بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | پنجشنبه – 9 دی ۱۴۰۰

کردن زن عموی حشری و خوشگل من نیمام 18 ساله قدم 170 خیلی خوش خنده و شوخ بازم داستان از اونجایی شروع میشه که امسالم مثل هر سال وقتی مدرسه ها تموم شد مهمونای ما از شهرستان اومدن خونه مامان بزرگم که طبقه بالاش عموم اینا هستن خونشون آپارتمانی نیست ولی از بغل حال پله میخوره میره بالا که خونه عموم ایناست که تو راهرو نرسیده به خونه یه اتاق کوچیک هم دارن من وقتی شنیده ام عمه ام اینا اومدن بدو بدو رفتم خونه مامان بزرگم که پیش پسر عمه ام باشم تا شب ما کلی قلیون کشیدیمو پاسور بازی کردیم عمومو زنعموم هم پایین بودن منو پسرعمه ام سعید کلی مسخره بازی در آوردیمو خندیدیم زنعموم هم با ما بود یه زن24 ساله با یه دختر3 ساله تا این که شب موقع خواب شد ما جاهامونو انداختیم پایین خوابیدیم شب وقتی همه خواب بودن منو سعید داشتیم با زیدامون اس بازی میکردیمو با هم حرف میزدیم که سعید گفت مریم(زنعموی من زندایی اون)زن خوشگلو خوش اندامیه راستش زنعموم واقعا خوشگل بود لباسای باحالی میپوشید آرایش ملایم میکرد خیلی هم با ما عیاق بود چون نسبت به همه جاریاشو خواهر شوهراش کوچیکتر بود بیشتر با ما بود در همین حال که سعید حرف میزدم به سعید گفتم اگه میخوای مخشو بزن اونم گفت چه جوری تا این که یهو اون موقع شب به سعید اس اومد نگاه کرد دید بله مریم خانوم به سعید اس داده بیداری؟ سعیدم گفت اره چون اون موقع شب اول رمضون بود و میخواستیم سحری بلند شیم نخوابیده بودیم بعد مریم پرسید نیما خوابه منم گفتم بگو آره خوابه سعیدم براش نوشت آره خوابیده بعد مریم گفت چیکار میکنی سعیدم گفت دارم با زیدم اس بازی میکنم مریمم گفت پس مزاحم نمیشم منم گفتم تو هم بنویس نه مزاحم نیستی سعیدم همینو نوشت بعد مریم جواب داد اس بازی با اون یه صفای دیگه داره مزاحم نمیشم سعید به من گفت چی بگم گفتم بگو ردش کردم رفت اون همیشه هست ولی اس بازی با تو یه افتخار دیگه است سعیدم همینو نوشت آقا خلاصه اینا تا سحر اس بازی کردن سعید گفت سحری بیا پایین اونم گفت نه بالا میخورم اگه میخوای تو بیا بالا منم گفتم بگو ضایع است منم بیام بالا سحری بخورم اونم فرستاد بعد مریم گفت نه چرا ضایع است بگو میرم با زندایی سحری بخورم سعیدم گفت قول نمیدم ولی ببینم چی میشه خلاصه اس بازیشون تموم شد سعید رفت بالا سحری خورد منم الکی رفتم بهش سر زدم اینم بگم پسرعمه ام یه سال از من بزرگتره تا این که فردا شد تا شب یکم دیگه اس بازی کردن اس بازی کردن موقع خواب دوباره نصف شب اس قبلی رو تکرار کرد گفت خوابی سعیدم گفت نه آقا خلاصه اینا اس بازی کردنو منم به سعید مشاوره میدادمو کمکش میکردم تا این مریم شارژم تموم داره میشه بای منم به سعید گفتم یه شارژ بفرست واسش سعیدم یه هزاری فرستاد واسش دوباره سحر شدو سحری خوردیم ولی ایندفع نزاشتم سعید بره بالا بعد سحری دوباره مریم اس بازی رو حدود یه ساعت شروع کرد تا این که سعید گفت اگه اجازه بدی خوابم میاد مریمم گفت نه سعید گفت عجب غلطی کردیما مریمم ناراحت شد خدافظی کرد اینا هرروز به هم نزدیکتر میشدنو منو از همه ماجرا خبر داشتم تا چند روز بعد که همه دور هم جمع بودیم داداشم اومد خونه مامان بزرگم یکی دیگه از پسر عمه هام هم اومده بود که یه سال از من کوچیکتره خ لاصه شبو من رفتم خونه خودمون و سعید و داداشمو اویکی پسرعمه ام به بهونه این که پایین نمیشه خوابیده اون پیرمرد پیرزن تند تند میرن دستشویی رفتن تو اون اتاقی که تو راهرو نرسیده به خونه عموم بود خوابیدن منم اون شب اصلا کاملا یادم رفت از سعید بپرسم چیکار کردش فرداش همگی رفتیم پارک خانواده ما عمه هام پسر عمه هام عموهام و… تو پارک ما رفتیم قلیون گرفتیم کشیدیم که سعید گفت من نمیخوام اونجا بخوابم هر چقدر پرسیدیم چرا نگفت تا این که موقع برگشتن من دوباره رفتم خونه مامان بزرگم و با سعید خوابیدیم سعید یه سری اس ام اس بهم نشون داد که متوجه شدم بله دیشب که من نبودم اینا کارشون بالا گرفته مریم خانوم بالا خره عاشق سعید شده بود چون تو اس گفته بودم میخوام بغلت کنم بغلم کنی و از این حرفای عاشقانه شب مریم دوباره اس داد ولی سعید نمیخواست جواب بده من گفتم جواب بده ولی نه به اون صمیمیت نشون بده حوصله نداری آقا خلاصه نگو اینا همدیگه رو بغل کرده بودنو منم از همه چی خبر داشتم تا من سعید راضی کردم کشید عقبو مریم ناراحت شدو رفت پیش رونپزشکو اینچیزا تا حالش خوب شد و کلا از این فاز اومد بیرون منم کونم سوخته بود چرا با سعید اینکارارو کرده من که 7 ساله همه کاراشو انجام میدم چرا به اون پا داده بود تا این که سعید اینا برگشتن بندرعباس خونشون و طی یه جریانی مجبور شدم به مریم گفتم که من از قضیه خبر دارم ولی گفتم قایمکی خودم فهمیدم و نفهمید سعید به من گفته اول مریم انکار کرد منم گفتم زنعمو من بچه نیستم که میای از اتاق لباس بر میداری میری پیش سعید عوض میکنی اینقدر گفتم تا تسلیم شد حتی سعید بهم زنگ زد گفت که سینه های85 مریمو گرفتم دستم واز لاش بوس میکردم و مریمم حشری شده بود هی کسشو میمالیدو میگفت سعید دوست دارم خلاصه وقتی مریم فهمید من از همه چی خبر دارم یهو فشارش افتاد قش کرد افتاد زمین منم بدو بدو رفتم سمتش بغلش کردم چندتا سیلی بهش زدم آب قند دادم خورد حالش سرجاش اومد بعد گفت خب حالا چی میخوای گفتم من میسوزم از این که با سعید اینکارارو کردی گفت خب که چی گفتم منم میخوام اونم گفت گمشو من یه بار همچین غلطی کردم بسمه دیگ امکان نداره منم گفتم آبروتو میبرم گفت هر غلطی میکنی بکن رفتم پایین عصبانب بودم دیدم اس داد یه لحظه بیا بالا رفتم دیدم داره گریه میکنه دلم سوخت رفتم کنارش نشستم بغلش کردم اشکاشو پا کردم بعد از لپش یه بوس کوچولو کردم تا این که حالش خوب شد و عموم از سرکار اومد و من رفتم پایین نصف شب دوباره شروع کرد اس بازی با من تا دو سه شب بالاخره مخشو زدم فرداش عموم که رفت سرکار چون شب میومد راحت رفتم خونشون گفت همش تقصیر سعید بودو اون مجبورم کرد من اونو دوست داشتم ولی اون سواستفاده کرد منم الکی گفتم میدونم بابا عیب نداره کاریه که شده حالا همش منم اخر شب زنگ میزدم به سعید آمار میدادم که چی کارا کردیم اون روز دخترش مهد کودک بود منم بغلش کردمو دیدم اصلا حال نداره یهو لبامو رو لباش قفل کردم همینطوری که لباش میخوردم داشتم کمرشم میمالیدم که یهو ازم جدا شد گفت از جلوتر نروها گفتم چشم دوباره بغلش کردم زبونمو کردم تو دهنش و چرخوندم دیدم اونم حشری شده داره لبام گاز میگیره مانتویی که پوشیده بود رو در آوردم با تاب بود اخم کرد گفتم کار ندارم میخوام محکم تر بغلت کنم بعد تف کردم زیر گلوش و آب دهنم لیز خورد رفت پایین لای سینه هاش منم انگشت اشارمو بردم لاش و کشیدم بالا بعد شروع کردم زیر گردنشو خوردم همونجوری که رو مبل نشسته بودیم هی دستمو پشت کمرش میزدم مو میمالیدم که یهو دیدم آیفونشود صداش در اومد خواهرش بود که دختر مریمو از مهد آورده بود زود لباس پوشید رفت بچشو گرفت اومد بعد به من گفت بسه دیگه منم تو کونم عروسی بود که بالاخره داره انجام میشه دخترش که رفت تو اتاق لباس عوض کنه به زنعموم کیرمو نشون دادم که داره منفجر میشه اومد لبامو بوسید و دستشو رو از شلوار رو کیرم کشید بسته گمشو منم رفتم دستشویی خودمو خالی کردم و رفتم چند دقیقه پایین پیش مامانو بابابزرگ نشستم و رفتم خونه فرداش دوباره رفتم خونه مامان بزرگم یه ساعت نشستم و دوباره رفتم بالا تو راه پله یه یالله گفتم گفت وایسا نیا چشاتو ببند بیام از اتاق لباس بردارم منم مثلا چشامو بستم ولی دیدش زدم با یه تاب بود که سینه هاش خیلی بیرون بودو معلوم بود با یه شلوارک توسی که کونش داش پارش میکرد رفت یه مانتوی کوتاه پوشید اومد رفتم نشستم رو مبل رفت چایی آورد وقتی خم شد که چایی رو بزاره رو عسلی از بالای مانتوش که دکمه هاشو نبسته بود سینه هاشو دید زدم دیدم اونم داره منو نگاه میکنه منم خندم گرفت گفت زهر مار چیه انگار تو عمرش ندیده منم گفتم جنس با جنس فرق میکنه بعد نشست مبل رو به رویی و با هم داشتیم حرف میزدیم گفت بدجوری هوس قلیون کردم منو رفتم قلیونمو که پایین خونه مامان بزرگم جا گذاشته بودم آوردم بلا چاق کردم و کشیدیم خیلی باحال میکشید بعد که سرش گیج رفت خودشو الکی زد به سر گیجه منم میدونستم الکیه ولی فرصتو از دست ندادم دستمو گذاشتم دور کمرش و خودمو تکیه گاهش کردم بعد اونم همونجوری موند قلیونو که داشتم میکشیدم یه دونه عمیق کشیدم و یهو لبامو بردم سمت سورتش وفوت کردم سمت صورتش اونم گفت اووه چه خنک بود حال داد منم یکی دیگه همونجوری کشیدم . این دفعه لبامو گذاشتم رو لباش و فوت کردم تو خیلی باحال شد هو از لای لبامون هم از دماغامون دود میومد بیرون بعد دیگه قلیونو گذاشتم کنار خوابوندمش زمین اینم بگم دخترش تو اتاق خواب بودش بعد با دستم از زیر مانتو بازوها شو محکم گرفته بودمو میمالیدم اونم زانشو رسون به کیرم و مالوند بهش بعد لبامو جدا کردم کل صورتشو بوس کردمو زبون زدم خیلی خوشش اومده بود دستامو آوردم از رو تابش سینه هاشو مالیدم فهمیدم کرست نپوشیده سر سینشو از رو تاب گرفتم فشار دادم ضربانم رفته بود رو هزار اونم همین طور شده بود شالشو کشیدم کنار دستم کشیدم رو موهاشو دوباره لب گرفتم ازش دستمو از زیر تاب رسوندم به سینه هاش سردی دستام که خورد به سینه هاش یهو گفت اییی منم که اون کار بیشتر حشریم کرد مانتوشو سریع در آوردم بعد بندای تابشو کشیدم آوردم گذاشتم رو بازوش اونم تمام این مدت زل زده بود تو چشام بعد سینه هاشو از زیر تاب کشیدم بیرون وایییییییی نمسدونی چقدر بدن سفیدی داره خیلی پستونش خوشگل بود با سر قهوه ای کم رنگش دیونم کرد اول یکم با دستم مالیدمو دوباره لبای شیرینشو خوردم بعد اومدم زبونمو گذاشتم رو سینه چپش یکی از دستامم گذاشتم رو اونیکی سینه اش و مالیدم تند تند داشتم میخوردمش میک میزدم خیلی حال میداد دلم میخواست همشو جا بدم تو دهنم اونم نفساش عمیق شده بود سرمو فشار میداد به سینه هاش که بیشتر حال میکردم رفتم سراغ اونیکی سینه اش دستمو گذاشتم از روی شلوارک رو کسش که دیدم شلوارکش خیسه گفتم آبت که نیومده گفت نه بابا زوده فعلا بعد رفتم پایین تر شکمشو لیس زدم وقتی رسیدم به نافش زبونمو کردم توش هی میک زدم دورشو لیس میزدم اونم قلقلکش میومدو میخندید تو همون حالت دستامو گذاشتم دو طرف شلوارکش تا زیر کسش کشیدم پایین دیدم شرتم نپوشیده آقا نمیدونی چه کس تمیزی بود پرسیدم چقدر تمیزه گفت امروز رفتم حموم موهاشو زدم حشرم زد بالا واسه همین شرت کرست نپوشیدم منم یهو کل شلوارکشو در آوردم افتادم به جونش اول یه لیس زدم روش یهو گفت آه ه ه ه آه منم گفتم جون با دوتا انگشتش لاشو باز کرد با اون یکی دستش سرمو فشار داد به کسش اول دماغم خورد به کسش منم سرمو کشیدم بالا و زبونو کردم تو کس صورتیش خیلی خوش مزه بود زبونمو میکردم توش راستش من خودم چیزی بلد نبود تا این حد اما به لطف داستانا و فیلمایی که دیده بودم یه چیزیای بلد شده بودم خلاصه هی زبون میزدم دستمو بردم بالای کسشو هی مالیدم دیدم پاهاشو جمع کرد دور سرم و هی سرمو فشار داد به کسش محکم داشت آه میکشید منم دستمو گذاشتم رو دهنش که صدا نره پایین دیدم آبش داره میاد همچین با فشار اومد پاشید تو صورتو دهنم که خودم حال کردم اونم از شهوت اینقدر محکم دستمو گاز گرفت که نزدیک بود منم داد بزنم ولی خودمو نگه داشتم بعد یهو شل شد با حال ندار گفت خیلی حال داد مرسی تو نمیخوای لخت شی یه نگاه به خودم انداختم دیدم همونجوری موندم گفت خم شو سمت من خودم درش بیارم منم خم شدم دکمه های پیراهنمو باز کرد درش آورد یه دست کشید رو شلوارم که کیرم داشت پارش میکرد گفت خیلی خماره آره؟گفتم بدجوری شلوارمو در آورد شرتمو کشید پایین کیر منم مثل این که از زندون فرار کرده باشه پرید بیرون زنعموم گفت اوخ چه خوشگله گفتم میخوریش گفت نمیخورم ولی به خاطر این که آبمو آوردی میخورم یکمی کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدن منم آه اوهم در اومده بود دیدم زیاد خوشش نمیاد گفتم بسه نمیخواد پرسیدم تو کودومش بکنم کس یا کون گفت کسو حالا بکن درباره کون حرف میزنیم منم گفتم چشم یکم مالیدم در کسش از پشت با پاهاش فشارم داد یهو همه کیرم رفت تو گفتش آخ جر خوردم گفتم خودت کردی اونم گفت تو لفتش میدی الان یا بچه بلند میشه یا اون دوتا یکیشون میاد بالا یا عموت از سرکار میاد شروع کردم جلو عقب کردن خیلی حال میداد همین الانم شق شده داخلش خیلی گرم بود هی در می آوردم میکردم تو یادم رفت بگم چون شک داشتم که همچین اتفاقی بیوفته قایمکی اسپری تاخیری عمومو رفته بودم دستشویی زده بودم به کیرم حدودا ده دقیقه جلو عقب کردم بعد خسته شدم اونم فهمید گفت بزار خودم بشینم روش گفتم باشه خوبه من دراز کشیدم زمین اونم اومد رو به من نشست رو کیرم همش تا خایه رفت تو کسش خم شد سمت من و شروع کرد بالا پایین شدن منم با سینه هاش بازی میکردم میخوردم و میمالیدم بعد سه چهار دقیقه اونم خسته شد گفتم حالت سگی بگیر بزارم تو کونت گفت نه گفتم معلومه کونت بزرگه چیزیت نمیشه عموم از خجالتش در اومده خندیدو گفت دیوونه گفتم جوووووون حالت چهار دستو پاشد رفتم یه کرم آوردم که خارجی بود چون عموم بازاریاب لوازم آرایشی بود چیزای جالبی تو خونشون پیدا میشد کرم آوردم مالیدم تو سوراخ کونشو انگشت کردم یه تفم انداختم رو کیر خودم گفتم حاظر باش رفتم سرشو گذاشتم روش چندبار جلو عقب رفتم سر کیرمو زدم به سوراخ کونش آخرین بار یهو فشارو بیشتر کردم رفت تو مریم گفت اوهههه اییییههه نفسای عمیق کشید بعد همشو کردم تو اوخ وقتی رونام چسبیدن به کپلای کونش خیلی حال کردم دوست داشتم فقط فشار بدم عقب نکشم محکم چسبیده بودم بهشو تو حال حول بودم که گفت آیییییییی بکش عقب خو منم شروع کردم به تامبه زدن دوتا طرفشو گرفته بودمو هی میکوبیدمش به خودم بعد چند دقیقه دستمو بردم چوچولشو مالیدم اونم دستشو خیس کرد زد به کسش منم بیشتر مالیدم یواش یواش حس کردم داره آبم میاد یه بالشت گذاشتم زیر سرش گفتم سرتو بزار روش اونم گذاشتم منم خم شدم سینه هاشو گرفتم یهو دید که سرعتمو زیاد کردم صداش در اومد نیما جون من آروم آوه آرومتر ولی چون آب من داشت میومد حالیم نبود دیدم صداش بلند شد سرشو فشار دادم به بالشت خودم محکم سینه هاشو گرفتم سرمو گذاشتم رو کمرش یه بار کیرمو کشیدم بیرون محکم زدم تو کونش و تا تو نستم فشار دادم که آبم با فشار زیاد از کمرم و کیرک خارج شد پرید تو کونش مریم شروع کرد ناله کردن آی چه داغه سوختم وایی بسه چرا تموم نمیشه وایی منم آروم آروم ناله میکردم دلم نمیخواست از اون حالت خارج بشم دوباره کشیدم عقب محکم زدم تو مریم گفت اوخ خیلی حال میداد وقتی بیشتر به خودم فشارش میدادم یکم همونجوری موندم انگار که خوابم برد مریم اوم غلت بزنه منو بکشه کنار ولی من چون محکم بهش چسبیده بودم همون جوری رفتم زیرش او اومد روم گفت ولم کن دیوونه کشتی منو دستامو از رو سینش برداشت از رو کیرم بلند شد گفت آی ساعت شیش بود عموم یکی دوساعت دیگه میرسید خونه بلند شد با شرتش کیر منو تمیز کرد کون خودشم تمیز کرد رفت دستشویی بعدم ده دقیقه ای رفت حموم اومد وقتی اومد من دیگه لباسلمو پوشیده بودم نشسته بودم رو مبل تا اون بیاد چایی دم کردم رفتم دوتا لیوان ریختم وقتی از حموم در اومد گفت آی الان میچسبه اومد نشست کنارم چایی رو که خوردیم من دوباره از بوی صابون لوسینش مست شدم سرمو بردم سمت سینش که گفت بیا پسرم شیرتو بخور سینشو در آورد همین جوری که میخوردم اونم لبخند زده بود با دستام میمالیدمش که یهو صدای آیفون در اومد سریع خودمونو جمعو جور کردیم رفتم یه قلیون دیگه چاق کردم آوردم منو زنعمومو عموم کشیدیم تمام اون مدت به هم زل زده بودیم قایمکی و اون هی به کیرم اشاره میکرد میگفت جمعش کن شخ شده عموت نفهمه شب شد رفتم خونه تا صبح اس بازی کردیم که مریم گفت عموت بیدار شد بر سرکار منم گفتم بخواب بعدا همدیگه رو میبینیم اونم گفت خیلی دوست دارم عشقم از اون به بعد چند بار دیگه با هم بودیم …

سکس با شوهرخواهرم سلام اسمم رویا هست 22 سالمه ساکن شیراز .من دوتا خواهر دارم یکی کوچکتر از خودم و دیگری از من بزرگتره و 25 سالشه این داستان به تازگی واسم اتفاق افتاد راستش خواهر من مدتی میشه که با یه پسر خوشتیپ به اسم بهنام ازدواج کرده که 26سالشه من و خواهرم تقریبا از بچگی به علت اختلاف سنی کمی که داریم خیلی با هم راحتیم و همه چی واسه هم میگیم من توی خانواده که خیلی هم مذهبی نیست یعنی معمولی به دنیا اومدم اما خودم تقریبا آدم مقیدی هستم یعنی اهل نماز و روزه بریم سر اصل داستان من خیلی دخترحشری هستم پوست یکم سبزه دارم قدم هم 170هست. قضیه از جایی شروع شد که من متوجه نگاههای گاه و بیگاه بهنام رو خودم میشدم ولی زیاد توجه نمیکردم و واسم مهم نبود تا این که بعد از یه مدت یه روز که خونه خواهرم شیوا بودیم خواهرم رفته بود حمام و من و بهنام تنها پای تلوزیون بودیم که دیدم بهنام پاشداومد کنارمن نشست و بهم گفت یه سوال بپرسم راستش رو میگی من یکم جا خوردم ولی از روی کنجکاوی گفتم بپرس گفت نظرت درباره من چیه من گفت یعنی چی گفت میخوام بدونم درباره من چی فکرمیکنی منم گفتم خوب پسرخوب و خوشتیپی هستی و واقعا لیاقت شیوا رو داری گفت نه منظورم اینه که تو از من خوشت میاد من که خیلی جاخورده بودم گفتم خوب تو شوهرخواهرمی و من به چشم خواهر شوهر آره ازت خوشم میاد یکم بهم نزدیکترشد گفت اگه من به جای شیوا اومده بودم خواستگاری تو قبول میکردی؟من دیگه رنگم پریده بود و قلبم تند تند میزد یکم ازش فاصله گرفتم و گفتم بهنام بس کن اینا چه حرفیه گفت یه چیزی تو دلم هست که میخوام بهت بگم ولی میترسم درباره ام فکر بدی بکنی یه آهی از ته دلش کشید گفتم خوب چیه بهم بگو آخه یه جوری گفت که دلم یه جوری شد انگار دلم سوخت گفت قول میدی به کسی چیزی نگی گفتم باشه.بهم گفت راستش شیوا خیلی گرم نیست و من پسر واقعا گرمی هستم نمیتونه نیازهای منو ارضا کنه از طرفی من تورو خیلی دوست دارم حتی از شیوا هم بیشتر راستش خیلی شکه شدم زبونم بنداومد انتظار هر حرفی رو داشتم جزاین کاملا لال شده بودم اوم سکوت کرد سکوت بدی اتاق رو گرفته بود پاشدم برم تو آشپزخونه که دستم رو گرفت گفت نرو گفتم ولم کن گفت توقول دادی گفتم نترس سرقولم هستم ولم کرد ورفتم خواهرم هم از حموم اومد بیرون منم ازشون خداحافظی کردم و رفتمولی همش تو فکرحرفای بهنام بودم خیلی ذهنم رو مشغول خودش کرده بود از طرفی هم من چون دخترگرمی بودم خیلی احساس نیازمیکردم از بهنامهم بدم نمیومد ولی آخه من اهل نماز و روزه بودم چطور میتونستم به رابطه بایه پسرفکرکنم خیلی ذهنم مشغول بودیه ماه گذشت و من باز خونه خواهرم بودم بازم همش نگاه بهنام رو من بود شب شد وخوابیدیم نصف شب بود که احساس کردم یه چیزی کنارمه خیلی ترسیدم که نکنه جن باشه میخواستم جیغ بزنم که یه دست جلو دهنم رو گرفت بله بهنام بود همین جورکه جلو دهنم رو گرفته بود گفت ساکت باش باهات کاری ندارم درضمن شیوا قرص خواب خورده چون سرش درد میکرده و خوابه خوابه خیلی ترسیدم که میخواد چیکارکنه کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش موهام و همش میگفت خیلی دوستت دارم توخیلی اندام خوشکلی داری و خیلی خوشکلی و من رو دیوونه کردی دیگه طاقت ندارم و از این حرفا منم همش داشتم زور میزدم که یه جوری فرارکنم ولی اون مرد بود و قلدر کم کم دستش رو گذاشت رو سینه هام منم که دیگه خسته شده بودم کارزیادی نمیتونستم بکنم بهش التماس میکردم و گریه که اینکار گناهه و توروخدا و از این حرفا که دلش به حالم سوخت و ولم کرد ولی گفت نبایدبه کسی چیزی بگم وگرنه آبروم رو میبره صبح زود ازاونجا رفتم از بهنام بدم اومده بود خیلی هم زیاد بعد یه مدت با خواهرم تنها شدم و همه قضیه رو بهش گفتم ولی گفتم به بهنام چیزی نگو ولی چندروز بعد بهنام باتوپ پر زنگ زد بهم که خیلی نامردی چرا اینکارو با من کردی و ازاین حرفا منم گفتم نامرد تویی که شبونه اومدی سراغ من و اون قطع کرد و من دیگه خونشون نرفتم. چندماه بعد بعدفهمیدم که خواهرم بارداره و همه خوشحال بودیم یه روز خواهرم بهم زنگ زد که بیا خونه ما من تنهام و بهنام خونه نیست وقتی رفتم اونجا برام شربت آورد آخه خیلی هوا گرم بود بعد اومدنشست و گفت میخوام راحجع به حرفاییکه درباره بهنام زدی باهات صحبت کنم گفتم حوصله ندارم ولی اون اصرار کرد وگفت راستش من زیاد نمیتونم بهنام روارضا کنم اونم به خاطر همین به تو اون حرفا رو زده و گفت من اولش که بهم قضیه رو گفتی خیلی از دستش عصبی شدم ولی بعددیدم حق با اونه خوب نیازداره و باز خوبه که اومده سراغ تو و نرفته سراغ جنده های خیابونی تو هم که دخترگرمی هستی و تواین سن نیاز داری منم این مدتی که بارداربودم نتونستم به بهنام برسم بیا و با بهنام باش و باهم هرکارکه دوست دارید بکنید من جا خوردم و گفتم دیوونه شدی ولی اون کوتاه نیومد گفتم اینکار گناهه گفت اینکه تو و اون تحت فشار باشید گناه نیست؟ شماها گناه ندارید بالاخره با صد بدبختی یکم نرم شدم گفتم که من خیلی بااین خواهرم راحتم و بهش اعتماد دارم و رو حرفش حرف نمیزنم اما گفتم به این زودی نه یکم به زمان نیاز دارم…. گذشت تا خواهرم وقت زایمانش شد و رفت بیمارستان تا زایمان کنه وقتی رفتم بیمارستان قبل از زایمانش بود که بهم گفت حالا وقتشه گفتم چی گفت همون قضیه که بهت گفتم گفتم نه من اینکارو نمیکنم ولی اون بلدبود چطور راضیم کنه بهم گفت که بهنام خونه تنهاست بهش میگم که تو داری میری تابراش غذا درست کنی وقتی رفتی اونجا اون حتما خودش شروع میکنه من با کلی ترس رفتم خونه پیش بهنام وقتی رفتم تو زیاد تحویلم نگرفت سراینکه لو داده بودمش هنوز ناراحت بود رفت نشست پای تلوزیون ومن رفتم آشپزخونهمشغول بودم که یهو دیدم از پشت چسبید بهم و گفت تلافی کاری که کردی رو حالا سرت درمیارم منم الکی یکم زور زدم که یعنی نمی خوام و اینا بعد بغلم کرد و بردم توی اتاق خواب و به زور شروع کرد لباسام رو درآوردن دلهره زیادی داشتم از طرفی هم دلم میخواست اون کیری که میره تو کس خواهرم رو ببینم مانتوم رو درآورد زیرش یه تاپ تنم بود با یه شلوار دکمه ای همش بوسم میکرد و قربون صدقه ام میرفت و میخواست لب بگیره ازم اما من نمیگذاشتم ولی همش الکی بود خودم خیلی دلم میخواست… حشرم زده بودبالا انداختم روتخت و تاپ و شلوارم رو هم درآورد وقتی سوتینم رو درآورد و چشمش افتاد به سینه های کوچولوم چشماش گرد شد آب از دهنش راه افتاده بود و چشماش برق میزد یهو چشمم افتاد به کیرش که از زیر شلوار باد کرده بود دیگه طاقت نیاوردم گرفتمش و کشیدمش رو تخت و شروع کردم بوسش کردن و از لب گرفتن حالا تاچنددقیق قبل داشت به زور بوسم میکرد و نمیگذاشتم اونم تعجب کرده بود ولی من دیگه چیزی حالیم نبود اون کیر باد کرده دلم رو برده بود بدجوری ازهم لب میگرفیتم جوری که لبامون بادکرده بود به خودم شلوارش و درآوردم و کشیدمش رو خودم همش میگفت کیرم توکست منم میگفتم جوووووووووووون بیا بخور مال خودته دستش رو کرد توشرتم و دید که بله کسم حسابی خیس شده از شهوت و کسم رو خیلی خوب میمالید بعد شرتم رو درآورد و کسم رو که دید که یه نخ مو هم نداشت و باد کرده بود کس کوچولوم رو کرد تو دهنش و محکم میخوردش من که دیگه دیوونه شده بودم و فقط آه و ناله میکرده که بخور این کس منو بخور مال خودته بخورش عشقم بخور کیرکلفت… وای دیگه نا نداشتم از شهوت و لذت خیلی لذتش زیاد بود همین جور که داشت میخورد دیدم همه بدنم داغ شده و دارم میلرزم آره خیلی عجیبی بود یه حالتی که هیچوقت نداشته بودم با جیغ بلند برای اولین بار تو عمرم ارضا شدم وهمه آبم ریخت توصورتش اونم با خوشحلی و لذت همه آبم رو خورد بعدازیکم که حالم جااومد گفت نوبت توهه کیرش رو در آورد خیلی کیرخوشکلی داشت داددستم و گفت بخورش گفتم به چشم سرکیرش رو کردم تو دهنم یکم باهاش بازی کردم که خیلی بهش حال میداد یهو سرم رو گرفت و کیرش رو تا ته کرد تو دهنم داشتم خفه میشدم ولی خیلی لذت داشت هم واسه من هم بهنام جونم منم دیگه داغ داغ شده بودم و تند تند کیرش رو براش میخوردم و اونم میگفت بخورش عشقم بخورش تا ته بکن تو حلقت کیرم تو کست کس کوچولوی من خوشکل من قروب اون کس آبدارت برم من کلی براش خوردم و کیرش رو در آورد و گفت حالاوقت اصل کاریه ترسیدم گفتم چیکارمیخوای بکنی خ.ابید روم گفتم نکن دیوونه من کسم بسته است پرده دارم گفت نترس خوشکلم میخوام بذارم روی کست لای پاهای نرم و خوشکلت خیالم راحت شد گفتم بیا بذار مال خودته کیرکلفت گرمی کیرش رو روی کسم احساس میکردم نمیدونید چه حالی میداد تا یه کیر روی کس شما مالیده نشه نمیدونید چی میگم لذتش اونقدر زیادبودکه میخواستم کیرش رو بگیرم و بکنم تو کسم کیرش رو گذاشت روی کسم و لای پاهام بالا و پایینش میکرد و همش میگفت آخ کی میشه این کیر بره تواین کس قربون کس خوشکلت برم منم که دیگه مست کیرش شده بودم میگفتم آخ گفتی کی میشه بره توش کاش زودتر یه خری پیدامیشد منو میگرفت کسم رو پاره میکرد تا مزه کیر تورو کسک بچشه قربون اون کیرکلفت خوشکلت برم نفسم دستم رو انداخته بودم تو موهای سینه اش که مثل ابریشم بود و میمالیدم اونم همینجورکه کیرش رو بالا و پایین میکرد سینه هام رو میخورد ومیگفت این سینه ها تا حالا کجا بودن این سینه های مرمری و خوشکل گفتم کیرت توکسم اگه میدونستم اینقدر سکس باتوحال میده خیلی زودتر ازاینا پستونام رو بهت داده بودم و باهات حال میکردم من چمیدونستم سکس باتواینقدرباحاله من همش میترسیدم گفت ولش کن الان از کیرم لذت ببر وای وقتی پستونام تودهنش بود و گرمی زبونش رو روی سر پستونام حس میکردم انگاربهشت رو بهم داده بودن… خیلی بهم حال میدادوقتی سینه هام رومیخورد ازطرفی چون شوهرخواهرم بودم خیالم ازش راحت بودکه دهنش قرصه و ممکن نیست روزی آبروم رو ببره واسه همین خیلی جلوش راحت بودم و همه چی میگفتم و خیلی بیشتر بهم حال میداد تا بخوام بایکی دیگه اینکارو بکنم سینه هام رو که میخورد میگفتم محکم تر و هرچی اون محکم تر میخورد من بیشتر لذت میبردم.بهم گفت بلندشو برگرد گفتم واسه چی گفت برگرد تو منم گفتم چشم کیرکلفتم رفت از تو کشوی میزش یه کرم آورد و مالید به کیرش گفتم کرم واسه چی گفت کس رو که نمیشه کرد حیف نیست کونت بدون کیر بمونه گفتم نه بهنام شنیدم خیلی درد داره گفت شنیدن کی بود مانند دیدن گفت من کارم رو بلدم اگه تو نترسی من یواش یواش راهش رو باز میکنم یکم دردت میاد اولش ولی اگه نترسی و تکون نخوری لذتی داره که از کس دادن واست بهتره منم که تو اوج شهوت بودم قبول کردم کیرش رو که حسابی چرب بود گذاشت دم سوراخ کونم یواش یواش فشارمیدادیکم دردداشت و میسوخت خیلی میترسیدم گفت هیچکارنکن تاجا بازکنه یکم همونجوری کله کیرش رو تو کونم نگه داشت تا جابازکرد و باز یکم دیگه اش رو کرد تو کم کم دیدم همه کیر کلفتش توکونمه و دیگه هیچ دردی ندارم یواش یواش شروع کرد جلو عقب کردن دیگه درد نداشتم و یه لذت خاصی داشت کیرش که تا ته میرفت تو کونم میخورد به یه جایی که خیلی لذتش رو بیشتر میکرد همینجور کسم از شهوت خیس بود اونم کیرش تو کونم بود و با یه دست داشت کسم رو میمالید خیلی حال میداد هرچی بگم کم گفتم کیرش رو تند تند جلو عقب میکرد منم ازشدت حالی که میبردم ناله میکردم و میگفتم بکن تا ته بکن توش جرم بده همینجورکه یه دستش رو کسم بود و داشت باکیرش به کونم حال میداد یه دستش روی پستونام بود و میمالیدشون خیلی لذت داشت همش میگفت این کس و کون مال کیه میگفتم مال شوهرخواهر عزیزم ماله توهه کیرکلفت بکن جرم بده بکن بکنم آه ه ه ه ه گفت داره آبم میاد چیکارکنم گفتم نریزی توش حامله بشم گفت دیوونه تو کون که آدم حامله نمیشه و آبش رو ریخت توکونم یهو احساس کردم داخل کونم داغ داغ شد خیلی حس باحالی بود تو همون حال منم ارضا شدم برای بار دوم و افتادم رو تخت کیرش هنوز تو کونم بود تمام بدنم آروم شد وقتی آبش روریخت تو کونم سبک سبک شدم انگار میخواستم پرواز کنم همونجور روی هم خوابمون برد بعدنیم ساعت بیدارشدیم و باهم رفتیم حموم توی حموم هم باز باهم خیلی حال کردیم و خیلی بهم حال داد واقعا بهترین سکس عمرم رو با شوهرخواهر عزیزم داشتم اینو کاملا جدی میگم تا جای من نباشید نمیفهمید چی میگم.از اون به بعد هروقت خواهرم پریود بود من میرفتم و شبا که خواهرم خواب بود با بهنام کیرکلفت سکس میکردم و قرار شد هروقت شوهرکردم و کسم پاره شد تقدیم کنم اون کس باحال خودم رو به کیر آقا بهنام کیرکلفت بااون کیرش که قربونش برم من.تازه داریم برنامه میریزیم که اگه بشه منو شیوا خواهرم با بهنام سه تایی یه بار جور کنیم سکس کنیم.درضمن خواهرم بهم گفت چون بهنام بود اجازه دادم اینکارو بکنی وگرنه اگه هرکی دیگه بود نمیگذاشتم چون پسرا خیلی نامردن وقتی باهاشون دوست میشی فقط به فکر خودشونن اول قول ازدواج میدن بعد که کردنت میذارن میرن و میگن اگه حرف بزنی آبروت رو میبرم تازه اگه از آدم فیلم بگیرن که بدتر ولی بهنام جون شوهرخواهرمه و خیالم ازش راحته واسه همینم بهش کس دادم و باهاش حال کردم وگرنه باهیچکس دیگه حاظر نیستم اینکارو بکنم. بهتون پیشنهادمیکنم اگه مثل من موقعیتش واستون پیش اومد و شوهر خواهری مثل شوهرخواهر من داشتید از کیرش بی نصیب نمونید که واقعا لذتش زیاده واسه من که اینطور بود…. نوشته: رویا

کجایی ببینی خواهرت زیر کیرمه سلام. من از بچگی تو فکر یکی از دخترای فامیل بودم دختر خیلی ناز و خوشکلی بود گذشت و گذشت تا اون رسید به کلاس دوم دبیرستان منم پیش دانشگاهی بودم بالاخره بعد از چندین سال تونسم از نزدیک زیارتش کنم وای که تو ای مدت چقد خوشکل شده بود قد بلند صورت سفیید دستا همه سفید سینه متوسط و مرتب کون گرد و کمر باریک قیاقه هم که ماشالا انگار عروسک اصلا ازخوشکلی دومی نداشت خیلی بدجور به دلم نشسته بود اما هیچ راهی واسه نزدیکی بهش نداشتم هر وقتم میدیدمش نمیدونم چم میشد چنان جذبه ای به خودم میگرفتم دختره جفت میکرد تو دلم به خودم گفتم خاک برسرت ماهان خب این چه کاریه دیگه چرا اخم میکنی بهش خب میترسه دیگه دفع بعد که دیدمش خیلی خوش برخورد بودم لبخند زدم حالشو پرسیدم و خلاصه حسابی باهاش گرم گرفتم خخخخخ اینبار اون از خجالت اب شد و فرار کرد بازم رفتم سراغش بازم همونجوری پیش میرفت یا رومون نمیشد یا هزار تا چشم خیره بودن بهمون که نمیشد کاری کنی واقعا کلافه بودم خیلی دوسش داشتم و میخاسم هرجوری که شده بهش برسم. روزا گذشت و من همش تو فکر اون بودم و دنبال یه راه چاره که چجوری به عشقم برسم که دیدم ابجیم داره به یکی اس میده گفتم کیه گفت مهتا هس منو میگی چشام چارتا شد تو کونم عروسی بود یواشکی شمارشو برداشتم و بهش از طرف خواهرم اس دادم و گفتم من ماهانم شارژ خواهرم تموم شده به گوشی من اس بده خلاصه اونشب چیزی نگفت من خوشحال از اینکه بالاخره شمارشو گرفتم فردا شبش شد و من نمیدونسم امشب اس بدم ندم اصن به چه بهونه ای و اینا که خودش اس داد و سلام اقا ماهان… اصن بند دلم پاره شد گفتم جون اقا ماهان… مدتی مشغول مخ زنی بودم که بهم گفت فردا شب میایم خونتون منو میگی صد بار با سر رفتم تو دیوار از خوشحالی فردا شبش اومدن خواهرش تازه بچه دار شده بود منم که میخاسم بهونه داشته باشم و باهاش حرف بزنم بچه رو بغل کردمو رفتم پیشش نشستم داشتیم با هم حرف میزدیم که یهو مامانم صدام زد ماهان بیا سفره رو پهن کن گفتم ای ریدم تو شانس اومدم که بچه رو بدم مهتا دیدم خواهرش چارچشمی حواسش به منه گفتم چرا ایجوری نگاه میکنی گفت میخام حواسم باشه دستت یهو جاییش نره منم که اصلا تا اون موقع تو ای باغا نبودم هنوز تو خوشحالی دوس شدن باهاش بودم و خیلی دوسش داشتم ولی با ای حرفش خیلی بدم اومد و گفتم حتما تلافی میکنم شام خوردیم و اونا رفتن… چند روز بعد باهاش قرار گذاشتم رفتیم بیرون خیلی خجالت میکشیدیم دوتامون یهویی بهش گفتم میزاری ببوسمت یهو انگار اونایی که برق میگیرتشون چشش چارتا شد اخم کرد منم یه نگاش کردم و لبخند زدم گفت باشه بابا بچه که زدن نداره یهو لپاش گل انداخت یه خنده ای زد گفت باشه منم گفتم جوووووون و بوسیدمشو رفتم…. چند شب بعدش گفت بابا مامانم میخان برن عروسی اجازه میدی منم برم گفتم نه بابا کجا میری بمون تا منم بیام باهم عروسی بگیریم اولش فکر کرد شوخی میکنم چندباری بهش اصرار کردمو قبول کرد که نره عروسی شب شده اونا رفتن و مهتا خانوم ما زنگ زد گفت ماهان جووونم بدو بیا که همه رفتن خودم تنهام گفتم اومدم عزیزم وارد خونشون که شدم فوری پرید بغلمو یه بوسی از لبام کرد و منم همونجوری بغلش کردم و اوردمش رو مبل نشوندمش کلی ازش لب گرفتم اما اصلا تو فاز سکس نبودم علاقم بهش اصلا اجازه نمیداد اما ظاهرا مهتا خانوم خیلی حشری بود از چشاش معلوم بود رفت تو اشپزخونه که واسم شربت درس کنه یهویی یادم به خواهرش افتاد و حرف اونشبش گفتم دارم برات رفتم پیشش از پشت بغلش کردم حسابی فشارش میدادمش لپاشو میبوسیدم قربون صدقش میرفتم میرفتم پشت گوشش نفس نفس میزدم گردنشو میلیسیدم حسابی کیف میکرد میگفت اووووم ماهان جونم بلم کن بغل میخام اوردم انداختمش رو مبل و افتادم روش و شروع کردیم به لب گرفتن یواش یواش رفتم سراغ سینه هاش وای چقد سفت و باحال بودن سینه هاش گرد و پرتقالی بودن تقریبا سایز هفتاد لباسشو زدم بالا سوتینشو هم دادم بالا وای خدا چی می دیدم حتی تو فیلم سوپرم ایجور سینه هایی ندیده بودم دوتا سینه قلمبه صاف سفید سفید یه نوک کوچولو صورتی صورتی صورتی داغ داغ جوری که دستام میسوخت حسابی براش مالوندم بدجور داغ کرده بود میگفت بخورش ماهان جون هرکی دوس داری بخورشون شروع کردم لیسیدن وای چه مزه ای داشت ممه تازه سفید نوک صورتی به اون خوشمزگی هیچ کس تو عمرش نخورده تا حالا بدجورش حشریش کرده بودم داشتم میمکیدم که یهو چشمم به صورتش افتاد چشاشو بسته بود اروم که من نفهمم ناله میکرد لباش گاز میگرفت اهههه میکشید این صحنه رو که دیدم کیرم گفت دییینگ چنان شق کرد که نگو بازم ادامه دادم از سینش لیسیدم تا نافش دور نافش ادامه دادم اومدم پایین یواش یواش شلوارشم در اوردم و از نافش ادامه دادم تا بالالی کسش یهویی شرتشو در اوردم وای خدا چی می دیدم یه کس سفید سفید که از سفیدی دیگه قرمز میزد بدون حتی یه نخ مو صاف صاف بدون هیچ زدگی انگار فقط با چاقو یه خطی انداخته بودن لای پاش لبه های کسش صورتی مث ممه هاش وای بازش که کردم رنگ ولعاب کسش از هوش بردم دیگه بهش اجازه ندادم از اول تا اخرشو لیس زدم چوچولشو حسابی میمکیدم دادش رفته بود هوا حسابی خودشو خیس کرده بود که یهو منو سفت فشار داد و سرخ شد بعد یه نفس عمیقی کشید فهمیدم ارضا شده از روش بلند شدم جلوش وایسادم بهش اشاره کردم بیاد جلو اومد و دس کشید از رو شلوار رو کیرم سریع درش اورد و وایساد ساک زدن وای سرشو که کرد تو دهنش دنیا رو سرم خراب شد انگاری تو ابرا بودم حسابی برام ساک زد یهو دیدم ابم داره میاد ولی کاری نمیتونسم بکنم همشو خالی کردم تو دهنش خخخخخ بدش اومد دوباره خوابوندمش و افتادم به جون کسش بازم خوردم و رفتم سراغ سوراخ کونش زبون میکشیدم لای کون تمیزش وای نگو کون تپل روفرمی داشت که نگو زبون میزدم رو سوراخ کون جیغی میکشید که نگو بهش گفتم اجازه هس گفت بکن دیگه مردم یخورده انگشتش کردم جا باز کرد کیرمو گزاشتم لاش هرچی فشار میدادم فایده نداشت تنگ بود یه تفی انداختم و زور زدم یهو سرش رفت تو وای خدا چه جهنمی بود مغزم داشت میپخت دیدم از درد داره گریه میکنه صبر کردم تا جا باز کنه حالا شروع کردم به عقب جلو حسابی با کیر بیس سانتیم داشت حال میکرد و اه و ناله میکرد منم که تو ابرا بودم بازم یادم به خواهرش افتاد گفتم الان خواهرت کجاس ببینه زیر پام چه نفس نفس میزنی خوابوندمش و افتادم روش و بازم شروع کردم به زدن سرعتمو برده بودم بالا خیلی گرمم بود خیلی عرق میریختم از یه طرف پاهامم دیگه سست شده بودن دیگه نا نداشتم خیلی فاز بالایی داشت کونش کم کم دیگه داشت ابم میومد اما من عاشق این بودم که ابمو تو کون دخترا خالی کنم بخاطر همین چیزی بهش نگفتم که یهویی اون ارضا شد و منم پشت سرش روش ولو شدم ابمو خالی کردم توش یهویی گفت وای سوختم دوتامون از گرما و ارضا شدنمون دادمون رفت هوا بعد اروم روش خوابیدم ده دقیقه ای بعدش رفتیم حمام و اونجا هم حسابی حال کردیم و یه شامی خوردیم ساعت حدودای دوازده بود یهو یادمون به عروسی افتاد سریع لباسمو عوض کردم و فرار کردم یه ساعت بعدشم بابا مامانش برگشتن خونه بخیال اینکه دخترشون مشغول درس بوده واس امتحان فرداش… نوشته: لیمو

کردن خواهرزن پررو با سلام به همگی. خواهرزن من خیلی فضول بود همش تو زندگی ما دخالت میکرد هر کاری کردم نتونستم بهش بفهمونم که اینقد دخالت نکن تا اینکه بفکرم رسید واسه اینکه روشو کم کنم باهاش سکس کنم اندامش خیلی سکسی بود کونشم خوش فرمو سفید ولی از همه بهتر اون سینه های بزرگو سفتش بود که منو بیشتر وسوسه کرد .،. چند بار که میرفتم خونه مادر زنم باهاش شوخی زیاد میکردم کم کم حرفمو به اس ام اس سکسی کشوندم دیدم بدش نمیاد بعد مدتی تو شوخی بغلش میکردم میبوسیدمش اونم استقبال میکرد منتظر فرصت بودم… تا اینکه مادر زنم رفت مشهد زیارتو اون تو خونه تنها شد چند بار باهاش تماس گرفتم به شوخی گفتم بیام پیشت تنها نباشیو از این حرفا خاستم مزه دهنشو بفهمم دیدم کاملا راضیه سریع از شرکت مرخصی گرفتم رفتم پیشش دیدم ساپورت پوشیده کونش کاملا خودشو نشون میداد یه بلوز حلقه ای هم پوشیده بود وووووووااااای سینه هاش دیوونم میکرد الانم راست کردم واسش خلاصه رفتم تو یذره باهاش شوخی کردمو کم کم بغلش کردم نازش کردم اولش یذره لوس بازی در میاورد ولی همین که دستم رو سینه هاش رفت چشاش از شهوت پر شد بهش گفتم خیلی وقته تو کف سینه هاتم دارم واسش میمیرم اونم سینه هاشو داد جلو یعنی بخورش خابوندمش رو تخت شروع کردم به خوردن گردنشو سینه هاش داشت از هوش میرفت صداش بلند شده بود همش اسممو صدا میزد منم اینقد سینه هاشو خوردم که عقدم خالی بشه ساپورشو کشیدم پایین تموم شورتش خیس بود یذره با شکمش ور رفتم تا رسیدم به کوسش کاملا خیس بود سفیدو کوچیک پاهاشو دادم بالا زبونمو بردم رو کوسش میخوردم دستامم بردم نوک سینه هاشو گرفتم تا بیشتر حال کنه اینقد خوردم تا آبش اومدو حسابی بخودش لرزید بلند شدم شورتمو کشیدم پایین دستشو اورد کیرمو گرفت کرد تو دهنش اینقدر عالی میخورد که نزدیک بود آبم بیاد بزور خودمو کنترل میکردم حسابی سرشو میک میزد با بیضه هام بازی میکرد گفتم حسابی خیسش کن که میخاد کونتو جر بده با شیطنت میخندید منم با کونش بازی میکردمو انگشتمو میکردم تو کونش خیلی تنگ بود کیر منم خیلی کلفت شده بود خلا صه برگشتو منم از دهنش تف گرفتم زدم به کونش گفتم درد گرفت بگو بزور سرشو کردم تو که صداش بلند شد اااااایییییی گفتم درش بیارم گفت نه خوبه فقط اروم بکن کم کم فرستادمش تو دیگه کونش باز شده بود چند دقیقه تلمبه زدم داشت آبم میومد حسابی تندش کردم داشت رو تخت بالشو گاز میگرفت صداش تو خونه پیچیده بود با تموم وجود آبمو ریختم تو کونش افتادم روش نفس نفس میزدم برگشت منو ناز دادو واسم آب اورد گفتم ببخشید اذیت شدی گفت به حالش می ارزید تازه بازم میخام گفتم شیطون دیرم شده بذار واسه فردا که قبول نکرد گفت من حالیم نیست کیرتو میخامو دوباره شروع کرد به خوردن بعد اون روز چند بار دیگه سکس داشتیم تو جاهای مختلف تا اینکه پارسال ازدواج کردو رابطه ما تموم شد…راستی اینم بگم که هنوزم روش کم نشده……

کردن کون گلسا جونم سلام. سامان هستم 22 سالمه یه دختر دایی دارم به نام گلسا.7سال اختلاف سنی داریم.من متولد 70 هستم دختر داییم هم متولد 77.از بچگی خیلی بهم علاقه داشتیم.چون تنها فرزند داییم بود من همیشه باهاش رابطه صمیمی داشتم.از بچگی احساس می کردم یه حس عجیبی بهش دارم احساس می کردم گلسا هم یه جورایی به من علاقه داره اما همیشه می ترسیدم بهش بگم.اونم مثل من می ترسید از احساسش بگه.گلسا قد نسبتا بلندی داشت با اندامی زیبا ومانکنی.کونش همیشه از تو شلوار لی تنگی که میپوشید منو دیوونه وحشری می کرد.کلا زیاد پوشیده نبود تو خونه.خلاصه همیشه با انواع مختلف بهم ابراز احساسات می کردیم اما هیچکدوممون جرات بیانشو نداشتیم.هر بار که کامپیوترش خراب میشد به من میگفت اگه موبایل می خرید به من میگفت برنامه هاشو براش نصب کنم.بعضی وقتا که کلاس خصوصی می رفت زنگ میزد من می رفتم می بردمش بارهای بار با خیالش جلق می زدم…خلاصه گذشت تا اینکه….ما خونمون ولنجکه.خونه دایی ام هم اونجاست اما 2کوچه با خونه ما فرق داره.امسال تابستان یه شب که مهمون ما بودند اتاقم نشسته بودم داشتم آهنگ دانلود میکردم دختر داییم هم اومد اتاقم.نشست پیشم گفت یه آهنگیه که خیلی دوست داره اگه براش پیدا کنم یه شیرینی خوب بهم میده.من آهنگو پیدا کردم واسش دانلود کردم.گفت حالا شیرینی چی می خوای منم به شوخی گفتم بووس!! گفتم الانه که بره به داییم بگه اما دیدم اومد جلوگونه شو آورد جلو گفت بفرما منم که قلبم تند تند میزد آروم گونه شو بوسیدم خواست بره دستشو گرفتم آروم بوسیدم گفت قرار بود یه بوس باشه ها.گفتم این بوس فرق می کرد.گفت چه فرقی گفتم بگذریم اصرار کرد که فرقشو بگم گفتم اینطوری نمیشه رفتین خونه با اس می گم.گفت باشه. ساعت حدود 1شب بود که خودش اس داد گفت تا فرقشو بهم نگی خوابم نمی بره.من هم که نمی دونستم چی بگم دلو زدم به دریا وگفتم این بوس نشانه علاقه ای بود که بهت داشتم.5دقیقه گذشت جواب نداد خیلی ترسیدم گفتم حتما ناراحت شده کمی بعد اس داد گفت چه نوع علاقه ای علاقه خواهر برادری یا…؟ گفتم خواهر برادری نه… بازم دیر جواب داد داشتم سکته می کردم که اس داد گفت من تا حالا به هیچ پسری محل نذاشتم خاطرخواه زیاد دارم اما هیچوقت به هیچکدومشون علاقه ای نداشتم نمیدونم چرا شاید من هم احساسی به تو داشته باشم اما میدونی که اگه بابام بفهمه چی میشه.. منم که داشتم از خوشحالی پردرمیاوردم گفتم نگران نباش مطمئن باش نمی ذارم کسی بفهمه اینو بهت قول میدم….. خلاصه از دوستی من و دختر دایی گلسا حدود سه ماه گذشت تو این مدت با اس یا تلفن حرف می زدیم.تا اینکه ماه قبل داییم رو عمل کردند.خونشون همیشه پر از مهمون بود.گلسا هم که امتحان داشت مامانم گفت که بره خونه ما درس بخونه منم فرزند دوم خونواده بودم یه داداش بزرگتر از خودم دارم که شهرستان کار میکنه. خونمون کسی نبود.من هم که اومدم خونه دیدم واااااای گلسا تنها خونه ماست.اومدم داخل نشستیم کمی از درساش گفت که خیلی سخته و از این حرفا گفت مامانت گفته واسه شام برگردم خونه(یعنی خونه داییم)من هم الکی به مامانم زنگ زدم گفتم که شام نمی آم با دوستام جایی هستم.خلاصه خیال مامانو راحت کردم که خونه نمی رم.ساعت 4 ظهر بود.کمی نزدیکش رفتم دستمو گذاشتم تو دستاش آروم نزدیک لبم بردم دستشو بوسیدم گفتم این زیباترین لحظه زندگی منه گلسا.گفتم همیشه دوست داشتم یه روزی یه جایی با هم تنها باشیم. دیدم چشاش از خوشحالی واحساس داره برق می زنه.از صورتش فهمیدم اونم دوست داره که با هم تنهاییم.دستمو گذاشتم رو شونش با دست دیگم دستشو گرفتم با لبم می بوسیدمش خوشش اومده بود داشت تو صورتم نگا میکرد گفت کسی نیاد رفتم درو از پشت قفل کردم گفتم اگه کسی اومد بگو ترسیدی درو قفل کردی.دوباره نشستم کنارش اینبار به جای دستش گونشو آروم بوسیدم کم کم لبمو بردم نزدیک لبش گفتم آرزومه این لبای زیباتو ببوسم چیزی نگفت آروم لبشو بوسیدم دو سه بار بوسیدمش اونم اروم داشت همراهی می کرد خیلی لباشو خوردم جوری که از نفساش فهمیدم داره حشری می شه.اومدم پایینتر گردنشو بوسیدم داشتم با ولع گردنشو می خوردم که آروم سرش برد عقب منم بیشتر گردنشو می خوردم کم کم با دستم نزدیک سینه های نازو سفتش رسیدم با دستم آروم سینشو گرفتم گفت نه سامان نه نه اینقد گردنشو خورده بودم که خیس خیس شده بود یه تاپ صورتی ویه شلوار لی تنگ تنش بود از روی تاپش سینه هاشو دست می زدم اومدم پایینتر از رو تاپش سینشو کمی خوردم با دستاش سینه هاشو گرفته بود نمی ذاشت گفت بسه سامان الان یکی می آد منم گوش نمی دادم فقط از رو تاپش سینه هاشو میخوردم کمی که حشری تر شده بود دستاشو برداشت منم ممه های نازو خوشکلشو که حدود 75 میشد از زیر تاپش دست زدم یه سینه بند سفید پوشیده بود تاپشو دادم بالا که در بیارم گفت نه نه ترو خدا نه گفتم فقط تاپتو در میارم. راضی شد درش آوردم واااااایییییی سینه هاشو شکمش مثل برف سفید بود با دستام از روی سینه بندش سینه هاشو می مالوندم با لبم لباشو می خوردم آروم بند سینه بندشو باز کردم درش آوردم اینبار سینه های سفیدو نازشو بدون هیچ مانعی خوردم وقتی نوک سینه هاشو میخوردم داشت دیوونه میشد منم پیراهنو رکابیمو با هم دراوردم سینه هاشو به سینم می زدم خیلی خوشش می اومد.کم کم اومدم پایینتر نافشو با زبونم لیس میزدم می خواستم شلوارشو در بیارم خیلی مقاومت کرد گفتم فقط می خوام تن لختمون به هم بخوره کار دیگه ای نمی کنیم بعد کلی اصرار راضی شد شلوارشو دراوردم وااااایییی یه شورت سفید ناز پوشیده بود پاهاشو جمع کرده بود نمی ذاشت لاپاشو ببینم منم شلوارمو دراوردم کیرم حدود 16سانته اما خیلی کلفته از رو شرتم که کیرمو دید ترسید گفت چرا شلوارتو دراوردی گفتم نترس کاری می کنم امروز بعنوان اولین تجربه سکسی هیچوقت فراموشت نشه شاید هیچوقت دیگه نتونیم اینقد بهم نزدیک بشیم.چیزی نگفت منم رفتم سراغ پاهاش داشتم پاهاشو با لبم میخوردم اومدم بالاتر ران سفیدو نرمشو میخوردم اومدم نزدیک کسش بزور پاهاشو باز کردم بلللله دیدم شورتش خیس شده فهمیدم بدجور حشرش زده بالا.رو شکم خوابوندمش واااااای چه کون سفیدو تپلی داشت همیشه وقتی کونشو تو شلوار میدیدم بدجور حشری می شدم دوست داشتم یه روزی این کون رو با زبونم لیس بزنم.با دستام کونشو مالش می دادم صدای نفساشو که شنیدم دیدم خوشش میاد بیشتر میمالوندم کونشو با لبام کون سفیدشو از رو شورتش می خوردم با لبام شورتشو کشیدم پایین اما هی با دستاش می کشید بالا. دستاشو گرفتم بازم با لبام شورتشو کشیدم پایین اینبار کونشو می خوردم دستاشو که ول کردم کاری نکرد منم شورتشو کامل کشیدم پایین خیلی حشری شده بود با زبونم لاپاشو لیس می زدم از پشت زبونمو به سوراخ کونش می زدم داشت دیوونه می شد.صدای اه واوفش داشت منو دیوونه میکرد .خیلی دوست داشت وقتی با زبونم سوراخ کونشو لیس میزدم.کونش خیلی تمیز بود بوی شامپو بدن میداد خیلی خوردنی شده بود.بعد رو پشت خوابوندمش سرمو بردم بین پاهاش خواستم کسشو بخورم نذاشت.خیلی اصرار کردم نمیذاشت گفت میترسم توروخدا بسه از این حرفا منم که گوشم بدهکار این حرفا نبود بزور پاهاشو باز کردم واییییی خدای من چه کسیییییی خیلی سفیدو نازو خوردنی بود کسش هم مثل کونش بوی خوبی داشت بویی که داشت منو مست می کرد.با گرمی نفسام چوچولشو حال میدادم با زبونم به چوچولش ضربه میزدم داشت دیوونه میشد زبونمو رو تمام کسش می کشیدم داشت میمرد از شدت حشری شدن.میدونستم یکم دیگه کسشو بخورم ارضا می شه واسه همین نخوردم چون می دونستم ارضا بشه دیگه خیلی سخت میشه کونش گذاشت.رو شکم خوابوندمش شورتمو دراوردم روش دراز کشیدم کیرمو که گذاشتم لاپاش خیلی ترسید یجوری شد فهمیدم تا حالا گرمای هیچ کیری رو احساس نکرده گفت واااای کیرت خیلی بزرگه سامان. کیرمو گذاشتم لا پاش کمی تلمبه زدم کیرم که به چوچولش می خورد باز حشری شد داشت اه اه می کرد منم پاشدم یه بالش آوردم گذاشتم زیر شکمش که کونش قشنگ بیاد بالا.یه کرم مرطوب کننده آوردم کمی زدم به کیرم کمی هم زدم به سوراخ کونش.گفت چیکار میکنی گفتم نترس آروم میذارم کونت نمیذارم دردت بیاد.گفتم خودتو شل کن زیاد دردت نیاد.خیلی می ترسید نمیذاشت کونش بذارم گفت دیره توروخدا بسه گفتم ساعت 5:30 تا ساعت 7 فرصت داریم.با کلی اصرار راضیش کردم گفتم دردت اومد درش میارم.دوباره خوابوندمش رو شکم کونشو با دستم باز کردم کیرمو آروم گذاشتم دم سوراخ کونش خیلییی تنگ بود کونش نمیرفت.با انگشتم کمی سوراخشو باز کردم خیلی می ترسید بدنش داشت می لرزید.کیرمو باز با کرم چرب کردم گذاشتم سوراخ کونش آروم سر کیرموفرستادم تو کونش یه جیغی زد گفتم الانه که تمام همسایه ها بریزن اینجا.هی میخواست پاشه اما بزور نگه هش داشتم کم کم مابقی کیرمو فرستادم تو.وایسادم تو کون تنگش جا باز کنه کم کم که کونش به کیرم عادت کرد شروع کردم به تلمبه زدن.بیچاره خیلی درد داشت آخه کیرم خیلی کلفت بود.داشت گریه می کرد هی می گفت سامان تورو خدا در بیار دارم پاره میشم در بیار مردم پاره شدم کونم خون میاد در بیار. با دستم کسشو میمالوندم که دردش کمتر بشه.چوچولشو که دست زدم کمی آرومتر شد بازم تلمبه زدم کونش خیلی تنگ بود کیرم داشت منفجر می شد.گلسا هم که کم کم خوشش اومده بود فقط داشت اه اه می کرد صدای اه اه کردنش داشت منو میکشت دوست نداشتم آبم بیاد اینقد کردن کونش حال میداد.کمی که تلمبه زدم وبا دستم چوچولشو دست می زدم یه لرزش عجیبی تمام تنشو فرا گرفت فهمیدم ارضاش کردم با دستم.منم بعد 5دقیقه تلمبه زدن با فشار آبمو ریختم تو کون گلسا.تا حالا هیچوقت اینقدر آبم نیومده بود.کیرمو که دراوردم آبم از کون گلسا سرازیر شد.با دستمال تمیزش کرد پا شدم رفتم دستشویی برگشتم دیدم داره گریه میکنه بیچاره کونش پارش شده بود خون اومده بود ازش.کمی دلداریش دادم بوسش کردم گفتم نگران نباش چند روز دیگه خوب میشه.اونم رفت دستشویی برگشت لباس پوشیدیم تا سرکوچه داییم باهاش رفتم.برگشتم خونه رو کمی مرتب کردم رفتم حموم.اونجا هم به یاد کردن کون گلسا یه جلق حسابی هم زدم… نوشته: سامان

منو خواهرزنم زیر پتو با سلام .اسمم سیناست و این خاطره مربوط به تابستون امساله. امسال قصد کرده بودیم با خانواده خانمم یه مسافرت به شمال بریم.از اونجا که کارمند شرکت نفت هستم از دوماه قبل برای استفاده از هتل شرکت نام نویسی کردم.متاسفانه مسافرت امسال ما با امتحانات ترم تابستانه خواهرزنم همزمان شد و اون نمیتونست بیاد و میبایست یا پدر یا برادرش بمونن پیشش که مادرزنم از این موضوع ناراحت بود.دقیقا 3 یا 4 روز قبل از حرکت از اداره خبر دادن همکارم که کار بازرسی رو انجام میداد تصادف کرده و بخاطر تکمیل کارش دستور دادن مرخصی منو لغو کنن.خیلی تلاش کردم ولی نشد مرخصی بگیرم،رفتم به خانواده خانمم اطلاع دادم که اونا بدون من برن و لازم نیست کسی پیش خواهرزنم بمونه و خودم هواشو دارم. پدر خانمم خیلی بام جوره و موافقت کردو سفارش کرد هواسم به فائزه باشه.فائزه رو معرفی کنم یه دختر 21 ساله و از اون دخترایه چشم و گوش بسته که تمام عمرش پایه درس بود و دانشگاه با رتبه سه رقمی قبول شده بود.قد حدودا 165 و وزن حدود 60 کیلو و ایروبیک کار میکنه.شب اول رفتم اونجا و شام خوردیم و وقتی سفره رو جمع کرد ببره آشپزخونه تازه به کونش پی بردم.بعد شام ازم خواست فردا شب اگه بشه باش فیزیک 2 کار کنم.رشته ام فیزیک محضه و خوراکم حل مسایل فیزیکه. قرار شد فردا شام از بیرون بگیرم و برم پیشش یادش بدم.همش توی فکر اون کون توی مانتو بودم.فردا از سرکار رسیدم خونه و یه دوش گرفتم و بالا و پایین رو صفا دادم و رفتم اونجا.شام رو خوردیم و بعد از جایی حدود ساعت 11 شب بود رفتیم توی اتاقش برای درس.دراز کشیدیم کنار هم و مباحث رو میگفتم و بهش مسئله میدادم که حل کنه.وقتی داشتم مسئله طرح میکردم گفتم کولر خیلی سرد کرده و ازش پتو خواستم که رفت پتو آورد انداخت روم و خودش دراز کشید.گفتم پس خودت! گفت مرسی،سردم نیست،منم پتو رو بلند کردم انداختم روش و گفتم سرما که تعارف نداره و خودم رو بهش نزدیک کردم که پاهامون چسبید به هم ولی چیزی نگفت،منم که کیرم راست شده بود از روی شکم به پهلو.خوابیدم و توی دو سه حرکت کیرم رو آروم چسباندم به پاش.متوجه شدم حس کرد ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی داشتم از یکی از فصلها براش سوال طرح کردم گفتم نگاه نکن تا سوال رو طرح کنم و با شوخی بهش گفتم اصلا روت رو بکن سمت دیوار.گفت نگاه نمیکنم ولی وقتی دید اصرار کردم روش رو به دیوار کرد و به پهلو خوابید و کونش سمت من بود.منم توی چندتا تکون کیرم رو چندبار به کونش چسباندم ولی جدا کردم ولی دفعه آخر دیگه بعد از چسبوندن دیگه عقب نرفتم و دیدم چیزی نمیگه.آروم گفتم فائزه خوابی دیدم صدا نمیاد ازش.منم کیرمو درآوردم و از رو دامن چسبیدم بهش.دیدم خوابه خوابه.آروم دامنش رو دادم بالا.مطمین بودم بیداره ولی روش نمیشه. گذاشتم لای پاش.دیدم موقعیت خوبه و پاشدم چراغ رو خاموش کردم و شلوارمه درآوردم و رفتم زیر پتو و دیدم دامنش رو داده پایین ولی با پررویی دامن رو دادم بالا و شرتش رو کشیدم پایین و گذاشتم لای پاش.خیس خیس بود و از استرس نفس میزد.یکم عقب و جلو کردم و حیفم اومد اون کون رو نکنم.کونش رو به یه تف مهمون کردم و سرش رو با زحمت کردم توش.دیدم از درد داره میره روی شکم.منم باش رفتم و روش خوابیدم و با فشار نصفه کیرمو زدم توش که دیگه طاقت نیاورد و گفت آی مامان،آخ.گفت تو رو خدا سینا.زشته.درد میاد و گریه میکرد که دیگه داشتم تلمبه میزدم.تقریبا کیرم توش بود و اونم آروم و قرار نداشت و کردم تا آبم اومد.برای اینکه بهش حال بدم کوسشو خوردم ارضا شد.15 روز مسافرت اونا به کونش رحم نکردم و این چند ماهه همش سکس داریم به بهونه فیزیک… نوشته: سینا

کردن خواهر زن سن بالا خواهر زن من بیست سال از زنم بزرگتره و دوازده سال از خودم اون دختر پدر زنم از ازدواج اولشه ، قضیه برمیگرده به دو سال پیش که شوهر خواهر زنم تازه فوت کرده بود و اون چنون توی قبرستون خودش رو می زد و می کشت که دل سنگ بحالش کباب میشد آخه بچه هم نداشت و همش می گفت من حالا بدون اکبر چکار کنم؟ اکبر چرا منو با خودت نبردی و خلاصه از این اراجیف هی بهم می بافت ، بالاخره خاکسپاری تموم شد و زنم بهش اصرار کرد که بیا بریم خونه ما و اون هم بعد از کلی ناز و تعارف قبول کرد آخه ما با هم رفت و آمد نداشتیم و این دوتا خواهر مگه یه همچین مراسمی پیش میومد که همدیگه رو می دیدن … گریه و خودزنون توی خونه البته با شدت کمتر ادامه داشت تا اینکه زنم ورداشت یه قرص آرامبخش توی آبمیوه حل کرد و داد بهش خورد و چند دقیقه بعد خوابش گرفت و رفت توی اطاق خوابی که ما برای بچه توراهیمون درست کرده بودیم بخوابه ، زن من شش ماهه باردار بود و دکتر بعد از سه ماهگی نزدیکی رو براش ممنوع کرده بود چون امکان سقط وجود داشت و اون شب سه ماه بیشتر بود که من آبم نیومده بود چون از جلق زدن خوشم نمیاد و پا هم نداده بود که جایی کوسی به تورم بخوره ، زنم می خواست پاشه شام درست کنه که تلفن زنگ زد و وقتی زنم گوشی رو برداشت و جواب داد از حرفهاش فهمیدم که اتفاق بدی برای برادرش افتاده و اون تصادف کرده و یکی رو زیر گرفته و بردنش کلانتری و حالا ضامن می خواد ، گوشی رو گذاشت و گفت چکار کنم؟ من بهش گفتم هیچی خوب برو ببین چکار می تونی براش بکنی چون سند خونه بنام توئه ، زنم با صدای آهسته گفت با این (یعنی خواهرش ) چکار کنم؟ نمیشه که بیدارش کنم بگم بره ، بهش گفتم می خوای یه یادداشت براش بذار ولی زنم گفت نه بابا بده حالا بعد یه عمر اومده با آزانس و رفت . یه نیم ساعتی که گذشت خواهر زنم که اسمش سیماست از خواب بیدار شد و وقتی اومد توی حال من جریان رو براش گفتم ، سیما گفت حالا شادی کی بر می گرده؟ من گفتم معلوم نیست ولی اقلش یه سه چهار ساعتی طول می کشه ، اینو که گفتم نمی دونم چرا یهو کیرم راست شد ، سیما انگار فهمید ولی به روی خودش نیاورد و رفت چای دم کرد و برای هر جفتمون آورد و خودش هم نشست کنارم و پاهاش رو روی راحتی جمع کرد جوری که کونش طرف من بود ،سیما یه زن 48 ساله بود با قد متوسط و لاغر ولی کونش نسبت به هیکلش خیلی بزرگ بود ، من بی اختیار زل زده بودم به کونش که برگشت گفت چی رو نیگا می کنی؟ انگار نه انگار که صبح توی قبرستون چجوری داشت خودشو می زد و می کشت این جمله رو جوری با حشر گفت که من حتم کردم دلشه این بود که بغلش کردم و شروع کردم به مکیدن لبهاش ، اونهم بدون هیچ مقاومتی اول خودشو شل کرد و بعد هم خودش شروع کرد به مکیدن لبهای من ، برخلاف زن خودم که لبهاش باریکه سیما لبهایی گوشتی و بزرگ داشت دستم رو کردم توی شورتش و کوسشو سفت فشار دادم باورتون نمیشه زن به اون لاغری چه کوس گنده ایی داشت ، هر چی بیشتر کوسشو فشار می دادم اونم بیشتر و محکمتر لبهای منو میک می زد دیگه حشر جفتمون زده بود بالا که گفت بریم منو بکن ، بردمش توی اطاق خواب ما تختواب نداریم روی زمین تشک پهن می کنیم منم یه تشک انداختم و تیز لباسهاشو درآوردم هیکلش هیچ چیز جالبی نداشت پستونهاش هم کوچیک بود ولی وای چی بود کوسش قد یه پرتقال درشت بود ، درازش کردم و شروع کردم به میک زدن چوچولش که اونم خیلی بزرگ بود چنون جیغ و داد می کرد که نگو بعد گفت فرخ بیا بکن توش که من بلند شدم کیرم رو کردم توش ولی از بس کمرم پر بود با همون تلمبه اول آبم اومد سیما رفت کوسشو شست و برگشت و گفت تو هم برو خودتو بشور و منم رفتم خودمو شستم بعد سیما شروع کرد برام به ساک زدن و جوری این کار رو می کرد که من دو دقیقه نشد که بازم راست کردم و ایندفعه دیگه راحت شروع کردم به تلمبه زدن و سیما هم هی قربون صدقه کیرم می رفت و چه حالی هم می داد، کوس عین پرتقالش شده بود استخر همه پرو پاچه اش خیس بود و هر لحظه حشری تر میشد که یکدفعه ارضا شد و تموم بدنش لرزید و بعد یه جیغ طولانی ساکت شد و فقط بغلم کرد ، یه پنج دقیقه ایی نذاشت از روش بلند شم تموم هیکلم خیس عرق شده بود وقتی از روش بلند شدم بهم گفت دستت درد نکنه و و دیگه نشست تا زنم بیاد انگارهم نه انگار که به من کوس داده ، فرداش هم رفت خونه خودش ولی من گاهی بهش یواشکی سر می زنم… نوشته: فرخ سیخ زن

