بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | شنبه – ۱۵ آبان ۱۴۰۰

سکس با آبجی دومیم سلام به همه بچه ها میخوام یه خاطره شیرین از سکس با ابجی دومیم تعریف کنممن تو یه خوانوادی ۵ فرزنده زندگی میکنم که سه تاش دختره دو تا هم پسر من بچه چهارم خونم که دو تا ابجی بزرگ و یه داداش بزرگ دارم خلاصه زیاد وارد جزئیات نشیم. این ابجی دومیه من خیلی سکسیه قد بلندی نداره اما بدن باحالی داره من خیلی وقت بود تو کفش بودم خلاصه کم و بیش با منم همکاری میکرد اما به سکس نرسیده بود راسی این ابجیم عروسی کرده من مجردم.سارا اسم ابجیمه بعد عروسی دیگه به من حال نداد قبل عروسی وقتی بچه بودیم ۱۳ساله بودم یبار کوسشو دیدم نمیدونسم که سکس چیه تو فیلما دیده بودم فقط یادم میاد که کسشو گفت بخورم منم خوردم اره میگفتم بعد عروسی دیگه فقط با شوهرش حال میکرد منم داشم میمردم هر روز خوشگلترو سکسی تر میشد زد شوهرشو فرسادن یکی از شهرستانا تا اونجا کار کنه هر چند صب میرفت عصر بر میگشت اینم میومد خونه ما میموند از خودم بزرگترا همه ازدواج کردن منو ابجی کوچیکم موندیم فقط . یه روز که خونه خالی بود (مامانم معلمه بابام بازاری ابجی کوچیکمم میره مدرسه)من دیدم صدای زنگ میاد به زور از خواب بیدار شدمو رفتم درو باز کردم دیدم ابجیمه اومد خونه من رفتم اتاق که بخوابم تو خواب و بیداری بودم که فکر سکس زد به سرم مونده بودم چیکار کنم که سکس کنیم میدونسم که حشریه منم تابستونا با یه شلوارک میخوابم بدنمم ورزیده و خوبه رفتم ماهواره رو روشن کردم ابجیم اشپز خونه بود کانالارو جا به جا کردم سکسیا رو زدم اول یکم که نگا کردم گفتم اه بازم این بهم ریخته ابجیم چیزی نگفت رفتم اتاق دیدم نشسته جلو تلوزیون داره شبکه نیمه سکسی یا رو نگا میکنه راس کرده بودم داشم کیرمو بازی میدادم که کم کم رفتم پیشش با شوخی گفتم بیتربیت چی نگا میکنی سریع عوض کرد گفتم یکم نشستم گفتم شب و درس خوندم اتاق خیلی گرمه صدای اونو کم کن یکم بخوابم رو کاناپه که دراز کشیدم خودمو زدم به خواب دیدم بعد چن دقیقه الکی لیوان و میزد به میز که ببینه بیدار میشم یا نه صدایی حرکتی از من در نیومد دیدم زد شبکه سکسی یکم نگا کرد بعد خودشو ولو کرد دیدم اره حشری شده کیر منم که داشت میترکید میترسیدم اما به خودم جرائت دادم دسمو به پاش کشیدم مثلا خوابم دیدم چیزی نگفت کم کم دسمو رو پاش گذاشتم صدای ازش نشنیدم فهمیدم که پایس دسمو رو پاش کشیدمو طرف کوسش رفتمو مالش دادم یکمی که بازی دادم به حال اومد بهد پاشودم و فیس تو فیس شدیم رفتم طرف لبش یه لب کوتاه گرفتم بعد بازم همدیگرو نگا کردیم یه لب طولانی گرفتیم بعد خوابوندمش رو کاناپه از رو شلوار بهش می مالیدم و لباساشو درمیاوردم بدون اینکه اعتراضی کنه بعد گردنشو خوردم و کمکم میرفتم پایین سینشو خوردمو به شکمش رسیدم خیلی حساس بود رو شکم دیدم حال میکنه زیاد خوردمو ته ریشمو به شکمش میمالیدم خیــــــلی حال میکرد بعد شلوارشو در اوردم و شلوارکمم سارا در اورد بعد از رو شرت به کسش میمالیدم بعد خم شدم شورتشو زدم کنار کسشو خوردم وای چه بویی خیلی تمیز بود کم کم صداش در اومد منم چوچولوشو بازی میدادم میخوردم دیدم که دیگه حال نداره شرتشو در اوردم و شورت خودمم تا زانو کشیدم پایین بعد همونجوری کیر کلفتمو کردم تو کسش اه اوهش بلند شد کیرم داش میسوخت خیلی داشیم حال میکردیم بعد دیدم داره ارضا میشه چوچولوشو بازی دادم ارضا شد اما من دیر انزالم و ارضا نشدم یکم سینشو خوردم به حال اومد اومد کیرمو کرد تو دهنش کیرم کلفته نمیتونست تا ته کنه بعد منو خوابوند خودش اومد رو کیرم نشست خودشو رو کیرم بازی میداد واای چه حالی به من میداد داشتم کیف میکردم سارا هم داشت اه و اوه میکرد بعد پایین بالا کرد خیلی بهم حال میداد به همونجوری که کیرم تو کوسش بود دور زد پاهامو باز کرد خودش نشست رو مبل بعد چهار دسو پا نشست پایین بالا کرد کونشو میدیدم خیلی حال میکردم دیدم که بله دارم ارضا میشم گفتم داره ابم میاد تند تر چن تا تن تن نشستو پاشد بعد بلند شد و دراز کشید گفت بپاش رو کونم من همه ابمو پاچیدم رو کونش بعد دراز کشیدم پیشش اروم بهش گفتم دمت گرم خیلی وقته تو کف کوست بودم اما الان تو کف کونتم اونم گفت با این کیرت کوسمو جر دادی کون دیگه عمرا بعد گفت خوشبحال زنت با این کیر کلفتت بعد دو تایی خندیدم و……بعد اون سکس چن بار سکس با آبجی دومیم داشتم اما هیچکدوم اولی نشد که نشد…

سکس من با برادر زاده ام سلام به همه بچه ها اسم من سمیراس و از یکی از شهرستانای خراسان شمالیم چهل سالمه ، شوهرم تو یه شرکت دولتی کار می کنه ، دو تا هم بچه دارم ، یه پسر و یه دختر که هر دو دبستانین میخوام براتون داستان اولین سکسمو با برادر زاده ام سروش رو که ۱۸ سالش هستش رو براتون تعریف کنم . داستان از اونجا شروع میشه که شوهرم شهرام که کارمند یکی از ادارات دولتیه قرار شد پنج روز برای مأموریت کاری بره عسلویه و قرار شد که برادر زاده ام سروش بیاد پیشم بمونه که هم تو کارام بهم کمک کنه و هم منو بچه هام تنها نباشیم . در ضمن باید بهتون بگم که برادر زاده ام ۱۸ سالشه و چند ماه تا کنکورش مونده بود و دیگه نسبت به زمان بچگیاش که گاهی به شوخی به دودولش دست می زدم و ور می رفتم هم کلی بزرگتر شده بود و هم هیکل مردونه و رشیدی پیدا کرده بود و ریش و سبیلی هم در اورده بود که البته صورتشو همیشه شیش تیغه می کرد . روز شنبه بود و طرفای غروب ، برادر زاده ام که از این به بعد به اسمش ( سروش ) خطابش می کنم رسید دم خونمونو درو که واسش باز کردم همونجا بغلم کردو بعد سلام و احوال پرسی همونجا کلی قربون صدقم رفت و با یه جعبه شیرینی اومد تو ، منم دیدم دستشو بانداژ کرده و منم بابت این قضیه کلی ناراحت و نگران شدم و گفتم الهی بمیرم برات ، دستت چی شده عزیزم ؟ که سروش گفت الهی من فدای عمه مهربونم بشم ، چیزی نیست یه ضرب کوچولو دیده خوب میشه ، شام که خوردیم بچه ها رفتن سراغ کامپیوترشون که تو اتاقشون تو طبقه بالا بود. من و سروشم رفتیم جلو تلویزیون دراز کشیدیم و مشغول تماشای فیلم شدیم که دیدم شروش هی از جاش بلند میشه و میره تو آشپزخونه و دوباره برمیگرده ، یواشکی رفتم دنبالش که ببینم چی کار می کنه که هی وسط فیلم از پای تلویزیون بلند میشه که دیدم دستش تو شلوارشه و داره کیرشو می خارونه ، منم که از اول سروشو خیلی دوست داشتم نه تنها ناراحت نشدم بلکه تصمیم گرفتم علت این کارشو جویا بشم ، بخاطر همینم بهش گفتم سروش جان عزیزم مشکلی پیش اومده ؟ اونم با با حالتی ناراحت و کلافه گفت نه چیزی نیست اگه میشه یه شلوار کردی گشاد بده این گرم کن که تنمه اذیت میکنه و منم با مهربونی و لبخند بر لب گفتم باشه بیا بهت بدم ، شلوارو ازم گرفت و پوشید ولی بعد یه ربع باز دیدم که سمت آشپز خونه میره ، این بار دوباره دنبالش رفتم و به آرومی و متانت بهش گفتم عزیزم تو امشب اینجا حکم شوهر منو داری و منم باید بدونم شوهرم چه مشکلی داره که یه ساعته کلافه و بی حوصلس . اولش یه خرده من و من کرد و بعد گفت آخه خجالت میکشم عمه ، نمیتونم بگم زشته . منم گفتم عزیزم من عمتم و اگه به من مشکلتو نگی به کی میخوای بگی بگو اگه نگی ناراحت میشم ، هرچی میخوای بگی بگو راحت باش . اونم گفت اگه یه کم جنسی باشه چی ؟ گفتم حالا بگو ببینیم چی میشه ، گفت پس روتو کن اونور تا خجالت نکشم ، منم رومو اون ور کردم که سروش گفت عمه چند وقته پشمام زیاد شده و چند روزی هم که دست راستم بانداژ شده نمیتونم بزنم و همش میخاره و وحشتناک اذیتم می کنه همین . گفتم همین ؟ گفت ببخشید اگه بی ادبی شد ، منم یهو زدم زیر خنده و گفتم عیب نداره عزیز دلم مگه من مردم اگه قول بدی بی جنبه بازی در نیاری خودم واست پشماتو می زنم . گفت غلط بکنم عمه این حرفا چیه ، اصلن نمیخوام ول کن گفتم حالا ناز نکن برو حموم تا بیام . اون رفت حمومو منم رفتم تا ژیلت بیارم . منم با یه شلوارک مشکی که تا بالای زانوم می رسید اومدم او حمومو دیدم هنوز با شلوار وایساده ، بهش گفتم دربیار ، گفت چیو ؟ گفتم زود باش تا بچه ها نیومدن شلوارتو در بیار بهش گفتم ماشالا بزنم به تخته چیز خوش استیلی داریا خوش به حال دوست دخترت کوفتش بشه این سروش کوچولوی خوشگل . خمیر ریشو مالیدم به پشماش و شروع کردم به اصلاح ، یه کم که گذشت گفت عمه ژیلت اذیت میکنه ریش تراش نداری ؟ گفتم دارم و رفتم که بیارم ، وقتی که برگشتم دیدم که گردن کیرش یه خط کوچیک افتاده که کم کم داره ازش خون میچکه ، همین که این صحنه رو دیدم گفتم بمیرم الهی ببخشید اصلا نفهمیدم چطور شد خیلی درد میکنه ؟ گفت درد نه ولی شدیدن داره میسوزه ، گفتم الآن بتادین میارم ، گفت نه اون که آتیشم میزنه ، گفتم پس آبو باز کن واست بشورمش تا خونی نمونه ، شیرو باز کردمو کیرشو واسش شستم ولی باز خون میومد ، اونم می گفت عمه تو رو خدا یه کاری کن داره میسوزه ، گفتم چیکار کنم ؟ گفت زخمشو بمیک تا خونش بند بیاد . اومدم بمکم دیدم قلق نداره ، بخاطر همینم همه کیروشو کردم تو دهنم ولی میک نمی زدم ، گفت عمه بمیک دیگه ، گفتم آخه تحریک میشی خون تو اینجا جریانش بیشتر میشه و بدتر میشه ، گفت این خون زیر پوسته و خون تو رگ جریانش بیشتر میشه تو رو خدا زود باش میک بزن ، سوختم . شروع کردم به میک زدن چند تا میک که زدم گفتم بهتری ؟ گفت الهی من قربون عمم برم آره دارم آروم میشم ، منم گفتم رسمن دارم واست ساک میزنم معلومه که بهت خوش میگذره و داشتم به کارم ادامه میدادم که متوجه شدم که کیر اونم یواش یواش داره بلند میشه ، بعد چند ثانیه بهش گفتم سروش ببین سیخش کردی دیگه نمیشه جای زخمشو مکید ، گفت عمه چیکار کنم یکی بهشت تو رو واست بخوره تحریک نمیشی ؟ با حالت جدی گفتم من اگه خودم نخوام هیشکی نمیتونه تحریکم کنه ، گفت اگه من تو بیست دقیقه به ارگاسم رسوندمت چیکار میکنی واسم ؟ با حالت شاکی گفتم داره روت زیاد میشه ها من اصلن نمیذارم بهم نزدیک بشی چه برسه منو ارضا کنی ، اونم با سماجت و پررویی به حرفش ادامه داد و گفت خوب بگو گوپی اومدم و نمیتونم طاقت بیارم چرا الکی حرف میزنی آخه عمه ؟ شما زنا کارتون کلاس گذاشتنه فقط حرف الکی میزنین . منم باحالتی شاکی و جدی بهش گفتم میتونی فقط با خوردن چیزم تو بیست دقیقه منو ارضا کنی ؟ سروش گفت با خوردن کجات عمه جون ؟ گفتم نانازم ، گفت باید اسم اصلی و زنونشو بگی ، گفتم کسم ، گفت الهی من قربون اون کس خوشگل عمم برم میتونم و سر هرچی بگی شرط میبندم ، گفتم وقتی بچه ها خوابیدن میبینیم کی میبازه اگه تو باختی باید پنج روزی که شهرام ( شوهرم ) نیست باید اینجا بمونی و کارای مردونه خونه رو انجام بدی و بیای با هم انباری رو تمیز کنیم ، پرید وسط حرفم گفت اونقت اگه تو ببازی چی ؟ گفتم هرچیزی بگی قبوله . گفت اگه من بردم پنج روز اینجا میمونم و همه کارایی که گفتی رو میکنم ولی شبا باید بهم برسی . گفتم قبوله اما به شرطی که فقط در حد ساک زدن باشه ،اونم گفت قبوله . خلاصه وقتی بچه ها خوابیدن رفتیم آشپزخونه دو تا چایی خوردیم ، اومدم و بهش گفتم خوب از کجا شروع کنیم ؟ گفت عمه درختای بهشتت رو هرس کردی ؟ گفتم نمیدونم به نظر تو وضعش چه جوره میخوای بیا ببین ؟ گفت اگه اجازه هست بدم نمیاد ، گفتم ای پدر سوخته بیا زود باش ، اومد و شلوارمو تا زانو کشید پایین و شورت صورتی رنگی که پام کرده بودم معلوم شد ، گفت عمه جون اجازه میدی ؟ ناراحت که نمیشی ؟ گفتم خودتو لوس نکن دیگه من که بهت اجازشو دادم دارم کلافه میشما ، اونم سریع شورتمو کشید پایین و همین که چشمش به کسم افتاد ، یه دونه بوسش کرد و بوش کرد و گفت جووووووووون چه نازه ، گفتم میپسندی ؟ گفت الهی قربونش برم چه جورم ، اما چرا موهاش بلندن ؟ گفتم شهرام اینجوری دوست داره خودم هم دوست ندارم اینجوریشو ولی به خاطر شهرام مجبورم تحمل کنم ، گفت عمه چیکار کردی اینقدر خوشبو شده من که تا حالا اینجوریشو ندیدم به خدا خیلی نسبت به مال زنای دیگه خوش بو هستش ای کلک راستشو بگو چیکارش کردی ؟ گفتم ماهی هشتاد تومن پول اسپری خوشبو کننده میدم ولی به اجبار شهرام ، آخه به نظر خودم خیلی گرونه ، گفت آقا شهرام هم خیلی خوش سلیقس ها ، گفتم پس چی فکر کردی ؟ گفت میتونی یه امشبو به خاطر من پشماتو بزنی ؟ گفتم واسه شرطی که بستیم باشه قبوله . رفتم حمومو حسابی برق انداختم و اومدم بیرون . گفتم بریم اتاق خواب من و شهرام ؟ گفت رو تخت نمیشه لحاف تشک بنداز تو پذیرایی مراسمو اجرا میکنیم ، خندیدمو گفتم باشه بیا کمک کن تشک بیاریم . وسط پذیرایی رو خالی کردیم و سه تا تشک انداختیم کنار هم . سروشم رفتو چراغ خوابو از اتاق اورد و کنار تشکا گذاشت و بهم گفت عزیزم بخواب تا چراغو خاموش کنم ، منم رفتم دراز کشیدم و اونم با نور ملایم چراغ خواب اومد کنارم دراز کشید و گفت با موبایلم تایم میگیریم هرکی باخت قرارامون سرجاشه ، گفتم باشه ، شروع کرد به لخت کردن من ، تی شرتمو در اورد ولی من اون زیر سوتین نبسته بودم و بعد شلوارمو کشید پایین ، یه شورت توری پام بود که سروش اونم واسم درش اورد و پاهامو گذشت رو دوشش و رفت لای پاهام ، سروش اولش یه بوس از کسم کرد و یه نفس عمیقی کشید و گفت عجب کس ناناز و هلویی داری ، الهی قربونش برم من چه خوشگله ، بعد زبونشو گذاشت لای پام و فشار می داد اما من برای این که شرطو ببرم مقاومت می کردم و از خودم عکس العملی نشون نمی دادم ، حسابی تا تونست کسمو لیس زد و خورد اما من کوچک ترین عکس العملی نداشتم ، موبایلو نگاه کردیم و دیدیم نه دقیقه گذشته و حتی یه آه کوچیکم نتونسته بود از من دربیاره . منم هی میخندیدم و می گفتم نمیدونم کدوم بیچاره ای قراره زنت بشه با این وضع ارضا کردنت . فکر کردم که دیگه شرطو بردن که یهو نوک زبونش خورد به چوچولم ، دلم هری ریخت و یه آه سکسی جانانه از ته دلم کشیدم ، اونم که متوجه شده بود که نقطه ضعم چوچولمه همون طور به کارش ادامه داد تا اینکه در عرض دو دقیقه بدنم لرزید و آبم اومد و اونم شروع کرد به خوردن آب کسم و با ولع تمام کسمو لیس میزد و هر قطره ای که ازش بیرون میومد و میخورد . منم با مهربونی یه حالت ریلکسی نیگاش می کردم و می خندیدم ، بعد سروش یه نگاه خریداری بهم کرد و گفت دیدی میبازی شرطو حالا من موندمو عمه نازنینم و پنج روز کمک بهش و شبانه خدمت کردنت به برادر زادت . گفتم باشه بابا اگه با این پنج شب تو خوش میشی قبوله عزیزم اما ازت یه سوال دارم باید راستشو بگی ، بپرسم ؟ اونم که هنوز بلند نشده بود و مشغول بوسیدن کسم بود و تو همون حالم داشت قربون صدقه خودم و کسم می رفت ، با یه صدای شهوت آلودی گفت بپرس دلبرکم ، الهی من قربون خودت و این بهشتت برم ، گفتم راستشو بگو تا حالا کس کردی ؟ گفت باورکن اولین باره کس یه دخترو میبینم مگه نمیبینی ناشیم ؟ گفتم زیادم ناشی نیستیا خوب حال عمتو جا اوردی . خیلی خوشم اومده بود از اینکه بهم گفت دختر ، اونم از حالت چهرم و نیگا کردنم اینو فهمیده بود ، بعد گفت ولی چه فایده حال خودمو خراب کردم ، گفتم واسه چی عزیزم ؟ گفت خودت بهتر میدونی گفتم لوس نشو بگو دیگه ، گفت خوب یه نیگا به کیرم بنداز بیچاره داره شلوارو پاره میکنه خوب منم الان با دیدن ارضا شدن شما داغ شدم میخوام ارضا بشم ، گفتم خوب عمه زودتر می گفتی اینو منم فکر کردم حالا چی شده درش بیار بیچاره رو واست ساک بزنم ، گفت عمه اینجوری که خودمم میتونم جلق بزنم به شما هم زحمت نمیدم ، گفتم حالا میگی چیکار کنیم ؟ گفت عمه تو رو جون سروش یه امشبو بهمون یه حال بده بذار بکنمت . منم یه نگاهی بهش کردم و گفتم چون غریبه نیستی و امشبم بهم حال خوبی دادی قبوله اما نباید زیاده روی کنی و هوس کون بکنی قبوله ؟ پرید بغلم و یه لب ازم گرفت و گفت عاشقتم عمه جون ، قربونت برم من ، هرچی تو بگی . یه ربع فقط داشتیم لبای همو میخوردیم و سروشم گاهی یه لیس به گردنم میرزد که منم خیلی خوشم میومد ، از لب دست کشیدیم و شروع کرد به بوسیدن و گاز گرفتن از گردن و لاله گوشم و جاتون خالی صدای آه و ناله جفتمون اتاقو پر کرده بود . در همون حال نوازش و بوسیدن از گردنم تا نافم میومد و زبونشم هی میکرد تو نافم و بیرون میاورد، خیلی با این کار حالم خراب تر و حشری تر شده بود و صدامم بلند و بلندتر می شد . بعد رفت سراغ کسم و بیشتر از بیست دقیقه کسمو خورد و باز هم با خوردن چوچوله دوباره ارضا شدم . بعد گفتم این همه بهشت بهشت میکنی پس کی میخوای واردش بشی ؟ گفت رخصت عمه ؟ گفتم فرصت عزیزم ، اونم کیرشو که دو ساعت بود داشت میترکید و در اورد و نشست بین پاهام ، منم پاهامو قلاب کردم دورکمرش و اونم سر کیرشو گذاشت دم کسم و هی سر کیرشو میکرد تو و میاورد بیرون . اینقدر طولش داد که دیگه صدام در اومد و گفتم من دارم خسته میشما پس داری چیکار میکنی ؟ اینو که گفتم با تمام وجود کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن و همون طور که داشت منو می کرد بی وقفه قربون صدقم می رفت و می گفت ، ای جوووووووووونم ، عجب کسی داری عزیزم ، الهی قربونش برم ، الهی سروش فدای اون کس نازت بشه عمه جون خوشگلم ، الهی من قربون اون چوچول خوشگل عمم برم ، اووووووووووف ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، اوووووووووه ، …. و وقتی که احساس کرد که آبش دیگه میخواد بیاد کیرشو از توی کسم در اورد و آبشو تو دهنم خالی کرد و منم تا قطره آخرشو با ملچ مولوچ زیادی که راه انداخته بودم خوردم . منم بهش گفتم چه زود آبت اومد عزیزم ؟ گفت از صبح حسابی منو تحریک کردی خب آبم زود میاد دیگه ، اما یه بار که آبم خالی شد دومین بار مطمئن باش نیم ساعت طول میکشه ، اما من که تازه داشتم داغ میشدم گفتم زود باش دور دوم رو شروع کن دارم آتیش میگیرم ، که سروش بهم گفت الهی قربونت برم عمه جونم انگار از این سکس بدت نیومده ها خیلی داغ شدی ؟ منم گفتم تو رو خدا زود باش بکن دارم میمیرم ، کیرشو از کسم دراورد و خیلی مهربانانه و شهوت آلود و عاجزانه بهم گفت عمه الهی من فدات بشم ، الهی قربونت برم ، حالا که با من انقد بهت خوش میگذره و منم با تو به آسمونا میرم قول میدی این آخرین سکسمون نباشه ؟ منم با یه حالت ملتمسانه بهش جواب داد دادم که دلش واسم سوخت ، گفتم سروش تو رو جون هرکی دوست داری کارتو ادامه بده دارم میمیرم بعد سکسمون تا صبح باهم راجبش باهم حرف می زنیم ، اونم درجا کیرشو تا دسته کرد تو کسم ، منم با یه ناله سکسی گفتم آره همینه ادامه بده تازه داری مثل حرفه ایا عمل میکنی . اون اولش داشت اروم اروم تلمبه میزد که مدت زمان بیشتری با هم حال کنیم اما من به شدت حشری بودم و به این راضی نبودم ، سرمو بلند کردم و گفتم مگه داری بچه قنداق میکنی ؟ به نظرت کس به این خوشگلی و نانازی به این رضایت میده ؟ اینو که گفتم دیوونه شد و شروع کردوحشیانه تلمبه زدن ، نیم ساعت تموم یک نفس و وحشیانه داشت تلمبه می زد و بعد کیرشو در اورد دوباره با خوردن چوچولم در عرض چند دقیقه به ارگاسم رسوندم و بازم آبمو که این دفعه کمتر از قبل بود رو خورد . اومد کنارم دراز کشید و منم به پهلو رومو کردم به سمتش و گفتم خیلی دوست دارم سروش ممنون که امشب این همه بهم حال دادی ، اونم گفت منم ازت ممنونم عمه جون که به من اعتماد کردی و خودتو در اختیارم گذاشتی امشب رویایی ترین شب زندگیم تا حالا بود . حالا عمه اجازه میدی این دفعه آخرمون نباشه ؟ یه لحظه به فکر رفتم و گفتم که آخه نمیدونم چی بگم از یه طرف من شوهر و بچه دارم و از مامان و بابات خجالت میکشم و میدونم کلن این کار ما دو تا از همه نظر غلطه و از یه طرف دیگه تو رو خیلی دوست دارم و نمیتونم بذارم بری بغل یه فاحشه ایدزی بخوابی . خوب من عمتم وظیفه خودم میدونم به نیازای تو توجه کنم ، از طرفیم نمیتونم از کیر خوش استیل تو بگذرم آخه خیلی بزرگ و کلفت و خوش فرمه و حسابی بهم حال میده ، راستی سروش تو نظرت درباره کس من چیه ؟ گفت عمه از تموم کسایی که تا امروز تو فیلما و عکسا دیدم هم خوشگل تر و نازتره ، هم ناناز و دخترونه تره . تازشم خیلی خوش عطره و آدمو حسابی دیوونه میکنه ، ای که من قربون اون کس خوشگلت برم . منم که از این حرفاش خوشم اومده بود یه خنده ای از ته دل کردم و گفتم مرسی عزیزم ، منظورت از دخترونه بودن چیه ؟ گفت عمه وقتی یه دختر زن میشه دیگه شب و روز یا با شوهرش یا حالا با مردا و پسرای دیگه سکس داره و در نتیجه کسش آش و لاش میشه و ازش گوشت اضافی میزنه بیرون و خیلی زشت میشه اما مال دخترا رو نیگا کن لبه هاش به هم چسبیدن و پف کردن و وقتی پاهاشونو جفت میکنن خیلی کسشون خوشگل میزنه بیرون ، به این میگن کس دخترونه . حالا قبول میکنی ؟ گفتم قبول میکنم اما با دوتا شرط . گفت بگو جیگرم میشنوم ، گفتم اولن به هیچ وجه هوای سکس از عقب نباید به سرت بزنه ، دومن هر موقعی که مثل الآن تنها شدیم شرایط جور بود سکس میکنم قبوله ، گفت الهی من فدات شم ، باشه هرچی تو بگی اما چرا با سکس از عقب انقد مخالفی ؟ گفتم وقتی که میبینی کسم انقد دست نخورده و تر و تازس پس بیشتر وقتا از عقب سکس داشتم ، مگه نمیبینی کونم نسبت به کمرم انقد گندس ؟ گفت الهی من قربون این کونت برم ، زیادم بزرگ نیستا زیاد با اندامت متضاد نیست بهت میاد ماشالا . حالا مگه از عقب بهت بد گذشته عسلم ؟ گفتم چشات قشنگ میبینن عزیزم ، تا سه ماه پیش از هرپنج تا سکسی که با شهرام داشتم فقط یکیش از کس بوده اونم به اصرار من و بقیش از عقب بوده . تا سه ماه پیش که بچه ها رو از طرف مدرسه بردن اردو و جمعه هم بود و شهرام خونه بود ، اون روز شهرام هشت بار از کون منو کرد و بار نهم کونم زخم شد و بیهوش شدم که بردتم بیمارستان اونجا بعد درمان و اینا دکتر اومد بالا سرم و منم به دکتر با خجالت گفتم که شوهرم همچین عادتی داره و خواهش میکنم بهش بگین اگه یه بار دیگه همچین کاری کنه دیگه باید منو ببره قبرستون . دکترم رفت و بهش گفت و دیگه از اون به بعد از عقب سکس نکردیم و چون شهرام کس دوست نداره کمتر سکس میکنیم از جلو . سروش که معلوم بود با شنیدن این حرفا حالش حساب خراب شده با یه صدای حشری بهم گفت عمه جونم الهی من قربون این کست برم خودم قول میدم که از خجالتش دربیام ، حیف کس به این خوشگلی و نانازی نیست که این آقا قدرشو نمیدونه ؟ فرداش که یکشنبه بود سروش صبح زود بلند شد و رفت نون تازه گرفت برای صبحونه ، بعدشم بچه ها رو برد مدرسه و برگشت خونه که وسایلشو برداره و بره مدرسه ، منم که از محل کارم مرخصی گرفته بودم تا انباری و راه پله پشت بوم رو تمیز کنم و به کارای خونه برسم . سروش هم اومد بغلم کرد و بوسم کرد و خداحافظی کرد که بره مدرسه اما چن دقیقه بعد برگشت خونه و گفت زنگ زدم مدرسه گفتن دو تا از معلمامون مرخصی گرفتن به معلم سومم ما مرخصی دادیم امروز کلاس ما تعطیل شد. بعد گفت عمه امروز روز تو هستش و خدا منو رسونده تا کمکت کنم . خندیدم و بوسش کردم و گفتم پس بدو که کارای زیادی داریم اگه خوب کار کنی شب بهت جایزه ویژه میدم . رفتیم کارا رو شروع کردیم و سروش هم که معلوم بود دیروز و دیشب حسابی بهش خوش گذشته حسابی تند و سریع مثل برق کار میکرد تا زودتر کارا تموم شه و بتونیم دوباره با هم حال کنیم . سه ساعته راه پله و انباری رو تمیز کردیم و بعد من بهش گفتم کارای خونه بمونه واسه بعد از ظهر من میرم دوش بگیرم تو هم میای ؟ اونم که انگار منتظر عمین حرف باشه ، بدون هیچ مکثی گفت من از خدامه و پرید ازم یه لب گرفت و رفتیم حموم و با کلی التماس و خواهش و تمنا راضیم کرد تا از پشت هم بهش حال بدم . اون روز سروش تو حموم خیلی باحوصله و دقت و احتیاط نیم ساعت تموم از پشت منو کرد و یه یه ساعتی هم از کس ، طوری که چهار بار آب کیرش اومد و شش بارم من ارضا شدم ، بعد بهم گفت عزیزم اگه برگشت بچه ها از مدرسه نبود تا شب حسابی میکردمت ولی چاره ای نیست و باید سریع بریم بیرون تا تابلو نشه و آبرومون نره و به ناچار بعد دو ساعت تمومش کردیم و از حموم اومدیم بیرون . خلاصه بگم اون پنج روز با طول کشیدن کار شهرام تو عسلویه به یه هفته تبدیل شد و سروشم هر شب سه ساعت تموم منو میکرد . البته بعدنا هم که روابط من و سروش گرم تر و صمیمی تر شد بهم گفت که هم بانداژ دستش الکی بوده و هم بریدن کیرشم کار خودش بوده و همه اینا نقشه بوده تا منو به دست بیاره . این بود ماجرای سکس من با برادر زاده عزیز و دوست داشتنی و مهربونم سروش .

من مینا هستم 27 سالمه متاهل ودارای فرزند.این داستان من کاملا واقعیه.من توی یه شهرستان زندگی میکنم بچه که بودم باخانواده ام کنارپدربزرگ ومادربزرگ زندگی میکردیم تمام اقوام ما درتهران وکرج وقزوین هستندوعلاقه ای که پدرم به پدرش داشت مارومجبورکرد تا باهم زندگی کنیم.ماازیه خانواده ی کاملا سنتی ومذهبی هستیم البته بزرگترهامون اینجورین هرسال عیدوتابستون وتعطیلات سال خانواده ی پدریم به خانه ی پدربزرگ ومادربزرگم میومدند چون حیاط ماباپدربزرگم مشترک بود بااومدن فامیلا حیاط میشد مهدکودک.بیشترازهمه عمه ی من میومد باخانوادش طوری که کل عید و2ماه تابستون روتوشهرمابودن.من یه خواهرداشتم7 سال ازخودم کوچیکتر.خواهرمن بادخترعمه کوچیکم هم بازی بود منم باپسرعمه ام که 1سال ازمن کوچیکتربود.خیلی رابطمون خوب بود طوری که همیشه هوامو داشت وقتی باهم میرفتیم نانوایی یا مغازه مواظبم بود تاکسی چپ نگام نکنه همیشه باهم بازی میکردیم هروقت ازتهران میومد از این بازیهای جدید میخرید و تا در ماشین بازمیشد میپرید کوچه وداد میزد مینااا بدویه بازی جدید خریدم باهم بازی کنیم .مهرزاد پسرخوبی بود و هست رابطه ما با هم خیلی خوب بود اما هیچ وقت زبونی نگفت که دوستم داره آخه یکم خجالتی بود .گذشت …..بعدفوت پدربزرگم رفت وآمد کمترشد و چون درسش سخت تر شد کمتر میومدن ما هم بزرگ شدیم کمترمیرفتیم خونه اشون تهران .تاچشم بازکردم 17 ساله بودم وکلی خواستگارمیومدواسم امادلم مهرزاد رو دوست داشت اما هیچ وقت بهم نگفتیم که همدیگرو خیلی دوست داریم .خواستگار که میومد هیچ وقت پدرمادرم نپرسیدن دوست داری ازدواج کنی یانه اصلا خوشت اومده یانه به خدا عین حقیقتو میگم من نامزد کردم درسن 18 سالگی اما مهرزاد به دانشگاه رفت اونم توی یه شهر دور جنوب کشور. دیگه هموندیدیم من عروسی کردم اون 4سال درس خوند من مادرشدم اون 2سال سربازی رفت اما همیشه به یادش بودم.تا اینکه یه روز توی فیس بوک پیداش کردم به خدا باورم نمیشد واسش درخواست دوستی دادم اما اسم وعکسم فرق میکرد کلی اذیتش کردم ازخاطرات بچگیمون واسش گفتم بعدشناخت و اددم کرد ازمن پرسید چرا زود ازدواج کردی گفتم دیگه اتفاقی نمیدونم چرا شاید لجبازی باخانواده گفت:خیلی دخترخوب وسنگینی بودی اما مدتهاست ندیدمت یه عکس بده عکسمو دادم کلی ذوق کرد که چقدرزیباترشدی گفتم دوران بچگیمونو خیلی دوست دارم گفت من هم همینطور مثل خواب میمونه مدام توحرفاش میگفت خییلی زود ازدواج کردی منم گفتم :نه که تودرباغ سبزنشون دادی!!گفت میناخیییلی دوستت داشتم خیلی وقتی فهمیدم نامزدکردی توخوابگاه دانشگاه بودم داغون شدم خیییلی .گفتم چراهیچ وقت نگفتی دوسم داری گفت به قرآن خجالت میکشیدم بعداصن فکرنمیکردم زود ازدواج کنی چون درست خوب بودگفتم ادامه تحصیل میدی. ازمن پرسید دوسش داشتم گفتم آره به خدا خییییلی اما غرورم اجازه نمیداد بروز بدم .تازه یک هفته بود توفیس همدیگروپیداکرده بودیم که گفت میام شهرستان دیدن مادربزرگ توهم بیا منم رفتم خونه ی پدرم اونجابود که تنهااومده بود رفتم خونه مادربزرگم یه دل سیرهمدیگرو دیدیم موقع بدرقه به مادربزرگم گفتم تونیا هواسرده من بدرقه اش میکنم مادربزرگم پیره85سال داره طفلکی مریضه اونم نیومدگفت دروحتما ببندیا میترسم شب دزدبیاد گفتم چشم رفتم بدرقه اش توی حیاط هوا تاریک طوری که چیزی تابلو نبود پشت در همو نگاه کردیم وبغل کردیم گفتم نمیبخشمت که نگفتی دوسم داری طفلی خیلی ناراحت شد محکم توبغلش فشارم داد نمیدونم چراخیلی دوسش داشتم منوازبغلش جداکرد بوسم کرد بعدلباشو گذاشت روی لبام وتامیتونستیم ازهم لب گرفتیم نوازشم کرد توی هوای زمستونی یه لب داغ خیلی میچسبه .مادوتامونم یکم میترسیدیم زود خداحافظی کردیم ورفتیم اماباهم تماس تلفنی داشتیم اونا3روز شهرستان بودن چون یه مادربزرگ دیگه هم داره رفته بودن اونجا اما غروب گفت برو خونه ی مادربزرگ میام ببینمت شب میخوایم بریم تهران واسه خداحافظی میام منم رفتم خونه پدرم فقط مادرم خونه بود اونم رفت حمام با بچه ام منم زنگ زدم زود بیا اومد رفتم همون جای همیشگی اینبارخیالمون راحت بود مادربزرگ خونه اشه کسی هم نیست ماهم پشت در که یه دالان بزرگ وتاریکه همو دیدیم بغلش کردم ازهم لب گرفتیم گفت نشون میدی پایینتو گفتم نه اصرارکرد اماقبول نکردم گفت من نشون میدم گفتم باشه درآورد بدجوری راست کرده بود دست زدم داغ داغ بود گفت ساک میزنی واسم گفتم میترسم یکی بیاد گفت یه کوچولو منم زدم تاته کردم تودهنم خیلی کوچیک بود یعنی ازواسه شوهرم امیرکوچیکتربود.چندبارواسش ساک زدم خیلی کیف کرده بود اما زود تموم کردم یه لب ویه خداحافظی تموم شد5دقیقه بعد بهم زنگ زد گفت بیشور بدجوری ساک میزنی واسه امیرهم اینطوری میخوری گفتم آره اما اصن عاشقش نیستم ازدواجم روی لجبازی بود.وقتی هم فهمیدم امیر اعتیاد داشته بیشترازچشمم افتاد.خلاصه خیلی کیف کردیم رابطه ی ماتاهمینجابود اما توفیس بوک همدیگروداریم تلفنی جویای حال هم هستیم وبیشترمیان شهرستان.مهرزاد درخواست یه سکس داده اما من هنوز قبول نکردم.چون نه موقعیتشو داریم نه امکانش هست اما واقعا همدیگرو دوست داریم خیییلی .ازخدامیخوام همه ی عاشقاروبهم برسونه وبه عاشقادل و جرات بده تاابراز علاقه کنند تامثل من اسیریه زندگی نشن که اصلا دوسش ندارند .به خدااین داستان واقعیه.لطفاتوهین نکنید جان مادرتان.مرسی خدابه همراهتون

سکس با مامان جونم سلام.من اسمم آریا هست و با پدر و مادر و برادرم زندگی میکنم و اسم مامانم رزیتا.18 سالمه و مامانم هم 40 سالشه از مامانم براتون میگم بدن فوق العاده ای داره سفید گوشتی همونی که من دوست دارم قدش 170 و وزنش 85 کیلو.من از وقتی که یادم میاد کف کس مامانم بودم.چند دفعه ای کسش رو دید زدم کس فوق العاده تپل و دست نخورده ای داره.من تا 13 سالگی با مامانم میرفتم حموم و اونم جلوی من راحت لخت لخت میشد.از اون به بعد دیگه باهاش نرفتم حموم.مامانم همیشه وقتی از حموم میومد بیرون فقط یه چادر دور خودش میپیچید و بعضی مواقع هم کنار میرفت و منم نگاش میکردم و کلی حال میکردم.اصل داستان.یه روز تابستونی گرم که هیچکسم خونمون نبود(بابام کشاورزه سر زمین بود،داداشم هم دانشگاه)مامانم رفت حموم و چون هیچکس خونه نبود من رفتم کلی فیلم سوپر دیدم و حشرم بدجور زد بالا.خونه ما دو تا اتاق داره و اتاق من یه جوریه که هر کی میخواد بره اون یکی اتاق باید از جلو اتاق من رد بشه.مامانم از حموم اومد و داشت میرفت تو اتاق که ناگهان باد پنکه زمینیمون باعث شد که چادر مامانم بره کنار وکس تپلش که تازه اصلاحش کرده بود رو ببینم دیگه از شدت هوس داشت آبم میومد.دل رو زدم به دریا و رفتم دم در اتاق چون مامانم دید که من سر کامپیوتر نشستم و کس دیگه ای خونه نیست در اتاق رو باز گذاشت.منم وقتی رفتم دمه در و کون قمبل شده مامانم و سینه های آویزونش رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم.یه آن با صدای جیغ کوچیک مامانم به خودم اومدم و دیدم که شلوار و شرتم رو در آوردم و کیر شقمو از پشت بردم لا پای مامانم.مامانم که بد جور ترسیده بود به من گفت چی کار میکنی؟منم گفتم مامان ترو خدا همین یه دفعه مامانم مونده بود چی بگه خلاصه یه ده دقیقه ای گذشت تا راضیش کنم.و بالاخره کارمو که آرزوشو داشتم شروع کردم مامانم خوابید و پاهاشو باز کرد منم تا میتونستم کس خوشمزه و تازه اصلاح کرده و تپل و گوشتی و تنگشو خوردم اونم تمام این مدت آه میکشید و آخراش تبدیل شده بود به جیغ فکر کنم 10 دقیقه داشتم میخوردم که آبش اومد و منم رفتم سر مرحله بعد چون نزدیک بود آبم بیاد و نمیخواستم بریزم تو کسش (اونوقت بدبخت میشدم)یه ذره کرم به کیرم زدم و کیرمو گذاشتم بین دو تا رون گوشتی و تپل و سفیدش و با چند بار عقب و جلو کردن آبم اومد و ریختمش رو شکمش.بعد رفتم 5 دقیقه سینه های تپل بزرگشو خوردم تا کیرم سر حال بیاد من هیچوقت به سینه هاش توجه زیادی نمیکردم ولی موقعی که داشتم میخوردمشون فهمیدم چه جواهری هستن!بعد کیرمو که حال اومده بود آماده کردم واسه کاری که همیشه آرزوشو داشتم یعنی کردن کسش خوب به کیرم کرم زدم و کیرمو گذاشتم دم کسش با یه فشار محکم کیرمو تا آخر کردم تو کسش وای که چقدر حال داد اونم تا نفس داشت جیغ زد ولی من سریع جلو دهنشو گرفتم.یه ذره گذاشتم کیرم اونجا بمونه تا کس تنگش جا باز کنه.اونم دیگه درد نمیکشید.شروع کردم به تلمبه زدن رزیتا هم هی آه میکرد و یه ذره هم از شدت حشر گریه میکرد 15 دقیقه تلمبه زدم و بعد از 15 دقیقه آب رزیتا اومد.تو این مدت هم 3 بار نزدیک بود آبم بیاد ولی صبر کردم و درباره ادامه دادم بعد از 15 دقیقه کیرمو از کسش درآوردم و گذاشتم لای پستونای تپل سفیدش که تازه شناخته بودمشون و چند تا تلمبه زدم و تمام آبم رو ریختم رو شکم رزیتا.5 دقیقه بی حال کنار هم دراز کشیدیم بعد رزیتا گفت خیلی بهم چسبید باز هم با هم سکس میکنیم بعد با هم رفتیم حموم تو حموم تازه یادم افتاد که کون گنده و سفیدشو هنوز نکردم من که دوباره حشرم زد بالا بدون اینکه چیزی به رزیتا بگم از پشت گرفتمش و سریع کیرمو کردم تو کونش خیلی خیلی تنگ بود ولی آروم کردم تو که زیاد دردش نیاد این دفعه چون زیاد حال نداشتم سریع تر تلمبه زدم که سریعتر آبم بیاد بعد از 5 دقیقه تلمبه زدن برای بار سوم آبم اومد و همشو خال کردم تو کون رزیتا.اون روز بهترین روز زندگیم بود.پایاننوشته:‌ آریا

عمه ی کیر دوست سلام.اسم من علیرضاست.20 سالمه.ساکن تهران.تک فرزند.خاطره ای میخوام براتون بنویسم برای شهریور امساله. اوایل شهریور بود رفته بودیم خونه ی مادر بزرگم.مادر بزرگمم با عمم زندگی میکنه.خلاصه وسطای صحبت بابام گفت ما اخر هفته میریم رامسر اگه کاری ندارید بیاید بریم.عمم گفت میاییم. خلاصه اخر هفته شد و رفتیم رامسر.روز اول که رسیدیم همش تو ویلا بودیم.فردا عصرش مامان بابام که رفتن برای خرید بیرون منو مادر بزرگم و عمم موندیم.مادر بزرگم تو اتاق خواب بود عمم تو اشپزخونه مشغول جمعوجور و شستن ظرف بود.منم حسابی حوصلم سر رفته بود.رفتم تو اتاقم سراغ لپتاپم.رو زمین دراز کشیدم و پشتم به در اتاق بود.در بسته بود منم یکم کلیپ شو دیدم و بعد چنتا فیلم سکسی.همینطوری که داشتم فیلم سکسی میدیدم تو حال خودم بودم.حسابی حشری شده بودم.دستمو کردم تو شرتم یکم با کیرم بازی کردم.کیرمم حسابی بلند شده بود.همینطور که دمر خوابیده بودم داشتم خودمو رو زمین تکون میدادم که ابم بیاد.یکدفه در باز شد و من حول کردم نمیدونستم فیلمو چطوری قطع کنم که عمم با تعجب گفت علیرضااا چیکار میکنی؟؟؟ منم فیلمو قطع کردم ولی خوب عمم دید که فیلم سوپر بود.منم گفتم چیه عمه چیکار داری؟گفت چای دم کردم مخوری بریزم؟منم از خجالت نمیتونستم نگاش کنم گفتم نه.رفت درو بست منم همینطوری داشتم فکر میکردم که ابروم رفتو این چیزا که باز عمم با یه سینی چای اومد تو اتاقو نشست پیشم گفت خسته شدم بیا باهم چای بخوریم.منم همینطوری سرم پایین بودو با دستام ور میرفتم که عمم گفت خوب حالا بسه دیگه.توام جونی درکت میکنم و از این حرفا.گفتم عمه ببخشید و این مضوع بین خودمون بمونه و گفت باشه چیزه مهمی نیست که بخوام به کسی بگم. اون 2روزی که اونجا بودیم من بیشتر وقتا تو اتاقم بودم که با عمم رو به رو نشم چون واقعا خجالت میکشیدم از عمم. خلاصه بعد 2 روز برگشتیم تهران.بعد چند روز مادر بزرگم با عمومو خانوادش رفتن مشهد.عمم تنها موند خونه.عمم کارش تایپه برای شرکتی کار میکنه ولی تو خونه.2 روز بعد از رفتن مادربزرگم به مشهد عمم زنگ زد به من گفت علیرضا کامپیوترم خراب شده ویندوزم نمیاد بالا بیا برام درستش کن.خیلی سعی کردم بپیچونمو نرم ولی گفت حتما امروز بیا که کلی کاره تایپی دارم.منم قبول کردمو رفتم. رفتم خونشون عمم مثله همیشه باهام گرم برخورد کردو رو بوسی کرد.گفتم خوب عمه من عجله دارم باید زود برم من سریع برم کامپوترتو درست کنم.گفت فعلا بشین یه چیزی بخور.شربت و شرینی اوردو خوردیمو رفتیم تو اتاق.مشغول ریختن ویندوز بودم که عمم گفت چته علیرضا سرسنگینی؟گفتم نه خوبم با خنده گفت تو داشتی فیلم میدیدی چرا برای من قیافه میگیری؟گفتم عمه قیافه نمیگیرم فقط ازت خجالت میکشم گفت اشکالی نداره عزیزم منم از این فیلمو عکسا زیاد دارم و نگاه میکنم که من جا خوردم گفنم شما دیگه چرا؟؟گفت خوب منم دوست دارم دیگه(الکی گفت که من یخم باز شه)خلاصه شروع کرد که GF داری گفتم داشتمو ولی دیگه الان ندارم.گفت باهاش سکس کردی منم گفتم نه(واقعام سکس نکرده بودم)گفت تاحالا سکس نداشتی گفتم بیخیال عمه گفت نه جون من بگو گفتم نه تاحالا سکس نداشتم گفت تو که این همه فیلم میبینی دوست داری از عقب بکنی یا جلو خندیدمو گفتم عمه من تاحالا سکس نداشتم که بدونم کدومش بهتره.گفت علیرضا اگه جنبه داشته باشی باهم سکس میکنیم که من خوشکم زد گفتم نه عمه اصلا گفت چرا من 2ساله طلاق گرفتم با کسی سکس نداشتم نیاز دارم کی از تو بهتر.خلاصه منم دوست داشتم سکس کنم با عمم ولی خجالت میکشیدم بگم باشه. خلاصه قبول کردم ویندوز هم کارش تموم شد عمم گفت جایی که نمیخوای بری خندیدم گفت چون ازت خجالت میکشیدم گفتم باید زود برم.گفت پس بشین رو تخت خودشم اومد کنارم صورتمو بوسید منم سرخ شدم خجالت میکشیدم عممو بوس کنم.بالاخره لپشو بوسیدم بعد گردن.همینطوری که داشتم گردنشو میبوسیدم دستشو گذاشت رو کیرمو گرفت.بعد گفت صبر کن لخت شیم.اصلا روم نمیشد لخت شم ولی اول عمم لباسشو در اورد با شورتو کورست مشکی بود بعد لباسو منو در اورد منم دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینشو شروع کردم لب گرفتن.بعد چنتا لب بازی گفت دراز بکش.شورتمو کشید پایین کیرمو گرفت دستش مالید بعد کرد تو دهنش.جنتا ساک زد برام.منم یه حاله عجیبی داشتم.ابم میخاست بیاد چون شورتمم یکم خیس کرده بود.گفتم عمه صبر کن منم شورتو کورست عممو در اوردم.واقعا بدنش ناز بود.خیلیم تمیز بود.چون بدنشو لیزر کرده بود.گفتم بشین رو من که من کستو بخورم شماهم برام ساک بزن.گفت افرین بلدیا شیطون منم خندیدم گفتم اثرات مثیت فیلمه. نشست رو صورتم.اولین بار بود کس از جلو میدیدم شروع کردم لیس زدن و با دستمم سوراخ کونشو میمالیدم.انقد تمیز بود که سوراخش بو نمیداد که حال بهم زن باشه چون از پودره بچه استفاده میکنه برای جلوگیری از عرق سوز شدن بدنش. عمم صدای نالش در اومد.منم ابم دیگه داشت میومد که گفتم بسه ابم داره میاد یه دستمال کاغذی گرفت دستشو شروع کرد به خوردن که ابم داشت میومد گفتم و با دستمال جمع کرد. حالا که ابم اومده بود میتونستم بهتر سکس کنم.خوابید رو تخت پاهاشو گذاشت رو شونم شروع کردم به خوردن کسش.گفت بسه بیا بکن توش.کیرمو دادم دهنش که خیس کنه.چنتا ساک زد خیس شدو گذاشتم سر کسش با فشار کم دادم تو که کسش کیرمو انگاری بلعید.عمم یه اه از ته دلو رو شهوت کشید.منم حسابی حال کردم واقعا کیرم داشت حال میکرد.اروم عقب جلو میکدرم که گفت تندتر.منم شروع کردم به تلمبه های محکمو تندتر داشتم سینهاشم میخوردم.عمم تو اسمونا بود با اه و نالش بیشتر حشریم کرد.داشتم میکردم گفت صبر کن برگشت دمر خوابید پاهاشو باز کردو منم از پشت کردم تو کسش.انگاری اونطوری بیشتر بهش حال میداد.داشتم مبکردم که عمم جیغ کشیدو لرزیدو ازضا شد.پتوی زیرمون که رو تخن بود خیس شود.گفتم عمه من کون میخوام.گفت باشه ولی اول برم WC.رفت توی کونشو تمیز کرد(شلنگ آبو رو سوراخ کون میذاشت ابو باز میکرد کونش پر اب میشدو خالی میکرد.بعد 5.6بار تکرار این کار کون تمیز میشه ) بعد با روغن بدن اومد گفت بریز رو سوراخمو بمالو با انگشت گشاد کن.منم گفتم نگران نباش کارمو بلدم. همونطور که دمر بود سوراخشو مالیدمو شروع کردم لیسیدن.یکم لیسیدم خیس شد بعد زبونمو کردم تو کونشو عقب جلو کردم همون کارایی که با کسش کردم با سوراخ کونشم کردم.حسابی داشت حال میکرد انگشتمو کردم تو کونش نگه داشتمو عقب جلو کردم یکم گشاد شده بود بعد 2 انگشتی.بعد روغنو ریختم رو چاک کونش یکم مالیدم لیز شد کیرمو گذاشتو بین چاک کونش عقب جلو کردم که کیرمم لیز شه.بعد گزاشتم رو سوراخو کردم تو.یه اه کشید کیرم تا خایه تو کونش بود.شروع کردم به تلمبه زدن.عمم اولش یکم اذیت شدو درد کشید ولی بعدش داشت حسابی حال میکرد بعد 2.3 min دیگه ابم داشت میومد.گفتم ابم میخواد بیاد دستمال کو؟که گفت بریز تو کونم.منم همه ی ابومو ریختم تو کونشو بیحال افتادم.با دستمال کونشو تمیز کردو اومد بغلمو یکم لب بازی کردیمو منم سینهاشو میمالیدم.بعد دیگه خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم.از هم تشکر کردیمو منم دیگه رفتم خونه. از اون موقع به بعدم خیلی بیشتر باهم صمیمی شدیم و چند بار دیگه باهم سکس کردیم.ولی باره اولی یه چیزه دیگه بود.

مامانم سلام اسم من حامد و بست وچهار سالمه. تنها بچه خانوادهام به قول گفتنی یکی یکدونم مادرم اون موقع سی و شش سالش بود و بابام شش سال پیش رفته به انگلیس تا مثلا کار کنه. توی این شش سال فقط از داشتن پدر نامه میاد و بعضی وقها پول . بگذریم تا اونجاییکه یادمه توی این شش سال خودم کار کردمو خرج خودمو دراوردم. خلاصه بعداز حدودا چهار سال پیش یه کامپیوتر خریدم و این جریانی که تعریف میکنم بعد از خرید کامپیوتره . یه شب دم در خونمون با دوستم نشسته بودم که دیدم عجیب رفته تو موبایلشو در بیا هم نیست بهش گفتم تو موبایلت چی داری؟ گفت یه داستان گفتم داستان اونم تو موبایل گفت باورت نمیشه بیا بخون. از اول داستان آورد و من شروع کردم به خوندن موضوع داستان سکس غیر علنی با مادر بود. بهش گفتم این چرتو پرتا چیه میخونی گفت واقعیه! خلاصه تا اخر داستانو خوندمو بهش گفتم دم مادره گرم خیلی باحال بوده. خلاصه این داستان رو من اثر گذاشت خیلی در موردش فکر کردم که کار مادره درست بوده یا نه. ازش در مورد اینترنت سوال کردم و آوردمش خونمون که چه جوری میشه رفت تو اینترنت. اونم شروع کردبه من توضیح دادنو رفت تو اینترنت یه ادرس وارد کردو دیدم یه لیست از سایتهای سوپر باز شد و به اسم(kar20.com)خلاصه رفت داخل سایتو رفت تو قسمت داستانهای سکسی دقیقا همون داستانو برام اورد و به من اینترنتو یاد داد و یک فیلتر شکن هم بهم دادو گفت با این برو تو این سایت و وقتی داشت میرفت بهم گفت خوش به حالت خودتیو مامانت. کاش من جای تو بودم. منم بهش گفتم گمشو چرتو پرت نگو . شب شدو من که زیاد سمت کامپیوتر نمیرفتم وقتی سرمو بلند کردم دیدم حدودا پنج ساعت تو اینترنت بودم باورم نمیشد همه چیو یک جور دیگه میدیدم عکس مادرمو که کنار تختم بود یه جور دیگه نگاه میکردم خلاصه عجیب راست کرده بودم خودم از دیدن کیرم تعجب کرده بودم. ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت دو شبه. درو باز کردم رفتم تو اتاق مادرم صداش کردم دیدم خوابه دوباره صداش کردم گفت چی شده گفتم خواب بد دیدم ترسیدم گفت بیا پیشم بخواب منم سریع رفتمو پیشش خوابیدم اینقدر منتظر شدم تا خوابش برد. یواش یواش توی نور چراغ خواب رفتم پشتشو خیلی آروم دامنشو دادم بالا. خلاصه به شرتش رسیدم کیرمو درآوردم و منکه تا اون موقع جق نزده بودم با دیدن شرتش شروع کردم به زدن. بعد از یه مدت دیدم کیرم داره منفجر میشه دیگه حالم دست خودم نبود خودمو به زور کنترل کردم ابمو ریختم رو شرتش و تا صبح مثل جنازه افتادم. صبح زودتر مامانم از خواب بیدار شدم تا ببینم چه گندی زدم. دیدم خبری نیست. خیالم راحت شد و زود رفتم صبحانه اماده کردم و خوردمو رفتم سرکار. عصری که از سر کار برگشتم گفتم امشب هر جور شده حتما باید بکنمش رفتم پیش دوستم بهش گفتم راستی منظورت چی بود گفت بهت حسودی میکنم چون خودتیو مامانت هر کاری دوست داری میکنی من جای تو بودم یه قرص میدادم ویه دل سیر بدون مزاحمت یه کس وکون سیر میکردم گفتم چه قرصی میدادی گفت صبر کن رفت از خونشون سه تا قرص اوردو بهم داد گفت از این قرص گفتم به دردم نمیخوره گفت من منتظرم منو مامانم یه شب تنها بشم تا صبح ده دفعه میکنمش گفتم دیوونه ای خلاصه قرصو بهش دادمو گفت به دردم نمیخوره چند بسته دارم انداخت گوشه کوچه وخلاصه بعد از چند دقیقه خدافظی کردیمو من امدم خونه بعد سریع رفتمو قرصارو برداشتم اومدم خونه تا ساعت ده شب خودمو با داستانهاییکه از اینترنت گرفته بودم مشغول کردم بعد دولیوان شربت درست کردم داخل یکی از لیوانها دوتا قرص انداختمو خوب به هم زدم بردم برای مامانم خلاصه خوردو منم داشتم دیوونه میشدم خلاصه کلافه شده بودم تا مامانم بخوابه خلاصه خوابیدو منم به بهانه اینکه میترسم پیشش خوابیدم تا اینکه رفتم کامپیوترو روشن کردم شد ساعت دو کامپیوترو خاموش کردم رفتم بغل مامانم خوابیدم اروم دامنشو بالا زدم وشرتشو اروم کشیدم پایین تر سیدم نکنه طوریش شده باشه دیدم نفس میکشه کیرمو دراوردم کمی روغن زیتون ریختم روش حسابی چربش کردم با ترس اینکه از خواب بیدار شه اروم گذاشتم لای کونش اروم فشار دادم توش. دیدم نه خبری نیست انگشتمو چرب کردمو کم کم کردم تو سوراخ کونش بعد کیرمو کردم تو کسش. خیلی حال میداد کم کم حالت دیشب بهم دست داد سریع کشیدم بیرون فشار دادم تو کونش حس کردم سرش رفت تو همه ابمو توش خالی کردم دیگه نفهمیدم چی شد همون جور خوابم برد صبح مثل خلا از خواب بیدار شدمو سریع همه چیو روبراه کردم و سریع صبحانرو درست کردمو رفتم سره کار. این ماجرا اولین سکسی بود که داشتم.

من و مامانم و خاله میترا سلام من آريا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا …. خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از سکس به هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري سکس کردن يا دوست دارن چه جوري سکس کنن و از اين حرفا…… اينم بگم که خاله ميترا هيکل سکسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون آريا کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وسکسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد.{سايز 95} خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي. وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش و کل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم. مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين (نديد بديد) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي ازآب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم. مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصدهمش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو(آخه ديگه مرد شده بودم) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و… يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن. من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم. مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام. گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام! من خيلي جا خوردم. مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش. با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما؟ چرا اومدي؟ خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميتراهم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون؟ داشتين چي کار مي کردين؟ مامان گفت: خفه شو ميترا! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن. خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي؟ منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره. منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي دادطرف من…. منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور… فشارش بده…. نوکشو گاز بگير… بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر… تندتر… بکن بکن. مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم… چقد داغه… آتيشم زدي… بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم…. مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور(بابامه) مياد. مارواينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهرلازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعدازاون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با آريا کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و سکسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم

ماساژ خواهرمسلام من چند وقته که داستانای سکسی رو میخونم و بعد از خوندن داستانا این سوال برام پیش میاد که این داستان حقیقت بود یا خیال پردازی برا همین تصمیم گرفتم یه داستان واقعی براتون بنویسم کاملا حقیقی و فقط توی داستان اسم هارو عوض میکنم. خانواده ما چهار نفر بود بابام کارمند مامانم خونه دار یه خواهرم دارم که چهار سال از خودم بزرگتره. حدودا 14 ساله بودم که هم خود ارضایی میکردم هم یه پسر همسایه داشتیم که من میکردمش ولی هیچوقت نسبت به خواهرم حتی فکر بدی هم نمیکردم. خواهرم اون موقع تقریبا 18 ساله بود قد بلند سفید لاغر کمر باریک کونش نسبت به اندامش بزرگ بود سینه هاش کوچیک بود. الان که عکسای اون موقع رو میبینم یه نوجوون سکسی بوده. افسانه بسکتبال بازی میکرد و عضو تیم بود. داستان از جایی شروع شد که یه روز عصر من از مدرسه اومده بودم تو اتاقم خوابیده بودم داشتم زیر پتو کیرمو میمالیدم و تو ذهنم کون پسر همسایه مون رو تجسم کرده بودم یه دفعه صدای افسانه رو شنیدم که داره صدام میکنه میگه بیا کارت دارم یه کم صبرکردم تا کیرم خوابید و رفتم تو اتاقش گفت من امروز مسابقه داشتم تمام بدنم درد میکنه بیا با پاهات روی پاهام راه برو پاهامو لگد کن منم خیلی عادی این کارو براش کردم بعد دمر خوابید دستاشو باز کرد گفت روی دستامو لگد کن یه تیشرت با یه شلوار استرج پوشیده بود یه دفعه چشمم افتاد به کونش که قلمبه و خوش فرم بود از خودم بدم اومد به خودم گفتم خاک تو سرت ولی بعد شب که میخواستم کیرمو بمالم باز صحنه اومد جلو چشمام. گذشت تا چند روز بعدش رفتم تو اتاق افسانه داشت لباس عوض میکرد و با شورت بود پشتش به سمت من بود و باز ذهن من یه عکس از کونش گرفت همون موقع رفتم بیادش جق زدم. افسانه زیاد توی خونه می رقصید و هروقتم میرقصید میگفت نگاهم کن منم دست خودم نبود نگاهم شهوت آلود شده بود. دختر شاد و فعالی بود یه روز وقتی از باشگاه برگشت ازم خواست ماساژش بدم دمر خوابید گفت پشت خم زانوهامو بمال یه شلوار گشاد و نخی نازک پوشیده بود تمام نگاهم لای کونش بود یه مقدار از کمرش معلوم بود سفیدیش برق میزد پاهاشو با یه کم از روناشو ماساژ دادم بعد برگشت گفت پاشو وایسا با پات تمام وزنتو بنداز کف پام من کیرم راست شده بود وقتی بلند شدم دید و متوجه شد و بهم گفت نمیخواد مرسی برو من خیلی پشیمون و ناراحت شده بودم رفتم و به خودم قول دادم که دیگه هیچوقت این اشتباه رو نکنم ولی این تازه اول ماجرا بود از فردای همون روز افسانه رفتارش تغییر کرد نگاهش لبخندش. دیگه هر روز میگفت ماساژم بده کار به جایی رسید که موقع ماساژ به کونشم دست میزدم. کیرم بلند میشد و اونم میفهمید و میدید ولی در همین حد باهم می لاسیدیم تا زمانی که من تقریبا 16 ساله بودم افسانه 20 ساله یه روز عصر تو خونه تنها بودیم ولی هر لحظه امکان داشت مامان و بابام از راه برسن من داشتم فوتبال تماشا میکردم تیمی که من دوستش داشتم داشت میباخت افسانه هی سر به سرم میذاشت و تیم منو مسخره میکرد یه دفعه کنترل تلوزیون رو برداشت کانالو عوض کرد و فرار کرد من دنبالش دویدم گرفتمش نشست رو زمین و کنترل رو بهم نمیداد دوتامون داشتیم میخندیدیم شوخیمون کم کم حالت کشتی شد و من کامل بغلش کردم و خوابیدم روش یه دفعه خنده هامون قط شد خجالت کشیدم و بلند شدم شهوت تمام وجودمو گرفته بود داشتم میرفتم یه دفعه گفت ماساژم میدی برگشتم دمر خوابید یه کم ماساژش دادم و بی اختیار خوابیدم روش کیرمو رو کونش فشار میدادم هیچی نمیگفت اومدم شلوارشو بکشم پایین با دستاش شلوارشو گرفت و نذاشت منم اینقد از رو شلوار ادامه دادم تا ارگاسم شدم. گذشت تا اینکه باز یه روز من تو اتاقم نشسته بودم رو صندلی مامانم تو آشپزخونه بود افسانه اومد یه کم باهام شوخی کرد بعد نشست تو بغلم و زودم بلند شد رفت ولی این کارش منو دیوونه کرد و دیگه تصمیم گرفتم بکنمش منتظر فرصت بودم. یه روز میخواست بره تو زیرزمین از انباری یه چیزی بیاره منم دنبالش رفتم تو زیرزمین بهش یه کم باهاش شوخی کردم و لباشو بوس کردم به سینه هاش دست زدم ولی نذاشت ادامه بدم یه روز تنها بودیم رفتم سراغش بهم گفت ما نباید این کارا رو بکنیم و کلی باهام حرف زد بعد بهش گفتم پس این آخرین بارمون باشه بعدش همه چیزو فراموش میکنیم دمر خوابید و گفت باشه پس فقط ماساژ برا آخرین بار اون روز دامن پوشیده بود پاهای خوش فرم و سفیدش داشت دیوونم میکرد. اون موقع ها بچه بودم خر بودم بلد نبودم باید چیکارکنم بی تجربه بودم حسابی روناشو مالیدم و دامنشو دادم بالا یه شورت صورتی پوشیده بود میخواستم شورتشو در بیارم نذاشت میخواست بلند بشه منم قبول کردم بعد چرخید باهم صحبت کردیم و راضیم کرد که فقط از رو شورت. من کیرمو در اوردم گذاشتم لای رونای سفیدش یه کم مالیدم تا آبم اومد. ما همیشه در همین حد باهم میلاسیدیم بعد از اون چند بار دیگه هم سکس داشتیم. اوج کاری که برام کرد این بود که کیرمو میمالید و یه کم سرشو میکرد تو دهنش. الان ازدواج کرده دیگه چندساله این چیزا اصلا بین ما نبوده ولی من هنوز عاشقانه دوستش دارم و لذت دوران بچگی هیچوقت یادم نمیره.

من و مامان نازم اسم من نیماست و 18 سالمه و از لحاظ تیپ و قیافه هم تقریبا خوبم و تهران زندگی می کنیم، اعضای خانواده ما 3 نفر هستن ، من ، بابام که نگهبان یه شرکت خصوصیه و 24 ساعت نگهبانی می ده و 24 ساعت خونست و مامانم که اسمش فریده هست و 34 سالشه و تیپ خیلی نازی داره ، بدنش اندامی و به نظر من از همه لحاظ نمره 20 رو داره و صورت خیلی نازی هم داره که خیلی ها عاشقشن . ماجرای من با مامانم از اونجایی شروع شد که اواخر اسفند 92 خالم اینا از شهرستان اومده بودن خونه ما برای میهمانی ، خانواده خالم متشکل از خالم که 31 سالشه ، پسر خالم که 17 سالشه و دختر خالم که 8 سالشه ، شوهر خالم هم همراه اونها نیومده بود ، اکثر به همین صورت مسافرت می کنن . ماکلا باخانواده خالم خیلی راحتیم حتی باخالم خیلی شوخی می کنیم و گاهی اوقات مامانم هم تو این شخی ها من و پسرخالم رو همراهی می کنه . خانواده ما و فامیل هامون خیلی راحت هستن ، یعنی لباس های خیلی عادی می پوشن و اصلا به پوشوندن خودشون اهمیت نمی دن . مامانم جلوی مهمونها با یک دامن کوتاه تا زانوهاش و تاب می گرده و خاله ام هم با یک شلوار و پیراهن و این نوع لباس پوشیدن بین فامیل های ما عادیه ، یه روز عصر من و پسر خالم روی کاناپه نشسته بودیم و داشتیم فیلم نگاه میکردیم و مامانم با خالم هم روی یکی دیگه از کاناپه ها نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می کردن و دختر خالم هم داشت گوشه بازی می کرد و مشغول بود ، من همینطور که مشغول فیلم نگاه کردن بودم دیدم که پسر خالم به یه نقطه دیگه ای خیره شده و داره نگاه می کنه اولش فکر کردم داره به صحبت های مامان و خاله گوش می کنه ، ولی بعدش که نگاهم رو به سمت مامان و خاله چرخوندم دیدم نه خیر آقای به حرف های اونا گوش نمیده هیچ هواسش اصلا جای دیگست . مامانم پاش رو روی پاش انداخته بود و داشتن صحبت می کرد و اصلا هواسش نبود که لای پاش از زیر دامنش پیداست و اون شورت سیاه رنگش داره خود نمایی می کنه ، یه لحظه حالت عجیبی به خودم دست داد ، آخه صحنه خیلی جذابی شده بود ولی یه لحظه به غیرتم برخورد که پسر خالم داره اونطوری لای پای مامانم رو با نگاه هاش می خوره . نمی دونستم چطوری حالیش کنم که خودشو جمع و جور کنه که تابلو نشه تا اینکه که مامانم خودش به من نگاه کرد و من هم با چشم ها اشاره کردم ولی متوجه نمی شد ،تا اینکه بلند شدم و رفتم آشپزخونه یک لیوان آب خوردم و وقتی بر می گشتم به بهانه بوسیدن رفتم طرف مامان و لوپشو بوسیدم و در گوشش گفتم پاهاتو جمع کن مهران هواسش پرت شده که یه لحظه مامانم قرمز شد و آروم پاشو انداخت پایین . بعد من هم رفتم نشستم روی کاناپه و فیلمم رو نگاه کردم . ناخود آگاه هر بار به پای مامان نگاه میکردم ببینم باز هم اون صحنه رو می بینم یا نه ولی دیگه خبری نبود بعد از چند مرتبه نگاه کردن دیدم مامان هواسش به منه و همش منو نگاه می کنه که داشتم پاهاش رو نگاه می کردم . بعد از چند ساعت مامان برای آماده کردن شام به آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه من هم رفتم آشپزخونه که اگه کاری داشت انجام بدم . بعد به مامانم گفتم موقع نشستن یکم خودتو جمع جور کن ، مامانم گفت اشکالی نداره چیزی نشده که ، گفتم چطور چیزی نشده لای پات معمول بود، حتی رنگ شورتت هم مشخص شده بود ، مامان گفت حالا اشکال نداره بعد از این هواسم هست . شب شد و با کمک مامانم و خاله داشتیم سفره رو آماده می کردیم ، آشپزخونه ما مسیر رفت و آمد خیلی باریکی داره و به همین دلیل فقط دو نفر راحت می تونن حرکت کنن ، داخل آشپزخونه خالم ایستاده بود کنارگاز و داشت غذا می کشید و مامانم هم پشتش رو به اوپن بود و سالاد آماده می کرد، من رفتم از یخچال آب و نوشابه رو بردارم بیارم سر سفره که بین هر دوشون گیر کردم و مجبور بودم که از بینشون رد شم و پشتم رو به خاله کردم و جلوم هم رو به مامانم افتاد به همین خاطر وقتی از بینشون رد شدم که خالم یکی از شوخی هاش گل کرد و من رو با باسنش به سمت مامانم فشار داد و مامانم هم از اونطرف دید خالم سر شوخی رو باز کرد من رو به سمت خالم فشارداد ، دادم رفت هوا ، گفتم که نامرا ولم کنید ، دارم له می شم ، خالم گفت هرچقدرمی خوای داد بزن ، ما که مرد نیستیم ، ناخود آگاه دست رو مجبور شدم بگیرم به کمر مامانم و شوخی اونا هم اونقدر بالا گرفت که خالم منو به سمت مامانم فشار می داد و مامانم هم منو به سمت خالم و همین باعث شد که کیرم از روی شلوارم به دامن و لای پای مامان مالیده بشه و چون شلوارمم پارچه ای بود بلند شدن کیرم رو نشون داد که وقتی کیرم راست شد دقیق رفت لای پای مامان که مامانم متوجه شد و خودشو بیشتر به سمت پایین می آورد تا قدم برسه و کیرم به لای پاش بخوره ، بعد پاهاش رو سفت کرد تا کیرم لاش گیر کنه منم با تعجب به کارم ادامه می دادم و لذت می بردم که یک هو مامانم دیگه خودشو تکون نداد ، ولی خالم که متوجه نشده بود همینطوری منو فشار می دادم به مامانم ، در اوج لذت بودم و خودم هم ناخودآگاه خودمو بیشتربه لای پای مامان فشارمی دادم که دیگه مامانم خودش رو به سختی کنار کشید و حتی به صورتم هم نگاه نکرد و سالاد رو که درست کرده بود برد سر سفره گذاشت ، بعد از اینکه شام خوردیم سفره رو جمع کردیم و من و پسر خالم نشستیم فیلم نگاه کردن ، که بعد ازشستن ظرفها هم خاله و مامانم که اومدن و پیش من روی کاناپه نشستن مامانم کنار من نشست و خالم هم کنار مامانم ، طبق عادت مامان بعداز چند دقیقه دوباره پاش رو روی اونیکی پاش انداخت و پسر خالم هم بعد از چند دقیقه متوجه شد و به همه دری زد تا بتونه لای پای مامان رو ببینه که نمی شد . وقتی که همه مشغول بودن و هواسشون نبود من دامن مامان رو دادم پایین تر که دوباره پسر خالم هوس نکنه لای پاشو ببینه که مامانم متوجه شد و برگشت یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد و برگشت به سمت خالم شروع به تعریف کردن . موقع خواب که رسید قرار شد خالم اینا داخل اتاق من بخوابن و چون بابام شیفت بود من هم با مامان تو اتاق خودشون بخوابیم ، مامانم طبق عادت لباس هاش رو پشت در اتاق عوض کرد و با لباس خواب اومد بخوابه ، لباس خوابش پارچه براق یک تیکه تا بالای زانوش بود . وقتی که اومد بخوابه من با تعجب به رونهای مامان نگاه کردم و اصلا هواسم نبود که مامانم داره به من نگاه می کنه ، در این حال بودم که مامانم گفت حواست کجاست بچه ، اگه خیلی اذیتت میکنه می خوای برم لباسمو عوض کنم ،گفتم نه بابا من که لای پای شما رو دیدم این که چیزی نیست ، گفت دیگه پرو نشو حالا هواسم نبوده یه اتفاقی افتاده ، گفتم دوباره این اتفاق ممکن بود بیفته اگر من دامن شما رو پایین نمی دادم ، گفت خبه حالا خودمم هواسم بود ، بدتر از اون نبود که توی آشپزخونه برای من راست کرده بودی و داشتی منو می مالیدی ، یه لحظه قرمز شدم و ساکت موندم، مامان چراغ رو خاموش کرد و اومد رو تخت درازکشید و منو پیش خودش خوابوند و گفت اشکال نداره ، عمدی که نبوده ، اتفاق پیش میاد دیگه ، برای اینکه من رو ناراحت نکنه گفت تازه خودمم یه جوری شدم ،شاید اگه بیشتر ادامه پیدا میکرد من کارهای بدتری می کردم ، من با شنیدن این حرف پروشدم و گفتم مثلا چه کاری شیطون ، مامانم گفت پرو نشو شوخی سرت نمی شه حالا من یه حرفی زدم ، بعد مامانم پشتش رو به من کرد ، من از موقعیت استفاده کردم و از پشت بقلش کرد و خودمو چسبوندم بهش و گفتم بگو دیگه ، چیکارمی کردی ، مامانم گفت داری رودارمی شیها ، فاصله بگیر تا کار دست خودت و خودم ندادی ، بعد حرکت شب رو گفتم که مامانم ساکت شد و حرفی نزد ، من ادامه دادم که مامان چرا خودت هم ادامه دادی بعد کارمون رو متوقف کردی ، مامانم بعد از یک مکث چند ثانیه ای گفت داشتم شوخی می کردم ، شوخی هم سرت نمی شه بی جنبه بازی درمیاریا ، منم گفتم خب دست خودم نبود یه لحظه به خودم اومدم دیدم کار به اونجا کشیده ، مامانم گفت پسر منو باش اول گیر میده که پاهاتو جمع کن بعد خودش … گفتم بابا دست خودم نبود اتفاقی بود ، در حال این صحبت ها بودیم که مامانم گفت ببین یعنی الان هم هواست نیست ، با تعجب پرسیدم به چی هواسم نیست ، گفت به خودت نگاه کنی متوجه میشی ،که خودمو کشیدم عقب دیدم بله باز کیرم راست شده بود و لای پای مامانم قرار گرفته و من اصلا هواسم نبود ، برای اینکه سرپوش بذارم روش گفتم از بس که از این حرفها زدی بازم اینطوری شد ، مامانم با صدای آرومی گفت اشکال نداره اگه میبینی نمی تونی خودتو نگه داری مشکلی نداره ، ولی زیاده روی نکن ، منظورش رو نفهمیدن و پرسیدم یعنی چکار کنم ! مامانم آروم گفت بذار لای پام ولی فقط از روی شلوار ، منتها از این موضوع هیچکس نباید چیزی بدونه ، اولش فکرنمیکردم مامانم این حرف رو بزنه بعد ازش پرسیدم ناراحت نمی شی اگه اینکار رو بکنم ، مامانم با مکث کوتاهی گفت تو زندگی من هستی ، دوست ندارم فردا برات مشکلی پیش بیاد و کار دست خودت بدی ،ولی همونطور که گفتم زیاده روی نکن ، پرسیدم یعنی چیکار کنم که زیاده روی نشه ، مامانم گفت از روی لباس بذار لای پام ، اولش نمی دونستم دارم خواب میبینم یا نه ، وقتی به مامانم چسبیدم ، آروم گذاشتم لای پاش وای چه لذتی داشت ، آروم عقب جلو میکردم ولی چون از روی شلواربود کیرم داشت میسوخت که به مامانم گفتم و گفت خب آرومتر عقب جلو کن ، ولی باز هم نمی شد ، مامانم گفت در بیار و از روی لباس خوابم بذار لای پام ، وقتی اینکار رو کردم بهتر شد لباس خواب مامانم یه نرمی خاصی داشت که همین باعث می شد خیلی لذت ببرم و چون خیلی نازک بود گرمی لای پای مامان و کسش رو به خوبی احساس می کردم ، خیلی بهم مزه می داد. ، تا اینکه نفهمیدم چطور شد که تابه خودم اومدم آب کیرم ریخت لای پای مامان روی لباس خوابش ، مامانم از روی دراور کنارتخت دستمال کاغذی برداشت و لباسش رو تمیز کرد و بعد با یه دستمال دیگه هم کیر منو تمیزکرد و خوابید ، من هم که دیگه نا نداشتم کنارمامانم خوابم برد ، صبح شدو روم نمیشد به مامانم نگاه کنم و اون هم همینطور اصلا بهم نگاه نمی کرد و فقط برای صبحانه اسمم رو صدا کرد، صبح هم لباس های خیلی جذابی پوشیده بود ، شاید هم من اینطوربه نظرم میومد یه دامن کوتاه تا بالای زانوهاش و یه تاب خیلی چسب که فکر کنم زیرش سوتین هم نبسته بود. بعد ازظهر شد و بعد از خوردن ناهار خالم اینا رفتن خونه داییم که دو شب رو هم اونجا باشن ، قرار بود امشب بابام خونه باشه و به خاطر پایان سال حجم کارها زیاد بود و مجبور بود جای دیگه شیفت باشه ، به همین دلیل بازهم امشب من با مامان تو خونه تنها بودیم ، شب موقع دورمیز غذا خوری نشسته بودیم و داشتیم شام می خوردیم که که همش به چشم های مامان نگاه می کردم ولی مامانم اصلا به من نگاه نمی کرد ، بعد مامانم گفت چیه چرا اینطوری نگام میکنی ، من هم گفتم چیزی نیست همینطوری ، مامانم با لبخند گفت فکر کردم به چشم خریدار نگام میکنی ، منم ندونستم خریدار یعنی چی و گفتم آره دیگه ، مامان با خنده گفت خیلی روداری ، و بالاخره این سکوت بین ما شکسته شد . گفتم ناقلا امروزتیپ زدی ها ، مامانم گفت بی جنبه بازی در نیاز خواهشا فکر نکنی خبریه ها ، من هم گفتم اطاعت قربان و با خنده مامان ازمیز غذا کناررفتم و نشستم پای کاناپه و مشغول فیلم نگاه کردن شدم ، مامانم هم بعد از شستن ظرف ها اومدو روی کاناپه ای من نشسته بودم نشست منتهابا فاصله ، ولی چون من خیلی روداربودم خودم رو نزدیکش کردم و بدنم رو بهش چسبوندم ، مامانم گفت ممکنه کار دست خودت بدی ها بد نیست یکم فاصله رو رعایت کنی ، منم گفتم کاردست خودم بدم یا شما ، مامانمم گفت هردومون، و بعد خندیدیم. مشغول فیلم دیدن بودیم که مامانم طبق عادت پاش رو انداخت روی پاهاش و دامنش بالا رفت ، البته جایی که من نشسته بودم چیزی معلوم نمی شد ولی اگه کسی روبرو بود می تونست شورت یا کس مامان رو ببینه ، به مامانم گفتم شیطون بازم که اینطوری نشستی ، مامانم گفت دیگه کسی که روبرو نیست که لای پام رو ببینه ، منم گفته آخه من وسوسله می شم که ببینم ، وقتی که پاهای مامان اینطوری روی هم قرار می گرفت خیلی آدم رو حشری می کرد مخصوصا بااون پاهای خیلی لطیف و دوست داشتنی ، مامانم گفت خواهشا وسوسله نشو و خوتو کنترل کن وگرنه مجبور می شم برم اونطرف بشینم ، ولی نمی شد که وسوسه نشم به خاطر همین وقتی که جذب فیلم ترسناک ناخواسته دستم رو گذاشم روی پای مامان ، البته اونم جرفی نزد و آهسته شروع کردم به مالیدن ، مامان فریده گفت ممکنه حالتبد بشه ها بچه جون ، این کارو نکن ولی من بدون توجه به کار ادامه دادم ، تا جایی که به خودم اومدم دیدم دستم روی کس مامانه و دارم کسش رو می مالم و مامانم که پاهاش روبی اختیار باز کرده و داره فیلم رو نگاه می کنه ،فکر کنم اونقدر مالیدم که مامانم ارضاء شد و گفت بسته پسر جان و بلند شد رفت آشپزخونه و خودش رو مشغول کرد منم چون آمپرم بالا رفته بود رفتم دستشویی و شروع کردم با خودم ور رفتن و خودم روارضاء کردم ، بعد خودم رو جمع و جور کردم و اومدم بیرون که دیدم مامانم داخل آشپزخونه داره آب می خوره و بعدخودرم آب گفت بریم بخوابیم ، من باشادی از جام بلند شدم تلویزیون رو خاموش کردم و آماده شدم که بریم و بخوابیم ، مامانم با تعجب گفت کجا ، گفتم بریم بخوابیم دیگه ، با انگشتش اتاقم رو نشون داد و گفت اتاق خودت ، منم گفتم ای بابا و با ناراحتی سرم روچرخوندم و داشتم می رفتمبه سمت اتاقم که مامانم صدام کرد و گفت فقط امشب رو بیا پیش من بخواب ، بعد از این اتاق خودت و رفت داخل اتاق ،منم با شادی برگشتم ووقتیوارد اتاق شدم دیدم مامانم دامنش رو درآورده و داره سوتینش رو در میاره ، با تعجب گفتم مامانم خجالت نمی کشی ، مامانم گفت پسر جان دیشب لای پام آبت رو ریختی از این دینگه خحالت بکشم و لباسش رو عوض کرد ، دیدم راست میگه و رفتم رو تخت دراز کشیدم ، مامانم هم لباس خوابش رو پوشید و اومد کنار من دراز کشید و بعد از چند دقیقه پشتش رو کرد و گفت اگه خواستی شروع کن و بعد سریع سرشو برگردوند و گفت فقط همین امشب دیگه بعد از این خبری نیست و روش روبرگردوند و با رحیه ضعیفی شلوارم رو کامل درآودم که مامانم گفت چیکار میکنی قرار اینطوری کارتو انجام بدی ، منم گفتم اخه امشب آخرین شبه گفتم یکم بهتر کارم رو انجام بدم مامانم دیگه حرفی نزد و ساکت شد و من هم بعد از در آوردن لباس هام خودم رو به مامان چسبوندمو کیرم رو آروم گاشتم لای پاش ، و شروع کردم عقب جلو کردن ، کم کم سرعتم رو بیشتر کردم طوری که حواسم نبود… طوری شده بود که لباس خواب مامان به بالا جمع شده بود و کیرم روی شرتش کشیده می شد و مامانم هم آروم آه آه می کرد ، خیلی مزه می داد ، یکم جرعتم رو بیشتر کردم و شورت مامان رو از کنارش جمع کردم و آروم کیرم رو گذاشت لای شورتش مامانم هیچ حرفی نمی زد فقط گه گداری تکونی به خوش می دادم ، چقدر لذت بخش بود خیلی خیلی لزج بود و همینهم باعث می شد که کیرم خیلی نرم تر کشیده بشه لای پای مامان ولی شرتش از زیر کلافم کرده بود ، کیرم رو درآوردم و آروم شرت مامان را تا بالای زانوش پایین کشیدم ، مامانم هم هیچ حرفی نزد و من دوباره به کارم ادامه دادم ، خیلی نرم لای پاش کیرم رو عقب جلو میکردم ، جرعتم بیشتر ش که کیرم رو بکنم تو کسش ولی کیرم نمی رسید و فقط به دیواره های کسش کشیده می شد . کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و سریع عقب جلو میکردم تا اینکه ناخودآگاه احساسکردم کیرم داغ شد و مامانم یه دادی زد و خوشو پرت کرد جلو ، نگو وقتی سریع عقب جلو می کردم کیرم رفته بود تو کونش و مامانم هر دردش گرفته بود ، مامانم گفت بچه درد نگیری داغونم کردی و بلند شد نشست و از درد چشماش رو به هم فشارمی داد و با دستش داشت کونش رو می مالید ، من با ترسگفتم ببخشید مامان اصلا حواسم نبود ، عذر میخوام و بعد منم شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش که مامانم گفت نمی خواد خودم میمالم ، ولی من اصرار کردم که خودم میمالم که اونم چیزی نگفت و منم شروع کردم به مالیدن ، مالیدن هم مزه داشتا ، به کارم همینطوری ادامه دادم و بعد به مامانم گفتم حالت چهار دست و پا خودتو قرار بده تا بهتر بمالمش و اونم خیلی آروم این کار رو کرد ، بعد از چند ثانیه سرش رو گذاشت زمین و کونش رو قنبل کرد و من هم همینطوری داشتم می مالیدم ، بعد از خودم جرعت دادم رفتم پشتش و آروم کیرم رو گذاشتم لای پاش و شروع کردم لاپایی مامان رو کردن ، مامان هم از فرصت استفاده کرد و خودش رو جمع کرد و خیلی لذت داشت منم تا فرصت رو غنیمت شمردم آروم کیرم رو گذاشت لبه کس مامان و خیلی آروم کردم داخل که مامانیه آهی از ته دل کشید و من شروع کردم به تلنبه زدن ولی چون کیرم کوچیک بود زیاد به من حال نمی داد ، فقط گرماش لذت بخش بود. مامانم دیگه خسته شد و گفت چرا ارضاء نمی شی ، گفتم آخه خیلی گشاده و نمیتونم ارضاء بشم ، مامانم آروم گفت خیلی خب دربیار آروم بذا تو کونم ، فقط آروم بذاری که داغون نشم ، منمکیرم رو درآوردم و گذاشتم جلوی سوراخ کون مامان و آروم آروم هول دادم داخل مامانم همش می گفت یه لحظه وایسا ، آروم آروم و آخ اوف می کردتا اینکه کیرم کامل رفت تو کون مامان فریده ، وای چه اذتی داشت ، سوراخ تنگ و داغ ، گرمای لذت بخش ، بعد آروم شروعکردم به عقب جلو کردن ، مامانم هم همش می گفت یواش آروم درد داره ها و آخ و اوف می کرد ، بعد که یکم کون مامان جا باز کرد خودش کونش رو سفت میکرد که بیشتر به من حال بده دیگه به اوج حودم رسیده بودم که به مامانم گفتم داره آبم میاد و مامانم گفت اشکال نداره بریز تو کونم و منم همه آبم رو ریختم تو کون مامان فریده و بعد آروم کیرم رو درآوردم و دراز کش افتادم رو تخت ، مامانم هم روی دو زانو نشست و یک دتمال انداخت زیرش و شروع کرد و با سوراخش ور رفتم،من گفتم مگه قانع نشدی ؟ مامانم گفت قانع چیه دارم آبی که ریختی تو کونم رو در میارم و دیدم بله چند قطره ایآبم ریخت روی دستمال و بعد دستمال رو جمع کرد و گذاشت روی دراور و افاد روی تخت و لخت خوابید و منم دوباره خودم رو انداختم روش و خوابیم ، صبح با صدای فریاد مامانم بیدار شدم که ما گفت نیما تا از بین نرفتی بیاد صبحونه ، ظهر شد الان بابات میاد ، بعد از این ماجرا مامانم دیگه اجازه نداد که با اون بخوابم ولی اگه دوباره راضی شد حتما براتون مینویسم …

سکس من و ناپدریم سلام این خاطره ای که میخوام براتون بگم بر میگرده به چند ماه پیش… من راندا هستم (18سالمه قدم 170 و وزنم حدود 69 کیلو) وقتی خیلی کوچیک بودم پدرم تو تصادف از بین میره و مامانم بعد چند سال با بهرام ازدواج میکنه بهرام الان حدود 38 سالشه با قد 188 و وزن 95 تو این حدودا چون دقیق نمیدونم بهرام هیچوقت جای پدرومو نگرفت ولی انصافا مرده خوبیه و من باهاش رابطه ی دوستانه ای دارم اونم مثل یه دوس تا الان بهم کمک کرده و فکر سکس باهاش اصلا به ذهنمم نمیرسید چون اصلا احل لاس و لوس نیس موقعیت شغلی مامانم چون پرستاره طوریه که تو هفته سه شبو بیمارستانه یکی از همین شبا که مامانم نبود من و منم از غروبش رفته بودم با دوستام بیرون ولی شبش چون بیرون شهر بودیم حدود ساعت 11 اومدم خونه کاری که هیچوقت انجام نمیدادم چون گوشیمم جواب نمیدادم بهرام و مامان خیلی نگران و عصبانی بودن… وقتی اومدم خونه دیدم مامان نیس و بهرام خیلی عصبانی جلوم وایساده شروع کرد به سوال که کجا بودیو چرا دیر اومدی منم که خسته بودم سیع کردم با ببخشید و این حرفا تمومش کنم ولی انگار بی محلی به حرفاش عصبانیش کرده بود و همش داشت قر میزد منم عصبانی شدم و شروع کردم به جواب دادن که ه اون ربطی نداره و این حرفا بحثمون بالا کشید که یهووو شونمو گرفت و منو کوبوند به دیورا راه رو بهم گفت مثل هرزه ها زندگی نکن وقتی این حرفو زد نتونستم جلو اشکامو بگیرم خیلی ترسیده بودم نمیتونستم بهش اجازه بدم اون که پدر من نبود حثی نداشت رفتمم تو اتاقمو بش گفتم اون فقط شوهره مامانمه و کارای من مربوط به اون نیس پس بره خفه شه بهتره خیلی نگران بودم نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم یه جوه خاصی دلم برای خودم میسوخت که چرا یه غریبه باید بهم همچین حرفی بزنه همه ی فکرا حرفا تو مخم بود بعد نیسم ساعت دیدم در زد و اومد تو اتاق وای خدا میخواد مخمو بخوره عوضی سرمو بردم زیر پتو و گفتم حوصله ندارم برو بیرون اومد نشت رو تخت دلم میخواس خفش کنم گفت تا حالا شده چیزی بگم به ضررت باشه؟گفتم نه تو خوب قول مرحله اخری برو بیرون فقط همین…یکیم ساکت موند و گفت ( باهم خیلی شوخی میکنی معمولا) :شخمل دیفونه ی من خل خلی شده هاپو شده گاز میگیره …خندم گرفت اخه خیلی خنده دار میگه ولی نخندیدم گفتم هههههه حالا برو اومد دستشو بزاره رو صورتم که مثلا ارایشمو پاک کنه دیده گریه کردم خیلی شک شد گفت راندا منو ببین ببینم دیونه صورتمو برگردوند و خندید گفتم برو به خودت بخند و چشام پر اشک شد اشکامو پاک کرد و گفت به چشات میخندم سیاه شده مثل جادوگرا شدی و بلند خندید منم حسابی بد نگاش کردم و سرمو بردم زیر پتو گفتم اه داری میری رو مخم بررو دیگه … گفت ای قربونش تو که مخ نداری وروجک شاید همیشه با این حرفش میخندیدم ولی واقعا گریم گرفته بود نتونستم جلو خودمو بگیرم شروع کردم به گریه های بلند یهویی گفت چرا گریه میکنی تو؟منو به زود نشوند و صورتمو پاک کرد دید اورم نمیشم بغلم کرد گفت من بدتو نمیخوام اشتباه کردم شاید حق با توء اروم باش دخملی…دلم میخواس تو بغلش بمونم و خودمو چسبودندم بش صورتمو رو سینش فشار دادم اونم محکم بغلم کرد و سرمو بوس کرد به خودم اومدم دیدم دوتایی رو تخت تکیه داده به دیوار منم بیش پاش تو بغلشم یه حسه خیلی خوبی داشتممم نفسم میخورد به قفصه ی سینش سرمو بردم بالا و نگاش کردم گفت جونم قیافشوو و بوسم کرد بازم نگاش نکردم انگار نمیتونستم چشم ازش بردارم دوباره بوسم کرد چند بار رو صورتم تا خودم از قصد لبمو بردم جلو لبش اولش انگار اتفاثی لبامو بوسیده بوسم کرد منم چون واقعا نمیدونستم چی به چیه لبمو بردم نزدیکه گردنش ولی نخوردم لبم خیس بود و میخورد به گردنش نفسام روی گردنش احساس میشد منو به خودش فشار میداد و منم اروم بغلش کردم وقتی بغلش بودم و یکم فشارم میداد اوووم اوووم میکردم نمیدونم چرا ولی انگار دسته خودم نبود فقط داشتم انجامش میدادم بدون فکر کردن به چیزی لبم هر از گاهی میخورد به گردنش ولی این بار یه جونه اروم گفت جوووووون نگاش کردم بم خیره شده بود منم مظلوم به چشاشم نگاه کردم گفت جون بازم نگاش میکردم بوسم کرد چند بار دو بارم رو لبمو اولش من بوسش نمیکردم ولی کم کم وقتی لبش میخورد به لبم منم کمو بیش لبمو میزدم بش همیجوری ادمه داشت تا دیدم داریم از هم لب میگیریم احساس دلشوره داشتمم ترس وحشناک ولی نمیخواستم تموم شه چشامو بستم و خیلی اورم لباشو خوردم محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد گردنشو اورد سمت لبم منم بعد یکم مکث گردنشو خوردم هووووم ههههومممم نفس عمیق میکشید و دستش رو کمرم بود خودمو فشار میدام بش و اروم دستشو میکشید رو کمردم دستشو اروم اورد سمت سینم اول وقت روش گذاشت انگار نمیخواس کاری کنه منم خودمو تکون دادم انگار دارم تو بغلش جا به جا میشم اونم سینمو گرفت و مالوند ااه ه ه ه یه اه ه ه ه ه اروم و میگفت جووووووووووووووووووووونم هیشششششششش جون منم خیلی داشغ شده بودم دستمو گذاشتم رو دستش تا سینمو فشار بده اونم شروع کرد به مالیدن سینم و هم زمان لب مبگرفتیم نفس ای تند تندم داشت دیونش میکرد نگاهش خیلی بهم خیره بود چشاش خمار شده بود با هم خوابیدیم رو تخت وقتی خوابیدیم و نگاش کردم هس کردم باید تمومش کنم ولی نمیتونستم نمیتونستم جلو چیزیو بگیرم با اینکه هر دوتا استرس داشتیم ولی ادامه میدادیم بدون هیچ دلیلی لبمو خورد دستش رو گردنم بود حسابی لب مبگرفتیم اوووووووووومچ اوووووچ اممممممم خودمو برگردوندم برگشم پشت بهش خوابیدم خودمو چسبوندم بش بغلم کرد گردنمو از پشت میخورد دستشم رو سینم بودددد اخخخخخخخ اوووووووووووووم اه صدای نازکم تو گوشش بود جوووووووون جووووووونم جون جون جون منم اهههه میکشیدم خیلی اروم و یواش پاشو گذاشت لای پام و کم و بیش فشار میداد رو کسم دستشو گذاشت رو شکمم دستشو میکشید رو شکمم گردنمو میخورد منم خودمو بش فشار میدادم اوووووووم ا ههههه جوووونم هیششششششش هیشششششششش جووووون دستشو میخواس ببر سمت کسم خودمو دستمو گذاشتم رو کسم از رو شلوار اونم دستشو گذاشت رو دستم یکم بعدش من دستم و ورداشتم با دستش کسمو فشار میداد و ول میکرد ا ه ه ه ه اوووووووووووووووووووووووم بهرام سرمو بر گردونده بودم سمت صورتش تا لب بگیریم نفسام میخورد به صورتش میگفت جووووووووون جووووووووووووونم هیششششششش جون چی میخوای منم فقط بهش نگا میکردم و اه و اوه میکردم تا خوشش بیاد دستشو اروم برد تو شلوارم نفسم بند اومده بود دستش رو کسم بود همه ی کسم تو دستش جا میشد اشگشتتشو میکشید لاش و با چوچولم ور میرفت اه اه اه اه اه بم هه هه هه هه همش میگفت:جووونم جونم جونم جونم کستووو برم جون جون جون منم حسابی داشتم لذت میبردم لباسمو دراوردم شلوا و شرتمم کشیدم پایین وقتی منو لخت دید یه جوری نگام کرد باورش نمیشد انگار زود بغلش کردم لباسشو کند ولی شلوارک پاش بود دلم میخواس دستمو بازرم رو کیرش خودش دستمو اروم برد رو کیرش اولش یکم مالوندم واسش یعنی فقط بش دس زدم ولی کمکم دستمو بردم تو شرتش خیلی دلشوره داشتم قلبم تن تن میزده دست خورد به کیرش واسش مالیدم ولی نگاش نمیکردم کیرش حسابی کلف بود شرتشو کند بغلم کرد پامون لای پای هم بود کسم خیس بود و پسبیده بود به رون پاش میگفت جوووووووووووون چی میخوای خوشکلم چی میخوای…پشت کردم بش کونمو پسبوندم به کیرش پامو گذاشتم روی رون پاش …دستشو گذاشتم لای کسم تن تن میمالید اه اه ا ه اه اهههههه اخخخخخخخخخخخخ اووووووووممممم هه ه ههه ه ه ه ه ه هه خودمو فاشید میدام به کیرش با دستم کیرشو گذاشتم لای پاممم و پامو جفت کردم و چسبیدم بش خودش کیرشو لای کسممم درس کرد و اول اروم جلو عقب کرد اخخخخخخخخخخخخخخ جوووووووون صدای اه و اوهمون بلند شده بودد کم کم تندش کررد کیررششش تند لای پام جلو عقب میشد ا ه اههههه بهرامممممممم اووووووووووم ای ای ای ای ای ای هوووووووووم دلم میخواس پارم کنه کیرش تن تن لای کسم جلو عقب میشد و میگفت اخخخخخ اهههه جووووووووونم خانم کسه ی من چه میخواییی جوووووووون جوووونم جونممممممممممممم لعنتی جون؟؟؟؟؟؟؟ انقددر اینکارو کرد تا ابش لای پام خالی شد داغه داغه بود یه اهه بلند کشیده بود بغلم کرد و هیچی نگفت منم بر نگگشتم نگاش کنم یه حالت پشیمونی داشتم ولی واقعا راضی بودم خیلی خوب بود نمیدونم چرا ولی خیلی دوس داشتمممم نمیدونم تا کی پیشم خوابید صب پا شدم دیدم نیستش و تا شبش ندیدمش وفتارش باهام مثل قبل صمیمی بود از اون موقع تا حالا سکس نکردیم ولی خیلی باهام راحتیم خیلی حسه خوبی بش دارم ولی از یه طرفم وقتی به مامانم فکر میکنم از خودم بدم میاد از کاری که کردم بدم میاد حتی گریمم میگیره نمیدونم این چه حسیه که من دارم و نمیتونمم درستش کنم امید وارم از این خاطره خوشتنون بیاد ببخشید اگه طولانی بود و بد تعریف کردم ….

