بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنج شنبه – ۲۷ آبان ۱۴۰۰

سیمان روی ایمان (۱)اسم من کیوانه و سال 66 به دنیا اومدم . همون سالی که بابام تو جنگهای غرب کشور و در بمباران شیمیایی عراق آسیب دید و بعد از بیست سال با ریه ای داغون شهید شد . این جوری خیلی بده یه عمری رو با عذاب زندگی کردن . برای همین دیگه به غیر من بچه دار نشدند . من موندم و مامان مذهبی من . با درجاتی که به پدرم دادند اون دیگه بعد از شهادتش شد سردار . مامان منم شد همسر شهید و منم پسر شهید . مامانم زن خیلی خوشگل و نازی بود که هنوز چهل سالش هم نشده بود . وقتی پاشو میذاشت تو بنیاد شهید همه واسش یه احترام خاصی قائل بودند و به یه دید دیگه ای بهش نگاه می کردند . حتی تو خونه که بودیم خیلی کم پیش میومد که روسریشو جلو من بگیره . ولی یه خورده مطالعه سایتهای سکسی داخل اینترنت و هم کلامی با رفقای ناباب سبب شده بود که جنسم یه خورده خرده شیشه پیدا کنه و حتی گاهی وقتا هوس سکس با مامان به سرم بیفته . ولی این برام یه رویا به نظر می رسید . یه جورایی هم دلم واسه مامانم می سوخت . چون از همون سال 65 که ازدواج کرده بود بابا که همش تو ماموریت بود بعدشم از داخل چند جای بدنش داغون شد و ریه اش مشکل پیدا کرد و دو سه تا ترکش هم تو کله اش بود . دیگه فکر کنم همون قدر به هم می چسبیدند و سوا می شدند . مامان بیشتر وقتشو با دعا و عبادت می گذروند و این جوری بر نفس عماره خود غلبه می کرد . بیشتر این اطلاعاتو از فالگوش وایسادنم فهمیدم . آخه رقیه خانوم که هم سن مامان بود و شوهرم داشت و از دوستای قدیمش و جزو کلاغ سیاههای حزب الهی بود باهاش خیلی درددل می کرد و مامانم سیر تا پیاز احساسات خودشو واسش تعریف می کرد . اونا که با هم حرف می زدند بی خیال من بودند و منم سیاست سکوت و ادب رو پیش اونا رعایت می کردم . یه چند ماهی از فوت بابا گذشت تا این که در یکی از این فضولی کردنهام متوجه شدم که رقیه خانوم واسه مامان عفت من داره تبلیغات می کنه که حالا که شوهرت مرده و تو جوونی و یه عمره سختی کشیدی و سنت اسلام رو نتونستی به خوبی پیاده کنی بهتره که از این به بعدو حداقل با ازدواج موقت هم که شده یه جورایی گذشته رو جبران کنی .. مامان اولش مخالفت می کنه و منو بهونه می کنه ولی بعدش ساکت میشه و از اونجایی که یه خورده خجالتی هم بوده به رقیه خانوم میگه -حالا فرض می کنیم منم یه خورده کوتاه اومدم . آدم تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر مردی اعتماد کنه . اون مرد باید با نماز و خدا و اهل دین و عبادت باشه .. هرچند من نمی خوام کیوان چیزی بفهمه . ولی دلم می خواد صادق باشم -ببین تو بله رو بگو . یه مرد خوب که بتونه از راه شرعی تو رو به اون چیزی که در این چند ساله بهش نرسیدی برسونه گیر میارم . کی بهتر از داداشم . زنشم که مرده و دو تا دختراشم که ازدواج کردن و رفتن . فرصت برای فکر کردن هم داری . اون الان رفته سوریه داره به ارتش ضد شورش بشار اسد آموزش میده تا ضد انقلابیون سوریه رو سرکوب کنن . چیکار کنه بیچاره داره جهاد می کنه وظیفه شرعی خودشو انجام میده . میگه اسلام مرزی نداره . ایرانی و عرب و فارس و غیر فارس معنا نداره . ما همه پیرو یک دینیم بعد از سوریه هم میخواد بره لبنان پیش برادران حزب الله وآیت الله نصرالله که طرفدار امت واحده ووحدت کلمه هست و میگه فارس و ایرانی معنا نداره همه زیر چتر اسلامیم . -احسنت احسنت بر این مرام عبدالله خان .. بااین حال رقیه جان من باید فکرامو بکنم -عفت جان یه دستی به بر و روت بکش .. با نشاط شو .. این رقیه آشغال با این کاراش قند تو دل مامان آب کرد . یک ماه وقت فکر کردن داشت و منم یک ماه وقت نقشه چیدن .. مامان بره زیر کیر پاسدار دیوث عرب صفت دشمن ملت سوریه بخوابه .. دونه دونه ریشاشو می کنم فرو می کنم تو کوس آبجی و ننه اش . رقیه آشغال . . مامان از روز بعد دیگه پیش من روسری سرش نمی ذاشت . ابروهاشو مرتب می کرد و یه روژملایم هم به لباش می زد . ازش که می پرسیدم مامان چی شد که یه خورده داری به خودت می رسی جوابمو می داد که هیچی تشخیص دادم که اگه آراسته باشم و عبادت کنم ثوابش بیشتره . ظاهرا مامان انتظار عبدالله خان رو می کشید که از جهاد لبنان برگرده . منم از لج مامان وقتی که شب جمعه ای رفته بود مسجد محل دعای کمیل رفتم یه نصاب ماهواره آوردم و یه دیش و رسیور وصل کردم و یه کارت سکسی هم گرفتم که حالشو ببرم . وقتی اومد خونه داشت زمین و زمانو یه سره می کرد -پسر تو داری برکت خونه رو از بین می بری . تو شیطان وارد خونه کردی . اینا همش کار اسرائیل و امریکاست -مامان به روح بابا قسم نه اوبامای امریکایی کنیایی به من گفته ماهواره بذارم نه نخست وزیر اسرائیل نتان یاهوی ایرانی که فعلا ایرانی بودنشو مخفی کرده و یه خورده واسه انتخابات بعدی می ترسه .. من خودم دوست داشتم و گذاشتم . بالاخره ساکتش کردم . .. روزا می خواستم حرصشو دربیارم می رفتم رو کانالای عرب و به موزیک ویدیوهای نوال الزغبی و نانسی عجرم و.. که می رسیدم می گفتم مامان جون ببین که لبنان چقدر پیشرفت کرده . الان رزمندگان ما همه دارن از این چیزا می بینن . می بستم همه رو فحش خوارمادر و می گفتم ما خودمون مدرسه هامون تو ایران دارن سه شیفته میشن داریم میریم لبنان مدرسه می سازیم . هر یه سال درمیون آسفالت جاده هامون داره می ترکه بهترین جاده ها رو میریم واسه عربا می سازیم . کفرشو در می آوردم .. ازبس توگوشش خوندم . دیگه روز به روز خودشو ترگل ورگل ترمی کرد . یه هفته موند ه بود که جهاد گر غیور اسلام عبدالله خان که می خواست ناپدریم بشه از لبنان برگرده . مامان خیلی ملایم تر شده بود . یه خورده لباسای بهتر می پوشید ولی دست از نصیحت من بر نمی داشت . منو نصیحت می کرد ولی خودش داشت شل می شد . یک ساعت مونده بود به اذان صبح منو واسه نماز بیدار می کرد . دیوانه ام کرده بود . یه روز بهم گفت کیوان جان این کانالی که مدلباس نشون میده رو بیار ببینم چه جوریه .. -به !قربون عفت خانوم امروزی خودم بشم . حالا داری می فهمی که مذهب با این چیزا مخالفتی نداره . رفتیم رو کانال فشن تی وی .. ای بابا همش زنای کون لخت مایو یک تیکه ای رو نشون می داد با یه سوتینی که اگه نمی بستن بهتر بود . -کیوان عوض کن .عوض کن ..عوض کن اینا دیگه چیه . بیخود نیست که این روزا اخلاقت عوض شده و داری با من یکی به دومی کنی . کانالو عوض کردم حالا مردا داشتن با مایو و شورت مانور می دادند و کیر همه شون هم باد کرده بود . -عفت خانوم کانالو عوض کنم ؟/؟ -نه اینا مردن اشکال نداره -مامانی واسه من اشکال نداره . واسه شما چی .. -پاک منو گیج کردی حق با توست پسرم . درهر حال روز ها خیلی سریع می گذشتند و من باید رو مخ مامان کار می کردم . از علم و دانش و ایمان گفتم و از این که زیبایی رو اگه نامحرم نبینه گناه نیست و هرجوری بود یه چند تا از اون لباسای فانتزی تن مامان کردم . اونم که داشت خودشو واسه عبدالله خان آماده می کرد دیگه بی خیال شده بود . منم دست کم روزی یه بار با تماشای کون گنده عفت جونم جلق می زدم . وقت کم بود . نمی دونستم چیکار کنم . من نمی تونستم یک پاسدار عرب صفت دیوث خایه مال ضد ملت رو ببینم که کیرشو فرو کنه توکوس مامانم . واسه همین مجبور بودم با دم شیر بازی کنم . تا آخرین لحظه صبر کردم . واسش از خلافهایی که یه سری پسرا با مادرشون می کردند گفتم و اون پسرا رو لعنت کردم ولی هرچی خواستم ذهنشو آماده کنم نشد . انگار این از اون سر سختهاش بود . هرجوری بود باید مامانو می گاییدم . هم از اون جنده مفتی که به دعوت یکی از دوستان همین چند وقت پیش گاییده بودم بهتر بود هم می شد به عنوان یه واکسنی به حساب بیاد که ویروس پاسدار عبدالله روفضای کوسش نشینه .. یه شب یه داروی خواب آور و بی حال کننده ای به یه طریقی بهش خاروندم . دیگه تصمیممو گرفته بودم . اولش خواستم یک بعدی به قضیه فکر کنم ولی بعدش با خودم گفتم اگه قلق مامانو در حین سکس گرفتم یه جورایی قضیه رو پنجاه پنجاهش می کنم . اون عاشق همین آب پرتقال های قلابی بود که تو بازار می فروختند . منم واسه اش تو آب میوه این دارو رو قاطی کردم .. آب میوه قاطی نشده رو خودم خوردم و اونو دادم مامانی .. چه زود و سریع خوابش برد . حالا من بودم و یه مامان چرتی .. کمتر از یه روز وقت داشتم . خیلی می ترسیدم . باید نقشه ام می گرفت . مامان مذهبی من اگه می فهمید که چه بلایی سرش اومده حتما خودکشی می کرد . یا این که منو می کشت . من که یه عذر بد تر از گناه یا به نظر خودم موجه می آوردم ولی اون باید چیکار می کرد . هرچه بادا باد . بهتر از اینه که کیر عبدالله پاسدار خایه مال دشمن ملت رو تو کوس ننه ام ببینم . وای این مامان عجب تن و بدنی داره چه گوشتی . قبل از این که اونو لخت کنم اول خودمو لخت کردم . یه مقدار دیگه از اون آب میوه های خمار کن داشتم که وسطای خواب اگه چشاشو باز کرد به هر کلکی که شده دوباره بدم به خوردش . لباسای روشو در آوردم و رسیدم به شورت و سوتین .. ای مامان واسه این پاسدار دیوث چه کردی .. از اون مدلهایی تنش کرده بود که من از کانالای ماهواره ای هم ندیده بودم . دلم می خواست فقط اون هیکل و تن و بدنشو چند ساعت دید می زدم و نرم نرم کارمو پیش می بردم ولی وقت زیاد نبود . باید کام دل می گرفتم و نقشه امو پیاده می کردم . یه مقداری از این کار هم باید در هوشیاری اون صورت می گرفت تا مزه اشو بفهمه . عجبا .. چه جورم کوسشو برق انداخته بود . کاش بیدار بود و با رضایت دو طرفه سکس می کردیم . کاش . دستمو گذاشتم رو شونه هاش و یواش یواش رسیدم به سوتین و اونو درش آوردم . از اونجا هم نرم نرمک رسیدم به شورتش و اونو از کونش کشیدم پایین . تازه اولای خواب سنگینش بود و می تونستم یه نیمساعتی رو مزه بگیرم . اون کون تپل و درشتش میک زدن داشت .. سیر نمی شدم هر چقدر آروم گازش می گرفتم . یه ده دقیقه ای رو با کونش ور رفتم و اونو که خیلی هم تو خواب سنگین شده بود یه دور بر گردوندم . لبامو گذاشتم رو لباش .. داشتم تصور می کردم که اونم از اون طرف با چه هیجانی در حال بوسیدن منه و با رضایت خودشو در اختیار من گذاشته . اومدم پایین تر رو سینه هاش و یک شکم سیر هم از سینه های بی شیر کام دل گرفتم و رفتم پایین تر و رو کوسش ولی از اونجایی که خواب بود اون شور و هیجانی که لازمه عکس العمل طرف سکسه رو نداشت ولی چاره ای نبود . در مرحله بعدی کیرمو گذاشتم رو دهن مامان عفت ولباشو بالا و پایین می دادم و تو ذهنم اونو در حال ساک زدن کیرم می دیدم . اونو دوباره دمر و بعد یه پهلوش کردم که کونش به طرف من باشه . این جوری حالش خیلی بیشتر بود و صفای بیشتری داشت . جاااااان .. یه لحظه به خودم اومده و دیدم دارم جلق می زنم . دو دستی زدم تو سرم . کیوان دیوونه لقمه چرب و چیلی و اصل کار و واقعیت اینجاست و تو هنوز داری رویایی فکر می کنی . کیرمو که یه شونزده هفده سانتی می شد به سوراخ کوس مامان باایمان فشار دادم ولی خشک بود . از اون جندهه که کوسش خشک بود و یه آب دهن رو انگشتاش زده به کوسش مالیده بود یاد گرفتم و منم دستمو با آب دهن خیس کرده مالوندم به کوس مامان یه خورده ای بهتر شد . کله کیر من که رفت تو کوسش بقیه کیر هم به زحمت راهشو پیداکرد . هنوز کیرم تو کوس مامانی نرفته داغ کرده بود . نهههه اگه الان کیرم تو کوسش خالی کنه چی .. ولی از اون جایی که خیلی کیف می داد یه خورده به خودم فشار می آوردم که تو کوس مامان خالی نکنم در عوض با تماشای پوزیشن کون مامان و حلقه سوراخ کوس و کیر فرو رفته من تو کوس و سوراخ کونش خیلی کیف می کردم . عبدالله خان حرامت باشه . من مگه چه چیزم ازت کمتره .. مادرمه و از شیر مادر بر من حلال تره . دیگه کیرمو کشیدم بیرون . هر چند دوست داشتم که بیشتر اونو از کوس بکنم . یه خورده بغلش کرده و رفتم تو خط فیلم و حرفای سکسی .. لعنتی موبایلش زنگ خورد .. اون وقت شب رقیه خانوم بود .. گوشی مامانو گرفته و رفتم اتاق خلوت .. -ببینم مادرت کجاست … -اون خسته بود اعصابش خرد بود و قرص خواب آور خورد و خوابید . فقط رقیه خانوم مامان یه پیغوم برام داشت و بهم گفت که اگه یه وقتی تماس گرفتین به اطلاعتون برسونم . اون گفت که به هیچ وجه نمی خواد ازدواج کنه حتی ازدواج موقت و گفت که من از طرف اون و از طرف شما از عبدالله خان عذر خواهی کنم . تمام جریانو برام تعریف کرد . منم بهش گفتم مادر جان تو هزار کن حلال کن . فکر من نباش . من انسانی منطقی هستم . دیگه تو از زن فلان رئیس جمهورمومن ومردمی که بالاتر نیستی . شوهرش شهیدشد چند هفته نشد رفت شوهر کرد . -آفرین به تو کیوان جان که خیلی فهمیده و منطقی هستی -آره رقیه خانوم از بس باهاش بحث کردم دیگه نشد که نشد . گفتم مادر من مشکلی ندارم .. گفت نه من نمیخوام و روح شوهرم انگار دور و بر منه و از این حرفا . راستی عبدالله خان از لبنان تشریف آوردند ؟/؟ اگه میشه یه عرض ادبی خدمتشون داشته باشیم .. دلم می خواست سر به تنش نباشه ولی یه جورایی باید آب پاکی رو رو دستش می ریختم . چون این رقیه از اون سمج ها بود .. -الو سلام عبدالله خان مخلصتون هستیم . انشاءالله در جهاد اصغر موفق بودین در جهاد اکبر هم موفق باشین . سعادت یاری نکرد که سایه پدری شما رو سر ما باشه . قسمت نشد .. -عیبی نداره پسرم هرچه خواست خدا باشه همونه . اتفاقا ما جای دیگه ای نشون کرده داریم و سعی می کنم همین فردا تمومش کنیم .. -تبریک عرض می کنم عبدالله خان .. امیدوارم اون دنیا هزاران هزار حوری بهشتی نصیبتون بشه و دفعه دیگه که تشریف می برین لبنان , اسرائیل رو با خاک یکسان کنین و به این بنیامین نتان یاهوی ایرانی نخست وزیر مازندرانی که سی و خوردی سال پیش ایران خودش رو ترک کرده بگین که هر موقع باشه تو ایرانی هستی و نباید از اشغال گرا حمایت کنی . -حتما به یاری حق حتما .. با اون کوس کشا خداحافظی کردم و رفتم سراغ مامان .. چرچیل آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم .. کیرم دیگه شق کرده بود . مامان مثل زیبای خفته دمرو افتاده بود و دوباره یه پهلوش کردم . این بار رفتم از رو میز توالت عهد بوقی که تازگیها یه آخرین مدلشو سفارش داده بود یه قوطی کرم برداشته و آوردم داخل سوراخ کونشو حسابی چرب کردم تا فرو کنم تو کونش . چه کیفی کردم تا این لحظه . به عقل جن و شیطان هم نمی رسید . هرچند شیطان هم جنه . کون مامان خیلی تنگ بود . خیلی . بیچاره بابا جون نداشت به کوس مامان برسه چه برسه به سوراخ کونش .. وای این طرف چقدر کیپ و داغم کرده بود . دیگه فرصت نکردم کیرمو تو کونش حرکت بدم . همون که رفت تو کون ناب مامان مستقر شد آب کیرم شروع کرد به ریختن .. جاااااااان چقدر مزه میده چقدر حال میده .. همه این کیف کردنها به یک طرف اگه مامان رضایت داشته باشه یه عشق و حال و صفای دیگه ای داره . با این که کیرم آبشو خالی کرده بود ولی واسه این که دلم نسوزه یه خورده کیرمو تو کونش حرکت می دادم که به اصطلاح اونو گاییده باشم و یه حالی برده باشم .

سیمان روی ایمان (۲)یه خورده انگشتمو فرو کردم تو کون مامان و تا اونجایی که می تونستم دور و بر و اون داخل سوراخو پاکش کردم . هر چند مقداری از منی من رو تخت ریخت و ملافه رو نجس کرد و این مامان هم نجس و پاکی خیلی براش مهمه . چیکار کنم شد دیگه .. یه چند دقیقه ای استراحت کردم و از همون عقب کردم تو کوس مامان . کمرشو هم چسبیدم و دستامو دور سینه هاش حلقه کرده و تند تند می گاییدمش . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . تالاپ تولوپ می زد . هر لحظه منتظر بودم چشاشو باز کنه و قسمت بعدی نمایشو شروع کنم . تازه داشتم واقعا حال می کردم . چون نیمساعت اونو گاییدم و بیدار هم نشده بودو منم دیگه آبم نمیومد .. یواش یواش یه تکونهایی می خورد ولی اون جوری نبود که بفهمه کیری رفته تو کوسش .. یه نیمساعت دیگه گذشت . دلم می خواست مامان زود تر هوشیاری خودشو به دست بیاره . مرگ یک بار شیون یک بار . ولی خیلی خوشبین بودم . تا اینجای قضیه رو به خوبی پیش رفته بودم و از این جا به بعدشو هم می تونستم یه جورایی حلش کنم . کیرم شق تر شده بود . ضرباتو تند تر کرده بودم . دلم می خواست هوش و بیهوشی از سرش بپرونم . هم بیدارش کنم که بفهمه در کجای کاره و هم با لذت کیر خودم خوابش کنم ولی اینو دیگه به نظرم زمان می برد . بازم دقایق دیگه ای گذشت .. مامان یه ناله هایی می کرد .. -چه خبره اینجا .. نهههههه من خواب می بینم ؟/؟ .. نهههههه خیلی بی حال از پشت به تنم دست می کشید .. -عبدالله .. نهههههه ما که هنوز صیغه نکردیم .. مامان تو خواب دست به دامان این و اون شده بود چند تا جمله می گفت و دوباره ساکت می شد و می خوابید .. لعنتی خیلی بهش خورونده بودم . دفعه بعد بیشتر حالیش می شد و بیدار تر شده بود . -واااایییییی کیوان .. عوضی ..کافر .. نامسلمون .. بیشرم .. با مادرت .. ؟/؟ -مااامااااان جووووووون من کجا هستم . چرا گیج خوابم ؟/؟ آههههههه سرررررم حالم خوب نیست .. حالم خوب نیست .. عفت جون هم داشت با بی حالی حرف می زد .. -بیشرم .. اینو فرو کردی تو اون .. چه جوری حالیت نبود ؟/؟ -مااامااااان من خوابم میاد . نمی دونم دارم چیکار می کنم .. کمکم کن .. -پسر اونو بکش بیرون .. -ماااااماااااان چی رو بکشم بیرون چی داری میگی . سرم گیج میره .. مامان دوباره خوابید و من به گاییدنم ادامه دادم .. هر چند لحظه بیدار می شد و دوباره همون فیلم و نمایش رو بازی می کردم . یه بار که در حالت خواب و بیدار بود سرعت گاییدنمو زیاد کردم و خیسی و غلظت دور و بر کوسش زیاد شده بود ولی جیغ می کشید فریاد می زد بکش بیرون ولی سفت و سخت قفل کردن من و بی حالی مامان این اجازه رو بهش نداد که کیر منو از کوسش بیرون بکشه .. یه بار که دیگه ساکت شده بود من که هنوز هوس داشتم و لحظه به لحظه با این همه گاییدن بازم هوسی تر می شدم دوتا قاچ کون مادرو به دو طرف بازش کرده و کیرمو با سرعتی زیاد میذاشتم ته کوسش و می کشیدم بیرون . یه وقتی متوجه شدم که خیسی روی کیر من خیلی خیلی زیاد شده و کوسش یه گرمی و داغی خاصی پیدا کرده .. ظاهرا بیدار بود و خوشش میومد ولی هنوز جاش نبود که دستمو رو کنم . احتمالا اونم می خواست منو آزمایش کنه و بفهمه که آیا فیلم اومدم یا نه . برای این که فکرشو بریزونم به هم و خودمو تبرئه کنم دیگه نگاییدمش . سرعتمو کم کردم و رفتم تو فیلم . -آخخخخخخ ماااااماااااان لباسام کو .. سرم چرا گیج می ره . چرا ما به هم چسبیده ایم .. مامان چرا تو لختی . جوابمو نمیدی .. دستامو هم دور کمرش بد جوری چسبونده بودم که کیرم در نیاد . دوباره داغ شده بودم . به خودم فشار می آوردم که آبم نره تو کوس . دوست نداشتم یه برادر یا خواهر بیارم که بچه خودم باشه . مامان دیگه تکون نمی خورد . منم همین طور . نمی دونستم باید چیکار کنم . یه جای کار حس کردم که خیلی داغ شدم . کیرم اون داخل گیر کرده بود . دستامو ول کردم . حالا هر چه تلاش می کردم کیرمو از تو کوس مامان عفت بکشم بیرون در نمیومد . معلوم نبود اون داخل کوسش چی کاشته بود . ولی فکر کنم سنگینی کونش از پهلوها رو کیرم فشار آورده بود و منو پرس کرده بود . حس کردم هر چقدر بخوام جلو گیری کنم می تونم مانع از خالی شدن نصف آب کیرم شم . پس بهتره اعصابمو خط خطی نکنم و بذارم هر چی می خواد خالی شه خالی شه .. آب کیرم راه افتاد طرف کوس مامان . می دونستم اون بیداره و بیچاره شدم . ولی جیکش در نیومد . حتما متوجه شده که روی ایمان سیمان کشیدم . صبح شد و بیدار شدیم یعنی می دونستم که هر دو تا بیداریم . خوابم برده بود . اون باید زودتر بیدار شده باشه .. کیرم بیرون از کوسش بود . من منتظر بودم اون شروع کنه و اونم منتظر حرف زدن من بود . دست زدم به پشت مامان و شونه هاشو تکون دادم . می دونستم خودشو زده به خواب .-مامان مامان بیدار شو .چرا ما این جوری هستیم . مامان چرا این چیزای من روی لحاف تشک ریخته .. مادر بیدار شد و دو دستی زد تو سرش .. -بیچاره بدبخت ! سیاه بخت جهنمی .. منو هم با خودت کشوندی جهنم . این همه تقوا و عبادت منو ریدی رفتی .. -مامان من نمی دونم چیکار کردم .. تو خواب یه لحظه به نظرم اومد که یکی داره لختم می کنه . هرچی گفتم مامان مامان نکن .. نمی دونم این چه کابوسی بود .. جلو پای مامان به خاک افتادم و گفتم مامان من نمی خواستم این طور شه .. سهوا که گناهی به اسم آدم نوشته نمیشه .. من نمی خوام برم جهنم . -پس من برم ؟/؟ -تو هم که چیزی یادت نمیاد . -یه حرکتایی یادم میاد ولی نمی تونستم تکون بخورم -حتما یه چیزی خوردیم که مسموم شدیم . شانس آوردیم که نمردیم . -ای کاش که می مردیم . واسه این که بتونم حرف بعدی رو بزنم گفتم اتفاقا مامان تو زودتر از من خوابیدی .. چطور شد حالا تو خواب بیدارشدی منو لخت کردی نمی دونم -خفه شو بچه من همچین کاری نکردم -مادرجون غیر ارادی بود یادت نمیاد .. راستی رقیه خانوم زنگ زد و گفت داداشش از لبنان اومده امروز می خوان برن براش شیرینی بخورن . یک زنو میخواد عقد کامل کنه .. به من گفت که بهت بگم که اون مسئله رو کان لم یکن تلقی کن .. من نفهمیدم چی میگه .. مامان یخ شده بود . زیر لب چند تا فحش هم نثار رقیه کرد .. -مامان ! اینم گفت که هر وقت تاریخ عروسی معلوم شد برای ما کارت دعوت می فرسته . عفت جون زیر لب خیلی آروم گفت که روش زیاد شده دیگه واسش زنگ نمی زنم .. اوخ جووووووون تا اینجای قضیه رو پیش رفته بودم . چه عالی .. مادر برج زهر مار بود . می تونست هر علتی داشته باشه . یکی این که از عبدالله ناراحت شده بود . یکی این که از این که من عفت عفت رو ازش گرفته بودم و یکی دیگه این که کیر من سیرش نکرده بود و اون لحظاتی رو که بیدار بود حسابی کمرشو سنگین کرده بودم . شایدم هر سه علت . هاج و واج به همدیگه نگاه می کردیم . خیلی نسبت بهم سرد شده بود . مثل افسرده ها شده بود . مرتب زیر لب ذکر می گفت و استغفارمی کرد . غروب شد و ازبس عصبی بود تازه یادش اومد که غسل نکرده .. -خدا بگم چیکارت کنه کیوان . دین و ایمان ما رو خرابش کردی .. یاد داستانهای کلیشه ای و تکراری سکس با مامان افتاده بودم که میرن تو حموم و پسره واسه مادره لیف می زنه و بعد تر تیبشو میده . منم یه همچین چیزی تو ذهنم رفته بود . ولی عفت خانوم مثل برق گرفته ها بود و اصلا نمی شد طرفش رفت . خیلی خطرناک نشون می داد . -مامان منم یادم رفت غسل کنم . زیاد وقت نداریم . تو اگه اول بری من وقت کم میارم . می تونیم دو نفری بریم زود غسل کنیم کم نیاریم . ما که به هم محرمیم و دیگه نمی تونیم بهونه بیاریم وقت کم داریم .. -بچه به جای این حرفا زود باش . از دیشب تا حالا همین جور داریم گناه می کنیم . راست میگن بچه ها به جای این که وفا باشن جفا میشن . -مامان اشکال نداره لخت شم که .. عفت خودشو زودتر لخت کرد و گفت زود باش پسر ایمانت در خطره وقت کم داریم .. واییییی مامان که رو تخت بود بیشتر یک طرف بدنشو می دیدم زیر دوش عجب چیزی بود قالب یکسره اش تو دید من قرار داشت .. قبل از این که شیر آبو باز کنه دستشو گذاشت لای پاش و با انگشتش چند قطره آب بر گشتی از کوس یا کونشو که نیمه حل شده نشون می داد کشید بیرون .. -کثافت هنوز بعد از چند ساعت داره می ریزه .. این دیگه چیه .. با خونسردی گفتم چیزی نیست مامان سیمان سفیده -می دونم سیمان روی ایمان کشیدی -مامان جونم رفتم بغلش کردم و خودمو بهش چسبوندم طوری که کیرم به وسط تنش چسبید -مامان نازم چند بار بهت بگم من عمدا این کارو نکردم . تازه تو منو لخت کردی و تو خواب همش می گفتی عبدالله .. عبدالله بیا لباستو در آرم .. مامان عبدالله کیه منظورت چی بود .. نکنه همین داداش رقیه بود که امروز رفته خواستگاری -بچه مزخرف نگو .. مادرت دیگه ازش گذشته .. -مامان کی میگه ازت گذشته تو خیلی خوشگل و ناز و تو دل برو هستی . اگه مامانم نبودی می گفتم زنم شو . اصلا نشون نمیده بیست سال ازم بزرگتر باشی . بگو منو بخشیدی . طوری بغلش کرده کیرم بهش چسبیده بود که نه می تونست خودشو از سمت جلو از دستم خلاص کنه و پشتشم که دیوار و کاشی حموم بود . -کیوان ولم کن . بسه دیگه . دیشبو بهونه داشتی که خواب بودی الان دیگه چیه . الان چه عذر و بهونه ای داری . من ولش کردم . تنش می لرزید . لباشو به لبام چسبونده بودم و طوری اونو می بوسیدم که انگار دارم دوست دخترمو یا عشقمو می بوسم . -مامان حالت خوب نیست ؟/؟ چرا می لرزی ؟/؟ -نکن .. کیوان نکن . پایه های ایمانم داره می ارزه . منم در حالی که کیرمو تکون می دادم گفتم مامان خایه های سیمانم داره می لرزه .. دیگه جوابمو نداد . مثل سابق نمی گفت بی تربیت . لبمو گذاشتم رو سینه هاش . چه جوجوهای آبداری . نوکشون تازه بود و سابیدگی زیادی نداشت . دور نوک و قسمت بالای سینه اش کبودی خاصی نداشت . سینه هاش یه حالت سفتی خاصی داشته که لذ ت می بردم اونا رو تو چنگم می گرفتم .-کیوان نکن . نمی دونی چقدر گناه داره . حرامه باید جواب پس بدیم . یواش یواش از سینه هاش اومدم پایین تر نوک زبونمو گذاشتم لای نافش و واسه اینکه گردنم درد نگیره و بعدا بتونم رو کوسش تسلط داشته باشم رو زمین زانو زدم و سرمو درست روبروی کوسش قرار دادم . -ماما برو عقب تر به دیوار تکیه بده پاهات درد نگیره . اون آدم خشن و سختگیر به نظر نرم می رسید . پاهاشو به دو طرف باز کردم . پشتش به دیواره حموم تکیه داشت . زبونمو گذاشتم رو کوسش . لبه هاشو از دو طرف باز کرده و زبونو اول فرو کردم تو کوس و وقتی حسابی یه گشت و گذاری توی همون اوایل کوسش زدم چوچوله و قسمت بالای کوسشو میون دو تا لبام قرار داده و با دندوناو لب و زبونم کوسشو میک می زدم . با این که گردنم درد گرفته بود ولی دو تا از انگشتامو هم از بغل فرو کرده بودم تو کوس .. -کیوان .. خواهش می کنم ولم کن . حرامه .. گناه کبیره هست . کفاره داره . باید مظلمه بدیم . -مامان چی داری میگی . الان چه فرقی با بچگی ام داره ؟/؟ اون موقع هم سینه هاتو می خوردم حالا هم می خوام بخورم . اون موقع بهم شیر می دادی من حالا بهت کیر میدم -خیلی بد دهن شدی کیوان . من تو رو این طور تربیت نکردم .. -مامان راستشو بگو مامان با ایمان این عبدالله خان کی بود که وقتی تو خواب داشتی با هام حال می کردی اسمشو می بردی -تو که گفتی هوش نبودی و خمار بودی -خب بیهوش که نبودم . یواش یواش یه چیزایی یادم اومد . ضربه مغزی که نشدم . مامان همین جور شل و شل و شل تر شد در همون حالتی که ایستاده و صد و هشتاد درجه و چسبیده به دیوار قرار داشت مستقیم به طرف زمین کشیده شد و یک زاویه نود درجه درست کرد . یعنی لحظاتی بعد پشتش به دیوار تکیه داشت وپاهاش روی زمین . در یه حالتی قرار گرفته بود که باید تغییرش می داد م چون این جوری نمی تونستم بکنم تو کوسش . دستاشو گذاشته بود جلو صورتش و مثلا خجالت می کشید . جفت پاهاشو گرفته و اونو رو زمین درازش کردم . می دونستم بد جوری کف کیر منه و یه جورایی دلش می خواد وگرنه روز گار منو سیاه می کرد . از اون طرف بر نامه اش با عبدالله عرب صفت بهم خورده بود و کفری بود مجبور بود یه جورایی خودشو آروم کنه .. کوسش چه باد و ورمی کرده بود . بالای کوس همون قسمت گوشتی رو میگم . قبل از این که برم پایین ترو میک بزنم یه دهن سیر همون قسمتو خوردم . مامان در حال کوس دادن هم رفت بالای منبر -عفت جون اگه دوست داری برات عبا و عمامه هم بیارم تا اصالت آخوندی رو حفظ کرده به جا بیاری .. ولی اون کوس شرات خودشو همین طور بیان می کرد . -کیوان .. آتیش جهنمو برای هر دو نفرمون تضمین کردی . گناه و لذتش شیرینه . برای چند لحظه هست ولی آتش عذابش جاودانیه .. سخته .. -مامان مطمئن باش شیرینی گناه من و تو فقط برای چند لحظه نیست . یه خیلی از این کارا می کنیم تا دیگه زیاد دلت نسوزه .. حداقل حالا که می خوای بری جهنم ارزششو داشته باشه . جفت دستاش همچنان رو صورتش قرار داشت . می دونستم درجه کیر خواهی اون بیشتر از درجه کیر نخواهیشه .. بالاخره یه چیزی باید تو کوسش فرو می رفت . من که سهل بود اگه اون لحظه یه اسب هم گیر می آورد این مامان مومن و مذهبی ما باید کیراسبه رو می فرستاد تو کوسش . با این حال یه خورده استرس بهم دست داد و گفتم تا پشیمون نشده کارو یک سره کنم . دیگه قال قضیه رو بکنم . هدف رو هم نگاه نکردم . با همون ضرب اول کیرم رفت تا ته کوس مامان عفت .. -آخخخخخخخ … -جااااااااان .. یه دو سه سانتی سرش با دیوار فاصله داشت . در اثر فشار ضربه و نیروی عکس العملی رفت خودشو عقب بکشه که سرش خورد به دیوار .-مامان فدات شم دردت گرفت . -کیوان خیلی بد و بد جنسی .. من دلم درد گرفته .. روحمو زخمی کردی . این ضربه ها که چیزی نیست . می خواستم به دین و ایمان و پاکدامنی تو افتخار کنم خودم دیگه بی عصمت و بی عفت شدم . -مامان راستشو بگو . خوشت نمیاد ؟/؟ لذت نمی بری ؟/؟ -آدم که تو زندگیش نباید فقط دنبال خوشیهای خودش باشه .. -مامان چون چقدر گریه ؟/؟ چقدر غم ! یادم میاد بابا آخرا که تو بستر بیماری افتاده بود واسم تعریف می کرد که این پدر سوخته ها زمان شاه چه جوری مردمو گول زدند . می گفتند چرا تاسوعا و عاشورا عزا می گیرین در حالی که یزید زمان داره حکومت می کنه . این روضه خونی زمانی ارزش داره که شما رو به هیجان بیاره با ظلم بجنگین این همه گریه نکنین .. بعدش تعریف می کرد می گفت حالا ببین دوباره همون آش و همون کاسه . خرشون که از پل گذشت همون گریه کردنهای مصنوعی بدون استفاده معنوی واسه کسی که هزار و چهار صد سال پیش شهید شده جاش تو بهشته ولی ما همین طور باید اسیر دست یزید زمان باشیم . گریه می کنیم ولی به حال خودمون گریه نمی کنیم . مامان پس ما کی باید بخندیم ؟/؟ کی باید شاد باشیم و کیف کنیم . کیف کردن که همش نباید مال اون آخوندای عوضی روضه خون باشه که مردمو گریه میارن و خودشون پشت پرده حال می کنن و هزار جور گرونی درست می کنن . ماشین پراید رو به ایرانی زحمتکش می فروشند ده میلیون و لی به اون سوری عرب میدن دو سه میلیون که بر علیه ظلم قیام نکنه .. بیا مامان جان با این کیرم حال کن و این مذهبی که اینا دارن تعریف می کنند همون بهتره که من رو ایمانت سیمان بکشم ..

سیمان روی ایمان (۳)پایانی-تو که این کارو کردی -کومامانی هنوز اول راهه سفر دنباله داره . با این چوچوله تر و تمیز و درشتی که داری و گوشتای پهلوی کوس نشون می ده باید هوست زیاد باشه .. کف دستامو گذاشته بودم رو زمین و به طور عمود بدنمو رو به پایین به حرکت در آورده و کیرمو با اصطکاک شدید فرو می کردم تو کوس عفت جون و بیرون می کشیدمش . هر چند تا ضربه کیرو می کشیدم بیرون و اونو جلوی صورت مامان می گرفتم و می گفتم ببین مادر جان خیسی های هوس تو و این لک های سفید تو روش نشسته .. از این روشن تر ؟/؟ این که آب کیر من نیست محصول کوس خودته .. عفت خانوم سر تکون می داد . -مامان این قدر دیگه مذهبی خشک نباش . کوست که خیلی تره . لبامو چفت کردم که حواسم به گاییدن مامان و حال دادن به اون باشه . -آخخخخخخ کیوان باورم نمیشه .. باورم نمیشه -مامان تو رو ارضات می کنم .. ارگاسمت می کنم .. حالا میخواد باورت بشه میخواد نشه . فعلا این حقیقتو که کیرم تو کوسته باورت بشه .. حالشو ببر .. دوباره لبامو بستم . اصلا نمیذاره این مامانه .. بازم داشت ورد و دعا می خوند . -مامان نترس من که نمی خوام پرده تو جر بدم . کیرم که خیلی روون رفته تو کوست مامان و مامانی و مشتی داره حال میده .. باید خیلی وقت پیشا شروع می کردیم که اعصابت آروم بگیره . دیگه خیلی حشری و عصبی شده بودم . دوست داشتم عفت جون هم یه شور و حالی از خودش نشون بده . کمرشو گرفته و از جا بلندش کردم . -مامان جفت کف دستاتو بچسبون به دیوار و خودتو نیم قمبل کن . طوری سرش داد زده بودم که خودم ناراحت شدم ولی بهتر شد اون جا رفت و شایدم از ترسش بود که یه خورده زانوهاشو خم کرد و در یک حالت نیم سگی کونشو گرفت طرف کیر من . -حالا شد یه چیزی کف دستمو گذاشتم رو کوس مامان و با یه چنگ جانانه خیسی های کوسشو می کشیدم بالا و انگشتامو لیس می زدم .. دیدم نه این مامان خشک مذهبی ما کوسش خشک بشو نیست . کیرمو مثل یک اهرم و جک بالا برنده فرو کردم تو کوسش . خودمو به مامان چسبوندم و با یه دستم سینه هاشو مالش می دادم . -مامان خودتو بنداز رو من . سنگینی خودتو از پشت بنداز رو من . ول کن خودتو تا می تونی حال کن . کیریه که داره میره تو کوست . نجس که شدی . جهنمی هم که شدی . پس حالا بیا تو بهشت کیر من و به موقعش بهت عسل هم میدم .. -اووووووفففففف … نههههههه … نههههههه -دیدی مامان چقدر مزه میده و خودت نمی خواستی ؟/؟ -نه .. نه … به این قیمت نه .. سی سال عبادت منو یک شبه خرابش کردی . مامان دستاشو محکم به دیوار فشرده بود تا با ضربه های که رو به جلو و کونش می زدم که کیرمو بفرستم ته کوسش سرش به دیوار نخوره . حالت چشاش و حرکاتش نشون می داد که تونستم مامانو سر به راهش کنم . -عفت جون بگو که خوشت میاد . بگو که حال می کنی .. بگو بگو .. رو مادرجونم خم شده و تنمو به کمرش چسبوندم . از پهلو دستمو گذاشته بودم رو کوسش و لبمو رو صورت و بعد هم لبش . مامان چشاشو طوری بهم می فشرد که می دونستم از فشار هوس زیاده و نمی دونه چیکار کنه . چند دقیقه تمام داشتم یه سره می گاییدمش . پس از جست و خیزای زیادی که داشت آروم گرفت .. -مامان تو کوست آب بریزم ؟/؟ خطرکه نداره ؟/؟ .. در حالی که صداش می لرزید و می نالید بهم گفت تو که دیشب کارتو کردی .. حتما ایرادی نداره .. خودت می دونی . خودت باید جواب پس بدی .. -جووووووون ماااااماااااان قربون کوسسسسسست .. تو راضی باش جوابش با من . دیگه فهمیدم که عفت جونمو سر حال سر حالش کردم . همون ایستاده و چسبیده به دیوار اونو مورد حملات چپ و راست خودم قرار دادم . دستامو از جاهای دیگه ورداشته انداختمش رو کون مامان . -مامان چه کونی داری . فکر کنم همون یه سال اول ازدواج ازش کار کشیده باشی . -نه کیوان همون یه سال اول هم شانس نداشتم . بابات همش بود تو جبهه . -قربونت عفت جون . این بیست سالی خوب حفظش کردی . از این به بعد من میشم کفیل و قیمش و سرپرستش . قول میدم که خوب ازش نگهداری کنم و خوب بهش برسم . آب و کودش هم به راهه . نمی دونستم عفت جون رو چه اطمینانی بهم میگه که آبمو بریم تو کوسش ولی این کارو انجام دادم . کوس مامان یه خیسی خاصی پیدا کرده بود و سنگین تر به نظر می رسید . ظاهرا آبش اومده بود و چه لذتی داشت گاییدن این کوس وقتی که کیرمو می فرستادم تا ته بیضه هام هم می چسبید به لبه های کوس مامان عفت . کف دستمو گذاشتم رو بیضه هام و اونو به کوس عفت جون چسبونده و کیرمو هم آروم تو کوسش حرکت می دادم . چشامو بسته بودم و غرق در لذت خالی شدن آب کیرم تو کوس مامان بودم . چه آرامشی . دیگه این بار خلاف دیشب با آرامش انجام شد . با لذت و بدون استرس . وقتی آخرین قطره منی رو تو کوسش خالی کردم اصلا دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون . وقتی هم که کشیدمش بیرون سیل آب بود که از کوس مامان سرازیر شد و ریخت رو پاهاش .. یه لیفی به بدنمون زده آب کشیدیم و اومدیم بیرون .. موهامونو خشک کردیم . هنوز لباسی به تن نکرده بودیم که واسه پاچه خواری گفتم -عفت جون یادمون رفت غسل کنیم -باشه یه سره کار می کنیم . یه دوساعت دیگه که رفتیم حموم غسل می کنیم . سر در نمی آوردم چی داره میگه .. ولی دیدم مامان رفت سر ضبط و سی دی و یه نوار گذاشت داخلش با کلی آهنگهای شاد . اون با همون هیکل ناز و لختش شروع کرد به رقصیدن و چه قشنگ هم می رقصید . داشتم به این فکر می کردم که مامان کی وقت کرده این یه ماهی رو به عشق کیر عبدالله خان بره دنبال آموزش این چیزا . ولی هر چه بود که خیلی باحال می رقصید . ظاهرا این سیمانی که رو ایمانش کشیده بودم کاملا خشک شده بود . طوری کونشو می گردوند و همگام با آهنگ می رقصید که کیر من حسابی شق کرده بود . شبیه شمشیر سر به هوا شده بود . وای کون قمبل کرده مامان آتیش به جونم زده بود و به جای این که در رقص باهاش همکاری کنم خودمو به کونش می چسبوندم . مامان طوری با آهنگهای شاد می رقصید که من داشتم شاخ در می آوردم . این سیمان بد جوری سفت شده بود . -مامان خیلی معرکه ای . حالا داری میشی مامان دوست داشتنی . ایمان به این میگن . اینه .. مامان مذهبی اییییییینه . تو اگه الان پیش یه مرد غریبه از این کارا می کردی حرام بود .. اوفففففف بیا جلوتر بیا بیا .. کمرشو گرفته ووسط تنمو به کونش چسبونده کیرمو کردم تو کوسش . مامان دیگه کرم رقص تو تنش وول می خورد و باید هر جوری بود قر می ریخت . همونجوری که کرده بودم تو کوسش و می گاییدمش داشت با حرکتای کون و کپلش منو هم به حرکت وا می داشت . -مامان کوست و داخل شکمت درد نمی گیره ؟/؟ چون طوری با حرکت چرخشی کونش کیرمو داخل کوسش پیچونده بود که حس می کردم کیرم از وسط داره نصف میشه و یه حالت ساندویچی رو پیدا کرده که یکی داره اونو از کمره اش گاز می زنه . دیدم نمیشه . اونو محکم چسبیده و انداختمش رو تخت .. دیگه از حال رفته بود -مامان جون مامان حشری من نه به اون جا نماز آب کشیدنت و نه به این از هول هلیم تو دیگ افتادنت . من و تو اینجاییم وتا ابد می تونیم تو بغل هم حال کنیم . اونو خوابوندمش رو تخت تا عقده های این چند ساله رو روش خالی کنم . هر چند دیشب تا حالا خیلی خالی کرده بودم . -مامان این قدر باید کیرمو ساکش بزنی تا از اینی هم که هست کلفت ترش کنی . تا صبح اونو فرو می کنم تو کوست باشه و درش نیاری .. با لبخنداش داشت بهم می گفت که هر کاری که دارم می کنم درسته . از اون تخت فنری های قدیمی باحال بود که وقتی مامانو روش می گاییدم دوتایی مون می رفتیم پایین و میومدیم بالا . چه حالی می داد . یه خورده جلوی ضربه کیر به کوسو می گرفت ولی وقت واسه حال کردن زیاد داشتیم . -مامان حرف بزن بگو که با کیر کیوان داری حال می کنی .. بگو که تا حالا اشتباه می کردی .. بگو مامان .. -عزیزم دارم لذت می برم .. دارم کیف می کنم .. بهشت دنیا تو کوسسسسمه .. ولی می دونم من و دو هر دو تا مون می سوزیم . خودمو محکم تر بهش چسبونده و گفتم عفت جون .. ببین دیگه عفتی نیست . هر دو تا مون داغ داغیم راست گفتی که داریم می سوزیم . پس بذار خوب خوب بسوزیم . -اووووووووخخخخخخخ کیوان . کوسسسسسم . نههههههه اندازه بیست سال بهم حال دادی .. بکن منو .. بکن .. می خوام همه چی رو فراموش کنم . -تو فقط جون بخواه مامان . همیشه همیشه در خدمتتم . -کیوان بریم پایین بریم پایین تخت . من میخوام بیام روت . می خوام کوسمو بذارم رو سر کیرت . هر جوری می خوام فشارش بدم . کوسمو می گم . حالا که خاروندیش می خوام اون جوری که خودم می دونم و می تونم خارششو بگیرم . این تخت برای وقت سیری و اول گرسنگی حال میده . فعلا اشتهام خیلی زیاده . -مامان هر چی اشتهات زیاد باشه همین یه کیر من باید سیرت کنه و حواست هم باشه که هر نوع ویتامینی که بخوای تو کیر من وجود داره . اومد رو سر کیرم نشست و چه نشستنی . دستشو رو لبه تحت گذاشت و خودشو رو کیرمن حرکت می داد . مثل یه ورزشکار نو جوون شده بود . -مامان یادت باشه هنوز غسل نکردی ها . گردنت هست .. اگه غسل می کردیم الان سکس ما حلال حلال بود . -پسر گناه داری می کنی دیگه مسخره نکن . گناهت زیاد تر میشه . اصرار و تاکید بر گناه جرم آدمو زیاد می کنه . -آخ مامان . مامان مذهبی من . اگه من تو رو نداشتم چیکار می کردم . فقط یادت باشه مامان جونم یه بار ار گاسم شدی و بار دوم ارضا شدنت سخت تره اگه می تونی یه خورده بیشتر تمر کز کنی بد نیست . رو زمین دراز کشیده بودم و مامان رو من سوار بود . هنوز کار های زیادی مونده بود که باید باهاش انجام می دادم . یعنی تا حالا بیشترین بهره رو از کوسش برده بودم -مامان یادت باشه سر تا پاتو نلیسیدم . باید همه جاتو سیر سیر بخورم . خودتم می دونی که اشتهام چقدر زیاده . منم که سیر میشم چند ساعت بعد دوباره گرسنه ام میشه . کون مامانو از تو در شیشه ای رو برو که مال میز تلویزیون بود می دیدم . یه خورده که دقت کردم شفاف ترشو از تو کمد ایستاده ظرف دکوری می دیدم که ته اون آینه کاری شده بود . -مامان ارشادم کن . ارشادم کن . -ارشادت اینه که به خاطر این گناه نا بخشودنی که انجام دادی باید تا صبح بیدار باشی و منو بکنی .. دو تا از انگشتامو گذاشته بودم رو چوچوله و بالاش و در حالی که کیرم با حرکتای کوسش می رفت توش و بر می گشت با انگشتام هم هوسشو زیاد می کردم . بیحس و سست شده بود . با چشاش ازم کمک می خواست . کمرشو گرفته و اونو از زمین بلندش کرده و گرفتمش رو هوا . یه خورده رو هوا گاییدمش . اونو گذاشتمش رو زمین و کوسشو میک زدم و سینه ها و تمام بدنشو اون جوری که دوست داشتم سیر سیر لیسیدم . دیگه نمی دونستم چیکار کنم . از روبرو هم گاییدمش .. عجب خوش اشتهایی شده بود این مامان . نمی دونم چرا زود تر ارضا نمی شد تا بتونم تو کوسش آب بریزم . البته یه بار با کیرم ارگاسمش کرده بودم .. یاد یکی از فیلمهای سوپر یا همون سکسی افتاده بودم که آقاهه انگشتاشو کرده بود تو کوس خانومه و تند و تند میذاشت توش و درش می آورد و زنه خیلی زود ارگاسم شد و آبشم عین فواره ریخت بیرون .. هرچند شاید خالی بندی بوده باشه .. یا ادرار بوده یا حقه فیلمبرداری .. ولی یه احتمال هم داشت درست باشه . وقتی شروع کردم به استفاده از این فن و انگشت شستمم رو هم گذاشتم بالای کوسش تا به عنوان یک تکیه گاه , ضربات اون چهار انگشت دیگه رو کاری ترش کنه , دیگه عفت جونم شروع کرد به جیغ و داد کشیدن .. -کیوان .. ولم کن منو کشتی .. دارم آب میشم کوسسسسم دیگه رفت واسه خودش .. داره میاد .. داره می ریزه .. خالی کردم .. جوووووون جوووون .. کیرتو می خوام . کیرتو میخوام .. کیرتو میخوام . آبتو می خوام .. آبتو . -مامان حواست هست تو هنوز یائسه نشدی ها . -تو از کجا می دونی . -مامان من آمار این نوار بهداشتی هاتو دارم .. رفت چیزی بگه که پشیمون شد .. کیرم هنوز تو کوسش نرفته از بس دچار هیجان و لذت شده بود با همون تماس با بیرون کوسش داشت آبشو خالی می کرد . -مامان مامان داره میاد .زود باش . بفرست تو کوس . حروم میشه . کیرمو کردم تو کوس داغ مامان عفت .. جاااااان انگار شیر آبو باز کرده باشم . هم شیر روون بود و هم آب . -ماااااماااااااان خیلی حال میده . -حالشو ببر کیوان . دیگه نگو مامانم خیلی خشکه .. -مامان تو که دریایی . اقیانوسی .. کوست که دیگه حرف نداره خیس خیسه . -بریز بریز هرچی خالی می کنی پر نمیشه .. پر نمیشه .. رو عفت جون دراز کشیدم . همون رو زمین تو بغل هم خوابیدیم . نزدیک ظهر از خواب بیدار شدیم . -مامان مامان پاشو هنوز غسل نکردیم . -خیلی بلایی کیوان حالا داری منو دست میندازی ؟/؟ -نه مامان جون یه سکس حلال داشته باشیم بهتر از اینه که نجس باشیم و سکس کنیم . یعنی پاک باشیم و سکس کنیم ثوابش بیشتره . تو که خودت با ایمانی . این چیزا رو باید وارد باشی . -حالا کیوان بیا یه بر نامه دیگه هم بریم بعدش میریم حموم و دیگه واسه بعد از ظهر خودمونو نجس نمی کنیم . -مامان تو حموم هم باید کاری انجام بدیم .. -خیلی می چسبه اول ماساژ با دست بعد ماساژ با کیر و بعدش هم که معلومه . -مامانی کون … کون .. کون یادم رفت . نگو حرامه .. نگو کراهت داره .. عفت جونم .. بگو بگو .. گاییدن کون هم حلاله . -چی بگم دوست داری احکام رو دروغ و وارو جلوه بدم ؟/؟ مسئولیت شرعی خودمو چیکار کنم .. دستمو گذاشتم رو کوس خیس مامانو و یه خورده با چاک کونش بازی کردم و گفتم مامانی عیبی نداره تخفیف بیا …. چشمم رو میز توالت خورد به قرص ضد بار داری .. ناقلا به خاطر احتمالی که میداد با عبدالله آمیزش داشته باشه قرص ضد بار داری می خورد . -مامان یه فتوای خوب بده -پسرم من مسئولیت شرعی دارم .. -با کوس هم مخالف بودی اولش دیگه .. -ولی خب نفس گاییدن کوس که حرام نبود .. داشتم حس می کردم که عفت داره دوباره قاطی می کنه . کیرمو به سوراخ کون مامان که خوب خیس و آماده اش کرده بودم چسبوندم و با یه فشار جیغشو بردم آسمون و کیرو با مکافات گذاشتم تو کونش . طوری هم فشار داده اونو داشتم که نتونه کونشو تکون بده . خوب که کیرم تو کونش مستقر شد گفتم اینم اون فتوایی که دلت نمیومد صادر کنی . تا کی صبر کنم تا تصمیم بگیری . سیلی نقد به از حلوای نسیه … پایان .. نویسنده .. ایرانی

دوستی یا عشق 1 ببین ساهارا لجبازی رو بذار کنار . منم یه جورایی دوستت دارم . حالا این دوست داشتن رنگ و بوی عشقو نداره یا نمی تونه به یه حالت دیگه در بیاد من واست یه احترام خاصی قائلم و نمی خوام تورو از دست بدم . -تو متعلق به یکی دیگه هستی .. -ساها را انسان آزاد آفریده شده . شاید من الان ازدواج کرده باشم ولی یه جورایی از اخلاق و رفتار و منش تو خیلی خوشم میاد -حتما خیلی پهلوونم نه ؟/؟ -حالا منو دست میندازی ؟/؟ -ناراحت شدی آریا ؟/؟ -نه من خودم اخلاق تو رو می دونم و بهش عادت کردم -یعنی این قدر مزخرفه ؟/؟ -نه من مزخرفم دختر این چه تکیه کلامیه که تو داری -اگه خوشت نمیاد پس چرا می خوای باهام دوست باشی -نمی دونم شاید یه عادته ..عادت -آها فهمیدم داری حرف منو بهم پس میدی . باشه عیبی نداره پسر یکی طلبت . -وای ساهارا پسر کجا بود من که حالا نزدیکه پیر مرد شم . من و ساهارا تو رشته ادبیات درس می خوندیم . من درسم از بقیه بهتر بود . مخصوصا تو یه درسی به نام آیین نگارش و یه چیزی تو مایه های انشای مدرسه .. استاد شیفته من بود و بقیه هم مدام باهام بحث می کردند و نظر می خواستند . ساهارا هم این جوری بود که بهم نزدیک شد . وقتی که فهمید متاهلم یه جورایی دلش نمی خواست باهام گرم بگیره . منم دلم نمی خواست که به این آسونیها اونو از دست بدم . استاد آیین نگارش از اون پیر مردای خیلی سختگیری بود که جز من به هیچ دانشجوی دیگه ای دلبسته نشد . خواسته بود در مورد شهری که در آن زندگی می کنیم ودرش به دنیا اومدیم یه تحقیق بنویسیم .. خیلی از دوستان و همین ساهارا ازم خواستند که من این کارو براشون انجام بدم -ببین آریا زودتر از همه باید تحقیق منو بنویسی .. اون وقت بعدا کله ات کار نمی کنه این استاد پدر منو در میاره . -پس من خودم چی ؟/؟ چه جوری مخم بکشه در مورد بیست تا شهر بیست مدل تحقیق بنویسم . -چیه تو به بقیه دوستات خیلی توجه داری به من که دوست مثلا صمیمی تو هستم کمتر توجه نشون میدی ؟/؟ تو که خودت بیستی .. هیچی ننویسی بهت میده بیست . به بقیه توجه داری جز من . الکی ادعا نکن که دوست منی . -دختره لجباز کجا داری میری . شوخی کردم . وایسا . -واسه چی وقتی ایمیلتو خواستم بهم ندادی . چرا پیش جمع خیطم کردی . -دختر حواست نیست . من جلو جمع چطور این کارو می کردم . اگه راست می گفتی تو می خواستی مال خودتو یواشکی بدی به من . من که برات مطلب تحقیقی رو از اون طریق می فرستادم می تونستی آدرس منو هم داشته باشی . تازه ما که الان همیشه با همیم . میای مجید و حمیده رو با هم آشتی بدیم ؟/؟-مگه من ننه ترزا هستم ؟/؟ تازه یکی می خواد من و تو رو با هم آشتی بده . ساهارا آرام ولی سرکش و حساس بود . با دنیایی از غم درون و لبخندی که نشون می داد هنوز در جستجوی شادیه . هر چند می دونست پیدا کردنش یک رویا بیشتر نیست . اون حس می کرد که آدمای این دوره زمونه یا خوابند یا در جستجوی خواب کردن دیگرانند . واسه همین از هر دو دسته فراری بود ولی اینم حس می کرد که من با بقیه فرق دارم هرچند که به کاهدان زده بود . حالا من و اون رو یه نیمکت نشسته بودیم . من همش سعی می کردم فاصله خودم با اونو حفظ کنم تا راجع به من نظر بدی پیدا نکنه . شایدم یه خورده زیاد نمایشی کار می کردم . جایی که من نشسته بودم آفتاب درست روبرو چشام بود .. -وااااای این زنه که داره میاد طرف من قیافه اش چقدر آشناست . نفیسه اینجا چیکار می کنه ..اونم این وقت روز . اون باید الان تو مغازه باشه . یه بوتیک داشتیم که دو سه نفری اداره اش می کردیم . من که هیچی یا دانشگاه بودم یا سرگرم مطالعه هر وقت دلم می خواست کتابامو دست می گرفتم می رفتم پیش اون . -احوال آقا .. خسته نباشی . پیک نیک بد نمی گذره که .. ای خدا اگه جلوشونگیرم این ساهارا بهش بر می خوره . تازه داشتم یه جورایی روبراهش می کردم -عزیزم این ساهارا بهترین دانش جوی کلاس ماست و من واسه تحقیقات و کارای دیگه چون مشکل دارم ازش کمک می گیرم .واسش چاخان کرده بودم . اون دو تا زن یه سلام علیکی کرده و من و نفیسه رفتیم یه گوشه ای -اینجا چیکار می کنی -مزاحم شدم ؟/؟ دیدم موبایلت خاموشه . منم ماشینو لازم داشتم برم دنبال جنس . الان خواهرت آزیتا تو مغازه تنهاست و منم تنهایی باید برم تولیدی .. تو هم که اینجا بیکار نشسته ای .. -بابا اینم جزو تحقیقاته -چی رو می گی . کنار دختره نشستن ؟/؟ هرجوری بود اونو فرستادم و ساهارا رو هم دیگه ندیدم . اون قهر کرده بود . خیلی حساس بود . زود بهش بر می خورد . اون به شخصیت خودش خیلی اهمیت می داد و نسبت به بیشتر آدما هم بد بین شده بود . کجا غیبش زده بود. هرچی دور و بر خودم گشتم و تا دوردستها رو نگاه کردم ندیدمش .. یه لحظه دیدم پشت یه درختی یه مانتویی رو زمین از پهلو مشخصه . لو رفته بود . رفتم پیشش .. -دختر یهو چرا غیبت زد ؟/؟ -واسه چی این قدر میای دنبالم ؟/؟ -خب من همکلاستم . دوستتم . یکی دو تا پیرهن بیشتر ازت پاره کردم -اینو قبول ندارم . چون ما دخترا خیلی بیشتر از شما پسرا با لباس سر و کار داریم -ولی شما پارش نکرده همون یکی دو دفعه که پوشیدینش میندازین دور .. پس ما بیشتر پاره می کنیم . -آره شما بیشتر پاره می کنین .. یه جوری این حرفو بهم زد که هیچ جوری نمی تونستم جوابشو بدم . هرچی بهش می گفتم می دونستم یه جوابی واسه گفتن داره . مثل بازی شطرنجی بود که هر حرکتی می کردم مشخص بود یه چیزی واسه دفاع داره و دفاع اون یه نوعی حمله بود . حتی اگه به جمله اش اعتراض می کردم فوری سر و تهش می کرد . -ببین آریا اینجا محیط دانشگاهه . من نمی خوام نفیسه ازم دلخور شه .. -منم نمی خوام تو ازم دلخورشی ؟/؟ -فقط واسه همین ؟/؟ من واسه چی ازت دلخورشم آریا ؟/؟ من که ازت چیزی طلبکار نیستم . به اندازه کافی از آدما دلخور شدم . دیگه عادت کردم . همه فکر خودشونن . وقتی به خواسته هاشون رسیدن و همه چی واسشون یکنواخت شد سرشونو میندازن پایین و میرن . اگه بتونن یه خداحافظی خشک و خالی هم نمی کنن . فکر می کنن دل آدما مث یه توپ فوتباله آریا ..همه می خوان شوتش کنن -ولی من این جوری فکر نمی کنم .. -شاید تو یه خورده بهتر از بقیه باشی ولی مثل همونایی . دلت می خواد واست هورا بکشن .. -بهت ثابت می کنم این طور نیست . -چه فایده ! اینو بدون دلم دیگه خیلی کم باد شده و به این راحتی ها شوت نمیشه …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دوستی یا عشق 2 اونو به حال خودش گذاشتم ولی دلم بود پیشش . تو کلاس هم با این که پیشش نشسته بودم ولی خیلی سرد نشون می داد . قرار بود دونفرو با هم آشتی بدیم ولی خودمون با هم قهر کرده بودیم . می خواستم واسش یه دوست خوب باشم ولی یه جورایی حس می کردم که یه خورده اون سوی دوستی بهش توجه نشون میدم . یه جورایی دلش شکسته بود .. به خودم می گقتم آریا خودتو واسه یکی که دوست داره خودشو نارات ببینه و به همه بد بینه ناراحت نکن . اون حتی به تو هم اعتماد نداره . من چه جوری می تونستم کمک این دختر حساس و نازکدل باشم . اون همش می خواست حرف خودشو بزنه . یا من این طور فکر می کردم . ما با هم خیلی صمیمی بودیم . سر به سر هم میذاشتیم ورعایت همو می کردیم . ولی اون این یکی دوروزه بد جوری گرفته نشون می داد . وقتی کلاس تعطیل شد رفتم دنبالش . بعضی وقتاست که آدم حس می کنه جواب لجو باید با لجبازی بده . یکی اگه باهات خداحافظی کنه بگه برو به سلامت ولی تونباید تسلیم شی چون این خواسته اونم نیست .. اون لجباز هم یه انسانه . نیاز داره که از صمیم قلب دوستش داشته باشن . بهش توجه کنن . حس کردم اگه برم دنبالش و اونو به طرف خودم برگردونم چیزی ازم کم نمیشه -ساهارا وایسا منم بیام . ماشین ندارم ولی دوست دارم یه خورده باهم حرف بزنیم . -تو چونت درد نگرفته دوبرابر استاد امروز واسم حرف زدی ..؟/؟ -من میخوام کمکت کنم . یه دوست خوب واست باشم . -ببین تو می تونی دل شکسته منو که ریخته رو زمین اون تیکه شکسته هاشو بهم بچسبونی و مثل اولش کنی ؟/؟ -ساهارا خودت باید این کارو انجام بدی . یه آدم بهتر از هر کسی می تونه مرهم دل خودش باشه . من فقط می تونم راهو بهت نشون بدم -تو نمی تونی اون چیزی رو که من می خوام بهم بدی . مثلا می خوای چه کمکی بهم بکنی .. -اگه خواستی با کسی دوست شی میرم ته و توی قضیه رو در میارم و بهت میگم که طرف چه جور آدمیه . -دست شما درد نکنه . من خودم جنس خراب شما مردا رو می شناسم . -منم این جوریم ؟/؟ -نه هنوز . چون من اون جوری نبودم . -میای با هم بریم یه چیزی بخوریم . سر همین میدون انقلاب .. با این که تازگیها از بوی این روغن و سرخ کردنی های بیرون چندشم می شد ولی واسه این که ساهارا رو بیشتر در کنار خودم داشته باشم این دعوتو ازش کردم . -نه نگو ساهارا . خیلی بد جنسی . -از درسام عقب میفتم . -چند دقیقه بیشتر . تو حالا میری خوابگاه و منو بگو که باید بازم غر غر گوش کنم -بازم ؟/؟ یعنی حالا هم داری به غر غر ای من گوش می کنی ؟/؟ -این همه تو گفتی یکی ما هم بگیم . چه ایرادی داره . توقع اینو هم نداری ؟/؟ -یعنی من این قدر غر غرو هستم بد جنس ؟/؟ -تو دوست داشتنی ترین غرغروی دنیا هستی -دوست داشتنی ترین غرغروی دنیا اونیه که تو خونه منتظرته .. یه لحظه به خودم اومدم و حس کردم که نباید پامو از گلیم خودم دراز تر کنم ولی با همه اینا دلم نمی خواست اونو از دست بدم . باید بهش نشون می دادم که براش احترام قائلم . نظر بدی بهش ندارم یا یه نظر خاص خارج از دوستی . اون واسه خودش یه پیتزا کوچولو سفارش داد و منم یه همبرگر . اون دوغی بود و من نوشابه ای . واسه خوردن همین دو تیکه یه ساعت جا رو تو مغازه اشغال کرده بودیم . بوی روغن گرفته اومدیم بیرون . داشتم یه حس خاصی نسبت بهش پیدا می کردم . ولی باید با این حس می جنگیدم . باید به خودم و اون نشون بدم که اصلا همچین چیزی نیست -ساهارا امید پسر خوبیه . خیلی ازت خوشش میاد ..-چیه از دوستی باهام خسته شدی ؟/؟ مزاحمتم ؟/؟ می خوای منو از سر خودت وا کنی ؟/؟ -دیوونه اگه مزاحمت بودم که با قهر امروزت میذاشتم بری . -من دوستش ندارم . اونم مثل بقیه پسراست . -jتو که هنوز تحقیق نکردی . ولی کاش بعضی اخلاقاش به تو می رفت .. -این جوری که تو داری پیش میری باید تو رو ترشی بندازن . شوهر گیرت نمیاد ا -به درک . همچین تحفه ای هم نیست . خودت مگه چه تاج گلی رو سر زنت کاشتی .. یه نگاه خاصی بهش انداخته ودرجا گفت خب اگه امید یه جورایی اخلاش شبیه تو بود بازم یه چیزی ولی مغزش اندازه یه نخود هم نیست معلوم نیست چه جوری دانشجو شده . -ببینم اصلا چطوره خود من جای امید باشم .. -اتفاقا خیلی عالی میشه .. هردومون با یه لحنی این مطلبو ادا کردیم که مثلا همراه با یه طنز و شوخیه ولی شاید در انتهای این کلام یه حقیقتی هم وجود داشت . نمی دونستم چی بگم تا این قدم رو به جلویی رو که به سوی ساها را بر داشته شده به عقب بکشم . می خواستم فقط یه چیزی واسه گفتن داشته باشم هیچی گیرم نیومد جز این کلام ابلهانه .. -اون وقت تو باید هر روز بهم خیانت می کردی .. وسط پیاده رو مات مونده بود . همین طور بر و بر نگام می کرد . -متاسفم واست . تو چه جوری منو شناختی . تو که ازم تعریف می کردی . من اگه اهل خیانت بودم حالا کارم به اینجا نمی کشید که از خیانت و نامردی های بقیه دلم خون باشه .. صداشو برد بالا و با یه حالت تاکیدی بهم گفت فقط دیگه دنبالم نمیای .نه اینجا نه تو دانشگاه . هیچ کمکی هم در هیچ زمینه ای ازت نمی خوام .. دیگه نمی تونست حرف بزنه من دلشو شکسته بودم .. -ساهارا منظوری نداشتم . حرفی شکمی بود .. ولی اون بدون توجه به بقیه آدما تو پیاده رو می دوید .دست خودش نبود . اونجا رو با پیست دو ومیدانی اشتباه گرفته بود . نه می تونستم برم دنبالش ونه این که اون همچین چیزی می خواست . اعصابم بهم ریخته بود . فردا تودانشگاه چه بر خوردی بامن داره . می دونستم از اون لجبازای کله شقه . چه جوری می تونم آرومش کنم . اون شب از ناراحتی چش رو چش نذاشتم ….. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دوستی یا عشق 3 اصلا من چرا این قدر دنبال اونم . اون که تنها دختر همکلاسم نیست . شاید یه چیزی تونگاش و تو حرفاش و حرکاتش هست که منو به طرف خودش می کشونه .شایدم می خوام به خودم ثابت کنم که هنوز می تونم کسی رو دوست داشته باشم و اونم منو دوست داشته باشه . ولی من که همش واسه اون دم از دوستی می زنم . یه دوستی معمولی و ساده . دلم نمی خواست ازم برنجه . لعنت بر خودم نه ایمیلشو ازش گرفته بودم نه تلفنشو .. تصمیم گرفتم یه زنگ به علی که اونم از همکلاسیهام بود بزنم . اون با بنفشه دوست ساهارا دوست بود . شاید می تونست شماره شو واسم بگیره . ساعت یک شب بود . بنده خدا رو از خواب بیدارش کردم . -ببینم عاشق شدی ؟/؟ -چی میگی ؟/؟ اگه بخوام عاشق هر دختری که می بینم بشم که باید روزانه به صد نفر دل ببندم -مبارکت باشه -خفه شوپسر . دهن لقی رو هم بذار کنار . یه مشکل درسی داشتیم . -این نصفه شبی ؟/؟ -چرا از خودش شماره نگرفتی ؟/؟ یه چیزی بهت میگم پیش خودت بمونه فکر نکن خیلی زرنگی . اون قبل از تو جنبیده و شماره تلفن تو رو ازما دوتا گرفته .. تو هم که از این طرف مثلا خواستی زرنگ بازی در بیاری .. -ببینم حالا می خوای بگی که همدیگه رو دوست ندارین و این یک بازی ساده هست ؟/؟-باور کن این طور نیست . من ناراحتش کردم و ازش می خوام به خاطر یک مسئله منو ببخشه . خوابم نمی گیره . -برو بابا این فیلمها رو واسه یکی دیگه بازی کن . هر دو تاتون قاطی دارین و مختون تاب گرفته .. -بیچاره مخ خودت تاب گرفته . علی انگار تو ازمن تحقیق نمی خوای .. فقط اگه از این بابت به کسی چیزی گفتی خودت می دونی .. -ببینم تو با این فکر و ذهن مجنونانه خودت می تونی مقاله نویسی هم بکنی ؟/؟ تو الا نصفه شبها باید بری کوه بیستونو بکنی .. باهاش خداحافظی کردم . بهتر بود به جای زنگ زدن براش پیام بفرستم . تا اونجایی که جا داشت و گوشی قبول می کرد صفحه پیامو پر کردم . ساهارای خوشگلم خانوم نجیبی که اصلا اهل خیانت نیستی من باهات شوخی کردم منو ببخش تو که می دونی من چقدر دوستت دارم و طاقت ناراحتی تو رو هم ندارم همونجوری که طاقت دوری تو رو ندارم منو فحشم بده . منو بزن ازم متنفر باش .. ولی سنگدل نباش فقط بگو منو بخشیدی .. خوشبختانه بهم جواب داد به این صورت خوب هندونه میذاری زیر بغلم .. می دونی خوابو از چشام گرفتی ؟/؟ اصلا فکرشونمی کردم منو این جوری شناخته باشی .. این شما مردا هستین که دل همه تون از سنگ ساخته شده . من از روزی که خودمو شناختم همش باید در حال بخشیدن باشم .. تا حالا پیش نیومده از کسی بخوام که منو ببخشه .. ولی دیگه نمی خوام باهات حرف بزنم .. بازم جای امید واری بود .. صبح جلوی در دانشگاه ایستادم . خیلی زود تر از بقیه تا اونو موقع ورود غافلگیرش کنم .. اومد مثل همیشه موقرو متین . بدون این که حرکتی اضافی کنه و مثل بعضی دخترای لوس به دنبال شوهر و دوست پسر نگاهها رومتوجه خودش کنه . هر چند نگاهها به خاطر زیبایی و وقارش به دنبال اون بود . -ساهارا .. اخم کرد و سرشو انداخت پایین -ساهارا سلام علیکم . جواب بده وگرنه گناه می کنی -خیلی پررویی . اینو با یه لبخندی گفت که فهمیدم بازم می تونم باهاش باشم . -ساهارا اگه من جای تو بودم می گفتم پس بیا با هم ازدواج کنیم تا بهت نشون بدم که اهل خیانت نیستم و روی تو و همه مردا رو کم کنم … این حرفوکه زدم فقط تو چشام نگاه کرد و سکوت .. -من حاضرم ولی مردشو نمی بینم . تو که می دونی همچین چیزی هیچوقت نمیشه .. -آره می دونم . شوخی کردم . این حقو دارم که از این شوخی ها بکنم ؟/؟ -حق جدی شو هم داری -جدی میگی ؟/؟ -نه بابا شوخی کردم آقای عیالوار . دلم می خواست کلاس زودتر تعطیل شه و باهاش حرف بزنم . خیلی از شخصیتش خوشم میومد . اگه اشتباهی تو زندگیش کرده بود خیلی راحت به اون اعتراف می کرد . از این که صادق باشه ابایی نداشت . شخصیت آدما رو در پنهون کردن هویت اصلی خودشون نمی دونست . دوست داشت ظاهر و باطنش یکی باشه . به یکی دوساعت استراحت خوردیم . بازم کنار هم رو یه نیمکتی دور از چشم بقیه نشستیم .. -دیشب تا اون وقتی که تو تماس نگرفته بودی خوابم نگرفته بود . همش به این فکر می کردم که آیا حرفت شوخی بوده یا از ته دلت . آریا دیگه باهام از این شوخی ها نکن . درسته که زمانی که تو عاشق شده بودی من تازه پا به دنیای عشق و زندگی گذاشته بودم و فقط عشق مادری رو می دونستم که چیه ولی دلیل نمیشه وقتی که در خواب و خیال هم یه تعهدی بهت داده باشم بهت خیانت کنم . -من باورت دارم ساهارا -نه تو که پسر دروغ گویی نبودی . وقتی که خودت خودتو باور نداری چطور می خوای که یکی دیگه رو باور داشته باشی ….. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دوستی یا عشق 4 (قسمت آخر) نمی دونم از چی فرار می کردم . شاید می ترسیدم از عقایدی که عمری رو پای بندش بودم فرار کنم . می ترسیدم که بازم به دام عشق گرفتار شم .عشق فقط یکیه ولی خورشید عشق نمی تونه تقسیم شه . من گیج شده بودم . -ساهارا من یه جورایی دوستت دارم -مثلا چه جوری . بگو . همیشه می خوای بگی ولی یه جای قضیه جاده انحرافی می شود گاهی هم به بن بست می خورد .. -ببینم حالا معلم راهنمایی رانندگی شدی ؟/؟ -فعلا که فرمون دست توهه . بگو چه جوری -نمی دونم دلم می خواد همیشه با تو باشم . یعنی یه دوست خوبی واست باشم . همرات باشم . نذارم کسی بهت آسیبی برسونه -فهمیدم می خوای مثل پدرم باشی . یه ده سال بزرگتر بودی می تونستی جای بابام باشی .. -نه ساهارا این جوری نه -پس می خوای جای داداشم باشی . اگه یه ده سال کوچیکتر بودی می تونستی جای داداشم باشی -اینم نه من می خوام دوستت باشم . وقتی هم که شوهر کردی همیشه مثل یک دوست در کنارت باشم . -البته روزا .. توهم یه چیزیت میشه آریا .. خیلی افلاطونی فکر می کنی . چهار روز دیگه همه این حرفا یادت میره . تازه فکر کردی شوهرم برگ چغندره ؟/؟ حتما دلت می خواد شب بله برون هم همراه بابام باشی . خیلی از سادگی ات خوشم میاد . البته اگه همش همین طور باشی . ساده و دوست داشتنی . مهربون و بد دهن .. -ساهارا من بد دهنم ؟/؟ من که همش رعایت می کنم . بعضی وقتا فکر می کنم که زندگی مثل چند روز بیدار شدن و خوابیدنه . اگه یکی ازت بخواد اونو تعریفش کنی و از خاطرات خودت در چند کلمه بگی شاید مثل چند تا تصویر یه فیلم کوتاه به نظر برسه .. -می دونی دلم چی می خواست آریا ؟/؟ دلم می خواست که در یک دنیای دیگه ای و در یک شرایط دیگه ای با هم آشنا می شدیم . -ساهارا می تونم ازت یه چیزی بخوام . اگه در یک دنیای دیگه و در یک شرایط دیگه با هم آشنا می شدیم اون وقت تو چی داشتی که بهم بگی .. از جاش بلند شد و تو چشام نگاه کرد .. خیلی آروم که شایدم خودش به زور می شنید بهم گفت که بهت می گفتم که عاشقتم . دوستت دارم .. اینو گفت و این بار سریعتر از دیروز از دستم فرار کرد . اگه توی دنیای دیگه ای بودیم بهم می گفت که عاشقمه . ولی دنیای عشق یه دنیای دیگه ایه .. خدایا من نباید زندگی اونو خراب کنم . منم دوستش دارم . اگه دوستش دارم باید خوبی اونو بخوام . .عشق من و اون شبیه یه کاسه آبیه که فعلا ودرهمین لحظه پر آبه وتهش یه روزنه داره که قطره قره ازش آب چکه می کنه . نه .. نه .. من عاشقش نیستم .. اون بازم فرار کرد و من به دنبالش نرفتم .. اون احساسشو یه جورایی گفته بود ولی من گیج شده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . بازی عشق بازی خطر ناکیه .. من بهش عادت کرده بودم . دوری اونو نمی تونستم تحمل کنم . نمی دونستم باهاش چه بر خوردی داشته باشم . دل کندن از اون واسم کشنده بود . دلم می خواست واسه همیشه در کنارش باشم .. اما این جوری چه جوری میشه .. اون ساعت و ساعتهای بعد ساهارا دیگه تحویلم نگرفت .. وقتی صداش می کردم جوابمو نمی داد . نمی دونم چرا این جوری شده بود . پس واسه چی اون جوری از یه دنیای دیگه ای گفته بود و عشقشو ابراز کرده بود . حس می کردم یه جورایی درکش می کنم . اون زجر کشیده بود . دلش نمی خواست بازم ضربه بخوره . از یه راهی بره که مقصدی نداره و باید دور خودش بگرده و آخرش پشیمونیه . .. ولی من همون که اونو در کنار خودم می دیدم یه آرامش خاطری رو احساس می کردم . دوست داشتم دوستم داشته باشه . همونجوری که من بهش علاقمند بودم . شناختن این دخترا و زنا خیلی مشکله . اونا خیلی ساده و پاکند . دوست داشتنی . دلشونومیذارن در طبق اخلاص . جونشونو واسه اونی که دوستش دارن میدن . به عشقشون اعتماد می کنن . تا وقتی که خیانت و دروغی نبینن همه حرفاشونو باور می کنن . ولی وقتی که قهر کنن و لج کنن فقط خداست که حریفشون میشه . شناختنشون و درک احساساتشون کار حضرت فیله . حس کردم که یه جورایی از این که غرورشو زیر پا گذاشته و من جوابشو ندادم باهام لج کرده . شاید فکر کرده که بیان این حرفش واسم بی ارزش بوده در حالی که با همه مشکلاتش از این که بهم اهمیت داده احساس لذت و غرور می کردم . کلاس که تعطیل شد تعقیبش کردم . اونو توی پیاده رو شکارش کردم . -ساهارا صبر کن -چیکارم داری . ببینم از خونه اجازه گرفتی که اضافه روی کنی .؟/؟ -چیه دیگه چه غلطی کردم که ازم دلخوری . -این دفعه واسه این که غلطی نکردی ازت دلخورم . احساسات من واست هیچ ارزشی نداره . -ساهارا تو احساسات خودتو که مربوط به یه دنیای دیگه و یه شرایط دیگه بود گفتی ولی من و تو که حالا اینجا هستیم .. اما یه چیزی رو می خوام بهت بگم که روم نمیشه .. حتما مال دنیای دیگه هست .. -اون که آره . در یه دنیای دیگه منم حس می کنم که فقط تو رو دوست داشته و عاشق تو باشم .. ولی در این دنیا هم یه جورایی نمی تونم دست از سرت ور دارم و .. -خب آریا بقیه شو خوندم . دیگه نمی خواد این قدر به خودت بپیچی منو یاد نوزاد تو قنداق میندازی -حالا تو احساسات منو به بازی می گیری ؟/؟ -آریا اصلا این حرفو نزن که دلم می شکنه . این جوری که معلومه تا آخر این دنیا رو یه جورایی که شده باید در کنارت باشم که کس دیگه ای رو واسه اون دنیا رزرو نکنی . .. می خواستم بگم تو یکی باید مواظب خودت باشی نه من ..که متوجه شدم اینجا خیابونه و نمی تونم دنبالش بدوم . نمی دونم آخرش چی میشه . چطور می تونم اونو با یکی دیگه ببینم ؟/؟ شاید همون جوری که اون منو با یکی دیگه می بینه . درکم می کنه و دوستم داره .. و چطور میشه واسه همیشه اونو دید . ولی میشه روح کسی رو دوست داشت و واسه شخصیت اون ارزش قائل شد . میشه خیلی کارا کرد همه از یه مقصدی صحبت می کنند ولی ما زنده ها هنوز آخر مسیرمونو ندیدیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