ماجرا با خواهرزنم سلام من متاهلم 29 سالمه و 3 ساله به خاطر شرایط کاریم به اصفهان اومدیم . بعد از اومدن من به اصفهان به خواسته باجناقم (سجاد ) و خواهر زنم ( زینب ) توی اصفهان براشون کار درست کردم و اونا هم نزدیک 1 ساله، پیش ما اومدن . خونه هر دومون توی یه خیابونه و خیلی به هم نزدیکیم. عموما اکثر اوقات بعد از کار پیش هم هستیم و 4 تایی با توجه به غریب بودن تو این شهر سعی میکنیم این تنهایی رو جبران کنیم . خیلی شبها خونه همدیگه میخوابیم و صبح هر کس سراغ کار خودش میره ، چون هر 4 تامون کارمندیم . بریم سر اصل مطلب ! یه روز صبح که همه بلند شده بودیم داشتیم آماده میشدیم که بریم سر کار ، بعد از صبحونه تک تک از خونه بیرون زدیم . البته با توجه به اینکه ساعت کاری من دیرتر از بقیه بود همیشه دیرتر از همه از خونه بیرون میرفتم. شب قبل خونه خواهر زنم خوابیده بودیم و همه از خونه بیرون رفتن . در حین اینکه داشتم آماده میشدم برم سر کار چشمم به چیزی افتاد که چند ثانیه منو به فکر فرو برد . یه شرت سفید دخترونه با گلهای بنفش و یه سوتین سفید که جلوی در حموم آویزون شده بود . چند ثانیه من بودم و تفکراتی که توی ذهنم میگذشت … آروم آروم میرفتم سمت شورت ، میدونستم شورت خواهر زنمه . تا حالا این حس رو نداشتم ، اما داشتم زینب رو توی اون لباسها تصور میکردم . رویای قشنگی بود اما حس عذاب وجدان و حس خواهر برداری ما باعث میشد فکرم پراکنه بشه … من آدم بی معرفتی نیستم ، اما واقعا این لحظه انگار همه گذشته من رو داشت خراب میکرد . تصمیمم رو گرفتم ، دوست داشتم ارضا شم . به هر قیمتی شده . اما این که با زینب سکس کنم رو از سرم بیرون کردم و با خودم گفتم فقط با شورت و سوتینش یه کم حال بکنم و خودم رو ارضا کنم . دستم میلرزید ، اما شهوت داشت دیوونم میکرد . شورت و سوتین رو برداشتم که رفتم به سمت تخت خواب . روی تخت دراز کشیدم و شلوارمو تا زانوهام دادم پایین . کیرم داشت التماس میکرد ! 16 سانتی من چشمای منو کور کرده بود . اول یه کم شورتش رو بو کردم و وسط شورتش را با زبونم لیس زدم . باورم نمیشد انقدر بم حال بده . شورتش رو روی کیرم گذاشتم و فشار دادم . سوتین زینب رو هم روی صورتم گذاشته بودم و بو میکردم . شروع کردم با شورتش جق زدن که یکدفعه چشمم افتاد به چشمای زینب !! عکس روی دیوار اتاق خواب داشت منو نگاه میکرد . چشمای زینب توی لباس عروسیش و با اون بدن سفیدش شهوتم رو چند برابر کرد . یه عکس آتلیه ای حرفه ای که فقط قصد داشت زیبا ترین حالت زینب رو نشون بده . این ایده آل ترین بدنی بود که اون لحظه نیاز داشتم . چشمامو میبستم و تصورش میکرم روی کیرم . چند ثانیه یک بار چشمامو باز میکردمو نگاش میکردم . دوست نداشتم ارضا شم . اما دیگه وقتش رسیده بود ، باید خودمو تخلیه میکردم . کل آبمو روی شورتش خالی کردم و سوتینش رو گاز میگرفتم . شاید یکی از بهترین ارضا شدن های من توی عمرم بود . حس اینکه آب من روی شورت زینب هست و قراره لای پاهای زینب بره دیوونه کننده بود . تا چند دقیقه چشمامو بسته بودم و دوست نداشتم از جام بلند شم . این کار دیگه عادت خیلی از روزای من شده بود و روزای دیگه کاملا لخت میشدم و با شورتها و سوتین های دیگه زینب ارضا میشدم . این بهترین حس بود وقتی دوست نداشتم خود زینب رو واسه ارضا کردن خودم وارد جریان کنم . یه روز که همه از خونه بیرون رفته بودنو طبق روال داشتم خودمو ارضا میکردم ، در حالی که چشمامو بسته بودم با یه صدای جیغ از جا پریدم ! انگار دنیا رو سرم داشت خراب میشد ، زینب ! فقط فحش میداد و بد بیراه میگفت . به هیچ صراطی راضی نمیشد ساکت بشه . فقط از روی تخت پریدمو گرفتمش که از خونه بیرون نره شاید بتونم راضیش کنم حرفی نزنه . از ترس همسایه ها جلوی دهنش رو گرفتم و ازش خواهش کردم که چند لحظه فقط ساکت شه . ساکت شد ، خوب !! تنها حرفی که بعد از چند ثانیه سکوت زده شد . نمیدونستم باید چی بگم ، این کار من رو ، اگه کسی میفهمید کمتر از سکس با خوده زینب نبود ! یه آبروریزی خیلی بد … در حالی که گریه میکرد و سرزنشم میکرد که تو مثل داداشم بودی و من روی تو یه حساب دیگه میکردم اون لحظه هایی که هیچ وقت یادم نمیره ، میگذشتن . آروم تر شد ، یه سوال کرد که نمیدونستم چی جوابش رو بدم ؟ پرسید : چرا سینا ؟ چرا من ؟ تنها توضیح من بهونه بود ، توی زندگیم ارضا نمیشم و کس شعرایی که تو این لحظه تنها جواب من میتونست باشه . اما بازم یه امتیاز مثبت داشتم ! من با کسی سکس نکرده بودم ، پیشنهادی نداده بودم ، فقط جق زده بودم ! اینارو بش گفتم ، جواب داد : با شورت مننننن ؟!!!! گفتم : راهی نداشتم ، این تنها چیزی بود که دستم بش میرسید . همه چیز داشت آروم میشد ، که یه دفعه با صدای جیغ زینب دوباره پریدم ! ” منو ول کن لاقل ! لخت لخت چسبیدی منو گرفتی که چییییییی؟!!! ” . راست میگفت ! گفتم : داشتی میرفتی از خونه بیرون مجبور شدم بگیرمت که نری بتونم بات حرف بزنم . گفت : الان حرفاتو زدی ؟! گفتم : قول میدی ولت کنم نری ؟ گفت : نرم ؟! باید برم سر کار ، گوشیم جا مونده بود ، اومدم گوشیمو ببرم . گفتم زینب قول میدی به کسی نگی ، به خدا آبروم میره واسه چیزی که هیچ اذیتی توش برای تو نداشتم . گفت نداشتی ؟!! الان من اون شورت ها رو چه جوری دیگه بپوشم ؟ همه رو باید بندازم دور ، کل لباسای منو کثیف کردی ! گفتم همه رو خودم برات میخرم ، فقط تو چیزی نگو . گفت : لازم نکرده ، همین مونده تو بری برای من شورت بخری ! نمیدونم چرا خندم گرفت ! گفتم آره راست میگی ، اصلا هر چی تو بگی ، من همون کارو میکنم . فقط امروز رو فراموش کن . کل حرفامون رو تو حالتی میزدیم که زینب رو از پشت بغل کرده بودم و سفت گرفته بودمش که در نره و اگه خواست بازم جیغ بزنه جلوی دهنش رو بگیرم . آروم گفت سینا میگم فعلا ولم کن تا در موردش تصمیم بگیرم . آروم آروم دستم رو از بدنش جدا کردم ، انگار تو یه لحظه هر دومون داشتیم به این نکته فکر میکردیم که این اولین بار بود من این همه مدت محکم زینب رو از پشت بغلش کرده بودم ، اونم لخت ! ما تا اون روز با هم دست هم نمیدادیم . دستاشو آروم گرفتم گفتم جون سینا چیزی نگو . کل زندگی دو تامون گند میخوره توش . گفت باشه ، من میرم ، تو هم برو به ادامه کارت برس ! از خجالت نمیدونستم چه کار کنم ، گفتم من که دیگه عمرا این کارو نمیکنم ، گفت یه سوال ازت دارم ؟ گفتم بگو . گفت چه لذتی داره آخه ، یه شورت چه حسی میتونه آخه به تو بده ؟ تنها جوابی که اون لحظه اومد به ذهنم این بود : نمیخواستم با کسی باشم که خیانت کنم . پرسید : این خیانت نیست ؟!! گفتم نمیدونم اما حداقل بدن کسی نیست … حس میکردم دیگه حق رو داره بم میده ، و بام کنار اومده . گفت میشه جلوی من یه بار این کارو انجام بدی !! جا خوردم ! چند ثانیه مبهوت نگاش کردم . که یه دفعه گفت چیه ؟!! فکر بد نکن ، عمرا اون چیزی که تو ذهنته تو ذهن من نیست. میخوام ببینم چه جوری این کارو میکنی و آخه چه حسی بت دست میده که ارضات میکنه ؟ من که امروز تورو لخت دیدم و یه ساعت از پشت چسبیدی به من ، دیدن حال کردنت هم روش ! گفتم : به خدا روم نمیشه ، بی خیال . بذار برم لباسم رو بپوشم بیشتر ازین شرمنده نشم . گفت : به خدا نکنی به سجاد میگم امروز چه کار میکردی ! گفتم آخه چه سودی داره برات . گفت تا ازت آتو دارم میخوام این کارو انجام بدی . اجبارا گفتم باشه ، روی مبل توی پذیرایی نشستم و شروع کردم مالیدن کیرم تا بلند شه ، زل زده بود به کیرم ، نگاش از حالت شاکی یه کم شیطنت آمیز شده بود ! داشتم ور میرفتم که دیدم از جاش بلند شد رفت تو اتاق ، گفتم احتمالا بیخیال شده که دیدم با دو تا انگشتش شورتشو پرت کرد روی پاهام ! گفت : بیا ، با این شاید زودتر بلند شه ! شک کرده بودم نکنه راضی شده بام سکس کنه ، اما عمرا ! خیلی سجاد رو دوست داشت . فرض رو روی این گذاشتم که کرمش گرفته ! میخواد منو اذیت کنه . شورتش رو روی کیرم انداخته بودم و یا وسط شورتش داشتم جق میزدم ، اما افکار پراکندم اجازه تمرکز واسه ارضا شدن رو ازم گرفته بود . تو افکار خودم بودم و نگام فقط روی کیرم بود . که یهو زینب گفت : اههه ، پس چرا نمیاد ؟! یه آن به خودم اومدم دیدم دارم با شورت زینب جلوی خودش جق میزنم ! این که چی شد که به اینجا رسید واسم مهم نبود . به خدا قسم الان هم تصور اون لحظه واسه خودم سخته ، چه برسه به شما !! اما من هدفم تعریفه نه داستان نویسی مثل مجلوق ها ! بگذریم ! دوست داشتم سر زینب رو بگیرم و بذارم روی کیرم بگم مک بزن ! بخورش ، لیس بزن … ترس بدتر شدن اوضاع چیزی بود که منصرفم میکرد . با خودم گفتم اگه زینب به سجاد بگه یا کس دیگه ، باید ادامه ش رو هم بگه ! ادامش چی بود ؟! تماشای جق زدن من و انتظار واسه لحظه دیدن ارضا شدنم ! یه کم به خودم امید دادم و پاهام رو باز تر کردم و بیشتر روی مبل لم دادم که خایه هام خودشون رو قشنگ نشون بدن . سعی کردم تمام احساسم رو بذارم روی دستام و با کیرم جوری بازی کنم که بتونم نظرش رو از دیدن ، به لمس کردن تغییر بدم . بازی دستم روی کیرم این حس رو بم میداد بزرگترین و کلفت ترین و شایدم حشری کننده ترین کیر دنیا رو دارم ! تمام سعی زینب این بود نگاه کنجکاوش رو به نگاه تمسخر آمیز تبدیل کنه که به من رو نده . اما نمیدونست توی ذهنم دارم چی فکر میکنم ! متوقف کردم جق زدنو ، بش گفتم تا حالا لحظه اومدن آب از داخل سوراخ کیر رو از نزدیک دیدی ؟! گفتم لاقل دور نشین بیا از نزدیک نکاه کن که لاقل یه چیزی دیده باشی ، حالا که کار از کار گذشته ! تو که کنجکاوی کردی ، کامل کنجکاوی کن . سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و یکم اومد جلوتر تا جایی که یک قدم با من فاصله داشت . روی دو تا زانوش نشست و گفت بزن تا بیاد دیگه . گفتم بیا از نزدیک ببین ، نترس کاریت نمیکنم که ! حس دوگانه زینب رو قشنگ میشد فهمید ، دوست نداشت خیانت کنه و کاری انجام بده ؛ از یه طرفم دوست داشت از این آتویی که از من داره کاملا سواستفاده هاشو بکنه و مثلا هرکاری از من میخواد رو براش انجام بدم . رو زانوهاش اومد جلوتر ، جوری که کاملا رسیده بود بین پاهام . شهوت نهفته توی چشماشو دوست داشتم . دلو زدم به دریا ، گفتم من اینجوری آبم نمیاد . گفت یعنی چی ؟ گفتم آخه من استرس دارم ، با این اوضاع با دستام که نمیتونم آبم رو بیارم . ساکت شده بود و داشت کیرم رو برانداز میکرد . دستم رو بردم سمت سرش و شالش رو از سرش سر آوردم ، دیدم هیچی نمیگه و سرش رو انداخته پایین . دو تا دستام رو گذاشتم پشت گردنش و یواش هل دادم سمت کیرم ، تا جایی که لباش رسیده بود جلوی کیرم . دهنش رو باز نمیکرد . آروم گفتم زینب میخوری ؟ چند ثانیه فقط ساکت بود و هیچ کاری نمیکرد . شاید داشت با خودش کلنجار میرفت . لباش رو چسبونده بودم روی کیرم و خیلی آروم فشار میدادم شاید باز کنه دهنش رو که دیدم زبونش رو بیرون آورد و شروع کرد با زبونش با سر کیرم بازی کردن . اولش خیلی آروم سر کیرم رو مک میزد و و با زبونش بازی میکرد باش . منم آروم همراهیش میکردم و سرش رو جلو و عقب میکردم . حس خوبی بود . یه آرامش خاص ، یه جفت لب روی کیرم عقب جلو میکرد . شاید این بهترین حس دنیا بود ! همزمان دکمه های بالایی مانتوش رو باز کردم و یقه بلیزش رو دادم جلو و سینه هاش رو رو از بالای لباسش دید میزدم . آروم دستم رو بردم داخل و از زیر سوتین رد کردم . کل سینه هاش توی دستام بود . دیدم با چشاش داره نگام میکنه . آروم گردنش رو از روی کیرم بلند کردم و یکم آورم بالا . از پیشونیش بوس کردم و آروم لبم رو بردم سمت لباش . روی زانوهاش بلند شد و به لبهام خودش رو نزدیک تر کرد . دوتایی با هم چشمامون رو بستیم و سعی کردیم فقط از حال و هوایی که توش بودیم لذت ببریم . دستای من روی سینه هاش بود و با دستش کیر منو میمالید . لباش رو ازم جدا کرد و روی زمین ، روی کمر خوابید . بین ما فقط سکوت بود و با نگاه همو هدایت میکردیم به چیزی که میخواستیم بگیم . از روی مبل بلند شدم و روی بالای رونهاش نشستم . بلیزش و سوتینش رو بالا دادمو لبام رو روی نوک سینه هاش گذاشتم و شروع کردن به خوردن سینه هاش . فقط به نشونه لذت تکون می خوردو یه آه خیلی آروم چند ثانیه یک بار میکشید . شهوتم صد برابر شده بود . بلیزش رو درآوردم و دستم رو زیر کمرش بردم و یکم بالا آوردمش و سوتینش رو از پشت باز کردم . دستم دور کمر زینب بود و محکم همو بغل کرده بودیم و فشار میدادیم . سرش روی سینه هام بود که دیدم داره نوک سینه هامو با زبون خیس میکنه ! یه کم ازش جداشدمو از لباش بوسش کردم . انگار سالها بود یه حس عاشقانه بین ما دو تا بوده … چشماشو بسته بود و دوست داشت حس لذتش رو بیشتر به خودش تلقین کنه . آروم کمرش رو روی زمین گذاشتمو شلوارش رو دادم پایین . شورت صورتی با خطهای سفیدش هم با شلوارش تا نصفه اومده بود پایین . آروم در گوشش گفتم : با این شرتت هم … ! تو همون حالت مستی و خماری از شهوت ، یه لبخندی زد و با لحنی که به زور میشد شنید : گفت : پدرتو در میارم … شلوار و شورتش رو در آوردمو خوابیدم روی شکمش . کیرم رو از لای پاهاش رد کردم و شروع کردم به لب گرفتن . آروم پاهاش رو باز کردم و دستم رو بردم زیر کمرش . کیرم رو روی کسش گذاشته بودم و فشار میدادم . انگار چند سال ما با هم سکس میکردیم. همه چیز خوب پیش میرفت . مثل کیرم که راهشو پیدا کرد و آروم آروم داخل کسش رفت .دو تا دستامو زیر کمرش برده بودمو تلمبه میزدم . دوست نداشتم تموم بشه . دستاش دور کمرم بود و پهلوهامو فشار میداد . ازش سوال کردم ، آبم رو کجا بریزم ؟ هیچی نمیگفت ، این همه لذت رو تو عمرم ندیده بودم … دستامو از زیر کمرش در آوردم و کیرمو از تو کسش کشیدم بیرون ، اون موقع ها که با شورتش جق میزدم به سینه هاش نگاه میکردمو آبم میومد . الان وقتش بود ! آبم رو میپاشیدم روی سینه هاش و آروم آه میکشیدم ، اوج لذت من رسیده بود ، چقدر لحظه شیرینی بود . از اول سکس فقط فکرم پیش این بود ارضاش کنم ، ازش پرسیدم تو هم شدی ؟! بی حس افتاده بود ، فقط با سر اشاره کرد آره و با انگشتاش 2 رو نشون داد . بهترین لبخندی که دیدم مال همون لحظه بود . دیوونش شده بودم . بغلش دراز کشیدم و آبم رو که روی بدنش بود میمالیدم روی شکم و سینه هاش . هم من تاخیر خورده بودم هم زینب ! گفتم :غیبت کنیم ؟! پرسید ساعت چنده ؟ گفتم : نزدیک 10 ، با خنده گفت بگیر بخواب . ساعت گوشیم رو روی دو ظهر گذاشتم و بغلش کردم و چشمامو بستم … نوشته: سینا

کردن کس و کون دخترخاله شوهردارم سلام به همه من يه دختر خاله دارم كه اسمشو اينجا مونا ميزار نميخوام اسم خودش باشه اين دختر خاله ما هم شوهر داره كه شوهرشم پسر اون يكي خاله ما هست كه مونا 2 سال هم از من كوچكتر است من 24 سالم و مونا 22 سالش هست خلاصه داستان از اينجا شروع شد كه تو خونه ي شب نشسته بود ي پيام بهم اومد جوابشو دادم نوشتم نشناختم گفت خيلي بي معرفتي مونا هستم گفتم ببخش شمارتو پاك كرده بودم بلاخره ي چند روزي همينطوري گذشته تا من بهش اس دادم ديگه به ما افتخار نميدين ي پيامي تك زنگي بزنين سر همين ماجرا من بهش يه جك سكس فرستادم اونم ديدم از ايني كه من براش فرستادم بدترشو فرستاد به مخم رفتم تا مخشو بزنم بهش اس دادم دوستت دارم اونم گفت منم به عنوان پسرخاله دوست دارم راستش خيلي ميترسيدم ولي با ترسو دلهره بهش گفتم يه بوس بهم ميدي اونم تو جواب پيامم نوشت بوس من بهش گفتم از كجات گفت از صورت گفتم نه برو پايين گفت خيلي بيشعوري بهش گفتم فقط يبار بزار باهات حال كنم با خواهش و تمنا به زور قبول كرد اينم بگم ما خونه امون تو ي خيابون هست شوهر مونا هم نانوايي داره صبح زود ميره نانوايي بلاخره ي روز صبح كه داشتم ميرفتم مغازه برف هم باريده بود آيفون خونشون را زدم جواب داد كي هست گفتم منم علي در را باز كرد خواب آلود بود چشماش آخه تازه از خواب بيدار شده بود رفتم سلام و احوال پرسي كردم نشستم ي چاي گذاشت اون تو آش پذخونه بود رفتم از پشت بغلش كردم ي بوس از صورتش كردم برگشت لبشو گذاشت تو لبم لب همديگرو ميخورديم همينطوري كه گفت اينجا نميشه بريم تو حال امديم تو حال داشتم همينطوري از لبش گاز ميگرفتم اونم از روي شلوار كيرمنو نوازش ميكرد اومدم پايين تابشو در آوردم ولي سينه بندشو نه از روي سينه بندش داشتم ممه هاشو ميخوردم واي چ حالي داشت يواش يواش اومدم پايين تارسيدم به اصل مطلب واي خدا چ ميديدم كوس سفيد تازه موهاشو زده بود منم بي معطلي افتادم به جونش انقده ميخورم كه نگو و نپرس اونم سرمو فشار ميداد تو كوسش همينطور كه داشتم ميخوردم گفت پس من چي من نبايد مال تورا بخورم بلند شدم لباسامو در اوردم 69 شديم اون واسم ساك ميزدم من داشتم بهشتشو ميخوردم فك كنم 6 . 7 دقيقه اي ما هم را خورديم بلندشم كردم گفتم من از اول از كون بايد بكنم قبول نكرد گفت درد داره گفتم بابا نترس گشاد ميشه بلاخره با هزار خواهش و تمنا چهار دست و پاش كردم سر كيرمو گذاشتم تو دهن كونش يواش فشار دادم جيغ كشيد كشيدم بيرون يواش يواش تلمبه زدم مونا هم فقط آه واي ميكرد تلمبه هامو بيشتر كردم تا كيرم جا باز كرد واسه خودش ديدم داره بيشتر حال ميكنه هي ميگفتم علي يكن منم بيشتر حشري ميشدم تند تر تلمبه ميزدم ديگه از كون خسته شدم بودم خوابندمش به زمين پشتش به زمين بود كيرمو گذاشتم رو چوچولش يه خورده ور رفتم باهاش بيچاره مونا فكر نميكرد كه يهويي كيرمو بكنم تو كوسش 1 دقيقه نشده بود كه با كوسش ور ميرفتم بدون مكث تمام كيرمو دادم تو كوسش جيغ بلندي كشيد از حال رفتم منم يواش يواش داشتم تلمبه ميزدم بهش اون فقط ميگفت آه آه آه واي واي از اين كوس و شعر را من بيشتر تحريك ميشدم 5 . 6 دقيقه اي از كوس كردم ديدم به خودش لرزيد فهيمدم ارضاء شده … ولش كردم به حال خودش موند بعد 2 . 3 دقيقه با از كوس شروع كردم به كردنش زياد نكرده بودم ديدم داره آبم مياد بهش گفتم مونا آبمو كجا بريزم گفت به جاي خودش تو كوسم گفتم ديوانه حامله ميشي گفت نترس دارو خوردم من بدون معطلي همشو خالي كردم تو كوسش بعد خودمو ول كردم روش چند دقيقه اي باهم همينطوري دراز كشيدم بعد باهم رفتيم تو خونه مونا اينا حمام اونجا هم ي دست كردم ولي ايندفعه آب كيرمو نامرد خورد انگار تشنه آب كير هست .. دوستدار شما علي

سکس با دختر دایی زنم باسلام اسمم مسعوده 22سالمه ساکن یکی از استانهای مرکز ایران قدم 190وزنم 90 کیلو 1 ساله که بدنسازی کارمیکنم 3ساله که ازدواج کردم از زندگیم هم واقعا راضی هستم 3 ماه از ازدواجمون گذشته بود که دایی زنم اینا رفته بودن کربلا وقتی برگشتن رفتیم دیدنشون اونجا بود که سرنوشت زندگیم رقم خورد نشسته بودم رو مبل که دیدم دختردایی خانومم زل زده تو چشمام و اصلا متوجه حضور پدر و مادرش نبود که دارن نیگاش میکنن هر باری هم که من نگاش میکرم خجالت میکشیدم ابروهای پیوسته وصورت سفیدش که دیگه نگو رفت بره که میوه بیاره نگاهش کردم وای کمر باریک باسن بزرگ من کلا ادم شهوتی هستم کیرم شروع کرد به بلند شدن منم خودم را جابجا کردم خوشبختانه کسی نفهمید بجز خانومم که اونم خیلی روشن فکره هیچی نگفت خلاصه زهره چایی اورد خم شد چایی تعارف کنه که سینه هاش و دیدم دیگه داشت اوضاع خراب میشد بونه دستشویی کردم و رفتم تا کیرم خوابید وبرگشتم خلاصه اون روز گذشت و بعد یه مدتی اونا اومدن خونه ما زهره رفته بود تو اشپز خونه کمک خانومم بعد دوتاشون اومدن تو حال و نشستن کمی بعد من رفتم برم دستشویی که زهره زودتر از من بلند شد بره اب بخوره بین حال ما و اشپز خونه اپن قرار داره رفت و منم پشت سرش رفتم که برم دستشویی اخه حمام دستشویی ما از اشپز خونه رد میشه که یهو وسط اشپز خونه خم شد ومن بهش برخورد کردم نگاه ملیحی کرد و رفتم دسشویی خلاصه داشتن میرفتن که من شمارمو رو کاغظ نوشتم و دنبال موقعیت بودم که داشتن میرفتن اون زودتر راه افتید ومنم به بهانه رشن کردن چراغ راه پله دنبالش رفتم و تو راهپله شمارمو بهش دادم و رفتن 2.3روز بعد اس نیمه سکسی داد و اس بازی ما شروع شد و گفت باور نمیکردم این قد جرات داشته باشی و خلاصه رابطه ما 1سالی همینجور ادامه داشت که خانومم واسه زایمان رفت بیمارستان منم موضوع را باهاش در میون گذاشتم قرار شد فرداش خونواده رو بپیچونه و بیاد خونم منم شبش رفتم حموم و کلی به خودم رسیدم و خونه را مرتب کردم تا فرداش لحظه شماری میکردم ساعت 2 از سر کار اومدم خونه سریع رفتم حموم واومدم بیرون تا ساعت 4 واینا بود معطلش بودم که ایفون خورد دیدم مادرزنم اومده لباسهی بچه رو ببره به شانسخودم لعنت میدادم سریع بهش اس دادم مادر زنم اومده گفت مشکلی نیس منم تابیام نیم ساعت دیگه میشه خلاصه رفت بعد ده دقیقه اون اومد و میوه و چای اوردم وبهش گفتم مشغول شه ازش پرسیدم که قلیون بذارم گفت نیکی و پرسش منم سریع اماده کرد وقتی برگشتم دیدم مانتو و شلوار جینش و در اورده و فقط بولیز و شلوارک پاشه نشستم و قلیون و چاق کردم و شروع کردیم به کشیدن که گفت سرم داره گیج میره سریع اب قند واسش درست کرم حالش بهتر شده بود سرش رو گذاشته بود روی پام وناز میومد که منم دستم رو بردم تو موهاش و نوازش میکردم کم کم دستم رو بردم رو سینه هاش مالش میدادم دیدم عکس العملی نشون نمیده لبم رو گذاشتم رو لبش اونم همراهی میکرد زبونشر رو تودهنم میچرخوند ومنم لبای خوشمزش رو میخوردم خداییش 2 ماهی بود تو کف مونده بودم پس باید نهایت استفاده میبرم کم کم دستم رو بردم پایین تا رسیدم به کسش خیلی اب انداخته بودنم اروم شلوارکش و شورتش را کشیدم پایین و با دستم شروع کردم به بازی کردن با چوچولش و اومدم پایین وشروع کرد به خوردن کسش ناله های خفیفی میکرد بولیزش رو دراورم و گفتم عزیزم تو مال من و نمیخوری انگار منتظر حرف من بود سریع اومد و من و لخت کرد و افتید به جون کیرم اول تخمام و مکید بعد شروع کرد اول سر کیرم و بعدش تا نصفه میخورد کیر من 17 سانت قطرشم دورش 8سانتی می شه خیلی با حال ساک میزد گفتم عزیزم اپنی گفت نه منم ازش اجازه گرفتم واسه کردن کون خوش فرمش خدارو شکر کردم که کسش اپنه چون من عاشق کونم رفتم و روغن زیتون اورم داشت ساک میزد که من شروع کردم با کونش ور رفتن اول چربش کردم و بهش گفتم هر وقت دردت گرفت بگو اول با انگشت اشاره شروع کردم و بعد دو انگشتی یکمی که لیز شد سه انگشتی کردم که دادش در اومد گفتم عزیزم تحمل کن الان تموم میشه بعد سر کیرم و چرب کردم و دو زانوش کردم و بالش گذاشتم زیر شکمش و کیرم و گذاشتم رو سوراخ کونش و یکم فشار اوردم کلاهک کیرم رفت داخل گفت مسعود خواهش میکنم ادامه نده بزار جا باز کنه منم یکم صبر کرد و کم کم فشار رو زیاد کرد که نصف کیرم جا شد تو کونش کم کم شروع کردم تلنبه زدن که لیز شده بود دیدم داره حال میکنه دوتا دسم را انداختم روی روناش و محکم می کوبیدم بهش میگفتم دوس داری میگفت خیلی عالیه منم سرعتمو بیشتر می کردم و همچنان چوچولش و میمالیدم داشت تو اسمونا سیر می کرد لبش رو شروع کردم به خوردن و میکوبیدم داشت ابم مکیومد که گفت مسعود بریز توش منم سرعتمو زیاد کردم و همه ابم و خالی کردم تو کونش گفت مسعود سوختم منم میخندیدم کیرمو کشیدم بیرون اب کیرم داشت از کونش میومد بیرون دسمال دادمش خودش و پاک کرد و اومد یک لب حسابی گرفت و گفت مرسی این بهترین سکس زندگیم بود من بهش گفتم منم همینجور تا حالا زنم از کون نداده بوده و خیلی حال کردم اون رفت حموم و رفت خونشون و منم بعد رفتم حموم و خوابیدم بیدار شدم رفتم بیرون و شام خوردم اومدم خونه و فرداش خانومم فارغ شد ورفتیم بیمارستان دایی زنم و اینا هم اومده بودن شیرینی تعارف میکردم که زهره لبخندی روی گونه اش بود که نشانه رضایتش بود . رابطه ما تا حالا ماهی دوسه بار ادامه داره ولی تازگی ها خوستگار واسش اومده خودش میگه بعد از ازدواجم باید من و از کس بکنی و منم از رابطه با زن شوهر دار خوشم میاد ببخشید که طولانی بود امیدوارم باعث رضایتتون شده باشه …. مسعود

تجاوز پسردایی روز ختم بابابزرگسومین پنجشنبه فوت بابابزرگم بود.همه رفتن بهشت زهرا من ک سرما خورده بودم حالم بد بود نرفتم دراز کشیدم تو اتاق.تو خونه تنها بودم ی اهنگ ارومم گزاشتم.یه ربع بعد دیدم انگار یه صدایی میاد. دو سه دیقه بعد یهو یکی درو باز کرد اومد تو.ترسیدم .بعد دیدم پسر داییم شایانه.مثل داداشم بود.کلن پیش هر نامحرمی نه زیاد ازادم ن پوشیده با تیشرت و شلوار میگردم.گفتم عه شایان بهشت زهرا نرفتی؟ گف نه من حوصله اونجا رو ندارم.بعد اومد تو اتاق با وسایلاش ور میرف.منم چون اون اومد پاشدم برم بیرون. خواستم برم طبقه پایین دیدم در باز نمیشه.یه دفه از پشت بغلم کرد.ترسیدم .گفتم ولم کن.گف صب کن کارت دارم.گفتم ولم کن شایان.گف یه دیقه بمون یچیزی بهت بگم.گفتم خب دستتو بردار بگو.رفت عقب شرو کرد چرت و پرت گفتن ک دوست دارم و ….. گفتم من هیچ علاقه ای به تو ندارم.برگشتم برم بغلم کرد بزور برد تو اتاق-هی دستو پا زدم داد زدم ولم کن انگار اصن نمیشنید.برد اروم گذاشتم رو تخت.کمربندشو باز کرد پرت کرد اونور.خواستم پاشم هلم داد چسبید بهم رف رو لبام.حالم داش بد میشد.هی دست و پا میزدم ولی زورم نمیرسید از خودم جداش کنم.بزور یه لگد زدم تو تخمش رف عقب.خواستم در برم یه سیلی محکم زد تو صورتم.گف جوجه من که بالاخره کار خودمو میکنم انقد تلاش نکن.راس میگف.هیچ کاری نمیتونستم بکنم.گریم گرف.اومد نازم کرد که گریه نکن و اینا.بعد دوباره لب گرف.میخاس مثلن ارومم کنه.بعد لباسامو یکی یکی در اورد.خابوندم رو تخت خودشو انداخت روم.داشتم له میشدم.اخم کرده بود با قیافه جدی اول سینه هامو گرف تو دستش یکم‌مالید بعد شرو کرد ب خوردنشون انقد محکم میخورد و گاز میگرف احساس میکردم داره کنده میشه.بعد پاشد رفت پایین سمت کسم.گفتم شایان تروخدا …نزاش ادامه بدم گف نمیدونی چ حالی میده وقتی یه دخترو زن کنی.اشغال چشاشو بست سرشو برد سمت کسم تن تن نفس میکشد یهو پرید از جاش نشست رو کسم چشامو بستم .دستشو چن بار کشید روش توشو ناز میکرد بعد یدفه کیرشو برد تو..با فشار زیاد کلشو برد تو یه لحظه احساس کردم مردم.ی جیغ بلند زدم.چشامو وا کردم ا‌ولش سیاهی دیدم بعد دیدم شایان داره کیرشو که خونیه تمیز میکنه.ی اخخ بلند از افسوس گفتم دوباره اومد روم شرو کرد به کردن.نکبت انقد محکم و وحشی بود که من داد بزنم بخاد لذت ببره.نمیدونم چقد طول کشید تا ابش اومد ریخت تو کسم بنظر من که ی عمر طول کشید.بعدش خابید پایین کنار تخت.منم‌پاشدم رفتم تو حموم انقد گریه کردم که دیگه نا نداشتم.بزور یه دوش گرفتم ی حوله اونجا بود پوشیدم اومدم بیرون دیدم شایان لباس پوشیده خوابیده جلوی تی وی انگار نه انگار ک اتفاقی افتاده.انگار اصلن منو ندید.منم لباس پوشیدم رفتم خونه خودمون.راجب این ماجرا با هیشکی حرف نزدم.اگه داییم بفهمه میکشتش.با سرچ تو نت فهمیدم ک چجوری میشه جلوی بارداری رو گرف.بعد از اون دیگه با شایان حرف نزدم ب کسیم چیزی نگفتم.واسه یه دختر ۱۸ ساله این زندگی مثل زهر شد بخاطر لذت یک ساعته یه پسر

ارسلان و دخترخالهسلام دوستان داستان ازانجای شروع میشه که بعدازچندسال دخترخالم همراه خانوادش امد خونمون(چون ماخونموتهرانه واوناخونشون اهواز) من بعد ازچندسال برای اولین باراون رودیدم فکرنمیکردم اینقدربزرگ شده باشه بادیدنش سرجام خوشکم زدسریع بدون توجه باسلام ازشون استقبال کردم و(به خودم گفتم عجب دخترخاله ای داشتم و خودم نمیدونستم،عجب سینه هایی داشت،لباش ادمو وسوسه میکرد درضمن اون لباسای تنگش همه چیزرو به نمایش میذاشت)خلاصه یه چندروزی خونه مابودندروزهای اخربایه ترفندی شمارشو ازش گرفتم بعد ازرفتنشون توی این فکربودم چطوری باهاش رابطه پیداکنم یهو یادشمارش افتادم که فهمیدم بااس ام اس میتونم باش ارتباط داشته باشم ورابطمون بااس ام اس شروع شد اول بارهاکه براش اس میدادم اس جوک ،لطیفه بود کمکم به مرور زمان شروع کردم اس عاشقانه براش بفرستم خودشم فهمیده بود که ازاین اس ام اس ها منظور دارم ولی به روی خودش نمی اورد (این رو بعد ها خودش بهم گفت)با هم درارتباط بودم که خانواده تصمیم به مسافرچند روزه گر فتند بله اون مسافرت برای سرزدن به خونه انها بود من هم باخوشحالی تمام خودمو برای این مسافرت اماده کردم بلیط گرفته شد من ثانیه شماری میکردم که کی میبینمش روزموعود فرارسید حرکت کردیم صبح فرداساعت11:45باناباوری خودمو جلوی درخونشون دیدم وقتی دربازشد دخترخالم البته اون کوچیکه رودیدم باسلام به استقبال ماامدن سلام کردیم رفتیم داخل ساک ووسایلمون رو گذاشتیم لباسامو عوض کردم بعد رفتم طبق معمول تلویزیون ورسیوررشن کردم زدم شبکه pmcنشستم بگوش دادن ترانه توحس بودم دیدم خانم خانما ساعت 12:18دقیقه امدخونه تاهمدیگه رودیدیم بدون توجه به بقیه باهم به گرمی سلام کردیم (پسرتوی این 1سال که ندیده بودمش چقدرسینه هاش بزرگ شده بود،لباشو نگو ادمو میکشت،حالادیگه کونشم توجه منو به خودش جلب میکردوای پسرکیرم داشت بلند میشد)بعد رفت لباساشو عوض کردرفت کمک مامانش توی اشپزخونه من هم به بهونه اب خوردن رفتم اشپزخونه تمام نگام به کونش بوددیگه تحملم تموشدسریع خودمو به دستشوی رسوندم یه جلق حسابی زدم حالادیگه خالی شدم رفتم نشستم جلو تلویزیون که دیدم بایه سفره امد گفت :کمک کن سفره رو پهن کنم منم پریدم سفره رو پهن کردم بعد ازناهارمنو به اتاقش دعوت کردنشستیم پای کامپیوترچند دقیقه که نشستیم بلند شدگفت الان میام تارفت بیرون منم سریع فایل هاشو که مشکوک میزدبرسی کردم یهو چند تافیلم سکسی به چشمم خوردباصدای کم پلی کردمش نشستم به دیدن وقتی امد متوجه امدنش نشدم یهو گفت داری چی میبینی منم ترسیدم سریع قطش کردم بعد ازدیدنش یه نفس عمیق کشیدم گفتم بهش کلک ازاین فیلماداری و هیچی نمیگی خندید گفت مگه توهم نگاه میکنی بعدفیلم روپلی کردم نشستیم به دیدن اولین بارم بود بایه دخترفیلم سکسی میدیم کیرکه حالا بلند شده بود نظراونوبه خودش جلب کرد یه نگاهی به من کردگفت میبینم حالت بده چیزی نگفتم بعد تمام شدن فیلم سریع خودمو به دستشویی رسوندم برای دومین بارجلق زدم ورفتم پای تلویزیون نشستم عصرکه شدخانواده هاتصمم گرفتندبرن بازار ودخترخالم به بهونه باشگاه ازخونه زدبیرون خانواده هاهم بعد30دقیقه رفتن بازارحالامن تنها تو خونه بودم چنددقیقه ای که گذشت صدای بازوبسته شدن درحیاط روشنیدم بله دخترخالم بود وقتی امدداخل بهش گفتم مگه نرفتی باشگاه گفته نه بخاطرتو امروزتعطیلش کردم گفتم چراگفت میخوام 2ساعت باهم باشیم بهش گفتم تاحالاکجابودی گفت رفتم ازدوستم چندتافیلم جدید گرفتم تازه فهمیدم که قضیه چیه رفتیم تو اتاقش فیلم رو گذاشت وسط فیلم داشت کیرم میترکیدم بلند شدم برم دستشوی گفت کجاگفتم دستشویی دارم برم الان میام امدم برم گفت چرامیریزی تو دستشوی بده به من منو میگی برگشتم رفتم طرفش هنوزباورم نمیشدگفتم حالت خوبه گفت چراحالم خوب نباشه منم که حشریتم بالا زده بود خودموچسبوندم بهش لبامو گذاشتم رو لباش بادستام سینهاشو مالیدم چندلحظه ای که گذشت دیدم داره حال میکنه سرعت دستامو بردم بالا وپیرهنشودراوردم حالاازروی سوتیینش سینهاشومی مالیم که کیرم داشت شلوارمو پاره میکرددیگه تحمل نداشتم سوتینش بازکردم برای اولین بارم بود داشتم سینه یه دخترروتودستام حس میکردم حس عجیبی بهم دست میدادبخودم که امدم دیدم صداش درامده داره باصدای بلند اه …اه… میکنه یهوخودش دستشو بردطرف شلوارم زیپ شلوارمو بازکردکیرمو تو دستش گرفت چه حالی میداد بادستش کیرمو نازمیکرد منم بلندش کردموتمام لباساشو و لباسامو دراوردم وخوابو ندمش روی تخت بادیدن کونش دیونه ترشدم دستاموازسینهاش برداشتم رفتم سراغ مالیدن کسش وبالبام نوک سینه هاشو میخوردم حالادیگه صدای اه…اه…منم درامده بود که گفت کسمو بلیس منم که تاحالافقط تو فیلما دیده بودم قبول کردمو رفتم سراغ کسش اولش حالم داشت بهم میخورد ولی بعدخودم هم حال کردم که گفت بده برات ساک بزنم منم سریع بصورت69روش خوابیدم شروع کردیم به ساک زدن عجب حالی میداد چندقیقه بعدازساک زدن خسته شدم گفتم برگردکونت داره منو دیونه میکنه گفت نه درد داره منم که دیدم داره نازمیکنه بدون توجه بلند شدم که لباساموبپوشم برم جلق بزنم که گفت باشه فقط یواش بکن منم بدون توجه شروع به لباس پوشیدن کردم امدم که بیام بیرون دستمو گرفت گفت باشه چراقهرمیکنی هرکاری که میخوای بکن منم بهش گفتم دیگه روحرف من حرف نزنی باشه یک لحظه توچهرش ناراحتی دیدم وحرفمواصلاح کردم گفتم فقط تو سکس کردن ازم اطاعت کن و سریع یه بوس ازش گرفتم وازدلش دراوردم دوباره لخت شدمو رفتم روی تخت شروع به لب گرفتن ازش کردم چندلحظه ای گذشت خودش گفت ازکون بکنم منم ازخداخواسته اطاعت کردم وکیرموجلوی صورتش گرفتم گفتم ساک بزن درحین ساک زدن برام اتاق رونگاه میکردم ازم پرسید دنبال چیزی میگردی گفتم کرم نداری برام بیاری گفت براچی میخوای گفتم بیار متوجه میشی بلند شدرفت ازکمدش یه کرم اورد سریع کرموازدستش گرفتمو به پشت خوابوندمش لای کونشو بازکردم وکمی کرم مالیدم بایک انگشت اهسته کردم داخلش اولش دردش گرفت بعدازچنددقیقه سرعت دستموافزایش دادم دیدم دیگه دردنداره منم بادوانگشتم کردم داخلش که صداش دوباره درامد ادامه دادم تابه سه انگشت رسیدم به سه انگشتم که عادت کرد دستمو ازکونش دراوردم کمی کرم به کونش وکیرم زدم وباکمی فشارسرکیرم رفت داخل کونش که باصدای جیغ همراه شد منم بدون توجه تادسته کردم داخلش خوابیدم روش اونم داشت گریش درمیومد که دستمو بردم طرف کسش ومالوندم چنددقیقه که گذشت صدای گریه به صدای اه…اه… تبدیل شد منم ازفرصت استفاده کردم تلمبه میزدم البته یواش یواش که دیدم داره ارضاع میشه منم سرعتم رو بیشترکردم که دیدم ابم داره میاد سریع بیرون اوردم کیرمو گذاشتم روکمرش وابمو ریختم رو ش بعدچند دقیقه بلندشدگفت تاکسی نیومده برم وقتی رفت لباسامو برداشتمو رفتم حمام چندروزی که اونجا بودیم چند بارازروی لباس باهم حال کردیم. (یادم باشه دفعه بعدداستان اون روزی که امدن خونمون رو براتون تعریف کنم)

حسین و زن داییسلام بچه ها. آقا اولش بگم که داستان واقعیه. اینجور چیزا قسم خوردن نداره ولی به جون خودم داستان واقعیه. من اسمم حسینه و 20 سالمه و بچه تهرانم. جونم براتون بگه که من یه زندایی دارم فک کنم 35 سالشه و محجبه س و دو تا بچه داره یکی 9 ساله و یکی 2 ماهه و اسم مستعارشو میگم(فرشته)عید نوروز سال 91 بود که رفته بودیم مسافرت و روز سوم عید بود که خاله بزرگم قلبش مشکل پیدا کرد و راهی بیمارستان شد. مجبور شدیم برگردیم تهران بخاطرش و دو روز بیمارستان بستری بود و روز پنجم عید عمرشو داد به شما. ما هم تا 2_3 روز درگیر مراسم ختم و خاکسپاری بودیم. همه ی فامیل( خاله ها و داییا) جمع بودیم خونه ی خاله ی مرحومم و همه ام خسته از این همه کاری که تو این چند روز انجام داده بودن. خونه ی خالم 2 طبقه بود و به علاوه ی یه زیر زمین 40 متری که مسکونی کرده بودن و دست خودشون بود. من خوابم میومد و رفتم زیر زمین دراز بکشم دیدم زنداییم دراز کشیده. منم رفتم دراز بکشم که دیدم بالشت نیس و زنداییم گفت باید از بالا میاوردی. منم گفتم ولش کن خستم، همین رو زمین دراز میکشم. گفت پس بیا سرتو بذار رو بالشت من. منم گفتم باشه مرسی و خودش بلند شد تقریبا 20 سانت رفت اونورتر و من سرمو گذاشتم رو بالشت. یادم رفت بگم که زنداییم بدنی داره که یکم چاقه و قدش 160 و صورت سفید و قیافشم خوبه. منم که قد 170 دارم و نه لاغرم نه چاق.خلاصه که من دراز کشیده بودم و زندایی به پشتی تکیه داده بود و صورتم دقیقن رو به رون پاش بود. یه لحظه حشرم زد بالا و پیش خودم گفتم حاجی چشاتو ببند الکی دستتو دراز کن و بزن به رونش و خودتو بزن به اون راه که از قصد نبود. همین کارو کردم و یه دست زدم به رون پاش و داشت کیرم میترکید. گفتم الانه که زندایی اخم کنه. دستمو که آوردم نزدیک خودم دیدم دستشو گذاشت رو دستم( خداشاهده اصن فکرشو نمیکردم) گفت بخواب. بعد 1 دقیقه دستشو برداشت منم پیش خودم گفتم این حتما منظوری نداشته از این کار. چون از یه آدم محجبه این کار بعید بود. خلاصه که آقا فردای اون روز دیگه همه رفتن خونه هاشون و رفت تا چهلم خالم. مراسم چهلم برگزار شد و بعدش رفتیم سر خاک و دوباره کل فامیل برگشتن خونه خاله مرحومم. غروب اون روز طبق رسمی که بیشتر ما ایرانیا داریم داشتن همه ریشاشونو میزدن و منم تو راه پله وایساده بودم داشتم به دوس دخترم اس میدادم. راه پله تقریبا 1/5 متر عرض داشت، یه چنتا کیسه که توش میوه بود رو گذاشته بودن تو راه پله و تقریبا جایی واسه رد شدن نبود و فقط من وایساده بودم. دیدم زنداییم از پله داره میاد بالا و میخواد رد شه. منم خواستم به شوخی جلوی راهشو بگیرم نتونه رد شه. در کمال ناباوری دیدم اومد رد شد ولی موقع رد شد پشتشو کرده بود به من قشنگ کونش به کیرم مالیده شد. دقیقا 3_4 ثانیه کیرم رو کونش داشت لمس میشد. اونجا بود که پیش خودم گفتم بچسب بکنش. ولی اونجا جاش نبود. بعد 4_5 روز بهش جوک فرستادم و دیدم اس داد چطوری و فلان. داشتیم احوال پرسی میکردیم که گفتم زندایی یه روز میخوام بیام خونتون دلم تنگ شده دوباره. گفت پس فردا داییت روزکار میشه میره سرکار و بچه ها هم که حمید میره با مدرسه باغ وحش. اینو که گفت کونم عروسی شد. یه ذره ام شک کردم که میخواد داستان داشته باشیم با هم، چون دلیلی نداشت که بگه آره تنهام، ولی بچه کوچیکش هست که اون چیزی نمیفهمه. آقا خلاصه ساعت 11_12 ظهر بود که رفتم و 20 دقیقه ای رسیدم و رفتم داخل خونه. نشستم و چایی آورد و حرف زدیم درباره موضوعات مختلف. هی پیش خودم میگفتم خدایا چطوری نزدیک شم بهش. که یهو گفت عکسایی که 4_5 ماه پیش رفتیم مشهدو داری تو گوشیت؟؟ گفتم آره چطور؟ گفت بیار ببینیم تجدید خاطره بشه. گفتم باشه بیا. آقا اومد رو مبل نشست بغل من و داشتیم عکس میدیدیم گفتم دستم خسته شد بیا گوشیو بگیر خودت رد کن عکسارو. گفت باشه و گوشیو گرفت دستش و دستش رو رون پاش بود، گفتم ای جان حالا وقتشه. هی به بهونه الکی دست میزدم به گوشی و دستم میخورد به رونش. چن بار این کارو کردم و عکسا تموم شد و گوشیو داد. گفت محمد چنتا اس بده ندارم. منم گفتم بی ادبی دارما!!! گفت بی تربیت بفرس بینم. هنوز پیشم بود که گفتم بیا هر کدومو خواستی بفرس. آقا اینم اس ام اسارو داشت با صدای آروم میخوند و رسید به یه اس بی ادبی که توش کیر داشت. تا گفت کیر من خندم گرفت گفت چیه خوشت اومده؟ گفتم مث اینکه تو بیشتر حال کردیا شیطون و زدم رو پاش. گفت نکن تحریک میشم. اینو که گفت خشکم زد. گفتم میزنم به تو چه اصن. گفت نکن محمد میزنه بالا. گفتم آرومت میکنم. یه لحظه باورم نمیشد که ما داریم این حرفارو میزنیم؟!! گفت نکن زشته بیخیال. گفتم خودتو بده دسته من. دستمو گذاشتم رو رونش و مالیدم نفسش تند شد، دستشو گذاشت رو دستم گفت آخ دوس دارم. جرات بیشتری پیدا کردم صورتمو بردم سمت لبش و لب گرفتم و دستمو گرفت گذاشت رو کسش ولی از رو دامن. گفتم زود باش فرشته بیا اتاق کارمونو کنیم الان بقیه میان. همینجوری که داشتیم میرفتیم اتاق دستمو گذاشتم رو کونش گفتم لخت شو زود. کمکش کردم لباساشو درآورد و منم لخت شدم. مث وحشیا کیرمو گرفت گفت سنگ تموم بذار. گفتم چشم و دادم ساک زد. از شانسمونم بچه کوچیکش خواب بود تو اون چند ساعتی که بودم. یکم با سینه هاش ور رفتم گفت بسه دیگه محمد زود بکن تموم شه. گفتم باشه از کجا بکنم عزیزم؟؟ گفت کون. به حالت سگی خوابید و آقا من گذاشتم تو کونش و رفتم تو آسمونا. کون تپل و نرم. 10 دقیقه فقط کردم توی کون و 10 دقیقه کس کردم و آبم داشت میومد گفت بده میخورم. خلاصه آبم خالی کردم و جفتمون ارضا شدیم افتادیم رو تخت. کیرمو داشت هنوز میمالید. گفتم پاشو لباس بپوش تا ضایع نشدیم. بهش گفتم فرشته تو خوابم فکر نمیکردم سکس کنیم. گفت محمد بخدا من فقط با داییت خوابیدم و تو. اونم بخاطر اینکه حس عجیبی بهت دارم باهات سکس کردم. گفتم بازم تکرار میشه؟ گفت نه احتمالش کمه چون نمیخوام آبروم بره. گفت فقط به کسی چیزی نگو. خلاصه من اون روز حسابی فرشته رو کردم و بعد اون روز موقعی که تنها میشیم دستمالیش میکنم ولی سکس نمیذاره بکنیم. چاکر تک تکتون.نوشته:‌ حسین

آرزوی محال من الان 25 سالمه.من ي دختر عمه دارم بنام فرشته.عمم 5 تا بچه داره و افرشته بچه 4 .خونه ما نزديک خونه عممه و اينجور بگم که من خونه عمم بزرگ شدم چون با همشون راهتم و دوسشون دارم من تو اوج بلوغ بودم و دختراي عمم هم هنيشه پيش من راهت ميگردن.مادرم اصلا با اين قضيه راحت نبود و هروقت ميرفتيم خونه عمم نگاش به من بود و بهم گير ميداد که نگاشون نکنم.عمم بهش ميگفت بچه ها براشون مشکلي نيست وبا هم راحتن بزار راحت باشن و واقعا براي من مهم نبود چون بهشون عادت کرده بودم و برام اصلا مهم نبود که پيشم چي ميپوشن دختراي عمم 3 تان و با هم زياد فاصله سني ندارن همشونم خوشگلن و باباشونم پولداره و تو نازو نعمت برگ شدن.هميشه بوي خوبي ميدن و به تيپ و قيافشونم اهميت ميدن داستان من از اونجايي شروع ميشه که نگاه من به فرشته از همون اول با بقيه فرق داشت.خيلي دوسش داشتم هميشه همه چيزش برام جذاب بود.نگاهش خنديدنش تون صداش.حتي کوچکترين حرکاتش… عاشقش بودم. فرشته اندام توفاني داره با اينکه از خاهراش کوچيکتره ولي از همشون درشتر و خوش فرمتره رون تپلي داري. جوري که پاهاش کاملا به هم چسبيدن و لا پاش کيپ همه پايين تنش خيلي تپله و پهنه جوري که با اينکه من ازش بزرگتر و درشترم وقتي پشتش وا ميستم پهناي باسنش از دو طرفم ميزنه بيرون ولي پستوناي کوچيک و لقمه اي داره که راهت تو دهن جا ميشن چند سالي گذشت و علاقه ي من به فرشته بيشتر و بيشتر ميشد جوري که ي روز ي بدون ديدنش نميتونستم دوم بيارم.من معمولا هر روز خونشون بودم و بودن من ي چيز کاملا عادي بود. دختر عمه هاي بزرگم هر دوشون ي دانشگاه و ي رشته قبول شدن و بايد ميرفتن تهران وپسر عمه بزرگم هم که دانشجو بود و جنوب درس ميخون.وقتي دختر عمه هام رفتن تهران فقط من مونده بودمو پسر عمه کوچيک که خيلي کوچيک بود وفرشته… ي شب که داشتيم با هم بازي ميکرديم بازيمون تا ديروقت طول کشيد و منم همونجا موندم و نرفتم خونه عمم تو اتاق بچه ها برامون جا انداخت و هر 3 تا خابيديم عمم هم تو اتاق خودش بود.خونه عمم بزرگه و هرکدوم از بچه ها ي اتاق دارن.ولي اونشب چون فرشته ميترسيد منوآرش رفتيم اتاق فرشته آرش اونقد خسته بود که نفهميدم کي خابيد فرشته رو تختش خاب بود و ما هم رو زمين بوديم فرشته به پهلو خابيده بود ولي از همين پايين تخت هم ميتونستم پهناي باسنشو خيلي خوب تشخيص بدم و چون کمرشم اصلا چربي اضافه نداشت زيبايي اندامشو چند برابر کرده بود داشتم ديونه ميشدم از اين همه زيبايي تو خيالم خودمو کنارش رو تخت ميديدم از خودم خجالت ميکشيدم که اينقد بي وجدانم ولي دست خودم نبود.نميشد ازش دل کند.ديگه خاب از سرم پريده بود و حال خودمو نميفهميدم.نميتونستم ازش چشم بردارم.اروم اروم خودمو کشيدم تا لبه ي تخت و دستمو گذاشتم رو تختش چقد نرم بود.از اون تختايي که خودتو بکشي صداش در نمياد قلبم اومده بود تو دهنم.جوري که دندونام ميخوردن به هم و تک تک صدا ميدادن.نفسم بند اومده بود.ولي نميتونستم منصرف بشم اروم دستمو بردم نزديک باسنش با نوک انگشتم که لمسش کردم ي تکوني خورد.من يخ شده بودم وتکون نميخوردم.ولي خاب بود و کلان خابش سنگين بود بر عکس خاهراش.با اينکه ميدونستم به اين راحتي ها بيدار نميشه ولي ترسيده بودم.اروم دستمو نزديک کردمو گذاشتم رو باسنش… واييي چقققققد نرم بود.نرمترين چيزي که تو عمرم لمس کرده بودم.نرم و مخملي.گرم بود و گرماي دستم داعترش کرده بود ديگه هيچي برام مهم نبود اگرم بيدار ميشد حرف دلمو بهش ميزدموميگفتم که عاشقشم.اروم باسنش رو نوازش ميکردم نميدونم چند دقيقه شد ولي اونقد جرآت پيدا کردک که پتو تابستونه ي نازکشو کشيدم تا زير زانوهاش وووواااييي چي پوشيده بود؟ ي جوراب شلواري نازک خاکستري زانوهاشو خم کرده بود و باسنش گرد و قلنبه سمت من بود باورتون نميشه ولي کسش خيس شده بود!!! واين يعني فرشته بيدار بود نميدونستم خوشحال باشم يا ناراحت اگه چيزي نگفته بود يعني اونم راضي بود منم زده بودم به سيم آخر همچنان نوازشش ميکردو و از رو لباس آروم دستمو بردم سمت کسش که حسابي خيس شده بود تا دستم خورد به کسش ديدم يهو کمرشو تکون داد و کل باسنش لرزيد با ديدن اين صحنه ي آه کشيدمو لبامو گذاشتو رو کسش که يهو فرشته ي آه با اون صداي نازک و دخترونش کشيد و دستمو که ر باسنش بود محکم گرفت و کشيد سمت سينه هاش داغ بودنو خوش دست خيلي راحت تو دستم جا ميشدن دستمو فشار ميداد رو سينش دستموپس کشيدمو دو دستي لمبراشو گرفتو دو دستم لامصب ژله بودن.نرم.لرزون.سفيد.خيلي سفيد اک اک بود نه مو نه خال نه جوش چقدرم خوش بو بود آب کسش روان بود.تمومم نميشد سرمو گذاشتم لاپاشو کسشو ميک زدم چه کس خوش بويي داشت .ي کس تپل عطري که پف خيلي نازي داشت.پولداري خوب چيزيه خيلي خوب چيزيه.ديگه آهو نالش در اومده بود گفتم الانه که آرش بيدار بشه و عمه اينا بريزن تو.زودي دس گذاشتم رو دهنش و در گوشش گفتم تورو خدا يواش الان همه بيدار ميشن.همينجور که دستم رو دهنش بود سرشو به علامت تاييد تکون داد باورم نميشد فرشته مال من شده آروم بغلش کردم نفسش ميلرزيد.افتاديم به جون لبامون.با ولع لباشو ميبوسيدمو ميخوردم سوتين نداشت.تي شرتش رو دادم بالا نوک پستونشو که شق شده بود ليسيدم.ديگه جيغش داشت در ميومد.نميتونستم تو چشاش نگا کنم.هيچکدوم نميتونستيم.رو شکم خابوندمش.باسنش بدجور قلمبه شده بود.باسنشو ليسيدمو بوس کردم.شلوارمو در اوردمو کيرمو گذاشتم رو باسنش.کيرم بدجور داغ و قرمز شده بود.هيچي حاليم نبود نميدونستم چيکارش کنم.نميتونستم از کون بکنمش.سوراخ کونش خيلي کوچيک بود.ولي از کسش آب رون بود از پشت لمبرشو باز کردم و گذاشتم لاي چوچولش .داشتم ميسوختم خيلي داغ بود اروم تلمبه زدم و کيرمو لاي کسش بالا پايين کردم.سرشو گذاشته بود رو بالش تا جيغش در نياد بعد چندتا تلمبه ديدم تمام وجودش لرزيد.ديگه نتونستم خودمو نگه دارم و آبم با فشار ريخت لاي پاهاش انگار دور سرم ستاره ميديدم.بدجور خالي شده بودم.چند دقيقه تو همون حالت بوديم.خودمو از روش کنار کشيدم.هنوز سرش تو بالشت بود و نفس نفس ميزد باورم نميشد همچين کاري کردم.نه اينکه دلم نخاد ولي فکرشو نميکردم که ي روزي با عشقم سکس داشته باشم.از فرداش همه چي مثل قبل بود با اين تفاوت که اصلا نميتونستم تو چشماي فرشته نگاه کنم بعد اون شب چندبار ديگم سکس داشتيم که 2 بارش از کون بود اميدوارم خوب نوشته باشم چون داستان نويس خوبي نيستم اگه بچه ها بخوان داستان هاي بعديمو هم مينويسم.نوشته:‌ zelatan

سکس سعید و مریلاماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسائل از هم جدا شده بودن خونه دختر خالم آبادان بود . به خاطر مسائل امنیتی اسم اون رو میزارم مریلا . خودم هم که سعید هستم . من همیشه دوست داشتم برای یک با هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نمیشد و من تو کف اون مونده بودم تا اینکه دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم هم کلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم میدونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه که جریان برعکس شد و مریلا امد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه میکشیدم حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم من امشب خونه دوستم میمونم و زدم بیرون تا شب شد و رفتم خونه محمد که مریلا درو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی دعوتم کرد تو… گفتم محمد نیست گفت نه، مگه نمیدونی امشب شب کاره؟ گفتم من فکر کردم فردا شب کاره گفت حالا بشین تا برات چایی بریزم نشستم رو مبل داشتم تو ماهواره کانال ها رو چرخ میزدم که مریلا اومد و چایی رو گذاشت رو میز و تعارف کرد – چایی تو بخور سرد میشه دو تایی داشتیم شوهای پی م سی رو نگاه میکردیم که مریلا گفت امشب مولتی وژن فیلم قشنگی میزاره ،بزار تا ببینیم داشتم تو فیو ها میچرخیدم تا فیو فیلم ها رو پیدا کنم که یک دفعه رفت رو کانال اسپایس پلتینیوم که داشت تبلیغ فیلم هاشو میکرد که من به طرف مریلا نگاه کردم دیدم داره چهار چشمی نگاه میکنه که سریع رفتم رو مولتی هنوز فیلم شروع نشده بود حس کردم مریلا داغ شده گفتم من میرم دست شویی وقتی داشتم میرفتم دیدم مریلا خم شد و کنترل رو ورداشت من رفتم دست شویی وقتی میخواستم بیام بیرون خیلی آهسته در رو باز کردم که یواشکی ببینم مریلا داره چه کار میکنه شیطون بلا دو باره رفته بود رو کانال اسپایس که فیلمشم دیگه شروع شده بود و داشت نگاه میکرد من هم از کنار دیوار پشت سرش داشتم میدیدم تو فیلم مرده راننده آمبولانس و زن پرستار بود و بعد از حرف زدن شروع کردن به لب گرفتن و مریلا هم دستش وسط پاش بود و داشت کسش رو میمالید که من برای اینکه بتونم از این فرصت استفاده کنم چند قدم رفتم عقب و بعد با سرو صدای اهن اهن کردن اومدم که یک دفعه مریلا هول شد و کانال رو عوض کرد و گذاشت شبکه مولتی حدود 15 دقیقه از فیلم گذشته بود گفتم فیلمش چطور بود که دیدم سرخ شد برا سه گیری گفت اولش یه اکشن توپ بود که من پریدم تو حرفش و گفتم صداش میومد!!! خلاصه داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم که من از شق درد نفهمیدم فیلم چی بود و چی شد که ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:30 شده مریلا گفت حالا امشب بمون پیشم من هم تنهام میترسم من هم از خدا خواسته با منت گذاشتن سرش قبول کردم اگه نمیگفت بمون مجبور میشدم شبو تو پارک رو صندلی بخوابم. تشک و ملافه برام آورد انداخت رو زمین تو حال خونشون و رفت تو اتاق بخوابه من هم نمیدونستم از این تخم درد چکار کنم . داشت چشام گرم میشود که خوابم بگیره دیدم یکی داره تکونم میده میگه سعید جون بیدار شو ، چشمامو باز کردم دیدم مریلا بالا سرم وایساده داره میگه سعید من تنها تو اتاق میترسم! گفتم باشه من میام تو اتاق تو ، خودش تشکم رو کنار تخت پهن کرد بعد خوابید من که دیگه خوابم نمی برد تو نور کم چراغ خواب داشتم چش چش میکردم که بتونم مریلا رو دید بزنم که دیم مریلا رو خودش چیزی ننداخته یک لباس شب سر تا پا پوشیده که پائین لباس تا بالای زانوهاش بالا رفته بود سعید کوچیکه دوباره پاشد گفتم حالا اینو دیگه چه کارش کنیم وقتی آدم حشری میشه عقل از کلش میپره مثل آدم مست . لبه لباسشو گرفتم کشیدم بالا که یک دفعه دیدم مریلا برگشت گفت داری چه کار میکنی؟ گفتم هیچی روت رو پوشوندم سرما نخوری گفت خر خودتی من که میدونم تو نسبت به من چشم داری ، من هم گفتم نه اینکه خودتمم دوست نداری .گفت سعید جون من تو رو دوست دارم گفتم من عاشق توام . گفت پس امشب تو بغل من بخواب من هم پریدم رو تخت که یک لحظه فکر کردم تخت شکست تازه من به مریلای خودم رسیده بودم لبم رو گذاشتم رو لبش تا میشود خوردمش بعد لباس شبش رو که در آوردم دیدم هیچی زیرش نپوشیده گفتم شیطون خود تو آماده کرده بودی رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردنشون سرو صدای مریلا بلند شده بود اومدم پائین رو نافش داشتم میخوردم که مریلا سرم رو فشار میداد به طرف کسش شروع کردم به خوردن بهشت بدون مو و صیقلی که دیگه داشت فریاد میزد گفتم حالا نوبت تو که خودش زود پاشد و پیرهن من رو در اورد و شروع کرد به خوردن سر سینه هام که شهوتم چند برابر شد گفتم برو سر اصل کاری که شلوارم رو در آورد و از رو شرت شروع کرد به خوردن کیرم که داشت از بزرگی میترکید تا حالا به این بزرگی نشده بود گفتم عزیزم بریم سر اصل کار گفت هنوز زوده گفتم اگه یه خوده دیگه بهش ور بری آبم میاد که دیدم شورتم رو در آورد و گفت حالا درستش میکنم دیدم سر کیرم رو کرده تو دهنش و داره میخوره که یک مرتبه سر کیرم رو بین دندون های آسیابش گذاشت و فشار داد که فریاد کشیدم گفتم گائیدیم !گفت بی تربیت من این کارو برا ی خودت کردم که آبت زود نیاد ، گفتم کارای تو مثل دوستی خاله خرس است زود پاشدم تا کیرم رو قطع نکرده رو کمر خوابوندمش و شروع کروم به لیسیدن کسش داشت آه آه آه آه میکرد که گفت پس دیگه معطل چی هستی بکن توش من هم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش و با یک فشار کوچیک تا ته رفت تو و مریلا یه آه بلند از ته اعماق وجودش کشید که من رو بیشتر حشری کرد همین جور داشتم تلنبه میزدم و مریلا داشت فریاد میکشید بعد دیگه هم از این پوزیشن خسته شده بودم و هم دیگه میخواستم یکم تجدید قوا کنم برای همین خوابیدم رو کمر و خودم رو در اختیار مریلا گذاشتم اون هم رو به من انگار که روی سنگ توالت نشسته ، نشست و کیر من رو با دستش گذاشت دم سوراخ کسش و نشست روش که تا ته رفت داخل و خودش رو داشت بالا پائین میکرد و هر دو داشتیم لذت میبردیم که مریلا گفت من خسته شدم گفتم باشه زانو بزن میخوام از کون بکنمت گفت من بدم میاد ولی عیب نداره من سریع یه تف بزرگ دم سوراخش انداختم گفت حالم به هم خورد که من همون موقع سریع قبل از این که بخواد برگرده کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم تو گفت جر خوردم درش بیار گفتم این اولشه بعد خوب میشه دیدم داره تکون تکون میده که در بیاد که محکم گرفتمش نذاشتم در بره چند دقیقه صبر کردم تا ماهیچه هاش ول کنن و همین طور هم شد و کونش گشاد شد به راحتی داشتم تلمبه میزدم و هر دو داشتیم لذت میبردیم حدود 15 دقیقه داشتم از کون میکردم که برای آخر کار کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش هر دو داشتیم به اوج میرسیدیم که من سرعتم رو زیاد کردم و دیگه کنترل از دستم خارج شد و من تمام ابم رو تو مریلا خالی کردم بعد شل شدم و افتادم رو مریلا و از خستگی خوابم برد ساعت شیش مریلا صدام زد پاشم خودش نخوابیده بود رفته بود حمام خودشو بشوره ،‌ که گفت پاشو الان محمد میاد جاتو بیار تو حال پهن کن بگیر بخواب . ساعت حدود نه بود که بیدار شدم دیدم مریلا سفره انداخته برای من و میخواست بیاد منو بیدار کنه که من خودم بیدار شدم گفت پاشو دست و صورت رو بشور تا برات چایی بریزم ، داشتم صبحانه میخوردم که مریلا داشت منو نگاه میکرد ، گفت خره پس تو چرا خودتو تو من خالی کردی ، لقمه که از گلوم پائین رفت گفتم نترس من برات میرم از دارو خانه کپسول ضد حاملگی میخرم که گفت لازم نکرده من خودم قبلش خورده بودم ، گفتم پس محمد کو؟گفت زنگ زد گفت اضافه کار وای میسه . گفتم دیشب بهت بد گذشت . خندید و گفت تا حالا به این بدی نبوده و گفتم پس دیگه من نمیتونم بیام خوابای بد تعریف کنم که گفت خودم خبرت میکنم بعد وقتی میخواستم برم یه لب درست و حسابی ازش گرفتم و خدا حافظی کردم.

جنده پسرداییم شدم سلام رزا هستم 18 سالمه و قدم 168وزنمم57کیلوئه. سینه(70)و کون زیاد بزرگی ندارم ولی جفتشون نرمه. یه روز که داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه دیدم مامان بزرگم داره میره بیرون، بهش گفتم کجا که گفت یه سر میره خونه خواهرش حالش بد شده، بعدشم بهم گفت پسر داییم مبخواد بیاد و درو روش باز کنم تا بره بالا ناهارشو بخوره.(ما همه تو یه ساختمونیم. ما هم طبقه اولیم، مامانی اینا هم بالان) منم گفتم باشه، کی میاد حالا؟ گفت فک کنم 2 ساعت دیگه و بعدش رفت. منم رفتم خونه و گفتم تا مرتیکه نیومده برم حمومو به خودم یه صفا بدم چون قرار بود شبش با دوستام بریم مهمونی. دیروزش رفته بودم اپیلاسیون فقط مونده بود کسم که اونم رفتم حموم از ته زدم. بعدش که یه دوشه حسابی گرفتم اومدم بیرون رفتم شلوارک لی ام که 2.3 سانت پایینتر از باسنم بودو با یه ست مشکی اوردمو پوشیدم یه تاپم کنارم انداختم تا بعد از کرم مالیدنم بپوشم. همه اینکارا به 1 ساعتم نکشیده بود. وسطای کرم زدنم که داشتم پاهامو میمالیدم حس کردم یکی داره نگام میکنه. وقتی سرمو بالا اوردم دیدم پسر داییم با چشای سرخ و پر از شهوتش داره نگام میکنه. منم خشکم زده بود. تا به خودم اومدم و سریع رو تختیمو انداختم رومو گفتم گمشوووو بیرون…. اونم هی میومد جلوتر و با چشاش داشت منو میخورد. تا رسید بهم دستشو گذاشت رو سینمو لبشم گذاشت رو لبام. اولش جوری که حس کردم سینم داره کنده میشه میمالید و از اونورم با ولع لب میگرفت منم هی سعی داشتم با مشتو لگد از خودم دورش کنم ولی اون حشری تر میشد. بعد زیپه شلوارمو باز کرد با یه دست سریع کشیدش پایینو شروع کرد به مالیدنه کوسم. دیگه داشتم حال میکردم و آه و اوهم در اومده بود اونم فهمید که دبگه مفاومت نمیکنم لباسشو در اورد و شلوارشم کشید پایین فقط با یه شرت بود. اومد روم اول یه لب گرفتو رفت پایینتر تا به گردنم رسید دیگه داشتم نفس نفس میزدم که سینمو کرد دهنش اون یکیم بادستش فشار میداد منم آهههه میکشیدم و اون حشری تر میشد و محکم تر میخوردو گاز میگرفت. وقتی که حسابی سینمو خورد رفت پایینو شرتمو در اورد و کس بی مو و سفیدمو دید و مثه وحشیا افتاد به جونه کسم.. منم دیگه صدای اه کشیدنام تو کل خونه میپیچید… دیگه سرشو محکم فشاااار میدادمو میگفتم کسمووو بخخووور. جووون کسمو ماله توئههه بخووورش.. اونم همینطوری ادامه داد تا آبم اومدو همشو خورد وقتی بلند شد گفت حالا دیگه نوبته منه خانوم کوچولو… منم بلند شدم تا شرتشو درارمو براش ساک بزنم، تا کیرشو دیدم مثه وحشیا افتادم به جونه کیرش. ساک زدنم خوب بود چون ماله دوست پسرمو همیشه میخوردم اونم خیلی حال میکرد. از بالا تا پایین کیرشو ساک میزدمو با دستام تخماشو میمالیدم اون که دیگه نمیتونست رو پاش وایسه اومد نشست رو تخت منم دوباره شروع کردم به خوردن و کیرشو تا حلقم میبردم تا جایی ک اوق میزدم ولی تمامه کیرشو میکردم تو دهنم بعد دیدم کیرش داره سفت میشه که سریع از دهنم کشید ببرون و گفت عاشقتم دختر با این خوردنت تا حالا انقد خوب کسی برام ساک نزده بود… بعدش اومد یه لب ازم گرفتو گفت با اجازه منم یه لبخند بهش زدم. کیرشو اول گذاشت رو کسم و حسابی مالید تا دوباره آب کسم اومد… دیگه داشتم میمردم که گفتم یاسین جووون بکنم. من کیییر میییخوااامم. جوووون… اونم گفت تو جون بخوا عشقم.. بهم گفت پشتتو بکن منم سریع پشتمو کردمو به سمتش خم شدم تا کیرشو بکنه تو کونم اونم نامردی نکردو کیرشو یه هو تا ته کرد تو کونم از درد نفسم بالا نمیومد دیگه. اولش اصلا تکون نخورد و با چوچولم بازی میکرد منم که دیگه داشتم گریه میکردم ولی کم کم دردش خوابید و به جاش لذت اومد، اونم اروم اروم تلمبه میزد و منم آه و اوه میکردم … اهههه جوووون یااسیینن جووون کوونمو جررر دادییی تا ته بکن تو کنم.. جرم بدهههه جوووون اونم که با حرفام تحریک شده بود تند ترش میکرد هی میگفت جووون عجب کون تنگیییی…. بعدش کیرشو کشید بیرونو نشست رو تخت و گفت بیا روم منم رفتم اولش تا کیرش کامل رفت تو کونم درد داشت ولی بعدش بهتر شد و شروع کردم به بالا پایین رفتن اونم پهلو هامو گرفته بودو خودشو میداد بالا تا کیرش تا ته بره تو از اونورم ازم لب میگرفت. نیم ساعتی داشتیم سکس میکردیم که گفت پاشو. من بلند شدم اونم منو به پهلو خوابوندو دوباره کرد تو کوونم و یکی دوبار تلمبه زد. که بعدش خودشو سفت کردو چسبوند به من و سینمو محکم گرفت تو دستشو با یهه اههه بلند همه ابشو خالی کرد تو کونم… ابش خیلی داغ بود… وقتی قشنگ ابش خالی شد کیرشو کشید بیرون و با دستمال تمیز کرد و گرفت جلو دهنم منم یکم براش ساک زدم. بعد اومد ازم یه لب گرفتو رفت سراغ کوسم و از بالا تا پایینه کوسمو مکید. دیگه داشتم ارضا میشدم که سرشو محکم فشار دادم به کیم و لرزیدم و آبم اومد… اومد بالا کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغلش و سینمو گرفت تو دستشو یه بوس از لاله گوشم کرد و گفت از این به دیگه جنده خودمی جووجهه…

اون کاری که نباید میشد شد سلام به همه میخوام داستانخودم رو بنویسم که مال دوشنبه هفته قبله من یه دختر عمه دارم به اسم آزاده که از بچگی خیلی منو دوس داشت من راسیتش بدم ازش نمیومد ولی بیشتر دختر خاله ام رو دوس داشتم. این آزاده خانم کارش شده بود این که منو از عشقم دور کنه پیش من غیبت اونو میکرد پیش اون غیبت منو حرفاش رو من اثر نداشت ولی رو دختر خالم چرا.بلاخره سر یه یوتفاهمی که اون درست کرده بود موفق شد ما رو به دعوا بزنه و رابطمون رو خراب کنه. گذشت تا یک سال من دیگه باهاش حرف نزدم تا اینکه من برا خرید اومدم تهران مامانش زنگ زد گفت یه کامپیوتر برا آزاده بخر بیار دانشجو کامپیوتره اونم برام پول فرستاد براش خریدم رفتم خونشون که اسمبلش کنم دیدم خودش تنها خونست گفتم پس مامانت کجاست گفت رفته خونه دایی دارن آش نظری میپزن گفتم پس بقیه گفتن همه رفتن اونجا من فردا امتحان دارم نرفتم . گفتم کی میان گفت گفتن تا ظهر نمیان که نذری ها رو هم پخش کنن بعد بیان اول یه چایی آورد خوردیم بعد من شروع کردم به اسمبل کردن دیدم آزاده اومد کنارم میگفت اینو چطوری وصل میکنی این قطعه اسمش چیه خلاصه سوالاش داشت بیشتر و بیشتر میشد ولی بی نظور می پرسید من گفتم آزاده گاییدیمون ، البته از دهنم پرید بعد ناراحت شد رفت تو آشپزخونه نشست رفتم دنبالش از پشت دست گذاشتم رو شونه هاش دیدم محکم زد تو دستم . گفتم دیوونه چته گفت به من دست نزم مثلا نامحرمی گفتم بابا مملکت همه دارن همو میکنن تو دیدم سرخ شد گفت بی ادب بی تربیت من برم ت اون روم بالا نیومده رفت تو اطاق که لباساشو بپوشه بر خونه داییش چون خونشون نزدیک هم بود داشت لباساشو عوض میکرد تو اطاق یه دغعه رفتم تو دیدم داره شلوارشو میکشه بالا همینطوری خشکش زد گفت چرا اومدی تو گفتم اومدم معذرت خواهی کنم گفت گم شو برو بیرون منم که دیدم موقعیت خوبیه رفتم از پشت گرفتمش هرچی زور زد نتونست دستمو جدا کنه گفت احسان به بابات اینا میگم آبروتو میبرم بهش خندیدم گفتم آبرو تو میره دو به هم زن عوضی دیدم تازه دو ریالیش افتاد گفت منظورت چیه گفتم یعنی تو نمیدونی گفت نه گفتم مهم نیست زود باش تا نیومدن من باید بکنمت شروع کرد به دادو بیداد منم بزور زدمش زمین چنگ انداخت رو صورتم جای چنگش مونده هنوز منم به زور شلوارشو که هنوز دکمشونزاشته بودم ببنده کشیدم پایین داشت دست و پا میزد یه شرت سفید پوشیده بود که کیرمو حالی به حالی کرد بعد نوبت رسید به شرتش دوتا دستاشو زدم بالا سرش بایه دست دستاشو گرفتم با دست دیگه شرتشو کشیدم پایین وای یه کس تپل دیدم که اصلا به لاغریش نمیومد این کس مال اون باشه بزور شروع کردم به لب خوردن کیرمو گذاشتم لای پاهاش و با اون دستم شروع کردم به مالیدن سینه هاش اول زیاد دستو پا میزد که بره ولی وقتی دید چاره ای نداره ولبام رو لباش بود بیخیال شد آروم بود لای پاهاش که گذاشتم دیدم یواش یواش لحن حرف زدنش عوض میشه به التماس افتاد گفت الان میان نکن منم گفتم زود تمومش میکنم پاهاشو دادم بالا ولی هنوز دستاشو با یه دستم گرفته بودم که دیگه چنگ نزنه خوشکا خوشک گذاشتم در کونش یه فشار دادم دیدم جیغش بلند شد دستمو که داشتم سینه هاشو میمالیدم گذاشتم جلو دهنش از درد شروع به گریه کردن کرد نمیزاشتم حتی خواهش کنه که یه خورده بهش تف بزنم داشت میمرد که سرشو کردم تو کونش منم زیاد دوس نداشتم چون خشک برا خودم هم لذتی نداشت اما همین که سرش رفت یه چند بار عقب جلو کردم دیدم بقیش هم آروم آروم رفت تو و کونش جا باز کرد که دیگه تا ته راحت میرفت توش وقتی نگاش کردم دیدم رنگ ش پریده الانست که از هوش بره در آوردم هرچند که دیگه کونش گشاد شده بود نشستم رو سینش طوری که سینه هاش میرفت لای کونم گفتم بخورش نمیخورد بزور دستمو گذاشتم لای صورتش به دندوناش فشار آوردم تا باز کرد گذاشتم تو دهنش چند بار تلمبه زدم تو دهنش دیدم بالا آورد با همون لباسی که میخواست عوض کنه خودشو پاک کرد من دوباره کردم تو دهنش بزور بد میکردم چون لجم گرفته بود از کارهایی که باهام کرده بود دوباره بالا آورد دیدم فایده نداره خوابوندمش به شکم دوباره خشک کردم تو کونش الته این بار دیگه خیلی راحت تر رفت تو یه 10 دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره آبم میاد همونطوری کل آبمو ریختم تو کونش صدای ناله با گریه اون هم همینطوری بیشتر میشد ، کارم که تموم شد بهش گفتم اینم تاوان دو به هم زنیت بود که مث عقده یک ساله شب و روز برام نزاشته بود بلند که شد آبم از کونش کلا ریخت سر فرش بعد یه تف انداخت تو صورتم لباساشو جمع کرد رفت آشپزخونه دیگه پیشم نیومد فقط چند لحظه اومد فرشو تمیز کرد با دستمال چون آبم از کونش کلا ریخت رو فرش لباساش هم برد حموم که بشوره من رفتم سراغ سیستم که بقیشو اسمبل کنم نزدیکای ظهر بود دیدم مامانش کلید انداخت اومد تو یه کاسه آش هم دستش بود گفت احسان جان کی اومدی گفتم تازه رسیدم عمه جون گفت عمه قربونت بره بیا با آزاده آش بخور خخخخخخ آزاده بیچاره هر چی گفت نمیخورم مامانش بزور آوردش گفت میدونم خیلی آش دوس داری بعد از خوردن آش اونم الکی یه کتاب گرفته بود اومد نشست کنارم که مامانش شک نکنه ولی اصلا دیگه نگام هم نمیکرد .از اون روز تا حالا دیگه خونشون نرفتم.دلم براش سوخت ولی حقش بود. خواستید نظر بدید که بدونم نظرتون چیه هرچند دردی رو دوا نمیکنه چون اون کاری که نباید میشد شد.