داستانهای مامانیبا شروع رابطه من و مادرزنم ، بين من و زنم يك حالت سكس عجيبی شروع شده كه باعث شده ما دو تا هميشه در حالت حشری باشيم. طرز نگاهها و رفتارها يك گرمی مخصوص بخود گرفته. در اولين شبی كه زنم برای زايمان در بيمارستان بستری شده بود من به همراه مادرزنم و يكی از خواهرای زنم در بيمارستان بوديم. ساعت 8 شب ديگه اجازه ندادند كه در بيمارستان بمونيم. فقط با پرداخت هزينه ، يك نفر می تونست پيش زنم بمونه; اول مادرزنم می خواست بمونه كه خواهرزنم اجازه نداد. بهش گفت تو از صبح تا حالا اينجا بودی خسته ای. با اشاره به من گفت شما دوتا برين خونه. تا فردا صبح من اینجا می مونم. برای خداحافظی رفتيم پيش زنم. داشتيم خداحافظی می كرديم. يواشكی به مادرش گفت مامان جون ، عزيز دلم رو با خودت ببر خونه. مواظبش باش تا لحافش از روش كنار نره. شلوغ هم نكنيد. من زود می فهمم ، باشه؟. مادرزنم گفت: ببينم مگه تو يك لحظه می تونی كنارش باشی و شلوغ نكنی؟ مگه ممكنه؟ هان! از من يكی توقع نداشته باش.زنم با يه حالت تحريك كننده ای گفت: باشه ولی يادتون باشه. عوضش رو در می آرم. بعد گفت: مادرجون می خوام يه لطف بكنی. عزيز دلم از وقتی كه من حامله شدم درست وحسابی سكس نداشته. ازت خواهش می كنم امشب رو باهم باشين و تا صبح از هم لذت ببرين و منو در كنارتون حاضر بدونيد. باشه؟ مادرزنم خم شد و از صورتش بوسيد. منهم يه دو دقيقه جلو مادرش ازش لب گرفتم. تا سرمو بلند كردم ديدم خواهرزنم اومده تو و داره ما رو تماشا می كنه. لبخند معنی داری كرد گفت: بابا همش يه شبه. نمی تونيد تحمل بكنيد؟ خلاصه خداحافظی كرديم اومديم. من و مادرزنم دوتايی سوار ماشين شديم و رفتيم به طرف خونه. تو راه تصميم گرفتيم بريم بيرون غذا بخوريم. نمی دونيد شام چقدر لذت بخش بود. خلاصه رسيديم به خونه. من تا لباس هامو در بياورم مادرزنم گفت من میرم حموم. از صبح تا حالا بدنم داغ شده. خنديدم و گفتم داغ شهوت يا… با ناز گفت: هردوتاش. نمی دونی از موقعی كه قرار شد امشب با هم باشيم چه كشيدم! رفت حموم و من هم كتری آب رو گذاشتم روی اجاق تا يه نسكافه داغ با هم بخوريم. بعد از ده دقيقه مادرزنم اومد بيرون. حوله زنم رو پيچيده بود به خودش. با يه نازی اومد و روی مبل نشست و گفت عجب حالی داد حموم. تو نمیری. گفتم من عصری كه بيام بيمارستان دوش گرفتم. نشستم بغلش. آروم دستم رو بردم با گوشه حوله شروع كردم موهای خيسشو خشك كردن. آروم گردنشو ماليدم اومدم روی شونه هاش. سرم رو بردم جلو و با لبام شروع كردن قطره های آب روی گردنش رو ليسيدن. كم كم ليسيدنم تبديل شد به بوسيدن. گردن و روی شونه هاش رو بوسيدم. آروم لباشو گرفتم و اونم با ولع زيادی شروع كرد به لبهامو خوردن. آروم بغلش كردم. كشيدم به طرف خودم. اونم خودشو ول كرد تو بغلم. كم كم حوله داشت ازش باز می شد. اول وسط سينه ش اومد بيرون. داشتم به وسط سينه اش نگاه می كردم كه خودش هم متوجه اون شد. آروم حوله رو با دستش كشيد پايين. گفتم من می خوام آروم لختت كنم. اجازه هست؟ فقط تونست با تكون دادن سرش موافقت کنه. چون سريع لباشو گرفته بودم. دستامو آروم بردم و پستون سمت چپشو گرفتم. يك آهی كشيد كه فكركردم چی شده! بهم گفت: هوس كردم تو رو لخت كنم. دکمه های پيراهنمو باز كرد. كمربند و زيپ شلوارم رو باز كرد. شلوارم رو درآورد. من بودم با يه شورت. كيرم توی شورتم خيمه زده بود. تا شورتم رو درآورد چنان سيخ وايستاده بود كه من هم تعجب كردم. منو كشيد بطرف خودش و كيرمو گرفت و شروع كرد به مالش دادن. براثر تكونهايی كه خورده بود حوله كاملاُ از روش كنار رفته بود. نگاهی به خودمون كرديم. همديگر رو بغل كرديم و لب تولب هم نشستيم. بهش گفتم بيا بريم رو تخت راحت باشيم. قبول كرد. بلندش كردم. حوله افتاد زمين. تا بلند شد ديدم از كسش يه قطره آب آويزون شد. بهم گفت می دونی از موقعی كه باهم شام خورديم تا الان دو بار ارضا شده ام. و اين آب اوناس كه ازمن راه افتاده. دستشو گرفتم. رفتيم تو اتاق خواب. هردوتامون افتاديم رو تخت. همديگر رو چنان بغل كرديم و فشار داديم كه انگار تا حالا سكس نداشتيم. من كيرم رو روناش و كسش فشار می دادم. چون چهار ماه بود اينكار رو نكرده بودم آبم سريع اومد. نگاهی به مادرزنم كردم و گفتم اجازه می دی آبم بياد؟ تا صبح بهت قول می دم نذارم بخوابی!. يواش و با حالت شهوتناكی گفت هرجور راحتی. دخترم بهم گفته بود كه خيلی وقته كه نتونستی روش دراز بكشی و هميشه اون با دستاش برات جلق می زده و آبتو مي‌اورده. حالا راحت باش و هرجوری كه دلت می خوات بذار آبت بياد. ولی قول بده كه تا صبح بايد منو بكنی. اون كه داشت اين حرفها رو می زد منهم با شدت خودم روش تكون می دادم. كيرم خود به خود داخل كسش شده بود. بهش گفتم اجازه می دی توش خالی كنم؟ با آه و اوخ بلندی گفت: آره. راحت باش عزيزم. خودت رو خالی كن. بذار تمام اين مدت كه از كس محروم بودی عوضش دربياد. اون اين حرفهای تحريك كننده رو می زد و من با تمام قوا داشتم خودم رو توی كسش خالی می كردم. فكر ميكنم كه اون لحظه تمام آب منی دنيا رو در من جمع كرده بودن. هر چی داشتم توش خالی كردم. محكم گرفته بودمش. نمی ذاشتم تكون بخوره. پاهاشو بالا گرفت و از پشت قفل كرد و منو محكم به خودش فشار داد. باحالت حشريش بهم می گفت: می دونی خترم بهم چی گفت. گفته كه خوب بهش برس. نذار امشب احساس تنهايی بكنه. بذار حسرت چهار ماه رو از دلش بيرون كنه. اون اين حرفهارو می زد و من هم بهش فشار می دادم. كم كم داشتم از پا می افتادم. در حاليكه كيرم توی كس مادرزنم بود آروم چرخيدم و به پهلو خوابيدم. تازه به فكر پستونهای بزرگ و نرمش افتاده بودم. با ولع بسيار داشتم پستوناش رو می خوردم. ( زنم بعد از دو روز كه از بيمارستان اومده بود بهم گفت كه اين چه بلايی بود كه به سر پستونهای مادرم آوردی؟ بيچاره مادرم تا يك هفته نمی تونست جلوی من و خواهرم سينه هاش رو بذاره بيرون و از دست من نارحت بود. بهم گفت: حالا كه نمی تونستی با شوهرت سكس داشته باشی وكيرش كستو نمی ديد!لااقل پستوناتو كه می تونستی بهش بدی بخوره. نمی دونی چه كار كرده با پستونام. بعد بهش نشون داده بود و زنم بهش گفته بود كه اين كار رو تا حالا از من نديده بود. دلش به حال من سوخته بود.) ( می دونيد مادرزنم و دختراش با همديگر رودر واسی ندارن و جلوی همديگه به راحتی لخت می شن. حتی با هم شلوغ كاری هم می كنن.) خلاصه چنان بلايی سر پستونهای مادرزنم آوردم كه تا يك هفته كبود كبود بودند. تازه بعداز خوردن پستوناش كيرم تازه داشت بلند می شد. مادر زنم خوشحال شد و كيرم رو به دهنش گرفت شروع كرد به خوردن. همين كه بلند شد تا كيرم رو بخوره ديدم كه تمام قسمتی زير كسش بوده خيس آبی بوده كه من توی كسش خالی كرده بودم. دستمو روی كسش كشيدم گرم گرم و نمناك بود. كيرم رو گرفت و خورد و خورد. بعد بهم گفت: می خوام طوری منو بكنی كه تا چند روز هوس كير نكنم. منهم نامردی نكردم و چنان روش پريدم و كيرم را تا ته بهش فرو كردم. دوساعت تمام داماد و مادرزن بهم ديگه لذت فراوان دادند. بعد با هم رفتيم حموم و تا صبح تو آغوش هم خوابيديم. فردا صبح توی بيمارستان همه از بدنيا اومدن فرزندم خوشحال بودن. ولی تو اين وسط سه نفرفقط ته دلشون بيشتر از همه خوشحال بودن. من و زنم و مادرزنم.

لیسیدن کس خالهمن قصد ندارم مثل بعضی ها یک داستان دروغی تعریف کنم و شما رو سر کار بگذارم . یک خاله دارم که الان سی و پنج سالشه, بیست و سه ساله بود که همسرش فوت کرد و فقط دوسال زندگی مشترک داشتن . مادرم برای اینکه او تنها نباشد شبها به خانه او که دوکوچه با منزل ما فاصله داشت می رفت و آنجا می¬خوابید تا اینکه پس از مدتی من را می فرستاد, خاله ام هشت سال از من بزرگتر است و خیلی زیباست , ماجرا از آنجا آغاز شد که خاله ام هر روز صبح در اتاق اش ورزش می¬کرد آنهم نبا لباس معمولی بلکه با تی شرت ورزشی بعضی وقتها که دره اتاق اش باز بود او را می¬دیدم که چطور وقتی روی تردمیل داره می دوه باسن ش مثل ژله می لرزه یا سنه های زیباش بالا وپایین می رن اوایل عین خیالم هم نبود ولی کم کم اندام زیبا و زنانه او مرا به خود جلب کرد , یک کمر باریک , باسن زیبا و سینه ای که نه خیلی بزرگ بود و نه کوچک , فقط و فقط دوست داشتم به اندام او نگاه کنم و هیچ میل جنسی یا حسی نسبت به او نداشتم , بعضی وقتها تو دلم به خودم می¬گفتم اگریک روز زن بگیرم دلم می خواد اندام ش بخصوص باسن ش مثل باسن خاله ام باشه خلاصه نگاه کردن به او برام یک عادت شده بود و اگر یک روز ورزش نمی کرد و من لرزش سینه و باسن اش هنگام دویدن روی تردمیل و پاه های سفید مثل برف اش را نمی دیدم احساس می کردم یک چیز را گم کرده ام , دیگه دلم می خواست زیر اون شرت و کرست ورزشی رو هم ببین ,یک روز وقتی به حمام رفت از سوراخ کلید توی حمام رو نگاه کردم وای وای قلبم تو حلقم اومده بود نفسم بند ش بود وصف اون لحظه برام مشکله دلم می خواست درحمام رو باز کنم برم و از شصت پاش تا سوراخ کون ش رو لیس بزنم از اون روز میل شدید جنسی به او پیدا کردم این میل جنسی روز به روز در من شدیدتر می شد نمی دونستم چکار کنم روزی که به حمام می رفت بهترین روز من بود چون می تونستم همی اون زیبای ها رو ببینم و بعد از اینکه از حمام می آمد بیرون به بحانیه حمام کردن به سراغ شرت و کرست ش می رفتم اونا رو بو می کردم بعد می بوسیدم وبراش جق می زدم کم کم به رفتار من شک کرده بود بخصوص وقتی به حمام می رفت متوجه شده بود که من از سوراخ کلید به او نگاه می کنم خلاصه زنا برای این چیزا خیلی تیزن , تا اینکه اولین علائم و پالسها رو برام فرستاد. یک روز که داشتم مثل همیشه از تو سوراخ در حمام بهش نگاه می کردم بطور کامل کس ش رو روبروی سوراخ در حمام گرفت و شروع به مالوندن اون کرد بعد سر شامپور رو مالید به کس ش و اون کرد تو کس ش و شرو کرده به آی … آی کردن منو میگی منیم خودبه خود سرازیر شد بعد لباساشو پوشید که از حمام بیاد بیرون منهم فوری پریدم پشت تلویزیون همین تور که خودام رو زده بودم به تلویزون نگاه کردن دیدم امد بالای سرم و شامپو رو روبروم گرفت گفت بیا این شامپوه برای تو منکه دیگه دوهزاریم افتاده بود که اون از نگاه کردن من توی حمام خبر داره شامپور رو گرفتم و سر شامپو رو بوسیدم و گفتم خوشبحالت کاشکی من جای تو بودم خندید و گفت ای کلک داشتی چیکار می کردی , گفتم خاله من از این شامپو کمترم گفت یعنی چی با پور روی گفتم خاله جون خودت تو برو توی اتاق لخت شو من هم اینجا لخت می شم تو من و نگاه کن , من هم تو رو نگاه می کنم فقط نگاه می کنم و هیچ کار دیگه نمی کنم تورو به جون هرکی که دوست داری بزار فقط نگاه کنم خلاصه بعد از کلی التماس راضی شد وقتی وارد اتاق شدم لخت شده بود خود به خود منیم می خواست بزن بیرون قبل از اینکه منیم بزن بیرون سریع جلوش نشستم و سرم رو بردم بطرف کس ش بو کردم بعد بوسیدم و شروع کردم به لیسیدن کس ش از اون روز رابطه جنسی ما شروع شد و هنوز هم ادامه داره

کردن خاله سحر با سلام خدمت دوستان عزیز،اول از خودم بگم که اسمم محسنه 20 سالمه و 180 قد دارم، کیر بزرگی دارم اما راستش تا حالا اندازه نگرفتم، اما خالم اسمش سحره یه خانوم سفیییید با سینه های درشت! اینطوری شروع کنم خیلی تو کف خالم بودم و توی جمع های خودمونی وقتی مشروب میخوردیم یواشکی تو اتاق میمالوندمشو اونم واکنشی نشون نمیداد اما توی حالت عادی نمیذاشت بش دست بزنم ،توی اون جمع هم که نمیشد کردش،چند باری وقتی مست بودیم لباشو خوردم و کسشو مالیدم،اما بدجوری گذاشته بودم تو کف،خاله ی من ارایشگره و موهامو خیلی وقته که اون توی حموم خونمون کوتاه میکنه،اخرین باری که این کارو کرد سعی کردم تمرکز کنم تا شق بشم و اون متوجه کیرم بشه که بعدا فهمیدم موفق شدم،اون شب یه مهمونی اشرافی داشتیم و قرار شد که بعد از اصلاح من،من خالمو برسونم خونشون،وقتی رسیدیم گفت بمونم تا اماده شه و باهم بریم و از اونجایی هم که من اماده بودم قبول کردم،من توی حال نشسته بودم و همش به سکس با سحر فکر میکردم اما تا به خودم میومدم که شدنی نیست کیرم میخابید،بیجاره این بدبخت هی پا شد هی خابید تا اینکه سحر صدام کرد برم تو اتاق،وقتی دیدمش یه لباس اشرافی بلند ابی پوشیده بود که قدشو بلندتر نشون میدادو برجستگی سینه هاش توش بدجوری خود نمایی میکرد،که یهو تا دیدمش گفتم سحرم چقد ناز شدی، (من خالمو همیشه به اسم کوچیک صدا میکنم) بهم گفت ممنون گفتم میشه یه ماچت بکنم؟ که بم گفت برو گمشو بابا پشت لباسمو میتونی ببندی؟ گفتم اره رفتم پشتش، دیگه نمیتونستم شهوت داشت تو چشام موج میزد،منم دلو زدم به دریا،یه لحظه اصلا هیچ فکری نکردمو دستمو گذاشتم رو سینه ی چپش که یه نوچ کردو زد رو دستم گفت چیکار میکنی گفتم بیخیال بابا مگه چیه؟ گفت به مامانت میگما،قلبم داشت از ترس کنده میشد که گفتم همه میتونن اینکارو بکنن فقط من نمیتونم؟ گفت تو از کجا میدونی همه میکنن؟؟ اصلا همه کین؟؟ گفتم همه خاله دارن ماهم خاله داریم که گفت محسن دیر میشه اینو ببند بریم اینو که گفت حس کردم دلش میخاد منم گفتم بابا بین خودمون میمونه دیگه بعدشم واسه یه رب؟ خب میگیم ترافیک بود زود میریم دیگه ،گفت خب چی از جونم میخای؟ گفتم باید یه ماچ بم بدی،گفت خب پس زود که دیر نشه(البته اینم بگم که سحر خیلی وقته بیوس)، اروم لبامو گذاشتم رو لباشو با دستم سینه هاشو مالیدم بعد اروم لباسشو نصفه دادم پایین که دیدم جوووون یه سوتین گلبهی پوشیده که سینه هاشو شق نگه داشته چون سینه هاش بزرگه تو سوتین خیلی خوشگله شروع کردم به مالیدنو خوردنشون یه اه کشید که حس کردم کم کم داره شل میشه بهش گفتم زود باش لباستو کامل دربیار که گفت نه بسه دیگه پوشیدنش سخته گفتم لوس نشو اینجوری که نمیشه زود باش که زود بریم اونم قبول کرد لباسشم در اورد و شرتو سوتینش باهم ست بود انگار از قبل قرار بوده بده،شروع کردم با چوچولش بازی کردن خیلی خیس شده بود ک بم گفت محسن بخورش منم گفتم سحر واقا حالم بد میشه(واقا بدم میاد،دفه های قبلی وقتی خورم همون موقع 2،3 بار بالا اوردم) گفت اما من کیر گندتو میخام که از امشب تو حموم دیوونم کرده اونوقت بود که فهمیدم خانوم تو حموم حواسش به کیر من بوده منم کشیدم پایینو 5 دقیقه ای برام ساک زد که حس کردم داره ابم میاد بهش گفتم بسه سعی کرد ازم لب بگیره اما خودمو زدم به اون راه چون بدم میومد تا الان داشت با این همه تف کیرمو میخورد، سوتینشو در اوردم و یکمی سینه هاشو خوردم و وقت طلف کردم که اب کیرم بر گرده پایین که بهم گفت محسن پاشو بکنم دیگه، پاشدمو خابیدم روش اونم کیرمو تنظیم کرد دم کسش و منم یه دفه همه ی کیرمو تا ته کردم تو کسش یه جیغ ناز کوچیکی کشید که خیلی حشریم کرد و شروع کردم به تلمبه زدن چن دقیقه ای گذشت که ناله ی سحر بلند شد و میگفت وایییی بککککن بکککنم چقد خر بودم این همه وقت این کیرو ندیدم جرم بدهههه خالتو بکن،پیش خودم گفتم الان باید ازش قول بگیرم که بازم بکنمش بهش گفتم سحرم دیگه همیشه میکنمت اونم گفت محسن دیگه فقط باید منو بکنی نمیذارم این کیر مال کس دیگه ای هم باشه،این حرفا باعث شد بیشتر تحریک بشم اما حیفم میومد اینقد زود تموم شه سریع کشیدم بیرون بهش گفتم پاشو برش گردوندم و از پشت گذاشتم تو کسش دست راستمو گذاشتم رو کسش تا کیرم در نره و با دست چپم سینه های درشتشو میمالیدم اونم ناله میکرد بهش گفتم هیچی مثه این حال نمیده خاله ی ادم بش کس بده اونم گفت مال خودته هرچقد میخای بکن،چند دقیه ای کسشو کردم که دیدم داره ابم میاد بهش گفتم سحر داره میاد اونم گفت بریزش تو دهنم دلم میخاست بریزم رو سینه هاش اما وقت نبود حموم کنیم یه دفه کشیدم بیرون اونم برگشت نشست جلو پامو کیرمو گرفت همین که دستش دور کیرم حلقه شد ابم با فشار ریخت رو صورتو دهنش که بقیشو با دست جم کردو خورد یه میک کوچیک به سر کیرم زدو بهش گفتم بدو بپوش که دیر شد،اون شبم 45 دقیقه دیر رسیدیم.

خاله و دخترخالهدستمو گرفت کشید. وای….. چه دست نرم و لطیفی داشت. اگه هر کسی به جام بود درجا از خواب می پرید. صبحونه رو ردیف کرد و به من گفت میرم خونه. اگه خواستی بیا اونجا. بعد از 1 ساعت من رفتم. دیدم با خاله صحبت میکنن. تا منو دید گفت میخواهی فالت رو بگیرم؟. من هم گفتم باشه. گفت اسم کسی رو که دوست داری بگو. گفتم نمی خوام. بعد از کلی مخ تیلیت کردن راضی شدم بگم. آخه من هم دوستش داشتم. نمیتونستم اسم کسی دیگه رو الکی بگم. به خودم گفتم الان موقعیت خوبیه. گفتم خودت. نمیدونی چقدر خوشحال شد. خلاصه جواب فال رو خوب داد و گفت همدیگه رو خیلی دوست دارید. من هم که اینو شنیدم حسابی خوشحال شدم. دیگه داشتم میمردم. بعد از نیم ساعت خاله واسه خرید عید رفت بیرون. دیگه من و الناز تنها بودیم. الناز گفت من میرم حموم. 10 دقیقه ای تنها تو اتاق تنها بودم که صدای جیغ الناز در اومد. بدو رفتم دم در. الناز می گفت سیامک کمکم کن. یه سوسک تو حموم هست. یهو درو باز کرد. دستمو کشید آورد تو حموم. وای چشمم داشت سیاهی میرفت. چه هیکل توپی داشت!. چه سینه هایی اناری!. چه کس پف کرده ای!. کیرم راست کرد. بد جوری هم راست کرد. داشتم دیگه غش میرفتم. سرمو گرفتم پایین. گفتم سوسکه کو؟ گفت همینجا بود. نمیدونم کجا رفت. خواستم برم بیرون. یهو درو بست نذاشت برم. یه بهونه آورد. خواست کمرشو کیسه بکشم. من هم قبول کردم. از خدام بود. کمرشو کیسه کشیدم. یه کمی آخ اوخ کرد. گفت یه کمی بالاتر کیسه بکش. دیگه به گردنش رسیدم. بعد دستمو گرفت کیسه رو در آورد. گفت یه کمی گردنمو ماساژ میدی؟. گفتم باشه. در حال ماساژ دادن بودم که روشو طرفم کرد. چشاش خمار خمار بود. قرمز مثل خون شده بود. گفت تو نمی خوای ماساژت بدم؟. هنوز جواب نداده بودم که رفت رو گردنم. اولش با دست بود. ولی بعد کم کم صورتشو نزدیکم کرد. گفت سیامک دوستت دارم. من هم گفتم دل به دل راه داره. از لبم بوسه گرفت. من هم دیگه حشری خراب شده بودم. نفهمیدم چطوری لخت شدم. دیگه داشت لبمو میکند. یه دستشو سمت کیرم برد. چه دست سردی داشت. چه حالی میداد. من هم چشممو بستم و آه اوه میکردم. یهو حس کردم کیرم داغ شده. چشمامو که باز کردم دیدم داره ساک میزنه. تمام بدنم داشت میلرزید. بعد از 15 دقیقه گفت حالا نوبت توئه. منم از خدا خواسته اول سراغ سینه هاش رفتم. انگاری داشتم انار میخوردم. خواستم تلافی ساک زدنشو با کس لیسی بدم. شورتشو در آوردم. اووف جاتون خالی بود. چه کس مشتی داشت. پف پف بود. تا حد مرگ خوردمش. دیگه نفسم بند اومد. کشیدم کنار. اومد خوابید روم. سینه هاشو مالوند به کیرم. با کوسش مالوند. من هم گرفتمش. روی سکوی حموم خوابوندمش و خوابیدم روش. پاهاشو محکم قلاب کرد. از اون طرف هم دستشو دور کمرم قولاب کرده بود. دیگه بجای آه آه جیغ میزد. کسش چقدر لیز شده بود. کیرمو با دستش گرفت. یه کمی کرد داخل کسش. رفتیم توی اتاق. روی تخت دراز کشیدیم. از بس خسته بودیم رو تخت لخت خوابمون برده بود. من که گیج خواب بودم. یهو حس کردم که یکی داره با لبم و کیرم ور میره. لبمو می بوسید و کیرمو میمالوند. من هم اونقدر خسته بودم که اصلاً نمیتونستم چشممو باز کنم. اخ وقتی میخوابم اگه دنیا رو آب ببره من رو خواب میبره. خلاصه به خودم گفتم بزار حال کنه. حتماً النازه. یه 10 دقیقه داشت باهام حال میکرد. دیگه خواب از سرم پرید. کیرم بد جوری راست کرده بود. چشمو باز کردم دیدم خالمه. میخواستم درجا سنگ کوب کنم. کفم بریده بود. وای لخت لخت بود. چه سینه های بزرگ آبداری. 1000تا بچه رو میتونست شیر بده. از کسش دیگه نگو. تپل تپل بود. یعنی اگر کیرم بش میخورد درجا آبم میومد. تو همین فکرا بودم که یهو صدام کرد. سیامک کیرتو بخورم. من هم که جا خورده بودم هیچی نتونستم بگم. اونقدر رو داشت که خودش کیرمو تو دست گرفت و با دهنش واسم ساک زد. اوف چه حالی میداد. واقعاً تجربه داشت. من هم دیگه خجالت رو گذاشتم کنار. رفتم تو کارش. دیگه سراغ لبو سینه نرفتم. درجا رفتم سراغ کسش. چون کفمو بریده بود. وقتی کردم تو کسش دنیا دور سرم چرخید. کمرم اونقدر خشک شده بود که نمیتونستم عقب جلو بکنم. ولی با اون کس توپ کمر فلج هم نرم و توپ میشد. اونقدر عقب جلو کردم که دیگه داشتم بجای آب کمر خون می آوردم بیرون. اصلاً کمر دیگه واسم نمونده بود. در همین حال بودم که منو محکم فشار داد. کسش چقد لیز بود. مثل پوست موز. از اون هم لیز تر. یه جیغ بلند کشید. من هم بیشتر حشری شدم و زود آبم اومد. ولی نذاشتم داخل بریزه. زود درش آوردم. خالم که داشت از حال میرفت. رو تخت مثل مرده ها افتاده بود. تازه فهمیدم که الناز داره میاد. یه نگاهی بهم کرد و گفت عزیزم مامان رو هم دیگه با خودمون شریک میکنیم. تو هر فرصت مناسب میاریمش با خودمون تو سکس. من هم از خدا خواسته گفتم باشه. بعد دستمال رو بهم داد. گفت بفرما خودتو پاک کن. به الناز گفتم چطور فهمیدین من اهل سکس هستم؟. گفت من یه روز که اومدم خونتون 4 تا cd سکس تو کمدت دیدم. یه روز هم دیدمت تو اطاقت داشتی فیلم سکس میدیدی. چون رو صندلی بودی. کیرتم بد جوری راست کرده بود. قشنگ معلوم بود. بهش گفتم چطور من ندیدمت؟. گفت آخه من از لای در دیدمت. رفتم تو بغلش. یه لب توپ ازش گرفتم و زود بلند شدم. گفتم من باید برم خونه. دیر شده. خالم گفت برو ولی به ما هم یه لب بده. آخه نامردیه. من هم بجای یه لب دو لب ازش گرفتم. بعدشم رفتم. ولی اصلاً دلم نمی خواست برم. تو راه همش تو فکر بودم که چه کس توپی کرده بودم. چقدر شارژ شده بودم. تا رسیدم به خونه یه غذای توپ خوردم و یه خواب توپ کردم. حالا هر موقع که خونه ی خالم خالی میشه ما 3 نفر با هم سکس داریم

ریحانه و کیر پسر خواهر اسم من ریحانست و 20 سالمه . من هیچ وقت تجربه سکسی نداشتم و توی دوستامم بچه مثبته بودم ولی کم کم با دیدن فیلمای سوپر ه توی گوشیدوستام بود خیلی دوست داشتم سکس داشته باشم همیشه تو خونه خودمو تحریک می کردم و همیشه دوست داشتم یکی ی هویی ظاهر میشد و با من سکس می کرد بعضی وقتا اونقدر حشری می شدم که حتی منتظر بودم بابام یا داداشم بیانو منو بکنن وقتی مهمون میومد خونمون به جلوی مرداشون نگاه می کردم . نمیدونستم چطوری باید ی مردو به طرف خودم جذب کنم تا اون بتونه با من سکس کنه . خب بدن قشنگی داشتم ولی یکم جثم کوچیک بود . ی کون کوچیک ولی زیبایی داشتم که هر وقت توی اینه می دیدمش تحریک میشدم . ی چند باری با خیار یا هویج توی کونم کرده بودم ولی اینا هیچ وقت نمی تونست جای ی کیر کلفت و سفید که تو فیلما دیده بودمو بگیره . ولی ی روز فکر نمی کردم که ی پسر خودش بیاد سراغمو با من حال کنه و اون کسی نبود جز پسر خواهرم رامین که ی چند سالی از من بزرگ تر بود و من میشدم خاله کوچیکش . خانه ما دو طبقه بود و طبقه بالا یکی از اتاقاش پر بود که اون اتاق خواهرم بود اون روز خواهرم اینا همشون اومده بودن خونه ما که رامین هم اومده بود . من طبفه بالا بودم که رامین سر و کلش پیدا شد . اون روز من ی شلوار مشکی تنگ پارچه ای پوشیده بودم با ی بلوز صورتی که تا بالای باسنم بود . رامین وقتی به سمت اتاق میومد چشمش به این کون خوشکل من افتاده بود و کلی تحریک شده بود آخه من زیاد لباس تنگ جلوی اون نپوشیده بودم ولی اون روز چرا ! رامین اومد کنارم ایستاد و دستشو گذاشت در کمرم وای ی لحظه بدنم سرد شد و ی حس خوبی بهم دست داد . من داشتم صورتمو آرایش می کردم رامین منو از توی آینه میدید که داشتم رژ لب میزدم . پیش خودم دل دل می کردم که رامین با من سکس کنه دوست داشتم اون شروع کنه چون من بلد نبودم و روم نمی شد . اون دستشو حلقه کرد دور کمرم میدونستم ی فکرایی واسم کرده ولی اونم منتظر بود من ی اشاره ای بکنم . گفتم خیلی حال میده وقتی دستت دور کمرمه . رامین گفت جدا میگی یعنی تحریک میشی؟ گفتم اره خیلی حال میده . گفت دیگه ماساژ کجای بدنت تحریکت میکنه؟ گفتم باسنمو رونام بعد با یکم مکث گفتم با سینه هام . رامین گفت میخوای ماساژشون بدم بعد شروع کرد به خندیدن . منم خندیدمو گفتم خب اره چرا دوست نداشته باشم ! رامین اومد پشتم قرار گرفت گفت بدم؟ گفت خب بده ! اونم بدون معطلی دو تا دستاشو آووردو سینه هامو گرفت . وای ان لحظه بدنم سرد سرد شد دیگه میدونستم به آرزوم رسیدم . هیچی نگفتم فقط می خندیدم رامینم داشت سینه های منو می مالید خیلی حال میداد سینه هام قشنگ توی دستاش جا شده بود و اون داشت میم الیدشون . بهتر از این نمیشد . کیر شق کردشو روی کونم احساس می کردم که میخواست شلوارشو پاره کنه و بیاد بیرون . رامین سینه هامو ول کردو منو به طرف خودش بر گردوند من از روی خجالت سرم پایین بود با دستش چونموگرفتو سرمو آوورد بالا . توی چشمام نگاه کرد ولی من چشمامو انداختم پایین . ی سکوتی حکم فرما بود نه من حرف میزدم نه اون . نمیدونستم میخواد چیکار کنه ولی دوست داشتم ی کاری بکنه . انگشت شصتشو کشید روی لبام . بعد لباشو نزدیک کرد به لبام و ی بوسه کوچیک به لبام زد . من داشتم از درون می ترکیدم و دست و پاهام می لرزید . بوسه دوم و زد و بوسه سوم بلافاصله . بوسه چهارم یکم ابدار بود بوسه پنجمو منم ی بوسه بهش دادم که همون باعث شد لبامو بگیره تو لباشو شروع کنه به خوردنشون منم کم کم لباشو خوردم . واقعا بهترین لحظه زندگی من بود وقتی لبامو می مکید چشمامو بسته بودمو توی رویای خودم بودم اونقدر لبامو خورد که هرچی ماتیک زده بودم پاک شده بود . صدای ملچ ملوچ لب دادنام توی اتاق پیچیده بود . همین طور که ازم لب می گرفت شلوارشو در آوورد لباشو از لبام جدا کرد سرمو انداختم پایین تا چشمم به کیر کلفت و سفیدش افتاد همون کیری که مدت ها دنبالش بودم و انتظارشو می کشیدم . بهم گفت میخوریش؟ منم سرمو به طرف پایین تکون دادم که اره می خورم . گفت پس بشین . دو زانو نشستمو کیرشو با دستم گرفتم عالی بود . سر کیرشو کردم توی دهنمو شروع کردم مثل توی فیلما خوردن . واقعا کیر خوردن لذت خاصی داشت . چشمامو بسته بودمو با کمال میل سر کیر رامینو می خوردم . برای من واقعا خوشمزه بود ی مزه خاصی داشت . سرمو یکم فشار داد که بیشترشو بکنم تو دهنم منم اینکارو کردم ولی سرش ی حال دیگه داشت. هیچ وقت فکر نمی کردم واسه پسر خواهرم ساک بزنم . اونم داشت قربون صدقه من می رفت صدای آه آه گفتنش بلند شد همون موقع بود که بلندم کرد . دوباره منو برگردوند و خمم کرد روی میز آرایش . دستشو گذاشت روی کونمو یکم مالیدش بهتر از این نمیشد میدونستم که میخواد منو بکنه . ی چند باری از روی ترسم میخواستم نذارم که کاری بکنه ولی اون دیگه شلوارمو کشید پایین اون لحظه واقعا ترسیده بودم و همه جام می لرزید . ولی اون کیرشو گذاشت لای پام و پاهامو چسبوند بهم نمیدونستم میخواد چیکار کنه . شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش که بعد ها فهمیدم که لا پایی منو کرده. ولی لا پایی هم خیلی حال میداد چون کیرش روی کسم کشیده می شد و شکمش میخورد به کونم . کونم میلرزید . با دستاش بالای باسنمو گرفته بودو کیرشو عقبو جلو میکرد . داشتم ارضا می شدم . صدای آه آه گفتنم بلند شده بود همین موقع بود که ارضا شدم بدنم ی تکون شدیدی خورد و کسم خیس خیس شده بود تمام بدنم خشک شده بود . همون موقع رامین داشت هنوز عقبو جلو میکرد که کیرشو کشید بیرون . اونم ارضا شد از صدای آه کشیدنش فهمیدم . باسنم داغ شد . اون آبشو روی باسنم ریخته بود . من برگشتمو رامینو دیدم که داره کیرشو میماله و چند قطره ای از کیرش چکید روی فرش . اومد جلو و ی چند لبی ازم گرفت . بهم گفت چطور بود؟ با صدای لرزون گفتم خوب بود . دیگه اون حال خوب و بد از ارضا شدنم نداشتم ی حس پشیمونی از کاری که انجام داده بودم داشتم . رامین بوسم کردو گفت ریحانه دوستت دارم تو بهترین خاله دنیا هستی . بازم میام پیشت . اینو گفتو شلوارشو پوشید. بهم گفت راضی هستی؟ سرمو تکون دادم یعنی اره گفت خوبه و رفت طبقه پایین . من برگشتمو باسنمو از توی آینه دیدم میخواستم آب رامینو ببینم . ی آب سفتو سفید روی قمبولام ریخته بود با دستمال پاکشون کردم و شلوارمو پوشیدم . رفتم پایین . وقتی رامین با من سکس میکرده داداشم همه چیزو دیده بود ولی دادشو در نیاوورده بود و کامل اون صحنه هارو تماشا کرده بود . بله اونم تو فکر سکس با من بود که این میتونست بهونه خوبی واسش باشه . که تو داستان بعدی مفصل توضیح میدم .

داستان سکس منو مامانم سلام من پارسا 18 ساله از تهرانم. داستان سکس منو مامانم از اونجا شروع شد که یه روز بابام رفته بود معموریت کاری به کیش اینو رو هم بگم این ماجرا مربوط به 2سال پیشه .مامان من پوسته سفی دو یکمی توپر و قد متوسطی داره خیلی خوشگله و هیکلش خیلی خیلی سکسیه یه کونی داره که از رو لباسم نگاش میکنی حشری میشی . خونواده ی ما کلا اهله حالن و قرتی بازی زیاد داریم . خلاصه سر تونو درد نیارم روزی که بابام رفته بود ماموریت ظهرش مامانم رفت حموم. منم تو اا داشتم فیلم پورن میدیدم که یهو مامانم صدام کرد گفت برم ماساژش بدم . وای منم فاز برق از سرم پرید و به طرف حموم رفتم تعجب کرده بودم اخه مامانم همیشه به یه خانمی که فامیلیش صفری بود یعنی ماساژور مامان بود زنگ میزد تا بیاد ماساژش بده . وقتی در حموم باز کردم واییی باورم نمیشد یه فرشته میدیدم !! یه بدن سفید و تپل سکسی جلوم میدیدم مامانم به شکم خوابیده بودو لخت لخت بود ..!! وایی عجب کونی ! نگو بابا تو این همه سال چه حالی میکرده ! کیرم داشت میترکید… تو همین خیالا بودم که مامانم گفت به چی ذل زدی همه لباساتو درار بیا تو شرتتم درار . من کیرم 19 سانته کلفت و خوش فرمه . هیچی منم سری لباسامو در اوردم و رفتم طر مامان . با خودم گفتم امروز بلاخره مامانو میکنم ! یهو مامانم گفت روم بخواب ( اخه یکی از روش های ماساژه مامانم اینه تا ارامش بگیره حالا نمیدونم چجوریشو ) رو مامانم خوابیدم دستام بغل اون پستونای گندش بود و کیرم رفت لای کن و نزدیک کس مامان .. تعجب کردم مامانم اه و اوهش درومد منم داشتم کلی حال میکردم .. معلوم بود مامانمم داره حال میکنه هی اوف اوف و اه اه میکرد و دو قسمت کونشو یه هم فشار میداد و کیرم لای کونش له میشد . جوون عالی بود یواش یواش منم راه افتادمو با دستام سینه هاشو فشار میدادم جوون مامانم داشت دیوونه میشد . عجب سینه های نرم و در همون حالت خوش فرمی کرممو از لا کونش در اوردم و از روش بلند شدم مامانم هنوزم ناله میکرد و چشاش خمار بود بر عکسش کردم و چیزی که میدیدمو باور نمیکردم سینه های خوشگل با نو کای صورتی یه کس تپل و بدون مو تمیز کیرم داشت منفجر میشد مامانم هیچی حالیش نیود رفتم ازش به مدل 10 دقیقه لب گرفتم ججووون لباش مزه توت فرنگی میداد اه میکشید رفتم سراغ گردنش لیس زدم بعد پستوناش جوون عالی بود یه دستم به کسش یه دستم یه یکی از پستوناش و اون یکی پشتونشو داشتم میخوردم خیلی وحشانه میخوردم مامانم سرمو به بدنش فشار داد و من پستونشو ول کردم کونشو گرفتم جوون نشودمش رو پام وایی چه بدن گوشتی داشت جووون سینه هاشو میخوردمو دستام رو کس و کونش بوووود ..داشت دیوونه میشد منم دیگه تحمل نداشتم مامانم هی قربون صدقم میرفت یهو کیرم و گرفت فشارش داد و برام ممالیدتش منم ولش کردم بهش گفتم پاهاشو با کنه میخوام از کس بکنم .. مامانمم همینکارو کرد و کردم تو کوسش جون یه جیغی زد که نگو منم حشری تر شدم ابم اومدو خالی کردم تو کسش گفتم میخوام از کون بکنمت مامان گفت باشه نفسم تو ماله منی کیرمو از کون تنگش کردم تو انگار بابا تا حالا مامانو از کون نکرده بود ! جیغ کشید گوشام کر شد ولی اهمیت ندادم اینقد تند تلمبه میزدم که نمیدونید ابم اومد دوباره سریع بر گردودمش کردم تو کسش و همونجا ابمو خالی کردم دیگه به مامان به چشم مادر نگاه نمیکنم. دوستامون ارضا شده بودیم بعو با هم دوش گرفتیم و مامانم کلی ازم تشکر کرد و قربون صدقم رقت .. و بعد رفت بیرون منم همینطور رفتم رو تخت دراز کشیدم هنوز باورم نمیشد عالی بود ولی اتفاقی که نباید میافتاد افتاد…

سکس با دختر خواهرم فرزانهاوایل تابستان بود که خواهرم به اتفاق تنها دخترو پسرش جهت گذراندن تعطیلات به اصفهان اومده بودندخواهرم بعدازگذشت چند روز بخاطرشغلش مجبوربه برگشت به تهران شد و دختر خواهرم فرزانه وبرادرش پیش ما ماندندچندروزکه گذشت احساس کردم انگار فرزانه رفتارش نسبت به گذشته فرق کرده وبه قول خودمون دندهاش میخاره منم برای انکه مطمئن بشم که ایا اون اهل سکس هست یانه یکبار که توی راهروایستاده بودهمانطورکه ردمیشدم دستموانداختم درکونش تاعکس العملش راببینم که یگباره برگشت ویه نگاهی به من انداخت و یه خندهای که نشان میدادخیلیهم بدش نمییاد . دوسه شب گذشت تااینکه باباومامانم بخاطراینکه نمی تونستند زیر کولر بخوابندرفتندتوی حیاط پشه بند زدندوخوابیدندپسرخواهرم هم چندروزبودچون باپسربرادرم اسمشون راتوی مدرسه فوتبال نوشته بودند شبهامیرفت خونه برادرم میخوابید شب فرزانه توی اتاق بابا و مامانم خوابیدومنم توی اتاق خودم ساعت 12شب بودوقتی مطمئن شدم بابامومادرم خوابندرفتم دراتاق فرزانه راباز کردم ورفتم روتخت کنارش درازکشیدم راستش خیلی میترسیدم که نکنه بیدار بشه ودادوبیداد راه بندازه اماشهوت بدجوری تمام وجودمو گرفته بود وبه چیزی جزکردن فرزانه فکرنمیکردم چادرشب رو از روش کنارزدم یه دامن کوتاه مشکی ویک تاپ قرمزپوشیده بوردامن وبالازدم ویه کمی شرتشودادم پایین دستاموکردم لای کوسش واهسته شروع کردم به مالیدن کوسش فززانه یه تابی خوردوخدش راانداخت به پشت بعدازیه مدتی که خوب مالیدمش چون لای پاهاش خیس شده بودفهمیدم که بیداره وخودش رابه خواب زده بلند شدم لخت شدم ورفتم کیرموگذاشتم اهسته لای پاش چشمانش رابازکردوگفت چیکار میخای بکنی گفتم میخوام یه کمی باهمدیگه حال کنیم گفت میترسم کار بدی دستم که بعدازکلی دلیل و توضیح دادن راضیش کردم ازجاش بلندشدورفت پایین تخت لباسهاشو در اورد وسوتینشو بازکرد و انگار میخاست بره توبغل شوهرش منم که کیرم داشت شورتمو جر میدادلخت شدم فرزانه تا کیرم ودیدیه کمی ترسید وگفت دایی جون چیطوری میخای اینوتواین سوراخ تنگ بکنی منم بخاطراینکه چندتایی فیلم سوپرتویدبیرستان دیده بودم گفتم توبا این چیزها کاری نداشته باش .سینه هاشو شروع کردم به مالیدن واهسته خوردن که کم کم صداش بلندشدبه فرزانه گفتم یه کم برام سک بزن ولی اون گفت من ازاین کارخوشم نمییاد امامن بعدازخوردن سینه هاش رفتم سراغ کوسش لبموکه به کناره های کوسش رسوندم دیدم دیگه نمی توند تحمل کنه فقطمیگفت زودباش شروع کن کیروگزاشتم لای پاهاش بین دوتالبه های کوسش یه دوسه دقیقه ای که رفت واومددیدم گفت پاشوگفتم چراگفت حالابهت میگم ازروش بلندشدم دیدم به پشت خوابید وگفت حالابزن بریم یه کمی کرم ازتوکشویی میز مادرم برداشتمو مالیدم دم سوراخش اول یه کم بادست مالیدمش وبعدسرشو گذاشتم تو کونشو مقداری فشاردادم فرزانه دردی توپشتش گرفته بوداهسته گفت دربیاردربیاریه کمی دراوردم ودوباره جازدم وکامل روش خوابیدم وبه فرزانه گفتم اهسته نفس بکش فرزانه اهسته نفس کشیدکیرم تابیخ رفت توکونش اهسته شروع کردم به تلمبه زدن فرزانه از بس حال میومدتکونهای خیلی میخوردوفقطمیگفت دایی جون بکن محکم بکن منم بعدا ز چهل پنجاه بارتلمبه زدن ابم اومد میخواستم در بیارم وابم رابریزم روکمرش امانتونستم وابم راریختم توکونش اول یه مقداری ترسید ولی بعداز توضیح دادنهای من خیالش راحت شد انشب گذشت وفرداصبح موقع صبحانه خوردن گفت دایی جون عجب کونی ازم کردی فکرکنمک تا اخرعمرم فراموش نکنم بعد از ان هرهفته دوسه شب کارم همین بودتااینکه تابستان تمام شد و فرزانه برگشت تهران اما یه قول خوبی به من دادکه هروقت وهرجا موقعیتش جو ر بودعقب را دراختیارم بزاره …

نقشه های سکسیه یک خواهر سلام، من اکرم 23سالمه و 6 ماه نامزد داشتم البته عقد کرده بودیمالان هم 8 ماهه که ازش طلاق گرفتم. اوایل خیلی خوب بود دو سه ماه اول خیلی با هم حال میکردیم 7-8 دفعه از عقب سکس داشتیم بغیر از دفعه اول که هم خیلی درد داشت هم آبش زود اومد بقیه دفعاتش خیلی حال داد. از ساک زدنم خیلی لذت میبرد آخه دو سه تا فیلم سکسی نشونم داده بود ومن از اونها ساک زدن را یاد گرفتم خیلی هم زود یاد گرفتم و قشنگ براش این کار را میکردم اما نمیگذاشم آبش را توی دهنم بریزه چون بدم میاد و بعد از سکس از عقب یا بعد از اومدن آبش هم براش ساک نمیزدم . دلیل جدا شدنمون این بود که فهمیدیم خلاف کار و تو کار خرید و فروش مواد مخدر که من باور نکرده بودم تا یه چیزی دیدم که دیگه طاقت نیهوردم طلاق گرفتو و این بود که یه روز بی خبر رفتم خونشون مادرش در را باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی سراغ پسرشو گدفتم که گفت تو اتاقشه و داره به شقایق دختر خاله اش کامپیوتر یاد میده. شقایق یک سالی بود که ازدواج کرده بود. اتاق نامزدم طبقه بالا بود وقتی رفتم تو خشکم زد. شقایق شلوارش را تا بالای زانو کشیده بود پایین و نشسته بود رو کیر نامزدم که اونم نشسته بود روی صندلی. اونها هم با دیدن من خشکشون زد و من داد زدم و … و تصمیم آخر را گرفتم. بعد مدتی فهمیدم که اونها از خیلی وقت قبل همدیگرو میخواستن و با هم رابطه هم داشتن ولی چون شوهر خالش میدونسته پسره چه جونوریه قبول نکرده و به یکی دیگه شوهرش داده و اونم اومد من را گرفت. خلاصه تو این مدت که جدا شدم اوایلش خیلی دپرس بودم ولی خوشحال بودم که به موقع فهمیدم و بد بخت نشدم واسه همین زود تر به حالت عادی برگشتم. ولی من که طعم سکس را چشیده بودم حالا برام خیلی سخت بود بدون سکس سر کردن و با خودم تو حمام ور میرفتم تا خودم را ارضا کنم ولی… تا اینکه یکی ازدوستام چند تا داستان سکسی با مایلش برام بولوتوس کرد و من بعد از خوندنشون خیلی خوشم اومد به این ترتیب با سایتهایی که داستانهای سکسی داشتن آشنا شدم وهمینطور با شما. الان سه ماهه که کارم شده داستان خوندن و با خوم حال میکنم و نظر ودیدم هم به اطرافم عوض شده. به نگاه هایی که بهم میکنن دقت میکنم و میفهمم با چه نظری به من نگاه میکنند. ما یه خانواده 4 نفری هستیم یعنی غیر از پدر و مادرم یه داداش کوچیکتر از خودم دارم که 17 سالشه و جدیدا فهمیدم که بعضی وقتها با شهوت به من نگاه میکنه شاید قبلا هم همینطور بوده ولی من دقت نکرده بودم چون اصلا به این چیزا یعنی رابطه سکسی خواهر و برادر وحتی نگاه بد به هم کردن فکر نمیکردم. من دوستام و فامیلامون میگن خوشکل و خوش هیکل هستم و همه از باسنه تپل و گرد و قلمبه ام وکمر باریکم تعریف میکنن مخصوصا وقتی شلوار استرژ تنگ و نازک میپوشم با تاپ نیم تنه که عقب و جلوم(کون و کسم) بد جور تو چشم می افته. البته جلوی هیچ مردی غیر از بابام و داداشم اینطوری نمیگردم. چند روز پیش هم که با همچین لباسی بودم متوجه شدم داداشم بد جور نگاش به کونمه و حتی یکی دو بار به شوخی زد روی باسنم و گفت آجی روز به روز خوشکلتر میشی ها. منم بهش خندیدم و چیزی نگفتم تا غروبش که میخواستیم بریم مسافرت و داشتم جلوی میز آرایش میکردم و بین میز و تخت خواب فاصله کمی هست و دو نفر اگر به خواهند باهم رد بشن نمیشه که داداشم به بهونه رد شدن خودش را مالید پشتم و من که کمی به سمت آینه خم شده بودم قشنگ مالیده شدن کیرش را به کونم حس کردم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم. اون روز رفتیم مسافرت و وقتی از مسافرت برگشتیم تصمیم گرفتم به داداشم راه بدم با هم حال کنیم ولی وقتی اونروز داستان(( شیطنت من برای حشری کردن یه دکتر)) را خوندم تصمیم گرفتم اول حسابی با شیطنت حشریش کنم و اذیتش کنم بعد بهش حال بدم. به خودم گفتم خوب اون که معلومه از این کار خوشش میاد و منم که نیاز دارم وخیلی هوس کردم پس همین کار را میکنم واز همین امروز شروع میکنم. یه عکس از زنی که اندامش شبیه منه فرستادم برای مدیرمحترم سایت تا در کنار داستان بگذاره البته اندام و کون من سرحالتر و کمی تپلتر از کون اون هست و لای کونم هم خیلی کمتر از اون بازه. ببخشید شبیه تر از این عکس نداشتم.خلاصه از همون روزی که گفتم تصمیم گرفتم به داداشم حال بدم و خودمم حال کنم شروع کردم به کار و هر وقت موقعیت جور میشد یه کاری میکردم. مثلا باهاش در شوخی را باز کردم و وسط شوخی دست می انداختم گردنش و کمی به خودم فشارش میدادم یا وقتی روی مبل بود میرفتم یه وری رو پاش میشستم و در حین صحبت با موهاش بازی میکردم و میدیدم که چطوری شق میکنه و حشری میشه. راستی مامان و بابام سر کار میرن و ما هم روزها خونه تنهاییم و فرصت زیاد دارم برای انجام نقشه ام. یه بارم که جلوی میز آرایش مشغول بودم باز به بهونه رد شدن از اونجا خودشو مالوند به من و دوباره وقتی میخواست برگرده بره بیرون همین کار وکرد که من دستم رو بردم عقب و همون پشت نگهش داشتم و گفتم نادر قلنجمو میشکنی؟ با یه مکثی و یه نفس بلند بیرون دادن گفت آره. که فکر کنم یه لحظه از حرکت من ترسیده بود و با شنیدن حرفم خیالش راحت شده بود. گفت دستاتو جمع کن تو سینت. منم همون کار را کردم و اونم دستشو دورم حلقه کرد و قلنجمو شکست که البته کیرشم به کونم فشار میداد. وقتی منو گذاشت زمین گفتم نمیدونم چرا اینقدر کمرم کوفته و خستس کاش بلد بودی یه مشت و مالش میدادی. اونم که هنوز پشتم بود گفت یه کم بلدم میخوای امتحان کنم. گفتم ای حالا بکن تا ببینم. گفت خوب بخواب رو تخت. گقتم حالا همینطوری سر پا بمال تا منم جلوی آیینه کارم را بکنم. یه کم به طرف جلو خم شدم و گفتم شروع کن و اونم از شونه هام شروع کرد و می اومد پایین کیر شق شدش را قشنگ لای کونم حس میکردم و خودمم داغ کرده بودم و همونجا دوست داشتم شلوارمو بکشم پایین و بگم کیرت رو بکن تو کونم ولی جلوی خودم را گرفتم و وقتی به خودم اومدم دیدم داره خودشو پشتم بالا پایین میکنه و بغلهای باسنمو میماله و معلوم بود بد جوری شهوتی شده. به خودم گفتم نباید بزارم کارش تموم بشه و باید بیشتر از اینها اذیت و حشریش کنم تا هم خوش بگذرونم هم اون بعد از به دست آوردنم بیشتر قدر من را بدونه. واسه همین گفتم بسه داداشی من گفتم کمرم را بمال نه بغل پامو. اونم با حالت التماس که شهوت توش موج میزد گفت بزار ماساژت بدم دیگه، خوبه که. گفتم کارت خوبه ولی حالا بسه من کار دارم. اونم در حالی که هنوز داشت به کارش ادامه میداد گفت آخه من خوشم اومده از ماساژ دادنت. با اخم گفتم معلومه ولی دیگه بسه و پرو نشو و حلش دادم کنار و از اتاق اومدم بیرون. اونم که ضد حال خورده بود ولو شد رو تخت که البته فکر کنم چون پشت پاش تخت بود وقتی حلش دادم پاش گیر کرد و افتاد روی تخت. منم رفتم دستشویی تا با آب سرد خودم را بشورم و آروم بگیرم چون همیشه وقتی حشری میشدم و نمیتونستم کاری کنم همین کار را میکردم و بهتر میشدم. بعدم لباس پوشیدم و رفتم خونه دوستم و عصر که مامان میومد اومدم خونه. فرداش داداشم که یه خورده روش باز شده بود چند دفعه گفت نمی خوای ماساژت بدم منم میگغتم نه ولی هی باهاش شوخی میکردم و تو بغلم میگرفتمش و با گوشش بازی میکردم. یه دامنم پوشیده بودم که تا زانوم بود ونرم ولخت و مشکی رنگ بود زیرشم شرت نپوشیدم. اون موقعه ها نامزد سابقم خیلی از این دامنم خوشش میومد و میگفت نرمی و لرزش و بزرگیه کونتو بیشتر نشون میده و حسابی حشری کنندست مخصوصا بدون شرت.خلاصه بعد از ظهر جلوش دمری خوابیده بودم وداشتیم با هم حرف میزدیم و اونم همش یه جوری که من نفهمم نگاش به کون من بود. منم که زرنگتر از اون بودم هی پامو تکون میدادم تا کونم بلرزه، میدونستم دامنم قشنگ رو کونم خوابیده طوری که انگار کون لختم. طاقت نیاورد وبا حالت التماس گفت بیام ماساژت بدم. منم گفتم باشه والی هر وقت گفتم بسه باید ادامه ندی تا مثل دیروز اعصابم را خورد نکنی. گفت باشه و اومد زانوهاشو گذاشت دو طرف کونم و شروع کرد از گردن ماساژدادن تا رسید به پایین کمرم و گفت میخوای همینطوری برم پایین تا انگشتای پات؟ منم که شهوتم بالا زده بود گفتم باشه ادامه بده. اونم شروع کرد مالیدن کپلام و اومد تا رو باسنم. وقتی دستش را گذاشت رو باسنم خیلی خوشم اومد و اونم میمالید و میلرزوندشون. دامنم هم اروم اروم کشیده بود بالا تا زیر کونم که وقتی دستشو رو لختیه رونم حس کردم متوجه قضیه شدم. رونامو هم مالید ومن حال میکردم. بعد هم ساق پا و تا انگشتام را ماساژداد من اصلا حال نداشتم بلند بشم اونم مثل من دلش میخواست بخوابه روم ولی هیچ کدوم رومون نمیشد پا پیش بزاره. که گفت میای مثل دیروز جلوی آینه ماساژت بدم؟ با اینکه حال بلند شدن نداشتم گفتم باشه بلندم کن بریم. اونم دستش را از زیر برد بالای شکمم زیر سینمو گرفت و بلندم کرد که کیرش چسبید به کونم و همونطور رفتیم تو اتاق و جلوی میز آرایش. دستم را گزاشتم رو میز و خم شدم اونم ولم کرد و ازم فاصله گرفت و بعد یه لحظه چسبید به من که سر کیرش با دامن لیزم رفت لای کونم و شروع به ماساژ کرد که فهمیدم کیرش را از شلوارش در آورده. منم به روش نیاوردم و اونم من رو میمالید و من تو ابرها بودم. که دیدم فشار کیرش را بیشتر کرده و کمی عقب جلوش میکنه. دستشم رو کپلهام گذاشته بود و میمالیدشون. دیدم کیرشو کشید عقب و دوباره گذاشت لای پام که از تماسش فهمیدم دامنم را داده بالا. سرم رو بلند کردم وبا اخم گفتم چکار میکنی نادر؟ داری زیاده روی میکنی ها، خجالت بکش. گفت مگه چیه آجی؟ گفتم یادت رفته من هم از تو بزرگترم و بچه نیستم وهم نامزد داشتم و میدونم چه کار میکنی، حالا هم بسه دیگه. گفت اذیت نکن دیگه یه خورده دیگه ماساژت بدم. منم گفتم اولا این ماساژنیست و کار دیگست دوما قولت که یادت نرفته؟ یه کاری نکن دفعه آخرت باشه. انم که هنوز داشت کیرشو لای کونم فشار میداد کشیدش عقب وسریع کردش تو شلوارش و گفت چشم آبجی. ولی صداش بد جور میلرزید و شهوتی بود که دلم براش سوخت و خواستم بگم ادامه بده ولی خودم رو کنترل کردم. برگشتم لپشو بوس کردم و گفتم آفرین داداش کوچولوی حرف گوش کنم. اونم من و بوس کرد و اومدم برم بیرون که باز برم سراغ آب سرد که گفت آجی یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم حالا بگو تا ببینم. گفت خجالت میکشم. گفتم خودت رو لوس نکن بچه. گفت میشه از لبت بوس کنم؟ گفتم ای بابا فکر کردم چی میخوای بگی، از کاری که الان داشتی میکردی که بیشترباید خجالت میکشیدی، این که در مقابل اون چیزی نیست، حالا باشه بیا. اومد لبم و بوس کرد و گفت آجی خیلی دوستت دارم. گفتم چون خواهرتم یا واسه اون کای که کردی؟ سرشو انداخت پایین و گفت دوتاش. گفتم ای شیطون، منم همینطور ولی یادت باشه هم باید دهنت چفت و بست داشته باشه و کسی نفهمه هم زیاده روی نمیکنی و حرف گوش کن باید باشی. اونم سریع گفت باشه قول میدم. داشتم میرفتم که گفت آجی لبت خیلی خوش مزست. خندیدم و رفتم دستشویی. فرداش همش دور و ورم میچرخید و شیرین زبونی میکرد. اونی که باید به زور میفرستادیش خرید میگفت آجی جون چیزی نمی خوای برم برات بخرم؟ گفتم خودتو لوس نکن بگو چی می خوای؟ گفت هیچی همینجوری میگم. گفتم خودتی، بیا میدونم چه مرگته. دستشو گرفتم و بردم تو اتاق و دمر افتادم رو تخت و گفتم ماساژت را بده. گفت رو چشم و نشست روی رونم و مشغول شد. مثل دیروز از گردن تا انگشتای پامو مالید ولی این دفعه دامنم را کامل بالا زد و کون لختمو میمالید و باهاش بازی میکرد. منم که معلومه تو چه حالی بودم. یه دفعه هم خواست از لای پام دست بزنه به کسم که پامو سفت کردم و نزاشتم و خودش فهمید و دیگه دست نزد. گفت بریم جلوی میز گفتم چیه اینطوری نمیتونی از اون کارا کنی؟ هیچی نگفت. گفتم عیب نداره راحت باش، میخوای بخواب روم اونم سریع خوابید روم و لپمو بوس کرد و گفت قربون آجی مهربونم برم، خیلی باحالی. گفتم خوب خر شدم. اونم کیرشو لای کونم میمالید و گردنم و لپمو بوس میکرد. گفتم گوشم رو بخور. اونم همین کار و کرد و حال میکردم. گفت آجی سینتو بگیرم؟ گفتم خنگه تو کیرت لای کونمه حالا واسه دست زدن به سینم اجازه میگیری؟ چند لحظه مکث کرد و تکون نخورد و بعد دستا شو آورد زیرم و سینه هامو گرفت. معلوم بود از حرفم خجالت کشیده بود. گفتم بسه بلند شو. گفت تو رو خدا آجی اذیت نکن دیگه. گفتم تو بلند شو تا بهت بگم. بلند شد و دوباره سریع کیرشو کرد تو شلوارش که من نبینم. گفتم خوب نمیخوای لباسامو در بیاری و خودتم لخت بشی؟ گفت میخوام روم نمیشه. گفتم بچه بودی لختت ره زیاد دیدم خجالت نکش، درش بیار ببینمش چقدی شده. اونم با خجالت درش آورد. از کیر نامزد سابقم کوتاهتر و نازکتر بود ولی کوچیکم نبود و خوب بود. با دیدن کیرش خیالم راحت شد و گفتم لخت شو و برو اون کرم نرم کننده منو از رو میز بیار تا منم لخت بشم. چشاش داشت از کاسه میزد بیرون. خشکش زده بود. گفتم زود باش دیگه، مگه تو کف کون من نبودی؟ مگه نمیخواستی بکنیش؟ گفت آ-آ-آره. گفتم پس بجنب تا پشیمون نشدم. سریع لخت شد و کرم رو آورد. من که لخت شدم داشت میمرد از ذوق و شهوت. گفت وای آجی چقدر نازی تو. چه سینه هایی داری. گفتم بلدی چه کار کنی بچه یا یادت بدم؟ گفت بلدم فقط کافیه بگی تا کجا پیش برم. گفتم هر کاری بغیر از کردن تو کسم. گفت بخو رمش؟ گفتم آره ولی اول لبمو. اومد جلو همدیگرو مثل یه زن و شوهر بغل کردیم و لب میگرفتیم. لباش خیلی خوشمزه و ناز بود. منم حسابی لب و زبونش را میخوردم و اونم همینطور. فهمیده بود خردن گوشامو دوست دارم شروع کرد به خوردن گوشام و منم اوج لذت بودم ناله میکردم. بعد رفت سراغ گلوم و بعد سینه هامو اینقدر خورد که دیگه از زور لذت داشتم جیغ میزدم. شکممو زبون میزد ورسید به کشاله رونم و بغل کسم و داخل رونم که من داشتم مثل مار به خودم می پیچیدم و اونم لیس میزد تا بالاخره زبونشو کشید لای کسم و قلبم میخواست کنده بشه. چوچولم رو میخورد و لیس میزد. منم تو ابرها بودم مسته مست، خیلی حال میداد. خیلی وارد بود. تا بالاخره به اوج رسیدمو ارضا شدم و سرشو به زور از رو کسم کشیدم بالا خوابوندمش رو خو دم. گفت خوب بود آجی؟ گفتم مرسی خیلی حال داد، حالا بلند شو. گفت پس من چی؟ گفتم بلند شو تا بگم. بلدند شد وکیرشو گرفتم و مالیدم مثل سنگ شده بود. کردمش تو دهنم و یه ساک توپ براش زدم و گفتم آبت رو نریزی تو دهنم. گفت کجا بریزم؟ گفتم رو سینم. دوباره ساک میزدم و اونم آ و اوه میکردو قربون صدقم میرفت که گفت داره میاد کشید بیرون و با داد و فریاد ریخت رو سینم بعد گفت دمت گرم آجیه خوشکلم. گفتم دستمال بده من و برو کیرت را تمیز بشور بیا. رفت و منم خودم را تمیز کردم. برگشت گفت شستم. با دستمال خشکش کردم و دوباره کردم تو دهنم و یه کم خوردم که دوباره راست کرد. گفتم کرم بزن در کونم و به کیرتم بزن و کار اصلی رو بکن. دمری خوابیدم و اونم کرم زد در کونم وسوراخمو مالیدش یه انگشتش را آروم کرد تو و عقب جلو کرد. منم دو دستی کونمو باز کرده بودم گفتم خوبه کیرت رو بکن توش ولی یواش یواش. خوابید روم و سر کیرشو گذاشت در سوراخ کونم و آروم فشار داد تو یواش یواش تا ته کرد تو، منم کونمو ول کردم و اونم کامل خوابید روم. خیلی دردم گرفت و آخ و اوخ کردم ولی اینقده کف کیر بودم و شهوتی بودم که تحمل کردم و از دردشم لذت بردم و میدونستم تا چند لحظه دیگه دردش خوب میشه. گفتم شروع کن. اونم شروع کرد بالا و پایین بردن و به قول معروف تلمبه زدن. میگفت جون چه کونی داری جووووووووووون بالاخره به آرزوم رسیدم. قربون این کون گنده و تپلت برم وای چه حالی میده و همینطور تلمبه زدناش محکمتر میشد. منم ناله میکردم و مگفتم جوووون بکن، بکن آجیتو، کونموپاره کن محکمتر وااااااااای محکمتر بزن داداش کوچولوم دیگه مرد شدی. یه دستشو آورد سینمو گرفت و با یه دستشم کسمو چوچولمو میمالید. طولی نکشید که آبش اومد و ریخت تو کونم که با حس کردن آب داغش تو کونم منم دوباره ارضا شدم. گفتم درش نیار و همینطوری بخواب روم . گفت اتفاقا منم میخواستم همین را ازت بخوام. شاید ده دقیقه ای شد که روم بود. کیرش کوچیک شده بود و از سوراخم در اومده بود. خیسی کیرش و داغیش و آبش در سوراخم خیلی حال میداد. گفتم حالا دیگه بلند شو تا مامان اینا نیومدن بریم با هم حموم و رو تختشونم مرتب کنیم. گفت باشه آجی باحال من و رفتیم حموم تو حموم خواس یه بار دیگه حال کنیم ولی گفتم نه برای امروز بسه، فردا دوباره حال میکنیم و هر روز دیگه با همیم. فردای اون روز که میشه دیروزه الان، باز با هم حال کردیم امروزم صبح حالشو کرد و پسر خالم زنگ زد و رفته اونجا و منم دارم تایپ میکنم و تمام. به اونم گفتم مواظب دهنش باشه رازداری کنه. شاید بازم از حال کردن هامون بنویسم. شاید هم ماجراهای جدیدی تو زندگیم بیافته که با این داستانهای سکسی زیادی که خوندم و رو طرز فکرم تاثیر گذاشته بعید نیست. ولی اینو میدونم با غریبه ها سکس نخواهم کرد و فقط تو فامیل خواهم بود. الان هم تو فکر همین پسر خالم هستم که هم ساله داداشمه و شاید خواهرشم که دو سال از من کوچکتره آوردم تو خط که البته هست ولی منظورم سکس چهار نفریه دختر خاله پسر خاله ها باهم باشه. واقعا که خوندن زیاد داستانهای سکسی مخ آدم را داغون میکنه ولی تو کشیدن نقشه های سکسی استاد میشی. در هر صورت منتظر داستانهای واقعی از زندگیه سکسیه من باشید.

سلام یه خاله دارم به اسم زیور ۵۵ سالشه.یه روز به بهونه مریضی و تبخال رو کیرم کیرمو بهش نشون دادم بیچاره بدجور خجالت کشید ولی دیر شده بود آخه دستشو زود گذاشتم رو کیرم و مالوندمش وای عجب حالی میداد یه روز تو باغمون خاله رفت دسشویی منم پیش رفتم دسشویی خفتش کردم و داشت میرید که نذاشتم خودشو پاک کنه حشریم بد جور بالا زده بود از رو کاسه دسشویی که از خجالت بلند شد خواست شلوارو دامنشو بالا بکشه حولش دادم و حالت قمبل افتاد رو دسشویی کیرو بی مقدمه تا دسته کردم کوسش وای کوس زن پیرو البته پیر که چی عرض کنم از زن میانسالهم جوونتر و باحالتر بود ۲ دقیقه که از کوس کردم طاقتم تموم شد و کیرو گذاشتم سوراخ کونش که دیدم نمیذاره بزور کردمش توش با سوراخی که هنوز قوهشو تمیز نکرده بود کیرم آغوشته بو قوه کونش شد ولی لذتش بیشتر بود ۲ دقیق که کردم از استرس زیاد داشت آبم میومد که یهو کیرو بیرون کشیدم بریزم رو باسنش که خاله یه گوز بلند کرد و کمر مارو هم خالی کرد الان دیگه با من قهره و هرجا هم میبینه خجالت میکشه.دعا کنید تنها یه جا دستم بیفته.دمتون گرمدوس پسر فاطی

سؤ استفاده از راز خواهرم حدود 3 ماه پیش یکی از دوستای من با کلی قسم و سوگند دادن من که از حرفش عصبانی نشم رازی رو درمورد خواهرم به من گفت او گفت که مستانه خواهر من با چند پسر دوست شده و اونا مرتب سوار ماشینش می کنن و می برنش . یکی از اون پسرا جریان رو تعریف کرده و بدون اینکه بدونه مستانه همسایه ماست گفته این دختر خیلی اهل حاله . توی ساک زدن و کون دادن معرکه اس . راستش خیلی ازحرفای دوستم ناراحت و عصبانی شدم . اما به زحمت به روی خودم نیاوردم و بعد ازتموم شدن حرفاش ازش جدا شدم تا مستانه رو ببینم . وقتی خونه رسیدم مستانه خونه نبود . شب که شد با پدرم برای سرکشی باغمون رفتیم . اواخر فروردین بود و باغ رسیدگی نیاز داشت .وقتی از باغ برگشتیم دیروقت بود و همه توی خونه خوابیده بودن . همین باعث شد تا من روی قضیه مستانه فکر زیاد بکنم . اون شب نخوابیدم . برای دور کردن ناراحتی چند بار جلق زدم . در آخرین جلقم کون مستانه رو تصور کردم . بعد از خلاصی از جلق با خودم فکر کردم خوب من چرا جلق زدم . مردم توی کون خواهرم میذارن ومن براش جلق میزنم ؟ تصمیم گرفتم عاقلانه برخورد کنم و قضیه رو خودم با مستانه به سامان برسونم . اول بگم تفاوت سن من و مستانه 2 ساله . اون 17 ساله و من 19 ساله. مستانه اندام دخترونه ای داره و کونش هم سفت و خوش فرم و نسبتا بزرگه . توی این فکر بودم چطوری مستانه رو رام کنم تا با من سکس داشته باشه . دیدم هیچ چیزبهتر از خود کیرم نیست . درازی کیرم 22 سانته و همین برای شروع کار کافیه . اما باید چطوری بهش نشون میدادم ؟ خیلی فکر کردم . یاد بابام افتادم که بعضی موقعها مستانه رو برای لیف کشیدن به حموم صدا میکرد . همین نقشه رو پذیرفتم و از فردای اون شب منتظر فرصت شدم . حدود دو هفته از این ماجرا گذشت تا اینکه پنجشنبه 11 اردیبهشت پدر و مادرم برای یک مهمونی دعوتی داشتن و از ما خواستن باهاشون بریم من بی حوصلگی رو بهونه کردم . مستانه هم درس داشت و فقط برادر کوچکم باهاشون رفت و قرار شد آخر شب برگردن . ساعت 11 صبح همون روز اونا رفتن و من مهربونی رو با مستانه شروع کردم . شوخی کردم و جوک گفتم . مستانه مشغول ناهار درست کردن شد . در حین این کار با تلفن موبایل که نمیدونم اون طرف خط کی بود قرار پیاده روی برای عصر رو گذاشت . من که میدونستم مستانه میخواد برای کون دادن بیرون بره خودم رو آماده اجرای نقشه کردم . بهش گفتم مستانه میخوام برم حموم صدات کردم یه لیف برام میکشی ؟ مستانه قبول نمیکرد . گفتم چرا مگه چی میشه ؟ گفت آخه توی حموم تو لختی ! گفتم خب باشه مگه طوریه ؟ کمی خندید و گفت منظورم اینه تو پسری و من دختر …. حرفش رو قطع کردم و به شوخی گفتم خب چه عالی میتونیم بدن هم رو نگاه کنیم . منتظر عکس العملش بودم . خنده ای کرد و گفت یعنی چی ؟ یعنی منم لخت بیام حموم ؟ من که زدن قلبم داشت شدت میگرفت گفتم از نظر من هیچ ایرادی نداره . تازه امروز کسی خونه نیست و کسی هم متوجه نمیشه من و تو توی حمومیم . چی میگی ؟ مستانه سرشو پایین انداخت و کمی من من کرد و گفت نه من لخت نمیشم اما میام همه بدنتو میشورم . از خوشحالی بدنم مورمور شده بود . تا این جا گام اول نقشه جلو رفته بود . دویدم توی حموم و لخت شدم اما فورا شورتمو پام کردم با خودم فکر کردم اگه منو اول بسم اله لخت ببینه رم میکنه . دو یا سه دقیقه که گذشت مستانه رو صدا زدم . مستانه پشت در حموم گفت به این زودی بیام بشورمت ؟ گفتم آره بابا بیا . مستانه که وارد حموم شد من روی زمین حموم نشسته بودم و پشتم به اون بود . کیرم توی شورتم شق و رق شده بود . نیم نگاهی به خواهرم انداختم پاچه شلوارشو تا قوزک پا بالا زده بود و آستین هاش هم بالا بود . لیف و صابون رو ازم خواست و من هم بهش دادم و اون شروع کرد به لیف کشیدن پشتم . صدای نفسهاش داشت منو دیوونه میکرد . کیرم داشت منفجر میشد . طاقتم طاق شده بود . لیف رو داد دستم و گفت کافیه یا بازم بکشم ؟ گفتم مگه قرار نشد همه بدنمو لیف بکشی ؟ همونطور که پشتم به مستانه بود بلند شدم و پشت به اون ایستادم و گفتم پاهامم ! مستانه لیف رو گرفت و شروع کرد به لیف کشیدن . دیگه برای انجام کامل نقشه آماده بودم . مستانه نشسته داشت اطراف باسنم رو لیف میزد که من کمی خودم رو بطرفش متمایل کردم طوریکه اگه سرش بلند میکرد بلندی کیرم رو میدید . گفتم مستانه میخوای روی کف حموم دراز بکشم اون طوری راحتتر بشوری ؟ گفت باشه اشکال نداره من به رو دراز کشیدم و مستانه دوباره اونجاهایی رو که شسته بود دوباره لیف زد .مستانه که متوجه وضع نشده بود گفت برگرد تا جلوتم لیف بزنم . به آرومی برگشتم . کیرم چنان راست شده بود که مجبور شدم دو تا دستمو روش بذارم. مستانه خنده بلندی کرد و شروع کرد به لیف زدن . گفتم مستانه چرا میخندی ؟ گفت دیوونه این چه کاریه ؟ بعد با دست اشاره کرد به طرف کیرم . با خنده گفتم نمیدونم توکه لیف میزنی من تحریک شدم . خندیدوگفت نگفتم دیوونه ای ؟ داشت لیف کشیدن مستانه تموم میشد باید یه کاری میکردم . سطل کوچکی که کنار شیر آب بود برداشتم و بلند شدم و به پشت مستانه که داشت خارج میشد پاشیدم . دریک آن خیس شد . صداش بلند شد دیوونه داری تشکر میکنی ازم ؟ کمرشو گرفتم و آوردمش زیر دوش و دوشو باز کردم و همینجوری زیر دوش نگهش داشتم . هرچه دست و پا میزد نمیتونست خلاصی پیدا کنه . آخرش تسلیم شد و گفت باشه منم حموم میکنم. لباساشو در آورد و گوشه حموم انداخت اما شورت و کورستشو در نیاورد . دوش رو بستم و لیف رو برداشتم و شروع کردم به لیف کشیدنش . تمام باسنش رو میدیدم . تحریک من اون قدر شدید شد که همون وقت منی ام توی شورتم خالی شد و از اون فشار اولیه راحت شدم . اما نذاشتم مستانه متوجه بشه . کیرم رام شد و جمع شد .به نوبت زیر دوش میرفتیم . موقعی که من زیر دوش بودم مستانه زیر چشمی شورت منو دید میزد . پشتم رو به مستانه کردم و در یک آن شورتم رو پایین کشیدم و وانمود کردم دارم خودمو آب میکشم . موقع آب کشیدن آروم به سمت مستانه برگشتم . مستانه خیره خیره به کیر لخت من نگاه میکرد. البته اون موقع کیرم دراز و افتاده بود . اما میدونستم که اگه مستانه فقط نصف کونشو بهم نشون بده این کیر دوباره شیهه میکشه و راست میشه . این بار مستانه چیزی نمیگفت انگار یه جورایی تحریک شده بود یا میترسید از زیر دوش کنار اومدم و به مستانه نزدیک شدم و دم گوشش گفتم نترس لخت شو وخودتو آب بکش . امروز میشه بهترین خاطره من و تو . مستانه لبخندی زد و پشتشو به من کرد و گفت گیره کورست رو باز کن .من با لرزش دست گیره رو بازکردم و در این وقت کیرم دوباره شق و رق شد . مستانه نگاهی بهم کرد و آروم شورتشو پایین کشید . پسته خندان کوسش رو برای اولین بار دیدم . زیر دوش رفت و من در حالیکه روی کف حموم نشسته بودم و کوس مستانه درست روبروی من بود فقط و فقط به این منظره زیبا نگاه میکردم . مستانه زیر دوش آب چشمش رو باز کرد و دو دستش رو روی کوسش گذاشت گفت بف بف چی رو نگاه میکنی دیوونه زنجیری ! گفتم مستانه فقط لیس ! با صدای بلند گفت دیوونه من و تو خواهر برادریم ! گفتم مستانه این حرفا چیه بچه های آدم و حوا هم برادر خواهر بودن ! با صدای بلند گفت نه نه نه من هنوز دخترم .گفتم مستانه قرار نیست بکارتت رو پاره کنم فقط لیس میزنم همینطور که بر و بر منو نگاه میکرد گفت فقط لیس ؟! گفتم آره بخدا ! گفت باشه فقط لیس ! مستانه ایستاده و من نشسته سرم رو نزدیک بردم و نوک زبونم رو لای کوس تنگش فرو کردم . حالا مستانه دیوونه شده بود. کوسش رو به دهن من میمالید . با دو دستم باسن مستانه رو گرفته بودم و مرتب لیس میزدم . مستانه رو روی کف حموم خوابوندم و با سر افتادم روی کوسش . البته برای اینکه با کیرم آشنا بشه دفعتا کیرم رو لای باسنش میذاشتم و چند حرکت آروم میکردم و بعد دو باره کوسش رو لیس میزدم . نفسهای مستانه بلندتر و بلندتر میشد و آه و ناله میکرد . دو رانش رو بلند کردم و زبونم رو به حلقه کونش چسبوندم . دوستم راست میگفت مستانه کونی بود . سوراخ کونش بزرگتر از حد معمول بود . مستانه چشماشو بسته بود . آروم به طرف صورتش رفتم و کنارش خوابیدم وکیرم رو به پهلوی باسنش چسبوندم . ازلپاش بوسیدم . مستانه پشتش رو به من کرد و منم فوری چاک باسنش رو باز کردم و سر کیرم رو انداختم لای کونش . به سه حرکت سر کیرم ازسوراخ کون مستانه رد شد و رفت توی کونش . ناله های مستانه بلند شد . کیرم رو بیشتر و بیشتر فرو کردم . مستانه فریاد کشید دیوونه دارم جر میخورم ! بعد به آرومی گفت آه جر بده آه کونم کیر میخواد .چون کف حموم کمی اذیت مون میکرد وضعیت رو عوض کردم و مستانه حوله خودش رو زیرمون انداخت و دو پاهاشو روی شونه های من انداخت و در حالیکه خودش کوسش رو تحریک میکرد منم کیرم رو از سوراخ کونش رد کردم و شروع کردم به تلمبه زدن . مستانه فریاد میزد . و من با لذت کامل فقط میکردم . وقتی آبم اومد اونو روی سینه های مستانه خالی کردم . اون روز مستانه بیرون نرفت وتلفن همراهشو خاموش کرد و تا شب که پدر و مادر برگردن سه مرتبه دیگه سکس کردیم البته دو مرتبه آخری رو مستانه حاضر نمیشد میگفت کونم پاره شده تحمل ندارم . و با قول من که نصفی شو رد میکنم تن به سکس داد و انصافا هم رعایتش کردم .و الان توی این چهار ماهه بهترین دوست دخترم مستانه خواهرمه !