صیغه مشاعی ۱عبا بر دوش و عمامه بر سر منتظر بودم تا جمعمون جمع شه .. عجب گرفتاری شده بودم . اومدم واسه خودم یه زندگی درست و حسابی درست کنم یه خورده دیر جنبیدم . آخوند هم همون آخوندای قدیم . البته نه خیلی قدیم . خیلی قدیمیهاش که باید سوار اسب و قاطر می شدند . و از این ور به اون ور می رفتند . یعنی همون زمانی که تو ایران خودمون فولکس واگن و ژیان و پیکان حرف اولو می زد . از اون بچه های تخس و شیطون و تنبل و درس نخونی بودم که دیوار صافو بالا می رفتم تا خودمو به دوست دخترام برسونم . تو همون نوجوانی به شوهر دار و بی شوهر رحم نمی کردم . آبروی خونواده رو برده بودم . پدر و مادرم مدام نصیحتم می کردند پسر جان تو فکر آینده ات باش تاکی ما می تونیم بالا سرت باشیم ؟/؟ وضع این جوری نمی مونه همش داشت آخوندا رو مثال می زد . بابا فلان ملا رو سوار خر می کردند از این محل به اون محل می بردند صد تا یه تومنی بهش می دادند واسه یه شب روضه بخونه همون موقع هشت هزار تومن حقوق کارمندی می گرفتم . حالا بیا و ببین . همچین پشت ماشین نشستن که انگار پشت جت نشستن . پسرم من اگه جات بودم می رفتم آخوند می شدم . نمی دونی چه صفایی داره چه پولی در میاری . همه بهت عزت و احترام میذارن . -بابا همه کیه .منظورت آدمای مریخیه ؟/؟ تو که خودت همش خوار مادر آخوندا رو حواله میدی . اون وقت فردا پس فردا این حواله ها به زن و دخترت هم می رسه .. به اینجا که می رسیدیم یه خورده ساکت می شد ولی دوباره شروع می کرد . پسرم حالا همه که این جوری نیستند . -بابا آبروم میره من چشم دیدن این طایفه رو ندارم همه شون یه جورین . میگن باید گی باشیم تا آخوند شیم . -منظورت چیه پسرم . -ببخشید پدر جون روم به دیوار همون لواطی رو میگم -خفه شو بی تر بیت ! درسته که بیشترشون این جورین ولی اونا هم تا حدودی تو خودشون دموکراسی دارن . اجباری نداری از این کارا کنی حالا یه خورده دیرتر مجتهد میشی چه اشکالی داره -بابا جونم قول میدم دنبال دخترا نرم منو نفرست آخوندی . اون وقت همه اهل محل مسخره ام می کنند دخترا بهم می خندند و یه زنی باید ببرم مث خودم .. باید حرف و عملم دو تا باشه .. ظاهر و باطنم فرق کنه .. همش بگم که امام حسین بر علیه یزید جنگید ولی الان ظلمی نداریم که بر علیه اش بجنگیم .. بد بختی مردمو باید ببینم لال بشم .. روایت های درپیتی جعلی شده رو بخونم -به ! آفرین حامد جان تو که همه این چیزا رو واردی خودت یه پا آیت الله شدی … آفرین به تو ! حتما باید بری -بابا مردم بدبختند . نون سنگگ هشتصد تومن .. بنزین هفتصد تومن .. مردن مفت .. من واسه چی برم ؟/؟-اگه زندگی راحت می خوای برو آخوند شو -تورو خدا بابا من نمی خوام شکمم مثل بشکه نفت شه . -ما آخوندای ورزشکار هم داریم . میگن قیمت آخوندا دوبرابر مردای معمولیه . اونی که باهام حرف می زد اگه پدرم نبود می گفتم پاک قاطی کرده ولی چاره چه بود . من از درس عربی و این جور چیزا نفرت داشتم . یک ماه کشید تا چند تا عبادت و این چیزا رو یاد گرفتم و یه خورده ته ریش گذاشتم و به هر مصیبت و پارتی بود منو روونه حوزه علمیه کردند . وای که چقدر این درسا حال منو بهم می زد . یه مشت درسایی که به اونا می خندیدم . بعدا باید وارد درسای وارد و خارج هم می شدم . اصلا تو کله ام جا نمی گرفت . هیچی حالیم نبود . فکر کنم دم مرگم به درجه حجت الاسلامی هم نمی رسیدم . به هزار بد بختی بود این چند ماه رو اینجا سپری کردم . یه آخوندی بود به نام پاک سیرت که با یه سری فتوا و چند تا روایتی که از خودش در آورده بود یه چیزی مثل اون روایتهای آخوند دربار صفیه که چرند نویس به تمام معنا بود و علامه هم بهش می گفتند فعالیت می کرد . منتها این پاک سیرت با این چرندیاتش حال می داد و اون ملا باشی نوشته هاش بیشتر به درد خندیدن می خورد و می خوره . وبه درد خونواده های سرمایه داری که کلفت دارن و آقای خونه می تونه شرایط هم بستری با کلفتشو بدونه که چیه .. بگذریم یکی از مدرسین حوزه ما که اونم اهل حال بود و مقلد آقا پاک سیرت , قرار بود یه امتحان عملی از ما بگیره . بهمون گفت که باید یکی از درسا و فتواهای آقا امام پاک سیرت رو به مرحله اجرا یا انجام درش بیاریم . ما چند تا مرد و چند تا زنو به خط کرده بودند . زنا که همه کلاغ سیاه بودند ومردا هم مثل من طلبه و یه خورده بزرگتر از من و شایدم مجتهد هم داخلشون بود . یه بلبشوی عجیبی اونجا بر قرار بود . اون گوشه کنارا چند تا نقاش زن هم آورده بودند که خواهرا رو برده بود ند به یه پستویی و نمی دونم باهاشون داشتند چیکار می کردند . من تو این طلبه ها از همه شون آشخور تر بودم . خسته شده بودم . دلم می خواست از این محیط فرار کنم .. کنار یه استخر بزرگ قرار گرفته بودیم . مدرس رفت سخنرانی .. -ما امروز گرد هم آمده ایم تا به یکی از فتاوی مرجع عالیقدر زعیم الشان , والا مقام , خلد آشیان جنت مکان , جناب مستطاب حاج آقا آیت الله پاک سیرت گردن نهیم . ایشان دستور فرمودند صیغه مشاعی جهت جلوگیری از فساد و فحشا در جامعه امروز ضروری می باشد و بسار حسنه بوده .. کسانی که مبادرت به این کار نمایند اگر مذکر باشند با هر وعده هزار حوری به نامشان سند زده می شود و اگر مونث باشند صد قلمان یعنی مرد بهشتی به ذخیره های ثواب و آخرتشان افزوده می گردد . تو دلم گفتم عجب عدالتی .. هنوز متوجه نشده بودم که این روضه خون داره از چی صحبت می کنه . برادران لطفا عبا عمامه ها و لباسهای زیر خود را در آورند و خواهران هم مقنعه و چادر و سایر لباسها را از خود دور سازند . من هم جهت همگامی و همبستگی با این فتوا و تبعیت از این عالم جلیل القدر, خواهر, مادر و همسر ودخترخود را با خود آورده ام . البته این ها به عنوان اشانتیون می باشند . فراموش نکنید بر نامه امروز علاوه بر ثواب اخروی نمرات کلاسی و نوعی ارزشیابی هم برای شما به حساب میاد و احتمال داره به شما درجه هم داده بشه . پس دست کم نگیرید . یکی از خواهرا که اسمش بود صفیه گفت ببخشید برادر .. استاد .. میشه ما حجابمونو بعد از این که لخت شدیم حفظ کنیم ؟/؟ -منظورتون اینه که موی سرتون پوشیده باشه ؟/؟ -مانعی نداره ولی از اون جایی که شما در این حکم محرم زوج و ازواجتان هستید ضرورتی ندارد .. من پاک قاطی کرده بودم . ما که برای صحبت با خواهرا یا باید سرمونو رو به زمین می گرفتیم یا رو به هوا حالا دیگه این لخت شدن چی بود نمی دونستم . دستمو بردم بالا و گفتم به نام خدا .. -برادر حامد با صیغه عربی شروع کن . عربی اولویت داره .. دلم می خواست همونجا عبا رو از سرش بگیرم دور گردنش بپیچونم و خفه اش کنم بعد بندازمش استخر .. احمق عوضی خلیجی .. ولی من میگم خلیج فارس .. آدم حسابش نکرده و گفتم حاج آقا میشه در مورد صیغه مشاعی تو ضیح بفر مایید ما هنوز برامون مبهمه . باید اطلاع داشته باشیم که جزئیات کار چیه .. -حامد جان سوال به جایی بود . شما حتما همه تون ازکم و کیف صیغه عادی و منفرده با خبرید .. این یک صیغه گروهی است که گروهی از مردان با پاسخ مثبت دادن به خطبه و پرسش آن واعلام رضایت خود و همچنین گروهی از زنان با اقدامی مشابه در سویی دیگر به صیغه هم در می آیند و همه بر هم حلال می گردند . -حاج آقا اگر تعداد مردان و زنان برابر نباشد صیغه چه صیغه ای پیدا می کند . -آفرین بر تو! چند تا مرد به سراغ یک زن و چند تا زن به سراغ یک مرد می روند . داشتم فکر می کردم که این شبیه سکسهای چند تا به یکی میشه که در سایتهای سکسی وجود داره . -این را هم اضافه کنم که زن و مرد مرتب می توانند جاهایشان را عوض نمایند .. یه لحظه از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . -حاج آقا این شد همون سکس ضربدری خودمون تو خیلی از سایتها هست –برادر حامد . از سایتهای ضاله و گمراه کننده سخن مگوی که اثرات منفی و مخرب بر جامعه اسلامی و پاکیزه ما دارد . هر چیزی باید بر طبق موازین شرعی باشد .. با خودم گفتم پس جنده بازی هم باید شرعی باشه ؟/؟ نمی دونم دیگه باید چی می پرسیدم . یاد داستانهای سکس چند تا به یکی و ضربدری و هرکی به هرکی در سایت امیر سکسی افتاده بودم . قبلا فقط می خوندمشون حالا باید اجراش می کردم . خدا پدرشونو بیامرزه که نگفتن مرد باید با مرد صیغه شه .. بااین حال دستپاچه شدم و فوری پرسیدم استاد باید ببخشید یه سوال دیگه داشتم . خدای نخواسته مرد با مرد که نداریم .. نگاهی پر از خشم به من انداخت و گفت درسته که افکار پلیدی داری ولی کله ات خوب کار می کنه -حاج آقا باور کنید من خودم از این عمل شنیع بیزارم -خواهران برادران ! این برادر حامد از هوش و ذکاوت بالایی بر خوردار است و اتفافا از دفتر معظم اله خبر دارم که حاج آقا در پی تنظیم فتوایی هستند که در شرایطی که دو جنس موافق در کنار هم باشند و به جنس مخالف دسترسی نداشته باشند آمیزش و اختلاطشان با هم مباح گردد . اما در این روز چون جنسها مختلطند این امر ضرورتی ندارد . تازه فتوایی هم هنوز در این مورد صادر نگردیده .-پس قراره که لز و گی هم حلال بشه ؟/؟ -حامد جان برای آخرین بار تذکر میدم که از این اصطلاحات ضاله و گمراه کننده و مغایر اسلام و امنیت کشور سخن نگی . بازم پرسشی هست ؟/؟ همه مون ساکن شده بودیم . دقایقی بعد دسته جمعی لخت شدیم . وای عجب خواهرانی . مدل به مدل . عجب گوشت هایی و عجب سینه هایی .. -برادران و خواهران شوق و اشتیاق و تحرک شما در این مجلس امتیاز زیادی دارد و در قبولی این نوبت درسی شما موثر است . زنا پشت کرده بودند .. رو کون نصف بیشترشون یه چیزایی نوشته شده بود اونم درشت . به نظرم رنگ شده میومد یا شاید هم با ماژیک نوشته بودند . رو کون بعضی ها نوشته شده بود امریکا و..برخی هم اسرائیل و انگلیس را انتخاب کرده بودند .. دیدم یه زن 46 یا 47 ساله تو همین مایه ها از دور به من اشاره می زنه . ظاهرا زن استاد بود . در این جا یه چیزی یادم اومد که یک تشویقی هم گرفتم -استاد استاد .. گناه بزرگی بر گردن شما افتاد . هنوز صیغه نخونده همه لخت شدیم -وای بر من وای جهنما .. وای دوزخا .. وای آتشا .. چشمانتان را ببندید تا صیغه را جاری کنم . اول مردها بگویند نعم و بعد که دوباره خوندم زنها بگویند نعم . فقط چشمانتان را ببندید که گناه مرا زیاد نکنید . من چشمامو الکی بستم و زیر چشمی همه رو زیر نظر داشتم .. دو تا خطبه خوند و یه بار مردا دسته جمعی گفتند نعم و یه بار زنا .. قرار شد استاد5 نمره تشویقی به من بده . حالا همه به هم محرم شده بودیم .مثل زمین مشاع که همه درش سهم دارن و تفکیکی نداریم . بازم یه سوال دیگه کردم . -ببخشید برادر حاج آقا استاد این نقش و نگار ها بر نشیمنگاه خواهران مکرمه و معظمه و مومنه چه فلسفه ای دارد -آفرین ! همان گونه که بخوبی مستحضرید بیش از سی سال است که ما با این سه دشمن در حال جنگیم تمام سر مایه های ما را برده اند میلیاردها میلیارد پول ما را غارت کرده اند . همین تازگی ها اختلاس سه میلیاردی و خیلی میلیاردی های دیگر را هم دست همین سه دولت در کار بوده است . هر بد بختی که می کشیم از دست اینهاست . اگر از دیوار مردم بالا می رویم مقصر همین دولتهاهستند . اگه ناموس مردمو دید می زنیم دست تو جیب بغل دستی می کنیم جلو آزادی قلم رو می گیرم مقصر همینان .. به خاطر همین ثواب داره که این خواهرا عقبه خودشونو منقش کردند به نامهای این دول تا شما باضرباتی که بر پیکره این دولتها وارد می آورید هم فالی بوده باشد وهم تماشا . تازه می خواستم به شما بگویم بر روی شمشیرتان نام ایران را بنویسید که ایران دارد بر سر این کشور ها بلا می آورد احساس کردم شاید بر خی آن را توهین تلقی کنند چیزی نگفتم -حاج آقا ما نیتشو می کنیم که ایران داره امریکا و اسرائیل و انگلیسو میگاد ثوابشو می بریم .. تودلم گفتم مادر قحبه ها ما رو به گاییدن دادین و حالا ول کن ما هم نیستین . -خب دیگه صحبت کافیه وقت عمله .. این استخر برای همه شما جا داره . می تونین از حاشیه های این منزل و چمن و سبزه و کناره های استخر هم استفاده کنین . اگر هم در حین عمل باروری صورت گرفت از آنجایی که صیغه بوده اید فرزند حلال زاده خواهد بود . -حاج آقا بازم یه سوال دیگه .. اگه زن شوهر دار باشه این صیغه مشاعی چه جوری میشه .. دیگه دید که زیادی حالشو گرفتم گفت ما قبلا این جور خانوما رو با فتوای قبلی حاج آقا پاک سیرت در خصوص طلاق موقت و عقد مجدد آزادشون کردیم وخطبه صیغه مشاعی را خواندیم الان همسر من مجددا محرم من شده و محرم شما هم هست وصیغه مشاعی یعنی این که تمام زنان در کل و در جز صیغه تمام مردان در کل و در جز هستند . یه سوال دیگه هم براتون پیش میاد و اون این که دید زدن دسته جمعی چه حکمی داره که باید بگم حلاله . مرد که با مرد اگه همدیگه رو ببینن حلاله و بقیه هم که با هم صیغه شدند .. یهو یادم اومد که مرد اگه کیر مردو ببینه حرامه و این مجتهد کوس شر میگه ولی دیگه چیزی نگفتم راستش خیلی وقت بود که کوس و کون نگاییده بودم و بد جوری این کیر کلفت من هوس کوس و کون کرده بود . می خواستم خودمو به یکی از خانوم طلبه های دوشیزه بچسبونم .. وای حتما بعضی هاشون دختر بودند . یادم رفت از حاجی بپرسم تکلیف این خونهایی که بر زمین ریخته میشه چیه . شفیقه خانوم زن استاد منو به طرف خودش خوند و گفت نگران نباش من دختر آک خودمو گذاشتم کنار واسه تو . کونش نقاشی شده نیست . حالا که دلت هست بیا اول دختریشو بگیر . چند دقیقه ای بهش استراحت بده و بیا سراغ من . زلیخا دختر جوون و خوشگلی بود . کوسش کوچیک و مودار بود . دختر استاد .. چه جالب ! اینو هم یادم رفت بپرسم که سکس پدر و دختر و برادر و خواهر و پسر و مادر با این فتوا حلال میشه یا نه ؟/؟ واقعا تفسیرش خیلی مشکله .. معلوم نیست این مجتهدین ما از کدوم معدن این همه ذخایر ارزنده و گرانبها استخراج می کنند . زلیخا کیرمو دید هول کرد و رفت پشت سر مامانش قایم شد . داشت به گریه می افتاد . چهارده پونزده سال بیشتر نداشت . مادر دستی بر سر دختر کشید و گفت نترس . شجاع باش . کجای دنیا دیدی که موقع زفاف دختر, پدر و مادر و مادر بزرگ و عمه بالا سرش باشن . من رفتم سراغ زلیخا نوک اون سینه های کوچولوشو گذاشتم تو دهنم و کیرمو با کوسش مماس کرده و از بس این دختره کیر ندیده حشری بود که دور و بر کوسشو در جا خیس کرد . خیلی آروم کوسشو شکار کرده کیرمو فرستادم که بره . مادره پاها و کون دخترشو داشت . ایستاده کیرمو تا نصفه ها فرو کردم تو کوسش -آخ مامااااااان فرجم -عزیزم با کلاس باش بگو کوسسسسم تو فردا پس فردا باید شوهر کنی .. دلم می خواست همون جور به گاییدنش ادامه می دادم ولی مادره مثل میر غضب بالا سرم وایساده بود . یه گونی پنبه آورده بودند ریخته بودن اونجا -ببخشید شفیقه خانوم چه خبر بود مگه ما می خواستیم بریم جنگ امریکا ؟/؟ چند تا پرده می خواست پاره شه .. خون کوس دخترشو خود شفیقه خانوم پاک کرد و به دخترش گفت بره گوشه تو سایه دراز بکشه تا من بعدا دوباره برم سراغش -حالا دیگه مال خودمی .. طلبه جوون ! خودم تو رو کتابدارت می کنم . عجب کیری داری .. نشون میده که قبل از این که بیای حوزه کارکردت بالا بود .

صیغه مشاعی ۲ ببینم با زن استادت چیکار می کنی . پشتشو کرد به من و اون کون گنده شو تو دید من قرار داد . طوری که دیگه بیحس شده بودم . این همه کون گاییده بودم این مدلی کون این جور برجسته و خوش نقش ندیده بودم . از نقشش چی بگم که سمت راست کونش نوشته شده بود امر و سمت چپ اون یکا و در مجموع یعنی امریکا -ببینم حامد جون خوشت میاد ؟/؟ -آره کون باحالی داری . از کونت که خیلی خوشم میاد . -من کونو نمیگم از این امریکایی که داریم باهاش می جنگیم و مبارزه می کنیم . -عالیه عالی .. نمی دونی چقدر پشت امریکا داره می لرزه .. -موقع گاییدن هر چی دلت می خواد شعار بده ثوابش به هر دوتامون می رسه.امریکا رو باید فتحش کنی . زن مجتهد رو گرفته بردمش تو استخر . کونشو از آب بیرون قرار داده پاهامون اون داخل بود . دستمو گذاشتم رو کوسش عجب چرب و چیلی شده بود این کوس . کیرمو فرو کردم تو کوسش .. تند تند تنمو می زدم به کون شفیقه . کونش مثل ژله می لرزید . شوهرش استاد غضنفر با این که می رفت به عملیات دیگه سر کشی می کرد تا امتیاز بده به طلبه هاش ولی بیشتر چشمش به این طرف بود . -شفیقه جون به استاد بگو هوای منوداشته باشه -به شرطی که تو هم هوای زنشو داشته باشی و اون جوری که اون دوست داره سر حال سر حالش کنی . در حالی که اونو می گاییدم با هر ضربه ای یه فریاد از ته دلم می زدم .. یه بار کیر رو محکم تا ته کوس می فرستادم می گفتم مرگ .. بار دوم کلمه بر را می گفتم و به همین تر تیب با هر هجا یک ضربه برش وارد می آوردم . .. امریکا .. امریکا مرگ به نیرنگ تو .. مرگ بر امریکا .. -شفیقه فدای کونت چی شد که نوشته امریکا رو انتخاب کردی -چون امریکا شیطان بزرگه و کون من هم بزرگه -پس کونت شیطونه -حامد جون خودمن شیطونم .. بزن کوس من تشنه کیرته .. دلم میخواد تا آخر مجلس فقط تو شوهرم باشی -استاد امتحان کی تموم میشه ؟/؟-چیه عجله داری . تازه شروع شده .. این از اون امتحانا نیست که بگم زود باشین ورقه رو بدین میخواهیم بریم . من استاد وظیفه دارم که تا لحظه آخر همین جا بمونم و شرایط رو ارزیابی کنم . اگه یکی یا یک زوج از شما تا ابد بخواد همین جوری امتحان بده منم تا ابد وظیفه دارم که همین جا بایستم . .. واقعا عجب استاد کیر فهمی .. یعنی همون چیز فهمی بود . سینه های شفیقه رو تو دستام داشته و اونا رو می مالوندم . غضنفر خان اومد نزدیک من و گفت هرکس بتونه طرفشو ارضا کنه با هر ارضایی دو نمره پاداش داره . -شما از کجا می فهمین . من از نگاه زنا در اون لحظه متوجه میشم . -به خود زنا پاداش نمی دین -چرا مردا که تو کوسشون آب می ریزن 2 نمره هم به اونا میدم . -ولی استاد ارگاسم زنا سخته بابد 4 نمره به مردا بدین . اومد در گوشم و گفت من نباید بهت تقلب بدم ولی کوس زنمو میک بزن . چوچوله شو تو دهنت بگردون . پنج دقیقه این کارو بکنی ارضا میشه .. امیدوارم بی وجدانی نبوده باشه از این راهنمایی که کردمت . -نه استاد شما که حق بقیه رو ضایع نکردین . قدم خیر بر داشتین . همین کاری رو که میگفت کردم . شفیقه رو آوردم لبه استخر و کوسشو رو لبه قرار دادم و میک زدنو شروع کردم . شفیقه میله های کنار استخرو داشت و جیغ می کشید و منم ول کنش نبودم . دو سه دقیقه ای ارگاسم شد و منم درجا اونو کنار استخر درازش کرده و گذاشتم تو کوسش . -بریز آب بده . وایییییی چه کیری .. چقدر کلفته . -کلفت تر از کیر شوهر آخوندته .. -خیلی خیلی وقدیم می گفتند اگه ملکه رو بگایی بختت باز میشه .. حالا میگن اگه زن آخوندو بگایی به همه جا می رسی .. -بشنویم و باور کنیم . -یه کاری می کنم که باور کنی . باور کنی .. پاهاشو به دوطرف باز کردم و کیرمو تو کوس گشادش فرو کردم .. زلیخا اومده بود نزدیک من .. مامان پس نوبت من کی میشه ؟/؟ -اوووووفففففف دخترم عزیزم مامان بزرگ و عمه تو هم هستند ولی باشه میگن آب از کوچیکه -پس چرا تو خودت زودتر داری آب می خوری -زلیخا عین پدرت داری سخندان و سخنور و سخنران میشی . واسه این که تو زخمی و خونی شدی گفتم یه خورده اون داخلت آروم بگیره وگرنه تو خودت خوب می دونی که من تو رو از جون خودم هم بیشتر دوست دارم . تو دلم گفتم آره جون خودت . پای کیر که به میون میاد دیگه رابطه مادر دختری مفهومی نداره . -جااااان شفیقه بگیر بگیر بگیر .. دوستت دارم -بده بده آب بده . -مامان زودباش . -به شوهرت بگو زود باشه من که کارم تموم شد . -جوووون داره می ریزه ریخت تو کوست شفیقه . -می بینی زلیخا از این آبا هم میره تو کوست اگه خوب بند شه می تونی منو نوه دار کنی . چه باحال میشه هم نطفه فرزند و هم نوه ام یه روز بند شه . من از کون این جنده نمی تونستم دل بکنم اونو وارو کردم و گذاشتم تو کونش و غضنفر اومد جلو -وای چیکار می کنی . کون کراهت داره . حرامه یک نمره منفی بهت میدم . -حاجی اگه این نوبت منو کمپلت رفوزه ام کنی خلع لباسم کنی کون زنمو یعنی زنتو یعنی زنمونو باید بگام . نگو که تو خودت این کونو نمی گایی . ببین کالیبرش گشاده . یه آخ هم نگفت . پس نگو که تا حالا کون شفیقه رو نگاییدی . پیش قاضی و معلق بازی ؟/؟ عجب حالی می کردم با کون این شفیقه . نق زدنهای زلیخا دختر مجتهد که بی اندازه حشری شده بود و صحنه هاس سکس اونو هیجان زده اش کرده بود و جز من به هیچ کس دیگه هم راه نمی داد باعث شد که خیلی زود از کون مادرش دست بکشم و برم سراغ اون . -زلیخا چته این قدر سر و صدا می کنی . من که فرار نکردم . بذار با کون مامانت حال کنم دیگه . این کارا رو اگه بکنی آب من و تو تو یه جوب نمیره . -آقا ببخشید منو معذرت می خوام .. -بیا تو بغلم این قدر بغض نکن . فدای اون دل کوچولو و کوس کوچولو و لبای کوچولوت برم من . اون بابای شکم گنده ات اصلا نشون نمیده که یه دختر ریزه میزه مثل تو داشته باشه . زلیخا رو بلند کرده از روبرو به خودم چسبونده و اونو به طرف بالا و پایین حرکتش داده و با یه حال دادن حسابی اونو حشری ترش کردم . جیغ و فریاد نازک اون , محوطه رو به سلطه خودش در آورده بود و منم لباشو طوری به لبام چسبونده بودم که سینه های گرد و کوچولوش به سینه من چسبیده بود و این تماس حشرشو بازم بالاتر می برد .. حالا دیگه باباشم صدا می کرد -بااااابااااااا جونم باااااباااا واسم دعا کن دل دخترت داره در میاد . من خوشم میاد . شوهر کردن چقدر مزه میده . چرا زود تر شوهرم ندادی .. اومد جلو و گفت اگه دوست داری به این حامد جانم شوهرت بدم وعقد کاملت کنم -آره بابا من دوستش دارم میخوام همین شوهرم باشه . هیشکی دیگه رو نمی خوام .. واییییی بابا یه چیزی داره از من می ریزه و منم در جا همراه با این گفته اون آب کیرمو ریختم تو کوس دختر آخوند . مادر و خواهر آخوند مجتهد به اسامی سمیه و حدیثه جای دیگه ای سرگرم سکس بودند . به محض این که دیدن من کیرم خالی شد خودشونو از رو کیر طرفشون بلند کرده دوتایی اومدن طرف من . سمیه مادر ش بود و حدیثه هم خواهر غضنفر . مادره کونشو گذاشت رو سر کیر من و خواهره هم لبامو چسبید و با یه مکش قوی بهم حال داد .دوتایی منو خواب کرده بودند . داشتم بی حال می شدم . دیگه از پا افتاده بودم . غضنفر داشت واسه خودش سخنرانی می کرد که در میان شما یک زن و شوهر هم هستند علاوه بر من و همسرم که با اقتدا به این فتوا نشان دادند که مسلمانانی واقعی هستند . سمیه با سن بالاش اونقدر کونشو رو کیرم بالا و پایین کرد که به ارگاسم رسید . من دیگه تو کوسش آب نریختم . یه خورده که سر حال تر شده بودم خواهر مجتهد غضنفرو بردم تو استخر . با هم شنا می گردیم و شوخی . تو آب قلقلکش می دادم . بدن زیبا و تو پری داشت . کوسش برق انداخته و گودی کمرش هم بسیار هوس انگیز بود . هر چند مثل زن داداش کون گنده ای نداشت ولی یک دست و خوش تنظیم بود . تو همون آب کیرمو کردم تو کوسش .. غضنفر اومد جلو و گفت -احسنتم احسنتم .. تو دیگه خانه محرم من شدی . من باید تمام تجربیات خودمو در اختیارت بذارم . تو رو داماد خودم بکنم .. از داماد شدن که می گفت تنم مثل یک بید می لرزید . کوس خلی کرده بودم داشتم آخوند می شدم . اون وقت پدر زن منم بیاد آخوند شه . این دیگه کوس خلی رو به کمال رسوندن بود . شلپ شلیپ داخل آب و صحنه های گاییدن و گاییده شدن بقیه رو حشری کرده بود . انگار بقیه ملاها که هر گوشه ای داشتند یه زنی رو می گاییدند از آب وحشت داشتند . کون سفید و براق حدیثه رو تو دستام می گردوندم تا این که اونقدر اونو گاییدم تا تو همون آب سرد آب داغشو خالی کرد . منم دو سه قطره ای رو ریختم تو کوسش -حاج آقا چند قطره از آب کیر من ریخت تو کوس خواهر شما .آب استخر که نجس نشد -برادر حامد این که جزو درسای ساده هست . آب چون کر هست نجس نیست .. من خودم می دونستم فقط می خواستم بهش یاد آوری کنم که کوس خواهرتو هم گاییدم . از آب اومدم بیرون . دیگه خسته شده بودم . سابقه نداشت چهار تا زنو با هم بگام . اونم زن و دختر و مادر و همسر آخوند . مادر غضنفر بیشتر نشون می داد که خواهر بزرگش باشه تا ننه اش . ظاهرا از بس کیر خورده بود و حال کرده بود جوون مونده بود . رفتم چند متر جلوتر تو چمنها و وسط درختها دراز کشیدم . خسته بودم چشامو بستم . آخیش یه خورده خستگی در کنم . عجب حالی کردم . نمره خوبی بهم بده بد نیست . دلم می خواست یه ساعتی رو بگیرم بخوابم . اون طرف زن و مرد جاشونو عوض می کردند تا همه از هم حالی برده باشند . از بس گاییده بودم خواب کون و کوسو می دیدم که با کیرم در تماسن .. اشتباه نمی کردم خواب نبودم . دیدم یه سوراخ کون و کوس رو کیرم سواره . خواهر صفیه , طلبه تقریبا هم دوره من بود . -خواهر ! تو الان باید اون طرف مشغول باشی . برو زود باش الان استاد نمره تو کم می کنه . من به اندازه کافی امتیاز و نمره جمع کردم . فکر کنم یه چیزی هم اضافه آورده باشم . -حامد من از کیر تو خوشم میاد . اصلا نذاشتم اونا دختری منو بگیرن .. خواهش می کنم برادر به من نه نگو وگرنه گناه می کنی . صیغه مشاعی همینه دیگه یا قبول نکن یا اگه کردی باید تا آخر پاش وایسی . -هر کاری دوست داری با کیرم انجام بده فقط طوری خودتو تکون بده و سر و صدا کن که غضنفر بیاد اینجا بهت امتیاز بده . -دلم میخواد تو شوهرم شی .. وای همه می خواستند به عقد من در بیان .. من اون وقتا که آخوند نبودم قصد نداشتم با جنده ها ازدواج کنم .. این صیغه مشاعی دیگه چی بود . -صفیه منم دوستت دارم . فقط وقتی که داری کوس میدی اون روسری رو از رو سرت بردار منو یاد اون زنه کوس خل شعر ایرج میرزا میندازی اون وقت کیرم می خوابه -هر چی تو بگی . استاد غضنفر سر رسید . -صفیه با داماد من ؟/؟ -ببخشید حاج آقا حالا مردا به تعدا زنا زن دارن و زنا به تعداد مردا شوهر .. حاجی مجتهد دماغ سوخته شد و یه چیزایی یاد داشت کرد و رفت . خیلی سخته آدم این جور جاها استاد باشه . دستمو آویزون کردم به یه درخت و گذاشتم صفیه هر کاری میخواد باهام انجام بده . دختر نجیب و سر به زیری بود . معمولا زنا و مردا مخصوصا طلبه ها نباید صدای همو زیاد می شنیدن چون حرام و تحریک آمیز و گناه بود . چشامو بسته بودم . از لخته های خونی که رو کشاله های رونم بود فهمیدم که صفیه بکارت خودشو با کیر من از دست داده .. چه نسیم خنکی میومد . جیگرم خنک می شد . جنده خانه فکر نکنم این جور صفا داشت که اینجا داشت . همه دست اول و تمیز و درجه یک . حتی کارکرده هاش حتی ننه غضنفر هم درجه یک نشون می داد . بیست . صفیه کف دستشو محکم به زمین فشرده بود و انگاری می خواست زمینو سوراخ کنه . من که داشتم سوراخ می شدم . -حامد بیحال ! یادت باشه وقتی رسیدیم حوزه یه صیغه موقت بخونیم فقط من و تو اونجا باید بیشتر بهم حال بدی . -باشه فدای اون کوس تنگت .. کیرم دیگه ورم کرد -بمیرم برای اون ورم کیرت . من الان پنجمی هستم . بازم جای شکرش باقیه که تا اینجا اومدی . چشام باز نمی شد . -صفیه جون فکر می کنی این کارای امروز ما تو اون دنیا خیلی پاداش داره ؟/؟ -بر منکرش لعنت -تو این دنیا چی ؟/؟ -اینجا رو که همین الان داری می بینی . خنده مون گرفته بود . کیرم دچار سوزش شده بود ولی گذاشتم باهاش حال کنه و هر طوری که به ار گاسمش می رسونه با کیر اصطکاک پیدا کنه . -حامد منو بگیر بچسب بهم کمرمو داشته باش نذار فرار کنم . -خوابم میاد . با این حال سعی کردم بر خودم مسلط شم اونو نگهش داشته و فقط همینو شنیدم که فریاد زد و گفت آخیش راحت شدم . چند لحظه بعد صدای یک مرد و زنو شنیدم . نه این دوتا دیگه کی بودند . جابر و جلیله . جابر حجت السلام و پیش نماز یکی از محلات شهر بود و جلیله هم طلبگی می خوند . -ببینم جابر ! بیداره به نظرت ؟/؟ -آره جلیله ! کی تو این فضا می تونه بخوابه . یه خورده خسته هست چشاشو بسته . جلیله همسر جابر بود . مثل صفیه رو کیرم نشست -حامد چشاتو باز کن ببین حاج آقا جابراینجاست . خیلی دوست داره ببینه دو تا کیر رفته تو تن من . پاشو دیگه چشماتو باز کن برادر -جلیله من که الان برادر نیستم . من الان شوهر هستم . جابر با لحن شمرده و مذهبی گفت احسنت بر تو حامد . تو خیلی زود مجتهد کتابدار می شی … راستش هنوز به خوبی نمی دونستم زیر و زبر و فتحه و ضمه به چی میگن . چه برسه به این که کتاب پخش کنم . ولی وقتی که خوب به دور و برم نگاه می کردم متوجه شده بودم که همه اینا یه کوس کلک بازی بیشتر نیست . دنیا رو داره فساد می گیره و این مجتهدین منتظر امام زمانند خاک بر سر بی شعورتون .. جابر بهم گفت حامد جان تو دوست داری کیرتو تو کدوم سوراخ جلیله بذاری . هر طرف که تو فرو کنی من طرف مقابلشو میگام . -حاج آقا شما بزرگتری . هر دو طرفشو نوبتی بگاییم بد نیست . خستگیم داشت در می رفت . جلیله هم خودشو رو کیرم حرکت می داد و کیرم تو کوس تقریبا تنگ و چسبونش داشت جون می گرفت . شوهر اصلیش هم از پشت کرده بود تو کونش .. هیجان زیاد جلیله و تنوع طلبی اون باعث شد که خیلی زود به ار گاسم برسه . آب کیر های منم شده بود قطره ای . به زور هر سری دو سه قطره ای میومد . اگه یه خورده زور می زدم دو سه قطره دیگه هم میومد ولی اونو گذاشتم واسه کونش . جا عوض کردیم . سر حال شده بودم . حس می کردم که یک انرژی دوباره ای پیدا کردم . وای پشت کون این پرچم و اسم اسرائیل نوشته شده بود . -جلیله جون من می خوام کونتو تند تند بگام . درد رو باید تحمل کنی ثوابش زیاده . اجرشو می بری . در راه مبارزه با اسرائیل از هیچ کوششی دریغ نکن .. -حامد هر جوری که دوست داری کونمو بکن . اگه به جای کیر شمشیر هم تو کونم فرو کنی حسرت یک آخ را بر دل نتان یاهوی ایرانی که به وطنش پشت کرده خواهم گذاشت . -جاااااان این جلیله دیگه عجب کوس خل و کون خلی بود . دو طرف کونشو باز کردم . شوهره زودتر کیرشو کرده بود تو کوس زنش و منم از بالا داشتم کونشو بر رسی می کردم . سوراخ تنگی داشت ویه خورده باید این زن طلبه رو با بیرحمی می گاییدم . انگشتمو کردم تو سوراخ کونش و یه قلق گیری کردم . خیلی تنگ بود انگشت به زور داخلش جا می شد . کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش . -آخخخخخ .-منم درجا گفتم مرگ بر اسرائیل .مرگ بر صهیونیست اشغالگر . اسرائیل نابود است جلیله پیروز است . جابر و جلیله هردو خندیدند . جابر خیلی کیف می کرد . کیرم یه حالی می کرد که تا حالا با هیچ کونی نکرده بود . مرگ بر اسرائیل گفتن رو ول نمی کردم . مرگ بر اسرائیل .. فلسطین پیروز است اسرائیل نابود است .. کیر با یه چسبندگی خاصی می رفت تو کون کیپ جلیله و من دست از شعار دادن بر نمی داشتم . از پهلو که جلیله رو می دیدم چشاش داشت از حدقه در میومد و با ته حلقش فریاد می زد که مرگ بر اسرائیل . مشتاشو گره کرده به طرف آسمون پرت می کرد . -آفرین جلیله ثواب می کنی .. جابر هم شروع کرد و سه تایی با هم دم گرفتیم . همه کوس و کون کنا و کوس و کون بده ها توجهشون به ما جلب شده بود . استاد غضنفر هم اومده بود سوی ما . اشک تو چشای خیلی از حضار حلقه زده بود . -یکی از خانوما که رو کونش نوشته شده بود انگلیس گفت کاش از این بر نامه امروز یه فیلم تهیه می کردیم میذاشتبم تو اینترنت تا پشت امریکا و انگلیس و اسرائیل بلرزه . بفهمن که امت اسلام بیداره و داره مبارزه می کنه . همه با هم ! دم بگیریم . مرگ بر امریکا ! مرگ بر انگلیس ! مرگ بر اسرائیل ! .. منم با هر شعار و هر سیلاب کیرمو مثل سیلاب فرو می کردم تو کون جلیله خانوم .. مویرگ مقعدشو پاره کرده بودم . یه خورده خون میومد ولی می گفت بگذار خون کونم بر زمین بریزد تا اسرائیل بداند که ما همچنا ن ایستاده ایم تا آخرین قطره خون و تا آخرین تیکه کون .. واسه این که مرهمی بر زخمهای جلیله کشیده باشم دو سه قطره ای تو کونش خالی کردم و بعدش هم یکی دیگه رو از پشت گاییدم که نقش و نگار انگلیسی داشت و شعار مرگ بر انگلیس دادیم .. چه صوابی کردیم اون روز . مجلس که داشت تموم می شد حاج آقا غضنفر صیغه رو باطل کرد و دوباره نامحرمای قبل از صیغه مشاعی به هم نامحرم شدند و نخود نخود هر کی رود خانه خود .. این غضنفر ول کن نبود می گفت باید دختر ما رو بگیری . از اینا بدتر واسم حکم زد که پیش نماز مسجد فلان محله شم . وای بیچاره شده بودم هی امروز و فردا می کردم و طفره می رفتم . من نماز خودمو بلد نبودم درست بخونم . خاک بر سر شدم . اگه پیش نماز می شدم دوستان اول نوجوونیم میومدن پشت سرم و با مسخره بازیهاشون دین و ایمون همه رو خراب می کردند . آبروم رفت پس بقیه مال مردم خورا و اراجیف گویان چطور دست چپ و راست و کون شستن خودشونو بلد نیستن میرن همه کاره میشن .. یه چند روزی رو مرخصی گرفتم . با خونواده خداحافظی کردم .. هرچی پول داشتم دلار کردم و چون آخوند بودم و هر کی منو می دید پا می چسبوند از خیلی جاها راحت رد می شدم . البته اینو هم بگم خیلی ها ما آخوندا رو خایه خودشون هم حساب نمی کنن . اونایی که ما رو آدم حساب نمی کنن می دونن که راس راستی هم داریم به جایی می رسیم که دیگه هیچ بخاری از ما بلند نمیشه . چون قدرت و همه چیز دست یک مافیای اقتصادیه . این مافیا می تونه هم آخوند باشه و هم آخوند نباشه . حتی از آخوند هم سوء استفاده شه .. حال این سوءاستفاده کننده خواسته آخوند باشه خواه غیر آخوند .. حتی آخوند مافیایی هم می تونه از انگشت شماری آخوند غیر مافیایی سوءاستفاده بکنه . این مافیای پول خور و اقتصادیه که تعیین می کنه کی به چه درجه ای برسه و فعلا داره از یه سری مردم ساده و عقاید دینی شون استفاده می کنه هرچند که اونا یعنی ساده لوحان دینی هم خیلی کمند ولی این مافیا با هندوانه گذاشتن زیر بغلشون مثلا خواسته و می خواد بهشون بگه که شما خیلی قدرتمندین ولی در واقع پشیزی هم برای این مافیا ارزش ندارن . در هر حال من آلوده شده بودم . حس می کردم که غضنفر هم آخونده و هم جزو مافیا .. در شرایط مساوی و به تنهایی قدرت مافیا بر آخوند و قدرت اون ار جحیت داره . من از مرز ترکیه خودمو رسوندم به سفارت اسرائیل . تقاضای پناهندگی کردم . با بنیامین نتان یاهو نخست وزیر اونجا صحبت کردم .. اول می خواست باهام انگلیسی حرف بزنه -بنی جون مارو سیاه نکن . من درسته افعی نخوردم تا آخوندشم ولی بچه افعی خوردم و بچه آخوند شدم . درسته که تو بچه بابلی و من نیستم . تو مازندرانی هستی و من نیستم ولی هردومون ایرونی که هستیم . تو رو به همون ایرانی که قبل از سی سالگی خودت اونجا رو ترک کردی قسمت میدم که منو تو کشور خودت پناه بدی و فعلا از شر این آدمخورا در امان بداری . حالا اطلاعات تاریخی من زیاد نیست و نمی دونم شما زمین خوارید یا نه ولی این آخوندا و مافیا نه تنها کشور منو اشغال کردند و زمین خواری می کنند بلکه اگه کم بیارن آدمخواری هم می کنند .. بنیامین خندید و گفت بیا قدمت روی چشم .. هر عقیده ای که داری واسه ما محترمه فقط کاری به کار ما نداشته باش و تو طئه هم نکن .. بیا ببین که در هیچ کشوری تو دنیا به اندازه اینجا دموکراسی وجود نداره .-ولی من عاشق وطنم هستم بنیامین -خب منم هستم حامد خان ! دلم می خواد یه روزی تو ایران من هم دموکراسی بر قرار شه و همراه توحداقل برای یاد آوری روز های کودکی واول جوونیم برگردم به ایران خودم . برم به همون محله ای که درش به دنیا اومدم . به ایران قشنگ خودم به شهر خودم بر گردم . نخست وزیر اسرائیل به زور جلو هق هقشو گرفت . منم یه انسانم از آهن که نیستم . درسته که من یه یهودم ولی عرق ملی و وطن پرستی دارم . دوست دارم دنیا بدونه که من نتان یاهوی ایرانی , دشمن ایران نیستم . بلکه دشمن دشمنان ایران هستم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

به سلامتی مادرزن ( ۱ )وقتی رفتم خواستگاری الهام بهم گفت مامانش به یه شرط رضایت میده که باهات ازدواج کنم که بیای تو خونه ما زندگی کنی . آخه الهام تنها فرزند خونواده سه نفری بوده که باباش هم دوسال قبل در اثر یک سانحه رانندگی از دنیا رفت . الهه خانوم که می رفت تا مادرزنم بشه بااین که چهل و دو سه سال بیشتر نداشت ولی خیلی جوونتر از سنش نشون می داد . راستش اولش برام خیلی سخت بود که برم زیر یه سقف با مامان خانومم زندگی کنم . دوست نداشتم فردای ازدواج و در زندگی مشترک که اختلافی داشتیم اون بیاد و مزاحممون شه . به اصطلاح یه خورده تند , فضولی کنه ولی الهام بهم گفت اصلا به فکر این چیزا نباشم مادرم پیش خود حسابه و از بچه مون نگه داری می کنه و از این حرفا . آخه الهام دانشجوی سال دوم رشته مامایی بود و منم دبیر دبیرستان بودم . از خودم یه آپارتمان نقلی هم داشتم . ولی مجبور شدم اونو اجاره بدم و بیام با مادر زنم زندگی کنم . با این که الهه جونم دوبرابر الهام سن داشت ولی پوست صورتش و بدنش خیلی لطیف تر به نظر می رسید . خیلی بر خورد خوبی باهام داشت و خیلی بهتر از اونی بود که تصورشو می کردم . راستش گاهی وقتا که یه جورایی حس می کردم برای تنوع نیاز دارم یه سری بر نامه هایی رو از کانالای ماهواره ای ببینم که یه زنای خوشگلو و خوش لباس و فانتزی رو نشون میدن دوست داشتم مادر زنم جای اونا بیاد نزدیک من و اونو ببینم . راستش از فیلمای سکسی زیاد خوشم نمیومد و بیشتر دیدن این جور زنا سر حالم می کرد . در هر حال الهه خیلی شیک و اکثرا چسبون می پوشید . مادر زنم بود و محرمم ولی یه جورایی حس می کردم که داره تحریکم می کنه و خودشم به طرز خاصی حرکاتمو در نظر داره . یه بار که در اتاقش باز بود و اونم فکرشو نمی کرد که کسی مزاحم خلوتش شه من رفتم پایین .. آخه خونه دو طبقه بود و اونم طبقه پایینش زندگی می کرد و بالا رو داده بود به ما یه جوری می لرزیدم و می ترسیدم . می خواستم اونو زیر نظر بگیرم هرچند بعدا فهمیدم که اونم ما رو زیر نظر داره .. در کاملا باز بود شانس آوردم سرش روبروی در نبود . فقط کاملا لخت بود و پاهاشو از وسط باز کرده یه چیزی فرو کرده بود تو کوسش . و اونو تند و تند هم میذاشت تا ته کوس و درش می آورد . منم بی اختیار دستمو رو کیرم می مالیدم جاااااااان چی می شد جای اون لوله که نمی دونم چیه کیر منو می فرستادی تو کوست … چه حالی می کردم . چه تنوعی . آدم خسته میشه همش بخواد یه مدل کوس بزنه وقتی از چند تا کوس لذت می بری و به چند تا کوس حال میدی یه روحیه دیگه ای می گیری . پس الهه هم یه جورایی کوسش می خاره و نیاز داره . اوایل ازدواج بود و من و الهام خیلی با هم سکس داشتیم . اون روزایی که اون کلاس نداشت و منم تدریس نداشتم حتی بعد از ظهر هاش هم با هم سکس می کردیم . بیشتر وقتا که الهه پشت به من قرار می گرفت و الهام هم دور و برم نبود فقط نگاهمو به کون مادر زن کون گنده و سینه درشتم می دوختم و تو فانتزی سکسی خودم می دیدم که اونو هم دارم می کنم . بر شیطون لعنت امید این چه کاریه . مادر زن جای مادر آدمه .. خب جای مادرته ولی مادرت که نیست .. پسر شیطونو لعنت کن . دلیل نمیشه هر زنی که این جوری خودشو درست می کنه بخواد بره زیر کیر یکی دیگه . اصلا خصلت زنا اینه که خود نمایی کنن خودشونو خوشگل نشون بدن و تو دل بقیه جا بیفتن .. خب حتما یه علتی داره که می خوان خودشونو تو دل بقیه جا کنن . فقط یه آفرین خشک و خالی ؟/؟ این که نمیشه . حتما یه چیزی هم می خوان و لازم دارن . چه مرد و چه زن یه نیاز هایی داره … با این افکار راه به جایی نمی بردم .چند شبی می شد که به وقت سکس با الهام یه سر و صداهای مشکوکی رو پشت در اتاق خوابمون احساس می کردم . نمی دونم چرا این فکر به ذهنم افتاد که مادر زنه داره ما رو می پاد . الهام که زیر کیر من دست و پا می زد و حواسش نبود . البته یکی دوبار صدای خفیف تماس دست با درو شنیدم و هرچی هم گوشامو دوباره تیز می کردم سر و صدای هوس زنم هر چند کوتاه بود ولی مانع می شد . من باید می فهمیدم که جریان از چه قراره . سکس ما هم زیر نور چراغ خوابی انجام می شد که دست کمی از لامپ هزار نداشت . خانوم خانوما این جوری زود تر به ارگاسم می رسیدند و احتمالا مامان جونشون هم پشت در بیشتر حال می کرد . یه بار که سکسمون تموم شد و الهام زیر کیر من خوابش برده برد من حس کردم مادر زنه اگه اونجا بوده هنوز نرفته .. خیلی آروم واسه این که زنمو از خواب بیدارش نکنم از تختم بلند شده رفتم سمت در تا دستگیره رو به سمت پایین کشیدم یه صدای خشکی کرد و لعنتی قفل هم بود و تا کلید رو بچرخونم صدای پای فرار رو شنیدم و بعدش که رفتم بیرون یارو فرار کرده بود . اینم از مچ گیری ما . اون واسه چی این کارا رو می کنه . با این لباسایی که می پوشه دلمو برده .. پشت درهم که می ایسته و سکس ما رو زیر نظر می گیره . دیگه واسه کوس و کون دخترش که نمیاد . این کیر منه که بهش حال میده . یعنی به همین حد می خواد قانع باشه ؟/؟ می تونم اونو زیر کیر خودم داشته باشم ؟/؟ خواستن توانستن است . ولی هرچی فکر می کردم نمی دونستم از چه راهی وارد شم . اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود . یکی از این روزا که من بعد از ظهرش تدریس نداشتم و الهام هم بعد از ظهری کلاس نداشت واسه لحظه سکس بعد از ظهر با زن نازم ثانیه شماری می کردم که الهام جون زنگ زد واسم و گفت که امروز واسشون یه کلاس اضافه گذاشتن و نمیاد خونه هرچی هم خونه زنگ می زنه مامانش گوشی رو ور نمی داره که به اونم اطلاع بده دلواپس نشه . ظاهرا مادر زنه رفته بود تعلیم رانندگی و موبایلشم خاموش بوده . -باشه من بهش میگم . دیگه از این بهتر نمی شد . یه نقشه خوب واسش داشتم . اگه می گرفت یه خورده همون اول خجالتمون می ریخت و می تونستم سر بلند , کیر بلندمو تو کوس مادر زن قد بلندم فرو کنم . زودتر از مادرزنه خودمو رسوندم خونه و توی اتاقم مستقر شدم . فقط نمی خواستم کاری کنم که الهه متوجه شه که الهام خونه نیست . لباسامو در آوردم و با یه شورت و زیر پوش بودم . مادر زنه که اومد از پایین پله ها منو دید .. خبر دخترشو گرفت .. -خسته هست داره استراحت می کنه .. چه هیکلی . اون پیرهن براقش که منو یاد کفشهای چرم و ورنی مینداخت داشت دیوونه ام می کرد . یه لباسی تنش بود که شبیه به چرم غواصی بود ولی خیلی بهش میومد . انگار کونش به صورت طبیعی افتاده بود بیرون و تمام زوایاش به خوبی مشخص بود . من یکی مونده بودم با این تن و بدن چیکار کنم . کیرم به دیدن اندام الهه شق کرده بود و اونم زل زده بود به همون کیردانی من . یعنی کیر و کیردان که همون وسط شورت باشه با هم . بیچاره فکر می کرد واسه دخترش شق شده که تو اتاق خوابیده و خبر نداشت الهام کلاس فوق العاده داره و تا چند ساعت دیگه بر نمی گرده . وای چه اندامی .. چه هیجانی .. هوس الهه بد جوری مثل خوره به جونم افتاده بود . یه چند دقیقه ای گذشت . شورت و زیر پیرهنمو در آوردم و دیگه در اتاقو هم از داخل قفل نکردم . شروع کردم به سر و صداکردن . -زود باش زود باش الهام . کیرم خیلی می خاره . باید اونو به یه جایی بمالم .. نگوخسته ام خوابم میاداین حرفا رو بذار کنار .. جاااااااان .. عجب کوستو برق انداختی . یه گوشه هایی اگه موریزه داشته باشه شاید که بتونه خارش کیرمم بگیره .. چی ؟/؟ کوستم میخاره شیطون .. خودمو انداختم رو تخت و گفتم الهام بیا بپر تو بغلم قایم نشو .. حس ششمم بهم می گفت که اون از سوراخ گشاد کلید داره همه چی رو می بینه . این اتاق خوابو اون واسه ما ردیف کرده بود و اتفاقا یه دستکاریهایی هم در قفلش کرده بود و از اون کلاسیک هایی که بشه راحت داخل اتاقو دید زد گذاشته بود .. اینم از مادر زن ما …ادامه دارد ….ایرانی .

به سلامتی مادرزن ( ۲ )گفتم بهتره یه یکدستی بزنم ببینم صدای چیزی در میاد یا نه بعد کارمو انجام بدم . در اتاقو قفل نکرده بودم .-بفرمایید داخل در بازه .. اینو که گفتم چند ثانیه نشد صدای پا اومد .. انگاری داشت فرار می کرد . منم با چند تا پرش از اتاق خارج شده و الهه رو که در حال فرار بود دم در اتاقشون غافلگیر کردم . اونو گوشه دیوار به دام انداختم . چهره اش نشون نمی داد که زیاد ترسیده باشه یا خجالت کشیده باشه . بیشتر یه هیجان و هوس خاصی رو می شد تو صورتش دید ولی با این حال مقاومت می کرد . شاید اینم از سیاستش بود .. -الهه جون تو دیگه تسلیمی . زیر نفوذ منی . یه چیزی که بیشتر منو حشری کرده بود این که وسط تنش یه تیکه چرم مشکی به عنوان بلوز بود و از کون به پایین کاملا لخت و سوتین هم نداشت . خیلی ناز شده بود . چه حالی می داد همون یه تیکه رو هم خودم در می آوردم و کاملا لختش می کردم . باید همه جاشو می لیسیدم . -نهههههه نههههههه امید .. خوب نیست . من جای مامانتم . -مامانمم اگه بخواد تو کارم فضولی کنه همین جوری می کنمش .. پشت در چیکار می کردی . می خواستی کیر منو ببینی دیگه کوس دختر ت چی .. وای خدا مرگم بده تو خجالت نمی کشی حواسم نبود الان الهام میاد پایین .. -ناراحت نباش الهه جون می تونی یه شکم و یه دهن سیر بخوری از این کیر .. اون تا دو سه ساعت دیگه نمیاد . همه اینا واسه این بود که به دامت بندازم -نههههههه نههههههه من به دخترم خیانت نمی کنم .. -اینجا که جز من و تو کسی نیست . دو سه تا از انگشتای دست راستمو کردم تو کوسش و انگشت شستمو هم فروکردم تو کونش . وقتی انگشتامو تا ته می رسوندم انگشتایی که توی کوس جا داشتند انگاری تو دریا غرق شده بودند . -بگیر الهه .. خودتو آماده کن .. -زشته چیکار می کنی -میای کیر من و کوس دخترتو دید می زنی رو تخت دراز می کشی یه چیزی فرو می کنی تو کوست زشت نیست ؟/؟ همون نشسته و زانو زده کونشو از وسط باز کرده زبونمو گذاشتم رو سوراخ کون و یه چند دقیقه هم کوسشو میک زدم .-نهههههه نههههههه امید .. ولم کن .. کف دستمو چند بار محکم به کون مادر زنم کوبیدم و گفتم اگه من ول کنم این ولم نمی کنه . پاشدم و وایسادم .همون گوشه دیوار کیرمو چسبوندم به کوس و با یه حرکت روبه جلوی آروم کیر سفتمو کردمش تا ته کوس مادر زن کون درشتم .. کوس که جای خود داشت . هوس از سر و صورت الهه در حال باریدن بود و نمی دونست چیکار کنه . اون به دیوار چسبیده بود و منم ایستاده و محکم اونو فشار داده به دیوار داشتم و از پهلو صورت و لباشو می بوسیدم . سینه هاش به دیوار فشرده شده ومن یه خورده بدنشو عقب کشیده و جفت سینه های درشتشو گرفتم تو دستام . -چی می شد شما مادر و دختر رو هر شب در کنار هم می گاییدم . -من راضیم .. -اوووووههههه چه عجب بالاخره مامان جون یه حرفی زد .. -امید بالاخره کارتو کردی . خیلی سمجی -ببین من از تو زرنگ ترم . فکر نکن تو کیرمو دید زدی و من بیکارنشستم . در واقع اول من بودم که تو رو لخت دیدم داشتی با کوست ور میری -اگه می دونستم داماد به این چشم چرونی دارم دخترمو بهش نمی دادم . -چیه حتما منو دربست واسه خودت می خواستی . -چقدر از خودت متشکر هستی . -کف دستمو گذاشتم رو کوسش و گفتم این داره بهم میگه -امید جان یه لحظه همین جا باش من بر می گردم . دوسه دقیقه دیگه بر گشت نمی دونم چه کاری داشت . ولی به محض این که اومد خودشو انداخت رو تخت . -ببینم داماد ما چیکار می کنه . چند مرده حلاجه . لبه های کوسشو به دو طرف باز کرد و گفت ادامه بده . خیلی تشنه کیر بود و امون نداد که یه خورده کوسشو لیس بزنم . -الهه چقدر داغی . یه گلوله آتیش . مثل یه کوره هوس -ببینم تو توی اون کوره رفتی ؟/؟ -فعلا که از همه داغ ترشو دارم حس می کنم . -بپا که آتیش نگیری و اون وقت باید آتیش نشون بیاد خنکم کنه .. جواب نداشتم بدم ولی پاهاشو از وسط بازش کردم طوری که دردش گرفت -حالا نشونت می دم مامان الهه طوری که دیگه درجا بسوزی .. -چیه داماد گلم .مرد بخواد منو ارضام کنه .. نزدیک بگم از تو گردن کلفت تراشم گاییدم که حس کردم ننه خانوممه و دستم پیشش رو میشه . تمام سنگینی تنمو انداختم روش و خودمو از پایین به طرف بالا می کشیدم .. اون قدرت دریافتش زیاد بود و منم قدرت ارسالم . اصلا هم نمی گفت نفسم گرفت و دردم اومد . منو درسته با آغوش و کوس باز و هیکل ناز پذیرفت . یعنی گاییدن مادر زن این قدر راحت بود و من نمی دونستم ؟/؟ نه این قدر ها هم نباید راحت باشه . یه داماد خوش تیپ و جوون می خواد و یه مادر زنی که زیاد در بند ایمان نباشه .. وای قربون اونایی برم که ایمان دارن . پاهای الهه جونو بلندش کرده انداختمش دو طرف پهلوهام و بازم همین طور رو به جلو حرکت می کردم . -جوووووووون قربون اون هیکل ناب و نازت بشه امید .. -من فدای داماد گلم بشم . -مامانی الهه جون من !عمرت هزار سال .. -اگه بدونم تو هم هزار سال پیشم می مونی حاضرم زنده بمونم . -الهه جون کیرم تو کوست قفل شده اگه بخواد گریه کنه کی اشکاشو پاک می کنه ؟/؟ -همونی که باهاش در تماسه .. ظاهرا مادر زنم بعد از این که الهام رو به دنیا آورد دیگه نتونست بچه دار شه . -امید جون فعلا واسه گریه کردن زوده . اول لبای کوسمو بخندون بعد با چشای کیرت گریه کن .. قربون داماد فهمیده ام برم .. .. ای امان از دست این مادر زن بی جهت نبود که می خواست من داماد سر خونه شم . کوسش فقط یه خورده گشاد تر از کوس الهام نشون می داد . از اونجایی که خودمو اسیر یه تنوع کرده بودم وقتی کیرم با داخل و بیرون کوس الهه تماس می گرفت یه حس هیجان و هوس تازه ای رو در تمام بدنم حس می کردم . حس این که از زندگی توی این خونه خسته نمیشم . به خودم فشار می آوردم که آبمو زود تو کوس الهه جون خالی نکنم . می خواستم لیاقت خودمو به اون نشون بدم . خیلی سریعتر از اونی که حس می کردم و خودشم انتظار داشت تسلیم محض من شد و با چنگ اندازیهاش به ملافه های اطراف و گاز گرفتن پارچه ای که تو دهنش گذاشته بود نشون می داد که نزدیکه که آبش بیاد . با زیاد تر کردن سرعت رفت و بر گشتی کیرم دیگه نذاشتم که فرصتی پیدا کنه تا فکرش بره جای دیگه . حس کردم که با هوس زیادش می خواد با پاها ش بهم لگد بزنه و من آروم به پاهاش فشار آوردم . لحظاتی بعد تمام بدنش به ناگهان شل شد . دستاش رها شد و لباش پارچه رو ول کرد و چشاش پس از چند بار باز و بسته شدن و خماری بسته شد و منم بدون این که به کیرم حرکتی بدم لبمو گذاشتم رو لبای الهه قشنگم و کیرمو در یه توقف لذت بخش گذاشتم به حال خودش که هر کاری که دوست داره انجام بده . حس کردم که دنیایی از لذت از تمام تنم اومده رو کیرم نشسته و داره منفجر میشه . مثل یه آتش فشان شعله های مذابو داره می ریزونه تو دره داغ الهه جونم . دره ای به نام کوس . -الهه الهه .. تو الهه زیبایی و هوسی .. -تو هم سلطان امید منی .. دیگه ولت نمی کنم .. -مامان .. مامان …. وایییییی الهام اومده بود . وحشت منو گرفته بود .. -نترس داماد خوشگلم در قفله .. -مامان بیداری ؟/؟ امید منو ندیدی ؟/؟ من گوشه ای قایم شدم و الهام هم که جوابی نشنیده بود رفت بالا .. منم رفتم داخل حموم درو از داخل قفل کردم . ..الهه بعدش میره بالا یه چیزی به الهام میگه و بر می گرده . میاد پایین و دوباره درو از داخل قفل می کنه .. میاد داخل حموم پیش من . دوباره لخت لخت .. -من برم الهه جون . -کجا تازه اومدی . هنوز خیلی باهات کار دارم .. ترس ولم نمی کرد . -الهه جون حالا خیانت نمیشه ؟/؟ -اگه بذارم بری به خودم خیانت کردم . نمی دونی ارگاسم شدن با کیر یه آدمی جوونتر چقدر به آدم لذت میده . نترس به الهام گفتم که یکی از دبیرستان زنگ زد یه دبیر بیمار شد و خواهش کردن ازت جاش بری .. سه ساعت دیگه بر می گردی . سه ساعت گفتم چون عاقلانه تر به نظر بیاد . نمی تونستم بگم که دوساعت دیگه.. آخه رفت و بر گشت رو هم باید در نظر بگیرم . دیوونه ام کرده بود .من باید سه ساعت دیگه اونو می گاییدم . لذت بخش بود ولی زیاد بود .. رنگم مثل گچ سفید شد .. -الهه جون کت و شلوارو لباسام یه گوشه ای ولو شدن . کفشی که باهاش برگشتم و همش با اون میرم مدرسه چی ؟/؟ -نگران نباش اول سکسمون همه رو جمع کردم آوردم پایین .کفش رو هم از راه پله گرفتم . کله الهه این جور وقتا خوب کار می کنه . لذت نمی بری مادر زنی به این زبلی داری ؟/؟ اینو که گفت حس کردم هوسم ده برابر که نه صد تا هم نه هزار برابر شد . بغلش زدم و سر تاپاشو غرق بوسه کردم . واسه این که حال و هوای حمومو به خودم نگیرم ازش خواستم که بیاییم بیرون . دوباره افتادم روش و تا می تونستم اونو گاییدم . دستمو جلو دهنش داشتم تا منو پیش الهام رسوا نکنه . با همه زبل بازیهاش انگاری که هوس اونو از خود بیخود کرده بود . یه بار دیگه هم ارگاسم شد . آب کیرم که در حال پس زدن از کوسش بود رو جمع کرده و با کف دستام مالوندمش به سوراخ کونش .. خودش حس کرده بود که می خوام چیکار کنم واسه همین کونشو قمبل کرد و با یه دست زدن به کیرم سفت ترش کرد . حرکات و حرفاش همه وسوسه انگیز بود . وقتی کیرمو به سوراخ کونش فشار داده و فرستادمش تو کونش سعی می کردم کمتر مژه بزنم تا این ثانیه های ارزشمند رو از دست ندم . سینه های درشتشو توی دستام داشتم و کونشو می گاییدم . چقدر کیف می کردم که کیرمو راحت می کنم تا ته کونش و می کشم بیرون و آبم نمیاد . پس از چند دقیقه ای که به همین حالت کردمش اون خودشم کونشو حرکت می داد . دستشو گذاشته بود رو کوسش . انگاری بازم هوس داشت . یه بلایی به روز گارم آورد که چند تا قطره هم بود برای بارسوم ریختم تو کونش .. دیگه از حال رفته بودم ولی خودمو مسلط نشون دادم . وقتی که به اتاقم بر گشتم الهامو دیدم که لخت روی تخت دراز کشیده . دمرو همون حالتی که من خیلی دوست دارم . اون کون قمبلی اون واویلا بود . نگاهش به شلوارم بود تا شق شدن کیرمو ببینه . ولی من سه سرویس با مامانش حال کرده بودم . شق شو لعنتی . تو ذوق الهام جونم نزن .. فوری مسیرمو عوض کرده و رفتم یه قرص وایاگرا خوردم که نیمساعتی رو با کوس خوری مشغول شم و بعدش که این قرصه اثر کرد کارمو انجام بدم . همینم شد . حس این که دو تا زنو تو یه خونه میگام و اثر این قرص طوری منو به هیجان آورد که با وجود خستگی شدید و سردرد خفیف بازم با لذت همسرمو می گاییدم . هر ضربه ای رو که تا ته کوس الهام وارد می کردم تو دلم می گفتم به سلامتی تمام مادر زنای دنیا … پایان .. نویسنده .. ایرانی