هانیه جنده ی من شد سلام. ماجرا از 7 -8 سال پیش و اونجا شروع شد که حدودا من 16 و هانیه 15 سال داشتیم. من اول دبیرستان رو تازه تموم کرده بودم و تابستون بود. عموم اینا هم تازه یه خونه تو محل ما خریده بودن و از خونه ی قبلیشون داشتن اسباب کشی میکردن که من و بابام هم رفته بودیم کمکشون کنیم. خونه ای که خریده بودن یه آپارتمان 4 طبقه بود که 3 واحد بیشتر نداشت و عموم هم کل ساختمون رو یکجا خریده بود و طبقه اول رو برای خودش برداشته بود و میخواست که طبقه دوم و سوم رو هم اجاره بده به خاطر همین ما تمام لوازم و اثاثیه رو به طبقه اول آوردیم و یک فرش اضافه رو هم بردیم گذاشتیم طبقه دوم و بعدش که کار تموم شد. بابام و عموم رفتن بیرون و منو هانیه و زن عموم خونه بودیم. بعد از خوردن نهار من رفتم طبقه بالا فرش رو پهن کردم و یه بالش هم با خودم بردم و اونجا خوابیدم که چند دقیقه بعد هانیه هم اومد بالا پیش من. خلاصه هانیه اومد پیش من خوابید و من هم شروع کردم هانیه رو مالوندن. اون چیزی نمیگفت و چشماشو بسته بود . دیدم اینجا جای خطر ناکیه و نمیشه بیشتر از مالوندن کاری کرد بهش گفتم هانیه پاشو یه لحظه بیا توی اتاق خواب ببین این چیه. اونم گفت باشه. اولین بار بود هانیه رو دستمالی میکردم و انتظار داشتم حداقل یکذره مخالفتی چیزی کنه ولی انگار اونم خوشش میومد. رفتیم داخل اتاق خواب و دوباره چسبیدم بهش و شروع کردم به مالوندنش و این بار از پشت چسبیده بودم بهش و با دستم هم کسش رو میمالیدم. هانیه گفت داری چیکار میکنی.بسه نکن. گفتم هانیه ببین این چیه گفت چی؟ دکمه ی شلوارم رو باز کردم و کیرم رو درآوردم و بهش نشون دادم گفت وووووی چرا اینقدر بزرگه . خلاصه یکم مالید و منم شرتشو کشیدم پایین و برای اولین بار لاپاییش گذاشتم و اونقدر مالیذم تا آبم اومد. و بعدش لباسامونو مرتب کردیم و اومدیم دوباره رو فرش خوابیدیم و چسبیدیم به هم و بدجور هم توی همدیگه لولیده بودیم! ینی یه پاش لای پای من بود و حسابی همو بغل کرده بودیم که یه دفه در باز شد و عموم خیلی سریع اومد تو…. منو هانیه حتی یک لحظه هم فرصت نداشتیم از توی همدیگه جدا شیم. عموم گفت ا شما اینجایین؟ ببخشید و عقب رفت و در رو بست. منو هانیه حسابی جا خورده بودیم و من برای اولین بار آنچنان ترسیده بودم و ضربان قلبم آنچنان میزد که انگار میخواست از جا در بیاد. خلاصه بابام هم اومده بود و من بدجور خجالت میکشیدم برم پایین. و میترسیدم که عموم به بابام بگه و آبرومون بره. خلاصه نگو عموم انقدری فهمیده بود که یجوری جلوی خودشو گرفته و سریع رفته بیرون از خونه. چند لحظه بعد بابام داشت صدام میزد و منو هانیه از ترس داشتیم میمردیم. بابام میگفت س… بیا بریم. منم رفتم پایین و رفتیم ولی تا 2 ساعت آنچنان توی شوک و ترس بودم که نگو. این ماجرا گذشت و حدود چند ماه بعد خونه ی مادر بزرگمینا دعوت بودیم . همه ی عموهام و عمه هام دعوت بودیم و خونه خیلی شلوغ بود. هانیه هم بود . خونه ی مادربزرگمینا 2 طبقه بود و همه طبقه ی بالا جمع بودن . من هم همش دنبال یه فرصت بودم تا با هانیه یکاری کنم. به خاطر همین رفتم پایین. غذا و تدارکات طبقه پایین بود و همه چیز رو میبردیم بالا برای سفره ی شام. سفره که پهن شد و همه مشغول شدن . من اخرین سینی رو بردم و برگشتنی توی راه پله به هانیه گفتم بالا جا نیست بیا پایین غذا بخوریم اونم گفت باشه الان اوکی میکنم میام. هانیه رفت بالا و به مامانش گفت من میرم پایین با س… غذا میخورم. مادرشم گفته بود باشه. هانیه اومد پایین و توله های اون یکی عموم هم ریختن پایین . خلاصه غذا رو خوردیم و فرصت نشد کاری کنیم. بعد از غذا که همه نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن من رفتم توی راه پله ها نشستم و هانیه اومد رد بشه که گفت چرا اینجا نشستی. من دیدم همین راه پله خلوته و کسی نیست بلند شدم هانیه رو چسبوندم به دیوار و شروع کردم لب های هانیه رو خوردن. اونم همراهی میکرد و خیلی حال میداد. اصلا تو خودم نبودم. فک کنم 3-4 دقیقه مداوم از هم لب گرفتیم . لب که گرفتیم سرم رو چرخوندم دیدم عموم (بابای هانیه) از بالا داره نگامون میکنه و تا منو دید سرش رو برد عقب. هانیه نفهمید دوباره باباش مچمون رو باز کرده ولی من بدجور ضدحال خوردم و به شدت باز هم قلبم داشت از جاش درمیومد. عموم باز هم چیزی نگفت و این موضوع همینطور باز باقی موند. چند ماه بعد عمومینا خونه ی ما دعوت بود. عصر بود و من تو کوچه با دوستام نشسته بودم . زن عموم و هانیه از عصر اومده بودن خونمون و قرار بود که عموم بعدا بیاد. خلاصه وقتی زن عموم و هانیه اومدن من هم پاشدم رفتم توی خونه نشستم پیششون. بعد گفتم من دارم میرم پایین دوچرخه ام رو تعمیر کنم. اینو هم بگم که ما هم طبقه ی اولمون پارکینگه و یک انباری 15متری داریم توی پارکینگ و مستاجرمون هم رفته بودن شهرستان. من داشتم تو پارکینگ چرخ دوچرخه ام رو درست میکردم که هانیه اومد پایین و برام چایی و شیرینی اوارده بود. دیگه دوست نداشتم باهاش حال کنم چون هر دفه بگا میرفتیم. به خاطر همین اخم کرده بودم. بهم گفت س… چرا اخم کردی منو نگاه. نگاش کردم. صورتشو اورد جلو و لب گرفت. منم همراهیش کردم و لباشو خوردم . همینطور که از هم لب میگرفتیم بلند شدیم و همدیگه رو هم بغل کردیم. هانیه گفت س… میخوام اونجاتو دوباره ببینم بکش پایین. گفتم اینجا که نمیشه. هر لحظه امکان داره کسی از بیرون بیاد یا از بالا بیاد. یه دفه چشمم افتاد به انباری. گفتم بیا بریم اون تو. رفتیم داخل انباری و لباسامون رو دراواردیم و من شلوارم رو که درمیاواردم کلید انباری از جیبم افتاد زمین. کلید رو برداشتم و انداختم روی درب و درب رو قفل کردم. و شروع کردیم لب گرفت و لاپایی گذاشتن. من یه تف به دستم زدم و سوراخ کونش رو مالوندم و انگشتم رو فرو کردم تو کونش. یکم که انگشتش کردم و همزمان هم لب میگرفتیم خواستم کیرمو بکنم تو کونش. بهش چنبار فشار اواردم تا بره تو ولی نمیرفت. خلاصه با کلی زحمت سرشو کرده بودم داخل که صدای باز و بسته شدن درب کوچه اومد…! بعدش صدایی اومد که ای بابا این دوچرخه چرا اینجاست. فهمیدم بابامه. بابام اومد سمت انباری . انچنان زهر ترک شدیم که گفتیم این دفه بگا رفتیم. چون بابام کلید انباری رو روی دسته کلیدش داشت. من در رو از این طرف قفل کرده بودم. بابام اومد دستشو انداخت به دستگیره. من انچنان ترسیده بودم که کیرم خوابیده بود. هانیه هم از من کم نداشت. بابام دسته کلیدش رو انداخت رو در و چرخوند. منتها از اونجا که این شانس تخمیه من دقیقه 99 نجاتم میده بخاطر اینکه کلید از اینطرف رو درب بود از اونطرف کلیدش نچرخید و یکم امتحان کرد و بعدش رها کرد و رفت بالا. بابام که رفت دوباره مشغول شدیم و این دفه به لاپایی زدن اکتفا کردیم. و بعدش جم و جور کردیم و رفتیم بالا. این ماجرا هم گذشت و منو هانیه چندین و چند بار با هم حال های این مدلی کردیم. تا اینکه من پیش دانشگاهی رو تموم کردم. و خرداد ماه بود . مادر بزرگم به شدت مریض بود و متاسفانه یک روز صبح خبر فوتش رسید. همه رفتیم اونجا و روز سوم مادر بزرگم هانیه امتحان داشت. و ماشین ما هم باطریش خراب بود و باید میبردم باطری سازی. بابام که حال و حوصله ی تعمیرگاه نداشت و درگیر مراسم سوم بود. عموم هم همینطور. عموم بهم گفت بیا هم هانیه رو ببر مدرسه شون امتحانش رو بده هم ماشین رو ببر باطری سازی. منم گفتم باشه. ماشین رو با هل روشن کردیم و منو هانیه اومدیم محل خودمون و من هانیه رو بردم مدرسشون و گفتم من ماشین رو میبرم تعمیرگاه و بعدش میام دنبالت. خلاصه همینطور شد و من رفتم دنبال هانیه. هانیه رو برداشتم و گفتم بریم خونه ی ما من میخوام برم دوش بگیرم اونم گفت باشه. اومدیم خونمون و من رفتم حموم. توی حموم حتی یک لحظه هم کردن هانیه از جلوی چشمم بیرون نمیرفت و میخواستم یه کار کنم. چون این اولین فرصت طلایی بود. اول از همه شیو کامل کردم. در حموم رو باز کردم و هانیه رو صدا زدم. اومد جلوی در حموم. سرم رو بردم بیرون و بهش گفتم هانیه میای کمرم رو کیسه بکشی . گفت نه بدم میاد . گفتم بیا یکم ماساژ بده خیلی خسته ام. گفت باشه بزار پاچه های شلوارم رو دربیارم. گفتم شلوارت رو کامل دربیار. نگام کرد و سرش رو تکون داد! بلند شد و شلوارشو کشید پایین. گفتم بلوزتم دربیار یه موقع خیس میشه. گفت میخوای بزاری در ما دیگه… گفتم نه نترس. بلوزشم دراوارد . در رو باز کردم و دید شرت پام نیست و کیرم راست کرده. گفت اینو باید ماساژ بدم؟ گفتم آره. گفت جوووون. با این جوونی که گفت صد برابر نیرو گرفتم و من از حموم اومدم بیرون و شروع کردیم لب گرفتن و …. (دیگه صحنه های سکسش رو تعریف نمیکنم چون آماتور شده براتون. و فقط اصل مطلب رو تعریف میکنم.) من هانیه برای اولین بار از کون سکس کردیم. و بعدش رفتیم مراسم ختم. دیگه نه هانیه اون دختر 15ساله بود و نه من اون پسر 16ساله. من 19 بودم و اون 18 . باهم همیشه رابطه داشتیم و باهم بیرون میرفتیم و … یه هفته خونمون خالی بود . هر روز میومد پیشم و روزی 3-4 بار از کون سکس میکردیم. توی این چند روز خیلی گشاد شده بود و دیگه نه درد میکشید و نه لازم بود قبلش کلی کونش رو بمالم. یادمه روز 4م که اومد خونمون و باهم نهار رو خوردیم و رفتیم تو اتاق خواب که سکس کنیم. من یه قرص خورده بودم که آبم دیر بیاد . هانیه رو خوابوندم و با اب دهن کیرم رو خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش وقتی هل دادم کیرم تا ته رفت تو کونش و هانیه اصلا درد نکشید و میگفت جوووووووووووون منم تلمبه میزدم. هانیه کونیه من شده بود. براش هیچی مهم نبود. و فقط میخواست من کونش بزارم. و حداقل هفته ای یکبار باهم سکس داشتیم. حتی سال بعدش که من پشت کنکوری بودم و اون پیش دانشگاهی بود. گاهی اوقات مدرسه نمیرفت و قایمکی میومد خونه ی ما و با هم از کون سکس داشتیم. همیشه هم آبم رو توش خالی میکردم. هر دومون رفتیم دانشگاه و هانیه ازادتر بود و هروقت … هروقتی که فرصت میشد باهم سکس میکردیم. گاهی هفته ای سه چهار بار گاهی هر سه هفته یکبار. شاید بیش تر از صدها بار باهم سکس کردیم. و من خودم نمیخواستم از کس بکنمش. وگرنه اون مشکلی با کس دادن نداشت… تا اینکه برای هانیه یه خاستگار خیلی خوب اومد. من و هانیه کلی باهم حرف زدیم و بهش گفتم که من هنوز 22سالمه و بجز دوتا خایه هیچی ندارم. اون هم خیلی منو دوست داشت. و حاضر نبود ازدواج کنه. من هم از اینطرف واقعا به جز دوتا خایه چیزی نداشتم که بتونم بگیرمش. به خاطر همین بهش گفتم تو با این یارو ازدواج کن. دورادور منو تو هم رابطمون رو حفظ میکنیم. تازه وقتی ازدواج کنی میتونیم راحتتر هم سکس کنیم حتی از جلو. البته من قلباْ دوست نداشتم بعد از ازدواجش سکس کنیم. ولی میخواستم به این بهونه هانیه ازدواج کنه. هانیه ازدواج کرد و چند ماه بعدش هم رفتن خونه ی خودشون. چندینو چند بار ازم خواست سکس کنیم . دروغ نگم برام خیلی سخت بود قبول نکردن پیشنهادش و حتی تا جلوی در خونش هم رفتم که باهاش سکس کنم که کردمش و خیلیم حال داد. اینو بدونین اگه نکنین یکی‌ دیگه میکنه و بعدا پشیمون میشین که چرا خریّت کردین که نکردین تو کوس تنگ و داغ عشقتون. نوشته ی س… بچه زرنگ

زن عمومو جنده ی خودم کردم سلام.داستانی رو ک میخوام براتون بگم بر میگرده به دو ماه قبل و سکس با زن عمومه.. از خودم بگم ک 19سالمه ودانشگاه میرم و دانشگاهمم نزدیکه خونه عموم و ایناست.. چون اخلاقم شوخ طبعه با زنای فامیل رابطه خوبی دارم و طعریف از خود نباشه تقریبا همه ازمن خوششون میاد… از زن عموم بگم ک یه زن 35 ساله با اندام ایده آل و سایز سینه اش هم 85(چون از روی سوتینش نگاه کردم میدونم) کس و کون تپلی داره،و واقعا حرف نداره … تقریبا یه دوسالی میشه ک به زن عموم نظر داشتم و این دو سال به روش های مختلف انگشتش میکردم . حالا چه از وقتی ک خواب بود تا….(یادم نمیره وقتی ک میخواستیم جهاز عمم رو ببریم. اون رفته بود زیر راه پله تا اونجا رو مرتب کنه ،دولا شده بود و داشت وسایل و جمعوجور میکرد منم با دیدن این صحنه کیرم داشت خشتک شلوارمو پاره میکرد. دلو سپردم به دریا و رفتم پشتشوخودموچسبوندم بهش {چون خیلی کیرم آچار بود .کرده بودمش زیر کمربندم}جوری ک کیرم دقیق لای خط کونش بود{اونم یه شلوار ریون پا کرده بود.که نرمی کونشو به راحتیه راحتی میتونستی حس کنی} گفتم زن عمو کمک نمیخوای.گفت ک نه ممنون .منم گفتم پس همینجا می ایستم تا هر وقت کمک خواستی کمکت کنم، اونم گفت باشه بالاخره یه ده دقیقه ای همینجوری کیر من لای کون این خانووووم بود ،ولی نمیدونم چرا چیزی بهم نمیگفت و ده دقیقه تو اون حالات داشت کارای الکی میکرد ، من که دیگه طاقتم تموم شده بود .رفتم تو دستشویی و یه جق حسابی زدم)بگذریم…. بریم سره داستان اصلیمون… شبه چهار شنبه بود که رفته بودیم خونه عموم اینا ،و قرار بود که عموم ساعت 11 با هواپیما بره تهران برای ماموریت ولی ما نمیدونستیم بالاخره رفتیمو ساعت 11 که شد عموم بلند شد خداحافظی که بره و از اینجور کارایی…. ما تا ساعت 12 اونجا بودیم.وقتی که داشتیم میرفتیم بابای من به زن عموم گفت که اگه میترسی محمد اینجا بمونه(چون فرداش امتحان داشتم کتابامو برده بودم اونجا)با این حرف بابام دلم یهو ریخت پایین تو این فکر بودم که اگه میشد چی میشد ک یهو زن عموم برگشت گفت اگه محمد(من) سختش نیست باشه چون منم از تنهایی میترسم .منم سریع گفتم ک آره من مشکلی ندارم و فردا هم میتونم سریع تر برم دانشگاه.بالاخره شب شد زنعموم یکی از بیژامه های عموم آوورد که من راحت باشم .ولی نمیدونم چرا خودش رفت دامن پا کرد.جای منو انداخت توی حالو خودش هم رفت توی اتاق خوابید ودرهم رو باز گذاشت. منو که میگی تا ساعت 3 نصفه شب داشتم از شق درد میمردم.بالاخره اینجاهم مثل اونجا دلو زدم به دریا و بلند شدم رفتم تو اتاق ،یه لحظه چراغ گوشیمو انداختم که ببینم اوضاع از چه قراره و چطوری خوابیده ، که اینم دیدم به دنده خوابیده …آخخخخ آخخخ چه کونی بود .طاقت نیاووردمو رفتم بغلش خوابیدم و دستمو از زیر پتو آروم کردم تو مالوندم به کونش .چیییییییی بود.دیدم نه حسی نداره،شلوارمو درآووردمو آروم پتوشو بلند کردمو خوابیدم بغلش … کیرمو از رو دامنش گذاشتم رو کونشو یکم عقب جلو کردم که بیدارش کنم .اینم دیدم نچ،حرکتی نمیکنه .(حالا یا واقعا خواب بود یا خودشو زده بود به خواب)با اینکارا دلو جرعتم بیشتر شد ودستم و از زیر دامنش کردم تو کس و کونشو آروم مالوندم .وااااای چه چیزی بود.که اونم معلوم بود شهوتی خراب بود.چون آب کسش راه افتاده بود.. دستمو در آووردموکردم زیر پیرنش وسوتینشو آووردم بالا ی سینه هاش و سینه هاشو مالوندم.بالخره هرجور بود دامنشو شرتشو تا زانوش کشوندم پایین تف انداختم روی دستم و مالوندم لای کونش ،کیرمو گذاشتم لای کونشو با دستم بالا پایین کردم،یک آن کیرمو فرو کردم تو کونش معلوم بود که درد داشت چون کونشو هم کشید و رفت جلو،هلش دادم و از جلو خابوندمش .یه تف دیگه انداختم لای کونشو کیرو تا دسته کردم تو کونش و شروع کردم به تلمبه زدن،اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و ریختم تو کونش.رفتم دستمال بیارم تا آبمو از لای کونش تمیز کنم .ولی وقتی برگشتم دیدم از پشت خوابیده ،فهمیدم که میخواد از کس هم بکنمش ،منم که از خدا خواسته ،لخت مادرزاد شدمو به زور اونم رو لخته لخت کردمو افتادم روش ،ولی هر چی صداش میکردم چشماشو باز نمیکرد.گفتم ولش کن اینجوری هم راحت ترم هم خودش .بگذریم ،افتادم روشو تا ده دقیقه فقط لباشو میخوردمو بوسش میکردم . از روش بلند شدمو پاهاشو گذاشتم رو شونه هامو کیرمو کردم تو کسش ،از این طرف تلمبه میزدم از اون طرف هم پستونای خوشگلشو میخوردم .چچچچچچچه حالی میداد.داشت آبم میومد،کیرمو درآووردم آبمو ریختم رو شکمش .دستمالی که آوورده بودمو برداشتم و آبمو که ریخته بودم لای کونشو و روی شکمش و پاک کردمو افتادم روش .از بس خسته شده بودم توی همون حال خواب رفتم .. صبح تقریبا ساعت 9 بود که بلند شدمو دیدم خانم خشکله نیست.لباسامو پوشیدمو رفتم تو حال .تو آشپز خونه.توی اون اتاق ولی نبود .یکم ترسیدم گفتم خاک بر سرم شد .رفتم تو دستشویی ک دیدم صدای شرشر آب حموم میاد(اینم بگم که دستشویی و حمومشون توی یه مکانه ولی بینشون در هست.)خیالم راحت شد رفتم توی دستشویی و کارمو کردم.وقتی از دستشویی اومدم بیرون و اون بدن و لخت زیر دوش آب حموم تصور کردم ،داشتم دیوونه میشدم.رفتم دره حمومو زدم .گفتم زن عمو گفت چیه گفتم میشه یه لحظه بیاید دم در اونم دروو باز کردو سرشو از لای در آوورد بیرون گفت چیه گفتم که هیچی میخواستم ببینم نمیخوای پشتتو بشورم اونم گفت نه نمیخوام لازم نکرده گفتم خوب میشورما ، اینم یه کم فکر کرد و گفت یه لحظه بایست . منو که میییگی.دودقیقه بعدش درو باز کرد دیدم شرت و کرستش رو پوشیده .و گفت بیا ولی مراقب کارو بارات باش پاشیا گفتم باشه .رفتم تو حمومو لیفو برداشتم اونم نشست رو صندلی که تو حموم بود منم لباسو شلوارمو در اوردم که ارواح سرم خیس نشه .شروع کردم به لیف زدنشو آروم دستمو بردم توشرتش وبلندش کردم معلوم بود ک خودش هم دوباره شهوتی شده بود.اومدم جلوشو نگاهش کردمو سرمو آروم بردم جلوش ولبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به لخت کردنش و وقتی لختش کردم خوابوندمش کف حموم و شروع کردم به انجام عملیات .دوتایی رفتیم زیر دوش حمومو خودمونو شستیم اومدیم بیرون ولی لخت بودیم.اومدیم صبحونه بخوریم که اومد رو پام نشست با کیرم بازی میکرد کیره منم که بیجنبه سریع بلند شد اونم اومد روش نشست و کرد توی کوسش.بالاخره صبحونه هم رو یجوری خوردیم ووو……. و آخرش قرار شد که هر وقت عموم میره ماموریت به خاطر این که زن عموم نترسه من برم پیشش .. خدارو شکر تا حالا دو بار بوده که عموم رفته ماموریت … اگه همینجوری پیش بره میترسم یه بچه هم از من بیاره خخخخخ

عمه دوستمخاطره مربوط مي شود به سكس من با عمه يكي از دوستانم كه در همسايگي ما خانه دارد زني حدود 45ساله كه اندامي مانند يك دختر 18 ساله داشت شايد به خاطر اينكه بچه دار نمي شد و علتش هم از شوهرش بود كه اختلاف سني زيادي با اون داشت و اسمش فريده بود خلاصه من عاشق ساق پاي اون و كون اون بودم وقتي بيشتر تحريك مي شدم كه اون جوراب مشكي شيشه اي به پا مي كرد و براي خريد از خانه خارج مي شد من هم هميشه منتظرش بودم و دنباش مي رفتم اما نمي توانستم سر صحبت را با او باز كنم و احساسم را به اون بگوييم به هر حال يك روز از شانس من وقتي كه با دوستم بودم اون ما را ديد و جلو امد و با هم سلام عليك كرديم تا ان روز نمي دانست كه من با برادر زاده اون دوست هستم چند روز بعد يك روز كه سر كوچه ايستاده بودم ناگهان ديدم كه اون دارد مي ايد خودم را به نديدن زدم كه من را صدا كرد خيلي خوشحال شدم چون حداقل چند لحظه اي مي توانستم از نزديك با او صحبت كنم رفتم جلو و بعداز سلام عليك از من سوال كرد كه مي توانم به او كمك كنم كه وسايلي كه خريده است و سنگين است به منزلش ببرم و من فورا قبول كردم و با او وسايلي كه خريده بودم به منزلش بردم احساس كردم كه تمايل دارد چيزي به من بگوييد اما پشيمان شده است بعداز خوردن يك چاي از او خداحافظي كردم و رفتم خانه احساس عجيبي داشتم از ديدن ساق پاي او و كون او ديوانه شده بودم مجبور شدم كه يك دست جلق بزنم تا كمي ارام بشوم چند روز بعد بازهم او از من خواست كه براي كاري به منزلش بروم و اين رفت و امدها كم كم زياد شد و من با او احساس راحتي مي كردم تا يك روز كه به من شماره منزلش را داد و خواست كه به او زنگ بزنم روز بعد زنگ زدم و او از من پرسيد كه ايا حاضر است براي او يك كار ديگر انجام بدهم يا نه من كه هنوز نمي دانستم كه موضوع از چيست قبول كردم و او گفت كه فردا وقتي شوهرش به مغازه رفت به منزلش بروم تا با من صحبت كند من فرداي ان روز منتظر شدم تا شوهرش اقا محمود كه پير مردي حدود 65 ساله بود از منزل خارج شد و من رفتم و زنگ خانه را زدم امد و در را باز كرد و رفتم تو دو استكان چاي اورد و سر صحبت را باز كرد كه من بعداز مدتي به او گفتم كه چه كاري مي توانم براي او انجام دهم او گفت كه چون من را جواني خوب و با احساس مي داند مي خواهد كه مشكلش را حل كنم بعدش گفت كه شوهرش نمي تواند او را باردار كند و درمان هم روي او تاثير نداشته است و دكترها از او قطع اميد كرده اند اما او خيلي دوست دارد كه مادر شود اگر من حاضر بشوم كه با او سكس داشته باشم تا او باردار شود هر چه بخواهم به من خواهد داد من از اين حرف او جا خوردم چون انتظار چنين موضوعي را نداشتم نمي دانستم كه چه بگوييم اما مي دانستم كه من هم از اين رابطه ناراضي نيستم فقط پرسيدم كه به شوهرش چه خواهد گفت كه او گفت كه موضوع قطع اميد كردن دكترها از او را به او نگفته است و او فكر مي كند كه درمان به خوبي صورت گرفته است و اگر من از كس ديگر بچه دار شوم او فكر مي كند كه فرزند خود او است بنا براين مشكلي از اين بابت وجود ندارد وقتي خيالم از از اين موضوع راحت شد گفتم باشد از كي شروع كنيم كه ديدم لبخندي شهوت انگيز زد و گفت از همين الان من گفتم كه تا به امروز با كسي سكس نداشته ام و فقط فيلم ديده ام كه او گفت كه به من كمك خواهد كرد كم كم خودش را به من چسباند و لب خودش را بر روي لب من گذاشت و من را در اغوش گرفت من هم كه حسابي تحريك شده بودم او را در اغوش گرفتم و لب او را مي خوردم كه به من گفت برويم توي اتاق خواب وقتي وارد اتاق خواب شديم شروع به داوردن لباس خودش شد و با يك شورت مشكي در برابر من ايستاد من واقعا از ديدن ان اندام زيبا و موزون جا خورده بودم كه با صداي او كه مي گفت زودتر لباسهايت را دربياور به خودم امدم سريع لباسهايم را در اوردم و روي تخت خوا بيدم فريده امد جلو و شورتم را پايين كشيد و شروع به ساك زدن شد من تا ان لحظه اينقدر لذت نبرده بودم فريده خيلي عالي و استادانه ساك مي زد و من خودم را اختيار او قرار داده بودم حسابي كيرم را ليس زد و ان را با اب دهان خودش نرم كرد بعدش امد و با زهم از من لب گرفت و من بلند شدم و فريده را روي تخت خواباندم و ارام دست بر روي ساق پاي اوكشيدم من هميشه با ديدن ساق پاي او شهوتي مي شدم و حالا اين پاهاي زيبا در اختيار من بود شروع كردم به بوسيد ران پايش و همانطور كه جوراب مشكي هنوز به پايش بود بوسه بر ساق پايش مي زدم كم كم به طرف و شروع به ماليدن كس فريده كردم تا اين زمان متوجه حالت فريده نبودم ديدم كه از ماليده شدن كسش خيلي لذت مي برد شورتش را پايين كشيم واي چه كس قشنگي انگار كه تا به حال رنگ هيچ كيري را به خود نديده بود ديگر طاقت نداشتم كيرم را فرو كردم در كسش و شروع كردم به تلمبه زدن كم كم صداي فريده بيرون امد كه مي گفت يواشتر اما من ديگر نمي توانستم خودم را كنترل كنم و محكمتر تلمبه مي زدم نمي دانم كه چقدر طول كشيد كه ناگهان احساس كردم بدنم داغ شده و ابم را داخل كسش خالي كردم براي چند دقيقه همانطور روي فريده خوابيدم تا اينكه به خودم امدم و از روي او كنار رفتم فريده با نگاهي مهربان به من نگاه مي كرد از جايش بلند شد و گفت كه من خيلي خوب توانستم او را ارضا كنم بعدش يك تاپ از كمدش در اورد و پوشيد و از اطاق خارج شد من هنوز باور نداشتم كه با فريده سكس داشته ام و تمام اينها را رويا مي دانستم كه با صداي فريده كه من را صدا مي كرد به خودم امدم از روي تخت بلند شدم ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت حدود 1 بعداز ظهر است سريع لباس پوشيدم و خواستم خداحافظي كنم كه ديدم فريده سفره ناهار را انداخته و از خواست كه ناهار با او باشم من گفتم كه شوهرت براي ناهار نمي ايد گفت كه شوهرش در مغازه ناهار مي خورد و اخر شب برمي گردد من به خانه زنگ زدم و گفتم كه خانه يكي از دوستانم مهمان هستم بعداازظهر ان روز فريده با من صحبت كرد و گفت كه براي بچه دار شدن هر راهي را امتحان كرده است و اين راه تنها راهي است كه مي تواند مادر شود به اون گفتم كه چرا بچه اي را به فرزندي قبول نمي كنيد گفت كه شوهرش قبول نمي كند به هر حال من هم به خاطر ارضاي خودم و هم به خاطر اينكه فريده به خواسته اش برسد همچنان هفته اي چند بار با او سكس مي كردم تا اينكه سه ماه از اين جريان مي گذشت كه يك روز وقتي به فريده زنگ زدم تا ببينم براي سكس كي به منزلش بروم ديدم كه خيلي خوشحال است و گفت كه مي خواهد من را زود ببيند من هم به منزلش رفتم و او به من گفت كه صبح جواب ازمايش تست حاملگي را پيش دكتر برده است و دكتر به او گفته است كه او باردار است من از اين حرف فريده احساس عجيبي در خودم حس كردم بعداز اين صحبت يك پاكت جلوي من گذاشت و گفت كه اين 1 ميليون تومان پول است كه براي زحمتي كه كشيده اي بعد به من گفت كه ديگر نمي تواند به سكس با من ادامه دهد و بايد اين ماجرا را فراموش كنيم من چيزي نمي توانستم بگويم چون از ابتدا قرار ما اين بود پول را برداشتم و از خانه فريده خارج شدم فراموش كردن اين ماجرا براي من سخت بود بنابراين تصميم گرفتم كه براي كار به پيش يكي از دوستانم در شهري ديگر بروم تا اين موضوع را فراموش كنم بعداز چند ماه كه به شهر خودمان برگشتم يك روز فريده را به همراه شوهرش در سر كوچه مان ديدم براي اينكه من را نبيند سريع خودم را پنهان كردم ديدم كه فريده بچه اي كوچك را در دست دارد صبح فرداي ان روز به فريده زنگ زدم و از او خواستم كه اگر بشود بچه را ببينم اول قبول نكرد وقتي من اصرار كردم راضي شد و بچه اورد كه من ببينم يك پسر زيبا و كوچك كه حاصل عشق من به فريده بود به نام ماني بعداز چند روز متوجه شدم كه فريده و شوهرش از محله ما رفته اند شايد براي اينكه هر گز هيچ كس نفهمد كه ان بچه چگونه به وجود امده

زن داداش محسنسلام دوستان اسم من محسن هست و 20 سالمه تا حالا با کسی سکس نداشتم و فقط جق میزدم این داستانی که میگم مال 1 ماه پیشه شایدم یک ماه نشده من یک برادر دارم که از من خیلی بزرگه و زنش الان 32 سالشه و چیز خوبی هست کونش خیلی بزرگه و ادم رو حشری میکنه برادرم چون خودش خونه نداره اومده خونه ما زندگی میکنه و ما قسمتی از خونه رو بهش دادیم.(خوب این توضیحات اول داستان بود:ی)من با زن داداشم رابطم خیلی خوب بود و با هم شوخی میکردیم مثلا میرفتم خونشون سروصدا میکردم برمیداشت به یه چوب منو به شوخی مینداخت بیرون و من هم از رو نمیرفتم و بازم میاومدم اون موقعها اصلا به فکر سکس باهاش نبودم و اصلا بهش فکر نمیکردم یه روز داشتم فیلم سکسی میدیدم تو کامپیوتر که پدرم صدام کرد و گفت برو زیر سیگاری رو از اشپزخونه بیار من هم از فیلم خارج نشدم و گفتم بزار بمونه چون بعد از ظهر بود همه خواب بودن و گفتم کسی نمیاد ببینه رفتم اشپزخونه وقتی میخواستم بیام دیدم صدای زن داداشم اومد پاهام سست شد اومد طرف کامپیوتر تا بره به اشپزخونه که فیلم رو دید خشکش زد و یه چند ثانیه به کامیپوتر نگاه کرد و رفت یه بالش برداشت و رفت بیرون من هم مثل لبو سرخ شده بودم بعد اون روز یه چهار پنج روز نرفتم خونشون از خجالت یه روز مهمون اومده بود خونمون و چند تا دختر هم داشتن که ختم روزگار بودن یه فیلم تو گوشی میدین که چند تا دختر عربی میرقصن و بعد چند دقیقه رقصیدن دامنشون رو در میارن و با شرت و کورست میرقصن من رفتم جلو و گفتم چی هست دارید نگا میکنید به من گفتن زشته برو اونور زن داداشم گفت واسه چی زشته از این بدترها رو هم نگا میکنه محسن من هم سرخ شدم و نتونستم حرفی بزنم و فقط خندیدم و رفتم بیرون چند ماهی از این قضیه گذشت و دیگه اون قضیه فراموش شد.یه روز رفتم خونشون بدون سروصدا تا رفتم تو اتاق دیدم داره شلوارشو میکشه بالا من ودید زود رفت زیر پتو تا من بدنشو نبینم من هم حسابی سرخ شدم و باز اومدم بیرون خلاصه سرتونو درد نیارم خیلی از هم سوتی گرفته بودیم و تا حدودی رومون باز شده بود بعد اون قضیه ها رفتارش باهام فرق کرده بود همش باهام شوخی میکرد و منو میدید لوس بازی در میاورد و یا مثلا چیزی میخواستم نه نمیگفت وقتی سر بچش داد میزدم میاومد به شوخی با من دعوا میکرد و من هم دستشو میگرفتم و میگفتم حالا اگه میتونی دستتو ازاد کن .خلاصه بعد یه مدت من کمی فکر کردم و گفتم شاید دوست داره با من سکس داشته باشه .تصمیم گرفتم وقتی که باهام شوخی میکنه دستمو به سینه و کونش بزنم و اگه عکس العملی نشون بده بگم شوخی هست و جنبه شوخی نداری.من خیلی تو این کارها میترسم الان موندم روز اول چه جوری با زنم سکسی کنم:ی . چند روز گذشت و من رفتم خونشون فقط دنبال فرصت میگشتم تا شوخی کنه تا من از پشت به بهانه شوخی بگیرمش و بهش بچسبم خلاصه بعد چند دقیقه شروع کرد شوخی کردنو مسخره کردن من بعد من هم پاشدم و گفتم حالا منو میزنی منو مسخره میکنی حسابتو میرسم شروع کردیم به شوخی دعوا کردن و من فرصت گیر اوردم رفتم پشتش و بهش چسبوندم طوری که میتونست احساس کنه که کیرم بلند شده چون گرمکن پوشیده بودم خندید و گفتم محسن ولم کن وگر نه میکشمتا من هم گفتم کجا رو ول کنم اعصابمو خورد کردی ولت نمیکنم تا ادم بشی بعد اونم با صدای بلند خندید و گفت باشه تو بردی حالا ولم کن گفتم ولت نمیکنم با خنده گفت به بهانه شوخی کارهای دیگه میکنیا من هم هنگ کردم و خیلی ترسیدم و گفتم الانه که داد و فریاد کنه و ابروم بره زود ولش کردم و گفتم شوخی میکردم بابا چه کار بدی بازم با خنده گفت اره بابا تو بچه خوبی هستی از اون فیلم دیدنات معلومه من دیگه به کلی لال شدم و حرفی نزدم بعد چند ثانیه اومد و بغلم کرد و گفت خیلی دوست دارم محسن میخوام باهات بازم شوخی کنم من هم دیگه نمیدونستم چی کار کنم دست و پام میلریزید و خیلی سردم بود زن داداشم شروع کرد به مالوندن بدن من و بوسیدن صورتم تا شاید به خودم بیام بعد چند وقت حالم جا اومد و فهمیدم دنیا دست کیه من هم شروع کردم به بوس کردنو خوردنش بدنش چون میترسیدیم کسی بیاد خونه لباسشو کامل در نیاورد و فقط شلوارشو کمی کشید پایین و سینه هاشو در اورد من هم تا دستم به سینه هاش خورد ابم اومد و شلوارم به کلی خیس شد ولی بازم حشری بودم اصلا نمیدونستم از کجا شروع کنم و چی کار کنم شلوارمو در اورد و گفت محسن زود باش تا کسی نیاومده رفتم پشتش و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و تا فشار دادم رفت تو من فکر میکردم داد و بی داد میکنه ولی اصلا عین خیالشم نبود چند تا تلمبه زدم و دیدم ابم میاد محکم گرفتمشو ابم رو خالی کردم توش بعد زودی شلوارمو کشیدم بالا و گفتم برم بیرون تا تابلو نشه زن داداشمم گفت باشه ولی دفعه بعد بیای و بهم حال ندی دیگه از این خبرا نیستا منم گفتم باشه اولین بارم بود واسه همین.بعد اون ماجرا ما هفته ای چند بار سکس داریم و خیلی هم حال میده ولی هیچ چیزی به هفته اولش نمیرسه خیلی بهم حال داد

سکس با زن عمو سهیلاسلام به همه دوستانم . بچه ها خواهش میکنم از همه تون قبل از هر سکسی یکم فکر کنید و فکر سکس با هر کسی رو در مغزتون پرورش ندین.من سعید هستم 20 سالمه یه عمو دارم که خیلی دوسش دارم و بخدا قسم از اینکه هر بار دارم بهش خیانت میکنم شرمنده ام ولی دیگه نمیتونم بیخیال زن عموم بشم بدجور عاشقش شدم من یه زن عمو دارم به اسم سهیلا حدودا 27 سالشه تپل خیلی خیلی خوشگل با سینه های خیلی بزرگ و کون خیلی بزرگ من همیشه از بچگی دوسش داشتم و خیلی خلی بهش علاقه داشتم اون اولا فکری از سکس باهاش در مغزم نبود ولی وقتی بزرگتر شدم خیلی بهش فکر میکردم من همیشه خونه ی عمو اینا میرم و بهشون سر میزنم عمو 8 صبح میره 5 بعد از ظهر بر میگرده من بعضی وقتها ساعتهایی میرفتم میدونستم عمو خونه نیست تا با زن عمو تنها باشم صداش یه صدای خاصیه من نمیتونم براتون توصیفش کنم خیلی قشنگه من تا همین 1 ماه پیش قبل از سکسمون همیشه بهش فکر میکردم ولی مطمئن نبودم باهاش سکس داشته باشم یا نه اون همیشه حجاب رو رعایت میکرد .یه روز ساعت حدودهای 6 صبح بود از خواب پا شدم دیدم دارم میمیرم از شدت شهوت نمیدونستم چیکار کنم نشستم فکر کردم با توجه به داستانهای زیادی که خونده بودم میدونستم اگه بتونم زن عمو رو شهوتی کنم کارش تمومه ولی اخه چطوری . بدون فکر بیشتر ساعت 9 از خونه حرکت کردم به سمت خونه عمو اینا رسیدم ساعت حدود 10 بود و من تا ساعت 5 فرصت داشتم رفتم کلی ازم پذیرایی کرد ساعت شد 12 و من داشتم پر پر میشدم رفتم داخل اتاق عمو اینا بدون هیچ برنامه ریزی و سهیلا رو صدا کردم اومد گفت جانم به زور گرفتم انداختمش رو تخت افتادم روش 2 تا دستاشو گذاشتم زیر زانو هام و یه دستمو گذاشتم روی دهنش خشکش زده بود شروع کردم خوردن گردنش تازه فهمده بود چه خبر سعی میکرد دست و پا بزنه ولی من دستاشو داشتم تنها پاهاش بالا پایین میرفت به زور و زحمت کنترلش میکردم میدونستم اگه از دستم در بره پایان زندگیم همون روزه اینقد مقاومت کردم از نفس افتاد منم دیگه نایی نداشتم دستمو از رو دهنش برداشتم داد میزد دوباره گذاشتم دیگه داشتم تسلیم میشدم نمیتونستم بیشتر از این مقاومت کنم رفتم سراغ گردنش شروع کردم خوردن دستمو از رو دهنش برداشتم و سینه هاشو میمالوندم پیراهنشو دادم بالا سینه هاش خدایا خدایا اینا دیگه چقد بزرگ بودن نمیتونستم ولشون کنم وقتی هیچ عکس العملی ازش ندیدم زانو هامو از روی دستاش برداشتم هیچ کاری نمیکرد منم به شدت مشغول بودم با سینه هاش رفتم سراغ کسش و از داخل شرت مالوندمش دامنشو کشیدم پایین تا حالا کس نخورده بودم ولی میدونتم تنها راه تسلیم شدنش شهوت زیاده شروع کردم به خوردن دیدم دستاش روی سرمه و سرمو فشار میده به کسش دیگه مطمئن بودم کارش تمومه منو کشید روی خودش و شروع کردیم لب گرفتن دکمه های شلوارمو باز کردم کیمو اروم اروم گذاشتم دم کسش و فشار دادم داخل دیگه داشتم دیوونه میشدم بعد از 2 دقیقه ابم اومد اینطوری نمیشد همش ابم میومد دوباره انداختم داخل و باز هم بعد از 2 دقیقه اومد. مدت احساس حال خیلی کم بود نمیدونستم باید چیکار کنم ولی چاره ای نبود ما حدود 1 ساعت با هم سکس کردیم و از اون دفعه به بعد همیشه با هم سکس داریم هر چند هر دو نفر ناراحتیم ولی بدجور به هم علاقه مند شدیم من نمیتونم به همین راحتی ازش دل بکنم متاسفم

کردن خواهرزن کس تپل سالها بود که از مزاحمت های مکرر فامیلهای زنم بتنگ اومده بودم روزی نبود که بذارن آب خوش از گلوم پائین بره هر روز هفته یه تعدادیشون خونه من تلپ بودن و این زن احمق هم راه براه براشون سفره پهن می کرد تا اینکه یه روز داستان رو برای یکی از دوستهام تعریف کردم و اونم خندید و گفت منم همین مشکل رو داشتم تا اینکه یه روز خواهر زنمو بزور کردم و بعدشم بهش گفتم بازم این طرفها پیدات بشه می کنمت و اونم که از شوهرش می ترسید رفت و دیگه پیداش نشد ، به رفیقم گفتم تو طرفت یکنفر بوده من با یه ایل طرفم نمی تونم که همه رو بکنم ، رفیقم گفت دیگه خودت می دونی دوست داری بازم سواری بهشون بدی خوب بده ، من با خودم گفتم اقلا” سر یکیشون برنامه رو پیاده کنم ببینم چی میشه تا بعد ، این بود که رفتم تو کار یکی از خواهر زنام که خیلی با بچه ها و شوهرش میومدن و چتر باز می کردن ولی هیچوقت تنها گیرش نمی آوردم تا اینکه یه روز زنم گفت فرخ مهوشو ببر فلان بیمارستان وقت دکتر داره شوهرش وقت نداره ببرتش و منم گفتم باشه ، تو مسیر با مترو رفتیم و من هی به بهونه شلوغی خودمو بهش می چسبوندم ، مهوش از زن خودم درشتر بود و کون و پستونهای بزرگی داشت ولی هیکل شوهرش نصف من بود و مریض احوال هم بود … اولش هی خودشو عقب می کشید ولی بعد کم کم انگاری خوشش هم اومد و یخورده هم خودشو بهم می چسبوند ، دوتا از صندلیها خالی شدن و ما نشستیم و من تا جایی که میشد خودمو بهش فشار می دادم و اونم هیچ بدش نمیومد ، بالاخره رسیدیم و مهوش کارش رو انجام داد و برگشتیم به طرف خونه و بازهم توی مسیر مالوندن ها ادامه داشت تا اینکه رسیدیم خونه و رفتیم توی آسانسور ، به محض اینکه در آسانسور بسته شد مهوش برگشت تو صورتم نگاه کرد و با چشمهای خمار با زبونش لبشو خیس کرد و منم گفتم هر چه باداباد و لبشو گرفتم به مکیدن ، اوووووووووووف چه حالی می داد لباش مزه شیکر می دادن و منم با حرص یه پنج دقیقه ایی میکشون زدم و بعد هم دستمو بردم تو شورتش ، اووووووووووف کوسش خیس خیس بود ، یخورده که کوسشو مالیدم دستمو از تو شورتش درآورد و با اخم گفت بسه دیگه و دکمه آسانسور ه موبایل زنم رو گرفتم و بهش گفتم کجایی ؟ گفت اومده ام خونه مامانم شماها کجائین ؟ بهش گفتم تو راهیم و اونم گفت پس شما هم بیاین اینجا و من هم گفتم باشه و قطع کردم و به مهوش گفتم بیا جلو خواهرت نمیاد رفته خونه مادرت ولی مهوش مقاومت کرد و نذاشت بازم بغلش کنم ، بهش گفتم پس چرا بهم لب دادی؟ مهوش گفت برای تشکر از زحمتت همینقدر بسه ولی من بزور بغلش کردم و گفتم باید بهم کوس بدی ولی مهوش مقاومت می کرد و می گفت گناه داره ولم کن ولی من لبشو گرفتم به مکیدن و کم کم مهوش آروم و شل شد … تیز لباساشو کندم و بردمش توی اطاق خواب و انداختمش روی تخت و شروع کردم به خوردن کوس گنده اش و مالوندن پستونهای مثل مشکش و اونم آخ و اوخش رفته بود هوا ، دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و کیرمو کردم تو کوسش که چشمهاش چپ شد و دهنش باز موند و گفت جوووووووووون فرخ چه کیری داری حرومش باشه این مهین کثافت و منم آقا تلمبه بود که می زدم و یه دقیقه بعد جفتمون آبمون اومد ، یخورده دراز کشیدیم و مهوش رفت کوسشو شست و اومد دوباره پیشم خوابید و یه کوس دیگه هم بهم داد و از اون روز ببعد ماهی دو سه بار وقتی زنم نیست میاد و بهم کوس میده اما رفت و اومد فامیل زنم قطع نشد . نویسنده: فرخ سیخ زن

سکس رویایی با زندایی سلام. من هومن هستم 17 سالم بود که داییم ازدواج کرد من هم عروسیشون نبودم اولین باری که زن داییمو دیدم یکهفته بعد عروسی بود که اومده بودن خونه ما تقریبا همسنیم اون چهار ماه از من کوچیکتر بود و شش سال از داییم کوچیکتر. سرتونو درد نیارم من در مورد سکس یکم وسواسیم هیچ وقت با جنده حال نکردم همیشه رو کسایی دوست دارم کار کنم که اصلا اینکاره نیستند شاید زمان زیادی هم ببره باهاشون سکس کنم بعضی وقتا هم اصلا نشده. این مورد تقریبا چند سالی طول کشید. اسم زن دایی من شیوا است از همون بار اول ازش خوشم اومد قد بلند صورت کشیده کمر باریک بینی قلمی دهان گشاد مثه جولیا رابرتز سینه های سر بالا ریز موهای صاف خوده هلو. 17 سالم بود تا بعد سربازی فقط من تو نخ اون بودم اون اصلا تو فکر من نبود من یکم 3 بودم لاغر موهای جوادی دهه هفتاد اینا اما بعد سربازی زندگی من عوض شده بود یه کلوپ داشتم چندتایی دوست جدید پیدا کرده بودم که تازه ژل مد شده بود موهاشون میخابوندن همه هیکلی بودن (بدن سازی اینا) چیزی نگذشت که منم مثل اونا شدم باشگاه میرفتم و هیکلم توپ شده بود موهامو میخابوندم خلاصه خودم باورم نمیشد چقدر تغییر کردم طوری که یه بار تو بانک متصدی بانک قبول نمیکرد گواهینامم ماله خودم باشه اون موقع زمانی بود که متوجه شدم نگاه های شیوا به من عوض شده و احساس شعف غرور میکردم. خاطراتی که منجر به سکس نشد رو سریع ازش رد میشم ولی باید بگم چون اینا مقدمه ای برا سکس رویاییمون هست. همیشه سعی میکردیم توجه همو جلب کنیم شوخی انگولک تیکه اون بعضی وقتا یه تله هایی واسم میذاشت منم زیاد توش وارد نمیشدم چون از طرفی میخواستمش از طرفی هم نمیتونستم به داییم خیانت کنم. مثلا ازم میخواست صبح های زود بریم تو پارک نزدیک شهرکمون بدویم ساعت 5 صبح چند وقتی میرفتیم از قصد یه مانتوی تنک میپوشید بدون سوتین و لباس زیر تو تموم مسیر انگار لرزش پستوناش رو مخ من بود کیر لامصب منم راست میشد دو روز رفتیم دوییدیم فکر کنم مادرم شاکی شده بود روز سوم به بهانه دویدن با ما اومد روز چهارم اصلا نرفتیم. مثل اینا زیاد بودن مثلا به بهانه کمک واسه گردگیری شب عید منو کشید خونشون لباسای سکسی ماجراهای دیگه. چیزی که از همه بیشتر داشت منجر به سکسمون میشد این بود که من و خواهرم با زن داییم و دختر 5 سالش شمال بودیم من یکم ودکا داشتم شب که همه خوابیدن رفتم رو تراس شروع کردم به خوردن دیدم اونم اومد گفتم میخوری گفت بریز دو سه پیک با هم زدیم رو تراس سرد بود لرزید گفت سردمه منم پریدم پتومو اوردم پیچیدم دورش نشستم کنارش ما که همیشه تو سر کله هم میزدیم و هم دیگه رو اوس میکردیم یهو هر دو ساکت شده بودیم گاهی تو چشای همدیگه نگاه میکردیمو زود چشامونو میدوزدیدیم شاید اگه 1 دقیقه دیگش خواهرم نمیومد رو تراس اونشب میکردمش ولی فرداش خوشحال بودم که اتفاقی نیفتاده چون تو سکس با این شرایط آدم همیشه بعدش عذاب وجدان داره من نمیخواستم داییم از این مسئله دغ کنه. و اما اصل داستان: ده سال بعد از این ماجرا ما 31 سالمون بود شیوا از داییم چند سالی بود جدا شده بود چون داییم عملی بود من تو جزیره کیش کار میکردم یه خونه مهندسی داشتیم من و سه تا دیگه از همکارام یه شب دور هم نشسته بودیم یه اس ام اس اومد شیوا بود نوشت: چطوری من: خوبم کجایی ش: کیشم اس ام بازی میکردیم به بهانه دید و باز دید بعد سالها یه قرار تو بازار پردیس گذاشتیم اونجا با دختر داییم ملاقاتشون کردم الحق که کس حق تری شده بود تا باهاش دست دادم کیرم راست شد با چند تا دوستاشون اومده بودن کیش واسه گردش اونشب یه شامی با هم خوردیم جدا شدیم. شب که میخواستم بخوابم داشتم پاره میشدم حالا دیگه مجرد بود باید میکردمش اما چطوری بعد این همه سال برم رو مخش؟ فردا تو کارگاه ریده بودم به کار همه ماشی آلات شده بودن الاف کیر من بهش یه اس ام اس دادم: میخوام …….. بگیرم با 3تا جواب انتخابی 1 آدرس خونتو 2 حالتو 3 هیچکدام سریع اس داد: هیچکدام من: آی بلا از کجا فهمیدی ش:خوب دیگه م: میدونی میخوام چیتو بگیرم ش: نه خودت بگو م: (با اضطراب) لبتو ش: شیطون شدی خلاصه اس ام اس بازی میکردیم تا اینکه دوباره قرار گذاشتیم واسه غروب همون جایی شب قبل . تنها اومده بود رفتیم لب ساحل لاو بازی حرفای قدیمی یادآوری خاطرات یه دوچرخه کرایه کردیم ازین دو نفری ها بردمش به سمت ساحل نزدیک هتل کورش که شبا جایی تارکی بود و کسی انورا نمیرفت دوچرخه رو ول کردیم بردمش کنار آب رو زمین نشستیم یهو مثل قبلا دوباره هر دو ساکت شده بودیم من بهش نگاه کردم چیزی نگفتم اون یه بار همین کار کرد تو بار بعدی معتلش نکردم لبمو گذاشتم رو لباش اززور هیجان هر دو میلرزیدیم دیگه هیچ کس حرف نمیزد خوابوندمش رو شنا فقط لباشو میخوردم چشاشو بستهئدن بود و لذت میبرد دست بردم زیر مانتوش کسشو فشار دادم آهش بلند شد ولی میخواست دستمو پس بزنه بردم از پشت تو شلوارش کشیدم لای خط کونش بازم دستمو پس میزد تمام این مدت هنوز لبای همو میخوردیم دستمو بردم از زیر پیرنش پستونشو گرفتم هنوز سربالا سفت ریز بود مثل اون موقع ها که تو جونیامون میرفتیم می دویدیم حالا تو دستام بود اونشب فقط تونستم کیرمو در بیارم بدم دستش واسم جق بزنه ترسیده بود حقم با اون بود کنار ساحل هر آن ممکن بود کسی سر برسه. اونشب اونو گذاشتم دمه خونه دوستاش تا رفتم خونه 3 صبح بود همه خوابیده بودن تا 5 صبح اس ام اس بازی چه پستونت ریزو اونم عجب کیرت بزرگه ازین حرفا. فرداش نرفتم کارگاه بازم کارگاه به گا رفت طرفای ساعت 10 بیدار شدم همکارام رفته بودن کارگاه حالا دیگه مکان داشتم اس دادم کجایی ش: با خواهرم و دوستامون خونیم گفتم بیاد ایجا واسش سخت بود ولی به بهانه پس دادن یه چیزی به مغازه اونا رو پیچوند اومد پیش من. فقط اینو بگم از ساعت 11 صبح تا 5 غروب من شیوا رو 5 بار کردم بار آخر آصلا آبم نیومد. وقتی اومد کف کردم یه تیپی زده بود که تا درو باز کردم کیرم رفت زیره گلوم فکر کنید یه زن با قد 178 یه کفش پاشنه بلندم بپوشه با ماتنوی یقه باز و پیراهن دکمه دار که احتمالا تو راه پله 3 تای آخریش باز شده وقتی اومد تو ناخودآگاه صورتم رفت وسط پستونش بوی عطر پستونش انقدر زیاد بود که بوی عطری که زده بود معنا نداشت لبمو گذاشتم رو لباش شروع کردیم به خوردن 10 سال انتظار حالا دیگه تو بغل هم بودیم انقدر همه خاطرات از جلو چشام سریع میگذشت انقدر هر دومون حشری بودیم که همونطور که لبای همو میخوردیم لباسای همو داشتیم در میاوردیم مانتو بعد پیراهن بعد سوتین این تخصص منه که در حال لب خوردن با یه دست قفل سوتین باز کنم. سوتین باز کردم حالا دیگه اون فقط با شلوار کفش منم فقط با شلوارک بودم سینهاش اندازه دوتا پرتغال بودن با نوک شق شده و دون دونای باد کرده دورش که حسابی تحرک شده بودن وقت واسه خوردنشون نبود دکمه شلوارشو کشیدم پایین شرت شلوارو با هم کشیدم پایین کسش بوی گل میداد نا خدا گاه زبونم رفت لای کسش آهش بلند شد دو یا سه بار زبونمو کشیدم لای کسش چوچولاشو با لبام می کشیدم هنوز ایستاده بود کفشاشو در اورد شلوارشو انداخت یگوشه شلوارک منو کشید پایین کیر من چسبیده به نافم ،رو زانوهاش نشست میخواست کیرمو بکنه تو دهنش نذاشتم می دونستم اگه بخوره در جا آبم اومده دستش گرفتم بردمش لب اوپن آشپزخانه سینشو گذاشتم رو کانتر تف زدم سر کیرم کونشو داد بالا کسش زد بیرون کردم تو کسش خیس سر بود ولی فقط کلش رفت تو بغیش به سختی رفت گفتم چرا انقدتنگه گفت واسه اینکه 6 ساله سکس نداشتم تازه دیدم این کس خوده اورجیناله داشتم تلمبه میزدم انقدر حشری بودم که آبم در عرض 3 دقیقه اومد کشیدم بیرون ریختم رو کونش با حالت شاکی گفت همین گفتم نه عزیزم تازه اولشه نمیدونست قراره پارش کنم ولی نباید طولش میدادم سریع بردمش تو حموم بردمش زیر دوش شروع کردم مالوندم کس و کونش کسشو شستم شروع کردم خوردن تو همون حالت ایستاده یه لنگش رو شون من بود زیر دوش کسشو میخوردم بعد 5 دقیقه نمیتونست رو پاش واسته داشت اورگاسم میشد از خوردن کس اون دوباره کیره من راست شده بود تو حموم قنبل کرد پاهاشو یکم باز کرد دستاشو تکیه داد به شیر حموم دوباره کردم توکسش دیگه کیرم واسه یه سکس بلند مدت آماده بود مثه سنگ شده بود کلش شده بود اندازه یه گرز روی بدنه کیر من یه رگ کلفت داره که و وقتی خیلی حشری میشم میزنه بیرون داشتم تلمبه میزدم اونم دیکه آه اوه نمیکرد جیق میزد انگار داره گریش میگیره پاهاش چند بار شل شد نزدیک بود بیفته من کیرم تا ته میکردم توکسش دستامو میپیچوندم دوره کمرش 10 ثانیه استراحت دوباره تلمبه سرعت تلمبه بالا رفته بود دیگه انقد تحت تاثیر سکسمون بودیم حرفای سکسی میزدیم جون چه کسی جون باورم نمیشه شاه کسم خودش اومد اونم میگفن آه پارم کن جرم بده عجب کیرت کلفته پارم کردی سرعت سکسمون زیاد شده بود اون دیگه فقط جیق میزد آب بده آب بده داشت میومد گفتم داره میاد در آرم گفت نه بریز توش با ضربه های شدید کیرمو تا ته میکردم توکسش کونش به لرزه میفتاد چسبوندم بهش اونم عضلات کون رونشو سفت کرد کیرمو تو کسش فشار میداد یه پارچ آب ریختم تو کسش. من کف حموم ولو شدم گفتم حالا چی روت کم شد یا بریم واسه راند سوم اومد روم شروع کرد خوردن لبم دست میکشید لایی موهای سینم کیرمو که یکم شل شده بود میمالید هنوز داشت از سر کیرم آب میومد همونجوری کرد تو دهنش همشو مردم و زنده شدم معمولا بعد سکس دوست ندارم کسی با کیرم تا چند ساعت ور بره ولی این شیوا بود انگار صد ساله جندس آب کیرمو تو دهنش جمع کرده بود با آب دهنش قاطی کیر منو تو دهنش میچرخوند بیچاره کیرم داشت دوباره راست میشد فکر کنم یه بارم دوباره آب کیرم تو همون حالت نیمه خواب تو دهنش اومد. پاشدیم دوش گرفتیم من حواله روبدشام خودمو دادم بهش خودمو خشک کردم رفتم بیرون غذا بگیرم وقتی اومدم چشمتون روز بد نبینه چنان صحنه ای دیدم که همون جا غذا از دستم افتاد بدون اینکه غذا رسانی کنم به این کمر بیچاره بردمش تو اطاقم چنان کردمش که بعد سکس تا نیم ساعت هردو بیهوش شدیم اصلا دیگه یادم نیست که اصلا آبم اومد یا نه. … نوشته: هومن

سکس با زندایی زنم سلام دوستان عزیز. من افشین 35 ساله از کرج زن وبچه دارم بچه ام دختر 5 ساله حدود 10ساله ازدواج کردم. خاطره ای که می خوام براتون بنویسم سال 92 اتفاق افتاد من با کامپیوتر آشنایی زیادی دارم یه روز رفته بودیم خونه زندایی زنم که اسم زندایی زنم سوسن جون اندام سکسی کون پر سینه های سایز 75 روداره و جلوی فک و فامیلها هم لباسای باز می پو شه بریم سراغ اصل داستان یه روز رفتیم خونه این سوسن جون برای شام شام رو که خوردیم با دایی زنم شروع کردیم صحبت کردن از کار وبار یه 1 ساعتی طول کشید بعد هم خانمها توی اون یکی اتاق بودن اومدن پیش ما بعد سوسن جون گفت که آقا افشین کامپیوتر من بعضی موقعها هنگ می کنه میشه درستش کنین منم فورا رفتم سر وقت کامپیوتر دیدم بعله هنگ میکنه یه لحظه یه فکری اومد توی مغزم بهش گفتم فردا خونه باش تا برنامه بیارم درستش کنم اونم گفت:باشه تواون موقع میشد کامپیوتر را درست کرد اما پیش خودم گفتم بزار فردا بیام تا دل سیر به این حوری بهشتی نگاه کنم… بلاخره ما اومدیم خونه شب خوابیدیم صبح از خواب بیدار شدم صبحونه روزدم رفتم مغازه دمدمای ساعت 10 زنگ زدم خونشون گوشی رو برداشت که گفتم منم افشین میخوام برنامه رو بیارم تا کامپیوتر رو درست کنم گفت:باشه بعد نیم ساعت رسیدم دم خونشون شوهرش نبود رفته بود سرکار تا ساعت 8 شب هم نمیومد درو که زدم توی آیفون گفت بیاین بالا منم پله ها را 2تا2تا رفتم بالا درنیمه باز بود یه یالا گفتم و رفتم تو تا دیدمش کف کردم دیدم با تاب و یه شلوار چسبناک پوشیده وروسری رو روسرش انداخته منو راهنمایی کرد و رفتیم تواون اتاقی که کامپیوتر بود من نشتم و اونم پیشم نشست پاهام با پاهاش در تماس بود منم از شق درد میمردم تا اینه یه ذره با کاپیوتر وررفتن درستش کردم وگفت این پوشه هارو تنظیم کن منم پوشه هارو تنظیم داشتم می کردم تا چشمم افتاد به یه پوشه که مشکوک بود گفتم میشه پوشه ها را باز کنم تا قشنگ مرتبشون کنم گفت:باشه منم اون پوشه رو باز کردم دیدم بعله سوسن جون با انواع اقسام عکسها که انداخته بود توی درایو بود 5-6 تا ازون عکسها با شورت سوتین بود… یکم خجالت کشید و گفت:ببخشین دیگه گفتم اشکالی ندازه عجب عکسهایی انداختی یکی از شورت وسوتینها را بهش نشون دادم گفتم بهت خیلی میاد اونم گفت: واقعا گفتم:آره گفتم:هنوز اونا رو داری گفت:آره گفتم میتونی بپوشی گفت: اتفاقا توی تنمه گفتم میشه ببینم گفت که نمیشه زشتو ازین کس شعرا گفتم نترس هیچکی نمیفهمه ولی میدونستم حشری شده دستمو گذاشتم رو سینه هاش یه زره فشارشدادم سوتینو دادم بالا وای عجب سینه ای تا لبم رو گذاشتم نوک سینه اش آه ش دراومد و اومدیم روی تخت لختش کردم یه کس ناز سفید بدون مو اینقدر لیس زدم دادش رفت هوا کیر 17 سانتیموکردم توکسش فقط میگفت بکن بکن جرم بده بعد آبمو روسینش خالی کردم از اون به بعد هراز گاهی وقت یاری کنه میکنمش. ممنون

خواهر زن کس طلا سلام. من سامانم و میخام درمورد به حقیقت پیوستن رویام براتون بنویسم یه خواهرزن سبزه تودلبرو به نام یاسمین تمام فضای ذهنمو اشغال کرده بود وخیلی دلم میخواست یحالی باهاش بکنم راستی من سی وپنج سالمه قدبلند و سفید رو یاسمین هفده سالشه قدبلند سبزه باچشم وابرو مشکی گردن بلند کمر باریک کون نسبت به سن وسال خودش بزرگ خیلی شیرین زبون البته حشری !…. زد برای ادامه تحصیل از روستاشون اومدشیراز خونه ما و شرایط برای رسیدن به کون تنگ جیگر من داشت ردیف میشد البته اینو بگم که از هفت سال پیش که نامزدی کردم هر وقت میشد میگرفتم میبوسیدمش با اون که بچه بود خوب میفهمید چکارش میکنم وقتی سیزده سالش شد هرجای خلوتی نصیبم میشد سینه های لیمویشو میخوردم تا اینکه اومد خونه ما و من دیگه فکر کونش از سرم نمی افتاد یه دوسه روز رو مخش کار کردم تا اینکه شب سوم از تو اتاق خواب بعد از خواب رفتن زنم رفتم پیش یاسی جونم یواش دستی به بازوهاش کشیدم اه از نهادش بلند شد ولی خودش را به خواب زده بود یواش رفتم پشتش خوابیدم اونم برگشت و روشکم خوابید حالا من اینقدر استرس ترس وحشرم بالازده بود که صدای نفسم خودمو اذیت میکرد دهنم خشک شده بود به صورتی که گلوم میچسبید دستمو بردم توشرتش گذاشتم در کسش واااااای خیس خیس بود خودشم ازشدت شهوت نفسش بند اومده بود ولی بازم تظاهر به خواب میکرد… یه کس خشکلشو براش مالیدم وکیر کلفتم به رونش نزدیک کردم که دیگه طاقت نیاورد خودشو بهم چسبوند راستی اندازه کیرم بیست سانته وکلفتم هست بعدش به طرف من برگشت کیرمو دراوردم گذاشتم در کسش سه تا تکون ندادم که ابم اومد ریختمش رو خودم برگشتم تواتاق با اینکه خیلی نقشه برای گاییدنش طرح کرده بودم ولی شهوت امونمو برید ونتونستم کون خشکلشو بکنم تقریبا تادو ماه بعدشم چندباردیگه رفتم سراغش بازم شروع نکرده ابم میومد تااینکه روزی که منتظرشبودم رسیدخونه خالی شد ومن منتظر برگشت ییاسی جونم شدم تا ازمدرسه بیادوقتی درو براش باز کردم گفت چرا رنگت پریده اب دهنمو غورت دادم گفتم کسی خونه نیست تارسید توسالن از پشت بغلش کردم وتند تند مثل دیونه هابوسیدمش گفت صبرکن تالباسامو عوض کنم گفت میدونی چند ساله صبرکردم دیگه نمیتونم … خلاصه لباساشو دراوردم نمیدونم از کجاش شروع کردم ولی لب سینه کس وسوراخ کونشو جوری خوردم که هنوزم بعدازدوسال هفته ای یکبار منو ساپورتم میکنه بعازاینکه حسابی سوراخ کونشو بازبونم بازکردم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش هر کاری کردم تو نمیرفت رفتم کرم اوردم پاهاشو دادم بالا کرم زدم درکونش سرکیرمو باهر بدبختی بود کردم توش بعداز هفف هشت بار تلمبه زدن کیرم تانصفه توش رفته بود که ابمو باپمپاژقوی ریختم توکونش خیلی دردش گرفته بوداینقدر نازش کردم تامنو ببخشه الان از اولین باری که کردم توکونش دوسال میگذره ویاسی جونم شده تمام وجودمن وهر هفته یه حالی بهم میده تو داستانهای بعدی از خوردن کسش ریختن ابش تودهنم براتون مینویسم اخه عادت کرده میشینه رو سرم کسشو میزاره تودهنم تا براش بخورم راستی نگفتم الان باوجود اینکه هنوز کونش خیلی تنگه کیرمو تا ته تو کونش میکنه وتا ابمو ته کونش خالی نکنم ولم نمیکنه خیلی دوست دارم یاسی جونم باورم کن دیوونه البته این داستانو به خاطر یاسی جونم نوشتم امیدوارم شما هم لذت برده باشید. نوشته: سامان

دختر خالم جنده بود و ما نمیدونستیم سلام. من اشكانم وداستان يابهتربگم خاطره اي كه مي خوام براتون بگم مربوط ميشه به دوماه پيش.۱۸سالمه وكلاس دوم دبيرستانم ووزنم ٧٥كيلووقدم ١٧٠هست وكيرمم حدودا١٦،١٧سانته ودرمقايسه با سنم خوبه… روزسوم عيدبودكه من ومادرم وبرادرم براي ديدوبازديدبه خونه ي خالم اينا رفتيم.وقتي رسيديم فقط خالم ودخترخالم وپسرخالم خونه بودن. بگذريم بريم سرداستان اصلي.وقتي ما رسيديم بعداز١٠دقيقه مامانم بهم گفت كه من وخالت وداداشت ميريم خونه ي زن عموم وميايم توهم اينجابمون تامابرگرديم،آخه من باپسرزن عموي مامانم دعواكردم ونميرم خونشون.من موندم وپسرخالم ودخترخالم.پسرخالم كه اسمش ارسلانه همسن منه ودخترخالمم ١٨سالشه.بعدازرفتن مامانم اينا ارسلان به من گفت كه بيابريم پارك ويكم بابچه هافوتبال بازي كنيم.منم قبول كردم وباهم رفتيم پارك .بعدازيكم بازي من پاهام زخمي شدو به ارسلان گفتم كه من ميرم خونه وفكركنم مامانم اينا اومدن.ارسلانم گفت برو من همينجا بازي مي كنم. من رفتم خونه وديدم كه مامانم ايناهنوزنيومدن ودخترخالمم كه اسمش محدثه است توحمومه ودرخونه هم بازبود.رفتم وباسب پاموبستم نشستم رومبل وبايكم باگوشي وررفتم.يه دفعه ديدم كه محدثه داره ارسلانو صداميكنه .من رفتم وبهش گفتم كه ارسلان نيست وهركاري داره به من بگه.محدثه گفت ببخشيداشكان جان ميشه ازتوآشپزخونمون يه صابون برام بياري؟گفتم بله چرانميشه.رفتم وازتوآشپزخونه يه صابون برداشتمو دادم بهش.موقع دادن دست سفيدوبي موشوديدم كه داشتم ديوونه ميشدم.بعدش رفتم رومبل نشستم وهركاري ميكردم ازفكرش بيرون نمي رفتم كه يه دفعه دلموبه دريازدمو رفتمو درحموموآروم بازكردم ورفتم توديدم كه توي وان خوابيده وداره باپستوناش بازي ميكنه وچشماشم بسته.منم يه دفعه لباسمودرآوردمو رفتم تووان كنارش آخه وانشون نسبتا بزرگ بود.تووان نشسته بودم كه يهوچشاشوبازكردوتامنوديد جاخوردو باصداي بلند جيغ زدومنم گوشاموگرفتم … وقتي جيغش تموم شدبهم گفت اشكان کثافت تواينجا چه غلطي ميكني؟گفتم همون غلطي كه توميكني.يهوبلندشدوبهم گفت گمشوبيرون وگرنه به همه ميگم وآبروتوميبرم.گفتم بروبگو.منم ميگم خودت منودعوت كردي.بعددستشوگرفتم وگفتم بيابغلم بشينو راحت خودتوبشور.اونم كه بدش نيومداومدكنارم نشست وگفت خيلي پررويي.منم گرفتمش وكشيدمش بغل خودم وشروع كردم به ماليدن پستوناش.اونم حشري شدوبهم گفت كه فقط توروخدا بع كسي نگو.گفتم چشم.بعدلبامونو گذاشتيم روهمو كلي لب گرفتيم.بعدش اون منوبلندكردو واسم ايستاده ساك زد.بعدش من بلندش كردم واون كون سفيدو تپلش روكه ديدم گفتم اووووف چه كوني داري عزيزم.بعدبرش گردوندم وشروع كردم به ليسيدن كونش .اونم كه حشري كامل بودگفت ديگه بسه .بروسراصل كاري .منم گفتم وايسا هنوزمونده.گرفتمش وخوابوندمش روزمين كسشو ليسيدم كه يهوآبش اومدوهمشوخوردم،به به چه مزه اي داشت… بعدش توهمون حالت برام قمبل كردومنم يه تف انداختم روكونش وكم كم كيرمو كردم توش واونم جيغ ميزدوآه آه ميكرد.منم درتعجب بودم كه را آبم نمياد.البته خوشحالم بودم.كم كم كيرموتاتهش كردم توش ومحدثه يه دادبلندزد ولي كم كم دردش تبديل به لذت شد.بعدمن كيرمو درآوردموبازكردم تودهنش وبرام ساك زد.بعدش كيرمودرآوردمو يه دفعه بهم گفت كه بيا بكن توكسم.من كه تعجب كرده بودم گفتم كه مگه پرده نداري؟گفت نه قبلا دوست پسرم زده.منم كه ازخداخواسته بودم بلندش كردمو گذاشتمش روميزي كه توحموم بود وسريع كردم توكسش وتندتند تلمبه زدم كه يه دفعه ديدم كه دارم ارضاميشم.سريع كيرمودرآوردم وآبموخالي كردم توصورتش وبعدسريع لباسموپوشيدمو زدم بيرون .موقع رفتن محدثه بهم گفت فقط توروخدا به كسي نگو ،هرچقدركه بخواي بهت ميدم .منم گفتم باشه ورفتم بيرون وبعد١٠دقيقه مامانم اينا اومدن وما رفتيم خونمون.

