بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنج شنبه – ۶ آبان ۱۴۰۰

عمه جان .من مسلم هستم 27 ساله شاغل و متاهل که ظاهری نسبتا خوبی دارم … عمه ای که راجبش می خوام بگم در اصل عمه من نیست چون در واقع من عمه ندارم… اون عمه زن برادر زنم هست که دقیقا از همون روز که مراسم عقد اونا یعنی رضا و مریم (رضا برادرزنمه)تمام شد احساس کردم که کمی با منظور گاهی بهم خیره میشه تا اینکه یه روز مریم بهم گفت که یکی تو فامیل ما از تو خیلی خوشش اومده منم که دوست داشتم بدونم اون کیه و البته شک هم به فرزانه داشتم که عمه خانم باشه .. اون علیرغم زیبایی و قد بلند و باسنی توپ وضعیت مالی بسیار عالی هم داشت که همینا با هم باعث که منم بهش چشم طمع بدوزم … خلاصه مدتی بعد مریم بهم زنگ زد و گفت که می خوام شمارتو بدم به همون طرف تا واست زنگ بزنه بدم شمارتو گفت بده کیه آخه گفت خودش الان بهت میزنگه.. همینو گفت و قطع کرد … خلاصه دو سه دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد و گوشی رو جواب دادم با لحنی بسیار زیبا سلام کرد و از اینکه مزاحم شده عذر خواهی کرد منم که دوست داشتم باهاش باشم شروع کردم به تعارفات بی خودی و بخاطر اینکه خوشش بیاد سریع یه متلک پروندم که بدونه من و اون متاهلیم و واسه فقط هم صحبت شدن وقت بی خودی نمیزاریم و وارد مسائل سکسیش کردم اونم که اول زیاد وا نداده بود خودشو آخرش چراغ سبز رو واسم روشن کرد… یه مدت تلفنی باهاش صحبت کردم تا اینکه ی روز بهم گفت می تونی بیای دفترم سر کار(اون یه دفتر مسافرتی بسیار بزرگ داشت)پیشم منم موافقت کردم و واسه فردا برنامه چیدم و به خانمم گفتم که سر کار میمونم و جای همکارم هستم … بعد کار حرکت کردم و رفتم و زنگ زدم گفتم که دارم میرسم گفت خوبه دفترم تعطیله و ماشینتو دم در پارک کن و بیا تو منم همین کارو کردم رفتم تو اونم در دفترش رو وا کرد تو دفترش تک تنها بود یکم واسه هر دومون صحنه خجالت باری بود روبرو شدن با هم اما خیلی زود بعد مهمان نوازی اونو کمی صحبت کردن با هم همه چی خیلی عادی شد تا اینکه اون که روبرم رو صندلی نشسته بود اومد رو زمین کنار من تکیه داد به دیوار و یه نگاهی به من کرد و بهم گفت میشه ببوسمت منم گفتم بفرمایید .. اونم لباشو گذاشت رو لبام و بعد با زبونش موقعه جدا شدن لباش از لبام لبهام رو خیس کرد … هیچی دیگه من که کمر و طبق عادت همیشه قبل نزدیکی صفت کرده بودم و کیرم هم تو شلوار نیم رک شده بود بعد 5 دقیقه بعد لب دادن اون دست انداختم دور گردنش و با دستم که دور گردنش بود صورتش رو چرخندم به به طرف خودم و به خودم گفتم این نیاز به کسی داره که باش ی سکس اساسی بکنه والا مریض نیست بیاد شوهر داره با کسی دیگه دوست بشه این فکرم تمام شده بود که خیلی محکم و با اراده فولادی رفتم تو لباشو با سرعت فوتی و فوری لباشو گوشاشو زیر گردنش رو خوردم تا از خود بیخودش کردم… دستشو گرفتم و با خودم که بلند میشدم بلندش کردم بدون گفتن حتی یه کلمه تکیش دادم به دیوارو تاپی رو که تنش بود رو از تنش در آوردم و دست انداختم دو کمرشو سوتینش رو هم باز کردم و در آوردم پسون های نسبتا بزرگ و خوشکلی داشت که به محض دیدنشون با زبون لبام شر وع به مک زدن و لیسیدنشون کردم طوری که صدای عمه خانم رو در آوردم . دستش رو هی میکشید رو کیرم و آه و اوه میکرد … رفتم پایین و دکمه شلوارشو وا کردم و شرت و شلوارشو با هم کشیدم پایین که اون لحظه انگار یکم خجالت کشیده باشه دستشو آورد که مانع بشه اما من با سرعت عملی که داشتم اجازه این کارو بهش ندادم و تا اومد بگه مسلم نه من سرم رو کردم بین پاهاشو زبونم رو انداختم لای کسش که واقعا خوشکل و خوش تراش بود دیدید بعضی از کسا زود خیس میشن و وا میدن خودشون و اما این کس هر چی بیشتر لیس میزدی کمتر خیس میشد و عمه خانم دیگه از فرط شهوت از کمر تاشده بود و آه و اوهش هی بیشتر و بیشتر میشد منم که دیدم دیگه هم لخت لخت شده و هم حشری همون رو زانو که بودم پیراهنم رو در آوردم و دراز کشیدم رو زمین (رو زمین اتاقش قالی پهن شده بود) کمربند و دکمه شلوار و زیپ شلوارم رو وا کردم و اونو تا نصفه کشیدم پایین که اون هم نشست کنارم شلوارم رو کامل در آورد و منم از دست کشیدمش سمت کیرم و با دست دیگم کیرم رو گرفتم با اشاره بهش فهموندم که کیرم رو بخور که اونم شروع به ساک زدن کرد هی خورد و لیس میزد و پاهام رو دادم بالا و کیرم رو گرفتم رو تخمام رو انداختم جلو دهنش اونم اول لیشون زد بعد هر تخمم رو دو سه بار کرد تو دهنش و زیر سوراخ کونم هم زبون زد کیرم حسابی شق شده بود … اونو از کمر خوابندم و خودم اومدم بالا سرشو کیرم رو آروم کردم تو کسش و کم کم تلمبه زدن رو تند وتند کردم که یهو آروم بهم گفت بزار تا ته توش بمونه منم با یه تلمبه محکم کردمش تو تا ته و 6یا 7 ثانیه گذاشتم تو موند و بعد با آروم تاب دادن کیرم داخل کسش و آوردن کیرم تا نصفه بیرون دوباره شروع به تلمبه زدن کردم و خودم هم دراز کشیدم روش و بعد یکم لب گرفتن شروع کردم به خوردن پستونهاش 20 دقیقه بعد چون خیلی اذیت شده بود و دو باری هم ارضا شده بود و خودم هم دوست داشتم از کون بکنمش برش گردوندم و باز کیرم رو کردم تو کسش و دو تا پاهام رو گذاشتم اینورو اونور باسنش و با شدت زیاد تلمبه میزدم تو همین هین هم با انگشت میکردم تو سوراخ کونش و میدیدمش بیشتر حشری میشدم (من عاشق از کون کردنم)عمه خانم که 31 ساله بود یه باسن بسیار بزرگ داشت که سوراخ صورتی توش مث مروارید تو صدف میموند … از آب دهنم تف کردم تو هین کردن تو کف دستم و با دو تا انگشتم مالندم به سوراخ کون عمه خانم بعد بدون اینکه بهش چیزی بگم و درخواست ازش بکنم کیرم رد از تو کسش در آوردم و سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و اولین فشارو دادم که یهو برگشت و با یه آخ بلند و ناله کنان گفت نه مسلم از پشت نه نمیتونم منم که داشتم ضدحال میخوردم خیلی جدی بهش گفتم درد داره پس می خواستی کس عمه منو داشته باشه یالا بیا خم شو بینم و خودم کمرشو برگردوندم دوباره تف کردم اینبار به خود سوراخ کونش و با دست سر کیرم هم خیس کردم و میدیم که داره خودشو چطوری واسه خاطر درد کون دادن هی میخوره اما چون منو جدی دیده بود روش نشد شدید مانع کارم بشه … سر کیرم رو محکم فشار دادم تو و یهو کیرم رفت تا نصفه تو کونش که اون خودش رو شید جلوهو منم خودم رو انداختم روش تا اینکه دراز کشیده روش و سر کیرم هنوز تو بود که بخاطر اینکه داد زد و یهو خودشو کشید جلو که کیرم در بیاد منم خیلی وحشیانه کیرم رو هول دادم تو کونش با فشار شدید که خودم احساس کردم که تخمام به لمبه های عمه جان چسبیده و اونم با آخ همراه با ناله و اشک گفت پارم کردی .. پاشو تو رو جان من پاشو الان پاره میشم منم که شهوتم بالا زده بود احتنایی به اشک و ناه و حرفاش نکردم و اول یکم آروم و بعد1 دقیقه از آروم تلمبه زدن و جا وا کردن کیرم تو کونش تلمبه زدن شدید و شدیدتر کردم تا اینکه اونم از کون بی حس و دیگه هیچی نمیگفت منم دیدم دیگه حرفی نمیزنه بعد 10 دقیقه از کون کردن بلند شدم و کیرم و کردم تو دهنش و اونم که بلند شده بود زانو زده بود بی خیال از جریان کردن از کون زوریش با میل زیاد شروع به ساک زدن کرد و تخمام رو هم لیس زد و منم رو کمر خوابندمش و رفتم رو سینشو پستونهاشو جفت کردم و تف کردم دو یا سه بار لای دو تا پستوناش کیرم رو گذاشتم لای دو تا شون دوتاشون رو با دستای خودش محکم بهم گرفتم خم شدم و شروع به عقب و جلو شدن کردم 3 دقیقه بعد هم آبم اومد و همین طور که عقب و جلو میشودم آبم هم ریختم هم رو صورتش هم تو گردنش و هم لای پستوناش … اون روز روز اول سکس منو عمه خانم بود اما تا به الان آخرین سکس نبود تا حالا هم این رابطه ادامه داره(jeegar) نوشته:‌ مسلم

خاطرات من از سکس مامان و باباممن در یک خانواده 4 نفره زندگی می کنم . مامان و بابا و یه خواهر که 4 سال از خودم بزرگتره . از همون بچگی هم خیلی کنجکاو بودم هم خیلی شیطون . طوری که گاهی گربه ماما نمو در می آوردم . خانواده ما از وقتی یادم میاد روی خیلی مسائل که بیشتر ایرانیا حساسیت نشون می دن روش ، حساسیتی نداشتن . مثلا مامانم جلوی ما خیلی سکسی برخورد می کرد با بابا . راحت می بوسیدش .. همیشه اگر خودمون بودیم جمع اندازه لباسهاش به 20 سانت نمی رسید و بابا گاهی فکر می کرد ما حواسمون نیست و یه ناخونکی می زد یواشکی …قافل از اینکه ما هر چی بزرگتر می شدیم کنجکاویمون بیشتر می شد در این قضیه و بقول معروف همیشه 4 چشمی مواظب بودیم که یه وقت شکار لحظه هارو از دست ندیم همین رفتارهای داغ ماما و بابا باعث شد ( طوری که من بعدها فهمیدم ) هم خواهرم و هم من دچار بلوغ زودرس بشیم . خوب این یه مقدمه بود وایه اینکه کمی آشناا بشین با من . و حال خاطرات من .همونطور که گفتم نوع برخورد ماما و بابا باعث شده بود کمی جلوتر از سنم کنجکاو باشم نسبت به بعضی مسائل . اولین چیزی که تو بچگی یک سوال و فکر تازه بود برام ، بدن پدرم بود .. چون گاهی که ماما وقت نداشت یا حوصله و یا پریود بود . بابایی منو می برد حموم . اولین بار که فیمیدم بدن بابایی با منو خواهرمو ماما فرق داره هیچوقت از ذهنم نمی ره . من عاشق آب بازی بودم . هنوزم به آب علاقه دارم . آب استخر حموم دریا و بقیه آبها بگذریم ، اون موقها همیشه بابایی منو می شست اما بیرون نمی رفتم و میموندم آب بازی می کردم بعد وقتی خودشو می شست منو از توی وان بزور می کشید بیرون یکی از روزا که به همین روال بودو داشتم توی وان کیف می کردم و بابا داشت خودشو می شست . دیدیم همونطور که سر پا ایستاده بود شرتش رو در آورد من شاید از روی غریزه یا کودکی و کنجکاوی برای اولین بار فهمیدم که بدن پدرم با ماها فرق داره . وقتی خودشو می شست دیدم اونی که از بین پاهاش آویزونه و من بهش خیره شدم قشنگ تکون می خوره و بزرگه . نا خوداآگاه دستم و بردم پایین توی آب و کشیدم روی کسم که اون موقع خیلی کوچولو بود البته الانم هست اما نه مثل اون موقع . آروم نازش کردم و دیدیم و چشمم به شومبول بابایی بود که دیدیم نه . مال من اونطوری نیست . این شد اولین کنجکاوی جنسی من ، وقتی خیلی کوچیک بودم .بعد اون هم همش در بدن پدرم چیزهای تازه ای کشف می کردم و خیلی برام جالب بود .. اما هنوز چبزی از سکس نمی دونستم . فقط در حد همون لاس زدنهای مامان و بابا . تا اینکه اولین بار من با سکس روبرو شدم و اون شبی بود که خوب یادمه خواهرم رفته بود خونه خالم که باهاش ریاضی کار کنه و بارون و رعد و برق بود . حدودا 6 سالم بود شایدم کمی بیشتر یا کمتر . اتاق منو خواهرم یکجا بود . اون شب خواهرم نبود که سر به سر هم بذاریم و کرم بریزیم تا خوابمون ببره اما من از صبحش اونقدر آتیش سوزونده بودم که زود خوابم برد . نمی دونم 3 یا 4 ساعت بعد بود که با صدای شدید رعدو برق ار خواب بیدار شدم . نترسیدم چون اصولا کم از چیزی می ترسیدم .. اما حس کردم که جیش دارم و بلند شدم برم دستشویی .تو اون خونمون اتاق منو خواهرم یه طرف سالن بود و اتاق مامان اینا او طرف دیگه که با 2 تا پله جدا می شد از سالن و دستشویی کنار اون پله ها تو یه حالت گود مانند بود … خلاصه اومدم سمت دستشویی .. چشمامم خوابالو بود .. از بین صدای رعدو برق که گاهی می زد یه صدای دیگه هم می شنیدم که هی نزدیک تر می شد . توی سالن به آباژور کم نور بود که شبا ماما روشن می ذاشت . خلاصه ( الان همتون فحش میدید که اینقدر توضیح می دم ) اما اول اینکه من عادت دارم خیلی حرف بزنم وو بعدشم اینکه دوست دارم اون حسی و که داشتم کاملا منتقل کنم . خلاصه ما حواسمون رفت به صدا و هی اینور اون ورو نگاه می کردم دنبال صدا . هی رفتم و رفتم که یهو دیدیم پشت در اتاق مامان و بابام هستم در باز نبود اما بسته و کیپ هم نبود چی می گن اصطلاحا ( پیش ) یود . اول فکر کردم مامانم داره گربه میکنه چون مثل صدای هق هق بود . گاهی هم میگفت آخخخخخخخخ علی ! یا می گفت : بالا تر !من که مثه اوسکولا وایستاده بودم پشت در و شوکه شده بودم .. چون باز اولین تجربه بود . فضولی بیشتر از این اجازه نداد و همونطور که مات بودم دستمو گذاشتم رو در یه کمی فشار دادم … هم صدای رعدو برق بود هم صدای ماما که ناله می کرد و هم یکی که انگار کلی دوییده و نفس نفس می زنه …….ادامه دارد….

سفرپدر ومادرم رفته بودند سفر….فقط من و دادشم توي خونه بوديمچقدر خوابم ميومد …آرش برادرمه…21 سالشه و 3 سال از خودم بزرگتره… وقتي ديد خوابم مياد گفت:خب برو بخواب…شب بخير گفتم و رفتم…لباس خواب نازكم و پوشيدم و براي اينكه راحت تر بخوابم شلوارم و بيرون آوردم و با شورت و البته لباس خوابم خوابيدم و خيلي زود به خواب رفتم نيمه هاي سحر بود احساس كردم كسي داره به بدنم دست مي زنه اولش ترسيدم ولي بعدش كنجكاو شدم ببينم چيه…داشت دستاشو خيلي آروم جوري كه من بيدار نشم به روي كونم مي زد .تنها فاصله كونم با دستش همين پيراهن نازك خوابم بود…بعضي وقتا فشار مي داد و دستش خيلي راحت در نرمي كونم فرو مي رفت…چه دستاي داغي داشت… بعد چند دقيقه جرعتش بيشتر شد و دستاشو به پستانهايم رساند و حتي يكبار نوك پستانم و با دستش گرفت و از صداي نفس هاش حدس زدم بايد آرش داداش خودم باشه…نيم ساعت گذشت و همچنان كارش تكرار مي كرد …نفسم از توي سينه در نميامد و جلوي خودم داشت خيس مي شد…آرش دست از كار كشيد با خودم فكر كردم كاش كمي ديگه ادامه مي داد و داشتم ناميد مي شدم كه دستاي گرمي مستقيم ران هاي لختم و لمس كرد…واقعا شكه شدم .نمي دونستم اينهمه لذت داره… بازهم خودم را بخواب زدم …دستاشو به لاي پاهام رساند و آرام مالش مي داد و حتي دستاشو بالاتر آورد تا رسيد به پستانهايم…پستونم كمي سفت شد بود و كسم كه دگه خيس خيس بود …داشتم ديوانه مي شدم…چه لذتي……آرش لباي خوابم و كاملا بالا زده بود و سعي مي كرد زير نور چراغ خواب پاهايم و ببينه….شورتي كه پوشيده بودم فقط جلوي كشم و سوراخ كونم و مي پوشند و بوسه آرام آرش به كونم نتيجه تلاشش بعد 2 ساعت بود…خيلي عجيب بود ديگه اصلا خوابم نميومد و اجازه مي دادم هر كاري مي خواد بكنه …ناگهان بين دو كپه كونم يه چيز بزرگ ولي خيلي داغ و حس كردم …حدس زدم كيره ولي يعني كير اينقدر بزرگه!…كيرشو آروم به بدنم مي زد….چيزي مثل مالش…نمي دونم فكر مي كنم از بس به درجه شهوت رسيده بود نمي دانست چون كيرشو قشنگ گذاشت بين دو رانم و تازه متوجه كلفتي كيرش شده بودم .شايد به اندازه يك ليوان…خودمو كمي تكون دادم كه يعني خوابم…فوري كيرشو دور كرد و چند دقيقه دست به كاري نزد اما بعد از چند دقيقه كاري كه مي ترسيدم اما دلم مي خواست انجام بده انجام داد…آرام دكمه شورتم و باز كرد و …مي ترسيدم بفهمه خودمو خيس كردم….شورتمو در آورد و دستشو گذاشت روي رم هاي بلندم…دستش خيس شد به دستش به كسم فشار وارد مي كرد و كسم اونقدر نرم بود كه خيلي راحت فرو مي رفت…آرام به سوراخ كون و كسم دست مي زد ديگه داغ داغ شده بودم .احساس كردم كونم با دستش خيس كرد …انگشتش و داخل كونم كرده وبود و مي چرخاند….خيلي خوشم آمد…و دوباره كيرشو به كونم چسباند…كاشكي مي تونستم به كيرش دست بزنم…سر كيرش و درست گذاشت روي سوراخ كونم …با آن گرماي هيجان انگيز كير برادرم كاملا داغ داغ بودم …چند بار به آرامي فشار داد و يكباره داخل كونم كرد….دردش آنقدر زياد بود كه جيغ كوتاهي كشيدم …آرش فورا كيرشو بيرون آورد نشستم و دستم و گذاشتم روي كونم و مالش دادم خوب بشه ….گفتم آرش داري با من چيكار مي كني…از زير نور چراغ خواب بدن لخت لختش و ديدم و كير كلفتي كه كه دلم را برده بود….چند نگاهم كرد سرم و انداختم پايين…دوباره بهم نزديك شد….مقاومتي نكردم و شروع كرد به ليسيدن كسم….اين ديگه چه جورش بود…توي عمرم چنين لذتي نبرده بودم…آرش حالا ديگه به سختي جاهاي حساس بدنم و فشار مي داد و پستانم و مك مي زد…گفت بخورش ….گفتم چي؟گفت كيرم…گفتم كثيفه!….گفت:تو هم كه ناز مي كني خوب بخواب…دمر خوابيدم و چراغو روشن كرد….توي روشنايي كمي خجالت مي كشيدم به هر حال داداشم بود…اما آرش بي خيال نسشت روي دو تا رانم و كونم و مالش داد…احساس كردم كونم دوباره شل شده و آرش هم باز كيرشو داخل كونم كرد…نه به شدت قبل اما بازهم توي كونم درد شديدي احساس كردم و از آرش خواستم درش بياره…آرش گفت:پس مي زارم لاي پاهات تا دردش بره…كير خودش و زير كس و روي كون مرا با آب دهان خودش و من كاملا خيس كرد و بعد شروع كرد…صداي جلق جلق كيرش با كونم فضاي اتاقئ پوشانده بود با هر حركت رفت و برگشت كيرش به پايين كسم مي خورد و احساس مطبوعي بهم دست مي داد و در يك لحظه درد بسيار شديدي توي كسم احساس كرد …احساس كردم آرش خداقا نصف كيرشو داخل كسم كرده چيغ بلندي كشيدم اما آرش كه نزديك انزال بود متوجه نبود و براي بار دوم كيرش درون كسم رفت ولي اندفعه تقريبا همه كيرش…كيرش 18 تا 20 بلندي داشت ….يكباره كيرشو از كسم دور كرد و آورد طرف صورتم…در حالي كه هنوز كسم به شدت درد مي كرد يه گرمي روي صورتم كردم و يك بوي عجيب….دست زدم چقدر غليظ بود نمي دونستم اين چيه ولي ديدم كير آرش نزديك صورتم بود و داشت مقداري از همون آب سفيد رنگ از كيرش چكه مي كرد…….كنجكاوي نكردم و فقط گفتم:آرش خيلي درد مي كنه….گفت:كجا؟كونت…چقدر راحت اين كلمه را ادا مي كرد …گفتم نه جلوم…خودم نگاه كردم ديدم كه تختم خوني شدم وروي كسم خون ديده مي شه…توي مدرسه شنيده بودم كه وقتي پرده بكارات پاره مي شه خون مياد…از آرش پرسيدم:ببين چيكار كردي…حالا چيكار كنمو بغض گلوم و پوشنده بود….آرش آرام منو بوسيد هنوز گرم بودم وقتي كيرش كه ديگه نرم شده بود روي كسم گذاشت كمي آرام تر شدم….من و برد حمام و خيلي با حوصله من و تميز كرد يكي از بهترين لباسهامو آورد و دوباره ماچم كرد…احساس خوبي بهم دست داد…آرش گفت:بي خيال دختر عمو هم كه ازدواج كرد پرده نداشت …كسي نمي فهمه….و با همين حرفها من و تسكين دادخوشحال شدم و تصميم گرفتم اينبار درخواست آرمين دوست پسرم و براي رفتن به خونشون رد نكنم…به آرش گفتم… گفت:حالا خوب شد رات انداختم!….يه چيز پلاستيكي بهم داد كيرشو در آورد و چيز پلاستيكي روي كيرش كشيد و گفت اگه با كسي مي خواستي رابطه داشته باشي از اينا داشته باشي حامله نمي شي…حواسم به حرفهايش نبود قلبم داشت تند تند مي زد براي اولين بار كيرشو با دستام گرفتم دوباره سيخ شده بود و خيلي هم گرم! گفت:ليس مي زني…..آرام بوسيدمش و هنوز كار را شروع نكرده بوديم كه صداي زنگ خانه آمد…پدر و ماردم برگشته بودند

مامان و باغبانباغبونمون هفته ای سه بار میومد و گلها و درختای حیاط رو آب میداد. آدم خیلی معمولی ای بود. کم حرف و هر چی که میگفتیم سریع گوش میکرد. چند وقتی بود که حس کرده بودم مامانم یه جورایی تو نخ این باغبونه هست. و هر چند وقت یه بار یه جورایی داره هواییش میکنه. البته میدونستم که مامانم کلاً بدش نمیاد با مردای مختلف سکس داشته باشه. مثلاً بارها دیده بودم که با یکی از دوستای پدرم یا مثلاً با همسایه ی بغلیمون سکس داره و من تونسته بودم مچشو بگیرم!. البته هیچ وقت به روش نیاوردم. ولی دیدن همین مساله خیلی روم اثر گذاشته بود. خب به هر حال منم یه دختر بیست ساله ام و بدم نمیاد سکس داشته باشم. به خصوص با دیدن مامانم که به این و اون کس میده حسابی خودمم حشری می شدم. با یکی دوتا پسر دوست بودم و یه جورایی باهم حال می کردیم. ولی هر دوشون به این خاطر که من بهشون کس ندادم. و پردم رو نگه داشتم و حاضر هم نشدم که کون بدم (از دردش میترسم.!) باهام بهم زدن. اون روز که آقا جلال (باغبونه.) اومده بود و داشت گلا رو آب میداد. من خونه بودم و مامانم دیر از خواب بیدار شده بود و فکر کرد من رفتم سر کار. ولی من فقط و فقط مونده بودم خونه تا ببینم چه اتفاقی میفته.از تو اتاقم میتونستم همه چیز رو کنترل کنم. چون هم به حیاط دید داشت و هم به هال و پذیرایی و آشپزخونه ی اوپنمون. به تنها جایی که دید نداشت اتاق خواب مامانم بود. بعد از چند دقیقه که مامانم تازه از خواب بیدار شده بود و آقا جلال رو تو حیاط دید با همون لباس خواب رفت دستشویی. بعد از اینکه دست و صورتش رو شست با حوله (انگار دنبالش کرده باشن!) اومد تو حیاط. همینطور که دست و صورتش رو خشک می کرد به آقا جلال گفت: “سلام آقاجلال. خوبی؟. اون گلای اون طرف رو هم آب بده. راستی صبحونه خوردی؟.” جلال هم یه نگاهی انداخت و با لبخند گفت: “به لطف شما خانوم. خونه یه چایی تلخ خوردم.” مامانم اخم کرد و گفت:”چایی تلخ؟. الان برات صبحونه میارم. مرد باید جون داشته باشه.” و یه لبخندی زد و سرشو کرد اونور. معلوم بود که داره نقشه میچینه. لباس خوابش حسابی باز بود و میشد راحت رون پاهاش و سینه های گندش رو دید که بی تاب زده بودن بیرون. مامانم اومد تو و رفت تو آشپزخونه. سینی صبحانه رو واسه آقا جلال درست کرد و برگشت تو حیاط. سینی رو گذاشت دم پله و گفت “بیا آقا جلال. برات صبحونه آوردم.” اونم شلنگ رو انداخت کنار و آروم از پله ها اومد بالا. مامانم همونجا ایستاده بود و نگاههای جلال رو زیر نظر گرفته بود. لای پاهاش رو هم باز کرده بود و همونجا ایستاده بود. آقا جلال رو میدیدم که از پله ها داشت میومد بالا و گاهی اوقات یه نیم نگاهی هم به پر و پای مامانم مینداخت. فهمیدم که کار مامانم درسته و داره جلال رو به اون جایی میکشونه که میخواد. “کسش!”. آقا جلال رو همون پله بالایی نشست و سینی صبحونه رو گذاشت رو پاهاش و گفت: “ممنونم خانوم. خدا شما رو از بزرگی کم نکنه.” و شروع کرد به خوردن. ولی دیدم که مامانم در کمال تعجب برگشت و رفت تو خونه. از لای دراتاقم دیدم که داره میره سمت دستشویی. مونده بودم چرا تو اون شرایط گذاشت و رفت؟. بعد از چند دقیقه برگشت و دوباره رفت تو حیاط. تو این مدت جلال هم خوردنش تموم شده بود. و داشت دوباره با گلها ور میرفت و به اوضاع باغچه ی حیاط رسیدگی میکرد. مامانم رفت سراغ رختایی که پهن کرده بود و دیدم که یکی دو تا شورت و کرست هم رو بند بود. شروع کرد به جمع کردنشون و از عمد یکی از کرستا رو انداخت تو حیاط. بعد وانمود کرد که از دستش افتاده. آقا جلال هم برگشت و دید که کرست مامانم تو حیاطه. سرخ شده بود و به روی خودش نیاورد. مامانمو دیدم که یه ذره عصبانی شد. به روی خودش نیاورد و خندید و گفت:”آقا جلال بی زحمت اینو برام بنداز بالا”. آقا جلال هم بلند شد و دستاشو با گوشه ی پیرهنش تمیز کرد و رفت سراغ کرست قرمز مامانم. برش داشت و بدون اینکه بهش نگاه کنه از پله ها اومد بالا. گذاشتش رو لباسایی که مامانم جمع کرده بود و گذاشته بود تو سبد که بیاردشون تو. مامانم گفت “دستت درد نکنه. ببخشید. شرمنده”. آقا جلال هم سری تکون داد و دوباره یه کم زیر چشمی سینه های بدون کرست مامانمو ور انداز کرد. که نوکش از زیر لباس خواب کاملاً معلوم بود. بعدش هم رفت تو حیاط سراغ کار خودش. مامانم به جمع کردن لباسا ادامه داد. وقتی همه رو جمع کرد شورت قرمزش رو گذاشت روی همه ی لباسا و سبد رو گذاشت رو زمین و دولا شد تا برش داره. ولی وانمود کرد که نمیتونه. آقا جلال تا زور زدن های مامانمو دید برگشت رو به مامانم. و من تونستم قشنگ برق نگاهشو ببینم که به چاک سینه ی مامانم خیره شده بود. مامانم بهش گفت:”آقا جلال این خیلی سنگینه. برام میاریش تو خونه لطفاً؟.” و منتظر جواب هم نشد و سریع اومد تو خونه. آقاجلال دوباره دستاشو تمیز کرد و از پله ها اومد بالا. من داشتم زیرچشمی می پاییدمش. دیدم که اومد سمت سبد لباسا و چشمش افتاد به شورت قرمز مامانم که روی رو بود. و دستش رفت سمت کیرش که قلمبه شده بود و از زیر شلوارش کاملاً معلوم بود. با دیدن این صحنه دست خودمم رفت سمت کسم که خیس شده بود. شروع کردم یه کمی به مالوندن چوچوله و کسم. جلال سبد رو بلند کرد و اومد تو خونه. وقتی جامو عوض کردم و رفتم از لای در ببینم چه خبره باورم نمیشد که مامانم لخت لخت تو خونه بگرده. مامانم داشت وانمود میکرد که داره لباس عوض میکنه. یه بلوز شلوار مشکی تو دستش بود که مثلاً میخواست بپوشه. تو همون لحظه آقا جلال هم اومد تو و با دیدن مامانم خشکش زد. مامانم هم با یه حالت مصنوعی گفت: “اوا آقا جلال؟. یه یا اللهی چیزی بگو.” آقا جلال چند لحظه خیره داشت به مامانم که لخت جلوش ایستاده بود نگاه میکرد. مامانم سریع لباس مشکی ها رو گرفت جلو کس و سینه ش تا مثلاً اونا رو بپوشونه. ولی باز هم دیدم که از قصد شلوار مشکیه رو انداخت رو زمین و دولا شد که برش داره. اینطوری کون خوش تراشش رو هم داشت به نمایش میذاشت. من داشتم میدیدم که جلال بیچاره کیرش همینطور داره سفت و سفت تر میشه. حسابی هم دستپاچه شده بود و با معذرت خواهی اومد بره تو حیاط که مامانم بلند صداش کرد. و گفت:” کجا میری؟. وایسا”. جلال سریع اطاعت کرد و ایستاد. مامانم باز هم لباساشو گرفت جلو خودش و رفت سمت جلال و گفت: “به آقا (منظورش بابام بود.!) چیزی نگیا. وگرنه پدر منو در میاره. باشه؟. قول بده هیچی نگی؟ باشه؟ میدی؟.” آقا جلال هم سرش پایین بود. و گاهی اوقات به نیم نگاهی به پرو پاچه ی سفید مامانم مینداخت. تو همون حال گفت:”ببخشید خانوم که من بی هوا اومدم تو خونه.” مامانم گفت “اشکال نداره جونم. تو قول بده هیچی نگی. اگر هیچی نگی همیشه میتونی بیای تو خونه و هر کاری خواستی بکنی. میفهمی که؟”. دیدم جلال داره با تعجب به مامانم نگاه میکنه. مامانم هم لباساشو انداخت رو زمین و لخت لخت جلوش ایستاد. گفت “هر کاری و هر کسی که میخوای میتونی بکنی”. و جلوی آقا جلال زانو زد و بدون اینکه مهلت بده شلوار جلال رو کشید پایین. شورت رو آروم زد کنار و کیر گنده و سفت جلال رو آورد بیرون و شروع کرد به مالوندن و بوسیدنش. کیر به این گندگی ندیده بودم. کیر دوست پسرام خیلی کوچیک تر از این حرفا بودن. فقط تو یکی دو تا فیلم سوپر کیر این شکلی دیده بودم. وقتی مامانم کیر جلال رو گذاشت تو دهنش از تعجب یه جیغ کوتاه کشیدم. ولی خوشبختانه تو همون لحظه جلال هم گفت “آآآآآه”. هیچکدومشون نفهمیدن که من تو خونه م. مامانم شروع کرد به ساک زدن برای آقا جلال که همونطور با یه پیرهن ایستاده بود. و چشماشو بسته بود و داشت حال میکرد. و کیر گندشو سپرده بود به زبون خیس و داغ مامانم. منم تو اتاق حسابی حشری شده بودم. و هیجان عجیبی داشتم و قلبم تالاپ تالاپ داشت میزد و دستم تو شلوارم بود. داشتم با خودم ور میرفتم و حسابی چوچوله ی داغ و سفت خودمو گرفته بودم و میمالوندم. بعد از یه مدت کوتاه مامانم کیر آقا جلال رو از تو دهنش درآورد و بلند شد. بهش گفت بیا بریم تو اتاق. و دسشتو گرفت و با هم رفتن تو اتاق. نمیتونستم نبینم چه خبره و واسه همین از اتاقم آروم اومدم بیرون. رفتم سمت اتاق خواب تا ببینم چه خبره. وقتی دیدم در اتاق کاملاً بسته ست کلی خورد تو ذوقم. ولی میتونستم صداشونو بشنوم. مامانم میگفت “آها…. آروم…. آروم بمالش رو کسم ….. خوبه…. جوون” و جلال هم میگفت:”حالا میخوام بکنم تو کست”…. مامانمم گفت:”باشه…. آروم آروم بکن تو.” بعدش یه سکوت عجیبی حکمفرما شد. بعد از چند ثانیه با صدای “آآآآه” مامانم که انگار با تمام وجودش داره اون کیر گنده رو تو کسش جا میده سکوت شکست….. نمیتونستم تحمل کنم و نبینم…. از سوراخ کلید هم چیزی پیدا نبود…. جلال داشت تلمبه میزد. مامانم هم آه و اووهی راه انداخته بود که فکر کنم تا سر خیابون صداش میرفت….. این بود که آروم درو باز کردم و با دیدن جلال که افتاده بود رو مامانم حسابی حشری شدم. دستم دوباره بی اختیار رفت سمت کس خیسم و شروع کردم به بازی کردن باهاش…. مامانم دوتا پاهاش رو دور کمر جلال حلقه کرده بود و داشت بهش کس میداد. جلال همینطور داشت تلمبه میزد و من آروم آروم شلوارمو درآوردم. شورتم رو هم کشیدم پایین و با خیال راحت شروع کردم به ور رفتن با چوچوله م که سفت شده بود. بعد از چند دقیقه که جلال همینطور داشت تلمبه میزد. و من چشامو بسته بودم حس کردم صداشون قطع شد. وقتی چشامو باز کردم دیدم هردوشون دارن به من نگاه میکنن که دم در ایستاده بودم و داشتم با خودم ور میرفتم. انگار آب یخ ریخته بودن رو سرم. تا اومدم به خودم بیام جلال پرید طرف منو و نشست جلوم. زبونشو گذاشت رو کس داغ شده ی من و شروع کرد به زبون زدن و بازی کردن. که اولش با قلقلک همراه بود و بعدش حسابی داشت بهم حال میداد. مامانمم اومده بود طرفمو داشت با پستونای کوچیکم بازی میکرد. دیوونه و حشری بودیم. هر سه تاییمون دیوونه شده بودیم. نفهمیدم کی بود که دیدم هر سه مون رو تخت خوابیدیم و داریم با هم ور میریم. من زبونم لای کس مامانم بود و جلال زبونش لای کس من بود و مامانمم داشت کیر جلال رو میخورد. یه کم که گذشت دیدم نمیتونم تحمل کنم و پاشدم و رفتم سراغ کیر گنده ی جلال. اونو از مامانم گرفتم و گذاشتم تو دهنم. وای که چه مزه ی خوبی داشت. دیگه نوبت من بود. مامانمم رفت لای پای من و شروع کرد با زبون و انگشت خیسش رو کس و کونم نوازش کردن. حسابی هم کونم و هم کسم رو خیس خیس کرده بود و من داغ داغ بودم. وقتی زبون مامانمو رو چوچوله م حس کردم نفهمیدم چی شد. چند ثانیه گذشت که حس کردم دارم منفجر میشم. به ارگاسم رسیدم. تمام بدنم میلرزید و کیر جلال تو دهنم قفل شده بود. با لبام محکم داشتم فشارش میدادم و وقتی آروم شدم کیرشو تو دهنم نگه داشتم. و از مزه ی این ارگاسم با کیر تو دهنم حسابی داشتم حال میکردم. بعد جلال کیرشو درآورد و رفت پشت من که دمر خوابیده بودم و کیرشو گذاشت لای پاهام. مامانمو کاملاً یادش رفته بود و وقتی کس وکون تمیز و دست نخورده ی منو دیده بود حسابی حشری شده بود. کونمو آورد بالا و کیرشو گذاشت روش و از سوراخ کون تا چوچوله م شروع کرد به بازی. از دیدن کیرش و مامانم کنارم دراز کشیده بود و پستونامو میمالوند و حسابی داشتم حال میکردم. که دیدم جلال آروم آروم کیرشو داره میبره سمت کسم. دهنم بسته شده بود و نمیتونستم بهش بگم که دخترم و اونم آروم آروم کیرشو دم کسم داشت بازی میداد. انقدر لذت بخش بود که نفهمیدم کی کیر گندش رفت تو کس تنگ من. فقط فهمیدم که جلال خیلی آروم داره کیرشو عقب جلو میکنه و من دارم میسوزم. درد نداشت ولی سوزش شدیدی بود که گریه م رو درآورده بود. البته نه اینکه گریه کنم. ولی ناخودآگاه اشکم دراومده بود. مامانم آروم داشت با پستونام بازی میکرد و بعدش شکممو بلند کرد. جوری که رو زانوهام بودم و جلال همینطور داشت منو میکرد. آروم آروم سرعت کارش هم بیشتر و بیشتر شد و من داشتم حال میکردم. وقتی سرمو بردم پایین دیدم مامانم سرشو برده دم کسم و داره برام با دستش چوچوله م رو بازی میده. این خودش خیلی حال میداد و من داشتم دوباره ارضا میشدم. جلال همینطور به کارش ادامه میداد و مامانمم باهام حسابی داشت ور میرفت. من دوباره حس کردم که داغ شدم. نفسم به شماره افتاده بود. وااااااای. این بار واقعاً به ارگاسم رسیده بودم. این با دفعه قبلیه خیلی فرق داشت. خیلی بهتر بود. سرعت کار جلال بیشتر و بیشتر شده بود. مامانم از زیر من بلند شده بود و کنارم طاقباز دراز کشیده بود و داشت با کسش ور میرفت و حال میکرد. به جلال گفت:” تو که با دخترم حسابی حال کردی. اما آبت رو باید بدی به من. فهمیدی؟.” اونم کیرشو از تو کسم درآورد و رفت سمت مامانمو پاهاشو داد بالا و به هم چسبوند. کیرشو گذاشت دم کس مامانم و آروم کرد تو و شروع کرد به تلمبه زدن. من چند لحظه همونطور موندم. بعد دمر افتادم رو تخت و آروم خودمو کشوندم کنار مامانم و شروع کردم به خوردن پستوناش. آه و اوه مامانم نشون میداد که حسابی داره حال میکنه. چیزی که بابام نداشت همین کیر گنده بود که این آقا جلال داشت. و حسابی هم داشت میکرد تو کس مامانم. یه مدت بعد دیدم آه و اوه مامانم تبدیل شده به جیغ. آقا جلال هم محکم و محکم تر داره کیرشو تو کس مامانم میکوبونه. بعد هم یهو آروم و آروم تر شد و از کار ایستاد. کیرشو همونطور تو کس مامانم نگه داشت. وقتی برگشتم سمت جلال دیدم که کیرشو از تو کس مامانم درآورده و آب کیرش از تو کس سفید مامانم داره میزنه بیرون. از کس من هم چند قطره خون اومده بود که ملافه رو رنگی کرده بود. و من وارد مرحله ی جدیدی از زندگیم شدم. مرحله ای که همش لذت و سکس بود.

خالهخاله مريم من یه خاله دارم به نامه مریم که خیلی به هم نزدیکیم اختلاف سنی منو خاله جونم 31 ساله خاله من زنی با موهای خرمایی و بلند که تا نصفه کمر میرسه و همیشه دم اسبی میزنه و چشای قهوه ای سوخته و قدی تقریبا 170 و وزن 60 کیلو خوب خودشو نگه داشته بود و همه اینها کافی بود برای دیوونه کردن یه جوونه 19 ساله . با اینکه اختلاف منو خاله زیاد بود ولی خیلی به هم نزدیک بودیم خاله ی من با شوهرش زندگی میکرد و هیچ بچه ای نداشت مشکل حاملگی داشت بیچاره خیلی هم خرج دوا ودرمون کرد ولی دستش به هیچ جا بند نشده بود خلاصه شوهر خاله هم تو دارو خانه کار میکرد شب ساعت 3.5 کشیک داشت تا 3.5 ظهر وقتی هم میومد خونه یه چیزی میخوردو میخوابید تا 9 شب بیدار می شد و تا یکی دو ساعت بعد باز میخوابید که تو کشییک کم نیاره خلاصه منو خاله خیلی باهم راحت بودیم بیشتر حرفمون هم سر دوست دختر هام بود گاهی وقتا با دوستام خونه خاله قرار داشتیم و خاله هم کم کاری نمی کرد و همه اینها موجب نزدیکی منو خاله میشد یه روز خونشون مهمون بودیم خاله داشت لباس میشست توی یه راهرو که تقریبا یه متری میشد و برای رفتن به دست شویی و حمام باید از اونجا رد میشدی و لباس شویی هم اونجا بود خاله مشغول لباس شستن بود من هم به بهونه ی دستشویی از اونجا رد شدم خودمو به خاله چسبوندم بهم چپ نگاه کرد خیلی ترسیدم رفتم تو دسشویی خلاصه یکمی او تو موندم و بیرون اومدم و از اونجا که میخواستم رد شم دیگه خاله نبود خلاصه به خیر گذشت تو دلم گفتم نه به اون شوریه شوری نه به این بینمکی خلاصه شامو خوردیمو بعد از دو سه ساعت برگشتیم خونه همش تو فکر بودم چه برخوردی بود چرا اینجوری شد خلاصه فردا که چهارشنبه بود راستی من پیش دانشگاهی بودم و چهارشنبه و پنجشنبه تعطیل بودم ساعت نه صبح بود مامان اومد بیدارم کرد گفت تلفن باهات کار داره گفتم بگو نیست گفت خالته منم که بعد از اینهمه نزدیکی به خاله و برخورد دیشب دیگه مخم داشت سوت میکشید گوشی رو برداشتم بعد از سلام و احوالپرسی خاله گفت راستی شنیدم ریسیور پروگرام میکنی گفتم آره گفت ماله منم میکنی اینو که گفت کلی جا خوردم ولی با خودم گفتم منطوری نداره یهو بلند تر گفت میکنی یا نه گفتم چیو خندید گفت چته مگه گفتم هیچی گفت هر چی لازم داری بردار بیار با کامپیوتر ما کارتو بکن گفتم تو از کجا میدونی که سرو کارم با کامپیوتره گفت بسه مامانت همه چیو بهم گفته زود باش بیا منم فیش رو برداشتمو سر راه یه کارت پنج ساعته خریدمو رفتم خونه خاله زنگو زدمو بدون سوال کردن و کیه و فلانو اینا درو باز کرد رفتم تو خلاصه گفت برو تو اتاق کامپیوتر گداشته روشنش کن کارتو انجام بده من الان میام سرم رو انداختم پایین و به طرف اتاق رفتم که یهو صدام زد و گفت: راستی همه کانالا رو باز میکنه گفتم آره گفت همشو گفتم نه گفت خب زود باش نشستم پای کام و دیدم اینترنت دارن رفتم تو سایت سات سات و برنامه استار ست 550 رو گرفتمو کارشو انجام دادم بعد اومدم و نصبش کردم رو تلویزیون و مشغول سرچ و ردیف کردن شدمخاله اومد و من مشغول بودم رفت تو اتاق خواب و بیرون اومد با شلوارک که رنگش سفید بود و یه بیرهن نازک که دمو دستگاه تابلو بود منم سرمو کردم تو برفو کارمو کردم گفت من میرم حموم یادت نره کانال خوباشو قفل کنی ها گفتم چسب با صدای بلند خندید گفت چسب گفتم میگن بازم بلند تر خندید و رفت تو راهرو و لباساشو کناره لباسشویی در آورد و رفت تو حموم من تو شیشه ی میزه تلویزیون دیدش زدم ولی ترس عجیبی داشتم یهو صدام زد منم رفتم یهو دیدم دره حموم بازه از دور گفتم چیه گفت برو تو اتاق خواب تو کمد من یه شرط و سوتین بیار توش موندم رفتم تو کمد و دیدی زدم و برگشتم گفتم کدومو بیارم گفت هر کدوم دوست داری خلاصه منم زرشکیه رو انتخاب کردم و بردم براش گفت ایول از کنار در بهش دادم با دستاش گرفتو برد چیزی نگفتمو رفتم پای ریسیور و کارم داشت تموم میشد یهو خاله اومد بیرون به به چه هیکلی یه تیشرت صورتی وشلواره سفید که شرطه زرشکی زیرش خودنمایی میکرد اومدو کنارم نشست گفت این کاناله بیستو چهار ساعته که میگن رو داره دیگه نه. گفتم قبل از پروگرام هم داشت توش موند و گفت من ندیده بودم خلاصه گفت بزار ببینم گفتم کاناله 111 هست هر وقت خواستی ببین گفت لوس نشو خلاصه گفت که دیشب که بهم چسبیدی شوهرم مارو دید منم میخواستم که خلاصه بله دیگه حالا هم معذزتشو میخوام منم کارمو تموم کردمو کنار هم نشسته بودیم یهو گفت انگشترمو دیدی گفتم نه یهو دستشو دراز کرد منم گرفتمشو نگاه کردم کنترل ماهواره دسته خودش بود که اسپایس پلاتینوم رو گذاشت خلاصه وستای کار بود که منم دستشو بوسیدم خلاصه نشستیمو اون به فیلم نگاه میکرد منم کمکم به موهاش دست زدم و یکمی نوازشش دادم یه کش به رنگه سبزه بهاری موهاشو نگه داشته بود من بازش کردم و تو موهاش دست کشیدم یهو گفت چرا بازش کردی ببندش و پشتشو به من کرد منم پاهامو باز کردمو از پشت بهش چسبیدم و با هزار مکافات بستمش خودشو بهم میمولوند و گفت بسه دیگه یالا شرو کن مردم گفتم چیو خندیدو گفت گم نشی گفتم چرا گفت خودتو میزنی اون راه منم خندیدمو از پشت بغلش کردم و سینه هاشو تو دستام لمس کردم گفت عزیزم مواظب باش من که فرار نمیکنم هستم یکم دستمالیش کردم یهو برگشتو منو خوابوند و روم خوابید تو چشام نگاه کردو بهم گفت خیلی دوست دارم دیشب هم داشتم میترکیدم به زور خودمو جمع کردم دلم میخواس لباتو تیکه تیکه کنم لباشو گذاشت رو لبام و قلمبگی سینه هاش که به سینههام چسبیده بود دیوونه کننده منو به جونه خاله انداخت یه غلطی خورد و منو روی خودش کشوند و گفت مالتم دربست بکن که خرابتم منم دیگه تو اوج بودم که گفت بریم اتاق خواب بلندش کردم و بغلش کردم و همش عاشقونه نگام میکرد به اتاق رسیدیم جلوی میز توالت گذاشتمش زمین و جلوی من بود منم از پشت بغلش کردم و از توی آینه به هم نگاه میکردیم بهم گفت نمیری حموم گفتم چطور مگه گفت تا راحتتر همدیگه رو بخوریم تو یه چشم بهم زدن رفتم حموم بهم گفت اسپری موبر اونجاست خودتو بساز برام که مستتم رفتمو تا برگشتم دیدم که یه عروس روی میزه توالت نشسته چه رژی چه خط لبی رفتم جلوش و کشوندمش پایین و سینه به سینه به هم چسبیدیم طوری که شیطونم دره بهشتش بود و دستامون دوره کمره هم و لبها هم که دیگه نگو خلاصه سینه هاشو میمالوندمو دسته دیگمم رویه باسنش بود خیلی نرم و بزرگ بود سینه ها هم که 75 بود و بله دیگه . لبمو از لباش جدا کردمو بهش گفتم عذابم نده ظالم خندید که برقه لباشو نتونستم تحمل کنم و باز چسبیدم بهش یهو یه هم هم کرد لباشو ول کردم کفت بابا تو دیگه کی هستی چسبی هم که بهم گفتی اینجا اثز کرد هم بدنمو گرفت هم لبامو بعد گفت بریم رو تخت همین جور چسبیده بهش رفتیم منو انداخت رو تخت و روم خوابید با دستش شیطونمو فشار میداد به بهشتش و با فاصله ی کم تو چشام نگاه میکرد یهو صدای زنگ در اومد جا خوردم گفت خیالی نیست صبر کن الان بر میگردم گفت کیه زنه همسایشون بود برای گذران وقت اومد اونجا مریم خاله بهش گفت الان مهمون دارم بعدا بهت سر می زنم و ایفون رو گداشتو اومد تو وارد اتاق شد و خودش پیرهنشو در آورد گفت به عمد تو بشینم شب میشه و خندید ساعت 11 بود گفت باید کارا رو فشرده تر کنیم خلاصه شلوارشو هم در آورد و گفت بقیش با خودت و من چشام در اومده بود گفتم بابا دیوونه کجا بودی صبح تا حالا خدید و گفت بیا بعد منو به میز چسبوندو بنده شلوارمو کشید تو همه این مدت تو چشام نگاه میکرد کشید پایین شرت هم پام نبود و حسابی تمیز کرده بودم با دستای نازش وزیرمو گرفت گفت چه مهره قوی داری همه چیو صاف میکنه بهم نگاه کرد و گفت ویرانگرمی . تاراجم بزن . محبت . زانو زدو یکمی شیطونو به بازی گرفت یه گازه مختصر از کلش گرفت و با دندوناش یکم کشیدش بعد از مدتی خوردن منم از بالا به سینه هاش و حرکاتش خیره شده بودم بلند شد یه اسپری نیم ساعته آورد و زد به شیطون گفت تا تو به لب بهشتم بوسه میزنی این اسپری کارشو میکنه خلاصه زدو یکم مالش دادو رفت رو تخت خوابید منم رفتم وسطه پاهاشو شورتشو زدم کنار یه بوسی از مرکز خط دفاعیش گرفتم. صدای خاص و عجیبی داد کلی خندیدیم من نمیدونستم به کجاش دست بزنم لا مذهب مثه هلو نرمو لطیف بود بعد یه ده دقیقه بلندش کردمو بغلش کردمو با یه لب از باغه لباش لبامو مرطوب کردم . ناخنهاشو لاک صورتی کم رنگ زده بود که دله مجنونشو دیوونه میکرد خلاصه همینطور که بلند شد یکم رفت عقب و به ته تخت خودشو رسوند کفت سوتینامو نمی خوای باز کنی ممه هام خفه شد کشیدمش پایین بدون اینکه بازشون کنم و خودشو هم کشوندم و خوابوندم و شیطونم رو نزدیکه بهشتش کردم خودش گرفتو یکم کشید و مالوند به بهشتش و آه و اوه کردو و گفت کمک کن دیوونه منم یکم فشارو دادم تو خیلی نرم بود کردم تو یهو داد زد آی آتیش گرفتم چقدر گرمه ومنم مست مست شدم خوابیدم روش و یکم جلو عقب کردم گفت سوتین اذیت میکنه بلند شد و گفت درش میاری یا خودم درش بیارم همین جوری که دستمو بردم پشت صورتم بهش نزدیک شد یهو یه گازه نرم از سینه هاش گرفتم به آهی گفت که نزدیک بود … گفت نداشتیما گفتم تازه آوردیم خندیدو خوابید منم دوباره کردم تونرمه نرم خیلی گرم بود ده دقیقه ای همینجوری کار شد ولی خسته شدم بلند شد گفت پسره خواهرم خسته شد جوابه مامانتو چی بدم منو خوابوند یه جوری که کمی تکیه داده بودم اومد و دقیقا نشست رو شیطونم کامل رفت تو یه آهی کشید یکم بشین پاشو بازی کرد و یکی دو دقیقه شد که گفت خسته ام اما نزدیکم منطورشو گرفتم برگشتو خوابید پاهاشو داد بالا و با دستاش گرفت منم خوابیدم روش همین جور که پاهاش هفت شده بود هفتشو دوره کمرم چنبر زد و محکم قفل شد منم با تمام نیرو حرکت یکنواخت میکردم و خاله هم تو اوجه عشق بود و همش میگفت بکن بکن بکن یعنی با نواخت حرکت ثابتم عکس العمل نشون میداد و تکرار میکرد بکن یکم صداش رفت بالا نگاهش به من بود منم دیوونه به سینه هاش نگاه میکردم ریتم خاصی داشت خیلی با حال بود

حتما بخونیدساعت نه شب بود و من بايد ميرفتم دنبال مادرم تا ببرمش خونهء خالم که قرار بود نصفه شب از مکه بياد. همه اونجا جمع بودند و چون مادرم تا اون موقع بايد تو مطب دکتر ميموند من بايد با ماشين پدرم ميرفتم دنبالش. دکتري که مامانم براش کار ميکرد از دوستاي قديمي عموم بود و مادرم تو مطبش هم منشي بود و هم دستيارش.حدوداً نيم ساعت زودتر رسيدم و ماشين رو پارک کردم. اول خواستم تو ماشين منتظر بشم ولي ترجيح دادم برم بالا و تو مطب بشينم. به هر حال تابستون بود و هوا گرم بود و کولر ماشين کار نميکرد. وقتي رسيدم به دم در مطب و ديدم که در بسته است يه کمي تعجب کردم چون هميشه در اون مطب باز بود يا حداقل نيمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو. کسي تو سالن نبود. رفتم جلوتر و خواستم مامانمو صدا کنم که صداي دکتر رو از تواتاق شنيدم که داشت ميگفت “مطمئني که زودتر از نه نمياد؟” و بعدش صداي مامانمو شنيدم که ميگفت “آره. تازه تو اين ترافيک شايدم ديرتر برسه”. فهميدم که دارن راجع به من صحبت ميکنن. لاي در مطب دکتر نيمه باز بود. جوري که منو نبينن رفتم نزديک تر و شروع کردم به ديد زدن. قلبم داشت تند و تند ميزد. مامانم پشت به در بود و دکتر پشت ميزش نشسته بود. اول خواستم بيام بيرون ولي کنجکاوي اجازه نداد. مامانمو ديدم که مانتو و روسريش رو درآورد و نگاهي به دکتر انداخت و رفت کنارش. از هيجان داشتم سکته ميکردم. ميفهميدم که چه اتفاقي قراره بيافته ولي نميتونستم باور کنم. مامانم روي پاي دکتر خم شد و از روي شلوار شروع کرد به ناز کردن کير دکتر. دکتر هم لباس سفيدش رو آروم درآورد و يه کمي با موهاي مامانم بازي کرد. بعدش ديدم که مامانم زيپ شلوار دکتر رو کشيد پايين و کير دکتر رو درآورد. باورم نميشد که مامانم مثل جنده هاي توي فيلم سوپر از اين کارا بکنه ولي وقتي ديدم که کير دکتر رفت تو دهن مادرم باورم شد و خودم هم راست کرده بودم. مامانم با مهارت تمام براي دکتر ساک ميزد. زبونش رو روي نوک کير دکتر بازي ميداد و بعد تا ته ميکرد تو دهنش و يه کم عقب جلو ميکرد و بعدش دوباره درش مياورد و همون کار رو تکرار ميکرد. بعد از يکي دو دقيقه مامانم پاشد و شلوارش رو از پاش درآورد و همزمان با اون دکتر هم پيرهن و شلوارش رو درآورد و با زير پيرهن و شرت که از لاش کير راست شدش بيرون بود ايساد جلو مامانمو آروم بلوز مامانمو از تنش درآورد. حالا هر دوشون نيمه لخت بودن. براي اولين بار هيکل گوشتي و تپل مامانمو داشتم ميديدم و حسابي حشري بودم. دکتر آروم پستوناي مامانمو از توي کرستش درآورد و شروع کرد به مکيدن و خوردنشون. مامانم از زاويه اي که من ميديدم نيمرخ به من بود و سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لذت ميبرد. دکتر حسابي با ولع از هردوتاپستون مامانم ميخورد و مامانم آه ميکشيد و زير لب چيزايي ميگفت که نميشنيدم. بعد از اين کار دکتر شرتش رو کاملاً از پاش درآورد و مامانمو برگردوند رو به ميز خودش. حالا هردوشون پشت به من بودند. دکتر جلوي کون مامانم زانو زد و شروع کرد به بوسيدن و ليسيدن کون مامانم و گاهي هم ميگفت “جون. چه کوني. جون” بعدش شرت قرمز مامانمو از پاش درآورد و لاي پاش رو يه کمي باز کرد و سرش رو برد لاي پاي مامانم. نميديدم داره چه کاري ميکنه ولي از آه و اوه مامانم حدس زدم که داره حسابي کسش رو ميخوره. همزمان با اين کار دستاشو برده بود جلو و پستوناي مامانمو فشار ميداد. حسابي که آه و نالهء مامانمو درآورد(بعداً فهميدم اون جيغاي بلند آخري که مامانم کشيد به خاطر اين بود که داره ارضا ميشه) بلند شد و همونطوري که مامانم پشت بهش رو ميز دولا شده بود کيرش رو گذاشت دم کسش و با يه کمي اينور و اونور کردن کرد تو کس مامانم. يه کمي اولش آروم بود ولي يواش يواش سرعت تلمبه زدنش بيشتر شد و صداي آه و اوه مامانم هم بيشتر شد. حسابي که از پشت مامانمو کرد کيرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و يه لب ازش گرفت و بعدش رفت و روي تخت مريض که گوشهء ديوار و رو به زاويهء ديد من بود دراز کشيد. مامانمم که درسش رو خوب بلد بود رفت و آروم خودش رو کشيد روي دکتر و کسش رو رو کير دکتر تنظيم کرد و آروم آروم کردش تو. باورم نميشد که دارم صورت مامانمو در حال کس دادن ميبينم. همينطور رو کير دکتر بالا پايين ميشد و جيغ و داد ميکرد. بعد از يه مدت دکتر مامانمو کشيد کنار خودش و از بغل شروع کرد به کردن مامانم. ميشنيدم که داره به مامانم ميگه “جون.جون. بهم بگو داري چيکار ميکني؟” و همينطور تلمبه ميزد. يکي دو بار اين سوال رو پرسيد و مامانمم گفت “دارم کس ميدم” بعدش دکتر فشار تلمبه زدنش رو بيشتر کرد و گفت ” به کي داري کس ميدي؟” و مامانمم در جواب گفت”به تو. به دکتر خودم”. آره…مامانم داشت به دکترش کس ميداد. بعد از يه مدت کوتاه دکتر کيرش رو درآورد و مامانمو برگردوندو گفت “کونتو بده بالا که ميخوام حال کنم”. مامانم پشتشو کرد به دکتر و سرش رو برد پايين و کونش رو تا اونجايي که ميتونست داد بالا. حالا همه چيز در اختيار دکتر بود. دکتر دستشو کرد تو دهن مامانمو حسابي چرخوند تا خيس خيس بشه و بعدش انگشتاشو گذاشت دم کون مامانم. خوب نميديدم که انگشتاشو کرد تو کونش يا نه. ولي ديدم که کيرشو رو گذاشت دم کون مامانمو آروم آروم کرد تو. از همه عجيب تر اين بود که مامانم صداش هم درنيومد. نميدونم واسه اين بود که داشت تحمل ميکرد يا اينکه کلا مادر کونده اي داشتم و خودم نميدونستم. خلاصه دکتر فشارش رو به کون مامانم بيشتر و بيشتر کرد و يواش يواش صداي مامانم در اومد. “جون. ميخوام جرت بدم. ميخوام کونتو پاره کنم” اينارو دکتر ميگفت و مامانمم داد ميزد و معلوم بود که هم درد ميکشه و هم داره حال ميکنه. بعد از يه مدت کوتاه دکتر کيرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و کيرش رو آورد جلوي صورت مامانمو گفت “دارم ميام”. مامانمم کير دکتر رو گرفت و کرد تو دهنش و درآورد و بعدش شروع کرد رو به صورت خودش براش جلق زدن. اول يه ذره آب ريخت رو چشم هاي مامانم. بعدش ديدم که مامانم دهنش رو باز کرد و کير دکتر رو آورد نزديک دهنش. حالا فوران آب بود که ميرفت تو دهن مامانم و رو صورتش ميپاشيد و دکتر که آهي از سر لذت ميکشيد و مامانم حرکت جلق زدنش رو آروم تر و آروم تر کرد و بعدش هم کير دکتر رو گذاشت تو دهنش و با سر و صورتي که از آب مني پر شده بود شروع کرد به مکيدن کير دکتر.ديگه نبايد اونجا ميموندم. آروم اومدم از اونجا بيرون و خودم رسوندم به ماشين. ساعتو نگاه کردم و ديدم پنج دقيقه به نه است. به تمام اون صحنه ها داشتم فکر ميکردم. به اينکه از کس دادن مامانم به دکتر چند وقت ميگذره و خلاصه تو فکر کس و کون مامانم بودم که ديدم خود مامانم از در ساختمون اومد بيرون و اومد طرف من. گيج و منگ بودم و چيزي رو که ديده بودم نميتونستم باور کنم ولي واقعيت داشت.

غرور برگرفته از ارشيو فاير كسزماني اسمم الناز بود . النازي كه همه آرزوي داشتنش رو مي كردن ولي افسوس. در حال حاضر 22 سالمه و فقط يه برادر 21 ساله دارم كه دبي براي بابام كار ميكنه. شاد بودم و سر زنده. براي خودم اعتباري داشتم و كلي به قول ديگران نمونه يه دختر كامل. پدر و مادرم شديدا از دوران بچگي نسبت به رشد من و برادرم هومن اهميت مي دادن و واقعا سنگ تموم گذاشتن. مادرم در دوران بچگي به دليل بي مسئوليتي مادر بزرگم متا سفانه يك انگشت دستش رو از دست داد و همين باعث شد كه نسبت به ما حسا س بشه و براي رشد و تكامل ما نهايت تلاش خودش رو انجام بده. دوران بچگي ما اين جوري گذشته بود كه هر روز بايد 3 ليوان شير مي خورديم و بعد، ورزش كار هر روز ما بود. هر ماه يك پامون تو دندان پزشكي و چشم پزشكي و متخصص تغذيه بود . مادرم سنگ تموم ميگذاشت. اين وضعيت تا 20 سالگي ما ادامه داشت. پدر و مادرم تو يك دانشگاه و هر دو در رشته تربيت بدني تحصيل مي كردن كه با هم ازدواج كردن. مادرم دبير ورزش بود و پدرم وارد كننده قطعات كامپيوتر كه هيچ ربطي به رشته تحصيلي اون نداشت . در حال حاضر هم يه فروشگاه لوازم كامپيوتر تو دبي داره و به خاطرشغلش در هفته 3روز ميره دبي .الان هم برادرم اونجا براي بابام كار ميكنه. البته قبل از اينكه بره دبي تو اين شركت هاي هرمي كه تجارت الكترونيك بود عضو بود كه مي بايست اول يه محصول از شركت بخره و بعد آموزش ببينه براي تبليغ و بعد دو نفر رو معرفي كنه به شركت كه پور سانت بگيره. تو اين سن نسبت به دوستاي خودم از نظر هيكل و قيافه فوق العاده بودم. نه چاق و نه لاغر و به قول دوستام ميزون بودم .براي همين تو رشته ژيمناستيك ثبت نام كرده بودم. باور كنيد خود ستايي نباشه خيلي از دوستام حسرت داشتن هيكل من رو مي خوردن و گاهي وقتها حسودي ميكردن و حتي سر باسن من براي همديگه قسم مي خوردن. اين قدر جواب تيكه پروني هاي پسر ها رو مي دادم كه وقتي كم مي آوردن شروع به فحاشي مي كردن . وقتي مي ديدم اين قدر مورد توجه پسر ها واقع شدم ،مانتو هاي تنگ و شلوار نازك مي پوشيدم تا بيشتر جلب توجه كنم. از اينكه مي ديدم كسي دنبالم افتاده احساس غرور مي كردم . حتي بعضي اوقات زير شلوارم چيزي نمي پوشيدم تا بدنم بيشتر نمايان بشه و غير از مدرسه هر جا كه مي رفتم دو قلم آرايش ميكردم و فقط پسر سر كار ميگذاشتم. براي سوزوندن پسر هاي فاميل هم تو جشن عروسي دختر خاله ام شنل پوشيده بودم كه از پشت سر تا پايين كمرم باز بود و كلي شلوغ كرده بودم و اين قدر رقصيدم كه بالا آوردم. و حالم بد شد. اين طوري لباس پوشيدن ديگه برام عادي شده بود و تو خونه هم جلو بابام و برادرم با تاپ و گاهي اوقات هم جاي شلوار شورت مي پوشيدم و با تاپ و شورت بودم. هر روز با برادرم دعوا داشتم. جنگ و دعوا هاي ما تمومي نداشت و سر هر مسئله اي با هم بحث داشتيم كه آخرش مادرم ما رو جدا ميكرد. البته گاهي اوقات نگاه حريص برادرم رو احساس مي كردم كه يواشكي منو نگاه ميكنه. حتي چند بار كه تو اتاقم با تاپ و شورت خوابيده بودم منو ديد مي زد. يك بار هم وقتي خونه نبود تو كامپيوترش سرك كشيدم . اون قسمت از فيلم عروسي دختر خالم كه من مي رقصيدم رو ااز تو فيلم ذخيره كرده بود و تو كامپيوترش نگه داشته بود. يه كار خنده دار هم كرده بود كه مردم از خنده. چند تا از عكس هاي منو از تو آلبوم اسكن كرده بود تو كامپيوترش و سر منو جدا كرده بود و گذاشته بود رو بدن يه دختر لخت ديگه. فكر نمي كردم برادرم اين جوري باشه. اون كه غمي نداشت . اين قدر خوشگل بود كه دخترا رو به طرف خودش بكشونه و حتي پي برده بودم كه دوست دختراش رو مياره خونه. جدا از اينكه پسر ها رو سر كار بذارم و حالشون رو بگيرم لذت مي بردم. ولي الان به اين باور رسيدم كه خوشگل بودن و هيكل مانكن داشتن و يا آرزوي خوشگل بودن جز درد سر فايده اي براي دختر و پسر نداره. اين رو به جراعت مي تونم بگم كه من از اين مورد خيري نديدم جز بد بختي. شايد فكر كنيد كه خود ستايي باشه ، ولي باور كنيد من از اين مورد خاص خاطرات تلخي داشتم. خاطراتي كه زندگي من رو دست خوش تغيرات شگرفي كرد. و حالا براي جنس خودم متاسفم كه گول به ظاهر خود ستايي پسر ها رو مي خورن و تنها با چند كلمه تعريف و تمجيد از سوي پسرها خودشون رو مي بازن. اين مطالب كه بيان ميكنم عين واقعيت و جرياني هست كه اتفاق افتاده. تو اينترنت مطالب زيادي هست كه راست و دروغش رو خواننده بايد تشخيص بده. ولي به تنها غمخوار و تنها اميد زندگي ام مادرم قسم كه همه حرف هاي من عين حقيقته. من در بيان اين مطالب سعي كردم هر چي كه يادم مياد بيان كنم. حتي چيزهايي جزئي باز هم به همه همجنس هاي خودم توصيه ميكنم گول خود ستايي پسر ها رو نخورين . تو اين مملكت خودتون دارين به خودتون ظلم مي كنيد. مثل من كه اشتباه كردم و روزگارم خراب شد. هر پسري كه سر راهم قرار مي گرفت ، ردش نمي كردم و يك جوري وقتي ميديدم دنبال من افتاده چراغ سبز نشون ميدادم. غافل از اينكه دارم گور خودم رو ميكنم. دوست داشتم پسرها از من تعريف كنن و سر من دعوا كنن. از اين كار لذت مي بردم. ولي هيچ وقت با پسر ها دوست نمي شدم . ولي حالا به اين نتيجه رسيدم كه دوست شدن با پسر ها تو اين زمونه چند تا اشكال داره اول اينكه سن خود دختر ميره بالا وتا حدودي فكر ازدواج رو نميكنه. و دوم اينكه پسر ها در ازدواج با دختران بيشتر دنبال حال كردن هستن تا زندگي و وقتي دختري باشه كه آنها رو ارضا كنه ديگه فكر ازدواج و اينكه زير بار مسئوليت در زندگي برن رو نمي كنن. خودمون رو گول نزنيم. سن ازدواج رفته رسيده به حدود 29 و 30 شايد خيلي ها بگن تورم و مشكلات اقتصادي باعث شده كار به اين جا بكشه . ولي من ميگم داشتن دوست دختر و دوست پسر باعث ميشه كه جوانان تا سن 30 سالگي دنبال تنوع باشن و بخوان كه هر از چند گاهي با كسي باشن و براي تنوع هم كه شده هر بار دنبال شخص جديد باشن . براي رسيدن به اين هدف ازدواج رو مانع كار خودشون مي بينن و اقدام به ازدواج نمي كنن. از طرف ديگه هم اون دختر بيچاره هم ممكنه اسير دست يه نامرد بشه و زندگي خودش رو خراب كنه. پس اين وسط فقط دخترا ن زيان مي بينن. تازه فقط دختران هستن كه انواع لقب هاي زشت رو ميگيرن و پسر ها افتخارش رو ميكنن. من مطالب اين سايت رو خوندم و پي بردم كه برخي مطالبش خيلي آموزنده هست و مي تونه براي ديگران درس عبرتي باشه . براي همين من هم تصميم گرفتم قسمتي از بد بختي خودم رو بنويسم . كسي كه من رو نميشناسه براي همين خيلي راحت در دل ميكنم. اين مطالب مربوط به زماني هست كه 21 سالم بود. باور كنيد خانواده خوبي بوديم. پدر و مادرم فوق العاده خوشگل بودن و من و هومن هم تا يادم هست هميشه مورد ستايش فاميل بوديم. دختر هاي فاميل و به خصوص دختر دايي ها روزي نبود كه به بهانه اي خانه ما زنگ نزنن. از طرف ديگه خود من هم مورد توجه پسر هاي فاميل بودم. به طوري كه براي هر پارتي و مهموني من رو هم دعوت ميكردن. وقتي مي ديدم پسر هاي فاميل به من توجه دارن راستش خيلي خوشم مي اومد. انگاري اين يك نوع پيروزي براي من بود در مقابل دختراي ديگه فاميل. به همين دليل تصميم گرفتم كه بيشتر به سر و وضع خودم برسم و تا بيشتر تو چشم باشم. از انواع مانتوهاي كوتاه و تنگ گرفته تا تاپ و شرت ست و يكنواخت و تنگ. تو مهموني هاي فاميلي چون دختراي ديگه فاميل كمي آزاد جلو پسر ها ميگشتن من هميشه سعي ميكردم يه قدم از اون ها جلوتر باشم. البته تو خانواده ما كسي به طرز لباس پوشيدن من ايراد نمي گرفت. حتي برادرم هم اعتراضي نمي كرد. تو جمع خانوادگي خودمون با تاپ و شرت بودم و تو مهموني فقط شلوار اضافه مي شد. تو راه مدرسه پسر هاي زيادي منتظر من و دوستام بودن كه به هنگام تعطيلي مدرسه سر به سر ما بذارن. براي اينكه از اراجيف اونها كم نياورم هميشه حاضر جواب بودم. يكي از اراجيف اون زمان كه هنوز وقتي يادم مي آد كلي خندم ميگيره اين بود كه داشتيم با دوستام از كوچه رد ميشديم كه يكي از همون پسرها به دوستش گفت دختر فلاني رو بايد بگيري از پشت دار بزني . البته طوري گفت كه ما هم شنيديم. كلي يواشكي به اين حرف پسره خنديديم . غرور زيادي داشتم و اين كارهاي ناجور من ريشه در غرور بيش از حد من داشت. برادرم بد جوري در مورد من حساس بود و خيلي هواي من رو داشت.. با اينكه يك سال از من كوچكتر بود . ولي هميشه من رو محدود ميكرد. خانواده خوشبختي بوديم. تا اينكه دبيرستان رو تموم كردم و براي كنكور آماده مي شدم. به هر حال دوران دبيرستان هم با همه خوشي و خاطراتي كه داشت در حال تمام شدن بود. چه دوراني بود. آخراي سال تحصيلي بود كه تو راه مدرسه پسري بد جوري مزاحمم شده بود و روزي نبود كه سر راه من نباشه. حرفي هم نميزد و فقط نگاه ميكرد. داشتم به اين باور مي رسيدم كه پسره ديونه هست يا لال تشريف داره. ديگه بودنش برام عادي شده بود و اهميتي نميدام. يك روز تو خيابون از راه مدرسه به خونه چند تا پسر دنبالم كردن و هي حرف هاي ناجور ميزدن . وقتي به خيابان محل خودمون رسيدم اين پسره كه لال بود هم طبق معمول اونجا بود. پسر ها هم همچنان دنبالم بودن. يه نگاه به اون پسر لال كردم. انگاري خودش فهميد و رفت به هواداري از من يه دعواي حسابي راه افتاد. اولش ترسيدم ولي بعدش گفتم من كه با هيچ كدومشون دوست نيستم. آدم حسابشون نكردم و اومدم خونه. اين پسر لال كه تا حالا حرفي نزده بود فهميدم كه زبان هم داره و دست بزن. يك روز هم اومد نامه بده كه نگرفتم. از قيافه اش خوشم نمي اومد. زياد خوشگل نبود. اين قدر تو فاميل از من تعريف كرده بودن و از خوشگلي من كه دچار غرور شده بودم و به هر كسي توجه نمي كردم. چند وقت بعد كه تابستون شد تو راه كلاس ژيملاستيك يه پسره افتاد دنبالم. پسره قيافه بدي نداشت و موهاش رو بلند كرده بود و ريخته بود پشت سرش. كلي كلاس ميگذاشت براي خودش. اولش زياد توجه نميكردم و فقط نگاهش ميكردم. يك روز با پژو 206 اومده بود. دل رو به دريا زدم و رفتم سوار شدم. سند بد بختي من از همين جا شروع شد. اسمش سيامك بود. باباش تو جمهوري نمايندگي سام سونگ و فروشگاه لوازم صوتي و تصويري داشت. وضع مالي خوبي داشتن و يه خونه تو پاسدران . درست خيابون پشتي خونه ما . خود پسره هم تو شركت ايران خودرو كار ميكرد و تا فوق ديپلم ادامه داده بود. خيلي خوش برخورد و تو دل برو. بيشتر عاشق آهنگ هاي انيگما بود. ميگفت به انسان آرامش ميده. چند وقت با هم دوست بوديم و تو اين مدت سعي ميكردم كه برادرم از موضوع چيزي نفهمه. البته خودش كلي دوست دختر داشت. حتي چند بار هم دختر آورده بود تو خونه. من يك موردش رو با چشم خودم ديدم كه وارد خونه ما شدن ولي توجه نكردم. خيلي سعي كردم كه هومن از ماجراي من و سيامك چيزي نفهمه. ولي بالاخره يك روز اين سيامك خاك بر سر زد به سرش منو تا در خونه برسونه . زماني كه پياده شدم برادرم از خونه زد بيرون و ما رو ديد. همون لحظه چيزي نگفت و فقط پسره رو بد جوري نگاه كرد. ولي تو خونه چنان دعوايي با من كرد كه تا به حال اين جوري نديده بودمش. شروع كرد به نصيحت كردن من كه اين كار ها عاقبت نداره و برم پدرش رو در بيارم. با هزار التماس و خواهش آرام شد . وقتي آروم شد براي تلافي هم كه شده به هومن گفتم تو چرا دختر بازي ميكني و عاقبت نداره. باز برام قاطي كرد و گفت من پسرم و براي من عيب نيست. خودش رو يك جوري تبرئه ميكرد. اون روز هم با همه بد بختي گذشت و گفت اگه يك بار ديگه همچين چيزي ببينم به پدرم گزارش ميده. اما در نظر من هم دختر هم پسر به هم احتياج دارن چه از نظر روحي و چه جنسي. چرا پسر ها دوست دارن خودشون با دختراي مردم حال كنن ولي دوست ندارن كسي با خواهرشون حال كنه؟ اين قانون كجاست؟ آخوند ها؟ به همين دليل رفاقتم با سيامك رو ادامه دادم . و لي جريان برادرم رو براش گفتم. ابتدا اعتراض كرد ولي ديگه چيزي نگفت. از اون روز سيامك رفتارش با من عوض شده بود بيشتر تو خودش بود. تلفن زدنش خيلي كم شده بود . يك روز به اون گفتم چرا اين طوري شدي. گفت چطوري شدم. گفتم مثل سابق تحويل نميگيري. گفت برادرت ممكنه درد سر درست كنه برام. همون روز عصر به بهونه برداشتن پول منو برد در خونشون. خيلي دوست داشت برم بالا ولي تو ماشينش موندم كه بياد. اومد پايين اين قدر التماس كرد كه رفتم بالا. وارد اتاق پذيرايي كه شديم رفت و من چند دقيقه اي در ديوار رو نگاه ميكردم تا اومد . باز هم با كادو اومد . لبخندي تحويلش دادم و اون هم اومد كنارم نشست. كادو رو كه باز كردم يه دستبند طلاي خيلي ناز توش بود. ابتدا خيلي سريع ردش كردم ولي باز شروع كرد به التماس كه من هم براي تو گرفتم هم براي مينا خواهرم. قبول نمي كردم. همين جوري 100 توماني قيمت داشت. به سيامك گفتم فرض كن من قبول كردم. داداشم اون رو تو دستم ببينه چي؟ نميگه اين دستبند رو از كجا آوردي؟ گفت ببين اين يك هديه است و حتما نبايد كه ببندي به دستت. اين رو هم قاطي طلاهاي خودت كن نميفهمه. ولي قيمتش خيلي زياد بود. نميتونستم قبول كنم. جواب منفي كه دادم باز شروع كرد به التماس كردن و خودش اومد كنارم اون رو بست به دست من. هر چي گفتم خيلي گرونه اصلا توجهي نميكرد و گفت اشكال نداره جبران ميكني و ميگفت يك وقت مشكل پولي همداشتي فقط به خودم بگو برات فراهم ميكنم. به سيامك گفتم نه از نظر مادي تامين هستم و مشكلي ندارم. براي اينكه ذهنش رو از كادو و دستبند خالي كنم شروع كردم به صحبت كردن از همه جا و از كلاس ورزش تا رفتن به دانشگاه. ميگفت هيكلت براي ژيملاستيك خيلي خوبه و شروع كرد دستور غذايي دادن كه سعي كن چاق نشي وگفت اعتراف ميكنم خيلي هيكل و استيل رو فرمي داري. اين قدر تعريف كرد كه از خودم بدم اومد. البته تو خونه مادرم هم همين رو ميگفت وكافي بود جلو هومن از من تعريف كنه اون وقت بود كه نطق هاي هومن شروع ميشد و هي ميگفت هر چه قدر هم خوشگل باشي آخرش بايد كهنه و پوشك بچه بشوري وآخرش يه آقا بالاسر داري كه هميشه بايد به اون بگي چشم قربان و زن ناقص عقل هست. اين طوري اعصاب من رو خورد ميكرد. حرف هام كه تموم شد دستبند رو از دستم در آوردم و گذاشتم رو ميز. انگاري ناراحت شد . گفتم برادرم تا حالا اين طوري برام خرج نكرده كه تو خرج ميكني. برگشت گفت چقدر بي جنبه هستي و شايد هم لوس. باز بلند شد اومد كنارم نشست و دستم رو محكم گرفت و دستبند رو دوباره به دستم بست و گفت اگه اين بار در بياريش دستت رو ميشكنم. سرش داد زدم كه بابا گرونه. اون هم فرياد زد كه اشكال نداره و دستش رو برد پشتم و گفت با اين جبران كن دستش رو لاي باسن من حركت ميداد. ميخكوب شده بودم. مونده بودم چي به سيامك بگم. دستش رو گرفتم و پرت كردم طرف خودش. تو صورتش خيره شدم و گفتم پس بگو چرا اين طوري ريخت و پاش ميكني. شروع كرد از مردي و جوانمردي حرف زدن و گفت خيلي از من خوشش اومده و خيلي رك حرف ميزد و ميگفت همون روز هاي اول بد جوري تو كف تو بودم. يه بار هم يك بابايي تو خيابون سر تو با من دعواش شد. ولي باز هم بي خيال نشدم. گفت جدا دوستت دارم. عشق يعني همين ديگه. تا اون موقع با هيچ پسري دوست نشده بودم كه كارم به اين جا بكشه. با خود ارضايي خودم رو خلاص ميكردم بعد از كلي بلغور كردن گفت حاضرم به خاطر اون عقبت باز هم برات خرج كنم. ميگفت البته اگه خودت بخواي وگرنه به زوراصلا حال نميده. ميگفت هر دو بايد راضي باشن. بلند شدم دستبندش رو در آوردم گذاشتم رو ميز و داشتم از اتاق پذيرايي خارج مي شدم كه از پشت منو بقل كرد و خودش رو چسبوند به باسن من. شروع كرد التماس كردن كه هر چي بخواي برات مي خرم و هي خودش رو از پشت به باسن من ميماليد. گفتم مگه نميگي هر دو بايد راضي باشن؟ من راضي نيستم. گفت درسته ولي الان بد جوري حالم خرابه رك بگم ميخوام بكنمت. گريه ام گرفت. ميگفت امروز بايد بذاري كارم رو بكنم. چون ممكن برادرت براي من مشكل درست كنه و ديگه نتونيم با هم باشيم و حداقل يه بار من رو بكنه . التماس ميكرد كه بذارم كارش رو بكنه. ميگفت 10 دقيقه بيشتر طول نميكشه. منو برگردوند و من التماس ميكردم كه اگه منو دوست داره ول كنه تا برم. ميگفت من عقبت رو بيشتر از خودت دوست دارم. لبش رو رو لب من گذاشت و شروع كرد سينه هام رو ماليدن. سعي ميكردم خودم رو از دستش خلاص كنم. ولي زورش خيلي زياد بود. چند لحظه دهنم رو بستم كه نتونه لب بگيره ولي يك دستش رو آورد و فك من رو اين قدر فشار داد كه دهنم باز شد و لبش رو گذاشت رو لبم. از پايين هم خودش رو به جلو من ميماليد و با يه دستش هم با سينه هام ور مي رفت. داغ شده بودم .از خجالت عرق كرده بودم. ديگه تو دست هام زوري براي مقاومت نمونده بود. رو زانو خم شده بودم . سيامك وقتي ديد خم شدم هر دو دستش رو از زير مانتو كرد تو شلوار و شرتم بدون خجالت دستاش رو به جلو و عقب من مي ماليد و هي جون جون ميكرد. سيامك ول كن نبود.التماس ميكردم ول كنه ولي ميگفت نه. ديگه تواني براي ايستادن نداشتم وزن بدنم رو انداخته بودم رو سيامك. به سيامك گفتم جون هر كي دوست داره بس كن. ولي توجه نميكرد. خودم رو مثل جنازه رو زمين ولو كردم. سيامك زير لب چيزي گفت كه نشنيدم منو بغل كرد برد تو اتاق خودش رو تخت خوابوند. رفت تو يه اتاق ديگه. چند لحظه بعد حالم بهتر شده بود و بلند شدم از نبود سيامك فرار كنم كه ديدم وارد اتاق شد ولي بدون شلوار و شورت. كيرش هم سيخ شده بود. كلي خجالت كشيدم و گفتم من بايد برم خونه برادرم الان آمار منو ميگيره. ولي در اتاق رو بست و گفت خوشگل خانم تا همين چند دقيقه پيش داشتي كونت رو دو دستي تقديم ميكردي حالا نميخواي بدي. باز هم اومدسمت من و من رو هل داد رو تخت و گفت تا حالا به كسي دادي گفتم نه بي شرف. گفت پس بايد خيلي تنگ باشه. خوابيده بود رو بدن من و هي سينه هام رو ميماليد. لاله گوشم رو گاز ميگرفت . دستش رو از زير مانتو آورد و تاپ تو تنم رو زد بالا و بدون واسطه سينه هام رو چنگ ميزد . باز دوباره داغ شده بودم. نه احساس خوبي داشتم و نه احساس بدي. بدنم سست شده بود و انگاري اين موضوع رو فهميد . يه دفعه گفت مي خواي بكنمت؟ مونده بودم چي بگم. چيزي نگفتم . هنوز داشت با سينه هام ور ميرفت. از پشت گردنم وگرفت منو از رو تختخواب بلند كرد و مانتو م رو از پايين گرفت كشيد به سمت بالا و از تنم در آورد. داغ شده بودم و هيچ چيز حاليم نبود. انگاري تو اين دنيا نبودم. نفهميدم چطوري بالا تنه ام رو لخت كرد. باز لب گرفت و در گوشم گفت اگه ميخواي بكنمت خودت برگرد به پشت بخواب. از خجالت آب شدم . تا اون لحظه همه پسر ها رو تو حسرت گذاشته بودم.بالاخره يكي زرنگتر از خودم پيدا شد منو كرد. به پشت و روي شكم خوابيدم و سرم رو بين دو دستم گرفتم . گفت پس دوست داري بكنمت .چند لحظه اتفاقي نيافتاد. يك دفعه دو دستش رو دو طرف شلوارم احساس كردم كه داره پايين ميكشه. از خجالت اينكه الان همه بدن من رو مي بينه داشتم مي مردم. آروم آه ميكشيد .من رو لخت كرده بود و قدرت هيچ كاري نداشتم. كيرش رو گذاشت لاي باسن من و خوابيد روم. خودش رو تكون ميداد. ديگه همه چيز تموم شده بود و راه برگشتي نبود. دوباره لاي كونم رو باز كرد و شروع كرد به ليسيدن. خوشم اومده بود تو يه عالم ديگه سير ميكردم .كيرش رو گذاشت رو سوراخم هي يواش فشار ميداد. تو رويا بودم كه با فشار كيرش رو سوراخم از جا پريدم. درد شديدي تمام بدنم رو گرفت. گريه ام گرفته بود . التماس ميكردم كه بذاره بلند شم ولي منو محكم گرفته بود. خودم رو سفت گرفته بودم كه نتونه كاري كنه ولي بي فايده بود. هي ميگفت خودت رو شل كن دردش كم ميشه. همين كار رو كردم. به محض اينكه خودم رو شل كردم كيرش رو فرو كرد تو كونم كه انگاري پشتم آتيش گرفت. سوزش شديدي داشتم .همين جور داشت فشار ميداد و آه ميكشيد. از درد، دل درد گرفتم. التماس ميكردم كه بذاره بلند شم . ميگفت تا آبم نياد ول نميكنم. چند لحظه بعد كيرش رو از تو پشتم در آورد . احساس كردم نميتونم خودم رو جمع كنم. دوباره فرو كرد تو پشتم . اين بار دردش كمتر بود. ولي از دل درد داشتم مي مردم. چند بار كه خودش رو بالا پايين كرد احساس خوبي پيدا كرده بودم. ديگه دردي نداشتم و فقط صداي آه سيامك بود كه مي شنيدم. تو حال خودم بودم كه دست هاش رو دور كمرم حلقه كرد ومحكم كرد تو كونم كه دردم گرفت و اعتراض كردم كه گفت آبم اومد. مثل جنازه رو من ولو شده بود كه از زيرش پا شدم بدون اينكه حرفي بزنم لباسم رو پوشيدم رفتم خونه. عصري سيامك زنگ زد خونه . گفت حالت خوبه . نمي خواستم جواب بدم. ولي گفتم پشتم درد ميكنه و قطع كردم. چند روز گذشت و من تو اين چند روز عذاب وجدان گرفته بودم. انگار احساس ميكردم ديگه اون دختر پاك گذشته نيستم. انگار يك چيزي رو گم كرده بودم. بالاخره يه پسر منو كرد. اصلا فكرش رو هم نميكردم به اين راحتي سيامك بتونه با من كاري كنه. من كه حسرت به دل خيلي ها گذاشته بودم خيلي راحت به سيامك دادم و از اين كار خودم ناراحت بودم. چند تا از دوستان دبيرستانم اين جور كه خودشون ميگفتن چند باري به پسر ها داده بودن وقتي در اين مورد با من حرف ميزدن شديدا اعتراض ميكردم و تا چند روز آنها رو مسخره ميكردم و حالا من هم كرده شده بودم. در طول روز از اين كار خودم بدم مي اومد . ولي شب موقع خواب وقتي به اون روز فكر ميكردم دلم مي خواست كاشكي سيامك اين جا بود و منو ميكرد. شب ها فكر هاي عجيبي تو ذهن داشتم و بعضي شب ها ميزد به سرم به سيامك بگم بياد تو اتاقم و صبح زود بزنه از خونه بيرون. ولي خجالت ميكشيدم. سيامك گاهي وقتها زنگ ميزد مي پرسيد كسي تو خونه شك نكرده به من. چند روز بعد سيامك زنگ زد و بيرون از محله خودمون قرار گذاشت. شيطون گولم زد و دوباره رفتم. قرارمون خيا بون دولت چهار راه قنات بود تو پاسداران. سوار شدم . من رو ناهار مهمون كرد و از دوستاش گفت و اينكه قبلا چند تا دوست دختر داشته كه با بيشترشون حال كرده. تو راه هي دستش رو روي پاي من ميذاشت و ميگفت چي ساختي لا مذهب. آخرش گفت بريم خونه ما. در درونم يكي ميگفت هنوز ميتوني پاك باشي و ميتوني با جواب منفي اون كار قبلي رو جبران كني و پيش وجدانت اعتبار كسب كني. يكي هم ميگفت فقط همين يه بار رو برو و بعد ديگه دور همه چيز رو خط بكش. دو دل بودم كه ديدم كنار خونشون هستيم. آخرش تصميم گرفتم اين آخرين بار باشه. سيامك گفت بريم بالا يه كوچولو از عقب حال بده و بعد بريم تو شهر الافي كنيم . به سيامك وارد اتاق كه شدم داشتم مانتوم رو در مي آوردم كه ديدم سيامك با يه پسر ديگه اومدن تو اتاق. يه لحظه ترسيدم و بعد از سلام و احوال پرسي مانتوم رو برداشتم كه بپوشم. سيامك ما نتوم رو از دست من گرفت و گفت خيلي بي جنبه هستي . اين خودش كلي دوست دختر داره و با تو كاري نداره. قسم خورد كه با من كاري نداره . پسره گفت من ميرم تو اتاق پذيرايي تا كارتون تموم شه. باور نميكردم اين پسره با من كاري نكنه . از نگاهش به بدنم معلوم بود .

