره سینه‌هاشو پر خامه کردم و این بار عسل ریختم روش. با دوتا دستم سینه سمت راستش رو محکم فشار دادم توی دستام و با سر شیرجه زدم روش و همه خامه‌هاش رو با ولع میخوردم و همه جای ممیش رو میکردم توی دهنم. اونم سرم رو نوازش میکرد. کسش به رونم چسبیده بود و حسابی آب داده بود و رونم رو خیس کرده بود. سینه راستش که تموم شد ، گفتم یکم نوشیدنی بین غذا واجبه. از روش که خوابیده بودم ، رفتم پایین و کسش رو حسابی لیس زدم و ترشحات خوشمزش رو خوردم و دوباره اومدم بالا رفتم سراغ ممی چپش. اونم با دو دستم فشار دادم و همه خامه‌هاشو خوردم. مامان گفت قربونت برم که انقدر خوب مامانت رو حشری میکنی و آب کسش رو راه میندازی. یکم سرم رو بلند کردم و گفتم خب عشقمی. زندگیمی. و دوباره شروع کردم به خوردنش. دیگه دوتا سینش پاک شده بود از خامه. قوطی خامه رو برداشتم و شکمش رو پر از خامه کردم. دستامو بردم زیر کمر باریکش و شروع کردم به شکمش رو خوردن. خیلی شکم خوشگلی داشت. عظلات شکمش هر مردی رو از هوش می‌برد. چسبیده به کمرش بود. رفتم سر یکی از عشقام توی بدنش ، یعنی ناف کوچولو و تو دل بروش. زبونم رو توی نافش میکردم و می‌چرخوندم و خامه‌های توش رو مک میکزدم. غش کرده بود از خنده. میگفت نکن. تو رو خدا بسه. جیشم میاد. الان جیش میکنم. سرم رو از توی نافش درآوردم و گفتم قربون جیشت برم من مامان جون. اصلا بیا یه کاری کنیم. من انقدر با زبونم نافت رو با شکمت رو لیس میزنم تا حسابی قلقلک بشی و کنترلت رو از دس بدی و جیش کنی. جیشت هم میریزه روی شکمم و سینه‌هام که روی کست خوابیده. گفت لعنتی. خیلی فانتیزیات باحاله. پس یعنی من خودم اقدام به جیش کردن اصلا نکنم و بزارم به حدی برسه قلقلکم که کنترل رو دیگه از دست بدم؟ گفتم اره افرین. اصلا خودت سعی به جیش نکن. گفت باشه قربونت برم. دوباره شکمش رو با خامه پر کردم و این بار مربا هم ریختم روش. نافش رو بیشتر پر کردم از خامه و مربا. تقریبا سینه هام روی کس داغش قرار داشت. حمله کردم به شکمش مثل بازی که به بچه های کوچیک میکنن و شکمشون رو میخوردن و صدا در میارن ، منم همین کار رو با شکم و نافش میکردم. با انگشتامم دم پهلوهاشو رو قلقلک میدادم. از خنده زیاد دیگه داشت جیغ میزد. دوتا رونش رو به سرم فشار داده بود. خیلی نگذشت که دیدم سینم خیس از کمی جیش داغش شد. یکم سینم رو فاصله دادم از کسش تا راحت جیش کنه. شدید تر با زبون نافش رو قلقلک دادم. خیلی نگذشت که جیشش با فشار ریخت روی سینه‌ها و شکمم. دیگه زبونم رو از شکمش برداشتم. خودش با دستاش ، دستامو محکم گرفت و جیش میکرد. جیشش خیلی زیاد و داغ بود. آخه از دیروز عصر تا حالا جیش نکرده بود. ریختن جیشش روم خیلی حال میداد. دلم میخواست دهنم رو بزارم روی کسش و جیشش رو بخورم. اما ترسیدم بدش بیاد و نزاره. دیگه جیشش تموم شد. دستامو ول کرد. گفت آخیش راحت شدم. تا حالا با لذت نشاشیده بودم که به لطف شاه پسرم اینم ممکن شد. گفتم وای خیلی حال داد مامانی. منم جیش دارم. شدیدم جیش دارم. گفت ایول. پس بریز روم. کیرم رو گرفتم و میخواستم بریزم روی شکمش که گفت نه صبر کن. منم یه فانتیزی دارم. گفتم جون. بگو مامان جون. گفت بیا بدنامون رو پر از خامه کنیم و توی بغل هم بخوابیم و هی بدنامون رو به هم بمالیم. واسه خامه هم که لیز شده بدنامون راحت روی هم می‌لغزه. بعد تو کیرت رو بزار لای پام و جیش کن. دولا شدم و سر ممی راستش رو بوسیدم و گفتم دیدی مامان جون تو هم فانتیزیات حرف نداره. گفت خب عشقمی دیگه. قوطی خامه رو برداشتم همه جای بدنامون رو با خامه پر کردم. دیگه خامه تموم شد. بعد گفتم حالا چجوری بخوابیم؟ گفت به پهلو و خودش به پهلو خوابید. منم به پهلو خوابیدم توی بغلش. انگار توی تنش بخاری روشن بود. تنش داغ داغ بود و کیرم که لای روناش و چسبیده به کسش گذاشتم داشت از حرارت تنش می‌سوخت. من دست راستم رو گذاشتم زیر سرش و دست چپم رو گذاشتم روی پهلوش. اونم همین کار رو کرد. لبامون توی هم قفل شد و مشغول لب گرفتن شدیم و هی توی بغل هم وول میخوردیم و پیچ تاب میخوردیم. مامان همینجور که توی بغلم بود ، شکمش رو روی شکمم می‌لغزوند. منم کیرم رو بین روناش که پر از خامه کرده بودم ، جلو عقب میکردم. اما نه زیاد که آبم نیاد. لبش رو از لبم جدا کرد و گفت هر وقت دوس داشتی جیش کن لای پام. گفتم نره توی کست جیشم ؟ گفت نه نگران نباش. گفتم فعلا بزار یکم عشقبازی کنیم. گفت جوووون. عاشقتم پسر گلم. من دوباره لبم رو چسبوندم به لباش و شروع کردم به لبش رو خوردن. دیگه کیرم رو لای پاش جلو عقب نمیکردم. چون انقدر کسش حرارت داشت ، که از لذت داغیش داشت آبم میومد و فعلا نمیخواستم. اما توی بغل هم همینجور پیچ و تاب میخوردیم. مدت زیادی گذشت از این وظع. دیگه لبای من درد گرفته بود از بس لب همو خورده بودیم. دست چپم رو از روی پهلوش بردم سمت کونش. کونش رو فشار دادم سمت خودم و همینجور که لبامون توی هم بود ، با فشار زیاد جیش کردم بین پاش. البته یکم به خودم فشار آوردم. چون کیرم شق شق بود و کمی برام سخت شده بود. جیشم که کامل تمام شد ، مامان لبش رو از لبم جدا کرد و گفت وای چقدر حال داد. هم عشقبازیمون هم جیش کردنت لای پام. گفتم فقط نره توی کست عفونت کنه. گفت نگران نباش عزیزم. پاش رو بلند کرد و جیشا که بین پاش بود ، همش ریخت بیرون. گفت وای چقدر جیشت داغ بود. خیلی حال کردم. گفتم البته تن خودت عین بخاری بود. مخصوصا لای پات.
گفت این حرارت از عشق توئه. دوباره لبش رو چسبوند به لبم و سفت همو بغل کردیم. من محکم توی بغلم گرفتمش و خودم به کمر خوابیدم و اونم اومد روم. یکم که توی این حالت لب گرفتیم ، بلند شد نشست روی دوتا پام. کیرم رو گرفت توی دستش و خودش رو سر داد رو به جلو. کسش رو چسبوند به تخمام. کیرم رو ول کرد. کیرم چسبید به بالای کسش. یعنی سر کیرم چسبید به بالای شیار کسش که اگه لبه‌های کس تنگش رو باز میکردی ، زیرش چوچول صورتی رنگ پف کردش بود. بعد دست راستش رو حول گردن گیرم قرار داد تا کامل کیرم به چاک کسش بچسبه و دست چپش رو هم گذاشت روی سینه چپش و فشارش میداد و در این حالت شروع کرد به بالا پایین کردن خودش. به تخمم ضربه ایجاد میشد و یه درد کوچیک اما لذت بخش رو توی تخمام و زیر شکمم ایجاد کرده بود. کیرمم که بین چاک کسش تکون میخورد ، داشت شدید تحریکم میکرد. چیزی نگذشت که کسش آب انداخت و لزج شد و این منو بیشتر تحریک میکرد. با صدای بلند میگفت اوووف جوووون من خوشبخت‌ترین مامان دنیام. داشت آبم میومد و اصلا اینو فعلا نمیخواستم. دوتا دستم رو رسوندم به کنار ممیاش و خوابوندمش روی خودم و بهش گفتم فعلا زوده آبم بیاد. گفت آره حالا نزار بیاد. چقدر زود داشت آبت میومد! گفتم آخه کست خیلی داغه. آدمو حشری میکنه زیاد.
لپم رو یه بوس کرد و گفت قربون حشری شدنت بشم. تا میتونی روی مامانت حشری شو. دستمو گذاشتم پشت کمرش و محکم گرفتمش و خوابوندمش روی تشک به روی کمر. دوش متحرک آب رو گرفتم روی بدنش و بدن خودم تا مابقی خامه‌هایی که روی تنمون هست رو بشوره ببره. بعد رفتم پایین پاش نشستم. می‌خواستم کل بدنش رو ببوسم و لیس بزنم. انگشتای پاش رو گرفتم و کردم توی دهنم و مکش میزدم. بعد رفتم سراغ ساق پاش و همینطور بوس میکردم تا رسیدم به رون سفتش. پوست خیلی نرم و حالت لیزی داشت. تنش داغ داغ بود. تا نزدیکای کسش رو بوس میکردم و لیس میزدم. به کسش که رسیدم رفتم سراغ اون یکی پاش و همینکارو کردم نا رسیدم به کس داغش. اول از بالای چاک کسش رو بوس کردم تا پایینش. بعد با دوتا شصتم لای کسش رو باز کردم و لبم رو غنچه‌ای کردم و بالای چاک کسش که چوچولش بود رو با دهنم گرفتم و محکم مکش زدم. جیغ میکشید و با حالت جیغ‌واری میگفت آاااه. کشتیم تو پسر. بخور. همه تنم مال توئه. بخور. انگشت فاک دست چپم رو کردم توی کسش و تکون میدادم توی کسش و همینطور محکم چوچولش رو مک میزدم. کسش پر آب شده بود. واقعا خیلی آب کسش خوشمزه بود و عجیب بوی خیلی خوبی داشت کسش. نمی‌خواستم ارضا شه و می‌خواستم انقدر حشریش کنم تا اسکوئر بشه. خیلی دلم میخواست اسکوئر یه زن رو از نزدیک ببینم. مخصوصا اگه اون زن مامان جون خودم باشه. واسه همین کس کوچولوش رو ول کردم و فقط یه بوس توپول دیگه از چوچولش کردم و رفتم سراغ شکمش. از شکم خیلی قلقلکی بود. مخصوصا نافش. کلی زبونم رو توی نافش می‌چرخوندم. قش کرده بود از خنده. همزمان آه از حشرش هم میکشید و این ترکیب آه و خندش خیلی بهم حال میداد. کیر خودمم لبو شده بود. نزدیک به یه ساعت بود که مدام شق بود و دیگه این شق دردی داشت اذیتم میکرد. چند بارم که مامان تا مرز ارضا شدن برده بودم و احساس میکردم تخمام سنگین شده و همه آبم توی سر کیرم جمع شده. شکمش رو که حسابی بوسه بارون کردم ، رفتم سراغ عشقای همیشگیم یعنی ممیای خوشگلش. دو دشتی سینه راستش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن همه جاش. اونم سرم رو گرفته بود و نوازش میکرد. تا خواستم برم سمت ممی چپش ، یکم از تو بغلش پسم زد و به پهلو خوابید. منو سمت خودش کشوند و دستش رو گذاشت زیر سرم و کمی خودش رو به سمت من انداخت. گفت بیا پسر گلم ممیم رو بخور عزیزم. منم یه دستم رو بردم زیر گردنش و دست دیگمم گذاشتم روی سینش و فشارش دادم و حمله کردم به سینش. شدید مکش میزدم هم جاش رو. آه و جیغش رفته بود هوا. دستم رو از روی ممیش بردم گذاشتم روی کسش. انگشت فاکم رو کردم توی کسش. همچنان کسش خیس و لزج بود. کسش رو انگشت میکردم و ممیش رو میخوردم. توی ابرا بود از شدت لذت. نزدیک ارضا شدنش بود که انگشتم رو درآوردم و ممیش رو ول کردم. گفت عشقم تو رو خدا خالیم کن. گفتم یکم دیگه. میخوام ارگاسم شدیدی کنی که لذتش رو تاحالا نداشتی. بعد خودم رو توی بغلش کشیدم بالا و افتادم به جون گردنش. لیسش میزدم و بوسش میکردم. دیگه بیهوش شد توی بغلم. چشماش سفید شد. تو کونم عروسی بود. شنیده بودم زن توی سکس و عشقبازی چشماش سفید شه و نتونه دیگه بازش کنه ، یعنی به اوج لذت رسیده. بعد از گردنش رفتم سراغ گوشاش. لاله گوشش رو مک میزدم. جیغای بنفش میکشید. یکم لبش رو بوس کردم و از بغلش پاشدم و به شکم خوابوندمش. پشت روناش رو بوسه بارو کردم و رفتم سر کپلای سفت کونش.
کلی بوسش کردم و بعد از روش رفتم کنار و گفتم مامان جون یه پات رو یکم خم میکنی تا چاک کونت باز بشه و سوراخ کون و کست پیدا شه؟ گفت عزیزم میخوای بزاری توی کونم؟ گفتم نه فقط میخوام بخورمش. یه پاش رو خم کرد و لای کونش باز شد. سرم رو بردم لای کونش و شروع کردم به خوردن سوراخ کونش. بعد یکم سوراخش رو باز کردم و زبونم رو لوله‌ای کردم توی کونش. البته حتی سر زبونمم تو نرفت. کونش خیلی تنگ بود. حتی دیروزم که کیرم رفته بود توش ، یه درصدم بازش نکرده بود. دیگه نمیشد طاقت بیارم. گفتم مامان جون ، همینطوری بخوابم روت و بکنم توی کست؟
گفت آره دیگه. فقط ارضام کن زودتر که دارم می‌میرم.
لحن صداش یکم جدی شده بود که به خاطر حشری شدنش بود. سر کیرم رو گرفتم و کردم توی کسش. مامان یه آه خیلی بلند کشید. اولش آروم تلمبه میزدم. اما کمی که گذشت با سرعت کیرم رو تا ته کسش می‌کوبیدم. بغل ممیش رو گرفته بودم و فشار میدادم. موهاش رو زدم کنار و گردنش رو لیس میزدم. تنش زیر بغلم داشت می‌لرزید. فهمیدم میخواد آبش بیاد. توی دلم دعا میکردم اسکوئر کنه. خودمم که آبم سر کیرم بود. منم داشتم ارضا میشد. سرعتم رو دو چندان کردم. تقریبا باهم ارضا شدیم. یعنی من کمی زودتر. در حد صدم ثانیه. اما متاسفانه اسکوئر نکرد. گردنش رو شدید بوس میکردم و ممیش رو فشار میدادم. با صدای خیلی آرومی و بریده بریده گفت بهترین ارضای عمرم بود. تاحالا انقدر حال نکرده بودم. خیلی خوب بود. انگار سبک شدم. قربونت برم پسر گلم. باز گردنش رو بوسیدم و گفتم وظیفه عاشق همینه. به معشوقش حال اساسی بده. کیرم رو از کس تنگش درآوردم و پاشدم. اونم زیر بغلش رو گرفتم و بلندش کردم. دیگه نای لب گرفتنم نداشتیم. باد تشک رو خالی کردم و همون یه گوشه حمام گذاشتمش واسه سکسای بعدمون. من تن اونو شستم و اونم منو. اما حتی نای لب گرفتنم نبود. همو شستیم و اومدیم بیرون. پایان بخش اول از قسمت سوم

نیمفو قسمت چهارمآنیا واقعا دیوونه بود، فکرهایی به سرش می زد و کارهایی می کرد که من به تنهایی هیچ وقت قادر به انجامش نبودم. واحد پول شوروی روبل و پول خردش کوپک بود. آنیا ترتیبی داده بود تا پسرا با پرداخت 50 کوپک بتونن به زیر شورت من و آنیا نگاه بکنن، برای دست زدن هم یه روبل تعیین کرده بود. البته یه روبل پول زیادی محسوب میشد ولی چون اکثر بچه های اون مدرسه از اشراف و طبقات متوسط به بالا بودن میتونستن به راحتی پرداخت کنن. من و انیا تو زنگ های تفریح توی کلاس می موندیم و پسرایی که حاضر بودن این پول رو پرداخت کنن هم توی کلاس می موندن. با درامدی که از این راه داشتیم برای خودمون خوراکی و چیزهای دیگه می خریدیم. روز ها به سرعت می گذشت، من و آنیا از طریق مجله های سکسی که قاچاقی میومد با مفهوم همجنس بازی اشنا شده بودیم و چیزهایی رو که توی مجله دیده بودیم رو باهم امتحان میکردیم. شیطنت تو خونه برامون سخت شده بود، چون اگه درو قفل میکردیم بقیه مشکوک می شدن و اگه قفل نمی کردیم، هر کسی ممکن بود سرزده وارد بشه و مچمونو بگیره. یه بار تو زنگ ورزش، انیا دستمو گرفت و با خودش به دستشویی برد. رفتیم توی یه اتاقک و درو قفل کردیم. آنیا شورت منو پایین کشید و روی دستشویی نشوند. گفتم میخوای چیکار کنی؟ گفت میخوام بخورمت. پاهامو باز کرد و صورتشو اورد بینشون ، بعد زبونشو بیرون اورد و شروع کرد به لیسیدن کوسم. از همون لحظه ی اول به لباسم چنگ زدم و ناله ام دراومد. انیا گفت ساکت، میخوای همه بفهمن؟ سعی کردم خودمو کنترل کنم. انیا به لیسیدن کوسم ادامه داد. بدنم بی اختیار می لرزید و تکون می خورد. انیا دوتا انگشتش رو کرد توی کوسم و همزمان با لیسیدن کلیتوریسم انگشتاشو جلو عقب می کرد. واقعا بی نظیر بود و خیلی زود ارضا شدم. انیا گفت حالا نوبت توئه. شورتشو پایین کشید و رو لبه ی توالت فرنگی نشست. من که بارها بعد از انگشت کردن خودم ، انگشتامو لیسیده بودم، با مزه ی کوس نا اشنا نبودم. شروع کردم به لیسیدن انیا و خیلی زود ارضاش کردم. رابطه ی من و پدرام هم ادامه داشت. بعد از مدتی دیگه نتونستم تحمل کنم و اجازه دادم که از جلو هم منو بکنه. بهش گفتم که خودم تصادفی با دسته ی برس، پرده ام رو زدم. چون اگه می فهمید آنیا این کارو کرده شاید میخواست با اون هم رابطه برقرار کنه و من نمی تونستم این موضوع رو بپذیرم. داداش پدرام رو فقط واسه خودم می خواستم. ولی وقتی 14 سالم بود، پدرام هم برای تحصیل به سوئیس رفت. قبل از وارد شدن به دبیرستان، پدر آنیا هم به یه شهر دیگه منتقل شد و تنهای تنها موندم. دو ماه تابستون تا باز شدن مدرسه ها درست مثل جهنم بود. وقتی مدرسه ها باز شد، پسرهایی که از سالهای قبل منو می شناختن دورم رو گرفتن. تنهایی و شهوت جوری بهم فشار اورده بود که دیگه پول هم نمی خواستم، تنها خواسته ام این بود که بهم دست بزنن. اوایل کار، خجالت هم از طرف من هم از طرف اونا باعث میشد که کار بیشتر از دستمالی کردن جلو نره. من با یه جمع 5 نفره از پسرای خوشتیپ کلاس می گشتم و دخترا به خاطر اینکه توجه این پسرا فقط متوجه من بود، بهم حسودی می کردن و ازم بدشون میومد. ایگور که از بقیه بهم نزدیکتر بود و تو کلاس کنارم مینشست ، یه بار دم گوشم گفت پرستو میشه برام ساک بزنی؟ اول کمی ناز کردم ولی بالاخره قبول کردم. هیجان زیادی داشتم. وقتی بالاخره زنگ تفریح خورد، من و ایگور و الکسی تو کلاس موندیم. الکسی دوست صمیمی هردومون بود و قرار بود نگهبان وایسه. ایگور اول بغلم کرد و کمی ازم لب گرفت و همزمان دستشو از پشت برد توی شورتم و کونمو مالید. بعد از هم جدا شدیم و کیرشو دراورد و به دیوار تکیه داد. جلوش زانو زدم و کیر خوشگلشو گرفتم تو دستم. یه کیر سفید و بزرگ که انقدر خون تو سرش جمع شده بود که رنگش به کبودی میزد. وقت تلف نکردم و گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. کیر داغش تو دهنم جلو عقب میرفت، زبونمو به زیرش فشار میدادم و سر کیرش به سقف دهنم میمالید. ایگور دستشو روی سرم گذاشته بود. فکم داشت خسته میشد، ایگور سرمو با دوتا دست گرفت، از نفس نفس زدن و ناله کردنش فهمیدم که ابش داره میاد، سعی کردم سرمو عقب بکشم ولی نذاشت، کمی تقلا کردم ولی فایده نداشت و خیلی زود اب داغش پاشید تو حلقم، وقتی برای پدرام ساک میزدم ابشو با لذت می خوردم ولی نمیخواستم همین بار اول به ایگور انقدر رو بدم که ابشو تو دهنم بریزه. ابشو قورت دادم و گفتم خیلی کثافتی، ایگور با نیش باز نگاهم کرد و گفت مرسی، خیلی حال داد. زنگ خورد و بقیه اومدن تو کلاس. شورتم کاملا خیس بود و کوسم اتیش گرفته بود. جوری که نتونستم صبر کنم تا زنگ بخوره و برم خونه، همون وسط کلاس از معلم اجازه گرفتم و رفتم تو دستشویی و انقدر خودمو از کوس و کون انگشت کردم تا بلاخره ارضا شدم. کم کم تعداد کسایی که براشون ساک میزدم بیشتر میشد، تا جایی که 4 یا 5 نفر صف می بستن و برای هر کدوم دو سه دقیقه ساک میزدم، بعد میرفتن و واسه خودشون جق میزدن. بلاخره یه روز ماکسی و الکسی دستامو گرفتن و روی یه میز دولام کردن، ایگور رفت پشتم، دامنمو بالا کشید و شورتمو پایین، بعد کیرشو کرد تو کوسم و شروع کرد به تلنبه زدن. دیمیتری هم نگهبان وایساده بود. الکی تقلا می کردم ولی خنده ام می گرفت، از یه طرف خنده و از طرف دیگه دوتا پسر قوی که دستامو گرفته بودن باعث شد که دیگه وا بدم. گفتم باشه بچه ها، قول میدم فرار نکنم، دستامو ول کنین. دستامو ول کردن، ایگور کمرمو گرفته بود و کیر کلفتشو تو کوسم عقب و جلو میکرد، ناله ام بلند شده بود. الکسی اومد اونطرف میزی که روش خم شده بودم، کیرشو دراورد و گرفت جلوی صورتم. دهنمو باز کردم و کیرشو کرد تو. ایگور ثابت ایستاده بود، وقتی منو میکشید عقب، کیرش تا ته میرفت تو کوسم و کیر الکسی از دهنم درمیومد، بعد کمی منو به جلو هل میداد، اینجوری بیشتر کیرش از کوسم بیرون میومد و در عوض کیر الکسی میرفت تو حلقم، چند دقیقه تو همین حالت منو از دوطرف کردن. بعد الکسی اومد پشتم و کیرشو کرد تو کوسم، اینبار ماکسی اومد جلوم و کیرشو کرد تو دهنم. اینبار من ثابت مونده بودم و اونا همزمان تو کوس و دهنم تلنبه میزدن. کمی بعد الکسی کیرشو بیرون کشید و ابشو ریخت رو زمین، کیرشو انداخت تو و رفت دم در تا نگهبان وایسه و دیمیتری اومد پیش من. دیمیتری کیرشو دراورد و نشست رو صندلی، کیر دیمیتری کمی از مال بقیه بزرگتر بود. منو کشید و اروم نشوند روی کیرش، حالا روی کیر دیمیتری بالا پایین میرفتم. ماکسی و ایگور هم جلوم وایساده بودن و به ترتیب چند ثانیه واسشون ساک میزدم. ایگور که از همه زودتر شروع کرده بود، ابش اومد و همه رو ریخت تو دهنم. جوری حشری بودم که سریع ابشو قورت دادم و رفتم سراغ کیر ماکسی تا واسش ساک بزنم. پاهام داشت میلرزید و توان نداشتم، دیمیتری کمرمو گرفته بود و خودش رو کیرش بالا پایینم میکرد تا اینکه کمی بعد ارضا شدم و بیحال افتادم. بلندم کردن و دوباره رو میز دولام کردن. دیمیتری اومد جلوم، دوطرف صورتمو گرفت و کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به تلنبه زدن. ماکسی هم رفت پشتم، تف کرد رو سوراخ کونم و سر کیرشو گذاشت روش. نای اعتراض کردن نداشتم و خیلی زود کیر ماکسی تا ته تو کونم بود و داشت تلنبه میزد. الکسی گفت زود باشین بچه ها الان بقیه میان. اون دوتا سرعت تلنبه زدنشون رو بیشتر کردن و خیلی زود، دیمیتری ابشو توی دهنم خالی کرد و ماکسی ابشو ریخت توی کونم. اب دیمیتری رو هم قورت دادم، شورتمو به سختی بالا کشیدم و بیحال روی صندلیم ولو شدم. اونروز دیگه چیزی از درس نفهمیدم و مست لذتی بودم که از سکس با 4تا پسر برده بودم. به جنده ی کلاس تبدیل شده بودم و هر زنگ تفریح با دوتا از پسرا توی کلاس می موندم. از یه طرف نیازم به سکس و از طرف دیگه نیازم به توجه تامین میشد.

نیمفو قسمت پنجمتوی خونه همه چی عادی بود. پرویز درسشو توی مسکو تموم کرده بود و کار پیدا کرده بود. همونجا هم ازدواج کرد و سالی دو بار به خونه میومد. پروانه برای تحصیل به المان رفته بود و پدرام هم که توی سوئیس بود. مامان زیاد بیرون میرفت. یا با دوستاش به گردش و خرید میرفت و یا به مهمونی اعیان و اشراف سنت پترزبورگ دعوت بود. بابا از صبح به یه کافه میرفت و با دوستای بازنشسته اش شطرنج بازی میکرد و بحث سیاسی می کردن و عصر به خونه بر می گشت. اونسال تابستون 16 سالم شده بود و به سن قانونی رسیده بودم. چون سن قانونی شوروی 16 سال بود. دیگه می تونستم با غریبه ها و بزرگترها هم سکس کنم. اونروز بعد از ظهر تو خونه تنها بودم، بابا که طبق معمول از صبح بیرون بود و مامان هم بعد از نهار رفت بیرون. تصمیم گرفتم برم تو حیاط و کنار استخر کمی افتاب بگیرم. توی کمدم گشتم و بیکینی قرمزی رو برداشتم که که مال دوسال پیش بود. وقتی که اون بیکینی رو خریده بودم پستونام نصف حالا بود، وقتی پوشیدمش پستونام از بالا و پایینش بیرون زده بود و شورتش هم فقط لبای کوسم رو پوشوند. با خودم گفتم چه فرقی می کنه، کسی که خونه نیست. بدنم رو کاملا با لوسیون ضد افتاب پوشوندم و رفتم تو حیاط، حوله ام رو روی تخت پهن کردم و اول روی شکم دراز کشیدم. یه ربع بعد برگشتم و به پشت خوابیدم. افتاب گرم واقعا لذتبخش بود. کمی گذشته بود که در حیاط باز شد و بابا اومد تو. فکر نمی کردم به این زودی بیاد ولی مشکلی نبود. بابا بارها و بارها منو با بیکینی دیده بود. وقتی اومد نزدیک، خودمو کمی روی ارنجام بلند کردم و گفتم سلام بابایی، چه زود اومدی؟ گفت سلام دخترم، کافه خلوت بود واسه همین. چیکار می کنی؟ گفتم دارم افتاب می گیرم. گفت مامانت خونه اس؟ گفتم نه، یه ساعت پیش رفت بیرون. بابا گفت باشه، بعد 3 ، 4 ثانیه به لای پام نگاه کرد، دوباره به صورتم نگاه کرد و گفت هوا خیلی گرمه، شاید منم بیام واسه شنا. گفتم باشه بابایی. بابا رفت توی خونه. وقتی به لای پام نگاه کردم، دیدم شورتم کمی کنار رفته و یکی از لبهای کوسم کاملا بیرون افتاده. بابا منو تو این وضع دیده بود و هیچی نگفته بود، حتی میخواست بهم ملحق بشه، یعنی امکان داره بهم نظر داشته باشه؟ من که ادم خیالباف و منحرفی هستم؛ خیلی زود خودمو در حال سکس با بابا تصور کردم و نوک پستونام شروع کرد به سفت شدن. همون لحظه تصمیم گرفتم که روی بابا کار کنم. کوسم رو نپوشوندم و گذاشتم تو همون حالت بمونه. چرخیدم و رو شکم دراز کشیدم تا کون گنده و سفیدم رو هم ببینه. کونم عضلانی و سفت نیست بلکه نرم و ژله ایه و با هر حرکتی به راحتی میلرزه.کمی بعد بابا با یه مایو اومد و رو تخت کناریم دراز کشید. پشت بیکینی فقط یه نخ بود که توی چاک کونم قایم شده بود. از همون لحظه ی ورود، می تونستم نگاه سنگین بابا رو روی بدنم ببینم و حس کنم. گذاشتم یه دل سیر نگاهم کنه، بعد بهش گفتم بابایی میخوای ضد افتاب به بدنت بمالم؟ گفت باشه، لوسیون رو برداشتم، رفتم رو تختش و پاهامو دوطرف بدنش گذاشتم، قبل از اینکه بشینم بابا گفت چیکار می کنی؟ گفتم میخوام بشینم رو پات دیگه، اینطوری اسونتره. همونجور که ایستاده بودم، نگاه بابا بین کوسم و صورتم حرکت می کرد. با کمی مکث گفت باشه، کمی پایین تر از کیرش نشستم. از گردن و شونه هاش شروع کردم و کم کم اومدم پایین. بابا دستاشو رو شونه هام گذاشت تا راحت لوسیون بزنم. وقتی به کش مایوش رسیدم. رفتم پایین و روی ساق یکی از پاهاش نشستم، کوسمو روی ساقش گذاشته بودم و رونهاشو لوسیون میزدم، میتونستم ببینم که کیرش داره توی مایو راست میشه و باباهم نمی تونست کاری واسه مخفی کردنش بکنه. وقتی جلوی بدنش تموم شد، بابا رو شکم خوابید. روی کونش نشستم و پشتشو هم لوسیون زدم. بعد از اینکه کار لوسیون زدن تموم شد، گفتم من میرم شنا، بابا گفت باشه عزیزم، تو برو منم میام. با یه شیرجه رفتم تو اب و مشغول شنا شدم. بیشتر به پشت رو اب دراز کشیده بودم و سینه هام بیرون از اب بود، ولی گاهی از اب بیرون میومدم، لبه ی استخر، پشت به بابا می ایستادم و خم میشدم، بعد شیرجه می زدم. کمی بعد بابا هم اومد تو اب. من کمی بهش اب پاشیدم، بابا گفت میام سرتو میکنم زیر اب ولی گوش نکردم. بابا اومد و منو گرفت و سرمو فشار داد زیر اب. حین تقلا کردن، دو بار دستمو به کیر سفتش مالیدم. بابا ولم کرد . گفتم باشه تسلیم. بعد از یه دور شنا، گفتم بابا میشه رو شونه ات بشینم و از پشت شیرجه بزنم؟ گفت باشه. لبه ی استخر نشستم و پاهامو باز کردم. وقتی بابا داشت عقب عقب میومد بین پاهام، سریع شورتمو کنار زدم و کوسم کاملا افتاد بیرون، بعد نشستم رو شونه هاش، در حالی که بابا به سمت وسط استخر می رفت، حسابی کوسمو به پس گردنش مالیدم. بابا هم رونهامو سفت گرفته بود. وسط اب که رسیدیم از عقب خودمو انداختم تو اب. کمی شنا کردیم و از اب بیرون اومدیم. وقتی بابا بیرون اومد، مایوی خیس کاملا به کیرش چسبیده بود و به خوبی نشونش میداد. کیر بابا بزرگترین کیری بود که تا اون موقع از نزدیک دیده بودم. رفتم تو اتاقم، بیکینی رو دراوردم و افتادم رو تخت و یه خودارضایی حسابی کردم. من تو اتاق خودم حموم و دستشویی داشتم، یه دوش گرفتم، بعد یه شورتک جین خیلی کوتاه پوشیدم که فقط کونم رو می پوشوند و یه تاپ بندی گشاد که یقه ی خیلی بازی هم داشت، سوتین هم نبستم. عصر وقتی بابا رو مبل نشسته بود و داشت تلوزیون میدید، رفتم پیشش و گفتم بابایی بشینم رو پات؟ بابا با لبخند خودشو جابجا کرد و پاهاشو باز کرد. رفتم بین پاهاش و روی پای چپش نشستم و دست راستمو انداختم دور گردنش. بابا اول دوتا دستشو دور شکمم قفل کرده بود. بعد دست چپشو گذاشت بالای کونم و دست راستشو اروم فشار داد وسط رونهام، دستش فقط چند سانت با کوسم فاصله داشت. کمی باهم حرف زدیم و بعد مشغول تماشای تلوزیون شدیم. حالا دست چپ بابا اومده بود پایین و با دست راستش رونهای سفید و گوشتی منو نوازش میکرد. حدود یه ساعت بعد، وقتی صدای در اومد، به بهانه ی بغل کردن، پستونمو سفت به سینه اش فشار دادم و گفتم مثل اینکه مامان اومد، مرسی بابایی. بعد بلند شدم و رفتم تو اتاقم. بعد از اون روز، بابا زودتر برمیگشت خونه، مخصوصا اگه میدونست مامان خونه نیست. منم سکسی ترین لباسامو واسش می پوشیدم، روی پاش می نشستم و تا حد ممکن خودمو بهش میمالیدم. می تونستم ببینم که بابا داره بی تاب و طاقت میشه. برای ساعت های طولانی تحریکش می کردم و نمی تونست کار خاصی بکنه. احساس قدرت میکردم از اینکه می تونم یه مرد بالغ رو اینجوری روی پنجه هاش نگه دارم و باهاش بازی بکنم. بابا تا جایی جلو رفته بود که یکی دو بار وقتی روی پاش نشسته بودم، کوسمو هم از رولباس لمس کرده بود. یه روز مامان قرار بود واسه شام و شب نشینی به خونه ی دوستش بره. بابا هم دعوت بود ولی سردرد رو بهانه کرد و همراه مامان نرفت. من که تو اتاقم منتظر رفتن مامان بودم، وقتی رفت، کاملا لخت شدم، اول یه دامن سفید فوق العاده کوتاه بدون شورت پوشیدم. دامن فقط تا زیر کونم بود و وقتی خم میشدم همه چی بیرون می ریخت. برای تاپ هم یه نیم تنه ی بدون بند پوشیدم، در واقع یه حلقه کش پهن به رنگ زرد بود که فقط پستونامو می پوشوند. داشتم جلوی اینه یه ارایش خفیف هم می کردم که بابا صدام کرد. گفتم اومدم بابایی. از پله ها رفتم پایین. بابا وقتی منو دید چشماش برقی زد و گفت بیا پیش بابایی ببینم خوشگله. بابا طرف چپ کاناپه نشسته بود. از بغل نشستم رو پاهاش و به دسته ی مبل تکیه دادم، کونم درست بین پاهای بابا بود و پاهامو هم روی کاناپه دراز کردم. بابا دست چپشو از بغل به کونم چسبونده بود و دست راستشو روی رونم گذاشته بود. بابا گفت دخترم این لباسارو که واسه بیرون نمی پوشی؟ گفتم نه بابایی، اینارو فقط تو خونه وقتی باهمیم می پوشم. گفت خوبه. بابا از زانوم شروع کرده بود به نوازش کردن و کم کم بالا میومد. من به تلوزیون خیره شده بودم تا بابا راحت کارشو بکنه. وقتی دستشو بین رونهای بهم چسبیده ام فرو کرد، پاهامو از هم باز کردم. انقدر که پای چپم از مبل پایین افتاد. این باعث شد دامنم بالاتر بیاد و کوس سفیدم معلوم بشه. بابا درحالی که دستشو به کوسم نزدیکتر میکرد نفس هاش تندتر میشد و وقتی دستش به کوسم چسبید، چند ثانیه نفسشو حبس کرد. بدون اینکه به بابا نگاه کنم، گفتم فیلم قشنگیه، مگه نه؟ بابا گفت اره عزیزم، خیلی قشنگه، تو عمرم چیز به این قشنگی ندیدم. مطمئنم که بابا داشت درمورد کوس من حرف میزد. بابا نوک انگشتاشو روی لبای کوسم میکشید. بعد نوک انگشتاشو بین لبای کوسم فرو کرد و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام و سوراخ کوسم. چشامو بسته بودم و سرمو رو شونه اش گذاشته بودم. بعد از چند دقیقه که کوسم حسابی خیس شده بود، گفتم بابایی امروز اتاقمو مرتب کردم، خیلی خسته شدم، میشه کمی ماساژم بدی؟ بابا گفت باشه عزیزم، گفتم اینجا راحتتری یا بریم تو اتاقم رو تخت؟ گفت بریم رو تخت، یه دستش که به پشتم بود، دست راستشو هم انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد، دستامو دور گردنش حلقه کردم و منو از پله ها بالا برد و اروم گذاشت روی تختم. گفتم بابایی تاپمو دربیارم؟ گفت هرجور راحتی، بدون اینکه پشتمو بکنم بهش، همون یه تیکه تاپ رو بالا کشیدم و از سرم دراوردم. بابا داشت به پستونام نگاه میکرد. رو شکم خوابیدم و گفتم من حاضرم. بابا روی کونم نشست و با دستای قویش شروع کرد به ماساژ دادن از شونه هام و کم کم اومد پایین. حتی یکی دوبار دستاشو اورد پایین و کناره های پستونامو واسه چند ثانیه مالید. به ارومی ناله میکردم و می گفتم خیلی خوبه بابایی. وقتی به گودی کمرم رسید، از روی کونم بلند شد و انتهای تخت نشست و از کف پاهام شروع کرد. کمی پاهامو باز کردم تا حین ماساژ، از منظره ی بین پاهام هم لذت ببره. از ساق پاهام اومد بالاتر و رونهای نرم منو دو دستی مالید. هر دستشو پشت یکی از پاهام گذاشت و اومد بالا و دستاشو برد زیر دامن کوچولوم و شروع کرد به چنگ زدن لپ های کونم. همونطور که با کف دستش کونمو میمالید، با انگشتهای شست شروع کرد به مالیدن کوسم، دیگه حسابی داشتم ناله میکردم. بابا دستاشو برداشت و دامنمو کامل بالا کشید، چند ثانیه ای ازش خبری نبود. ولی بعد پاهامو به هم چسبوند و روی رونهام نشست. از تماس پوستمون فهمیدم که پیژامه اش رو دراورده و لخت شده. بابا گفتم دخترم تا حالا با یه پسر از این کارا کردی؟ گفتم ناراحت نمیشی بابایی؟ گفت نه عزیزم، یه چیز طبیعیه. گفتم اره بابایی کردم. سر کیر کلفتشو دم کوسم گذاشت و گفت از اینجا؟ گفتم اره. گفت میخوای بابایی هم از اینجا بکنه؟ گفتم ارررررره و کونمو بالاتر اوردم. شروع کرد به فشار دادن و وقتی سر کیر کلفتش رفت تو کوسم، بی اختیار با ناله گفتم آی باباییییییییییی. بابا گفت جوووووووون. انقدر فشار داد که بلاخره کیرش تا ته رفت تو کوسم. سر کیرش به ته کوسم رسیده بود و کم مونده بود وارد رحمم بشه. بی شک این بزرگترین کیری بود که تا اون لحظه تو کوسم رفته بود. درد زیادی نداشتم ولی مطمئن بودم اگه کیرش یه ذره بزرگتر بود حتما از وسط جر میخورردم. بابا کاملا روم خوابید. همون یه ذره شکمی که داشت گودی کمرمو پر کرد. بابا شروع کرد به تلنبه زدن. اول خیلی اروم کیر کلفتشو تو کوسم عقب و جلو میکرد، منم با هر تلنبه اش ناله می کردم. دیواره های کوسم کامل به کیرش چسبیده بود. کمی بعد بابا دستاشو کنار بدنم ستون کرد، خودشو بالاتر کشید و سرعت و قدرت تلنبه هاشو بیشتر کرد، با هر تلنبه فقط یه آی بلند می گفتم. بابا هم نفس نفس میزد و گاهی ناله میکرد. خیلی زود بهش گفتم بابایی داره میاد، گفت جووون. سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد، اختیار بدنم دست خودم نبود، میلرزیدم و بلند ناله میکردم. چند ثانیه بعد با یه جیغ بلند ارضا شدم. برای اولین بار مقدار زیادی اب از تو کوسم به بیرون پاشید. تو عمرم اینطور ارضا نشده بودم. بابا تلنبه هاشو قطع نکرد بلکه روم خوابید و فقط سرعتشو کمتر کرد. کمی بعد بابا کیرشو بیرون کشید و منو به پشت چرخوند. کنارم به پهلو دراز کشید و لباشو روی لبام گذاشت و کمی ازم لب گرفت و به ممه هام دست کشید. بعد خم شد روم و نوک صورتی پستونمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به مکیدن. همونطور که پستونامو می مکید دستشو برد لای پام و مشغول مالیدن چوچوله ام شد. کمی بعد گفت بشین روش بابایی، سه تا کلمه ای که هر دختری دوست داره از باباش بشنوه. بابا به پشت خوابید، کیر خوشگلش داشت برق میزد. نتونستم جلوی خودمو بگیرم. کیرشو تو دستم گرفتم و چندبار از پایین تا بالاشو لیسیدم، بعد سرشو گرفتم تو دهنم و شروع کردم به بالا پایین کردن. از بس کلفت و دراز بود فقط نصف کیرش تو دهنم جا میشد. کمی براش ساک زدم و طعم کوسم و اب اولیه بابارو چشیدم، بعد زانوهامو دوطرف بدنش گذاشتم و اروم روی کیرش نشستم. شروع کردم به بالا پایین رفتن روی کیرش، بابا دستاشو روی پستونام گذاشته بود و میمالید. کمی بعد کونمو گرفت و کمکم می کرد تا راحتتر روی کیرش حرکت کنم. چند دقیقه بعد، ازم خواست 4دست و پا بشینم، پشتم زانو زد و کیرشو کرد تو کوسم. پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. اگه مامان برمیگشت حتما از توی حیاط میتونست صدای ناله هامو بشنوه. برخورد بدنهای خیس از عرقمون هم باعث ایجاد صدای شالاپ شلوپ بلندی میشد. برای بار دوم داشتم ارضا میشدم. گفتم اره بابایی، بکن داره میاد، بازم داره میاد، و با یه جیغ دیگه برای بار دوم ارضا شدم. بابا گفت قرص ضد حاملگی میخوری؟ گفتم نه بابایی. بابا چندتا تلنبه ی محکم زد، بعد کیرشو بیرون کشید و ابشو با یه ناله ی بلند روی کونم پاشید. کمی تو اون حالت موندیم ، بابا یه دونه زد در کونم و گفت مامانت اگه اینجوری مارو ببینه جفتمونو میکشه، پاشو لباساتو بپوش. بعد بلند شد و لباساشو برداشت و از اتاقم بیرون رفت. با انگشت کمی از ابشو برداشتم و گذاشتم تو دهنم تا طعم اب بابارو بچشم. با خودم فکر کردم که این تابستون حسابی قراره خوش بگذره.