زن دایی نازنینسلام … من اهل کسشعر نیستم واس همینم میرم سر اصل مطلب من ارسلانم ۱۶ سالمه من از زمانی که کیر و کس و … اینچیزارو شناختم دیونه زن داییم شدم اسم زن داییم نازنین هستش و ۳۴سالشه و خیلیم عادیه زیا م خوشگل نیست داستان از اون وقتی شروع میشه که یع بار ک داییم اینا اومده بودن خونمون زن دایی یه لباس تقریبا لخت پوشیده بود . اون شب من همش داشتم زن دایی رو دید میزدم تا اینکه گفتم تابلو نشه رفتم تو اتاقم راستی اینم بگم من خیلی از این میترسیدم ک بابام بفهمه من اهل این چیزام … من تو اتاقم بودم داشتم مثل همیشه فیلم سکسی نگا میکردم یهوو زن داییم اومد داخل اتاقم منم قبل اینکه بفهمه دارم چی نگا میکنم قطش کردم . میخواست یه لباس که دو سه ساعت پیشش خریده بود رو امخان کنه و بپوشه . من گفتم زندایی من میرم بیرون . اون گفت نه مشکلی نیس بمون . درو بست و شروع کرد به دراوردن اون بلیزش همینکه اون بلیزو در اورد من بدن خوشگل و خوش فرمشو دیدم سینه هاش تو اون سوتین قرمز دیوونه کننده بود . من دهنم خشک شده بود خودمم خشکم زدع بود تا اومدم ب خودم دیدم زن دایی نازنین میگه ارسلان منم گفتم بله؟ با عصبانیت گفت ندیدی از اینا ؟منظورش ممه های خوشفرمش بود من خجالت کشیدم راستش ترسیدم و گفتم زن دلیی این چه حرفیه گفت ارسلان من ک میدونم دیدی گفتم اره ولی نه به خوش فرمیه مال تو خندید و گفت خب بیا اینا رو ببین گفتم ممنون بسمه . خلاصه گذشت و گذشت یه روز عصر , ساعتای پنج و شیش دختر داییم زنگ زد.گفت ارسلان بیا لپ تاپمو درستش کن … منم میدونستم بازم اینقد ریستش کرده بازم ویندوزش پریده برا همین یه دی وی دی ویندوز و چیزایی که نیاز بود رو بردم و رفتم خونه داییم رفتم داشتم ویندوز نصب میکردم دیدم زن داییم بی روسری اومده نشسته روبه روم داره منو نگا میکنه این دومین باری بود که من نازنین رو بی روسری میدیدم و اینم بگم که من خودم هم حتی نمازم قضا نمیشه و خیلی خانواده مذهبی هستیم خلاصه یه دامن کوتاه با یه تاپ مشکی پوشیده بود داشتم دید میزدم از زیر دامنش که فقط یه شورت ابی زیرش بود سعی میکردم کسشو ببینم … هرکاری کردم نشد ولی فهمید اینم بگم ک اونموقعی ک من متوجه زیر دامنش شده بودم داشت تلویزیون نگا میکرد بعد دیدم ک منو نگا کردو یه لبخند ملیحی رو لباش نقش بست … یه مدتی به همین منوال گذشت.. تا روز ۵ مرداد که گوشیم زنگ.خورد رفتم برداشتم.زن داییم گفتش که ارسلان بیا میخوام پرده هارو تمیز کنم نیاز بکمک دارم منم زود رفتم . اون روز نه داییم نه دختر دایی خونه نبودن دختر داییم از طرف کانون پرورش فکری اردو رفته بود مشهد و داییم هم نوبت بیست روزه شیفتش تو شرکت نفت بود (داییم مهندس نفته) رفتم و کمک زنداییم کردم وقتی که کارها تموم شد میخواستم برگردم که زن داییم گفت بمون من تنهام امشب پیشم باشی منم از خدا خواسته یه اس به مامانم فرستادم ک میخوام بموتم . نشسته بودم نازنین هم رفت حموم من داشتم با لپ تاپ طنین(دختر داییم) ور میرفتم و عکسای بب حجابی که تو جشن تولدای دوستاش ازشون داشت میدیدم راستی طنین هم یه ماه از من کوچیکتره . نازنین از حموم با یه حوله سفید سناتوری بیرون اومد من دیگه موهاش برام عادی شده بود و داشتم به ساق پاهاش نگا میکردم منتظر بودم بره لباس عوض کنع و بعدش غذا درست کنه که یهوو اومد نشست کنارم جا خوردم زن داییم یهویی دستشو گذاشت رو دستم من بازم جاخوردم و بعدش گفت ارسلان میشه بدنمو خشک کنی من الان خسته ام ؟ منم با کمی مکث گفتم چشم شروع کردم به مالیدن حولش رو خوش بدون اینکه درش بیارم . دلو زدم به دریا و سینه هاشو با حوله مالوندم هف هش دیقه همینو ادامه دادم یه بار فشار دادم و اون بازم خندید زدم به سیم اخر و در حالی که زندایی نازنین رو مبل دراز کش بود شرع کردم اومدم پابنو کسشو مالوندم نزدیکای یه ربع بقط و فقط کسشو مالوندم حواسم نبوددستم خورد یکم حوله کنار رفت دیدم با اینکه من کسشو خشک کرده بودم خیسه .. داشتم هی خشک میکردم که زندایی گفت حوله رو برام دربیار تا پشتمو خشک کنی بازم جاخوردم بعد از دو دیقه سکوت و مکث شروع کردم به دراوردن حوله با اینکه یه بار کسشو دیده بودم ولی این بار دوم کیف کردم چون بار اول پنج ثانیه هم نشد و من هول بودم حولشو در اوردم روبه زمین خوابید داشتم خشک میکردم که با دستش دستمو گرفت و برد رو کونش گفتم زن دایی چی شده؟؟ گفت اونجارو بدون حوله تمیز کن منم سریع شروع به مالوندن کردم و زدم به سیم آخرو انگشتمو با ابدهن خیس کردم و کردم تو سوراخ کونش هیچی نگفت منم ادامه دادم تا اینکه با یه لحن کاملا تحریک.کننده گفت سینه هامم مالش بده فهمیدم ک خیلی وقته منتظره برا همین زیر گوشش گفتم زن دایی زن من میشی؟ سریع برگشت و با کمی مکث گفتش که باید قول بدی به کسی نگی منم زود لباسامو در اوردمو و کیر شق شدمو کردم تو دهنش هی ساک.میزد که بعد از یه دیقه ابم اومد . آبمو خورد بازم گفتم ساک بزنه چون اولین سکس تو عمرم بود دلم میخواست از هرحالتی به اندازه کافی حال کنم بعد از ده دیقه بازم ابم اومد و بازم ابمو خورد یه بوس از لباش کردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم هنوز تازه شروع کرده بودم به خوردن که گفت کسمو بخور من خیلی بدم میاد از خوردن کس بخاطر همین گفتم نمیخورم گفت پس انگشتتو بکن توش تا وا شه منم هی انگشتمو میکردم تو دهنش و بعد میکردم تو کسش بعد کیر ۱۷ سانتیم رو گذاشتم دم کسش عین وحشیا گاییدمش هر موقع ابم میومد میخوردش کس زیاد خوبی نداشت اما کونش خیلی خیلی خوبه و هی میکردمش وسطاش گفت هرموقع گفتم ابتو بریز تو کسم منم تی تلنبه میزدمو اونم هی اه و اوه میکرد . گفت بریز منم تند تند تلمبه زدم و ابمو ریختم تو کسش و یکم لرزید و بی حال شد و چشماش بسته بود من خیال کردم مرده گفتم نازنین مردی گفت نه ارضا شدم خیالم راحت شد منم اینبار دیگه حالی نداشتم . لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون یکم چرخ زدم و اومدم شبش هم کنارش خوابیدمو اون شب ۴سکس حسابی داشتم از اون موقع به بعد هر ماه که داییم میره سر کار من سه چهار شب پیش طنین و نازنین هستم شبام تو اتاق نازنین میخوابم یه بار طنین گفت مامان چرا ارسلان پیشت میخوابه ؟ نازنین گفتش که میترسم تو حال بخوابه که خدایی نکرده مثل دفعه قبل اگه کسی سنگ انداخت بش نخوره اونم خر شد ….. خلاصه خیلی با زن دایی نازنبن حال میکنم …… شرمندم که سرتونو به درد آوردم . امیدوارم که خوشتون اومده باشه …نوشته: ارسلان

من و پسرعموی پر رویممن مهنازم 15 سال دارم.من معمولا جلوی همه بی حجابم ولی جلوی پسر عموم خیلی. روز 13 به در امسال ما به کوه رفتیم.اونجا خیلی آدم بودند و من نمی تونستم خیلی بی حجاب باشم.تصمیم گرفتم برم بالای کوه ولی تنهایی نمی تونستم.به بابام گفتم گفت با پسر عموت برو.منم از خدا خواسته قبول کردم.بهش گفتم و با هم رفتیم به بالای کوه.تو راه یه بار نزدیک بود بیفتم که پسر عموم دستمو گرفت و نذاشت و موقع بالا کشیدن یه نیمچه بوسی منو کرد.وقتی به بالای کوه رسیدیم دیدیم هیچکی نیست!نه کسی به بالا میومد و نه کسی بالا بود.رفتیم رو صخره نشستیم (صخره ها تقریبا نیمچه خونه ساخته بودند و دید نداشت)که پسرعموم گفت:یه چیزی بگم به کسی نمیگی؟منم گفتم: نه گفت:پس مطمئن باشم؟ منم گفتم:باشه یه لحنش عوض شد و با پرویی گفت: با من سکس میکنی؟چشام 4 تا شد سکس!واقعا ازش انتظار نداشتم که یکدفع گفت:سکوت نشانه رضاست و یکدفعه کیرشو در اورد.منم تا خواستم چیزی بگم گفت:بخورش خوشمزس منم که تا حالا کیر ندیده بودم نمی دونستم باید چیکار کنم.بهم گفت :دهنتو باز کن منم باز کردم که یکدفعه کیرشو تو دهنم دیدم.هی عقب و جلو میکرد بدم میومد و میخواستم استفراغ بزنم که در اورد و گفت:لخت کن منم که دوست داشتم یه رابطه داشته باشم حرفشو گوش کردم و لباسا مو با ناز در میوردم که پرید رو من و از روی تیشرت سینه ها رو میماید.اووووف چه کیفی میداد لامصب دیدم دستش داره میره پایین که یهو پریدم هوا.دیدم دستش رو کسمه و داره میماله.من که تا اون موقع کسی کسمو نمالیده بود یه جوری میشدم.بعد تیشرتمو داد بالا و سینه هامو خورد و بعد از خوردن که خیلی حال میداد اومد شلوارمو کشید پایین و منو به پشت رو به سنگ وایستاده نگه داشت و گفت:آماده ای؟ منم چیزی نگفتم و دیدم تف زد و کرد تو اونقدر درد داشت که جیغ محکمی زدم که یکدفعه جلو دهنمو گرفت.بد میکرد.فکر کنم اونم تا حالا نکرده بود.بدجور درد داشت میخواستم گریه کنم که دیدم ریتمش آروم شد منم با این ریتم بیشتر حال میکردم که دیدم داره آه و اوه میکنه.بهم گفت داره آبم میاد تو کونت خالیش میکنم.منم که نمی دونستم چیه گفتم خالی کن.بعد که تموم شد لباسا رو پوشیدیم و داشتیم میرفتیم پایین که دیدم بابام داره زنگ میزنه.برداشتم گفت:زود بیاین دیگه کجایین؟منم گفتم داریم میایم.بعد از اون ماجرا هی بهم میگفت یه بار دیگه ولی من بهش گفتم درد داره نمیدم بهت آخه بعد از اولین سکس تا شبش جاش میسوخت.نوشته: مهناز

اولین سکس با خواهر دوستمسلام.این اولین باره من خاطره سکسی مینویسم و تازه واردم..داستان برمیگرده به تقریبا 6 ماه پیش. من هنوز به قول معروف باکره بودم..تابه حال سکس با یه دختر نکرده بودم.چرا تو سنین پایین با دوستام گی کردم ولی نه با یک دختر. ولی هیچ چیز به اندازه سکس با دختر دوت نداشتم.آرزوم بود..هنوزم که هنوزه دوست دارم با هر دختری که خوش فرم باشه سکس کنم.. بگذریم…داستانش جالبه…من 20 سالمه و از خودم تعریف کنم که بدن خوش فرم و عضله ای دارم..از قیافمم راضیم چون خیلی ها رو حشری میکنه..کیرم هم 18 سانته ولی کلفت..والا دوست دخترم میگفت که خیلی کلفته و خیلی دوست داشت..خلاصه سرتونو درد نیارم و برگردیم سر داستان..یه روز که من تو مغازم داشتم کار میکردم نزدیکای غروب یه دختری اومد و گفت ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم..منم به رسم احترام فکر کردم مسئله کاریه..گفتم که شمارم رو سردر نوشته..گفت برای دوستم میخوام..گفتم فرقی نمیکنه شماره خودمه..شماره کاریمه…یه دفعه برگشت گفت که :نه کار دوستم مربوط به کارتون نمیشه.گفتم به هر حال شماره خودمه..اونم گرفت و همونجا اس ام اس کرد برای دوستش. بهش فکر نکردم و شب رفتم خونه و رو مبل نشسته بودم که دورو برای ساعت 9 و نیم بود که یکی اس داد. گفت سلام..گفتم بله..شما؟؟ گفت همونیم که دوستم اومده بود شمارتونو گرفت.گفتم بله بفرمائید.امرتون..گفت افتخار آشنایی میدید؟؟گفتم برای چی؟الکی خودمو کشیدم عقب. اونم گفت که برای دوستی..گفتم من با کسی دوست نمیشم. باس ببینمتون تا جواب بدم. بعدشم من شمارو نمیشناسم.گفت میشناسی..گفتم کی هستی؟ جواب داد من معصومم خواهر مهدی..مهدی هم کلاسم بود..اصلیتشون مال روستای نزدیکمونه که پرور میگن بش..منم روحساب رفاقتمون بش گفتم که نه واسه من شر درست نکن..ولی اون التماس کرد که قول میدم برات مشکلی پیش نیاد..ناگفته نمونه که من خواهرشو موقع بچگی دیدم اون موقع 9 سالم بود..ولی فکر نمیکردم انقد وضع خراب باشه..آخر داستان میگم چرا خرابه…اون شب با اس های پشت سر هم گذشتو کلی راجع به سکس حرف زدیم و گفت که الان نمیتونه منم بش گفتم پس کی میتونی..گفت بهت میگم..منم اصرار کردم که کی؟؟ اونم گفت شتید یه سال دیگه شایدم زودتر..کثافط میخواست خودشو بهم بندازه..ولی نمیدونست من زرنگ تز این حرفام که دم به تله بدم. خلاصه فردا صبحش اومد مغازه و بردمش پشت پرده مغازم که دید اصلا نداره. بعد کلی حرف زدن و خاطره تعریف کردن که چقد منو دوست داره خواستم ازش لب بگیرم که ازم دوری کرد و نذاشت.هر کاری کردم فقط منو دور میکرد بهش گفتم که چرا اینجوری میکنی..گفت که گفته بودم الان نه..منم گفتم که منم نمیتونم طاقت بیارم.خواهش میکنم اذیت نکن..ولی اون اهمیدتی نداد و منم با قیافه ناراحت بهش گفتم که از آشنایی باهات خوشحال شدم..به محض اینکه اینو گفتم دستمو چسبید و گفت تورو خدا اذیت نکن نمیتونم.منم گفتم منم نمیتونم طاقت بیارموو هروقت تونستی بیا ادعای دوست داشتن بکن.خیلی رفتارش سرد بود..تابلو بود برام نقشه داره..گفت که قراره شب ودباره بیام گفتم باشه وو رفت شب هرچی منتظرش موندم نیومد بهش زنگ زدم جواب نداد..نگو دوست پسر زیاد داشت. رفته بود بیرون کس چرخ. بعد ده بار زنگ زدن جواب داد کفتم کجایی گفت پایینم دارم میام..گفتم قرار نبود انقد دیر کنی چرا جواب نمیدادی؟/گفت با دوستامم واقعانم صدای دوستاش میومد از پشت تلفن..منتظرش موندم تا نزدیک یه ساعت گذشت و پیداش شد..اومد تو و نشست..گفتم حالا حاظری؟ گفت نه..سکس بی سکس..گفتم شاید داره ناز میکنه..ازش خواهش کردم گفت اگه منو میخوای سکس نمیکنیم..فهمیدم که اونشب یکی حشرشو کشیده..چون خیلی سرد و با اطمینان جواب میداد..بی حالم بود معلوم بود..هرچی خواهش و درخواس کردم قبول نکرد..گفتم کون لقت و بروگمشو دیگه بهم اس نده و وقتمو تلف نکن..گفت باشه..فک نمیکرد دارم جدی میگم..رفت و منم در مغازه رو بستم و رفتم سمت خونه که نزدیکای خونه رسیدم اس داد که من نمیخوام ترور از دست بدم و فکر کنم با دوستاش مشورت کرده بود که چی بگه..ولی ضایع شد..گفتم من با کسی که فقط ادعا داره رفیق بشو نیستم..گفت باشه میکنیم ولی الان نه..گفتم وقت منو نگیر گفت باشه ولی فقط یه بار..گفتم تو همون یه بار هم بیای من راضیم..فرداش اومد ولی سرد بود به زور بردمش اونور و سینه هاشو مالیدم..گفتم چرا انقد سفتی..گفت حال نمیکنم…منم به همین روال ادامه دادم و کم کم لباساشو در اوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش. کم کم داشت حال میکرد..نفس نفس زدناشو میشنیدم..منم حشرم بالا زده بود شلوارشو پایین کشیدم یکم ناز کرد و جلومو گرفت ولی موفق نشد..حدس بزنین چی دیدم.کسش خیس خیس شده بود..داشت میترکید از شهوت..بی معطلی کیرمو در اووردمو اول چندتا با کیرم زدم رو کسش..آهش دراومدووکم کم فرو کردم تو کسش..از کلفتی کیرم داشت جر میخورد..فکر کنم کیر به این کلفتی تا حالا تو کسش نرفته بود..بالاخره تا ته کردم تو کسش..هیچ کاری نمیکرد تا آخرش روشو برگردونده بود و یه طرفو نگاه میکرد..تلمبه زدنو تند تر کردم..آهش رفت بالا..ارضا شده بود..داشت میلرزید..بعد کم کم آبم اومد و ریختم رو شکمش..حالش داشت بهم میخورد از اینکه آبو روش ریختم..خیلی وسواسی بود..حتی به کیرم دست نمیزد..فقط میداد..بعد اون پس فرداش بازم اومد تا سکس کنه..فهمیدم خوشش اومده بود..تا اینکه مدرسش شروع شد و رفت مدرسه..آمرشو در اووردم دیدم با کس دیگه ای که میشناسمش و کلا من تو شهمریم که همه همو میشناسن.فهمیدم با کس دیگه رفیقه و دس تو دست دیدینش.بلا فاصله یکی از هم کلاسیاش که خیلی هم خوش گل بود و همیشه معصومه باهاش بود رو کشوندم مغازه و مخشو زدم..اسمش فاطمه زهرا بود..خیلی ناز بود..بدن خوش فرمی هم داشت. اونم یه پا جنده بود واس خودش..بعد چند وقت معصومه بهم زنگ زد و منم با عصبانیت ماجرا رو براش گفتم ولی نگفتم با همکلاسیش رفیق شدم..بعدها خودش فهمید و باهاش دعوا افتاد..خیلی حال کردم که دوتا جنده رو به جون هم انداخته بودم..منم با دوستش که پرده بکارتش دوتیکه بود و از کون میداد هر هفته حال میکردم..خیلی داغ و سکسی بود..هروقت کیرمو میگرفت و میمالید تا حشرمو دربیاره..لبو که همیشه سریع میچسبوند..بعد چند وقت دیدم اونم داره خیانت میکنه به هر دوشون یه کیر حسابی زدم و ولی زهرا رو تهدید کردم که چون باباشو میشناختم به باباش میگم که با کیا رفیق بوده..اونم دیگه کلا کاری به کارم نداشتو داره خوش خرم زندگیشو میکنه..بدون دوست پسر..البته فعلا. ببخشید که سرتونو درد اوردم با داستانم ولی کلا برام تجربه شد که دخترا سرو ته یه کرباسن..فقط ادعای باکرگی میکنن..البته دختر خوبم گیر میاد ولی سخت..بهمین دلیله که تاحالا مجرد موندم..چون به دخترا بدجوری شک دارم. ببخشید اگه داستانم از نظر انشائی بد بود..که فکر کنم افتضاح بود..چون اولین باره مینویسم.ممنون واسه خوندنش.نوشته: mhrdad

آغاز کوس لیسی منسلام دوستان شهوانی این خاطره براتون تعریف میکنم برای خودم خیلی تلخه داستان از اونجا شروع میشه که برادر زن ما کیرش راست میشه هوس زن گرفتن میکنه اما از اونجای که اخلاقش سگ بود و بی کار بود کسی بهش دختر نمیداد تا اینکه تلفنی با یه دختر آشنا میشه کلی تو گوشش خوندم خر نشو نگیر اما گوش نداد تا روز خواستگاری که رفتیم و منم به عنوان کسی که روش یه حساب جدا گانه باز میکنن رفتم قبلا تحقیق کرده بود که دختر زیاد اهل زندگی نیست برای همین با خانوادشون در میون گذاشتم اما برادر زن ما گیر داده بود که خودکشی میکنه از این حرفهابلاخره رفتیم حرفارو زدیمو دختره مثل آخره همه خواستگاری ها چای آورد اینم بگم من تو خواستگاری قسطم فقط بهم زدن بود اما مثل اینکه قسمتشون بود نشد دختر خانم چای رو جلو من آورد ماهم برداشتیم و نیش خندی زدیم دیگه تو دوران نامزدیشون من خونه مادر خانمم پا نزاشتم اگرم میرفتم موقعی که اونا نبودن تا اینکه یه روز قبل عروسی آرزو زنگ زد اسم عروس جدید بود گفت آقا نادر دلمون براتون تنگ نشد عروسی ما حتما بیایید من نمیخواستم برم اما خانمم خیلی اسرار کرد من جریان و با خانمم مطرح کردم اونم گفت خواسته از دلت در بیاره بیچاره خانمم نمیدونست چه شیطونی داره وارد زندگیشون میشه عروسی تموم شد چند ماهی گذش تا روز عید (من فقط اونارو تو پاگشاهی که کردیم دیدم ازش دوری میکردم )ما رفتیم خونه مادر بزرگ خانمم من شبش دلدرد شدید داشتم و دکتر رفتمو اومدم خوابیدم از اونجای که حالم بد بود خانمم گفت پیش اونا بخوابم یعنی تو جمع خانمه اگر حالم بد شد به دادم برسه و آقایون هم رفتن طبقه بالا من با دلدرد که داشتم خوابو بیدار بودم که دیدم یه نفر داره دستشو میکشه رو پایه من من توجه نکردم داشتم از دلدرد میپیچیدم به خودم که احساس کردم یه دستی داره از رو شلوار با کیرم بازی میکنه اول فکر کردم خانممه اما چشمامو آرو باز کردم دیدم بله آرزو خانم داره با کیر من بازی میکنه واقعیتش ترسیدم اما دیگه کیرم سیخ سیخ شده بود شلوار گرمکنمو کشید پایین و شورتمم همینطور شروع کرد به خوردن کیرم کلی داشتم حال میکردم واقعیتش همسر اهل اینجور حال دادن نبود که یه تکون خوردم که بگم بیدارم خودشو رسوند به منو در گوشم گفت اگر منو نکنی کاری که تو خواستگاری کردی سرت در میارم منم راستیتش جا خورده بودم گفتم نمیکنمت هر کاری میخواهی بکن لباشو گذاشت رو لبامو شروع کرد خوردن من داشتم یه سکس جدید تجربه میکردم اونجوری که دوست داشتم و تو فیلمها دیده بود منم همراهی کردم تا جای که لخت لخت شدیم گفتم بیدار بشن حیسیتمون به باد میره گفت نترس تو چای آخر شبشون محلول خواب آور ریختم میگفت نقشه داشته که تلافی کنه هر کار کرد من نکردمش نمیخواستم به زنم خیانت کنم برای همین گفتم فقط کوستو میخورم اون اولش قبول نکرد ولی دید نمیتونه منو رازی کنه قبول کرد جاتون خالی کوسه کوچلوی داشت معلوم بود برادر زنم نمیکنتش زیاد انگشتمو کردم تو کوسشو شرو ع کردم به عقب جلو کردن و همزبان کوسشو میلیسیدم زبونمو تو کوسش میچرخوندم اون داشت کیرمو میخوردکلی بهم حال میداد تا اینکه گفتم آبم داره میاد گفت ایراد نداره بریز میخوام بخورمش من خالی کردم تو دهنش اونم همرو خورد منم تا جا داد کوسشو لیسیدمو خوردم تا اموقعی که آبش اومد لباسامونو پوشیدیمو خوابیدیم صبح که بیدار شدم گفت بلوتوز گوشیتو روشن کن برات یه عکس بفرستم که دیدم فیلم دیشبو فرستاد بهم میگه اگر باهام سکس نکنی فیلمو تو فامیل پخش میکنه میخوام یه موقعیتی پیش بیاد تا گوشیشو بپیچونم الان هر دو روز یه بار میاد مغازه تا من کوسشو بخورم بد جوری تو دردسر افتادم خدا منو ببخشه.نوشته: عاشق آب کوس

من و یاسمنسلام دوستان اين يه خاطره واقعيه پس شرمنده اگه زياد قسمت سكسى مكسى نداره … من ١٦ سالمه / تيپم خوبه / قد ١٧٥ بلند نيستم خب … ياسمن فاميل منه و يه سال ازم كوچكتره و واقعا ميگم بدنش خيلى توپه سينه و كونه گنده قدش ١.٦٠ ولى قيافش معموليه …يك سال پيش تابستون ياسى و خوانوادش اومدن خونمون منم يكم كس شر گفتمو اينا باش حرف زدم اين كم كم از من خوشش اومد بعد كه رفتن شروع كرديم تو كيك چت كردن اوايل چت معمولى بود ولى كم كم سكسى شد منم نامردى نميكردم داستاناى خيلى سكسى براش تعريف ميكردم تو اين حين فهميدم واقعا حشريه فقط زياد مثبته يه شب داشتم براش از داستانا تعريف ميكردم يهو گفت دهنت سرويس شرتم خيس شد من يهو هل شدم كيرم شق شد Lol پرسيدم سينه هات تيز شدن گفت اره من ديگه فهميدم اين دوس داره بام بخوابه فقط باس يكم تشويقش كنم چن روز بعد رفتيم خونش مهمونى من رفتم اتاقش خونشون دوبلكس بود منو ياسى بالا بوديم بقيه طبقه پايين همينجور عادى صحبت ميكرديم كه من دلو زدم به دريا پرسيدم راستى ازون داستانا خوشت اومد ؟ اينم يه لبخند زد گف اره منم كه حشرى شده بودم ديگه هيچى جز سكس با اين برام مهم نبود گفتم خب سينه هات هنوزم نوك تيزن ياسى جا خورد. من دستمو گذاشتم رو رونش گفتم بزار چكش كنم بهت بگم ديگه وقت ندادم حرف بزنه شروع كردم ماليدن سينه هاش اينم هيچــى نگفت فقط نفساش تند شد منم يه لب ازش گرفتم دستشو از رو شلوار گذاشتم رو كيرم بعد شروع كردم به خوردن سينه هاش عجب چيزايه گنده اى بودن … بعد ارو ارو شورتو شلوارشو تا حدي كه كسش معلوم بشه كشيدم پايين شروع كردم به خوردنش اوووف الان كه فك ميكنم حشرى ميشم … منم شلوارو شورتو يكم كشيدم پايين كيرو انداختم بيرون به ياسمن نگاه كردم خودش فهميد بعده چن سانيه ساك زد واقعا خيلــى حااال ميداد منم كسشو همينجور ميماليدم ٢ دقيقه بعد ابم اومد ريختم رو دسمال ولى هنوز واقعا ارضا نشده بودم بلندش كردم شروع كردم به لاپايى زدن همينجور سينه هاشم محكم ميماليدم و بالا پايين ميكردم اينم دستشو ميماليد به تنم تا دوباره ابم اومد اندفه ريخت رو رونش ديدم خوده ياسمن هنوز ارضا نشده بلندش كردم سرمو گذاشتم لاى پاهاش شروع كردم به كس خوريش … كسشو ليس ميزدم اونم سرمو فشار ميداد سمته كسش. انگشتمو كردم تو كونش يه اخ همراه با لذت گفت بعد يكم لرزيد ابش اومد قضيه كلن ٦-٧ دقيقه طول كشيد ! سريع بلند شد رفت تو دست شويى بغله اتاقش منم لباس پوشيدم بعد از اون جريان خودش ارتباطشو بام كم كرد ولى دوباره ديدمش داريم باز اوكى ميشيم ايشالا بازم به اون ممه هاش نگاهى بندازم … خاطره من اين بود ببخشيد اگه قسمت سكسيش كم بود و داستان خلاصه بود چون واقعيه… واسه همسن هام اميدوارم يكى مثل ياسمن پيدا كنن … خدافظنوشته: ؟

می رفت آتش به دلم می زد نگاهشهر شب وقتی شهر خاموش می شد و سیاهی همه جا پخش می شد، بعد از یک روز خسته کننده پناه می بردم به اتاقم، اروم کلید رو می چرخوندم در و قفل می کردم. لباس هام رو که در می آوردم با خودم فک می کردم تنها انگیزه ی من فقط همین اتاق است. کولر گازی رو روی 16 درجه تنظیم می کردم لخت مادر زاد به تخت حمله می کردم پتو را تا زیر گلوم می کشیدم هندزفری و توی گوشم می زاشتم و شهاب حسینی تا صبح می خواند ” می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش… ” و من غرق می شدم توی فکر محمد. شهاب حسینی می خوند ” کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آب م.. ” و قطره های گرم اشک رو روی گونه ام حس می کردم… به محمد فکر می کردم که چطور برایش چای دم کنم، قلبم درد می گرفت مثل جنین مچاله می شدم باز به محمد و دست های مردانه اش فکر می کردم به گرمای دستش روی سینه ام…محمد سی و سه ساله بود من بیست و دو ساله. محمد سالی یک بار که می آمد ایران به خانه ی ماهم سر می زد تا خاله ش را ببیند… خوی مرد های آنجا را گرفته بود راحت بود بگو بخند می کرد و اصلا با پدر که مردی مذهبی بود جور نبود. من سلام می کردم و سریع فرار می کردم از چشم غره های پدر که مبادا جلوی محمد حرف بزنم فرار می کردم از سنگینی نگاه محمد فرار می کردم از ترس چشمان خودم که رسوا نشوم سه سال بود که فهمیده بودم چقدر محمد رو دوست دارم به خاطر تعصبات پدر دانشگاه نرفتم، صبح تا بعد از ظهر باشگاه بودم وقت هایی که مربی نبود به بچه ها تمرین می دادم. نزدیک هفت بود که رسیدم خونه، مامان یاد داشت گذاشته بود که من رفتم خونه ی خاله زهرا کلید ندارم نخواب تا بیام، چهارشنبه بود و بابا تا فردا شیفت بود، این یعنی من تونم بدون پیرهن آستین بلند تو خونه راه برم دوش گرفتم شرت لی کوتاه و تاب صورتی دکلته ام رو پوشیدم ساعت نه شده بود هنوز مامان خبری ازش نبود لای در واحد و باز گذاشتم پشتش دم پایی گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم نمی دونم چقد طول کشید تا خوابم برد با صدای زنگ خونه بیدار شدم با صدای خواب آلود بلند گفتم مامان در بازه بیا تو، چشم هام و باز نکردم، بوی ادکلن مردانه توی خونه پیچید پلک هام سنگین تر از اونی بود که باز بشه و دنبال بودی ادکلن بگرده صاحب عطر نزدیک تر می شد نزدیک اونقد نزدیک تا گرمای نفسش توی صورتم می خورد ترسیدم اونقد که حتی جرات باز کردن چشم هام و دیگه نداشتم دست مردانه ی گرمی روی صورتم کشیده‌ شد کسی اروم اسمم رو صدا زد محمد بود مثل مسخ شده ها فقط نگاهش می کردم هرچقدر پدر مذهبی و مقید بود من به هیچ چیز اعتقاد نداشتم فقط از روی عادت روسری رو تا نزدیک ابرو هام می کشیدم و چادر کش دارم هیچ وقت از روی سرم نمی افتاد نگاه خیره ی محمد و روی رون هام حس می کردم سریع ملحفه رو روی خودم کشیدم مثل چادر رو گرفتم هنوز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده بود محمد از آشپز خانه یک لیوان آب آورد حسابی ترسیده بودم در واحد رو بست قفل کرد ته مونده ی لیوان آبم و سر کشید روی دسته ی مبلی نشست پک عمیقی به سیگارش زد و گفت مهمونی امروز خونه ی خاله زهرا کار من بود همه ی خاله ها تا صبح دور هم هستن ، تا فردا موقع نهار می تونم پیشت باشم تا هر وقت که تو اجازه بدی. من سعی می کردم آب دهنم رو قورت بدم بلند شدم گفت کجا؟ اروم فقط تونستم بگم می رم لباس هام و عوض کنم پشت سر من راه افتاد گرماش رو حس می کردم هم می خواستم حسش کنم هم نمی تونستم قلبم داشت از قفسه ی سینه ام کنده می شد با همون ملحفه ی سفید نشستم روی تخت در و بست پشت در وایساد حتی نمی تونستم نگاهش کنم کرواتش و شل کرد کتش رو در آورد و گفت عوض کن خوب من به سختی نفس می کشیدم اومد روی تخت کنار من نشست دکمه های آستینش رو باز کرد با دقت آستین هاش و بالا می زد من ملحفه رو محکم تر دور خودم می پیچیدم دستش رو انداخت روی شونه ام اروم توی گوشم گفت بمونم یا برم؟ ملافه از روی سرم سر خورد افتاد روی شونه ام بغل کرد… با یک دست محکم من رو به خودش چسبوند با دست دیگه کمرم رو نوازش می کرد کمی عقب رفت اروم لب هام و می خورد لب هاش و می خوردم زبونش توی دهنم می چرخید دستش روی سینه ام بود اروم من رو روی تخت خوابوند دو زانو کنارم نشست و به من خیره شد دکلته ی صورتی م تا نزدیک نوک سینه ام پایین آومده بود شرت لی م خیس بود محمد دستش رو از روی رونم اروم کشید تا رسیدم به لبم خم شد لبم رو بوسید دست انداختم دور گردنش کشیدمش سمت خودم خوابید هیچ کاری نمی کرد من داشتم منفجر می شدم حسابی تحریک شده بودم محمد فقط دستم رو گرفته بود تلفن توی پذیرایی زنگ خورد مامان گفت نمی ام در رو قفل کن و مواظب خودت باش. دوباره آومدم توی اتاق کنار محمد نشستم نگاهش کردم، گفت تا هرجا که تو اجازه بدی یک لحظه خاطره ی سه سال گریه کردنم برای محمد از جلوی چشم هام رد شد، من هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم فقط یک شب عشق بازی با محمد رو می خواستم. در اتاق رو قفل کردم چراغ ها رو خاموش کردم کولر رو روشن کردم اهنگ شهاب حسینی رو گذاشتم لباس هام و در آوردم دونه به دونه خزیدم توی تخت توی بغل محمد دوباره لب هاش و خوردم سینه ام توی دست محمد جا شده بود خودم رو کشیدم بالا ولع اینکه محمد سینه ام رو بخوره داشت خفه ام می کرد دستم رو گذاشتم روی گردنش اروم اروم با زبون با نوک صورتی سینه ام بازی می کرد و با یک دست دیگش نوک اون سینه ام رو فشار می داد از ته دلم آه می کشیدم لذت مثل خون توی تنم می دوید محمد محکم تر مک می زد به موهاش چنگ می زدم همه ی سینه ام و توی دهنش کرد، جیغ می زدم محمد محکم تر بدنم لرزید پاهام خیس خیس شده بود محمد بغلم کرد فشارم داد اروم دکمه هاشو که باز کردم، بلند شد لباسش و در آورد رفت از اتاق بیرون دوباره برام آب آورد سیگارش روشن کرد من هنوز بی حال روی تخت دراز کشیده بودم دستش رو سمتم دراز کرد و بلندم کرد از پشت بغلم کرد اروم توی گوشم گفت خوبی؟ و شروع کردن به خوردن گوشم برجستگی آلتش رو روی باسنم حس می کردم می خواستم شلوارش و پاره کنم و همه ی التش رو یک جا بخورم محکم من و به خودش چسبونده بود یک دستش روس سینه ام دست دیگه ش اروم روی شکمم می آومد پایین روی نافم مکس کرد اروم اروم آورد پایین تر دستش رو گذاشت روی کس م، کمرم مور مور شد گوشم رو می خورد گفت چقد خیسی، راه انگشتش و باز کرد انگشتش و اروم اروم برد تو، از بالا به پایین انگشتت رو حرکت می داد، سریع برگشتم لب هاش و خوردم دستش هنوز توی کس م بود لذت داشت دیوونه ام می کرد. من و نشوند روی تخت پاهام و باز کرد خودش روی زمین زانو زد، پاهام و گذاشت روی شونه اش خم شد طرف م یک دستش برد زیرم انگشتت و اروم کرد توی سوراخ مقعدم تکون می داد صورتش و آورد نزدیک با زبونش با چوچولم بازی می کردم و من فقط چنگ می زدم به موهاش، چوچولم و گذاشت توی دهنش مک می زد من جیغ می زدم انگشتش و تند تند توی مقعدم تکون می داد به هیچ چیز غیر از کیر محمد نمی تونستم فکر کنم از اینکه محمد هم داشت چوچولم و می خورد نمی تونستم صرف نظر کنم، محمد مک زدن و تموم کرد و زبونش رو توی کس م می چرخوند انگشتت و محکم تر تکون می داد من سینه ام و فشار می دادم دوباره ارضا شدم بدنم لرزید و بی رمق روی تخت پهن شدم، محمد نشست روی تخت سرم رو گذاشتم روی پاش دیگه نتونستم صبر کنم دستم رو بردم سمت کمربندش بازش کردم بلند شد شلوار رو در آورد شرط ش جذب بود کیرش داشت شرط و پاره می کرد، اومد نزدیک من نشستم روی تخت شرطش و در آوردم کیرش و گرفت توی دستم داغ بود، کیرش گذاشتم توی دهنم مک می زدم محمد نوک سینه ام و فشار می داد من محکم تر مک می زدم محمد و کشیدم سمت تخت نشست آومدم رو به روش روی زانو هام وایسادم سینه ام می خورد من دستم روی کیرش بود، کیرش رو با سوراخ کونم میزون کردم درد داشت لذتش بیشتر بود می خواستم محمد و حس کنم توی خودم روی کیرش هی بالا و پایین می شدم دلم می خواست دنیا همون جا تموم بشه محمد ارضا شد دراز کشید پیشش دراز کشیدم مثل یک بچه سینه ام و گذاشت دهنش و خوابش برد برای چند دقیقه…نوشته: alprazolam

گاییدن کس جاری خواهرم در عروسی خواهرمسلام این داستانی که براتون می گم برای خودم هم خیلی عجیب و جالب اتفاق افتاد. من فرید هستم و 32 سالمه و زنم مهسا 26 سالشه. یه خواهر دارم که یه ماه قبل ازدواج کرد. من از لحاظ قیافه ای بسیار خوشتیپم و با توجه به آنکه قدم 190 و از دوران راهنمایی بدنسازی می رفتم هیکلم هم درشت و خوش فرمه. زمانی که خواستگاری خواهرم آمدند زن داداش خواهرم که بعدا جاریش می شد یه زن حدود 38 ساله بود که یه پسر خیلی پر رو هم داشت. این زنه ازش معلوم بود یه چیزیش هست به نظر خیلی چشم چرون بود جالب بود برای من. این گذشت تا اینکه مراسم نامزدی برگزار شد تو مراسم این خانمه که اسمش پریسا بود هی به من نگاه می کرد و من اصلا خوشم نمی آمد ازش چون بسیار پر رو بود. تا اینکه یه حرکت کرد که من دیگه از خود بی خود شدم. داشت تو آشپزخونه میوه ها رو از زیر میز می آورد بالا من داشتم از پشت سرش رد می شدم. بهش گفتم که ببخشید که یا بلند نشده و یا زودتر بلند شه بره کنار تا من رد بشم. هیچ کاری نکرد تا من از کنارش رد شدم و یه سینی دستم بود یه دفعه با فشار از کون منو چسبوند به دیوار کنار میزه به طوری که کیرم کاملا تو چاک کونش قرار گرفت تازه فهمیدم پریسا خانم یه جوراب شلواری و دامن کوتاه پوشیده یه چند لحظه مکث کرد و بعد گفت زیر لب یه لبخند زد و گفت ببخشید آقا فرید حواسم نبود. این لامصب کیرم شده بود دسته بیل. چه کون خوش فری داشت از کون همه دوست دخترام بهتر بود. دیگه از فکر کردنش بیرون نمی آومدم. دوباره اومدم تو آشپزخونه دیدم یه حرکت کرد که فهمیدم بدجور کسش می خواره.گوشیشو رو میز نهار خوری گذاشت و رفت بیرون . منم سریع بر داشتم دیدم قفلشم باز کرده سریع به خودم یه زنگ زدم و رو میز گذاشتمو و رفتم. اومدم تو حال تو مراسم نشستم دیدم یکی پیام داد و نوشته “سلام پریسا هستم چیه چرا داری خودتو خراب می کنی مثل تو زن داری. چیه کونم خیلی بهت حال داد.” نوشتم : “معلومه که خیلی می خواردت می خوای بخوارونمت” نوشت: “فردا صبح بیا به آدرس ……….” دیگه تا بعد مراسم هی بهش نگاه می کردم و تو فکرش بودم.شب ساعت 4 بهم پیام داد که “برای شوهرم کاری پیش اومده باید سریع بریم شهرستان قرارمون برای عروسی بمونه” خیلی ضدحال خوردم. گذشت تا شب حنابندان که اومدن خونه ما دیدم پریسا خانوم اومد سمتم و کونشو به من سایید و رد شد. بعد پیام داد بیا تو آشپزخونه. من رفتم هیچکی نبود. سریه رفتم بغلش کردم. و دستمو سریع از روی جوراب شلواری مالیدم به کسش. یه لحظه دیدم مامانم داره می اد ولش کردم و دوباره ضد حال خوردم. این گذشت تا فردا شبش تو عروسی. کا همه داشتیم می رقصیدیم که دیدم یه پیام اومد که بیا پیش ماشینت. ماشین من گوشه پارکینگ بود و اصلا از هیچ جایی دید نداشت. منم سریع رفتم دیدم پشت ماشینه. در ماشینو باز کردم و گفتم برو تو گفت نمی شد. دیدم دامن تنگشو داد بالا و ساپورتشو کشید پایین تا سر زانو و دستاشو گذاشت رو صندوق عقب و گفت بکن دیگه طاقت ندارم. منم سریع زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو درآوردم که حسابی شق شده بود و بی مقدمه فرستادم تو. با وجود اینکه کسش کاملا خیس بود ولی به زور رفت تو و خیلی درد کشید. بهش گفتم گفت کیر شوهرش خیلی کوچیکه. منم با شدت توش تلمبه می زدم و تازه داشتم ازش فیلم هم می گرفتم که نمی دونست. دیدم سریع ارضا شد. منم سرعتمو بیشتر کردم و آبمو با فشار تو کسش خالی کردم. بعدش گفت بی شعور الان کثیف می شم که منم سریع دو تا دستمال کاغذی برداشتم و فرو کردم تو دهانه کسش تا برسه دستشویی. اونم لباسشو مرتب کر د و رفت. منم بعد 5 دقیقه رفتم تو مراسم. دیدم پیام داد دستشویی خیلی شلوغه تازه کثیف هم هست نمی رم .به عقل اگه حامله بشم چی؟ منم نوشتم تو جنده خودت خواستی . باید قرص می خوردی. از اون شب به بد ندیدمش ولی هر وقت می خوام سرکار حال کنم قیل گاییدنشو می بینم. قراره 20 خرداد بیان اینجا. می خوام قبل ماه رمضان یکبار دیگه بگامش. داستانی بعدیو براتون می نویسم.قسمت بعد…نوشته:‌ فرید

سکس دوم با پریسا جاری خواهرممن فريد هستم . قبلا داستان گاييدن پريسا جاري خواهرم رو تو عروسي خواهرم براتون گفتم. حالا مي خوام داستان سكس دوم با پريسا رو كه روز 20 خرداد امسال اتفاق افتاد رو بگم.من و مهسا همسرم خواهرم و شوهرشو به همراه پدر و مادر خودم و دامادمون و خواهر و برادراشون رو براي پاگشا دعوت كرده بوديم. حدود 38 نفر مي شدن. اخه ما تو شهرستان زندگي مي كنيم و براي طرفهاي نزديك اين رسمه كه همه رو دعوت كني. اون شب پريسا يه كت و شلوار مشكي و سفيد پوشيده بود كه كتش سفيد و شلوارش مشكي بود. يه شال مشكي هم سرش بود. تا اومدن تو ديدم زير لب يه نيش خندي زد و گفت چه طوره آقا فريد كوچيكه. ديدم بابا اين زن بدجور جندس. خودش دوباره شروع كرد. وقتي همه نشستن ديدم پيام داد كه خودتو جمع كن كيرت رفته تو حياط. براش نوشتم جنده اون شب پارت كردم برات بس نبود مي خواي دوباره جرت بدم. نوشت آره. همين امشبم مي خوام. چون صبح زود مي ريم شهرستانمونده بودم چكار كنم. اخه كجا اين جنده رو بكنم اونم با اين همه مهمون. بعد شام موقع جمع كردن سفره هي خودشو به من مي ماليد بعدش يه پيام برام فرستاد كه بي عرضه كسه آمادس تو بي عرضه نمي توني جرش بدي. ديگه قاطي كردم يكم فكر كردم بهش پيام دادم بره دستشويي تو حياط منم بعدش مي آم. اون دستشويي عموما كسي نمي ره مگر براي هواخوري تو حياط باشه. ديدم رفت. بعد چند دقيقه منم به بهانه پيدا كردن شطرنج چوبي قديمي رفتم انباري كه چسب دستشويي بود . سريع به پريسا گفتم بيا تو انباري. اونم اومد. سريع بغلش كردم و گفت بوسم نكن آرايشم پاك مي شه. بعد سريع شلوارشو كشيد پايين و دستشو گرفت به ديوار. منم برش گردوندم و شلوارشو درآوردم و گفتم از جلو مي خوام بگامت كه وقتي داري مي دي ببينم پريسا جنده رو. سريع تف زدم سر كيرم و بردمش تو. كه گفت اروم. خيلي كلفته. من بي توجه هي داشتم تلمبه مي زدم. بهم گفت نريزي تو منم گفتم باشه. ولي مي خواستم بريزمش تو كسش. فكر كنم متوجه شد كه وقتي سرعتمو بيشتر كردم خواست كيرمو در بيار كه در همون لحظه ابم با فشار اومد و ريخت روي كت و شلوارش. چون 7 روز بود زنمو نكرده بودم(چون پريود بود) آبم خيلي زياد بود. بهم گفت كثافت حالا چكار كنم. منم گفتم جنده عوضي به خودن ربط داره به من چه. من لباسامو مرتب كردمو رفتم بالا پيش مهمانا. بعد 10 دقيقه اومد و ديدم كل لبايش خيس شده به همه گفت كه شيلنگ دستشويي خراب بود و در رفت و خيسم كرد. بعد خانمم يه دست لباس داد كه بپوششه. تا اخر شب هي پريسا پيام داد و بهم فحش داد چون همه فكر مي كردن كه نتونسته جلو خودشو بگيره و جيش كرده و اين بهانه رو آورده چون زنم مي گفت فريد بوي بدي مي داد لباسش . بهم پيام داد ديگه بهت نمي دم. منم براش فيلم شب عروسي رو بلوتوث كردم و گفتم اين سند گاييدن بعديته. حالا قراره شهريور دوباره بيان شهر ما.قسمت بشه دوباره مي گامش.نوشته: فرید

سكس روز اول ازدواجمونمن پريسا هستم ٣٢ ساله اين خاطره مربوط به ٩ سال پيشه زماني كه با شوهرم(عليرضا)ازدواج كردم و البته طبيعيه كه همه جزئيات دقيق يادم نباشه و مجبورم كه حدساي چنين و چنان بزنم من و شوهرم ٣٢ ساله كه همديگرو ميشناسيم در واقع خوانواده هاي ما روز تولد من توي بيمارستان با هم آشنا شدن كه اون موقع عليرضا ٣ سالش بود و مريض شده بود و اورده بودنش بيمارستان من قيافه و هيكلم بد نيست ولي عليرضا يه موجود سكسي به تمام معناست كه تمام دختراي دانشكده اشون براش ميمردن آخه با هم يه دانشگاه رفتيم اون پزشكي ميخوند و من دندونپزشكي خانواده ي عليرضا اينا كلا خيلي خوشتيپن بگذريم بريم سراغ داستانما قبل از ازدواج و حتي قبل از نامزدي و اينا هم با هم سكس داشتيم و پرده ام رو هم عليرضا زده بود ولي نميدونم چرا سكس روز اول ازدواجمون رويايي ترين و قشنگ ترين بود بعد از اتمام عروسي وقتي تو خونمون تنها بوديم نشستيم روي كاناپه و همزمان كه يه ليوان آب ميوه تو دستامون بود شروع كرديم به نوازش همديگه و بوسه از لبامون بعدش از روي لباس همديگه رو ميمالونديم منم نشستم روي پاش تا ديگه كامل گرم شديم بعد من نشستم رو زمين و شروع كردم از روي لباس با كير عليرضا ور رفتن متر نكردم ولي فكر كنم ٢٠ سانت رو داشته باشه بعدش شلوار و شورتش رو در اورد و من شروع كردم به آروم آروم خوردن كيرش من واقعا كير خوردن رو خيلي دوست دارم براي همين خيلي طولش دادم و آروم آروم براش ميخوردم تو همين فاصله بود كه عليرضا ديگه كامل لخت شد و منو از رو زمين بلند كرد وشروع كرد به ور رفتن با من همه جامو ماليد بعدش ازم خواست كه جلوش لباسمو در بيارم ولي سوتين و شورتم بمونه بعدش منو مالوند و شروع به ليس زدن جا هاي حساس بدنم كرد الباقي جاها رم با نوك انگشتاش نوازش ميكرد بعدش سوتينم رو دراورد و همزمان كه سينه هام رو ميخورد با كسم هم ور ميرفت تا ديگه كسم خيس شد بعد شرتم رو هم دراورد و شروع كرد به ليس زدن كس و كونم بعدش من يه ذره براش خوردم كه كيرش خيس بشه بعد من لم دادم روي كاناپه آروم شروع كرد به كردن كيرش توي كسم خيلي آروم جلو عقب ميبرد و من كاملا داشتم لذت ميبردم كه زنگ ايفون و رو زدن خيلي ضد حال بدي بود عليرضا رفت كه ببينه كيه و طرف زنگ رو اشتباه زده بود نصف حالمون رفت ولي زود دوباره شروع كرديم دوباره يه ذره براش خوردم كه خيس بشه بعد همونجوري ايستاده عليرضا بلندم كرد و كيرش رو كرد توي كسم من داشتم لذت ميبردم ولي مثل اينكه اون خيلي حال نكرد چون سريع گذاشتتم زمين و دوباره من رفتم لم دادم روي همون كاناپه و عليرضا كسم رو برام درست و حسابي ليس زد و باهام ور رفت كه دوباره به اوج برسم بعدش شروع كرد كردن كسم هيچكدوممون عادت نداريم موقع سكس حرف بزنيم و با فشار هايي كه بهش ميووردم بهش فهموندم كه ذره بيشتر فشار بده گفتم كه كيرش گندس ولي چون در طي مدت طولاني يه ذره يه ذره پيش رفتيم كسم قشنگ ميتونست كه اونو تو خودش جا بده يه ذره كه گذشت ديگه كم كم داشت آبش ميومد و من اون كاري رو كه هميشه دوس داشتم امتحانش كنم رو انجام دادم البته خيلي خوشم نيومد اونم اين بود كه تو صورت و دهنم جق بزنه همين كارو كرد ولي سعي كرد كه روي گونه هام بريزه يعني توي دهن و چشام نپاشه خلاصه صورتمو كه تميز كرديم رفتيم روي رخت خواب و واقعا بهترين خواب زندگيمو تجربه كردم ممنون از اينكه داستان منو خوندين و البته ببخشيد از اينكه جزئيات زيادي يادم نبود تازه تا همينجاشم بعضي چيزا با شك گفتم.نوشته: پریسا

رام کردن دختر سرکش اين داستان خيلي وقت پيش اتفاق افتاده و اصل مطلب در مورد رابطه من و دختر عمومه که اولش تحويلم نميگرفت. اين وسط پسر عموم هم يه نقشي داره و خلاصه بي نصيب نميمونه. همه مون نوجوون بوديم: سن احساسات و فکر کردن با مغزهائي که همه چي رو به شکل کس و کير و کون مي بينه. وقتي مادر بزرگم از دنيا رفت مجبور شديم اسباب بکشيم خونه اونا چون پدربزرگ هيچ رقم حاضر نبود بره پيش کسي. آدم خوبي بود. تنها عيبش اين بود که شبا خوابش نمی برد و تلويزيون روشن ميکرد و چون گوشش سنگين بود صداشو تا ته واز ميکرد و نميذاشت بخوابيم. بابام مجبور شد يه سري قرص خواب مرد افکن بگيره به اسم ويتامين شبي يکي بخوردش بده تا بتونيم بخوابيم. هنوز درست جا نيفتاده بوديم که سر و کله عموم هم پيدا شد با زنش و دخترش و پسرش که هم سن و سال ما بودن. لابد ترسيده بودن بابام خونه رو تنهايي صاحب بشه. دختر عموم فقط چند ماهی از من بزرگتر بود و خيلي مغرور که هيچ رقم تحويلم نميگرفت. قر و غمزه زیاد میومد. جلوی ما موهاشو میریخت تو صورتش که مثلا پشت گردنش هوا بخوره خنک شه اونوقت از لای موهاش نکاه میکرد که ما نگاهش میکنیم یا نه. یا تو هال یه جوری راه میرفت که باسنش تکون بخوره که دلم آب میشد. ولی بلد نبودم چطوري باهاش ارتباط برقرار کنم. بیشتر گند میزدم و کار خرابتر میشد. دنبال فرصت بودم که پر و پاچه شو ديد بزنم به عنوان سوژه جق. يه دفعه که دورهم نشسته بوديم ورق بازی يه تيکه نون سوخته انداختم وسط داد زدم: سوسک، سوسک! از ترس لنگاشو بلند کرد و تونستم زیر دامنشو شو ديد بزنم و همونجا شيطون تو گوشم گفت: امير تو بايد محتويات شورتشم تبرک کني! اما چطوری؟ با زبون خوش که نمیشد. با زور هم که اصلا. شاید موقعی که خوابه بشه کاری کرد. نه، اینم نمیشه، بیدار میشه و آبرو ریزی. . . بالاخره نقشه کشيدم با قرصاي بابابزرگ همه رو بخوابونم و برم سراغ مريم شاید بشه کاری کرد. يه شب که مامور شدم براي شام دوغ آماده کنم ده تا قرص خواب انداختم تو پارچ دوغ. فلفل و نعناش هم زیاد کردم که معلوم نشه. مزه شو تست کردم چیزی معلوم نبود. سر سفره مواظب بودم همه دوغشونو بخورن. واسه دختر عمو و پسر عموم بیشتر دوغ ریختم تا بهتر نتیجه بگیرم. خودم فقط تظاهر به خوردن کردم. زودتر از همیشه خوابیدم تا نصفه شب سرحال بیدار شم. ساعت یک با زنگ ساعت زیر بالش از خواب بیدار شدم. بعد از خفه کردن ساعت یه نگاهی به پسر عموم که با هم تو یه اتاق میخوابیدیم انداختم ببینم بیدار شده یا نه. یواش صداش کردم. طاقباز خوابیده بود و واکنشی نداشت. شونش رو آروم تکون دادم دوباره صداش کردم. فقط یکنواخت نفس میکشید. با خودم گفتم دست به کیر و کونش بزنم شاید اونجاها حساستر باشه. این آزمایشا لازم بود تا وقتی سراغ مریم میرم غافلگیر نشم. آروم به کپلش زدم و صداش کردم: منوچ! وقتی خبری نشد از رو پیژامه کیرشو یه کم فشار دادم: منوچ! بازم خبری نشد ولی حس کردم کیر آقا منوچهر تو دستم یه هوا بزرگتر شد. عجب! یعنی آدم تو خوابم تحریک میشه؟ به صورتش خیره شدم تا اگه آثار هشیاری داره برم سراغ جلق خودم و پروژه رو شکست خورده اعلام کنم ولی هیچ نشونه ای از هشیاری نبود. کیرش رو که مرتب قد میکشید فشار میدادم. معلوم بود که شورت پاش نیست. با این که هچوقت به فکر رابطه با پسرا نبودم وسوسه ی عجیبی به پیشروی تحریکم میکرد. دستمو کردم تو پیژامش کیرشو که کامل سیخ شده بود گرفتم. انگار یکی مال خودمو گرفته باشه حس سکسی بهم داد. به نظرم اندازه مال خودم بود حدود ده سانت. میخواستم ببینمش با مال خودم مقایسه کنم. دیگه ترسم ریخته بود. شلوارشو یه کم دادم پائین. چه کیر خوشکلی! یه کم باریکتر و روشنتر از مال من بود. موهاشم کمتر بود. تحریک شده بودم. میل شدیدی داشتم کیرمو یه جائی فرو کنم. البته تا اون موقع بیشتر لای بالش و پتو فرو کرده بودم. یه دفعه هم لا پای یه دختر کوچیک که نزدیک بود آبرو ریزی بشه. بی اختیار دستم رفت طرف کیرم مشغول جلق زدن شدم. وسطای کار بود که یاد پروژه مريم افتادم. شلوار منوچهر رو کشیدم سر جاش و رفتم سمت در اتاق. کلید شو یه چرخ دادم تا باز شد. بیرون سکوت بود و نور ملایمی که از پنجره هال میومد. نوک پا سمت اتاقی رفتم که خواهرم ومریم میخوابیدند. پشت در صدای گرپ گرپ قلبمو میشنیدم. یک لحظه گفتم از خیرش بگذرم ولی فشار شهوت فتیله ی عقل رو کشیده بود پائین. آهسته دستگیره رو پائین دادم. به آخر که رسید به جلو فشار دادم ولی باز نشد. دوباره و سه باره زور زدم ولی نشد. لعنتی! تو سوراخ قفل نگاه کردم که مایوس کننده بود: در از تو قفل بود و کلید توی قفل. با عصبانیت به اتاقم برگشتم و در رو از تو بستم. دلخور و اسير شهوتي که به هیچ نتیجه ای نمی رسید جز جلق همیشگی. دستم به طرف کیرم رفت و نگاهم به منوچ که حالا یکوری قوز کرده بود. گفتم اقلا آبمو لای پای این خالی کنم که زیادم داماغ سوخته نباشم. یواش یواش دمرش کردم و با احتیاط شلوارشو کشیدم پائین تا زیر باسنش. اولین باری بود که یه کون لخت رو با خیال راحت میدیدم. لمبراش به هم چسبیده بود و خط زیر باسنش با روناش حالت تحریک کننده ای داشت. شورتمو دادم پائین، زانوهامو گذاشتم دوطرفش تا کیرم میزون شکاف کونش بشه. یه کم فشار دادم ولی لاش نمیرفت. فشار بیشترم فایده نداشت. کیرمو تفی کردم تا رفت لاش. خوش خوشانم شد. مشغول عقب جلو شدم که یه دفه صدائی از طرف در دلمو ریخت. با ترس برگشتم طرف در اتاق که دیدم کلید از جاش در اومده افتاده رو روزنامه که جلوی در بود تا مثلا موکت کثیف نشه. به نظرم باد کولر یا چیز دیگه در رو لرزونده بود و کلید انداخته بود. از رو منوچ بلند شدم. رفتم گوشمو چسبوندم به در ببینم صدائی میاد یانه. خبری نبود. بی خیال شدم که برگردم کارمو تموم کنم که فکرم جرقه زد: با روزنامه میشد کلیدی رو که افتاده روش از زیر در کشید بیرون. به امتحانش می ارزید. دست به کار شدم. شلوار منوچ رو کشیدم بالا، یه مغزی خودکار ورداشتم و با روزنامه رفتم طرف اتاق خواهرم. سکوت بدی بود. خش خش روزنامه که از زیر در میکردم تو رو اعصاب بود. بعد با مغزی خودکار کلیدو فشار دادم تا افتاد زمین. قلبم اومده بود تو گلوم. روزنامه رو آروم کشیدم تا با کلید ظاهر شد. کلید رو ماچ کردم آروم انداختم تو سوراخ. قفل تلقی وا شد. از شدت هیجان داشتم میمردم. با احتیاط کامل در رو واز کردم. مریم و خواهرم با فاصله یه متری خوابیده بودن و ملافه نصفه نیمه روشون بود. محض احتیاط خواهرمو صدا کردم مطمئن شم بیدار نیستن. در رو از تو قفل کردم و پاورچین رفتم طرف مریم. ملافه رو یواش کنار زدم. منظره رونای سفید و شورت کوچولوئی که نصف کونش ازش بیرون زده بود عقل از سرم پروند وگرنه همونجا میتونستم جلق بزنم و خودمو خلاص کنم. ولی حالا اين کیر راست شده ام بود که تصميم ميگرفت و دستور میداد. دستمو آروم گذاشتم رو کونش که لخت بود. بله، کون لخت مریم که این همه قیافه میگرفت. احساسم مثل پیروزی تو جنگ بود. یه کم صبر کردم. اتفاقی نیفتاد. پر رو شدم و شرو کردم به مالوندن. یه کم از کونش یه کم از روناش. باید شورتشو در میوردم. ریسکش زیاد بود. انگشتمو انداختم زیر کشش یه کم دادم پائین. سخت بود چون شورتش از یه طرف به دشک گیر بود. چند دقیقه ای طول کشید تا کونش کاملا لخت شد. محض تبرک انگشت کشیدم لاش. چه حالی داشت. بعد سر کیرمو مالیدم لای قاچش. اگه ادامه میدادم آبم میومد. ولی دلم کس میخواست. باید تاقبازش میکردم. شورتشو کامل در اوردم. دست انداختم زیر زانواش و آرروم کشيدم بالا تا از حالت یه وری در اومد و تاقباز شد. خیس عرق بودم. لنگاشو یه کم باز کردم. یه کس واقعی با شکافی بسته جلو چشمم بود. بالاش یه کم مو داشت. چند تائی هم رو لباش مو در آورده بود. یه ماه گرفتگی شکل لوبیا طرف راست کسش جلب توجه ميکرد. یه نگاه به صورتش انداختم. اثری از هشیاری نبود. سرمو بردم جلو لبامو چسبوندم به کسش. محشر بود. بوی زنانگی و توده نرم کس آب دهنمو راه انداخته بود. زبونم لای کسش جولون میداد. خدا میدونه چه مدت کسش تو دهنم بود و میک میزدم و لاش زبون میکشیدم. گردنم دیگه خشک شده بود. بلند شدم ببینم دیگه چکار میتونم بکنم. زانو زدم روش کیرمو چسبوندم به کسش. اینقدر خیس بود که راحت رفت لای روناش. سرشو اوردم بالا کشیدم لای چاکش. اولین تماس کیر حسرت کشیده با یک کس واقعي. دنبال سوراخش کیرمو بالا و پائین میکردم ولی پیداش نمیکردم. همونجور به مالوندن کیرم به چاک کسش ادامه دادم. کیرم خیلی حساس شده بود و دیگه نمیتونستم خودمو نگهدارم. آبم ریخت رو کسش. بی حال بلند شدم. کیرم هنوز سفت بود. رفتم بالا سرشو که هنوز ازش آب میچکید مالیدم به لباش. تو دلم گفتم باید آبمو بخوری. چونش رو یه کم کشیدم عقب تا دهنش واز شد. سر کیرمو کردم توش. داغتر از کسش بود ولی دیگه حال نمیداد. باید تعطیلش میکردم. شورتشو که میخواستم بکنم پاش اشتباهی شورت خودمو کردم. اولش دمغ شدم بعد نقشه ای شکل گرفت: فردا براش یه داستان میسازم که اون تو خواب اومده سراغ من و شاید بتونم مجبورش کنم… برگشتم به اتاق خودم در حالی که کیرم دوباره راست شده بود. منوچ همونطوری که ولش کرده بودم خوابیده بود. فکر این که بزارم لای کونش آب بدم زیاد حال نمیداد. دلم سوراخ میخواست ولی اگه میکردمش حتما بیدار میشد. بازم نقشه: منوچ رو کم کم قل دادم طرف رختخواب خودم. شلوارشو در اوردم و یه وریش کردم. کیرشو مالیدم تا راست شد. پشتمو کردم بهش کیرشو گذاشتم لای پاهام و سرشو محکم مشت کردم. با دست دیگم از رونش اونقد وشکون گرفتم و صداش کردم تا بعد از یکی دو دقیقه بالاخره بیدار شد. گیج گیج بود. گفتم: حالا دیگه تو خواب ترتیب ما رو میدی ناکس. کیرشو که محکم گرفته بودم طوری ول کردم که انگار از تو کونم در میاد. گفت: چي شده، چه خبره. گفتم: تو باید بگی گیرت با کون من چیکار داره، ناجنس. فردا به همه میگم. با زاری گفت من که خواب بودم نمیدونم چی شده. گفتم: ولی انگار کیرت بیدار بوده، بیخود خودتو نزن به اون راه. فقط یه راه داره که به همه نگم: منم تلافی کنم تا بی حساب شیم. زودباش حوصله ندارم. بالاخره راضی شد. دمر خوابید. کیرمو تف زدم روش خوابیدم و سعی کردم بکنم تو کونش. ولی توش نمیرفت. گفتم کونشو بده بالا. حالا سوراخشو میدیدم. دوباره تفکاری کردم و سرشو با سوراخش میزون کردم. یه کم که فشار دادم آخش در اومد. گفتم: جیک نزن، من صدام در نيومد پس تو هم ميتوني تحمل کنی. اونقد فشار دادم تا سرش رفت تو. خودشو جمع کرد و التماس که درش بیارم. گفتم، باشه زود تمومش میکنم ولی باید بزاری آبش بیاد تا تموم شه. ساکت شد و با خیال راحت به کارم ادامه دادم. تا ته میکردم توش تا کونش به شکمم بخوره که خیلی کیف داشت. بعد یواش یواش میکشیدم بیرون دوباره میکردم توش. بیشترین کیفش موقعی بود که سرش میخواست بره تو و اون خودشو جمع میکرد. چند دقیقه ای تلمبه زدم تا آبم اومد. بعد با کیرش بازی کردم تا آب اونم بیاد زیاد ناراضی نباشه. از روش که بلند میشدم گفتم: خوب حال کردی ها. از شوک اوليه در اومده بود و منم امیدوار بودم که اگه با خواهرش به جائی نرسم این لنگه کفش تو بیابون نعمته. روز بعد مریم رو تنها گیر اوردم. گفتم: دیشب خوب خوابیدِي، خوش گذشت؟ گفت: منظورت چیه؟ گفتم: امانتی ما رو نمیخوای پس بدی؟ گفت: کدوم امانتی؟ گفتم خودتو به کوچه علی چپ نزن، همون شورتی رو میگم که دیشب از بس هول بودی اشتباهی پوشیدی؟ منم مجبور شدم شورت تو رو پام کنم. شلوارمو دادم پائین تا شورت خودشو پام ببینه. با عصبانیت گفت: پسره هیز، لباس من پيش تو چیکار ميکنه، بزار به مامانت بگم تا حالتو جا بیاره. نقشه ام نگرفته بود و داشتم تو درد سرم میفتادم. باید یه راهی پیدا میکردم. گفتم: باشه، تو هر چی دلت میخواد برو بگو. منم قضیه رو به همه میگم که دیشب اومدی تو اتاق من که خواب بودم. شلوارمو کشیدی پائین کیرمو اونقدر خوردی تا بيدار شدم ولي از ترس خودمو زدم به خواب چون میترسیدم آبرو ریزی بشه. بعدشم نشستی رو کیرکم اینقدر کستو مالیدی بهش تا آبت اومد. نشونیش هم این که شورتت رو با من عوض کردی که لابد به یاد کیرم باهاش حال کنی. نشونی دیگش هم این که يه ماه گرفتگی رو کست هست که شکل لوبیاست. خودم از پرروئی خودم و به زبون اوردن اسم کیر و کس جلوی مریم متعجب بودم. ولی چاره ای نداشتم جز زدن به سیم آخر. مریم یه کم شل شده بود ولی هنوز تسلیم نشده بود. گفت: اینا همش مزخرفه. گفتم: باشه، حالا می بینیم کی مزخرف میگه. با صدای بلند منوچهر رو صدا کردم در حالی که میدونستم اونطرفا نیست. گفتم: جلوی خودت همه چی رو بهش میگم. گفت: خفه شو کثافت،…نه صبر کن ببينم. معلوم بود گیج شده و نمیدونه چیکار کنه. از فرصت استفاده کردم و گفتم: چیز زیادی نمیخوام، فقط یه دفه دیگه همون برنامه رو تکرار کن. بعد از نهار که همه میخوابن تو زیر زمین، فقط پنج دقيقه، قبول؟ قول میدم دیگه چیزی ازت نخوام تازه تو هم که دوست داری. بخدا من آدم بدی نیستم، خودت منو به هوس انداختی. راستی شورتم هنوز پاته؟ میشه ببینم؟ یه لحظه دامنشو زد بالا و شورت دیگه ای که پاش بود رو نشونم داد و گفت: نه خیر، مال خودم پامه، مال تو رو انداختم تو رخت چرکا. برای بعد از ظهر همه چی ردیف بود. بزرگترا یا سر کار بودن یا خواب، میموند منوچهر که اونم فرستادم دنبال نخود سیاه: پول دادم دوچرخه رو ببره نوارپیچی که يکي دو ساعتی طول میکشید. تو زیر زمین دل تو دلم نبود که مریم اومد. سلام کردم و دستشو گرفتم: ببین، اگه راضی نیستی … گفت: معلومه که راضي نيستم ولي معامله کردیم دیگه. تو هم که به این سادگی دس وردار نیستی. مجبورم دیگه. گفتم: قربون مرامت. دستامو دور گردنش حلقه کردم و یه بوس کوچولو به لپش چسبوندم. بعد سرمو گذاشتم رو سینش گفتم: بذار ببینم قلبت چی میگه. ولی هدفم سینه نرمش بود که بدون سوتین از رو پیرن حسش میکردم. در حالیکه دستشو گذاشته بود رو سرم که دورم کنه گفت: از کی تا حالا اینقده رمانتیک شدی؟ دستامو بردم پائین و باسنش رو لمس کردم. دامنشو کشیدم بالا و روناشو نوازش کردم تا رسیدم به کونش که شورتی بهش نبود. دست کشیدم لاش و کفتم: چیزی نپوشیدی؟ گفت: بعدش اونی که پیشت مونده میکنم پام. دستمو اوردم جلو کسشو مالوندم. انگشتمو که لاش کشیدم حالم خراب شد. دکمه پيرنشو واز کردم. سینه هاش بزرگ نبود ولی نوکشون برجسته بود. تو مشتم گرفتم و شرو کردم به مکیدن. کیرمو در اوردم گذاشتم لاي پاهاش و به کسش مالیدم. مقاومتي که نميکردهيچي، همکاري هم ميکرد. شاید واسه اينکه زودتر کار تموم شه. لبامون رفته بود تو هم، دستای اون دور کمرم منو میکشید طرف خودش. منم باسنشو گرفته بودم و کسشو به کیرم فشار میدادم. پاهام سست شده بود و باید دراز میکشیدیم. ولو شديم تو بغل هم. در گوشش گفتم: میخوام خوراک لوبیا بخورم. خندش گرفت و گفت: یه دونه بیشتر ندارم. گفتم همون برام بسه. عوضش یه پرس سوسیس بهت میدم که بي حساب شیم. گفت: این زبونو از کجا اوردی؟ گفتم اونش مهم نیست، حالا ببین کجاها میره. همين شوخیا باعث شد اونم يخش آب شه. کیرمو گرفت تو دستش و محکم فشارش داد و گفت: انگار سوسیست آماده خوردنه. بی معطلی کرد تو دهنش حالا بخور کی نخور. با موهاش بازی میکردم و هنوز باورم نمیشد تا اینجا تونسته باشم پیش برم. بعد نشست رو کیرم و گفت: همینو میخواستی دیگه. هی کسشو میمالوند به کیرم، عقب و جلو، چپ و راست، با تموم وزنش. سینه هاش افتاده بود بیرون و دلم میخواست بخورمشون. سرمو اوردم بالا گفتم بزار دهنم. چه حالی میداد. یهو موهامو چنگ زد و طوری کسشو به کیرم فشار داد که گفتم الان تخمام میترکه. یه دقیقه بی حرکت موند که فهمیدم یه سری ارضا شده. از حس آب دادن اون آب خودمم اومد. شکمم شده بود دریاچه. خودمونو تمیز کردیم. دلم میخواست بکنم تو کسش. جامونو عوض کردیم. خوابیدم روش کیرمو انداختم لاي کسش و فشار دادم که لیز خورد رفت بين روناش. سعی کردم با دست میزون سوراخش کنم که گفت چکار میکنی؟ گفتم میخوام بکنم توش. گفت مگه خل شدی! کیرمو گذاشت روکسش و گفت همینجا خوبه و کمرمو گرفت و فشار داد به خودش. لب تو لب شدیم و خودمونو بهم میمالوندیم. داشتم ارضا میشدم که منوچهر صدام زد. حالم گرفته شد. خوشبختانه در رو از تو بسته بودیم. مالوندنو ادامه دادم تا آبم اومد. مریم گفت خب بی حساب شدیم و خلاص. فوری بلند شدیم و طوری که کسی نفهمه از انباری زدیم بیرون. معلوم شد دوچرخه سازی بسته بوده. حرف آخر مریم که گفت دیگه بی حساب شدیم یه آب سردی بود رو تنم و همش فکر میکردم این رابطه چطور ادامه پیدا میکنه. شب منوچهر گفت: امشب بده بستون نداریم؟ گفتم انگار بهت مزه کرده. گفت: راستش آره ولی دیشب من تو خواب بودم و چیزی نفهمیدم میخوام تو بیداری باشه. گفتم حالشو ندارم. گفت من حالت میارم. تا به خودم بجنبم کیرم تو دستش بود و مالید تا راست شد. گفت: دیدی حالشو داری. اول تو بکن بعد من. بلافاصله دمر شد و شلوارشو داد پائین. گفتم نه از به پشت بخواب. با تعجب تاقباز شد. گفتم: هوس کس کردم خانوم، پاهاتو بده بالا تا سوراخت بیاد جلو کیرم. تف زدم و اینقدر فشار دادم تا سرش رفت تو. گفتم: چه کس تنگی و چشامو بستم و کس سفید مریم رو مجسم کردم که دارم میکنم. چنگ انداختم به پستوناش که آخش در اومد. گفتم: پاهاتو و حلقه کن به کمرم و حرفم نزن تا آبم بیاد. تا ته میچپوندم توش و درش میوردم و دوباره از اول میکردم. دفعه آخر روش خوابیدم و محکم فشار دادم تا قطره آخر آبم خالی شد تو کس خیالی مریم. اون روش سنتی رو ترجیح میداد. براش قنبل کردم تا کارشو بکنه. تا وقتي توش نکرده بود خوب بود ولي بعدش درد داشت البته نه زياد شاید چون کیرش کلفت نبود. در هر صورت اصلا حال نميداد. تازه رون شده بود و دردش رفته بود که آبش اومد و از شرش خلاص شدم. اين دومين و آخرين کون کونک بازي بود که کلا تجربه کردم. مریم دیگه پا نمیداد. یه دفعه که خیلی اصرار کردم گفت فقط دلش ميخواد بدونه شب اول چجوری بوده و چرا اون هيچي يادش نمياد. گفتم باشه میگم ولی به شرط خوراک لوبيا، وگرنه نميگم. تو زير زمين داستاني رو که قبلا سر هم کرده بودم براش تعريف کردم: من تو رو خيلي دوست دارم و دلم ميخواست با هم باشيم ولي تو باهام سرد بودي واسه همين تصميم گرفتم با تجاوز بهت ازت انتقام بگيرم. شبونه اومدم تو اتاقت ولي صورت معصومانه تو رو که ديدم اروم خوابيده بودي پشيمون شدم و به خودم گفتم آدم به کسي که دوست داره آسيب نمي رسونه. پيشونيت رو بوس کردم و توِ گوشت گفتم: تو رو خدا با من مهربون باش، آدم با کسي که دوستش داره اينقدر بد تا نمي کنه. نیم ساعت بعدش تو اومدي سراغم، حال عجيبي داشتي، چشات بيشتر بسته بود تا واز. جرئت نداشتم هیچ کاری بکنم. مثل آدم آهني باهام عشقبازي کردي و رفتي. نقشه ام گرفته بود چون برخوردش عوض شد. بهم گفت که فکر نميکرده من اصلا احساسي داشته باشم. براي بعد از ظهر قرار گذاشتيم. زير زمين که رفتيم. نميدونستيم از کجا شروع کنيم. همديگه رو بغل کرديم و پائين تنه هامون رو به هم چسبونديم. لب داديم و لب گرفتيم و گردن و سينه خورديم و دستامون تو سر و سينه و کون و کپل رفت و آمد ميکردند. دستم راهشو زير دامن و تو شورتش پيدا کرده بود و آمادگي خوراک لوبیا رو مي سنجيد. گفتم: روصندلي يا رو فرش؟ خودش رو فرش تاقباز خوابيد. دامنش رو آروم آروم بالا زدم تا روناي سفيدش کم کم معلوم بشن. دوست داشتم مخصوصا طولش بدم تا بيشتر کيف کنيم. پاهاشو نوازش ميکردم و ميرفتم بالا تا به شورتش رسيدم. برجستگي لباي کسش از رو شورت هم هوس انگيز بود. با لبام گرفتمشون و يه کم فشار دادم. يه نفس عميق کشيدم تا هرچي بوي کسه بکشم تو سينه ام. شورتش رو کم کم پايين کشيدم. عجب کسي در انتظارم بود: صاف و صوف و بدون مو. همون چند تار مو رو هم برداشته بود. گفت که با تيغ نزده، با موچين برداشته تا بعدا سيخ سيخ نشه. اين دخترا چه رمز و رموزی دارن ها! کسشو به رگبار بوسه بستم، از بالا تا پايين. چوچولش يه کم از اون لا زده بود بيرون. بين لبام گرفتم يه کم خوردمش. اون موقع نميدونستم اونجا حساسترين نقطه تحريک دختراست. با اين که کار سختي بود خودمو از کسش دور کردم و رفتم سراغ سينه هاش تا عشقبازيمون طولاني تر بشه. با سابقه اي که از مريم داشتم ميترسيدم که این آخرين بار باشه. دکمه هاي پيرهنشو يکي يکي باز کردم تا سينه هاش افتاد بيرون. با کف دست نوازششون کردم. از چپ به راست، از راست به چپ و از بالا به پايين و برعکس. حس ميکردم نوکشون هی بزرگتر و سفت تر میشه. سينه راستش رو مشت کردم و صورتم رو گذاشتم رو سينه چپش تا صداي قلبشو بشنوم. نرم و پر حرارت بود و چقدر تحريک کننده و تنها چيزي که نشنيدم صداي قلب بود. ديگه طاقت نداشتم. بعد از يک لب جانانه به پايين تنه کوچ کردم. خودم پاهاشو دادم بالا و با تمام دهن به تمام کسش هجوم بردم. ميخواستم همش و هميشه تو دهنم باشه. کسشو تکه تکه ميخوردم مي مکيدم و ميليسيدم و لاش زبون ميکشيدم. وقتي به چوچولش ميرسيدم ناله اش در ميومد و کپلشو بالا ميداد و تشويقم ميکرد اونجاشو بيشتر بخورم. ولي بيشتر دلم ميخواست زبونمو بکنم تو سوراخش. کار سختي بود چون بايد خيلي پايين ميرفتم و گردنم خسته و خشک ميشد. کنارش دراز کشيدم و گفتم: حالا تو بشين پشت فرمون! مريم کيرمو آزاد کرد، يه کم از سرش خورد و بعد با کسي که خيس و لغزنده شده بود و با تموم وزنش روش نشست. با حرکات دايره اي و عقب و جلو رفتن خيلي زود به اوج تحريک رسيد و چنان فشاري وارد کرد که از تحمل من هم خارج بود تقريبا همزمان ارضا شديم. يکي دو دقيقه روم دراز کشيد و همديگه رو نوازش کرديم تا دوباره روبراه شديم. يه کم با کيرم بازي کرد تا دوباره شق و رق شد. کسشو باش ميزون کرد تا سرش بره تو سوراخش. فشار و گرماي مجرای تنگش تحريک کننده بود. از حالت چشام انگار فهميد که خوش خوشانم شده. بهم گفت فقط مواظب باشم توش آب ندم. در امتداد کيرم یواش یواش بالا و پايين ميرفت و هر دفعه عمق بيشتري رو تجربه ميکرديم تا وقتي که کامل رو بدنم نشست و همه ي کيرم توي کسش بود. ماهیچه های کسش دور کيرم قفل شدند. با اين که يه دفه آب داده بودم نميتونستم خودمو نگهدارم. “داره مياد، داره مياد.” اين تنها چيزي بود که تونستم بگم و مريم بلافاصله خودشو بالا کشيد. کيرم که از کسش در اومد دوباره روم نشست و با هم ارضا شديم. هيچوقت نفهميدم اون باکره بوده يا نه. حدسم بيشتر اينه که قبلا يه کارايي کرده بوده، خود ارضايي با چيزي يا شايدم با کسی باتجربه تر از من. رابطه ما تا وقتي پيش ما بودن ادامه داشت که البته چند ماهي بيشتر نبود. وقتي که خيلي صميمي شديم داستان واقعي شب کذایی رو براش گفتم، البته با سانسور قسمت منوچهرش. يادمه که بازومو محکم گاز گرفت ولي دوستيمون بهم نخورد. این تجربه تو رابطه های بعدی خیلی به دردم خورد چون با مریم بود که فهمیدم بدون ارتباط عاطفی رابطه سکسی اگرم جور بشه معنی و مزه ای نداره. نوشته: bj

چطور دختر خاله عزیز دوست دخترم شدسلام.امیر هستم الان 26 سالمه .اولین سکس من با دختر خاله بر میگرده به چند سال پیش.همیشه نگاش تنمو به لرزه در می اورد.ولی هر 2مون خجالت میکشیدیم چیزی در مورد سکس بهم بگیم.تا اینکه یه روز که عروسی دختر عمه من بود.از اونجایی که دختر خالم تنبل بود مجبور بود تابستون واسه امتحانات درسهای افتادش بره مدرسه.نمیدونم چی شد که بهم گفت داری میری منو تا مدرسم برسون.منم که از خدا خواسته.همه سرشون گرم عروسی بود که منم با ماشین خواستم برسونمش.گفتم دلو بزنم به دریا بهش بگم که…………ولی تو ذهنم نبود که چطوری شروع کنم.فقط مطمئن بودم که اونم دلش با منه.با اینکه میترسیدم سر صحبتو وا کردم.اول در مورد دختر همسایمون که کلی امار داره صحبت کردم.همه از رابطه اون با پسرهای همسایه با خبر بودن.داشتم در موردش صحبت میکردم که دختر خاله گفت با اینکه بهتون حال میده پس چرا ابروشو همه جا میبرین و اسمش تو دهن همه هستش.منم حقیقتو گفتم تا بتونه بهم اعتماد کنه.گفتم اون خودش دهن لقه ودوست داره همه بدونن و واسه همین من دیگه باهاش کاری ندارم.گرم صحبت بودیم که بهش گفتم از این به بعد میخوام با تو باشم.البته با 1000ترس و دلهره گفتم.از تو اینه نگاش کردم دیدم اونم از خجالت سرخ شده.یه مکث کردم گفتم نظرت چیه؟برگشت گفت میخوای میخای منم مثل دختر همسایتون تو دهن همه بیفتم.صحبتشو قطع کردم گفتم این چه حرفیه.دیوونه شدی.ارزشتو واسم بیشتر از این حرفاست.در ضمن تو دختر خالم هستی واسه چی باید این کارو بکنم.بعدشم اون دختره خودش بی ابرو بود.بعد یکمی جدی شدم گفتم بازم هرطور دوست داری.بعد با خنده یه جوری بهم فهموند که اونم ok داده.بهش گفتم اگه دوست داری میتونیم از همین حالا شروع کنیم.گفت نه من کلاسم دیر شده .منم که تو دلم اون سینه هاشو که تقریبا بزرگ بود تصور میکردم اصرار زیاد کردم تا اینکه قبول کرد ولی به شرط اینکه زودتر تموم شه و به کلاس دومش برسه.منم کلید خونه ابجیم همیشه دستم بود رفتم اونجا.تعجب کردم چرا ازم نپرسید چرا خونه خالی؟چرا اونجا؟فهمیدم اونم پایه هر کاری هست.رفتیم تو خونه .نگاش کردم اینقدر خجالت کشیده بود همرنگ لبو شده بود.منم واسه اینکه رو قولم باشم زودی دست بکار شدم.از روبرو که خجالت میکشیدم.از پشت بغلش کردم با دستم محکم سینهاشو که خیلی دوست داشتم محکم گرفتم.کلی از روی مانتوش مالشش دادم دیدم داره شهوتی میشه منم خوشم اومد بکارم ادامه دادم.با این شرایط بازم خجالت میکشیدم باهاش چشم تو چشم بشم..از پشت اروم اروم دکمه های مانتوشو باز کردم از تنش در اوردم.دوباره سینهاشو گرفتم.کلی مالش دادم یادم نیست که تی شرتش چه رنگی بود اونم از تنش در اوردم.دیگه کیرم شق شق بود داشت شلوارمو پاره میکرد.گفتم میشه دراز بکشی .اونم دراز کشید ولی با دستش جلوی چشماشو گرفت گفت سرم داره گیج میره……….. فکر کنم واسه اولین بارش بود و از شهوت زیاد اینطوری شده بود. سوتینشو در اوردم .منم که عاشق سینه و سینه خوردن هستم .اینقدر خوردم که نگو نپرس.جدی جدی سینه هاشم واقعا خودنی بود.سینه هاش نسبت به سنش که 14 سالش بود درشت بود.دیگه اخ و واخش در اومده بود .محکم سرمو گرفته بود و موهامو میکشید.دیدم داره داغ میکنه گفتم برگرد به پشت. سریع برگشت.منم زودی شلوار و شرتشو دراوردم.چون منم کم تجربه بودم اونم که اولین بارش بود.بساط ساک زنی در کار نبود.منم که از کس لیسی بدم میاد.فقط از روی شرط مالش دادم.خودم یه تفی به کیره زدمو. انداخم لاپاش.یکمی لاپایی زدم.این دفعه کیرمو انداختم تو کونش یه اخ اخ راه انداختو محکم فرش خونه رو چنگ زده بود ولی از خجالت دیگه نگفت درش بیار.منم که پرو شدم تا ته میکردم توش.داشتم تلمبه میزدم که متوجه شدم که ابم داره میاد.ریختم تو کونش.همینطوری چند دقیقه ای روش خوابیدم.بلان که شدم تا کیرمو تمیزش کنم.خیلی جدی بهم گفت خیلی نامردی عوضی.منم شوکه شدم پرسیدم چرا؟چیزی نگفت.فکر کنم از سکس با من عذاب وجدان داشت که چرا این کارو کرده.منم دیگه کشش ندادم و چیزی نگفتم.بلند شد لباساشو پوشید رفتیم تو ماشین که برسونمش.فقط گفت فکر کنم دیرم شده منم گفتم سریعتر میرم که برسونمت.خلاصه رسیدیم مدرسش بهم گفت خداحافظ.منم ازش تشکر کردم و بای کردم تا بعد از ظهر اون روز تو فکر حرفش بودم که چرا بهم گفت نامرد.راستش بخوای ناراحت شده بودم.از کلاسش که اومد میخواست بره عروسی .تو راه همو دیدیم.با خنده اومد جلو گفت.چطوری بچه خوشکل.من تعجب کردم این چرا هی مدل حرف زدنش عوض میشه.خلاصه به هم خیلی خیلی نزدیک شدیم .دوباره همون شب عروسی پشت حیاط خلوت خونمون یه دست دیگه کردمش.ولی این دفعه دیگه حرف از نامردو نامردی نداشت.این سکسامون اینقدر ادمه داشت.تا6ماه پیش که نامزد کرد.تو این مدت که تقریبا 5سال طول کشید تو خونه ما.خونه اونا.تو ماشین.تو جنگل و…………….هر جایی که موقعیتش بود سکس کردیم ولی حرفه ای تر .دوران خوبی بود ولی حیف که تموم شد.درسته داستانم زیاد شهوت انگیز نبود ولی راست راست بود.من عاشق دوستیهای بلند مدتم.نوشته: امیر