چه رفتنی ! چه اومدنی ! ماشینمو داده بودم تعمیرگاه . یه تعمیرگاهی که نمایندگی هم بود و از همونجا ماشینمو گرفته بودم . بااین که استاد دانشگاه بودم ولی از اونجایی که اوایل راه بودم هنوز زیاد وضع مالی روبراهی نداشتم . من حتی نمی دونستم اون ماشینی رو که اون زنه با مانتوی سرخپوست نشونش از اون پیاده شده و یه رنگ مشکی سیر وخیلی خوشگل داره اسمش چیه . همرنگ مانتوی صاحبش بود . وقتی طرف صورتشو برگردوند پاهام واسه یه لحظه سست شده بدنم به لرزه افتاد . باورم نمی شد خودش باشه . اعصابم به هم ریخته بود . خودش بود . خود خودش . اون حالا باید تو امریکا باشه . اینجا چیکار می کنه . حتما اومده یه سری بزنه و برگرده . من که با خودم عهد کرده بودم هر وقت که دیدمش یا یه تف بندازم تو صورتش یا رومو برگردونم . -ببخشید ماشینو کی می تونم ببرم -غروب حاضره . سرمو انداختم پایین . خدا کنه لیدا متوجهم نشده باشه . هرچند دیگه اون ارزشو واسش نداشتم . شایدم هیچوقت نداشتم . لعنتی کی بهت گفت دوباره پیدات شه ؟/؟ چرا نمیذاری زندگیمو بکنم ؟/؟ بودنت و نبودنت برام سمه . اصلا خودت سمی . از اونجایی که من وایساده بودم تا خروجی فاصله زیادی بود و می دونم که اگه روشو به سمت خروجی بر می گردوند منو می دید . قلبم تو سینه می تپید . یه روزی تو آسمونا دنبالش می گشتم ولی حالا که پیداش کرده بودم می خواستم از دستش به آسمونا فرار کنم . چند قدم با خروجی بیشتر فاصله نداشتم -پیام ! پیام ! منم لیدا .. وایسا نرو .. جوابشو ندادم .. عوضی حالا که رفتی تو غربت و ازدواج کردی یاد من افتادی ؟/؟ سریع خودمو رسوندم به ایستگاه اتوبوس و تاکسی . می خواستم سوار اولین ماشین شم و خودمو از اونجا دور کنم . مقصد واسم مهم نبود . همین کارو هم کردم . قالش گذاشتم . از شرش خلاص شده بودم . ولی می دونستم این اون چیزی نبود که ته دلم می خواستم . من هنوزم عاشقش بودم . اون آخرای دلم هنوزم یه جایی واسش داشتم . گمشده یا بیوفایی که یه روز رفته بود و منو با آرزوهام تنها گذاشته بود . پنج سال همدیگه رو می خواستیم . عاشق هم بودیم . واسه هم می مردیم . اون عشقی رو که تو کتابا خونده بودم می تونستم تو رابطه خودم و اون ببینم . اونم بهم می گفت که باورش نمیشه یه مردی مثل من باشه که عشقو با تمام وجودش بپرسته و با تمام احساسش از وفا بگه .. وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود . خونه شونو فروختند و از همسایگی ما رفتند . رفتند امریکا تا پیش داداشش باشن . اونا همونجا موندن و اون وقتا خیلی راحت تر از حالا می شد اقامت گرفت . اون رفت و دیگه ندیدمش . فقط از فامیلاش شنیده بودم که ازدواج کرده . سه سال بعد از این که رفته بود خارج با یه جوون ایرونی ازدواج می کنه . منم که تا یک قدمی روانی شدن پیش رفته بودم با یه دختر مهربونی به نام نغمه ازدواج کردم . اون یکی از هم دانشگاهیهام بود . تا لیسانس خونده بود و دیگه ادامه نداد . عاشقش نبودم ولی اون خیلی پاک و مهربون و نجیب و دوست داشتنی بود . همه دردهای زندگیمو بهش گفتم . گفتم که جریان اینه و اونم باهام راه اومد . کمکم کرد . کمکم کرد تا بتونم سرپاوایسم . به درسم ادامه بدم . با سختیهای زندگیم ساخت . من دکترامو گرفتم ودر رشته مدیریت بازرگانی واسه خودم متخصص شدم . حتی درخیلی از رشته های دیگه مرتبط با اون راحت می تونم تدریس کنم . استاد پروازی هم هستم وگاهی هم با یه هواپیما واسه چند ساعت تدریس میرم مشهد و یه شبم اونجا می مونم . نغمه واسم یه دختر خوشگل آورده که مثل یه پروانه دور باباش می گرده . اسمش هم هست پروانه .. من دیگه نمی تونم به گذشته های تلخم کاری داشته باشم . اما دلم بود پیش لیدا . کاش می رفتم نزدیکش و اون تفو مینداختم تو صورتش . کاش بهش می گفتم خیلی پستی . یه جایی از ماشین پیاده شدم . با توجه به این که تهرون خیلی بزرگ و پیچ درپیچ شده و این مسیری رو که با تاکسی رفته بودم شخصی رو نبود می دونستم که لیدا اگرم بخواد تعقیبم کنه پیدام نمی کنه .. .ولی این دوره زمونه پول حلال مشکلاته . وقتی از تاکسی پیاده شدم اونوپشت سر خودم سمت پیاده رو دیدم . آب دهنمو جمع کرده و می خواستم بندازم تو صورتش ولی نتونستم . -اون وقتی که باید میومدی دنبالم نیومدی . چیکارم داری بی وفا . سنگدل .. پست ..عوضی .. آشغال .. -پس از ده سال این طوری ازکسی که یه روز واسش می مردی پذیرایی می کنی پیام ؟/؟ -یه روزی واست می مردم ولی حالا حاضرم با دستای خودم بکشمت -من حاضرم پیام . حرفی ندارم . حاضرم با دستای تو بمیرم . اگه خوشحالت می کنه . اگه این جوری منو می بخشی . چیکار می کردم . همراه خونواده ام رفته بودم امریکا . راه برگشت نداشتم . اولش قرار بود 3 ماهه برگردیم . شد 6 ماه و بعد یواش یواش موندیم . اصلا نمی خواستم ازدواج کنم . حتی یه سال هم شوهر نداشتم . همش به فکر تو بودم . آخرشم ازش جدا شدم . کاری از دستم بر نمیومد . تو دانشجو بودی . من تو ایران با چه امیدی و پیش کی می موندم -تو حتی این موضوع رو با من درمیون نذاشتی که نظر منو بدونی .. برو زندگی منو خراب نکن -ولی زندگی من خراب شده .. -چیه حالا بر گشتی ایران که چی بشه . -یه خورده که تونستم روپام وایسم و خودمو بگیرم دیگه اومدم ایران . تنها برگشتم . من اسیر خاطره هام هستم -لیدا الان ده ساله گذشته . ده ساله از اون ظلمی که درحق من کردی .. خیلی مسخره ای . ولی اون اومده بود تا آتیش به خرمن پر محصول زندگی من بزنه . مثل مسخ شده ها دنبالش راه افتادم -اصلا عادت ندارم تو ایران زندگی کنم . اومدم تو کوچه قدیمی مون . از خونواده ات آدرستو خواستم بهم ندادن . ساعتها جلو در خونه بابات کشیک وایسادم تو رو ندیدم . اصلا یکی به بابات سر نمی زنی ؟/؟ -اون ساعتایی که تو کشیک وای می ایستی نه . من تنهام . قراره بابا و مامان تا چند وقت دیگه بیان و ییلاق و قشلاق کنن ولی من دلم برات تنگ شده بود . -لیدا فکر نکن اینجا امریکاست که خیلی راحت و مسخره با همه چی بر خورد کنی . من واسه خودم شخصیت دارم . خوشگل تر و چاق تر شده بود . آخرین باری که دیدمش بیست ساله بود و حالا سی سالش بود . بهترین سالهای زندگیشو دور از من بود و من فقط دو سال ازش بزرگتر بودم با یه ماشین دوباره بر گشتیم کنار تعمیر گاه . ماشینشو گرفت و منم ناخواسته کنارش نشستم . راستش این بعد از ظهرو استراحت داشتم و مجبور بودم وقت تلف کنم تا ماشینم حاضر شه . اون منو به هر طرف که می خواست می کشوند . انگار که اتفاقی نیفتاده . یه خونه ویلایی شیک طرفای ونک واسه خودش ردیف کرده بود . دلارهای امریکایی کار خودشونو کرده بودند . -ببینم تنهایی نمی ترسی ؟/؟ –لیدا و ترس ؟/؟ ! -معلومه دختری که سابقه آدمکشی داشته باشه از چی باید بترسه . لیدا شماره موبایل منو گرفت و شماره خودشو داد به من . خیلی پوست کلفت بود . ده سال رابطه مونو باد هوا کرده بود و طوری رفتار می کرد که این ده سالی انگاری فقط ده دقیقه بوده و هیچ اتفاقی نیفتاده . مانتوشو در آورد و اون روسری نازکشو هم انداخت یه گوشه ای . فکر کنم یه مدل از اون لباس غربی هاشو تنش کرده بود . نمی دونم این چه مدل لباسی بود که یک وجب درمیون بدنشو لخت نشون می داد . کمرش کاملا لخت .. سینه های درشتش بیرون زده . ..پاهاش تا قسمتی از بالای زانو لخت .. -پیام اینجا دیگه کسی نیست . نمی خوای بهم خوش آمد بگی ؟/؟ -ببینم کس دیگه ای رو پیدا نکردی که فریبش بدی ؟/؟ ازحال کردن با غربیها خسته شدی .. دستشو تا اونجایی که می تونست برد عقب و یه سیلی جانانه گذاشت زیر گوشم .. اینم جواب این همه وفاداری من .. راستش صورتم می سوخت .. دلمم می سوخت . دردم کرده بود . ولی یه جورایی احساس آرامش می کردم از این که این جور عکس العمل نشون داده . اون حرفمو باور نداشت و من خودمم باور نداشتم و دوست نداشتم که باور داشته باشم اون به غیر از اون یک سالی که شوهر داشته با کس دیگه ای بوده . با این حال سرمو انداختم پایین و خواستم که واسش یه نازی کرده باشم . اون ده سال عذابم داده بود و تازه می رفتم یه جورایی فراموشش کنم . اون آماده بود خودشو در اختیار من بذاره .. یه روزی این بزرگترین آرزوی زندگیم بود که بدن لختشو در آغوش بگیرم و هنگام سکس بهش بگم که با تمام وجودم دوستت دارم می خوامت . واست می میرم . تا آخر زندگی به هیچ زن دیگه ای فکر نمی کنم . راستش این هوس هوس در آغوش کشیدن اون هنوز در من وجود داشت ولی دیگه چه جوری بهش می تونستم بگم که بهت وفادار می مونم تا آخرین لحظه زندگیم با توام . من عشق و هوس هردو رو با هم می خواستم .. حالا هم عاشقش بودم . حس کردم که هنوزم می تونم براش بمیرم ولی اون زنی اون نغمه ای که چشم به راهمه . پروانه ای که دورم می گرده . من با اون گذشته تلخ و تاریکم چیکار کنم . چه طور می تونم روشنش کنم . چطور می تونم بهش بگم دوستش دارم . دراین صورت چطور می تونم واسه نغمه خودم از دوست داشتن زمزمه کنم و پر زدنهای پروانه امو ببینم و لذت ببرم ؟/؟ دوتا زن عاشقم بودند . دوستم داشتند ولی من نمی تونستم عاشق هر دو تا باشم . شاید دوست داشتنو بشه تقسیم کرد ولی عشقو نمیشه قسمت کرد . لیدا خودشو انداخت تو بغل من . مثل ابر بهار اشک می ریخت . -دستم بشکنه پیام . من همش به فکر تو بودم . همش تو رو تو خاطرم داشتم . حتی جراتشو نداشتم که یه تماس باهات بگیرم . مجبور شدم ازدواج کنم . اشکهای من و اون به لبای داغمون که رو لبای هم قرار داشتند رسیده بود . اون منو برده بود به گذشته های دور . دیگه داشت خیلی چیزا فراموشم می شد یا دلم می خواست که فراموش کنم زن دارم و بچه .. دلم می خواست فراموش کنم که به اولین عشق و شایدم آخرین عشق زندگیم نرسیدم .. دلم می خواست سر تاپای عشق از دست رفته امو که در نهایت ناباوری دوباره به دستش آورده بودم غرق بوسه کنم . اون سدی رو که عبور از اون واسم یه عقده شده بود بشکنم . یه روزی اون فرسنگها ازم دور بود و من ناتوان از رسیدن به اون بودم و حالا که در کنارمه بازم از رسیدن به اون ناتوانم . خدایا .. ای خدا بگو واسه چی من و ما و عشقو آفریدی .. آفریدی تا این همه عذاب بکشیم ؟/؟ -پیام ! من هرگز فراموشت نکردم . دستمو که می ذاشتم لای پیرهنش خود به خود با یه جایی از بدن لختش در تماس بود . عطری به خودش زده بود که تا حالا بوشو در هیچ جایی حس نکرده بودم . نمی دونستم درکجا قراردارم . آخر خوشبختی یا ته بدبختی .. خدایا چرا بعضی وقتا بهترین آرزوهای آدم تبدیل به بدترین آرزوها میشن .. خدا چرا ..چرا. نمی دونستم چند بار لبای لیدا رو لبام قرار گرفت و ول شد . دونیروی مخالف درتضاد با من بودند . وجدان یا بی وجدانی .. بودن یا نبودن .. ماندن یا رفتن .. من درکجای کار و زندگی هستم . چشام پراشک شده بود . اما اون با همه زیبایی و ثروت اومده بود تا جسم و روحشو تقدیم من کنه .. -لیدا تو نمی دونستی که من زن دارم ؟/؟ -چرا به گوش من رسیده بود . فکر می کردم شاید تو هم بعد از ازدواج یه حسی مثل حس بعد از ازدواج منو داشته باشی فکر نمی کردم این قدر بی عاطفه باشی . با این حرفاش داشت خامم می کرد و منم دوست داشتم که فریبشو بخورم . همون عشوه گریها رو داشت . همون لیدای نازمن بود .. تپل تر ولی همون صدا و همون نگاه .. -شنیدم تو دانشگاه تدریس می کنی … درهمین لحظه نغمه واسم زنگ زد . از لیدا فاصله گرفتم -عزیزم یه کلاس فوق العاده واسم گذاشتن .. دیرم شده -پیام شوخیت گرفته تو که امروز بعد از ظهرو تعطیل بودی .. -شوخی کردم عزیزم .. ماشینو دادم تعمیرگاه اومدم خونه یکی ازدوستام همون نزدیکیها تا دو سه ساعت دیگه بر می گردم .. نمی دونم چرا دست پاچه شده بودم و هنوز هیچی نشده رفته بودم تو فاز دروغ . -پیام چقدر دلم برای اون نگاه آشنات تنگ شده همون نگاهی که با عشق و صفا بود . همون نگاهی که درش دنیایی پاکی و نجابت بود و از وفا می گفت . دستامو دور کمرش حلقه زده گفتم توکه می دونی یه آدم هیچوقت اولین عشقشو فراموش نمی کنه . کاش هرگز بر نمی گشتی .. -ناراحتی از این که منو دیدی ؟/؟ -آدم گاهی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده می خوره .. ولی بعضی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده و می تونه به دست بیاره و نمی تونه بره طرفش می خوره .. -پیام می دونم درحقت خیلی ظلم شده می دونم بدون این که بخوام مقصر منم . البته ناخواسته ولی گناه این جدایی میفته گردن من . تو دیگه نمی تونی کاملا متعلق به من باشی ولی من می تونم کاملا مال تو باشم تا هر وقت که تو بخوای تا هر وقت که تو دوست داشته باشی . حاضرم با دستای تو بمیرم ولی جدایی از تو رو نبینم .. بغلم کن لختم کن .. هرکاری دوست داری باهام انجام بده . من فقط می خوام با تو باشم . اون گمشده رویاهامو می خوام . عشقمو می خوام من تو رو میخوام . یه قسمتی از وجودتو .. تو رو .. می بینی که زن خودخواهی نیستم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . قسم می خورم که هیچ توقع زیادی ازت نداشته باشم . قسم می خورم . منم دلم شکسته . هیچ مردی دیگه نمی تونه بیاد تو زندگیم . فقط تو و من . می رفتم تا به یکی از آرزوهای خاک شده ام برسم . آرزویی که فراموشش کرده بودم . لحظاتی بعد دوتایی مون تو اتاق خواب بودیم . سرش رو سینه ام بود . این بار من بودم که نازشو می کشیدم . با بوسه های آروم خودم اونو که از خداش بود یواش یواش لختش کردم و اونم از طرف دیگه دستش رو لباسای من کار می کرد . موبایلمو خاموش کردم . نمی خواستم به هیچی فکر کنم جز لیدا . بذار یه خورده با گذشته دفن شده ای باشم که دوباره جون گرفته بود . از پوشش من و اون فقط یه شورت رو تنمون بود . سر لیدا بازم رو سینه هام قرار داشت و منم از نوازش موهاش رسیدم به سینه هاش .. سینه هاش خیلی درشت تر از سینه های ده سال پیشش بود . هرچند هیچوقت کاملا بر هنه ندیده بودمشون . نوکش تازه بود . پوستشم لطیف و خودشم سفت . دستمو گذاشتم رو اون سینه ها .. و اون یه دستشو با هوس گذاشت لای شورتشو با کوسش ورمی رفت . اون دستشو گرفتم تو دستم و از توشورتش کشیدم بیرون و انگشتاشو دونه دونه گذاشتم تو دهنم -اووووهههههه نهههههه پیام .. نههههه نهههههه .. خواهشششش می کنم .. وقتی اون این حرکاتو نشون می داد بیشتر حسرت گذشته مو می خوردم . من عشق و هوسو با هم می خواستم . دست راستمو گذاشتم لای شورت لیدا رو کوس خیسش و دست چپمم رو سینه هاش کار می کرد . رو عشقم خم شده و در سه زاویه باهاش ور می رفتم . کوس و سینه ها و لبامو هم که رو لباش قرار داده اونو می بوسیدم . اونم دستشو کرده بود تو شورتم و با کیرم بازی می کرد . دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . نه به تقدیر نه به بازی سرنوشت نه به زن و فرزند نه به شکست و پیروزی .. مگه زندگی چیه .. شکار لحظه ها اگه لحظه ها رو شکار نکنی وقتی می رسه که خودت شکارمیشی . شورتامونو هم از پامون در آوردیم . اون بهم می گفت برم روش و منم بهش می گفتم که نمی خوام سنگینی مو بندازم روت . با این حال یه خورده خودمو سبک کرده و روش قرار گرفتم . -لیدا بالاخره گولم زدی . ده سال قالم گذاشتی . ده سال هر شب و هر روز به یاد تو و اون خاطرات 5 ساله عذاب می کشیدم ولی ده دقیقه ای فریبم دادی -دوست نداشتی فریب بخوری ؟/؟ عشق من تو فریب منو نخوردی . فریب عشقو خوردی . فریب دلتو خوردی .. اون چیزی که حقته خواستی و بهش رسیدی . -دوستت دارم لیدا .. دوستت دارم .. کیرم مماس با کوسش بود . مثل بقیه قسمتهای بدنم که از روبرو با هم در تماس بودیم . کیرمو روی کوس آبدارش حرکت می دادم . رو اون حفره کوچولوش زوم کرده بودم . چقدر آرزوی این لحظه رو داشتم . یک آرزوی فراموش شده و شاید هم رویایی که دیگه هرگز فکر رسیدن به اونو نمی کردم . گاهی وقتی در بدترین شرایط یا در زمانهایی که اصلا فکرشو نمی کنی خدا تو رو به اون خواسته های رویایی ات می رسونه .. -پیام دیگه بیشتر از این منتظرم نذار . -لیدا تو هم احساس منو داری ؟/؟ با نگاهی که درش عشق و هوس موج می زد سرشو تکون داد سر کیرم لبه های کوسشو به دو طرف باز کرده راه عبورشو هم به خورده باز کرد . یواش یواش و با لذت کیرمو به طرف ته کوس لیدا می فرستادم -چه با احساس داری منو می کنی . اگه بدونی چقدر لذت می برم . هنوز نمی تونم باور کنم . بغلم کن . فشارم بگیر عشق من . وقتی تو رو اون جور عصبی و فراری دیدم حس کردم که دیگه برا همیشه از دستت دادم ولی وقتی نگاهتو دیدم فهمیدم که همون دل کوچولو و مهربون و عاشقتو داری . دوستم داشته باش پیام . همیشه عاشقم باش . دلم می خواست همونجوری که دوستم داره و انتظار عشقو ازم داره و عاشقشم به همون صورتم ارضاش کنم . حس کنه که می تونه رو من حساب کنه . اون تنها زن زندگیم نبود ولی حالا که اونو در اختیار داشتم دلم می خواست که برای همیشه تنها مرد زندگیش باشم . این همون چیزی بود که خودش می خواست و می گفت . پس نمی تونست بهم بگه که خود خواهم . گویی که رو ابرها در حال پرواز بودم . ابرای خیال . زندگی رو خیلی شوخی تر از اونی که قبلا فکرشو می کردم می پنداشتمش . این جوری بود که تونستم از اون ثانیه ها استفاده کنم . چرا چرا دنیا به کام من نباشه .. -لیدا واسه چی این طور شد . -مهم نیست . از این لحظه ها لذت ببر . مهم اینه که حالا در کنار همیم . بذار لیلی و مجنون غصه بخورن و اونایی که به هم نرسیدن . ما دیگه نمی تونیم مدعی باشیم که از هم دور موندیم -ولی به چه قیمتی ؟/؟ -به قیمتش کاری نداشته باش عزیزم . چیزی که مهمه قیمت عشق من و توست . به من بگو چند می ارزه . -بیشتر از یه دنیا . از همه شادیهایی که توی این دنیا وجود داره بیشتر ولی نه به قیمت غمگین کردن آدمای مهربون . منظورمو فهمیده بود . می دونست که من و اون نباید کاری کنیم که نغمه و پروانه ناراحت شن . -نمی تونی و نباید که به من ایراد بگیری لیدا -من همچین حرفی نزدم . یه بار خودمو فدا کردم ولی به خاطر تو سعی کردم فنا نشم . خودمم چوبشو می خورم . همون که صدای نفسهاتو می شنوم و خودمو به آغوشت سپردم و تو هم منو تو بغلت جا دادی واسم یه دنیا می ارزه . اون تو این شهر بدون فامیل نبود ولی فعلا تنهای تنها زندگی می کرد و خودشو به من سپرده بود . با اون به یه نشاط و تازگی خاصی رسیده بودم . سکس با لیدا هم برام تازگی داشت . در مدت پنج سال آشنایی فقط چند بار همو بوسیده بودیم و بدنهامونو از پشت لباسامون در تماس با هم قرار داده بودیم . همین و بس ولی خیلی بی پروا و سریع می دونستیم که چی می خوایم . تن همو داغی بدن و هوسو که خون عشق در رگهای هوس ما جریان داشت همان طور که رگهای عشق ما پر از خون هوس بود و من و اون جسم و روح خودمونو متعلق به هم می دونستیم . یکی دو بار افکار مزاحمو از خود دور کردم . داشتم به این فکر می کردم که این نمی تونه و نباید آخرین تماس ما باشه ولی من نمی تونستم با ریا و دورنگی زندگی کنم . خیلی برام سخت بود . لیدا دومین زنی بود که باهاش سکس داشتم . حالت کوسش همون حالت وتنگی کوس نغمه رو در اوایل ازدواجم داشت . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هوس فریاد می زد .. -پیام می خوام که برای اولین بار لذت سکسو به من بچشونی . من هنوز نمی دونم یه زن وقتی که به اوج هوس می رسه و ارگاسم میشه چه حالی پیدا می کنه . هنوز به اون نقطه نهایی نرسیدم . -راستشو می گی لیدا ؟/؟ -فکر می کنی با تو دورنگم ؟/؟ -بازم نگاه ناز و مظلومانه ولی شیطنت بارش نشون می داد که داره حقیقتو میگه .. لذت می بردم از این که خودشو داده دست من تا اونو به اونچه که می خواد برسونم . حس کردم که قدرتم چند برابر شده .. یه حس غیرت و مسئولیت بهم دست داده بود . بیچاره تا حالا چقدر باید عذاب کشیده باشه . کیرمو از کوسش بیرون کشیدم تا یه خورده با میک زدن اون بتونم داغش کنم و بعد برم به همون گاییدنش مشغول شم . -دختره غربی ده سال تو دیار غربت .. خیلی سختمه باور کنم فقط همون یه مدت کوتاه ازدواج و بعدش چند سال دوباره مجرد بودن و…-فکرمی کنی دنیای غرب یعنی دنیای آلودگیها و هرکی رفت اون ور آب نمی تونه سرشو بالا بگیره ؟/؟ درحالی که تو ایران خودمون خیلی بدتره . تو نمی تونی به این آسونیها خوب رو از بد تشخیص بدی . کوس ناز و کوچولوی لیدای قشنگمو گذاشتم تو دهنم و با تمام وجود و حسم لیسیدن ومکیدنشو شروع کردم . با همون حرکت اولم دو تا دستاشو گذاشت رو سرم و می خواست اونا رو با آخرین نیروش به عقب بفرسته ولی من به کوسش فشار بیشتری آورده و نمی ذاشتم که دستاش کاری بکنن . زبونمو رو چوچوله اش می گردوندم و قسمت بالاشو بین دو تا لبا و زبون و دندونام قرار داده و با فشار میکشون می زدم . لیدا که دید نمی تونه کاری کنه که سرمو از رو کوسش بر دارم دستاشو گذاشته بود روی ملافه تشک و رو اون چنگ انداخته یود . مچ هر یک از دستاشو گذاشتم تو کف یکی از دستای خودم . دستشو باز کرده و انگشتاشو با دستام آروم فشار داده و هوسشو تنظیم می کردم . -پیام خیلی خوشم میاد .. نههههه … تنهام نذار .. با من بمون .. دوستم داشته باش .. واسه همیشه . اونو جلز و ولزش کرده بودم . در مرحله بعدی کف دستمو گذاشته بودم رو کوسش و باهاش ور می رفتم . دیگه از حال رفته بود . مثل آدمای بیهوش که باید رو صورتشون آب می پاشیدی تا چشاشو باز کنن شده بود . می دونستم اون هوس یه دوشیزه و یه دختر در اوایل جوونی خودشو داره و منم با یه خورده تحرک می تونم اونو به ارگاسم برسونم . خوب که اونو نرم و ردیفش کردم دهنمو بردم قسمت بالا و منتهی الیه کوسش و دوسه تا از انگشتامو فرو کردم تو سوراخ کوس و و با حرکت انگشت و میک زدن اونو داغ داغ داغش کردم و وقتی دیدم داره از حال میره یه بار دیگه روش سوارشدم و این بار سریعتر از قبل و با شدت بیشتری کیرمومی کردم تو کوسش و می کشیدمش بیرون . -لیدا باورم نمیشه -شاید باور نکنی که منم باورم نمیشه ولی اون جادوگرو که تو کوسم احساس می کنم .. جونمو می بینم که داره برای تو پر می کشه و می خواد فدات شه باورم میشه که در آغوش توام . به دستام استراحت نمی دادم و با هر قسمت از تن لطیفش که می تونستم و دستم بهش می رسید ور می رفتم . یه جا بند نبود . دو تا پاهاشو بهم می فشرد . غمهای دنیا رو از یاد برده بودم . -پیام یه حالی دارم که هیچوقت نداشتم . نفسم انگاری بالا نمیاد . قلبم یه جوری می زنه .. حس می کنم داره از جاش در میاد . دستای کوچولو و تپلشو رو سینه هاش می گردوند و اونا رو فشارشون می گرفت .. با ناله های هوسش وادارم می کرد که با قدرت بیشتری جلو گیری کنم . به چشاش فشار می آورد مشتاشو گره می کرد و از این سو به اون سو می غلتید ..-پیام .. پیام جونم بیا رو من بیابچسب بهم . فکر کنم آبم اومد .. اون جوری شدم که آرزوشو داشتم . آرزوشو که تو منو به این آرزوم برسونی . می دونم خیلی ازم دلخوری . می دونم مثل اون وقتا دوستم نداری . می دونم مثل قدیما عاشقم نیستی .. می دونم خیلی دلت می خواست تو تنها مرد زندگیم باشی و من جز تو واسه کسی لخت نشم .. باور کن هنوز مایع و مایه زندگی کسی رو تو کوسم راه ندادم . می خوام آبتو بریزی تو کوسم .. تشنه ام . به همون اندازه که تشنه محبتتم .. مثل آدمایی که قرصای روان گردان می خورن منم به هیچی فکرنکرده کمر ناز و گوشتالودشو بغل کرده و یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوس

ادامه چه رفتنی ! چه اومدنی ! یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوسه داغ بازم با سرعتی که لذت کیر و پوست کیرمو زیاد تر می کرد و تمام تنمو می لرزوند به گاییدن عزیز به دست آورده از دست داده ام ادامه دادم .. -لیدا لیدا .. عشق من دوستت دارم .. آروم شده بودم . فقط به اون آبی که در حال ریخته شدن به کوس لیدا بود فکر می کردم . چشامو بسته بودم . اونم محکم منو بغل زده بود . تمام سکسهایی رو که فقط با یه زن داشتم فراموش کرده بودم . فکر می کردم برای اولین بارمه که می خوام تو کوس یه زن آب بریزم .. چقدر احساس آرامش می کردم . اون برای اولین بار بود که می خواست آب کیر و منی رو با کوسش جذب کنه ولی من اولین بارم نبود که می خواستم تو کوس زنی خالی کنم .. همین افکار تا حدود زیادی به من آرامش می بخشید تا این غمو فراموش کنم که اون یه سالی رو شوهر داشته . یک ساعت دیگه هم با هم سکس کردیم . ماساژش می دادم . به کون خوشگلش چنگ مینداختم . گاه برای دقایقی به اندام سفیدش خیره می شدم . من چه طور می تونستم اونو تنها به حال خودش ول کنم . دوباره حس می کردم که مالک اونم . مالک جسم و جان اون . اون منو به تعمیرگاه رسوند . ماشینو گرفتم و رفتم خونه . فکرم پریشون بود . دلم می خواست برگردم سمتش . دلم می خواست پیشش باشم . از سالهای جدایی بگم . خسته و خمار رسیدم خونه . نغمه و پروانه دوتایی شون مثل پروانه دورم می گشتند . یواش یواش داشتم از خواب گران بیدار می شدم . باورم نمی شد که اون برگشته باشه .. وقتی بی ریایی و صداقت نغمه رو می دیدم شرمنده می شدم . من تا کی می تونستم به این بازی خودم ادامه بدم . غرور اون در هم می شکست اگه متوجه جریان می شد . مثلا می خواستم چیکار کنم دوتایی رو با هم داشته باشم ؟/؟ نغمه رضایت نمی داد . اگرم می خواستم به این موش و گربه بازیهای خودم ادامه بدم چطور می تونستم با زنم باشم و به زن دیگه ای فکر کنم . من چطور می تونستم عشق و هوسمو قسمت کنم . به این امید بودم که شاید گذشت زمان نوبری بودن این لحظاتو کم کنه و من با هردو زن بر خوردی منطقی داشته باشم . حتی حس می کردم که دارم به دختر پنج ساله ام هم خیانت می کنم . اون شب وقتی که نغمه خودشو لخت کرد تا خودشو در اختیارم بذاره بوی عطر خاصی رو از روسینه هام و زیر گلوم شنید . یه جاهایی که لیدا خیلی باهاش ور رفته بود .. یه خورده اخماش رفت تو هم -اگه نمی شناختمت فکر می کردم با یه زن دیگه بودی -عزیزم خونه دوستم بودم بوی عرق تنم داشت خفه ام می کرد از عطر زنش استفاده کردم . دیگه اخم کردن نداره .. یه خورده هم هوس داشتم ولی بیشتر به خاطر این که مشکوک نشه با شور و حال خاصی با نغمه عشقبازی کردم و ارضاش کردم تا فکر نکنه که سرد شدم ولی فکر لیدا این اولین و آخرین عشق زندگیم از سرم بیرون نمی رفت . کارم در اومده بود . هفته ای حداقل دوبار شبا باهاش بودم . یه شبی رو که در اصل تو مشهد بودم ولی یه شب دیگه رو هم به یه بهونه ای به خونه می گفتم که خارج از شهرم و واسه خودم ماموریت جور کرده بودم تا هفته ای دوشبو با لیدا باشم . اون شبی رو که راستی راستی در مشهد بودم لیدا هم باهام میومد و معمولا با من پرواز می کرد یعنی تو یه هواپیما می نشست . اون خیلی خوب بود . سعی می کرد حسادت خودش به نغمه رو نشون نده . اونو صیغه اش کردم تا واسه ما شر درست نشه . وقتی نغمه برام از عشق و صداقت و دوست داشتن می گفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . چقدر از دورنگی بیزار بودم .. خدایا چرا گاهی وقتا آخر خوشبختی آدمو طوری می کنی که شبیه ته بد بختی بشه .. ولی من سعی می کردم که این روزای خوشم به پایان نرسه . لیدا ازم بار دار شد . من و اون مواظب حرکاتمون بودیم . اون بیگدار به آب نمی زد . می دونم دلش می خواست طول هفته رو باهام باشه ولی باید به همینشم قانع می بود . وقتی می خواستم با نغمه سکس کنم بیشتر وقتا حس می کردم که لیدا رو در کنارم دارم . وقتی با لیدا بودم حس می کردم که دارم درحق نغمه ظلم می کنم . هرچند یه جورایی خودمو با وضع موجود وفق دادم و سعی می کردم هردوشونو راضی نگه داشته باشم ولی خیلی سخت بود که بتونم شخصیت خودمو عوض کنم . قبلا با یه شوق و ذوق خاصی میومدم خونه . شیرین زبونیهای پروانه و بازیگوشیهای اون و دلبریهای نغمه واسم یه لذت و هیجان دیگه ای داشت . همش از این هراس داشتم که یه روزی همه اینا بر ملا شه و دیگه نتونم تو روی نغمه نگاه کنم . تازه اگه لیدا همراه و کمکم نبود دیگه باید چیکار می کردم . اگه بابا مامانش از امریکا بر می گشتند و می پرسیدند شوهرت کیه و بابای این بچه ای که تو شکمته مال کیه چی می شد . حالا هفت ماه از برگشتن لیدا می گذره . یه دوسه ماهی به زایمانش مونده . مدتیه به فک و فامیلاش سری نمی زنه . بهم قول داده وقتی بابا مامانش بر گشتن نذاره آبروم پیش زنم بره ولی من این یکی مادر زنمو می شناختم . اون تا از رادیو تلویزیون اعلام نمی کرد ول کنم نبود . اون روزی که لیدا فهمید بچه پسره انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . خیلی خوشحال بود از این که برام پسر میاره . از این که نغمه واسم دختر آورده و اون پسر . می گفت مردا خیلی پسر دوست دارن . به خودش می بالید . راستی پروانه و داداشش تا چند سال باید همدیگه رو نشناسن و نبینن ؟/؟ شبا که نغمه می خوابید گاهی می رفتم تو حیاط و یه گوشه ای تلفنی با لیدا حرف می زدم . اون با این شرایط کنار اومده بود . دیوونه خودشو خوشبخت ترین زن دنیا می دونست . اون روزایی که می تونست خیلی راحت همه چی رو حلش کنه رفت و با بر گشتن خودش راه سخت تر رو انتخاب کرد . راستی آینده چی میشه ؟/؟ گناهکار کیه ؟/؟ مقصر کیه ؟/؟ تا کی باید نگران باشم . تا کی باید لبخند های پاک و بی ریای دو زنو ببینم و ندونم که آخرش چی میشه ؟/؟ من نغمه رو هم دوست دارم . شریک غمها و شادیهای خودمو . اون بود که در سخت ترین شرایط کمکم کرد تا رو پام وایسم و تسکینم داد تا با غم از دست دادن لیدا کنار بیام . خیلی سخته با دلهره زندگی کردن .. هر لحظه نگران بودن از این که پرده ها بره کنار و راز ها بر ملاشه . یه شبی من و نغمه با هم نشسته بودیم و فیلم می دیدیم . مرد داستان وضعیتی مشابه وضعیت منو داشت وتنها فرقش با من در این بود که زن دومش عشق اولش نبود .. نغمه که داشت این فیلمو می دید گفت اگه من جای زن اولی باشم اصلا طاقت نمیارم . یه لحظه بند نمیشم . مهرم حلال جونم حلال .. وقتبی اون این جوری حرف می زد چهار ستون بدنم می لرزید . اصلا نمی دونم به دانشجوهام چه جوری درس میدم . دلم به این رویا خوش بود که شاید نغمه , لیدا رو در کنار خودش تحمل کنه ولی با این جور حرف زدناش از خواب بیدارم کرد ولی چه فایده که من همچنان دوست داشتم که درخواب بمانم . شاید در این میونه نشه کسی رو گناهکار دونست ولی همینو می دونم که نغمه و پروانه من بی گناهند … پایان .. نویسنده .. ایرانی

شیلا ( ۱ ) تابستون سال 78 بود . من 25 سالم بود و 6 ماه بود كه خدمتم تموم شده بود و يه مغازه كيف و كفش تو وليعصر اجاره كرده و مشغول بودم . اون موقع يادمه با يه دختري به اسم سهيلا دوست بودم كه البته باهاش سكس هم داشتم ، اما اين ماجرا مربوط به سهيلا نيست. يه روز ظهر تو مغازه نشسته بودم و نهار مي خوردم كه تلفن زنگ زد . گوشي رو برداشتم و صداي شهرام رو شنيدم . شهرام يكي از دوستاي دوران دانشگاهم بود كه بعد از دانشگاه و خدمت هم باهم ارتباطمون خيلي گرم و صميمي ادامه داشت و هنوز هم به همون گرمي ادامه داره . خلاصه شهرام گفت : با 2 تا دختر دوست شدم و واسه يه ساعت ديگه قرار گذاشتم . زود خودتو برسون شهرك غرب اول ايران زمين . بهش گفتم: تو اين گرما كي حال داره بياد تا شهرك غرب. گفت: بلند شو بيا كه همچين هلويي از دستت نپره. منم گفتم : خيلي خب بابا ، ميام ببينم چه لعبتي رو قراره با ما دوست بكني. قبلش يه چيزي رو درباره خودم بگم. من قدم 184 سانت و وزنم 81 كيلوئه. قيافه ام هم بد نيست . از نظر اخلاقي آدم مغروريم و حاضر نيستم به هر قيمتي يه دخترو به دست بيارم . وقتي احساس كنم كه يه دختر زياد از من خوشش نيومده و براي چيزاي ديگه با من دوست شده بلافاصله اون رابطه رو قطع مي كنم و اصولا مثل بعضي پسرا نيستم كه فقط براي سكس با يه دختري دوست باشم .، بلكه معتقدم سكس بايد همراه با علاقه و ميل و كشش دو طرفه باشه تا زيبا و به ياد موندني باشه. به همين دليل به خودم گفتم مي رم ، اگه از دختره خوشم اومد و احساس كردم كه اونم از من خوشش مي آد ، مي مونم و در غير اين صورت بر مي گردم . خلاصه رفتم و سر قرار رسيدم . اول خيابون ايران زمين كه براي من هزار تا خاطره داشت . براي مني كه 4 سال اونجا دانشگاه رفته بودم و خيلي خاطره داشتم . بعد از چند دقيقه شهرام اومد و نشست تو ماشين و گفت : 2 تا هلو الان ميان . مواظب باش ضايع نكني بپرن. بذار مخشونو بزنيم هفته بعد ببريمشون باغ شما با هم يه تني به آب بزنيم . گفتم : تو كه اخلاق منو مي دوني . اگه ازش خوشم بياد و اونم از من خوشش بياد و طالب باشه مي تونم باهاش باشم ، وگرنه من نيستم. گفت : خب بابا ، اخلاق تخميتو مي دونم . حالا سعي كن كاري كني كه ازت خوشش بياد . چند دقيقه بعد يه پرايد سفيد جلوتر از ما نگهداشت كه از عقب معلوم بود 2 تا دختر توش نشستن . شهرام گفت : خودشونن . و پياده شد و رفت طرفشون و باهاشون شروع به صحبت كرد . بعد از چند لحظه دخترا از ماشين پياده شدن و به طرف ماشين ما اومدن . حقيقتا يكي از يكي خوشگلتر و نازتر بودن. نمي دونستم كدومشون قراره با من دوست بشه . پياده شدم و سلام كردم و باهاشون دست دادم . شهرام ما رو به هم معرفي كرد. سميرا و شيلا . قرار شد بريم تو يه كافي شاپ تو خ شريعتي پايين ميرداماد تا اونجا بيشتر با هم آشنا شيم . اونا تصميم گرفتند كه با ماشين خودشون برن و ما هم با ماشين خودمون رفتيم. تو راه شهرام نظرمو پرسيد و گفت : من سميرا رو مي خوام . نظرت راجع به شيلا چيه ؟ گفتم : قيافه اش كه حرف نداره ، ولي نمي تونم الان نظرمو بگم !!! بعد از كافي شاپ بهت مي گم . گفت : دهنت سرويس . از سرت هم زياده . تو عمرت با همچين لعبتي رفيق شده بودي ؟ گفتم : نه . ولي منم بد چيزي نيستم ! رسيديم به كافي شاپ و 4 تا قهوه سفارش داديم و شروع كرديم به حرف زدن . خودمونو بيشتر به هم معرفي كرديم . اونا هر دوتا 21 ساله بودن و دانشجوي زبان . شيلا قدش 172 بود و وزنش 59 كيلو . سميرا قدش 165 بود و وزنش 53 كيلو. خونه سميرا زعفرانيه بود و شيلا تهرانپارس . بعد از 2 ساعت كه كلي حرف زديم و يه عالمه خنديديم ، تصميم گرفتيم بريم . به خودم گفتم بايد همين الان تكليفو روشن كنم. به همين خاطر به شيلا گفتم : شيلا جان ، اگه موافق باشي من و تو با ماشين من بريم و سميرا و شهرام با ماشين سميرا تا اونا بتونن باهم راحتتر حرفاشونو بزنن . فكر مي كردم كه اگه جواب مثبت بده ، خب اونم از من بدش نيومده و مي شه روش حساب كرد . اما اگه جواب منفي بده ممكنه نخواد با من رابطه داشته باشه . شيلا گفت : آره. اينجوري بهتره . اونا بهتر مي تونن با هم حرف بزنن . سميرا گفت : شما داريد براي خاطر ما فداكاري مي كنيد يا سنگ خودتونو به سينه مي زنيد . خنديدم و گفتم : هرجور دوست داريد حساب كنيد . ما مي خوايم باهم بريم تا شما راحت باشيد . خنديدن و از هم جدا شديم . تو راه خونه شيلا اينا خيلي با هم حرف زديم . وقتي رسيديم جلوي خونه شون و خواست پياده بشه ، دستاشو گرفتم تو دستام و گفتم : شيلا بهتره با خودت و با من روراست باشي . من ازت خيلي خوشم اومده ولي تو رو نمي دونم . فكراتو بكن و اگه دوست داشتي و دلت خواست با هم رابطه داشته باشيم ، بهم زنگ بزن . شماره مو بهش دادم و دستاشو بوسيدم . هيچي نگفت . تو چشام نگاهي كرد و گفت : خداحافظ و پياده شد . برگشتم مغازه . يه جوري شده بودم . تا اون لحظه همچين احساسي رو تجربه نكرده بودم . همش فكر مي كردم كه منتظر تماسش هستم . خيلي اضطراب داشتم . ساعت 5/9 شب بود و مي خواستم مغازه رو ببندم كه تلفن زنگ زد . وقتي گوشي رو برداشتم و صداي شيلا رو شنيدم كه گفت : سلام شاهين جان …. دلم هري ريخت پايين . گفتم : سلام عزيزم خلاصه Ok رو داد تا با هم يه رابطه قشنگ و شيرينو شروع كنيم . تا يه هفته فقط تلفني با هم حرف مي زديم . روزي 5 تا 6 ساعت با هم حرف مي زديم و علاقه مون به هم روز به روز بيشتر مي شد. بعد از يه هفته قرار گذاشتيم تا 4 تايي با شهرام و سميرا بريم باغ ما تو دماوند . روز موعود من يه شيشه شراب ناب گرفتم و با جوجه كباب و ساير مخلفات ساعت 11 صبح راه افتاديم به سمت باغ . دو روز قبل هم به سرايدارمون گفته بودم آب استخرو عوض كنه و اونروز هم خودش تو باغ نمونه . تو راه من و شهرام يه عالمه جك مجاز و غير مجاز گفتيم و كلي خنديديم . وقتي رسيديم باغ ساعت 12 بود . تا ماشينو برديم تو و درو بستيم ، همونجا شهرام لباساشو در آورد و با شورت پريد تو آب . گفتم : شهرام چقدر هولي . چرا با شورت پريدي تو آب . مي رفتي مايوتو مي پوشيدي . گفت : خيلي ناراحتي همين شورتو هم دربيارم . نمي دونيد آب چه حالي ميده . زود باشيد لخت شيد بيايد تو آب . بعدش هم شروع كرد رو ما آب پاشيدن . سميرا سريع رفت تو خونه و مايوشو پوشيد و اومد بيرون . عجب هيكل تميزي داشت . سفيد و خوشگل . سينه هاي تپل و رون و ساق پاي سفيد و كشيده و بدن ناز . نمينجوري داشتم نيگاش مي كردم كه شهرام گفت : اوهوي اون مال منه داري مي خوريش. برو مال خودتو بخور . شيلا گفت : حتما من خوردني نيستم ديگه . خنديدم و رفتم تو خونه . شيلا هم پشت سر من اومد تو و رفت تو اتاق و گفت : من مايو مو مي پوشم و آماده مي شم بريم تو استخر. منم رفتم مايومو پوشيدم و 2 تا ليوان شراب ريختم كه در اتاق وا شد و شيلا از توش اومد بيرون . خداي من………. چي ميديدم . يه حوري با يه مايو دو تيكه . هيچ عيب و نقصي نمي تونستي توش پيدا كني . قد بلند ، بالا تنه تو پر ، ساق پاي صاف و كشيده ، كون قلمبه و خوشگل ،كوس تپل كه از تو مايو داشت مي زد بيرون . خيره شده بودم و داشتم با چشام مي خوردمش . اومد سمت من و گفت : چيه ؟ تا حالا آدم نديدي ؟ گفتم : آدم چرا . ولي حوري نديده بودم . تو فوق العاده اي . خنديد ، دستشو انداخت دور گردنم و گفت : چه آدم باشم و چه حوري مال توام . دلم مي خواد قبل از اينكه بريم تو آب منو ببوسي . و خودش لباشو به طرفم آورد. بغلش كردم و به خودم فشارش دادم و لباشو تو لبام گرفتم و شروع كردم به مكيدن . اونم لباي منو مي مكيد و زبونشو تو دهنم مي چرخوند و خودشو سفت به من فشار مي داد . كيرم داشت مايومو پاره مي كرد . شيلا هم نامردي نمي كرد و كوسشو رو كيرم گذاشته بود و فشار مي داد و از بالا هم زبونشو تو دهنم مي چرخوند . 5 دقيقه تو همين حالت بوديم تا از هم جدا شديم شيلا گفت : شاهين تو چقدر داغي . حرارت بدنت خيلي بالاست . نكنه تب داري ؟ گفتم : آره دارم تب عشقه ، حرارت لذتيه كه از بودن با تو دارم مي برم . گفت : پس تا آتيش نگرفتي بريم تو آب تا يه ذره خنك شي. گفتم : باشه ولي امروز تو بايد منو آتيش بزني . گفت : اون موقع مي ترسم منم آتيش بگيرم . گفتم : عيب نداره . اگه آتيش گرفتي آب مي ريزم روت تا خاموش شي . يه دونه محكم زد به كونم و با خنده گفت : كثافت …….. دو برو تو آب . رفتم 2 تا ليوان شرابو آوردم و به شيلا گفتم : يه ليوان مال ما ، يه ليوان هم مال شهرام و سميرا . ليوان ما رو تو بيا افتتاح كن . ليوانو گرفت و گفت : من زياد نمي خورم . نمي خوام مست باشم و اين روز قشنگو تو مستي سر كنم . مي خوام تموم لحظاتشو با تو و در كنار تو در كمال هوشياري به خاطر بسپارم . بعد ليوانو به سمت من گرفت و گفت : به سلامتي تو كه دنيامو زيباتر كردي . گفتم : نوش جونت عزيزم . اونم يه قلپ خورد و ليوانو به من داد . منم ليوانو گرفتم به طرفش و گفتم : مي خورم به سلامتي تو كه گرماي وجودت داره آتيشم مي زنه . و همه ليوانو سر كشيدم . اونم گفت : گواراي وجودت عشق من . بعد 2 تايي باهم رفتيم طرف استخر . از خونه كه اومديم بيرون ديديم بله ، شهرام يه گوشه استخر سميرا رو گير انداخته و دارن لباي همديگه رو مي خورن . سميرا تا ما رو ديد خودشو از شهرام جدا كرد و گفت: زشته ديگه ، خجالت بكش. شهرام هم ما رو نگاه كرد و گفت : بر خرمگس معركه لعنت . نمي تونستي نيم ساعت همون تو بموني ما شنامونو بكنيم بعد بيايد بيرون . خنديدم و گفتم : نيست شما هم داشتيد شنا مي كرديد . شهرام رو به سميرا كرد و گفت : من و شاهين با هم اين حرفا رو نداريم . بعد رو به شيلا گفت : شما چطور شيلا خانوم ، تو و سميرا هم با هم راحتيد يا نه ؟ اجازه مي ديد عشق خودمو جلوي شما ببوسم يا نه ؟ شيلا خنديد و گفت : راحت باش . من و سميرا از شما ندارتريم . اصلا شما اجازه داري جلوي من لختش كني و هر كاري دوست داري باهاش بكني . شهرام برگشت و رو به سميرا گفت : آخ جون اجازه تو كامل گرفتم . ديگه نه نگو كه شاكي مي شم . سميرا هم به شيلا گفت: عوضي تو كه لالايي بلدي چرا خوابت نمي گيره ؟ شيلا گفت : آخه هيشكي نيست كه منو لخت كنه و بخوابونه . شهرام منو نگاه كرد و گفت : خاك بر سرت ، كبريت بي خطر . آدم همچين لعبتي پيشش باشه و هيچ غلطي نكنه . نكنه تو خواجه شدي و من خبر ندارم . گفتم : نمي دونم . به نظر تو من خواجه ام ؟ گفت : نه . ولي اينو بايد به شيلا خانوم ثابت كني نه به من . منم رفتم طرفش و ليوان شرابو دادم دستش و گفتم : ثابت مي كنم. همين امروز ثابت مي كنم . بعد يه شيرجه زدم تو آب و اومدم طرف شيلا و گفتم : بپر بغل من كه امروز بايد خيلي چيزا رو بهت ثابت كنم . اونم پريد بغلم و در گوشم گفت : يه ذره شنا كنيم و بريم تو خونه . بذار شهرام و سميرا راحت باشن . منم خنديدم و گفتم : فقط اونا بايد راحت باشن . ما نبايد راحت باشيم . گفت : ما هم بريم ناهارو آماده كنيم . حالا تا شب وقت زياده . لبامو گذاشتم رو لباشو بوسيدمش و گفتم : باشه . 5 دقيقه بعد ميريم . 5 دقيقه شنا كرديم و بعدش از آب اومديم بيرون و رفتيم تو خونه . به شيلا گفتم : تو يه ماست و خيار درست كن تا منم جوجه ها رو سيخ كنم . از پنجره آشپزخونه استخر معلوم بود . ديدم شهرام سينه هاي سميرا رو لخت كرده و داره اونارو مي خوره . سينه راستشو كرده بود تو دهنش و سينه چپشو با دستش مي مالوند . دست ديگه اش هم داشت كون سميرا رو مي مالوند . شيلا هم خيارا رو برداشت و با ظرفش اومد پيش من . من يه چشمم به جوجه ها بود كه داشتم سيخ مي كردم يه چشمم هم به كنار استخر كه شهرام داشت سميرا رو مي خورد . شيلا گفت : تو داري جوجه هارو سيخ مي كني يا (با اشاره به كيرم) مي خواي اينو سيخ كني . گفتم : اينو كه تو سيخ كردي . شهرام مايوي سميرارو كامل درآورده بود و افتاده بود به جون كوسش و داشت اونو مي خورد . صداي آه و اوه سميرا هم بلند شده بود و من داشتم با شيلا اين صحنه هوس انگيز رو نگاه مي كردم . شيلا خيارارو ول كرده بود و سرشو گذاشته بود رو شونه من و داشت با دستاش بدنمو نوازش مي داد . بعد چند دقيقه سميرا گفت : شهرام بسه . بيا بالا مي خوام كيرتو بخورم . شهرام هم از خدا خواسته اومد بالا و شورتشو در آورد و نشست لبه استخر . سميرا هم وايستاد تو استخر و كير شهرامو گرفت تو دستش و اول يه ليس به سر تا سر كيرش زد و بعد اونو كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن . از اونطرف من جوجه ها رو سيخ زدم و رفتم دستامو شستم و اومدم طرف شيلا كه داشت صحنه ساك زدن سميرارو تماشا مي كرد . از پشت بغلش كردم و يه بوسه روي گردنش گذاشتم و شروع كردم لاله گوششو خوردن .ادامه دارد آره داداش

شیلا ( ۲ ) بعد 30 ثانيه شيلا آهي كشيد و گفت : جون شاهينم ….. دوستت دارم…. منم همينجوري گردن و گوششو مي خوردو كه يه دفعه برگشت رو به من و گفت : ديگه نميتونم تحمل كنم . منم مي خوام . و همون لحظه نشست و مايوي منو كشيد پايين و كيرمو از بند اسارت مايو رها كرد . كيرم تو دست شيلا بزرگ و بزرگتر مي شد. يه دستي از بالا تا پايينش كشيد و سرشو بوسيد و گفت : كيرت هم خيلي داغه . مي ترسم بخورو دهنمو بسوزونه . بعدش كيرمو تا جايي كه مي شد كرد تو دهنش . قشنگ احساس كردم كه سر كيرم به ته حلقش خورد. داغي دهنش و گرمي زبونش داشت منو ديوونه مي كرد . خيلي قشنگ ساك ميزد . كيرمو تو دهنش مي كرد و با حالت ميك زدن اونو از دهنش مي داد بيرون . وقتي سر كيرمو ميك ميزد ، جونم مي خواست دربياد. صداي آه و اوه من بلند شده بود . مي گفتم : آهههههههه داري ديوونم مي كني . كيرمو از دهنش درآورد و با دستش برام شروع كرد به جلق زدن و گفت : شاهين جونم اجازه ميدي تو سكس بي تربيت باشم . يه آهي كشيدم و گفتم : آره جيگرممممم چي از اين بهتر كه راحت حرفاتو بزني . گفت : پس دهن منو بگا . منم گفتم : چشم …. هرچي كه تو بخواي . و كيرمو چپوندم تو دهنش . بازم شروع كرد به ساك زدن . بعضي وقتا با دندوناش سر كيرمو گازاي كوچولو و يواش مي گرفت . با اين كارش يه لرزشي تو بدنم مي افتاد و ديوونه مي شدم و داد مي زدم . اونم كه مي ديد من از اين كارش خيلي خوشم مي آد اونو ادامه مي داد . چند دقيقه بعد منو نشوند رو اوپن آشپزخونه و از زير شروع كرد تخمامو خوردن . اونا رو مي كرد تو دهنش و با فشار مي داد بيرون . ديگه داشتم از لذت مي مردم . كيرم به حد انفجار رسيده بود . گفتم : شيلا بسه ديگه ….. الان آبم مياد … شيلا هم بدون توجه به حرفاي من پاهامو داد بالا و يه ليس از زير سوراخ كونم زد و اومد رسيد سر كيرم و اونو كرد تو دهنش . دستامو انداختم زير بغلش و بلندش كردم و گفتم : شيلا تو معركه اي …… واقعا فوق العاده اي ……… لباشو گرفتم تو لبام و شروع كردم به خوردن لبها و زبون خوشمزه و شيرينش …. لباشو مي خوردم و با دستام پشتشو نوازش مي كردم . دستام تموم بدن شيلا رو لمس مي كرد و پوست صاف و ليز اونو نوازش مي كرد . از لباش رفتم به طرف گوشش و لاله گوش شيلا رو با زبونم بازي مي دادم و مي مكيدم . با زبونم دور تا دور گوششو مي ليسيدم و مي بوسيدم . بعد از اينكه با اين كار صداي آه و اوه شيلا به سختي بلند شده بود رفتم سراغ گردن سفيد و صاف شيلا و گردنشو مي مكيدم و مي بوسيدم . آروم آروم با دستام بنداي مايوشو از پشت گردنش و پشتش باز كردم و يواش يواش بدون كوچكترين عجله اي بدن زيباي شيلا رو نقطه به نقطه كشف مي كردم … شيلا هم دستا شو كرده بود تو موهاي من و با صداي نازي آه آه مي كرد و موهامو نوازش مي داد . وقتي دستاشو دادم بالا و شروع كردم زير بغلشو ليسيدن صداش لرزيد و با يه صداي كاملا حشري گفت : واااااااييييييييي شاهين ، تو ديگه كي هستي …………. داري ديوونم مي كني ……….. تو خيلي سكسي هستي …….. دارم ديوونه مي شم …….. منو بخور……… همه جاموبخور ………. من مال توام منم با اين حرفاش بيشتر تحريك مي شدم و تموم تلاشمو مي كردم تا اون بيشتر لذت ببره . وقتي اومدم سراغ سينه هاش ديدم كه اون دو تا سينه خوشگل و سفيد و سربالا كاملا سفت شده و نوك خوشگل و ناز صورتيش كه يه هاله صورتي رنگ كوچولو دورشو گرفته ، زده بيرون . بدون عجله با تموم سطح زبونم نوك سينه شو يه ليس زدم و بعدش اون اناراي خوشگلو به ترتيب شروع به خوردن كردم . شيلا ديگه فقط لذت مي برد و آه و اوه مي كرد ……….. وقتي وسط دو تا سينه شو مي ليسيدم سرمو به شدت به سينه هاش فشار مي داد و ناله مي كرد . آه ه ه ه ه ه تا اون لحظه به پايين تنه اش دست نزده بودم . شيلا همونجوري كه به اوپن آشپز خونه تكيه داده بود سر منو بلند كرد و گفت : ديوونه من ، تو نمي خواي به پاهاي من دست بزني …… گفتم : چقدر عجله داري !!! همه جات بايد به نوبت كشف بشه …. گفت : پاهام ديگه قدرت نداره . نمي تونم سرپا بايستم …. سريع بغلش كردم و گفتم : اين كه غصه نداره عزيزم …… و رو د ستام بردمش طرف اتاق خواب كه يه نخت دو نفره روش بود . گذاشتمش رو تخت و خوابيدم بغلش . بوسيدمش و گفتم : اميدوارم از بودن با من احساس راحتي و امنيت كني . لبامو بوسيد و گفت : هيچوقت اينقدر از بودن در كنار كسي احساس آرامش نكردم . تو چشاش نگاه كردم . هيچوقت فكر نمي كردم كه بتونم كسي رو اينقدر دوست داشته باشم . گفتم : شيلا ….. تو اولين دختري هستي كه از نه دل مي خوام بهش بگم دوستت دارم يه ويشگون از بازوم گرفت و با يه اخم نازي گفت : اي ناقلا … پس به اون يكيا از سر دل مي گفتي كه دوستشون داري. گفتم : نمي گم به هيچ دختري نگفتم دوستت دارم . ولي تو اولين كسي هستي كه دلم نمي خواد از بغلش جدا بشم. اميدوارم اين احساسو هيچ وقت از دست ندم و اتفاقي نيفته كه تو از بودن با من احساس خوبي نداشته باشي و از داشتن اين رابطه پشيمون بشي . با گفتن اين حرف احساس كردم بغض كرد . بعد از چند لحظه چشماي ناز شيلا پر اشك شد و گفت : تو خيلي بدي …. من فقط يه هفته است كه با تو آشنا شدم . اونوقت تو با من كاري كردي كه شبا نتونم خوب بخوابم و همش به اين اميد باشم كه كي صبح مي شه تا بتونم با تو حرف بزنم . منم ناخودآگاه اشك از چشام سرازير شد و گفتم : اميدوارم لايق اين همه علاقه باشم . شيلا صورتمو بوسيد . اشكامو پاك كرد و به تيكه پايين مايوش اشاره كرد و گفت : تو نمي خواي اينو دربياري تا با هم حساب بي حساب بشيم. كيرم كاملا خوابيده بود . بهش گفتم : باشه براي بعد نهار. گفت : چرا ؟ گفتم : حسش نيست . اونم با يه لحن حشري گفت : من تا كيرتو تا ته تو كوسم فرو نكني و سر كيرتو ته كوسم احساس نكنم از اين اتق بيرون نمي رم . با تعجب گفتم : پس اجازه مي دي تو كوست بكنم . گفت : فكر نكني پرده رو به باد دادم ……. نه خير پرده ام حلقويه . گفتم : خوبه . امتحانم كردي ديگه … گفت : اولا اين مساله رو دو ماه پيش فهميدم . يه عفونت داخلي داشتم كه رفتم دكتر و اونجا متوجه شدم . بعدشم براي تو كه بد نشد . راحت مي توني هر كاري دلت خواست بكني . ولي اينو بدون كه من اونجوري كه تو فكر مي كني نيستم . گفتم : مگه من چجوري فكر مي كنم . گفت : هر كس باشه فكر مي كنه كه طرف تا حالا خيلي زياد سكس كرده و چون پرده اش حلقويه ديگه اجازه مي ده راحت هر كاري مي خوان بكنن . يه چيزي رو راجع به من بدون . من قبل از تو با دو تا پسر ديگه دوست بودم . ولي با هيچكدومشون سكس نداشتم . فقط با يكيشون در حد لب و بوسه بوده و نه بيشتر . حالا اگه فكر مي كني كه من پرده مو بر اثر سكس از دست دادم و دختر خرابي هستم ، ديگه دست خودته و من اصراري ندارم كه فكرتو عوض كنم . گفتم : چرا فكر مي كني كه من راجع به تو همچين تصوري دارم ؟ گفت : هركس باشه همچين فكري مي كنه . مگه غير از اينه ؟ ما كه نمي تونيم خودمونو گول بزنيم . گفتم : من اينطوري فكر نمي كنم . از نظر من دختري كه پرده نداره حتما نبايد دختر بدي باشه . تازه مال تو كه حلقويه . گفت : منظورت چيه ؟ گفتم : ببين …. دخترا مي تونن بدون پرده باشن و دختر خيلي خوبي باشن . حالا ممكنه اين پرده رو بر اثر يه اتفاق يا حادثه از دست داده باشن و يا حتي بر اثر سكس . ولي دليلي نمي شه كه دختري باشه كه زير هركسي خوابيده باشه . همينطور كه يه دختر مي تونه پرده داشته باشه و زير صد نفر خوابيده باشه بدون اينكه پرده اش آسيب ببينه . گفت : خب آفرين … چه چيزايي مي دوني . ديگه چي ؟ گفتم : هيچي …. فقط يه چيزي رو بدون كه اگه من تصميم به ازدواج بگيرم و بخوام دختري رو انتخاب كنم ، اينكه اون دختر قبل از من با چند تا پسر دوست بوده و سكس داشته يا نه و اگر داشته تا چه حدي بوده تنها سواليه كه از اون دختر نمي كنم و اين مساله اصلا براي من مهم نيست . گفت : خب براي تو چي مهمه ؟ گفتم : الان نمي تونم بگم . با يه ناز و در عين حال بدجنسي در حاليكه تو چشاش يه برق كودكانه مي زد گفت : من اونطوري هستم كه تو دوست داري ؟ من چجوري باشم تا تودلت بخواد كه با من ازدواج كني و براي هميشه مال من بشي ؟ گفتم : ببين شيلا جون … من تو رو دوست دارم ولي در حال حاضر نه براي ازدواح .. گفت : چي كار كنم تا منو براي ازدواج هم بخواي ؟ گفتم : هيچ كاري لازم نيست بكني . اولا كه چقدر زود من برات يه مورد مناسب براي ازدواج شدم !!!!! ثانيا تو بهتره خودت باشي و سعي نكني خودتو اونجوري كه من مي خوام نشون بدي . اگه قرار باشه با كسي ازدواج كني ، بهتره كه خودتو همونجوري كه هستي بهش بشناسوني تا راحتتر بتونيد تصميم بگيريد . با يه اخم ناز و قشنگي گفت : پس حالا كه با من ازدواج نمي كني منم بهت نمي دم . نوك بيني شو بوسيدم و گفتم : من تو رو براي سكس نمي خوام . اونم يه سكس يه طرفه . باشه الان لباسامو مي پوشم . و اومدم بلند شم كه دستمو گرفت و گفت : خيلي خب بابا …. حالا قهر نكن …. بهت مي دم … ولي تو هم قول بده بهم بگي كه از من چه انتظاراتي داري تا بتونم نسبت به ازدواج با تو فكر كنم ؟ گفتم : تو از نظر خوشگلي و خوش هيكلي و سكس هيچي كم نداري و فوق العاده اي . و اين مساله مهم رو تماما داري. منم دوستت دارم . ولي دوست داشتن من در حال حاضر كاملا احساسيه . اجازه بده يه مدت بگذره و اين احساس جاي خودشو به عقل بده تا بتونم تصميم بگيرم . گفت : تو اين مدت حتما مي خواي بري با دختراي ديكه هم باشي ؟ آره ؟ گفتم : بستگي به تو داره . گفت : يعني چي ؟ گفتم : من تورو از نظر سكسي به قدري ارضا مي كنم و بهت آرامش مي دم كه قدرت فكر كردن به مرداي ديگه رو نداشته باشي . تو هم سعي كن با من همين كارو بكني تا هيچوقت به دختر ديگه اي فكر نكنم. سفت بغلم كرد و در گوشم گفت : اگه تو مال من باشي ، هر كيو كه دلت بخواد فقط لب تر كن تا خودم برات جورش كنم . لباشو با تمام قدرت بوسيدم و گفتم : من از پس تو بربيام كلي هنر كردم . نمي خواد كسي رو برام جور كني . فقط قول بده خودت باشي و سعي نكني برام نقش بازي كني . گفت : قول مي دم كه خودم باشم و اميدوارم كه بتونم اون چيزي باشم كه تو دوست داري و تو هم همونطوري باشي كه من دوست دارم تا بتونيم در كنار هم براي هميشه بمونيم . بعد با يه لحن هوس آلودي ادامه داد : حالا نمي خواي منو به اوج لذت برسوني . با دستش كيرمو كه كاملا خوابيده بود تو دستش گرفت و گفت : اينم كه خيلي كار داره تا آماده شه . و بلافاصله به طرف كيرم خم شد و اونو تو دهنش كرد و شروع كرد به ساك زدن . گفتم : شيلا منم مي خوام كوستو بخورم . سريع مايوشو كاملا از پاش در آورد و به حالت 69 خوابيد رو من و گفت : كوس و كونم مال تو………. بخورشون ……. بكنشون ………. جرشون بده……… همش مال توئه . منم شروع كردم كوس جيگرمو ليسيدن . زبونمو رو شيار صورتي وسط كوسش مي كشيدم و از پايين تا بالاي كوسشو مي ليسيدم . وقتي به چوچولش مي رسيدم اونو بين لبام مي گرفتم و با يه فشار كوچولو با زبون تحريكش مي كردم . وقتي اين كارو مي كردم ، اونم همزمان با اين كه كيرمو محكم ميك ميزد ، كوسشو سفت به صورتم فشار مي داد ، به حدي كه نفسم بند مي اومد . همونجوري كه اون داشت كيرمو مي خورد و تخمامو ليس مي زد منم رفتم سراغ كون خوشگل و نازش و شروع كردم لمبراشو گاز گرفتن و ليسيدن و رفتم سراغ سوراخ كونش و اونو ليسيدم و بعد زبونمو تو سوراخ كوسش فرو كردم . با فشار دادن و چرخوندن زبونم تو سوراخ كوس شيلا ، ديگه هيچي حاليش نبود و كيرمو ول كرده بود و داشت جيغ مي زد . بعد چند ثانيه كه شيلا داشت جيغ مي زد و مي گفت : شاهين…….. بخورررررررر سريعترررررررر….. دارم ميام م م م م م ….. واي منو كشتي ، دارم مي ميرم …… آخخخخخخخ جووووننن …. و كوسشو چند بار به صورتم فشار داد و همه آبش خالي شد . شيلا همونجا رو تخت برعكس من ولو شد . برگشتم طرفش و ديدم چند قطره اشك از چشاش اومده و صورتشو خيس كرده و شيلا هم هنوز داره نفس نفس مي زنه . لباشو بوسيدم و گفتم : جيگر من داره گريه مي كنه . چشماي خمارشو باز كرد و گفت : مرسي…. هيچوقت تو عمرم همچين لحظه اي رو تجربه نكرده بودم . تموم بدنم لمس و بي حسه . خيلي عالي بود . وقتي داشتم ارضا مي شدم احساس مي كردم كه آبم داره از لاي استخوناي تموم بدنم بيرون مي آد . وااااي ي نمي دوني چه حالي داد . شما هم وقتي ارضا مي شيد همچين احساسي داريد؟ گفتم : براي ما هم خوبه ولي نه به اندازه ايكه خانوما لذت مي برند . شيلا شروع به نوازش كيرم كرد و گفت : تو نمي خواي منو بكني تا آبت بياد ؟ گفتم : خيلي مهم نيست . همين كه تو ارضا شدي و آب شيرينت اومد براي من خيلي لذت بخش بود . با شهوت تمام گفت : ولي من مي خوام كلفتي كيرت كوسمو پر كنه . زود باش منو بكن .. كوسمو جر بده …. زود باش ديگه ….. منم گفتم : چشم .. و شروع كردم با چوچولش وررفتن و كوسشو ماليدن تا دوباره خيس بشه و آماده ورود كير من . بعد از دو دقيقه صداي آه و ناله شيلا دوباره بلند شد . منم بلند شدم و سر كيرمو گذاشتم رو چاك كوسش و بالا و پايين كردم . چند بار كه كيرمو رو شيار خوشگل كوس شيلا بالا پايين كردم گفت : آه زود باش ……. بفرست تو اون كير كلفتو ………. من بازم به كارم ادامه دادم كه با التماس گفت : تو رو خدا …. دارم مي ميرم … التماست مي كنم …. منو بكن ……. منم خيلي آروم سر كيرمو فشار دادم تو كوسش و به طور يكنواخت و آروم كيرمو كردم تو اون كوس خيس و تنگ .. تو مدتي كه داشتم كيرمو فشار مي دادم تا بره ته كوسش صداي شيلا در نمي او مد و فقط داشت منو نگاه مي كرد . وقتي همه كيرم رفت تو شيلا يه آه بلند كشيد و گفت : تموم شد….. تا ته كردي تو ……. با سر تاييد كردم . يه نفس محكم كشيدو گفت : شاهين …. بذار يه كم بمونه تا جا وا كنه …. نفسم در نمي آد . خيلي كلفته . …. با اين كه كوسم پر آبه ولي خيلي درد كشيدم …. دستامو انداختم زير بغلاش و با بدنم تموم بدنشو پوشوندم و لباشو بوسيدم و گفتم : اگه خيلي درد داشت چرا هيچي نگفتي . خنديد و گفت : هر دردي كه از طرف تو باشه برام شيرين و لذت بخشه . همونطور كه كيرم تا ته تو كوسش بود گفتم : با اين حرفات منو ديوونه خودت مي كني …. گفت : به جون خودت كه از همه دنيا برام عزيزتري برات نقش بازي نمي كنم . بهت قول مي دم اين حرفا همش حرفاي دلمه . گفتم : پس خودتو براي يه سكس زيبا آماده كن …. كيرموكشيدم بيرون و شروع كردم به تلمبه زدن .. صداي آه آه شيلا فضاي اتاقو پر كرده بود . مي گفت : جووووووونم كير مال خودمه…….. شاهين مال خودمه …….. آه ه ه ه ه …. منو بكن شاهينم ……. شيلا داره بهت كوس مي ده ….. كوس من مال توئه …. كيرت كوسمو پر كرده ……. آيييييييي …… آه مامان بيا ببين كه چه حالي دارم مي كنم ……… اووووومم گفتم : شيلا يواش الان صدات مي ره بيرون سميرا مياد تو اتاق . گفت : بذار بياد . سميرا ببين چه حالي دارم مي كنم …. سميرا جات خالي …. عجب كيري تو كوسمه …… واااااااايييييي …… سرعتمو بيشتر كردم .. شيلا هم مي گفت : تندتر …. محكمتر بزن ته كوسم ….. زود باش ….. تند تر ……. دارم ميام ….. آييييييييي ……. و با شدت خودشوبه من مي كوبيد ….. منم با شدت هر چه تمامتر تلمبه مي زدم كه با يه صدايي مثل جيغ براي بار آخر خودشو به من كوبيد و همه آبش خالي شد . منم احساس كردم كه يواش يواش داره آبم مياد ولي نمي خواستم اون حال خوبو زود تموم كنم . به همين خاطر كشيدم بيرون تا هم شيلا ريلكس بشه و هم من بتونم بيشتر ادامه بدم . خوا بيدم بغلش . با بيحالي تمام گفت : تو هنوز آبت نيومده ….. عجب كمري داري ….. بده كيرتو بخورم . گفتم : نه هنوز كار دارم . همونجوري كه به پهلو خوابونده بودمش به پهلو برش گردوندم و يه پاشو بالا گرفتم و از بغل كيرمو فرو كردم تو كوسش و شروع كردم به تلمبه زدن . تو اين وضعيت بعد از 2 دقيقه احساس كردم كه آبم داره مياد. به شيلا با حالت آه و اوه گفتم : شيلا جونم ……. آبم داره مياد ….. آههههههه …….. سريع كيرمو از كوسش كشيدم بيرون و با فشار همه آبمو پاشيدم رو شكم و سينه هاي شيلا و اونم با دست همه آبمو تو سينه اش پخش كرد . بعداز اون با يه حالت كرختي افتادم بغل شيلا و بوسيدمش . شيلا گفت : شاهين جون چطور بود ؟ خوب بود يا نه ؟ گفتم : فوق العاده بود . همچين احساس قشنگي رو تا حالا تجربه نكرده بودم . گفت : نوش جونت عزيزم ……پایان . آره داداش

روزگار تلخ قسمت اول شهنام : سلام ، کجایی بابک ؟ من : سرِ کار هستم شهنام : کی سرِ کارت گذاشته ؟ من : دیوانه ، چیه حالا اصول دین می پرسی ؟ شهنام : کی مرخص میشی ؟ من : از کجا ؟ شهنام : از این زندگی من : تو کلاً نمی تونی 2 دقیقه آدم باشی دیگه ؟ شهنام : نه ، اینم سوال داره آخه ؟ من : واقعاً که ، پینوکیو آدم شد ، اما تو نمیشی شهنام : میدونم ، تو چقدر خری که تازه فهمیدی من : وای ، چقدر واق واق میکنی آخه ، میگی چه مرگته که زنگ زدی و یک ساعت مارو از کار و زندگی انداختی یا نه ؟ شهنام : آخه نگفتی کی سرِ کارت گذاشته من : کار نداری ؟ خداحافظ . شهنام : هوی ، وحشی ، چرا متمدن نشدی تو ؟ نمیفهمی آدم تلفن رو روی یک آدم متشخص قطع نمیکنه ؟ من : آخه دقیقا مشکل اینه که تو از این یک چیز هیچ بویی نبردی شهنام : بابا ، یک ساعت وقت مارو الکی گرفتی ، اینقدر نالیدی که یادم رفت چی می خواستم بفرمایم من : وااااااااااای ، بگو دیگه شهنام : کارت تموم شد بگو بیام دنبالت من : چرا ؟ شهنام : میخوام بیام بخورمت خب بیکارم ، پاشو بیا بریم دریا ، بچه ها هم میان اونجا ، میریم حال و هوامون هم عوض میشه من : این بچه ها بزرگ نشدن هنوز ؟ شهنام : نه بابا ، توام بلدی ؟ من : باشه ، ساعت 2:30 جلو درِ دفتر باش بریم ، خداحافظ . شهنام : مرسی خره خوبم ، میبینمت من : چی ؟ شهنام : چی چی ؟ فرمودم مرسی دوست خوبم ، میبینمت . من : خودتی ، خداحافظ . ( ساعت 2:40 ) شهنام : سلام عزیزم ، بفرما در خدمت باشیم من : خاک تو سرت ، مگه داری جنده سوار میکنی ؟ شهنام : نه بابا ، دور از جناب جنده من : بریم . حرکت کردیم ، بیخیالِ دنیا ، از کنار همه رد میشدیم ، آدما و ماشین های رنگ و وارنگ در طول مسیر شهنام شروع کرد با ضرب روی فرمون زدن و خوندن شهنام : بابک خره ، لای لای ، بابک الاغ و عنتره ، لای لای ، سوار بشی راه میبره ، لای لای من : تو آدم نمیشی نه؟ (محکم زدم به سرش) شهنام : اوه ، چه باحال ، این خره ما مشت هم میندازه ها من : لال شی ایشاالله گوشیم داشت زنگ میخورد من : شهنام جان ، لطفاً خفه شو شهنام : الو ، جونم عشقم ؟ بگو قربونت برم (توام گاییدی مارو با این عشقت) من : اون روزی که تو خفه شی مطمئنم روز قیامتِ نازنین : سلام عزیزِ دلم ، خوبی ؟ من : سلام عزیزم ، مرسی ، جونم عشقم ؟ همین لحظه ام صدای ضعیف شهنام اومد : دیدی گفتم نازنین : هیچی نفسم ، دلم برات تنگ شده بود ، گفتم قبل باشگاه رفتنم زنگ بزنم ببینم کجایی و صدای نازت رو بشنوم و با روحیه برم باشگاه من : الهی من بمیرم برات که اینقدر مهربونی ، دردت بجونم نازنین : خدا نکنه آقایی ، جونت سلامت من : مواظب خودت باش عزیزکم نازنین : چشم ، اما نگفتی کجایی ها ؟ من : با شهنام دارم میرم دریا ، البته اگه دوست نداری بگو همین الان برمی گردیم باز شهنام آهسته و با خنده : به گور عمم بخندم اگه بخاطر حرف این گاگول برگردم نازنین : نه عزیزم ، احتیاجی نیست ، برو خوش باش ، خوش بگذره من : اما … ؟ نازنین : اما چی عمر من ؟ من : اما توی این یکسالی که تو باشگاه میری من که تغییری توی اندامت ندیدم والله شهنام : آخه تو کلاً کوری ، این چیزا که به چشمت نمیاد نازنین : خب کم کم دیگه آقای گُـــــلم من : باشه نفس ، مواظب خودت باش نازنین : چشم ، توام همینجور عزیزم ، به شهنام هم بگو همسر آیندم رو به انحراف نکشونه ها شهنام : بابا این خودش همه رو منحرف میکنه ، من باید مواظب خودم باشم من : آخه فوضول خان ، تو حواست به حرف زدن من و نازی هم هست ؟ شهنام : واه ؟ نیست حالا حرفای شما هم شنیدن داره ، اینقدر ناز و کرشمه میاید که چـِندش که هیچ ، آدم چـِنچشش میشه من : چشم نازی ، حتماً ، برو بسلامت ، دوست دارم خوشگلم ، خدا پشت و پناهت ، خداحافظ نازنین : مرســـی ، منم دوست دارم ، بوس بوس ، خداحافظ . شهنام : بابک ؟ فقط نگاهش کردم شهنام : تا الان فکر میکردم فقط کوری ، الان فهمیدم لال هم هستی من : بگو ، چیه ؟ شهنام : مگه مال بابای پدر سوختت رو خوردم که اینجوری حرف میزنی باهام ؟ من : فدای سرم نگو شهنام : بابک ؟ من : جانم داداش ؟ بفرما ؟ شهنام : حال آدم رو بهم میزنید با این عشقم و عزیزم و جونم و نفس گفتنتون من : دوباره دلت کتک میخواد ؟ شهنام : بخدا اگه یکبار دیگه دستت کثیفت بهم بخوره… من : دستم بخوره چی ؟ شهنام : میرم جنگلداری اطلاع میدم و میگم بیان این جانورِ وحشی و ناشناخته رو بگیرن هر دو زدیم زیر خنده دیگه در ادامه مسیر چیزی نگفتیم و به آهنگ هایی که شهنام گذاشته بود گوش میدادیم داشتم به این یک سال و چند ماهی که با نازنین آشنا شده بودم فکر میکردم ، این فکرها توی ذهنم مثل برق و باد می گذشت که چطور از یه آشنایی ساده تا یه همچین عشقی پیش اودیم به اینکه چقدر دوسش دارم به کارایی که انجام میداد و انجام میده و به اینکه چقدر راحت با مهربونیش جای خودش رو توی دلم باز کرد به اینکه بعضی وقت ها که تنها بودم و می اومد پیشم و غیر از یک سِری شیطونی هایی که خودش اجازه میداد هیچ اتفاقی بینمون پیش نیومده بود ، با اینکه مدت ها از آخرین رابطه جنسیم می گذشت و اینکه نازنین هم رضایت نمیداد ، حتی از فکر همخوابی با یکی دیگه و فکر خیانت به نازنین هم فرار میکردم به اینکه چه کارایی که بخاطرش انجام دادم و چه مشکلاتی رو که پشت سر گداشتم ، اما همه ی اینا به یک لحظه صدای خندیدنش می ارزید ، به یک لحظه کنارش بودن می ارزید همینجوری داشتم به فکرها ادامه میدادم که یهو حواسم جمع شد و دیدم که در ماشین باز شد و شهنام دیوانه گفت : جناب رئیس خواهش میکنم بفرمایید ، قدمتون رو جفت تخمامون آخه شازده ، غرق افکارت هستی درِ ماشینم من باید باز کنم برات ؟ من : ببخش داداش گلم شهنام : بخشیدم ، بیا این دریا همش مال تو ، میگم الان نوکرهام کار سَندش رو انجام بدن قربان من : واقعاً که تو آدم نمیشی دیگه کم کم رسیدیم به ساحل و رفتیم پیش یکی از دوست هامون که اونجا کافه سنتی و یک سری آلاچیق داشت ، شهنام گفت که بقیه هم قراره بیان اینجا و بچه ها هم رسیدن ، نعیم ، بهزاد ، علی ، آرش و یکی از دوستاشون به اسم مهران که اولین باری بود که میدیدمش شروع شد به سلام و احوال پرسی های گرم با بچه ها و آشنایی با مهران ، بعد از یک ساعتی والیبال بازی کردن و یک کمی هم آب تنی دیگه همه خسته و داغون رفتیم و ولو شدیم توی آلاچیق ، با هزار ترس و لرز هم نفری 2 پیک ویسکی خوردیم و دیگه جُک گفتن و خنده و مسخره بازی ها هم شروع شد و کم کم بحث رسید به خوندن اس ام اس و کم کم هم رسید به کلیپ های سکسی هرکی هرچی داشت رو گذاشت و همه دیدن و دیگه چیزی نبود واسه دیدن که یهو مهران گفت یک سوپرایز توپ براتون دارم ، اینم یک کلیپ که چند روز بیش از یکی از دوست دخترام که یکسالی میشه باهاش رابطه دارم گرفتم ، دوربین رو هم یک جای عالی گذاشته بودم و فیلمش عالی شده پیش خودم گفتم حتماً مست شده و نمیفهمه که داره چه غلطی میکنه ، واسه همین زمانی که گوشیش رو بهم داد نگاه نکردم و دادم که بقیه ببینن ، هرکی هم دید تعریف کرد و گفت مهران دمت گرم ، عجب تیکه ای رو زمین زدی و طرف عجب کُسیه و از این جور چرندیات شهنام : بابا کیرمون خشکید ، بدید ما هم ببینیم دیگه من : اِی خاک عالم توی اون سرت شهنام : خاک تو سر عمه جونت که برم قربون اون کونش من : مجبورم نکن بیام خودم بکنمت و بدم بچه ها فیلم بگیرنا همین لحظه گوشی رسید دست شهنام و شروع کرد نگاه کردن فیلم ، منم یه جعبه خالیه آبمیوه تکدانه رو ورداشتم و پرت کردم طرفش ، درست برخورد کرد به پیشونیش ، اما هیچ عکس العملی نشون نداد ، انگار بدجور محو تماشای فیلم شده بود ، منم جعبه دوم و پشتش جهبه سوم رو پرت کردم طرفش ، اما واقعا انگار توی این دنیا نبود من : هوی ، چته کُس ندیده ؟ شهنام : بابک ، صبر کن اینو برای خودم بلوتوث کنم ، بعد رو کرد به مهران و گفت مهران جان ایراد نداره که مهران مخالفت کرد ، اما بعد فهمیدم که شهنام عوضی فیلم رو بلوتوث کرد واسه خودش چند دقیقه گذشت و داشتم سیگار می کشیدم که صداش اومد شهنام : بابک ؟ بابک جونم ؟ من : دیگه چته ؟ چی میخوای باز …. میکنی ؟ شهنام : بیا بریم یکم قدم بزنیم ، باهات کار دارم . این رو با یه چشمک بهم گفت که واقعا دلم نیومد بهش نه بگم . راه افتادیم و یکم جلوتر یک جایی واسه نشستن بود ، به خواسته ی شهنام نشستیم ، شروع کرد به صحبت ، گفت یک راست میرم سر اصل مطلب ، اما خواهشا مثل همیشه مرد باش و بچه بازی در نیار ، تا همین الان هم تو چیزی رو از دست ندادی که هیچ ، تازه شانس هم آوردی داداش عزیزتر از جونم خودتم میدونی از بحث این خل بازی های من و لاس زدن هام باهات که بگذریم مثل یه داداش تنی دوست دارم و خاطرت از هر چیزی برام مهمتره ، پس خواهشا روی من رو زمین ننداز و عاقل باش ، به این فکر کن که خدا خیلی دوست داشته که… من : ده حرف بزن دیگه مرتیکه ، زجر کشم کردی لعنتی ( این هارو با یک حالت شُک بهش میگفتم ، واقعاً گیج بودم ) شهنام : بیا ، اینو از گوشی مهران یواشکی بلوتوث کردم ، ببین خودت میاد دستت ، اما بدون اگه… من : خفه شو دیگه ، بده بیاد اون لعنتی رو یه چیزایی از توی ذهنم رد میشد ، اما نمیخواستم بهشون فکر کنم گوشی رو ازش گرفتم و فیلم رو پلی کردم چندین و چند دقیقه گذشت تا از لب گرفتن و چیزای دیگه رسید به صحنه ای که دختره کاملاً برگشت به سمتی که دوربین مخفی شده بود تو تمام مدتی که تا اینجا برسه حس میکردم اون لباس ها ، اون اندام ، اون موهای بلند رو میشناسم و وقتی که کاملاً برگشت توی دوربین ، از درون شکستم ، قشنگ صدای خُرد شدنم رو شنیدم ، انگار زمین و زمان دورم در حال چرخش بود بعد از یک مدت بخودم اومدم اینجا دیگه کجاست ؟ من اینجا چیکار می کنم ؟ شهنام : داداش گلم چطوره ؟ من : شهنام ، اینجا دیگه کجاست ؟ من اینجا چیکار می کنم ؟ شهنام : درمانگاه امام علی هستیم داداش ، یکم حالت بد شد ، مجبور شدیم بیاریمت اینجا با خودم میگفتم خدایا شکرت ، پس یعنی همه ی اینا خواب و خیال بود ؟ یعنی خواب بودم و اون فیلم مسخره رو توی وَهم و خیالم می دیدم ؟ من : شهنام ، چی شده ؟ خواب میدیدم ؟ خیلی حالم بد بود نه ؟ یعنی همه ی اونایی که تو گفتی و دیدم خواب بوده ؟ این لحظه بود که تکون تکون های سرِ شهنام و جواب دادنش دوباره تمام دنیا رو روی سرم خراب کرد شهنام : نه داداش ، خواب نبود (توی همین لحظه ام گذاشت و از اتاق رفت بیرون) دیگه فهمیدم نه ، همه چی واقعیت داشت ، فقط مشکل این بود که من طاقت باور این موضوع رو نداشتم و کارم کشیده بود به اینجا اصلاً نفهمیدم کی و چجوری از اون درمانگاه اومدم بیرون ، فقط یادمه که توی خونه بودم و شهنام یک لحظه ام از کنارم دور نمی شد نگاهای کل خانوادم روم سنگینی عجیبی داشت ، انگار همه این موضوع رو میدونستن و باور کرده بودن جز منِ احمق یک لحظه اومدم دستم رو بکوبم توی سرم که یک دست دیگه جلوم رو گرفت و گفت : داداشم ، من که هنوز نمُردم که بذارم داداشم همچین کاری رو بکنه . روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند ، پشتش را بکند به دنیا پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید : من دیگر بازی نمیکنم آخه خدایا ، در حق کی بدی کردم؟ چرا من ؟ مگه در حق خوده نازنین چه بدیی کردم که باهام این کار رو کرد ؟