نیمفو قسمت ششمدو روز بعد، مامان خونه بود. صبح با بابا هماهنگ کرده بودیم که 4 بعد از ظهر از کافه بیاد دنبالم. به مامان گفتم دارم میرم دوستمو ببینم و از خونه زدم بیرون. ماشین بنز بابا رو کمی جلوتر دیدم و سریع سوار شدم و حرکت کرد. تو جنگلهای حاشیه شهر یه جای خلوت پیدا کردیم و وایسادیم. شروع کردیم به لب گرفتن. سبیلهای استالینی بابا قلقلکم میداد. بابا دستشو از روی تاپم گذاشت روی سینه ام و شروع کرد به مالیدن. منم دستمو از روی شلوار گذاشتم روی کیرش. کمی بعد زیپ شلوارشو باز کردم، کیرشو دراوردم و شروع کردم به ساک زدن. بابا دستشو رسوند به کونم و مشغول مالیدنش شد. دو سه دقیقه بعد بابا کیرشو از دهنم دراورد و گفت پیاده شو. بابا منو به در چسبوند و دامنمو بالا کشید و گفت نگهش دار. بعد شورتمو تا مچ پام پایین کشید، صورتشو برد جلو و شروع کرد به لیسیدن کوسم. زبونشو فشار میداد لای لبای کوسم و از سوراخم تا چوچوله ام رو میلیسید. دستامو پشت سرش گذاشته بودم و دهنشو به کوسم فشار میدادم و بلند ناله میکردم. واقعا روی ابرها بودم. بابا بلند شد و دوتا انگشتشو کرد تو کوسم و شروع کرد به لرزوندن و جلو عقب کردن. جوری خیس شده بودم که اب کوسم از دستش می چکید و رونهامو هم خیس کرده بود. بالاخره چرخیدم و دستامو گذاشتم رو ماشین و خم شدم. بابا کیر کلفتشو کرد تو کوس تنگم، کونمو از دو طرف گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. نمیدونم بخاطر اینکه بابام داشت تو کوسم تلنبه میزد، بود یا کیر کلفتش، چون حتی 5 دقیقه نشده ارضا شدم، زانوهام شل شد و کم مونده بود بیوفتم که بابا دستاشو انداخت دور شکمم و نگهم داشت. وقتی کمی اروم شدم، بابا کیرشو کشید بیرون. یهویی انگار خالی شدم و کمبود چیزی رو تو وجودم حس میکردم. بابا منو برد جلوی ماشین و روی کاپوت خوابوند جوری که کونم اویزون بود، شورتمو کامل دراورد و انداخت کنارم و پاهامو انداخت رو شونه هاش. سر کیرشو لای کونم و روی کوسم بالا پایین کرد. وقتی سر کیرش به سوراخ کونم خورد ضعف کردم. دلم میخواست کیرشو تو کونم حس کنم ولی میدونستم که الان نمیتونم دردشو تحمل کنم و باید بیشتر تمرین میکردم. بابا دوباره کیرشو کرد تو کوسم و به تلنبه زدن ادامه داد. بابا روز قبلش برام قرص ضد حاملگی خریده بود و خورده بودم. واسه همین بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، با خیال راحت کیرشو تا ته فرو کرد تو کوسم و ابشو ریخت تو. وقتی برای اولین بار اب داغ بابارو تو کوسم حس کردم جوری برام به لحاظ روحی و جسمی لذت بخش بود که دوباره ارضا شدم. بابا کیرشو تو کوسم نگه داشت و خم شد روم و کمی ازم لب گرفت. بعد کیرشو کشید بیرون و کمی از ابش زد بیرون. وقتی کمی از ابشو با انگشت برداشتم و گذاشتم تو دهنم، دهن بابا از تعجب باز مونده بود. گفت عجب پدرسوخته ای هستی تو، خندیدم. از رو کاپوت اومدم پایین و شورتمو پوشیدم. بابا جلوی خونه پیاده ام کرد و رفت. وقتی رفتم تو ، مامان ازم پرسید خوش گذشت؟ لبخندی زدم و گفتم خیلییییییی. شورتم کاملا از اب بابا خیس شده بود، واسه همین مستقیم رفتم حموم. همه چی عالی بود، بابا حتی گاهی نصف شب بعد از خوابیدن مامان به اتاقم میومد و باهم حال میکردیم. همزمان داشتم با فرو کردن چیزهای کلفت، کونمو واسه کیر بابا حاضر میکردم. یه بار ایگور بهم تلفن زد و گفت که پدر و مادرش قراره برن سفر و ازم خواست برم پیشش. به مامان گفتم میرم به جشن تولد دوستم و چند ساعت دیگه میام. حسابی به خودم رسیدم و رفتم. وقتی رسیدم اونجا ، ایگور بهم گفت که سفر پدر و مادرش کنسل شده و خونه هستن. منم دست از پا درازتر با یه تاکسی برگشتم خونه. وقتی از ماشین پیاده شدم، دیدم دوتا اقا وارد خونه ی ما میشن. قبلا تو مهمونی های مامان و بابا دیده بودمشون. هردو از افسران رده پایین ارتش بودن و بین 30 تا 35 سال سن داشتن. برام عجیب بود که چرا این موقع صبح دارن به خونه ی ما میرن. اونم وقتی که بابا خونه نیست. ولی خیلی زود حدس زدم که جریان چیه. درسته که خیلی وقت بود از مامان چیزی ندیده بودم، ولی سابقه ی مامان رو میدونستم. مامان مژگان 16 سالش بود که زن بابا شده بود و یه سال بعد هم داداش پرویز به دنیا اومده بود. مامان اهمیت زیادی به ظاهرش میداد و حرف مردم براش خیلی مهم بود، واسه همین با ورزش و رژیم سخت اندام خودش رو عالی نگه داشته بود، در واقع از لحاظ بدنی، تفاوت چندانی بین من و مامان نبود، فقط سینه هاش بزرگتر و کونش پهنتراز مال من بود. کمی صبر کردم، بعد خیلی اروم وارد خونه شدم، از کنار دیوار و پشت درختا، به پشت ساختمون رفتم و از در پشتی رفتم توی اشپزخونه. میتونستم صدای خنده هاشون رو بشنوم. کفشامو دراوردم و پاورچین پاورچین به طرف در رفتم. پله هایی که از گوشه ی پذیرایی به طبقه ی بالا میرفت جلوی دید رو گرفته بود. واسه همین رفتم کنار پله ها و از لای نرده ها نگاه کردم. ماجرا دقیقا چیزی بود که فکر میکردم. اون دوتا مرد رو کاناپه نزدیک هم نشسته بودن. مامان تو بغل یکیشون نشسته بود و به سینه اش تکیه داده بود، صورتشون هم به هم چسبیده بود و داشتن می خندیدن. لباس شب کرم رنگ مامان فوق العاده چسبون و تنگ بود. اون اقا با باز کردن پاهاش، پاهای مامان رو هم باز کرد و بلافاصله شورت صورتی مامان معلوم شد. اونی که مامان تو بغلش نشسته بود، اسمش ولادیمیر بود که به اختصار بهش میگم ولاد. اسم اونیکی هم اولاف بود. ولاد دستاشو از پهلوهای مامان بالا اورد و پستوناشو از روی لباس گرفت. مامان سرشو برگردوند شروع کرد به لب دادن بهش. همینطور که ولاد از مامان لب میگرفت و پستوناشو میمالید، اولاف دستشو روی رون سفید مامان گذاشت و شروع کرد به مالیدن، بعد کم کم دستشو بالا برد و بالاخره شروع کرد به مالیدن کوس مامان از روی شورت. مامان ناله میکرد و کونشو روی کیر ولاد تکون میداد. چند لحظه بعد، مامان بلند شد و جلوشون وایساد. شروع کرد به رقصیدن و با استریپ تیز، لباسشو دراورد. حالا با شورت و سوتین صورتی جلوشون وایساده بود. با رقص و عشوه، سوتینش رو باز کرد و پرتش کرد سمت اونا. ولاد تو هوا گرفتش و چسبوندش به صورتش و چندتا نفس عمیق کشید. مامان پشتشو کرد بهشون، خم شد و با قر دادن؛ شورتشو هم پایین کشید و درش اورد. بدن سفید و سکسی مامان حتی منو هم حشری کرده بود. مامان با عشوه رفت سمتشون. درست مثل یه استریپر جلوشون رقصید و به ترتیب تو بغلشون نشست. بعد جلوشون زانو زد و کیر هردوتا رو از شلوارشون دراورد. مامان کیر اولاف رو تو دستش مالید و کمی واسه ولاد ساک زد، بعد کیر اولاف رو تو دهنش گرفت و واسه ولاد ساک زد. حالا می فهمیدم که ژن جندگی رو از کی به ارث بردم. مامان کمی براشون ساک زد. بعد بلندش کردن و چهار دست و پا روی کاناپه نشوندنش. اولاف رفت پشت مامان و ولاد جلوش زانو زد. اولاف با یه ضربه کیرشو کرد تو کوس مامان و ولاد هم کیرشو کرد تو دهنش. همزمان شروع کردن به تلنبه زدن و گاییدن مامان از دو طرف. ولاد کیرشو تا ته تو حلق مامان میکرد و درمیاورد. ارزوم بود که منم مثل مامان بتونم ساک بزنم. ناخوداگاه دستمو توی شورتم برده بودم و داشتم کوسمو میمالیدم. اولاف داشت مثل یه ربات تو کوس مامان تلنبه میزد جوری که حتی کیر ولاد تو حلقش هم نمیتونست ناله های بلندش رو خفه کنه. به مامان حسودیم شده بود و دوست داشتم اون لحظه جاش باشم. اولاف و ولاد جاهاشونو عوض کردن. اولاف کیرشو که از اب کوس مامان خیس بود، کرد تو دهنش و ولاد شروع کرد به گاییدن کوسش. پستونای مامان با هر تلنبه مثل پاندول جلو عقب میرفتن. کمی بعد ولاد کیرشو از کوس مامان بیرون کشید، لای کون مامانو با دوتا دست باز کرد، خم شد و یه تف انداخت رو سوراخ کونش، بعد دوتا انگشتشو کرد تو کون مامان و شروع کرد به تکون دادن. کمی بعد انگشتاشو بیرون کشید و کیرشو جایگزین کرد. با فشار کیرشو کرد تو کون مامان و شروع کرد به تلنبه زدن. ناله های مامان بلندتر شد. هر سه داشتن ناله میکردن. چند دقیقه بعد، کیرشونو از کون و دهن مامان بیرون کشیدن. ولاد روی کاناپه نشست و مامان رو کشید سمت خودش، مامان کمی کیرشو ساک زد، بعد رفت تو بغلش و نشست روی کیرش. کمی روی کیر ولاد بالا پایین رفت. بعد اولاف رفت پشت مامان ایستاد. مامان ثابت موند تا اولاف راحت کیرشو بکنه تو کونش. حالا که دهنش ازاد شده بود، بلند ناله کرد. وقتی شروع کردن به تلنبه زدن، مامان با ناله های بلند گفت اره بکنین، منو محکم بکنین، کوسمو بکنین، کونمو بکنین. اره ، من جنده ی شمام، جنده اتونو محکم بکنین، ابتونو بریزین تو کوس و کونم. کمی بعد مامان شروع کرد به جیغ زدن و گفت دارم میام، محکم تلنبه بزنین دارم میام. منم نزدیک بودم، یه دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدام درنیاد و با دست دیگه چوچوله امو محکم مالیدم تا اینکه همزمان با مامان ارضا شدم . اون دوتا به تلنبه زدن ادامه دادن. کمی بعد اولاف ناله ی بلندی کرد و ابشو تو کون مامان خالی کرد. بعد کیرشو بیرون کشید، از جیب کتش یه سیگار برداشت و روشن کرد. میتونستم ببینم که اب اولاف داره از کون مامان بیرون میاد، دلم میخواست برم و کوس و کون ابکی مامان رو حسابی لیس بزنم. ولاد گفت میخوام ابمو تو دهنت بریزم. مامان گفت خیلی خوبه، دوست دارم ابتو بخورم. بعد از کمی تلنبه زدن، ولاد گفت حالا. مامان سریع از رو کیرش بلند شد و جلوش زانو زد و کیرشو گرفت تو دهنش، لباشو دور سر کیرش حلقه کرد و با دست بدنه ی کیرشو میمالید. ولاد ناله ی بلندی کرد و یکی دوبار هم لرزید. مامان تا وقتی کار ولاد تموم نشده بود کیرشو از دهنش درنیاورد. بالاخره کیرشو دراورد و ابی که تو دهنش جمع کرده بود رو نشونش داد. ولاد لبخندی زد و گفت دختر خوب. مامان اب ولاد رو قورت داد و اینبار دهن خالیش رو نشون داد. مامان کیر ولاد رو لیسید و تمیز کرد، بعد رو کاناپه نشست و یه سیگار روشن کرد. سیگار رو تو سکوت کشیدن، بعد مامان گفت ممنون اقایون، حالا وقت رفتنه، واسه دفعه ی بعد خبرتون می کنم. اونا بلند شدن، لباسشونو پوشیدن و رفتن. مامان لباساشو برداشت و اومد سمت پله ها، پشت پله ها قایم شدم و مامان رفت بالا.

سکس با محارم و مخصوصا سکس با مادر ،شاید برای خیلیا عجیب باشه و دور از ذهن و خیلیا اونو یه سکس زشت و دور از ادب بدونن و از سر شهوت و هوس ، ولی واقعا یکی از زیباترین و پر مهر ترین مدلای سکس هست و توی این رابطه اگر درست انجام بشه عشق و لذت موج میزنه من خودم این رابطرو تجربه کردم و شاید چر احساس ترین و هیجانانگیز ترین سکس دوران زندگیم بوده و همیشه عشق و محبت مادرمو فراموش نمیکنم

نیمفو قسمت هفتمتولد 49 سالگی بابا بود و تدارک یه جشن حسابی رو واسش دیده بودیم. حدود 50 نفر هم مهمون داشتیم. من یه ساعت جیبی نقره براش خریده بودم، موقع دادن کادوها وقتی بغلم کرد، دم گوشش گفتم شب بیا تو اتاقم تا کادوی اصلی رو بهت بدم. بابا به روی خودش نیاورد و فقط بهم لبخند زد. مهمونی شلوغی بود و مامان همراه دوتا خدمتکار موقت در حال پذیرایی از مهمونا بودن. از ساعت 10 شب به بعد مهمونا کم کم شروع کردن به رفتن و ساعت از 11 هم گذشته بود که اخرین مهمون هم رفت. بابا اون خدمتکارا رو هم فرستاد برن. مامان خیلی خسته بود، شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاقهامون. لباسام رو دراوردم و لخت روی تخت دراز کشیدم. هیجان زیادی داشتم و بی صبرانه منتظر بابا بودم تا بیاد. حدود نیم ساعت بعد بود که بلاخره در اتاقم باز شد و بابا اومد تو. درو پشت سرش بست و اومد کنار تختم. گفتم مامان چه زود خوابید؟ در حالی که زیرپوش و بیژامه اش رو داشت درمیاورد گفت طفلک انقدر خسته بود که سرش به بالش نرسیده بیهوش شد. بابا کامل لخت شد و لبه ی تختم نشست. دستشو گذاشت رو شکمم و اورد روی سینه هام. منم با لبخند نگاهش میکردم. بابا گفت حالا این کادوی ویژه که میخوای بهم بدی چیه؟ گفتم همین دیگه، میخوام بهت بدم. بابا گفت پدرسوخته، و یه نیشگون کوچولو از نوک سینه ام گرفت، منم یه جیغ کوتاه و اروم زدم. باهم خندیدم. بعد بهش گفتم منتها از سوراخی میخوام بهت بدم که تا حالا ندادم. بابا گفت عزیزم نمی خوام اذیت بشی، همین کوس خوشگلتو می کنم دیگه. برام جالب بود که مردای خانواده ام چقدر جنتلمن هستن، هم پدرام وقتی کوچیکتر بودیم و هم بابا حاضر بودن از لذت کردن یه کون تنگ بگذرن، فقط به خاطر راحتی من. گفتم اذیت نمیشم بابایی، حسابی تمرین کردم، اماده ی اماده ام. بابا گفت باشه عزیزم، هرچی تو بخوای. اومد رو تخت و خوابید روم. کمی ازم لب گرفت. بعد رفت سراغ ممه هام. بعد از 14 سالگی سینه هام رشد خیلی زیادی داشتن، توی 16 سالگی دور سینه ام 75 و سایز سینه هام C بود. یعنی هر کدوم راحت یه دست رو پر میکرد. بابا ممه هامو خیلی دوست داشت و حسابی باهاشون ور رفت و خوردشون. زیر لب ناله می کردم و به موهاش دست می کشیدم. بابا رفت پایین و شروع کرد به لیسیدن کوسم، حسابی خیس شده بودم و بابا هم با ولع اب کوسمو لیس میزد. پاهامو بلند کرد و زانوهامو به سینه ام چسبوند. کونم که بالاتر اومد، بابا یه انگشتشو خیس کرد و اروم فرو کرد تو کونم. همونطور که کوسمو میلیسید، کونمو هم انگشت میکرد. تو ابرها بودم. انگشتش تو کونم انقدر حال میداد، حال کیرش تو کونم حتما چند برابر بیشتر بود. بابا یه انگشت دیگه اضافه کرد و وقتی دید دوتا انگشت هم به راحتی تو کونم عقب جلو میره، مطمئن شد که کونم اماده اس. بلند شد و گفت عزیزم چجوری راحتتری؟ میخوای بشینی روش؟ گفتم باشه. من کنار رفتم و بابا به پشت دراز کشید. کیرش سربالا وایساده بود. گرفتمش و کمی ساک زدم. بعد بلند شدم و پاهامو دوطرف بدن بابا گذاشتم. کیرشو با دست نگه داشتم و کونمو پایین اوردم. وقتی سر کیرش به سوراخم چسبید، لرزه به اندامم افتاد. بیشتر فشار دادم و خودمو کاملا شل کردم. سر کیر داغش رفت تو کونم و ناله ام بلند شد. واقعا حسش قابل تعریف نیست، هرچی کیرش بیشتر توی کونم فرو می رفت، بیشتر دلم میخواست. بالاخره کامل روی کیرش نشستم. سر کیرش پشت نافم بود. شروع کردم به بالا پایین رفتن رو کیرش، اولین نقطه ی حساسم ، سوراخ کونم بود که دور کیرش حلقه شده بود و امواج لذت رو به مغزم و از اونجا به کلیتوریسم میفرستاد. دومین نقطه دیواره های روده ام بود که به کیرش چسبیده بود و با هر حرکت کوچیکی بهم حال میداد. دستامو رو سینه ی پشمالوی بابا گذاشته بودم و خودمو بالا پایین میکردم. دستای بابا رو بدنم حرکت می کرد، از کونم به پهلوهام و بعد ممه هام رو می مالید. بعد دوباره همین مسیر رو برمی گشت. کم کم داشتم خسته میشدم، عرق از سر و روم می چکید. بابا که متوجه شده بود، ازم خواست بلند شم. وقتی کیرش از کونم بیرون اومد حسابی خالی شده بودم. بابا بلند شد و من سگی نشستم. بابا پشتم نشست و کیرشو دوباره کرد تو کونم. این پوزیشن رو خیلی دوست داشتم. تو این حالت حس میکردم که کاملا تحت کنترل طرف مقابلم قرار دارم و این یه حس ازادی بهم میداد. حس تعلق. انگار به وحود اومدم که یه نفر ازم استفاده کنه و لذت ببره. بابا کونمو با دوتا دست گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. صورتمو به بالش فشار دادم تا ناله هام بلند نشه. به کمرم قوس دادم تا کونم بیشتر بیرون بزنه. دستمو بردم لای پام تا کوسمو بمالم. اب کوسم رونمو خیس کرده بود. بابا عجله نمیکرد، انگار تا اخر دنیا وقت داریم. با حوصله کیرشو تا سرش بیرون میکشید و دوباره انقدر فشار میداد تا تخمای بزرگش به کوسم بخوره. کمی بعد پاهامو دراز کردم و رو شکم خوابیدم، کونمو کمی بالا اوردم و با دوتا دست لاشو باز کردم. بابایی دستاشو کنارم ستون کرد و به تلنبه زدن ادامه داد. با هر تلنبه یه قدم به ارگاسم نزدیکتر میشدم. بابا سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد. کمی بعد با یه اوووووووووف بلند ارضا شدم. سوراخ کونم جوری تنگ شد که بابا نتونست کیرشو تکون بده، واسه همین کمی صبر کرد. دوباره روم خوابید. وقتی شل شدم، بابا دوباره شروع کرد به عقب و جلو کردن. نفس داغش رو روی گردنم حس میکردم. بابا نفس نفس میزد و گاهی ناله می کرد. دم گوشم گفت پرستو، آه پرستو، کونت چه تنگه ، قربون کون تنگت برم. اووووف قربون دختر خوشگلم برم، جووووون. منم ساکت نبودم و گفتم بابایی کیرت چه کلفته، بابایی کیرت خیلی حال میده، بکن بابا جونم. کمی بعد بابا کیرشو بیرون کشید، منو به پشت برگردوند و پاهامو ازهم باز کرد. دوتا انگشتشو فرو کرد تو کوسم و با انگشت شستش کلیتوریسمو میمالید. بعد از ارگاسم اول، کلیتوریسم حسابی حساس شده بود و وقتی بابا بهش دست میزد، تنم می لرزید. کونمو بلند میکردم و دوباره میذاشتم رو تخت. مثل مار به خودم می پیچیدم. بابا خم شد و نوک پستونمو هم تو دهنش گرفت. بابا اینکارو میکرد تا کیرش کمی استراحت کنه و ابش زود نیاد. بابا بین پاهام نشست. پاهامو تو شکمم جمع کرد و کیرشو کرد تو کونم و دستاشو پشت رونهام گذاشت و به تلنبه زدن ادامه داد. همینطور با دست به مالیدن کلیتوریسم ادامه داد. دوباره داشتم ارضا میشدم. گفتم بابا محکمتر، بابایی ابمو بیار،اووووووووووووووووووووف. تقریبا از حال رفتم، وقتی حالم کمی جا اومد و چشمامو باز کردم، دیدم بابا ساکن نشسته و داره نفس نفس میزنه. کیرش هنوز تو کونم بود ولی شل شده بود. ارگاسم دومم انقدر شدید بود که حتی متوجه نشدم بابا کی ارضا شده و ابشو تو کونم ریخته. بابا کیر نیمه جونشو از کونم بیرون کشید و کنارم خوابید. بغلم کرد و حسابی نوازشم کرد. بهترین حس دنیارو داشتم. بعد از سکس تو بغل امن و گرم بابا خوابیده بودم. کمی بعد بابا گفت مرسی خوشگلم، این بهترین کادوی تولدی بود که تو عمرم گرفتم. کمی ازم لب گرفت و بعد بلند شد و لباساشو پوشید، شب بخیر گفت و رفت. حال لباس پوشیدن نداشتم، رو شکم خوابیدم که اب بابا از کونم بیرون نیاد، تو همون حال کم کم خوابم برد. صبح که بیدار شدم، لای کونم و اطراف کونم حسابی خیس و لزج بود. پتو هم از روم کنار رفته بود و کون لختم بیرون بود. با خودم فکر کردم اگه مامان الان بیاد تو اتاقم و منو اینجوری ببینه چی میگه؟ داشتم واکنش مامان رو تصور می کردم که یهو مامان در زد و گفت پرستو بیداری؟ سریع پتو رو کشیدم رو خودم و گفتم بله مامان جون بیدارم. مامان درو باز کرد و اومد تو و لبه ی تختم نشست. پتو رو تا شکمم کشیده بودم و ممه هام بیرون بود. گفت دختر ساعت 12 شده، شب کی خوابیدی مگه؟ گفتم یکم دیر خوابیدم، خوابم نمی برد. یه نگاه به پستونام انداخت و گفت حالا چرا لخت خوابیدی؟ گفتم هوا گرم بود، گفت باشه عزیزم، پاشو لباساتو بپوش بیا صبحونه بخور. گفتم چشم، یه دوش بگیرم الان میام. مامان یه نگاه دیگه به سینه هام انداخت و رفت.

نیمفو قسمت هشتم رابطه ی من و مامان معمولی بود، نه خیلی صمیمی و نه خیلی سرد، ولی بعد از دیدن سکس اون روز مامان، میخواستم این موضوع رو تغییر بدم و به هر قیمتی که شده بکشونمش به تخت. میدونستم کار سختی در پیش دارم ولی به زحمتش می ارزید. اول باید به لخت بودن عادتش میدادم. گاهی فقط با شورت از اتاقم میومدم بیرون و به یه بهانه ای میرفتم پیشش، مثلا سوالی ازش می پرسیدم یا چیزی ازش می گرفتم. مامان اوایل یه تذکر میداد مثلا می گفت اول لباستو بپوش، بعد. منم میگفتم کس دیگه ای که خونه نیست، ما هم که غریبه نیستیم، وقتی بالا تنه عادی شد، یه بار که قرار بود مهمونی بریم، شلوار و شورتمو دراوردم، دوتا دامن تو دستم گرفتم و مامان رو صدا کردم. وقتی اومد و کوس لخت شیو شده ام رو دید، گفت پرستوووووو؟ چرا لختی؟ گفتم نمیدونم کدومو بپوشم، به نظرت کدوم بهتره؟ مامان گفت اول بهتره شورت بپوشی. گفتم بعدش کدومو بپوشم؟ گفت پرستو زشته، شورتتو بپوش بعد. به کوسم نگاه کردم و گفتم واقعا فکر می کنی زشته؟ مامان گفت دخترم اون زشت نیست که، اینکه من ببینمش زشته. گفتم بیخیال مامان. تا حالا استخر نرفتی؟ تو رختکن و دوش همه لختن، گفت اون فرق میکنه، اونا غریبه ان. گفتم یعنی غریبه ها اگه منو لخت ببینن بهتر از اینه که مامانم منو لخت ببینه؟ مامان که جوابی نداشت، گفت باشه حالا هر چی، قرمزه رو بپوش. حالا که مامان با لختی من اوکی بود، باید کاری می کردم که انقدر باهام راحت باشه که پیشم لخت بشه. یکی دوبار وقتی از حموم دراومده بود، بدون در زدن رفتم تو اتاقش، مامان لخت بود و سعی کرد خودشو با دستاش بپوشونه، یه بار هم وقتی تو حموم بود، به بهانه ی سوال پرسیدن، سرمو بردم تو. مامان کمی غر زد ولی بیخیال شد. اخرای تابستون بود. به مامان گفتم بریم کنار استخر کمی افتاب بگیریم، برنزه کنیم؟ بعد از این هوا سرد میشه دیگه نمی تونیما. گفت باشه. رفتیم تو اتاقمون تا بیکینی بپوشیم. من کاملا لخت شدم و فقط یه حوله دورم پیچیدم. رفتم کنار استخر، حوله رو پهن کردم رو تخت و دراز کشیدم و منتظر مامان موندم. کمی بعد مامان با یه بیکینی دو تیکه ی سیاه اومد، بهم گفت پرستو بازم لختی که. گفتم از رد بیکینی متنفرم. فقط سری تکون داد و حوله اش رو روی تخت کناری پهن کرد. گفتم مامانی زحمت ضد افتاب رو می کشی؟ گفت باشه، رو شکم خوابیدم، اومد کنارم نشست و از شونه هام شروع کرد و کم کم اومد پایین. وقتی به کونم رسید، فکر میکردم رد بشه بره سراغ پاهام ولی مامان مقدار زیادی لوسیون رو کونم ریخت و با دست راست شروع کرد به مالیدن. حتی دستشو برد لای کونم و اونجارو هم لوسیون زد. نوک انگشتش سوراخ کونمو هم لمس کرد. وقتی رفت پایینتر، پاهامو کمی باز کردم. مامان با حوصله رونهامو لوسیون زد. کوسمو لمس نکرد ولی حسابی بهش نزدیک شده بود. وقتی تموم شد، چرخیدم، گفتم جلو رو هم میزنی؟ با خنده گفت پررو نشو دیگه ، جلو رو دستت میرسه، خودت بزن. مامان رو تختش نشست. وقتی دیدم داره نگاهم میکنه، تصمیم گرفتم براش یه شو راه بندازم. از گردنم شروع کردم، وقت زیادی رو واسه پستونام گذاشتم، با حرکت چرخشی دستم، لوسیون رو روی پستونام میمالیدم، نوک ممه هام سفت شده بود. رفتم رو شکمم و بعد روی کوسم. پاهامو هم لوسیون زدم. بهش گفتم بخواب، نوبت منه. مامان رو شکم خوابید، بیکینیش از این بندی بود و پشتش گره زده بود. بند شورتش هم لای کون سفید و تپلش گم شده بود. روی کونش نشستم و از شونه هاش شروع کردم. داشتم ماساژش میدادم، وقتی به بند سوتینش رسیدم، بدون اجازه گرفتن بازش کردم. وقتی رگهای کمرشو میگرفتم، ناله ی مامان در اومد. وقتی به شورتش رسیدم، از بغل گره هاشو باز کردم و کشیدمش تا از زیرش دربیاد و انداختمش رو زمین، مامان چیزی نگفت. لوسیون زیادی روی کونش ریختم و شروع کردم به ماساژ دادن کونش، فوق العاده نرم و لطیف بود و انگشتام توی گوشتش فرو میرفت. همینطور که کونشو میمالیدم لاشو باز کردم و سوراخ کون قهوه ای و لبای به هم چسبیده ی کوسشو نگاه کردم. همینطور که با دوتا دست کپلهاشو چنگ می زدم، انگشتای شستمو فشار دادم توی چاک کونش و به سوراخ کونش مالیدم. مامان بازم چیزی نگفت. دوباره مثل وقتی که بابا رو ماساژ میدادم، روی یکی از پاهاش نشستم و کوسمو به ساقش چسبوندم. بعد با دوتا دست شروع کردم به ماساژ دادن رونش، انقدر بالا رفتم تا انگشتم به لبهای کوسش بخوره. چندبار تکرارش کردم، بعد رفتم سراغ اونیکی پاش و همه ی این مراحل رو تکرار کردم. وقتی داشتم کف پاهاشو ماساژ میدادم، چشمم به یه قطره اب شفاف ولی غلیظ افتاد که از سوراخ کوسش بیرون زده بود و روی لب کوسش داشت پایین میومد. تمام توانمو به کار بستم تا در برابر هوس لیسیدن کوسش مقاومت کنم. بهش گفتم مامان برگرد. مامان به ارومی چرخید و به پشت خوابید. تو بغلش نشستم و دوباره از شونه هاش شروع کردم. چشمای مامان خمار شده بود، پستونای سفید و بزرگ مامان سایز D بودن و دور سینه اش هم 90 بود. پستونای بزرگ و ابدار که حالت قطره اشکی داشتن و بخاطر ورزش منظم حالت خودشونو حفظ کرده بودن. هاله هاش قهوه ای و نوک پستونهاش سفت شده بود. مقداری لوسیون روی پستونهاش ریختم و شروع کردم به مالیدن، زیاد فشارشون نمیدادم و فقط کف دست و انگشتهام رو روشون حرکت میدادم. مامان چشماشو بسته بود، ولی از حالت صورتش معلوم بود که داره به خودش فشار میاره تا ناله نکننه. بلاخره از پستوناش دل کندم و اومدم روی شکمش. شکم مامان عضلانی و شیش تیکه نبود ولی چربی اویزون هم نداشت و صاف بود. موهای بالای کوسش به شکل یه مثلث اصلاح شده بود. کمی لوسیون توی دستم ریختم و فقط یکبار روی لبهای کوسش کشیدم که باعث شد مامان بدنشو سفت کنه ولی چون ادامه ندادم دوباره خودشو شل کرد. لوسیون زدن پاههاش رو از پایین شروع کردم. پاهاشو از هم باز کردم و دونه دونه از مچ پاهاش شروع کردم و اومدم بالا. ترشحات بیشتری از کوسش بیرون زده بود و به سمت پایین جاری شده بود. وقتی پاهاش رو تموم کردم، مامان همچنان بیحرکت دراز کشیده بود. بنابراین تصمیم گرفتم که دلمو به دریا بزنم. کنارش نشستم و دستمو صاف گذاشتم روی کوسش، مامان دوباره خودشو سفت کرد. کف دستمو روی کوسش فشار میدادم و لبهاش و کلیتوریسش رو میمالیدم. مامان لب پایینش رو بین دندوناش گرفته بود و چشماش هنوز بسته بود. یه دقیقه گذشته بود که مامان یهو بلند شد و نشست، دستمو از رو کوسش کنار زد و گفت مرسی عزیزم دیگه کافیه، بعد سریع بلند شد، حوله اش رو برداشت و رفت توی ساختمون. کمی ناراحت بودم، ولی شهوت بهش غلبه کرد و همونجا کنار استخر انقدر خودمو انگشت کردم تا ارضا بشم. مامان تا قبل از اومدن بابا از اتاقش بیرون نیومد. وقتی هم که اومد سعی می کرد ازم دوری کنه و باهام چشم تو چشم نشه. به لخت رژه رفتن جلوی مامان ادامه دادم، میتونستم نگاهش رو روی بدنم حس کنم. نمی دونستم قبلا تجربه ی همجنس بازی داشته یا نه، ولی به نظر میومد که بدش نیاد. بنابراین تصمیم گرفتم روش مستقیم رو انتخاب کنم. شروع کردم به بغل کردن، تعریف کردن از اندامش، بخصوص کونش و پستوناش، یه بار از پشت بغلش کردم و پستوناشو گرفتم، مامان با دستپاچگی سعی کرد دستامو کنار بزنه، گفت پرستو اینکارا زشته، من مامانتم. گفتم اره یه مامان هات و سکسی. مامان چرخید و میخواست و از کنارم رد بشه ولی نذاشتم و اینبار از روبرو بغلش کردم. مامان تقلا میکرد ولی نه از ته دل. گفتم مامان یه دقیقه وایسا به حرفم گوش کن، گفت چیه، خودمو بهش فشار دادم و پستونامون بهم چسبید. لبامو به لباش نزدیک کردم و گفتم میدونم تو هم دلت میخواد، فقط خجالت می کشی. گفت نه اصلا هم دلم نمیخواد، گفتم دروغ نگو، می بینم چطور به بدنم نگاه می کنی، اون روز کنار استخر راضی شده بودی، اعتراف کن. لبام فقط دو سانت با لبای مامان فاصله داشت. مامان صورتشو به یه طرف چرخوند و گفت اصلا هم اینطور نیست، ولم کن برم. با دست صورتشو دوباره چرخوندم سمتم و گفتم یه بار امتحانش که ضرری نداره. بعد اروم لبای لطیف مامان رو بوسیدم، مامان بیحرکت مونده بود، با لبای بازشروع کردم به بوسیدن. لبای مامان هم باز بود و لبامون بین هم فرو میرفت. لبام از اب دهنش خیس شده بود، چند لحظه بعد مامان هم شروع کرد به تکون دادن لبهاش و خیلی زود زبونم تو دهن مامان بود و داشت می مکیدش و برای اولین بار یه ناله از گلوش بیرون اومد. ولی خیلی طول نکشید که دوباره به خودش اومد، منو هل داد کنار و گفت نه پرستو، من نمی تونم، بعد دوید تو اتاقش. لبخند زدم، چون مطمئن بودم که کار تمومه و بزودی مامان رو به دست میارم. صبح روز بعد لخت توی تختم دراز کشیده بودم و به مامان فکر می کردم. حتی فکر لب گرفتن از مامان باعث شده بود کوسم خیس بشه، پتو رو از روم کنار زدم و دستمو گذاشتم رو کوسم، یه دقیقه نگذشته بود که مامان در زد و گفت پرستو بیداری؟ گفتم بله مامان جون بیا تو. مامان درو باز کرد و اومد تو، با دیدنم گفت بازم که لختی، گفتم داشتم به تو فکر می کردم. گفت پرستو باید حرف بزنیم. مامان یه روبدوشامبر حریر آبی تنش بود که تا بالای زانوش اومده بود. وقتی اومد و کنارم نشست ، معلوم بود که زیرش هیچی نداره و نوک پستوناش از زیر روبدوشامبر معلوم بود. مامان گفت پرستو این کارایی که تو می کنی خیلی زشته و باید همینجا تمومش کنی، گفتم مامان خوشگلم، تا کی میخوای این حاشا کنی که خودت هم دلت میخواد. مامان گفت چند بار بگم؟ من دلم نمیخواد. گفتم پس چرا اینجوری لخت فقط با یه روبدوشامبر اومدی تو اتاقم در حالی که میدونی خیلی راحت میتونم از تنت درش بیارم. گفت چون الان از خواب بیدار شدم. گفتم چرا؟ شب خوابت نمیبرد؟ به من فکر می کردی؟ گفت نه ، آره ولی نه به چیزی که تو فکر می کنی. گفتم من تمام وقت به تو فکر میکنم، ببین همین الان هم از فکر تو خیس خیسم. دست مامان رو گرفتم و روی کوسم گذاشتم. من گفت پرستو، بسه، خواهش میکنم ازت. وقتی دیدم دستشو عقب نمیکشه، بلند شدم و نشستم و صورتمو بهش نزدیک کردم. گفتم مامان، فقط یه بار، اگه خوشت نیومد قول میدم که کلا بیخیال بشم، چی میگی؟ مامان چیزی نگفت، منم سکوت رو علامت رضایت حساب کردم و لبامو چسبوندم رو لباش. مامان سمت راستم نشسته بود و با دست چپم، دست راست مامان رو روی کوسم نگه داشته بودم و ازش لب میگرفتم. مامان اولش بیحرکت بود ولی کم کم شروع کرد به همکاری کردن و لب دادن. دستمو از روی دستش برداشتم و گذاشتم روی صورتش ولی مامان دستشو همونجا روی کوسم نگه داشت. با دست چپم که صورتشو نوازش میکردم، دست راستمو از یقه ی روبدوشامبرش بردم تو و پستون گنده اشو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مالیدن. لبامون توی هم قفل شده بود و زبونمون به هم می پیچیدن. کم کم مامان شروع کرد به حرکت دادن دستش و مالیدن کوس خیسم. دستمو از تو یقه اش بیرون کشیدم، گره کمربند روبدوشامبر رو باز کردم و کنارش زدم. دستمو بردم بین پاهای مامان و گذاشتم رو کوسش. همونطور که حدس میزدم مامان هم حسابی خیس شده بود. بعد از دو سه دقیقه لب گرفتن و مالیدن کوس همدیگه، ازش جدا شدم و گفتم اینو دربیار و بخواب رو تخت. مامان از جاش بلند شد، در حالی که روبدوشامبر رو در میاورد، گفت بلاخره کار خودتو کردی. لبخند زدم و خودمو کنار کشیدم، مامان لخت اومد رو تخت و جای من دراز کشید. پاهای مامان رو از هم باز کردم و بینشون نشستم. کمی به بدن سفید و سکسی مامان دست کشیدم و بعد روش خوابیدم. دوباره ازش لب گرفتم. پستونامون به هم چسبیده بودن. از خوردن لبای نرم و شیرینش سیر نمیشدم. کمی بعد شروع کردم به بوسیدن همه جای صورتش، لاله ی نرم گوششو تو دهنم گرفتم و مکیدم. بعد شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گلوش، ناله های سکسی مامان واقعا حشری کننده بود. اومدم پایین، صورتم روبروی خوشگلترین پستونای دنیا قرار گرفت. پستونای بزرگ و توپر، با هاله ی قهوه ای و نوکشون که اندازه ی پاک کن سر مداد بود. نوک زبونمو چند بار دور نوک پستونش چرخوندم. بعد شروع کردم به لیسیدنش، مامان داشت موهامو نوازش میکرد. نوک پستونشو حسابی مکیدم، بعد رفتم سراغ اونیکی. داشتم با پستونای مامان عشقبازی می کردم. بعد از اینکه به حد کافی پستوناشو خوردم، شکمشو بوسیدم و رفتم پایین. بین پاهاش نشسته بودم ولی مستقیم نرفتم سراغ کوسش، قسمت داخلی رونش رو از نزدیک زانوش شروع کردم به بوسیدن و اومدم بالا. مامان ناله می کرد و به بدنش دست میکشید و سرشو تکون میداد. وقتی به یه سانتی لب کوسش رسیدم، توقف کردم، گرمای کوسشو روی صورتم حس میکردم. مامان سعی کرد کوسشو به دهنم فشار بده ولی رفتم سراغ اونیکی پاش و از نزدیک زانوش شروع کردم. مامان یه آه از سر ناامیدی کشید. جاهای حساس رونشو با لبام و زبونم لمس میکردم. وقتی دوباره به نزدیکی کوسش رسیدم، با نوک زبونم، بدون اینکه به لبای کوسش بخوره یه دایره دور کوسش کشیدم. مامان که صبرش تموم شده بود با لحن التماسی گفت پرستو بخورش دیگه، اذیتم نکن. یه لبخند بهش زدم و گفتم باشه مامانی. زانوهاشو خم کردم و بالا اوردم. زبونمو از نزدیکی سوراخ کونش گذاشتم و با پهنای زبونم یه لیس محکم به کوسش زدم. مامان ناله ی بلندی کرد و کونشو بلند کرد و دوباره گذاشت رو تشک. چندبار لبای کوسشو از پایین تا بالا لیسیدیم. بعد از هم بازشون کردم. زبونمو توی سوراخ کوسش فشار دادم و کلی از ترشحاتش که اونجا جمع شده بود رو لیسیدم. دوتا انگشتمو توی کوسش فرو کردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن کلیتوریسش. مامان دستاشو پشت سرم گذاشته بود و دهنمو به کوسش فشار میداد. انگشتامو کمی تو کوسش عقب جلو کردم. حسابی خیس شده بودن. اون دوتا انگشت رو روی سوراخ کونش گذاشتم و به ارومی فشارشون دادم تو. دوتا انگشت دست دیگه ام رو هم توی کوسش فرو کردم و همچنان به لیسیدن کلیتوریسش ادامه دادم. مامان دیوونه شده بود، بلند ناله میکرد، موهامو میکشید، میلرزید و وول میخورد. هربار انگشتامو تو کوسش فشار میدادم مقدار بیشتری از ترشحاتش بیرون میریخت و از چاک کونش به ملافه ام میرسید، یه دایره ی خیس بزرگ زیر کون مامان ایجاد شده بود. چند دقیقه بعد، مامان دیگه داشت جیغ میزد. صورتمو به کوسش فشار داد و پاهاشو بست و سرم بین رونهای گوشتیش گیر افتاد. حتی صدای جیغ مامان رو هم به سختی می شنیدم. شانس اوردم که ارگاسمش بیشتر از 30 ثانیه طول نکشید و پاهاشو باز کرد وگرنه احتمالا همونجا خفه میشدم. رفتم بالا و روش خوابیدم و شروع کردم به لب گرفتن. مامان دستها و پاهاشو دور بدنم حلقه کرد و منو به خودش فشار میداد. مامان تو چشام نگاه کرد و با لبخند گفت خوردن کوسو از کجا یاد گرفتی؟ گفتم با آنیا تمرین می کردیم. گفت حدس می زدم. بهش لبخند زدم. مامان منو سفت چسبید و چرخید، حالا من پایین بودم و مامان اومد روم. شروع کرد به لب گرفتن، چند دقیقه بعد اومد روی پستونام. نوک صورتی پستونامو تو دهنش گرفت و شروع کرد به مکیدن. گاهی نوک پستونامو یواش بین دندوناش میگرفت و یذره فشار میداد، که واقعا لذت داشت. بعد از چند دقیقه لیسیدن و مکیدن پستونام، مامان رفت پایین بین پاهام و شروع کرد به لیسیدن کوسم. خیلی با حوصله لبای کوسمو لیسید، بعد رفت سراغ کلیتوریسم. بهش گفتم بشینه رو صورتم تا حالت 69 بگیریم. مامان روی صورتم زانو زد و با باز کردن پاهاش کوسشو پایین اورد. دستامو روی کون گنده و نرم مامان گذاشتم و دوباره شروع کردم به لیسیدن کوسش. مامان داشت کلیتوریسم رو میلیسید. بهش گفتم مامان کوسمو انگشت کن. مامان گفت مگه پرده نداری؟ گفتم نه، گفت چرا؟ گفتم مامان بعدا تعریف می کنم، فعلا انگشتاتو بکن تو کوسم. مامان دوتا انگشتشو کرد تو کوسم و به لیسیدن ادامه داد. مامان هم یه انگشت توی کونم فرو کرد و دوتا انگشتش رو هم توی کوسم عقب و جلو میکرد. کمی بعد ازش خواستم از روم بلند شه و 4دست و پا بشینه. پشتش نشستم، لای کونشو با دوتا دست باز کردم. زبونمو روی کوسش گذاشتم و تا روی سوراخ کونش لیسیدم. چند بار اینکارو تکرار کردم. بعد رو لیسیدن سوراخ کونش متمرکز شدم. کون مامان تمیز و خوشبو بود. کمی بعد از مامان خواستم دوباره به پشت بخوابه، پاهاشو باز کردم. پاهای خودمو بین پاهای مامان انداختم و کوسمو به کوس خیس مامان چسبوندم و شروع کردم به فشار دادن. ناله های هردومون بلند شده بود. تو اون حالت انقدر کوسمونو به هم مالیدیم تا اینکه هردو همزمان با یه جیغ ارضا شدیم. افتادم تو بغل مامان. کمی تو اون حالت موندیم و همدیگه رو نوازش کردیم. بهش گفتم خوب مامان جون، نظرت چیه؟ خوشت اومد یا نه؟ گفت نمیگم که پررو نشی، ولی اره خوشم اومد. گفتم فردا هم میای؟ گفت واوو مثل اینکه اتیش تو خیلی تنده. گفتم معلومه، میتونم کوس خوشمزه ی تورو روزی سه وعده به جای غذا بخورم. مامان چند ثانیه ازم لب گرفت و گفت حالا ببینیم چی میشه. بعد بلند شد و روبدوشامبرشو برداشت و گفت پاشو بیا کمکم که یه عالمه کار داریم. گفتم چششششششششششم.