بهرام و خواهرزاده تپل اسم من بهرامه 28 سالمه مجرد هستم وبا مادرم زندگی می کنم هیکل متوسط و ورزشی دارم . شغل آزاد دارم تو یک بنگاه خریدو فروش اتومبیل تو تهران کار می کنم. گاهی مشتریها ماشینشونو میارند بنگاه وما براشون می فروشیم ودر کنار این کار گاهی ماشین های ارزون گیرمون بیاد خودمون می خریم. این داستان که میگم مال سال گذشته است و بجز اسامی همه موارد حقیقیه. یک خواهر دارم حدود ده سال از من بزرگتره که همسرش کارمند یک شرکت مهندسی و دوساله که برای کار رفته خارج ازکشور و هر چند ماه یکبار چند روزی میاد ایران وضعشون خوبه وخونشون تو غرب تهرانه. من بیشتر اوقات که با رفقا نیستم میرم خونه خواهرم. خواهرم یک پسر داره به اسم امید ، بیست ودوسه سالشه دانشجوست ویک دختر داره که هفده سالشه ودبیرستان درس می خونه به اسم آرزو . در هفته چند بار میرم خونشون وگاهی وقتها هم شبها خونشون میخوابم. سال گذشته بهار، یکی از مشتریها، یک بی ام وشاسی بلند ایکس سیکس سفید رنگ برای فروش آورد بنگاه ما. ماشین شیک وتمیزی بود قرار شد براش بفروشم . ماشین خوشگلی بود. ساعت سه وچهار بعد از ظهر برای کارواش وتمیز کردنش سوارش شدم آوردمش بیرون. سر راه یک سری رفتم خونه خواهرم . ماشینو تو خیابون پارک کردم و زنگ زدم .خواهرم درو باز کرد ورفتم بالا. بعد از سلام واحوالپرسی سوال کرد نهار خوردی گفتم آره اومدم یه سر بزنم و برم. امید که رشته مهندسی میخونه خونه نبود گفت با دوستاش رفتن کویر دوسه روز دیگه میاد. آرزو که نسبتاً هیکل تپل وسفیدی داره در حال درس خوندن بود. اومد جلو واحوالپرسی کرد . قبلاً چند مورد سکس داشتم ویکی دوتا دوست دختر هم دارم اما تا بحال به خواهر زادهام به چشم سکس نگاه نکرده بودم .خواهرم چای ریخت و گفت شب بیا خونه برات شام خوبی درست کردم. گفتم باشه. یه ماشین خوب گیرم اومده میخوام ببرمش کارواش. آرزو سوال کرد ماشین چیه؟ گفتم بی ام و.گفت کو کجاست؟ گفتم از پنجره نگاه کن می بینی. رفت واز پشت پنجره یک نگاهی کرد وآب از لب ولوچه اش سرازیر شد. و گفت: دایی من خسته شدم میخوام یه هوا عوض کنم ، منو ببر سوار کن ببینم بی ام و چطوره. اولش مامانش مخالفت کرد وگفت دایی کار داره تو هم بشین سر درس وکتابت . من گفتم اشکالی نداره آماده شو ببرمت یه دور بزنیم. آرزو سریع تا من چایی رو خوردم آماده شد وگفت بریم. اومدیم پایین وسوار ماشین شدیم و انداختم تو انتهای اتوبان همت که خلوت بود. یه خورده ویراژ دادم و صدای نوارو زیاد کردم که آرزو گفت : دایی میشه من باهاش رانندگی کنم ؟ اولش گفتم: نه. و اون اسرار کرد. گفتم: باشه ولی رانندگیت خوب نیست، بیا بغل من بشین من خودم حواسم به رانندگیت باشه . زدم کنار وصندلی رو یه خورده دادم عقب پاهامو باز کردم اومد تو بغلم نشست و یواش یواش حرکت کردیم. رانندگیش خوب نبود . خودم بهش رانندگی یاد داده بودم و چند بار پشت ماشین نشسته بود. اما برای احتیاط سعی داشتم کنترلش کنم. دستم به کمرش بود وگاهی فرمونو کنترل می کردم . هیجان زده بود وهی بالاو پایین می شد. لباس ساده تنش بود زیر مانتو یه پیراهن و یک شلوارساپورت تنش بود وقتی هم که اومد بغلم نشست مانتوشو کشید با لا و باسنش کاملاً وسط پاهام قرار گرفت. تا اون موقع هیچ وقت به اندامش توجه نداشتم اما اون روز اینقدر بالا وپائئین شد تا ناخواسته کیرم بلند شده بود. یک بار متوجه شدم که عجب کون گرمی تو بغلمه ودست انداختم دور کمرش وفشارش دادم به خودم و تو همین وضعیت سینه هاش کاملاً تو بغلم بود نرمی وگرمی سینه هاشو احساس کردم واینبار کیرم بیشتر سیخ شده بود. همون طور که داشتیم رانندگی می کردیم ومن داشتم بیشتر متوجه اندام آرزو مخصوصاً برجستگی کونش می شدم نا گهان اون بدون توجه وانگار که یه چیزی پشتشو اذیت می کنه دستشو آورد عقب ودنبال چیزی می گشت که به کونش میخوره ببینه چیه که سفتی کیرمو از رو شلوار حس کرد ودستشو زد به کیرم و محکم گرفت تو مشتش متوجه شد اون چیزی که به پشتش میخوره کیرمه سریع ولش کرد ودستشو گذاشت رو فرمون. از تو آیینه احساس کردم که سرخ شد ومن هم خودمو بیشتر بهش چسبوندم وبا دستام دور شکمش که بیشتر متمایل به بالا بود اونو به سمت خودم می کشیدم واز بنا گوشش بوسش می کردم. چند لحظه ای ساکت وآروم بود ولی بعد از چند دقیقه اون هم بیشتر خودشو به من چسبوند .برای اینکه مطمعن بشم واکنش منفی نداره همون طور که دستم دور کمرش بود گفتم: ناراحت نیستی؟ گفت نه برای چی؟ گفتم از اینکه اینجوری رانندگی میکنی خوشت میاد؟ تو همین صحبت ها یه خورده دستامو بردم نزدیک سینه هاش واز زیر سینه هاشو فشار دادم. گفت: نه ناراحت نیستم خیلی خوبه خوشم میاد. فهمیدم که اون هم بدش نیومده . دست انداختم کامل سینه هاشو تو مشتم وفشار دادم از پشت گردنش زیر گوششاشو می بوسیدم اون هم داشت آروم آروم رانندگی می کرد وهیچ واکنشی نشون نمی داد. یه خورده که رانندگی کرد گفت : بسته بریم خونه. گفتم اینجوری بهتره دارم حال میکنم. گفت بریم خونه بقیه اش باشه برای توی خونه! خیلی حال کردم وزدم کنار. در حالی که داشت می رفت صندلی بغل، صورتشو برگردوندم ولب حسابی ازش گرفتم وسینه هاشو چسبوندم به خودم واون هم یواشکی یه دستی از روی شلوار به کیرم کشید. سریع گازشو گرفتم رفتم سمت خونه ..داشت ازماشین پیاده می شد بهش گفتم میرم کارواش شب برای شام میام خونه یه چشمک بهش زدم گفتم بقیه اش یادت نره! اون هم گفت: باشه همش مال تو. رفتم کارامو انجام دادم ساعت نه ده شب بود رفتم خونه خواهرم. وقتی رفتم تو اتاق دیدم آرزو یک تی شرت آستین کوتاه صورتی با یک دامت کرم که تا بالای زانوش لخته وبدون جوراب داره میز شامو آماده میکنه. در حال شام خوردن صندلی من کنار آرزو بود. چند بار نگاهم به نگاه آرزو افتاد از رو صورتش معلوم بود که از این اتفاق خوشحاله وخوشش اومده وبا اون لباس پوشیدنش میخواد ماجرا ادامه پیدا کنه. من هم اولش با ترس ولرز چند بار دستمو از زیر میز کشیدم لای پاش ولی بعدا از چند بار یک مرحله اینقدر دستمو کسیدم بالا که کاملاً گرمای کوسشو از روی شورتش حس کردم. بعد از خوردن شام آروم بهش گفتم موقع خواب بیا پیشم. شامو خوردیم وچند دقیه تو حال نشستم تلویزیون تماشا کردیم و رفتم طبقه بالا تو اتاق امید بخوابم . لباسامو در آورده بودم با یک زیر پیرهنی وشورتک با کامپیوتر امید کار می کردم که دیدم آرزو پشت در گفت: میشه بیام تو؟ گفتم :بفرمائید در بازه. اومد تو ولب تخت نشست. یک دست لباس خواب راحتی تنش بود گفت: مزاحم نیستم. گفتم: خوب شد اومدی مامان چیکار میکنه؟ گفت: خسته بود بعد از اینکه ظرف هاروشست رفت تو اتاقش بخوابه. من هم از پشت کامپیوتر بلند شدم رفتم لب تخت کنارش نشستم ودست انداختم دور کمرش وچسبوندم به خودم اون هم دستشو گرفت دور کمرم . یک دستمو گذاشتم لای پاش ورونشو نوازش کردم وبا دست دیگه دور کمرش. شروع کردم می بوسیدم و لبشو می خوردم که یواش یواش خوابوندمش رو تخت وافتادم روش واز زیر بلوزش، دستمو کردم تو سوتینش وسینه هاشو می مالوندم اون هم چشماشو بسته بود وداشت منو می بوسید. همین تور که کیرم سیخ شده بود از روی شلوار گذاشته بودم لای پاش و اون هم از روی شلوار گه گاهی دستشو می کشید رو کیرم که حالا کاملاً سیخ شده بود. یه خورده که گذشت گفتم: میشه بر گردی به پشت؟ از خدا خواسته سریع بر گشت ومن هم آروم بلوزشو از تنش درآوردم ودکمه سوتینشو باز کردم وافتادم روش واز زیر سینه هاشو می مالوندم. در حین همین کار یواش یواش شلوارشو کشیدم پایین. اوخخخ چه کونی! سفید تپل و یه شورت سفید هم تنش بود که اونو هم کشیدم پایین وتا زانو که خودش از تنش درآورد. دست انداختم زیر شیکمش یه خورده آوردمش بالا بصورت سجده شد. کاملاً چاک وسوراخ کونش پیدا بود. بلند شدم ورفتم درب اتاقو از تو قفل کردم وبر گشتم نشستم پشتش. شلوارمو درآوردم و با دستم در سوراخشو خیس کردم وسر کیرمو گذاشتم لای شیار کونش چند بار با دستم سر کیرمو رو چاک کونش بالا و پایین کشیدم وآرزم هم چیزی نمی گفت وفقط نفس نفس میزد که یواش سرشو کردم توکونش. یه خورده جلو رفت ویه آخ کوچیک گفت که معطل نکردم وتا نسفه فشار دادم توش که آروم جیغ کشید و گفت سوختم. گفتم الان آروم میشه نگران نباش. چند لحظه تکون ندادم وبعدش یواش یواش تا همون نصفه عقب جلو کردم. معلوم بود دردش کمتر شده وداره خوشش میاد که شروع کردم به تلمبه زدن ودستمو از زیرشکمش گذاشته بودم رو کوسش وفشارش می دادم . هر بارکه عقب جلو می کردم کیرمو بیشتر می کردم توش. تا جایی که تمام کیرم تو کونش جا گرفته بود، خایه هام می خورد به کوشس . چند دقیقه که تلمبه زدم آبم اومد ومن هم تحمل نکردم ونتونستم خودمو بکشم عقب همشو ریختم تو کونش. و از بی حسی افتادم روشو اون هم همون طور دراز کشیده بود زیرمن. چند دقیقه بعد بلند شدم واون هم بلند شد یه نگاهی به کیرم انداخت که حالا کوچیک شده بود گفت: این یه زره پدرمو درآورد چقدر درد داشت. لباسشو پوشید ویه بوس ازم گرفت و گفت خیلی چسبید باز هم از این کارا باشه، واز اتاق رفت بیرون. الآن چند مدته که هر وقت میرم خونشون همین برنامه ردیفه و خیلی هم وارد شده و اولش برام ساک میزنه وحسابی با هم حال می کنیم…

سکس مامان با داییماجرايی رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميگرده به 2 سال پيش موقعی كه من 18 ساله بودم……. اسم مامان من مريمه و الان 42 سالشه و اون موقع 40 ساله بود. من تنها بچه خانواده بودم و به همين خاطر مامانم باهام راحت بود. مثلا با كرست و بدون پيرهن ميومد جلوی من يا مثلا دامن كوتاه مي پوشيد يا بعضی وقتها زير بلوزش كرست نمی بست كه باعث ميشد سر سينه هاش معلوم باشه. من بدجوری تو كف مامان بودم. دوست داشتم اونو از كون بكنم. خيلی ديدش ميزدم. و قتی كه ميخواست بره حموم از بالای در رخت كن حموم لباس عوض كردنش رو ميديدم. چه كون سفيد و توپولی داشت. كونش گوشتی بود و وقتی راه ميرفت لرزش شهوت انگيزی داشت. خلاصه بگذريم يه روز از مدرسه زود تعطيل شدم و اومدم خونه. كليد انداختم و درو باز كردم اومدم تو خونه. البته سر و صدای زيادی هم نكردم. يهو ديدم از اتاق مامان و بابام داره يه صداهايی مياد. مشكوك شدم و بدون هيچ صدايی رفتم جلو. لای در باز بود. بله! داشتم چی ميديدم؟ داييم افتاده بود رو مامانم و داشت سينه هاشو ميخورد. باورم نميشد. داييم اسمش رضا بود. 30 سالش بود و زن هم نداشت. الان هم نداره. يه تشك انداخته بودن و مامان زير خوابيده بود. دايی هم افتاده بود روش و داشت ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميخورد. منم چيزی نگفتم و نگاه ميكردم. البته خيلی دوست داشتم كه اون موقع داييم مامانمو از كون بكنه. خلاصه بعد از اينكه سينه هاشو خورد شورت مامانمو كشيد پايين. قشنگ يادمه اون موقع مامان مريم يه شورت سفيد توری كمر كشی پاش بود. بعد پاهاشو داد بالا و شروع كرد به خوردن كس مامان. صدای آخ و اوخ مامان دراومده بود ومعلوم خيلی حشری شده.بعد ازاينكه داييم حسابی كسشو خورد كير كلفتشو از زير شورتش درآورد و گذاشت دم كس مامان و آروم كرد تو. واقعا كير كلفتی داشت. مامان درد ميكشيد ولی اين درد از روی لذت بود. دايی شروع كرد به كردن و تند تند تلمبه ميزد. مامان هم صدای آخ و اوخش بيشتر شده شده بود. دايی بعد از اينكه حسابی مامان رو از كس كرد ، بهش گفت كه برگرده اما مامان گفت كه نه. از كون نميده چون درد داره. اما داييم بالاخره به زور برش گردوند. اول بهش گفت ميزاره لای پاش. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان. مامان يه جيغ بلند كشيد كه من جا خوردم. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. حالا نصف كيرش تو بود و مامان مريم هيچكاری نميتونست بكنه. ديگه دايی قشنگ كيرش رو كرد تو كون مامان و شروع كرد به تلمبه زدن. مامان بد جوری ناله ميكرد. قمبل كونش منو ديوونه ميكرد. كير كلفت دايی توی اون كون سفيد و نرم و گوشتی بود. يه جای گرم و نرم. فكركنم نزديك 5 دقيقه داشت از كون ميكرد. وقتی كه دايی كيرشو درآورد قشنگ سوراخ كون مامان مريمو ديدم كه گشاد شده بود. بعد دايی سريع برگشت به پشت خوابيد روی تشك و مامان مريم كير دايی رو گرفت دستش و شروع كرد واسش جلق زدن. آب دايی كه اومد مامان اونوگرفت به طرف سينه هاش و پاشيد روی سينه هاش. بعد افتاد روی دايی و بیحال افتادن. منم كه اونقدر دست رو كيرم كشيده بود آبم اومده بود بی سروصدا رفتم بيرون. وقتی يك ساعت ديگه برگشتم خونه دايی نبود و مامان تازه از حموم برگشته بود يه دامن كوتاه تا زانوهاش پوشيده بود با يه تاب سينه باز و طبق معمول كرست نبسته بود. وقتی نگاش كردم باورم نميشد اين همونيه كه زير دايی بوده اونم تا يه ساعت پيش

مامانه راحت من اين ماجراي که مي خوام براتون تعريف کونم واقعيت داره واتفاق افتاده.من با مامانم خيلي راحتم واو هم با من همينطوره من با او تنها زندگي ميکونم پدر وتنها خواهرمو چند سال پيش توي يک سانحه از دست دادم ومنموندمو مامانم مامانم 42 سال بيشتر نداره وخيلي خوشکله جوري که ديدم خيلي واسه اون شق مي کونن من با مامانم توي يک مهموني که خونه دوستش بود دعوت بوديم تا حلا دفعات زيادي با مامانم به مهموني رفته بوديم مهموني که نه يه جور پارتي بود که هرچند وقت يک بار تو خنه دوستاي مامانم بر گذار ميشود تو اون پارتي ها ديده بودم که خيليا با هم سکس دارن از جمله مامانه خودم با پسر دوستش بود منم چند فعه مامان اونو کرده بودم وترتيب ابجيشو داده بودم ولي خيلي دلم ميخواست مامانم دودر کونم وترتيبشو بدماو نروز موقعي که اونجا رفتيم همه از ديدن مامانم کف کرده بودن از بدو ورود ديدم که دوست مامانم به اون گفت مريم چيه خيلي رسيدي به خودت وهمونجا حي مامانم دستمالي مي کرد مامانم يه زن همجنس بازه واز لز خوشش مياد خلاصه وسطاي مهموني بود که بچه ها به من ومامانم ودکا تعارف کردن وما خورديم حسابي که ديگه هيچي حاليمون نبود هي ديدم که بچها دارن با بند کرست مامانم که از کنار لباسش زده بيرون حال مي کونن وتا ميديدن من دارم اونارو نگاه ميکونم از کارشون دست مي کشيدن يه نفر اومد وچند تا قرص اکس تازي بهمون داد من خوردم ومامانم هم خورد ديگه تو اسمونا بوديو هيچي حاليم نبود بعداز يه مدت که بخودم اومدم احساس سوزشي در کونم مي کردم يه زره که به خودم اومدم ديدم لوختم وروي تخت به شکم خوابيدم چيزي نمي فهميدم بعد ديدم که يه نفر داره ناله مي کونه ونزديکمه سرمو که بر گردوندم ديدم دارن مامانمو از کون مي کونم اومدم پاشم که يکي منو حل داد روتخت ومنو از کون کرد حاله ناله کردن م نداشتم 3 نفري حسابي منو مامانمو کردن منم از ديدن کوس وکون دادن مامانم شق کرده بودم وداشتم خود به خود ارضا مي شودم که همينجور شود مامانم هي ميگوفت که چون من کير ميخوام وحسابي اونو مي کردن يکي از اونا بود خيلي کير کلفتي داشت که هرموقه از تو کوس مامانم بيرون ميومد ميديدم مامانم دارهنفس راحت مي کشه اومد پشت من وگفت حالا بايد تو جور منو بکشي تو کونم که کرد تا مغز سرم درد گرفت واز حال رفتم وقتي بهوش اومدم ديدم مامانم داره با کونم بازي مي کونه بعدگفت شيطون خوب از کون مي ديا بايد دختر مي شودي داسته مامنم قرمز بود معلوم بود کونم پاره شوده وخون اومده چون خيلي مي سوخت مامنم پاشود که لباساشو بپوشه منم که حسابي از ديدن سکس مامنم حال کرده بودم دلم مي خواست اونو بکنم پاشدم اونو از پشت گرفتم وکيرمو که داشت از جاش بلند مي شود گذاشتم لي رونش گفت چيه گفتم تو که به همه ميدي به منم بده گفت اه مگه از کوس من خوشت مياد گفتم اره مخصوصا اون ک.ن قلنبت گفت باشه واومد روتخت نشست گفت که منم کير پسرمو که کون دادنش از مامنش ياد گرفته مي خوام خلاصه شروع کردم به لب گرفتن توي دهنش هنوز مزه اب کير اونارو مي داد خيلي خوشمزه بود من حسابي داشتم حال مي کردم که خوابيد روتخت ومنم خوبيدم روش وشروع کردم به خوردن اون سينه ها بزرگ وسفتش حسابس حال مي داد گفت کوس مامنتو مي خوري براش شروع کردم به خوردن کوس اون خيلي حال مي کردم خيلي بوي خوبي ميداد مامانم داشت داد مي زد حسابي وتمام اوتاقو صداش بر داشته بود منم که کيرم قد گرز رستم شوده بود . مامانم کمکم داشت ارضا ميشود از حالتش معلوم بود چون حسابي خيس شوده بود داشت بازو هاي منو چنگ ميزد وسرمو فشار ميداد يک دفع ديدم داخل دهنم گرم شود معلوم بود که تمام اب بدنش اومده بود تو دهنم من تا اخرشو خوردم بعد به اون گفتم حالا نوبت منه اونم قبول کرد و اومد کيرمو گرفت وشرو ع کرد به خوردن گفتم من کونتو مي خوام اونم برگشت گفت بکون تو کسم منم از عقب کيرم کرد متو کوسش موقعي که تور فت يه حسي داشتم که اينهمه کوس ي که کرده بودم اين طور نبود به چند روش اونو از کوس کردم کم کم داشت ابم ميومد که چشمم به کون قلنبش افتاد که همه تو کفش بودن از بچه 13 ساله گرفته تا پيرمرد 70 ساله کيرمو کشيدم بيرون وسر اونو فشار دادم تا اومد بگه نکون تو کونم من کيرمو کردم تو کون اون کونش نرم وگرم بود کمي هم گشاد معلوم بود بخاطر دادن به اون سه نفر بود به من مي گفت کونمو جر دادي مگه خودت درد کون دادنو نکشيدي منم که حسابي داشتم حال مي کردم با دستم داشتم با چوچولش که از تو کوس اون اومده بودبيرون بازي ميکردم وحال ميکردم که اونم رفت تو کيف وهي مي گفت منو بکون زودباش جرم بده که دارم ميميرم مامانم براي دوم که داست با من حال ميکرد ارضا شود من اونگرماي اب کوسشو حس مي کرد انگار ميومد تو کون اون من که حسابي کيف کرده بودم منم داستم بعداز 30 دقيقه حال کردن با اون مي ومدم واون لحظه تاريخي رسيد ومن تمام ابمو ريختم تو کونش بعد که کشيدم بيرون افتادم روتخت اونم بي حال بود موقعي ه پاشود ابمن که با رنگ زرد قاطي شوده بود از تو کونش زد بيرون . از اون روز به بعد من ومامانم حسابي از خجالت هم در ميايم .بعد که از تو اتاق اومديم بيرون دوست مامنم گفت خسته نباشين مامانو پسر حسابي از خجالت هم در اومدينا

سکس من با عمه جونمسلام من اسمم وحید هست میخواستم یک خاطره کاملا واقعی براتون تعریف کنم.من 22 سالمه و دانشجو هستم و یک عمه خیلی خوشگل و ناز به نام لاله دارم اون واقعا خوشگل و سکسی هست.هر موقع که میومدن خونمون من اون رو نگاه میکردم و با خودم ور میرفتم عمه من 28 سالشه و تا الان بچه دار نشده به خاطره شوهر چون اون مشکل نازایی داره خلاصه داستان از اونجا شروع شد که من یک روز از دانشگاه امدم و مادرم به من گفت زود برو یک دوش بگیر میخوام با عمه بریم شمال گفتم برای چی گفت بابا میخواد یک ویلا بخره عمه هم میاد گفتم بدون شوهرش گفت اره مثل خر خوشحال شدم گفتم اقا وحید دیگه وقتشه رفتم حموم یک دوش تپل گرفتم امدم بیرون دیدم عمه لاله هم امده روی مبل نشسته با یک تاپ صورتی و شلوارک رفتم جلو سلام کردم اونم سلام کرد گفت بیا جلو ببینم رفتم جلو یک بوس ابدار از لپم کرد منم کلی حال کردمو بغلش کردم یک گرمای خاصی داشت کلی حال کردم بعد بابا امد گفت اماده اید بریم که عمه گفت صبرکن مانتو بپوشم بریم مانتوی عمه تو اتاق من بود امد بر داشت و پوشید یک مانتوی سفید و کاملا تنگ.هیکل عمه خیلی توپ بود سینه های سفت با سایز 75 یک ذره شکم نداشت و یک کون ناز با رون های کاملا گوشتی مانتو رو پوشید رفتیم تو ماشین من سریع نشستم عقب عمه هم نشست عقب و مامان بابا هم جلو خلاصه راه افتادیم تو راه من خودمو زدم به خواب عمه دید من تو این حالتم گفت بیا بخواب رو پام سرمو گذاشتم روی اون رون های گوشتی واااااااااااای عجب حالی داشت داشتم میموردم دیدم اونم خوابش رفته دستمو اروم گذاشتم لای پاهاش گرمای خاصی داشت اروم دستمو بردم نزدیک کسش دیدیم هیچ حرکتی نکرد جراتم پیشتر شد دستم یک لحظه زدم به کسش دیدمیک تکون خورد و بیدار شد دید دست من لای پاهاش هست دستمو گرفت و از لای پاهاش در اورد. ریده بودم بخودم بعد صدا کرد گفت بلند شو بلند شدم گفتم ببخشید پاتون درد گرفت گفت نه داشتی یکم شیطونی میکردی گفتم بلند شو صورتم قرمز شده بود گفت نترس به کسی نمیگم خلاصه رسیدم رفتیم ویلا تحویل گرفتیم.شب گرفتیم خوابیدم همش تو فکر اون صحنه بودم تا اینکه صبح شد مامان بیدارم کرد گفت ما داریم لبه دریا میای گفتم نه گرفتم خوابیدم بلند شدم برم یک چیزی بخورم دیدم عمه روی کاناپه دراز کشیده با یک دامن کوتاه تا رو زانوهاش با یک تاپ دوبنده سبز داشتم میترکیدم کیرم به صورت وحشتناک بلند شده بود نمیتونستم چیکار کنم دیده عمه لاله بلند شد منو دید گفت بیدار شدی گفتم اره گفت وحید عمه کمرم گرفته میای یکم بمالی منم از خدا خواسته گفتم چشم روی شکمش خوابید منم شروع کرد کمر عمه رو بمالم کمکم دستمو بردم زیر تاپش دیدم چیزی نمیگه کیرم بد جوری بلند شده بود دستمو بردم بالا تر گفتم عمه یکم تاپتو بده بالاتر تا راحت تر بمالم این کارو کرد از گوشه سینه های خوشگلش زده بود بیرون داشتم میموردم نمیتونستم چیکار کنم تا اینکه یک لحظه امد دستشو جابجا کنه دستش خورد به کیرم ناخداگاه گفتم ای عمه گفت ببخشید خوب مقصر خودت هستی اینقدر بی جنبه هستی منم گفتم خوب دست خودم نیست.عمه گفت درش بیار بیچاره خفه شد تو اون شلوار نمیدونستم چیکار کنم عمه گفت نترس نگاه نمیکنم یکدفعه برگشت کیرمو گرفت گفت در بیاردیگه خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم باورم نمیشد کیرمو از تو شورتم در اورد شرو ع کرد به ساک زدن عجب میخورد خدایی خیلی وارد بود کیرمو از تو دهنش در اورد شورع کردم ازش لب گرفتن عجب لبای داشت بعد از یکم لب خوردن رفتم سراغ سینه هاش عجب سینه های هرچقدر میخوردم سیر نمیشدم عمه هم شورع کرده بود به اه ناله کردن رفتم پایین تر دامنشو در اوردم دیدم یک شورت ابی پوشید انقدر کسش خیس شده بود که پیدا بود از روی شورت یکم خوردم یک بوی خاصی داشت صدای عمه کامل فضای خونه رو گرفته بود هی میگفت بخور عزیزم جووووووووون بخور لعنتی اه اه اه اه شورتشو در اوردم عجب کس داشت لبهای کسشو شورع کردم خوردن عمه داشت دیونه میشد گفت بکن تخمه سک بکن منم حالم حسابی خراب بود کیرم گذاشتم دمه کسش با یک فشار کردم تو وااای چقدر تنگ بود کیرم داشت میسوخت عمه با دستاش پشت کمرو گرفته بود هی میگفت بکن بکن اه اه اه اه وااااااااااای قربون کیرت بشم منم با این حرفها بیشتر تحریک میشدم عمه رو برگردوندم میخواستم بکن تو کونش گفت نه بهش گفت حالمونو نگیر دیگه میخوام حال کنیم گفت باشه فقط یواش باشه من گفتم باشه اما تو دلم گفتم ننت گایدس اروم اروم کردم تو کونش سرش که رفت عمه شروع کرد به جیغ زدن واقعا داشت جر میخورد یواش یواش همشو کردم تو کونش عمه داشت کریه میکرد میگفت جون وحید دربیار منم داشتم حال میکردم کم کم داشت ابم میومد با دو سه تاتلمبه تمام ابمو خالی کردم تو کونش دیگه نا نداشتم افتادم رو کاناپه عمه امد گفت نانمرد من ارضا نشدم گفتم به من چه گفت به تو چه نشست روی کیرم کرد تو کسش شروع کرد به بالا پایین کردن با دستام سینه هاشو گرفته بودم تا اینکه بعد از چند دقیقه دیدم به لرزش افتاد و ول شد روم فهمیدم ارضا شده در گوشم گفت دوست دارم عزیزم پاشد رفت حموم منم کلی حال کردم بعد از اون قضیه اتفاقات جدید افتاد که دوست داشتید تعریف میکنم حتما نظر بدید ممنون .

پسر شهوتیسلام اسم من امید میخوام ماجرای که بین منو مامانم اتفاق افتاد براتون تعریف کنم ما یه خانواده چهار نفری مامانم که 37سالش پدرم 44سالشوخواهرم12 وخودم درحال حاضر 18سالمه. من از بچگی شهوتم زیاد بود نمیدونم چرا دست خودم نبود یادم میاد دختر خاله هام از دستم فراری بودن چون تو یه فرصت کوچولو میمالیدم بهشون یا وقتی تو خواب بودن مخصوصا شبا پیششون میخوابیدم تا حسابی بهشون بمالم. یادم حدودا 16سالم بود یه شب که خانوادگی خونه عمم رفته بودیم دختر عمه ام که 11سالش بود تو حموم خونشون روی سکوی حمام شلواروشورتشو باهم کشیدم پایینو گذاشتم لای کونش لا پایی حسابی کردمش ابمو ریختم لای کونش با حوله حمام تمیزش کردم بعد اومدیم بیرون تازه فهمیدم چیکار کردم شانس اوردم به کسی نگفت تا صبح مثل سگ میترسیدم که نکنه به کسی بگه ولی شانس باهام یار بودو به کسی نگفت .از موضوع اصلی دور شدیم .یه روز تلفن خونمون زن خورد مامانم گوشیرو برداشت از صحبتها فهمیدم خالمه که داشت درباره من حرف میزد چون به من نگاه میکردو سرشو تکون میداد منم جفت کرده بودم شاهکارامو مرور میکردم که کی چیزی گفته. مادرم میگفت نه بابا امکان نداره مگه میشه اونجور بچه ای نیست بزار ازش سوال کنم بهت زنگ میزنم فعلا بین خودمون باشه خلاصه گوشیرو گذاشت با عصبانیت منو نگاه کردو لباسای بیرونشو تنش کردو رفت بیرون .بعد از تقریبا یه ساعت اومد خونه( البته اینو بگم که سابغه خوبی پیش مادرم ندارم ) میدونست که من جق میزنم دوبار منو برده بود پیش دکتر صامت که دکتر اعصاب بود اونم یه مشت قرص ایمی پرامین داده بود که شبا بخورم ولی نمیدونست که جق ساعت مشخصی نداره. خلاصه اومد به من چیزی نگفت فقط با من سنگین صحبت میکرد منم داشتم دیوونه میشدم که چی شده خالم چی گفته.شب شدو بابام اوم همراه خواهر کوچیکم که اون موقع 9سالش بود مادرم شام خوردیم منم که انگار زهر مار میخوردم بابام بهم گفت چته تو فکری منم گفتم هیچی حالم خوب نیست شامو خوردمو رفتم تو اتاقم بعد از تقریبا نیم ساعت مادرم اومد تو اتاقمو بهم گفت بازم شاهکار کردی خالت زنگ زده بود گفتم میدونم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه گفت میخوای به بابات بگم گفتم اخه چیو بگی من که نمیدونم یه نگاه بهم کردو گفت فردا بهت میگم بیچاره دکتر گفت این با قرص خوب نمیشه این تنها راه حلش چیز دیگه ایه . ولش کن فردا با کسی قرار نزار خونه بمون باهات کار دارم منم گفتم باشه خلاصه فردا شد بابام رفت سر کارو خواهرمو با خودش برد که برسونه کلاس تابستانه نقاشی وخطاطی و من منتظر بودم ببینم چی میشه مادرم صبحونرو اوردو با هم خوردیم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه خوب بگو از دیروز دیوونم کردی گفت اونروز که رفتیم خونه خالت تو شب بغل خالت خوابیدی دامنشو دادی بالا خودتو روش راحت کردی گفتم من . گفت حتما من بودم. اونشب تنها مرد خونه تو بودی صبح که خالت از خواب بیدار شده وقتی رفته دستشویی دیده یه قسمتی از شرتش به بدنش چسبیده به من گفت که شب تو خواب حس کرده که کاملا بهش چسبیدی ولی از بس خوابش میومده حال نداشته که برگرده ببینه کیه. من سرمو انداختم پایین گفتم خودت که مشکل منو میدونی گفت مگه اونشب قرص نخورده بودی گفتم چرا ولی اثر نکرد خوابم نبرد (در صورتیکه دروغ میگفتم قرصارو از قبل خورد کرده بودم تویه فرصت مناسب ریخته بودم تو لیوان شربت سن ایچ پرتغال خالم اونم خورده بودو خوابش سنگین شده بود) گفت دیگه موندم با تو چیکار کنم واقعا در نوع خودت بی نظیری بعد گفت تو سنی هم نیستی یه زن برات بگیرمو از دست اینکارات راحت بشم. دلم شکست بغض گلومو گرفت زدم زیر گریه بهش گفتم نمیتونم خودمو کنترل کنم اگه شنیدی با خاله این کارو کردم دست خودم نبود خاله پشتش به من بودو دامنش رفته بود بالا منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم گفت شانس اورد کار دیگه ای باهاش نکردی فقط موندم که بهش چی بگم شانس اوردی تا به حال به شوهرش نگفته چون من ازش خواستم خجالت نمی کشی با خواهر من این کارو کردی حتما یه شبم خودو می خوای رو من خالی کنی دیگه منم سرمو انداختم پایین (پیش خودم گفتم خبر نداری وقتی میری توالت میرم از بالا پشت بام از تو روشنایی دید میزنمت تازه من تا به حال بارها ابمو رو کون خاله ریختم نمی دونم چرا ایندفعه متوجه شده)خلاصه اینقدر نصیحتم کردو منو کلافه کرد. شب شدو موقع خواب گفت از امشب پیش خودم می خوابی تا من کنترلت کنم در ضمن قرصتم فراموش نشه منم طبق معمول نخوردم. نیمه های شب از صدا. از خواب بیدار شدموزیر چشمی دیدم مامانم روش به سمت منه ولی صدای اه اه خیلی ارومی داره میاد فهمیدم پشت مامانم خبریه بله بابام از پشت داشت ترتیب مامانمو میداد خودمو زدم به خوابوسرمو برگردوندم یه طرف دیگه گوشامو تیز کردم بابام به مادرم گفت این از فردا شب تو اتاق خودش میخوابه مامانم گفت باشه بنده خدا دیشب تو خواب ترسیده اوردمش اینجا که نترسه منم فهمیدم مامانم چیزی در رابطه بامنو خاله جق هر شبم نگفته کلی حال کردم .یواش یواش رفتم تو کار مامانم پیش خودم می گفتم فقط مامانم چاره این کاره یه روز که از خواب بیدار شدم گفتم امروز یه حالی به مامانم بدم دم ظهر بود که ناهار حاضر شدو منم رفتم دوتا لیوان شربت درست کردم 2تا قرص ایمی پرامینو خورد کردم ریختم تو شربتش دادم خورد منم شربت خودمو خوردم منتظر شدم تا ببینم چی میشه خلاصه بعد از ناهار خوابیدو گذاشتم تا خوابش سنگین بشه رفتم یه بالش گذاشتم کنارش چون روی شکمش خوابیده بود اروم دامنشو دادم بالاتا رسیدم به شورتش یه شرت مشکی تنش بود منم کیرمو دراوردمو گذاشتم روی شرتش یواش فشار دادم لای کونش بعد ترسیدم بیدار بشه شروع کردم جق زدن ریختم روی کونش خیلی بهم حال داد اینقدر صبر کردم تا ابم جذب شرتش بشه وبریزه روسوراخ کونش کلی حال کردم بعد یکی دو ساعت از خواب بیدار شدورفت اشپزخونه تا ظرفارو بشوره به من با حالت مشکووکی نگاه میکرد انگار به من شک کرده بود بعد رفت دسشویی وقتی از دسشویی اومد بیرون دیدم شورتشوگوله کرده یواشکی انداخت تو لباسشویی .منم از پشت داشتم نگاش می کردم یواش گفتم قربون اون کونت بشم که الان شرت روش نیست رفتم اشپزخونه کیرم دوباره راست شده بوداروم به بهانه اب خوردن اروم چسبوندم بهش و لیوانو پر اب کردم سر کشیدم نمیدونم چی شد که دستام بردم دور شکمش سرمو گذاشتم رو شونش اروم چسبوندم بهش اونم پیشونیمو بوسیدو گفت میدونم خیلی نیاز داری ولی من مامانتم ادم که با مامانش از این کارا نمیکنه منم بغض کردم گفتم من دارم میمیرم یکی به دادم برسه بابا چقدر قرص بخورم اونم هیچی نگفت گذاشت بهش بچسبم حسابی مالیدمش کم کم اونم داشت به هوس میوفتاد زبونمو به گردنش میگشیدمو با دستام سینشو میمالیدم کیر راست شدمو به کونش میمالیدمبا دست راستم اروم شلواروشورتمو کشیدم پایین با دستم کیرمو به کونش میمالیدم چون میدونستم شورت تنش نیست اروم دامنشو دادم بالا کیرمو گذاشتم رو کونش مامانم گفت دیگه برای امروز بسه ولی کو گوش شنوا گفتم بزار ابم بیاد بعد که اون گفت بده من مامانتم دیگه من حالیم نبود فقط تندتند داشتم لای پاش تلمبه میزدم اونم گفت من هر چی میگم تو که حالیت نمیشه بیا بریم تو حال اونجا راحتتری منم همینجور چسبیده باهاش رفتم تو حال اونجا مامانم دراز کشیدو من تازه سوراخ کونشو دیدم سریع تا پشیمون نشده رفتم پماد سوختگیرو از توجعبه دارو اوردمو زدم سر کیرمو یه ذره هم رو سوراخ کونش زدمو اروم سر گیرمو فشار دادم تو کونش (خلاصه کیر بابام دیشب حسابی گشادش کرده بود) راحت کیرم رفت توشو شروع به تلمبه زدن کردم حدودا ده دقیقهای داشتم میکردمش تو عمرم اینقدر حال نکرده بودم سوتینشو باز کرده بودمو دستم رو سینه هاش بود وتند تند تلمبه میزدم ابمو با فشار ریختم توش همونجوری خوابم برد بعد بیدار شدم روم نمشد تو صورتش نگاه کنم اونم سعی میکرد منو کمتر نگاه کنه دیگه با کسی کار نداشتم هر وقت نیاز داشتم دیگه مامانم بود فقط از کون بهم میداد می گفت جلوش برای باباته دیگه بعد ازاون جق زدن از یادم رفت .ممنون که به ماجرام گوش کردید.

وقتي خواهرم رو شناختم من هيچ وقت پيش بيني نميكردم كه همچين اتفاقي بيفته ولي همونطوري كه براتون تعريف ميكنم،ماجرا اونقدر زود پيش رفت كه هيچ كدوم از ما نفهميديم كي به اين مرحله اي كه الان توش هستيم رسيديم. من محسن هستم.22 ساله و دانشجوي يكي از دانشگاه هاي شهر تهران.توي خانواده ي ما به دليل نداشتن مادر و پدر خيلي چيزا متفاوت بود.رفتارمون با همديگه،رفتارمون با بقيه ي مردم و يا طريقه ي زندگي كردنمون.من و خواهرم مائده به همراه داييم و دختر داييم مريم،توي يه خونه زندگي ميكرديم و هر كدوم زندگي هاي عجيب غريب و متفاوتي داشتيم.راستش من پدر و مادرم رو به خاطر نميارم و تنها چيزي كه ميدونم اينه كه خيلي وقت پيش توي يه تصادف اتوبوس توي جاده ي مشهد كشته شده بودن و از طرفي زن داييم هم طبق خاطرات مبهمي كه دارم حدودا 4 يا 5 سالم بود كه فوت كرد و باعث شد من و خواهرم به همراه دايي علي و دخترش از همون موقع با هم زندگي كنيم. داييم كارمند بانك بود.البته هنوزم هست.يه مرد چهل چند ساله ي مجرد كه كمتر وقتي براي من و خواهرم و حتي دخترش ميذاشت.خواهر بزرگم مائده 26 سالش بود و از ديد من يه دختر خيلي خيلي مذهبي بود و كاملا از من و مريم فاصله داشت.من و مريم هم همسن بوديم و فقط چند روز با هم اختلاف سني داشتيم و البته كاملا توي نقطه ي مقابل مائده قرار داشتيم.در واقع من و مريم هيچ قيد و بندي نداشتيم و خيلي حد و مرز ها كه بين دختر و پسرا وجود داره بين من و مريم وجود نداشت.از لباس عوض كردن جلوي همديگه شروع ميشد تا كمك كردن به همديگه توي حموم و يه جورايي هم يه رابطه ي جنسي خيلي خيلي محدود.مائده هميشه به خاطر اين رفتار ما از ما فاصله ميگرفت و خوب داييم اصلا به ما كاري نداشت.من و مريم هيچ وقت آبمون با مائده توي يه جوب نرفت.مائده از همون بچگيش تحت تاثير خواهر بزرگ مادرم كه يه زن به شدت خشكه مذهب بود قرار گرفته بود و يه جورايي تو مكتب اون بزرگ شده بود.بگذريم… حوالي 6 ماه پيش من و مريم توي اتاقمون نشسته بوديم و داشتيم به هم ور ميرفتيم.معمولا كير و كس همديگه رو اونقدر ميمالونديم تا طرف مقابل رو ارضا كنيم و بعضي موقع ها ازش يه مسابقه ميساختيم و مريم براي بردن شرط حتي برام ساك هم ميزد و منم بعضي مواقع كس ليس خوبي مي شدم.از لحاظ رابطه ي جنسي معمولا از اين حد جلوتر نمي رفتيم و تنها چيزي كه مانعمون بود وجود داييم بود.بعد از فوت پدر و مادرم تنها كسي كه مسئوليت من و خواهرم رو به عهده گرفت همين دايي علي بود و من نميخواستيم باعث ناراحتيش بشم.در واقع داييم حتي از اين رابطه ي جنسي محدود بين من و مريم هم خبر نداشت و هم من و هم مريم مطمئن بوديم كه اصلا براش اهميتي هم نداشت.با اين حال رعايت ميكرديم و نميخواستيم يه جورايي گاو پيشوني سفيد بشيم. من و مريم بيرون از اين خونه شريك جنسي داشتيم و از لحاظ سكس تامين بوديم ولي اين رابطه ي جنسي كوچيكي كه با هم داشتيم خيلي برامون لذت بخش بود.اون روز هيچ كس خونه نبود و مائده بيرون بود.با اينكه برامون اهميت نداشت ولي جلوي مائده اين كارا رو نميكرديم چون شر به پا ميكرد.دوتايي داشتيم يه تلوزيون نگاه ميكرديم و دستمون توي شلوار همديگه بود كه مريم دستش رو در آورد و برگشت سمت من و گفت:«ميدوني محسن.من تازگيا يه چيزي رو متوجه شدم.راجب مائده هست.فكر كنم يه جورايي داره از عمه نسيم فاصله ميگيره.»تعجب كردم و گفتم:« يعني چي كه داره فاصله ميگيره؟»مريم يه كم خودشو جابه جا كرد و شلوار و شرتش رو در آورد و روي كاناپه دراز كشيد و پاهاش رو باز كرد.منم رفتم بين پاهاش شروع كردم به خوردن كسش اونم به حرفاش ادامه داد و گفت:«خب ديگه كمتر ميره پيشش و پاي تلفن هم خيلي خشك باهاش حرف ميزنه و يه چيز ديگه اي كه متوجه شدم اينه كه فكر كنم سر و گوشش داره شروع ميكنه به جنبيدن.» كنجكاو شدم و گفتم:«جدي ميگي؟چطور؟»مريم يه كم نيشش رو باز كرد و گفت:«خب دو تا اتفاق افتاد كه اين فكر به سرم زد.اوليش چند روز پيش بود وقتي از حموم اومده بودي و با شرت داشتي ميرفتي توي اتاقت.كيرت به طرز وحشتناكي جلوي شرتت رو داشت پاره ميكرد و مائده هم كه معمولا اين جور مواقع اصلا توجهي نميكرد اين دفه با نگاهش تا دم در اتاقت همراهيت كرد و بعد هم يه جوري شد.اتفاق دوم هم ديشب بود كه نصفه شب برعكس هميشه كه كاملا خودشو حتي جلوي من كيپ و كور ميكرد با شرت و سوتين بلند شد و رفت دستشويي و شايد حدود نيم ساعت طول كشيد تا برگرده و وقتي برگشت هم قيافش كاملا ژوليده پوليده بود.»يه كم فكر كردم و گفتم:«يعني ميگي خود ارضايي ميكنه؟»مريم سرش رو تكون داد و گفت: «نميدونم.ولي خب ظاهر كه اينو نشون ميده.اون مائده اي كه من ميشناختم حتي وقتي لباسش رو عوض ميكرد خودش هم به خودش نگاه نميكرد.» هم من و هم مريم تصميم گرفتيم بيشتر توي كاراي مائده دقت كنيم.از همون شب طبق چيزي كه مريم به من ميگفت دستشويي رفتن هاي نصفه شبي مائده ادامه پيدا كرد تا روز پنجم كه دوباره من و مريم تنها شديم.من شلوار و شرتم رو كامل از پام در‌آورده بودم و با يه ركابي روي مبل لم داده بودم و مريم بين پاهام نشسته بود و داشت برام ساك ميزد. همينطور كه مريم مشغول بود ازش پرسيدم:«خب اين شيطوني هاي نصفه شبي مائده به كجا كشيد؟تونستي بفهمي چيكار ميكنه؟»مريم كيرم رو از دهنش در‌آورد و شروع كرد برام جلق زدن و گفت:«راستش نه.ديشب به سرم زد كه دنبالش برم ولي در اتاق رو قفل ميكنه.ديشب حتي بيشتر هم كارش طول كشيد.نميدونم چيكار كنيم.»يه كم فكر كردم و گفتم:«حدودا چه ساعتي ميره؟»مريم گفت:«حدودا 2و نيم تا 3 اول صبر ميكنه من بخوابم بعد ميره ولي خودت كه ميدوني.من خوابم سبكه. تا بلند ميشه كه بره بيرون ميفهمم.»مريم دوباره كيرم رو توي دهنش كرد.يه كم فكر كردم و گفتم:«خب كاري نداره كه.اون در اتاق خودتون رو قفل ميكنه.در اتاق من كه بازه.امشب وقتي ديدي داره بلند ميشه كه بره سريع يه ميس كال برام بنداز تا من برم دنبالش.» مريم قبول كرد و اون شب من نخوابيدم و منتظر موندم.حوالي ساعت 3 بود كه گوشيم زنگ خورد و قطع شد. مريم بود.سريع بلند شدم و خيلي آروم در اتاقم رو باز كردم.اتاق من كاملا مشرف به حال بود.مائده رو ديدم كه با يه شرت و سوتين سفيد از جلوي در اتاقم رد شد.توي تمام اين سالها عادت كرده بودم مائده رو حتي توي خونه با لباس هاي كيپ ببينم و ديدنش با شرت و سوتين اون هم با اون اندام سكسي اي كه به هم زده بود واقعا تحريك كننده بود.هيچ وقت فكر نميكردم خواهرم مائده رو حتي با يه شلوارك ببينم و بيشتر مواقع توي خونه هم روسري سرش ميكرد اما حالا كاملا متفاوت بود.چند لحظه صبر كردم و بعد آروم سرم رو بيرون بردم.در دستشويي انتهاي حال و كنار آشپزخونه بود ولي بر خلاف اون چيزي كه انتظار داشتم مائده اون سمتي نرفت و بر عكس رفت سمت پله هاي طبقه دوم. تعجب كردم.توي طبقه ي دوم فقط دو تا اتاق بود.يكي اتاق داييم بود و اون يكي هم يه اتاق بي صاحب كه يه مشت اسباب اثاثيه قديمي توش بود و معمولا درش قفل بود.همين كه مائده رفت بالا من از اتاقم زدم بيرون و پاورچين رفتم سمت پله ها و بالا رو نگاه كردم.صداي در اتاق اومد.خيلي آروم رفتم بالا و چيزي ديدم كه سر جام ميخكوبم كرد.باورم نميشد.يعني چه اتفاقي ميخواست بيفته.حتي فكرش رو هم نميكردم. چيزي كه توي نيم ساعت بعد اتفاق افتاد كاملا منو شوكه كرده بود. مائده در اتاق دايي رو باز كرد و رفت داخل و در رو پشت سرش بست.سريع دويدم و رفتم پشت در و صداي دايي رو شنيدم كه گفت:«سلام خوشكلم.امشب يه كم دير كردي عزيزم.فردا بايد زود بلند شم.»بعد صداي مائده اومد كه گفت:«اشكال نداره علي.باشه واسه فردا شب.»پيش خودم گفتم:«چي؟دايي علي رو علي صدا كرد؟»دايي دوباره گفت:«نخيرم.هر كاري رو ميشه عقب انداخت ولي اين يكي رو نه.بيا بقل دايي قربونت برم.»بعد از اين من فقط صداي آه و اوه دايي علي رو شنيدم تا اينكه چند دقيقه بعد صداي آه و اوه مائده هم بلند شد و خب معلوم بود توي اون اتاق چه اتفاقي داره ميفته اما من به مدرك احتياج داشتم تا نشون مريم بدم. هنوز هم باورم نميشد خواهر مومن و چادري و مذهبي من الان داره با دايي علي كه حداقل براي من مثل پدر بود سكس ميكنه و در واقع هيچوقت فكر نميكردم كه بخواد رابطه ي جنسي داشته باشه چه برسه به اينكه اين اتفاق با دايي بيفته.هنوز هنگ بودم و توي همين حالت رفتم و از آشپزخونه ي پايين يه صندلي برداشتم و موبايلم رو هم آوردم.صندلي رو گذاشتم پشت در و رفتم روش و از شيشه ي بالاي در داخل رو نگاه كردم. ديگه مخم داشت ميتركيد.چيزي كه جلوي چشماي من داشت اتفاق ميفتاد كاملا منو شوكه كرد.خواهرم بزرگم و داييم.راستش من اصلا نميدونستم بايد چيكار كنم.در واقع اصلا روي مائده تعصبي نداشتم ولي خب بازم اين اتفاق براي من خيلي زننده و بد بود.توي اتاق، مائده توي حالت سگي رو تخت نشسته بود و داييم هم با شدت تمام داشت از پشت توي كس مائده تلمبه ميزد.يعني اين مائده بود كه به اين سرعت عوض شده بود؟دايي علي هم همينطور.هيچ وقت راجب اين دو نفر اينطوري فكر نميكردم.سريع دست به كار شدم و با دوربين موبايلم مشغول فيلم گرفتن شدم و به لطف چراغ شب تاب اتاق فيلم خوبي هم گرفتم.چند تا عكس هم لازم بود.تقريبا اون شب مائده تمام حالت هاي سكس رو با دايي تجربه كرد و منم چند تا فيلم و عكس خوب گرفتم و قبل از اينكه كارشون تموم بشه برگشتم توي اتاقم.فكر اتفاق اون شب طوري مخم رو گيج كرده بود كه به اس ام اس هاي مريم هم كه ميخواست بدونه چه اتفاقي افتاده جواب ندادم. تا صبح نتونستم بخوابم و منتظر بودم هر چه زودتر مداركم رو به مريم نشون بدم.واقعا باورنكردني بود.اينكه مائده هر شب با داييش سكس داشت با اون چيزايي كه من راجب دايي علي و مائده ميدونستم كاملا متناقض بود و هر كاري ميكردم نميتونستم اين مساله رو هضم كنم.بالاخره صبح شد و دايي علي صبح زود رفت سر كار و مائده هم حوالي 9 صبح رفت بيرون.مريم هنوز خواب بود. همين كه مائده رفت بيرون منم از اتاقم زدم بيرون و رفتم توي اتاق مريم و مائده.مريم كاملا خواب بود.سريع رفتم كنارش و اونقدر محكم تكونش دادم كه از جاش پريد و گفت:«چته؟خوبي محسن؟چرا اينطوري ميكني؟»اونقدر راجب چيزي كه ميخواستم به مريم بگم هيجان زده بودم كه زبونم بند اومده بود.مريم دوباره گفت:«راستي ديشب چي شد؟چرا وقتي بهت اس ام اس زدم كه چيكار ميكنه جواب ندادي؟»آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:«به خاطر اينكه چيزي كه ميديدم اونقدر عجيب بود كه هيچ كاري نميتونستم بكنم.فكر ميكني مائده ديشب كجا بود؟»مريم سرش رو تكون داد و گفت:«خب توي توالت ظاهرا داشته به خودش ور ميرفته ديگه.»خنديدم و گفتم:«نخير.مائده وقتي از اتاقتون زد بيرون مستقيم رفت طبقه ي بالا.»مريم تعجب كرد و گفت:«يعني توي اون اتاق خاليه داشت كارش رو ميكرد؟»يه كم مكث كردم و گفتم:«نه.توي اتاق بابات دختر دايي جان»قبل از اينكه مريم چيزي بگه اولين فيلمي كه گرفته بودم رو جلوي چشماش گرفتم و يهو قيافه ي مريم همونطوري شد كه ديشب من بودم. حتي يه كلمه هم نميگفت و داشت فيلم رو نگاه ميكرد. تمام فيلم ها و عكسهايي كه گرفته بودم رو پشت سر هم به مريم نشون دادم و مريم هر لحظه گيج تر ميشد تا اينكه بلند شد و روي صندلي ميز كاپيوترش نشست.»هر دومون ساكت بوديم و عصباني.چند دقيقه اي همينطور گذشت.مريم زير لب داشت با خودش حرف ميزد و مي گفت:«چطور تونستن اين كارو بكنن؟…..اون مائده كه جلوي منم چادر سرش ميكرد!…..نميدونم بابام چطور تونست اين كارو بكنه…..»منم كمابيش همين حرفاي مريم به ذهنم ميومد تا اينكه يه لحظه فكرم به يه سمت ديگه رفت و به مريم نگاه كردم و وقتي مريم هم به من نگاه كرد مطمئن شدم اون هم همين فكر توي سرشه.توي يه لحظه مريم بلند شد و دويد سمت من كه روي تختش نشسته بودم و لباش رو گذاشت روي لبام.منم بي اختيار شروع كردم به بوسيدنش.مريم كم كم روي من خوابيد و هر دومون داشتيم همو ميبوسيديم.سر مريم رو گرفتم و عقب بردم و گفتم:«چيكار ميكني دختر؟»مريم خنديد و گفت:«همون كاري كه خيلي وقت پيش بايد ميكرديم.هم بابام و هم مائده جفتشون برن به درك.»منظورش رو اين دفعه خوب متوجه شدم. چند لحظه بعد هر دوي ما كاملا لخت رو تخت مريم خوابيده بوديم و داشتيم لباي همو ميخورديم و همديگه رو دستمالي ميكرديم.اگه من و مريم تا اون روز با هم سكس نكرده بود به خاطر دايي علي بود و حالا كه اون خودش زودتر كارو شروع كرده بود ما ديگه بهونه اي نداشتيم.مريم رو محكم بقل كردم و سريع چرخوندمش و حالا من روي مريم خوابيده بودم.لبام رو از لباش جدا كردم و گفتم:«آماده اي مريم؟»مريم يه چشمك بهم زد و چشماش رو بست.كيرم رو گرفتم و روبروي كس مريم تنظيم كردم.اونقدر حشري بوديم كه هر دومون يه سكس تمام عيار ميخواستيم. كس مريم كاملا خيس بود و آماده ي ورود كير من و منم با بي رحمي تموم كيرم رو توي يه لحظه تا نصفه توي كس مريم فرو بردم طوري كه مريم يهو چشماشو باز كرد طوري كه داشتن از حدقه ميزدن بيرون و يه آه بلند كشيد.كيرم رو دوباره بيرون كشيدم و دوباره كردم تو اين دفعه بيشتر داخل شد.چند لحظه بعد صداي آه و اوه هر دوي ما كل اتاق رو گرفته بود و من داشتم كاملا محكم و وحشيانه توي كس دختر داييم كه يه جورايي مثل خواهر دوقلوم بود تلمبه ميزدم.اونقدر سنگين تلمبه ميزدم كه مريم با هر تلمبه انگار ميخواست از روي تخت بيفته پايين و منم هر لحظه به ارضا نزديك تر ميشدم. براي اولين بار نبود كه مريم رو كاملا لخت ميديدم و بارها و بارها كس و سينه هاش رو براش خورده بودم ولي هيچ وقت انتظار سكس نداشتم اما حالا داشتم اين كارو ميكردم و همين باعث شد زود به مرحله ي ارضا برسم و توي يه لحظه كيرم رو بيرون كشيدم و آبم رو روي كس مريم خالي كردم.قطرات آب كس مريم هم خيلي آروم بيرون اومدن و از بين چاك كونش روي ملافه ي تخت ريختن.هر دومون نفس نفس ميزديم.شايد كل سكسمون 5 دقيقه هم طول نكشيد و همين سرعت نفس هر دومون رو گرفته بود. من طاق باز روي تخت مريم خوابيدم و داشتم سقف رو نگاه ميكردم كه مريم بلند شد و كيرم رو توي دهنش فرو كرد و شروع كرد ساك زدن.كيرم كاملا خوابيده بود و مريم داشت باقي مونده ي آب كيرم رو بيرون ميكشيد.شايد ده دقيقه كيرم توي دهن مريم بود تا دوباره راست شد و اين بار مريم چيزي رو بهم پيشنهاد داد كه هميشه با دوست پسرش حميد انجام ميداد.سكس از كون.از اون چيزايي كه مريم از سكس هاش توي اين سالها برام تعريف ميكرد ميدونستم كه با تمام دوست پسرهاش از پشت سكس ميكرده و فقط يكيشون چند سال پيش مستش كرده بود و پردش رو زده بود و از جلو باهاش سكس كرده بود كه مريم فورا باهاش كات كرد و منم به تلافي ،يكي از دوستام رو فرستادم تا ترتيب پسره رو بده و رفيق منم سر بلند از ماموريتش بيرون اومد و يه ماه بعد خبر داد كه پرده ي خواهر طرف رو زده و پيچوندتش.بگذريم.مريم به سكس از پشت عادت داشت و دوست دختر منم كاملا از سكس مقعدي ميترسيد و دليلش هم خاطرات تلخ بچگيش بود و منم هر كاري ميكردم راضي نميشد و حالا مريم داشت منو به آرزوم ميرسوند.معطل نكردم و بلند شدم.مريم به حالت سگي روي تخت نشسته بود. سريع رفتم پشتش و كيرم رو به كسش ماليدم و آروم روي سوراخ كونش گذاشتم.از چند دفعه ي انگشت شماري كه يه دختر رو از كون كرده بودم ميدونستم بايد آروم اين كارو بكنم ولي همين كه يه ذره كيرم رو روي سوراخ كون مريم فشار دادم خيلي راحت و آهسته تا ته توي كونش فرو رفت و مريم هم توي اين چند ثانيه كه كيرم توي كونش پيشروي ميكرد فقط يه آه پيوسته و بلند كشيد و بعد هم ساكت شد. كيرم كاملا توي كونش بود و حالا نوبت تلمبه زدن بود.مريم واقعا كون گشادي داشت ولي همين هم خيلي لذت بخش تر از سكس اولمون بود.شروع كردم به تلمبه زدن و اوايل هيچ احساسي نداشتم چون تازه ارضا شده بودم ولي كم كم سر و صداي مريم و حرفهايي كه ميزد و از همه مهم تر ديدن كيرم كه راحت توي كونش جلو و عقب ميرفت تحريكم كرد و منو كه شايد ده دقيقه اي داشتم توي كون مريم تلمبه ميزدم رو به ارضا نزديك كرد. همينطور مشغول تلمبه زدن بودم و هر دوي ما خبر نداشتيم توي اون لحظه چه اتفاقي منتظر ما بود.من همينطور مشغول بودم كه يه دفعه صداي آشنايي رو از پشت سرم شنيدم.صدايي كه باعث شد سريع كيرم رو از كون دختر داييم مريم بيرون بكشم و پشت سرم رو نگاه كنم.مائده با چادر مشكي كه هنوز سرش بود توي چهارچوب در اتاق وايساده بود و به من و مريم زل زده بود.قبل از اينكه حرفي بزنم مائده بلند گفت:«داريد چه غلطي ميكنيد كثافتاي آشغال؟خجالت نميكشيد؟بلند شيد از جلوي چشمام گمشيد آشغالا.»هم من و هم مريم به مائده زل زده بوديم.مائده دوباره داد زد:«مگه من با شما دو تا لجن نيستم.خاك بر سرتون.فقط صبر كنيد دايي علي بياد خونه.»واقعا باورم نميشد كه با اين پر رويي جلوي ما وايسه.خودش كه تا ديشب هر شب زير دايي علي ميخوابيد بيشتر مستحق سر زنش بود تا من و مريم.حد اقل از نظر دين خودش من و مريم ميتونستيم با هم سكس كنيم ولي اون و دايي علي چطور؟به خاطر همين هم مريم طاقت نياورد و با عصبانيت همونطوري لخت از زير من بلند شد و جلوي مائده وايساد و گفت:«تو چي ميگي عوضي؟فكر ميكني بهتر از من و محسني؟ما دو نفر هر غلطي ميكنيم به خودمون مربوطه!تو برو هر شب به باباي من كس بده!لازم نيست جلوي ما زر زر كني!»مائده يهو سر جاش ميخكوب شد.معلوم بود كه شوكه شده و فكر نميكرد كه ما دو نفر از رابطه ي جنسيش با دايي خبردار باشيم.به خاطر همين سريع شروع كرد به انكار كردن:«خفه شو جنده خانوم.چرا حرف مفت ميزني!» همين كه اين حرف رو زد مريم يه دونه محكم زد زير گوش مائده طوري كه مائده پرت شد روي زمين.بعد هم سريع موبايل منو برداشت و فيلم ها و عكسايي كه ديشب از مائده و دايي علي گرفته بودم رو آورد و يكي از فيلم ها رو پلي كرد و بعد هم گوشي رو پرت كرد سمت مائده.مائده كه روي زمين افتاده بود گوشي من رو از كنارش برداشت و همينطور كه با يه دستش داشت جاي سيلي مريم روي صورتش رو ميمالوند فيلم رو نگاه كرد.از قيافش معلوم بود كه شوكه شده و زبونش بند اومده بود ولي باز هم كم نياورد و گفت:«كدوم يكيتون اين فيلم رو گرفته؟هان؟به شما چه ربطي داره؟من به خاطر دايي علي اينكارو ميكنم!»مريم بلند زد زير خنده و گفت:«به خاطر بابام؟شوخي نكن!توي فيلم كه بدجوري داري حال ميكني!ميدوني چيه!واقعا حالم ازت بهم ميخوره مائده.توي تموم اين سالا اداي دختراي معصومو در مياوردي ولي زير اون چادرت يه دختر آشغال دروغگو قايم كرده بودي.هر گهي ميخوري به خودت مربوطه ولي ديگه براي ما فيلم بازي نكن.ديگه دستت براي ما رو شده!» همين كه مريم اين حرفا رو زد مائده زد زير گريه.اونقدر بلند گريه ميكرد كه هم دل من و هم دل مريم براش سوخت.مريم به من نگاه كرد.هيچ كدوممون نميدونستيم بايد چيكار كنيم.مائده همينطوري روي زمين افتاده بود و داشت گريه ميكرد تا اينكه خودش رو جمع و جور كرد و گفت:«باشه.حالا كه اينطوره گور پدر رازداري!همه چيزو بهتون ميگم!ديگه از هيچكس نميترسم. فكر نكنم حالا ديگه قايم كردنش فايده داشته باشه!آره!من جنده ام!ولي نه اون چيزي كه خودم بخوام.حتي يه قرون پول واسه اين كارام نگرفتم!فكر ميكنيد كي منو به اين روز انداخت؟كسي كه بعد از فوت مادر منو بزرگ كرد!خاله نسيم…..» من و مريم از شنيدن داستان مائده واقعا شوكه شده بوديم.در واقع خاله نسيم توي تمام اين سالها مائده رو به صيغه ي موقت يه عده آدم ثروتمند در مياورد و پول هاي خوبي به جيب ميزد و مائده هم كه تحت تعاليم به اصطلاح مذهبي خاله نسيم بزرگ شده بود هيچ مخالفتي نميكرد تا اينكه چند ماه قبل وقتي صيغه ي يكي از مايه دار هاي جنوب شهر تهران ميشه و شب ميره خونه ي طرف چند نفر هم همراه اون يارو ميريزن سرش.فرداي اون روز وقتي به خاله نسيم اطلاع ميده و ميخواد كه خاله بهش كمك كنه تا از اون طرف شكايت كنه خاله كمكش نميكنه و ميگه اتفاقي بود.اما چند روز بعد مائده متوجه ميشه كه خاله قبل از اين اتفاق از جريان مطلع بوده و پول بيشتري گرفته بوده.همين بين خاله و مائده رو به هم ميزنه و مائده باهاش قطع رابطه ميكنه و ميره سراغ دايي علي و داستان رو براش تعريف ميكنه.دايي هم بدون اينكه من و مريم از ماجراهاي مائده بويي ببريم بهش كمك ميكنه و اونو پيش مشاور ميفرسته. توي تمام اين مدت وقتي مائده از خونه بيرون ميرفته و يا با تلفن صحبت ميكرده بر خلاف فكر من و مريم با خاله نسيم نبوده و در واقع داشته با مشاورش صحبت ميكرده.چند شب قبل هم به پيشنهاد خودش رابطه ي جنسيش با دايي رو شروع ميكنه و اون هم مخالفتي نميكنه.توي ماجرايي كه مائده براي من و مريم تعريف كرد چند شب قبل مائده ميره توي اتاق دايي علي و شروع ميكنه به گريه كردن و در نهايت خودشو در اختيار دايي قرار ميده.من و مريم هر دومون تعجب كرده بوديم.مريم سريع كنار مائده نشست و دستش رو روي صورت مائده كشيد و ازش عذرخواهي كرد.منم همينطور.از اون روز ديگه هيچكدوممون به رابطه ي جنسي همديگه كاري نداشتيم و حتي بروز هم نميداديم.دايي علي هنوز از رابطه ي جنسي من و مريم بي خبر بود و ما هم تظاهر ميكرديم كه از رابطه ي جنسي مائده و اون خبر نداريم.از اون روز به بعد مائده خيلي تغيير كرد.ديگه خبري از اون لباساي كيپ و كور و قيافه ي وحشتناكش نبود.حالا بيشتر به خودش ميرسيد و تازه داشت خودش رو پيدا ميكرد.من نميگم مخالف رابطه ي جنسي با محارم نيستم ولي رابطه ي جنسي مريم با دايي علي واقعا بهش كمك كرد تا از توي اون جهنمي كه توش افتاده بود در بياد و به يه آدم جديد تبديل بشه. تا امروز اين رابطه ها به هر چهار نفر ما كمك كرده و با اينكه انتهاش معلوم نيست ولي شايد انتهاي خوبي داشته باشه.

من و عمه نازم سلام من سهندم ازاراک.20سالمه؛بابام ازگنده های ارتشه ومامانم پزشکه؛ومنم تک فرزندودانشجوی ترم 4طراحی جامدات هستم؛همیشه میگفتم چچوری آدم بامحرمش سکس کنه.البته من فقط باعمه ام سکس داشتم؛تا یه سال پیش من یه عمه دارم اسمش آتناست که فوق العاده سکسی و خوشکله و26سالشه و مهندسی صنایع داره؛من و اون بدجوری همدیگه رو دوس داریم.و چندساله که درسال حدأقل 5بار هدیه به مناسبتای مختلف واسش میخرم؛هرچنددوس پسرداره وباهاش سکس هم میکنه ومن اطلاع دارم؛شایدبگیدبی غیرت؛امادرشرف ازدواج بادوست پسرشه ومن فقط میدونم باهاش سکس داره؛وتازه واسش شرایط روردیف میکنم تاراحت بتونه بره پیش دوستش؛عمه ام بابابابزرگ ومامان بزرگ زندگی میکنه؛پدربزرگم سرهنگ بازنشسته شاه خدابیامرزبوده ومامان بزرگم هم دبیرریاضی بوده؛خلاصه خیلی روشن فکراندومن روهم خیلی دوس دارندومن همیشه خونشون پلاسم؛واکثرشباهمونجامیخوابم؛من وعمه خیلی راحتیم؛عمه تایه سال پیش جلوی من اگه کسی خونشون نبودباست سکسی هم راه میره؛امااگه بابابزرگم باشه باتاپ شلوارک؛شباکه اونجامیخوابیدم یه تشک کنارتخت پهن میکردامامیگفت تاصبح توتخت باخودم بخواب؛وصبح برو رو تشک؛واینم بگم که شبافقط باسوتین شرت میخوابه؛البته جلوی من اینطوریه؛تااینکه چندماه پیش یه شب گفت امشب بمون من حالم خوب نیست منم گفتم:باشه عزیزکم؛گفت:مرسی؛شب که بابابزرگ مامان بزرگ خوابیدندرفتیم طبقه بالا تواتاق عمه گفت:سهند بیا تاپ وشلوارم رو در بیار؛باتعجب گفتم:من در بیارم?گفت:آره عزیزم اصلا حالم خوب نیست؛آخه هیچوقت اینکاروواسش نکرده بودم؛من درآوردم که بعدش خودشم سوتین روهم درآوردبعدگفت:توهم تیشرت وشلوارک رودریارهواگرمه؛منم ازخداخواسته؛گفتم:آره هواخیلی گرمه اماازنظرتوعیبی نداره؛گفت:خره اگه عیب داشت که جلوت باشرت راه نمیرفتم؛بعدپاشدویه آرایش غلیظ کردواومدکنارم روتخت درازکشید؛گفتم:عمه ازپارسا(دوست پسرش)چه خبر?گفت:2هفته است رفته ازآلمان واسه شرکت اش دستگاه بخره؛فهمیدم پس واسه همینه که خانوم کیرمیخواد؛گفتم:چه بد!گفت سهند جون میدونم پسرباجنبه ای هستی واسه همین امشب میخوام کمکم کنی؛تاحالم بهتربشه؛گفتم:شماجون بخواه؛باشه عزیزم؛گفت مرسی فقط یادت باشه که من امشب تاصبح فقط آتناهستم؛منم گفتم باشه آتناجون حالااجازه هست من لبای آتناجونم روببوسم?که خودش لباشوگذاشت رولبام گفت:الهی آتنافدای خواهرزاده خوشکلش بره که اینطوری لبای عمه شو میخورم؛حسابی لب داد؛بعدگفتم:آتناجون میشه امشب واست پارساباشم?گفت:عزیزدلم من امشب زن سهندم نه پارسا؛پس واسم شوهرداغی باش؛هیچکدوم نمیفهمیدیم چی میگیم:تااینکه یخورده جابجاشدم وکیرم رفت لای پاهای عمه؛گفتم ببخشید؛گفت چی میگی بذارباشه جاش خوبه؛منم بیشترفشاردادمش وخودموحسابی چسبوندم به عمه؛وگفتم چه سینه هایی داری خوش بحال پارساگفت:خوب توهم مثل پارسااگه مردشدی بایدبدونی چیکاربگنی؛تااینوگفت:یکی ازسینه هاش روکردم تودهنم؛وای خداهمیشه آرزوی سینه های عمه روداشتم اصلاباورم نمیشد؛صداش بلندشده بوداماخوشبختانه اصلاصداپایین نمیرفت؛میگفت:بخورررر؛بمککککک جونننننن ؛گفتم عمه شرتم اذیت میکنه؛گفت:بیاعزیزم خودم واست درمیارم؛گفت پاشوکنارتخت واستا؛منم پاشدم یدفه بادستای لاک زده صورتی اش شرتمو کشیدپایین؛کیرم افتادبیرون وخوردبه دست چپش گفت:وای سهنداین چیه?گفتم هیچی گفت دیونه توکیربه این کلفتی داشتی به من ندادی?سهندخیلی بدی؛آخه کیرکلفتی دارم.گفتم:عزیزم قبلأتوبغل ات میخوابیدم که حس اش کنی؛کیرمواول بادستاش یخورده مالیدبعدش من آروم گفتم:عمه جون واسم میخوری؛اونم دیددرکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست واسم ساک زد؛اینقدحرفه ای میزد؛گفتم خاله شرت اذیتت نمیکنه؛گفت:چرا؛هم هواگرمه هم زبره درش بیارمنم سریع کشیدم پایین وای خداحتی یه دونه مو نداشت واول واسش مالیدم وبعدشروع کردم به خوردن دوباره صداش بلندشده بودمیگفت:سهندبکن تو بکن تو؛گفتم:دیونه جرمیخوری؛گفت چندماهه پارساجرم داده بکن تو توروخدابکن تومنم باخیال راحت اول کیرم روبادهنش خیس کردبعدکردم تو کسش برای اولین بودتوآسمونابودم تلمبه میزدم وبادست سینه هاشومیمالوندم ففظ آه وناله میکردکه آبم داشت میمومدترسیدم گفتم:آتناداره میادوسریع کشیدم بیرون وتمام آبموخوردبعدش یخورده دیگه کسش روخوردم واونم ارضاشدویه لب اساسی ازش گرفتم؛وتاصبح توبغل هم خوابیدیم اماساعت6من روتشک خوابیدم؛ازاون دفه به بعدتقریبأهر2هفته یه بارسکس میکنیم وهردفه ازقبل بهتر؛خیلی دوست دارم نظرات تون روبگیدمن دفه اول که داستانم رونوشتم پس نقص هاش روجدی نگیریدممنون که تحمل کردید

سکس کوتاه با خالم سلامدقیقا هفته ی پیش بود ما رفتیم شمال چند روزی بودیم که یه کاری فوری برا خالم پیش اومد که من هم باهاش رفتم تو اتوبوس که بودیم خیلی باهم حرف زدیم در ضمن خالم یه زن پر سینه های بزرگ و کون بزرگی داره منم تو کفش بودم که باهبش یه حالی بکنم خلاصه ما رسیدیم صبح بود رفتیم خونه و بعدش خالم رفت دنبال کاراش ظهر که شد برگشت وگفت یکم از کاراش موند برا فردا و فردا تموم میشه شب که شد رفت تو اتاقش خوابید منم گفت هرجا دوس داشتی بخواب فکر کردن خالم داشت دیوونم میکرد دل و زدم به دریا رفتم تو اتاقش دیدم بیداره گفت اینجا چی میخوای گفتم اومدم پیشت بخوابم خاله من نمیتونم تنها بخوابم اونم کنار خودش البته با فاصله یه جا برام انداخت منم دراز کشیدم تو فکر بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد صبح که بلند شدم دیدم خالم خونه نیس بلند شدم و کمد لباس هاشونو باز کردم یه شورت و سوتین از خالم برداشتم شروع کردم به مالیدن به خودم و یه جلق حسابی روش زدم و اب مو ریختم روش خودمو جمع و جور کردم و رفتم یه دوش گرفتم و رفتم با کامپیوتر خودمو سرگرم کردم که خالم بیاد حدود دو ساعتی گذشت که خالم اومد وقتی اومد گفت میرم یه دوش بگیرم منم به خودم گفتم قبل اینکه بخوایم برگردیم باید بکنمش خللاصه بگم شب شد و خواستیم بخوابیم من زود تر جا رو پهن کردم چفت هم خالم که اومد هیچی نگفت دراز کشید چند دقه که بود دستمو گذاشتم رو دستش هیچی نگفت خودمو نزدیکش کردم بازم هیچی نگفت دیگه روم کم کم باز شد کامل بهش چسبیدم که گفت داری چکار میکنی گفتم هیچی خاله گفت برو سرجات اومدی رو تشک من منم یکم عقب رفتم ولی چند دقه بعدش دوباره شروع کردم خالم گفت چرا داری اذیت میکنی بخواب دیگه دیگه اب از سرم گذشته بود کامل بغلش کردم داشت مقاومت میکرد ولی فایده ای نداشت لبامو گذاشتم رو لباش اینقد مقاومت کرد سینه هاشو میگرفتم دیدم دیگه داره شل میشه یعنی کلا شل شد ولش کردم لباس اشو در اوردم لباس های خودمم در اوردم رفتم روش تمام بدن شو خوردم رسیدم ه کوس توپولوش یه لیس اروم زدم دیدم جوووووووووون چه اهی کسید که نزدیک بود ابم بیاد کوس شو اینقد خوردم که ارضا شد تا قطره ای اخر اب شو خوردم گفتم نوبت تو هس اومد کیر مو با یه مهارت خاص میخورد که تمام ابم تو دهنش ریخت و اونم خورد چند دقه ای ود که دوباره شق کردم رفتم سمت کوسش کیر مو گذتاشتم دم کوسش با یه فشار همه شو بردم داخل که چنان جیغی کشید گوش هام کر شد همین جوری تلمبه زدم و زدم یاد کونش افتادم رفتم سمت کونش گفت نه درد داره هر کاری کرئدم نذاشت منم دوباره به تلمبه زدنم ادامه دادم اونقد تلمبه زدم که گفتم خاله ابم داره میاد برگشت کیرمو کرد تو دهنش ابم با تمام فشار ریخت تو دهنش دیگه کلا از حال رفتم همونجا بود که تو همون حالت خوابم برد

بهنام و مریم سکس خواهر و برادر سلام دوستان من اسمم بهنامه و ساکن اهوازم امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد … زمستون سال 91یک روز خواهرم باهام تماس گرفت و گفت فردا واسه ناهار بیا خونمون منم گفتم باشه ساعت 10 صبح رسیدم خونشون رفتم داخل شوهرش نبود رفتم تو آشپزخونه کمکش کنم موقع کمک کردن یک لحظه کیرم با کون نازش برخورد کرد از اونجایی که خجالتی هستم سرخ شدم ولی خواهرم یه نگاه بهم کرد گفت اشکال نداره ولی حواستو بده خلاصه ساعت 2 شدو شوهرش از سرکار اومد ناهارو خوردیمو خوابیدیم بعد از ظهر ساعت پنج شوهرش دوباره رفت سر کار منم گفتم برم که گفت وایسا یه چایی بخور بعد برو ساعت 6.5شوهرش زنگ زد و گفت که باید بره خارج از شهر و تا فردا بعد از ظهر نمیام و گفت با بهنام برو خونه ی بابات خواهرم گفت باشه و قطع کرد بعد خواهرم گفت حوصله ندارم برم شب بمون همینجا میخوابیم و زنگ زد با خانوادم هماهنگ کرد گذشتو آماده درست کردن شام شدیم موقع کمک کردن بهش یه جرقه ای تو مغزم خورد یاد جریان ظهر افتادم کیرم بلند شد دروغ چرا ؟رفتم از عمد مالیدمش لای چاک کونش یهو برگشت گفت هووووووووووی هی این کیر نره غولتو نمال به کسو کون من بدبخت من یه لحظه جا خوردم چون تو عمرش از این حرفا نزده بود خلاصه شامو خوردیمو سریال 3در 4 رو دیدیمو رفتیم که بخوابیم جای منو پهن کرد جای خودشم زیر پام چراغا که خاموش شد من کیرمو در اوردمو شروع کردم جلق زدن وسطای کارم دیدم یکی از رو پتو کیرمو گرفت گفت چکار داری میکنی منم ریدم تو خودم گفتم الانه کونم پارست که گفت داداشم اینکارو نکن برو کس بکن منم هیچی نگفتم که یهو گفت ماشالله چقدرهم بزرگه با دست گرفتشو یک نگاه بهم کردو یه چشمک زدو کرد تو دهنش حس خجالتو حس لذتو حس ترسم با هم قاطی شده بودن بعد گفت خواستم بهت بگم بریم با هم رو تخت بخوابیمئ ترسیدم بهت بر بخوره اما الان بیا بریم رفتیم رو تختمو شروع کردیم لب گرفتن بعد لباسامو از تنم در اورد و گفت حالا تو لباسای منو در بیار بعد افتادم به جون سینه هاش نیم ساعت فقط سینه هاشو خورمو بعد گردنشو که چون ناشی بودم یکه کبودی درشت رو گردنش یادگاری موند بعد گوششو همینطور رفتم تا پایین تا ذبه کسش رسیدم لیس اولو که زدم چنان جیغی کشید که خایه هام جفت کردن بعد همینطور که میخردم یه چیزی نشونم داد گفت این چوچوله یا همون کریتوریس اینو بخور که منم خوردم باهر لیس من چنان جیغایی میکشید که به گوخوزی مینداختم بعد گفت حالا تو بخواب اول گردنمو بعد گوشمو خورد بعد رفت سراغ سینه هام بعد رفت پایینو کیرمو گذاشت تو دهنش انقدر خورد تا احساس کردم آبم داره میاد دیگه نشد بهش بگم همشو خالی کردم تو دهنش بیچاره حالش بهم خورد و همشو تف کرد بیرون گفت حالا یکم استراحت کن تا دوباره شروع کنیم نیم ساعت بعد دوباره شروع کردیم اینبار فقط یکم ساک زد تا شق بشه بعد خوابید و کیرم گرفت و فرستاد تو کسش شروع کردم تانبه زدن ولی چون ضعیف بودم گفت تو بخواب من میشینم اومد نشست روش داشتم تلمبه میزدم که نگاهم به سوراخ کونش بهش گفتم قبول نکرد منم یه سیلی بهش زدمو بلند شدم بهش گفتم به همه میگم تو منو اوردی تو این راه اونم ترسید و گفتد باشه پشتشو کرد رفتم پشتش خواستم تف بزنم گفت نه همینطور روغنو ژله و همه چی قبول نکرد منم نامردی نکردمو خشک خشک کردم توش چنان جیغی زد که الانکه دارم تعریف میکنم گوسم سوت میکشه بیچاره از پشتش خون اومد منم بیخیال شدمو کردم تو کسش همینطور که تلنبه میزدم حرفهای سکسی هم میزدم که یهو دیدم جیغ کشید و لرزید و شل شد منم تلمبه زدنمو تند تر کردم تا آبم اومد و همشو خالی کردم تو کسش من ترسیدم ولی خودش گفت قرص میخوره بعد از اون روز هزار بار دیگه همئ کردمش یکروز ازش خواستم اون خواهرمو با دختر خامو برام جور کنه که دمش گرم کرد در سری اینده جریان سکس اون خواهرمو و دختر خالمو براتون تعریف میکنم ….

سکس با عمه‌ جونم تو باغ سلام داستانی رو که میخوام واستون تعریف کنم بر میگرده به تابستون سال پیش عمو بزرگم از مکه اومده بودن و چون اونا توو اردبیل زندگی میکنن مجبور بودیم که بریم من یه پسر 18 ساله ام با قدی 185 سانتی و از پارسال شروع کردم به باشگاه رفتن و هیکلمم خوبه و بدنی سبزه دارم من سه تا سه تا عمه دارم که ماشالا یکی از یکی کون گنده تر این داستانی رو که میخوام بگم به سکس منو عمه بزرگم که 36 سالشه مربوط میشه که اون هم قدی بلند داره و هیکلی نسبتا چاق یه کون گنده داره و چون همیشه ما تو مجلس های خودمونی همدیگرو میبینیم همیشه دامنو پیرن میپوشه دامنش زیاد جذب و سکسی نیست ولی بازم وقتی راه میره لپای کونش و میشه از زیر دامن به خوبی تشخیص داد و منم که ناخود آگاه راست میکردم چند بار به بهونه این که خیلی دوسش دارم و بهترین عمه دنیاست محکم بغلش کردم و سینمو به اون سینه های گرد و برجستش چسبوندم یعنی باورم نمیشد که یه زن 36 ساله که 3 تا بچه داره همچین بدنی داشته باشه اون روز باید میرفتیم خونه عمومینا شام خونه هیشکس نبود من زن عمو اینارو بردم خونه عموم من با پسر عموم خیلی جورم اسمش شهروزه از من دو سال بزرگتره ولی مثل دوتا داداشیم به من گفت که برو از خونه مامان بزرگینا دسته خودته بیار سونی بازی کنیم وقتی رسیدم خونه وای صحنه ای رو که دیدم شاید بهترین صحنه عمرم بود عمم داشت سوتینشو در می آورد که بده به مادر بزرگم چون اون سینه هاش برجسته بود و نیازی به سوتین نداشت وقتی منو دید سریع دست گذاشت رو سینه هاش گفت یه اهنی دری چیزی بزن وقتی میای تو منم گفتم ببخشید و بعد مادر بزرگم گفت عیب نداره غریبه که نیست ( آخه منو تو فامیل خیلی دوست دارن) اون روز گذشت روز بعدش ساعت 8 بیدار شدم و رفتم باغ بابا بزرگم قدم بزنم و دیدم که عمم هم اونجاست( ببخشید که اسمشو نمیگم)بعد گفت سلام عمه فدات اینجا چیکار میکنی و منم خندیدمو گفتم دقیقا همین سوالو من از تو داشتم گفت که اومدم یکم سبزی بکنم با صبونه میچسبه و منم گفتم تنها تنها خب من رو هم خبر کن خندید و گفت باشه تو هم بیا بکن بریم صبونه بخوریم بعد من بهش نزدیک تر شدم نمیدونم که چی شد ولی وقتی نشست که سبزی ورداره خط کونشو که دیدم از خود بی خود شدم به خودم گفت اسگل الان بهترین موقعیته خلاصه شروع کردن باهاش حرف زدم و بعد گفت یه سوال بین عمه هات کیرو بیشتر دوست داری بعد منم دستمو انداختم دور گردنشو گفتم تو که جوابشو میدونی واسه چی میپرسی گفتم الان من تورو از بچگیم دوست دارم (آخه یه بار تو بچگی واسش پیرن خریدم) و خندید و گفت بیا بریم منم از فرصت استفاده کردم چند بار دستمو آروم به کونش مالیدم اصلا حواسم به خودم نبود که یه دفعه گفت خودتو جم کن نفهمیدم چی میگی یه دو سه قدم که رفتیم دیدم کیرم راسته راست شده و از شلوار معلومه بعد درستش کردمو گفتم ببخشیدش بچست خندید بعد یه لحظه پیش خودم گفتم فک کنم کسش خیس شد شد چون دستم دور گردنش بود یه لحظه احساس کردم بدنش لرزید بعد یواش یواش دستمو گزاشتم رو پستونش اولش فک کردم نفهمیده بعد که یکم فشار دادم گفت نظرت چیه دستتو برداری منم که دیگه شهوتی شده بودم گفتم نظرم کاملا منفیه بعد گفت نکن اینجا نمیشه یکی میبینه زشته فهمیدم که اونم شهوتش زده بالا منم گفتم پس تا به خیابون برسیم اروم آروم راه برو (باغ ما یه چند متری با خیابون فاصله داشت و خونه مادربزرگم اون وره خیابونه) تا اونجا آروم آروم پستوناشو مالیدم بعد که رسیدیم خونه گفت بیا صبونه بخوریم دیگه گفتم مرسی من دیگه میرم به بهونه خداحافظی منو بغل کرد و صورتمو بوسید ولی من یه هو گردنشو بوسیدم دست خودم نبود بهم گفت دیگه زیاد شلوغ نکن و منم بهش گفتم بیا برگردیم باغ گفت چرا میدونست که میخوام بکنمش ولی خودشو زد به اون راه و گفت چرا? گفتم بیا کاریت نباشه رفتیم پشت باغ و شروع کردم به مالیدن پستوناش و گفت خیلی دوستشون داری منم گفتم حاضرم یه پامو بدم در عوض اینا ماله من میشد بعد اومد جلوتر و شروع کرد به خوردن لبام منم از فرصت استفاده کردمو کونشو از رو شلوار میمالیدم بعد بهم گفت تا شب میخوای فقط بمالی بعد منم جرعت پیدا کردمو پیرنشو در آوردم وای وقتی اون سینه های بزرگشو میخورم خیلی حال میکرد بعد شروع کرد با کیرم ور رفتن و بلخره شلوار و شرتمو در آورد من قبل عمم با دختر عموم هم سکس داشتم ولی عمم خیلی حرفه ای بود همچین ساک میزد که انگار کار هر روزشه بهش گفتم عمه جون روزی چند بار میکننت و ناراحت شد و گفت تا حالا هیچ کس حتی ساق پامو ندیده منم با یکم کس لیسی از دلش درآوردم و گفت که خیلی دوست دارم یکی کسمو بخوره تو میخوری منم اصلا از کس خوردن خوشم نمیومد ولی تو اون شرایط مجبور شدم شروع کردم به آروم آروم لیس زدن بعد گفتم بسه و اون گفت که یکم دیگه خلاصه راضیم کرد و ده 5 دیقه کسشو خوردم که یه دفعه دیدم بدنش لرزید و تمام آبش پاچید رو صورتم ا نجا یه رود خونه بود من صورتمو شستم و گفت حالا نوبت منه آبتو بیارم با دستش کیرمو رو کسش میکشید وای از شق دردی داشتم میمردم بعد گفت حالا تلمبه بزن منم کردم تو وای سوراخش زیاد تنگ نبود ولی خیلی گرم بود دو سه تا تلمبه که زدم دیدم آبم داره میاد گفتم چیکار کنم گفت بریز تو دهنم همه آبمو قورت داد و بعدش لباشو خوردم ولی کیرم بازم راست بود گفتم عمه خانوم از پشت اجازه هست گفت با اینکه درد داره ولی در اختیار توام عشقم کیرمو تف مالی کردمو سوراخ کونشو لیس میزدم حتی یه تار موهم نداشت بعد انگشت شستمو کردم تو یکم که جا وا کرد کیرمو فشار دادم تو کونش اولش درد داشتش ولی بعد آخ و اوخ میکرد فهمیدم که حال میکنه به پهلو خوابوندمشو با یه دستم کسشو میمالیدم و با یه دستم دوتا انگشتمو کرده بودم تو دهنش دیدم که بازم کسش خیس شد منم سرعت تلمبه زدنو بردن بالا که داشت آبم میومد گفتش اگه آبت اومد بریز تو منم همین کارو کردم و 5 دیقه ولو شدیم بعد کسشو آب کشید و 10 دیقه لبای همدیگرو خوردیم بعد بهم گفت تو دوبار آبمو آوردی به تو میگن یه سکس پارتنر خوب منم گفتم قابل شما رو نداشت من و عمه کون گندم تو مدتی که اونجا بودیم سه بار باهم سکس داشتیم و یه بار هم مدرسه رو پیچوندمو رفتم خونشون و حسابی با هم حال کردی خیلی همدیگرد دوست داریم و با هم اس بازی میکنیم یه دختر هم داره اسمش سانازه خیلی تو کفشم بهش گفتم اونو واسم جور کن و بعد ناراحت شد و بهم گفت چرا مگه من سیرت نمیکنم بعدش گفتم تو زنی و اون دختر فقط یه بار میخوامش اونم قول داد و به قولش عمل کرد الان یه ساله که با عمه جیگرم رابطه دارم و از کرده خود پشیمون نیستم