مامان حشریسلام خدمت دوستان سکسی خودم من امروز میخوام داستان سکسی خودم با مامانم رو براتون بنویسم که 2 سال پیش اتفاق افتاد اسم من اشکانه 18 سالمه مامانم مریم که 37 سالشه بسیار سکسی ولی تیپ معمولی از وقتی پدرم به رحمت خدا رفت مادرم ومن تنها شدیم مادر که رشتش حساب داری بود با کامپیوتر سرو کار داشت من هم از کودکی زیاد با کامپیوتر و انترنت سرو کار داشتم یه روز که تو خونه داشتم چت میکردم با لب تاپ به سرم زد که مادرم رو سره کار بزارم برا همین یه ایدی راه انداختم از رویه مسینجره مامانم که یه بار یادش رفته بود ایدی خودش رو ببنده رفته بود دم در تا کارت عروسی دختره همسایه رو بگیره منم دزدکی ایدیش رو برداشته بودم برا همین مامانم رو اد کردم مامانم هم که با اینترنت مخالف بود منم دزدکی با انترنت ایرانسل کانکت میشدم و رو لب تاپ نسب میکردم چت میکردم همون موقع یه متن براش فرستادم سلام دادم شب موقع لالا رفتم باز کانکت شدم ولی مامانم کانکت نبود چون چند روز بد که رفتم چت روم با کوشی تو مدرسه دیدم مامانم نوشته uمنم نوشتم یه پسرم 25 سالمه بچه اهواز شبا از ساعت 11 به بد هستم اگه خواستین چت بکنیم شب که بد شام رفتم بخوابم دیدم مامانم اد کرده من رو بعد 1ساعت دیدم مامانم امد و من بهش سلام دادم بعد چند دقیقه جواب داد ون نوشت که سن من شما با هم جو ر نیست منم گفتم من که نمیخوام با شما باشم فقت دوستی ساده مامانم هم نوشت من وقت ندارم برو دنبال هم سنت و من با کلی خواهش تونستم مخش رو بزنم گفتم اسمش سنش بگه که گفت ناهید ۳۵منم تو دلم گفتم عجب ادمی مامان ما که اسمشو نگفت بد مامانم گفت عکس وفیلم داری بده منم تعجب کردمو گفتم دارم گفت بده گفتم من عکس میدمو تو بجاش بهم وب بدی گفت ندارم وب منم عکسارو دادمو گفتم شب بخیر فردا میبینمت صبح که جمعه بود از صبح دیگه چشمم دنبال کون مامان بود تو دلم نقشه میکشیدم شب که دوباره کانکت شدم دیدم مامانم هم کانکت هستش اول اون سلام دادو بعد سره صحبت رو باهاش وا کردمو گفتم عکسا خوب بود گفت اره تا صبح 2 بار ابش امده منم نوشتم که شو هرچرا نکردی نوشت من شوهرم فوت کرده بعد گفتم خودت رو پس چه جوری اروم میکنی گفت خودم رو میمالم ازش پرسیدم دوست پسرنداره گفت دارم گفتم چند نفر نوشت به چه درد تو میخوره گفتم حال میکنم بگو دوست دارم با کلی خایه مالی گفت با هفت هشت نفری هست گفتم یه چیزی بگم ناراحت نشی گفت نه بعد چند سانیه گفتم جنده هستی نوشت جنده مامانته من به خاطره نیاز جنسی حال میکنم نه برا پولش من پول نمیگیرم از کسی بعد چندین روز چت خیلی چیزا دست گیرم شد مثلأ پرسیدم وقتی شوهرت زنده بود باز به کسی کس دادی یا نه که گفت 3 4 بار گفتم به کی که گفت به یکی از شوهره همکارش پرسیدم بچه داری گفت اره 1پسر 16 ساله گفتم میدونه که کس میدی گفت نه ادامه دادمو ازش پرسیدم دوست داره به پسرش کس بده گفت نمیدونم شاید اره شاید نه ازش پرسیدم دوست داره جلو پسرش به 2 3 نفر کس بده خوشش میاد گفت دوست داشتم جلو شوهرم من رو بکنن که نشد اره بدم نمیاد که جلوش من رو بگان منم بهش گفتم پس ردیف کن ببینه مامانش جندس گفت جنده نه هرزه بهتره چون من به پول نمیدم بعد 2روز بهم پی م داد که چه جوری بکنم تاپسرم من رو بکنه جلوش کس بدم بهش گفتم برو وکاری کن تا پسرت بفهمه که کس میدی بعد چند مورد که بهش گفتم گفت بسه ابش امد منم ازش پرسیدم که چرا ابت امد گفت داشته خودش رو میمالیده بعد دوبارو که بهش گفتم گفت نمیخواد بسه فردا که از مدرسه برگشتم همه چی عادی بود تا این که بعد از ظهر دیدم مامانم یه جوری شده خودش رو زیاد بهم میماله شب موقع خواب گفت که دیشب از خواب پریده خواب بدی دیده میخواد که من کنارش بخوابم ما که رفتیم بخوابیم دیدم مامانم گفت که یه 1ساعتی با کامپیوتر کار داره کا ره شرکت تو بخواب منم وقتی دیدم رتف چت روم زود به بهانه دست شوی رفتم گوشیم رو اوردم ا ز تو اتاق اوردم رفتم تو چت گوشی گزاشتم روی بی صدا ما مان تا دید من ان شدم بهم بدون سلام نوشت میخوام امشب به پسرم کس بدم چی کار کنم منم براش نوشتم چند لحظه صبر کن تا بهت بگم بد یواش شلوارم رو کشیدم تا رون پاین بد و کیرم رو کرفتم دستم که15 سانتی هست وکلفتی معمولی بهش نوشتم که از کارت پشیمون نشی گفت نه نمیشم گفتم کجاست پسرت گفت پیشم رو تخت خوابه بهش نوشتم ببن خوابه یا نه یواش رفتم زیر پتو برگشت نگاه کرد تو تاریکی بد گفت اره منم نوشتم پس بیا بشین رو کیرم ناهید جنده نوشت چی نوشتم پشت سرت اشکانم مامان مریم بیا کیرم رو بکن کونت برگت نگاه کرد بعد گفت اشکان تو با من چت میکردی تو میخوای من رو بکنی منم بهش گفتم مامان شما مگه دلت نمیخواست بهم کس بدی جلو چشمم تو رو بگان گفت پاشو برو بیرون منم پا شدم رفتم کنارش کیر به دست بهش گفتم بخور برام بد گفت خیلی بدی حالم گرفته شد بد برام شرو کرد به ساک زدن بعد چند سانیه ساک احساس کرده دارم میمیرم ابم امد و مامانم رفت تا خودش رو تمیز کنه بد 5دقیقه امد تو اتاق وگفت دوست داری ببینی از کجا به دنیا امدی گفتم ازخدام هستش لباساشو در اورد طاق باز دراز کشیدو من هم نگاش میکردم نمیدونم چه مدت نگاهش کردم ولی وقتی به خودم امدم پریدم رو کسش براش خوردم مامانم من رو بلند کردو خودش نشت رو کیرم با اون کس خوشگل وسفیدش که مو هم نداشت بد چند دقیقه بلندش کردم از جلو خوابیدم روش داشتم تو کسش تلمبه میزدم که مامانم سینه بندش رو زدکنار دوتا سینه با حال که نکش قهوی بود رو نمایان کرد منم شروع به خوردنش کردم داشت ابم م گه به مامان گفتم گفت بریز همون تو ابم با فشار امد ریختم تو کس مامانم صبح 11 بیدار شدم دیدم مامان میگه مدرسه رو که پیچوندی بیا صبحانه بخور منم برم زنگ بزنم شرکت مرخصی بگیرم تا کس دادنم رو نشونت بدم بهم گفت که با گوشی مامانم به یه نفر س بدم که بیا خونه خالی هستش که این ماجرا باعث شد تا من هم کس دادن مامانم رو ببینم هم جلو مامانم کون هم بدم به دوست پسرای مامانم اگه خوشت امد برام نظر بدین تا جریان کس دادن مامانم کون دادن خودم رو براتون بنویسم و این که چه جوری مادرم ازم حامله شد قربون کس کون مادر خواهره همتون

نمیدانم باید از کجا شروع کنم نزدیک به 2 ساله که میخواهم این موارد را بنویسم ولی هر بار که شروع به نوشتن میکنم پس از نوشتن چند سطر منصرف میشوم بارها پیش خودم فکر کردم اگه کسی این متن را بخواند نسبت به من چه فکری خواهد کرد ولی باز که مینشینم و فکر میکنم میگویم مگه کسی منو میشناسد و از کجا معلوم که بین این همه ادم حتما هستند کسانی که شرایط منو تجربه کردند.از اینرو تصمیم گرفتم که بالاخره هر چیزی تو سینم هست بنویسم حالا هر کی هر قضاوتی میخواهد بکند.خوشحال میشوم اگر واقعا زن یا دختری این تجربه را داشتن نظرشو بگه البته فقط با کسایی چت میکنم که ثابت کنند دختر یا زنند.. من یک زن 51 ساله به اسم مینو هستم که نزدیک به 20 ساله بهمراه پسرم شروین 27 ساله و دخترم شیوا 22 ساله در کشور المان و شهر هامبورگ زندگی میکنم من در سن 22 سالگی با شوهرم در ایران ازدواج کردم و یک سال بد شروین پسرم بدنیا امد از روز اول ازدواجم رابطه خوبی با شوهرم نداشتم چون خوانواده من بخاطر اینکه من همیشه دختر شیطونی بودم بتنگ امده بودند و بزور منو شوهر دادند من قبل ازدواجم 6-7 تا دوست پسر عوض کرده بودم و با همه هم سکس داشتم و کلا سکس قسمت عمده زندگی منو تشکیل میداد و به همین خاطر در سن 28 سالگی از شوهرم طلاق گرفتم و از انجا که پدرم فوت شده بود و ارثیه خوبی به من رسیده بود از مهریه شوهرم چشم پوشی کرده و با توافق شوهرم با پسرم به المان اومدم پس از 3 ماه در یک شرکت مواد غذایی مشغول بکار شدم. ویه مدت بد هم با یه مرد ایرانی اشنا شدم و پس از 5 ماه ازدواج کردم و از اون صاحب یه دختر بنام شیوا شدم ولی 3 سال بد بعلت بیکاری شوهرم و اینکه فقط چشم به پولهای من و سودی که از بانک ایران میگرفتم و مامانم میفرستاد دوخته بود طلاق گرفتم و از شهر هامبورگ به فرانکفورت رفتم و در اونجا یه خونه ویلایی دوبلکس که شامل 3 اتاق خواب و یه حیاط بهمراه یه استخر کوچیک داشت خریدم .حالا لازمه یکم از خودم بگم من یه زن با قد 1.78 با وزن 72 با موهای بلند که گاهی مشکی و گاهی شرابی رنگ میکنم سایز سینم 90 و 3 سال پیش هم عمل زیبایی انجام دادم پاهای کشیده تو پر و یه کون برجسته هم دارم بد از طلاق از شوهر دومم با دو سه نفر دوست شدم که اکثرا از من کوچیکتر بودند.اگه بخواهم از رابطه خودم و بچه هایم تعریف کنم باید بگویم که همیشه با بچه هایم راحت بوده و از کوچکترین مسایل زندگی باهاشون مشورت میکردم پیششون لباس باز میپوشیدم و یا لباس عوض میکردم با دوست پسرهای دخترم و دوست دخترهای پسرم مثل خودشون رفتار میکردم و باهاشون تو استخر خونمون شنا میکردم حتی زمانی که اونها کوچکتر بودند یعنی تا سن 17-18 سالگی من ازادانه دوست پسرهای خودمو به خانه میاوردم ولی هیچ وقت در منزل خودمون باهاشون سکس نمیکردم رابطم با شیوا خیلی خیلی نزدیکتر بود و تقریبا در همه مسایل سکسی با هم حرف میزدیم حتی بعضی وقتها به شوخی از دوست پسرها سایز ااتشون و کارهایی که میکردیم هم با هم صحبت میکردیم و شیوا هم کوچیکترین مسایلشو با من در میان میگذاشت و حتی وقتی که 17 سالش بود و با یه پسره دوست بود و پردشو زده بود با من در میان گذاشت .و این رابطه بین پسرم شروین و دخترم شیوا هم تا حدی وجود داشت انها تا سن14-15 سالگی پیش هم لخت میشدند با هم شنا میکردند و حتی پیش اومده که با هم حموم هم رفتند البته شیوا خیلی پر رو تر رفتار میکنه و بارها تا همین اواخر هم با شورت و یکی دوبار هم اتفاقی بدون سوتین پیش شروین مانور داده . از انجا هم که تو یه کشور اروپایی زندگی میکردیم و بچه های من هم با همان فرهنگ بزرگ میشدند .زیاد سخت نمیگرفتم و شروین و شیوا هم مثل خود المانیها بزرگ میشدند. شیوا دخترم تماما به من رفته یه دختر قد بلند و سکسی که میتونم به جرات بگم ارزوی هر مردی داشتنشه با یه هیکل متوسط سینه های سایز 75و سفت باسن متوسط و یه کس کوچیک که من بعضی وقتها تعجب میکنم که چطوری شیوا سکس میکنه موهایی به رنگ قهوه ای تیره و پسرم شروین که اون هم قد بلند با موهای مشکی و خوش هیکل که تا حالا 5-6 تا دوست دختر عوض کرده و همچنان دل هر دختریرو میبره . زندگی ما ادامه داشت تا اینکه شروین به دانشگاه رفت و شیوا هم درسشو تموم کرد و مشغول بکار شد من هم در سن 50 سالگی دست از کار کشیدم و بیشتر وقتمو در خانه یا با 2 تا دوست خانمی که داشتم میگذروندم و یه مدتی بود که هیچگونه رابطه سکسی هم با کسی نداشتم و باعث شده بود که یه مقدار عصبی باشم تا این که یک روز اتفاقی افتاد که جریان زندگی منو عوض کرد وحس شهوت و سکسو دوباره به من برگردوند جریان از این قرار بود که پسرم دانشگاهشو تموم کرده بود و مشغول به کار شده بود تا این که یکی از روزهایی که دوست دخترشو که یه دختردانشجوی مراکشی فوق العاده سکسی بنام ماها بود به خونه اورد و پس از یه مقدار صحبت و نوشیدن قهوه رفتند استخر برای شنا و من هم که کاری نداشتم به اتاقم رفتم و رو تخت دراز کشیدم و مشغول کتاب خوندن شدم یه یک ساعتی گذشت که بلند شدم که برای پسرم و دوست دخترش شربت ببرم وقتی از اشپزخانه بیرون اومدم تا به حیاط برم یهو چشمم افتاد کنار استخر که دیدم شروین کنار استخر نشسته و پاهاشو انداخته تو اب و ماها تو اب ایستاده و داره برای شروین ساک میزنه باورم نمیشد گیج شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم البته بارها شده بود که شروین با دوست دخترهاش تو اتاقش سکس کنه ولی تا حالا همچین صحنه ای ندیده بودم پس از چند ثانیه مبهوت نگاه کردن سینی شربتو گذاشتم رو میز و رفتم طبقه بالا و از اتاق شیوا که دید خوبی به استخر داشت از پشت پرده شروع به نگاه کردن کردم با این که فاصله یه مقدار زیاد بود ولی کیر شروین کاملا مشخص بود باورم نمیشد که این کیر پسرمه که میبینم بقدری کلفت و بزرگ بود که از دور هم خودنمایی میکرد با خودم فکر کردم چرا تا حالا با این که بارها شروینو لخت دیده بودم به کیرش توجه نکرده ام ناخوداگاه دستمو بردم طرف کسم و از رو دامن شروع به مالیدن کردم یه ان پشیمون شدم که چرا اینکارو میکنم و بهتره برگردم اتاقم و به کارهام برسم ولی حس کنجکاوی مانع میشد و دوباره با دقت شروع به نگاه کردن شدم هر از چند گاهی شروین یه نگاهی به خونه میکرد که معلوم بود میترسید من یکبار بیرون نرم خلاصه این وضعیت تا 7-8 دقیقه ادامه داشت و دختره ساک میزد و من هم با کسم ور میرفتم تا اینکه احساس کردم اب شروین اومد بلند شدند و رفتند زیر دوش حیاط من سریع به طبقه پایین رفتم و وقتی مطمعا شدم کارشون تموم شده سینی شربتو برداشتم و رفتم پیششون که دیدم رو تخت کنار استخر دراز کشیدند اون شب من تا صبح نخوابیدم و صحنه ساک زدن دختره و کیر شروینو مجسم میکردم نمیفهمیدم چرا ولی یک حس و یک کششی نسبت به پسرم پیدا کرده بودم و ناخوداگاه اونقدر کس و سینمو مالیدم که ارضا شدم.از روز بد دوباره احساس سکس و سکسی بودن در من ایجاد شد روز بد به ارایشگاه رفتم و موهامو مشکی خرمایی رنگ کردم ناخونهامو درست کردم و اپیلاسیون کردم و رفتم پیش صمیمی ترین دوستم سوزی که پس از مرگ شوهرش تنها زندگی میکرد با منو من کردن حالیش کردم هوس سکس کردم کسی را سراغ نداری که سوزی گفت چی شده دوباره شیطونیت گل کرده و من هم گفتم یه مدت سکس نداشتم عصبی هستم که سوزی گفت چرا یه پسره هست که باهاش رابطه داره زنگ میزنه بیاد و نزدیک به دو ساعت بد سرو کله پسره پیدا شد اون روز اونقدر حشری بودم که دو بار سکس کردم و ناخوداگاه موقع سکس شروینو و کیرشو و صحنه ساک زدن ماها رو مجسم میکردم خلاصه اون روز گذشت و من روز به روز رفتارم تو خونه وقیح تر میشد تاپهای نازک و توری میپوشیدم دامن کوتاه تنم میکردم و موقع لباس عوض کردن در اتاقمو نمیبستم با شورت میگشتم و موقع شنا هم مایوهایی میپوشیدم که تمام بدنم بیرون میزد البته چون اکثرا با بچه هام راحت بودم زیاد جلب توجه نمیکردم روزها که شروین و شیوا سر کار بودند بیش از 10 بار جلوی اینه خودمو بر انداز میکردم شورتهای سکسی لامبادایی امتحان میکردم و باچند تا فیلم سکسی که خریده بودم و اکثرا موضوشون سکس زنهای مسن و پسر های جوون بود با قرار دادن خودم جای هنرپیشه های فیلم خود ارضایی میکردم و وقتی هم که شروین خونه بود چهار چشمی به شلوارک یا شورتش نگاه میکردم ویا بعضی وقتها که شروین نبود و منو شیوا با هم استخر میرفتیم و معمولا بالا تنه لخت بود به اندام شیوا نگاه میکردم خلاصه هر کاری میکردم تا یک جوری نظر شروینو نسبت به حرکاتم جلب کنم چند بار هم کارهایی را به عمد انجام میدادم مثلا یه بار حموم رفتم و شروینو صدا زدم که حولمو بیاره و وقتی حولمو اورد طوری ایستادم که سینهامو ببینه یا چند بار شب وقتی شروین داشت تلوزیون نگاه میکرد با یه شورت و تاپ از جلوش رد میشدم و به اشپزخانه یا توالت میرفتم و زیر چشمی شروینو میپاییدم که اون هم منو نگاه میکنه یه روز هم که منو شروین خونه تنها بودیم با هم رفتیم استخر که من یه مایو دو تیکه زرد رنگ پوشیده بودم که وقتی خیس شد سینه و کسم از زیرش معلوم بود اون روز من تو استخر کلی با شروین شوخی کردم و شروین هم چند بار منو از پشت بقل کرد و منو تو اب پرت میکرد که هر وقت اینکارو میکرد کیرشو رو کونم احساس میکردم و متوجه میشدم که شروین هم از عمد اینکارو میکنه (البته میگم چون همیشه با هم راحت بودیم و اینکار هارو میکردیم زیاد مصنوعی نبود فقط فرقش با بقیه دفعات این بود که من خودم با حس خاصی این کار هارو میکردم ) تا اینکه یکروز که منو شروین استخر بودیم اتفاق مهم رخ داد اونروز منو شروین طبق معمول شنا کردیم و بد از یک ساعت من از اب خارج شدم و رو تخت دراز کشیدم که شروین گفت میره دوش بگیره و بره بیرون که من هم گفتم عزیزم برو در حیاطو ببیند میخوام افتاب بگیرم این بدان معنی بود که میخواستم بالاتنه مایو رو در بیارم شروین رفت تو خونه و من هم سوتین را در اوردم و رو تخت دراز کشیدم یه حس خاصی بهم میگفت که شروین از یه جایی حتما دید میزنه و به خاطر همین عینک افتابیمو گذاشتم و زیر چشمی پنجره های اتاق خوابهارو نگاه میکردم و از این که شروین احتمالا سینه هامو لخت میبینه خود به خود حشری میشدم و با دتم سینه هامو میمالیدم و با دقت پنجر های اتاق خواب شیوا و شروینو نگاه میکردم ولی چیز خاصی دستگیرم نشد یه نیم ساعتی گذشت و چون افتاب غروب میکرد من تصمیم گرفتم برم خونه از اینرو حوله وسوتین مایورو برداشتم و رفتم تو و رفتم طبقه بالا که برم حموم نزدیک حموم که رسیدم دیدم در حمام بازه و شروین با یه شورت ایستاده و صورتشو اصلاح میکنه من که یه مقدار جا خورده بودم و فکر میکردم شروین بیرون رفته و یه مقدار هم هول شده بودم گفتم شروین جان هنوز نرفتی که شروین یه نگاهی به من و سینه های لختم کرد و گفت نه داشتم اصلاح میکردم که دوش بگیرم برم من هم که فرصتو مناسب دیدم گفتم اخه من میخواستم دوش بگیرم و شروین گفت باشه تو دوش بگیر بد من میرم من رفتم پرده حمام رو کشیدم و گفتم اگه دوست داری بیا تو هم دوش بگیر شروین که انگار از خدا خواسته بود سریع گفت باشه من شیر ابو باز کردم و با مایو ایستادم زیر دوش شروین کارش تموم شد گفت مامان بیام گفتم بیا و پشتمو کردم بهش شروین اومد پرده را کنار زد اومد پشتم ایستاد قلب من بشدت میزد و نمیدونستم چیکار کنم خودمو یه مقدار کشیدم کنار گفتم عزیزم بیا زیر دوش که شروین هم اومد زیر دوش موهاشو خیس کرد و رفت عقب شامپو ریخت رو موهاش و چشماشو بست و شروع به مالیدن سرش کرد من هم داشتم نگاش میکردم و چشم از کیرش که زیر شورت سفیدش کاملا برجسته و معلوم بود برنمیداشتم شروین رفت زیر دوش و موهاشو شست و اومد کنار و من سرمو شامپو زدم و رفتم زیر دوش و چون دیگه خجالتم ریخته بود طوری زیر دوش ایستادم که شروین میتونست سینه هامو ببینه و تو همون حین که چشماموبسته بودم و زیر دوش بودم گفتم شروین جان اون کیسه را بردار کمرمو کیسه بکش و شروین هم یه چشم گفت و شروع کرد کمرمو کیسه کشیدن بقدری حس خوبی داشتم که میخواستم اون لحضه ها تموم نشه و ناخوداگاه به شروین گفتم عزیزم خیلی واردی چرا تا حالا مامانتو کیسه نمیکشیدی که شروین گفت کی از من خواستی من نکردم منم خندیدم گفتم از این به بد همیشه میگم بیای کیسه بکشی و از اینکه این حرفهارو زده بودم احساس خوب و پیروزی میکردم بد که کیسه کشیدن شروین تموم شد رفتم کنار گفتم بیا زیر دوش خودتو بشور برو بیرون و شروین هم اومد زیر دوش خودشو اب کشید و من گفتم شورتتو در بیار من میشورم شروین پشتشو کرد به من شورتشو در اورد یه مقداز زیر اب موند و بد پرده رو زد کنار و رفت که حولشو برداره که من واسه چند لحضه کیرشو که نیمه شق و اویزون بود دیدم من هم که دیدم شروین میره مایومو کندم و مشغول بدوش گرفتن شدم شروین حولشو پیچید دور خودش رفت طرف در که بره بیرون یهو برگشت طرف من و مثل برق گرفته ها گفت مامان مثل اینکه شیوا اومده منم که یه مقدار هول شده بودم سرمو از پرده بیرون اوردم گفتم چی گفت صدا میاد مثل اینکه شیوا اومده گفتم اشکالی نداره من اول میرم بیرون میگم اومده بودم پشتتو کیسه بکشم و همونطور لخت و هول هولکی از پشت پرده رفتم بیرون و جلوی شروین که ذل زده بود به بدن لختم مایو رو پوشیدم و اروم به شروین گفتم تو یه پنج دقیقه دیگه بیا بیرون وحولمو پیچیدم دورم رفتم بیرون که دیدم شیوا تو اشپزخانه قهوه درست میکنه گفتم کی اومدی شیوا گفت یه 5 دقیقه ای میشه منم واسه اینکه ضایع نشه گفتم منو شروین هم استخر بودیم کمر شروین جوش زده بود رفتم کیسه کشیدم که دیدم شیوا هیچ عکس العملی نشون نداد و خیلی عادی برخورد کرد و فقط گفت مامان همیشه شروین ارجحیت داره واسه تو پس کمر منو کیسه میکشی منم گفتم عزیزم بزار شروین بیاد بیرون من باید برم حموم تو هم بیا مال تورو بکشم و گفتم افرین دختر خوب واسه من هم یه قهوه درست کن نشستیم قهوه خوردیم که شروین اومد پایین خداحافظی کرد و رفت و من هم به شیوا گفتم من میرم حموم بیا و رفتم حموم لخت شدم رفتم زیر دوش شیوا هم پشت سر من اومد و لخت شد (منو شیوا بارها با هم لخت حموم میرفتیم)من کیسه رو صابونی کردم و شروع کردم کیسه کشیدن و با شیوا حرف زدن و چند بار هم به شوخی سینه هاشو وشگون میگرفتم و شیوا هم که کلا پر رو تر از شروین بود همون کار هارو با من میکرد و سینه هامو محکم میگرفت و میخندید گفتم: من: شیوا اروم سینه هام درد گرفت شیوا : من قربون سینه های مامانم برم که اینقدر سفتو خوشگلن من: همچین میگی انگار ماله خودت سفت نیستند شیوا : مال تو کجا مال من کجا دوباره سینه هامو محکم چنگ انداخت که خیلی درد گرفت من بلند داد زدم بسه شیوا درد گرفت شیوا: اخه مامان از وقتی عمل کردی خیلی باناز شده ادم دلش میخواد چنگ بندازه شروین خودشو خب کنترل کرده (خنده) من : شیوا خیلی بیحیایی من پیش شروین که لخت نمییشید ؟ شیوا: خودشو لوس کرد گفت راستشو بگو یعنی با هم حمام میایید لخت نمیشید؟ من: شیوا من بد چند سال برای اولین بار با شروین حمام اومدم ! شیوا:مامان تو که امل نبودی من: شیوا بتو چه؟ تازه اون پسرمه هر کاری بخوام میکنم حسودیت میشه ؟ شیوا منو بقل کرد گفت: مامان شوخی میکنم چرا ناراحت میشی هر کاری دلت میخواد بکن مگه من و تو از این حرفها داریم تو مامانه گل و ناز منی اصلا پسرت ماله خودت به من چه و منو بوسید من: شیوا یه چیز بگم قول میدی لو ندی ؟ شیوا: چی مامان من: شیوا اون روز یه چیزی دیدم شیوا: چی مامان ؟؟؟ من: چند روز پیش شروینو ماها تو استخر بودند من شروینو لخت دیدم شیوا: مامان مگه لخت شنا میکردند ؟ من: نهههههه شیوا ماها کنار استخر داشت واسه شروین ساک میزد شیوا: جدی میگی مامان پس تو کجا بودی چطوری دیدی ؟ من: تو اتاقم خوابیده بودم بلند شدم خواسنم واسشون شربت ببرم او صحنه رو دیدم شیوا: وای مامان پس حسابی فیلم سکسی نگاه کردی من: چه جورش باورت نمیشه لامصب کیرشو ندیده بودم هیولا بود شیوا : مامان شروین از بچگی هم کیرش بزرگ بود یادت نیست ؟ تازه مایو هم که میپوشه معلومه که باید بزرگ باشه من: اره شیوا خیلی بزرگه خلاصه با هم دوش گرفتیم و اومدیم بیرون و هر کدوممون مشغول به کارهای خودمون شدیم. اون شب من خوابم نمیومد و با شیوا تا دیر وقت نشستیم و صحبت کردیم از همه چیز و بیشتر صحبتمون درباره سکس و دوست پسرهای شیوا بود که شیوا بهم گفت مامان تو چرا دیگه دوست پسر نمیگیری گفتم شیوا جون اولا شما بزرگ شدین و من خجالت میکشم دوما دوست پسر داشتن که فقط دردسره و من خجالت میکشم کسی رو بیارم خونه که شیوا گفت مامان خوشگلم تودوست پسر رو پیدا کن من هواتو دارم گفتم شیوا چی میگی گفت مامان حالتو بکن این حرفها قدیمییه چند روزی گذشت و من هر روز سکسی تر و پر رو تر میشدم و روزی میشد که چند بار با دیلدو(کیر مصنوعی )خود ارضایی میکردم تا اینکه شروین گفت که از طرف شرکتش میبایست برای 2 روز به ماموریت بره . از شنیدن اینکه شروین میره کمی ناراحت شدم ولی از طرفی موقعیتو مناسب دیدم واسه یه سکس توپ از اینرو یه مقدار فکر کردم و بهترین کار رو از سوزی کمک گرفتن دیدم بهش زنگ زدم و شماره اون پسره(دنی) رو گرفتم و برای شب باهاش قرار گذاشتمفقط میموند شیوارو در جریان بزارم ولی روم نمیشد بهش زنگ بزنم بالاخره یه اس ام اس برای شیوا نوشتم وجریانه شبو بهش گفتم شیوا هم در جوابم نوشت ایول پس امشب سکس داریم من تعجب کردم و براش نوشتم بتو چه که شیوا نوشت مامان مگه ما دل نداریم حالا غروب میام صحبت میکنیم من کارهامو کردم دوش گرفتم و یه مینی ژوپ کوتاه با یه تاپ بدن نما پوشیدم شیوا از سر کار برگشت گفت مامان چقدر خوشکل شدی این شاه داماد خوشبت کیه ؟ و رفت حموم و لباس پوشید اومد طبقه پایین که دیدم یه دامن کوتاه جین که لپهای کونش از هر طرف بیرون زده بود با یه بولیز قرمز رنگ پوشیده نشستیم یه قهوه خوردیم که زنگ خونه رو زدن ودنی که یه پسر 30 ساله بود اومد با من سلام گرمی کرد و شیوارو معرفی کردم یه نیم ساعتی نشستیم ابجو خوردیم و چرت وپرت گفتیم و شیوا هم مثل همیشه عشوه میریخت و به من به فارسی میگفت مامان اونجاش چند سانته و شوخی میکرد به شیوا گفتم بسه دیگه بلند شو برو اتاقت شیوا گفت یعنی من نیام گفتم شیوا زشته گفت کجاش زشته این که از خداشه من که دیدم شیوا ول کن نیست دست دنیرو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا وبه شیوا گفتم بزار بریم بالا اگه شد بتو هم میگم بیای ا شیوا حرفی نزد و ما وارد اتاق شدیم و من درو باز گذاشتم و سربسته به دنی گفتم که شاید شیوا هم بیاد و از چشمهای دنی خوشحالیرو دیدم چون از وقتی وارد خونه شده بود چشم از شیوا بر نمیداشت خلاصه دنی لخت شد و دامن منو داد بالا و افتاد به جون کسم و شروع به لیسیدن کرد کم کم اخ واوخ من در اومده بود که دیدم شیوا جلوی در ایستاده و داره میخنده من بروی خودم نیاوردم تا خجالت نکشه و بیاد رو تخت شیوا هم پس از چند ثانیه نگاه کردن اومد رو تخت و نشست دنی که شیوارو دید گفت هیچی از مامانت کم نداری فرشته و بلند شد و بولیز شیوارو در اورد و سینه های خوشکلشو تو دست گرفت و شروع به لب گرفتن کرد من لباسهامو کامل کندم به بقل خوابیدم و کیر دنیرو گذاشتم تو دهنم شیوا هم ایستاد دامنشو در اورد و کسشو گذاشت جلوی دهن دنی دیگه خجالتها ریخته بود و منو دخترم مثل دو غریبه مشغول سکس بودیم دنی دراز کشید و من با کسم نشستم رو کیرش که البته زیاد بزرگ نبود (حدود 16 سانت) و شیوا هم کونشو گذاشت رو دهن دنی هر دو با صدای بلند اخ و اوخ میکردیم و لذتی که نمیتونم وصفش بکنم رو تجربه من با اینکه بارها شیوارو لخت دیده بودم ولی اینبار هیکل و کسش چیز دیگه ای بود بقدری کسش کوچیک و تنگ بود که پیش خودم فکر کردم اگه این کیر بره تو کسش لابد میمیره خلاصه نوبت شیوا شد که بده و من خودمو کنار کشیدم و دنی شیوارو خوابوند و افتاد روش و کیرشو کرد تو کسش که شیوا هوارش خونه رو گرفت و من با سرو صدای شیوا بیشتر حشری میشدم یه بار دیگه جاهامونو عوض کردیم و نوبت من شد که کس بدم و شیوا اینبار نگاه میکرد تا اینکه دنی کیرشو در اورد و ابشو خالی کرد رو سینه های شیوا یه مدت کنار هم دراز کشیدیم و حرف زدیم بد دنی بلند شد و لباس پوشید و رفت وقتی دنی رفت من برگشتم اتاق دیدم شیوا میخنده گفتم چرا میخندی بیحیا گفت مامان اینجوریشو نکرده بودم که من هم خندم گرفت و با هم رفتیم حموم و اونشب کلی در مورد اونروز و سکس و علایق سکسیمون صحبت کردیم که من گفتم: من: شیوا فکرشو بکن یه بار شروین میومد چی میشد مارو با هم میدید شیوا: با (کمال خونسردی و خنده) فکر میکنی چی میشد احتمالا هر سه مارو میکرد من کلی از این جوابش تعجب کردم گفتم: یعنی میومد حاضر بودی باهاش سکس کنی شیوا: اولا اگه میومد معلوم نبود چه بلایی سر ما بیاره دوما وقتی منو تو با هم راحتیم با اونم حتما راحت میشیم تازه منو شروین فقط از یه مادریما مامان جون من که نخواستم خوشحالیمو از این حرف شیوا نشون بدم گفتم: شیوا واقعا تو بیشرفی شیوا: بابا شوخی میکنم شیوا: مامان من همیشه دوست داشتم سه نفری سکس داشته باشم ولی اصلا فکرشو که یه روز باتو نکرده بودم من: من هم اصلا فکرشو نکرده بودم ولی جالب بود شیوا : اره ولی دنی زود ارضا شد من که ارضا نشدم تو شدی مامان من: نه شیوا من دیر ارضا میشم و خیلی وقتها از این که ارضا نمیشم عصابم بدتر خراب میشه شیوا : ولی خوبه که ادم تجربه های مختلف داشته باشه بنظر من یه دختر یا پسر قبل ازدواج هر کاری که دوست داره باید انجام بده من: شیوا من باهات موافقم ولی زیادشم میشه جنده بودن شیوا : مامان من که نگفتم هر روز با یه نفر منظورم شیوه های مختلف بود . اونشب گذشت و بد از اون هم یباره دیگه که شروین نبود منو شیوا با دنی سکس کردیم ولی کلا فکر و ذهنم سکس با شروین و کیر شروین بود من به حرکاتم ادامه میدادم و پیش شروین هر کاری میتونستم انجام میدادم شیوا هم از قبل بیشتر سکسی تر و راحت تر پیش شروین میگشت حتی یه بار یادمه یه روز تعطیل که ماها برای شنا اومده بود شیوا یه مایو خیلی تنگ پوشیده بود که نصف سینه هاش بیرون بودند اون روز کلی هم با شروین تو اب شوخی کرد و خودشو به بهنه های مختلف به شروین چسبوند. یک هفته گذشت و یه شنبه شب تعطیل که ماها اومده بود خونه ما و شیوا هم با دوستانش دیسکو رفته بود به شروین پیشنهاد کردم که اگه میخواد ماها شب بمونه شروین هم با خوشحالی گفت باشه و ماها هم که مشکلی بابت موندن نداشت پذیرفت که بمونه اون شب تا ساعت 12 نشستیم مشروب خوردی

سکس مامان با دوستامسلام داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 2 سال پیش ، قبل از اینکه داستان رو براتون تعریف کنم خلاصه ای از وضعیت خانواده ام و براتون تعریف کنم من عرفان در حال حاضر 23 سالمه ، پدرم رو از 15 سالگی از دست دادم و من موندم و یه مادر 43 ساله و یه خواهرم که اونم تو یه شهرستان دانشجو هست . ما یه شش ماهی میشد خونمون رو عوض کرده بودیم و منم از دوستای قدیمم خیلی وقت بود خبری نداشتم ، اینم بگم مامانم یه زن سفید و قد بلند هست که اگه از پشت نگاش کنید مثل دخترهای جوون میمونه ، مامان از محله قدیم که جابه جا شدیم چادرشو کنار گذاشت و به مانتو و کم کم به مدل های امروزی (تنگ و کوتاه ) جوون پسند عوض کرده بود و آرایش غلیظی هم میکرد چند بار ازش پرسیدم چرا اینجوری لباس میپوشی و تیپت عوض کردی که تو جواب گفت دیگه کسی اینجا مارو که نمیشناسه در ضمن تا کی کلفتی کنم منم میخوام راحت زندگی کنم منم واسه زحمتایی که برای ما میکشید بهش کلید نمیکردم ، قضیه از اونجا شروع شد که یه روز حمید و سعید از بچه محل های قدیمیم بهم زنگ زدن و گفتن دارن میان منو ببینن خلاصه آدرس دادم و قرار شد روز بعد بیان خونمون ، سعید از لحاظ هیکل حرف نداشت و همه دوستام به اندامش حسودی میکردن موضوع رو به مامان گفتم و اونم با یه لحن مرموزانه گفت اشکالی نداره قدمشون روی چشم تشریف بیارن . فردای اون روز ساعت حدوداً 10 بود حمید به من زنگ زد و گفت واسه نیم ساعت دیگه در خونتونیم مامان بعد از تموم شدن صحبتم پرسید کی بود ؟ گفتم حمید بود گفتش تا یه ینم ساعت دیگه میرسن منم رفتم وسایل پذیرائی رو آماده کنم که دیدم مامان داره میره حمام راستی حمام ما درش رو به پذیراییه و اتاق خوابم سمت راستشه خلاصه گذشت تا اینکه دوستام رسیدن و نشستیم در حال گپ زدن بودیم که دیدم یهو رنگ دوستام قرمز شد من که پشتم به حمام بود حواسم نبود برگشتم دیدم مامانم یه حوله از روی سینه هاش که راحت خط پستوناش معلوم بود تا چهار انگشت زیر کونش دور خودش پیچیده بود و از حمام آمد بیرون قلبم داشت وایمستاد انگار داشتم خواب میدیدم سفیدی پروپاچه های مامان چشامونو گرفته بود که تا روشو کرد به ما ترسید و دوباره رفت تو حمام ، داشتم سکته میکردم تا به حال مامانو اینجوری ندیده بودم ، چند لحظه گذشت که دیدم دوباره درب حمام باز شد و مامانم با یه لبخند با همون سرو وضع رفت به سمت اتاق خواب ، دوستام از دیدن این وضع کیراشون از شلوارشون ورم کرده بود . رفتم سمت اتاق بهش گفتم مگه نگفتم دوستام رسیدن این چه وضعی بود ؟ مامانم گفت ببخش عرفانم عزیزم اصلاً حواسم نبود اشکالی نداره دوستاتم جای پسرای منن برو پیششون ازشون پذیرائی کن تا منم چای بیارم . تو همین حال بود که شنیدم حمید به سعید میگفت این همون پری خانمه که تا چشمش به مرد میافتاد راهشو عوض میکرد ؟ رفتم کنار حمید نشستم و شروع کردم به پذیرائی داشتیم از قدیما صحبت میکردیم که بعد از چند دقیقه دیدم مامانم با یه کفش پاشنه دار مجلسی و یه دامن کوتاه مشکی با یه پیراهن نازک چسبون لیمویی که سینه هاش از حرکت داشتن داد میزدن که سوتین نبسته اومد تو آشپزخونه داشتم دیوونه میشدم سریع رفتم کنارش گفتم اینا دیگه چیه که پوشیدی ؟ با لحن نسبتاً بلند جواب داد پسرم لباسامو شسته بودم همینارو فقط داشتمم ، منم از ترس اینکه آبروریزی نکنه ادامه ندادم رفتم مثل بهت زده ها نشستم و کیرای شق شده دوستام که لای پاهاشون قایم کرده بودن نگاه میکردم . بعد از چند لحظه مامان با یه سینی چای اومد به سمت منو حمید بی شرف واسه یه تعارف کردن چای 90درجه دولاشد و اون سینه های گردو سفیدشو که آویزون شده بودن به نمایش گذاشت حمیدم چشماش به سینه های بلوری مامانم خیره شده بود راستشو بخاید منم از این صحنه بدجوری راست کرده بودم ، سعیدم که پشت مامان نشسته بود چشاش تو کون و کس مامان غلت میزد چایمون و که برداشتیم تا رفت سمت سعید ، بطور خیلی عادی سینی رو کج کرد سمت سعید و 2 تا لیوان چای که انصافاً خیلی داغ بود ریخت روکیرش سعید که داشت از شق درد میمرد کیرش رو از رو شلوار از شدت سوختن گرفت دستش و بالا و پایین می پرید من که تو فکر این بودم چی شد سینی چای رو سعید ریخت دیدم مامان دست سعید و گرفت برد سمت اتاقش در اتاقم بست آمدم برم تو اتاق که مامان آمد بیرون گفت نرو بذار شلوارشو در بیاره خنک شه تو برو وسایلو جمع کن و دوباره چای بریز ، رفتم تا کف پذیرائی رو تمیز کنم چشم افتاد به مامان که دستش یه کرم و رفت تو اتاقش به بهونه اینکه وسایلو ببرم آشپزخانه رفتم دم در اتاق مامان که صدای سعید می آمد که میگفت پری خانوم آخه من خجالت میکشم و مامانم میگفت تو جای پسر منی ، از کنجکاوی داشتم هلاک میشدم که در نیمه بسته رو آروم هل دادم دیدم مامان شلوار سعیدو کشید پایین وااااااای چه کیری داشت فکر کنم 20سانتی میشد سعیدم سوزش از یادش رفته بود خیره شده بود به مامان که میخاد چی کا کنه ! دیدم مامان کل کرم رو کیر سعید خالی کرد و شروع کرد به مالوندن کیرش ، سعیدم از شدت شهوت کیرش متورم شده بود هی میگفت پری خانوم بسه چقدر میمالی کافیه خودش خوب میشه انگار داشت ارزا میشد مامانم رو کرد بهش گفت از چی ناراحتی بزار کارمو بکنم که سعیدم از خدا خواسته با یه لبخند ملیحی گفت من تو کار خانوم دکترها دخالت نمیکنم ، اینقدر مالوند که سعید یهو گفت داره میااااااد مامانم کیرشو برد جلو صورتش پاچید رو سرو صورت مامان ، سعید پرسید چرا اینکارو کردی مامان گفت میگن واسه ورزشکارا پروتئین داره واسه پوست خوبه سعید که شکه شده بود مامان بهش گفت بریم که زیاد طول کشید الان شک میکنن رفتم توآشپزخانه و اصلاً به روم نیاوردم تا مامان آمد از شدت بوی منی برگشتم دیدم صورتش داره برق میزنه رفتم جلو بهش گفتم سعید چطوره گفت بهتره چند تا قرص دادم بخوره تقویت بشه تو دلم گفتم آره ارواح عمت . نزدیکای ناهار شد که مامان گفت عرفان جان ناهار دوستات اینجان دیگه زیاد تدارک دیدم ، رو کردم بهشون که تعارف کنم که بدون معطلی دوستام گفتن اگه مزاحم نباشیم ، با حمید رفتیم تو حیاط خلوت که حمید موتورمو نگاه کنه برگشتم دوتا لیوان شربت ببرم دیدم سعید از دستشویی آمد سمت آشپزخانه مامان داشت ظرف میشست منم صبر کردم ببینم چه اتفاقی میافته دیدم سعید رفت از پشت کیرشو چسبوند به مامان کیرم یهو راست شد مامان اصلا عکسلعملی نشون نداد سعیدم دید وضعیت سفیده کم کم دستاشو برد از زیر پستونای مامان چنان فشار میداد که اونم از شدت درد خودشو بیشتر به سعید چسبوند و داشت کلی حال میکرد یکدفعه دوستم حمید از حیاط منو صدا زد مامانم و سعید خودشون و جم و جور کردن و مامانم رو کرد به سعید گفت بعد ناهار عرفان و میفرستم دنبال نخود ساه تا ببینم چند مرده حلاجی سعیدم که از لبخندش میشد فهمید تو کونش عروسی بود گفت چشم خانوم دکتر روتخم کیرم هرچی توبگی . ناهار و که خوردیم مامان از تو اتاقش آمد بیرون و الکی گوشیو گرفت دستش و گفت باشه عرفان پسرم و میفرستم بیاد بگیره تا کی هستی تا 5 ؟ باشه الان سریع را میافته اومد تو پذیرائی گفت عرفان جان عزیزم برو کرج به آدرسی که میدم میترا دوستم یه سری وسایل از کیش واسم آورده بگیر که تا 5 بیشتر نیست دارن میرن مسافرت که گفتم آخه مامان دوستام بعد از چند ماه دیدم و . . . تا حرفم تموم نشده بود دوستام بلند شدند گفتن راستشو بخای ما هم داشتیم میرفتیم زیاد زحمت دادیم (حرومزاده ها کیراشون و تیز کرده بودن زود برن تا زمان بیشتری داشته باشن) بعد از خدافظی اونا منم آماده شدم و حرکت کردم تا کمی از محل دور شدم چند دقیقه ای وایستادم و برگشتم سمت خونه (خونه ما آپارتمانیه ) آروم از پله ها رفتم بالا دیدم دوستام از حول حلیم یادشون رفته بود کفشاشون و ببرن تو خونه ، آروم در و باز کردم دیدم کسی تو پذیرائی نیست گوشیو خاموش کردم رفتم سمت اتاق خواب دیدم به به چه ضیافتیه همه لخت لخت مامان رو تخت دراز کشیده و سعید رفته بالای تخت کیرشو آویزون کرده مامانم تخمای سعید رو تو دهنش مثل یه حرفه ای میخوره ، حمیدم کیرشو گذاشته تو کسش داره از جلو میکنه و سینه های بلوری مامان و تو دستاش گرفته و محکم فشار میده .لذت و میشد تو چشای مامان ببینم با تمام ولع کیر سعیدو تو دهنش تلمبه میزد حمید که معلوم بود خسته شده کیرشو با شدت تو کسش فشار میداد، سعید گفت بسه حالا نوبت منه که جرت بدم حمید اومد جای سعید و سعیدم مامانو به سینه خابوند کونشو قلمبه داد بالا بی انصاف با همون خیسی دهن مامان که رو کیرش مونده بود یهو کرد تو کسش ، اینقدر کیرش کلفت بود که مامان از شدت درد کیر حمید و گاز گرفت ، حمیدم عصبانی شد و چند تا چک زد تو صورت سفید مامانم یهو دیدم موهاشو از پشت جمع کرده و بطور وحشیانه کیرشو تو دهنش عقب جلو میکرد ، مامان که دیگه مست شهوت شده بود از خودش اختیاری نداشت دوستام بدنش رو مثل جنازه ها هر کاری دوست داشتن باهاش میکردن تا اینکه سعید گفت آخراشه پروتئین ها میخوان بیان بیرون اما پری جووووون میخوام قبلش جرت بدم نظرت چیه ؟ مامانم که چشماشو بسته بود و هرچی میگفتن انجام میداد با لباش گفت جووووووووووون کی بهتر از تو بکووون سعید جوووونم دیگه تحمل ندارم سعیدم مامانو بصورت دولا رو زانوهاش قرارداد و بالش و گذاشت جلو دهنش و آروم کیرشو گذاشت در کون مامانم و تا جایی که تونست محکم فشار داد مامان یهو از اون حالتی که بود رو تخت دراز کشید و متکا رو مثل سگ گاز گرفت سعید با دو سه بار تلمبه زدن کشید بیرون گذاشت رو لبای پروته مامانم و هرچی تو کمر داشت خالی کرد تو صورتش انگار یه لیوان شیر موز خالی کرده حمیدم بلافاصله آبشو تو دهنش خالی کرد و مامان هم مجبور شد قورتش بده، مامان بعد از یه سکس خشن سعید رو بغل کرد و بهش گفت سعید جون خیلی دوست دارم میخوام سری بعد تو وان حموم تو آب داغ جرم بدی حمیدم از پشت کیر خوابیدشو گذاشت لای پاهای مامان و گفت تا ساعت 5 قبل اینکه عرفان بیاد یه چرت بزنیم . امیدوارم حداقل لذت رو برده باشینجومونگ ۲

فرشاد و مادرشسعید هستم این قضیه که تعریف میکنم مربوط میشه به یکی از دوستام به اسم فرشاد.منو فرشاد تو دانشگاه با هم آشنا شدیم ولی هم رشته نیستیم با این حال خیلی زود با هم صمیمی شدیم تا جایی که اسرار همدیگرو بهمدیگه میگفتیم.یه بار فرشاد چیزی بهم تعریف کرد که با اینکه داستان سکسی و سایت سکسی زیاد دیده بودم برام تعجب داشت و باورنکردنی بود.پدر فرشاد فوت کرده و با مادرش تو یه آپارتمان تو تجریش زندگی میکنن.ما هم حوالی صادقیه تهران.من به خونه فرشاد اینا زیاد میرفتم و از مادرش که اسمش آذر بود خیلی خوشم میومد چون هم یه زنه جا افتاده بود و هم اندام و هیکلش قشنگ بود کونش نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. معمولی و دلربا.البته جلوی من لباسهای کاملا پوشیده داشت ولی خب یک زن اگه چیزی مالی باشه با هر نوع پوششی توجه رو به خودش جلب میکنه.یه بار فرشاد بهم گفت با مادرش سکس داره من کلی زدم تو سرش گفتم خر خودتی فکر کردی من گاگولم واسه من خالی میبندی.خیلی سعی کرد بهم بفهمونه که راست میگه.دیگه تو دانشگاه به فرشاد خالیبند صداش میکردم.بهش بر میخورد ولی من ول کن نبودم تا اینکه بهش گفتم آدم یه سری چیزارو فقط با دیدن با چشمای خودش باور میکنه .گفت حالا که اینجوره من بهت ثابت میکنم ولی دو تا شرط داره اول اینکه بین خودمون بمونه دوم اینکه دویست هزار تومان ازت میگیرم اگه حرفم راست بود اگه نه من میدم.گفت حالا باور میکنی؟یکم شک کردم نکنه حرفاش راست باشه گفتم باشه فقط چجوری ثابت میکنی؟گفت از خونتون اجازه بگیر یک شب خونه نری.گفتم مثلا کی گفت پنج شنبه شب.پنج شنبه غروب با هم بودیم رفتیم از رو کلید آپارتمانشون یکی دادیم درست کردن نقشه واسه فرشاد بود.گفت میای خونه ما شامو میخوریم از آپارتمان میای بیرون هر وقت تک زنگ زدم میای تو قایم میشی تو اتاق من زیر تخت.گفتم خوب بعدش چی؟گفت بعدش صبر میکنی ما کارمونو شروع کنیم میای تماشا میکنی.فقط اگه صدات در بیاد بیچارت میکنم حواستو جمع کن خیالی به سرت نزنه.با خودتم دستمال داشته باش کف دستی رفتی خونمونو به گند نکشی.دیگه نیازی نبود که برم و سکس فرشاد و مادرشو ببینم باورم شده بود بس که جدی بود.رفتیم خونشون شامو خوردیم و من تمام مدت تو فکر آذر بودم این بار به دقت نگاش میکردم تو دلم حس خاصی بود.نیم ساعت بعد از شام گفتم من دیگه باید برم بعد از کلی تعارف بازی اومدم بیرون رفتم تو پارکینگ قایم شدم.40 دقیقه گذشت یه تک زنگ زد سریع رفتم بالا آروم کلیدو انداختم که فرشاد خودش درو باز کرد قلبم داشت میومد تو دهنم.گفت بدو برو تو اتاق من خودشم اومد گفت مامانم رفته تو دستشویی مسواک بزنه.هیچ وقت از قبل برای سکس هماهنگ نمیکنیم تو هم که رفتی چیزی نشد الان میخوام جلوی خودت همه چیزو نشونت بدم.تو فقط صدات در نیاد.رفت بیرون برقهارو همرو خاموش کرد فقط توی هال یه چراغ رو میزی با نور رنگی و کم روشن موند.تلویزیونو روشن کرد زد رو کانال پی دی اف داشت یه فیلم ایرانی نشون میداد.مامانش که از دستشویی اومد بیرون بهش گفت بیا بشینیم فیلم نگاه کنیم دو تا بالش گذاشت رو زمین کنار هم خوابیدن مشغوله تماشا شدن.اتاق پشت سر اونا بود و من میتونستم از پشت نگاهشون کنم.فرشاد دست انداخت رو سینه مامانش گفت قربونش بشم.آذر گفت میگی بیا فیلم ببین بعد نمیذاری ببینیم چی میگه.فرشاد گفت فیلم بهونه بود خواستم کنار هم دراز بکشیم بدن خوشگل مامانیمو نوازش کنم.آذر گفت فقط نوازش ناقلا فرشاد گفت نه حالا ببینیم چی میشه.آذر خندید گفت خوب بریم تو اتاق من دیگه رو تخت.فرشاد گفت نه امشب یه تنوع بدیم همینجا.آذر گفت باشه.فرشاد شروع کرد لباسو شورتشو درآورد مامانش کیرشو که دید گفت مثل اینکه واسه خودت بریدی و دوختی من فقط باید بگم چشم.کاندومو کی کشیدی رو کیرت؟گفت وقتی دستشویی بودی تصمیم به سکس گرفتم سیندرلای من.حالا اجازه هست.آذر گفت اجازه ندم با این وضع تو تو خواب انقولک میکنی منو پس شروع کن که هواییم کردی.مامانش همینجور دراز کش رو بالش بود فرشاد بلند شد دامنو از پای مامانش کشید پیرهنشم درآورد.سوتینه مامانشو زد کنار گفت به یاد بچگی یکم پستون مامانو بخوریم.فرشاد دیگه طوری بود که میتونست منو ببینه ولی من اصلا نمیتونستم به طور واضح مادرشو ببینم.خواستم جلوتر برم فرشاد با ابرو اشاره کرد که نرم.مامانش گفت فرشاد بسه بچگیتم تا سر سینمو زخم نمیکردی از دهنت در نمیاوردیش.فرشاد گفت از همون بچگی فهمیده بودم چه مامان نازی دارم.آذر میخندید گفت بسه شروع کن دیگه.فرشاد هم بدون معطلی شروع کرد کردنه مامانش.در حالی که تلمبه میزد داشت به من نگاه میکرد چشمک بهم میزد.منم بدن مامانشو نمیتونستم کامل ببینم فرشاد هم که اشاره کرده بود جلو نرم ولی نتونستم طاقت بیارم جلوتر رفتم و نزدیک شدم فرشاد ترسید ولی من اشاره کردم که جلوتر نمیرم.فرشاد میخواست منو حشری کنه اعصابمو خورد کنه هی میگفت جون جون چه کسی چه سینه هایی داره مامانم.نکبت همش حرفهای سکسی میزد تا منو هوایی کنه.یه چند بار دیگه تلمبه زد بهم اشاره داد که برگردم تو اتاق رفتم تو اتاق کیرمو از شورت در آوردم سریع خودمو توی دستمال کاغذی خالی کردم.باز برگشتم ببینم کارشون به کجا کشید که دیدم فرشاد ابش اومده دارن قربون صدقه هم دیگه میرن.منم رفتم تو اتاق قایم شدم.مامان فرشاد رفت دوش بگیره فرشاد اومد تو اتاق گفت حال کردی؟گفتم حالشو تو کردی من باید 200 تومن پیاده بشم انصافه؟نمیشد ما هم یه دستی به مامانت میزدیم تا این 200 تومن کوفتمون نشه.گفت زیادت هم بود فیلم سکسی زنده نشونت دادم پررو نشو.خلاصه اینکه شب من تو اتاق فرشاد خوابیدم فرشاد هم با مامانش تو یه اتاق دیگه.صبح قبل از اینکه کسی از خواب پا بشه از خونشون رفتم.