سال های بی غیرتی من به مامانممامانم زیباترین زن دنیاست،همه چی توپ،قیافه،هیکل،اسم ورسم دار،فقط نمیدونم چه مرگشه عقد نمیکنه دایم صیغه میشه،حالا چه از ترس چه با وعده ووعیدقبلا همسایه هامون مامانم ومیکردن اما مامانم چندتا شوهر بکن وگردن کلفت کزد دیگه کسی تخم نکرد مامانم وبکنه.مامانم شانس نداره تا مردی گردن کلفت پیدا میشه،مامانم وحال میاره،زرتی یا غیب میشه یا دیونه،خوش شناس باشه میمیرهالان مادرم7600سال عمرکرده،کلی شوهرکرده خیلی بچه بدنیا اورده،ازهمه رقم،همه رو زیر دامنش جمع کرده،بی غیرت تراز من فکر کنم نباشه،دلمو میخام خوش کنم به برادر خواهرهای گذشتم مثل من بی غیرت بودن،مثل وقتی ناصرالدین شاه شوهر مادرم بود،یا وقتی،هلاکو خان شد بکن مادرم،یا وقتی سلوکیان شدن بکن مادرم،اون موقع فک کنم برادروخواهرهای من عین خودم بی غیرت بودن کیف میکردن مادرشون داره گاییده میشه خودشونم تحقیر.ولی هیچ کدوم مثل نسل من نبودن،اون وقت ها مادرم جهاز نداشت الان مادرم نفت داره،گاز داره،معدن های غنی مس،زغال سنگ،اهن،طلا دارهمنم دسترسی به همه چی دارم اخبار وواقعیت های روز ولی اصلا واسم مهم نی مادرمو هرروز جلو چشمام به هرروش میکنن،خواهرامو به واسطه فقر تو دامن مادرم،یا خونه های همسایمون میکنن،مثلا ی همسایه داریم پایین خونمونه،اسمشه اماراته،میبرن اونجا ،تازگی ها بکن مادرم،بیغیرت شده،او واسه اینکه بتونه مادرمو داشته باشه خودش پاهای مامانمو واسه این واون باز میکنه تا بکنن،تا بذارن حداقل اسمش رو مادرم باشه.بیغیرتی من از جای شروع شد که یادگرفتم فقط بخودم فکرکنم،یادگرفتم بی غیرت باشم تا یکی دیگه بتونه بیاد ومادرمو صیغه کنه بکنه،منم واسش جیغ ودست وهورا وصلوات سربدم

نیمفو قسمت نهمیه روز، بعد از لز با مامان، لخت تو بغل هم دراز کشیده بودیم. مامان گفت راستی پرستو، نگفتی پرده اتو چطوری از دست دادی؟ بهش گفتم یکی من می گم، یکی هم تو. گفت من چیزی ندارم که بگم. یه نگاه چپ بهش انداختم و گفتم بیخیال مامان، میدونم تو هم مثل من انقدر حشری هستی که سکس با یه نفر برات کافی نباشه. کمی حاشا کرد ولی بالاخره قبول کرد که واسم تعریف کنه، ولی ازم قول گرفت که چیزی به بابا نگم. اول من شروع کردم و در مورد آنیا بهش گفتم. مامان هم ماجرای اقای وزیر رو برام تعریف کرد. بعد در مورد پسر سفیر مجارستان براش گفتم که تو یکی از مهمونی های بزرگ ما شرکت داشتن و تو اتاق خودم براش ساک زدم. مامان هم در مورد محمود اقا راننده امون تو ایران بهم گفت که چطور باهم به باغمون میرفتن و باهم سکس میکردن. من در مورد سکس تو مدرسه با 4تا پسر براش گفتم و مامان هم در مورد مربی باشگاهی که اونجا ورزش میکنه برام گفت. من در مورد سکس گروهی با یه دختر دیگه و 3 تا پسر براش گفتم و مامان هم بلاخره ماجرای سکس با اون دوتا افسر ارتشی رو برام تعریف کرد. مطمئنا چیزهایی بود که مامان نگفت و چیزهایی رو هم مخفی کردم ولی اصلی ترین دلیل اینکه ادامه ندادیم این بود که هردو انقدر حشری شده بودیم که دوباره شروع کردیم به شیطنت. بعد از بار دوم بود که به مامان گفتم که شاهد سکسش با ولادیمیر و اولاف بودم، و اینکه میخوام بهشون ملحق بشم. مامان خیلی مقاومت کرد ولی بالاخره راضیش کردم. باهم یه دوش گرفتیم و قرار شد مامان قضیه رو هماهنگ کنه. سه روز بعد، وقتی از مدرسه برگشتم، مامان گفت یه لباس خوب بپوش که بریم پیش اولاف و ولادیمیر. اون روز تو مدرسه واسه چهارتا پسر ساک زده بودم بدون اینکه کیری تو کوس و کونم بره و حسابی حشری بودم. مثل مامان یه ارایش غلیظ کردم، مامان اومده بود تا تو انتخاب لباس کمکم کنه. یه شورت و سوتین توری سفید انتخاب کردم و یه جوراب شلواری توری سفید هم از روش پوشیدم. بعد یه دامن خیلی کوتاه قرمز پوشیدم ، همراه یه پیراهن سفید که زیر پستونام گره زدم. کفشهای پاشنه بلند سفید هم پام کردم. مامان هم یه جوراب شلواری فیش نت سیاه با دامن چرمی سیاه و پیرهن سفید پوشیده بود. لباس من به دانش اموز سکسی معروف بود و لباس مامان هم به معلم سکسی. چون هوا هم هوا سرد شده بود و هم اینکه نمی خواستیم با این لباسا تو خیابون دیده بشیم، از روی لباس کت بلند هم پوشیدیم و وقتی از در بیرون اومدیم، ماشین منتظرمون بود. مامان ادرس رو به راننده داد و حرکت کردیم. مسیر زیاد دور نبود و 5 دقیقه بعد رسیدیم. گفتم مامان چندبار اومدی اینجا؟ گفت فقط 5 ، 6 بار. باهم خندیدیم. یه خونه ی دو طبقه با حیاط بزرگ بود. اون خونه بین سایر خونه های اون منطقه معمولی حساب میشد ولی در مقایسه با خونه ی عموم مردم، اشرافی بود. زنگ در رو زدیم و یه خانم مستخدم مسن درو واسمون باز کرد، کتها رو ازمون گرفت و به سالن پذیرایی هدایتمون کرد. اولاف و ولاد هردو در حالی که یه لیوان مشروب تو دستشون بود نشسته بودن، با دیدن ما لیوان هارو روی میز گذاشتن و به استقبالمون اومدن. به ترتیب دستمون رو بوسیدن. از همون لحظه ی ورود نگاه هردو روی بدن من بود. من و مامان رو وسط کاناپه نشوندن، اولاف پیش دستی کرد و کنار من نشست و ولادیمیر کنار مامان. برای مامان وودکا ریختن و برای من نوشابه، کمی درمورد چیزای پیش پا افتاده حرف زدیم، بعد ولاد گفت که بریم بالا. باهم از پله ها بالا رفتیم وارد اتاق مستر شدیم. ولادیمیر چیزایی در گوش مامان گفت، مامان خندید و گفت ای شیطون، باشه، پس برین یه گوشه بشینین. اونا روی صندلی های گوشه ی اتاق نشستن. به فارسی از مامان پرسیدم جریان چیه؟ گفت میخوان نقش معلم و شاگرد بازی کنیم، مثلا تو شیطنت کردی و من با اسپنک تنبیهت می کنم، بعد کمی باهم لزبازی می کنیم . گفتم باشه. مامان خیلی زود تو نقشش فرو رفت. دست به کمر ایستاد و به روسی گفت خانم جوون، این چه لباسیه که واسه مدرسه پوشیدی؟ پسر ها با دیدن این لباس حواسشون از درس پرت میشه. گفتم ببخشید خانم معلم. مامان گفت معذرت خواهی کافی نیست، باید تنبیه بشی که دیگه اینکارو نکنی، بیا اینجا و خم شو. ولاد و اولاف با نیش باز و چشمهای حریص به ما نگاه می کردن. پشت به اونا ایستادم، خم شدم و دستامو روی تخت دو نفره ی بزرگ گذاشتم. مامان اومد کنارم و دامنمو روی کمرم جمع کرد. با دیدن کونم، هردوی اونا زوزه ای کشیدن. کون یه دختر 16 ساله توی جوراب شلواری احتمالا جذاب ترین چیزی بود که به عمرشون دیده بودن. مامان دست چپشو روی کمرم گذاشت و با دست راست یه ضربه ی نه چندان محکم به کپلم زد. با همون یه ضربه ، یه حس خاصی بین پاهام پیدا کردم. مامان ضربه ی دوم رو کمی محکمتر زد. اون حس غریب بین پاهام بیشتر شد. مامان هربار کمی ضرب دستشو بیشتر میکرد. به فارسی گفت اگه خیلی محکم زدم بگو، گفتم تو محکمتر بزن، اگه زیادی شد میگم. بعد از اسپنک چهارم، مامان انگشتاشو انداخت زیر کش جوراب شلواری و یواش یواش تا زانو پایین کشیدش. پشت شورتم فقط یه لایه ی نازک تور بود که چیزی رو پنهان نمیکرد و اون دوتا کون سفیدم رو میدیدن. مامان دوباره شروع کرد به اسپنک زدن، اسپنک ششم باعث شد یه آخ بگم، مامان به فارسی گفت خیلی محکم بود؟ گفتم نه ، محکمتر بزن. کوسم خیس شده بود ، برای خودم عجیب بود که چرا از تنبیه شدن انقدر لذت می برم. با هر اسپنک مامان یه ناله ی سکسی میکردم. بعد از اسپنک هشتم، مامان دوباره کنارم زانو زد، دستاشو انداخت زیر کش شورتم کشیدش پایین ، پاشنه بلندامو دراورد و شورتمو همراه جوراب شلواری کامل از پام دراورد. مامان دوباره ایستاد، کمی به کونم دست کشید و یه اسپنک دیگه زد، لای کونمو باز کرد و کوس و کونمو نشون اون دوتا داد. ناله ی اونا هم دراومده بود. یه کوس صورتی جوون و تازه که دعوتشون میکرد. پاهامو از هم باز کردم، مامان بعد از هر اسپنک کمی کوس و کونمو میمالید. بالاخره مامان گفت صاف وایسا. بعد منو چرخوند. ولاد و اولاف کیر گنده اشونو دراورده بودن و داشتن می مالیدن. مامان گره و دو تا دکمه ی پیرهنمو باز کرد و از تنم درش اورد، بعد دامنمو بالا کشید و از سرم دراورد. لخت جلوی اونا وایساده بودم، مامان لباشو چسبوند رو لبام و با دوتا دست شروع کرد به مالیدن کون قرمزم. منم شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهنش. مامان سوتین نبسته بود و با دراوردن پیرهنش، پستونای گنده اش افتاد بیرون. بعد زیپ دامنشو باز کردم و کشیدمش پایین، وقتی از کونش رد شد، افتاد دور مچ پاهاش. از هم لب می گرفتیم و به بدن همدیگه دست میکشیدیم. مامان لباشو از لبام جدا کرد و رفت سراغ گلوم و بعد، سینه هام. مامان کمی پستونامو خورد و باهاشون بازی کرد. کشیدمش بالا و کمی ازش لب گرفتم، حالا نویت من بود که پستونای گنده ی مامان رو بخورم و بمالم. کمی بعد، جلوش زانو زدم، کفشهاشو دراوردم و فیش نت رو کشیدم پایین. مامان فقط یه لامبادای سیاه داشت که جلوش هم توری بود. نیم رخمون به سمت اقایون بود. شورت مامان رو هم کامل دراوردم، دستامو گذاشتم رو کونش و صورتمو بین پاهاش فشار دادم و شروع کردم به لیسیدن کوسش. مامان دستاشو پشت سرم گذاشته بود، دهنمو به کوسش فشار میداد و ناله میکرد. مامان بلندم کرد و گفت بیا بریم رو تخت. مامان به پشت وسط تخت خوابید و گفت بیا روم. رو صورتش نشستم و خم شدم تا حالت 69 بگیریم. وقتی تو اون حالت قرار گرفتیم، اولاف و ولاد بلند شدن، لباساشو دراوردن و اومدن جلو، هر کدوم یه طرف نشستن و لز بازی من و مامان رو تماشا کردن. کمی بعد مامان گفت اقایون تا اخر فقط میخواین تماشا کنین؟ با این جمله، اولاف اومد بین پاهای مامان و جلوی صورت من نشست و ولادیمیر هم رفت پشتم و بالا سر مامان نشست. ولادیمیر دستاشو رو کون من گذاشت و کیرشو تو دهن مامان فرو کرد. اولاف هم صورت منو بین دستاش گرفت و سر کیرشو رو لبام گذاشت. دهنمو باز کردم و کیر کلفتش رو فرو کرد تو. اولاف صورتمو گرفته بود و اروم کیرشو تو دهنم جلو عقب می کرد. تو این چند سال به خوبی یاد گرفته بودم چطور از دماغم نفس بکشم تا کیر تو دهنم بمونه، اب دهنم از کیر اولاف جاری بود. یکی دو دقیقه بعد، دستای لطیف مامان رو حس کردم که داره کیر ولادیمیر رو به کوسم هدایت میکنه. کیر کلفت و دراز ولاد اروم اروم وارد کوسم شد. چند ثانیه به خوردن کیر اولاف ادامه دادم و بعد کیرشو از دهنم دراوردم و گذاشتمش دم کوس مامان. اولاف تو یه ضرب کیرشو تو کوس مامانی فرو کرد و شروع کرد به تلنبه زدن. ولاد هم وقتی کیرش تا ته رفت تو کوسم ، مشغول تلنبه زدن شد. رفت و امد کیر اولاف رو تو کوس مامان تماشا میکردم. زبونمو بیرون اوردم و کلیتوریس مامان و کیر اولاف رو می لیسیدم. مامان هم کلیتوریس منو با دست میمالید. صدای برخورد بدن های عرق کرده و ناله های شهوتناک 4 نفر تو اتاق می پیچید. ولادیمیر همینطور شروع کرد به اسپنک زدن روی کونم، ناله هام بلندتر شد. لذتی که میبردم قابل وصف نیست ، احساس می کردم از خودم اختیاری ندارم، احساس میکردم کسی تصاحبم کرده، این اسارت باعث ازادیم شده بود، و این برام لذت بخش بود. اولاف کیرشو از کوس مامان بیرون کشید و کردش تو دهنم تا دوباره براش ساک بزنم. بعد دوباره کیرشو کرد تو کوس مامان و به تلنبه زدن ادامه داد. چند دقیقه بعد، اولاف طرف دیگه ی تخت دراز کشید و بهم گفت هی جنده کوچولو، بیا بشین رو کیرم. ولاد کیرشو از کوسم بیرون کشید و کمرمو ول کرد. از روی مامان بلند شدم و پاهامو دوطرف بدن اولاف گذاشتم و نشستم رو کیرش، دستامو دوطرف سرش روی تشک گذاشتم و شروع کردم به بالا پایین رفتن رو کیرش. ولاد هم مامان رو به حالت 4دست و پا نشوند و شروع کرد به تلنبه زدن. اولاف نوک پستونامو بین انگشتای شست و اشاره اش گرفته بود و می کشید و می چرخوند. تو همین حال بودم که انگشتای بزرگ و زمخت ولادیمیر رو لای کونم حس کردم، کمی با نوک انگشتاش ، سوراخ کونمو مالید و بعد انگشتاشو خیس کرد، اول انگشت اشاره اش رو توی کونم فرو کرد و کمی چرخوند، بعد انگشت وسطش رو هم اضافه کرد. ناله هام بلندتر شده بود، یه کیر کلفت تو کوسم بود و دوتا انگشت تو کونم. درسته که قبلا با پسرای زیادی سکس کرده بودم، ولی هیچوقت همزمان دوتا کیر توی کوس و کونم نداشتم و میخواستم تجربه اش کنم. کمی بعد، ولادیمیر انگشتاشو از کونم بیرون کشید، از پشت مامان بلند شد و اومد پشت من. دستاشو رو شونه هام گذاشت و فشارم داد تا پستونام به سینه ی اولاف چسبید. مامان که حالا کنارم نشسته بود، لای کونمو با دوتا دست باز کرد، خیلی زود ولادیمیر سر کیرشو رو سوراخ کونم گذاشت و شروع کرد به فشار دادن. خیلی زود دوتا کیر کلفت تا ته تو کوس و کونم فرو رفته بودن، هیچ وقت تا این احساس پر بودن نکرده بودم، خیلی زود شروع کردن به حرکت دادن کیرشون، با ناله گفتم مامان جون داری می بینی؟ یه کیر تو کوسمه و یه کیر تو کونم. مامان گفت اره عزیزم، دارم می بینم، بهت حال میده؟ گفتم ارررررهههههه، دارم میمیرم از خوشی. هر بار کیر اولاف به جی اسپاتم مالیده میشد مثل این بود که یه شوک الکتریکی تو تمام بدنم پخش میشد. شهوت وجودمو گرفته بود و بدنم خیس از عرق بود. ولادیمیر همونطور که تو کونم تلنبه میزد، با مامان هم ور میرفت، ازش لب می گرفت، ممه هاشو میخورد و کوس و کونشو میمالید. کمی بعد، ولادیمیر کیرشو از کونم بیرون کشید و از روی اولاف بلند شدم. وقتی داشتم برای ولادیمیر ساک میزدم، مامان برعکس رو کیر اولاف نشست جوری که پشتش به اولاف بود. کمی روی کیرش بالا پایین رفت و بعد کیر اولاف رو از کوسش دراورد و با کونش تنظیم کرد و روش نشست. دستاشو پشتش ستون کرد و پاهاشو باز کرد. ولادیمیر موهای منو گرفت و صورت منو لای پاهای مامان فشار داد تا کوسشو بخورم، شروع کردم به لیسیدن کوس خیس مامان، ولادیمیر منو کنار کشید و بین پاهای مامان نشست و کیرشو تو کوسش فرو کرد. اون دوتا داشتن تو کوس و کون مامان تلنبه میزدن و من هم ممه های مامان رو میخوردم. چند دقیقه بعد، بلند شدن، من و مامان کنار هم 4 دست و پا نشستیم و کونمونو تو هوا بلند کردیم. ولادیمیر پشت من نشست و اولاف پشت مامان. ولاد اول کیرشو تو کوسم فرو کرد و مشغول تلنبه زدن شد. اولاف هم داشت مامانو میکرد. من و مامان که داشتیم با لبخند به هم نگاه میکردیم شروع کردیم به لب گرفتن. اون دوتا داشتن محکم تلنبه میزدن. کمی بعد، ولادیمیر کیرشو از کوسم دراورد و فرو کرد تو کونم. به شدت به ارگاسم نزدیک بودم. از ولادیمیر خواستم محکمتر تلنبه بزنه. چند ثانیه بعد با جیغ و لرزش شدید ارضا شدم و رو تخت افتادم. ولادیمیر منو ول کرد و رفت سراغ مامان، جلوش نشست و کیرشو تو دهن مامان چپوند. از حرکات مامان معلوم بود که اون هم نزدیکه. وقتی مامان هم به ارگاسم رسید، من و مامان خلاف جهت هم خوابیدیم، جوری که فقط صورتمون کنار هم بود و پاهامون از دو طرف تخت اویزون بود. اولاف و ولادیمیر هم بالای سرمون نشستن و شروع کردن به جق زدن. اول اولاف ابشو رو صورتمون پاشید و بعد هم ولادیمیر. من و مامان کمی از هم لب گرفتیم و اب اون دوتا رو مزه مزه کردیم. بعد باهم رفتیم حموم و خودمونو شستیم و لباس پوشیدیم. خوشبختانه قبل از بابا به خونه رسیدیم و لباسامونو عوض کردیم. دو سال گذشت، دو سال پر از سکس با ادم های مختلف. تو این دو سال تقریبا هر روزم رو با سکس گذروندم، بابا، مامان، اولاف، ولادیمیر، پسرهای مدرسه و اگه از همه جا ناامید میشدم، به سراغ عتیقه فروش پیر سر خیابون میرفتم تا اتیش شهوتم رو خاموش کنه. دبیرستان رو تموم کرده بودم و باید به دانشگاه میرفتم، بابا و مامان دوست داشتن منم برم آلمان، جایی که پروانه حالا برای خودش یه مهندس موفق شده بود ولی من تصمیمم رو گرفته بودم. امریکا جایی بود که میخواستم برم. بابا از طریق دوستانی که تو امریکا داشت، تونست پذیرش منو تو دانشگاه جنوب کالیفرنیا تو شهر لس انجلس برای رشته ی حقوق بگیره. همه چیز اماده بود، بابا حتی نزدیک دانشگاه واسم خونه ای گرفت که مجبور نباشم توی خوابگاه بمونم. یه سکس خداحافظی با مامان و بابا داشتم و بعد راه افتادم، مقصد اولم سوئیس بود، باید قبل از رفتن به امریکا، یکبار دیگه پدرام رو میدیدم.

عمه ثریامن حسام هستم و 26 سالمه. تو خانواده پدری من اختلاف سنی خیلیه، پدر من که بزرگترین بچه ی خانواده شونه با عمه ی کوچیکم 20 سال فاصله سنی دارن. عمه ثریا 34 سالشه و یه بچه 9 ساله و یه بچه ی 3 ساله داره. رابطه ی من و ثریا از 6 سال پیش شروع شد. ما چون فاصله ی سنی کمی داریم باهم صمیمی هستیم و رفت و امد زیادی به خونه ی اونا دارم. ثریا اندام توپی داره، پستونای 80، شکم نسبتا صاف و کون گنده. 20 سالم بود و تو اشپزخونه با ثریا تنها بودم. صحبت از ازدواج من شد که از دهنم در رفت و گفتم دنبال یه داف توپ مثل خودت میگردم. ثریا به جای اینکه ناراحت یا عصبانی بشه خندید و گفت بیشعور بی ادب.از اون به بعد بیشتر پاپیچش شدم، شوهر ثریا راننده تاکسیه و شبا دیر میاد خونه واسه همین وقتی میرفتم اونجا نگران اومدنش نبودم. کم کم از بغل بهش میچسبیدم و دستمو میذاشتم رو پهلوش، ثریا با کونش به کونم میزد و سعی میکرد اونجوری با خنده و شوخی از خودش دورم کنه. یا مثلا از بدنش تعریف میکردم، وقتی دیدم چیزی نمیگه، پررو تر شدم، مثلا ازش میپرسیدم شورتت چه رنگیه یا سایز سینه ات چنده، ثریا هم با خنده میگفت به تو چه فضول. یه بار بهش گفتم عمه من تا حالا ممه ندیدم، میشه نشونم بدی؟ گفت نخیر وقتی زن گرفتی میبینی. به اصرار کردن ادامه دادم، حتی وقتی تو مهمونی های خانوادگی که چند لحظه باهم تنها می شدیم هم ازش میخواستم. ثریا کلافه می شد و میگفت حسام زشته و یکی می شنوه و از این حرفها. بعد از چند ماه اصرار کردن، یه بار که تنهایی رفته بودم خونشون، ما تو اشپزخونه بودیم و دختر سه ساله اش داشت تو اتاق بازی میکرد. انقدر اصرار کردم که ثریا جون به لب شد و گفت ببین نشونت میدم ولی بار اول و اخرته ها، دیگه از این خبرا نیست، گفتم دمت گرم، باشه، رفتم نزدیکش، گفت نه برو عقب وایسا. کمی رفتم عقبتر، گفت بازم برو، گفتم چشام ضعیفه دیگه عقبتر رو نمی بینم. ثریا چشاشو چرخوند، دستاشو انداخت زیر تاپ قرمزش و تا زیر پستوناش کشید بالا، بعد انگشتاشو رد کرد زیر سوتینش و اونو هم همراه تاپ تا زیر گلوش کشید بالا و دوتا گوی بلورین افتاد بیرون. پستوناش واقعا خوشگل بودن. گرد و سفید با هاله ی قهوه ای کمرنگ و نوک کوچولو. دهنم اب افتاد، گفتم ثریا پستونات خیلی خوشگلن. حدود 10 ثانیه نشونم داد و بعد سوتین و تاپشو کشید سر جاش و گفت دیگه نمیخوام چیزی بشنوم هاااا. بار اخرت باشه. یه مدت بعد بهش گفتم ثریا میشه به ممه هات دست بزنم؟ اخم کرد و گفت نخیر دیگه داری خیلی پررو میشی. گفتم مگه چی میشه؟ گفت قرار نیست حتما چیزی بشه، وقتی میگم نه یعنی نه، همون یه بار هم اشتباه کردم نشونت دادم. چیزی نگفتم چون میدونستم فرصت زیاده و بلاخره راضی میشه. دفعه بعد دوباره ازش خواستم و بازم گفت نه. حتی چند بار هم دستمو نزدیک پستوناش بردم ولی زد رو دستم و هلم داد عقب. بازم بعد از چند مدت، یه بار که شروع کردم به اصرار کردن، با حالت کلافگی و ناچاری به کابینت تکیه داد و گفت اخه حسام زشته، من عمه اتم، تو که نباید اینکارارو بکنی. با لحن خیلی اروم خواهش گونه، گفتم اخه عمه جون، مگه چی میشه؟ قرار نیست که کسی بفهمه، فقط یذره، خواهش میکنم. ثریا سرشو انداخت پایین و تکون داد. یکی دوبار صداش زدم ولی جواب نداد. اروم بهش نزدیک شدم و جلوش وایسادم، وقتی دیدم چیزی نمیگه، گفتم عمه جووووون؟ میخوام دست بزنما. چیزی نگفت، دستاشو کنارش نگه داشته بود و همچنان به زمین نگاه میکرد. دستامو بردم جلو و گذاشتم رو پستوناش. هرکدوم یه دستمو پر کرده بود. اروم شروع کردم به مالیدن و فشار دادن ممه های نرمش. حدود 30 ثانیه پستوناشو مالیدم بعد خودم دستامو کشیدم و گفتم قربونت برم عمه جون، خیلی ماهی ، یدونه ای. سرشو بالا اورد و چند ثانیه با اخم نگاهم کرد ولی زود خنده اش گرفت و گفت بچه پررو، برو بذار به کارم برسم. بعد از اون به یه جور بازی تبدیل شد. من با خنده و شوخی سعی میکردم بهش دست بزنم و بمالمش و اونم سعی میکرد از دستم فرار کنه و مانعم بشه. گاهی حتی به کونش هم حمله کردم و تونستم یکی دوبار کون تپل و گوشتیشو چنگ بزنم. یه بار همونجوری تو اشپزخونه درحال کشتی گرفتن بودیم، یه جایی ثریا چرخید و پشتشو کرد بهم، مثلا سعی میکردم پستوناشو بگیرم و اونم میخواست مانعم بشه ولی در عمل داشتم کیرمو به کونش میمالیدم، ثریا میخندید و میگفت نه نکن، کون نرم و تپلش رو کیرم جوری حشریم کرده بود که تو یه لحظه دستمو بردم پایین و از رو شلوار کوسشو سفت گرفتم. ثریا حسابی غافلگیر شد. دست چپمو دورش حلقه کردم و هردوتا دستشو از ارنج گیر انداختم . حالا وضعیت جدی شده بود. ثریا شروع کرد به تقلا کردن و گفت حسام نه، خواهش میکنم. همینطور قسمم میداد و تقلا میکرد ولی زور من بیشتر بود و به قسم هاش هم محل نمیذاشتم. کوس تپلشو با کف دستم میمالیدم. کم کم ثریا داشت خسته میشد و خواهش و تمناش هم به ناله تبدیل میشد. بعد از چند دقیقه دیگه دستاش حرکت نمیکرد، جوری که صدا نره تو اتاق یواش ناله میکرد و بهم تکیه داده بود، کیرمو به کونش فشار میدادم و کوسشو محکم میمالیدم. ثریا مدام اوف اوف رو تکرار میکرد و گاهی هم اسممو میگفت. حال ثریا انقدر خراب بود که حتی اگه دستمو میبردم توی شورتش و کوسشو انگشت میکردم نمیتونست مخالفت و مقاومت کنه ولی سعی کردم زیاد تند نرم. کمی بعد دیدم ناله هاش داره بلند تر میشه واسه همین خودش دستشو گذاشت رو دهنش تا صداش نره بیرون. کم کم پاهاش شروع کرد به لرزیدن، وقتی ارضا شد، زانوهاش شل شدن و کم مونده بود بخوره زمین که به زحمت نگهش داشتم. بردمش کنار میز ناهارخوری و رو صندلی نشوندمش. ثریا ارنجاشو گذاشت رو میز و صورتشو با دستاش پوشوند. منم نشستم روبروش. کمی تو سکوت نشستیم، بلاخره ثریا نگاهم کرد و گفت حسام بهتره بری، تو همین حین بچه هم اومد تو اشپزخونه. بلند شدم و خدافظی کردم، وقتی داشتم میرفتم ثریا گفت دیگه تو خونه راهت نمیدم. نمیدونستم داره جدی میگه یا شوخی میکنه. سه روز بعد، بعد از دانشگاه رفتم اونجا، ایفون رو زدم، ایفونشون تصویری بود و میتونست منو ببینه. کمی بیشتر از معمول طول کشید ولی بلاخره درو باز کرد. اونروز ثریا یه شلوارک ابی اسمانی فوق العاده تنگ پوشیده بود، با یه تاپ سفید تنگ و استین کوتاه. تا بحال ندیده بودم که همچین شلوارکی بپوشه. گفتم سلام عمه ی خوشگلم. با اخم گفت علیک سلام، مگه نگفته بودم دیگه نیا؟ گفتم نه، فقط گفتی دیگه راهت نمیدم، ولی راه دادی؟ مهلا کجاست؟ گفت تو اتاق خوابیده. برگشت و رفت سمت اشپزخونه ، میتونستم خط شورتشو به راحتی ببینم. منم دنبالش راه افتادم. رفت سر ظرفشویی و شروع کرد به شستن ظرفهاش. کنارش وایسادم ، ثریا گفت حسام اذیت نکن بذار کارمو بکنم. گفتم من که کاری نکردم. گفت خوبه، بعد از این هم کاری نکن. گفتم مثلا چه کاری؟ گفت خودت خوب میدونی چه کاری؟ دستمو گذاشتم رو کونش و گفتم مثل این؟ با اخم نگاهم کرد و گفت بله مثل این، هر اتفاقی که قبلا افتاده رو باید فراموش کنی. گفتم خودت چی ؟ فراموش کردی؟ گفت بله من همون موقع فراموش کردم. دستم هنوز رو کون تپل و نرمش بود و اروم فشارش میدادم. گفتم دروغ میگی، هنوز بهش فکر میکنی. گفت نخیر، رفتم پشت سرش. هردو دست ثریا مشغول بود. دستامو گذاشتم رو پستوناش و دم گوشش زمزمه کردم هنوز به اون وقت فکر میکنی، بازم دلت میخواد ارضات کنم. گفت نهههههه. اروم دست راستمو بردم پایین سمت کوسش و گفتم پس چرا جلومو نمیگیری؟ گفت نمیبینی دستام کثیفه؟ گفتم اره، میبینم. دستم به کوسش نزدیک میشد و ضربان عمه هم تندتر. دوباره کوسشو گرفتم تو دستم. با حالت گریه گفت حسااااااااااااااام. گفتم جوووووون. میخوای بمالمت. گفت نه نه. شروع کردم به مالیدن کوسش. گفتم داری خیس میشی، نه؟ گفت نهههههه. تاپشو گرفتم و کشیدم بالا، بعد سوتینشو کشیدم بالا و پستوناش افتاد بیرون. گرفتمشون تو دستم و گفتم دستاتو بشور بریم تو اتاق. گفت اول ولم کن. گفتم نه همینجوری میریم. ثریا دستاشو شست و همونجور که از پشت بهش چسبیده بودم راه افتادیم سمت اتاقش. گفتم درو ببند و قفل کن. وقتی کرد گفتم میخوای بکنمت؟ گفت نه حسام، خواهش میکنم. مثل اونروز بمال تموم شه دیگه، گفتم پس من چی؟ گفت منم مال تورو میمالم. گفتم شرمنده عمه جون، تا نکنمت ولت نمیکنم. بردمش جلو و چسبوندمش به دیوار، از بغل کش شلوارک و شورتشو گرفتم و تا زیر کونش کشیدم پایین. کمی ازش فاصله گرفتم. دست چپمو گذاشتم رو کمرش و به دیوار فشارش دادم، دست راستمو گذاشتم رو کون سفید و تپلش و شروع کرئم به مالیدن. بعد دستمو و بردم لای پاش و کوسشو گرفتم. گفتم دیدی کوست خیسه؟ دیدی دلت میخواد بکنمت؟ هیچی نگفت. کمی کوسشو مالیدم، کم کم ناله اش در اومد. بعد با همون دست کیرمو کشیدم بیرون، شلوارک و شورتشو پایینتر کشیدم و بهش چسبیدم و کیرم به جایی که فکر میکردم کوسش باشه فشار دادم. چندبار تلاش کردم ولی همش لیز میخورد و میرفت لای پاهاش. گفتم خودت بکنش تو. ثریا دستشو اورد پشتش و کیرمو گرفت و با کوسش تنظیم کرد و فشارش دادم تو. شکمم به کون فوق العاده نرم و تپل عمه چسبید، کوسش خیس و داغ بود. کونشو از بغل با دوتا دست نگه داشتم و شروع کردم به تلنبه زدن. کون بزرگش باعث میشد کمی از کیرم بیرون بمونه . از دیوار جداش کردم و بدون اینکه کیرمو بکشم بیرون بردمش کنار تخت. گفتم خم شو. خم شد و دستاشو گذاشت رو تخت. به تلنبه زدن ادامه دادم، اینجوری کیرم تا ته میرفت تو کوسش. عمه زمزمه وار ناله میکرد. کمی بعد گفت حسام نریزی تو. گفتم باشه . بعد از کمی تلنبه زدن، کیرمو کشیدم بیرون و چرخوندمش، هلش دادم و افتاد رو تختی که هر شب با شوهرش میخوابه. پاهاشو بردم بالا، شلوارک و شورت رو زانوش بود و نمیذاشت پاهاش باز بشه. کشیدمشون رو مچ پاهاش و زانوهاش و به سینه اش فشار دادم. خودش با دستاش پاهاشو نگه داشت. کوس و کونش باز بود، کیرمو کردم تو کوسش و به کردن ادامه دادم. عمه با چشای خمار نگاهم میکرد. چند دقیقه گذشته بود که مهلا از پشت در صدا زد مامان؟ عمه گفت بله دخترم. مهلا گفت بیا. عمه گفت کار دارم دخترم بگو چیکار داری؟ مهلا بازم گفت بیا. همبنجوری داشتم تلنبه میزدم. وقتی مهلا دوباره صداش زد ثریا گفت اه، حسام یه دقیقه وایسا ببینم چی میگه. کیرمو کشیدم بیرون. ثریا بلند شد و اول سوتین و تاپشو کشید پایین، بعد شورت سیاهشو کشید بالا و بعد هم شلوارکشو، درو نصفه باز کرد و رفت بیرون و درو هم پشت سرش بست. کیرمو که از اب کوسش خیس بود رو اروم میمالیدم تا نخوابه. چند دقیقه بعد عمه دوباره اومد تو و درو قفل کرد، شلوارک و شورتشو کشید تا زانو و رو تخت سگی نشست. گفتم بخواب. رو شکم خوابید، رو پاهاش نشستم، کیرمو کردم تو کوسش و کامل روش خوابیدم. کون نرمش زیر شکمم حال عجیبی میداد. دم گوشش گفتم اوف عمه جون قربون کوست برم، چه کوسی داری، چه کونی داری. ثریا فقط اروم ناله میکرد. چند دقیقه بعد نشستم و کیرمو کشیدم بیرون. با دوبار مالیدن ابمو پاشیدم رو کون سفیدش. گفتم چار دست و پا بشین. وقتی نشست، انگشت شستمو کردم تو سوراخ کوسش و با چهارتا انگشت چوچولشو انقدر مالیدم تا ارضا شد. بهم گفت از رو میز چندتا دستمال مرطوب بیار. دستمالارو اوردم و کونشو تمیز کردم. ثریا بلند شد و گفت بلاخره کار خودتو کردی. گفتم خودت دلت میخواست دیگه، گفت نخیر اصلا هم دلم نمیخواست. گفتم باشه تو راست میگی. کیرمو انداختم تو، بغلش کردم و کمی ازش لب گرفتم. ثریا هم همکاری میکرد. گفتم دفعه ی بعد کی بیام؟ با لبخند گفت هیچوقت. گفتم پس فردا خوبه؟ گفت سردیت نکنه یه وقت؟ گفتم نه نمیکنه، پس فردا میام. گفت خودم زنگ میزنم. گفتم باشه. باهم رفتیم بیرون، کمی با مهلا بازی کردم و بعد رفتم خونه. خودم هم باورم نمیشد که عمه ثریا رو کرده باشم. سه روز بعد ثریا زنگ زد که بیا. با سرعت برق خودمو رسوندم. مهلا رو گذاشته بود خونه ی مادر شوهرش، با خیال راحت لخت شدیم و حسابی کردمش. بعد از اون مهلا یه چندباری در حالیکه مامانشو میمالیدم مچمونو گرفت ولی چون بچه بود چیزی حالیش نمیشد. با بزرگتر شدن مهلا و اومدن بچه ی دوم کمی کارمون سختتر شد ولی بازم هرازگاهی باهم حال میکنیم. پایان