روزگار تلخ قسمت دوم یاد اون روزی افتادم که باهاش تنها بودم ، کنار هم روی تخت دراز کشیده بودیم ، داشتم موهاشو ناز میکردم که طاقت نیاوردم و شروع کردم به بوسیدن لب هاش ، اونم باهام همکاری میکرد ، لذت غیر قابل توصیفی داشتم ، کم کم دستمو بردم و از روی تاپش شروع کردم به مالیدن سینه هاش خیلی آهسته و آروم و با یک لحن زیبایی گفت بابک بخورشون ، مال خودته عزیزم تاپش رو دادم بالا ، با کمک خودش سوتین مشکیش رو باز کردم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن سینه هاش ، دیگه جز صدای آه و اوه کردنش هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد اینقدر این کار رو ادامه داده بودم که یه لحظه احساس کردم واقعاً از هوش رفته ، ترسیده بودم ، اما بعد چند ثانیه چشمای نازش رو باز کرد کم کم از روی سینه هاش رفتم پایین تر و روی نافش ، اول یه بوسه روی نافش و بعد شروع کردم به چرخوندن زبونم رو دور نافش ، دیگه طاقت نیاورد و گفت بابک جان بسته آقایی ، دیگه طاقت ندارم ، می خواستم برم پایین تر که با مخالفتش روبرو شدم و گفت گفتم که دوست دارم بقیه چیزهای دیگه دوست دارم بعد از ازدواج با هم داشته باشیم با اینکه اون روز واقعا داشت بهم فشار میومد و اما بخاطر عشقی که بهش داشتم با گفتن یه چشم عزیزم همه چیز رو تموم کردم اما الان که یاد اون فیلم لعنتی میوفتم تمام وجودم آتیش میگیره و بارها و بارها به خودم لعنت می فرستم یاد چند روز پیش افتادم که بهم گفته بود میرم باشگاه و بعدِ دو ساعت هرچقدر هم که بهش زنگ میزدم هیچ جوابی نمیداد ، بعدش هم شب بهم زنگ زده بود و گفت که از باشگاه دیر بیرون اومده بود و بخاطر سایلنت بودن گوشیش بوده که متوجه زنگ زدن من نشده این دقیقا همون روزی بود که اون مهران لعنتی میگفت که این فیلم رو ضبط کرده بود دلم میخواست قبل از دیدن اون فیلم لعنتی می مُردم و این بلاها سرم نیومد و این روزها رو تجربه نمیکردم رفتم روی بالکن نشستم و سیگار پشت سیگار بود که روشن میکردم ؛ بر سيگارم پُك ميزنم ؛ رد دود را ميگيرم تا خدا شايد خدا هم مثل من است ، اما سيگار نميكشد بيخيال سيگاری ديگر دود ميكنم . بازم سیگار پشت سیگار ؛ کشیدن سیگار که بهانه نمیخواهد زخم میخواهد ، آن هم نه هر زخمی تنها زخمی که از پشت به دست عزیز ترین ها بر تو زده باشند . روزها می گذشت و فقط زوری میرفتم سر کار و برمیگشتم خونه ، با هیچکی ارتباط نداشتم جز شهنام که هرروز زمانی که میرسیدم میدیدم توی اتاق من نشسته و منتظرمه خیلی باهام حرف میزد ، اما من هیچی بیادم نمی موند ، شاید خودم بودم که اینجوری می خواستم ، واقعا نمی دونم نازنین هم که بارها و بارها بهم زنگ میزد ، بهش گفته بودیم که یک حمله عصبی شدید رو رد کردم و باید استراحت مطلق باشم ، اونم جز ابراز دلتنگی حرفی از دیدن من نمیزد ، همش نازم میداد و قربون صدقه ام میرفت ، اما دیگه مثل گذشته حرفاش برام زیبا و دوست داشتنی نبود ، بارها و بارها بین حرف زدن باهاش حالت تهوع بهم دست میداد از شنیدن حرفای دروغیش از اینکه اینقدر خر بودم ، پیش خودش چه فکرها که نمیکرد ، اینکه روزی صد بار به ریشم می خندید اما خدایی هم هست ، هیچی توی این دنیای لعنتی نداشته باشم اما خدای مهربون رو دارم شب بود و بعد از اینکه نیم ساعتی که به زور با نازنین حرف زدم رفتم روی بالکن اتاقم و با خودم می گفتم گاهی دلت می خواد انسان نباشی ، گوسفندی باشی پا روی یونجه ها بگذاری اما دلی را دفن نکنی ، گرگی باشی گوسفند ها را بِدری اما بدانی کارت از روی ذات است ، نه از روی هوس به خودم که اومدم صبح شده بود ، تکیه داده بودم به میله های بالکن و تازه فهمیدم که همینجوری از دیشب خوابم برده بود ، تمام بدنم درد میکرد از پاکت سیگارم که تغریباً خالی بود یه سیگار دیگه روشن کردم ، اما صبحی که بجای عشق با سیگار شروع شود ، یک شروع دوباره نیـست ، امـتداد پایان است برای کسی که دیگر امیدی به ادامه ندارد اما مگـر قلب من بـت بود ، که خـدا برای شکستـنش تو را فرستاد رفتم توی پذیرایی که ببینم بقیه کجان ، مادرم رو صدا کردم و بگم چرا بیدارم نکردید که برم شرکت که دیدم دارن آماده میشن که برن بیرون از شهر ، در پاسخ از مادرم شنیدم که : آخه گل پسرم ، امروز مگه تعطیل رسمی نیست ؟ دیشب هم اومدم توی اتاق بهت گفتم که امروز قراره دسته جمعی با عمو علی و عمو سعید اینا بریم بیرون ، توام گفتی نمیام ، تازه میخواستم بیام بیدارت کنم و بگم که ما داریم میریم نفسِ مامان اوه ، راست میگفت ، اصلا حواسم به روزهای هفته نبود فقط یه چیزی بود ، که شنیدن صدای مادرم و مهر و محبتش بود که بهم عشق و اُمید زندگی می داد . همه رفتن ، من موندم و باز سیل افکاری که دوباره سرم خراب می شد نمی دونم چقدر گذشته بود که یهو به خودم اومدم و دیدم که گوشیم زنگ میخوره ، آره ، نازنین بود ، با بی میلی جوابش رو دادم ، حال و احوال پرسی و حرفهای بیخود رد و بدل میشد نازنین : خونه ای دیگه ؟ من : آره ، تنهام ، همه رفتن بیرون از شهر نازنین : خب چرا زودتر نگفتی بهم ؟ چیه نکنه دیگه دوست نداری بیام پیشت که بهم نگفتی ؟ یه لحظه سکوت کردم ، یه فکرایی توی ذهنم بود ، فکر تلافی کردن ، فکر اینکه بهش بفمونم اونقدری هم که فکر میکنه ساده و احمق نیستم نازنین : بابک ؟ بابک ؟ چرا جواب نمیدی ؟ حالت خوبه عزیزدلم ؟ من : آره ، فقط یک لحظه سر گیجه گرفتم نازنین : پس الان احتیاجه و نگی هم میام پیشت عزیزم من : نه اتفاقاً میخواستم بهت بگم ، اما فکر میکردم خواب باشی نازنین : پس تا یک ساعت دیگه پیشتم عزیزم ، کاری نداری ؟ خداحافظ من : نه مواظب خودت باش داری میای ، خداحافظ . بلند شدم و یکمی خونه رو الکی مرتب کردم که باز صدای گوشی اومد ، این دفعه شهنام بود ، تا گوشی رو جواب دادم شهنام : سلام عزیزم ، عزیزم سلام ، دوست دارم ، کونت میذارم… من : سلام برروی ماهت ، چطوری داداش ؟ شهنام : یعنی این ادبت گاییده مارو ، واقعا کونتم بذارم همینقدر مؤدبانه برخورد میکنی؟ من : آی از دست تو پسر شهنام : کجایی دادا ؟ من : خونه شهنام : خونه چه غلطی میکنی ؟ بیام دنبالت بریم بیرون ؟ من : نه ، تنهام ، میای تو پاشو بیا اینجا شهنام : پیشنهاد بی شرمانه ؟ دعوت به خونه ی خالی ؟ نه داداش ، طرفت رو اشتباه گرفتی من : میومدی هم راهت نمیدادم داخل ، قراره نازنین بیاد پیشم شهنام : بابک ؟ تو آدم نمیشی ؟ بازم نازنین ؟ نمیخوای دست از سر اون جنده برداری ؟ من : نه ، اتفاقاً برنامه دارم براش شهنام : بابک ؟ کُس نگو ، چه فکری توی اون کله ی کیریته ؟ نکن تورو خدا ، داستان درست نکن واسه خودت من : نمیدونم ، اما دنیا همینجوری نمیمونه داداش شهنام : قسم دادمت دیوانه ، حماقتی نکن که بعد مثل خر توش گیر کنی ها ، اصلا الان من میام اونجا که تو گه اضافه نخوری من : اگه میخوای بین برادری و رفاقتمون مشکلی پیش نیاد پس نیا ، نترس نمی خوام بکشمش ، برنامه دیگه دارم براش شهنام : باشه ؟ اینجوریه دیگه ؟ دمت گرم . من : چجوری ؟ شهنام : هیچی ، فقط زدی چندتا هم از طرف ما بزن من : خفه شو بابا شهنام : باشه ، فقط تورو مرگ من مواظب باش هر گهی داری میخوری من : باشه ، امره دیگه ای نیست ؟ شهنام : نه ، مواظب خودت باش ، بهم زنگ بزن دیرتر ، خداحافظ من : خداحافظ داداش . ساعت همین جوری می گذشت و فکرای زیادی رو داشتم توی ذهنم مرور میکردم ، واقعاً یک لحظه حالم از خودم بهم خورد واسه این فکرایی که میکردم اما تاوان این دل شکسته رو کی میداد ؟ تاوان این احساس و این غرور له شده رو کی میداد ؟ من غرورم را از به راحتی به دست نیاوردم ، که هروقت دلت خواست خُردش کنی ، غرور من اگر بشکند با تکه هایش شاهرگ زندگی تورا نیز خواهد زد . داشتم سیگار میکشیدم و توی فکر بودم که دیدم صدای زنگ آیفون میاد ، رفتم در رو باز کنم که دیدم نازنینِ اصلا متوجه گذشت زمان نبودم ، چقدر زود گذشت این یک ساعت مثلاً رفتم جلوی در و پله های ورودی حیاط ، تا اومد دهنم باز موند ، چه تیپی ، یه شال سبز خوش رنگ و مانتو و کیف و کفش سِت و بوی عطری که زمانی خیلی عاشقش بودم و خودم خریده بودم براش ، یه لحظه تمام دنیا از یادم رفت و واقعاً عاشقانه به آغوش کشیدمش بخودم فشارش میدادم ، یهو یاد اونروز و اون فیلم لعنتی افتادم ، اینکه چقدر راحت خودش رو توی بغل یکی دیگه انداخته بود و از خودم جداش کردم ، یک لحظه خیلی جا خورد و گفت چی شده بابک ؟ چرا یهو فرار کردی ازم ؟ دیدم بدجور گاف دادم ، با خنده گفتم هیچی دخترِ خوب ، فرار چیه ؟ نمیخوای همین جا بمونیم و تمام همسایه ها مارو ببینن که ؟ بریم داخل خونه ، بفرما عزیزکم اومد داخل و شروع کرد باز کردن دکمه های مانتوش و شال سبزش رو هم برداشت و گذاشت روی یکی از دسته های راحتی های توی سالن ، نشست روی مبل ، یک ساعتی گذشت و از هر دری حرف زدیم ، چندین و چندبار گفت که چقدر دلم برات تنگ شده بود و از این حرفها ، واقعا دیگه حرفاش هیچ لذتی برام نداشت جز اینکه تنفرم رو بیشتر کنه به بهانه سیگار رفتم توی اتاقم ، بعد چند لحظه نازنین پشت سرم اومد توی اتاق نازنین : بابک مگه نگفتم سیگارت رو کم کن ؟ من که گفتم دوست ندارم همسر آیندم سیگار بکشه من : باشه ، کم کم آخه خدای من ، این عوضی تا چقدر میخواد به این کاراش ادامه بده ؟ گوشیم رو برداشتم و دراز کشیدم رو تختم ، اومد کنارم دراز کشید ، داشت نگام میکرد که آروم لبم رو بردم جلو و لبش رو بوسیدم ، بعد از چند لحظه بوسیدن تبدیل شد به لب گرفتن ، دیگه داشتم لب هاش رو میکندم ، بعضی وقتها لبش رو گاز می گرفتم ، نمیدونم از درد یا شهوت بود که ناله های خفیفی میکرد دستمو بردم زیر تاپ سفیدش و شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش ، باز مثل همیشه با کمک خودش سوتین و تاپش رو از تنش در آوردم ، افتادم به جون سینه هاش ، با زبونم نوک سینه هاش رو میلیسیدم و بعضی وقتها هم نوکشون رو دندون میگرفتم دیگه ناله های شهوتیش شروع شد ، چشماش رو بسته بود ، منم همینجوری ادامه دادم به خوردن و لیسیدن تا بتونم کاملاً شهوتی و دیونش کنم اوووووف ، بابک ، همش مال خودته ، بخور عزیزززززم ، اوووف (صدای نفس نفس هاش رو بغل گوشم حس می کردم) رفتم پایین تر ، خواستم دکمه های شلوارش رو باز کنم که بازم همون حرفای تکراری و بیخود همیشگیش شروع شد ، واقعا اون لحظه دلم میخواست دستم رو می بردم بالا و یک سیلی محکم میزدم بهش و سرش داد میزدم و میگفتم خر خودتی و دیگه بسته هرچقدر فیلم بازی کردی جلوم ، اما جلوی خودم رو گرفتم ، تصمیم داشتم قدم به قدم پیش برم ، بهش گفتم نازی ؟ تا حالا شده تو نخوای و من اذیتت کنم ؟ این کار هم فقط برای لذت بیشتر تویه عزیزم ، برعکس تصورم زیاد مخالفت که نکرد هیچ ، خودش دکمه اول شلوارش رو باز کرد ، با دستم جلوی ادامه کارش رو گرفتم و بهش فهموندم که میخوام خودم این کار رو بکنم ، بقیه دکمه هاش رو باز کردم ، هرچقدر سعی کردم شلوارش راحت پایین نمی اومد ، نازنین یکم خودش رو بالا کشید و تونستم اول تا روی رونهاش بکشم پایین و بعدش شلوارش رو کاملاً در آوردم ، یه شورت مشکی پوشیده بود که وسطش طرح یک گل بنفش داشت ، سرم رو بردم جلو و شروع کردم بوسیدن کُسش ، کم کم شرتش رو از پاش در آوردم ، انگار که تازه تمام بدنش رو تمیز کرده بود ، پاهاش رو از هم باز کردم و زبونم رو گذاشتم رو کُسش ، شروع کردم به لیسیدنش ، یه بوی خاصی میداد ، بعد شروع کردم به مکیدن چوچولش و دیگه الان بود که مثل دیونه ها جیغ می کشید ، اووووووووووف ، بخورش ، همش مال خودته ، بابک جونم مال خودته ، بخورش عزیرم ، صدای آه و اوهش تمام فضای اتاق رو پر کرده بود ، چند دقیقه ای کارم رو ادامه دادم و با لرزش شدید و جیغی که کشید فهمیدم به ارگاسم رسیده یه چند لحظه کاملاً بی حال بود ، بعد از اینکه رو فرم اومد کلی قربون صدقه ام رفت و ازم تشکر کرد ، صدام کرد و گفت دراز بکش که میخوام سوپرایزت کنم ، دراز کشیدم ، اومد و سعی کرد که شلوارکم رو از پام بیرون بکشه که با کمک خودم موفق شد ، بعد از اونم شرتم رو در آورد و اول با دستاش شروع کرد با مالیدن کیرم ، گرمیه دستاش حس خاصی رو بهم منتقل می کرد ، داشتم توی دلم میگفتم که ای کاش هرگز این روزها برام پیش نمی یومد که یک لحظه متوجه گرمای خاصی روی کیرم شدم و به خودم که اومدم شروع کرده بود به ساک زدن ، جوری این کار رو انجام میداد که انگار یک عمره که پورن استاره ، سرعتش رو بیشتر کرده بود ، جوری میک میزد که صدام در اومده بود ، چندین دقیقه ادامه داد و نزدیک بود که ارضا بشم ، خودم عقب کشیدم و بهش گفتم که بسته ، گفت آخه چرا ؟ تو که هنوز … که من حرفش رو قطع کردم و گفتم می خوام دوباره به اوج برسونمت ، فقط با علامت سرش حرفم رو تأیید کرد ، اومد دوباره دراز بکشه که بهش گفتم نه ، من همیشه عاشق این بودم که این کار رو توی حالت داگ استایل انجام بدم ، بالاخره اومد و دقیقاً جوری که میخواستم موند ، دوباره شروع کردم و بوسیدن و لیسیدن و مکیدن کُسش ، باز صداش بلند شده بود و بازم بلند بلند داد میزد که اووووووووووف ، بخورش ، همش مال خودته ، بابک جونم مال خودته ، بخورش عزیرم ، همش آه و اوه میکرد ، چندین بار هم محکم خودش رو به طرف سرم فشار میداد دقیقا همین لحظه بود که دوباره همه چیز بیادم اومد ، اون فیلم لعنتی ، این عذاب هایی که این چند وقت کشیدم ، اینکه توی اون فیلم چطور خودش و تنش رو به یکی دیگه سپرده بود ، کسی که تمام عشق و زندگی من بود ، کسی که عاشقانه دوسش داشتم و … الان دیگه کُسش کاملاً خیس شده بود ، منم با گفتن یه اوف مثلاً اومدم نشون بدم که خسته شدم خودم رو کشیدم بالا تا شک نکنه به چیزی و همین لحظه با یه دستم سر کیرم رو خیس کردم و کیرم رو از پشت تنظیم کردم ، سرش رو گذاشته بود روی تشک و من رو نمی دید ، این لحظه بود که به اون چیزی که براش برنامه ریزی کردم نزدیک شده بودم ، توی یک لحظه کیرم رو به کُسش نزدیک کردم و با دستام کمرش رو گرفتم که راه فرار نداشته باشه ، با یک فشار کیرم رو فرستادم تو کُسش و تا به خودش بیاد و جیغ بزنه و مثلاً دراز بکشه که بخواد از زیرم فرار کنه منم محکم بغلش کردم و افتادم روش ، اما با همین حرکتش کیرم بیرون اومد و من همینجوری روش دراز کشیده بودم و شروع کرد به فحش دادن و گفتن این که : آشغال ، چه گهی خوردی ، تو چه غلطی کردی ، مگه قرار نبود … سرش داد زدم که خفه شو کثافت عوضی ، زیر مهران هم خوابیده بودی همین گه هارو میخوردی ؟ یک لحظه ساکت شد ، اما سریع شروع کرد به گفتن اینکه چرا داری چرند میگی ؟ مهران کدوم خری هستش ؟ دهنش رو گرفتم و گفتم خفه شو تا خودم واسه همیشه خفت نکردم ، گوشی رو از کنار تخت برداشتم و فیلم رو براش گذاشتم که ببینه ، به محض اینکه چند دقیقه ای از فیلم گذشت شروع کرد به گریه کردن و گفتن اینکه بابک گه خوردم ، غلط کردم ، بخدا این مال گذشته هاست ، مجبورم کرده بود ، داشت ادامه میداد به حرف زدنش که بازم سرش داد زدم خفه شو ، ببند اون دهن کثیفت رو اون روزایی که مینالیدی میخوای بری باشگاه همین بود ؟ باشگاهِ مهران میرفتی دیگه ؟ عوضی این مال همون روزیه که تو بهم گفتی داری میری باشگاه و تا شب به بهانه سایلنت بودن گوشیت جواب تلفن هام رو نمیدادی ، پیش خودت میگفتی بابک که نمیفهمه و خره و بهم اعتماد داره ، اما فکر نمیکردی دستت اینجوری رو بشه و یه عوضی تر از خودتم این فیلم رو ازت بگیره و روز و ساعتش رو بگه نه ؟ اینجا بود که اشکای منم سرازیر شد ، نازنین آخه چرا ؟ مگه من واست چی کم گذاشته بودم ؟ دیگه چیکار باید میکردم برات که نکردم ؟ من احمق که حتی بخاطر خواسته های تو هیچ کاری نمیکردم ، اما چرا با یکی دیگه ؟ چرا با خودم نه ؟ چرا زندگی منو اینجوری بهم ریختی ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چراااااااااااااااااااااا لعنتی ؟ خدایا ؟ یعنی این همه مدت با یه هرزه بودم و عاشقش بودم ؟ یعنی یه جنده رو واسه زندگی آیندم میخواستم ؟ یعنی میخواستم این کثافت رو به عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم ؟ آخه واسه چی این کارو باهام کردی عوضی ؟؟؟؟؟؟ شروع کرد به گفتن اینکه بابک گه خوردم ، غلط کردم بهش گفتم خفه شو ، فقط خفه شو و اگه صدات در بیاد بخدا جنازتم از این خونه بیرون نمیره ، فکر کنم بخاطر ترسش بود که هیچ حرفی نمیزد بلند شدم از روش و کشیدمش عقب ، دوباره به همون حالت اول برگشتیم ، اما این دفعه فرق میکرد دوباره کیرم و خیس کردم و گذاشتم روی کُسش و با یه فشار محکم فرستادمش داخل و جیغ بلندی کشید و بلند داد زد واااای مامان ، مُردم ، تا اومد بره جلوتر محکم با دستم زدم روی کونش ، فهمید که نباید مسخره بازی در بیاره ، داشتم محکم و تند تند عقب و جلو میکردم ، نمیخواستم لذتی ببره ، سعی داشتم تا جایی که میشه کیرم رو بکشم بیرون و دوباره محکم ضربه بزنم چند دقیقه ای بود که داشتم به کارم ادامه میدادم ، داشت صدای ناله هاش به آه و اوه تبدیل میشد ، اما نه ، نمیخواستم دیگه لذتی ببره ، نمیخواستم مثل همیشه ازم استفاده ای کنه و واسه همین بود که بیرون کشیدم و یه تُف انداختم روی سوراخ کونش ، تا فهمید جریان چیه افتاد به التماس و اینکه بابک تورو خدا نه ، من نمیتونم و … باز با فریاد من روبرو شد و دوباره بهش گفتم اگه صدات در بیاد اول تو بعد خودم رو میکشم کثافت ، کاندومی رو که از قبل داشتم از توی کشوی لباس هام برداشتم و بازش کردم و کشیدم روی کیرم سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش ، هرچقدر سعی کردم راحت داخل نمی رفت ، اما بازم سعی کردم که بالاخره سرش رفت تو ، جیغش رفت رو هوا و چنگ زد به پتوی روی تختم ، بهش گفتم بخدا اگه صدات در بیاد من میدونم و تو یکم صبر کردم ، معلوم بود دردش کمتر شده ، اما این دفعه با یه فشار محکم تا آخرش رو فرستادم داخل ، بازم صدای جیغش بلند شد و گفت واااااااااای خدا ، مر…. که همین لحظه 2 بار با دستم محکم زدم به کونش ، دیگه جز ناله های خفیف هیچ صدای دیگه ای ازش نمیشنیدم ، بعد چند لحظه عین دیوانه ها شروع کردم به تلمبه زدن و عقب و جلو کردن ، اما با چه حال و روزی ؟ با هر حرکتی که میکردم اشک بود که مثل سیل از چشمام سرازیر میشد ، داشتم میکردمش اما تمام این یکسال و تمام اتفاقای اخیر بود که از جلو چشمام رد میشد و اینا فقط باعث عصبی تر شدن و خشن تر شدنم میشد ، به غرور شکسته ام فکر میکردم ، به اینکه چجوری خرد شدم ، به اینکه چطور این همه مدت من رو به بازی گرفته بود ، به زخم هایی که به جا گذاشته بود شدت زدن ضربه هام بود که داشت شدید و شدیدتر میشد ، جوری که باعث شده بود بیضه هام درد بگیرن ، دیگه داشتم ارضا میشدم سرش داد زدم برگرد ، کاندوم رو سریع برداشتم ، میخواستم ثمره ی این رابطه و این کثافت کاری هارو توی صورتش خالی کنم ، بالاخره تخلیه شدم و تمامش روی صورت و چونه و حتی روی سینه هاش پاشیدم ، حتی نگاهمم نمیکرد ، جعبه دستمال کاغذی رو از روی میزم برداشتم و پرت کردم سمتش و گفتم زود باش خودت رو تمیز کن و لباست رو بپوش و واسه همیشه از جلوی چشمام گُم شو ، تا اومد صدام کنه بابک حرفش رو قطع کردم و داد زدم سرش که گفتم گُم شو ، برو خدارو شکر کن که جنازت از این خونه بیرون نرفته ، به خدا قسم صدات در بیاد و بخوای کس شعر تحویل من بدی تیکه تیکه میکنمت هیچ حرفی نمیزد و داشت خودش رو پاک میکرد ، لباسم رو پوشیدم و نشستم کُنج اتاق و سیگار روشن کردم ، نگاه میکردم به اینکه چجوری داشت واسه همیشه از زندگیم می رفت و پُک محکمی به سیگارم میزدم . رفت ، واسه ی همیشه رفت ، با داغ بزرگی که روی دلم جا گذاشته بود ، با زخمهایی که روی روح و غرور و احساسم به جا گذاشته بود

ازمامان به مامان 1 از اون بسیجی های با ایمان کوچه امون بودم . هیشکی رو الکی گیر نمی دادم . صبح زود عبادتمو می کردم . شبای جمعه دعای کمیل سه شنبه ها دعای توسل و جمعه ها هم که نماز جمعه ام در مصلی به راه بود . اسمم عارفه و سال آخر دبیرستان درس می خونم . مامانمم مثل من و پدرم با ایمانه و با این که خیلی خوشگل و جذابه همیشه خودشو پوشیده نگه میداره …نه برادر دارم نه خواهر . پدرم تو سپاه کار می کنه که راستش نمی دونم کارش چیه یعنی تخصصش چیه ولی تعهدش قویه . بالاخره یه جوری خودشو مشغول کرده . من از گناه خیلی می ترسم . فقط تنها نقطه ضعف من اینه که هر وقت یه خواهر بی حجابو می بینم یا تصادفا چشام تو اینترنت به یه عکس یه خورده باز و لخت زنان میفته شهوتی میشم . اون وقت میرم و با کیرم مسغول میشم . یه خورده رو پوستش دست می کشم ونمی ذارم لذتش اوج بگیره . بعدشم یه خورده دیگه مواظبم آبش چسبناک نشه . بعضی وقتا که میرم توالت و می بینم که همراه با ادرار آب چسبناک می ریزه بیرون محکم با دو تا دستام می کوبم تو سرم و می گم خاک بر سرتو وایمانت . غسل افتاد گردنت هیچ ,کفاره هم باید بدی ولی معمولا کفاره رو نمی دادم . خیلی سنگین بود . عیبی نداره من اینجا با خداطرفم . میگن خدا حق الله رو می گذره ولی حق الناسه که نمی بخشه منم که این جا حق کسی رو نخوردم . بعضی وقتا کیره و کنترل کیر از دستم در میره ودر حالت شک بین جلو برم یا عقب برم آب منی می ریزه بیرون ولی چون در حالت تردیده حال نمی کنم ولی بعضی وقتا میگم این یه دفعه رو درست و حسابی جلق می زنم دیگه نمی زنم . اون وقت کیرمو چرب چرب می کنم آروم روش دست می کشم و یک زن اسراییلی رو تو خاطرم مجسم می کنم که کون لختش روبرومنه و میگم تو فلسطینو اشغال می کنی ؟/؟عوضی پس بیا این کیررو بگیر . واسه این زن یهود اسراییلی رو انتخاب می کنم که جلق زدن من حلال در بیاد . به هر حال یکی دونفر ازدوستان بسیجی که در غرب تهران زندگی می کردند از من شرقی خواستند که بیام محله شون و یه خونه ای هست که در اصل یه جنده خونه بهداشتیه . یعنی مثل شهر نوی قدیم نیست که برای جنده های خوبش مثل نانوایی صف بکشن . این جا یه جنده ممکنه هفته ای سه بار هم کوس نده . تازه صیغه چند ساعته یا یه روزه و یا عملیاتی هم می تونی بکنی که حلال در آد . خیلی هیجان زده شده بودم . صحبت حلال که شد تصمیممو گرفتم . پول هفتگیمو از مامان می گرفتم . هفته ای ده هزار تومن .بیست تومنم داشتم .یه ده تومن دیگه جور می کردم ….برام تو ضیح دادن که چند مدل جنده داریم . بعضی ها جوونن و زود می خوان بدن و یه چیزی بگیرن دررن . بعضی ها سنشون بیشتره بالاخره با نظر خودمن و تصمیم دوستان بر آن شد که یک جنده بین سی و پنج تا چهل را برایم در نظر بگیرند که می گفتند یک زن مطلقه بوده که هر چی بهش پول بدی انعامی قبول می کنه . اون بیشتر دوست داره حال کنه . عاشق کیر های جوونه . فکر کنم خوب بسازدت .-باشه حلالش می کنم . واسه شب جمعه قرار بذار .-دعای کمیل چی ؟/؟-خب جزو واجبات که نیست . تازه به مامانم میگم میخوام برم اون ور شهر دعا خونی . نفس عمل مهمه . جاش که مهم نیست -در هر حال من با این جنده هماهنگی می کنم فقط یادت باشه این زن سیر خورده کیر نخورده هست وتا می تونی بهش حال بده ولش نکن . هر چند اون مثل یه زالو بهت می چسبه . تمام بر و بچه ها و بسیج منطقه حداقل نفری یه دست اونو گاییدیم . چه کون مشتی !چه کوس تنگی !چه سینه های درشتی !-ولی من باید صیغه اش کنم -باشه ..هر کاری دوست داری بکن . به هر حال چند روز گذشت و ما پوله رو جور کردیم . با با رفته بود یه منطقه شهر دعاخونی و مامان هم هنوز خونه بود و راه نیفتاده بود . ومنم از هیجان ریش انبوهمو با ماشین تراشیدم . زیاد عمقی نرفتم که حرام در بیاد . از این کارا کمتر می کردم مامان کوکب تعجب کرده بود . ولی قبل از این که چیزی بپرسه در رفتم . ویکساعت زودتر خودمو به محل قرار رسوندم . اصغر که کار چاق کن اصلی بود گفت تو پولو زودتر به من بده من بهش میدم واسه شخصیتت خوب نیست بهش پول بدی -یعنی شما بی شخصیتین ؟/؟-نه ما قبلا به دستش دادیم عادی شده -چقدر بدم خوبه -فعلا یه بیست و پنج تومن بده تا ببینیم چی میشه . جوون زیر بیست یا زیر سی نیست ولی معرکه هست . صیغه نامه روهم کنارم گذاشتم تا بتونم ترتیبی بدم که امشب یه جنده اسلامی رو بکنم . فقط یه آبجو اسلامی کم داشتم . یکساعت و نیم گذشت هی روبروی آینه باخودم ور می رفتم . ادکلن فرانسوی به خودم می زدم . این مدت سه بار کیرمو با صابون شستم تا بونگیره . تو حال و هوای خودم بودم واز بس خسته شده بودم دیگه داشت یادم می رفت واسه چی اومدم این جا . یهو در به روی پاشنه چرخید و یه مانتو مشکی زنونه از اون زیر نظرمو جلب کرد . جوووووووووون جندههههههههه اومد . هیجانی شده بودم . دیگه صیغه نامه هم داشت از یادم می رفت . حالا بعد از قرنی یه جنده رفتیم بکنیم من راضی اون راضی ….سرمو بلند کردم . یخ شدم خاک عالم بر سرم . تمام اینا نقشه بود که منو گیر بندازن ؟/؟مامان منو به تله انداخته بود . اون چه جوری تعقیبم کرده بود تا اینجارو پیداکنه ؟/؟بیچاره خودشم از این که پسرشو این جوری اسیر کوس دیده بود رنگش مث گچ سفید شده و نزدیک بود پس بیفته . شانس آوردیم که زبون هیچکدوممون باز نشد . یک سوءتفاهمی برای هردو ما ایجاد شده بود . ما هردو فکر می کردیم که طرف اومده اون یکی رو گیر بندازه که مجری یعنی همون دوست کوس کشم اصغر بسیجی پاپیش گذاشت و گفت عارف جان اینم از اون جنده با حال کیر طلب ساک زن با مرامی که قولشو داده بودم . پول دو ساعتو هم نمی گیره ولی اگه تا صبح بگاییش جیکش در نمیاد . یه ساکی واست بزنه که تا عمر داری لذتش زیر کیرت بمونه . حالا تنهاتون میذارم خوش باشین . ا نعامشو پیش دادم که با دل خوشی ساک بزنه و حال بده . مادرم دستشو بالا آورد که بزنه زیر گوشم که دستشو محکم رو هوا گرفتم -چیه دست پیشو می گیری که پس نیفتی ؟/؟یه چیزی طلبکاری ؟/؟من اگه واسه کوس کردن اومدم نیاز دارم زن ندارم . ببین اینم دستور العمل صیغه . با خودم آوردم که کار حلال و شرعی صورت بدم تا گناه نکنم و دنبال زن مردم راه نیفتم . توچی مامان ؟/؟!مامان مومن ….حاج خانوم محل ..مناجات تا صبحگاهان یعنی این ؟/؟زن با ایمانی که همه سرش قسم می خورن .. ادامه دارد .. نویسنده ..ا یرانی

از مامان به مامان 2 اشک از چشای مامان کوکب جذاب 36 ساله ام سرازیر شده بود . خیلی هم خودشو مالیده بود . کوفتش می گرفت تو خونه از این کارا بکنه . -مامان چرا؟/؟–پسرم .. هوس .. شیطون گاهی میره تو جلد آدم .-تو که این جوری معلومه شیطون همیشه تو جلدته .-آخه بابات خوب بهم نمی رسه اونم دنبال زن صیغه ای و مادر شهید و همسر شهیده. وقتی هم که یه ماه در میون میاد سراغ من همه جاش مو داره و بوی گند میده و اون کیر نجسشم باید واسش ساک بزنم . صورتشو که از اشک خیس شده بود آورد جلو صورت من و گفت بیا بزن زیر گوشم تا آروم بگیری . الهی تا همین فردا صبح من بمیرم و تو بی مادر بشی -واسه چی آخه؟/؟واسه یه کیر ناقابل ؟/؟چون لو رفتی ؟/؟چون مخفیانه کوس و کون دادن بهت مزه می داد و دیگه نمی تونی از این کارا بکنی ؟/؟لبامو گذاشتم رو صورتش و اونو بوسیدم بغلش کردم . هیچوقت مامانو به این صورت با هیجان بغل نکرده بودم . -به بابات که چیزی نمیگی ؟/؟-به شرطی که توبه کنی . -باشه توبه می کنم . -یه شرط دیگه هم داره -چیه پسرم آهههههههههه قبوله . باکمال میل . عارف من پسرم جوووووووون یعنی من امشب می بینم که پسسسسسسر گلم کیییییییییییییییییررررررررررررررشو فرو می کنه تو کوسسسسسسسسسسم و منو می بخشه ؟/؟جااااااااااان چه حالی داره !عزیزم هنوز مادرت رو تا به اون حدی دوست داری که یه شرط هم اون واست بذاره ؟/؟-آره مامان فدای کوسسسسسس و کووووووووووونت بگردم -من میخوام از این به بعد تو خونه هم همیشه باهم حال کنیم . -دیگه نگو مامان ادامه نده که کیرم شلوارمو پاره کرد -فقط این اصغر و بر و بچه های بسیج اینجاروهیچوقت طرف محله ما نیار اگرم آوردی بهم اطلاع بده که من آفتابی نشم . یه موقع بفهمن که مادرتم . -خیالت راحت . دگمه های مانتوی مامانو بازش کردم . و اونم راحت لختم کرد . سوتینشو من باز کردم و شورتشم خودش در آورد . هیکل توپ توپ . مامان رفت سراغ حرکت تخصصیش . -ماشاءالله چه عظمتیه به کیر بابات رفته . خوش استیل و کلفت و تازه این کیر تو کوس نکرده و قدرشو بیبشتر میدونه . دهنشو گذاشت رو کیرم و دور کیرمو از بالا به پایین می چرخوند و همون چرخشو از پایین به بالا ادامه می داد -وایییییییی اوخخخخخخخخخ ماااااااااااااماااااااااان تو این درسارو کجا خوندی ؟/؟جاااااااااااااان . مامان پس از ساک زدن دایره ای سریع چسبید به ساک زدن عمود و از بالا به پایین بعدشم زبونشو در آورد و همه جای کیرمو لیس زد . وقتی جلوی کیرمو از محل ختنه گاه به طرف بالا ساک می زد بیشتر از جاهای دیگه حالی به حالی می شدم . زبونشو از ختنه گاه می کشید به طرف سر کیرم .-اووووووووففففف مامان این حرکتتم لذت زیادی میده . نرم میخوری یه کیف نرمی هم تو تموم تنم پخش میشه -منم کیف می کنم از این که پسرم داره کیف می کنه .-مامان جون اگه دیدی آبم شروع کرد به ریختن سرعتو فشارو زیادش کن تا آبم جا نمونه وهرچی که می خواد بیاد بیاد . خبر داشتم که کوکب خوشگله از اون منی خورهای قویه که اگه یک لیوان آب کیر بدن دستش یک ضرب همه رو تا آخر سر می کشه . یه قطره منی از سر چشمه اش حرکت کرد مامان خوب می دونست باید چیکار کنه . مثل یه دکتری که به کارش خیلی وارد بود زبونشو کشید عقب و در جا کیرمو فرو کرد تو دهنش و سرعت و فشار میک زدنو با لباش زیاد کرد -جووووووووون جوووووون ماااااااااااماااااااااااان مااااااااااااامااااااااان همه تنم داره خیس می کنه -بریزش تو دهنم عزیزم بذار که منم نوشش کنم و حالشو ببرم . این لذیذ ترین کیییییییییررررررریه که تا الان دارم می خوررررررررمشششششش -یک دو سه چهار تا ده جهشو شمردم که آبم ریخت تو دهن مامان دیگه آمار از دستم در رفته بود . دیگه حسی واسم نمونده بود جااااااااااان مااااااااماااااان من دارم میفتم تو بغلت -خودتو ول کن بیا تو بغلم دوستت دارم . همین جور که حرف می زد دهنش کف کرده بود و یه خورده از آب کیرای ریخته شده تو دهنش در حال برگشتن بود .ا ین چند روزه برادرای بسیجی یه خورده برام از چگونگی سکس و این برنامه ها تعریف کرده بودند . همشون حداقل یک بار مامانو گاییده بودند و می دونستن که اون با چه چیزایی بیشتر حال می کنه . دو تا پاهاشو به دو طرف باز کرده لنگاشودادم به هوا . دهنمو گذاشتم روکوسش . زبونمو هم کشیدم روش .کل این سکس و هر حرکتش واسم تجربه اول بود . فقط بچه که بودم شلوار دختر همسایه مونو پایین کشیده و کیرمو گذاشتم لای کونش و دیدم یکی داره میاد خودمو جمع و جور کردم می دونستم کار بدیه فقط همین . وقتی داشتم کوس مامانو میک می زدم با این که خوشبوبودولی چون عادت نداشتم یه جوری می شدم . از بس به خودم گفتم عارف جان تو از همین طرف در اومدی همان طور که از همین طرف کاشته شدی . نباید با کوس مامانت غریبگی کنی . بهش حال بده یه کاری کن که دیگه دنبال کیرای دیگه نباشه . آبرو ریزی نکنه . چوچوله ها و دور و بر کوس مامانو گذاشتم تو دهنم و با فشار دندون و زبون طوری که حسابی حال کنه میکش زدم .- آهههههههه عزیزم عزیزم باورم نمیشه که این اولین تجربه اته . جوووووووووووون بخوررررررشششششش همش مال تو از این به بعد کوسسسسسسمو فقط میدم تو بخوریششششش . قربون پسسسسسر گلللللم . من به سرعت زبونمو از اول تا آخر کوسش می کشیدم که اونم اومد همراهیم . سرمو به کوسش بیشتر چسبوند . حالا ما دو طرفه داشتیم حرکتو اجرا می کردیم . اون کوسشو همراه با تن و کمرش بالا و پایین می کرد و تمام لب و لوچه امو خیس می کرد منم که داشتم کار خودمو می کردم .-آییییییییییییییی آییییییییییییییی عارففففففففففففف اووووووففففففففففففف پوست و گوشت و استخوننننننم سوخت وایییییییییییییی نزدیکه ادامه بده وللللللللم نککککن .. سرعتشو زیاد کرد منم تند تر کوسشو میک می زدم . -نزدیکه … وایییییی عاررررررف جوووون حرکت کرد آه حرکت کرد زیر سینه هامه الان زیرکوسسسسسمه الان داره می ریزه بیرون آههههههههه داغغغغه داغغغغغغغه .دهنمو گذاشتم رو سوراخ کوسش ببینم چی میگه -نسوزی عزیزم من دلشو ندارم . ریخت ریخت ریخت فوری دهنمو به کوسش قفل قفل کردم . جیغ می کشید و سرمو محکم فشار می داد . راست می گفت یه چیز گرم و روونی رفت تو دهنم و من دست از لیس زدن ور نمی داشتم . اونجوری نبود که منو بسوزونه . ولی خیلی حال کردم که به مامان کوکبم حال دادم . هنوز لذت و خوشیهای دیگری در راه بود . هنوز کیرم وارد عملیات نشده بود . -مامان می دونی الان به چی فکر می کنم ؟/؟به یه چیزی که باعث می شه بیشتر لذت ببرم . -بگو چیه عزیزم -به این که وقتی رسیدیم خونه روزا و شبای دیگه ای هم تو راهه .. من و تو بازم از این برنامه ها خواهیم داشت . -گل گفتی پسر گلم . کیر منو تو دستش گرفت و گفت گل من حالا دیگه نوبت اینه که این گلو بذاری در اختیار باغبون تا فیضشو ببره -مامان جون ایرادی نداره که من خودم کیرمو تو کوست فرو کنم .؟/؟-اولین بارته راهشو می دونی ؟/؟-آره کوکب جونم یه هدف و سوراخه دیگه . انگشتمو گذاشتم داخل کوسش و یه خورده باز نگهش داشتم . نوک کیرو هم رسوندم نزدیکش . دستمو ول کردم . وحالا دیگه کیرم با نقطه حساس و مرکزی کوسش که خیس خیس بود در تماس بود . کوکب جون و من در یک لحظه خودمونو به طرف هم کشوندیم و من طعم اولین لذت ورود کیر به کوسو با تماس با کوس مامانی چشیدم و تجربه کردم . بازم پنجاه پنجاه شریک شدیم کوس و کیر در دو جهت مخالف به طرف هم حرکت می کردند . -وایییییییییی عارف نمیدونی که این جور گاییده شدن چه حالی میده !اصطکاک کیر وکوس زیاد میشه و لذتش پوست سرمم قلقلک میده . وای که چه عشقی می کنم . -فدای عشق و حالت مامان .بگیرش کیر منو مامان . ببین پسرت مرد شده خودتو خسته نکن . الان دیگه سرعتم چند برابر سرعت مادر جون شده بود -آه آه آه اوههههههههه عجب کیییییییییییییییررررررررررررررری دست پخت خودمه که الان رفته تو کوسسسسسسسسسسسم . کیرت برگشته به اصل خودش .بکن منو . هیچ کیری تا حالا این قدر بهم کیف نداده . جووووووون بکن . آش و لاشم کن . مامانتو بکن که دیگه کوسشو دست هر نامحرمی نده … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

از مامان به مامان 3(قسمت آخر) بس کن مامان دیگه نمی خوام از غریبه ها حرف بزنی -ای حسود !-تو دیگه الان مال منی حق نداری از بقیه بگی -چشم فعلا که مادرت زیر کیرته و کنیزته . روکوکب جونم خم شده سینه هاشو گذاشتم تو دهنم -مامان چه خوشمزه هس انگار کیرم مث دریا شده و لذت هوس داخلش مث یه موج رگهاشو بالا و پایین می بره -عارف بخورررررر سینه هامو بخوررررر درست مثل بچگیهات مثل اون وقتا که شیر سینه امو می خوردی میکش می زنی . حالا دیگه لبات کلفت تر شده اون موقع دوست داشتم زودتر شیرتو بخوری و من استراحت کنم . ولی حالا دلشو ندارم لب و دهنتو از رو سینه هام ورداری . بخور بمال نوکشو میک بزن . آهههههههه نههههههههه کوسسسسسم -مامان چقدر شهوتی هستی ؟/؟-امروز فرق می کنه . تو خیلی حشریم کردی . خیلی خیلی حشریم کردی .-مامان آرایش که می کنی خیلی خوشگل تر میشی . قول بده وقتی هم که تو خونه دارم می گامت واسم آرایش کنی -همچین خودمو واست عروس می کنم که کیرت تا منو ببینه شق کنه . حالا بزن منو بساز . -نگاه کن مامان کیرمو تا ته بیرون میکشم دوباره میذارمش تو .-همینه همینه بذار ببینم . بزن ببینم .بیشتر حال کنم .بغلم بزن . فشارم بگیر له و لورده ام کن . بچسب بهم . تمام دستوراتشو انجام می دادم . پلکاش رو هم قرار گرفتند . آهی کشید و آروم گرفت . آروم آروم زمزمه می کرد که قربون کیرت بازم ارضام کردی . من در وصف جنده ای که قرار بود بکنم یعنی همین مامانم شنیده بودم که هر کی که اونو می کنه آبشو می ریزه توی کوسش و از نظر بهداشتی مطمئنه منم به استناد گفته اصغر آقا و این که تنسی تاکسیدو بابا چی دارم میگم بسیجی هرگز دروغ نمیگه بازم چند ضربه درشت و کاری به کوس مامان زدم که چشماش داشت از کاسه می پرید بیرون و اون وقت شلیک رگباری کیر من بود وسیبل مامان .-جاااااااااان بددددده آب کیییییییییرررررررررتو بده -بگیر مامان آبم داره می ریزه تو کوسسسسسسست وای خالی کردم جااااااااان چشامو بستم تا در آرامش خودمو سبک کنم -خسته نباشی جووووووون با داغی کیرت و آبش هم منو سوزوندی هم سیرابم کردی . مامانو بر گردوندمش . من تا کون مامانو نمی گاییدم ول کن معامله نبودم . دستمو گذاشتم رو کونش . خیلی چرب و براق شده بود . کیرمو که پس از تخلیه شل شده بود درجا شق کرد . سرمو گذاشتم روش و شروع کردم به خوردن و گاز گرفتن و ور رفتن با کوسش . -جان جان جان کون مامان مامان مال منه -بکن عارف تو سوراخ کونمم به هوس آوردی خیلی حریصی من و تو رو واسه هم ساختن ….با ضربات دست پشت در اتاقو کوبیدند -عارف هنوز تموم نشده ؟/؟دو ساعته که مشغولی . گشادش کردی .پشیمون میشه و دیگه نمیاد . اون بیچاره چیزی نمیگه تو ولش کن دیگه .-اصغر آقا !عارف جان جوون باحالیه نیم ساعت دیگه کارمون تموم میشه -باشه خانوم شما که اعتراضی ندارین ماهم حرفی نداریم . ادامه دادیم . دیگه به خوردن و میک زدن تن و بدن و سوراخای مامان عادت کرده بودم . سوراخ کون مامانو با لذت می خوردم . این هیجان در من وجود داشت که بعد از خوردن و میک زدن سوراخ کون مامان کیرمو میذارم توش . می دونستم دوام در مقابل همچین کونی برجسته و با حال کار حضرت فیله . کیرمو گذاشتم وسط درز پشت و بین دو قاچ کونش و چند بار به طرف بالا و پایین حرکتش دادم و اب کیرمو ریختم رو کون مامان تا هم یه حالی کرده باشم و هم وقتی میذارم تو کونش بهتر حال کنم و بیشتر بگامش .-عارف جون خب می ریختی تو کوسسسسم دیگه . تو که میدونی اسراف حرامه -آره تو رساله هم نوشته . خب یه تنوعی بود . ایراد نداره . یادم بنداز رفتم خونه کفاره اشو بدم . بسته به این داره که آدم مقلد کی باشه . یه خورده سوراخ کون کوکبو وارسیش کردم . انگشتمو گذاشتم داخلش . بدک نبود . با این که در این قسمت هم کار کرده نبودم ولی حس می کردم باید کون مامان خیلی کار کرده باشه . این بسیجیهای گرگی که من می شناختم به کون حیوونا هم رحم نمی کنن چه برسه به آدم . می دونستم کم کمش بیست تا کیر مامانو گاییده . از این به بعدش باید دقت می کردم که فقط کیر من باشه که حالشو تنظیم می کنه . یعنی مامان با کیر من 21کرده و اگه یه ورق دیگه روش بکشه اون وقت سوخته . انگشتمو از سوراخ کونش در آوردم و به جاش کیرمو گذاشتم . اصلا چربشم نکردم . کیرم رقت داخل . کیپ کونش شده بود . مامان دردش نگرفت . کیر کلفت منو تحمل کرد ومنم حالمو می کردم . کیر بقیه دوستان راهو برام هموار کرده بود . کمر کوکبو گرفته بلندش کردم اونو به شکل 90درجه و قمبل کرده درش آوردم تا استیل و شمایل کونش کاملا تودیدم باشه -مامان نمیدونی تماشای کون خوشگل و باحالت چه لذتی میده !-عارف کیرت داره یه دنیا حال بهم میده داخل کونمو داره ماساژمیده . وای دوست دارم همین جا زیر کیرت بخوابم . چه ماساژو نرمش با حالی !اون داخلو داغ و نرمش کرده -بکن کونمو بکن عاشق کون دادنم -مامان تو عاشق چی که نیستی ؟/؟-برخلاف بعضی ها که با کون دادن حال نمی کنن به نظرم کون دادن خیلی باصفاست . بزززززززن کیرتو تا ته بفرست بچسب به کونم . آخخخخخخخخ که من می میرم واسسسسسسه کیررررررت -منم می میرم واسه قمبل کونت .-عارف بکن بزن نترس دردم نمی گیره من تحمل می کنم . کف دو تا دستمو گذاشتم رو هر طرف قاچ کون مامان یه خورده بالا کشیدمش کیرمو تا ته می فرستادم و می کشیدمش بیرون . سرعت حرکتو زیادش کرده بودم و سرعت آه و ناله کردن کوکب جون هم زیاد شده بود -جان جان عارف بکن حال بده کونم آبتو می خواد . بریز تو کونم -مامان تو نمی خوای ارگاسم شی ؟/؟-بقیه باشه واسه خونه بده .شاید این برادرا ی نگهبان اینجا کار داشته باشن .بخوان برن خونه .شب جمعه هست و باید به دعا خونی و زن و بچه اشون برسن . چسبیدم به کون مامانی و چشم ازش نمی گرفتم کیرمو تا آخر می فرستادم و می کشیدمش بیرون . کون مامان می لرزید وبا هر لرزش کلی لرزش تو من ایجاد می شد . اخرشم یکی از این لرزه ها کار دستم داد و همین جور که به کون مامان ضربه می زدم خودمو ول کردم و و آب کیرم که حرکتشو شروع کرد منم سرعتمو کم و تماس خودمو با کون مامان زیاد تر کردم و با یه تحریک فوق العاده ریختم تو کون مامان .-عارف جااااااااان کونم داغ کرد . چی ریختی توش ؟/؟وای که دیگه مردم از هوس . کونمم سیراب کردی . زود لباساتو بپوش بریم خونه که من طاقت ندارم . هنوز هوس دارم . بقیه سکسو باید خونه انجام بدیم . این یه ساعت راه تا خونه مث سه سال می گذره . باباتم به این زودی برنمی گرده . مامان پرایدشو با خودش آورده بود . با این که گواهینامه نداشتم ولی پشت رل نشستم . چون دیگه هم اون و هم من می ترسیدیم که ممکنه شهوت نذاره خوب رانندگی کنه . تو راه مامان پونزده هزار تومن پول داد دستم -بیا بگیرش مادر که به بچه اش کوس میده دیگه پول نمی گیره . حالا بهم بگو من همین پونزده تومن می ارزیدم ؟/؟..ای اصغر نامرد .. نامرد ده تومنو زده بود به جیب .-جون مامان من بیست و پنج تومن به اصغر داده بودم . اون ده تومنو واسه خودش گرفت . امااینو بدون تو واسم به اندازه یه دنیا می ارزی وتو قیمت نداری . نمیشه رو تو قیمت گذاشت . کوس و کون و وجودت واسم بی نهایت با ارزشه . فقط مامان باید یه قولی بهم بدی .-چه قولی ؟/؟-دیگه این خلافکاریها رو کنار بذاری و دنبال مردای دیگه نباشی .-من تو رو دارم عارف . امکان نداره بهت خیانت کنم -پس مامان اول که رفتیم خونه باید توبه کنی بری حموم آب توبه بریزی سرت تا وقتی که تو رو میگام به طور رسمی هم بدونم که تو دست از کارهای گذشته ات کشیدی -اولا باید به حرف من اعتماد داشته باشی ثانیا چون میدونم می خوای شرعیش کنی و توبه من رسمی بشه چشم قبول می کنم -آره مامان خوشگلم من چون می دونم تو زن معتقدی هستی و توبه اتو نمی شکنی ازت چنین خواهشی کردم -حالا عارف من می تونم یه خواهش ازت بکنم ؟/؟-بگو مامان جونمو بخواه -نه فقط کیرتو میخوام -اونم که همیشه مال توهه -حالا میخوام -کجا بریم وسط خیابون ؟/؟-ببین من اونجا یه کوچه تاریک می شناسم میریم ته کوچه که بن بسته . پشت ماشین ترتیب منو بده . آخه کوسسسسسسسم خیلی میخخخخخخخاررررره هر چی با ناخن می خارونمش خارشش گرفته نمیشه فقط کیییییررررتو می تونه خارششششششو بگیره -یعنی خونه دیگه کیر نمی خوای ؟/؟-چرا این یه پیشوازیه برای مرحله بعدی . خدایا اگه یه وقت این قرصای ضد بارداری اثر نکنن چی میشه ؟/؟وقتی پشت ماشین داشتم شورت مامانو پایین می کشیدم به این فکر می کردم که با این همه آتیش تند و کوس دادنهاش چطور تونسته که این همه مدیریت داشته باشه و بیشتر از یه بچه هم نداشته باشه . بهتره در یه مورد خاص که تا به حال بهش توجهی نکردم یه بررسی داشته باشم . رفتم خونه اولین کاری که می کنم اینه که یه عکس بزرگ بابا رو می چسبونم به آینه و خودم روبروش وای می ایستم ببینم هیچ شباهتی بین این دو تا قیافه هست ؟/؟..پایان …نویسنده ..ایرانی

جواب نده ۱ نمی دونم چراهمه دوست داشتن مامان منو بکنن . ازغریبه گرفته تا آشنا . ازفامیل درجه یک تا دوستای پدرم ازنگاههاشون مشخص بود . دوستام و فامیلام و همکلاسیهام یه جوردیگه ای تحویلم می گرفتن . انگارازم انتظارداشتن که من یه واسطه ای بشم واسه این که اونا راحت تر به مامان برسن . مامان نگار من خیلی نقش ونگارشده بود . بااین که 33سال بیشترنداشت ولی از یه 23 ساله هم جوون تر وتازه تر به نظر میومد . پوست صورتش سرخ وسفید بود و لک نداشت . به هرجای تن وبدنش که نگاه می کردی بیست بیست بود . ازلب ودهن وبینی قلمی وصورت گرد وبازاری وچشای سیاه خوشگلش گرفته تا موهای همرنگ چشاش که تا نزدیک باسنش می رسید . مامان وبابا باعشق باهم ازدواج کردند ودرمدت 15 سالی که ازازدواجشون می گذشت ندیدم کوچکترین پرخاشی به هم بکنن . من اسمم پرویزه وخواهرکوچولوی دوساله منم اسمش پرستوست . بابا ومامان ازاین که در عشق ووفاداری نمونه بودند زبانزد خاص وعام بوده وهمه بهشون حسادت می کردند تا این که یه اتفاقی واسه پدرم افتاد که زندگی مارو از این رو به اون روکرد . پدرم جناب آقای امیر ایرانی رو با یه زن در یک وضعیت فجیع یعنی لخت گرفتند . کارمادرم شده بود شب و روز اشک و ناله و گریه .. مرتیکه بیشعور من عاشقت بودم . کلی خاطر خواه داشتم واومدم زن تو یه لا قبا شدم . نامرد عوضی . همین حالاشم کلی دنبال منن .منم برم دنبال عشق و تفریح خودم ؟/؟ -هرچی پدرم می گفت بابا عزیز من بیگناهم . مادرمسخره اش می کرد و می گفت شما دوتا رو لخت گرفتن اون وقت ادعا می کنی که بیگناهی ؟/؟دم خروس و قسم حضرت عباس ؟/؟مامان بیچاره از بس آرام بخش و قرص خواب می خورد دیگه دلم واسش می سوخت . بابا و اون زنه که شوهرم نداشت تو باز داشت بودند و قرار بود محاکمه شن … دوسه روز بود که می دیدم مامان یه تغییراتی در ظاهر و رفتارش داره میده . یه بار که خاله ام اومده بود خونه مون و داشت باهاش حرف می زد من رفتم پشت در اتاقش و حرفاشونو تا حدودی می شنیدم صحبت از تلافی و یه مرد دیگه و به هدر ندادن جوونی بود .. تنم مثل بید می لرزید . تحمل خیانت بابا رو داشتم ولی مامانو نه اون یک زن بود . اونم می خواست بره به یه غریبه بده ولی نمیشد کاریش کرد . یه روز پنجشنبه بود . شب جمعه ای مامان به یه عروسی دعوت بود .عروسی یکی از دوستان خاله ام بود و احتمالا خاله می خواست اونجا اونو با یه مرد جوش بده . از صبح مامان داشت به خودش می رسید .عین یه عروسک شده بود . سابقه نداشت که حتی واسه بابا خودشو این قدر به زحمت بندازه . این جور حرکاتش باعث شد که دیگه اون مهر و علاقه فرزندی من نسبت به اون کم شه . به یاد داستانهایی افتادم که توسایت امیر سکسی خونده بودم با خودم گفتم چرا من خودم از وجود اون فیض نبرم ولی چه جوری ؟/؟ پدر منو در میاره . مگه میاد یهو خودشو تسلیم من بکنه . یهو یاد همسن و سالای فامیلم افتادم . مامان کلی خاطر خواه داشت . همه عاشق کون بر جسته اش بودند . یکی دونفرشون با پررویی بهم می گفتند و بعضی ها هم با تن و بدنشون داشتن اونو می خوردند . زنگ زدم واسه پسرخاله خسرووبهش جریانو گفتم . اونم مثل مادرش خیلی پررو بود . گفت باشه من اول بعد از ظهر خودمو می رسونم . برای پسرعمه زیار خودمم زنگ زدم که اونم بیاد . باخودم حساب کردم که ممکنه پسرعموجواد هم ناراحت شه که چرا از اونم کمک نخواستم به اونم گفتم بیاد . واییییی یادم رفته بود برای پسردایی داود خودم زنگ بزنم وفعلا همین چند نفر کافی بودند . به این بهونه که می خواهیم دور هم باشیم و شب جمعه ای رو خوش بگذرونیم اونارو دعوت کردم که از اوایل بعدازظهر بیان دور هم باشیم و دیگه زده بود به سیم آخرم . موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم . از اون طرف مامان نگار کمی عصبی شد و گفت که قراره شب که میره عروسی پرستو رو بذاره پیش من بمونه . گفتم باشه مامان قبوله .. هرچند توی ذهنم نقشه می کشیدم که اونم نره . ما بچه ها رفتیم یه اتاق دیگه و مشغول طراحی نقشه واسه دودره کردن مامان نگار شدیم . شعاع سن ما بین چهارده تا شانزده بود . تر جیح می دادم که چند تا جوون آشنا و نیاز مند کوس مامان منو بکنن تا یه غریبه نا کجا آبادی . حتی خودمم بیش از بقیه تشنه گاییدن مامان نگارم شده بودم . بااونا طی کردم که اگه شرایط طوری فراهم شد که تونستیم قلق مامانو بگیریم و اونو بکنیم اول یه سرویس تنهایی ترتیبشو بدم بعدا اونارو وارد گود کنم . مامان واسه اونا حکم زن دایی و زن عمو و خاله و عمه رو داشت . البته برای هر کدومشون یه نقشی داشت . مامان هنوز توی اتاق داشت با خودش ور می رفت . پرستو خواب بود . -مامان می تونم دو کلام باهات حرف بزنم ؟/؟-بگو پرویز جون چی می خوای ؟/؟-من می دونم امشب چه اتفاقی قراره واست بیفته .. کل جریانو واسش تعریف کردم . یخ شده بود . از خجالت نمی دونست چیکار کنه . زد زیرش .. -اگه راست میگی مامان پس نرو عروسی -من و خاله ات بر نامه ریزی کردیم . نمیشه . تو اشتباه می کنی . تو که می دونی من اگه سرم بره شرافتمو نمی ذارم زیر پا . -مامان تو اگه می خوای این جوری تلافی کنی صحیح نیست . -پس چه جوری صحیحه . یه عمر باور های آدم بره زیر سوال ؟/؟ تو چه می دونی پسرم . آبروم رفته . شدم سکه یه پول . شخصیت من رفته زیر سوال . -می خوای با غریبه …. -پرویز خفه شه -مامان من نمی ذارم اجازه نمی دم -ولم کن اصلا به تو چه مربوطه من از همین الان میرم پیش خاله نسرین تا تو یه الف بچه نصیحتم نکنی . اینو که گفت بهم بر خورد و رفتم بغلش کردم وبوسیدمش . بوی خوش تنش هوس منو زیاد تر کرد . محکم تر بغلش زدم . اونو بوسیدم نازش کردم . اولش فکر کرد دارم ازش دلجویی می کنم و ازش معذرت می خوام . لبخندی زد و گفت حالا داری میشی پسر خوب . چرا این قدر بهم چسبیدی خوبه حالا . لباشو چسبیده بودم ول نمی کردم . سینه هامو به سینه هاش فشار می دادم . می خواست خودشو از دستم خلاص کنه . به این هم اکتفا نکردم دستمو گذاشتم لای شلوارش و خواستم برسونم به کوسش . دیگه زده بودم به سیم آخر . مادر خودشو یه لحظه ازم جدا کرد با لگد محکم زد به کیرم . دردم گرفت بیحس شدم . فریاد زدم کمک کمک .. چهار تا جوون گردن کلفت و کوس پرست اومدن کمکم . افتادن رو مامان .. -بچه ها چیکار می کنین . خسرو من خاله اتم داود من عمه اتم . زیار جان با زن دایی ات ؟/؟ جواد تو این که زیر دست و پاته زن عموته . خواهش کنم ولم کنین . من باید برم عروسی . این پسره نفهمه . گول پرویز نفهمو نخورین . ما باید بازم چشامون تو چشای هم بیفته . رحم کنین . خواهش می کنم . چهار تایی افتاده بودند رو مامان . یکی شلوارشو از پاش در آورد . یکی بلوزشو و اونو نیمه لخت و با یه شورت سوتین زیر خودشون قرار دادند . من که تازه داشت حالم جا میومد گفتم بچه ها قول و قرار مون یادتون نره . اول من باید یه کیر سیر به مامانم بزنم بعد نوبت شماها .. مامان بیحال روزمین افتاده بود . اصلا دلم نمی سوخت . چون اون می خواست بره به یه غریبه کوس بده ولی این جوری ما چند تا آشنا بودیم و دیگه بقیه رومن حساب ویژه ای باز می کردند . -بچه ها برین کنار من مامانو دیگه حریفم .ادامه دارد … نویسنده ایرانی

جواب نده ۲ دستتون درد نکنه . اون هفته با هم دسته جمعی یه جنده ای رو که سه برابرمون سن داشت کرده بودیم و اتفاقا همه جلو هم لخت شده بودیم و موقع گاییدن جندهه همدیگه رو می دیدیم و رومون پیش هم باز شده بود . فقط یه خورده سختم بود چون حساب مامان از جنده جدا بود . هر چند می رفت تا بوسیله ما چند تا فامیل زبل یه مهر جندگی رو پیشونیش بخوره . یه خورده دلمم واسه بچه ها می سوخت . چه با حسرت به من که رو مامانم افتاده بودند نگاه می کردند . دستمو از زیر و پشت کمر مامان رسوندم به سوتینش و اونو باز کردم . سینه هاش زد بیرون . اوووووففففف چه سینه هایی . اصلا نشون نمی داد 15 سال شوهر داری کرده باشه . نه ریز بود و نه درشت . یه گردی خاصی داشت با پوستی لطیف و سفید . مامان یه تف انداخت تو صورتم . از چشاش داشت اشک میومد . -من هرزه نیستم . من نمی خوام به شوهرم خیانت کنم . ته دلم راضی نیست . این کارو باهام نکن پرویز من چه بدبختم . بااین حال بهش اعتنایی نکرده بازم خودمو بهش نزدیک کردم دوباره یه تف دیگه انداخت تو صورتم . بااین که خشمگین شده بودم حس کردم که خونسردی من می تونه اثر بهتری داشته باشه اونو جری تر می کنه و منو مسلط تر . رشته کارها رو از دستش خارج می کنه . لبامو به لباش چسبوندم و نذاشتم تکون بخوره . لباشو قفل کرده بود و نمیذاشت که اونو خوب ببوسم ولی من دست بر دار نبودم تا این که بعد از چند لحظه یه خورده قفل لباش باز شد . یه خورده آروم تر شده بود . پس از لحظاتی سکوت رو همون لبهاش خیلی آروم بهش گفتم مامان دوستت دارم عاشقتم . ازم متنفر نباش . هر چی می خوای از من بخواه . از من . من و تو . دوستت دارم .عقده هاتو می تونی به کمک من خالی کنی . کمکت می کنم تا انتقامتو از بابا بگیری . دوستت دارم . نمی خوام ناراحتی تو رو ببینم . اینو که گفتم دستمو فرو کردم تو شورت مامان و به کوسش رسوندم . کوسش یه خورده بفهمی نفهمی خیس بود ولی نه به اون حدی که بتونم نتیجه بگیرم که حشری شده . کوسش خیلی کوچیک تر از کوس اون جنده ای بود که هفته پیش کرده بودمش . دستمو گذاشتم روش و خیلی آروم چنگش گرفتم باهاش بازی کردم . هنوز یه دقیقه نشده بود که دیدم دستم از خیسی کوس مامان خیس شده . -دیدی مامان . نگو خوشت نمیاد . نگو حال نمی کنی -پرویز ولم کن . این یه چیز طبیعیه . -سرعت دستمو رو کوسش زیاد تر کردم و خیسی کوسشو بیشتر -به این چی میگی … لبامو گذاشتم رو نوک سینه هاشو مکیدنشونو شروع کردم . طوری تیزو سفت شده بود که فکر می کردم نوک چاقو رو دارم میک می زنم . -پرویزززززز پرویززززززز نکن نکن من مامانتم .. بس کن . این بار از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن اون و با همون بوسه ها صاف اومدم پایین رسیدم به لبهاش و زیر گلو و سینه ها و ناف و روی کوس .. شورتشو آروم پایین کشیده و کاملا لخت در اختیارم گرفتم . دهنمو گذاشتم رو کوسش . اون چها ر تا هیز همین جور وایستاده بودند و منو نگاه می کردند . -پرویز من خجالت می کشم . از اینا خجالت می کشم . -چیکار کنم مامان اینا تو نوبت بعدین -پرویز خودت حالا اومدی رو من و با پررویی داری منو میکنی . اینا رو چرا آوردی -مامان من بهشون قول دام . حالا این یه بارو منو شرمنده نکن . آبروم میره . جوونن . کوس ندیده ان . ثواب می کنی . دلم می سوزه . نمی دونی با چه شوق و ذوقی اومدن اینجا . نمی دونی چند ساله عاشق گاییدن توان -خیلی بی غیرتی پرویز -مامان فقط همین یه بار . باور کن بد نمی گذره . من خودمم دوست ندارم که پاگشایی شه هر وقت دوست داشتن تو رو بگان . اگه به من راه می دادی دیگه اونارو نمی آوردم . -پسر هر کاری راه و رسمی داره . اصلا یک در هزار تو خیالم نمی دیدم که یه روزی زیر کیر تو باشم .. حالا این قدر حرف نزن حال الآنتو بکن . حال حالاتو بده . من دارم از هوس می سوزم . ادامه بده بخورررشششششش کوسسسسسمو بخورشششش اووووووفففففف بابای نامردت باید بدونه که منم می تونم -مامان یه موقع به بابا نگی ها . همون که اعصابت راحت میشه کلیه . -من حالا یه حرفی زدم تو چرا جدی گرفتی .. ادامه بده . زودباش لخت شو . من نمی دونم کیرت چطوره . -مامان کیر من از همه این کیر هایی که اینجاست کلفت تر و بزرگتره -مگه شما کیر های همدیگه رو دیدین ؟/؟…سوتی داده بودم و باید یه جوری درستش می کردم -نه مامان جون ما خودمون خط کش گرفتیم و متر .. اندازه و ضخامتشو به هم گزارش دادیم . -جوجه رو آخر پاییز می شمرن . امشب معلوم میشه کیر کدوم باحال تره . باانگشت و زبون و لب و دهن افتادم به جون کوس مامان . جیغ و دادهای مامان تا به حدی رسیده بود که همه بچه ها که به خواهش من موقتا سرشونو اون ور کرده بودند تا مامان روونتر شه و به محیط عادت کنه دوباره سرشونو به طرف ما بر گردوندند و شلوارشونو کشیدند پایین و کیر های شق شده خودشونو گرفتند تو دستشون و باهاش بازی می کردند . منم دیگه لخت لخت شده بودم وپسرای دایی و عمه و خاله و عمو رو که می دیدم یه خورده عجول می شدم و اون جوری که می خواستم نمی تونستم حال کنم . کیرمو یه خورده بالاتر آورده و به مامان نشون دادم و گقتم نگار جون ببین چطوره . به نظرت کدوم کیر باحال تر و کلفت تره -وایییییی پرویز کم کمش کیر تو پنج سانت دراز ترو یک سانت کلفت تره . ولی خب مهم کار آیی و فعالیتشه . کیرمو دور و بر کوس مامان گردوندم مامان همش ووی ووی می کرد . -عزیزم حالتو بکن . استرس نداشته باش . به اونا کاری نداشته باش . هم رو حال تو اثر می کنه هم من . با تمر کز حال کن . فکر کن من و تو تنهاییم . -مامان کیرمو دوست داری ؟/؟میخوای ؟/؟-آررررره میخوام کوسسسسسسم کییییییررررررتو با همه وجودش می خواد . میخوام منو بکن . دوستت دارم . -پس چرااولش باهام اون جوری رفتارکردی مامان دلم شکست -توکه رفتارت بدتر بود . یه لشگر گرسنه رو انداختی روطعمه . تازه یه خواستگار که میره خواستگاری قرار نیست که اول بله روبگیره -ولی توبه کیرم لگد زدی -ناز نکن پرویز حالا میذاریش توکوس داغم خوب داغش می کنی حالش جامیاد دردش کنار میره -مامان همین الان که کوستو دیده دردش کناررفته . دوباره باناز بهم گفت راستی چی شد که تونستی خودتو قانع کنی که با من سکس داشته باشی -مامان داستانهای سکسی رو از تو اینترنت می خوندم سکس بامامان -اسم اون سایت ؟/؟-چیکارداری راستش می ترسم بگم . اون وقت بری و داستانهاشوبخونی وهوس کنی که باخیلی ها باشی -امروزه رو به کنار من دیگه می خوام فقط باتوباشم . امروز روهم به خاطر این که تو پیش بقیه سرافکنده نشی می خوام کوسمو سر افکنده کنم . حالا میگی یاباهات قهرکنم ؟/؟-وبلاگ امیرسکسی -پس از این به بعد با هم می خونیمش وباهم حال می کنیم . کارتو بکن که کوسم منتظرته . پسرداری استخاره می کنی ؟/؟ کوسسسسسم از هوسسسس زیادی داره مورمورش میشه زودباش زود کیییییییرررررررررتو بفرست تا پشیمونش نکردی . درهمین لحظه موبایل مادرزنگ خورد شماره آشنا نبود -مامان همونیه که بهش قول دادی ؟/؟-نمیدونم ولی گوشی رونمی گیرم -من دوشاخه رو از پریز تلفن خونه در آوردم حساب اینو نکرده بودم . واسه این که موبایله ضد حال نزنه اونو رو بیصدا تنظیمش کردیم . سرکیرم باورودی کوس مامان در تماس بود یه لذتی به من می داد که از گاییدن جنده اون دفعه ای بهم دست نداده بود . سرانجام خلاصش کردم یعنی روشنش کردم که بره .به اندازه دوسه تا بند انگشت از کیرمو که فرستادم بره توکوس مامان اونم از طرف خودش یه حرکتی به کوسش داد ونه کیر من به سر کوس چسبید …..ادامه دارد …نویسنده …ایرانی

جواب نده ۳دستامو دور گردنش حلقه زده و پس از چند دوستت دارم گفتن و دوستت دارم شنیدن لبهامونو رولبهای هم قرار دادیم . دیگه نذاشتم مامان به کوسش حرکتی بده خودم باسرعت کیرمو تا ته کوسش می کوبیدم لذت عجیبی به من می داد خیسی کوسش کیرمو آتیش زده بود . جنده هفته پیش این چسبندگی ولذتو به من نداده بود . دهنمو تا می تونستم باز کردم و گوش خوشگل وکوچولوی مامانو گذاشتم تو دهنم . زبون و دهن مامان آزاد شده بود و راحت ناله می کرد -پرویز محکم تر سینه هاتو به سینه ام بچسبون .. ادامه بده اوخخخخخخ دوا و شفام کنار من بود و من جای دیگه دنبالش می گشتم ؟/؟ انگشتتو فروکن تو سوراخ کونم . چنگم بگیز .. واییییییی دارم می میرم . گازم بگیر . خیلی سخت بود که بتونم واسه چند دقیقه ای تحمل کنم و تو کوس مامان آب نریزم . اون بعد از زاییدن پرستو سرلوله هاشو بسته بود و می دونستم که با آب کیر من بار دار نمیشه . درحال گاییدنش با دوتا دستام رون پاهاش ماساژ وسینه هاشو مالش می دادم و با یه مالش و نوازش عمومی به تمام قسمتهای بدنش دست می کشیدم -آهههههه مااااااااماااااااان تویه تیکه جواهری -بگو بگو کجام جواهره -همه جات مامان .. کوست همین سوراخ کونت که الان انگشت وسطیم توشه سینه هان چشم وگوش و لب ودهنت .. همه جان مامان -پرویز بگو بازم بگو مامانتو بکن .. بگو مامانت می تونه دوست دخترت باشه بگو هنوز جوونه بگو کوسش و تنش بوی تازگی روداره -مامان همش همینه که میگی . ازکیرم خوشت میاد -پسرم پرویز نازم واسش می میرم چون گه یه جون دوباره ای به من داده یه هیجان دیگه یه شور ونشاط دیگه .. یه لحظه سرمو بالا گرفتم ودرهمون حال که مامان در حال ابراز احساسات بود اون چهار تا گرگ گرسنه با نگاهشون داشتند مارومی خوردند وبااشاره دست و صداهایی آروم که فقط من متوجهش می شدم می گفتند زودباش .. بسه دیگه .. عجله کن .. حرفاشون رومن اثر میذاشت و سکس مارو زهر ماری می کرد . می خواستیم بعد از قرنی ننه امونو بکنیم . امون نداشتیم . حالا که با نگار جونم جیک شده بودم چطور می تونستم اونو بدم دست اونا.. -پرویز جون کاری به کاراونا نداشته باش توکارخودتو بکن چند باربهت بگم . کوس مامان کیرمنو به خودش قلاب کرده بود -واییییی پسرم چی ساختم چه کیری -مامان شابد به کیربابام رفته . -نه این ازاصلش بهتره بکن بزن تند تند تر حس می کنم یه سره دارم می ریزم دارم می ترکم منفجرمیشم -پس من چی مامان که اول کارم . دوستت دارم . ممنونم بابا ازکارت که مامانو دادی دست من -ادامه بده دارم پرمی کشم . کیرتوبه پایین کوسم فشاربده جاااااااااان کوسسسسس من فدای کییییییییررررررررکلفتت . دارم می ریزم داره می ریزه . پرویز جون من دیگه حرفی نمی زنم هروت دیدی آروم کمرتو نوازش کردم یعنی آبتو بریز توکوسم . نگارخوشگله من ساکت شد وفقط با آه وناله خود لحظه به لحظه اون چهار تا جوون رو بیشتروسوسه می کرد . مامان یهو به حرکاتش سرعت داد و پس از یه دست وپازدن یک دقیقه ای ساکت شد . ازاین حالتها رو بیشتر درداستانهای امیرسکسی خونده بودم که یه زن ارضا میشه وبه ارگاسم می رسه . به زحمت به خودم فشار می آوردم که تا زمانی که فرمان آتیش از مامان صادر نشده آبمو خالی نکنم . ثانیه هایی بعد دیدم مامان با نوک انگشتاش داره کمرو نوازش می کنه . یه کیف خاصی به من داد که آب کیر منو بایه لذت و قلقلک خاصی از کمر به سمت خروجی وسرکیر حرکت داد و با چند ضربه شدید داخل کوس مامان آبمو توی کوس تنگ ونازش خالی کردم . روی نگار جونم دراز کشیدم ویه خورده آروم گرفتیم . آب کیرم از روزنه های کوس مامان درحال برگشت بود . بچه ها شروع کردند به سوت و کف و هورا خونه روداشتن میذاشتن روسرشون .. -بچه ها ساکت .. کسی نباید بفهمه ماخونه هستیم . اینو گفتم ودوباره مشغول بوسیدن مامان شدم -من چطور تو روبدم دست اینا -پسرم ناراحت نباش من به این فکر می کنم که هر کیری که رفت توی کوس یاکونم کیر توست عزیزم . با خیال وتصور کیر تو با این چهار تا کیر دیگه حال می کنم -مامان تو چقدر خوبی . ممنونم از این که به فکر منی وبااین خیال خودت به من بها میدی و واسم ارزش قائل میشی -عزیزم مگه من یه پسر بیشتردارم ؟/؟ هرکیری که به من برسه باخودم میگم این کیر پسرمه هرچند کیر تو یه چیز دیگه ایه -مامان من کونتو نکردم -عزیزم یه ساعت دیگه اینارومی فرستیم برن هرچقدردوست داشتی کونمو بکن . باباتم که توزندانه . شبا به پرستو شربت خواب میدم . تازه اگرم پرستو من وتوروباهم لخت ببینه بزرگ که شد یادش میره . حالا بلند شو اون بچه ها گناه دارن بهشون قول دادی منم به خاطر تو مجبورم بهشون حال بدم -یعنی مامان باورم بشه که توخودت بااونا حال نمی کنی ؟/؟ -من چون تورو جای هرکدوم از اونا به حساب میارم حال می کنم -معذرت میخوام مامان یادم رفته بود . ازروی مامان بلند شدم و بااشاره کف دستم به بچه ها علامت دادم که حمله روشروع کنند . عین سرخپوستای آپاچی به طرف مامان حمله ورشدند . نگار خوش بدن ولطیف وظریف من هنوز رووزمین و طاقباز دراز کشیده بود . خسروخودشوانداخت رومامان کیرشو که دوسه سانتی از کیر من کوتاه تر بود فروکرد تو کوس مامان و اونو گرفت توبغلش و به بقیه فرصت خودنمایی نمی داد . نگار دوباره چشاشو بسته بود و حس کردم که داره کیف می کنه . بقیه بچه ها به حرف اومدند و گفتند پس ما چی . یه جوری باید باشه که همه مون حال کنیم . مامان مجبورشد بلندشه وقمبل کنه.خسرورفت زیرش دراز کشید و گذاشت تو کوسش و داود پسردایی هم ازروی میز توالت مامان یه کرم برداشت و پس از چرب وچیلی کردن کیر خودش وسوراخ کون مامان کیرشو یواش یواش فروکرد تو کون مامان . کیرش کوچولوبود ولی حرصمو در آورده بود . سر گل کون مامان باید مال من می شد . خسرو فروکرده بود توکوس خاله اش و داود هم گذاشته بود توکون عمه اش … زیار: پس من چی زن دایی ؟/؟.. جواد : من هم هستم زن عمو جون … مامان نگار : من که دوتا سوراخ بیشتر ندارم . شما خودتون یه جوری باهم کنار بیایین . اون دوتا که حالشونو کردن شما بذارین توی سوراخام … انگاری چیزی یادش اومده باشه دهن غنچه ای وناز وکوچولو ومامانی خودشوباز کرد و به جواد وزیار اشاره زد که کیرشونو فروکنند تو دهنش . دوتا کیر چون از حد استاندارد کوچیکتر بودند تا حدودی تو دهن مامان جاشدند ونگار جون به آرومی اونا رومیک می زد . گاهی هم که می دید رسیدگی به دوتا کیر در آن واحد سخته به یکی می گفت کبرشو دربیاره اون یکی رو یه ساک جانانه می زد و بعد نوبت بعدی می شد . از اون طرف هم که خسرو و داود داشتند کوس و کون نگارمنو می کردند . دیدن کیر توی دهن مادر بیشتر عصبی ام کرد . یه جاخالی گیر آوردم و رفتم طرف سینه های مامان . لبمو دوریکی از اونا حلقه زده و شروع کردم به میک زدن نوکش . مامان بااین که تو دهنش کیر بود دست از ناله کردن نمی کشید . رفتم زیر گوشش و گفتم مامان یادت باشه کیر منو ساک نزدی ها .. چون نمی تونست حرف بزنه وجواب منو بده دستشو رسوند به کیرم وباهاش بازی کرد . بایه زبون کیری باهام صحبت کرد و منم به خوبی متوجه منظورش شدم . یعنی این که اونا رفتند واسم ساک می زنه . واسه این که دست وپاگیر نشم دوباره رفتم یه گوشه ای و به تماشا نشستم . بیشتر نگاهام متوجه کیر داود و خسرو بود و کوس وکون و صورت مامان که ببینم عکس العمل و لذتش تا چه اندازه هست . نه نه مامان داشت کیف می کرد . خسرو که کیرشو بیرون می کشید کلی خیسی کوس مامان بایه لکه های سفید هوس زنونه روش نشسته بود .. نه نباید ناراحت می شدم مامان بیچاره خودش گفت که بایاد کیر من داره کوس میده ….ادامه دارد ….نویسنده …ایرانی