مهسا و فامیل دور مامان -مهسا؛مهسا – بله مامان – من دارم میرم بیرون کاری دارم ؛ آقای کریمی رو میشناسی؟ -نه . – یادته نوروز خونه خانم جون بودیم همه فامیل جمع بودن؟ – آره -یه آقاهه بود پیش داییت نشسته بود تو کار ساخت و ساز و اینا . -آهان یادم اومد . همونی که بچه دار نمی شد ؛ زنش طلاق گرفت؟ – آره ؛ قراره بیاد اینجا راجع به مشارکت در ساخت اینجا صحبت کنیم . آخه پدرم چند سال پیش فوت کرده بود و یه خونه ویلایی و یه مغازه برای من و مادرم به جا گذاشت که از محل کرایه مغازه زندگیمونو میچرخوندیم و تو اون خونه زندگی میکردیم . -خب؟ – اگه احیانا اومد و من هنوز نیومده بودم یه زنگ بهم بزن زود خودمو میرسونم . ازش پذیرایی کن تا بیام . -باشه چشم. – خداحافظ . – خدا حافظ. تعطیلات تابستونی دبیرستان بود و هوا خیلی گرم. از اونجایی که مامانم خیلی مواظبم هست به ندرت منو تنها میذاره و اصلا نمی ذاره تنها برم بیرون و یا توی مهمونی ها لباس چسبون و یا لختی بپوشم .منم همیشه توی مهمونی ها وقتی میدیدم بقیه دخترا چه جور لباسا یی می پوشن و یا حتی دخترای بزرگتر مشروب میخورن ؛ این مسئله برام عقده شده بود .چون همش فکر میکردم دیگه بزرگ شدم و خودم باید در مورد لباس پوشیدنم تصمیم بگیرم . برای همین هم موقعیت رو مناسب دیدم تا مامانم نیست می تونستم جلوی یه مهمان لباسی که دلم میخواد رو بپوشم. رفتم سر دراور اتاقم و یه تاپ نیم تنه سبز چسبون با یه شلوارک کوتاه چسبون زرد که خیلی دوستشون داشتم برداشتم . شروع به در آوردن لباسهای تو خونه ای کردم و لخت شدم حتی شورت و سوتینم رو هم در آوردم. توی آیینه شروع کردم به بر انداز کردن خودم . دختری با قد کشیده ؛پوست سفید و صاف ؛ گردنی کشیده ؛ صورت گرد و بینی عروسکی ؛موهای بلند قهوه ای و صاف ؛ باسن گرد و برجسته و سینه های کو چولو و گرد که همیشه از کوچیک بودنشون پیش مامانم شکایت میکردم . مامانم هم همیشه میگفت نگران نباش یواش یواش بزرگ میشه ؛ الانشم خیلی به هیکلت میاد . مدلهای مانکن روی کت واک رو ببین همشون هم هیکل تو هستن . از دوستام شنیده بودم هر چقدر سینه ها بیشتر مالیده شن بزرگتر میشن . برا همین هم شروع کردم به مالیدن سینه هام .میمالیدم و خوشم میومد نوک کوچولوی قهوه ای روشن اونا زده بیرون باهاشون بازی میکردم و کیف میکردم . در همین حین صدای زنگ خونه به صدا در اومد . هول شدم و سریع لباسای تو خونه رو مچاله کردم و چپوندم توی کشو دراور و تاپ و شلوارکو بدون شورت و سوتین پوشیدم . یه بار دیگه خودمو تو آیینه نیگا کردم و دیدم نوک سینه هام زده بیرون و تابلوئه . قصد تو رفتن هم نداره از طرف دیگه برجستگی و چاک کوسم کاملا از روی شلوارک معلومه. خودم خیلی خجالت کشیدم و دیدم اینجوری اصلا نمی شه . از طرف دیگه زنگ خونه هم ول کن نبود دیگه وقتی برای عوض کردنشون نبود . به همین خاطر چادر دم دستی رو ور داشتم و روی دوشم انداختم و رفتم در رو باز کردم . آقای کریمی پشت در بود . آقایی حدودا چهل تا چهل و پنج ساله خوشتیپ و خوش هیکل (تقریبا متوسط رو به درشت) . – سلام – سلام – بفرمایید تو. – ممنون .مادر تشریف دارن ؟ – نه رفتن بیرون الانه ها بر می گردن ولی گفتن شما اومدید ؛ تشریف داشته باشید تا بیان. از جلوی در رفتم کنار تا بیاد تو . از کنارم که رد شد بوی عطرش توی بینی ام پیچید ؛ فوق العاده بود .همینجوری که جلو می رفت منم از پشتش میرفتم داشتم بر اندازش میکردم مو های جو گندمی اون حسابی به دل می نشست لباساشم معلوم بود مارک و گرونقیمته . کلا آدم با کلاسی بود که از فامیلای دور مامانمه خلاصه وارد هال شد و تعارفش کردم روی کاناپه بشینه . خودمم رفتم تو آشپزخونه تا شربت بیارم زیر چشمی میپاییدمش که همین جوری با چشماش دنبالم میکرد. وقتی وارد آشپزخونه شدم تازه متوجه شدم تاپ و شلوارکم با اون رنگای جیغ به وضوح از زیر چادر مشخصه ؛ ولی دیگه دیر شده بود و کاری نمی تونستم بکنم شربتو تو سینی گذاشتم و رفتم تو هال موقع تعارف کردن یه لحظه چادر از روی دوشم افتاد ؛ تا شربت و از سینی بر داره و من سینی رو بذارم رو میز و دوباره چادر رو بکشم رو دوشم ؛ دیدم که محو تماشای هیکل من شده و داره با ولع دید میزنه ؛ از این که مورد توجه واقع شدم خوشم اومده بود . به همین خاطر روی مبل روبرویی اون نشستم و گاه گداری به هوای مرتب کردن چادر لاشو باز میکردم تا بیشتر جلب توجه کنم. – ماشا الله هزار ماشا لله خیلی بزرگ شدی . حسابی واسه خودت خانمی شدی . – مرسی شما لطف دارید . وهمینجوری مرتب از من تعریف میکرد. چون تا حالا همه به چشم بچه بهم نگاه میکردن ؛ حسابی خر کیف شده بودم.منم که میدیدم اینطوریاست هی می خواستم خودم بیشتر نشون بدم ؛ پس سرعت باز و بسته کردن چادر رو بیشتر و مدتشو طولانی تر می کردم . – می خوای تا مامانت میاد گوشه و کنار خونه رو بهم نشون بدی ؟ – البته ؛ چرا که نه . پا شدم و اونم پشت سر من پا شد .من جلو میرفتم و اونم پشت سرم . جاهای مختلف خونه رو نشونش میدادم و میرفتیم .بعضی جاها می ایستادم تا توضیحی بدم اونم از پشت خیلی نزدیک به من می ایستاد ؛ طوری که گرمای نفسش رو پشت گردنم احساس میکردم . تا رسیدیم به اتاق من . – پس اتاق پرنسس خانم اینجاست . – ببخشید که به هم ریختس. – نه اتفاقا خیلی هم خوب و شیکه ؛ معلومه علاوه بر خوشگلی ؛ کد بانو هم هستی . منم هر لحظه بیشتر خر کیف میشدم و روم بیشتر باز میشد . دیگه چادر از دوشم افتاده بود و با دست دور کمرم نگه داشته بودم . البته دروغ چرا یه حس هایی هم بهم دست داده بود . تو یه خونه یه دختر با یه مرد که مرتب ازش تعریف و تمجید میکنه طبیعیه دیگه . به هین خاطر رفتم رو تختم نشستم و کلا چادر رو ول کردم .اونم بی رو در بایستی اومد و کنار من نشست . – خوب دختر خانم با این کمالات ؛ حتما تو پسرای محل کلی کشته و مرده داره . – ای بابا کی آخه منو نگاه میکنه . – دوست پسر مسر چی ؟ چند تا داری ؟ – هیچی به خدا . حالا خالی می بستما . راستش یه دوس پسر داشتم که فقط با هم اس بازی میکردیم . البته یکی دو بار هم از کلاس زبان جیم شده بودم و خونشون رفته بودم . ولی احمق تا بخواد ناز منو بخوابونه و لختم کنه ؛ خودشو خراب میکرد و همه چی تموم میشد. – مگه میشه خالی نبند . تو الان حتما ده تا بی اف داری شیطون . اینو گفت و لپم رو کشید. منم خنده ای کردم و گفتم : – نه به خدا . اونم که دید خندیدم نزدیکتر شد و دستش رو انداخت رو دوشم . – من به مامانت هیچی نمی گم کلک راستشو بگو بلا. – نه به خدا ندارم – تا حالا چی ؟ داشتی ؟ – نه والله نداشتم. – پس تا حالا آلت مردونه رو از نزدیک ندیدی؟ از خجالت سرخ شده بودم . دستام خیس عرق شده بود. سرمم انداخته بودم پایین . اونم که دید اینجوریه اون یکی دستشو گذاشت رو دستام و شروع کرد به نوازش کردن . – ببین این موضوع یه موضوع خیلی طبیعیه .خجالت نداره . بالاخره باید باهاش آشنا بشی دیگه. بعد دست چپم رو بی هوا بلند کرد و برد سمت شلوارش . میخواستم دستمو بکشم ولی زورم بهش نمی رسید . دستم رو رسونده بود به کیرش و روی اون فشار میداد . دیگه حسابی داغ کرده بودم احساس می کردم گوشام داره آتیش میگیره . در همین حال صورتشم آورد جلو و و شروع کرد بوسیدن صورتم . دیگه من حالم خراب شده بود و تقریبا تسلیم. اونم که دید دیگه مقاومتی نمی کنم . منو خوابوند رو تخت و دست چپش رو گذاشت زیر سرم و کنارم دراز کشید . منو به خودش فشار میداد و مرتب صورت و گوشمو گردنمو می بوسید و لیس می زد . دیگه اون حالت شرم برای من جاشو به شهوت داده بود. همینجور که میبوسید دست راستشم گذاشته بود روی سینه های کوچولوم و از روی تاپ میمالوند . و مرتب آخ جون آخ جون میکرد و ازم تعریف میکرد. داشتم دیونه میشدم ضربان قلبم رفته بود رو هزار . دیگه هیچ چی دست خودم نبود . مثل مار به خودم می پیچیدم . آه و اوه هر دومون در اومده بود و حسابی تو فضا بودیم. دیگه اونم دستشو از زیر تاپم کرده بود تو و داشت با سینه هام بازی میکرد . می مالوندشون ؛ با نوکشون بازی میکرد .از بالا هم سر و صورت و گردنمو گوشامو می لیسید. وقتی زیر گوشم و میلیسید یه حالی بهم دست میداد که تموم بدنم به رعشه می افتاد و حس شهوت عجیبی بهم میداد و جیغم می رفت هوا. از کنارم بلند شد و در عرض سه ثانیه لخت ماد رزاد شد تاپ منو زد بالا و کلا از سرم کشید بیرون منم هیچ مقاومتی نمی تونستم بکنم فقط دستامو گرفته بودم رو سینه هام و روم رو هم بر گردونده بودم اونطرف .ولی تو دلم خیلی کنجکاو بودم کیرشو بگیرم تو دستمو باهاش بازی کنم . اتفاقا اونم دقیقا همین کار رو کرد و دست منو از رو سینم ور داشت و برد سمت کیرش . یه کم امتناع کردم ولی در نهایت رومو برگردوندمو کیرشو با دستم گرفتم . وای چی بود قشنگ دو برابر کیر دوست پسرم . همیجور که من با کیرش بازی میکردم اونم داشت با نوک سینه هام بازی میکرد . بعدش اومد و خوابید روم و شروع کرد به خوردن صورت و گردنم و یواش یواش میومد پایین تا رسید به سینه هام شروع کرد به لیسیدن و مکیدن نوک سینه هام که وحشتناک منو برده بود فضا . بعدش اومد پایین تر و رسید به شلوارکم یه کم کسمو از روی شلوارک بوسید و لیسید که کاملا خیس شده بود و ترشحاتش شلوارکو کامل خیس کرده بود دوست داشتم زودتر شلوارکمو بکنه و حسابی برام بخوره . کاری که دوستام خیلی تعریف می کردن ولی من تا حالا تجربه نکرده بودم . بعد از روم بلند شد و لای پاهام نشست و دو تا دستاشو گذاشت دو طرف شلوارک که بکشه پایین. یهو یادم اومد که دو سه هفته از آخرین اپیلاسیونم می گذره و کسم پر پشمه. این موضوع باعث شرمم میشد و خجالت میکشیدم . چون دوستام میگفتن پسرا از کسهای پشمالو حالشون به هم میخوره . برا همین دستامو گذاشتم رو ی کش شلوارک و گفتم نه؛ تو رو خدا نه اونو درش نیار .هر کار میکنی از همین روی شلوارک بکن . اونم فکر کرد که می ترسم هی می گفت نترس قول میدم اذیتت نکنم و از این جور حرفا و هی سعی می کرد راضیم کنه ولی من اصلا زیر بار نمی رفتم .بالاخره اونم از خر شیطون اومد پایین و بی خیال شلوارک شد . پاهامو داد بالا و روم دراز کشید و کیرش رو که مثل سنگ شده بود گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالوندنش به کسم . با دستاشم سینه هام رو میمالید و با دهن و زبونشم سر و صورت و گردنم رو میلیسید .خلاصه بعد از سه چهار دقیقه آبش اومد و پاشید روی شکم و شلوارکم . گرمای آبشو روی شکمم احساس میکردم . در همون حال روم ولو شد . سنگینی بدنش روم لذت بخش بود . چند دقیقه ای گذشت تا از روم پا شد . دستمال کاغذی رو از پا تختی برداشت و آبشو از روی من و شکم و کیر خودش پاک کرد . نوشته: مهسا

سعید و زن عموسلام به دوستای خوب شهوانی.من خیلی وقته اینجا داستان میخونم.اما این اولین داستانیه که میخوام براتون تعریف کنم.اسمم سعید.20 سالمه،از رشت!الانم دانشجوأم.اما داستانم واسه 2سال پیشه.نمیدونم از کجا شروع کنم.آخه اتفاقات زندگیم زیاده.من خیلی شوخو مهربونم.تو خونواده همه دوسم دارن خدایی.مخصوصأ زن عموم.من هر سال تابستونا میرم تهران خونه ی فامیل.عمه،عمو،خاله!عموم تو یه کارخونه کار میکنه که کارش شیفتیه و ساعت کاریش عوض میشه.زن عموم که اسمش راحله س یه زن لاغر با سینه های 65،موهای قهوه ای روشن.اونا یه بچه هم دارن که کلاس اوله.داستان ازینجا شروع شد که منو زن عموم همیشه اس بازی میکردیمو اسامون کم کم سکسی شد.دیدم پایس و اونم میفرسته.خلاصه به سرم زد که رو مخش کار کنم.اما همش میترسیدم که به عمو بگه.اما با احتیاط جلو میرفتم.بهش گفتم دوس دخترم اصلأ پایه نیست و هوا نداره و ازین حرفا.خلاصه بهش گفتم دوست دارم و کاش میشد فقط یبار بوس یا بغلت کنم.اما اون میگفت نه.به عموت خیانت نمیکنم.خلاصه اینقد زور زدم تا واسه یه بوس راضی شد.اما من هنوز نرفته بودم تهران.2ماه مونده بود به تابستون.تو این مدت بازم رو مخش کار کردم.به حدی که بیتابی میکردو میگفت پس کی میای؟خلاصه این 2ماه هم گذشتو پام رسید به تهران.تو کونم عروسی بود.خلاصه رفتم خونشون.از شانس کیری من عمو خونه بود.اما فهمیدم عمو شب کاره.وای خدا.داشتم بال در میاوردم.شام خوردیم عمو رفت سر کار.علی هم که 5سالش بود خوابش برد.خلاصه زن عمو جامو تو اتاق انداختو خودش کنار علی تو هال خوابید.من که روم نشد برم سمتش.داشتم منفجر میشدم.2،3ساعت گذشت.دیدم نمیشه.آروم بلند شدم.رفتم دیدم خوابه.آروم خوابیدم کنارش.خواستم بچسبم بهش یهو تکون خورد جفت کردم.پاشدم اومد سر جام.قلبم تند تند میزد.به زور خوابیدم.صبحش پاشدم دیدم عمو اومده.سرتونو درد نیارم.هیچ غلطی نکردم.دوباره شب شد و عمو رفت.گفتم دیگه باید کارو یکسره کنم.همچین که عمو رفت رفتم نزدیکش.گفتم اجازه هست؟بغلم کرد.بوسیدمش.تو آسمونا بودم.گفت عاشقتم سعید.لباشو گذاشت رو لبام.بوسیدمشو لباشو خوردم.پاهاش شل شده بود.داشت میفتاد.گفتم بریم تو اتاق.گفت علی بخوابه بعد.خلاصه به هر زوری بود بچه رو خوابوند.حالا نوبت من بود که بخوابونمش.رفتیم تو اتاق.بغلش کردم.بوسش میکردم همش.اونم بوسم میکرد.رفتم سمت سینه هاش دیدم صداش داره در میاد.بلوزشو در آوردم.یه سینه ی کوچولو داشت.سوتینشم در آوردم.شروع کردم به خوردن با ولع تمام.آخه اولین بارم بود.شهوت هردوتامونو گرفته بود.رفتم پایین تر.شکمشو لیس میزدم.اومدم شلوارشو در بیارم گفت نه.توروخدا نه.منم حالیم نبود اصلأ.شلوارشو محکم گرفته بود.مگه ول میکرد؟به زور درش آوردم.حالا فقط یه شرت پاش بود.باز مسخره بازی در آورد و نمیذاشت.اما زورش که به من نمیرسید.شرتشم به زور کندم.دیدم داره گریه میاد.دسش رو کسش بود.نمیذاشت به کسش دس بزنم.سریع لباسامو کندم.افتادم روش.لباشو خوردم.دسشو به زور آوردم کنار.همش میگفت نه.توروخدا نه!کیرمو گذاشتم لای پاش.یکم جلو عقب کردم.دیدم آروم شده.اومدم پاهاشو باز کنم بازم نذاشت.لا مصب قفل کرده بود.برگردوندمش.افتادم روش کیرمو گذاشتم جلو کسش.فقط میگفت نه.ریده بود به اعصابم.منم تا ته کردم تو کسش.یه داد زد گفت آخخخخخ.سوختم!حس عجیبی داشتم.کیرم واسه اولین بار رفته بود تو کس.داغ بود و لیز.خیلی حال میداد!از پشت سینه هاشو گرفتم.گردنشو میخوردم.دیگه آهو ناله میکرد.منم داشتم ارضا میشدم.تند تند تلمبه میزدم.آبم داشت میومد.سریع درش آوردم.اما احساس کردم در حین بیرون آوردن آبم اومده.اما گفتم نه بابا.من که درش آوردم.همشو خالی کردم رو کمرش.عضله های پام گرفته بود عجیب.زن عمو هم نتونستم ارضا کنم.پاشدم رفتم دسمال کاغذی آوردم.کمرشو پاکیدم کیرمم پاک کردمهر 2تامون بیحال افتاده بودیم کف اتاق.یه ربع گذشت.جفتمون ناراحت بودیم.اما به روی هم نیاوردیم.اون شب منو فرستاد حموم.اومدم بیرون دیدم لباساشو پوشیده و جامو انداخته.اومدم بغلش کردمو بوسیدمش.ازش تشکر کردم.یادمه بهش گفتم مرسی که منو به آرزوم رسوندی.خب اولین سکس بود دیگه.بهم دیگه قول دادیم که بین خودمون بمونه.او شبم گذشت.یه هفته رفتم خونه ی بقیه فامیلا.برگشتم رشت،زن عمو دیگه واقعأ عاشقم شده بود.نمیدونم چرا.ولی همش میگفت دیوونتم.عاشقتمو ازین حرفا.یه روز اس داد گفت سعید پریود نشدم.2روز گذشته از وقتش.اما خبری نیست.گفت مطمئنی آبتو توش نریختی گفتم نمیدونم بخدا.یهو یادم اومد گفتم شک دارم.گفت وای بدبختمون کردی سعید.من داشتم به گوه خوردن میفتادم.گریم داشت در میومد.اینقد نذر و نیاز کردم و خدا خدا کردم که حامله نشده باشه.بهش گفتم برو آزمایش توروخدا.بعد از یه هفته اس داد گفت تبریک میگم.داری بابا میشی.چشام داشت در میومد از کاسه.سریع زنگ زدم گفتم توروخدا راستشو بگو.گفت شوخی کردم بابا.بخیر گذشت!فقط یه نوع مریضیه که تاریخ عادت رو بهم میزنه.از خوشحالی اشکم در اومد.2تا فحش هم بهش دادم گفتم کیرم تو کونت.گفت ای جونم!گفتم زهر مار.گفت دوست دارم و خدافظی کردیم.ببخشید سرتونو درد آوردم.خدایی ماجرا واقعی بود.حالا هرجور راحتین.اگه دوس دارید فحش بدید اگرهم خوشتون اومد بگید بقیه خاطراتمو بنویسم.با زن عمو یه 6.7بار دیگه هم سکس داشتم.اما اونا دیگه مث آدم و با ضریب امنیتی بالا بود(کاندوم).کوچیک شما سعید

ماساژ دخترخاله آزیتادرود بر شما دوستان خوب من زیاد اهل تشریح وتفسیر نیستم من الان 32 سالمه ومتاهل شدم زمانی که مجرد بودم زیاد آدم حشری ودنبال کس بازی بودم الانم هستم اما دیگه خلاف نمیکنم واین موضوعی که میگم تقریبا بریمگرده به 8 یا 9 ساله پیش من یک دختر خاله دارم به نام شما فرض کنید آزیتا که از من 10 سال بزرگتره جثه ای ریزی داره بگم حالا زیاد خوش استیل یا خیلی سکسی نبود اما نمیدونم چرا من رفته بودم تو کف کردن اون .اولین باری که احساس کردم میتونم سکس با اون داشته باشم زمانی بود که برای اولین بار ماساژش دادم البته همه بودن خواهرم مادرم اما خوب چون من خوب بلد هستم ماساژ بدم همیشه اکثر فامیل دوست دارن من ماساژ بدم جون کلاسم رفتم به خاطر این موضوع /در هر صورت من برای اولین بار اون رو ماساژ دادم پیرهن شو رو دادم بالا وشروه کردم به ماساژ زمانی مالش میدادم به خودم گفتم یه امتحانی بکنم ببینم میشه جواب میده یا نه زمانی که مامانم رفت تو آشپز خونه من از فرصت استفاده کردم با دست راستم همین طور که میمالیدم یواش رفتم زیر و از ازیر سینه ای اون رو گرفتم یکم با نوکش بازی کردم دیدم چیزی نگفت چشماش رو بسته بود یکم که گذشت خیلی آرم گفت بسه دیگه همین من هم در حسرت مونده اطاعت امر کردم .این موضوع گذشت تا اینکه من رفتم خونه خالم تهران دختر خاله جون هم که ساکن شهر ما بود اونموقع اونجا بود جون بشدت با همسرش اختلاف داشت الانم جدا شدن من میخواستم برگردم از تهران شوهر خالم گفت که دختر خالم رو ببرم با خودم منم از خدا خواسته گفتم اشکالی نداره من در خدمتم دربست یه کوپه دربست گرفتم من ودختر خاله ام ودختر کوچیکش راهی شدیم زیاد اهل صحبت نبود کلا آدم تو داری بود اما بیشتر راجع شوهر ومشکلات عدیده که داشت صحبت میکرد شب شد و دخترش خوابش گرفت منهم سفارش شام دادم اودرن توی کوپه میل کردیم حدو ساعت یازده بود گفتم دوست نداری ماساژت بدم گفت حوصله داری گقتم چرا که نه ؟بعد اروم روی تخت داز کشید و من آرم تاپ شو در آرودم یواش سوتین رو باز کردم مقاومتی نکرد آرم شروع کردم به ماساژ و خیلی آروم ماساژ که نه داشتم نوازشش میکردم کیرم هم بعد جوری داشت فشار میاورد یکم از نوع معمولی بزرگتره وسیاه هستش بعد شروع کردم با کمال پرویی دسنم بردم لای روناش شلوار لی پاش بود دیدم یکم داره مقاومت میکنه اروم خوابیدم روش از زیر دست م رو بردم زیره سینه اش و شروع کردم به مالیدن اونهم چشماش رو بسته بود چیزی نمیگفت فقط صدای نفس هاش رو مشینیدم یواش برشگردوندم خواشتم ازش لب بگیرم نذاشت نمیدونم چرا از خجالت بود رفتم روی سینه هاش کوچیک بودن جوری که تو دست جا میشد فکر 65 بود اروم نوازش کردم یکی رو میمالیدم اون یکی رو داشتم میخوردم و هر از گاهی یا گاز کوچیک میگرفتم آروم آومدم پایین تا رسیدم به روی نافش آروم زبون میزدم وسعی میکردم به همه جای بدنش دستم برسه یواش سعی کردم دکمه شلوار رو باز کنم نذاشت یکم مقاومت کرد یکم خودش رو جمع کرد اما من با تلاش باز کزدم وآروم آوردم پایین گفت نه سیا خواهش مکنم دارم غذاب میشکم گفتم اگه یکم آروم باشی جوری بهت حال میدم کهدیگه عذاب نکشی آروم کشیدم پایین اما دست به شورت نزدم آروم از گوشه شورت دیواره شو لمس کردم آرم آومدم پایین لای رونش رو میخوردم وزبون میزدم تا شصتش همین کار کردم شصتش رو که خوردم اصلا نمیدونم چی شد از خود بیخود شد نمیدونم جای حساسش بود یا هر چی خیلی به وجد اومد منم دیدم الان موقعاش هستش شورت شو آروم کشیدم پایین بد جوری داشت موقعه نفس کشیدن میلرزید منهم یواش یه زبون کلی زدم به کوسش از پایین به بالا بعد یکی هم از سوراخ کونش تا بالای کسش کونش بوی خوبی میداد شروع کردم به خوردنش یواش لبهای ماژرش بعد مینور آروم چوچولش رو خوردم وگاز گرفتم یه 10 دقیقه همین کارم بود بلند شدم گفتم سالک بزن گفت نه خوشم نیماد من اصرای نکردم آرم سر کیرم رو خیلی دیگه وحشی شده بود گذاشتم روی دهانه و آروم فرستادمش داخل نیمرفت نه اینکه خیلی تنگ باشه اما یک سه ماهی میشد نزدیکی نکرده بود فکر کنم به خاطر این بود اروم شروع کردم به جلو وعقب خیلی داشت حال میکرد منهم همین طور اما حدسم بر این بود که اون داره بیشتر از من حال میکنه .خواستم موقعیت رو عوض کنم پاها رو دادم بالا روی شونه هام وسریعتر شروع کردم به تلمبه زدن سریع تا ختنه گاه اونم لبهاش رو حسابی بهم میمیالید ته جیغ نزنه یکم هم جسه اش کوچیک بود داشت دیگه ضغف میکرد گقت بسه تر خدا بسه دارم میمیرم منهم زانو هاش رو جمع کردم تو سینه اش و با تمام هیکل افتاد روش با چن تا جلو وعقب سریع آبم داشت میومد منم در آرودم و ریختم روی سینه اش و افتادم بغلش آروم نوازش کردم بعد پاکش کردم لباسش رو تنش کردم فقط یک جمله به من گفت کفت خیلی خوب بود من زیاد اهل سکس نیستم وسکم سر مزاجم اونم به خاطر اینکه شوهرم خوب نمیتونه حال بده اما امشب خیلی حال داد تازه مزه سکس رو فهمیدم از اون موقعه به بعد دیگه نتونسیم کاری بکنیم چون موقعیتش نبود بعدش که کلن جدا شد رفت تهران منم به خاطر اینکه با پسر خاله ام به یک مشکل خوردیم رابطه ام قطع شد .دیگه یک چند سالی میشه از شون خبر ندارم اما خبر میرسه خیلی سر حال شده اگه دوباره به پستم بخوره نمیدونم کاری میتونم بکنم یا نه نظره شما چیه؟نوشته: ؟

دست مالی و کردن دخترخالممن محمد 20سالمه خیلی شهوتی هستم . تا حالا سکس نداشتم یه دختر خاله دارم که اسمشو میزارم سحر که خیلی تو کفش بودم سنش 15 سال بیشتر نیست ولی خوب هیکلی داره قیافش هم از 100 درصد من 70بهش میدم. قبلا باهم اس ام اس بازی میکردیم تا اینکه بحثمون به سکس کشیده شد مثلا ازش سوال کردم البته خیلی با ترس و لرز گفتم سایز سینه هات چنده؟ اونم بعد از چند دقیقه تاخیر جواب میداد 75 و میگفتم تو این سن پریود هم میشی جواب داد اره . هم اون دوست داشت با من سکس کنه هم من اما موقعیت پیش نمیومد.گذشت تا عید نوروز 94 فرا رسید من به اتفاق خانواده راهیه خونه ی مادر بزرگم تو روستا شدیم و چند روزی گذشت من و دختر خالم هرشب به هم اس میدادیم البته اون خودش اس میداد منم همش بحث رو میکشیدم به سکس اما راه نمیداد مثلا میخواست بگه من اهلش نیستم ولی من میدونستم یک جایی گیرش بیارم خودش میکشه پایین که بکنمش. خلاصه شب سیزده بدر شد من بیرون جلوی خونه مادربزرگم بودم به خالم گفتم سحر کجاست گفت تو خونه گفتم رفتی تو بهش بگو بیاد کارش دارم خالم رفت تو سحر هم 10ثانیه طول نکشید که اومد پیشم گفت بله کارم داشتی گفتم اره بشین بهش گفتم یه چیزی ازت میخوام گفتش چی؟ گفتم اول باید قول بدی که انجامش بدی بعدش من میگم گفت حالا بگو شاید نتونم انجامش بدم گفتم میتونی البته اگه بخوای گفت باشه گفتم خودمون شانس نداریم که باهم سکس کنیم حداقل یه ذره حال بهم بده بخدا خیلی تو کفم با خنده شهوتی گفت مرض گفتم تورو خدا فقط همین یکبار گفت چجوری بهت حال بدم گفتم بیا لب بگیریم من تورو میمالونم سینه هاتو میمالم فقط همین (الکی بهش گفتم چون ایندفعه تصمیم گرفته بود کوچیک ترین موقعیت گیرم بیاد بکنمش گفت خیلی پرویی گفتم مجبورت نمیکنم اما اگه این پیشنهادمو رد کنی دیگه نباید اسمه منو بیاری تا اینو گفتم بلند شد رفت تو خونه منو میگی اینقد اعصابم کیری شده بود خلاصه حالمم چس شده بود من رفتم یه دوری تو محله زدم همش تو فکر بودم ساعت نزدیکای 10:30 بود داشتم میرفتم سمت خونه که بخوابم چون فرداش میخواستیم همه باهم بریم گردش دیدم اس داد کجای ؟ اومدم جوابشو ندم ولی بهش اس دادم به تو چه گفت بگو کجایی کارت دارم گفتم دارم میام سمت خونه گفت خب پس بیا رفتم دیدم سحر با خواهرم و یکی دیگه از دخترخاله هام نشسته دم در بدون اینکه نگاهشون کنم رفتم تو خونه بعدش سحر اس داد ما داریم میریم خونه خاله (خونه ی خالم حدودا پنج تایی خونه با مادریزگم اینا فاصله دارن) گفتم خب برو به من چه گفت کسی خونشون نیست میای ؟ تا اینو گفت خوشحال شدم گفتم شاید بشه یکاری کنم گفتم باشه میام گفت پس ما میریم تو نیم ساعت دیگه بیا که خواهرم ودخترخالم شک نکنه ساعت 12 اینا بود زدم بیرون همه خواب بودن رسیدم دم خونه ی خالم به سحر اس دادم من دم درم گفت صبرکن حدودا 5دقیقه ای دم در بودم بلاخره سحر اومد درو باز کرد گفتم چرا اینقد طولش دادی گفت خوب دخترا خوابن تازه قرار نبود که تو بیای نمیخواستم اینا بفهمن رفتیم تو خونه خونه ی خالم دوتا اتاق خواب داشت یه پذیرایی و حال دخترخالم و خواهرم تو اتاق دخترخالم خوابیده بودن من و سحر هم یواشکی رفتیم تو اون یکی اتاق گفتم خوب چکار کنیم گفت هیچی مگه قراره کاری کنیم گفتم مسخره کردی گفت اره گفت برو بابا من میرم خونه ی مادربزرگ گفت شوخی کردم توهم چقد لوسی گفتم از این شوخی ها با من نکن که خوشم نمیاد گفت خب حالا میخوای چکار کنی ؟ گفتم بهت که گفته بودم میخوام چکار کنم گفت من روم نمیشه سرش پایین بود کم کم رفتم سمتش بوسش کردم دستمو گذاشتم رو صورتش لب ازش گرفتم تو همین حالت قفل شدیم بغلش کردمو لب خوب نمیگرفت اما خیلی اتیشش تند بود سریع حشرش زد بالا لبشو بیخیال شدم رفتم سمت سینه هاش گفتم قربون این 75ها برم من خنده کرد از روی پیراهن و سوتینش میمالوندم پیراهنشو زدم کنار سوتینشو هم در اودرم سینهاشو میخوردم وای خیلی سینه هاشو خوشمزه بود داشتم لیس میزدم اونم سرش بالا بود انگار از هوش رفته بود نگاش کردم سرشو اورد پایین دوباره لب گرفتیم دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم خودش دستشو برد تو شلوارم داشت میمالوند کیرمو در اوردم که بخوره گفتم بخورش یکم کیرمو کرد تو دهنش اما بهم حال نداد چون فقط سرشو میخورد بهش گفتم بسه بلندش کردم یه دامن پوشیده بود زیر دامن هم هیچی نداشت بجز شورت. دامنشو زدم بالا از روی شورت دست به کونش میزدم برش گردوندم شورتشو کشیدم پایین خوابوندمش تف ریختم لاپاش کردم داشتم همینجور میکردم که بهش گفتم بکنم داخل؟ چشاشو بسته بود گفت درد داره گفتم یواش میکنم قبول کرد منم تف انداختم تو سوراخش یکمم با انگشت بازی کردم که گشاد شه کیرمو گذاشتم رو سوراخش که بکنم توش دیدم نمیره به زور یکمی کردم تو کونش که نفسش بند اومد با یه لحنی گفت بیار بیرون دردم گرفت گفتم بزار الان خوب میشه هیچی نگفت منم ادامه دادم حدودا چند ثانیه یکبار یذره میفرستادم داخلش همش کونشو تنگ میکرد منم کم کم کم کم فرستادم توش که تا اخر رفته بود اونم حال میکرد من بیشتر از اون بهم حال میداد حدودا ده دقیقه ای کردمش که احساس کردم ابم داره میاد اما دوست نداشتم الان ابم بیاد چون خیلی حال میداد یکم صبرکردم بهش گفتم حال میده با سرش فهموند که اره داره بهم حال میده دوباره تلمبه زدن رو شروع کردم البته یواش یواش میکردم که نتونستم خودمو کنترل کنم ابمو ریختم تو کونش که یه اهی کشید گفت : ای خوابیدم روش بعداز چند دقیقه گیج و بی حال از روش بلند شدم ولی اون بی حال تر از من بود اصلا حس نداشت بلند شه گفتم بلند شو تموم شد نگام کرد بلند شد رفت دستشویی خودشه تمیز کرد اومد منم رفتم دستشویی بعدش رفتم پیشش گفتم اخ کمرم حال داد؟ گفت بیشعور کونم داره میسوزه ولی حال داد بهش گفتم دوباره میخوای ؟خنده کرد گفت برو بخواب فردا باید زود بلند شیم گفتم بیا یکذره دیگه حال کنیم گفت خسته نشدی میدونستم که اونم هنوز میخواد رفتم بغلش همدیگه رو بغل کردیم دیدم کیرم دوباره بلند شد گفتم میخوام یکبار دیگه بکنمت گفت نه دیگه بسه دارم میسوزم گفتم دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه خودم دوباره دامنشو دادم بالا خوابوندمش شورتشو کشیدم پایین تف ریختم دم کونش کردم تو کونش یکم گشاد تر شده بود ولی چیزی نمیگفت که داره دردم میاد ( کیره منم بزرگه 20 سانته.) هرچی کردمش دیدم ابم نمیاد کیرمو در اوردم یکم مالومندم به کونش کردم لاپاش حدودا 5 دقیقه ای کردم ابم میخواست بیاد صبر کردم دوباره کردم تو کونش همش کونشو تنگ میکرد داشتم تلمبه میزدم که ابم اومد کیرمو در اوردم ریختم لاپاش سریع بلند شدم چون خسته شده بودم رفتیم دوباره خودمونو شستیم بهش گفتم من میرم تو هم برو بخواب که فردا بیدار نمیشیم گفت باشه فقط این قضیه بین خودمون باشه بهش گفتم باشه فقط همیشه پایه باش گفتش باشه خدافظی کردم رفتم خونه مادربزرگم گرفتم خوابیدم فردا سیزده به در هم انگار نه انگار دیشب کردمش خیلی عادی رفتار میکرد اما من روم نمیشد نگاش کنم . از اون به بعد دوباری همدیگه رو دیدم حتی فرصت نشد بمالونمش اما همش اس های سکسی یا عکسای کس و سینه هاشو برام میفرسته منم عکس کیرم بیشتر شبا هم باهم سکسچت میکنیم و هر دو منتظریم که یه موقعیت خوب گیر بیاد یه حال اساسی باهم بکنیم بدرود تا داستان بعدینوشته: محمد

حال و هول با دخترخالهسلام به همه.میخوام داستان حال کردن خودمو با دختر خالمو بگم که ماله حدود 3 ساله پیش.***دخترخالم یه ساله بزرگتر از منه. اون موقع فصل امتحانات بود که من به مامانم گفتم میخوام برم پیش سحر (دختر خالم) که مامانم با خالم حرف زد گفت باشه بیاد بعد من که خیلی سحرو دوست داشتم گفت بیاد بعد من که رسیدم اونجا خالم گفت من بیرون کار دارم دیر میام بعد به من گفت بمونم پیش سحر چون هیچکی نبود خونه خودش تک بچه بود گفتم باشه خوب ما یه نیم ساعت یک ساعت درس خوندیم بعد برامون میوه اورد بعدش موقعی ظرفا رو جمع کرد رفت داخل اشپزخونه منم رفتم دنبالش از پشت بغلش کردم بعد همین که برگشت بهم گفت داری چیکار میکنی بعد حرفش که تموم شد لب گرفتم ازش دوباره بهم گفت داری چیکار میکنی منم که شهوتم زدم بود بالا شروع کردم به خوردن لباش با دستامم داشتم به سینه هاش ور مییرفتم (سینه هاش نسبت به سنش خوب بودن) بعد که خوب با سینه هاش ور رفتم بش گفتم لباستو در بیار بهم گفت نه بعد گفتمش لباستو در میاری یا خودم در میارم گفت در نمیارم بعد من داشتم لباسشو در میاوردم متوجه شدم از خجالت چشماشو بسته لباسشو در وردم بعدش سوتینشو در اوردم شزوع کردم خوردن سینه هاش اون هنوز چشماشو بسته بود منم بردمش داخل اتاقش میدونستمم کسی نمیاد خونشون بعد که بردمش داخل اتاق چشماشو باز کردم گرفتم بغلم بعد با گریه بهم میگفت نکن عرفان بهش گفتم چیزی نیست نترس بعد یخورده که باهاش لب گرفتم فکر کنم خودشم دیگه خوشش اومده بود بعد که من اولین کسی بودم که میکنمش کونش تنگ بود بخاطر همین اول باهاش ور رفتم تا باز شد بعد اروم اروم زدم داخلش اولش داشت گریه میکرد دلم سوخت براش اخه داشت گریه میکرد از درد بعد اروم شد دیگه نفسش بالا نمیومد منم دیگه به کار خودم ادامه دادم بعد که اروم شد کیرمو گذاشتم داخل شروع کردم به تلنبه زدن بعد دیگه فهمیدم داره ابم میاد اونم فهمیده بود گفت خالیش داخل کونم همینو که گفت خالی شد بعد دیگه جون نداشتم راه برم خیس عرقم بودم بعد من رو زمین دراز کشیده بودم اونم رو تخت دو تامون جون نداشتیم بعد یه خورده بلند شد رفت مام من خوابم برده یهو بلند شدم دیدم نیستش گفتم وای حتما مامانش اومده بعد رفتم داخل پزیرایی دیدم نشسته رو مبل روبرو تلویزیون بعد رفتم پیشش نشستم بهش گفتم رفتی حمام گفت اره بعد دوباره ازش یه لب گرفتم نشستیم دوباره پا درس بعد نیم ساعت بعدش مامانش اومد بعد من رفتم خونه از شانسم هیچکی خونه نبود با کلید رفتم داخل سریع رفتم حمام این اولین سکس من دختر خالم بود.

قیمت کس خواهر زن سلام.من مهرانم اول اینکه من سی و دو سالمه واز دواج کردم دوتا خواهر زن دارم که بخاطر رفتارای خودشون تو کفشون بودم اما بلاخره یکیشونو کردمو براتون تعریف میکنم. از اونجایی که مردا فنی ترن هر مشکل فنی واسه خانواده زنم میافته اول بمن زنگ میزنن و در مرحله اول من اگه بتونم خودمو میرسونم اونجا داستان از اونجا شروع شد که خواهر زن کوچیکه من که اسمش شکوفه هست یه ماشین ۲۰۶مدل پاین گرفت که هر روز ماشینش یه مشکلی داشت یه شب که قرار بود پدرو مادرشو برسونه ترمینال که اونا برن شهرستان بمن زنگ زدو گفت ماشینم پنچر شده منم طبق معمول مجبور شدم برم کمک البته ناگفته نماند که همش از سر طمع و پیدا کردن یه فرصت بود خلاصه کنم رفتم تا رسیدم به اونجایی که مونده بود میخواستم زاپاس عوض کنم که دیدم اونم پنچره و زاپاس خودمو جابجا کردمو گفتم پشت سر من بیا تا اپاراتی اونشب قرار بود که شکوفه بره خونشون تنها بخوابه اینم بگم که ایشون فوقالعاده نسبت به خانوادش و مخصوصا پدر مادرش بی احترامی میکنه و حرف خودشو پیش میبره اونشبم قطعا برنامه ای داشت که بخاطر این قضیه کنسلش کرد چون از صحبتاش پای موبایل مشخص بود خلاصه رسیدم اپاراتی هر دوتا لاستیکو درست کردیم و راه افتادیم منم خداحافظی کردم که برم اما یه ربع بعد دوباره تماس گرفتو گفت باز موندم دوباره برگشتم دیگه نمیشد کاری کرد بهش گفتم ماشین منو بردار برو منم زاپاس و عوض میکنم میام اون رفتو منم نیم ساعت بعد رسیدم خونه با دستو صورت و لباس کثیف تو این مدتم خانومم چند بار زنگ.زده بود و میدونست چیشده رسیدم خونه ماشینو جابجا کردم و خواستم برم که دیدم شکوفه به گوشیم زنگ زد که اگه میشه بیا بالا منم کارامو بکنم باهات بیام خونتون اولش تعجب کردم چون میدونستم اون فرصت خونه خالی رواز دست نمیده و سریع یا دوس پسرشو میاره یا رفیقاشو جمع میکنه اما رفتم سوار اسانسور شدم برم بالا تو این فکر بودم کاش یزره شانس داشتم و الان خودش بهم راه میداد یه حالی میکردم رسیدم بالا در باز گذاشته بود که دیگه نیاد درو باز کنه رفتم تو دیدم شکوفه نیست چند بار صداش کردم ج نداد منم یهو حس کنجکاویم گل کرد رفتم در اتاق خابی که توش حموم داشتو باز کردم یهو دیدم شکوفه داشت لباس در میاورد بره حموم سریع برگشتم ونشستم رو مبل تو حال شکوفه رفت حموم من همش تو فکر کردنش بودم بعد از کلی کلنجار با خودم نتونستم تحمل کنم گفتم میرم میچسبم بهش میکنمش اونم بخاطر ابروش چیزی به کسی نمیگه رفتم تو اتاق منتظر بودم در بیاد بعد چند دقیقه با تنپوش در اومد تعجب کرد با پرخاش گفت تو چرا اینجایی منم گفتم منتظرت بودم گفت واسه چی گفتم اخه اونطوری دیدمت حالم بد شد بلافاصله فهمید من قصدم چیه گفت گمشو ییرون لباس بپوشم منم ترسیده بودم با خودم فک کردم که تا اینجا اومدم این اگه بخواد بگه همینشم میگه خلاصه بلند شدم رفتم سمت در اما یهو برگشتمو گرفتمش اونم شروع کرد چنگ انداختنو جیغ کشیدن دیدم راهی ندارم جلو دهنشو گرفتم و با حالت پشت پا زدمش زمین وقتی دید من وحشی شدم دیگه داد نمیزد از پشت خودمو انداختم روش تنپوشو زدم بالا بدتش و موهاش هنوز خیس بود یزره از پشت گردنشو خوردم دیدم گفت کثافت کارتو بکن بلند شو حالم ازت بهم میخوره تعجب کردم چقد وقیح بود یه تف انداختم روی سوراخ کونش انگشتمو کردم تو ش یهو گفت از پشت نه بزارجلو عوضی لحنش معلوم بود فقط میخواست از اون شرایط خالص بشه با تعجب گفتم مگه پرده نداری گفت بتو ربطی نداره کارتو بکن منم عین وحشیا یه تف سر کیرم انداختمو کردم تو کسش اینقد گشاد بود که کیر بیست سانتی من راحت رفت توش بهش گفتم تو که از خواهرت گشاد تری اونم گفت اخه اونی که بهش دادم از تو مرد تره خلاصه ده دقیقه تلمبه زدم با کسش که نه اما با بدنش کلی کیف کردم کم کم ابم داشت میومد گفتم کجا بریزم فقط گفت تو نریز منم ریختم رو سوراخ کونش انگشتمم کردم توش بخیال اینکه یدست دیگه بکنمش دیدم داره زور میزنه بلند شه از روش پاشدم بمن گفت برو از اینجا گمشو منم نمیام خونتون.منم سرمست از یه سکس وحشیانه جمع کردم رفتم خونه… فردا صبحش رفتم سر کار وقتی عصر برگشتم خبرب از زنو بچمو وسایلشون نبود تا چند وقت کسی جوابمو نمیداد تا اینکه احضاریه اومد برای دادگاه زنم هرجوری بود طلاق گرفتو اخر سر گفت همون راهی رو میرم که تورفتی. خلاصه قیمت کس خواهر زنم شد طلاق از زنم ولی ناراحت نیستم چون خودم دنبال بهونه می‌گشتم که بدون مهریه طلاقش بدم و این اتفاق کلی‌ کارمو راحت کرد.

سلام دوستان کسی داستان سکس مامان با عمو رو داره از زبون پسر مامان

سکس باور نکردنی مامان با عموم1394/11/9بالاخره بعد از چند وقت کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم این خاطره رو بنویسم و واقعیت داره من 22 سالمه و مامانم 50 سال یه زن مومن چادری و نماز خون و عموم 58 یا 60 داره بابام مسافرت بود و من مامانم تنها خونه بودیم صبح جمعه بود که من واسه چند تا کار زدم بیرون ابتدا رفتم کارواش ماشین و شستم که بعدش واسه خرید یه قطعه ماشین به خارج از شهر برم که طول میکشید ماشین که شستم حوصلم نشد و اومدم طرف خونه نزدیک که شدم دیدم ماشین عموم پارکه جلو خونه ضد حال خوردم خیلی هم ازش خوشم نمیاد (عموم هم معروف بود به جنده بازی و اینکه تمام پولاش خرج جنده ها کرده بود یعنی فقط به کیرش اهمیت میداد) اومدم پارک کنم دیدم موبایلم زنگ خورد شماره خونه بود الو مامان کجایی کجا رسیدی تعجب کردم گفتم چیزی شده چیزی احتیاج داری گفت نه می خاستم ببینم چیکار کردی گفتم تازه از شهر خارج شدم یک ساعت تا برسم اونجا ، ظهر نون میگیرم و میام قطع کردم دلهره برم داشت شیطون اومد تو سرم اروم از ماشین پیاده شدم رفتم تو حیاط از پشت رفتم در کوچیک داخلی حال که چوبی بود و راهرو مستاجر بالا بود که رفت و امد زیادی نداشتن و یه تیکه شیشه پایینش نصف حال پیدا بود تا صحنه رو دیدم می خاست قلبم واسه مامانم پایین مبلها جلو تلوزیون نشسته روبرو من داره قلیون میکشه و پاهاشو دراز کرده و عموم هم کنارش پاهاشو دراز کرده و زیپش و باز کرده داره خیلی خونسرد با کیرش ور میره مامان قلیون رو لبش بود و اروم زیر چشی نگاه میکرد و انگاری نگاش به تلوزیونه بعد از یه دقیقه عموم خودش کشید نزدیک تر و تقریبا نزدیک مامانم شد و همون جوری که مامانم نگاهش اونبر بود زیر چشمی نگاه میکرد دست چپ مامانم رو گرفت گذاشت رو کیرش و مامانم اروم شروع کرد با کیر عموم ور رفتن و زیر چشمی نگاه میکرد ‘ کیرش از کیر من خیلی بزرگ تر بود و یکم زیادی کلفت بود که دیدم قطره قطره کم اب ازش میاد بیرون مامانم ابرو میمالید به سر کیرش و همه سیر کیرش خیس شده بود و عموم خم شد پایین تر و حرکت نمیکرد که مامانم قلیون رو گذاشت کنار و خم شد رو پاها عموم و حرکت دستشو تند کرد و اروم سر کیر عموم و گذاشت تو دهنش شروع کرد مک زدن اصلا یه دقیقه هم نشد که از دهنش در اورد و لباس بلنده شد داد بالا تا بالا سینه هاش و شلوارشو دراورد همونجا همونطوری رو کمر خوابید یه کس تمیز کوچولو یکم سبزه بود و بسته جمع جور یکم خیس شده بود که واسه کیر عموم یکم تنگ بود عموم بلند شد و فقط شلوارشو دراورد و پیرهنش تنش بود و نشست بین پاها مامانم و پیرهنشو گذاشت تو دهنش عموم پشت من بود و دیدم دستشو اورد پایین فهمیدم کیرشو گرفته و می خاد بکنه تو تا سفت شدن مامانمو دیدم و حرکت دستو پاهاش و فهمیدم کیرشو کرده تو کس مامانم و دستشو برد سینه هاشو گرفت و یه دقیقه بعد خابید رو مامانم ‘ مامانم دستشو اورد دور گردنش قفل کرد و عموم شروع کرد عقب جلو خودشو داد بالاتر که حرکت کیر عموم تو کس مامانم و دیدم تا نصفه در میومد دوباره میرفت تو و هیچ وقت باورم نمیشد تو این سن اینقدر خوب سکس کنن بعد از 10 دقیقه که عقب جلو میکرد یه چیزی زمزمه میکردن نشنیدم درست که مکث کردن و عموم کیرشو تا اخر کرد تو کس مامانم و مکث کرد و یه چیزی میگفتن فکر کردم ابش اومده که از جاش بلند شد و اروم کیرش و دراورد کس مامانم قرمز شده بود و یکم باز عموم بلند شد رفت طرف حموم ترسیده بودم یکم می خاستم بلند شم برم که دیدم مامانم برگشت خابید رو شکم و بالشت رو گذاشت کنار زیر دستش که عموم همون جوری کون لختی اومد شیشه شامپو تو دستشه و نشست رو کون مامانم اندام مامانم اصلا افتاده و داغون نبود خیلی سر حال مثل یه زن 35 ساله دیدم یکم شامپو زد به سرکیرش و عقب جلو کرد و همون دستشو مالید لای کون مامانم ، مامانم یکم سرشو اورد بالا و عموم کیرشو گرفت گذاشت رو کون مامانم یکم فشار داد که مامانم تکون خورد خودشو یکم داد بالا که دوباره دراز کشید دستشو اورد عقب و کیر عموم رو گرفت اروم اروم فشار داد داخل که دو باره پاهاش سفت کرد فهمیدم کیر عموم رفته تو کونش عموم خم شد و شروع کرد عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه کیرش و دراورد یکم اب دهن بهش زد و دوباره کرد تو کون مامانم و حرکتشو تند کرد و یباره مکث کرد دو باره یه چیزی دم گوش مامانم گفت و مامانم 7.8 تا دستمال کاغذی کشید بیرون گذاشت رو کمرش و عموم کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو دستمال کاغذی رو کمر مامانم و مامانم سرشو داد بالا عقب نگاه میکرد که یه دستمال دیگه گذاشت سر کیر عموم و خشک کرد و دیدم عموم داره همون جوری شلوراشو میپوشه سریع زدم بیرون دور واسادم سریع زد بیرون و رفت منم 20 دقیقه بعد اومدم خونه مامانم داشت دوش میگرفت و بهم گفت چرا زود اومدی گفتم خوصلم نشد برگردشتم و خیلی عادی و رلکس بود .نوشته: رامین

eliyar2000تقدیم به

عالی بود

Ali aşık gh, [07.07.17 16:02] دختر عموی خیلی قدبلندم سلام داستانی که تعریف میکنم واقعی هست همراه با کمی بزرگنمایی ولی اتفاقی هست که واقعا افتاده امیدوارم بتونه نظر شما رو جلب کنه..این داستان برمیگرده به نوروز ۹۶ تازه از آلمان برگشته بودم…از شهر فرانکفورت…۲۷ سالم بود و مدیرعامل یه شرکت بازرگانی توی غرب فرانکفورت بودم به دلایل ارثی قدی کوتاه داشتم …ینی ۱۵۰ و جثه ی ریزه میزه با وزنی ۵۰ کیلویی…ولی ادم موفقی بودم توی شغلم…چند سالی بود که ایران نیومده بودم ..از ۱۳ سالگی که رفتم اونجا…حالا با دست پر برگشتم…از هواپیما که اومدم پایین توی فرودگاه خانواده به استقبالم اومده بودن..عمو و دایی و همه بودن جز دختر عموم غزل..پرسیدم چرا نیومده گفتن دانشگاه داشته…غزل ۸ سال ازم کوچیکتر بود…خلاصه رفتیم خونمون تا شب کمی استراحت کردم شب رفتم بیرون از اتاقم دیدم دختر عموم اومده چقدم خوشگل شده بود…رفتم جلو سلام دادم و دستم رو دراز کردم ..با کمال تعجب دیدم من که ایستادم در مقابل اون که نشسته حدود ۱۰ سانت فقط بلندتر بودم…دستم رو گرفت یه فشار داد که از درد چشمام رو بستم وقتی باز کردم فقط یه چیز سفید میدیدم…بعد صداش رو از بالای سرم شنیدم سرم رو بلند کردم دیدم تنها چیزی که دیدم دوتا سینه بزرگ بود که به ۸۵ میخورد…محو صحنه شده بودم که با صداش به خودم اومدم:هی آقاهه کجا رو نگا میکنی نمیری اون زیر…همه زدن زیر خنده .یکم رفت عقب تا تونستم ببینمش..چقد خوشگل شده بود..چشمای کشیده مشکی با موها بلندی که تا پایین کمرش اومده بود..پوستی سفید و شکمی صاف..و بدنی که معلوم بود اونقدر بدنسازی رفته که هر بازوش اندازه یکی از رون های من بود…خواستم باهاش دست و روبوسی کنم که روی انگشتام رفته بودم ولی تازه دهانم بزور به نوک سینه هاش رسیده بود…خنده ای کرد و منو بلند کرد و یه بوس روی لبم کرد..انگار نه انگار منو بلند کرده انگار هیچ وزنی نداشتم..بعد منو گذاشت زمین و نشستم کنارش روی مبل …شروع کردیم حرف زدن از چیزای معمولی و اینکه کجا درس میخونه و … خلاصه اون شب هم تموم شد موقع رفتن شمارشو گرفتم که باهاش در رابطه باشم و رفتن…اون شب از فکر اون بدن و قد خوابم نمیبرد و بزور دم دمای صبح خوابم برد…فردا ظهر که از خواب پاشدم ناهار و صبحانم رو یکی کردم و رفتم سر تلگرامم دیدم آنلاینه..پیامش دادم و شروع کردیم حرف زدن..زمان از دستم در رفته بود دیدم شبه…بهش گفتم بیا بریم یکم بیرون..گفت خجالت نمیکشی با این هیکلت پیش من راه بری؟؟گفتم نه طوری نیس..خلاصه با یه بی ام و اومد دنبالم …یه پاشنه ده سانتی پوشیده بود که زبونم جلوی نافش بود…نشستم تو ماشین من:خب چیکارا میکنی؟؟ غزل:هیچی بیکارم ..چرا تو اینقدر کوتاهی؟؟ من:نمیدونم والا…من قدم ۱۵۰ تو چندی؟؟؟ غزل:اولالا مثل اینکه این اقا زیادی زیرشه…من ۱۹۸ قدمه…فکر نمیکنی یکم زیادی زیرشی؟؟ من:چرا خب جلوت وایمیسم بالا رو نگاه میکنم فقط سینه هاتو میبینم..سایزشون چنده؟؟؟ غزل:۸۵ من:واو جونم غزل:اوووی مگه میخوای بخوریشون اینجوری میکنی؟؟ من: پس چی من تا اینارو نخورم ولشون نمیکنم غزل::تو چند کیلویی؟؟فکر میکنم بتونم با یه دست بلندت کنم من:۵۰ کیلو توچی؟؟؟ غزل:من ۱۰۰ کیلوام و ۸ سالی هست بدنسازی کار میکنم…اوووه ۵۰ کیلو برام آب خوردنه من ۵۰ کیلو دمبل جلو بازو هر دستمه من:عه؟؟؟خواهیم دید بقیه راه حرفای معمولی زدیم رستوران شام رو خوردیم و از نگاه های تعجب اور مردم هم بی نصیب نبودیم Ali aşık gh, [07.07.17 16:02] بعد رسوند منو دم خونه از ماشین پیاده شدیم و تا کمر خم شد و منو از لبام بوسید و رفت یه هفته ای توی تلگرام حرف میزدیم و حسابی بحث سکس رو داغ کرده بودم قول داد یه بار که خونه خالی شد بیاد دنبالم ببرتم خونشون بعد از ۱۰ روز از اون ماجرا زنگم زد و گفت که خانوادش رفتن عروسی پسر دوست باباش و اون نرفته و میاد دنبالم..منم به خانواده گفتم شب میرم بیرون و دیر میام..اومد دنبالم رفتیم خونشون وارد خونه که شدیم یهو دیدم رفتم تو هوا دیدم با یه دستش که زیر باسنم هست منو بلند کرده ..گفت دیدی گفتم جوجه؟؟؟؟بعد با دست دیگش دست راستم رو گرفت بالا و دست دیگش رو رها کرد فقط با دست راستم نگهم داشته بود منو گذاشت زمین و جلوم زانو زد..با اینکه زانو زده بود بازم از من ۱۰ سانتی بلندتر بود و شروع کرد لباسام رو در آوردن..انگار داره لباسای یه بچه رو در میاره…فقط شورتم رو گذاشت…بعد پاشد و گفت:میرم تو اتاقم صدات زدم بیا …رفت توی اتاقش بعد از ۵ دقیقه صدام زد..رفتم تو اتاقش تاریک بود..گفت چشماتو ببند و بیا تو…بعد چراغا رو روشن کرد گفت چشاتو باز کن…تنها چیزی که میدیدم یه شورت ورزشی بود که رفته بود لای درز های کسش و بالا رو نگاه کردم که دیدم نافش بالای سرمه و یه دو تاپ ورزشی پوشیده بود که سینه های بزرگش داشت جرش میداد…دستم رو که بلند کردم به سینه هاش نمیرسید..صداش رو از بالا سرم شنیدم که میگفت اون پایین هوا چطوره کوتولههه..گفتم منظرش که حرف نداره فقط مونده وایساده برات کس بخورم…گفت پس انتظار داری چیکار کنی؟؟؟؟گردنم رو گرفت و با یه دست از زمین بلندم کرد واقعا چه زوری داشت…بازوهاش بزرگتر از سر من بود..روناش که کلا از هیکل من بزرگتر بود…با همون دست منو آورد جلو و یه بوس محکم رو لبام کرد و زبونش رو کرده بود توی دهنم و محکم میچرخوند با دست دیگش شورتمو در آورد و کیرم که داشت از شق درد میترکید رو گرفت توی دستش و برام جق میزد..بعد منو گذاشت زمین شرتشو در آورد و سوتینش رو …سینه هاش خیلی سفت و سربالا بودن و نوک صورتی داشتن…سرم رو محکم چسبوند به کس صورتی و تمیزش و ایستاده شروع کردم براش لیسیدن..اول چولشو براش با زبونم لیس میدم خیلی زور داشت هرچی بیشتر حال میکرد بیشتر سرم رو فشار میداد..یک آن همونطور که سرم رو گرفته بود با سر بلندم کرد و دستش رو برد با شکم منو برد بالا تا کیرم اومد جلو صورتش شروع کرد برام خوردن و لیس زدن بعد آوردم پایین تر پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و گردنش رو گرفتم کیرمو لای سینه های بزرگش گذاشت و با سینه هاش برام ساک میزد..خیلی حال میداد داشت آبم میومد که نذاشتم منو گذاشت پایین یه فیگور بدن برام گرفت که دهنم کف کرد…سینه هاشم عضله ای بود و سفت…بدن سفید و تراشیده …بازو های بزرگ و قوی…رفتم روی تختش وایسادم یه پشتی هم گذاشتم زیر پام تا کیرم هم سطح کسش شد…مالیدم درش که حشرش بیشتر بشه ک دیدم پشتم رو گرفت محکم رو به خودش فشارش داد با فشار کیرم رفت تو…انگار هیچیش نبود..شروع کردم تلمبه زدن..کسش خیس خس شده بود …همزمان سینه هاشو میخوردم …دو بار ارگاسم شد…دیگه سریعش کردم و ابم رو روی سینه هاش ریختم…بعد با هم رفتیم حموم تو حموم هم سینه هاشو ایستاده میخوردم و برام یکم ساک زد و اومدیم بیرون لباس هامو پوشیدم و یه بار دیگه لب گرفتم و اومدم خونه..ازون موقع تا حالا هفته ای یه بار سکس داریم امیدوارم خوشتون اومده باشه..این داستان واقعی بود…شاید حداکثر زیاد یا کم شدن قد ها ۱۰ سانت بود دوستون دارم..نظر یادتون نره..خدافظ

داستان گیسلام میخوام داستان گی با دوستم رو بنویسم امدوارم خوش باشین.داستان از انجا اغاز شد که من چند روز بود داستان گی میخوندم و حسابی حشر میشدم و میخواستم با کسی گی داشته باشم اما نمیدنستم با کی این کارو میتونم بکنم تا اینکه یاد یه دوستم افتادم که همیشه دوست داشت منو بکنه زنگ زدم و گفتم ادرسه یه حموم امومی داری گفت اره گفتم میخوام باهم بریم حمموم ساکت شد و گفت باشه…بعد قرار گزاشتیم و خدا حافظی کردیم من که خیلی حشر شد بودم ۲باره بحش زنگ زدم و گفتم که من میخوام باهم گی کنیم انمکه ارزوش بود منو بکنه قبول کرد و قرار شد بیاد خونمون وای که دیگه تاگت نداشتم چند روز بعد که قرار بود خونمون خالیشه شد و من به دوستم گفتم بیاد خیلی استرس داشتم تا اینکه صدای در امد خودش بود درو باز کردم و امد داخل خونه بعداز احوال پرسی نشستیم یه کم حرف زدیم من دیگه داشتم میمردم از حشر من گفتم خوب بریم دوش بگیرم گفت باشه من شروع کردم به کندنه لباسم دیدم اونم داره لباسهشو درمیاره میخواستم وقتی کیرش میاد بیرون ببینمش اونم یواشکی به کون من نگاه میکرد تا اینکه من شرتموکشیدم پاین و دوستم به کونم خیره شده بود صفید و بی مو از چشماش معلوم بود که دیگه امادست و اونم شورتشو کشیدپاین وای کیر کیر دوستم یه ۱۵سانتی میشد ولی کلوفت بود رفتیم حمموم که دوش بگیریم و شروع کنیم زیر آب که بودیم من کیره دوستم و اونم کیره منو میشوست من دیگه تاقت نیاوردم و شروع کردم اول نشستم جلوه دوستم و کیرشو بوسیدم و یواش یواش شروع کردم به خوردن چه لزتی داشت دوستم داشت حال میکرد بعد دوستم شروع کرد به ساک زدنه من بعد ار چند دقیقه گفتم بریم اتاق و رفتیم اتاق من چون از قبل قرار داشتیم من کاندمهم خریده بودم و همه چی حاظر بود برای یک سکس عالی کاندومو دادم دوستم کشید به کیرش و خودم رفتم رو تختخاب و سگی کونمو دادم بالا وای دوستم داشت دیونه میشد با دیدنه کونه من همیشه ارزو میکرد این کونو بوکونه و الان این در خدمتشه دوستم از پوشت نزدیکم شد و شروع کرد با انگشتاش با کونم بازی کردن چون من باره اولم بود اول یک انگشت رفتو با زور بعد یواش یواش دو انگشتشو من داشتم حال میکردم گفت میخوام شروع کنم گفتم باشه وای کیرشو گزاشت دم سراخه کونم یه کم فشار داد سر خرد کیرش نرفت تو چند با این کارو کرد اما نشد من گفتم دراز بکش و من رفتم روش یواش یواش سره کیرشرو کردم داخل وای داشتم اتیش میگرفم اروم اروم نسوه کیرش تو کونم بود به نفس نفس زدن افتاده بودم که دوستم یه فشار از پاین داد و تمام همه کیرش تو کونم بود با دستاش کونمو ماساژ میداد یه دو دقیقه حمونجور موندیم تا کونم بازشه بعد یواش یواش دوستم شروع کرد به تلنبه زدن خیلی اروم بعداز ۵دقیقه گفت سگی شو گفتم باشه وقتی داشت کیرشو درمیاورد حس کردم تمامه کونم با کیرش امد بیرون و سگی ۴ دستوپا شدم دوستم رفت از پشت شروع به کردن کنه ولی بازهم کونم تنگ بو والی دوستم دیگه کاملن حشری شده بود و دوست داشت اون کونی که همیشه ارزوش بود بوکنه علان حرجوری دلش بخاد بوکنه و شروع کرد اول سره کیرشو با کمی زور داد تو بعد اروم اروم نسفه کیرش رفت تو کیر دوستم جوری بود رفته رفته اخرای کیرش کلوفتر میشد و این کارو سختر میکرد بعداز چنعد دقیقه شکمه دوستم خورد به کونم و من فهمیدم تمامه کیرشو داده تو من فگت ایست کرده بودم و دوستم در اچ حال بود اروم اروم شروع به تکون خردن کرد داشت کیرشو میکشید بیرون ولی نه همشو تا نسف میکشید بیرون دوباره جا میکرد تو هنوز کاندوم رو کیرش بود چون کاندوم خاردار بود کونمو عزیت میکرد دوستم گفت مخوام کاندومو درارم گفتم باشه باز هم همیه کیرشو کشید بیرون و کاندومو در اورد و یه توف به کیرش زد و گزاشت دم کونم و با یه فشار کیرش تا نسف تو کونم بود اینبار راحت رفت تو و من کیرشو خیلی بهتر از قبل حس می کردم دیگه دوستم شروع کرد به کردنم و من ان پاین حال میکردم یواش یواش دوستم همیه کیرشو میداد تو و میکشید بیرون همه چی ادی شده بود دیگه درد جاشو دادبود به لزط و حال دوستم داشت با کونی که ارزوی کردنشو داشت حال میکرد یه ۲۰دقیقه بود قشنگ منو میکرد اما ابش نمیومد گفتم چرا ابت نمییاد گفت اسپری زده فهمیدم حالا حالا باید گایده شم سرعتش یواش یواش داشت زیاد میشد صدای شالاپ شولوپ تمامه اتاقو گرفته بود و منو دوستم غرقه در اب بودیم یه نیم ساعت بود با تمامه وجود منو میکرد که گفت میخواد ابم بیاد گفتم بریز تو قبول کرد و شروع کرد تون تون کردن صدای هر دومون تو اتاق بود که دوستم با تمامه سرعت تمامه اب کمرشرو خالی کرد تو کونم وای چه داغ بود تا قطریه اغرش خالی شد تو کونم یه دو دقیقه موندیم وقتی داشت کیرشو از کونم میکشید بیرون اب از کونم سرازیر شده بود رفتیم حمموم و یه دوش گرفتیم برگشتیم اتاق لباسامونو پوشیدیم پایان این داستان واقعی

سکس با زن عمو هام سلام داود هستم 23 ساله از یکی از شهرهای آ.غ تو داستان قبلی گفتم که با زن عمو هام سکس متفاوت کردم چون که شوهراشون بیشتر وقط رو به خاطر کارشون که صادرات میوه بود دور از خونه یعنی عراق و شهر های دور از خونه مثل کرمان و شیراز و اصفهان بودن و زناشون هم یکی از یکی ناز و خوشکل تر بودن که وقتی نگاشون میکردی متوجه میشدی که یه چیزی کم و کسری دارن ولی میترسن رو کنن… یکیشون که اسم اش سهیلا بود شوهرش یعنی عموم تو ماه بیست روز رو دور از خونه بود شایدم بیشتر ولی کمتر نه ..زن عموم هم عجب بدن سکس ی وکونهای بزرگ و سینه های متوسط ای داشت چند بار هم با دوست پسر هاش لو رفته بود. ولی عموم به خاطر بچه هاش که دو پسر و یه دختر داشت هر بار بعد یه دعوا برش میگردوند خونه… و بار آخر هم بعد یه دعوای 10 روزه با زنش برش گردوند و خونه شو برد ارومیه که از خانواده خودش و زنش دور باشه چون میدونست این کارش ادامه داره و نمیتونه ازش دست برداره…چون هم 3تا بچه ازش داشت و هم خیلی سکسی بود و زیبا.. بگذریم فکر و ذهن ام نسبت به سکس با سهیلا باز شده بود تو خیالم من اون دوست پسر هاش بودم و جرش میدادم… نمیدونستم چ جوری و چطور باهاشون سکس کنم تا اینکه تو عراق یه نفر بهم داروی بیهوشی پیشنهاد کرد که بیارم ایران و بفروشم منم چند تا ازش نمونه گرفتم و آوردم ایران …یه روز که عموم کرمان بود زن عموم با بچه هاش واسه تعطیلات خونه ما بودن به فکرم رسید که به وسیله این دارو ها باهاش سکس کنم. منتظر موندم شب بشه …شب که شد به مادرم گفتم که شب میرم خونه دوستم میخوابم مادرم هم گفت باشه برو زن عمو ت مونده بود کجا بخوابه میفرستم اش اتاق تو منم تو دلم شادی بود چون اتاق من با بقیه راهش جدا بود …خلاصه رفتم و ساعت یک برگشتم دیدم همه خوابن منم آروم درو باز کردم دیدم کسی بیدار نیست به بهانه ی پتو و بالش برداشتن رفتم داخل اتاقم یعنی اگه بیدار میشد برشون میداشتم و میرفتم هال بخوابم و اگر هم نه کارش تموم بود ..رفتم داخل اتاقم سهیلا با دخترش که تقریبا 2 سالی داشت توی اتاقم بود و دو تا پسرش تو هال خوابیده بودن.منم یه کم از اون دارو ی بیهوشی ریختم رو دستمال و سریع رفتم بالای سرش و دستمال رو گذاشتم رو دهن اش و با اون یکی دستم چشما شو گرفتم که یه وقت چشاشو باز نکنه و منو نبینه. بعد چند لحظه بدنش سست شد و از هوش رفت منم شروع کردم به در آوردن لباس هاش و دست زدن به کل بدنش قبل از خروج از خونه قرص تاخیری هم خورده بودم . وقتی سهیلا رو لخت جلوی خودم دیدم نمیدونستم چیکار کنم و چجوری جر اش بدم ..پا شدم درو از داخل بستم و رفتم بالا سر زن عمو و شروع کردم به خوردن سینه هاش یه 10 دقیقه ای این کارو کردم بعد رفتم سراغ کوس اش خیلی جالب نبود ولی تمیز و خوش بو بود منم شروع کردم یه کم براش خوردم .. انگشتامو میکردم داخل کس اش زبون میکشیدم به چو چولش …کسی نبود که برام ناز کنه و ساک بزنه ..ولی من تشنه ی کوس سهیلا بودم وکاری به ناز و لاس زدن نداشتم فقط میخواستم بکنمش.. رفتم سراغ کوس اش و کیرمو بردم داخل با اینکه بیهوش بود ولی وقتی نگاش میکردی اصلااحساس نمیکردی که بیهوشه یه حالت خوشکل خوابیده بود منم شروع کردم به تلنبه زدن بعد چند بار تلنبه زدن آبم اومد و کیرمو کشیدم بیرون چون نمیخواستم داخل کس اش رو پر آب کنم حالا حالا ها باهاش کار داشتم بعد چند لحظه برش گردوندم وای عجب کونهای داشت نرم و بزرگ و سفید یکم باهاشون بازی کردم که کیرم دوباره راست شد یکم خیس اش کردم و گذاشتم دم کونش و فشار دادم سهیلا که بیهوش بود بدن اش شل شل بود به همین خاطر کارم راحت بود با چند بار تف کردن به کیرم و خیس کردن کون سهیلا فرستادمش تو و شروع کردم به تلنبه زدن و روش دراز کشیده بودم وقتی به کوناش نگاه کردم تو اون تاریکی برق میزدن و با تلنبه زدن من هی جلو و عقب میشدن از بس نرم و بزرگ بودن به کوناش خیره شده بودم و لذت میبردم که آبم دوباره اومد و همشو خالی کردم تو کونش و کیرمو کشیدم بیرون و یه دستمال کاغذی گذاشتم رو سوراغ کونش که آبش نریزه رو زمین و بعد کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم و تو خیال خودم بهش میگفتم که ای وای زن عمو از خدا بی خبر امشب کلی کیر خوردی و هیچی حالیت نیست یه کم تو اون حالت بودم کم کم داشت خودشو تکون میداد منم سریع دستمال رو برداشتم و گذاشتم جلو دهنش که دوباره بیهوش بشه بعد چند وقط که کیرمو یکم مالوندم دوباره بلند شد و رفتم سر وقت کوس اش و کلی کسشو کردم بعد 20 دقیقه دوباره آبم اومد و این بار خالی کردم تو کس اش و یه دستمال دیگه گذاشتم جلوش و لباسهاشو کردم تنش و پتو رو کشیدم روش واثار و بقا یای سکس رو جمع کردم و از خونه زدم بیرون و شب رو تو ماشین خوابیدم صبح که رفتم خونه زن عموم یه گوشه نشسته بود و تو فکر بود هر چی باهاش حرف میزدیم هیچی جواب نمیداد هی میگفت مریضم و حالم بده و … بیچاره کوس و کون اش پر آب شده بود و نمیدونست از کجا چون کسی جز پدر و مادرم و بچه های خودش خونه نبودن منم که خونه نبودم بعضی وقتا به پدرم نگاه میکرد نمیشد بهش شک کرد چون پدرم اهل این کارا نیست و کلی اسلامی هست بعد صبحانه به مادرم گفت که میخوام برم حموم شاید حالم بهتر بشه ..منم گفتم زن عمو بیا ببرمت دکتر اگه حالت بده اونم گفت نه دستت درد نکن زیاد هم بد نیستم یه کم احساس سنگینی میکنم یه دوش بگیرم اگه بهتر نشدم میرم دکتر…تو دلم داشتم بهش میخندیدم و میگفتم آره یه کم سنگینی آدم بعد سکس حموم لازم داره برو سبک میشی خلاصه حمومش و کرد بعد گفت که میخوام برم خونه برادرم و رفت هنوزم نفهمید اون شب چی سرش اومد … دیگه بعد اون وقط زیاد تو کف اش نبودم و ولش کردم چون موقعیته این جوری واسم پیش نمی او مد ولی یه موقعیت دیگه جالب با یکی دیگه از زن عمو هام واسم پیش اومد که خیلی بهم حال داد اونم این که.. عموم عراق بود و زنش با دو تا پسرش و مادر بزرگم تو خونه تنها بودن زن عموم اسمش سارا بود زن سفید و خوشکل با سینه های 85 که وقتی راه میرفت بالا و پایین کردنشون دیدن داشت و بعضی وقتها دیده بودمش که به پسرش شیر میداد و چند بار تو فکر سینه هاش جق زده بودم و بد جور دلم میخواست بکنمش ولی نمیدونستم چجوری ..؟سارا به پسر های فامیل زیاد رو نمیده چون میدونه اگه رو بده به گا میره و واسش درد سر ساز میشه چون شوهرش بیشتر وقت رو تو عراق هست …یه روز مادر بزرگم واسه دکتر رفت خونه عموم که تو ارومیه بودن زن عموم هم با بچه هاش تو خونه تنها بودن خونه ما هم کسی نبود مادر بزرگم زنگ زد گفت که برم خونشون و سارا رو ببرم خونمون تا برمیگرده سارا زن عمومه… منم گفتم کسی خونمون نیست من تنهام اگه پدر و مادرم برگردن باشه اگه هم بر نگشتن من میرم پیش اش ا ونم قبول کرد و رفت … شب که شد رفتم یه قرص تاخیری خوردم و داروی بیهوشی رو گذاشتم تو جیب کت ام و رفتم خونشون .. وقتی رفتم داخل زن عموم یه لباس بلند و مات تنش کرده بود و سرشو اصلآ بلند نمیکرد هر چند باهاش صحبت میکردم فقط در حد جواب ساده بهم میداد بله و خیر … هر کاری کردم نمیشد بهش نزدیک شد و مخ اش و بزنم دیدم چاره ای نیست برای سکس دو طرفه بی خیال خودش شدم شروع کردم از یک ترفند دیگه استفاده کنم ..با پسرش که 5 سالش بود بازی کردن و شوخی های مسخره یه جوری باهاش بازی میکردم که دلش نمیخواست از پیشم بره گوشی مو داده بودم دستش و باهاش بازی میکردم وقط خواب شد سارا گفت کجا میخوابی منم گفتم هر جا تو راحتی و واست زحمت نمیشه همون جا.. اونم رفت و رختخواب رو و اسم آورد تو هال … پسرش هم تو اون لحظه گفت منم اینجا میخوابم پیش داود ..سارا گفت نه نمیشه شبا از خواب بیدار میشه و میترسه منم گفتم بزار پیش من باشه اگه مشکلی هم بود میارمش پیش تو…یه کم آخه آخه کرد منم گفتم بابا ولش کن خودم دوست دارم مشکلی نیست اونم قبول کرد بعد از یک ساعت که همه خوابشون برد منم به فکرم رسید که فرصت خوبی پسرشو میبرم تو اتاقش و اگه بیدار شد میگم نتونسته پیش من بخوابه و میام بیرون اگر هم که بیدار نشد دستمال رو میزارم رو دهنش و …. آخه چاره ای جز این نداشتم سارا اصلآ بهم پا نمیداد و منم که قرص تاخیری خورده بودم کیرم داشت می ترکید و بدنم گرم گرم شده بود فکرم فقط رو سینه های سارا بود که داشتم میخوردمشون , باهاش حال میکردم خلاصه پسر عموم رو بغل کردم و آروم رفتم سمت اتاق خواب سارا درو باز کردم دیدم یه جوری ولو شده و خوابش برده که متوجه نشد که وارد شدم آروم رفتم سمتش و پسر عموم رو خوابوندم بغل اش و فورآ دستمال رو که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم رو صورتش و با اون یکی دستم چشاشو گرفتم فورآ از خواب پرید و شروع کرد به داد و هاوار کردن منم تازه کار از کار گذشته بود نباید منو میدید دستامو محکم فشار دادم و پریدم روش طوری که شکم اش وسط پاهای من بود منم با دو دستم یکی چشماش و یکی با دستمال دهان اش رو فشار دادم نتونست کاری بکن و منو از روی خودش برداره چند لحظه طول کشید تا از هوش رفت و بدن اش سست شد وقتی بیهوش شد دستامو برداشتم دیدم کارش تمومه دیگه در اختیار خودم بودن اون سینه های سفید و بزرگ و نازش …. قلبم داشت تند تند میزد و استرس داشتم رفتم از کتم درمان بیهوشی رو آوردم و دباره ریختم رو دستمال و گذاشتم جلو بینی اش تا محکم کاری کرده باشم و یه وقط بهوش نیاد تا کارم تموم میشه و مشکلی واسم پیش نیاد ….خلاصه کارم که تموم شد از رو لباس که یک شلوار تقریبا سفید و با یه تاب مشکی پوشیده بود زیر لباس هم هیچ شرت و سوتین ای تنش نبود..رفتم لامپ هال رو روشن کردم که یه کم روشنایی بیاد داخل خواب و بتونم خوب ببینمش و اومدم اتاق خواب سارا.. روبروم زن عموی سفید و نرم و سینه های بزرگ بودن که عجله داشتم دوباره سینه ها شو دید بزنم تاب شو کشیدم بالا..سینه هاش افتادن بیرون واااای عجب سینه های داشت لامصب سفید ،بزرگ،با نوک کوچک و صورتی ،،،یه کم بهشون دست زدم و شروع کردم به خوردن شون یه 10 دقیقه ای ادامه دادم بعد یه کم با آب دهنم وسط سینه ها شو خیس کردم و کیرمو در آوردم شق شق شده بود رفتم رو سینه شو با دو دستم سینه ها شو نگه داشتم و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش خیلی حال میداد یه کم که این کارو کردم نزدیک بود آبم بیاد خودمو نگه داشتم و رفتم پایین شلوارشو کشیدم پایین واای عجب کس سفید و تپل ای داشت پا هاشو از هم باز کردم وسط کس اش صورتی بود شروع کردم به زبون کشیدن وسط کوس اش از پایین به بالا … و کلی گاز اش میگرفتم بعد کم کم انگشتمو کردم داخل کوس اش 5 دقیقه ای که این کارو کردم طاقت ام تموم شد کیرمو یه کم خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کوس سارا یه کم مالوندم بهش و کم کم فشار دادم داخل عجب تنگ و با حال بود بعد چند دقیقه با اینکه قرص هم زده بودم ولی همین که چشم به سینه هاش می افتاد به کیرم فشار می اومد و داشت آبم می اومد کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو شکم اش اینقد با فشار اومد که رسید به سینه هاش …یه کم کنارش دراز کشیدم و بعد دستمال کاغذی آوردم و تمیز اش کردم بعد 10 دقیقه دوباره شروع کردم به دست زدن به سینه هاش و کوس اش …گوشیمو آوردم و دو تا عکس از سینه هاش و کوس اش گرفتم و گذاشتم تو فایل مخفی که واسه بعضی وقتها دلم هوس سینه هاشو کرد نگاشون کنم و جق و باهاش بزنم چون بعد این شب فقط همین گیرم می اومد..بعد دوباره کیرم شق شد و رفتم روش و کیرمو فرستادم داخل یه 10 دقیقه ای تلنبه زدم و سینه هاشو میخوردم دلم میخواست آبمو بریزم داخل کوس اش ولی میترسیدم وقتی بیدار بشه بفهمه کار من بوده چون فقط من اونجا بودم …که دوباره آبم اومد و ریختم رو شکم اش … بعد پا شدم با دستمال واسش پاک کردم و شلوار شو کشیدم بالا و تاب شو آوردم پایین و کل دستمال و وسایل رو جمع کردم و از پنجره انداختم تو کوچه و پسر عمومو برداشتم و بردمش تو هال جای قبلی ایش و پتو رو انداختم روش و در رو مثل قبل بستم و رفتم تو رخت خوابم تا صبح خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم زن عموم اومد بیرون ..رو بهم وایساده بود گفت داود امشب هیچ صدایی نشنیدی ؟ گفتم چ صدایی؟گفت نمیدونم صدا دیگه مال من مال در ب مال بچه … منم گفتم نه چطور مگه چی شده گفت هیچی نمیدونم احساس میکنم ..یا خواب دیدم یا یه کسی ا ومده بود تو اتاقم ..منم گفتم شب یه بار که بیدار شدم دیدم پسرت اینجا نیست منم خوابم می اومد ولش کردم گفتم شاید بیدار شده اومده پیش تو بخوابه ولی الان اینجاست نمیدونم شاید منم خواب دیدم اونم یه سری تکون داد و گفت یه لحظه احساس کردم یکی داره منو میزنه بعد نفهمیدم چی شد .. تو دلم داشتم بهش میخندیدم و میگفتم که آره خواب نبود راست بود امشب کلی زدمت ولی با کیر بدبخت کل سال رو عموم میزنه امشب رو من زدم مگه چی شده چی ازت کم شده ..اونم گفت ولش کن شاید پسرم بوده اومده پیشم و از روم رد شده تاریک بوده اتاق ،،یا من خواب دیدم … گفتم شاید دیگه ول کن ام شد و رفت صبحونه حاظر کرد و خوردیمو و رفتم خونه کسی نبود یه دوش گرفتم و تو حموم به عکس هاش که نگاه میکردم دوباره کیرم راست شد و یه جق به یاد اون سینه ها و اون کوس وسط صورتی ایش زدم و اومدم بیرون .. از اون وقط تا حالا دیگه از سارا فقط اون دوتا عکس دستم مونده و جق زدن به یاد اون شب … بعد چند وقط که هیچ سر و صدایی از این دو قزییه در نیو امد یکی دیگه از زن عمو هام مونده بود که بکنمش ..شوهر اونم که عموم بود مثل بقیه شغل اش عراق رفتن و میوه بود اونم مثل بقیه بیشتر وقت تنها تو خونه…ولی اون خیلی خوشکلتر از زن عموهای دیگه ام بود و قد بلند و ناز … که با اونم سکس کردم و لی دیگه حوصله ی نوشتن ام تموم شده اونم براتون مینویسم چون قزییه کردن اون طولانی و یه جور دیگه … نوشته: مهدی