نیمفو قسمت اخر فصل اولحدود یه سال بود که داداش پدرام رو ندیده بودم، ولی اخرین سکسمون مربوط به 4 سال پیش و قبل از رفتنش به سوئیس بود. پدرام تو شهر لوزان پزشکی میخوند و فشار درس نمیذاشت که بیشتر به خونه بیاد. از هواپیما پیاده شدم، چمدونم رو گرفتم و به سمت سالن انتظار رفتم، با پدرام هماهنگ شده بودیم و قرار بود بیاد دنبالم. جمعیت زیادی اونجا بود ولی بالاخره پیداش کردم، داداش پدرام اونجا ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد. یه دختر بلوند قد بلند هم کنارش بود و دست همدیگه رو گرفته بودن. سرعتمو بیشتر کردم و خودمو انداختم تو بغلش، پدرام بلندم کرد و چند دور منو تو هوا چرخوند. گذاشتم زمین و نگاهم کرد، گفت دلم برات تنگ شده بود پری کوچولو. گفتم منم دلم برات تنگ شده بود. منو به دوست دخترش معرفی کرد، اسمش کیلا بود. پدرام چمدونم رو برداشت و باهم راه افتادیم. سه تایی سوار تاکسی شدیم، با خودم فکر کردم حتما خونه هاشون نزدیکه. تو راه کمی گپ زدیم، وقتی رسیدیم، کیلا هم با ما از تاکسی پیاده شد و باهم وارد اپارتمان پدرام شدیم. یه اپارتمان جمع و جور با یه اتاق خواب ولی تمیز و قشنگ. ازم پذیرایی کردن و نشستیم به حرف زدن، معلوم شد که کیلا و پدرام باهم زندگی میکنن و قرار نیست بره و تنهامون بذاره. حالم گرفته شد، ولی سعی کردم به روی خودم نیارم. بعد از کلی گپ زدن، پیتزا سفارش دادن و خوردیم، من یه دوش گرفتم و یه تیشرت گشاد و بلند که تا زانوم میومد با یه شورت پوشیدم. قرار شد من رو کاناپه بخوابم و اون دوتا تو اتاق. تا ساعت 12 شب بیدار بودم و به این فکر می کردم که الان من باید تو اتاق تو بغل پدرام باشم، نه اون دختره. این همه راه رو به خاطر سکس با پدرام اومده بودم و حالا همه چی بهم ریخته بود. بالاخره خستگی پرواز باعث شد که خوابم ببره. صبح که بیدار شدم، کیلا رو دیدم که تو اشپزخونه با یه شورت و سوتین سیاه و یه حوله دور سرش، پشت به من ایستاده بود و داشت صبحونه درست می کرد. هنوز نمی دونست بیدارم، اندامش رو ورانداز کردم. پوست سفید، پاهای کشیده و عضلانی، کون شکل قلب و کمر باریک، صورتش هم حسابی خوشگل بود. همینجوری غرق تماشا بودم که کیلا چرخید و دید که بیدارم. گفت سلام ببخش که بیدارت کردم، گفتم نه خودم بیدار شدم. به پستونای گرد و درشتش تو سوتین سیاه نگاه کردم. گفت ببخشید، فکر می کردم دیرتر بیدار میشی، واسه همین یه دوش گرفتم، الان یه چیزی می پوشم. گفتم نه من مشکلی ندارم، هرچی نباشه اینجا خونه ی خودته، راحت باش. گفت اوکی، صبحونه می خوری؟ گفتم اره. گفت پس پاشو بیا. رفتم دستشویی و برگشتم، باهم نشستیم به صبحونه خوردن. کیلا در مورد رابطه اش با پدرام گفت، دو سال پیش باهم اشنا شدن و یه سال هم هست که باهم زندگی میکنن. ازم پرسید دوست پسر یا دوست دختر داری؟ گفتم من فقط دوست دارم تفریح کنم و وارد رابطه ی جدی نمی شم. صبحونه رو که خوردیم، گفت میخوای بریم یه گشتی تو شهر بزنیم؟ گفتم باشه، لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون. به چندتا از جاهای دیدنی شهر سر زدیم، یه فیلم دیدیم، نهار رو بیرون خوردیم و ساعت حدود 3 بود که برگشتیم. دختر خیلی خوب و خوش مشربی بود و کنارش بهم خوش گذشته بود. گفت پدرام هم حدود ساعت 4 میاد. ازم پرسید مشروب می خوری؟ گفتم فقط اگه وودکا داشته باشی. گفت اره خوبشو هم داریم. شیشه ی وودکا رو اورد و شروع کردیم به خوردن. بعد از دو سه تا شات حسابی گرم شده بودیم. یهو گفت پدرام بهم گفته که قبلا باهم سکس می کردین. فکم به زمین چسبید، گفتم واقعا؟ گفت اره، هنوز هم به تو فکر می کنه. گفتم منظورت چیه؟ گفت بعضی وقتا موقع سکس ازم میخواد که نقش تورو بازی کنم، رول پلی. گفتم تو مشکلی با این موضوع نداری؟ گفت نه ، چرا باید مشکل داشته باشم؟ یه مکثی کرد و گفت راستشو بخوای من خودم هم معصوم نیستم. گفتم یعنی تو هم؟ گفت اره، من هم تا زمانی که پیش خانواده ام زندگی میکردم، واسه داداشم ساک میزدم، گفتم پدرام میدونه؟ گفت اره عزیزم، ما چیزی رو از هم مخفی نمی کنیم، مثلا پدرام بهم گفته که تو علاوه بر پسرها، به دخترها هم علاقه داری. گفتم اره. کمی بهم نزدیکتر شد و گفت من تا حالا با یه دختر نبودم، ولی دلم میخواد امتحان کنم. چند ثانیه تو چشمای هم نگاه کردیم. کیلا چشمای ابی خیلی قشنگی داشت، وودکا کار خودشو کرده بود. هردو کم کم صورتمونو جلو بردیم و لبامون به هم چسبید، چندبار لبای همدیگه رو بوسیدیم، وقتی کیلا زبونشو بین لبام اورد، دهنمو باز کردم و زبونمو بیرون اوردم و به زبون کیلا مالیدم، بوسه ی ساده و رمانتیکمون حالا به بوسه ی فرانسوی داغ و شهوتناک تبدیل شده بود. کیلا دستشو رو صورتم گذاشت و کمی نوازشم کرد، بعد اروم دستشو برد پایین و از روی لباسم گذاشت روی پستونم. جوری غرق همدیگه شده بودیم که نفهمیده بودیم پدرام کی اومده و با کمی فاصله داره نگاهمون می کنه، تازه وقتی پدرام گفت هولی شت متوجه حضورش شدیم. پدرام ایستاده بود و با تعجب نگاهمون می کرد. من و کیلا در حالی که به هم چسبیده بودیم، بهش نگاه کردیم و لبخند زدیم، کیلا گفت سلام عزیزم، من و خواهرت بدون تو شروع کردیم، دلت میخواد بهمون ملحق بشی؟ پدرام کتشو دراورد و گفت اووووه اره. کتشو انداخت رو صندلی و اومد سمتمون. من و کیلا بلند شدیم، پدرام صاف اومد سراغ من ، بهم چسبید و شروع کردیم به لب گرفتن. کیلا هم از کنار به ما چسبیده بود و خودشو بهمون میمالید. پدرام کمی هم از کیلا لب گرفت، بعد عقبتر رفت و من و کیلا دوباره شروع کردیم به لب دادن و گرفتن. اینبار از روبرو به هم چسبیده بودیم. کیلا شلوار جین و بلوز سفید تنش بود و منم شلوار جین و تاپ. دستامون رو بدن همدیگه می چرخیدن. پدرام گفت بریم تو اتاق؟ من و کیلا از هم جدا شدیم و گفتیم باشه. سه تایی باهم رفتیم تو اتاق خواب. به سرعت لخت شدیم و رفتیم رو تختشون. کیلا به پدرام گفت اول باید به مهمونمون خدمت کنیم. منو به پشت خوابوندن و هر کدومشون یه طرفم نشست. کیلا ازم لب گرفت و پدرام رفت سراغ پستونام، کمی بعد کیلا هم رفت پایین و هر کدوم یکی از پستونامو تو دهنشون گرفته بودن و می مکیدن. پدرام کم کم رفت پایین، لای پاهامو باز کرد و نشست بینشون، خم شد و صورتشو برد جلوتر. نفس داغش رو روی کوسم حس میکردم. زبونشو از پایین تا بالا رو لبای کوسم کشید، آه بلندی کشیدم و روی ارنجهام بلند شدم. پدرام دستاشو رو رونهام گذاشته بود و با ولع کوسمو می لیسید. کیلا هم به نوبت پستونامو میخورد و بعد ازم لب می گرفت. پدرام همونطور که کلیتوریسمو میلیسید، شروع کرد به انگشت کردن کوس و کونم. از خودم بیخود شده بودم. دو سه دقیقه بعد، پدرام بلند شد و اومد کنارم و کیرشو گرفت جلوی صورتم. کیر پدرام از چند سال پیش خیلی بزرگتر شده بود، اولین کیری که کوس و کونمو فتح کرده بود، حالا دوباره تو دستم بود، خیلی زود لبامو دورش حلقه کردم و شروع کردم به ساک زدن. کیلا هم رفت بین پاهام. کمی کوسمو ورانداز کرد و بعد با نوک زبون شروع کرد به لمس کردن کوسم و مزمزه کردنش. کیر کلفت و دراز پدرام رو تو دهنم جلو عقب می کردم، گاهی بلندش میکردم و تخماشو می لیسیدم و دوباره تو دهنم می گرفتمش. بعد از کمی ساک زدن، پدرام جاشو با کیلا عوض کرد. بین پاهام نشست و کیرشو گذاشت دم کوسم. بعد با یه فشار اروم، تا ته کردش تو. کیلا رو کشیدم سمت خودم جوری که پستوناش جلوی صورتم بود، دوتا پستون گرد و بزرگ و سفت با هاله ی صورتی و نوک کوچولو. شروع کردم به لیسیدن و مکیدن پستونهاش، پدرام هم شروع کرد به تلنبه زدن. کیر کلفتش دوباره کوسمو پر کرده بود. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، بلند شدم و داگی نشستم، پدرام پشتم نشست، از کیلا هم خواستم که جلوم بشینه و پاهاشو باز کنه. کوس کیلا هم خیلی خوشگل بود، کاملا شیو شده، لبای سفید سفید و داخلش هم صورتی رنگ و خیس بود. پدرام یه تف انداخت رو سوراخ کونم و دوتا انگشتشو کرد تو. منم شروع کردم به لیسیدن کوس کیلا. تمام لذتها برام یه جا جمع شده بود، سکس با داداشم و یه کوس خوشگل که از خوردنش سیر نمی شدم. کیلا موهامو با دست پشت سرم جمع کرد تا خوردن کوسشو تماشا کنه. پدرام سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و شروع کرد به فشار دادن. هربار سکس با پدرام درست مثل بار اول بود، هیجان انگیز، لذت بخش و ارضا کننده. پدرام پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن تو کونم. ناله های سکسی کیلا حشری ترم میکرد. وقتی پدرام شروع کرد به اسپنک زدن در کونم، لذتم بیشتر هم شد. زانوهای کیلا رو به سینه اش فشار دادم و کونش بالا اومد. حالا از سوراخ کونش تا کلیتوریسش رو میلیسیدم، ناله های کیلا هم بلندتر شد. همینطور شروع کردم به انگشت کردن کوسش. بعد از چند دقیقه ، چرخیدم و به پشت خوابیدم. پدرام بالای سرم زانو زده بود. کیلا 4دست و پا روم نشست و به حالت 69 دراومدیم. کیر پدرام رو گرفتم و با کوسش تنظیم کردم و فشارش داد تو. کیلا شروع کرد به لیسیدن کوسم و من هم همینطور که پدرام تو کوس کیلا تلنبه میزد، کلیتوریسش رو میمالیدم. هرچقدر پدرام تندتر تلنبه میزد، کوس کیلا خیس تر میشد تا جایی که شروع کرد به چکیدن رو صورتم. پدرام کیرشو بیرون کشید و فرو کرد تو دهنم. چند ثانیه ساک زدم و دوباره تو کوس کیلا فرو کردش. کیلا ظاهرا از مزه ی کوسم خوشش اومده بود چون حالا با پهنای زبونش لیسش میزد و بعد می مکیدش. ناله های هر سه تامون بلند شده بود. کمی بعد پدرام کیرشو بیرون کشید و کیلا بلند شد. چاردست و پا نشستم و پدرام اومد پشتم و کیرشو تو کونم فرو کرد. گفت اوووف ابجی کوچولو، کونت مثل همون موقعها تنگه، چه حالی میده ، جوووون، دلم واسه کردن کوس و کونت تنگ شده بود. گفتم اره داداشی، بکن، محکم تو کونم تلنبه بزن، الان چند ساله تو حسرت کیرت موندم، اوف اره، اره. کیلا هم داگی جلوم نشست و کونشو جلوی صورتم گرفت. دستامو رو کونش گذاشتم و لاشو باز کردم، یه سوراخ صورتی کوچولو داشت که انگار تا حالا هیچوقت ازش استفاده نکرده بود. کونش تمیز بود و هیچ بویی هم نمیداد. زبونمو رو کوسش گذاشتم تا سوراخ کونش کشیدم. شروع کردم به لیسیدن و فشار دادن زبونم به سوراخ کونش. پدرام رو پاهاش ایستاده بود، زانوهاشو خم کرده بود و تند تند تو کونم تلنبه میزد. نزدیک بودم و ناله هام کل اتاق رو پر کرده بود. با یه جیغ و لرزش شدید ارضا شدم. پدرام کیرشو از کونم بیرون کشید و من یه طرف دراز کشیدم. پدرام کیلارو به پشت خوابوند و پاهاشو انداخت رو شونه هاش و شروع کرد به تلنبه زدن تو کوسش. منم دستمو دراز کردم و پستوناشو مالیدم. زیاد طول نکشید که پدرام کیرشو تا ته فرو کرد و با یه ناله ی بلند ابشو تو کوس کیلا ریخت. پدرام گفت تو ارضا نشدی، مگه نه؟ کیلا گفت عیبی نداره عزیزم. پدرام گفت بذار حالم جا بیاد، میام سراغت. من گفتم لازم نکرده، بکش کنار خودم خوب میدونم چیکار کنم. پدرام کیرشو کشید بیرون. اول کیر پدرام رو که شل شده بود تو دهنم گرفتم و ابشو مکیدم. بعد بین پاهای کیلا نشستم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن اب پدرام از کوس کیلا. یه انگشتمو تو کون واقعا تنگش فرو کردم و با تمام توان کوسش و کلیتوریسش رو لیسیدم. کیلا کونشو بلند می کرد و دوباره میذاشت رو تشک، سرشو به اطراف می چرخوند و بلند ناله میکرد. ناله هاش داشت به جیغ های کوتاه تبدیل میشد و لرزش بدنش بیشتر میشد. چند لحظه بعد گفت داره میاد، داره میااااااااااااد و با یه جیغ بلند ارضا شد. هر سه خسته و خیس از عرق کنار هم دراز کشیدیم و مشغول نوازش همدیگه شدیم. کمی بعد بلند شدیم و سه تایی رفتیم تو حموم و با شوخی و خنده دوش گرفتیم. پدرام از بیرون شام سفارش داد. بعد از خوردن شام، گفتم کی واسه دور دوم اماده اس؟ کیلا گفت منننننننننننن. پدرام گفت من دیگه توانشو ندارم. هر سه رفتیم تو اتاق خواب. من و کیلا شروع کردیم به عشقبازی. پدرام بعد از چند دقیقه تماشا کردن، دیگه نتونست تحمل کنه و بهمون ملحق شد. یه سکس سه نفره ی فوق العاده ی دیگه رو هم تجربه کردیم و بعد همونطور لخت تو بغل هم خوابیدیم. صبح روز بعد، پدرام رفته بود دانشگاه و من و کیلا همونطور لخت مشغول گپ زدن بودیم. کیلا گفت چطور انقدر راحت کون میدی؟ من یکی دوبار با پدرام امتحان کردم ولی درد غیر قابل تحملی داشت. لبخندی زدم و گفتم تمرین میخواد عزیزم، همون بار اول که کیر به اون کلفتی تو سوراخ به اون کوچیکی جا نمیشه. کیلا گفت من که نمی تونم انجامش بدم. گفتم خودتو از یه لذت فوق العاده محروم نکن، با انگشت و چیزای کوچیک شروع کن و کم کم برو سراغ چیزای بزرگتر، وقتی کونت اماده شد، مطمئنم که ازش سیر نمیشی. گفت باشه، اگه تو بگی پس به امتحانش می ارزه. اونشب پرواز داشتم و باید میرفتم امریکا. بعد از اینکه پدرام اومد، کیلا اجازه داد که یه سکس خداحافظی دونفری با پدرام داشته باشم و خودش حتی توی اتاق هم نیومد. منو به فرودگاه رسوندن، از هردوشون حسابی لب گرفتم که باعث جلب توجه همه ی ادمای دوروبرمون شده بود. بالاخره سوار هواپیما شدم. داشتم همه چیو پشت سر میذاشتم، معلوم نبود دوباره کی خانواده ام رو ببینم، ولی زیاد غمگین نبودم چون داشتم به یه دنیای جدید می رفتم.