جواب نده ۴ ( پایانی )بیخود خودمو عذاب ندم . بازم خوبه که کیر همه شون از کیر من کوچیکتره و مامانو گشادش نمی کنند . بیخود این قدر حرص نخورم . مادر جون الان 15ساله که به بابا داده گشاد نشه .. ولی چه کون توپی داره این مامان با اون سوراخ تنگ اون وسطش . داود کوفتت بشه که دلمو بردی .. حالا مامان راست می گفت یا خسته شده بود همین جور که داشت کیر می خورد تو دهنی گفت حال کردم ارضا شدم آبتونو خالی کنین توکوسم بیچاره این دونفر هم دل دارن .-خاله جون زودتر می گفتی کیر من تو کوست آب شد -عمه فدای کون تپل وسوراخ تنگش . داود کپلهای مامان نگارو از پهلو گرفت وکیرشو با سرعت بیشتری فرومی کرد توکون مامان از اون طرف هم خسرو پسر خاله هم سرعت گاییدن نگارجونو زیاد کرد . -خاله جون بگیر بگیرش آب کیر منو اوخیش حال کردم داره می ریزه -عمه خوشگله من . من می میرم واسه کون خوشگل وسوراخ تنگش . جاااااان داره می ریزه . آبم داره میاد . حال کردم . خسرو سریع خودشو از کوس مامان جدا کرد و با دستاش زیار و جواد رو به یه طرف هول داد و کیرشو با چند قطره آبی که به تنش چسبیده بود فروکرد تو دهن مامان . مامان هم دهنشو خیلی باحال و مشتی رو کیر خسرو قفل کرده کیرشو حسابی میک زد . وقتی جواد کیرشو از دهن نگار بیرون کشید کیرش حسابی شسته و رفته و تمیز شده بود مامان اون چند قطره آبو خورده بود . از اون طرف داود که کوس رو خالی و بیکار دیده بود کیر شل شده اشو وارد کوس مامان کرد که دلش نسوزه که فقط کون مامانو گاییده . خسرو هم که این تکنیک داودرو دیده بود رفت روکون نگار و کیرشوفروکرد تو کون خاله جونش و گفت از این طرف حداقل یه تبرک بگیرم و خیالم جمع شه که کوس و کون خاله جونمو گاییدم . خسرو و داود رفتند طرف دهن مامان تا نگار جون کیر شل شده شونو دوباره شق کنه . از اون طرف جواد و زیار که خیلی به خودشون فشار آورده بودند تا منی خودشونو تو دهن مامانم نریزن به ترتیب فروکردند تو کوس و کون مامان . مامان گاه به صورت دورانی و گاه به صورت عمود یه چرخشایی به خودش می داد و اونا رو قفل می کرد که بی تابی اونارو به نهایت رسونده بود .. درهمین لحظه چشام افتاد به گوشی وموبایل مامان که یکی داشت تماس می گرفت از اون تماسهای بیصدا . گوشی روبردم جلوچشای مامان -این که همون شماره ناشناسه جواب نده .. اصلا ولش گوشی رونگیر . نگار به حرکتش ادامه دارد . حرکات چرخشی مامان کیر منو هم شق کرده بود . چقدر هوس انگیز بود این حالاتش . جواد و زیار اصلا نفهمیدند کی آب کیرشونو خالی کردند فقط آخر کار جواد فریاد می زد زن عمو جوووووون داره میاد داره میریزه مامان کیرای داود و زیار رو از دهنش بیرون کشید تا راحت ترحرف بزنه -پسر تو که آب کیرتو ریختی تو کوسم . یه آب داغو اون داخل احساس می کنم وای زیار زن دایی قربونت تویکی کی آبتو ریختی تو کونم . اون دوتای پشتی زود وارفتند . خسرو حریص تر از بقیه بود . اون قدر باکیرش دهن مامانو گایید که وقتی این بار داغ کرد کیرشوکشید بیرون و روصورت و لب و دهن مامان خالی کرد . نگار جون منم یه زبون روکیرش کشید و اون دو سه قطره آبی رو که روکیر خواهرزاده اش نشسته بود نوش کرد . داود هم که با سینه های مامان بازی می کرد اونو روی زمین دراز کرد و کیرشو گذاشت وسط سینه هاش و مامان هم با جفت دستاش سینه هارو به کیر داود فشار داد وآب داود وسط سینه هاش خالی شد . همه افتاده بودند روهم . سیرسیر شده بودند . داود و خسرو بیشر حال کرده بودند . پسرا درحال خماری بودندواون شماره ناشناس دوباره در حال تماس گرفتن بود . مامان از جاش بلند شد و رفت یه اتاق دیگه تا جواب بده -بهش میگم نمیام حالم خوب نیست . مریضم گردن که نمی زنن . وقتی که برگشت رنگش مثل گچ سفید شده بود . خودشو لخت انداخت تو بغلم . -پرویز نازم کن دلداریم بده … بچه هارو از خماری در آورده وعذرشونو خواستیم . فقط مامان خسرو رو یه گوشه ای کشید و یه چیزی بهش گفت که بعدا بهم گفت که به خسرو چی گفته . از خسرو و داود و جواد و زیار تشکر کرد که یک شب به یاد ماندنی و پرخاطره رو واسش به جا گذاشتن . ولی مسئله امروز باید به خاطره ها بپیونده و فراموش کنن که بین اونا چی گذشته . مامان همون جا اعلام کرد که تو ضیحات بیشترشو خسرو بعدا بهتون میده . وقتی دسته جمعی رفتن بیرون ومن ومامان موندیم فوری از مامان پرسیدم چی شده چرا چیزی به من نمیگی ؟/؟ حالا ما نا محرم شدیم ؟/؟ -می دونی اونی که تماس می گرفت و ما گوشی رو نمی گرفتیم کی بود ؟/؟ -نه مامان کی بود ؟/؟ -اون بابات بود که از زندان تماس می گرفت . ثابت شد که همه اینا یه دسیسه بر علیه پدرت بوده و بابات به من خیانتی نکرده . بیچاره راست می گفته . در واقع این من بودم که بهش خیانت کردم . من احمق که اگه یه روز بیشتر صبر می کردم می تونستم به خودم ببالم که منم وفادار بوده و هستم . -مامان گریه نکن حالا پشیمونی ؟/؟ بغلش کردم و بوسیدمش . باهاش وررفتم و دوباره حشریش کردم . -مامان دیگه من و تو نمی تونیم باهم باشیم ؟/؟ -نه نه نمی دونم . آخه واسه چی من این قدر سریع تصمیم گرفتم .. دیدم مامان دوست داره تنها باشه رفتم سر کامپیوتر و مشغول خوندن داستانهای امیر سکسی شدم . بعد از دقایقی دیدم مامان اومده بالا سرم ایستاده وخودشو رومن خم کرده و میگه عزیزم پرویز خوشگله من بیا بریم توی رختخواب تا قبل از این که صبح بشه و بابا بر گرده یه صفایی بکنیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

خواهر خوب و خوشگلم 1 چقدر دوست داشتم شبا برم اتاق خواهر بزرگه ام بخوابم چهار سال ازم بزرگتر بود . نمیدونم چرا شبا تنهایی می ترسیدم بخوابم . من 8 سالم بود و اون 12 سالش . یه شب که طبق معمول می خواستم برم اتاقش و بازم ازش خواهش کنم اجازه بده که شبو پیشش بخوابم و اونم طبق معمول خیطم کنه و بر گردم ..واسه یه لحظه که آروم درو باز کردم دیدم که تارا قمبل کرده و پشت به منه و یه خیار فرو کرده تو کونش و بدون این که روشو بر گردونه دستشو گذاشته رو کوسش وداره ناله می کنه .. یواش درو بستم . می دونستم این صحنه خوبی نیست و اگه منو ببینه که اونجا وایسادم دعوام می کنه . رفتم و دیگه کاری به کارش نداشتم . یکی دو سال گذشت . من روز به روز تپل تر می شدم و بدنم بیشتر گوشت می گرفت و باسنم هم بیشتر رشد کرده بود و خیلی تپل شده بود . تارا وقت و بی وقت دستشو می ذاشت رو کونم و باهام شوخی می کرد و می گفت که وقت شوهر کردنت رسیده .. از این جور حرف زدنهاش خجالت می کشیدم و بدم میومد . دوست داشتم برم به مامان بگم . تا اینکه نزدیکای یازده سالگی ام بود . خونواده خیلی نگران بودند که چرا تا حالا پریود نشدم . یه حس و حال عجیبی داشتم . مثل سابق از این که تارا به کونم دست بزنه زیاد بدم نمیومد . تازه یه خورده هم خوشم میومد . یه تغییراتی رو در خودم حس می کردم به خصوص تو سینه هام و ناحیه کوسم و هیجاناتی که داشتم و این که بر خلاف گذشته که در رابطه با پسرا بی خیال بودم حالا دوست داشتم هر کی منو می بینه خوشش بیاد و ازم تعریف کنه . تارا پونزده سالش بود و من هم یازده سالم . اون دیگه مثل بچه ها باهام رفتار نمی کرد . با هم می رفتیم حموم و تن همو می شستیم و واسه هم لیف می زدیم . بهم می گفت ترانه همین روزاست که باید پریود شی . خیلی منو ترسونده بودند . می دیدم که مامان و تارا همش از نوار بهداشتی استفاده می کنند و خون زیادی هم ازشون می ره و همش هم از قرصای آهن استفاده می کنن که به کم خونی دچار نشن . مامان که تازگیها به خاطر خونریزی های زیاد به وقت عادت ماهانه اش دچار سر گیجه و بیماریهای عجیب و غریبی شده بود . یه روز که من و تارا تنها بودیم حس کردم یه مایعی شورتمو خیس کرده و یه چیزی داره ازم می ریزه . بالاخره منم به جرگه آدم بزرگایی که هنوز دختر بودم پیوسته بودم . دستپاچه شده بودم . دلم نمی خواست خواهر خوشگلم متوجه ضعفم شه . منو برد حموم از کمر به پایین کاملا لختم کرد . یه خورده خون ریخته بود و دیگه خبری نبود -تبریک میگم ترانه ..تو دیگه خانوم شدی .. از نوار خودش داد بهم تا بذارم رو کوسم . بر خودم مسلط شدم . یه خورده سرم گیج می رفت ولی چیزی نگفتم . بیشترهول خورده بودم . همه به دید دیگه ای بهم نگاه می کردند . مامان واسم نذر کرده بود . تارا صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود و بهم گفت یه مدتی نیاز داری که من همراه و همدم تو باشم و بهم گفت تختمو بیارم اتاقش وکنار تخت اون بذارم و با هم بخوابیم . خواهر بزرگم اتاقشم بزرگ تر بود . من که حسودی نمی کردم . بزرگتر بود دیگه . یه جورایی دوست داشت که شبا همدیگه رو بغل بزنیم و بخوابیم . در همون روزهای اول عادت من گاهی بدون این که ازش بخوام شلوارمو می کشید پایین و نوار خونی رو خودش برام عوض می کرد . یه دستمال کاغذی می گرفت و روی کوسمو و یه خورده خیلی کم از داخلشو پاک می کرد . وقتی اون این کارو انجام می داد یه لذت عجیبی توی تمام تنم به وجود میومد . ناز می کردم وتعارف -تارا جون زشته بده بوی خون میده .. خوب نیست -عزیز دلم من و تو خواهریم . از من نزدیک تر به تو که کسی نیست . این قدر که نباید نسبت به هم غریبه باشیم . وقتی اون دستشو میذاشت رو کوسم گاهی حس می کردم که خون داره می ریزه تو دستش ولی یه جورایی خوشم میومد و یه خیسی خاصی داشت که همراه با چسبندگی بود . همون بار اول پریودم روزی دوبار باهام از این کارا می کرد -تارا من خودمم می تونم .. -نه ترانه جون . این شروع کارته یه وقتی داخل رحمت و ناحیه تناسلی تو میکربی و چرکی میشه کار دست خودت میدی .. از این که خواهرم این قدر به فکر منه لذت می بردم . خودمو مینداختم تو بغلش تا صورتشو ببوسم ولی اون خودشو می چسبوند بهم و لباشو میذاشت رو لبام و با یه حرارت خاصی منو می بوسید . گاهی دستاشو میذاشت رو سینه های کوچولو و نقلی ام . البته از رو بلوزم . سینه هایی که تا چند وقت پیشش که کوچولوتر بودم بابا مامانم بهش می گفتن جوجو .. هرچند اون وقتی هم که تازه پریود شدم همون جوجو بیشتر بهش می خورد . وقتی تارا این کارو باهام انجام می داد تمام تنم داغ می شد . خوشم میومد . یه جورایی حس می کردم که اگه مامان بابا بفهمن که اون باهام از این کارا می کنه ناراحت میشن و این کارش یه کار درستی نیست . ولی هر کاری بود که من خیلی خوشم میومد . اگه من پاک می شدم و دوره پریودم تموم می شد اون وقت دیگه دستاشو رو کوسم نمی ذاشت ؟/؟ تمام فکر و ذهنم توی مدرسه شده بود همین . کی میرم تو رختخواب و کی تارا باهام از این کارا می کنه … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

خط قرمز 1 من و بنفشه تازه دو ماه بود که باهم ازدواج کرده بودیم . من 25 سال و اون 22سالش بود . دو تا دوست توی بابلسر داشتیم که اونا هم زن و شوهر بودند به اسم مبین و بهاره که مبینه 24 ساله و بهاره 23 سالش بود . خانوما خونه دار بوده و من چاکر شما بهنام خرخون لیسانسیه و دبیر دبیرستانی تو تهرون بودم . این مبین خان ما هم یه زرگری تو بابلسر داشت که اون و داداشش اداره اش می کردن . و بگذریم از این که چه طوری ما و این دو نفر تو دبی با هم دوست شده بودیم . اتفاقا اونا هم دو ماه بود که ازدواج کرده بودند و ماه عسلشونو مثل ما به دبی رفته بودن .در هر حال به دعوت اونا به بابلسر رفتیم . اونا یه ویلای خیلی شیک و بزرگ تو حوالی دریا کنار داشتند وبنفشه خوشگل من هم که عاشق دریا . اگه چاره می داشت کوس و کونشو جلو دریا به باد می داد تا همه ازش فیض ببرن . قصد داشتیم یه یه هفته ای رو از دریا و ساحلش لذت ببریم که از تهرون باهام تماس گرفتن که چه نشستی بیا موقع امتحان تجدیدیه و حتما باید یه سری گزارشات و کارها رو انجام بدی هر کاری کردم نرم نتونستم . برای دو سه روز از پیششون رفته و گذاشتم که این بنفشه لااقل از دریا لذت ببره تا پس از دو سه روز که کارام تموم شد به بابلسر برگردم تا این که پس از دو روز بهاره زن مبین بهم زنگ زد و گفت که چه نشسته ای موضوع مرگ و زندگی در میونه .ا گه لیوان اب در دست داری بذار زمین و بیا بابلسر . هر کاری می کردم موضوع رو نمی گفت . حدس می زدم بنفشه قشنگم با اون هیکل ماهی نما وچشای سیاه و درشت و بدن سفید وشصت کیلویی اش تو دریا غرق شده . معلوم نبود با زانتیای خودم چه جوری خودمو به بابلسر رسوندم . شب شده بود . ساعت حدود دوارده شب بود . بهاره باهام تماس گرفت . خیلی اروم صحبت می کرد . گفت که در خونه رو واسم باز می ذاره و وقتی که رسیدم از در پشتی طوری وارد شم که بدون هیچ سر و صدایی باشه و از گوشه پله ها خودمو به اتاق بالایی برسونم . یعنی چه ؟/؟مگه می خواستیم فیلم بازی کنیم ؟/؟دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . همین کارو هم انجام دادم . خیلی آروم پاورچین پاورپین از پله ها بالا رفتم . یه سر و صداهایی به گوش می رسید دیگه داشتم خاطر جمع می شدم که کسی نمرده . دیدم که اون کنار توی اتاقی که مخصوص من و بنفشه بوده بهاره نشسته وانگشت سبابه اشو روی بینی اش به علامت سکوت کشیده و منو دعوت به آرامش کرده و اشاره می کنه که برم طرفش . منم این کارو انجام دادم . رفتم داخل اتاقی که تقریبا بالا و گوشه هال و مشرف بر پذیرایی قرار داشت .-چی شده بهاره خانوم؟/؟من نصفه عمر شدم .-نگران نباش الان اون نصفه اشم میره -یعنی چه بچه ها کجان ؟/؟-شرمم میاد داداش یه نگاه به پایین بنداز . ببین زن تهرونی تو چه طور شوهر بابلسری منو از راه به در کرده ؟/؟!من سرمو اونور می کنم . خجالت می کشم که دو نفری اون پایینو ببینیم .پنجره رو هم باز کردم ببین اونا پشت به مان . از اون بالا و در چند متری بنفشه نیمه لختو دیدم که با لباس خواب کوتاهش روی مبل و کنار مبین نشسته و میگه مطمئنی که بهاره خوابه .؟/؟-آره عزیزم توی آب میوه اش داروی خواب اور ریختم . یه قرص اعصاب قوی هم بهش دادم . دیشب هم همین کارو کردم . در اتاق خوابو هم بستم و یه کلید فرو کردم توش . فقط سر و صدا زیاد نکن که اگه به احتمال یک در هزار یه تکونی خورد ما یه کاری بکنیم .-عزیزم صد دفعه به این بهنام گفتم ما یک تنوع توی سکسمون لازم داریم تا کی فقط همدیگه رو بکنیم یکنواخت شده اما اون منو گرفته به باد فحش و انتقاد و میگه دیگه از این کوس شعر ها نگم .-مبین جون اینا به نظر تو شر و وره ؟/؟-نه قربون اون سینه های بلوری بیرون زده از پشت سوتینت برم واسه چی کوس شر باشه . می دونی که امروز همه این مشکلات حل شده یه مرد نمی تونه فقط با یه زن باشه همین جورم یه زن نمی تونه فقط با یه مرد باشه .-عزیزم دیشب خیلی بهم حال داد ولی از بدبختی امشبو رفتم روخط قرمز .یعنی می گی کییییییییییررررررمو توی کوسسسسسسسستتتتتت فرو نکنم ؟/؟-نه این که نمیشه بذارش تو . هر درد و مرضی رو به جون می خرم فقط اگه یه لک و لوکی درست شد باید پاکش کنی .-از خوش شانسی ما این مبلها چرمیه .-زودباش طاقت ندارم مبین .-منم بدتر از توام .-کاش اون دونفر هم اینجا بودند و یک سکس ضربدری انجام می دادیم -نه بنفشه چون اونا فرهنگ و کلاسشون خیلی پایینه عمرا اگه راضی به همچه کاری بشن .-یعنی تو حاضری زنت به بهنام کوسسسسسس بده ؟/؟-اگه ناراحت نمی شی باید بگم که خیلی هم خوشحال میشم و از خدامه . ا ین یه چیز گوشتی وسط بدن ما یه لذت مخصوصی می بره که بهش میگن شهوت . لذت چشم هم تکمیلش می کنه و بهش تنوع میده . اگه تنوع تو کار نباشه زندگی چه فایده ای داره !-آخ که قربون فرهنگ و فلسفه ات بره این بنفشه و کوسسسسسس و کوووووون بنفشه . کاش به جای بهنام امل باتو ازدواج می کردم . قبل از این که توی هم قاطی بشن خواستم برم پایین و جلوشونو بگیرم که بهاره نذاشت و گفت این دو تا دیگه به درد ما نمی خورن بذار کار به جاهای حساس برسه زنگ می زنم به 110بیان که ببرنشون . اونوقت راحت تر می تونیم ازشون طلاق بگیریم . بااین که غیرتم به من اجازه نمی داد ولی این گفته منطقی بهاره رو قبول کردم . واسم تعریف کرده بود که شب قبل شوهرشو دیده که تو آشپز خونه داره یه چیزی می ریزه داخل اب میوه اش مشکوک میشه و نمی خوره . ودر اتاق خواب که قفل میشه خودشو از پنجره کوچیک اتاق که مشرف به کوچه بوده و قرار بود تازه هفته بعد پشتشو میله بذارن میندازه توی حیاط یا همون کوچه و از پشت میاد به همین جا و سکس بین مبین و بنفشه رو می بینه .-خب چه طور شد که دوباره به اتاق خواب برگشتی ؟/؟از راه پنجره که ارتفاعش بالا بود نمی تونستی برگردی . آخه دیدمش آدم می تونه خودشو پرت کنه داخل شن ولی باید نردبون بیاری مسیرو برگردی . واسه رفتن به اتاق خواب هم باید از روبروشون می رفتی .-راست میگی من می خواستم که همین جا بخوابم و هر چه باداباد یه چیزی سرهم بندی کنم . تازه اونا بودن که باید می ترسیدن نه من . از طرفی شانس هم آوردم که رفتن حموم تا بقیه کاراشونو اونجا انجام بدن . منم از فرصت استفاده کرده و با کلیدی که داشتم درو باز کرده بر گشتم سر جام .-چرا به روشون نیاوردی ؟/؟-می خواستم تو هم باشی . چون می دونستم قراره تا موقعی که تو نیستی هر شب از این برنامه ها داشته باشن . حالا که اومدی دونفری بهتر می تونیم یه تصمیمی بگیریم . بی اختیار نگاه هردومون دوباره افتاد پایین . ناکث این بنفشه خیلی سکسی و هوس انگیز کرده بود . کیرم شق شده بود . زنم داشت کوس می داد و من هوس کردنشو داشتم . و می ترسیدم که بخوام برم پایین . دوست داشتم هر چه زودتر 110بیاد و یه چماق بکنه توی کونشون . مبل چرمی به رنگ شیری بود و زیبایی تن فرشته رو بیشتر نشون می داد .مبین افتاد روش -نه ..نه ..نه ..زود باش پاررررررم کن -یواش تر احتیاط کن بنفشه .-نه دست خودم نیست عزیزم من کیییییییررررررررمی خوام . منو سخت بهم بکن . بهم حمله کن .-واییییییی بنفشه تو چقدر انرژیکی . کیرم داره شورتمو گشاد می کنه . شورتشو درآورد و کیر شق القمر شده اش را نشون بنفشه داد . بنفشه کیر مبینو گذاشت توی دهنشو ساک زدنو شروع کرد بهاره از ناراحتی سر تکون می داد و منم ازش تبعیت می کردم .یه وقتی متوجه شدم که یه چیزی شبیه بستنی آب شده از لب و لوچه بنفشه سرازیرشده .بعععععععله آب کیر مبین توی دهن بنفشه خالی شده بود . آشغال کثافت مگه کیر من چه چیزی از کیر مبین کم داشت .؟/؟کلفتیش که همون بود تازه دو سه سانت بلند تر هم که بود . پست فطرت چقدر بهت زار زدم که کیرمو ساک بزن . تازه یه هدیه واست گرفتم با منت واسم ساک زدی . خوردن اب کیرم که جای خود داشت . آرزو به دلم گذاشتی تنوع میخوای ؟/؟پشت میله های زندان کیر برادرای دینی هم دنبال تنوع می گردن . مبین افتاد به جون بنفشه . اونو مثل یک گربه ای که بچه اشو از زمین بلند می کنه بلند کرد و به طرز وحشیانه ای لباس خوابشو از تنش کشید بیرون .-همین جوری بکن . خوشم میاد باهام هارد سکس داشته باشی …این لباس خواب گرونو همین چند وقت پیش از دبی خریده بودم . اتفاقا این دونفرهم بودند و اونجا جنده خانوم لباسشو که تازه خریده بود قایم می کرد که مبین نامحرم نبینه . غلط نکنم کوس دادن به اونو از همون موقع شروع کرده بود . روی مبل چرمی دست و پا می زد . خون کوس و پریودی بنفشه دور بر کون سفید و ژله ایشو سرخ کرده بود . پتیاره دفعه قبل که پریود شده بود اصلا اجازه نداده بود برم طرفش . نمیدونم رحم من بازه و میکروبی میشه و کمرم سنگین میشه و از این حرفا . کونشو قمبل کرده به کوسش اشاره می کرد . مبین هم معطل نکرد سوتین بنفشه رو در اورد انداخت گوشه ای و شورتشم که تا زانوش پایین کشیده شده بود از پاش در آورد و بیرحمانه کیرشو یک ضرب گذاشت توی کوس خونین بنفشه .-وایییییی قربون کیییییییررررررررربا حاللللللت برم محکم تر ..میخخخخخوام اینجا پراز خون بشششششششششه .خون هوسسسسسسس من . هوسسسسسسس کوسسسسسسممممم . بززززن کیییییرررررتو منو بکن . تشششششنه کیییییرررررتم . جوی خون به راه افتاده بود . تنه کیر مبین قرمز قرمز شده بود . دنیایی از کیف اومده بود سراغ بنفشه .-کجایی بهنام .کجایی بهاره ؟/؟کاش شمام اینجا بودین و تنهام نمی ذاشتین .!شما نمی دونین این جوری گاییده شدن چه حالی میده !-و اینجوری گاییدن .-آره تو کیف گاییدنو داری من گاییده شدنو . کیییییییرررررت کوسسسسسسمو به آتیششششششششش کشیدده بززززززن از خون نترس . کونو ببین آقا مبین .-قربون کون سرخ و سفید بنفشه ام برم . با هر ضربه کیر توی کوس بنفشه خون بیشتری به اطراف می ریخت . مبل چرمی دیگه دو رنگ شده بود .-نترس مبین من روز اول و دوم عادتم زیاد خون میرم . طبیعیه حالتو بکن تا منم حالمو بکنم . یه لحظه سرمو طرف بهاره برگردوندم .ا ونم مثل من دستش از پشت شلوار رو آلت تناسلیش بود . رفتم طرفش ..نه …نه آقا بهنام من نمی تونم . من اهلش نیستم -هیسسسسسس بالاخره باید از یه راهی و جایی اهلش شد ..ادامه دارد …نویسنده ..ایرانی .

خط قرمز 2 (قسمت آخر) دستمو گذاشتم لای شورتش . دیگه کاری نداشتیم که اون پایین چه خبره . ! نامردا کار خودشونو کرده بودن . آتیش به جون ما زده بودن .-آههههههههه یه ساعته که کوسسسسسسسم بی تابی می کنه کیییییییییرررررر می خواد -پس چرا زودتر نگفتی که من دوای دردتو کییییییررررمو بدم .-آخه روووووم نمی شد .-حالا یه چیزی من بهت بگم ؟/؟-بگو-منم از همون اول رفتم تو هوای کوسسسسسست . دلم می خواست بیام طرفت گفتم شاید بذاری زیر گوشم .-کارررررررتو بکن شورررتمو بکش پایین . کوسسسسسسمو بخور . زودتر راضیم کن تا وقت کنیم پلیسو خبر کنیم بیان اینارو ببرن .-آره نباید بفهمن . ولی بدک نمیشه اگه به روشون بیاریم . یه وقت خیال نکنن ما احمقیم و کم آوردیم و راحت تونستن مارو فریب بدن . دیگه قسمت بالای تنشو لخت نکردم همین طور مال خودمو . سرمو گذاشتم لای پاش . از لای کوسش می شد یه لیوان آب گرفت البته تصفیه نشده . هرچی تری و خیسی بود خوردم .-بهنام جوووووووون خیللللی بهتر و با حالللللل تر از مبین سکس می کنی .-نمیدونم شایدم حق با اونا باشه که یه تنوعی هم لازمه آخه تو هم خیلی پرحرارت تر از بنفشه نشون میدی . یعنی به نظرت اونا حق دارن ؟/؟ما بیخود پشت سرشون حرف زدیم و گناهشونو پاک کردیم ؟/؟-نمی دونم . فقط میدونم دارم حال می کنم . هرچی غم و غصه دارم داره از یادم میره -پس بیا با هم حال کنیم پلیسو بیخیال شیم یه سرویس همینجا بریم و بعدشم بریم پایین .-هر چی تو بگی بهنام . هرچی کیییییرررررتو بگه . باید منو به ارگاسم برسونی بعد .-نوکرتم . نوکرتم بهاره بهاری من . وای که کوسسسسسشششششو مثل یه میوه خوششششمززززززززه می خوردم و اونم هی به خودش فشار می آورد و مثل ماهی بالا و پایین می پرید . چقدر هوسی بود که با دو دقیقه میک زدن من آبش اومد .-چه زود؟/؟-آره عزیزم نیاز داشتم . نیاز داشتم . هوسسسسسسس داشششششششتم . حالا هم هوسسسسسسس کییییییررررو دارم . کوسسسسسسسم توتب کییییییییرررررت می سوزه .. حس کردیم که لخت لخت بیشتر می چسبه . تازه بعدشم می خواستیم بریم پایین . کیرم خیلی راحت رفت توی کوس تنگش . جلوی دهنشو داشتم تا پایینیهاصدای ناله اشو نشنون . می خواستم ورود ما برای اونا سورپرایز باشه . یه دستمم گرفته بودم به پره ها یا همون رادیات شوفاژوخودمو همراه با کیرم عقب و جلو می کردم .پرس پرسش کرده بودم . هیچکدوممون جیکمون در نمیومد ولی زیر تنه من به شدت دست و پا می زد و من هم زورمو می آوردم روش تا یه موقع کنترل از دستم خارج نشه . ماهی کوچولوی من پری دریایی قشنگ شمالی ام یه بار دیگه به ارگاسم رسید . صدوهشتاد درجه برگردوندمش . کون قمبل شده اش روبروم قرار داشت وخیسی کوسشو با سر سوراخ کونش ترکیب کرده و لزجش کردم . کافی نبود و درد می کشیدولی بالاخره منم باید یه جوری کمرمو سبک می کردم . چاره ای نبود . دو تا قاچای کون بهاره رو گرفته به دو طرف بازش کردم تا سوراخ کونشو بهتر ببینم یه خورده یواش و یه خورده هم با بیرحمی پنج سانت از کیر بیست سانتی امو فرو کردم تو کون تپل مپل بهاره جونم که اونم یه حالت ژله ای داشت . سرمونو بالا گرفتیم تا ببینیم کار اونا به کجا کشیده که دیدم بنفشه در نهایت پررویی داره میگه عشق من حالا که آبم اومده سوراخ کون منم میخخخخخاره . کونشو به طرف مبین گرفت و گفت کیییییییرررررتو میخواد کییییییییییررررررردرشت و باحاللللللتتتتتو . مبین هم یه پمادی آورد و روی سوراخ کووووووون زنم مالید و باسر کیرش اون اطراف بازی می کرد که من حرصم دراومد . عمرا اگه بذارم این کیره بره توی کووووووووون بنفشه . خودم چاککککککککششششششش میدم کاری می کنم که به بخیه کشی بکشه . مقعدشو خونین می کنم .کثافت چقدر زار زدم که به من کون بده ولی همش می گفت که درد داره تا کوس هست کون به چه دردی می خوره . حالا پس چرا داری راحت به غریبه کون میدی !نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟/؟یه تنوع طلبی بهت نشون بدم که حظ کنی ..فرمان حمله رو به بهاره صادر کرده و دوتایی زوزه کشان مثل سرخپوستا و قبیله آپاچی ها از پله ها اومدیم پایین . هر دوتاشون اول یکه خوردند و پاپس کشیدند ولی تن لخت ما ومنی هایی رو که از کون و روون بهاره روون شده بود دیدند خاطر شون جمع شد . مبین به حرف اومد و گفت ای بابا شما که دست مارو از پشت بستین -کلک !بهنام کلک !تو که از طرف دبیرستان احضار شده بودی . چی شد ؟/؟بالاخره سرعقل اومدی و دیدی که سکس ضربدری چه حالی میده . آدم همیشه یکی دیگه رو دم دستش داره . به ادم هیجان میده . شور زندگی میده . نمی ذاره هوس آدم بخوابه . من که هنوز یه خورده دلم پر بود و عقده کونشو داشتم مثل یک کشتی گیر دستی به پشتش زده و به حالت نیم سگی نیم خیز انداختمش رو زمین . کون قمبل شده اشو گرفنم تو دستام ووحشیانه لاپاشو باز کردم و سر کیرمو چسبوندم به سوراخ کونش و فشار و فشار و هی فشار . تا می تو نستم فشار می دادم . پماد خمیری رو هم که مبین مالیده بود به سر سوراخ کونش پاک کردم تا بیشتر دردش بگیره .-حالا راحت به غریبه ها کون میدی و از ما دریغش می کنی ؟/؟جررررررررتتتتتت میدم خیال کردی دررفتی ؟/؟چاککککککککت میدم . پارررررررررت می کنم . رووووووونه بیمارستانت می کنم . پتیاره جنده کونی کوسده عوضی خوارتو میگام . ننه اتو شوهر میدم . مفت به مردم کون میدی و من هیچی ؟/؟خشک خشک می کنمت تا ببینی نانردی یعنی چه .-آیییییییییییی غلط کردم گوه خوردم دیگه نمی کنم . قول میدم اول تا تورو راضی و سیر نکردم دیگه دنبال بقیه نرم .-من تا کونتو پاره نکنم دست بردارنیستم . من امروز خون کوسسسسسسسستو دیدم . کیر مبین خون کوسسسسسسستو آورد بیرون . من از اون چی کم دارم .؟/؟کیر منم باید خون کونتو بکشه بیرون .-وای ماااااماااااان جوووووون پاررررررررره شدم جررررررررخوردم . مردم !مردم .بهاره و مبین گفتند حالا آقا بهنام گناه داره . بهاره هم گفت به جاش یه بار دیگه بیایین کون منو بکنین فدای سر شوهرم .-نه من تا امروز به این جنده عوضی درس ندم ولش نمی کنم . کیرمو فرو می کردم توی کون زنمو در می آوردم یه بار دو سانت یه بار ده سانت یه بار پونزده سانت . با دستام دهنشو محکم داشتم تا نصفه شبی ملتو بیدار نکنه . به مبین اشاره زدم که بره زیر تنه بنفشه و از اون زیر کوس زنمو بکنه تا یه خورده این جوری تسکین پیدا کنه .-من تا این سوراخ کون و مقعدشو زخمی و خونی نکنم دست از سر کونش ور نمی دارم . چند دقیقه ای گذشت واوخ جوووووون جوووووووون بالاخره کون بنفشه رو پاره اشششششش کردم . خون کمی زد بیرون . منم آب خودمو مث یه مرهم ریختم توش و کیرمو بیرون کشیدم .-خیلی سنگدل و بیرحمی -چیه جنده خانوم ؟/؟دیگه تا چند وقت دیگه نمی تونی کون بدی ؟/؟فعلا که داری کوسسسسسس میدی ببینم چقدر جا داری . کیییییررررررمبین توی کوس زنم بنفشه بود و در حال حرکت . بنفشه کوسسسسسس تنگی داشت . منم کیرمو از گوشه کنارا فرستادم تو کوس بنفشه . یه چند سانتی رفت داخل . عزیزم دو کییییییرررره چه طوره حال می کنی ؟/؟-آررررررره حاللللل می کنم ولی کونم می سوزه . به هزار مکافات اونو به ارگاسم رسوندیم و رفتیم سراغ بهاره که داشت پرپر می زد. من و مبین دوتایی اونو گاییدیم و این بود از نخستین سکس ضربدری ما . حدود یک ماه باقیمونده تابستونو اونجا کنگر خوردیم و لنگر انداختیم چون این عیال حشری ما تا کونش خوب نمی شد و یه دست به این اقا مبین صاحب خونه کون نمی داد مجوز برگشت به تهرانو صادر نمی کرد ..پایان .نویسنده ..ایرانی

پایان یک رویا ۱ دردنیای مجازی اینترنتی دوستیهایی وجود دارد که گاه به عشقهایی مجازی منجر می گردد عشقهایی که گاه اثری از واقعیت می یابد اماجدایی های درد ناک این گونه دوستی ها وعشقها جز حقیقت و یا واقعیت هیچ نمی تواند باشد . حتی زمانی که یکی از این دو یا هردو متاهل هم باشند . ترجیح دادم این داستان را از زبان هر دو قهرمان قصه بر زبان آورم …. ایرانی……. وقتی شنیدم می خواد ازدواج کنه یکه خوردم . راستش انتظار همچه روزی رو می کشیدم می دونستم دیر یا زود این روز میاد ولی می خواستم از حقیقت فرار کنم . دوست داشتم از این واقعیت که اون یه روزی از آشیون عشقم پر می کشه فرار کنم . من متاهل بودم و اون مجرد . دانشجوی رشته کارشناسی ارشد یکی از دانشگاههای تهران بود . رشته برق درس می خوند . هیچوقت همدیگه رو ندیده بودیم . اون بچه اصفهان بود و من تهرونی بودم . حتی این دو سالی رو هم که از اصفهان اومده بود تهرون هیچوقت نشد که همدیگه رو ببینیم . راستش بیشتر این من بودم که طفره می رفتم . از این می ترسیدم وقتی که دنیای مجازی براش تبدیل به واقعیت شه و ببینه که من و اون با اختلاف سنی حداقل 16 سال نمی تونیم هیچوقت با هم باشیم زود تر ازم فراری شه . می ترسیدم اونو برای همیشه از دست بدم . سعی داشتم در این مدت براش یه دوست خوب باشم . یه آدم با احساس . کسی که با محبت خودش بهش نشون بده که زندگی فقط خیانت و دروغ نیست اما خودم مجرد نبودم . پس چه جوری می تونستم این کارمو توجیه کنم . یه چیزی حدود سه سال می شد که از طریق چت و ایمیل با هم ارتباط داشتیم . براش مطالب عاشقونه می نوشتم . بهش می گفتم دوستش دارم . بدون این که دیده باشمش یا حتی صداشو شنیده باشم .حتی همین حالا هم که مثلا به عنوان اولین و آخرین دیدار می خواستم برم بهش سر بزنم نمی خواستم بگم که من ناصر هستم و یه جورایی واسش می خواستم چاخان بسازم . نمی تونستم تمام باور های مجازی اونو خراب کنم . حس کنه که در این سه سالی با یکی بوده که طرف ازش خیلی بزرگتر بوده .. اونم کسی که یه قیافه متوسطی داره و معمولی . همیشه بهش می گفتم که بهترین ها رو واسش می خوام . واسش آرزوی خوشبختی کرده و می کنم . دنیای من و اون یه عالمه با هم فاصله داشت و ما در عرض کمتر از یه ثانیه با پل ارتباطی مجازی به هم می رسیدیم . حالا اون پل می رفت تا برای همیشه خراب شه . اون می رفت تا ازدواج کنه . شاید می تونستیم بازم با هم باشیم ولی درست نبود که من بخوام با یه زنی باشم و حرف بزنم که ازدواج کرده . شاید اون این طور نمی خواست و منم می شدم یه آدم پر توقع . نمی دونم نیاز من به اون چی بود . واسه چی بهش وابسته شدم . شاید می خواستم دوباره جوانی کنم . شاید می خواستم این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که بازم می تونم دوست داشته باشم و دوست داشته بشم . ولی همه اینها به کنار در نوشته هاش و در روح کلامش مظلومیت و معصومیت و صداقت خاصی بود که منو به طرف خودش کشوند . سه سال گذشت .. حالا اون با غرور از خواستگارش حرف می زنه . نمی دونم چرا این جوری شدم . گاهی از خودم و از زندگی بدم میاد . از این که چرا انسان به دنیا اومدم . از این که چرا هم زمان با تارای خودم به دنیا نیومدم تا عاشق اون باشم و اونو از دست ندم . اون حالا می خواد از خونه دل من پر بکشه و بره به جایی که حتی تصورش برام درد ناکه .. حالا می فهمم که گاهی وقتا که ازش گله می کردم و محبت بیشتری می خواستم بهم می گفت واقعا خود خواهی و بد جنس .. هرچند اون وقتا هم بهش حق می دادم ولی حالا بیشتر بهش حق میدم . من همسر داشتم و به اون می گفتم که دوستت دارم . اونم می گفت که من فقط تو رو دوست دارم و کسی دیگه فعلا در زندگی من نیست . به امید هم کلامی با اون زودتر از سر کارم به خونه بر می گشتم . دلم می خواست هر دقیقه از زندگیمو واسش از عشق و دوستی بگم . از این که بدون اون نمی تونم باشم .. وحالا اون داره میره و داره میره .. تصورش واسم مشکله .. واسش چند تا هدیه گرفتم .. یه گردنبند و یه دستنبند طلا .. و چند تا کارت شارژتلفن .. البته این کارت شارژها داستانش مفصله .. خلاصه اش به این صورته که اون هیچ هدیه ای از من نمی خواسته حتی پول .. واسه همین گاهی واسش کد کارت شارژ تلفن می فرستادم تااگه از راه موبایل می خواد وارد اینترنت شه زیاد هزینه نکنه .. هرچند به این چیزا نیازی نداشت ولی من دوست داشتم این کارو بکنم و همش سر این موضوع با هم بحث می کردیم . آخرش من و اون دوتایی مون از هم عذر می خواستیم ولی اون چیزی قبول نمی کرد . یه حسی به من می گفت شاید این هدایایی رو که گرفتم به عنوان اولین و آخرین یاد بود ازم قبول کنه ولی این کارت شارژها یه نوع شوخی بود تا یه خورده قلب مهربونش از یاد آوری این خاطرات یه جورایی بشه . اون پس از رهایی از من می رفت به دنیای خوشیهای خودش و من اسیر نا خوشیهای خودم می شدم . وقتی وارد صفحه چت می شدم و منتظر پیامش می شدم و چیزی نمی دیدم یه خورده دلخور می شدم . اوایل مثل بچه ها لج می کردم ولی یواش یواش سعی کردم به خاطر اونم که شده خودمو عادت بدم . خودمو عادت بدم به این که اون درس داره و باید به درساش برسه . تارا از پسرا خیلی بد می گفت . از این که همه شون نامرد و خود خواهن . شاید با یکی از این بد ها روبرو شده بود . نمی شد گفت این قضاوت درسته ولی به نظر خودمنم در مورد بیشتر پسرا صدق می کرد . واقعا چه دنیایی بود . در عرض کمتر از یک ثانیه .. رابطه ها یه حرارت خاصی پیدا می کنه ولی اون وقتا همه چی یه شور و هیجان خاصی داشت . پسرا به دخترا و دخترا به پسرا نامه می دادند . عشقا رنگ حقیقت داشت . حتی خیانت ها هم واسه خودش یه ابهت خاصی داشت . حالا همه بی خیال شدند . ولی من داشتم واسه یه دختری که می دونستم هیچوقت مال من نمیشه رنج می کشیدم . می دونستم هیچوقت بهش نمی رسم . شده بودم مثل بلدرچین مزرعه ای که می دونست یه روز دهقان میاد و لونه اشو خراب می کنه .. امروز بیاد فردا بیاد پس فردا بیاد دهقان نیومد . داشت دلش خوش میشد که شاید دیگه هیچوقت نیاد ولی بالاخره اومد یه روز اومد و خونه شو خراب کرد .. تارا من دوستت دارم برات آرزوی خوشبختی می کنم . من بهت عادت کردم تارا . من بهت عادت کردم . هر وقت می خواستم بخوابم به وقت بیداری .. هروقت می خواستم از خونه برم بیرون یا بر می گشتم ..اولین کاری که می کردم این بود که ایمیل یا چت روم رو چکش کنم . براش پیام بدم و بهش بگم دوستت دارم . چه دنیای واقعا خیالی و رویایی بود . می دونستم کار یه روزی به اینجا می کشه . شاید پیش خودم فکر می کردم این دختر وقتی که واسش خواستگار بیاد از جاش پا میشه و فریاد می زنه بابا مامان من یه مرد زن داری رو دوست دارم که وقتی که داشت دیپلم می گرفت من به دنیا اومدم . اون نه بد قیافه هست و نه خوش قیافه .. آدم مهربونیه . من عاشق صفا و صمیمیتش شدم . درسته شما منو به اون نمیدین ولی اونم که نیومده خواستگاری من .. واقعا باید خیلی مسخره می بودم اگه همچین انتظاراتی رو از این دختر می داشتم . شاید اون منو واسه یه سرگرمی می خواست . این که رفیق تنهایی هاش باشم . شایدم منو دوست داشت . شایدم برای فرار از پسرای بد به من پناه آورده بود .. شایدم فکر می کرد من یه روزی افسونگری کنم جوون بشم مجرد بشم و بیام اونو از خونواده اش بدزدم .. واقعا حق داشت که به من بگه خود خواه .. راستی این لحظه های سه ساله رو چطور می تونه فراموش کنه .. می دونم اون به سادگی همه اینا رو از یاد می بره . من به ناخوشی هام می رسم و اون تازه می خواد جوانی کنه .ادامه دارد …………..نویسنده …………………….. ایرانی

پایان یک رویا ۲ در آغوش کسی که دوستش داره .. شاید به اندازه من بهش نگه که دوستت دارم . شاید به اندازه من عشقشو بهش نشون نده ولی اونو در آغوشش می گیره . عشق و دوست داشتنو با تمام وجودش لمس می کنه . می فهمه که دنیای مجازی با دنیای حقیقی از زمین تا آسمون فرق می کنه . به راستی من چی بهش داده بودم . چی ؟/؟ من حتی در آخرین لحظه هم نمی تو نستم خودمو بهش نشون بدم . قلبم داشت ازسینه در میومد . نمی تونستم دنیای بدون اونو تصور کنم . با این که حتی یک بار هم ندیده بودمش . حتی یک بار هم صداشو نشنیده بودم . صورتمو اصلاح کردم . یکی دو تارموی سفید ابروهامو محوش کردم . چند تارموی سبیل و سرم هم سفید شده بود. سبیل هارو از بین بردم ولی نه حوصله شو داشتم و نه وقتشو که دنبال این چند تار موی سفید سر بگردم . هرچند نمی خواستم هویت واقعی خودمو بهش بگم ولی اومدیم و یه جورایی می فهمید . یه تی شرت یقه هفت قرمز تنم کردم با یه شلوار سفید . که بهم میومد . هرچند همه می گفتند که من از سن اصلی خودم خیلی جوونتر نشون میدم ولی نمی شد حقیقتو عوض کرد . یه کفش شیک و مد یا مدل روز هم پام کردم و رفتم به اون پارکی که قرار بود برای اولین و آخرین بار همدیگه رو ببینیم . البته من بهش گفته بودم که ممکنه باجناقمو بفرستم بیاد چون دلشو ندارم .. اولش قبول نکرد -ناصر تو خودت گفتی که هیشکی از موضوع ما با خبر نیست -تارا عزیزم من یه جور دیگه ای قضیه رو براش تعریف کردم .. ولی شایدم خودم اومدم .. خیلی برام سخت بود دروغ گفتن به این دختر . موارد زیادی پیش اومده بود که من چیزی رو بهش نگفته باشم ولی هر وقت می خواستم یه چیزی رو بهش بگم دروغ نمی گفتم . این بزرگترین چیزی بود که بهش می نازیدم . خیلی جالب بود روزای اول همش بهم می گفت که من به تو اعتماد ندارم . حرفاتو باور نمی کنم و منم همش خودمو می کشتم تا بهش بگم و نشون بدم که باید باورم کنه و بهم اعتماد داشته باشه . آخرشم بهش گفتم عزیزم من که ازت چیزی نمی خوام انتظاری ندارم . خواسته ای ندارم که بهم اعتماد داشته باشی یا نه . مگه من اومدم خواستگاریت و بهت گفتم بنز دارم که بعدا پراید از آب در اومده باشه ؟/؟ من می خوام در این دنیای دروغ و پوچیها واست یه دوست یا آدم با احساس خوب باشم .. گاهی وقتا حس می کردم که شاید میخوام بهش نشون بدم که خیلی خوبم ولی دیدم که نه .. چه تاثیری داره که آدم بخواد خودشو به کسی که نمی شناسه و اونو ندیده خوب معرفی کنه . البته این ارزشمنده که یه آدم خوب باشه به دیگران خوبی کنه . حقه بازی نکنه . درد دیگرانو بفهمه . با اونا هم دردی کنه . سنگ صبورشون باشه و همدلی کنه ولی اگه بخواد همه اینا از روی ریا باشه درست نیست . من باهاش اون جوری بر خورد می کردم که بودم . دوستش داشتم . دیوونه اش بودم . درد های اونو درد خودم می دونستم . نمی تونستم ناراحتی اونو ببینم . هر وقت مشکلی براش پیش میومد تا اون مشکل رفع نمی شد حس می کردم که یه بار سنگینی رو دوش منه .. اون این توجه رو به من نداشت . بی خیال تر نشون می داد . شاید واسه این بود که ازم کوچیک تر بود . یک دختر مجرد بود . شایدم واسه این بود که من زیاد بهش گفته بودم که دوستت دارم . زیاد براش نغمه های عاشقونه خونده بودم . و اون بی خیال تر شده بود . با همه اینا وقتی روزی دو سه بار واژه های دوست دارم رو با بوسه های رویایی برام می فرستاد به اندازه یه دنیا بوسه و کلام عاشقونه واسم ارزش داشت . می گفتم برات آرزوی خوشبختی می کنم و حالا هم می کنم ولی می دونستم که این به قیمت عذاب خودمه .. خدای واسه چی ما رو اسیر دنیا کردی .. بابا آدم گناه کرد و ما رو انداختی پایین .. چرا به گناه بابامون ما باید بسوزیم ؟/؟ چرا آخه ؟/؟ من اونو در اختیارم نداشتم که در همچین روزی از دستش بدم . رویایی بودن و رویایی شدن .. این افیون داره منو می سوزونه . دارم نابود میشم . می خوام بمیرم .. ولی سه سال گذشت .. شاید خیلی زود گذشته باشه .. شایدم دیر . دیگه حتی نمی خواستم به این فاجعه و روز های جدایی و بی او نبودن فکر هم بکنم . نمی خواستم اونو از دست بدم . حالا واسش خواستگار اومده .. یه پسر خوش تیپ و پولدار و خونواده دار .. از اونایی که ایده آله واسه یه دختر جوون در اول زندگیش . مثل مترسک و مثل یک دلقک شده بودم و داشتم می رفتم طرف پارک . یک نامه خداحافظی فدایت شوم هم براش نوشته بودم . ..پس از یه خورده مقدمه چینی اینا رو براش نوشته بودم ….خیلی سخته برام تارا که امروز و در همچین شرایطی ازت جدا شم . دنیای پوچیه .. یه روزی آدم همین جور باید با زندگی خودش وداع کنه . اینجایی که من حالا هستم چند قدمی جلوتر از اونجاییه که تو درش قرار داری . شاید اگه قدمهامون در کنار هم بود تصادف روز گار ما رو تا این حد به هم نزدیک نمی کرد . ولی از حقیقت نمیشه فرار کرد . هیچوقت خاطرات خوش نوشتن ها یم با تو رو نمی تونم فراموش کنم . از لحظه هایی که گفتم بغلت می زنم و هر گز نتونستم این کارو بکنم . لحظه هایی که گفتم لباتو می بوسم و با نوازش موهات خودمو مثل پرنده ای آزاد در آسمان عشق و احساس احساس می کنم .. من هیچوقت به هیشکدوم از اون رویاهام نرسیدم . حقم ندارم که برسم . تو ارزشت خیلی بالاتر از اینهاست . امروز تو به سوی سر نوشت خودت میری .. با کسی که هم طراز توست عهد می بندی . هیچ عهدی محکم تر از عهد تارای دوست داشتنی نیست . تارای خوب و مهربون . من هرگز روز های خوب با تو بودنو نمی تونم از یاد ببرم .. دیگه نمی تونم وارد صفحه چتم بشم . دیگه وارد اون ایمیلم نمیشم . دلم گرفته تارا . دلم گرفته . خوشحالم که درست تموم شده . خوشحالم که داری به اون خوشبختی و رفاهی که حقته می رسی . تو جوونی .. حقته که جوونی کنی و زندگی . درسته که من هنوزم پیر نشدم ولی بین من و تو از زمین تا آسمون تفاوته .. من راستش روم نشد امروز بیام اینجا تا از نزدیک منو ببینی .. شاید همین دور و برا یه گوشه ای پنهون شده باشم تا چهره قشنگ تو رو ببینم . چهره ای که هر طوری باشه برام زیبا ترینه . شاید بگی چون من از تو سنم بیشتره این طور حرف می زنم ولی نه این طور نیست . گاهی وقتا دنیای مجازی آدم خیلی حقیقی تر واقعی تر از هر حقیقت و واقعیتی میشه . من اینارو از ته دلم میگم و با تمام وجودم دوستت داشته خواهم داشت . حتی امروز که میری قلبتو به شریک زندگیت بسپاری بازم دوستت دارم و فردا و فردا ها هم همچنین . نمی تونی منو محکوم کنی . کسی را به خاطر اندیشه ها و احساساتش نمیشه محکوم کرد . چند تا هدیه واست فرستادم . اونا رو ازم قبولش کن . بذار دلم به این خوش باشه که اگه یه وقتی اونا رو دیدی به یاد این بیفتی که یکی هست که همیشه به یادته و تا آخرین لحظه زندگی به فکرته . یکی که همیشه دوستت داره و به این فکر می کنه که چی می خوری و چی می پوشی و از نظر جسمی و روحی در چه وضعیتی هستی . یکی که فقط تو رو به خاطر خودت دوست داره . یکی که اگه تب کنی می میره .. یکی که اگه با سکوت خودت صداش کنی اونو با آهنگ یه فریاد می شنوه . …. یه خورده دور و برمو نگاه کردم . در یکی از پارکهای تهران وعده داشتیم . جز یه دختر هیشکی دیگه رو در اون فضایی که قول و قرار کرده بودیم ندیدم . اون باید همون تارای من بوده باشه . البته اون که تارای من نیست من خودم طبق عادت و واسه دلخوشی خودم اینومیگم . راستش زیاد دقتی به مانتوش نداشتم ولی صورت سفید و کشیده و لاغرشو که جذاب هم به نظر می رسید خوب ورانداز کردم . رفته بودم تو فکر . پس این همونی بود که چند سال باهاش چت می کردم ؟/؟ اگه چند سال بزرگتر بودم می تونستم باشم جای پدرش . حالا هم می تونستم باشم . ولی خب به شرطی که در 15 یا 16 سالگی متاهل می شدم . دلم می خواست فرار کنم و به دنیای مجازی خودم پناه ببرم . خجالت می کشیدم . حتی اگه یک در صد هم می خواستم بگم من همون ناصرم پشیمون شده بودم . با ترس و لرز رفتم جلو .. دوباره بر گشتم عقب . شانس آوردم که سرش پایین بود و دیوونه بازیهای منو ندید . ادامه دارد …………..نویسنده …………………….. ایرانی

پایان یک رویا ۳ چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو حس . آخه عادت نداشتم دروغ بگم . .. -ببخشید تارا خانوم ؟/؟ یه جور مخصوصی نگام کرد که تنم لرزید ولی به زور بر خودم مسلط شدم . -ببخشید ناصر خان نتونستن تشریف بیارن . یعنی گفتن تارا خانوم خودشون در جریان هستند .. واسه همین من از طرف ایشون این وسایلو آوردم خدمت شما .. تارا به طرز عجیبی نگام می کرد . از کفش تا فرق سرمو یه دیدی زد و سری تکون داد و گفت باشه .. -ناصر خان خیلی سنگین تشریف دارن .. خیلی مراقب بودم تا چشام تو چشای تارا نیفته . نمی تونستم دروغو تو چشای خودم قایم کنم . احساس شرم می کردم . ولی تارا می خواست از خونه دلم پر بکشه . یا بهتره بگم منو از خونه دلش بپرونه . سعی کردم مردمک چشامو همش بگردونم . یا هوا و زمینو نگاه کنم . ولی تارا خیلی ناز بود . وقتش نبود که در این لحظات گریه کنم . اشکامو نگه داشته بودم برای وقتی که ازش خداحافظی کردم . حالا این که اون منو نشناسه مهم تر از همه اینا بود . …..واما بشنوید یا می شنویم از زبان تارا ……. در دنیای چت و مجازی باهاش آشنا شدم . راستش اولش فکر نمی کردم که متاهل باشه . من قبلا با یکی دو تایی چت داشتم ولی دنیای دروغ و حقه بازی و نیرنگ اونا منو از هرچی پسربود بیزار کرده بود . هر چند اونا رو ندیده بودم ولی صحبتای تلفنی و این که شماره همو داشتیم می رفت تا برای من دردسر ساز شه . هرچند به اون بچه ننه عادت کرده بودم ولی از بس حالمو گرفته بود که منو از همه چی بیزارم کرده و اعصابمو به هم ریخته بود تا این که با این یکی آشنا شدم . فکر نمی کردم زن داشته باشه . ولی از اونجایی که خیلی مودب بود و حس کردم می تونه درکم کنه دوست داشتم باهاش هم کلام شم . برام حرفای عاشقانه می زد . می گفت دوستت دارم . با این که یه خورده خنده ام می گرفت و می دونستم دنیای من و اون به هم نمی خونه و نمی خوره ولی از این که این کلمات عاشقونه رو واسم می نوشت و بهم توجه می کرد لذت می بردم . دلم می خواست باهاش حرف بزنم . وقتی باهاش آشنا شدم که داشتم کارشناسی رو تموم می کردم . بعدشم که در کارشناسی ارشد رشته برق یکی از دانشگاههای تهران قبول شده و از اصفهان اومدم تهران بازم به هم صحبتی با اون ادامه دادم . اون واسه محبت کردن وقت بیشتری داشت و منم شاید یکی رو می خواستم که که در کنارش گذشته تلخ مجازی خودمو فراموش کنم و یا این که رفیق تنهایی هام باشه . اون همش از این می گفت که بهم نیاز داره .. من با این که دقایق بسیاری از روز رو بهش فکر می کردم ولی می دونستم به جایی نمی رسیم . اوایل صحبت با اون برام هیجان بیشتری داشت . هر چه بیشتر بهم محبت می کرد من یه خورده بی خیال تر می شدم ولی دلیل نمی شد که دوستش نداشته باشم ولی اون ابهت و هیجان اولیه رو برام نداشت .هرچند یه وابستگی عجیبی بهش پیداکرده بودم . درسم تقریبا تموم شده بود . واسم خواستگار اومده بود . مغزم پربود از صحبتهای سه ساله با اون . راستش دیگه به کس دیگه ای فکر نمی کردم و اصلا فرصت فکر کردن نداشتم . شاید اونم یه جورایی کسی شد برام و همدمی که به عنوان یه جنس مخالف بتونه رفیقم باشه و باهاش درددل و مشورت کنم . شاید اگه شرایط به گونه ای دیگه رقم می خورد می تونستم عاشقش باشم . نمی دونستم خودش میاد یا باجناقشومی فرسته . از این کارش تعجب کردم . بهم می گفت هیشکی از این موضوع خبری نداره . آدم هر چی با باجناقش صمیمی باشه امکان نداره بهانه دست با جناقش بده . سر در نمی آوردم .البته در این سه سالی سه هزار بار گفته بود که من هیچ بار باهات روبرو نمیشم . شاید راه دیگه ای نداشت و یه چاخانهایی هم پیش با جناقش کرده باشه . سعی کردم قشنگ ترین مانتومو بپوشم . یه آرایش خیلی خفیف و مختصر کردم که نه سیخ بسوزه و نه کباب . یه روژقرمز خوشرنگ لبامو در کنار صورت سفیدم خوشگل کرده بود . بالاخره یکی اومد . ازم عذر خواهی کرد . گفت من باجناق ناصر هستم و اسمم سعیده .. تو دلم گفتم به من چه مربوطه .. نمی دونم چرا تو چشام نگاه نمی کرد و همش سرشو پایین مینداخت . شاید از ادبش بود . یک لحظه یادم اومد که یه وقتی که حرف نداشتیم بزنیم اون از با جناقش می گفت که خیلی قلدر و قوی هیکله خلاف خودش که شصت کیلوهم نمیشه .. غلط نکنم باید خودش باشه .. مارمولک می خوای منو گول بزنی ؟/؟ ناصر حالا میای پیشم فکر کردی می تونی رنگم کنی ؟/؟ کور خوندی .. وقتی نامه و هدایا رو از دستش گرفتم و کارت شارژو که دیدم و اون دو تیکه جواهرو دیگه دلم نیومد به روش بیارم که شناختمت . شاید از این که اونو در این موقعیت ببینم سختش باشه و عذاب بکشه . همین جوری میخ روبروم وایساده بود . چهره ای معمولی داشت . قیافه اش بد نبود . شاید پنج شش سال کوچیک تر از سنش نشون می داد . بفرمایید بشینید . من یه گوشه نیمکت و اونم گوشه دیگه اون نشست . نامه رو خوندم .. دلم یه جوری شد . منم بهش عادت کرده بودم . تا یکی دو سال اول همش بهش می گفتم هنوز باورم نمیشه که دوستم داشته باشی . بهت اعتماد ندارم و امروز داشت به این صورت باهام خداحافظی می کرد . دلم گرفته بود . یه چیزی به دل منم چنگ انداخته بود ولی حس می کردم اون ازم خیلی گرفته تر و ناراحت تره . گاهی بهم می گفت که تو نمی تونی عاشق بشی . واست زوده تو هنوز بچه ای . این حرفارو بیشتر وقتایی می زد که من کمتر بهش توجه می کردم . آخه خیلی درس داشتم . نمی خواستم حواسم پرت شه .. اون گاهی زار می زد و بهم می گفت فقط دو کلمه درروز .. ولی من باهاش مخالفت می کردم و از درسم می گفتم . آخه آخرای درسم بود و کنکور کارشناسی ارشد هم داشتم ولی لجبازیهاش باعث می شد که هر وقت بهش می گفتم سی روز در میون باهات تماس نمی گیرم کاری می کرد که به سی ساعت هم نکشه . آخه دوستش داشتم . دلم نمیومد ناراحتش کنم . می دونست که دوستش دارم می دونست که که خیلی مهربون و دلسوز و احساساتی ام . زیر چشمی نگاش می کردم . شاید این اولین و آخرین دیدار ما بود . چقدر دلم می خواست به من می گفت که ناصره تا خیلی راحت تر با هم حرف می زدیم . همون ناصرلجباز همونی که مثل بچه ها ازم می خواست که عاشقش باشم و بهش بگم دوستش دارم . گاهی خسته ام می کرد . گاهی از دیوونه بازیهاش خوشم میومد . بارها و بار ها فکر می کردم که رابطه مون تموم شده … با هم سر این که من کم لطفم با هم بحثمون می شد .. یک ساعت با هم چت می کردیم که چرا روزی دو دقیقه بهش محبت نمی کنم و براش اس نمیدم .. آخرش که آشتی می کردیم خنده امون می گرفت .. من از اون دیوونه تر بودم . نمی دونم آیا این دوران زود گذشت یا دیر . بالاخره گذشت . هیچوقت دلشو نداشتم چند روز ازش بی خبر باشم . اون می گفت بیشتر دوستم داره . چون دلشو نداشت چند ساعت ازم بی خبر باشه . دیگه می دونستم منظور حرفاشو . هر وقت می خواست عصبانی یا تحریکم کنه و موضوع رو به نفع خودش برگردونه می گفت تو عاشق شدنو بلد نیستی . هنوز عقل و سنت به اون حد نرسیده که عاشق شی .. هر بارم که این حرفو می زد حرصم می گرفت .. ولی هر دومون لحظه ها رو شکار می کردیم . چقدر دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم . با این که می دونستم به آخر خط رسیدیم . -ببخشید من نمی تونم اینا رو قبول کنم -ولی ناصر بهم گفته هدیه رو از شما پسش نگیرم . حالا این دفعه رو بگیرین . می دونم شما نیاز ندارین . داشتم به این فکر می کردم که این طلاها رو به چه بهونه ای ببرم خونه . بگم با کدوم طلا عوضش کردم . من پول خریدشو نداشتم . درسته بابام می تونست صد تا از اینا رو واسم بخره ولی من خودم نمی تونستم .. دلم براش سوخت . خیلی ساده تر از اونی بود که فکرشو می کردم . دلم برای حرفاش تنگ می شد . دیوونه واسه چی بهم دروغ گفت ؟/؟ توکه نیومده بودی خواستگاریم این قدر خجالت بکشی .. عادت کرده بودم به این که وقت و بی وقت باهاش چت کنم .. صرف نظر از کل کل کردنها واسم حرفای شیرین و عاشقونه می زد . چقدر حرفاش آرومم می کرد . دلم واسه دیوونه بازیهاش تنگ میشه -ببینید به ناصر خان بگین که من جواب نامه شو امشب می فرستم به ایمیلش .. یا برای آخرین بار میام تو چت .. ازدست درس خلاص شده بودم . فعلا دیگه نمی کشیدم برم دنبال دکترا . می خواستم استراحت کنم . این پسره که چه عرض کنم آقاهه به محض این که بهش گفتم خواستگار واسم اومده طوری بدنش لرزید و رفت واسم آرزوی خوشبختی کرد و کادو هم خرید که انگاری من همین الان به خواستگارم جواب مثبت داده باشم .. جدایی از اون برای منم خیلی سخته .. اگه زن نداشت و یه خورده جوون تر بود و خوش تیپ تر و پولدارتر شاید به هم می رسیدیم . اهل هیچی نبود . درسته که آدما رو نمیشه با چت کردن شناخت . ادامه دارد …………..نویسنده …………………….. ایرانی

پایان یک رویا ۴ ( پایانی ) از این نظر که خیلی از اونا صادق نیستند ولی اون اگه جنسش خرده شیشه داشت می تونست از همون اول بگه من مجردم . و به نوعی بخواد باهام طرح دوستی مستقیم تری بریزه . بنده خدا همش به چند تا کلام عاشقونه دلش خوش بود . این سه سالی سیصد هزار بار جمله دوستت دارم رو بهم گفت و منم سی هزار بار این جمله رو تحویلش دادم . حساب قهر و آشتی های الکی ما از دستم در رفته .. نه اون دوست داشت بره و نه من . نمی دونم چرا با این که خیلی ازم بزرگتر بود ولی پیوستگی و دلبستگی خاصی نسبت به اون احساس می کردم . اونو خیلی ساده تر از اونچه که تصور می کردم یافته بودم وخیلی غمگین تر از خودم . شاید من برای شادی و شاد بودن و استفاده از زندگی فرصت خیلی زیاد تری نسبت به اون داشتم ولی اون شادی و آرامش خودشو در من می دید . شاید . می خواست حس کنه که به روز های اوج گذشته بر گشته و شاید اون جوری که ادعا می کرد عاشق و شیفته اخلاق و رفتار و مرامم شده بود .. همیشه از این می گفت که دوست داره بغلم کنه . سرمو رو سینه اش بذاره نوازشم کنه .. با موهام بازی کنه .. می شد با ماشین رفت جایی و او همه این کارا رو انجام بده .. دلم می خواست این آخرین لحظات این آرزوشو بر آورده کنم . دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم ببینم به چی فکر می کنه . انگار وقت رفتن بود . حس کردم که کوهی از اندوه و اشک روبروم وایساده .. -ببینم برای ناصر خان ناراحتی ؟/؟ اون می دونه چه باجناق خوبی مث تو داره ؟/؟ فقط یادت نره بهش بگو که امشبم بره نت و به عنوان آخرین کلام آخرین پیام یه حرفایی باهاش دارم . یه لحظه هنگام وداع حس کردم که نتونستم بر خودم مسلط شم . باورم نمی شد که برای همیشه می خواد بره و این آخرین لحظه ایه که داریم همدیگه رو می بینیم . بدون این که به روی هم بیاریم . تازه اونم فکر می کنه سرم شیره مالیده . مچ دستشو گرفتم . می دونستم از این که اون فکر می کنه که من نشناختمش کار اشتباهی کردم که دستشوگرفتم .. حتما میگه چه دختر پرروییه ولی می خواستم از طریق چت به روش بیارم که دستش پیشم رو شده . یهو یکه خورد . واسه چند ثانیه سرشو بالا گرفت و چشاش تو چشام افتاد .. با خودم گفتم ناصر خودتی من این نگاه رو می شناسم . سه ساله باهاش زندگی کردم . سه ساله حرفای دلشو خوندم . سه ساله می دونم ذره ذره نیاز هاش چیه .. همون چند ثانیه تمام درد های درونشو خوندم . کاری ازم بر نمیومد . واقعیت یعنی درد جدایی .. یعنی تلخی و پایان یک رویایی که ازآغاز می شد حدس زد که آخرش جز یه کابوس نمی تونه باشه ولی هردومون شیرینی لحظه های عشق ودوستی رو می خواستیم .. واسه این که دیگه حتی واسه چند ساعت هم که شده سوءتفاهم زیادی درش ایجاد نشه دستمو کشیدم .. خداحافظی کردیم .. اونو با نگام تعقیب می کردم . هر چند لحظه درمیون سرشو بر می گردوند و بهم نگاه می کرد . ناصر دیوونه سر کی داری شیره می مالی ؟/؟ داری میری و تازه دارم بهت اعتماد می کنم که ساده ترین ساده هایی .. چقدر عاشق سادگی و پاکدلی مردونه هستم . دستمو گذاشتم رو سینه ام . یه آهی کشیدم تارا ناراحت نباش . سر نوشت این بوده . اون داره میره سمت زندگیش و تو هم داری میری به دامن اون زندگی که دوست داری و حقته ولی ای کاش حداقل ده سال جوونتر بود .. مجرد بود .. حالا یه جوری با زندگی متوسط اون کنار میومدم ولی بابام راضی نمی شد .. تارا بهش فکر نکن دیگه همه چی تموم شده .. می خواستم برای اولین و شاید آخرین بار به خاطرش اشک بریزم .. ولی جای مناسبی نبود . … واما دوباره می شنویم از زبان ناصر خان …. خیلی سختم بود که نقش باجناقمو بازی کنم . بعضی وقتا حس می کردم که اون یه جورایی داره بازیم میده و همه چی رو فهمیده .. ولی اگه همه چی رو فهمیده و به روم نیاورده نشون می ده که چقدر دوستم داره و به شخصیت من احترام میذاره ..اونا تو تهرون خونه داشتند . قرار بود خواستگاری همون شب توی تهرون و خونه شون بر گزار شه .. یه حرکتی کرد که اولش یکه خوردم و ناراحت شدم ولی یه جوری نگام کرد که دو تا معنی می شد ازش استنباط کرد .. اون دستمو تو دستاش گرفت .. یا منو شناخته و شایدم این جوری راضی تر شده باشم و یا نشناخته و زبونم لال به اونی که فکر می کرده باجناقمه نظر داشته .. نه نه .. تارای من این جوری نیست . یعنی اون از این تیپ شش در هشت من خوشش اومده ؟/؟ سن براش مهم نیست ؟/؟ بی خود از اول خودمو معرفی نکردم ؟/؟ نه من تارای نجیب خودمو می خوام .. نه باید منو شناخته باشه .. شایدم بی منظور دستمو گرفته و حواسش پیش من حقیقی رفته .. بااین حال پشت سرمو نگاه می کردم و می دیدم که اونم با نگاش داره تعقیبم می کنه .. رفتم لای درختا . یه گوشه خلوت تا راحت اشک بریزم . هیشکی جز خدا و آسمون آبی لای درختا و خود درختا و چمنها شاهد اشکام نبوده و زار زار می گریستم . دیگه همه چی تموم شده بود . باورم شده بود که اون مال منه .. البته در دنیای خیال .. دلم گرفته بود . قبلا هر وقت دلم می گرفت تارا میومد کمکم .. اگه ازش دلخور می شدم خودش از دلم در می آورد . تارا خیلی خوب بود . دوست داشتنی و بهترین .. مهربون .. دلم می خواست همیشه بدونم که دوستم داره . وقتی که چند روز یا حتی چند ساعت بی خبرم می ذاشت, حرص می خوردم .. اون شب رفتم تو اتاق خودم . حال و حوصله هیشکی رو نداشتم . سر درد رو بهونه کردم و می خواستم ببینم تارا به عنوان آخرین پیام چی واسم نوشته .. اون حقش خیلی بیشتر از ایناست که من علافش کنم . ولی احساس گناه هم می کردم . اگه یه خورده عاشقم شده باشه چی ؟/؟ چرا من بهش دروغ گفتم .. چرا . اگه بفهمه میگه حتما دوستش نداشتم ولی به روم نیاورده .. تارا چرا نزدی زیر گوشم .. چرا تو این قدر خوبی که من باید حسرت از دست دادن تو رو بخورم ؟/؟ تارا دوری از تو رو چه جوری تحمل کنم ؟/؟ من بدون تو می میرم . تارا من می میرم .. اونو در کنار خواستگارش تصور می کردم .. با لبخند های اول آشنایی و صدای خوشحالی مهمونا .. دلم می خواست سرمو بکوبم به دیوار .. ناصر این کارو نکن . مگه تو خودت نگفتی که خوشبختی تارا رو می خوای ؟/؟ مگه تو نگفتی که اون بالاخره مال یکی دیگه هست ؟/؟ مگه تو نگفتی که به خاطر شادی اون شاد میشی ؟/؟ پسر بخند . پاشو شیرینی بخور . عشق تو داره خوشبخت میشه ..خود خواه نباش . بد جنس نباش . سالها پیش وقتی که تو در این زمان از زندگیت داشتی لذت می بردی اون هنوز واسه خودش آرزوها داشت و از این لذتها چیزی نمی دونست .. خود خواه نباش بذار زندگیشو کنه .. تو هیچ حقی نسبت به اون نداری .. سالها اونو علاف بازیهای کامپیوتری و خود خواهی خودت کردی . دیگه وقتشه که دست از سرش برداری .. حرف زدن با خودم ادامه داشت .. ناصر! ولی تارا هم می خواست .. هر بار قهر می کردی اون نازتو می کشید دلش واست می سوخت . دوست نداشت ازش جدا شی .. ..خب اونم یه دیوونه ای مثل تو .. بعد به خودم گفتم اگه تارا بشنوه این شوخی رو باهاش کردم یه چیزی بهم میگه .. پای کامپیوتر نشستم تا شب شه .. چشامو از صفحه مانیتور بر نمی داشتم . رفته بودم رو قسمت چت . یهو ساعت دو نیمه شب دیدم سلام کرده .. سلامشو دیدم .. حتما مهمونا رفتند و نامزد کرده یا شیرینی خوردن .. دیگه همه چی تموم شده بود . دلم لرزید . می ترسیدم جمله بعدی رو بخونم ولی جمله بعدی وجود نداشت . بهش تبریک گفتم . چیزی نگفت . -ازت یک سوال دارم ناصر بهم دروع نگو . کاریت ندارم فقط بگو آره یا نه -امروز تو بودی پیشم ؟/؟-آره -برو نامه امو تو ایمیلت بخون من منتظرتم .. رفتم و نوشته شو خوندم .. .. خیلی مفصل نوشته بود ولی خلاصه اش به این صورت بود .. پسر تو هیچوقت هنر پیشه خوبی نمیشی .. سرم کلاه گذاشتی و دلمو دزدیدی ولی دیگه توی روز روشن که نمی تونی سرمو کلاه بذاری و بگی من با جناق من هستم .. فکر کردی پس از این همه مدت من هنوز بوی تو رو احساس نمی کنم ؟/؟ سرتو انداختی پایین که من چشاتو نبینم ؟/؟ چی فکر کردی ؟/؟ فکر کردی من ناراحت نیستم ؟/؟ فکر کردی دوستت ندارم و بهت احترام نمی ذارم ؟/؟ فکرکردی تحقیرت می کنم ؟/؟ من تو رو به خاطر خودت خواستم . با همه کم و کاستیهات .. برام کاملترین بودی ……….. وقتی نوشته هاشو می خوندم هر لحظه بیش از لحظه پیش حس می کردم که چقدر دوستش دارم . این چند سالی تا به این حد بهم اظهار محبت نکرده بود .. دختر تو داری شوهر می کنی .. چطور این همه مطلب واسم نوشتی . چطور تا این حد بهم اظهار محبت می کنی ؟/؟ چقدر وقت درس خوندنت بدون این که بخوام اون اوایل حالتو می گرفتم .. آخه تارا من همینارو می خواستم .. می خواستم بهم بگی که دوستم داری ..عاشقمی .. ولی آخرش چی شد ….تارا یه قسمت دیگه نوشته بود که ناصر مهربون و با شخصیت من ! خودتو مقصر ندون .. منم دلم می خواست با تو باشم . شاید می خواستم باور کنم که در دنیای بدیها دنیایی که مرداش بیشتر خیانتکارن یه آدم مهربون و با وفا هم پیدا میشه و به هر حال منم بهت دل بستم .. شاید کار ما اشتباه بود ولی هردومون از این اشتباه لذت بردیم و درس گرفتیم .. سه سال در نهایت ادب و نزاکت با هم حرف زدیم و عشق ما از تصوربوسیدن و بغل کردن جلوتر نرفت .. بوسه هایی در خیال .. ناصر منم دوستت دارم .. تا آخر زندگیم تا وقتی که نفس می کشم تا وقتی که می بینم و حس می کنم . سهم من از این دنیا هر چی که باشه همیشه در قلب من سهمی خواهی داشت و من امیدوارم که جای منو تو قلب خودت هرگز به کس دیگه ای ندی … درپایان ازم خواسته بود که چت کنیم . دست و پام می لرزید اصلا از نامزدی خودش نگفته بود شاید می ترسید من ناراحت شم . .. من و تارا شروع کردیم به چت .. -ناصر یادت میاد همیشه واسم داستان بلدرچینو می گفتی که هرروز منتظر بود دهقان بیاد خونه شو در میان مزرعه خراب کنه تا زمینش واسه کشت سال دیگه آماده شه ؟/؟ اون بلدرچین تو بودی و مزرعه , عشق تو .. شایدم دهقان من بودم و شایدم دست سرنوشت -آره می دونم تارا .. چقدر خوب داری یه خبری رو که می ترکونه به آدم میدی .. آره می دونم خونه بلدرچین خراب شده -ناصر نشد که از شر من خلاص شی . امیدوارم از این خبر بد ناراحت نشی . این خواستگار مطلوب نبود مقبول نیفتاد -باورم نمیشه .. باورم نمیشه .. یعنی تو هنوز آزادی .. می تونی بازم بیای و شبا با هم چت کنیم ؟/؟ یعنی رویای من هنوز تموم نشده ؟/؟ -دیوونه چند بار بهت بگم بگو ما رویای ما .. -ولی بالاخره یه روز که تموم میشه .. -حالا تا اون روز .. می دونی من تصمیم گرفتم که به درسم ادامه بدم و دکترای خودمو بگیرم ومی دونم موفق میشم حتی اگه چند سال طول بکشه .. و تا اون موقع هم قصد از دواج ندارم -جدی میگی ؟/؟ -شوخیم کجا بود .. به شرطی که باهام راه بیای و هی نق نزنی که به من محبت کن . هر دقیقه ثانیه بیا رو چت .. ممکنه گاهی وقتا تا دوروز نیام . باید در کنکور قبول شم .. من می تونم می تونم قبول شم -آره تارا حتما قبول میشی . حتما .. تارا نمی دونی چقدر خوشحالم .. چقدر .. -آهای کی بهت گفته واسم کارت شارژبفرستی ؟/؟ من با این طلاها چیکار کنم ..؟/؟ -بهم پسش نده .. تو این چند ساله هیچی ازم نخواستی .. چقدر سر این کارت شارژبا هم دعوا افتادیم ؟/؟ دلم می خواست درآخرین روز این طلسمو بشکنم . -ولی حالا که آخر نشده . تارااینارو داشته باش دوستت دارم خواهش می کنم دلمو نشکن .. -ولی همه اینا رو قایم می کنم . -قربونت .. تارا باورم نمیشه .. حس می کنم بیست سال جوون شدم .. -ناصر شاید باور نکنی منم به اندازه تو خوشحالم .. خوشحال و نمی دونم دیگه چی بهت بگم .-تارا تارا تارا راستشو بگو آیا به خاطر منم بود که یه خورده بازم کوتاه اومدی ؟/؟ -یه تیر دو نشون کردم دیگه . حالا این قدر خودتو نگیر . -تارا می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -بپرس -اگه شرایط ما جور بود و موانعی نبود و من و تو در یه جزیره تنها بودیم و هیشکی دیگه هم نبود تو باهام ازدواج می کردی ؟/؟ -تو دوست داشتنی ترین دیوونه دنیایی . تو که خودت می دونی من جز تو هیچ مرد دیگه ای رو دوست ندارم . جزیره کجا بود توی همین دنیای شلوغ خودمون هم بهت بله رو میگم .. شاید تو خیلی چیزارو نتونی بهم بدی ولی یه چیزی رو داری که خیلی ها نمی تونن بهم بدن و من ته دلم اونو از تو می خوام واون سادگی و پاکی و صداقته -تارا فکر می کنی برسه زمانی که رویای عشق من و تو آخرش به خوشی ختم شه ؟/؟ -چرا که نه .. بازم دوباره رفتیم تو خط یک رویا .. هردومون می دونستیم که بازم یه بازی دیگه رو شروع کردیم یا بهتره بگم داریم به همون بازیمون ادامه میدیم .. ولی من اون شب خوشبخت ترین مرد دنیا بودم هنوز خونه بلدرچین خراب نشده بود … پایان .. نویسنده .. ایرانی