سکس با خواهرم و دخترعمم سه شنبه بود.اونروز از صبح تا عصر بايد دانشگاه مي موندم.ولي ساعت دوم از رو بي حوصله گري بادوسه تا ازبچه هاي كلاس و استاد روپيچونديم تا بريم خونه.وقتي به خونه رسيدم پشت در يه جفت كفش دخترونه بود.فهميدم كه دخترعمه ام شيما اومده.(اينم بگم كه من يه خواهر دارم كه دوسال ازخودم كوچيكتره واز اونجايي كه با شيما خيلي رفيقن،بيشتر روزا شيما خونه ماست.) واسه اينكه اونا رو بترسونم يواشكي وارد هال شدم ولي خبري از اونا نبود يواش يواش خودمو به پشت در اتاق سحر (خواهرم)رسوندم.وقتي به پشت در رسيدم صداهاي آه وناله خواهرم ميومد.خيلي كنجكاو شدم.آروم در وباز كردم .از لايه در عجيب ترين صحنه عمرم رو ديدم.خواهرم لخت مادر زاد روي تختش نشسته بود وشيما كله اش رو وسط پاهاي او گذاشته بود وداشت كسش رو ميخورد.باورم نمي شد اونا اين كاره باشند.خواستم برگردم اما اين بهترين فرصت بود تا باشيما سكس داشته باشم.آخه يه دوسالي ميشد دنبالش بودم وهيچوقت نتونسته بودم كاري كنم والان لخت جلوي چشمام بود…سريع رفتم تو اتاق ودر اتاق را قفل كردم.سحر وشيما با ديدن من جيغي كشيدن وسريع ملافه را روي خودشون كشيدن وبه من گفتن برو بيرون.ولي من كه حشري شده بود ميخواستم هرجور شده باشيما حال كنم.بهش گفتم يا خودت مياي جلو يا به زورميارمت.سحرگفت ميخواي چيكار كني.بهشون گفتم منم آدمم.من بايد يه حالي ببرم.شيما گفت من ديگه ديرم شده بايد برم،باشه يه بار ديگه.(كي حاضره نقدوبا نسيه عوض كنه)بهش گفتم اصلا فكرشو نكن.شيما وقتي فهميد راه فرارنداره بهم گفت به شرطي قبول مي كنم كه سحر هم باشه.(فكر مي كرد من جلوي خواهرم كاري نخوام كرد،ولي كور خونده بود)سحر همينطور هاج وواج نگاه مي كرد.منم كه ديگه آب از سرم گذشته بود قبول كرده ورفتم سمت شيما.بغلش كردم و روي تخت خوابوندمش.اول يه ماچ گنده ازش گرفتم وشروع كردم به خوردن لباش.بعد از لب سراغ سينه هاش رفتم.واي عجب سينه هايي داشت.انگاري با قالب درست كرده بودن.خيلي گرد وقشنگ بود.بعد از چند دقيقه شيما سرم رو كنار زد وگفت اينطوري نميشه.گفت پس سحرچي؟نگاهي به سحر كردم.سرش رو از خجالت پايين انداخته بود وحرفي نميزد.راستش منم خجالت كشيدم ولي ميدونستم اگه او نباشه،شيما بهونه ميگيره و…از جام بلند شدم وبه سمت سحر رفتم.بهش گفتم بيا،اشكالي نداره،فقط همين يه باره.ولي قبول نكرد.اما وقتي بهش گفتم تو كه با شيماحال ميكردي حالا با منه برادرت غريبي مي كني؛يه لبخندي زد وحاضر شد باما باشه.واسه همين دستشو گرفتم وروي تخت خوابوندمش.شيما گفت حالا چيكار كنيم؟من كه دلم نميومد به خواهرم بد بگذره،بهش گفت حالت چهاردست وپا بشه(مثه چهارپايان)بعد يه بالشت برداشتم زيره سرم گذاشتم تا بالا باشه وشروع به خوردن كسش كردم وبه شيما گفتم تو ساك بزن.(اين صحنه رو تو يه فيلم سوپرديده بودم)شيما كه چاره اي جز اين نميديد دكمه هاي شلوارمو باز كرد وبه زور شلوار وشرتمو كمي پايين كشيد ودست بكار شد.با اينكه بار اولي بود كه سكس داشتم ولي از روي فيلمهايي كه ديده بودم يه تجاربي داشتم.بعد از پنج دقيقه چون گردنم كمي بالا بود؛كمي گردن درد گرفتم.ازجام بلند شدم و سحر رو به پشت خوابوندمش وشروع به خوردن لباش گرفتم وكم كم به سينه هاش رسيدم.بعد از سينه هاش رفتم سراغ شكمش وشروع به ليسيدن بندنافش.از اين كار خوشش اومد واسه همين يه بند به نافش زبون ميزدم واو هم بلند بلند مي خنديد.تو همين اوصاف بودكه شيما گفت پس من چي؟من كه به كل از ياد شيمارفته بودم بهشون گفتم هردوتون كناره هم و رو شكم بخوابيد تا يه حال حسابي به هردوتون بدم.واي چه صحنه اي بود.دوتا كونه سفيده خوشگل كناره هم خوابيده بودند.تا عمردارم اون صحنه را فراموش نمي كنم.بعد شروع به خوردن كس شيما كردم.گاهي كس سحر وگاهي هم كس شيمارو ميخوردم ومواقعي كه كس اون يكي روميخوردم انگشت اشارموبايد تو كون اون يكي مي كردم.نميدونم چرا ولي هرچي بود خداييش كس سحر خوشمزه تر بود.واسه همين بيشتر روي سحركار ميكردم.بعد از يه ربع سحركمي لرزيد وآبي از كسش اومد.فهميدم ارضا شده.براي اينكه بيشترحال كنه تندتر كسش رو ليس زدم وتموم آبشو خوردم.شيما كه همين جور نگاه ميكرد از روي حسودي گفت آره ديگه پارتي بازيه،هرچي نباشه خواهرشه.با اين حرف شيما كمي ازش بدم اومد.منم كه كيرم يكمي خوابيده بود وميخواستم يه حاله اساسي ازشيما بگيرم بهشون گفتم حالا نوبته شماست.بازم شيماگفت هركي حالشو مي كنه بايد جورشو بكشه.منم كه دلم نميومد خواهرم واسم ساك بزنه،گفتم نه سحر ارضا شده وبهتره اون بره دوش بگيره تا ماكارمون تموم ميشه.شيما گفت اصلا منم ارضا شدم،واسه منم كافيه.اما من كاره اصليم هنوزمونده بود واسه همين دره اتاق را بازكردم و به سحر گفتم تو برو دوش بگير ويه شربتي درست كن تا ما بياييم.فكركنم سحرترسيده بود بلايي سره شيمابيارم واسه همين گفت نه شما كارتون رو بكنيد بعد با هم بريم.اما من دسته سحر وگرفتم واز اتاق بيرونش انداختم و در رو دوباره قفل كردم.شيماخيلي ترسيده بود واسه همين هيچي نمي گفت.شلوار و پيراهنمو كامل در آوردم.ورفتم روي تخت دراز كشيدم.كيرم ديگه خواب خواب بود.به شيماگفتم يالا هنر خودتو بايد نشونم بدي.اونم خودشو به كوچه علي چپ زد وگفت چه كنم؟ كيره خوابيده ام رو نشونش دادم وبهش گفتم اينو به مرز آمادگيش برسون.و اونم دوباره شروع به ساك زدن كرد.از روي حركاتش معلوم بود داره از روي بي ميلي اين كارو ميكنه چون چندبار دندوناشو به كيرم كشيد.منم چون مي دونستم كاره اصليم هنوز مونده چيزيش نگفتم.بعد از چنددقيقه كيرم ديگه همون كيري شده بود كه هر دختري انتظارشو ميكشه.واسه همين بلند شدم به شيما گفتم روي شكم بخوابه.شيما كه اصلن انتظاره كون دادن رو نداشت به شدت مخالفت كرد.اما وقتي جديت منو ديد بازم بهونه سحر رو گرفت وگفت كه بايد اول باسحراينكاروبكني.منم كه كاملا حشري شده شده بود محكم دستشو كشيدم وروي تخت خوابوندمش ودوتا بالشتي كه اونجابود رو زيره شكمش گذاشتم تا كونش قشنگ در دسترس باشه.با اينكاره من شيماجيغي كشيد.سحر ازترس اينكه من آسيبي به شيمابرسونم پشت درمونده بود وبه قوله خودش مواظب بود.آخه وقتي منو اونطور حشري ميديد ترسيده بود من پرده بكارت شيماروپاره كنم.همونطور كه گفتم شيماجيغي كشيد وسحر ازترس محكم به در ميزد تا درو باز كنم.منم از ترسه اينكه همسايه ها بويي ببرن درو باز كردم.سحر اومد تو و رفت گوشه اي ايستاد وگفت هركاري ميخواي بكني بايد جلوي چشماي من بكني.شيماوقتي اين صحنه رو ديد عصباني شد وگفت دختره پررو.برادره خودته،خودت بايد بهش كون بدي.منم ديگه آخره عصبانيت،دوباره شيمارو به حالت قبل بازگردوندم.كيرمو سره سوراخ كونش گذاشتم وبا اولين فشار هرچي زور داشتم زدم اونم باكون وكيره خشكه(ببين چي شد)(همونطور كه گفته بودم من باره اولم بود كه سكس داشتم وفقط تو فيلمها يه چيزايي ديده بودم كه اونارو هم از اونجايي كه هول كون كردن بودم كاملا فراموش كرده بودم)با اينكاره من شيما دادي زدو شروع كرد به فحش دادن كه چرا عوضي چرا خشكه اين كارو مي كني.منو سحر كه اين صحنه روديديم شروع كرديم به خنديدن.بعد سحر رفت ازتوي كشو يه كرم آورد و گفت بيا اينو درش بمال.منم يه ذره به كيرم زدم ويه خوردشو سره سوراخ.بعد كيرمو آروم آروم وارد كردم.با اينكه قبلش يه سره انگشت توش كرده بودم بازم خيلي تنگ بود.بعداز چندبار عقب وجلو رفتن ديگه جا باز كرد وشروع كردم به تلمبه زدن.بعد از دوسه دقيقه تلمبه زدن آه وناله هاي شهوتي شيما در اومده بود.بعد نگام به سحر خورد.با حسرت به محل تقاطع كير وكون نگاه مي كرد.بهش گفتم سحر خيلي دوست داري هااااا.سحرگفت جون داداش بامنم يه ذره بكن.با اينكه دلم نمي خواست تو كون خواهرم بكنم ولي براي خوشحالي اش راضي شدم.شيمارو بلند كردم وسحر رو جاش خوابوندم.هرچي كرم مونده بود دره سوراخش ماليدم و كارم رو شروع كردم.شيما با ديدن اين صحنه بهمون گفت خيلي پستيد.مي گفت تازه بعد اون همه درد حالا تازه داشت لذت مي برد.ولي من به حرفاش محل نذاشتم وبيشتر حواسم به اين بود كه خواهرم بيشتر لذت ببره.در توصيف كونش بگم كه معركه بود.با اينكه خيلي تنگ بود ولي بازم لذتش بيشتر بود وقتي اه وناله هاي سحر در اومد بيشتر كيف كردم.بالا خره بعد از چند دقيقه آبم ديگه داشت ميومد.خواستم به سحرچيزي نگم وتموم آبمو توش خالي كنم ولي ترسيدم ناراحت بشه.آخه خيلي دوستش دارم ونميخواستم ناراحتش كنم.واسه همين يه نگاه به شيما انداختم كه گوشه تخت نشسته بود.بهش گفتم ميخواي با تو ادامه بدم.فكركنم ميدونست اومدن آبم نزديكه.واسه همين بهم گفت به شرطي كه آبتو رو سينه هام بريزي وبعد اونا رو بمكي.منم بيخودي قبول كردم ورفتم رو شيما.هنوز به يه دقيقه نرسيده بود كه ديگه وقتش رسيد.دوسه تا تلمبه محكم زدم وكيرمو تا ته جا كردم بعدش ازپشت سينه هاي شيمارو گرفتم تافرار نكنه بعد با تموم قوا همه آبمو توكونه شيما خالي كردم و دوباره او شروع به فحش دادن كرد.وقتي آبم خالي شد از جايم بلند شدم.سحر نگاهي به كيرم كرد،گفت تموم شد؟؟؟شيما گفت آره خره.نديدي چه جور منو چسبيد.سحر خيلي ناراحت شد آخه خيلي دلش ميخواست اومدن آب از كيرمو ببينه.منم بغلش كردم وبهش گفتم كه اشكالي نداره،دفعه بعد مي ذارم ببيني.با اين حرف من هر سه تامون خندمون گرفت.بعد از كلي خنديدن سحرشروع كرد به سربه سر گذاشتن شيما.بهش مي گفت آبي كه خوردي شيرين بود.بهش مي گفت باشه اشكالي نداره آبي كه خوردي باعث رشد كردنت ميشه.ازطرف ديگه شيما مي گفت اتفاقا من خيلي خوشم اومد كه ابشو تو ريخت.بالاخره بعد از اتمام كري هاي اوناهرسه تا به حمام رفتيم كه به زور تونستيم دوش بگيريم.توي حمام هم چندتا لب اساسي از سحر گرفتم كه تا عمردارم فراموش نخواهم كرد.وقتي ازحمام بيرون اومديم سحروشيمابه اتاق سحررفتن وبه من گفتن تو واسمون شربت بيار.وقتي شربتو درست كرد به اتاق بردم.واي چه صحنه اي.هردوتاشون روي زمين خوابيده بودن وپاهاشونو از روي كون درد تا جايي كه امكان داشت باز كرده بودن.خيلي دلم ميخواست كيرم دوباره راست بشه ودوباره…ولي نشد.ولي يه فكره بكر.شربت ها رو به اونا دادم وسريع به آشپزخونه برگشتم شيشه شربت آلبالو را برداشتم وبايه سفره به اتاق پذيرايي اومدم.بعد صدا سحر زدم.وقتي سحر اومد،سفره را پهن كردم وبه سحر گفتم روش بخوابه.سحرخنديدوگفت ميخواي چه كني؟بهش گفتم نترس بهت خوش مي گذره.سحر رو ازشكم روي سفره خوابوندم وبيشتر شيشه شربت رو رو درز كونش وهمينطور درز كسش خالي كردم وشروع كردم به ليسيدنش.واي سحر رو بگيد كه چقدر كيف كرده بود.همونطور با صداي بلند آه وناله مي كرد ومنم ازسوراخ كونش گرفته تاروي شكم وكسش همه روليسيدم.كه دوباره سحر ارضا شد وآب از كسش اومد.باقيمانده شربت رو دوباره روي آب كسش ريختم ومشغول خوردن شدم.نميدونيد چه لذتي داشت.وقتي شيماازاتاق بيرون اومد بهم اعتراض كردوگفت واسه منم بايد اينكارو بكني اما من به طرز فيلم هاي هندي سحررو بغل گرفتم ودوباره واسه دوش گرفتن بردمش تو حمام.شيما كه به شدت عصباني شده بود،اومد پشت در ويه سره لقد به در ميزد.ولي مافقط مي خنديديم.فقط شانس داشتيم كه خونمون بزرگه واگه خونه ماهم مثله خونه هاي شصت هفتادمتري تهرون بود اون موقع همه همسايه ها و بروبچ محل مي فهميدن

ختنهمن فرهاد هستم والان 17 سالمه خاطره اي رو كه مي خوام واستون بگم خاطره من و خالمه كه دو سال پيش اتفاق افتاده يعني زماني كه من تازه 15 سالم شده بود و خالم كه اون موقع 24 سالش بود و يك سالي مي شد كه شوهرش گذاشته بود و رفته بود و معلوم نبود كجا رفته هنوز هم پيداش نشده و يه پسر 6 ساله به اسم رامين داشت . مادرم هم وقتي كه من بچه بودم رفته بود آمريكا . و من با پدرم و خواهر دوقلوم بهنوش زندگي مي كرديم . اسم خالم ناهيد و يك خانم چادري تو دل برو كه از خوشگلي آدم ياد خانم مجري هاي جوان و خوشگل تلوزيون مي افته. يك روز مدرسه ما به علت تعميرات تعطيل بود و من مونده بودم خونه تنها . منم فوري از خدا خواسته فوري رفتم فيلم زندان زنان رو با دو سه تا فيلم سوپر گرفتم و اوردم كه نگاه كنم . شلوارمو درآوردم زيرش يه شورت سفيد چسبون پوشيده بودم و با همون حال و يه زير پيرهن نشستم جلو كامپيوتر كه زندان زنان رو نگاه كنم . فيلم داستان چند تا دختر بود كه تو تركيه بهشون تهمت قاچاق مواد مخدر زده بودن و انداخته بودنشون تو زندون و هربار به يه بهونه مثل جستجوي بدني لختشون مي كردن . يكي از دخترا خيلي از بقيه خوشگلتر بود . فيلم رسيده بود به اونجايي كه رييس زندان دختره رو برد تو دفتر خودش و خمش كرد رو ميز و دامنشو زد بالاو دست انداخت شورت دختره رو از لاي كونش گرفت و شورتشو كند و شروع كرد به گاييدن دختر تو همين حال بودم كه ديدم در مي زنن . به شانس و اقبالم يه لعنتي فرستادم و رفتم دم در در رو كه باز كردم ديدم خاله ناهيد با پسرش رامين جلو در وايسادن . خالم باديدن من لبخندي زد و اومد تو صورتمو بوسيد و بغلم كرد . منم كه از ديدن خاله خوشگلم خوشحال شده بودم دعوتش كردم اومدن تو و تو حال نشستن بعد به خالم گفتم خاله يه دقيقه صبر كن من برم شلوار بپوشم بيام كه خالم گفت نمي خواد فرهاد جون بيا بشين و منم از خدا خواسته رفتم كنار خالم نشستم . به خالم گفتم خاله اين ورا خالمم گفت هيچي رامين سال ديگه مي ره مدرسه گفتم ديگه وقتشه مسلمون بشه اوردمش محل شما ببرم مسلمونش كنم. منم با تعجب پرسيدم ا خاله مگه رامين مسلمون نيست. خالمم كه فهميد منظورشو نفهميدم خنده اي كرد و گفت نه خاله مي خوام رامين ببرم ختنه اش كنم. مي خوام ببرمش پيش همون دكتري كه تو رو ختنه كرد.منم كه اينو شنيدم يه ذره از خجالت قرمز شدم. بعدش خالم در حالي كه با پاهام بازي مي كرديه دفعه شورتمو يه ذره بالا زد وقتي ديد كش شورت رو رونم جا انداخته بهم گفت خاله چراانقدر شورت تنگ مي پوشي بيضه هات درد نمي گيرن بعدش بدون اينكه منتظر جواب بشه گفت بلند شو وايسا جلوم ببينم خاله منم همين كارو كردم . خالم هم دوطرف شورتمو گرفت و شورتمو كشيد پايين تا سر زانوهام و سر كيرمو كه حالا يه خورده دراز شده بود رو گرفت دستش بعد در حاليكه يه كم از بزرگي كيرم تعجب كرده بودبا خنده قشنگي گفت فرهاد خاله چقدر بزرگه البته تعجبي هم نداره نوزاد هم كه بودي دودولت از نوزادهاي ديگه بزرگتر بودتوهم همسن حالاي رامين من بودي وقتي ختنه كرديمت ولي خدا پدرشو بيامرزه چه خوب ختنه كرده ولي خاله حالا ديگه بزرگ شدي بايد موهاشو بزني بيا بريم حموم بهت ياد بدم منم ازخدا خواسته دنبالش رفتم حموم هنوز صحنه لخت شدنش يادمه پيرهن سفيدشو كه دراورد زيرشيه سوتين سفيد پوشيده بود كرستشو كه دراورد پستوناي سفيد و شيپوريش كه به شكل مخروط بودن و زياد هم بزرگ نبودن افتادن بيرون . دامنشو كه دراورد ديدم يه شورت مشكي طوري با رنگ هاي قشنگي به لطافت بال سنجاقك كه فقط جلوشو مي پوشوند و كنارش هيچي نبود پوشيده خيلي زود اونو هم دراوردرو كسش يه كم موداشت ولي انقدر لبه هاي كسش به هم كيپ چسبيده بودن كه انگار كس يه دختر 14 ساله است و هيچوقت نزاييده كس بهنوش كه هنوز يه دختر باكره بود و من گاهي تو خواب سراغش مي رفتم و دامنشو بالا ميزدم و شورتشو پايين مي كشيدم و كسشو مي ديدم به اين باحالي نبود. خلاصه خالم بعداز اينكه من و خودشو شست واجبين درست كرد وبه كس خودش و به كير من زدو كس خودش و كير منو حسابي تميز كرد. از حموم كه بيرون اومديم وقتي اون لباساشو مي پوشيد من اعصابم خورد بود كه چرا نتونستم بكنمش. بعد يه دفعه خالم گفت خاله وقتي من اومدم داشتي شيطوني مي كردي . گفتم چطور. گفتش اخه كيرت سيخ شده بود منم از فرصت استفاده كردم و بهش گفتم اره داشتم فيلم سوپر مي ديدم اونم گفت اي شيطون بيا بريم منم ببينم چي داري منم بردمش وهرچي فيلم داشتم بهش نشون دادم اونقدر حشري شده بود كه با يه تكون خوابوندمشو لباساشو فوري دراوردم و خودم هم شورتمو دراوردم و خوابيدم روش كيرمو توكسش گذاشتم و فرو كردم انقدر تنگ بود كه به اسوني تو نمي رفت مجبور شدم پاهاشو بالا بگيرم واز هم وا كنم نمي دونيد چقدر خالم اون موقع قشنگ شده بود درست مثل اهويي كه شكار شده و حالا هم لنگاش رو هواست خلاصه حسابي خالمو كردم و بعد از اينكه حسابي پستوناشو خوردم ابمو رو شيكمش خالي كردم . بعد از اينكه كارمون تموم شد دوتايي دوباره رفتيم حموم . اين بود ماجراي سكس من و خالم

سمانه ، شوهرش و خواهرم.من و خانوادم باهم تو يک آپارتمان چند طبقه زندگي ميکرديم.چند وقتي بود که يک زن و شوهر جوون تازه به واحد کناري ما نقل مکان کرده بود.اما من از همون اول زياد ازشون خوشم نيومده بود.اسم خانومه سمانه بود و اسم شوهرش محمود.محمود خيلي بدبين بود و نميذاشت کسي به زنش چپ نگاه کنه.اين زوج تقريبا 30 ساله معلوم ميشدن.من معمولا با دختراي زيادي بودم اما هيچ وقت دورو بر زناي شوهر دار نميگشتم.با اومدن اين همسايه جديد خواهرم مينا خيلي به اين سمانه خانم نزديک شده بود و با وجود اختلاف سني 10 ساله که با هم داشتن زياد به خونشون رفت و آمد ميکرد.خواهرم 20 سالش بود.يه روز که طبق معمول به خونه اينا رفته بود من خيلي نگران شدم چون از هميشه بيشتر طول کشيده بود.يادمه کنار پنجره بودم که ديدم رنو آقا محمود کنار ساختمون ايستاد اما سمانه از ماشين پياده شد. يک لحظه بدنم سرد شد.با خودم گفتم اگه سمانه بيرونه پس مينا خونه اينا داره چکار ميکنه؟!نکنه…حتي فکر کردن به اين موضوع آزارم ميداد به سرعت به سمت در رفتم اما در همين موقع در باز شد و مينا وارد خونه شد.صورت رنگ پريده بود اما چند جاي قرمز رو صورت معلوم ميشد.گفتم مينا چي شده کجا بودي؟ حرفي نزد و رفت تو اتاقش .چند روز بعد که باهش در اون مورد حرف زدم گفت که وقتي براي ديدن سمانه به خونشون شوهرش گفته که سمانه رفته حموم و الان ميخواد بيرون بياد.مينا هم به حرفش اعتماد ميکنه و ميره تو اما اونروز سمانه اصلا خونه نبوده و محمود ميخواسته از مينا سوء استفاده کنه و به زور از عقب بهش تجاوز ميکنه.و مينا هم به خاطر آبروي خودش و خانوادش کاري نميکنه.اصلا باورم نميشد که همچين اتفاقي براي خواهرم افتاده و من هيچ کاري نکردم.من کلا زياد آدم غيرتي نيستم اما اصلا نميتونستم اين موضوع رو تحمل کنم براي همينم تصميم گرفتم از محمود انتقام بگيرم اما چه جوري نميدونستم.تا اينکه به اين فکر افتادم : من همين بلايي رو سر محمود ميارم که اون سر من و خواهرم آورد من زنشو ميکنم به هر قيمتي که شده.اما نه کافي نيست خواهرشم ميکنم.محمود شغل آزاد داشت و هر روز ساعت 7 صبح ميرفت سر کار تا 1 بعداز ظهر.و اين فرصت خوبي براي من بود.ميدونم که باور کردنش براي شما سخته اما کاري که من ميخواستم بکنم به خاطر هوس خودم نبود بلکه به خاطر کاري بود که محمود با خواهرم کرده بود.روز دوشنبه بود که حدود ساعت 10 رفتم در خونه محمود آقا و سمانه درو باز کرد.گفتم سمانه خانم ببخشين ميشه چندتا تخم مرغ ازتون قرض بگيرم…سمانه گفت بله چند لحظه صبر کنين.وقتي سمانه رفت تو خونه منم بلافاصله دنبالش رفتم.وقتي برگشت و منو ديد حسابي ترسيد حدس ميزنم فهميده بود ميخوام چکار کنم.براي همينم اول با تهديد و بعدشم با التماس سعي داشت منو منصرف کنه اما بيفايده بود.از پشت گرفتمش چادرش از سرش افتاد.خيلي تقلا ميکرد.روسريشو از سرش کشيدم.بعدشم شلواري که پاش بود پايين کشيدم.اين کارو با عصبانيت هر چه تمام ميکردم اصلا به لذت بردن از اين سکس فکر نميکردم مثل اينکه اين کار برام يک وظيفه بود.به سرعت شلوار خودمو پايين کشيدم و کيرمو لاي کونش قرار دادم يک دستم روي دهن سمانه بود و با يک دست ديگم کيرمو روي سوراخ کونش قرار داد و با يک فشار تمامشو وارد کونش کردم.سمانه داشت از حال ميرفت.روي زمين خابوندمش و اين بار کيرمو روي کوسش گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردم. خيلي گوشاد بود مثل اينکه محمودم زياد ازش کار ميکشيد.تمام آبمو تو کوسش خالي کردم.پاشدم که برم وقتي داشتم ميرفتم سمانه با حالت هق هق گريه گفت آخه چرا اين کارو کردي؟!گفتم به تلافي کاري که شوهرت با خواهرم کرد.وبه سرعت از در خارج شدم.تو تمام وجودم احساس سبکي ميکردم.حالا وقت اون رسيده بود که کمي هم به خواهر محمود فکر کنم

پیوندی دوباره رفتم حمام. درُ باز گذاشتم. یه آینه قدی داریم جلوی در حموم که اگه در باز باشه تصویر حموم توش میوفته. لباسمُ بیرون آوردم و پرت کردم کنار وان. لخت بودم. باد کولر از در حموم وارد می شد و به بدن لختم توی هوای مرطوب حموم می خورد. لذت بخش بود. دستمُ به سینک تکیه دادم و به صورتم توی آینه خیره شدم. و به چند تار موی بالای سینه ام. صورتم شهوتی نشون نمی داد. اما کیرم کاملن راست ایستاده بود. دستمُ زیر تخم هام گذاشتم و فشار خیلی آرومی بهشون دادم. یه قطره آب از کیرم بیرون اومد. یک لحظه چشمامُ بستم. شاید اون لحظه ای که با شهوت چشمامُ می بستم چهره ام شهوتی می نمود. کیرم بین گرمای مشتم بود. دوباره فشارش دادم. آب رو باز کردم تا وان پر بشه. عاشق آب گرم هستم. رفتم توی وان و سکوت بود و سکوت و آرامش. بوی صابون داو محشر بود. صدای بسته شدن در خونه اومد. ضربان قلبم به هم ریخت. مامان بود. با مانتو و روسری مزاحم جلوی چارچوب در حموم ظاهر شد. نگاش کردم. اونم نگاهم کرد. عرق کرده بود به خاطر گرمای بیرون. چهره اش مث همیشه پر از عشق و آرامش بود. از دیدرسم محو شد و چند دقیقه بعد دوباره همون جای قبلی ایستاده بود. پرسید ساعت چند کلاس داری؟ گفتم کلاس ندارم. گفت شیرین کی میاد؟ گفتم با کامرانِ. دوباره رفت. و دوباره چند دقیقه بعد توی چارچوب بود. نگاهم از روی دست چپش شروع شد. مشت بود و از بین انگشت شصت و اشاره لبه های مثلثی ، مثلثی کاندوم بیرون زده بود. با اینکه بینی من از دست مامان فاصله زیادی داشت کاملن بوی خاص کاندوم همیشگیشُ حس کردم. بوی گرمش که به بوی بدن مامانم نزدیک بود به نظر من. نگاهم از مچ دستش بالا تر رفت. این بار در چارچوب در لخت بود. مادرم لخت مادرزاد بود. نگاهم از کچ دستش بالاتر رفت. ساعد چسبیده به پهلوهای برآمده اش. کنار پهلوهای چاقش … جای کمر شلواری که تازه بیرون آورده بود مانده بود. و کمی پایین تر رد قرمزی مثلثی شکل جای کنار های شورت مامان بود. نگاهم به کُس مامان گره خورد. موهای کوتاه تازه در آمده. ترکیبی از قرمزی گرما ، سفیدی پوست و سیاهی مو. کیرم در هوا تکانی خورد. گویی می دانست که تا چند لحظه دیگر در بغل اندام جنسی مادرم خواهد گرفته شد. تکانی گویی انسانی ست که آب دهانش را از هیجان و نه از ترس قورت داده است. اما به جای اینکه آبی از گلویش به پایین رود دوباره قطره آبی ، از سرِ بیرون زده از آبِ وانِ کیرم بیرون آمد. به سرعت ران های مادرم را از نظر گذراندم و نگاه شتاب ناکم را به چشم های معشوقه ام رساندم. چشم های زیبای مادرم. چشم های مهربانش. و هیچ واژه ای عاشقانه تر و شهوتناک تر از گرم برای چشم هایش نیست. نا خود آگاه خودم را در تمنای در آغوش کشیدن مادرم در بغل گرفتم. و لبخند مادرم بیشتر شد. به سمتم قدم برداشت و بین پاهایم و چشم در چشمانم نشست. آب ها شکافتند که به صفر میل ببرند فاصله کس مامان تا کیر پسر را. هم زمان با پایین راندن بدن مامان ، من هم با انقباض عضله های کفلم بیشتر عطش کیرم را فرو نشاندم. مادرم و من لحظه ای آرام گرفتیم. کف دست هایش را روی کف وان کنار ران هایم حائل کرد و لب هایش به اشتیاق لب هایم دویدند. آاااااه … چه قدر گرم. داغ. نرم. زیبا. عمیق. سرشار از عشق. آرام. پاک. یکدیگر را بوسیدیم! ساعدم را روی شانه هایش گذاشتم و چنانفیگور گرفتم گویی تا آخر عمر کار دیگری جز بوسیدن لب های مادرم نخواهم داشت. … بوسیدم. بوسید. بوسیدم. بوسید. لب آتش می گرفت. لب آتش می گرفت. بوسیدیم. همچنان. کم کم گویی می خواستیم برادرم را به وجود آوریم. لبانش را جدا کرد و کیرم را به دیواره کسش می مالاماند! آرام. پیوسته. داغ. پر مهر. پاک. متمرکز. می توانستم از جایم تکان بخورم و این بار من روی مادرم بخوابم و داخل مادرم شوم. اما هیچ تنوعی نیاز نبود. هر لحظه برایمان منحصر به فرد و عالی و زیبا بود. بی هیچ کوششی می رقصیدیم در هم ، خوابیده در وان آب. همان صدایی که گاه لالایی م را می خواند این بار سرشار از شهوت و عشق ناله لذت می گفت. صدای خاص مادرم. که گاهی نیز برایم آواز می خواند. مادر دوستت دارم. پسرم دوستت دارم. … … مامان روی لبه تخت نشسته بود و من در کنارش زانو زده بودم و با سشوار موهای زیبای سفیدش را خشک می کردم. چشمانش را بسته بود و پسرانه نگاهش می کردم و پوست دستم لذت انزال تماس موهایش را فریاد می زد. وقتی خشک شدند روی تخت خواهرم دراز کشیدیم و یکدیگر را در آغوش کشیدیم. – مامان – بله عزیزم – امشب بریم بام تهران؟ – دوس داری بریم؟ – آره – بریم. من که کار خاصی ندارم. – خوشحالم. بعدش هم بسکین اند رابینز می خوریم و با شیرین برمی گردیم خونه. مامان خوابش برد. من هم فقط تماشایش کردم. و تماشا کردم …

کیر داییم و کون من سلام رزا هستم 19 سالمه قدم 166 وزنم 58 قیافه ی خیلی خوشگلی دارم یکم کارا سکسیه سایز سینه هام 70 هستش باشگاه بدنسازی میرم و شنا ک هیکلمو فوق العاده کرده و کون نسبتا بزرگی دارم این داستانی ک میخام براتون بگم برمیگرده ب اولای تابستون 93 من تازه دانشگاهم تموم شده بود و یه مدتی رو برای تفریح ب رووستامون رفتم ک خعلی اب و هوای خوبی داره دریا و باغ و کوه و همه چی.. ی روز ک مادربزرگم و خالم رفته بودن خونه ی یکی از فامیلا تا بتونن محصولات اونارو بار بزنن من توخونه تنهاموندم تاساعت 9 شب بود ک دیدم صدای درمیاد اینم بگم ک خونه ی پدربزرگم اینا خیلی حیاط بزگی داره و اونورش سمت در تاریکه تاریکه رفتم سمت در و گفتم کیه؟ ک دیدم داییم مصطفی است دایی من 25 سالشه قد بلندی داره هیکلش فوق العادست و خیلی ام جذابه مخصوصا چشماش قبلا چند بار باهاش اسمس بازی کرده بودم ولی نه خیلی سکسی من دختری هستم ک اشوه زیاد میام و خیلی تو حشری کردن پسرا و مخ زدنشون حرفه ایم ولی اهلش نبودم بگذریم بریم سراصل مطلب مصطفی داییم ازعروسی برگشته بود و مست کرده بود اولش نفهمیدم مسته بعد از حالتش متوجه شدم تو اون تاریکیه دم درگفتم دایی تویی؟گفتم بههههه سلام رزا جون خوشگل خودم خوبی تو؟گفتم مرسی چقد زود اومدی گفت خسته بودم و اومدم استراحت کنم تا 10 برگردم گفتم باشه بریم تو گفت تواول برو منم داشتم میرفتم ک دیدم دست داییم محکم خورد ب کونم برگشتم گفتم حالت خوبه؟گفت اره بعد زد زیر خنده فهمیدم ک خیلی مسته اصلا تو حال خودش نیست بوی الکل دهنش تا 60 متری میومد منم گفتم مسته اشکال نداره و ب روی خودم نیاوردم داییمو خیلی دوس داشتم و اون کار امشبش باعث شد یکم تحریک بشم رفتم تواتاقش واسش پتورو روی تخت انداختم و هدایتش کردم ب اتاق خاب با اینکه توروستا بود ولی ی خونه ی خیلی شیک و بزرگ داشتن وقتی ک دراز کشید روی تخت گوشیش از دستش افتاد دیگه کاملا معلوم بودتوخودش نیست خم شدم گوشیشوبردارم ک دیدم گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووونم چ کوووووووونی منم ازجاپریدمو گفتم وای دایی تونخابیدی هنوز؟گفت بیا بشین کارت دارم فهمیدم ک این خیلی ام مست نیست و حالش بهترشده گفتم جانم دایی چی شده؟گفت رزا ی مدته چشمم دنبالته و از کارای سکسیت و حرکتایی ک باناز جلوی من میای شق میکنم امشب پیشم باش گفتم چی؟؟؟؟نه اصلا حرفشم نزن با اینکه تحریک شده بودم دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت اینو میبینی الان تورو میخاد منم ک تاحالا دست ب کیر نزده بودم شکه شدم گفتم خب خب چی کنم؟دستمو روکیرش فشاردادوگفت بمالش خودشم اومدجلو و ازم لب گرفت و ی دستش روسینم بود و میمالیدش دیگه کاملا شل شده بودم داشت با ولع خاصی لبامو میخورد و میمکید زبونمو تا ته میکردتو دهنش و سینه هامومیمالید منم دیدم فضا اینجوریه واسش کم نذاشتم و کیرشو محکم ترمالیدم دیگه اه و اوهم داشت شروع میشد رفت سراغ گردنم و لباسمو باسوتینم دراورد وافتاد روم گفت وااااااااای من امشب شیرمیخام ااااااااخ چ سینه هایی منم با این حرفاش حشری ترمیشدم و خنده هایی میکردم ک حشری ترش میکرد لباساشو دراوردم سینه هامو میخور و میمالید گازگازمیگرفتش و بادستش کسمو میمالید کونمم میگرفت تو دستش و میمالید دیه اه و اوهم بلند شده بود همش میگفتم ااااااااااااه مصطفی دایی بسه نکن ایمجوری اوووووووووووم اه اونم بیشتر و محکم ترمیخود بعدش پاشد و خابید روتخت و گفت بخورش منم ک کیرنخورده هیچی بلد نبودم خابیدم رو پاهاش طوری ک سینم رو زانوش بود شروع کردم ب خوردن کیرش اول تو دستم گرفتمشو مالیدمش بعد زیرشو لیس زدم روشو هم همینطور نوکشو یکم مکیدم و کلشو کردم تو دهنم بعد از یه خورده خوردن دیگه تند تند تو دهنم میکردم و درش میاوردم اونم همش میگفت ااااااااااااااااااه رزا جونم بخورشششش ااااااااااوووه محکم تر بیشتر بخور زود باش ولی من برای اینکه ارضا نشه زیاد نخوردمو گفتم بسته بلند شد و منوخابوند روتخت کرم اورد و یکم زد ب سوراخ کونم یکمم زد ب کیرش و منو برگردوند گفت میخام از کون بکنمت رزاجون میخای؟ منم ک دیگه حشری بودم گفتم اره اره بکن زود باش بادستم دوتا سیلی محکم زد رو کونم و فشارش داد ک دادزم ااااااااااااااااای واون توجهی نکرد و اول یه انگشتی و بعد دوس انگشتی کرد تو کونم تاجاباز کرد و کیرشو تا نصفه فرو کردتو کونم واااااااااااااااااااااااااااای درد عجیبی داشت ولی وقتی ازپشت روم خابید سینه هامو گرفت تو دستش و گردنمو مکیدخیلی داشتم حال میکردم ک یهو کیرشو تا ته کرد تو کونم ک جیغم بند شد اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مصطفی جرم دادی دایی اااااااااااااااااااااااخ گفت تو رزای منی هیشکی تا ب حال انقد بهم حال نداده کردنش تحمل کن بعدش خوب میشه و یکم اروم تلمبه زد تو کونم و دیگه داشت دردش عادی میشد و تبدیل میشد ب لذت ک محکم و تند تند تلمبه زد تا10 دقیقه داشت تلمبه میزد تو کونم خیلی اه و اوه کردم واسش اونم حرفای سکسی زیاد میزد میگفت جووووووون دارم کونتو میکنم جرات داری بازم جلوم خم شی جرت میدم اااااااااخ چ کونی میکنم من امشب اااااااااااه منم ک حشری تر از اون بودم و میدیدم ک کیر 20 سانتی و کلفت داییم ک توکونم داره تلمبه میزنه اووووووووج لذتو داشت میگفتم اره بکن تو کونم تا صبح بکن اووووووووووووم چ کیری بود این کجا بود تاحالا زودباش کن محکم تر اونم خیلی حال میکرد با این حرفام ک یکم بعد تلمبه زدن تو کونم هم اب من اومد هم اون ک بهم گفت کجا بریزم گفتم بریز تو کونم ابشو ریخت تو کونم و اروم کیرشو دراورد و بیحال افتاد روم و درگوشم گفت ااااااااااااخ رزا من عاشقتم خیلی حال دادی منم گفتم خودمم حال کردم ک مستی از سرت پریده نمیخای بری عروسی حالا؟گفت عروسی چیه باو عشق و حال الان زیرمه گوربابای اونا دوباره برگردوندم و ی لب ازم گرفت تا نزدیکیای 15 دقیقه هم لب میگرفت هم سینمومیمالید چند بارم لاپایی زد واسم و لا سینه ای ک دوباره ابمون اومد و ارضا شدیم بعد از اون قضیه مصطفی صداش میزنمم و اونم خیلی هواموداره چند بار با خالم و دختر داییم سرمن دعوا کرد و هرجا ک تنها میشدیم لب میگرفتیم از هم وقتی ام ک میرفتم خونمون هرشب اسمس سکسی میداد میکفت این سری میخام تورو زن خودم کنم خیلی ام میترسیدم ک بخاد ازجلو بهمو بکنه بعضی وقتا شبا توی حال میخابیم کنار هم زیر پتو ازم لب میگیرفت و سینه هامو میخورد هرشب میگه اگ بهم شیرندی خابم نمیبره و منم ازخدا خاسته بهش میدم منتظر فرصتیم ک دوباره خونمون خالی شه و باهم سکس کنیم

مامانم عاشق کیر من بود سلام اسم من حامی با قد 180 وزن 75 به نظر خودم و بقیه خوبم از نظر قیافه ما تو شمال کشور زندگی میکنیم یه خواهر دارم دانشجو هستش الان از نظر سنی 3 سال ازم کوچکتره پدرم قبلا مکانیک بود اما حالا مسافر کش هستش و اکثر اوقات خونه نیست اما مادرم… مامانم که اسمش پریسا هستش 34 سال سن با یه قد بلند کمر باریک و لاغر اندام یکم به چاقی میزنه یعنی لاغر لاغر نیست چشمای مشکی ابرو کمون صورت پر کلا اگه بخوان توصیفش کنم یه زن در رده زنهای خیلی خوبه ..همیشه میدیدم که بهم علاقه داره اما میذاشتم به حساب مادر فرزندی ولی اون کارهاش غیر عادی بود نه از نظر من 14 ی 15 ساله( راستی من دارم از چند سال پیش میگم تا روشن شید )از نظر همسایه ها تا اینکه یادم میاد یکی از همسایه ها گفت که پریسا تو داری زیاد با حامی نزدیک میشی این خوب نیست 15 سالشه تو باهاش حموم میری من این و از زبون مادرم شنیدم که شبش بهم گفت ولی مامانم در جواب گفت تو اگه تو قلبم بودی میفهمیدی این دوست داشتن من یه عشق خدایی هست نه یه دوست داشتن معمولی خلاصه همش باهام نزدیک بود وقتی میخواست منو ببوسه از لب میبوسید روز ب روز بزرگتر میشدم و اون بهم نزدیکتر شبها بجای اینکه پیش پدرم بخوابه پیش من میخوابید پدرمم چیزی نمیگفت شایدم از خداش بود چون دیگه بهم علاقه ای نداشتن میدیدم زمانهایی که اونها با هم بحث میکردند و تنفر تو صحبتهاشون شنیده میشد وقتهایی که پدرم شبها هم به جاده میزد پریسا پیشم راحتر میخوابید یعنی اول میرفت دوش میگرفت به خودش عطر و اتکلن میزد یکم ارایش میکرد میومد جلوی من قبل اینکه برق و خاموش کنه پشتشو میکرد سمت من و بهم میگفت روتو کن اونور میخوام لباس عوض کنم منم چشامو میبستم اما میدیدم دزدکی کونشو قر میداد شلوارو از پاش در میوورد و یه دامن کوتاه که تا زانوهاش بود و میپوشید من اوایل زیاد حسی بهش نداشتم اگه دزدکی میدیدم از کنجکاوی بود اما یه نازک ته تهای دلم وسوسه میشدم اما خیلی کم و زودم فراموشش میکردم خواهرم تو اتاق خودش بود و از اتفاقات اینور خبر نداشت حتی گاهی وقته به شوخی میگفت مامان تو چرا پیش من نمیخوابی و پیش حامی میخوابی پریسا هم میگفت به تو ربطی نداره حسود میدیدم ناراحت میشد اما به روش نمیوورد خلاصه هرشب هرشب بهم نزدیکتر میشد من هم اصلا تو باغ نبودم بعضی اوقات که دم صبح از خواب بیدار میشدم میدیدم ی پاهشو انداخته لای پاهام دستشم دور گردنم تا اینکه پدر مادرم از هم جدا شدن من یکم افسرده شده بودمو به مادرم هم اینو میگفتم اما همش میگفت من بخاطر تو این کارو کردم من اینو نمیفهمیدم که منظورش چیه راستی اینم بگم که خواهرم رفت پیش پدرم زندگی میکرد چون اونم دل خوش نداشت تمتم توجه مامان بمن بودو منم از دنیا بیخبر من 17 سالم بود که یه روز با رفیقها قرار گذاشتیم که دست جمعی با رفیقها بریم مشهد این مسله با پریسا در میون گذاشتم که برای اولین بار زد تو گوشم گفت کثافت تو غلط میکنی که بری مشهد اونم با رفیقهای کونی خودت یادم نمیره عین این جمله رو گفت من شوکه شده بودم اخه فکر میکردم مادرم خوشحال شه اما نمیدونستم که انقدر عصبانی میشه خلاصه این گذشت و شد عروسی دختر خالم که تهران زندگی میکردن ما رفتیم تهران چند روز اونجا بودیم اونجا هم شبها پیش من میخوابید اما نه انقدر نزدیک با یکم فاصله برای من یکم سوال شد که چرا اینجا باهام نزدیک نیست موقع رقصیدن تو هر عروسی بخصوص شیوا دختر خالم تو چشمام زل میزد نگاه میکرد و میرقصید داستان من خیلی طولانی میشه اگه بخوام همه رو با جزییات تعریف کنم برا همین به جاهایی اشاره میکنم و زود میگذرم فقط میخوام شما خوب متوجه شید که جرقه سکس اتفاقی نبود و بلکه ریشه در گذشته داشت دیگه طوری شده بودم که هرجا میرفتم با من بود غیر از مدرسه و دستشویی با بعضی وقتها سر کوچه پیش رفیقهام من 18 سالم شده بود و اون هنوز با من حموم میرفت توی حموم لخت لخت میشد فقط شرت پاش بود وقتی پشتمو کیسه میکشید و سینه هاش مالیده میشد بهم سرمو خودش کف میزد منو میذاشت بین پاهاشو منو کف مالی میکرد من دیگه یواش یواش داشتم از سکس و جلق و این چیزها اگاه میشدم ترم 1 دانشگاه با یه نفر اشنا شدم که به اگاهی میداد چند بار فیلم سوپرهم بهم داده بود من یادم نمیره اولین جلقمو به یاد مادرم زدم اخه رفیقم میگفت برو دستشویی کیرتو انقد دست بزن و به یه کی فک کن منم فقط مادرم بهم نزدیک بودو به اون فکر میکردم وقتی ابم اومد حالا دیگه روزی چند بار این کارو میکردم یادمه یه روز تو حموم وقتی مادرم سرشو کف زده بود و چشماش بسته بود من سینه هاشو میدیدمو جلق میزدم انقد بهم لذت میداد که همش تو حموم اینکارو میکردم حالا دیگه شبها پیش مادرم میخوابیدم خودم بهش جفت میکردم بهش میمالوندم یه روز تابستون از صبحش چند بار جلق زده بودم و شبش که خوابیدم یهو ساعت 4.یا 5 بود که از شق درد بیدار شدم کیرم درد عجیبی گرفته بود نمیونستم بخاطر چیه یهو چشمام به بدن لخت پریسا خورد ملافه از سرش کنار رفته بودو با شرط پیشم خوابیده بود اینم بگم من 21 سالم شده بود و مادرم دیگه کمتر بامن حموم میرفت نمیدنم چرا اما بهم میگفت تو دیگه مرد شدی خودت میتونی کارهای خودتو کنی خلاصه خیلی وقت بود پریساو با شرط ندیده بودم درد کیرم خوب شد رفتم پشت کونش یواش دستمو گذاشتم روی کونش خیلی نرم بود زمانی که دست زدم کیرمو گرفتم تو دستم میمالیدم به کیرمو دست میکشیدم لای ورنهاش بدن پریسا خیلی سفیده بدون یه خال مو بزرگی کونشم مزید بر علت شد و منظره زیبایی به وجود اورده بود دلم نمیخواست ابم بیاد داشتم باهاش ور میرفتم که یهو تکون خورد و جابجا شد وای جلوی کسش پف داشت هوا دیگه گرگ و میش شده بودو پنجره رو به بیرون باعث شده بود که فضای خونه روشن بمونه وقتی پف کسشو دیدم یهو ابم پاشید رو بدن پریسا رو شرطشو یکم رو پاش یه ذرشو پاک کردم و خوابیدم دیگه پریسا بامن جور دیگه ای شده بود حرفهاش تغیر کرده از من سوال میپرسید که چرا انقد صورتت جوش داره تو چرا انقد حموم میری چرا شورتهات انقد لکه داره نمیدونم چرا میپرسید اما میدونم که میخواست از زبونم بشنوه که جلق میزنم با اینکه خیلی وقت بود که بامن حموم نمیرفت اما یروز بهم گفت میخوام برم حموم زودباش لخت شو توهم بیا چشمام گرد شد گفتم من گفت پس کی تو دیگه لبهام خشک شد و اب دهنم و قورت میدادم ترس داشتم اخه حالا دیگه دیدن بدن لخت پریسا یه ارزو شده بود من میتونستم تا یک ماه به یادش جلق بزنم تو حموم میتونم باهش بلاسم رفتیم حموم یواش رفتم لباس کندم دیدم با یه شورط و سوتیین نشسته رو لگن یکم اب کشیدیمو یکم وقت گذشت که یهو زبونم در رفت البته از هوس دراز بکش کیسه بکشم گفت نه نمیخواد الان نه تو دراز بکش من کیسه بکشم من دیگه مثه اونموقع ها نبودم که دراز بکشم به پشت یعنی رو به سقف و اتفاقی پیش نیاد اخه ما فقط پشت و کیسه نمیکشیدیم از جلو هم کیسه میکشیدیم اینکه میدونستم کیرم راست میش شک درش نبود من انقد دیگه اونموقع هوسی بودم که کیرم داشت میترکید بدن لخت پریسا کمر باریک صورت خوشگل کون بزرگ یعنی یه حلوی به تمام معنا جلو باشه کیرم راست نشه سینه هاش زیر سوتیین هنوز قشنگتر بود من گفتم نه مامان من کیسه نمیکشم اخه تنم جوش داره درد میاد گفت خفه شو دراز بکش چرا اونکارو میکنی که جوش بزنه قرمز شدم لال شدم رو به زمین دراز کشیدم داشتم فک میکردم منظورش چی بود داشتم فک میکردم که امروز باید با پررویی بهش بگم هرچی پیش اومد خوش اومد هوس عقلمو دزدیده بود دیگه هیچی فک نمیکردم فقط گاییدن پریسا چون همش تو خیالم داشتم میگاییدمش البته مقصر خودشم بود چرا انقد پیشم ازاد گشت تا من دیوونه شم کیس مامان تموم شد و گفت بر گرد تنم میلرزید اما من هوسی بودم یکم مکس کردم دوباره گفت خودشم فهمیده بود اما بازم میگفت برگرد چشامو بستم مغزمو خالی کردم برگشتم کیرم داشت شورت قرمزمو پاره میکرد چشام بسته بود نمیدونستم داره به چی نگاه میکنه چشامو یواش باز کردم دیدم داره به رفت و امد کیسه نگاه میکنه سینه هاش تکون میخورد وای داشتم هلاک میشدم زل زدم به سینه هاش زد بسرم دیگه گفتم یکم پایینتر برو سینم سرخ کردی عجیب بود اروم رفت پایین اما انگار ن انگار پسرش براش راست کرده کیسش تموم شد و نوبت من شد گفتم دراز بکش دراز کشید گفتم چشاتو ببند بازش نکن میخوام محکم کیسه بکشم چیزی نگفت چشاشو بست هرچی میگفتم انجام میداد این منو بیشتر تحریک میکرد اروم پاشدم شورتمو در اوردم کیسو برداشتم رفتم رو باسنش نشستم شورتش مزاحم بود شروع کردم از بالای گردن کیسه کشیدن همینطور خم و راست میشدمو کیرم سمت بالا بود بهش گفتم سوتینتو در بیار تا کیسه بکشم گوش نکرد و دوباره گفتم انجام نداد گفتم باز کنم بازم حرفی نزد یواش دستم رفت سمت سوتین باز کردم هیچی نمیگفت درش اوردم یه ذره به کیرم مالوندم گذاشتمش کنار وقتی کیسه میکشیدم یه دستی هم به کیرم میکشیدم یه موقع هاییم دستمو میذاشتم رو کونش اما جرات نداشتم کیرمو به کونش بمالم دلم میخواست اما دل دل میکردم میدونستم خودشم شاید بخواد اما مطمن نبودم اخه قبلا هم کوچکتر بودم همینطوری کیسه میکشیدم فقط هوس توش نبود الانم کاری نکرده بودم پس شاید هنوز نمیدونست ترسم و هوسم حالمو عوض کرده بودن نمیدونم چطور شد که یه ذره شوورتشو از پایین دادم بالا کیرمو گذاشتم لای شورتش حالا وقتی کیسه میکشیدم کیرم روی خط کونش سر میخورد ترسیده بودم فشارم بالا پایین میشد خودمو کاملا دست هوسم دادم عجیب بود مامان انگار خوابیده بود هیچی نمیگفت صداش کردم جواب نمیداد جراتم بیشتر شد و گفتم میخوام شورتتو در بیارم اذییت میکنه بازم چیزی نگفت حالا دیگه دوزاریم افتاد که شاید دلش بخواد وگرنه اگه میخواست چیزی بشه تا حالا شده بود شورتشو. ارووم اروم کشیدم پایین خط کونشو نگاه میکردم داشتم میمردمبه عمد یه دست کشیدم روش حالا کیسه رو انداختم و با دستم داشتم بدنشو لمس میکردم دیونه شده بودم داشتم به ارزوم میرسیدم لمبرهای کونشو باز کردم لاشو قشنگ نگاه کردم وای اصلا سیاه و قهوه ای نبود صورتی صورتی اروم یه بوس کردم مادرم سرشو رو دستش گذاشته بود و تکون نمیخورد کیرمو اول دوتا دست کشیدم و یکم صابون زدم گذاشتم لای پاهاش پاهاش باز بودو نمیشد من دوتا رونهاشو یکم جفت کردم خودشم همکاری کرد کیرم لای پاهاش بود اروم به بهانه دست کشیدن بدنم بالا پایینش میکردم دیگه فهمیدم دلش میخواد قشنگ روش دراز کشیدم تمام وزنمو انداختم روش حالا خیلی بد شده بود نمیدونستم دارم چیکار میکنم یهو با دستام محکم 2 بار کشیده محکم زدم در کونش یکم پرید صورتشو برگردوند چشاش بسته بود کشیده دردش اورده بود این شد که گفت اااااای لحنش بیشتر هوس بود تا درد دو تا دیگه زدم در کونش و کیرمو در اوردم بهش گفتم برگرد پریسا به اسم صداش زدم اینبار حرفمو گوش داد برگشت یه ذره کسش مو داشت سینه هاشو با دو دستم گرفتم مالوندم یکم نوکشو خوردم ارووم اومدم رو شکم وای چه ناف تمیز و قشنگی داشت یکم ورم داشت یه ذره اب ولرم ریختم رو بدنشو زبونمو تو نافش چرخوندم دستمو گذاشتم رو کس پف کردش لاشو دست زدم خیسیش با خیس اب حموم فرق میکرد سر بود فهمیدم خیس کرده انقد داشتم از بدنش لذت میبردم که رفتم زیر گوشش گفتم زن من میشی تعجب کردم سرشو تکون داد گفت اره دیگه تحملم تموم شد مطمن شدم ورود ازاده کیرمو بروم جلوی لباش گفتم کیر شوهرتو نمیبینی چشاشو با مکث باز کرد تا دیدش گذاشت تو دهنش قشنگ مینداخت ته گلوش و اوق میزد اوق که زد با اینکه نمیخواستم ابمو بیارم نمیدونم چیشد که ابم با فشار ریخت تو دهنش داد زدم گفتم ابم اومد بخورش بخورش اه اه اونم ابم خورد دراز کشیدم بغلش و بی حال شدم یکم شرم داشتم عذاب وجدان و خجالت نمیذاشتت چشامو باز کنم 5 مین بعدش با اغوش پریسا به خودم اومدم تا بغلم کرد کیرمو دوباره راست شد لباشو گذاشت رو لبامو زبونشو تا ته میکرد تو گلوم لبامو داشت پاره میکرد یهو گفت شوهر من میشی اومد نشست رو کیرمو میمالوندش به کسش انقد مالوند تا سر سر شد گفت یکم سینمو بخور نوکشو گذاشت تو دهنم چشاشو بست کسشو رو کیرم تنظیم کرد روانه کرد تو واااااای با اینکه یبار ابم اومده بود اما انگار 5 روز پیش ابم اومده باشه داشتم حال میکردم کسش گرم مث اتیش تنگ مث کس دختر 10 ساله چشاشو تو چشام زل زده بود و زبونشو در میوورد لبخند میزد میگفت دوستت دارم از بچگی میخواستمت به یادت جلق میزدم داشتم گوش میکردم هم کس میداد هم از گذشتش میگفت داد میگشید میگفت کیرت تو کسم واااای چقد کیرت خوبه همش مال منه به هیچکی نمیدم اینارو گفت و یهو دادش بیشتر شد داد میزد اه اه اه اه منم دیگه ای صحنه هارو دیدم فهمیدم داره ابش میاد منم تنظیم کردم تا با اون بیارم دیگه اند داد کشید ترسیدم همسایه ها بیان گفتم یواش اهمیت نداد داد زد و چند تا اه اه ااه کرد و با صورت افتاد روم و اروم شد منم ابمو همزمان باهش خالی کردم سفت منو چسبیده بود و لب میگرفت بار دوم که ابمون اومد من دیگه شرم نداشتم خودمونو اب کشیدیمو اومدیم بیرون شبش باهم مثه زن و شوهر رفتیم رستوران غذا خوردیم و اومدیم رو تخت مث زن و شوهر دراز کشیدم..شبش بازم سکس داشتیم تا الان هم سکس داریم اما همش برای هم تازگی داریمو اصلا زده نشدیم بهش قول دادم که هیچ وقت تنهاش نزارم اخه به من گفته اگه از پیشش برم میمیره نمیدونم چیکارش کنم هم دلم میسوزه هم دوسش دارم اما از اینده میترسم بخاطر همین میگم هرچه پیش امد خوش امد …امیدوارم از لذت من لذت برده باشید

آرزوهای من برای مامانم اسمم …. الان 27 سالمه. من دچار بلوغ زودرس بودم یعنی حدودا کلاس 4 ابتدایی احساسات جنسی داشتم و چیزی که خاصش میکرد این بود که همیشه دوست داشتم در اختیار باشم! من یه پسر بودم اما همه هوسم تو این بود که در اختیار یه شخص با صدای کلفت و اندام زمخت باشم! بگذریم! بزرگ و بزرگ تر شدم! نمیتونم بگم علتش دقیقا چی بود که نسبت به مامانم حس های … شاید خوندن داستان… شاید اندام نسبتا گوشتیش… شاید عدم رعایت یعضی چیزا جلوی من … شاید هم همه این موارد باهم … مادر من یه زن چادریه 45 سالس.4 تا بچه داره که من فرزند اولشم. قصدم تحریکتون نیست اما مادرم کون خیلی بزرگ و پستونای خیلی گوشتی داره! چاق هست اما چاقی بیش از حد نه! یه جورایی از نظر خودم که تپل پسندم کردنیش کرده چربیاش! خب… داستان من: من بزرگ و بزرگتر میشدم و مامان و بابام مطابق معمول همه فک میکردن بچه هاشون کودنن و هیچی هالیشون نیس!مثلا من خونه بودم بابام مامانم رو میبرد تو اتاق و میکردش و صدای ناله های مامانم (هرچند ضعیف) میومد بیرون!اما صدای جالب تر صدای ضربه های دست بابام با گوشتای مامانم بود.هرچند من پشت در با ضربان قلب هزار فقط میتونستم گوش بدم و نمیدونستم که اون ضربه ها رو به کجای مامانم میزنه اما تصور خودم کونش بود و خیلی از این حس لذت میبردم!چند مرتبه ای این اتفاق افتاد و گوش دادم به این صداها که شتید همینا استارت این حس بود که به مامانم حسای جنسی از نوع هاردکور پیدا کردم.مدام تو ذهنم مامانم رو میکردم … اما لذت بخش تر از اون این فانتزی بود تو ذهنم که چند نفر از بدنسازای محلمون که ادمای هیکل و لاتی هم بودن تقریبا بیان خونمون و به زور جلو چشمای من مامانم رو بگان! تاحالا که فقط حس هام رو گفتم… معدرت اگه سرتون رو درد اوردم . اصل قضیه برمگرده به دوران دبیرستانم. مامانم گاهی شبا میومد تو هال میخوابید و خب منم اونجا جامو پهن میکردم و جلو تلویزیون میخوابیدم.یکی از این شبا وسطای شب چشمم رو باز کردم و دیدم که مامانم تو حدود یک متری من خوابیده.یواش یواش خودم و جامو هی تکون دادم تا به زیر پاهاش برسم… به این سادگی یک جمله ای که گفتم نبود البته.همه بدنم از ترس خیس عرق بود و اینکه میدیدم دامن پاشه و تقریبا پاهاش با زاویه 45 بازه از هم میدونسم که اگه برم پایین پاهاس چی قراره ببینم!!! خلاصه رسیدم و اون رونای حیرت انگیز رو دیدم! اما لعنت بهش که به جای اینکه یه شرت خوب پاش باشه یه شرتی مزخرف صورتی پوشیده بود.ولی با این حال واسم خیلی شهوتناک بود اون لحظه! یک بار خواستم دست بزنم به روناش! این کار رو هم کردم اما نزدیک 10 ثانیه که دستم روی رونش بود یهو تکون خورد و منو ذهره ترک کرد… اما خدا رو شکر بیدار نشد و منم که خایه هام جفت شده بود رفتم کپه مرگم رو گداشتم!از بعد اون روز به هر بهانه هروقت تنها میشدم میرفتم و اب کیرم با خود ارضایی خالی میکردم تو شرتاش! یک دوستی داشتم که من رو میکرد! از بعد این اتفاقا و این حس ها هروقت منو از کون میکرد بهش راجب مامانم میگفتم اونم همش در حالی که منو میکرد میگفت که میخواد با مامانم چی کارا کنه! خیلی لذت بخش بود! گاییدن مامانم جلو من… من الان 27 سالمه و چون یک بار تو اوج شهوت بودم و هیچی هالیم نبود وقتی داشتم با شرتاش ور میرفتم مثه یه سگ هار ورداشتم نوار بهداشتیش گذاشتم تو شرتش که بفهمه من این کار کردم . بعدش هم مثه سگ پشیمون شدم.اما خب اون فهمیده بود دیگه که کار من.بعده اونم چند تا سوتی دیگه دادم و عارضم که یک شب هم که سینه هاش تو خاو دستمالی میکردم بیدار شد و کاملا متوجه شدم که فهمید من دارم میمالمش!پاشد و از پیشم رفت جای دیگه خوابید و زیر لب با خودش یه حرفایی میزد که کاملا فهمیدم چه قدر بهت زدس از این که اینو فهمیده! گذاشتن نوار بهداشتی تو شرتش و دستمالی مردنی که قهمید حسابی خیطم کرد! الان اون میدونه که من میخواستم تو گدشتم بکنمش! موضوع اینه که الان فکر میکنه دیگه فراموشم شده بعده چند سال اما حقیقتا اینطور نیست!من هنوزم با اینکه دختر کردم از فکر کردن مامانم گلوم میگیره و لرافروخته میشم از شلاق زدن به اون رون ها و کون و پستونها! من بیشتر از کردنش دوست دارم با دستام گوشتای کون و روناش رو شلاق بزنم و صدای درد کشیدنش بشنوم. صدای دادن کسش به ادم های هیکلی. میخوام در اختیار افراد بدنساز باشه … دیونه اینم که واسه پول خودش رو بفروشه! کاش کسایی باشن که حس های منو بفهمن! امیدوارم جز کامنت هایی که قراره بهم فحش بدین یا بگین که مامانم جندس یا میخواین بکنیدش کسی هم باشه که حالم بفهمه! مشکلی ندارم با اینکه کسی دوست داره بکنه مامانم رو! این ارزومه! اما از اینکه کسی باهاش سکس لایت داشته باشه حالم بهم میخوره! من میخوام به معنای واقعی گاییده شدنش و جر خوردنش ببینم! دعا کنید به این ارزو برسم قبل مرگم!

مامان بازیچند ماهی بود تو اینتر نت داستانهای سکس با مامان رو خوندم از همون اول هم رفتم تو کفه مامانم آخه مامان من معلم رقص و بدن با استعدادی داره بدن سفیدو خوش تراش 4-5 ماهی کار ما دید زدن مامانم بود تا اینکه یه روز مخ یه دختره رو از تو محل زده بودم اوردم خونه تا حالشو ببرم ماشاا.. خوب کسی هم بود خوب خونم مکان بود دیگه ما رفتیم تو اتاق داشتم از کون می کردمش که دیدم صدای در میاد رفتم دمه در اتاق فهمیدم که اومده هیچی دیگه رفتم سراغ کار خودم ولی بی سر صدا کارمون تموم شد دختررو رد کردم رفت خودمم زدم بیرون چندتا از بچه هارو دیدیم یه چندتا پیک عرق زدیم جاتون خالی ساعت نزدیک 10 بود رفتم خونه کلید انداختم رفتم تو مامانم صدام کرد گفت بیا سامان منم رفتم دیدم مامانم رو مبل دراز کشیده بود و یه حوله تنش بود رفتم نزدیکتر دیدم به به آب در کوزه و ما تشنه لبانیم یه شیشه ودکا و کلی مزه رو میز بود گفتم: خوب زنگ می زدی من زودتر بیام دیگه برای مامانم ریختم برای خودمم ریختم خوردیم منم همش تو کفه پاهای مامانم بودم سفید بدون یک دونه مو خلاصه تلویزین هم می دیدم فیلم خوب داشت و ترسناک و یه خوردم صحنه داشت (من نوکره نویسنده و کار گردانه این فیلم هستم که کاره مارو راه انداختن) وسط فیلم آگهی شد من رفتم تو اتاقم یه آهنگ گوش دادم یه سیگاری کشیدم اومد بیرون دیدم مامانم داره تلویزین رو خاموش می کنه بره بخوابه در ضمن رو پاش هم نمی تونست بایسته خلاصه رفتم کمکش کردم تا روی تخت بردمش بعد حولشو باز کرد رفت زیره پتو منم با او افه ای که اومد حشری شدم البته تا بیارم تو اتاق دستم رو کون نازش بود خلاصه حول رو در آورد منم کشید رو تخت گفت امشب پلوی من بخواب من می ترسم (به خاطر همون فیلمه) آقا منو میگی تو کونم عروسی بود ولی گفتم :من تو اتاقه خودم می خوابم اگه ترسیدی صدام کن اصرار کرد منم موندم(کرم از خوده درخته البته منم ناز کردم که فکر نکنه خبریه) شلوارمو در اوردم رفتم زیره پتو(آخه شلوارم لی بود البته من تو خواب هم شلوار لی می پوشیدم ولی الان مجبور بودم از شلوارم بگذرم دراز کشیدیم یه 20 دقیقه فکره اینکه مامانم لخت کنار من خوابیده حشریم کرده بو گفتم بزار خودمو بزنم به خاب یه دستی به کسش بکشم چشمامو بستم دستمو انداختم رو سینه هاش چند ثانیه نگذشت که دسته مامانم اومد رو دسته من ولی من خودمو زده بودم به خواب (خدا برای هیچ کس نیاره این موقیعت منو)خیلی خودمو کنترل کردم که سینش رو فشار ندم 30ثانیه نگذشت مامانم دستشو آروم برد تو شرت من همون موقع من چشمامو باز کردم دیدم پشمای اون بستس ولی دار با کیرم ور میره خودمو پسبوندم بهش اونم پشماشو باز کرد پتو رو زد کنار افتاد به جونه کیره من که داشت می ترکید ساک میزد خیلی اشتها داشت آخه بیچاره از وقتی از بابام طلاق گرفته بود کیر ندیده بعد اومد روی من کسشو مالید به کیرم و لب گرفتیم از هم دیگه اونم خودشو میمالید به من خیلی حشری بود بعد کنار من خوابید می خواست یه چیز بگه ولی نذاشتم حرف بزنه یه لب ازش گرفتم شروع کردم با یه دستم کسشو می مالیدم با اونیکی سینه هاشو می مالیدم و بعضی وقتا لیس می زدم چه سینه های بلوری داشت سفید و تقریبا متوسط رو به کوچیک و سفت نوکه هر کدومش اندازه یه بند انگشت بود مامانم خیلی حشری بود و هی ااااااااه و اووووووه می کرد که من دیوانه می شدم رفتم زیره کسش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و کسش رو می لیسیدم کس نبود که بهشت بود تمیز و خوشبو همزمان پاها و بدنشم میمالیدم آآآآه و وووهش رفته بود هوا یه خورده بعد رفتم سراغ کف پاهاش همیشه دوست داشتم پاهاشو بخورم همین کارم کردم 10 دقیقه داشتم پاهاشو می خوردم مامانم دیگه جون نداشت که ناله کنه پاهاشو باز باز کرد و داد بالا گفت بکن دیگه این کس ماله تو منم پاهشو گذاشتم رو شونم یه خورده کیرمو رو کسش مالیدم یهو تا آخر کردم توپاهاشو محکم دوره کمرم قلاب کرد و جیق زد جیقش داشت آبو میوورد انگار اولین بار بود کس می ده خوابیدم روش صورت و مو های منو با دستش گرفته بودو با تلمبع زدن من جیغ می زد کیرمو کشیدم بیرون گفت می خوام کونم بزاری و بر گشت مدل سگی خوابید گفت جرم بده می خوام جرم بدی کونمو پاره کن منم زدم دنده وحشی بازی کیرمو پرب کردم با کرم تو این فرصت مامانم محکم می زد به کونش صداش خیلی باحال بود رفتم کیرمو بکنم تو کونش دیدم قرمزه قرمزه منم چند بار زدم ولی حیفم اومد یه خورده لیسش زدو و بوس های با صدا می کردم در کونش کرم زدم یه راست کرم تو ایندفعه بدتر جیغ زد و می گفت بکن سامان جرم بده کونمو پاره کن شروع کردم محکم و تند تلمبه زدم مامانم هم خیلی جیغ می زد آبم داشت میومد کشیدم بیرون مامانم برگشت اومد سراغ کیرم یه خورده ساک زد آبم ریخت توی دهن و روی صورت و بدنش ولی مگه ول می کرد من خوابیدم رو تخت دوباره افتاد به جونه کیرم انقدر یاک زد که دوباره بلند شد منم چشمامو بسته بودم مامانم کیرمو کرد تو کسش بالا پاینن می رفت منم پستونای نازشو می مالیدم چند دقیقه بعد آبم که داشت میومد بهش گفتم دیگه بالا پایین نرفت کیرمو تو کسش پرخوند آبم ریخت تو کسش چند دقیقه بعد بلند شد اومد کنار من خوابید گفت یه سیگاری درست کن بکشیم من یه لحظه شوکه شدم بعد دوباره تکرار کرد رفتم حشیشو اوردم چاقیدم و کشیدیم بعد رفتیم حموم تا صبح کنار هم خوابیدیم لخته لخت .صبح که بیدار شدم پشمامو باز نکردم فکر می کردم خواب می بینم هی تو دلم می گفتم ای خدا اینجا اتاق مامانم باشه بعد چشمامو باز کردم دیدم همونجام مامانم کنارم نبود رفتم تو آشپز خونه مامانم تا منو دید زد زیره خنده یه نگاه به خودم کردم دیدم لخت لختم کیرم هم خوابه……………

خاطره سکسی سلام امروز می خوام براتون یه خاطره ی سکسی تعریف کنم من الان 19 سالمه چند سال پیش من تازه اول دبیرستان بودم ولی خوب قیافه و هیکلم بیشتر از سنم نشون میداد چون تقریبآ تپل بود{البته الان لاغر شدم ها نزدیک های ظهر بود و من دیگه منتظر اومدن خاله ام تلویزیون هم داشت اخبار پخش می کرد منم که از اخبار بدم میومد تلویزیون رو خاموش کردم و همون جا روی کاناپه خوابیدم… با صدای کلید در بیدار شدم….خاله ام بود گفت خواب بودی عزیزم منم یه خمیازه کشیدم و گفت آره… سلام سلام کرد و بعد اومد صورتم رو بوسید و بعد گفت بخواب عزیزم منم که دیگه خوابم پریده بود گفتم نه دیگه بسه کلی خوابیدم پا شدم برم دستشویی که خاله ام که داشت می رفت طرف آشپز خونه گفت چی شده با تاپ و شلوارکی؟؟؟هوا که زیاد گرم نیست؟؟؟ منم که سرم هنوز به خاطر خوابه نصفه ونیمه داغ بود گفتم چرا گرمه خیلی.. رفتم یه آبی به صورتم زدم و حالم سر جا اومد اومدم و جلوی تلویزیون نشستم خاله ام هم چایی رو گذاشت و اومد بغل دستم نشست… خودش رو بدجوری به من چسپوند منم تعجب کردم و به روش نیاورم…. بعد به من گفت بهناز پاشو کنترل تلویزین رو بیار…من خم شدم تا کنترل رو از رو میز بردارم…ولی از بس کرخت بودم که تو همون حال یه چند ثانیه موندم…تو همون حال که خم بودم یه نگاه به خالم انداختم دیدم زل زده به باسن من FPRIVATE “TYPE=PICT;ALT=icon_eek.gif”…. زود برگشتم و نشستم سر جام….حرکاتش خیلی عجیب بود… بغل دستش نشستم و کنترل رو دادم دستش اون هم تلویزیون رو روشن کرد بعد پای چپش رو انداخت روی پای راستش بعد دست چپش رو گذاشت روی پاهاش دست راستش رو هم که انداخته بود پشتم … بعد از چند دقیقه دیدم آروم داره با ناخن های دستش با زانوی من بازی می کنه…بعد از چند دقیقه بد جوری قلقلکم اومد…گفتم خاله نکن قلقکم میاد…برگشت نگام کرد و خندید … بعد دستش رو گذاشت رو زانوم و فشار داد… بعد همین طور که داشت نگام می کرد گفت بهناز جان.. گفتم بله خاله؟؟؟/ گفتش خاله رو چند تا دوست داری… منم گفتم خاله مگه من بچه 4 ساله ام که با من اینطوری صحبت می کنی {مثلآ بهم برخورده بود} خاله هم فورآ گفت نه عزیزم و منو بوسید بعد گفت حال بگو چند تا منم گفتم خیلی گفت فدات شم الهی بهد یه ماچ محکم ازم کرد و تو همین حال دستش رو روی پام آرود بالا تا روی روون چپمو روونم رو فشار محکمی داد..از سوزشی که رو پام احساس کردم فهمیدم که ناخن های دستش پاهام رو خراش داد… گفتم خاله پامو داغون کردی… بعد خاله ام گفت کو بذار ببینم بعد شلوارکم رو داد بالا و پای چپم رو یه کم کشید طرف خودش و گفت کجاش …منم گفتم اینا ها ناخنت ببین پام رو چیکار کرد… بعد خاله ام گفت آخ ببخشید بذار بمالمش خوب شه بعد شروع کرد به مالوندم پام…کم کم اینگار خیلی شهوتی شد دست راستش رو دوباره گذاشت پشتم . با دست چپش مشغول مالوندن پام شد ولی اینبار دوبار داشت پاهام رو با ناخن هاش چنگ میزد…گفتم خاله چیکار می کنی پام داغون شد…. یه دفعه بلند خندید و گفت اشکال نداره خوب می شه…همین طور داشت پاهام رو می مالوند و دستش رو بالا می برد دیگه دستش رو برده بود زیر شلوارکم. تو همون حال سرش رو ارود جلو و شروع کرد به بوسیدن گردنم… من همینطور مونده بودم نمی دونستم داره چیکار می کنه… یک دفعه دست چپش رو از زیر شلوارکم در آورد و گذاشتش روی پستون ام و شروع کرد به مالوندم…کم کم حرکاتش خیلی محکم می شد سینه هام رو بد جوری فشار میداد …سوتینی هم که پوشیده بودم یه کم زبر بود و وقتی سینه هام رو از رو لباس فشار میداد خیلی اذیت می شدم….گفته ام خاله چیکار می کنی… سینه هام … یه دفعه خاله ام گفت خفه خیلی تعجب کردم خاله ام تا حالا اینجوری باهام صحبت نکردی بود .. یک دفعی خاله ام پا شد و دست منو گرفت و کشید منم پا شدم و دنبالش رفتم منو برد سمت اتاق بابام و منو هول داد رو تخت بعد منو دراز کرد و خودش هم روم دراز کشید تاپم رو بالا داد . شروع کرد از رو سوتین سینه هام رو مالوند…سینه هام خیلی درد گرفت گفتم خاله تورو خدا سینه هام داغون شد… جوابم رو نداد بعد سوتینم رو داد بالا و سینه هام افتاد بیرون و اونم هم شروع کرد به خوردن سینه هام…..یه چند دقیقه ای سینه هام رو خورد و بعد پا شد و نشست و شلوارکم رو گرفت و کشید پائین بعد منو بر گردوند و رو شکم درازم کرد و شروع کرد به لیسیدن و مالوندن باسنم…حرکاتش خیلی سریع و خشن بود با ناخن هاش روی باسنم فشار میداد و محکم با کف دست روی باسنم میزد…پشتم واقعا می سوخت…خاله ام هم هی با خودش حرف میزد و هی بلند بلند می گفت…جووون چه کونی …چی تپله…. قربون کون تپلت بشم و در همون حال هی باسنم رو می لیسید… یک دفعه انگار یه صدایی شنید از جاش پرید و دوید دم در بعد زود برگشت و از تو کیفش کلید در رو ورداشت و برد گذاشت توی قفل در که اگه کسی اومد نتونه از بیرون در رو باز کنه و مجبور بشه زنگ بزنه… بعد که دوباره برگشت تو اتاق و منو لخت که به پشت خوابیده بودم دید انگار شهوتش صد برابر شد پیراهنش رو در آورد{یادم نمیره یه سوتین مشکی تنش بود} دوباره اومد طرف من شروع به لیسیدن باسنم کرد البته با شدت بیشتر و اینار بلند تر با خودش حرف میزد دیگه کم کم داشت از ترس گریه ام می گرفت که یک دفعه خاله شورتم رو گرفت خواست درش بیاره من هم مجبور شدم که یه کم کمرم رو بلند کنم تا شورتم در بیاد… خاله شورتم رو تا زانوم کشید پائین بعد من رو برگردوند و شورتم رو کامل از پام دراورد وپرت کرد کنار بعد پاهام رو باز کردسرش رو برد وسط پام.. وقتی داشت وسط پام رو لیس میزد و زبونش رو می کشید یه حس عجیبی بهم دست داد انگار توی دلم خالی می شد یه جور احساس لذت که قبلآ تجربه اش رو نکرده بودم….خاله ام در همون حال که داشت وسط پام رو می لیسید دستش رو هم اورد و سینه هام رو مالوند….دیگه اصلآ تو حس خودم نبودم اصلآ نمی فهمیدم دور و ورم چی می گذره…تو همین حال بودم که یک دفعه تلفن زنگ زد . خاله ام انگار بهش برق وصل کرده باشن یک متر پرید هوا…. پاشد و دوید و تلفن تو اتاق رو ورداشت…من نفهمیدم که با کی صحبت کرد…با این که زنگ تلفن یه کم منو به حال خودم اورده بود ولی باز همون حال عجیب تو بدنم بودکه دیدم خاله ام اومد بالای سرم و پیشونیم رو بوسید گفت بهناز جان پا شو لباست رو بپوش بابات زنگ زد گفت که داره میاد دنبالت برید واسه ثبت نام کلاس زبان…….. یادم نمیره به خاطر جای ناخن های خاله ام که روی پاهام مونده بود یه چند وقتی مجبور شدم تو خونه شلوار پام کنم تا بابام متوجه ی جای خراش ناخن ها

مامان ارش جون ماجراي که مي خوام براتون تعريف کونم مربوط ميشه به حدود9تا10 روزپيش که من توبيمارستان بستري بودم انشاالله که خدا کنه هيچوقت توبيمارستان بستري نشين حتي براي يک روز چه برسه مثل من که روزهاي زيادي اونجا بودم خوب بريم سر اصل ماجرا روز 2يا3 بود که اونجا بودم که فهميدم حميده جون مامان ارش توبيمارستاني که من هستم وتو همون بخش کار ميکونه وپرستاره بعد که منو شناخت وفهميد منم تو اونبخش هستم نارحت شد خوب از حميده ميگم براتون حميده زن مهربوني که حدود 38 تا 40 سن داره با قد حدودد 175 تا180 وزنش نمي دونينم کوني داره قلنبه از پشتش زده بيرون مثل تاقچه وسينه هاي تو سايز 85 يا90 من که تو رويا هام هميشه با اون حال مي کردم بعداز اينکه فهميدم اون اونجاست واونم منو ديد خيلي سعي ميکرد به من برسه وهمجوره هواي منو داشت حتي زماني که شب کار بود من تا ساعت ها 1 يا2 تا دير وقت تو استيشن يا همون ايستگاه پرستاري پهلوش مينشستم خلاصه باعث سرگرمي بود يه روز ارش اومد بيمارستان عيادتم اتفاقا مامانشم بود ارش يه ادم مسخره وشوخ طبعي وهمش در حال خنديدن است اومد پيشم که مامانشم اومد تو اطاق ما کارداشت خلاصه اون شروع کرد به شوخي با من ومامانش ودست اخرم جلو رو همه گفت بچه خيلي با پرستارا شوخي نکنيا که خبراش ميرسه در ضمن هواي مامان منم داشته باش مامان ارش گفت خفه بشي اين چه حرفي ارش گفت خوب اين مارمولک با اونا ميريزه روهم وزير ابي ميره مامانشم يکم خنديد رفت تا رفت من به ارش گفتم که اين چه حرفي ميزني من چن دفعه مامانتو کردم که ميگي با پرستارا نريز رو هم اونم گفت عرضه مي خواد که بتوني مامان منو بکوني من با ارش شوخي داريم زياد من با اون هميشه دلمون مي خواسته مامان هاي همو بکونيم خلاصه گذشت تا يه چند روز باز دوباره حميده جون شب کار بود حدود ساعت 11 بود من رفتم پهلوش يکي ديگه از پرستارا هم بود با هم نشستيم صحبت کردن تا کمکم تمام مريضا خوابيدن واون پرستاره هم رفت بخوابه ساعت 12 بود که حميده يسري داروبه مريضا داد اومد کارشو انجام داد چون بخش خيلي مريض نداشت کار اونم زود تمام شود ونشستيم حرف زدن از همه دري که يه مسج اومد براي من من تا اومدم تلفن رو از رو ميز بردارم مامان ارش اونو برداشت ورفت مسج خوند يه مسج سکسي بود که يکي از خالهام برام فرستاده بود تا اونو خوند گفت شيطون اين چيه من که خوندم تو دلم 100 تا فحش نثار خالم کردم بعد حميده گفت اميد چنتا دوست دختر داري ما هم که بايد انکار ميکرديم البته واقعا نه اون موقعه نالان هيچ دوست دختري ندارم بعد يه مدت گفت من حسابي کمر درد گرفتم کمرم خيلي درد ميکونه بهش گفتم مي خواهي برات کمرتو بمالم با پرروي اونم گفت اره و به حالت وارونه رو صندلي نشست منم از پشت شروع کردم ماليدن کم کم داشت حال ميکرد طوري که خودشو محکم چسبونده بود به دسته صندلي زير روپوش بيمارستانش يه تاپ صورتي بود که بند کرستش به راحتي از زير اون قابل لمس بودمنم که ديدم اينجوره يواش يواش دستمو بوردم طرف سينهاش ديدم يه لحظه جا خورد ولي چيزي نگفت گفتم اينجارو بمالم که ديدم يه ناله کرد سينههاش سفت شده بود حسابي انگار سنگ بود اونم يه کم خودشو از صندلي جدا کرد واومد عقب که کمرش خورد به کير مثل سنگ من گفت انگار خيلي هولي اين چيه کيرمو گرفت منم که داشتم از خجالت مي مردم اخه خيلي ضايع بود گفت بيا بريم تو اتاق داروها رفتيم اونجا يه تختم اونجا بود تا رفتيم تو از پشت بهش چسبيدم از رو مقنعه داشتم گردنشو ميخوردم که گفت هول نکن فرار نمي كنم گفتم مگه مي توني بري من تازه به ارزوي چندين سالم رسيدم گفت اينو که ميدونم از روزي که تو اومدي تو خونه ما من ديدم وفهميدم که تو ارش شرتاي منو ميبرين خودتون روش خالي مي کنين خلاصه لب تو لب شديم وشروع به کار کرديم کم کم روپوش ومقنه رو در اوردم اون مونده بود يه تاپ وشلوار که اونم در اوردم واي چه سينه هاي داشت از رو کرست براش مي خوردم اونم ناله ميکرد وبا يه دست سرمو روش فشارمي دادوبادست ديگه کيرم رو ميماليد که حالا تو بلندترين حال خودش بود حسابي مي ماليدش که نزديک بود وخودمو خراب کنم اومد پايينتر تارونافش يکم شور مزه بود ولي لذيذبود حسابي همينطور که داشتم مي خوردم از رو شرت کسش رو ماليدم که حسابي خيس بود شورت صورتيش برعکس کرست مشکيش که هنوز تو تنش بود حسابي خيس شده بود زود اونو کشيدم پايين وشروع کردم به خوردن کوسش وتاجکش همينطور که ميخوردم اونم صدا ميداد بهش گفتم ميفهمنا صدا نده ديدم نميشه دستمو چپوندم تو دهنش که خيلي موثر بود اونو وارونه روتخت خوابوندم ودوتا پاشو ازرو تخت اويزون کردم پايين واز پشت کوسش قلنبه زده بود بيرون خوردم گه گاهي هم دور کونش مي ماليدم يا ليس ميزدم بعداز يه ربعي که کوس خوري کرديم خانم ارضا شد بلندش کردم خوابونمش روتخت وگفتم نوبت تو گفت حالي بهت بدم که حال کني کيرمو که هنوز تو لباسم بود در اورد شلوارمو تا زانو کشيدم پايين وکيرم کرد شروع کرد به خوردن يه ذره که خورد منو نشوند رو تخت خودش نشست رو کيرم بالا پايين ميشد چه حالي ميداد اونموقعه بعد چند جور حال کرديم که جاهامونو عوض کرديم اونروتخت بود من از عقب مي کردم تو کوسش چه حالي ميداد ارش جات خالي حدود يه ده دقيقه اي ميزدم که آبم نزديك بود بياد بهش گفتم اونم اومد برام جلق زد وابمو ريخت رو سينه هاش وکف اتاق بعد براش با گازا ماليدم ازش تشکر کردم وشروع به ماليدن کوسش کردم گفت بچه تو مگه ديگه حال داري گفتم از شوهرت پر جون ترم من قاعدتا خود بخود ابم دير مياد وبا يبار هم قانع نميشم ولي اينبار تو کف کونش بودم اخه يه سوراخ صورتي داشت که نگو با اون کون قلنبش که انگار ژله بودموقعي که از عقب ميزدم توکوسش بر عکسش کردم ودوباره شروع به خوردن کوس کونش کردم با انگشت مي کردم تو کونش ولي نميزاشت انگار قصد نداشت از کون بده منم حسابي حشريش کرم گفتم از عقب مي خوام گفت من از عقب نمي دم درد داره خلاصه حسابي التماس کرديم که کوس خانم راضي شد که اگه درد گرفت بيارم در ازش يه پماد بي حس کننده گرفتم زدم رو کيرم وسوراخ اون که حالا به راحتي 2 تا از انگشتام توش بود اونم هي ناله ميکرد تو اون حال ياد کون مامان خودم افتادم ايشاله که کون ماماناتون نصيبتون بشه کيرمو گذاشتم در سوراخش ديدم يه تکون خورد رفت جلو گفت من نميدم از کون از جلو بکون تو کسم گفتم نه نميشه خلاصه راضي شد منم تا راضي شد محکم گرفتمش تا نتونه در بره همين که سر كيرم رفت توش ديدم که مي خواد داد بزنه جلو دهنشو گرفتم که داد نرنه همونجا نگه داشتم تا ارومتر بشه ديدم مي خواد فرار کنه دولا شدم روش سرشو فشار دادم رو تخت که صداش در نياد ويواش يواش تا اخر چپوندم تو کونش فکر نمي کردم اينقدر تنگ باشه کونش انگار کون دختر چهارده ساله مي کردي تنگ بودو تنگ حسابي ماليدم کونشو که حال اومدميگفت نکن جون خودت درد داره داشت اشک ميريخت ولي يادم اومد به ارش که ميگفت دلم مي خواد کون دادن مامانمو ببينم موقعي که بزور مي کننش واونم گريه مي کنه خندم گرفت گفتم کجايي ببيني ارش که دارم همونجور مامانتو ميکنم خالاصه شروع به تلنبه کرديم که خانم کم کم عادي شد براش ناله ميکرد حدود 20 دقيقه از کون مي کردمش منم که ابم دير مياد خودش مخصوصا که بار دوم هم بودوبيحس کننده هم زده بودم تااون موقعه اونم يه بار ديگه ارضا شد که بعدش که ارضا شد دوباره اشکاش در اومد ومنم کم کم موقع اومدنم بود برش گردوندم کردم تو کسش که خيس بود کمي اولش نمي ذاشت مي گوفت کثيف منم بزور کردم تو کسش وتلنبه ميزدم اونم مي گفت بسه ديگه تمام جونم درد گرفته جر خوردم هنوز اشک ميريخت که ابم اومد توش خالي کردم اونم فوري پاشد خودشو جمع جور کرد رفت بيرون منم تا يه 20 دقيقه همون جا بودم رفتم بيرون ديدم نارحته بهش گفتم چيه گفت خفه بشي دارم ميميرم تا ساعت 3 کمکش دادم داروهاراداد رفت خوابيد بدبخت از کون درد راه نمي تونست بره من رفتم روتختم خوابيدم فقط موقعي که بيدار شدم ساعت 10 صبح بود اون رفته بود خونه همون روز ارش اومد جريانو براش گفتم اونم کلي حال کرد وگفت اگه مامانتو نکردم هر چي مي خواهي بگو گفتم جربزه ميخواد داري يالا بعد هم گفت من ديدم صبحي مامانم مي لنگه راه درست نميره حالا خوبه بابام خونه نيست ماموريته اميد وارم که لذت برده باشين از اين ماجرا

خاله دودول باز سلام به همه. اول از همه بگم که من روی خالم هیچ حسی ندارم.به خاطر کارایی که کرده ازش دلخورم ولی خاطره ی جالبی ازش دارم. من 9 سالم بود و خالم خیلی باهام راحت بود جلوم لخت میشد و با هم حموم میرفتیم. سینه هاش گنده بود و نوک سینه هاش صورتی بود. یه روز اومده بود خونمون و من میخواستم برم حموم. اون موقع مامانم منو میبرد حموم و وقتی باهاش حموم میرفتم لخت نمیشد. اون روز مامانم کار داشت و وقت نمیکرد منو حموم کنه خالم به مامانم گفت که بزار سیاوش جونو من حموم کنم. من دوست نداشتم با خالم برم حموم ولی بالاخره رفتم. خالم کاملا لخت شد و من خیلی خجالت میکشیدم .بهم گفت عزیزم لخت شو. من لخت شدم ولی شرتمو در نیاوردم. بهم گفت عزیزم نترس شرتتو در بیار من خالتم غریبه نیستم. منم شرتمو دراوردم. بعد رفتیم زیر دوش. خالم بدنمو لیف کشید به بهونه شستن دودولمو دست کاری میکرد.. من نشستم زمین و اون شروع کرد با دودولم بازی کردن بهم گفت این چیه؟ من خیلی خیلی خجالت کشیدم .چیزی نگفتم. باهاش بازی میکرد بهم میگفت داره بزرگ میشه ها . دودولم سیخ شده بود دست کشید روش گفت اینجاش کثیفه میخوای تمیزش کنم؟ بعد دودولمو لیسید .زبون میزد. بعد کرد تو دهنش. من نمیدونستم چی کار کنم. اون موقع بچه بودم چیزی حالیم نبود. سینشو بهم نشون داد گفت میدونی این چیه؟ من ساکت بودم. بهم گفت این میمیه ! من یه لبخند کوچولو زدم و گفت بیا بخورش! نوک سینشو لیسیدم و میک زذم ولی اصلا خوشم نمی اومد . بعد کسشو نشون داد خیلی پشم داشت و صورتی بود. گفت این ناس منه دست بزن چقدر نرمه. منه کسخول دست زدم. بهم گفت بیا بخور مزه ابنبات میده اینقد خوش مزس. منم اروم زبون زدم کسش داغ و خیس بود.من خوشم اومد. بهم گفت تو خیلی پسر خوبی هستی یه کار دیگه بگم میکنی؟ من اروم گفتم بله. یهو کونشو کرد طرفم کونش سیاه بود گفتش بیا زبون بزن منم اروم زبون زدم کونش خیلی بو میداد. گفت انگشتتو میکنی توش؟ من هیچی نگفتم و انگشتمو کردم تو کونش خیلی گشاد بود راحت رفت تو . بعد برگشت گفت زبونتو ببینم زبونمو دراوردم گفت بیا زبون همو بخوریم زبونشو خوردم خیلی اب دار و خوش مزه بود. بهم گفت برگرد منم برگشتم کونمو باز کردو سوراخ کونمو خورد انگشتشو کرد تو که یهو جیغ زدم .گفتم خاله درد داره نکن ولی اون میکرد. بعد تو چشمام نگاه کرد گفت خالرو دوست داری؟ منم سرمو تکون دادم (یعنی اره) گفت منم دوست دارم عزیزم به مامانت نگی ما تو حموم چیکار کردیما . اکه نگی قول میدم بازم از اون اب نباتا بهت بدم (منظور کسش بود)

پارتی که به سکس خانوادگی تبدیل شد سلام خدمت بچه های گل این متنو همین امروز 18 خرداد مینویسم روز یکشنبه موضوع داستان برمیگرده به جمعه یعنی 16 خرداد که تولد آبجیم بود بزارید خودمو معرفی کنم اول من علیرضا 17 ساله با پوستی گندمی چشای سبز موهای بلند قدم 187 تقریبا و خیلی شیک پوش خوش استیل عاشق بدن سازی هستم و از دوران راهنمایی هم میرفتم هنوزم با دوستام ادامه میدم ورزشو و علاقه شدیدی دارم من متاسفانه پدرمو وقتی 3 سالم بود از دست دادم پدرم کارمند بانک بوده مامانم هم منشی شرکت خصوصی حتی تا چن وقت پیش از خوشگلیش دل یکی از کارمندا رو برد و بهش پیشنهاد ازدواج داد ولی مامانم قبول نکرد درضمن مامانم از ون خانومای بی بدو بار نیست که به خواد همه کار کنه پس قضاوت ناجور نکنید 2تا ابجی دارم که اسماشون الهام و مهسا هستن که از من بزرگ ترن الهام 21 سالشه و مهسا هم 19 سال ومامانم که خیلی خوشگلو خوش استیل تره نزدیک 40 سالشه از لحاظ قیافه و استیل باید بگم که الهام پوستی روشن و سفید داره و کمی تپل البته من به ابجیم ها نگاه بد ندارم اینم بگم مهسا گندمی پوستش و به من رفته خصوصیاتش مامانم هم سفید و خیلی داف از اون مامان های جیگری که به خودش زیاد میرسه داستان از این جا شروع میشه که من با ابجیم ها خیلی راحتم وبهشون چشم ندارم مثل بعضی بی غیرتا من یه دوس دختر خوب هم دارم که میخوام با هاش ازدواج کنم البته داداش دوس دخترم هم میدونه و من همیشه دارم باهاش بیرون میرم واز کسی مخفی نیست.ماجرا این بود که قرار بود روز جمعه واسه مهسا تولد بگیریم و همه دوستا و هم کلاسی ها رو دعوت کنیم دوستای مهسا ودوستای خودم همه دختر و پسرا دور هم جمع کنیم و یه پارتی بگیریم مامانم هم قبول کرد بلاخره روز پارتی فرا رسید منم دوس دخترمو آوردم در فکر این بودم که همه سرگرم مهمونی هستن من دوس دخترمو ببرم اتاق یه خورده حال کنم باهاش از بین دوستام یه نفر به اسم سعید که آدم هیزی بود هم اومد اون همیشه عاشق دخترای گوشتی تپل بود خودشم میگفت دنبال یه دختر گوشتی میگردم تا باهاش دوس شم الهام هم همین خصوصیاتو داشت ولی من نمیدونستم که سعید به آبجی من چشم داره چن باری میومد خونمون سعید با من خیلی راحت بود ابجی منم از اون دخترا نیست که بخواد تا یه نفر بیاد چادر کنه ابجیم تو خونه معمولا یه تاپ یا لباس بندی میپوشه یکی دوبار که سعید اومده بود ابجیم واسمون شربت آورده بود سعید اونو دید روز تولد مهسا همش دنبال الهام میگشت الهام هم رفته بود آآرایشگاه…وقتی اومد خیلی جیگر شده بود قربونش برم بعد رفت لباسشو عوض کرد یه دکلته مشکی پوشید که خیلی بهش میومد مهمونی داشت به خوبی پیش میرفت تا این که من دوس دخترمو بردم اتاق یه خورده حال کردیم باهم دوستای الهام و مهسا همه تقریبا خوشگل بودن داشتن میرقصیدن منم رفتم باهاشون رقصیدم با ابجیمو دوست دخترم اواخر مهمونی بود که یکی از دوستام مشروب آوررد با هم خوردیم مشروب که خوردیم من حشری شدم دلم میخواست دوست دخترمو جر بدم تو مراسم سعید هم داشت با دوتا ابجیم ها لاس میزدو میخندید که من متوجه شدم الهامو ازش دور کردم تو رقص هم همش میرفت با مهسا الهام میرقصید من حواسم بیشتر رو دوست دخترم بود داشتم باهاش میحرفیدم که چشمم یه دفه افتاد به سعید که به الهام داشت شماره میداد بعد دستشو گذاشت رو کمرش تا با هم برقصن که من رفتم جلو سعیدو جدا کردم سعید هم با یه لبخند گفت که ابجی مهربونی داری منم گفتم اره مامانم داشت از مهمونا پذیرایی میکرد بعد مهسا منو صدا زد کارم داشت من دیگه رفتم تو حیاط به مهسا کمک کنم تا لامپ های تزینی که روشن نمیشد رو روشن کنم یه نیم ساعتی بیرون بودم این که یکی از لامپ ها اتصالی بود منم گفتم فاز متر دارم الان میرم میارم بینم برق داره یا نه فازمتر تو اتاقم بود وارد سالن شدم دیدم الهام نیست رفتم به سمت اتاق دیدم در اتاقم بسته درو وا کردم ای وای ی ی ی….دیدم سعید رو تختم نشته الهام هم رو پاهاش نشسته بود تا منو دید از رو پاش بلند شد من گفتم داشتی چه غلطی میکردی که اومد طرفم الهام گفت ترو خدا به مامان چیزی نگو عصبانی نشو سعید هم خشکش زده بود اومدم یقه سعیدو گرفتم که بزنمش یه دفعه الهام گفت جون مامان اینکارو نکن الان همه میفهمن من از سعید خوشم میاد قبلا هم دیدمش پسر خوبیه خودم گفتم بیایم اینجا با هم حرف بزنیم به قرآن کار بدی نکردیم تو رو خدا به کسی چیزی نگو اینو گفت من عصابم خورد بود اومدم بیرون درو بستم سعیدو iل دادم از اتاق بیرون دیگه داشت مهمونی تموم میشد تا اینکه من برای سکس با دوست دخترم اونو بردم اتاقم سعید منو دید که با دوست دخترم رفتم اتاق فوران رفت دنبال الهام با الهام اومد اتاقم.الهام گفت میخوای با دوست دخترت رابطه برقرار کنی ؟؟منم گفتم مگه فضولی سعید اینجا چه غلطی میکنه گم شو بیرون یه خورده با دوست دخترم حال کردم واسم ساک زد تا بعد یه 20 دقیقه رفتم بیرون تو حیاط که برم دستشویی تو حیاط یه انباری زیر زمینی داریم که پنجره کوچکی داره دیدم تو انباری صدا میاد همیشه قبلن صدا میومد میرفتم میدیدم که گربه اومده تو انباری این بار هم فک کردم گربه اومده ولی دیدم صدا اه اوه میاد رفتم جلوی پنجره دیدم سعید نتونست خودشو کنترل کنه ساپورت آبجیمو داده پایین یه کون تپل سفید بیرون اومده دکلته ابجیم بازه سینه های نرمش بیرون تکون تکون میخوره پستونش سیخ شده سعید هم داره از پشت میکنه اونو هر چن لحظه ای هم سینه هاشو میگیره حسابی داشت تلمبه میزد هر دو در حال حال کردن که برای اولین بار بود دیدم ابجیم با این سرو وضع کیرم با دیدن این منظره دوباره شق شد…داشتم همین طوری میدیدم که سعید بلاخره دختر گوشتی که میخواست پیدا کرد با یه هرص و وله میکرد که نگو بعد سینه هاشو میخورد لیس میزد ابجیم دیگه کاملا لخت شده بود وبعد واسش ساک زد تا ابش بیاد سعید میگفت ابمو میخوری ؟الهام هم میگفت نه بریز رو زمین خوشم نمیاد سعید هم هی میگفت جوون چه کونی داری بعد کوس ابجیمو میمالید لای کوسشو دید گفت حیف که پرده داری وگرنه از کوس یه چیز دیگه ست ابجیم براش ساک زد تا آبش اومد ریخت رو زمین اونوقت دیدم دارن کم کم لباس میپوشن مهسا همش تو سالن منو صدا میکرد منم رفتم بعد از جشن مامانم رفت آشپز خونه با مهسا که ظرفو ظروف رو بشوره منم با دوست دخترم رفتم بیرون تا برسونمش خونه تو راه همش فکرم خراب بود که چرا آبجیم این طوری شده تا این که رسیدم خونه بعد از اینکه دوست دخترمو رسوندم ابجیم تازه از حموم اومده بود بیرون یه سوتین سفید سکسی پوشیده بود با شلوار کوتاه دیدمش گفتم به به خوش گذشت؟؟اونم یه خورده شک کرد گفت چی ؟؟ مهمونی ؟؟اره خوب بود که رفت تو اتاقش منم رفتم یواش بهش گفتم تو اتاق من با سعید چه گو داشتی میخوردی خجالت نمیکشی 21 سالته اونوقت با یه پسر هم سن سال من دوس شدی بهم گفت نخییر دوس چیه کی گفته من دوست شدم؟؟ منم گفتم اهه تو انباری پس داشتی چیکار میکردی ؟ اونم با کمال پرویی گفت سکس کردم باهاش که چی من باید به تو جواب بدم؟؟اعجب پس جنده هم بودی ما نمیدونستیم..خلاصه خیلی باهم بحث کردیم تا دیروز شنبه اومد گفت یه وقت به مامان چیزی نگی هرچی بخوای انجام میدم من فقط با سعید سکس کردم نه کس دیگه منم از این فرصت استفاده کردم چه طور سعید ابجی منو بکنه اونوقت خودم نه منم گفتم منم میخوام اونم گفت فک میکردم این حرفو بزنی باشه قبوله اونوقت شنبه ک مهسا امتحان داشت رفت بیرون منم الهامو صدا کردم گفتم بیا که شق شدم اونم کم نزاشتو حسابی بهم حال داد پستان تپلشو از تاپش اوردم بیرون این قدر حال میداد نرم لطیف پستونش از پستون دوست دخترم بزرگ تر بود زود منو ارضا کرد منم حال کردم…