مامان کون گندهمن بهرامم ، 25 سالمه و تو یه خانواده 4 نفری زندگی میکنم. برادر بزرگترم شهرام 4 سال ازم بزرگتره، مامانم 50 سالشه و بابام 56 ساله. برخلاف داداشم که همیشه اتیش میسوزوند و گاهی بدرفتاری میکرد و مدام تنبیه میشد، من بچه ی ساکت و حرف گوش کنی بودم، واسه همین مامان هم بیشتر دوستم داشت و لوسم میکرد. مامان زیاد میرفت حموم و جمعه ها منو هم با خودش میبرد. لباساشو درمیاورد و فقط با شورت بود. زیر دوش که می ایستادیم، من دستمو دور مامان حلقه میکردم و میذاشتم رو کونش. کونش فوق العاده نرم بود و لمس کردنشو دوست داشتم. 8 سالم بود که یه بار مامان تازه از حموم بیرون اومده بود و تو اتاقش بود. بدون در زدن درو باز کردم و رفتم تو. مامان فقط با یه شورت قهوه ای نشسته بود و داشت یکی از لباساشو با نخ و سوزن میدوخت. چون دید منم گفت درو ببند. درو پشت سرم بستم و رفتم جلو. پستونای بزرگ و گرد مامان معلوم بود. هاله ی قهوه ای داشت و نوک پستونش سفت بود، هنوز قطرات اب رو ممه هاش بود. کنارش نشستم و گفتم مامان میذاری ممه بخورم؟ مامان با لبخند گفت مگه تو نی نی هستی که میخوای ممه بخوری؟ گفتم اره نی نی ام. بعد رو پاش نشستم و مثل یه نوزاد خودمو تو بغلش انداختم. مامان گفت صبر کن بچه سوزن میره تو تنت. نخ و سوزن رو گذاشت کنار و منو تو بغلش نگه داشت. پستونشو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مکیدن نوک پستونش. چون هنوز بدنش خیس و لخت بود، پستونش خنک بود. مامان مثل یه نوزاد تکونم میداد. کمی گذشت و مامان گفت بسه دیگه مامان جان، با اشاره ی ابرو گفتم نه هنوز. کمی دیگه تکونم داد و بعد گفت پسرم پاشو لباسامو بپوشم سرما میخورما. بلاخره بلند شدم. مامان لباسشو برداشت و به دوختن ادامه داد. داشت خشتک شلوارشو می دوخت. وقتی تموم شد، بلند شد و شلوارشو پوشید، بعد یه سوتین ابی بست و بلوزشو پوشید. مامان تا 9 سالگی منو با خودش برد حموم. بعد از اون باهام حموم نکرد ولی شلوار یا بلوزشو پیش من عوض میکرد و ازم قایم نمیکرد. کار دیگه ای که خیلی دوست داشتم این بود که وقتی مامان رو شکم میخوابید، منم به پشت روش میخوابیدم. سرمو بین کتفاش میذاشتم و کونمون بهم میچسبید. مامان هم چیزی نمیگفت. وقتی 10 سالم بود فقط به این خاطر که سنگین شدم دیگه نذاشت روش بخوابم ولی از اون به بعد عمود بهش میخوابیدم و سرمو روی کونش میذاشتم. مامان بیرون خونه چادر سرش میکرد. زمستونا وقتی شبا از مهمونی برمیگشتیم، مامان پیش من عقب مینشست و چادرشو دورمون میپیچید. منم زیر چادر دستمو روی رونش و سرمو روی سینه اش میذاشتم. این شیطنتهای کوچیک ما ادامه داشت، البته همیشه حواسم بود بابا یا شهرام نبینن. شهرام وقتی دیپلم گرفت دانشگاه قبول نشد، حدود سه سال علاف گشت و بعد رفت خدمت. مامان تابستونا تو خونه دامن میپوشید و زمستونا شلوار. هر کدوم جذابیت خاص خودشونو داشتن. مامان همیشه بعد از نهار تو پذیرایی جلوی تلوزیون میخوابید. تا زمانی که شهرام خونه بود، یه پتوی نازک ولی بزرگ روش می کشید. شهرام تیرماه اعزام شد. روز بعد از رفتنش، بعد از نهار وقتی از اتاقم اومدم بیرون دیدم مامان بدون پتو خوابیده، روی شکم خوابیده بود، پای چپش صاف و کشیده بود و پای راستش رو جمع کرده بود و دامن تا زیر کونش بالا اومده بود. رون سفید و تپلش بیرون بود. لای دامنش باز بود ولی ایستاده چیزی دیده نمیشد، واسه همین رفتم نزدیکتر، دولا هم شدم ولی بازم چیزی ندیدم. اروم زانو زدم و صورتمو لای پاهاش به زمین چسبوندم تا بتونم شورت سفیدش رو ببینم. اگه هر کدوم از پاهاشو تکون میداد حتما به صورتم می خورد. اروم بلند شدم و از اتاق گوشیمو اوردم و از شورتش و رونهای سفیدش کمی فیلم گرفتم، بعد رفتم تو اتاقم و یه جق مشتی زدم. تو چند روز اینده تقریبا از هر روز از زیر دامن مامان فیلم گرفتم. حتی یه روز وقتی از اتاق بیرون اومدم، مامان به پشت خوابیده بود و پاهاش باز بود، دامنش رو شکمش افتاده بود و قلنبگی کوسش کاملا معلوم بود. چند دقیقه ازش فیلم گرفتم، بعد زانو زدم و خیلی اروم رفتم بین پاهاش. صورتمو نزدیک کردم تا جایی که بین دماغم و کوس مامان فقط یه سانت فاصله بود. حالا که شهرام نبود و باباهم صبح تا شب سر کار بود، هرکاری دلم میخواست میتونستم انجام بدم. بالکن خونه ی ما بزرگه و هم از پذیرایی و هم از اتاق خواب مامان اینا راه داره. یه روز وقتی مامان رفت حموم، رفتم تو اتاقش و گوشه ی پرده رو جوری جمع کردم که از بیرون بشه دید. بعد رفتم تو پذیرایی و منتظر موندم. مامان با یه حوله که دورش پیچیده بود اومد بیرون، حوله از بالای سینه تا وسط رونش رو پوشونده بود، وقتی رفت تو اتاق و درو بست، سریع رفتم تو بالکن و از همون گوشه پنجره شروع کردم به فیلمبرداری. مامان با یه حوله کوچیک اب موهاشو گرفت. بعد حوله رو از دور بدنش باز کرد و شروع کرد به خشک کردن بدنش. پشتش به من بود و کون بزرگ و سفیدش با هر حرکت بدنش به مثل ژله میلرزید. وقتی خودشو کامل خشک کرد، حوله رو انداخت رو تخت و اومد سمت من. کوسش سفید و بی مو بود و معلوم بود که امروز شیو کرده. لبای کوسش بهم چسبیده بود. جلوی میز ارایش وایساد که حدود یه متر با پنجره فاصله داشت. از رو میز یه کرم برداشت، کمی ریخت تو دستش و مالید به کوسش. نیم رخ کون و پستونش رو میتونستم ببینم. مامان کمی چربی دور شکم و پهلوهاش داشت ولی مثل زنای حامله شکمش اویزون نبود. بعد از کرم مالیدن، از کشو یه شورت و سوتین سبز برداشت. پشتشو کرد به پنجره و خم شد تا شورت رو بپوشه. کون خوشگلش و سوراخ کوسش رو به وضوح می دیدم. بعد از اینکه سوتینشو پوشید، فیلم رو قطع کردم و برگشتم تو خونه. اونروز پنجشنبه بود و رفیقم زنگ زد و گفت که فردا صبح زود بریم کوه، منم گفتم باشه. شب مامان اینا رفتن تو اتاقشون. منم رفتم تو اتاقم. یهو یادم افتاد به مامان بگم که صبح زود بیدارم کنه. وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم بابا داره میره دستشویی. در اتاقشون بسته بود. بدون در زدن درو باز کردم و رفتم تو و چیزی دیدم که برای همیشه زندگیمو عوض کرد. مامان لخت به پشت خوابیده بود، پاهاش باز بود و زانوهاشو خم کرده بود. با یه دست داشت چوچولشو میمالید و با دست دیگه پستونشو. حدود 5 ثانیه تو شوک بهم خیره موندیم، بعد مامان سعی کرد با پتو خودشو بپوشونه و منم برگشتم بیرون و درو بستم. از همون پشت در گفتم فردا ساعت 6 منو بیدار کن قراره بریم کوه. گفت باشه. گفتم ببخشید و برگشتم تو اتاق. کلا یادم رفته بود که باباها و مامانا هم باهم سکس میکنن. تصویر کوس باز مامان از ذهنم بیرون نمیرفت. مجبور شدم یه جق بزنم تا خوابم ببره. یه هفته گذشت. تو این بین، حدود 4 روز، میتونستم نوار بهداشتی رو تو شورتش ببینم. یه روز بعد از اینکه پریودش تموم شد، ظهر مامان که جلوی تلوزیون دراز کشید، منم پشتش خوابیدم و دستمو گذاشتم رو شکمش. مامان هم دستشو گذاشت رو سینه اش و همونجوری دراز کشیدیم. کم کم مامان خوابش برد و شروع به خر و پف کردن. کمی بعد اروم بهش نزدیک شدم و کیرمو به کونش چسبوندم. یکم دیگه صبر کردم بعد اروم دستمو بردم بالا و شروع کردم به لمس کردن پستونش. نیم ساعت بعد مامان رو شکم برگشت و یه پاشو دوباره جمع کرد. دامنش دوباره کمی بالا اومد ولی چیزی معلوم نبود واسه همین تصمیم گرفتم دست به کار بشم. پایین دامنشو گرفتم و تا وسط کونش کشیدم بالا. بعد به پشت خوابیدم و پشت دستمو چسبوندم به پایین کونش که از زیر شورت بیرون بود. نیم ساعتی تو همون حالت بودیم. بعد مامان اونیکی پاشو هم دراز کرد، کمی هم ازهم بازشون کرد. دلم میخواست شورتشو بکشم پایین و کونشو لیس بزنم. به کونش نگاه میکردم و کیرمو از رو شلوار فشار میدادم. مامان صورتشو برگردوند طرفم. چشامو سریع بستم. کمی بعد اروم چشامو باز کردم و دیدم هنوز خوابه. همونطور محو کونش بودم و دستم رو کیرم بود که یهو گفت مامان جون یه چایی میدی بهم؟ سریع دستمو برداشتم و حالا کیرم تابلو بود. گفتم چشم و بلند شدم. رفتم تو اشپزخونه و دوتا چایی ریختم. وقتی برگشتم دیدم هنوز همونجور خوابیده بدون اینکه کونشو بپوشونه. سینی چایی رو با قندون کنارش گذاشتم. گفت دستت درد نکنه و بلند شد و نشست. پایین دامن زیرش مونده بود، جلوشو هم تا وسطای رونش کشید پایین و چهار زانو نشست. وقتی روبروش نشستم دیدن هنوز شورتش دیده میشه. مامان سینی چایی رو اورد جلو. همینجور که اروم اروم چایی رو میخوردم، هر از گاهی یه نگاه به شورتش مینداختم. دست خودم هم نبود و نگاهم به سمتش کشیده میشد. بلاخره مامان گفت پاشیم به کارمون برسیم. انتظار داشتم از روز بعد مامان پتو روش بکشه ولی اینکارو نکرد. عصر همون روز، مامان شام رو بار گذاشته بود و جلوی تلوزیون رو شکم دراز کشیده بود. رفتم کنارش، به پهلو دراز کشیدم و یه طرف صورتمو گذاشتم رو کون نرمش. انقدر نرم بود که صورتم توش فرو رفت. مامان چیزی نگفت و همینجوری موندیم. کمی بعد گفتم مامان گاز بگیرم؟ سریع فهمید منظورم چیه و گفت خوشم باشه. صورتمو برگردوندم و دهنمو باز کردم، دندونام رو گوشتش بود. مامان هنوز چیزی نگفته بود. وقتی یذره فشار دادم صداش دراومد و گفت هوی بیشعور، جاش میمونه. بعد به پهلو چرخید و سرم رو زمین موند. گفتم ببخشید، بیا. گفت برو بالش بیار. گفتم تو از بالش نرمتری، جون من، اذیت نمیکنم. وقتی گفتم تو از بالش نرمتری صورت مامان یذره گل انداخت. گفت دفعه ی اخرت باشه ها. گفتم چشم. دوباره رو شکم خوابید و صورتمو گذاشتم رو لپ کون معرکه اش. تو همون حالت مونده بودیم که از جلوی در صدای اسانسور اومد. مامان زود گفت بابات اومد پاشو. نشستم و مامان هم نشست. بابا درو باز کرد و اومد تو. چند روز بعد، مامان تو حموم بود. من دوباره پرده رو درست کردم که از بیرون نگاه کنم. منتظر بودم بیاد بیرون که صدام کرد، وقتی رفتم جلوی حموم گفت مامان جون این دوتا پتو رو شستم، اینارو ببر تو بالکن اویزون کن. گفتم چشم، بعد در باز شد. مامان یه لگن بزرگ تو دستش. وقتی لگن رو میداد دستم جفت پستوناش بیرون ببود. من به پستوناش زل زده بودم. مامان گفت حداقل وانمود کن اتفاقی نگاهت افتاده، نه اینکه اینجوری تابلو زل بزنی. به صورتش نگاه کردم و دیدم داره لبخند میزنه. وقتی لگن از زاویه دیدم خارج شد، دیدم کوسش هم دیده میشه. مامان گفت مواظب باش نندازی. بعد رفت تو و درو بست. بردم و اونارو پهن کردم و منتظر موندم تا بیاد بیرون. نیم ساعت بعد با همون حوله اومد و رفت تو اتاق. منم رفتم تو بالکن و شروع کردم به فیلم گرفتن. دوباره موهاشو خشک کرد، بعد شروع کرد به خشک کردن بدنش. اومد جلوی اینه وایساد، کمی تو اینه به خودش نگاه کرد، بعد دستاشو گذاشت زیر پستوناش و کمی بالا پایینشون کرد. انگار داشت وزنشون میکرد. یه لبخند رضایت هم رو صورتش بود. بعد نیم رخ وایساد و به کونش تو اینه نگاه کرد. دستاشو گذشت رو لپهای کونش و کمی بالا پایینشون کرد، چون پشتش به من بود حتی سوراخ کونش رو هم میتونستم ببینم. وقتی کمی کرم به کوس تازه شیو شده اش زد، یادم افتاد که امروز 5شنبه است. مامان از تو کشو یه پلاستیک در اورد و از توش یه ست شورت و سوتین توری صورتی دراورد. شورت رو جلوش گرفت و تو اینه نگاه کرد. بعد پوشیدشون. کوس و کونش و پستوناش کاملا واضح دیده میشد. برگشتم تو پذیرایی، مامان هم با دامن سیاه و تاپ نارنجی بدون استین و تنگ اومد بیرون. جمعه که بابا خونه بود، امیدوار بودم که حداقل تا شنبه ظهر شورتشو عوض نکنه تا شاید کوسشو از نزدیک ببینم. مشغول کاراش شد. تو اشپزخونه سر گاز وایساده بود. از پشت بغلش کردم و یه دستمو گذاشتم بالای سینه اش و یه دستمو روی شکمش. کیرمو هم اروم به کونش سابیدم. مامان گفت فردا کوه و اینا که نمیری؟ خندیدم و گفتم نه هیچ جا نمیرم. بابا اومد و شام رو خوردیم. کمی بعد بابا گفت من خسته ام میرم بخوابم، صدای اون تلوزیونو کم کنین. حال مامان به وضوح گرفته شد. بابا که رفت مامان گفت برو اون پتو و بالش منو بیار اینجا. پتو و بالش رو اورردم. مامان پتو رو پهن کرد زیرش و بالش رو گذاشت و دراز کشید. منم کنارش دراز کشیدم. دستمو گذاشتم رو شکمش و از پهلو بهش چسبیدم. گفتم امروز نشد فردا دیگه، چرا ناراحتی؟ گفت اخه این برنامه ی همیشه اشه، فردا هم میگه صبح باید زود بیدار شم، نمیتونم. گفتم اگه من فردا بعد از ظهر یه دوساعت برم بیرون حل میشه؟ مامان نگاهم کرد و گفت واقعا؟ گفتم اگه یه بوس بدی میرم. مامان صورتمو بوسید و لبخند زد. گفتم از اونجا نه که، از اینجا و به لبام اشاره کردم. مامان با لبخند یه ابروشو داد بالا و گفت ای فرصت طلب. بعد لبشو غنچه کرد. لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدم. چند ثانیه نگه داشتم، بعد یه لحظه جدا کردم و اینبار یذره از لب پایینشو بین لبام گرفتم. چشمای مامان گشاد شد ولی مقاومت نکرد. لب پایینشو کامل مکیدم، بعد لب بالاشو. حالا لبای هردومون از اب دهن همدیگه خیس شده بود. همینطور ادامه دادم. یه لحظه مامان خیلی یواش گفت بهرام بسه دیگه. لحنش بیشتر سوالی بود تا دستوری. محل نذاشتم و ادامه دادم. وقتی زبونمو رو لبش کشیدم، لبای مامان کامل از هم باز شد. زبونمو بردم لای لباش و مامان هم زبونشو اورد جلو و به زبون من مالید. عملا دیگه داشتیم لب میگرفتیم. لب و زبونمون تو دهن همدیگه بود. اروم دستمو از رو شکمش اوردم بالاتر. وقتی دستمو رو پستونش گذاشتم، مامان سریع دستشو گذاشت رو دستمو و لباشو جدا کرد و گفت بهرام، با لبخند نگاهش کردم. با کمی مکث گفت بهرام از این جلوتر نمیره ها، گفتم باشه. گفت هیچوقت هاااا. گفتم باشه. دوباره لبامو چسبوندم رو لباش، مامان دستمو ول کرد و شروع کردم به مالیدن پستونش. سوتین انقدر نازک بودکه اصلا حس نمیشد. پستون درشت و نرم مامان رو تو دستم میمالیدم و همچنان لب میگرفتیم. گاهی ناله های ضعیف از گلوش شنیده میشد. دستمو برداشتم و بردم زیر تاپش. مامان گفت الان چی گفتم؟ گفتم دارم میام بالا دیگه، پایین نمیرم که، گفت منظورم از رو لباس بود. گفتم یعنی از رو لباس برم پایین ایرادی نداره؟ گفت چرااااا. گفتم خوب یا از زیرلباس بیام بالا، یا از رو لباس برم پایین. مامان سرشو تکون داد و گفت بیا بالا. شروع کردم به بالا کشیدن تاپش، ولی چون یه دستی بودم و روی تاپ هم خوابیده بود نمیشد. مامان کمی خودشو بلند کرد و با دوتا دست تاپ و سوتینشو تا زیر گلوش بالا کشید و دوتا پستون بلورین افتاد بیرون. گفت زود تمومش کن شاید بیدار شه. پستونی که نزدیکم بود رو تو دهنم گرفتم و اونیکی رو با دست مالیدم. نسبت به 9 سال پیش که اخرین بار ممه خورده بودم نرمتر شده بود. کمی بعد رفتم سراغ اونیکی پستونش. اونو هم کمی خوردم. مامان گفت بسه دیگه قربونت برم، یهو دیدی بیدار شد و اومد اونوقت بدبخت میشیما. بذار واسه بعد. دوباره کمی ازش لب گرفتم و گفتم باشه. ازش جدا شدم. مامان پستوناشو انداخت تو سوتین و تاپشو پایین کشید. یه لب چند ثانیه ای دیگه ازش گرفتم. گفتم اینجا میخوابی؟ گفت نه اگه بمونم کار دستم میدی. وقتی میخواست بلند شه و قنبل کرده بود، دستی به کون فوق العاده اش کشیدم. مامان زد رو دستم و گفت ای بیشعور. بعد با لبخند پتو و بالشو برداشت و رفت. منم رفتم دستشویی و بهترین جق عمرمو زدم و رفتم خوابیدم. روز بعد حدود 4 بود که گفتم برم؟ گفت برو. گفتم سهم منو نگهداریا. باخنده گفت برو گمشو بچه پررو. حدود سه ساعت با دوستام بودم و بعد برگشتم خونه. مامان تو اشپزخونه بود و بابا تو حموم. رفتم پیش مامان، گفتم خوش گذشت؟ گفت اره. گفتم پس یه بوس بده. دستاشو زد به کمرش و یه اخم خوشگل کرد، بعد لبخند زد و اومد جلو و دستاشو انداخت دور گردنم. شروع کردم به لب گرفتن و دستامو گذاشتم رو کونش. مامان خودشو بهم فشار میداد لب میگرفت. کون نرم و گنده اشو چنگ میزدم. وقتی از هم جدا شدیم گفت ببین داری سواستفاده میکنیا. گفتم چرا ؟ گفت قرار نبود با پایین کاری داشته باشی. گفتم خوب جلو ممنوعه دیگه، عقب که مشکلی نداره. گفت اول بالا پایین بود حالا شد جلو عقب؟ یه لبخند وقیحانه زدم. گفت اولا حواست باشه که کسی نفهمه، دوما مواظب باش زیاده روی نکنی که اینم از دستت میره. گفتم چشم. گفت اگه بچه ی خوبی باشی و حرف گوش کنی، منم جبران میکنم. گفتم چشم نوکرت هم هستم. گفت برو دستاتو بشور و بیا یکم کمکم کن. گفتم چشم. خلاصه با کمک هم شام درست کردیم. بابا هم از حموم بیرون اومد و شام خوردیم، کمی تلوزیون نگاه کردیم. بابا گفت من میرم بخوابم. چند دقیقه بعد از اینکه بابا رفت، رفتم و چسبیده به مامان نشستم. گفت بذار سرش به بالش برسه بعد. گفتم خوابیده دیگه، گفت معلوم نیست، شاید صبح بخواد بره کوه، بیاد بهم بگه. خنده ام گرفت. گفت یه چند دقیقه اونور بشین بذار بخوابه، بعد برو پتوی منو بیار. کمی ازش فاصله گرفتم و نشستم. هر 5 دقیقه ازش میپرسیدم برم؟ اونم میگفت نه صبر کن. سر نیم ساعت گفت کشتی منو، باشه برو. اروم رفتم تو اتاقشون، بابا خوابیده بود. بالش و پتو مامان رو برداشتم و بردم، چراغارو خاموش کردم و فقط نور تلوزیون موند. بالش رو گذاشتم رو زمین، مامان هم بلند شد اومد. دراز کشید و پتو رو کشیدم روش. بعد خودم هم خزیدم زیر پتو. مامان به پشت خوابید و منم به پهلو به ارنجم تکیه دادم. روش خم شدم و شروع کردم به لب گرفتن ازش. زبونمون تو دهن هم میچرخید. دست چپمو که ازاد بود، گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به مالیدن. پستونای نرم و بزرگ مامان تو دستم بود و داشتم ازش لب میگرفتم که یهو دست چپ مامان که بینمون بود رو روی کیرم حس کردم. تو دهنش ناله کردم. مامان از رو شلوار کیرمو می مالید. گفتم مامان ممه هاتو دربیار. بدون هیچ حرفی دستشو از یقه ی باز تاپش برد تو و پستوناشو دونه دونه بیرون کشید. کمی پستونای نرم و ابریشمی مامان رو با دست مالیدم، بعد خم شدم و نوک یکی رو مکیدم، مامان دستشو برد توی شورتم و کیرمو گرفت. کیرم از اب اولیه خیس بود و مامان به راحتی کیرمو میمالید. مثل یه رویا بود، مامان خوشگلم با کمال میل پستوناشو واسم دراورد که بخورم و کیرمو هم داشت میمالید. کمی بعد جلوی شلوار و شورتمو پایین کشید تا کیرم بیاد بیرون و راحت بماله. بعد از اینکه حسابی پستوناشو خوردم، ازش خواستم رو به من بخوابه. وقتی سعی کردم دامنشو بکشم بالا گفت چیکار میکنی؟ گفتم میخوام از رو شورت کونتو بمالم. گفت مگه از رو دامن نمیتونی؟ گفتم اونجوری حال نمیده که. گفت حواست باشه زیاده روی نکنی. گفتم چشم و دامنشو کشیدم بالا. بعد دستمو گذاشتم رو کون نرم و گوشتیش و شروع کردم به چنگ زدن. مامان هم کیرمو میمالید. گفت برو از تو کشو یه دستمال کهنه بیار. رفتم و زود برگشتم. وقتی خوابیدم روبروش، گفت بذار لای پام جلو عقب کن. گفتم چیو؟ گفت کیرتو دیگه. از روبرو بهم چسبیدیم و کیرم رفت لای رونهای گوشتی و داغ مامان. دستمو گذاشتم رو کونش و شروع کردم به اروم جلو عقب کردن. مامان هم روناشو بهمدیگه فشار میداد. من تا حالا سکس نداشتم و اون بهترین حسی بود که تو عمرم تجربه میکردم. مدام قربون صدقه اش میرفتم و لباشو میبوسیدم. کیرم کم کم بالا اومد و به کوسش مالیده شد. مامان گفت وایسا. دستشو برد بینمون و کیرمو فشار داد پایین و دستشو گذاشت رو کوسش که کیرم بهش نخوره. به تلنبه زدن ادامه دادم. چند دقیقه بعد گفتم مامان داره میاد. مامان گفت بریز همونجا. مامان فشار رونشو بیشتر کرد و با یه ناله ی یواش ابمو لای پاهای مامان خالی کردم. کمی ازش لب گرفتم و کیرمو کشیدم بیرون. با یه طرف دستمال کیرمو پاک کردم. گفت دستمالو بده. گفتم صبر کن. کیرمو انداختم تو شورتم و رفتم و چراغو روشن کردم. وقتی برگشتم گفت چراغو چرا روشن کردی؟ گفتم میخوام خودم تمیزت کنم. گفت نه نمیخواد بده خودم تمیز میکنم. گفتم خواهش میکنم. گفت نمیخوام شورتمو ببینی، گفتم مامان هر روز وقتی اینجا میخوابی دامنت میره بالا و شورتت معلوم میشه، تا حالا صد بار با شورت دیدمت. گفت پسرم شورتم مناسب نیست، همه چیم معلومه. گفتم دست نمیزنم که فقط پاهاتو تمیز میکنم. بلاخره انقدر اصرار کردم که قبول کرد. پتو رو از روش زدم کنار. دامنش دور شکمش بود و کون خوشگلش تو اون شورت سبز توری کاملا معلوم بود ولی چون پاهاشو به هم چسبونده بود کوسش دیده نمیشد. جلوش نشستم. ابم از جلو زده بود بیرون و کم مونده بود به فرش برسه. جلوی رونشو تمیز کردم و گفتم لاشو باز کن. ناقلا دستشو گذاشت رو کوسش و بعد پاشو بلند کرد. کلی از ابم روی رونهاش پخش شده بود. اول پای راستش که تو هوا بود رو تمیز کردم. بعد پای چپشو. وقتی تموم شد زود دستمالو انداختم رو زمین، مچ دستشو گرفتم و از رو کوسش کشیدم. تونستم لبای به هم چسبیده ی کوسشو ببینم که موهاش شروع به رشد کرده بود. مامان اونیکی دستشو گذاشت رو کوسش و گفت بهرام خیلی بیشعوری. گفتم مامان میگن یه نگاه حلاله دیگه. مامان سعی کرد جلوی خنده اشو بگیره که عصبانی به نظر برسه. گفت غلط کردن، اونو واسه تازه نامزدا گفتن نه من و تو. خودمو انداختم روش، صورتمون جلوی هم بود. گفتم یه بوس بده، مامان صورتشو برگردوند به یه طرف و گفت نمیخواد، برو کنار. کمی زبون بازی کردم و عذرخواهی و قربون صدقه تا از دلش دراوردم و یه لب جانانه بهم داد. مامان گفت این اخرین باره وقتی بابات خونه اس اینکارو میکنیما. بعد لباساشو مرتب کرد، گفت اون دستمالو هم بنداز تو لباسشویی. اول رفت دستشویی و بعد رفت خوابید. منم دستمالو انداختم تو ماشین و رفتم خوابیدم. روز بعد کمی از رو لباس باهاش ور رفتم و دیگه زیاد پاپیچش نشدم. روز بعدش حدود 11 بیدار شدم. مامان رو کاناپه نشسته بود و تلفنی با خاله حرف میزد. صبحونه ام رو خوردم و نشستم کنارش. صبح حموم رفته بود و لباساشو عوض کرده بود. اینبار یه پیرهن مردونه ی گشاد و دامن تنش بود. شروع کردم به مالیدن پستوناش. معلوم بود که سوتین نبسته. مامان چند بار دستمو پس زد ولی وقتی دید ول کن نیستم دیگه بیخیال شد. دکمه های پیرهنشو باز کردم و شروع کردم به خوردن و مالیدن پستوناش. اینکه درحالی که مامان با خواهرش حرف میزنه پستوناشو میخورم بیشتر حشریم می کرد. بعد دامنشو کشیدم بالا. مامان یه شورت سیاه تنش بود که سفیدی پوستشو بیشتر نشون میداد. پستون و رونشو میمالیدم. کمی از بغل و پشت به کونش دست زدم. مامان به پهلو خوابید و سرشو گذاشت رو دسته ی مبل. کون قلنبه اش به طرف من بود. دامنشو کشیدم رو کمرش و شورتش معلوم شد. قسمتهایی از کونش از بالا و پایین شورتش بیرون بود. سعی کردم کمی از شورتشو لای کونش جمع کنم تا کون سفیدش بیشتر بیرون بیاد. خم شدم و قسمت لخت و نرم کونشو بوسیدم. مامان چشماشو بسته بود و با خاله حرف میزد. شروع کردم به مالیدن کون مامان. کمی بعد مامان تلفن رو قطع کرد و بلند شد و نشست. گفت بچه جون تو نمیتونی چند دقیقه صبر کنی تلفنم تموم شه؟ با این وضع اخرش بدبختم می کنی. گفتم اخه انقدر خوشگلی ادم نمیتونه جلوی خودشو بگیره. گفت باشه انقدر زبون نریز. با کمی اصرار مامان دامن و پیرهنشو دراورد و فقط با یه شورت نشست. منم لباسامو دراوردم و لخت نشستم کنارش، مامان کیرمو گرفت تو دست چپش و شروع کرد به مالیدن، دست راستشو هم از رو شورت گذاشت رو کوسش و پاهاشو بست. کم کم پاهای مامان باز شد و دیدم دستشو هم برده توی شورتش. گفتم مامان، من که اون شب کوستو دیدم، شورتتو دربیار راحت بمال دیگه. مامان گفت تو به فکر راحتی من هستی یا به فکر چشای هیز خودت؟ گفتم هردوش. گفت پدرسوخته. بعد بلند شد و شورتشو کشید پایین و از پاش دراورد. میخواست بشینه که گفتم مامان یه لحظه وایسا. گفت دست بزنی لباسامو میپوشما. گفتم دست نمیزنم، فقط نگاه میکنم. مامان پشتشو کرد بهم و کونشو نشونم داد. کون طاقچه ایش دیوونه کننده بود. گفتم جووووون مامان کونت خوشگلترین کون دنیاست. مامان کونشو لرزوند که کم مونده بود ابم بیاد. گفتم لاشو باز میکنی؟ با دو تا دست لای کونشو باز کرد و سوراخ قهوه ای کونش و سوراخ صورتی کوسشو نشونم داد. بعد چند ثانیه نشست و گفت نمایش تموم شد، برو اونور بشین. هرکدوم به یه دسته ی مبل تکیه دادیم. مامان پاهاشو باز کرد و شروع به مالیدن کوسش کرد، منم واسه خودم جق میزدم. مامان در حالی که چوچوله ی صورتی کوسشو میمالید اروم ناله میکرد. بدن هردومون خیس عرق بود. مامان دوتا انگشتشو کرد توی کوسش و با اونیکی دست محکم چوچولشو میمالید. برعکس من خیلی اروم کیرمو میمالیدم و معطل میکردم تا مامان ارضا بشه شاید دوباره بذاره لاپایی بکنمش. دهن و چشمای مامان گشاد شده بود و با هر بازدم یه اه کوتاه میکشید. بدنش هم شروع کرده بود به تکون خوردن، گاهی کونشو بلند میکرد و گاهی به جلو خم میشد. کیرمو ول کردم و رفتم سمتش. مامان با ترس گفت چیکار میکنی؟ گفتم میخوام ممه هاتو بخورم تا ابت بیاد. خیالش راحت شد و گفت باشه بیا . بین پاهاش زانو زدم و دستامو پشت کونش گذاشتم و خم شدم و پستون خیس از عرقشو گرفتم تو دهنم. ناله های مامان کمی بلندتر شد، گفت اره بخور، میک بزن. کمی بعد کونشو بلند کرد و تو هوا نگه داشت و کل بدنش شروع کرد به لرزیدن. مامان با یه جیغ خفه و کنترل شده ارضا شد و بیحال افتاد رو مبل. پستونشو ول کردم و رفتم سراغ لباش. حتی حال نداشت درست و حسابی لب بده و چشاش بسته بود. کمی بعد چشاشو باز کرد و گفت ابت نیومد؟ گفتم نه، فکر کردم شاید بذاری لاپایی بکنم. گفت پاشو. از مبل پایین اومدم. مامان رو شکم خوابید رو کاناپه و گفت بخواب روم کیرتو بذار لای کونم. با خوشحالی گفتم واقعا؟ گفت زود باش، ابتم بریز رو کمرم. گفتم عاشقتم مامان بهترین مامان دنیایی، قربونت برم. پاهامو گذاشتم کنار پاهاش و خوابیدم رو بدن نرم و گوشتی مامان. کیرم افتاد رو چاک کونش و کمی هم فشار دادم تا بره لاش. شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم لای کون پنبه ای مامان. دم گوشش نفس نفس میزدم. داشتم میترکیدم. وقتی ابم داشت میومد خودمو کشیدم جلو و ابمو پاشیدم رو کمرش. جوری محکم ارضا شدم که تخمام درد گرفت. کمی رو کونش نشستم تا نفسم جا بیاد. بعد از روش بلند شدم. مامان گفت یه دستمال با اب گرم خیس کن، با یه دستمال خشک بردار بیار. رفتم تو اشپزخونه و دستمالها رو اوردم. اول با دستمال خشک ابمو پاک کردم و بعد با دستمال گرم کامل تمیزش کردم، دستمال گرم رو لای کونش هم کشیدم. وقتی مامان بلند شد، همونجوری لخت بغلش کردم و گفتم عاشقتم مامان. گفت منم همینطور پسرم. کمی تو بغل هم موندیم و لب گرفتیم، بعد لباسامونو پوشیدیم. مامان گفت برو استراحت کن، بعد از ظهر باید کمکم کنی خونه رو تمیز کنم. گفتم رو چشمم. سه روز بعد مامان اومد تو اتاقم و رو تخت من اینجوری حال کردیم. پنجشنبه که نوبت بابا بود و جمعه هم بابا خونه بود، هم اینکه شهرام زنگ زد و گفت فردا داره میاد مرخصی. وقتی شهرام گفت مرخصیش یه هفته اس حسابی حالم گرفته شد ولی سعی کردم به روم نیارم. شهرام جمعه راه افتاد. شنبه از خواب که بیدار شدم، بعد از دستشویی بدو بدو رفتم پیش مامان و گفتم مامان خوشگلم لخت بشیم؟ مامان یه لبخند زد و گفت شرمنده پسرم از دیروز عادتم شروع شده. گفتم ای بخشکی شانس، یه هفته اونجوری، یه هفته هم اینجوری. مامان گفت بیا اینجا. رفتم و کنارش نشستم. مامان دستشو انداخت دور گردنم و گفت خوشگلم من عادتم دیگه تو که عادت نیستی، غصه نخور، یه کاری واست میکنم. گفتم اخه دلم میخواست تو هم حال کنی. گفت فدات بشم، حالا این چند روز رو اینجوری سر کنیم، وقتی تموم باشد بازم دوتایی حال میکنیم. حالا پاشو کیر خوشگلتو نشون بده ببینم. بلند شدم و جلوش وایسادم و شلوار و شورتمو دراوردم. مامان هم اول تاپشو دراورد و بعد سوتینشو باز کرد و پستوناش افتاد بیرون. مامان گفت بیا جلو، بین پاهاش وایسادم. مامان کیر نیمه شقمو گرفت تو دستش و شروع کرد واسم جق زدن. بعد از اینکه کیرم کاملا راست شد مامان با لبخند گفت حالا که پسر خوبی بودی و اینهمه صبر کردی، اینم جایزه ات. بعد خم شد و کیرمو گرفت تو دهنش. سورپرایز شده بودم. گفتم جوووووون. مامان همونجوری که کیرم تو دهنش بود خندید. بعد با یه دست ته کیرمو نگه داشت و دست دیگه اشو گذاشت رو کونم و شروع کرد به ساک زدن. مامان زبونشو دور کیر میچرخوند و تقریبا همه کیرمو میکرد تو دهنش و درمیاورد. کیرمو از دهنش دراورد و گفت خوبه؟ گفتم عالیه، فوق العاده است.مامان یه لبخند رضایت زد و دوباره مشغول شد. چند دقیقه بعد گفتم داره میاد که یه وقتی تصادفی نریزه تو دهنش و ازم شاکی بشه، در کمال تعجب مامان فقط گفت اوهوم و محکمتر ساک زد. گفتم مامان اومد اومد. وقتی دیدم کیرمو از دهنش درنمیاره دیگه بیخیال شدم و ابمو پاشیدم تو دهنش. با اومدن ابم مامان هم یه ناله ی عمیق کرد. مامان تا اخر کیرمو تو دهنش نگه داشت و وقتی ابم تموم شد، کیرمو کشید بیرون. بعد مثل فیلمای سوپر ابمو ریخت بیرون، ابم از چونه اش سرازیر شد و ریخت رو پستوناش، بعد با دست به همه جای پستوناش مالید. گفت الان فکر نکنم بخوای لب بگیری. وقتی قیافه ی مچاله شده ام رو دید حسابی خندید. بعد گفت من میرم یه دوش بگیرم، تو هم برو صبحونه بخور. سه شنبه پریود مامان تموم شد و 4 شنبه تونستیم دوباره لخت بشیم. کم کم مامان اجازه داد به کوسش دست بزنم و حتی کیرمو هم به کوسش بمالم ولی نمیذاشت بکنم تو. یه روز مونده به تولدم ازم پرسید کادوی تولد چی میخوای؟ گفتم میخوام بکنم تو کوست. گفت حرفشم نزن، یه چیز دیگه بگو، گفتم چیز دیگه به ذهنم نمیرسه. روز بعد مامان از اتاقش صدام کرد، وقتی درو باز کردم و رفتم تو، دیدم لخت رو تخت خوابیده، گفت عزیزم من خیلی فکر کردم ولی نمیتونم به بابات خیانت کنم و بذارم کیرتو بکنی تو کوسم، کمی ناراحت شدم، ولی با این وجود مامان بهم چیزی داده بود که خیلی از پسرا تو حسرتش هستن. واسه همین گفتم عیب نداره مامان، همینقدر هم که بهم اجازه میدی یه دنیا برام ارزش داره و ازت ممنونم. مامان لبخندی زد و گفت مرسی پسرم ولی حرفم تموم نشده بود. گفتم که نمیتونم بذارم از کوسم بکنی، ولی فکر میکنم از کون ایرادی نداشته باشه. با ذوق زیاد گفتم واقعا؟ مامان با لبخند و جفت چشمک گفت اره. سریع لباسامو دراوردم و پریدم رو تخت. مامان که تکیه داده بود، کامل به پشت دراز کشید و منم خوابیدم روش. مامان دستاشو دور گردنم و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و شروع کردیم به لب گرفتن. پستونای مامان به سینه ام چسبیده بود و زبونمون تو دهن همدیگه میچرخید. کیرم مثل سنگ سفت شده بود و رو کوسش قرار داشت. بعد از کمی لب گرفتن رفتم سراغ ممه های خوشگلش. پوست سفید و لطیفش، هاله ی قهوه ای کمرنگ و نوک کوچیکش ادمو به خوردن دعوت میکرد. مامان دستاشو رو سرم گذاشت و نوازشم میکرد. نوک ممه هاشو لیس زدم، یکی رو گرفتم تو دهنم و نوک اونیکی رو بین انگشتام میچرخوندم. به نوبت پستوناشو خوردم. بعد مامان پاهاشو واسم باز کرد و لای پاهاش نشستم. دستمو گذاشتم رو کوسش و شروع کردم به مالیدنش با حالت چرخشی. مامان اروم ناله میکرد. کم کم دستم داشت خیس میشد. مامان با صدای لرزون گفت بهرام زود باش دیگه. گفتم چجوری بکنم؟ گفت هر مدلی که دلت میخواد، فقط باید اروم بکنی، چون بابات فقط هر سه چهار ماه یه بار از عقب میکنه. گفتم چشم، فقط خیسش می کنی؟ مامان چهار دست و پا نشست و کیرمو گرفت تو دهنش و شروع کردم به جلو عقب کردن. مامان تقریبا همه ی کیرمو تو حلقش جا می کرد. کمی بعد کیرم از اب دهن مامان خیس خیس بود. بعد برگشت و پشت به من نشست. یه تف کرد و رو سوراخ کونش مالید. کونش انقدر بالا بود که کیرم به سوراخش نمیرسید. مامان پاهاشو باز و بازتر کرد تا اینکه سوراخش جلوی کیرم قرار گرفت. سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و گفتم بکنم؟ گفت یواش. شروع کردم خیلی اروم فشار دادن. کونشو گرفتم و انگشتام مثل پنبه تو کونش فرو رفت. کم کم سوراخش بازتر میشد، تو یه لحظه مقاومت سوراخش از بین رفت و سر کیرم یهویی رفت تو. مامان یه اخ گفت، گفتم ببخشید، گفت چیزی نیست، اصل کاری سر کیرت بود که رفت تو، حالا یواش فشار بده. کونش واقعا تنگ بود. همینطور فشار دادم تا اینکه تخمام به کوسش و شکمم به کونش چسبید. گفتم درد داره؟ گفت نه، اروم تلنبه بزن. خیلی اروم شروع کردم به حرکت دادن کیرم تو کون تنگ مامان. ناله ی جفتمون دراومده بود. رفته رفته سیل اب اولیه ی کیرم و ترشحات کون مامان حرکت کیرمو اسونتر میکرد. بعد از دو سه دقیقه، مامان گفت تندتر، تندتر بکن. سرعتمو بیشتر کردم. مامان شروع کرد به مالیدن کوسش. برخورد بدنم با کون مامان شالاپ شالاپ صدا می داد و همراه ناله هامون اتاق رو پر کرده بود. مامان خیلی سکسی اه و اوف می کرد که حشری تر می شدم. چند دقیقه بعد کیرمو کشیدم بیرون و ازش خواستم رو شکم بخوابه. مامان رو شکم خوابید، پاهاشو به هم چسبوند و لای کونشو دو دستی باز کرد. سوراخ کونش یه ذره باز مونده بود. دستامو کنارش ستون کردم و سعی کردم بدون دست کیرمو بکنم تو کونش، نمیتونستم خوب ببینم. کمی که فشار دادم ، کیرم رفت تو. مامان زود گفت بهرام رفته تو کوسم، تو کوسمه ، بکش بیرون. گفتم ببخشید. کیرمو کشیدم بیرون. روی رونش نشستم و با دست کیرمو به کونش هدایت کردم. وقتی کیرم رفت تو کونش، مامان دستاشو ول کرد. کاملا خوابیدم روش، کون پنبه ای مامان زیر شکمم بود. شروع کردم به تلنبه زدن. دم گوشش گفتم قربونت برم مامان، قربون کون تنگت برم. مامان با ناله جوابمو داد. چند دقیقه بعد گفتم مامان ابم داره میاد، کجا بریزم؟ گفت اگه میخوای بریز تو کونم. گفتم جوووووون. چندتا تلنبه ی دیگه زدم، بعد کیرمو تا ته فشار دادم و با یه ناله ی بلند همه ی ابمو تو کون مامان خالی کردم. مامان هم ناله کرد. کمی رو بدن نرم مامان موندم. بعد کیرمو کشیدم بیرون و گفتم مامان مال تو نیومد؟ گفت عیبی نداره پسرم. گفتم چرا، کونتو بیار بالا. مامان دوباره چاردست و پا نشست. کنارش نشستم. دست چپمو بردم زیرش و شروع کردم به مالیدن چوچولش. دوتا انگشت دست راستمو هم کردم تو کوسش، گفتم انگشت که عیبی نداره. با نفس نفس گفت نه عیبی نداره. شروع کردم به انگشت کردن کوسش و مالیدن چوچولش. مامان هی اسممو میگفت و تند تند اوف اوف میکرد. کم کم ناله هاش بلندتر شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن. گفت سه تایی، سه تا انگشت. سه تا انگشت وسط دستمو با سرعت تو کوسش جلو عقب میکردم. مامان سعی میکرد خودشو کنترل کنه و جیغ نزنه. چند ثانیه بعد مامان هم ارضا شد، به پهلو و پشت به من افتاد رو تخت. از پشت بغلش کردم و ضمن نوازش حسابی قربون صدقه اش رفتم و ازش تعریف کردم. مامان هم جوابمو میداد. کمی بعد به کونش نگاه کردم و دیدم ابم زده بیرون و میره سمت تشک. گفتم مامان ابم از کونت زده بیرون، با دست مالیدمش به کونش تا نریزه رو تخت. گفت من میرم حموم. گفتم منم بیام؟ گفت باشه بیا. با هم رفتیم حموم و همدیگه رو شستیم. وقتی اومدیم بیرون، بهش گفتم یادته وقتی 8 سالم بود یه بار اومدم تو اتاق و ممه خوردم؟ گفت هنوز یادته؟ گفتم مگه میشه یادم بره؟ از اونروز تا حالا ارزوم بود که بکنمت، امروز به ارزوم رسیدم. بعد از اینکه چندبار از کون کردمش، یه روز مامان به پهلو خوابیده بود و یه پاشو نود درجه بلند کرده بود. من روی پاش نشسته بودم و پایی که تو هوا بود رو روی شونه ام گذاشته بودم و تو کونش تلنبه میزدم و همزمان کوسشو انگشت میکردم. یه لحظه مامان گفت بکن تو کوسم. گفتم مطمئنی؟ گفت اره بکن تو کوسم، کونمو انگشت کن. گفتم باشه. کیرمو از کونش کشیدم بیرون و کردم تو کوسش. بعد دوتا انگشت کردم تو کونش. از اون روز 8 سال میگذره. شهرام از سربازی که برگشت، یه کار پیدا کرد و دو سال بعدش هم زن گرفت. منم رفتم دانشگاه، بعد رفتم خدمت و الان هم با مامان و بابا زندگی میکنم. من و مامان هنوز هم سکس داریم. تو این 8 سال مامان دوبار توبه کرد و ازم خواست کاری باهاش نداشته باشم. ولی هربار خودش توبه رو شکست و اومد سمتم. اخرین بار دو سال قبل بود که شش ماه طول کشید. بعد شش ماه ، یه روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم کیرم تو دهن مامانه، وقتی دید بیدارم ، کیرمو از دهنش دراورد و گفت از اخرین باری که تو منو کردی تا حالا بابات بهم دست نزده و دیگه نمیتونم تحمل کنم.