فرشاد و مادرش 2دو روز بعد فرشادو تو دانشگاه دیدم یکشنبه ها هر دو تامون کلاس داشتیم.فرشاد بین کلاس زنگ زد که ناهارو با هم باشیم.اومد یکم حال و احوال کردیم.گفت خوب پول مارو کی میدی؟گفتم فرشاد جدی جدی میخوای پولو ازم بگیری؟گفت تو بودی نمیگرفتی؟گفتم نمیدونم تا قبل از اونشب تصمیم داشتم اگه شرطو باختم پولتو بدم ولی خودت دیدی که من اصلا نتونستم بدن مامانتو درست وحسابی ببینم نه کس و کونشو و نه سینه هاشو.الان یکم زورم میاد پولو بدم هیچی ندیدم فقط بهم ثابت شد که راست میگی اگه تو بودی زورت نمیومد؟گفت چرا زورم میومد. باشه بابا ازت پول نخواستم راضی شدی؟گفتم نه.گفت نکنه میخوای کاملتر سکسمونو ببینی؟گفتم یکم بیشتر .گفت یعنی چی؟گفتم تو که همه رازتو بهم نشون دادی چی میشه با مامانت سکس کنم؟گفت من که کاره ای نیستم اگه میتونی راضیش کن برو بکنش به من چه میدونم که نمیتونی به راحتی بری رو کارش.منم دخالتی ندارم.خوب حالا چی میخوای بکنیش؟گفتم سخته اگه تو کمک نکنی؟گفت نکنه میخوای برم بهش بگم رفیقم میخواد بکنتت؟گفتم نه ولی کمک که میتونی بکنی.گفت نمیدونم هر کاری میکنی بکن گیر کردی کمکت میکنم.فقط باید یه ذره براش زحمت بکشی مفتی که نمیشه ننمو دو دستی تقدیمت کنم؟گفتم باشه.جمعه بدی میام خونتون پیش مامان جونت.تا جمعه هزار تا نقشه کشیدم و خودم همشونو رد میکردم دوباره یه نقشه دیگه.تا اینکه پنج شنبه فرشاد زنگ زد گفت خوب چه برنامه ای داری واسه فردا.خالی بند منم یا تو؟گفتم فرشاد فردا میام نزدیک خونتون تو مامانتو لخت کن که میخوای مثلا باهاش سکس کنی حشریش کن بعد هنوز کارو شروع نکرده یه خبر به من بده پشت در آپارتمانتونم سر زده میام تو.گفت نقشت تخمیه یه چیز دیگه جور کن.گفتم پس فکر کنم بهت خبر میدم.قطع کردم با خودم گفتم اینو که فکر میکردم بهترین نقشست گفت تخمیه دیگه چه نقشه ای آخه پیدا کنم؟زنگ زدم به فرشاد کلی التماسش کردم گفتم من هیچ فکری ندارم تو چی میگی؟گفت من که قرار نبود کاری بکنم.گفتم اذیت نکن حشر داره دیوونم میکنه.گفت من یه بهونه جور میکنم دو روز نمیرم خونه مامانم شب ها از تنهایی میترسه میگم شب ها تو میای به جای من تو خونه ما میخوابی دو روز بهت وقت میدم مامانمو راضی بکنی بدون هیچ خشونت بکنیش دیگه هیچ کمکی نمیکنمت.گفتم سخته ببینم چی میشه.تو خونه گفتم دو شب با دوستام میریم شمال.جمعه غروب با فرشاد بیرون قرار گذاشتیم گفت منم به مامانم گفتم با دوستام دارم میرم شمال.از اینکه تو شمال نمیایی با ما تعجب کرد گفتم هم رشته ایها با هم میریم.بهش پیشنهاد دادم که شب بری اونجا بخوابی.اول میخواست به دختر خالم زنگ بزنه من اصرار کردم سعید بیاد بهتره یه مرد باشه تو خونه خیالم راحت تره.فرشادو ماچ کردم گفتم همین امشب مامانتو سرحال میارم.فقط چجوریشو نپرس.بعدا بهت میگم ولی ناراحت نشو از الان بگم.گفت نکنه میخوای زوری بکنی؟گفتم نه خیالت راحت.فرشاد گفت باشه ببینم چی میشه.فرشاد رفت منم رفتم خونشون .مامانش مثل همیشه گرم برخورد کرد.کلی با هم حرف زدیم شام هم خوردیم.از بابای فرشاد صحبت کردیم.گفتم چرا ازدواج نکردید گفت مورد مناسب نبود من هم نیاز نداشتم.گفتم مگه همه نیازها مالیه؟گفت نه ولی فقط به خاطر نیاز نباید هیچ انتخاب عجولانه ای داشته باشی.گفتم میشه تلویزیونو روشن کنم فیلم ببینیم.گفت هر جور راحتی.تلویزیونو روشن کردم.ولی بازم حرف میزدم باهاش.گفتم شما از اینکه رازتون برملا بشه چقدر ناراحت میشید؟گفت بستگی داره چی باشه البته خیلی ناراحت میشم.گفت چطور مگه.گفتم من یه رازی از شما میدونم.گفت خوب چرا فهمیدی و چرا گفتی که میدونی اصلا چه رازی؟گفتم میگم فقط اشکال نداره اول سوالهای دیگمو جواب بدید بعدش من میگم.گفت باشه.گفتم شما آدم مذهبی هستید؟گفت نه.پرسیدم ببخشید ها فرشاد عکسهای خونوادگیتون بهم نشون داده با چیزی که من میبینم خیلی متفاوته دلیلش چیه؟گفت چه تفاوتی؟گفتم ناراحت نشیدها ولی توی عکسهایی که تو در و دیوار خونتون هست و عکسهایی که فرشاد نشونم داده لباسهای شما با لباسی که جلوی من میپوشید فرق داره.در حالی که توی عکسها هم مردهایی هستن که میدونم نسبتی دور با شما دارن.حتی به قول فرشاد من بیشتر خونه شما میام تا اونا.گفت یعنی دوست داری جلوی تو هم راحت باشم.گفتم البته منظورم کاملا این نبود دلیلش برام مهمه.گفت باشه دلیلشو میگم ولی نمیدونم چه ربطی به راز من داره.گفت من جلوی همه جوونهایی به سن و سال شما پوشیده لباس میپوشم چون به نظرم همه جوونهای امروز فرق دارن با دوره ما.اون زمان هر کس هر کاره ای بود همه چیز براش مهیا بود ولی الان اینجور نیست.تازه دلم میسوزه نمیخوام جوونهارو تحریک کنم.ولی مردا خوب زن دارن زیاد مهم نیست.البته این کارو جلوی جوونهایی میکنم که احساس میکنم بی عرضه هستن.پس فردا عقده ای نشن.گفتم یعنی در مورد من هم اینجوری فکر میکنید؟گفت اگه ناراحت نشی آره. خنده تلخی کردم.گفت خوب رازم چی بود.گفتم برم یه متکا بیارم میگم.رفتم یه متکا آوردم جلوی تلویزیون.کنترل تلویزیونو گرفتم دنبال یه کانال گشتم که فیلم نشون بده.قبلیه که اول روشن کرده بودم تموم شده بود.گذاشتم رو یه فیلم گفت خوب منتظرم.گفتم این از اون راز هاییه که شمارو خیلی خیلی ناراحت بکنه.یکم تو فکر فرو رفت گفت بگو.گفتم یادتونه پنج شنبه پیش؟گفت چیو یادم بیاد از پنج شنبه؟گفتم تا آخر حرفم چیزی نگید تا تموم بشه.شب پنج شنبه همین جا شما رفته بودید دستشویی .فرشاد داشت اینجا تلویزیون نگاه میکرد.شما که از دستشویی اومدید بیرون فرشاد به شما میگه بیا فیلم ببینیم ولی در آخر فیلم که نمیبینید هیچ با هم سکس میکنید.مادر فرشاد قرمز شد از ناراحتی و عصبانیت.گفت این چرت و پرتارو کی بهت گفته؟همش دروغه.یخورده صبر کردم عصبانیت اولش فروکش کنه.گفتم کسی نگفته.گفت پس چی از خودت درآوردی؟گفتم نه با چشمهای خودم دیدم.گفت چی؟گفت هدفت از اینکه این دروغهارو میگی چیه؟گفتم اول هدفمو بگم یا بقیه ماجرارو توضیح بدم؟گفت اول توضیح بده.همه ماجرارو از توی دانشگاه تا قایم شدن تو پارکینگ و بعد از قایمکی وارد خونه شدن براش تعریف کردم.آثار شوکه شدن کاملا تو چشماش معلوم بود.گفتم تا اون شب هیچ هدفی نداشتم ولی الان یه هدف دارم.با صدایی گرفته از تعجب و ناراحتی گفت چه هدفی؟گفتم تمام این جملاتی که گفتم به اندازه تمام حرفهای زندگیم سخت بود گفتنش ولی همین هدفم باعث شد بتونم با هر زحمتی بهتون بگم.همونطور که گفتم تا اون شب هیچ هدفی نداشتم ولی الان هدفم اینه که اگه شما رضایت داشته باشید با هم سکس کنیم و گرنه این راز برای همیشه بین من و شما میمونه سو استفاده هم نمیکنم.منتظر جوابتون هستم.مادر فرشاد زورکی میتونست حرف بزنه گفت فرشاد از اومدنت برای اینکار خبر داره یا نه؟گفتم آره خبر داره.گفت از کجا معلوم شاید تو بری به نفر دیگه بگی و همینطور زنجیره ای یکی بیاد از من باج بخواد.گفتم من که باج نمیخوام اگه ناراضی باشید آب از آب تکون نمیخوره.گفت پسر خودم نتونست جلوی دهنشو بگیره تو هم نمیتونی.چه با تو سکس بکنم چه نکنم همیشه باید استرس اینو داشته باشم که نکنه یکی از این ماجرا بو ببره.پس فراموش کن.بلند شد رفت تو اتاقش بخوابه گفت میتونی بری خونتون.نیازی نیست اینجا بمونی.گفتم برید بخوابید تا فردا صبح فکرتونو کامل بکنید اون موقع میرم.رفت تو اتاقش.تا صبح نخوابیدم از یه طرف تو فکر بودم و از یه طرف حشری.ولی باید تحمل میکردم تازه استرس داشتم که فردا اگه بگه نه من چجوری خودمو ارضا کنم با این حشری که الان دارم……

داستان من و آبجی میترا سلام من داریوشم و 19 سالمه می خوام داستان سکسم رو با خواهرم میترا رو براتون بگم من و ابجیم میترا بچه های دوقلوییم که با هم به دنیا اومدیم و اولین و اخرین فرزندان خونواده ایم. از موقعی که می تونم به یاد بیارم من ابجیم با هم رابطه خیلی خوبی داشتیم و داربم هم برادر خواهر بودیم هم دوست. همه چی با هم داشتیم الا سکس از همون بچگی تو یه اتاق می خوابیدیم ولی بعدا که بزرگ تر شدیم فقط تخت هامون از هم جدا شد. پدر و مادرمون چون از همون بچگی با هم خیلی خوب بودیم اصلا بهمون گیر نمی دادن و از اینکه همیشه با هم باشیم هیچ مشکلی نداشتن نازه از اینکه میدیدن چه قدر با هم دیگه خوب هستیم و دعوا نمی کنیم خوشحالم بودن. یواش یواش که بزرگ تر میشدم احساساتم نسبت به ابجیم یه خورده عوض شد و کم کم به یه چشمه دیگه هم نگاش می کردم ولی از اینکارم همیشه احساس شرم میکردم و خودم رو سرزنش می کردم ولی به اینکه اینطوری نگاش کنم داشتم عادت میکردم ولی هیچ وقت فکر اینکه یه روز باهاش سکس داشته باشم رو هم نمی کردم. در مورد خواهرم هم بگم که قدی متوسط با اندامی متوسط داشت ولی زیبایی خیره کننده ای داشت و هر کسی رو به خودش مجذوب می کرد مخصوصا ابروهاش که خیلی ناز بود. قضیه به همین منوال می گذشت و منم هر روز بیشتر تو نخ ابجیم میرفتم از اونجایی که پدر و مادرمون هر دو پزشک بودن روزها تقریبا همیشه خونه خالی بود و مدرسه های ما طوری بود که شیفت های مدرسمون با هم مخالف بود و وقتی اون مدرسه بود من خونه بودم و برعکس و منم که از دوستام ادرس چند تا سایت سکسی رو گرفته بودم وقتی خونه فقط خودم بودم همش تو سایت های سکسی چرخ میزدم تا اینکه با سایت های سکس خانوادگی برخورد کردمو منو وارد یه دنیایه دیگه ای کرد اولش فکر میکردم همه این داستان ها دروغه چون فکر اینکه کسی بتونه با خواهر یا مادر خودش سکس کنه رو نمی کردم ولی به خودم گفتم که نکنه همش راست باشه یا اصلا اگه دو طرف بخوان با هم سکس کنن مشکلی پیش نمیاد این شد که فکر سکس با خاطرم تمام زندگی من رو پر کرده بود ولی هیج راهی به ذهنم نمی رسید وقتی هم فکر اینو می کردم که اگه خواهرم نخواد و ناراحت بشه و بعدش به مامان بگه بکلی پشیمونم می کرد چون هیچ اثاری مبنی بر اینکه خواهرم هم بخواد با من سکس کنه پیدا نمی کردم. خواهرم کلا ادم ترسویی بود و از تاریکی و جن و این حرفا خیلی می ترسید بنابراین همیشه تو اتاق خوابمون یه چراغ خواب روشن بود و شبا که پتو از روش میافتاد اونور من همش داشتم به سینه ها و باسنش نگاه می کردم اینم بگم که شبا با لباسای راحتی می خوابید و بیشتر لباسای توری دوست داشت بپوشه و منم که خیلی از دیدنش حال میکردم و همش زیر خودم تصورش می کردم. یه شب که طبق روال عادی داشتم موقعی که اون خواب بود نگاش می کردم برق رفت و چراغ خواب خاموش شد منم خیلی عصبی شدم اخه اون شب یه شلوارک ناز پوشیده بود که تازه خریده بود ولی یه دفعه دیدم داره تو خواب جیغ میزنه که از خواب پرید و وقتی دید اتاق تاریکه شروع کرد منو صدا زدن که داد اش بیدار شو میترسم منم با اندکی تاخیر جواب دادم که چی شده و چرا از خواب بلند شده گفت که خواب ترسناک دیده منم موقعیت رو مناسب دیدم و گفتم بیا پیش خودم بخواب اگه می خوایی اونم قبول کرد و اومد تو تخت من و کنار من دراز شد منم دستمو انداختم رو شونش یواش به خودم نزدیکش کردم تو بغل خودم گرفتمش اونم سرشو گذاشت رو بازومو خوابش برد منم وقتی مطمئن شدم خوابیده اون یه دستم رو اروم گذاشتم رو باسنش و یه ذره مالشش دادم انگار که دستم تو پر قو بود ولی جرات نکردم کار دیگه ایی کنم اما مثل اینکه داشتم باسنشو مالش میدادم یه لحظه تکون خورد که فکر کنم بیدار شده بود ولی به روی خودش نیاورد منم ترسیدم و بی خیال شدم و خوابیدم. فردا که بیدار شدم دیدم دوتا دستاشو دور گردنم انداخته یه پاشم انداخته رو پای من از این منظره خیلی خوشم اومده بود دلم نمی خواست بیدارش کنم ولی خوب باید می رفت مدرسه به خاطر همین خیلی اروم بیدارش کردم فکر کردم الان خیلی سریع خودشو جمع و جور میکنه ولی موقعی که چشماشو باز کرد یه لبخند زدو سلام داد و بعد یه ماچی ازم کرد و همونطوری که بودیم دوباره سرشو رو شونم گذاشت گفتم مگه نمی خوایی بری مدرسه دیرت میشه ها گفت امروز یه ساعت دیر تر میرم داداش گلم گفتم دیشب چه خوابی دیده بودی که یریده بودی؟ گفت یادم نمیاد ولی ازاینکه پیشت خوایدم خیلی خوشم اومد منم یه یه بوسی از لپاش کردمو گفتم هر وقت خواستی پیش من بخواب اونروز گذشت و من احساس کردم که شاید منظور میترا از اینکه از کنار من خوابیدن خوشش اومده بود متوجه کاری که من باهاش کردم شده به خاطر همین تو دلم احساس قوت بیشتری می کردم از اینکه بالاخره بتونم بکنمش. غروب همون روز وقتی داشتم از مدرسه برمی گشتم تو راه از یه دستفروش چندتا فیلم سینمایی خارجی خریدم که بیام نگاه کنم وقتی اومدم خونه دیدم میترا داره موهاشو شونه میکنه بهش سلام کردمو رفتم تو اتاق که فیلم ها رو بذارم ببینم چی خریدم دیدم میترا هم اومد کنارم نشست گفت چی خریدی گفتم یه چند تایی فیلم گرفتم بیا با هم نگاه کنیم یکیشون رو گذاشتم یه چند دقیقه ای که از فیلم گذشت دیدم مرده با زنه دارن لب می گیرن منم زیرچشمی میترا رو نگاه میکردم دیدم اونم داره منو نگاه میکنه گفتم شاید بدش بیاد یه ذره فیلمو زدم جلوتر دیدم صحنه بدتر شد و زن و مرده لخت بغل هم خوابیدن و دارن هم دیگرو میمالن بازم خواستم بزنم جلو که میترا گفت بذار فیلمو ببینیم جرا اینقدر هی باهاش ور میری منم هیچی نگفتم و داشتم یواشکی میترا رو دید میزدم که الان چه حسی میتونه داشته باشه یه دفعه فیلم رو قطع کردو به من گفت چرا دیشب دستو گذاشتی رو باسن من؟ نکنه اصلا این فیلم رو اوردی ببینم که باهات از این کارا کنم؟ من یه دفعه جا خوردم و به تته پته افتادم گفتم نه به جون من اشتباه می کنی… که یه دفعه زد زیر خنده گفت پسر تو خیلی اسکلی من تا حالا فکر میکردم تو اصلا یه ذره شهوتم سرت نمیشه حالا میبینم به ابجیت نظر پیدا کردی ولی عیبی نداره به یه شرط به مامان و بابا نمیگم؟ منم که کلا گیج شده بودم گفتم به چه شرطی؟ گفت از این به بعد هرچی بهت گفتم بگی چشم؟ گفتم باشه گفت پس پاشو لخت شو تو دلم گفتم مثل اینکه ابجیه هفت خطی بوده و ما نمیدونستیم دلو زدم به دریا یه دفعه به جای اینکه لخت شدم خودم و پرت کردم به سمتشو شلوارکشو سریع از پاش در اوردم منتظر واکنشش بودم که دیدم داره لبخند میزنه منم دیگه شروع کردم به خوردن پاهاش و اونها رو براش لیس می زدم اونم چشماشو بسته بودو هیچی نمی گفت اروم گرفتمش تو بغلم و بردم خوابوندمش رو تخت و لبلام و گذاشتم رو لباش و زبونشو میخوردم بعد دستامو اوردم رو سینه هاشو اونا رو فشار میدادم دیگه خیلی داغ شده بودم تاپشو دراوردمو سوتینشم باز کردم انداختم کنار تا اومدم سینه هاشو بکنم تو دهنم دیدم صدای ایفون بلند شد گفتم زود باش برو تو حموم تا منم برم درو باز کنم ببیبم کیه ایفونو برداشتم دیدم مادر بزرگم و پدر بزرگم از شهرستان اومدن خونه ما گفتم ای به خشکی شانس درو زدم و اونها اومدن بالا تا اونها اومدن میترا هم خودشو درست کرد و اومد نشست پیششون اونشب تو کف موندم بدترش اینکه واسه خوابیدن مادر بزرگ و پدر بزرگم رفتن اتاق ما خوابیدن من نصفه شب به میترا اسمس دادم گفتم دارم از شق درد میمیرم بیا هر جور شده یه حالی با هم کنیم ولی اون قبول نکردو گفت که خطر داره بگیر بخواب بعدا سر فرصت حالتو جا میارم. دو روز بعد مهمون ها رفتن و به محض اینکه اونروز غروب از مدرسه برگشتم رفتم خونه دیدم میترا یه دست لباس سکسی به تن کرده و منتظر منه تا منو دید دویید امد جلو و خودشو انداخت بغل من منم همونجا خوابوندمش رو زمین شروع کردم از رو کرست سسینه هاشو خوردن بعد خودشو کشید کنار و گفت بیا بریم رو تخت رفتیم رو تخت و منم سوتین هاشو دراوردمو شروع کردم به خوردن اه و اوهش در اومده بود خودمم لباسهامو در اوردم شرت اونم در اوردم و خوابیدم روش گفتم کیرمو میکنی دهنت؟ گفت نه بدم میاد منم کسشو لیس نزدم فقط بعد از اینکه خوب براندازش کردم یه خورده مالیدمش و کیرم گذاشتم درش و روش می کشیدم گفت یه وقت تو نکنیا؟ گفتم نترس بابا خول که نیستم ولی یه ذره که بیشتر روش مالیدم بدجوری حشری شده بود می گفت بکن توش جرم بده گفتم خودتم می دونی داری چی میگی؟ گفت نه نمیدونم فقط میدونم که کیر میخوام منم یه لحظه وسوسه شدم بکنم توش ولی گفتم نه نمیشه اینکارو کرد بهش گفتم برگرد می خوام بکنم تو کونت اونم سریع برگشت و گفت تا ته بکن تو کونم زود باش منم که فکر نمی کردم اینقدر سریع قبول کنه یه تف زدم به کیرم و یه تفم انداختم تو سوراخش گفت یکی دیگه هم بنداز خوشم اومد منم همنین کارو کردم بعدش گفتم به حالت چهار دستو پا بشینه بعد سر کیرمو اروم گذاشتم دم کونش یه ذره که فشار دادم جیغش در اومد خواست خودشو جابه جا کنه که نذاشتم تکون بخوره گفت احمق خیلی درد داره بکشش بیرون اون دسته بیل رو گفتم یه جند دقیقه صبر کنی دارست میشه بعد کیرمو تو همون حالت نگه داشتم(یعنی همون سرشو که یه ذره تو بود) ولی زود خسته شدم و یه فشاری دادم که نصفش به راحتی رفت تو میترا هم دوباره جیغ زدو گفت بیارش بیرون ولی من شک کردم که چرا به این راحتی کیرم رفته تو به خاطر همین فهمیدم میترا داره ادا در میاره یه فشار دیگه دادم تا ته رفت تو و خایه هام چسبید به باسنش میترا سریع وایساد فوش دادن به من که چرا دارم اذیتش می کنم منم که عصبانی شدم گفتم خالی بند مثل اینکه کون تو قبلا افتتاح شده چرا داری عوضی بازی دار میاری؟ گفت نه باور کن با هیچ کس سکس نداشتم فقط وقتی میرفتم حموم موز یا خیار می کردم تو کون خودم به خاطر همین بازه منم به خودم گفتم فعلا حالتو کن بعدا درموردش فکر میکنی و بعدش شروع کردم تلمبه زدن تو کون میترا بعد از چند دقیقه که میترا داشت ناله میکرد کیرمو در اوردمو گفتم دیگه نمیکنمت گفت نه جون من بکن زود باش منو جر بده دارم میمیمرم من کیر می خوام گفتم تا نکنی دهنت بهت کیر نمیدم اونم قبول کرد و کردش ت ودهنش دیدم بلد نیست داره دهنه کیرمو سرویس میکنه گفتم بابا نمی خواد کیرمو از دهنش در اوردم خوابیدم رو تخت گفتم بشین رو کیرم اونم نشست و با کمک خودم شروع کرد به بالا پایین کردن رو کیرم منم با دستام پستوناشو می گرفتم و فشار میدادم اونم نگام می کردو می گفت آههههههههههههه چه کیری داری خوشگلم بعد چند دقیقه دوباره به حالت چهار دستو پا کردمش و دیدم داره ابم میاد گفتم چیکار کنم گفت بریزش تو کنم منم همشو با سرعت تمام خالی کردم تو کونش و کیرم در اوردم که دیدم ابم از کونش داره میاد بیرون گفتم توارضا شدی؟ گفت نه منم خابوندمش رو تخت و کیرم اونقدر مالیدم به کسش تا اونم ارضا شد نزدیک یه ربع خوابیدم بغلش بعد پا شدیم رفتیم حموم خودمونو شستیم و اومدیم بیرون چند روز بعد بهش گفتم که می خوام داستانو بنویسم تو این سایت اونم قبول کرد الانم نشسته کنارم و داره نگاه می کنه ببینه دارم چی می نویسم میترا هم به شما سلام میرسونه فعلا تا بعد…..

شیوا سلام من علی هستم داستان که از شیوا ارسال کردم و خوده شیوا هم حضور داره البته خاطره جالبی هست برای گفتن که خوده شیوا اسرار داره اون بگم کردن یکی از خاله اش که تویی کار شیوا دخالت می کرد – این خاله که خاله پروین نامه داره زنی 45یا 47 ساله 2 بچه داره داستان طوری شروع شد که پروین خانم می گفت چرا علی و شیوا اینقدر با هم صمیمین و شاید خبرای باشه فوض درست می گفت من شیوا گفتیم توی ارتباط با هم وقتی کس باشه حواسمون جمع کنیم داستان اونطوری شد که شیوا خونه خالش داشت می رفت و مردی از اونجا دیده که درامده بعد خودش وراد خونه خاله شده بعد سوال جالبی که خاله پروین کرده کسی ندیدی شیوا گفته نه باید کسی می دیدم بعد رنگ خاله پروین پردیده از این حرفا بعد خیلی هوای شیوا داشته تا اگر چیزی هم دیده باشه به کسی بگه بعد چند روز خاله پروین شیوا می بینه باز همون سوال می کنه که تویی خیابون کسی ندیده شیوا گفته اگر باکسی دوست اشکال نداره شما بزرگین شوهرتون فقط سر کاره از صبح تا شب بچه مدرسن و از…. این حرفها گفته اره من دیدم ولی که خالم بچه نیست من هم به کسی نمی گم که این خواستگار قبلی خاله پروین بوده دوستش داره از این حرفها فقط هم با هم صبحت می کنن و شیوا اعتماد خاله پروین به خودش جلب می کنه بعد از چند وقت شوهر خاله پروین که برای کاری به تهران رفته بود و می دونستیم قرار خبری بشه هری ما کمین کردیم بعد لحظی که اقا خونه بود شیوا در زد و در با تخیر زیا باز شد که بعد هم سریعن آقا رفت بیرون بعد از چند دقیقه من هم رفتم در زدم که اقامحمود گفته بیام دفترچه حسابی از خونه ببرم که قبلآ هماهنگ کرده بود ولی 3 روز دیرتر رفتم سراغش و زمانی که من داخل رفتم شیوا پیش خالش بود توی اتاق خواب پرشونی بهم ریخته شدن خاله پروین دیده بود خاله پروین با عجله لباس پوسیده بود که پیش من اومد با موهای پریشون و دامنی که داشت مرتب می کرد وجالب اینجا بود سوال کردم این اقا اشنا اقا محمود بود گفته نه اره همکارش بود خلاصه اون نه فهمید چی گفت من گفت فکر کنم لباس تون برعکس پوشید تازه بود که به خودش امد و رنگش بیشتر پرید خلاص من دفترچه پیدا کردم رفتم بعد منتظره تلفن شیوا شدم که با هم جایی قرار گذاشتیم که خاله پروین سوال کرده که من متوجه شدم یا نه بعد هم منتظره ببین که چون باهات صمیم هستم چیز بهم می گی یانه اون برای شیوا گفت اره ورد اسرار کرد بعد هم خاله پروین سر کس شول کرده داده همین بار اول بود از این حرفا **** نزدیک تابستون بود که قرار شدم خانم بره اصفهان خونه بردارش من خوشحال که خونه خالی شیوا زنگ زدم شیوا و شرایط براش گفتم دیدم گفت که موقع امتحان سال سوم بود کنکور از این صبحت ها من هم گفتم هر روز نمی خواد بیای 1 امدی هم کافیه گفت باشه – موقع اش شد خانم صبح رفت و من اون روز مرخصی بود و توی کف شیوا که ساعت 12 بود که شیوا زنگ زد وگفت یکی از دوستام میاد اونجا بزار بیاد داخل که از کامپیوتر از کجا نوشته تایپ من ببره از این حرفها گفتمش امروز نمی توانی بیای گفته نه من کمی ناراحت شدم گفت امد بهم زنگ بزن گفتم باشه اسمش چیه گفت شیرین – ساعت نزدیک 1 بود زنگ خونه به صدا در اورمد که شیرین خانم بود خانمی لاغر اندام سفید موهای حنای بلی قرمز با مانتی تنگ کوتاه طارف کردم امد داخل نشست بعد زنگ زدم شیوا گفتم دوست اومد گفت خیلی خوش تیپه گفته اره خوشکل هم هست گفتم اره ( توی یه لحظه شیوا گفت دوست داری بکنیش بدم نمی اومد گفتم نه تا شیوا هست چرا دوست شیوا دیدم شیوا گفت علی خیلی شیرین خیلی حشری تا عصر هم هستش تازه اون دختر هم نیست می توانی از کس بکنیش گفت اره گفت بله گفتم چطوری شروع کنم گفت فقط بهش بگو راحت باش من هم گفتمش خوش راحت باشه خودش شروع کنه گفت بهش خب می کنی اون هم می خواد گفت باشه ) گفتم شیرین خانم شما راحت باشید گفت خواهش می کنم مانتیو شو در اورد و روسریش یه تاپ بندی صورتی پوشیده بود با سوتین سفید و شلوار لی طوسی رنگ بعد هم کمی حرف زد و حرکتی توی خونه کرد موهای سرش باز کرد بعد حرف سکسی زد گفت چند وقت شیوا رو میکنی خیلی تعریف می ده من هم حرف اینار که شیرین خانم رفت توی کار لب این صحبت ها بعد کیرم گفت من لخت کرد و شروع به ساک زدن کرد و بعد گفت می دونم سینه های به شما حال نمی ده گفت شیوا جون گفت سینه های بزرگ دوست دارید بعد هم لحظه به لحظه ساک می زد من رو حشری می کرد من توی این فرست برم دستشویی رفتم کمی ویتامین زدم بهمراه قطر و غیره بعد دیدم خانم لخت لخت نشسته منتظر من هم زیاد منتظر نه گذاشتم ایشون کیرم دادام بهش بخوره بعد شروع به کردنش کردم کس تنگی داشت توی 20 دقیقه اول ابم داشت می ورمد البته شیرین هم ارا شده بود چون کیر من بجای بلند کلفتی زیاد داره هر دوی ما توی اوج شهوت بودیم که ابم می خواست بیاد گفت شیرین داره ابمم میاید کیرم سریع در اورد گذاشت تویی کونش من هم فشار دادم ه های کشید 3 یا 4 داخل بیرون کدم ابم امد من رفت دوشی بگیرم زیاد روم توی روش باز نشده بود زیر دوش بودم به یاد کس شیوا افتادم توپل بود تقریبا بی مو البته شیوا سبزه بود توی کف شیوا بودم که شیرین اورمد توی حمام دنبالم وگفت شیوا گفته یه زنی بهش بزنی من هم درامدم رفت بیرون دیدم شیرین رفته دوش بگیر توجه نکرده بودم من هم شیوا رو می کردم هم شیرین هر دوی اونا اسمشون با ش شروع می شد البته شیوا اسمش سیما بود که بهش شیوا می گفتن . من رفتم زنگ زدم به شیوا گفت حال می کنی با شیوا ببین چه کرده برات گفتم اره گفت شیرین چطوره گفتم خوب و تنگ گفت یعنی من گشادم گفتم نه راستی کی میای اینجا گفت می خوای بعد شیرین سیر نشدی من هم بکنی گفتم اره ولی نه کار مهمی باهت دارم گفت عصر سعی می کنم یه ساعت زودتر بیام عصر شد و شیوا امد البته توی این فاصله 2 دیگه شیرن کردم ولی خیلی خوب هم حال داد شیرین جان شیوا اومد و بهش گفتم شیرین بفرست بره شیوا به شیرین گفت برو دیگه ممنون از لطفت که شیرین گفت خوب باشه اگر می توانه تو رو بکنه من هم باشم من هم بکنه شیوا گفتش نه منو خصوصی می خواد بکنه خلاصه شیرین رفت بعد شیوا رو لخت کردم با شورت و سوتین بردم تو رخت خواب بهش گفتم یه خواهش ازت دارم گفت چیه بهش گفتم ناراحت نمیشی گفت نه مگر افتاقی افتاده گفتم نه ولی یه چیزی می خوام گفت بگو کوشتیم می خواستم از اجازه بدی تورو از کس بکنم گفت الان گفتم نه بعد الان که خالت نیست بهم گفت و علی من دخترم و اگر خواستم ازداواج کنم گفت اون هم درست می کنم گفت چطور گفتم من یه دوستی دارم دکتره از این کار زیاد کرده بیشتر خیاط تا دکتر بهم گفت بزار فکر کنم بعد لاس خشکه با شیوا زدم البته بعلاوه خوردن سینه های زیاد شیوا ***** روزه 4 بود که خانم اصفهان بود که ساعت 12 من امده بودم خونه ساعت 2 بود که شیوا زنگ زد البته خبری ازش نداشتم من خونه اون هم رفته بودم ولی باز هم ندیده بودمش جواب تلفن هم نمی داد من گفت شاد ناراحت شده توی دلم گفتم شیوا از دستم پرید ساعت 2 بود که زنگ خونه به صدا در اورمد دیدم کسی کلید انداخت در میاد داخل گفتم نه کنه خانم ولی چرا نگفت بعد گفته بود حال حال هستم توی همین فکر ها بودم که دیدم شیوا خانم با لباس مدرسه کولی امد داخل گفت ای خونه گفتم اره سلام کرد اومد داخل بعد با هم رفتم داخل خونه گفت کجای دختر خوب نیستی چه خبر گفت هیچی کمی گرفتار بودم کار داشتم خوب چه خبر گفت هیچی ورفت توی اتاق کرد که لباس عوض کنه بعد اومد دیدم یهتی شرت سومه ای کوتاه پوشیده با شلوارک نخی سفید بعد هم اومد نشست کنارم شروع کرد صبحت کردن حال واحوال مجدد پرسیدم بهش گفت می ببینم سوتین نپوشیدی گفت شورت هم نپوشیدم گفتمش خیلی داغی گفت اره مخصوصا شیرین هم داغترم کرده گفتم چطور گفت شیرین از کس دادن زیاد حرف زد بعد از لذتش بعد هم گفت خوب کس می کنی نه محکم نه اروم بعد هم زود هم ارضا شده بود من هم می خوام کس بدم – بعد کلی شیوا اروم کردم از سکس گفتم لب گرفتم با سینه هاش بازی کردم از پشته لباس خیلی نرم اروم ماساز دادمش بعد لختش کردم شورتش پاش کردم سینه هاش اروم خورد خیلی لذت داشت کمرش شروع به خوردن کردم همینطور باکسش بازی می کردم تا خیس خیس شد بعد کمر باستن پاهش همه خارو خوردم شورتش دراوردم کسش خشک کردم خوردم بازی می کردم لحظه به لحظه تنفسش تندتر تندتر می شد بعد کیر به کسش می مالیدم اروم اروم بیشتر از 1 ساعت کارم همین بود بعد کیرم توی کسش کردم فقط وفقط سرش اروم فشار می دارم تا جایی که می توانستم با سینه هاش بازی می کردم فشار بیشتر کردم که جیغی زد ومقداری خون بیون اومد هی بهش می گفتم اروم باش اروم باش خودتو شول بگیر کیر تا نصبه فرستادم شوت خورم زیرش گرفتم تا خون ها جمع کن چند لحظی کیرم نگه می داشتم بعد اروم عقب جلو می کردم بعد فرستادمش به دستشویی تنش می لزدید همراش رفتم و خودم شوستمش بعد لحولی دورش پیچندم و روی تخواب خواب بودمش اروم می بوسیدمش وباهش حرف میزم با سینه هاش بازی می کردم تنش عرق کرده بود از ترس باهش باز یکردم بعد شورت نشون دادم گفتم توی دیگه دختر نیستی کس من شدی خندی سردی می کرد می گفت برو کمشو بیشعور زده کسمو پاره کرده می خنده رفتم خوابیدم روش و می مالودمش بعد کیرم کردم توی دهنش گفت ساک بزن شروع به ساک زدن کرد بعد با سینه هاش بازی کردم خوردم همینطور کسش با کسش خیلی بازی کردم تا تردیک به ارضا شدنش بعد کسش خیس خیس شده بود که کیرم توی کسش گذاشتم اروم اروم شروع کردم به کردن کسش و هر لحظه بیشتر فشا ر می دادم داخل گاهی هم نگه می داشتم تا اینکه کامل گذاشتم داخل تا اخر رفت تو اون روز خوب همن یک بار از کس کردمش و این وسط شیوا اراضا این بار ارضا شدن همراه با بودن کیرم توی کسش بود نه توی کونش بعد تمام ابمو روی سینه هاش ریختم شیوا اوشب رفت خونه یعنی عصر ؛ من هم شب ساعن 8 رفتم خونه اشون به بهنای دید و بازدید که شنیدم مامانش میگه خواب امروز خسته بود خوابیده من تویی ددلم گفتم بله امروز خانم شده بود ***** چند ماهی از داستان من و شیوا می گذاشت که من با اون سکس داشتیم مثل زن وشوهر فرقی نداشت هفتی 1 بار یا چند بار گاهی ماهی هیچ بر هر حال با هم پایه بودیم تا اینکه یه روز بازهم نزدیک زمستون بود که خانم برای زیارات به مشهد رفته بودبا مامان شیوا بعد هم خونه ما خالی بود و هم خونه شیوا البته شیوا یه خواهر و برادر کوچک تر از خودش هم داشت و مهم و جالب بودن این که مهمانی از فامیل ها که ارومیه امده بود که دختر بود و 2 سال از شیوا کوچک تر بود البته پسر خاله های شیوا شب می رفتن اونجا که شب افتاقی چیزی نباشه من بخاطره کمر درد چند روز مرخصی گرفتم و خونه بودم البته هوا هم برای ما سرد بود نه برای دختر ارومیه که شیوا با اون خونه ما اومدن شیوا طبق همیشه لباس راحت پوشید به مینا گفت که لباس عوض بکنه راحت باش بعد از نیم ساعتی که خانم مینا برای عوض کردن لباس رفته بود اومد بیرون مینا با تی شرتی تنگ کوتاه با یه دامن کوتاه زرد رنگ و تی شرتی قرمز وتند چشمکی برای شیوا زدم که این چطوریش اون گفت بیخیال و پرید تویی بغلم و شروع به لب گرفتن کرد گفت اروم شیوا مینا گفت مهم نیست می دونه من هم شروع کردم به لب گرفتن حال کردن که شیوا لباس من و خودش دراورد بعد هم خوب دیگه شروع کردم به کردن شیوا از کون کس ساک زدن و هر چیز دیگه البته مینا اندامی باریک داشت تقریبا مثل شیرین ولی نسبتا سینه ها بزرگ تر بودن ولی به پستون شیوا نیم رسید جزء یک نفر که داستانهای بعدی مگم که مینا حشری شد شروع کرد به ور رفتن با خودش به شیوا گفت کونه یا کس گفت نه کون ولی کنش صدا سگ بده گفتم چرا گفت مینا میگه اگر دونفر من بکن هیچ احساسی ندارم گفتم باشه پس من برم سراغش گفت برو گفتم باش برو لباس در بیار لب بگیر با کسش بازی کن تا من بیام رفتم من که قطری مصرف کرده بودم اسپری هم زدم اومدم باهش وررفتن تا جایی که لخته لخت شده بود من سینه هاشو می خوردم شیوا اون از کس می خورد بعد خوابدومش روی شکم من کمرش می خوردم شیوا کس و کونش و اینقدر کمرش ماساژ دادم تا چشماش باز نشدن بعد هم اروم چرخدمش و کیرم گوشه لبش کذاشتم شروع کرد به خوردن بعد کیرم لایی سینه هایش گذاشتم بعد روی کسش خیل مالدم البته ماهرت شیوا هم خیلی بالا رفته بود بعد با کمی ژل کیرم توی کون تنگ مینا کردم که ه ااز دوی ما بلند شد نیم ساعت داشتم کونش می کردم شیوا کسش می خورد گاهی کیرم می لیسید و بهش تف می زد یا سینه هاشو می خورد که خانم مینا این وسط ارضا شد من موندم خوب مینا کردم نزدک 1 ساعت شد که گفت من کافیمه من هم کیرم بیرون کشیدم مینا همونجا دراز کش شد البته من موندم کس شیوا که شروع به کردن شیوا کردم نیم ساعت گذاشت که ابم می خوایت بیاد که شیوا گفت بریز توی کون مینا سریع شیوا توفی به کون مینا زد من هم کیرم توی کونش گذاشت حول دادم توش 1 دقیقه نشدم که هر چی اب داشتم توی کونش ریختم ول شدم از خستگی کمر درد شیوا روی من افتاد با سینه ها بزرگش هر 3 تایی یه 1 ساعت خوابیدم مینا 2 بار بیشتر نکردم اما شیوا خیلی الان هم که دانشجو تهران هست باز هم بیادبرنامه با هم داریم البته از پشته سر شیوا من خیلی که اهل حال بودن کردم حتی یکی از خاله های شیوا که اون هم خوده شیوا ردیف کرد چون زیاد از اون خوش نمی اومد jomong2

من و خاله رویا امروز دارم انتخاب واحد می کنم ، از خاله رویا هم خواستم باهام بیاد و کمکم کنه ، آخه اون قبل از من دانشگاه رفته و برای خودش کلی تجربه داره . اون الان سال چهارم مدیریت بازرگانی هستش و می دونه الان چی باید انتخاب کنم تا آخر ترم بتونم بهتر واحد هایم رو پاس کنم . توی دانشگاه بچه ها فکر می کردن که اون دوست دخترمه ، آخه 2 سال تفاوت سنی کمه و نشون نمی ده و منم به روی خودم نمی آوردم و اونو بجای خاله رویا ، رویا جون صدا می کردم . بعد از انتخاب واحد با هم رفتیم رستوران و با هم نهار خوردیم . به خاطر برفی که اومده بود ، هوا سرد و خیابون خیلی سُر بود ،برای همین هم دستشو گرفتم که لیز نخوره و کردم تو جیب کاپشنم که گرم هم بشه . دستامون تو هم گرم شد و انگشتامون تو هم گره خورد . این شد عادت ما و همیشه بیرون که می رفتیم همین استایل رو حفظ می کردیم . لذت گرمای دستاش برام جالب بود . با اینکه از بچگی با هم بازی می کردیم و دست همو می گرفتیم ، ولی این حرارت داغی متفاوتی داشت . برنامه زمستونمون را بازم داشتیم ، با بچه ها می رفتیم لواسون و برف بازی و سرسره بازی با تیوب . و از امسال بازیمون متفاوت بود ، خودمون دوتایی و با هم توی یک تیوب ! اولش من پایین بودم و رویا که سر میخورد من می گرفتمش و بعد از چند بار گفتیم که با هم سر بخوریم . من می نشستم و اون پشت سرم و وقتی می رسیدیم پائین پرت می شدیم روی هم . بعدش جامون رو عوض کردیم و من نشستم پشتش . این دفعه منم نامردی نکردم و وقتی افتادیم ، خودم رو انداختم روی رویا و زیر برف های لهش کردم . کلی خندیدیم و دنبالم کرد و بهم برف می زد ولی چون زورش کم بود برف ها بهم نمی خورد ، برای اینکه لجش رو دربیارم ، می ایستادم جلوش و وقتی می زد جا خالی میدادم . برای اینکه دلش نشکنه آخر سر رفتم جلوش و منو هول داد تو برف ها ، منم دستش رو گرفتم و اونو با خودم انداختم زمین . افتاد روم و همون کاری رو کرد که من چند دقیقه قبلش باهاش کرده بودم . این روال ادامه داشت و توی چند باری که رفتیم برف بازی همین جور با هم شیطنت می کردیم و کم کم داشت زمستون تموم می شد . آخرین روزی که رفتیم من نشستم پشت رویا و سر خوردیم وسط های راه برف کم تر شده بود و تکون شدید می خوردیم که من رویا رو محکم بغل کردم که از روی تیوب پرت نشه ، توی اون گیر و دار نمی دونم چی شد که وقتی بغلش کرده بودم دستام روی سینه های رویا بسته شد و سفت سینه هاشو گرفته بودم . وقتی رسیدیم پائین تازه فهمیدم چه خبر شده و زود بلند شدم و خودم رو از برف تکوندم و رفتم سمت ماشین . رویا هم اومد و چیزی بهم نگفت و به روم نیاورد که چه اتفاقی افتاده . تو راه سکوت بینمون حاکم شد و منم نمی خواستم جو اینقدر سنگین باشه ، رفتم سمت یه کافی شاپ و با هم قهوه خوردیم که گرم بشیم . توی کافی شاپ هم حرفی بینمون رد و بدل نشد و برای ناهار هم همراهم نشد . نمی دونستم باید چی کار کنم . اصلاً حواسم نبود و می ترسیدم که رویا دیگه باهام خوب نباشه . از طرفی هم نمی تونستم در موردش باهاش حرفی بزنم ،چون نمی تونستم عکس العمش رو پیش بینی کنم . خلاصه یه هفته ای بود که با هم تماس نداشتیم . بعد از یه هفته دلم طاقت نیاورد و بهش زنگ زدم و گفتم دلم براش تنگ شده و گفتم میام بالا خونشون . مادربزرگ با پدربزرگم رفته بودن مسافرت و رویا داشت تنهایی غذا درست می کرد . چون خونه تنها بود لباس راحتی تنش کرده بود یعنی تاپ و شلوارک . تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم ، رفتم توی حال نشستم جوری که رویا توی دید مستقیم من نباشه . آخه خجالت می کشیدم و از اتفاق هفته پیش هم ناراحت . نمی خواستم رویا بفهمه که من از این موضوع در تعجبم . ولی واقعاً در تعجب بودم که چرا لباسش رو عوض نکرده . خلاصه من مشغول ماهواره بودم و رویا ناهارش رو آورد روی میز گذاشت و منم صدا کرد که باهاش هم غذا بشم . اولش تعارف کردم و گفتم نمی خورم ولی بعدش دیدم اومد دستم رو گرفت و منو بلند کرد و برد سمت میز . غذا رو شروع کردیم ، سرم رو بالا نمی آوردم و فقط با غذام بازی می کردم که رویا سر حرف رو باز کرد . حالا یه اتفاقی افتاد . بازی اشکنک داره ، سر شکستنک داره . مگه تو از عمد کردی ، توی بازی بودیم داشتیم کیف می کردیم . ناراحتی نداره که ، منم خاله توام . به کسی هم که نمی گیم . بعدشم منو تو بزرگ شدیم و می دونیم کار درست چیه . تو دیگه بچه نیستی که ، همه چیز رو هم خوب می فهمی . پس ناراحت نباش و بهش فکر نکن . حالا هم ناهارت رو بخور . من که از خجالت قرمز شده بودم ، نمی دونستم باید چی بگم . رویا آب پاکی رو ریخت رو دستم و منو خلع سلاح کرد . دیدم کاری از دستم بر نمی یاد . بلند شدم رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم ولی این دفعه حواسم بود که دستم رو کجا بزارم و صورتش رو بوسیدم . بعد ناهار با هم ظرف ها رو شستیم و وقتی کنار هم بودیم بازوهامون به هم نزدیک بود هر از چندگاهی به هم می خورد . انگار دستم داشت آتیش می گرفت . با هم روی کاناپه نشستیم و ماهواره دیدیم ، دست بر قضا اون موقع هم پی ام سی داشت یک شویی نشون می داد که یک مرد ، زنش یا دوست دخترش رو از پشت بغل کرده بود و از زیر سینه های زن رو گرفته بود . من یه نمی نگاهی به رویا کردم و همون موقع هم اون داشت به من نگاه می کرد . و وقتی نگاهمون رسید به هم ، هر دو زدیم زید خنده و نخند و کی بخند . رفتم پایین خونه خودمون . به هیچ وجه نمی تونستم درس بخونم ،اصلاً حواسم جمع نمی شد . مرتب به فکر هفته پیش و امروز بالا به حرفای رویا بودم . امتحانات ترم داشت شروع می شد و رویا هم امتحان داشت . زیاد نمی شد برم پیشش ، چون از من خرخون تر بود . برای همین هم درس خوندن رو بهونه کردم و می رفتم بالا پیش رویا . البته اون زرنگ تر از این حرف ها بود و نمی ذاشت من شیطنت کنم و منو به زور می نشوند سر درسم . چند باری که مامانم اومده بود بالا و دید که من دارم سخت درس می خونم ، بعدش خودش منو میفرستاد بالا پیش رویا که اونجا درس بخونم . منم به بهانه های مختلف می رفتم توی اتاق رویا و ازش سوال می پرسیدم و چون رویا این درس ها رو قبلاً خونده بود ، بلد بود و جوابم رو میداد . منم به عنوان تشکر و جایزه اونو می بوسیدمش . نمی دونم چرا باید این اتفاق ها باید برای من می افتاد . یکی از همین بار ها که داشتم می بوسیدمش ، رویا سرش رو برگردوند سمت من و توی همین حین من بوسیدمش ولی این بار لباش رو ! چشمام گرد شد و اونم به من خیره شد و گفتم عالی بود جوابت و زودی زدم بیرون . نشستم سر درسم و یه سه ساعتی بود که نرفتم سوال بپرسم . دیدم اومده بالای سرم و داره بهم می خنده . گفته چیه خنده داره دارم درس می خونم . گفت نه . گفت از این می خندم که یه بوسه از لبام چه جوری مغزت رو باز کرده که توی این سه ساعت حتی یه سوال هم برات پیش نیومده . آخه تا قبل از اون هر بیست دقیقه یه سوال برای خودت دست و پا می کردی . دیدم دستم رو خونده ، زدم زیر خنده و گفتم نه اینکه تو هم تمام تلاشت رو می کردی که به من پاسخ درست بدی و جایزت رو بگیری . و هردو نشستیم و نخند و کی بخند . شب های امتحان که بود تا دیر وقت بیدار بودیم و درس می خوندیم . برای اینکه خوابمون نره یه نخ به پای خودمون بسته بودیم و اگر می دیدیم اون یکی خوابیده ، پامون رو می کشیدیم و طرف مقابل بیدار می شد . بعضی شب ها که می دیدم رویا خیلی خسته هستش و سخت به خواب رفته بیدارش نمی کردم و کمکش می کردم که بره روی تختش تا بخوابه . بعدشم منم می رفتم پائین و توی اتاق خودم می خوابیدم . یه شب که می خواستم رویا رو بلندش کنم ، بهم گفت که جون نداره بلند بشه ، برای همین بغلش کنم و بذارمش روی تختش . موندم چی کار کنم . از این حرفش به شگفت اومدم . ولی چاره ای نداشتم ، دلم براش می سوخت آخه اون درسش رو خوب بلد بود و بیشتر به هوای من بیدار می موند تا من درسم رو بخونم . برای همین یه دستم رو گذاشتم زیر گردنش و یه دستم هم زیر زانوش و بلندش کردم . تا بلند شدم دیدم سرش رو گذتشد توی بغلم و عین بچه ها خودش رو جمع و جور کرد . تا به حال این قدر معصومانه ندیده بودمش . دلم نمی خواست بزارمش روی تخت . می خواستم تا خود صبح همین جور توی بغلم بخوابه . وقتی گذاشتمش روی تخت ، دست منو گرفت و بهم گفت که ازم ممنونه که بغلش کردم . منم بوسیدمش و پتو رو روش کشیدم و رفتم پائین توی اتاق خودم . امتحاناتمون تموم شد و به افتخارش رفتیم بیرون ناهار خوردیم و تا شب توی خیابون ها تاب خوردیم . رویا خیلی سرش شلوغ بود و اصلاً این روزها حوصله نداشت . آخه ترم آخر بود و باید پایان نامه اش رو تموم می کرد . منم زیاد بهش گیر نمی دادم و گهگاهی برای اینکه هوای سرش عوض شه ، باهاش می رفتم بیرون . رسیدیم به تابستون و امتحانات آخر ترم . باز هم شب بیداری و خر زدن . ولی این بار رویا فقط باید می نوشت و چیزی برای خوندن نداشت . من که ترم پیش نمره های خوبی گرفته بودم ، تصمیم گرفتم که این ترم هم پیش رویا درس بخونم و مامانم هم با این موضوع موافق بود و به رویا از پشت می رسوند که منو تحت فشار بزاره تا بیشتر درس بخونم . توی پایان نامه رویا تا جایی که می تونستم بهش کمک کردم . البته کمک های من فقط در حد این بود که براش آب میوه خنک بیارم یا برایش مطالبش رو تایپ کنم و نهایتاً شونه هاش رو براش ماساژ بدم . که البته توی این موضوع داشتم حرفه ای می شدم . و بیشتر ترجیح میدادن از این طریق بهش کمک کنم . یه روز هوا خیلی گرم شده بود و رویا هم کلافه ، می خواستم سربه سرش بذارم ولی دنبال یه سوژه می گشتم . به ذهنم رسید که یه لیوان آب بردارم و بریزم سرش تا حرصش در بیاد و یه خورده جو عوض شده ، به بهانه ماساژ دادن شونه هاش رفتم بالای سرش و یه لیوان آب خنک با یخ ریختم روی سرش ، مثل فشنگ از جاش پرید و داشت بال بال می زد . ا.لش ترسیدم ولی بعدش دیدم از سرما شوکه شده و بعدش که حالش جا اومده بود افتاد دنبالم که تلافی کنه . البته زیاد نتونست دنبالم بیاد ، آخه توی حال وقتی جلوی آینه رسید و خودش رو دید از دنبال کردن من پشیمون شد . آخه تی شرتش خیس شده بود و به بدنش چسبیده بود و سینه هاش برجسته شده بود . به من یه نگاهی کرد و گفت حسابت رو می رسم . رفت توی اتاقش تا لباسش رو عوض کنه ، من خر نفهنیدن و دنبالش روفتم توی اتاق ، اونم متوجه من نشد و پشتش به من بود و تی شرتش رو درآورد و یه تاپ حلقه ای تنش کرد . منم به روی خودم نیاوردم و رفتم توی اتاقش و گقتم دیدی بهتر شد ، هم خنک شدی ، هم بدو بدو کردی خون توی بدنت جریان پیدا کرد ، هم لباست رو عوض کردی و خوشگل شدی . بازم سوتی ! این بار همون موقع بهم جواب داد و گفت به به آقا رو ببین ، تاپ حلقه هم می پسنده . منم دیدم ضایع بازی شده گفتم نه ، رنگ نارنجی بیشتر بهت میاد . خلاصه این پایان نامه رویا شده بود سوژه شیطنت من . به بهانه های مختلف براش تایپ می کردم و ازش کولی می گرفتم ، من امروز ناهار اینو می خورم ، یالا من خسته شدم ، بدو ماساژم بده و … . بیچاره می دید اگه خودش تنهایی کارش رو بکنه ، زحمتش کمتره . من امتحاناتم تموم شده بود و مدارس هم تعطیل شده بودن . همه خانواده می خواستن برن مسافرت ولی رویا نمی تونست بره ، آخه پایان نامه اش تموم نشده بود و مجبور بود خونه بمونه . منم که از ماجرا با خبر بودم به بهانه ای برای تابستان واحد برداشتم و مجبور بودم بمونم . از طرفی هم مقدمات رو فراهم کرده بودم و توی این مدت یه بخشی از تحقیقات و آمار گیری رویا رو شروع کرده بودم و اگر تموم نمی کردم کار رویا معطل می موند . برای همین منم پیش رویا موندم تا هم دانشگاهم رو برم و هم کار تحقیقاتی رویا را تموم کنم . خانواده من هم مثل هر سال یه سفر دو هفته ای به اروپا رو شروع کردن و من در کنار رویا مشغول به تحصیل علم . شب ها من پائین تنها بودم و رویا بالا تنها ، چاره چه بود قرار شد یک هفته من پیش رویا باشم و یک هفته رویا پیش من . شب ها تا دیر وقت بیدار بودیم و کارهای رویا رو می کردیم . رویا هم روزها می خوابید و من می رفتم سر کلاس می خوابیدم . یکی از این شب ها رویا پشت کامپیوتر خوابش برد ، وقتی از خواب پریدم دیدم پشت میز گرفته خوابیده ، رفتم بلندش کردم و بردمش روی تختش ، وقتی پتوش رو کشیدم روش ، صدام کرد و گفت که خیلی گرمشه ، خواستم برم براش آب خنک بیارم ، ولی گفت آب نمی خواد ، بجاش بهش کمک کنم تا لباسش رو عوض کنه . یک خواهش نا متعارف . یه خورده مِن و مِن کردم که گفت تو که اون منو دیدی که داشتم لباسم رو عوض می کردم ، دیگه مشکلت چیه ؟ گفته هیچی ، مشکلم اینه که نمی دونم چی می خوای تنت کنی ؟ خندید و گفت تاپ حلقه ای که نانجی هستش با شلوارکش ، توی کشوی دوم توی کمد لباسامه . چیزی نگفتم و رفتم لباسی که می خواست رو آوردم . گذاشتم کنارش . دیدم نشست و دستاش رو گرفت بالا و منتظر ماند . بعدش گفت باید دونه دونه برات توضیح بدم .؟ منم آروم لباسش رو در آوردم و اون همچنان مثلاً خواب بود . تاپش رو تنش کردم و اون بلند شد ایستاد منم فهمیدم و آروم دکمه شلوار لی اش رو باز کردم و شلوارش رو درآرودم ، خوابید روی تخت و پاهاش رو کمی بلند کرد ، منم شلوارک رو پاش کردم و آخر سرهم خودش کمک کرد تا شلوارکش رو بکشم بالا . وقتی تموم شد یه لبخند زد و خواست منو ببوسه ، رفتم که ببوسمش که سرش رو خم کرد و لبام رو بوسید . و آروم گفت لبات رو بوسیدم تا شاید منم مغزم باز بشه . رفتم توی حال و روی مبل دراز کشیدم و به رویا فکر می کردم که چرا امشب اینجوری بود ؟ واقعاً می خواست چه به من بگه . وقتی چشمام رو بستم تمام حرکات رویا اومد توی ذهنم . تازه الان داشتم بدن رویا رو میدیدم . انگار توی بیداری کور بودم و چیزی ندیده بودم . روی بدنش یه دونه مو پیدا نمی کردی ، وقتی تی شرتش رو درآوردم ، سینه هاش مثل دوتا هلو بود ولی درشت و آبدار ، خط وسط سینه هاش یه عمقی به سینه اش داده بود که نمی دونم به چی می شه تشبیه اش کرد . وقتی هم که داشتم دکمه شلوارش رو باز می کردم ، مجبور بودم یه دستم رو بذارم پشت شلوارش که رفت پشت شورتش و وقتی هم داشتم شلوارش رو در می آوردم یه کمی هم شورتش به پایین سُر خورد . اون موقع که روی تخت خوابید و پاهاش رو کمی بالا گرفته بود، دیدم که شورتش از یه طرف رفته بود لای باسنش و یه طرف باسنش کامل پیدا بود ، سفید و قلمبه و ….. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که آبم اومده ، ترسیدم که نکنه رویا فهمیده باشه ، تندی بلند شدم و رفتم پائین و حمام کردم و لباسم رو عوض کردم و اومدم بالا . دیدم رویا هم دوش گرفته و به من با خنده گفت آفیت باشه ، می گفتی می خوای بری حموم ، خب بهت حوله میدادم همین جا میرفتی ، لباس بود بهت بدم . منم گفتم باشه دفعه بعدی حتماً بهت می گم . جمعه که تعطیل بود ، رویا کارش رو هم تعطیل کرد و قرار شد با هم خوش باشیم . قرار شد تا ظهر هر کی برای خودش باشه و ناهار رو هم بریم بیرون و تا شب بچرخیم . من که کاری نداشتم و رفتم پائین و مایو پوشیدم تا برم استخر . توی استخر یه کم شنا کردم تا سونا بخارش دربیاد . وقتی بخارش در اومد رفتم توی سونا و دراز کشیدم . بین خواب و بیداری بودم که دیدم یه نفر داره پشت کمرم رو ماساژ میده ، اول فکر کردم دارم خواب میبینم ولی یهو رویا گفت دوست داری همین جوری ماساژت بدم ؟ برگشتم دیدم رویا بیکینی هاشو تنش کرده و اومده توی سونا و داره منو ماساژ میده . بلند شدم نشستم و گفتم رویا این چه کاریه ؟ اگه مامانم اینا بفهمن چی ؟ کله منو می کنن . گفت نگران نباش ، من الان باهاشون صحبت کردم . گفتم تو رفتی با دوستات بیرون و منم دارم خونه رو جمع و جور می کنم . خندیدم و گفتم یه ذره پائین تر لطفاً . خنیدید و گفت حتماً . ماساژ رو ادامه داد تا از کمر و دستام رسید به باسن و پاهام . تمام تنم شل شده بود و داشتم حال می کردم . ولی وقتی اومد روی پاهام مدل ماساژش تغییر کرد و یه جورایی حال و هوای سکسی گرفت . منم آروم آروم ناله می کردم و اونم برای خودش حال می کرد . خلاصه ماساژ رویا تموم شد و منم با یه کیر سیخ کرده برگشتم و طاق باز خوابیدم . رویا انگار کیر منو ندیده باشه ، رو کرد به منو گفت : منم خسته شدم حالا نوبت توئه که منو ماساژ بدی ، یالا تنبلی نکن . تو تازه مردی و من زنم . گفتم باشه و اونم خوابید ولی طاق باز . شروع کردم به ماساژ دستاش . از نوک انگشتاش شروع کردم تا به به بازوهاش رسیدم . انگار داشتم دنبه ورز میدادم . از روغنی که آورده بود استفاده کردم و رسیدم به گردنش ، بعضی جاها بهم می گفت که چی کار کنم . آخه دوره ماساژهای مختلفی رو دیده بود . به سینه هاش که رسیدم اومدم لایی در کنم و برم روی شکم و پهلوهاش که گفت دودره بازی نداریم من درخواست ماساژ کامل دارم و ماساژ کامل هم دادمت . دیدم چاره ای نیست و شروع کرده به ماساژ سینه هاش . فکر کنم بیشتر به جای ماساژ داشتم سینه هاشو میمالوندم . رسیدم به پاهاش و از روی رون پاش لیز می خوردم و می رفتم تا مچ پاش و خلاصه دو تا پاش و انگشتای پاش هم تموم شد . برگشت و به پشت خوابید و گفت حالا کمر و باسن . منم با یک کیر شق که داشت از مایوم میزد بیرون از خدا خواسته بدون هیچ معطلی شروع کردم و روی باسنش که رسیدم ، خودم لبه های مایو اش رو دادم لای پاش تا کونش قلمبه بیافته بیرون . رویا هم گفت خوشم میاد که زود یاد می گیری چه کار باید بکنی و توی تمام مدت ماساژ رویا ، من کیرم مدام بهش می مالید . ماساژش که تموم شد با هم بلند شدیم و رفتیم بیرون و لب آب نشستیم و رویا رفت یه لیوان آب میوه خنک آورد با دوتا نی . شروع کردیم با هم خوردن و چون به ته لیوان رسیده بودیم مجبور بودیم سرهامون رو به هم نزدیک کنیم تا نی به ته لیوان برسه و یه جورایی مسابقه شده بود برای زود تر خوردن ، توی همین گیر و دار لبامون خورد به هم و دوباره همون نگاه . این بار لب از نی برداشتیم ولی سرهامون رو از هم دور نکردیم . و با لبخند هردومون لبامون نشست روی لب همدیگه . آروم توی آب رفتیم و شروع کردیم به خوردن لبای هم . لباش مثل حرف زدنش شیرین بود . کم کم داشتیم می رفتیم سمت پر عمق استخر که من رویا رو گرفتم و بغلش کردم تا روی آب بمونه ، اونم آروم توی بغلم غلتید و …. از آب اومدیم بیرون و من آبم توی استخر در اومده بود و نمی دونم رویا فهمیده بود یا نه . وقتی می خواستیم دوش بگیریم رویا پیشنهاد داد که من اونو بشورم و اون هم منو بشوره . قبول کردم شروع کردم به شستن موهاش . مدتی طول کشید تا تونستم همه موهاش رو از کف شامپو پاک کنم و اونم کمکم کرد . مونده بودم خودش تنهایی چه جوریی می تونه موهای به این بلندی رو بشوره . تنش رو هم لیف زدم چون با روغن چرب بود . وقتی داشتم کمرش رو لیف میزدم دیدم که یهو سوتینش افتاد زمین و بعدش گفت که سینه هاش هنوز چربه ، برگشت سمت من و بهم لبخند زد و منم با کمال میل سینه هاشو لیف زدم . بعدش هم مطمئن بودم که شورت مایو اش رو در میاره ، منتظر ایستادم و. گفتم حالا نوبت اون یکیه که در بیاری ، رویا هم با عشوه گفت باشه هولم نکن . شورتش رو درآورد و من همون جا میخ کوب شدم . چیزی که می دیدم به ذهن هیچ مردی نمی رسید . یه کس سفید ، کشیده ، لباش به هم چسبیده ، با دوتا لپ در دو طرفش . برای بار اول زیاد بهش درس نزدم و زود با لیف رویش را شستم و رویا رفت بیرون . منم شروع کردم به لیف زدن خودم و مایو ام را درآورده بودم و داشتم خودم رو می شستم که رویا اومد توی حموم استخر گفت نمی خواستی من لیفت بزنم ؟ من که غافلگیر شده بودم گفتم با کمال میل . شروع کرد به لیف زدن ، منم بدون مایو با یه کیر شق کرده ایستاده بودم . هر از گاهی خودش رو می زد به کیرم ولی من به روی خودم نمی آوردم . وقتی میخواست باسنم رو لیف بزنه ، رفته بود پشت سرم و برای اینکه تسلط داشته باشه با اون یکی دستش از جلو پام رو بغل کرد . یعنی درست از زیر کشاله ران که نزدیک کیر و تخمام بود . آبم باز در اومد و ریخت روی دستش و اونم خندید و گفت آخ چی شد ، منم گفتم هیچی ، اونم میگه منو فراموش نکنی که بشوری . خندیدیم و رویا شروع کرد به شستن کیرم . از زیر دست می کشید و از اول با دستش دورش رو حلقه می کرد و میاورد سرش . چند بار این کار و کرد و گفت خوبه دیگه ، قشنگ تمیز شد . منم خندیدم و از استخر اومدیم بیرون . دو سه روزی کامل درگیر درس و دانشگاه بودیم و شب که می شد تا دیر وقت بیدار بودیم و روی پروژه رویا کار می کردیم . یه شب من رفتم قهوه بیارم تا خواب از سرمون بپره . وقتی برگشتم دیدم رویا رفته روی تخت دراز کشیده و پتو رو روی خودش انداخته . تعجب کردم آخه به شکم خوابیده بود و سرش رو گذاشته بود زیر دستاش . گفتم شاید دلش برای مامانش تنگ شده و داره غصه می خوره . رفتم کنار تختش نشستم و آروم سرش رو نوازش کردم و گفتم رویا جونم ، از چیزی ناراحتی ؟ اتفاقی افتاده ؟ گفت نه . خسته شدم ،تمام بدنم له شده ، نمی دونم باید چی کار کنم . گفتم می خوای یه خورده ماساژت بدم تا حالت جا بیاد ؟ گفت آره لطف می کنی . منم رفتم روغن آوردم و پتو زدم کنار . رویا بدون لباس و با یه شورت تی بک به پشت روی تخت خوابیده بود و باسنش رو قلمبه کرده بود . منم خندیدم و گفتم یادم رفته بود که هوا خیلی گرمه . وقتی رویا خندید ، باسنش شروع کرد مثل ژله لرزیدن و منم خیره به اون لرزونک ها . کمی پنجره رو باز کردم تا هوای بیرون بیاد ، یه نسیم خنکی از لای پرده ها شروع به وزیدن کرد . منم لباسم رو در آوردم تا روغنی نشه و گفتم که منم گرممه . خلاصه شروع به ماساژش کردم و نگاهم کامل به نخ پشت شورتش بود که لای باسنش رفته بود . دستام رو روی باسنش گذاشتم و سر دادم پائین و بردم لای پاش . اونم نا مردی نکرد و آروم پاش رو باز کرد و دستام رسید به کس اش . از اونجا هم آروم دو طرف لبای کس رویا رو نوازش کردم و رویا خیلی آروم شروع به ناله کردن کرد . منم از فرصت پیش اومده استفاده کردم و گفتم یادش بخیر زمستون می رفتیم لواسان سرسره بازی ، یادته تو جلو می نشستی و منم پشتت بودم ، وقتی پائین می رسیدیم پرت می شدی و منم می افتادم روت ؟ گفت آره . و منم بلافاصله افتادم روش و گفتم یادش بخیر . دوتایی خندیدیم و از پشت محکم بهش چسبیدم . کمی خودش رو بهم مالوند و گفت می خواد برگرده . بلند شدم تا برگرده . دستاش رو باز کرد و منو توی بغلش کشید و سرهامون روبه روی هم قرار گرفت و با شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه . از طرف دیگه هم من کیرم رو چسبونده بودم به کسش . با دستاش می خواست شورت منو در بیاره که کمکش کردم و شورتم رو درآوردم . با یه دست کیرم رو گرفت و شروع کرد به زدن . بعد از چند لحظه ای گفتم منم خودم می تونم برای خودم جلق بزنم ولی تو نمی خوای برای من ساک بزنی ؟ خنیدید و گفت تا آخرش می کنم توی دهنم تا حالت جا بیاد . شروع کردن به لیسیدن کیرم . از زیر تخمام شروع کرد تا رسید به سر کلاهک کیرم . منم از همه جا بی خبر ، صبح که رفته بودم حموم ، موهای کیرو تخمام را با تیغ زده بودم و کیرم شده بود مثل کف دست سفید . اونم حال می کرد و با ملچ و ملوچ می خورد . منم صدای ن

عسل یه دختر شیرین و خوشگل و خوش زبون بود . اون و پدر دوست داشتنی و مامانش با هم زندگی خوبی داشتن . عسل 18 ساله ما مث هر دختر نو جوون دیگه ای عاشق عشق و هوس بود . از بخت بد روزگار دو ست پسرش بهش خیانت می کنه و با دو ستش رو هم می ریزه . چند وقت بعد شیطون میره تو جلد باباش و یکی رو صیغه موقت می کنه و از اون طرف مامانش واسه این که خودشو از این شوک نجات بده با پسر همسایه رو هم می ریزه . حتی عسل یه بار اونا رو لخت تو بغل هم وقتی که کیر پسر همسایه تو کوس مامانش بود دیدشون . اون که بابا شو خیلی دوست داشت به یه طریقی اونو متوجه جریان می کنه و اونا از هم جدا میشن . بابا میره پیش زن صیغه ای و خونه ای رو که به اسم خودش بود میذاره واسه اونا و یه خورده خرجی ماهانه هم واسه عسل می فرسته . عسل نه داداش داشت نه خواهر . باباش هم چون وضعش خوب بود و تو خرید و فروش ملک و ماشین بود و دستش به دهنش می رسید دیگه واسه مهریه هم چونه نزد . خونه رو داد به عسل و مهریه مامانشو هم پرداخت کرد . عقیده اش این بود که زنی که به شوهرش خیانت کنه و یه کیر دیگه بخوره روش دیگه باز شده و جای بخشش نداره . اگه اون یه لغزشی داشته نسبت به همسرش حداقل یه جنبه شرعی داشته ولی زنش خیلی راحت خودشو تحویل یکی دیگه داده . ظاهرا پس از زایمان اول مامان عسل دیگه بار دار نمی شده و این طلاق هم خیلی بهش ساخته بود . عسل خانوم هم بی پروا شده بود . دیگه نه سایه پدر رو سرش بود و نه توجه مادر . شبا به بهونه درس دیر میومد خونه . عشقش که به اون خیانت کرده بود ولی دیگه نذاشت که هوسش اونو دور بزنه .پس از مدتی دیگه دختر نبود . مادرشو مسبب همه این بد بختیها می دونست . وقتی به مادرش گفت مامان من دیگه دوشیزه نیستم جواب شنید که چه اشکالی داره من که دوشیزه ازدواج کردم آخر کارم چی شده و چه تاج گلی به سرم زدم ؟/؟!از شنیدن این جواب شوکه شده بود . مادرش رسوایی و جنده بازی رو به جایی رسونده بود که همه در و همسایه ها معترض شده بودند . عسل خیلی عصبی شده بود . خیانت دوست پسر دوری از پدر خیانت مادر به پدر و طلاق آنها از دست دادن دختریش و خوردن قرصای ضد بار داری روی اعصابش تاثیر گذاشته بود. تازه مدتی بود که درو همسایه ها خونه شونو جنده خونه می دونستند . این براش خیلی افت داشت . داشت به این فکر می کرد بابا که برای من خرجی می فرسته مامانم که پول مهرشو گذاشته سپرده داره سودشو می گیره می تونه یه خونه بگیره و بره من چرا راحت و تنها نیاشم و اززندگیم لذت نبرم . عسل خونسرد و منطقی گذشته شده بود یه دختر اخمو و بهونه گیر و نق نقو . فقط موقعی که زیر کیر یه مرد یا یه پسر بود زبونش بسته می شد . ولی مامانش خونه رو قبضه کرده بود و نمی ذاشت عسل راحت باشه . می گفت تو این خونه منم که هر کاری دوست دارم می تونم انجام بدم . تازه ناراحت هم می شد اگه یه وقتی عسل خودشو به دوست مردش نشون می داد و تازگیها می خواست کاری کنه که عسلو ردش کنه . در این مجتمع 8 واحده 4 طبقه که اونا در طبقه سوم غربی زندگی می کردند روبروشون یه آخوند مودب و با شخصیتی زندگی می کرد که تقریبا همسن باباش بود . چها تا بچه هم داشت . ملای خوش تیپ و با کلاسی بود . خیلی هم قشنگ صحبت می کرد . عسل تصمیم گرفت مشکل خودشو با این حاج آقا در میون بذاره . رفت به محل کارش تو یکی از این ارگانها . باهمون قیافه پر آرایش و هیکل هوس انگیز خودش . ولی ملا شقیع آن قدر با ادب و متین بود که اصلا به روش نیاورد . پس از کلی صغری کبری بافتن قرار بر آن شد که شبو بره خونه حاج آقا مفصل تر باهاش صحبت کنه و راهی برای دک کردن مامانش پیدا کنه . اتفاقا حاجی شبو تنها بود . خونواده اش می خواستن برن خونه باجناقش تو قم و اون یه کاری داشت و نمی تونست بره . یه فکر شیطانی به سر عسل افتاده بود . اگه می تونست این آخونده رو به دام بندازه که نورعلی نور می شد ولی خیلی سخت بود . این آدم شریف و زن و بچه دوستی که اون دیده بود با اون طرزعبادت و صحبت و متانت امکان نداشت گول یه پانکی سوسول و سانتال مانتالی مثل اونو بخوره . با این حال ترگل ورگل کرد و به مامانشم گفت که داره میره خونه یکی از دوستاش . مادره هم خوشحال از این که سر خر نداره حرفی نمی زنه . وقتی میره خونه ملا شفیع انتظار داشت که حاجی رو با همون عبا و عمامه اش ببینه ولی حاجی خوش تیپ و خوشبو با یه بلوز آستین کوتاه و یه شلوار پارچه ای اتو کشیده جلوش ظاهر شده بود . فقط ریشهای خوش دست و انبوهشو نتراشیده بود . اینو ظاهرا نمی تونست کاری بکنه از قرار معلوم جواز کسبش بود . پس از سلام و علیک و مقدمه چینی رفت تا واسش چایی بیاره . عسلم که وضعیتو این طور دید آرایششو غلیظ تر کرده چاک پیرهنشو باز تر کرد تا بتونه رو حاجی اثر بذاره. یه سری صحبتا رو انجام دادند .. در خصوص عذر مادرشو خواستن گفت -دخترم این کار سختیه . در هر حال تو این آپارتمان چند خانوار زندگی می کنیم شرعا و عرفا این اعمال پسندیده نیست .-حاج آقا من می خوام تنها باشم خونه به اسم منه . مادرم هم از نظر اخلاقی فاسده ولی من میخوام پاک و سالم بمونم -شما که ازدواج نکردین -نخیر حاج آقا ولی خودمونیم شما به جای پدرمین ولی خیلی جوون و خوش تیپین و سن بالا نشون نمیدین .-دخترم من که هنوز به سی و پنج نرسیدم . ما طلبه ها معمولا برای جلوگیری از گناه زود ازدواج می کنیم .-شکسته نفسی می فرمایید حاج آقا این حرفا چیه . شما حالا یه آیت الله هستین .-خواهش می کنم خجالتم ندین . هنوز خیلی کارداره تا اونجا باید تلاش بیشتری بکنم . شما می فرمایید که مادرتون امکاناتشو داره که واسه خودش خونه بگیره بره . شما هم که 18 رو رد کردی و به سن قانونی رسیدی و این خونه به اسم شماست . ولی اون مقدار پولی رو که پدر واستون می فرسته کفاف شما رو میده ؟/؟تازه خوبیت نداره یه دختر تنها توی یه آپارتمان زندگی کنه .-از شما چه پنهون حاج اقا من یه نامزد داشتم می خواستیم ازدواج کنیم قبل از عقد گولم زد و ..-ادامه نده دخترم همه چی رو فهمیدم . من می تونم به شما کمک کنم ولی شما به عنوان یه مجرد اگه بخواهید این جا بمونید ایرادی نداره ولی بازم همین آشو همین کاسه هس . عرصه بر خود شما تنگ میشه .-می فرمایید من چیکار کنم . برق هوس تو چشای حاج شفیع موج می زد. چشاش داشت از حدقه در میومد . با لذت و حرص خاصی به چهره عسل خیره شده بود چی فرمودید ؟/؟آخونده خیس عرق شده بود . نمی دونست باید چیکار کنه .-استغفرالله . اعوذبالله من الشیطان الرجیم -حاج آقا منظورتون از شیطان منم -نه دخترم منظورم نفس سرکش خودمه -حاج آقا این نفس سرکش شیطونی رو میشه فرشته ایش کرد . رفت روی زانوی آخوند بی عبا عمامه نشست . شفیع دیگه نمی تونست تکون بخوره . زانوهاش سست شده بودند . کیرش بی تاب شده بود . سیخ مث یه قله کوه تو دل تو دل یه جلگه داشت خودشو نشون می داد . عسل شیطون فهمیده بود که زده به هدف . دگمه های پیرهن آخوند شفیع رو باز کرد . شفیع می خواست بره پاشه یه صیغه نامه بیاره یه خطبه ای بین خودش و عسل جاری کنه . آخه هرچی رو که حفظ بود از یادش رفته بود . تنها چیزی که خاطرش بود اسم خودش بود و این که زن و بچه داره و همین چیزا . اون لحظه فقط به شکم کیرش فکر می کرد که اونو سیر کنه . سر شب بود و می بایست برای ادای نماز جماعت می رفت مسجد محل از خیرش گذشت . حتی یه تماس هم نگرفت . می ترسید از جاش بلند شه یه وقتی عسل پشیمون شه . واسه صیغه نامه هم پا نشد . عیبی نداره من راضی این خوشگله راضی خدا هم راضی . عسل شلوار شفیع رو هم از پاش در آورد . شورتشم همین طور . کیر کلفت و تیز شده ملا شفیع پرید بیرون -حاج آقا تو لختم نمی کنی ؟/؟دستای ملا می لرزید . عسل لبشو گذاشت رو لب حاجی و از بوی دلاویز عطر ریشش مست شد و هوسش زیاد . خودشو به کمک حاجی لخت کرد و انداخت رو شکم و قسمت بالای بدن اون . آخونده که یه خورده بر خودش مسلط شد اونو بلند کرد و برد انداختش رو تخت . عسل با یه دست جفت بیضه های ملا رو می مالید و با دست دیگه اش آلتشو توی دستاش گرفته بود .-خایه هام خایه هام کیرم کیرم -حاجی جون من فدای اون خایه ها یعنی همون بیضه هات میشم کیرتم می خورم فقط هوای دخترتو داشته باش . تخمای حاجی رو گذاشت تو دهنش و با هوس واسش میک می زد . زبونشم دور و بر کیر حاجی می گردوند .-آهههههههه دخترم . نهههههههه من دارم گناه می کنم .-حاجی جون اون دنیا تو شفیع همه مایی . اگه گناه لذتش شیرینه چرا که نکنی . از این نعمت استفاده کن . حالشو ببر . شما که بهشتت تضمینه . غصه ای نداری . منو بگو که جهنمیم نیاز به شفاعت تو دارم . الان که نیاز به کیر تو دارم . فقط دخترتو فراموش نکن . عسل یهو از تخت پرید پایین و رفت به طرف محوطه ای توی پذیرایی که با یه در و دیوار شیشه ای از قسمت دیگه هال جدا می شد . به یه سبک خارجی و جدید ساخته بودند . رفت درو از داخل قفل کرد . می خواست حاجی رو آتیشش بزنه . حالا اون بود این طرف شیشه و حاجی اون طرف دیوار شیشه ای . کونشو محکم به شیشه فشار می داد و حاجی هم کیرشو به شیشه می چسبوند . دیوار شیشه ای بین کیر شفیع و کوس و کون عسل فاصله انداخته بود . عسل فقط می خواست با این فتنه گریها اونو بیشتر وسوسه کنه . غافل از این که ملا حاضر بود در اون لحظه تمام دارو ندارشو بده تا کیرشو توی کوس عسل فرو کنه . سریع رفت به اتاقشو بر گشت . یه دونه چک تضمینی صد هزار تومنی نشون عسل داد . عسل داشت شاخ در می اورد . با ایما و اشاره گفت این کارا چیه . شفیع بد متوجه شد رفت با چند برگ دیگه بر گشت . اون چک پولا رو گذاشت داخل مانتوی عسل و برگشت و دوباره کیرشو به شیشه چسبوند . زبون درازشو همچین چسبونده بود به دیوار که انگار ی داره کوس عسلو لیس می زنه . عسل دلش سوخت و درو باز کرد . شفیع امون نداد . کمر عسلو چسبید و در جا کیرشو تا ته فرو کرد تو کوس عسل .-چقدر حریصی حاجی -دختر !دیوونه ام کردی آتیشم زدی . تو ام الشیطانی .-تو هم ابو شیطانی -معلوم نیست حریف زبونت کی میشه -تو تو حاجی جونم . زبونشو در آورد تا حاجی واسش میک بزنه . سینه هاش تو دستای شفیع بود و کوسشم تسلیم کیر اون . توی این سی چهل تا سکسی که تا به حال داشته بود این از همه واسش پر هیجان و هوس انگیز تر بود . می دونست که با قدرت آخوند می تونه به همه جا برسه .-واییییی عزیزم بکن بکن منو . کیر تو خیلی باحاله دوست دارم واسه همیشه مال من باشه دوست دارم کوسسسسسم واسسسسسه همیشه مال تو و کیییییررررررررت باشه .-جون جووووووووووون میشه میششششه اگه تو بخوای میشششه . اگه تو بخوای کافر میشم . اگه تو بخوای دنیا رو به آتیش می کشم .-حاجی من هوس دارم ارضام کن . نمی خوام واسم نامسلمون بشی گناهت بیفته گردن من . می خوام همین طور پاک بمونی و اون دنیا دم در بهشت شفیعم بشی و نذاری من گناهکار برم جهنم . حسودیم می شه بری اون طرف کلی زن دورو برت باشن و اونا رو بکنی . حاجی شفیعم باش منو از آتش دوزخ نجات بده . قول میدم حتی توی بهشت هم دنبال کیرای رنگ و وارنگ نباشم فقط کیرتو .. حالا این دنیا که جای خود داره . موتور شفیع به کار افتاده بود عسل با تمام وجود و هوسش فریاد می کشید . آخونده اسم عسلو به یاد آورده بود .-جووووون عسل شیرین بگیر کیییییییررررررکوسسسسسس پاره کن منو . داره می ریزه -بذار بریزه حاجی عسل خودتو بریزش تو عسل خودت توی کوس من .. بریز توی کندوی من . می خوام با عسل تو جون بگیرم قوت بگیرم حال بکنم . با عسل شیرین خودت عسل تلخ منو شیرینش کن .-نهههههههه -آررررررره شفیع من . عسل هم شروع کرد به حرکت دادن کونش . حاجی که از لرزش ژله ای کون به لرزه افتاده بود یک آن نعره ای کشید -جااااااااان آهههههههههه آهههههههه کمرم کمرم سبک شده -حاج آقا من شنیده بودم آخوندا خود خواهن ولی نه تا این حد و این جوری پس من چی ؟/؟-فدات میشم من . تو دستور بده من غلامتم -بخور حاجی کوسسسسسمو بخور . عسل کیر حاجی رو گذاشت تو دهنش و چند قطره آب باقیمونده اشو میک زد . حالا اگه راست میگی کوسسسسسمو بخور .-سوراخ کونتو هم می خورم . شفیع زبونشو کشید رو کوس عسل . برخلاف ریش و سبیلهای چند روزه بچه سوسولا که کوس عسلو خراشش می داد ریش و سبیل نرم شفیع هوسشو خیلی زیاد می کرد . دو تا کف دستشو گذاشته بود پس کله آخونده و همراه با میک زدن و لیسیدن شفیع کوسشو هم به دهنش فشار داده و حرکتش می داد -آهههههه آخخخخخخخ اووووووففففففف محکم تر تند تر تند تر دارم تموم می کنم . عزیزم زود باش زود باش . گردن شفیع درد گرفته بود ولی ادامه می داد .-وایییییییی واییییییییییی اوییییییییی عسل سرعتشو زیاد کرد تا این که یه جا وایساد تموم کردم تموم کردم دیگه مردم . حاجی ارضا شدم . ارضا شدم . فدای زبونت . در حالی که دو تا دستاشو رو سینه هاش گذاشته بود فریاد می زد حالا کیر میخوام . کیییییییییییررررررررربدددده تحمل ندارم . بکن منو بکن . شفیع دو تا انگشتاشو کرد تو سوراخ کون عسل .عسل دو زاریش افتاد -حاج اقا گاییدن کون کراهت نداره ؟/؟-اگه با لذت طرفین باشه مباحه -من چه می دونم شما این چیزا رو وارد ترین دوست ندارم یه وقتی گناهی بیفته گردن شما که اون دنیا نتونی شفیعم بشی .-عسل جون من که کسی نیستم اگه شفاعتم قبول نشه حاضرم بیام جهنم پیش تو -نگو حاجی هوسم دوباره زیاد میشه . یعنی کوسسسسس من این قدر واسسسسسه تو و کییییییررررررت با ارزشه ؟/؟!حاجی زبونشو مالید روی سوراخ کون عسل و مثل یه عسل میکش می زد . وقتی کیر کلفتشو فرو کرد تو کون عسل شیرینش جیغ دختره رفت به آسمون ولی چند لحظه بعد عسل احساس کرد اوج گرفته . حتی کونش هم از کیر این ملای خوش تیپ لذت می برد . خلاصه کلام حاجی اون شب عسلو تا صبح گایید . حتی از نماز صبحشم غافل موند . به عسل هم گفت اگه یه موقع بار دار شد چند تا دکتر زنان آشنا داره پنهونی سقط جنین می کنن . البته حاجی مجوزشو صادر می کنه . اگه هم مشکلی پیش بیاد با صدور صیغه نامه همه چی حله . آخوند یعنی آجیل مشکل گشا .-حاجی پس گره کورمو کی باز می کنی ؟/؟واسه من کی مشکل گشایی می کنی ؟/؟نکنه یه شبه ازم سیر شی ؟/؟-نامرد باشم اگه حلالت نکنم -ببینیم و تعریف کنیم . ضمنا من قرص ضد بار داری می خورم . هر دقیقه و ثانیه که نمیشه رفت سقط جنین کرد . حاجی به وعده اش عمل کرد . مادره رو دو روزه دو دره اش کردند و کاسه کوزه هاشو جمع کرد و رفت .مادره اون اثاثیه ای رو که مال بابای عسل بود و بابا هه خریده بود واسش گذاشت و جهیز خودشو برد . عسل هم کم و کاستیها رو به کمک شفیع جونش جبران کرد . آخوند شفیع عسل رو علی الحساب صیغه یه ساله کرده که اگه دوترم تو امتحان قبول شدو این یه ساله کار خلافی نکرد و زن بسازی بود اونو با یه مهریه خوب عقد دائمش کنه . زن و بچه هاش به شدت باهاش دعوا کردن . اونم عنوان کرد به خاطر کمک به یک جوان و این که به انحراف کشیده نشه و این مجتمع هم وجهه سابقشو بدست بیاره این ایثار گری رو کرده . تازه خلاف شرع که نکرده . سه تا دخترای حاجی که حریفش نمی شدند . خیلی محجبه و باادب و فهمیده بودن و کاری به این کارا نداشتن . تا حدودی ناراحت بودند ولی حریف باباشون نمی شدند و به نامادریشون بی احترامی نمی کردند . چیزی هم نمی گفتند .فقط مادره و تنها پسرشون که بچه اول هم بود و همسن عسل بود شر شده بود ند . قلق پسره رو هم گرفت و یه گوشه چشمی نازک کرد و یه روز که اوضاع مساعد بود اونو آورد به آپارتمان خودش و فریبش داد . اولش می گفت زن بابام محرممه گناه داره . بعد که دید حریف کیر زبون بسته اش نمی شه و چشمش که به کوس و کون شیرین تر از عسل عسل افتاد همه چی از یادش رفت . بیچاره نزدیک بود موقع گاییدن سکته کنه . عسل خودشو کشت تا تعلیمش داد کوس کجاست و یه زن چه جوری به ار گاسم می رسه و از این حرفا و کارا . پس از هفت هشت بار گاییدن طی چند روز تازه یه خورده راه و چاه کارو یاد گرفت . از نفوذ اون رو مادرش استفاده کرد تا اونو هم مهربون ترش کنه و کاری کنه که با این موضوع کنار بیاد . عسل به خواسته اش رسیده بود . دو تا کیر تضمینی تو خونه اش اونو می گاییدند . از نظر اقتصادی تامین بود . فقط می ترسید دوست پسراشو بیاره خونه و این جوری روزی خودشو قطع کنه و دیگه از شفاعت شفیع بهشتی برخوردار نشه . شریف بچه آقا شفیع که مث باباش شریف بود به پدرش گفت که دل نداره از مامانش دورشه واسه همین قصد داره به جای این که بره فیضیه قم که کلاسش بالاست و طلبگی بخونه تو همین شهر خودشون درس طلابی بخونه .-شفیع به شریف می گفت این قدر غصه درسای داخل و خارجو نخور من خودم فوت و فن کارارو بهت یاد میدم . عسل روبراه روبراه بود . زندگی بر وفق مرادش می گشت . تازگیها داشت دوباره عاشق می شد ولی می دونست که عشق دردی رو واسش درمون نمی کنه . واسه همین یه بعد از ظهر رفت خونه یکی از دوست پسرای قدیم مادرش که قبلا هم بهش کوس داده بودتا یه صفایی بکنه و یه تنوعی براش بشه و حال و هوای عاشقی هم از سرش بپره . وقتی رفت خونه اون نفر دید یکی دیگه از دوستای اون پسره به جای اون اومده . اولش یه خورده یکه خورد ولی بعدش از این که احساس کرد داره یه کیر تازه می خوره هیجان زده شد . حس می کرد دنیا رو بهش دادن . واسه همین وقتی پسره خوش تیپه گفت عسل جون عسلتو بده بخورم عسل از خوشحالی و هیجان زیاد پیشدستی کرد و گفت تا عسلتو نخورم عسل خودمو بهت نمیدم.پایان.