سکس باعشقم زندایی سمانهسلام به کاربران شهوانی اسم من سعید(مستعار)میخواستم ماجرای سکسم رو باعشقم زنداییم سمانم تعریف کنم من الان ۲۴ سالمه وساکن…….هستم یه زندایی دارم عالی بدنی سفید توپر لبای خوشگل صورتی بدون آرایش زیبا فحش ندید به نظر خودم از قدیم میگن علف باید دهن بزی شیرین بیاد بگذریماین زندایی ما همسن خودمونه توبچگی چون فامیل هستش باهم همبازی بودیم من همون موقع هم عاشقش بودمو چیزی از سکس سر در نمی آوردیم ولی مامان بابا بازی میکردیم آقازدو دست بد روزگار تو ۱۵ سالگی دادنش به دایی چلغوز ماکار نداریم ما دیگه بیخیالش شدیم ولی همیشه بیادش بودم تا تو۱۸ سالگی دایی ما کارخونه میرفت اینم بگم داییمون بازنش۹سال اختلاف سنی داشتن ماتو سن ۱۸ سالگی یه شب که دایی ما شب کار میشه به ما اس میده چند تا اس عاشقونه واز این حرفادیگه کم کم بهم عادت کرده بودیم اس بازی ها درد ودل ها شروع شد که یک شب که این سمانه من خیلی حشرش زده بود بالا بهم گفت سعید گفتم جانم سعید امشب بیا پیشم من یه لحظه جاخوردم گفتم واسه چی گفت بیا بهت میگم منم که تو خونه بودم نمیتونستم برم بیرونباهاش حرف زدمو واسه پنج شنبه شب قرار گذاشتیم توی خونه همو ببینیم عزیزانی که از الان میخوان فحش بدن این دیدار ما که دیدار اولمون باشه نزدیک به ۸ ماه طول کشیدتو این ۸ماه خیلی از علایق سکسیممون فانتزی هامون وکارهایی که در حین سکس دوست داریم انجام بشه رو ردوبدل کرده بودیم از داستان دور نشیم پنج شنبه شدو ساعت نزدیک ۱۰شب بهم اس داد چون داییم ۹:20دقیقه سوار سرویس میشد میرفت سر کار باهم سلام علیک کردیمو هردو دلشوره داشتیم اما گذاشتیم تا اون رفت حموم وآرایش وایناشد ۱۲:15بهم اس داد حالابیا توکوچه رو نگاه کن کسی نباشه وبیا رفتم یه دید زدم تو کوچه ودیدم کسی نیست بهش اس دادم درو باز کن از پشت آیفون کلید درو زدو من وارد خونش شدم نزدیک به ٥ساعت وقت داشتیم اون شب رویایی ترین شب عمرم شد اینم بگم قبلش از قرصم استفاده کرده بودم آبروم نره داییم اینا توزیر زمین زندگی میکنن رفتم پایین دیدم یه گوشه نشسته زندایی من یکم خجالتی حتی بامن که عشقشم رفتم پیشش دستمو گذاشتم روسرش گفتم سلام عشقم یکم بوسیدمش واینا بعد نیم ساعت تازه یخش باز شده بود همین جور نشسته دیدم تو بغل هممیم داریم از هم لب میگیریم یه نیم ساعتم به عشق بازی طی شد اوه یادم رفت یه پسر ۱مترو ۷۵سانتی متری نه زیاد چاق نه خشک مردنی اندام خوبی دارم فوق العاده نیستم ولی قابل تحملم زنداییم هم باچند سانت بزرگ تر از خودم اندامی نه زیاد خوشکل عالی نه زشت معمولی اون شب تریپ قرمز بهش گفته بودم بپوشه یه تاپ قرمز وسوتین وشرت و یه دامن خیلی کوتاه که تا زیر باسنش بود من از خانمهایی که دامن میشن ودوست دارم بعد از لب بازی شروع کردم لخت کردنش اول تاپش بعد سوتین سفیدی بدنش هوش واز ادم میبرد دوباره از زیر گلوش شروع کردم به خوردن بعد سینه های بلوریش بعد شکمش بعد نافش ودوفاره میومدمدبالا من لاس زدن تو سکس وبیشتر از سکس دوست دارم نفس هاش به شماره افتاده بود هی میگفت سعیدم بکنم بسه اینجوری دیوونم نکن دامنشو دادم بالاشرتشودر اوردم وای پسر الان که دارم مینویسم راست کردم خلاصه یه کس اپیلاسیون شده نرم گرفتمش تودهنم یه نیم ساعتی کسشو خوردم دیدم بادستش سرمومیکنه تو کسش ‌منم سرعت لیسیدنم وبردم بالاجوری میخوردم این کس وکه تمام این کس تودهن من بود هرچی آب داشتو خوردم واقعاکه عالی بودمزه اش یه چند دقیقه ای نوازشش کردم تاسرحال شد گفت سعیدم که لخت نشده لختم کرد افتاد به جون کیر ۱۷ سانتیم وای چه ساکی میزنه سرتون ودرد نیارم از ساک خسته شد گفت سعید بیا بکن توم ماهم به کمر خوابوندیمش وداشتم باکیرم روکسش فرچه میزدم دو بازوهامو گرفت وپاشو انداخت پشت کمرم فشارداد خودشو به من سر کیرم رفت تو کس نازش تلمبه رو شروع کردم از توکسش نگم که داغ انگار تو کوره اجر پزی اومدیولیز تلنمبه میزدم هی بهش میگفتم جنده سعید کیه میگفت اوف سمانته یه نیم ساعت تلمبه زدمو خسته شدم گفتم توبیاتلمبه بزن بچه هاچی بگم اون صحنه رو که هربار یادم میاد نفسم بند میاد پشتشو بهم کردوکیرمو تنظیم کرد روکسش نشست روش کونش بزرگ ژله ایش سمت من بو بالا پایین که میشدلرزه کون ومیدم حالم دوچندان میشد بالاخره بعد از ٤۵دقیقه تلمبه زدن نزدیک اومدن بود حالم که بهش گفتم داره میاداز کسش در آورد وکرد دهنش منم کسشو میخوردم تا هردو باهم ارضا شدیم امابگم اون دوبار ارضا شد بعد کنارش خوابیدم و۱۰دقیقه ای داشتم نوازشش میکردم بعد دوباره تا۵ صبح دوبار دیگه حال کردیم چه شبی بود الانم پیشمه سلام میرسونه واقعا حقیقته باور کنید یانکنید برام فرق نداره کاش میرفتم توبغل عشقم دوستون دارم نظراتتون ومیخوامنوشته: سعید

سکس در تعطیلات عید هیجده سالم بود و داشتم توی عید برای کنکور میخوندم روز شیشم عید بود که مادرم اومد بهم گفت سهیل امروز دایی اکبرت می خواد برای ناهار بیاد اینجا. منم گفتم: با زن وبچش؟ مادرم گفت: آره تو که مشکلی نداری؟ هان؟ میتونی درس بخونی؟ گفتم آره بابا مشکلی نیست یه سلام علیک میکنم بعدم میرم تو اتاقم درسمو میخونم. مامانم از توی اتاقم رفت. من داشتم به زنداییم فکر میکردم،زن خیلی خشگل و سفیدی بود پستوناشم به نظر بزرگ میومدن، با خودم گفتم سوژه ی جق ما هم ردیف شد. ساعت یازده بود که دایی اکبر با زن و بچش که هفت ماهشه اومدن خونمون. سر ناهار بودیم که تلفن خونه زنگ زد مادرم با خودش گفت “حتما کسی می خواد بیاد ” بعد رفت سراق تلفن و بعد از چند دقیقه دو باره برگشت توی حال همون طوری که سر پا بود رو کرد به داییم و گفت: مامان بود میگه عموش مرده و ختمش امروز ساعت هفت توی یکی از مسجدای شهر شونه. داییم که شکّه شده بود با تعجب پرسید عمو حشمت رو میگی؟ وبعد مادرم سرش رو تکون داد و گفت آره داییم گفت از این جا تا ساوه سه ساعت راهه و بعدش به مامانم گفت با ماشین من میریم.هنوز حرفش تموم نشده بود که من گفتم: من که نمیام کی حوصله ی ختم داره. مامانم هم گفت تو کجا با میای که این یجا رو بیای. زن داییم هم که رفته بود تو فکر یه دفعه ای به داییم گفت منم با این بچه راه نمیفتم تا ساوه بیام همین جا میمونم تا شما ها برگردید. داییم هم با صدای آروم و کشیده گفت: باشه. ساعت حدود سه و نیم بود که داییم با مادرم از خونه زدن بیرون و فقط من موندم با زنداییم بچه هفت ماهش. رفته بودم توی اتاقم و داشتم آهنگ گوش میدادم که گشنم شد و خواستم برم سر یخچال یچیزی بخورم ولی تا پام رو از در اتاقم بیرون گذاشتم زن داییم رو دیدم که با دکمه های باز جلوی تلوزیون نشسته و جفت پستوناش رو انداخته بیرون، پسر داییم هم تو بقلش داره شیر می خوره. همون لحظه اونم چشمش افتاد به من و برای یک لحظه چشم تو چشم شودیم. من که خیلی خجالت زده شده بودم سرم رو انداختم پایین و سریع رفتم توی آشپز خونه دریخچال رو باز کردم دنبال یچیزی برای خوردن میگشتم، با خودم میگفتم این مهناز چقدر راحته ها انگار نه انگار که … که یدفعه ای تصویر پستوناش اومد تو ذهنم، دوتا پستون درشت و سفید یه لحظه فکر کردم کاش من جای پسر داییم بودم داشتم اون پستونا رو مک میزدم. کیرم داشت کم کم سیخ میشد و زن داییم هم قشنگ جلوی یجچال نشسته بود، من یکمی خودم رو کج کردم تا کیرم معلوم نباشه که زنداییم با لحن کش داری گفت سهیل جان من یکمی ضعف کردم چیزی او تو هست بدی من بخورم؟ اینو که شنیدم بی اختیار پوز خند زدم ویه نگاه به کیرم که حالا سیخ شده بود و کاملا مشخص بود انداختم با خودم گفتم این خودشم میخاره وگرنه این سرو وضع و این مدل حرف زدن چه دلیل میتونه داشته باشه؟ خودم رو جم و جور کردم و یکمی بیشتر کج شدم تا کیرم مثلا مشخص نباشه بعدش با شیطنت گفتم موز داریم مهناز خانوم بیارم؟ که اون بلا فاصله با همون لحن گفت:این همه مدت داشتی دنبال موز میگشتی؟ من سرم رو برگردوندم سمتش و باخنده گفتم:”دیگه” امیرعلی تو بقل زنداییم خوابش برده بود ولی هنوز زنداییم پستوناش رو جمع نکرده بود! چار تا موز از توی یخچال برداشتم و گذاشتم توی بشقابی که روی اوپپن آشپزخونه بود وبا خودم گفتم این حتما یه فکری تو سرش داره همون موقعی که به داییم گفت من باهاتون ختم نمیام برنامش همین بود. خیلی دسپاچه بودم پشت اوپن وایساده بودم تا کیرم تابلو نباشه که زنداییم گفت: سهیل تو چرا انقدر خجالتی هستی من زن داییتم دیگه بیا این جا پیشم بشین. گفتم: آخه… یه لحظه صبرکن…. بعدش یکمی کیرم رو جابجا کردم تا کمتر بیرون بزنه و بشقاب موزها رو هم یکمی پایین تر گرفتم تا جلوی کیرم باشه ولی بازم تابلو بود دلم رو زدم به دریا و با خودم گفتم بی خیال بابا تو میخواستی باهاش جق بزنی حالاکه این میخواد بده داری خجالت میکشی؟ رفتم پیشش نشستم. زیر زیکی به پستوناش نگاه میکردم که اون یه دفعه ای امیرعلی که خوابیده بود رو گذاشت روی مبل بقلی و به من گفت عجب موز بزرگی! منم که دیگه عین خیالم نبود گفتم کدومشون رو میگی زندایی؟ – اونی که مال توئه – منظورت چیه؟ – خودت بهتر از من میدونی منظرم چیه شیطون – والا چی بگم شیطنت رو شما شروع کردید – چرا که نه، چه اشکالی داره میدونم که دلت میخواد چرا پا پیش نمیزاری منتظری من یه کاری بکنم هان؟ اشکال نداره باشه ولی یادت نره شتر دیدی ندیدیا هنوز حرفش تموم نشده بود که بهش نزدیک تر شدم میخواستم لباشوبگریم که گفت: آهان اینه داره ازت خوشم میاد سهیل لبش رو گرفتم اونم سرم رو با دستاش گرفته بودو کمی بعدش سرم را به سمت پستوناش هل داد و گفت: شیر نمیخوای عزیزم. من خودم رو تقریبا انداختم روش و با ولع شروع کردم به مک زدن سینه هاش پستونای بزرگ و سفیدی داشت نوکشونم که زده بود بیرون حسابی حشریم میکرد . بد جوری پستوناش را مک میزم،کم کم داشت صداش بلند میشد هی میگفت:آه… آه…. اوففف….سهیل عزیزم برو پایین تر برو پایین تر سرم رو به سمت شکمش هل میداد مگفت بیشتر بیشتر رفتم سراق شکمش و لیسش میزدم. نشستم رو زمین بین دو تا پا هاش شلوارش رو در آوردم با دست از روی شرت کسش رو میمالوندم که صداش خیلی بلند شد گفت جون…. همینو میخواستم الآن منم میام سراق مال تو بعد با دستاش منو بالا کشید و منم سر پا وایسادم ،کیرم از از حشر داشت میترکید، از روی شلوار کیرم رو گرفت و گفت به نظر بزرگ میاد بعدش دستش رو کرد توی شرتم و کیرم رو گرفت منم سریع و شرت و شلوارم رو کشیدم پایین.کیرم تمیز بود چون دیشب رفته بودم حموم و پشمام رو زده بودم بو هم نمیداد.تا شلوارم رو کشیدم پایین سرش رو برد نزدیک کیرم و گفت: – مال تو از داییت بزرگ تر و تر تمیز تره – قابلت رو نداره زندایی مگه نگفتی ضعف کردی بزار دهنت تا سیرت کنم – زن دایی چیه الان میخوام مهناز صدان کنی عشقم اینو گفتو بعد کیرم رو گذاشت دهنش شروع کرد به ساک زدن کیرم توی دهنش با اون همه تفی که روی کیرم ریخته بود صدای شالاب شولوپ میدادو منم سرش رو با دو دستم گرفته بودم و داشتم به سمت کیرم هلش میدادم که احساس کردم کم کم دارم ارضاء میشم بهش گفتم: داره کم کم آبم میاد که سریع سرش رو کشید عقب و گفت هنوز لازمش دارم می خوام بریزش جای دیگم. بعد بلند شد و شرتش رو در آورد. با دست راستش دستم رو گرفت راه افتاد به سمت اتاقِ من و بادست چپش شروع کرد به مالوندن کسش. عجب کونی داشت سفید و تپل. مهناز موقع راه رفتن افتاد جلوی من .بالا پایین شدن کونش خیلی حشریم میکرد و من با دست محکم کوبیدم روی کونش و بلند گفتم داییم عجب چیزی رو صاحب شده بود که اونم گفت: الآن تو صاحبشی عشقم هم کونم هم کسم مال تو می خوام با این کیر گندت جرشون بدی. تو راه تلویزیون هم که خیلی وقت بود روشن بود و فقط صداش مزاهم بود خواموش کرد رفت توی اتاقم منم که فقط خیره شده بودم به کونش و کوسش که کمی از بین پاهاش مشخص بود دنبال خودش میکشید افتاد رو تختم و منم کشید سمت خودش و بعد گفت: – حالا نوبت توعه می خوام کوسمو حسابی خیس کنی – جون…. ای به چشم سرم رو بردم بین پاهاش و مشغول به زبون زدن به کسش شدم بعد لبام رو گذاشتم رو کسش و هی مک زدم دیگه فقط صدای آ و اوهش رو میشنیدم با جیق آه میگفت: بیشتر بیشتراون اکبر بی عرضه هیوقت نتونست اینجوری به من حال بده عاشقت شدم سهیل تو و کیرت مال منید می خوام هر روز منو بگایی. بعد سرم رو به عقب هل داد و ادامه داد: – کیرت رو می خوام اونو بده بجم بجم داره حشر دیونم میکنه بکن تو بکن تو عشقم – کیر میخوای منم بهت میدم چار دست و پا بچرخ اون وری می خوام داگی بگامت – اوف…. باشه بکن تو کسم کسم رو جربده خیلی حشریم سریع بکن تو روی تختم به سمت دیوار زانو زد و بعد دستاش رو گذاش روی بالشتم منم سر کیرم رو یکمی مالوندم در کوسش و یواش کردم تو که مهناز گفت: سریع…. تند تر …. تا ته بکن تو جرم بده من دیگه هیچی نمی فهمیده حشرم زده بود بالا سریع تلمبه میزدم اونم فقط جیق داد میکرد هی میگفت: آه ه ه…. آه ه ه … بیشتر بیشتر عاشق کیرتم عاشق خودتم…اوفففف همین جوری که داشتم تند تند تلنبه میزدم صدای جیق اونو شنیدم که گفت دارم ارضائ میشم آبتو بریز توم به کسم آب بده سیرش کن. این حرف و که شنیدم از خود بی خود شدم تلنبه زدنم رو سریع تر کردم تا اینکه جند ثانیه بعد آبم اومد و ریختم توکسش کیرم رو از تو کسش در آورم و کنارش رو تختم دراز کشیدم بهش گفتم: – عاشقتم مهناز عاشقتم بازم میخوام بکنمت – جدی میگی؟ حالشو داری؟ ازت ممنونم از وقتی با داییت ازدواج کردم اینجوری حال نکرده بودم – آره فقط پاشو بریم اون موزایی که اون موقع آوردم رو بخوریم بعدش دوباره شروع مکنیم – چه قدر آب داشتی داره از کسم میریزه بیرون – یه هفته بود جق نزده بودم بد جوری بهم حال دادی این لطفت رو فراموش نمیکنم – من باید ازت تشکر کنم. فکرش رو هم نمیکردم که مرگ عموی مادر شوهرم راستی اسمش چی بود؟ – حشمت – آره همون باعث بشه من انقدر حال کنم پاشو پاشو موزت رو بخور که من با اون کیر گندت حسابی کار دارم – باورت نمیشه امروز که مامان بهم گفت شما ها میاین یاد تو افتادم و به خودم گفتم سوژه ی جقم جور شد حرفم تموم نشده بود که باخنده گفت دیگه با من جق نمیزنیا هروقت هم که هوس کردی بیا خونم تا از خجالتت در بیام باشه؟ بلند شد رفت به سمت حال و بعدش به منم گفت که بیام. امیر علی بیدار شده بود و انگار داشت به کیر من که دیگه خوابیده بود نگاه میکرد. مهناز امیرعلی رو بقل کردو یه موز هم داد دست من. با خنده به من گفت می خوای امیرعلی یه آبجی از پسر عمش داشته باشه؟ منم خنیدم رفتم به سمت حموم. به مهناز هم گفتم نظرت چیه با هم یه دوش بگیریم اونم گفت باشه. امیرعلی رو روی مبل خوابوند وبا من اومد توی حموم. به زن داییم گفتم: – ساعت تازه پنجه ما احتمالا تا یازده دوازده وقت داریم – پس بیا اول یه حموم درست و حسابی بریم بعدشم من یه چیزی برای خوردن درست میکنم اون وقت میریم سراغ عشق و حالمون – باید دست پخت خوبی داشته باش مگه نه؟ – باید امتحان کنی – فعلا میخوام اینو امتحان کنم اینو گفتم بعد دوباره یدونه محکم کوبیدم در کونش. بلند گفت آخ وسرش رو چرخوند سمت من و با لبخند هولم داد به سمت حموم.

اولين بار با بهار وقتی ١٦ ساله بودبهار دختر خاله ي منه و ٣ سال از من كوچيكتره. تك فرزند خونس، دختريه قد بلند با موهاي قهوه ايي تيره و پوست روشن. تقريبا ٢ سال پيش یه بعد از ظهرپاييزي بود كه تماس گرفتن و گفتن يكي از اقوام فوت شده، بلافاصله مامانم و همه ي خانواده حول حولكي حاضر شدن و رفتن خونه ي اون طرف كه مرده بود! قبل رفتن خالم ازم خواست تا برم دنبال بهار و بعد از تعطيل شدنش از مدرسه بيارمش خونه ي خودمون تا شب بيان دنبالش و يا اگه دير شد فردا از خونه ي ما بره مدرسه. من قبلن بهار رو يه چند باري تو مسافرت ها به زور بوسيده بودم و يا يه بار تو جنگل موقع دستشويي كونش رو ديده بودم. اون روز بعد از ظهر با ماشين مامانم رفتم دم مدرسه دنبالش. بعد از كلي پز دادن جلوي دوستاش سوار ماشين شد و جلو نشست، توضيح دادم كه بايد امروز بياد خونه ي ما؛ اون هم گفت: پس بايد برم خونه تا لباس هامُ عوض كنم و كتابهاي فردام رو بردارم! توي ماشين تمام مسير با رون هاي پاش و برجستگي سينه هاش خيال پردازي ميكردم. بلاخره رسيدم خونشون و رفتيم بالا. بدون معتطلي رفت تو اتاقش و مانتوش رو در آورد. زير مانتو يك تيشرت زرد نازك پوشيده بود كه كرستش هم ديده ميشد. وقتي خم شده بود و دنبال كتابهاش ميگشت به كونش و موهاي طلائي كمرش خيره شده بودم و دنبال بهانه بودم تا بقلش كنم يا ببوسمش كه يهو گفت: برو بيرون ميخوام لباس هامُ عوض كنم. بهش گفتم باشه فقط يك دقيقه چشمات رو ببند يك چيزي بدم ميرم! پرسید چی؟گفتم ببند! چشماشو بست، من هم خودم رو چسبوندم بهش و چند بار ازش لب گرفتم و گفتم همین! چشمهاش رو باز كرد، و همينطور كه دور دهنش رو پاك ميكرد به سمت ميز آينه رفت و گفت خب حالا برو ديگه!! گفتم يك دقيقه! يك دقيقه نشد كه! جلوي آينه از پشت بقلش كردم، دستم رو از رو نافش بردم رو كسش و دم گوشش گفتم تو خيلي نازي! داد زد: ولَم كن… به جلو خم شد و سعي كرد دستم رو از رو كسش بر داره ولي با خم شدنش كيرم از رو شلوارش گير كرد بين كونش، منم بيشتر دستمُ رو كسش فشار دادم و دوباره دم گوشش آهسته گفتم: عشقمي تو … با تقلا و بدون مقاومت فقط گفت ول كن! لپشرو بوسيدم و گفتم الان ميرم… هنوز دستم رو كسش بود، انگار داشت شهوتي ميشد، ديگه چيزي نميگفت. چند دقيقه اي همينطوري جلوي آينه بقلش كرده بودم و با يك دست از روي اون شلوار سورمه ايي نازك مدرسه كسش رو ميماليدم و با دست ديگه سينه هاش رو گرفته بودم. بدون اينكه متوجه بشه آهسته دكمه ي شلوارم رو باز كردم، شلوارم رو تا نصفه كشيدم پايين و كيرم رو از رو شرت به كونش ميماليدم. اينقدر شهوتي شده بود كه صداي نفس نفس زدن هاش رو ميشنيدم ولی حواسش رو با وسایل روی میز پرت میکرد وقتي با پچ پچ ازش ميخواستم پاهاش رو باز كنه يا خودش رو به جلو خم كنه بدون هيچ مقاومتي قبول ميكرد گاهي هم خودش گردنش رو به سمتم خم ميكرد تا گردنش رو ببوسم؛ ولي يهو انگاري كه ارضاع شده باشه يا ترسيده باشه!!! چرخيد و گفت: بسه ديگه برو الان يكي مياد! گفتم هيچ كس نمياد همه رفتن خونه ي… تا شب هم نميان؛ دستش رو كشيدم و رو تخت خوابوندمش و خوابيدم روش، با پاهام پاهاش رو باز كردم و تند تند شروع كردم به بوسيدن و خوردن گردنش. كمر شلوارش از اين كشي ها بود. آروم دستم رو از رو كسش بردم بالا به سمت نافش تا شلوارش رو بكشم پايين ولي نذاشت، منم تيشرت رو در آوردم و گفتم اينطوري اگه كسي هم بياد من سريع ميرم دستشويي تو هم لباس هاتُ عوض كن. تند تند ميبوسيدمش و سينه هاش رو ميماليدم. چرخوندمش و گفتم ببين من با شرتم پس تو هم بايد با شرت بشي، گفت: نميخوام پاشو تو الان يكي مياد بسه ديگه! گفتم زود تموم ميشه. به زور شلوارش رو كشيدم پايين. رنگ شورتش، رون هاي سفيدش و برجستگي كسش بدجور وحشيم كرده بود. دستم رو كردم تو شورتش ولي خواست بلند بشه كه نذاشتم و زد زير گريه تو رو خدا بسه ديگه برو الان يكي مياد… دستش رو گذاشت رو كسش، داد زد تو رو خــــدا. شورتش رو با زور كشيدم پايين. خوابيدم روش و گفتم طوريت نميشه، اشكالي نداره نترس الان تموم ميشه. يهو چشمم افتاد به كرم روي ميز آينه!!! چرخوندمش بهش گفتم پاهاتُ باز كن الان تموم ميشه، باز نكرد! منم به زور پاهاش رو باز كردم يك كم كرم زدم به كيرم و انگشتم رو ماليدم به سوراخ كونش، تا خواست بلند بشه خوابيدم روش و دم گوشش گفتم توش نميكنم فقط لاپايي بخدا! داد زد ولَم كن كثافط… گفتم الان تموم ميشه، خوابيدم بودم رو كونش و اون داد ميزد و گريه ميكرد تو رو خدا يك طوريم ميشه…پاشو… داد ميزنم پانشي… يك دقيقه پاشو… تو رو خدا!با صدای خواهش هاش بیشتر شهوتی میشدم و کیرم رو لای پاش و روی سوراخش عقب جلو میکردم، داشت سر كيرم ميرفت تو و آبم ميومد كه داد زد آخ… خودش رو چرخوند و آبم ريخت لاي پاش و مثه جنازه افتادم روي تخت كنارش.تمام اين اتفاقات تو كمتر از ٢٠ دقيقه رخ داد فقط براي تحريك بيشتر بعضي جاها رو پررنگ تر توضيح دادم.

چت و سکس با دختر خالهسلام مهدی هستم 17-18ساله نه هیکل دارم نه قیافه فقط یه زبون دارم شص متر. دخترخالم نوشینه 24سالشه و پرستاری میخونه خیلی تو کفش بودم سایز سینش 75نسبتا چاقه ارایش غلیظ نمی کنه ولی خوشگله تو واتساپ هست و تو گروپ خونوادگیمون حرفاش با همه فرق داشت مثلا پیاماش یکم سکسی بودن و باعث شد بهش علاقمند شمو بفکر سکس باهاش بیفتم باهاش صمیمی شدم تو گروپ تا جایی که تا نصفه شب باهم تو گروپ دونفری حرف میزدیم یه شب یه دخترخاله دیگمون اومد تو گروپ گفت خو خبر مرگتون برید خاص منم ترک کردم.الکی مثلا ناراحت شدم خلاصه چن وقت گذشت بعد یه شماره تو واتساپ اس داد نوشته بود که چطوری تصویر پروفایلتو نوشتی منم تا نگفت کیه بش توضیح ندادم که گفت نوشینم خلاصه خیلی سرد باهاش برخورد کردم که خیال نکنه چیزیه و همین باعث شد خیلی بیشتر باهم چت کنیم ولی اون منظور نداشت و رابطه دختر پسرخاله ولی خیلی صمیمی تو نظرش بود ولی منو بگی با حرفاش کیرم راست میشد حتی سلام کردنش یاد قیافش تو ذهنم نابودم میکرد یکم ک باهم چت کردیم کم کم اس ام اس چیزدار بش دادم و چیزی نمیگفت منم بیشتر فرستادم دیگه ناامید شده بودم که دیگه سراغش نرفتم بعد ی مدت اس داد ساکتی گفتم ناراحتم گف چته گفتم مشکل دارم گفت چه مشکلی گفتم نباید بدونی اگه بدونی ناراحت میشی اسرار کرد منم گفتم مشکل جنسی دارم و افسرده شدم گفت خب نمیدونستم اینه.بای منم عادی جوابشد دادم ولی میدونستم با کسی رابطه نداشته و سر و گوشش یکم میجنبه گذشت و شد تعطیلات نوروز همین سال خونوادگی رفتیم تفریح سردسیرمون اونجا گوشیا ک خط نمیدن همو گم کرده بودیم و از شانس دختر خاله که حوصلش سر رفته بود اومده بود تو ماشین ما منم دیگه فقط خالی میبستمو اونا هرهر میخندیدن ولی انصافا همون روز خیلی جذبم شد و ازم خوشش اومد خلاصه رفتیم پیش یکی از اقوام قرار بود شب بمونیم تا اونا بیان که گم شده بودن و قصه پیداشدنشون طولانیه… رو سفره شام خیلی نگاش کردم.ازش نمک دونو خاستم وختی بم دادش دستشو باش گرفتم بعد غذا اونو خواهرم رفتن بیرون که تاریک بود برا مسواک میترسیدن بهم گفتن باشون برم رفتیم و وقتی خواهرم رفت واسه توالت و مسواک من و اون تنها بودیم رفتم کنارش باهاش حرف زدم به شوخی گفتم امشب جا تنگه صب بلند میشی میبینی پیشت زیر پتو ام اونم خندید و تعجب کرده بود چنین شوخی باش کردم خلاصه شب مث همون شوخیه شد و ی چنتا ادم ریختن تو دو اتاق منم از عمد رفتم پیش خانوما دیر رفتم پیش مردا ک جا بم نرسه موقعی که داشتیم بالش و پتو و تشک و … رو پخش میکردم زیر گوشش گفتم کم کم زمینه های شکل گیری اون حرفی ک بت زدم مهیا میشه هااا خندید گفت غلط نکن گفتم حالا ک اینو میخوای صب بلند میشی میبینی بچمون بغلته که ترکید از خنده ولی خب الکی بود خلاصه ی نیم ساعت گزشت و همه خسته غرق خواب بودن منم بلند شدم و بدن ترس ولی کمی استرس داشتم از نظر من ترس و استرس با هم فرق داره رفتم کنارش خابیدم دستشو گزاشتم زیر سینم ببینم چی میگه بلند شد اروم گفت کثافت ول کن برو بخاب رو بت دادم گفتم نه یکم زیاده روی کردی .میخام ماساژم بدی اومده بودم بیدارت کنم خودت بیدار شدی اونم خر منو ماساژ داد فرداشب رسیده بودیم مقصد اصلی و بهش گفتم باید منو ماساژ بدی(جولو جمع)گفت باشه رفتیم و ماساژم داد گفتم اگه دوس داری بده منم ورزت بدم که گفت نه و… گفتم ماهرم و دوروغ… گفت باشه بهش گفتم هرچقد درد بگیره هر کاری کنم نباید تکون بخوری قبول کرد.منم از نوک پا تا سروگردنش ماساژش دادم و حالا نوبت حال و حول خودم بود.دیگه مرده بودم بهش گفتم حالا نوبت ماساژ صورته و الکی یکم باهاش ور رفتم انگار ن انگار اون خودش دختر بود و استاد ابنجور کارا.بعدش گفتم ماساژ سکسی اخرین ماساره گفت غلط نکن گفتم بخدا راس میگم گفت نمیخام.گفتم بخدا از دستش بدی خیلی ضرر کردی ک قبول کرد شرو کردم با روناش بازی کردم اومدم کونشو دس بزنم با اکراه قبول کرد و کیرم شق شده بود لپای کونشو میمالیدم و میکشیدم و چنگ میزدم که خیلی حال کرد دستمو چن باری ب کوسش زدم ک لرزش پاهاش نشون دهنده حالش بود بهش گفتم حالا نوبت سینه هاته اوردمش بالا حالا من رو شکمش بودم گفتم میدونم چ حالی داری پتو رو کشیدم رو صورتش شروع کردم به مالیدن واااااای خدا چه حالی میکردم دیدم دیگه دل تو دلش نیس ب شوخی گفتم حالا دیدی خوش میگزره بعدش دلو زدم ب دریا ی دس گزاشتم رو کسش دیدم هیچ نمیگه دراز کشیدم روش(راستی خونه اصلیمون بودیم اون شب تو ی اتاق جدا)پتو رو برداشتم و لبشو خوردم خیلی هات بود گردنشو دیگه خونی کردم لختش کردم و سینه هاشو براش خوردم و شکمو کوسشو لیس زدم بعد گفتم نوبت تو هستش خلاصه اومد لختم کرد و لبامو خورد گفتن ساک بزنه قبول نکرد ب التماس گزاشت از پشت بکنمش دستمو کردم تو دهنم ولیزش کردم خوب ی انگشتی کردم توش تا چن دیقه بعد شد دوتا همینجور تا سه تا بعدش کیرمو لیز لیز کردم و ی تف زدم به کونش سرشو کردم توش و اون دراز رو زمین منم دراز رو اون نفسش بالا نمیومد بعد ک دردش کم شد تا نصفا و بعد سی ثانیه کل وزنمو انداختم روش ک تا تونست جیق زد مجبور شدم دستمو کردم تو دهنش ی دو دیقه همونجور وایسادم تا اروم شد عقب جولو کردم دوباره دردش گرفت و کم کم اروم شد همینجور میکردم و قربون صدقش میرفتم ک دیدم بعله داره ناله میزنه و حال میده بهش ک تا تونستم جرش دادم ابم اومد که چون چیزی نبود ریختم توش تا صب ولم نمیکرد و فقط میگفت بکن منم از خدا خاسته بعدش دیگه لباسامونو جم کردیم بهش گفتم خودتو بزن ب مریضی ک راه رفتنتو نبینن فرداش منم موندم مثلا مراقبش ک تا اونا اومدن نابودش کردم ازاون روز تا الانم هر وقت میخاد از دانشگاه بیاد خبرم میکنه دوروز قبلش منم ی جا میبرمشو ی دل سیر میکنمش بخدا راس بود فحش ندید هرکی داد برا خودش مرسی از وقتتون

shomal: Posted: 4 Mar 2015 15:36کاربر زن داداش محسن خیلی باحال بود حال کردم

داستان مال یکی از دوستان هست داد من بزارم و منتظر نظراتتونه. داستان زندایی مرجان کون قشنگ من اکبرم از ایلام31سالمه من زیاد اهل تعریف کردن داستان نیستم اهل خالی بستن هم نیستم و از خالی بند و دروغگو هم متنفرم.تنها دروغ این داستان فقط اسم مستعار خودمه.ببخشیدم اگه زیاد تسلط ب داستان نویسی ندارم من یه زندایی دارم اسمش مرجان ه و 37سالشه و 1بچه هم داره.از همون بچگی و قبل اینکه کیر داییم رو بخوره خیلی دوسش داشتم البته یه دوس داشتن بچگونه و پاک. اما طولی نکشید که این دوس داشتن من ب هوس و آرزوی گاییدن زنداییم تبدیل شد جرقه ی این هوس زمانی شروع شد که یکی از دوستام ب اسم اسفندیار که نمی دونست مرجان زنداییمه آمارشو ازم خواست و می گفت من خیلی واسه کونش و لباش جلق میزنم.اونموقع نمی دونستم چی بگم. راست می گفت مرجان استیلش فوق العاده بود چشای درشت و بدن کشیده و سینه های خوش فرم و کون قلمبه و لبای حشری کننده ای داشت واقعا.مرجان علیرغم اینکه صورت و بخصوص چشای هیزی داشت داشت اهل نماز و روزه و اعتکاف بود و این کاراش باعث شده بود که کمتر ب فکر کردنش باشم. ولی ب یاد حرفای دوستم که می افتادم شق میکردم و آب از کیرم سرازیر میشد. چون روم نمیشد تصمیم گرفتم از طریق یه شماره ی دیگه راجب مرجان از اسفندیار تحقیق کنم یه کم طول کشید(حدود 2ماه) تا دوستم حاضر شد راجب مرجان یه چیزایی رو بگه.بعد از اون شب و روز کارم شده بود جلق زدن واسه مرجان.طی این تماسها مطمئن شدم 3نفر از هم دانشگاه های مرجان تو دسشویی و بعدا تو خونه خالی مرجان رو از کون و کوص کردن و همه ی محله و خیلیا از دوستای خودم عاشقشن فقط من خبر نداشتم.از اون روز کارم شده بود رفتن خونه داییم و دید زدن باسن مرجان و رفتن ب دسشویی و جلق زدن. حشریت کاری بهم کرده بود ک ماجرا رو ب اسفندیار گفتم و با هم قرار گذاشتیم زنداییم رو دونفری بکنیم. قضیه اونجا خیلی جدی شد که اسفندیار چنتا از عکسای سکسی ک هم دانشگاهیای مرجان از مرجان گرفته بودن رو گیر آورده بود و نشون من داد که باور کنم؛ بعد دیدن اون عکس مث دیونه ها جلق میزدم واسه مرجان از سوراخاش مشخص بود که چنتا کیر خورده اونم کیرای کلفت.یه روز که می دونستم داییم تا بعدازظهر نمیاد خونه و پسرداییم هم رو هم با خودش می بره با اسفندیار قرار گذاشتم که ببرمش خونه داییم ب بهانه ی کار با سیستم داییم اینا مرجان رو بگا بدیم که ترس اسفندیار باعث شد که تا پشت در خونه بیشتر نریم؛ اما سری بعد که باز منتطر شدم مرجان تنها شه خودم عکسای مرجان رو ریختم تو فلش و بهانه ی کار با سیستمشون رفتم خونه داییم.مرجان حجابشو کاملا رعایت کرده بود و داشت تو آشپزخونه آشپزی می کرد بعد سلام و احوال پرسی دوتا چای آورد و باز رفت تو آشپزخونه منم نمی دونستم چجوری و از کجا شروع کنم.نگاه کون مرجان که می کردم شلوارم داشت پاره میشد؛ رفتم دسشویی یه جلق زدم و برگشتم.دیدم مرجان از آشپزخونه اومده بیرون چیزی نمونده بود بپرم بغلش ولی چون تازه جلق زده بودم یه کم راحتتر تونستم جلو خودمو بگیرم.بعد حدود نیم ساعت رفتم تو فلش و تمام عکسای قدیمی که عکسای سکسی مرجان قاطیشون بود رو آوردم و ب زنداییم گفتم تو اینارو ببین تا من میام و به بهانه ی دسشویی باز مرجان رو جا گذاشتم.وقتی برگشتم دیدم مرجان نشسته رو مبل و رنگش پریده و هیچی نمیگه گفتم زندایی عکسارو دیدی گفت آره گفتم همه رو گفت آره کیرم داشت می ترکید رفتم دیدم مرجان عکسای خودشو حذف کرده عکسایی که سوراخش و صورتش و سینه های رو ب بالاش توش بود اووووف رفتم پیشش نشستم گفتم خوبی گفت خوبم انگار گله داشت یه جوری اول گفتم اتفاقی افتاده گفت نه گفتم چنتاشو حذف کردی گفت هیچیشو گفتم اونایی که حذف کردی رو خونه دارم دیدم قرمز شد و گریه ش گرفت یه کم و گفت خواهش می کنم حذفشون کن بخاطر آبروی داییت گفتم ب یه شرط هیچی نگفت کیرمو که سیاه و بلنده و بین دوستام معروفه؛رو درآوردم گفت نکن الان داییت میاد هنوز داشت حرف میزد که نشستم پیشش و کمرشو گرفتم و تو گوشش گفتم زندایی جنده خوش کونم؛ نه به اون نماز و روزه ات نه به این کص دادنت و افتادم روش و یقه ش رو پاره کردم مرجان مقاومت می کرد و می گفت نکن الان موقعش نی ولی نفهمیدم چی شد که سریع دامنشو کشیدم پایین و کیرمو از لای شورتش زدم تو کصش و چنتا تلمبه تند و ضربه ای زدم و آبم رو خرکی ریختم توش خیلی واسم عجیب بود که زنداییم هیچی نمی گفت.بعدش افتادم روش و احساس کردم یه کم خجالت می کشم پا شدم و نشستم پیشش و گفتم این واقعیت داره که تو رو میکنن خیلیا هیچی؟ نمی گفت. کم رویی رو گذاشتم کنار و لباشو یه کم خوردم و انگشتمو میزدم تو کونش خیلی باز بود کونش؛ گفتم از کونم میدی ؟باز چیزی نگفت فقط گفت نکن دوس ندارم. کشیدمش رو فرش و بزور رو شکم خوابوندمش و افتادم روش میگفت نکن درد داره که با انگشت و تف و آب کیرم بازش کردم نوکشو گذاشتم توش که مث آب خوردن رفت تو چنتا تلمبه محکم زدم اونم یه جیغ زد و بعدش شروع کرد ب آی آی کردن سریع آبمو ریختم تو کونش وقتی درش آوردم یه کم کثیف شده بود هم خونی بود هم یه کم گهی، بعدش شلوارمو پوشیدم فلش رو کشیدم بیرون از سیستمشون و پریدم بیرون از خونه داییم.بعد اون هر وقت بخوام بکنمش بهم نه نمیگه خیلی گشاد کرده دیگه عجله نمی کردم اول لب و سینه ش رو می خورم بعد میگامش.بعد اون ماجرا تا الان غیر خودش رفیقش و زندادشش رو هم واسم جور کرده ولی من بیشتر خودشو میخورم و می کنم. از حرفاش هم متوجه شدم شوهر خواهرش که 2متر قدشه و هیکلی هم هستش می کندش.از اونموقع تا الان هر چی باهاش صحبت می کنم که بذاره اسفندیار با پولم بکندش قبول نمی کنه.این بود اولین گایش زنداییم توسط من.ببخشید اگه نقصی و کمی کاستی توش بود. ولی هرچی اتفاق افتاده بود رو گفتم.

چه کوسی کرده

سلام

shomal: زن داداش محسن منم یه زنداداش دارم مثل ماهه، تا حالا چند بار خفتش کردم و تا دسته کیرمو توی کسسش جا دادم، ولی چه کسسس نازی داره مثل طلا میمونه لامصب

تخته نردسلام اسم من مهران 40 ساله و همه چیم( قد و وزن و سایز کیر …) معمولی ماجرا از اونجا شروع شد که ما یه فامیل دور داریم و باهاشون رابطه صمیمانه ای داریم ،اونا سه تا دختر به نامهای هدی وهدیه و هایده و یه پسر به اسم هادی 32 ساله هستند که ازدواج کرده و رفته و دخترها به ترتیب 36،34و30 ساله هستند. هدیه ازدواج کرده و هایده و هدی هم مشغول کار و زندگی.من هدی هروقت که میریم خونه اونا یا اونا میان خونه ما با هم تخته نرد میزنیم و به اصطلاح کری داریم. از هدی بگم که قدش 170 و وزنش 68 و سایز سینه اش به نظر 75 میمود با پوست سفید.معمولا هم وقتی میریم خونه اشون یا اونا میان خونه ما خانمها با هم تا دیروقت مشغول صحبت و غیبت هستند و پدرامون هم با هم رابطه خوبی دارن و حسابی از اقتصاد و سیاست و … سر درد دلشون وا میشه و صحبت میکنن. یه شب که ما رفته بودیم خونشون بعد از پذیرایی هدی شروع کرد به کری خوندن برای بازی تخته و قرار شد یه دست با هم بازی کنیماولش که مهره ها رو چیدیم گفت سر چی بزنیم منم با اعتماد به نفس کامل گفتم هر چی اونم گفت نه بگو منم اصرار که سر هرچی همه مشغول کار و صحبت و غیبت خودشون بودن و ما هم یه گوشه پذیرایی داشتیم بازی رو شروع میکردیم که هدی گفت نه جدی سر چی گفتم تو بگو ، هدی گفت یعنی هر چی منم گفتم باشه از اونجایی که هدی یه کم شیطونه آروم گفت هرکی باخت باید جلوی اون یکی استریپ تیز کنه منم گفتم باشه قبوله چی از این بهتر اما باید جایی باشه که خودمون دوتا باشیم گفت قبوله.قرار شد یه دست 7 تایی بزنیم که دست اول طفلک مارس شد و شدیم دو هیچ به شوخی بهش گفتم تا اینجا لباسای روتو باید دربیاری گفت شب درازه و قلندر بیدار منم گفتم بله درازه خیلیم دراز!!!دست بعد بیچاره سگ مارس شد و شدیم 5 هیچ بهش گفتم یواش یواش برو تو کار لباس زیر که دمغ شد و برای اینکه کم نیاره گفت دارم بهت روحیه میدم جوان گفتم تو بده روحیه بده زیریه بده فقط بده !!! که ساکت شد و برای اینکه بیشتر باهاش لاس بزنم اجازه دادم یه دست ببره باز شروع کرد به کری خوندن که گفتم بچه جون کری نخون گفت عمرا بتونی ببری گفتم اگه بردم چی؟ گفت هر چی تو بگی گفتم جدی هرچی من بگم گفت باشه . آروم گفتم یه گاز از هرجا که دلم خواست گفت اگه تونستی باشه .خلاصه یه دست دیگه هم اون برد و باز شلوغ بازی درآورد وسط بازی خواهرش چایی آورد و پرسید چند چندین گفت دارم بهش آوانس میدم 5 _ 2 مهران جلوئه. خلاصه خواهرش رفت و منم وسطای بازی که نزدیکبود ببازه گفتم دارم تصور میکنم که یه جای مخصوصی رو دارم گاز میگیرم بچه پررو کم نیاورد و گفت اگه بردی باشه منم گفتم قول دادیا گفت باشه خلاصه اون دستم مارس شد 7_2 بردمش . بعد بازی گفتم شماره تو بده هماهنگ کنیم طفلک ازاونجایی که آدم صادقی هست شماره شو داد و گفتم تو واتس آپ بهت خبر میدم. چت:شب که اومدیم خونه بهش پیام دادم چطوری بازنده؟ گفت اشکال نداره تو بردی قبول گفتم حالا برای اینکه دلت نشکنه و فکر کنی تو بردی منم یه کم برات لخت میشم حالا یه چیز بپرسم راستشو میگی گفت بگو منم پرسیدم از رو تا زیر چی تنته؟گفت حالا بعدا میبینی گفتم نه الان میخوام تصور کنم خلاصه با کلی اصرار گفت تاپ مشکی سوتین 75 نارنجی و شورت فسفری گفتم کاش الان پیشم بودی هدی گفت اگه بودم چی میشد گفتم یه کم شیطونی میکردم گفت یعنی چقدر گفتم راحت باشم؟ اونم که معلوم بود حشری شده گفت راحت باش بهش گفتم دوست دارم دستمو میکردم تو شورتت!!! سکوت کرد گفتم ناراحت شدی گفت نه گفتم اسم اونی که تو شورتت چیه گفت ناز! گفتم دلم میخواد دستمو بذارم رو نازت و چوچولتو بمالم نوشت جوووووووووووون.خلاصه تا صبح با سکس چت آبشو آوردم . ازاونجایی که من خونه مستقل دارم فرداش بهش زنگ زدم گفتم میخوام شنبه مرخصی بگیرم بیایی شرطی که باختی رو بدی گفت شنبه پریودش تموم میشه باشه برای بعد ، یکشنبه رو ازش اوکی گرفتم و قرار شد صبح ساعت ده و نیم بیاد .یکشنبه بی سروصدا اومد تا دروبست پردیم بغلش کردم گفت این تو برنامه نبودا گفتم میدونم تو از من حشری تری ادای تنگا رو در نیار بغلش کردم بردمش روی کاناپه و بعد از یه کم نوازش براش میوه آوردم و گفتم بریم تو اتاق من به علامت تایید سرشو تکون داد و رفتیم تو اتاق خواب.تا رسیدیم تو اتاق انداختمش روی تخت افتادم روش بعد از یه خورده که لباشو مک زدم گفتم زود باش لخت شو شروع کرد به لخت شدن وای چی میدیدم دوتا پستون سفید با نوکهای قهوه ای روشن شلوار و شورتشم درآورد و دیدم که پشمای کسش یا به قول خودش نازشو زده گفتم میخوام برات بخورم گفت صبر کن برم بشورم چون عرق کرده سریع رفت و شست و اومد منم سریع لخت شدم . فکر کنم با ژل بهداشتی بانوان شسته بود چون بوی خیلی خوبی میداد منم شروع کردم به خوردن کسش و بازی با چوچولش که هر چند ثانیه یه بار یه آهی میکشید و بعدش محکم سرمو به کسش فشار داد و آروم شد فهمیدم به ارگاسم رسیده ، خوابیدم روش گفتم اوپنی گفت وای نه گفتم پس از عقب با سکوتش تایید کرد وقتی چاک کونشو باز کردم از دیدن اون کون زیبا حیرت کردم کاملا گرد و سفید منم لوبریکانت ژلو برداشتم و ریختم روی سوراخ کون صورتی رنگش و آروم باهاش بازی کردم هی انگشتمو دور سوراخ کونش میمالیدم و یواش یواش با انگشت کوچیکم وارد ابتدای سوراخش شدم ازش پرسیدم درد داری گفت نه خوبه منم بیشتر و بیشتر انگشتمو میکردم توش بعد دوباره لوبریکانت ژلو بیشتر ریختم وبا همون روش قبل اینبار بار انگشت اشاره بعد کم کم دو انگشتی و سه انگشتی که آماده شد برای گاییدن کونش سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و آروم آروم فشار دادم دیگه شروع کردم به تلمبه زدن تو سوراخش و از زیر هم پستوناشو میمالیدم صدای آه آهش اتاقو پر کرده بود منم بهش میگفتم تو کونیه کی هستی میگفت مهران ، مهران من کونیه توام منو بککککن خلاصه دیدم داره صدای آه و ناله اش زیاد میشه منم سریع تر تلمبه زدم و چند ثانیه بعد از اینکه دوباره به ارگاسم رسید آبمو با فشار تو کونش خالی کردم و حدود ده دقیه روش خوابیدم بعد بلند شدیم خودمون تمیز کردیم و رفتیم تو پذیرایی گفت خیلی بهم حال داد قرار شد بازم بیاد و با هم حال کنیم .

ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالماسمم حامد هستش و دانشجوی برق اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران. یه راست میرم سراصل مطلب… این اتفاق که تو بهار امسال (97) ناخواسته اومده جلو چشمم رو هرگز نمیتونم فراموش کنم. اسم مامانم راضیه هستش و الان هم 41 سالشه. از مشخصات مامانم بگم که واقعا سفید یکدست و کون بزرگ و بسیار ژله ای و نرمی داره. با اینکه اغلب جلو نامحرمای فامیل چادر گل گلی سر میکنه ولی کونش بدجور بالا پایین میره. صورت عروسکی و خوشکلی داره و به سنش نمیاد که 41سالش باشه. بیشتر 30 ساله نظر میاد . از اونجایی که خودم تو سایتای پورن خیلی فیلمای کس و کون دادن مامانها و مخفیانه دید زدن پسره از سکس مامانشون با یه مرد غریبه یا دوس پسرشون دیده بودم فکرشم نمیکردم که خودم هم برام اتفاق بیفته.الان که دارم مینویسم یاد اون صحنه ها بدجور کیرمو سفت کرده…سرتون درد نیارم ، یه روز 5شنبه بود که از دانشگاه برمیگشتم ، مامان راضی به موبایلم زنگ زد که مهدی جون امروز نرو خونه ی خودمون مستقیم بیا خونه مامان بزرگ اینا که ظهر ناهار همه اونجاییم و خاله ها هم هستن. خلاصه من هم اونروز کمی سر درد شده بودم بخاطر فشار سه چهار روز پشت سرهم کلاسهای فشرده دنبال یه جای آروم و ساکت میگشتم که فقط 3-4 ساعت بخوابم. القصه ، ساعت یک رسیدم خونه مامان بزرگ اینام وقتی رفتم تو مامانم اومد جلو در ورودی استقبالم که دیدم تازه از حموم مامان بزرگم اینا اومده بود بیرون یه حوله دور سرش پیچیده بود و یه تاپ مشکی رنگ که تا بالای چاک سینش کمی پیدا بود با یه ساپورت مشکی تنگ تنگ پا کرده بود بطوری که پوست سفید کونش از تار و پود ساپورتش معلوم بود که یه لحظه خودمم حشرم تکون خورد. معلوم بود شورت پاش نیست. حالا چرا نمیدونم.مامان برام شربت آبلیمو آورد و منم لباس راحتی پوشیدم و نشستم روی مبل که اومد بهم گفت چرا شلوارت اینا درآوردی مگه تو نمیری مراسمِ سر خاک ؟ (ساعت چهار و نیم اونروز مراسم روضه خوانی سر قبر زن عموی مامانم بود که سه روز پیش فوت کرده بود)گفتم اصلن …. اینقدر داغون و خستم که پولمم بدن نمیرم…. یه لحظه تو چشاش نیگا کردم فهمیدم توش وا رفت و کمی گرفته شد و گفت ای پسر خوددار …. زشته مامان جون . گفتم ول کن این حرفارو … خدابیامرزه زنعمو … خوبه؟ خدا هم همینو میخاد خلاصه رفت تو آشپزخونه که نیگام دوباره افتاد روی کونش که بدجور مثل دو تا توپ بسکتبال جولان میداد. اووووف….دایی حسینم که 25 ساله و مجرده تو اتاق اونوری داشت موبایل بازی میکرد.آرش پسر خاله مرضیه م که دوازده سالی داره داشت کنار دایی حسین با پاسورش ور میرفت. سلامی بهشون کردمو و اومدم تو هال روی مبل نشستم.خاله مرضیه و خاله انسیه ام هم تو آشپزخونه با مامانم داشتن خنده میکردن و سالاد و ناهار رو آماده میکردن . مامان بزرگم هم داشت نمازشو میخوند. بابابزرگمم خواب بود.شوهر خاله مرضیه ام که همیشه تا 7 بعداز ظهر سر کاربود همیشه اون موقعها میومد خونه و ناهار رو تنهایی میخورد. احوال بابام رو از مامان پرسیدم گفت زنگ زده ناهار رو تو شرکت میخوره و ساعت چهار گفته میاد دنبال ما و گفته آماده باشین که همون دم در بوق که زد سریع بیاین سوار بشین و بریم مراسم. حدود ساعت دو و نیم بود که عمو رشید (شوهر خاله انسیه ام هستش که بهش میگفتیم عمو رشید) زنگ خونه رو زد.خاله انسیه م با سرعت اومد آیفون درو که بغل در آشپزخونه بود زد درو باز کرد و بعدشم در هال رو باز کرد و وقتی دید عمو رشیده گفت : سلام خوبین ؟…. یه خوش و بشی کرد و عمو رشید هم اومد تا نزدیکش و حال و احوالی کرد بعد خالم که رفت عمو رشید اومد مبل بغلی من و قبل نشستن منم بلند شدم و دست دادم و حال واحوال کردم. ادکلن خوش بویی زده بود و معلوم بود از حموم درومده و اومده اینجا. مرد خوش صورت و اجتماعی ولی تو داری بود.. کارش فروش لوازم یدکی ماشین بود که با داداش شریک بودن. . 45 سالی داشت و قد نسبتا بلندی داشت و هیکلش مثل بروسلی بود. میگفت چند سالی ورزش جودو کار میکرده و الانم گاه گداری میره باشگا.تو همین حین خاله انسیه م (همسر عمو رشید) برا من و عمو رشید چایی آورد و نشست کنار شوهرشو و بعد احوالپرسی و خنده بازی ازش پرسید شما میرین سر خاک ؟ اونم گفت کار واجبی برام پیش اومده که باید ساعت چار ونیم سریع برم. اگه زود تموم شد از اونور میام.شما بچه رو بردار و با دایی حسین و بابات اینا برین. از خاله انسیه م بگم که 38 سالشه و خوشگل و کمی لاغرتر از مامان منه و کون خوب و بزرگی داره ولی سبزه و پوست سفتی داره. بعد یه خورده حرف زدن خاله انسیه رفت تو آشپزخونه. یه ده دقیقه بعد مامانم با یه ظرف میوه و بشقاب و کارد اومد سمت ما و بشقاب گذاشت جلو من و عمو رشید و بعد میوه تعارف عمو رشید کرد و اونم برداشت و بعد در حالیکه کونشو نیم رخ چرخوند سمت عمو رشید و کمی بیش از حد خم شد میوه به من تعارف کرد و رفت. یه لحظه زیر چشمی دیدم که عمو رشید نیگاشو زوم کرده رو کون مامانم . سر سفره هم مامانم طوری نشسته بود که درست روبروی عمو رشید بود و کاملا روشو باز گذاشته بود.نمیدونم از عمد بود یا نه ولی در کل مامان و خاله هام تو خونواده باباش اینا جلو باجناقها زیاد روی تنگی نمیگرفتن. خلاصه ساعت سه و نیم بود که داییم با ماشینشون دو تا خاله هام و مامان بزرگ و بابا بزرگمو سوار شدن و آرش پسر خالمم به زور چاپوندن جلو ماشین و رفتن . مامانم تو اتاق بود و منتظر اومدن بابام بود و آماده شده بود . تو همین حین که من و عمو رشید نشسته بودیم عمو رشید گفت آقا مهدی قیلون میکشی چاق کنم؟ من یه ساعتی وقت دارم و باید برم. هوس قیلون کردم . منم گفتم قیلون دوس ندارم . خودش رفت تو اتاق داییم دم و دستگا قیلون داییمو که توی یه کیسه برنجهای هندی بود آورد تو هال و رفت تو آشپزخونه و زغال گذاشت رو گاز و خلاصه بعد ده دقیقه ای قیلونو رو پا کرد. وقتی شروع کرد که بکشه مامانم از تو اتاق آماده شده بود و اومد بیرون اومد روبرومون نشست. تو همین لحظه موبایل مامان زنگ خورد که بابام بود و گفت نمیتونم بیام ماشین تو راه خراب شده و حدود دو ساعتی طول میکشه . من بلند شدم و تو دلم خدا رو شکر کردم که ماشین خراب شده گفتم من میرم بخوابم رفتم تو تخت داییم دراز کشیدم. عمو رشید که داشت قیلون میکشید خدافظیمو جواب داد و مامانم گفت لااقل آماده شو و بخواب که اگه احیانا بابات زودی اومد بتونیم برسیم مراسم. منم محلش نذاشتمو رفتم.حدود بیست دقیقه ای شده بود که من هنوز نیمه خواب بودمو و چشام رویهم رفته بود و هنوز ذهنم تو این فکر بود که بابام یهو زودتر میرسه که یهو مامانم اومد تو اتاقو با یه لحن نیمه آرومی خیلی نرم گفت : حامد جون…(منم فکر کردم بهتره جوابشو ندم که شاید ولم کنه بره . چون خیال کردم میخاد بلندم کنه که آماده بشم)بعد حدودن 30 ثانیه ای که گذشت چشمو آروم نیمه باز کردم دیدم درب اتاقو تا آستانه بسته شدن پیش کرده و رفته. بعد یه چند دقیقه ای خیلی آروم از جام بلند شدم رفتم سمت در و خیلی خیلی آروم کمی لای درو باز کردم تا ببینم مامانم چی شد که چی میدیدم. تقریبا فاصله 6 متری من و عمو رشید که داشت با مامانم که روبروش و نزدیکش نشسته بود و داشت اونم قیلون میکشید در حالیکه شیلنگ قیلون تو دست عمو رشید بود و گذاشته بود تو دهن مامانم و مامانم داشت پُک میزد. چون نیم رخشون طرف من بود متوجه من نمیشدن. بعد که دودشو میخاست بده بیرون دیدم عمو رشید صورتشو کاملن نزدیک لب مامانم آورد و مامانم دودشو پف کرد تو صورت اون و عمو رشید خنده ی مستانه ای کرد واز مامانم تشکر کرد. دو سه باری همین کارو تکرار کردن و داشتن پچ پچ میکردن که نمیفهمیدم چی میگن. بعد یهو عمو رشید کُپ مامانمو گرفت و فشار داد و از دور بوس فرستاد براش. واااای عمو رشید داشت با مامانم لاس میزد. یه لحظه به غیرتم برخورد و ناراحت شدم. ولی از درون مغزم یاد فیلمای سوپر سکس مخفیانه مامانها با مردای غریبه افتادم گفتم بذارم ببینم ادامه ماجرا چی میشه. همینجور لاس زدنو و ارسال بوس ادامه داشت که یهو عمو رشید در حالیکه دهنشو باز گذاشته بود و صورتشو آورده بود سمت لب مامانم اونم دود قیلونو کرد تو دهن عمو رشید . کیرم سیخ سیخ شد. ولی بازم غیرت داشت عذابم میداد. تو همین حین عمو رشید بلند شد و رفت به سمت درب حال فکر کردم داره میره بیرون دنبال کارخودش. منم سریع پریدم تو رختخواب اول فکر کردم منو دیدن . ولی من خودمو زدم به خواب که مامان راضی اومد تو اتاق و باز آروم منو صدا کرد و به خیال خودش فکر کرد من خواب عمیق رفتم . دوباره همون درو پیش کرد و رفت . باز من یه چند دقیقه ای تکون نخوردم و دوباره آروم بلند شدم رفتم سمت درو لای درو که باز کردم دیدم قیلون هستو جفتشون نیستن. بازم خیال کردم مامانم رفته دسشویی یا تو اون اتاق روبرویی و لاس زدن اونا تموم شده. ولی بازم تو شک بودم و به بهونه رفتن دسشویی رفتم بیرون و رفتم سمت دسشویی دیدم مامانم نه تو آشپزخونه هستو نه تو اتاق و درب حموم هم که از بیرون بسته بود . دیگه مطمعن شدم این دو تا یه جایی رفتن. اول کلید دوربین آیفون رو زدم و از تو مونیتورش بیرون کوچه رو نیگا کردم دیدم ماشین پژو پارس عمو رشید هنوز هستش و از تو آیفون پیداس. با خودم گفتم حتمن رفتن طبقه بالا منزل . که یهو یادم افتاد که دست اجاره نشینه و نمیتونن برن اونجا ولی بازم رفتم بالا دیدم سر و صدای بچه مستاجر و مامانش میاد . سریع اومدم پایین و تنها جایی که مونده بود زیرزمین خونه بود. آخه خونه های بالای سی سال ساخت فقط زیرزمین جهت گذاشتن اثاثیه های اضافی منزل بود و مسکونی نمیساختن. رفتم دم در ورودی خونه که زیر پله هایی که میرفت طبقه بالا درب ورودی زیر زمین بود……اووووووف دیدم بههههله درب از تو بسته شده . چراغشم روشن بود . آخه در آهنی داشت که شیشه خورده بود و نور چراغو میداد بیرون.خیلی میخاستم ببینم دارن چیکار میکنن. لب میگیرن ؟ سکس میکنن ؟ حال سرپایی ؟ از کس یا ساک میزنه مامانم برا عمو رشید؟ داشتم به خودم میپیچیدم که جرقه ای زد به مغزم. یادم افتاد که زیرزمین یه پنجره داره که تو حیاط خونه باز میشه . سریع پریدم تو حیاط با پای برهنه پاورچین پاورچین رفتم سمت پنجره که طولش حدود یک متر در ارتفاع یا بهتر بگم عرض 20 سانت بود. پنجره توری فلزی یا همون فنس داشت و در پنجره را بابابزرگم باز گذاشته بود برای اینکه هوا داخل زیرزمین دَم نکنه. خیلی آروم رو زانو خم شدم و بطوریکه با خودم گفتم شاید نگاهشون سمت پنجره باشه و یهو منو نبینن خیلی آروم صورتمو آوردم سمت درب پنجره . چون چراغو روشن گذاشته بودن کاملن واضح بود.ای وایییییی باورش برام سخت سخت بود که داشتم میدیدم یه لحظه داغ داغ شدم و فشارم رفت بالا، مامانم مانتو و چادر مشکیشو کاملن در آورده بود و داشت برا عمو رشید ساک میزد. تقریبا تو زاویه 45 درجه بودن و حواسشون به پنجره نبود. با خودم حدس زدم که اینا از قبل برنامه ریزی کرده بودن . مامانم تو خونه مامان بزرگ بره حموم و… خلاصه مطمعن شدم قبلنا عمو رشید رو مامانم کار کرده بوده ومخشو زده بوده وگرنه به این راحتی مامانم جور نمیشد که برن تو زیر زمین و سکس و …مامانم کیر عمو رشید با دست راستش گرفته بود تو مشت و سرشو گرفته بود بالا و داشت انتهای رگ زیر کیرو میمکید و یه چیزی میگفت که من صداشو نمیفهمیدم. احتمالا داشت قربون صدقه کیره میرفت. از کیر عمو رشید بگم که دراز بود حدود 20 سانتی میشد ولی کلفت نبود. حالت موز شکل هم داشت. واااای مامانم داشت اونو میلیسید و میمکید و تا نصفه میکردش تو دهن و اُق میزد. عمو رشید دو تا دستای ستبرشو گذاشته بود دو طرف سر مامانم و بطرف داخل کیرش هی فشار میداد و لبخند شهوت انگیزی میکرد و یه چیزی میگفت که نمیشد متوجه شد. بعد عمو رشید زیر کتفای مامانمو گرفت و بلندش کرد و یه لب اساسی ازش گرفت و برش گردوند و یه میزی اونجا بود که دستای مامانمو گذاشت روی میز و کامل 90 درجه مامانمو خم کرد طوریکه کون ستبر مامانم اومد سمت صورت عمو رشید که زانو زده بود و دستاشو کرد تو ساپورت مامانمو و یه ضرب کشید پایین . مامانم شرت پاش نبود . وای برای اولین بار کون مامانو لخت میدیدم. عجیب بزرگ و گوشتی بود . البته چون نور لامپ زرد بود از اون لامپ 40 واتای قدیمی. سفیدی کون به چشم نمیومد. خیلی دلهره داشتم منو ببینن . چون اگه یه 10 درجه ای چشمشمون مینداختن سمت پنچره میدیدنم. ولی من چون شهوت سراسر وجودمو گرفته بود ترس نداشتم. هی یه چیزایی هم هر دو میگفتن که من صداشونو نمیفهمیدم فقط تُن صداشون میومد. احتمالا مامانم ازش میخاست زود تموم کنه. عمو رشید اول زبونشو از زیر کون لای قاچ میکشید میاورد تا بالای چاک کون و هی میلیسید و بوسش میکرد چند بار اینو تکرار کرد بعد کم کم دو تا دستاشو کرد لا تپل های کون ژله ای و لاشو وا کرد و کل صورتشو کرد لای کون . قشنگ صورتشو تا نزدیکای گوشش لای کون بود. باورم نمیشد کون مامان اینقدر عمق داشته باشه. عجب صحنه ای بود . جفتشون تکون نمیخوردن و و مثل برق گرفته ها ثابت بودن. یعنی مطمعنم عمو رشید داشت کل انرژی تو وجود یک زن اونم از جنس مامانمو به خودش تزریق میکرد. درست مثل علامت باطری موبایل که میزنی تو شارژ و هی فلش بالا پایین میره یعنی داره شارژ میشه. عمو رشید هم معلوم بود داره شارژ میشه. هیچ تکونی نمیخوردن . بعد چند دقیقه عمو رشید صورتشو بالا پایین میکرد و بعدم شروع به زبون زدن در سوراخ کون کرد. بعد هم هی تپلای درشت و نرم مامانو دندون میگرفت . دیگه نمیدونست با این کون ناب چیکار کنه . دلهره هم داشتن . هم حیفش میومد تموم کنه. بالاخره مامانم خودش یه خورده کشید کنار و صورت عمو رشیدو از کونش دور کرد . عمو رشید هم بلند شد و همون ایستاده کیرشو از عقب داد تو کس مامانم و هی تلمبه میزد. که مامانم یهو آخی گفت که قشنگ فهمیدم که ارضا شده. آخه کیره هم دراز بود هم کامل کل کسشو پر میکرد . عمو رشید وقتی فهمید مامانم ارضا شده کیرشو رو سوراخ کون تنظیم کرد و یه تف جانانه انداخت و مامانم هی خودشو میکشید جلو که نره تو کونش ولی عمو بازوان مامانو گرفت که در نره و سرشو به هر صورتی بود کرد تو و تکون نمیخورد معلوم بود میخاست جا واکنه. بعد 30 ثانیه ای دوباره تف انداخت و هی زور میزد که بالاخره تونست یه ضرب نصفشو بده تو کون مامان راضی. تو همین حین منم که داشتم کیر سیخ شدمو که آورده بودم بیرون و میمالیدم یهو دستم در رفت و آبم پاشید رو زمین.عمو رشید لبشو آورد سمت لب مامانم و آب دهان مامانمو میخاست که مامانم همکاری کرد و آب دهنشو کرد تو دهن عمو و عمو هم اون آبای دهان مامانمو انداخت رو دنباله کیر و با دستش همشو پخش بقیه کیرش کرد و دوباره با فشار فرو کرد و . خلاصه دو سوم کیر رفت تو و مامانم هی تکون میخورد معلوم بود دردش اومده. دیگه کیر لیز و روون شده بود و راحت در و تو میرفت و بعد از چند تا تلمبه صدای عمو رشید اومد که : آآآآآآآآآآآآآخ ، آآآآآآآآخ ، آآآآآخ . داشت آبش خالی میشد . همه آب کمرشو تو کون فوق سکسی مامانم تخلیه کاملِ کامل کرد . منتظر شد تا کیره کوچیک شد و خودش اومد بیرون. سریع شلوارشو پوشید و مامانم هم ساپورتشو کشید بالا و بعد هم رفت تو کار مانتو و شلوارش. منم سریع رفتم تو اتاقی که خوابیده بودم خودمو زدم به خواب که بعد سه چار دقیقه ای مامانم اومد داخل اتاق و منم ساعد دست چپم رو درحالیکه گذاشته بودم روی چشم و پیشونیم تا از زیر دستم خواستم یواشکی ببینم معلوم نشه ، چشامو کمی باز کردم دیدم رفته و هنوز به خیال خودش خوابم و از چیزی خبر ندارم. بعد الکی زنگ موبایلمو خودم تو تنظیماتش زدم که صدا کنه. بعد گوشی رو آوردم سمت گوشمو و گفتم : الو بفرمایین . چی؟ کریمی ؟ نه آقا اشتباه گرفتین. بلند بلند میگفتم که مامانم بفهمه من بیدار شدم یعنی.خلاصه بلند شدم رفتم تو هال دیدم مامانم نشسته تو حال و الکی داره با گوشیش ور میره منم یعنی تازه خواب بیدارشده ام وپرسید کی بود گفتم اشتباهی گرفته بود یارواونم گفت هنوز بابات نیومده. منم گفتم عمو رشید کجاس ؟ رفته ؟ گفت : نمیدونم فکر کنم دسشوییه. یه حالتی از خشم و شهوت تو وجودم بود. نمیدونستم چیکار کنم. بعد مامانم گفت مهدی جونم چایی میخای برات بیارم . گفتم آره . بلند شد که بره دیدم کمی لنگ لنگ راه میره. گفتم مامان چرا میلنگی افتادی جایی؟ گفت نه عزیزم زانوم خورده به میز آشپزخونه. وقتی راه میرفت و کون گنده شو تو مانتو میدیدم مثل ژله داره تکون میخوره و آبهای عمو رشید هنوز توشه و داره با گوه های مامانم ترکیب میشه حس خاصی داشتم. پشت سرش رفتم تو آشپزخونه و نزدیکش که رسیدم فهمیدم بوی ادکلن عمو رشید هنوز ازش میاد . معلوم بود قبل اینکه من ببینمشون حسابی از رو مانتو و چادر همو فشردن و لب بازی کردن. چایی رو برام ریخت و لحظه ای که اومدم ازش بگیرم دیدم دستش کمی میلرزه. معلوم بود ترسیده بود. ترس و لذت کس دادن و بی حسی بدنش دست به دست هم داده بود و زبونشو شل کرده بود.تو همین حین عمو رشید هم از تو توالت اومد بیرون و تا منو دید جا خورد و پرسید :اِ مهدی جان بیدار شدی؟ و رفت که بشینه دیدم هنوز کیرش باد کرده از رو شلوار کمی معلوم بود. باز ازم پرسید مهدی آقا قیلون میکشی هنوز چاقه . گفتم نه اهلش نیستم. صدا مامانم زد و گفت: راضیه خانم این قیلون دایی حسینو جمع میکنین؟ من دارم میرم عجله دارم. مامانمم گفت باشه رشید آقا . بلند شد و دستی به من داد و گفت کاری با من نداری آقا مهدی؟ من عجله دارم . نیم نگاهی جلو شلوارش کردم دیدم بادش خوابیده. مامانم از تو آشپزخونه اومد بیرون و به عمو رشید گفت چیزی نمیخاین براتون بیارم؟ اونم با حسی از شهوت گفت : نه همه چیز خوردم و عالی بود. مامانم گفت: نوش جونتون. بلند شد و یه نیگاهی از شهوت به مامانم کرد و گفت میخاین برسونمتون مراسم؟ مامانم گفت نه خیلی ممنون. عمو رشید که لبخندی از رضایت رو لبش بود ( آخه کونی که امروز اون کرده بود مطمعنم تا سالها مزه و لذت وصف ناشدنیشو از یاد نبره) دست منو فشار داد و خدافظی کرد و رفت.هنوز مثل گیج و منگها بودم. خشم و شهوت و غیرت و . اصلن فکرم کار نمیکرد. وقتی عمو رشید رفت مامانم مانتوشو درآورد رفت تو دستشویی . منم بلند شدم رفتم سمت دستشویی و گوشمو گذاشتم رو درب تا صدای خالی شدن آبهای عمو رشید از کون مامان راضی بفهمم. اول مامان دو تا گوز بزرگی داد و بعدشم صدای پررررررررررت ،، پررررررت ، پرررت……که معلوم بود آبای عمو رشید خیلی زیاد بوده و داره میپاشه بیرون رو سنگ توالت.رفتم دوباره روی تخت خوابیدم. مامان جندم هم اومد بغلم رو زمین یه پتو انداخت زیرش و خوابید رو اون. یه لحظه نیگام افتاد روی کون بزرگش که تازه گاییده شده بود و هوا کرده بود. دیدم مامان دیگه خوابه. هی نیگامو از روی اون کون بر نمیداشتم و صحنه هایی که دیده بودمو یاد میاوردم. کیر عمو رشید تا بیست دقیقه پیش این تو بوده . در و تو رفته. صورت عمو رشید لای این باسن بوده و تپلاشو گاز گرفته. دنیا آب توش خالی شده. با موبایلم یه عکسی ازش گرفتم. کم کم هم منم به خواب رفتم.هفت هشت روزی گذشت و یک شب سر سفره شام با بابام و مامانم بودیم . بابام پیشنهاد یه مسافرت داد. منم میخواستم عکس العمل مامانمو تست کنم گفتم چطوره با عمو رشید و خاله انسیه اینا بریم شمال یه ویلا اجاره کنیم. مامانم مثل برق گرفته ها سریع گفت: آره خیلی منم دلم میخاد برم مسافرت . پوسیدیم تو این شهر. خواهر اینا رو برداریمو و بریم. تو دلم گفتم آره جون خودت مامان جون که کون و کست هوس کیر عمو رشید کرده و همونجاها صد در صد یه جوری همه مونو میپیچونی و میری دوباره با عمو رشید و کونتو پر آب میکنی. همینم شد و رفتیم شهر نکا که از طرف کار بابام یه سوییت بهش داده بودن و نصفه های شب تو ماشین عمو رشید خبر بود که تعریف میکنم که چطوری مامانم با اون لبای گوشتیش آب عمو رشیدو قورت داد. با تشکر حامد

چه حالی میده وقتی میدونی یواشکی مامانت کس میده و تو میدونی ..البته من خودم چون کون دادم و مامانم فهمید و میدونست منم میدونم از کس دادنش یه جوری باهم کنار اومده بودیم …

hamedeashraf: ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالم درود داستانت عالی بود معلومه واقعیته و فانتزی نیست میشه ادامشم بزاری تو ماشین یا اگه بازم از مامانت چیزی دیدی بزاری

eliyar2000: درود داستانت عالی بود معلومه واقعیته و فانتزی نیست میشه ادامشم بزاری تو ماشین یا اگه بازم از مامانت چیزی دیدی بزاری تشکر از دوستان بابت نظر . حتمن ادامه ماجرا رو مینویسم. تا تو خونه هستم کارم شده تعقیب ارتباطای مخفیانه مامانِ کون گنده ی ژله ایم با شوهر خالم. از بررسی تلگرام مامانم تا تلفن خونه و… . فعلن تنبلی مسلط شده روم . چشم. منتظر باشین.همش تا بابام نیست اول زنگ خونه خالم میزنه و اول از همه از خالم میپرسه آقا رشید خوبه آبجی؟ اینورا نمیاین؟ … قند داره تو دلش آب میشه. دو سه روز پیش بابام داشت تو خونه به مامانم میگفت که از کارم بهم نامه ماموریت دادن که سه روز باید برم تهران دوره آموزشی بابت محل کارش رو ببینه. همین که گفت مامانم که من دیه تو حسابش رفتم برقی از چشمش جهید و لبخند موزیانه ای زد و گفت انشالاه بری و به سلامتی برگردی . بعدشم با سرعت چنان دوید تو آشپزخونه و چایی دم گذاشت و یه بشقاب شیرینی آورد برامون.آخه مامانم هیچوقت اینجوری با سرعت و خوشحالی اینجور کارایی با دل و جون برا بابام نمیکرد. بوی شهوت تو خونه ما پیچیده. من تو خلسه ای افتادم از کارای مامان که نگو. واقعن فهمیدم که داشت تو دلش میگفت آخ جون . خونه هم دیگه خالی شده و …

hamedeashraf: تشکر از دوستان بابت نظر . حتمن ادامه ماجرا رو مینویسم. تا تو خونه هستم کارم شده تعقیب ارتباطای مخفیانه مامانِ کون گنده ی ژله ایم با شوهر خالم. از بررسی تلگرام مامانم تا تلفن خونه و… . فعلن تنبلی مسلط شده روم . چشم. منتظر باشین.همش تا بابام نیست اول زنگ خونه خالم میزنه و اول از همه از خالم میپرسه آقا رشید خوبه آبجی؟ اینورا نمیاین؟ … قند داره تو دلش آب میشه.دو سه روز پیش بابام داشت تو خونه به مامانم میگفت که از کارم بهم نامه ماموریت دادن که سه روز باید برم تهران دوره آموزشی بابت محل کارش رو ببینه. همین که گفت مامانم که من دیه تو حسابش رفتم برقی از چشمش جهید و لبخند موزیانه ای زد و گفت انشالاه بری و به سلامتی برگردی . بعدشم با سرعت چنان دوید تو آشپزخونه و چایی دم گذاشت و یه بشقاب شیرینی آورد برامون.آخه مامانم هیچوقت اینجوری با سرعت و خوشحالی اینجور کارایی با دل و جون برا بابام نمیکرد. بوی شهوت تو خونه ما پیچیده. من تو خلسه ای افتادم از کارای مامان که نگو. واقعن فهمیدم که داشت تو دلش میگفت آخ جون . خونه هم دیگه خالی شده و … جوووون پس حسابی برنامه داره امید وامر هتو هم بیتونی باشی و مخفیانه ببینی چی کارا میکنن مامان و شوهر خالت