نیمفو فصل دوم : آمریکاقسمت اولبابا نزدیک کمپ دانشگاه برام یه اپارتمان گرفته بود، هشت ساعت پرواز جوری خسته ام کرده بود که به محض رسیدن به خونه، لخت شدم و رفتم تو تخت. چند روز طول کشید تا خودمو با تفاوت زمانی وفق بدم. تنهایی و دلتنگی هم از یه طرف بهم فشار میاورد. بعد از گذروندن یه هفته بدون سکس، کم کم داشتم دیوونه میشدم. شروع کردم به راه رفتن تو خیابونا، به این امید که کسی بخواد باهام اشنا بشه، یکی دوتا خیابون اونور تر، به مغازه ای رسیدم که روی شیشه اش نوشته بود سکس شاپ و پرده هاش پایین بود. نمیدونستم ماجرا چیه ولی به هر حال چون مربوط به سکس بود ، با استرس وارد شدم. باورم نمیشد، دیوار ها و قفسه ها پر بود از کیر های مصنوعی تو سایزهای مختلف، نوارهای ویدیویی پورن و خیلی چیزهای دیگه که نمی دونستم چی هستن. محو تماشا بودم که یه دختر با دست های سراسر تتو شده و حلقه ی بینی بهم نزدیک شد و گفت هی، عزیزم قبل از اینکه تو مغازه بگردی باید کارت شناسایی نشون بدی، با ترس گفتم واسه چی؟ لبخندی زد و گفت اهل این اطراف نیستی مگه نه؟ گفتم نه. گفت باید کارت رو نشون بدی که بدونیم بالای 18 سال هستی. گفتم اهان، پاسپورتم همراهم بود، نشونش دادم، گفت اهل شوروی هستی پس؟ گفتم خیلی وقته اونجاییم ولی اهل ایرانم. گفت اوکی، کمک لازم داری؟ گفتم ممنون میشم. خودشو کلیر معرفی کرد و شروع کرد به نشون دادن مغازه و توضیح دادن درمورد چیزهای مختلف. به قیافه اش نمیخورد که بیشتر از 25 سالش باشه. انگار به بهشت سکسی وارد شده بودم، هر چی که به سکس مرتبط میشد اونجا بود. با کمک و راهنمایی کلیر، چندتا دیلدو تو سایزهای مختلف و بات پلاگ و روان کننده انتخاب کردم و برداشتم. کلیر اروم گفت اگه بخوای فیلم ببینی و یکی دوتا از وسایلی رو که خریدی امتحان کنی چندتا اتاقک اون پشت هست. فقط باید 10 دلار هم واسه کرایه اتاقک بدی. گفتم باشه. فقط اول باید پولشون رو حساب کنی. پای صندوق یه مرد کچل نشسته بود که اونم تتوهای زیادی رو بدنش داشت. با لبخند دونه دونه وسایل رو تو یه کیف دستی گذاشت، خریدام 85 دلار شده بود. یه صد دلاری دادم و بقیه اش رو داد. بعد کلیر یه فیلم واسم انتخاب کرد. تو انتهای مغازه یه پرده بود که وقتی ازش رد میشدی یه راهرو کوچیک با 5 تا اتاقک اونجا بود. کلیر گفت فقط زیاد سر و صدا نکن، خوش بگذره. در همه ی اتاقک ها باز بود، وارد اولی شدم و درو بستم. یه اتاقک خیلی کوچیک با یه صندلی و یه میز که روش دستگاه ویدیو و یه تلوزیون کوچیک بود. نوار رو توی دستگاه گذاشتم، شلوار و شورتمو تا مچ پام پایین کشیدم و رو صندلی نشستم. تو ویدیو یه مستخدم با کون و پستونای بزززززرگ که فقط یه پیش بند تنش بود، مشغول نظافت بود. بعد مرد صاحب خونه وارد اتاق شد و شروع کرد به انگولک کردن مستخدم. انگشتامو خیس کردم و شروع کردم به مالیدن کوسم. وقتی کوسم حسابی خیس شد، از توی کیف یه دیلدوی صورتی نسبتا بزرگ برداشتم و اروم فشارش دادم تو کوسم. جای کیر واقعی رو نمیداد ولی بازم خوب بود. سعی می کردم ناله نکنم. تو فیلم، زن صاحبخونه هم به جمع شوهر و مستخدم اضافه شده بود. دیلدو رو محکم تو کوسم عقب و جلو میکردم. یه هفته بدون سکس باعث شد که خیلی زود ارضا بشم. وقتی حالم جا اومد، لباسمو مرتب کردم، دیلدو رو توی کیف گذاشتم، نوار رو هم برداشتم و رفتم بیرون. کلیر گفت چه زود تموم کردی. گفتم معمولا اینجوری نمیشه، گفت میفهمم چی میگی. کلیر گفت تا بعد. از مغازه بیرون اومدم و یه راست رفتم خونه. لخت شدم و رفتم تو تخت. بعد از امتحان اخرین ایتم، به ساعت نگاه کردم و دیدم یه ساعت و نیم گذشته و تو این فاصله سه بار هم ارضا شده بودم. کلاسهام شروع شده بود. دانشگاه پر از دختر و پسرای خوشتیپ و خوشگل و پارتنرهای بلاقوه بود ولی طبیعتا زمان میبرد تا باهم اشنا بشیم و به حدی اعتماد شکل بگیره که کار به سکس بکشه. تو خونه هم یا در حال خودارضایی بودم و یا اشپزی، این دوتا باعث میشد زیاد به تنهایی و دلتنگی فکر نکنم. یه هفته نشده دوباره به سکس شاپ رفتم. به کلیر گفتم که میخوام از اتاقک استفاده کنم. تو خونه ویدیو نداشتم و واسه تماشای پورن باید به اونجا میرفتم. پولشو دادم و رفتم تو اتاقک. اینبار اتاقک اول پر بود، واسه همین به اتاقک اخری رفتم. مشغول خودارضایی بودم که صدای پای یه نفر از راهرو اومد و بعد وارد اتاقک کناری من شد. کمی صبر کردم، وقتی میخواستم ادامه بدم، یارو شروع کرد به ضربه زدن به دیواره اتاقک. اروم ولی ممتد ضربه میزد. با عصبانیت به پشتم نگاه کردم. اون موقع بود که یه چیز عجیب دیدم. روی دیوار یه سوراخ بود که یه کیر سفید ازش رد شده بود. چطور قبلا متوجه اون سوراخ نشده بودم؟ مهمتر اینکه جریان این کیر چی بود؟ کمی بهش نگاه کردم، کیر زیاد بزرگی نبود، ولی به هرحال یه کیر واقعی بود. غرق تماشا بودم که یارو گفت بالاخره میخوریش یا نه؟ ندیده و نشناخته چطور می تونستم براش ساک بزنم؟ یارو انگار نا امید شده بود و داشت کیرشو عقب می کشید که ناخوداگاه دستمو دراز کردم و سر کیرشو گرفتم. یارو دوباره کیرشو اورد جلو. پشیمون شده بودم ولی حالا دیگه چاره ای نداشتم. صندلی رو کنار کشیدم تا واسه نشستنم جا باز بشه. با خودم گفتم با دست براش می مالم تا ابش بیاد و تموم بشه. یه تف تو دستم انداختم و شروع کردم به مالیدن کیرش. خیلی زود ناله های مبهم یارو از پشت دیوار به گوشم خورد. به پنج دقیقه نرسید که دیدم کیرش داره ضربان میزنه، سریع خودمو کنار کشیدم و ابش پاشید به پشت صندلی. گفت ممنون جیگر، بعد کیرشو کشید عقب و یه 10 دلاری از توی سوراخ رد کرد و گفت واسه اجاره ی اتاقکت. اول دو به شک بودم که بگیرمش یا نه، ولی بالاخره گرفتمش و یه پارچه ی سیاه، سوراخ رو پوشوند. با دستمال کاغذی هایی که رو میز بود، اب منی رو پاک کردم و بعد صندلی رو کشیدم سر جاش تا به کار خودم برسم. با کمک یکی از دیلدوهایی که دفعه ی قبل خریده بودم، خودمو ارضا کردم و قبل از اینکه کس دیگه ای کیرشو از تو سوراخ بکنه تو، رفتم بیرون. دلم واسه ساک زدن تنگ شده بود، توی کلاس هام روی درس تمرکز می کردم ولی وقتی تنها میشدم ، به اون اتاقک و گلوری هولش فکر میکردم. چند روز بعد برای خرید بیرون اومده بودم و در حال قدم زدن و تماشای مغازه ها بودم که به خودم اومدم و دیدم جلوی سکس شاپ ایستادم. کلیر به استقبالم اومد، باهم دست دادیم و گفت می بینم که به مشتری دائم تبدیل شدی، چیزی میخوای بخری یا بازم میخوای بری تو اتاقک؟ گفتم اتاقک. گفت تو اتاقک اخری یه بسته وایپ( برند دستمال مرطوب) گذاشتم، قبل ساک زدن با اون تمیزشون کن. گفتم از کجا می دونی که اومدم تا کیر ساک بزنم؟ کلیر گفت من خیلی وقته کارم اینه و از چهره ی هرکس می فهمم واسه چی اومده تو مغازه. بهش لبخند زدم. گفت برو تا کسی اتاقک رو اشغال نکرده. گفتم اوکی. گفت ضمنا، اگه دوتا انگشتتو از سوراخ ببری اونور، میفهمن که پایه ای واسه ساک زدن. گفتم ممنون و رفتم تو اتاقک. لباسامو دراوردم و منتظر موندم. اروم داشتم با خودم ور می رفتم که یه نفر وارد اتاقک کناری شد. چند لحظه صبر کردم و بعد انگشتامو از تو سوراخ رد کردم. شنیدم که یه مرد از اونطرف گفت حالا این شد یه چیزی. دستمو کشیدم و یه دستمال برداشتم و منتظر موندم. خیلی زود، یه کیر سفید نسبتا بزرگ از سوراخ بیرون اومد. با دستمال همه جای کیرشو پاک کردم، بعد دسته ی کیرشو گرفتم. چند بار سر کیرشو لیسیدم و بعد شروع کردم به ساک زدن. مثل پیدا کردن چیزی بود که مدتها بود گم کرده بودم. حس خوب یه کیر کلفت و داغ تو دهنم ، با چیز دیگه ای قابل جبران نبود. بعد از سالها ساک زدن، دیگه واسه خودم استاد شده بودم و میتونستم کیرهای بزرگ رو هم تا ته تو حلقم جا بدم. به ساک زدن ادامه دادم، ناله های گاه و بیگاه غریبه ای که کیرش تا ته تو حلقم بود رو می شنیدم، وقتی زبونمو به زیر کیرش فشار میدادم ناله هاش بیشتر میشد. با دست راست کیرشو گرفته بودم و با دست چپ ، اروم دیلدو رو تو کوسم عقب جلو میکردم، یه بات پلاگ هم توی کونم بود. لای پاهام کلا از ترشحات کوسم خیس بود. نفس های یارو تندتر شد، فهمیدم نزدیکه، سر کیرشو تو دهنم نگه داشتم، زبونمو به زیر کیرش فشار دادم و با دست تند تند براش جلق زدم تا اینکه یارو ابشو با فشار تو دهنم پاشید. کیرش تو دهنم ضربان میزد و مقدار زیادی اب رو تو دهنم پمپاژ میکرد. بالاخره تموم شد، دهنم پر شده بود.یه دستمال کاغذی حوله ای برداشتم و ابشو توش خالی کردم. طرف تشکر کرد و کیرشو کشید بیرون. جلوی سوراخ زانو زده بودم، دیلدو رو اروم تو کوسم عقب جلو میکردم و به اون سوراخ چشم دوخته بودم. تقریبا بلافاصله بعد از رفتن اون یارو، یکی دیگه وارد اتاقک شد، اینبار کیر مال یه سیاه پوست بود. چیزی که در مورد سیاه پوستا می گفتن حقیقت داشت. کیرش بیشتر از 20 سانت طول داشت و کلفت هم بود. کمی با دست مالیدمش و شروع کردم به ساک زدن، هرچقدر تلاش کردم بازم نتونستم همه ی کیرشو تو دهنم جا بدم و کمیش بیرون موند. نفر اول بعد از حدود 5 دقیقه ابش اومد ولی نزدیک 15 دقیقه بود که واسه این مرد ساک میزدم و هنوز ابش نیومده بود. فکم و دستام خسته شده بودن و سرعتم کم شده بود. بنابراین یارو خودش شروع کرد به تلنبه زدن. دهنمو به دیواره نزدیک کردم و ثابت نگه داشتم، دیلدو رو تند تند تو کوسم عقب جلو میکردم و اون هم تند تند تو دهنم تلنبه میزد تا اینکه همزمان ارضا شدیم. ابش از دهنم بیرون زده بود و از چونه ام روی پستونام می چکید. کیرشو از دهنم بیرون کشید، تشکر کرد و 20 دلار بهم انعام داد. اینکارو صرفا برای لذتش شروع کرده بودم و حالا برام منافع مالی هم پیدا کرده بود. کمی فرصت استراحت پیدا کردم و بعد نفر سوم اومد. اینبار دیلدو رو تا ته تو کوسم فرو کردم، بات پلاگ رو از کونم دراوردم و با یه دیلدوی دیگه شروع کردم به تلنبه زدن تو کونم و ساک زدن برای اون مرد. اون روز واسه 6 نفر ساک زدم و ابشونو تو دهنم خالی کردن،. اب بعضیاشون رو روی پستونام ریختم و پخش کردم. دوبار هم ارضا شدم. مجموعا 100 دلار هم انعام گرفتم . خودمو با چندتا دستمال مرطوب پاک کردم و لباسامو پوشیدم. کلیر بهم لبخند زد و گفت از مردایی که واست فرستادم خوشت اومد؟ گفتم اره، خیلی. گفت اگه من جای تو بودم سوار تاکسی یا اتوبوس نمیشدم. بوی اب منی میدی. خندیدم و گفتم نه پیاده میرم خونه. 10 دلار اجاره ی اتاقک رو دادم و زدم بیرون. با 90 دلار باقیمونده واسه خونه خرید کردم و رفتم خونه. همه چی داشت خوب پیش میرفت. تو دانشگاه جزو دخترای محبوب بودم و پاتوقم هم اون سکس شاپ بود. یه بار که رفتم به سکس شاپ، فقط اون کچله که اسمش جک بود پشت صندوق بود، گفتم کلیر نیست؟ صدای کلیر اومد که گفت اینجام، به اطراف نگاه کردم ولی ندیدمش. تو همون لحظه، کلیر از زیر میز در حالی که دهنشو پاک میکرد بلند شد. هردو بهم لبخند زدن و منم با لبخند جواب دادم. با کلیر حسابی صمیمی شده بودم. یه بار ازش پرسیدم چند وقته اینجا کار می کنی؟ گفت از وقتی 18 سالم بود. مغازه مال بابام بود. بعد از اینکه بابا از دنیا رفت، اومدم به مغازه تا به جک کمک کنم. گفتم پس تو الان رئیس جک حساب میشی؟ خندید و گفت نه، باهم شریکیم. گفتم متوجه نمیشم، مگه جک کارگر بابات نبود؟ لبخندی زد و گفت نه، جک برادرمه. گفتم چه جالب، چجوری سکس رو شروع کردین؟ کلیر با تعجب گفت همین؟ نه جیغی؟ نه نفرتی؟ نه فحشی؟ خم شدم طرفش و اروم گفتم دیگ به دیگ نمیگه روت سیاه. کلیر گفت واقعا؟ تو هم؟ با سر اشاره کردم که اره. گفت خوب، مادرم وقتی بچه بودم از بابام جدا شد و دیگه خبری ازش نشد، بعد از فوت بابام ، من و جک تنها موندیم و جک ازم مواظبت می کرد. تنهایی و شهوت نوجوونی باعث شد به اغوش هم پناه ببریم. حالا تو بگو. گفتم داداشم مچمو موقع خودارضایی گرفت و کم کم کارمون به سکس کشید، البته من چند قدم از تو جلوتر هستم. گفت یعنی چی؟ گفتم خوب من با بابام و مامانم هم سکس داشتم. کلیر که شاخ دراورده بود گفت ووااااوووو. گفتم حالا نوبت توئه که جیغ بزنی و بهم فحش بدی. کلیر گفت نه نه، اتفاقا به نظرم خیلی سکسی و هاته. کمی درمورد سکس باهم حرف زدیم. کلیر گفت هروقت احساس تنهایی کردی، میتونی به خونه ی ما بیای، خونمون از اینجا زیاد دور نیست، دور هم بهمون خوش میگذره. گفتم ممنون، حتما. شماره تلفن رد و بدل کردیم و قرار شد یه روز باهم قرار بذاریم. میدونستم که این دعوت فقط به خاطر سکس میتونه باشه و مشکلی با این قضیه نداشتم. از وقتی به امریکا اومده بودم، سکس کامل نداشتم و فقط توی اون اتاقک کیر ساک زده بودم و با دیلدو خودمو ارضا کرده بودم، حالا که موقعیت سکس واقعی پیش اومده بود، اونم با یه خواهر و برادر، نمیخواستم از دستش بدم. روز شنبه بعد از ظهر بود که کلیر زنگ زد و گفت اگه میخوای پاشو بیا اینجا. ادرس رو ازش گرفتم، کمی به خودم رسیدم، یه شلوار جین کشی و یه تاپ سیاه بدون سوتین پوشیدم. تو این چند سال کونم رشد عجیبی کرده بود و برامدگیش زیاد شده بود. مخصوصا وقتی شلوار جین می پوشیدم، کونم حسابی به چشم میومد. خلاصه تاکسی گرفتم و رفتم اونجا. خونه ی قشنگی داشتن . با اینکه یک طبقه بود، ولی بزرگ بود و تو حیاط پشتیش یه استخر کوچیک هم داشت. کلیر درو برام باز کرد، یه رکابی سفید و دامن کوتاه سیاه تنش بود. سوتین نداشت و پیرسینگ نوک ممه هاش معلوم بود. باهام دست داد و رفتیم تو. جک با یه رکابی سیاه و شورت بسکتبال گشاد رو کاناپه نشسته بود و فوتبال امریکایی نگاه می کرد. باهم حال و اوحوال کردیم و رو مبل نشستم. کلیر گفت ابجو میخوری؟ گفتم اره. جک گفت واسه منم بیار. کلیر رفت و کمی بعد با یه بسته شش تایی ابجوی خنک برگشت. کلیر کنار من نشست و شروع کردیم به حرف زدن و خوردن ابجو. جک حواسش به بازی بود، منم در مورد زندگیم تو ایران و شوروی واسه کلیر تعریف میکردم. کلیر گفت نظرت در مورد شنا چیه؟ گفتم اخه با خودم مایو ندارم. گفت شنای لختی ( skinny dipping ) چطور؟ میدونم که خجالتی نیستی. گفتم اوکی. کلیر لبخندی زد و گفت بریم.بعد به جک گفت ما تو استخریم. جک بدون اینکه چشم از تلوزیون برداره گفت باشه. توی پاسیو شروع کردیم به لخت شدن. وقتی کاملا لخت شدیم، کلیر اومد نزدیک و گفت واوو چه خوشمزه ای تو ، یه چرخ بزن. یه چرخ سکسی واسش زدم. گفت به کونت حسودیم شد. گفتم تا حالا خودتو تو اینه دیدی؟ بی دلیل نیست که جک نتونسته از خیرت بگذره. پستونای کلیر مثل دوتا گنبد سفید با هاله ی صورتی بودن که تو هر نوکش یه پیرسینگ داشت. فک کنم سایز سینه هاش C و دور سینه اش 36 اینچ مییشد. کمر باریک و کون گنده اش ، یه هیکل ساعت شنی براش ساخته بود. کلیر تتوهای مختلفی رو بدنش داشت، هردوتا دستش از بازو تا مچ پر از تتو بود، همینطور روی پستون چپش، کمرش، کونش و رونش. علاوه بر حلقه ی بینی، یه حلقه هم روی کلیتوریسش داشت. بالاخره دست از دید زدن همدیگه برداشتیم و رفتیم تو استخر، کمی شنا و اب بازی کردیم. من تو قسمت کم عمق کنار دیواره ایستادم. اب تا زیر پستونام بود. کلیر بهم نزدیک شد و جلوم ایستاد. با زمزمه گفت از وقتی پا توی مغازه گذاشتی دلم میخواست که ببوسمت و بدنتو لمس کنم. صورتمو بهش نزدیکتر کردم و گفتم چی جلوتو گرفته؟ کلیر لبخندی زد و لباشو گذاشت رو لبام و از جلو بهم چسبید. کلیر صورتمو بین دستاش گرفت و منم دستامو دور کمرش حلقه کردم و شروع کردیم با حرارت لب گرفتن. ممه ها و شکممون بهم چسبیده بود.دستامو از کمرش بردم پایین و شروع کردم به چنگ زدن کون گنده و نرمش. بعد از چند دقیقه مکیدن لب و زبون همدیگه، کلیراومد پایین تر و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن گردنم، کمی ازم جدا شد و رفت سراغ پستونام، اول تو دستاش گرفتشون و گفت واقعا معرکه ان، گفتم مرسی عزیزم. کمی سینه هام رو مالید و بعد خم شد و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن پستونام، خیلی زود، دستشو رو کوسم گذاشت که باعث شد ناله ام بلند بشه. کلیر نوک پستونامو می مکید و کلیتوریسم رو میمالید. چشمامو بسته بودم و خودمو به دستش سپرده بودم. وقتی دوباره اومد بالا تا ازم لب بگیره، چرخوندمش و به دیوار چسبوندمش؛ اینبار خودم کنترل رو به دست گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن ازش. خم شدم و با نوک زبونم، کمی با پیرسینگ نوک پستوناش بازی کردم، بعد گرفتمشون تو دهنم و مکیدمشون، دستمو بردم لای پاش و کوس نرم و تپلش رو تو دستم گرفتم. کلیر دستاشو رو سرم و بدنم می گردوند. بالاخره منو بالا کشید و گفت بریم بیرون.از اب بیرون اومدیم و با حوله هایی که رو تختهای کنار استخر بود خودمونو خشک کردیم. بهش گفتم بخواب رو تخت عزیزم. کلیر به پشت خوابید و پاهاشو باز کرد، بین پاهاش نشستم و شروع کردم به لیسیدن کوس تمیز و بی موی کلیر. کلیر دستاشو رو سرم گذاشته بود و ناله میکرد. تو همین حال بودیم که صدای جک رو شنیدم که گفت می بینم که بدون من شروع کردین. سرمو بالا اوردم و دیدم که جک؛ کاملا لخته و کیر کلفتشو تو دستش گرفته و داره نگاهمون می کنه. به جک لبخند زدم. کلیر دهنمو به کوسش فشار داد و گفت تو به خوردن ادامه بده. مشغول لیسیدن کوسش شدم، کلیر به داداشش گفت تو هم بیا اینجا. جک کنار کلیر ایستاد، کلیر صورتشو به طرف جک چرخوند و کیر داداششو تو دهنش گرفت. صحنه ی فوق العاده جذاب و شهوت انگیزی بود. کلیر با حرارت واسه داداشش ساک میزد. کمی بعد، کلیر بلند شد و ازم خواست 4 دست و پا رو تخت بشینم. جک جلوم نشست و کیرشو دم دهنم گرفت، دهنمو باز کردم و شروع کردم به ساک زدن. کلیر پشتم نشست، با دوتا دست لای کونمو باز کرد و صورتشو برد جلو، نفس داغش رو روی کوسم حس می کردم. چند ثانیه بعد، زبونشو رو کلیتوریسم گذاشت و تا سوراخ کونم کشید، اینکارو چندین بار تکرار کرد، بعد با انگشت شست ، شروع به مالیدن کلیتوریسم کرد و زبونشو به سوراخ کونم فشار میداد و میلیسیدش. کیر کلفت جک، ناله هامو تو حلقم خفه می کرد. جک موهامو پشت سرم دسته کرد و شروع کرد به تلنبه زدن تو دهنم. گاهی کیرشو بیرون می کشید تا نفس بکشم و دوباره می کردش تو. کلیر دوتا انگشتشو کرد تو کوسم و کمی چرخوند. وقتی انگشتاش کاملا از اب کوسم خیس شد، کشیدشون بیرون و فرو کردشون تو کونم. انگشتاشو تو کونم جلو عقب می کرد و کلیتوریسمو میمالید. کمی بعد جک کیرشو از دهنم بیرون کشید و گفت برم کاندوم بیارم و بیام. من تو همون حالت موندم و کلیر اومد جلوم نشست و پاهاشو باز کرد. دوباره مشغول خوردن کوسش شدم، زانوهاشو به سینه اش فشار دادم تا کونش بالا بیاد و بتونم سوراخشو بلیسم. تو همین حال بودیم که جک برگشت، یه کاندوم رو کیرش کشید و پشتم نشست. با یه دست از پهلوم گرفت و با دست دیگه کیرشو توی کوسم هدایت کرد. بعد از مدتها یه کیر واقعی و کلفت تو کوسم رفته بود. جک با دوتا دست پهلوهامو گرفت و اروم شروع کرد به تلنبه زدن. کمی بعد، جک انگشت شست دست راستشو توی کونم فرو کرد. از شدت شهوت، کوس کلیر رو تو دهنم گرفته بودم و محکم می مکیدم. ناله های هر سه تامون بلند شده بود. کمی بعد جک کیرشو از کوسم بیرون کشید و فرو کردش تو کونم. بدنم خیس از عرق شده بود. کیر جک کونمو پر کرده بود و مثل پیستون جلو عقب میرفت. کمی بعد جک کیرشو بیرون کشید. من بلند شدم و کلیر رو تخت به پشت خوابید و پاهاشو بلند کرد. جک بین پاهای کلیر نشست و کیرشو کرد تو کوسش و مشغول تلنبه زدن شد. جک خم شد تا ازخواهرش لب بگیره ، کلیر هم دستاشو دور گردن جک حلقه کرد. کنارشون نشستم و مشغول تماشای عشقبازی این خواهر و برادر شدم. جک محکم تلنبه میزد ، جوری که تخت رو میلرزوند. کلیر ناله می کرد و برادرشو محکمتر به خودش فشار میداد. کمی بعد جک دوباره صاف نشست و به تلنبه زدن ادامه داد. زانوهامو دوطرف سر کلیر گذاشتم و در حالی که پشتم به جک بود، اروم کوسمو رو صورت کلیر پایین اوردم. کلیر مثل تشنه ای که دنبال ابه، به کوسم حمله کرد و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن کوسم. جک هم دستشو دراز کرد تا با کون گوشتی و تپلم ور بره. نوک پستونامو بین انگشتام میمالیدم و کوسمو به دهن کلیر فشار میدادم. جک دوتا انگشتشو توی کونم فرو کرد . بعد از چند دقیقه تلنبه زدن و انگشت کردن کون من، جک کیر و انگشتاشو ازمون بیرون کشید و گفت کنار هم داگی بشینین. من و کلیر کنار هم داگی نشستیم و کونمون از بغل بهم چسبید. حتما منظره ی خیلی قشنگی بود چون جک ناله ای کرد و گفت اوه فااااااک. جک پشت خواهرش وایساد، سر کیرشو رو سوراخ کونش گذاشت و به ارومی شروع کرد به فشار دادن. با فرو رفتن کیرش، ناله ی کلیر بلند شد. وقتی شروع کرد به تلنبه زدن، دوتا انگشتشو هم تو کون من فرو کرد. کلیر با ناله های بلندش می گفت اره بکن داداش، کونمو بکن ، کون خواهر کوچولوتو بکن، عاشق کیر کلفتتم، عاشق کیر کلفتت تو کونم هستم. من و کلیر هردو کلیتوریسمون رو میمالیدیم. کلیر صورتشو چرخوند تا نگاهم کنه، منم صورتمو بردم جلوتر و شروع کردیم به لب گرفتن. چند دقیقه بعد جک جاشو عوض کرد و مشغول گاییدن کون من و انگشت کردن کون کلیر شد. ناله هام بلندتر شده بود، داشتم ارضا میشدم واسه همین به جک گفتم محکمتر بکن، کلیتوریسم رو هم محکم میمالیدم. خیلی زود با جیغ های کوتاه و لرزش شدید ارضا شدم. جک کیرشو از کونم بیرون کشید و رفت سراغ کلیر. بلند شدم و نشستم. شروع کردم به مالیدن پستونای کلیر و فشار دادن نوکشون. کلیر نفس نفس میزد و ناله های کوتاه میکرد. خیلی زود کلیر هم ارضا شد ولی جک به تلنبه زدن ادامه داد. جک به کلیر گفت ابمو کجا بریزم؟ کلیر گفت تو دهنم. جک به من نگاه کرد و گفت تو هم میخوای؟ گفتم اررررههه. بعد از چند ثانیه کیرشو بیرون کشید، کلیر برگشت و کنارم نشست و صورتشو به صورتم چسبوند. زبونمو دراوردیم، جک داشت با دست کیرشو می مالید و کمی بعد ، به نویت قسمتی از ابشو رو زبون و تو دهن هر کدوممون پاشید. اب غلیظ و خوشمزه ای بود. بعد از قورت دادن اب جک، کمی از کلیر لب گرفتم و بعد هر سه کمی تو استخر شنا و اب بازی کردیم. از استخر بیرون اومدیم و خودمونو خشک کردیم و فقط یه شورت پوشیدیم. جک کمی همبرگر و هات داگ باربکیو کرد و واسه شام خوردیم. شب رو هم لخت تو تخت کنار کلیر و جک خوابیدم. یکشنبه هم که تعطیل بود و یه سکس سه نفری جذاب دیگه داشتیم و شب رفتم خونه. جک و کلیر مثل خانواده ی خودم شده بودن و اخر هفته ها رو تو خونه اونا می گذروندم و همه جوره از هم لذت می بردیم.

نیمفو قسمت دوم فصل دوتو دانشگاه، دخترا به سه گروه تقسیم می شدن، اولیش خرخون ها بودن که به چیزی غیر از درس توجه نداشتن، دسته ی دوم معمولی ها بودن که یه دونه دوست پسر پیدا کرده بودن و با همون خوش بودن. دسته اخر، دخترای اهل پارتی و مهمونی که منم جزوشون بودم. بین پسرها هم تنها دسته های مهم، ورزشکارا و پولدارا بودن. یکی دو ماه که گذشت و این گروه بندی ها مشخص شد، دسته ها هم تشکیل شد. دسته های 8 تا 10 نفره که مدام با هم بودن و وقت ازادشون رو کنار هم می گذروندن. دسته ی ما از چهارتا ورزشکار( بازیکن فوتبال امریکایی) که سه تاشون سیاه پوست و یه نفرشون مکزیکی الاصل بودن ، دوتا پسر پولدار سفید پوست و 4 تا دختر اهل پارتی تشکیل میشد که یکیشون من بودم، یه دختر برزیلی سفید با موهای قهوه ای و دوتا امریکایی با موهای بلوند بودن. اوایل اشنایی، نهایتش این بود که رو پای پسرا می نشستیم، گاهی لب میدادیم و تو موارد نادر، مثل وقتی که مست می کردیم، سینه هامونو بهشون نشون می دادیم. حدود یه ماه از تشکیل دسته گذشته بود که یکی از بچه پولدارها به اسم کوین(kevin ) که پدر و مادرش رفته بودن اروپا، دسته رو به مهمونی تو خونشون دعوت کرد. عصر قبل از تاریکی هوا همه اونجا جمع شدیم، یه خونه ی ویلایی بزرگ تو حاشیه ی شهر با استخر بزرگ، کم کم شروع کردیم به خوردن ابجو و رقص با موزیک ، کم کم وقتی مشروب کار خودشو کرد و حسابی داغ شدیم، یکی از دخترا به اسم کلوئی ( chloe ) یه دختر بلوند و جذاب، پیشنهاد بازی بطری رو داد، بازی به این شکل بود که همه تو یه دایره نشستیم، یه نفر بطری رو می چرخوند و سر بطری به طرف هر کی می ایستاد، باید دستور چرخوننده ی بطری رو انجام میداد و بعد بطری رو می چرخوند. کوین چون صاحبخونه بود، اول شروع کرد. وقتی سر بطری به طرف پسرا می افتاد، شرط های مسخره دریافت می کردن، مثل لیسیدن پای دخترا، یا خوردن سس مایونز، ولی شروطی که واسه دخترا تعیین می شد، عموما سکسی بود، مثل لب گرفتن از دخترای دیگه یا در اوردن یه تیکه از لباس. بعد از حدود یه ساعت بازی کردن، ما دخترا کاملا لخت بودیم، من خودم از هر سه تای دخترا لب گرفته بودم، صورتمو لای کون مارتینا دختر برزیلی فرو کرده بودم و پستونای کلوئی و سوفی رو مکیده بودم. از شلوار برامده ی پسرا معلوم بود که همگی راست کردن و منتظر یه جرقه ان. حین بازی سوفی گفت میرم از یخچال یه ابجو بردارم، پشت سرش کوین هم گفت منم میرم اب بخورم. بقیه به بازی ادامه دادیم. دو سه دقیقه بعد، من گفتم هی بچه ها، سوفی و کوین دیر نکردن؟ جکسون یکی از ورزشکارا گفت بیاین بریم ببینیم چیکار می کنن. بلند شدیم و پاورچین پاورچین رفتیم سمت اشپزخونه و دیدیم سوفی زانو زده و داره واسه کوین ساک میزنه، شروع کردیم به جیغ زدن و خندیدن. جرقه ای که همه منتظرش بودن زده شد. کایل که ورزشکار و قوی هیکل بود، از پشت بهم چسبید، دستاشو رو پستونام گذاشت ( چون تلفظ اسمم براشون سخت بود، به جای پرستو، پاریس صدام میکردن) گفت پاریس، عزیزم بهم افتخار میدی؟ کونمو به کیر کلفتش فشار دادم و ناله ای کردم و گفتم اره عزیزم. من و چرخوند، دستامو دور گردنش انداختم و شروع کردیم به لب گرفتن. کایل دستاشو رو کونم گذاشت و شروع کرد به چنگ زدن. من که فقط 50 کیلو وزن داشتم در مقابل هیکل 100 کیلویی کایل مثل یه جوجه بودم. بعد از کمی لب گرفتن، کایل کمی فاصله گرفت ، پستونامو گرفت و بیشتر خم شد تا یکی از پستونامو بخوره، تو همین حین، میگل که مکزیکی الاصل بود اومد کنارم و دستشو گذاشت رو کونم و شروع کرد به لب گرفتن ازم. هیکل میگل هم دست کمی از کایل نداشت و حدود 90 کیلو وزنش بود. دستمو از رو شلوار گذاشتم رو کیرش. یه کیر کلفت و بلند که تو شلوارش خیمه زده بود. میگل پشتم زانو زد، کمی صورتشو به کون گوشتیم مالید، بعد لای کونمو با دوتا دست باز کرد و شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم. کایل هم جلوم زانو زد و مشغول لیسیدن کوسم شد. دستامو رو سرشون گذاشته بودم و ناله میکردم. فرصت شد که به اطراف نگاهی بندازم. کوین، سوفی رو روی کابینت خم کرده بود داشت تو کوسش تلنبه میزد. کلوئی جلوی جکسون نشسته بود و براش ساک میزد . مارتینا دولا شده بود و واسه هنری ( بچه پولدار دوم) ساک میزد و توماس( ورزشکار) هم پشت مارتینا زانو زده بود و کوس و کونشو میلیسید. من و مارتینا بخاطر کون گنده و گوشتی، بیشتر مورد توجه پسرا بودیم. کایل بلند شد و ایستاد، زیپ و دکمه ی شلوارشو باز کردم و افتاد دور مچ پاهاش، شورت نداشت و یه کیر گنده ی 20 سانتی جلوم ظاهر شد. کمی کیرشو تو دستم مالیدم تا اینکه میگل هم بلند شد و کنار کایل ایستاد و کیرشو دراورد، کیر میگل هم حدود 18 سانت می شد. جلوشون زانو زدم. دهنم اب افتاده بود. کیر جفتشونو تو دستام گرفتم و کمی مالیدم، بعد کیر کایل رو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به ساک زدن. تو 18 سالی که از عمرم می گذشت کیرهای زیادی ساک زده بودم، ولی هیچکدوم به اندازه ی کیر کایل برام چالش برانگیز نبودن. تمام تلاشم فقط صرف این میشد که دندونام به کیرش نخوره. با همه ی تجربه و تلاشم ، فقط میتونستم 7 یا 8 سانت از کیرشو تو دهنم جلو عقب کنم و حتی به نصف هم نمیرسیدم، همزمان کیر میگل رو هم میمالیدم، اب اولیه ی زیادی از کیرش بیرون میومد و همه رو روی کیرش می مالیدم و حرکت دستم روان تر شده بود. کمی بعد رفتم سراغ خوردن کیر میگل و مالیدن کیر کایل. ضخامت و طول کیر میگل کمی کمتر از کیر کایل بود و ساک زدنش هم راحت تر. هر دقیقه مقدار زیادی از اب دهنم و اب اولیه ی کیرش تو دهنم جمع میشد، مجبور میشدم کیر رو از دهنم دربیارم، اب تو دهنمو تف کنم رو کیرش، کمی با دست بمالمش و دوباره به ساک زدن ادامه بدم. بعد از یکی دوبار جابجا شدن بینشون، از جام بلند شدم و کایل گفت بریم رو کاناپه، صدای تلنبه زدن و ناله تموم خونه رو پر کرده بود. کایل بهم گفت که 4 دست و پا بشینم و خودش هم نشست پشتم، خیلی زود شروع کرد به فشار دادن کیرش تو کوسم. وقتی کیرش تا ته رفت تو، سر کیرش به دهانه ی رحمم چسبیده بود و فشار زیادی به دیواره ی کوسم میاورد. کایل ناله ای کرد و گفت فااااااک، چه کوس تنگی داری. با صدایی که به سختی از گلوم در اومد گفتم کیرت اندازه ی کیر اسبه، اروم بکن. کایل به ارومی شروع کرد به عقب و جلو کردن، میگل هم جلوم نشست و کیرشو کرد تو حلقم. به معنای واقعی کلمه داشتم گاییده میشدم ولی معنش این نیست که لذت نمیبردم، برعکس، تو عمرم انقدر از سکس لذت نبرده بودم، کیر کایل کاملا کوسمو پر کرده بود و با هر حرکت به جی اسپاتم مالیده می شد و امواج لذت رو مثل برق تو بدنم پخش میکرد. کایل شروع کرد به اسپنک زدن کونم. دستای بزرگ و قویش با هر ضربه کاملا لوپ کونمو می پوشوند. دوباره اون حس قدمی به سراغم اومد، حس عدم اختیار، این حس که فقط وجود داشتم تا بقیه ازم لذت ببرن. یه لذت روحی که لذت جسمیم رو دوبرابر می کرد. کمی بعد کایل و میگل جاشونو عوض کردن. کیر کایل کاملا از اب کوسم خیس بود و می تونستم طعم کوس خودمو روش بچشم. وقتی میگل تو کوسم تلنبه میزد، دیگه اون حس پاره شدن رو نداشتم ولی به همون اندازه برام لذت بخش بود. می خواستم از فرط لذت جیغ بزنم ولی کیر کایل صدام رو خفه می کرد. میگل همزمان با سوراخ کونم ور می رفت و انگشتش میکرد. میگل تند تند تلنبه میزد، کیر کایل رو از دهنم دراوردم تا با دست بمالمش و کمی فرصت نفس کشیدن و ناله کردن داشته باشم. به اطراف نگاه کردم، کلوئی روی یه مبل تکی به پشت خوابیده بود، جکسون پاهاشو رو شونه هاش گرفته بود و داشت تو کوسش تلنبه میزد، پستونای کوچیک کلوئی با تلنبه های جکسون تکون خاصی نمی خوردن. کمی اونطرف تر ، مارتینا دولا شده بود، دستاشو به پهلوهای هنری گذاشته بود و براش ساک میزد، توماس هم از پشت تو کوسش تلنبه میزد. اندام مارتینا شباهت زیادی به من داشت، پستوناش از مال من بزرگتر بود، احتمالا 34D (حدود 85) ولی کونش درست مثل مال من گوشتی و برامده بود و با هر تلنبه ی توماس مثل ژله میلرزید. همینطور می تونستم ببینم که اب کوسش تا نزدیکی زانوش اومده. کوین و سوفی هنوز تو اشپزخونه بودن و نمی تونستم ببینمشون. میگل کیرشو بیرون کشید، کایل که جلوم نشسته بود، پاهاشو از بین دستام دراز کرد و منو کشید بالا روی خودش، زانوهام رو دو طرف کون کایل گذاشتم و به ارومی رو کیرش نشستم. کایل همونطور که رو کیرش بالا پایین میرفتم شروع کرد به مکیدن پستونای سایز هشتادم. انگشتای میگل رو توی چاک کونم حس کردم و به اروی انگشت وسط و اشاره اشو توی کونم فشار داد. کمی بعد میگل انگشتاشو از کونم بیرون کشید، دستشو رو کتفم گذاشت و فشار داد تا به کایل چسبیدم. خیلی زود حضورش رو پشت سرم حس کردم، میگل یه تف به سوراخ کونم مالید و سر کیرشو روش گذاشت . نمی دونستم میتونم دوتا کیر به این کلفتی رو همزمان تحمل کنم یا نه، ولی تصمیم گرفتم که امتحانش کنم. میگل شروع کرد به فشار دادن، تا جایی که می تونستم خودمو شل گرفتم و خیلی زود کیر میگل وارد کونم شد. فقط یه لایه ی گوشتی نازک دوتا کیر رو از هم جدا میکرد. تو عمرم تا به این حد احساس پر بودن نداشتم، دوتا کیر کلفت کوس و کونمو پر کرده بود، خیلی زود هر دو شروع کردن به حرکت دادن کیرشون. کایل فقط دو سه سانت از کیرشو تو کوسم جلو عقب می کرد ولی میگل دامنه ی عمل بیشتری داشت و کیرشو تا سرش بیرون می کشید و دوباره تا ته می کردش تو. بلند می گفتم اوه فاک، اوه فاک ، اوه فااااااک. دیگه نمی تونستم تحمل کنم. دو سه دقیقه بعد بلند گفتم دارم میام، دارم میااااااااااااااااااااااااااااااااااام. و با لرزش شدید و جیغ بلند ارضا شدم. تقریبا از حال رفته بودم و وقتی به خودم اومدم که کایل داشت میگفت هی ، قرص میخوری دیگه، مگه نه؟ با بیحالی گفتم اره ، میتونی بریزی تو. خیلی زود با ناله ی کایل، ضربانهای کیرش و پاشیدن اب داغش تو کوسمو حس کردم. کایل بیحرکت مونده بود ولی میگل همچنان تو کونم تلنبه میزد. یکی دو دقیقه بعد، میگل هم ابشو تو کونم ریخت و بعد کیرشو بیرون کشید، کایل گفت پاشو عزیزم. به سختی خودمو از روش بلند کردم و کیر نیمه جونش از کوسم بیرون اومد. خودمو طرف دیگه ی کاناپه انداختم و چشامو بستم. نمی دونم چقدر گذشته بود، با تکون ها و صدای مارتینا چشامو باز کردم، مارتینا یه نفس راحت کشید و گفت فکر کردیم مردی، حالت خوبه؟ گفتم بهتر از خوبم، خندید و گفت معلومه، چیزی نمی خوای؟ گفتم گشنمه. گفت کوین پیتزا سفارش داده، الان میرسه. بلند شو کمی به خودت برس، همه جارو به گند کشیدی. اول فکر کردم موقعی که بیهوش بودم احتمالا بالا اوردم ولی وقتی نگاه کردم دیدم خبری از استفراغ نیست، بلکه کلی اب منی از کوس و کونم بیرون زده و لای پام رو مبل ریخته. مارتینا بلندم کرد و گفت بریم تمیزت کنیم. کوین گفت من می برمش. مارتینا گفت بشین سر جات، می بینی که حالشو. مارتینا منو با خودش برد تو سرویس بهداشتی و درو بست. منو برد توی دوش و گفت میتونی وایسی؟ گفتم اره، من ایستادم، مارتینا افشان دستی رو برداشت و اب رو تنظیم کرد. بعد شروع کرد به دست کشیدن و تمیز کردن کوسم و پاهام. ازم خواست بچرخم و لای کونمو باز کنم. به جای اب، زبون مارتینا رو روی سوراخ کونم حس کردم، خندیدم و گفتم وااااووو. مارتینا کمی سوراخ کونمو لیسید و بعد گفت ببخشید، نتونستم جلوی خودمو بگیرم. گفتم منم نگفتم که خوشم نمیاد. مارتینا لای کونمو هم با اب شست و بعد شیر رو بست. گفت همینجا وایسا. از تو کمد یه حوله برداشت و شروع کرد به خشک کردن بدنم. بعد جلوم وایساد، یه نگاه سریع به بدنش کردم. پاهای کشیده، کوس سفید شیو شده با لبای به هم چسبیده و تمیز. شکم و پهلوهاش صاف بودن ولی مثل بعضی دخترا در حد سوتغذیه لاغر نبود و اندام خیلی قشنگی داشت. بعد رو چهره اش متمرکز شدم، پوست سفید لطیف، لبهای گوشتی قرمز، بینی خوش فرم و چشمای قهوه ای مثل موهاش. یه دستمو رو گونه اش گذاشتم و لبامو به لباش چسبوندم. چندبار لباشو بوسیدم، مارتینا گفت فکر می کردم از پسرا خوشت میاد، گفتم زندگی واسه من مثل یه کیکه، وقتی نصفشو خوردم، قرار نیست که بقیه اشو بندازم بیرون. مارتینا لبخندی زد و بغلم کرد، پستونای گنده امون بهم چسبیدن و شروع کردیم به لب گرفتن. دستامون رو بدن همدیگه میچرخید و لب و زبون همدیگه رو می مکیدیم. تو حس بودیم که یه نفر از پشت در داد زد پیتزا رسیده، زود باشین. لبامون از هم جدا شد، به هم لبخند زدیم و بهش گفتم جای دوری نرو، باهات کار دارم. گفت باشه. باهم رفتیم بیرون. چندتا جعبه پیتزا رو میز بود و هر کس یه طرف مشغول خوردن. من و مارتینا هم سهم خودمونو برداشتیم و یه گوشه نشستیم و مشغول خوردن شدیم. اون عطش اولیه سکس خوابیده بود، بعد از خوردن شام و کمی حرف زدن، یکی دوتا از پسرا رو مبل ها خوابشون برده بود، بقیه هم هر کدوم یه گوشه مشغول حرف زدن یا بازی بودن. من به کوین گفتم کجا باید بخوابیم؟ کوین گفت برین طبقه بالا تو یکی از اتاقا بخوابین، فقط تو اتاق بابا و مامانم نرین. گفتیم باشه، من و مارتینا لباسامونو از بین بقیه ی لباسای رو زمین جدا کردیم و با خودمون بردیم بالا. طبقه ی بالا 8 تا در بود ، یه اتاق با تخت بزرگ پیدا کردیم و با مارتینا رفتیم تو، درو بستیم ولی قفل نکردیم. لباسامونو یه گوشه گذاشتیم و رفتیم رو تخت. من به پشت خوابیدم و مارتینا خودشو انداخت روم. دستها و پاهامو دور بدن نرم و لطیفش پیچیدم و شروع کردیم به لب گرفتن. خوردن لبهای گوشتی و لطیف مارتینا واقعا لذت بخش بود. کلا لبای دخترا رو به پسرها ترجیح میدادم. مارتینا همه ی صورتمو بوسه باران کرد و بعد رفت پایین تر و گلو و بالای سینه ام رو بوسید. بالاخره به ممه هام رسید. در حالی که با چشمای پر از شهوت به چشمام نگاه میکرد، زبونشو بیرون اورد و نوک زبونشو دور نوک پستونم چرخوند، بدون اینکه بهش بخوره، بعد با نوک زبون شروع کرد به چرخوندن و بازی کردن با نوک سینه ام. جوری که مارتینا پستونامو میلیسید و می مکید، هم شهوت انگیز و هم رمانتیک بود. بعد از خوردن پستونام، مارتینا یه راست رفت سراغ کوسم و شروع کرد به لیسیدن. جوری که کلیتوریسمو تند تند میلیسید نشون میداد که بار اولش نیست و بارها و بارها اینکارو تکرار کرده. رو ارنج بلند شدم تا تماس چشمی بینمون برقرار بمونه. مارتینا همه ی کوسمو تو دهنش گرفت و مکید، کوسم هنوز از سکس با اون پسرها حساس بود و داشتم به ارضا نزدیک میشدم واسه همین بلند شدم و نشستم و مارتینا رو هم بالا کشیدم. کمی ازش لب گرفتم و پستونهای درشتشو خوردم. بعد ازش خواستم 4 دست و پا بشینه. کوس مارتینا سفید و خیس بود و هیچ گوشت اضافی و زشتی نداشت. لای کونشو باز کردم و سوراخ کون صورتیشو هم دیدم. زبونمو از کلیتوریسش میذاشتم و تا سوراخ کونش بالا می کشیدم. چند دقیقه کوسشو لیسیدم و مکیدم، بعد رو سوراخ کونش متمرکز شدم و با انگشت کلیتوریسش رو میمالیدم. مارتینا اروم ناله میکرد و کونشو به صورتم فشار میداد. چند دقیقه بعد، به پشت خوابوندمش، پاهامو بین پاهاش انداختم و کوسمو به کوسش چسبوندم. چون من بالا بودم، شروع کردم به مالیدن و فشار دادن کوسم به کوس خیس و داغ مارتینا. هردومون تو اوج بودیم، عرق کرده بودیم و ناله میکردیم. زیاد طول نکشید که هردو به طور همزمان ارضا شدیم. تو بغلش افتادم و کمی از هم لب گرفتیم و کم کم خوابمون برد. نمیدونم چقدر گذشته بود که از خواب بیدار شدم، اتاق هنوز تاریک بود، به پهلو خوابیده بودم، مارتینا جلوم خوابیده بود و پشتش به من بود. یه نفر هم پشتم بود و به ارومی کیرشو تو کونم عقب جلو میکرد. سرمو کمی چرخوندم و یواش پرسیدم کی هستی؟ کوین سرشو بلند کرد و گفت منم عزیزم، گفتم اهان، باشه، همینطور که کیرش تو کونم بود، صورتشو جلو اورد و لباشو گذاشت رو لبام، حتی حال لب دادن هم نداشتم. کمی ازم لب گرفت، بعد دوباره پشتم دراز کشید، دستشو رو پهلوم گذاشت و اروم به تلنبه زدن ادامه داد. کیر کوین کوچیکتر از مال بقیه بود. بعد از اون کیرهای کلفت، یه کیر متوسط که راحت تو کونم لیز میخورد و جلو عقب میرفت هم لذت بخش بود. کوین پستونمو تو دستش گرفت و اروم و یکنواخت تو کونم تلنبه میزد. مارتینا بی خبر از همه جا راحت خوابیده بود. کمی بعد، کوین فشارم داد تا رو شکم بخوابم و خودش هم اومد روم. کاملا روم خوابیده بود، صورتش کنار صورتم بود و از بالا تا پایین بدنمون در تماس بود. دم گوشم گفت عاشق کونتم پاریس، بدنت معرکه اس. با زمزمه جوری که فقط کوین بشنوه گفتم اره عزیزم، تلنبه بزن، تو کونم تلنبه بزن. نمیدونم کوین از کی شروع کرده بود، ولی بعد از اینکه روم خوابید، نفس هاش تندتر شده بود و تلنبه های سریع ولی کوتاه می زد. کمی بعد کوین کیرشو تا ته تو کونم فشار داد و با ناله و لرزش ارضا شد و ابشو تو کونم خالی کرد. چند دقیقه روم موند، دم گوشم گفت، مرسی عزیزم، تو بهترینی. گفتم مرسی، حالا اگه اجازه بدی میخوام بخوابم. کوین گفت اره اره، حتما، ببخشید. از روم بلند شد و با کون لخت از اتاق بیرون رفت، کون کوین مثل کون من سفید و بی مو بود. چشامو بستم و با تصور کوین در حال کون دادن، به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم؛ مارتینا هم بیدار بود و داشت با لبخند نگاهم میکرد. گفت موقع خواب خیلی ناز میشی. گفتم مرسی عزیزم. یه دونه لبشو بوسیدم و بلند شدیم. دستی به چاک کونم کشیدم و دیدم یه عالمه منی تو چاک کونم خشک شده، گفتم باید یه دوش بگیرم. اتاقی که ما توش بودیم سرویس خودشو داشت و با مارتینا یه دوش گرفتیم و بدن همدیگه رو شستیم. من شورتمو پوشیدم ولی مارتینا تصمیم گرفت شورت و سوتین بپوشه. باهم رفتیم پایین، هنوز اغلب بچه ها خواب بودن. من و مارتینا تو اشپزخونه یه صبحونه ی مختصر خوردیم و نشستیم به حرف زدن. من در مورد شوروی گفتم و مارتینا هم از برزیل تعریف کرد. بچه ها کم کم بیدار شدن، کمی تو استخر بازی و تفریح کردیم و دوباره بساط سکس گرم شد. اینبار نوبت توماس و جکسون بود که دو نفری باهام سکس کنن. بعد از اینکه سکس تموم شد، به کوین کمک کردیم تا کمی خونه رو مرتب کنه و بعد به خونه هامون برگشتیم. از بین پسرهای دسته، فقط هنری موفق به سکس با من نشده بود. اونم به این خاطر که خودش جلو نیومد. هنری پسر خوشتیپ و خوش قیافه ای بود و باباش مدیرعامل یه شرکت بزرگ بود و حسابی پولدار بودن. هنری هم رشته ی اقتصاد میخوند تا یه روز پا جای پای پدرش بذاره. بعد از اون روز، دیگه سکس به یه مسئله ی عادی تبدیل شده بود. تو ماشبن، پارک، دستشویی رستوران، حتی کلاس خالی دانشگاه و هر جای خلوتی که امکانش بود، هر کدوم از پسرا که ازم میخواستن، خودمو در اختیارشون میذاشتم تا بلکه اتیش شهوت دائمی تو وجودم کمی سردتر بشه. فقط هنری فاصله ی خودشو با من حفظ کرده بود. با بقیه ی دخترا سکس می کرد ولی حتی یکبار هم از من نخواسته بود که براش ساک بزنم، چه برسه به سکس کامل. فکر می کردم شاید بحث نژاد پرستی مطرح باشه و چون من یه دختر ایرانی و اسیایی بودم از من دوری می کنه، واسه همین منم کاری به کارش نداشتم. رفت و امدم به سکس شاپ هم کمتر شده بود ولی به خونه ی کلیر و جک رفت و امد داشتم و حداقل هفته ای یه بار بهشون سر میزدم تا یه تری سام عالی دیگه داشته باشیم.