ادامه جزیره ای برای هیجان ۸۱ ۸۲ ۸۳ ۸۴ ۸۵ ۸۶ ۸۷ ۸۸ ۸۹ ۹۰ دانلود کنید و لذت ببرید

گاییدن کون خواهرزادممقدمهمدتهابوددلم میخواست این خاطره روبراتون تعریف کنم . بارها توی ذهنم ویرایشش کردم تا اینکه خوندنی وبیانگرعمق احساسم باشه . کمی طولانیه ولی به خوندنش میارزه . داستان برمیگرده به دوران کودکی من که با خواهرزادم که ازمن دوسال کوچیکتره همبازی بودم . اون روزها من وزیبا (خواهرزادم) پنج شیش ساله بودیم وبا هم خیلی بازی میکردیم . چون اختلاف سنمون کم بود خیلی به هم نزدیک بودیم . وقتی مادرامون گرم صحبت یا کارای خونه بودن ماهم هرازگاهی یه گوشه خلوت پیدامیکردیم ومشغول دکتربازی یا آمپول بازی میشدیم . من با اینکه کوچیک بودم از پائین کشیدن شلوارزیبا ودیدن کونش خیلی کیف میکردم وچند بارهم حین بازی دودولمو گذاشتم لای کونش ، اونم خوشش میومد تااینکه بزرگترشدیم ، من به دبیرستان رفتم واونم دخترکامل وزیبایی شده بود . البته کمترهمدیگه رومیدیدیم ولی هردفعه که فرصت گیرمیاوردیم یه لاپایی اساسی میرفتیم وگاهی هم من کیرمو میذاشتم دم سوراخ کونش وبا زور تف وفشارفقط سرکیرم واردکونش میشد وخیلی زود گرمای کونش باعث میشدکه آبم بیاد . اینم بگم که من خیلی عکس سکسی نگاه میکردم وخیلی هم جلق میزدم واسه همینم چون خیلی جوون وبی تجربه بودم آبم زود میومد وزیبا هم گلایه ای نداشت ولی خیلی دوست داشت که من کسشو بمالم یا بخورم اما هیچ وقت روش نمیشد که بهم بگه براش چیکارکنم ولی بعضی وقتا میدیدم که داره خودارضایی میکنه .سالهاگذشت ومن برای خدمت سربازی رفتم به یه شهرستان دور وتوی خدمت متوجه شدم خواهرم اینا زیبا رو میخوان شوهربدن اینقدرزود این اتفاق افتاد که من حتی به جشن عروسیشون هم نرسیدم . بعدش هم زیبا وشوهرش رفتن کیش چون محل کارشوهرش توی کیش بود . من فقط عکسهای عروسیشون رودیدم زیبا که واقعاً اسمش لایقش بود با آرایش عروسی فوق العاده شده بود ، نمیشد شناختش . اون صورت معصوم دخترانش حالت زنانه پیداکرده بود وآرایش صورت وموهاش کاملاً تبدیل به یه زنش کرده بود . ازدیدن قیافه شوهرش حالم بهم خورد . همه پشت سرخواهرم میگفتن که زیبا رو حیف کرده وچه عجله ای بود که زیبا رو به این پسره نکبت بده اصلاً به زیبا نمیاد وضع مالی خیلی خوبی هم نداشت که بگم بخاطرپولش به دامادی قبولش کردن ولی مثل اینکه پدر داماد از دوستای نزدیک شوهرخواهرم بوده وخوانواده خیلی خوبی بودن ، بماند از اصل داستان منحرف نشم . من به سن 27 سالگی رسیده بودم وکارم گرفته بود ووضع مالی خیلی خوبی داشتم . یه ماشین مدل بالا برای خودم خریده بودم وهم کار میکردم هم عشق وحال تااینکه ازدواج کردم ویک سال بعد خدا بهمون یه پسرداد . زنم بسیارخوشگل واهل اصفهانه . تعریف نمیکنم عین واقعیته که زن من خیلی خوش اندام وسفیدرومثل برف وواقعاً هوس انگیزه که اگه نبود من نمیگرفتمش . ولی من به یه مشکل غیرقابل پیش بینی برخوردم واون سردمزاجی بیش ازاندازه زنم بود . اکرم (زنم) خیلی اهل نمازوروزه است وشبها تا دیر وقت انواع نمازهارومیخونه وگاهی هم تااذان صبح روی سجاده اش خوابش میبره .سال گذشته کارشوهرزیبا توی کیش تموم شد و اومدن تهران یه خونه کوچیک اجاره کردن وبه محض اینکه سروسامون گرفتن من به اکرم گفتم باید زیبا وشوهرش رو یه روز دعوت کنیم چون تا اون موقع اونا خونمون نیومده بودن فقط اکرم عیدها یا توی بعضی از تعطیلات این وراون ور زیبا رودیده بود واصلاً ازش خوشش نمیومد چون زیبا خیلی لوند وبدحجاب بود وزن من باروسری وآرایش خیلی خفیف جلوی فامیلا ظاهرمیشد . اینم بگم که زیبا یه دخترداشت که نسخه زیبایی خودش بود ومن به محض اینکه دیدمش درگوش زیبا گفتم خداروشکر که به باباش نرفته زیبا هم با لوندی گفت دایییییییییییییی !!!!!خلاصه به هرزوری بود اکرم رو برای دعوت کردن زیبا اینا راضی کردم و قرارشد خودم زنگ بزنم به شوهرزیبا وبرای شب جمعه دعوتشون کنم . اول به زیبا زنگ زدم وبعداز کلی لاس ولوس وکرکرخنده زنگ زدم به شوهرنکبتش ودعوتشون کردم . شب جمعه اومدن وزیبا واقعاً توی خوشگل کردن خودش سنگ تموم گذاشته بود . اکرم کمی سرسنگین بود ولی من اصلاً اهمیت نمیدادم وغرق اندام ولوندی زیبا شده بودم . بعد ازشام زیبا کنارمن روی مبل نشست ودست انداخت گردن من وبه شوهرش گفت میدونی این دایی من طلاست ومن خیلی دوسش دارم . شوهرش هم با خنده احمقانه ای گفت دایی جان واقعاً دوست داشتنی هستن بعد زیبا درگوش من گفت دایی اکرم رو ببین داره میترکه وخنده شیطنت آمیزی کرد . من ازگرمای بدن زیبا وسینه هاش که به تنم چسبیده بود لذت میبردم وکیرم روکه به شدت راست شده بودبا سختی لای پام قایم میکردم که زیبا خیلی آروم درگوشم گفت دایی راست کردی ؟ تو زن هم گرفتی آدم نشدی ؟ گفتم پدرسوخته این رون وسینه ای که تو به من چسبوندی پدربزرگمم بود کیرش راست میشد . گفت دایی اکرم چطوره ازش راضی هستی ؟ گفتم بعداً سرفرصت برات میگم . مهمونی اون شب تموم شد و بعدازرفتن مهمونا اکرم دعوای مفصلی سربغل کردن زیبا راه انداخت وبعد هم رفت سرسجاده اش . منم توفکر زیبا تاصبح به خودم میلولیدم . چندروزبعد زیبا زنگ زد وبرای جشن تولد دخترش دعوتمون کرد اما اکرم به هیچ وجه زیربارنرفت اون شب دعوای مفصلی کردیم وفرداش که من رفتم سرکاراکرم بهم اس ام اس داد که من دارم میرم اصفهان اگه دلت خواست آخرهفته بیا دنبالمون بعدش زیبا زنگ زد وکلی گلایه کرد که چرا نیومدین منم گفتم دست به دلم نزارکه خونه گفت حدس میزدم اکرم خونه مانیاد . بهش گفتم اکرم رفته خونه باباش قهرزیبا هم گفت چه تصادفی شوهرمنم رفته تبریزدنبال طلب بعدشم گفت دایی امشب بیا خونه ما حالا که هر دومون تنهاییم فرصت کافی برای حرف زدن داریم خیلی ساله که تنگ هم ننشستیم ومفصل گپ نزدیم . با این حرفش کیرم توی شلوارم داشت هی بزرگ وبزرگترمیشد . تصورتنهایی من وزیبا بعدازاون همه سال .با تغییرات سنی وبدنی ای که هردومون کرده بودیم قلبم رو به تپش انداخت . قبول کردم و گفت برات شام چی درست کنم ؟ گفتم من پیتزامیگیرم میام . بعدازظهرساعت شیش ازشرکتم زدم بیرون واز بهترین پیتزافروشی ای که سراغ داشتم پیتزاگرفتم ورفتم خونشون . اولین باری بود که میرفتم اونجا نزدیک که شدم زنگ زدم وآدرس دقیق گرفتم وزیبا گفت درآپارتمان روباز میزارم مستقیم بیا توی خونه . منم بی سروصدا واردخونش شدم اومد پیشوازم سلام آهسته ای کردو دروبست بعد بغلم کرد ومنم پیتزاهاروگذاشتم زمین وبه گرمی بغلش کردم منوبوسید منم گونه های قشنگش رو بوسیدم وبه خودم فشارش میدادم سینه های نرمش به سینم چسبیده بود دراثرفشاربغل کردن من قسمتی ازسینه های قشنگش ازچاک سینه لباسش اومده بود بیرون . کمی توی همون حال موندیم وبعددعوتم کردداخل وگفت لباس داری یابهت بدم ؟ بعد رفت برام لباس راحتی آورد وگفت تا لباستو عوض کنی منم مقدمات شاموآماده میکنم . پیتزاروبا تعریف کردن خاطرات خدمت وشروع کارم خوردیم بعدشم زیبا داستان ازدواج ورفتنشون به کیش روبرام تعریف کرد . بعد زیبا برای خوابوندن دخترش ازم کمی فرصت خواست وگفت توی این فاصله اگه میخوای یه دوش بگیریا ماهواره نگاه کن تا من بیام . منم توی مبل فرورفتم ومشغول تماشای ماهواره شدم . زیبا تغریباً بعدازنیم ساعت اومد وازم بخاطرتاخیرش عذرخواهی کرد.اصل مطلبزیبا تنگ کنارم نشست ودستش روگذاشت روی پام منم دستموگذاشتم لای روناش وگفت خوب دایی اززندگیت بگو ازاکرم برام بگو . منم براش تعریف کردم که اکرم با تمام زیباییش وبدن سفیدوقشنگش که مثل بلورمیمونه ولی به شدت سردمزاجه وهیچ تمایلی به سکس نداره واین کارو یه عمل حیوانی میدونه . زیبا ازم خواست جزئیاتشوبراش بگم وپرسید مثلاً برات میخوره یا میزاره ازهمه جای بدنش استفاده کنی؟ یاموقع سکس حرارتش بالامیره ووحشی میشه ؟ گفتم اینایی که گفتی دراکرم اصلاً وجودنداره ! زیباگفت دایی آدما چرا اینقدرباهم تفاوت دارن شوهرمنم اصلاً نمیزاره بخورمش میگه بیماری میاره یه بارکه داشتیم سکس میکردیم بهش گفتم سوراخ عقبمو انگشت کن من خیلی خوشم میاد وباعث میشه زودترارضاء بشم بهم گفت مگه توکنی هستی زن حسابی . همینطور که این حرفا رومیزدیم حرارت تن هردومون به شدت بالا رفته بود ضربان قلب من تندشده بود وزیبا مرتب آب دهنش روقورت میداد . خیلی بهم چسبیده بودیم .من دستموازپشت کمرش گذاشته بودم بغل باسنش ومیمالیدم وزیبا هم دیگه کاملا داشت ازروی شلوارکیرموماساژمیداد.اون یکی دستمو بردم دگمه های پیرهنشوبازکردم وسینه هاشو ازروی سوتین میمالیدم . نمیدونم چه مدت گذشت هردوغرق درافکاربودیم وهمینجوری همدیگه رو میمالیدیم . شاید هردومون به این فکر میکردیم که کاری که داریم میکنیم درسته یا نه . یدفعه زیبا سکوت روشکست وگفت دایی قشنگم خودت میدونی من چقدردوست دارم وبا هیچ کس توفامیل مثل توراحت نیستم . میدونم که این کاری که ما داریم میکنیم خیلی زشته ولی ما هم سن هستیم وازجزئیات زندگی هم خبرداریم . الان توچیزی میخوای که من میتونم برات مهیا کنم منم چیزی میخوام که توخوب بلدی ازپسش بربیای ، به نظرتومامیتونیم همدیگه روارضاء کنیم ؟ تکونی خوردم ، کنترل تلوزیون روبرداشتم وخاموشش کردم خونه توتاریکی فرورفت بلندش کردموگفتم بیا روی پام بشین .زیبا هم بلندشدوبه نرمی روی کیرمن که دیگه داشت پوستشومیترکوند نشست بغلش کردم گرمای کسش اونقدرزیادبود که ازروی لباس به خوبی میشد داغیشوحس کرد . تیشرتمو درآورد منم پیرهنشوازتنش کندم . سوتینشوبازکردم ازدیدن سینه هاش سیرنمیشدم اصلاً اون سینه های دخترونه قدیمی نبودن کاملاً درشت وخیلی نرم وخوردنی . سرموگذاشتم لای سینه هاش تنش مثل تنورداغ بود . با هرلیسی که به سینه اش میزدم آه کوتاهی میکشید سرشوآورد درگوشم وگفت میخوام کیرتو ببینم . بلندشد من درهمون حالتی که توی مبل فرورفته بودم شلوارک وشورتمودرآوردم شورتم ازپیش آب کیرم خیس شده بود . زیبا هم شلوارشودرآورد . گفتم شورتتو درنیار بعداً میخوام خودم درش بیارم . جلوی پام نشست کیرموتودستش گرفت گفت چقدراندازه کیرت تغییرکرده اصلاً مثل قبل نیست رگهاش چه زده بیرون . راست میگفت کیرم نسبت به دوران نوجوونی هم بزرگترشده بود هم کلفت تر هم قدرتمندتر تجربه هم به اندازه کافی داشتم نه عجله ای داشتم نه هول بودم که زود بکنم توش . به زیبا گفتم آروم وبا لذت کافی بخورش امشب باید سکسمون طولانی باشه . زیبا با لبخندی که چهره اش رو جذاب تر میکرد کیرمودودستی گرفت ته شو فشار میداد تاسرش گنده ترشه . وقتی به آرامی کیرم گرمای دهنش روحس کرد داشتم توآسمونا پروازمیکردم و زیبا باولع ولی به آهستگی کیرمو میخورد گاهی تا ته میکرد توی دهنش وگاهی با دستاش ماساژش میداد خایه هام رو هم توی اون یکی دستش گرم نگه داشته بود بهش گفتم زیبای گلم هروقت دوست داشتی بگو منم برات بخورم گفت نمیتونم کیرتو ول کنم باید توی دست ودهنم باشه بیا بریم روی تخت ودراز بکشیم همزمان همدیگه روبخوریم بلندشدیم ورفتیم طرف اتاق خواب وقتی جلوی من راه میرفت با نگاه کردن به باسن قشنگ وگائیدنی اش گردش خون توی رگهای صورتم روحس کردم تصورگائیدن اون کون خوشگل داشت هوش ازسرم میبرد . روی تخت به پشت خوابیدوگفت برعکس بخواب روم که هردومون بتونیم بخوریم . منم خوابیدم روش کیرم توی دهنش بود وقتی دستموبردم لای پاش که کسشوبمالم دیدم شورتش خیس خیسه . شورتشو تانصف کشیدم پائین وداشتم قسمت بالای کس گوشتالوشو میلیسیدم که آهش دراومد رفتم یکم پایین تروچوچولشو بازبون قلقلک دادم تنش مثل آتیش شده بود کیرموتوی دستش گرفته بود وآه و اوه میکرد خواستم توی لذت غرقش کنم انگشتمو یواش کردم توی کسش وبا تمام لذت کس نازنینشو میخوردم تمام صورتم از آب کسش خیس شده بود خیلی آروم شروع کردم به مالیدن سوراخ مقعدش شروع کرد به حرکت دادن باسنش وخیلی یواش گفت دایی دیوونم کردی دیگه طاقت ندارم توروخدا بکن توش منم خیلی آهسته گفتم عزیزم زوده قبل ازاینکه بکنم توش باید یه بارآبت بیاد . ازروش بلندشدم گفتم حالا توبیا روم . یه بالش گذاشتم زیرسرم که کاملاً به کسش مسلط باشم بلندشدوشورتشوکه من تا روناش کشیده بودم پایین درآورد وپرتش کردیه طرفی وخوابیدروم شکمش داغ داغ بود منم تنم داغ شده بود وقتی تمام تنش با تنم تماس پیداکرد سرشوگذاشت روی رونم وبا دست کیرمو به سمت بالا وپایین ماساژ میداد کیرم مثل تنه درخت سفت شده بود وکمی ازآبم خارج شده بود زیبا هم با لیزی همون آب داشت کیرموسفت ماساژ میداد صدای خوشایندی ازماساژکیرم توی اتاق پیچیده بود که منم لای رونای دیوانه کننده زیبا شروع کردم به چرخوندن زبونم روی دهانه ورودی کسش خودش هم با حرکت کمرش هرجای کسشو که دلش میخواست به زبون وچونه وبینی من میمالید با هردودستم باسنشو بغل کرده بودم وزیبا روناشو به سرم سفت کرده بود انگشتاموبردم طرف قاچ کونش بازشون کردمووزبونمورسوندم به مقعدش واااای چه سوراخ تمیز وداغی ماهیچه های سوراخش منقبض شده بود زبونم که دورگردی سوراخ کونش میچرخید زیبا با تمام قدرت روناشو به هم تنگ میکرد انگشتمویواش فشاردادم که بره داخل کونش دوتا انگشت دیگه هم کردم توی کسش وداشتم چوچولشومیخوردم که حرکت های زیبا تندترشد نفس هاش تندشد وکیرمنو محکم گرفته بود وبه صورتش میمالید . تمام صورتشو میمالید به کیرمو میگفت خوشگلم چقدرکیرت قشنگه بعدمیکردش توی دهنش محکم مک میزد بعد میاورد بیرون وکله اش روماچ میکرد دوباره میمالیدش به صورتش حرکاتش خیلی تندشده بود فهمیدم داره آبش میاد دیگه ازکنترل من خارج شده بود حرکت کمرش باعث میشد تمام کسش مالیده بشه به صورتم منم دوانگشت توی کونش ودو انگشت توی کسش چوچولشواز دهنم درآوردمو گفتم عروسک قشنگ من بده بهم آبتو دیگه . تغریباً بلندشده بود وروی صورتم نشسته بود باحرکتهای تندکمرش کسشومیمالیدبه صورتم منم واقعا داشتم از کس وکونش لذت میبردم یکدفعه سینه هاشوگرفت وگفت واااااای داییییییییییییییی دارم میام گفتم بده بهم آبتو خوشگله همشو بهم بده . یه دستشو برد توی موهاش وبا دست دیگه اش سینه هاشو محکم فشار میداد منم انگشت شصتمو کرده بودم توکونش ومحکم فشار میدادم و تمام کسش هم توی دهنم بود ومیمکیدم که یکدفعه حرکتش خیلی تند شدوتمام صورتم از آب کسش خیس شد بی حال افتادروم ودوباره کیرموکردتوی دهنش نفسش داشت بند میومد قلبش به شدت میزد بلندش کردمو خوابیدم کنارش میبوسیدمشو قربون صدقه اش میرفتم نفسش که آروم شد گفت دایی اذیت شدی؟ گفتم نه خوشگلم ازلذت بردن تو من کیف کردم چطور بود حسابی حال کردی یا نه ؟ گفت دایی زیبا ترین ارضاء شدن زندگیم بود . فکرشم نمیکردم اینقدربا لذت آبم بیاد واااااای سکس قشنگ چقدرخوبه چه احساس گرم ودلچسبی داره دایی جونم تنم حس نداره انگارتمام وجودم تخلیه شده . لبامو گذاشتم روی لباش زبونشو انداخت توی دهنم وغرق لب گرفتن ازهم شدیم همونجوری که لبامون وزبونامون مشغول بودن با یه دستش شروع کرد به مالیدن کیرم . کیر من که تغریباً نیم خیزبود به شدت سفت شد کیرموگذاشت لای پاش واومد روم پاهاشو جفت کرده بودوکمرشوبالا پائین میکرد طوری که کیرم لای روناش بود وبه کسش مالیده میشد . خدای من لای پاش که به این گرم ونرمی بود کسش با کیرم میخواست چیکارکنه . درگوشم گفت کسی بهت بدم که توزندگیت نکردی . میخوای بری توش یا هنوز زوده؟ گفتم یواش بزار بره توش . لبخندی زد ودستشتو بردلای پاش کیرموگرفت وگذاشت جلوی سوراخش اونقدر داغ ولیز بود که داشتم دیوونه میشدم کسش تنگ ترازاونی بود که کیرم براحتی واردش بشه وزن بدنشو انداخت روی کیرمو منم کمی کمکش کردم حس میکردم که کیرم داره کسشو میشکافه ومیره تو . هردفعه که به آرومی میکشیدم بیرون ودوباره میکردم توش همون احساسوداشتم کسش بعدازهربیرون کشیدن دوباره جمع میشد وبازم کیرم باید میشکافتش تا واردش بشه گفتم زیبا جونم سینه هاتو بچسبون بهم دیدم میخواد بغلم کنه کمی از تشک فاصله گرفتم دستاش رفت زیرم ومحکم بغلم کرد حتی یه میلیمترهم دیگه برای فشاردادنش باقی نمونده بود دوتاییمون به شدت همدیگه رو بغل کرده بودیم لبهامون بی اختیار رفت روی هم ولب وزبون ….واااااااای چه کیفی داشت کیرم توی کس قشنگش فرومیرفت وسینه های نرمش هم روی سینم فشرده شده بود لب وزبون هم که داشتم فدای هم میشدن گاهی زبونشو مثل مردا که میکنن توی کس زن تیز میکرد ومیکرد توی دهنم وعقب وجلو میکرد گاهی لب بالمو میگرفت توی دهنشو مک میزد شروع کردم به لیسیدن گلو وگوشش داشت دیوونه میشد آهسته درگوشم گفت میخوای آبت همینجوری بیاد گفتم نه هنوزازت سیرنشدم حرکاتمونوشل ترکردیم که آبم نیاد دستاشو که اززیرم درآورد منم هردودستموگذاشتم روی باسنش بعد یواش انگشتموکردم توی سوراخ باسنش نگاهی با مهربونی وملاطفت بهم کرد وگفت دایی شیطونم ازپشت میخوای آره ؟ گفتم اگه اذیت نمیشی آره . گفت کس وکونم فدای دایی گلم . توهرکاری بگی من امشب برات میکنم فقط بگو چطوری بخوابم ، لب تخت قنبل کنم دوست داری؟ گفتم اونجوری خیلی دردت میاد به پهلوبخواب من ازپشت بغلت کنم . به پهلوخوابید منم پشتش قرارگرفتم باسنش واقعاً زیبا شده بود کمرباریکش به زیبایی باسنش اضافه میکرد پرسیدم چیزی برای لیزکردن داری؟ رفت وازتوی کشوی دراورش ژل آورد داد به من وگفت خودت بمال به کونم . ژل روریختم روی انگشتام ومالیدم به سوراخ کونش کمی هم به کیرم زدم وخوابیدم پشتش کیرموگذاشتم لای لنبرهای کونش وبغلش کردم کیرم درامتداد بدن هامون بین لنبرهای کونش بالا وپایین میرفت زیبا با مهارتی خاص با باسنش کیرموماساژمیداد که کاملاً سفت بشه وبتونه وارد اوخ سوراخ رویایی بشه با یه دستم که از زیربدنش ردکرده بودم سینه هاشو میمالیدم وبادست دیگه ام سرشو به طرف خودم برگردونده بودم و گردن وگوشش رو موخوردم زیبا هم یه دستش زیرسرش بود وبادست دیگه اش کمرمنو به طرف خودش میکشید . زیرگوشش به آرومی گفتم میتونی همه اش رو توی باسنت جابدی ؟ گفت تاحالا امتحان نکردم ولی توتلاشتوبکن مطمئن باش من لذت بردن توروببینم همشو توی پشتم جامیدم . بعدها فهمیدم که شوهرکس میخش میگه کون کثیفه وفقط کثافت ها میتونن زناروازپشت میکنن ( کس خل کس کش ) بگذریم کیرم کاملاً با کون ماساژهای زیبا سفت شده بود وسط کیرموگرفتم وگذاشتم جلوی سوراخ باسن زیبا خودش هم کمی جابجا شدتاورودکیرم به اون سوراخ تنگ ووصف نشدنی راحت تربشه با کمی فشارموفق شدم سرشو بکنم توولی به ژل بیشتری احتیاج داشتم به زیبا گفتم یکم ژل بریزکف دستم . ژل رومالیدم به تمام بدنه کیرم ودوباره مشغول فروکردن شدم گفتم زیبا جونم یادته بچه بودیم دودول بازی میکردیم خندید وگفت تویادته دبیرستان که بودیم چندبار آب کیرتوریختی توی کونم ؟ گفتم هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روزبتونم تمام کیرموتوی پشتت فروکنم گفت عزیزم هنوزم که نرفته گفتم آخه کونت تنگه خوشگلم نمیخوام اذیت بشی گفت اصلاً اذیت نمیشم خیلی هم دلم میخواد که کیرت تا ته بره توی کونم اینو که گفت راستییتش یکم بهم برخورد گفتم به شکم بخواب روی تخت یه بالش گذاشتم زیرشکمش وگفتم خودت لاشوبازکن ، نشستم روی باسنش اونهم با انگشتای دودستش لای باسنش روبازکرده بود یکم ژل زدم وکیرم رو گذاشتم دم سوراخش و باقدرت فشاردادم ، با صدای فرچ کیرم تا نصف رفت توکونش داشت دردمیکشید خوابیدم روش وگفتم عزیزم میخوای بیخیال بشم گفت نه داغی کیرت توی بدنم داره حس خوبی بهم میده فقط عجله نکن گفتم برای اینکه دردکمتری داشته باشی پاهاتوکاملاً جفت کن وخودتوشل بگیر . منم خوابیدم روش طوری که ازسرتاپا کاملاً روش بودم این پوزیشنو خیلی دوست دارم چون رونهای زن منوخیلی شهوتی میکنه وتوی هرپوزیشنی که بتونم رونهای زن روحس کنم خیلی برام لذت بخشه آروم شروع کردم به خوردن گردن ولاله گوشهاش میدونستم این کاردیوونه اش میکنه دستاموهم برده بودم زیربدنش که هم خیلی وزنم روش نیفته هم بتونم سینه هاشوتوی دستام داشته باشم . کمرم که بالا وپایین میشد آه واوه زیبا هم شروع شد با صدای لرزون گفت وااااااااای دایییییییییییی چقدرکیرت کلفته باورم نمیشه همچون کیرکلفتی توی کونم فرورفته . منم با هرحرکت رفت وبرگشت هردفعه کیرم روبیشترتوی اون بهشت گوشت آلودفرومیکردم . خیلی داغ شده بودم تمام بدنم عرق کرده بود وازعرق من پشت کمر زیبا خیس شده بود نفس نفس میزدم وزیبا هم فقط آخ واوخ ملایم میکرد پاهام رو جمع کردم دوطرف باسن زیبا وکیرم رو با تمام قدرت تا ته میچپوندم توی اون کون گوشتالوش . زیبا هم پاهاشو آورده بودچسبونده بود به پشت من وبا پاشنه پاش منوبطرف خودش فشار میداد . دیگه کون زیبا کاملاً پذیرای کیرمن شده بود وازشنیدن صدای مخصوص کون کردن که شبیه صدای فرچ فرچ میمونه وکون کنها خوب این صدا رومیشناسن داشتم به اوج لذت جنسی میرسیدم . به زیبا گفتم عروسک من توهم لذت میبری ؟ گفت آره قربون کیر کلفتت بشم ( زیباخوب میدونست که مردا دوست دارن زنا ازکیرشون تعریف کنن ) فقط اگه حس تورو خراب نمیکنه میخوام بیام رو که بتونم ارضاء شم . بلند شدم ولب تخت نشستم زیبا جلوم ایستاد لباموبوسید وگفت من یه دستشویی برم وبرگردم . تا زیبا برگرده جلوی آینه ایستادم یه نگاهی به کیرم انداختم وبهش گفتم خوب داری امشب عشق میکنی ها پدرسوخته . زیبا اومد تو اتاق گفت میخوای بریم روی مبل گفتم آره توجلوی من برو تامن کونتو دیدبزنم . زیبای لعنتی هم شروع کرد مثل مانکن ها راه رفتن ومن ازدیدن باسن گوشتالوش چه کیفی کردم به مبل که رسیدیم نذاشت بشینم گفت وایستا من برات بخورم . فهمیدم که دوست داره کیر مردا رو درحالیکه ایستادن بخوره . منم دستهامو زدم به کمرم وگفتم تا آخرشو بکن توی دهنت جنده خوشگل من با گفتن این حرف چشماش گردشد گفت دایییییییییییییییی خیلی بدجنسی من مثل جنده ها میمونم ؟ کفتم نه خوشگل من توفقط جنده ی منی . کیرموگرفت وفشارداد وگفت الان که پوست کیرتو کندم میفهمی . بعدبا ولع شروع کرد به ساک زدن باهردودستش باسن منو گرفته بود وبه طرف خودش میکشید منم سرشو گرفته بودم و کیرم رو تا ته میکردم توحلقش نفسش بند اومده بود هرچند وقت یه بار نفس میگرفت ودوباره شروع به فروکردن کیرم توی حلقش میکرد کیرم داشت از شقی میترکید گفتم دختر داری خودکشی میکنی ؟ مثل وحشیا گفت آره میخوام با کیرخودکشی کنم . گفتم چرند نگو بپرباکون روی کی

دختر داییآرزو يه دختر 18 ساله است با قد 160 تپل سبزه كه مادرش به رحمت خدا رفته و پدري عياش داره وزياد خونه ما مياد يادم تازه موتور هيوسانگ خريده بودم آخه من عاشق موتور سواريم چندباري ترك موتورم سوارش كرده بودم وهربار كه ترمز جلورو ميگرفتم پستونهاي گندش به پشتم كه ميچسبيد واقعا حالي به حاليم ميكرد خيلي تو نخش بودم يكبار كه تو حياط نشسته بود بيحال شده بود (فشارش افتاده بود)كه زير بغلش و گرفته بودم وداشتم ميبردمش داخل اتاق كه با جراتي كه به خودم دادم پستوناشو قشنگ گرفتم توي دستهام از همون لحظه به خودم قول دادم كه هر جوري شده ترتيبشو بدم .يكروز كه باماشينم اومدم خونه تا موتور رو بردارم و با دوستهام بريم شكار وقتي موتور رو از خونه بيرون آوردم آرزو اومد پيشم سلام كرد و پرسيد كه كجا ميري گفتم دارم ميرم بيرون گفت منم با خودت ميبر ي بيرون گفتم كار دارم ديدم خيلي غمگينه گفتم چيه جواب داد كه حالم گرفته است يه لحظه به خودم گفتم خاك برسر شكار همينجاست ميخواي بري دربه در كجا بشي كه يه كبك بزني زنگ زدم به دوستام گفتم كه نميتونم بيام رفتم تو و به مادرم گفتم كه ميخوام با آرزو بريم بيرون مثل اينكه حالش زياد خوب نيست مادرم كلي ذوق كرد كه ميخوام برادر زاده اش رو ببرم بيرون تا هوا بخوره كلي برام دعا كردموتور رو روشن كردم و سوار پشتم كردمش زدم به يكي از جاده خاكيهاي كه اطراف شهرمون و به يه جاي باصفا ميرسه و خيلي خلوته تو راه بهش گفتم ميخواي تو رانندگي كني گفت من بلد نيستم گفتم خوب يادت ميدم اومد جلو نشست منم خم شدم و دسته فرمان موتور رو گرفتم واي كيرم نشسته بود روي كون خوشگلش كيرم شق شق بود قسم ميخورم همون لحظه اول كيرمو حس كرد اروم راه افتاد يكي دوبار نزديك بود كه بزنتمون زمين حتي يكبار هم منصرف شد كه من خودم بشينم كه با تشويق من ادامه داد ديگه يكم وارد شد بود با سرعت كمي داشت ميرفت دستمو دور كمرش گرفته بودمو خودمو بهش چسبونده بودم واي كه كيرم داشت ميتركيد دستمو يكم بالا تر بردم قشنگ زير پستوناش بود كه يكم فشار دستمو زياد كردم واي كه چه حالي ميداد رسيديم به يه سر پايني تيز خطر ناك بهش گفتم ترمز كن كه خودم بشينم كه بيشعور ترمز جلو رو گرفت و موتور روي خاكها سر خورد جفتمون خورديم زمين با بدبختي موتور رو از رو پاش بلند كردم داشت گريه ميكرد من بهش خنديدم گفتم بلند شو عيبي نداره تا زمين نخوري كه موتورسوار نميشی بلندش كردم بقيه راه رو خودم نشستم رسيديم زير يكسري درخت در يك جاي دنج و پرت كه سالي يك نفر هم از اونجا رد نميشد زير انداز رو پهن كردم و اتش رو بر پا كردم ديدم داره لنگ ميزنه گفتم چيه گفت درد ميكنه مفتم بيا بشين ببينم چش شده اومد نشت پاچه شلوارشو بالا زدم واي عجب ساق پاي زيباي داشت تازه موهاشو زده بود ديدم كه زانوش پوستش رفته ساق پاش كف دستم بود داشتم به زانوش نگاه ميكردم كيرم باز بيجنبه بازي در اورده بود و شق كرده بود اروم داشتم با ساق پاش بازي ميكردم نميدونم چي شد كه صورتمو بردم جلو يك بوس كوچولو به لپش زدم ديدم چيزي نمگه اروم اروم بوس گرفتنم تبديل شد به لب گرفتن از آرزو. ديدم داره همكاري ميكنه و لبم رو ميك ميزنه اومدم كنارش گفت كسي مياد بسه امير گفتم خيالت راحت باشه هيچكس نمياد گفت نه اينجا نميشه بلند شدم و چادر رو باز كردم گفتم بيا تو چادر تا كسي هم اگه از دور اومد نبينه چكار ميكنيم بردمش تو چادر دراز كشيدم پهلوش و اونو به خودم چسبوندم باز هم شروع كردم به لب گرفتن واي چه حالي ميداد ديگه داشتم منفجر ميشدم دكمه مانتوشو باز كردم و تيشرتش رو بالا زدم يه سوتين سفيد بسته بود دستمو بردم زيرشو پستونهاي داغشو تو دستم گرفتم واي كه چه حالي ميداد داشتم ميتركيدم ديدم دستشو برد رو كيرم وداره كيرمو فشار ميده گفت فشارش بدم؟ گفتم اره گفت محكم گفتم اره گفت دردش نمياد گفتم نه با فشار كيرم از روي شلوار نوازش ميكرد زيپمو براش باز كردم كيرمو دادم دستش كمر شلوارشو باز كردم شورت و شلوارش رو باهم كشيدم پايين خدا قسمت همتون بكنه يه كوس 18 ساله ناز و نوبر با يكم مو واي نميدونم چي شد كه زبونم رو گذاشتم روش صداي اخ اوفش بلند شده بود كيرمو بردم جلوي دهنش گفت بدم مياد بهش گفتم منكه مال تورو خوردم تو هم امتحان كن كيرمو تو دهنش گذاشته بود دندوناش كيرمو اذيت ميكرد خوابوندمش كيرمو بردم لاي پاش خيس خيس بود آروم كيرمو به كوسش ميماليدم داشت پرواز ميكرد ميدونستم دختره برش گردوندم كونشو براش ليس ميزدم خيلي خوشش اومده بود كيرمو چرب كردم و بهش گفتم يكم درد داره اما بهت قول ميدم كه لذتش خيلي بيشتر از دردشه آروم كيرمو كردم تو كونش واي مگه ميرفت تو لا مذهب خيلي تنگ بود دادش در اومده بود سر كيرم رفته بود تو ولي آرزو ديگه تحمل نداشت كمرشو گرفته بودم كه يكدفعه با تمام نيرو خودمو بهش چسبوندم كه صداي جيغش تا هفت ابادي اونطرف تر هم رفت ولش نكردم داشت گريه ميكرد وخواهش ميكرد كه درش بيارم بهش گفتم اگه درش بيارم دردش بيشتره ميشه خودتو شل كن تا آروم بگيره بعد چند دقيقه شروع كردم با دستم با چوچولش بازي كردن باز هم حشري شده بود آروم شروع كردم تلمبه زدن خوشش اومد بود باز هم اخ اووفش بلند شده بود ديدم بدنش لرزيد داشتم ميومدم تمام آب كيرمو توي كون نازش خالي كردم كيرمو بيرون كشيدم تا غروب يبار ديگه هم كردمش غروب موقع برگشتن نميتونست درست روي موتور بشينه ديگه هر هفته دوسه بار بهش حال ميدادم

راز شیرینعروسی شیرین بود . دختر خواهرم بیست سالش بود و من که فعلا اول داستان دایی جونش هستم درست دو برابرش سن داشتم . من و خواهرم شور انگیز که دوسالی ازم بزرگتره از همون سالهای ابتدایی نوجوونی با هم سکس داشتیم . نمی دونم چرا ولی اون خیلی حشری بود . همش لباسای تحریک آمیز می پوشید . کونشو بهم نشون می داد . خودشو مینداخت تو بغلم . اوایل چندشم می شد . دوست نداشتم با خواهرم طرف شم . ولی وقتی که دیدم دستم از همه جا کوتاهه و اون می تونه خیلی راحت تمام کمبود های منو جبران کنه و به اصطلاح منو بسازه قانع شدم که باهاش سکس داشته باشم . اوایل فقط با سینه هاش ور می رفتم و اونو میک می زدم . کوسشو می خوردم ولخت تو بغل هم در حد معمول سکس می کردیم . اون کیرمو ساک می زد و ارضام می کرد و بعدا که یه خورده پیشرفت کردیم منم می کردم تو کونش و آبمو تو سوراخ کونش خالی می کردم .به همین صورت پیش می رفتیم خیلی دوست داشتم اونو از کوس بکنم ولی نمی شد . شرایط جامعه طوری بود که مجبور بود دختری و بکارتشو حفظ کنه . خیلی زود تن به ازدواج داد اونم با یه ارتشی که اون اوایل اکثرا تو ماموریت بود . طوری که سه روز بعد از عروسی شوهره میره محل خدمتیش که راه دوریه و منم شبا می رفتم پیشش می خوابیدم . دیگه راحت می تونستم اونو از کوس بکنم . خودش می گفت که به شوهرش اجازه نداده که تو کوسش آب بریزه و گفته باشه واسه دفعه بعد . اون می خواست از من بار دار شه و تا موقعی که مطمئن نمی شد حاضر نبود به شوهره اجازه بده تو کوسش آب خالی کنه . شوهر خواهرم واسه یه ماهی رفت و منم جور اونو کشیدم . کم پیش میومد که از رختخواب جدا شیم . خواهرمو در مدت کوتاهی تا می تونستم آب بندیش کردم . همون آب بندیها کارشو کرد و من شدم بابای اولین بچه اش . البته این اولین و تنها بچه اش بود . چون یعد از اون که یه بار از شوهرش بار دار شد بچه اش رد شد و دیگه هم نتونست بچه دار شه . شوهرشم به شیرینی همون شیرین قانع بود . حالا دیگه خیلی راحت و بی دردسر تر می تونستم خواهرمو بگام . ترجیح دادم دیگه از دواج نکنم . خودمو اسیر و گرفتار نکنم . تو مغازه سوپری بابا کار می کردم . زن که همون خواهرم باشه رو داشتم ودختری هم داشتم که اسمش شیرین بود . واون منو دایی خودش می دونست . خیلی ناز و خوشگل بود . دوست داشتم یه روزی بهش بگم که من باباشم ولی جرات این کارو نداشتم . دلم نمی خواست تمام باور هاشو خراب کنم . راضی به رنج اون نبودم . اتفاقا شوهر اونم یه ارتشی بود . لباس عروس بهش میومد . ناز شده بود . هیشکی مث من حتی مامان باباش بهش هدیه نداده بودن . تا می تونستم طلا بارونش کرده بودم . اون منو که مثلا دایی اش بودم و به نوعی هم بودم شاید خیلی بیشتر از بابا مامانش دوست داشت . چون خیلی به دردش می خوردم . در سختیها و خوشیها بهترین همدمش بودم . اون شبی که رفته بود خونه بخت از ناراحتی چشامو تا صبح رو هم نذاشتم . حتی حوصله خوندن داستانهای سکسی رو هم نداشتم واسه همین تو وبلاگ امیر سکسی دنبال داستانهای عشقی و احساسی می گشتم . خدایا دخترم همه عشق و امید و زندگیم حالا چی میکشه ؟/؟نکنه گرفتار یه مرد بیرحم شده باشه ؟/؟نه شیرین من نباید سختی بکشه . شوهره خیلی گردن کلفت بود . من شیرین خودمو خیلی دوست داشتم . اون وقتا که بچه بود گاهی وقتا خودم کهنه اش می کردم پوشکشو عوض می کردم . می بردمش مدرسه . باهاش درس کار می کردم . گاهی وقتا که یه پسری بهش متلک می گفت اون میومد همه چی رو واسم تعریف می کرد . اون راز های خودشو با من در میون میذاشت . نمی دونم چی شد که یهو با این خواسته پدر قلابیش که ازش خواسته بود ازدواج کنه موافقت کرده تن به این کار داده بود . صبح حال و حوصله رفتن به مغازه رو نداشتم . زنگ زدم به بابا که نمیام . پشت بندش دیدم که موبایلم زنگ خورد . شیرین شیرین من بود . وقتی که صداشو می شنیدم و حس کردم که حالش خوبه انگاری دنیا رو به من داده باشن .-دایی جون دلم واست تنگ شده میای پیشم کارت دارم .-عزیزم ما که الان ده ساعت نمیشه که از هم دوریم فرشاد کجاست -هیچی با این که مرخصی داشت ولی همین الان از ستاد زنگ زدن که آماده باشن و تو هم باید بیای .. پاشدم رفتم ببینم دخترم یعنی همون خواهر زاده ام با من چیکار داره . پدر سوخته خیلی ناز و تپل کرده بود . خیلی خواستنی شده بود کوفت شوهرش بشه . اصلا از ریخت و قیافه شوهر الدنگش خوشم نمیومد . به محض دیدنم خودشو انداخت تو بغلم . دایی شهروز خیلی دوستت دارم خیلی . یه جوری لبامو می بوسید که تا به حال سابقه نداشت . طوری که فکر می کردم دارم مامانشو که خواهرم باشه می بوسم . منو به یاد شور انگیز مینداخت . قبلا هر وقت لبامو میذاشتم رو لباش با یه مکث برش می داشتم و اونم هر موقع این کارو می کرد بیشتر از یه ثانیه مکث نمی کرد . دیدم داغ شده و سینه های بر جسته اشو که نصفش از تاپش بیرون زده بود به سینه هام می چسبونه . دایی جون دوستت دارم می خوامت . منو ببوس بغلم کن می خوامت . به من نه نگو -شیرین اصلا معلوم هست تو چته ؟/؟تو دیشب ازدواج کردی این کارا چیه که با دایی ات انجام میدی . باهام شوخی نکن . من بیست سال ازت بزرگترم . یه عمره جای دخترمی بگو داری شوخی می کنی . بگو که دارم خواب می بینم .-نه دایی جون هیچم شوخی نیست . .فکر کردی من الکی زن این عوضی شدم ؟/؟می خواستم زود تر خودم خلاص کنم و بیام بپرم تو بغلت -شیرین دیوونه ! تو فکرشو نکردی که اگه من گردنم بره حاضر نمیشم که همچین کاری بکنم ؟/؟اونم با فامیل . اونم با خواهر زاده ام پاره تنم . عزیز دل خواهرم . گناه داره می خوای تو آتیش جهنم بسوزم ؟/؟-من هوس دارم دایی . می خوام می خوام با کیرت منو بکنی -تو که این قدر گستاخ نبودی شیرین .-دایی نذار من اون حرفایی رو که تو دلمه بزنم نذار من عقده هامو خالی کنم .-بگو چه غلطی میخوای بکنی . به شدت بر افروخته شده یکی گذاشتم زیر گوشش که در جا پشیمون شدم . دختر دلبندمو زدم . اونی رو که از همه دنیا واسم عزیز تر بود به خاطر این که می خواست باهاش سکس داشته باشم زدم . اشک چشای نازنینشو تر کرده بود . موبایلشو پس از این که چند تا کلیدشو این طرف و اون طرف کرد داد دستمو باصدایی گریان گفت بگیرش دایی پاک و مهربون و نجیب من . ببین اون بهشتی که واسه خودت درست کردی چیه . به مانیتور موبایل که نگاه کردم نزدیک بود سکته کنم . شیرین از یکی از سکسهای من و مادرش فیلم بر داشته بود . هر چند خیلی واضح نبود و زوایای سکسو به خوبی نشون نمی داد ولی ثابت می کرد که من دارم خواهرمو یعنی مادر شیرینمو میگام .-بیا این طرف صورتمو هم بزن دیگه . دیگه نمی تونستم پیش شیرین سرمو بالا بگیرم . رفتم طرف دخترم تا از دلش در بیارم . لبمو گذاشتم رو پیشونیش تا اونو ببوسم .-نه من این جوری نمی خوام سریع قبل از این که بخوام حرفی بزنم و اعتراضی بکنم لباسا و شلوارشو در آورد و با یه شورت و سوتین کنارم قرار گرفت و خودشو انداخت تو بغلم این بار صورتشو بوسیدم و چشامو بستم . نه نه این کارو باهام نکن شیرین . دیگه اگه یه درصدم شک داشتم که اون دختر منه این یه درصد تردید هم از بین رفت . ژن من و مادره تو وجودش بود اونم دوست داشت خودشو در اختیار یکی از نزدیکاش قرار بده. حالا که داداش نداشت چسبیده بود به من . بوی خوش عروسی رو می داد . شیرین با وسوسه شیرینش داشت منو به دام خودش مینداخت . کمر بند شلوارمو باز کرد ویکی یکی لباسهای زیر و رومو در آورد . اولش خجالت می کشیدم که اون منو با این وضعیت لخت ببینه . هنوزم باورم نمی شد با همه عطش و هوسی که در من به وجود اومده بود هنوزم جا داشتم که خودمو کنار بکشم ولی شیرین لب و دهن شیرینشو گذاشت رو کیرم وساک زدنو شروع کرد . کیرم داغ داغ شده بود . اون شور و حال جوانی و احساس طراوت یه بار دیگه در من زنده شده بود . دیگه نمی تونستم ازش دل بکنم . تاریخ یه بار دیگه داشت تکرار می شد . شیرین در حال خوردن کیرم بود . ومنم در همین حالت دستامو رسوندم به کمرش و سوتینشو باز کردم ودیگه به چشم خواهر زاده و دخترم بهش تگاه نمی کردم . اون حالا شده بود معشوقه من . چه سینه های آبدار و تازه ای ! چون داشت کیرمو ساک می زد سینه هاش ازم دور افتاده بود ولی وقت زیاد بود . دستامو این بار رسوندم به پشت سرش و اونو به کیرم فشردم . وروجک کارشو خوب وارد بود . هیکلش مانکنی بود . ولی کونش بر جسته . دهنشو از رو کیرم برداشت و گفت از روزی که کیرتو دیدم رفته توکوس مامانی وچه جور داره بهش حال میده دیگه آروم و قرار ندارم . راستش به مامان حسودیم میشه . بعضی وقتا هم ازش بدم میاد ولی خب … لباشو چسبوندم به لبام که دیگه ادامه نده . فقط شورت اون تنها فاصله بین من و بدن اون بود . کیرم به شورت دخترم چسبیده بود و داشت به آتیشش می کشید .. دستشو به شورتش رسوند و از طرف کون تپلش خودشو لخت کرد ومنم از سمت جلو شورتشو کشیدم پایین واز پاش در آوردم . کوسشو به کیرم چسبونده بود وخودشو روی اون حرکت می داد -نههههههه نههههههه نکن شیرین کوس شیرین تو کییییییییررررررمو سوزونده . نکن درست نیست -درسته دایی جون خواهرتو که گاییدی خواهرزاده اتو هم باید بگایی دیگه بی اجازه من نباید آب بخوری . تا من نگفتم دیگه نباید مامانو بگایی . تو فقط مال منی -نه نه شیرین خواهش می کنم -بیخود از این خواهشا نکن یه خواهش دیگه داری بکن انجام میدم . از این خواهشا قبول نیست . من فقط مال توام تو هم فقط مال من -توکه شوهر داری -اونو پشم کوسمم حساب نمی کنم -تو که کوست مونداره -خودم شنیدم که به مامان می گفتی از براقش خوشت میاد واسه همین واسه تو برقش انداختم . دیگه نخواستم و نتونستم زحماتشو هدر بدم و دلشو بشکنم . گذاشتم هر کاری که دوست داره باهام انجام بده . به خودش یه تکونی داد و کیرمو فرو کرد تو کوسش . اون رو من سوار بود و با نیروی جوانی وتازه نفسی خودش داشت حال می کرد و حال می داد . یه ده دقیقه ای رو گذاشتم که اون به همین صورت به من و خودش مزه بده . دستامو گذاشته بودم رو کونش واونو به طرف خودم فشارش می دادم -دایی دایی جون نمی دونی چقدر لذت می برم . اووووفففففف لباتو بده لباتو بده کمکم کن . دارم می سوزم جاااااااان چه حالیه !چه عالیه !-شیرین شیرین بیا کونتو بذار رو دهنم می خوام همه جاشو میک بزنم و بلیسم . شیرین ازم اطاعت کرد وکون خوشگل و نازشو گذاشت رو دهنم . زبونمو کشیدم رو جفت سوراخاش . اووووووفففففف شهروز شهروز جونم . می دونستم یه چیزی می دونستم که خودمو گذاشتم در اختیارت . در حرکت بعدی شیرینو طاقباز روی زمین خوابوندم و به نوبت دو تا کف دستمو گذاشتم دور یکی از سینه هاش واونو گذاشتم تو دهنم .-آهههههه نکن نکن نکن -می کنم می کنم می کنم . مردمک چشای دخترم چرخشای عجیبی پیدا کرده بود . تو آتیش هوس وکیر من داشت می سوخت . دوباره کیرمو فرو کردم تو کوسش . این دومین کوسی بود که تو عمرم می کردم . تا به حال به خواهرم خیانت نکرده بودم . به خودم فشار می آوردم تا آبمو تو کوس شیرین جونم خالی نکنم و بیشتر بهش حال بدم . نمی دونستم چیکار کنم . هر کاری که انجام می دادم فکر می کردم اگه یه کار دیگه بکنم و سیستم سکسو عوض کنم بهتره . حالا دیگه از روبرو دهنمو انداختم رو کوسش . کف دستمو گذاشتم بالای کوس و زیر شکمش و با سرعت کوس کوچولوشو میک می زدم . فریاد و ناله های شیرین فضای خونه رو پر کرده بود . تمام بدنش به لرزه در اومده بود . با تمام وجودش داشت لذت می برد . موهای سرمو می کشید . سرمو فشار می داد و می خواست پس بزنه ولی من این حرکاتشو خنثی می کردم .شهروز شهروز شهروز تموم کردم تموم کردم تموم کردم . یه جوری شدم یه جوری شدم . ساکت شده بود . نمی دونستم چیکار کنم -دایی جون دایی شهروز منو بکن . منو بکن . کیرتو دوباره بفرست تو کوسم . آبتو خالی کن . من تشنه امه -اگه بار دارشی -بذار بشم . من ازت بچه می خوام . ازدواج کردم که ازت بچه دار شم .. خدای من این چه حرکتی بود که از شیرین سر می زد ! نمی تونستم باور کنم چه راحت حرف می زدو با مسائل بر خورد می کرد .خودمم خیلی دوست داشتم که حرفشو گوش کنم . خیلی سنگین شده بودم . اگه من بابای بچه دخترم می شدم خیلی بهتر از این بود که اون ارتشی عوضی پدر بچه اش شه . واسه همین با اشتهای زیاد جفت پاهای شیرینو گرفتم تو دستام و دو طرف پهلوهام قرار دادم وبهش گفتم که جز سکس و لذت بردن به هیچی دیگه فکر نکنه . هنوز هوس داشت ومثل مامان آتیشش تند بود . هنوز کوسش خیس و پر آب بود و من پس از چند ضربه دیگه نتونستم طاقت بیارم وکوس ناز دختر نازمو پر آبش کردم .-جاااااااان بگیر شیرین من . آب شیرین منو بگیر -دایی دایی جووووووون نمی دونی چقدر تشنه ام بود . این اولین آبیه که می ریزه به کوسم .همین حرفو مامانشم در دومین روز پس از ازدواجش زده بود . من و شیرین یه ساعت دیگه هم با هم مشغول بودیم . بعد از دو ساعت عشقبازی تو بغل هم آروم گرفتیم -شیرین !می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟-بپرس عشق من -تو خودتو در اختیار دایی ات گذاشتی . اگه من پدرت بودم حاضر بودی همچه کاری باهام بکنی ؟/؟یه نگاه مخصوصی بهم انداخت وگفت نمی دونم ونمی خوامم بدونم واسه چی همچین سوالی ازم می کنی . فقط همینو می دونم که تحت هر شرایطی خودمو در اختیارت می ذاشتم ومیذارم . پشت به اون قرار گرفتم وگفتم میخوام پرده از یه رازی بردارم که واسم شیرینه ولی برای تو نمی دونم . شاید تلخ باشه . تو به من گفتی که در هر شرایطی حاضر بودی وهستی که باهام سکس داشته باشی . شاید وقتی این حقیقتو واست تعریف کنم دیگه نخوای -بگو چی شده دایی جون -شیرین من ! من هم دایی اتم هم بابات . پدرتم پدر تو . حالا فهمیدی چرا این قدر اصرار داشتم که کاری به کارت نداشته باشم . اگه دوست داری ازم متنفر باش . منو بزن و تف بنداز تو صورتم . چند دقیقه ای بین ما سکوت بود وسکوت . پس از این مدت کوتاه گفت بابا دوستت دارم بابایی . عاشقتم بابایی . حالا می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟/؟-هر خواهشی داری بکن دختر عزیزم . بابایی واست جون میده .-جونم فدات بابایی . این راز شیرینی که فاشش کردی از هر شیرینی دیگه ای تو این دنیا واسم شیرین تره . من ازت میخوام که حالا به عنوان یه پدر دخترتو بکنی . دوباره هوس تو رو کردم . به میمنت این پیوند بیا دوباره بین کوس و کیرمون یه پیوند دیگه بر قرار کنیم . اینو که گفت بغلش کردم و دوباره رفتیم تو سکس و حال . یکی دو ماه ازاین ماجرا می گذره . شیرین از من بار داره . نمی دونم این یکی بچه ام دختر میشه یا پسر . خصلتها و صفتهای شهوانی من و مامانشو به ارث می بره یا نه . ؟/؟دارم به این فکر می کنم اگه اونم دختر باشه و یه روزی ازم بخواد که باهاش سکس داشته باشم از پسش بر میام یا نه .؟/؟.پایان

۱ – من و شوهرم پس از چندماه ازدواج حس کردیم که یه خورده سکس واسه ما یکنواخت شده اون شور و حال سابقو نداریم . شاید علتش این بود که زیاد با هم عشقباز ی می کردیم و زیاد هم تو خط مقدمه چینی و این بر نامه ها نبودیم . به اصطلاح سکس ما یک سکس کلاسیک بود . اینم بگم که اسمم طنازه و از شوهرم هامون که 25 سالشه 3 سال کوچیکترم . من با این که لیسانس حسابداری دارم خانه دارم و شوهرم یه فروشگاه لوازم صوتی تصویری تو مرکز شهر داره . یکی از شبا که تو رختخواب بودیم و می خواستیم بر نامه سکسمونو انجام بدیم هامون ازم پرسید که دوست داری فیلم سکسی ببینیم -عزیزم زشته ما بریم کوس و کون غریبه ها رو ببینیم . این مث اینه که به هم خیانت کرده باشیم -عزیزم این دلیل نمیشه که ما نسبت به هم مرتکب خیانتی شده باشیم . حالا یه خورده ببین اگه خوشت نیومد …. هم دی وی دی اونو دارم هم می تونیم پخش مستقیم از ماهواره ببینیم .-من نمی دونم هرچی میگم تو حرف خودتو می زنی . رسیور رو رو یکی از کانالای سکسی تنظیم کرد . صحنه اولی روکه دیدم مربوط می شد به مردی که سرشو گذاشته بود لای کون یه زنه و با زبونش کوس و بیشتر سوراخ کون زنه رو می لیسید .. همین یه صحنه کافی بود که دلم به تاپ و توپ بیفته و کوسم خیس کنه . چقدر من بی جنبه و کم ظرفیت بودم و خودم نمی دونستم . نمی دونم چرا یه لحظه خودمو گذاشتم جای اون زنه و حس کردم اون مرده داره با کوس و کون من ور میره . کیر هامون هم شق کرده بود . شورتمو پایین کشیدم و کونمو گذاشتم رو دهن هامون . اول سختش بود -بخورش عزیزم ببین اون مرده داره میخوره و بدش نمیاد . چه جورم کیف می کنه !زیاد حال نمی داد و این من بودم که باهیجان کوس و کونمو به دهنش می مالیدم . چند دقیقه بعد صحنه عوض شد و این دفعه کیر 20 سانت به بالا و قطور آقاهه رو زنه گذاشت تو دهنش . هر چند دیدن کیرش دلمو برد و آرزو می کردم که کاشکی کیر هامون هم در همین قد و قواره ها می بود ولی از این که گفت مثل اون زنه کیرشو ساک بزنم و بلیسمش چندشم می شد . ولی واسه این که اون کوس و کونمو هر چند با اکراه لیس زده بود این کارو واسش انجام دادم . صحنه هیجان انگیز تر مربوط به وقتی می شد که کیر دراز و ستبر رفت توی کوس زنه و بازم به اوج هوس رسیدم . این بار من و هامون هردومون فوق العاده حشری شده بودیم وکیر نصفه و نیمه اشو به همون حالت که اون آقاهه زنه رو می گایید فروکرد تو کوسم و بعدشم بقیه عملیات تا تونست منو به ارگاسم برسونه . خیلی لذت برده بودیم . دیگه این شده بود کار هر شب ما یا هر وقتی که می خواستیم سکس داشته باشیم . هیجان همیشه توی سکس ما وجود داشت . هر بار دوست داشتم که ببینم صحنه های سکسی امشب چیه . حدود بیست تا کانال سکس داشتیم . کارم رسیده بود به اونجا که هر وقت هامون می رفت سر کار من خودم می نشستم و این بر نامه ها رو می دیدم و از کار و زندگی می افنادم و تا بر گشتن هامون موز و خیارای خونه از دست من امون نداشتن . تا این که واسه یه کاری که مر بوط به اشکال در دریافت و تحویل یه سری اجناس صوتی تصویری فروشگاه هامون بوده شوهرم برای سه چهار روز میره جنوب . دیگه خیالم جمع شده بود که راحت می تونم فیلم ببینم ولی حواسم به این نبود که تا چند روز شوهری نیست که در نهایت بیاد و سبکم کنه . تست حاملگی منم مثبت بود و تا یه چند وقتی از شر پریود خلاص بودم . این سه چهار روزی رو باید دور از من می بود فکر می کردم به اندازه سه چهار سال داره از دست می ره . به خونواده ام چیزی نگفتم تا شب کسی رو واسه خوابیدن نفرستند . چون خیلی دلواپسم بودن . مخصوصا مادرم . به محض این که هامون بار سفرو بست و رفت منم سرگرم تماشای فیلمای بکن بکن شدم . تازه داشتم گرم میفتادم و نصف موز رو هم فرو کرده بودم توی کوسم که دیدم در می زنن . لعنتی داداشم بود . داداش اسماعیل که یه سال ازم کوچیک تر بود و باید می رفت سربازی . پسر همسایه مون عمید رو هم با خودش آورده بود . همیشه باهم بودند و با هم دیپلم گرفته بودند . مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه . از این داداش هیز و چشم چرون خودم که به آبجی خودشم نظر داشت خوشم نمیومد . داستان از این قراره که من قبل از هامون با یکی دوست بودم و بهم زدم . بین ما فقط صحبت بود و تلفن و کاری هم نکردیم . هامون که اومد باهاش صمیمی تر شده و یه بار اونو آوردمش تو خونه مون . یه وقتی که هیشکی نبود ظاهرا داداشه یه گوشه ای بود و کیر هامونو وقتی تو کونم بود می بینه . شب میاد سر وقتم و ازم باج میخواد که اگه قبول نکنم به هامون میگه که من قبلا دوست پسر داشتم . داداش میخواست کون منو بگاد ومنم قبول نکردم . پسره پررو به حق چیزای نشنیده . دو تا همخون با هم سکس کنن ؟/؟زدم زیر گوش اسماعیل و فرداش هم قضیه دوست پسر قبلی ام رو واسه هامون تعریف کردم اونم خیلی منطقی همه چی رو پذیرفت و اومد خواستگاری و رو سیاهی واسه اسماعیل موند . یه جنگ سردی با من داشت . بد بخت ارث پدر طلبکار بود و فکر کرد خیلی راحت بهش کون میدم . اصلا حال نمی داد که آدم به داداشش کون بده . کثافت چه توقعاتی !شب عروسی به جای این که به من تبریک بگه گفت هنوز مادر نزاده زنی و دختری رو من نظر کنم و بخواد از زیر کیر من در ره -داداش خجالت بکش اولا من از اوناش نیستم تازه تو برادرمی -من واجب تر بودم یا هامون که اون موقع کس و کارت نبود ؟/؟-تو اصلا حالیت نیست .-خیلی حالیمه باشه به هم می رسیم .. در هر حال شانس آوردم که عمید باهاش بود وگرنه معلوم نبود چه بلایی می خواست سرم بیاره. شامو واسشون درست کرده و با عذر خواهی از آنان رفتم اتاق خواب تا به کار خودم برسم وجور هامونو بکشم . حال و روزم خراب بود . یه تلفن واسه هامون زدم ببینم چیکار می کنه .-الو عزیزم کی بر می گردی ؟/؟جات خیلی خالیه . دلم واست تنگ شده . خیلی هوس تو و کیرتو کرده .-ناز من هنوز به نصفه راه نرسیدم . منم دلم واست تنگ شده -ببینم میگن جنوب زنای با نمک و شیطون زیاد داره . مواظب خودت هستی ؟/؟-دیوونه هنوز بهم اطمینان نداری ؟/؟من خودم اگه تورو تو یه جمعی ببینم که صد تا مرد باشن و تو تنها زن مجلس باشی به تو اطمینان دارم این حرفا چیه می زنی . آروم گرفته و خودمو با هنر پیشه زن سکسی داخل فیلم همگام کرده و مشغول شدم . مثل اون آروم آروم خودمو لخت کرده و یکی یکی لباسامو در آوردم .محیطو واسه خودم شاعرانه درست کرده بودم . اون زنه یه کیر ویبره آورده بود تا توی کوسش بگردونه و من زورم میومد برم آشپز خونه واسه خودم موز بیارم . لوله خرطومی جارو برقی رو از قسمت اصلی و تنه اش جدا کرده و در حالی که رو تخت دراز کشیده بودم اونو از پایین به بالای کوسم می کشیدم . لذت و لرزش خاصی تو تن و زیر پوستم حس می کردم . دوست داشتم کیر هامون اینجا بود و داغم می کرد و به دادم می رسید . خوشحال بودم که به من گفته کوسهایی به نام کوس رقیب وجود نداره . چشام خمار شده بود . آروم ناله می کردم تا اون دو تا جوون که اون طرفن صدامو نشنون . هر چند دوتایی رفته بودن رو کامپیوتر وسط هال و معلوم نبود چیکار می کنن . واسه منم مهم نبود .-اوووووووووفففففففف یه چیزی می خوام بره تو کوسم منو بکنه مث یه کیر مث کیر هامون به داغی کیر اون سر حالم کنه . وووووووویییییی چقدر مستم چقدر هوس دارم . دارم دیوونه میشم دیگه نمی تونستم چشامو باز کنم . تو حالت خواب و بیداری خواب کیر می دیدم . حس می کردم صدای پا میاد . صدای حرکت صدای در . می دونستم دارم خواب می بینم . چشامو باز کردم به صفحه تلویزیون نگاه کردم . دیدم صدای در اتاقیه که روبروی اون زنه قرار داره در باز شد و یه مرد نیمه لخت که کیرشو تو دستاش گرفته به زنه خیره شده . زنه کیر مصنوعی رو میندازه و با دستاش با کوسش ور میره . مرده هم با کیرش باز ی می کنه و به کوس زنه خیره میشه . چه صحنه رویایی و هوس انگیزی !از این کارزنه داشت حرصم می گرفت . معلوم نبود منتظر چیه . ولی خوب یه خورده آتیش موضوع داشت زیاد می شد . جوش آورده بودم . هوس داشت می زد به سرم . زنه با اشاره انگشت به مرده گفت که بیاد جلوتر . یارو هم اومد زنه سرشو گرفت و به کوسش چسبوند تا واسش میک بزنه . اووووووففففف کاش من جای اون زنه بودم . یه لحظه سرم رفت به طرف در اتاق خواب . انگار سراب می دیدم . عمید دوست داداشم اونجا وایستاده بود . مثل این که زده بود به سرم . بیش از اندازه رویایی شده بودم . می دونستم که خواب و خیالی بیش نیست . منم مث اون زن هوس باز با دست بهش اشاره کردم که بیاد طرفم چشامو گذاشتم رو هم تا از وررفتن با کوسم لذت ببرم اون طرف تو فیلم برنامه کوس خوری بود . حس کردم یه صدایی میاد . یه سری افتاد لای پام و یه دستی هم دستمو کشید به طرفی تا کوسم جا باز کنه و مشخص شه . حس کردم زبونی روی کوسم کشیده شد . یواش یواش داشتم به خودم می گفتم که آیا همه این تو بیداریه ؟/؟-هامون !هامون !تو بر گشتی ؟/؟ولی در میان نور نارنجی ملایم و شاعرانه چراغ خواب چهره عمید رو می دیدم که سرشوبالا آورده و داره بهم میگه تو که داری خودتو می کشی فرض کن من آقا هامونم . این زبون زبون هامونه و کیر هم کیر هامونه -نه برو من نمی خوام من به شوهرم خیانت نمی کنم ول کن ولش کن .-ببین حرف دلت حرف کوست چیه . حالا ساکت باش بذار به کار و کیرمون برسیم . داشتم عذاب وجدان می گرفتم . این چه جوری درو باز کرده بود . از کجا اومده بود . اسماعیل کجاست . اون کثافت داداشی هم نبود که بخواد ازم حمایت کنه . تازه اونم بدتر -ولم کن دست از سرم بردار -طناز نکن ناز . من که کرشمه های تنتو می بینم که چه جوری داره با هوس هم خودشو هم منو می سوزونه . کوس کوچولومودرسته گرفت تو دهنش . خیلی با اشتها میکش می زد . خیلی بهتر از هامون . جوون بود و زن نداشت و قدر این لحظه هارو می دونست -ببینم اسماعیل کجاست ؟/؟-اون رفته خوابیده -بیدار نشه . به همین زودی خوابید ؟/؟-نه تو نگران اون نباش . با این حال می دونستم که داداشم کرم روزگاره روش باز شده . کیررو تو کون آبجیش دیده و براش غیرت و حمایت از خواهرش مفهومی نداره . داشت منو می گایید به تلویزیون نگاه کردم حالا زنه داشت واسه مرده ساک می زد و چند لحظه بعد مرده سینه اشو می مکید . من خیلی از صحنه عقب بودم . دیگه کاری به فیلم نداشتم . هامون از یادم رفته بود . یادم رفته بود که هر لحظه ممکنه اسماعیل سر برسه . یادم رفته بود این که افتاده رو سرم وحریصانه تشنه کوسمه و داره اونو می لیسه یه مرد غریبه هس . یادم رفته بود که دارم خیانت می کنم . خواهش کوسم تمنای تنم واسم از همه چیز مهم تر بود . سرشو با دستام محکم به کوسسسسسم چسبوندم . عزیرم بخوررررربخورررررش . حالا که اومدی بخور . نوازشم کن . نوازشم کن . تو اومدی امشب منو بسازی . پس منو بسوزون و بسازون .-طناز هم تو رو می سازم و هم خودمو . من که دارم تو هوس تن خوشگل و هوس انگیزت می سوزم -اوووووووففففففف یه حالی بهت بدم که اگه صد تا زن هم بگیری یادت نره . فقط ارضام کن . حالتو بده تا انرژی بگیرم . دلم گرم شه -جوووووون نازتو بخورم طناز . صفا داری خودم کشته مرده اتم . عمید خیلی خوش قیافه بود . بدن سفت و توپی داشت . بازوهایی قوی و توانی زیاد که من تو دستاش احساس امنیت می کردم . چوچوله ها و کوسمو درسته تو دهنش می گردوند و با یه اسلوب خاصی میکشون می زد .-نه نهههههه-آررررررررره عزیزم آرررررره . کیرشو که در حالت کوس خوری داشت مچ پامو سوراخ می کرد گرفتم تو دستام و واسش ساک زدم . هیکل به اون رشیدی سست و بیحال شد . مردا خیلی در مقابل این حرکت حساسن . همه هوسشون تو کیرشونه . بر عکس ما زنا که تو چند جا پخش میشه . هر چند تمام راهها به رم یعنی همون کوس ختم میشه -طناز طناز آخ اخ آخ ممنونم ممنونم که قبول کردی غلومت باشم و یه امشبو نوکریتو بکنم . من همیشه غلومت می مونم . آخ کیییییییییییییرررررررررم طناز چه با ناز می خوری . چشامو خمار می کردم و با قر و غمزه کیرشو ساک می زدم . تمام تنمو موقع ساک زدن کیرش می تکوندم و راستی راستی هم این کارو با تمام وجود و هوسم انجام می دادم . حس کردم ناله های عمید فریاد شده و تمام دهنم پر از آب . منی خودشو ریخت تو دهنمو پرش کرد . یه خورده از دوطرف گونه ها و لبام سرازیرشد و بقیه اشو خوردم نوش کردم . نگام افتاده بود به تلویزیون . واییییییی کیر کلفت آقاهه رفته بود تو کوس زنه . جنون هوس داشت سرمو می ترکوند . کیر عمید به کلفتی کیر همون مرده توی فیلم بود . با دو تا دستام هلش داده افتادم روش . دیگه دست خودم نبود . کوسمو انداختم رو کیرش و سینه هاشو گرفتم تو دستام -عمید عمید بکن منو بکن . کی گفته تو غلوممی . منم که کنیزتم . کنیز کیرتم . بزن منو بکن . آتیشم بزن . من مال توام . رو کیرتم .هر جور که دلم می خواست کیرشو می گاییدم . کوسمو طوری میذاشتم سر کیرش که هر طرفشو که بخوام بتونم به کیرم فشارش بدم و حال کنم یعنی دردم نگیره . هر چند لحظه یه بار هم کوسمو از رو کیرش جدا می کردم و قسمت بیرونیشو از اول تا انتها می کشیدم روی کیرش . کیرشو می چسبوندم و می خوابوندم رو شکمش و با کوسم می کشیدم روش .-آههههههه چه لذتی میده چه حالی می کنه آدم . کیر و کوسو از بیرون به هم چسبوندن و بازی بازی کردن هم خودش یه حالی به من می داد که دست کمی از گاییده شدن نداشت . عمید بغلم زد و بعد با یه حرکت معلقی کمرمو چسبوند به تخت و افتاد روم و کیرشو فرو کرد تو کوسم -چقدر کار بلدی عزیزم بکن منو . کیرتو تا اونجایی که می تونی با قدرت فرو کن تو کوسم . من دیوونه تو و کیرتم . دیگه به صفحه تلویزیون نگاه نمی کردم . کیر استوار عمید برام کافی بود . یه دنیا هیجان و شور و نشاط و تنوع واسم به ار مغان آ ورده بود . موهای سرمو تو دستاش جمع کرده بود و بالای پیشونی منو می بوسید -آهه نه نه نه تند تر تند تر . دستاتم کار کنه .-طناز دوستت دارم عاشقتم -نه نه تو فقط عاشق کوسمی . عاشق تنمی عاشق گاییدنمی . همین برام کافیه . من همینو میخوام . کییییییییرررررررررمی خوام که منو بلرزونه . پاهامو انداخت رو شونه هاش . انگشتشم گذاشت تو سوراخ کونم .یه هوس کیر هم واسه سوراخ کونم درست کرد . چشامو بستم رفتم تو عالم هپروت . با این کیری که خورده بودم چطور می تونستم کیر هامون شوهر عزیزمو قبول کنم . درسته هر گلی یه بویی داره ولی من گل کم بو رو چه طوری بوش کنم . کسی که یه موز خوشمزه سومالی رو بخوره دیگه موزای پرورشی بهش مزه نمیده . چشامو بسته بودم و در سکوت حال می کردم . داشتم کیف می کردم . یه کیف و لذت شیرین . فقط صدای ناله های عمیدو می شنیدم . با این که مثل یه جنگجوی دلاور تسلیمم کرده بود ولی منم کیرشو اسیر خودم و اونو تسلیم خودم کرده بودم .-طناز دارم حال می کنم تو خوشت نمیاد ؟/؟ساکت شدی . با همون چشای بسته و سکوت انگشتمو جلو بینی ام گذاشته و با یه کرشمه بهش فهموندم که این جوری بیشتر حال می کنم . قربون معرفت و کیر و کمرش برم که از گاییدن من خسته نمی شد و آب کیرشم بالا می کشید . حس کردم که دارم به شیرین ترین و لذیذ ترین ارگاسم زندگیم می رسم بالا بالا بالاتر . بازم در سکوت بودم دیگه لذت و هوس و هیجان به اوج خود رسیده بود . سینه هام و دور و برش و اطراف کوس و زیر شکم من دچار یه لرزش خاصی شدند . گرما و حرارت عجیبی رو حس می کردم یه چیز گرم ازم ریخت بیرون

کامپیوتر برادرم سلام من اسمم سلمازه و 26 سالمه یه داداش دارم که 23 سالشه ما تویه یه شهر کوچیک ولی زیبای شمالی زندگی می کنیم همیشه دوس داشتم یواشکی تو کامپیوتر داداشم دنبال مطالبی که از اینترنت پیدا کرده سرک بکشم یه بار برخورد کردم به داستانای سکسی یکی از اونا نظرمو جلب کرد که توش یه برادر خواهر خودشو راضی میکرد که بکنتش خواهره تا اون موقع با دوس پسر خودش لاس میزده ولی آمیزش نداشته ولی داداشه هر تور که بود کیرشو تو کونه خواهرش جا میده .به قدری این داستان منو تحریک کرد که مجبور شدم منم داخل شدن یه جسم کلفتو توی کونم امتحان کنم رفتم از تو یخچال یه خیار نسبتاً کلفت که خیلی هم سرش شبیه کلاهک کیر بودو انتخاب کردم مامانم تعجب کرد گفت تو که خیار دوس نداشتی گفتم همینجوری هوس کردم یکی بخورم از آشپزخونه اومدم بیرونو یکم بعد رفتم تو حموم اول آب داغو باز کردم تا کف حموم واسه دراز کشیدنم آماده باشه بعد توی تشتو پر آب داغ کردمو خیارو انداختم توش خودم هم شرتمو در آوردم و رو شیکم خوابیدم کف حموم خیارو که حسابی گرم شده بود دستم گرفتم پاهام از شدت شهوت بی حس شده بود خیارو به لبام نزدیک کردم و کردم توی دهنم می تونستم تصور کنم که یه کیر واقعی هم همینقدر گرمو کلفته و همین شهوتمو بیشتر می کرد مثل این بود که همه خون پاهام توی کونم جمع شده بود و فقط کونمو حس می کردم که بیصبرانه منتظر خیار بود همه آب غلیظ دهنمو ریختم روی خیار و بردمش سمت سوراخم یکم قنبل کردم که لای کونم باز بشه سر خیارو چسبوندم به سوراخم .میدونستم که باید درد زیادی رو تحمل کنم ولی عزممو جزم کرده بودم که این کارو انجام بدم به خیار فشار آوردم سوراخم خودشو جمع میکرد تو اینترنت خونده بودم که باید خودمو شل کنم اینکارو کردم و باز به پشتم فشار آوردم از برخورد لمبرای کونم به دستم لذت زیادی می بردم آب کسم مثل چشمه میومد دیگه حال خودمو نمی فهمیدم با همه قدرتم فشار آوردم که یه دفعه پشتم از درد تیر کشید و سر کلفت خیار وارد کونم شد . چند ثانیه تحمل کردم تا خیار تو سوراخم جا باز کنه خودمو شل کردم .میتونستم حس کنم که یوراخم چقدر گشاد شده بعد یه فشار دیگه بهش آوردم خیلی راحت ادامش وارد کونم شد .وای چه حالی میداد . چشمامو بستمو فکر کردم یه پسر روم خوابیده و کیرشو تو کونم جا داده یکم با خیار بازی کردم اما انقدر درد داشتم که نمی تونستم عقب جلو کنم

سکس من و نسرین خواهرمحدودآ۵سال پيش بود.يه شب گرم تابستون.بندر انزلی.اينقدر هوا گرم بود که مجبور شدم برم تو پذيرايی و پنکه رو روشن کنم.رو کاناپه دراز کشيدم و ملحفه رو کشيدم رو خودم.باد پنکه عرق بدنمو خشک کرد و نفهميدم کی خوابم برد.نصفه شب بود که سردم شد.خواستم برم دستشويی که ديدم خواهر کوچيکم هم اومده تو پذيرايی خوابيده.اون زمان ۱۵ سالش بود.اسمش نسرين هست.رفتم جيش کردم و اومدم.خوابم پريده بود.دستمو کردم تو شرتم ومشغول بازی با کيرم شدم.از بچگی عادت دارم اين کارو بکنم.اروم اروم کيرم شق شد.ميخواستم جق بزنم.من مثل همه پسرا جق نميزنم!کيرمو سر بالا ميزازم رو زمين(به شکم ميخوابم)و به زمين فشار ميدم و فکر ميکنم که دارم يه زن يا دختر رو ميکنم.اينطوری ابم بيرون نمياد ولی ارضاءميشم. شروع کردم به اين کار.يه دفعه خواهرم تکون خورد .من بی حرکت موندم تا نفهمه که بيدارم.وقتی تکون خورد باد پنکه دامنشو بالا زد.باورم نميشد!تصميم گرفتم اونو ديد بزنم و جق بزنم.خزيدم زير پاهاش.خيلی ميترسيدم.اروم به پاش دست زدم .هيچ عکس العملی نشون نداد.نوک انگشتای پاشو بوسيدم.قلبم تند تند ميزد.صداشو ميشنيدم.رفتم بالا تر ساق پاهاش .سفيد و ناز.اروم با لبام ميبوسيدمشون.باز هم بالا تر رونهاش.سفيد و تپل.دامنشو کامل از روش زدم کنار .يه شرت سفيد نخی پاش بود.کسش باد کرده بود.خيلی باهال بود. مشغول شدم به جق زدن.يه دفعه هوس کردم دستمو بکنم تو شرتش وکسشو لمس کنم.اول با انگشت از روی شرت لمسش کردم.تکون نمی خورد.جرات پيدا کردم دستمو از زر شورت رو کسش کشيدم..پشمالو بود.اروم دستمو کردم تو سوراخش.تو نمی رفت.چند بار سعی کردم نشد.ميخواستم دستمو در بيارم که يکدفعه ديدم نسرين چشاشو باز کرد.از ترس صدام در نميومد. اگه جيغ بزنه !تو چشام نگاه ميکرد.مثل اينکه باورش نميشد.اروم دستمو کشيدم بيرون.همينکه ازاد شد فوری پاشد رفت تو يکی از اطاقها ودرو کليد کرد. از ترس داشتم ميمردم.شايد گند اين ماجرا در بياد.اونوقت خر بيارو باقالی بار کن.اخه دفعه اولم نبود.قبلا هم با خواهر بزرگم و دو تا از خاله هام اين کارارو کرده بودم.همه ميدونستن.يه مدت بود که نماز ميخوندم و کار هايی ميکردم که همه فکر ميکردن من عوض شدم .تازه اوضاع داشت راستو ريست ميشد. از ترس تا صبح نخوابيدم.صبح زود از خونه زدم بيرون.تا شب تو بلوار انزلی پرسه ميزدم.شب يه ودکا گرفتم وهمشو خوردم.رفتم خونه مستی همه چيز رو از يادم برده بود.از دور صدای بزن وبرقص ار خونمون می اومد.رفتم تو.دخترای همسايه جمع شده بودن و می رقصيدن.اصلا هواسم به ماجرای ديشب نبود.با همشون سلام عليک کردم ورفتم تو اشپز خونه.نسرين اونجا بود.يه سينی که توش پر ليوان های نوشابه بود دستش بود.تا منو ديد رفت بيرون. تازه ياد ديشب افتادم.خيلی خجالت کشيدم.يعنی نسرين در باره من چی فکر ميکنه؟ چند روز از اون ماجرا گذشت. اون موقع شبها تا ديروقت بيدار ميموندم وبه جاش تا ساعت ۱۲يا۱ ظهر ميخوابيدم. يه دفعه تو خواب احساس کردم يه چيزی کيرمو قلقلک ميده.(خواب من خيلی سبکه) اروم با گوشه چشم نگاه کردم.باورم نميشد!نسرين بود.اروم دستشو از رو شلوار رو کيرم ميماليد. بی اختيار کيرم شروع کرد به بزرگ شدن نسرين همين که ديد کيرم تکون خورد فوری رفت عقب.ولی بعد از چند ثانيه دوباره اومد داشت به کيرم که شق شده بود واز زير شلوار حسابی معلوم بود نگاه ميکرد.اروم دستشو کرد تو شلوار وشرتم.انگارميترسيد که من از خواب بيدار بشم.دستشو زد به کيرم.من هيچ عکس العملی نشون ندادم.اونم با جرات بيشتر دست زد.بهدش اروم کيرمو از تو شورت وشلوار در اورد.فقط سر کيرم بيرون بود.شروع کرد با سرش بازی کرد.بعدش سر کيرمو بوس کرد ويه زبون هم به نوکش زد.بعد شروع کرد به دست کشيدن رو کيرم.حسابی حشری شده بودم ولی از جام تکون نخوردم.بلد نبود مثل پسرا بماله اما از اين که داشت کيرمو ميماليد خوشم می اومد.يه دفعه ابم اومد.دستشو از روی کيرم برداشت واب کيرمو به سر کيرم ميماليد.کيرم داشت ميخوابيد که يه دفعه بلند شدم.کير نيمه خوابيده وخيسم تو دستش بود.از ترس پريد عقب.من پريدم و بغلش کردم وخوابوندمش رو زمين.بهش گفتم کی خونه هست؟ گفت :هيچکی شلوارمو در اوردم ودامن اون رو بالا زدم.داشت فرار ميکرد.به زور شورتشو از پاش در اوردم.برش گردوندم رو زمين و خوابيدم رو کسش.پا هاشو باز کرده بود وهيچ کاری نميکرد.کيرم رو کس پشمالوش بود.لباس و سوتينشو زدم بالا و مشغول خوردن سينه های کوچيکش شدم.بعد از چند دقيقه ماليدن ابم اومد.ايندفعه کم بود .ولی رو پشمهای مشکی کس نسرين ريخته بود.با دستمال کاغذی خشکش کردم و خودم رفتم حموم.