میلاد و خاله مرجانهميلاد هستم 22 ساله از اصفهان كه يكي از داستانهاي سكسي جالبم را براتون تعريف ميكنم . من از بچگي عاشق سكس با زنهاي فاميل بودم مخصوصا خالم. خالم يه زن 28 ساله بود با يه دختر 6 ساله ولي خودش يه بدن خيلي سكسي و رو فرمي داشت ولي از شانس بد من اون خيلي مومن و با حجاب بودو هيچ جوري نميشد حتي فكر سكس بااون رو كرد من هم خودمو كشته بودم تونسته بودم فقط 1 بار يواشكي تويه حموم كه بود 1 لحظه ديد بزنم كه با همون 1 بار 1000 دفعه جق زده بودم من 21 سالم شده بود و از طريق يكي از دوستام با يه زن بيوه اشنا شده بودم كه يه زن خيلي مهربوني بود . 3-4 ماهي بود كه باهاش رابطه داشتم و باهم خيلي راحت بوديم و بارها كلي باهم درددل كرده بوديم تا اينكه يه روز در باره ي خالم باهاش صحبت كردم يه عكس از خالم بهش نشون داده بودم و از مشخصاتش كامل باهاش حرف زدم اونم همه چيز رو در باره ي خالم كه شنيد گفت با ان وجود كه تو ميگي يه همچين زني سخت با يكي غير از شوهرش سكس كنه مخصوصا اگه اون شخص فاميل نزديك باشه مخصوصا اگه يه محرم مثل خواهرزاده باشه چون از گناهاي بزرگ ميدونند همه ي اينارو خودم ميدونستم ولي بازم بيشتر دمق شدم تا اينكه يه روز بهم زنگ زد كه من برم خونش.يه 1 ساعتي باهم بوديم.وقتي ميخاستم برم گفت تو هنوز تو كف خالت هستي . گفتم من تا زندم تو كف اونم.گفت ميخايي برات جورش كونم خنديدم گفتم حالا خوبه خودت گفتي امكان نداره .گفت ميخايي يا نه.گفتم خوب معلومه كه ميخوام.يه مدت بود كه ازمن يه مقدار پول خواسته بود برايه يه مدت طولاني گفت اگه تونستم اون پول را برام جورش كن منم قبول كردم(با كمال ميل) خالم 1 سالي ميشد كه باشگاه بدنسازي ميرفت كه من به فرناز(همون زن بيوه كه دوست بوديم )گفته بودم فرناز گفت منم ميرم تويه همون باشگاه اسم مينويسم فقط تو بمن ادرس و اسم خالت رو بده بقيش با من منم ادرس باشگاه و اسم خاله مرجانه رو بهش دادم اونم فرداي اون روزرفت اونجا اسم نوشت و كم كم با خالم اونجا رفيق شده بود .تا جايكه باهم رفت و امد هم پيدا كرده بودند.منم هر روز به فرناز زنگ ميذدم تا ببينم چيكار كرده يه روز بهم گفت بيا اينجا منم رفتم.گفت امروز باهاش سر صحبت رو باز كردم تا ببينم مزه ي دهنش چيه بهش گفتم با شوهرش سكس داره گفت تقريبا هفته اي 4-5بار رو دارم.بهش گفتم تاحالا با بجز شوهرت هم داشتي گفت خدا مرگم نه بابا اصلا.گفتم حالا من كه شوهرت نيستم.راستشو بگو يني ميخواهي بگي تاحالا از سكس با شوهرت شده خسته بشي و iوس سكس با يكي ديگرو بكني گفت راستشو بخوايي چرا ولي تاحالا اصلا با كسي نبودم يعني جراتشو نداشتم.حالا اينارو براي چي ميپرسي. مگه تو بجز شوهرت با كسي داشتي(اخه فرناز به خاله مرجانه نگفته بود كه شوهر نداره).منم گفتم راستشو بخوايي اره گفت جدي ميگي اين كار كه گناه بزرگيه.گفتم ميدونم ولي خوب ادم خسته ميشه هر شب زيره 1 نفر بخوابه مرجانه گفت اخه اين كار خيانت به شوهره ادمه نيست؟ گفتم تو ميتوني قسم بخوري كه شوهرت كيرشو تا حالا تويه هيچ كسي بجز كس تو نكرده؟اينو كه گفتم يهو شوكه شد چون تا حالا اينقدر روراست باهاش حرف نزده بودم منم گفتم خوب بدش چي گفت فرناز گفت:خالت يه خنده اي كرد و سرشو انداخت پايين گفت :اگر هم كرده نوشه جونش منم گفتم خوب ديگه منم همينو ميگم حالا كه شوهرم يه كوس ديگرو امتحان ميكنه منم رفتم يه كير ديگرو امتحان كردم.مرجانه گفت حالا مگه چه فرقي داره كيره شوهره ادم با كيره يه پسر قريبه منم گفتم بايد زيرش بخوابي تا بفهميفقط بايد ادمشو پيدا كني كه بشه بهش اعتماد كرد مرجانه گفت:بر فرض مثال من خواستم همچين كاريهم بكنم ادم مورد اعتماد از كجا پيدا كنم گفتم:بر فرض مثال يا واقعا.يه خنده اي كردو گفت حالاااااا گفتم خودت كسي رو تو زهنت نداري؟گفت اصلا تاحالا بهش فكر هم نكرده بودم نه هيچكس گفتم اصلا بيا يه كاري بكن.گفت چه كاري؟گفتم اين پسره كه من باهاش دوستم پسر خوب و قابل اعتماديه ميخوايي يه بار بيا خونه يه من اونم ميگم بياد نظرت چيه؟ گفت ميدوني چيه بدم نمياد ولي ميترسم.گفتم تو بيا اگه نخواستي نده.اونم قبول كرد باهاش قرار گزاشتم براي فردا ظهر خوبه؟ حرفهاي فرناز كه تموم شد من شوكه شوده بودم يه جورايي باورم نميشد اون شب تا صبح همش خوابه خاله مرجانهو ميديدم.يادم نمياد تا اومد خوابم ببره چند بار جق زدم فردا ظهر 1 ساعت زود تر از قرارمون رقتم خونه يه فرناز.ديدم اونو حسابي ارايش كرده بود و با يه لباس سكسي منتظر اومدن خالم بود داشت ساعت 12 كه شد زنگه دروزدند.فرناز گفت تو برو تو اطاق تا صدات نكردم بيرون نيا.گفتم باشه و رفتم از سوراخ در نگاه كردم ببينم همونه يا نه يهو قلبم اومد تو دهنم.خاله مرجانه بود كه با همون حجاب هميشگيش اومد تو اول چادرشو در اورد.بد اروم به فرناز گفت:اومده فرناز هم سرشو به علامت تاييد تكون داد خالم با يه نگاه پر از ترس به فرناز نگاه كردو لبشو گاز گرفتو سرشو تكون داد فرناز دستشو گرفت گفت:بيا زن از چي ميترسي مگه ميخواند جونتو بگيرند خالم گفت:نه ولي اين چيزيكه من ميخوام بدم از جونم كمتر نيست فرناز گفت :حالا چرا اين همه چادرچاقچول كردي؟يهكم ارايش نكردي؟ نا سلامتي ميخوايي عروس بشياااا بد يه دست به كوسش زد گفت اينو چي بهش رسيدي يا نه؟خالم گفت اي يه كارايي كردم فرناز دستشو گرفت نشوند رويه مبل گفت ميشه ديد؟ خالم يهو پاهاشو جم كرد گفت:ديگه چي؟نه اين كارا حرومه فرناز گفت:جونه من امروز رو بي خيال اين حرفا شو.امروز رو همه چيزرو فراموش كن همين طور كه اين حرف هارو ميزد رفت روي زمين زير پاي خالم نشست و پاهاشو باز كرد بد يه نگاه به خالم كردو دستشو برد بالا و شلوار و شرتشو باهم كشيد پايين خالم لباشو گاز گرفت و دسته ي مبل رو محكم فشار داد من همه يه اينارو داشتم از روبروي خالم ميديدم كه فرناز كه نشست جلوش من فقط صورت خالم رو ميديدم فرناز اروم سرشو برد پايين كه خالم يهو يه اه ه ه ه از ته دل گفت بد از چند دقيقه خالم سر فرناز رو محكم گرفت تو دستاش گفت :بسسسسسه ديگه بگو بياد فرناز گفت نه الان زوده.تويه دلم 1000 بار به فرناز دريوري گفتم بعد از چند دقيقه فرناز بلند شد گفت اماده اي؟ خالم گفت:ميترسم فرناز گفت از چي؟ گفت رفتم تو بايد چي بگم؟ چيكار كنم؟اخه ه ه ه ه ه ه ه فرناز گفت:اول همين جا لخت شو بعد برو تو خالم با تعجب گفت همين جا؟ گفت اره اين طوري بهتره تويه دلم يه افرين محكم به فرناز گفتم چون ميترسيدم خالم تا منو ببينه لخت نشهو بزنه زيرش خلاصه خالم بلند شد و لخت اومد طرف در اطاقي كه من توش بودم منم زود لخت شدم رفتم پشت در واييستادم در اطاق باز شد چيزي كه ارزوي ديدنشو داشتم جلوي روم بود البته كون لختش به من بود و هنوز منو نديده بود من در رو اروم بستم قلبم ديگه اروم ميزد در حد مرگ يهو خالم برگشت طرف من. يهو چشمش اوفتاد به من. يه چند ثانيه اي همينتور دو تامون داشتيم مات و مبهور همديگرو نگاه ميكرديم يهو تا اومد حرف بزنه گفتم: هيسسسسسسسسسس اروم گفت تو اينجا چيكار ميكني اشغال عوضي گفتم من چيكار ميكنم يا تو.من اومدم يه زن كه دوست داره سكس با يكي بجز شوهرشو امتحان كنه رو بكنم يه خورده نگام كرد و گفت:منم ميخوام بدم.بعد رفتم طرفش و بغلش كردم.اونم منو با يكم مكس بغل كرد و شروع كرديم به لب گرفتن وماليدن بدنش داغ داغ بود.رفت خوابيد گفت زود باش بچه خوش شانس.من همين تور مثل خوره ها داشتم كوسشو نگاه ميكردم فقط خالم يهو گفت ميخوايي همين طوري نگاش كني فقط؟ يالا ديگه.منم معطلش نكردم ديگه و رفتم روش خودش سر كيرمو گرفت گذاشت دم كسش منم با يه فشار اروم دادم توش كه يهو از ته دل گفت اي ي ي ي ي يي منم براي خايه مالي گفتم چيه خاله ميخوايي اروم تر بكنم؟ با هرس گفت نهههههههههه تو كارتو بكون بابا منم محكم تر شروغ كردم كردن.اصلا باورم نميشد خاله اي كه ارزوي ديدن بدنشو داشتم حالا دارم تو كسش ميكنم مخصوصا كه خاله ي من يه زن معمولي نبود.زني بود كه تاحالا هيچكس حتي موهاش روهم نديده بود(با حجاب ا فتاب نديده) ديگه داشت ابم ميومد كه خالم يه اه ه ه ه ه از ته دل كشيد و شل شد منم يكم ادامه دادم تاداشت ابم ميومد خالم گفت:بپاا نريزي توش منم يهو دراوردم كه پاشيد رو شكمش تو همين لحظه يهو فرناز اومد تو گفت:به به به به چه خبره ه ه ه اهكيييي منم ميخوام مرجانه خانم تنها تنها بعد اومد كناره خاله مرجانه دمر خوابيد گفت:حالا كه كستو كردي بيا منم از كون بكن.خالم همين طور كه ابم رو از روي شكمش پاك ميكرد هاج و باج به فرناز و حرفاش نگاه نگاه ميكرد منم رفتم پشت فرناز و كردم توش و شرو به عقب جلو كردن كردم فرناز همين تور كه داشتم از كون ميكردمش يه نگاهي به خالم كرد و گفت:چيه؟ بد نگاه ميكني؟ ميخوايي؟ خالم گفت: نه اينو ديگه نيستم.فرناز گفت چرا؟ خالم گفت: چون تاحالا اينجوري شو ندادم و فكر هم نميكنم بتونم فرناز گفت:حالا به امتحانش مي يرزه هااا مخصوصا چون تو تاحالا هم كون ندادي و امرروز روز تجربه هاي اول توهه ه ه ه خالم يه نگاهي معني داربه من كرد وگفت:نه نه نه نه قربونت فرناز جون روز اخرشم هست فرناز گفت:پس ديگه واجب شد دمر بخوابي و كمكش كرد دمر خوابوندش منم زود خوابيدم روش و گزاشتم دم سوراخ كونش و فشار دادام كه سرش رفت تو كونش كه يهو داده خالم رفت هوا ويه جيغ بلند كه معلوم بود از روي درد بود تا اومد بلند بشه فرناز دستشو گذاشت رو كمرش و نگذاشت بلند بشه و بلا فاصله گفت: اخه عزيزم اين كون كه كونه من نيست كه به كير عادت داشته باشه.چون اين مرجانه خانم ما خيلي مومن و موقيده و تاحالا از كون نداده و كونش تاحالا كير نديده و كردن اين كون مثل كردن عروس شب عروسيشه بعد سر كير منو يكم با اب دهن خيس كرد ولاي كون خالمو باز كرد و با اشاره به من گفت اروم بكن منم خيلي اروم تر از دفعه يه قبلي دادم تو خالم اينفعه يه اه ه ه اروم كشيد و اروم شد تا ته كه كردم تو كونش گفت: يه لحظه تكونش نده صبر كن منم همين كار رو كردم.بعد از چند ثانيه گفت بكون منم كردم داشت ابم ميومد فرناز گفت: ميدوني امتيازه كون دادن به كس دادن چيه؟ خالم همين طور كه داشتم ميكردمش و از زور درد ناله ميكرد گفت چيه؟ فرناز گفت: اينه كه ميشه نتيجه ي كار رو ميشه همون تو خالي كرد كه يهووو خالم داد زد نه ه ه ه ه من شنيدم مريضي مياره ولي ديگه دير شده بود چون تا قطره ي اخرشو خالي كرده بودم تو كونش فرناز هم همين و فهميد و گفت :تو كه همين 1 بار رو بيشتر از كون ندادي و نميدي پس 1 بارش هم عيبي نداره خالم هم همين طور كه لباسهاشو ميپوشيد از اون طرف داد زد:از كجا اينقدر مطميني؟منم داشتم لباسهامو ميپوشيدم كه خالم اومد پيشم و گفت:يه چيزي ميگم يادت باشه:امروز رو فراموش ميكني براي هميشه فهميدي؟ منم گفتم حتما ولي تو هم از اين به بعد هر وقت خواستي تجربه ي جديدي پيدا كني به كسي بجز خودم نگو خالم هم يه اخم معني داري بهم كرد و رفت بيرون . از اون جريان تاحالا 1 سال ميگذره ومن هر وقت كه چشمم بهش ميوفته تمام صحنه هاي اون روز كه مثل يه خواب بود جلوي چشمم مياد درصورتي كه خاله مرجانه برخوردش جوريه كه انگار تاحالا هيچ اتفاقي نه اوفتاده ولي 1 چيز رو مطمينم اونم اينه كه خاله مرجانه چيزهاي اون روز رو ديگه تجربه نخواهد كرد …

خاله عاشق کیرم بود خاطرات نوجوانی خاله سلام من اسمم کیانه ۱۹ سالمه داستانی که میخوام واستون‌ تعریف کنم واسه بچگیمه من یه خاله دارم که اسمش مهساس خالم با ما زندگی میکنه چون پدربزرگ و مادر بزرگم فوت کردن من ۹ سالم بود که خالم خیلی به خودش میرسید خیلی سکسی بود مهسا همیشه تو خونه با یه شورت کوتاه نیم تنه میگشت حتی جلوی بابام البته بابای من به‌ دلیل کارش معمولا خونه نبود خلاسه همیشه سکسی بود مهسا همیشه بدنش برنزس و لاک پاش همیشه رنگارنگه یه روز من‌ تو اتاقم خواب بودم منو مهسا اتاقمون یکی بود تابستونم‌ بود مهسا از بیرون اومده بود وقتی بیدار شدم دیدم بالا سرمه داره با موهام بازی میکنه بیدار که شدم یه بوس خیلی گنده از لپم کرد -سلام خاله جونم +سلام عشق من دلم یه ذره‌ شده واست جذاب من -منم دلم واست تنگ شده همش نیستی +قربونت برم امروز تا شب در اختیار کیانمم -باشه پس قول بده +قول میدم عشقم بلند شدم نشستم رو تختم که خالم گفت: +بذار لباسمو عوض کنم بعد با هم وقت بگذرونیم مهسا مانتوشو دراورد تیشرتشم دراورد یه سوتین آبی تنش‌بود بعد شلوارشو دراود که شرتش ست سوتینش بود یه‌ بدن جذاب برنز شکلاتی داشت رو کرد به من گفت: +چطورم عشقم؟ -خیلی جذابی خاله جونم +میدونستی واسه تو جذاب میکنم خودمو؟ -چرا واسه من؟ +چون‌ تو عشق منی -خاله میشه یچیزی بخوام ازت؟ +معلومه نفسم -میشه لاک بزنم واست؟ +چرا نمیشه عزیزم چه رنگی دوس‌داری ؟ -اممم صورتی بزنم؟ +بزن عشقم بعد مهسا رفت استن با پنبه اورد که لاکشو پاک کنه که واسش لاک بزنم شروع کرد لاکای‌ قرمز پاشو که با بدن برنزش خیلی سکسی شده بودو پاک کرد بعد لاک صورتیو داد بهم گفت: +بفرماید لاک مورد علاقتونو بزنید جناب کیان -آخ جونم شروع کردم لاک زدن واسه خاله سکسیم که پاهاشو‌ باز کرده بود جلوم نشسته‌بود شورت آبیش خیلی سکسی بود بهش گفتم: -رنگ شورتتو دوس‌دارم +واسه توعه دیگه عشقم اصلا میخوام امروز هرچی تو بگی بپوشم -من دلم میخواد اون ست قرمزتو بپوشی +چشم کیان من خلاصه لاک زدنم که تموم شد مهسا بلند شد ستشو‌ دراورد یکم جلوم رقصید بعد گفت: +توام باید لخت شیا -چرا ؟ +چون تو مال منی -آخهه… +آخه نداره اصلا واسا خودم لختت کنم بعد اومد تیشرتمو دراورد جلوم زانو زد شیکممو بوس کرد که جای زژش موند رو شیکمم بعد شلوارکمو با شرتمو دراورد هیمجوری که جلوم زانو زده بود به کیرم نگاه میکرد بعد گفت: +چقد سفیده لامصب کاش یکم بزرگتر بودی -خب اگه‌بزرگتر بودم چی‌ میشد؟ +میخوردمتتت -الان نمیتونی یعنی؟ +چرا ولی الان کوچیکی -باشه بعد بوسش کرد بلند شد حس کردم یکم حالش بد شده گفتم : -ناراحت شدی خاله؟ +نه عشقم یکم حالم گرفته شد بزرگتر که بشی میفهمی -خب بگو شاید الان فهمیدم +ببین عشقم ما آدم بزرگا یه حسی داریم که دوس‌داریم اینی که‌ تو داریو بخوریمو کارای دیگه بکنیم باهاش -چه کاری؟ +بزرگتر شی‌ میگم بهت -خب الان اگه بخوری حالت خوب میشه؟ +آره عشقم ولی خب میدونی الان اینی که‌ تو داری کوچولوعه باید بزرگتر شی که اینم بزرگ شه من کل اینم بکنم دهنم باز بزرگ نمیشه که -یعنی بزرگ شم حالت خوب میشه؟ +آره نفسم -پس بخورش که حالت خوب شه من نمیخوام ببینم حالت بده +دورت بگردم چشم میخورم ولی الان مامانت میاد بیا نهار بخوریم شب که خواستیم بخوابیم میخورمش خلاصه لباس پوشیدیمو نهار خوردیمو یکمم بازی کردیم تا این که شب شد من رو تختم بودم که مهسا‌ اومد کنارم رو تخت گفت: +خب عشقم نمیخوای بخوابی؟ -اگه حالت خوب شده میخوابم +نه خوب نیستم میخوام‌ تورو بخورم -باشه بعد شلوارکمو دراورد کیرمو گرفت‌ تو‌دستش البته‌ دودولمو بگم بهتره یکم باهاش‌ بازی کرد بوسش کرد بعد‌ شروع کرد به‌ لیس زدن همینطور لیس‌ میزد کل کیرم خیس خیس شده بود بعد کلشو کرد‌تو دهنش میک زد که من خیلی قلقلکم میومد فک کنم نیم ساعتی خورد که من دیگه خسته شده بودم بعد بلند شد گفت: +تو خوشمزه ترین خوراکی منی -حالت خوب شد؟ +آره خیلی خوبم میشه یه قولی بدی بهم؟ -میشه خاله جونم +به کسی نگی من تورو میخورما تو فقط مال منی -چشم +میذاری هر موقع حالم بد بود بخورمت؟ -هرموقع که حالت بد بود بخور خلاصه اون شب گذشتو مهسا تقریبا هر شب کیرمو میخورد تا این که من ۱۳ سالم اینا شد یه شب که مهسا داشت کیرمو میخورد بهم گفت: +حس میکنم دیگه داری مرد میشی -خاله من یه حسی دارم +چه حسی عشقم -حس میکنم میخوام بشاشم بعد ار این‌که این حرفو زدم مهسا چشاش برق‌ میزد کیرمو که فک‌ کنم ۱۴ سانتی میشد کرد تو دهنش فقط میک میزم که یه حس عجیب که تاحالا نداشتم بهم دس داد حس‌ کردم یه‌آبی ازم ریخت تو‌ دهن مهسا بعد از کلی میک زدن مهسا کیرمو دراورد یه ماچ آبدار کرد و گفت: +دیگه مردم شدی کیان -خاله چی شد +ارضا شدی این حس شهوت بود که الان داشتی بعد مهسا اومد منو بغلم کرد کلی بوسم‌ کرد و با هم خوابیدیم من ۱۸ سالم شده بود روز تولدم بود کلی‌ تدارک دیده بودن پدر مادرم مهسا به شدت سکسی شده بود اون شب یه پیرهن کرمی پوشیده بود که تا بالای رونش بود کمرش کلا دکلته بود رو کمرش یه خالکوبی نوشته داشت که من موقع ماساژ همیشه حشریم میکرد موهاشو دم اسبی بسته بود تازه موهاشو بلوند کرده بود که‌ خیلی بهش میومد یه آرایش مولایم که همیشه‌ دوس‌ داشتم بدنش مثل همیشه شکلاتی بود پا بند خیلی شیک به پاش بسته بود یه کفش پاشنه بلند پاش بود که ناخونای سفیدش خود نمایی میکرد داشتم میرقصیدم که اومد سمتم بهم گفت: +تولدت مبارک مرده من -مرسی خاله جونم +یه کادو دارم واست امشب بهت میدم -خیلی کنجکاوم بدونم چیه +شب میفهمی جذاب خلاصه تولد‌ تموم‌ شد همه رفتن پدرمو مادرمم خوابیدن مهسا دستمو‌ گرفت برد طبقه بالا تو اتاقمون -خب کادوی منو بده ببینم +کادوت منم -یعنی چی؟ +یعنی میخوام مال تو بشم دیگه -تو مال من بودی دیگه یهو با این حرفم مهسا لبشو گذاشت رو لبم من عاشق‌لباش بودم قبلانم لبشو خورده بودم ولی انگار امشب‌ همه چی فرق‌ داشت همیطور که لبمو میخور دکمه های پیرهنمو باز کرد پیرهنمو دراورد شروع کرد خوردن گردنم همینطور میرقت پایین سینمو میخورد شیکممو میخورد‌ لیس میزدو میرفت پایین جلوم زانو زد کمربندمو باز کرد شلوارمو دراورد کیرم که سفت سفت شده بود و حدودا ۲۵ سانتی میشد رشتش به‌دلیل بلوغ زودرس من بود کیرمو از‌ رو شرتم لیس میزد به چشم خیره‌ شده بودو لیس میزد شرتمو کشید پایین کیرم که از شورتم درومد خورد به فکش که یه جووووووووننن سکسی گفت شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای بود استاد ساک بود انگار کیرم میرفت یه جای خیسو داغ و نرم باور نمیکنید ۲۵ سانتو تا ته میکرد تو دهنش بدون اینکه‌ اوق‌بزنه بعد از‌ یه ربع ساک زدن بلندش کردم لباشو خوردم پیرهن سکسیشو دراوردم انداختمش‌ رو تخت شرتشو دراوردم پاهاشو‌ جمع کرد نمیدونید چقد سکسی بود که یه کس برنزه با کفشای پاشنه بلند سکسی با ناخونای لاک زده سفیدش و اون پا بندش‌ دیونم میکرد پاهاشو باز کردم رفتم سمت کسش مثل دیونه ها کسشو میخوردم دیونه‌ طعمش بودم پاهاشو دوره گردنم حلقه زده بود موهامو گرفته بود میکرد سمت کسش بعد از نیم‌ساعتی خوردنش ارضا شد با شدت زیاد آب کسش پاچید رو صورتم یکم بی حا‌ل شده‌بود یکم بغلش کردم لبشو خوردم بهم گفت: +کیان من عاشقت شدم -منم عاشق‌ توام بعد مهسا گفت دراز بکش‌ رو تخت دراز کشیدم رفت از تو‌کمدش سه تا شال اورد گفت : +دستاتو ببر بالا ببینم -میخوای چیکار کنی؟ +میخوام ماله تو بشم ببر بالا دستمو بردم بالا بست به تخت بعد چشمو میخواست ببنده که نذاشتم گفتم میخوام بدنتو ببینم بعد شروع کرد گردنمو خوردن رفت تا پایین کیرمو میکرد تو دهنش بعد بلند شد وایساد یه پاشو گذاشت اینورم یه پاشو اونورم با اون کفشاشو لاکش داشت‌ منو میکشت نشست رو کیرم لایه کسش عقب و جلو میکرد بعد چند دیقه کیرمو صاف کرد گفت: + میخوام مال تو شم -مطمئنی؟ +هیچ وقت انقدر مطمئن نبودم -میدونی که من عاشقتم +میدونم عشقم بعد آروم نشست رو‌کیرم حس‌ میکردم کیرم داره میره تو یه کوره خیلی کسش داغ بود کیرمو داشت آتیش میزد نشست تا نصف رفت تو که‌ جیغ آرومی کشیدو بلند شد میدیدم روی کیرم یه قطره خیلی کم خون هست بعد کیرمو دید که خونی شده یه خنده شیطانی سکسی زد دوباره کیرمو‌ کرد تو کسش اینبار خیلی بیشتر رفت تو انقدر داغ بود که من محو لذت شده بودم به خودم اومدم دیدم مثل دیونه ها‌ داره بالا پایین میکنه یه چند دیقه ای بالا پایین که‌ کرد از روم بلند شد دستمو باز کرد دراز کشید گفت بیا روم بیرون تخت سرپا وایسادم مهسا پاهاشو انداخت رو شونم کیرمو تنظیم کردم رو کسش کردم تو شروع کردم تلنبه زدن دیونه وار داشتم عقب جلو میکردم پای راستشو گرفتم تو‌دستم کفش مشکی پاشنه بلندشو دراوردم به ناخونای جذاب سفیدش که با پوست برنزش خود نمایی میکردو کردم تو دهنم شست پاشو میک میزدم کف پاشو لیس میزدم ساق پاشو گاز میگرفتم خیلی حشریم میکرد حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم کیرمو دراوردم مهسا همینجور که پاش تو‌ دهن من بود داشت جق میزد واسم که آبم اومد ریخت رو شکمو پیرسینگ نافشو تا بالای سینه هاش بعد افتادم تو بغلش بهم گفت: +کادوتو دوس‌داشتی؟ -بهترین کادوی عمرم بود عشقم دوست‌دارم +منم دوست دارم بعد لباسامونو عوض کردیم ولی تو بغل هم‌تا صبح خوابیدیم . من به شدت وابسته مهسا شدم اونم واقعا دوسم داره بعد از تولدم تغریبا هفته ای دو شب سکس میکنیم بعضی هفته هام یکبار تصمیم گرفتم با مهسا ازدواج کنم هرچند که از من ۱۰ سال بزرگتره ولی من عاشقشم خودشم واقعا میخواد باهام ازدواج کنه البته داریم کارامونو میکنیم از ایران بریم ولی اینو میدونم که مهسا مال منه همیشه

گایش کون زن دایی فاطمه 1398/7/9 آنال زندایی سلام دوستان من یه زن دایی دارم به اسم فاطمه که 4 سال از خودم کوچیکتره.. حدود 7 سال پیش بود که زن دایی ام تازه با دایی ام ازدواج کرده بود و اون موقع ها 20 سال داشت با یه کون بزرگ.. از اونجاییکه خانواده ی ما راحت هست و کلا زن ها بدون پوشش جلو مردها میگردم اینم قاتی ما شد و اینجوری جلو ما میگذشت غافل از اینکه این کیر طغیانگر من تو کف کونش هستش.. حدود 6 سالی گذشت من مهندس پتروشیمی هستم 2 سالی بود که رفته بودم عسلویه برا کار.. 30 سالم بود و زن دایی فاطمه شده 26 ساله با یه بدن جاافتاده.. البته یه موردی هم بگم دایی من سنی ازش گذشته بود که این دختر رو گرفت.. واقعا نمیدونم چرا این کارو کرده بود حدود 20 سالی فاصله ی سنی داشتند دختره فقط و فقط به خاطر پول دایی ام باهاش ازدواج کرده بود.. دایی مغازه دار بود و وضع اش خوب بود. خلاصه من یه بار اومده بودم واسه تعطیلات شهر خودمون.. که دایی زنگ زد که واسه زن دایی ات لپ تاپ خریدم و این نمیتونه کار کنه و کلی بهم گفته که باید براش لپ تاپ و اینترنت تهیه کنی.. البته متاسفانه اینا بچه دار نمیشدند.. و بیچاره زن دایی دیگه از بابت اینکه خونه تنها نباشه میخواست با نت مشغول شه و ماهواره.. در هر صورت قرار شد من شب برم خونه شون واسه اینکه لپ تاپ رو یاد بدم به فاطمه کون.. شب ساعت 8 رفتم خونه شون لپ تاپ رو توضیح دادم.. و تو این حین حس کردم که فاطمه اون فاطمه قبلی نیس و حین یاد دادن پا هم میده بهم.. با حرکات و حرفاش.. قرار شد یه چند جلسه ای لپ تاپ رو بیاره خونه ما و من بهش توضیح بدم.. مامان من خانه دار هست و اکثرا خونه و فاطمه رو هم خیلی دوست داره .. و بدش هم نمیومد که بیاد خونه مون البته تو یه خیابون هم زندگی میکنیم.. من بدجوری رفته بودم تو نخ کون فاطی کون ده.. گفتم شاید تونستم بکنمش اینم که داره پا میده. فرداش ساعت 4 بعد از ظهر اومد خونه مامان مثل همیشه خونه بود نشستیم تو پذیرایی و من بهش یاد میدادم مامان گاهی میرفت آشپزخونه یا حیاط و مشغول بود و گه گداری هم میومد یه شوخی یا حرفی با ما رد و بدل میکرد یا مینشست صحبت با فاطی.. خلاصه ما فرصت داشتیم کم کم صمیمی تر بشیم.. دیگه خود به خود همون جلسه اول با زبان بی زبونی بهم فهموندیم که هر دو میخوایم.. مثلا وقتی اون نبود نزدیک میشد بهم و وقتی مامان میومد فاصلهه میگرفتیم.. فرداش باز ساعت 4 اومد این بار دیگه وقتی مامان نبود رسما میمالوندیم به همدیگه بازوهامون رو و منم هی دست میزاشتم رو زانوهاش.. کونش رو کاناپه پهن شده بود از بس بزرگ و نرم بود. مامان اومد داخل گفت من میرم همسایه مون کبرا خانم دارند ترشی میندازند 2 3 ساعت دیگه میام فاطی جون بمون شام شوهرت رو هم دعوت کردم امشب شام خونه مایید ساعت 9 میاد اینجا.. ساعت حدود 5 بود که مامان رفت و من میدونستم مامان هر وقت میره پیش کبرا خانم دیگه ول کن نیستند از بس غیبت و کس شعر میگن.. دل تو دل مون نبود تا درو بست کیپ شدیم بهم و کیرم میخ شد.. یه لحظه دست ام رو از بغل حلقه زدم دورش و انداخت ام زیرکونش و یه قاچ کوونش رو گرفتم دستم .. الان دیگه دست ام بین کون اش و کاناپه بود .. اووووف داغه داغ.. خیلی هم سریع پیش نمیرفتیم همینجوری یه ربعی کیف کردیم.. و الکی مثلا بهش درس میدادم.. واقعا مطمئن بودم که مامان نمیاد.. انداختمش رو کاناپه.. فقط قصد کونش رو داشتم.. فاطی میدونست که مردای فامیل ما همه شون کون بازند و بعد بهم گفت که دایی ام هر هفته کونش رو میگاد.. انداختمش رو کاناپه شلوار استرج اش رو کشیدم پایین چون احتمال یک درصد هم شاید مامان یا.. میومد کامل لخت نشدیم شلوارم رو کشیدم پایین کیرم رو انداختم بیرون برگشت نگاه کرد و گفت: جووونم..و از پشت با دستش حلقه کرد دور کیرم و مالید میخواستم بدم دهن اش بی خیال شدم و گفتم بزا تا کسی نیومده کونش رو فتح کنم ای جاان یه توف انداختم کونش نزدیک شدم و قشنگ زبون کشیدم کون اش میگفت بزار کس ام ولی من هدف ام فقط اون کون گنده بود بهش گفتم فاطی از همون اول به این کوون گنده نظر داشتم گفت آره دایی کس کش ات هم به خاطر همین کون ام منو گرفته ول کن نیس.. و واقعا هم معلوم بود قشنگ کون میده هر هفته چون راحت کیرم رفت تووو سر کیرم رو گذاشتم تو سوراخ کون اش گفت عزیزم چه داغه کیرت.. یه ذره دادم تو دیدم بله جاده بازه و یه آن افتادم رووش.. یه اووخ گفت که بابا یواش.. حالا بزن کی بزن کمر من سفته یه ربعی به همون حالت تلمبه میزدم و هی میگفتم تو کونی کی هستی اونم میگفت تو میگفتم تو جنده ی کی هستی میگفت تو.. کس اش خیس خیس بود.. میگفت اووف.. که آبم رو خالی کردم تو کون اش و سریع شلوارم رو کشیدم نشستم اونم خودش رو جمع کرد نشست ولی از مامان خبری نشد که نشد نیم ساعت بعد دوباره راست کردم.. این بار گفت برو بشور کیرت رو که رفتم شستم و نشست جلوم و کلی کیرم رو خورد و قربون صدقه اش رفت شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین به پشت خوابوندم و این بار گفت تو رو خدا کس ام رو بگا دارم میمیرم .. من خیلی دیر آبم میاد شاید نیم ساعتی تو چند حالت منتها به حالت نیمه لخت کس اش گذاشتم که آبم اومد در آوردم ریختم رو لپ های کون اش ..

زندایی سفید و تپل 1395/12/5 زندایی سلام قبل از هرچیزی بگم که این داستان با تمام داستانایی ک توحالا خوندین فرق داره .این داستان شرح خاطراتیه ک تا ابد بین من و زنداییم موند.قسم میخورم هرچی مینویسم همش راسته و عین حقیقت.اسامی مستعار هستند. من محسنم ۲۴ سالمه دوتا زندایی دارم یکی صدیقه یکی افسانه جفت دایی هام راننده هستند.بخاطر همین بعضی شبا خونه نیستند.این وسط زندایی کوچکه یعنی صدیقه ک ۲۸ سالشه و یه دختر داره شوهرش کمتر پیش میومد ک شب نیاد و نرسه به خونه،ولی شوهر افسانه ک حدود ۳۵ سالش بود تقریبا در هفته ۲ یا ۳ شب خونه نبود.البته تا پارسال چون دیگه تغییر شغل داد.دیگه اینکه خونه هامونم تو یه کوچه هستند.اینم بگم ک خودم ۱۸۰ قد دارم و ۸۰ وزن .صدیقه همین قد یعنی ۱۸۰ قد و ۸۰ وزن.ولی افسانه ۱۶۰ شایدم ۱۷۰ قد وزنشم ۹۰ کیلو.افسانه سفید و سینه بزرگ و بسیار بدن نرم و ژله ای داره.کون گنده واقعی.صدیقه ی کم سبزه است ولی تپل و خوش استیل داستان بر میگرده ب ۶ سال پیش ک من تازه ۱۸ ساله شده بودم و تو اوج شهوت بودم.ازونجا ک ما همسایه بودیم افسانه اولین بارب من گفت شبایی ک دایی نیست بیا پیش من بخاب‌ اخه میترسید البته تنها هم نبود.دوتا پسر یکی ۱۵ ساله و یکی ۱۰ ساله هم داشت ولی میترسید.من از قبلشم تو کفش بودم و دیدش میزدم .شب اول ک بهم گفت بیا خونه پیشم بخاب هیچوقت یادم نمیره با یه تیشرت و زیر شلوار رفتم اونجا.جفت پسراشم بودن.تا دیدمش دیوونه شدم .یه بلوز دامن تنش کرده بود ک زیر نور قشنگ معلوم بود فقط شرت زیر دامنش داره. اومد نشست و از مدرسه (سوم دبیرستان بودم).صحبت کردیم و چایی اورد بعدش میوه اورد و بچه ها گفتن خوابشون میاد.راستی خونشون یه اتاق بزرگ داره ک درش قفله چون اصلا استفاده نمیشه جز برا پذیرایی از مهمونا تو مراسمی چیزی.یه اتاق دیگشونم با حالشون ک ما توش بودیم چیزی بینش نبود یعنی هنوز در و دکور و ….نزده بودن.زمستون بود بخاری هم روشن بود ک جا بچه ها رو انداخت نزدیک بخاری و خودشم بعدشون انداخت.جا منم بر عکس جا خودشون ب سمت تلویزیون انداخت یعنی پشت ب خودشون. خلاصه بچه ها خابیدن منم‌گفتم برم سر جام بخابم ک دیدم افسانه دراز کشیده با همون لباسا و پتو کنارش بود ولی نکشیده بود روش. اروم و قرار نداشتم فقط منتظر بودم بخوابه.یه یه ساعتی با گوشیم ور رفتم نوکیا ۱۱۰۰ بود دیدم صدا خر و پفش شروع شد .تا چرخیدم نگاهش کنم دیدم دامنش تا بالای زانوش رفته بالا و ساقهای سفید و تپلشو دیدم .بخاطر نور لامپ گلخونه دید خوبی داشتم.تجرات کردم نزدیکش شدم دیدم وای خدا انگار سفید تر از اینا وجود نداشت.چون روشکم خوابیده بود دست انداختم تا جایی ک میتونستم دامنشو دادم بالا.البته حدود یه ساعت طول کشید و چقد از ترس عرق کرده بودم.تا شرتشو دیدم همونجا جق زدم و اب ریختم رو تشکش و چون دیگه حال نداشتم گرفتم خوابیدم.صبح ک بیدار شدم کسی خونه نبود. فرداشبش باز مامانم گفت دایی نیمده برو پیش زندایی اینا بخاب.رفتم دیدم همون لباسا دیشب تنشه.البته فقط پسر کوچکش پیشش بود و بزرگه خونه مامان بزرگمون بود..انگار چیزی نفهمیده بود .باز وقتی خوابشون برد حدود ساعت ۲ بود بلند شدم دیدم باز همون صحنه دیشب رو دیدم رفتم پشت سرش ک رو پهلو خوابیده بود دراز کشیدم و با هزار ترس و لرز کیرمو دراوردم و از رو دامن یواش با کون نرم و ژله ایش مالش میدادم .اروم یه دستمو گذاشتم رو یه سینش و چون صدا خر و پفش میومد خاستم بوسش کنم ک قبلش ابم اومد و ببخیال شدم و رفتم خوابیدم.صبحشم ک بیدارشدم چون کسی خونه نبود رفتم سر کمد لباسیش و علا وه بر جق با شرتهاش سکسیش یه اسپری تاخیری هم پیدا کردم ک فهمیدم دایی خیلی بهش میرسه. من کلا زیاد شبا اونجا رفتم و اومدم همه چی برام پیش اومد .یه شبش شرت زیر دامن نداشت یه شبش ساپورت و بلوز داشت. یه شبم ک خودم و خودش تنها بودیم وتی شرت استین کوتاه داشت و دامن و شرت سفید. تو همه این شبا ک حدود دوسال طول کشید دستمالیش میکردم و گاهی وقتها بوس و جق البته خاب و بیدار بودنشو خیلی نفهمیدم ولی کار خودمو میکردم. گذشت تا شب موعود و اخرین شبی ک رفتم پیشش اونشب پسر کوچکش فقط خونه تابلو کرده بود.وقتی راه میرفت کونش عین ژله میلرزید و من حال میکردم .خیلی بدن نرم و ژله ای داره افسانه.باید ببینید تا درکم کنید وقتی خوابیدن رفتم اول کلی دست کشیدم رو کون نرمش البته از رو شلوار.بعد اروم از پشت چسبیدم بهش که صدا خر و پفش می اومد.‌ روسریشم دراورده بود.ب پهلو خابیده بود .بالای سینه هاش معلومه بود از زیر پیرهن گشادش .یه هو دیوونه شدم دست انداختم ب زور و یواش یواش شلوارشو تا روی زانوهاش پایین کشیدم وای خدا شورتم پاش نبود یه کون فوق العاده گنده و سکسی داشت کیرمو دراوردم یواش گذاشتم لاپاهاش ک صدا خر و پفش قطع شد .انقد لا پاهاش نرم بود ک با حرکت کیرم عین ژله میلرزید .یه دو دقیقه ای لاپاهاش بود ابم با فشار پاشید لاپاهاش .تا کیرمو دراوردم با یه حرکت سریع قبل از اینکه بچرخه غلت زدم رو تشکم و خودمو زدم بخاب بعدش نمیدونم فهمید یا نه که از شبا بعدش دیگه نترسیدنو بهونه کرد و دیگه ب من نگفتن ک برم اونجا پیشش بخابم .تا الانم ک منو میبینه انگار نه انگار اتفاقی افتاده.حجابشم همون حجاب قدیمیه مقابل من.ولی نفهمیدم منظورش چیه نه ب نترسیدنش و اینکه دیگه نزاشت برم پیشش نه هم ب رفتار سابق و قدیمیش و همون پوشش قبلیش ک همونجور راحت بود.فقط نفهمیدم یه دفعه چ اتفاقی افتاد اونشب چی شد خدا میدونه ولی افسانه هنوز همون هیکل رو داره و منم هنوز تو کف موندم

سکس با دوست خالم عجب چیزی بود من چن روزیه تو دلم افتاده یکی از شهوت انگیز ترین خاطراتمو براتون بنویسم من ایدین هستم الان 18 سالمه پسر جذابی هستم از نظر خودم، خودمو هم خیلی دوس دارم … دوستان اگه کسی حوصله ی خوندنشو نداره زور نیس نخونه من با همه ی جزئیات میگم بریم سر اصل مطلب من یه خاله دارم که خیلی دوسش دارم اونم همچنین هر چی از دستش بیاد برام میخره کلی قربون صدقه هم میریم. خاله من فیسش خیلی خوبه ادم اپدیتیه ولی اینم بگم همیشه نماز روزه اش سر جاشه این خاله ی قصه ما از اونجایی که پرستاره توی شهر دیگه اونجا خونه داره ما هم هر فرصتی پیدا کنیم میریم پیشش کلی خوش میگذرونیم یا اون زود زود میاد پیش ما … اسمش نازنین من پارسال که خودم تنهایی رفته بودم خونه خالم کلی هیجان داشتم وقتی رسیدم اونجا از اونجایی که من کلید داشتم درو نزدم کلید انداختم رفتم تو اپارتمان درو خونه رو زدم دیدم کسیی خونه نیس واسه همین زود با کلید وارد خونه شدم وسایل هامو گذاشتم یه گوشه بعد چن بار گفتم نازنین نازنین خاله جون دیدم که خودمم تنهام بعد زنگیدم به مامانم گفتم که رسیدم نگران نباشه و از این حرفا بعدش ازش پرسیدم پ خاله کو نیستش چرا که گف احتمالا بیمارستانه …لباسامو عوض کردم داشتم با کنترل ماهواره ور میرفتم که بعد دو ساعت دیدم انگار صدای نازنین داره میاد از پله ها کلیدو انداخت تو اومد وقتی منو دید مثل لال شد ها مونده بود گفت تو کی اومدی مگه قرار بود بیایی اینجا کلی بوس بوس که بهش گفتم میخواستم سورپرایز بشی دیه … رفت یه شلوارک پوشید دراز کشید پیش من داشتیم باهم شوخی میکردیم وچن نفرو پیش خودمون مسخره میکردیم تو این حین بود که برگشت بهم گفت الان لیلا هم میاد اینجا ها …ذوق مرگ شدم پیش خودمم گفتم اوووووف… لیلا دوستش بود اونم پرستاره مثل خالم اونو خیلی دوس داشتم باهم صمیمی بودیم خیلی دختر باجنبه ایه اگه از بدنش بگم سینه هاش حدودا 75 بدن کشیده ای داره که اگه یکی ببینه اونو دلش میخواد فقط بغلش کنه خیلی ملوسه….تو دلم عروسی بود که اونم میاد پیش ما چون زیاد خسته بودم یکم با لب تاپ خالم ور رفتم و بعدش گرفتم خوابیدم خیلی اخه خسته بودم تو ذهنم به فکر لیلا بودم و اونجوری تو تصورش بودم که باز دوباره میاد شیطنت می کنیم و کلی میخندیدم…. بعد دو سه ساعت از خواب بیدار شدم هنوز بلند نشده بودم داشتم تو تخت خواب هی این ور اون ور میکردم که دیدم بله لیلا هم اومده صداش داره میاد زود خودم جمع جور کردم موهامو باز خوشگل کردم یکم به خودم رسیدمو رفتم تو بهم گف به به گل پسر خسته نباشی دلاور خخخخخ دختر شوخی هس بعد سلام و احوال پرسی کنارشون نشسته بودم چای میخوردیم شب شد رفتیم بیرون کلی حال میکردم که باهاشون بودم دست نازنین(خالم) تو دستم گرفت بودم پز میدادم تو دلم میگفتم کاش میتونستم دست لیلا رو بگیرم رفتیم کلی گشتیم تو راه یه پیتزا فروشی مهمون لیلا شدیم بعدش اومدیم خونه لیلا تو فیس بوک بود داشت با لب تاپ کار میکرد که منم هی فرصت میخواستم که بهش زل بزنم خیلی تو کف بودم دیدم همونجور که نشسته شلوارش یکم از کون نازش اومده پایین منم از این استفاده کردم هی زیر چشمی از پشت بهش نگاه میکردم که تو همین حال بودم که یهو برگشت بهم نگاه کرد دید زل زدم سرمو انداختم پایین دستشو برد شلوارشو دوباره درس کرد بعد مدتی باز دوباره رفت پایین به خودم که اومدم دیدم بله کیرم داره یواش یواش دیووونه بازی در میاره زود رفتم تو دسشویی یه جلق حسابی زدم اخر های شب میخواستیم بخوابیم من رفتم تو اتاق اونا هم پیش هم خوابیدن تو حال … با فکر کردنش شب و صب کردم و خوابیدم صب شد بیدار شدم دیدم نازنین رفته بیمارستان چون شیفت بود اما لیلا تو خونه مونده بود یکم جا خوردم گفتم از این بهتر نمیشه کلی استرس داشتم خوابیده بود یه ربع همش به بدنش نگاه میکردم رفتم یواش پیشش دراز کشیدم با کمی فاصله خودمو زدم به خواب مثلا زیرچشمی حواسم بهش بود یکم بعدش تو خواب خودشو جابجا کرد یهو جوری شد که دستشو گذاشت رو دست من کلی ترس ورم داشت که الان هاس که بفهمه نمیتونستم دستمو تکون بدم یکم بعد کم کم از خواب داشت بیدار میشد که زود خودمو زدم به خواب قلبم داشت از جاش کنده میشد بهم گفت ایدین پاشو پاشو چقدر میخوابی بیدار شدم گفتم خاله کو که بهم گف رفته بیمارستان از این کس و شعرا میگفتم که یادش بره ازم بپرسه چرا اینجا خوابیدی از شانس قهوه ای من این سوالو پرسید نمیدونستم چی بگم یکم منو من کردم اخرش چیزی نگفتم اونم زیاد گیر نداد داشتم خوش حال میشدم که پیش خودم گفتم اخیش سیکتیر کرد بلاخره پاشد رف دس صورتشو شست داشتیم صبحونه میخوردیم که بهم گف دیشب خیلی بلا شده بودی ها منم زود گفتم مگه چیکار کردم خانوم خانوما میدونستم چی منظورشه … هی میگف برو خودتی داشت میخندید گفتم لیلا تقصیر خودته من چیکار کنم خودتو برو تو ایینه بین چقد دوس داشتنی هستی نمیدونم چی شد که به دهنم اون جمله اومد بهم گف ن بابا از این حرفا هم بلد بودی من نمیدونستم چیزی نمیگفتم هی یه چیزی میگف که من تعریف کنم از بدنش… میگه زبونتو پیشی خورده خودمو عصبی نشون دادم که باز میخندید میگف عب نداره پیش میاد ولی سعی کن شیطونی نکنی کار دستمون میدی ها دیدم داره میخاره بهش گفتم من شیطونی نکنم اررررره؟؟؟؟ پس خودتو چی میگی ،خودت که از من شیطون تری اون چت روم ها چیه میری توش هان نمیدونس چی بگه که بهم گف حوصلم سر میره میرم مشغول میشم گفتم ن بابا اگه راس میگی برو با یه چیز دیه سرگرم شو اصلا بیا من سرگرمت کنم که گفتو که همیشه نیستی گفتم حالا که … من منظورم اون نبود که بیا بهت حال بدم ولی اون یه جور دیه برداشت کرده بود یکم نزدیک تر شد گف تو اصلا اونا رو ولش کن تو چرا دوس دختر نداری گفتم از کجا میدونی که ندارم یکم از شیطونی هام بهش گفتم که….که با دوس دخترم چیکارا میکنم ….. گف خیلی خیلی بد شد که دوس دختر داری گفتم وا چرااااااا؟ چیزی نگف … گفتم چیه نکنه میخواستی من دوس پسرت بشم خخخخخ خب ادم حسودی میکنه دیگه گفتم دیوووونه واسه همین ناراحتی خخخخخخ پاشد رفت من نمیدونستم چجوری جورش کنم خجالتی نبودم اما میترسیدم پیش خاله بد بشه این لیلا هم که خوراکش شوخی کردنه گفتم نکنه داره سربه سرم میاره خلاصه تصمیم گرفتم یجوری بهش بفهمونم که میخوام باهات حال کنم اما نمیدونستم چجوری …… یادم افتاد یه بار که پیشش بودم عضله اش گرفته بود که من ماساژ دادم درس شد البته تو خونه بهم گفتن اینکا رو بکن ها چون یه چیزایی از ماساژ بلد بودم بهش گفتم پشتت درد نمیکنه که یادته یه بار ماساژ دادم گفت اره خیلی هم خوب بود دست درد نکنه آیدین… گفتم اگه بازم از اون مورد ها هس من در خدمتم دیه گفت واقعا؟؟ صب کن الان میام اومد گف اگه میشه پشت گردنمو یکم مالش بدی دیروز تا صب کار میکردم … رفتم یه بالش کوچولو بود دیشب بغلش کرده بودم اونو اوردم بهش دادم که سرشو بذاره رو اون اذیت نشه … به پشت دراز کشید و من شروع کردم اولش داشتم گرمش میکردم دستامو میکشیدم الکی به گردنش در حد ناز کردن بود بهم گف اینم تازه یاد گرفتی خخخخخ روش تایلندیه خخخخخخ منم خندم گرفته بود گفتم حالا هر چی … گف حالا ناراحت نشو استاد خخخ به لیلا گفتم میشه اون لباستو در بیاری من نمیتونم کارمو بکنم جا خوردم بدون معطلی در اورد خودشم گف اخیش داشتم خفه میشدم حالا یه تاپ نازک صورتی تنش بود با یه شلوارک نشستم رو کون نرمش وای مثل پنبه بود با حرکاتم روی پشتش کیرمم داشت میخورد به بدنش خیلی دیه ضایع شده بود خودشم فهمیده بود چیزی نمیگف گردنش تموم شد اومدم پایین تر یکم گفتم اینا هم اشانتیون منه خندید یهو دستم دیگه رسید به کونش ترسیدم دست نزدم یکم این ور اون ورشو ماساژ دادم سریع رفتم پایین داشتم پاهای خوشگلشو میمالیدم سفید و ناز بود مثل همون هایی که شما ها میگین مثل برف بود انقد حال میکردم از سکس هم بالاتر بود برام یهو کنترلمو از دس دادم یواشکی یه بوس کردم از پاهاش چیزی نگف منم بلا تر میشدم به قول خودش از بچگی از پاهای خوشگل حشری میشدم یکی از انگشت های پاشو که لاک سیاه هم زده بود کردم تو دهنم داشتم میخوردم اب از دهنم راه افتاده بود که زود برگشت گف ایدین نکن قلقلکم میاد مگه من ول میکردم دیدم داره اینجوری میگه بیشتری تمایل داشتم بخورم که دستمو گرف نذاشت گفت بیا یه جا دیگه رو بخور اون جا ولی ن قلقلکم میاد دیگه کامل مطمعن شدم دلش میخواد ….. رفتم لبمو چسبوندم بهش انقد خوردم که داشت دیووونه میشد اونم یجوری میک میزد که لبام داش کبود میشد خیلی فوق العاده بود با اینکه من زیاد اهل ممه بازی نیستم ولی اون روز دستمو بردم در اوردمشون خیلی خوشگل بودن 75 سفت هم بود نوکش هم یه حالت صورتی داش یکم که خوردم تازه فهمیدم بابا چرا این همه گیر میدن ممه بدجور حال میکردم دستموبردم طرف کسش از رو شلوارک میمالوندم اخ و اوخش بلند شد کشیدم پایین یه شرت سفید تنش بود که با رنگ بور خودش اون شرت هم خودنمایی میکرد کسشو در اوردم بیرون مثل یه گل رز بود انگار هیشکی دست نزده حتی خودش چن ثانیه هم نگاه همش میکردم یه عطر زیبایی هم داشت ادم دلش میخواست اون کسو از جاش بکنه با خودش ببره …. اب از دهنم افتاده بود سرمو بردم لای پاهاش کنار کسشو لیس میزدم که زیاد حشری میشد زبونمو کردم تو کسش یه اه کشید که دیووونه شدم ابم اومد داشتم تن تن اینکارو میکردم هی اه اه میکرد صداش خیلی بلند شده بود با یه انگشتم هم سوراخ کونشو میمالیدم کونش فوق العاده نرم بود همش میخواستم بوس کن دلم نمیومد بکنمش که درد بکشه… چون پرده داشت کیرمو در اوردم رو کوسش هی بالا پایین میکردم دوباره مثل سیخ شد … . یکم تف مالی کردم سرشو میخواستم هل بدم تو نمیرفت خیلی خیلی خلی تنگ بود تازه کلی هم با دستم باز کرده بودم سریع از اتاق یه کرم اوردم چربش کردم یکمم زدم یه سر کیرم فرستادمش تو نمی خواستم زیاد درد بکشه اخه خیلی دوسش داشتم بعد که یکم از سرش رف تو جیغ کشید گفتم یواش …یکم خوابیدم روش کیرمو تا ته فرستادم هیچ کاری نمیکردم تا جا باز کنه داشت گریه میکرد ولی بی صدا اشکش در اومده بود از کونش هم خون میومد یه کوچولو خیلی دلم براش میسوخت کارایی هم که اون میکرد باعث میشد خیلی رومانتیک بشه سکس مون یکم تلمبه زدم باز اه اوهش بلند شد میگفت آیدین جان نازنین یواش تر خیلی درد دارم بهش گفتم چرا جان اون تو عشقمی تو رو خیل دوس دارم چشم یکم خنده رو لبش اومد ابم داشت دوباره میومد که همه شو خالی کردم تو کونش همه ی بدنم عرق کرده بود خیس خیس بودیم اونم بدنش میلرزید ارضا شده بود دوتایی نیم ساعت همون جوری ول بودیم به هم دیگه دوست دارم و حرفای قشنگ میزدیم انگار من دوس پسرشم بهش گفتم پاشو بریم حموم که دو ساعت دیگه خاله میرسه کمکش کردم رفتیم حموم دیگه اونجا کاریش نداشتم فقط بغلش میکردم… یواشکی تو گوشش میگفتم ببخشید درد داشتی زیر دوش محکم بغلم کرد اومدیم بیرون…. چایی دم کردم که الان خاله از کار میرسه خسته هس …. اینم داستان من ببخشید زیاد شد…

زنداداش چادری و مذهبی خیساز همون اول زنداداش پرستو ما خیلی مذهبی و چادری خیلی شدید بود این حرکاتش باعث میشد بیشتر حشری کنه منو مخصوصا قد بلندش۱۸۰ و سینه ۸۰ باسن بزرگ و گوشتیش من از ه‍مون اول به دید زدن زنداداشم شروع کردم مادرم فوت شده پدرمو و داداشم صبح ها سرکار میرفتن همین شده بود من زنداداش پرستو رو خیلی دوست داشته باشم و تو فکر کردن کسو کونش باشم اولین حرکتم این بود در حموم رو سوراخ ریزی کردم هر وقت میرفت حموم دید میزدم البته کسی خونه نبود انقد جلق زدم پشت در حموم خیلی کس خوبی داشت بعضی وقتا تو ماشین میچسبیدم بهش خودش فهمیده بود اما کی میتونست به این حاج خانوم بگه داداشم میرفت سر کار منم به زنداداشم تو خونه پیام میدادم از این اطاق به اون اطاق تا رسید به جایی که گفتم کاشکی مال من بودی شکه شد اما چیزی نگفت فقط گفت بسه ادامه نده خلاصه طول نکشید که زنداداش پرستو تیپش تو خونه عوض شد البته فقط دامنش عوض شد چون زیرش فقط شرت یا شلوارک میپوشید وقتی ظهر میشد در اطاق رد میشدم که خوابه میشد بفهمی چی پوشیده لامصب این چادری ها چه شرت های خوشگلی میپوشن شرت مشکی خط سفید کیرم زود پاشد خواستم عکس بگیرم که شانس ما پاشو بست منم زود بیرون رفتم یه روز گوشیش خراب شد گفت میتونی امیر درست کنی منم گفتم چشم زنداداش اول کار سریع رفتم تو گالری وای سه تا عکس بود گفتم این جنده شده این چیه عکس با چادر اما زیرش ساپورت رنگ پا وای کسش زده بود بیرون گفتم برم بهش بگم گفتم زنداداش درست شد اما عجب عکسی گرفتی بابا گفت چیه مگه گفتم قشنگه گفت قشنگه یا تحریک شدی گفتم مردکه تحریک میشه گفت بسه پرو بده من گفتم زنداداش میشه عکستو بفرستی نشون دوستم بدم گفت خاک بر سرت بیغیرت گفتم نه بابا دوست دختر گفت اها باشه اما این چیه اخه میخوای نشون بدی گفتم تو بفرست خلاصه شده بود سوژه جلق من دیگه فایده نداشت نمیشد این پرستو جون رو کرد بیخیال شدم فقط دید میزدم تا یه روز گفت امیر برو تو اطاق چادرمو بیار منم رفتم بیارم دوتا شرت رو چادرش بود اونم اوردم گفت این چیه گفتم چادر نگفتم شرت گفتم زنداداش این به این بزرگی واقعا رون خوته خیلی تو پره گفت اره تو که دیدی رونمو پس چی میپرسی گفتم ندیدم گفت واقعا الان که معلومه ببینی گفتم اها رو شلوار اره دیدم رونتو گفتم حتما لخت میگی که ندیدم البته حالا ندیدم شاید دیدم گفت منظور گفتم هیچی بابا بیخیال رفت تو اطاقش لباسشو عوض کنه از سوراخ در نگاه کردم دیدم اونم داره نگاه میکنه وای چه شد درو باز کرد گفت بیا تو اینجور نگاه نکن اب شدم از خجالت رفتم تو اطاق اومد دنبالم گفت اخه من چی دارم ترو اینجوری کرده گفتم هیچی ببخشی گفت کجا رو دوست داری ببینی هیچ نمیگفتم خودش چادرشو باز کرد گفت دست بزن منم نگاش کردم دستمو محکم گرفت داد زد دست بزن منم دستمو گزاشتم رو کسش دیدم خیس خیس شده گفت بزن جلق منم کیرمو گرفتم دستم ابم اومد چادرشو بست رفت فرداش اومد گفت دباره میخوای منم پرو شدم گفتم اره این بار دستمو بردم رو کونش دکمه شلوارشو باز کرد این بار خیس خیس شده بود شرتش منم دهنمو بردم جلو رو کسش تا زبون زدم ابش اومد قشنگ ابش سرازیر شد بلند شدم هنوز شلوارش تا زانو پایین بود لباسشم تنش بود بیشتر مشکی میپوشید از پشت گرفتمش کیرمو گزاشتم دم کسش از پشت قدش بلند بود راحت میشد کسشو کرد انقد داغ بود من ابم میومد دباره میکردم دو بار ابم اومد اما زنداداشم شیش بار ارضا شد گفتم چته حشری گفت همین جوری هستم من از پشت بکن منم کیرمو گذاشتم سوراخ کونش راحت رفت تو گفت داداشت به خاطر ارضا نشم ار کون میکنه منم اب دیگه نداشتم اما حس میکردم ارضا شدم تو کونش تموم که شد رفت حموم اومد بیرون دباره مذهبی مذهبی گفتم زنداداش چته انقد محجبه هستی گفت اینجوری بهتره دوست دارم هر وقت میخواست بره بیرون جلوشو میگرفتم میومد تو اطاق با چادر واسم میخوردش اما نمیزاشت کسشو بمالم چون خیس میشد زود دیگه هر وقت پیش می اومد از پشت چادر وسط کونش میزاشتم قرار شد ابمو بخوره اما جا زد اما خیلی حال میده همین که انقد چادری و مذهبی باشه اما پاشو واسه من باز کنه حدود سه ماه میشه که کون زنداداشمو میکنم واسش شلوار لی کشی گرفتم اما نمیپوشه بهش میگم من که کستو کردم چرا نمیپوشی دوست ندارم اطمینان داداشت از دست بدم منم خلاصه هر روز دستم تو شلوار زنداداشمه یه روز که داشتم کسشو میخوردم گفت امیر کم کنیم سکسمونو داداشت فهمیده ابم کم شده گفت چرا ابد کم میاد گفتم حشرم اومده پاین اما امیر ارضام نکن منم داغ کردم شلوارشو همیشه تا زانو میارم پایین سر پا اینجور از کون کردم از کون ارضا شد قراره با پایگاه دوستاش برن مشهد حالا قرار شده تو پنجره اطاقم از بالا پوشیده اما از پاین لخت سکس کنم غروب اما به همه دوستا میگم حشر باعث شد زنداداش فوق فوق فوق مذهبی وچادری خودش سینه هاش شده ۸۰ کونش بزرگنوشته: امیر

من و مادر زن دوست دوران خدمتم ماجرای من از وقتی شروع شد که سعید دوست دوران خدمتم که اصفهانی بود میخواست بیاد خونه ما مشهد …سعید دوست دوران سربازیم بود ( نیرو انتظامی ) و با هم تو زاهدان خدمت میکردیم سال 74 .من چون دانشگاه رفته بودم گروهبان یک بودم .. و محمد سرباز پشتیبانی و فنی بود ..البته سعید سنش از من کمتر بود من 25 سالم بود و سعید 20 سالش بود چند باری تو مرخصیها اون میومد مشهد و منم میرفتم اصفهان با هم صمیمی شدیم و این دوستی ادامه داشت سعید فنی بود و بعد دوران خدمت هم یک شرکت تاسیساتی زده بود و کارش گرفته بود منم که درس خونده بودم تو یک شرکت استخدام شدم و کار میکردم . سال 80 یود که سعید ازدواج کرد و منم به عروسیش رفتم و خانواده همسرش با من آشنا شدن و مدتی که اونجا بودن خیلی با هم جور بودیم سعید یک خواهر زن داشت و مادرخانم خیلی باکلاس که دبیر دبیرستان بود و نکته جالب این بود که مادر خانم سعید واقعا سن و سال بالایی نداشت حدود 42 سالش بود و زن خیلی با کلاس و جا افتاده که حدود ده سالی بود که همسر تو تصادف فوت کرده بود ..بعد از گذشت دو سالی از ازدواج سعید من هم ازدواج کردم و با اصرار من سعید هم دعوت کردم و سعید با خانواده خانمش اومد ..مادر خانم و خواهر خانم و دختر یک سالش. خیلی خوشحال بودم ..اما تو مجلس حرفی که مادر خانم سعید به من زد واقعا من و تو فکر برد … وقتی آخر مجلس بود و من داشتم سعید برای اینکه بیاد خونه پدرم و اونجا باشن مادرخانم سعید به منم گفت واقعا چشم دنیا رو کور کردی با این خانمت .. خیلی عجله داشتی زن بگیری و خنده ای کرد … البته اون حرف اون موقع بهم برخورد و ناراحت شدم اما گذشت زمان باعث شد همیشه حرفش یادم بمونه ..متاسفانه من با زنم به مشکل خورده بودیم و زندگی بدی داشتیم و حتی یکبار که سعید با خانمش اومد مشهد ..زنم با اخلاق بدی رفتار کرد و اونا هم زودتر از موعد رفتن و یکبار عید هم که من رفتم چنان ناراحتی پیش آورد که دیگه روم نشد با سعید تماس بگیرم .. گذشت زمان و مشکلات زندگیم سعیدو یادم رفت ..سه سال زندگی سخت بالاخره منجر به جدایی شد و من هم درگیر دادگاه و طلاق بودم که تابستون بود سعید به محل کارم زنگ زد و میخواست بیاد مشهد من هم که شرایطخوبی نداشتم و چون با سعید راحت بودم بهش گفتم که شرایط خوبی ندارم و اماده برای پذیرایی نیستم اما سعید اومد ..با خانوم ودخترش و مادر خانومش .. وقتی مادر خانومش فهمید که داریم جدا میشیم خیلی رک و پوسکنده به من گفت که من میدونستم با این زن به جایی نمیرسی و از شب عروسیت فهمیدم و بهتم گفتم چون زن پر مدعا و افاده ای بود … زیاد سرتون درد نیارم مسیله ای که من و ناراحت کرد سعید بود که با اینکه وضعش خیلی خوب شده بود اما متاسفانه کاری که تو سربازی برامون تفریح بود سعید بهش وابسته شده بود و شیره میزد و خیلی اوضاعش خراب بود و من و ناراحت کرد طوری بود که این مسیله رو خانوادش هم میدونستن .. یکی دو سالی بود که موجهای آبی تو مشهد افتتاح شده بود و خیلی میومدن مشهد برای تفریح ..سعید هم برای کاری باید میرفت سرخس گفتم که سعید تو کار تاسیسات بود و نصب چاهای آب و.. که باید میرفت سرخس برای نصب دو سه تا چاه آب که ربطی به داستان من نداره ..اما بهش گفتم من شریط خونم درست نیست اما چون میخواست از لحاظ نعشه کردن راحت باشه به من گفت من همه چیز خودم میخرم فقط تو بزار من تو خونه تو باشم و چون زن سابقم جهیزیش و برده بود و من هم یکسری وسایل درحد داستانهای طلاق گرفته بودم خوی مخالفتی نکردم اما روحیم فوق العاده خراب بود … مادر خانم سعید که خیلی خانم جذابی بود و منم شرایط خوبی نداشتم کم کم به من نزدیک شد و من به لحاظ تنهایی همیشه در خدمتشون بودم و سعید هم که باید برای کارش میرفت و میومد خانوادش و به من سپرد ..کم کم این فاصله کم شد و من با مادر خانم سعید خیلی صمیمی شدم .. و اون همیشه من و سرزنش میکرد و ختی یکبار به شوخی گفت اگر عجله نمیکردی خودم دخترم و بهت میدادم … .من به مادر خانم سعید که اسمش فریده بود خیلی نزدیک شدم و اونم به من که خیلی از مسایل و مشکلات سعید و به من گفت و من هم ناراحت شدم ..سعید معتاد شده بود و به زنش و خانوادش زیاد نمیرسید از لحاظ مالی چرا اما از لحاظ عاطفی و عشقی نه و حتی این برنامه که اونا اومدن مشهد ..فریده خانم اصرار داشته بود و برنامه داشتم حدود یک ماهی اینجا باشن ..من تمام قد در خدمت فریده خانم بودم و متاسفانه این وسط عشق و شهوت و علاقه نیز بوجود اومد حرفای فریده از تنهایی ..از سختیها و زییاییش و اندامش من و وسوسه میکرد که بهش نزدیک بشم و حتی بهش پیشنهاد ازدواج بدم ..اما خانوادم چیکار میکردم اونموقع من 35 سالم بود و فریده من 52 سالش بود .. بالاخره برنامه گذاشتم که به فریده بگم اجمعه بود و من تعطیل بودم شهلا زن سعیدمیخواست بره استخر و باید بچه شو مادرش نگه میداشت ..سعید هم سرخس بود من شهلا رو رسوندم و برگشتم خونه البته ناگفته نمونه من شبها اونجا نمیموندم و میرفتم خونه مادرم تا اونا راحت باشن ..به بهانه لباس برداشتن رفت خونه و در زدم ..فریده درو باز کرد و منم گفتم که میخوام لباس بردارم .. فضا آماده بود من و فریده تنها بودیم ..نگاهش که میکردم لذت میبردم بدن جا افتاده و زیباش بیشتر من و شهوتی کرد و از هدفم دورم کرد . دل و زدم به دریا فریده داشت غذا درست میکرد ساعت 11 صبح بود ..( موجهای آبی مشهد خیلیها از صبح میرفتن تا عصر ) و من خودم باید میرفتم دنبال شهلا.. رفتم تو آشپزخونه ..فریده یک مانتو نازک تابتونی تنش بود و یک شال که بگی نگی رو سرش بود و لباس تو خونش که زیر مانتو بود هم لباس های راحتی بود و اون اندامش وقتی راه میرفت تو لباسها میلرزید منو مست میکرد .. صمیمی تر شدم .. فریده خانم میخوام چند کلام باهاتون صحبت کنم بگو چی میخوای بگی میدونید که من شرایط خوبی ندارم و شرمنده شما هم شدم و این طور از شما پذیرایی کردم خوب اینا رو که گفتی منم میدونم ..نکنه ناراحتی ما اینجاییم خدا نکنه نه منظورم اینا نبود چی پس میخوام بگم شما از تنهایی خسته نشدی ..از این روش زندگی این همه سختی و تنهایی بدون هیچ همدمی ..هیچی از این همه حرف و قطع کرد و گفته چیه برام شوهر پیدا کردی ناقلا نه نه میخواستم بگم …من ..من خیلی ..خیلی یه شما وابسته شدم .. ها یعنی منم مثله مادرت دوست داری نه مادر که نه مثله یک عشق .. عشق ..میفهمی چی میگی … حالت خوبه اره خوبم تو این دوهفته تو خیلی روی من تاثیر گذاشتی بهت وابسته شدم دوست دارم نمی دونم یه جورایی میخوام داشته باشمت خندید و گفت عاشق .. عشق ..حالا مطمئنی عشقه ..یعنی واقعا عاشقی یا نه دنبال چیز دیگه ای هستی پسر تو میدونی چی میگی میخوای با من ازدواج کنی ..پدر و مادرت چی میگن ..من چی بگم به پدر و مادرت. اینهمه از من پذیرایی کردن ..نمیگن من سر پسرشون کلاه گذاشتم حرفش و قطع کردم ..گفتم نه نمیگن کلت داغه سینا برو با کارات برس نه فریده میخوامت دوست دارم نا خوداگاه دستش و گرفتم هنوز تو اشپزخونه بودیم نگام کرد و به دستم نگاه کرد من که یکم خجالت کشیدم دستش و یواش رها کردم ببین سینا من دو تا داماد دارم ..نوه دارم از طرفی من حقوق شوهر سابقم و نمیخوام از دست بدم اگر باتو ازدواج کنم اولین کار حقوق شوهر سابقم قطع میشه .. حقوق خودمم اونقدری نیست که بخواد شرایط زندگیم ودرست کنه بعدشم از همه مهم تر ما نمیتونیم چون خیلی وجهه خوبی نداره لحن صحبت فریده و گرمی دستاش من و مست کرده بود خوب یک کاریش میککنیم .. صیغت میکنم ناراحت شد .. خیلی پررویی ..مگه من .. نه فریده من دوست دارم من میخوامت ..من میخوام لمست کنم میخوام … حرفم و قطع کرد ..خیلی تند نرو …یواش الانم وقطش نیست ما شرایطمون به هم نمیخوره سینا ..بعدشم بزار درموردش فکر کنم بهت ج ویدم اومد بره که دستش خورد به لیوان و شکست ..خم شد که جمعش کنه یقش باز بود از اون بالا چاک سینش و دیدم ..مرمر بود برق میزد نرمیش از همون جا داد میزد نشستم بهش کمک کردم جمع کنه ..نگام کرد فهمید مستش شدم خورده شیشه ها که جمع شد اومدیم بیرون من رفتم لباس بردارم .فریده هم رفت به بچه سر بزنه ..دم در اتاق خوب نگاهش کردم وقتی خم شده بود ببینه بچه بیداره یا نه ..کونش واقعا زیبا بود ..اندامش مست ترم کرد ..اومد بیرون با لحنی که زیاد خوب نیود گفت شما ناهار هستید یا نه ؟؟؟ نه مزاحم نمیشم میرم رفت تو اشپزخونه … رفتم دنبالش جای اپن وایستاد تا به خودش اومد از پشت چسبیدم بهش بین دستام نگهش داشتم و فقط سرم گذاشتم رو شونش دستام دور کمرش بود فریده میخوامت بزار باهات باشم دم گوشش زمزمه کردم بدنش گرم بود دستم گذاشتم رو شونش نگام کرد گونش بوس کردم نکن آقا سینا .. شرایط خوبی نیست فریده تو رو خدا وو بزار من نوکرت باشم میخوامت دوست دارم نه نمیشه نکن ..نکن سینا اروم باش فریده شرایط دو تامون مناسبه نه خیانته نه هیچ چیزی دیگه دستام بردم زیر سینه هاش ..سینه هاش لمس کردم برگشت نگام کرد.. لباش گرفتم و چسبیدم بهش دو تامون لب گرفتیم ادامه نده سینا بسه فریده بزار این همه تنهایی تو جبران کنم بزار کاری کنم دوباره جوون بشی ..بهم فرصت بده چه جوری سینا نمیشه اینقدر اصرار نکنم منم دوست دارم میخوام باهات باشم اما مردم چی میگن نمیزاریم کسی بفهمه پس میخوای ازم سوءاستفاده کنی نه فریده بزار ادامه بدم ادامه کار دیگه با من بود شالش و برداشتم دست تو موهاش کشیدم و دوباره لب گرفتیم اینبار نزاشتم حرف بزنه شروع کردم گوشاش و لیش زدم گردنش و بوس میکرد فریده مست شده بود انگار که هنوز یک دختر بیست سالست سینا نکن سینا دستش و گرفتم ربردمش تو اتاق ..خوابوندمش رو تخت ..مانتوش و در آوردم ..لباساشو در اوردم ..خودمم در آوردم ..لمس کردم شروع کردم از پاهاش بوس کردن و لیس زدن ..بدن تمیزی داشت بدون مو و تمیز ..کوسش که از توشرتش زده بود بالا رو بوس کردم سینا نمیدونی چقدر دلم میخواست باهات باشم ..حالاکه شروع کردی زود تموش نکن …جبران این چند سال و برام بکن شورتش و در اورردم شروع کردم به خو.رد کوسش و اونم باهاش حال میکرد ودست تو موهام میکشید صورتم لمس میکرد سینا عاشقتم وو بخورم بکنم .. بخور سینا ..خیلی حال میکرد یکدفعه بوی سوختنی حواس دوتامون پرت کرد ..گوشتا سوخته بود ..بلند شدم برم تو اشپز خونه که گاز خاموش کنم ..رفتم بیرون گازو خاموش کردم و پنجره اشپزخونه رو باز کردم برگشتم ..فریده گفت ببینن بچه خوابه یا نه ..رفتم تو اتاق که دهنم واموند .. خشکم زده بود .شهلا تو اتاق کنار بچه نشسته بود .. منم لخت یا کیر شق شده جلوش ..شهلا نگام میکرد ..هول کرده بودم ..تا به خودم بیام ..شهلا خوب من و نگاه کرده بود ..سریع برگشتم تو اتاق دنبال لباسام ..فریده هول کرد چی شده ..چیه .. هیچی لباس تو بپوش فریده کار خراب شد ..کیه کسی اومده ..مادرت اومده نه شهلا تو خونست چس شهلا مگه استخر نبود داشتم توضیح میدادم که شهلا اومد تو ..فریده ملافه ای که رو تخت بود و پیچید دورش ..منم شلوارم پوشیدم شهلا گفت نپوشید همینچوری وایستید ..ازتون فیلم گرفتم مامان چرا اینکار و میکنی تو..تو. وسط حرفاش پریدم گفتم ..کاری نکردیم ..ما میخوایم باهم ازدواج کنیم خوبه هنوز ازدواج نکردین دارین تمرین میکنید مادرت گناهی نکرده من بهش اصرار کردم نه ..نمیشه من نمیفهمم به همه میگم فریده گفت برو بیرون شهلا منم الان میام باهات حرف میزنم نه مامان نمیشه برو شهلا من که تو خماری کس فریده مونده بودم نمیدونستم چی بگم فریده لباس و پوشید و منو پوشیدم میخواستم برم که شهلا گفت صبر کن بشنید من مادرم درک میکنم میفهم .مادرم تنهاست و شرایط سختی داشته گفتم شرمنده شهلا خانوم ما انتظار نداشتیم شما بیاید من حالم خوب نبود خسته شدم خودم اومدم ..وقتی اودم دیدم ماشینتون دمه دره مشکوک شدم یواش اومدم توو از وقتی شما رفتید تو اتاق من اینجایم و همه چیزو دیدم حالا میخواید چیکار کنید یعنی چی من که گفتم من میخوام با مادرت ازدواج کنم اما یکدفعه کار از کار گذشت و نفهمیدیم چی شدم من مقصرم خیلی به مادرت اصرار کردم میدونم حالاهم نمیخوام از اینجا بری باید باشی کارت و ادامه بدی مادرم و تنهاش نزار ..اما منم میخوام باشم نفهمیدم چی شد دهنم وامونده بود .فریده گفت چی میگی دختر بلند شو برو ما یک اشتباهی کردیم برو دختر نه مامان ..منم تنهایم ..خودت میدونی که چقدر اذیتم چقدر بهت گفتم سعید با هام نیست از بس میکشه که نمیدونه زن چیه ..زن چی میخواد دکلم سوت کشید نمیدونستم چی بگم ..جر وبحث بین مادر ودختر شهلا میگفت من از همون اولش اینجا بودم الانم حالم خیلی بده مامان اگر من و ول کنی نمیدونم برم بیرون چیکار کنم پس با هم هستیم مامان من و بفهم تشنه ام مامان میخوام اوجوری که سینا تو رو میخورد من و دیونه کرد ..نمی تونه فراموش کنم ..تو رو خدا بزار من کنارتو باشم ..سینا به من دست نزنه بزار من کنارتون بخوابم حال کنم نمیدونستم چی بگم زن سعید دوستم ..بکنم .. شهلا هم کس بدی نبود اما زن دوستم بود .. فریده گفت فقط کنارمون هستی من گفتم نه ..نمیشه من نمیتونم به سعید خیانت کنم… فریده گفت سینا برو در و قفل کن کسی نیاد که باز مشکلی پیش بیاد با خودم کلنجار میرفتم برگشت دیدم مادر و دختر لخت کردن و رو تخت شهلا کوس و واکرده بود و فریده به پشت خوابیده بود .. فریده گفت سینا بیا تموش کن کیرم بدجور بلند شده بود شلوار و در اوردم اومدم رو فریده کیرم گذاشتم رو کونش ..پشتش دست کشیدم .. شهلا دستم گرفت گذاشت رو کوسش وو نگاش کردم و بمالش سینا فقط بمالش فریده نگام کرد سینا به شهلا برس نمیدونست چیکار کنم رفتم رو کوس شهلا شروع کردم به خوردن .. فریده هم شروع کرد به خوردن کیر من .. حال و هوایی بود شهوت تو اتاق موج میزد ..شهلا خیلی مست بود خوب که خوردم فهمیدم ابش اومد اما بیقرار کیر بود .. مامان میخوام کیر سینا رو تو بکنی تو کوسم ..تو بهترین مادری خوابیدم شهلا اومد روم ..فریده کیرم وگرفت گذاشت دم سولاخ شهلا ..شهلا نرم و اهسته نشست رو کیرم و مشغول بالا پایین شدن ومنم فریده رو گفتم بیا رو سرو و کوس و کونش و بزار رو صورتم و براش لیس میزدم حال میکرد و شهلا خیلی حال میکرد و دوسه بار ابش اومد ..صورتم از اب کوس فریده پرشده بود اونا ارضا شده بودن و نوبت من بود دو تا شون و به پشت خوابوندم و گفتم برن تو حالت سجده و کوس وکونش و بیاد بالا و منم وایستادم ومیکردم تو کوس شهلا و تلم میزدم و باز میکردم تو کوس فریده وو اما سولاخ کون دوتا شون بهم چشمک میزد .. گذاشتم دم سولاخ کون شهلا ووشهلا خوب کیر میخورد وا داد بود و ابش خیلی اومده بود و اما نوبت فریده بود کون فریده خیلی نرم و مست کننده بود .سر کیرم و گذاشتم دم سولاخ کون فریده ..نرم اهسته فرو کردم ..سولاخ کونش تنگ بود دردش میودم ..شهلا کنار مامانش خوابید و سر مامانش و گرفت رو پاش و به من میگفت سینا یواش تر ..ت و رو خدا زود تمومش کن ..مامان تحمل نداره روش فشاره .. اما من مست بودم و شروع کرد به کردن ..تلم میزدد و نزدیک ارضا شدن بودم .. کدومتون اب میخوای برگشتم گذاشت تو کوس شهلا چون خیلی ناز بود شهلا زن نازی بود ..فریده گفت سینا من و بکن بزار حسرتش بهدلم نمونه ودر اوردم کردم تو کوس فریده دیگه نمیتونستم نگه دارم ..در آردوم وایستادم ..مادر و دختر با دهن های باز منتظر ابکیرم بودم ..ریختم رو صورت دوتا فرشته سکسیم ..چه کسایی داشتم دو تا زن اصفهانی مست که من و بدجور سیر کردن و منم خوب بهشون رسیدم .. ماجا که تموم شد .. رفتیم ناها بیرون .. و بعداز ظهر هم رسوندمشون خونه و خودم رفتم خونه مادرم فردا بعداز ظهر رفتم خونه ..بالاخره سر صحبت از سکس دیروز باز شد و سه تاییمون با هاش حال کرده بودیم چند بار دیگه برنامه سکس داشتیم اما فریده نمیزاشت زیاد تو سکس بیاد و میترسید حامله بشه تا اینکه سفر سعید تموم شد و خداحافظی سختی بود اما خاطرات خوبی بود بعد از اون من یم بار به اصفهان رفتم و دوباره با مادر و دختر سکس خوبی کردم اما دیگه بعد از اون نرفتم ولی از محمد فهمیدم که شهلا ازش جدا شده و با مادرش زندگی میکنه …

شب زفاف عمه ام خاطرات کودکی عمه شب زفافدوستان این داستان واقعی است و برای دوسال پیش هم است من اتفاقی با این سایت آشنا شدم خواستم شب زفاف عمه ام را همانطور که دیدم بیان کنمما یک عمه داشتیم سرکار میرفت دو عمه کوچکتر از او شوهر کردند رفتند ولی این عمه ام داستان داشت در 28 سالگی یک نفر متاهل باهاش آشنا شده الا بلا من این دختر را میخوام چنان خودش را شوهر عمه ام فرض میکرد که آبروی عمه ام رفته بود دیگر نه کسی سراغ عمه ام میامد نه عمه ام قبول میکرد که زن این آقا شود عمه های کوچکتر یکی یکی رفتند ماند عمه بزرگتره خیلی برایش مشکل درست شده بود هم سر کار هم منزل و محل این عمه ما افتاد به شکایت کردن که مزاحمم میشود چندین بار شکایت کرد که هر بار بیشتر اطلاعاتش دست طرفش میداد خانواده هم به اختیار خودش گذاشته بودند طرفش دست بردار نبود از طرفی عمه من هم دیگر گفت اصلا شوهر نمیکند سنش هم داشت بالا میرفت ولی طرفش ول کن نبود تا شده 47 ساله آن بابا هم همسن عمه ام اهل خانواده گفتند چاره نیست از عاقبت این کار میترسیم که عمه من هم داشت بازنشست میشد و مجرد مانده بود پدر بزرگم با عمه ام حرف زد که آخرش چه تنهایی به صلاحت نیست این بابا هم عرفآ شده شوهرت ولو قانونی نه عمه ام گفت بگید بیاد بله شوهر عمه ما امد با گل هردو همسن ولی شوهرش پخته تر بود حرفها را زدند رفتند محضر عقد هم شدند امدند هردو تنها در کنار هم نشسته بودند ما که بچه بودیم زیر زیرکی نگاهشان میکردیم گاهگاهی شوهر عمه ام که تشنه عمه ام بود بوسش میکرد دست عمه مارا چنان بین انگشتانش میفشرد که پدر بزرگ و مادر بزرگ دیدند این تازه داماد تا دلی از عزا در نیارد دست از سبک بازی برنمیدارد ما را فرستادند اتاقی دیگر خودشان هم رفتند منزل عموی کوچکتر ولی ما با سن 12 سال کنجکاو شده بودیم که اینها را نگاه کنیم وقتی تنها شدند شوهر عمه ام دست انداخت گردن عمه چنان لبش را گذاشت روی لب عمه ما که هردو رفتند بغل که شوهر عمه ام دستش را برده داخل شلوار عمه داره بالا پایین میکند یک لحظه صورت عمه را دیدم که لب خودش را گاز میگرفت میگفت نکن که شوهرش رفت یک پتو اورد عمه ام را برد زیر پتو کم کم لباسهای همدیگر را دراوردند عمه ام فقط سوتینش ماند و شوهرش زیپوش پایین تنه هردو را نمیدیدیم چون از جای کلید نگاه میکردیم که دیدم پاهای عمه ام سرشانه شوهرش سعی میکند پایین بیاره ولی نمیتواند یک لحظه دیدم چیزی دست عمه ام داده که عمه ام داره با دست بازی میکند از دستش کشید برد وسط پای عمه ام گفت خودت را شل کن هر وقت درد داشتی بگو عمه ما هم با دو دستش کمر شوهرش را عقب هل میداد میترسید که به یکباره صدای عمه ام بلند شد که وای شوهرش چنان بهش چسبیده بوده لبهای عمه را در دهانش گرفته بود کمرش را آرام عقب جلو میکرد که وقتی کمی فاصله گرفت دیدم کیرش را بیرون کشید که خونی بود حالا نمیدانم دختر 47 ساله هم بکارت دارد که عمه ما داشت با دستمال هم کیر شوهرش را پاک میکرد هم خودش را که دوباره شوهرش رفت داخل بدن عمه ام ولی اینبار چنان عمه ام را در زیرش داشت له میکرد دلم برای عمه ام میسوخت با یک دستش موهایش را میکشید با دست دیگر سینه های افتاده عمه ام را هم ورز میداد هم میخورد که دیدم دستهای عمه ام پشتش قلاب شده گفتم اگر عمه ام درد میکشد چرا دستهاش پشت شوهرش قلاب شد چون ما ان موقع از ارگاسم حشری نمیدانستیم اولش دلمان میسوخت ولی دیدم که عمه ام در زیر شوهرش داره همان کاری میکند که شوهرش میکند دوساعت تمام اینها با هم دربدن هم بودند دیدم عمه ام چشمهایش را بسته پاهایش را سفت داره بهم میچسباند با دستهاش شوهرش را به خودش فشار میدهد و شوهرش گفت هردو با هم که دیدم صورت عمه ام سرخ شده لبش را از شوهرش جدا نمیکند یک لحظه هردو در بغل هم بدون حرکت ماندند وقتی شوهرش داشت بلند میشد عمه ام از زیر باسنش دستمال سفیدی را کشید وسط پاهای خودش شوهرش عمه ام را کشید بغلش خوابیدند بعداز دوسال من فهمیدم چه شیطنتی کرده ام که زفاف عمه ام را دیدم حالا شوهرش هم مثل خودش بازنشسته یک هفته پیش زن اولش یک هفته پیش عمه جان من که خیلی شوهرش را دوست دارد میگه ایکاش همان اوایل قبول میکردم تا فرزند هم داشت میشدم ولی زمانی که عمه ام عروس شد واقعیت را بگم دیگر کسی سراغش نمیامد اگر هم کسی چیزی میگفت یارو 70 یا 80 ساله بود ولی این از 25 سالگی با عمه ام بزرگ شده بود که به نوعی در عمه ام نفوذ کرده بود.