تنهایی مامان(توضیح: این داستان کاملا خیالی است)توی تاریکی نشسته بودم و به زندگیم فکر می کردم، به مسیری که تا اینجا طی کرده بودم. به کنارم نگاه کردم، به بدن برهنه ی تنها عشق زندگیم، رو شکم خوابیده بود و یه زانوشو خم کرده بود و بالا اورده بود، کون گرد و گوشتیش مسحور کننده بود، به پهلو چرخیدم و از بغل بهش چسبیدم، پامو بین پاهاش انداختم و کیرمو به کون پنبه ایش چسبوندم، دستمو دورش انداختم ، کمی جابجا شد و خودشو بهم فشار داد. اروم دم گوشش گفتم عاشقتم مامان. بذارین از اول شروع کنم. 3 سالم بود که بابام خیلی ساده از دنیا رفت، اپاندیسش یهو گرفته بود و قبل از اینکه به بیمارستان برسه ترکید، عفونت تو تمام بدنش پخش شد ، اونطور که مامان می گفت دوا و درمون هم جواب نداده بود و بعد از دو هفته موندن تو بیمارستان، از دنیا رفت. من و مامان تنها موندیم، مامانم معلم بود، شیفت صبح رو توی یه مدرسه درس میداد و شیفت بعد از ظهر رو تو یه مدرسه دیگه تا هزینه های زندگیمون رو تامین کنه، مستاجر بودیم و تنها دارایی مون یه پیکان مدل 70 بود. مامان بعد از دو شیفت کار کردن، خسته و کوفته به خونه میومد، با همون حال ، مشغول پخت و پز و جمع کردن ریخت و پاش های من میشد، بدون اینکه خم به ابروش بیاره. من تا 7 سالگی، روزهارو تو خونه ی مادربزرگم می موندم و مامان وقتی از سر کار برمی گشت، منو با خودش به خونه می برد. از هفت سالگی به بعد، بعد از مدرسه به خونه ی خودمون می رفتم، خیلی زود، گرم کردن غذا و درست کردن نیمرو رو یاد گرفتم تا وقتی مامان سر کاره، گرسنه نمونم. گفتم که اجاره نشین بودیم و از نظر مالی هم تو مضیقه بودیم. توانمون به خونه های تک خوابه و کوچیک می رسید، واسه همین از وقتی یادم میاد، من کنار مامان تو تخت دو نفره اش می خوابیدم. وقتی تو بچگی مامان منو با خودش میبرد حموم، هیچ وقت لباسای زیرش رو در نمیاورد، از حدود هشت سالگی هم دیگه یاد گرفتم که تنهایی حموم کنم. مامان وقتی از حموم بیرون میومد، یه حوله دور بدنش می بست و یه حوله ی کوچیک به سرش، اول جلوی میز ارایشش می نشست و موهاشو خشک می کرد و سشوار می کشید، بعد بلند می شد و همونجوری از زیر حوله شورتش رو می پوشید، بعد پشتشو به من می کرد و حوله رو باز می کرد و روی دوشش مینداخت، سوتینش رو از جلو می پوشید، بعد حوله رو مینداخت زمین و سوتینش رو از پشت می بست و بقیه لباساشو می پوشید، بعد از 10 سالگی، دیگه خودم خجالت می کشیدم و وقتی مامان از حموم درمیومد، خودم از اتاق بیرون می رفتم و درو میبستم، بعد از اون هم مامان کنار من بلوزش رو عوض می کرد، ولی برای عوض کردن شلوار به اتاق می رفت و درو میبست. مامان اندام خوبی داشت، وزنش همیشه بین 65 و 70 کیلو ثابت بود، قدش 170 بود، پستونای 80 ، شکم معمولی و کون بزرگی داشت. قیافه اش هم قشنگ بود. بعضی وقتها تو مهمونی ها، می شنیدم که زنهای فامیل به مامان می گفتن که تو که هم خوشگلی هم جوون و سالمی، چرا ازدواج نمی کنی؟ مامان هم همیشه طفره می رفت و بحث رو عوض میکرد. من حتی بعد از به بلوغ رسیدن، هیچوقت نظر بدی به مامان نداشتم، مامان همیشه مامان بود، با اینکه این اتفاق هیچوقت نیفتاده بود ولی حتی اگه اتفاقی کاملا لخت هم می دیدمش، نظرم عوض نمیشد. ولی یه شب اتفاقی افتاد که جرقه ای شد واسه یه تغییر اساسی تو زندگیمون. من 15 سالم بود و مامان 38 سالش. اینم بگم که من عادت داشتم همیشه فقط با یه شورت بخوابم. نصفه های شب بود که از خواب بیدار شدم، چندتا اتفاق همزمان در حال افتادن بود. اولیش این بود که مامان داشت ناله می کرد. من سمت چپ مامان به پشت خوابیده بودم و دومین چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که دست چپ مامان از روی شورت رو کیر من بود، ولی چون خوابالود بودم بهش توجه نکردم ، ناله های مامان نگرانم کرده بود واسه همین گفتم مامان چیزی شده؟ مامان سریع دست چپشو از رو کیرم برداشت، دست راستشو هم که تو شلوارش بود بیرون کشید و با دست پاچگی گفت نه چیزی نشده، بگیر بخواب، بعد از تخت پایین اومد و از اتاق بیرون رفت. چند لحظه بعد دوباره صدای مامان رو شنیدم. حسابی نگران شده بودم. واسه همین از اتاق بیرون رفتم، دیدم مامان تو پذیرایی نشسته ، صورتشو بین دستاش گرفته و داره گریه می کنه. رفتم و کنارش نشستم و دستمو انداختم دورش و گفتم مامان قربونت برم بگو چی شده اخه نگرانم کردی، کجات درد می کنه؟ مامان سرشو بلند کرد و درحالی که سعی داشت گریه اشو کنترل کنه گفت هیچی نشده، سرم درد می کنه، گفتم خوب پاشو بریم دکتر، یا بیمارستان. گفت نمیخواد، قرص خوردم الان خوب میشه، تو برو بخواب عزیزم، گفتم بی تو خوابم نمیبره. مامان بهم تکیه داد و سرشو رو شونه ام گذاشت. گریه اش دیگه بند اومده بود. نیم ساعتی نشستیم و بعد مامان گفت دیگه خوب شدم عزیزم، پاشو بریم بخوابیم. بلند شدیم و رفتیم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدیم. یکی دو روز گذشت. مامان سعی میکرد زیاد بهم نزدیک نشه و شبها موقع خواب، لبه ی تخت می خوابید و پشتشو بهم می کرد. یه شب بعد از شام ، مامان یه متکا رو زمین گذاشته بود و به پهلو دراز کشیده بود و داشت تلوزیون تماشا میکرد. یه پتو هم روی خودش کشیده بود. منم رفتم پشت سرش دراز کشیدم . کمی بعد، مامان گفت بیا زیر پتو سرما نخوری. پتو رو بلند کردم و رفتم زیرش. باهاش فاصله داشتم. چند دقیقه بعد مامان گفت کمرت از پتو بیرونه، سرما میزنه به کمرت، بیا جلوتر، کمی رفتم جلوتر. هنوز چند سانتی با مامان فاصله داشتم، کمی که گذشت، مامان شروع کرد به حرکت کردن، شاید هر بار فقط یه سانت عقبتر میومد. بالاخره بعد از چندتا حرکت کوچیک، اولین تماس بینمون حاصل شد. کاملا به هم نچسبیده بودیم، یه قسمت از کون مامان به بالای رونم چسبیده بود. واقعا هیچ تاثیری روم نداشت چون گفتم که هیچ نگاه جنسی بهش نداشتم و تو اون لحظه کونش با کف پاش هیچ فرقی برام نداشت، کمی بعد، مامان به جلو چرخید و چند دقیقه ای رو شکم خوابید، وقتی دوباره به پهلو برگشت، اینبار کونشو کاملا تو بغلم فشار داد. کون گنده و نرم مامان کاملا به جلوم چسبیده بود. دستمو زیر سرم ستون کرده بودم و یه نگاه از بالا به مامان داشتم، صورتش کمی گل انداخته بود و نفسهاش تند شده بود. بعد احساس کردم مامان داره اروم کونشو بهم فشار میده. فکر کردم شاید سردشه، واسه همین از بالا و پایین بهش چسبیدم و دستمو هم بردم جلو، ساعد دستم رو شکمش بود و کف دستم رو زمین. مامان ساعدمو گرفت و کمی بالا کشید تا جایی که ساعدم به زیر پستونش چسبید. نفس های مامان تندتر و صورتش قرمز شده بود، گفتم مامان حالت خوب نیست؟ انگار رنگت قرمز شده. دستمو بلند کردم و به پیشونیش گذاشتم، حسابی داغ بود. گفتم انگار تب داری، سرما خوردی؟ مامان ازم فاصله گرفت و گفت نه فقط گرمم شده، یه دوش بگیرم درست میشه. بعد بلند شد و با عجله به سمت حموم رفت. حالا که به اون موقع فکر میکنم از رفتارم خنده ام میگیره. من تو مدرسه همیشه با بچه مثبت ها و خر خونها دوست بودم و تو محل هم دوستهای صمیمی زیادی نداشتم چون ترجیح میدادم وقتم رو با مامان بگذرونم. اهل جق و اینجور کارها هم نبودم و تموم تمرکزم رو درسم بود تا بتونم ادم موفقی بشم و به مامان کمک کنم. اونشب با اینکه فرداش مدرسه داشتیم، مامان تا دیروقت بیدار بود و اومدنش به تخت رو ندیدم. مامان دوباره چند روزی ازم فاصله گرفت. مثل اینکه تنهایی و شهوت بهش فشار میاورد و باعث میشد که یه کارایی بکنه، بعد عذاب وجدان می گرفت و چند روزی ازم دوری میکرد. بعد از یه مدت، مامان شروع کرد به پوشیدن لباسهای باز و بدن نما، تاپ های یقه بازی که قسمتی از سینه هاشو نشون میداد. شلوارهای تنگ و نازک. همینطور شب ها تو تخت از جلو یا عقب بهم می چسبید. رفتارهای مامان برام عجیب بود. یه بار تو مدرسه، به دوستم گفتم که مادر یکی از دوستام اینکارا رو می کنه، معنیش چی میتونه باشه؟ دوستم که حسابی هیجان زده شده بود گفت کیر میخواد دیگه، میخواد با پسرش سکس کنه، گفتم نه بابا، طرف مادرشه. گفت چه بهتر، کاش من جای اون بودم، من خودم تو کف مامانم هستم، همیشه دید میزنمش، اگه مامان من این کارارو میکرد درجا میکردمش. گفتم فرض کن مامانت این کارارو میکرد، همینطوری می گفتی مامان بیا بکنمت؟ اگه اشتباه کرده باشی و منظور مامانت سکس نباشه چی؟ کمی فکر کرد و گفت خوب وقتی مامان داره خودشو بهم میماله منم خودمو به اون میمالم تا ببینم چکار می کنه، اگه دلش بخواد، همکاری می کنه، ولی اگه دلش نخواد بلند میشه میره دیگه. تا چند روز فکرم درگیر حرفای دوستم بود. یعنی واقعا مامان ازم سکس میخواست؟ بلاخره تصمیمم رو گرفتم. اونشب مامان یه شلوار تنگ و نازک سیاه و یه تاپ یقه باز سیاه تنش بود. طبق معمول لباسامو دراوردم و با یه شورت رفتم زیر لحاف. اون زمان یه پسر لاغر و استخونی با 45 کیلو وزن و بدن بی مو بودم. کیرم هم حدود 13 سانت ولی کلفت بود. کمی بعد مامان از دستشویی برگشت، چراغ رو خاموش کرد و اومد زیر لحاف و نزدیکم دراز کشید. من به پشت خوابیده بودم. مامان هم به پشت خوابیده بود. ولی هرچی منتظر موندم اتفاقی نیفتاد. احتمالا دوستم اشتباه می کرد و قصد مامان سکس نبود. دیگه بیخیال بیدار موندن شدم و خوابیدم. نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای ناله ی مامان از خواب بیدار شدم . چشممو یه ذره باز کردم، مامان کنارم به پشت دراز کشیده بود، دست راستش توی شورتش بود و با دست چپ از روی تاپ پستونشو فشار میداد. هر از گاهی یه ناله ی خفیف از گلوش شنیده میشد. کمی بعد، مامان اروم و زیر لب اسممو گفت. فکر کردم فهمیده بیدارم، واسه همین سریع چشممو بستم، ولی چند ثانیه بعد، این بار با ناله گفت آه آرش. بعد از چندبار تکرار کردن اسمم، مامان به ارومی دست چپشو از رو شورت گذاشت روی کیرم. خیلی زود کیرم تو دستش راست شد، مامان با یه دست کیرمو میمالید و با دست دیگه کوسشو. کوسش حسابی خیس شده بود و صدای فرچ فرچش به گوش می رسید. مامان نفس نقس میزد و گاهی اسممو می گفت. چند دقیقه بعد، نفسهاش تندتر شد. بالاخره نفسشو حبس کرد، بدنشو از رو تخت بلند کرد و چند ثانیه ای لرزید، بعد دوباره رو تخت دراز کشید و نفسشو داد بیرون. دستشو از رو کیرم برداشت و ساکت و بیحرکت دراز کشید. مامان خودشو ارضا کرده بود و من شق درد گرفته بودم. به پهلو چرخیدم و پشتمو کردم بهش. کم کم کیرم خوابید و منم بالاخره خوابم برد. حالا دیگه مطمئن بودم که مامان چی میخواد. صبح روز بعد، رفتار مامان عادی بود، برام چندتا لقمه گرفت و باهم راه افتادیم، منو تا یه جایی رسوند و خودش هم رفت مدرسه. تو مدرسه رفیقم ازم پرسید از دوستت و مامانش چه خبر؟ گفتم نمی دونم، باهاش حرف نزدم. ولی تمام روز فکرم به این بود که چطور می تونم به مامان بفهمونم که من هم مشکلی با سکس ندارم. ولی به نتیجه نرسیدم. تصمیم گرفتم کاری که دوستم گفته بود رو انجام بدم. وقتی مامان خودشو بهم می چسبوند، منم خودم بهش فشار میدادم، وقتی از پشت بهش می چسبیدم، ساعدمو به زیر پستوناش میچسبوندم و کیرمو به کونش فشار میدادم. حدود یه هفته بود که تقلا میکردیم و تو اتیش شهوت دست و پا میزدیم ولی هیچکدوم جرات شروع کردن رو نداشتیم. بالاخره از شق درد و تخم درد خسته شده بودم، تصمیمم رو گرفته بودم و فقط منتظر یه فرصت کوچیک بودم. اونروز مامان کمی دیرتر از معمول به خونه اومد و گفت که شاگرد خصوصی داشتم. از بیرون ساندویچ هم خریده بود. شام رو خوردیم. مامان حسابی خسته بود و بدنش هم درد می کرد. یهو یه فکری به سرم زد. گفتم مامان میخوای ماساژت بدم؟ گفت مگه بلدی؟ گفتم اره از تلوزیون یاد گرفتم.( تو تلوزیون ایران کی اصلا در مورد ماساژ حرف زدن؟ چه برسه عملا هم نشون بدن که کسی یاد بگیره؟) مامان اعتراضی نکرد و فقط گفت باشه. گفتم بریم رو تخت؟ گفت بریم. مامان رو تخت روی شکم خوابید. گفتم میشه بشینم رو باسنت؟ اینجوری راحتتره. گفت باشه. رو کون نرم و پنبه ای مامان نشستم و از همون اول کیرم راست شد. شروع کردم به چنگ زدن و مالیدن شونه هاش، وقتی اومدم پایین تر کمی انگشتامو به پشتش فشار میدادم و می چرخوندم، بهش گفتم خوبه؟ با ناله گفت ارههههه. بهش گفتم مامان بلوزت نمیذاره، میشه درش بیاری؟ مامان بعد از چند ثانیه مکث، گفت باشه، بلند شو. کنارش نشستم، مامان بلند شد و نشست و بلوزشو بالا کشید و درش اورد. یه سوتین بنفش پستوناشو پوشونده بود. دوباره دراز کشید و رو کونش نشستم. کف دستامو رو پشتش گذاشتم و شروع کردم به بالا پایین کردن. الکی دستامو به بند سوتینش گیر میدادم، بعد بدون اینکه اجازه بگیرم، قلاب سوتینشو باز کردم. مامان اعتراضی نکرد. کمی پشتشو مالیدم، بعد بلند شدم و کنارش نشستم، دستامو پشت رونهای گوشتیش گذاشتم و کمی فشار دادم. بعد دلمو زدم به دریا و گفتم مامان بدون شلوار خیلی راحتتر میشه ماساژ داد، میشه شلوارتو دربیارم؟ مامان یواش گفت باشه و خودشو بلند کرد. شلوارشو از کنار رونهاش گرفتم و شروع کردم به کشیدن، شلوارش انقدر تنگ بود که شورتش هم تا وسطای کونش پایین اومد و بعد رد شد. حالا حدودا نصف کون سفید و گوشتی مامان از شورت سیاهش بیرون بود. دستامو انداختم زیر کش شلوارش و تا زیر زانو کشیدمش پایین. بعد مامان شکمشو رو تخت گذاشت و زانوهاشو خم کرد و پاهاشو بالا اورد. شلوارشو کامل دراوردم. نگاهم به کون معرکه ی مامان بود. دستامو رو مچ پاهاش گذاشتم، یه فشار دادم و اومدم بالاتر. همینطوری پاهاشو کمی تو دستم فشار میدادم و چند سانت میومدم بالاتر. لمس رونهای گوشتی مامان واقعا حال میداد. مامان هم زیر لب ناله می کرد. میدونستم مامان سکس میخواد، حالا که تا اینجا چیزی نگفته بود، بعد از این هم هرکاری که میکردم چیزی نمی گفت. وقتی به زیر کونش رسیدم، دستامو انداختم زیر کش شورتش و تا جایی که خودم رو پاهاش نشسته بودم یعنی رو زانوهاش کشیدم پایین. کوس سفید ولی پشمالوی مامان از بین پاهاش معلوم بود. دستامو روی کونش گذاشتم و چنگ زدم، رد دستام روی پوست صاف و لطیف کونش میموند. حتی لای کونشو باز کردم و سوراخ کون قهوه ایشو هم دیدم که دورش کمی موی نازک هم داشت. مامان همچنان ناله میکرد. بعد از کمی مالیدن کونش، کامل روش خوابیدم و کیرمو به چاک کونش فشار دادم. هنوز شلوار و شورتم تنم بود. دم گوشش گفتم از اینجور ماساژ خوشت میاد؟ مامان با صدای لرزون گفت اررررههههههه. کیرمو محکم به کونش فشار میدادم. کمی بعد گفتم مامان کیرمو دربیارم؟ دوباره با صدای لرزونش گفت ارهههه دربیار، دربیااااار. نشستم و شلوار و شورتمو پایین کشیدم و کیرمو دراوردم. اینبار کیر لختمو تو چاک کونش فشار دادم. کون مامان فوق العاده نرم بود.کیرمو همونجور خشک خشک لای کون بینظیر مامان جلو عقب می کردم. مامان کونشو به کیرم فشار میداد. کمی بعد، دیدم مامان داره سعی میکنه دستشو بینمون جا کنه، خودمو بلند کردم تا ببینم چیکار میکنه. مامان کیرمو تو دستش گرفت، خودشو کمی بالاتر کشید تا سر کیرم بین لبهای خیس کوسش و دم سوراخش قرار گرفت. به طور غریزی شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم وارد بهشت شد. یه سوراخ خیس و تنگ که کیرمو سفت گرفته بود و می مکید. واقعا باورم نمیشد کار به اینجا رسیده باشه. شروع کردم به تلنبه زدن، با هر تلنبه مامان ناله می کرد و آه می کشید. جثه ی کوچیک من رو بدن گوشتی و توپر مامان واقعا یه منظره ی دیدنی بود. رو بدن فوق العاده ی مامان خوابیده بودم و به ارومی تو کوسش تلنبه میزدم. مامان گاهی دستشو به پشتم میرسوند تا به خودش فشارم بده. هردو عرق کرده بودیم. سرعتمو کمی بیشتر کردم و چند دقیقه تو همون حالت تلنبه زدم. کمی بعد مامان گفت عزیزم بلند شو. کیرمو کشیدم بیرون و از روش بلند شدم. مامان چرخید و طاقباز خوابید و پاهاشو باز کرد و با دست دوتا ضربه به کوس خیسش زد. بین پاهاش نشستم، مامان دوباره کیرمو گرفت و تو کوسش هدایت کرد. وقتی کیرم تا ته رفت تو، مامان دستاشو روی کونم گذاشت و هربار که کیرمو عقب می کشیدم، منو به طرف خودش میکشید و باعث میشد کیرم دوباره تا ته بره تو. پستونای گنده ی مامان جلوی روم بالا پایین می پرید. کیرمو تو کوسش می کوبیدم و تخمام به کونش میخورد. سرمو پایین انداخته بودم و به رفت و امد کیرم تو کوسش نگاه می کردم. مامان گفت ابتو نریزی تو، سرمو بلند کردم و تو چشمای پر از شهوت مامان نگاه کردم و گفتم چشم. به تلنبه زدن ادامه دادم، مامان چشماشو بسته بود ولی دهنش باز بود و مدام ناله میکرد. مامان با دست راست شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. کمی بعد مامان تند تند نفس نفس میزد و اسممو می گفت. بدنش شروع کرده بود به لرزیدن و صدای ناله هاش حسابی بلند شده بود. تو یه لحظه، مامان دستاشو انداخت دور گردنم و پایینم کشید و سفت بغلم کرد و شدیدا شروع کرد به لرزیدن. کوسش که به حد کافی تنگ بود، انقباض موقع ارگاسمش هم باعث شده بود که کیرم تو کوسش قفل بشه و تکون نخوره. واسه همین کمی بیحرکت تو همون حالت موندم. بدن مامان کم کم شل شد و دستاشو از دور گردنم باز کرد. خودمو بالا کشیدم و به تلنبه زدن ادامه دادم. یکی دو دقیقه بعد کیرمو بیرون کشیدم و با چند بار مالیدن، ابم با فشار رو سینه ها و شکم مامان پاشید. کنار مامان افتادم و بیحرکت موندم تا نفسم جا بیاد. مامان همچنان به پشت خوابیده بود و من به پهلو رو به مامان دراز کشیده بودم. کمی بعد وقتی اروم شدم گفتم مامان؟ گفت سیسسسس، هیچی نمیخواد بگی. به پشت خوابیدم و ساکت شدم، مامان بلند شد و رفت دستشویی و خودشو تمیز کرد. وقتی برگشت، چراغو خاموش کرد و بدون اینکه لباسشو بپوشه اومد تو تخت. کمی به پشت دراز کشید. بعد به پهلو چرخید سمتم، از بغل بهم چسبید و دستشو رو سینه ام گذاشت. تو همون حالت اروم اروم خوابمون برد. صبح با صدای مامان که بلند بلند صدام میکرد بیدار شدم، دیدم مامان با عجله داره شورتشو می پوشه، با نگرانی گفتم چی شده؟ گفت پاشو خواب موندیم، دیرمون شده، به ساعت نگاه کردم، از هفت هم گذشته بود. سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم و باهم راه افتادیم. به مامان گفتم به ناظم چی بگم؟ گفت بگو مامان زنگ میزنه توضیح میده. ناظممون میدونست مامان معلمه و معمولا هوامو داشت. وقتی رسیدم حیاط خالی بود. ناظم دعوام نکرد و فقط گفت بدو سر کلاست. اونروز چیزی از درس نفهمیدم و فقط به سکس دیشبش با مامان فکر می کردم. اون روز عصر وقتی مامان اومد خونه ، انتظار داشتم که در مورد سکس دیشب باهام حرف بزنه ، ولی مامان نه تنها حرفی در مورد سکس نزد، بلکه کلا باهام کمی سر سنگین بود و حتی به سختی به صورتم نگاه میکرد. شب هم انقدر تو پذیرایی موند تا من خوابم ببره و اومدنش رو ندیدم. نمیدونستم موضوع چیه، فکر می کردم ندونسته کار اشتباهی کردم و مامان ازم ناراحته. دو روز به همین منوال گذشت. عصر روز سوم تو حموم بودم که یه فکری به ذهنم رسید. مامان رو صدا کردم. وقتی اومد پشت در، گفتم مامان میشه بیای پشتمو کیسه بکشی؟ کمی مکث کرد و بالاخره گفت باشه. اب رو بستم و مامان اومد تو. وقتی دید کاملا لختم، یه لحظه جا خورد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره. کیسه رو دادم بهش و پشتمو کردم . مامان شروع کرد به کیسه کشیدن، حرفی بینمون رد و بدل نمیشد، وقتی کمرم تموم شد چرخیدم و گفتم مامان لطفا زحمت جلو رو هم بکش. مامان طرف راستم وایساد، دست چپشو رو شونه ی راستم گذاشت و با دست راست مشغول کیسه کشیدن به سینه ام شد. کیرم صاف وایساده بود و نگاه مامان روش بود. دست راستمو رو گودی کمر مامان گذاشتم و اروم بردمش پایین روی کون تپل و طاقچه ای مامان. مامان چیزی نگفت، حتی تو چشام هم نگاه نکرد، فقط با کیسه، سینه ام رو نوازش می کرد و به ارومی پایین میومد. منم داشتم کون پنبه ایشو چنگ میزدم. نوک انگشتامو رد کردم زیر کش شورت و شلوارش و دستمو بردم تو. حال کون لخت مامان تو دستم بود و اون هم داشت به شکمم دست می کشید. وقتی شکمم هم تموم شد، مامان کیسه رو انداخت زمین، دستشو رو سینه ام گذاشت و صاف رفت پایین تا اینکه دستش دور کیرم حلقه شد، من کون لختشو میمالیدم و اون هم دستشو رو کیرم بالا پایین میکرد. دستمو از تو شورت مامان بیرون کشیدم، پهلوهاشو گرفتم و 90 درجه چرخوندمش تا پشتش به من شد. انگشتای شستمو از دو طرف زیر کش شورت و شلوارش انداختم و تا زانوش پایین کشیدمشون. مامان دستاشو رو زانوهاش گذاشت و کونشو داد عقب، قد مامان کمی ازم بلندتر بود، دستامو رو کونش گذاشتم و کمی به پایین فشار دادم، مامان زانوهاشو خم کرد و کونشو انقدر اورد پایین تا جلوی کیرم قرار بگیره. لای کونشو با دوتا دست باز کردم و سوراخ کون قهوه ای و کوس پشمالوشو نگاه کردم. دستمو رو کوسش گذاشتم و کمی مالیدمش، منظره ی بی نظیری بود، کون سفید مامان حسابی می درخشید، مخصوصا که تاپ و شلوارش هم سیاه بود و با پوست سفیدش کنتراست قشنگی ایجاد می کرد. بالاخره پشتش وایسادم، سر کیرمو دم کوسش گذاشتم و به ارومی فشار دادم. وقتی کیرم رفت تو، مامان یه آه بلند کشید، وقتی تخمام به کوسش و شکمم به کونش چسبید، کونشو از دو طرف سفت گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان ناله می کرد و اسممو می گفت. با هر تلنبه یه موج قشنگ رو کون گوشتی مامان ایجاد میشد. سرعتمو بیشتر کردم، مامان بلند ناله می کرد، صدای شالاپ شلوپ تلنبه هام تو حموم می پیچید. کیرمو تا ته تو کوسش فرو کردم و ثابت نگه داشتم، تاپشو از پشت تا شونه هاش بالا کشیدم و قلاب سوتینشو باز کردم. بعد از جلو دستامو بردم زیر تاپ و سوتینش و پستونای بزرگشو تو دستم گرفتم. مامان شروع کرد به چرخوندن کمر و کونش. با اینکار مامان مثل مهره ای که دور پیچ می چرخه، کوسشو دور کیرم می چرخوند و حرکت میداد. کمی پستوناشو تو دستام چلوندم و با نوکشون بازی کردم. بعد دوباره کونشو گرفتم و به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان تو همون حال تاپ و سوتینشو دراورد و انداخت تو سبد رخت چرکا گوشه ی حموم. تند تند که تلنبه میزدم، یه لحظه زیادی عقب کشیدم و کیرم دراومد. مامان سریع کیرمو گرفت. به جای اینکه دوباره با کوسش تنظیم کنه، اول چند ثانیه ای سر کیرمو روی سوراخ کونش مالید و لای کونش بالا پایین کرد. کیرم که از ترشحات کوسش کاملا خیس بود، راحت تو چاک کونش حرکت می کرد. کمی بعد دوباره کیرمو به کوسش هدایت کرد و مشغول تلنبه زدن شدم. مامان با ناله اسممو تکرار می کرد. کمی بعد مامان جلو رفت و کیرم از کوسش دراومد، مامان خم شد و شلوار و شورتشو کامل دراورد و انداخت تو سبد. مامان چرخید و شونه هاشو به دیوار چسبوند و پاهاشو حسابی باز کرد. بین پاهای مامان وایسادم، مامان با یه لبخند گرم و مادرانه نگاهم میکرد. کیرمو دوباره تو کوس پشمالوش فرو کردم، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هم دستاشو انداخته بود دور گردنم. برای اولین بار موقع سکس داشتیم تو چشمای هم نگاه می کردیم، چشمای مامان پر از عشق و شهوت بود. انگار دیگه به خاطر سکس با پسرش احساس گناه نمیکرد و به همین خاطر به راحتی به چشمام نگاه می کرد. پستونای گنده و توپر مامان بالا پایین میرفتن. کوسش تنگ و خیس و داغ بود، کمی بعد مامان کاملا از دیوار جدا شد و بهم چسبید. دستامو رو کون مامان گذاشته بودم و تند تند تلنبه میزدم. پستونای گنده ی مامان به سینه ام چسبیده بود و حالمو بیشتر می کرد. مامان صورتشو به صورتم چسبونده بود و دم گوشم نفس نفس می زد. مامان دم گوشم با ناله گفت قربون کیرت برم، محکمتر بکن، آرش، دارم می میرم ارش، اخ چه حالی میده، کیرت تو کوسم چه حالی میده ارش . کوس مامانتو دوس داری؟ گفتم ارررههه. گفت اره؟ کوس تنگ مامانتو دوس داری؟ گفتم اره، گفت جوووون پس بکن، محکم تلنبه بزن. معلوم بود انقدر حشری شده که کنترل خودشو از دست داده ، چون تو حالت عادی امکان نداشت مامان یه همچین حرفهایی بزنه. نفس های مامان تندتر و ناله هاش بلندتر شده بود. کمی بعد با گفتن ااااااررررررررررشششش ارضا شد، منو سفت به خودش فشار میداد، تموم بدنش میلرزید و کوسش بدجوری تنگ شده بود. کمی تو اون حالت موندیم تا نفس مامان جا اومد، گفت هنوز ابت نیومده؟ گفتم نه هنوز. گفت میخوای واست بخورم؟ گفتم ارررررهههههه. مامان جلوم زانو زد. کمی کیرمو تو دستش مالید و بعد گرفتش تو دهنش و شروع کرد به عقب جلو کردن سرش. یکی دوبار سر کیرم رفت تو حلقش و باعث شد مامان عق بزنه. واسه همین فقط سر کیرمو تو دهنش نگه داشت و دسته اش رو هم با دست میمالید. چند لحظه بعد گفتم مامان داره میاد. مامان کیرمو از دهنش دراورد و محکم شروع کرد به مالیدن کیرم و گفت جوووون اره، ابتو میخوای کجام بریزی؟ میخوای بریزی رو پستونام؟ گفتم باشه. مامان سر کیرمو پایین تر گرفت و بعد از کمی جق زدن، ابم با فشار پاشید رو پستوناش. مامان گفت جووووون. مامان ابمو با دست به همه جای پستوناش مالید. بعد نگاهم کرد و خندید. خیلی وقت بود که خنده ی مامانو ندیده بودم. مامان بلند شد و گفت بیا یه دوش بگیریم بریم بیرون. بعد از اینکه ابمو از پستونای مامان شستم، همدیگه رو بغل کردیم و زیر دوش ایستادیم. مامان گفت عزیزم نباید به هیچ کس بگی که اینکارو کردیم، باشه؟ گفتم میدونم مامان جون، دیوونه که نیستم.