عاشق خواهر آرشیو سلام به شمادوستان.من حمید 25 ساله از تهرانپارس.راستش میدونم حال کردن با خواهرخیلی جالب نیست ولی من عاشق یکی از خواهرام شدم نمیدونم چرا. شاید بخاطر اینکه هم خوشکل هست هم خیلی با هم رفیق هستیم. خوب بریم سراغ داستان.ما یه خانواده 5 نفره هستیم که 3 تا خواهر و2 برادرکه همشون ازدواج کردن جز من.این خواهر من که در موردش میخوام بگم اسمش سحر هستش و7 سال از من بزرگترهخوب من با سحر از اونجایی که یادمه نسبت به خواهرای دیگم راحتر بودم وهرچی تو زندگیم برام اتفاق میفتاد باهاش درمیون میزاشتم.خوب میدونم میخواین برم سراصل مطلب.من خیلی به کف پای دخترا علاقه دارم نمیدونم چرا.این خواهر منم واقعا کف پاهای خوشکلی داره که خیلی دوستشون دارم وهمچنین کون گنده ای هم داره ولی چاق نیست.خوب من از سن 15 سالگی دوست داشتم باهاش حال کنم برای همین به هر روشی برای اینکه بتونم کاری باهاش بکنم دست زدم.وقتی سنم کم بود واون هم هنوز مجرد بودخیلی با کف پاهاش بازی میکردم.پامو رو کف پاش میزاشتم از این کارا.کم کم که بزرگتر شدم دوست داشتم بکنمش.یادمه از دانشگاه که میومدم دراز میکشیدم وازش خواهش میکردم که بدنمو با پاهاش له کنه واونم اینکارو میکردالبته بگم اونم بدش نمیومد با من یه حالی بکنه چون خودشم بعضی وقتا میگفت من مشت ومالش بدم.من هیچ وقت روم نمیشد مستقیم بهش بگم.میخواستم خودش پیشنهاد بده یا لااقل یه حرکتی انجام بده. برای همین به فکر یه راهایی میوفتادم که جالبه بخونید.یه بار یه فیلم صحنه دار گرفتم که نشونش بدم شاید احساساتش فوران کنه.من اونروز اون فیلمو از دوستم گرفتم اوردم خونه اول خودم نگاهش کردم بعد یه روز اومد خونه دیدم خواهرم تنهاست وپدر ومادرم رفته بودن کرج خونه خالم ومن وسحر تنها.همونجا به ذهنم رسید که اینکارو انجام بدم.بهش گفتم یه فیلم گرفتم قشنگه اگه دوست داری ببین فقط یکم صحنه داره.گفت بزار ببینیم اما من بهش گفتم دارم بارفیقم میرم بیرون خودت ببینراستش من روم نمیشدباهاش بشینم فیلم اینجوری ببینم.خلاصه من رفتم بیرون وبعد از 3ساعت برگشتم دیدم دراز کشیده داره کتاب میخونه بهش گفتم چه خبر؟گفت حمید بیا بشین کارت دارم. منم فهمیدم هر چی هست به فیلم ربط داره.اومدم پیشش نشستم وگفتم بگو.دیدم یه جوری تو چشام نگاه میکنه مثل بازیگرای سکسی .گفت همین یه فیلمو داشتی گفتم آره گفتم قشنگ بودگفت بد نبود.دیدم پاهاشو گذاشت تو بغلمومنم شروع کردم به مالش پاهاش دیدم خیلی خوشش اومد.کف پاشو گذاشت آروم گذاشت رو کیرم من یهو جا خوردم چون کیرم بدجور راست کرده بودمنم پرو شدم ومیخواستم پیشش بخوابم که زنگ خونه زده شد ومنم با زحمت رفتم در وباز کنم چرابازحمت چون کیرم زیر شلوارم قلمبه شده بود.اف افو برداشتم دیدم رفیقمه گفت بیا بیرون.اعصابم داغون شد میخواستم بگم نمیام ولی نمیشد چون ناراحت میشد به خواهرم گفتم میرم بیرون الان میام اومد پایین رفیقم شروع کرد به کسشعر گفتن ومنم تو دلم داشتم فحشش میدادم بعداز نیم ساعت چرت وپرت گفتن خداحافظی کردو رفت ومن هم خوشحال شدم که الان میرم بالاوکلی باسحر حال میکنم که دیدم بابام اینا با ماشین رسیدن.نظر بدین ادامه بدم یا نه منتظرم

سکس با خواهرم تو حمومسلاممن داود هستم و 18 سالمه یه خواهر هم دارم اونم 20 سالشه ما تو یه خونه ی 150 متری که دو تا خواب داره زندگی می کنیم که یکیش ماله منو خواهرمه.اینم بگم که تا حالا با کسی سکس نداشتم و این اولین بار بود.خلاصه یه شب داشتم تو سایت های سکسی قدم می زدم حواسمم به دور برم بود که کسی نیاد ولی چون می دونستم خواهرم خوابش سنگینه و از پیک نیک کوه برگشته بیدار نمیشه .دستم تو شرتم بود و داشتم میگشتم که دیدم خواهرمه بهم میگه :منفی بیا بگیر بخوام اینقدر هم کلیک نکن منم تعجب کردم و هول شدم زود گفتم چرا وقتی دارم دارم با یکی چت می کنم نگا می کنی؟! گفت چت ؟! و خندید و گفت بیا بگیر بخواب نترس.منم گفتم باشه تا حالا نشده بود که وقتی با کسی (دختر )میبینه لوم بده منم آروم شدم کامپیوتر و خاموش کردم و گرفتم خوابیدم)صبح بیدار شدیم و بروم نیاوردم اونم همینطور.رفت داشنگاه منم رفتم مدرسه برگشتیم مامانمم و بابام رفته بود خونه خالم که مراسم عروسی پسر خالم رو ردیف کنن و ما هم قرار بود بریم.خواهرم بهم گفت که دیشب چی بو می دیدی گفتم : گفتم که گفت شلوغ بعد رفت تو اتاقش منم رفتم حاظر شم برم که دیدم از تو حموم صدام میکنه می گه شامپو بیار تموم شده.منم بردم شامپو رو دادم به جای اینکه از بغل در بگیره در و کامل باز کرد و یه سوتین و شرتش تنش بود و شامپو رو گرفت .وقتی دید من گرفته شدم گفت بیا اینم طبیعی بعدا عقده ای میشی می مونی رو دستم. بیا تو بهت یاد بدم.من بی معطلی رفتم تو ناکس خیل یحرفه ای بود اول گفت بزار لباسات رو در بیارم خیس نشه .لباسم رو آروم آروم در میاورد و دس به سینهام میکشید منم الان دیگه فقط شورتم تنم بود گفتم دیگه بسه الانن نوبت منه من موهاش رو خوردمو آرم از گردش شروع به پایین رفتن کردمو رسیدم به سینه هاش سوتینشم باز کردم و کیرم که شاخ شده بود از رو شرتم معلوم بود گفت قربونش برم چه سیخی شده گفتم قابلت رو نداره گفت دیگه بسه زود تموم کن بریم من درجا سرتش و زدم پایین و شروع کردم به خوردن چوچولش و کسش چه حالی می کردمو و میکرد بعد دیدم داره با کیرم بازی می کنه گفتم دوسش داری در بیار با چه حالی درش میاورد بعد بهم گفت بلدی ؟ گفتم کم گفت باشه کمکت می کنم.یه تف کردمرو کیرم مو اونم خوابوندم کف وان که یکم توش آب بود خوابیدم روش تا خواستم بکنم تو کسش گفت صب کن صب کن گفتم چیه گفت می خوایی خواهرت رو بیچاره کنی گفتم چرا و (دیگه نمی گم)گفتم باشه پس از پشت می کنم .پاشا داد بالا و منم که به زور تو وان جا شده بودم آروم گذاشتم لا پاش یکم حالش دادنم بعد کیرم که خیس شد آروم کردن تو کونش چه حالی میداد من که یه بار ارضا شده بودم دوباره آبم اومد ریختم تو کونش اونم آخ وآ<خ می کرد یکم خسته شدم و لی ادامه دادم تا اونم حال کنه پدر سوخته کونش از جنیفر بهتر بود دوباره کردم تو کنش هی تلمبه میزدم اونم مثله فیلم ها چه صداهایی در میاورد حال م یکردم می دونستمم اونم داره حال میکنه گفت بیا 69 شیم گفتم اینجا نمیشه بریم اتاق بعدض با کلی حال اون من وشست منم اون و می شستم (شستن از کردم بهتر بود)رفتیم اتاق 69 شدیم ماله همدیگه رو خوردیم و منم یکم کردمش کونش خیلی باز شده بود که گفت کیرت کوچیکه خجالت و خواهر برادری یادش رفته بود کلا گفت برو از یخچال خیار بیار رفامم اوردم و گذاشتم دهنش یه گاز کوچیک زد برداشت کرد تو کونش به منم گفت تو هم بکن ماله من جا نبود ولی لا پاش گذاشتم و هی خودش و رو به من می مالید منم خسته شده بودم گفتم بسه آبجی بقیش واسه بعد اونم که فک کنم ارضا شده بود راضی شد و دوتایی بازم رفتیم حموم و هم دیگه رو شستیم و رفیتم عروسی اونجا هم با هم یه رقص سکسی و کردیم و با بقیه دخترا ها هم یه حالی کردیم و برگشیتیم بعد از اون وقتی تنهاییم فقط با هم یمیر ریم حموم با هم حال می کنیم . بهم گفته یه بار شاید به یکی از دوستاش زنگ بزنه ااونم باید تا از جلو بکنشم که اپن شده .حالا اگه فحش ندید و دوست خواهرمم بیاد خاطره اونم براتون می نویسممنبع آرشیو رابطه من و پسرمبا سلام . من سحر هستم والان 45 سالمه و بعد از فوت شوهرم با پسرم مهران نزدیک به 5 سال هست بعد از دیپلم گرفتنش برای زندگی و برای ادامه تحصیل به سوئد اومدیم . من بعد از فوت شوهرم هیچ وقت با کسی سکس نکردم و موقعی که به سوئد اومدم و کسی رو به غیر از مهران نداشتم وخیلی مشکلات زنانه ای که داشتم روز به روز بیشتر میشد . همون ماهای اول بود که در استکهلم بودیم من با لب تاب مهران رفتم اینترنت و همون آن در هیستوری هاشدیدم که مهران به سایت سکسی میره و همین طور یه داستان سکس مامان و پسر رو خوندم و همون موقع باسه ارضا شدم به مهران فکر کردم و گفتم کسی رو که ندارم و نیاز به ارضا شدن دارم .و این جرقه ای بود تو ذهنم که با مهران که الان حتما این مطالب رو میخونه به من نظری هم داشته باشه و فردای اون روز یه لباسی پوشیدم که مهران رو وسوسه کنه و دیدم که خیلی موقع ها مهران پاهای من رو نگاه می کنه و من فهمیدم که میتونم با مهران سکس کنم با اینکه پسرمبود ولی من دوست داشتم یه بار هم شده تجربه کنم . باسه همین شب که شد رفتم یه شورت و کورست پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم و دیدم مهران من رو صدا میزنه و من علکی باسه اینکه بگم خوابم جواب ندادم ودیدم اومد تو اتاق و دیگه نفهمیدم عکس العملش از پوشش من چی بوده و گفت مامان خوابی و اومدکنارم رو تخت نشست و دستش رو به کمرم زد و نوازش کرد و برگشتم و بهش گفتم چی شده مهران . پسرم با اینکه جا خورده بود گفت مامان چی شده امشب اینطوری لباس پوشیدی . ومنم صورتم رو بهش نزدیک تر کردم و گفتمکارت رو بگو عزیزم . و اونم یه نگاهی بهم کرد و بیشتر بهم نزدیک تر شد و دستش رو رون پام گذاشت منم دیدم میخواد باهام سکس کنه گفتم من دارز میکشم و هر کاری که می خوای بکن . مهران هم سریع لباسشو در اوورد و شورت و کورستمو در اوورد . داشتم بعداز 5 سال با پسرمسکس رو شورع میکردم و مهران من رو تخت انداخت و از گردنم بوسه میگرفته و از لبام ماچ و آلت خودش رو رو سینه هام انداخت و منم انقدر دوست داشتم که فقط میخواست جیغ بکشم و مهران رفت از ساق پام و رون و کونم ور بره و من که دیگه از دستش وسوسه شده بودم دستم رو تو آلت خودم کرد و مهران سریع اومد کرد منو و مثه اون موقع ها که با شوهرم سکس داشتم و یاد اون روزا افتادم و من فقط میخواست سریعتر ارضا شم و پسرم دیگه تا جایی که تونست منو کرد و تا جایی که دیگه تحمل نداشتم و آه و ناله میکردم تا بالاخره با آخرین کار مهران دردی گرفتم و با جیغی که شدیم مهران آبش اومد و ریخت رو سینه هام وبالاخره بعد از 5 سال ارضا شدم و سریع اومدم از مهران لب گرفتم و بهش گفتم دوست دارم و من و مهران تا 4 صبح با هم سکس کردیم واقعا که حالم از این رو به اون رو شد . این موضوع رو باسه مدیر این وبلاگ فرستادم امیدوارم باستون به زودی بزاره . من و مهران دیگه هر موقع بخوایم پیش هم میخوابیم و باهم سکس داریم مثه زن و شوهر ولی این اوخر کمتر شده ولی از اون موقع به بعد رابطه من و پسرم خیلی راحت تر شده بود و غیر از مامان و پسر مثه دو تا دوست بودیم .منبع آرشیو لذت بخش ترین سكس فقط با مامان من فرید هستم و الان 19 سالم تموم شده و مامانم که شریک جنسی من در حال حاضر شده 42 سالشه . من وقتی داستان های سکسی پسر و مادر رو میخوندم رو باور نمیکردم ولی نمیدونستم یه روز باسه خودم پیش بیاد ولی یکی از لذت بخش ترین سکس هاس . من تو یه خانواده 3 نفره زندگی میکنم و بیشتر موقع ها با مامانم هستم و همین باعث شد من ترتیبش رو بدم ولی چه جوری . مامانم که نماز می خوند ولی چادری نبود . خوشگل و خوش هیکل لاغر بود و وقتی تو خونه داستان هیا سکسی رو میخوندم خیلی موقع ها به سرم میزد برم ترتیبش رو بدم . بالاخره یه نقشه کشیدم و باهاش صمیمی تر شدم ولی این باعث نمی شد که به من علاقه جنسی پیدا کنه . من تو 1 ماه هر جوری میشد باهاش صمیمی و نرم تر شدم ولی نتونستم به اون چیزی میخوام تو مامانم , باید ببینم برسم . دیگه فقط منتظر بودم بابام بره باسه 1 روز بیرون که بعد از چند وقت این اتفاق افتادم . صبح که شد مامان صبحانه رو آماده کرد و منم صبح خیر که گفتم و داشت تخم مرغ نیمرو میکرد و من لپ هاشو ناز کردم و باهاش مهربونی کردم . بعد از صبحانه تا ظهر همش در حال مخ زدنش بودن یعنی صمیمیانه رفتار کردن . ساعت 1 بعد از ظهر بود که به مامان گفتم امروز تو آشپزخونه زیاد وایسادی سر غذا و گردنشو بوس کردم وگفتم بیا بشین خستیگیت رو به در کنم . مامان گفت چطوری منم گفتم برو کاناپه دارز بکش و من شروع کردم به ماساژ دادنش و گفتم مامانم بدنت مثه دخترهای 20 ساله اس . انگار نه انگار . ساق پاش رو که ماساژ میدادم داشت کیرم می ترکید چون لیز و سفید بود . مامان عکس العملی نسبت به حرف من نداشت . بعد از ماساژ رفتم کنار مامان نشستم ومامان بلند شد و کنارم نشست و لای سینه هاش معلوم بود . به صورتش نگاه کردم و گفتم خیلی خوشگلی و از لپش بوس گرفتم می خواستم همونجا ازش لب بگیرم ولی جلوی خودمو گرفتم . مامان از تعجب گفت چی شده یه چند وقتی به من زیاد میرسه بهش گفتم چون غیر رابطه مادر وپسری ما مثه دوتا دوست هستیم و خواهر و برادر هم که ندارم . مامان که خوشحال بود . بهم گفت تا نهار حاضر من برم دوش بگیرم . منم گفتم بهتریم موقعس مامان که رفت حموم لباساشو تو حموم در اوورد و انداخت بیرون و در پیش بود و منم سریع لباسامو در اووردم و حشری شده بودم به درجه 200 رسیده بودم !فقط میخواستم بکنمش . گفتم یا میشه یا نمیشه . رفتم تو حموم مامان که جلوی آینه داشت صورتش رو نگاه میکرد و منم دیدم فقط شورت و سوتین توری مانندش تنشه . که مثه زنای سکسی کرده بودش و من رفتم تو و مامان برگشت و گفت فرید . کجا میای منم سریع اومد جلوش و سوتینش رو در اووردم و مامان هیچ کار نکرد . و سیلی زد تو صورتم و گفت فرید خیلی بی حیایی . میدونی داری چی کار میکنی برو بیرون و حی داد میزد و من تو اون لحظه فقط هنگ کرده بودم و برگشتم گفت مامان من تو رو دارم فقط و هیچ باهیچ دختری دوست نیستم که باهاش سکس کنم و میخوام فقط باهم باشیم یه کم . مامان که با دستاش جلوی سینه اش رو گرفته بود و با چشای عسلیش من رو نگاه میکرد گفت : نمیشه فرید برو و رو بازوم بوسه زد و گفت من و تو مادر و پسر هستیم یه مادر نمیتونه با پسرش سکس داشته باشه اینو بفهم و این فکر رو از سرت بیرون کن عزیز من . من بهش گفتم الان فقط دوست دارم باسه یه بارم شده با تو بخوابم یا سکس کنم و مامان که نمیدونست چی بگه دستش رو از سینه هاش برداشت و گفت : تو بچه بودی و اون باسه بچگی هات بود نه الان و همین طوری که با مهربونی حرف میزد و جلوی من سینه هاش رو ول کرد و من کیرم بدتر داغ ترشد . مامان گفت عزیزم من اگه با تو از الان سکس داشته باشم همین طور ادامه پیدا میکنه مثه عاشق و معشوق میشیم و اثلا جور درنمیاد و بهش گفتم مه عاشقتم و مامان هم دید فاید نداره گفت حالا باید چی کار کنم . هر کاری تو بگی انجام میدم ولی خوت فکر عواقبش باش . بوی عطر مامان من رو سکسی تر میکرد . من یهو اومدم جلو و سینه هاش رو گرفتم و همین طوری که فشار میدادم با دستام بهش گفت دوست دارم . و از کونش بلندش کردم و بردم تو اتاق خواب و انداختمش رو تخت شورتشو در اووردم و همین طور شورت خودم رو . اومدم از لبای مامان بوس بگیرم یهو مامان سرم رو گرفت با دوتا دستاش و بهم گفت فرید راهی برگشتی نیست خودت اینو بعدا میفهمی . مامان فهمیده بود اگه راه نیاد به زور کرده میشه . و بدنم رو به بدن سکسی مامان چسبوندم و به بدنش می مالوندم و و پاهاش و بدنش رو با دستام لمس میکردم و بوس میکردم . خیلی باسم لذت بخش تر از سکس با یه دختر 20 ساله بود . همین طور که کیرم آماده شده بود لای پاشو باز کردم و خواستم بکنم تو کسش ولی مامان نمی گذشات و من مجبور شدم با زور این کارو انجام بدم و دستاش و پاهاش رو گرفتم و کیرم رو تنظیم کردم و کردم تو کسش و تا ته توش کردم و شروع کردم به تلمبه و دست و پای مامان رو ول کردم و ازش لب میگرفتم و سینه هاش بوس میکردم و مامان بی قراری میکرد . مامانم که بعد از من نابارور شده بوده و دیگه نمیتونست حامله شه . من هم گفتم آبم رو تو کسش بریزم تا مثه زن و شوهر کیف کنم . انقدر تلمبه زدم تا مامان یه آیییییی گفت و من هم آبم رو با فشار بیشتر ریختم توش و مامان همش میگفت فرید دسوت دارم و من کیرم رو کشیدم بیرون و کردم تو کونش و هونجا خوابم برد تا 2 ساعت بعد که بیدار شدیم و رفتیم دوش گرفتیم و تو وان حموم من پشت مامان نشستم و مشروب اووردم و تا شب مست بودیم تو حموم و کس شعر میگفتیم و همدیگه رو میکردیم تا جایی که میشد . از اون به بعد حر فی که مامان زد باسم معلوم شد که اگه شروع کنم دیگه مثه عاشق و معشوق میشم یعنی واقعا همین طور شده بود چون تا الان که 5 ماه میگذره من هفته 1 بار با مامان سکس میکنم و خوده مامان که اون حرف ها رو میزد الان منتظره که سه شنبه ای بیاد و بابا دیدتر برسه و با من رو تخت باشه . من به مامان میگم که زن من هستی و هم مامانم چون واقعا اگه مامان مشکل ناباروری نداشت تا الان بیست بار به گا رفته بود . کلا خیلی لذت بخشه . من فکر نمی کردم بتونم مامانم رو شریک جنسی خودم کنم. سکس با مامان یه چیزه دیگس واقعا . تا نکنی متوجه نمیشی . البته اگه مامانتون راضی نباشه این کار رو بیخیال شید . منبع آرشیو امیر و مامانش من امیر هستم میخوام از مامانم براتون بگم اسمش مریم 38 سالشه خیلی خوسشکلو سکسیه تپل مپلو با مزه بزرگترین آرزوم کردنه اونه ولی نمی ذونم چطوری تا حالا جچندین بار لخت دیدمش فوق العادست یه کون سفید خوشکل داره که فکر کنم قشنگترین کون دنیاست و یه کسه تپل و گوشتی میدونم که خیلی کسش خوشبو و حشری کنندست آخه من همیشه شورتاشو بو می کنم ولیس میزنم و باهاشون جلق میزنم. یه بار با بابام دعواش شده بود اومد پیش من خوابید به مدت یه هفته. بهترین دورانه عمرم بودحالا براتون میگم چیکار کردم یه شب مامانمو بابام با هم حرفشون شد اعصابه هممون خورد شده بود مامان با بابا قهر کرد اون شب اومد اتاقه من خوابید من کلی خوشحال شدم رو تخت جامون نمی شد به ناچار رو زمین خوابیدیم منم به عنوانه احترام به مامان اومدم پیشه اون خوابیدم کلی با هم حرف زدیم تا خوابش برد اولش خواستم بی خیال بشم ولی مگه می شد یه عمر تو کفش بودم مامان اون شب یه تاپ پوشیده بود که زیاد یقش باز نبود تا حدی که بزور میشد یه ذره از چاکه سینه های گندشو دید و یه شلوارکه چسبون که هر مردیو حشری می کرد یه ذره از شکمش و کمرش معلوم بود آخه یه خورده شکم داره .گذاشتم چند دقیقه ای بگذره بعد کارمو شروع کردم موقعه ای که خواستم شروع کنم مامانم پشتش به من بود و به پهلو خوابیده بود و یکی از پاهاشو ستون کرده بود طوری که تو اون حالت میشد راحت از عقب کیرتو بکنی تو کسش البته اگه کون گندش اجازه بده وتو این حالت یه ذره به پایین خم شده بود که باعث شده بود کمرش از زیره تاپ بزنه بیرون.من حسابی ترسیده بودم ولی دلمو زدم به دریا و آروم دستمو گذاشتم رو کمرش واااااااااااااااااااااااااااااای باورم نمی شد چقدر لطیفو نرم بود آروم آروم دستمو تو کمرش حرکت دادم داشتم از خوشی می مردم کیرم حسابی گنده شده بود بعد از یکم که ترسم کمتر شد تصمیم گرفتم به کونش هم دست بزنم آروم دستمو از رو کمرش برداشتم و یه چند دقیقه ای صبر کردم دوباره آروم دستمو بردم سمته بدنش ولی اینبار سمته بهترین ورویائی ترین جایه دنیا (البته برا خودم شما رو نمی دونم)دستمو گذاشتم رو کونه خوشتراشو گوشتیه مامانم خیلی نرم بود گوشتش زیره دستم حرکت می کرد انگار دستتو بزاری رو ژله آروم دستمو فشار میدادم رو کونش ولمبرایه کونشو میگرفتم داشتم دیونه می شدم از خوشی کونش نرمو با حال بود دستمو آروم یه خورده حرکتش دادم رو کونش کیرم داشت منفجر می شد بعد خیلی آروم دستمو گذاشتم رویه چاکه کونش ووااااااااااااااای خیلی گرم بود ترسم کامل ریخته بود دیگه طاقت نیاوردم شلوارک و شورتمو کشیدم پایین و من هم کامل به هلو خوابیدم یه خورده رفتم پاینتر تا کیرم دقیقا روبرویه کونش باشه بعد آروم کیرمو گذاشتم رو کونش داشتم دیونه می شدم یه خورده خودمو بالا پایین کردم و کیرمو میکشیدم به چاکه کونش با اون یکی دستم هم کمرشو دست می کشیدم آبم اومد منم واسه اینکه ضایع نباشه شورتمو آوردم بالا و همیه آبمو تو یه شورتم ریختم تا صبح 2باره دیگه هم آبم اومد که بعدا به همراه شبایه دیگه براتون میگم مخصوصا شب دوم که کسو کونه مامانمو دیدم یه شب مامانمو بابام با هم حرفشون شد اعصابه هممون خورد شده بود مامان با بابا قهر کرد اون شب اومد اتاقه من خوابید من کلی خوشحال شدم رو تخت جامون نمی شد به ناچار رو زمین خوابیدیم منم به عنوانه احترام به مامان اومدم پیشه اون خوابیدم کلی با هم حرف زدیم تا خوابش برد اولش خواستم بی خیال بشم ولی مگه می شد یه عمر تو کفش بودم مامان اون شب یه تاپ پوشیده بود که زیاد یقش باز نبود تا حدی که بزور میشد یه ذره از چاکه سینه های گندشو دید و یه شلوارکه چسبون که هر مردیو حشری می کرد یه ذره از شکمش و کمرش معلوم بود آخه یه خورده شکم داره .گذاشتم چند دقیقه ای بگذره بعد کارمو شروع کردم موقعه ای که خواستم شروع کنم مامانم پشتش به من بود و به پهلو خوابیده بود و یکی از پاهاشو ستون کرده بود طوری که تو اون حالت میشد راحت از عقب کیرتو بکنی تو کسش البته اگه کون گندش اجازه بده وتو این حالت یه ذره به پایین خم شده بود که باعث شده بود کمرش از زیره تاپ بزنه بیرون.من حسابی ترسیده بودم ولی دلمو زدم به دریا و آروم دستمو گذاشتم رو کمرش واااااااااااااااااااااااااااااای باورم نمی شد چقدر لطیفو نرم بود آروم آروم دستمو تو کمرش حرکت دادم داشتم از خوشی می مردم کیرم حسابی گنده شده بود بعد از یکم که ترسم کمتر شد تصمیم گرفتم به کونش هم دست بزنم آروم دستمو از رو کمرش برداشتم و یه چند دقیقه ای صبر کردم دوباره آروم دستمو بردم سمته بدنش ولی اینبار سمته بهترین ورویائی ترین جایه دنیا (البته برا خودم شما رو نمی دونم)دستمو گذاشتم رو کونه خوشتراشو گوشتیه مامانم خیلی نرم بود گوشتش زیره دستم حرکت می کرد انگار دستتو بزاری رو ژله آروم دستمو فشار میدادم رو کونش ولمبرایه کونشو میگرفتم داشتم دیونه می شدم از خوشی کونش نرمو با حال بود دستمو آروم یه خورده حرکتش دادم رو کونش کیرم داشت منفجر می شد بعد خیلی آروم دستمو گذاشتم رویه چاکه کونش ووااااااااااااااای خیلی گرم بود ترسم کامل ریخته بود دیگه طاقت نیاوردم شلوارک و شورتمو کشیدم پایین و من هم کامل به هلو خوابیدم یه خورده رفتم پاینتر تا کیرم دقیقا روبرویه کونش باشه بعد آروم کیرمو گذاشتم رو کونش داشتم دیونه می شدم یه خورده خودمو بالا پایین کردم و کیرمو میکشیدم به چاکه کونش با اون یکی دستم هم کمرشو دست می کشیدم آبم اومد منم واسه اینکه ضایع نباشه شورتمو آوردم بالا و همیه آبمو تو یه شورتم ریختم تا صبح 2باره دیگه هم آبم اومد که بعدا به همراه شبایه دیگه براتون میگم مخصوصا شب دوم که کسو کونه مامانمو دیدم راستی من طالبه سکس چتم هر کی دوست داره در مورده مامانا مون حرف بزنیم پی ام بده بعد از اینکه آبم اومد و یخورده آروم شدم فهمیدم چه کاره خطرناکی کردم ولی خوب ارزش داشت داشتم به این فکر می کردم که چطور مامانم از خواب بیدار نشده یه حسی بهم میگه اون بیدار بود ( مخصوصا با رفتارای شبایه بعدش) ولی هر چی بود تمام شده بود دیگه نمی خواستم بهش فکر کنم .یه 1ساعتی گذشت مامانم چند بار حالته خوابشو تغییر داد من فقط نگاه می کردم و هر از چند گاهی به بدنش دست میزدم یا پامو میمالوندم به پاش ولی خوب خیلی سریع وگذرا اما خوب نمی خواستم اون شبو از دست بدم چون دیگه تکرار نمی شد فردا اون با بابام آشتی می کردو می رفت تو اتاق خودش بعده از اون یه ساعت مامانم یه جوری خوابید که نتونستم تحمل کنم اون رو کمر خوابید و یه خورده پاهاشو از هم باز کرد و شکم خوشکلش کامل از تاپش زده بود بیرون من خیلی شکمشو دوست دارم هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم به خودم گفتم همین یه شبه تو هم که تاحالا دستت به کس نخورده یه عمره هم تو کفه شکمو کسشی خوب حالا که موقعیتش جور شده استفاده کن اگه هم فهمید به خاطره آبرویه خودش و من به کسی چیزی نمیگه خلاصه عزممو جزم کردم که دوباره شروع کنم واسه همین خودمو یه خورده دادم پایین تا بتونم خوبه خوب به کسش دست بزنم بعد به حالتی بین دمر و به پهلو خوابیدم تا دستم کامل آزاد باشه و به بدنه مامانم مسلط باشم بعد خیلی آروم دستمو گذاشتم رو شکمش وااااااااای به خدا داشتم دیونه می شدم از خوشی . شکمش گوشتی و نرم آروم شکمشو میمالیدم و با دستم تاپشو میبردم بالا تر تا کامل شکمشو ببینم داشتم دیوانه وار شکمشو میمالیدم و با همه ی وجودم لذت می بردم نمیدونم چطوری توصیف کنم داشتم بهترین لحظه های عمرمو سپری میکردم بعد به سرم زد تاپشو کامل ببرم بالا تا سینه ها شو هم ببینم ولی قبلش گفتم بزار اول کسشو لمس کنم واسه همین دستمو به سمته پایین حرکیت دادم همین طور رو شکمش حرکت دادم سمته پایین وااااای چه شکمی به خدا نمی دونستم با کجاش حال کنم شکمش ,کسش یا سینه هاش ولی اینبار دلم کسشو می خواست دستمو بردم پایین تا رسیدم به شلوارکش بعد آروم دستمو بردم پایین تر واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای باورم نمیشد یه لحظه یه تیکه گوشتو زیره دستام حس کردم اصلا کنترل روانی نداشتم همونطوری گرفتمش تو دستم باورم نمیشد یعنی این کسه مامانمه آروم با دستم فشارش میدادم خیلی نرم بودو لطیف چند دقیقه ای دستمو نگه داشتم حس می کردم حالت کسش تو دستام عوض می شد اگه اشتباه نکنم اونم داشت آبش میومد نمی دونم شاید هم فقط یه حس بوده یهو بی اختیار آبم اومد ولی من نمیخواستم دستمو بردارم همونطور فشارش میدادم و بهترین لذته دنیا رو می بردم بعد که کلی کسش بهم حال داد رفتم سراغه شکمش و سینه هاش و آروم صورتمو چسبوندم به شکمش دیگه داشتم از لذت می مردم و یه خورده با لبام شکمشو مالیدم و همزمان خیلی آروم می بوسیدمش بعد از یه خورده تاپشو بردم بالا تر نمی دونم چرا حس می کردم خودش هم داره کمک میکنه به بالا رفتنه تاپش همینم ترسه منو کمتر می کرد تا اینکه دیگه بالا تر از اون نمی رفت منم واسه اینکه به سینه هاش برسم دستمو بردم زیره تاپش و یهو دیتم خورد به یکی از سینه هاش می خواستم ب گیرمش تو دستم ولی نمی دونم چرا میترسیدم دوباره ترس اومده بود سراغم واسه همین فقط یه خورده فشار دادم سینه هاش فوق العادست بزرگه ( نمی دونم چه سایزی) ولی اصلن سفت نیست خیلی نرمو با حالن بعد دستمو آوردم بیرون و تاپشو آوردم پایین ولی دوباره خیلی سریع دستمو گذاشتم رو کسش و یکم فشار دادم و سریع هم دستمو برداشتم بغیشو بعدا می نویسم 4یا5 شبه باغیمونده که خیلی با حالتره رو بعدا براتون می نویسم ولی اگه میشه نظر بدین ببینم من ساعت 2 بیدار شدم بابم هنوز نیومده بود من کلی بی حوصله بودم بعد بابام اومد و هر کاری کرد مامان باهاش حرف نزد و این منو خیلی خوشحال کرد اخه اونا همیشه همینقدر با هم قهر میکردن منم برا اولین بار از قهر بودنه مامانم خوشحال بودم عصر مامان رفت حمام من همش تو این فکر بودم که آیا امشب پیشم می خوابه یا نه.یه خورده گذشت که مامانم از حمام اومد بیرون وااای چی می دیدم مامانم با یه دامن کوتاه و گشاد که یک خورده از زانوش بالاتر بودو پوشیده بود این دامنو بعضی شبا موقع خواب می پوشید و یه تی شرت که اونم کوتاه بود وگشاد تمامه نگاهم به پاهایه قشنگو سفیدش بود و همچنین به رونایه گوشتیش که بعضی موقع ها از زیره دامنش بیرون میزد من همش دعا می کردم که شب بیاد پیشم بخوابه گذشت تا ساعته 11 که بابام رفت خوابید حدودا نیم ساعت بعدش مامان هم رفت که به خوابه من تو اون لحظه با همه ی وجودم از خدا خواستم که امشب هم بیاد پیشه من بخوابه که دیدم رفت سمت اتاقه خودشون کلی ناراحت شدم ولی چند لحظه بعد دیدم که از اتاقشون اومد بیرون و متکاشو با یک ملحفه برداشته و داره میره سمت اتاقه من باورم نمی شد داشتم بال در می آوردم از خوشی یه لحظه وجودم سراسر شهوت شد اینقدر که نمی تونستم دیگه بمونم با هزار بد بختی یه نیم ساعتی تحمل کردم بعد رفتم بخوابم که یهو ه ذهنم رسید که لامپه تویه سالنو که جولو در اتاقم بودرو روشن بذارم تا تویه اتاقم کامل روشن باشه بعد رفتم تو اتاقو درو بستم دیدم مامانم خوابه و ملحفه رو کشیده رو خودش منم رفتم جفتش گرفتم خوابیدم ولی یه خورده پایین تر از اون طوری که سرم روبرویه کسش باشه .یه چند دقیقه گذشت دیگه طاقت نیاوردم و ملحفه رو از رو پاش و شکمش زدم کنار واااااااااااای خدا چی میدیدم پاهایه سفیدو گوشتیه مامانم که تا روناش معلوم بود جلو چشام بود دستمو گذاشتم رویه روناش داشتم دیونه می شدم روناش نرمو با حال بود و شروع کردم به مالیدنشونو آروم می بوسیدمشون بعد آروم دستمو بردم بالاتر و با دستم دامنه گشادشو می زدم کنار خیلی راحت می رفت بالا یه کم که بردم بالا تر چشم به شورتش افتاد یه شورت قرمز که من قبلا کلی اونو بو کرده بودم و میمالیدم به کیرم تا آبم می آمد حال اون شورته جلو چشمام بودآروم دستمو گذاشتم روکسش و شروع کردم به مالیدنه کسش وای که چه حالی میداد کسشو محکم فشار میدادم و میمالیدم دیگه دیوانه شده بودم چنان فشارش میدادم که می گفتم الانه که کسش کنده بشه یه لحظه به سرم زد که کسشو ببینم دیگه نمی ترسیدم اول خواستم شورتشو بکشم پایین ولی پشیمون شدم و تصمیم گرفتم که گوشه شرتشو بزنم کنار واسه همین اروم گوشه پایینه شرتشو که روبرویه کسش بودو زدم کنار و با یه چیزی روبرو شدم که با ورم نمیشد یه کسه خیلی خیلی خوشکل که به خدا از هر چی کس تو فیلما دیده بودم قشنگتر بود حسابی تپل و گوشتی بود میشد تو دستت بگیریش آروم شروع کردم به دستمالی کردنش و فشار دادنش بعد دستمو گذاشتم تو چاکه کسش و شروع کردم دستمو حرکت دادن توش بعد آروم انگشتمو چرخودم تا سوراخه کسشو پیدا کردم اول یه خورده کسش خشک بود ولی یه ذره که گذشت حسابی لیز شده بود آروم انگشتمو فشار دادم پایین انگشتم رفت تو باورم نمیشد ولی من دستم تو کسه مامانم بود و داشتم از خوشی می ترکیدم شروع کردم مثله حالت تلنبه زدن انگشتمو میکردم تو کسش و در می اوردم و بعد از یه مدت انگشتمو در اوردم و گذاشتم تو دهنم چقدر خوشمزه بود یکم که انگشتو لیسیدم دوباره گذاشتم تو کسش و یهو فشار دادم تو که مامانم آروم یه آخی گفت که کلی ترسیدم و دستمو برداشتم ولی بعد به خودم گفتم اون بیداره و خودش هم راضیه واسه همین دوباره انگشتمو کردم تو و شروع کردم واسش جلق زدن بعد تصمیم گرفتم کسشو لیس بزنم و انو بو کنم آخه شورتاش خیلی خوشبو بود واسه همین یه تاب خوردم و سرمو گذاشتو جلو کسش و با دماغم گذاشتمرو کسشو بو میکردم ایتقدر خوشبو بود که داشت آبم میومد دقیقا بوی شورتاشو میداد و بعد آروم با دستام کسشو باز کاردم و شروع کردم به بوسیدنه کسش و توشو لیس میزدم اینقدر شهوتی شدم که آبم اومد یه خورده دیگه هم کسشو خوردم و لیس زدم و ابشو می مکیدم بعد به سرم زد که کیرمو بکنم تو پا شدم و کیرم که یه خورده کوچیک شده بودو از شورتم اوردم بیرونو گذاشتم جلو کسش و آروم فشار دادم تو یه ذره که رفت تو یه صدایی از مامانم اومد که منو به خودم اورد یه لحظه ترسیدم و کشیدم بیرون و نکردم بعد اروم شورتشو درست کردم و دامنشو دادم پایین وملافه رو کشیدم روش یه خورده ناراحت بودم آخه من همیشه وقتی ابم میاد عذاب وجدان می گیرم و خیلی ناراحت میشم و از کام پشیمون شدم ولی این پایانه ماجرا نبود الان کار دارم بعدا بقیشو تعریف می کنم پدر حشری از وقتی موهاشو به قول خودش های لایت کرده بود خیلی سکسی تر از قبل شده بود. هر بار که می دیدمش حسابی حالی به حالی میشدم..... دخترم 17 سالش بود و حسابی داشت تبدیل به یه دختر مامانی و خوشگل میشد و دل من بیچاره رو هر روز بیشتر از قبل می برد. چند بار سعی کردم وقتی میره حموم ، برم و از لای در یه جوری بدن سفید و خوشگلش رو ببینم. یکی دو بار هم تونستم کون سفید و خوشگلش رو ببینم و درآرزوی به دست آوردن همچین کون تمیزی بسوزم و بسازم. یه روز بنا به دلایلی زود تر از سر کار اومدم خونه. زنم مسافرت بود و می دونستم که شهلا دخترم تنهاست و شاید بتونم دوباره حموم رفتنش یا خوابیدنش رو ببینم. از ذوق داشتم میمردم. اون شب قرار بود یکی از دوستام هم بیاد خونمون تا یه مشروبی با هم بخوریم و دور از چشم زنامون یه ذره مردونه دور هم باشیم. وقتی رسیدم خونه یه صداهایی از تو اتاق شهلا میومد... آروم رفتم به سمت اتاقش و دیدم حدسم درسته... دختر گلم با دوست پسرش آرش تو اتاق هستن و مشغول ور رفتن همدیگه اند. خوشبختانه لای در باز بود و میتونستم آروم خودمو نزدیک تر ببرم تا ببینم چه خبره. وای خدای من. باورم نمیشد. بدون هیچ مشکلی می تونستم دخترم رو ببینم که لخت لخت داره با دوست پسرش حال میکنه. می دیدم که آرش شلوارشو تا زیر زانونش آورده پایین و کیر کوچولوش آویزونه و دخترم هم لخت جلوش بود و داشتن از هم لب میگرفتن. شاید بهتر بود میرفتم تو و از کارشون جلوگیری میکردم ولی میدونستم که بالاخره یه دختر و پسر تو این سن همدیگرو دستمالی میکنن و بد هم نیست که یه کمی با هم حال کنن. منم اینجوری میتونم با دیدن کس و کون دخترم حال کنم و سوژه خودمو برای امشب پیدا کنم. شهلا هم بهم قول داده بود که بکارتشو از دست نده و آبروی خونواده رو نبره و من مطمئن بودم که سکس اون دو تا از حد دو تا لب و یه کمی ور رفتن بیشتر نیست. خلاصه. بعد از اینکه از هم لبشونو گرفتن شهلا جلوی آرش زانو زد و کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد مالوندن. اولش برام جالب بود که می دیدم دخترم به کیر کسی دست بزنه ولی وقتی دیدم کیر آرش بزرگ تر شد و شهلا اونو گذاشت تو دهنش. حسابی جا خوردم. شهلا خوب ساک میزد و آرش همینطور از روی لذت آه و ناله میکردم و سر خودش رو تکون میداد. بعد از یه مدت کوتاه شهلا بلند شد و رفت رو تخت درازکشید و من حالا می تونستم خوب خوب کسش رو ببینم که تمیز تمیز بود و یه دونه مو هم نداشت. معلوم بود پسره از اوناییه که از کس بی مو خوششون میاد. جوونا همه شون مثل همدیگه ن. آرش هم شلوار و تی شرتش رو درآورد و رفت رو تخت درازکشید کنار شهلا و شروع کرد لب گرفتن و با پستونای کوچولوی دخترم ور رفتن که دیدم حسابی داره حال میکنه. بعد از یه مدت دستشو آروم آروم برد پایین سمت کس شهلا و شروع کرد با کسش بازی کردن. شهلا هم لای پاشو باز کرد و من تونستم محصول کیر خودم و کس ژیلا – مامانش- رو ببینم که عجب تمیز و خوشگل بود و آماده پذیرایی از کیر. ولی مشکلی وجود داشت به نام پرده بکارت که مانعش میشد. کس شهلا ناز و کوچیک و تازه بود و من احتمال میدادم که حسابی باید تنگ باشه. به داماد آینده م حسودیم میشد که میتونست از همچین کسی استفاده کنه. آرش همینطور با چوچوله شهلا ور میرفت و شهلا رو حشری و حشری تر میکرد تا اینکه با داد و بیداد شهلا فهمیدم که ارضا شده. برام جالب بود که آرش، شهلا رو به ارگاسم رسوند اماخودش هیچی. ولی تعجبم زیاد طول نکشید وقتی دیدم آرش بلند شد و شهلا رو هم بلند کرد و رفت پشتش. شهلا رو به من بود و میتونستم قیافه معصومانه ش رو ببینم که داشت برای کون دادن اماده میشد. با دیدن آرش که کیرشو خیلی راحت گذاشت تو کون شهلا با خودم فکر کردم مطمئناً اولین بار نیست وگرنه شهلا داد و بیدادی راه مینداخت که نگو. خودم وقتی ژیلا رو از کون کردم تا سه روز نمیتونست بشینه!!!!! ولی آرش حسابی داشت تلمبه میزد و جالب تر این بود که شهلا هم داشت حال میکرد و اینو تو صورت قشنگش میتونستم ببینم که با هر ضربه کیر آرش حسابی حال میکرد. بعد آرش کیرشو درآورد و شهلا رو دوباره خوابوند رو تخت و رفت روش و کیرشو گذاشت دم کس دخترم و تازه اینجا بود که من فهمیدم کیر آرش داره میره تو کس دخترم و قبل از اون هم جای دیگه ای نبوده جز همون کس تنگ و خوشگل و ناز شهلا که حسابی از این کیر گنده و سفت داشت پذیرایی میکرد. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. دختر 17 ساله من داره کس میده؟ یعنی چی؟ پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ هم عصبانی بودم و هم خوشحال. چون نقشه ای به ذهنم رسیده بود که می تونستم باهاش منم از داخل شدن به اون کس مامانی کیرمو بهره مند بشم. هر چی بیشتر به زوایای نقشه فکر میکردم ضربه های آرش محکم تر میشد تا اینکه دیدم که کیرشو درآورد و شروع کرد به جق زدن و شهلا هم صورتشو نزدیک کرد و آب کیر آرش رو صورت دخترم ریخت. آروم از اونجا خودمو کشوندم بیرون و از خونه رفتم بیرون. یه ذره قاطی کرده بودم و باید حسابی به همه چیز فکر میکردم. امشب قراره فرزاد بیاد خونمون(همون دوستم!) اونم از اون کس کنای اساسی بود و اولش هم قرار بود که یه برنامه کس کردن راه بندازیم که جور نشد و اون حسابی از این قضیه پکر بود. حالا میتونست شب بیاد خونه ما و با هم ترتیب شهلا رو بدیم. درسته که شهلا دخترمه ولی وقتی پای این پیش بیاد که بخوام کاری بکنم، میکنم و اونم باید به خاطر اینکه منو بابت این قضیه آبروی خونوادگی گول زده تنبیه بشه و چه تنبیهی بهتر از کس دادن به دو تا کیر باحال؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما!!!! شهلا از همه جا بی خبر بود و من و فرزاد چند لیوان عرق خورده بودیم و حسابی گرم گرم بودیم و من همینطور منتظر موقعیت مناسب بودم برای کردن کس دخترم. رفتم تو اتاقشو دیدم که پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. خیلی عصبانی بهش گفتم "به جای این کارا یه کم به فکر درسات باش." گفت "درسامو خوندم." جواب دادم "آره بعد از ظهر دیدم چطوری داشتی درس میخوندی." حسابی دست پاچه شده بود و نمیدونست چی بگه.رفتم جلو تر و بهش گفتم "با آرش باهم درس میخوندین نه؟ چه درس خوبی بهت داد. نه. تو چه درس خوبی بهش دادی." و رو اون "دادی" حسابی تاکید کردم. شهلا گریه اش گرفته بود و سرشو انداخت پایین و گفت "بابا تو رو خدا. من کاری نمیکردم." عصبانی شده بودم. داد زدم "نه. کاری نمیکردی. فقط داشتی به دوست پسر مامانیت که چار روز دیگه ولت میکنه و میره سراغ یکی دیگه ، کس میدادی." شنیدن این کلمه ها اونقدر براش عجیب بود که صورتش سرخ شد و گریه ش رو قطع کرد. مونده بود چی بگه که من سرشو گرفتم و گذاشتم رو شلوارم نزدیک کیرم و بهش گفتم "باید تنبیه بشی. هرکاری بگم باید بکنی وگرنه میکشمت. آرش رو هم میکشم و همه هم میفهمن چه جنده ای بودی." اونم دوباره هق هقش دراومد و گفت "هرکاری بگی میکنم." آروم سرشو عقب بردم و زیپ شلوارمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین. شورتمو درآوردم. می دیدم که داره با تعجب نگام میکنه. بهش گفتم "هر کاری با آرش کردی با من هم میکنی. منظورم اینه که هر کاری با کیر آرش کردی با کیر منم میکنی." خودشو کشید عقب و گفت "بابا. تو پدر منی." گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بفهمی فرق این با اون چیه و منم باید بفهمم فرق کس تنگ تو با کس گشاد مامانت چیه." گفت "بابا تو رو خدا اینطوری حرف نزن." با تشر بهش گفتم "بخور کیرمو." و شهلا هم مجبور بود کیر منو بذاره تو دهنش. وقتی کیرمو گرفت تو دستاش سرمای عجیبی رو حس کردم. دستای شهلا حسابی یخ کرده بودن و معلوم بود هم ترسیده و هم آشفته ست ولی برام مهم نبود. وقتی کیرمو میخواست بذاره تو دهنش حس کردم کیرم داره بزرگ تر میشه و آماده برای ورود به اون دروازه بهشتی!!!! شهلا هم کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و کاری نمیکرد. وقتی نگاه عصبانی منو دید شروع کرد به مکیدن کیرم و تکون دادن زبونش رو نوک کیرم که حسابی منو حالی به حالی کرد. منم سرشو گرفتم تو دستام و همراه با حرکاتش عقب و جلو میبردم و از این که دخترم داره برام ساک میزنه حسابی لذت میبردم. مامانش البته بهتر ساک میزنه و اونم به این خاطر که تو این چند سال حسابی یاد گرفته کیر رو چطور باید ساک زد. دستمو بردم سمت پستونای شهلا و شروع کردم به بازی کردن با نوک پستوناش. همین حرکت حسابی ریلکسش کرد. داشتم حسابی حال میکردم که صدای فرزاد منو به خودش آورد که میگفت "بابا کجایی؟ مهمونتو تنها میذاری میری؟" داد زدم "الان میام." و به شهلا گفتم "حالا پاشو لخت شو و با من بیا بیرون." گفت "نه. بابا. تو رو خدا رحم کن. خجالت میکشم." منم مهلت ندادم و یه سیلی خوابوندم تو گوشش و گفتم "وقتی پرده کست داشت میخورد باید خجالت میکشیدی جنده." بعد هم کاملاً لخت شدم و به زور پیرهن شهلا رو هم درآوردم و بهش گفتم "هر کاری که گفتم میکنی. فهمیدی؟" باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟" چاره ای نداشت جز اطاعت کردن. وقتی هر دو لخت از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم تو هال جایی که فرزاد نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد حسابی قلبم داشت میزد. میدونستم فرزاد اصلاً براش مهم نیست که کیو میکنه و اگر میتونست حتی زن بهترین دوستش رو که من باشم هم میکرد. (البته یه شک هایی برده بودم که نکنه بینشون رابطه ای باشه که بعداً اونا رو هم تعریف میکنم!). وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از تعجب وا رفت. من می دیدم که کیرش داره از پشت شلوارش به جنب جوش میفته و بزرگ و بزرگ تر میشه. به شهلا گفتم "برو باباجون. برو پیش عمو فرزاد بشین و بهش نشون بده چه ساک زن ماهری هستی!" شهلا با اکراه رفت پیش فرزاد که از خوشحالی داشت پر درمیاورد. فرزاد به من نگاهی انداخت و منم بهش اشاره کردم که همه چیز رو به راهه و میتونه ترتیبشو بده. وقتی شهلا پیش فرزاد نشست، فرزاد بلند شد و شلوارشو درآورد و کیرشو گرفت تو دستاش و برد جلو دهن شهلا و به زور کردش تو دهن دخترم. اونم شروع کرد به ساک زدن. صورت فرزاد رو میدیدم که حسابی نشون میداد داره حال میکنه. منم رفتم نزدیکشون و سر شهلا رو گرفتم و محکم فشار دادم جلو که کیر فرزاد رو تا ته تو دهنش جا بده. بعدش هم خودم نشستم جلوی کون خوشگلش و شروع کردم به لیسیدن کنارای کونش. بعدش هم لای پاهاشو باز کردم و اون کس خوشگلش که از پشت عین یه غنچه زده بود بیرون رو دیدم و هوش از سرم پرید. دستمو بردم و نزدیک و انگشتمو کشیدم رو چاک کسش. صدای ناله ش میومد. ولی عین جنده های فیلم سوپر داشت همچنان براش فرزاد ساک میزد. سرمو بردم نزدیک. چه بوی خوبی داشت کس دخترم! آروم زبونمو گذاشتم لای چاک کسش و شروع کردم به بالا پایین بردن.....چه مزه ای داشت کس دخترم! بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم....رفتم نشستم رو مبل و شهلا رو کشوندم طرف خودم....کیر فرزاد از تو دهنش دراومد.....نشوندمش رو کیرم و کسش رو جوری تنظیم کردم که قشنک سر کیر من باشه و آروم آروم کردمش تو.....از دادی که زد فهمیدم حسابی درد داشت....بهش گفتم "حالا کدوم بزرگ تره؟ها؟مال من یا مال اون جوجه؟" اونم همینطور داشت درد میکشید . من شروع کردم به بالا پایین بردنش.....ولی روش خوبی نبود...این بو که شهلا رو نشوندم رو خودم و از پشت شروع کردم به تلمبه زدن....فرزاد هم کیرشو دوباره کرد تو دهن شهلا......من همینطور کیرمو میکردم تو اون س تنگ دخترم و میاوردم بیرون و لذت میبردم.....بعد از یه مدت کوتاه حس کردم آبم داره میاد و برای همین کیرمو کشیدم بیرون....اومدم پیش فرزاد و بهش گفتم "حالا نوبت توئه....کس تنگی داره این شهلا خانوم ما!" اونم رفت رو مبل نشست و شهلا رو گذاشت رو خودش و کیرشو کرد تو کس تنگ دخترم......دیدن این منظره حسابی حشریم کرده بود ولیچون نمیخواستم زود ارضا بشم رفتم تو آشپزخونه و از تو یخچال نوشابه درآوردم و ریختم تو یه لیوان و بعدش هم یه ذره عرق ریختم توش و برگشتم و شروع کردم به خوردن لیوان و تماشا کردن دخترم که داشت به دوستم کس میدادچند دقیقه که گذشت رفتم نزدیک و بهش گفتم "تا حالا کون هم دادی؟" شهلا که داشت آه و ناله میکرد گفت "یه بار...ولی خیلی درد داشت" بهش گفتم "حالا بازم باید بدی و برام اصلاً مهم نیست که درد داره یا نه....باید تنبیه بشی" شهلا از ادامهء بالا پایین رفتنش دست برداشت و از رو کیر فرزاد بلند شد و گفت "بابا نه....تو رو خدا نه" گفتم "حرفشم نزن" و برش گردوندم همونجایی که بود....به فرزاد گفتم "بکن تو کسش و نگه دار تا منم از پشت بکنم تو کونش" داد و بیداد شهلا که "نه نه" میکرد رفت هوا....ولی ما تنها چیزی که نمیشنیدیم صدای شهلا بود......فرزاد شهلا رو نشوند رو کیرش و وقتی کیرش تا ته رفت تو کس شهلا اونو خم کرد رو خودش و سرشو گذاشت رو سینهء خودش و شروع کرد موهای طلایی شدهء ئخترم رو نوازش کردن و سعی کرد آرومش کنه.....همین خم شدن کافی بود که من بتونم کون دخترم رو که حالا جلوم باز شده بود ببینم و حسابی حشری بشم......تف زدم به کیرم و آروم گذاشتمش دم کون دخترم....تا اومد تکون بخوره فرزاد محکم چسبیدش و نذاشت حرکتی بکنه و من آروم آروم کیرمو فرستادم تو کون تنگ شهلا که بی نهایت عالی و باحال بود و وقتی کیرم تا دسته رفت تو کونش به فرزا علامت دادم با هم شروع کردیم به تلمبه زدن.....باید اقرار کنم که لذت بخش ترین سکس زندگیم بود...و جالب این بود که وقتی با هم کیرامونو میبردیم تو کون و کس شهلا تخمامون به هم ساییده میشد و همین خیلی لذت سکس رو بیشتر میکرد......حسابی که تلمبه زدیم حس کردم آبم داره میاد....برای همین باز کیرمو درآوردم و رفتم سراغ مشروب و فرزاد به کارش ادامه داد و بعد از چند دقیقه از صدای آه و اووه فرزاد فهمیدم که داره میاد و ضزبه های کیرش به کسدخترم محکم تر و محکم تر میشد و داد شهلا بیشتر از قبل میرفت هوا تا اینکه هردو آروم شدند.....منم کیرم تو دستم بود و داشتم میمالوندمش تا اینکه شهلا از رو کیر فرزاد بلند شد و آب کیر فرزاد رو میدیدم که از تو کسش داره میاد بیرون و میریزه رو زمین و یه مقدارش هم لای پای شهلاگیر کرده بود. رفتم سراغ شهلا و به پشت خوابوندمش رو زمین و کونشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کونش......از پشت تنگ تر و باحال تر بود و من همینطور داشتم گر میگرفتم از این همه لذت و انقدر کیرمو محکم میکوبوندم تو کس دخترم که حس کردم داره از درد گریه میکنه و بعد از چند ثانیه دیدم که آبم داره میاد و به کارم ادامه دادم تا جایی که حس کردم دارم منفجر میشم.......اولین جهش آب کیرم به اندازه ای قوی بود که برگشتشو رو نوک کیرم حس کردم و همینطور به تلمبه زدن ادامه دادم تا همهء آبم رو تو کس دخترم خالی کردم...... بی حال افتادم رو مبل و لیوان مشروب رو گرفتم و به این فکر میکردم دوباره کی میتونم دخترمو تنبیه کنم دیده بان از آشپزخونه اومدم بیرون و مثله همیشه دراز کشیدم جلوی تلویزیون.اصلا حاله خوابیدن نداشتم.حوصلم خیلی سر رفته بود.شروع کردم با کانالهای تلویزیون بازی کردن.فکر فردا مدرسه هم دیگه داشت حسابی حالمو بهم میزد همین جور که داشتم تلویزیون نگاه میکردم یهو دیدم آخ جون یه برنامه ای که خیلی دوسش دارم شروع شده.منم پا شدم نشستم که خوب بتونم ببینم.تقریبا پنج دقیقه نگذشته بود که مامان از دور داد زد:پاشو مسواک بزن باید بخوابی که فردا صبح دوباره پدر من در نیاد بیدارت کنم.اینو که گفت انگار دنیا رو سرم خراب شده.گفتم: بابا خواب چیه٫بذار ببینم دیگه.یهو بابا از اونور داد زد.منو چرا صدا میکنی! پاشو برو بخواب٫آفرین.من اولش جدی نگرفتم.ولی وقتی دیدم مامان اومده جلوی تلویزیون وایساده فهمیدم که انگار باید جدی برم بخوابم.خودم رو کلی کج و کوله کردمو درو دیوار رو گرفتو و پا شدمو رفتم مسواک بزنم.از دستشویی که اومدم بیرون یذره با دقت توجه کردم دیدم عجب بویی میاد.یکم بیشتر دقت کردم دیدم عجب بوی کرمی میاد.من که نفهمیدم این بوی غلیظ ماله چیه و از کجا میاد رفتم تو اتاقم که بخوابم.یذره گذشت مامان اومد که بوس شب بخیر بده من بخوابم که دیدم وااای این بوی عجیب غریب از مامان میاد.تمام بدنش اون بو رو میداد.مخصوصا وقتی که دولا شد منو بوس کنه دیدم این بو ۱۰ برابر شده.چراغ رو خاموش کرد و شب بخیر گفت و در رو آروم بست و رفت.منم هم اعصابم از این خورد شده بود که چرا زوری باید بخوابم و هم اینکه این بو خیلی برام سوال شده بود که علتش چیه.تو همین فکرها بودم که چشمامو خیلی آروم بستم و خوابم برد.دقیقا نمیدونم چقدر گذشته بود که یهو با یه صدایی از خواب بیدار شدم.چشمامو یکم بازو بسته کردم.دو تا نفس عمیق خود به خود کشیدمو سعی کردم دوباره بخوابم.اینبار داشت آروم آروم خوابم میبرد که دیدم یه صدایهایی داره میاد.یذره با دقت گوش دادم.خواب نمیدیدم.یه صدایی مثله این بود که انگار یکی داره دردش میاد و آخو اوخ میکنه.یکم فکر کردم ببینم چیکار باید کنم.پاشدم رو تخت نشستم.هم میترسیدم از اینکه این صدا چیه و از کجا داره میاد نصفه شبی و هم اینكه نمیدونستم چیکار بایدکنم.۳-۴ دقیقه گذشت که تصمیم گرفتم هر جوری شده ببینم این صدا ماله چیه.تا اومدم از جام پاشم دیدم یهو صدا قطع شد.منهم که دیدم صدا قطع شده پشیمون شدمو نشستم دوباره.دوتا دستامو به هم فشار میدادم و همش فکر میکردم.خیلی سریع صدا دوباره شروع شد.همش آخو اوخ بود.زود پا شدم برم از اتاق بیرون ببینم چه خبره.تخت رو دور زدم و به دم در اتاق رسیدم.لای در اتاقو یکم باز کردم دیدم از اینجا هپچی معلوم نیست.بیشتر از همه میخواستم بدونم این صدا ماله کیه.آروم آروم جلوتر رفتم.بعد فهمیدم هر چی به اتاق مامان اینا نزدیک تر میشم صدا هم بیشتر میشه.دیگه از کنجکاوی نمیدونستم چیکار کنم. به دم در اتاقشون که رسیدم اول تصمیم گرفتم از توی سوراخ کلید ببینم اون تو چه خبره.با دقت که اون تورو نگاه کردم دیدم بـــله صدا داره از اونجا میاد و اون بوی کرم هم از اونجا بود.تختشون داشت تکون تکون میخورد.روی تخت رو که نگاه کردم دیدم انگار دو نفر زیره پتو دارن کشتی میگیرن.پتو قلمبه شده بود و زیرش هی بالا پایین میرفتن.اول ترسیدم و پپشونیم واقعا خیس شده بود ولی خیلی سریع اون حس کنجکاویم دوباره بهم غلبه کرد.از پشته در صداها خوب و واضح نبود.خیلی دوست داشتم ببینم دقیقا چه خبره. اول خواستم برگردم تو اتاقم و داد بزنم بگم مامان آب میخوام ولی نظرمو عوض کردم و تصمیم گرفتم لای درو آروم باز کنم که بتونم اون تورو خوب ببینم.خیلی میترسیدم که یوقت منو نبینن.حتی نفسم رو تو سینم حبس کردم و خیلی یواش لای درو باز کردم.جوری که قشنگ بتونم چشمامو تو اتاق بچرخونم و همه چیز رو ببینم.اول که فقط تونستم لبه تختو ببینم ولی وقتی قشنگ روی تختو نگاه کردم از تعجب سرجام خشکم زد.دیگه صدا رو خیلی واضح میشنیدم.هم صدای بابا و هم صدای مامان بود که هر دوتاشون داشتن آخو اوخ میکردن.مامان به بابا میگفت:آخ جون٫بیشتر بکن تو٫وای وای.میخوام میخوام همشو میخوام.مامان همش داد میزد:وای چه کیفی میده٫دوست دارم٫خوشم میاد٫همشو بکن تو٫داره دردم میاد.بابا اصلا چیزی نمیگفت فقط چنبار شنیدم که گفت:لاشو بیشتر باز کن میخوام جرت بدم.داشتم اینارو میدیدمو میشنیدم که نمیدونم چرا خود به خود ماله من بزرگ شد.اصلا نمیدونم چی شد که ماله خودمو با یکدست گرفتم و هی بالا پایینش میکردم.خیلی خوشم میومد.تو این حین بودم که یهو بابا به مامان گفت:برگرد میخوام از کون بکنمت.اینو که گفت من شاخ دراوردم.آخه بابا با کون مامان چیکار داره.آخه کون مامان به چه درد بابا میخوره.اصلا اینا چرا لخت شدن رفتن زیره پتو به هم چسبیدن.خیلی دوست داشتم میتونستم زیره پتو رو هم ببینم.ماله من دیگه خیلی بزرگ شده بود و هرچی بیشتر با دستم میمالوندمش بیشتر خوشم میومد.لای درو یذره بیشتر باز کردم که بتونم حداقل با دوتا چشمام ببینم.پایین تخت رو که نگه کردم پاهای مامان رو دیدم که تا رونش لخته.پاهای بابا رو هم دیدم که اونم لخت و لای پای مامانه و هی خودشونو بالا پایین میکنن.تو همون لحظه که من داشتم پاهای سفید و لخت مامانو میدیدم و ماله خودمو بیشتر میمالوندم یهو دیدم مامان به بابا گفت:تو دراز بکش من بشینم روش.من اصلا نمیفهمیدم اینا چی میگن و این چیزا یعنی چی.همش فکر میکردم مامان رو چی میخواد بشینه ! بابا پاشو از لای پای مامان ورداشت.همش منتظر بودم که این پتوی لعنتی برای یک لحظه هم که شده بره کنار من كه بتونم زیره پتو رو ببینم چه خبره.همینطور هم شد.مامان که اومد پاشه پتو رفت کنار.مامانو دیدم که لخت لخته و داره اونجای بابا رو میخوره.چون دولا شده بود من قشنگ تونستم از پشت ببینمش.لای پشتش قشنگ باز شده بود.اول یه سوراخ کوچولو بود که دورش یکم مو داشت.یه ذره پایین تر یه خط ۳-۴ سانتی دیدم که لاش کامل باز شده بود.یه چیزاییم از لای خطش زده بود بیرون.خیلی خوشگل بود.سوراخ عقب و سوراخ اونجای مامانو قشنگ میدیدم.همینطور که داشت ماله بابا رو میخورد کمرشو تکون میداد و اونجاش هی بازو بسته میشد.انگار دوست داشت یه چیز بزرگ دراز تا ته بره توش.بعد بابا یکم بلند شد نشست که دستش به اونجای مامان برسه.اول با پشت مامان حسابی بازی کرد.بعد کم کم یکی از انگشتاشو کرد تو سوراخ عقب مامان.مثله اینکه مامان خیلی خوشش میومد با سوراخ عقبش بازی کنن آخه خودشو برد یکم بالاتر که دست بابا بیشتر بهش برسه.بعد بابا اون انگشتشو از سوراخ عقب مامان دراورد و با ۴ تا انگشت همون دستش از پشت با اونجای مامان بازی میکرد.با انگشت کوچیکش و انگشت اشارش اول لای اونجای مامانو باز کرد بعد دو تا انگشت وسطشو یهو کرد اونتو.مامان دیگه داشت ملحفه رو چنگ میزد و همش اسم اونجای بابا رو میاورد.بعد بابا آروم آروم هر ۴ تا انگشتشو تا ته کرد تو اونجای مامان.و هی انگشتاشو می چرخوند.مامان هم برای اینکه انگشتهای بابا بیشتر بره تو ٫قمبلش رو بیشتر داد بیرون که لای پاش قشنگ باز بشه.بابا با اون یکی دستش هی میزد به زیره باسن مامان و چون باسن مامان یکم گوشتالو بود هی میلرزید.بعد بابا سرشو خم کرد و اونجای مامانو هی لیس میزد براش.مامان که دید اینجوریه خودش با دستهاش لای پاشو تا آخر باز کرد که هم اونجاش باز تر بشه و بیشتر بزنه بیرون و هم بابا بتونه راحت تر براش بخوره.مامان هی آخو اوخ میکرد و میگفت:جون٫چه خوب اونجامو میخوری٫بخور بخور.بزار برات بازش کنم و با اون دستش سینشو گرفته بود تو مشتش و میمالوند.مثله اینکه مامان خیلی خوشش میومد لخت باشه و لای پاشو باز کنه و یکی همه جاشو دستمالی کنه و اونجاشو براش باز کنه و بخوره.بعد مامان دوباره قمبلشو داد بیرون و شروع کرد ماله بابارو خوردن.من دوباره اونجاشو دیدیم.سوراخ عقب و سوراخ جلوش و باسنش قشنگ به طرف من باز شده بود.وای اونجاش که از لای پاش زده بود بیرون منو داشت دیونه میکرد.یکم مو داشت و خطش قشنگ معلوم بود.توش صورتی بود.خیلی دوست داشتم منم برم جلو و آروم اروم با اونجاش بازی کنم.میدونستم که خوشش میاد.یهو مامان دولاتر شد و بابا پتو رو کشید روش.من دیگه چیزی نتونستم ببینم تا اینکه یک لحظه تونستم ببینم که مامان کاملا لخته و پاشده و لای پاهاشو باز کرده که بشینه روی اونجای بابا،من فقط یک لحظه تونستم لای پای مامانو ببینم دوباره.همون خطه بود که دورش مو داشت و لاش تقریبا صورتی بود که قلمبه هم زده بود بیرون.وقتی مامان نشست رو بابا پتو رو کشیدن رو خودشون ولی سینه های مامان هنوز بیرون بود یکیش.من تا حالا دوسه بار سینه های مامانو لخت دیده بودم ولی اینبار فرق داشت.بابا با یه دستش سینه مامانو گرفته بودو فشار میداد.دوباره آخو اوخه مامان بلند شد.هی میگفت:جون٫خوشم میاد٫کلفته٫داره پارم میکنه.و بابا هم هی مامانو مینداخت بالا پایین.مامان روبابا خوابید و سینه هاشو به سینه بابا چسبوند و اینبار دیگه پتو رو كامل کشیدن رو خودشون.من دیگه هیچی نتونستم ببینم بغیر از اینکه مامان زیره پتو هی تکون میخوره و آخو اوخش دیگه به داد و فریاد تبدیل شده بود.منهم فقط داشتم ماله خودمو با دستم هی محکمتر میمالوندم.اصلا نمیدونستم چرا اینقدر خوشم میومد اینکارو بکنم.هی داشتم سعی میکردم نگاه کنم ببینم که شاید پتو دوباره بره کنار و من بتونم اون زیرو ببینم.مخصوصا اون صحنه ای که لای پای مامانو دیدم.خیلی دوست داشتم اون خط لای پاشو که دورش هم یکم مو داشت دوباره بتونم ببینم.تو این فکرو حال هواها بودم و به صدای داد و فریاد مامان گوش میدادم که همش میگفت:آخ جون٫بکن منو ٫خوشم میاد٫جرم بده ...داشتم به اینا گوش میدادم که سرم گیج رفت و خودبخود چشمامو بستم.نمیدونستم چی شدم یهو.فقط احساس کردم که ماله من خیس شده.خیلی آروم از دم در اتاق فاصله گرفتم.میخواستم برم تو دستشویی ولی تریسدم که یوقت اونا بفهمن من اونجا بودم.برای همین خیلی آروم برگشتم تو اتاقم.اومدم بخوابم دیدم نمیشه.یهو داد زدم : مامـــان ٫ مامـــان من آب میخوام.چون نشنید من چی میگم دوباره و بلند تر داد زدم آب میخوام.مامان اومد.دیدم موهاش با اینکه خیلی کوتاه بود ولی معلوم بود که کلی دستمالی شده.اصلا درست نمیتونست راه بره.لیوان آب رو گرفتمو چشمامو یکم نیمه باز نگه داشتم که بگم مثلا من تازه از خواب پا شدم.گفتم : میخوام برم دستشویی.کمکم کرد بلند شم.رفتم دستشویی تو آینه خودمو نگاه کردم.اصلا نمیتونستم فکر کنم.ماله خودمو دراوردم و شستمش.دستامم شستم و برگشتم تو اتاقم.رو تختم دراز کشیدم.مامان اومد بالا سرم و شب بخیر گفت و تا آخرین لحظه ای که من بیدار بودم بالای سرم وایساد که مطمئن بشه من خوابم برده.چشمامو که باز کردم دیدم صبح شده.رفتم سر میز صبحونه.دیدم مامان و بابا نشستن و تا منو دیدن معلوم بود که تعجب کردن من خودم پاشدم٫یکی از صندلیها رو کج کردن که بشینم.منم نشستم و شروع کردم به هم زدن چاییم.داشتم به دیشب فکر میکردم که چیا دیدمو شنیدم.از همه بیشتر اون صحنه ای كه لای پای مامان رو دیدم میومد جلوی چشمم.تو این فکرا بودم که یهو ازم پریسدن : ‌دیشب خوب خوابیدی ؟ سكس با خاله كوچكه.من ايمان خالم هم اسمش بهاره است الان ١٧ سلشه و من ٢١ سال،اين اولين خاطره ايست كه ميخوام بنويسم بدون مقدمهقضيه سكسم با خالم به موقعي بر ميگرده كه من ٣ راهنمايي بودم و اون ٥ ابتدايي و الان اون پيش دانشگاهيه از الانم ميخوام از خاطرات اين اواخر يكي رو بگم. ما هميشه مرحله به مرحله تو سكسمون پيشرفت داشتيم مثلا اولش ماليدن بعد كم كم چسپيدن و ... تا لب و سينشو خوردم روش خوابيدمزياد راجب سكس با هم صحبت نميكنم هميشه هم جز چندتا استثنا با ترس حال ميكنيم.بهاره دختره نه آنچنان سفيد و لاغر و قد كوتاهيه حدودا ١٥٧ س. سينه هاشم نرمال اما كونشو گرد و به دلت ميچسپه (مثه بيشتر دخترا) منم به خاطر اينا نيست كه باهاش حال ميكنم صرفا به خاطر اينكه خالمه و دوستش دارم انكارو ميكنم بريم سر اصل مطلب. يه روز ظهري كه همه تقريبا خوابند بهاره بهم زنگيد كه بيا شيمي استوكيومتري يادم بده (آخش الان حشرش زده بالا) منم رفتم خونشون باهاش سلام و شروع كرديم به خوندن ، اون يه پيرهن كه دكمه هاشو راحت بتونم باز كنم و يه دامن با يه شلوار زيرش پوشيده بود ، از شورت كرست هم خبري نبود ،يه خورده كه از درس خوندن گذشت اون پاشو بهم چسپوند (چراغ سبز رو داد) منم يواش دستمو گذاشتم رو رانشو كشيدم و اون تو خودش جمع شد پاهاشم يه خورده بازتر كرد تا كسشو بمالم منم باهاش راه اومدم و كسشو ماليدم يه دستش هم گرفتم كردمش تو شلوارم (دختر خالم ٥ سالشه همونجا بود داشت تي وي نگاه ميكرد بخاطر همين زياد راحت نبود) اولش اعراض كرد اما من دستشو كشيدم و بهش فهموندم كه بايد يه جوري بماله و فشارش و خلاصه كاري كنه من حال كنم اونم اينكارو كرد منم دستمو كردم زير شلوارشو كسشو مالوندم ، خوب تراشيده بود (اگه اتفاقي بود به احتمال زياد نميتراشيد) كم كم اون داشت حشريتر ميشد و نفس ميزد دستمو گرفت برد زير پيرهنش يعني سينه هاشو بمالم منم همينكارو كردم وقتي سينه هاشو گرفتم ديدم خوب سفت شده بودم و محكم تو دستم گرفته بودمشونو ميمالوندم اونم كامل نشست رو پام و من پشتش سرشو رو شونم گذاشت و سينشو جلو داد تا محكم تر بمالم (اينا همش تو ٤ يا ٥ دقيقس) منم صورتشو بوسيدم لباشم بوسيدم و باهم لب داديم اونم كيرمو در اورده بود داشت برام جلق ميزد، دختر خاله كوچلو هم انگار خواب بود و هر دومون متوجه شديم خوابه دكمه پيرهنشو يكي يكي باز كرد و سرمو طرف سينه هاش كشيد اول ممانعت كردم و يه نگاه به دختر خالم كردم و ديدم خوابه و سينشو خوردم و تا صداي بسته شدن در حياط و اومد زود خودمونو جمع و جور كرد بعد كه نگاه كرديم ديديم كه بچه هاي همسايه اومدن زير درخت لوز بعد بهاره رفت از تو آشپزخونه چندتا آورد و بهشون داد و در حياط قفلش كرد كتاباشو گرفت سمت اتاقش همينكه ميرفت ميسكال بهم داد (منظورش بيا دگه!) منم رفتم اونجا اونم درو قفل كرد بازم همچين راحت نبوديم آخه مادرش ببينه من اونجام و در قفله شك ميكرد! دمپاييمو آوردم داخل و رفتم پشتش چسپيدم باهاش لب گرفتم بعد و تو همين حالت دكمه هاشو باز كردمو نشستيم و شروع كردم به خوردن اونم بيشترين لذتو از خوردن سينه هاش ميبره كم كم داشت منو رو خودش ميكشوند و تا كلا روش خوابيدم زياد از كس نكردمش (ميدونم با كسي سكس نداشته ولي پارست) منم يه خورده و شلوارمو آوردم پايين و كيرمو مالوندم به كسش اونم دامن و شلوارشو تا وسط رانش پايين آورد منم كه چراغ سبز رو ديدم بغلش كردم گذاشتمش رو تخت اونو به كمر منم روش و كيرمو فرستادم تو مث ٢ دفعه قبلي تنگ بود آروم آروم فرستادم تو اونم با حبس نفسش ناله كوتاهي ميكرد تا كيرم تا ته رفت تو نميتونستم با ضربات محكم بزنم كه جيغش درآد چند بار آروم زدم و اونم ارضا شد ، منم يه بار كيرمو تا ته فرستادم تو و سينشو خوردم اونم دستشو تو موهام كرده بود و فشار ميداد تا ديدم آبم داره مياد ريختم رو شكمش و زود خودمونو پاك كرديم و برگشتيم اتاق قبلي امير با خاله بيتا من و خاله بیتا از همون بچگی با هم ندار بودیم از اونجاییکه چهار پنج سال با هم اختلاف سن داشتیم بقول معروف از کوس و کون یکی بودیم اون همیشه دوست داشت از دختر بازی و کوس بازیهام خبر داشته باشه منم همه چیز رو بهش میگفتم تا با دختری دوست میشدم اونو در جریان میذاشتم از من بیشتر عجله داشت که زودتر دختره رو بکنمش همه جوره هم کمک میکرد بهم مشورت میداد که چه جوری زودتر به نتیجه برسم همه جوره هم از بابت خونه خالی کمکم میکرد شوهر خالم آقا رضا یک بچه بازاری پولداره که خونوادش نسبت فامیلی دوری با پدر بزرگم دارن توی کار چرخ خیاطی و این جور چیزها هستن توی بازارم اسم و رسمی دارن با چند تا از کله گنده ها هم پیاله هستن من همیشه پیش خودم اونو آدم خیلی زرنگی میدونستم هر چند میدونستم چه آدم خواهر کوسده ایه همچین جا نماز آب میکشید که همه روی سرش قسم میخوردن ولی بر عکس از نظر خالم اون یک ببو گلابی بیشتر نبود مثلا گاهی وقتها که خاله بیتا منو برای چه جوری به راه آوردن دخترها راهنمائی میکرد و من دوزاریم دیر میفتاد از لجش میگفت تو هم یک ببو گلابی مثل رضائی جریان از نامزدی خواهرم شروع شد ما چون جامون کوچیک بود نامزدی خواهرمو خونه خالم گرفتیم اونشب همه سرگرم مراسم بودن و هر کی یک گوشه کار رو گرفته بود وسطهای مهمونی من هوس سیگار کردم رفتم توی آشپزخونه درب حیاط خلوت رو باز کردم رفتم اونجا یک گوشه ایستادم مشغول سیگار کشیدن شدم خاله بیتا اومد داخل آشپزخونه و توی کابینت دنبال چیزی میگشت حمید برادر شوهرشم اومد گفت چی شد بیتا آوردی ؟؟/؟؟ خالم گفت صبر کن دارم میگردم الان میارم حمید به شوخی گفت آخه پیش دستی هم چیزیه که گم شه ؟/؟ خالم بهش گفت بذار مال خودتم می بینیم حمید اومد نزدیکش گفت کی گفته من میخوام زن بگیرم هاااااان بعدم یک چنگی به کپل خالم زد گفت تا تو رو دارم زن میخوام چیکار بعد خالم از کابینت بالایی چند تا پیش دستی برداشت و دو تائی رفتن راستش من یک حالی شدم از یکطرف داشتم شاخ در میاوردم از طرف دیگه بهم برخورده بود تا آخر شب بی سر و صدا توی نخشون بودم دیدم اصلا این دو تا نگاهشون بهم دیگه یک جوراییه خلاصه مراسم تموم شد و رفتیم خونه شب خیلی فکر کردم و چیزهای گذشته رو که کنار هم گذاشتم برام یقین شد که آقا حمید خاله ما رو آره... بعدش بخودم گفتم لب بود که دندون اومد از همون شب تصمیم گرفتم منم یک حالی باهاش کنم و یک جوری بهش بفهمونم جریانو میدونم پس فرداش برای آوردن یکسری وسایل که برای نامزدی برده بودیم اونجا رفتم خونشون وارد خونه که شدم دیدم حمیدم اونجاست و اوضاع هم طبیعی نیست حمید چند دقیقه ای نشست بعد گفت خوب من رفتم بقیه چیزها رو هم که میخوای بنویس تا یکدفعه برات بگیرم خالم که توی آشپزخونه بود گفت وایستا چایی دم کردم گفت نمیخورم دیگه باید برم بعدشم رفت خالم از آشپزخونه اومد بیرون بمن گفت امیر چه خبرا ؟؟/؟؟ گفتم خبری نیست خاله قشنگ معلوم بود تازه از زیر کار بلند شده گفتم حمید کی اومده بود ؟؟/؟؟ یکم جا خورد ولی خودشو زود جمع کرد گفت برام خرید کرده بود حرفو عوض کردم گفتم یک دختر دیگه رو تور زدم خاله اونم از اسم وهیکل و چیزهای دیگش پرسید ولی شصتش خبردار شده بود من فهمیدم بعد از خوردن چایی وسایل رو برداشتم و رفتم خونه یک هفته ای گذشت یکروز بمن زنگ زد گفت سلام امیر جون گفتم سلام خاله جون گفت یک زحمتی برات داشتم ؟/؟ گفتم بگو عزیزم گفت یک مقدار جنس به سوپری تلفنی سفارش دادم پیکش نبود بیاره میری برام بیاری ؟؟/؟؟ منم از خدا خواسته گفتم چشمممممم وقتی رسیدم جلوی سوپری دیدم کارگرش اونجاست ؟/؟ همونموقع شصتم خبردار شد که خبرهائیه جنسها رو گرفتم رفتم طرف خونه خاله رسیدم زنگ زدم یکم گذشت زنگ دوم رو زدم گفت کیه ؟؟/؟؟ گفتم منم خاله امیر بعدش در رو باز کرد رفتم داخل دیدم یکم لای درب خونه بازه رفتم داخل خونه دور و برم رو نگاه کردم دیدم از توی حموم صدا میاد فهمیدم بله خاله حمومه یکدفعه صدا زد گفت امیر اومدی ؟؟/؟؟ گفتم آره گفت بشین الان میام منم وسایل رو گذاشتم توی آشپزخونه و نشستم توی حال چند دقیقه نگذشته بود صدام زد امیر جون اون حوله منو از روی تخت بده منم رفتم توی اتاق حولش رو برداشتم رفتم جلوی درب حموم لای درب باز بود نگاه کردم دیدم خاله بیتا لخت زیر دوشه اوووووووف همونجا کیرررررررم یک تکون شدیدی خورد شیر آب رو بست و از بغل جوریکه سینه هاش فقط مشخص بود اومد جلوی درب حموم چشم توی چشم شدیم من سرمو انداختم پائین از لای درب حموم چشمم به کووووووووس تپلش افتاد واااااایییییی مخصوصا پشمهاشم زده بود که دهنم بد جوری آب افتاد حوله رو دادم و برگشتم وقتی خاله اومد حولش از روی سینه هاش تا یک کم بالای زانوش بود تا حالا خالم رو اینجوری نگاهش نکرده بودم زیاد قیافه نداره ولی کوووووووس و کوووووووون اوووووف تا دلت بخواد خاله گفت خوب خوبی عزیزم ؟؟/؟؟ گفتم مرسی شما چطوری ؟؟/؟؟ گفت مرسی خوبم بعدش رفت توی اتاق منم حشرم زده بود بالا مونده بودم چیکارکنم ؟/؟ از طرفی میترسیدم اما با خودم گفتم مگه حمید این همه کرده چیزی شده منم میکنم ؟؟/؟؟ توی همین فکرها بودم که دیدم خاله بیتا از اتاق اومد بیرون یک تی شرت سفید طرح دار پوشیده بود که روی سینه هاش ایساده بود نوک سینهاش هم زده بود بیرون یک دامنم تا روی زانوش پوشیده بود من همینجوری مات مونده بودم خاله گفت چایی میخوری یا شربت ؟/؟ گفتم شربت اگه میشه دستت درد نکنه خاله دو تا لیوان شربت ریخت اومد توی حال شربت رو گذاشت روی میز و رفت توی اتاق بعد با یک پماد توی دستش اومد نشست روبروم روی مبل من داشتم شربتمو بهم میزدم دیدم در پماد رو باز کرد یکم برداشت از بغل اومد بماله به کف پاش تا پاهاش باز شد قلمبگی کوسش که از زیر داشت شورت قرمزش رو پاره میکرد مشخص شد جوری هم نشون میداد که خیلی سختشه گفتم خاله این چیه ؟؟/؟؟ گفت پماد کف پا اگه نمالم پاهام ترک میخوره گفتم مالیدنش سختته ؟/؟ گفت آره امیر جون از خدا خواسته گفتم میخوای برات بمالم خاله ؟؟/؟؟ گفت اگه زحمتت نمیشه بیا من زود رفتم روبروش روی زمین نشستم پماد رو برداشتم با یک دستم پشت پاشنه پاشو گرفتم با دست چپم پماد رو شروع کردم به مالیدن نگامم توی کوسش بود یکدفعه با یک لحن خاصی گفت امیر جون یواش قلقلکم میاد بعد خودشو تکون میداد منم برای اینکه مسلط تر باشم دستمو بردم بالاتر از ساق پاش گرفتم دیگه لای پاهاش کاملا باز شده بود یک جورایی سوراخ کوسشم میدیدم آخ خ خ منم کیرررررم نیم خیز شده بود خالمم به برآمدگی کیرم نگاه میکرد رفتم سراغ پای چپش این دفعه خود ماهیچه ساق پاشو گرفتم مثل سنگ بود کف پاشو یواش یواش میمالیدم اونم قلقلکش میومد دیگه دستمو بردم لای پاش یکم که مالیدم دستمو گرفت گذاشت روی کوسش شروع کردم مالیدن ووواااااااااایییییییییی یه اه ه ه و اوه ه ه ه کرد یکدفعه سرمو که پائین بود بلند کرد و شروع کرد به بوسیدن و لب گرفتن و قربون صدقم رفتن میگفت خیلی منتظره همچین روزی بوده دوست داشته من یکروزی بکنمش آرزوش بوده وقتی روش خوابیدم دارم میکنمش توی چشمهام نگاه کنه و... منم کیرررررررررررم شق شق شده بود و آماده کردن اونم رفت سراغ کمربندم گفتم آقا رضا نیاد خاله ؟؟؟/؟؟؟ گفت نه خیالت راحت باشه دیروز با حمید رفتن ژاپن چون چرخ خیاطیذهائی رو که نمایندگیش رو دارن ژاپنیه خیالم راحت شد زیپمو کشید پائین کیرمو گرفت به دهنش ساک میزد سر کیرمو بوس میکرد دوباره ساک میزد بعد رفت سراغ خایه هام میک میزد و تخمهام میرفت توی دهنش منم دستم توی سینه هاش کارمیکرد سرشو گرفتم بلندش کردم لبهاشو داشتم میخوردم و تیشرتشو میدادم بالا اونم دگمه های پیرهن منو باز میکرد و قربون صدقم میرفت تیشرتشو درآوردم بعد پیرهن خودمو بعد شورت و شلوارمو درآوردم اونم دامنشو درآورد بین میز و مبل خوابوندمش یکم میز رو کنار کشیدم شروع کردم به خوردن سینه هاش جااااااانم زبونمو دور نوک سینه هاش میچرخوندم و میک میزدم اونم سرمو نوازش میکرد و میگفت قربون اون کیررررررر خوشگلت برم امیررررررم باورم نمیشه میخوای منو بکنیییییییی منم این حرفهاش دیوونه ترم میکرد چند تا لیس از زیرسینه هاش زدم رفتم سراغ شورتش کمرشو بلند کرد تا شورتشو بکشم پائین بعد شورتشو که درآوردم تازه کوووووسش رو دیدم نا خدا گاه گفتم جوووووووووووووون چه گوشتیه کووووووووست بعد شروع کردم به لیسیدن از بالاش لیس زدم بعد رفتم لای کووووووووووسش و بعد دور چاک کوسشو میلیسیدم دیگه سر و صداش دراومده بود سرمو گرفت منو از لای پاش کشید روی خودش گفت امیررررر جووووووون قربون کیرررررررررت تا دسته بکنننننننننننن توشششششششششششش عزیزممممممممممم منم یکی از بالشتهای مبلشون رو گذاشتم زیر کوووووووونش کیررررررررررمو مالیدم به کوووووووووسش از نم کوسش کیرم خیس شد اونم هی میگفت بکننننننننننننن توششششششششش چند باری سرکیرمو مالیدم جلوی کووووووسش بعد فشاررررررررررر دادم تا نصف رفت توش بعدش یکم کشیدم عقب و تا دسته جا کردم شروع کردم به جلوعقب کردن همینجوری که جلوعقب میکردم توی چشمهاش نگاه میکردم دیگه سیاهی چشمش رفته بود بمن گفت آبم داره میاااااااااد بعد لب پائینمو به دندون گرفت و از گرمی توی کوسش فهمیدم آبش اومد منم تند تر و تند تر جلو و عقب کردم تا خواست آبم بیاد در آوردم ریختم روی شکم و سینه هاش بعد همونجا ولو شدم خاله بیتا هم بلند شد کیرمو چلوند تا تموم آبشو خالی کرد و با دستمال پاکش کرد با زبون دور کیرمو لیسید بعد بوسش کرد بلند شد رفت توی توالت منم راضی از حالیکه کرده بودم همونجا توی فکر راه بعدی بودم که اومد نشست بالای سرم بعد سرمو گذاشت روی پاهاش شروع کرد به ناز کردن و گفت خیلی حال کردم تو چی امیر ؟؟/؟؟ با سر تائید کردم بعد گفت خیلی دوست داشتم باهات حال کنم برای همین هم همیشه راجع به این چیزها باهات حرف میزدم تو هم که اصلا توی باغ نبودی تازه دوزاریم افتاد چرا بمن میگفت ببو گلابی پرسیدم خاله بیتا چرا بچه دار نمیشی الان هشت ساله ازدواج کردی ؟؟/؟؟ جواب داد اصلا رضا مرد نیست که منو بچه دار کنه گفتم یعنی چی ؟؟/؟؟ گفت یعنی اصلا احساس نداره اوایل فکر میکردم بیرون با کسی دیگست ولی فهمیدم نه اصلا خیلی سرده گفتم نمیکنه ؟؟/؟؟ گفت چرا با هزار زور ماهی یکی دو بار گفتم خوب ببرش دکتر گفت نمیاد منم دیگه خسته شدم بعد یک مکث کردم پرسیدم حمید چی ؟/؟ گفت درسته با حمید برنامه داریم خیلی وقته خیلی پسر خوبیه من خودم بهش گیر دادم خوب منم میخوام رضا هم که بی بخار بعد لبخندی زد و گفت ولی تو یکجور دیگه میکنی هاااااااا آره دیگه انقدر شیطونی کردی که دیگه خبره شدی اینها رو که داشت میگفت رفت سراغ سینه هام دستی کشید بعد نوک سینه هامو مالید انگشتشو با آب دهنش خیس کرد مالید به نوک سینه هام منم با انگشتم با چوچولش بازی میکردم انگشتمو توی کوووووووس نرمش میکردم یک بوسم کرد گفت بلند شو بریم توی اتاق رفتیم توی اتاق خاله بیتا منو به پشت روی تخت خوابوند افتاد روم شروع کرد به خوردن سینه هام کیررررررررم داشت میترکید رفت سراغ کیرم از پائین به بالا شروع کرد به لیسیدن بعد گذاشت توی دهنشو ساک میزد بعد با دستش کیرمو بالا گرفت و رفت سراغ خایه هام چند تا لیسش زد تخمهامو توی دهنش میکرد و میمکید با دندونم پوستشومیکشید دستشو گرفتم کشیدمش بالا یک بوسش کردم اومد روم چاک کووووووسش رو میزون کرد روی کیررررررررررررم بعد نشست روش و رفت توش شروع کرد به بالا و پائین کردن منم با دستهام کپلشو گرفته بودم بالا و پائین میشدم و سینه هاشم که جلوی دهنم اومده بود میخوردم گفت واااااااااااااااییییییییی امیررررررر آبم داره میاااااااااااااد و لب پائینمو گاز گرفت منم سفت بغلش کردم و فشارررررررش دادم کیرررررررمو توی کوووووووسش نگه داشتم تا نبض زدن و اومدن آبشو حس کنم بلند شدم رفتم پشتش که چهار دست و پا بود و از پشت کردم توی کووووسش جلو و عقب میکردم با دستهام کپلشو سفت فشاررررررررر میدادم هلش میدادم جلو میکشیدمش عقب گاهی وقتهام دستمو دراز میکردم نوک سینه هاشو لای دو تا انگشتهام تکون میدادم آه ه ه ه ه و اوه ه ه هش حسابی دراومده بود میگفت قربون کیرررررررررت برم امیرررررر جوووووون قربون کردنت برمممممممممم قربون دستهات برممممممممم جووووووووووون جررررررررررررررم بده سینهاش دیگه چسبیده بود به تخت توی همین حال گفت سوار شو منم سوار شدم انقدر تند تند میکوبیدم که همه جای بدنش مرتعش شده بود تا یک یواشش کردم فهمید گفت بریز توشششششششششششش بهم جون میده اووووووووووووووف گفتم آخهههههههه اما ریختم توشششششششششش بعد برگشت سرکیرمو میک زد و منم افتادم روی تخت از اونروز به بعد هر فرصتی پیش بیاد با خاله بیتا جون سکس داریم پــایــان من و خواهرم لیلاسلام - اسم من مهدی و 32 سالمه، یک خواهر دارم که اسمش لیلا و 28 سالشه، من تا جایی که یادم میآد با هم راحت بودیم و گاهی وقتها شبها موقع خواب،‏ با شرت می‏خوابیدیم و بیشتر وقتها زیر پتو همدیگر را بغل می‏کردیم و می‏مالیدیم (من و خواهرم توی یک اتاق زندگی می‏کنیم و پدر و مادرم توی اتاق دیگه) وقتی که بزرگتر شدیم تا الان با هم سکس داریم و من خواهرم رو، از کون می‏کنم. یک روز جمعه پدر و مادرم رفته بودند خونه عمه‏ام و تا دیر وقت خونه نمی‏آمدند، من و خواهرم از فرصت استفاده کردیم و کامپیوتر رو روشن کردیم و مشغول دیدن فیلم سوپر شدیم من و خواهرم حشری شده بودیم خواهرم دستش رو کرد توی شلوارم و شروع کرد به مالیدن کیرم، من هم شروع کردم از لباش لب گرفتن بعد از مدتی من لباسش رو در آوردم و شروع کردم سینه‏هاشو خوردن اونم شلوار و شرتم درآورد و شروع کرد به ساک زدن، دیگه بعد از این همه مدت توی ساک زدن حرفه‏ای شده بود. بعد از چند دقیقه‏ای که برام ساک زد روی تخت خوابوندمش وشلوار و شرتش رو در‏آوردم لای پاشو باز کردم و شروع کردم به مالیدن کوسش و بعد سرم رو بردم لای پاش و شروع کردم به خوردن کسش و زبونم رو روی چوچولش می‏چرخوندم که صدای آه و ناله‏اش بلند شد و بعد بهش گفتم روی زمین چهار دست و پا بنشینه و کونش رو قمبل کنه و بعد رفتم سراغ کونش و شروع کردم سوراخ کونش رو لیسیدن چه کیفی داشت و بعد انگشتم رو تفی کردم وآروم شرو ع کردم سوراخ کونش رو مالیدن و انگشتم رو کردم توی کونش یک آهی کشید و گفت تندتر بکن توش، منم با دو تا انگشتم کردم توی کونش و عقب و جلو میکردم و اونم آه وناله‏هاش بیشتر شد از بس از کون کرده بودمش کونش گشاد شده بود بعد از 5 دقیقه یک تف به کیرم زدم و خوب خیس کردم و سر کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و با یک فشار کیرم رو کردم توش و آروم شروع کردم تلمبه زدن که خواهرم گفت: مهدی جرم بده، پارم کن ،تندتر بکن، من هم تلمبه زدن رو بیشتر کردم و آبم رو ریختم توی کونش و آروم روش خوابیدم بعد از نیم ساعت بلند شدیم و رفتیم حموم توی حموم وقتی دوباره چشمم به اندام لخت خواهرم افتاد کیرم شق شد و خواهرم کف حموم خوابید منم کیرمو و سوراخ کونش رو شامپو زدم و کیرم روکردم توکونش و با دستام سینه‏هاش رو می‏مالیدم و اون هم با دستش کوسش رو می‏مالید بعد از 4 دقیقه آبم آمد و ریختم توی کونش در همین حین اونم به ارگانیسم رسیده بود و بعد خودمون رو شستیم و از حموم لخت آمدیم توی اتاق و بعد تا شب من چند بار دیگه خواهرم رو گاییدم واز اون روز من هنوز هم با خواهرم سکس دارم. مادربزرگ تپلم منم کوروش فرزند ماندانا و کمبوج.... اخ راستي من اين نبودم هم اشتباه ميکنم سلام اسم من کوروش و 16 سالمه و بر خلاف سنم هر نوع خلافي که بوده تا حالا کردم (البته اغير از دود) امروز ميخوام خاطره يه ديروزم رو براتون تعريف کنم که الان که دارم اينا رو تايپ ميکنمم دارم از شق درد ميمرم خلاصه بريم سر اصل مطلب: من مادر پدرم از هم جدا شدن و من و مادرم پيش مادربزرگم زندگي ميکنيم مادرم از صبح تا 6 و 7 شب سر کاره و منم و مادر بزرگم مادربزرگ من يه خانم 59-60 ساله تپل مپلي و نسبت به سنش به نظر من خوشگل من يه 3 سالي هست که تو کف کس و کون اين بنده خدا بودم اين بيچاره فکر ميکرد آره آقا ما نوشيم نظري بهش نداريم معمولا لباساشو پيش من عوض ميکرد کرست که نميبست اما وقتي هم ميبست ميگفت من براش ببندم و منم کلي با اين قضيه حال ميکردم مادر بزرگ من معمولا اول هر هفته شنبه ها ميرفت حموم حموم ما بعد از آشپزخونس يعني اول بايد از آشپزخونه رد شي بعد وارد رختکن شي آشپزخونمون هم تنگ يه طرفش گاز و طرف ديگش کابينت اين وسط هم اگه کسي باشه کلا يه 10 سانتي متر بيشتر ديگه جا نيست ظهر بود حوالي ساعت 2 3 ناهار رو زده بوديم تو رگ و مادربزرگم داشت ظرفارو جلو کابينت ميشست که من هم کيري تو کف بودم اومدم يه حال کوچلو به کوروش کوچلو بدم خلاصه به بهانه تو رختکن رفتن و اين که کار دارم اومدم از پشت مادربزرگم رد شم کيرم سيخ سيخ و استوار استوار بود کيرم قشنگ لاي چاک کونش گير کرد منم داشتم حال کيکردم يه 10 ثانيه وايساده بودم که مادر بزرگ گفت رد شو ديگه داري چه غلطي مکني خلاصه آقا ما رفتيم تو حموم و يه کله خودمو خالي کردم عشتياقم به سکس 100 برابر شده بود يه يک ربعي گذشت مادربزرگم عازم حموم شد بنده خدا شلوار و پيراهن و در آورد به من گفت پشتمو بکنم بهش که شرتشو هم در بياره و بره حمام خلاصه منم خيلي زود پشتمو کردم بهش و از تو شيشه ي کمد داشتم کون مبارک رو تماشا ميکردم از زور شهوت گوشم سرخ شده بود هي ميگفتم بر گردم به زور کيرمو بکنم تو کنش جرش بدماا آقا جلو خدمو گرفتم و رفت تو حموم حمام يه 20 سانتي از سطح آشپزخونه بالا تره و يه پله ميخوره يعني اينکه اگه سرتو بچسبوني به زمين از لاي در قشنگ ميشه حموم رو ديد زد ما هم اين کارو کرديم از اول تا آخر اون زير داشتيم سر و سينه و کس و کون رو ديد ميزديم عزمم رو جزم کردم که برا کشيدن پشتش برم تو يه کله ازش بگيرم خلاصه يه 10 دقيقه گذشت خودش طبق معمول صدام کرد که برم پشتشو بکشم هميشه چهار زانو که ميشست يه چيزي هم رو پاش مينداخت و يه چيزي دور کونش ميبست که کونش ستم نشه اما اين دفه مثل اين که سر و گوش ننه گوهر هم ميخواره راستي اسم مادربزرگم گوهر لباسامو در آوردم که کفي نشه و شروع کردم به کيسه کشيدن پشتش موقع کشيدن به عقب(طرف من) فشار مياورد کمرش از رو شرت به آقا دايي ما ميخورد منم چوب کرده بودم کيري خلاصه اونم 2 زاريش افتاده بود يه چند دقيقه اي که کشيدم به خودم اومدم ديدم تمام بدن منم کفي نشده رفتم پامو داشتم ميشستم زير شير که -گوهر: تو که خيس شدي مامان بيا پشتتو ليف بکشم من: نه .... باشه اما زود کار دارم من نشستم و اونم در همين بين داشت ميگفت -گوهر: ....بعد از يه وايسا يه 4 کلام مادربزرگ و نوه صحبت کنيم من: اي بابا اختيار داريد تو همين بين بود که دستش سينمو محکم گرفته بود و عوض ليف زدن داشت باهام لاس ميزد منم فهميدم خودم عين اون به سمت عقب ميآوردم که کمرم به اون پستون هاي ماماني بخوره با اين کا من انگار ديونه شده بود خودش دستشو برد پايين چون شرتم از اين شلوارکا بود از تو پاچش داستشو برد تو عبل ما هم سيخ رفته بود دستش اين شد که قشنگ تکيه دادم به سينش اونم رفت عقب و گردنش چسبيد به ديوار و خودش رو زمين خوابيد نم نم برگشتم رفتم رو سينش عين سگ داشتم از اون سينه ها ميخوردم 4 5 نفري رو تا به حال زده بودم زمين اما سينه هيچ کدوم به اين خوشمزگي نبود نميدونم شايد دليلش سن اما به هر حال ديدم خانوم جوون 40 سال پيش فهميدم از اين عشق بازي ها چيزي حاليش نيست. تو رخت کن حموم يه کمد داريم که توش تيغ و بتادين و پماد و از اين کس شعراس. پشت اينا من يه اسپري قايم کرده بودم اسپري رو ورداشتم خالي کردم رو کيرم. بنده خدا تعجب کرده بود انقدر زدم که کيرم داشت آتيش ميگرفت اما دست ميزد يخ يخ بود يه نمونه جق زدم بره به خردش. از کيرم براتون بگم از اون جايي که کوروش کوچيکه عشق و صفا زياد کرده قطرش يه 15 سانتي بود البته پارسال سانت کردم قد و قامتشم خوب بود اما نسبت به کلفتيش نه کوچيک بود اما در هر صورت بهم ميگن خر کير. آقا بيريم سر اصل مطلب کيررو آماده کردم و گفتم يه جوري جرت ميدم که آدم حوا رو انجوري جر نداده باشه. قنبل کرد طرف من رو زانو هاش خم شد و دستشو زد بود رو زمين که کيرو کردم تو. آقا اين کس انقدر تنگ بود که کير آدم تو در شامپو صحت راحت تر ميرفت اما اين کوروش کوچيکه بسي کند و گاييد و کوشش نمود کز اون کون خار دار رهي برگشود با زور تف و مف دم دستگاه گشادش کرديم دقيق 20 دقيقه از رو ساعت داشتم تلمبه ميزدم اونم لباشو قفل کرده بود از تو داشت داد ميزد يه صداي خفيف ااااا ااااا فقط داشت ميومد. پستون اين بنده خدا انقدر گنده بود که نکش به زمين ميخورد وقتي کيرم رو در آوردم انگار کيسه کشيده بوديش عين چرک سفيد سفيد (عين خورده هاي پاکن وقتي چيزي روپاک ميکني سر کيرم بود) خلاصه اونجا قشنگ پوست پوست شدن کير رو ديدم اما اونايي که پير کن باشن ميدونن کون پيرزن گشاد ميشه بعد از 45 سالگي. آقا ما هم از اين عمر طبيعي سوء استفاده کرديم کير رو کردم تو قشنگ موقعي که داشتم انگشتش ميکردم موچم راحت توش بود بدون هيچ دردي منم کيرو کردم تو بهش گفتم کونشو سفت کنه يعني کلي صفا سيتي ديگه اين کون تنگا بخواي بکني تو انقدر تنگ هم دردشو ن مياد هم کير آدم تا به آخر برسه آبش مياد اا اين راحت ميکردي تو بعد سفت مکرد آدم حالشو ميبرد قشنگ کيرم رو کرده بودتو و داشتم تلومبه ميزدم و خم شده بودم روش (اينجا مينويسم که تا خونيد نبنديد بريد بابا نظر بذاريد براتون داستانهاي باحالي بنويسم بعدشم نگيد عجب آدم انيهها اما هر کس سليقه اي داره. تو ايران رو نمي دونم اما خارج از ايران بعد از لز و گي Granny کوني مقام داره حالا اما ميگم سنم خيلي کمه قشنگ از 14 سالگي رفتم سراغ کس کني و جالب اينجاس که اولين کسي که کردم دختر و 27 سالش بود وClose بود اما ما اوپنش کرديم خانوم هم زياد بلند کرديم انو ديگه تنها نبودم اما از دو نفري کس کردن انم ميگره. 2 نفري ميرفتيم دونه دونه ميکردم خواستيد نظر بزاريد براتون تعريف کنم Baby با نن جوناتون هم از قول من سلام برسونيد(اگه کس کثيف نيستند :-& ) باي) گوشه سينهاشو تو دستام جا دادم يه 3 دقيقه بعد عين تشجي ها شد يک لرز کيري کرد و ارضا شد منم عاشق آب کس کيرم رو با آبه خودش خيس کردم و دوباره کردم تو اين دفه ديگه خيلي حال ميداد حالا ديگه نوبت من بود هرچي بود نبود و توش خاليکردم و دوش گرفتم جالب اينجاس که من دوش گرفتم لباسامو پشيدم رفتم اون هنوز کف حمام خوابيده بود امید وارم لذت ببرین . تقدیم به برادر نازنینماین اولین باره كه خاطره سكسمو مینویسم نهایت سعیمو میكنم نگارش خووبی بشه.من نگین 19 سالمه سكس من بر میگرده به دوسال پیش ، داداشم 22 سالش بود و من 17 سالم بود همیشه تو خوونه راحت میگشتم یه شلوارك لی با یه تیشرت بلند سفید بدنم لاغره واسه همین خیلی دوست داشتم رون و ساق پامو همه ببینن ولی داداشی اصلا توجهی به من نداشت من هم از لج اون حسابی آرایش میكردم من فقط می خواستم ازم تعریف كنه ولی اون حتی نگاهم نمیكرد مدتی گذشت منم كه نا امید شده بودم با خودم میگفتم لابد یا دوست دختر داره یا همجنس گراست واسه فهمیدنش یه را داشتم اینكه امتحانش كنم یه روز كه رفته بوود حموم منم رفتم لخت شدم و رو تختش دراز كشیدم و خودمو به خواب زدم نیم ساعتی گذشت اومد تو اتاق چند دقیقه ای به بدن لختم زل زد بعدش پتو رو كشید روم من دیگه كاملا نا امید شدم تو همون حالت خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم داداشی داره كسمو لیس میزنه نمی دونم چرا 180 درجه تغییر جهت داده بود من از اینكه این مبارزه رو بردم خوشحال بوودم بدنم داغ داغ شده بودم كه سر داداشی رو اوردم بالا تا چشمامون بهم بیوفته میخواستم از چشماش بخوونم منو چقدر می خواد ، تا صورت منو دید گفت ببخشید آبجی منم مهلتش ندادم لبم رو لبش گذاشتم بوسه خیلی طولانی از هم گرفتیم تو موقع من احساس میكردم بدنم مال خودم نیست با تمام سلول های بدنم بدنشو حس میكردم بعد از بوسه همدیگرو در آغوش كشیدم جای انگشتامون تو پوستمون جا افتاده بوود در گوش هم زمزمه میكردیم از اینكه چرا الان همو پیدا كردیم ما كه عاشق هم بودیم یه لحظه خودمو از داداشم جدا كردم صورتشو با هر دو دستم گرفتم گفتم داداشی ما كاری رو شروع كردیمو نباید نیمه كاره رها كنیم من از خیلی وقت پیش دلم میخواست با تو باشم داداش گفت میشه منظورتو رك و راست بگی؟من گفتم من سكس كامل می خوامیهو رنگ از صورت داداشم پرید گفت اونو باید شوهرت برات انجام بدهمنم گفتم خودت چی می خوای دلت چی میگهگفت باورت میشه چقدر دلم می خواد من اولین كسی باشم كه اینكارو با تو میكنهمنم بدون معطلی سر كیرشو گذاشتم رو دم سوراخ كسم بعد با یه حركت كوچولو پردمو پاره كردم داداشم همش قربون صدقم میرفت بعد بهش گفتم نمیخوای شروع كنی؟گفت اذیت نمیشی؟گفتم نه تو شروع كن اونم اروم اروم تلنبه میزد كه من اذیت نشم این حركات اروم بیشتر لذت داشت اونقدر كه من تا اب اون بیاد 2 بار ارگاسم شدم اب اون بعد از 10 دقیقه تلنبه زدن اومد ریخت تو كوسم همونجورم رو كسم خوابید منبع آرشیو داستان سكس با خالممن حامدم 17 سالمه و داسنان مربوط سكس با خالمه خاله من یه زن ك قدش162 و اندامش هر مردی رو تحریك می كنه سنشم 35 سالشهخالم پیشم راحت بود یعنی همه فامیل پیشم راحت بودن به خاطر رفتار مامانم چون اونم پیشم راحت بود پیش همه جلوم لباس عوض می كرد حتی با شرت و سوتین راه میرفتو و........سكس با خالم از روزی شروع شد كه شوهر خاله ام به خاطر مسئله ای به زندان افتاده بود و من حدود 20روز بود به خونه خالم میرفتم تو این 20روز من با خالم گرم گرفته بودیم و با هم شوخی می كردیم كه صدای خنده هامون و سرو صدا كه می كردیم همسایه خالمو شاكی شده بود یه روز خالم منو صبح بیدار كرد و گفت حامد پاشو من میرم به كارای مجید (شو هر خالم ) برسم وقتی كه اومد خونه بهم گفت كه من میرم دوش بگیرم وقتی كه دوش گرفتنشو تموم شد اومد پیشمو رفتارش یكمی عوض شده بایه تاپ تنگ و ساق شلواری اومد پیشم نشست و وقتی كه چشمم به پر و پاچش خط سینشو كونشو خود حشرم زد بالا و كیرو دادم بالا خالم اینو دید (از سمت نگاهاش)به روی خودش نیاورد و منم دست بدار نبودم وقتی را میرفت همه جاشو برندا می كردم وای چه حشری كننده بود منم بعد از شام رفتم حموم با شورت وكرست خالم به عشقش جق زدم بوی شرتش مستم می كرد فرداش كه خالم رفت حموم من انو دید زدم وقتی لختی شو دیدم وای حالم عوض شد دستم می لرزید پنجره حمومش تار بود نتونستم حموم كردنشو ببینم پاشدم شروتشو بیرون از در حموم در آورده بود حال میكرد دیدم آی بسته شدو در باز شد و منو تو حمون حالت دید (آبروم رفت)در حموم بستو منم رفتم بعد هفت هشت دقیقه اومد منم رو نداشتم بهش نگا كنم یهو دیدم كه خالم اومد نشست كنارم یه سری بحث های روان شناسانه و ... منم گفتم خاله میتونم یه در خواستی ازتون بكنم گفت چی گفتم می تونم بوستون كنم گفت نه منم اسرار كردمو دست برنداشتمو اونم قعبول كرد كه یه بوس كوچولو بكبم وقتی كه خواستم لبمو به لبش نزدیك كنم نفس ذدنش تند تر شد منم بوسش كردم كیرم شق شد خالم گفت بی جنبه چقدر زود بلند كرد بستته من دست ور نداشتمو به زور یه لب گرفتم و خودمو بهش چسبوندم دیگه مقابله نكرد ومنم سینه هاشو لمس می كردم همین طور ادامه داده بلوزشو یواش یواش از تنش در آوردم سینه هاش از سوتینش زده بود بیرون سوتینشو باز كه كردم سینهاش سفت بود دهنمو كردم تو سینه هاشو میخوردم خالمم حال میكرد (از صدای كه ازش در مییومد بعد شلوارشو از پاش در آوردم پاچه هاشو لیس زدم بعدش شورتو كه در آوردم كسش خیس بود اونم بطور وحشیانه خوردم خالو گفت جونم لازمش دارما (با صدای لرزون) می خواستم كه كیرمو بكنم تو كسش آبم اومد خالم گفت چه زود مال من مونده دستمال كاغذی برداشتمو آبمو پاك كردمو از رو كسش و شورع كردم كسش خیلی گرم بو داغ داغ خالم جیغ می كشید خالم ارگاسم شد و منم برای بار دوم آبمو ریختم كسش بعد نا نداشتم بلند شم رو خالم خوابیدمو هر دومون روكاناپه بودیم بعد چند دقیقه رفتیم حموم با حاش بازی می كردم بعد اونروز كه شوهر خالم بعدیه ماه آزاد شد با خالم سكس داشتیم برام میرقصید با هم تو یه اتاق لخت لخت می خوابیدیم تو این یه ماه لباس سكسی پیشم میپوشید با هم حال می كردیم بعد هروقت كه وقت می كنیم با هم سكس داریم یه روز خالم گفت بهم یادته من نصحتت می كردم این كارارو نكنی ولی حالا خودم شودم باعث این كار گذشت هروقتی كه با هم تنها می شیم با هم لب میریم هرلحضه رو با هم از دست نمی دیم من و خاله حشریسلام من با اسم مستعار بابی این داستانو می نویسم واگر جمله بندیها یه کم بد بود ببخشیدحدودا 5-6 سال پیش این اتفاق افتاد .توی اون سالها شوهر خالم ورشکست شد و شاکی هاش زیاد میومدن سراغش این جریان ادامه داشت تا اینکه حکم جلبش اومد و انداختنش زندان و خاله منم با تنها بچه اش همه چیزاشون رو فروخت تا بتونن چک ها رو نقد کنند.خونه ماشین و ... بعد از اون خاله رفت پیش مادر بزرگ تا اونجا زندگی کنن یه پسرخاله دارم که نداشتنش بهتره از همون موقعها معتاد شد و هیچ وقت خونه نبود یا اگر بود میرفت تو یکی از اتاقای دیگه تنها می نشست و خونه هیچ کس نمیرفت..اینم بگم خونه مادر بزرگم از اون خونه کاه گلی های قدیم بود.شاید 100 سال بیشتر قدمت داشت.خلاصه ، خونه ما تا اونجا یه کورس ماشین بود اونا چون حموم و کلا گازکشی نداشتن میومدن خونه ما برای حموم کردن.داستان منم تقریبا از اونجا شروع شد.بعد از تنها شدن خالم تصمیم گرفت دیپلمشو بگیره سال آخر نذاشته بودن ادامه بده،منم درسم خوب تازه هم درسم تموم شده بود زیاد کمکش می کردم ..همینجوری می گذشت و خاله هم یه جورایی عضوی از خانواده ما شده بود ، خیلی شبها می موند خونه ما،البته کلا چیزی بینمون نبود که بخوام به سکس فکر کنم.شبایی که بابا خونه بود میومد تو اتاق پیش ما من و خواهر کوچیکم که 8-9 سال ازم کوچکتره یه اتاق مشترک داشتیم کلا یه خوابه بود خونمون..راحت گشتن خاله موقعی که بابام نبود و شوخی های خودمونی ترش رومون رو به هم باز کرده بود و وقت بیشتری رو باهاش بودم و گذشت تا خاله کار پیدا کرد و داستانو خلاصه می کنم تا اونجا که خاله بعد از کار اومد ظهر خونه ما و نگهش داشتیم و غذا رو خوردیم بابا عصر کار بود و رفت منم یه کم استراحت کردم و رفتم حموم سر ظهر بیکار بودم شروع کردم صورتمو زدم و پشما رو تراشیدم خلاصه تو حموم یه نیم ساعتی داشتم کارامو می کردم که دیدم نزدیک حموم صدا میاد گوشامو تیز کردم ، مامان و خاله بودن خاله میگفت خواب موندم چرا صدا نکردی می خوام برم سر کار و باید دوش بگیرم .مامان گفت بابی حمومه و بلند گفت بابی کی میای بیرون منم که عشق آب داغ و حموم گفتم تازه اومدم شاید 20 دقیقه دیگه .صدایی نیومد دیگه تا چند دقیقه بعد دیدم خاله داره میگه دیرم میشه باید حتما دوش بگیرم مامان گفت می خوای چکار کنی پس؟ خاله گفت عیب نداره دیگه میرم حموم .اینو گفت و صدای در حموم سرد اومد از درز در نگاه کردم دیدم داره لباساشو در میاره ولی شرتشو در نیاورد ، در زد درو بازکردم و شرت هم پام کردم اومد اونم خیلی عادی رفتار می کرد تیغ و برداشت و رفت بیرون حموم آخه یه آینه بزرگ بیرون زدیم و منم دل تو دلم نبود صداش تراشیدن میومد منم کارهامو طول میدادم تا بیاد تو خلاصه درو باز کرد و اومد تو، فکر کنم چون لباس اضافه نیاورده بود دیگه شرت نپوشیده بود، یه لحظه که سرمو آوردم بالا دیدم موهای کس و پا هاشو زده و سفید سفید کرده بود بدنشو. دیگه به هر زحمتی بود خودمو جمع کردم که کیرمو نبینه .داشتم میمردم اولین بار بود که از نزدیک لخت می دیدمش .رفت زیر دوش تا موهای زده رو بشوره همینجور که پشتش به من بود پاشو باز کرد تا بینشو آب بکشه کس تپلش از پشت کامل معلوم بود منم عشق این صحنه .. خودش رو شست و ازم خواست پشتشو لیف بزنم منم با کیر راست شده نشسته بودم لیف رو داد دستم و پشتشو کرد به من یه کم بدشنشو خم کرد منم بلند شدم و کیر تابلو شده ی منم جلوتر از خودم می رفت شروع به لیف زدن پشتش کردم الکی با اون یکی دستم صابون رو میمالوندم به بدنش از کنار بدنش به سینه هاشم صابون میزدم لیف رو زدم ولی صد بار خواستم کیرمو در بیارم و بزارم لای پاش ترسیدم لیفو گرفت و بقیه بدنشو می شست ومنم بلند شدم رفتم زیر دوش شروع کردم سرمو شستم پیش خودم گفتم بزار منم شرتمو در بیارم و همین کارو کردم و یه لیف دیگه برداشتم و خودمو شستم البته همش پشتم به خاله بود دیدم اومد زیر دوش و از کنارم که رد شد خودمو کشیدم کنار ولی یه جورایی کیرم به کونش مالید و وسط خط کونش افتاد دیدم کاری نکرد گفتم خاله پشتمو لیف می زنی و شروع کرد یه کم کج وایسادم چشماشو می دیدم که همش به کیرم بود پشتمو شست داشتم ابکشی می کردم که دیدم اونم اومد زیر دوش گفت به منم جا بده کشیدم کنارتر و چشمامو بسته بودم که سرمو بشورم اونم چرخید و کونش سمت من بود به بهانه ای مختلف خودمو مالوندم بهش اونم حرفی نمی زد.یه لحظه خودمو کشیدم عقب و واسه گذاشتن شامپو خودمو جابجا کردم و دلو زدم به دریا و کیرمو از پشت کردم لای پاش واسه چند ثانیه وایسادم اونم سرشو اب کشید و دوش گرفت و خیلی عادی رفت بیرون دیگه داشتم می میمردم رفت بیرون منم یه دفعه خالی شدم و به خودم فحش دادم و به بی عرضه بودن خودم فحش میدادم.خاله بیچاره من بعد از چند ماه تو کف بود و یه شرایط پیش اومد و هیچ کدوم استفاده نکردیم.اومدم بیرون به روی خودمون نیاوردیم که چی شده خاله رفت سر کار و منم 1 ساعت بعدش رفتم بیرون و همش به این اتفاق فکر می کردم و حدود ساعت 9 برگشتم بابا از سر کار اومده بود . اومدم داخل دیدم خاله هم اومده خونه ما.خلاصه شب شد و وقت خواب و از اونجایی که بابا شب خونه بود و خاله هم طبق معمول اومد اتاق ما.1 پتوی بزرگ انداختم کف اتاق خواهرم بین من و خاله خوابید ساعت حدود 3 بود خواستم برم دستشویی که تو نور کمی که از بیرون کوچه میزد دیدم پتوی خاله کنار رفته و دامنش افتاده روی کمرش و کامل از پشت معلوم بود ، خواب از سرم پرید نشستم کنارش و آروم دستمو گذاشتم رو شرتش با انگشتم خط کونشو لمس کردم وای خدا یخ کرده بودم دستام عین یه تیکه یخ شده بود می خواستم کسشو دست بزنم اما از رو حال نمی داد از کنار شرتش آروم انگشتمو سر دادم سمت کسش و لب کسشو که لمس کردم دیدم یه تکونی خورد فکر کنم دست سردمو حس کرده بود. سریع پریدم بیرون اتاق و رفتم دستشویی چند دقیقه موندم تا آب از اسیاب بیوفته و دوباره خوابش ببره و برگشتم تو اتاق دیدم روی کمر خوابیده و پتو هم کشیده بود روش و اومدم و به شانسم لعنت می فرستادم و دراز کشیدم ولی مگه با این اتفاقات خوابم می برد.بلند شدم و اروم اروم جامو با خواهرم عوض کردم لبه های پتو رفته بود زیرش موندم چکار کنم رو کمرخوابیده بود و پاهاشو جمع کرده بود بالا دیدم تنها راه همینه به هر بدبختی بود یه راهی از پایین پتو باز کردم و رفتم زیر پتو دیدم هیچ چی معلوم نیست با نور صفحه گوشی زیر پتو بودم به اندازه ی کافی نور بود ، آروم آروم با انگشت از روی شرت خط کسشو پیدا کردم و شروع کردم انگشت کشیدن قلبم تند تند میزد یه کم انگشتمو محکم تر فشار دادم دیدم عضله هاشو سفت کرد و هیچ کاری نمیکنه فهمیدم بیداره بعد از یه کم انگشت مالی راحت تر شده بودم از لبه های شرتش گرفتم دادم کنار انگشتمو خیس کردم ومالیدم به کسش بدنش گرمتر شده بود یه بند انگشت کردم تو کسش و بالا پایین می کردم خودشو شل کرده بود یه کم که کسش اب انداخت شروع کردم به خوردن یه ناله ضعیفی میکرد خیلی اروم..دیدم اون زیر نفسم داره بند میاد شروع کردم پتو رو از زیرش در اوردم دامنو دادم بالا دیدم پاشو صاف کرد حالت هشت .می خواستم شورتشو بدم پایین ولی پاهاش یه کم باز بود و اونم روش نمیشد چشماشو باز کنه و یا کمک کنه به هر زحمتی بود تا زیر کسش آوردم پایین انگشت وسطمو خیس کردم و کشیدم روی کسش و کردم توی کسش با شستم هم رو چوچولش میکشیدم و دستم رو کیرم بود و میمالوندم ..گفتم امشب باید تمومش کنم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و یک کم مالوندم دیگه ترسم ریخته بود لباسشو دادم بالا و کنار سینه هاشو که سوتین بیرون بود زبون میزدم یه کم سوتینشو جابجا کردم و نوک یکی از سینه هاشو دادم بیرون و حسابی خوردمش و لبمو گذاشتم رو لبهاشو یه لب گرفتم و لبشو کشیدم تو دهنم ولی جوابی نمداد خاله اومدم پایین و شلوارمو در اوردم بدون اینکه وزنمو بندازم روش کیرمو گذاشتم رو خط کسش و بالا پایین می کردم خودمو تکون دادم و کیرمو فرستادم داخل گرم و لیز شده بود یه چند دقیقه ای تلنبه می زدم که دیدم تکون خورد خودمو کشیدم کنار و کنارش دراز کشیدم که چرخید و پشتشو بهم کرد و پتو رو کشید رو بدنش و پاهاشو جمع کرد داخل بدنش اما هنوز شرتش پایین بود راستش یه جورایی ترسیدم ولی کیرم حسابی راست بود و اینقدر حشرم بالا زده بود که نمیتونستم بیخیال بشم خودمو نزدیکش کردم دستمو گذاشتم رو کونش و در گوشش گفتم خاله ببخشید و کیرمو خیس کردم و با دستم که رو کونش بود کسشو پیدا کردم و تو این موقعیتی که خوابیده بود کسش قلمبه افتاده بود بیرون کردم تو کسش و گفتم هر چه بادا باد دستمو کردم تو سوتینش و سینشو گرفتم و تلبنه میزدم نمی تونم توصیف کنم که چه حالی می داد ، اونم کسشو سفت کرده بود و با هر بار عقب و جلو کردنم کمک میکرد البته نه خیلی تابلو چند دقیقه ای که گذشت هوس کون کردم یه ژل لیدوکایین خریده بودم ولی هیچ وقت ازش استفاده نکرده بودم ازش به سوراخش مالیدم و تو کونش هم با فشار تیوبش ریختم یک کم با انگشت باهاش ور رفتم تا بیحس تر بشه ،قبلش به کیر خودم زدم تا اون اثر میکرد با کسش ور میرفتم بالاخره کیرو گذاشتم جلوی کونش اولش سر خورد و رفت تو کس ولی وقتی فرستادمش تو کونش یه حس دیگه ای داشت بدون ترس از ریختن آبم، تو کونش عقب و جلو می کردم اما یه کم موقیتم بد بود با فشار بدنشو سمت خودم کشیدم و پتو رو مچاله کردم زیرم کون تپلی داشت ، سختم بود که لپای کونش رو باز کنم دستشو آوردم بالا و با فشار به کونش بهش فهموندم که کمک کنه و این سری تا آخر کیرمو فشار دادم وااااای چه حالی داشت چند لحظه همینطور نگه داشتم و با تمام قدرت میکردم تو کیرم سر شده بود و توفضا بودم یه مدت طولانی از کون میکردم و دوباره در آوردم و کردم تو کس دستمو از جلو بردم و با چوچولش ور میرفتم گردنشو میخوردم دستم هم رد کردم زیرش و با اون یکی سینش ور میرفتم بعد از 5 دقیقه دیدم داره کسشو سفت میکنه و خودشو بهم فشار میده منم سریعتر و محکم تر فشار دادم و اونم چندتا تکون داد و پاهاشو سفت کرد و خیستر شدن کسشو حس کردم چند لحظه تکون ندادم تا حالشو ببره بعد از 10-20 ثانیه کمرشو عقب و جلو کرد و بهم فهموند منم ادامه بدم تا ارضا شم و منم تو کسش تلنبه میزدم قبل از اینکه ارضا بشم کردم تو کونشو چسبیدم بهش چند بار محکم کردم تو و تو کونش آبمو ریختم و شل شدم افتادم کنارش یه دقیقه ای استراحت کردم و یه کم که سر حال اومدم یه دستمال کاغذی آوردم و اب کسشو اب خودم که یه کم از کونش بیرون میریخت و پاک کردم اونم چرخید و دوباره رو ی کمر خوابید از لپش یه بوس کردم و در گوشش گفتم مرسی عالی بود و لبامو گذاشتم رو لبش و این بار اونم جوابمو داد و یه لب جانانه گرفتیم کنارش دراز کشیدم اونم شرتشو کشید بالا و و پتو رو کشید روی خودش ساعتو نگاه کردم خدود یه ساعت گذشته بود ..می خواستم تابلو نشه رفتم و سر جایه خودم خوابیدم و دمش گرم خاله تو این مدت نه چشماشو باز کرد و نه حرفی زد که از هم خجالت بکشیم خلاصه خوابیدیم و فرداش خجالت می کشیدم اما خاله خیلی عادی باهام برخورد میکرد و... فاطی کوماندوسلام دوستان من ساسان هستم بچه تهرانم.از اول بگم که همه ي اسما مستعاره اما شما باداستان حال کنيد.اين داستان مربوط ميشه به چند سال پيش که من14سالم بود.اون موقع فقط با فيلم و جلق حال ميکردم.زن عموي من خيلي خوشکل و سکسيه.کون گنده و پستوناي خيلي گنده و قشنگي داره و من هميشه ارزوم بود که پستوناشو بخورم.هميشه هم با من شوخي مميکرد.مامانم خوشش نميومد که من باهاش صميمي بشم اما من خيلي زن عموم رو دوست دارم.اسمش فاطيه.من ميگم فاطي کوماندو.هميشه به عشقش جلق ميزدم.ميديدم يه فيلمايي تو گوشيش بود که يه کم سکسيه.مثلا لب بازي پسرو دختر بود.منم ميخاستم بهش نزديک بشم.اونم خيلي بيتربيت بود.هميشه واسم جوک سکسي ميگفت.تا زماني که کيرمو زدم به دريا و بهش فيلماي دوربين مخفي سکسي نشون دادم.خيلي خوشش اومد.بعد از چند هفته چنتا عکس سکسي بهش نشون دادم.دوست داشت.من بهش گفتم دوستت دارم اونم گفت منم خيلي دوست دارم ساسي.گفتم خيلي دلم ميخواد پستوناتو ببينم.گفت خفه شو بيشعور.به مامانت ميگم ها؟بعد بقيه عکسا رو رو موبايلم ميديد که موبايلمو ازش گرفتم و رفتم يه گوشه ي ديگه نشستم.اون يه بچه 3ساله هم داشت.منم هميشه به خودم فحش ميدادم و به خاطر کارام از عموم خجالت ميکشيدم.تا چند هفته اي محل سگ هم بهش نميزاشتم که يه روز زنگ زد خونمون و گفت که کامپيوترمون خرابه و به ساسان بگو بياد برام درستش کنه مامانم به من گفت اما من گفتم به جهنم که خرابه.اما اون ازپشت تلفن اونقدر اصرار کرد که مجبور شدم برم خونشون.وقتي رسيدم و رفتم تو ديدم يه تاپ و شلوارک تنگ پوشيده و اومد جلو و باهام دست داد و لپمو بوس کرد اما من بوس نکردم و اون گفت تو منو بوس نميکني؟منم مجبور شدم و لپشو بوس کردم.کامپيوترو روشن کردم و گفتم عمو کجاست؟گفت رفته کرج کار داره تا پس فردا مياد.گفتم فرهاد(پسرعموم)کجاست؟گفت خونه مامانم.گفتم اين کامپيوتر که هيچيش نيست!گفت خواستم به يه بهونه اي بکشونمت اينجا.تو نميگي که يه زن عمو داري؟چرا ديگه محلم نميزاري؟گفتم ببخشيد.گفت عکساي جديد چي داري؟من گفتم عکس هيچي ولي فيلم دارم.گفت او لالا پيشرفت کردي!گفتم ولي تو هنوز رو عکس ديدن موندي.چند تا فيلم نشونش دادم که ديدم دستش رفت رو کسش و کسشو ميماليد.گفتم کستو بمالم؟گفت خفه.خواستم موبايلمو ور دارم که دستمو گذاشت رو پستوناش و بمال چند دقيقه اي ماليدم و بعد گفت لباساتو دربيار.تو دلم گفتم الان يه کس تپل ميکني.لخت شدم اما شورتمو در نيووردم چون مو داشت اما اون کامل لخت شده بود.گفت شورتتو در بيار خجالت نکش تو که خيلي پررو بودي(هنوزداشت نگا فيلم ميکرد)ولي من در نيووردم که گفت ساسان منو عصباني نکن.يهو شورتمو کشيد پايين . گفت پس بگو از چي خجالت ميکشي!لبمو بوس کرد و گفت بيا واست کوتاهش کنم.باهم رفتيم تو حموم من شدوع کردم به ماليدن کيرم و جلق زدن که گفت نکن تا اول پشماشو بزنيم بعدش جلق بزن.من رو پا وايسادم و اون نشست و کيرمو صابوني کرد و با تيغ موهامو زد.من از خجالت کيرم سيخ نميشد.گفت چرا سيخ نميکني؟عزيز دلم خجالت نکش.وبعد لبمو شروع کرد به خوردن.منم ميخوردم.گفت با اين سنت بهت نمياد اينقد بلد باشي.منم در جواب پستوناشو خوردم.ارزوم براورده شدو بود پستوناش خيلي بادکنکي بود و خيلي خوشمزه بود.بعد اونم دايساد و گفت عزيزن به من نگاه کن و جلق بزن تا راحت شي.اگه هم خواستي صدا بکني صدا کن.اون خودشو ميمالوند و من با صدا و فرياد داشتم جلق ميزدن.که ابم اومد و همش رو ريختم رو پاهاش و اطراف کسش.داشتم فرياد ميزدم و هزيون ميگفتم که گفت اروم تمام شد!بااين که هنوز14 سالته ولي نسبت به سنت خيلي آب داري!منم گفتم همش به خاطر تو که جلق ميزدم آبم زياد شده!گفت واي عزيزم منو ببخش.و شروع کرديم يه کم باهم بازي کردن و ليسيدن هم که گفت با اينجارو بخور.گفتم از کس ليسي خوشم نمياد گفت اگه من کيرتو خوردم تو هم کسمو ميخوري؟گفتم اره.شروع کرد کيرمو ليسيدن منم همش داد و هوار ميکشيدم.که ابم امد و رکيرمو از تو دهنش کشيد بيرون و ابمو خالي کردم روبدنش کمرم داغون شده بود.بعد سرمو گرفت و گذاشت لاي پاهاش.گفت بخور اگه نخوردي ديگه دوست ندارم.منم خوردم و خوشم اومد اين دفعه اون صداش در اومده بود و همش ميگفت سوختم بلند شد ومنو برد تو حموم و گفت بليس تا خيالش راحت باشه که ابشو کجا ميريزه.بيشتر از 20 دقيقه من به زور داشتم کس ميليسيدم که ابش اومد و ابشو همش رو تن من ريخت.من گفتم واي حالا چيکار کنم اگه مامانم ببينه که من خيسم چه بلايي سرم مياره؟بعد دوشرو بازکرد و باهم رفتيم زير دوش پستونا شو ميخوردم.وقتي کارمون تموم شد از حموم رفت بيرون اما من موندم به جيش بکنم چن دقيقه بعد به زور منو از زير دوش کشيد بيرون با حوله خودش منو خشک کرد و بعد موهامو با سشوار خشک کرد و گفت مامانتم ديگه نميگه چرا خيسي موقع رفتن باهم زبون بازي کرديم و گفت که امروز خيلي شيرموز و شکلات بخور و فردا هم زنگ ميزنم بياي.زبونمو ليس زد و من رفتم خونه .کسي بهم گير نداد.فردا عصرش زنگ زد و گفت ساسي بيا پيشم.من هم فورا رفتم زنگ در رو زدم و در رو باز کرد و ديدم خودش و خواهرش و دو تا دختر جوون و يه دختر هم قد خودم هم اونجا بود.خواستم فرار کنم که خواهرش منو گرفت و با بوس خفم کرد.فاطي خيلي خوشکل تر از خاهرش بود.ولي پستوناي خواهرش از پستوناي فاطي خيلي بزرگتر بود.خواهرش بچه دار نميشد.فاطي داشت اون دوتا دختر جوون و اونيکه همسن من بود رو دستمالي ميکرد.خواهرش هم داشت با من ور ميرفت که يهو فاطي با يه قرص ويه ليوان اب اومد سراغم.امل يه کم باهاش دعوا کردم ولي اون گفت همشون از خودمونن.گفتم با اين دختر کوچيکه چيکار داشتي گفت اونم سکس دوست داره و بعد يه قرص بهم داد و گفت اينو بخور تا زود ابت نياد که حسابي با هم کار داريم.تو همين حين خواهرش منو لخت کرد و مثل بچه باز ها بهم ور ميرفت.کونمو دست ميزد و لب و دهنمو و حتي سينمو ليس ميزد.خيلي خوشم اومد منم شروع کردم باهاش بازي کردن.پستوناشو تا اون جاييي که دهنم جا داشت ميخوردم و تف ميريختم رو کسش که يکي از دختراي جوون اومد کسش رو ليسيد و اون يکي جوونه هم اومد کمک من تا با هم پستون بخوريم.خيلي خوشمزه بود.من که 14سالم بود داشتم از ته دل کيف ميکردم.خواهرش سر دوتاييمون رو ميگرفت و فشار ميداد روي پستوناش.من داشتم خفه ميشدم که يهو اون دختره که همسن من بود اومد و منو کشيد رو مبلا و خودشم پريد روم و شروع کرد به لب گرفتن از من فاطي هم رفت دم کيرم و يه ليس به کير من و يه ليس به کس اون دختره ميزد.پستوناي دختره رو شروي کردم بخورم که يواش يواش کسشو ميمالوند.گفتم بکنم تو کست؟که فاطي يهو داد زد که نه بابا اين هنوز بچهست پرده داره!من که نميدونستم پرده چيه گفتم بيخيالش و کيرمو خواستم بزارم تو دهنش که زير بار نميرفت.گفتم به کيرم و رفتم کيرمو گزاشتم تو دهن يکي از اون دخترا که جوون بود.فاطي هم گفت که امروز بهم لب ندادي؟منم در حالي که اون داشت برام ساک ميزد با فاطي لب بازي ميکردم و يواشکي بهش گفتم اين سه تارو رد کن برن.باهاشون راحت نيستم.اونم گفت باشه.خودشون خيلي موقس اينجان الان ماماناشون بهشون شک ميکنن.من به اون دختر هم سن خودم شمارمو دادم و اون هم گرفت و هر سه تاشون رفتن.مونده بود منو فاطي و خواهرش.چند دقيقه نشستم که حالم بياد سر جاش و وسط عمليات دسته گل به اب ندم!فاطي هم دراز کشيد ولي خواهرش رفت روش و شروع کرد به ليسيدن فاطي!تا حالا ازبين دو تا خواهر که هر دوتاشون شوهر داشته باشند رو نه ديده و نه شنيده بودم.من بعد از چند دقيقه اي بلند شدم و گفتم اول کيو بگايم؟خواهرش فورا گفت من.فاطي پستوناشو گاز گرفت محکم و خواهرش يه جيغ بلند زد و فاطي بهش گفت سرت تو ان.اول من ميدم که اگه ساسي خواست ابش رو بريزه تو کس تو بريزه.تو که بچه دار نميشي!خواهرش اروم گريه کرد و فاطي بهش گفت زهر مار همين که گفتم.بعد بلند شد و دو سه تا ملحفه رو فرشا پهن کرد که اگه اب کسي اومد فرشا کثيف نشه.من خودم رو براي فاطي اماده کردم که ديدم خواهرش خوابيده و داره گري ميکنه.اطراف پستوناشو که فاطي گاز گرفته بود قرمز بود.من رفتم و بهش لاسيدم و گفتم من ابمو توکست ميريزم.تا حالا کسي اب تو کست ريخته؟گفت شوهرم سه ساله داره کسمو به اب ميده!ولي من بچه دار نميشم.منم پستوناشو ليسيدم ديدم فايده نداره هنوز داره گريه ميکنه.شروع کردم کسشو ليسيدن که ديدم گريه ش بند اومد و آهآهش شروع شد.زبونمو کردم تو کسش که يه اه بلند کشيد فاطي نگامون کرد و بعد اومد منو با کيرم کشيد و به پشت خوابيد و برام ساک ميزد.به خاطر اون قرص اصلا جوگير نشدم و همين طوري روش نشسته بودم و به خواهرش زبون بازي ميکردم.زبونش خيلي دراز بود و زبونشو ميکرد تو حلقم.خسته شدم کيرمو کردم تو کوس فاطي و شروع کردم محکم و تندتند طلنبه زدن.داشت هوار ميکشيد و به من و خواهرش تف مينداخت منم تفاشو جمع ميکردم رو کيرم ولي اون خواهر حشريش همه تف فاطي رو ميخورد.منم محکم تر طلنبه زدم و داد فاطي کوماندو رفت تا پيش مرغ هاي اسمون.با دهنم نشونه دهنشو ميگرفتم و تف مينداختم رو دهنش اونم خودش و خواهرش تف هاي منو ميخوردن.يهو فاطي يه جيغ زد و ابش رو ريخت تو هوا اما من هنوز ابم نيومده بود.فورا خواهرش اومد و خوابيد جاش و من اين دفعه تو کس خواهرش ميکردم.نميدونين چه کس داغي داشت کيرم داشت اتيش ميگرفت خيلي از کس فاطي داغ تر بود.فاطي اومد و کون منو ميليسد.منم هر عقب و جلوي محکمي که ميشدم يه ضربه محکم به فاطي ميزدم و اون هم پرت ميشد اون طرف ولي نميدونم به کون من خيلي علاقه داشت و همش برميگشت و زبونشو سيخ ميکرد و ميکرد تو کون من.سه تاييمون نهايت لذت رو ميبرديم که من داد زدم ابم داره مياد!خواهرشم داد زد که اب منم داره مياد!فاطي گفت بريز تو کسش بچه دار نميشه...منم گفتم باشه و اب خواهرش زود تر از ابمن اومد اون ابشو خاليکرد رو من و فاطي و من هم حشري شدم و يه داد بلند زدم و ابمو با فشار ريختم تو کس خواهرش.اونم جيغ ميزد و ميگفت اتيش گرفتم...وايييي...همشو بريز تو کسم...منم همشو ريختم تو کسش و يه حال عجيب بهم دست داد و هممون افتاديم يه گوشه.فاطي از هوش رفت و من و خواهرش با هم لب بازي ميکرديم و اون گفت بيا پستونامو با شدت گاز بگير. منم محکم گاز ميگرفتم و ليس ميزدم و اون يه جاي سالم رو پستوناش نبود.اونم خوابيد و من ديدم فاطي رو شکم خوابيده ومن يه بار ديگه هم رفتم و اين دفعه کون فاطي رو تو خواب گزاشتم.داشت تو خواب آه آه ميکرد و عين خيالش هم نبود من يه اب ديگه تو کون فاطي خالي کردم و بعد همين اوضاع رو روي خواهرشم تو خواب انجام دادم و يه اب ديگه هم تو کون خواهرش خالي کردم.ازتعجب شاخ دراوردم که اون روز 3بار اب من اومده بود رفتم تو حموم و گفتم ببينم يه با رديگه ابم مياد و يه جلق زدم و ابم نيومد ولي خودم اونقد حشري شده بودم که دلم ميخواست براي بار چهارم هم ابم بياد.رفتم ديدم خواهر فاطي هنوز خوابيده رفتم کيرمو گزاشتم تو دهنش و عقب جلو شدم تا اينکه از خواب پريد و ديد که کيرمن تو دهنشه هيچ کاري نکرد انگار از سکس سير نميشد و من يه10-12 دقيقه اي تو دهنش طلنبه ميزدم تا براي بار چهارم ابم اومد و ريختم تو دهنش.ابمو نخورد و رفت فاطي رو بيدار کرد و ابمو ريخت تو دهن فاطي و با هم لب بازي کردن و مثل تشنه ها اب منو خوردن.از حال رفتم و افتادم يه گوشه و خوابم برد.خوشبختانه اون روز همه خونوادمون رفته بودن شمال خونه يکي از همکاراي بابام تو ويلاشون و من نرفتم و گفتم ميرم خونه مامان بزرگم.وقتي پاشدم از خواب يکم باهاشون لب بازي کردم و خواهرش شماره منو گرفت و من رفتم خونه مامان بزرگم.چند وقت بعد شوهر خواهر فاطي از خواهر فاطي جدا شد چون بچه دار نميشد و من مسئوليتم سنگين تر شد.هر هفته4-5بار يه اب تو کس خواهر فاطي خالي ميکردم و با اون دختره که هم قدم بود و روز سکس خونه فاطي بود هم دوست شدم اما نميکنمش تا خوب رشد کنه.اين داستان من بود <<خوش باشيد و حال کنيد>> باي بايمنبع آرشیو