من و خالمقسمت اولتابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. اونجا من دوتا خاله و یه مادربزرگ دارم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختر کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیک تره. من وقتی میرم اونجا میرم خونه اون خالم که پسر داره و دخترخالم هم میره خونه اون خالم که با خواهرم و اون یکی دختر خاله هام بازی کنه. خالم یه زن 35 سالس با یه کون خیلی بزرگ و سینه های خیلی گنده. قدش ولی کوتاهه. پسر خالم هفته ای دو روز به مدت 3 ساعت کلاس داشت و من اون موقع با خالم تنها بودم. اون کونش که جلوی من بازی می کرد من رو بد جوری حشری می کرد. یه بار که پسر خالم رفته بود کلاس دیدم خالم داره میره حموم. بالای در حموم هم یه شیشه هستش که توی حموم کاملا پیداس. خالم هم معمولا جلوی من زیاد خودشو جمع و جور نمی کرد و از صحبتای مامانم فهمیده بودم که بین خواهر زاده هاش منو از همه بیشتر دوست داره. موقعی هم که خواستم واسه اولین بار که از سفر اومدیم ببینمش منو قشنگ تو سینه هاش فشار داد که سریع شق کردم. با خودم عهد کرده بودم که تو این سفر حتما بکنمش واسه همین اسپری هم همرام برده بودم. خالم گفتش میره حموم. منم پشته کامپیوتر بودم. تا اینو شنیدم منتظر شدم که بره حموم. رفتم سراغ لباس زیراش و یه جق مفصل روشون زدم و با یکیشون کیرمو تمیز کردم. حموم خالم اینا تقریبا کوچیکه و اونا لباساشونو بیرون می پوشن و لباساشون بیرون از حموم می ذارن که خیس نشه. منم رفتم و تمام لباسایی که خالم قراره بپوشه رو بو کردم و مالیدم به کیرم و شورت و کرستشو جوری گذاشتم که بفهمه بهشون دست زدم. یه دفعه یاد پنجره حموم افتادم و سریع پریدم یه صندلی آوردم و گذاشتم زیر پام و شروع کردم به دید زدن خالم. واااااااااای ی ی چه کونی داشت. عجب سینه های گنده ای داشت. داشت خودشو می شست و اصلا متوجه من نبود. منم شق کرده بودم اساسی. دیگه هیچی حالیم نشد و فقط داشتم نیگا می کردم. یه دفعه آب رو بست و داشت میومد حولشو ور داره. منم سریع صندلیمو ور داشتم گذاشتم اونور. از حموم كه اومد بیرون مطمئن بودم که فهمیده به شورت و کرستش دست زدم. گفتم: من دارم میرم حموم خاله!! پاشدم رفتم حموم و و اونجا کلی با لباس زیرای خیس خالم حال کردم. خودمو شستم و یه دفعه يه فكري به ذهنم رسيد گفتم: خاله میشه بیای پشت منو بشوری؟ آخه با این لیفا عادت ندارم. من شق کرده بودم و از روي شورت همه چی معلوم بود. خالم اومد تو گفت: دوش رو بزن رو شیر که خیس نشم. منم همین کارو کردم. تا اومد تو چشمش به کیر باد کرده من افتاد ولي بی خیال خودشو نشون داد. منم پشتمو کردم بهش و گفتم: اگه میشه پشتمو بشور. اونم شروع کرد گفت: تموم شد. گفتم: اگه میشه پشت رونمم بشورین. اونم شست. گفتم: اگه میشه پشتمو زیره آب هم بشورین قبول کرد و پشتمو شست گفت: فرمایش دیگه ندارین؟ گفتم: چرا بی زحمت یه لحظه. گفت: چی کار داری؟ گفتم: یه سوال. گفت: بپرس. شورتمو کشیدم پایین و گفتم: اندازش از مال عمو (شوهر خالم) بزرگتره یا کوچیکتره؟ با خنده گفت: مال تو بزرگتره. اون موقع ها که پوشک بهت می بستم معلوم بود چی میشی. گفتم: یه خواهش دیگه دارم ازت. گفت: بگو. گفتم: شما که منو خیلی دوست دارین ، منم شمارو خیلی دوست دارم. میشه برام جق بزنین؟ یه نگاه بهم کرد که یعنی خیلی پروریی. گفتش: نه. گفتم: تورو خدا. گفت: نمیشه. گفتم: فقط همین یه دفعه. ما که سالی یه بار بیشتر همدیگه رو نمی بینیم. گفت: باشه فقط همین یه دفعه. کلی خوشحال شدم و پریدم بوسش کردم. گفت: نکن خیس میشم!!! شروع کرد برام جق زدن. باورتون نمی شه که چه حالی می داد. گفتم: میشه یه ذره چربش کنی که بیشتر حال بده؟ با یه نگاه باحال گفت: آره میشه!! یه ذره از آب دهنش ریخت روش . وااااااااااای ی ی ی ی چه حالی می داد. دیدم داره آبم میاد. گفتم: داره میاد اگه می شه بذار تو دستت بیاد. گفت: باشه. منم با تمام فشار آبمو خالی کردم تو دستش. انقدر فشارش زیاد بود که یه ذرش ریخت رو بلوزش. من داشتم حال می کردم که گفت: ببین چی کار کردی!! منم گفتم: ببخشید. دستشو شست و بلوزشو همون جا در آورد و شستش. خالم با یه کرست جلوم داشت لباس می شست. منم با تمام پروگری دستمو کردم تو کرستشو با سینه هاش بازی می کردم. اونم مخالفتی نکرد و بعد از اینکه لباسشو شست از حموم رفت بیرون و گفت: فکر نکنی هر دفعه همین برنامه هستشا !

من و خالمقسمت دوماز حموم که اومدم بیرون رفتم پیش خالم یه بوسش کردم و گفتم: ممنون. گفت: دیگه از این خبرا نیست! تازه بلوزمم کثیف کردی. اما می دونستم که خوشش اومده. منم از اون لحظه رفتم پی یک نقشه درست و حسابی که بکنمش. پنجشنبه ها عموم با دوستاش می رفت کوه و این پنجشنبه هم پسر خالم امتحان داشت. بعدشم کلاس باید می رفت. منم گفتم به خودم که اگه امروز نکنم دیگه نمی تونم!!! ساعت 6 بود که با خالم تنها شدم. سریع پاشدم به کیرم اسپری زدم و رفتم یه خیار هم از تو یخچال ورداشتم و گذاشتم تو جیبم. رفتم تو اتاق خالم و دیدم خالم خوابه. (معمولا چون هوا گرم بود با شورت و کرست می خوابید.) دیدم بعله این دفعه هم مثل همیشه با شورت و کرست خوابیده. منم پیرهنمو در آوردم. شلوارمم همچنین. خیار رو هم برداشتم و گذاشتم زیر بالش.رفتم کنار خالم خوابیدم و یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم. با اولین تماس بدنم با بدنش بیدار شد ولی خودشو به خواب زده بود. منم دیدم که موقعیت جوره خودمو بهش نزدیک تر کردم. دیگه نمی تونست تظاهر به خواب بودن کنه. یه دفعه از جاش بلند شد و گفت: تو چقدر پررویی. گفتم: خاله الان که کسی نیستش. می تونیم مال هم باشیم. گفت: خفه شو بابا. گفتم: تورو خدا. گفت: خیلی پروریی. منم سریع بغلش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن. یه کاری می کرد که مثلا دوست نداره من بهش دست بزنم. منم سریع کرست و شورتشو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش. چه آه و اوهی راه انداخته بود. انقدر خوردم که خودش گفت: بسه برو پایین تر! منم رفتم سراغ اون کسش که انگار همین الان اصلاحش کرده بود. یه دونه مو هم نداشت. منم شروع کردم به خوردن کسش. از کسش همین جوری آب می اومد. منم با یک انگشت تو کسش کرده بودم و با دهن چوچولشو می خوردم. خیاری که آماده کرده بودم رو برداشتم و کردم تو کسش. یه آه ه ه ه بلند کشید و بدنش لرزید. فکر کنم به خاطر سردی خیاره بود. با دهنم می خوردم و با خیاره کسشو می گاییدم. دیگه آه کشیدناش تبدیل شده بود. با جیغ و یه لرزش ارضا شد. گفتم چطور بود خاله جون؟ گفت: عالی بود تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. انگار با دو نفر دارم حال می کنم. گفتم: شما نمی خوری؟؟ گفت: چرا بده می خورم برات. منم کیرمو دادم دستش و شروع کرد به ساک زدن. خیلی حال می داد. بعد از 5 دقیقه گفتم: بسه. رفتم نشستم لای پاش و کردم تو کسش یه دفعه ای. گفت: وحشی کسم جر خورد. اندازه کیرتو ببین بعدا بکن تو کسم. منم اون تو یه ذره نگه داشتم بعد شروع کردم به تلمبه زدن. گفتم: می خوای خیارم بکنم تو کونت. گفت: تا حالا تجربه نکردم دوتایی. گفتم: خیلی بهت حال می ده!! به حال سجده به خواب تا بتونم راحت بکنمت. اونم اطاعت کرد. اول با آب کسش خیارو چرب کردم و کردم تو کونش. یه آخ گفت که کلی حال کردم. خیارو کامل کردم تو کونش که گفت: بسه بکشش بیرون. گفتم: نه صبر کن حال می ده. گفت: نمی خوام درد داره. گفتم: الان دردش خوب می شه. یه ذره وایستادم. بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. می خواستم سرویسش کنم اساسی. گفتم: خوبه. هیچی نگفت. حالا وقتش بود که کیرمو بکنم تو کسش. یه دفعه محکم با تمام توان کردم تو کسش. نفسش بند اومده بود و تکون نمی خورد. گفتم خوبه؟ حال می ده؟ دارم کس و کونتو با هم می کنم. یه دفعه اونم حشری شد. آررره. خوبه محکم تر بکن. جرم بده. منم محکم و محکم تر می کردمش تا جایی که حس کردم بازم داره ارضا می شه. کردم و کردم تا ارضا شد. گفتم: حالا جاها عوض. کیرمو از تو کسش چپوندم تو کونش و خیارو کردم تو کسش. یه آخ دیگه گفت و آروم شد. عین خر داشتم تلمبه می زدم. دستم خسته شده بود و داشت آبم می اومد. خیارو محکم کردم تو کسش و ولش کردم. خیار رفت تو کسش و دستمو گذاشتم جلوش که در نیاد. داشت دیگه التماس میکرد: بسمه. تورو خدا بسه. دارم جر میخورم. منم می گفتم: آره جر بخور. محکمتر می کردمش. واقعا از حال رفته بود. منم داشت آبم می اومد. کیرمو از تو کونش کشیدم بیرون و کردم تو دهنش و همه آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم مجبور شد همشو بخوره. گفتم: یه ذره زور بزن تا خیاره در بیاد. زور که زد خیاره از تو کسش پرید بیرون. کیرمو که داشت می خوابید کردم تو کسشو خودم خوابیدم روش گفتم: چطور بود؟ گفت: عالی بود. فقط جای اون خیاره یه کیره دیگه بود بیشتر حال می داد. منم گفتم: اونم به موقعش. کیرمو از تو کسش کشیدم بیرون و خودمونو جمع و جور کردیم تا کسی شک نکنه .

من و خالمقسمت آخرشب که شد بدجوری کمر درد گرفته بودم و زود رفتم خوابیدم. پسر خالم که یه سال از من کوچیک تره ولی از نظر عقلی هیچی بارش نیست و احمقه یه ذره. منم گفتم از این موقعیت استفاده کنم و کاری کنم دو نفری مادرشو بگاییم. شب که اومد بخوابه گفتم: یادته یه زمانی راجع به بچه دار شدن و این جور چیزا با هم حرف می زدیم. گفتش: آره یادمه. گفتم: می خوای یه نفرو جور کنم که با هم بکنیمش. گفت: مگه می تونی. گفتم: آره به شرط این که غیرتو این جور چیزا رو بذاری کنار. گفت: حالا تو بگو کیه بعدا. گفتم: تو کاریت نباشه فردا جورش می کنم. گفت: باشه. گفتم: حالا که قراره فردا با هم بکنیمش کیرتو ببینم چقدره! گفت: اول تو نشون بده. منم شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو که خوابیده بود بهش نشون دادم. گفتم: حالا تو بکش پایین ببینم. کشید پایین و کیرشو دیدم شق کرده بود تا آخرین حدش. اما بازم از خوابیده من کوچیک تر بود. کیر خوابیده من حدودا 10-11 سانته. گفتم: بیا جلو ببینم. اومد جلو کیرشو گرفتم تو دستم. گفتم: میدونی جق چیه؟ گفت: نه!!!گفتم: بذار بهت نشون بدم. کیرشو گرفتم و عقب جلو کردم تا این که آبش اومد و با یه دستمال پاکش کردم! گفتم: دیدی؟ گفت: آره خیلی حال داد. تو همون حالات بودیم که بهش گفتم: می دونی اون زنه کیه که میخوایم بکنیمش؟ گفت: نه. گفتم: خاله رو می کنیم! با تعجب گفت: کدوم خاله؟ گفتم: مامانت. یه دفعه عصبانی شد و گفت: نخیرم اصلا نمی شه. مامانم نمی ذاره. گفتم: بشین بابا. الکی غیرتی نشو. این همه بابات مامانتو می کنه یه بارم ما می کنیمش! گفت: مامان چی؟ میذاره؟ گفتم: اونش با من. تازه به هم هم محرمیم. تو پسرشي منم خواهرزادشم. گناهم نکردیم. یواش یواش مخشو زدم و اونم قبول کرد. خیلی بچه ساده ایه. کلی تو دلم بهش خندیدم که جلوی خودش قراره مامانشو بکنیم. تازه اون شب دادم یه دور هم برام ساک زد و آبمو ریختم تو دهنش و اونو تف کرد بیرون و منم با دستمال پاکش کردم و گفتم: ولی حال می ده ها. فردا که جمعه بود و عموم خونه بود نمی شد کاری کرد. شنبه که عموم صبح زود رفت بیرون من طبق برنامه رفتم سراغ خالم. اونم تعجب کرد و گفت: حميد (پسر خالم) خونس. گفتم: مسئله ای نیست. شروع کردم به در آوردن سوتین و شورتش. اونارو که در آوردم گفتم: می خوای بازم با دوتا کیر بکنمت؟ گفت: اگه بشه که خیلی خوبه!! فکر کرد بازم خیار با خودم آوردم. یه دفعه صدا زدم: حميد بیا تو. طبق قرار باید لخت لخت می اومد تو. اونم همین کارو کردش. مامانش که این صحنه رو دید با تعجب به پسرش نگاه کرد و گفت: تو می خوای مامانتو بکنی؟ منم گفتم: مگه چه اشکالی داره؟ گفتم: حالا با دو تا کیر می کنیمت. به حميد گفتم: بیا جلو و کیرشو دادم دست مامانش که ساک بزنه. منم رفتم سراغ کسش و سینه هاش و شروع کردم به خوردن و خالم هنوز باورش نشده بود که پسرش می خواد بکندش. یه دفعه دیدم حميد سر و صدا کرد و همون جا تو دهن مامانش خالی شد. خالمم که کاملا حشری شده بود می گفت جون آبه پسرمه! منم گفتم: خاله حالا نوبت منه. حميد رفت پایین و شروع کرد به خوردن کس مامانش. بعد چند دقیقه گفتم: خاله می خوایم بکنیمت. اونم گفت: قربون شما پسرا. می خوام جرم بدین! من خوابیدم زیر و کیرمو کردم تو کس خالم. حميد هم از پشت با کمک مامانش کیرشو کرده بود تو کونش. شروع کردیم به تلمبه زدن و خالم هم همش جیغ جیغ میکرد که وای دارم حال می کنم. یه کیر تو کونم و یه کیر تو کسمه. دارن جرم می دن. گفتم: حميد بیا جاهامون عوض. خاله گفت: نه تازه دارم حال می کنم. من به حرفش گوش نکردم و سریع جاهامونو عوض کردیم. می دونستم که الاناست که آب حميد بیاد. واسه همین محکم مامانشو می کرد و لحظه ای که خواست کیرشو در بیاره من محكم کردم تو کونش و افتادم رو خالم. اونم نتونست کیرشو از تو کس مامانش در بیاره و همه آبشو خالی کرد اون تو. خالم هم بد جور حشری بود می گفت: جووون چقدر داغه. دارم می سوزم. منم که این صحنه رو دیدم محکم تر می کردمش و آخرش که داشت آبم می اومد در آوردم کردم تو کسش و همشو اونجا خالی کردم. خالم داشت از لذت از حال می رفت. کیرمو کشیدم بیرون و هممون افتادیم رو زمین. به خالم گفتم: مهم نیست بچه دار شی؟ گفتش که لولشو بسته. منم کلی ذوق کردم که از دفعه های بعد می ریزم تو کسش. اون 3-2 هفته ای که تو خونه خالم بودم هر موقع می خواستم از کس و کون می کردمش و حميد هم همین طور. بعد این که برگشتم تهران تلفنی با حميد حرف می زدم. می گفت: هفته ای 4-3 مامانشو می کنه و ازم کلی تشکر کرد. حالا واسه عید دوباره اصرار می کنم که بریم شهرستان تا بازم خالمو بکنم .

من و بهاره جونم وارد حموم شدیم . حموم ما بزرگ بود و یه وان بزرگ هم داشت . نمی دونستم مامان تا چه حدی میخواد پیشم لخت شه و تا کجا می تونم باهاش پیش برم . تماشای تن لختش هم بزرگترین کیف و لذت واسم بود و هم بزرگترین شکنجه . کاشی کفه حموم سفید و براق بود و دیواره های دورش به رنگ آبی و سفید که یه نور خاصی رو تو این فضا پخش می کرد .. مامان خودشو لخت کرد و دوباره با همون شورت جلوم ظاهر شد . منم دیگه مجبور شدم جز شورت بقیه لباسامو در بیارم . قبل از این که بیام حموم یکی از اون شورتای گل و گشاد پارچه ای مامان دوز نما رو پوشیدم که اگه واسه همچه وقت و زمانی کیرم در حال تر کیدن باشه دیگه آبرو و حیثیتم پیش مامان جون نره . چیکار کنم آخه من پسر آبرو خواهیم .. با این که با خودم عهد کرده بودم دیگه به تن و بدن مامان زوم نکنم ودر همین حد معمول باهاش حال کنم ولی نمی دونم چرا نتونستم . نتونستم . کیرم داشت شورت گشادمو می شکافت و می زد بیرون . واییییی داشتم منفجر می شدم . مامان تنشو زیر دوش خیس کرده بود ولی دوباره داشت خشک می شد . یه سطل آب پشتش ریختم تا تنش دوباره خیس بخوره .. صابونو تو کف دستم نگه داشتم و کشیدمش پشت مامان . آخ که این جوری مالیدن چه کیفی می داد . یعنی به من خیلی کیف می داد .-چیکار می کنی بردیا . آدم که صابونو یه دفعه به تن نمی ماله . غلظتش زیاده این جوری -خب بعدا با دستام پخشش می کنم -نه عزیزم همون با لیف این کارو انجام بدی بهتره . بهتر کف می ده و تازه پرزها و عاجهای لیف پوستو بهتر تمیزش می کنه .. ای بخشکی شانس . این کلک ما نگرفت . این چه ضد حالی بود که زدی مامان . انواع و اقسام لیف ها اونجا آویزوون بود . یکی رو بر داشتم که خش متوسطی داشته باشه . یعنی نه زیاد نرم باشه و نه سفت و کوچیکترم باشه که من بتونم با دستام فشار بیشتری رو تن و بدن مامان بیارم . از گردن و سر شونه هاش شروع کردم . به کمر و پهلو هاش که رسیدم چرخش دستمو بیشترش کردم . به اون قسمت از کونش که زیر شورتش بود کاری نداشتم . مثلا بچه مودبی شده بودم . نمی خواستم خلاف کنم تا پیش مامان جونم عزیز باشم . یه جوری با لیف و صابون اون قسمت از بر جستگیهای کون مامانو ماساژش می دادم که یه لحظه که نگام به نیمرخ مامان افتاد دیدم که با چه کیفی چشاشو بسته و لبخند رضایتو میشه تو صورتش احساس کرد . دوطرف رون مامانو طوری مالوندم که اگه یه خورده دیگه به این کارم ادامه می دادم خوابش می برد . با صدایی ضعیف و نالان گفت بررررررردیا داری لیف می زنی یا ماساژمیدی -اگه اذیت میشی بگو سریع تمومش کنم -نه خیلی خوشم میاد .درد تنمو می چینی . حالم بهتر میشه تمام خستگی از تنم در میره . دوست دارم همین جا بگیرم بخوابم . حیف که نزدیک صبحه … وقتی لیف زدن به مچ پای بهاره جون رسید این بار دوباره از همون طرف شروع کردم و به رون و کونش رسیدم . لبه شورت توری و کون نماشو گرفته و دو سانت این طرف و اون طرفش می کردم و این طور وانمود می کردم که این شورته مثلا مزاحمه .. این کلک من گرفت -اگه اذیت می کنه درش بیار -من ؟/؟-پس کی ؟/؟ مگه جز من و تو اینجا کس دیگه ای هم هست ؟/؟ تو که می دونی من که تو حال و کیف و خماری خودم باشم بمب و زلزله هم نمی تونه منو تکون بده .. تو دلم گفتم مامان کاش یه چیز دیگه ای رو هم امتحان می کردی و اون وقت می دیدی که چه خوب می تونه تو رو تکون بده .. شورت سفید و توری مامان که تماشای اونم خودش کلی حال و لذت بود رو از پاش در آوردم جاااااااااان چی می دیدم . وقتی که شورت پاش بود اون بر جستگی و دو تا برش کوسش مشخص نبود . وقتی اونو از پاش در آوردم واسه اولین بار کوس مامانو دیدم . واییییی یه خورده اش معلوم بود . همون یه خورده دنیای منو زیر و رو کرد . برق انداخته بود . صاف و صوف کرده . اوخ که اگه به گیرم میفتاد .. ولی چه کنم که باید از خیلی چیزا چشم پوشی می کردم و اون جوری که اون خودشو عادت داده بود که از بعضی چیزا فاصله بگیره منم باید به این چیزا عادت می کردم . چه کنیم شاید اون این جوری بیشتر حال می کرد . پرداختم به لیف زدن روی اون قسمتهایی از کون مامان که تا حالا زیر شورت قرار داشت و یه قسمتهایی دیگه از پایین تراشو . کون بر جسته و تپل و سفت و گوشتی ژله ای مامان دلمو برده بود . منتظر فرصتی بودم تا یه جقی بزنم و یه جوری خودمو خالی کنم تا سبک تر شم و با تسلط بیشتری به کارم ادامه بدم . هر چند دوست داشتم دو دستی که البته با یه دست لیفو داشتم قاچای کون مامانو از وسط بازش کنم و کوسشو در یه حالت بهتری ببینم ولی اون لحظه خالی کردن هوسم که تا حدی آرومم کنه از همه چیز برام مهمتر بود . یه دستمو که آزاد بود گذاشتم رو کیرم و باهاش بازی کردم . با همون چند حرکت اول نزدیک بود آبمو خالی کنم که یهو مامان گفت چیکار می کنی بردیا . دودستی منو بمالون .. اینم از شانس ما .. به جلق زدن هم قانع شدیم ولی نشد که نشد . دور قاچای کون مامانو اون نیمدایره هاشو تا اونجایی که به کوسش نخوره لیف می زدم و اونم جیکش در نمیومد -عزیزم می تونی پایین ترشم لیف بزنی -کجا مامان -لوس نشو منو بکشی اسمشو نمی برم . منم چیزی نگفتم و با خودم گفتم حالا که اسمشو نمی بری منم به آتیشش می کشم

بابای من یه جراحی سنگینی داشت و باید چند شبی رو در بیمارستان بستری می بود یکی دو شبی رو من شبا کنارش بودم و شب سوم عموم به من گفت تو خسته ای و امشبه رو نیا برو خونه استراحت کن . به جای استراحت گفتم بهتره این شب جمعه ای دوستامو بگیرم و برم خونه یه صفایی بکنیم . یه خونه ویلایی بزرگ طرف پاسداران داریم که البته یه حالت دو طبقه داره و چون در بست خودمونیم ومال ماست بهش میگیم ویلایی . یه استخر بزرگ هم داریم و دورادور دیوار های خونه هم طوریه که از هر چهار طرف کسی نمی تونه آدمای تو استخر ما رو دید بزنه . به جای استراحت اون شب دوستامو دعوت کردم تا بیان خونه ما با هم خوش باشیم . همه مون سال آخر دبیرستان بودیم . مامان عهدیه جون خوشگلم که تازه 48 سالش شده بود و یه ده سالی از بابام جوونتر بود کلی ازمون پذیرایی می کرد . من و دوستام کلا چهار نفر بودیم . اینم بگم که به غیر از خودم یه خواهر دارم که چهار سالی ازم بزرگتره و ازدواج کرده و رفته . اون شب نمی دونم مامان چرا این جوری شده بود . کلی به خودش رسیده بود و روسری از سرش برداشته ودگمه های بالای بلوزشو باز کرده و یه دامن تقریبا کوتاه هم پاش کرده و فانتزی و تو دل برو جلو دوستام ظاهر شد . با این که مادرم اجتماعی بود و مقید این نبود که زن باید خودشو بپوشونه ولی در اولین بر خورد سابقه نداشت این طوری باشه . آخه اینارو برای اولین بار بود می آوردم خونه و از همکلاسای جدیدم بودند که سال گذشته نمی شناختمشون . کریم و رحیم و مجید ظاهرا بچه های خوب و چشم پاکی بودند . ولی با توجه به این که چهار تایی مون رو دو تا کامپیوتر نشسته بودیم ویه خورده از داستانهای وبلاگ امیر سکسی رو مطالعه می کردیم و حال و هوای انواع سکسهای خلاف تو سرمون بود یه خورده حرصم می گرفت که مامانو تو اون وضعیت وسوسه انگیز روبروی دوستام ببینم -مامان من خودم پذیرایی می کنم -عزیزم همه کا را رو که تو نمی تونی انجام بدی . می خوام امشب به پسر یکی یدونه ام خوش بگذره . هر دفعه که می رفت و بر می گشت یه تغییری تو قیافه اش می دیدم . یه بار روژش پررنگ تر می شد یه دفعه حالت چشاش تغییر می کرد یه بار ابروهاشو بیشتر می کشید . به بهانه های مختلف دور و بر ما می گشت ومنم زیر چشمی مراقب دوستام بودم که اونا چه عکس العملی نشون میدن . چون یه مرد بیشتر می تونه یه مرد رو بشناسه . واسه این که سر صحبتو باز کنم و از مامان در مورد این رفتارش بپرسم اونو به یه گوشه ای کشیده و گفتم مامان امشب خیلی خوشگل شدی چه خبره -هیچی نمی خوام پسرم خجالت بکشه و دوستاش فکر کنن که یه مادر پیر داره -خب بذار فکر کنن -اوووووههههههه حالا مگه چی شده می خوام آبروتو حفظ کنم . از کی تا حالا این قدر غیرتی شدی . خودمونی بودن که این حرفا رو نداره . پسر جون آدم باید اجتماعی باشه . اونایی که خودشونو می پوشونن و قایم می کنن بدتر از بقیه ان . آدم باید دلش پاک و صاف باشه عدنان جان . قربونت برم من . این حرفا رو که زد آروم گرفتم . یواش یواش داشت خوشم میومد که مامان حتی کنار ما بشینه . اومد کنار ما و دیگه اونم شده بود مث یکی از دوستام . دیگه دسته جمعی بهش عادت کرده بودیم از هر دری سخن می گفت از دوست دخترای ما . از این که بهشون چی می گیم و چی نمیگیم . کریم یه خورده پررو بود ووگاهی یه تیکه هایی می پروند . دیگه کلی با مامانم گرم گرفته بودند مجید :اصلا بهتون نمیاد یه بچه 18 ساله داشته باشین .. البته شاید تا حدودی اینو راست می گفتن . مامان خیلی به خودش می رسید و پوست صورت و بدنش هم خیلی لطیف بود واگه کسی شناسنامه اشو نمی دید متوجه سنش نمی شد . عهدیه جونم از این فر صت استفاده کرد و گفت خب دیگه من چهارده پونزده سالم بود که از دواج کردم . واییییی پسر عجب دروغی ! ده دوازده سال سن ازدواجشو کم کرده بود . اصلا چه لزومی داشت مامان اهل دروغ و قایم کردن سن نبود . همش می گفت اگه عزرائیل بیاد این چیزا رو نگاه نمی کنه . ما دوستا می خواستیم بشینیم از کامپیوتر یه خورده فیلمای سکسی ببینیم ولی مامان بلند بشو و برو نبود . آخرش من خودم رفتم کنار کامپیوتر دیدم اون سه تا دوست با مامان مشغول ورق بازی شدند چهار تایی دور میز ناهار خوری نشسته بودند و گرم گرفته بودند . دوباره داشتم عصبی می شدم مخصوصا که می دیدم سینه های درشت مامان نصفشون از بلوزش زده بیرون و سوتینش هم اونم زیر محو شده به نظر می رسه بازم یه چند دقیقه ای که شد عادت کردم . کار به جایی رسیده بود که از این که مامان و یار بازیش اون دو نفرو ببرن خوشحال می شدم -بازیتون هم مثل خودتون بیسته -لطف دارین کریم خان -باور کن تعارف نمی کنم خیلی خوشگلین .-چشاتون خوشگل می بینه . خلاصه اون شب مامان سنگ تموم گذاشته بود هم واسه مهمونای خونه هم واسه خودش . هر بارم که به بهانه یه چیزی بلند می شد تا از تیر رس نگاه دور شه همه با چشاشون کون بر جسته شو از پشت دامن ارزیابی می کردند . بالاخره موقع خواب رضایت داد دست از سر ما بر داره و ما دوستان نشستیم یه خورده فیلم سکسی دیدیم و داستانهای امیر سکسی رو خوندیم و خوابیدیم ولی عجب جمعه داغی بود . ساعت ده صبح نشده هوا از گرما بیداد می کرد دسته جمعی خودمونو انداختیم تو آب وآب استخر در عمیق ترین قسمتها از قدمون بلند تر نبود و اونایی هم که شنا وارد نبودند راحت می تونستن توش جفتک بزنن . چند دقیقه ای نشد که دیدم سر و کله مامان پیداش شد این دیگه از کجا اومده . اون که حداقل جمعه ها رو تا لنگ ظهر می گرفت می خوابید . تازه بیشتر غذاهای امروزو دیشب آماده کرده بود -عدنان جان خوب کاری کردی دوستاتو آوردی استخر هوا امروز خیلی داغه منم خیلی گرممه . ببینم بچه ها مزاحم نمیشم اگه منم بخوام یه بدنی خنک کنم . آخه خیلی داغ داغم و نمی دونم چطور خنک شم . این کولر هم یه چیز مصنوعیه و حال نمیده و بیشتر آدمو مریض می کنه . دوباره داشتم جوش می آوردم که دیدم دوستام شدن وکیل وصی من و به مامان گفتند خواهش می کنم عهدیه خانوم چه مزاحمتی اینجا که منزل خودتونه و ماهم جای داداشاتون .. ای که هی برم رو رو پاچه خواری تا این حد ؟/؟خب می گفتین ما هم جای پسرتون چه فرقی می کرد .خدا کنه این داستانهای امیر سکسی اونا رو بیخیال نکرده باشه . مامان رفت یه گوشه استخر . باز م جای شکرش با قی بود که با بیکنی مشغول شنا شد و با استیل شورت و سوتینی خودشو داخل آب ننداخت . مامان وقتی که از آب میومد بیرون یه خورده پشت به ما حرکت می کرد تا خودشو برسونه به لبه های استخر و دوباره بپره اون داخل . پهلوهای گوشتی کونش طوری توی دید بود که حتی واسه یه لحظه هم منو به هیجان آورد چه برسه به این غریبه ها رو . بیکنی تو تنش داشت می تر کید ومامانمو یه پری دریایی که چه عرض کنم پری استخری کرده بود . دگرگونی عجیبی رو تو چهره دوستام می دیدم . مامان هم مدام طوری جست و خیز می کرد که انگاری داره خود نمایی می کنه و می خواد مهارت خودشو در شنا به رخ دوستام بکشه و این سه نفر هم خودشونو واسش لوس می کردند . در همین لحظه موبایل مامان که همون دوروبرا بود زنگ می خوره . میاد طرف من و میگه عد نان جان عموت از بیمارستان زنگ زد و گفت که یه کار فوری پیش اومده چون نمی تونه از کنار بابات تکون بخوره تو باید بری و یه وسیله ای رو از بیرون براش تهیه کنی …. سگرمه هام رفت تو هم -نگران مهمونات نباش خودم ازشون پذیرایی می کنم . تا تو بری و بر گردی دو ساعت بیشتر نمی کشه . صبر می کنیم تا تو بیای و ناهارمونو بخوریم . راستش من که چند دقیقه پیش یه صحنه مشکوکی دیده بودم دلم نمیومد که اونجا رو ترک کنم . یه لحظه به نظرم رسید که مامان و کریم زیر آب غیبشون زده و از یه فاصله ای می دیدم که دست کریم طوری رفته لای پای مامان و به کونش چنگ انداخته که انگشتاشو انگاری می خواد فرو کنه تو گوشتش . زیر آب بود و بیشتر از این نمی شد چیزی رو تشخیص داد . شایدم این یه توهم بود . یه نگاههای خاصی بین دوستام و مادرم رد و بدل می شد که اصلا از این نگاهها خوشم نمیومد . کاشکی به خود مادر می گفتم تو برو ولی به عقلم نرسیده بود و دیر شده بود . چیکار می تونستم بکنم پاشدم سوار ماشین شده و رفتم طرف بیمارستان . هنوز پنج دقیقه از خونه دور نشده بودیم که دیدم این بار موبایل من زنگ خورد و عموجان گفت عد نان جان چه عجب این دفعه گوشی رو گرفتی وگرنه می خواستم بازم به مامانت زنگ بزنم . لازم نیست بیایی . مشکل حل شد . فقط واسه بعد از ظهر که ملاقاتیه یه خورده زود تر بیایین که من اینجا دست تنهام . فوری ماشینو سر و ته کرده رفتم خونه . از در ورودی تا استخر فاصله به صورتی بود که دید نداشت و باید یه خورده گردش به راست می کردی تا استخر رو می دیدی و اما من تا رفتم گردش به راست کنم فوری خودمو قایم کردم . وااااییییییی چی می دیدم . دوستام شده بودند مثل یه ماهی گیر و مامان شده بود مث یه ماهی که سه تایی داشتن به تن و بدنش دست می کشیدن . اومده بودن به جاهای کم عمق تر آب . کریم و رحیم یکی از پشت و یکی از جلو مامانو بغل کرده بودند و اونو محکم به خودشون چسبونده بودند و مجید هم که دستش به جایی بند نبود صورت خیس عهدیه جونو نوازش می کرد . بعضی از حرفاشون به گوشم می رسید و متوجه بعضی هاشون نمی شدم -بچه ها اگه می خواهین کاری کنین زودتر زود باشین این یه ساعته کارو تموم کنین الان عد نان می رسه . پاهام قفل شده بود . نمی دونستم چیکار کنم .-بچه ها زود باشین من آتیش گرفتم داغ داغم دارم می سوزم . عطش دارم . آب این استخر خنکم نکرده . مجید :ما خودمون خنکت می کنیم عهدی جون . مامان رفت طرف مایوی مجید اونو پایین کشید . کیرش داخل آب بود و من ندیدمش . چی میگین شما ها امروز چطور می تونین منو خنک کنین . این کیری که من می بینم زیر آب خودش داغ داغه . چه جوری می تونه کوس داغ منوم خنک کنه . رحیم :عهدیه خانوم شما که خودت یه عمره تجربه داری واین دو تا داغی که به هم بخورن و جرقه بزنن و همه جا رو به آتیش بکشن یهو خود به خود همه جا خنک میشه .. کریم لبای مامانو بوسید و شروع کرد به در آوردن لباس شنای مامان . چه هیکلی . نصف کون مامان زیر آب بود و نصفش توی آب . یه شورتکی هم پای عهدیه جون بود که اونو هم درش آورده وحالا لخت لخت بود . بقیه هم با حرص مایوشونو در آورده به طرف بیرون استخر پرت کردند . من از ناراحتی دندونام به هم می خورد . خجالت می کشیدم برم جلو . ننگم بود . مامانو کشوندند به کناره های استخر . اون لبه استخر رو گرفته بود و کریم کونشو از وسط باز کرده بود و سرشو گذاشته بود لاپاش و کوسشو لیس می زد -جااااااان بلیسش چه خوب می خوری . یه زبون تازه .. یه جوون با حال با 3 تا کیر تر و تازه و کلفت . رحیم و مجید از آب اومده بودند بیرون و کیرشونو تو دهن مامان فرو کرده بودند -بخورررررشششششش ساک بزن جاااااااان از دیشب تا حالا تو نخ تو هستیم . کریم کیرشو از پشت کرده بود تو کوس مامان . آسمان صاف و آبی و آفتابی .. آب شفاف استخر و کفه آبی اون و چند قطره آبی که رو کمر مامان می درخشید اونو قشنگ تر و خواستنی تر کرده بود . کوس و کیر گاهی توی آب بودند و گاهی از آب میومدند بیرون . کریم به سرعت کوس مامانو می گایید -رفیق فکر ما هم باش اگه فقط خودت بخوای بگاییش که الان عد نان می رسه و به ما نمی رسه . رحیم پرید تو آب و رفت روبرو مامان قرار گرفت . کریم کیرشو از کوس مامان بیرون کشید و فرو کرد تو کون مامان و رحیم هم گذاشت تو کوسش . تعجب می کردم که چطور کون مامان در این حالت انقباض تونسته کیر کریمو تو سوراخ خودش جا بده . حتما باید خیلی گشاد و کار کرده باشه . اونو دو تایی تو آب می گاییدند و مامان هی جیغ می زد . بچه ها شما این قدر عطش داشتین و هوسی بودین و با حال …. کاش همون دیشب یه ندایی می دادین و نصفه شبی قال قضیه رو می کندیم -آخه رومون نمی شد -حالا از این به بعد که رو تون میشه . ظاهرا توی آب گاییدن دوستامو کمی خسته می کرد . هر چتد که خیلی هم حال می کردند ..-بچه ها مجید جون هم دل داره گناه داره . یه خورده بذارین اونم حال کنه . ممکنه عد نان برسه ها . پس بذارین کلیدو بندازم پشت در که اگه یه وقتی خواست درو باز کنه نتونه و ما خودمونو پس از زنگ اون جمع و جور کنیم هر چند که تا یه ساعت دیگه هم نمیاد . خودمو قایم کردم که مامان وقتی از کنارم رد میشه منو نبینه . اومدو کلیدو از داخل گذاشت پشت در . مثلا رفت زرنگی کنه . من که خودم توی خونه بودم . وقتی که بر گشت داخل آب نرفت و سه تایی کنار استخر افتادن به جونش . این بار نوبت مجید بود که با کوس مادرم کیف کنه . مامان حشری من که هر چی پا به سن تر می شد داشت حشری تر می شد . مجید زیر دراز کشیده بود عهدی جون رفته بود رو کیرش و رحیم هم از پشت با کیر کلفتش افتاده بود به جون کون مامان . خیلی قشنگ جزئیات کارو می دیدم . مامان داشت در آن واحد به دو تا کیر سر ویس می داد -زود باشین تا عد نان نیومده منو ار گاسمم کنین اوخخخخخخ کوسسسسسسسسم فدای کییییییییرررررررکلفتتون کوسسسسسسسم کیییییییییرررر میخواد مال شما رو میخواد . کیف می خواد زود باشین . وقتی مجید از پشت با دو تا دستاش چاک کون مامانی رو باز می کرد بر جستگی کون خیلی بیشتر نشون می داد . حالم داشت بد می شد . نمی دونستم چیکار کنم -مجید جان پاشو بیا رو کون کار کن من میرم رو کوس عهدیه جون کار خودمه که ار گاسمش کنم . رحیم جان تو هم کیرتو بذار تو دهنش باشه و یه جوری باهاش حال کن تا نوبتت شه . این بار کریم با حد اکثر سرعت و به طرز دیوانه کننده ای داشت کوس مامانو می گایید و کیر مجید هم دکوری بود تو کون عهدیه مامانی من . سه تا کیر افتاده بودن به جونش -جوووووون جووووووون کریم می میرم واسه کیرت . یه تشویقی واسه کیرت میذارم کنار یه جایزه بهت میدم که وسط کلاس جیم شی وبیای منو بکنی -عهدیه جون حالا کیر ما رو قبول نداری ؟/؟-چرا چرا هر گلی یه بویی داره . همه تون دیگه گارانتی شدین . در بست چاکرتونم . مخلصتونم . کنیزتونم . جنده تونم . فقط جنده شمام . دوست دخترتونم . رحیم حالا تو کیرتو دوباره بفرست تو دهنم . مجید جان بجنب تو هم کیرتو توی کونم تکون بده . یه حرکتی بکن دیگه . هر وقت گفتم خالی کنین . تو همون وضعیت آبتونو بریزین توی سوراخ دم دستتون . کوس کون دهن فرقی نمی کنه . کیر ها دوباره فعالیت خودشونو شروع کردند و پنج دقیقه ای حرکات رفت و بر گشتی اونا ادامه داشت تا این که دیدم مامان دو تا دستاشو به پهلوهای رحیم فشار داد و آروم گرفت . کیر رحیمو از دهن در آورد و گفت جوووووون حال کردم و آبم اومد ارضا شدم اوخیششششش خیلی وقت بود تا اینجا نرسیده بودم . رحیم جان کیرتو که گذاشتم تو دهنم به قصد خالی کردن آبت دهنمو می گایی . شما دو نفر هم همین طور . تو سوراخای مخصوصتون مشغول شین . دوباره شروع کردند و این بار یکی یکی تو سوراخای مامان آب ریختند . کریم که دیگه خیلی بی طاقت شده بود یه نعره ای زد که امید وارم همسایه صداشو نشنیده باشه . کوسسسس داغتو قربون … کیرم بمیره واسش .. مجید در حال ریختن آب تو کون مامان گفت جوووووووون کونت یه فدایی داره اونم من . وای که به من چه حالی داد . از اون طرف رحیم هم سر و دهن عهدیه جونو به طرف کیرش فشار می داد و در حالی که مرتب فریاد آه آه سر می داد اونم ریخت تو دهن مادرم . از کوس و کون و دهن مادر جون جنده ام آب در حال برگشت بود که مامان اون چند قطره آبی رو که داشت از دهنش می زد بیرون فرستاد داخل تا همه شو بخوره -قربون کیر همگی من بازم میخوام . هنوز داغم عطش دارم … من حالم بد تر شده بود . سرم گیج می رفت . همه جا رو سیاه می دیدم . یک لحظه دستم خورد به یه ظرف پلاستیک کنارم که نمی دونم چی بود یه صدایی کرد وخودمم دیگه حالمو نفهمیدم وافتادم رو زمین و قبل از این که کاملا از حال برم همینو یادم میاد که اون چهار تا عوضی که فهمیدن من اینجام هر کدوم می خواستن لباساشونو بپوشن و در برن . رو زمین و چمنهای باغچه افتاده بودم واسه چند لحظه که چشامو باز کرده بودم یادم نمیومد چی شده ولی با دیدن مامان که رو سرم بود و داشت بهم سیلی می زد تا بیدارم کنه همه چی یادم اومد -آشغالا عوضیا مامان تو چرا -هیس حرف نزن پسر تو حالت خوب نیست فشارت اومده پایین معلوم نیست چی میگی . -برو گمشو جنده من دیگه مادر ندارم . ننه جنده نمی خوام . عصبی بودم سر درد شدیدی داشتم . حالت تهوع بهم دست داده بود -بمیرم برات عد نان چقدر رنگ و روت زرد شده . با همون چشای بیحالم دیدم که مامان رو همون چمنا شلوار و شورتمو در آورد و خودشم لخت کرد و رو کیرم نشست .-مامان جنده کونی کوسده چیکار می کنی با پسرت ؟/؟ با من ؟/؟ نه نه .. نه برو گمشو . دیگه نذاشت بیشتر از این حرف بزنم . کونشو طوری گذاشت رو سر کیرم که کوس بالا سرش قرار بگیره ولبامو هم به لبای خودش چسبوند -اووووووفففففف عدنان عزیزم عزیزم من هنوز داغ داغم نمی دونم تو چی داری میگی هر چی میگی بگو . هوا داغه منم داغم حال بده . من جنده من کونی . حالا فقط کیر میخوام . میخوام بهم حال بدی هیچی حالیم نیست . وقتی عهدیه کوسشو رو سر کیرم کشید و کیرم رفت تو کوسش انگار هر چی درد و مرض داشتم رفت کنار سر دردم در جا خوب شد . حال بهم خوردگی منم از بین رفت و اون مشکل عصبی و ناراحتی روحی رو هم احساس نمی کردم تنها احساسی که داشتم فقط نوعی حسادت بود که نسبت به دوستام پیدا کرده بودم که دوست داشتم مامان بیشتر با کیرم حال کنه -وای عهدیه جون حس می کنم حالم خوب شده اعصابم آروم شده سرم دیگه درد نمی کنه -پس بیا حالا منو بکن خودت تنهایی منو بکن . پس دیگه بهم حق میدی که من بخوام حال کنم وخودمو آروم کنم .-مامان دیگه تو حالا داری با من و با کیر من حال می کنی صحبت اون بی مرام ها رو دیگه نکن . عزیزم تو خنکم کن . تو میخ آخرو بکوب . تو . حالم که جا اومد کمرشو گرفتم تو دستم و اونو به حالت قمبل در آورده وتو همون چمنها و زیر سایه و زیبایی طبیعت تا می تونستم اونو گاییدم و به ار گاسمش رسوندم و بدون این که بگه آبمو ریختم تو کوسش و یه بار دیگه اونو از کون گاییدم . بردمش داخل استخر و یه سرویس هم اونجا تر تیبشو دادم و اگه واسه وقت ملاقات بابا نبود تو رختحواب هم اونو می گاییدم -مامان ببینم خنک شدی یا بازم کیر میخوای ؟/؟ -کیر رو که همیشه میخوام ولی حس می کنم خنک شدم . وقتی که از ملاقات بابا به طرف خونه بر می گشتیم مامان تو ماشین خودشو واسم لوس می کرد و می گفت عزیزم تنمو دست بزن ببین تب دارم فکر می کنم دوباره داغ کردم -نه مامان مال گرمای هواست . کاری کرد که با یه دست فرمون ماشینو داشته باشم و دست دیگه امو از داخل شلوارم گذاشت تو شورتش و به کوسش رسوند ومن در حالی که خیسی شدید و گرمای کوسشو احساس می کردم گفتم فکر می کنم تبت خیلی شدید باشه یه تب سنج خیلی قوی باید بذارم داخلش درجه اشو اندازه بگیرم

سلام من پوریا هستم22سالمه.داستان در مورده خودمو مامانم هست.من 2تا خواهر هم دارم که اونا ازدواج کردن. و منو مامانم تنها هستیم،بابام هم 10سال پیش فوت کرده بود. مامانم 42سالشه.منو مامانم خیلی باهم خوب بودیم. اون از 10سال پیش با هیچ کسی سکس نداشته بود. مامانم178قدش بودو90کیلو هم وزن.اون سینه های بزرگی داره و یه کون خیلی بزرگ.مامانم جلو من لباسهای باز نمی پوشید.من به فکر سکس با مامانم نبودم ولی واسه خودم میگفتم اگه یکی پیدا بشه با این هیکل بکنمش خیلی عالی میشه. باز ترین لباس مامانم جلو من تاپ بودو دامن. دوست داشتم لختشو ببینم چه جوریه. یه بار که رفتم بیرون،هنو تو را پله ها بودم که یکی در خونرو زد من از بین نرده ها می خواستم ببینم کیه.زاویه دید جوری بود که در خونه مشخص بود.وقتی دیدم همسایمونه می خواستم برم ولی نمیدونم چی شد که وایستادم.و وقتی در وا شد مامانم با شورتو سوتین اومد دمه در.من داشتم از تعجب شاخ در می اوردم. اخه وقتی رفتم بیرون مامانم شلوار پاش بودو یه تی شرت. بعدش صحبت اونا تموم شد و من هم رفتم. از وقتی که بر گشتم خونه به فکر افتادم که مامانمو لخت ببینم. حتی فکر سکس هم برای اولین بار خورد به سرم. کلی فکر کردم که چی کار کنم که این اتفاق بیفته. و به این نتیجه رسیدم که………………………………………… یه چند بار نقشم عملی نشد تا که یه روز خواستم برم بیرون مامانم تو آشپز خونه بود و من گفتم خداحافظ ولی از در بیرون نرفتم،درو باز کردمو بستم و بعدش سریع رفتم تو اتاق. مامانم از آشپز خونه اومد بیرون و چای گذاشت رو میز رفت تو اتاقش.بعد2&3دقیقه اومد بیرون……… من باور نمی کردم چیزی رو که میدیدم،نقشه من عملی شده بود و من مامانمو لخت میدیدم.وایییییییی اون سینه های بزرگ با اون کون خیلی گندش.ما یه تیکه خونمون آفتاب می افتاد و مامانم رفت اونجا خوابید.حالا واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم. از یه ور اون مامانم بودو از طرف دیگه بد جور رفته بودم تو کارش.آخر تصمیم گرفتم برم پیشش حالا اگه سکس شد چه بهتر اگه هم نشد که هیچی. آروم آروم رفتم سمتش دیدم چشاشو بسته.کنارش نشستم و دستمو بردم سمته سینه هاش،هنو دستمو نزده بودم مثل اینکه هس کرد منو،چشاشو وا کرد و وقتی منو دید یه دفه به مِن مِن افتاد. گفت چیکار میکنی تو؟مگه نرفته بودی؟من گفتم نه. بعدش سریع بلند شد که بره تو اتاق.همین که داشت میرفت من رفتم دنبالش و دستشو گرفتم،اونم با زور می خواست بره تو اتاق. وقتی رفت تو اتاق به من گفت برو بیرون.من همین جوری داشتم بهش نگاه میکردم.که داد زد برو بیرون تازه اون وقت من از شُک در اومدم.گفتم این کار همیشه توئه که من میرم بیرون لخت میشی؟ گفت تو خونه خودمم جلو کسی لخت نمیشم که حالا برو بیرون. من گفتم تا الان هیچی ولی الان که لختتو دیدم می خوام با هات حال کنم.گفت چی داری میگی تو؟حال یعنی چی؟ گفتم رو تخت که بخوابی حالو بهت نشون میدم.فهمید که منظورم چی هست.گفت پوریا من مامانتم مطمئنی حالت خوبه. من گفتم آره،ولی واقعا حالم خوب نبود.دستشو گرفتم به زور بردمش خوابوندمش رو تخت،خودمم افتادم روش.اونم با التماس میگفت پوریا تو رو خدا پاشو قول میدم دیگه لخت نباشم. منم تو اون لحظه شهوت کل وجودمو گرفته بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم.بهش گفتم یه چند دقیقه حال بدی که طوری نمیشه.بعدش لباشو بوسیدمو ازش لب میگرفتم خودمو میمالیدم بهش بعدش از روش بلند شدم فکر کرد که دیگه کاری ندارم. گفت خب بسه دیگه،گفتم چی بسه؟هنو کاری نکردم که. بعدش سینه های بزرگشو گرفتم تو دستمو کلی لیسش زدم خیلی داشتم حال میکردم.بعدش تصمیم گرفتم که کیرمو بزارم لایه سینه هاش.گفتم حالا نوبت مامان جونمه که کیره پسرشو ببینه، مامانم گفت من نمی خوام ببینم پوریا پاشو به خدا نکن این کارو خجالت بکش من مامانتم،منه خرم نمی فهمیدم دارم چه غلطی میکنم.بلند شدم که لباسامو در بیارم در همین حین یه چند باری بلند شد که بره من نذاشتم.پیرهنمو در اوردم،بعدش شلوارمو در اوردم.کیرم که راست شده بود کاملا از رو شورت معلوم بود، نگاه مامانم به کیرم بود.بعدش گفتم بخواب این دفعه مامانم چیزی نگفت.منم رفتم بالا سرش که شورتمو در بیارم. کیرمو در اوردم.ازش پرسیدم کیرم چطوره؟دوسش داری؟ اون گفت چمیدونم،ولی از ماله بابات هم دراز تره هم کلفت تر. من گفتم چه خوب پس یه حال اصاصی میکنی با یه کیر بزرگ. گفت خاک تو سرت من مامانتم اخه چه جوری میتونم حال کنم وقتی بهت حسی ندارم.حالا کیرت چند سانته؟کیرم 22سانتی متر بود،دوره کیرم هم 15سانت بود.بعدش رفتم کیرمو گذاشتم لایه سینه هاش وای خدای من چه حالی میداد.اونم از دو طرف سینه هاشو با دست فشار میداد.بعدش گفتم کیرمو میخوری؟گفت نمیدونم.گفتم باشه خودم خوابیدمو اون کیرمو گرفت برام ساک میزد خیلی حشری شده بودم واقعا به هیچی نمی تونستم فکر کنم اون لحظه.بعدش گفتم حالا وقتشه که اون کسو کونه نازتو ببینم برات لیس بزنم.اون گفت خیلی بی شرمی واقعا هیچ وقت فکرشو نمی کردم.گفتم بخواب حرف نزن.اون خوابید اون پاهای تپلشو وا کرد.من اول کلی پاهاشو لیس زدم بعدش او کسه سفیدشو براش لیس زدم معلو بود که کسش خیلی وقته هیچی توش نرفته. یه کسه ناز تپلی کلی براش لیس زدمو با انگشت میکردم توش مامانم کم کم سرو صداش در اومده بود.بهش گفتم بر گرد اون کون گندت ببینم.وای چقد باحال بود کونش.گفتم من عاشق کونتم فوق العادست.گفت اتفاقا باباتم خوشش میومد ولی خیلی از کون سکس نداشتیم.راست میگفت فاصله تا سوراخش زیاد بود.یکم کونشو لیس زدمو بعدش اروم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش کم کم کردم تو یکم که کردم رو پهلو خوابوندمش و یه پاشو دادم بالا میکردم تو کسش اونم اه نالش بلند شده بود. بعدش کیرمو در اوردمو خوابیدم گفتم حالا نوبت توئه که فعالیت بکنی.واییییییی چقدر حال میداد وقتی بالا پایین میشد.گفتم بخواب که می خوام از کون بکنمت.گفت کیرت کلفته پس اروم بکن.منم کیرمو گذاشتم رو سوراخش اروم اروم کردم تو. صدای دادو فریادش بلند شده بود یه که کردم سوراخش باز شده بود دیگه کم تر دردش میومد.وقتی داشت ابم میومد گفتم بریزم روت یا تو کونت بریزم.گفت بریز روم،منم کیرمو در اوردمو ابمو خالی کردم روش.بعدشم یکم برام ساک زد و تموم شد. بهش گفتم مامانی حال داد بهت.گفت چی بگم والا؟گفتم بعده 10سال فکر نمی کنم بد بوده باشه.بعدش بقلش کردمو بوسش کردمو بقل هم خوابمون برد.و وقتی بیدار شدم،تازه عقلم اومده بود سر جاش و فک میکردم همش یه خوابه.ولی وقتی مامانمو دیدم که لخت کنارم خوابیده،فهمیدم همش واقعی بوده و من چه اشتباه بزرگی انجام دادم.از اون به بعد منو مامانم خیلی باهم خوب نبودیم و بعده یه مدت من از مامانم جدا شدم و یه جا دیگه زندگی میکردم.خیلی ساده رابطمون به هم خورد بخاطر حماقت من. +پایان داستان+ دوستان این داستان غیر واقعی هستش.چه خوب چه بد من سعی کردم داستان خوبی باشه.اونایی که خوششون نیومده ببخشید، اگر بگید کجاهاش بده که من اصلاح کنم تو داستان های بعدی. مطمئنا اصلاح میشه. اونایی که خوششون اومده هم اگر بگن کجاش خوبه ممنون میشم و اگر هم یه جاهایی نقص داره بگید حتما. ممنون از اینکه چشماتونو خسته کردید

با عرض سلام خدمت تمامی دوستداران داستان سکسی میخواستم بگم این داستان کاملا واقعیه و دلیلی نداره بخوام دروغ بگم هفت سال بیشتر نداشتم که اومدیم تهران ومستقر شدیم من از همون وقت به بزرگی تهران پی برده بودم اخه هر وقت می خواستیم بیایم داخل تهران من یه خواب اساسی داخل ماشین میکردم. از این قضایا بگذریم و بریم سر اصل مطلب داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به وقتی که من 16 ساله بودم. حالا میخوام کمی از خودم بگم پسری هستم 18 ساله با قدی 180 و وزن 62 خوشگلو خوش هیکل، اسمم علیرضا است. حالا اصل داستان ما قبل از اینکه بیایم تهران فامیل تو تهران داشتیم داییم,عموم و پدربزرگم یه دختر دایی دارم که اسمش نسیمه و از همون وقتی که اومدیم تهران رفتم تو کفش. اون موقع که 15 سال بیشتر نداشت تازه سینه هاش اندازه یه سیب کوچولو شده بود و خیلی به چشم نمی یومد . روز دوم عید بود که برای دیدن اقوام با خانواده داییم اومده بودیم سبزوار و بعد از دیدن اقوام واسه خواب رفتیم خونه قدیمی ما که تازه مستآجرا خالی کرده بودن.من و نسیم و خواهر کوچیکش که 6 سالش بود تو اتاق قدیمی من خوابیدیم نصف شب بیدار شدم و دیدم که نسیم پتورو از روش کنار زده و روناش از زیر دامنش که هیچی به غیر از اون ویه بلوز تنش نبود بیرون زده بود یه لحظه شیطون رفت تو جلدم وپاشدم رفتم کنارش نشستم از ترس اینکه بیدار بشه به خودم شاشیده بودم دلو زدم به دریا و یواش کونشو می مالیدم یه لحظه احساس کردم که تکون خورد بی حرکت ایستادم دیدم خبری نشد به کار قبلی ادامه دادم یواش دامنشو زدم بالا،وای چی میدیدم,یه کون بزرگ و سفید جلوم خودنمایی می کرد شروع کردم به مالیدن وبوسیدن کونش یه کم تف به کیرم مالیدمو یواش گذاشتم لای پاش و شروع کردم به تکون دادن واقعا کون نرم و گرمی داشت. به دو دقیقه نرسید که خودمو نتونستم نگه دارم وابم با فشار ریخت لای پاش با دامنش ابارو پاک کردم و رفتم خوابیدم . صبح که بیدار شدم دیدم نسیم نیست رفتم تو حیاط دیدم دامنش رو بند اویزونه و خودش داشت با خواهرش طناب بازی می کرد. رفتم پیشش سلام کردم با ناراحتی و اخم جواب داد فهمیدم دلش از کجا پره و هیچی به رو خودم نیاوردم.رفتم لب حوض نشستم 5 دقیقه نگذشته بود که اومد کنارم نشست گفتم چی شده ناراحتی؟ گفت هیچی حالم خوب نیست و یه جوری وانمود کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده،منم به رو خودم نیاوردم و هیچی نگفتم.از اون شب به بعد دیگه تو اتاق من نخوابید و به مامانش گفته بود اونجا تاریک میترسه این قضیه گذشت و ما 14 عید برگشتیم تهران. از اون شب به بعد به یه چشم دیگه نسیم نیگاه میکردم و هر وقت میومد خونمون از هر فرصتی استفاده میکردم ودید میزدم تا اینکه اون روز رویایی فرارسید ساعت 5/5 بود که از مدرسه رسیدم خونه،هر چی زنگ زدم کسی درو باز نکرد از روی در رفتم داخل خونه در پذیرایی قفل نبود رفتم داخل هیچ کس خونه نبود رفتم تو اشپزخونه تا ببینم غذا چی داریم چشمم به کاغذی که روی میز بود افتاد یاداشت مامانم بود که نوشته بود علی جان من میرم روضه خونه دوستم و تا ساعت 8 بر نمیگردم غذامو خوردم و رفتم سراغ لب تاب تا سوپر جدیدی رو که ریخته بودم رو نگاه کنم لب تابو روشن کردم من سوپر و چیزای شخصی رو داخل یه نرم افزار{folder look} نگهداری میکنم هنوز میخواستم نگاه کنم که صدای زنگ در بلند شد رفتم درو باز کردم دیدم زن داییم و نسیم هستن تعارفشون کردم اومدن داخل زن داییم گفت کو مامانت گفتم رفته روضه خونه دوستش – نگفت کی برمیگرده؟ – چرا،ساعت 8 رفتم اشپزخونه تا واسشون چای درست کنم،داشتم چایو دم میکردم که زنداییم اومد داخل اشپزخونه گفت:علی جان من میرم خونه ی دوستم که چند خیابون پایین تره و تا یه ساعت دیگه بر میگردم،اگه مامانت اومد بگو شام درست کنه شب میمونیم گفتم کجا زن دایی تازه چای درست کردم – ممنون،خودت و نسیم بخورید.راستی نسیم یه کم مشکل ریاضی داره واسش حل کن -باشه امری دیگه نیست یه لبخندی زد و رفت. دو لیوان چای ریختم و رفتم پیش نسیم دیدم داره با لب تاب ور میره. نشستم کنارشو چای تعارفش کردم گفت:علیرضا این پوشه که عکس کلید داره چیه؟ گفتم فیلما و چیزای شخصیم اون توس و قفله -نمیشه بازش کنی -اگه میخواستم همه ببینن که قفل نمی کردم -نمیشه همین یه بارو باز کنی؟ جون من قول میدم به کسی نگم منم که تو کونم عروسی بود فورا گفتم قول دادی یا گفت:قول قول -چشماتو ببند تا رمزشو وارد کنم بعد باز کردم و رفتم اشپزخونه تا چایارو رو عوض کنم وقتی برگشتم دیدم فورا پوشه فیلمارو بست.رفتم کنارش نشستم گفتم بفرما چای یکی برداشت گذاشت روی میز گفتم:چرا نگاه نکردی گفت:خوشم نمیاد دستمو گذاشتم روی پاش،دیدم خودشو کشید عقب دوباره دستمو گذاشتم روی پاش و همزمان فیلم سوپرو اوردم رو قسمتی که داشتن لب میگرفتند میخاست بلند بشه نذاشتم و یواش دستمو انداختم دور کمرش دیگه نمی تونست خودشو عقب بکشه. گفت تو رو خدا ول کن علی الان مامانم میاد گفتم راحت باش مامانت تا یه ساعت دیگم بر نمیگرده، تو رو جون من بزار به هر دو تامون خوش بگذره دیدم خودشو تو بغلم انداخت منم شروع کردم به لب گرفتن از اون لبای سرخش واقعا که خیلی خوشمزه بود بعد از چند دقیقه لب گرفتن تو بغلم کردمش و بردم تو اتاقم،گذاشتمش روی تخت و شروع کردم به در اوردن لباساش. از پیرهنش شروع کردم باورم نمیشد که یه روز بتونم بدن ناز و سینهای نرم نسیم رو ببینم اما الان همونا جلو چشمام خودنمایی میکردن نتونستم خودمو نگه دارم و فورا شروع کردم به خوردن سینهای نازش صدای نالهاش بلند شده بود خوردن سینهاش تموم شد حالا نوبت نسیم کوچولو بود که ببینمش که یه لحظه نسیم بلند شد و گفت خیلی پرویی منم میخوام علی کوچولو رو ببینم و فورا زیپ و دکمه ی شلوارمو باز کرد کیرم مثل فنر پرید بیرون و داشت به نسیم سلام میکرد اونم نامردی نکرد و فورا شروع کرد به ساک زدن زیاد وارد نبود و دندوناش کیرمو اذیت میکرد ولی خیلی حال میداد،از زیادی شهوت داشتم بیهوش میشدم . رفتم سراغ شلوار نسیم و کشیدم پایین یه شرت صورتی پوشیده بود که خیلی به اندامش میومد. شرتشو در اوردم وای چه کس سفیدی داشت حتی یه دونه موهم نداشت شروع کردم به خوردن کسش که خیلی هم خوشمزه بود. چشماشو بسته بود و داشت لذت میبرد منم هی تند تر لیس میزدم کم کم صدای جیغاش شنیده میشد که هی بلند تر و بلند تر میشد که یک دفعه یک جیغ بلند کشید و اروم شد. اورگاسم شده بود و تمام صورت منو پر اب کرد. حالا نوبت من بود که یه حال اساسی بکنم بلندش کردم و به پشت خوابوندمش، رفتم و کرمو از کشو اوردم و سوراخ کونش رو که با اب خودش خیس شده بود رو کرم مالیدم و انگشت خودم رو هم کرمی کردم و یواش کردم تو کونش یه جیغ کوچیک کشید و یه خورده خودشو کشید جلو شروع کردم به بازی دادن انگشتم که حالا تا ته تو کون نسیم بود. دیگه جا باز کرده بود و صداش در نمیومد انگوشتمو دراوردم و یه کم کرم مالیدم سر کیرم و یواش گذاشتم دم سوراخش،یه کم فشار دادم ،دیدم خودشو سفت کرد. گفتم:خودتو شل کن تا دردش کمتر شه گفت:ولی خیلی درد میکنه -اگه یه لحظه تحمل کنی تموم میشه دیدم خودشو شل کرد،یه کم دیگه کرم سر کیرم مالیدم و این دفعه با یه دستم نگهش داشتم تا نره جلو و کیرمو فشار دادم داخل،که صدای جیغش تا صدتا خونه اونور تر رفت و اشک تو چشاش جمع شد سر کیرم رفته بود داخل و هنوز 15سانتش بیرون بود. یواش کیرمو فشار میدادم داخل حالا تموم کیرم تو کون نسیم بود و اشک نسیم هم سرازیر شده بود یه چند دقیقه صبر کردم تا کونش جا باز کرد و نسیم هم ساکت شده بود شروع کردم به تلمبه زدن خیلی حال میداد،سرعت تلمبه زدن رو بیشتر کردم ابم داشت کم کم میومد و نتونستم خودمو نگه دارم و تمومشو تو کون نسیم خالی کردم و روش دراز کشیدم که یهو صدای زنگ بلند شد و فوراً لباسامونو پوشددیم و…

از صبح اول وقت كه پا ميشدم و به كلاس درسم ميرفتم اونايي كه يكي دوسالي رو درجا زده بودن و به اصطلاح قديميهاي كلاس بودن اون آخر آخرهاي كلاس مينشتن و عكسهاي سكسي نگاه ميكردند يا زنگهاي تفريح از كوس و كون دختر و زنهاي محله واسه هم تعريف ميكردند و ما رو هم اصلا جزء آدمها نمي آوردند . اين موضوع واسم عقده شده بود واسه همين يه تصميم عجيب و غريب و نشدني از نظر خودم گرفته بودم كه هرطوري شده بايستي عمليش ميكردم . راستي من فرامرز هستم و دو تا خواهر دارم يكيشون 17 سالشه و دوسال از من بزرگتره و ديگري 1 سال ازم كوچكتره اسم بزرگه شهلا و كوچيه عفت . مامانم حدود 40 سالشه و بابام 45 سالشه. خلاصه يه چندروزي با خواهر كوچكترم گرم شدم يعني عفت جونم كه الهي من قربون اون كون قلمبش برم كه اگه جا ميشد خودمم با سر ميرفتم چه برسه به كيرم . خلاصه چند وقتي هر چي ميخواست واسش تهيه ميكردم و كاراشو واسش راست و ريست ميكردم . تا اينكه يه روز منو اون توي خونه تنها بوديم و رفتم سراغ كامپيوترآبجيم و رفتم سراغ سايتهاي سكسي كه هميشه نگاه ميكرد و خودمو زدم به بيخيالي يعني حواسم نيست و لاي دراتاق رو هم گذاشتم باز و دستمو كردم توي شلوارم و با كيرم بازي ميكردم. يه لحظه سايه شو از سمت راستم ديدم .تا برگشتم به سمتش سريع از اتاق بيرون رفت ، رفتم سراغش و خودمو زدم به ناراحتي و همش ازش خواهش ميكردم كه به شهلا چيزي نگه و اون هم قبول كرد ولي من گفتم تو دروغ ميگي و وقتي شهلا اومد ميري بهش ميگي ، هرچي قسم خورد قبول نكردم و اون گفت چكار كنم تا باور كني منم گفتم تو هم بايد بياي توي اتاق و اون عكسها رو يه بار هم كه شده نگاه كنی تا نتوني به شهلا حرفي بزني چون اگه چيزي گفتي منم ميگم خودت هم با من نگاه كردي . خلاصه قبول كرد و اومد از خدا خواسته همه رو نگاه كرد و در حين نگاه كردن ديدم دستش لاي پاهاشه ، منم فرصت رو غنيمت شمردم و گفتم ميدوني بدي اين عكسها چيه؟ گفت نه چيه ؟ گفتم آدمو وادار ميكنه اونجاشو بخارونه ،اونهم گفت آره راست ميگي فرامرز مال منم ميخواره. سريع گفتم پس مياي مال همديگه رو بخوارونيم كه عفت گفت واي نه زشته مامان بفهمه پوست كلمونو ميكنه. منم گفتم بابا بي خيال اگه خودمون بهشون نگيم از كجا ميفهمن كسي كه اينجا نيست و سريع شلواركمو پايين بردم و كير سيخ شدمو نشونش دادم و دستشو گرفتم و گذاشتم روي كيرم . مثل برق گرفته ها دستشو عقب كشيد و گفت چقدر تب داره خيلي داغه ، گفتم بيا جلو نترس دست كه بهش بزني آروم ميشه و دوباره دستشو گذاشتم روي كيرم و آروم دستشو بالا و پايين ميبردم كه روش بازي كردن با كيرمو ياد بگيره و خودمم سريع دامنشو پايين كشيدم و شورتشو در آوردم بدون هيچگونه مخالفتي از اون دستمو بردم لاي پاهاش خداي من مثل كوره داغ بود و بهش گفتم عفت جونم مال خودت كه از آتيش هم گرمتره و درازش كردم و بالاي كوسش رو بوسيدم و مثل فيلمهاي كوتاهي كه شهلا از اينترنت گرفته بود و من اونا رو ديده بودم براش كوسشو ليس زدم و تموم لباساشو از تنش درآوردم و اونو روي شكم خوابوندمو از پشت گردنش شروع كردم به بوسيدن و ليسيدن تا رسيدم به سوراخ كونش . لاي چاك كونشو باز كردم و زبونمو گذاشتم لاي سوراخ كونش و با يه دستم سينه هاشو كه باندازه يه نارنگي شده بودن رو ميماليدم . يهو گفت داداشي من جلوم ميخواره تو رفتي سراغ پشتم . گفتم عجله نكن به اون هم ميرسيم ، سوراخ كونشو حسابي واسش خوردم تا جايي كه سر و صداش بالا رفته بود و سركيرمو با كمي كرم ليز كردم و كمي هم به دور سوراخ كونش و درون سوراخ كونش ماليدم وقتي انگشتمو توي سوراخ كونش كردم گفت وايييييي داداشي چقدر خوشم مياد ، منم گفتم تازه كجاشو ديدي و سر كيرمو با كونش تنظيم كردم و با يه فشار آروم سر كيرم توي كونش جا شد يهو گفت فرامرز كمي ميسوزه درش بيار تو فقط قراربود برام بخوارونيش ولي داري يه كار ديگه ميكني. گفتم عفت جون از سوزش كونته كه سوراخ كوست ميخواره و كونتو كه نميشه دست بكنم توش مجبورم با كيرم بخارونمش كمي تحمل كن عادت ميكني خلاصه تا اومد بجنبه تا دسته كير قلمي و خوشگلمو توي كون سفيد و ژله ايش چپوندم بقدري اين كون نرم بود كه وقتي بهش دست ميزدم انگار دست توي آب كردي و تموم باسنش ميلرزيد بعد شروع به عقب و جلو كردن كيرم توي كونش كردم و واسه چند ثانيه عفت لرزيد و بعد بيصدا شد و من هم ضربات كيرمو توي كونش تندتر كردم تا اينكه بدنم سست شد و همه كونشو پر از آب كير كردم و اون داد زد وايييييييي فرامرز شاشيدي توي كونم چرا اينقدر داغه و من گفتم نه نشاشيدم آب مخصوص خارش رو ريختم توي كونت تا ديگه نخواره و هر دومون لباس پوشيديم . از اون به بعد تا الان كه حدود 4 ساله ميگذره يه شب درميون با هم سكس داريم و حدود دوسال است كه پردشو هم زدم البته كمي پول واسه دوختنش جمع كردم تا قبل از عروسيش ببرمش و پرده كوسشو بدوزم .