نیمفو قسمت سوم فصل دوتعطیلات بهاری ( spring break ) اون سال رو توی میامی گذروندم. اون یه هفته، یکی از جالبترین دوران تمام زندگیم بود. یک هفته تمام پر از سکس و مشروب و ماریجوانا با ادمهایی که اکثرشون رو هیچ وقت ندیده بودم و احتمالا هیچ وقت هم دوباره نبینمشون. لخت گشتن میون 50 نفر دختر و پسر غریبه توی یه خونه، عادی ترین اتفاق ممکن بود. 21 سالم شده بود و قانونا اجازه ی خوردن مشروب رو پیدا کرده بودم. هرچند که قبل از اون هم با استفاده کارت شناسایی جعلی دوستان، مشروبمون تامین میشد. حالا با خیال راحت می تونستیم به کلوپ های شبانه بریم و تفریح کنیم. توی این کلوپ ها، یه بخشی بود به اسم اتاق شامپاین، که فقط دخترای سکسی و مردای پول دار اجازه ی ورود داشتن. یه بار که دوستام هرکدوم به چیزی مشغول بودن، مجبور شدم تنهایی برم به کلوپ، یه دامن کوتاه ابی تا زیر کونم و یه تاپ نیم تنه پوشیده بودم. نگهبان اتاق شامپاین که منو میشناخت، پرده رو برام کنار زد و رفتم تو. با چند نفری که معمولا اونجا بودن و می شناختمشون سلام و احوالپرسی کردم و رفتم به بار تا نوشیدنی بگیرم. با مسئول بار که اسمش ریکی بود کمی گپ زدم. تو این مدت با ریکی هم رفیق شده بودم و حتی یه بار واسش ساک زده بودم. ریکی علاوه بر گردوندن بار، حواسش بود که مردها ، ما دخترا رو اذیت نکنن و هوامونو داشت. بعد از یکی دوتا شات ویسکی تازه سر حال اومدم. چند تا از مردایی که اونجا بودن، ازم درخواست لپ دنس کردن و منم درخواستشون رو رد نمیکردم. چند دقیقه ای تو بغلشون می نشستم و اجازه میدادم بدنمو بمالن. دوباره به کنار بار برگشتم تا نوشیدنی بخورم. داشتم شامپاینم رو جرعه جرعه میخوردم که یه اقا کنارم ایستاد و سلام کرد. یه مرد قد بلند با موهای سیاه بلند که دم اسبی بسته بود و یه کت و شلوار خاکستری گرون قیمت هم تنش بود. بهش لبخند زدم و سلام کردم. گفت اسمم فرانکه، دستشو به سمتم دراز کرد. منم خودمو پاریس معرفی کردم و باهاش دست دادم. گفت از وقتی اومدی دارم تماشات می کنم. پرسیدم چرا؟؟ گفت تو یه دختر فرمانبر ( submissive ) هستی، مگه نه؟ ماجرا عجیب و البته کمی ترسناک شده بود. گفتم چطور مگه؟ گفت دوست داری حسابی حال کنی؟ گفتم اره. گفت باید با من بیای. وقتی چهره ی نگرانم رو دید، گفت نترس، ریکی منو میشناسه، بهم اعتماد کن. بعد ریکی رو صدا کرد و بهش گفت ریکی میتونی به پاریس خوشگل بگی که من ادم قابل اعتمادی هستم؟ ریکی اومد نزدیکتر و بهم گفت نگران نباش عزیزم، فرانک مشتری قدیمی ماست، هیچ دختری از رفتن با فرانک پشیمون نشده، بهت خوش می گذره. حرفهای ریکی ارومم کرد. به ریکی اعتماد داشتم و می دونستم که منو جای خطرناکی نمی فرسته. قبول کردم باهاش برم. فرانک پول نوشیدنی هامو حساب کرد و باهم راه افتادیم. سوار موستانگ فرانک شدیم و راه افتاد. گفت تا حالا برده ی کسی بودی؟ گفتم نه، گفت قراره برده ی من باشی، دستوراتمو اجرا کنی، شاید لازم دیدم که تنبیهت کنم، یه کلمه ی امن انتخاب کن، هرجا احساس کردی داری اذیت میشی اونو بگو تا ولت کنم. البته هیچکدوم از دخترایی که تابحال باهام اومدن، به کلمه امن نیاز پیدا نکردن، ولی تو انتخاب کن. گفتم کلمه ی امن من سیبه. گفت باشه. داشتیم به حومه ی شهر میرفتیم. خونه ها رفته رفته کمتر می شدن. بالاخره جلوی یه دروازه ی اهنی بزرگ ایستاد، زنگ زد و در باز شد. با ماشین رفتیم تو، بعد از گذشتن از بین درختا و باغچه ها ی بزرگ، به یه عمارت رسیدیم و ماشین رو پارک کرد. عمارت شبیه یه کاخ بود، یه ساختمان بزرگ دو طبقه با پنجره های زیاد. وارد ساختمان شدیم، دکور چوبی مجلل همه جا دیده میشد. من مشغول تماشای ساختمون بودم، با اینکه از بچگی تو خونه های مجلل بزرگ شده بودم، ولی بازم از دیدن عظمت و لوکس بودن ساختمون حیرت کرده بودم. به اتاق بزرگی وارد شدیم که پر از مبلمان بود و دوتا درب بزرگ دوطرف اتاق قرار داشت، یه مستخدم مرد به استقبالمون اومد. فرانک به مستخدم گفت به دخترا بگو بیان، قلاده یادشون نره. مستخدم از یکی از درها بیرون رفت. فرانک به سمت میز گوشه ی اتاق رفت و گفت نوشیدنی میخوری؟ همه چی هست. گفتم نه ممنون، گفت هر طور راحتی. یه لیوان مشروب برای خودش ریخت و وقتی برگشت پیشم، یکی از درها باز شد و دوتا دختر با شورت و سوتین و جوراب بلند و کفش پاشنه بلند وارد شدن. دخترا واقعا خوشگل بودن، قد بلند، پستونهای بزرگ ایمپلنت و بدن ورزشکاری و سکسی داشتن. برام سوال بود که فرانک با وجود این دوتا دختر فوق سکسی، چه نیازی به من داره؟ یکی از دخترا، یه بالش قرمز رو مثل سینی با دوتا دست نگه داشته بود و روی بالش، یه قلاده ی چرمی با طناب بلند قرار داشت. اون دوتا به ارومی بهمون نزدیک شدن و جلومون ایستادن و همزمان گفتن ارباب. فرانک، قلاده ی چرمی رو برداشت، روبروم ایستاد و قلاده رو دور گردنم بست و طنابش رو تو دست گرفت و گفت از حالا، برده ی منی، فهمیدی؟ گفتم بله ارباب. لبخندی زد و گفت خوبه، زود راه افتادی. از لحظه ای که قلاده به دور گردنم بسته شد، کوسم شروع کرد به خیس شدن و ضربان قلبم بالا رفت. یکی از دخترا پوست سبزه داشت و لباس زیر سفید تنش بود، بعدا فهمیدم که اسمش روبرتا س و اهل کلمبیاست. اونیکی اسمش جنیفر و اهل امریکا بود و پوست سفیدی داشت. حالا که زانو زده بودم. ارباب به اون دخترا گفت خب دخترا حالا وقتشه. جنیفر و روبرتا دستاشونو بردن پشتشون و سوتینشونو باز کردن و انداختنش زمین. درست حدس زده بودم، پستونای جفتشون مصنوعی بود. چون جای جراحی زیر پستوناشون معلوم بود. اگه جاش هم مشخص نبود، باز هم پستونای کاملا گرد و سفت ، از دور داد می زدن که واقعی نیستن. روبرتا و جنیفر همزمان انگشتاشونو انداختن زیر کش شورتشون و با عشوه و اروم پایین کشیدنشون. هردو کاملا بی مو بودن، پاهاشونو سفت به هم فشار میدادن، وقتی پاهاشو باز کردن، از لای پای هر کدوم یه کیر اویزون شد. دهنم باز مونده بود، روبرتا و جنیفر هر دو شیمیل ( دوجنسه ) بودن. باورم نمیشد، قبلا در مورد شیمیل ها شنیده بودم و حتی پورنشون رو هم دیده بودم، ولی تا حالا از نزدیک ندیده بودمشون. چیزی که برام عجیب بود این بود که چهره ، اندام و صداشون کاملا زنونه بود و اگه کسی کیرشون رو نمیدید، غیر ممکن بود که بفهمه اونا شیمیل هستن. ارباب از پشت بهم چسبید و دم گوشم گفت کیرای خوشگلشونو می بینی؟ گفتم بله ارباب. جنیفر و روبرتا از جلو به هم چسبیدن و شروع کردن به لب گرفتن و مالیدن بدن همدیگه. تو همین فاصله، ارباب بندهای تاپ منو از شونه هام رد کرد و تا دور شکمم کشیدش پایین و شروع کرد به مالیدن پستونام. اون دوتا کمی از هم لب گرفتن و کون همدیگه رو مالیدن، بعد روبرتا پشت جنیفر نشست، لای کونشو باز کرد و مشغول لیسیدن سوراخش شد، جنیفر اروم ناله میکرد. ارباب دستشو از جلو توی شورتم فرو کرده بود و کوسمو چنگ میزد و دم گوشم میگفت، تماشا کن، خوشت میاد؟ اره؟ فقط میتونستم در جواب ناله کنم. کمی بعد، پس گردنمو گرفت و به پایین فشار داد تا زانو بزنم. وقتی رو زانوهام نشستم، ارباب به اونا گفت دخترا بیاین اینجا، وقتی جلوم ایستادن، ارباب گفت کیرشونو ساک بزن. کیر هردوشون خواب بود. کیر جنیفر رو تو دست چپم گرفتم و با دست راست، کیر روبرتا رو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به ساک زدن. کیرش نرم بود و پوست لطیفی داشت. کیرش کم کم تو دهنم راست میشد، وقتی کاملا شق شد، کلفت نبود ولی دراز بود و 18 سانتی میشد. ارباب موهامو تو دستش گرفته بود و سرمو جلو عقب میکرد، گاهی فشار میداد و کیر روبرتا تا ته میرفت تو حلقم و چند ثانیه نگه میداشت، بعد دستشو شل می کرد تا سرمو عقب بکشم. بعد رفتم سراغ کیر سفید جنیفر که تو دستم نیمه راست شده بود. گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به مکیدن و لیسیدن زیرش. کیر جنیفر هم دراز و قلمی بود. بعد از کمی ساک زدن، روبرتا جلوم چار دست و پا نشست و عقب عقب اومد، کونش حسابی گوشتی و گرد بود. ارباب گفت کونشو لیس بزن. جنیفر با دوتا دست لای کون روبرتا رو باز کرد و ارباب صورتمو به چاک کونش فشار داد. شروع کردم به لیسیدن سوراخ کون قهوه ایش، نوک زبونمو به سوراخش فشار میدادم، اب دهنمو روش میریختم و لیسش میزدم. روبرتا خیلی سکسی ناله می کرد. چند لحظه بعد، ارباب منو کمی عقب کشید و جنیفر، پشت روبرتا ایستاد، زانوهاشو خم کرد و سر کیرشو رو سوراخ کون روبرتا گذاشت و اروم فشارش داد تو. من داگی نشسته بودم و صورتم جلوی کون سفید جنیفر بود. شورتم خیس خیس بود، ارباب ، دامنمو کشید دور شکمم و نخ شورتمو از لای کونم بیرون کشید، اول کمی به کوس و کونم دست کشید، بعد یه اسپنک محکم به کونم زد که باعث شد یه جیغ کوتاه بزنم. ارباب دوتا انگشتشو توی کوسم فرو کرد و کمی چرخوند، بعد انگشتاشو بیرون کشید و توی کونم فرو کرد. ناله های سکسی روبرتا بلند شده بود. جنیفر کیرشو بیرون کشید و ارباب دوباره صورتمو لای کون روبرتا فشار داد تا سوراخ کون خیس و بازشو بلیسم. بعد از لیسیدن کون روبرتا، جنیفر کیرشو از لای پاش عقب اورد. تو دهنم گرفتم و چند ثانیه مکیدمش، بعد از دهنم بیرون کشید و دوباره توی کون روبرتا فرو کردش. ارباب تند تند کونمو انگشت می کرد و گاهی یه اسپنک محکم به کونم میزد. لای پام از ترشحات کوسم خیس شده بود. ارباب انگشتاشو از کونم بیرون کشید، بعد به جنیفر گفت بیا اینجا، جنیفر کیرشو از کون روبرتا بیرون کشید و رفت پشتم، چند ثانیه بعد، یه کیر قلمی و دراز وارد کونم شد و شروع کرد به تلنبه زدن. روبرتا چرخید و جلوم زانو زد. کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به تلنبه زدن. روبرتا و جنیفر با یه ریتم تلنبه میزدن، همزمان کیرشونو میکردن تو و همزمان می کشیدن عقب، اب دهنم از گوشه دهنم جاری شده بود و از چونه ام رو زمین می چکید، روبرتا کیرشو تو حلقم فشار میداد، دو ثانیه عقب می کشید تا یه نفس بکشم و دوباره فشارش میداد تو حلقم، حتی فرصت قورت دادن اب دهنمو نداشتم. جنیفر از پشت محکم تلنبه و اسپنک میزد. کمی بعد، هردو کیرشونو کشیدن بیرون و ارباب گفت بچرخ. همونطور چاردست و پا چرخیدم. ارباب کنار جنیفر ایستاده بود، کیرشو از زیپ شلوارش دراورده بود و به ارومی میمالید. جنیفر کیرشو کرد تو دهنم، روبرتا هم کیرشو تو کوسم گذاشت و شروع کردن به تلنبه زدن. روبرتا کیرشو از کوسم دراورد و تو کونم فرو کرد و هر چند ثانیه جاشو عوض میکرد. کمی بعد، جنیفر بلند شد و ارباب به جاش نشست، کیر ارباب هم دراز و هم کلفت بود. کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به تلنبه زدن، کیرشو تا جایی که میشد تو حلقم فشار میداد و نگه میداشت، وقتی شروع می کردم به عق زدن، کیرشو عقب میکشید. چشمام خیس شده بود ولی هرچقدر باهام بدرفتاری میکرد حشری تر می شدم. جنیفر کنار صورتم داگی نشست، ارباب کیرشو از دهنم بیرون کشید و با یه فشار تو کون جنیفر فرو کرد. ارباب صورتمو از بغل به کون جنیفر چسبونده بود. بعد از کمی تلنبه زدن، کیرشو کشید بیرون و تو دهنم فرو کرد. چند تا تلنبه زد و دوباره مشغول کردن جنیفر شد. روبرتا همچنان توی کوس و کونم تلنبه میزد. شهوت همه ی وجودمو گرفته بود و باعث میشد بدنم بلرزه. خیلی نزدیک بودم و با چندتا تلنبه ی روبرتا تو کونم ارضا شدم. جیغ میزدم و به شدت میلرزیدم. حدود یه دقیقه بعد، وقتی لرزش بدنم تموم شد، فکر میکردم ولم میکنن ولی ارباب موهامو گرفت و کشید بالا تا روی پاهام وایسم. از پشت کیرشو کرد تو کونم و یه پامو تو هوا بلند کرد، شروع کرد به تلنبه زدن. جنیفر اومد جلوم، صورتشو به صورتم نزدیک کرد، زبونشو دراورد و لبامو لیسید، منم زبونمو دراوردم و به زبونش مالیدم. جنیفر کمی عقبتر رفت، طناب قلاده رو گرفت و کمی کشید، بعد بهم یه سیلی زد، به حد کافی محکم که دردم بیاد، ولی نه اونقدر محکم که گریه ام بگیره یا ناراحت بشم، برعکس، حشری ترم کرد. دو سه تا سیلی اونجوری چپ و راست بهم زد، بعد خم شد و نوک پستونمو تو دهنش گرفت، کمی مکیدش، بعد لای دندوناش گرفت و کمی فشار داد. با اینکارا، اب کوسم مثل سیل جاری بود و تا زانوهام رسیده بود. ارباب داشت محکم تو کونم تلنبه میزد. جنیفر جلوم زانو زد و شروع کرد به لیسیدن کلیتوریسم. انگار تو یه دنیای دیگه بودم. ارباب کیرشو از کونم بیرون کشید و تو دهن روبرتا فرو کرد. روبرتا کمی براش ساک زد. جنیفر به پشت خوابید، ارباب بهم گفت که بشینم رو کیرش. کیرشو با کوسم تنظیم کردم و نشستم روش. بعد روبرتا پشتم نشست و کیرشو توی کونم فرو کرد. بین دوتا شیمیل ساندویچ شده بودم. اونا شروع کردن به تلنبه زدن، ارباب بالای سر جنیفر ایستاد و کیرشو کرد تو دهنم. حالا تو هر سه تا سوراخم کیر داشتم. فکر نمیکردم لذتی بالاتر از این وجود داشته باشه. دوباره به ارگاسم نزدیک بودم، اینبار کیر ارباب، جیغمو تو حلقم خفه کرد. فقط بدنم میلرزید. حتی ارگاسم دوم هم باعث نشد که بیخیالم بشن و به تلنبه زدن تو همون حالت ادامه دادن. چند دقیقه بعد، بالاخره کیرشونو کشیدن بیرون و ارباب گفت زانو بزن. وقتی زانو زدم، ارباب جلوم ایستاد و اون دوتا هم دوطرفش. ارباب یه سیلی بهم زد و گفت دهنتو باز کن و زبونتو دربیار. اطاعت کردم. ارباب کمی کیرشو با دست مالید. بعد کردش تو دهنم و کمی تلنبه زد. بعد دوباره کمی کیرشو مالید و بالاخره با یه آه بلند ابشو تو دهنم و رو صورتم خالی کرد. جنیفر و روبرتا هم محکم برای خودشون جق میزدن و چند لحظه بعد، اونا هم به نوبت ابشونو تو دهنم و رو صورتم ریختن. ارباب گفت قورتش بده. مثل یه دختر خوب، ابی که تو دهنم جمع شده بود رو قورت دادم و دهنمو باز کردم تا ببینه. ارباب گفت افرین دختر خوب. روبرتا و جنیفر کنارم نشستن و شروع کردن به لیسیدن ابهای رو صورتم و سینه ام. بعد به نوبت ازم لب گرفتن. توان تکون خوردن نداشتم. ارباب به دخترا گفت ببرینش حموم. هرکدوم یه بازومو گرفتن و منو کشیدن توی حموم. اب گرم کمی حالمو جا اورد. تو همون حموم، همونطور که صاف ایستاده بودم، روبرتا روبروم نشست و جنیفر، پشتم. شروع کردن به خوردن و انگشت کردن کوس و کونم و برای بار سوم ارضام کردن. کوسم بی حس شده بود. تو حموم منو شستن و خشک کردن، بعد کمکم کردن لباس بپوشم. ارباب شماره امو گرفت و گفت هر وقت زنگ زدم باید بیای. گفتم بلع ارباب. سوار ماشین شدم و راننده منو رسوند خونه. نزدیک 15 ساعت تو رختخواب بودم و نمی تونستم بلند بشم.

مستیخسته و کوفته رسیده بودم خونه، ساعت 9 شب بود و هنوز شام نخورده بودم، مامان به استقبالم اومد و کاپشنم رو گرفت، گفت تا دست و صورتتو بشوری شامو میارم. لباسامو عوض کردم و دستامو شستم. مامان سفره رو پهن کرده بود، نشستم پای سفره ، مامان خواهرمو صدا کرد. ندا 15 سالش بود و سال اول دبیرستان. کمی بعد از اتاقش بیرون اومد. گفت سلام داداش، خسته نباشی، گفتم مرسی، بیا بشین. کنارم نشست و شروع کردیم. بعد از خوردن شام، ندا گفت من برم درسمو بخونم. گفتم برو قربونت. جلوی تلوزیون نشستم و سیگار روشن کردم. مامان داشت ظرفهای شام رو می شست. وقتی تموم شد، اومد و کنارم نشست و گفت یکی هم به من بده. بسته ی سیگارمو طرفش گرفتم و یکی برداشت، براش روشنش کردم. تا همین 3 سال پیش ، بیخیالترین ادم دنیا بودم. دانشگاه میرفتم، حداقل یه دونه دوست دختر داشتم و دائما دنبال رفیق بازی و دختر بازی بودم. ولی خیلی زود همه چی به هم ریخت. بابام سکته کرد و از دنیا رفت. بعد از اون همه ی مسئولیت خونه به دوش من افتاد. از دانشگاه انصراف دادم تا مغازه ی بابا رو بچرخونم. حالا می فهمیدم که بابا تو این مدت چی می کشید، اونم با این وضع اقتصاد و تحریم. اجاره ی مغازه، هزینه های خونه، کتابهای اموزشی و کلاس کنکور واسه ندا و صدتا هزینه ی ریز و درشت دیگه، درامد مغازه جوری بود که هزینه هامون رو تامین میکرد، ولی دیگه چیزی واسه پس انداز کردن نمی موند. از 8 صبح تا 9 شب تو مغازه با صدتا مشتری سر و کله میزدم تا محتاج کسی نشیم. تو این سه سال نه تونسته بودم با رفیقام بیرون برم و نه تفریحی داشتم. یه ساعت نشستیم و تلوزیون تماشا کردیم. ندا رفت و مسواک زد، بعد شب بخیر گفت و رفت بخوابه . یکم دیگه نشستیم، بعد مامان گفت برو تو اتاق، منم الان میام. رفتم تو اتاقم و کنار تخت، رو زمین نشستم. کمی بعد مامان با سینی چیپس و ماست، دوتا استکان و کمی یخ اومد تو، سینی رو زمین گذاشت و درو بست . یه بالشت گذاشت رو زمین و روبروی من دراز کشید. بطری ویسکی رو از زیر تخت بیرون کشیدم، کمی یخ توی استکانها ریختم و با ویسکی پرشون کردم. اونشب بیش از حد معمول ساکت بودم و مامان هم فهمیده بود. ازم پرسید چی شده؟ گفتم هیچی، بعد از کلی اصرار، گفتم خسته ام مامان، صبح تا شب تو اون مغازه با مشتری های کله شق سر و کله میزنم، اخرش هم فقط خرج همون ماهمون درمیاد، نه مسافرتی، نه تفریحی، واقعا سخته نمیدونم بابا چطوری اینکارو میکرد. مامان گفت شرمنده ام عزیزم، بار ما هم افتاده رو دوش تو. گفتم دشمنت شرمنده مامان جون، این چه حرفیه؟ وظیفه امه. گفت نه عزیزم، تو الان باید درس میخوندی و عشق و حال می کردی، ولی مجبوری بخاطر ما کار کنی. بابات منو داشت، اینجوری تحمل می کرد، حالا تو هم به زودی ازدواج می کنی، همه چی درست میشه. پوزخندی زدم و گفتم بیخیال. به خوردن ادامه دادیم، اونشب هردو بیشتر از حد معمول خوردیم. مامان گفت نادر اون پنجره رو باز کن، خیلی گرم شد، گفتم هوا خیلی سرده، سرما میخوری. مامان گفت پس بلوزمو در میارم، خیلی گرمه. مامان نشست و بلوزشو دراورد. یه سوتین سیاه ضخیم پستونای سایز 90 مامان رو پوشونده بود، مامان حدود 75 تا 80 کیلو وزنش بود و حدود 165 وزنش. پستونها و کونش حسابی گنده بودن و کمی هم شکم داشت. برام عجیب بود، همیشه با مامان مشروب میخوردیم ولی هیچوقت لباسشو درنیاورده بود. اخرین باری که با سوتین دیده بودمش، فکر کنم 10 یا 11 سالم بود. بالاخره به حساب مشروب اضافه ای که خورده بود گذاشتمش. مامان گفت بهتر شد، همینطور که نشسته بود، دامن بلندی که تنش بود رو تا زانوهاش بالا کشید و به پشت خوابید، شروع کرد به حرف زدن در مورد کارهایی که کرده بود. داشت در مورد مکالمه ی تلفنیش با خاله ام حرف میزد، زانوهاشو خم کرد و بالا اورد و باعث شد دامنش لیز بخوره و بیاد پایین، رونهای گوشتالو و سفیدش بیرون اومده بود. انگار متوجه نبود، چون همیشه مواظب بود که چیز زیادی نشون نده. دلم نمیخواست در مورد مامان فکر بدی بکنم، ولی دیدن رونهای گوشتی و پستونهای سفیدش باعث شده بود کیرم راست بشه. کمی بعد مامان به پهلو و رو به من چرخید، پستونهاش روی هم افتاده بود و بزرگیشون بیشتر به چشم میومد. دستمو روی رونم گذاشته بودم و مچمو روی کیرم فشار میدادم. حواسم از بدبختیام پرت شده بود. مامان گاهی پاهاشو باز و بسته میکرد و به شکم و بالای سینه اش دست می کشید. چند دقیقه بعد، بلند شد و چهارزانو نشست. دامنش همچنان بالا بود و حالا می تونستم شورت بنفش و قلنبگی کوسشو ببینم. فقط سعی می کردم به لای پاش زل نزنم که متوجه نشه. چند دقیقه بعد مامان گفت کم کم بریم بخوابیم. مامان بلند شد و ایستاد، بعد دولا شد تا سینی رو برداره، پستونهای گنده اش که اویزون شده بود و کم مونده بود از سوتینش بیرون بیاد، اخرین تیر ترکش بود. گفتم من اونو میبرم. مامان گفت مرسی پسرم. بعد بدون برداشتن بلوزش رفت بخوابه. بلند شدم و بساط رو جمع و جور کردم. بعد برگشتم تو تختم، کیرم همچنان شق بود. دستمو بردم تو شورتم و با اولین فشار، مقدار زیادی اب اولیه بیرون زد. شروع کردم به جق زدن. یه لحظه صورتمو برگردوندم و چشمم به بلوز مامان افتاد. برداشتمش و دوباره سر جام دراز کشیدم. بلوزش رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوی مامان که همیشه برام ارامش بخش بود، الان برام تحریک کننده شده بود. کیرمو دراورده بودم و محکم جق میزدم. مشروب باعث شده بود اومدن ابم بیشتر طول بکشه و بیشتر لذت ببرم. وقتی ابم داشت میومد، چون نمیخواستم همه جارو به گند بکشم بلوز مامان رو روی کیرم گذاشتم و ابمو توش خالی کردم. بعد از اینکه کمی اروم شدم، عذاب وجدانم شروع شد. مخصوصا بخاطر ریختن ابم رو بلوزش. بلوز رو توی ماشین لباسشویی انداختم و فکر کردم که اگه پرسید، میگم ماست روی بلوزش ریخت. کم کم خوابم برد. صبح که بیدار شدم، مامان یه بلوز دیگه تنش بود. صبحونه و نهارمو داد و رفتم سر کار. تعداد مشتری ها نمیذاشت که به چیز دیگه ای فکر کنم. اونشب دوباره بعد از خوابیدن ندا، مامان بساط مشروب رو اورد. دوباره شروع کردیم به خوردن. مامان اینبار از اول به دیوار تکیه داده بود، خیلی زود زانوهاشو خم کرد و بالا اورد که باعث شد لای پاهاش معلوم بشه. به جای شورت بنفش دیروزی، یه شورت سفید نازک تنش بود که به لبهای کوسش چسبیده بود و حالتشو نشون میداد. موضوع برام عجیبتر شده بود چون لباسای مامان همون لباسای صبح بود و اگه حموم رفته بود، حتما همراه شورت و سوتینش، لباساشو هم عوض می کرد. پس دلیل عوض کردن لباس زیراش چی بود؟ بازم بعد از خوردن دوتا استکان پر از ویسکی، مامان گرما رو بهونه کرد و بلوزشو دراورد. اینبار یه سوتین نازک سفید تنش بود. سوتین توری نبود ولی انقدر نازک بود که برامدگی نوک پستوناش و یه ذره از هاله ی قهوه ایش دیده میشد. دوباره کیرم خبردار وایساده بود، مامان داشت با گوشیش ور میرفت و اینستاگرام رو چک می کرد. یهو شروع کرد به خندیدن. گفت این خیلی بامزه است اینو ببین. دستمو دراز کردم گوشی رو بگیرم ولی مامان چهار دست و پا اومد سمتم، کنارم نشست و چسبید بهم و گوشتی رو گرفت جلوم. همینطور که خم شده بود روم ، پستونای بزرگ و نرمشو به بازوم چسبونده بود. بعد از اینکه کلیپ هم تموم شد، مامان ازم جدا نشد و تو همون حالت موند. کمی بعد مامان سینی رو با پاش هل داد کنار و دراز کشید، زانوهاشو هم بالا اورد و دوباره دامنش افتاد پایین رو شکمش. وقتی من هم کنارش دراز کشیدم، کونم از بغل به کون مامان چسبید. کون مامان فوق العاده نرم و پنبه ای بود. منم یه شلوارک تا زانو پام بود. کمی صبر کردم و بعد کاملا پامو به پای مامان چسبوندم. ساق لختم با پوست لطیف مامان در تماس بود. از بالا به سینه های مامان نگاه میکردم و از پایین بهش چسبیده بودم. برامدگ کیرم از روی شلوارک معلوم بود. کمی بعد مامان پای چپشو که به پای من چسبیده بود رو بالا اورد انداخت رو پام. چند دقیقه تو همون حالت موندیم، دیگه دیر شده بود و مامان شب بخیر گفت و رفت. بازم بلوزشو جا گذاشت. اونشب بخاطر تماسهایی که بوجود اومده بود، حشری تر از شب قبل بودم، خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم و جق نزنم ولی نتونستم و بالاخره بلوزش رو رو صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. اینبار بعد از اینکه ابمو تو بلوز مامان ریختم، کمی تو همون حالت موندم تا حالم جا بیاد ولی خوابم برد. صبح وقتی بیدار شدم، بلوز مامان اونجا نبود. یدونه زدم تو سرم و کلی به خودم فحش دادم. مامان حتما ازم متنفر شده بود. وقتی از اتاق بیرون رفتم انتظار داد و بیداد مامان رو داشتم، ولی مامان خیلی عادی و با روی خوش باهام رفتار کرد. غذامو حاضر کرد و داد تا با خودم ببرم مغازه. اونشب چهارشنبه بود و ندا روز بعدش مدرسه نداشت، واسه همین تا دیر وقت با ما بیدار بود و بعد از اینکه رفت، مامان هم حرفی از مشروب نزد و نیم ساعت بعد از ندا، مامان هم رفت بخوابه. پنجشنبه هم به همین منوال گذشت. من جمعه ها کمی زودتر مغازه رو میبستم و به خونه میومدم. اونشب شام رو زودتر خوردیم. بعد از اینکه ندا رفت خوابید، مطمئن بودم که مامان دیگه حرفی از مشروب نمی زنه. حدود نیم ساعت از رفتن ندا گذشته بود که مامان رفت تو اشپزخونه و خیلی زود با سینی بساط برگشت و گفت پاشو بریم. بلند شدم و دنبالش رفتم، مامان اینبار، به جای زمین، روی تختم نشست، سینی رو گذاشت کنارش و به من هم گفت که اونطرف سینی بشینم. گفت نشستن رو فرش اذیت می کنه. شروع کردم به ریختن و خوردن. بعد از خوردن دوتا استکان، مامان در حالی که بلوزشو درمیاورد گفت حالا میفهمم چرا روسها انقدر مشروب میخورن. تو اون سرما اگه نخورن یخ میزنن، من که فکر می کنم اگه الان اینجوری برم بیرون اصلا سرما رو متوجه نمیشم. بعد شروع کرد به خندیدن. مامان در حال حرف زدن نه تنها بلوزشو دراورد، بلکه دامنشو هم کشید پایین و دراورد. من مات و مبهوت در حال تماشا بودم. مامان با یه شورت و سوتین نارنجی نشست. بعد گفت عزیزم گوشی منو از پذیرایی میاری؟ بلند شدم و رفتم که گوشیشو بیارم. وقتی برگشتم، مامان سینی رو گذاشته بود رو زمین و روی تختم دراز کشیده بود. گوشی رو دادم بهش و رو زمین نشستم. مامان گفت عزیزم رو زمین نشین دست و پات درد می گیره، بیا رو تخت. بعد به جای اینکه بره سمت دیوار، خودشو بیشتر به سمت لبه ی تخت کشید. حالا واسه اینکه برم اونطرفش، باید از روی مامان می گذشتم. یه دست و زانومو گذاشتم لبه ی تشک و دست و زانوی دیگه رو اونطرفش، حسابی به هم نزدیک بودیم. رد شدم اونطرف و به پشت دراز کشیدم. تختم تکنفره بود و چون هردو درشت هیکل بودیم، کاملا از پهلو به هم چسبیده بودیم. مامان به پهلو چرخید و پشتشو کرد بهم. نصف کون گنده ی مامان تو شورت جا نشده بود و از طرفین بیرون بود. برای اولین بار بود که یه نمای واضح از کون مامان میدیدم. کمی خودمو بهش نزدیکتر کردم و وقتی دوباره مامان خواست به پشت بخوابه، یه لپ کونش روی پهلوم قرار گرفت. مامان چیزی نگفت. کیرم کم مونده بود شلوارکو پاره کنه، قلبم تند تند میزد و دهنم خشک شده بود. کمی تو اون حالت موندیم. بعد مامان گفت نادر من یه چرت می زنم، یه ساعت دیگه بیدارم کن که برم سر جام بخوابم. بعد به پهلو برگشت و کونشو انقدر اورد عقب که به پهلوم چسبید. چند دقیقه رو با دو دلی گذروندم. بالاخره تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. به پهلو چرخیدم و کیرمو از پشت به کون مامان چسبوندم. مامان هیچی نگفت و حرکتی نکرد. کمی کیرمو به کونش فشار دادم ولی بازم خبری نشد. دستمو بردم جلو و گذاشتم رو شکم نرم مامان و شروع کردم به فشار دادن کیرم به کونش. درسته که شورت مامان و شلوارک و شورت خودم بین کیرم و کونش بود ولی بازم حالش فوق العاده بود. کیرمو به چاک کون مامان فشار میدادم و اروم بالا پایین می کردم. دست مامان رو سینه اش بود ولی وقتی دستمو به پستونش رسوندم، دستشو بلند کرد. پستون گنده ی مامان رو تو دستم گرفتم و همزمان با تلنبه زدن از پشت، مالیدمش. چند دقیقه بعد، کیرمو محکم به کون مامان فشار دادم و ابمو تو شورتم خالی کردم. وقتی حالم جا اومد، ازش جدا شدم و گفتم مامان؟ مامان؟ گفت جانم؟ گفتم اگه میخوای برو سر جات بخواب. مامان گفت اره باید برم سر جام. بلند شد، لباساشو برداشت، شب بخیر گفت و رفت. منم شورتمو عوض کردم و خوابیدم. شب بعدش مامان نیومد ولی شب بعد از اون دوباره اومد. دوباره عین همون اتفاق افتاد، با این تفاوت که اینبار کیرمو دراورده بودم و وقتی ابم اومد، همه رو روی کونش و شورتش خالی کردم. کمی بعدش هم مامان بلند شد و رفت. یه هفته گذشت، مامان هر دو شب یه بار، غیر از چهارشنبه و پنجشنبه که ندا تا دیروقت بیدار بود، میومد تو اتاقم و خودشو به خواب میزد تا باهاش حال کنم و بعد میرفت. یه شب رو تخت نشسته بودیم و داشتیم مشروبمونو می خوردیم. بهش گفتم مامان؟ گفت جانم؟ گفتم چرا؟ گفت چی چرا؟ گفتم خودت می دونی چیو می گم. مامان چند ثانیه مکث کرد و گفت می خوای درباره اش حرف بزنیم؟ گفتم اره. بازم یه مکث کوتاه کرد و بعد گفت خوب تو واسه ما خیلی زحمت می کشی، از زندگی خودت زدی تا مارو تامین کنی، این کمترین کاریه که می تونم بکنم. کمی ناراحت شدم، مامان با اینکارش به نوعی میخواست زحمت منو جبران کنه، در حالی که من وظیفه ی خودم می دونستم و منتی رو سرشون نبود که بخواد جبران کنه. گفتم اگه به خاطر منه، من نمیخوام. گفت یعنی چی؟ چرا؟ گفتم اگه با دید جبران مافات اینکارو میکنی من نمیخوام. حالا اگه خودت هم دلت میخواد اون یه بحث دیگه اس. مامان کمی مکث کرد و گفت یادته اونشب گفتی بابا چجوری تحمل میکرد؟ من و بابات هر دو شب یه بار برنامه داشتیم، خستگی بابات اونجوری در میرفت ، منم حال می کردم، الان سه ساله حال نکردم، معلومه که خودم دلم میخواد. گفتم اخه اینجوری که تو حال نمیکنی؟ گفت خوب اون به تو بستگی داره. از خودم بدم اومد که چرا تا حالا یه ذره هم به حال کردن مامان فکر نکرده بودم. گفتم ببخشید، گفت عیب نداره، منم حال می کردم ولی ارضا نمیشدم. گفتم از این به بعد هم حال می کنی هم ارضا میشی. مامان لبخندی زد و صورتش گل انداخت. سینی رو گذاشتم رو زمین و بهش نزدیک شدم، دستمو به پهلوش گذاشتم و لبامو چسبوندم رو لباش، کمی که لب گرفتیم، مامان گفت پاشو چراغو خاموش کن. احتمالا اینجوری کمتر خجالت می کشید. از پنجره نور کافی میومد تا ببینمش. چراغو خاموش کردم و برگشتم پیشش، پایین بلوزشو گرفتم و کشیدم بالا، مامان دستاشو بلند کرد و بلوزشو کامل دراوردم، بعد دستامو انداختم دورش و قلاب سوتینشو باز کردم و اونو هم دراوردم. اروم هلش دادم تا به پشت خوابید، وقتی انگشتامو انداختم زیر کش شورت و دامنش، مامان کونشو بلند کرد و باهم کشیدمشون پایین. وقتی به زیر زانوش رسید، مامان کونشو گذاشت زمین و پاهاشو بلند کرد تا کامل درشون بیارم. مامان پاهاشو باز کرد و روش خوابیدم. صورتم روبروی پستوناش بود. یکی رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مکیدن نوک اونیکی، هرکدوم از پستوناش اندازه ی یه طالبی کوچیک بود. همینطور که ممه هاشو میخوردم، مامان موهامو نوازش میکرد. از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم، لبامو چسبوندم رو لباش و دست راستمو گذاشتم رو کوسش. کوس تپل و نرم مامان، موهای کوتاه و زبری داشت، یکی دو دقیقه کوسشو با کف دست مالیدم تا خیس شد، بین پاهاش نشستم و کیرمو با سوراخ کوسش تنظیم کردم، به ارومی فشارش دادم تو و دوباره روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و منو محکم به خودش فشار داد. صورتمون به هم چسبیده بود. وقتی شروع کردم به تلنبه زدن، مامان هم یواش در گوشم آه و اوف میکرد. کوسش تنگ و خیس بود و هربار کیرمو می کشیدم عقب، احساس می کردم داره کیرمو میکشه تو. شکم و پستونای مامان، حس یه تشک ابی گرم رو داشت، احساس می کردم که کاملا شناورم. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن تو اون حالت، از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم، مامان هم به پهلو چرخید و کونشو اورد عقب تا به کیرم چسبید. کیرمو تو کوسش فرو کردم. دستمو رو شکمش گذاشتم و مشغول تلنبه زدن شدم. مامان فقط نفس نفس میزد. کم کم دستمو از رو شکمش بردم پایین و مشغول مالیدن چوچولش شدم. مامان بدجوری داغ شده بود و حسابی عرق کرده بود. دستشو رو دستم گذاشته بود و به چوچولش فشار میداد. نمی تونستم محکم تلنبه بزنم تا صدا ایجاد نشده ولی سرعتمو کمی بیشتر کردم. کمی بعد کیرمو بیرون کشیدم و از کون فشارش دادم تا رو شکم بخوابه. روی پاهاش نشستم، لای کون گنده اشو باز کردم و کیرمو فرستادم تو کوسش. کونشو با دوتا دست چنگ زدم و کیرمو تند تند جلو عقب کردم. چند دقیقه بعد، لرزشهای بدن مامان شروع شد و بعد تو یه لحظه خودشو بلند کرد و بدنش سفت شد. مامان صورتشو به بالش فشار داده بود تا صداش درنیاد. منم نزدیک بودم. وقتی مامان دوباره رو شکم خوابید، کیرمو بیرون کشیدم، لای کونشو باز کردم و یه تف انداختم روی سوراخ کونش، کیرمو تو چاک کونش فشار دادم و افتادم روش. کیرمو انقدر توی چاک کونش عقب و جلو کردم تا بالاخره ابم اومد و با گفتن مامااااااااااااااااان دم گوشش، ابمو لای کونش خالی کردم. تو عمرم اینطوری ارضا نشده بودم. ارگاسمم چنان شدید بود که تخمام درد گرفته بود. کمی روش موندم، بعد کنارش به پهلو خوابیدم و کون و کمرشو نوازش کردم. بهش گفتم چطور بود؟ گفت عالی بود. گفتم کاش میشد شب اینجا بخوابی، گفت منم دلم میخواد، ولی میدونی که نمیشه. گفتم اره میدونم. کمی تو بغل هم موندیم و همدیگه رو بوسیدیم. بعد مامان بلند شد، لباساشو جمع کرد و لخت در حالی که ابم از کونش پایین اومده بود، از اتاقم بیرون رفت. اونشب هیچ فکری نداشتم جز احساس خوشبختی کامل.