بابا بزرگم از بابا بزرگم . منظورم بابای بابامه 0زیاد خوشم نمیاد . خیلی جلفه. تازگی یک منشی قرتی هم گرفته که با مامان خیی رفیقه. این را هم بگم مامانم زن راحتیه. راحت با مردها لاس میزنه و همیشه لباسهای باز مپوشه یک روز بابا بزرگ با منشییش امده بودن خونه ما با هم رفتیم به یک رستوران سنتیو اونجا از اینا پذیرایی کردیم. بعد از اون شب من قویا از مامان خواستم تا رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع کنه و اونم قبول کرد.من هم که همیشه به مامان اعتماد داشتم حرفشو باور کردم. ولی بعد ها متوجه شدم که با وجود مخالفت من مامان به خونه منشی بابا بزرگ رفته و بافتن مو رو ازش یاد گرفته ولی من به روش نیاوردم. اولین حس بی اعتمادی من به مامان هم از همین جا شروع شد.و با همین بی اعتمادی که ایجاد شده بود من به تعقیب مامان پرداختم و متوجه شدم که نه تنها رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع نکرده بلکه هروز به اتفاق بابا بزرگ و منشیش به رستوران میرن و ناهار رو هم باهم میل میکنن. با ادامه تعقیب ها متوجه شدم که علاوه بر رستوران این جمع سه نفره یکی دو بار به خونه ما و یکی دو بار هم به خونه منشی بابا بزرگ رفتن البته یکی دو بار هم گمشون کردم و نفهمیدم که کجا رفتن. حس بی اعتمادی و خشم تمام وجودم رو فرا گرفته بود ولی هنوز با شناختی که از مامان داشتم هرگز به مغزم هم خطور نمیکرد که رابطه دیگری غیر از همین رفت آمدها بین این سه نفر وجود داشته باشه .و خشم من هم فقط از بابت دروغی بود که مامان به من گفته بود و نه چیز دیگه. یک روز در زمانی که مامان حموم رفته بود مسیجی روی گوشیش اومد که نوشته بود “فردا نوبت خونه شماس خالی هست یا نه؟”اسمی هم که افتاده بود پدر بابا بزرگش یعنی بابا بزرگ بود. برای اینکه مامان متوجه نشه مسیج رو پاک کردم .دو سه دقیقه بعد دو باره مسیج اومد و این بار با دیدن یکی دو حرف اول مسیج فهمیدم که همون مسیج دوباره فرستاده شده.این بار دیگه مسیج رو باز نکردم .ولی دیگه یه فکرای دیگه ای تو ذهنم خطور میکرد. دیگه فکر یه رفت آمد ساده نبود که آزارم میداد.بله بابا بزرگ خانوم در واقع با این مسیج عملا مکان فردا رو داشت جور میکرد.چشمام داشت سیاهی میرفت و دستام داشت میلرزید. نمیدونستم چیکار کنم. مامان از حموم در اومد سراسیمه گوشی رو ورداشتو مسیج رو خوند و قبل از اینکه بخواد جواب مسیج رو بده بهش گفتم من احتمالا فردا دیر وقت بیام خونه شام منتظرم نباش. در واقع من تصمیم گرفته بودم فردا اصلا سر کار نرم و ته و توی قضیه در بیارم. صبح زود مثل همیشه با مامان خداحافظی کردم و لی به جای شرکت رفتم و سر کوچه پایینی منتظر شدم تا مامان بره آرایشگاه.بعد از حدود یکساعت بعد مامان رو دیدم که از خونه زد بیرون و رفت. من هم برگشتم خونه و دنبال راهی بودم تا تو خونه جایی برا مخفی شدن پیدا کنم وکشیک بدم تا اینکه بهتر از همه جا طبقه بالایی کمد دیواری اطاق خواب رو که دو نفر آدم راحت توش جامیشدن به چشمم خورد.ارتفاع طبقه بالای کمد دیواری هم طوری بود که بدون اینکه چهاپایه ای زیر پا قرار بگیره قد کسی بهش نمیرسید. نزدیکای ظهر بود که رفتم تو مخفی گاه و منتظر شدم. بعد از مدتی صدای کلید مامان که درو باز کرد و صدای صحبت و خنده سه نفر آدم که وارد خونه شدن منو متوجه این قضیه کرد که اون لحظه حساسی که مثل یه کابوس شب و روزم رو سیاه کرده بود فرارسیده. من تو فاصله ای که اینا هنوز نیومده بودن مغزی قفل کمد دیواری رو در آورده بودم تا از سوراخ ایجاد شده منظره احتمالی که در پیش بود رو براحتی بتونم ببینم که ای کاش کور میشدم و اون مناظر رو نمیدیدم.برای اینکه دو طاقه در کمد دیواری هم از هم جدا نشه تا اونا متوجه بشن با یه تیکه دستمال کاغذی که لای دو تا طاقه گذاشتم اونارو بسته نگه داشتم. حدود سی چهل دقیقه بعد از اینکه اونا وارد خونه شدن و تو این فاصله تن ماهی و تخم مرغی رو که از بیرون خریده بودن رو برا ناهار درست کردن و خوردن منشی بابا بزرگ رو دیدم که اومد تو اطاق خواب و با کمال تعجب دیدم که لباساشو در اورد و لخت مادر زاد رو تخت خوابید و با صدای بلند گفت که بچه ها نمیشه امروز بیخیال شید آخه خواب اینجا خیلی حال میده. که تو این لحظه بابا بزرگ اومد تو اطاق و با کیر راست کرده گفت خفه شو بابا. بعد اون هیکل 100کیلوییش رو انداخت رو تخت و مامان رو صدا کرد.مامان هم که تازه شستن ضرفای ناهار رو تموم کرده بود اومد تو اطاق و گفت شما شروع کنین دیگه که منشی بابا بزرگ گفت بدون تو حال نمیده.دیگه داشتم سکته میکردم که مامان هم لباساشو دراورد و رفت رو تختخواب و خوابید تو بغل بابا بزرگ .خود منشی بابا بزرگ هم که انگار نه انگار تو اطاق باشه.دمر رو تخت افتاده بود و داشت چرت میزد.مامان مثل زمانی که تو بغل من میخوابید صورتش رو چسبوند رو پشمای سینه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ و اونم محکم بغلش کرد.بعد از چند دقیقه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ با یه دست موهای پشت گردن مامان رو و با دست دیگه کیر دو متریش رو گرفت و کرد تو دهن مامان.خیلی کیر کلفتی بود جای نفس کشیدن برا مامان نذاشته بود.چند تا تلمبه وحشیانه به همین شکل زد که با هر تلمبه اش مامان یک متر عقب و جلو میشد.مامان به این نوع ساک زدن عادت نداشت و من اونو تو ساک زدن ازاد میذاشتم ولی این غول بیابونی انگار داشت تانک عقب جلو میکرد.تازه به این هم بسنده نکرد و بعد از چند تا تلمبه وحشیانه به دهن مامان اونو به پشت طوری رو تخت خوابوند که گردن و سرش از لبه تخت آویزون شد که در این حالت سینه و گلوی مامان تقریبا تو یه خط قرار گرفت و کیر اون مرد نامرد که در آینده نزدیک به دست خودم و به شکل بدی کشته خواهد شد تا عمق بیشتری تو گلوی مامان فرو میرفت طوری که چیزی نمونده بود مامان بالا بیاره.حقیقتش من خودم چنین ساک زدنی رو حتی تو فیلمهای سوپر خشن هم ندیده بودم. دیگه داشت چشام سیاهی میرفت که منشی بابا بزرگ بلند شد و به داد مامان رسید و رفت تو لبو لوچه بابا بزرگش واون از فرو کردن کیرش تو دهن مامان دست برداشت.ولی اون نامرد هیچ علاقه ای به زن خودش نشون نمیداد بعد از چند تا لب و بوس الکی دوباره اومد سر وقت مامان.با یه دست و با یه حرکت مامان رو به حالت چهار زانو در آورد و کیرش رو بعد از اینکه با آب دهن مامان خیس کرد گذاش تو دهنه کون مامان و با گرفتن موهای پشت گردنش و کشیدن اون به سمت خودش وکیرش رو فشار داد تو کون مامان. مامان از شدت درد جیق بلندی کشید و گفت نامرد چیکار میکنی.فهمیدم که بر خلاف انتظار مامان که انتظار داشت کیرش رو تو کسش بکنه تو کونش کرده بود و اون تنه درخت چنان فشاری به مامان آورد که با همون فشار اول مامان خودشو کشید جلو و نذاشت که اون نامرد ادامه بده. ولی طرف ول کن قضیه نبود که با وساطت منشی بابا بزرگ اون رو از این کار منصرف کرد.بابا بزرگ منشی بابا بزرگ هم قبول کرد و بی خیال کون مامان شد ولی مامان دیگه رمقی براش باقی نمونده بود. با خایه مالی و اصراری که بابا بزرگ منشی بابا بزرگ کرد مامان راضی شد تا ادامه بدن ولی فقط از جلو.من نفهمیدم اون زنیکه جنده منشی بابا بزرگ برای چی اومده بود که اون نامرد فقط گیر داده بود به مامان.البته دیگه فرق زیادی هم نمیکنه. خلاصه مامان به پشت خوابید رو تخت و اون هیکل صد کیلویی هم روش و چنان تلمبه های میزد به این مامان که تخت به لرزه در اومده بود.کیرش چنان برای کس مامان کلفت بود که تا بخواد از کس مامان در بیاد مامان رو نیم متری از تخت بالا میکشید.ولی مشخص بود که حال فراوونی داره میبره.بعد از مدتی حالت رو عوض کردن و مامان زانو زد و مرده رفت پشتش.و شروع کرد به از پشت گذاشتن.نزدیکای ارضا شدن بابا بزرگ منشی بابا بزرگ بود که با دستای کلفتش به کون مامان ضربه میزد با هر دستش یه لپ کون مامان رو مثل لپ یه بچه تو دستش میگرفت و میکشید.انقدر ضریه به کون و کپل و رونای مامان زده بود که تمام بدن مامان کبود شده بود.چن ثانیه ای مونده بود آبش بیاد که کیرش رو در آورد و با دستش موهای پشت گردن مامان رو گرفت و کیرش رو تا ته کرد تو گلوش و نذاشت حتی یه قطره آب هم رو زمین بریزه و همه رو خالی کرد تو دهن مامانو سرش رو چنان محکم تو دهنش گرفت که مامان نتونست آب رو تف کنه بیرون و مجبور شد همه رو بخوره که بعدشم حالش بد شد و بالا اورد. یکی دو بار دیگه هم به اعتبار اینکه من دیر میام خونه و البته این بار با شدت کمتر بابا بزرگ منشی بابا بزرگ مامان رو جلوی چشم من کرد و بعد بلند شدن و همه چیرو مرتب کردن و رفتن. تو فاصله ای که مامان رفت حموم سریع خودمو رسوندم تو حال و وانمود کردم که از سر کار اومدم.الان یک ماهی از این داستان میگذره و اونا به این کارشون همچنان ادامه میدن البته من سعی میکنم تا جایی که ممکنه با مرخصی گرفتن و خونه موندن به بهونه های مختلف جلوی این کارو بگیرم. حالا من نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم.نمیدونم مامان مجبور به این کار شده یعنی آتویی یا گزکی دست منشی بابا بزرگ و بابا بزرگش داره یا اینکه خودش به این کار علاقه داره نمیدونم البته بیشتر برام اینجوری مسلم شده که خودش میخواد.ولی من توی سکس ومسایل عاطفی و مالی براش کم نذاشتم.

دلم خواهر میخواست سلام،من فرزادم(مستعار)پسري 18 ساله باقد170 و اندامي قوي وماهيچه اي امالاغر-اينوهمه بهم ميگن كه لاغرم.ازنظرخودم قيافم متوسطه وزيادخوشكل نيستم امااطرافيام ودوستام به اين اعتقادي ندارن و ميگن كه من واقعأ خوشكلمودل همه ي دختراروميبرم-بارها شده دخترها وحتي پسرها توخيابون بهم تيكه بندازن-البته من بي اهميتم-بگذريم،ماجرايي كه ميخوام واستون تعريف كنم مال چهارم آبان امسال يا سال 90 بود-من يه پسرم كه 2 ساله بانيمبازتوگوشيم چت ميكنم-بچه هاي شهر خودمون اكثرأ منو ميشناسن. توچت عادت ندارم حرف بدبزنم وهميشه به همه احترام ميذارم-امايه مشكل كوچيك بود كه هميشه توزندگيم حسرتشو داشتم،اونم خواهربود-من فقط داداش دارم وخواهري ندارم-البته ازداداشمم بدم ميادچون باهم جورنيستيم-به خاطرهمين بي خواهر بودنم چند تا دختر بودن كه تو نيمباز شده بودن آجي من-يكيشونم كه ازهمشون لوس تربود و با من از بقيه جورتربود،مهتاب(مستعار) بود-مهتاب ومن هروقت باهم pv بوديم قربون صدقه ي هم ميرفتيم-من منظوري نداشتم و چون واقعأدوستش داشتم اينجورباهاش راحت بودم-واقعأفكرميكردم مثل خواهرخودم دوستش دارم.تقريبأيك سال از آجي وداداش بودن من ومهتاب ميگذشت كه يه شب فهميدم دوستم داره-خيلي اون شب دوتامون گريه كرديم وآخرش اين شدكه باهم دوست شديم-بعدأ بهم گفت كه خيلي وقته عاشقمه امابهم نگفته-ازمهتاب بگم،دختري20ساله كاملأ مهربون وصميمي بود-من قيافشونديده بودم وبه خاطراينكه ازم بزرگتربودهيچوقت به خودم اجازه ندادم به دوستي باهاش فكركنم-امااون گفت كه واقعأ و از ته دلش منوميخواست-تاآبان امسال ميشدكه منو مهتاب 5امين ماه دوستيمونوميگذرونيم. اماتواين 5 ماه هيچوقت جورنشد كه ببينمش-نه باباش اجازه ميدادكه بياد بيرون نه هيچ راه ديگه اي-يه بارم كه خواست بيادواسه انتخاب واحدش مارفتيم مسافرت كه كلي حالم گرفت-واسه همين نديدنشم كلي اذيتش ميكردم،واقعأرفتارموباهاش عوض كرده بودم وبهش بدي ميكردم-عاشقش بودم امانميدونم چرااينجورميكردم-فكركنم واسه اين بودكه ميدونستم ديونمه وولم نميكنه،بگذريم.خلاصه يه شب (سه شنبه شب،3آبان)دعواراه انداختم كه اگه نياي پيشم باهات تموم ميكنم-مهتاب دانشگاهش يه شهرديگه بودكه باشهرما2ساعت فاصله داشت-به هزارزوروگريه وبدي گفتن به من و… قبول كرد بياد-صبحش7راه افتاده بود-منم اولين بارم بود بادختري قرارميذارم-يادم رفت بگم من قبل مهتاب هيچ دوست دختري نداشتم وباهيچ دختري هم قرارنذاشته بودمو به هيچ نامحرمي دست نزده بودم-خلاصه من يه كافي نت ازدوستام يادگرفته بودم كه ميذاشت پسرودخترپيش هم بشينن-مهتاب رفته بودوسيستم گرفته بود-منم رفتم پيشش نشستم-باورم نميشداين دخترمال من باشه-چهرش واقعأتمام وكماله-چشماي سبزعسلي،دماغش كوچولوي كوچولو،دهنش كوچيك،ابروهاش وقسم خورد كه نگرفته اماواقعأهشتي وباريك بودن-چونش،پيشونيش،لپاش وكلأصورتش منوديونه كرد(البته اينارونيم ساعت بعدديدم)خلاصه تارسيدم باهاش دست دادم وبالاخره دستم به نامحرم خورد-آقاحالامهتابم شروع كرده بودبرينه توحال من-ازبدي هاي رفتارم باخودش ميگفت اخم ميكرد-دستشوازتودستم ميكشيد-واقعأبغض كرده بودم وشرمنده بودمو يكم هم ميترسيدم-سرموانداخه بودم پايين وميگفتم ببخشيدشرمنده-ديدم كم كم صداش داره عوض ميشه،داره ميادتوصورتموحرف ميزنه-شكه شده بودم-مثل ديونه هاشده بودم-نميدونستم بايدچيكاركنم-ضدحال اساسي رواونجاخوردم كه فكرميكردم ميادجولولب ميخوام،دست وپام ميلرزيدامالباموبردم جولولباش كه راحتم كنه وديگه شرمندم نكنه-اماديدم خودشوكشيدعقب-آب شدم-به خودم فحش ميدادم كه آخه اين چه كاري بود-بازم اينقدرسرموانداختم پايينوحرف نزدم تاآخر خودش اومد ولباشو گذاشت رولبام-شكه شدم،ترسيدم-بلدنبودم،شايد2ثانيه طول نكشيدكه لب گرفت بعدمن خودوكشيدم عقب وسرموانداختم پايين-آبروم رفت كه يه لب ساده هم بلدنبودم-بازم اومدجولو-كاملأحشري شده بود-ازتوچشماش راحت ميشدفهميد-به خودم جرأت دادموايندفعه بيشترلب گرفتيم-امابازم من بودم كه عقب كشيدم-8يا9شايدم بيشتراز10باربعدش لب گرفتيم كه هرباربيشتررومون به هم بازميشد-بالب بعدي وبادستام كه ميلرزيد،سينشوگرفتم وفشاردادم-سينه ي چپيشوگرفته بودموماساژميدادم-صداش كم كم درومده بود-نفساش سريع ترشده بود-داشت لباموگازميگرفت-اولين باري بودكه سينه ماساژميدادم،تايكم ازسينش نرم نرم بوداماتقريبأوسطاي سينش يه قسمتي داشت كه ازبقيش سفت تربود(كه بعدأ بهم گفت همه اينجورن)كلي باسينه ي چپيش وررفتم كه گفت فرزاد جان عزيزم فقط يكيوفشارنده-اون يكيم دل داره-دكمه هامانتوشو بازكردم-اينقدرهول بودم نميدونستم چطوردستموبكنم توسوتينش وسينه ي راستيشوبگيرم-مثل ديونه هاشده بودم-آخرخودش واسم درشون آورد گفت بيا-منم شروع كردم به خوردن-اونجوركه فكرميكردم نبوداماخلاصه كلي حال كردموگازشون گرفتم،ميگفت دردش ميگيره اماميگفت بازم گازبگير-بازم من به خودم جرأت دادمودستموبردم سمت كسش-باورتون نميشه به محض اينكه دست زدم به كسش وازروشلوارمالوندمش،كونشوآورد جولوي صندلي وتكيشو داد-ديگه نفهميدم چي ميكنم-همش كسشوماساژميدادم،دكمه شلوارشوبازكرد گفت فرزادبخور-تاديدمش ناجورحشري شدم-واقعأتپل وبزرگ بود-انگشتموگذاشتم لاش،خيس خيس بود-يكم خجالت كشيد-فهميدموبهش گفتم عزيزم من بدم نمياد-بعدشروع كردم واسه اولين باربه كس خوردن-هي ميگفت توروخدابسه الآن ميادفرزادنكن امامن حاليم نبود-اونقدرخوردم تاارضاشدامامن بالاي كسشوميخوردم انگارازپايين كسش آبش اومد كه من هيچ نفهميدم-موهاموكشيدوآوردم بالا-يكم كه رفت عقب ديدم بله صندلي خيسه-دسمال ازتوكيفش درآوردوخودشوصندليوتميز كرد-ديدم داره كيرموماساژميده-خيلي خجالت ميكشيدم خودمو هي ميكشيدم عقب امانخواستم ناراحتش كنم-دكمه هاشلوارموبازكردو كيرشق شده ي من زدبيرون-گفت واي فرزادچه بزرگه-گفت اولين باره ازنزديك كيرميبينه-راستم ميگفت چون پدركيرمنودرآورد-اونقدرگازش گرفت وسرشو فشارداد وزدش كه پدرم داشت درميومد-من فكرميكردم آبم يك ثانيه اي بياد-اونم تودست دخترامانيومد-گفتم بخورش ديگه گفت چشم-ديدم يكمشوگذاشته تودهنش-گفتم پس اين چيه؟سرشوفشاردادم پايين وتقريبأنصف كيرم رفت تودهنش-اومد بالا گفت فرزادخفم كردي رفت توحلقم گفتم دروغ ميگي امكان نداره-خلاصه اين بيچاره30دقيقه كامل كيرمنوخوردوماساژش ميداد وبهش ورميرفت اماانگارآب من نميخواست بياد-حسابي كلافه شده بودم-آخرش هم خودم آبموآوردم-گفتم قبول نيست من طول كشيدپس تودوباربايدارضابشي-اول نخواست قبول كنه امابه خاطرمن گفت باشه-بازم كسشوخوردم-ولي ايندفعه گفت كيرميخواد-منم كيرموكه دوباره شق شده بود گذاشتم لاش-امانميشدبكنم توش-پرده داشت-خلاصه توكونش هم نرفت -بهش گفتم ميخواي پردتوبزنم گفت نه،دوست داري بزنيش گفتم نه عزيزم-خلاصه نشستم كسشوواسش خوردم اماانگشتمم كردم توكونش وعقب جولو ميكردم-اينقدرتنگ بودكه داشت ميمردازدرد-التماس ميكرد انگشتمو درارم كه من بيخيال شدم-آخرش گفت نميخوام آبم بيادوبهم يه آدامس داد كه من نصف آدامسوازدهنم آوردم بيرون اونم اومد يه لب اساسي و واقعأ طولاني وباحال گرفتيم ونصف آدامسوخورد-3ساعت پيش هم بوديم كه واقعأ عالي بود-واقعأ دوستش دارم-اميدوارم خوشتون اومده باشه-ببخشيداگه جزئيات كامل نبودوغلط داشتم،هم باموبايل تايپ ميكنم وهم ساعت 3 نصف شبه وهم خيلي ازاون روزخوب گذشته-بهم قول داده كه بازم بيادواسه سكس البته اين بارخونه خالي چون دوست داره لخت لخت توبغلم باشه-اگه خونه خالي جورشدوايندفعه سكس بهتري داشتم حتمأواسه شماعزيزان مينويسم-بازم ببخشيداگه طولاني شدوكامل نبود…..منبع آرشیو

سكس باخالهسلام من محمد هستم و 20 سالمه خاله ام از من 2 سال بزرگتره و 22 سالشه خونه ما تهرانه و خونه اونا شيراز البته خالم مجرده .از زماني كه يادمه من تو كف سينه هاي خالم بودم و هميشه دوست داشتم بخرومشون ولي جرات نميكردم بهش بگم يا نزديك بشم بهش هر وقت ما ميرفتيم شيراز كلي به ياد سينه هاي خاله و كون خو فرمش خود ارضايي ميكردم . تا اينكه خاله ام يك ماه پيش اومد تهران خونه ما . تو خونه خيلي راحت بود و لباساي راحت ميپوشيد منم يكسره تو كف بودم و ديد ميزدمش خيلي دوست داشتم بهش يه جور بگم كه تو كف سينه هاشم ولي نميشد ميترسيدم بهش بگم .يه چند روزي گذشت تا اينكه خالم اومد پيشم و گفت ميخواد گوشي بخره ولي نميدونه چه مدلي خوبه و نميدونه از كجا بگير منم از خدا خواسته گفتم با هم بريم برات بخريم خاله ام هم قبول كرد و با هم سوار ماشينم شديم رفتيم بازار موبايل كلي گشتيم و همه مغازه هاي رفتيم تا اينكه خالم يه گوشي انتخاب كرد و خريديم و خسته و كوفته داشتيم بر ميگشتيم خونه .نزديكاي ماشين كه رسيديم ديدم يه دختري داره از پشت صدام ميزنه برگتم ديدم دوست دخترم مهساست داره با عصبانيت مياد طرف فهميدم داستان چيه دفكر كرده بود خاله ام دوست دخترمه وقتي اومد رسيد به ما سلام كرديم و معرفي كردم خاله ام رو يه كم آروم گرفت .بعد با هم سوار شديم و بردم رسوندمش خونه شون و داشتيم ميرفتيم طرف خونه ما كه خالم برگشت گفت شيطون نگفته بودي دوست دخترذ به اين نازي داري ها . منم گفتم چي فكر كردي تازه اين يكيشه . خنديد و گفت آفرين خوشم اومد .خلاصه گدشت و بعد چند روز كه توي دانشگاه بودم خالم بهم اس ام اس داد سلام عزيزم كجايي چيكار ميكني ؟ تعجب كردم چرا خالم با من اينطوري صحبت ميكنه من جواب دادم سلام دانشگاه .دوباره اس داد با دوست دخترتي ؟ منم گفتم نه باز دوباره اس داد گفت به هم زدين ؟ چه زود چرا؟ تو دلم فكري كردم و گفتم آره ازش خوشم نيامد ولش كردم ديدم زنگ زد يه كم باهام صحبت كرد و خدا حافظي كرد .تو دلم قوقايي بود ديگه داشتم به آرزوم ميرسيدم خاله ام هم بدش نميامد خلاصه رفتم خونه و شروع كردم با خاله ام اس ام اس بازي و يه جوري بهش فهموندم كه ازش خوشم مياد و ميخوام باهاش دوست دختر و دوست پسر بشيم اونم گفت قبول يه چند روزي همينطوري با هم اس بازي ميكرديم ولي رو در رو اصلا به روي هم نمياورديم بعد از چند روز تو دانشگاه بودم كه خالم دوباره اس داد گفت فيلم سوپر داري توي كامپيوترت ميخوام نگاه كنم. از تجب داشتم شاخ در مياوردم گفتم دارم ولي تو نميتوني پيداشون كني بذار كه اومدم خونه برات ميريزم تو گوشيت نگاه كني .از دانشگاه سه سوته خودمو رسوندم خونه و رفتم كامپيوتر رو روشن كردم و از خالم رم گوشيش رو گرفتم بهش گفتم وايسا برات بيارم ببين هر كدوم خوب بود رو برات بريزم گفت نه روم نميشه جلوي تو نگاه كنم گفتم باشه برو من خودم خوباشو برات ميريزم رفت و بعد چند دقيقه برگشت رم رو برد .شبش بهم اس داد كه ممنون خيلي قشنگ بودن منم براش نوشتم يه روز بيا با هم توي كامپيوتر نگاه كنيم گفت باشه خبر ميدم بهت .روز بعدش تقريبا ظهر بود داداشم رفته بود مدرسه مامانم هم خواب بود ديدم خالم اومد تو اتاقم گفت بيا نگاه كنيم من زود يه فيلم خارجي كيفيت بالا آوردم و نگاه كرديم تا نصفه هاش كه رسيد مامانم خالم رو صدا كرد و خالم رفت منم موندم تو كف كلي حالم گرفته بود كه خالم اس داد گفت خيلي فيلمش قشنگه مامانتو ميپيچونم ميام همونجا استوپش كن دوباره ميام . بعد از چند دقيقه مامانم دوباره خوابيد و خالم دوباره اومد ايندفعه بهش گفتم اينجوري حال نميده رو صندلي نشستيم تازه صداشم نميشه زياد كرد گفتيم بريم رو تخت من دراز بكشيم نگاه كنيم يه كم من من كرد و بعد گفت باشه رفتيم توي تختم و رو لبه تخت نشستيم فيلم رو ريختم تو گوشيم و با هندزفري گوش ميداديم و نگاه ميكرديم دستمو گذاشتم رو رونش و گفتم خوشت مياد گفت آره . بهش گفت سايز سينه هات چنده گفت 70 گفتم بهم نشونشون ميدي گفت كسي نياد تو اتاق گفتم نترس مامان خوابه كسي ديگه هم نيست تو خونه تاپشو داد بالا واييييييييييييييي چي ديدم يه جفت سينه سفيد و خوردني خيلي ناز بودن يه كم دست ماليشوم كردو و خوردمشون ديدم خالم داره حال ميكنه گفتم دوست داري سكس كنيم ديدم زود شلواركشو در اورد و با شرت دراز كشيد رو تخت منم پريدم شرتشو در آوردم و كس تپلشو خوردم خيلي حال ميداد كسش داغ و خيس شده بود يه كم خوردمش بعد بلندش كردم گفتم ساك ميزني گفت نه بدم مياد گفتم باشه برگرد ميخوام بكنم تو كونت گفت نه دردم مياد لا پايي بزم گفت نه من كون ميخوام از روي ميز يه كردم آوردم و كونشو و كيرمو چرب كردم و كيرمو يواش دادم تو كونش سرش كه رفت توش يه جيق كوچيك زدو با دستش نگه داشن كه بيشتر نكنم تو گفت دردم مياد گفتم باشه دستتو ببر كنار نميكنم تو گفت باشه تا دستشو برداشت با يه فشار نصف كيرمو كردم تو كونش با يه صداي جيق مانند گفت آِييييييييييييي دردم اومد محمد گفتم ببخشيد تحمل كن الان تموم ميشه يه كم صبر كردم تا عضله هاي كونش نرم بشه يه كم كه گذشت شروع كردم به تلبه زدن آبم رو با شدت تو كونش خالي كردم .كيرمو در آوردم و برگردوندمش ازش يه لب گرفتم .گفت حالا تو بخواب من ميام روت كيرم كه تازه خوابيده بود دوباره هوشيار شد خوابيدم خالم هم اومد روم و كيرمو به كسش ميماليد همش ميگفت كاش ميشد بكني تو كسم جر ميداديش ولي حيف كه پرده داشت براي همين اينقد كيرمو به كسش مالوند كه ارضا شد كيرم خيس خيس شد . الان كه درم اين داستان رومينويسم فقط 24 ساعت ازش گذشته و الانم داريم با اس ام اس بازي با هم حرفاي عاشقانه ميزنيم شايد امشب هم بياد تو اتاقم دوباره بكنمش بوسبا خاله با

سکس با خواهر ناتنیسلام به همه ی دوستان عزیز.من آرمینم و 18 سالمه.مامانم مدیر مدرسست و بابم کارخونه دار.یه دختر هم که مثل خواهرم میمونه با ما زندگی میکنه.مهسا که 16 سالشه. وقتی که 10 سالش بود پدر و مادرشو از دست داد و بخاطر اینکه بابام صمیمی ترین دوست بابش بود اونو به فرزند خوندگی قبول کرد.6 سال میشه که با مهسا زندگی میکنیم و اون واسم مثل یه خواهرشده و اصلا من به چشم بدی بهش نگاه نمیکردم.خونه ی ما دوبلکسه و اتاق ها طبقه ی بالاست.یه روز که پدر و مادرم رفتن عیادت عموی بابام،مهسا خونه موند و من هم رفتم کافی نت تا اگه اهنگ جدید اومده دانلود کنم. معمولا 2 ساعت میمونم کافی نت.اینسری هیچی آهنگ نیومده بود.زود برگشتم خونه.توی راه فکر کردم یه خورده مهسا رو بترسونم.واسه همین آروم داخل خونه شدم.دیدم نیستش.اروم رفتم طبقه ی بالا.در اتاقش بسته بود.از سوراخ کیلید نگاه کردم(آخه تختش روبروی در).باورم نمیشد چی میدیدم.دیدم لخت خوابیده رو تخت دارو با انگشت میانیش کسشو میمیاله.فک نمیکردم مهسا همچین بدنی داشته باشه.سینه هاش بزرگ بود و نوکش صورتی بود.بدنش سفید سفید بود و یدونه مو هم نداشت.همینجور که کسشو میمیالید چشاشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت و با اون یکی دستش سینه هاشو میمالید.انقدر حشرش بالا بود که سینه هاشو انقدر محکم میمالید که قرمز قرمز شده بودن.کیرم بد جور راست شده بود.یه دفعه یه جیغ کشید و بی حرکت موند.فهمیدم ارضا شده.خواستم برم تو که بلند شد و از زیر بالشتش یه خیار سالادی به چه گندگی برداشت.کرم هم برداشت و کونشو و خیارو حسابی کرمی کرد.به صورت سگی نشست و با دستش میله ی بالای تختو گرفت.بلاخره کونشو دیدم.خیلی گنده بود.خیلی سفید بود.انقدر خودمو مالیدم که ابم اومد.خیارو یه دفعه کرد تو کونش.یه جیغ بلند کشید و شروع به گریه کردن کرد ولی خیارو نکشید بیرون.فک کم میخواست ببینه چه احساسی داره درد کون.بعد شروع کرد خیارو عقب جلو کردن.کم کم گریش بند اومد.همش اه اه میکرد و میگفت جرم بده.جووووون.پارم کن.بعد 10 دقیقه خیارو کشید بیرون.واااای باورم نمیشد.قشنگ داخل سوراخش دیده میشد.دلم میخواست برم تو و بکنمش.بعدش به شکم دراز کشید.چشاشو بست.فک کنم خسته بود.من یه دفعه رفتم داخل.تا منو دید جیغ کشیدو با دستاش سینه ها و کسشو پوشوند.من یه جور وانمود کردم که انگار ندیدم این داشته چیکار میکرده.سریع از اتاق رفتم بیرون.همونجوری لخت افتاد دنبالمو بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن.گفت تو رو خدا به کسی نگو.از خودم جداش کردمو گفتم برو لباستو بپوش کارت دارم.رفت پوشید.رفتم تو اتاقش.بازداشت مثل ابر بهار گریه میکرد.گونشو بوسیدمو گرفتمش تو بغلم.موهاشو نوازش میکردمو بهش میگفتم اشگالی نداره.یه خورده که اروم تر شد باهاش صحبت کردمو گفتم که میدونم نیاز داره و درکش میکنم.اخرش یه بوس دیگه کردمشو از اتاق رفتم بیرون.دو سه روز تو چشام نگاه نمیکرد.دوباره رفتم پیشش و باهش صحبت کردم.کم کم روش بهم باز شد و بعد 2 هفته هر سوالی راجع به مسایل جنسی داشت از من میپرسد.کم کم رابطمون صمیمی شد و بعد 3 ماه بدجوری بهم وابسته شده بودیم.داشتیم عاشق همدیگه میشدیم.وقتی کسی خونه نبود جلوی من راحت میگشت با شلوارک خیلی کوتاه (جوری که افتادگی کونش دیده میشد)و با یه تاپ کوتاه که بالای نافش بود.تا اونموقع ته کاری که به هم کردیم این بود که فقط روی لبشو بوسیدم.اصلا اسمشو لب گرفتن نمیشه گذاشت.یه ماه دیگه گذشت.بابا مامانم قرار شد دو روز برن زنجان ختم دایی مامانم.تابستون بود.صبح حرکت کردن.من هم چون پیش دانشگاهی بودم رفتم مدرسه.ظهر که برگشتم خونه.دیدم به به چه بویی از خونه میاد.دمی درست کرده بود.داخل خونه که شدم خشکم زد.یه لباس فوق العاده سکسی پوشیده بود و خودشو ارایش کرده بود.موهاشم سشوار کشیده بود(یادم رفت بگم که مهسا 165 قدش و50 وزنشه.با پاهای کشیده و دست های ظریف.کونش و سینش یه خورده بزرگ تر از سنش بود که خیلی سکسی ترش کرده بود)لباسش جوری بود که خط سینش دیده میشد.یه دفعه گفت چیه خوشگل ندیدی.من ناخوداگاه بغلش کردمو شروع کردم به لب گرفتن ازش.دستشو گرفتمو بردمش تو اتاقم.انداختمش روی تخت.هوای خاصی بود. دیگه شهوت نبود. واقعا عاشقش شده بودم. گفت: برات جق بزنم. گفتم: نه. با تعجب پرسید چرا؟ . گفتم: چون دوستت دارم. تا اینو گفتم سرشو انداخت زیر و گفت: واقعا دوسم داری. گفتم: آره. سرشو آورد بالا. موهاش رو بینیش ریخته بودن. گفتم:مهسا من عاشقتم و دوستت دارم، پشیمون نمیشی. گفت: من باید آرزوی تو رو داشته باشم. نجیب، دوست داشتنی، قشنگ. گفتم: دیگه بسه.از روی عشق لب میگرفتم ازش و داشتیم با هم عشق بازی میکردیم نه سکس حیوانی!اشک تو چشاش جمع شده بود.پرسیدم چی شده.گفت دوستت دارم و دوباره ازم لب گرفت.از عشق شدید من هم گریم گرفت.بعد . لبشو گذاشت رو لبم. با عشق واسش می‌خوردمش. اون سرشو اورد پایین، زیپه شلوارمو باز کرد. دستشو برد و کیرم رو کشید بیرون، شروع به مالیدن کرد. و وقتی که بزرگ شد، سرشو اورد بالا گفت: اجازه می‌دی؟ . گفتم: ماله خودته. سرشو آروم اورد پایین. و گفت: ارمین فکر میکنی بعد از امروز بازم دوسم داشته باشی. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تو تاحالا سکس نکردی معلوم نیست که بعدش پشیمون نشی. گفتم: سکس نکردم درست ولی الان عاشق شدم.دوباره شروع کرد به خوردن. همینطور می‌خورد و سرشو می‌اورد بالا و می‌گفت: جون. . . . گفتم: بسه. گفت: اه بزار بخورم دیگه، گفتم نوبته منه اینا رو ببینم. گفت: اینجوریه پس زود باش. دستم رو از رو لباس به سینه هاش کشیدم. نرم، بزرگ و خوش فرم. باور کنید توی رویا هم چنین لحظه‌ای رو تصور نمی‌کردم.لباسش رو از تنش در اوردم، زیرش هیچی نبود، شروع به خوردن سینش کردم. اینقدر خوردم که دیگه سرم داشت گیج می‌رفت. با احتیاط دستمو زدم به رو کسش (رو شلوار) یه تکون کوچیک خورد. گفتم: چیه بدت میاد. گفت: نه، امشب ماله خودته. سریع زیپشو باز کردم شلواره تنگو خوشگلشو کشیدم پایین، و شرتشو در آوردم. تا حالا چیزی به این تمیزی ندیده بودم. تمیزیش منو تشویق به خوردن کرد. شروع به خوردن خودش و چوچولش کردم. دیگه داشت موهامو می‌کند. می‌گفت ارمین دوست دارم. باور کنید از حرکاتش داشتم تعجب می‌کردم، فکر می‌کردم این فیلما همش اداست.بهم گفت ارمین میخوام زنت بشم.گفتم چی؟.گفت از کس بکن منو.گفتم پردت پس چی؟.گفت پارسال تو باشگاه وقتی خواستم پاهامو 180 درجه باز کنم پاره شد(!!!!!!!!).مامان هم میدونه.بعد لباسمو در اورد، شلوارم رو هم به همینصورت. باز شروع به خوردن کرد. گفتم: مهسا بسه دیگه ، دیگه ادامه نداد، بعد از چند لحظه بهش گفتم: مهسا می‌خوابی، گفت: چرا، گفتم می‌خوام امشب زنم شی. گفت: من عاشقتم. آروم خوابوندمش، به آرومی سرش رو کردم تو، و یواش یواش عقب جلو می‌کردم. دیگه داشتم تند تند می‌کردم. با دستام پاهاشو زدم بالا، و شروع به کردن، کردم. جلو عقب که می کردم صداش خونه رو پر کرده بود. مهسا هم از سر شهوت داد میزد. از بغل خوابوندمش، و سرشو کردم تو، و جلو عقب می کردم.بلند شد، گفت: ارمین بخواب. گفتم باشه. به آرومی روش نشست و بالا پایین می کرد. دستام کلا به سینه هاش قفل شده بود. دیگه آهش داشت به جیغ تبدیل می شد. که یک باره دستاش و بدنش به شدت لرزید. کلا ارضا شد. ولی برای اینکه من ارضا شم بصورت سگی خوابید. من از پشت سوراخه کونشو خوردم. گفت: می خوایش. گفتم آره ولی امشب نه. گفت: هر جور دوست داری عشقم. من شروع به خوردن کسش کردم باز داشت، به اوج می رسید. منم همینجور می خوردم.سرشو گذاشتم تو کسش، شروع به تلنبه زدن کردم، اینقدر ادامه دادم که اون یه بار دیگه ارضا شد، دیگه داشتم منم ارضا می شدم. گفتم: مهسا داره میاد. گفت بزار بیاد. گفتم: تو کست. گفت یکی از قرص های مامانو خوردم، بریز دارم می سوزم. تا اومدم همشو ریختم تو کسش. داد زد، ارمین سوختم. وای دارم می میرم. رو هم ولو شدیم. همینجور هم دیگه رو می بوسیدیم. و به با هم حرف می زدیم.بعد از اون هر هفته دو بار با هم سکس داریم ودیگه نه اون و نه من خودارضایی نمیکنیم.مثل زن وشوهر شدیم و واقا هنوز که هنوزه عاشق همدیگه ایم.من اولین باره که مینویسم.دوستان ازتون ممنونم. و خواهش می کنم که ناسزا نگید ممنون میشم.دوستون دارم! خداحافظ