خواهر خوب و خوشگلم 2 بالاخره اون روز رسید . من رفتم حموم و به اصطلاح پاک شدم . مامان ولم نمی کرد می خواست هر طوری شده کاری کنه که عبادت رو شروع کنم . قبلا همه چی رو به من یاد داده بود ولی من زورم میومد واسه عبادت صبح زود از خواب پا شم . بگذریم . شب اول من و تارا رفتیم که بخوابیم . می دونستم که خوابم نمی گیره . یه جورایی حس می کردم که به دست مالی های اون و توجهش عادت کردم . چشامو بهش می دوختم . خجالتم میومد که بهش بگم بازم دستاشو بذاره رو سینه هام . بازم به کوسم یه نگاهی بندازه . روم نمی شد . اونم داشت با نگاهش منو می خورد . شایدم یه حسی مث حس منو داشت . هوا گرم بود . هنوز کولرا رو نداده بودیم سرویس . واسه همین لباسامو تا اونجایی که می شد کم کرده بودم . با یه لباس زیر دخترونه یه سره که تا زیر باسنم می رسید دراز کشیدم . -ترانه .. مطمئنی که دیگه خونریزی نداری ؟/؟ اون وقت اگه ندونی و مامان صبح از خواب بیدارت کنه و بخوای که عبادت کنی گناه داره .. -نه تارا جون دیگه خون نمیاد .. -تشخیصش دقت می خواد . تو باید دستتو بذاری رو کوست خوب بررسی کنی و ببینی یه اثری از خون می بینی ؟/؟ یه خورده سخته .. -خواهر جونی خیلی زحمتتو این روزا زیاد کردم می تونی تو این کارو برام انجام بدی ؟/؟ برق خوشحالی رو تو نگاه تارا می دیدم . اون روز اصلا به این فکر نمی کردم که تارا ممکنه این حرفا رو به خاطر هوس و میل خودش گفته باشه ولی بعد ها وقتی که بزرگتر شدم و عقلم بیشتر می رسید متوجه شدم که اون اینا رو به خاطر خودشم گفته . چون یه جورایی می خواست با همون چند حرکت اول منو به هوس بیاره و یه جورایی خودشو به من بچسبونه . خودشم لباسای خودشو در آورد وبا یه تاپ و یه شورت جلوم بود . بازم شورت من رفته بود زیر لباس زیرم ولی پاهای هر دو تامون لخت بود . نمی دونم چرا حس می کردم که از تماشای اندام تارا لذت می برم . -دراز بکش بینم .منم دراز کشیدم و اونم شورتمو آروم از پام کشید پایین . پاهامو به دو طرف باز کردم . کف دستشو گذاشت رو کوسم . حس کردم لذت زیادی می برم . یه احساسی که دلم نمی خواست دستشو از رو کوسم ورداره . دوست داشتم همین جوری باهاش بازی کنه . احساس کردم که کوسم خیس شده . -تارا داره خون میاد ؟ /؟ یه چیزی انگار رو دستت ریخته . اصلا حوصله شو ندارم دوباره نوار بذارم روش .. خندید و گفت رو چی ترانه ؟/؟ اسمشو ببر من و تو که دیگه غریبه نیستیم . من که دیگه پسر نیستم . -همون نازمو میگی ؟/؟ بهش میگن ناز -قربون خواهر ناز خودم بشم . ولی خودمونیم این فقط یه وقتایی ناز میشه . خب همیشه نازه . اما اسم اصلی اون کوس هست و تو خودتم می دونی .. صورتم سرخ شده بود . نترس اینی هم که دست منو خیس کرده خون نیست یه ترشحات و موادیه که در اثر فعالیت زیاد هورمونهای جنسی بعد از دوران بلوغ اگه یه تحریکاتی صورت بگیره خودشو در ناحیه کوس و روی کوس نشون میده .. وای این تارا دست بر دار نبود . -با این حال ترانه جون من چند بار دیگه دستمو همین جوری روی کوست می کشم تا مطمئن مطمئن شیم که اثری از خون نیست و تو هم گناه نمی کنی و توی آتیش جهنم نمی سوزی . هر دو سه بار که کف دستشو رو کوسم می کشید اونو می آورد بالا و بهم نشون می داد می گفت ببین رنگ خون رو نمی بینی همه مال اینه که یه جورایی داره خوشت میاد . چشامو بسته بودم و دوست داشتم در این حالت بخوابم . بدنم سست شده بود . دلم تند تند می زد . می دونستم اون لحظه اگه برم جلو آینه صورتم یه رنگ پریدگی خاصی به خودش گرفته . وقتی تارا لباس خوابمو داد بالا و اونو از سرم در آورد دیگه از خجالت داشتم می مردم . رفت و درو از داخل قفل کرد . تاپ خودشم در آورد و شورتشم همین طور . واییییی نهههههه خواهر خوشگل و خوش بدن من جلوی من این جوری لخت ؟/؟ وای من بازم داشتم آب می شدم . می خواستم بهش بگم بده .. خوب نیست . هم روم نمی شد و هم خواهر بزرگترم بود و ازش حساب می بردم . یادم میومد که تا چند وقت پیش از این جریانات همش با هم دعوا داشتیم . رو وسیله ها ..رو ساعت تماشای بر نامه های تلویزیون و استفاده از چیزای عمومی .. هرکدوممون دوست داشتیم خودمونو بیشتر تو دل بابامون جا کنیم . ولی مدتی بود که اون باهام خیلی صمیمی شده بود . دیگه کاری به این کارا نداشت . همه چی رو دیگه واسه خودش نمی خواست .. دیگه دوست نداشتم اون تارای خشن بر گرده . خواهر خوب و قشنگم منو بغلم زد و لباشو گذاشت رو لبام . راستش از این که یکی لبامو ببوسه یه جوری می شدم ولی وقتی اون یه دستشو گذاشت رو کوسم و یکی دیگه رو رو سینه ام دیگه بی اندازه بی حس شده بودم و اصلا منی که از بوسه لب به لب نفرت داشتم خودم لبای تارا رو میک می زدم . داغ شده بودم . حتی زبونمو در آورده میذاشتم تو دهنش و دنبال زبونش می گشتم که زبونش بزنم . چقدر این کار بهم مزه می داد . یعنی همه این تغییرات در این چند وقتی در من به وجود اومده ؟/؟ هرچند خیلی هم بی حوصله بودم ولی حالا این بی حوصلگی های من واسم یه حال و هوای دیگه ای رو به ارمغان آورده بود . خواهرم لباشو از رو لبام ورداشت زیر گلو ی منو آروم آروم بوسید و رفت به طرف سینه های خیلی کوچولوم . اون روزا خیلی راحت تو دهنش جا می شد . حتی می تونست دو تا سینه رو با هم بذاره تو دهنش . …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

مامان حشری دراینترنت ۱ من 47 سالمه . اسمم فیروزه هست و با پسر 15 ساله ام فرید تو یه خونه ویلایی خیلی بزرگ تو یکی از نقاط شمالی تهرون خودمون زندگی می کنم . حدود یه سالی میشه که شوهرم یعنی بابای فرید مرده . منم از اونجایی که خیلی هات و حشری بودم هنوز چهل روز نشده هوس رابطه با مردای دیگه به سرم افتاد ولی این فرید اکثرا موی دماغم بود . خیلی خوشگل و خوش اندام هم هستم . با سینه هایی درشت و سایز 75 و باسنی که وقتی راه میفتم تو خیابون یه جوری اونو می گردونم که اونایی هم که نمی تونن ببینن خوب ببیننش . صورتم گرد و سفید و در هر حال دروغکی گفتم شناسنامه مو گم کرده المثنی گرفتم . اولی رو طوری دستکاری کردم که ده سال منو کوچیک تر معرفی کنه که اگه یکی بیاد و بذارم جلوش فکر نکنه داره با یه 47 ساله طرف میشه چون خیلی اهل حال بودم وبعد هم با یه فتوکپی قلابی و یه سری کارای دیگه و پارتی و ..یه شناسنامه گرفتم که ده سال کوچیکترم نشون بده . دختر م 22 سال داشت و شوهر کردو رفت شهرستان . بگذریم حالا ریزه کاریهاشو ول می کنیم میریم سر اصل مطلب . شوهرم سرهنگ باز نشسته بود و کلی هم حقوق می گرفت و مشکل مالی نداشتم . پسر همسایه مون که دانشجو بود و کار هم می کرد اومده بود تا مثلا نقاشی اتاقامو ردیف کنه ولی با یه نگاههایی که بین ما رد و بدل شد خوب رفتیم تو عمق وجود هم .. ولی این فرید کنه و مزاحم بود . این پسر خوش تیپ و خوش هیکل اسمش بود سمیر . یه بار که فرید واسه چند دقیقه ای رفته بود سر خیابون چیزی بگیره با گستاخی اومد بغلم کرد و منو بوسید .. منم گذاشتم کارشو بکنه . خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم .. زنگ زدم واسه فرید و اونو فرستادم دنبال نخود سیاه .. درهمین فاصله سمیر و من رفتیم رو کامپیوتر می خواست بره یه سایت سکسی و عکسای زن و مردای لختو هنگام سکس نشونم بده و تحریکم کنه .. وای چه عکسایی .. زنا همه عکس کوس و کونشونو می ذاشتن اونجا .. تماشای کیر کلفت مردا هوسمو زیاد کرده بود -فیروزه خانوم ببخشید اگه سختتونه برم یه صفحه دیگه -نه عزیزم اگه برای همه هست خوب برای ما هم هست . اکثرا پیش اون با لباسای فانتزی و بدون روسری ظاهر می شدم . در هرحال فرید گاهی یه اخمهایی می کرد ولی بهش رو نمی دادم و می گفتم من همینی هستم که می بینی و بابات هم که زنده بود پیش همه این جور راحت بودم . وقتی شلوار استرچ کون نما پام می کردم حتی فرید هم چشاش خیره می شد چه برسه به پسرای غریبه .. وقتی که خونواده شوهریم می خواستند برن مشهد و به من و پسرم گفتند که باهاشون بریم من بهونه ای تراشیده و عذر خواستم اما فرید رو با اونا روونه کردم . دیگه می خواستم تنها باشم و خودمو در اختیار سمیر این دانشجوی نقاش خوش تیپ و خوش اندام بذارم . باهاش یه بار دیگه احساس جوونی کنم و حس نکنم که بیوه ام . فرید به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگش که هنوز زنده بودند و عموش و زن عموش و چند تن دیگه دوسه تا ماشین شده راه افتادند طرف مشهد .. واسه این که مطمئن شم تماس گرفتم و اونا توراه بودند .. یه ساعتی از تهران دور شده بودند که زنگ زدم به سمیر که بیاد . این بار یه دامن کوتاه خیلی فانتزی تنم کردم با یه تاپی که انداممو به خوبی توی دید مینداخت . دلم می خواست که سوتین نبندم ولی حس کردم که ممکنه یه خورده سینه هام ایستادگی نداشته باشه . دامن مشکی و تاپ صورتی , خیلی خوشگل تر و ناز ترم کرده بود .. سمیر که اومد سور پرایزش کردم .. همون اول که وارد شد بغلش کردم و یه لب ازش گرفتم .. با تعجب به من نگاه می کرد .. رفت سراغ وسایل نقاشی دستشو کشیدم -عزیزم امروز قرار نیست اتاقا رو رنگ بزنی .. پسر تو مثل این که اصلا احساس نداری . امروز باید منو رنگ بزنی .. منو -پس فرید کوش فیروزه جون .. -اون رفت تا یه هفته دیگه هم نمیاد .. جریانو توضیح دادم … همونجا پاهاش سست شد و کیرش که از اول شق بود .. خیلی کیف می کردم که کیرش واسه من شق کرده .. طوری هم باهاش حرف می زدم که مثلا 37 سالمه -سمیر جون فکر نکن 15 سال ازت بزرگترم خیلی سردم . هنوز داغی منو ندیدی -فیروزه خانوم به اندازه کافی دیدی .. دستشو گذاشت دور کمر من و یه خرده هم اومد پایین تر و کف دستشو رو باسنم و خودمونی تر بگم رو کونم قرار داد . آخ که چه حالی داشت و بهم آرامش می داد . دوست داشتم زود تر برم سر اصل ماجرا . هیجان داشتم و عجله می خواستم زود تر کوس گشایی کنم و این فاصله اندکی رو که بین من و سمیر وجود داره بشکنم . حدود یک هزار متر ی می شد این حیاط ما .. یه استخر کوچولو و باغ بزرگ گلها و چند تا درخت .. وای که شوهر نازنین روحت شاد اگه اینا رو واسم نمی ذاشتی امروز چه جوری می خواستم حال کنم . دوازده سالی ازم بزرگتر بود . زود مرد . رفتیم تو اتاق خواب . تاپمو در آوردم .. خواستم زود تر قال قضیه رو بکنم .-ببینم به نظرت رنگ سوتین با اندامم می خونه ؟/؟ اومد جلوتر و دستشو گذاشت رو زیپ دامن من و در حالی که اونو پایین می کشید گفت باید با شورتت بخونه و ست باشه . سوتین من مشکی بود و شورت هم یه شورت لامبادایی وسوسه انگیز .. دست سمیر بی اختیار رفت رو قسمت کیرش .. لباساشو در آورد .. غرق بوسه ام کرد .. دلم می خواست همونجا دراز شم و خودمو در اختیارش بذارم -آهههههه عزیزم منو ببوس بازم ببوس .. دستمو از رو شورتش به کیرش می زدم و بعدش از لای شورتش به کیرش رسوندم .. دوتایی مون توافق کردیم که بریم حیاط .. ودر کنار استخر و گلها .. چه فضایی .. حس می کردم که در باغ بهشت ومثل حوا در کنار آدم هستم .. هرچند میگن طول آدم 17 متر و عرضش ده متر بود یعنی ده برابر سمیر . خنده ام گرفته بود . کنار استخر یه جایی تو سایه دراز کشیدم و سمیر دستاشو گذاشت رو اندامم . اول سوتین منو باز کرد . اومد رو من خوابید . کیرشو از پوشت شورت به کونم می مالید . .. -بچه پررو اجازه گرفتی .. ؟/؟ -اجازه رو که از زبونت نباس بگیرم فیروزه جون .. اون بی زبونایی که منتظرن و فریاد کیر کیر سر دادن اجازه شو به من دادن . با این شورتی که پام بود دیگه از همون اول کیرشو تنظیم کرده بودم . کف دستاشو قرار داده بود رو کونم و لباشو هم بعدا گذاشت روش . کونمو به دو طرف باز کرده و زبونشو رو چاک وسط که خیسی کوسم به اونجا هم سرایت کرده بود می کشید .. نگاه من به آب آبی نما و زلال استخر و آسمون آبی و باغ گلها هوسمو دو چندان می کرد . داشت خوابم می برد . نوازش ها و بوسه های سمیرو حس می کردم . حتی در آورده شدن شورتک خودمو به دست اون .. در یه خماری عجیبی قرار گرفته بودم . صدای پرنده هایی که نمی دونم برای هم می خوندن یا از سکس ما لذت می بردند . کیر کلفت و تازه و داغ سمیر از پشت و از مسیر کون رفته بود توی کوسم . دلم می خواست تا ساعتها زیر همون کیر می بودم . .. پوستم در حال لذت بردن بود .. کوسم و تمام تنم و سینه و همه جام .. چه لذتی داره آدم در دنیای خودش باشه و هر کاری دوست داره انجام بده . سمیر گاه کف دستاشو می ذاشت زمین و به صورت عمود منو می گایید .. دلم می خواست صورت پر هوس اونو هنگام گاییده شدنم ببینم . رو کردم . پاهامو از وسط باز کرده و اون از روبرو منو می کرد . حالا خیلی راحت می تونستم آسمون آبی رو ببینم و گلها و گیاهانو و سرمو که یه خورده بالا آورده و خم می کردم کیر سمیر رو هم می دیدم که با چه اشتهایی داره کوسمو می خوره و سیر بشو نیست .. یه لذتی در وسط کوسم وجود داشت که دوست داشتم همون لحظه ارگاسم شم و دوباره از نو با یه هوس تازه شروع کنم . اطمینان داشتم که درجا دوباره به هوس میام . -بکن .. بکن منو .. بکن .. -چقدر پوستت تازه هست .. نشون نمیده نزدیک چهل سالت باشه .. -اسم چهلو نبر سمیر جون سه سال مونده هنوز .. دستمو رو سینه هام گذاشته و خودم با اونا ور می رفتم تا سمیر که یه دستش رو کوسم بود و با دست دیگه اش از زیر با سوراخ کونم ور می رفت بتونه حال کنه . چقدر دلم می خواست از این صحنه های پر هیجان عکس تهیه کنم و بذارم تو اینترنت .. نکنه سمیر حسادت کنه .. وقتی بهش گفتم اونم گفت فکر خوبیه تازه من که نمی خوام کل صورتتو نشون بدم هیجانش هم زیاده و این جوری کیف می کنم این پری خوشگل مال خودمه و منم که دارم می کنمش ولی حالا این چند ساعتی رو بی خیال شیم چون دارم با وجودت حال می کنم . لذت می برم . دلم می خواد حواسم فقط به توباشه -باشه عزیزم . حالتو بکن .. بعدا . یه هفته وقت داریم .. یه لحظه حس کردم صدای در اومده .. نه کسی جز من و فرید که کلید اینجا رو نداره . حتما صدای در خونه همسایه بوده ولی نه فاصله تا خونه بعدی زیاده . عرض حیاط ما هم خیلی زیاده .. اوخ .. از وحشت نزدیک بود سکته کنم .. فرید بر گشته بود .. بعدا فهمیدم که تو راه خبر فوت یکی از بستگان درجه یک خانواده شوهری منو بهشون میدن و اونا بر می گردن .. -سمیر وحشت نکن .. بچه هست خیلی آروم بهم گفت که اون 15 سالشه . من به سن اون بودم سه سال بود تکلیف شده بودم . کیر سمیر تو کوس من شل شده بود -سمیر باهات قهر می کنم اگه کیرت عقب نشینی کنه .. واقعا هوس زیاد کوس خلم کرده بود . به جای این که خجالت بکشم بیشتر عصبی شده بودم . سر پسرم داد زدم -فرید کی بهت گفته سر زده بیای .. یه سرفه ای .. زشته .. -مامان مامان .. من ننگم میاد .. فوری خودمو از زیر کیر سمیر بلند کرده و دستمو گرفتم جلو دهنش -پسر تو حق نداری بگی من چیکار کنم و چیکار نکنم . این زندگی منه و خودم تصمیم می گیرم . تو فردا پس فردا که می خوای بری دوست دختر بگیری مگه من حق دارم بگم با کی دوست شدی ؟/؟.این حرفایی که می زدم بیشتر کوس شر بود . اولا ربطی به موضوع نداشت . در ثانی فضولی هم می کردم .. -اگه یک بار دیگه فقط یک بار دیگه ببینم تو کار من دخالت کردی دیگه رابطه مادر فرزندی ما بهم می خوره . من قیم و کفیل تو هستم .. شرایط هم طوریه که می تونم تمام اموال باباتو بالا بکشم .. واسم بازی در نیار .. شاخ و شونه نکش .. زود باش بینم برو از اتاق اون هندی کم رو بر دار بیار . فیلمبر داریت هم که خیلی قویه . نه دور بین هندی کم نه .. دور بین دیجیتالی رو بیار هم عکسای شیک و قوی می گیره هم فیلم . می خوام از من و سمیر در حالتای مختلف عکس و فیلم بگیری . پاشو بچه بجنب . اگه خوب کارتو انجام بدی شاید بخشیدمت .. پاشو برو مگه نشنیدی ؟/؟ ..فرید با ترس و لرز پاشد رفت طرف اتاق و با دور بین دیجیتالی بر گشت تا از صحنه کوس دادن مادرش به پسر همسایه فیلم و عکس تهیه کنه تا بذارمش تو اینترنت و گاهی هم واسه دل خودم ببینم . دریکی از این عکسها سرمو گرفتم طرف استخر و در یک حالت قمبلی کونمو طرف سمیر گرفته و به فرید هم گفتم که کجا وایسه تا در یه حالت مناسب کیر و کوس و اندام و منظره استخر و آسمون به خوبی تو عکس جا شن .. فرید این عکس رو گرفت -پسر بیا جلو ببینم چیکار کردی .. وای به حالت اگه عمدا عکسو بد انداخته باشی .. عجب عکسی بود همونی که می خواستم . به زور جلو لبخند رضایت خودمو گرفتم تا فرید رو پررو نکرده باشم .. قصد داشتم یه سری عکسهای انفرادی هم بگیرم که اونا رو گذاشتم برای وقتی که سمیر رفت . چند مدل عکس دیگه هم گرفتیم . دلم می خواست که ازمون فیلم هم بگیره . هم خودم داشته باشم هم این که اگه یه جاهاییش مناسب بود اونو بذارم داخل اینترنت . رفتیم تو آب . وقتی به فرید گفتم که از صحنه کوس دادن و عشقبازی ما توی آب فیلم بگیره یه لحظه مشتاشو گره کرد تا منو دید حالت طبیعی به خودش گرفت -پسر روت داره زیاد میشه .. با لبخند و رضایت این کارو انجام بده . آدم احترام مادرشو حفظ می کنه .. من تو رو این جوری تر بیت نکردم که روم وایسی . بهت یاد میدم که چطور احترام بزرگتر از خودت رو داشته باشی . آبرومنو دیگه بیشتر از این پیش آقا سمیر نبر . اون الان جای این که باشه پیش دخترای هم سن و سال خودش منو لایق و قابل دونسته و اومده کنار من .. اینا همش یه افتخاره پسرم .. -حتما منم باید برم ننه شو بکنم .. -بی تربیت .. از آب داشتم میومدم بیرون تا یکی بذارم زیر گوش فرید که سمیر جلومو گرفت و گفت من گذشت کردم شما ببخشش .. کاری به روز پسرم آوردم که از صحنه گاییده شدن من فیلم بگیره . اصلا به این فکر نمی کردم که فرید پسرم داره ما رو می بینه . دستمو به لبه های استخر چسبونده بودم . سمیر کونمواز وسط باز کرده و کیرشو محکم و با فشار به ته کوسم می کوبید .. -آههههههه جوووووون بکن منو سمیر .. کیرتو تا می تونی بکوبون به آخر کوسسسسم . فرید خوب خوب فیلم بگیر من می خوام همه جا قشنگ مشخص شه .. اگه کارتو خوب انجام بدی یه لپ تاب آخرین مدل برات می گیرم .. دستشو رو سینه هام گذاشته بود . و به حرکات سریع گایشی خودش ادامه می داد .. -فیروزه جون فیروزه آب کیرم می خواد بیاد ..-صبر کن پسر اول مال من بیاد .. مال منم داره میاد .. سمیر تو رو جون مامانت جون هر کی که دوست داری محکم تر بزن یه خورده صبر کن . جووووووون داره میا د .. آخیشششش .. فرید فیلمتو بگیرآخخخخخخ .. سمیر سمیر کوسسسسسم داغ داغه .. یه آب داغ داره حرکت می کنه .. وووووویییییی بدنم لرزید و دچار یه ارتعاش خاصی در تمام بدنم به خصوص اطراف سینه و زیر شکم و داخال و روی کوسم شدم . آبم اومده بود . -فرید بیا داخل آب .. می خوام خوب فیلم بگیری و زاویه مناسبی داشته باشی . الان سمیر جون می خواد تو کوسم خالی کنه .. -فیروزه جون بار دار نشی -نه سر لوله رو بستم .. البته دروغ نمی گفتم .. دیگه پسر دار که شده بودم بچه نمی خواستم . -چقدر کونت خوشگله .. قطره های آب که رو یه قسمتش نشسته هوسمو زیاد می کنه -فرید بیا جلوتر .. سمیر ناله کنان چند بار دیگه کرد تو کوسم و کشید بیرون .. من هوسم دوباره بر گشته بود .. -سمیر آبتو که ریختی تو کوسم کیرتو درجا بکش بیرون می خوام قشنگ توی فیلم بیفته .. وقتی آب داغ کیر داغ سمیر تو کوسم خالی شد دلم می خواست همونجوری تکیه داده به دیواره استخر باشم ولی باید اون صحنه پر هیجانو خودمم در خلوت خودم می دیدم . شایدم به اتفاق خود سمیر .. کیرشو کشید بیرون .. -فرید جان زود باش .. زود باش اگه خرابش کنی هر چی دیدی از چش خودت دیدی . سمیر هم خیلی تو کوسم آب ریخته بود . آبای کیرش عین سیل عقب گرد کردو ریخته شد بیرون . هنوز گرمای خودشو حفظ کرده بود . گذاشتم دو سه دقیقه ای از همون جریان فیلم بگیره . فرید نزدیک من داخل آب قرار داشت . تا رفتم بجنبم سمیر کیرشو کرد تو کونم -آخخخخخخخ دردم گرفت جر خوردم .. -جاااااان چه کونی .. حیفه آدم تو این منظره و محیط زیبا اونم داخل تهرون بزرگ از همچین کونی بگذره .. با همون درد , سر فرید داد می کشیدم -پسر ادامه بده هنوز تموم نشده چند بار باید بهت بگم .. زرنگ باش . یه فیلمبر دار خوب باید لحظه ها رو شکار کنه .. فرید بیچاره که فکر نمی کرد مادرشو زیر کیر یه غریبه ببینه هرچی رومن می گفتم گوش می کرد . سمیر تو کون منم خیس کرد .. خیلی دلم می خواست که بازم با هم باشیم …….ادامه دارد ………….نویسنده ……..ایرانی

مامان حشری دراینترنت ۲ ولی سمیر کلاس داشت و کلاسشم طوری بود که اگه غیبت می کرد این استادش خیلی سخت گیر و بیرحم بود . همدیگه رو بوسیدیم .. و رفت .. فرید هاج و واج بهم نگاه می کرد .. سرش طوری داد کشیدم که به زور جلو اشکاشو نگه داشته بود -تو یه سلام تو دهنت نبود .؟/؟ لااقل می تونستی جواب خداحافظی اونو که بدی . آبرومو پیش اون پسره بردی -مامان آبروت پیش من رفت خیالت نیست ؟/؟ دستمو آوردم بالا بزنم زیر گوشش که گفتم بی خیال باهاش کار دارم . من مگه چم از بقیه زنا کمتره . عکسم باید بره تو اینترنت .. -با این حال دستت درد نکنه . امروز تو اگه نبودی من نمی دونستم چیکار کنم . این جوری خواستم دلشو به دست بیارم تا دستور دیگه ای بهش بدم .. حس کردم سر سنگینه -فرید بیا می خوام برم باغچه باید ازم عکس بگیری عکسای قشنگ .. اونو به طرف خودم و باغچه کشوندم . آب پاشو گرفتم دستم تا به هنگام آب دادن گلها ازم عکس بگیره .. -عزیزم طوری عکس بگیر که قمبل کون و چاک وسط کوسم به خوبی توی عکس بیفته -مامان زشته خوب نیست بازم سرش داد زدم . -روحرف من حرف نیار . پسر با من یکی به دو نکن . گوش کن .. لوله آب پاشو یه بار از راه کون قمبل شده عکسشو گرفت که به کوس مماس شده بود و یکی هم از روبرو که اونو سر کوس قرار داده بودم . میون گلها دراز کشیده پاهامو به دو طرف دراز کرده و گفتم فرید جون از بالا عکس بگیر طوری که گلها همه دور و بر من باشند .. سمیر بهم یاد داد که این عکسارو چطور ردیفش کنم .. اسم این عکسو می ذارم گل کوس .. چقدر جالب میشه . کوس من در میان گلها .. به نظرت جالب نیست فرید ؟/؟ یه داد دیگه سرش کشیدم -پسره بی ذوق مادرت میره تا در دنیای اینترنت سرشناس شه تو اون وقت ساکتی ؟/؟ .. اون فقط سر تکون می داد . دستشو گرفته بردم طرف استخر . -ببین من الان لخت میرم تو آب شنا می کنم . طوری عکس یا فیلم بگیر که قالب کونم از تو آب مشخص شه . زیاد پایین نمیرم . اگه بدونی چه عکسهای تکی میشه . به من افتخار می کنی . مادرت از همه خوشگل تر و هوس انگیز تر نشون داده میشه . می دونم خوشت میاد . افتخار می کنی که مامانت این قدر خوشگل و مشهوره . افتادم تو آب .. شنا بلد بودم . رو آب دراز کش شده بودم ..-فرید بگیر بگیر استیل کون از این قشنگ تر نمیشه .. از روبرو و پهلو و کوس چاک داده و کون باز تا می شد مجبورش کردم که عکس بگیره .. دستمو گذاشتم رو کوس .. با حالت سینه های درشتم .. از آب اومدم بیرون و صبر کردم بدنم نیمه خشک شه . حس کردم چند قطره آب رو کونم قرار داره .. عکس جالبی می شد .. امیر با حرص ازم عکس می گرفت . چند ساعت تمام مشغولش نگه داشتم .. به بهانه های مختلف سرش داد می زدم حسابی جفت کرده بود . کاری به روزگارش آورده بودم که مجبورش کردم که تو حموم هم ازم عکس بگیره .. داخل وان .. فرو رفتن تو آب کف .. کون قمبل کرده با آب کف .. دراز کش کف حموم .. تیغ زدن روی کوس .. هرچند کوسم براق و بدون مو بود ولی برای هیجان هر چه بیشتر و یه حالت دکوری این کارو انجام دادم -فرید جان بازم اگه یه حرکاتی به ذهنت می رسه که ممکنه تحریک آمیز باشه بهم بگو .. اگه این عکسا رو خودت می فرستادی خوب بود .. مثلا زیر اونایی که سمیر داشت منو می کرد می نوشتی گاییده شدن مامانم توسط پسر همسایه .. زیر یکی دیگه .. مامان لخت در استخر .. دیگه هیجان زده بود به سرم و داشتم دچار نوعی جنون می شدم . فرید خسته و عصبانی می خواست از خونه بزنه به چاک . ساکشو جمع کرده بود و داشت می رفت . من تازه به هوس افتاده بودم که یه سری عکس دو نفری با هم بگیریم و شایدم فیلم . -وایسا پسره گستاخ . کجا داری میری .. زود باش دوربین عکاسی و فیلمبرداری رو تنظیم کن بینم … یه لحظه چشام به لاپای فرید و کیر شق شده لای شلوارش افتاد .. اون هوس منو کرده بود با این حال قصد داشت بره .. خیلی جالب می شد اگه می تونستم باهاش عکس بگیرم .. -وایسا من بهت احتیاج دارم -مامان تو به خاطر کارهای شخصی خودت بهم نیاز داری .. تو به سمیر نیاز داری به این که عکستو همه ببینند و تو دنیای خیال خودشون ازت تعریف کن .. -گوش کن پسر بیا اینجا بینم .. حالا واسه مامانت کیر شق می کنی ؟/؟ دیگه ناز کردن نداره که .. بیا تو حموم دوربین فیلمبرداری و عکاسی و دیجیتالی و هر چی رو که می تونی با خودت بیار . دستی و اتومات و هر جوری که میشه باید عکس و فیلم بگیری و دو نفره من و تو .. اونو به زور و با داد و تشر کشوندمش داخل حموم .. کف حموم دراز کشیدم . حالا خوب خوب کونمو بمال . از دو طرف و پهلوها و هر جایی که دوست داری .. اون همه چی رو تنظیم کرد البته در حالتی که من به دیواره حموم تکیه داده بودم و در یه حالتی که قمبل کرده بودم راحت تر کونمو ماساژمی داد و عکس و فیلم می گرفت .. همون کنار دیوار رو به اون کردم .-بیا جلو بینم حالا کوسمو لیس بزن .. هاج و واج منو نگاه می کرد . انگاری که گفته باشم بیا تا گردنتو قطع کنم .. -فرید اعصابمو خرد می کنی . موهای سرشو گرفته و محکم سرشو به طرف کوسم کشوندم تا لباش رو کوسم قرار بگیره و اتومات زبونشو رو کوسم کشید . یه چند تا لیس که زد دیگه ردیف شد طوری هم لیس می زد که با زاویه و جهت فیلمبرداری و عکس بخونه . ولی برای عکس باید پی در پی تنظیم می کردیم . -حالا فرید جون طوری شفاف فیلم بگیر که از رو همون بشه عکس تهیه کرد -ولی مامان خود دوربین عکاسی یه کیفیت مخصوص عکس داره و بهتره .. شورت فرید رو از پاش در آوردم . -مامان نه .. مامان نهههههه .. ساکت شو حرف زیادی نباشه . تازه این جاهای آسونشه .. هنوز کو جاهای سخت سختش .. کیرشو گرفتم تو دستم .. ببین چقدر شق شده .. حالا از ساک زدن عکس و فیلم بگیر .. یه طوری میک زدم که دیگه نتوست خودشو نگه داشته باشه و خالی کرد تو دهنم .. دور و بر دهنم پر آب کیرش شد .. -زود باش زود برو دور بین رو تنظیم کن .. می خوام آب سفید کیر دو رو بر دهنم و روی کیر تو مشخص شده .. عنوان عکس اینه ساک زدن کیر پسر توسط مادر .. ارسال عکس توسط پسر .. چه حالی میده .. برای اولین بارعکس و فیلم طبیعی سکس پسر و مادر .. معرکه میشه .. کولاک می کنم . فرید دیگه مثل یک گرگ گرسنه نگام می کرد . سکس پسر با مادر .. چقدر باحال میشه .. هرچند تصور این مسئله یه زمانی برام امکان پذیر نبود ولی از اونجایی که اون امروز منو در حالت سکس با سمیر دیده بود و در حالتهای مختلف ازم عکس گرفته بود و با این داستانهایی که در اینترنت خونده و عکسهایی که دیده بودم همه چی واسم عادی شده بود . -مامان اینجارو دیگه نه .. من نمی تونم -ساکت پسر تا اینجا خوب راه اومدی .. با دست کمرکیرشو گرفته گفتم دم خروسوببینم یا قسم حضرت عباسو باور کنم . برو دور بین رو درست در همین نقطه رو کیر خودت و کوس من تنظیم کن عکس جالبی میشه . عکسای مختلفی بر داشتیم . .. دریکی از این عکسها که کیرش به کوس من در حالت کون قمبلی چسبیده بود یه تکونی به کونم دادم که چند سانت از کیرش رفت تو کوسم .. صدای اتومات عکس بر داری رو که شنیدم کونمو محکم تر به عقب فرستادم . تمام کیر فرید رفت تو کوسم .. -اوخ مامان کیر رفت تو کوس .. -خودم خواستم .. -مامان نه زشته عادت می کنم …. بی ادبی میشه .. -بسه بچه پررو اینجا من همه کاره ام . خودمو ازش جدا کرده روش خوابیدم .. وقتی بزرگتر یه دستوری میده کوچیکتر میگه چشم .. طاقباز شده پاهامو باز کرده لاپامو با اون کوس درشتو نشونش داده گفتم بکن توش .. زودباش .. با یه ترس خاصی اومد طرف کوسم . یه چشمی گفت و کیرشو کرد تو کوس مادرش .. -آخخخخخ مااااامااااان .. -کوفت .. کوفتت می گرفت .. ناز داشتی حالا بیا ببین چه جوری داری از حال میری .. ناراحت نشو . به دل نگیر . آخخخخخخخ عزیزم .. خیلی خسته شدی .. اینم جایزه تو .. پسر خوب و حرف گوش کنی باشی همیشه از این دستمزد های خوب بهت میدم .. -ولی مامان ! سمیر هیچ کاری نکرده بهش دستمزد دادی – چند بار بهت بگم تو کار بزرگترا دخالت نکن . ببین عزیزم من 22 سال ازت بزرگترم -مامان ریاضیت خرابه 32 سال -بچه بار آخرت باشه از این حرفا می زنی .. من اون وقتا که با بابات می خواستم ازدواج کنم یه مدت گیر می دادن می گفتن باید حتما 18 سال باشی .. مجبورشدیم شناسنامه رو ده سال دستکاری کنیم که راحت تر می شد یه رقمو دست زد و اون حروفیش هم زیاد طولانی نبود .. حالا رفتم درستش کردم -پس مامان تو خیلی جوونی .. میگم چرا هیکلت اصلا به 47 ساله نمی خوره ؟/؟ مامان جونم چه نازی.. -راستشو بگو پسر تو خیلی با ایمان و صادقی تا حالا هیشکی رو گاییدی ؟/؟ سرشو انداخت پایین و گفت مامان دعوا م نمی کنی ؟/؟ داشتم حرص می خوردم . خودم حاضر بودم زیر کیر ده نفر باشم ولی زیر کیر اونی که هستم فقط کوس منو زیر کیر خودش داشته باشه .. و راحت تر بگم من مال همه باشم و همه فقط مال من . -مامان من فقط کون دختر همسایه مونو کردم .. همین .. کوس خیلی داغه و باحاله .. -بخواب روزمین .. گوش بده حرفمو . یه دستی به کیرش زده و گفتم عین کیر اون خدا بیامرزه .. بچه به باباش رفته .. به تخمش .. یه خورده باید بارور ترش کنم .. نشستم رو کیرش و امونش ندادم . چه حالی می کردم ولی واسه این که بچه زبون درازی نشه نشون نمی دادم که چقدر حال می کنم .. افتاده بودم رو فرید و اونم کونمو با دستاش به پهلوها باز کرده و کیرشو از طرف پایین به سقف کوسم می کوبید . گوشه حموم یکی از شورتام افتاده بود رو زمین .. همونو به دهن فرید نزدیک کردم و اونم با زبونش شورتو لیس می زد و اونو فرو می کرد تو دهنش . قوتم زیاد شده بود و خستگی ناپذیرانه با کیر فرید حال می کردم .. بی حسی و سستی به تمام بدنم سرایت کرده بود نمی خواستم صدای هوسمو بشنوه ولی یه چیزایی دستگیرش شده بود .. در لحظه ای که می خواستم ارگاسم شم اونو محکم به خودم فشردم و کیرش با فشار به مغز و کناره های کوسم چسبید و من خودمو روش نگه داشته و با سرعت به کیرش فشار می آوردم . به شدت خودمو جمع کرده به زمین فشار داده تا فرید نفهمه که ارگاسم شدم .. یه خورده که آروم گرفتم کف حموم دراز کشیده و طاقباز شدم . پاهامو به دو طرف باز کردم سرمو بالا آورده دستی به کیر فرید زده و گفتم پسر این از اون آبداراست .. زودباش که یه خورده از این آبتو باید تو کوس من خالی کنی .. این یه دستوره … دیگه نگفتم یه نیازه .. فرید خیلی سست شده بود .. چشاش رفته بود هوا و با چند تا آخ و داره میاد منم سرمو بالا آورده و هر بار که کیرش یه خورده عفب میومد یه دستی روش می کشیدم .. خیلی داغ و بامزه بود .. همینجور می ریخت و تموم نمی شد .. وای نکنه بچه ام مریض شه هر چی داره داره خالی می کنه بالاخره یه جایی ترمز زد و کیرش دیگه این دفعه راستی راستی شل شد . از اونجا دیگه رفتیم تو رختخواب .. دم صبح دیدم که کیرش شق شده به کونم چسبیده .. کوسم خیلی بیشتر از کیرش هوس داشت .. دوباره تپش قلب گرفته بودم یه خورده به خودم حرکت داده و سرکیرش رفت رو کوسم .. -فرید چه خبرته .. -مامان تو خودت حرکت کردی -ولی کیرت که شقه .. دلشو ندارم که سختی بکشی .. بکن توش .. حالا قهر نکن که اگه واسه ما ناز کنی دیگه از این خبرا نیست . حسابی حریفش شده بودم فرید عکسای منو همونجوری که دوست داشتم گذاشت تو اینترنت و سایتای سکسی .چقدرهم طرفدارپیداکرده بودم . همه می خواستند منو بکنند . صد تا ایمیل واسم گذاشتند .. چه کیر هایی رو واسم تو سایت به نمایش گذاشتند که تشنه من و اندام منند . نمی دونستم کدومو انتخاب کنم ولی با خودم قرار گذاشتم که دفعه دیگه از طرف خودم عکسارو بفرستم و بگم سکس من با پسرم یا با پسر همسایه و از این چیزا .. . خلاصه یه هفته ای رو باپسرم مشغول بودم تا مراسم هفت فامیل پدر شوهرم تموم شد و فرید رو دوباره بردن سمت مشهد .قبل از رفتن بهم گفت : مامان ! سمیر باز می خواد بیاد اینجا ؟/؟ -عزیزم تو که منو تامین می کنی مرض دارم سمیر رو بیارم اینجا ؟/؟ دیگه تا هفته دیگه سیر سیرم . صبر می کنم تا تو برگردی . به روح بابات و خاک پاکش قسم دور سمیر رو قلم گرفتم .. اما این بار دیگه ریسک نکردم .. وقتی که فرید رسید مشهد و باهام تماس گرفت منم واسه سمیر زنگ زدم که شبو تنهام و می تونه بیاد کنار من بخوابه …. پایان .. نویسنده .. ایرانی

باور باورها ۱ عاشقش بودم . دیوونه اش . اونو به خاطر پاکی و نجابتش دوست داشتم . واسه این که وقتی خودمو مینداختم تو بغلش فقط از عشق و دوست داشتن واسم می گفت . وقتی موهامو نوازش می کرد تو بغلش خوابم می برد اگرم کاملا خوابم نمی برد اونقدر حرفای عاشقونه و قشنگ می زد که چشام خود به خود بسته می شد . دوسه سالی از آشنایی مون گذشته بود تا بالاخره اولین بوسه ما شکل گرفت . خیلی بهم لذت داد . رفته بودیم تو یه عالم دیگه ای . دل هردومون مثل گنجیشک می تپید . واسه هردومون تازگی داشت . راستش از این می ترسید که با این بوسه باهاش بد شده باشم -عزیزم بردیا این قدر به خودت سخت نگیر . تو که کار بدی نکردی . تازه منم طالبش بودم . همیشه بهم می گفت سحر من عشق پاک تو رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم . از تلفنی بگیر با نوشتن نامه های عاشقونه کلاسیک بگیر تا رفتن به بیرون و هر جا که با هم بودیم واسم نغمه های عاشقونه می خوند . تااین که یه شب که خونه مون کسی نبود و منم قرار بود برم خونه بابا بزرگم یه بهونه ای آوردم و نرفتم و بردیا رو آوردم وردل خودم . اولش از این که بخواد بیاد تو رختخوابم خجالت می کشید . -دیوونه مگه ما تازه با هم آشنا شدیم و همو نمی شناسیم ؟/؟ اون شب کنار من خوابید . گویی که چند سال طلب بوسه رو داشتیم از هم می گرفتیم -نهههه نههههه بردیا خواهش می کنم .. -سحر من که کاری نمی کنم دارم می بوسمت . ولی دستش اومده بود رو سینه هام . چند بار دستشو از رو سینه هام کنار دادم . حس کردم که ناراحت شده و دوباره اون دستو خودم گذاشتم رو سینه هام . یه لرزشی رو تو وجودم حس می کردم . دستش از زیر بلوزم یه سینه های لختم رسید .. دیگه هیچی دستم نبود و دست اونم نبود . نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم -نه نههههه بردیا تو که این طوری نبودی خواهش می کنم نهههههه .. فقط یه خورده بخورش . یه خورده نوکشو میک بزن ولش کن دیگه بسه تمومش کن بیشتر می ترسم .. نوک سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی آتیش هوسمون زیاد تر شده بود . داشت هر دوی ما رو می سوزوند و خاکستر می کرد . باید روی این آتیش آب می ریختیم .. وقتی بلوزمو در آورد مقاومتی نکردم . هردومون می خواستیم . دستشو گذاشته بود لای پام و با خیسی کوسم ور می رفت . چقدر کیف می کردم .-نهههههه نههههه اینجا نه همین قدر کافیه .. دستشو بر داشت -بردیا یه خورده رو اشکال نداره دوباره با دستاش کوسمو به چنگ خودش در آورد . این حسو تا حالا نداشته بودم . شاید یه جورایی با خودم ور می رفتم ولی عشق من وقتی که این جوری باهام ور می رفت سر تاپای وجودم لذت می شد و هوس . دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم . اون بهم گفت که تا ابد مال منه . دست منم رفت لای شورت بردیا . دلم می خواست زنش بودم و خودمو کاملا در اختیارش می ذاشتم .. -فقط یه خورده یه خورده سحر .. اون یه خورده رو هم واسش ناز می کردم . می خواستم خودمو در اختیارش بذارم . اونم فقط یه خورده .. با این حال یه خیلی نازمو کشید . وقتی کیرشو رو کوسم حس کردم هم وحشت داشتم و هم لذت می بردم . یه حرارتی داشت که دلم می خواست منو بسوزونه . آتیش می داد . آتیش تا یه حدی رسیده بود . نه خنک تر می شد و نه این که بیشتر می سوختم . -سحر یه خورده فقط دورشو بمالم و بذارم توش . فقط سرشو .. دوباره سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی نذاشتم که از طرف کوس پیشروی کنه . منو به بغلش فشرد . کیرش از درازا به کوسم چسبید و اون با حرکت خودش داغ و داغونم کرد . چشاش و نگاش همون حالت چشا و نگاه منو داشت . انگشت شستمو گذاشتم رو سبابه و یه بند انگشت جدا کردم .. -فقط همین یه بند . مثل این که دنیا رو به بر دیا داده باشند منو غرق بوسه ام کرد . همون اندازه رو گذاشت تو کوسم . سرکیرش هنوز کاملا تو کوسم نرفته بود . حس می کردم دارم تشنه تر میشم . اونم انگار دوست داشت بره بالاتر و جلوتر .. نمی دونم چی شد . اصلا نفهمیدیم چی شد . حس کردیم که خیلی خوشمون میاد . کیرش از نصفه هم بیشتر رفته بود تو کوسم .. -بردیا فقط مال توام -سحر دوستت دارم تو فقط مال منی . تو همه چیزتو در اختیار من گذاشتی و من قدر همه چیزتو می دونم . بوسیدمش . دلم نمی خواست که اون دقیقه ها تموم شن و من به واقعیت تلخ عرف و اجتماعی برسم . فراموش کرده بودیم که واسه ازدواج باید از هفت خان هم گذشت . ولی مثل تازه عروس و دوماد ها با هم سکس می کردیم . خون زیادی ازم نرفت . اون با همین وضع کوسمو گذاشت دهنش . اونو بین چهار تا انگشتاش جمع می کرد و واسم میکش می زد . -وای بردیا دلم می خواد منو به یه جایی ببندی که نتونم تکون بخورم همین جوری بسوزم و تو هوس و لذت هوس آتیش بگیرم .. عشق من تو که منو کشتی . اون دوبار منو به ارگاسم رسوند . ولی کیرشو گذاشت لای سینه هام و با حرکت اونا بین جفت سینه هام آبشو خالی کرد . اون تازه لیسانسشو گرفته بود و من هنوز دانشجو بودم . رفت خدمت ومنو تنها گذاشت . تنهای تنها .. وقتی میومد مرخصی حس کردم که دیگه دوستم نداره .. نمی دونم چرا . اون باباش یه کافی نت داشت که می خواست بعد از خدمت بره پییشش . جز من و اون کسی نمی دونست که من دختر نیستم دلم می خواست بیشتر بهم سر بزنه . سربازی رو با خونه خاله اشتباه گرفته بودم . اعتماد به نفسمو از دست داده بودم . از این که دیگه دختر نبودم یواش یواش ترس برم داشته بود . دوستام بدون این که از وضعیت من خبر دار باشن چیزای بدی از شرایط دخترایی که بکارتشونو از دست داده بودند می گفتند . -بردیا تو چرا نمیای خواستگاریم .. -صبر کن خدمتم تموم شه بعد . از یکی از فامیلی نزدیکش که باهام دوست بود شنیدم که میخوان برن واسش خواستگاری اونم خواستگاری دختر عموش .. اونو که تازه اومده بود مرخصی یه گوشه ای گیرش آورده و هرچی بد و بیراه از دهنم در میومد بهش گفتم -سحر جون این قدر لجبازی نکن . من دوستت دارم عاشقتم . پای کاری که انجام دادم وای می ایستم . برو گمشو دیگه دوستت ندارم . تو یه هوسبازی .. لجوج شده بودم می ترسیدم . دلم می خواست خاطرم جمع شه . استرس داشتم و دیواری کوتاهتر از دیوار اون پیدا نمی کردم .-برو گمشو با هر کی که دلت میخواد ازدواج کن .. حالا که کارت تموم شد .. واقعا خیلی پستی نامرد -سحر ما هردومون می خواستیم . میگی من چیکار کنم . اونا خودشون میخوان برن خواستگاری .. خدایا چرا این جوری شده بودم . من بردیا رو خیلی دوست داشتم . هر وقت که موبایلم زنگ می خورد یا صدای تلفن خونه رو می شنیدم منتظر بودم بشنوم که بردیا با دختر عموش نامزد کرده . پس من چی ؟/؟ تکلیف من چی میشه ؟/؟ به همین سادگی ؟/؟ یه ماه گذشت . بردیا دیگه واسم زنگ نزد .. یه روز اومده بود مرخصی رفتم اونو ببینم ولی به سردی باهام بر خورد کرد .. -مگه خودت بهم نگفتی گم شم . به من گفتی هوسباز دیگه -تو اصلا خیالت نیست که من درچه شرایطی هستم . اصلا وضع روحی منو درک می کنی ؟/؟ انگار تو اصلا نگران نیستی که ممکنه منو از دست بدی .. -نه واسه چی ؟/؟ تو دیگه به اسم من سند خوردی .. دستمو آوردم بالا با آخرین توانم گذاشتم زیر گوشش .-آشغال کثافت .. اینه جواب عشق پاک ؟/؟ من برده توام ؟/؟ به چشم یک کالا بهم نگاه می کنی ؟/؟ -سحر خودت خواستی . منم به خواسته تو احترام گذاشتم . مگه بهم نگفتی برم ازدواج کنم ؟/؟ بابا مامانم درمورد دخترعموم و خواستگاری باهام حرف زدند و منم دیدم تو دیگه اون حس سابقو بهم نداری و باید به خواسته ات احترام بذارم . بزرگترا دوست دارن خوشبختی و دامادی پسرشونو ببینن ….ادامه دارد ….نویسنده ….ایرانی

باور باورها ۲ تو بایکی دیگه خوشبخت میشی ؟/؟ پس چی شد همه اون حرفات ؟/؟ دیگه جوش آورده بودم .. خب یه جوری باهم کنار اومدیم و دیگه بزرگترن قرار شد که منم دلشونو نشکنم و داماد شم .. با دو تا دستام به سر و صورتش می کوبیدم . اون لحظه تو خونه شون بودم . خواهر ده دوازده ساله اش از دوستی ما با خبر بود . ازبقیه فقط اون تو خونه مونده بود . سر و صدا رو که شنیده بود دچار استرس شد و اومد بالا .. دید که من دارم چه جوری دارم داداششو می کوبم -داداش با این می خوای ازدواج کنی ؟/؟ این که هنوز دم در حجله نرسیده داره پدرتو در میاره .. -بهناز به این کا را کاری نداشته باش . داریم نون بیار کباب بیار عمودی بازی می کنیم . حالا نوبت منه که بهش مشت بزنم آماده ای سحر ؟/؟ یه چشمکی بهش زدم -بهناز بدو برو پایین خوب نیست . بذار یه خورده با زن داداش آینده ات حرف بزنم .. وقتی که بهناز رفت من بدو و بردیا بدو . آخر یه جایی افتادم سرش و این بار اول گوشاشو کشیدم و بعد لباشو گاز گرفتم -وای تو منو کشتی من چیکار کنم خبر بد می شنوی منو می زنی خوب می شنوی منو می زنی . یک راست بگو برم بمیرم دیگه -توخیلی خوبی .. این کتکای آخر از روی عشق و علاقه بود -ولی بد جوری گذاشتی زیر گوشم . هرچند حقم بود که نباید تو رو به اشتباه مینداختم -خوبه که قبول داری . کف اتاق دراز کشیده جفت پامو به در چسبوندم که بهناز نیاد تو همونجا رو زمین بغلش کرده و ولش نکردم . مثل یه زالو لباشو می مکیدم . کشتمش . -فکر کردی من نامردم ؟/؟ با خونواده صحبت کردم جریانو توضیح دادم و اونا هم خیلی منطقی با قضیه کنار اومدند -من که خودم می شناختمت . بله برون رو هم کردیم و خواستگاری هم تموم شد . تو این چند وقتی که خدمت تموم شه و ما عقد شیم بازم گیج بازیهای من گل کرده بود .. فامیلایی که چند تا رشته اون ور تر بودند می مردند و عروسی عقب می افتاد . طوری که به اندازه یه خدمت دیگه هم ازدواج ما طول کشید و من هر لحظه منتظر بازی سر نوشت بودم که یه چیزی این پیوند و خوشبختی ما رو از هم بپاشونه … نمی دونم دیگه پاک روانی شده بودم .. وقت خواب بیداری .. وقت خوردن به وقت حرف زدن وحتی به وقت خود عروسی ……… بنده وکیلم ؟/؟ .. عروس رفته گل بچینه .. اوهوی عروس خانوم خوابت برد ؟/؟ .. یه نگاهی به دور و برم انداختم هنوز باورم نمی شد .. با اجازه بزرگترا بعععععله .. تو اتاق خواب که رفتیم هنوزم تو عالم خودم بودم .. -راستی بردیا خوب می شد اگه من امشب دختر بودم . تو این جوری دوست داشتی ؟/؟ -سحر مثل این که یه جوری باید عقلتو کار بندازم . چند سال پیش یه خطای شیرینی داشتیم که انگاری مختو تکون داده حالا عقلتو میارم سر جاش تو که منو کشتی . سه سوته منو خودشو لخت کرد و فکر کردم که میخواد بیفته کوسمو بلیسه یا پاهامو تو آب بشوره و یا نازمو بکشه ولی کمرمو گرفت و از پشت دو طرف کونمو باز کرد و کیرشو فشار داد به سوراخ کونم . -عزیزم خیلی دوست داشتی امشب کوس پلمب شده داشته باشی ولی از اون جایی که به این آرزوت نمی تونی برسی کونت جور کوسو می کشه و امشب می تونی به خودت ببالی که پلمب کونت باز شده -نه بردیا درد داره . دیگه اذیتت نمی کنم .. نه وااااییییی کمک کمک .. -دیوونه تو که یکی شوهر بیشتر نداری از کی کمک میخوای .. اونقدر ها هم بیرحم نبود . کونمو با کرم نرمش کرد و یه خورده هم سر کیرش یه چیزایی مالید و فرو کرد تو کونم .. -آییییییییی یواش !یواش ! دردم میاد .. خواهش می کنم .. الان تو باید بکنی تو کوسم .. -ببین عزیزم این یک نوع روان درمانیه وقتی حالت جا اومد تا بیست و چهار ساعت زیر همین کیرم می مونی . کیرش که رفت تو کونم یه جورایی هم حال می کردم . به این فکر می کردم که این کیر بعدا میره تو کوسم .. یواش یواش داشت باورم می شد که باید باور کردنو باور کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

بام هوس ۱ تازه رفته بودم دانشگاه که پدرم مرد . خیلی دوستش داشتم . زیاد سن نداشت . پنجاه سالش بود . خیلی هم سالم بود . یهو افتاد مرد . مامان عارفه من هم ده سال ازش جوونتر بود . من و مامان دیگه تو خونه تنها بودیم . خواهرم که چهار سالی از من بزرگتر بود دو سالی می شد که از دواج کرده و هنوز بار دار نشده بود . بابام واسه ما سرمایه زیادی به ارث گذاشته بود . یه خونه ویلایی واسه من . یکی واسه عسل خواهر خوشگل من . اون خونه ای که از همه بزرگتر و قیمتی تر بود و من و مامان توش زندگی می کردیم رسید به مامان . رستو رانی رو هم که وسیله کسب و روزی بود و مالکشم بابا بود رسید به هر سه تا مون و فعلا عمو جونم مدیریتش می کرد و هر چی در می آورد قسمت می کردیم . البته بیشترشو ما می گرفتیم . به غیر از اون بابایی چند تا زمین و مقدار زیادی سر مایه نقدی برامون به ارث گذاشته بود . مامان خوشگل و جذاب من بیوه شده بود . تاموقعی که با با زنده بود زیاد به اندام نیمه برهنه مامان تو خونه توجهی نداشتم ولی بعد از مرگش مامانو به یه دید دیگه ای نگاه می کردم . اینو هم بگم که ما تو یکی از شهر های خوش آب و هوای شرجی شمالی زندگی می کردیم و خونه مون خیلی وسیع بود . یه استخر کوچولوی کلاسیک هم وسط حیاطمون داشتیم که هر وقت مامانی نیمه لخت می شد ومی رفت شنا من از پشت پنجره این قدر دیدش می زدم تا این که کارش تموم شه و اون وقت راحت شورت مایو نماشو به همراه سوتینش در می آورد و واسه یه لحظه کاملا سکس می دیدمش بعدشم یه حوله می پیچید دور خودش و میومد بالا . روزایی که مامان لخت می شد و می تونستم کون قمبل کرده اشو ببینم تا غروب شارژبودم ولی اگه طوری قرار می گرفت که چشمم به جمال کونش روشن نمی شد تا جلسه بعدی باید انتظار می کشیدم . مامان یه اخلاق بد یا خوب داشت که شبا موقع خواب باید لخت لخت می شد و می رفت تو رختخواب . زمستون و تابستون براش فرقی نمی کرد . می گفت این جوری اعصابش راحت تره . چراغ مهتابی یا فلور سنت گوشه اتاقشو روشن میذاشت . واسه همین چیزا بود که وقتی بهش گفتم مامانی حالا که بابا نیست من تو اتاق تو بخوابم اون قبول نکرد و هر چه گفتم که من و تو محرمیم و مادر و پسری این حرفا رو نداره گفت نه بهتره یه سری حرمتها محفوظ بمونه . مامانم پوست لطیف و چهره جذابی داشت . کونشم خوب بود . وقتی شلوار چسبون می پوشید بر جسته نشون می داد . دلم می خواست یه تیغ مینداختم رو قسمت کون شلوارش و جرش می دادم تا کون مامان بزنه بیرون . کاش میذاشت شبا تو اتاقش بخوابم . هر چند در روشنایی خوابیدن واسم سخت بود ولی عشق مامان و هوس دید زدنش همه چی رو واسم آسون می کرد . هیجان تصور تماشای کون مامان دیوونه ام کرده بود . به ویژه این که مامان عادت داشت که دمر بخوابه و کونش توی دید باشه . چند عامل باعث شد که نقشه ای به سرم بیفته . سقف اتاق مامان از اون چوب یا یه چیزی شبیه پرسیانا ولی از اون کلفت تر بود . سقف بیشتر خونه های ویلایی دربسیاری از شهر های شمال قدیما از سفال بود و بعدش به ایرانیت تبدیل شد و بین سقف ساختمون و سقف اتاق یه فاصله ای رو خالی میذاشتن که همون کار انباری رو می کرد و بهش می گفتن بام یا همون پشت بوم . از اتاق من هم می شد رفت پشت بوم . یه دریچه ای داشت که نردبونو می چسبوندم به دیوار و می رفتم بالا . سقف به رنگ قهوه ای سوخته بود و جنسشم نیمه کلفت بود . خوشبختانه از بس رنگ و روش رفته بود اگه چند جای دیگه اش زخمی می شد شک بر انگیز نبود . در هر حال اون بالا طوری کنده کاری کردم که وصله پینه ها خودشونو نشون ندن ومنم اون وسط رو پایه و نگهدارهای کلفت چوبی دراز بکشم و بتونم شاهد مامان لختم باشم که معمولا چیزی هم رو تنش نمی کشید . طول و عرض این سوراخها رو کوچیک ولی به تعداد زیاد تنظیم کرده بودم . در اتاق خودمم دیگه شبا قفل می کردم که یهو مامانی سر و کله اش طرف اتاق من پیدا نشه . چشمتون روز بد نبینه دیگه از اون به بعد شبی دو سه ساعت کارم شده بود دید زدن مامان . تنها چیزی که فکرشو نمی کردم این بود که مامان جونم حشری باشه . وقتی که می خواست شورتشو در بیاره اول دستشو میذاشت لای کوسش و با اون ور می رفت . قبل از این که دمر کنه و بخوابه اول طاقباز می کرد . پاهاشو به دو طرف تخت دراز می کرد و یه عدد هشت ردیف می کرد و یه چیز دراز و کلفت می آورد و فرو می کرد تو کوسش . هر وقت مامان طاقباز بود من از یه حفره کوچیک تر استفاده می کردم . خیلی دلم می خواست مامانی به جای موز و بادمجون و هویج از کیر من استفاده کنه . دور نوک سینه هاش هنوز کبود نشده بود . کوسش چاق و تپل بود ولی از اون فاصله نمی شد سوراخ و ریزی درشتیشو تشخیص داد . فقط باید مراقب می بودم که نفس تو سینه هام حبس باشه و خیلی آروم و میلیمتری حرکت کنم وگرنه کوچکترین سر و صدایی مساوی بود بابالای دار رفتن . وقتی مامانی کوسشو می مالید منم کیرمو می مالیدم . چه جلق ها که اون بالا پشت بوم نزدم . چه دنیایی بود . وقتی که مامانی حالشو می کرد دمر میفتاد تا بگیره بخوابه . کونش که رو به من قرار می گرفت خودش یه دنیای دیگه ای بود . گاهی وقتا هم خودشو از پشت می کرد . یه چیزی رو میذاشت تو کوس و کونش . معمولا خیار قلمی رو میذاشت تو کونش و چیز کلفت ترو میذاشت تو کوسش . من خیلی از این حالت خوشم میومد و هر چی آب داشتم میذاشتم در این موقعیت خالی کنم . اووووففففف مامان !فدای قوس کمرت . فدای قمبل کونت . فدای استیل بدنت و چی می شد اگه کیر منو تو دستات می گرفتی و فرو می کردی تو کوست . اون وقت هر دو مون راضی می شدیم . باورکن مامان پشیمون نمیشی . خب من پسرت باشم چی میشه . بدبختی منم این بود که همه منو ساده و سر به زیر و دل پاک و پاک نیت و بی غل و غش می دونستن و بد جوری به خوابای من اعتقاد داشتن . آخه یکی دوبار خوابی دیده بودم که بعدا در واقعیت هم پیاده شد و منم شده بودم امامزاده . نمیدونم ما ایرونیا چرا این جوری هستیم . در هر حال یه موضوعی پیش اومد که داشت در و دکون منو تخته می کرد . این داماد قالتاق ما یعنی شوهر عسل از وقتی که فهمید اون میلیونر و نیمه میلیاردر شده دوست داشت خواهرم یه خورده از اموالشو به اسم اون کنه . حتی وقتی که خواهره خونه ویلایی به ارث رسیده رو داد اجاره حرصش گرفت و به هر حال حامله نشدن آبجی و مسائل دیگه دست به دست هم داد و خلاصه از هم جدا شدند . وخواهر جونم اومد ور دل مامان . ای بخشکی شانس . من این مزاحمو چیکار کنم . مگه عسل فضول میذاشت ما به کارمون برسیم . از همون اول خیلی با سیاست و جدی باهاش بر خورد کردم و درس دانشگاه رو بهونه کردم که کاری به کارم نداشته باشه یه اتاقی هم کنار اتاق مامان واسش در نظر گرفتیم و منم خودمو دلداری می دادم و می گفتم کون لق عسل مگه میخواد چه غلطی بکنه من خودم کار خودمو می کنم . در اتاقو قفل می کنم و میرم مامانو دید می زنم . عسلو همون اول خفه اش کردم . شب اولی بود که تاکسی بر گشتی یعنی آبجی بر گشتی و مامان جون و من در یه همچه اوضاع و احوالی تو یه خونه بودیم . دو تا کیر خورده و به فیض کیر رسیده و یه کوس نخورده و محروم از سکس . البته گاییدن جنده هارو نمیشه حساب کرد . هنوز کیرت تو کوس جنده جا خوش نکرده و میزان نشده جندهه میگه آب بریز آب بریز یا این که زود باش دیگه زود باش دیگه . آدم هر چی آب داره خشکش می زنه یا از ترس میره عقب . مگر این که پول یه نصفه مهریه رو بهش بدی تا بذاره یه ساعتی رو باهاش ور بری . بگذریم بریم سر مامان جون خودمون . نیمه شب شده بود . رفتم پشت بوم و رو سقف اتاق مامان دراز کشیده بودم . یه تیکه تخته دو سانتی رو دادم کنار و چشم به اون پایین دوختم . یه خورده دیر رسیده بودم . مامان با خودش وررفته بود و دراز کشیده و دمرو خوابیده بود . شایدم اصلا امشبه رو حوصله گاییدن خودشو نداشته بود . چیزی هم توی کوس و کونش نبود . یهو صدای در اتاق مامانو شنیدم یکی به در می کوبید -چیه کیه ؟/؟-مامان منم عسل خوابم نمی گیره .عرشیا که درس داره تحویلمون نمی گیره منم دلم گرفته خوابم نمی گیره . اگه مزاحم نیستم میخوام بیام یه خورده باهم درددل کنیم -دختر زود تر می گفتی و میومدی . یه دقیقه صبر کن الان اومدم . شورت و سوتینشو تنش کرد و یه لباس خواب هم مث یه شنل انداخت رو تنش . عسل اومد رو تخت مامانی کنارش نشست … تف بخشکی شانس اینم از کیف امشب ما . این عسل پر چونه ما مگه حالا رضایت میده که گورشو گم کنه ؟/؟….ادامه دارد …… نویسنده ……… ایرانی

بام هوس ۲ از زمین و زمان و گذشته و آینده می گفتند و حو صله منو سر می بردند . اون بالا توی پشت بوم داشت خوابم می گرفت که یهو دیدم آبجی بحثو کشوند به جاهای حساس -مامان تو که خیلی جوونی و خوشگل و خوش اندامی تا گوشتت خریدار داره شوهر کن دیگه -نه عسل جون دیگه از من گذشته . پسر دانشجو دارم ازش خجالت می کشم -پس مامان خودت چی نیاز هات چی . اون دفعه عمو جون پیش من طوری از تو و تنهاییت صحبت می کرد که انگاری دوست داره بگیردت -نمی دونم اون که زن داره . ولی چند بار بهم پیشنهاد صیغه رو داده ولی من قبول نکردم . گفته به هیشکی نمیگیم -راستشو بگو مامان دلت میخواد ؟/؟-نمیدونم بعد از بابات با هیچ مردی نبودم بالاخره یه زن هم نیاز داره اگه بابات جای من بود تا چهل من هم صبر نمی کرد حالا که خیلی وقته که سالشو هم رد کردیم تو چی عسل تو نمیخوای شوهر کنی ؟/؟-راستش مامان حسین بیچاره رو که می شناسی همون که همدیگه رو دوست داشتیم و شما به زور مارو از هم جدا کردین وقتی که فهمیده من طلاق گرفتم دو باره سر و کله اش پیدا شده . ولی راستش دیگه اون حال و هوای گذشته رو ندارم و تازه معلومم نیست بچه دار شم یا نه .-حتما دوست داری یه جور دیگه باهاش باشی .-چی میگی مامان هنوز جوهر طلاقم خشک نشده مامان با پررویی دستشو زد به سر کوسش و گفت این که خیس کنه دیگه جوهر و موهر سرش نمیشه . دختر! تو امشب خوابمو پروندی . این مادرو دختره با این که یه چند و چندین سالی کیر خورده و سکس و حالی داشتند بازم فکر خودشون بودند و به تنها چیزی که فکر نمی کردند من بودم . حساب نمی کردن که منم زن میخوام منم دل دارم تا کی باید بیام این بالا پشت بوم و قاچاقی کوس و کون مادرمو دید بزنم و الکی خوش باشم . آخه این جلق زدن زیادی هم ضرر داره . چشم آدمو ضعیف می کنه . بدنو سست می کنه . مقاوت بدن کم میشه . سیستم عصبی آدمو خراب می کنه .-عسل جون نمیدونم چرا این قدر کوفته ام . میای یه خورده ماساژم بدی ؟/؟-چرا که نه مامان . مامان رو تخت دمر کرد و اول لباسشو انداخت و بعد هم از عسل خواست که سوتینشو باز کنه . آبجی دستای قدرتمندی داشت با این که خیلی لطیف بود ولی زورشم زیاد بود شونه های مامانو به نرمی می مالید . عسل طوری رو مامان سوار شده بود که من کونشو نمی تونستم ببینم . اوخ اوخ این دیگه چی بود . عسل جونم خودشو نیمه لخت کرده بود و قمبل کونش از بغلای شورتش زده بود بیرون . دیگه دنبال کون مامان نمی گشتم .-مامان جونم وقتی که سر حال اومدی تو هم باید منو ماساژبدی تن و بدن منم کوفتگی داره .-همه اینا واسه اینه که خیلی وقته هیچکدوممون نرفتیم حموم عمومی این مش سکینه مارو حسابی کیسه بکشه و بسابونه ..-میریم با هم میریم وقت زیاد داریم . خیلی گرمه مامان نه ؟/؟-آره این سوتینو در بیار کسی که نیست . مادر و دختر که نباید از هم خجالت بکشن . یادت رفته می بردمت حموم .؟/؟اول بلد نبودی لاپاتو بشوری ؟/؟-آره مامان چه زود گذشت . حتی نمی دونستم کوس به چی میگن . ولی تو به من یاد د دادی .-یادته اولین بار که پریود شدی چقدر می ترسیدی ؟/؟دست عسل رسیده بود رو کون مامان .-عسل جون ناراحت نمیشی که شورتمم در بیارم -واسه چی مادرو دختر که این حرفا رو با هم ندارن . تو که همه چی رو در آوردی . اینم در بیار دیگه . صبر کن من برات درش بیارم . عسل شورت مامان از پاش کشید پایین و دو تا دستاشو گذاشت رو قاچای پف کرده مامان خوشگله . و چه جورم ماساژش می داد . دستای عسل رسید به پایین کون مامان سر مرز کون و رون . عسل این جا یه شیطنت کرد و دستشو گذاشت وسط کون مامان لای درزش طوری که با کوسش یه تماسی بر قرار کنه . شعاع دید منم زیاد وسیع نبود ولی صداهارو به خوبی می شنیدم . مامان چشاشو بسته بود . می دونستم که داره کیف می کنه . عسل که دیده بود سر و صدای مامان در نیومده به شیطنت خود ادامه داد -مامان ناراحت نمیشی یه موقع دستم می خوره به جاهای حساس ؟/؟-عسلم گلم این چه حرفیه . آخخخخخخ خیلی خوشم میاد -مامان اگه خیلی کوفتگی داره بگو بیشتر بمالمش .-خسته میشی -نه مامان لذت می برم .-منم دارم حال می کنم . یه حس عجیبی دارم -قربون حس عجیبت برم مامان منم دارم حس عجیبو تو تمام تنت حس می کنم .-دخترم تو خودت این حس عجیبو نداری ؟/؟-چرا مامان منم حس می کنم همون حس تو رو دارم . مامان عارفه دستشو گذاشت رو سینه بی سوتین آبجی عسل و بعدشم پیشونیشو چک کرد و گفت خیلی داغ شدی عسل تو خودت از درون گرم بودی حالا بیرونتم گرم شده . توصیه کرد که شورتشو در بیاره تا آتیش و التهابش بریزه بیرون . خودش شورت دخترشو کشید پایین و از پاش در آورد . مامان و خواهرم دو تایی رو تخت روبرو هم نشسته بودند . لخت لخت و با بر جستگیهای هوسشون . من فقط به چوبهای نگه دار سقف چسبیده بودم و حرکت نمی کردم و حتی به زور نفس می کشیدم که سوتی ندم . نمیدونم مامان و عسل اول کدومشون استارت کارو زدند . فقط همینو دیدم که رفتن تو هم . کون مامان گنده تر بود و سینه هاش هم همین طور . عسل دستشو گذاشته بود رو کوس مامان و باهاش ور می رفت -جااااااااان یه نعمتیه که امشب در کنارمی اوووووففففففف دخترم قربون دستت . مثل یه کیر داره به کوسسسسسسم حال میده -وایییییی مامان تو چطوری بدون کیر داری زندگی می کنی ؟/؟من دو هفته هست کیر نخوردم دارم می میرم . انگار یه چیزی گم کرده دارم .-حالا این قدر حرص نخور اصلشو پیدا نکنیم مشابهش که هست -مامان اول باید تو میزون شی . بمیرم برات . خیلی وقته کیر نخوردی -بازم تو دخترم که فکر مامانتی . هر وقت باشه باید تو رو داشته باشم . مامان قمبل کرد و دو تا زانوشو گذاشت رو تخت تا عسل بهش حال بده .-واییییی مامان چقدر خیس کردی . این آتیش تو رو کیر عمو هم نمی تونه بخوابونه .-عزیزم حالا من تو رو میخوام دستای تو رو میخوام . تو می تونی آتیش منو بخوابونی . آرومم کن دخترم . منو بکن . ارضام کن . منو ببخش . مادرتو ببخش که این قدر پیش تو دریده و بی حیا شده -چی داری میگی مامان ؟/؟من خودم بیشتر از تو دارم می سوزم . اگه بدونی چقدر هوس دارم . عسل کف دستشو صاف کرد و از پهلو فرو کرد تو کوس مامان عارفه . نمایش داشت به جاهای فوق العاده هیجان انگیزش می رسید . عسل دستشو مث یه کیر میذاشت تو کوس مامان و در میاورد . دستی که از کیر هم خیلی کلفت تر بود . حیف که خیلی واضح نمی دیدم و شعاع دید من زیاد نبود . مدام از این سوراخ به اون سوراخ می کردم تا بیام به سوراخ جدید عادت کنم می دیدم که حالت عوض شده . یه صحنه هوس انگیز و شاعرانه دیگه این که مادر و خواهرم همدیگه رو بغل زدند و در حال بوسیدن هم دستاشون رو رو کون دیگری گذاشته بودن . یه قرینه قشنگی درست کرده بودن . صورتشون به هم چسبیده بود و نمی تونستم خوب ببینم . مامان رفت و دو تا موز با خودش آورد و یکی رو داد دست عسل . این موز خودشو به کوس اون فرو می کرد و اونم به کوس این . صداهاشون با هم قاطی شده بود و من فقط متوجه می شدم که هرکدومشون از اون یکی کمک میخوان . موزارو می دیدم که می رفت تو کوس و میومد بیرون هر چند خود کوس و حفره اش دقیق معلوم نبود ولی خیسی کوس عسل از دور برق میزد . هر دوتاشون سست و بیحال شده بودند . خیلی سخته آدم در ان واحد هم بگاد و هم گاییده بشه . معلوم نیست رو کدوم لذت باید تمر کز کنه . دو تا کیفو با هم داشتن خیلی سخته . موزو انداختند و به جاش با دستاشون کوس همو انگولک می کردن .-مامان مامان منو ببوس و سینه هامو بخور -من فدای عسل کوچولوم دختر یکی یدونه ام میشم . خودم سینه هاتو می خورم . کون لق تمام مردای دنیا که ما زنا منت اونا رو نکشیم . مامان لباشو گذاشت رو سینه عسل و حالا اون داشت مث یه نوزاد از سینه دخترش مثلا شیر می خورد . آبجی دستاشو دو ر گردن مامان حلقه زده بود . لحظاتی بعد یه باغ وحش حسابی تو قفس اتاق خواب به راه انداخته بودند جیغ پشت سر جیغ . اونم چه جیغایی !نزدیک بود جیغ منم در بیارن که بگن بسه این قدر جیغ نزنین آبرومونو بر دین . خب دیگه از هوس زیادی بود و کاریش نمی شد کرد . اگه از کیر کلفت و تشنه من خبر داشتند شاید هم به خودشون رحم می کردند هم به من . پس از چند لحظه سکوت ,فریاد کشیدن دو باره شروع شده بود . این بار انگشتاشونو فرو می کردن تو کوس هم . مامان دیگه چشاش باز نمی شد . عسل هم با چشایی نیمه باز مامانو می پائید . هم دوست داشت خودش کام بگیره و هم یه حالی به مادر داده باشه . حرکت بعدی این بود که مامان دوباره قمبل کرد و عسل هم از پشت چاک کون عارفه جونو باز ش کرد . به خودم اون بالا پشت بوم یه حرکتی داده و مسیر چش چرونی رو عوض کردنم تا راحت بتونم از تماشای این صحنه های باحال فیض ببرم . خواهر جونم قاچای کون مامانو به دو طرف باز می کرد و زبونشو می کشید رو کوسش و بعدش هم رو سوراخ کونش . یه جوری لیس می زد و میک میزد که فکر می کردم داره حلوا میخوره . آخه عسل جونم خیلی از حلوا خوشش میومد .-عسلی من . شیرین دختر من .من از صبح تا حالا حموم نکردم حتما لاپام بو میده -مامان واسم از عسل یعنی از خودمم شیرین تره .-قربون زبونت برم بگیرش طرف من درش بیار ببینم .عسل زبونشو کشید رو لب مامانش و عارفه جونم زبونشو در آورد و زبون به زبون شروع کردند به عشقبازی . چند لحظه بعد مامانی زبون کوس و کون لیسیده عسلو گرفت وسط دو تا لبشو با هوس میکشون می زد . خواهر جونم خیلی حالی به حالی شده بود -اوووووففففف مامان مادر جون تو اینارو از کجا یاد گرفتی که این قدر می تونی سر شوق و ذوقم بیاری -بابات که زنده بود مخفیگاه فیلماشو پیدا کرده بودم و گاهی که خونه نبود دیدکی می زدم . حالا عارفه جون داشت کوس و کون عسلو لیس می زد -اوخخخخخ مامان مامان این جوری که می کنی من هوس کیر می کنم . یه چیزی باید فرو بره توی کوسم . کاش امروز که رفته بودم آرایشگاه از شیما جون خرید می کردم . نمی دونی مامان چه کیر مصنوعی های باحالی داره . ساده ویبره دوسره و آخرین مدلای روزشو داره . اصلا فکرشو نمی کردم . همین فردا میرم هر چی داره جمع می کنم میارم . دیگه لازم نیست منت مردارو بکشیم -دخترا منم گاهی این طور فکر می کنم ولی خودتم خوب میدونی هر چی این کیرا حال بدن بازم کیر گوشتی و زنده و طبیعی مرد یه چیز دیگه هست . آدم از تماس گوشت با گوشت لذت می بره هم میدونه یکی هست که از تنش داره لذت می بره . …ادامه دارد..نویسنده …….ایرانی