خواهر گلمن اشکان 17 ساله پسر و بچه بزرگ یه خونواده پنج نفره هستم . مادرم معلمه و بابام هم بازاریه . یه خواهر دارم به اسم آرا که دوسال ازم کوچیکتره و یه داداش هم دارم به نام اردشیر که 4 سالشه . تا چند وقت پیش عادت داشت شبا پیش بابا مامانم می خوابید ولی وقتی که بزرگتر شد ظاهرا مزاحم عملیات پدر و مادرم می شد و اونا هم اونو فرستادند به اتاق دیگه که تنها بخوابه . خونه مون تا دلت بخواد اتاق خواب داره منتها همه کوچولو . اردشیر از بس گریه می کرد و می گفت که تنهایی می ترسه بخوابه و دزد میاد و از این حرفا خواست بیاد پیش من که تحویلش نگرفتم و آرا دلش سوخت و اونو برد پیش خودش تا این که یه شب که مادر بزرگ جراحی می کنه یه شب جمعه ای آبجی میره بیمارستان پیشش . این داداش کوچولوی ما دوباره لج می کنه و به اصرار بابا ننه ام اونو می برم اتاق خودم . موی دماغ ما شده بود . از اون زبلها بود می خواستم برم سایت سکسی داستان بخونم فقط سایت امیر سکسی یه خورده امنیت تصویریش بهتر بود . مشغول خوندن داستان بودم که دیدم از پشت سر داره بهم نگاه می کنه . زهر مارمون کرده بود . مجبور شدم کامپیوترو خاموش کنم دراز بکشم . چند دقیقه بعد که حس کردم خوابه رفتم یه فیلم سکسی ببینم که دیدم یه صدایی به گوشم خورد که میگه داداشی شومبول آقاهه چقدر گنده هست .. عجب گندی زده بودم این وروجک داشت فیلم سکسی می دید -چرا نمی خوابی پسر . لعنت به تو آرا که به این بچه شب زنده داری رو عادت ندی . واسش قصه شنگول و منگول رو تعریف کردم تا خوابش بگیره دیدم اون قسمتهایی رو که در اثر فراموشی چاخان می کردم اون ازم ایراد می گرفت به یادم می آورد یا واسم تعریف می کرد -من چیکار کنم که تو بخوابی -داداش شومبولمو دس می زنی ؟/؟ آرا جون دست می زد . واسه یه لحظه بدنم به لرزه افتاد . گفتم شاید حتما به داداش کوچولوش علاقه داره رو محبت این کارو می کنه . ولی کیر بچه رو دست زدن و باهاش وررفتن باعث میشه که اون شیطون بشه . واسه این که از شرش خلاص شم این کار رو انجام دادم . چندشم می شد . بازم خوابش نبرد -داداشی آرا جون شورتشو در می آبرد کونشو می چسبوند به شومبولم .. وایییییی این دفعه دیگه لرزشم از اون لرزشهای ادامه دار شد و دیگه نتونستم بر خودم مسلط شم -عزیزم بخواب این کارا بده . پیش هیشکی دیگه از این حرفا نزنی ها . اگه واسه کسی واسه بابا مامان بگی دیگه نمیذارن تو پیش آرا جون بخوابی و اون وقت تنها می خوابی و دزده میاد سراغت . می خواستم بترسونمش که این قدر راحت سوتی نده . عجب تخسی بود این پسره . واسش گفتم که این کارا زشته و اونقدر با موهای سرش وررفتم تا خوابش برد . غروب از وقتی که آرا بر گشت با آینه قرار داد بست و خیلی هم کون خودشو ورانداز می کرد که یه استیل درست و حسابی بهش بده . خواهرم از اون دخترای جذاب و تپل بود با یه کون گوشتی و تپل و آبدار . وقتی که فهمیدم به یه پسر 4 ساله رحم نمی کنه به خودم گفتم که دوای دردش پیش منه . یه کیر 17 سانتی کجا و یه سه چهار سانتی کجا . تازه اون 17 سانتی کلفت هم هست و شق هم میشه . رفتم تو نخ کونش . خیلی خودشو هوس انگیز کرده بود اون که عادت نداشت زود بره تو رختخواب به داداش کوچیکه گفت اردی جون زود باش بریم تو رختخواب صبح زود باید بری مهد .. خیلی دلم می خواست ببینم اونا چیکار می کنن . به داداش کوچیکه ام حسودیم می شد . این حق من بود که باید بهم می رسید . اون نبایستی در حق من نامردی می کرد . خواهر یکی یدونه امو میگم . داشتم آتیش می گرفتم . حدسم درست بود در اتاقو قفل کرده بود . از سوراخ هم هر چی نگاه می کردم چیزی نمی دیدم . نصفه شبی هم رفتم پشت در و فقط صدای ناله های آرام آرا را می شنیدم . دلم داشت می رفت . کون لختشو تصور می کردم که رو کیر بچه از همه جا بی خبر فرود اومده . مگه این اردشیر وقتی که بزرگ شد ول کنشه .. هر جوری شده باید از حقم دفاع کنم . تصمیم گرفتم یه خورده بیشتر با آرا گرم بگیرم و کمتر باهاش کل کل کنم . از فردای اون روز بهش توجه بیشتری می کردم . می رفتم کتاب ریاضی دوم دبیرستانو می خوندم و بهش درس می دادم که بیشتر نزدیکش باشم . یه بار که مست بوی موی سرش شده بودم دیدم با دستاش داره تکونم میده . داداش خوابی یا بیداری ؟/؟. .یکی دو روز بعد از فینال جام حذفی فوتبال بود و هردومون طرفدار یه تیم بودیم وقتی تیممون برد بغلش کردم و بوسیدمش . این اولین باری نبود که اونو می بوسیدم ولی اولین باری بود که لباشو به لبای خودم قفل کرده نمی ذاشتم تکون بخورن و خودم با لبای خودم اونا رو حرکت می دادم . بابا مامان خونه نبودند و ار دشیر هم که تو باغ نبود . معلوم نبود کجا هم هست . بعد از بوسه بهم گفت اشکان چیکار کردی ؟/؟-از خوشحالی زیاد بود . دست خودم نبود . حالا دیگه آسیایی شدیم . می دونستم که به همون نسبت که من سینه های در حال رشد اونو رو سینه هام احساس کرده بودم اونم کلفتی کیر منو رو بدنش احساس کرده بود یه نیم ساعتی رو رفتم بیرون وقتی که بر گشتم اونو ندیدم . اردشیر هم نبود . گفتم حتما بازم خبریه . کفش داداشو ندیدم . با این حال از سوراخ در آرا یه دیدی زدم . این بار اونو یه لحظه دیدم که شورتشو پایین کشیده و داره با کوسش ور میره . پس حتما یکی اومده و اردشیرو برده بیرون . از روبروی در کنار رفت و دیگه ندیدمش . دلم می خواست برم داخل نمی دونستم قفله یا نه . جراتشو نداشتم دستگیره رو فشار ش بدم . دیگه هیجان گاییدن آرا یک لحظه ولم نمی کرد . عاشق اون کون تپلش شده بودم . اوخ که وقتی اون سوراخ تنگشو تصور می کردم وایییی ناز یه دونه خواهر خوشگل خودمو بخورم . داداش فداش شه . چه هیکلی کرده بود . من بمیرم براش حتما روش نمی شد که بیاد طرف من تاحاجتشو بر آورده کنم و دست به دامن یا همون دست به کیر داداش کوچولو شده بود و حتما حساب کرده بود در بیابان لنگه کفشی نعمتیست .. اوخ آبجی خوشگله من با کفش من راه برو که مثل یه جت تو رو می گردونه … رفتم رو کاناپه دراز کشیده و شلوارمو کشیدم پایین یه فیلم سکسی گذاشتم و صداشو بلند کردم . زیر چشمی هم یه نگاهی به در اتاق خواهر جونم داشتم دیدم یه خورده باز شد . اون حالا می تونست خیلی راحت هم فیلمو ببینه هم کیر منو . حتم دارم با دیدن فیلم داشت کیف می کرد . من تا می تونستم کیرمو بیشتر توی دیدش قرار می دادم . با کیرم رفتم جلو تلویزیون و با صدای بلند گفتم جووووون عجب کونی عاشق کون گنده اتم . کاش از این صفحه نمایش میومدی بیرون و خودم می گاییدمت .. دیگه تو ذهنم بود که هر جوری شده آرا رو بگام . چون اونم با هوس داشت صحنه رو نگاه می کرد و می دونم نه می تونست دل بکنه و نه می تونست یه قدم جلو بذاره . داشتم واسه خودم نقشه می کشیدم که چطور بتونم آرا رو بگام که دیدم صدای در اومد . بابا مامان وارد شدند و حال من گرفته شد . البته سریع تلویزیون را خاموش کرده بودم . اردشیر نیومده بود و هوسمو با جلق زدن تو دستشویی خالی کردم . داداش کوچولو لج کرده بود که شبو خونه مادر بزرگه بمونه . همش از این می ترسیدم که کیر کوچولوشو بده دست مامان بزرگش تا واسش بماله . فکر کنم مادر بزرگه قبل از این که اردشیر مجبور به توضیح دادن شه با کمال میل و از روی علاقه این کارو واسه نوه اش انجام بده .. بابا مامان خسته بودند و زود خوابیدند . آرا رو صدا زده و گفتم آبجی تو غروبی خونه بودی ؟/؟ -آره چی شد مگه ؟/؟ دوست دختر آورده بودی خونه ؟/؟.. یه نگاه مخصوص همراه با لبخندی خاص بهم انداخت که از نود و نه در صد اطمینان به صد در صد رسیدم از این که چشمش به جمال کیر من و اون فیلم سکسی رو شن شده -آرا جان من امشبه رو می تونم بهت ریاضی درس بدم فردا یه خورده کار دارم . از طرفی اردشیر هم نیست راحت تریم . حس کردم یه جوری نگام می کنه . تو عمق نگاش یه نیاز و تمنای خاصی بود . نمی دونم اون می خواست درس بخونه یا این که بره مهمونی . شلوارشو عوض کرد تا کون گنده اش گنده تر به نظر بیاد . موهای بلندشو افشون کرد ویه عطری به خودش زد که می ارزید آدم واسه همون عطر یه جق بزنه . اصلا حالیم نبود که دارم بهش چی درس میدم . منم حس می کردم که حواس اون پرته . سرشو به طرف کتاب خم می کرد . سینه های دخترونه اشو می دیدم که انگاری داره داد می زنه یکی بیاد اونا رو میک بزنه -آرا چقدر ناز شدی -حالا می بینی داداش .؟/؟ چشم بزرگون تنگه دیگه . ما همیشه ناز بودیم و تو نمی دیدی .تو همش چشمت به دخترای مردمه . اصلا چیکار به کار خواهرت داری .. قند تو دلم داشت آب می شد با این حرفایی که اون می زد . ترسم داشت می ریخت و شجاع تر می شدم از این که با قدمهای استوار تری پیشروی کنم -آخه آرا جون من که جسارتا نمی تونم برم دنبال خواهرم …. واییییی آرا هر لحظه خودشو بیشتر بهم می چسبوند -اشکان نمی خوای از اون بوسه های بعد از ظهری بهم بدی ؟/؟ این جمله رو که گفت دیگه داشتم از حال می رفتم حالا خود بوسه رو بگو . لبامو گذاشتم روی لبای داغش . حرف نمی زدیم . سخت همدیگه رو بغل زده ومنم قبل از این که پشیمون شه سعی کردم داغ ترش کنم . اون با دستایی دور کمرم حلقه زده منو به طرف در کشوند و کلید رو روی در گردوند ودرو از داخل قفل کرد . دیگه حساب کار دستم افتاد . لباشو مثل یه تشنه و حریصی که تو یه بیابونی گیر افتاده می مکیدم . سینه هاشو از پشت بلوز تو چنگم گرفتم و از قسمت باز بلوزش تا اونجایی که می شد انداختمشون بیرون . چشای ناز و خوشگلشو باز و بسته می کرد . یه سینه رو سپردم به دستم و یکی رو به لبم و البته جا به جا می کردم .-آرا جوووووون چقدر مزه میده سینه تازه یه دختر تازه رو خوردن . خواهرم خیلی بیحال شده بود . افتاده بود رو دستام و من اونو بردم و انداختم رو تختش -داداش هر کاری دوس داری باهام انجام بده . من هوس دارم هوس دارم هوس .. چند بار خواستم موضوع اردشیر رو پیش بکشم و گفتم ولش ضرورت نداره .. سینه هاشو به صورت دایره ای تو دستام حرکت می دادم و داغ داغ که می شد اون وقت میذاشتمشون تو دهنم . دیگه آبجی تو این عالم نبود . اون فقط می خواست که بهش حال بدم و ارضاش کنم . بلوزشو در آوردم وشلوارشو . شورت خوشگلشو هم از پاش در آوردم و یه گازی هم بهش زدم اونو بوکردم و گفتم حتی شورتتم گاییدن داره . آرا روبروی من قرار داشت . واسه دیدن کون درشت و بر جسته اش بی طاقت شده بودم . دهنمو گذاشتم رو کوسش . کوسش یه خورده مو داشت ولی هر تار موی کوسش یه دنیایی از هوس بود . دستمو از زیر رسوندم به کونش و اونو تو چنگم گرفتم و کوس کوچولو ونازشو میک می زدم . وقتی که هر یه دقیقه در میون ازم می خواست که با دستمال کوسشو خشک کنم از این که واسه چند ثانیه دستمو از رو کونش ور دارم نوعی احساس دلتنگی می کردم .-داداش کیییییییررررررر میخوام من کییییییییییرررررررر تو می خوام . ببینم چه شکلیه چقدریه ؟/؟ -تا حالا ندیدی ؟/؟ -واسه چی می پرسی ؟/؟ -واسه این که ببینم خواهری که عاشق برادرشه تا کجا حرف راستو می زنه .-این قدر گیر نده از راه نزدیک که ندیدمش -اونم بهت میدم آرا . هر وقت گرسنه و تشنه ای من خودم تا مینت می کنم . دستامو از کونش به جفت رونهاش رسونده و فقط رفتم تو فاز کوس خوری . بیچاره اش کرده بودم . بالش نرمو گذاشته بود تو دهنش و اونو گاز می گرفت . دیگه خیسی کوسشو می خوردم که هر لحظه با خشک کردنش وقفه تو سکسمون نیفته . با فشار می خواست سرمو بزنه عقب ولی من بهش همچین اجازه ای نمی دادم . اونو به خودم جفت و پرس کرده بودم . مقاومت فایده ای نداشت وبالاخره در مقابل من و هوس خودش تسلیم شد . از دست و پا زدن که افتاد دونستم که ارگاسم شده . اونو بوسیدم و افتادم روش وبا روندی عاشقانه لذت سکس اونو تکمیل کردم کیرمو رسوندم به دهنش تا واسم ساک بزنه ودستمو هم به زحمت رسوندم به کوسش و اونو تو چنگم گرفتم . کیرم تو دهن آرا جون جا نمی شد ولی اون یه جوری ساک می زد که بدون استارت پرواز کرده بودم . یه طرف بیضه امو میون دو تا دستاش می گرفت و اونو میذاشت تو دهنش و تخم منو طوری میک می زد و می خورد که رگهای آلت من هر لحظه از هوس زیاد در حال ترکیدن بودند . زبونشو از ته کیر تا سرش می کشید وبعد از یه حال دادن درست و حسابی کیرمو گذاشت تو دهنش تا ساک زدن و هیجان منو به بی نهایت برسونه . شل شده بودم . نتونستم جلو خودمو بگیرم . آرا نذاشت کیرم از دهنش بیاد بیرون . با فشار بیشتری میکش زد .-اوووووووههههه نهههههه آرااااا آرااااا کییییییرم جوووووون .. به اندازه دو تا جلق زدم آب کیرم ریخته شد تو دهن خواهر نازم . حس می کردم سبکبال شدم . انگشتمو کردم تو کون آبجی -دردم می گیره -عزیزم من که می خواستم یه چیز گنده تر و کلفت تری رو داخلش فرو کنم -مگه میشه به داداش بزرگه نه نگفت .. رفت و یه کرم آورد و داد به دستم . پشت به من قرار گرفت وبرای اولین بار در عشقبازی قالب کون تو دید من قرار داشت . چند دقیقه فقط داشتم کونشو نگاه می کردم وبهش دست می کشیدم . دلم می خواست از هر تیکه کونش مزه بگیرم . قبل از کرم زدن زبونمو گذاشتم رو سوراخش و یه خورده لیسش زدم . بعد که با کرم لغزنده اش کردم کیرمو بهش چسبوندم طوری با پنجه هاش به تشک و ملافه فشار می آورد که انگار داره زایمان می کنه -آبجی گلم تحمل کن الان دارم میره آها رفت رفت رفت .. کیف نمی کنی که داداشی داره با این کون گنده ات حال می کنه . این کونتو باید رو یه کیری باشه که قدرشو بدونه و بدونه حال کردن یعنی چه -چی میگی اشکان من که به غیر تو با کس دیگه ای حال نمی کنم . اول کیرمو که فرستادم بقیه خود به خود تا وسطا رفت . دیگه بیشتر نمی رفت . سینه های قشنگ خواهر قشنگمو گرفته بودم تو دستام و با گاییدن کونش اونا رو فشارش می گرفتم . یه چند دقیقه ای که اونو به همین وضع گاییدم راه افتاد . در یه حالت دراز کش و به شکم خوابیده طوری کونشو حرکت می داد که دیگه من تکونی به خودم نمی دادم و اون با حرکات انفجاری خودش کیر منو به مرز جنون رسونده بود . وای همچین حالتی رو هر چند ساده بود و دور از ذهن هم نبود ولی تصورشو نمی کردم که آرایی که احساس درد می کرد حالا خودش کونشو واسم تنظیم کنه . وای که این کیرم چه جالب با این سوراخ تنگ خواهر جونی می کرد وکف دستامو انداخته بودم رو قاچای کونش و آرا جونم بلایی بر سر من و کیرم آورد که فقط موقعی به خودم اومدم که دیدم آب روان دوباره داره می ریزه. این بار تو سوراخ کون آرا . کیرم و جسم و جونم یه حس آرامش عجیبی داشتند . آب شیری کیری من وقتی که از سوراخ کون آرا بیرون می زد حس می کردم که دارم یه شکوفه سفید یا غنچه گلو می بینم . این آرا هم نذاشت زیاد با این منظره حال کنم . انگشتشو می ذاشت دم سوراخ کونش یا اون داخل آب منو می گرفت و میذاشت تو دهنش و می خورد .-آبجی تو که تازه نوش جون کردی -هنوز سیر نشدم … اونو یه بار دیگه بغل کرده بوسیدم -آرا می تونم یه خواهشی ازت بکنم .-بگو اشکان جون می خوای بگی همیشه بهت کون بدم و با هم حال کنیم . این همون چیزیه که منم ازت می خوام این که همیشه با هم حال کنیم .-می تونی کاری کنی که این اردشیر حداقل یه شب در میون بره پیش بابا مامان بخوابه ؟/؟ -میشه ولی تو باید بیای بهم درس بدی ومنم درسامو خوب بخونم .-خواهرم استاد منه -داداش این کیر تو سرور ماست -بنده کوس و کونتم آبجی -دستشو به کیرم رسوند و گفت فدای مرامت داداش لاتی من کیر شکلاتی من .. قول و قرار ها رو با هم گذاشتیم و با این که از درس خوندن مخصوصا خوندن کتابای دوسال قبل بیزار بودم با این حال علاوه بر ریاضی روی فیزیک و شیمی آرا هم زوم کردم تا به بهانه بیشتری وارد اتاقش شم و از شر اردشیر خلاص شیم .. اون شب در استارت کار رفتم روی کوسش و دو طرفشو باز کرده و با نوک انگشتام چو چوله هاشو می مالیدم -داداش نکن دوباره هوسم زیاد میشه ولت نمی کنم ها -خواهر گل و هوسی من چیکار کنم دارم تدریس زیست شناسی می کنم دیگه .. پایان

من در حال حاضر 35 سالم هست این داستان که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به 16 سال پیش که من رفته بودم خونه خالم اینها که خالم 20 سال از من بزرگتر هست و ساکن یکی از خانه سازمانی های دولتی هست که شوهرش فوت شده بود و خالم بجای شوهرش سر کار میرفت 2 تا بچه داشت و بیوگرافیشم بگم که قدش 168 وزنش 72 سفید مثل برف رقاص حرفه ای لوند و سکسی از خودم هم بگم که اون زمان 170 قدم بود 65 وزنم کاراته حرفه ای کار میکردم و بدنم مثل بروسلی بود موهام قهوه ای روشن با چشمای عسلی و سبزه . داستان از ائنجا شروع شد که من رفته بودم خونه خالم تا با پسر خالم که از من 4 ماه کوچکتر هست درس بخونیم برای دانشگاه کنکور.خاله من شهرستان هست و ما یک ویلا شمال داشتیم که سر راه مادرم اسنها من رو رسوندند خانه خالم و رفتند من هنوز که تهران راه نیفتاده بودیم به سمت سفر یکی از دوستام اومد گفت یک فیلم سوپر خفن دارم میخوای منم که دیگه درها رو قفل کرده بودیم و داشتیم میرفتیم نمیشد برم تو به همین خاطر فیلم رو گذاشتم تو ساکم و با خودم بردم سفر نه به هیچ نییتی فقط چون جا نداشتم. رسیدیم و مادرم اینها که بعد از یک استراحت چند ساعتهرفتند و من موندم با خالم و پسر خالم دختر خالم.بعدش خالم کلی به ما رسید که درس بخونیم و من که اومدم شروع به درس خوندن کنیم وسایلم رو در بیارم ته ساکم فیلمو دیدم و اومدم جا سازش کنم که پسر خالم گفت اون چی هست منم که تا حالا با پسر خالم روم باز نشده بود گفتم فیلم هست برای یکی از دوستام هست موقع اومدن داد بهم ببینم نشد مجبور شدم بیارم گفت شب ببینیم با هم گفتم بیخیال شو بدرد دیدن نمیخوره صحنه های جنایت واقعی هست اگر دوستان یادشون باشه اون زمان 2 تا نوار فیلا می اچ اس اومده بود 6 ساعته که صحنه های مرگ واقعی توش بود نمیدونم چرا از دهنم پرید و این حرف احمقانه رو زدم که باعث شد پسر خاله اولاغم گیرش بیشتر بشه و بعد اینکه دیدم دیگه داره خیلی سه میشه گفتم بابا این دوستم ادم ضایعی هست چند بار بهم فیلم داده رفتم دیدم بخاطر اینکه مادم اینها به من اطمینان دارن خواسته منو خراب کنه یک هو دیدی فیلم ناجوری باشه تبرو ریزی بشه. پسر خاله من انگار که برق به کونش وصل کرده باشند بدتر گیر شد که بریم ببینیم شاید سوپر باشه اوزگل عصبی شده بودم از دستش نمیدونستم هم که چطورباید این شرو بخوابونم اخه همه فامیل رو من یک حساب دیگه میکنند و بسیار دوستم دارند و خاله هام که عاشق من هستند از اونجا که مادرم بچه اول هست و منم در دونه بودم و پسر جذابی هم هستم همه با من پز میدن بگذریم از من انکار و از پسر خاله کودن من اصرار که الان خاله اینها رو رد میکنم که برن و ببینیم چی هست کلافه شده بودم و نمی دونستم چکار کنم بلاخره گفتم باشه اما به من هیچ مربوطی نیست هر چی بشه عواقبش با خودته که قبول کرد و من هم فیلم رو بهش دادم و گفتم اصلا من از این قضیه بیخبرم. پسر خاله کودن من رفت و هر چند دقیقه یک بار میرفت به مادرش کع خالم باشه میگفت من نمیتونم امروز برم نون بخرم داریم درس میخونیممهر الاغی هم بود شک میکرد و خاله منم که تیز کار داد دستمون و پسر خالم رو صدا کرد و یک کار حسابی داد دستش که برو اون سمت شهر خونه یکی از دوستان دختر خالم رو برسونه منم با خودش ببره که نون رو بده من بیارم برای شام نون نداشتند من شکم برد و به پسر خاله گاوم گفتم ضایع کردی نفهم اما اون بیشعور گفت عمرا اگه بفهمه تازه فهمیده باشه فیلم رو یک جا قایم میکنم کسی پیداش نمیکنه من که خیالم راحت بود قرار نبود من متهم باشم با پسر خالم شرط کرده بودم و 3 تایی راه افتادیم تا نانوایی 2 دقیقه راه بود چون باید از کمپ خارج میشدیم و بعد اینکه نون خریدیم من اومدم خونه سلام دادم و خبری از خالم نبود رفتم اشپزخانه و نون رو گذاشتم رو میز و اومدم تو اتاق که ناگهان خالم اومد گفت خوب قرار بود چکار کنید داشتین ما رو دک میکردین که من خودم رو زدم به کوچه علی چپ گفتم خاله متوجه منظورتون نمیشم من نون رو گذاشتم رو میز اشپزخانه جاشو بلد نبودم . چون خیلی حرفه ای عمل کردم نگران نبودم و خالم هم باورش شد و از من کشید بیرون و منتظر شد پسر خالم بیاد تا کونش رو خون بیاره. 2 ساعتی شد تا پسر خاله ببوم اومد و چشمتون روز بد نبینه تو نیومده بود که خالم رفت سراغش مادر پدر من اهل کتک زدن نبودن و من فقط نهایت یک یعوای بد میشدم با دادو بیداد اما خالم یک ترکه دستش بود که پسر خالم اومد گذاشت دنبالش و حسابی از خجالتش در اومد یک 5 دقیقه ای بود که کتکش میزد و حسابی جای چوب رو تن نحیف لاغر پسر خاله بیشعورم مونده بود و خالم گفت بی پدر من با این بدبختی دارم به دندون میکشکمتون و مواظبتونم اون وقت تو میری از این فیلمها میاری خونه پسر خالم که عرصه رو تنگ دیده بود نه گذاشت نه برداشت گفت که فیلم مال من نیست منو میگی یخ کردم گفتم اه اه یابو رو ببین به کون خیار منو فروخت پسره پست فطرت رنگم پرید نکنه خالم الان منو با چوب بزنه که فوره گفتم خاله بخدا من روحم از این قضیه خبر نداره باور نداری زنگ بزن از مادرم سئوال کن ساک منو مادرم جمع کرده من حتی با یک تیشرت اومدم از بیرون اومده بودم که راه افتادیم چطور میتونستم یک فیلم به این بزرگی اورده باشم مادرم ندیده باشه پسر خالم که دید عمرا نمیتونه از زیرش دربره از خونه فرار کرده و من کمی خیالم راحت شد و برای اینکه من دست پیشو بگیرم گفتم بفرما دیدی خاله من اصلا نمیدونم موضوع چی هست بخدا.یک ساعتی از این قضیه گذشت منو خالم خونه تنها بودیم و رفتم پیش خالم گفتم خاله اخه مگه چکار کرده فیلم چی بوده که اینقدر دعواش کردید خوب نهایتش 2 تا صحنه داشته باشه فیلم که اینقدر دعوا نداره الان تو تهران مردم فیلمهای از این بدتر میبینن و خالم گفت اخه این فیلم 2 تا صحنه نداره که فقط 2 تا بدون صحنه داره منم خودم رو زدم به کوچه علی چپ که مگه میشه فیلم به این بدی وجود داشته باشه به شوخی و کمی ترس گفتم شما هم دارین بزرگش میکنید حالا یک اشتباهی کرده اصلا بذارین ببینم چی هست فیلمه که خالم گفت برو گمشو بشین درستو بخون منم گفتم که دیگه با چه روحیه ای الانم که هواسم به اون فیلمه هست و رفتم یک بوسی از خالم کردم از پایین لپش نزدیک گوشش اخه من تو خانواده خیلی حواسم جمع بود اما برای خودم تخمه سگی بودم.به خالم گفتم بیا بریم پسر خالم رو بیاریم من بتونم باهاش درس بخونم دنبال اتین بودم که خالم رو بفرستم بیرون بتونم فیلم رو پیا کنم و سر یک فرصت مناسب قایمش کنم که مادرم اینها اومدم ن برش دارم و ببرم و قضیه فیصله پیدا کنه که داشتم رو یک نقشه خوب فکر میکردم که خالم گفت اون تخمه سگ میدونه چکار کرده یکی دو روز پیداش نمیشه گفتم پس حداقل بریم دختر خالم رو بیاریم اونو کی میاره دختر خالم 3 سال از ما کوچکتر بود و گفت شب اونجا میمونه گفتم تف به این شانس راستش رو بخواهید همیشه تو مهمونی ها و خونه که خالم لباسهای باز میپوشید بخاطرش جق زده بودم و تو فکرم باهاش حال کرده بودم اما اون روز به همه چی فکر کردم جز کردن خالم از استرس که بهم افتاده بود.گفتم اخه چکار کنیم من برم دنبال پسر خالم خالم گفت نه بو به درست برس گفتم اگه قرار بود تنها درس بخونم که خونه میموندم منم اومدم تو اتاق و خودمو مشغول کردم دیگه کم کم داشت یادم میرفت که شب شد و شام خوردیم و رفتیم که بخوابیم و من زود خوابم میبره و خوابیدم من کلا میرم تو جام فوری خوابم میبره و صبح که بیدار میشم انگار نه انگار که از شب تو تختم بودم نمیدونم شاید چون جام عوض شده بود که نیمه های شب از خواب پریدم و هر کاری کردم خوابم نبرد و عصبی شده بودم بلند شدم برم اب بخورم که دیدم یک چراغی از دور میزنه از زیر درب اتاق پذیرایی و مشکوک شدم و رفتم از داخل کلید نگاه کردم دیدم به به خاله جان داره فیلم سوپر با تمام حواسش نگاه میکنه و حساب یهم حال میکنه .وای این همون خاله من بود که تا چند ساعت پیشداشت کون پسر خالم رو پاره میکرد عمرا من رو میگی کف کرده بودم. چند دقیقه گذشت و خالم خوب معلوم نبود فیلم خوب معلوم بود جون عجب فیلمی چه کیفیتی داشت دست دوستم درد نکنه با فیلمش راست کرده بودم من هم داشتم با کیرم بازی میکردم و نمیدونستم خالم تو چه وضعی هست و به فکرم زد برم ببینم داره چکار میکنه رفتم سریع بیرون از پنجره هر کاری کردم چیزی معلوم نبود و گفتم برم از همون سوراخ کلید بهتره و رفتم بعد یادم اومد که بالای در شیشه هست رفتم صندلی از اشپزخانه اوردم و رفتم روش دیدم به به خالم دستش تو شورتش هست و داره حسابی میمالتش و فقط با نور تلویزیون میشه دید زیاد هم مشخص نبود اما گاهی که تصویر سفید میشد حسابی خالم معلوم بود که اوضاش خرابه و منم داشتم برای خودم جق میزدم و شلوارمو در اورده بودم بیرون د واشتم میزدم که یک یکهو مثل ان افتادم پاییین و صندلی خورد به در و صدای بدی شد تا اومدم بلند بشم چند ثانیه طول کشید که خاله جان زود اومد در رو باز کرد و من رو تو اون وضع دید وای الان بود که کونمو پاره میکرد که پدر سگ برای من جق میزنی ریده بودم و خالم اومد گفت داشتی چکار میردی با داد گفت زد به سرم که بگم تو که پسر خالم رو دعوا کردی خودت داری از این فیلمها میبینی که دیدم ضایع هست گفتم خوابم نبرد داشتم میرفتم اب بخورم که خوردم به در خالم گفت بدون شلوار کون لخت میخوایستی بری اب چی رو بخوری خندم گرفت فهمیدم که ریدم گفتم راستش داشتم میرفتم اب بخورم بخدا اما یکهو یک نوری توجهم رو جلب کرد اومدم از سوراخ در دیدم که بله خاله دارن فیلم نگان میکنه دقت کردم فهمیدم همون فیلمه هست که بخاطرش پسر خالم رو نابود کردی خالم هم خندش گرفت گفت باقیش چی بود گفتم منم خوب ادمم حالم بد شد دستم ناخود اگاه رفت اونجا و کار به اینجا کشید ببخشید کیر من هم که خوابیده بود خالم گفت حالا چیزیت که نشده گفتم نه ببخشید من میرم بخوابم خالم کلا لحن حرف زدنش عوض شده بود گفت میخوای ببینی فیلمه چی بود من که از خدا خواسته بودم گفتم راستش بله و دستمو گرفت رفتیم تو اتاق شلوارمو کشیده بودم بالا و فیلمو زد از اول و وای که چه فیلمی بود ماه المانی با کوشتهای خوشکل و ناز و تمیز و کیفیت فیلم هم عالی بود چند دقیقه گذشت من دوباره راست کردم و خالم بهم نگاه میرد و گفت چیه من خجالت کشیدم گفتم هیچی بخدا گفت بیا بشین پیش خودم راحت ببین منم با استرس رفتم و نشستم رو مبل راحتی 3 نفره پیش خالم و دست انداختم رو پام ناراحت بودم که نمیتونم به کیرم بازی کنم و موذب بودم و راست کرده بودم و دست خودم نبود خوب فیلم خیلی شهوتیم کرده بود مطمئن بودم خالم هم حالش بهتر از من نیست اما نمیتونستم کاری کنم هم از من بزرگتر بود هم ازش میترسیدم به هر حال یک نیم ساعتی گذشت و کیر من داشت میترکید و سرم درد اومده بود صبرم تموم شد بلند شدم برم که خالم گفت کجا مگه دوست نداشتی ببینی گفتم اخه سرم درد گرفت میرم برم دستشویی و خالم با یک خنده بهم نگاه کرد دیدم کیرم سیخ شده بد جوری و داره شلوارمو پاره میکنه و خجالت کشیدم و با دستم صافش کردم و خواستم برم که خالکم گفت چی رو قایم میکنی هان شیطون بعدش منو کشید طرف خودش گفت ببینم چی اونجاست و منم که بچه نبودم فهمیدم اونم اوضاش خرابه خودم رو زدم به اون راه و منو کشید جلو گفت ببینمش گفتم اخه زشته گفت تا الان داشتی فیلم میدیدی زشت نبود حالا که من میخوام ببینم زشت شد گفتم اخه گفت اخه نداره و منو کشید جلو خودش و شلوارمو با شورتم رو یکهو کشید پایین کیر منم مثل گلنگدن اومد بیرون و چند تا پایین بالا شد و سیخ وایساد وای جون یادم میاد ابم روان میشه خالم گفت ماشاله چی ساخته ابجیم این چی هست که تو داری من فکر کرئدم هنوز همون شومبول مسخره هه رو داری بچه ها زود بزرگ میشن بعدش با دستش کیرمو که حالا دیگه داشت میترکیدو گرفت گفت ماشاله و مالیدش من اهام رفت هوا جون چه دست داغ و گوشتی داشت حال کردم گفت دوست داری گفتم خوب مگ ه میشه دوست نداشت پیش خودم فکر کردم این بیچاره الان چند سال هست شوهر نداشته و سکسی هم هست پس شهوتش رو چکار میکرده الانم که فیلمو دیده داره از شهوت میمیره بعدش که داشت میمالید کشید جلوتر منو و سر کیرمو بوسید و با زبونش با نوکش بازی کرد من داشتم میمردم و هنوز بی جنبه بازی در نیاورده بودم هیچی نمیگفتم از ترس که مبادا همه چی خراب بشه و این رویام از هم بپاشه و خالم اروا اروم کیرمو کرد تو دهنش و مکش ارومی هم تو هر بار فرو کردن تو دهنش به کیرم میداد نمیدونید چقدر بهم حال میداد اخه من همیشه با دوست دختر هام سکس میکردم و اونها هم مثل من بودند زیاد حرفا ای نبودن و فقط با چند تا زن تا اون موقع سکس داشتم که اونها هم با دوستام باهاشون بودیم و زیاد همچین تجربه ای نداشتم کیرم رگ زیرش با کرده بود و مثل کیر مصنوعی ها که رگهاش میزنه بیرون شده بود یک کیر سیخ با راه راه های باد کرده که رگهای روش بود داشت منفجر میشد من دیگه داشتم اخ و اوخ میکردم و به اوج میرسیدو که خالم گفت کوفته منو چرا نگاه میکنی یک کاری بکن من هنوز تو شوک بودم گفتم چشم اخه چکار کنم گفت پدر سوخته تو نمیدونی باید چکار کنی . منم ازش جدا شدم و کلا لخت شدم و لباسهای خالم رو در اوردم و سینه هاشو که دیدم کف کردم و گفتم اجاه هست اینها رو بخورم گفت امشب ازادی و اجازه نمیخواد منم فوری با زبونم با سینه هاش شروع به بازی کردم و دستم رو بردم طرف اون سینش و باهاش بازی کردن و هی اروم اروم رفتم پایین دستمو تا رسوندم به کش دامنش و از اون ردش کردم دستمو دادم زیر کش شورتش که محکم بود و از اونم رد کردک که دستم خورد به خیسی زیادی و چندشم شد اما شهوت که این چیزا سرش نمیشه دامنشو کشیدم پایین و تو کف اون رونهای گوشتی سفید خوش استیلش شدم وای من کجا بودم در چه حالی هنوزم باورن نمیشد و شروع به لیسیدن رونهاش کردن داشت نف نفس میزد و حال میکرد داشتم هر چی تو فیلم دیده بودم رو روش اجرا میکردم بعدش با بونم انداختم زیر کش رون شرتش و کشیدم بالا و با زبونم به کناره های رونش و زیر شورتش ور میرفتم که با دستش سرمو فسار میداد به خودش اصلا دوست نداشتم شب تموم بشه و میخواستم زیاد طول بدم و صدای تلویزیون رو زیاد کردو تا بهتر حال بده و با دندونم کش شرتشو گرفتم و کشیدم پایین شورتش خیلی سفت و بیریخت بود اصلا حس سکسی نمیداد گیر کرده بود به رونهاش مجبور شدم با دست یکشم تا یک حدی پایینو باقیشو با پا در اوردم و حالا یک کس سفید ناز قلمیه خیش که مثل غنچه از وسط رونهاش معلوم بود قرار داشت و من هم تو ناباوری بودم و حمله کردم بهش و زبونمو اول از بالاش محکم کشیدم تا جایی که سرم رفت خالم پاشو به زمین فشار داد باعث شد کونش از زمین جدا بشه و رو پاش بلند شد به گونه ای که کمرش رو زمین بود منم از فرصت استفاده کردم و با دستم از زیر کونش گرفتم و سرمو بردم جلو و زبونم رو فرو کردم تو جایی از کوسش که خیس تر بود و حسابی فشار دادم زبونم رو توش و لیز لیز بود مزه اب باطری ملشینو میداد و دیگه جای پس کشیدن نیود و شروع کردم به خوردن میخواستم کاری کنم که خالم هرگز فراموش نکنه و بازم بهم بده دیگه داشت میمرد و زبونم رو اوردم تا لای کونشو دور سوراخ کونش رو لیس زدم و نوک زبونمو رو روراخش بازی دادم و دوباره اومدم رو کسش اما انگشت اشارم رو با اب کسش خیس کردمو اروم تپوندم تو کونش اولش خودش رو سفت کرد اما اروم اروم شل شد و منم داشت کسشو میخوردم که گفت بسته اینو الاف نذار بذار بره جاش داره سردش میشه منم از خدا خواسته کیرمو اوردم با دستش گرفتم اول میکشیدم سر کیرمو به خط کسش و از بالا به پایین چند بار بردم و اوردم تا حسابی سر کیرم خیش شد و بعدش گذاشتم اون جایی که باید میزاشتم و اروم دادم تو خالم خودشو کشید کمی رو مبل جلو تر انگار که دردش اومده باشه و من کیرمو در اوردم گفتم چی شد گفت من چند ساله سکس نداشتم تنگ شدم اروم باش خر بازی در نیار یواش یواش بکن این نیزه رو تو دوست داری یهو یکی عین اینو بکنه بهت دیدم کم بیراه نمیگه منم سر کیرمو گذاشتم در سوراخ کوسش و اروم دادم توش و بهش گفتم اصلا دوست داری تو بیای روی من تا خودت فشار بدی دردت نیاد گفت بدم نمیاد و من خوابیدم سر مبل که پاهام رو زمین بود و کمرم رو دشک مبل خالم سوارم شد و کسش رو میزون کرد کیرم با دستش روش و اروم اروم نشست روش تا نصفه کرد تو و همون جور ایستاد من دیدم تکون نمیخوره گفتم پس چی شد گفت وایستا جا باز بشه یواش گفتم مگه داری کون میدی گفت پررو نشو دیگه بعدش تا ته جا کرد کیرمو تو اون کوس تپل سفید خوشکلش وای جونم داشت در میرفت داغ و تنگ حسابی هم خیس حالی میداد بعدش من یواش یواش تلمبه میزدم و داشت جیغ میکشید و حال میکرد جند تا محکم زدم که صدا داد و گفتم کمرم درد اومد تو بخواب من بکنم و خوابید من گذاشتم رو سوراخ کوسشو دادم تو و وحشیانه عقب جلو میکردم معلوم بود داره از حال میره و من هر صحنه ای که تو فیلم بود میخواستم بکنم و دلم نمی امد از دست بدم کیرمد در اوردم گفت بکن گفتم به پهلو بخواب رو مبل و خوابید کوسش از پشت قلمبه زده بود بیرون و پاهاشو جمع کردم با دستم و دادم کیرمو توش وای چه کونی داشت دلم سوراخ کونشو میخواست کیرم تا خایه تو کوسش بود و دادو بیداد میکرد میگفت جرم بده پارم کن منم میکردم که یکهو خودشو سفت کرد و شل شد من داشتم ادامه میدادم گفت یک کم صبر کن معلوم بود که ارضا شده خوشم اومد که ارضا شد و از فزصت استفاده کردم کیرمو از کسش در اوردم و با دستم میمالیدم به سوراخ کونش جون چه داغی داشت کونش یک چند وقتی که گذشت گفت عشق کون داری معلومه گفتم نمیدونم چرا اما یک حالتی داره که دوست دارم بکنمش گفت بخاطر اینکه پسر خوبی بودی شاید یک بار بذارم بکنی تو کونم حالا باید بازم منو بکنب جبران این چند وقت من با تو هست منم که خالا قول اون سوراخ کون خوشکلشو گرفته بدم از خدا خواسته گفتم تا صبح میکنمت ناراحت نباش و دوباره حالا این بار سگی و ده بکن هر وقت حس میکردم ابم داره میاد کیرمو در وی اوردم و با زبونم چوجولشو میخوردم تا شهوتش بیشتر بشه غلط نکنم 3 بار ارضا شد من 1 بار که دیگه از حال رفته بود و به پشت خوابیده بود من سرمو بردم رو لمبرهای کونش و با دستم لاشو باز کردم گفت تا کون منو جر ندی که ول نمیکنی گفتم خودت قول دادی گفت نه دیگه بسته گفتم نامردی من بخاطر کونت کلی بهت حال دادم و به حالت التماس گفتم تورو خدا بذار یک بار بکنمش گفت درد داره باید بهش فرصت بدی گفتم نگران نباش من بلدم تا الانش مگه بد بود دید من گیرم گفت اگه درد بیاد نمیزارما کیر تو بد جور کلفته اصلا مگه تو تا حالا کسی رو از کون کردی بعدشم کوس به این خوبی هست کی کون میکنه گفتم میگن میوه هر چقدر شیرین تر هست وسطش چاک داره هلو رو ببین هندونه رو ببین گفت خفه شو حالا برای من فلسفه بافی میکنه گفتم بذار دیگه گفت بش اما درد داشت نمیذارم منم گفتم باشه با دستم حسابی باسنشو مالوندم تا گرم بشه و رفتم از اتاقش دنبال یک چیز چرب روان همش کرم مرطوب کننده بود و دیدم بدرد نمیخوره رفتم اشپزخونه روغن زیتون رو اوردم با شیشه ک اول ریختم رو کونش و همه کونش رو چرب کردم وای چه برقی میزد خودشم حال کرده بود میگفت تخمخ سگ چقدر بلده و بعدش یک عالمه ریختم لای چاک کونش و دا دستم حسابی مالوندم و یک عالمه هم مالیدم به کیرم نصف شیشه رو خالی کردم بعدش با انگشتم میکردم تو کونش و عقب جلو میکردم تند تند که جا باز کنه داشت حال میکرد انگشتام رو مثل تیر کمون گرفته بودم اشاره تو کونش بود پایینی هم تو کوسش و تند تند عقب جلو میکردم داشت حال میکرد همش قربون صدقم میرفت که تا حالا کجا بودی حالا دو تا انگشتمو کردم تو کونش و سعی میکردم انگشتام رو تو کونش از هم باز کنم واقعا تنگ و داغ بود داشتم دیوانه میشدم هم دوست داشتم فوری بکنم توش هو دوست نداشتم دردش بیاد دیگه نذاره بکنم و به جرات بگم 20 دقیقه با سوراخش بازی گردم تا جایی که حسابی سوراخش باز شده بود دوباره روغن ریختم تو سوراخ کونش و این بار کیر مبارک بو که باید قفل ایم کون زیبا رو باز مبکرد سر کیرمو مثل امپول از زاویه پایین گذاشتم رو سوراخ کونش و اروم دادم توش تا حالاش که چیزی نشد گفتم درد داشت گفت نه زیاد گفتم یک حالی بهت بدم که همش بگی از کون بکنم همین جور که کیرم تو سوراخش بود بازن روغن زیتون ریختم رو کونش میمالیدم که محکم با کف دستم زدم به کونش جیغ که زو 3 تا دیگه زدم و تا خواست حرف بزنه تا دسته تپوندم تو کونش گفت وای با دستم محکم به خودم فشارش دادم تا در نره گفت ضعف کردم گفتم تموم شد شل کن دیگه حل شد پرده کونت رو خودم زدم خندش گرفت به زور که تو دیگه چه تخمه سگی هستی کیرم تو کونش بود و من فقط اروم تکونش میدادم بازم روغن ریختم و حالا وقا تلمبه زدن بود و شروع کردم ده بکون حالا نکن کی بکن من حالا اون کون که همیشه تو رویام بود رو تصاحب کرده بودم و میکردم اونم چه کردنی 3 دقیقه داشتم تلمبه میزدم که ابم اومد و کاملا تو کونش خالی کردم و دیگه از حال رفتم کیرم هنوز تو کونش بود که خوابید و خودش اومد بیرون خالم هم که دیگه نا نداشت گفت بلند شو برو دوش بگیر برو بخوب دیگه بسته به اندازه کافی کردی گفتم تو چکار میکنی گفت اینجا رو جمع کنم دوش بگیرم صبح باید برم سر کار گفتم بیا با هم جمع کنیم و کمکش کردم با هم رفتیم حمام و اومدیم بیرون من رفتم سر جام اونم رفت اتاقش و خوابید صبح ساعت 9 بیدار شدم کسی خونه نبود یک ساعت بعدش دختر خالو با دوستش اومدند و تا ناهار که خالم اومد از پسر خالم خبری نبود و خالم هم که اومد انگار نه انگار که دیشب اتفاقی افتاده انقدرم جدی هست که جرات نداشتم بهش حرفی بزنم فقط رفتم بهش گفتم خاله جون من میخوام برم تهران اینجا تنها باید درس بخونم فرقی نداره میرم تهران گفت به مادرت زنگ بزن اگه قبول کرد برو منم به مادرم گفتم فرداش اومدم تهران و بعد اون قضیه 2 مرتبه دیگه تونستم با خالم باشم که خالم بعدش شوهر کرد و دیگه من از کردنش خلاص شدم امیدوارم که لذت برده باشید

کون مادر زنمبد جوری توكف مادر زنم بودم.قبل از هرچيز بهتره بگم اون يه 5 ساليه از شوهرش جدا شده و 35 سال بيشتر نداره.اون خيلي خوش اندامه و پوست سفيدي داره و البته اصلي ترين عضو بدنش كه هميشه توكفش بودم كون قلمبشههههه كه هميشه با پوشيدن لباشهاي استرچ جلوم هوش رو از سرم ميبره.اولين بار وقتي تو نخش رفتم يه روز وقتي توشركتي كه اونجا كار ميكنه بودم.ديدم رئيسش انگشتش كرد و اونم خنديد و گفت:نكننننننن.از اون روز مواظبش بودم.چند بارم ميديدم كه صبحها با رئيسش يا يكي دو تا از كارمندها مياد سركار يا بعضي از شبها خواهر زنمو به بهانه هاي مختلف ميفرسته خونه ما؟؟؟؟ تصميم گرفتم بفهمم ماجرا از چه قراره.فهميدم که بلههههههههه مادرزنم هرازچند گاهي به رئيس و همكاراش سوار ميده.از اون روز تصميم گرفتم كه منم از اين نعمت الهي بي بهره نمونم و گفتم چرا همچين مالي بايد به غريبه ها بده و سرما بي كلاه بمونه؟؟؟؟؟؟؟ يه شب كه جلو تلويزيون خوابيده بوديم و چراغها رو خاموش كرده بوديم و فيلم نگاه ميكرديم مادر زنم خوابيد.اونشب اون يه دامن پوشيده بود يدفعه ديدم آروم آروم چرخيد و پاهاي لختشو انداخت رو پاهاي من كه شورتك پوشيده بودم انداخت.منم از فرصت استفاده كردم و به بهانه اينكه مثلا خوابم دستمو بردم لاي پاهاش؟؟؟ نميدوني چه حالي داشتم؟؟؟؟؟؟ كيررررررم داشت ميتركيد.همينطور يه كم مالوندم تا همه خوابيدن.يكساعتي گذشت ديدم منو صدا كرد و گفت:خوابي؟؟؟؟؟؟. گفتم: نه كاري داشتين؟؟؟؟ اونم باعشوه گفت:نههههه و از اتاق به بهانه دستشوئي رفت بيرون و منم پشت سرش رفتم.وقتي داشت برميگشت من كه تو اتاق خواب ديگه خونه رفته بودم صداش كردم و گفتم:مامان جوووووون.گفت:جوووووونم.گفتم ميشه يه دقيقه بياين.تا اومد تواتاق در و بستم و دامن و شورتشو باهم كشيدم پائين.گفت: داري چيكار ميكني؟؟؟؟؟؟؟ گفتم:همونكاري كه بقيه همكارات باهات ميكنن.به پشت خوابوندمش روتخت.گفت:نكنننننن بچه ها بيدار ميشنااااااااا؟؟؟؟؟؟؟.گفتم نه خيالت راحت همه خوابن.با شهوت به كونش نگاه كردم كه داشت تو تاريكي اتاق خواب ميدرخشيد.گفتم:بعد از يكسال حسرت تا اين کوووووووون رو نگائم از اين اتاق بيرون نميريمااااااااا.اونم گفت:پس چرااااااااا معطليیییییی؟؟؟؟ منم راستشو بخواین چون بدجور تو كفش بودم بدون مقدمه چيني رفتم سراغ اصل كار.يكم كرم ماليدم رو كيررررررم و تا تهههههههههه كردم تو كونششششششششش.اووووووووووف جااااااااااان همچين آخخخخخخخخي گفت كه حشرم و چند برابر كرد.بهم گفت:خواهش ميكنم يواش ترررررررر جرررررررر خوردممممممم.گفتم دفعه اول اينجوري ميكنمت تا يادت باشه نری به همه بدی بعدش آخر سر به دامادت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه تا صبح سه چهار راه از کوس و کون كردمش فرستادمش بره بخوابه.بعد گفتم: بايد حداقل هفته ای يك بار يکجا برام رزرو كنی وگرنه……از اون روز هفته ای يكبار با مادر زنم عزیزمممممم سكس دارم و بنظر من سكس با مادر زن بهترين سكس دنياستتتتتتتتت.پایان

اواخر تابستون سال قبل بود که قرار شد خاله شیلا (خاله کوچیکم) یه هفته ای رو از آلمان به ایران بیاد.یه 4 سالی میشد که به خاطر شغل شوهرش رفته بودن آلمان. خاله شیلا در عین حال کهزن باشخصیتی بود ولی وقتش اهل شوخی بود حسابی. خوش اندام و خوش تیپ هم بود و حسابی به خودش میرسید. ما چون تو شهرستان زندگی میکردیم و پروازهای خارجی اونجا نمی شست خاله مجبور بود از تهران تا شهرستان رو یا با یه هواپیما دیگه بیاد یا قطار یا اتوبوس. خاله که از هواپیماهای داخلی وحشت داشت که نکنه سقوط کنه واسه همین مامانم بهم گفت درست نیست شیلا بعد یه سال که داره میاد پیشم و بعد از طی این همه راه خسته کننده حالا بره دنبال قطار یا اتوبوس. برو با ماشین تهران از فرودگاه خاله تو بردار بیار. منم اگه کار نداشتم حتما میومدم ولی باید دستی به خونه بکشم. این شد که تنها راهی تهران شدم. قرار بود پرواز ساعت 10 و نیم صبح بشینه که مه 10 اونجا بودم. 45 دقیقه ای شد که هواپیما نشست ویه مدت بعد خاله شیلا رو دیدم که مث همیشه خوش تیپ داره میاد.حسابی چشام رو بهش دوخته بودم: یه مانتوو شلوار مشکی تنگ با یه شال قرمزکه بیشتر موهایی رو کهبیرون کرده بود قرمز کرده بود حسابی به دل آدم می شست. خاله اومد نزدیک ودستش دراز کرد وگفت: سلام خاله بعد هم دوتایی همو بوسیدیم ساک خاله رو گرفتم و سوار ماشین شدیم تا بریم شهرستان که خاله شیلا یه مرتبه گفت: تو این آفتاب نه قراره من مسافرت بشم نه تو می تونی رانندگی کنی. برو سمت یه هتل که یه کم استراحت کنیم منم خسته ام ساعت6 حرکت میکنیم. به مامانتم یه زنگ بزن. منم از خدا خواسته گفتم چشم. تا وارد اتاق هتل شدیم خاله شالش رو برداشت و مانتوشو بیرون آورد. تا بره روی تخت استراحت کنه. شلوار مشکی تنگ و پیرهن دکمه دار سفید تنگ، اندام خاله شیلا رو قشنگ نشون میداد مخصوصا س.ی.ن.ه ها و ب.ا.س.ن.ش که حسابی بزرگ بود. معلوم بود بهشون میرسه. همینجور نگام به خاله بود کهیهو گفت: کجایی پسر؟ پاشو بیا رو تخت استراحت کن که موقع رانندگی خوابت نگیره منو بکشی. تختمون دونفره بود خاله کنارم تا افتاد رو تخت خوابش برد ولی من بیدار بودم و فقط داشتم به خاله نگاه میکردم. ساعت حدود 4ونیم بود که خاله شیلا پا شد که بره دوش بگیره.وقتی بیروناومد یه حوله رو خودش انداخته بود و جلو آینه داشت موهاشو شونه میکرد منم که نگام به خاله بود حوله شو که کنار میرفت تمام بدنش رو میدیدم. فقط یه شرت پاش بود س.ی.ن.ه هاش ول بودن و منم که نگام رو دوخته بودم به خاله شیلا. خاله فهمید وگفت: دوست دختر داری مجتبی؟ گفتم نه. گفت یعنی باور کنم. گفتم خاله جون من که به شما دروغ نمی گم. گفت یعنی تا حالابا هیچ دختری رابطه نداشتی؟ گفتم این سوالا واسه چیه؟ گفت واسه آینده ت. چند وقت دیگه باید ازدواج کنی مثلا مرد شدی ها. شب اول زندگی رو چیکار میخوای بکنی؟ باید یاد بگیری.گفتم حالا تا اون وقت یاد میگیرم. خاله شیلا یه مدت ساکت بود و یه مرتبه گفت: میخوای خاله یادت بده؟ گفتم: چه جوری؟ همونجور که روی لبه تخت نشسته بودم خاله اومد پیشم نشست و حوله ش روانداخت. حالا دیگه س.ی.ن.ه هاش جلو روم بود میخواستم بخورمشون از بس بزرگ و مست کننده بودن. خاله لبای حجیمش رو غنچه کردو گفت بیا خاله تو بوس کن. منم گفتم آخه….!! و نفهمیدم چی شد خالهرو محکم تو بغل گرفتم و حسابی همو بوس کردیم و از هم لب گرفتیم. شلوارم خیس خیس شده بود ک.ی.ر.م داشت شلوارمو جر میدادا که خاله سینه هاشو گرفت و گفت: دخترای منوببین دوقلوهستن چه نازن بیا بوسشون کن. خالهخوابید رو تخت و منم خودمو انداختم روی س.ی.ن.ه های خاله و حسابی س.ی.ن.ه هاشو بوس کردم و خوردمشون وخاله هم تو اوج ش.ه.وت وای وای میکرد. بعد از اون خاله نشست و گفت نمیخوای پسرتو نشونم بدی؟ منم که حسابی مست خاله شیلا بودم سریع لباساموبیرون آوردم و شرتم کشیدم پایین. ک.ی.ر.م جلو خاله سیخ شد. خاله داد زد وااااااااااای پسرشو. چه بزرگ شده. بیا جلو بوسش کنم. خاله شیلا شروع کرد به بوس کردنش و یهو اونو برد توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن. منم تو مستی خودم داشتم موهاشو ناز میکردم که ک.ی.ر.م.و بیرون آورد و گفت: نه نمیشه یعنی نباید کلاسمونو زود تموم کنیم اینکلاس معرکه س. برو از تو ساکم یه اسپری آبی رنگ هست بیار. خاله اونو پاشید رو ک.ی.ر.مو گفت اینو به پسرت میزنم که زود گریه نکنه بزاره ما کارمون رو حالا حالاها انجام بدیم. معلوم بود خاله شیلا حسابی عاشق ک.ی.ر.م شده بود و با اشتیاق تمام دوباره شروع کرد به س.ا.ک زدن. یه مرتبه پا شد وشرتش رو هم بیرون آورد و گفت: اینم دخمل من. رو تخت دراز کشید و گفت بیا رو خاله. نمی خوای پسرتو نشون دخمل من بدی؟ رفتم روی خاله و شروع کردم به بوس کردنش. گردنو بینی و گوشش و تمام این ها رو خوردم و خاله تو اوج لذت فقط ناله میکرد. ک.ی.ر.م لا پای خاله بود و منم سرگرم سینه های خاله که خاله گفت: پس کو پسرت؟ دخملم رو دق دادی. بکن دیگه مجتبی. خودموکشیدم بالا ک.ی.ر.مو گذاشتم رو کس خاله و اومدم پایین. موقعی که کیرم رفت تو خاله یه آه کشید و گفت خاله به فدات عزیز خاله. من از حالا بگم به زن آینده ت حسودیم میشه. تلمبه بزن. بزن هر جوردوست داری. منم فقط و فقط تلمبه میزدم تند و تند وخاله شیلا هم اوف اوف میکرد. یه مرتبه احساس کردم بدن خاله شل شد و بی حرکت . با ک.ی.ر.م احساس کردم خاله ارضا شده و احساس کردم آبشو .ک.ی.ر.م.و کشیدم بیرون که یهو آب ریخت بیرون. خاله شیلا گفت بخورشون دیگه. منم شروع کردمبه لیس زدنو و خوردن ک.و.س خاله. خاله پاشد و بهشوخی گفت:اشک بچه مو درآوردی حالا نوبت منه. روی مبل نشست و پاهاشو کرد بالا و سوراخ ک.و.ن.ش رو نشونم داد و گفت بیا. بکن توش منم پاهای خاله رو گرفتم بالا و ک.ی.ر.م.و کردم تو ک.و.ن خاله. سخت بود کردنش تو ولی با آه و ناله خاله هر جوری بود کردمش تو و شروع کردم به تلمبه زدن. خاله آه میکرد و منم با اشتیاق میزدم. یه مرتبه احساس درد کردم ک.ی.رم.و تا بیرون کشیدم خاله دهنشو باز کرد و پاشید رو صورت و تو دهن خاله. خاله خوردش ویه لبخندزد و گفت: بالاخره شکستت دادم. روی مبل کنار خاله افتادم و خاله مجددا اومد ک.ی.رم.وبخوره.ک.ی.رمو که خورد با هم رفتیم دوش گرفتیم و ساعت 6 و نیم بود که حرکت کردیم. زیباترین روز زندگیمو با عزیزترین خاله م هیچوقت فراموش نمیکنم.

اول داستان بگویم من 90% درصد این داستانها را نوشته اید خودم تجربه کردم و به همین خاطر اصلا از خوندن اینها شوکه نشدم بلکه خاطره های من زنده شد. در یک بعداظهر تابستانی سال 76 ما طبق معمول خونه داداشم که حیاط بزرگ داشتن قالی هایمان را می شستیم و چون زنم دست تنها بود از خواهر زنم که تازه دیپلم گرفته بود کمک خواست .سرتان را درد نیاورم.. ساعت حدودا 10 شد و هوا تازه می خواست تاریک شود .من به خانمم گفتم سحر را می برم خونه .سحر که از همون زمان نامزدی تو نخ من بود و تازه استخون می ترکوند از خداش بود.سوار ماشین من شدیم .تو راه گفتم یه سری بزنیم خونه ما بعد می رویم خونه شما سحر خیلی راحت گفت بریم . وقتی داخل خونه شدیم .لرزه ای به بدنم وارد شد .سحر چادری بود .و زیر چادرش یه دامن بلند با یک بلوز راه راه سیاه و سفید که دکمه هایش باز شده بود تا بالای سوتینش. سحر بدنی لاغر اما سکسی داشت و بی اختیار هر مردی را به خودش جذب می کرد.وارد اطاق که شدیم سحر نشست رو تخت انگار منتظر من بود لبخندهای قشنگش همیشه منو اتش می زد. بغلش نشستم گفتم راستی دوست پسر نداری.خندید و گفت اخر می خوام چکار .گفتم خوب برای روزها و شبهای تنهایی که بتواند راضی نگه ت بداره ..خندید و گفت می خوام چکار..گفتم خوب پرتقالهایی به این قشنگی داره باید دست یکی بهش بخوره..بی اختیار دستم رفت رو سینه هایش ..بیچاره انگار سالها منتظر این حرکت من بود ..قلب من به شدت می زد ..پریدم روش و شروع کردم به لب گرفتن. و دستام رو سینه هایش می چرخید .کم کم دیدم شل شد ..دکمه های پیراهنش را تماما باز کردم و شروع کردم به خوردن انگار پرتقال بم می خوری.. کم کم نوک زبانم را می کشیدم روی شکمش . یواش یواش رفتم پایین تا به دامنش رسیدم ..دامنش را اوردم بالا زدم رو صورتش و رفتم پایین چیزی که من دیدم فقط شبیه چقاله بادام تازه رسیده بود ..شروع کردم به خوردن ..و صدای اخ گفتن سحر بلند تر می شد .. طاقت نیاوردم شلوارم را در اوردم کیرم که تقریبا یه کم بزرگتر از حالت عادی بود را کشیدم بیرون و گذاشتم بین سینه هایش.. یه کم بالا و پایین کردم.. برش گردوندم.دامنش را بیرون کشیدم شرتش را هم پایین اوردم لخت مادر زاد روی تخت کنار سحر وای خدای من باور کردنی نبود.. سحر نشست رو دوزانوش و دستهایش را پایین برد ..من هم ژله را اوردم یه کم زدم به کیرم یه کم هم به کون سحر .. اول قشنگ نوک کیرم را بالا و پایین اوردم بعدش تا یه کم شل شد دیدم حاضره سر کیرم را بردم تو ..وای صدای سحر بلند شد می خواست فرار کنه از دستم نمی تونست چنگ می زد به ملافه ها داشت نفس نفس می زد ..من هم دیدم زیاد حالش خوب نیست یه کم کشیدم عقب ..باز از اول شروع کردم یه زره دیگه فشار دادم دیدم باز سختشه ..اما هوس من هم زیاد شد دیگه مهم نبود برایم که گریه کند یا نه فقطمی دونم کیرم رفت تو بیشتر از نسفش ..شروع کرد به داد زدن و خواهش کردن ..هی می گفت بکش بیرون مردم نامرد پاره شدم..چند دقیقه ای تلمبه زدم دیدم بیچاره سرخ و کبود شده کشیدم بیرون.. یه لحظه نگاه کردم وای کیرم خونیه ..فورا با دستمال کاغذی کنار تخت پاکش کردم..اما مسله زیاد مهمی نبود یه پارگی کوچک.. سحر با بد وبیراه گفتن رفت حمام چند دقیقه ای بعد اومد لباسهایش را بپوشه گفتم من بمیرم اگه بذارم شروع کردم مثل ادمهای هیچ ندیده به خوردن سینه هاش قول دادم کاری به کونش نداشته باشم.. انداختمش رو تخت و دوباره شروع کردم به خوردن کزش وای چه حالی داد ..15 دقیقه ای با کسش ور رفتم دیدم داره بدنش شل می شه و فریادهایش بیشتر ..سر کیرم را گذاشتم رو کزش و مالیدم برایش چند دقیقه ای نگذشت که دستانش را دور گردنم حلقه زد و گفت سریعتر بچرخون وقتی قشنگ ازم لب می گرفت بدنش لرزش محکمی کرد و شل شد ..من هم دیگه اخرش بود سر کیرم را دستی زدم و ابم اومد ..اب را ریختم تو دستمال کاغذی و شروع کردم به بوسیدن سحر ..نمی دانی هوای خونه که گرم بود با بوی شهوت در امیخته بود و سحر عشق می کرد..ساعت را نگاه کردم ما حدودا 50 دقیقه مشغول بودیم..و سریع سحر را رسوندم خونه اشان وقتی شب اومدیم خونه می ترسیدم یه هو مدرک جرمی جا نمونده باشه..انشب قشنگ خواب راحتی داشتم و بعد از ان تا طلاق دادن همسرم من و سحر 3 بار دیگه با هم سکس داشتیم.. دوستان درسته خوب بلد نبودم توضیح بدهم اما داستان من واقعی بود … منتظر نظرهای شما هستم…

من با مادرم خیلی رفیقم و کلا از همه چیز من با خبره. حتی بدون اینکه پدرم بدونه من دوست دخترامو به خونه می آرم و حتی خیلیا شون با مادرم دوست میشن. حتی وقتی با اونا قطع ارتباط می کنم مادرم بازم با بعضی از اونا ارتباط تلفنی داره و پیغام پسغامهایی از اونا بهم میده. وقتی ترتیب بعضیهاشون رو توی اتاقم می دم مادرم به روش نمیاره. یه حیایی کلا بین ما هست و از این موضوع خوشحال هستم که اون منو درک می کنه … همیشه دوست داشتم وارد صحنه لز دوتا مونث بشم و با دیدن کارای اونا حشری بشم و بعد باهاشون سکس کنم! تا این که یک روز با یک دختر توی فیس بوک آشنا شدم. نوشته بود اهل لزه و با پسرها هم حال می کنه. مدتی تو نخش بودم و یک روز باهاش قرار گذاشتم که ببینمش. شادی، یک دختر سبزه روشن با چشمای عسلی و یک هیکل ناز. موهاش فرفری و قد بلند. بدنش انقدر خوش فرم بود که آدم دلش می خواست تو همون خیابون بکنش. بعد چند وقت وقتی بهم اطمینان پیدا کرد بهش گفتم تو واقعا اهل لزی؟ گفت زیاد نه. من پسرا رو دوست دارم ولی اگر موردی پیش بیاد و طرف مایل باشه شاید! پرسید حالا چرا اینو می پرسی؟ گفتم من خیلی دوست دارم این صحنه رو ببینم و تو سکسشون دخالت کنم . گفتم از دوستات کسی سراغ داری که لز باشه. خندش گرفت و گفت بزار یه چیزی بهت بگم باور کنی لز کلا شوخیه. اون فیلم خارجی هام که می بینی یا برای تبلیغ دیلدو هستن یا در ازای دریافت پول از جانب زنهای مریض و فمنیست ها یا مردای ثروتمندی که با این موضوع مثل تو حال می کنن این کارا رو انجام می دن تا فیلمها و محصولاتشون فروش بره . و الا هیچ دو زنی از کنار هم جنس خودشون بودن حال نمی کنن. حالا توی ایران بنا به اعتقاداتی که وجود داره می گیم هیچ ولی بقیه دنیا که آزاده و منعی هم وجود نداره اگر واقعا چیز خوبی بود حتی یک زن هم حاضر نبود با مردی دوست بشه یا ازدواج کنه. توی ایران خیلی کم یه چیزایی هست و یک عده ی انگشت شماری از دخترا توی دوره دبیرستان و اوایل دانشگاه اونم عده ی خیلی معدود از روی کنجکاوی این کار رو ممکنه بکنن و اون رو ادامه نمی دن، مثل گی شما پسرا که خیلی کمه و جدی نیست. گفتم پس چه جوری آبشون می یاد. گف اگر دو تا پسر باهم ور برن آبشون نمی یاد؟ دقیقا همون حسی که مردا به هم دارن زنا هم به هم دارن. غیر از این باشه مریضیه و طبیعی نیست. گفتم من مکان دارم. گفت کجا ؟ گفتم خونه بابام. گفت پدر مادرت چیزی نمی گن. گفتم اگر بابام بفهمه واویلا ولی مامانم کاری نداره. خندید و به شوخی گفت : می خوای مامانتو لز کنم؟ یک لحظه رنگم پرید و زبونم خشک شد. رفتم تو تجسمش که کیرم راست شد. دیگه داشت از خنده غش می کرد.گفتم مامانمو لز کن! یک لحظه بلند شد ایستاد و ساکت شد و دو باره قهقهه خنده زد. گفتم جدی میگم. دستشو گرفت به گیرم که کاملا از شلوارم معلوم بود راست کردم و گفت: مامانت سنی ازش گذشته ومن سن دخترشم تازشم من این کار رو دوس ندارم ولی به خاطر تو ریسکش رو می کنم. اما اگر ناراحت شد و مایل نبود چی؟ زورکی که نمی شه! گفتم حتی شده زورکی. گفت مادرت قویه؟ گفتم نه به نظرم تو قوی تری .اگر شده کتکش هم بزنی این کار رو بکن. من میرم یک اتاق دیگه وست کارتون می یام. اگرم دیدم از پسش بر نیومدی به بهونه سوا کردن می یام کمکت می کنم. گفت می ترسم. گفتم حسابی حال می کنیم. بعد یه شعری ساختم و گفتم مامانمو لز کن خانم / کسشو پرس کن خانم . خوشش اومد و گفت اگر شرایط مساعد هست بریم خونتون. یه زنگ به مادرم زدم و گفتم مامان من با یکی از دوستام دارم می یام خونه انقد خوشگله که با این که یک زن هستی اگر ببینیش یک حالی می شی وای به حال من که پسرم! مامان گفت بیار ببینم کیه که می گی؟! اسمش چیه گفتم شادی. خلاصه رسیدیم خونه. در زدیم مامان در رو باز کرد. شادی روبوسی رو بهونه کرد و از همون ابتدا مامانمو سفت در آغوش گرفت. مامانم یه شلوارک پوشیده بود. به شادی گفت می خوای یدونه از این شلوارکا بدم بپوشی نو هستش تازه خریدم. شادی گفت باشه. شلوارکو پوشید و اومد آخ که چه پروپای خوش فرم و نازی داشت دلم می خواست همشو لیس بزنم. مامان رفت آشپز خونه گفت چایی بریزم. شادی رفت سمت آشپز خونه گفت یکم آب بخورم تشنم شده. منم دنبالش رفتم. مامانم داشت استکان ها رو بر می داشت که شادی به بهونه برداشتن لیوان از پشت چوچولشو به کون مامانم چسبوند و نفسشو به گردن اون داد. مامانم خودشو یک تکون داد و حس خوبی نشون نداد. حتی فکرشم نمی کرد. ولی کلا سرتاپای دختره براش جالب بود. ما رفتیم تو پذیرایی و یکی دوتا موز انداختیم بالا تا مامان اومد. چایی رو روی میز گذاشت و می خواشت بشینه. شادی اشاره زد برو منم رفتم یک اتاق دیگه. از سوراخ در نگاه می کردم. مامان اومد بشینه کنار شادی که شادی به مادرم گفت : واسیا بیا جلو من وایسا. مثل اینکه این شلوارکه خشتکش ایراد داره. مامانم وایساد جلوش و پاهاشو باز کرد. شادی یک خیار نسبتا متوسط رو برداشته بود و هی تو دهنش خیس میکرد و دوباره بیرون می آورد. تو همون حال که مامانم پاهاشو باز کرده بود شادی به بهونه خشتک دشتشو از جلو چوچول مامانم با انگشت میانی تا چاک کون مامانم یکی دوبار عقب جلو کرد و مامانم یک اوهوم کرد و یکم عقب رفت .شادی خشتک ما مانو از وسط کشید و ول کرد.و گفت یه جوریه. بعد به خشتک خودش دست زد و پاهاشو باز کرد تا فرم اونجاشو به مامانم نشون بده و گفت اینا کلا خشتکاشون ایراد داره. مامان که نشت مشغول چایی خوردن شدن و مامان گفت ساسان بیا چایتو بخور. منم گفتم یکم دیگه ولرم بشه میام. شادی استکانو نزدیک مامان گرفت و مثل اینکه از دستش ول بشه انداخت رو پای مامانم. جیغ مامانم رفت هوا و شادی فورا شلوارک رو از پای مامانم در آورد. گفت آخ آخ بخشید اگر درش نمی آوردم می سوختید. مامان دوید توی اتاق خواب تا یه چیزی بپوشه که شادی در حالی که خیاره تو دهنش بود دنبالش رفت و در رو بست . منم سری رفتم پشت در تا ببینم چکار می کنه. مامان گفت برو بیرون اومدی تو اتاق خواب من ، منم با این وضع یعنی که چه؟ شادی شلوارک رو از پای خودش در آورد و به مامانم گفت چطوره؟ مامانم خندید و گفت بی ادب. شادی نزدیک مامان شد و خیار رو پرت کرد رو تخت مامان . درحالی که چوچول مامانمو لمس می کرد یک لب کوچولو هم از مامانم گرفت. مامانم عصبانی شد و هلش داد عقب و گفت گم شو از اتاقم بیرون و تا به ساسان نگفتم برو دیگه هم پیدات نشه. شادی مامانمو هل داد سمت دیوار و با زانو محکم لای پای مامان کوبید و شرت مامانو پایین کشید. مامانم یک آخ گفت و سینه های شادی رو محکم فشار داد. شادی یه جیغی کشید و مامانمو کشید و پرت کرد روی تخت خواب. شرتو که تا زانوی مامانم پایین اومده بود کامل در آورد شرت خودشم در آورد و خودشو انداخت روی مامانم. چوچولشو مماس کرد به چوچول مامان و فشار داد و یک لب طولانی گرفت. گردنشو بو کرد و سینه های مادرمو می مالید. مادرم حسابی حشری شده بود. عجب کس گوشتی و گنده ای داشت این شادی وااااااااای…. لباس مامانو داد بالا و سینه هاشو خورد. چپ و راست چپو راست. بعد نشست و با انگشت میانی تمام چاک لا پای مامانو در نوردید. مامان بدون هیچ مقاومتی گذاشت پیرهن و کرستشم در بیاره. و پیرهن و کرست خودشم در آورد. مامانم نشست و یک نگاه به کس شادی انداخت و زبونشو با دندون های کنارش گاز گرفت و یه دستی به کس شادی زد و گفت عجب طلایی داری دختر. چه گرم و نرمه پدر سوخته. بپوش یالا تا ساسان بو نبرده بریم بیرون. شادی گفت تازه شروع شده. مامانم گفت دختر این کارا چیه کست خیلی قشنگه ولی مبارک ساسان آخه من چه به دردم می خوره؟ شادی خیارو برداشت گفت این چی؟ مامان گفت تو دوست داری ساسان گرمو بهترشم داره نخواستی زیاده! شادی گفت یه امروزو بیا باهم حال کنیم. ساسانم می گم بیاد . مامانم گفت چه حرفا اگر بفهمه پوستت رو می کنه . شادی خندید و کل ماجرا رو برای مامان تعریف کرد. مامان گفت آخه من مادرشم چه جوری جلوی اون نقش بازی کنم و اون همه جامو ببینه؟! شادی گفت همین الانم همه چیزو دیده حالا که اینطوری شده بزار هم ساسان حال کنه هم من از دوتاتون یه فیضی ببرم. بعد من رفتم تو. مامان خودشو جمع کرد و منو چپ چپ نگاه کرد و در حالی که رنگش پریده بود گفت دستت درد نکنه آقا ساسان من هر چی گند کاری کردی به بابات چیزی نگفتم و به روتم نیاوردم حالا این کارا یعنی که چه؟ در حالی که چشمم همش به کس شادی بود و اصلا مادرمو نمی دیدم گفتم ببخشید یه امروزه رو تو رو خدا همکاری کن و ندیده بگیر . مامان گفت : “ساسان شیرمو حلالت نمی کنم اگر به مادرت به چشم بد نگاه کنی ها باشه؟ اگر غیر از این باشه من نیستم!” منم گفتم چشم. مامان گفت فقط واسه تو این گناهو می کنم حالا هم که دارم این کار رو می کنم می خوام خودمم استفادشو ببرم و حال کنم با این که هیچی بابات نمیشه. بعد به شادی گفت حالا چه کار کنیم. شادی گفت هیجی مرد نمیشه ولی حالا که داریم وقت میذاریم بیا تا میتونیم حال و حول کنیم. شادی به مامان گفت پشت کن به من و بخواب و هر کاری گفتم بکن. مامان گفت باشه من حاضرم. تازه شروع شد و حالا بیا و ببین. در حالی که مامان پشتش به شادی بود شادی انگشتاشو کرد تو دهنش و از پشت در کس و کون مامانو حسابی ماساژ داد. و انگشتشو می کرد تو کون مامان و مامان هی می گفت آخ شادی درد داره شادی می گفت هیش آروم . و خلاصه هی آخ و هیس. شادی وقتی دید کس مامان نرم و لزج شده خیار رو برداشت و کرد تو دهنش و خیسش کرد. مامانو دمرو خوابوند و با زبونش کون مامانو لیسید . نمی دونید من چه حالی بودم. خم که شده بود لیس بزنه کسش واقعا لعبتی بود. بعد به مامانم گفت بشین و پاهاتو باز کن. مامان گفت باشه . با دستاش کس و چوچول مامانو می مالید و گاهی خم می شد و می لیسید. بعد خیارو کرد تو کس مامانم و بازم آخ و هیس شروع شد. به شادی گفتم من بگم چه کار کنید؟ مامانم برگشت و با تعجب منو نگاه کرد. شادی گفت بگو. گفتم لای پاتون رو بچسبونید بهم کس به کس کنید. کسشون رو بهم می میمالیدن و هر دوتاشون آه آه می کردن. یکم بعد شادی مامانو از رو تخت برد پایین و در حالی که رو تخت نشسته بود پاهای مامانو انداخت دو طرف شونش و با انگشت شست و سبابه لای کس مامانو باز کرد و نوک پستونشو کرد تو کس مامانم و خندید و گفت این یکی رم واسه این می کنم که مشتری بشی! هی کسو می مالید و هی پستونش می کرد. و جریان آخ و هیس . مامان مچ پای شادی رو میلیسید و می بوسید. عجب مچ پای خوش فرمی داشت شادی. بعد شادی به مامانم گفت کسمو بلیس. مامانم گفت پاهاتو باز کن طلاتو بخورم. چنان ماچی از کس شادی گرفت که صداش تو اتاق پیچید. من خواستم برم جلو مامان منو هل داد و گفت بزار کار ما که تموم شد ببرش تو اتاق خودت. جلوی من نه! دیگه یکم حیا داشته باش… کس شادی رو انقدر لیسید تا آب کش شادی پاشید و تمام صورتشو پرکرد. مامان گفت گرم مزاجی ها دختر هم آبت زود اومد هم خیلی زیاد اومد. تموم صورتمو پوشوند. شادی مامانو به روی تخت کشید و سریع حالت 69 گرفت. مامان کس خیس شادی رو می خوردو شادی کس مامانو می خورد. یکم که گذشت مامان گفت بلند شو. شادی بلند شد. مامان از مچ پای شادی خوشش اومده بود. کس خیس شادی رو بوس کرد و یک نفس عمیق کشید و به شادی گفت مچ پاتو به کسم بمال. شادی شروع کرد مچ پاشو مالیدن روکس مامان. و بازم آخ و هیس. این هیس هیسای شادی منو وجد آورده بود. دلم می خواست زودتر طلاشو بخورم و بزارم توش. یک دفعه شادی مامانو دمرو کرد و انقدر با انگشتاش با کس مامان ور رفت آخرش طاقوازش کرد چند تا تقه به چوچول مامانم زد تا آب مامان تختو خیس کرد. بعد دوتایی روبروی هم خوابیدن و چند دقیقه ای همینطوری صورت مامانم لای پستونای شادی بود. شادی پاشو دور کمر مامانم انداخته بود. من دیدم ساکتن و خبری نیست آروم رفتم سمت شادی و کسشو بو کردم و یک ماچ از کسش گرفتم. داشتم میکش می زدم که شادی بلند شد. مامان گفت سرده. شادی هم پا شد یک پتو رو مامان کشید و بهم گرفت گفت حولتو بردار بریم حموم. خلاصه توی حموم جایی از بدن شادی نبود که من نخورده باشم. شادی رو کردم حسابی آبمو ریختم تو دهنش بعدم انقدر لیس زدم آبشو ریخت تو دهنم . طوری حال کرد که گفت توی تمام عمرم انقدر حال نکرده بودم. مرد یه چیز دیگست. از حموم که اومدیم بیرون مامان حولشو دور خودش پیچیده بود و منتظر بود ما بیایم بیرون تا خودش بره تو. شادی واشه شوخی دستشو لاپای مامانم کرد و یک فشارم به چوچول مامانم آورد. مامان گفت بسه دیگه طلادار بعد یک ماچ از طلای شادی گرفت و رفت حموم. به مامانم گفتم بازم شادی بیاد اینجا؟ گفت آره به شرطی که دیگه منو لز نکنه! شادی گفت نترس دیگه کاری به کارت ندارم ولی دیگه از طلا ملا خبری نیستا. مامانم گفت طلات ارزونی ساسان. این طلا برای مرداست. ولی دیگه از این کارا نکن دختر. وقتی شادی می خواست بره گفتم تا یه جایی می رسونمت. شادی گفت یکبار موقع لز ما آبت اومد و یکبار توی حمومو الان استراحت کن! گفتم تو هم دوبار آبت اومد . خندید و گفت زنا مثل مردا بعد از این کار زیاد ضعیف نمیشن من میرمو هر وقت آماده شدی زنگ بزن بازم می یام. ولی مامانت گناه داره. دیگه این کارو باهاش نکن. خیلی مظلوم بود. یادمه وقتی بچه بودم مامانم تو حموم کسمو می بوسید و می گفت طلای مامان.بیچاره در اثر تصادف فوت شد، خدا بیامرزش. گفتم متاسفم خدا بیامرزش. گفتم بابات کجاست. گفت معتاده و مواد فروش و الان زندانیه یک خواهرکوچیکتر دبستانی هم دارم. گفتم پس تنهایی؟ گفت آره. شوهرم 2 ساله ازم طلاق گرفته و الان یکساله که از این راه پول در میارم. از این کار راضی نیستم ولی مجبورم. گفتم پس من میرم پولت رو بیارم. گفت نمی خوام. از تو پول نمی گیرم. تو خیلی خوب حال دادی. باور می کنی تا حالا هر چی سکس داشتم از روی ناچاری بوده ولی برای تو با جون و دل کردم و بازم می یام چون واقعا مردونه حال دادی. ولی می خوام رفیق فاب هم باشیم. قبول؟ گفتم چشم ولی قبل از این که بری می خوام یک ماچ از طلات بگیرم. خندید و شلوارشو کشید پایین. دماغمو گذاشتم لاش بو کردم و یک ماچ محکم زدم می خندید و بعدش شلوارشو کشید بالا. همدیگر رو بوسیدیم و یک لب مشتی گرفتیم و رفت. این اولین سکس من با اون بود. ولی چون از این راه پول در میاره اونطور که میخوام بهم سر نمیزنه. هفته ای یکبار گاهی دو هفته یکبار. ولی من اصلا ازش سیر نمی شم. چند بار بهش گفتم بیشتر بیا پولتو می دم. دیدم نارحت میشه و ممکنه دیگه نیاد. دیگه چیزی نگفتم