من و خواهرمسلام به همه دوستان عزيز.منم مثل بقيه كه ميترسيدن اول داستانشونو تعريف كنن بودم ولي كم كم روم بازشد و تصميم به نوشتن اين خاطره زندگيم كردم.من 24سالمه وخواهرم 4سال ازم كوچيكتره.رابطه من با خواهرم از كودكي شروع شد.يادمه دوازده سال داشتم و يه روز گرم تابستون و ساعت 3ظهر بود و خانوادمون همه داخل يه اطاق كه كولر اونجاروشن بود خواب بودن.منم خوابم نميبرد و رفتم تو پذيرايي كه يه اطاق بزرگي بود وتي وي هم اونجابود ويواشكي شروع به گذاشتن يه فيلم سوپر كه از دوستم گرفته بودم ميكردم.اونوقت ها من شهوتي نميشدم چون هنوز به بلوغ نرسيده بودم ولي باز حال ميداد و كيرمو بلند ميكرد.خلاصه يه ربع ساعتي داشتيم نگاميكرديم و بااطمينان اينكه همه خوابن كيرمو دراوردم و باهاش بازي ميكردم.يه دفه بالاي سرمو نگاه كردم ديدم آجيم داره بهم نگاه ميكنه وميخنده!منم خجالت كشيدم و خواستم كيرمو توشلوار كنم كه يهو اجيم كيرمو گرفت و گفت اين چيه كه تو باهاش بازي ميكردي؟گفتم دودوله.اجيم چون به سن بلوغ رسيده بود شهوت رو ميفهميد.خلاصه بهم گفت ميخوام مث اون فيلمه بازي كنيم وگرنه به بابايي ميگم!منم به ناچار قبول كردم و رفتيم تو حموم كه توحياط بود و اون خوابيد روزمين ومنم كيرمو لاي پاهاش گذاشتم و يه پنج دقيقه اي تلمبه زدم و اجيم گفت ديگه بسه و بعدش بلند شديمورفتيم تو خونه!بعداين كار خيلي احساس گناه ميكردم و تصميم گرفتم ديگه هيچوقت اينكارو نكنم.سالها گذشت تا به سن 18سالگي رسيدم.يه دوست دختر داشتم كه هرموقع نياز داشتم خودمو باهاش ارضاميكردم ولي ازشانس بد خونشون رفت كاشان.يه ماه گذشت و خوانوادمون براي سرزدن به فاميل به اصفهان رفتن و من و همون آجيم بخاطر درس و مدرسه باهاشون نرفتيم!شب اول من داشتم فيلم سوپرنگاه ميكردم و اجيم تواطاقش داشت درس ميخوند.ناگفته نمونه من بصورت تفريحي اونم فقط زمستون وبازم فقط شباي برفي يا باراني ترياك مصرف ميكردم.من پيش بخاري بودم و سيخ رو توبخاري ميكردم و تاسرخ ميشد درمياوردم و ميكشيدم.چون عمل نداشتم با چند بار كام گرفتن نئشه شدم.بعدش چت كردم به فيلم سوپر و باحالي كه ترياك زده بودم ولي باز كيرم بلند شد.هي شروع به جلق زدن كردم ديدم فايده نداره.يهو مث برق فكري به ذهنم اومد.من لخت لخت بودم و رفتم دمه در اطاق اجيم،ديدم چراغ خاموشه و خوابيده.يواش درو باز كردم و رفتم رو تختش وكنارش خوابيدم.اول يواش دستمو انداختم رو سينه هاش و بعد رفتم زير پتو و رونشو نوازش كردم،نيمه خواب بود و گفت چي شده داداشي؟گفتم خوابم نميبره و ميخوام پيش تو بخوابم،دستمو رو شكمش و سينه هاش ميكشيدم و ميگفت چي كار ميكني؟گفتم سردمه و ميخوام گرم بشم!فهميد كه لختم ولي بروش نياورد.خلاصه من نوازشامو بيشتر كردم و ديدم داره نفس نفس ميزنه و منم دستمو طرف كسش ميبردم و ديدم كه ديگه داره حشري ميشه!ديدم يهو دودستي سرمو گرفت و لباشو محكم گذاشت رو لبام و شروع به خوردن ميكرد!منم بيشتر و تندتر كسشو ميماليدم.بهم گفت داداشي چرا اين همه سال منو كنار گذاشتي؟ميدوني تو باكارات و بي محليات منو عقده اي كرده بودي و بخاطرهمين چندتادوست پسر گرفتم تا آروم شم ولي همش باشكست بود.منم گفتم آخه گناه بود كه اينكارو با اجيه خودم ميكردم،ولي قول ميدم اينبار جبران كنم.خلاصه ما داشتيم باسينه ها و كسش بازي ميكرديم و بعد لباساشو كامل مث ادماي تشنه ي سكس دراورديم و خوابيدم روش و ازش لب ميگرفتم و بعد گردن و نوك سينه هاشو ميخوردم.كيرم داشت منفجر ميشد!يه كم برام جلق زد و بعد با اب دهانم كسشو خيس كردم هرچند خودش خيس خيس بود و بعد كيرمو لاي پاهاش وروكسش بالا پايين كردم!چون ترياك زده بودم دير ارضا ميشدم و يادمه اجيم چهار بار ارضا شد و منم باكلي فشار و عرق ريختن بلاخره ابم اومد وچون خسته شده بودم متاسفانه دير كيرمو از لاي پاش دراوردم و يه كم آبم رو كسش ريخت و بقيه شي رو شكمش خالي كردم.بعد يه لب طولاني ازش گرفتم و رفتم حمام و خوابيدم_فرداش خيلي ازكارم متنفر شدم و خودمو سرزنشت ميكردم!واسه همين موادو به كلي گذاشتم كنار و خودمو زياد جلوي اجيم نشون نميدادم.دوهفته گذشت و اجيم اومد بهم گفت كه پريود نميشم!رنگم شد مث گچ سفيد و خيلي ترسيدم!بهش گفتم فردا ميريم ازت تست ميگيرم.صبح اماده شديم كه بريم.درراه همش صلوات و دعاميخوندم!باخودم عهد كردم كه اگه به خير گذشته باشه ديگه هيچوقت اينكارو نكنم.تست رو ازش گرفتم و وقتي جواب منفي روديدم از خوشحالي داشتم پردر مياوردم!اين بود داستان من.دوستان عزيز:سكس بامحارم گناهي است بزرگ.كه ميگن كفارشم هم تو اين دنيا و هم در آخرت بايد بديم!اميدوارم طوري بشه كه همه بتونن با دوست دختراشون حال كنن تا خدايي نكرده فكر سكس با محارم به ذهنشون نياد!نظرتون رو درمورد اين حرفم حتما بديد!موفق و پيروز باشيد؛

رضا و مامان سلام من رضا از تهران می خوام داستان خودم و مامانمو براتون تعریف کنم امیدوارم خوشتون پدرم مامانم خیلی اذیت می کرد بیشتر روزها مامانم از دست بابام کتک می خورد بابام با مامانم مثل یک اسیر رفتار می کرد بیچاره مامانم مجبور بود حتی وقتی که خونه پیش منو بابام هم که تنها بود به زور بابام پیراهن آستین بلند،شلوار وجوراب کلفت بپوشه حتی بعضی وفتها از ترس بابام روسری هم می پوشید ، من یکی دو بار بیشتر پاهای مامانمو بالاتر از مچ پاش ندیده بودم اون هم وقتی بود که بابام رفته بود مسافرت و مامانم اون چند روزی که بابام نبود پیش من دامن می پوشید تا اینکه من به مامانم پیشنهاد طلاق دادم ومامانم هم که از خداش بود که از بابام جدا بشه قبول کرد خلاصه بعد از حدود شش ماه دادگاه رفتن دادگاه حکم طلاق مامانم داد ومامانم از بابام جدا شد بعد ازجدایی مامانم من با مامانم رفتیم یک آپارتمان خریدیم و تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم یک روز همینطور که نشسته بودیم با هم تعریف می کردیم بهش گفتم مامان: تو دیگه باید از حالت اون وقتها که با بابا زندگی می کردی بیای بیرون تو دیگه حالا آزاد هستی دیگه باید از زندگی لذت ببری گفتش یعنی منظورت اینکه گفتم آره درست فهمیدی حالا می خوای یا نه ، مامانم گفت می خوام اما چطوری گفتم: فقط کافیه که خودتت بسپری به من و هرچی من می گم گوش کنی اون وقت همه چیز درست میشه حالا هستی یا نه مامانم یه کم فکر کرد وگفت: آخه، گفتم: دیگه آخه نداره می دونم اولش یه کم خجالت می کشی ولی من روت حسابی باز می کنم تو نگران هیچی نباش فقط هرچی من می گم گوش کن بعدش هم مامانم قبول کرد، فردای اون روز قرار شد من یکی از دوستام بیارم خانه به مامانم گفتم وقتی که من دوستم آوردم بدون روسری با یه دامن که نهایت تا زانوهات باشه میای پیش دوستم وجوراب هم نمی پوشی مامانم قبول کرد ولی وقتی که دوستم آمد مامانم بر خلاف آنچه گفته بود عمل کرد و با چادر وحالتی کاملا” پوشیده برامون چایی آورد بعد از اینکه چایی آورد رفتم سراغش و گفتم پس چی شد گفت: نه من خجالت می کشم من اینکاره نیستم گفتم مگر قرار نشد هرچی من می گم گوش کنی حالا همون کاریه که گفتم انجام بده و زود بیا پیش ما، من اومدم پیش دوستم بعد از چند دقیقه مامانم اومد ولی باز هم اون کاری که گفته بودم انجام نداده بود فقط چادرش برداشته بود بایک بلوز و دامن و جوراب کلفت، دیگه عصبانی شدم گفتم مامان بیا بشین وقتی که اومد بشینه یهو عمدا” دستم زدم به چاییم که بریز روی پای مامانم ،مامانم یه جیغ کوچولو زد من زود جوراباش درآوردم که مثلا” پاهاش نسوزه بعد پاهاش گذاشتم روی میز که دوستم حسابی دید بزنه بعد گفتم مامان برم یک دستمال خیس بیارم بندازم روی پاهات رفتم اومدم گفتم مامان دستمال پیدا نکردم روسریت بده، دیگه معطل نکردم و زود روسری رو از سر مامانم کشیدم ورفتم تا دوستم چند دقیقه ای مامانم دید بزنه بعد از اینکه دوستم رفت به مامانم گفتم : خب چطور بود دیدی چه حالی داد بهت داد، مامانم گفت:ولی دیگه بسه گفتم: نه این تازه اولش بود من می خوام حسابی بهت خوش بگذره مامانم گفت : نه دیگه نمی خوام گفتم :باشه پس منم از این خونه میرم خودت تک وتنها بمون مامانم گفت :نه ولی من خیلی خجالت می کشم گفتم :خب این طبیعیه ولی من که بهت گفتم، من همه چیز درست می کنم حالا فردا یکی دیگه از دوستام میارم فردا هم مثل امروز میای اما فردا باید دامنت کوتاهتر باشه و به جای این بلوز آستین بلند یک تاپ می پوشی مامانم اولش یکم طفره رفت اما بالاخره راضیش کردم فردا دوستم آمد و مامانم برخلاف دفعه گذشته این بار خیلی راحت همانطور که قرار بود آمد پیش دوستم ومن از این بابت خیلی خوشحال شدم و بعنوان جایزه شب شام مامانم بردم بیرون وقتی برگشتیم به مامانم گفتم خب مامان حالا دیگه وقتش که وارد مرحله جدیدی بشیم مامانم باتعجب گفت:یعنی چی، آروم دستم گذاشتم روی باسنش وگفتم منظورم این هستش مامانم همین طور خشکش زده بود دوید رفت تو اتاقش و در هم قفل کرد پیش خودم گفتم مامان جون هیچ نگران نباش اون هم درست می کنم فردا رفتم یکی از دوستامو که توی هلال احمر کار می کرد آوردم بدون اینکه زنگ بزنم با دوستم که اسمش امید بود وارد خانه شدیم مامانم یهو از توی آشپزخانه درآمد وخیلی جا خورد مامانم بایک دامن مشکی تا زانوهاش ویک تی شرت تا آرنجش بود به مامانم گفتم امید توی هلال احمر کار می کنه دیدم بدنت خیلی ضعیف شده آوردمش یک آمپول تقویتی برات بزنه به امید گفتم آمپول حاضر کن مامانم بردم اون اتاق و خواباندمش روی تخت و زود دامنش وشورتش کشیدم پایین، مامانم گفت چیکار می کنی من نمی خوام گفتم تو بخواب با هیچی کارت نباشه امید تا آمد زود مامانم دامنشو کشید بالا من به امید گفتم مامانم یکم از آمپول می ترسه تو بیرون باش من مامانم از ترس دربیارم امید رفت بیرون به مامانم گفتم دیگه اطفار نریز توباید این مرحله هم طی کنی مامانم گفت: پس حداقل یک طرفم بده پایین گفتم مامان من که نمی خوام تو واقعا” آمپول بزنی هدف من این که روی تورو باز کنم حالا بخواب وبذار من کارم انجام بدم مامانم خوابید ومن دامن و شورتش تا نزدیک زانوهاش دادم پایین تی شرتشم تا وسط کمرش دادام بالا بعد به امید گفتم بیا تو ،امید خیلی جا خورد که برای یک آمپول ویتامین من مامانم به این شکل در آوردم خلاصه امید آمپول زد و وقتی تمام شد گفتم: امید پشت مامانم یه چندروزی خون ریزی می کنه یک نگاهی بکن ببین چیزی سردر می آری مامانم زود شورت ودامنش کشید بالا گفت نه چیزی نیست رفتم دکتر گفت سالمم من گفت نه مامان امید تو کارش خیلی وارد هستش بذار یک نگاهی بکنه اومدم که دامن مامانم بکشم پایین ممانعت کرد ولی من به هر زوری بود کشیدمش پایین بعد گفتم مامان شکمت بیار بالا مامانم توجهی نکرد خودم دستم انداختم دور شکمش وآوردمش بالا و پاهاش دادم توی شکمش که حالت قمبل بشه وکون مامانم حسابی جلوی امید باز بشه امید که بعدش نمیامد دوسه بار به بهانه معاینه انگشتش تانصفه کرد توی کون مامانم آخرش هم گفت که مامانم سالم هستش ورفت وقتی امید رفت مامانم رفته بود توی اتاقش آمدم برم تو دیدم در اتاق قفل صدای گریه مامانم از پشت در می شنیدم خلاصه شب وقتی در باز شد رفتم پیشش و یکم دلداریش دادم وگفتم تو خودت خواستی بیای توی این راه من که به زور نیاوردمت حالا که تا اینجا آمدی دیگه تا آخرش بیا بعد گفتم حالا دیگه می خوام با هم رابطه جنسی داشته باشیم مامانم گفت: نه دیگه تا الان هرچی گفتی گوش کردم ولی این دیگه نه ،من مادر تو هستم تو هم پسر من هستی گفتم چه بهتر تو که دیگه شوهر نداری کی بهتر از من می تونه تورو ارضا کنه حالا راستش بگو بابا چندبار کوست خورد می دونم هیچی اما حالا من این کارو برات انجام می دم دامن شورتشو کشیدم پایین افتادم روش شروع به خوردن کردم معلوم بود که مامانم داره خیلی لذت می بره آخه بیچاره تا حالا هیچ کی کوسش نخورده بود وقتی تمام شد گفتم مامان حالا دیگه نوبت تو که به من حال بدی برگرد وقمبل کن، گفت نه می دانی از پشت چقدر درد داره بابات هر وقت از پشت می کردم می مردم وزنده میشدم گفتم: آخه مامان جون از جلو خطرناک هستش فردا مردم نمی گن این زنه شوهر نداره از کجا حامله شده اونوقتشم یکی،دو دفعه اول درد داره بعد عادت می کنی اونوقتشم لذتش خیلی بیشتر از دردش فوقش هر وقت که خیلی دردت آومد میگی در میارم با لاخره با هزار زحمت کیر کردم تو کون مامانم شروع کردم تلمبه زدن مامانم هرچی جیغ زد و دادو فریاد کرد من گوش نکردم وبه کارم ادامه دادم ودیگه حسابی مامانم جر دادم حدود سه وچهار بار دیگه هم مامانم از کون کردم ودیگه تقریبا” دردش نمی آمد یک روز دوستم اومد خانه مون من به مامانم گفتم مامان توباید غیر از من با کسان دیگه ای هم سکس داشته باشی که دیگه از این حالت یکنواختی بیای بیرون، مامانم گفت نه اصلا” حرفشم نزن گفتم پس لااقل منو پیش علی(دوستم) سنگ روی یخ نکن علی آمده بود که من تورو راضی کنم که باهاش سکس داشته باشی من علی صدا کردم علی آمد مامانم پاشد که بره من جلوش گرفتم یواش گفتم خواهش می کنم لااقل بذار دامنت بکشم پایین مامانم بازم قبول نکرد ولی دیگه من خیلی خواهش کردم از خجالت دستاش گذاشت روی صورتش وسرش رو هم گذاشت روی شانه من، من هم تا جایی که دستم می رسید دامن و شورتش دادم پایین گفتم :بفرما علی آقا اینم کون مامانم که بهت قولش داده بود علی گفت اما قرارمون چیزدیگه ای بود به علی اشاره زدم که کیرشو بیرون بیاره بعد علی گفت میشه لای کون مامانتو باز کنم بیبنم توش چیه گفتم :حتما” چرا که نه ،علی لای کون مامانم باز کرد کیر شو کرد تو که مامانم خواست فرار کنه اما به زور نگهش داشتم تا علی کارش تمام بشه بعد از این ماجرا مامانم چند روزی با هم قهر بود ولی من بهش گفتم که اگر سکس یکنواخت باشه دیگه مزه ای نداره وبعدا” هم چندتا دیگه از دوستام آوردم که ترتیب مامانمو دادند خلاصه این داستان منو مامانم بود امیدوارم که خوشتون آمده باشه ونظرتون بگید شما هم مثل من روی ماماناتان کار کنید مطمئن باشید که شما هم مثل من نتیجه خواهید گرفت درضمن اینم بگم که من زیاد کون کردم ولی هیچ کونی مثل کون مامان آدم نمی شه پس حتما”از کون ماماناتان استفاده کنید

خاطره سکس با خاله سلام اسم من امیر رضاست،من الان ۲۱ سالمه و این داستانی که میخوام براتون تعرف کنم ماله پارساله. من یه خاله دارم که تقریبا با هم هم سن میشیم،ما از بچه گی هم بازی بودیمو توی خاله بازی با هم حالی هم میزدیم این واسمون عادی شده بود ،حااقل ماهی دوسه بار با هم حال میکردیم اما یکی از اون سکس ها که برمیگرده به پارسال و آخرین سکسمون خیلی بهم حال داد بعد اونم ذیگه خالم به حساب خودش توبه کردو دست از سکس با من یکی که کشید با بقیه رو دیگه خدا داند. داستان از این قرار بود که یه روز بابام اینا واسه کار اداری رفتن تهران که دوروزه برگردن منم از خدا خواسته اولین چیزی که به ذهنم رسید پیام دادم که میای خونه ما قلیونی بزنیم،گفت عصر بیا دنبالم منم عصر رفتم دنبالشو آوردمش خونه ،قلیون رو چاق کردم نشستیم با هم کشیدیم منم یه فیلم هالیوودی گذاشتم که هر از گاهی یه لب از هم میگرفتن،خلاصه دستم رو گذاشتم رو دستش اونم دستمو محکم فشار داد منم تا این چراغ سبز رو دیدم سریع رفتم جلو ازش یه لب گرفتم تو همون حال انداختمش رو زمین یه پنج دقیقه ای داشتم به حالش میاوردم گوشش رو میخوردم گردنش رو میبوسیدم اونم حسابی حشری شده بودو منو محکم فشار میداد،بعد بنلش کردمو انداختمش رو تختم تو همون حال با دستاش تی شرتم رو در آورد منم تاپ اونو زدم بالا سوتینش رو هم دادم بالا سینه هاش رو خوردم،خیلی حسری شده بود خودش دست زد تاپشو با سوتینش رو همراه در آورد منم شلوارکم رو در آوردم ،کیرم حسابی شق شده بود با ححالتی وحشیانه شورتم رو داد پائین منو خوابوندو شروع کرد به ساک زدن وقتی دیدم داره آبم میاد بلند شدم گفتم بسه ضدحال میخوریم دکمه های شلوارشو باز کردک شورتشو که با سوتینش ست بود رو هم در آوردم یه لحظه سرم رو بردم جلو که بخورمش ولی نتونستم آخه خیلی از این کار بدم میاد،اونم که میدونست بدم میاد گفت مجبوری برو سراغ کار اصلی که دارم میترکم،منم از خدا خواستم پاهاش رو دادم بالا طبق کتاب تنظیم خانوادم تو دانشگاه یه بالشت گذاشتم زیر کمرش بعد با کرد کونش رو چرب کردمو کیرم رو گذاشتم درش چون زیاد نمیذاشت بکنم توی کونش آروم فشار آوردم که یه دفعه دیدم با دستش کیرم رو داد جلو ، کیرمم که حسابی چرب شده بود تا تهش رفت توش خیلی تعجب کردم ولی بیخیال شدم شروع کردم به تلمبه زدن وقتی دیدم داره آبم میاد کشیدمش بیرون با دستم تهش رو محکم فشار دادم بعد به پشت خوابیدم اونم اومد رو سینه ام آروم کونش رو داد بالا منم کیرم رو تنظیم کردم بازم تا ته کردم توش دیگه هر دومون خسته شده بودیم خودش شروع کرد به تلمبه زدن منم داد میزدم بزن داره میاد اونم که حسابی حشری بود گفت با دستات سینه هام رو بمال منم اینکارو کردم تا یه دفعه احساس کردم آبم اومد اونم که ارضا شده بود با همون حال خوابید روم یه ده دقیقه ازش لب گرفتمو نوازشش کردم به امید اینکه ازم زده نشه تا دوباره هم بتونیم حال کنیم ولی دیگه از اون روز پا نداد هر وقت بهش پیام دادم یا زنگ زدم پیچوند……منبع آرشیو ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خاطره سکسی ارسالی jalallooti داستان مال یکسال پیشه – عمه ام ازدواج نکرده بود و حدود ۳۳ سال داشت . من ارتباطم باهاش خیلی خوب بود ولی هیچوقت فکر نمیکردم یه همچین اتفاقی برام بیافته . اون همیشه پیش من خودشو حفظ میکرد و خیلی رننده پیشم لباس نمیپوشید هر وقت منو میدید یه خورده لباساشو جمع و جور هم میکرد . یه روز که رفتم خونشون هیچکی نبود . دیدم با یه لحن خاصی باهام صحبت میکنه . خیلی ناز میده . وقتی با من حرف میزد خنده های شیطنت آمیزی میکرد .و اتفاقا اونروز نسبت به روزای قبل لباس نازکتر و راحتتری پوشیده بود که من یه خورده تعجب کردم . من تو حیاط بودم که منو صدا کرد بعد برام چایی آورد .بعد دیدم خودشو باد میزنه و میگه خیلی گرمه و چند تا از دکمه لباسشو باز کرد و بطوریکه کرست و سینه اش مشخص بود . من هم تعجب کردم و نفسم تندتند میزد هم آمپرم یه خورده زد بالا که سعی میکردم یه جوری بشینم که نشون نده آبروریزی بشه طرف بگه چه برادرزاده بی ظرفیتی دارم . بعد دیدم یه ده دقیقه ای پیداش نیست منم کم کم داشت قضیه یادم می رفت آمپرم هم خوابیده بود که دیدم عمه با یه آرایش غلیظ اومد کنارم نشست . بهد شروع کد به حرف زدن و هی تکون میخورد یه جورایی هی خودشو به من می مالوند و آمپرم رو برده بود روی ۱۰۰ که دیگه راهی برای مخفی کردنش نبود .دیگه فهمیده بودم مه بعله . من دلمو زدم به دریا و یواش دستمو مالوندم به سینه هاش .بعد یهو ترسیدم نکنه یه چیزی بهم بگه و من عوضی متوجه شده باشم . ولی خدا رو شکر درست حدس زده بودم و عمه ام اونروز داغ داغ بود . من با مالوندن سینه هاش شروع کردم . بعد لباسشو درآوردم از عقب مشغول شدم .یه ۱۵ دقیقه تلمبه زدم و کار رو تمام کردم . هنوز ۵ دقیقه از اتمام کارمون نگذشته بود که مادربزرگم با اون یکی عمه ام اومدند . ــــــــــــــــــــــــــــــ خاطره سکسی ازvbyes این داستان خیلی داستان جالب و واقعی هست. من سه تا عمه دارم که هر سه تا شوهر دارن.هر سه تا عمم کون گنده هستن و هیچ وقت جوراب نمیپوشن و کف پاهاشون هم همیشه کثیف و سیاهه.من خودم وقتی کف پاهاشون رو دیدم چرکی و سیاه بود.مامانم رابطه خوبی با عمه هام نداشت و از عمه هام خوشش نمیومد.تا همین چند روز پیش دلیله این که مامانم از عمه هام بدش میومد رو فهمیدم.چند روز پیش عمه هام ناگهان سه تایی اومدن خونه ما.من که حوصلشون رو نداشتم توی اتاقم موندم و به مامانم گفتم بگه من نیستم.حدودا 10 دقیقه ای گذشته بود که دیدم مامانم داره به عمه هام فحش میده.بالای در اتاق من پنجره داشت و کامل میشد توی هال رو دید.وقتی از پنجره نگاه کردم دیدم یکی از عمه هام کف پاش رو گرفته جلو صورت مامانم مامانم هم داشت کف پاهاش رو به زور بو میکرد و میلیسید.واقعا نمیدونم مامان بیچارم چی میکشید اخه کف پای عمم خیلی سیاه و چرکی بود.اون دو تا عمم هم کف پاهاشون رو گذاشته بودن روی بینی و چشمهای مامانم.کف پاهای عمه مریم هم سیاه بود و ناخون های پاش هم کوتاه نکرده بود و زیرشون پر از چرک بود.مامانم بدون این که حرفی بزنه کف پای سه تاشون رو لیسید و تمیز کرد.دیدیم که کف پای سه تاشون خیلی تمیز تر شده بود. بعد دیدیم که عمه فاطمم به اون دو تا عمم گفت لای کونمون هم بدیم لیس بزنه.مامانم که این حرف رو شنید خواست فرار کنه ولی عمه هام گرفتنش و دست و پاش رو با روسریشون بستن.بعد عمه مریمم لای کونش رو باز کرد و آورد جلوی صورت مامانم و گفت که اول لای کنم رو بو کن.مامان هم در حالی که اشکش در اومده بود دماغش گذاشت لای کون عمه مریم و شروع کرد بو کردن.بعد زبونش رو در اورد و گذاشت توی سوراخ کون عمه مریم.حالا نخور کی بخور.معلوم بود که مامانم دفعه اولش نیست که این بلا سرش میاد.معلوم بود که چند بار دیگه هم از کون عمه هام خورده بود.

مادر زن سلام ،خيلي خلاصه و رك خدمت دوستان عرض كنم كه:اسم من ….. ولي سنم 22 هستش .ماجرا بر ميگرده به دوسال پيش.من 10 ماهي بود كه ازدواج كرده بودم و پدر زن من در حوالي اصفهان وسط بيابان يه كارخانه شن پيدا كرده بود و در حال بهربرداري از اون بود و چون كم ميومد خونه قرار شد پنجشنبه من و همسرم به اتفاق مادر زن 33 ساله گرامي بريم پيشش و تا جمعه عصر اونجا باشيم.حدود دو ساعتي تو راه بوديم كه رسيديم اونجا.تا ساعت 11 شب هر جوري بود خودمونو سرگرم كرديم تا اينكه وقت خواب شد .من و همسرم آخر اطاق كنار هم خوابيديم و بقيه هم كمي آن طرفتر خوابيدن.و چون پدر زنم مداوم ميخاست برود بيرون سرك بكشد تو اطاق كناري خابيد تا رفت وآمدش مزاحم ما نشود.من نيم ساعتي خابيدم وبعد با صداي سگ بيدار شدم ،نميدونم چه خابي ميديدم كه وقتي از خاب پريدم كيرم راست شده بود.ديدم كه كون زنم به طرف منه دست به كار شدم.اول با مالوندن لاپاش و كوسش آمادش كردم و كم كم كارمو شرو كردم.دو تا چيز باعث تعجب من شد ولي به آن اعتنايي نكردم1-حس كردم كمي باسن زنم بزرگتر شده و2-زن من وقتي ميخاستم از پشت بكنم دردش ميگرفت و هي تكان ميخورد تا منا منصرف كنه ولي اونشب اينكارو نكرد.منم فكر كردم داره تحمل ميكنه تا كسي چيزي نفهمه.كار من تمام شد و تمام آبم رو ريختم تو كون زنم.صبح من دوباره با صداي سگ زود بيدار شدم ديدم كه مادر زنم كنار من خوابيده و زنم اون طرف مادر زنمه.طنم شروع به لرزيدن كرد و سرم درد گرف .سريع از اطاق زدم بيرون و نميدونستم چيكار كنم تو محوطه قدم ميزدم و داعم به اين فكر ميكردم كه چطور شد جاي زن من با مادر زنم عوض شده.؟چطور مادر زنم در موقع سكس بيدار نشد؟اگه بيدار شده چرا ممانعت نكرد ؟و….. تا يك ساعت اونجا پرسه ميزدم تا اينكه من را صدا كردن كه بيا صبحانه بخور.سر سفره غذا هيچ نشنه اي پيدا نكردم كه برخورد مادر زنم نسبت به من تغيير كرده باشه.كاملا معمولي طوري كه باورم شد كه اشتباهي در كار نبوده و اينجور احتمال دادم كه صبح جاي اونا عوض شده ولي باز هم چيزايي بود كه مطمئن نبودم.بد جوري گير كرده بودم ميترسيدم از خانومم بپرسم كه ديشب كجا خابيدي و غيره .8 روزي شد كه به صورت ماهرانه پي بردم كه اونشب مادر زنم رو كردم و سر شب زن من دستشويي پيدا كرده چون ميترسيده بيرون بره و من هم ثل خرس خواب بودم مادرش همراش رفت بيرون و موقع برگشتن چون زياد تو اطاق تاريك بود حساس نشده بودند كه كي كجا بخابه و بعد ………..واي نميدونستيد كه وقتي فهميدم مادر زنم رو كردم چقدر خوشحال ولي دلواپس هم بودم چون اصلا بهش نميخورد و خيلي شوهر دوست بود و از طرفي هم در رفتارش هيچ تغييري نبود دو حالت داشت1-يا اينكه بازيگري ماهر بود و ميخاست كسي نفهمه2-يا اينكه فكر ميكرد من از روي اشتباه اين كارو كردم و اگر ميدونستم هيچ وقت دست بكار نميشدم(غافل از اينكه يكي از آرزوهاي من بود).حالا مونده بودم چجوري حاليش كنم از طرفي روم نميشد تا اينكه يه روز شنبه صبح كه همه ميرفتن مدرسه و سر كار .فقط مادر زنم مونده بود خونه.برا كاري رفتم در زدم در باز بود ولي كسي نبود رفتم تو وسائل رو بزارم و بيام بيرون كه متوجه شدم تو حمومه.پنجره حموم باز بود نزديك شدم كه تو حمام را ديد بزنم سرش رو از حموم بيرون كرد و گفت :پدر سوخته دختر منا از عقب ميكني؟اگه ميدونستم مثل پدر زندي هيچ وقت دخترمو اسيرت نميكردم و ……من هم از خجالت خيس عرق شده بودم و نفسم بيرون نميومد تا اينكه گفتم حالا يه شب جور دخترت رو كشيدي!!!!اين قدر منت ميزاري و فرار كردم .كه از حموم اومد بيرون و دنبالم كرد و ميگفت انكار خوشت اومده خوش اشتها.با هم گلاويز شديم و كم كم دعوامون به لب گرفتن و لمس كردن همديگه تبديل شد.نميدونيد چه حالي داشت مادر زن خوشكل و كار پشته من لخت تو بقلم داشت برام ساك ميزد جوري كه انگار داشت تمام وجودم را ميكشيد تو دهنش.بهش گفتم يكم به دخترت ياد ميدادي.اونم نامردي نكرد و كيرم رو گزه گرفت طوري كه كل ماجرا برعكس شد و نعشگي اون از سرم پريد.خلاصه يه سكس دوروست و حسابي با مادر زنه انجام دادم كه رب و ربشو ياد كنه.از اون موقع بود كه رابطه من با مادر زن شدت گرفت طوري كه از زنم بيشتر ميكردمش و هيچ كس هم شك نميكرد.خودش كه ميگفت تا حالا با هيچ كس نبوده و اونشب هم نميدونه چطور شده كه از خودش واكنش نشون نداده .خوشتون اومد.واقعي نبود……منبع آرشیو

مهســــــــــااا داستان من مربوط به ۲ سال پیشه اما گفتم بد نیست شمام بدونید .منو تو خونه مهسا صدا می کنن. از مشخصاتم قد ۱۸۰ وزد ۷۶ خلاصه تیپو هیکلم خوبه .کونم گندوگوشتیهمن یکی یدونه خونمون هستم پدرم بمن خیلی علاقه دارو و هیچ وقت نشده با تندی بام برحورد کنه . از بچه گی همیشه منو رو پاهاش میشوند و بهم غذا می داد اخه مادرم یا سر کار بود یا مشغول کاراش تو خونه . بابام تا سن ۱۳ سالگیم خیلی باهام شوخیو بازی می کرد اما بعد اخرین ما سفرش که ۴ ماه طول کشید و برگشت انگار دیگه اون دختر نازو کوچیک نمیدید منو . منم تو روزهای اول که همش منتظر شوخی هاش بودم خیلی برام سخت بود حتی ۲ ۳ با ر خودمو لوس کردم که نازم کنه اما انگار من دخترش نبودم ..خلاصه با گذشت زمان من به واقعیت سکس پی برد بودمو اصلا اهل دوست بازی نبودم بعد قبول شدن تو دانشگاه و تموم شدن ترم اول به خونه برگشتمو با اون حس که چرا همه به کاری مشغولنو من به چشم نمیام تو ذهنم اومد .. خواستم با مادرم نزدیک شم دیدم از سفر کاریش که ۲ روزه هست حرف میزنه بیخیال شدم . خلاصه روزه رفتن مادرم رسیدو مامانم رفت من بودم و یه خونه تکو تنها خیلی سعی کردم نظر بابامو جلب کنم که یبار دیگه بم بفهمونه دسم داره که بلاخره قبول کرد که یروز مرخصی بگیر وه باهم به بیرون بریم . شب روزی که بابام مرخصی بود خیلی خوشحال بودم واسم جالب بود بابام چیکار می کنه . خلاصه صبح شد و من زور تر از بابام بیدار شدمو. رفتم بیدارش کنم پتو رو کشیدم رفتم روشش از اونجایی که انداممیکم پوره انم سری بقلم کردو دستشو پشتم گذاشت نمیدونین چه احساس خوبی داشتم همید طوری روش خوابیدم تمام سینهام رو سینش بود هفمیده بودم که سینه هام داره له میشه که از روش بلند شدم دیدم بابام نمیزاره خیلی خوشهال شدم دیدم کامل اروم شده و داره با موهام بازه می کنه البته متوجه شدم که یکم یه طوری شده بروم نیاوردم چون اصلا حتی یه درصدم فکر نمی کردم بابام هم میتونه بم احساسی داشته باشه . خلاصه از روش بلند شدم رفتم که صبحانه رو اماده کنم اما بابام که بی حال شده بود یکم دیر تر امد بعد گذشت ۳۰ دقیقه صبحانه اماده شدو بابام هم با لباس خوابش که یه شروارکو یه تاپ بود امد نشست رو صندلی شرو کردیم به خوردن که بابا شیکر خواستو من بلاند شدم که براش ببرم نمیدونم چرا یحو مثل بچگی هام رفتم رو پاش نشستم بابام مه داشت لقمه می خورد تو گلوش پرید و منم با دستم همین طور که رو پاش بودم بهپشتشت می کبیدم . خلاصه بعد اینکه حالش جا امد گفتم باید مثل قبل نازم کنیو رو پات بشینم انم با یه لهنه اجیبئ با لبخند گفت من ایتوری همش میپره تو گلومو میمیرمااا بهم خندیدیمو حرف می زدیم منم رو پا اینورو انو می رفتم کامل لپهای کونم روی رونه پاش بودو با حرکات من از هم بازو بسته می شد بعد گذشت ۱۵ دقیقه خودش رونه پاهاشو بازو بسته میکرد و سرشو رو شونم گذاشته بود که ناگهان لای کونم احساس یه چیزی کردم که بحالت خمیده بود بابام هم دستشو دورهشیکمم حلقه زده بود چند باری به سینه هام خورد اما گفتماتفاقی بود اما این سفتهث لای کونم چی بود اصلا فکر نمکردم که یه بابا به دخترش نظری داشته باشه تو این افکار بودم که گفتم بیخیال امروزه با این افکار خراب نکم. که یحو بابا دره گوشم گفت خیلی وقته خوب ندیدمت برگرد ببینمت امدم بلند شم که گفت روپام طوره بشین که ببینمت دخترم منم بلند شدمو موفه بلند شدن دیدم که کیره بابا هم از جاش درومدو سیخ واستاد تو دلم یه احساس ترس و دلهره بوجود امد اما یه پامو دادم یه طرف پا بعدیمم یطرف دیگه بابام هم کمکم کرد بشینمو دستاشو به زیره بقلم بردو نشوند رو پاش دقیقا کیرشو لا پام جادادو نمو می بوسید بعد از بوسیدنم دستشو دوره کمرم حلقه کردم منو کشید جلو با این کارش یه تلمبه خوب لاپام زدو من چون دقیق لای کسم بود احساس لزت زیادی کردم اما بازم توشک بودم از حرکات بابام معلوم بود که حشری شده من می خواستم اون حسو دوباره تجربه کنم که دستمو تنداختم دو گردن بابامو خودمو کشیدم جلو خدمو بلند کردمو رها کردم من کون نرمی داشتمو لوپ های کونم کامل با شده بود بابامم با این کارم دوبار محکم تلمبه زد دیگه متوجه شده بودم که بابام حوس دخترشو کرده منم تحریک شده بودمو احساس گرما می کردم . احساس میکردم شرتم خیس شده تو همین حال بودم که ایفون زنگ خوردو منم از رو پای یبابام بلند شدم کامل کشیده شدم کیره کلفتو بلند بابامو احساس کردمو موقه بلدن شدم دیدم که کامل سیخ شده یه روی خودم نیاوردمو فتم دیدم پستچی امده و یه بسته خیلی بزرگ اورده تحویل گرفتمو امدم بالا دیدم بابام تو اشپزخونه نیست دیدم یهو پرید جلومو گفت عزیزم مبارکت باشه البته کیرشو رو شکمش صاف کرده بود که معلوم نشه اما فهمیدمو پریدم تو بقلش انمو تا می تونست سینهامو مالید به سنیش و رفتم رو اتاق که بازش کنم باورم نمشد بابام برام همون تابلویی که عاشقش بودم خریده بود یعنی انقدر بم توجه می کردهه من… تو این افکار بودم که کارای امروز ش یادم امد منم باید خوشحالش می کردم رفتم یه شروارک چسبان که کونو کسمو کامل نشود میداد پوشیدم یه سوتین خوب بستم که سینه هام کامل ایستاده بهشه و یه تاپ انقدر صبر کردم تا ناهار شدو صدام کرد اول ازش تشکر کردمو میدیدم کامل هواسش مه کنو سینه هامه منم بیشتر به پشت وامیستام که هرچی میخوات ببینه بالاخره بابام بود خلاصه همهچیو اماده کردمو امدم که بشینم بابام گفت نمک یادت رفت .نمک هم تو کشوی پایین بود و باید خم می شدم اخه قدم بلنده. منم کامل خم شدمو ک.نمو دادم بالا که خط کسمم معلوم شد از لای پام بابامو میدیدم که به کونم خیره شده خلاصه برداشتمشو بهش دادم که گفت یعنی نمخوای بابا بهت غذا بده منم از خدا خاصه لوش کردم خودمو گفتم ارزومهههرفتم رو پاش بشینم که گفت مثل صبح بشین ببینمت منم نشستم رو پاشو به بهونه بد بودن جا کامل با کسم کیرشو کی رو شکمش ساف کرده بود میمالوندم که سرشو رو شونهام گذاشتو با این کارم نفسش تند می شد که یحو لبش به گردنم تماس پیدا کرد ناخدا گاه گردنمو کج کردم حس عجیبی بود بابا هم ایندفه دستشو رو لپ کونم گذاشته بود بازو بسته می کرد که گفت بابا من گشنم نیست اما امروز باید همیشه تو بقلم باشی منم بوسیدمشو گفتم چچچچشم بابایی بعد گفت الان می خوام دراز بکشم بلند شدو گفت باهم بریم هر دو سرپا ایستادیمو بابام امد پشتتم که دیدم یه چیره سفت لای پام فرو کردو منم چیزی نگفتم اما فهمیده بود که منم مشکلی ندارم وهمین طور که لاپام بود بطرف اتاق خواب رفتیماول منو به پهلو خوابوند بعد خودش به پشت من امدو ایندفه کیرشو بیرون اوردولای کاپ کردو انو تا می تونست فرو کرد لای پام احساس خوبی داشتم که دیدم سره کیره بابام از جلو پا زد بیرود با تلمبه زدن من تمامه شرتم خیس شد که بابام فهمیدو گفت بابایی خیلی گرمته شده شلوارکتو در بیار که راحت استراحت کنی منم اروم درش اوردم دوباره تلمبه ها شرو شد دیگه بابا با لوپهای کونم کامل بازی می کرد که یدفه دستشو لایه سینهام هس کردم نفسم بند اومده بود چنان محکم میمالودن مه داشتم دیونه می شدم سینهامو از زیره سوتین بیرون اوردو با نوکشون بازی می کرد منم خودمو کامل بی حرکت کرده بودم که دیدم بابام ارومشرتمو پایین می کشه تا زیره زانوهام پایین کشیدو با صورت لای لپ کنمو میمالونو سوراح کونمو لیس میزد خیلی خوشم امده بود یهک ربعی اینکارو کرده منو رو شکم خوابوندکیرشو یک بار کامل لای پام کرد انقدر بزرگ بود که کامل لای کسمم کشیده شد با دوتا دستش لپهای کونمو با کردو حسابی توف کاریش کرد احساس می کردم نمی تونم سورا خ کونمو ببندم که یهو سره کیرشو رو سوراخم حس کردم اروم اروم فشار میدا د وافعا دردم گرفته بود که سرش کامل رفت اروم اروم شروع به تلمبه زدن کرد کمکم کل کیرشو تو کونم کردو حسابی تلمبه می زد اوایل درد میکرد اما بعد ۵ دقیقه به لذت تبدیل شد تلمبه ها محکم تر می شدو یحو بابام تا ته کیرشو کرد تو که خیلی دردم گرفتو با جیغ من ابشو تو کونم خالی کرد و اروم کیرش کشید بیرونو به یک بار بازی با کونم کل ابه بابام از کونم خارج شد بعد بابام حسابی منو ناز کردو منم از شدت بی هالیو گرسنگی خوابم برد ….

من و مامان تسلیم نقشه عمه هام من یه خاطره تلخ دارم که برای من و مامانم اتفاق افتاد.بلایی بود که عمه هام سرمون اوردن.یه روز من و مامانم توی خونه خونه بودیم و عمه هام باید میومدن پیش ما.خلاصه ساعت های ۵ بعد از ظهر بود که اومدن و بعد از ۱۰ دقیقه با مامانم بحثشون شد.عمه فاطمم که خیلی بد اخلاق و بدجنسه به اون دو تا عمم گفت باید یه درسی به اینا بدیم.من که نمیخواستم خودم رو وارد این درگیری کنم بلند شدم برم که عمه مریمم من رو گرفت و خوابوند رو زمین و با کف پاهاش نشست روی صورتم.جوراب پاش نبود و کف پاهاش توی کف عرق کرده بود و بوی پا میداد.در همین حین دیدیم که عمه فاطمم و عمه صدیقم مامانم رو گرفتن و عمه فاطمم با کف پاش میزد توی صورت مامانم.گاهی کف پاش رو روی صورت مامانم نگه میداشت تا مامانم از بوی پاش خفه شه.اخه اونم جوراب نپوشیده بود و کف پاش یه کم سیاه و چرکی بود.خلاصه سه تا عمم با پاهاشون تا میتونستن ما رو خفه کردن.من که صورتم پر از عرق پاهاشون شده بود و بو و مزه پاهاشون رو حس میکردم.مامانم هم همینطور.هر چی به عمه هام میگفتم من چی کار کردم ولم کنید ولی فایده نداشت.خلاصه بعد از بو کردن,پاهاشون باید لیس میزدیم.داشت حالم به هم میخورد.مامانم که بیچاره گریه شده بود و از ناچار پاهاشون رو لیس میزد.حدود ساعت ۶ شده بود که عمه هام شلواراشون رو در اوردن.من حدس زدم که میخوان چی کار کنن.یک دفعه عمه مریمم لای کونش رو باز کرد و نشست روی صورت مامانم.عمه فاطمه هم با کون بد بوش نشست روی صورت من.داشتم خفه میشدم.خلاصه من و مامانم رو مجبور کردن لای کونشون هم بخوریم و تمیز کنیم.صورت من ومامانم بوی عرق کون عمه هام رو گرفته بود.من ومامانم حسابی کون عمه هام رو خوردیم.ساعت های ۷ بود که عمه هام خداحافظی کردن و رفتن.مامانم بهشون گفت خدا لعنتتون کنه.عمه فاطمم هم گفت کاری نکن دوباره بدم کونم رو بخوری.خلاصه اون روز تموم شد و ما رفت و امدمون با عمه هام کمتر شد. بعد از این ماجرا ما رابطمون با عمه هامون خیلی کم شد و حدود ۲ ماهی همدیگر و ندیدیم تا اینکه پای من شکست و عمه هام برا عیادت اومدن خونه ما.بابام اون روز باید اضاف کار وایمیستاد و شیفت شب بود.خلاصه عمه هام اودن و من و مامانم احوال پرسی تلخی باهاشون کردیم و هیچ کدوممون به روی همدیگه نمیوردیم که ۲ ماه پیش چه اتفاقی افتاده.تا این که عمه مریمم خیلی پررو گفت دفعه پوش کون و پاهامون خوشمزه بود؟من و مامانم داشت کفرمون در میومد.مامانم گفت بلند شید گمشید از خونه من برید بیرون.همین حرف رو که زد عمه مریم بلند شد.مامانم نسبت به عمه هام هیکل کوچیکتری داشت و جسش ضعیف بود.ولی عمه هام هیکل بزرگ و کون های واقعا بزرگی داشتن.خلاصه عمه مریمم بلند شد و مامانم رو گرفت و خوابوند رو زمین.در همین حال عمه صدیقم هم بلند شد و رفت کمکش.من موندم و عمه فاطمه!من بیچاره که پام شکسته بود و کاری نمیتونستم بکنم.فقط به عمه فاطمم محش میدادم.مامان بیچارم رو میدیدم که سرش به طور کامل توی کون عمه مریمه و صورتش پر از اشک و عرق کونه عمه مریمه و عمه صدیقم هم میگفت از کونش بخور تا سیر شی!واقعا خیلی عمه های کثافت و اشغالی دارم.ارزو میکردم پام نشکسته بود و سه تاشون رو به زور میکردم.در همین حین عمه فاطمه دست های من رو به زور با روسریش بست و جوراباش رو در اورد و کرد توی دهن من.بعد کف پاهاش که به نظر میومد تمیزن رو گذاشت روی دهن و دماغ من وگفت بو بکش.باورتون نمیشه پاهاش چه بوی عرقی میدادن!خلاصه من رو مجبور کرد کف پاهاش رو لیس بزنم.منم که با کراحت زیاد لیس میزدم.بعد از مدتی عمه فاطمم بلند شد و شلوارش رو کشید پایین و کون بزرگ و بد بوش رو گذاشت روی صورت من.بعد لای کونش را باز کرد طوری که سوراخ کونش روی دماغ و دهن من بود.بعد گفت این کون و بخور و سر شو که هیچ این جور کونی گیرت نمیاد.خلاصه منم که سیخ کرده بود حسابی!با ولع سوراخ کونش رو میخوردم و میلیسیدم.هر چند که خیلی بد مزه بود.بعد عمه فاطمه از روی صورت من بلند شد و رفت بالای سر مامانم.همون موقع عمه مریم داشت با کف پاهاش مامانم رو خفه میکرد.پاهای عمه مریمم یه کم سیاه بودن و مامانم همه کف پاش رو لیس زده بود و خیس شده بود.همین که عمه فاطمم رسید بالای سر مامانم با کف پاش کوبید توی صورت مامانم بعد روی صورت مامانم وایساد.صورت مامانه بیچارم زیر کف پاهای کثیف و عرقی عمه فاطمم له شد.بیچاره مامانم نفسش در نمیومد و عمه هام هر بلای سرش میخواستن میوردن.خدا رو شکر دیگه کاری به من نداشت و من فقط داشتم تماشا میکردم.خلاصه عمه فاطمم تا تونست با پاهاش روی صورت مامانه من وایساد و صورتش رو له کرد. بعد که عمه فاطمه از روی صورت مامانم اومد پایین دیدیم صورت مامانم قرمز و له شده بود و داشت از حال میرفت.بعد عمه فاطمم کون بزرگش رو گذاشت روی صورت مامانم.مامانم هم کونش رو میخورد.عمه مریمم که دید بیکاره اومد و من رو خوابوند رو زمین و روی صورت من وایساد.حالا میفهمیدم مامانم چی میکشید.صورتم با کف پاهاش له شد و منم داشتم از حال میرفتم.واقعا دیگه خسته شده بودم و نمیدونستم چی کار کنم.بعد از روی صورتم اومد پایین و عمه صدیقم رفت روی صورتم!دیگه صورت من کاملا داشت له میشد.بلاخره از روی صورتم اومد پایین.عمه مریمم کف پاهاش رو اورد جلوی صورت من وگفت لیس بزن.مامانم قبلا لیس زده بود و یکم تمیز تر شده بودن ولی مزه شور میدادن.در همین حین میدیدم که مامانم با ولع تمام داره کون عمه فاطمه رو میخوره.عمه صدیقه هم مسخرش میکنه میگفت بست نیست؟سیر نشدی؟ولی مامانم دیگه عادت کرده بود وفقط کون عمه فاطمه رو میخورد.هر از گاهی مامانم خسته میشد و میخواست دیگه نخوره ولی عمه فاطمه دست بردار نبود.من که حسابی کف پاهای عمه مریم رو تمیز کردم.عمه مریم همین جور که پاش جلوی صورتم بود شروع کرد با کف پاش ضربه زدن به صورت من و هر از گاهی کف پاش رو روی صورت من نگه میداشت رو صورت من و با پاش میمالوند.این داستان حدود ۳ ساعتی طول کشید.عمه هام بلاخره بلند شدن و رفتن.مامانم در حین رفتنشون بهشون فحش میداد و میگفت شما ها جنده این! مامانم گفت فردا صبح یه نقشه ای برای این عمه هات بریزم که درس عبرتی براشون بشه. بعد از این ماجرا مامانم تصمیم گرفت که حال عمه هام رو بگیره.ولی نمیدونست چه جوری!اخه تنهایی نمیتونستیم کاری کنیم.وقتی کسی در خونمون در میزد میترسیدم دوباره عمه هام باشن و بخوان ما رو اذیت کنن.مامانم میگفت باید عمه هات رو تنهایی گیر باریم چون وقتی با هم هستن کاری نمیتونیم بکنیم.من گفت اگه میشد چند نفر از همکارات یا دوستات رو میتونستی راضی کنی بیان خوب میشد.مامانم گفت نه نمیشه خیلی زشته و ابرومون میره. ما چند تا زن همسایه داشتیم که مامانم باهاشون دوست بود و میتونست جریان رو بهشون بگه.خلاصه من اینقدر پیله کردم تا مامانم راضی شد به یکی از زن های همسایمون که هیکل بزرگ و کون بزرگی داشت و اسمش اکرم بود بگه تا اکرم خانم هم به دو تا از زن های همسایمون به اسم های فرشته و زهرا بگه و راضیشون کنن که بیان.مامانم گفت وقتی عمه هات اومدن تو نمیتونی توی خونه باشی اخه میدونم اگه تو باشی اکرم خانم راضی نمیشه.منم گفتم من توی اتاق کناری میمونم و از پنجره بالا اتاق تماشا میکنم.این قدر خواهش کردم که قبول کرد. بالاخره مامانم اکرم خانم رو راضی کرد.اکرم خانم هم فقط تونست فرشته رو راضی کنه و زهرا خانم نیومد.بالاخره روز موعود فرا رسید و مامانم به عمه هام زنگ زد و دعوتشون کرد خونمون.اولش که نمیخواستن بیان ولی بالاخره راضی شدن که بیان.عمه مریمم پشت تلفن به مامانم گفته بود که نکنه میخوایی کونمون رو دوباره بخوری؟مامانم هم به خاطره این که شک نکنن گفته بود دفعه پیش خیلی حال داد و دوباره میخوام کونتون رو بخورم. خلاصه منم رفتم توی اتاقم و داشتم از بالای شیشه اتاقم زن همسایه هامون رو میپاییدم.این جوری تعدادشون مساوی بود.مامانم و اکرم و فرشته خانم بودن.نمیدونستم زورشون به عمه هام میرسه یا نه! بالاخره عمه هام اومدن و وقتی که اکرم و فرشته رو دیدین جا خوردن.همین که عمه هام کون بزرگشون رو گذاشتن رو مبل مامانم بلند شد و گفت امروز نوبت شماست که کون ما سه تا رو بخورین.همین حرف رو که زد عمه هام و فرشته و اکرم و مامانم افتادن به جون هم.هر کدومشون سعی داشتن اون یکی رو بکشونن زیر کون خودشون.مامانم که زورش به عمه مریمم نرسید و دوباره کونش رفت توی کون عمه مریمم.فرشته و اکرم خانم داشتن خیلی تلاش میکردن ولی فرشته خانم که با عمه صدیقم گلاویز شده بود نتونست کاری کنه و عمه صدیقه کف پاش رو گذاشته بود روی صورت فرشته و خوابونده بودش روی زمین.هر جور بود فرشته خانم از زیر پای عمه صدیقه بلند شد و از خونه رفت بیرون.اما اکرم خانم تونسته بود عمه فاطمم رو بکشه زیر کونش ولی چون عمه صدیقم رفت کمک عمه فاطمه و اکرم خانم هم گرفتار کون بزرگ عمه فاطمه شد.من خیلی کفری شده بودم و دوست داشتم کاری کنم ولی با پای شکسته کاری ازم بر نمیومد.اکرم خانم خیلی التماس کرد و گفت من تسلیمم و با شما هام.حالا دیگه اکرم خانم هم رفت جزو عمه هام.شلوارش رو در آورد و صورت مامانم رو برد توی کونش.وای که عجب کونی داشت.یه کون سفید و بزرگ.دوست داشتم جای مامانم بودم.شوهر اکرم خانم چه حالی میکنه با کون زنش!خلاصه مامانم زبونش رو به کار انداخته بود و لای کون اکرم خانم رو لیس میزد و عرق لای کونش رو میخورد.مامانم اینقدر کون اکرم خانم رو خورده بود که سوراخ کونش خیس شده بود.زبون مامانم رو میدیدم که شیار کون اکرم خانم رو تمیز میکرد.عمه هام هم داشتن تماشا میکردن و مامانم رو مسخره میکردن و بهش متلک مینداختن.عمه مریم میگفت لیاقتت همینه که کون زن همسایتون هم بخوری.مامانم هم به خوردن ادامه میداد.انگار کون اکرم خانم رو خیلی دوست داشت و با ولع تمام لای کونش رو لیس میزد.گاهی اوقات مامانم زبونش رو میزاشت روی سوراخ کون اکرم خانم و مک میزد!انگار که سیر نمیشد.حدود نیم ساعتی کون اکرم خانم رو لیس زد.بعد اکرم خانم جوراب هاش رو در اورد و کف پاش رو گذاشت روی صورت مامانم.کف پاهاش یه کم کثیف بودن که مامانم با زبونش تمیز کرد و چرکهای کف پاهاش رو خورد و عرق پاش رو لیسید.مامانم با کراحت خاصی کف پاش رو لیس میزد.معلوم بود از این کار خوشش نمیومد و همش میگفت بسه.بعد عمه هام اکرم خانم رو گرفتن و دستهاش رو با روسری بستم و خوابوندنش روی زمین.اکرم خانم میگفت من که با شما هام!ولی عمه هام میگفتن اول که با ما نبودی.از ترس اومدی طرف ما!نوبت اکرم خانم بود که کون عمه هام رو بخوره.اکرم زبونش رو در میورد و توی سوراخ کون عمه هام رو میخورد.مامانم هم داشت کف پاهای عمه صدیقه رو لیس میزد.در حالی که اکرم خانم در حاله خوردن کون عمه فاطمم بود عمه مریمم کفش هاش رو اورد و پاهاش رو کرد توی کفش تا عرق کنن.حدود ۱۰ دقیقه ای گذشت پاهای عرق کردش رو گذاشت روی صورت اکرم خانم و روی صورت اکرم خانم وایساد تا صورتش رو له کنه.من که از بالای پنجره اتاقم داشتم نگاه میکردم ناگهان عمه فاطمم من رو دید.اومد در اتاق رو باز کرد گفت تو این جا چه غلطی میکنی؟خلاصه من رو خوابوند و کونش رو باز کرد و سوراخ کونش رو گذاشت روی دهنم.منم حالا نخور کی بخور.خلاصه صورت من توی کون عمه فاطمه خیس عرق شده بود.منم تا میتونستم کونش رو میخوردم.گاهی هم کسش رو لیس میزدم.در همین حین میدیدم که اکرم خانم صورتش از عرق پاهای عمه مریمم خیس شده و پاهای عمه مریمم رو داره لیس میزنه.مامانم هم زیر کون عمه صدیقه در حال خفه شدن بود.دوباره عمه هام ما رو خورد کردن.اکرم خانم هم که کونش رو داد به خورده مامانم و کف پاهاش رو هم داده بود مامانم تمیز کنه.بعدش هم که توی کون عمه فاطمه غوطه ور شده بود و عرق لای کون عمه فاطمم رو لیس زده بود.خلاصه عمه هام کارشون رو با ما تموم کردن. من و مامانم و اکرم خانم بی حال کف اتاق افتاده بودیم.عمه هام بار و بندیلشون رو جمع کردن و بدون خداحافظی رفتن.اکرم خانم هم که با کون لخت وسط اتاق بود متوجه من شد و خودش رو جمع کرد و گفت خجالت بکش به چی نگاه میکنی؟برو تو اتاقت.من با مامانت کار دارم!من رفتم تو اتاقم و از بالا نگاه میکردم ببینم چی میگن.مامانم همین جور که کف اتاق دراز کشیده بود زن همسایمون دوباره شلوارش رو کشید پایین و مامانم رو فرستاد توی کونش.مامانم هم سوراخ کونش رو لیس میزد.زن همسایمون به مامانم میگفت:سر تو تلافیش رو در میارم.با این خواهرشوهر های جندت!مامانم هم زبونش رو میکشید روی شیار کون اکرم خانم و قورت میداد.منم که حشری شده بودم در اتاق رو لاز کردم و رفتم توی هال.گفتم مامانم رو ول کن کثافت اشغال.اکرم خانم گفت برو گمشو تو اتاقت و توی کار ما زن ها دخالت نکن!من با پای شکستم رفتم جلو که مامانم رو از چنگ اکرم نجات بدم که اکرم خانم من رو گرفت و خوابوند روی زمین و با کف پاهاش رفت روی صورتم.پاهاش بوی عرق شیرین میدادن.بعد نشست روی زمین و در حالی که کف پاهاش روی صورت من بود مامانم رو کشوند زیر کونش و صورت مامانم رفت لای کونش.دوست داشتم من جای مامانم بودم و میرفتم توی کونش.اخه کون بزرگ و سفیدی داشت وفکر کنم خیلی خوشمزه بود که مامانم با ولع کونش رو میخورد.خلاصه نیم ساعتی من پاهای اکرم خانم رو بو کردم و لیسیدم.مامانم هم کون بزرگش رو خورد و عرق لای کونش رو مزه مزه کرد.بعد اکرم خانم هم بلند شد و رفت.من موندم و مامانم.دو تاییمون صورتمون خیس عرق کون و پا بود. خیلی حس بدی بود که از عرق کون و پای عمه هام خوردم!دلم برای مامان بیچارم میسوخت که کون خواهرهای شوهرش رو لیسیده بود.کون اکرم خانوم زن همسایمون هم که حسابی خورده بود.این ماجراهایی که تعریف کردم برمیگرده به ۱ سال پیش.ما رابطمون با عمه هام رو خیلی کم کردیم.فقط عید تا عید همدیگر رو میبینیم.اکرم خانم هم چند روز بعد از این اتفاقات اومد و از مامانم عذرخواهی کرد.اکرم خانم به مامانم گفته بود:” اون موقع خیلی اعصابش خورد شده بود و میخواست سر یکی تلافی کنه. خدا همچین خواهرشوهرهایی برای هیچ کس نیاره!تو چه جوری با این خواهرشوهرات زندگی میکنی؟” از مامانم تشکر هم کرده بود که از کونش خورده.به مامانم گفته بود:” ببخشید اگر صورتت رفت توی کونم.حتما خیلی زجر کشیدی؟”مامانم هم معذرت خواهی اکرم خانم رو قبول کرده بود.ولی در مورد من حرفی نزده بود.فرشته خانم هم که اون روز فرار کرده بود هم رابطش رو با مامانم قطع کرد.جوری که وقتی مامانم رو توی کوچه میدید روش رو برمیگردوند و حتی سلام هم نمیکرد. بعد از این ماجراها مامانم تصمیم گرفت که دوباره با اکرم خانم سر عمه هام تلافی کنه.اون روز اکرم خانم اومده بود خونه ما و منم خونه بودم.اکرم خانم هیچی در مورد این که پاهای کثیفش رو داده بود به خورده من نگفت و ازم عذرخواهی هم نکرد.فقط به هم یه سلام خشک و خالی کردیم و رفت گرم صحبت با مامانم شد.مامانم از اکرم خانم خواهش کرد که اینبار بیاد و عمه مریمم رو تنهایی گیر بیارن و یه حال اساسی بهش بدن.ولی اکرم خانم قبول نمیکرد.اینقدر مامانم اصرار کرد تا اکرم خانم گفت به شرطی که امروز کون و پاهام رو بخوری.مامانم هم اول میخواست بدون شرط اکرم خانم رو راضی کنه ولی نتونست و ناچار شد از کونش و پاهاش بخوره.من توی اتاقم بودم که مامانم اومد و گفت توی اتاقت بمون و بیرون نیا.منو زن همسایه کار خصوصی داریم.من که پام شکسته بود و توی گچ بود.واسه همین نمیتونستم از خونه برم بیرون.واسه همین مامانم گفت توی اتاقت بمون و از بالای شیشه هم نگاه نکن.منم که پشت در گوش وایساده بودم و تمام حرف هاشون رو شنیده بودم.به مامانم گفتم من که میدونم میخوایین چی کار کنین!اکرم خانم گفت تو نامحرمی.یا از خونه برو بیرون یا توی اتاقت بمون و بیرون نیا.منم گفت باشه.مامانم و اکرم خانم رفتن توی اتاق خوابمون تا من از بالای شیشه اتاقم نتونم دید بزنم.اتاق خواب ما یه گلخونه داشت که یه طرف این گلخونه به سمت هال بود و طرف دیگش به سمت اتاق خواب.راحت میشد از اونجا همه چی رو دید.منم ارومکی رفتم و دیدم که اکرم خانم حالت سجده خوابیده و سر مامانم توی کونشه.اکرم خانم کون واقعا خوشکل و بزرگی داشت و مامانم با کونش حال میکرد.هر از گاهی مامانم سرش رو از کون اکرم خانم میورد بیرون و نفسی میکشید و دوباره سرش میکرد توی کونش و شروع میکرد به خوردن عرق چاک کون اکرم خانم. اکرم خانم هم داشت حال میکرد و آخو اوخش به هوا بود.حدود نیم ساعت مامانم از کون اکرم خانم به حالت سجده خورد.منم کیرم رو آورده بودم بیرون و داشتم جلق میزدم.بعد اکرم خانم گفت کسم هم بخور.مامانم هم با ولع شروع کرد به خوردن کس اکرم خانم.نیم ساعت هم داشت از کسش میخورد.بعد نوبت پاهای اکرم خانم رسید.جوراب پاهاش نبود و با دمپایی میومد خونه ما.کف پاهاش سیاه بود.مامانم شروع کرد به لیسیدن کف پاهای اکرم خانم.خلاصه دیگه از جزییات بگذریم و بریم به ادامه داستان.اون روز مامانم حسابی کون و پاهای اکرم خانم رو تمیز کرد و از اکرم خانم قول گرفت که عمه مریمم رو تنهایی گیر بیارن و دهنش رو سرویس کنن.ادامه پست بعد

ادامه من و مامان تسلیم نقشه عمه هام دو سه روزی گذشت.منم گچ پام رو باز کرده بودم و میتونستم راه برم. شوهره عمه مریمم معلم بود و صبح ها سر کلاس بود.عمه مریمم هم خونه دار بود یه پسر به اسم امین داشت که اون هم کلاس سوم راهنمایی بود.فقط ما باید مطمعن میشدیم که عمم صبح توی خونه تنهاست.مامانم من رو فرستاد که برم خونشون تا ببینم اوضاع چطوریه.منم ساعت 8:30 صبح رفتم خونه عمه مریمم.در زدم عمم در رو باز کرد.از شانس ما امین هم خونه بود.عمم تعجب کرده بود که من بی خبر رفته بودم خونشون.آخه من هیچ وقت سرزده نرفته بودم خونشون.عمم فهمیده بود یه خبری هست.اون روز امین سرماخورده بود و مدرسه نرفته بود.منم فهمیده بودم که عمه مریمم نمیخواد امین متوجه بشه چه ماجراهایی بین ما اتفاق افتاد و مامانش چه جنده بازی هایی در اورده.از زیر زبون عمه مریمم کشیدم بیرون که شوهرش تا ساعت 2 مدرسه هست و کسی خونه شون نمیاد.بعد سریع بی مامانم اس ام اس دادم که عمه مریم خونه هست ولی امین هم هست.مامانم اس داد طوری نیست.نیم ساعت بعد از اس ام اس من مامانم و اکرم خانم زن همسایمون رسیدن.حدودا ساعت 9:15 بود که زنگ خونه عمه مریم به صدا در اومد.امین در رو باز کرد و مامانم و اکرم خانم اومدن تو.عمه مریمم رنگش مثل گچ سفید شده بود و ترسیده بود و هیچی نمیگفت.فقط گفت خیلی خوش اومدین.چی شده امروز یادی از ما کردین؟ میدونستم که عمم نمیخواست امین پسرش متوجه بشه.مامانم به عمه مریم گفت امروز نوبت ماست که یه حالی بهت بدیم.امین پشت کامپیوترش نشسته بود و داشت بازی میکرد و توی این حال و هواها نبود. عمه مریم گفت تو رو خدا جلو امین کاری نکنید.من یه غلطی کردم.نمیخوام امین بفهمه!اکرم خانم امین رو صدا کرد و گفت خاله میدونی مامانم چه جنده بازی هایی در آورده؟امین مات مونده بود که چی جواب بده!اکرم خانم به من اشاره کرد از خونه برم بیرون امین هم ببرم ولی من گفتم من همین جا میمونم قول میدم فقط نگاه کنم!اکرم خانم گفت بلند شو برو بیرون تو نامحرمی گناه داره.من گفتم این کارایی که شما میکنین گناه نداره؟مامانم گفت چی کارش داری بزار ببینه عمه جندش چه جوری زیر کون ما دست و پا میزنه!اکرم خانم بلند شد و شلوارش رو در اورد.به مامانم گفت تو هم شلوارت رو در بیار.عمه مریمم که زبونش بند اومده بود و فقط میگفت اگه این کار رو بکنید بد جور تلافیش رو سرتون در میارم.امین هم مات مونده بود.مامان رفت سراغ امین.امین رو خوابوند و با کون رفت روی صورتش.عمه مریمم گفت کثافت چی کار به بچم داری!اون که کاری نکرده!مامانم گفت این بلا رو سر بچت در میارم تا بفهمی از این غلط ها نکنی.در همین حین اکرم خانم هم با کونش رفت روی صورت عمه مریم! منم داشتم تماشا میکردم و لذت میبردم.کیرم هم سیخ شده بود.امین رو میدیدم که سرش توی کون مامانم گیر کرده و صداش در نمیاد.مامانم به امین گفت زبونت رو در بیار و کونم رو بخور.امین هم شروع کرد به لیسیدن سوراخ کون مامانم.کون مامانم عرق کرده بود و امین میگفت کونت شوره.مامانم هم میگفت بخور تا سیر شی. امین با زیونش حسابی سوراخ کون قهوه ای مامان من رو لیسید.نمیدونم حالش به هم نمیخورد؟آخه من سوراخ کون مامانم رو دیدم که قهوه ای هست و خیسه.معلوم بود که شوره.از اون طرف هم عمه مریمم مشغوله خوردن کون اکرم خانم بود.اولین بار بود سوراخ کون اکرم خانم رو از نزدیک میدیدم.اکرم خانم هی به من میگفت کثافت چشم چرون نگاه نکن.معلوم بود از من خجالت میکشید.سوراخ کون اکرم خانم صورتی بود و تمیز تر.عمه مریم گریه شده بود و با کراحت داشت از کون اکرم خانم میخورد.صورتش خیس اشک و عرق کون اکرم خانم شده بود.امین هم صورتش دهنش پر از عرق کون مامانم بود.دلم براش میسوخت.آخه اون تفلک کاری نکرده بود.بعد مامان اکرم خانم جاهاشون رو عوض کرد.مامانم کف پاهاش رو گذاشت روی صورت عمه مریم.کف پاهای مامانم تمیز بود ولی بو میدادن چون عمه مریم دهنش رو بسته بود و نفسش رو حبس کرده بود.ولی برای همیشه نمیتونست نفسش رو نگه داره و بالاخره پاهای مامانم رو بو میکرد.مامانم کف پاهاش رو میمالوند روی صورت عمه مریم و عمه مریم هم به زور بو میکشید.گاهی اوقات مامانم چنان پاهاش رو روی صورت عمه مریم فشار میداد که صورتش میخواست له بشه.از اون طرف هم سر امین توی کون اکرم خانم بود.من دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم.اکرم خانم رو گرفتم و به حالت سجده خوابوندم و با سر رفتم توی کونش.اول مقاومت کرد ولی بالاخره به زور راضی شد.باورتون نمیشه کونش چه طعم و بویی داشت.برعکس کون عمه هام کون اکرم خانم خیلی خوشمزه بود.حالا میفهمیدم مامانم چرا با ولع از کون اکرم خانم میخورد.در حین این که من داشتم کون اکرم خانم رو میخوردم اکرم خانم به امین گفت کف پاهاش رو لیس بزنه.اکرم خانم به حالت سجده بود و من کونش عرق کونش رو میخوردم و امین عرق کف پاهاش رو.عمه مریمم هم صورتش خیس عرق کف پاهای مامانم بود.البته این هم بگم که دستهای عمه مریمم رو بسته بودیم و نمیتونست کاری کنه.من کیرم رو اوردم بیرون و خواستم بکنم توی کون اکرم خانم.ولی اکرم خانم جا خورد و شروع کرد به من فحش دادن!به مامانم گفت بهت گفتم پسرت از خونه بره بیرون ولی نرفت.حالا مست کرده میخواد منی که شوهر دارم رو بکنه! مامانم گفت شلوارت رو بکش بالا خاک بر سر.قرار شد فقط تماشا کنی!من گفتم باشه قول میدم کاری نکنم و رفتم اون گوشه نشستم.امین هم اومد کناره من نشست.امین داشت به من میگفت من فکر نمیکردم خانوادمون ای جوری باشن!من گفتم همه چی رو مامانت و خاله هات شروع کردن.در همین حین مامانم همین جور داشت دهن عمه مریم رو با کف پاهاش به هم میمالید که ناگهان صدای زنگ در شد! من تا اومدم به خودم بیام امین پرید و در رو باز کرد.دیدیم عمه فاطمه و عمه صدیقه هستن.زن عموم هم که اسمش زهرا بود همراهشونه.زن عموم سه چهار سالی میشد که با عموم ازدواج کرده بود و نسبت به مامانم و عمه هام سنش کمتر بود.همین که مامانم اون ها رو دید پاهاش رو از روی صورت عمه مریم کشید کنار.عمه مریم گفت همون موقع که پسرت اومد من به فاطمه اس ام اس دادم که بیان اینجا.چون میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاستون هست.عمه مریم گفت بلایی سرتون بیاریم که گریه کنون از این جا برین بیرون.خلاصه عمه مریم سر مامانم رو گرفت و خوابوند رو زمین و کونش رو گذاشت روی صورتش.عمه فاطمه و صدیقه هم اکرم خانم رو گرفتن و دست هاش رو بستن و عمه فاطمه کف پاهاش رو گذاشت روی صورتش.من و امین هم فقط داشتیم تماشا میکردیم.کف پاهای عمه فاطمه ساه و چرکی بود.عمه فاطمه از توی کیفش یه دونه ناخون گیر اورد بیرون.من تعجب کردم که میخواد چه کار کنه!عمه فاطمه با اون قسمت از ناخون گیر که ناخن ها رو میسابن و اسمش سوهان هست شروع کرد به سابیدن پاشنه ی پاش و چرک های کف پاش رو میریخت توی دهن اکرم خانم.اکرم زن همسایمون داشت بالا میورد و اشک توی چشم هاش جمع شده بود.عمه فاطمم تمام چرک های کف پاش رو سابید و ریخت توی دهن اکرم خانم. بعد نوبت عمه مریم رسید که چرک های پاش رو بسابه و بریزه توی دهن مامانم.کف پاهای عمه مریمم سیاه و کثیف بودن.همین جور که داشت کف پاش رو میسابید و چرک های کف پاش رو میریخت توی دهن مامانم داشت به مامانم میگفت :”بخور چرک ها رو کثافت!بخور که بفهمی ما کی هستیم.لیاقتت همینه که عرق کونمون رو بخوری و کف پاهامون رو تمیز کنی”.من که این صحنه ها رو میدیدم داشت حالم به هم میخورد.مامانم و اکرم خانم هم اشکشون در اومده بود.من به عمه هام گفتم حداقل پاهاتون رو میشستین میومدین نامردا!عمه فاطمه گفت تو یکی حرف نزن.کاری نکن بلند شم این بلا ها رو سر تو هم در بیارم.بعد عمه مریم گفت:”اتفاقا پاهامون باید کثیف باشن تا مامانت و زن همسایه آشغالتون مثل سگ پاهامون رو تمیز کنن. خلاصه مامانم و اکرم خانم کف پاهای عمه هام رو تمیز کردن.عمه صدیقه هم نشسته بود و داشت تماشا میکرد.اون زیاد کاری به این کارا نداشت.بعد عمه فاطمه اومد رفت به حالت سجده.جوری که من سوراخ کونش رو میدیدم.بعد عمه صدیقه سر مامانم رو گرفت و برد توی کون عمه فاطمه و گفت شروع کن به لیس زدن.مامان بیچارم هم سرش رفته بود بین دو لپ کون عمه فاطمه و سوراخ کونش رو میخورد و گریه میکرد.عمه مریم هم رفته بود سراغ اکرم خانم و نشسته بود روی صورتش.جوری که دهن اکرم توی سوراخ کونش بود.اکرم خانم بیچاره هم میخورد و گریه میکرد.در همین حین عمه مریمم داشت میگفت:”کاری میکنم که از غذا خوردن بیافتین و به خوردن عرق کون ما عادت کنین.روز ها از پاهامون بخورین و شب ها از کونمون.”خلاصه حدود 3 تا 4 ساعت عمه هام کون و پاهاشون رو دادن به مامانم و اکرم خانم خوردن.مامانم و اکرم خانم صورتشون دوباره خیس عرق کون و پاهای عمه هام شده بود.عمه فاطمه میگفت:”لیاقت شما کثافت ها عرق کون و پاهای ماست.غذاتون باید همین باشه.بخورین تا سیر بشین.” ساعت 1 بود که عمه مریم گفت:” برید از خونه من بیرون که شوهرم الان هاست که پیداش بشه.هر چی از کونمون خوردین بسه.هنوز جا واسه تلافی هست.دفعه دیگه هم خودتون رو اماده کنین.”خلاصه ما ما بلند شدیم و رفتیم.اون روز هم تموم شد.اکرم خانم به مامانم گفته بود من دیگه نیستم.ما زورمون به این خواهر شوهرهات نمیرسه.حالا دیگه من و مامانم تک و تنها مونده بودیم.مامانم ناامید از این که دیگه نمیتونه سر عمه هام تلافی کنه.یک هفته گذشت و خبری نشد تا اینکه یه روز صبح زنگ خونمون به صدا در اومد.در رو باز کردیم.عمه هام بودن.مامانم اول نمیخواست راشون بده توی خونه.ولی به زور وارد خونه ما شدن.من توی راهرو واساده بودم.مامانم رفته بود در رو باز کنه.عمه فاطمه مو های مامانم رو گرفته بود و میکشوندش طرف راهرو.همین که رسیدن دم راهرو عمه فاطمه کفشاش رو در آورد و گذاشت روی صورت مامانم.جوراب نپوشیده بود و پاهاش خیس عرق بودن.به مامانم گفت عرق پاهای خوشمزم رو بخور.در همین حین زنگ خونه دوباره به صدا اومد.عمه مریم رفت در رو باز کرد.من که فرار کرده بودم و رفته بودم توی اتاقم و در رو قفل کرده بودم.کسی هم متوجه من نشده بوده بود.از در رو به حیاط اتاقم داشتم نگاه میکردم که دیدم اکرم خانم و دخترشن.اسمه دختره اکرم خانم راحله بود.19 سالش بود و کاراته باز بود.اکرم خانم داشت به عمه مریمم میگفت ما کاری به شما نداریم و اومدیم سر طاهره(اسم مامانم) تلافی کنیم.راحله و اکرم خانم اومدن توی هال و مامانم رو عمه هام خوابوندن کف اتاق.راحله جوراباش رو در آورد و با کف پاش میکوبید توی صورت مامانم.عمه هام دستای مامانم رو نگه داشتن که نتونه تکون بخوره.راحله هم که کاراته باز بود با کف پاش چندین مرتبه کوبید توی صورت مامانم.آخره کار هم پاش رو به نشانه ی پیروزی اورد بالا و محکم اورد پایین و فرود اومد توی صورت مامانم.مامانم گریه شده بود و صورتش قرمز.بعد اکرم خانم شلوارش رو در اورد و نشست روی صورت مامانم.مامان هم شیار کونش رو لیس مزد و قورت میداد.اکرم خانم روی صورت مامانم نشسته بود و مامانم کونش رو لیس میزد.بقیه هم وایساده بودن داشتن نگاه میکردن.عمه هام گفتن ما دیگه باید بریم چون جایی کار داریم.به اکرم خانم گفتن حسابی حالش رو جا بیار.خلاصه عمه هام رفتن.مامانم موند و اکرم خانم دخترش راحله.راحله کاراته باز بود و اندام خیلی خوش فرمی داشت.من کیرم سیخ شده بود و آرزو میکردم میتونستم راحله رو بکنم.خلاصه بعد از این که مامانم حسابی کون اکرم خانم رو تمیز کرد نوبت به راحله رسید.راحله این بار کف پاش رو گذاشت روی صورت مامانم و نگه داشت.مامانم هم داشت پاش رو بو میکرد.کف پاهای راحله تمیز وسفید بودن جوری که من خیلی تحریک میشدم ولی چه فایده که نمیتونستم کاری کنم.راحله با کف پاش فشار میدید روی صورت مامانم و مامانم هم داشت دست و پا میزد.بعد اکرم خانم به مامانم گفت کف پاهای دخترم رو لیس بزن.مامان هم شروع کرد به خوردن کف پاهای راحله.اینقدر کف پاهاش رو لیس زده بود که بعد از ربع ساعت کف پاهای راحله کاملا خیس شده بود.بعد راحله شلوارش رو کشید پایین.وای که چه کونی داشت.من داشتم دیوونه میشدم.کف کرده بودم حسابی!راحله لای کونش رو باز کرد و سوراخ کونش رو آورد جلوی صورت مامانم.مامانم هم دهنش رو فرو برد توی سوراخ کون راحله.معلوم بود مامان از کون راحله خیلی خوشش اومده.جوری از کون راحله میخورد که راحله جیغش در اومده بود و حسابی تحریک شده بود.راحله به حالت سجده بود و مامانم داشت کون بزرگش رو میخورد.اکرم خانم هم رفت به حالت سجده و به مامانم گفت از کون منم بخور.مامانم هم یه کم از کون راحله میخورد و یه کم از کون اکرم خانم و مرتب جاش رو عوض میکرد.لای کون اکرم خانم و راحله خیس شده بود و دهن مامانم هم پر از عرق کونشون شده بود.بعد از خوردن کونشون مامانم رو بلند کردن و مامانم رو تکیه دادن به دیوار.اکرم خانم رفت پشت مامانم و دست هاش رو از پشت گرفته بود.راحله هم جلوی مامانم واستاده بود.راحله شروع کرد با کف پا ضربه زدن به صورت مامانم.ضربه هاش محکم بودن و مامانم داشت قسمشون میداد که تمومش کنن.ولی راحله با کف پاش میکوبوند توی صورت مامانم.گاهی کف پاش رو روی صورت مامانم نگه میداشت تا مامانم از بوی پاش خفه بشه.صورت مامانم قرمز شده بود و گریش گرفته بود.بعد مامانم رو خوابوندن و با کف پاهاشون روی صورت مامانم وایسادن.دیگه صورت مامانم کاملا له شده بود و نای التماس کردن هم نداشت.من که با دیدن این صحنه ها آبم ریخت توی شلوارم.من هر وقت راحله رو توی کوچه میدیدم تحریک میشدم.حالا که دیگه کون لخت دیده بودمش داشتم دیوونه میشدم.چند ساعتی گذشت و اکرم خانم به مامانم گفت:”من نمیخوام با خواهرشوهرهای تو در بیفتم.تو لیاقتت کون و پاهای ماست که ازشون بخوری و سیر بشی.تو باید کون و پاهامون رو همیشه تمیز کنی.اگر این کار رو نکنی به خواهر شوهرهات میگم.اونوقت باید کون اون ها رو هم بخوری.”دلم برای مامانم میسوخت که غذاش شده بود عرق کون و پاهای زن و دخترهای مردم.بیچاره مامانم دیگه نمیدونست چی کار کنه.همه برضدش شده بودن و چاره ای جز خوردن کون و پاهاشون نداشت.راحله هم اضافه شده بود و صورت مامانم شده بود کیسه بکس کف پاهای راحله.وقتی اکرم خانم و راحله رفتن من از اتاق اومدم بیرون.مامانه بیچارم بی حال کف اتاق افتاده بود.مامانم بهم گفت تو بگو از دست این نامرد ها چی کار کنم.منم گفتم چاره ای جز خوردن کونشون نداری.مگه اینکه بتونی چند نفر پیدا کنی وراضیشون کنی تا کمکت کنن.حدود 2 هفته از این ماجرا ها گذشت.توی این 2 هفته اکرم خانم و راحله چند بار اومده بودن خونه ما و مامانم رو با عرق پا و کونشون سیر کرده بودن.متاسفانه من خونه نبودم تا ببینم و حال کنم.عمه هام هم پیداشون نبود.مامانم خونه دار بود و دوست زیادی نداشت.چند تا زن دایی داشتم که مامانم روش نمیشد براشون این ماجراها رو تعریف کنه.فقط یک نفر بود که مامانم باهاش رابطه خوبی داشت و اون هم محبوبه خانم زن مغازه دار سر کوچمون بود.شوهر محبوبه خانم سوپری داشت و زنش همیشه توی سوپری بود و اونجا کار میکرد.مامانم رفت و باهاش صحبت کرد.قرار شد محبوبه خانم با 3 تا از خواهراش بیان و اول یه درسی به اکرم خانم و دخترش بدن بعد حاله عمه هام رو بگیرن.من از مامانم خواهش کردم که اون روز توی اتاقم باشم و مامانم قبول کرد.خلاصه محبوبه خانم و خواهراش ساعت 1 ظهر اومدن خونه ما.همون روز هم قرار بود اکرم خانم و دخترش بیان خونمون.اکرم خانم و راحله هم ساعت 1:15 زنگ خونمون رو زدن.همین که اومدن توی خونه جا خوردن.خواست که برگردن ولی مامانم در اتاق رو قفل کرده بود.پنج تایی ریختن روی سر راحله و اکرم خانم.مامانم به محبوبه خانم و خواهراش توضیح داده بود که چه بلایی سرش آوردن و ازشون خواسته بود که همون بلا ها رو سرشون در بیارن.خلاصه پنج تایی افتاده بودن به جونشون و لگدمالشون کردن.راحله که کاراته باز بود و چند تا از خواهرهای محبوبه خانم رو زد و دماغشون خون شد.ولی زیاد نتونست طاقت بیاره و محبوبه خانم با کونش رفت روی صورتش.همین جور که روی صورت راحله نشسته بود شلوارش رو در آورد و کونش رو باز کرد و دهن راحله رو برد توی کونش.محبوبه خانم هم کون بزرگی داشت ولی به کون اکرم خانم نمیرسید.اکرم خانم هم صورتش با ضربه های کف پاهای بقیه داشت له میشد.خلاصه بعد از ربع ساعت.مامانم به محبوبه خانم گفت دست های راحله رو بگیره که میخواد صورتش رو له کنه.اکرم خانم راحله رو خوابونده بود روی زمین.طوری که صورت راحله به پشت خوابیده بود و محبوبه خانم دست های راحله رو از بالا گرفته بود.مامانم هم با تمام قدرتش کف پاش رو میاورد بالا و میکوبوند توی دهن راحله.بعد پاش رو روی صورت راحله نگه داشت که راحله از بوی عرق کف پاهای مامان خفه بشه..مامانم به راحله میگفت عرق پاهام رو بخور و بو کن تا تو باشی از این غلط ها نکنی.در همین حین اکرم خانم هم داشت عرق کون خواهرهای محبوبه خانم رو میخورد.خواهرهای محبوبه خانم سنشون از 27 سال بود تا 35 سال.هر سه تاشون هم متعهل بودن.بعد مامانم به محبوبه خانم و خواهرهاش گفت به حالت سجده بخوابن.اون ها به حالت سجده خوابیدن و اکرم خانم و راحله شروع کردن به خوردن کونشون.اکرم خانم گریه شده بود و داشت به زور از کونشون میخورد.راحله هم گریه شده بود و سرش توی کون محبوبه خانم گیر کرده بود و داشت شیار کون محبوبه خانم رو لیس میزد.مامانم سر راحله رو گرفت و گذاشت کف پاهای محبوبه خانم و صورتش رو فشار میدید به کف پاهاش.کف پاهای محبوبه خانم چون از صبح تا شب توی سوپر کار میکرد و جوراب نمیپوشید سیاه و چرکی بود.محبوبه خانم به مامانم گفت تو هم از کونم باید بخوری.مامانم هم جا خورد و گفت:” ما با هم قرار داشتیم که حال بقیه رو بگیرم.من که کاری نکردم.”ولی محبوبه خانم گفت اگه خودت کونم رو نخوری به زور مجبورت میکنم.مامانم هم در حینی که راحله داشت کف پاهای محبوبه خانم رو لیس میزد شروع کرد به خوردن کون محبوبه خانم.حدود 30 دقیقه ای گذشت.تا تین که جای جالب ماجرا رسید.محبوبه خانم و خواهراش بلند شدن و اکرم خانم رو به حالت سجده خوابوندن.بعد صورت راحله دختر اکرم خانم رو به زور فرو بردن توی کون مادرش.اکرم خانم میگفت بی مروت ها این دخترمه.این کا رو نکنید!!!!اکرم خانم از راحله معذرت خواهی میکرد و میگفت ببخش دخترم همش تقصیره منه.محبوبه خانم هم سر راحله رو فشار میدید توی کون مادرش و به راحله میگفت عرق کون مامانت رو بخور.راحله هم به ناچار سوراخ کون مامانش اکرم خانم رو لیس میزد.حدود نیم ساعت راحله از کون مامانش خورد.بعد محبوبه خانم به راحله گفت با کف پاهات صورت مامانت رو له میکنی وگرنه دوباره باید کونمون رو بخوری!ولی راحله این کا رو نمیکرد.به خاطره همین محبوبه خانم راحله رو گرفت و کشوند زیر کونش.راحله داشت خفه میشد.این بار راحله گفت باشه این کار رو میکنم.اکرم خانم داشت التماس دخترش رو میکرد و میگفت راحله این کار رو نکن.ولی راحله چاره ای نداشت.راحله با کف پاش میکوبوند توی صورت مامانش.اکرم خانم بیچاره گریه شده بود و راحله رو قسم میداد حداقل آروم تر بزنه.بعد از این که صورت اکرم خانم زیر پاهای دخت خودش له شد کون رحله رو هم دادن اکرم خانم بخوره.اکرم خانم هم به زور لای کون دخترش رو لیس میزد.مامانم هم داشت تماشا میکرد و به اکرم خانم میگفت:”از کون دختر خودت بخور تا سیر بشی کثافت.من لیاقتم کون و پاهاتونه؟تو لیاقتت عرق کون و پاهای دخترته.”خلاصه بعد از این که اکرم خانم کون دخترش رو خورد محبوبه خانم خواهراش گفتن دیگه بستونه.حالا نوبت مامانه بیچاره من رسید.محبوبه خانم خواهرهاش رو به سجده خوابوند و به مامانم گفت کوشون رو بخوره.مامانه منم کونشون رو حسابی لیس زد.بعد محبوبه خانم به راحله گفت با کف پاهات صورت طاهره رو له کن.راحله هم گفت بروی چشمم!راحله هم چنان با کف پاش میزد توی صورت مامانم که صدای برخورد کف پای راحله با صورت مامانم هفت تا کوچه رو پر کرده بود.آخره کار هم راحله کف پاش رو روی صورت مامان نگه داشت و مامان رو با بوی پاش خفه کرد.10 دقیقه کف پای راحله روی صورت مامانم بود که مامانم دیگه تکون نمیخورد.وقتی راحله پاش رو از روی صورت مامانم برداشت همه دیدن مامانم غش کرده.محبوبه خانم گفت طفلک بسشه.ولی اکرم خانم گفت هنوز کون من رو باید بخوره.محبوبه خانم گفت ما که میریم.خلاصه محبوبه خانم و خواهرهاش رفتن.ولی اکرم خانم و راحله موندن و اکرم خانم کون بزرگش رو گذاشت روی صورت مامانم.مامانه بیچارم غش کرده بود ولی اکرم خانم دست بردار نبود.اکرم خانم که دید مامانم غش کرده و به هوش نمیاد رفت از توی اشپزخونه آب آورد و پاشید روی صورت مامانم.مامانم به هوش اومد و راحله و اکرم خانم کف پاهاشون رو گذاشتن جلوی صورت مامانم و به مامانم گفتمنلیس بزنه.خلاصه مامانم پاهاشون رو هم تمیز کرد.اکرم خانم و دخترش دیگه خسته شدن و کارشون رو تموم کردن و رفتن.از این ماجرا تا امروز مامانم رابطه خودش رو با عمه هام قطع کرد.ولی اکرم خانم و دخترش گاهی اوقات یه حالی به مامانم میدادن.مامانم دوستیش رو با محبوبه خانم به هم زد و رابطش رو قطع کرد.مامانم شده بود کون خور اکرم خانم و دخترش.این بلایی بود که سه تا عمه هام سره مامانم آوردن و بعد خودشون و کشیدن کنار.یه بار از مامانم پرسیدم تو حالت به هم نمیخوره اینقدر از کون و پاهای زن همسایه و دخترش میخوری؟مامانم گفت چاره ای ندارم.گفتم چرا؟مامانم گفت اگه نخورم اکرم آبروم رو جلو بقیه میبره و عمه هات هم میاره همراهش تا کون اون ها رو هم بخورم.تمام.