دخترعمه ی کونیعروسی عموم بود و همه درگیرخودشون بودن .قراربودعروسی توی روستا گرفته بشه همه برای خریداشون به شهرنزدیکمون میرفتن .منم به خواست بابام یک هفته کارم تعطیل کرده بودم و روزی دوباربه شهرمیرفتم هربارخاله ها وعمه ها وکلا فامیل رو برای انجام خریدای عروسیشون میبردم یه آپارتمان هم توشهرداشتیم که من بیکارکه میشدم اونجا استراحت میکردم از پسرعموبزرگم شنیده بودم که یکی ازدخترعمه هام که اسمش بهارست باچندنفرتاحالا دوست بوده و اونام چندین کردنش و ولش کردن الانم یک ماهه باکسی نیست رفتم توکارش پیج اینستاش هک کردم چندجا پرس وجوکردم بالاخره اسم یکی ازدوستپسراش پیداکردم یه بارکه بامامانش یعنی عمم واون یکی خواهرش میبردمشون شهربرای خریدتوی یکی ازبازارای شهربودیم که بهاره گفت توی یه پاساژ دیگه که ۲۰دقیقه راه بود لباس هست ومیخوادببینه عمم هم زیادخرید داشت به من گفت که ببرمش وهمراهش باشم خیلی خوشحال بودم که بالاخره دارم به آرزوم میرسم توراه باهاش صحبت کردم شماره پسره روگیراورده بودم تا براش خوندم جاخورد خیالم راحت بود که باهاش بوده و بهش داده تهدیدش کردم و یه جوری وانمود کردم که از جزییات کارشونم خبردارم دوساعتی باهم بودیم و اون حسابی بهم ریخته بود و حرف منو قبول نمیکرد ولی از رنگ زرد شدن و لفظ حرف زدنش معلوم بود بهم ریخته .تومسیربرگشت باهاش حرف زدم و گفتم هرکی بوده وهرچز بوده خودم مثل یه راز براش نگه میدارم بشرطی که بیاد بامن باشه انقدرباهاش حرف زدم تابالاخره نرم شد وخندید ۶روز دیگه تاعروسی مونده بود و همش بهش پیام میدادم کلا باهاش لاس میزدم گاهی هم درحد یه بوس یا لب یهویی که بازازم رومیگرفت ولی توی حرف زدن باهام راحت ترشده بود از بهاره بگم که ۱۸سالش بود و قدش کوتاه و یکمی توپربود ولی چاق نبود صورت گرد و قشنگی هم داشت منم علی هستم و۲۲سالمه قدم ۱۸۵ وزنم ۸۰کیلو هست .خوب بریم سرداستان. گذشت تا روز عروسی رسید عمم برای بهاره توی شهر نوبت آرایشگاه گرفته بود منم صبح فرستادن بهاره رو ببرم و تا ارایشگاهش تموم میشه چندتا کارانجام بدم وباهم برگردیم.توی راه باهم حرف میزدیم ورابطمون خیلی خوب شده بودتوراه براش کلی آبمیوه و خوردنی خریدم سانروف ماشینم بازگذاشتم و آهنگ مورد علاقش براش پخش کردم که حسابی کیف کنه نیم ساعتی مونده بودبه شهربرسیم عمدا دستمو میزاشتم روی رونش و دست میکشیدم میخواستم حسابی حشری بشه اول شهرکه رسیدیم گفتم بهاره بریم خونه ما یه کاری دارم انجام بدم بعدبرسونمت آرایشگاه خودشم گفت آرایشگاه گفتن ساعت ۱۱بیا والان ساعت ۹بود یعنی هنوز وقت داشت و این حرفش نشون میداد خودشم دلش میخواد. لباس مجلسی که برای عروسی میخواست بپوشه هم اورده بود رفتیم خونه ما یکم خودمو توی اتاق مشغول کردم بهاره هم ایستاده بود وبه قاب عکسای دیوارنگاه میکرداز پشت رفتم بغلش کردم اول میخواست خودشو جدا کنه ولی تا سرشو برگردنود لباشو گرفتم وشروع کردم مک زدن بادست کل بدنشو میمالیدم و خودمو محکم بهش چسبونده بودم کیرم راست شده بود قشنگ توچاک کون تپلیش بودبرش گردوندم محکم بغلش کردم این بارسینش به سینم چسبیده بودهی لب میخوردیم یهو من سرم بردم پایین و گردنشو بعدلاله گوشش رو مک میزدم ولیس میزدم آروم لبم گذاشتم دم گوشش طوری که گرمای نفسام با گوشش میخورد گفتم بهارجونم لباس مجلسیتو بپوش برام میخوام تورو توی این لباس ببینم. ازم جداشد و لباسشو برداشت که بره اتاق بغلی عوض کنه دستشو گرفتم گفتم نه همینجا عوض کنخجالت میکشید ولی بالاخره قبول کرد من تالاپ خودمو انداختم روی مبل و به بهاره نگاه میکردم شالش که افتاده بود رو انداخت کنار پیراهن صورتی گلدارش رو از تنش دراورد وانداخت یه گوشه وااااای یه ممه های سفیدوقشنگی توی ممه هابود کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد پاشدم رفتم سمتش گفت مگ نگفتی لباس بپوشم صبرکن دیگه رفتم سمتش دوباره لباشو شروع کردم به خوردن بعددرگوشش باصدای خمار گفتم میخوام کمکت بدم شلوارلی تنگ آبی پاش بود دست بردم دکمشو باز کردم جلو پاش زانو زدم دوطرف کمرشو گرفتم و کشیدم پایین وااااای عجب کوسی اومدجلو صورتم وای یه شورت سفید توری که باسوتینش هم رنگ وهم مدل بود انگشت اشارم از روی شورت توز شکاف کوسش گذاشتم یکم مالیدم انگشتم خیس خیس شدسرم بالاگرفتم انگشت خیسمو تودهنم کردم ک خوردم و لیس زدم بهاره یه لبخندزد گفتن نمیخوای درش بیاری ؟شلوارو ازپاش دراوردم لباس مجلسی عروسکی وقرمزشو که تا بالای زانوش بود واقعا خوشکلش کرده بود بهش پوشوندم گفت ساپورتم داره گفتم دیگه نمیخوادبپوشی یه آهنگ باگوشیم گذاشتم وگفتم حالا بیا برقصیم یه ده دقیقه یک ربعی میشد داشتیم باهم میرقصیدیم وهی میومدیم توبغل هم هی تنمون به هم میخورددیدم دیگه نمیتونم توبغلم محکم نگهش داشتم دست انداختم زیرتنش بلندش کردم حالا بااون لباس مثل نی نی توبغلم بود و داشتم بوسش میکردم و راه میرفتم رفتم تواتاق خواب مامان وبابام گذاشتمش توی تخت گفتم بیا لباسو دربیاریم که خراب نشه کمکش کردم دراورد دست کردمکمربند ودکمه شلوارو بازکنم بهاره بااون شورت وسوتین سفید وسکسی گفت میخوام خودم درش بیارم دیگ داشتم دیوونه میشدم شروع کرد دکمه هامو بازکرد پیراهنم دراورد شلوارمم بعدش دراورد من بودم ویه شورت روی تخت دراز کشیدم و گفتم بهارجون نمیخوای اونم دربیاری ؟رفت جلو پام شورتو از پام دراورد یهو کیرکلفت و درازم افتادبیرون یکم موداشتم ولی زیادنبود فقط نوک زده بودیکم بادست باهاش بازی کرد توصورتش نگاه کردم گفتم نکنه میخوای بگی بلدنیستی بخوری یکم انگاربهش برخورد هیچی نگفت دوباره گفتم زودباش دیگه یکی دودقیقه ‌کیرم تودستش بود وفقط نگاش میکردوبالا وپایین میزد یهو لبشو گذاشت رو تخمام شروع کرد لیس زدن تخمام بازهی بادستش باکیرم بازی میکرد تخمم تودهنش بود وهی لیس میزد آروم اومد بالا لبشو گذاشت سرکیرم شروع کرد لیس زدن ومک زدن یه ده وقیقه ای من نگاه میکردم و آه میکشیدم واون میدیم من دارم لذت میبرم هی میخورد دیگ تحمل نداشم دست کشیدم روی لپش سرشو بلندکرد بادست کشیدمش بالا خودشم اومد رو بدنم دراز کشید و شروع کردیم لب گرفتن وخورد بایه حرکت برش گردندن حالا بهار زیربود ومن روش بودم توگوشش گفتم امروز هم زن عمو عروسه هم توعروسی من وعموهم دومادیم اونم خندیدگفتم خوب ببین مثل عروسا ست شورت وسوتینت سفیده سوتینش ازپشت بازکردم وشروع کردم پستونش رو خوردن اوف عجب ممه های قشنگ وخوشمزه ای بودن یکیش تودستم بودیکیش تودهنم سایزشون۷۰بود ولی خیلی عالی بود دیگه تحملم تموم شد رفتم پایین شورتشو از پاش دراوردم باسررفتم توی کسش لبم گذاشتم تودهن کسش و شروع کردم لیس زدن ومک زدن حسابی خیس کرده بود داشتم انگشتمو میکردم توش وبا کسش بازی میکردم بهاره گفت علی انگشت میکنی مواظب باش من پرده دارم …دیدم ای دادکه کسم نمیتونم بکنم ولی من ولم میخواست رفتم بالا توگوشش اروم گفتم عزیزم خیالت راحت باشه تودختر میمونی سرکیرمو گرفتم یکم دم سوراخ کوسش گذاشتم هی بادست کیرمو دم کسش میمالیدم معلوم بود ترسیده نمیخواستم اذیتش کنم بهش گفتم برگرد اونم به شکم خوابید پاهاشو باز بازکردم اوف چه کون سفیدی عجب بدن گوشتی ونرمی داشت از رو کمدکنارتخت وازلین برداشتمکیرمو چرب کردم یکمم برداشتم دم سوراخ کون بهاره زدم و باانگشت آروم میکردم که جاباز که کیرمن بدجور کلفت بود فکرمیکردم اذیتش کنه تازه دوانگشتی توکونش میکردم که یادم اومد جنده خانم قبلا میداده بیخیال شدم و دیرم گذاشتم دم کونش سرشو فشاردادم تو کون تپلش راااحت تاته رفت بهار فقط آه میکشیدمشخص بود دردش کمه ک بیشتر حال میکنه دوبارِروم جلو عقب کردم ودیگه تندش کردم بیرحمانه تندتندتندتند توکونش میزدم قشنگ ده دقیقه ای بود تند تند می کردمش که موقع ارضا شدنم بود انقدرتلنبه زدم تاآبم اومد و همشو توی کونش ریختم بااخم سرشو برگردوند گفت چرابیرون نریختی باخنده گفتم میخوام آبیاریش کنم که بزرگتربشه وژله ای تربشه اونم خندید دوباره یه اخم کردگفت پس چرا منو ارضا نمیکنی بازباخنده گفتم توروهم ارضامیکنم برش گردوندم رفتم واسه کس لیسی وخوردن کوسش خیلی حشری بود چنگ میزدبه موهام وسرموفشارمیدادتوکسش منم توکسش لیس میزدم یهو محکم تر سرمو فشار داد ویه لرز کوچولو کرد و ارضا شد دوباره هم دیگه روبغلکردیم ک یکم لب بازی کردیم دیگ هردومون رفتیم حمام ولباس پوشیدیم سریع رسوندم آرایشگاه.عصرکه آماده شده بود انقدر خوشکل کرده بودنش دلم میخواست دوباره ببرمش خونه بکنم ولی آرایشش خراب میشدگذاشتم سه نصف شب بعدعروسی که همه رفتن بخوابن دوباره کردمش که داستانش مفصله وبعدا میگم براتون.دوستون دارم

کردن خاله سمیرا سلام.اسم من وحید هست و قضیه برای دو سال پیشه تقریبا.سال اول دانشگاه بودم.یه خاله دارم به اسم سمیرا.یه زن مذهبی و چادری ولی پیشش من فقط یه بچه بودم.و حجابش درمورد خواهرزادش صدق نمیکرد،من خیلی دوستش دارم و زیاد پیشش میرفتم.یچیزی بیشتر از دوست داشتن.همین حجابش برای بقیه و بدون حجاب شدنش برای من برام تحریک کننده بود. دیدن کون بزرگش توی شلوار تنگ و خط سینه هاش موقع خم شدن و گره بند سوتین دور گردنش همیشه کیر منو شق میکرد.موهاشو که دم اسبی میبست هم یاد فیلم سوپرا میفتادم که موهای طرفو تو مشت میگیرن و فوری تحریک میشدم.بقیه نمیتونستن ببینن و من میتونستم،حاصلش شق درد بود و جق.چند سال بود ازدواج کرده بود و شوهرش مهندس توی بوشهره،گاهی بود و گاهی نبود.من وقتایی که خونه بود نمیرفتم چون خیلی معذب میشدم و خاله هم بشدت لباساش پوشیده میشد.خیلی از شوهرش حساب میبرد ولی خب وقتایی که نبود برعکس خیلی لباسهای خشکل میپوشید و راحت بود.منم تو اون سن برا دیدنش،لحظه شماری میکردم. اندام لاغری داره ولی کمر و باسن پری داره.همین که پاهاش لاغره و کونش درشته خیلی سکسیه و وقتی شلوار تنگ یا لی میپوشید بشدت مشخص بود.سینه هاش هم بخاطر لاغری و کمر باریک بودنش بیشتر به چشم میان و صورت لاغر با چشم و ابرو مشکی که من اگر خواستم زن بگیرم قطعا معیارم خاله سمیرا هست.سی سالی سن داشت اون زمان. وقتایی که میرفتم سر بزنم بهش بعد مدرسه،باهم از حرفای خاله زنکی صحبت میکردیم و منم چون هم صحبت نداشت گوش میدادم و اونم خوشحال که یه گوش کاملا شنوا پیدا کرده،بدون مخالفت.اون لحظه نزدیک ترین حالتی بود که میتونستم باهاش بشینم و کنار هم تعریف کنیم.حتی توی صحبتاش وقتی پشت سر مامانم غیبت میکرد،من باهاش موافقت میکردم تا ازم دلخور نشه.اگر لباسش بازتر میبود که همزمان باید کیرمم هم یجوری از دیدش قایم میکردم. بعضی وقتا لباساش باز تر بود و گاهی هم پوشیده تر، اصلا به این چیزا توجه هم نمیکرد و انگار مثلا شانسی یچیزی میپوشید،گاهی خوب گاهی بد ،البته برا من.برعکس من دقیقا برام مهم بود.اصلا میرفتم ک دید بزنم.منم موقع دیدن پورن و جق هام فقط اونو میدیدم. بعضی وقتا هم پیشش میموندم،خیلی کم البته.یه بار که با شق درد از پیشش میرفتم خونه تصمیم گرفتم یه کاری کنم،یه نقشه ای چیزی که بتونم بیشتر از دید زدن حال کنم.چند روز فکرای مختلف تا اینکه یه فکرهایی به ذهنم رسید ولی هنوز کامل نبود.باید میرفتم شب پیشش میموندم.ولی شوهر خالم برگشت و چند وقتی عقب افتاد نقشم. یه شیطنت ساده بود.از دوست صمیمیم خواستم یه فیلم رو که خودم براش فرستادم برام توی واتساپ بفرسته.دلیلش هم نگفتم بهش و گفتم میخوام اذیت کنم.یه فیلم ازین تیزر پورن چند ثانیه ای.میخواستم سریع همه چیزو ببینه،مثلا اتفاقی. آخر هفته ای بود و من قرار شد طبق معمول شب به اصرار خاله بمونم و منم سریع افتادم همونجا و زنگ زدم خونه که شب اونجام. نشسته بودیم سریال نگاه میکردیم و من خیلی استرس داشتم.سریال که تموم شد مثل همیشه با خاله گرم تعریف درمورد همه جا شدیم.عموما کنار هم روی مبل مینشستیم یا رو بروی هم.ولی برا کاری که میخواستم بکنم باید کنارم مینشست. یه بلیز آستین بلند سفید نخی تنش بود و یقه هفتی که دور گردنش یکم از بالای قفسه سینش لخت بود و یه زنجیر خشکل طلا اون وسط خودنمایی میکرد و با یه دامن بلند تیره هم پاش بود. وسط حرفاش گوشیمو باز کردم و الکی گفتم ا دوستم برام کلیپ فرستاده و زدم دانلود بشه و گرفتم جلومون که هردو با هم ببینیم. خاله هم کنجکاو،سرشو کرد توی گوشی که ببینه چیه. خیلی لحظه ی جالبی بود،میخواستم با خاله سوپر ببینم و هنوز عکس العملشو نمیدونستم.ولی برای خودم راه های در رفتن از زیرش رو آماده کرده بودم. سریع دانلود شد و پخشش کردم.چهارتا فیلم تو چهار گوش صفحه داشت پخش میشد و هر کدوم به یه روش داشتن میکردن و صدای همه هم بلند.صدای شالاپ شالاپ کص و کون بگیره تا گریه و آه و نالا زنها.هر ثانیه هم عوض میشد اینجوری که چهارتا پورن از ساک زدن بگیرتا پاشیدن آبشون رو سر و صورت زنها تو چند ثانیه با صدا پخش میشد.من فقط میخواستم واکنش خاله رو ببینم و یکم در این موردا هم با خاله حرف بزنم.شاید اصلا کلید راهگشای رسیدن به خاله همین میشد و میتونستم خیلی باهاش نزدیکتر بشم و حد اقل پنج دقیقه نصیحت کردنش در اینموردا هم برام باحال بود.ولی شایدم بدتر میشد ولی با این ترفند همه تقصیرا گردن دوستی میوفتاد که اصلا خاله نمیشناخت و من کاری نکرده بودم.فقط میتونست از تجدید نظر تو انتخاب دوست برام بگه. موقع پخش فیلم بعد یه مکث روی صفحه و قفلی زدن،خودشو کشید عقب ولی دیگه تموم شده بود.کوتاه و مفید. چند ثانیه خونه تبدیل به جنده خونه شد و بعد سکوت. خاله رو به من کرد و با جدیت گفت این کثافت کاریا چیه تو گوشیت.منم با نگرانی از قبل تمرین شده گفتم نمیدونم همیشه کلیپ مسخره میفرستاد نمیدونم چرا اینو فرستاده. واقعا هم کلیپ های مسخرش بود و سریع رفتم تو چت هام بالا و تصویر فیلما رو نشونش دادم.گفتم ببخشید من نمیدونستم چی فرستاده شنبه حسابشو میرسم و ازین حرفا. خاله با عصبانیت گفت اصلا چرا یه دوست باید برات همچین چیزی بفرسته.غیر از اینه که خودتم اهلشی. منم التماس که اتفاق بوده و تا حالا اولین باره که همچین چیزی فرستاده و رفاقتمو میریزم بهم باهاشو و التماس که به مامانم چیزی نگو.قطعا به کسی چیزی نمیگفت.من عزیز دردونه ی خاله بودم و همدم کصشعر گفتناش. یه مکث کرد و بعد بهم گفت که پاکش کن همین الان.منم سریع پاکش کردم.یکم مطمعن شد از من و نرم تر شد و شروع شد نصیحتاش.دقیقا دنبال نصیحتاش بودم ولی درمورد دختر و سکس.صحبت کردنش با خاله برام باحال بود.و شاید پلی برای آینده. خاله نصیحت میکرد و منم همینطور که نگاهش میکردم با چهره ی مغموم ساختگی،به صحنه های فیلم فکر میکردم و هنوز صداشون برام تو اتاق میپیچید.از تلمبه زدنا تو دهن و کص و کون تا کیر سیاه همزمان تو هردو سوراخ و گاییده شدن تو همه پوزیشنها و در آخر آبهایی که میریختن تو دهن زنها.مفید ترین پنج ثانیه ای که میشد نشونش داد.ازینایی که اول بعضی سوپرها نشون میده. نصیحت تموم شد و خاله رفت تو آشپز خونه ولی برخلاف همیشه ساکت بود و معلوم بود تو فکره.شاید اون فیلمها.من حسابی حشری بودم و دلم میخواست همونجا ترتیب خاله رو بدم ولی زود بود. خاله ازم پرسید این چیزا که میدونی دیگه حتما؟ منم با خجالت گفتم دیگه تو این سن فکر نکنم کسی باشه که ندونه. و دیگه چندتا نصیحت ریز و بحث تمام.من پای تلویزیون میخوابیدم همیشه و رخت خوابو همونجا مینداختم.خاله هم میرفت توی اتاق خوابشون.من توی فکر بودم و تلویزیون با صدای کم برا خودش داشت فوتبال پخش میکرد.به این فکر میکردم که چکار کنم؟تموم یا اینکه نه میشه امروز و فردا کاری کرد.تصمیم از قبل طراحی شدم کردن خاله بود ولی تو عمل سخت بود.من قرص انداخته بودم بالا و کیرم آماده رزم بود ولی عقلم که خیلی نقش پررنگی هم نداشت یکم منو دو دل میکرد.هنوز جرات کاریو نداشتم ولی کص همیشه بر عقل برنده هست.با خودم مرور میکردم که اگر اینکارو کنم چه اتفاقایی میوفته و احتمالات چیه. بعد از تقریبا دو ساعت کلنجار با خودم تصمیممو گرفتم.گفتم میرم بزور خاله رو میکنم و هرچی هم گفت گوش نمیدم و آخرش هم میگم بخاطر فیلمه بوده و تحریک شدم و اونم به کسی چیزی نمیگه آبروش بره.فقط دیگه احتمال زیاد ارتباطم با خاله قطع میشه. این چیزا تو دو ساعت نتیجه گیری شد. خلاصه بلند شدم رفتم سراغ اتاق خواب،چراغ خاموش کرده بود و خواب بود ولی نور سالن،اتاقو روشن کرده بود ولی نه خیلی روشن.ساعت تقریبا دو بود.یه نگاه به خاله انداختم و با صدای نفساش متوجه شدم خوابه و نزدیک تر شدم.روی دستش خوابیده بود یه پتوی نازک روش بود.برگشتم آروم اومدم بیرون و یه فکری کردم.کامل هرچی تنم بود رو بیرون آوردم و با یه کیر شق وارد اتاق شدم.آروم رفتم داخل و پتو رو از روی باسنش خیلی آروم آوردم پایین تر.اونجوری که روی بغل خوابیده بود کونش بیشتر گنده بنظر میرسید.خیلی یواش رفتم روی تخت کنارش یکم پایین تر از اون دراز کشیدم و خوشبختانه صدایی هم از تخت بیرون نیومد ولی همین پروسه شاید دو دقیقه طول کشید.میترسیدم زود بیدار بشه. دیگه حتی اگر بیدار هم میشد میکردمش ولی میخواستم احتیاط بیشتری کنم که بیشتر نزدیک بشم به اصل کار. دامنشو تا جایی که میشد زدم بالا و پاهای خشکل و سفیدشو میدیدم.و رون های عالیش.کیرمو یکم مالیدم و از استرس کارم نیمه شق شده بود.دوباره راهش انداختم و عزمم جزم کردم ولی اول اینکه دسترسی به کص و کون نبود و باید پاهاشو باز میکردم که نمیشد.دوما یه شرت پاش بود که مزاحم کارم بود.و اینکه از کون اصلا نمیشد چون به این راحتی باز نمیشد و کون خاله کلا منتفی بنظر میومد،حداقل برای شروع. صدای نفسهاش رو میشنیدم و نظم خاصی داشت،منم کیر سیخ شدمو گرفتم نزدیک باسنش و آروم سر کیرمو هل دادم بین لپهای کونش.از صدای نفسهای بلندش میدونستم هنوز خوابه و اگر بیدار میشد این نفس زدنهای خرو پف مانند قطع میشد. دلو زدم به دریا و وارد معرکه شدم.زیر یکی از زانوهاشو گرفتم و آروم پاشو باز کردم و سریع کیرمو وسط پاهاش فشار میدادم و خرو پف خاله عوض شد ولی دیر شده بود.کیرم رفته بود تو.دوتا دستامو گذاشتم روی کمرش و وزنمو انداختم روش و شروع کردم به کردن خاله.سریع بیدار شد و با چندتا تلمبه اول چندتا داد کشید و شروع کرد به فحش دادن که چکار میکنی کثافت و من خالتم و … ولی تکون نمیتونست بخوره.دستامو بردم زیرش و از روی لباس سینه هاشو چنگ مینداختم. منم دوتا مچاشو گرفتم و وزنمو انداخته بودم روش و بدون حرف زدن تو حال خودم بودم،یک دقیقه اول یکم مقاومت کرد ولی شل شد و منم دستاشو ول کردم و محکم کمرشو گرفته بودم و میکردم. زورش که به من نمیرسید.چرخوندمش و پاهاشو گرفتم توی سینم و افتادم روش.رودر رو بودیم و وسط آه و ناله هاش بهم میگفت خجالت نمیکشی ازین کارت،چطور روت میشه،چرا امشب کلا خر شدی و … . منم همزمان سینه هاشو انداختم بیرون و میمالوندم و چنگ میزدم.تا حالا همچین سینه ای نگرفته بودم. منم فقط تمرکزم روی کاری بود که میکردم.شالاپ شولوپش درومده بود و خاله هم شل کرده بود.کیرمو درآوردم و با دستم انقدر تو کصش انگشتامو تکون دادم که ارضا شد و نیروش انگار تموم شد.پریدم چراغو روشن کردم،دیگه حرفی نمیزد فقط یکم التماس کرد که ولش کنم ولی من هنوز کار داشتم.آبم نمیومده بود. بخاطر قرص بود.بغلش کردم و چرخیدم و خودم رفتم زیر و اون اومد روم.محکم گرفته بودمش و از زیر توی کصش تلمبه میزدم و با یه دستم رفتم سراغ سوراخ کونش.لباشو میخوردم و بعد یکم سینه هاشو مک میزدم.داشت حال میکرد و تو عمرش اینطوری گاییده نشده بود و فقط تند تند نفس میزد و خیلی ریز آه و ناله میکشید.کم کم زبون باز کرد و گفت وحید کی آبت میاد،دیگه نمیتونم،زود تمومش کن.بلندش کردم و دو زانوش کردم و داگی کردم تو کصش و با توف سوراخ کونشو انگشت کردم.فتح قله دوم مدنظر بود،کردن خاله ی نازنینم از کون تا مدتها منو راضی میکرد.بلند شدم ایستادم و کیرمو محکم کردم تو کونش،اونم خودشو پرت کرد روی تخت.درد داشت براش.ولی دیگه توش بود و باید تحمل میکرد.یکم جلو عقب کردم تا اینکه روون تر شد.و دوباره بلندش کردم و کونشو قمبل کردم و گذاشتم تو کونش.ولی اینبار کمرشو محکم گرفتم.با تمام قدرت میکردم تو کون خاله ولی به ارضا شدن نزدیک هم نمیشدم.کیرمو گرفتم جلوش و گفتم برام ساک بزن و اونم گفت نمیزنم.منم مجبور شدم کیرمو کردم تو دهنش،سرشو گرفتم تو دستامو و خودم تو دهنش تلمبه میزدم.غرق عرق بودیم. حس کردم داره کم کم حالم عوض میشه و سریع روی تخت بلندش کردم که واسته و کیرمو ایستاده کردم تو کونشو دستاشو پشت سرش گرفته بودم.لرزش کونشو میدیدم.روشو برگردوندم که منو نگاه کنه، نفس نفس میزد و نگاهش میگفت زودتر تمومش کن.فهمیده بود که دارم ارضا میشم اونم میگفت جرم بده کثافت،همش همین بود.خودمم خسته شده بودم ولی با این حرفایی که میزد داغتر شدم.انقد سرعتمو بالا بردم که آبم اومد.بدون اینکه بگم همینجوری که تلمبه میزدم آبمو ریختم توی کون خاله.کیرمو کردم تو دهنش و چندتا تلمبه زدم تو دهنشو همون تو ولش کردم.که خاله آروم چندتا ساک برام زد و یکم جلو عقب کرد سرشو.ازین کارش فهمیدم که انگار بدش هم نیومده که یه مک محکم زد و گفت برو گمشو دیگه عوضی،کدوم بی شرفی خالشو گاییده که تو اولیش باشیو با دستاش کرده بود تو کونش که آب منو خارج کنه.چندتا فحشم داد ولی دیگه ازم عصبانی نبود.منم گفتم اون کلیپو ک دیدم اینجوری شدم.خاله و من نوبتی رفتیم حمام و خوابیدیم.یه مدت بعد خودش بهم زنگ زد که انگار سر نمیزنی دیگه.چندبار دیگه هم کردمش و چند بار هم دختر بردم اونجا کردم تا اینکه شوهر خالم اسباب کشی کردن رفتن کنگان.منم تا کلی وقت اعصابم کیری بود تا اینکه باهاش کنار اومدم. البته اینو بگم که این تنوع پوزیشنها برای اینکه بیشتر حال کنید بود وگرنه همون اول بعد دو دقه آبم اومد ریختم روی کمر خاله ولی دوباره همون شب کردمش.کلا تو دوتا حالت شاد و پیروز

کون خاله جونم رو خون آوردمسلام، من علیم ۲۶ ساله و ۲ تا خاله دارم که یکیشون ۲سال ازم بزرگتره، بریم سر اصل مطلب. من از قدیم خالمو خیلی دوس داشتم، خیلی ازش خوشم میومد عاشق بدنش بودم، صورت مملو از شهوتش(من اینطوری حس میکردم) تو کل دخترایه فامیل و دوست و آشنا برام تک بود همیشه با خودم کلنجار میرفتم کاش میشد که زندگی یه جوری بود، که اون زنم میشد، اما… خلاصه دیوونش بودم. از ۱۴، ۱۵ سالگیم یادمه که هر وقت میومد خونمون به بهانه مختلف هی بغلش میکردم و میمالوندمش و بعد میرفتم حموم چند دست جق میزدم با فکرش خیلی تو این سالا تو کفش بودم، هر دفعه که اومد یه جوری سعی کنم شهوتیش کنم و یه سنگی بندازم به اوج که میرسید راه نمیداد، یه کاری پیش میومد و میرفت، یا از یه جا به اونور میپیچوند بحثو عوض میکرد. ما ازوناش نبودیم که مثل داستانا که نوشتن، لخت جلوم دور بزنه و با تاپ و اینا، راحت بودیم، ولی نه اینقدسالها گذشت تا اینکه ۲سال پیش ازدواج کرد، من دیگه قطع امید کرده بودم از کردنش پار سال بود که من رفته بودم کرج به خالم سر بزنم، خلاصه رفتم و روز اول بودمو روز دوم آقاش رفت که بار برا مغازش بیاره بعد گفت خوبه تو هستی مواظب خالت باشی، من دو سه روز دیگه میام منم قرار شد بمونم چند روز، تو دلم همیشه به خالم فک میکردم، اما دیگه که ازدواج کرده بود، فک نمیکردم امکان داشته باشه من همیشه تو حرفام با خالم از دوس دخترام میگفتم، چه طوری مخشون میکنم و تا مرز گاییدنشونم یه کم میگفتم ولی دیگه باز نمیکردم خلااااصه شوهرش رفت و من موندم و یه کس وکووون عشقم صب پا شدم و خالم صبونه ردیف کرده بود و پا ماهواره سفره پهن کرده بود در حال صبونه زدن، از بدن دخترا ایراد میگرفتم، این خوبه، این فلانه، اصلا هواسم نبود، یه نگاه خاصی تو چشاش دیدم به رو خودم نیاوردم و خالم کم کم یکم بام درد و دل کرد، از مشکلاش، از شوهرش که این هیچوقت خونه نیست و فقط یه روز تو هفته پیشمه و من نیاز دارم و من تو این شهر تنهامو داشت بحث نیاز جنسی و اینا رو باز میکرد، منم کیرم هی داشت راست میشد، هی هواسمو به تلویزیون پرت میکردم، بازم کیرم هی بالا پایین میرفت تو شلوارم خلاصه پاشدیم سفره رو جمع کنیم، من تو یه حرکت خواستم کیرمو جابه‌جا کنم که سیخ دیده نشه، که همون موقع سرشو برگردوند و چشمش افتاد بهم. سرخ شدم ینی از خجالت، به تته پته افتادم یه لحظه، خالم خندش گرفته بود صبونه جم شد و من رفتم دسشویی و یه ریکاوری کردم که انقد تابلو نزنم و خیلی طبیعی اومدم بیرون نشستم رو مبل و مثلا به رو خودم نیاوردم گفت، چی شد؟ چرا رفتی دور نشستی؟ فک میکردم جنبت بالاس، فلان، منم زدم به پر رویی نشستم کنارش گفتم ایشون نظرش با من متفاوته، خود سر شده یه بوسم کرد و دستش رو دوشم انداخت و هیچی نگفت بار tv نگا میکرد این حرکتو زد باز چند ثانیه بعد نتونستم خودمو کنترل کنم باز کیرم تکون خورد و داش سیخ میشد برگشت گفت انگار خیلی وقته دوس دختر نداشتی و با خنده تیکه مینداخت و اینا، منم دیگه لاتیشو پر کردم و گفتم آره خوب این طفلی هم چوب بی عرضه گی منو میخوره که نمیتونم نیازشو برطرف کنم، یهو گفت فداش بشم مثله منه آقا دیگه دل تو دلم نبود گفتم اینطوری نگو بچم هوایی میشه، گفت خوب بشه، گفتم پدرمو در میاره من الان چیکارش کنم، گفت خودم فداش میشم یه نگاش کردم، گفتم خالهههه، میشه یکم گفت یکم چییی گفتم خودت میدونی، گفت چیو؟ گفتم بچم با بچتون دوس شه که انقد بی تابی نکنه، یه نگاه بهم کرد اومد جلو لبو چسبوند بهم گفت همیشه میخاستم ولی میترسیدم، لبامو یه لبه ۳۰ ثانیه ای گرفت و رفتیم تو اطاق رفت کاندوم و لیدوکایین آورد یادمه دقیق کاندوم نچ اناری بود، ازون خار دارا که کسو تنگ میکنه و… دادو دیدم لباسشو داره در میاره سوتین نبسته بود، چه سینه ای، چه بدنی، چه کونی، چه پرو پاچه ای، یه عمر حسرتشو خوردم و حتی با فکرش کس گاییدم، ماتم برده بود، همین دست به شرتم شد آبم اومد یکم خجالت کشیدم ولی دیگه تو حالش بودم، نشست جلوم کیرمو گرفت، گفت واقعا به موقه بوده انگار، شیر تخلیت عمل کرد یه میک زد گفت، مزه موز میده آبت، دوباره یکم یکم سرشو بعد تا تهش، تو گلوش میرسید کیرم، لذتش واسم از کس کردن بیشتر بود، لیدوکایین یه پیس زیر و یه پیس روش زدمو کاندوم کشیدم روش دراز کشید رو تخت و منم خابیدم تو بغلش زیاد حرف زدیم که همشو یادم نیس، در حال مالیدنش بودم سینه هاشو میخوردم، به شکلی که خودم بلدم مالیدمش و نقاط حساسشو میک میک، واااای، میگفتم چرا شیر نداره، انقد میخورم یا شیر بیاد یا خون روش دراز کشیدم و کیرمو رو شیکمش میمالیدم، جلو عقب میکردم، پاهاشو چفت میکردم و لا پاش میزاشتم هنوزم وقتی بدنش میلرزید و یادمه پاهاشو دادم بالا، بو کسش در اومده بود که الاهی فداش بشم، نشستم جلوش و کیرمو فشار دادم آروم داخل، آه اوه واای، داغ، نرم، تنگ، خیس، بعد خم شدم روش ده بکن، یه رب میکردم، کیرمم بی حس، خسته شدم اون اومد روم میگفت، علی میخای چیکارم کنی، بکنم، دوست دارم، هی تکرار میزد بعد برش گردوندمش، یه تف زدم سر کیرم، فک میکرد میخام از کس بکنم، دستمو چند لحظه گذاشتم پشت سرشو فشار دادم تو بالش زیر سرش ک صداش در نیاد، کردم با فشار تو کونش -آییییی، خفه شدم، وحشییی آروم، نکن از عقب، عقب نه، نمیشه هیچی نگفتم یواش یواش به کارم ادامه دادم، اونم دید کار خودمو میکنم شل کرد، یک آخو اوخی میکرد که نگو ذره ذره فرو میکردم، جیغ میکشید خیلی تنگ بود، معلوم بود یا از عقب نداده یا کم داده یا شوهرش کیرش کوچیک بود، بعدا واسم گفت مشکل اصلیش همین بوده که شوهرش ارضاش نمیکرده بیست دقیقه شاید نیم ساعت یادمه فقط از کون میکردمش، آروم، بعد یکم یکم تند، کونشو خون آوردم، موهاشو گرفته بودم میکشیدم، چنگ میزدم، میگفت نکن ردش میمونه اشکش در اومده بود و گریه میکرد، برش گردوندم به بغل پاهاشو چفت کردم یکی تو.کون یکی تو کس چه حالی میکردم، عقدمو میخاستم خالی کنم که انقد زجرم داده و زودتر بهم نداده دوس داشتم مثل سگ بکنم که خاطره شه برام، خخخ خلاصه یکم از کس گاییدم آبم اومد، خالم بالایه ۴ دفه ارضا شد خیلی از سکسم خوشش اومده بود بهترین خاطره زندگیمه به خدا، بعد این همه سال تو اوج نا باوری بهش رسیدم ینی تو این ۳، ۴ روز، ده دست بیشتر گاییدم، ولی دیگه از کون نداد، رو تخت، رو مبل، تو حموم، هر شیوه ای که بلد بودم و نبودم ایشالا بعد این ترم دوباره دارم میرم خونشون، کونشو پاره میکنم میام با عکس، خخخ ببخشید اگه طولانی و بد نوشتم من بلد نبودم بهتر بنویسم.

من و خاله فیروزهحدودا ۱۸ سالم بود تازه وارد دانشگاه شده بودم با دختر خالم تازه وارد رابطه شده بودیم اونم همسن من بود ولی هنوز پردشو داشت هرچی اصرار میکردم نمیذاشت بزنمش جریان سکس با دختر خالم خودش یه جریان مفصله که اگه دوستان از این داستان خوششون اومد اونم تعریف میکنم.خلاصه ترمای اول دانشگاه بود اوایل خونه دختر خاله بعضی روزا که خالی میشد قرار میذاشتیم تا اینکه تقریبا خونوادش بو برده بودن و پامون از مکان بریده شد . سر همین موضوع باباش خیلی سختگیری میکرد تا جاییکه حتی تا در دانشگاه میبرد و میووردش .مام راه چاره ای برا قرار گذاشتن نداشتیم جز اینکه یه خاله دیگه داشتیم که تخصصش زبان انگلیسی بود به مونه درس زبان هر جفتمون قرار میذاستیم خونه خاله فیروزه جان اونجا اگه فرصت میشد همو میمالوندیم.اون زمان زیاد شهوانی نمیومدم و اصن حسی رو خاله جون نداشتم اصن تو این فکرا نبودم که بخوام با محارم سکس داشته باشم.خلاصه این خاله ما یه لب تاب داشت که از روی دیکشنری اون هرجا کم میوورد برا ما توضیح میداد .انقد ما دوتا پسر خاله و دختر خاله سر هم لوس بازی در اووردیم که خاله کفری شد گفت خجالت بکشید مام جوون بودیم مث شما میکردیم؟؟؟طی همون جلسات بود که یه دفه که خاله پای لب تابش قمبل کرده بود ناخوداگاه نگام به قمبلش افتاد یه شلوار ابی اسمونی نخی نازک پاش بود که کون گندش از زیرش معلوم بود یه شرت سیاهم پوشیده بود که از زیر شلوار میشد دیدش زد.اون موقع با اینکه این صحنه رو دیدم ولی چون به عمرم تو فکر سکس با محارم نبودم اصلن تحریک نشدم و تو این فکرا نبودم.خلاصه با بد اخلاقیای خاله اون جلساتو تموم کردیم ولی شروع سکس با خاله فیروزه که استاد زبان بود از همین دید زدن من شروع شد.حدود دوسال از اون ماجرا گذشته بود و من و دختر خاله به کل قطع رابطه کرده بودیم و آبروی من تو فامیل رفته بود حس میکردم همه نگاها روم سنگین شده.تو این دوسال خیلی شهوانی میومدم و با خوندن این داستانا کلن نظرم برگشته بود و داعم تو فکر سکس با خاله هام بودم مخصوصن این یکی خالم و بازم داعمن اون صحنه شلوار و کونش میومد تو ذهنم و باش جق میزدم.زمانای بیکاری مینشستم نقشه میریختم که چجوری تنها گیرش بیارم و حسابشو برسم اینم بگم که این خالم شیطنت خاصی تو نگاش بود و شایدم من اینجوری به خودم تلقین کرده بودم.رابطه من و خاله فیروزه از بچگی خوب بود خیلی دوسش داشتم اونم منو خیلی میخاست به خودم میگفتم اگه واقعن کردن خاله رو میخای باید بازم بش نزدیک تر بشی.رابطمو با خاله به حد عالی رسونده بودم به هر بهونه ای میدیدمش مخصوصن اینکه مدرس زبان بود و منم دانشجو حتی بعضی وقتا متن بیخودی کپی میکردم که به بهونه اونا برم خونشون .خاله جان یه دختر دبستانی داشت و شوهرشم شغل ازاد بود.مغازه داشت فاصله خونشونم تا مغازه تقریبا زیاد بود منم صبا که دانشگاه نداشتم و دخترش مدرسه بود میرفتم خونشون به بگو و بخند .تو همین حوالی سنی بودم که بابام یه پراید برام خرید .تابستون شده بود و خاله مام مث خودم بیکار و بیعار .را به را زنگش میزدم که بریم بیرون .هزاربار با من میومد بیرون که یبار با شوهرش نمیرفت فقط این وسط دختر کوچیک لجبازش مزاحم بود .رابطمون عالی بود یجورایی به شدت وابستش شده بودم .تابستون اکثر شبا کار ما شده بود تابیدن و چرخ خوردن تو شهر تو پارک یا هرجایی که میشد .خاله جانم وابسته من شده بود شوهرش به کار فنی وارد نبود میگفت که دوس ندارم .اینو بگم که واقعن شوهرش از مرام و معرفت حرف نداشت و همین واسه من شده بود عذاب وجدان که الان اینو بکنم به شوهرش خیانت کردم و این کوس شعرا.خلاصه واسه کارای فنی به من زنگ میزد .خودشم پایه شده بود اوایل بهم میگفت داداچی ولی بعده ها به اسم خودم صدام میزد وقتایی زنگ میزد که خونه تنها بود و این منو بیشتر بفکر فرو میبرد که خودشم میخاد لابد .از بخت بد من باز فصل مدارس رسید و بدتر از اون اینکه یه مغازه ای خریده بودن که خونه بالاش بود و نقل مکان کردن به اون خونه.کار من سخت شده بود چون دیگه از شوهرش خجالت میکشیدم برم خونشون .ولی بازم رابطمو حفظ کرده بودم چون همیشه این شعر به ذهنم میرسید که از دل برود هر آنکه از دیده رود .یجورایی میخواستم بهم وابسته بشه که شده بود .داشتم کارای فنی رو میگفتم را به را زنگ میزد که مثلن بیا دوتا سوراخ تو حموم بزن واسه رخت آویز یا شیشمونو عوض کن و این جور کارا.منم هی تف و لعنت میکردم به خودم که واسه یه کوس باید انقدر خر حمالی کنم یه دفه دم عید بود سر شوهرشم فوق العاده شلوغ زنگ زد گفت بیا یه میل پرده واسم بزن منم خواستم امتحان کنم بینم واقعن پایست یا نه چون هنوز رومون به روی هم وا نشده بود قربون صدقه هم میرفتیم تو پیامکا ولی پیام سکسی به هیچ وجه.خلاصه گفتم بذار بینم واقعن پاییت داداشم و ابجیمو بردم که وقتی دید تنها نیستم خیلی دپرس شد گفتم اینهمه ما باهم تنهاییم خاکوسده اگه میخاستی که یه نشونه محکم میدادی بیخودی ناراحتم نشو البته پیش خودم گفتما…فهمیدم بلاخره این چندسال کار کردن رو خاله جواب داده و اونم دلش میخاد .یمدت بعد عید رابطمون کمتر شده بود و منم داشتم کم کم از فکرش در میومدم چون بلاخره یه زمزمه ایم هست که ادمو منع میکنه .که یه روز پیام داد مهندس چرا دیگه نمیای بریم بیرون باز افکار سکسی زد به سرم که اره این میخاد دوباره رابطه رو از سر گرفتم درسم دیگه تقریبا تموم شده بود و نمیدونستم به چه مونه ای باز باید برم خونشون چون از شوهرش خجالت میکشیدم .یه دفه اومد خونمون تازه میرفت باشگاه چون تو اموزشگاه خصوصی تدریس میکرد و بیکار شده بود سرشو گرم باشگاه میکرد دو سه تا حرکت پیلاتس زد که دیوونه شدم خط کوسش واقعا جلو چشم بود رشتم تربیت بدنی بود میخاس که مثلن تایید کنم درسته یا غلط .گذشت و فک کردم باز به زبان که میخام محاوره یاد بگیرم گیر داده بودم هفته ای دو روز یا اون بیاد خونه ما یا وقتایی که تنهاس دخترش خونه نیس شوهرشم کاره در ارامش باهم زبان بخونیم .یه دفه اومد خونمون به مامانم گفتم تو خونه سر صداس ما میریم زیر زمین .حول سده بودم که پسر عجب موقعیتی دیگه موقشه کنار خودم نشسته بود پا لبتاب دستمو گذاستم رو رونش بصورت عادی که مثلن قصدی پست این کارم نیست یه دفه مامانم اومد تو برامون شربت اوورد حسابی کیر خورد به حالم تا اخرشم نشست پیشمون خلاصه گذشت و من رفتم خونشون واسه یه جلسه دیگه.تنها شده بودیم و باهم بگو بخند میکردیم دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پاهاش اونم توضیح میداد و با موهام بازی میکرد باز لفت لفت کردن و بی عرضگی من کاری از پیش نبرد اونم دیگه فک کنم از این وضع خسته شده بود چند سال میگذشت و ما کاری نمیکردیم زمان تموم شده بود و دخترش میخاست برگرده خونه پاسدم خدافزی کردم و برا اولین بار بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم.لپاش قرمززز شدن و اونم لپمو بوسید خدافزی کردیم.اومدم خونه سه چار باری جق زدم به یادش تا از سرم پرید .اینو بگم که خاله جان سینه های بزرگی نداره مث اکثر زنای ایرانی یه شیکم تپلی اما نه چاق با پاهای گوشتی و بدنی بی مو و سفییییید که واقعن کونش ادمو دیوونه میکنه.قیافشم زشت نیست خوشگلم نیست یه قیافه معمولی از خودمم بگم یه قد متوسط۱۷۵ ولی سنگین وزن ۱۰۰ کیلو هستم اما نه چاق شکم دارم ولی بالاتنه قوی دارم مخصوصن سر شونه و سینه رشته پاورلیفتینگ کار میکنم چار پنج سالیه .قیافم عادیه خوشگل نیستم ولی زشتم نیستم .ولی هیکلن ژنتیکی مردونه و استخوان بندی درشتم.بگذریم از این همه اتفاقات که این چندسال واسه امادگی برای سکس با خاله داشتم که کم نبودن مث یه دفه دیگه که رفتم خونشون دریل کاری از عمد گفتم لباسام خاکی میشن یه لباس کهنه از شوهرت بیار بپوشم میخاستم عضلاتمو لخت ببینه که اتفاقا دید و هاج و واج تماشا میکرد .از اونروز رفتار خوبش باهام هزار برابر بهتر شده بود .نمیدونم چرا چند روز بعدش دوباره رابطمون کم رنگ شد فک کنم وقتایی که شوهرش نمیکردش باهام خوب بود وقتایی که میکردش سرد میشد.دیدم فایده نداره باید محکم تر برم تو کارش.دو سه هفته ای از اخرین دیدارمون گذشته بود زنگش زدم گفتم خاله بی معرفت چرا دیگه سراغی از ما نمیگیری و از این کوس لیسیا و اخرم بش دوروغی گفتم که راستی یه مدرک ماساژ دانشگاه بعد فارغ التحصیلی شرکت کرده بودم الان صادر شده با مدرک معتبر ماساژور خواستی در خدمتتم اونم با روی باز گفت حتمن حتمن.گفتم حتمن که نشد جواب من میخام پز مدرک و رشتمو بدم یروز همین روزا بمن وقت بده بیام هنر نمایی کنم کار دنیا برعکس شده بجا اینکه تو وقت بگیری من باید وقت بگیرم؟؟؟دو روز دیگه گفت تنهام و اتفاقن دلم یه ماساژ مرتب میخاد بیا یه ماساژم بده.منم تو کونم عروسی شد رفتم یه روغن خر گرفتم گفتم میبرم از رو لباس حال نمیده خرس میکنم لختش میکنم بگذرد که این دو روز هزاربار جق زدم ولی بازم سرد نشدم.روز موتود فرا رسید و رفتم تو خونه بعد پذیرایی و حرف زدن در مورد اینکه چرا دیگه پیگیر زبان نیستی و این خزعبلات گفتم خاله باید برما بیا بشین مساژت بدم .گفت کجا بری دخترم و باباش رفتن با مادرشوهر و پدرشوهرم یه شهر دیگه که اسم نمیبرم دکتر تا شبم من مونه تنهام گفتم سر درد دارم نرفتم که بمونم هنرمندیتو ببینم مهندس.دیگه چراغ سبزمو گرفتم اول رب ساعتی روی لباس ماساژش دادم نوازشی و مالشی بعد گفتم خاله این خوب بود؟؟؟ گفت حرف نداشت دمت گرم.گفتم ولی خاصیتش کمه یه روغن مخصوص خارجی دارم تو ماشین گذاشتم میپرم میارمش پاها و کمرتو مایاژ میدم بری فضا از این روغن این طرفا گیر نمیاد اینو تو دوره واسمون از تهران اووردن .همچن روغن الاغه رو میگفتم ریخته بودمش تو شیشه شربت ..یه شلوار گشاد پاش بود گفت صبر کن ملافه بیارم گفتم ملافه رو اینجا پهن نکن بازم قالیا خراب میشن برو دو لایه پهنش کن تو حموم که اگرم ریخت جاییو خراب نکنه.خلاصه رفتیم تو حموم پاچه های شلوارشو تا بالا کشید بالا گفت اول پاهامو بمال بعد کمرم گفتم چشم ولی اخرش شلوارت خراب میشه درش بیار عب نداره که گفت اخه روم نمیشه بی حیا پسر گفتم نترس مایاژورم مث دکتر محرم ادمه.خلاصه بعد پوزخند زدن که ینی کوسخول چی کوس میگی شلوارشو در اورد منم گفتم یه راست برم سراغ کوسش ضایعه از پایین با روغن مالیدن شروع کردم و اومدم بالا.مث ماهی تو دستم پاهاش لیز میخوردن منکه ماساژ میدادم لذت میبردم خودش که دیگه حتمن واویلا.تا دم باسنش ماساژ دادم و رفتم سراغ کمرش کمرشم مالوندم تا دم باسنش .سرش روی پایین بود و یجوری نفس میکشید که منه سگ حشرو حشری تر میکرد .دلو دیگه زدم به دریا گفتم کوسخول میخای دیگه اون بیاد تو رو بکنه.گفتم خاله گرممه تیشرتمو در میارم و ادامه میدم گفت هرجور خودت راحت تری خاله.خلاصه روغنو خالی کردم از روی روناش و وسط چاک کونش تا رو کمرش اصلن واکنشی نشون نداد یه دست کلی کشیدم از روی روناش تا بالای کمرش که روغن پخش بشه .پاهاشو از هم باز کردم که مثلن دونه دونه جداگونه پاهاشو ماساژ بدم رونای گوشتیم تو دستم بودن و میکالوندم با جفت دستم و تا دم کوسش میرفتم اروم اروم چند باری این کارو کردم ولی دستمو به کوسش نمیزدم اروم دستمو بردم رو بایناش و ماساژ نوازشی میدا م و تا پایین میووردم جووووری نفس میکشید که داشت ابم میومد یه دله دستمو از رو باسنش کشیدم پایین و تا روی کوسش اوردم یه نفس بلند و عمیق کشید چند بار دیگه همین کارو کردم دیگه نفسش تبدیل شد به ناله ….خداااابا ینی خواب میبینم؟؟؟ بعد اینهمه سال جق زدن بخاطر این بلاخره موفق شدم .پاهاشو کاملن باز کرده بودم .شورت نخی پاش بود مث وحشیا پارش کردم و با جفت شصتام روی سوراخ کونش و با انگشتام رو و بغل کوسشو میمالوندم .یه اب لزج مث اب قبل جق از تو کوسش به مقدار خیلی کم بیرون میومد به روانی روغن نبود ولی سفید بود و یه بوی خاص مث بوی شاش و جق و قطره اهن میداد خلاصه یه بوی نامطبوع در عین حال حشری کننده.تیشرتمو برداشتم باهاش دور کوسش و کونشو پاک کردم و با صورت رفتم وسطش چند ثانیه ای کونشو زبون میزدم و کوسشو انگشت میکردم و چند ثانیه ای برعکس .دو سه باری به خودش لرزید تو این چند دقیقه .و یه اه بلند کشید هنوز سرش پایین بود و چشم تو چشم نشده بودیم.تو همون حالت گفت مهرداد لعنت بهت میدونی چند ساله الاف تو عم؟؟؟ دق دادی منو با پخمه بازیات .گفتم لعنت به خودت با این پا دادنت پاره سدم تا فهمیدم خودت راضی یا نه و یه در کونی محکم زدم در کونش یه جیغ اروم کشید و گفت اون کولورو نمیخای بهم نشون بدی؟؟؟ گفتم این نشون دادنی نیست یا باید بخوری یا جا بدی..گفت به عمرم اینجوری ارضا نشده بودم چشم منتتو میکشم.منم شلوار و شورتمو کندم کیرم داشت منفجر میشد گفتم تا داغی بذار بکنم اخر سر ساک گفت هرجور تو بخای مهندس .سرشو مالوندم لب کوسش و اروم کردمش تو کون چندباری کرده بودم ولی کوس نه .کیرم بلند نیس زیاذ حدودن ۱۶ یا ۱۷ ولی قطوره و کلفت هنوز دوبار جلو عقب نکرده بود از شدت شهوت کیرمو در اوردم ابم با فشار خالی شد رو کمرش گفت با این کمر و هیکل همین دو ثانیه؟؟؟ گفتم حوصله کن شوهرت یه دفه میکنه ۱۰ دقیقه من زیر چار پنج بار نمیتونم که برم.دو دقیقه ای کوسشو انگشت کردم حالا دیگه برش گردونده بود و چشم تو چشم شده بودیم انگشتم تو کوسش بود و افتاده بودم روش لباشو میخوردم بهترین لحظه عمرم بود به عشق چندین سالم رسیده بود با دست دیگم سینه های کوچیکشو چنگ میزم تو این دو دقیه باز کیرم راست سده بود دوباره کردمش تو کوسش ولی این دفعه از جلو ناله میکرد و دستشو میکشوند روی سینه هام همن چند ثانیه ای خم میشدم یه لب یا گاز کوچیک میگرفتم.پاهاشو اورده بودم بالا و محکم تلنبه میزدم صدای برخورد پاهام به کونش دیوونه ترم میکرد اینبار پنج دقیقه ای ابم اومد .تو پوزیشن های مختلف سه دفعه دیگه کردمش جفتمون بی حال و بی رمغ افتادیم روی هم با بدبختی جمع کردم خودمو و رفتم بیرون تو راه خونه زنگش زدم و گفتم عاشقت بودم عاشق ترم کردی تا اخر دنیا نمیذارم کسی ازم بگیردت اونم قربون صدقم رفت و گفت بهترین زندگیمو واسم ساختی مگه دیوونم ولت کنم از اون دوران ۷ یا هست ماهی میگذره حد اقل هفته ای یبار یا دوبار باهم رابطه داریم عاشقانه دوسش دارم اونم واسم جون میده ولی هیچ چیز اولین بار ها نمیشه اینم اولین و شیرین ترین سکسم باخاله بود .تو زیر زمین رو کوه خونه ننجون و تو چادرم باهم رابطه داشتیم

عمه ی مجردسلام میخوام از داستانی که واسم اتفاق افتاده براتون بگم و کاملا واقعیه داستا داستان ما زمان دبیرستان منه. اول از خودم بگم که 24 سالمه قدم 176 قیافه معمولی رو به بالا و عمم که اسمش سحر بود که سنشم 34 بود ولی مجرد بود و من حسابی تو کفش بودم سینه های معمولی ولی رون و باسن بزرگ و خوش فرم داشت و لب های خیلی زیبا. من یه چند وقتی بود که تو کف سحر بدوم ولی هیچ وقت اون زمینه فراهم نشده بود تا این که تعطیلات عید بود با خانواده رفتیم خونه ی مادربزرگم خونه مادر بزرگم تا خونه ی ما دوساعتی فاصله داشت رسیدم خونه مادربزرگ اولین نفر من وارد خونه شدم و اول مادربزرگم به استقبالمون اومد این رو هم بکم که ( سحر با مادر بزرگم تنها تو یه خونه زندگی میکرد ) بعد از روبوسی با مادر بزرگ رفتم به سمت عمه سحر که حسابی به خودش رسیده بوده و با لباس تنگی که پوشیده بود پاها و باسن بزرگش بزرگتر به چش میومد رفتم سمتش دست دادمو و بعدش رفتم به سمت بصورتش صورتشو بوس کردم و همزمان یه دستمم بردم پشت کمرش و رفتم واسه بوس دوم دستممو بردم پایین تر روی باسن نرمش انقدر نرم بود که اصن دلم نمیخواست دستم رو بردارم خلاصه به هر نحوی بود دستم رو برداشتم و از باسن نرم و خوش فرم عمم دل کندم چون تعطیلات بود چند روزی قرار بود اونجا بمونیمروز اول گذشت و شب موقع خواب شدن شد خونشون یه اتاق خواب بیشتر نداشت که باباومامانم رفتم منو مامان بزرگمو عمه سحر تو حال خوابیدیم جای منو انداخت وسط خودشو مامان بزرگم یه چند دقیقه ای سه نفری صحبت کردیم و بعد خوابیدیم منم خوابم برد و نصف شب یهو بیدار شدم ساعت گوشیو نگاه کردم دیدم ساعت 3:10 صبحه میخواستم بخوابم که چشمم افتاد به عمه سحر که پشتش به من بود و فاصله یه متری باهاش داشتم پاشدم و جامو کشیدم نزدیک تر و یه نگاه به مامان بزرگم انداختم که خواب بود و خیالم راحت شد رفتم نزدیک تر و خیلی اروم یه انگشت با هزار تا ترس خیلی اروم زدم بهش بعد سریع دستمو کشیدم دیدم هیج واکنشی نشون نداد دوباره دستمو اروم از زیر پتو رد کردم رسوندم به باسن نرمش قلبم داشت از ترس از سینم میمومد بیرون اروم دستمو گذاشتن روی باسنش دیدم حرکتی نکرد کم کم ترسم ریخت و دستمو نگه داشتم انگار بهن دنیا رو داده بودن یه ده دقیقه ای تو همو حالت بودم تصمیم گرفتم یه کار دیگه کنم و شروع کردگ به نوازش کردن دیدم بازم واکنشی نداد و از نظم نفس کشیدنش فهمیدم خوابه دستم رو بردم سمت رون پاس و تا اینجا به ارزوی چند سالم رسیده بوده بودم دستنو بردم پایین تر دیدم باز هم واکنش نداره رفتم تزدیک تر و چسبیدم بهش شلوارمو در اوردم و کیرمو خیلی اروم ار زوی شلوارش زدم بهش خیلی حال میداد دستمو برم سمت لاپاش وگذاشتم لاپاش وای که چقدر گرم بود و نرم اینقدر حال میداد که ابم داشت میمومد خواستم یه مرحله برم جلوتر و ترسمم که کاملا ریخته بود دستمو بردم روی بند شلوارش میخواستم شلوارشو دربیارم که یهو یه نفسی بلند کشید و سریع چرخید سمتم منم از ترس چشامو بستم و خودمو به خواب زدم بعد از چند دقیقه دو باره رفتم سمتش دستمو گذاشتم روی بازوی دستش و دستم دیگم اروم سوراخ کونشو فشار میدادم فشار رو یکم بیشتر کردم واکنشی نداد با کیرم یه فشاری تقریبا زیاد وارد کردم دیدم نه انگار خوش هم دلش میخواد صدای نفسش تند شده بود دوباره دستنو بردم و شلوارو یکم دادم پایین به طوری که کونش نصفه بیرون بود یه کوت سفید شروع کردم به لیس زدن میک زدن دیدم داره تکون میخوره و بااعتماد به نفس بیشتری کارمو دادمه دادم دستم بردم رو کصش دیدم خیس خیسه و البته داغ شلوارشو کامل دادم پایین و ارووم یه فشار کیرمو کردم تو کونش ابم داشت میمود که کشیدم بیرون چرخوندمش یه لب محکم ازش گرفتم و همزمان یه انگشتمم تو کصش بود بعد دو انگشت به سه انگشتم و در ازاخر سه انگشتم رو کردم تو کصش بهم گفت بکن تو منم از خداخواسته سریع پاشم کیرمو کردم داخل و باچند تا تلبه ابم اومد و ریختم تو کونش

گاییدن کون برادرزاده زنمسلام خدمت دوستان عزیزم من حسینم 33 سالمه خانمم پریسا30سالشه 5ساله ازدواج کردیم برادرزنم43 سالشه 3تادختر داره دوساله پیش خونه برادرزنم بودیم خانمم صدام زد توی اتاق دیدم کنار نگار برادرزاده بزرگش نشسته نگار واقعا خوشگله مخصوصا با ارایش اون موقع 16سالش بود دیدم سرش پایین گفت نگار مزاحم داره و میترسه به باباش بگه ی کاریش بکن من گفتم شماره اش رو بده زنگ زدم جواب نداد گفتم نگران نباش چند ساعت بعد پیام داد و جواب خودمو پسرعموی پسرنگار جا زدم گفتم قانعش کردم من قصدم ازدواجه بعد کلی پیام دادن گفت ما که سیر کردیم توهم حالشو ببر گفتم دورغ میگی چندتا عکس از کون نگار واسم فرستاد توله سگ عجب کونی داشت بعدشروع کردم به تهدید کردنش و کلی ترسوندمش اون رفت رد کارش. دنبال موقعیت بودم که مخ نگار رو بزنم ی روز خانمم حمام بود نگار زنگ زد شماره اشو ور داشتم چند روز بعدش پیام دادم کلی تشکر کرد گفتم میخوام ببینمت نه میاورد تلگرام عکسشو فرستادم دیدم رام شد و گفت به بابام که نگفتی گفتم نبینمت میگم گفت خبرم کن تا قبل باشگاهمو بینمت.مکانم جور بود ی خونه کلنگی رو کرده بودم انبار .برنامه چیدیم ساعت 3 دم باشگاه سوارش کردم گفتم بریم ی کمی تاب بخوریم رفتیم ی جای خلوت اول کل ماجرا رو ازش پرسیدم گفت دختر خاله ام از سه سال پیش با مسائل جنسی اشنام کرد بعدش باهم لز داشتیم کم کم انگشت میکردیم توی کون هم و بعدش ماژیک واخرشم خیار گفت ی مدت خبر ازش نبود فهمیدم دوست پسر داره یه روز زنگ زد رفتم خونشون باهم لز کردیم اخر کار دوست پسرش از اتاق اومد بیرون و بزور بهم تجاوز کرد.بهش پیشنهاد دادم اول قبول نمیکرد وقتی تهدیدش کردم رام شد گفت نمیتونم جای بیام تو ماشین ساک میزنم قول دادم هواشو داشته باشم بردمش انبار کیف کوچیک رو باخودم بردم ی کمی دستمالیش کردم دیدم اون حشری تر لبشو بوسیدم مانتوش رو دراوردم سینه های متوسطی داشت ولی سفت بودن حسابی خوردمشون پاشدم لخت که شدم کیرمو با تعجب نگاه میکرد گفت میترسم نمیدم گفتم تو برام ساک بزن من کوستو میخورم با اکراه قبول کرد با اون سن کمش خوب ساک میزد حسابی خورد خوابندمش افتادم بجون کسش و میخوردم سوراخ کونشو کرم مالیدم و انگشتش میکردم معلوم بود چند بار داده ولی کیر مردونه نخورده بود دمر خوابندمش و کیرمو دم سوراخش کشیدم فشار دادم نمیرفت تو حسابی کرم زدم فشار دادم سرش رفت داخل زد زیر گریه ارومش کردم ی ده دقیقه زمان برد تا کامل بکنمش تو کونش اروم اروم تو کونش تلمبه زدم کیرم میکشیدم بیرون سوراخ کونش کشیده میشد اینقدر تنگ بود چند حالت عوض کردیم تمام ابمو تو کونش خالی کردم حالم که جا اومد کوسشو خوردم تا دوباره ارضا شد موقع برگشتن یه مقداری پول تو کارتش ریختم از دلش در اوردم براش سنگ تموم میذاشتم اونم بهم نه نمیگفت ی سال زن دومم بود تقریبا هفته یکبار کونشو میکردم با هم برای دختر خاله اش حمیده برنامه چیدیم و دعوتش کرد خونه وقتی لخت بودن رفتم داخل ترسیده بود نگار رو فرستادم لباسشو پوشید دست کشیدم به کوس وکونش ی کمی سینه هاشو خوردم حسابی برام ساک زد وقتی خوابندمش کونشو بکنم گفت اوپنم کردم تو کسش تنگ بود واسه من حسابی کردمش ابمو ریختم تو دهنش خورد شماره شو گرفته هنوز همه حمیده رو گاهی میکنم نگاربرادرزاده خانمم نامزد کرده و فعلا سکس بااون تعطیله و تابستون عروسیشه ازش قول ی کس توپول بعد عروسیش گرفتم باشوهر منگلی که گیرش اومده فک کنم حالا حالاها نگار جون رو سوارمیشم ….

n shomal: سلام دوستان n

مرجان خواهر جنده من نوید 21 سالمه از تهران و خواهرم مرجان 20 سالشه با پوست سفید و صورت خوشگل ،کون ژله ای ک وقتی راه میرفت از تو شلوار لرزشش معبوم بود، چشمان درشت که روز به روز سکسی تر میشد و اندامش هم برجسته تر میشد. دوست پسر داشت و چند باری هم دیده بودمش. چون از طرف خانواده ازاد گذاشته بودیم روز به روز تیپش بیشتر شبیه جنده ها میشد . تو مهمونی های دورهمی با فامیل و همکارای بابام دامن تا زانوش میپوشید بدون جوراب و ساق پاهای سفید و خوش تراشش رو مینداخت بیرون . چند باری دقت کردم خیلی از مردای فامیل زوم میکنن رو ساق پاهای خواهرم. واقعا پاهای خوش فرمی داشت . یه روز داشتیم با یکی از هم باشگاهی ها برمیگشتیم که خواهرمو از پشت دیدم داشت میرفت . تیپش هم عین جنده ها بود . یه شلوار لی پوشیده بود تقریبا تا زانوش و ساق پاهاش دیگه کامل لخت بود . یاسر هم باشگاهیم هم میگفت جووون عجب کوسیه … همین حرف ناصر حس بیغیرتی منو تحریک کرد . خیلی خوشم اومد یکی درباره خواهرم اینجوری حرف زد . منم ساکت بودم و یاسر هم دائم از خواهرم و پاهای سفید و کون بزرگش میگفت . حرفاش کیرمو شق کرده بود . رفتم خونه و وقتی خواهرم اومد همیشه تو خونه لباس های کوتاه میپوشید . چند تا عکس یواشکی ازش گرفتم و رفتم حموم یه دست جق مرتب زدم . ابم خیلی زیاد اومد و تنها دلیلش خواهرم مرجان بود. روز به روز رو مرجان بی غیرت تر میشدم و همین باعث شده بود رفتارم باهاش تغیر کنه . بیشتر دستمالیش میکردم و یه بار هم به شوخی بهش اروم لگد زدم که پام رفت لای کونش . نرم ترین جایی بود که تو زندگیم لمسش کرده بودم . نیشش باز شده بود و فهمیدم مرجان میخاره… اولین حرکتی که ازش دیدم وقتی بود که رفته بودیم شمال و سمت جنگل که بودیم چند نفر با اسب اومده بودن . خواهرم با گوشی صحبت میکرد و داشت از ما جدا میشد . ده دقیقه بعد مامانم گفت برو دنبال خواهرت . رفتم دنبالش دیدم با یکی از اسب سوارا وایساده و عکس میگیره . چند تا عکس گرفتن و پسره گفت بشین رو اسب عکس بگیر . مرجان هم گفت بلد نیستم . خود پسره رفت رو اسب و گفت بیا بالا کمکت میکنم . من پشت بوته ها بودم و از نزدیک میدیدمشون . خواهرم دست پسره رو گرفت و پاشو گذاشت رو رکاب و رفت بالا همین که رو اسب نشست پسره از پشت بغلش کرد . خواهرم هم اروم جیغ کشید . پسره از پشت سینه های مرجان رو گرفت تو مشتش . مرجان عین جنده ها میخندید و میگفت ولم کن وگرنه جیغ میزنم ولی بیشتر خوشش اومده بود . پسره از اسب پرید پایین و خواهرم رو اسب موند. همونجور چند تا عکس سلفی گرفت و میخواست بیاد پایین که پسره گفت نمیشه باید هزینشو بدی که خواهرم گفت بزار بیام پایین حساب میکنم . پسره گفت نه من پول نمیخوام بزار دوباره سینه هاتو بگیرم بعد اسبش رو یکم وجحشی کرد و خواهرم ترسید و بعد از کلی التماس گفت باشه . پسره اوردش پایین و همین که مرجان رسید پایین دورو برشو نگاه کرد و دکمه های لباسشو باز کرد پسره یه جووون گفت و سوتین خواهرمو باز کرد و سینهاشو گذاشت تو دهنش و شروع به لیس زدن کرد و. خواهرم میگفت بسه بزار برم ولی چشماش خمار شده بود و صداش میلرزید . پسره دستشو برد پشت و از رو شلوار کون نرم خواهرمو میمالید . مرجان اصلا اعتراشی نمیکرد و کلا وا داده بود . پسره گفت شلوارتو بکش پایین . کونت رو هم لیس بزنم . خواهرم بدون هیچ حرفی دگمه های شلوارشو باز کرد و پشتشو کرد به پسره . منم داشتم واضح میدیدمش از پشت . پسره شلوار و شورتشو تا زیر کونش کشید پایین و کون خواهرم افتاد بیرون . اولین بار بود که کون سفیدشو لخت میدیدم . پسره زانو زد و لپ کون خواهرمو باز کرد و سوراخش از جایی که من بودم معلوم نبود . پسره کون خواهر جندمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مرجان . خواهرم اه و ناله ش بلند شده بود . پسره خیلی حرفه ای خواهرمو راضی کرده بود و مرجان هم که میخارید . پسره بلند شد خواهرمو برد نزدیک یه درخت و چسبوندش به درخت . از نیم رخ میدیدمشون . خواهرم کاملا مطیع شده بود . کیر پسره رو میدیدم . حدود 18 سانت بود و خیلی کلفت و پشمای کیرشو هم نزده بود . یه تف زد به سر کیرش و اروم اروم میکرد تو سوراخ کون خواهر جندم . مرجان هم صداش در نمیومد . شلوار و شورت خواهرم تا زیر کونش پایین بود و پسره هم ذره ذره کیر کلفت و بزرگشو میکرد تو کون مرجان . پنج دقیقه طول کشید تا تمام کیرشو تا خایه کرد تو کون خواهرم و چسبید بهش . میگفت جووون چه کونی داری خوش به حال دوست پسرات . کاش زنم میشدی … پسره شروع کرده به تلنبه زدن و خیلی راحت کیرشو عقب جلو میکرد و وقتی دیدم مرجان انقدر راحت کیر به اون کلفتی و بزرگی رو جا داده تو کونش حتما قبلا باید زیاد کون داده باشه . پسره تلنبه هاشو سریع تر کرده بود و کون سفید خواهرم با هر ضربه ش مثل ژله میلرزید . صدای خواهرم بلند شده بود که با صدای اروم میگفت تند تر بکن و لپ های کونشو با دستاش باز کرده بود تا کیر پسره تا جایی که میشه بره تو کونش . مرجان خیلی حشری شده بود و میگفت عجب کیری داری جرم بده تا خایه بکن تو کونم . پسره هم وحشیانه داشت خواهمو میگایید و کمر سفتی هم داشت . مرجان همونجور ایستاده داشت کون میداد و گاییده میشد و از لذت چشماشو بسته بود . پسره گفت داره میاد بریزم تو کونت ؟ که مرجان گفت اره بریز . پسره هم یه اه کشید و چسبید به خواهرم . سینه هاشو از پشت گرفته بود و اب کیرشو خالی کرد تو کون خواهر جندم . پنج دقیقه چسبیده بود به خواهرم و وقتی ازش جدا شد کیرش خوابیده بود و از کون خواهرم اومد بیرون . اب کیر غلیظ و سفید پسره از کون مرجان خواهر جندم اویزون شده بود . پسره یه لنگ اورد و سوراخ کون خواهرمو پاک کرد . مرجان هیچی نمیگفت و اروم شورت قرمز و شلوارشو کشید بالا و رفت … یه نگاه به کیرم کردم که ابم بدون اینکه دست به کیرم بزنم اومده بود . لذت بخش ترین صحنه های عمرمو دیدم . اب کیر سفیدم زده بود بیرون . ابی که با بیغیرتی و گاییده شدن کون خواهرم اومده بود… نویسنده شخص دیگری بوده اوس علی