هنوز دوسالی مونده بود تا پنجاه سالم بشه و دوسال هم می شد که شوهرم مرده بود . یه پسر و دخترم ازدواج کرده و رفته بودند و من با پسر کوچیکه ام فرهاد زندگی می کردم که اون به اتفاق یه نفر دیگه سوپری باباش رو اداره می کرد . یه خورده ناراحتی عصبی ناشی از مرگ شوهر و کار زیاد و خونه داری سبب شده بود بدنم دچار درد و کوفتگی خاصی بشه . یکی می گفت کمبود آبه در روز باید شش تا هشت لیوان آب بخوری .من می خوردم و به جای هشت تا لیوان آب ورودی ده تا لیوان آب پس می دادم . یکی می گفت کمبود ویتامینه . انواع و اقسام تنقلات خوردم و درمون نشدم . یکی می گفت برو شنا .. بازم فایده نداشت .. پیاده روی هم هیچی .. آخرین پیشنهاد ماساژبود که راستش دیگه به این یکی زیاد اهمیت ندادم تا این که یکی از این غروبا که مغازه رو سپرده بودیم دست شاگرد و من و فرهاد رفته بودیم واسه خرید دیدیم یه جوون یه کاغذ داد دست ما که تبلیغات ماساژبود .. ماساژمخصوص زیر نظر متخصصین مجرب ایرانی و تایلندی …-مامان یکی این راه رو هم امتحان کن دیگه چه اشکالی داره . تو که جوونی و خوشگلی . حیفه مامان نازم که یک گل از صد گلش نشکفته بخواد احساس درد و پیری کنه و مث پیر زنا بناله . خیلی کیف کردم که اون در مورد من این طور صحبت می کرد -مامان فقط ماساژور مرد نباشه ناراحت میشم -اگه جنبه درمانی داشته باشه چی -خب زنایی هم هستند که قدرت بدنی و زور دست و بازوشون زیاده . یه جلسه رفتم و بدنم خیلی نرم و روون شد و تا یکی دوروز از درد خبری نبود . ولی نمی دونم چرا تنبل شده بودم وحوصله بیرون رفتن از خونه رو نداشتم . خوشبختانه متوجه شده بودم که با هزینه بیشتر میشه ماساژور رو هم آورد خونه . قرار بود برای فردا صبح یکی بیاد مشت و مالم بده و در خواست کردم که این بار یه تایلندی رو بفرستند سراغم . واسه این که پیش زنه خارجی کم نیارم رفتم جلو آینه یه خورده به خودم رسیدم و یه نگاهی به فرم کون و کپل و سینه هام انداختم و دیدم که بد چیزی هم نمیگه این فر هاد … یه کاری با این پسره داشتم که معلوم نبود کجا جیم زده رفته .. هر وقت خسته از مغازه بر می گشت عادتش بود که یه یه ساعتی رو هم با دوستاش یه دوری بزنه . رفتم اتاقش و دیدم کامپیوترش روشنه . من اصلا زیاد با کامپیوتر و این جور چیزا آشنایی نداشتم وحتی نمی تونستم ماوس رو هم تو دستم بگیرم . مانیتور روشن بود رفتم جلوتر دیدم نوشته همه مدل سکس … سکس با مامان عمه خاله … خدا مرگم بده این دیگه چیه .. اون گوشه کنارا هم نوشته شده بود امیرسکسی … یعنی فرهاد این چیزا رو میخونه و به من نظر بد داره ؟/؟.. نه نه من اگه می خواستم کاری کنم چرا با پسرم .. بیخود نبوده که می گفته مامان تو خوشگلی و جوونی بر شیطان حرامزاده لعنت . ولش اصلا این چیزا چیه . صبح فردا فر هاد رفت مغازه و یه تاکسی تلفنی هم فرستادم سراغ خانوم تایلندیه تا بیاد منو ماساژبده و یه تخت مخصوص ولی پهن و بزرگ واسه خودم گرفته بودم . زن جوونی بود . سی سالش هم نمی شد . صورتی گرد و مثل همه شرقی ها چشم بادومی و با موهایی مشکی و خیلی ناز بود . لخت شدم و با یه شورت رو تخت دراز کشیدم . البته یه شورت نازک پام بود . به شکم و دمر دراز کشیدم واونم روغن مالی رو شروع کرد . آخ که دستاش چقدر صفا بخش بود بدنم داغ کرده خوابم گرفته بود . خیلی بهتر از اون خانم ایرانیه مشت و مالم می داد . از پنجه پام تا پشت گردنمو و برعکس . سینه های درشتمو تو دستاش نگه می داشت و باهاشون ور می رفت . یاد شوهرم می افتادم که این جور باهام حال می کرد . وای نمی دونم چرا شورتمو یواش یواش از پام در آورد . اول می خواستم بهش بتوپم ولی دیدم که خودمم خوشم میاد . دستشو میذاشت وسط دو تا قاچ کونم وعضلات کونو به خوبی مالش می داد از این جلوتر هم می رفت خیلی خوشم میومد . یه سری آتیشهای خفته رو در من داشت بیدار می کرد . دیگه نمی فهمیدم که این خیسی کوس منه یا روغنیه که رو کون و لاپام خالی کرده . اون لحظه اگه کیریه مرد میومد و می رفت توی کوسم با اشتها قبولش می کردم ولی از این زن چه کاری ساخته بود .-مادام فاریده بیگ بوتی بیگ بوتی وری گود -من این جور حرف زدنا رو وارد نیستم اگه فارسی بلدی بگو . راستش همه چی رو فهمیده بودم فقط نمی دونستم بوتی به چی میگه . مادام فریده بزرگ خیلی خوب .. دیدم این دفعه بلبل شد وگفت کون گنده .. کون بزرگ .. عالی . بایه اشتیاق خاصی کونمو ماساژمی داد -خانوم مگه بچه بازی ؟/؟ -آی دونت اندرستند .. من نفهمید .. رون پاهامو میون دو تا دستاش گرفته بود و با مالشهای خود حسابی سر حالم کرد . این بار کف دستشو گذاشت لای پام وبا یه حرکت عجیبی چند بار پی در پی اونو حرکتش داد که بی اندازه حشری شدم ولی حس کردم که دیگه هیچ دردی ندارم وعطش و تنش و تپش و هیجان خاصی بهم دست داده بود .-آههههه آهههههه نتونستم ساکت شم فقط کیر می خواستم کیر . اونم فهمیده بود که منم خوشم اومده . ولی اون که کیر نداشت . بالاخره درسته که از دو ملیت مختلف بودیم ولی زن بودیم و زبون همو می فهمیدیم . تازه آه و ناله کردن و آخ و واخ گفتن یه زبون بین المللیه وترجمه هم نمی خواد . داشت خوابم می گرفت . حس کردم که دارم خواب کیر رو می بینم . یه کیری که رفته تو کوسم . دوست نداشتم از این خواب بیدارشم ولی نمی دونم چرا این هوشیاری رو هم داشتم که در حال نرمشم . لذت می بردم که در آن واحد به دوحالت خواب و بیداری مسلطم . ولی یواش یواش حس کردم بیدارم ودر بیداری دارم ناله های هوس سر میدم . این کیر بود که با شدت و هیجان خاصی از طرف کونم می رفت به نزدیکای ته کوسم و بر می گشت . اون حالت شقی کیر شوهرمو نداشت . یه خورده شل بود . ترسیدم وتعجب کردم . یا یه جن داره منو میگاد یا یه مرد جاشو با این زن عوض کرده . می خواستم سرمو برگردونم می ترسیدم . با خودم گفتم ولش هرچه باداباد . من جونمو از سرراه که نگرفتم بذارم هر کوفت و زهر ماری هست حالشو بکنه . تازه به منم که بد نمیگذره . اگه بخوام بترسونمش شاید واسه خود منم بد شه . در همین افکار بودم که کیره هم خودش داخل کوسمه ولی کف دو تا دستی که رو برشهای کونمه کف دست خانم مربیه . چند تا ذکر گفتم که این گیجی و شیاطین ازم دورشن ولی دلم نمی خواست این کیر نصفه و نیمه ازم دورشه . یه پنج دقیقه ای که کوسم گاییده شد و منو تو خماری گذاشت دیدم کیر از تو کوسم امد بیرون و رفت توی کونم . درد نداشتم از بس به شوهر مرحومم کون داده بودم این کیر رو تحمل می کردم ولی دوست داشتم کوسمو بگاد . اونم داشت ناله می کرد و تازه فهمیدم که همون زن تایلندیه که کیر داره . حالا از کجا گیر آورده نمی دونستم که بعد ها فهمیدم مادرزادیه و به اینا میگن شی میل . هر کاری که دوست داشت باهام کرد . طاقباز هم که شدم جلوی بدنمو روغن مالی کرد و ماساژداد . و با سینه ها وررفت واز روبرو گذاشت تو کوسم . کیرش یه جوری بود . نشون می داد که یه کیر مردونه نیست . ولی همون دوای دردم بود . رو من دراز کشید و لبامو بوسید . اولش خوشم نمیومد . ولی خیلی خوشبو بود و هوسمو بیشتر می کرد . یه نیمساعتی رو هم از این طرف باهام ور می رفت . به زور از دستم خلاص شد . چون هنوز ارگاسم نشده می خواست بره . من تازه گرم افتاده بودم نمی خواستم از دستش بدم . همراش رفتم تا موسسه . پیش روساش از دردم نالیدم و خواستم که برای فرداشبش اونو دربست بفرستند خونه ما .. اونم با لبخند پذیرفت . طوری کوس و کون و چهره امو ردیف کردم که واسه اون خدا بیامرز همچین کاری نمی کردم . حالا قدر گاییده شدنو می دونستم . این بار دیگه نذاشتم کار به روغن مالی بکشه . خودم اونو لختش کردم و کیرشو گذاشتم تو دهنم . دیدم که اونم داره کیف می کنه . هی اوکی اوکی میگه وقتی به پشتم دست می کشید انگار هوس توی تمام تنم پخش می شد قمبل کردم تا هر کدوم از این سوراخا رو که سلیقه اش می گیره بگاد فرهاد رو هم فرستادم خونه مادر بزرگش و گفتم که امشبو چند تا مهمون زن دارم واگه خونه نباشه بهتره . مشکلم این بود که اون باید طوری منو می گایید که ارضا شم . همش از کون گنده من می گفت . این کیری که رفته بود توی کوس و کونم بهم نشون داده بود که این دو سالی چه ظلمی در حق خودم کرده ام .. کیرشو از کوس بیرون کشید و فرو کرد توی سوراخ کون و در عوضش دستشو گذاشت تو کوسم . حس می کردم دستش بیشتر به کوسم کیف میده تا کیرش . بدون این که حالیم باشه اون زبونمو نمی فهمه فریاد می زدم بکن ادامه بده این جوری حالش بیشتره . یه لحظه در اتاق با لگد باز شد -ماااااماااااان می کشمش وای فرهاد از کجا پیداش شد -پسرم به روح پدرت قسم که این زنه . از اون زنای کار کشته کیر کاشته هس .-جووووون شی میل شی میل . زنه تایلندی از ترس , کیرش همون داخل قفل کرده بود و قبل از این که به خودش بیاد فرهاد رفت پشت اون کیرشو که خیلی هم قطور بود کرد تو کون خارجیه . من سرمو کج کرده صحنه رو به خوبی می دیدم . کیر فرهاد تو کون خانومه بود وکیر خانومه هم تو کون من . زنه که اسمش بود تای یا تایی جیغی کشید و فرهاد پهلوهاشو گرفت تو دستش وکونشو آورد بالاتر تا راحت تر اونو بگاد . همین حرکتش باعث شد که کیر تایی حالتش توی کون من تغییر کنه و دردم بگیره و مجبور شدم یه تکونی به خودم بدم . تایی دوطرفه حال می کرد . هم گاییده می شد و هم می گایید . سه تایی مون شرم و حیا رو کنار گذاشته بودیم . خارجیه که از اول شرم و حیایی نداشت . یواش یواش داشتم وسوسه می شدم که کیر فرهاد رو تو کوس خودم ببینم -فرهاد عزیزم خوب داری حال می کنی -مامان تو که قبل از من حال کردنو شروع کرده بودی -ولی این تایلندیه دو طرفه داره حال می کنه -دوست داشتم کونش گنده تر می بود . کاش استیل و فرم کون تو رو داشت مامان .درمان شدی ؟/؟ کونش کوچولوست ولی سوراخ گشادی داره .با این حال من کون ایرونی رو ترجیح میدم .منم درد دارم -اون که داره بهت شفا میده پسرم -شفای کامل میخوام فریده جون .. دیگه یقین پیدا کرده بودم که فر هاد هم هوس گاییدن مامان فریده شو کرده . سرو گردنمو به طرفش کج کردم واونم چش تو چش من دوخت -مامان -جان -آره ؟/؟ -توکه می دونی من واسه پسرم هر کاری می کنم ؟/؟ -خودت چی نمی خوای ؟/؟. .سکوت کرده و با یه التماس خاصی نگاش کردم . این مزاحمو چیکارش کنیم .-حالا که ما رو هم با هم جور کرده مزاحم شده مامان ؟/؟ . فرهاد یه پیشنهادی داد که خیلی هیجان انگیز بود وهمه راضی می شدند . پسرم رو زمین دراز کشید من روش نشسته و کیرشو تو کوسم فرو کردم و تایی هم از پشت گذاشت تو کونم . هیجانی که از ورود کیر فرهاد به کوسم احساس کردم بیشتر از هیجانی بود که پدرش واسه اولین بار منو گایید . با جفت دستاش کمرمو قلاب کرده بود و کیرشو محکم از پایین کوسم به بالا می فرستاد . سینه ام به سینه اش چسبیده قلب هردومون به شدت می تپید . فرهاد که صدای جیغ زدنهای منو شنیده بودوراستی راستی ترس برش داشته بود که به گوش همسایه ها برسه .با یه بوسه چسبون صدامو خاموش کرد . کیر کلفت پسرم به گرمی و نرمی توی کوسم حرکت می کرد . طوری لذت می بردم که حتی با کیر خانوم تایی هم کیف می کردم . بیشتر از دو سال بود که این طور در مسیر آرامش نبودم . اون باید منو به ارگاسم می رسوند . با همون لبای چسبیده ولی خیلی آروم به فر هاد گفتم که ادامه بده -فریده جون کیرم کیییییررررررر م میخخخخارررره . می خواستم بگم کوس منم بدتر از کیر تو میخاره واسه همین یه خورده لبامو از لباش جدا کرده وآروم بهش گفتم فرهاد تند تر بکنم . مال منم میخاره . بعد از بابات همین طور میخاره . پشت سر منم خانوم تایی عین کاراته بازای تو فیلما زوزه می کشید . مثل این که کون من خیلی بهش حال می داد -فرهاد بکن مادرتو بکن . کیر تو دوای منه . شفای منه . حال بده . یه لحظه تنم به لرزه افتاد . از اون حسایی که قبل از ارگاسم بهم دست می داد . پنجه هامو تو سینه های فر هاد بیچاره فرو برده و تایی هم که حال منو اینجور دیده بود قاچای کونمو از وسط بیشتر بازش کرد تا تماس دو تا کیر با سوراخای کوس و کونم بیشتر شه . اونم پنجه هاشو توی برشهای کونم فرو برده بود -آخ کوسسسسسم فر هاد فر هاد فرررررهاد اومد اومد … فرهاد من سر بالایی آبشو خالی کرد توی کوسم -جاااااان مااااامااااان دیگه نمی تونستم داشته باشم . در همین لحظه همه از هم جدا شدیم . تایی شی میله فوری قاپ زد کیر فرهاد رو گرفت و اونو گذاشت تو دهنش و با حرص و ولع عجیبی اونو ساک می زد . بقیه آب فرهادو میک زد و خورد . منو هم به هوس انداخت . حرصم گرفته بود و حسادت می کردم این کیر حق من بود . با این که ارگاسم شده بودم بازم کیر می خواستم منم دهنمو به کیر تایی بند کرده وواسش ساک می زدم از بس حشری شده بود دهنش شل شد وکیر فرهادو ول کرد ومنم فوری رفتم کیر پسرمو گذاشتم تو دهنم وفرهاد هم رفت رو سینه های شی میله . خوب که حال کردیم مادر و پسر دو تایی رو زمین دمر کردیم وکنار هم سرمونو روبروی هم قرار دادیم با هم قرار گذاشتیم که این حرکات ماساژی رو خوب یاد بگیریم ودیگه دست به دامن این تایلندیه نشیم . با مالش دادنهای تایی خوابم برده بود ووقتی چشامو باز کردم دیدم فرهاد و تایی چه جور مشغولن . زنه عوضی هر کاری کرد بذاره تو کون فرهاد پسرم قبول نکرد و بهش گفت آشغال عوضی من کونی نیستم . هرچند این دو نفر زبون همو نمی فهمیدند . فرهاد اونو یه دور بر گردوند و گفت همین طرفی باش تا من اون کیر خرچنگی تو رو نبینم . کون تایی رو از وسط باز کرد و کیر کلفتشو باشدت فرو می کرد تو کونش و با سرعت می کشید بیرون که صدای جیغ وفریادش تا چند خونه اون ور تر هم می رفت . عین سگ زوزه می کشید و فرهاد هم دست از گاییدن نمی کشید . یکی دو تا از مویرگهای مقعد یا سوراخ کون شی میله پاره شده وظاهرا دیگه از کارش انداخته بود . مشتی اسکناس ریختم تو دستش ویه تاکسی واسش گرفتم و اونو فرستادم . من و فرهاد آغوشمونو واسه هم باز کردیم -مامان منو هم باید درمان کنی ها -بیا بغلم عزیزم . تازه راه درمانو پیدا کردم . با یه حرکت دوتایی مون از هر درد و رنجی دور میشیم . گام به گام به هم نزدیک شدیم و ایستاده کیرشو گذاشت تو کوس من . دستارو دور کمر هم حلقه زدیم وبهش گفتم اینه راه درمان . قبل از این که ببوسمش گفتم در ضمن میخوام به پسرعمو جوادت که خیلی مومن و باخداست بگم بیاد مغازه جای تو وایسه و تو دیگه ور دل من باشی .. پایان ..

من و انیس همکار بودیم و در یه دبیرستان تدریس می کردیم و دبیرستان طوری ساعت کار ما رو تنظیم کرده بود که یک روز در میون تعطیل باشیم و به کار و زندگیمون برسیم .دیگه شده بودیم دو یار جدا نشدنی . اون 24 سالش بود و من 6 سالی ازش بزرگتر بودم . اون فیزیک تدریس می کرد و من شیمی . لاغر بود و من چاق . یه دختر 9 ساله داشتم به اسم صفا که مدرسه اش دم در خونه مون بود. من تپل و خوش اندام و البته یه خورده زیادی تپل بودم وانیس یه خورده زیادی لاغر بود . همش به من می گفت که اگه یه خورده از اندام خودم یعنی همون گوشتامو باهاش قسمت کنم بین ما تعادل بر قرار میشه -از کجاش می خوای انیس ؟/؟ می خندیدم و حس می کردم بیشتر از کون میخواد که یه چیزی به گوشتش اضافه شه . شوهرم هم از این که وزنم زیاد شده و دارم از فرم میفتم عصبی بود و تازگیها کمتر بهم توجه نشون می داد که مثلا برم خودمو ردیف کنم . من و انیس تصمیم گرفتیم روزایی که بیکاریم بریم کلاس مخصوص ماساژو نرمش و ورزش و از این بند و بساطها خودمونو بسازیم . من واسه این که چربی آب کنم و اونم واسه این که به چربی خودش اضافه کنه و به یه نحوی اشتهاشو ببره بالا . روزایی رو که کلاس نداشتیم می رفتیم دنبال این کارا . اتفاقا آپارتمان ما هم روبروی هم بود .یکی از این روزا که قرار بود بریم ورزش و واسه لاغری و چاقی رفتم بیرون واسه خودم یه روغن مخصوص ماساژبخرم که دیگه همیشه همرام باشه چون ماساژوره می گفت که اگه روغن داشته باشم به نفعمه و هزینه کمتری باید بدم و می صرفه . یه خورده این طرف و اون طرف گشتن باعث شده بود که دیرم شه . به هر حال یکی از اون جنسای خوب که می گفتند روغن شتر مرغ خالصه و قاطی نداره تهیه کرده و مستفیم رفتم طرف آپارتمان انیس جون . اون رانندگی بلد بود و ماشین می آورد و با هم می رفتیم . زنگ در آپارتمانو به صدا در آورده و در باز شد و رفتم داخل . سر و صدایی نبود . فقط از دم در تا حموم رد پا و اثر خیسی بود که نشون می داد یکی اومده بیرون و دوباره رفته داخل حموم . معمولا من و انیس هر کدوم که می رفتیم حموم یکی پشت اونو لیف می زد و کیسه می کشید . هنوز یک ساعت و نیم وقت بود تا شروع ورزش . نمی دونم چرا این دختره حموم رو نذاشت واسه بعد از ماساژ. حتما می خواست خوش عطر و خوشبو باشه . خودمو لخت کردم و با یه شورت رفتم داخل . فوقش یه شورت نو از انیس می گرفتم جاش پام می کردم . وای خشکم زد . این دیگه کی بود داخل حموم . یه جوونی بود که فکر کنم ده سالی ازم کوچیک تر بود . کیرش عین چماق به طرفم علامت می داد . خودشم نیشش تا بنا گوش باز شده بود . زبونم بند اومده بود و پاهام نای حرکت نداشتند . نمی تونستم تکون بخورم -به به بدک نیستی . یه خورده سن بالایی . شبیه سی ساله هایی . ما یه جوجه کباب می خواستیم ولی بازم مرغ خوش خوراکی هستی . بیا جلو انگار تازه کاری . داشتم شاخ در می آوردم . یعنی من آپارتمانو اشتباهی اومدم ؟/؟ -ببخشید اینجا خونه آقای امیر ایرانیه -همون اسفندیار خودمونو میگی دیگه . درسته خود خودشه . جارو درست اومدی . شوهر انیس دو تا اسم داشت . امیر و اسفندیار . نمی دونم این امیر خان خودش کجاست و نیومد . یه خورده تونستم به خودم مسلط شم . حس کردم که شوهر انیس به این پسره کلید داده که جنده بیاره ولی خود انیس کجاست من و اون که باید با هم می رفتیم بدن سازی .-ببخشید من باید برم فکر می کنم اشتباهی اومدم . هنوز قدم اولو بر نداشته بودم که دیدم سریع خودشو رسوند به در حموم . نذاشت که دررم -تو رو خدا بذارین برم من شوهر دارم . من این کاره نیستم -لوس نکن دیگه . این هیکل الکی فربه نشده کلی آب کیرای متنوع خورده تا به این رشد رسیده -نه -آره -بخورم اون ممه رو . دستشو گذاشت داخل شورتم وبا کف دست کوسمو تو چنگش گرفت . جیغ می کشیدم و کمک میخواستم -جنده کونی کوسو حالا واسه ما ناز می کنی ؟/؟ اگه نمی خواستی کونتو بدی مگه کرم داشتی اومدی اینجا ؟/؟ -نهههههه نکن خواهش می کنم .. خیلی خوش تیپ بود وکیرشم خیلی تازه و داغ . بار اولم بود که یه مردی غیر از شوهرم باهام ور می رفت . خجالت می کشیدم . دیگه ترسم کنار رفته بود و حیا جایگزینش شده بود . نمی دونم با این که فکرم متمرکز سکس نشده بود چرا کوسم اینقدر زود خیس کرده بود . شاید نیازم به همین بود و خودم نمی دونستم . یه لحظه به فکر انیس افتادم . اگه اون الان بیاد اینجا و منو با این وضع ببینه حتما فکر می کنه من از اوناشم که می خوام شوهر جوون و تازه دامادشو تور کنم . -خوشگله خوش گوشت حالا رو ما منت میذاری تو که از کوست هی داره آب چکه می کنه . بذار یه خورده بخورمش تا این قدر نازتم بره کنار .دیگه دست و پا نزدم و مقاومتی نکردم . داشت یادم می رفت که انیسی هم هست که منتظرمه . دهن پسره که هنوز اسمشو نمی دونستم رو کوس من قرار داشت و من دلشو نداشتم که از جام و از کفه حموم پاشم . دیدم صدای زنگ موبایل میاد رفتم گوشی رو گرفتم و سریع بر گشتم حموم . دوباره خودمو دراز و پا ها رو به دو طرف باز کردم تا پسر خوشگله به کوس لیسی خودش ادامه بده … انیس بود -کجایی دختر . مدرسه نیومدی . زنگ در خونه تونو زدم نبودی .. زنگ تفریح بود گفتم یه تماسی باهات بگیرم . فکر کردم خودت از اون طرف رفتی کلاس داری تدریس می کنی . من خودم داشتم از هوس و ناله می مردم و اونم با این ناله هام بهونه و سردرد و بیماری منو قبول کرد . عجب اشتباهی کرده بودم . ما دیروز بودیم ماساژامروز باید می رفتیم مدرسه . سابقه نداشت به این صورت فراموشکار شم . کوسمو به لب و لوچه جوونک که اسمش بود سروش می مالیدم . خیلی هیجان زده بودم . نمی دونستم چیکار کنم .کار به جایی رسیده بود که حالا این من بودم که دلم می خواست خودمو تو دلش جا کنم و بهش حال بدم -چقدر عاشق این جور هیکلای آبدارم . یه بار گاییدن تو کیرمو واسه یه سال تازه و قبراق می کنه -ووووییییی نکنه سیرشی ؟/؟ -اوخ نگو صبا جون که تازه اشتهام باز شده و همه به من میگن سروش گشنه و تشنه . هر چی حال می کنم تمومی نداره -خودم دیگه بهت حال میدم . فکر کنم خودشم نفهمید که کیرش کی رفت تو دهنم . با دو تا دستام کیر چماق شده اشو گرفتم گذاشتم تو دهنم -اووووووووصبا صبا با دو تا دستاش سینه هامو تو چنگش گرفته بود . به شدت حال می کردم که داره با سینه های درشت من که شوهرم قدرشو نمی دونه حال می کنه . با حرکت دستاش منم سرعت حرکت ساک زدنمو بیشتر می کردم .. در همین مدت کوتاه یه شور و حالی در من به وجود اومده بود که دوست داشتم مالک سروش باشم . از اون بخور گفتن و از من ندای بمال سردادن . واسه شوهرم فر هاد ساک می زدم ولی سابقه نداشت آبشو بخورم اون آب چسبی اولیه فر هاد روچشیده بودم ولی منی اونو نه که در این جا سروش امونم نداد و تا می تونست ریخت تو دهنم -اوووووووخخخخخخ جووووووون داره میاد جااااااااان چقدر کیف میده . به کوسسسسست بگو آماده باشه آب کیر طعم بیمزه ای داشت . معلوم نبود تلخه شوره .. ولی وقتی لذت وجود و کوس و آرامش خودمو حس می کردم واسم شیرین شده بود . دستمو از ته کیر تا سرشو با فشار حرکت داده و با جفت لبام سر کیرشو میک می زدم تا نذارم آبی تو کیرش باقی بمونه .. خیلی کیف کرده بود از این که آبشو خوردم . در همین لحظه موبایل اونم زنگ خورد -دمت گرم امیر اسفندیار ایرانی . عجب تیکه با حالی فرستادی یه خورده تپله ولی خیلی آبداره و حال میده .. چی ؟/؟ کسی رو نفرستادی ؟/؟ پس این کیه اینجا زیر کیر منه ؟/؟ پس زودتر بیا . اسفندیار شوهر انیس بود .-پس تو جنده نیستی ؟/؟-اینو که از اول هم بهت گفته بودم -پس تو کی هستی -دوست امیر اسفندیار ایرانی مرد با وفا و نجیب و زن دوست . ببینم حالا که فهمیدی من زن نجیبی هستم دلت نمیاد کیرتو بکنی تو کوسم ؟/؟ -اتفاقا این جوری بیشتر حال میده . لذت می برم . گاییدن یه زن نجیب بیشتر حال میده تا یه جنده . ببینم تو خودت چی ؟/؟ با کیر شوهرت بیشتر حال می کنی یا با کیر یه غریبه ؟/؟ هنوزم نمی تونستم باور کنم که در یه همچه وضعیتی گیر کرده با یه جوون همچین صحبتایی می کنم . چی می شد این خوش تیپه مال خودم می بود . کف حموم دراز کشیده و اونم رو من استوار بود . داشتم به چشای خوشگلش نگاه می کردم . وبه جای شوهرم اونو تصور می کردم که یه حس واقعی به من می گفت که کیر اونم به جای کیر همسرم داره میره تو کوسم .دیگه باید واقعیتها رو باور می کردم .-هوووووففففففف بذار بذارش تو کوسسسسسم بمونه . نکشش بیرون عزیزم . کیرش بی منت داشت بهم حال می داد . پس از چند سال زندگی فرهاد داشت با منت منو می گایید ولی این جوون غریبه داشت با تمام وجود بهم حال می داد .-سروش کیرت مث سنباده داره پرزای کوسمو می گیره تا من تا اونجایی که بتونم حال کنم .-غلوم کوس با حالتم . صفاتو صبا . عاشق وفاتم . کوس فقط کوس صبا . هیکل فقط هیکل صبا . کیرمو مستش کردی عاشق این جور حال کردنام . عاشق بدنتم . خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد وکیرش بیشتر وارد کوسم شد . بوسه هاش هوسمو بیشتر می کرد . وقتی که لباش رو لبام بود سینه اش می خورد به سینه هام و بیشتر منو آتیش می داد . دستمو گذاشتم دور کمرش تا اونو بیشتر به خودم بچسبونم ومال خودم کنم . همین لحظه صدای در حمومو شنیدم . یه لحظه هول خوردم . سروش هم ترسیده بود . راستش اونی هم که وارد شده بود به دیدن ما زرد کرده بود . لخت مادرزاد روبروی ما ایستاده من و او هردو مون از هم خجالت می کشیدیم . شاید اگه امیر اسفندیار ایرانی شوهر انیس فکرشو می کرد که صبا دوست زنش داره با دوستش سروش حال می کنه به خودش اجازه نمی داد که وارد این جمع شه .. اون جنده ای که باهاش داشتند بد قولی کرده بود ومنم از در غیب وارد شده بودم . بین ما سکوت بود و این سکوت پس از چند دقیقه با حمله کیر امیر اسفندیار ایرانی به کوس من شکسته شد . واسه این که کیر سروش بی نصیب نمونه مثل نسیم صبا بلند شدم و با یه چرخش رو کیر اسفند نشستم تا یه حال تازه ای به کوسم بدم و از اون طرف سروش پس از یک صابون مالی جانانه کیرشو فرو کرد تو کوسم . هر دو تا مرد شیفته هیکلم شده بودند این جوری خیلی باهام حال می کردند .-وایییییی سروش کونم کونم خیلی حال میده .فقط آروم آروم . جررررشششششش ندی تازه داره گرم میفته کونم داره با کیرت جون می گیره .-اسفند کوسمو بکن آبش کن .-صبا جون فکر نمی کنی من مرد بیوفایی هستم ؟/؟ می خواستم جواب بدم که این چه کوس شریه که می پرسی ولی در پاسخ گفتم هر چه هستی که فعلا داری به نفع هر دو تامون کار می کنی وواسه این که بیشتر حرف نزنه این بار من لبای معشوقمو با لبام بستم . سینه های منم تو دستای شوهر انیس جون قرار داشت . لبها و سینه ها و کوس و کون من وکل وجودم در حال حال کردن بودند . سروش هم که کیرش توی سوراخ کونم بود به این هم قانع نشد ویه انگشتشو از بغل کیر دوستش فرستاد تو کوسم . خیلی هماهنگ کار می کردند و منم که دیگه زبونم بسته شده بود و فقط حرفای سروش رو می شنیدم که چه جوری داشتند باهام حال می کردند و ازم تعریف می کردند . به خودم می گفتم سروش زن نداره ولی تو چرا اسفندیار تو که زن جوون و خوشگل داری . بازم راضی بودم چون این جوری داشتم دو کیره حال می کردم -داش اسفند چه خوب شد که امروز جنده به تورمون نخورد . گاییدن صبا جون چه حالی میده ! امیر اسفندیار ایرانی لباشو از رو لبام ورداشت ودر حالی که از هوس ناله می کرد زیر گوشم گفت خواهش می کنم دیگه واسه لاغر شدن زحمت نکش . حیفه این بدنو آبش کنی . من دارم خودمو می کشم تا انیس این جوری گوشت بگیره .-باید ببینم امروز چه جوری سر حالم می کنین . این شرطش . اینو که گفتم انگاری تازه موتورشون راه افتاد . سوراخ کونمم که روون شده بود کیر سروشو بیشتر تحمل می کرد . سروش پهلوهامو گرفته بود و اسفندیار هم دستاشو محکم دور کمرم حلقه زده و دو تایی با آخرین توان افتادن به جون من . مثل روغن جامدی که داره آب میشه منم همچین حسی رو تو ناحیه کوس و زیر سینه هام داشتم . حس کردم که دارم داغ میشم . دوست داشتم تو همین حس بمونم و به هیچی دیگه فکر نکنم . از اون ارگاسمایی بود که تا به حال شبیه اونو هم نداشته بودم . شاید بیشتر از دو دقیقه سینه های اسفندیار رو تو چنگش داشتم و ولش نمی کردم لباشو می مکیدم تا بتونم بیشتر حال کنم و کمتر جیغ بکشم . وقتی دستام از رو سینه اش ول شد لبمو از رو لباش برداشته و گفتم حالا آب میخوام آب آب .. اینو که گفتم امیر ایرانی گفت جووووون نوکر تم فدای اون لبای تشنه و کوس تشنه ترت . بازم دوتایی هماهنگ با هم محکم کیرشونو فرو می کردند تو سوراخای کوس و کونم و یک آن با هم جهش های داغشونو خالی کردند تو تنم . چقدر من تشنه این آب بودم وخودمم نمی دونستم .-آخ سروش سروش نمی دونی تو کوس یه تپل آب ریختن چه حالی میده .-تو هم نمی دونی که خالی کردن توی یه کون گنده سوراخ تنگ چه لذتی میده . اسفندیار رو به من کرد و گفت ببینم هنوز م میخوای لاغر شی ؟/؟ -مگه میشه ارباب یه چیزی بخواد و کنیزش بگه نه . اونقدر از این حرفم خوشحال شدند که جاشونو عوض کردند و یه نیمساعت دیگه هم منو گاییدند . کارمون که تموم شد انیس دوباره به موبایلم زنگ زد .-صبا جون چطوری ؟/؟ دلواپست بودم . حالت خوبه ؟/؟ -بهتر شدم سردردم بهتر شد … روز بعد که مثلا بایستی می رفتم ماساز بر نامه رو کنسلش کردم و یه بهونه ای تراشیدم که دیگه نرم . می دونستم که شوهرم اونقدر حجب و حیا داره که پیش یه زن غریبه از چاقی و لاغری زنش نگه . واسه همین گفتم که فر هاد میگه همین اندام خوبه وواسه این که یه وقتی مزاحم بر نامه هام نشه به دروغ گفتم که روزای بیکاری رو میرم خونه بعضی فامیلا خصوصی بهشون شیمی درس میدم تا این جوری دست از سرم برداره . در هر حال به هر مصیبتی بود دکش کردم ولی عجب نعمتی بود این اشتباه و سوتی دادن ! واقعا بعضی از امروز ها بهتر از فرداست . هر چند فردای اون روز دوباره اون دو نفر این بار تو خونه ما منو گاییدند . حالا صبحهای یکشنبه و سه شنبه رو دیگه حسابی از سروش واسفندیار پذیرایی می کنم . پنجشنبه ها رو چون واسه همه تق و لقه دیگه ریسک نمی کنم .عوضش اون روز هر وقت تنهام میرم وبلاگ امیر سکسی و داستانهاشو می خونم تا برای عملیات بعدی به هیجان بیام . فرهاد خودشو کشت تا من بازم واسه لاغریم تلاش کنم . قبول نکردم که نکردم . دیگه زبونم حسابی رو سرش دراز شده بود -فرهاد جون من همینم که هستم . می خوای بخواه نمی خوای نخواه

دلم برای بابا فیروزم می سوخت مامان آنیتا حالشو گرفته بود . ازش توقعات بیجا داشت . لباس و کفش و کیف و کلاه و ماشین و خونه .. وطوری شده بود که بابا فیروز مجبور به کلاه برداری و مال مردم خوری شده بود . حالا کاری ندارم به این که چطور خورد و چاپید و کارش چی بود . سیصد چهار صد میلیون پول مردمو بالا کشید و همه رو هم داد دست مامان . این آپارتمانی رو هم که داشتیم به اسم مامان بود و تا اونجایی که می دونستم مامان این پولها رو تو بانک نذاشته بود . بگذریم بابای من که تازه پنجاه سالش شده بود و دوازده سال از مامانم بزرگتر بود متواری شده بود ومن که تازه از خدمت بر گشته بودم تو یه فروشگاه لوازم بهداشتی آرایشی که اونم به اسم مامان بود کار می کردم . یعنی اداره اش می کردم خواهرم آزیتا که یه سال ازم بزرگتر بود ازدواج کرده رفته بود شهرستان و من و مامان دیگه تنها شده بودیم . نمی دونم چرا اون غصه بابا رو نمی خورد . به جای این که ناراحت باشه شوهرش بالا سرش نیست روز به روز بیشتر به خودش می رسید . میکاپ های درست و حسابی تری رو سر و صورتش پیاده می کرد . لباسای فانتزی تری می پوشید . توصحبتاش با مردای غریب و آشنا بی پروا تر شده بود . روز به روز خوشگل تر و جوون تر نشون می داد . خیلی جوون بود که ازدواج کرده بود . پونزده شونزده سالشم نمی شد . اوایل از این که این وضع براش پیش اومده و دیگه بابا بالا سرش نیست خیلی ناراحت بودم ولی وقتی که دیدم اون عین خیالش نیست منم بیخیال شدم . مامان آنیتای من مثل اسمش خوشگل بود . چشاش به رنگ سبز وموهاش بلوند بود . عادت داشت خیلی راحت تو خونه بگرده یعنی براش فرقی نمی کرد نیمه سکس باشه یا پوشیده . به خودش سخت نمی گرفت . یه روز که فکر می کردم اون خونه نیست برای یه ساعتی دوست دخترمو آوردم خونه تا یه حالی بکنم که با اخم و تخم اون روبرو شدم و حالم گرفته شد .. مامان شب و روز یا تو حموم بود یا جلو آینه . هرچی هم ازش راجع به پدر سوال می کردم جواب درست و حسابی نمی داد . پدر منو خیلی دوست داشت . ما زندگی خوبی داشتیم . انتظارات مامان خیلی زیاد بود . دوستاشو می دید و زندگی اونارو و چشم و هم چشمیهاش کار دستش داده بود . مدتی قبل از این که این جریانات پیش بیاد یه بار به خواهرم که از پدرم دفاع می کرد توپید و گفت بیا ببین الان زنا بیشترشون یکی دو تا دوست پسر واسه تفریح و سر گرمی خودشون دارن و شوهره هم جیکشون در نمیاد حالا ما یه زن جوون و خوشگل که خودمونو اسیر یه نفر دوازده سال بزرگتر از خودمون کردیم و بهش وفادار هم هستیم حق نداریم یه زندگی راحت تر داشته باشیم ؟/؟ خواهرم از دست کارای اون زود رفت به خونه بخت و منو اسیر کرد . من موندم و ریخت و پاشای مامان .-مامان واسه چی نذاشتی با دوست دخترم حرف بزنم ؟/؟-حرف می خواستی بزنی یا ….؟/؟ -مامان چرا تو این قدر بد خیالی -من نمی خوام تو خونه من این کثافت بازیها انجام شه . خوش ندارم این قدمهای کج تو زندگی ما بر داشته شه … وقتی اونو با سی و هشت سال سن می دیدم که اجازه مانور به یک جوون بیست و یک ساله رو نمیده عصبی می شدم . مجبور بودم باهاش بسازم . تو خونه ای بودم که به اسم اون بود . سوار ماشینی می شدم که مال اون بود . تو خونه اون زندگی می کردم . مثل دخترایی که جاذبه جنسی قوی دارن با لباسای بدن نمایی که هیچم تحریکم نمی کرد و مثل بعضی داستانهای وبلاگ امیر سکسی که پسرارو عاشق گاییدن مادرشون می کردهیچ حشری در من به وجود نمی آورد پیش من خود نمایی می کرد . یه روز صبح قبل از این که برم سر کار دیدم جلو آینه نشسته و با لب و ابرو و صورت و موهای سرش ور میره .اونی که عادت داشت تا لنگ ظهر بگیره بخوابه ساعت 7 صبح بیداربود . شب قبل هم یه سری صحبتهای عجیب و غریب و بگو بخند هایی داشت که نشون می داد باید با یه پسر در حال صحبت باشه . این که کوس مامان خارش گرفته و داره به بابا خیانت می کنه حالم گرفته شده بود . نیمساعت تمام داشت با جفت لباش روزشو تنظیم می کرد و یه ده دقیقه ای هم کونشو گرفته بود طرف آینه تمام قد و طوری کونشو با دو سه تا از شلوار هاش بررسی می کرد تا اونی رو که بیشتر مورد قبواشه پاش کنه .. دیگه داشت حوصله ام سر میومد از خونه اومدم بیرون و گفتم امروز باید کشیک بکشم و ببینم چه خبره . رفتم تو راه پله بین طبقه چهارم و پنجم . چون با اون تلفنی که مامانی صبح زود به اون بنده خدا زد حدس زدم که باید یه خبری باشه . نیمساعت بعد از خروج من دیدم یه جوون خوش تیپ سوسول گردن کلفت که فکر کنم حداقل دوسالی ازم کوچیکتر بوده وبه نظرم یکی از همسایه های طبقه پایین تر بوده باشه در خونه مارو زد و رفت داخل … پس اون کسیه که مامان هوس کیرشو کرده . بالاخره اونم مث دوستاش شد . دوستایی که از راه به درش کردن . همونجا رو راه پله نشستم و سرمو گرفتم میون دستام . با این که خیلی از دست مادرم عصبی بودم ولی نمی تونستم ببینم یه جوجه خروس بیاد سوار مرغ مادر من بشه . باید قبل از این که کیر وارد کوس بشه برم تو خونه . به درک . میخواد عصبانی شه بذار بشه . اصلا من میرم پی کارم . سر بابام که بلا آورده . این ننگ و رسوایی رو نمی تونم تحمل کنم . در خونه رو که باز کردم بوی عطر هوس انگیز مردونه وزنونه وصدای آهنگ فضای خونه رو پر کرده بود طوری که متوجه نشدن که اومدم خونه . تو اتاق خواب کنار تخت ایستاده بودند و همدیگه رو بغل زده بودند . پسره اجنبی هنوز هیچیشو در نیاورده بود ولی مامان آنیتا یه لباس خواب توری بدن نمابه رنگ بدن تنش کرده بود که شورت و سوتین مشکی اون و بر جستگیهای کونشو از زیر لباس خواب به خوبی نشون می داد . مامان داشت آه می کشید و جوونه هم در حالی که دستاشو فرو برده بود زیر لباس خواب مامان اونو به خودش چسبونده و در حال بوسیدن لبهاش بود . یک آن یه یااللهی گفته و یهو مامان ترس برش داشت . دوست پسرشو پس زد و پسره هم شروع کرد به چرت و پرت گفتن -آنیتا خانوم برای آشپز خونه باید لامپای هالوژن با دوام بخرین و این اتاق هم اگه لامپ کم مصرف پر نور بذارین بهتره ولی اول باید سر کلاهشو عوض کنم که داغ نکنه نسوزه . مادر که رنگ و روشو باخته بود گفت آرش جان مگه تو سر کار نرفته بودی -چرا مامان کلید مغازه رو جا گذاشته بودم . از هردوشون متنفر بودم . به همون اندازه که دوست داشتم اون جوونه رو بگیرم زیر مشت و لگد دوست داشتم آنیتا جنده یعنی ننه جنده امو هم بزنم . ولی بر خشم خودم مسلط شده با خودم حساب کردم پسر مردم چه گناهی کرده کوس مفت گیر آورده و اگه نزنه و نکنه دیگه نمیشه اسم آدمیزاد روش گذاشت و در واقع این مادر منه که باید رعایت می کرد . اگه واسه منم پا می داد شاید مادر یکی از دوستان یا فامیلا رو که شوهرم داشت یا حتی مادر خود همین پسره رو می گاییدم . دیگه به عنوان یه مادر به آنی جون نگاه نمی کردم . با خودم گفتم بهتره کینه رو فراموش کرده خودم کیرمو تا دسته تو کوس مامانم فرو کنم که طبق مثالهای همیشگی و متداول شمعی که بر خانه رواست بر مسجد حرام است .-داداش من راضی به زحمت شما نیستم . خودم تو مدرسه رشته برق خوندم و واردم . مامان شما که خودت می دونی پسرت چه برقکار ماهریه . محترمانه عذرشو خواستم .-این چه کاری بود مامان چرا زحمت بچه مردمو زیاد می کنی ؟/؟-قرار نبود مفت و مجانی باشه -آره قرار بود یه چیزی دستی هم بدی و این متلکو وقتی بارش کردم که پسره گورشو کم کرده بود -مامان بااین وضع جلو بچه مردم ؟/؟درسته بی غل و غشی ولی تا به این حد ؟/؟-چیکار کنم خواب آلوده بودم یهو غافلگیر شدم . نمی دونستم چیکار کنم -مامان زیر گلوت هم می خواست لامپ بذاره ؟/؟-با مادرت این طور صحبت نکن -خفه شو جنده عوضی . به خاطر همین فاحشگیهات بود که بابا رو ردش کردی و همه پولاشو خونه و ماشینشو گرفتی و اونو آواره اش کردی . اشک مادر بی احساسمو که انتظار این بر خوردو ازم نداشت در آورده بودم . ثانیه به ثانیه عطش گاییدن مامان در من بیشتر می شد . فکر نمی کرد این جوری باهاش تا کنم . -فکر کردی خنگم و حالیم نیست ؟/؟-عزیزم خواب آلود بودم . فکر کردم تو درزدی -من که کلید داشتم . به خودم گفتم آرش اگه اونو مادرت حساب کنی پیش وجدانت شرمنده میشی و نمی تونی اونو بگایی . اگه فاحشه حسابش کنی اونجوری که باید بهت حال نمیده . پس باید اونو یه دوست دختر اختصاصی فرض کنم و باهاش حال کنم .-مامان یه دقیقه همین جا وایستا الان بر می گردم . رفتم اتاق بغلی و تمام لباسهامو غیر شورت در آوردم و به تن و بدنم عطر زدم تا واسه مامان جونم خودمو ردیف کرده باشم . وقتی مامان نیمه لخت پسر تقریبا لختشو دید فریادی زد و گفت این چه وضعشه -حداقل جلو غریبه که لخت نشدم . می خوام برق کشی کنم . بغلش کردم و اون خودشو کنار کشید .انداختمش رو تخت .-تکون نمی خوری وگرنه با من طرفی . این تخت ما هم از اون چوب نرادهای قوی ساخته شده فلزی هم نیست که برق آدمو بگیره . هر چند این تن و بدن ماهی نمایی که مامان جونم داره می تونه به چند تا ناحیه هم برق بده یا همه رو از دم خشک کنه . دوتایی مون رو تخت بودیم و اون از ترس تکون نمی خورد . اول به زور به لباش چسبیدم . کمی مقاومت می کرد . دستمو به زور از پشت همون لباس خواب بدن نماش به کوسش مالیدم . چشاش رفته بود تو خماری و برق هوس .-ببینم عزیزم خودت که خیلی برق داری . اگه داری خاموش میشی من الان روشنت می کنم . اونو صاف و به کمر انداختمش رو تخت . می خواستم دیوونه و اسیر کیرش کنم . شورتمو کشیدم پایین و کیرمو که هنوز جا داشت شق تر شه گرفتم تو دستم و مثل شلاق با ضربات پی در پی کوبیدم به صورت مامان و شق شقش کردم -از اونجا کیرمو ول دادم یواش یواش به طرف پایین بدن مامان . لباس خوابشو بالا نزدم . با این که کیرم از هوس داشت می ترکید ولی تحمل کردم . چون به خودم گفته بودم که گربه رو باید دم حجله بکشم . به قسمت کوس که رسیدم کیرمو از پشت لباس خواب به کوس شورت پوشیده فشار می دادم . دستامو هم به سینه هاش می مالیدم -اووووووفففففف آنیتا تو محشری تو محشری .-آرش تو منو کشتی . تو داری گناه بزرگی می کنی ولی من حریف تو و حریف تمنا و هوس و کوس و بدنم نمیشم -کیر کلفتو داری مامان ؟/؟اصلا تو فکرش بودی ؟/؟ واقعا ارزششو داشتی ؟/؟-راستش به همچه لحظه هایی فکر نمی کردم که این قدر آسون تسلیمم کنی . شاید اگه مزاحم نمی شدی نمی دونستم چه گنجی دور و برمه -پس اعتراف می کنی که می خواستی تسلیم اون جوونه بشی -به من ایراد نگیر من یه زن جوونم . پدرت داره پیر میشه . من نیاز دارم . اون دیگه اون شور و حال سابقو نداره . داره پنجاه رو هم رد می کنه -ولی اون به تو خیلی لطف کرده . به خاطر توست که فراریه -می خواست منو نگیره . معلوم نیست این پولای مردمو که بالا کشیده چیکار کرده . من که می دونستم داده به مامان ولی نمی تونستم ثابت کنم . در همین لحظه یه معجزه ای شد و یه شماره کارتی افتاد تو تلفن خونه مون . بابا بود -الو آرش حالت چطوره -سلام پدر همه خوبیم -مامانت خوبه ؟/؟-ای اونم بد نیست .-ببینم نزدیکت که نیست -نه کاری داشتی ؟/؟-می خواستم در مورد یه مسئله ای باهات صحبت کنم . از این و اون شنیدم که داره سر و گوشش می جنبه ومنو دور می زنه . حواست باشه . چهار صد میلیون چک تضمینی رو نقد ریختم تو دستش و اون همه رو قایم کرده . دروغ میگه بهت که پول ندارم و داره تو رو می فرسته سر کار . اگه تونستی پولو یواش یواش ازش بگیر وفکر کار و کاسبی باش . بانک نذار خطر ناکه . شاید یه موقع تامین اموال یا بلوکه اش کردند . اوضاع امنه ؟/؟-نه بابا طلبکارا و پلیسا همین دور و برن .. اینو به دروغ گفتم تا هوس نکنه یه سری به ما بزنه و کوس کردن منو زهر ماری کنه . مامان تمام صحبتای بابا رومی شنید و جیک نمی زد . وقتی که اون خداحافظی کرد گذاشتمش تو خماری . خودشو کشت ولی تحویلش نگرفتم -مامان تو به یه دونه پسرت رحم نمی کنی . منو از سر خودت وا می کنی تا به تفریحت برسی . پولایی که بابا بهت داده کو؟/؟منم یه سهمی ازش میخوام وگرنه از کیر خبری نیست آنیتا جون . اولا تو مادرمی و غیرتم اجازه نمیده که کسی به تو نگاه چپ کنه و از طرفی حس کردم که می تونی دوست دخترم باشی و من وقتی دوست دختر می گیرم دوست دارم اختصاصی مال خودم باشه . نمی خوام با کسی شریک باشم -من فقط مال تو میشم و هستم آرش . کوسم کونم سینه هام و تمام تن و بدنم مال تو . اصلا تا یه مدت سر کار نرو تو رختخواب تو حموم و هر جای دیگه تا دلت بخواد با هم خوش می گذرونیم . باور کن بهت خیانت نمی کنم اگه به حرفم و به من اعتماد نداری باهات میام سر کار . این کار دو تا خوبی داره . هم تو به من اعتماد می کنی و هم این که منم هوای دخترای چش درشتو دارم که از راه بدرت نکنن . چون جنس خراب اونا رو می شناسم -آنیتا تا به من پول ندی از کیر خبری نیست -تو عشق ما رو با پول می سنجی ؟/؟-این تویی که داری این کارو می کنی . پدر الان به خاطر تو آواره شده . اونو همین طور گذاشتیش تو خماری . دیدم تسلیم نمیشه که بهم پول بده . موهای سرشو از پشت کشیدم این بار خودم با شدت کیرمو فرو کردم تو دهنش و اونم با اشتها به ساک زدن خودش ادامه می داد . لباس خوابشو بالا زدم . سینه هاشو میک می زدم . دست و پاشو به زمین می زد و کیر می خواست ..-صبر کن یه کیری بهت نشون بدم که .. اونو از تخت پایین کشیدم و با طناب بستمش به ستون وسط هال . سرمو گذاشتم لای پاش و کوسشو گرفتم تو دهنم -نه نه نه نکن . من کیرتو می خوام عزیزم بده به من کیرتو وودارو ندارم مال شما دو تا بچه هاست -من گوشم به این حرفا بدهکار نیست . با انگشتام از فرق سر تا نوک پای آنی جونمو آروم آروم نوازش می کردم تا لحظه به لحظه اونو بیشتر غرق گرداب هوس کنم -آنیتا من این پول تو رو زیادش می کنم . یه مقدارشو به من بده نمیخوام حیف و میل کنم باور کن پشیمون میشی . مامان که از هوس زیاد داشت بیهوش می شد گفت باشه قبوله قبوله . خودت قول دادی که در جهت مثبت ازش استفاده کنی -مامان من نامرد نیستم -معلومه از کیرت معلومه . بازش کردم و رفت یه صد تایی واسم آورد و طنابارو از دست و پاش باز کردم . یه آهنگ عربی گذاشت و با دور تند و کند همه مدل رقص واسم انجام می داد . با همون لباس خوابش اووووووفففففف دیگه نتونستم دوام بیارم . -آنیتا آنیتا تو یه افسونگری . مال خودمی . می کشمت مامان عشق من اگه بخوای به یکی دیگه نظر داشته باشی .-آرش منم همینو ازت میخوام . بغلش کرده غرق بوسه اش کردم . امونش ندادم . از لب و صورت و زیر گلو و سینه ها و ناف و کوس و پا و هر جای تنش که در تیر رسم بود بوسیدم و مامانو واسه سوختن آماده اش کردم . شل شل شده بود . کوس خیسش دیگه داغ داغ کرده بود . اون رنگ سفید و وسوسه انگیزش به مثل یه تیکه گوشت تب دار شده بود . لبمو گذاشتم رو همون قسمت تب دارش و میکش زدم -آرش آرش جونم زود باش کوسسسسسم کوسسسسسسم تو آتیش کیرررررررت داره خاکستر میشه زود باش . مگه صد تا کمه ؟/؟بازم میخوای ؟/؟ هر چی بخوای بهت میدم . همه تن و مال و جسم و روح و هستی من مال تو -آنیتا دوست دختر خوشگلم من یه دوست دختر ناز و مامان خوشگل و با وفا میخوام . پول واسم ارزشی نداره . وقتی زندگی آدم به مویی بنده و دوروزه دنیا ارزشی نداره پس بهتره با هم خوش باشیم -اوووووووففففف نگو از این حرفا که می زنی بیشتر باهات احساس صمیمیت می کنم . می فهمم که منو به خاطر خودم می خوای و دوست داری ودوستت دارم عاشقتم . پس از این که با حرکات دستم با لباس خوابش بازی کردم و اونو از سرش در آوردم اون سریعا سوتینشو در آورد و منم شورتشو که یه خورده پایین تر کشیده شده بود تا آخر از پاش خارج کردم . هیکل دخترونه ای داشت . ناز ناز بود . بیخودنبود که می خواست از این روزهای جوونی نهایت استفاده روببره -آرش آرش بده بده حالا دیگه کیر می خوام -آنی آنی آنی خوشگله ام همین حالا بهت میدم . دیگه گفتم زیاد لفتش ندم . هم خودم هوس داشتم و هم این که اگه زیاد اذیتش می کردم ممکن بود کیر های دیگه رو تو خیالش مجسم کنه ومنم نمی تونستم اونو ببینم که به من خیانت می کنه . من باید هواشو می داشتم . واقعا حفظ عفت و عصمت خانواده وظیفه سنگینی بود که باید به خوبی از عهده اش بر میومدم -آرش چقدر کلفته -آنی چقدر تنگه -حال می کنی ؟/؟-تو چی مامان ؟/؟-خیلی زیاد هیچوقت تا به این اندازه خوش به حالم نشده بود توچی ؟/؟-منم همین طور … مامان کونشو به طرف من قمبل کرد و منم سرمو گذاشتم لای کون خوشگل و تپلش . چقدر صاف و براق کرده بود این کاررو واسه اون لعنتی انجام داده بود ولی دیگه حق نداشت این کارو جز من واسه کس دیگه ای انجام بده . از همون طرف که قمبل کرده بود گذاشتم تو کوسش ویکی از انگشت وسطی هامو کردم توی سوراخ کونش تا اونو واسه حرکت بعدی اماده کنم . آنیتا خیلی بشاش و پر تحرک شده بود -آرش جاااااااااان کیرت مثل آتیش داره شمع کوس منو آب می کنه . تند تر بزن . منو برسون به آخر آتیش هوس -مامان واسه فردا و فر دا ها چی اون وقت جا داری ؟/؟ -من همیشه واسه تو واون کیر آتیش کن تو جا دارم -ببینم آتیشش چقدره -اون قدر که همه جامو بسوزونه . مث یه آتشفشون می مونه . آرش هر جور دوست داری بکوبم . ازم لذت ببر . چقدر احمق و دیوونه بودم . لذت و عشق و خوشی و هوس همین جا بود و من بیخود دنبالش می گشتم . کمر آنیتا جونو گرفتم تو دستام وکیرمو با آخرین زورم به ته کوس مامان می زدم -یه خورده دیگه یه خورده دیگه . می دونم خسته ات کردم . من خودمم دلم می خواد زود تر ارضا شم واسه اون شیره سفید و شیری جونت که به من جون بده دلم لک زده . می خوامش . صورتمو جلو بردهم و در حال گاییدم مامان زبونشو گرفتم وسط لبام و با هوس میکش می زدم . دستای من رو شونه هاش قرار داشت و اون با دستای خودش به سینه هاش چنگ انداخته بود . حرکاتش طوری بود که نشون می داد تا یه دقیقه دیگه به ار گاسم می رسه . یه جیغی کشید و دستاشو از رو سینه هاش کشید طرف شکمش و منم رفتم کمکش و با دست زدن به روی کمر وپهلوها و رون پاش هوس و خوشی اونو بین تمام تنش پخش کردم . دیگه منتظر نشدم که بهم چی دستور میده -آنی بگیر بگیر گفتی که تشنه اته . دهن کوستو همین طور باز نگه داشته باش که آبم داره میاد -جوووووون کیییییییییررررررررمن داره تو کوسسسسسسس مامانو دوست دخترم خالی میکنه -آرش آبتو می خوام دستاتو بکش روسرم و موهامو نوازش کن . آبتو بریز تو کوسم . همون کارایی رو که می گفت واسش انجام دادم -مامان دیگه نمی تونه داره می ریزه داره میاد . جلوی آب کیرمو نگرفتم . سد کوس مامان شکسته بود وهر چی که می تونستم تو کوسش خالی کردم . کیف می کردم که مامان با آب کیر من سیراب شده -آنی خیلی حال کردم . من دیگه زن نمی خوام توهمیشه و تا ابد زن من باش -نگو این جوری که هوسمو زیاد می کنی دیگه نمیذارم استراحت کنی ها . با انگشتام یه بار دیگه سر کونشو هدف گرفتم -بذار تو کونم فرو کن توش .. تماشای قسمتی از آبهای کیر که در حال بر گشتن از کوس بودند خیلی حال می داد . همونو به طرف سوراخ کون آنیتا جون هدایت کرده و کیرمو که یه خورده شل تر شده بود به طرف سوراخ کون و داخل حفره تنگش هدایت کردم . این طرف خودش یه حال دیگه ای بود . شانس آورده بودم که تو کوسش آب ریختم و تونستم با کونش حال بیشتری کنم . من و مامان دیگه خیلی صمیمی شده بودیم -آرش عزیزم چقدر کور بودم من که بزرگ شدن تو و نیاز خودم و تو رو نمی دیدم . دارو ندار و هستی ووجود من با وجود و هستی تو دیگه ادغامه -آنی جون لذت می برم این طور باهام حرف می زنی . مامان می خوامت . فداتم فدای اون کون بر جسته ات می شم . لبامو به گوشش نزدیک کرده و اونقدر آروم آروم نغمه های عاشقونه و هوس انگیز تو گوشش زمزمه می کردم که ازم خواست تو کونش آب بریزم . با این که مثل اول پر آب نبودم ولی با لذت و هیجان همون بار اول آبمو ربختم تو کونش . سوراخ تنگش طوری کیرمو میک زده بود که فقط با خالی کردن آب کیر می تونستم عطش خودمو فرو بنشونم و از التهابم کم کنم -آنی بگو مال منی فقط مال منی -من فقط مال توام . اگه تو بخوای . گه واسه همیشه کیرتو در اختیار داشته باشم و تو رو .. واسه همیشه مال توام . تو همین حس و حال و کیف کردنها بودیم که تلفن دوباره زنگ زد . درست موقعی که کیرم کارشو تو کون آنی جونم تموم کرده آبشو ریخته بود -آرش جون ببینم مامورا و طلبکارا رفتن ؟/؟دلم واسه تو و اون بیوفا تنگ شده -بابا مراقب خودت باش این طلبکارا دست بردار نیستند . هر ده متر به ده متر یه مامور و نماینده گذاشتن . هنوز زوده که از فرار مرخصی بگیری و بیای خونه … پایان

بریم سر اصل مطلب این داستان بر میگرده به 12 سال پیش من الان 37 سالم هست و همون طوری که تو داستانهای قبلیم گفته بودم من تا الان چند تا اکیپ بزرگ برای تور درست کردم که هر چند سال یکبار کلا اعضاش عوض میشن حالا به دلایل زیاد تو این تورها یک بار یکی از دوستام بهم زنگ زد که من میخوام برای تور این هفته چند تا از دوستام رو بیارم من همیشه موافقت میکردم و بهشون میگفتم که فقط ادمهای ناجور که بهمون نخورن رو نیارید.گذشت و اخر هفته شد و زمستان بود قرار ما این با تور اسکی بود دربند سر اما از اونجا که برای یک اتوبوس 40 نفره فقط 10 نفر اسکی باز داشتیم من صبح تصمیم گرفتم بریم ابعلی که هم ما اسکی کنیم هم باقی تیوپ سواری و بیشتر لذت ببریم. راه افتادیم و کلی دختر با ما بود و رفتیم و تا شب که له و داقون برگشتیم. چند روز بعد دوستم زنگ زد که اخر هفته پارتی یکی از دوستام که تو تور اومده بودن دعوتیم و گفتن که تورو هم حتما بیارم ،منم که دوست ندارن جاهیی که نمیشناسم مخصوصا مهمونی ها نرم بهونه اوردم و شبش موبایلم زنگ خورد و برداشتم دیدم علیرضا بود که تازه با هم اشنا شده بودیم و بهم گفت فکر نمیکردن اهل نازو ادا باشی بیا دیکه تولدم هست و دور همیم بزن برقص و عشق و حال منم که دیگه دیدم ضایست قبول کردم /اخر هفته شد و ادرس گرفتم رفتم تو گاندی بود خونشون و یک اپارتمان دسته گل خریدم با یک ادکلن مردانه. رفتم و جاتون خالی بزن برقص و شام و اخر شب هم که اومدم .داستان بیشتر از اینجا شروع شد که دیگه علیرضا بخاطر کارش نمیتونست با ما بیاد و زنش هم نازنین که یک دختر زیاد زیبا نبود اما سکسی بود با ما میامد نازنین که قدی 167 بود وزنشم 65 بدنش رو برنز کرده بود و ابروهاش رو نخ گیتار میزد و صداش معرکه بود.چندین بار به من زنگ زده بود و از بدی زندگیش و مشکلاتش با علی رضا برام گفته بود و منم به خودم اجازه نمیدادم بیشتر از یک حدی پیش برم من کلا خیلی با جنبه هستم تا اینکه 5 ماهی طول کشید و یک روز که علی رضا رفته بود ترکیه جنس بیاره نازنین بهم زنگ زد که تنهام خستم حوصلم سر رفته اخر هفته برنامه چی هست که صحبت رو کشید به سکس با علیرضا و اینکه منو تو سکس میزنه و تحقیرم مینکه اصلا بفکر من نیست خودش ارضا میشه منو ول میکنه و منم بهش میگفتم خوب براس اسپره بگیر و قرص و از این چیزا که یکهو داد زد واقعا تو بیشعوری هر کسی بود تا حالا منو 100 بار کرده بود احمق.منو میگی برق سه فاز انگاری که منو گرفته گفتم نازنین اخه عزیزم تو زن یکی از دوستام هستی داری با من درد دل میکنی من نون و نمک شوهرت رو خوردم چطور از من همچین انتظاری داری گفت خفه بابا برای من کلاس نذار من عصبی شدم قطع کردن باور کنید یا نکنید من عمرا به کسی که باهاش دوستم خیانت نکردم و نمیکنم چند وقت گذشت و توری گذاشتیم که همه اومدن نازنین هم بود بهش اول صبح چشم غره رفتم که حواست باشه و بعدش تو تور که بودیم یکی از دخترا بهم گفت خبر داری نازنین طلاق گرفته باورم نشد گفتم از اون حیله های زنانه کثیف هست محل نذاشتم اما برگشتنی که بود فهمیدم واقعا انگار بله خانم جدا شده.اخرین جا که ماشین ایستاد نازنین اومد پیشم گفت اقای جنتلمن باید به خانمها احترام بگذاری این چه وضع برخورد هست .منم بهش گفتم نازنین جان من واقعا اخلاقم این هست راستی این برنامه تو با علی رضا چیه بچه ها میگن گفت که علی ضا فراری هست بخاطر چک و بدهکاری منم غیابی تقاضای طلاق دادم گفتم بلاخره چی گفت جدا میشم و میرم دنبال عشق و حال خودم. فرداش بهم زنگ زد و اومد که حرف بزنه گفتم کجایی؟ گفت خونه خودم گفتم من نزدیکای خونتونم تو گندی بیا دم در بریم ناهار بیرون گفت ناهار درست کردم تو بیا کارت دارم احتیاج به کمک دارم منم رفتم راستش بدم نمیامد یک کوس اماده هم بکنم دیگه تعهدی نداشت رفتم و در زدم درو که باز کرد رفتم تو و در واحدشون نیمه باز بود باز کردم رفتم تو و اومد به استقبالم و رفتیم تو من دستامو شستم و اومدم سر میز ناهار و با هم ناها رخوردیم و گفتم خوب منتظرم گفت خودت میدونی چقدر اذیتم کردی باید تلافی کنی گفتم باشه اما من اذیت نکردم حالا باید چکار کنم؟ گفت تو اخرین تور اون پسره یادت میاد؟ عکسشو نشون داد گفت از این خوشم اومده باید برام جورش کنی. منو میگی حالم گرفته نشد عصبی شدم و سعی کردم به روی خودم نیارم و الکی گفتم اوخ اوخ دیدی چی شد من باید زنگ میزدم با یکی قرا داشتم فهمید گفت خوب برو به قرارت برس اما باید بهم قول بدی برام انجام بدی منم گفتم با اینکه از پسره خوشم نمیاد اما سعی میکنم اما چرا اون؟ گفت اخه باقی پسرا بیشعورن ظاهرا اون شعورش از تو که بیشتر بود چون یکبار خودشو از پشت چسبوند بهم و کیرشو حس کردم منم که فقط کیر میخوام تو که ندادی اون با کمال میل میده. من قفل شده بودم و کیرم یک تکونی خورد گفتم همچین بکنمش تا دیگه زرزر لضلفی نکنه کمی مکث کردم و گفتم من نکردم چون نمیشد بهت گفته بودم گفت جدی بعدش چی؟ گفتم بعدش تو دیگه ناز کردی گفتم شادی خراب شدی دیگه شهوتت رو از دست دادی گفت تو از شهوت من چی میدونی منم که داشتم ماهرانه صحبت رو به سکس میکشوندم گفتم خوب قبلا بهم تعریف کرده بودی منم که خر نیستم میفهمم معلوم بود سرکوب سکسی شدی گفت دیدم تو چقدر کمکم کردی گفتم خوب چرا دوباره امتحان میکنی گفت رو که نیست میخوای من بهت تجاور کنم واقعا که منم گفتم باشه هر چی دیدی از چشم خودت پریدم بغلش کردمو خمش کردم رو پام و لباشو خوردم با یک دستم هم بدنش رو ناز میکردن یکهو حلم داد گفت بیچارت میکنم پرید رو و و شلوارمو در اورد و گفت خفه زود لختم کرد و کیرم رو میخورد مثل از قحطی برگشته ها که انقدر ماهرانه برام میخورد ابم ظرف 3 دقیقه اومد و گفتم داره میاد گفت بذلر باد دارم از بی آبی میمیرم مردم همشو خورد و با زبونش با ابکیرم تو دهنش بازی میکرد من که بیحال شدم گفت حیغ شد گفتم چرا گفت دیگه بدرد نمیخوری گفتم چرا گفت مگه میتونی بکنب گفتم تا فردا 5 دقیقه دیگه راست میشه نگران نباش گفت راست میگی گفتم خودت میبینی گفت اخه علیرضا که ارضا میشد دیگه راست نمیکرد. گفتم اون علی رضا بود این منم با کیرم بازی میکرد که دوباره بیدار شد کیر من 20 سانتی میشه قطرشم خوبه اما تا الان اندازه نگرفتم همه ازش راضی بودن رفت لای پام از رونهام برام لیس زد تا زیر تخمام و سوراخ کونمو همه جامو داشتم حال میکردم تازه فهمیدم بیچاره چقدر اوضاش خرابه منم براش خوردم کوس و کونشو سینه هاشو داشت حال میکرد میگفت تا الان علی رضا فقط چند با محکم با سیلی زده رو کسم من کسشو ناز کزدم بوسیدم زبونم رو میکشیدم لای خط وسط کسش و جیغ میزد میگفت بکون جرم بده گفتم صبر کن حالا میکنم اب کسش جاری بود انقدر اب میداد که بهش گفتم این همه اب چرا میگن خشکسالی هست تو تنهایی تهرانو جواب میدی ابشو لیس میزدم و سوراخ کونشو با زبونم بازی میدادم و میگفت جون دوست داری کونمو میگفتم اره میخوام جرش بدم میگفت اره جرش بده منم داشتم از شهوت میمردم کیرم بزرگ و سیخ شده بود رگهاش زده بود بیرون مثل کیر مصنوعی ها همش قربون صدقه کیرم میرفت میگفت چرا تا الان اینو نکردی توم جرم بدی تا اینکه گفتم خوب دیگه بخواب وقت پاره شدنت رسید گفت اخ جون زود باش منم که از خدا خواسته کیرمو با دستم گرفتمو میمالیدم رو خط وسط کسش از بالای بالا تا پایین پایین تا جایی که ابش حسابی کیرمو براق کرد وحسابی که خیس شد بهش گفتم خودت با دست خودت راه بده ایشون رو تو اونم کیرمو گرفت دوست دارن طرفم خودش کیرمو بندازه توش و اونم سرشو با سوراخ کوسش هماهنگ کرد و گفت فشار بده منم نامردی نکردم و یکهو همشو دادم تو و نگه داشتم یک جیغ کوچیک زد و گفت جرم دادی عجب کیر کلفتی داشتی و مارو بی نصیب کرده بودی یک چند ثانیه که گذشت شروع کردم به تلمبه زدن و جون چه حالی میداد تنگ و خیس دوست داشتم تو چند تا پوزیشن بکونمش و بعدش از بغل گذاشتم تو کوسش بعدش لنگاشو دادم بالا دوباره از بغل و بعدش قنبلش کردم و گذاشتم چه حال میدی وقتی طرفت رو میذاری لب تخت قمبل میکنه کسش از لای پاش مثل غنچه گل میزنه بیرون یک لیس حسابی و دوباره تا دسته داخل کسش دیگه چند بار ارضائ شده بود گفتم بندازم تو کونت گفت تا حالا از عقب ندادم کیر تو هم که هیولاست جرم میدی گفتم خوب باید جرت بدم مگه دوست نداری خونتو بیارم پاره بشی اونم میگفت اره خون بایر کونمو بهش گفتم درد داره اگه دوست داری خون بیاد واقعا بگو اونم گفت اره دوست دارم خون بیاد من ادم اذیت کنی نیستم اما خودش اصرار داشت من واقعا میل باطنیم نبود خون بیارم فقط برای تحریک شدن میگفتم . بعدش کیرم که خیس کسش بود رو گذاشتم در سوراخ کونش اول با کیرم مالیدم درو سوراخ کونشو با زبونم باهاش بازی کردم دیگه انگشت بکن و از این حرفا نمیشد کیرم داشت برای کون خوشکلش له له میزن کیرمو دادم دستش گفتم فرمون دست شما هر جا دوست داری بذار اونم مالید وسط چاک کونش و گذاشت رو سوراخ کونش گفت یکهو تا ته بکن منم نامردی نکردم و تا میرفت چلوندم به سختی تا دسته رفت تو بیچاره نازنین بی حال شد اما انقدر پررو شایدم من نمیدونم از علاقه بود جیک نزد و ملحفه رو با دندونش گرفت منم گذاشتم شل بشه شرع کردم به تلمبه وحشیانه اولش ساکت بود اما بعدش خودش با جیغ همراهی میکرد و ابم که داشت میامد همشو تو کونش خالی کردم که کلی غر زد که میدادی بخورم حیف میشه گفتم اشکال نداره اب بعدی تا اون شب 3 بار دیکه سکس کردیم که واقعا حال داد بعدش که خونه رو تحویل داد تا 2 سال حداقل هفته ای 2 برار میکردمش و یک جورایی زنم شده بود تا وقتی که ناگهانی کم کم غیب شد و الانم خیلی دوست دارم ببینمش اما حیف امیدوارم لذت برده باشید ببخشید داستانهای من طولانی هست من چون دوست دارم اون چیزی که اتفاق افتاده کلا در جریان بذارم از اولش میگم