بام هوس ۳ حس می کنه واسه خودش یه کسیه .. عسل به دور و بر خودش یه نگاهی انداخت و مثل این که گنجی کشف کرده باشه از خوشحالی فریادی کشید و گفت جااااااااان پیدا کردم . یه شمع سفت و کلفت و درازو از تو جا شمعی بالا سرش در آورد و داد دست مامان -آههههههه جای کیر فرو کن تو کوسسسسسم مامان من کیر میخوام -کوس و رحمت آلوده نشه من نمیتونم ببینم دختر یکی یه دونه مامان مریض شه -نه نه مامان این از سنگ هم سفت تره -کوستم از کوره آجر پزی هم داغتره -مامان بذارش توکوس من جیغم داره میره آسمونا -اگه بره تو که بیشتر جیغت در میاد . با این حال شمعو از عسل گرفت و از ته فرو کرد تو کوسش .-وای وای وای وای مامان جان آخخخخخخخ -عسل من می ترسم رو شمع لکه های چرب و سفیدی نشسته . موم داره آب میشه -مامان این کوس منه که داره آب میشه هوس منه که داره آب میشه . دخترته که مثل شمع قطره قطره می ریزه . مامان تند تر تند تر بزن . آخ که چقدر سنگینم امشب چه طوری بخوابم نه نه نه من این جوری به اوج می رسم ولی اون تلنگری که لازمه رو کوسم وارد نمیشه من دارم می سوزم -الهی مادر واست بسوزه -خدا نکنه عسلی مامان پیش مرگت شه . بیا من این شمعو بکنم تو کوست ببین چه حالی میده . عسل با دستای پرتوانش شمعو فرو کرد تو کوس مامان چشمتون روز بد نبینه -عسسسسسسسل کوسسسسسسسم واییییییی واییییییی نجات سوخخخخختتتتم کیییییییررررر من کییییییییییرررررررررررمی خوام عسل جان نمی دونم همون هنوز راضیه صیغه ام کنه یا نه ؟/؟بدرک بهش می گم هر موقع که عرشیا رفته دانشگاه بیاد سراغم . نمی دونم چیکار کنم . خجالتم میاد می ترسم . من کیر می خوام . این جوری ما میریم تو خماری . نه صیغه نه . نمی دونم . اگه خواست همین جوری هم منو بکنه خوبه ؟/؟وایییییی عسل من کییییییرررررر می خوام کییییییرررررر کوسسسسسسسم می خواد جررررررررربخوره -مامان همه اینارو ولش فردا که از شیما جون چند تا کیر خریدم اون وقت می فهمی این کیرا مخصوصا ویبره و لرزشی هاشون چقدر حال میده . خونم به جوش اومده بود .غیرتی و حسود شده بودم . نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که مامان داره از کیر عمو جان میگه . تازه از صیغه رسیده بود به حرام کوس دادن . به عسل هم حسادت می کردم که اونم داره مامانو راضی می کنه و من از او کمترم . نه نه من باید نشون می دادم که پسر خلف مادرم هستم وازم خیلی کارا بر میاد . اون لحظه کاری از دستم بر نمیومد سقفو که نمی تونستم بشکافم بپرم پایین . تماشای لز کاری این دو هم بیش از این فایده ای نداشت . خیلی آروم و مث یه مار خودمو رسوندم به خروجی و از اونجا هم از نردبون اومدم پایین و رو تختم دراز کشیدم . قفل در اتاقو باز کردم و یه خورده به سر و صورتم آب پاشیدم و صورتمو با چند تا سیلی و چنگ و چونگ سرخ و آشفته اش کردم . رفتم توی رختخواب و شروع کردم به جیغ و داد و فریاد کشیدن -نه نه من نمیذارم مامان . نه آبجی !اینا شیادن . چهار پنج دقیقه ای شد و عارفه جون و عسل سراسیمه ولی با لباس خواب اومدن اتاقم من با چشایی نیمه باز اونارومی دیدم .راستی راستی عرق کرده بودم -پسرم عزیزم چت شده -داداش چی شده . تو قیافه شون می خوندم که بد جوری کیفشون بهم خورده و شایدم تو دلشون دارن نفرینم می کنن ولی با این حال میدونستم که خیلی منو دوست دارن -مامان یه خواب بدی دیدم -چه خوابی پسرم تعریف کن .-خجالتم میاد -من و خواهرت که غریبه نیستیم تو دلت صافه قلبت پاکه هر خوابی که ببینی قبل از اذان و بعد از اذان و با شکم پر و خالی فرقی نمی کنه رد خور نداره حقیقت و واقعیته -مامان من خواب دیدم عمو میخواد بیاد خواستگاریت . عمو مرد خوبیه ولی وقتی که باهات ازدواج کنه عوض میشه بد میشه تمام مال و اموالتو از چنگت در میاره منو هم از خونه بیرون می کنه -نه تورو خدا پسرم دیگه نگو اگه یه تار مو از سرت کم بشه مادرت می میره .-تازه یه خواب هم در مورد عسل دیدم دیدم یه جونیه که اون قدیما دنبالشو داشت . اون موقعی که عسل هنوز عروسی نکرده بود . همون موقع هم چشش دنبال مال و منال بابام بود وعسلو دوست نداشت . حالا که اون طلاق گرفته دوباره به طمع مال و ثروت داره میاد دنبالش . مامان و عسل داشتند از تعجب شاخ در می آوردند . اینو که گفتم عسل چشاش از خوشحالی برقی زد و گفت ممنونم داداش سبکم کردی قربون قلب پاک و روشنت . این چند ساله داشتم عذاب می کشیدم که چرا قلب عشق اولم شکسته شده . اومد جلو و با اون لبای روژمالیده اش لبامو بوسید . اوخ کیرم شق کرده بود و قلبم به شدت می زد . دوست داشتم دستمو از زیر لباس خواب بذارم توی تنش و سینه هاشو تو دستم بگیرم -ول کن عسل پسرمو کشتیش -مامان داداش منم هست دیگه -مامان یه خواب دیگه هم دیدم که این سومی یه جوریه نمیدونم تعبیرش چیه خداکنه چیزای بد نباشه . روی عارفه و عسل مثل گچ سفید شده بود -بگو داداش اگه چیز بدیه ما از همین حالا بریم باهاش مقابله کنیم -باشه میگم . توی خواب یه صدایی یه ندایی روح و وجودمو لرزوند و به من گفت که مادر و خواهرت دارن میفتن توی یه چاه بزرگ . گرهی رو که با دست باز میشه اونا نباید با دندون باز کنن . اونا دارن تو یه گناه بزرگ غرق میشن . دیدم شما دو تا لخت لخت دارین تو آتیش می سوزین . صدا به من گفت که مادر و خواهرت تو لذت گناه غرقند ولی غافلند از طعم و سوزش آتش . به من گفت که باید بری کمکشون . مامان مامان نمی دونی چقدر وحشتناک بود دیدم …. نه نمی تونم بگم -بگو پسرم خوابای تو همه راسته دلت صافه -آخه من تعجب می کنم اگه اون (منظورم لز بود )گناهه چرا این (گاییدن مادر و خواهر )نباید گناه باشه -واضح تر بگو من که نفهمیدم . عسل تو فهمیدی چی داره میگه ؟/؟-نه ولی یه خورده رو شاید -مامان مامان روم نمیشه . روم به دیوار . دیدم هم با تو و هم با آبجی طرف شدم خدا منو ببخشه . استغفرالله . فریاد زدم پس این گناه نیست ؟/؟صدا اومد که نه این عامل رفع گناهه . اینجا محرم یه کلیدی میشه برای گشایش کارها .-خب داداش بعد چی شد -هیچی هر سه تایی لخت لخت تو یه باغ پر از گل و گیاه و میوه های رنگارنگ قدم می زدیم و مامان راست من و عسلی هم سمت چپ من بود و هر دو رو بغل زده داشتم . در هر حال مامان و عسلو با این کوس شرات خودم روونه اتاقشون کردم و خودم رفتم بالا پشت بوم . دیدم مامان و عسل دوباره تو بغل همن ولی هیچ اقدامی نمی کنن -عسل !به نظرت باید چیکار کنیم ؟/؟-مامان تو رو نمی دونم ولی اگه داداشی این خوابو هم نمی دید یا حتی اگه خواب می دید که ما با کوس دادن به اون به جهنم هم میریم من حاضر بودم بازم کوسمو تقدیمش کنم -یعنی میگی منم این کارو بکنم ؟/؟-آره مامان این همه مدت کیر بغل دستت خوابیده بود و تو از دستش فرار می کردی . از دو روزه دنیات لذت ببر . گناه و این حرفا چیه مادر جان همش کوس شعره . من یه عمر خوبی کردم به شوهرم جوابشو دیدم .-حالا عرشیا رو چیکارش کنیم شاید اون نخواد ما رو بگاد و رسالت خودشو انجام بده و ما رو به اون باغ خوشبختی برسونه -اگه این عسله که می دونه چطور به داداشیش باغ سرسبز و نشون بده تا اونم مارو ببره تو باغ خودش .-عسل اگه اوضاع جور شد اول میذاری بیاد سراغ من . خواهرم مکثی کرد و با این که حس کردم دوست داره زودتر از مامانی خودشو تو بغلم ببینه با اکراه گفت باشه -فقط مامانی پیش عرشیا لباسای تحریک کننده کیر شق کن بپوش . نذار به هیچی دیگه فکر کنه . دیگه جاش نبود که برم بالا پشت بوم دید بزنم . حس می کردم این آخرین لحظاتیه که از این طرف دارم دید می زنم . با این که روز بعدش کلاس داشتم ولی بهونه ای آوردم و به دانشگاه نرفتم . عارفه و عسل دوتایی سکسی ترین لباساشونو پوشیده بودند . مامان که داشت کونش از پشت دامنش می ترکید . آرایشش که از روز عروسیش بیشتر شده بود . عسل هم یه لباس سبز خوشرنگ پوشیده بود که کمرش لخت بود و نیمی از سینه هاشم نشون می داد و یه طرف دامنشم چاک داشت و رون پاشو تا بالا لخت نشون می داد . رقابتی سعی داشتن تو جه منو به خودشون جلب کنن . دلم می خواست بپرم رو اونا جرشون بدم . ولی باید قدرتمو سیاستمو حفظ می کردم .-داداش دیگه خواب ندیدی ؟/؟-نه تازه اون خوابی رو که دیدم هنوز اون قسمتی رو که مر بوط به منه انجامش ندادم .-چرا از من و مامانی کمک نمی گیری ؟/؟یه نگاه به مامان و یه نگاه به عسل انداختم . مامان یه خورده شرم و حیاش بیشتر بود . سرشو انداخت پایین و لبشو گزید ولی عسل پوست کلفت به کیر ورم کرده داخل شلوارم زل زده بود و چشم ازش بر نمی گرفت . مامان رفت طرف اتاق خوابش .-داداش معطل چی هستی اگه می خوای مامانو از آتیش و سوختن نجاتش بدی برو طرفش . برو بروتا با هم به باغ سعادت برسین . منم الان میام پیش شما . رفتم طرف مامانی تا برم رو تختی که همیشه از اون بالا می دیدمش . دیدم مامان رو تخت ولو شده و نفس نفس می زنه . چشاشو بسته -مامان مامان . دستمو از زیر دامنش گذاشتم رو کونش -اوخ مامانی چقدر داغی ؟/؟تب داری -اوووووفففففف پسرم تو چیکاره ای . پس خنکم کن . کاری کن خوابت تعبیر شه میدونی که چقدر به تو و خوابت اعتقاد دارم .-آره مامان می دونم . زیپ پیرهن مامانو از بالا به طرف پایین کشیدم . شورت و سوتینشو هم در آوردم . داشتم به آرزوم که گاییدن مامان بود می رسیدم . پشت بندش باید آبجی عسلو هم می گاییدم . یکی می خواستم دو تا نصیبم شده بود . باید هوس و توانمو تقسیم می کردم . سریع لخت شدم . اگه عسل هم میومد داخل دیگه عین خیالم نبود روم باز شده بود . منم مث اونا بی حیا شده بودم . اول رفتم رو کون دمر شده مامان . همونجایی که بارها و بارها حسرت بغل کردن و بوسیدن و بوییدن و گاییدنشو کشیده بودم -مامان راضی هستی . اجازه دارم ؟/؟-عرشیاعزیزم دارم می میرم می سوزم عرشیاجان . زودباش نجاتم بده . عرشیا منو به عرش برسون به عرش -جوووووووون ماااااامااااان الان طوری با کیرم بلندت می کنم و به عرش می رسونمت که دوست داشته باشی همون بالا بالاها بمونی . دوستت دارم مامان . کیرمو هیچوقت در این قد و قواره ها ندیده بودم . به همون اندازه که از تماشای کوس و کون مامان و هیکلش لذت می بردم از دیدن کیر خودم کیف می کردم . دستمو گذاشتم وسط بدن مامان اونو یه خورده بالا آوردم . طوری که یه هشت کوه مانند درست شد که کون مامانی رو میشد جای قله اون کوه فرض کرد . منم از پایین کیرمو گذاشتم تو کوس مامان . تا ته فرو کردمش تو . مثل یه جک که بدنه ماشینو می بره بالا مامان هم یه تکونی خورد و رفت بالا-آخخخخخخخخ اخخخخخخخخخ عرشیا اوج گرفتم جااااااااااان همین الان حس می کنم که تمام دردام رفت کنار -مامان اگه خنک شدی بکشم بیرون تاعسل داغو که داره مارو نگاه می کنه و منتظره خنکش کنم -اووووووفففففف چی میگی !تو که تازه شروع کردی اگه بکشیش بیرون دوباره فوری داغ می کنم .-شوخی کردم مامان . من می میرم واسه کونت . جووووون فدایی کوستم . تو همه چیز منی . عاشقتم . عاشق کوستم . ضربه های دیونه کننده کیر من به کوس مامان چهل ساله که ده سال جوونتر نشون می داد اونو مست مستش کرده بود . مامان با دو تا دستاش محکم به تخت می کوفت نمی تونست جلو خودشو داشته باشه . خیلی دلم می خواست کوسشو بخورم اونم کیرمو بخوره .ادامه دارد ……….. نویسنده ……………….ایرانی

بام هوس ۴ ( قسمت آخر )سینه هاشو بذارم تو دهنم میکش بزنم . ولی باید فکر پشت سریم یعنی آبجی عسلمو هم می کردم که داره اون پشت با کوسش ور میره و منتظره . دو تا پاهای مامانو گرفتم و یه خورده اونو رو هوا نگهش داشتم . مامان واسه این که خودشو نگه داشته باشه کف دو تا دستاشو گذاشته بود رو تخت و منم با شدت می کردم تو کوس خیس خیسش و می کشیدم بیرون . مامان داشت گاییده می شد و جیغ و داد آبجی بیشتر بود . دلم واسه عسل می سوخت . راستش خودمم هوسشو کرده بودم . آب کیر منم می خواست بریزه ولی مامانی ارگاسم بشو نبود . مجبور بودم طاقبازش کنم . لنگاشو به دو طرف باز کردم .-مامان کیرو می بینی ؟/؟حال می کنی ؟/؟تازه تازه هم هست مخصوص تو و آبجی عسل -داداش از عسل هم شیرین تره -راست میگی تا چند دقیقه دیگه میدم تا بخوریش -فکر کنم مامان از این طرف که بیرون اومدن کیر منو می دید بیشتر حال می کرد -عرشیا جان بزززززن عرشیا منو همون بالا بالا ها نگه داشته باش -مامان چان تو که همیشه رو دل و حالا هم رو کیر من جا داری . هر وقت احساس ضعف و کمبود کردی کیر من هست . نمیخواد محتاج غریبه ها بشی . سینه های مامانو تو دستام گرفتم و اونو به شدت می گاییدم . حرکاتش غیر عادی شده بود . منم گازو زیاد کردم . عسل هم رفت رو لب مامان و با زبونش زبون مامانو می لیسید -داداش من این حالتارو می فهمم یه خورده محکم تر بزن بیشتر باهاش ور برو تا دو دقیقه دیگه ار گاسم میشه . کار به دو دقیقه هم نکشید -وایییییی عرشیا خوشبخت شدم . عرشیا من شدم پادشا ملکه اوووووففففف آبم داره می ریزه کیییییییرررررتو می خواد کوسسسسسسسم کیییییییررررررررتو میخواد ولم نکن ولم نکن نکن ولم نکن منو بکن . با این که مامان کمرشو سبک کرده بود ولی من به گاییدن سریع و شدید خود ادامه می دادم -مامان بگیر که اومد جااااااااان کمرم . چقدر آب داشتم !محصول این همه هوس و چشم چرونیهای پشت بوم رو خالیش کردم تو کوس مامان . هر چند اون بالا خیلی جلق زده بودم ولی ریختن توی کوس مامان یه صفای دیگه ای داشت . کیرمو کشیدم بیرون کوس و کمر مامانو دادم بالا که آب کیرم دیر تر برگشت کنه . لب و دهنمو گذاشتم رو کوس مامان با میک زدن اونو به جاهای سر سبز تر رسوندم و کشوندم . با دستاش سرمو به عقب پس می زد .-عرشیا دیگه دارم از حال میرم . قلبم آخ قلبم . این جور سکس تا حالا نداشتم .-داداش پس من چی . مامان که راضی شده .-الان خدمت تو هم می رسم . فقط یه شورت نازک پاش بود . مامان بیحال رو تخت افتاده بود . ترجیح دادم که عسلو همون کفه اتاق بکنم و کاری به کار مامان نداشته باشم . بذارم تو حال خودش باشه . شورتشو بوکشیدم . اووووففففف بوی عطر هوسو می داد . بوی کوسو . دوباره اشتهام باز شده بود . با دندونام شورتشو کشیدم پایین . اندام عسل سفید تر و قلمی تر از مامان بود . پوست ما دو تا و هیکلمون بیشتر به بابا رفته بود . قالب کوسش هم کوچیک تر بود . کوسشو همون ایستاده گذاشتم تو دهنم -داداش داداشششششش جوووووووون اگه منو به جهنمم ببری بازم کیرتو میخوام . با کیرت منو به همه جا برسون . با کیرت بهم حال بده داداش . پاهاشو باز کرد تا دهنم راحت تر به وسط و چاک کوسش برسه . کیرمو با دستاش به طرف کوسش فشار می داد . یه نگام به مامان بود که یه وقتی نگه که بین اون و عسل تبعیض قائل شدم . کوسش خیلی خوشمزه بود . عسل کیر منو تو دستش گرفت و گذاشت تو دهنش . عجب ساک مخصوصی می زد . جنده رو اگه یه میلیون می دادی نمی تونست این طوری ساک بزنه . اینجارو چشای مامان باز شده بود و دید . دلش طاقت نیاورد و گفت عرشی جون یادت باشه دفعه دیگه واست ساک بزنم -چشم مامان نوش جونت . هر چقدر میخوای بخورش .-داداش خسته شدی می دونم گاییدن مامان کمرتو درد آورده . بذار من بیام روت . گذاشتم بیاد رومن . کناره تختو نگه داشته بود و سوار من خودشو هماهنگ با کیرم به گاییدن داده بود . گاییدن کوس عسل به من نشون می داد که فرق بین یه کوس تازه و یه کوس قدیمی تر چیه . هر چند با کوس مامانی هم خیلی حال کرده بودم . سینه های آبجی رو گرفته بودم تو دستام و با نوکشون بازی می کردم -داداش داداش کوسسسسسسسم میخاره . میگه به این زودیها خارششششششش گرفته نمیشه . آنقدر باید به کیرت بمالمش که خوب خوب شه -هر قدر که میخوای بمالش . هر قدر که دوست داری تا اونجایی که هوست بهت میگه . کیرمو زخمیش کن . مال خودت -دوستت دارم داداشی . این کیر هم مال مامانی و هم مال منه . فقط باید مال ما دو تا باشه . مال من و مامانی . دستمو از پشت اونم به زحمت رسوندم به سوراخ کون عسل و باهاش ور می رفتم . یه دستم رو سینه اش بود . عسل لبامو به لباش چسبوند . از هر جای تن و بدن هم استفاده می کردیم تا به اوج لذت برسیم . می خواستیم از کل پتانسیل موجود استفاده کنیم . دو تا از صندلیهای مبلو دو طرف دیوار در یه عرض و فاصله کمتر از دو متر و چسبیده به دو تا دیوار طوری ردیف کردیم که هرکدوم از ما به یکی از مبلها تکیه داده و پاهامونو به دو طرف باز کرده و کوس و کیر و به طرف هم بکشونیم . جلو که می رفتیم کیر بیشتر می رفت تو کوس و خودمونو با حرکتای رفت و بر گشتی به اوج هوس می رسوندیم -عرشیا عرشیا عزیزم تو چقدر باحالی . اینارو چه جوری بلد شدی . داداش من دارم می سوزم کمرم -عسل !کیرم -عرشی !ارضام کن . دارم تو تب هوس می سوزم . به دادم برس عزیزم -عسل عسل جان اینا همش دست گرمیه . کیر و کوس گشاییه . هنوز اول راهه . خیلی باهم کار داریم . خیلی . اونو به حالت نیم سگی و زانو زده درش آوردم تا کون قمبل شده اش اسیر کیر و چشمام باشه . کون ناز و لطیف و سرخ و سفید با اندازه ای متوسط داشت . سوراخ کوسشو که دیدم اون وسط داره بهم چشمک می زنه امونش ندادم . کیره رو یکضرب گذاشتمش تو کوس آبجی عسل . طوری با حرص و هوس این کارو انجام دادم که عسل یه لحظه پرت شد طرف جلو و سرش افتاد رو شکم مامان که دوباره برگشت عقب -آهههههه آه آه آه بزن بکوب بگا منو کوسسسسسم تنم همه جام مال داداشی خوشگلمه -عسل عسل خوشگلم خواهر شیرینم . شیرین تر از تو من کجا پیدا کنم . مامان صداش در اومد -عرشیا اگه مامان عسل نبود عسل شیرین از کجا در میومد .-اوه مامانی تو که جای خود داری . از قدیم گفتن هر گلی یه بویی داره ولی من حالا میگم هر گلی یه شیرینی و شهدی داره . موهای عسلو دسته کرده و گردنشو زیر گلوشو از بغلا غرق بوسه کردم و کوس کوچولو و قشنگشو هم که داشتم با کیرم می گاییدم .-جووووووون داداششششش همین طور منو بکن . نوازشم کن داره میاد . واییییی ریختم . عرشیا سریع آبتو بریز میخوام آب کوس من با آب کیر تو در اوج هوس و خوشی با هم قاطی شن . دوتا آب با هم مخلوط شن . بریز تو کوسم . بریز .-جاااااااااان عسل عسل من . خواهر خوشگله و ناز من . اومد آب کیرم اومد -عسل منو ریختی تو کوسم -آره عسل من شکر من . گل من خواهر ناناز و دوست داشتنی من . مامان که تازه داشت به هوش میومد از جاش بلند شد . یه طرف آبجی عسلو یه طرف مامان عارفه رو تو بغلم داشتم .-یادتون باشه که کون نکردما .-داداش !من در مقابلت صاحب کون نیستم -عرشیا هر وقت دوست داشتی می تونی کون مامان عارفه اتو جرررررش بدی . من و مادر و خواهرم سه تایی از جامون پا شدیم و رفتیم طرف آشپز خونه تا یه چیزی بخوریم . هر سه مون لخت بودیم . مامان سمت راست و عسل سمت چپ من بود . یه دستمو انداخته بودم دور کمر مامان و یه دست دیگه هم دور کمر عسل و می رفتیم . عسل و مامان از پشت نگاههای معنی داری به هم می انداختند -چی شده خانوما ؟/؟!-هیچی پسرم یاد اون خوابت افتادم که ما سه تایی داریم تو یه باغ پر گل و گیاه قدم می زنیم . آتیش که ازمون دور شده . این خونه که واسمون مثل بهشت می مونه . پس حتما خوابمون تعبیر شده .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

بکش بیرون 1 نصفه شبی یه سر و صداهای عجیب و غریبی می اومد . ترس برم داشته بود . اومدم توی هال و هرچه جلوتر می رفتم و به اتاق بابا مامان نزدیک تر می شدم این سرو صدا بیشتر می شد . رسیدم پشت در اتاق خواب . صداها آرومتر شده ولی می تونستم به خوبی متوجه شم چی دارن میگن . مامان ناله می کرد و می گفت اووووووففففففف بکش بیرون بکش بیرون سوختم . پدر می گفت یواش تر آبرومونو بردی . چه خیره نصفه شبی . بچه هات بزرگ شدن . اون وقت مامان می گفت کمک کن . منو دریاب و محکم تر . اصلا نمبی دونستم چی میگن . خجالت کشیدم برم داخل . بهم یاد داده بودن که قبل از ورود باید در بزنن .. من و خواهرم تنها بچه های بابا مامانم بودیم . من پیام دوازده سالم بود و خواهرم پروانه هم شونزده سال داشت . یک ماه می شد که حس می کردم راجع به زنا و دخترا یه احساس دیگه ای دارم . مث سابق راحت با اونا راحت بر خورد نمی کردم . هر جایی از بدنشون که لخت بود و بر جستگی خودشو نشون می داد یه حالت و تغییر خاصی رو در من به وجود می آورد . در هر حال یه لحظه متوجه شدم که پروانه هم پشت سر منه -چی شده پیام -آبجی مثل این که آتیش سوزی شده . مامان همش میگه بکش بیرون سوختم -بیا بریم این قدر فضول نباش . فعلا این دماغ منه که سوخته . بچه نادون . بازار منو خراب کردی . بیا تا بهت نشون بدم که نصفه شبی فالگوش وایستادن چقدر زشته . رفتم تو اتاقش .-حیف که بزرگ شدی . اگه سن پارسالو داشتی ادبت می کردم . داشت گریه ام می گرفت .آخه من چه کار زشتی کردم پروانه هم صورتش یه جوری شده بود . هر لحظه رنگ عوض می کرد . مث یه آدم مجرم یا آماده به کار خلافی که از عواقب خلافش می تر سه . برای اولین بار بود که اونو با یه دید دیگه ای نگاه می کردم . دست خودم نبود . سینه های دخترونه اش از پشت تاپ چسبونش بهم چشمک می زد . یه شلوارکی هم پاش بود که کاملا به کونش چسبیده بود . نمیدونم چرا همچین حالتی به من دست داده بود . حس کردم کیرم داره لحظه به لحظه دراز تر و بلند تر میشه . رفت و رفت تا بالاخره یه جایی ترمز زد .. چند هفته پیش هم که صحنه یه زن لختو تو ماهواره دیده بودم و تو خیال خودم مجسم می کردم همین جوری شدم . رفتم دستشویی با کیرم که بازی کردم دیدم خیلی خوشم میاد یه خورده بیشتر بازی کردم یه لذت عجیبی رفته بود زیر پوستم کیر منو زیر شکم منو یه قلقلک خاصی می داد و چند لحظه بعد ش یه آبی دازم ریخت که تمام تنمو لرزوند . یه آب شیری رنگ و.چسبناک که تمام کف دستمو پرکرد و از بس که زیاد بود از لای انگشتام زد بیرون . دستامو تو دستشویی شستم و نذاشتم اثری از این آب باقی بمونه . خودم یه چیزایی فهمیده بودم ولی یکی دو تا از دوستای صمیمی ام می گفتند که مرد شدی . برگردیم به همون شب . خواهرم عصبانی و پریشون حالت گفت تا کی من باید مواظبت باشم ؟/؟-پروانه بریم کمکشون . اومد طرف من و یه لحظه تنش به تن من خورد و کیر سیخ شده من به زیر نافش خورد .-آه این دیگه چی بود پیام ؟/؟تو شلوارت کارد قایم کردی ؟/؟تازه صورتم داشت سرخ می شد . اینو بگه که پروانه از اون دخترای شیطون هم بود که به نظر میومد یه دوست پسر هم داشته باشه ولی هیچوقت اونا رو با هم ندیده بودم . یه بار سر همین موضوع با مامان دعواش شده بود و قسم می خورد که فقط یکی دو بار تلفنی با یکی حرف زده . تا سه سال پیشش هم که 9 سالم بود هر وقت خونه رو خلوت گیر می آورد با شومبول من بازی می کرد و می گفت واسه رشدت خوبه . یه دستش بود رو کیرم و یه دستش بود داخل شلوارش با خودش ور می رفت . بهش می گفتم پروانه جون تو هم دوست داری شومبولت گنده شه . با همون نگاهی که انگار داشت التماس و گریه می کرد به من می خندید .-پیام به چی فکر می کنی ؟/؟تو الان داری مرد می شی . اگه منو تو دوتا پسر یا دو تا دختر بودیم راحت تر می شد واست تو ضیح داد .بلند شد و رفت در اتاقو قفل کرد و اومد بهم گفت من هر شب این صدارو می شنوم وچند بار هم از سوراخ کلید یه چیزایی دیدم زیاد واضح نبود . نگران نباش اتفاقی نمیفته . یه دفعه جنی شد و افتادروم منو وسط اتاق ولو کرد -بغلم کن .نترس داداش .منو ببوس .من امشب واست تو ضیح میدم بکش بیرون به چی میگن تا دیگه هچی واست مبهم نباشه . تنمو دست بزن . بی احساس نباش و خجالت نکش . من که دیدم کیرت چقدر بزرگ شده و دلت می خواد . فکر اینم نباش که من خواهرتم . فکر کن داری با زنت طرف می شی . تازه به نفع تو هم هست . من باید یه قسمت از هوسمو نگه داشته باشم واسه بعد از عروسی ولی واسه شما مردا راه بازه . آبجی به سرعت برق و باد لختم کرد . صورتم داغ شده بود . هنوز خجالت می کشیدم . تاپشو در آورد -دست و پا چلفتی تو که شلوارکمو می تونی در بیاری . با دستای خودت درش بیار . دل و جراتم زیاد تر شد .-پروانه جون می تونی پشتتو به من بکنی ؟/؟-آره چرا که نه داداش گلم . ای ناقلا شیطون بلا تو می خوای کونمو دید بزنی ؟/؟عاشقشی . همه دوستام میگن خوش به حالت پروانه چه کونی داری . دوبرابر اون چه باید با وزن بدنت بخونه گندگی داره . حالا امشب میدمش به داداشی خوشگلم . شلوارکشو پایین کشیدم . خیلی هیجان زده شده بودم . کونش همه بدنمو سست کرده بود . بیا عزیزم تا خودم بهت یاد بدم چیکار کنی .-مامان اینا بیدار نشن بیان سراغمون .-نترس اونا از این می ترسن که ما بیدارشیم . تازه یه حموم اضافی هم تو اتاقشون دارن که می تونن جای دستشویی هم ازش استفاده کنن . یه یخچال هم که یه گوشه ای جاش دادن . اگه یه اجاق گاز هم ببرن اتاقشون اون وقت میشه گفت که یه سوئیت کامل شده .-پیام حالا من و تو لخت لختیم لذت ببر .-من هیچی وارد نیستم .-فکر نکن خواهرت تجربه داره منم مث تو . مگه کسی بهت یاد داد چطور نفس بکشی ؟/؟ببین توی عشقبازی دلت چی میخواد از همون پیروی کن . بقیه خودش حله . نمیدونم تو از چی بیشتر خوشت میاد . خیلی خوشبو کرده بود . منو به سینه اش چسبوند و قفلم کرد . کیرم سر خورد و رفت وسط پاش . خیلی خیس بود . یه خیسی چسبنده که حس کردم یه چیزایی تو مایه همون مایعی باشه که من تو دستم خالی کردم . لاپاشو با کیرم میزون کرد . حواست باشه همین رو نگهش داشته باش باهاش بازی کن . منو به خودش پرس کرد . و آه می کشید -داداش داداشی سینه هام . بخورشون نرم نرم لباتو بذار روش میکشون بزن . جووووووووون دوستت دارم داداشی عاشقتم . اون کیر کلفتو واست می خورم . خودم بهت یاد میدم بکش بیرون یعنی چه .-پروانه خیسی لای پات خیلی زیاده داره منو یه جوری می کنه .-پیام لاپام اسم داره . از این به بعد بگو کوس کوس -باشه ولی من ..دیگه نتونستم حرف بزنم . خودمو رها کردم یه حالتی بهم دست داده بود . مثل همون وقتی که با دستام آب کیرمو ریختم ولی این بار آب کیرم خیلی روونتر و با لذت بیشتری از جاش حرکت کرد یه آتیشی تو تمام تنم به وجود اومده بود که حس می کردم اگه آبم نمی ریخت از جنون و هوس زیاد سر به بیابون میذاشتم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بکش بیرون 2 پروانه با دستمال خودشو پاک کرد -چیکار کردی داداش چقدر زود !عیبی نداره تازه نفس و پر هوسی یه دستمو گرفت و کفشو مالید رو سینه هاش . با سینه هام بازی کن . هوسمو تو همه جای تنم تقسیم کن .-پروانه جون پس بکش بیرون چیه ؟/؟-یواش یواش به اونجاشم می رسیم . حالا بازم بخور سینه هامو با یه دست بخور با یه دست بوسش بده . جووووون چه حالی میدی . با دستش جلو دهنشو داشت . خیلی هوسی شده بود . کیرم محکم به روی کوس ورم کرده اش فشار می آورد دوست نداشتم خواهرم به من بگه دست و پا چلفتی و ناشی . اونو غرق بوسه اش کردم . لبشو که دیگه نمی تونستم ببوسم . دستشو از رو دهنش برداشت و گفت حالا بیا لباموببوس آه آه آه من دیگه تموم کردم دارم پس میفتم پیام نجاتم بده پیام من !پیام کیرتو به من برسون . نه نه اول باید کوسسسسمو بخوری . منو باید راضیم کنی . خودت آب کیرتو ریختی خاطرت جمع شد ؟/؟کیرمو که خیلی تیز شده بود و کلفتیش هم متوسط بود گرفت تو دستش و گذاشت تو دهنش .-آهههههههه پروانه جون مور مورم میشه -از اون مورمورایی که خوش به حالت میشه یا بد به حال ؟/؟-از اون خوباش . از اون خوشمزه هاش . یه خورده دیگه هم ادامه داد. و فکر کنم اگه چند ثانیه دیگه کیرمو تودهنش نگه می داشت دوباره آب روونش حرکت می کرد .-خیلی خوشت میاد پیام ؟/؟سرمو تکون دادم . دوست داری بازم برات بخورم ؟/؟حتی بر زبون آوردن این جمله یه آشوبی تو دلم به پا کرد .-پس اول بیا کوسسسسسمو بخور . سر حالم بیار که من بتونم حسابی به داداش کوچولوی گلم برسم . با انگشتاش به دور کوسش که مو داشت اشاره کرد .به یکی دو تا گوشت صورتی رنگی رو که توی حاشیه کوسش بود و موهای زیادی هم دو رو برش و گرفته بود اشاره کرد و گفت اینارو بذار تو دهنت با زبون و جفت لبات بچش و میکش بزن . همون لذتی که از میک زدن و ساک زدن کیرت می بری منم از این طریق می برم . بیا جلو عادت می کنی . فکر این که پروانه از همون طرف می شاشه منو یه جوری کرده بود . پس این کی می خواست واسم از بکش بیرون بگه ؟/؟-خوشت نمیاد ؟/؟اولش این طوریه یه خورده بخوری عادت می کنی . دوست نداری خواهرت لذت ببره ؟/؟دیدی که من واست هر کاری می کنم .اینو که گفت به رگ غیرتم بر خورد . و مثل یک کوس خور حرفه ای چند ساله افتادم به جون کوسش .-آههههههه پیام پیام خیلی عالیه خیلی بهتر از اون چه که من فکرشو می کردم وانتظارشو داشتم داری کارتو انجام میدی . نه نه .. واییییی نازم کن فشارم بگیر منو ببوس بیکار نشین . می خواستم بگم که من لبو دهنم همینجا رو کوسسسسسسته کجا رو ببوسم . با این حال دستمو به سینه هاش رسونده و مث یه اناری که می خوان آب لمبوش کنن باهاش ور می رفتم کیرم رو ملافه ای که رو زمین بود قرار داشت . داشت خوشم میومد از خوردن کوس پروانه . وقتی هم می دیدم داره حال می کنه بیشتر خوشحال می شدم . خیلی هم خودشو کنترل می کرد که سر و صدا نکنه . تیک عصبی گرفته بود و پاهاشو با لرزش به زمین می زد منم کیف می کردم -پیام پیام جان . شمع داغ و روشن من . پروانه دورت بگرده و پر پر شه منو راضیم کن و بکش . جونمو بگیر و آبمو بیار . منم دیدم که داره اینجوری میگه احساساتی شده و طبع ادبیم گل کرد وگفتم داش پیام فدای یه دونه آبجیش بشه من بمیرم و پر پر شدن پروانه رو نبینم . ببین پروانه خوش پر و بال من . ببین پیام داداش چطور مث یه شمع داره واست آب میشه و میسوزه -قربون لبت داداش از حرفات خوشم میاد هوسم زیاد میشه ولی بخورررررررکوسسسسسمم بخور انگشتتو فقط یه بندشو بکن توش . بیشتر نفرستی ها که دود مانمو به باد میدی . باهام ور برو راضیم کن دیگه چیزی نگو فقط کوس بخور . هر چی آبجی گفت همونو کردم . انگشتمو یه خورده کردم تو کوسش . بیرون که کشیدم کلی خیس بود . دیگه این قدر حالی به حالی شده بودم که انگشت خیس شده از کوس پروانه رو گذاشتم تو دهنم و میکش زدم -داداش چه بامزه و با هوس می خوری . یکی به منم بده . دوباره انگشتمو کردم تو کوسش و همون انگشت خیسو گذاشتم تو دهنش . تری کوسشو از رو انگشتم که خورد هیچ با حرص و هوس انگشتمو می مکید طوری که هیجان کیر من از پایین زیاد تر می شد . و کوس لیسی منم تند تر . یه انگشتم که تو دهنش بود یه بند یه انگشت دست دیگه امو فرو کردم تو کوسش و کنار لب و دهنم کوسشو پرس کردم . بازم لرزش پاهاش زیاد شده بود انگشتمو که تو دهنش بود ول کرد و من کف اون دستمو گذاشتم رو کوسش و مث یه خمیری که میخوان گردش کنن روی کوسشو دست می کشیدم .-واااااای پیام جاااااان تو دیگه آخرشی . دو دستی جلو دهنشو داشت که جیغ نکشه . وای وای تموم شدم . تموم شد . کوسسسسسسم کوسسسسسسم دیگه خالی شد . خالی کرد . وایییییی من دیگه مردم . آخ چه کیفی داشت !ارضا شدم . کوسسسسسسم خیلی هوس کیییییییییرررررررررتو داره . نمیشه هر چی فکر می کنم می بینم نمیشه و مصلحت نیست حالا عزیزم به اندازه همون یه بند انگشت یه نموره هم بیشتر شد اشکال نداره . کیرتو بفرست توی کوسسسسم . مات و مبهوت نگاش می کردم دو سه تا سوراخ می دیدم . کون و کوس و بالای باسن که اون یه حفره بود یه سوراخ ریز دیگه رو هم دیده بودم که فکر کنم محل خروج شاش پروانه بود . کیرمو گرفت تو دستش و گفت من اگه همرات نباشم معلوم نیست می خوای چیکارم کنی .-حالا چرا این قدر سرکوفتم می زنی و خیطم می کنی .؟/؟مگه من مادرزادی کوس کن بودم ؟/؟که راه سوراخو بدونم . سر کیرمو به روی سوراخ کوسش مالید و گفت خب نگاه کن کله که رفت توی کوسم یه سانت دیگه هم برو جلوتر . همین مقدارو بکش بیرون بذار تو بکش بیرون بذار تو .-جاااااااااان پروانه جون چه حالی میده . تو هم خوشت میاد -آره ولی دوست داشتم کیرت تا ته می رفت تو کوسم می دونم اگه تو هم تا ته بذاری یه احساسی بهت دست میده که همیشه دوست داری این جوری باهام سکس داشته باشی وای پیام تا همین جاش دارم می سوزم اگه تا ته می فرستادی بره چه حالی می شدم !بکش بیرون می ترسم .بکش بیرون سوختم …. اووووووووخ جوووووووون بالاخره معمای بکش بیرونو فهمیدم . پیام حالا متوجه شدی که بکش بیرون به چی میگن ؟/؟تازه یه بکش بیرون تکمیلی هست که نمیشه اجراش کرد اون یه کوس اپن می خواد -اپن دیگه چیه ؟/؟..همون باز انگلیسیه . باشه بعدا برات تو ضیح میدم . فقط تو الان بکش بیرون .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بکش بیرون 3 کیرمو از توی کوس پروانه بیرون کشیدم .. یه حسی به من می گفت که اگه کیرمو بیشتر می کردم توش لذت خیلی زیاد تری می بردم . ولی آبجی پروانه می گفت که پرده بکارتش پاره میشه و اون وقت یه دختر به حساب نمیاد . در صحنه و عملیات بعدی اون بهم پشت کرد و یه هیجان و هوس دیگه ای رو در من به وجود آورد . طوری که خودم رفتم سراغ کونشو درزشو باز کرده و نوک زبونمو کشیدم رو سوراخ کونش . پروانه جون خیلی کون درستی -داداش قابلتو نداره در اختیارته . همینجایی رو که داری زبونش می زنی خیلی طالب داره . قدرشو بدون . من فقط به داداشی خودم میدم . فقط برو از رو میز من کرم صورتمو بیار یه خورده سوراخ کونمو نرم و چربش کن که باید کیرتو بفرستی توش . اینجا دیگه خطری نیست . بیشتر مردا با این سوراخ بیشتر حال می کنن -پروانه تو اینا رو از کجا می دونی .-خب دوستام میگن -دوست ندارم با مرد دیگه ای باشی -حتما تو می خوای باهام ازدواج کنی ؟/؟یه روزی که باید شوهر کنم .-حالا کو تا اون موقع .-چقدر حرف می زنی اگه کونمو نمی خوای بگو بریم بخوابیم . این از اون حرفای الکی بود که پروانه بر زبون آورد چون کیر من راهشو پیدا کرده بود . رفت تو کون آبجی پروانه -آبجی حالا من دارم کونتو می گام -آره عزیزم مشغول گاییدنت باش تو از این وقتی که اومدی تو این اتاق با حرفا و کارات داری منو می گای . نمیدونی چقدر دلم می خواست که کیرت الان توی کوسسسسسم بود . این جوری حال نمی کنی ؟/؟-چرا ؟/؟ولی اون سوراخ واسه ما زنا یه کیف دیگه ای داره ما رو به ارگاسم می رسونه اوهههههه داداشی این طرفم حال میده از دستات هم کمک بگیر روی کوسسسسسمو بمال من می میرم واسه اون کیرت . بکن بیشتر بذار تو کونم . می تونم بگیرمش . -پروانه جون اگه بدونی کون خوشگلت چه جوری داره کیر منو می سوزونه -راست میگی ؟/؟-آره جون تو . داداشی من امشب خیلی بلبل زبون شدی . پس بیا اینو داشته باش . کونشو می گردوند و کیر منم هم به صورت وضعی و هم به صورت انتقالی توی کون آبجی پروانه ام می گشت . کف دستمو گذاشته بودم روی کوسش می خواستم اونو ارضاش کنم . ولی پرسینگ پروانه طوری بود که یهو صدامو برد بالا -دارم خالی می کنم آبم داره می ریزه -بذار بریزه چته . منم می خوامش آبتو میخوام . اووووووف اگه بدونی چه جوریه .. بی انصاف گردش و چرخش کونشو زیاد کرد تماشای کونش در اون وضعیت خودش یه حال و صفایی دیگه داشت . آبمو ریختم تو کونش .-جاااااان پیام تو کونمو سوزوندی . ولی خوشم اومد از این که کونم سوخت و دماغم نسوخت که باهات حال کردم . حالا می تونی کیرتو بکشی بیرون . داشتم فکر می کردم حالا می تونی بکشی بیرون با بکش بیرون چه تفاوتهایی دارن که دیدم کیر خودش اومد بیرون واییییییی پسر چه منظره ای !شیره های سفید و شیری منی من از سوراخ کون پروانه داشتن بیرون می ریختن و یه صحنه خیلی قشنگی رو به وجود آورده بودند . وایییییی چی بگم اگه اون لحظه بهم میلیارد میلیارد پول هم می دادن حاضر نبودم از کنار کون پروانه پا شم .. در واقع اون شمع بود و من پروانه که داشتم دورش می گشتم …. روزها و ماهها و سالها گذشت ومن وپروانه جون مشغول بودیم تا این که پروانه دیپلمشو گرفت و سیل خواستگارا به طرف خونه مون سرازیر شد . پروانه هر چی خواستگار درست و حسابی داشت رد می کرد تا این که به یه خواستگارش جواب مثبت داد . وضع مالی طرف توپ بود ولی راننده ترانزیت بود و می گفت به این کارش علاقه داره و حداقل تا چند سال که جوونه دوست داره به همین صورت کار کنه . این یعنی این که شاید درماه بیشتر از چند روز خونه نباشه زیاد هم راه دور نمی رفت بیشتر سفراشم به تر کیه و یکی دو کشور اون ور تر بود خونواده کلی باهاش جر و بحث کردن که این چه کاری بود که کردی .. من که پونزده شونزده سالم بود خیلی افسرده و غمگین شدم . تا چند روز با پروانه حرف نمی زدم . ولی بالاخره تو عروسیش شرکت کردم . وقتی که عروس خانوم داداششو بغل کرد چشام پر اشک بود و اونم با شدت بیشتری گریه می کرد . با صدای بلند می گفت فکر کردی پروانه شمع خودشو از یاد می بره نه داداش . به جون بابا کاری می کنم که بیشتر از قبل ازم راضی باشی . متوجه منظورش می شدم ولی بقیه مهمونا و حتی دامادم همچین احساساتی شده بودند که با گریه من و پروانه اشک می ریختند . نزدیک بود مجلس عروسی به یه مجلس عزا تبدیل شه . خیلی ها به ما آفرین می گفتند . بعضی ها به بچه های خودشون سر کوفت می زدن که ببین خواهر و برادر باید این جوری باشن . اون شب از ناراحتی تا صبح نخوابیدم . با خودم فکر می کردم که الان پروانه داره چیکار می کنه . هنوز دختره ؟/؟الان دختریش گرفته شده ؟/؟بعدا می تونه هواموداشته باشه ؟/؟برای دلخوشی من بوده که گفته دیگه فراموشم نمی کنه ؟/؟مثل سابق می تونه دوستم داشته باشه ؟/؟جای خالی و اتاق خالیشو می دیدم و زار زار اشک می ریختم . نمی تونستم تصور کنم که یه نا کجا آبادی اومده و اونو ازم گرفته . حس می کردم که این باید من باشم که بر پروانه احساس مالکیت کنم نه یه غریبه . یه بار که این احساس خودمو با خواهرم در میون گذاشتم دلداریم داد و گفت داداش این رسم زندگیه تو هم یه روز زن می گیری و تشکیل خونواده میدی . منم اون روز باید همین جوری کنم ؟/؟باید بااین مسئله کنار بیای . سعی می کنم بیشتر از گذشته هواتو داشته باشم اصلا نمی تونستم تحمل کنم . بدون این که به پدر و مادرم بگم از خونه رفتم بیرون وتا صبح قدم زدم . وقتی هم که بر گشتم دیدم اون دوتا هنوز خوابن . یاد حرفای نصفه شبی بکش بیرون اونا افتاده بودم . خاطرات خوش اولین شبم با پروانه لبخند به لبام می آورد . حس غریبی داشتم . ساعت 8 صبح بودکه موبایلم زنگ خورد . پروانه قشنگ بود .-داداش چطوری -تو چطوری دیشب جات خالی بود . دوباره گریه ام گرفت . اونم همین طور -ببینم می دونم تو دیگه خواهرتو دوست نداری و هواشو نداری . از امشب حداقل تا دو هفته من تنهام . شبا نمی تونم تنها باشم . خونه رو هم نمی تونم تنها بذارم اگه دوست داری بیا پیشم تا تنها نباشم . قبول می کنی ؟/؟فکر می کردم دارم خواب می بینم . لالمونی گرفته بودم -چیه داداش گلم هنوز باهام قهری ؟/؟فدات شم الهی . بخند خوشحال باش باید خودتو به این وضع عادت بدی خودتو از این افسردگی بکش بیرون . .ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی

بکش بیرون 4 وای بازم که گفت بکش بیرون . یاد این بکش بیرون ها که افتادم دوباره یه حسی تو من بیدار شد . از آخرین باری که با پروانه سکس داشتم 3روز می گذشت . درست 2 شب قبل از ازدواجش . شب قبل از ازدواجشم گفت که بیام تو رختخوابش ولی قبول نکردم . برای اولین بار بود که ردش می کردم . باهاش قهر کرده بودم . مثلا قهر بودم . هر وقت لازم بود حرف می زدم و جوابشو می دادم . یعنی اون به حرفش عمل می کنه .؟/؟داداششو فراموش نمی کنه ؟/؟مامان و بابا هم خوشحال شدند از این که دو هفته ای رو از شر من خلاصن . لازم نبود این همه هیس هیس بکنن . حتی می تونستن به صدای بلند بگن بکش بیرون بکش بیرون . حالا هم که فکرشو می کنم مامان هم اگه خودشو عقب می کشید اینم یه نوع بکش بیرون حساب می شد . خواهرم بر خلاف خونه ویلایی پدرش که بیشتر از 19 سال درش زندگی کرده بود صاحب یه آپارتمان شیک 150 متری شده بود . شوهره خونه رو به اسم اون کرده بود . همدیگه رو بوسیدیم و هر کدوم یه گوشه ای نشستیم . یه شلوارک و یه تاپ تنش بود . هنوز قیافه عروس خانوما رو داشت . چند سال بزرگتر از سنش نشون می داد با این که خیلی خوشگل بود . و خوشگل کرده بود . ولی من همون چهره دخترونه اشو بیشتر دوست داشتم . شامو خوردیم و رفتم به حال خودم دراز کشیدم که مثلا بخوابم . روی همون تختی که می دونم شوهر خواهر نامردم دیشب پروانه رو گاییده -چیه پیام به همین زودی خوابت گرفت ؟/؟-چیه مگه چی شده ؟/؟-همین ؟/؟این طوری هوای خواهرتو داری و بهش احترام میذاری ؟/؟-چیه د وست داری بیام طرفت و تو هم خیطم کنی که من حالا یه زن شوهر دارم و خواهش می کنم بهم دست نزن .-یعنی واقعا این فکرا تو کله اته تو خواهرتو این طور شناختی ؟/؟خواهری که خودشو زندگیشو فدای تو کرده ؟/؟به خاطر این که بیشتر بهت حال بده و بیشتر باهات حال کنه -خب تو که ضرر نکردی خونه دار شدی -خونه سرمو بخوره . مگه بابام کم داشت ؟/؟دیدم پروانه غیبش زده . یه .خورده بهش حق دادم . برخورد بدی باهاش داشتم . رفتم دیدم تو یه اتاق دیگه رو زمین نشسته و داره گریه می کنه -.فکر کردم می تونم خوشحالت کنم . می خواستم برات سورپرایز باشه . فکر کردم کارم برات ارزش داره . فردا برو زن بگیر ببین می تونی از خونه تکون بخوری ؟/؟دیوونه !شوهرای خیلی بهتری به گیرم افتاده بودن . اما من به همه شون جواب رد دادم . حتی به یه دکتر. گفتم یه چند سالی رو که تو مجردی و این شوهر نسناس ما رانندگی می کنه شبارو با هم باشیم . شب کنار هم بودن یه حال و هوایی دیگه داره . ولی تو اینارو نمی دونی تو احساس منو درک نمی کنی . نمی بینی که پروانه داره تو عشق و هوس تو می سوزه . آبجیت از این که دست یه مرد غریبه بهش بخوره عذاب می کشه . ولی چاره چیه . من می خواستم با تو به اوج هوس و لذت برسم . چاره ای نداشتم . خواستم این جوری راحت تر خودمو در اختیارت بذارم این جوری دیگه هراسی ندارم که دختریم تبدیل به زنانگی بشه . ولی تو همون آدم کند ذهن کم عقل همیشه ای . همونی که باید خواهر بزرگترت پرو بالتو بگیره و هواتو داشته باشه . صدای گریه من بلند تر از صدای هق هق پروانه شده بود . هر کی ما رو تو اون وضعیت می دید فکر می کرد پدر و مادر ما مرده -پروانه جون منو ببخش من هیچی حالیم نبود . اینو از اول می گفتی . -چند بار اشاره کردم ولی انگار کافی نبود . اصلا گفتن نمی خواست .-حالا می تونم ازت خواهش کنم که منو تو بال و پر خودت بگیری ؟/؟سرمو گذاشتم رو سینه اشو وخودمو واسش لوس کردم . چند دقیقه بود هر دو رو تخت بودیم لخت مادرزاد بدون هیچ پوششی . حس می کردم که خیلی دوستش دارم . نمی دونم چرا مث سابق اون احساس مالکیتو نسبت به اون نداشتم . پروانه احساس منو به خوبی فهمیده بود -می دونم تو فکرت چی میگذره . عزیزم من همیشه متعلق به توام . اگه به تو اهمیت نمی دادم که این همه خودمو به آب و آتیش نمی زدم که این بساطو جورکنم -حالا بیا به خودمون برسیم پیام . امشب دیگه باید معنای تکمیلی بکش بیرونو بهت بگم . لبهای بالایی و پایینی خواهر نازمو به لبای داغ و تشنه هوس و بوسه خودم چسبوندم . با نفسهای آروم و بوسه گرم هم دنیایی از آرامشو در آغوش کشیدیم . همون آغوشی که واسه هر دوتامون دنیایی از آرامش بود . یعنی همسرم می تونه جای خواهرمو پر کنه ؟/؟من که این طور فکر نمی کردم . پروانه دستشو به کیرم رسوند و گفت خیلی کلفت تر از اولین دفعه ای شده که باهاش حال کردم ولی طولش زیاد فرقی نکرده .-تو هم جا افتاده تر شدی عزیزم . کونت همون کونه . کوست تپل تر شده . سینه هات هم درشت تر . کوسسسسسسمو بمال بمال ببین چقدر واست خیسه . از همون لحظه اول مراسم ازدواج واسه این لحظه ثانیه شماری می کردم . اون وقت داداش جونم میگه که پروانه همش فکر خودشه . حالا بیا و ببین که پروانه واست می میره . عاشقته . لبامو گذاشتم رو سینه های آبدارش . کیف می کردم که خواهرمو میگام .. نامرد دانیال نامرد . داماد آشغال . زنتو می کنم حالشو می برم . تو عاشق خواهرم میشی .؟/؟ میدونم چیکار کنم . اون حق خودمه . با کف دست و انگشتام کوس پروانه رو می مالوندم -داداش داداش دیوونتم . من می خوام . دوستت دارم . دیگه اذیتم نکن . ببین من همه جسممو روحمو زندگیمو آبرومو در اختیارت گذاشتم . دیگه این قدر اذیتم نکن . یه بند انگشتمو کردم تو کوسش و با همون تیکه حال می کردم -قربون سادگیت بشه پروانه واسه همین چیزاست که عاشقتم . داداش حالا می تونی انگشتاتو تا ته بفرستی تو کوسم . کیرتم تا آخر بفرستی داخلش . تا ته منو بکنی و بکشیش بیرون . دوباره منو بکنی . این قدر باید منو بکنی و بسوزونی که بهت بگم داداش سوختم بکش بیرون !ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی

بکش بیرون 5 (قسمت آخر) چهار تا انگشتمو کردم تو کوسش و تند و تند با یه حرکت گاییدنی اونو حشری ترش می کردم . تو بغلم دست و پا می زد . خواهر بزرگتر من اسیر من بود و منم تا می تونستم بهش حال می دادم . دیگه نذاشتم که چیزی ازم بخواد . سرمو پرت کردم روی کوسش . کاری نداشتم که اسم کی رو آبجیمه . زبونمو کشیدم رو کوسش . اول با لیس زدن نرم و آماده اش کردم بعد رفتم سراغ میک زدن . من باید اونو تنظیم تنظیمش می کردم تا همون چند روزی رو که شوهرآشغالش طی ماه خبر مرگشو توی خونه خودشه نتونه مث من بهش حال بده . ناسلامتی دیگه واسه خودم تجربه ای داشتم . چند سال بود کارم این بود و یه پا کوس لیس و کون کن شده بودم . حالا از امشب هم باید کوسو در سطح عالیه می کردم . یه انگشتمو کرده بودمش تو سوراخ کون پروانه و یه کف دستمو گذاشته بودم بالای کوسش و لب و زبون و دندونام که در حال لیسیدن و مکیدن بودند -جااااااااان پیام امشب جور دیگه ای میمکی حال دیگه ای داری و داره . نمی دونم شاید من این جوری فکر می کنم . شاید تولد دوباره عشق و سکس ما باشه . وایییییییی بخوررررررررش کوسسسسسسسمو بخورررررر من منتظر کییییییییییییرررررررتم . کوسسسسسسسم واسسسسسسسه کیییییییییرررررررت آروم و قرار نداره . امشب دیگه تو تب دوری از کیر تو نمی سوزه . امشب دیگه محرومیت نمی کشه . بسسسسسسه دیگه چقدر حسرت کیر تو رو بخوره . وقتی کیییییییررررررت یه خورده کوسسسسسسسمو بغلش می کرد تشنه اش می کرد و کوسسسسسسم منتظر بود بیشتر بغلش کنه که بیشتر بیاد تو و باهاش روبوسی کنه منتظر بود یه شربتی یه نوشیدنی از کیرت بهش برسه ولی اون خودشو کنار می کشید . چقدر صبر و تحمل !آخه تا کی ؟/؟من با ازدواج خودم بالاخره به آرزوم رسیدم . کاشکی پرده منو هم تو پاره می کردی . دستمو گذاشتم جلو دهن پروانه نمی خواستم به یادم بیاره که یه مرد دیگه هم هست که تن لختشو دیده . نه نمی خواستم . من باید به این حسرت اون برای همیشه خاتمه می دادم . حرکات دست و لبمو متوقف کرده . حمله نهایی رو شروع کردم دیگه بسه دیگه دیگه تقریبا چهار سال مقدمه چینی بسه دیگه .. کیرمو گذاشتم روی سوراخ ورودی کوس پروانه -آماده ای ؟/؟-داداش پرسیدن نداره . حال و روز و خیسی کوسمو ببین دیگه -اول کار از آمپول زدن نرم خوشت میاد یا چکشی ؟/؟-هنوز نفهمیدی خواهرت از کدوم مدل در اول بیشتر خوشش میاد ؟/؟-چرا کیرمو آروم آروم گذاشتم بره . از مرزقدیم هم رد شدم . وایییییییی پسسسسسسرعجب لذذذذذذذتی هر چه می رفت داخل بیشتر حال می داد . کشیدمش بیرون و دوباره فرستادمش که بره واییییییی می دونم که پروانه هم داشت حال می کرد . -پیام به آرزوم رسیدم دیگه هیچی نمیخوام جز این که تا هر وقت که سایه ات رو سر منه کیرت تا ته بره تو کوسسسسسم جوووووووون حالا دارم لذت کوس دادنو می فهمم -این چند ساله بهت حال نمی دادم ؟/؟-چرا ولی وقتی که کیر تا ته کوس میره و بیضه ها می خوره به وسط کون و دیواره کوس آدم میخواد از خوشی بمیره . تو اینو از کجا می دونستی -معلومه دیگه وقتی از سر کوس هر چی میای به طرف داخل لذت زیاد تر میشه . عمقی ترم که بشه به اوج می رسه -ببینم بازم می خوای بهم وصله بچسبونی ؟/؟دیوونه اگه دختر نبودم که کارم به اینجا نمی کشید . من تو رو کی می تونم آدمت کنم خدا میدونه .-پروانه جون خیلی کیف داره .-واسه همین کیفا بود که این همه تهمت و ناسزا از داداشم شنیدم . -حالا این قدر به روم نیار و خجالتم نده . -تند تر حالا شتابو زیاد کن . محکم بزن بذار من فقط با تو حال کنم . به خاطر تو واسه داداش گلم . وایییییی کوسسسسسسسم آتیش گرفته . کییییییییرررررررررت داره دیوونه ام می کنه . جررررررررم بده پاررررررررم کن . حق تو داداش گلمه که چاککککککم بدی و دارم می میرم . کاش می دونستی که داری باهام چیکار می کنی . من که سوختم . من که دارم می میرم . -امشب فقط به افتخار شکسته شدن این طلسم کوس می کنم .کوس کوس فقط کوس -بکن بکن داداشی من . منم امشب به افتخار تو و این لحظه های خوش زندگی فقط کوس میدم کوس کوس کوس . -پروانه نمی تونم داغ شدم منم سوختم سوختم داداش بکش بیرون -نمیشه داره می ریزه پس ساکت باش و بغلم کن . و بچسب بهم منو ببوس بغلم کن . حرف نزن و آروم باش . توآرامش خودم برای اولین بار آب کیرمو ریختم توی کوس پروانه . در نهایت سکوت و لذت و آرامش . نمی دونم چرا دوست نداشت جیغ بزنه . دوست داشت تو حال خودش باشه . دو سه دقیفه ای تو همین حالت بودیم .-پیام !من که نمی دونم این لحظه رو چه طوری تو صیفش کنم .-من که خیلی سبک شدم -نباس خودخواه باشی .من هنوز ارضا نشدم کیر کوس دیده و چسبیده به منی منو گذاشت توی دهنش و بایه لذت شدیدی که بهم داد دوباره شقش کرد تا مجددا فرو کنم تو کوسش . این بار با سرعت و مقاومت بیشتری کوسشو می گاییدم .-بزززززززن کوسسسسسسمو پارررررره کن . بکن . دستامو قرار دادم رو شونه های پروانه و بازم سرعتمو بیشتر کردم .-اییییییی واییییی نهههههه بکش بیرون سوختم نه نه تورو خدا بکش بیرون -نه نه تا کمرتو سبک نکردم نمی کشم -خواهرت داره می میره -می دونم نمی میره . اون همش می میره و زنده میشه .-پس زود باش بهم زندگی بده . زود باش عشق من . حال بده زندگی بده جاااااااااااااااان دوباره پاهاشو به زمین می زد . تمام بدنش می لرزید . فهمیدم که دیگه نز دیکه یه خورده ملات کارمو زیاد کردم . بیشتر از این که خسته شم ناراحت بودم از این که نتونم این جوری آب کوس خواهرمو بیارم -پیام پیام کییییییییییرررررررررررت کاررررررشو کرد . کوسسسسسسسم داره آروم می گیره . آبش داره می ریزه . ولم نکن .-تا آخرش باهاتم . تا هر جا که بخوای بدون این داداشته که بهت حال میده . -فدای داداشم که بهم حال میده . خیس عرق افتادیم روهم . با این که قرار بود تا صبح کوس بکنم ولی اون شب خواهرم منو از کون هم بی نصیب نذاشت. یه ماه بعد که پس از چند روز اقامت شوهره دوباره رفت و ما دوباره تنها شدیم -پیام می خوام یه خبری رو بهت بدم .-چی شده ؟/؟-تو یه دسته گل به آب دادی -چی شده ؟/؟-یه گل توی شکمم کاشتی من از تو بار دارم .-میدونی مال شوهرت نیست ؟/؟-آره عزیزم شب اول گفتم که بچه نمیخوام این دفعه سه هفته نیومد و منم چند روز پیش آزمایش دادم و دیدم بار دارم .-مشکوک نشده . آخه پریودت هم که قاطی پاتی شده -نه بابا عشق خارج اینو کشته .دارم مشکوک میشم که اون توی تر کیه یکی رو واسه خودش داره . اصلا فکرش به این جاها قد نمیده اگه کاری به کارش نداشته باشم اونم کاری به کارم نداره فقط مجبور شدم … جلو دهنشو گرفتم گفتم ادامه نده نمی خوام بشنوم -ای حسود …. چند ماه بعد یه کاکل زری خیلی خوشگل به دنیا آورد . اسمشم گذاشت پیمان و به منم گفت امید وارم که این پیمان کوچولو باعث این بشه که پیمان من و تو تا ابد باقی بمونه . ولی فکر کنم این مال همون اولین باریه که تو کوسم آب ریختی . بهت گفته بودم که بکش بیرون ولی ته دلم می گفتم که نکش بیرون .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

مامان حمیراقسمت اولسلام من حامد هستم و 17 سالمه. همیشه داستانای سکسی منو تحریک می کرد و با خوندنشون رویاهای قشنگ توذهنم درست می شد که کیرم از سفتی می ترکید ولی همیشه فکر می کردم اینا یه داستانه. مگه میشه مادر با پسرش سکس کنه؟ ولی نمی دونستم یه همچین جریانی برای خودمم پیش میاد. ما یه خانواده 4 نفره هستیم. برادرم حمید که 20 سالشه. بابام نگهبان یه شرکت داروسازیه و یه شب در میون شیفته و مامان جونم که اسمش حمیراس و حدود 45 سالشه. دلیل اصلی این که من همیشه تو کف مامانم بودم سینه های گندش بود. آخه من عاشق پستونای گنده ام. از سایز کرست چیزی سرم نمیشه که براتون سایز پستونای مامانمو بگم، ولی این جوری براتون بگم که اگه کرستشو مثل کلاه بزارم سرم نصف سرم رو پر می کنه، مثل این کلاه مشهدی یا خلاصه که امکان نداره کسی تو خیابون از کنارش رد بشه و به پستونای قلمبه مامان خیره نشه. بگذریم. جریان از اونجایی شروع شد که من متوجه راحتی زیادی مامان و حمید شده بودم و دیده بودم وقتایی که اونا با هم تنهان شوخی های ناجور می کنن. مثلا یه بار که من تو اتاق تلویزیون می دیدم، رفتم آشپزخونه که آب بخورم دیدم مامان خم شده از کابینت چیزی برداره که حمید مامانو یه دست مالی حسابی کرد، ولی تا دید من اومدم زود خودشو جمع کرد و منم به روی خودم نیاوردم. یا بعضی وقتا که از باشگاه می اومدم می دیدم یا حمید حمومه یا مامان، که اون یکیم تازه از حموم اومده. منم با داستانای سکسی که خونده بودم و تجربه دوستان سایت به مامان و حمید شک کرده بودم که با هم رابطه سکسی دارن، ولی نمی تونستم قبول کنم که مامان منم بله. تا این که یه روز اومدم خونه. خواستم برم دوش بگیرم که دیدم حمید از رختکن اومد بیرون. تا منو دید هول کرد که من دلیلشو نفهمیدم، ولی اینو تو چشاش حس کردم. بعد رفتم سمت حموم که حمید گفت: کجا میری؟ گفتم: می خوام یه دوش بگیرم، چیه مگه؟ گفت: آخه مامان حمومه. من جا خوردم. گفتم: یعنی با هم حموم بودین؟ حمید گفت: نه بابا، همین الان که من اومدم بیرون مامان رفت تو. ولی من می دونستم دروغ میگه. منم رفتم پای تلویزیون. حمیدم رفت تو اتاقش. بعد چند دقیقه مامان اومد بیرون، ولی نمی دونست که من خونه ام و گفت: آخ، این دفعه کونم خیلی درد گرفت وحشی، داره می سوزه، نه به بی بخاری بابات نه به تو. من که باورم نمی شد چی شنیدم. یه دفعه صدای در اتاق حمید اومد و مثلا طوری که من متوجه نشم به مامان گفت: هیس، حامد خونس. مامانم فهمید چه سوتی داده، برا همین با همون ربدوشامبرش که داشت پستوناشو خفه می کرد و تا چاکش معلوم بود اومد پیش من. گفت: حامد جان تو خونه ای؟ به حمید گفتم بیا پشتم رو بشور، یه جوری شست که داره پوستم بلند میشه. اینو گفت که مثلا ماستمالی کنه ولی نمی دونست حمید به من گفته مامان بعد من رفته حموم و بازم ضایع شدن. منم که دیگه همه چیزو فهمیده بودم، گفتم: آره، شنیدم گفتی خیلی می سوزه و یه نیشخند زدم. مامانم که فهمید همه چیز لو رفته یه لبخند کوچولو زد و رفت. شب سر شام بودیم که مامان باز شروع کرد ماستمالی و گفت: حمید اصلا بلد نیست با یه پوست لطیف چطور برخورد کنه، این دفعه رفتم حموم، حامد جان به تو میگم بیای پشتمو بشوری. منم هول کردم. نمی دونستم چی بگم، فقط مثل خر کیف کردم. چون می دونستم پشتمو بشور یعنی چی. فقط گفتم: چشم، حتما. حمید سرش پایین بود و هیچی نمی گفت. برعکس مامان، خجالت می کشید. از فردای اون روز مامان یه جور دیگه بود. وقتی از مدرسه اومدم دیدم مامان یه تاپی پوشیده که تا حالا تنش ندیده بودم. یه تاپ استرچ زرد که قشنگ چسبیده بود به بازو و شکمش. حالا خودتون در نظر بگیرین تو یه همچین لباس تنگی اون پستونا چه جوری میشن. منم خیره بودم تو پستونای مامان. آخرشم مامان گفت: چیه؟ خیلی نگا می کنی. اینو تازه خریدم. بهم میاد؟ تو مغازه که پوشیدم فروشندش می گفت خیلی بهم میاد. کلی تعریف کرد. منم گفتم: عالیه، خیلی خوشگل شدی. ولی پیش خودم گفتم: یعنی مامان جلو اون یارو هم این جوری بوده؟ مرتیکه هیز، کلی دید زده تازه تعریفم کرده. بعد مامان گفت: پس، از این به بعد همش اینو تو خونه می پوشم. من حسابی شق کرده بودم و فقط می گفتم: آره، خیلی خوبه. یه چند روزی همین جوری بود و مامان هی خودشو با من راحت تر حس می کرد و باهام شوخی می کرد. خودشو می مالید بهم تا این که یه کم رومون به هم باز شد و یه شب وقتی بابا نبود و حمیدم تو اتاقش داشت چت می کرد، مامان رفت حموم. بعد چند دقیقه گفت: میای پشت مامانو بشوری عزیزم؟ وای، این حرف داشت دیوونم می کرد. چند روزی بود منتظر این لحظه بودم. باورم نمی شد که تا چند دقیقه دیگه چی خواهم دید. پستونای گنده و لخت مامانو تو اون کرستای که همیشه بوشون می کردم و می مالیدم به کیرم. تو همین فکرا بودم که مامان گفت: کجایی پس؟ یخ کردم. در حموم بازه، زود لباساتو در بیار، راحت باش و بیا مامان جون. منم تی شرتمو درآوردم و با شلوارک رفتم تو که وقتی شق می کنم تابلو نشه. رفتم تو حموم. نمی دونین چی دیدم! مامان با یه شورت و کرست مشکی جلوم بود. تا منو دید گفت: شلوارکتو در بیار، توام یه دوش بگیر دیگه. منم یه کم من و من کردم. گفتم: آخه مامان… خندید. گفت: آهان، از اون لحاظ میگی، عیبی نداره. من که مامانتم، عیبی نداره. حمیدم همین جوریه، این طبیعیه یه مرد وقتی یه زن لخت رو می بینه این جوری بشه (شق). حتی اگه مامانش باشه. منم درآوردم. مامانم گفت: حالا بهتر شد، مثل من راحت باش. حالا بیا تو. خودشم رفت زیر دوش. پشتش به من بود. منم داشتم با چشام می خوردمش. تازه فهمیده بودم مامان عجب کونی داره. گوشتی و قلمبه. داشتم مامانو حسابی دید می زدم که مامان برگشت و لیفو داد دستم. خودشم از پشت بند کرستش رو باز کرد و گفت: اینم در بیارم که تو راحت باشی. من داشتم می ترکیدم. آخه الان مامان با پستونای لخت پشت به من بود. حاضر بودم هرچی دارم بدم مامان برگرده سینه هاشو ببینم. بعد مامان گفت: چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. تازه یادم افتاد که چرا اونجام. منم شروع کردم به شستن. مامان گفت: حامد، حالا که با هم تنهایم وجلوتم مثل تیر آهن شده یه سوال ازت دارم. منم گفتم: چی، بگو مامان. گفت: تو از کجای خانوما خوشت میاد که وقتی می بینی این جوری تیر آهن میشی؟ منم با یکم من و من گفتم: پستوناشون مامان خندید گفت: ای شیطون، پس برا همین همش سر کشو لباس زیرای منی داری، با کرستای من ورمیری. من سرخ شده بودم از خجالت. بعد مامان گفت: حدس می زدم. آخه بچگیتم این جوری بودی. اون موقع وقتی سه چهارسالت بود پستونای من برات هم اسباب بازی بود، هم پستونک خوابت. وقتی گریه می کردی کافی بود بغلت کنم. خودت دست می کردی تو کرستم با پستونام بازی می کردی دیگه گریه یادت می رفت. یا شب می اومدی پیش مامان با اون صدای قشنگت می گفتی مامان پسون. منم سینه هامو در می آوردم. توام باهاشون ورمی رفتی تا خوابت ببره. منم خوشم می اومد. آخه بابات از این کارا بلد نیست. یه راست میره سره اصل کاری. بعدشم زود می خوابه. می دونی که چی رو میگم؟ تا این که بعد بابات اینقدر غر زد که حامد بزرگ شده، زشته و از حرفا که منم دیگه نزاشتم این کارو بکنی. منم همچنان دستم رو کمر مامان بالا پایین می شد. یه لحظه دلو زدم به دریا و گفتم: مامان پسون مامان زد زیر خنده و گفت: آخ جون، قربونت برم، می دونی چند ساله اینو بهم نگفتی؟ منم گفتم: می دونی چند ساله بهم پسون ندادی؟ مامانم خندید گفت: راستی راستی پستون می خوای؟ منم گفتم: آرزومه. که یه دفع مامان برگشت. منم برای اولین بار پستونای گنده مامانو لخت دیدم. از اون چیزی که فکر می کردم گنده تر بود. آخه کرست جمعشون می کنه ولی الان که آزاد بود خیلی گنده تر بود. پستوناش مثل خربزه بود ولی یه کم تپل تر، که یه دونشم تو دوتا دست منم جا نمیشه. همین جوری که خیره مونده بودم به پستونای مامان خودش یکیشو با دستش گرفت وگفت: بیا عزیزم، بیا هرچی می خوای بخور. هر کاری دوست داری بکن. منم رفتم جلو و چنگ زدم تو پستونای مامان، افتادم به جونشون. همه جاشو می لیسیدم و می بوسیدم. مامانم دستشو گذاشته بود پشت سرم و سرمو فشار می داد تو سینه هاش و رونشو کرده بود لای پام و رونای تپلشو می مالید به کیرم و می گفت: جون، بازم حامد کوچولو داره سینه هامو می خوره. ولی من هیچی نمی گفتم و فقط می مالیدم و می خوردم. یه چند دقیقه که خوردم به نفس نفس افتادم. مامانم گفت: سیرشدی عزیزم؟ خوشت اومد؟ منم که دیگه روم باز شده بود گفتم: مرسی مامان، به آرزوم رسیدم. دارم پرواز می کنم. مامانم کیرمو گرفت و گفت: معلومه و کیرمو فشار داد. گفت: درش بیار ببینم شومبولت چقدی شده، خیلی وقته ندیدمش. اون موقعها که می بردمت حموم همش بوسش می کردم و می خوردمش. آخه بابات از این کار خوشش نمی اومد ولی من احتیاج داشتم. بابات اصلا به فانتزی های سکسی من توجه نمی کرد. بعد شورتمو کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش. منم خیلی خوشم اومد وگفت: آخ جون، قربونش برم. چقدر بزرگ شده ولی هنوز کوچولو باید بزرگتر بشه تا بشه یه کیر درست و حسابی. اولین باری بود که مامانم اسم کیرو جلوم می آورد. منم خوشم می اومد. کیرمو آروم تو دستش فشار می داد. بعد گفت: این کیر فقط به درد یه چیز می خوره که بعداً بهت میگم. بعد کردش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. اولین بارم بود یکی کیرمو می خورد. خیلی خوشم اومده بود. بعد مامان گفت: خوشت میاد عزیزم؟ منم سرمو تکون دادم و با سینه هاش بازی می کردم. بعد دستشو گذاشت پشتم و منو کشید طرف خودش و گفت: خودتو عقب جلو کن مثل اینکه داری کس می کنی. وای که این حرفای مامان چقدر تحریکم می کرد. آخه تا حالا یه زن جلوم از کیر و کس حرف نزده بود. منم شروع کردم تو دهن مامان تلمبه زدن. یه چند بار که جلو عقب کردم دیدم آبم داره میاد. به مامان گفتم. اونم نذاشت برم عقب و همه آبمو ریختم تو دهنش. اینقدر کیرم تو دهنش موند که کوچولو شد. بعد مامان کیرمو در آورد وگفت: به به، چقد خوشمزه بود. حالا می خوام یه چیز خوشمزه بدم تو بخوری. باشه؟ منم با سر گفتم باشه. بعد بلند شد تا شورتش رو در بیاره. وقتی خم شد پستونای آویزونش بازم حشریم کرد. گفتم: مامان، قربون این پستونای گندت برم که لنگه نداره. بعد مامان نشست ولاپاشو باز کرد و گفت: تا حالا از اینا خوردی؟ منم گفتم: من تا حالا کس ندیدم که بخوام بخورم. مامان گفت: خوب به این میگن کس، بیا خوب ببین. بعد انگشتشو کرد تو کسش و تکون داد. گفت: بیا بخور ببین چه جوریه، هرکی خورده راضی بوده! (این چندمین سوتی مامانم بود که می داد ولی سریع می ذاشت پای شوخی که حالا اونم یه جریان داره که براتون میگم). منم چون ترتمیز بود کف حموم به سینه خوابیدم و سرمو بردم لاپای مامان و شروع کردم به لیس زدن. اونم سرمو فشار می داد لاپاش و آخ جون آخ جون می کرد. یه چند دقیقه که خوردم مامان حسابی حشری شده بود. بلند شد. گفت: خوب، حالا باید بریم سر اصل کاری یعنی باید مامانو بکنی. وقتی مامان از این حرفا می زد بهم، یه جوری می شدم. بازم گفت: باید مامانو از کون بکنی، سایز کیرت جون میده برا کون من که دیگه دردم نگیره. مثل کیر اون حمید وحشی. منم گفتم: پس با حمیدم بعععله. اونم گفت: تو که همه چیزو می دونی دیگه چرا می پرسی؟ گفتم: مامان، چه جوری سکستون با حمید شروع شد؟ مامانم گفت: جریانش مفصله، بعدا برات میگم. الان زود بیا اینجا که مامان به کیرت احتیاج داره. منم گفتم: خوب، الان باید چیکارکنم؟ مامانم گفت: باید کیر خوشگلتو بکنی تو کونم. بعد صابونو برداشت و قشنگ دستشو صابونی کرد و مالید به کیرم. یه کم جلو عقب کرد که خیلی خوشم اومد. بعد خم شد جلوم و با یه حالت خاص دستشو از بین پاش آورد بیرون و انگشتشو مالید به کونش و قشنگ صابونیش کرد و انگشتشو می کرد تو کونش. همش می گفت: حامد جون می خواد مامانو از کون بکنه. زودباش عزیزم. بیا کیر خوشگلتو بکن تو کون مامان. منم رفتم سر کیرمو مالیدم به سوراخ کون مامان و مامان خودش اومد عقب تا کیرم بره تو کونش. نمی دونم کیر من کوچیک بود یا کون مامان زیادی گشاد بود. بعد گفت: آروم همشو بکن تو. منم یواش یواش کل کیرمو کردم تو. اونم خوشش اومده بود. می گفت: آخ جون، دارم حال می کنم با کیرت عزیزم. دارم کون میدم به پسرم. بکن عزیزم، تند تند بکن. کون مامانو بکن. منم مثل خرگوش تلمبه می زدم. آخه اولین باری بود که کیرم می رفت تو یه همچین جای گرم و نرمی. مامان خیلی حشری شده بود. همش ناله می کرد و خودشم می داد عقب. بعد گفت: کیرتو کلا در بیار، دوباره بکن تو. منم همین کارو کردم. وقتی کیرمو کشیدم بیرون سوراخ کون مامان باز و بسته می شد. منم هی تا ته می کردم توش و درمی آوردم. تا اینکه احساس کردم تو کمرم سیل راه افتاده. به مامان گفتم. اونم گفت: مال منم داره میاد عزیزم. تو داری آب مامانو میاری. دوست داری همیشه آب مامانو بیاری؟ مامان داشت از این حرفا می زد که داد و بیدادش بیشتر شد و آبش اومد. بعد برگشت کیر منو گذاشت لای پستونای نازش و بالا پایین کرد. اینقدر این کارش تحریکم کرد که تو چند ثانیه اول دوباره آبم امد و پاشید لای پستونای مامان. با خنده ازم پرسید: چطور بود عزیزم؟ خوشت اومد؟ منم بغلش کردم و بوسیدمش. گفتم: هیچ وقت این روز رو یادم نمیره. بعد من گفتم: مامان می زاری کستم بکنم؟ مامان با تعجب گفت: تو بازم می خوای؟ کیرت بازم بلند میشه؟ منم گفتم: آره، کافیه یه دست کوچولو به پستونای حشری کنندت بزنم، کیرم مثل سنگ میشه. مامان خندش گرفته بود و گفت: نه دیگه، برا امروز کافیه. همین جوری پیش بری هیچی ازت نمی مونه عزیزم. حالا وقت زیاده. از این به بعد زیاد با هم کار داریم. بعد گفت: شما چقدر حشرین. برعکس باباتون، اون دفعه که حمید منو از کون کرد تا چند روز جاش می سوخت. از بس وحشیانه می کنه. شماها به مامانتون رفتین که اینقد آتیشتون تنده. منم گفتم: قربون مامان حشریم برم. بعد خودمونو شستیم و رفتیم بیرون. حمید گفت: خسته نباشین، از سرو صداتون معلومه خیلی خسته شدین. مامانم گفت: تا اونجات بسوزه، دفعه دیگه وحشی بازی در نیاری. حالا چون دلت نشکنه دفعه بعد با هم بیاین پشت مامانو بشورین. منم همچنان منتظر اون روز بودم .