سوغات سربازی و سکسی با خواهرم دوبارهاين خاطره رو كه من مي خوام براتون تعريف كنم مربوط ميشه به دو سه سال پيش كه هنوز منفعتهاي اين خاطره رو منو خواهرم داريم مي بريم منو خواهرم تنها اولاد مامانو بابامون هستيم بابا و مامان من هر دو دكترند مامانم متخصص زنان و زايمان و بابام پزشك عمومي و صبح ها تو خونه پيداشون نيست من از خواهرم سه سال بزرگترم اين خاطره از زماني شروع شد كه ما هر دو به سن بلوغ رسيده بوديم منم مثل همه پسرها دنبال كس مي گشتم وقتي هم پيدا نمي كردم با يه سي دي خودمو راضي مي كردم خواهر من هيچ وقت حال منو رعايت نمي كرد و هميشه يه نوع لباس اونم تاب شلوار مي پوشيد كه از تابش سوتينش معلوم بود و خط سينه هاش و وقتي هم مينشست خط كونشو شورتش معلوم بود خلاصه منو حسابي حشري ميكرد و هميشه جلوي من دراز مي كشيد و با من شوخي ميكرد معمولاً قلقلكم مي كرد به كون من ضربه مي زد جوش هاي پشت منو در مي آورد و تا من مي خواستم بهش دست بزنم مي گفت نميشه تو نامحرمي تو نمي توني جوشهاي پشت منو دربياري خواهرم هي منو حشري مي كرد و من نمي دونستم چيكار كنم خلاصه سن ما شد 18 سالو از كنكورم در نيومديمو رفتيم سربازي بعد آموزش ما رو تقسيم كردنو انداختنمون توي مهاباد وسط كرداي با غيرت تو اونجا خيلي قريب بودم و بهم خيلي سخت مي گذشت يه روز كه مرخصي بودمو شهرو داشتم مي گشتم رفتم به يه سوپر ماركت صاحبش خيلي باحال بودو كار درست وقتي باهاش حرف زدمو چند تا چيز ازش خريدم باهاش دوست شدم اون انواع اقسام كالاهاي قاچاق مي فروخت منم مشتري پرپروپاقرص جنده هاش بودم خلاصه خدمت من تموم شد و رفتم باسه تسويه حساب پايان لعنتي كه به خاطر اون دو سال از سنم تلف كرده بودم بعد كه كارام تموم شد تصميم گرفتم دوباره برم سراغ دوستمو باز حال كنم ازش وقتي سراغ گرفتم گفت امروز رو ازت معذرت مي خوام چون امروز همشون مشغولن ولي فردا چرا سراغ دارم منم گفتم كه حيف شد من باسه امروز ميخوام بهم گفت كه ببين من به تو يه چيز ميدم چون تو لياقتشو داري اينم باسه دوستيمونه بعد به من دوتا شكلات داد و گفت اينارو خودت نخور به دختري كه دوسش داري و مي خواي باهاش بخوابي و اونم راضي نيست بده ديگه كار اون دختر تمومه ازش تشكر كردمو رفتم تو راه به حرفاش فكر مي كردمو ولي باورم نمي شد شكلات ها خارجي بودنو اسمشون چيك بود رفتم خونه حسابي منو تحويل گرفتن و فرداش مهموني دادن فرداي اون روز باز روز از نو روزي ازنو از خواب بلند شدمو ديدم خواهرم تو خونس باسم صبحانه درست كردو خورديم يهو يه فكري به سرم زد بغلش كردمو محكم فشارش داد گفتم خيلي دلم برات تنگ شده بود پاشدم رفتم سراغ ساكم يدونه از شكلاتارو براش آوردم اونم رفته بود تو اتاق خودش در زدمو رفتم تو گفتم بابا اين جوش هاي پشت من پدرمو دراوردن اونم گفت بيارشون حسابشونو برسم منم رفتم روي پاش دراز كشيدم گفتم اينا نميذارن آدم كاراش يادش بمونه شكلاتو بهش دادمو گفتم اينم سوغاتي تو اونم ازم تشكر كرد و گذاشت تو دهنش گفتكه عجب غليظه گفتم بابا خارجيه آخه خوردش و شرو به عمل پشتم كرد كمكم ديدم كه دستاش گرم شده و به جاي فشاردادن جوشام داره پشتمو ناز مي كنه بعد دستشو برد سراغ قمبلام و اونارم لمس كرد و فشار داد با خودم گفتم خودشه بهش گفتم مي خواي جوشهاي پشتتو ببينم گفت آره (گفتم خودشه) گفتم بيا رو تختت دراز بكش اونم دراز كشيد من پيراهنش دادم با لا و چندتا مثلاً جوش پيداكردمو فشار دادم ديدم ديگه او قرمز قرمز شده و خيلي بدنش حرارت داشت گفتم اه انگار زير بند سوتينت يكي دوتا جوش بزرگه ميشه اينو باز كنم گفت بازش كن (عجب اكثيري بود مثل سيلد نافيل خودمون) منم با كمال ميل بازش كردمو مثلاً فشار دادم بعد با دستام ماساژش دادمو درستو حسابي پشتشو دستمالي كردم يه دستمو گذاشتم رو قمبل كونش ديدم هيچ جوابي نيومد بعد قمبلشو فشار دادمو يه بشكون گرفتم دوباره جواب نيومد كونشو حسابي ماساژ دادم اون روز دامن پوشيده بود و من از زير دامش دستمو رد كردمو گذاشتم روي پوست كونش شورت كوچيكي پوشيده بود و درست حسابي شق كردم باز نازش كردمو ايندفعه شورتشو كشيدم پايين بعد رو پشتش خابوندم بهش گفتم حالت خوبه بهم گفت داره كسم ميتركه زودباش يه كاري كن گفتم باشه فوري شروع به خوردن كسش كردم كسش خيلي قشنگه مثل هلو تپله و برجسته درستو حسابي خوردمش و با يكي از دستام هي چوچولشو ناز ميكردم بعد اونو ميمكيدمو تو دهنم مي گرفتمو ولش ميكردم اونم دادو هوارش رفته بود بالا و هي آخ و اوف واي ميكرد بعد سه چهار دقيقه آبش اومد اونم خوردم مزه اون مثل سيب زميني نپخته بود كه براي من از شير نارگيل شيرين تر بود يكم اروم شد بهش گفتم ميدوني ساك چيه گفت مگه من بچم فوري منو رو تخت هل دادو خوابوند به پشتمو شلوارمو كشيد پايين كيرمو كرد تو دهنش و با يكي از دستاش بيضه هامو مالش ميداد ديدم خيلي حرفه اي اينارو از فيلما ياد گرفته بود با خودم گفتم اينجوري كه اين پيش ميره الان من ميام گفتم بسه و الان نوبت منه گفتم برو به سجده اونم رفت بعد من با دستم از پشت كسشو مالش دادمو با زبونم سوراخ كونشو خردم بعد انگشت شستمو كردم يواشكي تو درش آوردم بازم خوردمش ايندغعه دوتا از انگشتامو كردم تو بعد درش آوردم يكم شل شده بود بعد رو كيرم تف زدمو گذاشتم تو كونش اولش آروم آروم پيش ميرفتم بعد سريعتر شدمو عالي براش تلمبه زدم آبم داشت مي اومد از كونش درآوردمو گفتم آبمو مي خواي گفت آره مي خوام مزشو بچشم منم دادم تودهنشو آبم اومد اونم خوردشو گفت خيلي خوبه شوره كار ما تموم شدو همديگرو بغل كرديمو دراز كشيدم گفتم احساست چيه گفت داداش من خيلي دوست داشتم باهات سكس كنم هم ازت ميترسيدم كه منو پس بزني هم ازت خجالت مي كشيدم اما الان ديگه ميدونم كه اشتباه مي كردم بهم گفت نظر توچيه بهش گفتم از اون روزي كه به بلوغ رسيدم و تو اين لباساي كوتاهو حشري رو كه ميپوشي مي ديدم بهت فكر مي كردم خلاصه ما ديديم كه اين نظر دو طرفه استو ما بي خودي خودمونو از ميوه هاي بهشتي مون محروم كرديم از اون وقت تابه حال ما سكس داريم و خيلي از خودمون راضي هستيم الان وقتي من اين خاطره رو براتون تايپ ميكنم عشقمم پيشمه و اونم اينكارو ميپسنده.راستی دوستان میدونم اینجاش نیست که دنبال هم سکسی بگردم ولی فک کنم الناز جان خیلی حشریه و منم پیشنحات دوستی میدم

هارد سكس با سحرم ميدونم شايد,شايد كه نه!حتما فكر ميكنيد منم يه داستان سر هم كردم اما به هر حال اين يه خاطره واقعيه! حالا من كه مينويسمش:من بعد ازدواج بنا به شرايط كاريم(با پدرم كار ميكردم)مجبور بودم كه خيلي اينور اونور برم.چين،مالزي،اتحاديه اروپا و…اصولا مقيد به خانواده نبودم چون ازدواجم هم فقط يه حالت اجبار داشت.هرجا كه بودم عشق و حال خودمو داشتم تا اينكه بچه دار شدم و ديگه بيشتر وقت آزادمو پيش نوگلم،سحر،بودم.البته دوست دختر هم داشتم.كلا اهل حال بودم.دخترم كه بزرگ شد فوق العاده روش حساس شده بودم كه يه وقت دوست پسر و اينا نداشته باشه حتي از پسراي فاميل دورش ميكردم.وارد دبيرستان كه شد بشدت محدودش كرده بودم حتي دوستاي دخترشم راه نميدادم خونه م.دخترم بسلامتي با يكي از مهندساي شركت خودم ازدواج كرد و همه چي عالي بود تا اينكه بعد چند وقت سر ناسازگاري گذاشت و در نهايت طلاق! برگشت خونه خودمونعصبي بودم.كمتر باهاش حرف ميزدم و اعصاب نداشتم.يه شب داشتم ميرفتم آشپزخونه كه ديدم صداي آه و اوه مياد.اتاق سحر بود.فكر كردم كس ديگه هم هست يهو رفتم تو.سحر خشكش زد.لخت رو تخت بود.يه دست رو سينه ش و با يه دست ديگه يه خيار سالادي كاندوم كشيده رو كرده بود تو كسش.ناخودآگاه و بدون اينكه كنترلي داشته باشم تحريك شدم اما وا ندادم.بدجور ترسيده بود ملوسكم.زود پتو رو كشيد رو خودش.درو بستم رفتم كنارش نشستم گفتم سحر يعنى انقد نياز داري؟گفت بابا ببخشيد آخه تازه طلاق گرفتم ببخشيد فقط يه سرگرمي بودبوسيدمش اما خودشم فهميد كه بوسه م پدرانه نبود.پا شدم كه برم هانيه،زنمو،بيدار كنم چون بد حشري بودم.گفتم بخواب بابا.گفت بابا خيلي بده اگه…داد زدم سحر!!!اما دلم هم ميخواست.سحر بخودم رفته بود و چهره جذابي داشت.اندام فوق العاده اي هم داشت.سرمو انداختم پايين و رب دوشامبرو باز كردم.كيرمو تو شرت ديد.روش خوابيدم و بوسيدمش.يه آن تنش سرد شد انگار هيجانش بخاطر ترس خوابيده بود.خوابيدم كنارش زير پتو و رو تنش دست كشيدم گفتم نترس!يه كم از عشق و حالا و دوست دخترام گفتم و شروع كردم به بوسيدنش.شرتمو داد پايين.ديدم خجالت ميكشه و البته خيسه خيسه زياد لفتش ندادم و رفتم پايين.كيرمو دادم تو كسش.آيييي بابا توروخدا گفتم سحرم لذت ببرارضا نشده بودم كه كيرم خوابيد,فهميد و گفت اين ديگه هنر منه.پا شد و ساك زد.خيلي دوست داشت اين كارو با ولع انجامش ميداد.دوباره كردم تو كسش و آه و ناله ش دراومد.گفت بابا سفت تر!اينجور حال نميده.گفتم آهاااا پس هارد سكس ميخواي. بايد سگ حشر ميشد.شروع كردم به ليسيدن گردن و سينه و شكمش.كم كم گاز ميگرفتم.سينه شو گاز زدم ديدم حال ميكنه طوري گاز گرفتم كه اشك از گوشه چشمش در اومد.گفتم اون خيار رو بده. شروع كردم با سوراخ كونش كه آكبند هم نبود ور رفتن و خشك خشك كردم تو كونش كيرمو آآآآآآخي گفت كه دلم سوخت. و خيارو كردم تو كسش.و با يه دستم چوچوله شو كشيدم.گفتم اون نامرد اينجور ميكردت؟گفت نه بابا ناتوانى جنسي داشت. اونقد تلمبه زدم كه گريه ش گرفت و آبم اومد.بوسيدمش و بردم دستشويى اتاق خودش شستمش.يه هفته بعد سحر رفت خارج و ديگه گلمو نديدم اما ايشالا كه بهش خوش بگذره

آبجی کوچیکه سلام من امیرم نه از اونا که وسط میدون جنگ هستن .من از نوع بدون لشکرشم . 2سال پیش بود که برای ادامه تحصیل مجبور شدم برم زاهدان ،چاره ای نبود پول وپله که نداشتیم آزاد بخونیم،مهلت درس خوندنم هم داشت تموم میشد .بابام اولتیماتوم داده بود یا امسال دانشگاه دولتی قبول میشی یا میری سر کار. حال منو تصور کنید گفتم زاهدان دهاته .خوبه، دختر پیدا نمیشه دل میدم به درس زود تموم میشه برمیگردم. با آبجی کوچیکه 1سال اختلاف سن داشتم.اونم داشت کنکور میخوند.ولی خرکی وبا عینک تابیشتر بارش زیاد شه. هنوز تو حال وهوای آشنایی با زاهدان وترم های اول دانشگاه وخوشگل خانومایی که از جاهای مختلف زاهدان قبول میشدن و میومدن بودم .خوابگاه مون اون سر شهر بود دانشگاه این طرف شهر وقتی خوابگاه بودیم از ترس بیرون که پوست میکنن به هیچ کاری نمیرسیدیم.برای همین هر کاری داشتیم داخل فضای معنوی تحصیل انجام میدادیم از لاس وبوس گرفته تاتلفن ونامه ………. یه روز که زنگ زدم حال واحوال خانواده رو جویای پول بشم دیدم مادرم گریه میکنه ومیگه مواظب آبجی کوچیکه باش.دیگه نفهمیدم چیشد که دیدم بابام با آبجی کوچیکه با اساتید محترم دانشگاه بالاسرم وایسادن. خلاصه بعد خوردن یه تانکر آب قند بدبو که از آب بد زاهدان درست شده بود فهمیدم مادرم سالمه ،آبجی کوچیکه پزشکی قبول شده زاهدان ،بابام هم آوره برسونش دست منو بره به زندگیش برسه. نگو این وروجک رتبه بالا آورده بعد تو انتخاب رشته همه رو زده زاهدان وحومه بابامون یه خونه اجاره کرد بعدش فهمیدم ماشینشو فروخته،چون حقوق باز نشستگی براش کافی بوده واز تنبلی دیگه نمیخواسته کار کنه. ثبت نام انجام شد،خونه تمیز شد،یه مقدار وسیله گرفتیم لوازم حمام وخواب فی المثل زندگی دانشجویی. با اومدن آبجی کوچیکه دیگه از ور رفتن به دخترای دانشگاه دور شده بودم که یکی از بچه های کلاس آناتومی برنامه یه مهمونی رو ردیف کرد چون با خانوادش از شیراز اومده بودن تا آخردرسش اونجا بمونن.تو اوقاتی که نبودن بساط به راه بود. ماسال دوم بودیم وورودی های جدید رو مجبور به خیلی کارا میکردیم مخصوصا اگه مراسمی هم پا میداد.لخت شدن تو جمع.خوندن انشا باکلماتی مثل کیر وکون وکوس.تف زدن به ئکیر همدیگه و…. اینبار آبجی کوچیکه هم بین ارازل بود بچه ها به خاطر من به اون کار سخت نمیدادن انجام بده البته از لذتی که اونه از لاس زدن ودستمالی دختر پسرا میبرد معلوم بود هرکاری بگن انجام میده هرکاری چه برسه به مثلا صدای الاغ درآوردن یاچه میدونم بالا دادن دامن همکلاسیش ونشون دادن شورت اون به بقیه. مهمونی تموم شد اومدیم خونه خسته بودیم خوب بود گفتیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم زدیم گرفتیم مسخره کردیمفقط کس نلیسیدیم وکون نکردیم. رفتم زیر دوش، آب زاهدان برای خوردن خوب نبود اما برای پوست مناسب بود.کارم تموم شد خواستم بیام بیرون هرچی پشت در دست کشیدم حوله وشورتم رو پیدا نکردم اومدم جلوتر نه خیر نبود آبجی کوچیکه رو صداکردم گفت که خوابیده منم بیصدا اومدم رفتم دنبال لباسم. هنوز چند قدم نرفته بودم که آبجی کوچیکه جلوم ظاهر شد انقدر حول شدم زود برگشتم که نفهمیدم لباس کامل تنش نیست. دادزدم سرش که چکار میکنی که سردی دستش رو ی گرمای حموم که رو تنم بود حس کردم که داشت منو میمالید ومیگفت جونم ببین اینجا چی داریم یه دودول بزرگتر از حد معمول. برم گردوند خوب که دقت کردم دیدم قد بلنده موهای مشکی بلند داره وخوش استیله ،دلم لرزید.دستم رفت سمش دیدم چشماش وبسته و منتظره مکث کردم دیدم لباسش نازکه شورت تنش نیست سوتینش سکسیه وکلی حال کردم . یه نیشگون از بازوش گرفتم وفرارکردم سمت اتاق دردش گرفت دوییو دنبالم نمیدونمپام به کجا گیر کرد که گوز ملق شدم اونم اومد نشست روم . کیرم وکه حالت نیم خیز گرفته بود گرفت دستش هی پشت سر هم میگفت بالاخره به هت دست زدم دیدی گرفتمت دستم حالا میخوام باهات حال کنم هرچی تو این چندسال از سوراخ کلید حموم باحسرت دیدمت تموم شد دیگه مال خودمی هیچ دختری حق نداره تورو لمس کنه.چشام داشت میزد بیرون از تعجب گفتم یعنی تو :گفت اره داداشی چی بهتر از دول داداشم که باهاش حال کنم البته چند بار ی باهویج وخیار وموز ور رفتم ولی سرد ن بود حال نمیداد.دیدم که نه خیر طرف خیلی مشتاقه خواستم دعواش کنم با خودم گفتم لاپایی که موردی نداره اشتباها پیش میاد. تو همین فکر بودم که سر کیرم درد گرفت نگاه کردم دیدم داره میخوره با چنان مهارتی کیرم رو میخورد که تو تمام فیلم سوپرای عمرم ندیده بودم به هش گفتم اینا رواز کجا یاد گرفتی از دوستات گفت نه از فیلم هایی که زیر کشوی کمد قایم میکردی، گفتم ای جنده ،که خندید وگفت تازه جق زدنتم دیدم موقی که داشتی فیلم nena رو نگاهد میکردی وقتی دختره به باباش کس میداد.ادامه داد که اصلا دنبال یه موقعیت بودم که با هم از اون فیلما بازی کنیم .گفتم آخه تو دختری خره.گفت فرقش یه پردست دیگه که ما اونم نخواستیم.منم دیدم داره حال میده با فکر لاپایی رفتم روکار خوا بوندمش وشروع کردم ازش لب گرفتن اصلا تواین دنیا نبود هی میگفت زود باش.به خودم اومدم دیدم دستم روی کوس آبجی کوچیکه بازی میکنه ،کیرم به حالت انفجار در اومده اونم هی میگه کسم بخور ترو خدا بخور دارم میمیرم بخخخخخخخخور فحش میدما بخخخخخخخخخخخخخخخخخخورش قبول کردم وشروع کردم به لیسیدن وای چه کسی چه طعمی عجب بوی خوبی چون اولین بار بود داشتم کس میلیسیدم سعی میکردم خوب انجام بدم.دیگه داشتم داغ میشدم که شروع کرد به دل زدن و لرزیدن چونه ودهنم خیس اب بود دمر خوابوندمش دیگه لازم نبود چیزی بگه کیرم و گذاشتم لای پاش وشروع کردم به تلمبه زدن.دیدم باز داره غور میزنه گفتم دیگه چیه گفت بکن دیگه لامصب تو که منو کشتی گفتم چی گفت اه تو چقر خری کیر صاحب مرده ات رو بزار تو کونم ،بزار تو کسم، چی یاد گرفتی تو این دانشگاه .کیرم وتو دستم تف زدم گذاشتم دم سوراخ کونش اروم شد گفت اره به تا ته بره تو تحمل میکنم.ولی من اروم دادم جلو خودمو دیدم داره درد میکشه کشیدم عقب که باز فحش داد که منم نه گذاشتم نه برداشتم فروکردم تو ی کونش انقدر تنگ بود که کیرم درد گرفت مثل آدمایی که بخورن زمین نفسش بند اومد وشروع کرد به گریه کردن منم دیگه کیرم رو در نیاوردم که عذابش بده همونجوری هی می گفتم غلط کردم گوه خوردم نگاه میکردم به کونش یه موقع خون نیاد وچون دفه اولم بود تا اینجا پیش رفته بودم آبم اومد بهش گفتم گفت بزار بریزه تو کونم آخی چه کیر کلفتی چه آب داغی توکونم سوخت همینجوری بخواب روم قول بده دفعه دیگه بیشتر تلمبه بزنی. منو از کس بکنی آبت و بدی بخورم عین تو فیلما .باگفتن چشم آبجی جنده خودم باهم 10 دقیقه ای خوابیدیم بعد رفتیم حموم فردا باید میرفتیم سر درس وکلاس .تا دوباره کی بتونم در امانت بابام خیانت کنم که اگه زودتر میفهمیدم منم بیشتر میخوندم که تهران قبول بشم. بعد ها فهمیدم که انگیزه آبجی کوچیکه از قبول شدن اینجوری ،فقط ارضاشدن به وسیله من بوده وبس لطفا در مورد داستان نظر بدید.متشکرم

بابا مامانو می گاد اسم این کارمو(نوشتن این داستان) هرچی می خواین بزارین . بی غیرتی یا مادر جندگی . ولی مامانم وقتی که با صدای رسا از لذت گاییده شده جیغ میکشه و من میشنوم.انتظارتون چیه. ……………………………………………………………………. من تو یه خونواده معمولی تو اصفهان به دنیا اومدم ما تقریبا از اون مذهبیاشیم(البته مامانم حسابی بهش گند زده) بابام همیشه مامانمو میبره تو حموم و وان رو پر آب کف میکنه و ده برو که رفتیم این قد از عقب و جلو میگادش که مامان ضایع بازی درمیاره و آه و اوهش خونه رو بر میداره ولی مطمعنا از سر لذته انگار نه انگار من 15 سالمه و میدونم که مامانی داره تو حموم کس میده یه بار هم صداشون رو ضبط کردم(ولی شب تو اتاق خواب) و فهمیدم که مامانم خیلی بیشتر از این حرفا حشریه مامان هی میگفت که ای دردت به جونم پارم کن .منو تا ته بگا. زود باش.قربون کیرت.کونمو جر بده. من کیر میخام سوراخامو یکی کن و از این جور چیزا حالا از مامانم براتون بگم مامانم یه زن 32 ساله و خیلی خوشگله با باسن نسبتا گنده و رون های خیلی بزرگ و سفید. سینه های به اندازه هندونه. …………………………………………………………………………… بزارید از تصمیم مهمم براتون بگم من میخوام یه روز که بابای کیر کلفتم میره شیراز برا کاراش یکی از هم کلاسام رو مجبور کنم که بیاد خونه و مامانمو به زور بگاد و منم از نزدیک آه و ناله های مامانرو زیر بهترین و خوشگلترین دوستم بشنوم و خودم هم جردادن مامان رو تجربه کنم. همه مقدماتش چیدم……… یه لحظه در نظر بگیرید و حال کنید با کس مامان من

پیشکش دوستش داشتم خیلی خوش قیافه و مهربون بود . با این که یک زن بیوه بودم و شوهرمو در یه حادثه رانندگی از دست داده بودم و دختر نبودم ولی اون باهام خوب تا می کرد . حس می کردم که اگه بتونم قلقشو بگیرم حاضره باهام ازدواج کنه . هردومون هم سن بودیم .25 سالمون بود . اسممونم با هم یه تشابه خاصی داشت من اسمم بود مهوش و به اونم می گفتند مهیار . اون از یه خونواده پولدار و فوق العاده ثروتمند بود ولی نمی دیدم که بره سر کار . منم آرایشگری می کردم ولی نه به صورت خیلی حرفه ای . آپارتمانی رو که با شوهرم درش زندگی می کردم به اسم من بود و حالا با تنهایی های خودم درش سر می کردم . یه سالی می شد که اونو از دست داده بودم . چند ماه از آشنایی من با مهیار می گذشت . اون آن قدر پاک و نجیب بود که حتی بهم یک دست هم نزده بود . اونم از خودش یه آپارتمان مجردی داشت . خیلی دوست داشتم باهاش یه بر نامه سکس داشته باشم . اونقدر با هم خوب بودیم که کلید آپارتمان همو داشتیم . یه روز جمعه بود و حالم گرفته بود . تو خونه خودم تنها بودم . دلم هوای مهیارو کرده بود . هر چی هم باهاش تماس می گرفتم گوشی رو نمی گرفت . حتما رفته بود خونه باباش اینا ولی می دونستم که حتما یه سری به آپارتمانش می زنه . گوشی موبایل رو هم بر نمی داشت و منم میخواستم با خونه شون تماس بگیرم واسم سخت بود چون مادرش دوست نداشت که پسرش با یه بیوه بپلکه .. با کلیدی که داشتم رفتم داخل آپارتمان دوست پسرم و قصد داشتم اونقدر باهاش تماس بگیرم تا بالاخره وقتی گوشی رو از حالت سکوت خارج کرد بفهمه که من چقدر دنبالشم . یه تراسی داشت که رو به حیاط مجتمع باز می شد رفتم اونجا که یه هوایی بخورم صدای باز شدن در آپارتمانو شنیدم . ظاهرا مهیار بود خواستم برم پیشش که دیدم صدای چند نفر میاد .. حسادت زنانه و حس کنجکاوی من تحریک شده بود . این که گوشی رو نمی گرفت و هنوزم باهام تماس نگرفته بود شک بر انگیز بود . هرچی گوش تیز کرده بودم که ببینم صدای زن میاد یا نه چیزی نمی شنیدم . ظاهرا غیر از مهیار دو تا مرد دیگه هم بودند . اسم یکیشون بود مسلم و یکی دیگه هم غفور -ببین مهیار من دوست دارم اون کاری رو که دوست داری باهات بکنم ولی غفور به شرطی این کارو حاضره باهات انجام بده که تو مهوشو واسش جور کنی . اون شما رو با هم دیده یک دل نه صد دل هوسشو کرده -آخه این کار واسم سخته . اون دختر خوبیه اون عاشق منه فکر می کنه که منم با یه احساس مردونه ای عاشقشم . دیگه نمی دونه اونجوری که اون دوست داره نمی تونم دوستش داشته باشم -نمی دونم مهیار خودت می دونی من الان میگامت ولی این غفور تا مهوشو نگاد کیرشو تو کونت فرو نمی کنه . کیرشم از کیر من خیلی کلفت تر و مشتی تره .. در همین لحظه غفور هم صداشو بلند کرد و گفت مهیار جون بیا ببین اینم شلوارمه که پایین کشیدم کیرو داری ؟/؟ -وای غفور با این که جرم میده ولی خیلی تحریک کننده هست ومن میخوامش . چیکار کنم اگه مهوش باهات جور نشه . دنیا جلو چشام تیره و تار شده بود ظاهرا رفته بودند توی اتاق خواب . فکر کنم مسلم می خواست مهیارو بگاد . پس اون گی بود و من نمی دونستم خیلی از این جور مردا نفرت داشتم اصلا یه اشتباه محضه که اونا دوست دختر داشته باشن تازه حاضر بود منو واسه دوستش جور کنه که دوستش کیرشو فرو کنه تو کونش . رفتم پشت در اتاق خواب یا همون جایی که مهیار در حال کون دادن بود فالگوش وایسادم -نترس مسلم . کونم که آک نیست از گاییدنش وحشت داری کیر غفور رو هم راحت تا ته قبول می کنه -جاااااان مسلم دستتو بذار زیر نافم پشتمو دست بکش غفور کوش . غفور رو بگو بیاد من کیرشو واسش ساک بزنم . شاید یه رحمی به من بکنه و منو بگاد وباهام حال کنه -نه اون تا مهوشو نگاد رضایت نمیده . واقعا حیف از این کوس که گیر تو افتاده . زنهای شوهر مرده و مطلقه کشته مرده کیرن . باور کن اگه طعم کیر غفور رو بچشه مشتری دائمیش میشه -دست من نیست میگی من چیکار کنم . خودش کوس داره و اختیار .. صبح تا الان هم صددفعه بهم زنگ زده گوشی رو نگرفتم مسلم دستاتو بذار رو سینه ام . ببین مث سینه های یه زن توپه دستتو بمال روش خوشم میاد یه جوری میشم . نمی دونم با این که این همه کون میدم بازم اون جوری که دلم میخواد ارضا نمیشم حس می کنم یه چیزی کم دارم. اشک از چشام سرازیر شده بود . اصلا توجهی به این نکرده بودم که یکی از اون سه تا تو اتاق نیست و در این فاصله ای که من داشتم خودمو جمع و جور می کردم اونم از دوستاش جدا شده رفتم تا احساسش کنم کمرمو گرفت و دستشو گذاشت جلو دهنم . ترس برم داشته بود که نکنه خفه ام کنه . ولی می دونستم که تنمو میخواد . با این حال انتظار این بر خوردو نداشتم شاید از این که دیده بود من با اون وضعیت فالگوش وایسادم حتما احساس کرده بود که آمادگیشو دارم .بر جستگی کیرشو رو کون بر جسته ام احساس می کردم ورایحه عطر هوس انگیزی که به خودش زده بود با عطر ملایم من در هم آمیخته بود . خشم و نفرت عجیبی در من وجود داشت . با یه دست کمرمو و با دست دیگه اش دهنمو داشت و منو برد تو اتاق . مسلم و مهیار هر دو تاشون لخت بودند و کیر مسلم تو کون مهیار بود . وقتی دست از رو دهنم بر داشت با صدای بلند همه رو بستم به باد فحش و انتقاد -نامردا کثافتا ولم کنین .. مهیار بی توجه به من داشت کونشو می داد -آشغال چرا منو به خودت علاقمند کردی . پست فطرت گی . همجنس باز . کونی . نامرد چرا با احساسات من بازی کردی تازه میخواستی از کیسه خلیفه هم منو ببخشی ؟/؟ یه لباس فانتزی هم تنم بود که دامن لباس فقط تا زیر باسنم می رسید و من خودمو به خیال این که می تونم با مهیار باشم آراسته بودم . این اوا خواهر راستی راستی خودشو مث دخترا در آورده بود . زیر ابروهاشو خالی کرده بود وصورتش مث آرایش قدیمیا یه حالت نخ انداخته داشت . به لباش روژزده بود . موهای سرشو هم که بلند بود یه حالت دم اسبی بهش داده بود . یه تفی تو صورتش انداختم -نامرد حتی کون سفید و اون سوراخ کونشم نشون می داد که تازه از صافکاری در اومده .. تازه داشت تحت تاثیر قرار می گرفت . خیلی هم احساساتی شده بود . شاید اونی که داشت اونو می گایید یه خورده سیر شده بود . چون آب کیر مسلم از سوراخ کون مهیار فوران کرده و به عقب بر می گشت . چشمان مهیار پر اشک شده بود -حق داری مهوش . حق داری من مرد نیستم ولی نامرد هم نیستم . من بهت دست زدم ؟/؟ چیزی بهت گفتم ؟/؟ وعده ای بهت دادم ؟/؟ چیکار می کردم ؟/؟ از دستت فرار می کردم ؟/؟ چی بهت می گفتم ؟/؟! می گفتم که یک دو جنسه هستم ؟/؟ ظاهرا مرد هستم ولی احساسات زنانه دارم ؟/؟ دوست دارم مردا با من حال کنن ؟/؟ هیشکی ما رو درک نمی کنه . خیلی ها به دید یه انگل بهمون نگاه می کنن . حتی تو تقسیمات آدما وجود هم نداریم واسه چی . مگه ما خودمون خواستیم اینجور به دنیا بیاییم ؟/؟من نمی تونم مرد باشم … با این که متاثر شده بودم بهش گفتم تو می تونستی اینو همون اول بهم بگی -راستش نتونستم . یک دوست می خواستم یکی که منو نشناسه . یکی که منو به خاطر خودم بخواد -تو نمی دونستی که من دارم بهت علاقمند میشم ؟/؟ -در دایره ای که آدما همش به فکر خودشونن من دیگه نتونستم به این چیزا فکر کنم . من نمی تونم یه مرد باشم . خونواده ام هم می دونن خیلی ها هم می دونن -جز من دیوونه و احمق همه میدونستن . در همین وضعیت که من و مهیار داشتیم حرف می زدیم دستان غفور سر گرم فعالیت بوده و دستشو از زیر پیر هنم رسونده بود رو قاچای کونم -واییییی اینا رو ولش مهوش جون . این کون تو فقط با کیر من حال میاد و کیر منم با کون تو .بیا خوش باشیم . دستشو برد بالاتر و گذاشت رو سینه هام . تقلای من فایده ای نداشت . نمی خواستم به این راحتی تسلیم شم . خشم عجیبی داشتم ولی کیر غفور از پشت شلوار به کونم چسبیده بود و دستش به کوسم رسیده بود . پشت گردن منو غرق بوسه های آرومش کرده بود . یه لحظه سرمو بر گردوندم . جوون خوش تیپ و سر حال و خوش پوش و مرتبی به نظر می رسید . طوری به خودم مسلط شدم که متوجه نشده ازش خوشم اومده -داداش غفور می بینم که داره ردیف میشه . تختو واسه تون خالی کنیم ؟/؟ من که چندشم می شد رو همون تخت سکس داشته باشم گفتم ممنون . همینجا ارزونی خودتون . تازه کی گفته من میخوام حال بدم . وقتی داشتم این جور واسه غفور ناز می کردم اون داشت لختم می کرد . منو رو دستش بلند کرد و برد روی کاناپه پذیرایی -من که هنوز بهت نگفتم راضیم .کی بهت گفته لختم کنی -یعنی می خوای بگی پس از این همه وقت هنوز زنا رو نشناختم . تو هنوز کیرمو ندیدی ؟/؟ -ببینم تو شرط گذاشته بودی که اگه مهیار منو برات جور کرد کیرتو بکنی تو کونش . حالا من دارم بهت میگم در صورتی خودمو در اختیارت میذارم که اونو نکنی . یا من یا اون .-اوخ جووووون بمیرم واسه اون کوووووون . هر چی تو بگی وقتی خودشو لخت کرد و کیرشو دیدم حس کردم که با یه بار زیر کیر رفتنش یک سال کمبود من جبران میشه . منو رو کاناپه خوابوند . خودش دیگه یکسره لخت بود و یه شورت نازک فقط پام بود . همونو پایین می کشید و بعد دوباره می فرستاد سرجاش این کارش خیلی بهم حال می داد سرشو گذاشت رو قاچهای کونم و گازشون می زد . می جویدشون . لیسشون می زد . سوراخ کون منو می لیسید . هنوز در شوک وضعیت پیش اومده بودم و علاقه ای که نسبت به مهیار داشتم . نمی تونستم باور کنم که زیر کیر یه نفری هستم که چند دقیقه ای نیست که باهاش آشنا شدم . هنوز شرمم میومد که هوسمو بهش نشون بدم . لبامو گاز می گرفتم تا کمتر حرف بزنم . پشت به اون قرار داشتم و اون سرشو میذاشت لای کونم وبا زبونش همه جاشو می لیسید . حس خفته من که چند روزی میشد که نیمه بیدار شده بود دیگه کاملا بیدار شده بود .خودمو واسه مهیار آماده کرده حالا نصیب غفور شده بودم . چشای نیمه بازمو به سینه هام دوختم . چیز بدی نبود . خیلی حال می داد . خودم که از تماشاش کیف می کردم . نوک زبون غفور رو به خوبی رو سوراخ کونم احساس می کردم . وقتی دستشو می کشید روی کوسم بیش از پیش متوجه می شدم که چقدر هوسم زیاده وچقدر خیس کردم . خیسی کوسمو رو کونم پخش می کرد . با کف دستش روکونم می کشید و با زبونش ولباش خیسی باقیمونده منو لیس و میک می زد . فکرمو فقط متوجه سکس کرده بودم کاناپه یا همون مبل چند نفره وسط پذیرایی قرار داشت ومنم سر و دستمو در قسمت پشت و بیرونی اون قرار داده و کونمو به طرفش داشتم و غفور رو نمی دیدم . فقط یه لحظه حس کردم که یه چیزی منو به طرف جلو هل داده دارم کله معلق میشم . به خودم که اومدم حس کردم اژدها وارد تنم شده . کیر رفته بود تو کوسم . همونی که مهیار دو جنسه دنبالش می گشت . کثافت تا حدودی تونسته بود احساسات منو هم جریحه دار کنه . دیگه فایده ای نداشت . هر چی به لبام فشار می آوردم و به خودم می پیچیدم نمی تونستم جلو خودمو بگیرم -کیف داره مهوش جون نهههههه ؟/؟ ناز داشتی .. واسه این که خودشو نگیره به خودم فشار آوردم که چیزی نگم . اما با چند تا ضربه دیگه کیر گوشتی و سفتش دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم -آرررررره حال میده کیرت حال میده . منو بکن . عشق می کنم . فقط تو کون مهیار نامرد نکن . خیلی راحت رو من مسلط بود بدون این که بهم فشار بیاره منو می گایید .-واییییی غفور این چه کیریه که داری نهههه نه نه … آروم تر تند تر هر جوری میخوای بکن .. فقط داشتم حرف می زدم و اصلا نمی دونستم چی دارم میگم . یه جوری میخواستم با خودم با مخم و هوسم کنار بیام . مهیار و مسلم که دست از کار کشیده بودند مارو نگاه می کردند و با لذت هم نگاه می کردند . دیگه اون شرم اولیه رو نداشتم . کیر غفور مال من بود . نباید میذاشتم که مهیار عوضی اونو از من بقاپه . یه لحظه دیدم که کمر منو گرفت و مث یه اسیر و شکار برد طرف اتاق خواب -چیکارمی کنی بذارم زمین . من نمیخوام رو اون تختی که مهیار گاییده شده گاییده شم . ولی اون کار خودشو کرد منو برد انداخت رو اون تخت وای کاش کار فقط به همین جا ختم می شد . رفت زیر من قرار گرفت که من بیام رو کیرش .اینم خودش بد نبود ولی بازم یه سور پرایز دیگه منو غافلگیرم کرد . این بار یه فریادی از درد کشیدم و خواستم فرار کنم که هم غفور و هم مسلم دستاشونو دور کمر من حلقه کرده نذاشتن در برم . مسلم طوری بیرحمانه و یک ضرب کیرشو کرده بود تو کونم که حس کردم توی سوراخ کونم خنجر کشیده . چند دقیقه ای گذشت تا به هر دو تا کیر عادت کردم . مهیار خودشو رسوند به ما . مثل تشنه ها و گرسنه ها یه خورده که کیر از کوس و کون من میومد بیرون یه لیسی بهشون می زد و یه تبرکی می گرفت -آهههههه ادامه بدین این جوری ولم نکنین . تا هر وقت دوست دارین بهم حال بدین .سینه های من تو دستای غفور بود . مهیار بهم نزدیک شد و لباشو گذاشته بود رو لبام و به موهام دست می کشید . سه تایی شون با من خودشونو به اوج رسونده بودند . مهیار کف کرده کیر غفور بود . دلش می خواست یه جوری دلشو به رحم بیاره یعنی دل منو به رحم بیاره . دو تا کیر تو تنم بود که یکی از یکی بهتر ولی با کیر غفوری که توی کوسم بود بیشتر حال می کردم . وقتی اونو می کشید بیرون و دوباره فرو می کرد داخل کوسم حس می کردم یه متری میشه . حتی کونمم تشنه و اسیر کیر مسلم شده بود -غفور این یه دفعه سیرم نمی کنه پسر تو حالا این یه دفعه رو سیر شو اگه ما هم سیر شیم این مهوش خانوم کار درست سیر بشو نیست . درسته مهوش خانوم ؟/؟ -آرررررره آرررررره هر چی غفور جون میگه درسته من همیشه کیرتونو میخوام . دفعه دیگه تو آپارتمان من . نمیخوام منت مهیار کونی رو بکشم -مهوش من کونی نیستم . گی نیستم . من دو جنسه ام . مث تو یه احساس زنونه دارم . از این که یکی تضمینی به تورشون خورده که همیشه بهشون حال بده ذوق زده شده بودند منو از تخت پایین آورده و یکی پاهامو داشت و یکی کمرمو و این بار با جون دوباره ای که داشتند تا جون داشتند منو گاییدند . چه حالی داشت رو هوا به ار گاسم رسیدن .یه احساس سبکبالی داشتم هم جسمم هم جونم وقتی متوجه شدند من به اوج تمتع رسیدم گذاشتنم زمین ودوباره در همون حالت اولیه غفور ریخت توی کوسم و مسلم هم توی کونم خالی کرد روزمین دراز کشیدم تا چند دقیقه ای رو در حالت کیف و حال خودم بمونم که دیدم یه دستی داره سوراخ کون و کوسمو می ماله و بعدشم داره اونو لیس می زنه . مهیار بود که آبای کیر بر گشتی غفور و مسلمو که از سوراخ کوس و کونم در حال برگشت بود میک می زد و می خورد . من که چندشم شده بود نمی دونم اون چطور با لذت ملچ ملوچ می داد و اونا رو می خورد . با یه التماس خاصی بهم نگاه می کرد که دلم واسش سوخت -غفور جون میل خودته اگه می خوای بکنی تو کون مهیار من حرفی ندارم -مهیار از این که من اوکی دادم به وجد اومد و منو غرق بوسه کرد .-خیلی با معرفتی خیلی با گذشتی .. غفور با این که کیرش یه خورده شل شده بود و خودشم شل گفت نوکرتم مهوش جون به روی چشم . کمر مهیار رو گرفت و با کیرش چند تا ضربه به قاچای کون مهیار زد و کیرش دوباره شق شد و راحت تر از کون یه زن کیرشو فرو کرد تو کون مهیار دو جنسه -واییییی غفور غفور می میرم واسه این کیر مشتی و با حال تو . بکن بکن . صفا داری رفیق با وفا داری . قربون مرام و معرفتت …. اصلا بهش نمیومد از این حرفای مردونه بزنه و لاتی و داش مشتی بلغور کنه همون بهتر که زنانه صفت می موند .. خودم به آرامش رسیده بودم و دلم می خواست که یه ثوابی کرده باشم . نباید این قدر خود خواه می بودم مهیار که نمی خواست یه مرد باشه با احساسات زن . آفرینش اون این جور بود . با این که پس از چند دقیقه غفور آبشو توی سوراخ کون مهیار خالی کرد ولی حس کردم که مهیار هنوز ارضا نشده . دلم واسش می سوخت . از همه جا مونده از همه جا رونده .. قول و قرار ها رو با مسلم و غفور گذاشتم که چند روز دیگه بیان آپارتمان من ولی از مهیار دعوت نکردم . نمی خواستم صحنه گاییده شدن اونو ببینم . اون دو تا مرد رفتند و من و مهیار تنها موندیم از من عذر خواهی و تشکر کرد -دیگه نمی بینمت مهوش ؟/؟ -ما دیگه نمی تونیم با هم دوست باشیم . عاملی برای پیوند ما وجود نداره . تازه تو می خواستی منو پیشکش بقیه کنی -مگه بهت بد گذشت ؟/؟ مهوش من دوست خاصی که درکم کنه ندارم . تنهام نذار . به دید یه انگل و عضو اضافه جامعه بهم نگاه نکن . منم یه انسانم . این بار دیگه به بقیه کاری ندارم . میرم گواهی پزشک می گیرم و جراحی و تغییر جنسیت یا تکمیل جنسیت رو شروع می کنم . می خوام مث شما احساس داشته باشم و زندگی کنم . به تمتع و اوج لذت برسم . مهوش تنهام نذار بهت احتیاج دارم دیگه تو رو به کسی پیشکش نمی کنم . ببین من و تو می تونیم دوستای خوبی باشیم حتی می تونیم با هم حال کنیم . هنوز هر دومون لخت بودیم نوک سینه های منو گذاشت تو دهنش و دستشو گذاشت لای پام و با کوسم ور رفت -پس تو احساس مردونه هم داری ؟/؟ -نه مهوش جون . به این میگن لز که زنا با هم دارن ونمی دونی چقدر حال میده . مهیار راست می گفت . بد چیزی نبود . از رفتن منصرف شده , موندم تا با هم یه لز درست و حسابی داشته باشیم .. پایان

سکس با خواهرزن 47 ساله امسلاماسم من سینا ست بچه جنوب داستان من برمی گرده به 3 سال پیش سال 87 که من 2 سالی بود ازدواج کرده بودم و توی سکس با زنم مشکل برخورده بودم خانم بیمار شده بود وتوان سکس نداشت و دچار بیماری عجیبی بود و تا الان کمی بهتر شده و خواهر زنی داشتم 7 یا 8 ماه بعد از ازدواج ما طلاق گرفت، چون بچه دار نمی شد خلاصه مشکل من و زن بیخ پیدا کرده بود تا آخر به گوش مهین خواهر زنم رسید اون زنی بود با قد 178 یا180 وزنی 73یا 4 کمری 36 باسنی 44 یا 46 و سینه 95 گاهی هم به 100 یا بیشتر میرسید موقع عادش ، گاهی کرم بزرگ کننده سینه میزد.خلاصه کنم خانم خیلی افسرده شده بود برای همین اون به اصرارخواهرش مهین به خونه برادرش به اصفهان رفت و قرار شد یه 1 ماهی بمونه البته مهین خانم 47 سال سن داشت و همه احترامش داشتن من اون روز های زوج شنا میرفت و روز فرد یه ورزش دیگه و عصر هم مطالعه و پیاده روی و برنامه اش پر، بودخلاصه خانم رفت موندم مهین می اومد خونه تمیز می کردو غذا تهیه می کرد میرفت روز سوم یا چهارم بود که از سر کار اومد رفتم دوش بگیرم که دیدم یه شوت و سوتین سفید که عکس گربه صورتی روش بود و نوشته Love که به رنگ قرمز بود و یه تی شرت ساده طوسی رنگ وشلوار همرنگ تی شرت توی حمام بود و فهمیدم که باید برای مهین باشه تا الان هیج وقت فکر مهین و یا هیج چیز دیگه نبودم ولی بدم نیومد باهاشون وربرم وخلاصه شب با اون تا صبح سرکردم و خوشبختانه یه دست جعق با شون زد ابم توی کامدوم ریختم وصبح به سرکار رفتم وفراموش کردم لباس و حتی کاندوم جمع جور کنم ، ظهر با عجله به خونه رسیدم دیدم بله مهین لباسها برده کاندوم هم به سطل انداخت عصر بود که تلفن زنگ و چون دیدم مهین دو دستی زدم توی سرم با خودم گفتم وای بدبخت شدم حتما می خوای حرفی بهم بزنه که من رو برای شام دعوت کرد من هم یه شکلات و ماست گرفت رفتم خونه اش زنگ زدم در باز شد رفت داخل تا رفتم داخل گرم تحویل گرفت وشکلات ماست از من گرفت تشکر کرد و اون توی اشپزحونه گذاشت اون لحظه یه تی شرت قرمز یقه باز پوشیده بود که خط سینه اش معمولم بود وگاهی هر لحظه بند سفید سوتینش پیدا میشد و شلوار زرد رنک تنش بود و موقع راه رفتن تمام سینه هاش تکون می خورد و هی گرم و سرد میشدم بعد نیم ساعتی شام خوردیم ظرفهای شام جمع کردیم و مهین شروع به صبحت کرد وهی سوالی می پرسید من از ترس ساکت شده بود که گفت سیتا امشب ارومی هان چی بگم و باز هم خودش ادامه داد و از بیماری خانم گفت و غیره تا اینکه حرف سر لباسهای اون خونه ماجاگذاشته بود و من باهشون حعق زده بود کاندوم من بگو خیس عرق و شرمنده گی و کلی من ببخش منظور نداشتم چرا کارکنم شما شرایط شیما روی می دونی و….من واقعا شروع به گریه کردم درد شیما زنم و این شرایط بهر حال خیلی بد بود که مهین بلند شد کنارم نشست ومن رو بغل کرد بوسید اون 17 سال از بزرگتر بود و سینه هاشو توی بدنم حس می کردم ولی واقعا به گوه خوردن افتاده بودم که بلندشد رفت 2 قرص آبی رنگ برام اورد با یه لیوان اب من هم خوردم و دستمال به داد گفت اشکال نداره من درکت می کنم من هم مشکل دارم من هم می فهم کسی که زن داره نتوان کاری بکن مثل کسی کرسنه باشه غذا باشه بگنش نخور من هم طلاق گرفتم ولی من هم ادمم نیاز دارم ولی اینگار که نه کسی سمتم میاد نه جای می توانم خودمو ارضاء کنم نزدیک به ریع ساعتی 20 دقیقه گذاشت حالیم جالب نبود دهنم خشک شده بود مهین بهم گفت طوریه گفتم اره دهنم خشک دیدم رفت برام یه لیوان اب پرتغال برام اورد کنارم نشست لیوان تا ته خالی کردم کیرم داشت کم کم از گرمای مهین صداش بلند میشد خیلی اروم اروم نفس می کشید ولی نفساش عمیق بود توی هردم و باز دم بزرگی سینه هاشو می دیدم امشب عجیب بود از یه طرف تا حال همچین حال نداشتم بعد هم احساس می کردم که سینه های مهین خیلی برگتر شدن خلاصه بوی خیلی خوبی می داد به ارومی بهم گفت نظرت چیهمن هم گفتم در مورد چی گفت در مورد امشب من هم گفت هوا خوبهمهین نه منظورم خودمه ، تو ،امشب، تنهایم ،سکس چشمام ،باز ،باز شد، مهین بلندش چراغا خاموش کرد و اومد سمتم شروع کرد لبمو خوردن مهم دیگه بیکار نه نشستم شروع کردم لب زبونش خوردن باسینه هاش بازی کردن کیرم یه 6 متری شده بود داشتم می مردم نفس ام تند تند شده هر دوی ما به نفس نفس افتادیم بعد شلوارم از پام دراورد و شورتم کند وکیرم پرید توی صورتش و خیلی اروم سرکرم لیس میزد و برام ساک زد زیاد توی کف ساک نبودم چون شیما برام میزد خلاصه بعد نوبت من شد که شلوار زردش دربیارم وشوت سفیدش که دیدم خندیم نمو دونستم شوت با براکتی برام باشه خلاصه شروع کردم مثل حیوان کسش خوردن هر چند که مهین کلی بهش خوش می گذاشت اون جفت دستش روی سرم گذاشته بود بعد بلندشدم تی شرتش از تنش دروردم دیدم همون سوتین سفید با گربه صورتی تنش سوتینم ه از تنش دراوردم و با سینه هاش بازی میکردم لبشو خوردم بعد سریع به روی سینه هاش افتاد خوب لیس زدمش بعد به اتاق خواب رفنیم و اون روی نخت انداختم وهیچی حس نمی کردم بعد از کلی بود کسی پیدا شده بری کردن به مهین گفتم کاندوم نداری گفت نه مهم نیست من بچه دار نمی شم بعد این 2 تا قرص که خوردی هیچ افتاقی تمی افته خلاصه اروم شروع کردم با کس مهین بازی کردن هر دوی ما توی کف بودیم کیرراست گذاشتم توی کسش و شروع کردم به کردن مهین بعد از 1ساعت ور رفتن خوردن سینه های مهین و بدش مهین ارضاء ، بعد از کمی ارومی مهین گفت دوست داشتی از کون هم بکن خلاصه ابم توی کسش ریختم ————–این با اول که داستان می نویسم شرمنده بعد این داستان 3 سال پیش افتاق افتاده ولی تا الان 3 سال هست مه بامهین ارتباط دارم

همسایه ای که مامان رو می کردسلام من اسمم نیماست الان25 سالم خاطره ای که می گم مال 2 سال پیش ما یه خونواده 3نفره ایم من بابام مامانم که اسمش ناهیده یه زن با قد متوسط سفید ویکم تپل ما یه خونه 2 طبقه داریم با حیاط قشنگ تو یکی از محله های شرق تهران اون موقع ما یه همسایه داشتیم به اسم سعید که پسر همکار بابام بود وطبقه پایین ما زندگی می کردسعید مهتدس کامپیوتر بود من اون موقع تازه یه لپ تاپ خریده بودم که کارای دانشگاه باهاش انجام بدم هر وقت هم سوالی داشتم میرفتم پیش سعید تا کمکم کنه من خودم گی بودم از20 سالگی کون میدادم یه روز یه نرم افزارگرفتم نصب کنم رو لب تاب ولی هر کاری کردم نتونستم گفتم زنگ بزنم به سعید ببینم خونه اس تا کمکم کنه زنگ زدم اون هم گفت خونه است خلاصه من لب تاب برداشتم رفتم پایین سعید در باز کرد رفتیم تو اتاق تا کمکم کنه تو اتاق یه تخت بود وکامپیوتر سعید ولباساش که هر کدوم یه جا افتاده بود نشستیم سعید شروع کرد به یاد دان یکم که کار کردیم سعید رفت تا شربت بیاره منم رفتم دراز بکشم رو تخت پتو که مچاله بود کنار زدم که دراز بکشم که دیدم یه شورت سوتین از لای پتو افتاد بیرون جا خوردم خدایا این چیه سعید که مجرد این مال کیه بعد گفتم حتما مال دوست دخترش ولی اون که نمیتونه کسی بیاره خونه بعدش هم کدوم دختر سایزش به این بزرگی؟ مانده بودم پس این مال کیه ؟حتما جنده اورده ولی چطوری بعدش هم اون که همه اش سر کار وقتی هم میاد خونه ما هستیم جرات نمی گنه کسی بیاره اخه بابای من سپاهی واز اون گیرهاست تو فکر بودم که سعید اومد من هم سریع اومدم نشستم روزمین شربت خوردیم بعد سعید نشست پای لب تاب من باهاش ور رفتن من هم نشستم پشت کامپیوترش داشتم اهنگ گوش میکردم عکس های سیستم میدیدم که یه دفعه دیدم یه پوشه هست که اسم عجیبی داشتXXPICشک کردم که عکس سکس باشه دیدم سعید تو بر بازی رفتم توش پر بود از انواع عکس های سکس ایرانی وخارجی همین جور که نگا میکردم یه دفعه یه عکس اومد جلوم دیدم یه زن غنبل مرد کرد توکسش از بالا با موبایل عکس گرفته تخت سعید بود یعنی زن کیه عکس عوش کردم که یه دفعه خشکم رای چی میبینم مامانم کیر سعید تو دهنش دیگه داشتم دیوونه میشدم یه نگا کردم دیدم سعید حواسش نیست زدم عکس بعدی که کیر سعید تو کس مامانم بود نشسته بود روش سریع اومدم بیرون از پوشه با اضظراب به سعید گفتم کاری نداری من برم اون گفت کچا .واستا فیلم بزارم ببینیم گفتم نه مرسی کار دارم اومدم بالا رفتم تو اتاق چند روز هما اش به این موضوع فکر کی کردک که چکار کنم به بابا بگم نگم؟همه اش فکرم مشغول بود تا اینکه کم کم از اون حال اومدم بیرون چند وقت گذشت تا اینکه یه روز خونه بودم دوستم زنگ زد نیما میای فوتبال منم گفتم اره رفتم وسایلم حمع کردم برم مامان تو هال بود گفت کجا منم گفتم برم فوتبال گفت کی برمی گردی ؟گفتم 2-3 ساعت دیگه اومد لباس ورزشی ها که شسته بود داد بهم گفت منم شاید برم خونه خالت هر وقت خواستی بیای بهم زنگ بزن بیا اونجا یه سر با هم بیایم گفتم باشه رفتم پایین موتور از زیر زمین در اوردم که دوستم زنگ زد کجایی زود باش گفتم اومدم اینقد عجبه داشتم که کلاه یادم رفت بر دارم زدم بیرون به چهار اره نرسیده بودم که دیدم پر پلیس ترسیدم موتور بگیرن گذاشتم همونجا برگشتم کلاه بر دارم یه رب تول کشید تا رسیدم در خونه مستقیم رفتم سمت زیر زمین دیدم در بسته گفتم چتما مامان رفته اونجا تمیز کنه ترسیدم که الان سیگار ها فیلم سوپرهام ببینه خاستم ببینم تو چه خبر یادم اومد که شیشه ها رو از تو روز نامه زده بودم تو فکر بودم که یه دفعه یادم اومد پشت ساختمن شیشه زیر زمین به خاطر لوله بخاری سوراخ کردیم رفتم از اونجا نگا کنم دیدم چیزی نیست تو که یه دفعه دیدم مامان با یه تاب شلوارک اومد جبو بعدهم سعید اومد چسبید بهش شروع کرد لب گرفتن بعد هم لیس زدن گردنش بعد هم تاپش در اورد وای چه هیکلی داشت مامان سفید مس برف یه سوتین قرمز به سینه هاش بود که سینه های گنده اش توش جا داده بود کم کم داشتن کنجکاو میشدم ببینم چی میشه گوشیم خاموش کردم تا صداش در نیاد سعید بند سوتین باز کرد سینه های بلوری مامان افتاد بیرون شروع کرد به خوردنش ون بعد دستاش گذاشت رو دیوار کونش کرد شمت خودش اروم شلوارک کشید پایین وای الان داشتم کون گنده مامانم با یه شرت توری ست با سوتینش میدیدم که قنبل کرده برای سعید که شرت کشید پایین کون سفید تپلش زد بیرون بعد شروع کرد به خوردنش بعد نشوندش رو تخت انگشتش گذاشت لا کسش شروع کرد به نوازش هی انگشتش میکرد تو دهن بعد نشست جبو کس مامان شروع کرد خورده انقد خورد که یه دفعه مامان پرتش کرد کنار با یه جرکت کیر سعد کشید بیرون چقد بزرگ بود اول سرش بوس کرد گفت جون فدات شم و شروع کرد خوردن کیرش خیای حرفه ای میخورد چند دقیقه که خورد دوباره سعید افتاد به خوردن کسش که مامان گفت بسه بکن اونم گفت چشم کیرش خیس کرد گذاشت رو کسش چند دقیقه مالید روش که مامان گفت بکن تو دارم میمیرم اونم گفت چشم عزیزم فدای کس نازت بعد سرش گذاشت در سوراخ با یه جرکت کرد تو که جیغش رفت هوا وشروع کرد به تلمیه زدن پاهای مامانم بالا بود سعید همون جور که می کرد انگشت های پاش لیس میزد هی میگفت حیف این کس نیست که اون سپاهی کسخول بکنه ؟ سرهنگ کجایی که زنت گاییدم مامانم حشری تر میشد انقد تلمبه رد که یه دفعه مامان پرتش کرد کنار اومد رو کیر ش با کسش مماس کرد نشست روش شروع کرد بالا پایین کردن تا اینکه یه لرزه ای گرفت افتاد رو سعید اونم بقلش کرد محکم چسبوند به خودش بعد چند دقیقه سعید گبت ناهید جون قنبل کن مامان گقت خودم برات میارم ابت که سعید گفت شیطون قولت یادت رفته؟میخام از در پشتی بیام تو بهشتت مامان گفت نه دیگه سعید جون ولی سعید گفت قول دادی گلم تا اینکه راضیش کرد مامان قنبل شد اونم شروع کرد لیس زدن کونش کونش مثل کیک خامه ای بود سفید نرم بعد کیرش گذاشت در سوراخش واییی چقد سوراخش تنگ بود سعید گقت جون چه کون تنگی مامان گقت فکر کنم دیگه دوران تنگیش سر اومد سرهنگ بد بخت تو ارزوش موند سعید گفت حیف این نیست سرهنک بکنه هر کاری می کرد نمیرفت مامان هم التماس می کرد بیخیال شو که یه دفه سرش کرد تو مامان جیف زد ایییییییییییییییییییییییی سوختم خاست فرار کنه سعید نذاشت اونم هی التماس میکرد نده تو بزار همین جور باشه سعید همون جور مکخ سینه هاش گرفته بود شروع کرد عقب جلو مامان هم داشت فقط اخ اوف می کرد که یه دفعه سعید چند تا عقب جلو کرد محکم تلمبه رد که مامان سرخ شد گفت ایییییییییییییی سعید در بیار ریدم دسشویی دارم اونم گفت چشم صبر کن یه ضربه مجکم زد ابش خالی کرد تو کونش مامان گفت در بیار دربیار ریدم دیوانه بعد سعید گفن بیا عزیزم همین که کیر کشید بیرون یه دفعه زووووووووووررررت زووووووووووووورت مامان گوزید اب تو کونش پاشید بیرون سعید شروع کرد خندیدن اونم گفت کوفت گه میخورم بهت بدم نگا چه کثافت کاری راه انداختی بعد سعید بقلش کرد شروع کرد دلداری دادن وبعد خودشون تمیز کردن خواستن لباس بپوشن که من رفتم

زندگی سکسی من و مامان داستان زندگی خودم رو از زمانی شروع میکنم که 11 سالم بود من در یک خانواده شش نفره زندگی میکردم پدرم (رضا) که 47 سالش بود اصلیتن رشتی مردی بود جا افتاده لاغر و ظریف با موهای جو گندمی ، شغلش هم استاد دانشگاه بود و مامانم (شهین) 49 ساله و اصلیتن خوزستانی بود با هیکلی درشت و توپل با پوست سبزه سه تا خواهر هم داشتم که خواهر بزرگم روزیتا که 26 سال داشت و دانشجویی رشته پزشکی بود و خواهر دومم رویا که 21 سالش بود اون هم دانشجو بود و خواهر کوچیکه راحله که 15 سالشه که دبیرستانی بود و من هم که بچه آخری و نا خواسته و یکی یدونه مامانی چون تک پسر خونه بودم. بزارید کمی هم از خونمون بگم . یک خونه دو خوابه 100 متری بود که یک اتاق برای بابا و مامان بود و یکی هم برای ما بچه ها که دوتا تخت دو طبقه داشت. ولی چون من لوس مامان بودم همیشه برای خواب باید تو بغل مامان میخوابیدم وگرنه خوابم نمیبرد . مامانی هم دیگه عادت کرده بود و دستم رو میگرفت میکرد میزاشت روی سینه هاش منم که عاشق سینه های مامانی بودم باشون انقدر بازی میکردم تا خوابم ببره و بعضی وقتها هم سینه های مامان رو میخوردم تا خوابم ببره . حسابی به مامان وابسته شده بودم. فقط پنجشنبه ها مامان میگفت باید برم تو اتاق خودمون بخوابم منم میرفت تو بغل روزیتا میخوابیدم . روزیتا هم که منو خیلی دوست داشت بهم اجازه میداد تو بغلش بخوابم و با سینه هاش بازی کنم هر وقت هم که میخواستم برم حمام، با مامان میرفت . مامان تو با من خیلی راحت بود و تو حمام فقط با یک شورت بود ولی من لخت لخت بودم و عاشق آب بازی تو وان حمام وقتی من آب بازی میکردم مامان هم با دودولم بازی میکرد و قربون صدقه اش میرفت . این کار همیشگی مامان شده بود حتی وقتی تو بغلش میخوابیدم اونم با دودلم بازی میکرد منم دوست داشتم زندگی ما همینطور میگذشت تا برای بابام از یک دانشگاههای تو مالزی دعوتنامه اومد تا روی یک پروژه مشترک بین دانشگاهشون و دانشگاه اونجا کار کند و باید مدت یکسال میرفت مالزی بعد از گذشت یک ماه از رفتن بابای ، رفتار مامان یواش یواش داشت تغییر میکرد و شبها وقتی تو بغلش میخوابیدم ازم میخواست که لخت لخت بخوابم و خودش هم حسابی با دودولم بازی میکرد. یکبار شب پنجشنبه بود که مامان گفت بیا بریم حمام باید یه چیزهای یادت بدم . منم که عاشق آب بازی سریع قبول کردم و بدوبدو رفتم تو حمام و شروع کردم به لخت شدن که دیدم مامان هم اومد و داشت لخت میشد ولی چیزی که عجیب بود اینباری شورتش رو هم در آورد و منم با کمال تعجب به جلوی مامان نگاه میکردم وقتی مامان متوجه شد اومد بغلم کرد و حسابی که منو وسط سینه هاش چلوند گفت: بیا با هم آب بازی کنیم و با هم رفتیم تو وان و شیر آب رو باز کردیم ولی من از کوس مامان چشم بر نمیداشتم . مامان هم رو کرد بهم و گفت: دوست داری با ناناز مامانی بازی کنی؟ منم با شوق و ذوق گفتم آره . مامان هم تو وان دراز کشید و پاهاشو باز کرد که من راحت برم وسط پاهاش و با نانازش بازی کنم . منم یک نیم ساعتی با ناناز مامانی بازی کردم تا دیگه خسته شدم . بعد مامان گفت : براز یه کاری کنم تا خستگی از تنت در بیاد و بعد منو نشوند لب وان و بعد دودولم رو گرفت و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن منکه اولش ترسیده بودم که مامان میخواهد چکار کنه بعد یواش یواش خوشم اومد مخصوصان وقتی مامان هی ساک میزد و هی قربون صدقه دودولم میرفت و میگفت: چه دودول خوشمزه ای داری و بعد از یک مدت احساس کرد من دیگه خسته شدم بهم گفت: دوست داری تو هم ببنی ناناز مامانی چه مزه ای است و پاشد و نشست لب وان و گفت: بیا عزیزم ناناز مامانی رو لیس بزن ببین چقدر خوشمزه است ، منم به حرف مامانی گوش دادم و شروع کردم به لیس زدن اول خوشم نمی اومد ولی یواش یواش خوشم اومد و بیشتر برام یک بازی جالب بود بعد از چند دقیقه لیس زدن دیدم مامان داره آه و اوه میکنه ، کمی نگران شدم و بلند شدم و پرسیدم مامانی حالت خوبه ؟ نکنه داری اذیت میشی؟ که مامان گفت: نه عزیزم دارم از پسر گلم لذت میبرم . منم کمی دیگه ادامه دادم بعد که خسته شدم .مامان بلندم کرد و حسابی منو شست و خودش هم دوش گرفت و رفتیم که بخوابیم. موقع خواب دیدم که مامان لخت اومد تو تختخواب کنارم داز کشید . منم طبق معمول شروع کردم با سینه هاش بازی کردن ولی مثل شبهای قبل نبود مامان شهین همه اش به خودش میپیچید . من که احساس کرده بودم مامان یه چیزیش هست ازش پرسیدم مامانی چی شده امشب نمیخوابی؟ مامانی گفت: بابات نیست دارم اذیت میشم منم بهش گفتم خوب بابا نیست حالا من مرد خونه هستم حالا بگیر راحت بخواب منم مواظبتون هستم. مامان که خنده اش گرفته بود. گفت: عزیزم دلم مرد خونه کارهای دیگه ای هم غیر از مراقبت از خونه داره. منم با قلدری گفتم: خوب بگو باید چکار کنم. مامان کمی فکر کرد و بعد گفت: پاشو مرد خونه بیا به مامانی آرامش بده تا راحت بخوابه . گفتم: باید چکار کنم . مامان پاهاشو باز کرد منم فکر کردم دوباره باید نانازش رو بخورم و رفتم وسط پاش و که شروع کنم به لیس زدن ناناز مامانی که .مامانی گفت: نه اینبار باید یه کار دیگه کنی . باید دودول خوشکلت رو بکنی تو ناناز مامانی تا مامانی به آرامش برسه . منم به حرف مامان گوش کردم و مامان دودولم رو گرفت و کرد تو کوسش و بهم گفت: حالا باید جلو عقب بکنی تا مامانی لذت ببره و منم شروع کردم به تلبه زدن بعد از چند دقیقه که کوس مامان خوب آب انداخته بود از سور خوردن کیرم تو کوس مامان خوشم اومده بود و فکر کنم نیم ساعتی داشتم تلبه میزدم که یکدفعه متوجه شدم مامان یک لرزه به خودش داده و یک آهی کرد که انگار یک باری از دوشش گذاشته زمین و بعد از من تشکر کرد و منو تو بغلش گرفت تا خوابم برد از اون به بعد هفته ای دو سه بار مامان ازم میخواست که بکنمش ولی چون میدید کوس لیسی رو دوست دارم بهم اجازه داده بود هر وقت دوست دارم کوسش رو بخورم و منم روزی یکی دو بار باید کوسش رو میخوردم عاشق این کار شده بودم برای این کارهام بود که روز به روز من و مامان به هم وابسته تر میشدیم ولی در عوض رابطه من و راحله بدتر و بدتر میشد و چون اون هم دختر کوچیکه بود همیشه تو سروکله هم میزدیم ولی رویا که خیلی مهربون بود منو خیلی دوست داشت و همیشه هوای منو داشت . روزیتا هم که نقش مامانها رو بازی میکرد شش ماه از رفتن بابا گذشته بود که یک روز وقتی از مدرسه برگشتم خونه دیدم مامانی نیست و از روزیتا که خونه بود پرسیدم پس مامان کجاست که گفت: پدربزرگ حالش خوب نبود مامانی رفته خوزستان. و بعد گفت: بیا تا نهارت رو بهت بدم .منم رفتم سر سفره و پرسیدم پس رویا نمیاد که روزیتا گفت: اون امروز کلاس داشت . راحله رو هم که میدانستم مدرسه است اون روز گذشت تا شب شد و موقع خواب و طبق عادت رفتم تو بغل روزیتا و شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و باش صحبت کردن که طبق معمول صدای راحله در اومد که ساکت باش میخوام بخوابم و بعد صدای هر دوتامون بالا رفت تا بعد روزیتا دید فایده نداره منو راحله مثل سگ و گربه هستیم . دست منو گرفت برد تو اتاق مامان و بابا که بخوابم و بعد از من پرسید با مامان اینجا چطور میخوابیدی؟ منم لباسم رو درآوردم و لخت شدم و گفتم: اینطوری. روزیتا که خوشش اومده بود لباس خوابش رو در آورد و کورستش رو هم باز کرد و گفت: بیا تو بغلم سینه بخور. سینه هاش مثل سینه های مامان بزرگ و ناز نبود ولی من دوستشون داشتم و شروع کردم به خوردن سینه هاش که دوباره ازم پرسید. مامان برات چکار میکرد؟ منم گفتم با دودولم بازی میکرد. روزیتا هم شروع کرد با دودولم بازی کردن . نمیدونم چطور بود ولی احساس کردم روزیتا خیلی از مامان حرفه ای تر با دودولم بازی میکنه خیلی لذت بردم بعد از یک ربع ساعتی بهش گفتم: میخوای مثل مامان به تو هم آرامش بدم؟ که روزیتا با تعجب گفت: چطوری ؟ منم بهش گفتم: شورتت رو در بیار. روزیتا که خیلی کنجکاو شده بود که بدونه من و مامان با هم چکار میکنیم. شورتش رو درآورد. منم رفتم وسط پاش و دودولم رو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن و کردن خواهرم بعد که حسابی کردمش و فهمیدم آبش اومده بهش گفتم: حالا دیگه نوبت من است که لذت ببرم باز روزیتا تعجب کرده بود که دیگه میخوام چکار کنم . که دید رفتم پایین تر و شروع کردم به خوردن کوسش و نیم ساعتی که خوردم و فهمیدم دوباره آبش اومد رفتم تو بغلش که بخوابم. من اون موقع نمیدونستم که پرده و مرده چیه ولی بعد فهمیدم که خواهرم چون قبل از من به کسای دیگه ای هم کوس داده بود و وقتی فهمید من با مامان چه رابطه ای دارم دیده بود که این بهترین بهانه است که بگه من پرده اش رو زدم یکهفته ای که مامان نبود من هر شب روزیتا رو میکردم و کوسش رو میخوردم تا مامان اومد و من همون شب اول براش تعریف کردم که اون یک هفته هر شب با روزیتا چکار میکردم . و مامان با عصبانیت روزیتا رو صدا زد و منو از اتاق بیرون کرد و بعدها فهمیدم حسابی دعواش کرده و در مورد پرده اش ازش سئوال کرده بود و اون هم نقشه ای که داشت پیاده کرده بود و مامان هم چون منو خیلی دوست داشت . بخشیدش فقط بهش گفت: هیچ کس حق نداره از این ماجرا با خبر بشه و اگر دوباره خواست با من سکس کنه یا باید تو اتاق مامانینا باشه یا تو حمام که کسی متوجه نشه به من هم گیر داد که هیچ کس نباید متوجه بشه شش ماه دیگه هم گذشت و سکس من با مامان و روزیتا ادامه داشت تا اینکه بابا از مالزی برگشت شب اول مامان منو فرستاد تو اتاق خودم که بتوانه حسابی با بابا سکس داشته باشه ، شانس بد من روزیتا هم رفته بود خونه یکی از دوستاش ، منم رفتم پیش رویا گفتم: میخوام امشب تو بغل تو بخوابم اون هم قبول کرد و منو راه داد زیر لحافش و چون عادت منو میدونست لباس خوابش رو داد بالا و دست منو گذاشت رو سینه اش ولی چون بعد کمی بازی چون سینه هاش کوچک بود بهم حال نداد و گفتم سینه هات خیلی کوچک است حال نمیده و تا اومد به خودش بیاد دستم رو کردم تو شورتش و شروع کردم با کوسش بازی کردن رویا که اومد دست من رو بگیر ولی نتوانست چون حالش خراب شده بود و داشت یواش یواش تو دلش ناله میکرد . منم بعد از کمی بازی کردم حوس کردم که کوسش رو بخورم و برای همین رفتم لای پای رویا و شروع کردم به خوردن کوسش دو دقیقه نگذشته بود که آبش اومد احساس کردم دهنم پر از آب شده فهمیدم رویا از مامان و روزیتا خیلی آبش بیشتر است خیلی برام جالب بود رویا مظلومه انگار خیلی شهوتی تر از بقیه بود انقدر کوسش رو لیس زدم تا بعد از ربع ساعت دوباره آبش راه افتاد منم انقدر کوسش رو لیس زدم تا تمیز تمیز شده و با التماس رویا که دیگه بسه اومدم بالا و سینه های کوچولوش رو تو دستم گرفتم و خوابیدم فردا ظهر که از مدرسه برگشتم خونه دیدم خواهرم روزیتا خیلی خوشحال است و تا منو دید حسابی منو بغل کرد و بوسید . منم که با تعجب بهش نگاه میکردم ازش پرسیدم چی شده ؟ که مامانم گفت: خواهرت برای دوره تخصصی دکتریش قبول شده و فردا باید برای ثبت نام بره اصفهان برای همین است که سرش با کونش 21 بازی میکنه . منم بوسیدمش و گفتم: پس شیرینی ما کو؟ روزیتا هم گفت: چی میخوای داداش کوچولو ؟ منم سریع گفتم: کوس خوشمزه اتو . اونم سریع دامنش رو زد بالا و شرتش رو در آورد . منم رفتم که شروع کنم به خوردن که مامان داد زد که حالا موقع نهار است بزار بعداز نهار با هم نهار رو خوردیم و بعد مامان گفت: بچه ها زود باشید اگه میخواهید کاری کنید بکنید تا کسی نیومده روزیتا هم سریع رفت نشست روی مبل و دامنش رو زد بالا منم رفتم شروع کردم به خوردن کوسش مامان هم داشت سفره را جمع میکرد .که یکدفعه صدای زنگ اومد رویا بود، کار ما هم ناتمام موند گذشت تا شب شد و طبق معمول رفتم پیش بابا و مامان بخوابم و وقتی رفتم تو بغل مامانی دیدم که لخت لخته و از من هم خواست که لباسم رو دربیارم و بعد گفت: حالا بیا برای خودت با کوس مامانی بازی کن منم یه نگاه به بابا کردم که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد و بعد رفتم سوراق کوس مامان و شروع کردم به خوردنش که مامانم به بابا میگفت: ببین پسر گلم دیگه بزرگ شده و هوای مامانش رو داره. که بابا همینطور که به من نگاه میکرد به مامان گفت: این کثافت کاریها چیه یاده بچه دادی؟ که مامانم گفت: خود رامتین کوس لیسی رو خیلی دوست داره و رو به من کرد و گفت: عزیزم حالا بیا ترتیب مامان رو بده. منم پا شدم افتادم به جون کوس مامان و شروع کردم به تلمبه زدن تو کوسش بابا هم که داشت این صحنه ها رو میدید بد جوری تحریک شده بود و داشت با کیرش بازی میکرد و بعد از ده دقیقه ای که تلمبه میزدم بابا گفت: پسرم حالا دیگه نوبت منه و منو زد کنار و افتاد به جون مامان و با تمام توان مامان رو میکرد . منم از دیدن یک سکس واقعی خیلی حال کرده بودم و سعی میکردم کارهای که بابا میکنه رو خوب یاد بگیرم. بابا هم به انواع مدلها مامان رو میکرد و بعد نیم ساعت سکس دیدم هر دوتاشون پنجر شدن و تو بغل هم خوابیدن . منم کنارشون کمی بعد خوابم برد فردا خواهرم روزیتا هم رفت اصفهان برای ثبت نام و بعد هم رفت ساکن اونجا شد چون باید هم تو بیمارستان کار میکرد هم میرفت دانشگاه . منم تو راهنمایی هر روز یه چیز جدید یاد میگرفتم . وقتی انگشت کردن رو یاد گرفتم تا اومد خونه از مامان خواستم که انگشتش کنم و از اینکه انگشت تو کون مامان میکردم خیلی برام لذت بخش بود و بعد از مامان افتادم به جون رویا و انگشتش میکردم . یک روز یکی از همکلاسیهام سهیل رو آوردم خونه و به مامان گفتم: میخوایم با هم درس بخوانیم . سهیل برعکس من کمی توپل و سفید بود و منم تازه تو مدرسه یاد گرفته بودم که کون بچه های خوشکل رو بیاد بزارم و وقتی رفتیم تو اتاق بعد از کمی صحبت های درسی به سهیل گفتم: بیا کمی با هم بازی کنیم اون هم قبول کرد و بعد گفت: خوب حالا چه بازی کنیم . منم گفتم: بیا با دودول هم بازی کنیم سهیل هم قبول کرد. منم شلوارم رو کشیدم پایین و سهیل هم مثل من شلوارش رو کشید پایین هر دوتامون با شورت بودیم و بعد من شورتم رو هم در آوردم سهیل با دیدن کیر من شاخ در آورده بود و اومد کیرم رو گرفت تو دستش و گفت: دودولت چقدر بزرگه . با این حرفش خیلی کنجکاو شده بودم که مال اون چقدر است چون من فقط کیر بابا رو دیده بودم که یه کمی از مال خودم بزرگتر بود. برای همین خودم رفتم شورت سهیل رو کشیدم پایین وای اینجا رو نگاه کن چه دودولش کوچولواست سریع خوابوندمش روی زمین حسابی با دودولش بازی کردم و بعد حوس کردم کمی بخورمش ببین مامان کیر منو میخوره چه حالی میکنه و برای همین دودولش رو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردنش خیلی باحال بود و همینطور که دودولش رو میخوردم انگشتم رو هم میکردم تو کونش و باش بازی میکردم و بعد بلندش کردم و کیرم رو گذاشتم لای پاش و داشتم تلمبه میزدم که یک دفعه مامان در رو باز کرد که بگه بچه ها پاشید بریم نهار آماده است و با دیدن این صحنه خیلی عصبی شد و گفت: رامتین خیلی بیشعوری و رفت بیرون منم تا دیدم مامان ناراحت شده بدوبدو رفتم دنبالش و ازش معذرت خواهی میکردم . که مامان برگشت تو صورتم نگاه کرد و گفت: اصلان دوست نداشتم بهم دورغ بگی داریم درس میخوانیم. بعد ببینم داری ترتیب دوستت رو میدی. منم با قسم و آِیه که بخدا درسمون رو خواندیم. موقع استراحتمون بود داشتیم بازی میکردیم. دیدم مامان دیگه راضی شد و گفت: اسم دوستت چی بود بگو بیاد. منم گفتم: سهیل بیا مامانم کارت داره . وقتی سهیل اومد دیدم لباسش رو پوشیده و از خجالت سرش رو پایین گرفته. مامان رفت جلو و کشیدش تو بغلش و گفت: سهیل جان من از بچه های دروغگو خیلی بدم میاد. برای همین عصبانی شدم . حالا بیا خودم کمکتون کنم و شلوار سهیل رو از پاش در اورد و بعد لباسش رو درآورد و رو کرد به من و گفت: رامتین برو روی کمد کرم مرطوب کننده بیار تا کون سهیل رو برات آماده کنم منم بدوبدو رفتم کرم آوردم و برگشتم دیدم مامان چهار زانو نشسته و سهیل رو هم جلوش دوزانو نشونده که کونش بیاد بالا و سهیل که به عشق کوس مامانم سرش لاپای مامانی بود و کونش قلمبه شده بود و مامان کرم رو ازم گرفت و شروع کرد به سوراخ کون سهیل رو چرب کردن و بعد به من گفت: بیا کیرت رو بکن تو کون سهیل. منم رفتم پشت سر سهیل . مامان هم کیرم رو گرفت و با سوراخ کون سهیل تنظیم کرد. سهیل هم که تا داشت اولین کوس زندگیش رو نگاه میکرد و بهش دست میزد حواسش به من نبود. و بعد من یکدفعه کیرم رو تا ته فشار دادم تو کون سهیل که یکدفعه جیغش رفت بالا و اومد که از زیر کیرم در بیاد که مامان سفت گرفته بودش که نتواند از زیر کیر من در بیاد و من رو هم دعوا کرد و گفت: دیگه تکون نخور تا سهیل کونش جا واکنه منم به حرف مامان گوش کردم و بعد مامان گفت: حالا بکن منم شروع کردم به تلمبه زدن . سهیل هم داشت گریه میکرد و دستش هم تو کوس مامانی بود و بعد از نیم ساعت تلمبه زدن دیگه خسته شده بودم . سهیل هم که دیگه عادت کرده بود داشت از کون دادن به من و بازی با کوس مامانم حال میکرد. مامان وقتی دید من دیگه کارم تمام شده گفت: بچه حالا دیگه موقع نهار است. رفت سفره را چید و ما رو صدا زد که بریم سر سفره وقتی رفتیم نهار بخوریم مامان از سهیل خواست اول کونش رو بده بالا تا مامان یک خیار که چرب کرده بود بکنه تو کونش که کون سهیل باز بمونه و برای دفعه های بعدی من راحت تر باشم . سهیل هم قبول کرد مامان هم یک خیار هم قد و اندازه کیر من کرد تو کونش و سهیل رو نشاند کنار خودش تا نهار خوردیم و بعد از نهار سهیل گفت: میخواهد بره خونه مامان هم کمکش کرد لباسش رو بپوشه ولی نزاشت خیار رو از تو کونش در بیاره تا بیشتر بهش عادت کنه. سهیل هم بعد از خداحافظی رفت خونشون.