مامان حمیراقسمت دوممامان کرده بودم. باورم نمی شد که تونسته بودم مامانو بکنم. تا یادش می افتادم دوباره کیرم شق می شد. اینقدر ماجرای اون روزو تو ذهنم مرور کردم که دیگه داشتم منفجر می شدم. آخه بازم دلم می خواست. هی با خودم ور رفتم، دیدم نمیشه، هیچ راهی ندارم. فقط مامان می تونه آرومم کنه. ساعت 12 بود. رفتم تو اتاق خواب مامان و بابا. دیدم مامان به پهلو خوابیده. یه شورت و کرست فقط تنش بود. منم رفتم کنارش دراز کشیدم. دیدم مامان بیداره. تا متوجه شد یکی اومده رو تخت برگشت، دید منم. گفت: تویی عزیزم؟ چی شده؟ چرا نخوابیدی؟ گفتم: مامان خوابم نمی بره. همش جریان سکس امروز میاد تو ذهنم، نمیزاره بخوابم. مامانم گفت: یعنی از این که با مامانت سکس کردی ناراحتی و عذاب وجدان داری؟ گفتم: نه بابا، من آرزوشو داشتم. عذاب وجدان چیه؟ مامان گفت: پس چیه؟ دوباره پسون می خوای؟ و خندید. منم بغلش کردم و گفتم: آره، کیرم یک ساعته همین جوری شقه. چیکارش کنم؟ مامانم گفت: نه عزیزم، تو امروز دوبار آبت اومده. اگه اینجوری پیش بری خیلی ضعیف میشی. برات ضرر داره. ولی چون تا اینجا اومدی دست خالی نری بهت یه کم پسون میدم. بعد چرخید و رو پهلو چپش خوابید رو به من، یکی از سینه هاشو با دستش انداخت بیرون و مالید به صورتم. منم دوباره شروع کردم به مکیدن و بوسیدن و لیسیدن. آخ که چه حالی میده سینه های مامان. بعد از چند دقیقه مامان گفت: خب دیگه، تا پوست اینا رو نکندی برو بخواب. ولی من سیر نمی شدم. گفتم: مامان یه ذره دیگه. گفت: نه. منم دیگه هیچی نگفتم. مامان سینشو دوباره گذاشت تو کرستش و جابه جاش کرد. بعد طاقباز خوابید. منم همینطور. بعد من گفتم: مامان. گفت: جانم. گفتم: خیلی دوست دارم بدونم سکستون با حمید چه جوری شروع شد. تو خواستی یا اون؟ مامانم گفت: حالا توام نصف شبی وقت گیر آوردی؟ ازش خواهش کردم. اونم شروع کرد تعریف کردن: (از زبان مامان) حدود سه چهارماه پیش اون روز قرار بود تو بعد از مدرسه بری خونه دوستت و حمیدم گفته بود میرم خونه عزیز اینا با دایی کار دارم. باباتم زنگ زد و گفت که زن یکی ازهمکاراش مریضه ومی خواد که جاش اضافه کاری وایسه. منم تو خونه تنها بودم و طبق معمول حشری. نمی دونستم چه جوری خودمو خالی کنم. همش سینه هامو می مالیدم و تو ذهنم با اونایی که دوست داشتم سکس کنم برا خودم تو ذهنم سکس می کردم. (منم سریع گفتم کیا مثلا مامان؟ گفت: حالا بعدا میگم) ولی ارضام نمی کرد یه دفعه یاد یه فیلم سوپر افتادم که توش زنه داشت با یه خیار خودشو ارضا می کرد. منم همین جوری لخت لخت رفتم سر یخچال و دوتا خیار یکی بزرگ و یکی کوچیک برداشتم و با آب گرم شستم. بعد رفتم رو تخت و شروع کردم خیارا رو مالیدن به کس وکونم. خیلی حال می داد. بعد کرمو برداشتم و خیار کوچیکه رو چرب کردم. سوراخ کونمم همین جور. شروع کردم با خیاره کونمو گاییدن. نصف بیشتر خیارو می کردم تو و در می آوردم. بعد به حالت سجده خوابیدم. سرم رو بالش بود و کونم رو به هوا. یکی از خیارا رو کردم تو کونم اون یکیم تو کسم و با دوتا دست تو کس و کونم جلو عقب می کردمشون. من مشغول بودم و سرم رو بالش از همه جا بی خبرکه یه دفعه تلفن زنگ زد. منم یه دفعه از جا پریدم، دیدم حمید کیر به دست دم در وایساده و داره منو نگاه می کنه. نه من می تونستم حرفی بزنم نه اون. خشکمون زده بود. بعد من گفتم: تو اینجا چیکار می کنی؟ اونم زود رفت تو اتاقش. بعد از این که تلفنو جواب دادم یه تاپ بدون کرست و یه دامن بدون شورت پوشیدم رفتم تو اتاق حمید. دیدم هنوز داره با کیرش ور میره. تا منو دید قایمش کرد. منم رفتم جلو. طفلکی ترسیده بود. و فکر می کرد الان دعواش می کنم. منم که بدتر از اون حشری بودم یه کیر درست و حسابی دیده بودم. گفتم هرچی باشه از خیار که بهتره. به حمید گفتم: داشتی چیکار می کردی شیطون؟ اونم گفت: هیچی به خدا. منم گفتم: چرا ترسیدی عزیزم؟ تو که کار بدی نکردی. منم داشتم همین کارو می کردم. از کی پشت در اتاق بودی؟ سرش پایین بود. بعد من گفتم: خب حالا که هم من به تو احتیاج دارم هم تو به من پس بهتره با هم راحت باشیم. بعد دستمو بردم سمت شلوارش و گفتم: ببینم اینجا چی داری که اینجوری گرفتیش. و کیرشو گرفتم. خیلی کلفت بود نسبت به سنش. یه کم که مالیدم براش شل شد و راحت دراز کشید رو تخت. بعد منم دستشو گرفتم گذاشتم رو سینم. اونم شروع کرد به مالیدن. بعد شلوار و شورتشو از پاش در آوردم و شروع کردم براش ساک زدن. یه کم که خوردم بلند شدم بهش گفتم: تو نمی خوای مامانو لخت کنی؟ گفت: اجازه هست؟ منم گفتم: راحت باش عزیزم. هر کاری دوست داری بکن. اونم دامن و تاپمو درآورد. منم خوابیدم رو تخت و پاهامو براش باز کردم. گفتم: توام بخور عزیزم. کس مامانو بخور. حمیدم مثل قحطی زده ها می لیسید. دیوونم می کرد با اون کس خوردنش. بعد سرشو آوردم بالا و بهش گفتم که بخوابه رو من. خیلی بدنش داغ بود. داشت می سوخت. داغی بدنشو رو نوک سینه هام احساس می کردم. بعد کیرشو گرفتم گذاشتم جلو کسم و بهش گفتم: بکنش تو. حمیدم یه دفعه تمام وزنشو انداخت رو من و همه کیرش رفت تو کسم. یه آخ بلند گفتم. اونم فهمید که دردم گرفته ازم عذرخواهی کرد و آروم شروع کرد به عقب جلو کردن. اگه قبلش کسمو با خیار آماده نکرده بودم که دیگه هیچی واقعا جر می خوردم. یه کم که منو کرد کسم جا باز کرد و آب کس من با پیش آب حمید باعث شد حرکت کیرش تو کسم روون و لذتبخش بشه. بعد از چند دقیقه حمیدو خوابوندم و رو کیرش نشستم. شروع کردم به بالا پایین کردن. این قدر محکم رو کیرش بالا پایین می کردم که پستونام پرت می شد بالا. حمید گفت: مامان داره آبم میاد. منم این قدر بالا پایین کردم که احساس کردم تو کسم پر آب شده. حمید تخلیه شد. منم چون لوله هامو بستم خیالم راحت بود. ولی من هنوز کیر می خواستم. یه کم کنار هم دراز کشیدیم. حمید که حالش جا اومد گفت: مامان من عاشق کونتم. می زاری از کون بکنمت؟ منم دیدم هنوز ارضا نشدم و حمیدم دوباره کیرش داره بلند میشه، گفتم: برو از تو اتاق من کرم و خیارا رو بیار. اونم رفت آورد. منم پشتمو کردم بهش. حمید شروع کرد کونمو دست مالی کردن و بوسیدن. بعد بهش گفتم که چیکار کنه. اونم با کرم هم خیارو هم کونمو چرب کرد و خیار کوچیکه رو کرد تو کونم. بعد از این که چند بار جلو عقب کرد گفتم: حالا اون یکی رو بکن تو ولی آروم. حمیدم خیار کلفته رو چرب کرد و یواش یواش اونم کرد تو کونم. من که دیگه طاقت نداشتم گفتم: بسه دیگه. کیرتو چرب کن و بکن تو کونم. حمیدم مثل برق پرید کیرشو حسابی کرم مالید و کرد تو کونم. خیارا حسابی کونمو آماده کرده بودن و راحت کیر کلفت حمید می رفت تو کونم و بیرون می اومد. حمید داشت داد می زد: وای ی ی. مامان عجب کونی داری. کیرم داره می ترکه. چقدرتنگه. وای ی ی. چقدر لیزه. کیف میده. منم هم از این که دارم از کون میدم لذت می بردم هم از این که حمید داره این جوری کیف می کنه. بعد از هفت هشت دقیقه من دیگه به اوج لذت سکسی رسیده بودم. اونم به خاطر احساس واقعی و لذت بردن شدید حمید از کس و کونم بود که با چندتا جیغ ارضا شدم و بی حال. حمیدم بعد از من چندتا تکون دیگه داد و اونم آبش اومد و کیرشو از کونم کشید بیرون و ریخت رو کمرم. من به همون حالت خوابیدم. حمیدم کیرش لای کپلای من بود و روی من درازکشید. همش منو می بوسید و ازم تشکر می کرد. منم ازش تشکر کردم. آخه چند سالی بود کسی اینجوری ارضام نکرده بود. (منم گفتم: کسی؟ مامان گفت: حالا….) بعد مامان گفت: این جوری بود که حمید شد شوهر دوم من. حالا راحت شدی شوهرسوم؟ منم گفتم: آره، خیلی حال داد. حتی از شنیدنشم حال کردم. حالا یه شب دو نفری یه حالی بهت میدیم که از اون دفعه هم بیشترحال کنی. مامانم گفت: جون، من که از خدامه. منم همون جا پیش مامان خوابم برد .

مامان حمیراقسمت سومصبح که بیدار شدم دیدم مامان خیلی ناز به پهلو خوابیده و پستونای گندش افتادن روهم. کونو که نگو. چون ملافه از روش رفته بود کنار یه کم سردش شده بود و خودشو جمع کرده بود که باعث شده بود کونشم قلمبه بزنه بیرون. یه چند دقیقه با خیال راحت نگاه کردم. بعد رفتم سمت دستشویی. وقتی برگشتم دیدم حمید تو اتاق مامان داره مامانو دید می زنه. منم رفتم پیشش. تا منو دید گفت: خوب خودتو پیش مامان جا کردی ها. شبانه روزی حال می کنی. منم گفتم: نه بابا، دیشب کاری نکردیم. یعنی مامان نذاشت. همش داشتیم صحبت می کردیم. حمید گفت: درباره چی؟ گفتم: درباره چطور شروع شدن سکس تو با مامان حالا قرار شده یه بار با هم از خجالت مامان در بیاییم. (من و حمید با هم خیلی راحت بودیم. همیشه با هم فیلم سوپر می.دیدیم یا درباره کس و کون زنای فامیل با هم حرف می زدیم.) حمیدم گفت: جدی؟ مامان اینو خواست؟ منم گفتم: آره. گفت که از خداشه. حمیدم کیرشو یه فشار داد و گفت: خوب پس معطل چی هستی؟ شروع کنیم دیگه. منم با کمال میل قبول کردم. جفتمون لخت شدیم و رفتیم رو تخت. حمید گفت: یه لحظه صبر کن من الان میام. بعدش رفت و از تو اتاقش یه اسپری آورد زد به کیر من و خودش گفت: اینم برا محکم کاری که حالا حالاها مشغول باشیم. منم رفتم سراغ سینه های مامان، حمیدم رفت سراغ کونش. شروع کردیم به بوسیدن ولیسیدن. مامان سریع چشاشو باز کرد، ما رو لخت و کیر به دست دید، یه لبخند رضایت زد و گفت: شمایین بچه ها؟ چی شده صبح ناشتا هوس سکس کردین؟ بعد طاقبازخوابید، دستشو گذاشت زیر پستوناش یه تکون بهشون داد و گفت: خوب حالا بیاین شیر صبحانتونو بخورین تا بعد. ما هم شروع کردیم. کرست مامانو کشیدیم زیرپستوناش و شروع کردیم به خوردن. مامانم با دستای مهربونش دست می کشید رو سرِ ما و سرِ ما رو فشار می داد رو سینه هاش. بعد حمید کیرشو گرفت دستش، می مالیدش به شکم و بدن مامان. منم خوشم اومد. داغ شده بودم. کیرم شده بود مثل لبو. منم شروع کردم. وای چه حالی می داد. پوست نرم مامان با بدن گوشتیش کیرمو شق تر می کرد. مامان دیگه صداش در اومده بود. همش آخ جون آخ جون می کرد وکسشو می مالید. حمید کیرشو مالید به صورت مامان. اونم مثل وحشیا یه لقمش کرد، همشو کرد تو دهنش. بعد به من گفت: توام بیکار نشین. برو پایین مشغول شو. منم شورت مامانو درآوردم. کسش آب انداخته بود. شروع کردم لیسیدن. چه مزه توپی داشت. اشتهامو باز کرد. منم دیوانه وار می خوردم و صورتمو فشار می دادم لاپاش. فکرشم نمی تونستم بکنم الان کیرمو می کنم تو این کس نرم و آبدار. آخه مامان تو حموم نذاشت کسشو بکنم. منم تشنش بودم. مامان همچنان کیر حمید تو دهنش بود. حمیدم با سینه های مامان بازی می کرد. مامان دیگه طاقتش تموم شد و با التماس ازم خواست بکنمش. منم مثل برق پریدم، یه تف رو کیرم انداختم و کردمش تو. مامان انقدر خوشش اومد که نفسش بند اومده بود. اگه کیر حمید تو حلقش نبود اون رو می ذاشت رو سرش ولی حرکاتش که تشکو چنگ می زد و هی کمرشو از زمین بلند می کرد که بیشتر کیرم بره تو معلوم بود چقدر داره حال می کنه. منو که نگو، مثل خرگوش داشتم تلمبه می زدم. بعد حمید کیرشو از دهن مامان در آورد و گفت: برو کنار من برم سر پست خودم. فهمیدم منظورش چیه ولی دوست نداشتم اصلا از کس مامان جدا بشم. مامان دستمو گرفت کشید طرف خودش. گفت: بیا اینجا ببینم شیطون. بعد یه لب با حال ازم گرفت و شروع کرد کیرمو ساک زدن. این قدر حشری بود و محکم می مکید که تو دلم خالی می شد. حمیدم یه بالش گذاشت زیر کمر مامان و پاهاشو داد بالا، طوری که زانوهاش جمع شد تو شکمش وشروع کرد کس و کون مامانو لیس زدن و کون مامانو انگشت کردن. منم بیکار نموندم. با پستونای گنده مامان ور می رفتم. چقدر خوش فرم بودن تو این حالت. پستونای نرم گنده که پهن شدن رو قفسه سینش و مثل بادکنکی که توش آب کردی تکون می خوره. مامانم داشت مثل چی حال می کرد. آخه هم از کس و کون هم پستون داشت تحریک می شد. کیر منم که تو دهنش بود داشت خودشو خفه می کرد. ولی این تازه اولش بود. هنوز به برنامه اصلی نرسیده بودیم. مامان همچنان مشغول ساک زدن بود که حمید خواست کیر نکرشو بکنه تو کون مامان که مامان سریع هلش داد عقب گفت: مگه می خوای شکنجم کنی که الان می خوای کونمو بکنی؟ حمید گفت: خوب پس چی کار کنم؟ تو که می دونی من عاشق کونتم. مامان منو با دست هل داد گفت: بزار حامد اول شروع کنه، چون کیرش باریک تره کونم جا بازکنه. حمیدم گفت: نه، یک ساعته دارم آمادش می کنم حالا حامد اول بکنه توش؟ مامانم گفت: انقدر خودخواه نباش. به منم فکر کن چی می کشم. اونم قبول کرد. منم مامانو ماچ کردم و مثل برق پریدم جای حمید. به به! دستش درد نکنه. واقعا حمید جون سنگ تموم گذاشته بود ولی مامان چون هم حمید حال کنه هم خودش بیشتر کیف کنه گفت: حامد تو بخواب. بعد اومد نشست رو کیر من و کیرم خیلی راحت تا ته رفت تو کون مامان. من فکر کنم مامان زیادی ادای سوراخ تنگا رو در می آورد. شایدم کیر من خیلی کوچیکه. بعد یه چند لحظه که کیرم قشنگ نشست تو کونش به حمید گفت: حالا تو بکن تو کسم عزیزم. مامان می گفت تا حالا این حالتو تجربه نکرده و همیشه آرزوشو داشته. همش می گفت: زود باشین دیگه، مردم، زودتر. من زیاد از این حالت خوشم نیومد. چون نمی تونستم با پستونای مامان بازی کنم. آخه پشتش به من بود ولی خوب بهتر از هیچی بود. حمیدم بالاخره کیرشو جا کرد تو کس مامان و شروع کرد به تکون دادن. منم همین طور. مامانو که نگو، خونه رو گذاشت رو سرش: وای چه حالی میده، دارم می میرم. آخ بکنین. کس و کونمو یکی کنین. من که عاشق این حرفای مامان بودم. اون جوری حرف زدنش کیر پیرمردو سنگ می کنه، من که جای خود. یه چند دقیقه که این جوری مامانو کردیم حمید بلند شد. مامان صداش در اومد: چرا بلند شدی؟ داشتم حال می کردم. حمید به من گفت: خوب حالا جاها عوض. ولی مامان گفت: نه من دستم خسته شده. من می چرخم تو بکن تو کونم، حامدم تو کسم. آخ که من قربونتون برم. نمی دونین چقدر دوست داشتم مثل زنای تو فیلم سوپرا این جوری گاییده بشم. بعد یه تف رو کیر من و حمید انداخت، چند بار بالا پایین کرد و دوباره نشست رو کیر من. ولی این بار کرد تو کسش. خیلی گشاد شده بود ولی بازم حال می داد، چون پستونای گنده مامان آویزون می شد تو صورتم. حمیدم از پشت کیرشو آروم جا کرد تو کون مامان ولی این بار مامان حال کرد. چون کونش آماده بود و به حمید غر نزد. مامانم خودشو خم کرد و خوابید رو من تا کیر حمید قشنگ بره تو کونش. حمیدم که به کون مورد علاقش رسیده بود مثل یاغیا تلمبه می زد. چون حرکتش خیلی سریع بود مامان پرت می شد جلو، سینه هاشم می خورد تو صورت من. کیرمم تو کسش بالا پایین می شد. منم حال می کردم. وای که دوست داشتم مامانو تو حالتی بینم که داره با دوتا کیر کرده میشه. مامان داشت دیگه پرواز می کرد. گفت: خوب بچه ها، حال می کنین؟ حمید که همش می گفت: جون، عجب کونی. مال خودمه. نرم ترین وگرم ترین کون دنیاس. بعد گفت: تو چی حامد، خوش می گذره بهت؟ چرا هیچی نمیگی؟ منم گفتم: من دارم خفه میشم. ببین چه چیز گنده ای تو دهنمه. نمی تونم حرف بزنم. اونم خندش گرفت. گفت: نوش جونت عزیزم. بخور. ما هم از جلو عقب تو کس و کون مامان تلمبه می زدیم و اونو به آرزوش می رسوندیم. همون جور که اون این کارو برای ما کرده بود. مامان دیگه داشت ارضا می شد. می گفت: بچه ها تورو خدا یه کاری کنین یه خورده دیگه طول بکشه. من دیگه دارم میام. منم گفتم: خیالت راحت. حمیدم با شنیدن این حرف مامان که داره ارضا میشه تلمبه زدناشو شدیدتر کرد. منم همین طور مامان دیگه داشت عربده می زد چندتا آه بلند کشید و ارضا شد و بی حال به پهلو افتاد کنار من. بیچاره نا نداشت حرف بزنه. من و حمیدم نگاش می کردیم. خیلی صحنه جالبی بود. یه خورده که حالش جا اومد گفت: وای چه حالی کردم. هیشکی تو عمرم اینجوری بهم حال نداده بود. (مامان باز از اون حرفا زد. من دیگه مطمئن بودم مامان با کسای دیگه هم سکس داره.) بعد گفت: ببینم شماها که مثل خروس بودین چطور هنوز آبتون نیومده؟ حمیدم از کنار تخت اسپری نشونش داد و خندید. مامان فهمید جریان چیه. زود بلند شد کونشو طرف من قمبل کرد و گفت: می خوام آبتونو تو کس و کونم با هم حس کنم. منم یه تف به کون مامان زدم و کردم توش. هی کیرمو کامل می کردم توش و در می آوردم. حمیدم داشت ما رو نگاه می کرد و جق می زد. به مامان می گفت: مامان چقدر حال میده کون دادنتو می بینم. چقدر باحال میشی وقتی یکی داره کونتو میگاد. حدود ده بارکه این کارو کردم حس کردم داره آبم میاد. به مامان گفتم: مامان داره میاد. داره میاد. اونم گفت: جون، عزیزم بزار بیاد. کون مامانو سیراب کن عزیزم. آبتو بریز تو کونم. منم با تمام قدرت کیرمو کردم تو کونش و تمام آبمو توش خالی کردم. اونم هی قربون صدقم می رفت. بعد طرف حمید قمبل کرد و گفت: خُب، تو که ضربه فنی شدی. حالا حمید تو بیا کس مامانو سیراب کن. منم افتادم گوشه تخت. حمید کیرشو کرد تو کس مامان و با قدرت تمام که از روی شهوتش بود می کرد تو کس مامان. اونم حال می کرد. حمید راست می گفت. منم وقتی دیدم مامانم داره کس میده یه حالی شدم. خوشم اومد. دیدن مامان تو اون حالت یعنی گاییده شدن خیلی با حال بود. یه دفعه صدای نعره حمیدو شنیدم و مامان که می گفت: آخ جون، کسم پر شد. عجب کمری داره پسرم. کس و کونم داره شالاپ شالاپ صدای آب کیر میده. حمید و مامانم کنار من ولو شدن. منم که یه خورده حالم جا اومده بود سریع رفتم حموم. وقتی برگشتم دیدم حمید پشت دره و می خواد بره دوش بگیره. اومدم بیرون دیدم مامان هنوز دراز کشیده رو تخت و آب کیر من و حمید از کس و کونش زده بیرون. عجب بوی آب کیری می داد اتاق. رفتم مامانو بوسیدم. گفتم: چیه مامانی؟ چرا بلند نمیشی؟ چیزیت شده؟ مامان دست انداخت گردنم منو کشید رو خودش گفت: نه عزیزم، هنوز تو کمام. حسشو ندارم بلند بشم. ولی شیطون امروز خوب مامانو ناکارکردی ها! کس و کونم داره می سوزه ولی من عاشق این سوزششم. فقط خدا کنه الان که بابات میاد از گشاد گشاد راه رفتنم من و بوی تابلو اتاق چیزی نفهمه. بعد حمیدم از حموم اومد بیرونو مامانم رفت تا بابا نیومده یه دوش بگیره ولی بیچاره راست می گفت ، نمی تونست درست راه بره. وقتی برگشت دید من و حمید صبحانه رو آماده کردیم. اومد نشست سرمیز. گفت: به به، دستتون درد نکنه. امروز حسابی مامانو تحویل گرفتینا. اون از سکستون که سنگ تموم گذاشتین، اینم از صبحانه. آخه من همیشه کون گشادیم میاد صبح که از خواب پا میشم صبحانه درست کنم. البته با بلایی که امروز سرم آوردین دیگه به معنای واقعی کون گشاد شدم. بعد صبحانه رو خوردیم و هرکی رفت سرِ کارِ خودش. بابامم اومد. من ترسیدم نکنه الان شک بکنه ولی تا اومد یه سلام کرد و رفت تو اتاق خوابید. هیچیم نگفت. مامان بیچاره گفت: می بینین؟ انقدر به من توجه داره که نگفت زن چته؟ مگه پاره شدی این جوری راه میری؟ منم تو دلم گفتم: واقعا اگه مامان با کسای غریبه سکس کنه حق داره. آخه این که نشد زندگی. فقط کار. اونم برای یه زن حشری مثل مامان من که بیست و چهار ساعته کیر می خواد. البته بعد سکس اون روز تا چند روز حرفشم نزد .

مامان حمیراقسمت چهارمبعد از ماجرای سکس سه نفره مون مامان خیلی شیطون تر شده بود. فردای اون روز با این که به قول خودش هنوز کامل جاش خوب نشده بود و هنوز دور سوراخ کونش می سوخت و پریودم شده بود ولی می گفت که خیلی حال کرده و بازم دلش می خواد ولی حیف که نمیشه. آخه این رویاش بوده که هم زمان با چندتا کیر شق حشری بکننش. تازه من که بچه حساب می شدم و اون جوری که باید نمی تونستم مامانو راضی کنم. من هر فرصتی که پیش می اومد می چسبیدم به مامان و می مالیدمش. اونم هیچی نمی گفت ، خوششم می اومد. ظهرکه با هم تنها بودیم بهش گفتم: مامان سایز سینه هات چنده؟ گفت: تو به سایزش چیکار داری؟ می خوای با هاشون حال کنی خوب بیا جلو. گفتم: نه، بگو کار دارم. (برای شما می خواستم دوستان) گفت: معلوم نیست. روی هر سوتین یه سایز نوشته. رو بعضیا نوشته نود. رو بعضی نودوپنج. من سایزش برام مهم نیست، چون همون جا پرو می کنم. هر کدوم که راحت باشه بر می دارم. آخه می دونی که چقد بهشون حساسم. منم گفتم: فروشندش مرده یا زن؟ مامانم با یه عشوه گفت: حالا مگه تو فضولی؟ منم با التماس گفتم: مامان تو رو خدا. مامانم گفت: قول میدی به هیشکی نگی؟ غیرتی بازییم در نیاری؟ منم گفتم: قول میدم به هیشکی نگم. غیرتیم نشم. بعد مامان گفت که از یه فروشگاه که تو خیابون ولیعصر خرید می کنه. دو طبقس و طبقه بالاش لباس زیر زنونس. برا همین راحت میشه پرو کرد. گفتم: اون تیشرت تنگه رو هم از اونجا خریدی و گفتی فروشندش خیلی ازت تعریف کرده؟ اونم گفت: آره عزیزم. توام خیلی تیزی ها. بعد گفتم: وقتی میری کرست هم بخری نشونش میدی نظرش چیه؟ بعد گفت: راستشو بگم؟ منم گفت: آره، خواهش می کنم مامان. خیلی برام جالبه. درسته من سنم کمه ولی اینو می فهمم که اگه توام کاری کردی از رو کمبود بوده و تقصیر تو نیست. تقصیر باباس. مامانم بغلم کرد و منو بوسید. گفت: قربونت برم عزیزم که اینقدر فهمیده ای. باشه همشو میگم برات. یه روز که رفته بودم خونه یکی از دوستام موقع برگشتن از جلو همون مغازه رد می شدم یه تیشرت دیدم خوشم اومد رفتم تو قیمتشو بپرسم. فروشندش یه پسر خوش تیپ بیست و چهار پنج ساله بود. تا منو دید نگاهش قفل شد رو سینه هام. منم برام عادی بود. دیگه اکثر مردایی که منو می بینن همین جوری میشن. قیمتشو گفت، آورد دیدم. بعد گفتم: ممنون، بعدا مزاحمتون میشم. خواستم برم که پسره گفت: اگه لباس زیرم بخواین می تونین از طبقه بالا فروشگاه دیدن کنین. منم خیال داشتم که لباس زیرم بخرم. از پله ها رفتم بالا. متوجه سنگینی نگاه پسره می شدم که داشت منو می خورد. وقتی رفتم بالا و چشمم به فروشنده خورد تعجب کردم. چون معمولا فروشنده های لباسای زیر زنونه زن هستن ولی این یکی مرد بود. همسن و سال همون پسره. خواستم برگردم ولی دیگه اومده بودم و زشت بود اگه برمی گشتم. گفتم یه نگاه می ندازم وسریع میرم. پسره تا منو دید آب از لب و لوچش راه افتاد. از جاش بلند شد کلی تعارف کرد که خوش اومدین و… بعد گفت: چی لازم دارین بدم خدمتتون؟ منم با یه کم خجالت گفتم: یه سوتین خوب. پسره با یه حس حشری گفت: چه سایزی هستین؟ منم گفتم: نمی دونم سایزای اینا که معلوم نیست. پسره گفت: نخیر، ما کارامون استاندارده. اجازه بدین. بعد اومد کنار من و از بغل یه نگاه دقیق به سینه هام کرد، بعد گفت: فکر می کنم نود مناسب باشه. تو نگاهش می شد شهوتو دید. بیچاره داشت پس می افتاد. منم دیگه خجالت نمی کشیدم و یه کمم کرمم گرفته بود که بیشتر تحریکش کنم. اون که نمی تونه تو مغازه خفتم کنه. یه جیغ بکشم همه می ریزن اینجا پدرشو در میارن. منم با عشوه گفتم: اگه تنگ بود چی؟ پس می گیرین؟ پسره گفت: نه، ولی اگه بخواین می تونین پرو کنین. منم یه خورده من و من کردم. پسره گفت: خیالتون راحت باشه. اینجا یه مغازه معتبره. مشکلی نداره. اکثر مشتری های ما پرو می کنن. منم قبول کردم. وقتی پسره اومد در اتاق پرو رو باز کنه کیرشو دیدم که زیر شلوار جین تنگش تابلو باد کرده بود. دروغ نگم منم یه جورایی بدم نمی اومد بیاد به زورم که شده منو بکنه ولی اونجا مغازه بود، اگه یکی می اومد چی؟ بالاخره رفتم تو مانتو و تیشرتمو در آوردم و کرستمم با اونی که پسره داده بود عوض کردم. خیلی تنگ بود. درش آوردم. فروشنده رو صدا کردم. دستمو از لای در درازکردم، گفتم: این تنگه برام. اونم سریع یه سایز بزرگتر بهم داد. پیش خودم می گفتم: الان با سوتینی که من پوشیدم داره چه حالی می کنه. و همین فکرا خودمم کرمکی کرده بود و دلم می خواست بیشتر تحریکش کنم، چون دیگه خیالم راحت بود که این کاره نیست. اگه بود تا در اتاق باز شد می اومد خفتم می کرد. دومی رو هم پوشیدم. اونم کش زیرش زیر سینه هامو اذیت می کرد و درش آوردم و به پسره گفتم: اینم کشش زیر سینه هامو اذیت می کنه. فکر کنم وقتی اینو شنید یه بار آبش اومد. چون اصلا انتظار نداشت من این جوری باهاش صحبت کنم. بعد منم مخصوصا کرست خودمو دادم بهش گفتم: یکی مثل اینو می خوام. تو این راحتم. کرستم حسابی بوی عطرمو می داد. حالت گردی سینه هامم روش مونده بود. حس کردم وقتی اومد کرستمو بگیره دستش می لرزید از هیجان. منم همش کیر شقشو تو ذهنم تجسم می کردم که الان چه جوریه. بی اختیار دستم رفت رو کسم و شروع کردم از رو شلوار کسمو مالیدن. با اون دستمم سینه هامو می مالیدم. یه چند لحظه این جوری گذشت. صدای اونم در نمی اومد. فکر کنم اونم داشت کرستمو می مالید به کیرش و حال می کرد. چون می دونست من نمی تونم بیرون بیام. صداش که کردم با دستپاچگی گفت: بله الان یکی دیگه میدم خدمتتون. یه سوتین قرمز توری خوشگل داد دستم. خیلی نرم ولطیف بود مثل ابریشم. وقتی پوشیدم نرمیش نوک سینه هامو ناز می کرد. دیگه حسابی حشری شده بودم. دیگه دلو زدم به دریا و الکی گفتم: ای بابا، خسته شدم. اینم مثل قبلیه اندازش خوبه. سینه هام توش راحته ولی کش زیرش سینه هامو اذیت می کنه. پسره گفت: من که دیگه نمی دونم شما چی می خواین. این بهترین نوع سوتین بود که داریم. منظورتونو نمی فهمم. اذیت می کنه یعنی چی؟ منم درو باز کردم گفتم: اگه می خوای بیا خودت ببین. پسره گفت: چی؟! من بیام؟ منم گفتم: آره، چیکارت کنم دیگه؟ بعد اومد تو اتاق. منو که دید ماتش برد. رنگش شده بود مثل گچ. گفتم: چیه؟ مگه روح دیدی؟ بیچاره زبونش بند اومده بود. گفت: نه خانم، یه فرشته دیدم با سینه های بزرگ. از رو مانتو معلوم نبود که اینقدر بزرگ و قشنگن. منم گفتم: تازه خیلیم نرم و لطیفن. برا همین همش میگم این کرستا اذیتشون می کنه. بعد دستشو گرفتم گذاشتم رو سینه ام. هم من و هم اون یه نفس عمیق کشیدیم. گفت: اجازه هست یه کم سینه های بزرگتونو لمس کنم؟ منم گفتم: باشه. و کیرشوگرفتم، گفتم: توام چیز بزرگ داری ولی رو نمی کنی ها. بعد زیپشو کشیدم پایین، کیرش افتاد بیرون. وای چقدر خوشگل و گرم بود. وقتی تو دستم فشارش دادم جونش داشت در می اومد. منم بدتر از اون. آخه خیلی قشنگ دست می کشید رو سینه هام و نوکشونو می مالید. هیچ کدوممون نمی دونستیم داریم چیکار می کنیم. نمی دونم چی شد که پسره سینه منو ول کرد زیپشم کشید بالا و رفت پایین. منم همین جوری مونده بودم تو خماری. و تو دلم بهش فحش می دادم: پسره جقی بی لیاقت. همین جوری منو گذاشت و رفت. کرستی که بهم داده بود رو درآوردم که لباسامو بپوشم برم که یه دفعه اومد بالا گفت: کجا خانومی؟ تازه رفتم بالا رو امن کردم که کسی نیاد. من تازه فهمیدم حق با اون بوده. من باز حشری شدم کنترلمو از دست دادم، بی احتیاطی کردم. منم که بالا تنم لخت لخت بود و کار اونو راحت کرده بودم. اومد و افتاد به جون سینه هام تا جایی که می تونست می کردشون تو دهنش و می چلوندشون. گفتم: چه خبرته؟ من شوهر دارم. کبودشون نکنی که جوابی برا شوهرم ندارم. اونم یه کم آروم شد و مثل بچه آدم خیلی آروم و با احساس می بوسید و می مکیدشون. منم خوشم اومده بود. دوباره کیرشو در آوردم و می مالیدم. بعد گفت: اجازه هست کستم بخورم؟ منم بدم نمی اومد بیشتر حال کنم. دگمه شلوارمو براش باز کردم. اونم خودش بقیه کارا رو کرد. شورتمو کشید پایین و جانانه کسمو می خورد و لیس می زد و چوچولمو می مکید و دوتا انگشتشو می کرد توکسم و می چرخوند. منم حال می کردم ولی نمی تونستم حتی یه جون کوچولو بگم. آخه صدا می رفت پایین. بعد گفت: برگرد کونتم ببینم. منم برگشتم. اول آروم دست کشید روی کون و رونای پام. خیلی حال کرده بود. می گفت: چقدر نرم و گوشتیه. بعد با دودست کپلای تپل کونمو باز کرد و صورتشو به زور کرد لاش. به زور زبونشو رسوند به سوراخ کونم. وای چه حس قشنگی بود. تا حالا کسی این کارو برام نکرده بود. خیلی خوشم اومد. بعد دستاشو از رو کپلای کونم برداشت و صورتش گیر کرد لای کپلام. دستشو آورد جلو و چوچولمو می مالید. بعد صورتشو آورد بیرون. یه نفس کشید گفت: خم شو. منم خم شدم. بعد گفت: وای، وقتی قمبل می کنی چقد کونت گرد و تحریک کننده میشه. انگشت وسطی شو کرد تو دهنش و کرد تو کونم. بعد جلو عقبش می کرد. با اون دستشم کسمو می مالید. بهش گفتم: دوتا انگشتتو بکن تو. اونم یه تف انداخت رو سوراخ کونم، بعد دوتا انگشتشو کرد توکونم. خیلی لذت داشت. بعد یواش یواش می کرد تو و در می آورد. از پشت رونای تپلمو می بوسید. دوباره برگشتم. اونم افتاد به جون کسم. داشت آب ازش سرازیر می شد. پسره می گفت: چقدر ترشحاتت زیاده. سیل راه افتاده تو کست.، دیگه داشت آبم می اومد. با دستم سرشو فشاردادم رو کسم. پاهامو به بغلای سرش فشار دادم. بیچاره داشت خفه می شد ولی هیچی نمی گفت و می خورد. منم نفسمو حبس کردم. چندتا تکون خوردم و ارضا شدم. پاهام شل شد. اونم تونست بیاد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: آخی، داشتی خفم می کردی ها. منم ازش معذرت خواستم و گفتم که دست خودم نبود. بعد گفت: مهم نیست. منم خیلی خوشم اومد. عجب کس آبداری داری. اجازه هست بکنم توش؟ خیلی پسر مودبی بود. هر کاری می خواست بکنه اجازه می گرفت. منم بهش گفتم: کاندوم داری؟ گفت: نه، آخه تا حالا اینجا از این برنامه ها نداشتم که برا همچین روزی بزارم کنار. منم گفتم که پس نمیشه ولی چون حال دادی منم یه حال اساسی بهت میدم کیرش هنوز شق شق بود دوست داشتم اونو بکنه تو کسم ولی ترسیدم. من که اونو نمی شناختم. از مریضی و ایدز و این چیزام خیلی می ترسم. برا همین نشستم یه تف گنده انداختم رو کیرش با دست براش بالا پایین کردم. چشماشو نگاه کردم باز نمی شد. از این که دارم این جوری حال میدم و هنوز می تونم یه مردو این قدر حشری کنم خوشحال بودم. بعد کیرشو تا ته کردم تو دهنم وبا زبون سرشو می مالیدم براش. گفت اگه میشه بزارش لای سینه های خوشگلت. منم گذاشتم یه چند بار بالا پایین کردم. اونم از اون بالا یه تف گنده انداخت لای سینه ام خیلی روون شد. منم حال می کردم یه کیر گنده و داغ می خورد به پوست نرم و نازک پستونام. بعد با دوتا دست سینه هامو گرفتم در حالی که کیرش هنوز لای سینه هام بود یه تفم من انداختم لاش و با سرعت زیاد پستونامو بالا پایین می کردم. یه خورده که ادامه دادم دیدم داره به خودش می پیچه فهمیدم می خواد آبش بیاد. منم گذاشتم خودشو خالی کنه رو پستونام. وای چه آب داغ و سفیدی. خیلیم زیاد بود. ازچاک پستونام سرازیر شد تا شکمم. بعد از چند لحظه که بی حرکت بود به خودش اومد و معذرت خواهی کرد که آبشو ریخته روی سینه هام. منم گفتم که اشکالی نداره. بعد بلند شد خودشو جمع و جور کرد، برام دستمال کاغذی آورد که سینه هامو تمیز کنم. همش ازم تشکر می کرد و می گفت با این که سکس کامل باهات نکردم ولی تا حالا هیچ زنی این جوری بهم حال نداده بود. خیلی سکسی و نازی. مخصوصا سینه هات تکه. منم از این حرفاش خوشم می اومد. احساس غرور می کردم. داشتم لباسامو می پوشیدم که دیدم موبایلشو آورد گفت: میشه یه عکس از سینه های سکسیت داشته باشم؟ منم سریع گفتم: چیکار می کنی؟ مگه من جنده ام؟ من که گفتم شوهر دارم. حالا می خوای عکس سکسی ازم بگیری. گفت: خواهش می کنم. قول میدم به هیشکی نشون ندم. تازه از گردن به پایین می گیرم. می تونی خودت بعدش چک کنی. منم دلم براش سوخت. گفتم: بزار دلشو نشکنم. عکسم که از گردن به پایینه نمی تونه برام مشکل درست کنه. گفتم: باشه ولی گردن به پایین باشه ها. گفت: باشه. منم دستمو گذاشتم زیرسینه هام، دادمشون بالا. اونم عکس گرفت. گفت: میشه یکی دیگه هم از بغل بگیرم که هم گردی کون هم سینه هات از بغل معلوم بشه؟ اخه کونتم خیلی سکسیه. منم جلو تعریفاش نمی تونستم چیزی بگم. به پهلو وایسادم، اونم یه عکس دیگه گرفت. بعد لباسمو پوشیدم و خودمو مرتب کردم. گوشیشو دیدم. راست می گفت. از گردن به پایین گرفته بود. گوشیش مدل بالا بود. عکسای با کیفیتیم گرفته بود. دوباره ازش قول گرفتم که به هیشکی نشون نده. اونم همش می گفت: چشم، چشم. قول میدم. بعد دو دست از همون شورت و کرست قرمزه برام گذاشت تو جعبه و گفت: قابلی نداره. منم گفتم: چقد میشه؟ پسره گفت: اصلا حرفشم نزن. بزرگترین حال زندگیمو بهم دادی حالا برا این دوتا تیکه لباس پولم بگیرم. منم گفتم: من برای پول این کارو نکردم. همین جوری کرمم گرفت یه کم اذیتت کنم که کار به جاهای باریک کشید وگرنه اون اول که دیدم فروشنده مَرده می خواستم برم ولی گفتم الکی قیمت می کنم که نگن طرف اُمُل بود، تا دید طرف مَرده فرار کرد ولی دیگه کار به اینجاها کشید. ولی بازم نگفت پولش چقدر میشه. بهش گفتم من هنوز اسمتو نمی دونم آقای خوش تیپ. اونم گفت: من کوچیکتون سعید هستم و شما؟ منم نخواستم اسم اصلیمو بگم بهش و گفتم همون فرشته که گفتی. اونم گفت واقعا که اسمت بهت میاد. منم تشکر کردم و رفتم سمت پله ها. سعید گفت: بازم به ما سر بزن. خوشحال میشم باز ببینمت فرشته جون. منم لبخندی زدم و گفتم باشه حتما و رفتم پایین. فروشنده پایینی مشتری داشت. با این که مطمئن بودم می دونسته اون بالا چه خبر بوده ولی خیلی عادی برخورد کرد و محترمانه ازم خداحافظی کرد و اونم گفت: بازم تشریف بیارین. منم گفتم: چشم. و اومدم خونه دیدم بابات خونس. منم که حسابی حشری بودم و کامل ارضا نشده بودم خوشحال شدم. رفتم پیشش گفتم: سلام عزیزم کی از خواب بیدار شدی؟ گفت: الان. منم بغلش کردم گفتم: خوب پس الان حسابی سر حالی. دوس دارم یه سکس درست حسابی با هم بکنیم. خیلی احتیاج دارم ولی اون با بی حوصلگی گفت: الان حالشو ندارم. تازه الانه که بچه ها پیداشون بشه. منم حسابی ضد حال خوردم. تا شب موقع خواب که باز توجه نکرد و مثل همیشه گرفت خوابید. منم موندم .

مامان حمیراقسمت پنجمبعد مامان گفت: چی شد؟ خوابت برد برات قصه گفتم یا ناراحت شدی که این حرفارو زدم؟ منم گفتم: نه مامان جون من که گفتم ناراحت نمیشم خیلیم برام جالب بود و حال کردم. مامانم کیرمو گرفت گفت: آره معلومه. بعد گفت: یعنی ناراحت نشدی که من گفتم با یه غریبه حال کردم، براش ساک زدم، اونم منو دستمالی کرد؟ منم گفتم: نه، آخه نه از من چیزی کم میشه نه تو. فقط این وسط مامان جونم یه حال اساسی کرده و حسابی بهش خوش گذشته. حالا من باید از اینکه مامانم خوش گذشته بهش و حال کرده ناراحت باشم یا خوشحال؟ مامانم گفت: نمی دونم. اگه این جوری فکر می کنی که خیلی ماهی عزیزم. من فکر می کردم ناراحت بشی. حمید که مطمئنم اگه بفهمه قیامت به پا می کنه. بعد گفتم: مامان یه لحظه لخت میشی؟ کارت دارم. مامان گفت: نه حامد جون، هنوز آمادگیشو ندارم. بزار برای بعد. باشه؟ منم گفتم: نه، می خوام اندازتو بگیرم. گفت: برا چی؟ می خوای برام لباس بخری؟ گفتم: حالا. می خوام بدونم دور سینت، باسنت، کمرت چنده. اونم گفت: باشه من که نمی فهمم این کارا برا چیه. منم رفتم مترو از تو میز چرخ خیاطی آوردم. مامانو لخت کردم، دیدم همون شورت و کرست قرمزش تنشه. گفتم: مامان این هموناس؟ اونم خندید گفت: اره عزیزم هموناس که آقا سعید هدیه داده بهم. قشنگه؟ منم گفتم: آره، خیلی. اگه بدونی من چقد با اینا جق زدم. مامان گفت: آخ الهی. خوب می گفتی من اصل کاریشو می دادم بهت عزیزم. بعد مترو انداختم دور کون مامان. (دور کونش 115 سانت.) (دور رونش 75 سانت.) ( دورکمرش 90 سانت.) (دور سینه هاشم 116 سانت البته آزاد و بدون کرست.) که فکر می کنم برای یه زن 45-44 ساله خیلی آمار خوبی باشه. نزدیک ترین بدنی که تو این هنرپیشه های سکسی دیدم نسبت مامان یه مدل سکسی که اسمشو یادم نیست. سینه ها و بدن مامان مثل اونه (البته سینه های مامان یه خورده کوچیک تره. توسایتش که رفتم اندازه دور سینه انو زده بود 122مال مامان من 116 یه خورده هم جمع و جورتره. مال اون خیلی آویزونه. مال مامان این قدر آویزون نیست و خوشگل تره. من فکر کنم اگه اسپانسرش مامان منو ببینه اونو دیگه آدم حساب نکنه.) یه کمم قیافش شبیهه. بعد مامان گفت: اندازه گیریتون تموم شد؟ کی لباس منو می خری؟ منم گفتم: روزمادرخوبه؟ مامانم گفت: باشه، خوبه. اومد لباساشو بپوشه که بهش گفتم: مامان یه خورده لخت جلوم راه میری؟ خیلی دوست دارم کون لختتو وقتی راه بری ببینم. اونم گفت: خوب منو کردی مترسک خودتا! هر کاری می خوای برات می کنم. منم گفتم: خوب توام هر کاری بگی من برات می کنم. بعد مامان برگشت و شروع کرد لخت تو خونه راه رفتن. ازقصد با قر راه می رفت تا قشنگ کپلاش بالا پایین بشن. وای نمی دونین چقدر قشنگ رونای تپلش می مالید به هم. کونشو که نگو مثل دمبه می لرزید و کپلاش همدیگرو می مالیدن. تا ته اتاق که رفت من داشت جونم درمی اومد. وقتی هم که برگشت دیگه نوبت پستوناش بود. خیلی آروم می لرزیدن و چپ و راست می رفتن. مامانم دید من خیره شدم بهش اومد جلوم خم شد و با دست پستوناشو می مالید به صورتم. گفت: خوبه؟ حال کردی؟ منم گفتم: عالی بود. مخصوصا کونت. اونم برگشت جلوم قمبل کرد. سوراخشو قشنگ می تونستم ببینم. صورتمو کردم لای کپلاش. می بوسیدمشون. بعد مامان لباساشو برداشت که بپوشه. گفتم: مامان بازم رفتی پیش اون پسره سعید؟ مامان یه خورده من و من کرد گفت: آره، ولی اونو دیگه نمیگم. منم فهمیدم که بالاخره آقا سعید کیر مبارکو تو کس و کون مامان جون جا کرده که مامان روش نمیشه بگه. منم گفتم: مامان داشتیم؟ الان که کسی نیست. منم که می دونی چجوریم. تورو خدا بگو. مامان گفت: آخه نمیشه. منم گفتم: با این حرفات معلومه بالاخره باهات سکس کرده. منم می خوام بدونم چه جوری. شنیدن این حرفا از دهنت برام از سکس کردن جالب تره. مامانم گفت: باشه، حالا که گیر دادی اینقدرم دوست داری، تازه برام لباسم می خوای بخری میگم ولی بازم قول بده که بین خودمون بمونه. منم گفتم: قبوله. بعد مامان گفت: بعد از جریان اون روزخودشم تو خماری کیر سعید مونده بوده و بدش نمی اومده که دوباره یه سری به سعید بزنه. بعد گفت: یک هفته بعد یه روز که خیلی حشری بودم و نمی دونستم چیکار کنم یه دفعه یاد سعید افتادم. اولش ترسیدم. گفتم: حالا پیش خودش میگه این زنه جندس. خودش می خاره ولی بعدش گفتم به درک هرجور می خواد فکر کنه. من که دارم می میرم از حشریت. بلند شدم یه آرایش غلیظ کردم و اون مانتو کوتاه تنگه رو هم پوشیدم و رفتم مغازه سعید اینا. تا وارد شدم فروشنده اولیه که بعدا فهمیدم اسمش منصوره منو دید ولی باز مشتری داشت و عادی برخورد کرد. منم مثل یه مشتری عادی گفتم: شما لباس زیرم دارین؟ اونم گفت: بله، تشریف ببرین طبقه بالا. منم رفتم بالا. سعیدو دیدم که مثل اون دفعه خیلی خوش تیپ و جذاب پشت ویترین بود. تا منو دید مثل فشنگ از جاش پرید، اومد جلو باهام دست داد، تعارفم کرد که بشینم. بعد گفت چه عجب از این ورا. منم گفتم: خودت گفتی بازم به ما سربزن، منم اومدم سر بزنم. سعیدم گفت: کار خوبی کردی. قدم رو تخم چشم ما گذاشتین. بعد گفت: چقدر خوشگل کردی امروز! عجب مانتویی! سینه هات چه خود نمایی می کنه. بی انصاف فکر اون مردایی که از روبروت رد میشن هم بکن. راستشو بگو تا اینجا اومدی چقدر قربون صدقت رفتن؟ منم خندیدم، گفتم: این حرفا عادیه برام. مهم نیست. بعد سعید گفت: سوتینا خوب بود؟ دیگه کشش اذیت نکرد سینه های نازتو؟ راستی نمی دونی چقدر با اون عکسا حال کردم. از دیدنشون سیر نمیشم. منم که باز یکی ازم تعریف کرد و خر شدم گفتم: ای بابا، خجالتم نده دیگه. بعد گفت: خوب، باز سوتین می خوای؟ پرو می کنی یا همین جوری می بری؟ ما پس نمی گیریم ها. منم رفتم سمت اتاق پرو گفتم: کاندوم داری؟ گفت آره، دیگه برای روز مبادا چندتا نگه می دارم تو کشو. منم گفتم: پس پرو می کنم. وقتی صدات کردم زود بیا. اونم رفت که باز به منصور بسپاره کسی نیاد بالا. منم رفتم تو اتاق پرو لخت شدم. سعید که اومد بالا تا درو باز کرد آب از لب و لوچش راه افتاد. آخه منو لخت لخت ندیده بود. اون دفعه همش از بس هول بودیم و می ترسیدیم لباسامون نصفه کشیده شده بود پایین و این جوری نبود. سعید یه به به گفت و وقتی داشت لباساشو در می آورد دوباره شروع کرد از کس و کون و پستونای سکسیم تعریف کردن. هنوز دست به کیرش نزده بودم داشت پوستشو پاره می کرد. منم لذت می بردم وقتی می دیدم هنوز این قدر جذاب هستم که یه مرد با دیدنم این جوری حشری بشه. آخه همیشه فکر می کردم دلیل این که بابات نسبت به سکس با من بی تفاوته اینه که من دیگه پیر شدم و براش جالب نیستم ولی از این که داشت خلافش ثابت می شد منم سر حال اومده بودم و دوست داشتم زودتر منو بکنه. بعد اومد جلو و یه لب حسابی ازم گرفتو وای وقتی کیر داغش می خورد به شکمم آتیش می گرفتم. خیلی داغ بود. داشت می سوخت. پیش خودم می گفتم اگه این الان بره تو کسم من دیوونه میشم. منم داغ شده بودم. مخصوصا سینه هام. منم سینه هامو چسبوندم به بدنش تا اونم داغی منو حس کنه. تا این کارو کردم جواب داد. گفت: وای چقدر تو داغی فرشته جون. اونم خودشو می مالید به من. بعد سرشو آوردم پایین و شروع کرد آروم سینه هامو خوردن. منم با کیرش ور می رفتم. یه خورده که خورد من هوس کیرشو کردم. رفتم پایین و کیرشو کردم تو دهنم. براش که ساک می زدم نمی تونست از شدت لذت چشماشو باز نگه داره. بعد منو بلند کرد. از تو جیبش یه کاندوم در آورد داد دستم، گفت: زحمتشو بکش. منم با سرعت هرچه تمام این کارو کردم. دیگه طاقت نداشتم. دوباره یه لب ازم گرفت و با دست راستش پای چپمو گرفت بالا و کیرشو کرد تو کسم. وای وقتی کیرش رفت تو کسم انگار میله داغ کردن توم. آتیش گرفتم. محکم بغلش کردم. اونم فهمید چقدر خوشم اومده. در گوشم گفت: چیه؟ خوشت اومد؟ منم دارم از شدت لذت پس می افتم عزیزم. عجب کس تنگی داری. اصلا به سنت نمی خوره. خیلی تنگ و داغه. و همین جورتلمبه می زد تو کسم. منم دیگه به نفس نفس افتاده بودم ولی صدامم نمی تونستم در بیارم. محکم بغلش کرده بودم و با ناخونام پشتشو چنگ می زدم. همین جوری تو حال خودم بودم که یه دفعه یکی زد به در و می گفت: سعید…سعید اونجایی؟ من قلبم داشت وامیساد. سعید گفت: نترس بابا، منصوره. بعد درو باز کرد. منصور مثل ندید بدیدا نگام می کرد. تو اون اتاق کوچیکم جای نبود که خودمو قایم کنم. بعد سعید بهش گفت: چی شده؟ چرا اومدی بالا؟ منصور اصلا انگار صدای سعید رو نمی شنید. به من گفت: به به، فرشته خانم! سعید گفته بود خیلی باحالی ولی تا وقتی ندیده بودم باورم نمی شد. الان بهم ثابت شد. عجب سینه هایی. الکی نبود تا دیدمت چشمام خیره سینه هات شد. منم گفتم: ساکت. چی میگی برا خودت؟ برو بیرون. بعد سعید بهش گفت: چی شده؟ چی می خوای؟ اونم گفت: خوب معلومه چی می خوام. منم گفتم: خواهش می کنم برو بیرون. سعیدم گفت: تو برو. حالا یه وقت یکی میاد بالا، آبرو ریزی میشه ها. اونم گفت: باشه، ولی منم بازی بدین. به خدا منم پسر خوبیم فرشته خانم. بعد سعید به زور بیرونش کرد و درو از تو قفل کرد. من دیگه تمام حسم پریده بود. خیلی ترسیده بودم. به خودم گفتم: عجب غلطی کردم اومدم اینجا ها. کاش نیومده بودم. بعد سعید دوباره چسبید بهم. گردنمو بوسید. با دو دستش لمبرای کونمو چنگ می زد. منم یه خورده بعد دوباره حشری شدم. عالم و آدم یادم رفت. خودمو می مالیدم به بدن داغ سعید. منو خم کرد جلوش منم دستمو گذاشتم رو آینه جلوم. سعیدم دوباره کیرشو کرد تو کسم. هنوز کسم پر آب بود. کیرش با یه فشار محکم رفت تو و تلمبه هاش شروع شد. با هر تلمبش سینه هام پرت می شد جلو و می اومد عقب. سعیدم از تو آینه داشت نگاه می کرد. گفت: سینه هات چقدر قشنگ جلو عقب میشه. آدمو بیشتر حشری می کنه. با همین حرفاش کیرشو بیشتر تو کسم فرو می کرد و تلمبه هاش محکم تر می شد. منم داشتم به اوج لذت می رسیدم. خیلی وقت بود این جوری حال نکرده بودم. بعد صدای نفس نفس سعید اومد. فهمیدم می خواد بیاد. کیرشوکشید بیرون، کاندومشم درآورد. کیرشو گذاشت لای لمبرای کونم و بالا پایین کرد و آبشو خالی کرد همون لا. وای! عجب آب داغی بود. وقتی آبش سرازیر شد رو به پایین می ریخت رو سوراخ کونم. وای چقدر خوب بود. دوست داشتم یه دورم کون بدم بهش. ولی نه وقتش بود نه من کونم آماده بود. بعد سعید خودشو کشید عقب. پاهاش سست بود از بس فعالیت کیرش زیاد بود. شده بود مثل یه تیکه گوشت بی جون. بهش گفتم: سعید پس من چی؟ من هنوز نیومدم سعید گفت: خوب چیکار کنم؟ من کمرم خیلی سفته ولی نمی دونم چرا جلوی تو اینقدر کم دوام آوردمر می بینی که چه شکلی شده. اگه ناراحت نمیشی و بهت بر نمی خوره بگم منصور بیاد. از خداشم هست. منم گفتم: نه، خجالت می کشم ازش. گفت: خجالت چیه؟ اونم مثل من پسر خوبیه اگه الانم بی ادبی کرد بی اجازه اومد بالا برای این بود که دیگه نتونسته خودشو کنترل کنه. منم دیدم هنوز ارضا نشدم و مثل اوندفعه برم خونه تو کف کیر می مونم، گفتم: باشه بگو بیاد. سعیدم منو بوسید و ازم برای حالی که بهش دادم تشکر کرد و رفت پایین که ایندفعه اون کشیک بده. منم تو اتاق پرو داشتم با خودم ور می رفتم و منتظر یه کیر سر حال بودم که یکی زد به در و با صدای آروم گفت: فرشته خانم، اجازه هست؟ منم درو از تو باز کردم گفتم: بیا تو. باز تا منو دید خشکش زد. اول از این که منو ترسونده کلی معذرت خواهی کرد. بعدشم گفت که نتونسته خودشو کنترل کنه و اومده بالا. منم گفتم: عیبی نداره، مهم نیست. بعد آروم اومد طرفم. یه دستی به سینه هام کشید و گفت: وای، عجب چیزیه. من که باورم نمیشه بالاخره تونستم سینه های ناز و گنده تو تو دستم بگیرم. همین جوری که داشت سینه هامو دست مالی می کرد، دیدم کیرش داره تو شلوارش خفه میشه. منم دستمو کشیدم روش. اونم سریع درش آورد. از مال سعید یه کم گنده تر بود. خیلی خوشم اومد. سرشو فشار دادم به پایین. اونم فهمید چی می خوام. رفت پایین و کسمو لیس می زد. چوچولمو می مکید و زبونشو می کرد تو کسم. می گفت: سعید آبشو تو کست خالی کرده یا این آب خودته؟ منم با صدای حشریم گفتم: مال خودمه. اونم گفت: جون، باید خیلی حشری باشی که اینقدر ترشحاتت زیاده. الان خودم خنثات می کنم عزیزم. منم گفتم: خب، زود باش دیگه. خسته شدم. اینجا که نمیشه خوابید. جا نیست دراز بکشم. منم دیگه خسته شدم. منصور گفت: ای به چشم، الان می رسم خدمتتون. از تو جیب شلوارش یه کاندوم در آورد. بعد لخت شد. منم خیلی حشری بودم. گفتم: زود باش دیگه مردم. منصور فوری اومد پشتم یه کم کسمو مالید، بعد کیر باد کردشو کرد تو کسم. وای، تمام کسمو پر کرد. کیرش داشت او تو می ترکید از بس کسم بهش فشار می آورد. هم درد داشت هم خوشم می اومد. اونم حشری شده بود، دیگه ملاحظه منم نمی کرد. فقط با قدرت تمام خودشو می کشید عقب و می کوبید به من. منم دوباره داغ شده بودم و خسته. بعد من چهار دست و پا قمبل کردم طرفش. اونم پشتم زانو زد و گفت: از کون بکنم؟ گفتم: نه، الان نمیشه. آماده نیست. اون بره توم جر می خورم. حالا منصور عوضی بازیش گرفته بود. می گفت: چی بره توت جر می خوری؟ منم گفت: کیرت، کیر گندت. اونم دیوونه شد. بعد گفت: چشم، همون کستو عشقه! بعد دوباره کیرشو کرد تو کسم و محکم تلمبه می زد. منصور بهتر از سعید حال می داد. خیلی قوی بود. با هر تلمبش پرت می شدم جلو. منم کمکش می کردم و خودمو می کوبیدم بهش. ازش خواستم همین جوری ادامه بده که دیگه دارم میام. اونم سرعتشو بیشتر کرد. دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم. مانتوم جلوم افتاده بود. صورتمو کردم لای لباسم. چندتا جیغ کوچک زدم که صدا بیرن نره و ارضا شدم. منصورم خوابید رو کمرم، سینه هامو جمع می کرد تو دستش و درگوشم گفت: چطور بود فرشته جون؟ خالی شدی؟ منم برگشتم به نشانه تشکر یه لبخند بهش زدم. اونم گفت: خب، حالا می تونی منم خالی کنی؟ منم که هنوز اون کیر گنده رو مزه نکرده بودم دوباره جون گرفتم. منصور بلند شد. منم برگشتم، جلوش زانو زدم، کیرشو کردم تو دهنم. چون خیلی بهم حال داده بود منم چنان کیرشو می مکیدم که داشت کنده می شد. بعد همون تکنیکو که سر سعید پیاده کرده بودم اجرا کردم یعنی کیرشو گذاشتم لای پستونام، یه تفم انداختم لاش و بالا پایین کردم. جلوی این کارم دیگه نتونست طاقت بیاره. چند بار که بالا پایین کردم آبش زد بیرون، ریخت رو پستونام. موهامو چنگ می زد و به خودش می پیچید. آخه اونم نمی تونست صداشو بلند کنه، آبروریزی می شد. همه آبش که اومد دوباره کیرشو یه لیس زدم که چیزیش نمونه و رفت عقب به دیوار تکیه داد. منم آب داغشو می مالیدم به همه جای سینه هام. منصور می گفت: نکن اینجوری، من دوباره حشری میشم. منم گفت: خوب چه بهتر. من حاضرم. اونم گفت: نه بابا، شوخی کردم. همین جوری نمی تونم رو پا وایسم. بعد لباساشو پوشید. من که دیگه داشتم وا می رفتم مانتو روسریمو پوشیدم اومدم نشستم رو صندلی تا یه خورده حالم جا بیاد. بعد منصور اومد بالا. شیرموز برام گرفته بود. گفت: بیا بخور. بهتر میشی. بعد نشست روبروی من. منم پهن شده بودم رو صندلی. فقط دگمه وسط مانتومو بسته بودم. زیرشم هیچی. دیدم منصور باز خیره شده به من. گفتم: چیه؟ هنوز سیر نشدی؟ خودت گفتی دیگه جون نداری. اونم گفت: آره، دیگه آب که برام نموند ولی خداییش خیلی هیکل گوشتی و سکسی داری. آدم سیر نمیشه. منم برا این که سر به سرش بزارم لاپامو باز کردم یه دست به کسم کشیدم. منصور نتونست خودشو نگه داره. باز اومد جلو صندلی من زانو زد، دست می کشید رو رونای پام. می گفت: عجب رونای پر و تپلی داری. مثل کون و سینه هات همه جات قلمبس. آدمو دیوونه می کنه. بعد سرشو آورد و رونای پامو لیس می زد ومی بوسید. صورتشو فشار می داد لای پام. خودشم نمی دونست چیکار کنه که راحت بشه ولی سیر نمی شد. منم پاهامو باز کردم. اومد جلوتر. یه زبون به کسم کشید. باز من یه جوری شدم. دستمو گذاشتم پشت سرش و محکم فشار دادم رو کسم. اونم می خورد و می لیسید. منم سینه هامو می مالیدم. نمی دونم من چرا اینجوری شده بودم. سیر نمی شدم. خلاصه اینقدر خورد که باز من آبم اومد. اونم دیگه سیر شده بود. گفت: فرشته جون، کستم حرف نداره. من دیگه ترسیدم اونجا بمونم. زود خودمو جمع و جور کردم. اونم رفت پایین. منم رفتم لباسامو پوشیدم. اتاق پرو خیلی تابلو بوی آب کیر می داد. درشو بستم. اومدم نشستم شیرموزمو تموم کردم. سعید اومد بالا گفت: چطوری؟ خوش گذشت؟ منم گفتم: آره، دستون درد نکنه. خیلی خوش گذشت. اونم گفت: دست تو درد نکنه. ما هم خیلی حال کردیم. منصور که خودشو خفه کرده. بعد اومد پشت من گفت: بزار یه کم ماساژت بدم. شروع کرد شونه هامو مالیدن. آخی، بعد یه سکس حسابی چه حالی می داد. بعد دستشو گذاشت رو پستونام. گفتم: نه سعید، دوباره حالی به حالی میشم. اونم گفت: خب من الان که از این بالا دارم نگاشون می کنم حالی به حالی شدم. از رو لباس خیلی قشنگ تر وخوش فرم تره. مخصوصا با این مانتو تنگت. بزار یه کم بمالمشون. منم خودمو شل کردم تا کارشو بکنه. از پشت سر سینه هامو می مالید و صورتمو می بوسید. یه خورده که این کارو کرد من از جام بلند شدم. گفتم: کافیه دیگه. من برم. دیرم میشه. الان شوهر و بچه هام میان. سعید گفت: باشه، راستی چیزی لازم نداری؟ گفتم: نه، ممنون. خوش گذشت. بعد رفتم پایین. منصورم تا منو دید گفت: میری؟ حالا می موندی فرشته جون. گفتم: نه دیگه، دیرم میشه. باید برم. اونم گفت: باشه، بازم بیا پیش ما. البته اینجا که خیلی کوچیک و دست و پا گیره. نمی دونم اگه دعوتت کنم خونه رو حساب بی ادبی نمی زاری؟ منم گفتم: نه شما خیلیم با ادبین. می دونم منظورت چیه. نه، ناراحت نمیشم. من که نمی تونم شمارمو بدم شما شمارتونو بدین. من تماس می گیرم. اونم شماره خودش و سعیدو داد و گفت: منتظرم. منم خداحافظی کردم، اومدم خونه. دیدم هنوز هیشکی نیومده خونه. رفتم حموم. به اتفاقات صبح فکر می کردم و لذت می بردم. پیش خودم می گفتم اگه برم خونشون می تونم به آرزوم برسم و با چندتا کیر همزمان حسابی حال کنم. آخه مطمئن بودم فقط خودشون که نیستن. حتما یکی دوتا از دوستاشونم میارن، منو میزارن تو عمل انجام شده. منم به آرزوم می رسم. ولی خیلی می ترسیدم اگه یه بلایی سرم می آوردن چی؟ اون جام که بهشون اطمینان کردم مغازه بود، نمی تونستن کاری بکنن. برا همین منصرف شدم. یکی دو بار دیگه بهشون زنگ زدم و پیششون رفتم برای خرید. (همون تیشرت تنگه.) دوباره یه کاراییم کردیم اونا هم پیشنهاد خونه خالی دادن ولی هر دفعه یه بهونه آوردم و نرفتم. خب قصه ما هم تموم شد آقا حامد. پاشو که سینه هام کبود شد از بس مالیدی. از اون اول که خوابیدی پیش من داری با پستونام ورمیری. پوستش کنده شد. منم خندیدم. مامان گفت: خب، راحت شدی از فضولی؟ دیگه پاشو منم کار دارم. به مامان گفتم: با کس دیگه ام غیره سعید و منصور سکس کردی تا حالا؟ اخم کرد و گفت: دیگه داری پرو میشی ها. دوباره خواهش کردم. گفت: حالا. من فهمیدم یعنی آره (عجب مامان اهل حالی داشتیم و خبر نداشتیم.) گفتم: کی مامان؟ گفت: اگه بگم حالا گیر میدی چی شد که سکس کردین؟ تو چی گفتی؟ اون چی گفت؟ چه جوری کردت؟ منم دیگه حوصلشو ندارم. گفتم: نه، فقط بگو کی بوده. از فامیل یا از آشناهاست. مامان گفت: نه بابا، من اصلا تو فامیل یا آشناها به هیشکی رو ندادم. گفتم: پس کیه؟ باز یه کم ناز کرد و گفت: دکتر ماماییم. خیلی وقت پیش موقع پریود شدن مشکل داشتم. از درد می مردم و زنده می شدم. هر دکتریم می رفتم فایده نداشت. حرفاشون تکراری بود. تا این که این شبنم خانم که همسایه طبقه سوم ماست یه دکتر بهم معرفی کرد گفت: کارش حرف نداره. اسم و آدرسشو گرفتم. گفتم: این که مرده، من نمیرم. اونم گفت: خب باشه، دکتر محرمه ولی کارش درسته. دکتر منم هست. مطمئنه. بگو از طرف من اومدی. تحویلت می گیره. منم رفتم مشکلم حل شد. خداییش کارش حرف نداشت ولی آدم دله ای بود. دست درازی کرد و کار به جاهای باریک کشید. بعدا فهمیدم با خود شبنمم برنامه داره. بعد گفت: خب، راحت شدی فضول خان؟ گفتم: آره ولی قول بده بعدا برام تعریف کنی. مامانم گفت: باشه و رفت تو آشپزخونه. قول میدم به محض این که برام تعریف کرد منم برای شما تعریف کنم .فردای اون روز بابام خونه بود. اونم که رفت بیرون، حمید مزاحم بود و مامان نمی تونست جلوی اون حرفی از سکس با غریبه ها بزنه. خلاصه اصلا نتونستم با مامان خلوت کنم که برام جریان سکس با دکترش رو تعریف کنه. پس فرداش که ظهر از مدرسه اومدم دیدم مامان تنهاست. به خودم گفتم دیگه بهتر از این فرصتی پیش نمیاد. حدود یه هفته بود که از آخرین سکسم با مامان یعنی همون دفعه که با حمید مامانو کردیم می گذشت. منم از یه طرف دلم برای کس و کون مامان تنگ شده بود، از یه طرفم داشتم از فضولی و خماری جریان سکس مامان و دکترش می مردم. من عاشق داستانای سکسیم و خودم یکی از طرف دارای ثابت سایتای داستانای سکسیم. حالا وقتی مامان برام داستان سکسی خودشو می گفت مثل این که بهترین سکس دنیا رو کردم. خلاصه تا اومدم تو خونه دیدم مامان تو آشپزخونس، داره ناهار درست می کنه. منم یواشکی رفتم پشت سرش طوری که نفهمید من اومدم. دیدم یه دامن گشاد با تاپ تنشه. خواستم یه خورده باهاش شوخی کنم. رفتم نزدیکش و دامنشو کشیدم پایین. مامان یه جیغ زد و نشست رو زمین. منم زدم زیر خنده. مامانم عصبانی شد. گفت: مرض، این چه کاری بود بی مزه؟ ترسیدم. منم گفتم: فکر کردی دزده اومده خونه رو بدزده، تو رو که دیده همه چی یادش رفته اومده بکندت؟ از این حرفا که بهش زدم خوشش اومد، عصبانیتش یادش رفت. گفت: آقا دزده غلط کرده منو بکنه. منم دیدم مامان مثل این که همچین بدش نیومد. (دیگه فهمیده بودم که مامان عاشق فانتزی های جور واجور سکسیه و از چیزایی که گفتم خوشش اومده.) بعد گفتم: مامان حالا فکر کن من همون آقا دزده ام اومدم بکنمت. مامانم خندید گفت: خل شدی؟ الان موقع نمایشه آخه؟ ازش خواهش کردم، اونم قبول کرد. گفتم: حمید و بابا نمیان؟ مامانم گفت: نه به این زودیا نمیان. دوباره رفتم بیرون و آروم اومدم پشت سرش. دستمو به زور رسوندم به دهن مامان. (آخه قدش از من بلندتره.) گفتم: اگه هر کاری میگم بکنی کاریت ندارم. اونم سرشو به علامت باشه تکون داد. منم مثل همیشه از همون پشت شروع کردم سینه هاشو مالیدن. بعد دستمو از جلو دهنش کشیدم کنار و کسشم می مالیدم. کیرمم می مالیدم به رون و کونش. هم من خوشم اومده بود هم مامان. بعد دامنشو کشیدم پایین و رونشو می لیسیدم. شورتشم در آوردم. از پشت صورتمو چپوندم لای پاش. اونم همراهی می کرد. خم شد تا کس قلمبش بزنه بیرون. منم می لیسیدم براش. زبونمو از کسش می کشیدم تا چاک کونش و زبونمو به زور می رسوندم به سوراخش. خیلی تحریک می شد وقتی زبونم می خورد به سوراخ