پدر دختر سلاممی خواستم براتون داستان سکس منو بابامو بگم . من ارزو 23 سالمه قدم 180 وزنم 70 اندام پری دارم سینهام 80 دور باسنم 69 و رشته ورزشیم بسگتباله . داشجو زبان هستمو با پدرم تنها زندگی میکنم .راستی یادم رفت بگم من تو 11 سالگیم مادرم روتو تصادف از دست دادم و تو این دنیا فقط پدرم و دارم که بعد تصادفش پاهاش و از دست دادو دیگه حس نداشت. پدرم بازنشسته ی اداره بیمه هستش 1 سالیه پرستار داره و ازش پرستاری می کنه فقط بخواطر من ازدواج نکرد. همیشه از سره تنهاییش یا کتاب می خوند یا مجله .این اواخر که دانشجو شده بودم همیشه دلم پیشش بود که تنهای چیکار میکنه پرستارش میرسه بش یا نه . خلاصه وسط ترم مهر بود که پرستارش بهم زنگ زدو گفت که 3 4 روزی نیستو بچش مریضه مرخسی می خوات مام با خونواده مادری و پدری رابطه انچنانی نداشتیمو از هم دور بودیم . عصابم خود شده بود کلی از درسام عقب میوفتادمو حصله منت کشی استاد و نداشتم. خلاصه یه بلیت گرفتمو اومدم شهرمون رفتم خوده دیدم بابام ازخوشحالی می خوات پاشه انقدر خوشحال بود که انگار 3 4 ساله ندیدتم اخه خیلی بم واسته بود بهر حال منو بابام کسی و جز هم نداشتیم. پرستار خداحافظی کردو رفت من شاید باورتون نشه اولین باری بود که از بابام مراقبت می کردم یعنی می کردم اما ن اینکه کامل . خلاصه اولین روز به خوبی تموم شد و صبح روز بعد بابام خاست بره دستشویی منم کمکش کردم جای سختش و خودش انجام می داد خیالم راحت شد . عصر همون روز بابای بیچاره ی من اومد به گل ها اب بده که نمی دونم چی شد ویلچرش چپه شد تو باغچه نمی دونم چقدر موند تا من دیدمش و جغ ردم بیچاره حتی صدامم نکرد چون گلو خاک خیس شده بود حسابی گلی شد . بلندش کردم گفت خودم درستش می کنم دلم خیلی سوخت .انقدر که اشک از چشمم میومد وقتی داشتم می بردمش تو اما اون نمیدید. واسش لباس اودم اما دیدم تمام زیر پوشش گلی شده حتی موهاش …گفتم بابا باید بری حموم دیگه کار از تعویض لباس گذشته . البته با شیتنت گفتم که حالو هواش عوض شه . اونم گفت راست میگی باشه بابا میرم . منه خنگ حواسم نبود که این بیچار رو تا اونجا باید ببرم گفت بابا کمکم می کنی برم . وای از خجالت اب شدم چقدر من خنگ بودم . الکی گفتم خواستم برم شامپر بیارم … حلاصه بردمش حموم دیدم منتظره گفتم بابا هرچی میخوای بم بگو گفت بابا کمکم کن لباس هامو درارم منم شرو کردم پیراهن و تاپشو دراوردم خیلی وقت بود تن بابارو ندیده بودم پشمالووی من بود اما خوش استیل بودو شیکم نداشت دیدنم خودشو تکون دادو پاهاشو از پایه انداخت پایین و گفت بابا کمر بندمو باز کن خودم بقیشو انجام می دم یکم خجالت کشیدم اما خوب پدرم بود جلو ویلچر نشستم و اروم کمر بندشو ازکمرش دراوردم بابام همیشه دلش می خواست کاراشو شده با زور خودش انجام بده و اگه کسی کمکش می کرد یه طوری بش بر می خورد دیدم دکمه شروارشو واکرد به بهونه اوردم شامپو رفتم بیرون و بر گشتم دیدم هنوز داره ور می ره عصبی شده بود من که دیدم عصبی شده با شیطنت گفتم بابا مگه بام تا رف داری ? داشتم از خجالت ای می شدم اما باید کمکش ی کردم جلوش نشستمو دستمو بردم پشتشو اون دستشو گذاشت رو دسته ویچرو یکم خودشو بلند کرد تا من شلوارو از زیره باسنش رد کردم و تا زانوش کشیدم پایین سرم دقیق لای پای بابام بود همین که سرمو بلند کردم نوک دماقم به کیره بابام خورد البته سری خودمو جمو حور کردمو از پاش دراوردم و گفت ممنون دخترم کمکم کن بشینم رو صندلیم .درست بود دختر قوی و درشت جسه ی بودم اما دیگه نه اینکه کسی و جا بجا کنم.واسه بلند کردن بابام اموزش دیده بودم و رفتم از جلو دستمو دور بابام حلقه کردم با شمارش بلندش کردمو در حن بلند کردم چسبوندمش به خودم سینهام درد گرفته بود دست بابام دور گردنم اما دووم نیاوردمو یهو محکم نشوندمش رو صندلی بابامم واسه اینکه تعادلش بهم نخوره دستش به شیره اب خوردو اب وا شد از شانس بد منم رو دوش بودو اونم اب سرد که من جیغ زدنمو گفتم بابااااا بابام که این صحنرو دید زد زیره خنده منم با دیدن لبخند بابا خندم گرفت و گفتم خیسم کردی بابا اونم گفت خود بعد من تو حموم کن پیراهنم خیس شد اما چون درفتم شلوارم خشک موند . به بابا گفتم من که خیس شدم واستم بشورمت اونم سری گفت نه خودم حموم می کنم لباست خیس میشه من گفتم میشه بگین الان اب رو سره کی ریخت ؟ بابام که دید راس میگم گفت شلوارت خشکه منم سری گفتم میرم شلوارک می پوشم اونم با حرس و شوخی گفت خودم می شورم .من رفتم کمدو وا کردم دیدم هیچی ندارم بپوشم همهی لباس هامو برده بودم خوابگاه فقط 2 تا شلوارک بود یکی لی بود که تنگم بود اون یکی هم خیلی کوتاه بود باید سری می رفتم بابام منتظرم بود ناچارن شلوارک کوتاهو که یه وجب زیره کسم بود و پوشیدم و پیراهنم که خیس شده بودم دراوردمو یه تاپ گشاد که راحت باشم تنم کردم.من قده بلندی داشتم و رونه پاهام خیلی کشیده یود جل. ایینه رفتم دیدم فقط رونه پا دید داره با کلی خجالت رفتم دیدم بابام تمام صورتش پر شامپو هست به اب به صورتش زد و منم جلوش تاغ باز رو صندلی نشستمولگن لباس هم وسط پام و خودمو به شستن لباساش مشغول کردم که اول اون منو ببینه اخه خجالت می کشیدم حواشم بش بود که وقتی واسه اولین بار دید شامپو از دستش رها شدو دوباره برداشت وگفت کی اومدی سکتم دادی دختر . . منم خندیدم گفتم کفی بودید ندیدن و بلند شدم گفتم بدین من بشورم سرتونو خلاصه شمپو رو ازش گرفتمو ایستادم جلوش واقعا وقتی جلوش واستادم گفتم عجب قلتی کردم چشماش دقیق روبروی رونپام بود کامل شستمش و گفت ارزو یه شامپو دیگه منم خم شدم شامپو بردارم متوجه نگاه سنگین بابام شدم که با واستادنم چشمشو به یه جا دیگه معطوف کرد . شرو یه شستن کردم اما نا خودا گاه حواسم به بابام بود که لای رونه پامو نگاه می کرد اخه نمی دونم اونجا چه خبر بود اما متوجه شدم از نگاه کردم من خوشش میاد خوب دخترشم . منم لفت دادم نگاه کنه که گفت ارزو میشه منو تو وان حموم بزاری منم ناچارن گفتم چشم بابای من دوباره به همون روش بلندش کردم اما باید چونم زیره گردنش می بود که اگه یهو رها شد گردنش اسیب نبینه . بلندش کردم وقتی بلندش کردم نمی دونم چرا یهو شل شد که یهو نفس کشیدم زیره گردنش اون یهو سفت کرد بلقشو سینهام خیس شد تمام اب بدنش تاپمو خیس کرد. اومدم اب وانو باز کنم دیدم گفت نکن دخترم من خیلی وقته اینتوری خودمو میشورم میدونم یادت رفته بود . دلم به درد اومد من چجور دختری بودم که ….از دست خودم خیلی ناراحت شدم . رفتم پی لباسا حواسم به خودم بود و از خجالت به پشت بودم گفتم ببینم بابام چکار داره می کنه دقیق روبروی من یه ایینه کوچیک بود دیدم بابام خیره به پشتمه و داره خودشو میشوره من که فهمیده بودم بابام خوشش اومده با خودم تصمیم گرفتم که بابام هرچی خواست من ببینه تو دلم گفتم به هر حال مرده کسی و نداشت نداره حداقل دخترش که محرمه ببینه اروم پاشدم همون طوری به پشت مشغول جدا کردن لباس ها شدم من میدونستم چه کونه توپوی تو ای شلوارک دارم یه 1 دقیقه ای صبر کردم سرم پایین بکار خودم بود برگشتم با دستم که خیس بود کف روی رونمو پاک کردم و به همون حالت نشستم دیدنم بابام چشماش 4 تا شده خوشحال بودم بلندشدم گفتم بابا چیزی نمی خوای گفت نه دخترم لیاس یشور من تو دلم خندم گرفت و گفتم چه ربطی داشت‍!!بلند شدم به بهونه ی برداشتم لیف به پوشت جلوش خم شدم بعد برگشتم رو در رو جلوش رو زمین نشستمو پاهامو باز کردمو به اب کشیدم لیف مشغول شدم اب روی زمین تمامه کونمو خیس کرده بود بابا هم هر چی دیلش می خواست می دید یهو کف پرید به صورتم تاپمم گشاد خواستم با اون پاکش کنم تا جایی بالا کشدم که شیکنن و زیره سینه های افتادم معلوم شد خودمو زدم به بهحواسی گفتم بابا شما که هنوز هیچ کاری نکردین ابو سرد می کنین من باید تا شب صبر کنمااا بابامم با خنده گفت توکه خیسه خیسه حمومه دیگه هرهر خندید و گفت من لیف بکشم تو دلم گفتم بابا خوشش اومده ها و هر هر خندیدم . بلندش کردم گفت بزارم رو زمین دست اون که دوره کمرم بود همین طور که به زمین نزدیک می شد دستش از کمد به باسن بعد رونه پام کشیده شد و گفت دراز میکشم امدم اب بریزم دیدم بابام انقگار یه چیزی لای پاش با دست فشار داد منم به رو خودم نیاوردم با برگشتن من دستشو سریع برداشت منم کنارش دوزانو نشستمو رونه پاهام گنده شده بودو شلوارکمم تنگ بابام هم دیگه کم کم وقتی حتی رومم ترفش بود نگا می کرد دستامو کفی کردمو تمام بالا تنشو شستم رسید به رونه پاش پاشو یکم باز کردم دیدم کیره بابام داره همین طوری بالا میاد گفتم چه خاکی توسرم کنم ای صحنرورد کنم اب ریختم رو شکم بابام دیدم خاک به سرم پارچه شورت بابام چشبید به کیرش قشنگ ملوم شده بابام داش از خجالت می مرد که من بیتفاوت شرو به شستن بالا تنش کردم دوباره تو دلم با خودم کلنجار می رفتم که چرا اینتوری شد گفتم خیلی وقته زنی نبوده کنارش بزا بابام حالشو کنه که رفتم سره رونه پاش کامل بازش کردم و شرو به شستن کردم کیره بابام اگه جا داشت شورتو پاره می کرد و از سقف میزد بیرون داشت می ترکید بابام بعد 5 دقیقه اروم شدو عادی شد براش من کنارش نشسته بودم اومدم اب بریزم روی رون پاش تمام لباسمو خیس کردمو با عصبانیتو شیتنت یه اب رو سرم ریختم و بابام خندید و گفت عیبی نداره دیگه باید حموم بری منم پرو گفتم حموم برم ؟ الان کجام پس بابامم گفت نظورم شستو شوی گفتم منم خودمو میشورم بد یهو زدم تو دهنم گفتم ببخشید بابام غش غش می خندید و گفت برو حموم توکن من یکم خودمو میشورم منظورش و فهمیدم که منظورش کیرش بود گفتم باشه بلند شدمو به پشت شرو کردم به دراوردن لباس هام تاپو کندمو زیرش یه با سوتین بودم باورم نمیشد اینتور راحت باشم بابام که میخ رو من بود دکمه شلوارکمو وت کردم خیلی تنگ بود خم شدم به جلو کونمم قمبول شد نمی دونم چطور شد یهو شوارکو شورتم باهم تا زیره لپ کونم اومد پاییین منم که قمبول بودم یهو واستادم یه جیغ کوچیک زدم همیتوری اروم کشیدمش بالاو اروم شلوارکمو کشیدم پاییینو دراودم بابام دیگه بی حال شده بود مخصوصا با دیدین اون صحنه ی غیره عمد . برگشتم دیدم بابام زیره چشمی فقط به کونو سینه هام نگاه می کنه منم هی اینورو اونور می رفتم بابا رو به حال خودش گذاشتمو به بهونه سابیدن گل روی پیزاهن با یه دست به پشت چار سدتو پا واستادم با تکون دادن دستم سینها و کونم مثل ژله میلرزید بابام دیگه داشم منو می خورد که پاشدم گفتم بابا شستی ؟ گفت اره دخترم اما پشتم مونده ذحمت می کشی گفتم چشم بابایی به شیکم خوابوندمش دیدم با دستش کیزشو رو داد لا پاش منم شرو به شستن پشتش کردم طوری نشستم که صورتش روبروس کونم باشه احساس خوبی داشتم از اینکه منو ببینه خوشش میاد دستمو بردم زیره شورتش کونشو شستم جو یهویی بردم کونشو سفت کردو انتظار نداشت من پاهاشو باز کردم لای پاهاشم شستم دستو بردم پایین بین لای پاش که یهو دستو کیرشو لمس کرد فوق الاده کلفتو داق سری دستمو بیرون اوردم دیدم بابام چشماشو بسته رونه پاهاشو باز کردم از پشت فقط بیزه هاش و نصف تنه ی کیرش با اون سره کلفتش معلوم بود لیفو دستم کردم و مثلا اینکه حسش نمی کنم و قستم شستنه شورع به مالادن بیزه هاش کردم از زیر دست به کیرش می کشیدم یهو دستشو پرت کرد رو ساق پام که مثلا اتفاقی بود خلاصه بابام دیگه تاقت نداشت حتی با دیدم حال بابام خواستم یه توری به بفهمونم اگه خواست راحتش کنم اما من دختر بودم از همه مهم تر دخترش .شورتشو دیگه بالا نکشیدم و گفتم بابا تموم شد مو خوام برتون گردونم با صدام چشماشوباز کردو و روبه اسمون خوابوندمش تن خودمو خیس کردمو به بابا گفتم پاهامو شما بشور اونم گفت چشم دخترم پاهامو داشت می کند محکم میمالوند من به پهلو خوابونده بودمش و پاهامو جلوش دراز کرده بودم 2 3 باز نزدیک کسم شد تنم مور مور میشد خوشم میومد یهو دست کرد لای پامو مشغول شستن اونجا شد یکی از انگوشتاش به کسم می خورد خیلی خوشم اومده بود کیره بابا دیگه شورتشو بلند کرده بود چون از پوشت پایین بود یه جورایی معلوم بود گه گفتم بابا بالا تنمم شما بشور منم کنارش خوابیدم شرو به دست شکیدن کرد با دستش اب لاسینم می ریختدستشو کامل لا سینم میکرد که وقتی میخواست دستشو بکشه بیرون واسه اخرین بار منم از پشت سوتینو وا کردم نفهمید البته که سینه های گندم جلو چشش زد بیرون اون جا خورد امادید می عادی هستم شرو به مالوندم و شستن کردم خیلی اروم میمالوند سینه هام سفت شده بود گفتم بابا پهلومو بشو و بعد پشت بهش کردم کونمو دادم سمتش اونم شرو به شستن کردن کم کم مثلا لیز می خوردم عقب رفتم که نوک کیرشو احساس کردم نوکش روی شورتم بود دیدم بابا سینهامو باز میماله فهمیدم خوشش اومده برگشم روشکم بابا دیگه خودم میمالوند تا رسید به کونم کونمو فشار می داد هیو با دستاش شورتمو لا کونم کردو کونمو اب کشید من حشری شده بودم بابام که از حا رفته بود می دونستم باید یا ساک بزنم یا زا کون بکنتم یا جغ بزنم براش اما چطوری یهو پاشدم گفتم بابا وسیله اصلاحت کجاست جاشو نشونم دادو امادش کردم گفتم تا اونجایی که من میدونم باید لای پای مردا سیو بشه بهر حال خودت که نمی تونی بابا جام من برات انجام میدم بابامو رو ب اسمون خوابوندم کیرش دیگه مثل سنگ شده بود به بابا گفتم بابا می خوام اصلاه کنم بلعکس رو سینش نشستم و گفتم خجالت نکشی ها بابام گفت نه دخترم ممنونم اول یه قوس ناز به کمرم دادم که کونم قمبول شه بعد اروم شورتشو کشیدم پایین بزور از رو کیرش ردش کردم با دستام از لای پام پارچه ی روی کسمو شکیدم که از کمر شورتم پایین بیاد تا 2 3 ثانت پایین کشیدم بقیشو با عقب جلو رفتن رو سینه بابام پایین اوردم شورتم کامل پایین بود خم شدم رو پاهاش به بهونه اصلاحکونمو دا چونش دادم عقب طوری که اگه با چشاش پایینو میدید سوراخ کونو کسم جلوش بود با شامپو حسابی کیرشو میمالودمو 2 3 دقیقه گذشت دیدم یه چیری یه سوراخ کونم خورد اما عقب کشد چون یهو شد من کنمو سفت کردم غریزی بود دوباره شل کرمو دیدم که انگار زبون بابام بود کرد تو سوراخ کونمو اون تو می چر خوند خیلی خوشم میومد با دستاش لپ کونمو با ز کرد گفت دخترم خسته شدم عقب تر بشن منم رفتم انقد عقب که بالای کسم جولولبش بود شرو کرد به لیسیدم منم کیرشو میمالوندمو اصلاح رو کیرش اب ریخم که کفش پاک شه بعد با ترس اروم تو دهنم کردم یه بار چون صابونی بود تلخ بود خوشم نیومد دیگه نکردم دلم می خواست بابام ارضا شه اما نمی شد که به بابا گفتم تموم شد پاهام دو طرف سرش بود بلند شدم واستادم دیدم بابا داره لای پامو نگاه می کنه یه نگه به کیرش کردمبا خودم گفتم چطور بفهمونم هنوز دخترم تمام حواس بابام به کسم بود امدم رم سینش نشستم دوباره کونمو دادم سمت کیرم شورتمو که پایید بود پایید تر کشیدم نشستم رو کیرش طوری که لای کسم بره واسش عقب جلومی کردم علنا داشتم میدادم به بابام بابامم خودشو به سینهام چسبونده بود که دیدم با دستش منو اورد بالا تر کیرشو با کونم میزون کرد من که کیرشو دیده بودم عمراا اگه می رفت یا من میموردم یا … خلاصه دوباره کردمش لا پام دیدم بابام منو سفتر از قبل کشید بالا با دستش نوکه کیرشو روی سوراخ کونم نگه داشت نمی زاشت نکن بخورم اروم فشار داد نمیرفت تو منم دستمو دور گردم بابام حلقه کرده بودم درد میکشیدم چی میتونستم بگم 3 4 بار سعی کرد دید نمیره منو با دستش گذاشت کنار خودشگفت دخترم به پهلو بخواب خوابیدم و اونم خابید انقدر ترسیده بودم که دلم می خواست بگم نکنه دردم میاد باباز از پشت 2 3 بار کیرشو لا کسم کشید ترسیدم توش کنه دیدم کیرشو تفی کیرده دوباره رو سوراخم گذاشت اما دستم رو کمروباسنم دستشو اورد رو سینهام محکم فشارشون داد و اروم کیرشو فشار داد نوک کیره کلفتش جا باز کرد تو کونم داشتم میموردم با دستش کسو سینمو میمالوند کمی اروم شدم با تلمه های کوچیک کیرشو تا ته کرد ته کونم از کونم خون میومد کیرشو کشید بیرون کرد تو و من شل شدم دیگه توان نداشتم انگار کل انرژیمو از کونم می کشید 25 دقیقه ای داشت می کرد منو دردش عادی شده بود شل بودم اما دلم می خواست محکم تر بکوبه تو کونم که احساس کردم 4 5 تا محکم تر از بقیه تلمیه زدو کل ابشو لای پام ریختو با انگوشتش به کسو کونم مالید از پشت چسبید بهمو کلی پشتمو بوسید و گفت بهترین حموم عمرم بود دخترم منم بیحال کیرشو گرفتمو یه ساکه محکم زدم که هرچی اب مونده بود خوردم اینم داسنتان من .

میلاد و آبجی مهسا سلام اسمم میلاده 15 سالمه سفید قد بلند . می خواستم داستان سکس خودم رو براتون بگم . زمستون بودو عروسی داییم نزدیک خواهرم مهسا و مادرم که دهن بابامو صاف کرد بودن که لباسو فلان و خواهرم 19 سالشه و بینهایت مهربون اونم مثل من سفید و چشاشم به بابا بزرگم رفته اما هم قد منه و من حقشو خودم سینه هاش ایستاده مثل مادرم رونه پاهاشم پر . اما یکم پهلو داشت که مشغول اب کردن بود دیگه نزدیک عروسی بود و کار هر روزم شده بود نظر بدم واسه لباس هاش یکی از لباساش یه جوراب شلواریه مشکی بود که تمام پاهاش معلوم بود جددا عصبانی شدم تمام دمو دستگاش میزد بیرون گفتم نه ولی خوشکل شده بود اما اون کار خودشو کردو همون شد لباسش . اما جدا عجب اندامی داشت تو اون لباس واسه اولین بار یجور نگاش می کردم روز قبل عروسی دوباره تنش کردو اومد گفت چطورم منم گفتم باز که اینو پوشیدی اونم گفت مجلس زنونست و فلان گفتم بیا جلو من رو تخت دراز گشیده بودم گفتم بچرخ ببینم تمام اندامشو ورنداز کردم واقعا ناز بود دستشو بکمر زد سینهاش استاده به شوخی گفت مخمو نزنی منم شکه شدم و گفتم نه نه نه نمی پوشیش اونم لوس کردو بقلم کرد بدنش واقعا نرم بود و یتوری شدم دمه گوشم می گفت با شینتن من ایجیه تومو نازمو ناز دارمو خودشو اینتوری لوس می کرد بوسم کردو منم گفتم برو اونور لوجیم کردی خندیدو رفت اما از پشت فقت نگام به کونش بود خلاصه گذشتو روزه رفتن رسیدو عمه اینام با توله هاش اومدن خونمون اصا حوصله پسر عمه ها مو نداشتم ثل وحشی ها از سرو کول بالا می رفتن .. موقه رفتم دیدم انگاری می خوا با ما بیان .اخه با یه ماشین مگه میشد همه … مامانم جلو نشست مام عقب اول پسر عمه ها بعد من بعد ایجیم بعد دیدم عمه گنده ی منم داره میاد منو مهسا خندمون گرفت یعنی هیچ جوره جا نمی شد واسه اینکه جاشه مهسا بلند شدو وقتی عمم نشست دیگه جایی واسه این بد بخت نمونده بود یه دقیقه ای سرپا بودو مامان گفت بشسن دیگه مهسا با چشم فهموند نمیشه مامام خندیدو گفت هر طوری هست بشین منم کتو شلوار تنم بودو اوتو ش ترکید با انی حرکت عمم خلاصه یواش یواش مهسا نشست رو پام اول رو زانوم بود کونشو کامل حس میکردم و یاده اون روز افتاده بودم ماشین که حرکت کرد مهسا یهو پرت شد عقبو با کونش دقیق رو پاهام نشست منم دستم رو کمرش بود دید کبود شدم گفت میلاد ببخشید .. منم گفتم جلوتو نگاه کنو خندمون گرفت کونه مهسا داشت دیوونم می کرد تو دسنداز ها انگار تلمبه بالا پایین می شد منم چیزی جز گوشت احساس نمی کردم . 5 دقیقه ی گذشتو من سیخ کرد بودم از شانس بد منو کیرم لای پام بود خدا خدا می کردم متوجه نشه ابروم بره بابا دست خودم نبود همسا هم هی حرف میزدو تکون می خورد و تو یکی از این دسنداز ها مهسا پرید هوا کیرم صاف ترف سقف شدو وقتی نشست فک کنم یا رو سوراخش بود که کسش که یهو دوباره پرید اما اروم نشست دوباره اما فک کنم فکر کرد سگک کمر بندم بوده مهسا خیلی مهربون بود و گفت داداشی شرمنده عضیت شده من که عرق کرده بودم گفتم نه بابا این چه حرفیه خلاشه رسیدیمو من با کیره سیخ پیاده شدم سری درستم کردم ضایه نشه اما مهسا فهمیده بود پیاده شد یه دستی به کونش کشید البته جوری که کسی حواسش نبود فک کنم دردش اومده بود بعد نگام کرد منم با گوشیم وررفتمو تو عروسی نگام کامل روش بود بدجوری هشری شده بودم مهسا رقاص خوبی بود خلاصه عروسی تو خوماریم تموم شودو رسیدم خونه ئیگه طاقت نیاوردم حموم رفتمو جغ زدم رحت شدم تمتم زیر شکمم درد گرقته بود حتی یه لخظه از ذهنم بیرون نمیرفت .اما خواهرم بود . شب بود موقع خواب من چون جغ زده بودم زود بیهوش شدم مهسا همیشه موقع خواب با دوستش که 16 ساله با همن صحبت می کنه نمی دونم چی شد ساعت 11 تو خوابو بیدار شنیدم صدا میاد دیدم مهساست دار با هیبا حرف میزنه لابلای حرفاش شنیدم که سواره ماشین شدیم الان نمیشه بگم میبینمت تعریف مینکم و هیبام معلوم بود اصرار میکنه بگه یهو گفت نمیشه الان خوابه که فهمیدم راجبه منه گوشم شد 4 تا و این حرفارو شنیدم مهسا : اومدیم سوار ماشین شیمن عمم جا نمشد و من رو پای میلاد بودم اره همون جورابرو پوشیده بودم اره میلاد م داشت حال می کرد داداشم اینو گفت انگار دیگه خوابم نمیومد مهسا ادامه داد که مهسا : اره وسط راه بودیم دیدشم لاپام کرده منم مهربون میمالوندمش اماهیبا بچه پرو داشت جوایمو پاره می کرد اره تو دسنداز رفتم هوا دیدم سیخ گذاشت رو کونم هر هر می خندید منم خجالت زده از اینکه فهمیده و جیوری چون خوشش اومده بود . بعد صدا هیبا رو شنیدم که گفت داداشته دیگه نمیزاری بکنه من بدم بش مهسا کفت گمشو کسافت همین فردا مامان میشم منم سیخ اما هیبا داشت می گقت به من کمک کنه چون بچه خوشکلم که دیگرون سواستقاده نکنن و می گفت راحت باشید و بزار ببینتت اینا مهسا می گفت دیونه ایا اما انگار قبول می کرد منم یجوری اما دهع بودم چطوری می خوات نشود بده که من چشو دلم سیر شه .خلاصه بعد 1 ماه که دیگه نا امید شده بودم سالکرد ازدواج مامان بابام رسیدو اصولا منو مهسا می رفتیم پیشه عمه که گفتیم عمرا .. و مونیدم خونه . من نتظر کاری بودم . رفتم اتاقه مون دراز کشیدم رو به اسمون دیدم 2تا ابشربت درست کردو اورد داد بهم خوردم واقعا جیگرم حال اومد تشکر کردم یهو پاشد رفت جلو دراور خم شد مشغول گشتن شد کونش از رو شلوارشک داشت دیونم میکرد منو در همون حالت دید که ذول زده بودم یکم لفتش دادو یه شلوارک چسبان که روز قبلش خریده بود نشونم داد گفت الان می پوشمش منم منتظر دیدنش بودم که اومد وای خدا رونهپاهش از جلو لای پاهاش په گوشتی شده بود من همون طور که نگا میکردم برگشت گفت کمرش خوبه ؟ گفتم عالیه و رفت رو صندلی گرد نشست کونش توپول شده بودو کامل معلوم بود پاشد گفت خیلی توش راحتم میلاد واسه توام گرفتم من خوشحال شدم رفتو اوردش رفتم پوشدمش لنتی هرکاری کردم کیرم کوچیک شه اما مگه میشد ناچارن رو به پایین صافش کردم اما خوب معلوم بود گنده شده رفتم دید منو گفت عالیه زیره چشمی به کیرم نگا می کرد منم پرو امدم دراز کشیدم کیرمم رو به شیکمم گذاشتم کامل معلوم بود اومدو کنارم نشست وگفت دوست دختر نداری میلاد ؟منم یکه خوردم گفتم نه بخدا اونم خندید گفت چرا می ترسی سوال بود دیگه و گفت من میدونم پسرا تا به سن بلوغ میرسن به دختر احتیاج پیدا می کنن دخترام میدوننو سو استفاده می کنن منم گفتم می دونم مهسا اما من که احتیاج ندارم اونم خندیدو گفت همیشه التت اینتوری میشه ؟ که من از خجالت اب شدم گفتم بخدا چیزی نیست نمی دونم چرا اینطوری شد ه امد جلو صورتم گفت داداشی خیلی مراقب باش و گفت من کنارت می خوام بخوابم من گفتم نمی خوات مهسا اون اروم کنارم دراز کشید گفت به پهلو بخواب منم خوابیدم به پشت خوابید و گفت میلاد بقلم کن من گفتم نمی خوا م مهسا با اسرار اون دستمو انداختم دور گردنش و گفت میلاد بلغل کن محکم سینهامو چسبوندم به پوشتیش و گفت مثل اینکه خودم باید انجام بدم شکمشو داد تو کونشو چسبوند به کیرم و گفت محکم بقلم کن منم حشری شده بودم کیرمم سفت محکم بقلش کردم 6 7 دقیقه بعد گفت میلاد حالت خوبه ؟ گفتم اره مهسا داق شدم گفت خوبه و اروم کونشو می چرخوند مخم داشت میترکید من خودمم چند بار کوبیدم رو کونش و دیدم بلند شد و به کیرم نگاه کرد با دستش منو رو با اسمون خوابوند خودش اومد رو در رو روم خوابید وای چقدر نرم بود سینهاشو رو سینهام گذاشت گفت میلاد زیره گردنمو بلیس منم شرو کردم به خوردن دیدم داره اه و ناله می کنه بعد 5 دقیقه گفت داداشمی نمیتونم لبتو ببوشم لوپمو ببوس بوسیدمو اونم بوسید و از روم پاشد گفت میخوام اگه کسی و دوباره دید اینطور نشی گفتم باشه جلوم واستاد و تاپشو دراود من داشتم از حال میرفتم بدن سفیدو ناز با اون سینهاش و سوتین صورتیش بعد دیدم شلوارکشو کشید پایید سفید ترین چیزه عمررم بود نازز ناززو شورتشو صورتی و گفت ببین و اومد روم خوابید من داشتم دیوونه میشدم تاپمو دراوردم شلوارکمو دراورد شورتمو اروم کشید پایین کیرم جلو چشش زد بیرون گفت میلاد هنوز جا داره بزرگ تر شه ها کیرم سفید کلفت اما کوتاه بود 14 سانت بود اومد روم کرد لا پاش باور کنید 7 8 بار مالوند ابم اومد روی رونه پاهاش ریخت و گفت پس مرد شدی تو بر عکس روم خوابیدو کیرمو کرد و دهنش نمی دونم چیکار می کرد که بعد 7 دقیقه سیخ شد منم با کونش بازی می کردم اما شورتش پاش بود دیدم برگشت یه بوس رو لوپم گذاشت و شورتشو توری که من نبینم پایین کشید اومد با کسش بالای کیرم نشست وای خیس بود کیرم به لپ کونش می خورد خم شد روم چشمامش تو چشمام دی دستش کیرمو گرفت اروم کرد تو کونش وقتی داشت میرفت میدیدم کمی دردش میباد اما همون بار اول دا تخمام کرد تو کونش خودش تلمبه میزد و گفت میلاد کمرتو تکون بده اولین تلمبه اه کشید منم محکم می کردم دستام رو لپای کونش بود و داشتم می کردم بعد نیم ساعت ابم و تو کونش ریختم . اولین سکس من بود .

پس از جدایی خواهر و برادر سلام. من اکرم 23سالمه و6 ماه نامزد داشتم البته عقد کرده بودیم.الان هم 8 ماهه که ازش طلاق گرفتم.اوایل خیلی خوب بود دوسه ماه اول خیلی باهم حال میکردیم 7 8 دفعه ازعقب سکس داشتیم به غیراز دفعه اول که هم خیلی درد داشت هم آبش زود اومد بقیه دفعاتش خیلی حال داد.از ساک زدنم خیلی لذت میبرد آخه دوسه تا فیلم سکسی نشونم داده بود ومن از اونها ساک زدن رو یاد گرفتم خیلی هم زود یاد گرفتم و قشنگ براش اینکار رو میکردم اما نمیذاشم آبشو تودهنم بریزه چون بدم میاد.بعداز سکس ازعقب یا بعداز اومدن آبشم براش ساک نمیزدم.دلیل جدا شدنمون این بودکه فهمیدیم خلافکاره و تو کار خرید و فروش مواد مخدره.من باورنکرده بودم تا یه چیزی دیدم که دیگه طاقت نیاوردم طلاق گرفتم. یه روز بی خبر داشتم میرفتم خونشون مادرشو توی بازار دیدم بعداز سلام و احوال پرسی سراغ پسرشو گرفتم.گفت خونه هس داره به فرزانه دختر خاله اش کامپیوتر یاد میده. فرزانه یه سالی بود که ازدواج کرده بود.اتاق نامزدم طبقه بالا بود وقتی رفتم توخشکم زد. فرزانه شلوارشو تا بالای زانو کشیده بود پایین ونشسته بود روکیررررنامزدم.اونم نشسته بود روی صندلی.اونهاهم با دیدن من خشکشون زد.من داد زدم چیکار میکنیدددددددددد؟؟؟……تصمیم آخرو گرفتم. بعد مدتی فهمیدم که اونها از خیلی وقت قبل همدیگرو میخواستن و باهم رابطه هم داشتن ولی چون شوهرخالش میدونسته پسره چه جونوریه قبول نکرده و به یکی دیگه شوهرش داده.اونم اومد منوگرفت. خلاصه تواین مدت که جدا شدم اوایلش خیلی دپرس بودم ولی خوشحال بودم که بموقع فهمیدم و بدبخت نشدم برای همین زودتر بحالت عادی برگشتم.ولی من که طعم سکس رو چشیده بودم حالا برام خیلی سخت بود بدون سکس سرکردن و باخودم توحمام ور میرفتم تا خودمو ارضا کنم ولی… تااینکه یکی ازدوستام چندتا داستان سکسی با مبایلش برام بلوتوث کرد.منم بعدازخوندنشون خیلی خوشم اومد به این ترتیب با سایتهایی که داستانهای سکسی داشتن آشنا شدم وهمینطوربا شما.الان سه ماهه که کارم شده داستان خوندن و باخودم حال میکنم و نظر و دیدم هم به اطرافم عوض شده. به نگاه هایی که بهم میکنن دقت میکنم و میفهمم با چه نظری به من نگاه میکنند.ما یه خانواده 4 نفری هستیم یعنی غیراز پدر و مادرم یه داداش کوچیکترازخودم دارم که 18 سالشه و جدیدا فهمیدم که بعضی وقتها با شهوت بمن نگاه میکنه شاید قبلا هم همینطور بوده ولی من دقت نکرده بودم چون اصلا به این چیزا یعنی رابطه سکسی خواهر و برادر و حتی نگاه بد بهم کردن فکر نمیکردم.دوستام و فامیلامون میگن خوشگل وخوش هیکل هستم و همه از باسنه تپل و گرد و قلمبه ام وکمر باریکم تعریف میکنن مخصوصا وقتی شلواراسترژ تنگ و نازک میپوشم با تاپ نیم تنه که عقب و جلوم(کووون و کوووسم) بدجور تو چشم میوفته.البته جلوی هیچ مردی غیراز بابام و داداشم اینطوری نمیگردم. چند روز پیش هم که باهمچین لباسی بودم متوجه شدم داداشم بدجور نگاش به کونمه و حتی یکی دوبار بشوخی زد روی باسنم و گفت آبجی روز به روز خوشگلتر میشی هاااااا.منم بهش خندیدم و چیزی نگفتم تاغروبش که میخواستیم بریم مسافرت و داشتم جلوی میزآرایش میکردم و بین میز و تخت خواب فاصله کمی هست و دونفر اگه بخوان باهم ردشن نمیشه.داداشم به بهونه ردشدن خودش رو مالید پشتم ومنکه کمی بسمت آینه خم شده بودم قشنگ مالیده شدن کیرررررش رو به کووونم حس کردم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم. اون روز رفتیم مسافرت و وقتی از مسافرت برگشتیم تصمیم گرفتم به داداشم راه بدم باهم حال کنیم.تصمیم گرفتم اول حسابی با شیطنت حشریش کنم واذیتش کنم بعد بهش حال بدم.بخودم گفتم خوب اون که معلومه ازاینکار خوشش میاد ومنم که نیاز دارم وخیلی هوس کردم پس همینکارو میکنم وازهمین امروز شروع میکنم. خلاصه از همون روزی که گفتم تصمیم گرفتم به داداشم حال بدم و خودمم حال کنم شروع کردم بکار وهروقت موقعیت جورمیشد یکاری میکردم.مثلا باهاش درشوخی رو بازکردم و وسط شوخی دست مینداختم گردنش و یه کم به خودم فشارش میدادم یا وقتی روی مبل بود میرفتم یه وری روپاش میشستم و درحین صحبت با موهاش بازی میکردم و میدیدم که چطوری شق میکنه و حشری میشه.راستی مامان و بابام سرکار میرن و داداشمم که تابستون بود روزها خونه تنهاییم و فرصت زیادی دارم برای انجام نقشه ام.یه بارم که جلوی میزآرایش مشغول بودم باز به بهونه ردشدن ازاونجا خودشو مالوند بمن و دوباره وقتی میخواست برگرده بره بیرون همینکارو کرد که من دستمو بردم عقب وهمون پشت نگهش داشتم و گفتم نادر قلنجمو میشکنی؟؟؟؟ با یه مکثی و یه نفس بلند بیرون دادن گفت آرههههههه فکرکنم یه لحظه ازحرکت من ترسیده بود و با شنیدن حرفم خیالش راحت شده بود.گفت دستاتو جمع کن توسینت.منم همونکار رو کردم و اونم دستشو دورم حلقه کرد و قلنجمو شکست که البته کیرشم به کووووووووونممممممم فشار میداد. وقتی منو گذاشت زمین گفتم نمیدونم چرا اینقدر کمرم کوفته و خسته است کاش بلد بودی یه مشت و مالش میدادی؟؟؟ اونم که هنوز پشتم بود گفت یه کم بلدم میخوای امتحان کنم؟؟؟؟ گفتم حالا بکن تا ببینم؟؟؟ گفت خوب بخواب روتخت.گقتم حالا همینطوری سرپا بمال تا منم جلوی آیینه کارموکنم.یه کم بطرف جلوخم شدم وگفتم شروع کن.اونم ازشونه هام شروع کرد و میومد پایین.کیررررررشق شدش رو قشنگ لای کوووووونم حس میکردم و خودمم داغ کرده بودم.همونجا دوست داشتم شلوارمو بکشم پایین و بگم کیررررررتووووووو بکننننننن توکووووونممممممم داداشیییییییییی.ولی جلوی خودمو گرفتم.وقتی بخودم اومدم دیدم داره خودشو پشتم بالا پایین میکنه و بغلهای باسنمو میماله و معلوم بود بدجوری شهوتی شده.بخودم گفتم نباید بزارم کارش تمومشه .باید بیشتر ازاینها اذیتوحشریش کنم تاهم خوش بگذرونم هم اون بعداز بدست آوردنم بیشتر قدرمو بدونه.بخاطرهمین گفتم بسه داداشی من گفتم کمرم رو بمال نه بغل پامو؟؟؟ اونم باحالت التماس که شهوت توش موج میزد گفت بزار ماساژت بدم دیگهههههه خوبه کههههه؟؟ گفتم کارت خوبه ولی حالا بسه من کار دارم.اونم درحالیکه هنوز داشت بکارش ادامه میداد گفت آخه من خوشم اومده ازماساژ دادنت.با اخم گفتم معلومه ولی دیگه بسه پرونشووووووووو.حلش دادم کنار و ازاتاق اومدم بیرون.اونم که ضدحال خورده بود ولو شد روتخت البته فکرکنم چون پشت پاش تخت بود وقتی حلش دادم پاش گیرکرد وافتاد روتخت.منم رفتم دستشویی تا باآب سرد خودمو بشورم و آروم بگیرم چون همیشه وقتی حشری میشدم و نمیتونستم کاری کنم همینکار رو میکردم و بهتر میشدم.بعدم لباس پوشیدم و رفتم خونه دوستم وعصرکه مامان میومد اومدم خونه.فرداش داداشم که یخورده روش باز شده بود چند دفعه گفت نمیخوای ماساژت بدم؟؟؟ منم میگفتم نهههههههه.ولی هی باهاش شوخی میکردم و توبغلم میگرفتمش و با گوشش بازی میکردم. یه دامنم پوشیده بودم که تا زانوم بود ونرمولختو مشکی رنگ بود زیرشم شرت نپوشیدم.اونموقعها نامزد سابقم خیلی ازاین دامنم خوشش میومد و میگفت نرمیو لرزش و بزرگیه کونتو بیشتر نشون میده و حسابی حشری کنندست مخصوصا بدون شرت.خلاصه بعدازظهر جلوش دمرخوابیده بودم وداشتیم باهم حرف میزدیم و اونم همش یه جوریکه من نفهمم نگاش به کونم بود.منم که زرنگتر ازاون بودم هی پاموتکون میدادم تا کونم بلرزه میدونستم دامنم قشنگ روکووونم خوابیده طوریکه انگار کونم لخته.طاقت نیاورد وباحالت التماس گفت بیام ماساژت بدم؟؟؟؟ گفتم باشه ولی هروقت گفتم بسه باید ادامه ندی تا مثل دیروز اعصابمو خورد نکنی؟؟؟؟ گفت چششششششمممممم اومد زانوهاشو گذاشت دوطرف کونم و شروع کرد ازگردن ماساژدادن تا رسید به پایین کمرم و گفت میخوای همینطوری برم پایین تا انگشتای پات؟؟؟؟ منم که شهوتم بالا زده بود گفتم باشه ادامه بدههههههه.اونم شروع کرد مالیدن کپلام و اومد تا روباسنم.وقتی دستشوگذاشت روباسنم خیلی خوشم اومد واونم میمالید ومیلرزوندشون.دامنم هم اروم اروم کشیده بود بالا تا زیرکونم.واییییییییی.وقتی دستش رو روی لختیه رونم حس کردم متوجه قضیه شدم.روناموهم مالید ومن حال میکردم.بعدهم ساق پا و تا انگشتام رو ماساژداد من اصلا حال نداشتم بلندشم اونم مثل من دلش میخواست بخوابه روم ولی هیچکدوم رومون نمیشد پا پیش بزاره.گفت میای مثل دیروز جلوی آینه ماساژت بدم؟؟؟؟ بااینکه حال بلند شدن نداشتم گفتم باشههههه بلندم کن بریم.اونم دستشو اززیر برد بالای شکمم زیر سینمو گرفتو بلندم کرد که کیرررررررشششششش چسبید به کووووونمممم همونطور رفتیم تواتاق وجلوی میزآرایش.دستمو گذاشتم رومیز و خم شدم اونم ولم کرد وازم فاصله گرفت. بعد یه لحظه چسبید بمن که سر کیرررررشششششش بادامن لیزم رفت لای کوووووونممممم و شروع به ماساژکرد.فهمیدم کیرشو ازشلوارش درآورده.به روش نیاوردم اونم منو میمالید.من توی آسمونها بودم.دیدم فشارررررر کیرررررششششش رو بیشترکرده و یه کم عقب جلو میکنه.دستشم روکپلهام گذاشته بود و میمالیدشون.دیدم کیرشو کشید عقب و دوباره گذاشت لای پام.ازتماسش فهمیدم دامنم رو داده بالا.سرمو بلند کردم وبااخم گفتم چکار میکنی نادرررررررر؟؟؟؟ داری زیاده روی میکنی هاااااااااا خجالت بکشششششششش.گفت مگه چیه آبجی؟؟؟؟ گفتم یادت رفته من ازتو بزرگترم و بچه نیستم وهم نامزد داشتم و میدونم چه کار میکنی حالاهم بسه دیگههههه.گفت اذیت نکن دیگه یه خورده دیگه ماساژت بدم؟؟؟ گفتم اولا این ماساژنیست و کاردیگست دوما قولت که یادت نرفتههههههه؟؟؟؟ یه کاری نکن دفعه آخرت باشهههههه.اونم هنوزداشت کیرشو لاکونم فشاررررر میداد کشیدش عقب وسریع کرد تو شلوارش.گفت چشمممممم آبجی ولی صداش بدجورمیلرزید و شهوتی بود.دلم براش سوخت.خواستم بگم ادامه بده ولی خودمو کنترل کردم.برگشتم لپشو بوس کردم وگفتم آفرین داداش کوچولوی حرف گوش کنم.اونم منو بوس کرد واومدم برم بیرون بازبرم سراغ آب سرد که گفت آبجی یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟؟؟ گفتم حالا بگو تا ببینم.گفت خجالت میکشم.گفتم خودتو لوس نکن بچهههههه.گفت میشه از لبت بوس کنم؟؟؟ گفتم ای بابا فکر کردم چی میخوای بگی ازکاریکه الان داشتی میکردی که بیشترباید خجالت میکشیدی اینکه درمقابل اون چیزی نیست حالا باشه بیا. اومد لبمو بوس کرد و گفت آبجی خیلی دوستتتتتت دارمممممم.گفتم چون خواهرتم یا برای اون کاری که کردی؟؟؟؟سرشوانداخت پایین گفت دوتاش.گفتم ای شیطون منم همینطور ولی یادت باشه باید دهنت چفت و بست داشته باشه و کسی نفهمه و زیاده روی نمیکنی و حرف گوش کن باید باشی.اونم سریع گفت باشه قول میدم.داشتم میرفتم گفت آبجی لبت خیللللللللیییییی خوش مزست.خندیدمو رفتم دستشویی.فرداش همش دور و ورم میچرخید و شیرین زبونی میکرد.اونیکه باید به زور میفرستادیش خرید میگفت آبجی جووووون چیزی نمیخوای برات بخرم؟؟؟ گفتم خودتو لوس نکن بگو چی میخوای؟؟؟؟ گفت هیچی همینجوری میگم.گفتم خر خودتی بیا میدونم چه مرگته.دستشو گرفتم و بردم تواتاق و دمرافتادم روتخت.گفتم ماساژتو بده.گفت روی چشمم.نشست روی رونمو مشغول شد.مثل دیروز ازگردن تا انگشتای پامو مالید ولی ایندفعه دامنمو کامل بالا زد و کون لختمو میمالید و باهاش بازی میکرد.منم معلومه توی چه حالی بودم.یدفعه هم خواست ازلای پام دست بزنه به کووووووسم که پامو سفت کردم و نزاشتم.خودش فهمید و دیگه دست نزد.گفت بریم جلوی میز؟؟ چیه اینطوری نمیتونی از اون کارا کنی؟؟؟ هیچی نگفت.گفتم عیب نداره راحت باش میخوای بخواب روم. اونم سریع خوابید رومو لپمو بوس کرد.گفت قربون آبجییییییی مهربونم برممممم خیلی باحالییییییی.گفتم بسههه خر شدم.نادر کیررررشو لای کوووونم میمالید و گردنمو لپمو بوس میکرد.گفتم گوشمو بخوررررررر.اونم همینکار و کرد و حال میکردم.گفت آبجی سینتو بگیرممممم؟؟؟ گفتم خنگه تو کیرت لای کونمه حالا برادست زدن به سینم اجازه میگیری؟؟؟چند لحظه مکث کرد وتکون نخورد وبعد دستا شو آورد زیرمو سینه هامو گرفت.معلوم بود ازحرفم خجالت کشیده بود.گفتم بسه بلند شو.گفت توروخدا آبجی اذیت نکننننننن دیگهههههههه.گفتم توبلند شو تا بهت بگم.بلندشد و دوباره سریع کیررررشووووو کرد تو شلوارش تامن نبینم.گفتم خوب نمیخوای لباسامو دربیاری و خودتم لخت شی؟؟؟؟ گفت میخوام روم نمیشه.گفتم بچه بودی لختت رو زیاد دیدم خجالت نکش درش بیار ببینمش چقدری شدهههههه؟؟ اونم باخجالت درش آورد.وایییییییی.ازکیر نامزد سابقم کوتاهتر و نازکتر بود ولی کوچیکم نبود خوب بود.بادیدن کیرش خیالم راحتشد و گفتم لخت شو برو اون کرم نرم کننده منو ازرومیز بیار تامنم لختشم.چشاش داشت ازکاسه میزد بیرون.خشکش زده بود.گفتم زودباش دیگههههه مگه توکف کوووونمممم نبودیییییی؟؟؟ مگه نمیخواستی بکنیششششش؟؟؟ گفت آ آ آ رررهههههه.گفتم پس بجنب تاپشیمون نشدماااااااا.سریع لخت شد و کرموآورد.من که لخت شدم داشت میمرد ازذوق و شهوت.گفت وووواااااااییییییی آبجیییییی چقدر نازی توووووووو جوووووووون چه سینه هایی داریییییییییی؟؟؟ گفتم بلدی چکارکنی بچه یا یادت بدم؟؟؟؟ گفت بلدم فقط کافیه بگی تاکجا پیش برم؟؟؟ گفتم هرکاری بغیر ازکردن توکوووووسممممم.گفت بخورم کوووووووستوووو؟؟؟ گفتم آرههههههه ولی اول لبمو.اومد جلوهمدیگه رو مثل یه زن و شوهر بغل کردیم و لب میگرفتیم.لباش خیلی خوشمزه و ناز بود.منم حسابی لبو زبونشو میخوردم.اونم همینطور.فهمیده بود خوردن گوش هامو دوست دارم شروع کرد به خوردن گوشهام و منم اوج لذت بودم ناله میکردم.بعد رفت سراغ گلوم و بعد سینه هامو اینقدر خوردکه دیگه از زور لذت داشتم جیغغغغغغ میزدم.شکممو زبون میزد و رسید به کشاله رونم و بغل کوووووسم و داخل رونم که من داشتم مثل مار بخودم می پیچیدم و اونم لیس میزد تا بالاخره زبونشو کشید لای کووووووسممممممم.آخ خ خخخخخخخ قلبم میخواست کنده شهههههه. چوچولمو میخورد و لیس میزد.منم تو ابرها بودم مسته مست خیلی حال میداد.خیلی وارد بود.تا بالاخره به اوج رسیدمو ارضا شدم و سرشو به زور از رو کووووووسم کشیدم بالا خوابوندمش روخودم.گفت خوب بود آبجی جوووووون؟؟؟ گفتم مرسیییییییی خیلی حال داد حالا بلند شو.گفت پس من چی؟؟؟ گفتم بلند شو تا بگم.بلند شد وکیرشو گرفتم و مالیدم مثل سنگ شده بود.کردم تودهنم و یه ساک توپ براش زدم و گفتم آبتو نریزی تودهنم؟؟؟ گفت کجا بریزم؟؟؟ گفتم روسینم.دوباره ساک میزدم و اونم آ ه ه ه و اوه ه ه میکرد و قربون صدقم میرفت.گفت دارههههههههههه میااااااددددددد…..کشید بیرون و با داد و فریاد ریخت رو سینم گفت دمت گرممممممم آبجیه خوشگلممممممم.گفتم دستمال بده من برو کیرتو تمیز بشور بیا.رفت و منم خودمو تمیز کردم.برگشت گفت شستم.با دستمال خشکش کردم و دوباره کردم تودهنم و یه کم خوردم دوباره راست کرد.گفتم کرم بزن درکونم و به کیرتم بزن و کاراصلی رو بکن.دمرخوابیدم و اونم کرم زد درکونم وسوراخمو مالیدش یه انگشتش رو آروم کرد توش وعقب جلوکرد.دودستی کونمو بازکرده بودم گفتم خوبههههههه کیرررررررررتو بکننننننن توشششششششش ولی یواشششششش.خوابید رومو سرکیرشو گذاشت درسوراخ کونم و آروم فشارررررر داد توششششششش.جاااااااااااااان.یواش یواش تا تههههههه کرد توشششششش.منم کونمو ول کردم و اونم کامل خوابید روم.خیلی دردم گرفت و آخ خ خخخخخخخخ و اوخ خ خخخخخخ کردم ولی انقدر کف کیرررررررر بودم و شهوتی بودم که تحمل کردم و از دردشم لذت بردم.میدونستم تا چندلحظه دیگه دردش خوب میشه.گفتم شروع کن دیگههههههههههه.اونم شروع کرد بالا و پایین کردن و بقول معروف تلمبه زدن.میگفت جوووووووووون چه کوووووونی دارییییییییییی جوووووووون بالاخره به آرزوم رسیدم.قربون این کووووووووون گنده و تپلت برمممممممممم واااااااااییییییییییی چه حالی میدههههههههههه. همینطور تلمبه زدناش محکمتر میشد.منم ناله میکردم و میگفتم جوووووووون بکنننننننننننننننن بکنننننننننن آبجیتوووووووووو کووووووونموپارههههههههه کننننننننن جررررررررررممممم بدههههههههه محکمتررررررررر ووووااااااااایییییییییییییییی محکمتررررررر بزنننننننن داداشششششششش کوچولوممممممممممممم دیگه مرد شدییییییییییییی.یه دستشو آورد سینمو گرفت و با یه دستشم کووووسمو چوچولمو میمالید.طولی نکشید که آبش اومد و ریخت توکونم که با حس کردن آب داغش توکونم منم دوباره ارضا شدم.گفتم درش نیار و همینطوری بخواب روم .گفت اتفاقا منم میخواستم همینو ازت بخوام.شاید ده دقیقه ای شد که روم بود.کیرش کوچیک شده بود و از سوراخم دراومده بود.خیسی کیرشو داغیش و آبش توی سوراخ کونم خیلی حال میداد.گفتم حالا دیگه بلندشو تا مامان اینا نیومدن بریم باهم حموم و رو تختشونم مرتب کنیم.گفت چشمممممم آبجیییییییی باحالمممممممممم.رفتیم حموم توحموم میخواست یه بار دیگه حال کنیم ولی گفتم نه برای امروز بسه فردا دوباره حال میکنیم و هرروز دیگه باهمیم.

من و پدر بزرگممن اسمم نیوشاست و 18 سالمه .قدم متوسط و اندامم توپول . سینهام کوچیک و عاشق بوسو بغلم . از سن 16 سالگی پام به سایت سکسی و داستانو اینا وا شد و با سکس اشنا شدم . خونواده ی ما همش 3 تاییم منو بابا و مامانم. تک دونه ی خونه هستم و یدونه نوه ی خونواده مادریم . اخه مامانم یدونست . مادر بزرگم بعد ازدواج مامانم با بابام فوت می کنه و بابا بزرگم چون خیلی تنها می شه بیشتر موقع ها میاد پیشمون .که ادم شیتونیه با سن بالاش که فک کنم 72 3 باشه .. بیشتر وقتا دوستام خونمون پلاس می شن و دوره همی جم میشیم میگیم می خندیم همیشه بابا بزرگم می اد توشم ما یکی یدونه ماچ می کنه و حالشو می بره . منم که شیطون مثلا نمی فهمم .. البته دوستام نمی دونن که این بابا بزرگ چه ادم شیطونیه اخا خیلی مظلومه و مهربون . یکی از روز هایی که دوستام خونمون بودن واسه فک میکنم بعد امتهتنی بودو باید می ترکوندیم نسترن و هیبا مریم اومدم خونموم . مریم و هییبا مثل هم قد بلندو لاقرن اما نسترن از هممون ناز تره بیشرف کلن برون ارایش نازه . قدش 178 180 هستشو اندام توپ . خوب وقتی میومد خونمون چون پسر نبود راحت بودن و تاپو شلوار من که راحته راحت .. داشتیم می گفتیم می خندیدم که صدا بابا بزرگم اومد اول رفت پیش مامانو بعدش اومد و سلام کرد نسترن رو تختم بود و با دیدن بابا بزرگم پرید همه خندیدیم و بابا بزرگم گفت ببخشید راحت باش اینا بعدشرو به احوال پرسی کردو پرو پرو اومد بعد من همشونو بوسید و نسترنو بغل کردو هیبا وسکونم گرفتو به چشمک زد منم زدم زیره خندو و به نسترن که قرمز شده بود نگاه کردم . خلاصه بابا بزرگم کناره من نشست دقیق جلو نسترن نسترنم اومد پایین از تختو جلو بابا بزرگ نشست بابابزرگم از 3 تا کلمش 2 تاش با نسترن بود دیگه همه شک کرده بودن اما بابا بزرگ مارمولک من کارشو بلد بود خلاصه بعد حرف و اینا بابابزرگم رفت از اتاق اما موقه بلند شدم اخرین نگاشو به لاپای نسترن انداختو رفت البته من متوجه شدم رفت . من یکم عصبی شده بودم اخه هرگز نمی شد کسیو بیشتر از من ناز کنه .منم یکم با نسترن سرد گرفتم البته خودش نفهمید . منم مثل اون خوشکل بودم البته خوب طبیعیه منو مثل اون نبینه خوب نوشم خلاصه با این افکار ذهنم مشغول بود . رو میز ناهارهمه نشسته بودن که بابابزرگم اول واسه من که دلم خونک شد غذا کشید بعد واسه نسترن . یعنی انو ب اندازه من دوست داششششششت . دیگه داشتم قاطی می کردم خلاشه غذا کوفتم شدو بعد غذا تصمیم گرفتیم بریم پارک که موقع اماده شدن بابا نسترن زنگ زدو گفت نمی خواد پارک برو و بیاد خونه هیبا و مریم چون قرار داشتن تو پارک زود تر رفتن منو نسترن تو خونه موندیم من باید حموم می رفتم و قبل حموم از نسترن خدا حافظی کردم عمدا این کارو کردم فک نکنه پوخیه .. نسترنم فت تو اتاقم و شرو کرد اماده شدن دیدم رفت جلو ایینم دیدم بابا بزرگم از اشپذخونه امد بیرون و بعد یه چرخ رفت تو اتاق من منم فضول اروم وفتم تو راهرو مامانم که مشغول شستن بود و … دیدم بابا بزرگم گفت می ری نسترن جان اون عوضیم با خنده گفت اره باباجون شلور جینشو پوشیده بود و جلو ایینه واستاده بود که بابا بزرگم رفت پشتش و گفت خیلی خوشکل کردی ها بیرون عضیتت نکنن نسترنم نازکردو گفت ممنوون بابایی نه مراقبم بابا بزرگم با دستاش موهاشو از پشت گرفتو گفت خیلی قشنگنو از پشت بهش چسبید اول نسترن یکه خورد و دیدم ترسید بابا بزرگن شرو کرد بوسیدنش و نسترن گفت نکن بابایی قلقلکم میاد بابا بزرگمم دستشو از زیر بغل نسترن رد کردو رو سینهاش گذاشت و چسبوندش به کیرشو میمالوند4 5 دقیقه ای با اون دختره عوضی بازی کرد و خدا حافظی کرد بابا بزرگم بیشورم وقطی برگشت کامل سیخ بود منم رفتمو محکم با لگد درو بستم .. کفرم درومده بود. بابا یعنی چی اصلا مردشوری هرچی اوسکلو به بره که واسه من شاخ میشن. حالم داشت از هرچه ختر بهم می خورد . اون روزم دوستامو پی چوندمو نرفتم پارکو کپیدم خونه .شب شدو از رو بیکاری وارد سایت سکسی شدم و چند تا داستان راجب خونواد و اینا خوندم اول فهمیدم همش چرته .. موقه خواب همیشه به امروز فکر میکردم . با خودم کلنجار می رفتم که این داستان الکی و بیخود . تو خوابو بیدار تصمیم گرفتم امتهان کنم رو بابا بزرگم .. و خوابیدم. صبح شده وبود با استرس بیدار شدم فک کردم امتهان دارم که بخودم اومدمو دیدم همشششش خوابهههه خوشحال شدم و رفتم درستو رومو شستم . باید یکم تحقیق می کردم چه چیزی مرد هارو دیوونه می کنه . گوگل سرچ کلی چیز اومد. فهمیدم مردا از کون ه بزرگ و گوشتی سینه تن صاف و سفید رونه پر و گوشتی خوششون میاد . هر چی خوندمو که همه دارن حالا من بیشتر … عجیبه مردا کلن از همه چی خوششون میومد .منتظر شدم بابابزرگم بیاد خونمود . بعد از 2 3 روز اومد و من واسه احوال پورسی بغلش کردمو تا می وتنستم چسبیدم بش 3 تا بوسش کردم یکیش زیر گردنش که کاملا طبیعی بود . من که توجه چیزی نشدم وفتم اتاقم یه شلوار راحتی چسبون پوشیدم و تاپ که سینهام قلمبه میزد بیرون مامان واسه خرید رفته بود بیرون بابا بزرگ رو کاناپه نشسته بود با قر و اشوه از کنارش رد شدم رفتم براش اب شربت درست کردم اوردم براشو خخم شدم لای سینمو راحت می تونست ببینه نگاش کردمو خندیدم و اومدم کنارش نشستمو دستمو انداختم گردنش سینه راستم و شونش چپش لمس می کرد و بابابزرگم یکم خودشو جم کردو با دستش محکم زد تو رون پارمو دستشو همون جا نگه داشت من پریدمو گفتم مگه مرض داریی می زنییییییییی شرو به بوس کردن با خنده کردم 4 5 تا بوس نزدیک زیر گردنش کردم و پامو رو پام گذشتم رون پام و کامل میتونست ببینه . گفتم میخورش ابشربتو با بدم بهت بابایی . گفت ای پدر سوخته چیه کادو می خوای ؟ منم خودمو لوس کردمو گفتم نا بابا لیوانو برداشتم موقع خم شدن کونم رو صندلی بود و خودم خم شدم تا پم اومد بالا کمرمو نشونش دادم کش شورتمم دید متوجه شدم که داشت نگا می کرد تو دلم می خندیدم احساس خوبی بود داشتم داشتم اذیتش می کردم … هاهاهااااا . پاشدم میوه بیارم یهو با دستش دستمو کشید افتادم تو بقلش اما کونم رو صندلی بود که منم عصبانی شدمو دستاشو گرفتم با کونم محکم رو پاش نشستمو تا رو کیرش عقب رفتمو اون با حرس گفت چقدر قلدریو منو خوابوند رو زمین من تاق باز شدمو. و خودمو بشکم خوابوندم اومد پشتم اما روم نخوابید من دستمو بردم تو جیب عقبش کیفه پولشو برداشتم و اون با خنده گفت ای مامولک بدهه توش چکه بدهه پدر سوخته من کیفه به سینم چسبوندمو رو شکم خوابیدم چند بار دستشو خواست بیاره از زیر شکمم که کیفو بگیره نتونست دستش 2 3 باری بسینهام خود که دید نمی تونه اومد روم چسبید بهم اما فقط شیکمش و چسبونده بود مننم بیخودی جیغ می کشیدمو وول می خوردم و گفنم نمی دم و می خندیدم ودیدم کیرشو بم چسبوند البته معلوم بود خوابیده چون چیزه صفتی حس نکردم . تو دلم گفتم بابا بزرگ امروز مفهمونم بت منم میتونم . . . . کونمو دادم عقب انقدر فشار دادم که کونم داشت له می شد از رو شلوارم بیزه هاشو حس میکردم که گفت نمی شه اینتوری من عرق کرم منم گفتم نمی تونه .. هه هه هه . گفت بزار بیجامه بپوشم الان میام رفتو سری اومد من همون طوری خوابیده بودم ایندفه اصلان معلوم بود بقصد کیف نیست و فقط روم خوابید من فهمیدم حشری شده اروم اروم می خندیدمو با صدام خودمو لوس می کردم که از دو طرف دستشو برد به پهلوهامو منو اورد رو خودشو من بپشت رو شکمش بودم و پاش تاق باز دیدم کم کم لا کونم یه چیزه صفت و حس کردم شلوارمو تا می تونستم کشیدم بالا تا فاق شلوارم بچسبه به کسم برگشتم و رو شکمش خوابیدم پامو دوطرفش گذاشتم با فشار پاشو صاف کردمو رفتم عقب کیرشو لا کسم شذاشتمو گفتم دیدی نتونستیییییییی دستامو رو به اسمون کردمو هولا هولاا می گفتمو می پریدم 10 15 ثانیه گذشت تنم یه توری شده بود بابابزرگم می خندید و قربون صدقه می رفت گفتم بیا اینم کیفت و روش خوابیدم و بوسش کردم از روش پاشدمو کیرش معلوم بود بزرگ شده رفتم دست شویی دیدم شورتم خیس شده گفتم نکنه کاری کرده ترسیدم .. خلاصه با اب کامل شستمش . تنم یه طوری بود بی حس شده بودم رفتم خواستم ببینم بیجامش خسه دیدم دیدم نه اما کیرش معلوم بود شل شده اما بزرگ شده خندیدم بش و گفتم قوی ترم و اون گفت دیگه پیر شدم وگرنه جوونیام 3 4 تا مثل تو ورو تو جیبم می ذاشتم منم گفتم ههه کشتی می گرفتییی 3 4 تاییی خندید و گفت اره نکنه کشتی هم بلدی منم گفتم چی فک کردی ها ؟ گفت بیا ببینم من گفتم اینجا می خوری زمین بیا تو اتاق دوییدمو اونم اومد یکم بقلم کردو یهو منو بپشت بقل کردو من به شکم خم شدمو گفتم با خنده نکنننننننننن با خم شدم من از روبیجامه کیرشو حس کردم حسابی سیخ شده ترسیدم واستادم کناره تخت بودیم هولش دادم خودشو انداخت رو تخت نفس نفس می زدم انقدر که سینهام بالا پایین می رفت خیره به سینهام بود و گفت میخوام حسابی بقلت کنم که اشکت دراد گفتم فکن دراد فهمیدم می خواد لمسم کنه . اومد روم تمام وزنش روم بود با دستم دوباره شلوارمو بالاکشیدم طوری که به کسم نگاه می کرد لپاشو میدید بعد بالا کشیدن شلوارم پاهامو باز کردمو تنش لای پام بود گفتم الان کمرتو کیشکنمو با پاهام محکم فشارش دادم بیزهاش محکم به کسم می خورد احساسش می کردم دیدم مثلا دردش میاد داد می زنه دوباره اینکاروکردم اینار کیرشو به کسم چسبوند فک کنم پهنای کیرش اندازه جفت لپهای کسم بود و تو دلم گفتم بابا چقدر بزرگه 1 2دقیقه ای رو کسم بود دوباره یه طوری شده بودم بابا بزرگ بالای سینمو می بوسید خوشم میومدو می خندیدم دیگه کم کم داشتم احساس می کردم سینه هام ایستاده تر شده بابا بزرگ 2 3 باز کیرشو بالا پایین کرد باور کنین انقدر یه حس شبیه قلقلک اومد که پاهام شل شدو زیر بابا بزرگم به پشت خوابیدم بابابزرگم فهمید یه طوری شدم از روم بلند شودو کنارم نشستو شرو به دست کشیدن به پشتم کرد خیلی خوشم میومد اروم اروم دستشو یه گودیه کمرم رسوند و به کونم رسید منم کونمو شل کردم اون یه وشکون گرفتو منم جیغ زدمو گفتم نکن عوضیییی اونم می خندید اروم داشت میمالید کونمو حسابی مالوندو پاهامو باز کرد خجالت کشیدم اروم با دستاش لای کنمو می مالوند اروم اروم دستشوبه کسم زد همون اول که پامو باز کرد گفتم حتما دیده شلوارم خیسه که من نمی دونستم چی باید بگم چی کار کنم . . سعی کردم تمومش کنم دیگه حال نداشتم .بابا بزرگ هی شوخی میکردو از کونم میشگون میگرفت که دید بیحالم قربون صدقم میرفت و دستشو کرد زیره تاپمو پشتمو میمالیدهمینو می خواستم تنم کوفته شده بود . اروم شده بودم که بابابزرگ اومد کنارم دراز کشید منم بپهلو خوابوند از پشت بقلم کرد اول سینهاشو چسبوند اروم اروم حس کردم چیزی لا پام داره فرو میره خواستم برگردم خجالت کشیدم شلوارم و که قبلا حسابی کشیدم بالا تمام کونو کسم معلوم بود . اروم حولش داد لا پام م کیرشو لاپام به سمت کسم فشار میداد داشتم از حال میرفتم چرا اینتوری می شدم …. اروم دستشو از زیره تاپم اورد رو شکمم با شکمم بازی میکرد خیلی مزه می داد دستشو گذاشت رو کش شلوارم کیرشو بیرون کشید من فهمیدم دیر بجنیم شلوارم پایینه خودمو صفت کردم اومد در گوشم لاله ی گوشمو تو دهنش کرد من کلن شل شدم و دستم و روسینهام گذاشتم اخه خیلی صفت شده بود بابا بزرگ اروم از پشت شلوارمو کشید پایین خیلی ناراحت شدم از این کارش . . کونمو سفت کردم . که فهمید قلت زیادی کرد شلوارم و تا زیره لپ کونم کشید پایین کیرشو کرد لاپام . داشت اروم تلمبه میزد من اول ناراحت بودم اما کم کم خوشم اومد بابا بزرگ اه اه می کرد یهو با دستش شورتمو زد کنارو نوک کیرشو گذاشت رو کسم من جیغ زدم نکن نکن بابا بزرگم با تمام فشار کرد توکسم ن داشتم میسوختم گریم گرفت بود بدنم درد می کرد اروم ارو م فشار می داد تمام شلوارم خونی شده بود باورم نمی شد پردمو زده بود تا ته کیرشو فرو کردو اروم کشید بیروم منم میگفتم بابا پرده داشتم دردم میاد دوباره کرد تو شرو به تلمبه زدم کرد منو به شیکم خوابوندو داشت منو می کرد دیگه حال نداشتم کاش همه چیز خواب بود منو 20 دقیقه ای داشت می کرد که بعد یهو کیرشو اورد بیرونو ابشو رو کمرم ریخت من گریه میکردم و م گفتم چرا چرا اینکارو کردی . . . . و از خواب پریدم . همش خواب بود اما داشتم گریه می کردم وای چه قدر وحشت ناک . تمام تنم خیس عرق بود . دستمو به کسم زدم دیدم خوشکه خیالم راحت شد . . پایان قدرت ذهنم و ببینید . هیچ چیز واقعی نیست . همیشه باید کمک کرد تا اینجا تخلیه شین . از اینکه داستانمو خوندید ممنون

مالیدن یواشکی آبجیاین یه داستان نیست تقریبا داستانه کوتاه چند خطیه دوستان . خود ساختگی نیست واقعیته من عضو تازه انجمن لوتیم سعی میکنم داستانای خودمو براتون بزارم . یمدتیه خواهرمم خیلی منو شهوتی میکنه جوری که بخاطرش روزی ۵/۶با ر جق میزنم . این داستان ماله امشبه . از حموم اومد بیرون خواهرم ، سینه های رو فرم و اندامه بیستش از روی لباسش حشریم میکرد داشتیم منو تو نگاه میکردیم که گفتم دیروقته خاموش کن بخوابیم فردا هم باید بری سره کار . ۲ساعتی خودمو سرگرم کردم تا خواب بره جامو انداختم سمته راستش آخه یوری خوابیده بود کونش سمته من بود . پتورو جوری ادناختم که دستم دیده نشه . واسه اطمینان صداش زدم جواب نداد فهمیدم خوابه . انگشته وسطمو یواش مالیدم به چاکه شلوارش بیدار نشد بیشتر جرات پیدا کردم یکم انگشتمو چسبوندم به وسط شرتشو احساس کردم دیدم فایده نداره اینجوری زود بیدار میشه . انگشتمو بردم پایین حس کردم اینجا نرم تره فهمیدم دقیقا دس گذاشتم رو کسش فشار دادم یخورده یذره تکون خورد مثه شبای قبل بیخیال شدم . دوبار خواستم دس به کار بشم که دیدم جابجا شد . زیر پوش سفید تنش بود کرستش جابجا شده بود یه فضای خالیه خوبی بود واسه جای دست . یکم صبر کردم که خواب بره باز . دستمو بردم وسطه سوتین نفسشو رو دستم حس مکردم دستم داشت میلرزید میترسیدم بخوره به بدنش بیدار شه ولی با یه نفس عمیق تعدل پیدا کردم . دستمو یذره چسبوندم به سینش بیدار نشد بیشتر چسبوندم بیدار نشد الان دیگه به نوکه سینش رسیدم . واییی خدا عجب سینه ی نرمو بزرگی ولی زود برداشتم چون داشت نفساش تندتر میشد . کیرم داشت میترکید دوس داشتم دس به کسش بزنم . شلورش از این گشادای نازک بود که لطیفه . دست زدم به کشه بالای شلوارش دیدم از این کش نرماست و خطر نداره . شلوارشو زدم بالا یکم و دستمو بردم تو یکم تکون خورد ولی من دستموبر نداشتم آروم که شد رسیدم به کشه شرتش واییی لعنتی شرتش تنگ بود کششم سفت بیخیاله زیره شرت شدم از روی همون شرت دست زدم به کسش خیلی تپل بود کیف میکردم ولی احتیاطم میکردم شرتش خیلی لطیف بود لرزش بدنم بیشتر شده بود انگشته وسطمو گذاشتم روی کسش و خیلی خیلی آروم بالا پایین میکردم نفسش تند شده بود حس کردم میخواد بیدار بشه دست نگه داشتم آروم شد دوباره تکرار کردم این کارا تکراری شده بود کیرمم داشت درد میکر از شهوت گفتم آخرین حرکتو بزنم بعد برم جغ بزنمو بعدش بخوابم . دیدم دسته چپش مچش بازه دوست داشتم کیرمو تو دستش بزارم میترسیدم ولی رفتم جلو دراز کشیدم کیرمو گذاشتم کفه دستش بین انگشتاش تکون میدادمو یبارم کیرمو گذاشتم که دستشو انگشتاشو بستم خیلی حال میداد کاش میشد بکنمش . هیچی دیگه خواستم برم جغ برنم گفتم همینجا بزنم . تف زدم کفه دستم . یه دستم رو کیرم بود یه دستمم یواش روی کونش بالا پایین میکردم . آبم اومد کف دستم ریختم بعد پاکش کردم . امشبم مثل هرکشب خوماری . منتظر مالش فردا شبم باشید اگه داداشم اینا نیان . اگه شد عکسم میگیرم یواشکی میذارم . فعلا .ـــــــــــــــــــــــــــــــداشتیم جم نگاه میکردیم . ۱۲ خاموشی زدیم . منو خالمو آجیم بودیم . خالم رو تخت من خخوابش برد دیگه دلم نیومد بیدارش کنم . دیدم اجیمم تازه خواب رفته جامو انداختم پیشش . تا ساعت ۱ با گوشیم لئتی میچرخیدم . دیدم خواهرم خوابه خوابه وقتی سرش از متکی میومد پایینو بدنش میچرخید یعنی غرغ خوابه . رفتم نزدیک پتومو باز کردم که وقتی بیدار شد خودمو بپوشونم . یه تا په قرمزه تقریبا نازکه کشی تنش بود . خته سینشو دیدم . دستمو بردم نزدیکه سینشو یواش لمسش کردم . سره انگشتامو خیس کردم که راحت رو تنش لیز بخوره . سینه سمته چپش سوتینش بدجوری بهش چسبیده بود راه نداشت ولی سمته راستی برعکس سوتینش جابجا شده بود راحت میتونستم کاه دستمو ببرم تو ولی ریسک نگردم ۴تا انگشتمو بردم زیره سوتین سینش پهن شده بودو کوچیک نشون میداد سره سینشو پیدا کردم و گرفتمش تو انگشتام یواش یواش با سر انگشتام فشارش میدادم دیدم بیدار نمیشه کا سینشو تو دستم گرفتم یواش یواش میمالیدم وای چه گرمو نرم بودننن دراست کرده بودم اساسی . بازم انگار نه انگار از سینه سیر شدم دستمو که کشیدم یه لحظه جا به جا شد و یورری خوابید کونش طرفه من بود شلوارکشم بدجور بود نمیشد کاری کرد دلو زدم به دریا اول یکم کونشو یواش یواش لمس کردم دیدم نمیشه حال نمیده انگشته وسطمو از روی قاچ کونش یواش یواش اوردم پایین به یه قسمت سفت برخورد کردم یکم فشارش دادم سفت بود متوجه شدم نوار بهداشتیه ضده حال خوردم دیگه نمیشد کاری کرد . نه میشد بیخیال شد نه میشد نشد بین دو دلی بودم گفتم ولش کن اومدم برم عقب که دیدم برگشت به سمته من خوابید یه نفسه عمیقم کشید . موهاش تو صورتش بود . خوشحال شدم ربع ساعت صبر کردم دوباره دس به کار شدم دیگه تحمل نداشتم سینه ها جفتش جلو صورتم بود با ۲تا دستم گرفتمشون یواش یواش مالیدمشون ترسیدم بیدار شده بیخیال شدم رفتم سراغه کسش میترسیدم بیدار شده بفهمه خییلیم بداخلاغه دستمو زدم به شکمش چیزی نشد رفتم سمته کشه شلوارش انگشتامو ازش عبور دادم یواش یواش رفتم پایین رسیدم به شورتش منطقه حساسیه ترسیدم بیدار شه ولی دلو زدم به دریا یواش یواش انگشتامو عبور دادم حدسم درست بود نوار بهداشتی داشت نمیشد اونو کاریش کرد یکم دستمو کشیدم روووش دیدم فایده نداره امشب نمیشه یواش یواش دستمو کشیدم بیرون . بالا سرش نشستمو شروع کردم به جغ زدن آبمو ریختم رو دستم بعد مالیدم به کونش خیلی اینکارو دووس دارم . مالشای بعدیمم براتون مینویسم…۳..این قسمت مربوط به دیشب هست . یه مدت نبودم بخاطره سفره کاری از خونه دور بودم . دیشب فرصتی شد تا دوباره مالش من تکرار بشه و ماجراش رو برای شما هم بنویسم تا حال کنید . دیشب خسته بودم اومده خونه ساعت ها ۱۰ بود دیدم کسی خونه نیست صدا زدم فقط آبجیم جواب داد اونم حموم بود پرسیدم بقیه کجان گفت نیستن رفتن خونه خاله اینا گفتم تو چرا نرفتی گفت من تولد دوستم دعت بودم نیم ساعتی بود اومده بودم دیگه خسته بودم نرفتم . خلاصه هیچی اومد بیرونو منم شدید دستشویی داشتم رفتم توی دستشویی متوجه تیغو یسری پشمای ریز شدم حدس زدم زیر بغلشو با کسشو ساف کرده دوباره یاده اون شبایی که دستمالیش میکردم افتادم حشری شدم .از فکرش اومدم بیرون رفتم تو حال گفتم شام چیزی نیست بخوریم گفت الان یچی درست میکنم . تو آشپزخونه رفتم پیشش یه تاپه صورتی تنش بود از این بندیا با یه شلوارک کوتاه مشکی خیلی چسبونو نازک خم شده بود تو کابینتا انقدر شلوارش وقتی کش اومد نازک شد که شرتش معلوم بود حشری شدم باز یه نگاه به پاهاسو دستاش کردم دیدم صافه صافه از کابینت بالا دستاشو آورد بالا پارچ ورداره کخ دیدم زیربغلشم صافه صافه دیگه مطمئن شدم کله بدنشو صاف کرده بیشتر حشری شده بودم دلم میخواست بگیرمش لیسش بزنم سرتاپاشو ولی آبجیم بود نمیشد . تا شام و اماده کردو خوردیم شد ساعت ۱۱:۳۰ خسته ام بودم اونم همینطور گفتم جاهارو بنداز بخوابیم خیلی خسته ایم هم من هم تو گفت آره من که بس رقصیدم دیگه نا ندارم خوشحال شدم فهمیدم میشه امشبم مالیدش اخه وقتایی که خسته بود میخوابید خوابش سنگین میشد و هرچی بهش دست میزدم بیدار نمیشد . خلاصه خوابیدیم ۱ساعتی بیداری کشیدم اینور اونور شدم تا دیگه تحمل نکردم چراغه پذیرایی رو روشن کردم که بهتر ببینم اول یکم سرو صدا کردم دیدم خوابه خوابه رفتم بالا سرش شلوارو تیشرتمو در آوردم که راحت باشه . پتوش خییلی بد بود با هزار بدبختی زدمش کنار واااااااااااای خدای من اصلا باورم نمیشد کرستشو با شرتشو در آوردخ بود گذاشته بود زیره پتو فکر کنم گرمش شده بود واسه همین ذوغ کردم فهمیدم میتونم سینه و کسشو بهتر حس کنم . بدنم شروع به لرزیدن کرد ولی کنترل کردم خودمو و عادی شدم . اول از پاهاش شروع کردم انگشته وسطمو آروم آروم از پایین پاهاش کشیدم تا روی چاک کونش وسط کونش شروع کردم به بازی کردم خیلی آروم میترسیدم بیدار شه حدسی انگشتمو گذاشتم وسطه کونش که سوراخشو پیدا کنم چون شرت نداشت راحت پیداش کردم با سوراخش بازی کردم یخورده تکون خورد ولی غرق خواب بود شلوارش به حدی نازک بود که انگار هیچی نپوشیده به شکم خوابیده بود نمیشد رفت سمت سینه هاش مجبور بودم با همین قسمت لذت ببرم اینجوریم که نمیشد کم بود واسم جرات پیدا کردم دست زدم به کش شلوارش ببینم محکمه یا نه که دیدم نه کشش آزاده آزاده و خیلیم نرمه خیلی با دقت و آروم سعی کردم شلوارشو پایین تر بکشم تا نصفه کونش اومد فکر کردم اگه بیشتر بیاد بیدار میشه همینقدرم برام کافی بود حالا چجوری باید باهاش حال میکردم گیج شدم لنگشته وسطمو خیس کردم و گذاشتم وسط چاکه کونش وای چقدر داغو نرمو لذت بخش بود کاش میشد بکنمش واقعا داشتم دیوونه میشدم بالا پایین بالا پایین همینجور ادامه دادم و بازی میکردم سوراخه کونش تمیزه تمیز بود حتی یدونه مو هم نداشت با سوراخش بازی مردم دستمو دیگه کاکل کرده بودم توشلوارش گفتم برم سراغه کسش از پشت شاد دستم بهش بخوره انگشتم خیس بوود راحت لیز میخورد انگشتمو رسوندم به کوسش وااااااااااای دیگه داشتم از حال میرفتم از شهوت زیاد کسش یکم خیس بود و اما خیلی خیلی داغ بود ولی لبه هاش بهم چسبیده بود ترسیدم بیشتر دست بزنم از خواب بچره و لو برم ولی شهوتممم اجازه نمیداد بیخیال بشم خیلی خیلی خیلی آروم انگشتمو گذاشتم وسش کسش آوم آروم آروم بازش کردم لبه هاشو از هم جدا کردم خیسیه کسش بیشتر شد و همینطور داغیش حس کردم داره تند تند نفس میکشه گفتم نکنه بیداره ولی یاده یه جمله افتادم که وقتی دست به کسه کسی برنی که خوابه اون طرف تو خواب تند تند نفس میکشه . خلاصه یکم با کسش بازی کردم ترسیدم بیدار بشه دستمو برداشتم یکم تمرکز کردم یه فکره پلید اومد تو سرم اینکه با انگشته من بیدار نشد یک با سره کیرم با کونش بازی کنم شادی بیدار نشد ، بیشتر جرات پیدا کردم و شرتمو در اوردم کیره من صاف و مستقیمه و باریکو قلمی هم هست ف رفتم بالا سرش نشستم رو کونش ولی نه اینکه بشینم روشا ایستاده بودم فقط باهاش تماسی نداشتم وگرنه زوود بیدار میشد خودم رسوندم به کودنش کیرمو خم کردم سرشو حسابی خیسسس مرده بود موفق شدم سره کیرمو بچسبونم به شیاره کونش یه تکون خورد سری بلند شدم ولی بیدار نشد عادی بود دوباره کیرمو رسوندم به کسش سرشو چسبوندم به شیاره کونش یکم بالا پایین کردم راحت لیز میخورد یه لحظه دستم در رفت و کیرم بیشتر رفت لای شیارش ریدم به خودم گفتم دیگه بیدار شد ولی انقدر خسته بود که خوابه خوابه بود داشتم دوونه میشدم داشتم به آروم میرسیدم همینم واسم کافی بوود . خلاصه سره کیرم دیگخ کامل ای کونش بود عق ب جلو یکردم بالا پایین میکردم ولی خیلی با احتیاط و آروم شلوارش زیاد پایین نبود نمیشد تا لای پاش برم همینم اذیتم کرد تو همین حال و هوا بود داشتم خیلی لذت میبردم یدفه صدای تلفن خونه اومد رنگم پرید سری کیرمو در آوردم لباسامو برداشتم و رفتم سمت تلفن که زوودتر خفش کنم باور نمیکنید من این کارو تو ۴ثانیه امجام دادم از ترس رفتم سمت تلفن جواب دادم اشتباه گرفته بود اخه سگ تو دینت این موقع شب باید حتما اینجارو اشتباه میگرفتی ؟!!!!!خیلی ریده بودم یواشکی رفتم تو اتاق دید بزنم در چه حاله که دیدم به کمر خوابیده حال کردم گفتم الان میشه باهاش حال کرد دیگه باز رفتم بالا سرش صداش زدم جواب نداد پتوشم دیگه روش نبود دستمو نزدیکه سینه هاش بردم نوکه سینش از روی تاپیش برجسته شده بود خم شدم با دندونام یواش نوکشو گرفتم بیشتر جرات کردم و از روی تاپ لبامو گذاتم رو سینش و همزمان دستمم رو کیرم بود از روی تاپ نمیشد حال نمیداد دستمو بردم زیره تاپیش آروم آروم رسیدم به سینه هاش میخواستم دست بزنم دیدم دستم سرد شده سینه هاشم حرارت داشت اگه میخورد بهش احساس میکرد دستمو کشیدم بیشرون رفتم پای گاز دستمو حسیابی گرم کردم اومد بازی دستمو بردم زیره تاپش دستمو آروم گذاشتم رو سینش یه لحظه بدنش یه تکون خورد ولی عادی بود چیزی نبود آروم آروم سینه های نرمو گندشو مالیدم وای چقدر نرم بود کاش میشد کیرمو میذاشتم لای سینه هاش اون یکی سینشم همینجور میمالئیدم ولی آروووم . خسته شدم چشمم به لای پاش یعنی کش خورد مطمئن بودم میتونم کسشو دست بزنم با این خوابه سنگینش رفتم سراغه کسش کونش چون یکم گندست نئ سنگینم هست نمیشد شلوارشو داد پایین میفهمید آروم آروم دستمو بردم تو شلوارش بیدار نشد تکونم نخورد شرتم که پاش نبود دستم خورد به چوچولش یعنی بالای کسش خشکه خشک بود دست میزدم بیدار مشد یکم دستمو دادم بالا شلوارشم اومد بالا با اگشت وسطم که خیس بود کشیدم رو خط کسش وایی خدا دیوونه کنندست این کس کاش میشد کیرمو میزاشتم توش و لذت میبردم ولی نمیشد چند دقیقه این کارو تکرار کردم دیدم داره نفساش به طرز فجیهی تند میشه ترسیدم گفتم دیگه بسه باید آبمو یجوری خالی کنم و بیخیال بشم باز تا همینجا بسته پسر جان . نشستم کنارش و شروع کردم نگاه کردنش و جلغ زدن آبم داشت میومد گفتم بی نصیب نمونم آمو ریختم روی رونش بعد فهمیدم چه گندی زدم سری یه پنبه اوردم جمعش کردم یکم خیس بود ولی تا صبح خشک میشد . خلاصه مالش دیشب اجیمم اینجوری بود . تا مالش دیگه و قست دیگه بای . اینم بگم اونایی که مثه منن بهم پی ام بدن تا در مرود این کارمون و ابجیمون با هم حرف بزنیم .

ادامه مالش آبجی داستان مربوط به دیشب هست که یک سورپرایز برای من هم داشت که سعی میکنم خیلی جالب براتون بگم که لذت ببرید . امروز بیکار بودم مغازه نرفتم حوصله نداشتم همش خونه بودم . ظهر من و آبجیم تنها بودیم مادرم که مسافرت رفته یکی ۲روزه بقیه هم خونه اینو اون پلاس شدن . همراه با آبجیم داشتیم سریال ویلای من رو نگاه میکردیم که اینور اونور شدنای زیاده آبجیم نظرمو جلب کرد اول از لباس امشبش بگم یه تاپه ۲بنده صورتی آرووم که سینه هاشو قشنگ انداخته بیرون همراه با یک شلوارک تقریبا تنگ سکسیه خاکستری . من رو مبل نشسته بودم و اون رو زمین دراز کشیده بود و راحت میتونستم دیدش بزنم از فیلم اومدم بیرون همش حواسم به خط کونشو چاک سینه هاش بودم فیلم تموم شدو تلفن خونه زنگ خورد آبجیم رفت جواد داد بعد پرسیدم کی بود گفت که آبجی بزرگم بود گفت که شب میاد اینجا پرسیدم تنها گفت آره شوهرش داره میره خارج از شهر تو دلم گفتم ای بخشکی شانس امشب نمیتونم بمالونم آجیمو . خلاصه آبجیم اومدو دوره هم گفتیم خندیدیم خوش گذشت رفت لباساشو عوض کرد واسه خواب وای خدا عجب تیکه ای شده بود این آبجیمو هیچوقت اتو این لباسا ندیده بودم چون خیلی دیر به دیر میبینمش امشبم بعد ۴ماه دیدمش دهنم آب افتاد سینه هاش تپلیو سفید بود شلواره تنگم پوشیده بود وقتی نشست خط کسش قشنگ معلوم شد انقدر این آجیم منو دوس داره که خیلی باهم راحتیم همو بغل میکنیم و گه گاهیم میبوسمش البته از روی علاقه برادری چون واقعا دوسش دارم و برام خیلی عزیزه گه گاهیم تو بغلش سر میزارم و در مورد زندگیمو آیندم ازم میپرسه و منم جواب میدم خیلی مهربونو به فکرمه . خلاصه ، رو مبل نشسته بود پرسید چایی هست گفتم آره واسش اوردم اون آجیمم رفت حموم چایی اوردم براش گفت بیا پیشم تعریف کن وضع بازار چطوره مغازه در چه حاله نمیخوای زن بیگیرو از این حرفا رفتم پیشش گفت برو یه موچین بیار تا اطراف ابروهاتم تمیز کنم همزمان گفتم باشه رفتم اوردم سرمو گذاشتم رو پای آجیم صحبت میکریدم میپرسید جواب میدادم تو بین حرفامون حواسم به نرمی رونش بود سرمو گگذاشته بودم رو رونش و دستمم زیره سرم بود خیلی رونه گنه و نرمی داشت شهوتی شده بودم مثه همیشه اومد یکی از ابروهامو دورشو تمیز کنه سایه بود خم شد اومد نزدیکتر تا حدی که واسه چند ثانیه سینش رو صورتم بود واییییییییییییییی خدا داشتم روانی میشدم نرمو دوست داشتنی چه بوی خوبی میداد دلم میخواست بخورمشون که به شوخی گفتم نیست خیلیم کوچیکن انداختیشون رو صورتم دارم خففه میشم اجی که جفتمون باهم بلند خندیدیم بعد گفت تقصیره من نیست بخدا توام جا من بودی ۳تا بچه او ۱ آدم گنده شیر میدادی الان گنده تر از این بود گفتم آدم گنده چرا گفت بابا این مردا از بچه ها گشنه ترن بیشتر خندم گرفت اونم همینطور گفتم دیگه طبیعیه بعضیا اینجورین خلاصه از بحث سینه او اینا اومدیم بیرون اینم بگم که ما تو خانوادمون خیلی باهم راحتیم جکای سکسیو حرفای سکسیو فیلمای صحنه دارو اینا واسمون عادیه . خلاصه ، ابروهارو برداشتو حرفامونم تموم شد از رو پای نازش بلند شدم پیشونیشو بووس کردم گفتم فدای پنجه هات آبجیم . تو همین بینابین اون اجیم از حموم اومد حوله دورش بود اومد بیرون گفتم برو تو اتاق دختره بی حیا خندید سری فرار کرد هه هه هه هه من خیلی تو خونه سر به سرشون میزارم یروز نباشم عزاست انگار خونه . اخرای شب بود گفت فیلم بزارید ببینیم مامان اینا که نیستن بیدار بمونیم گفتم باشه یه فیلم گذاشتم به اسم Cleanskin 2012 فیلم قشنگی بود وسطاش جفتشون خواب رفتن هرچی صداشون زدم بیدار نشدن تکونشونم دادم ولی خوابه عمیییییییق رفته بودن آبجیم که فکر کنم خیلی خسته بود اونم که وقتی از حموم میاد ولو میشه دیگه پا نمیشه اینور اونورشون کردم تا جا واهس خودمم بشه کناره آبجی بزرگه خوابیدم تو حال و حوای خواب بودم دوباره فکرای مالش به سراغم اومد تحریک شدم گفتم خدا چکار کنم این ابجیم هست میترسیدم ببینه یا بیدار بشه نمیدونستم خوابش چجوریه بیبشتر تحریک میشدم از یه طرف آبجی کوچیکم اینورم بود نگاش میکردم سینه های نصف افتاده بیرونش شهوتیم میکرد از اینور از این ابجیم میترسیدم دلو زدم به دریا یکم اومدم نزدیکش روپوششو زدم کنار آرووم آرروم انگشتمو نزدکی تاپش کردم یک دادم جلو تاپشو فضا بیشتر شد انگشتمو بردم تو یقه تاپش وسط خطه سینش میمالیدم دستاش جت کرده بود جفت سینه هاش به هم چسبیده بودن حسه خوبی داشت داشتم لذت میبردم کیرم شده بود مثه سنگ دستمو گذاشتم رو سینش یکم تکون خورد ولی عادی بود سینه ی کوچیکو گوشتیش تو دستم بود باهاش آروم بازی کردم نوکشو گرفتم آروم میمالیدم بنده تاپش گشد بود از رو دستش بنداشو کنار زدم تاپشو کشیدم پایین نمیشد بخورم ولی با سره زبونم نوکشو زبون میزدم وای که چه کیفی داشت یکی تا بوسه آروم رو سینه هاش کردم رفتم سراغه کسش امشب از کونش خبری نبود تو دید نبود نمیشد با اینکه عاشق کونشم رفتم سراغه کوسش صورتمو بردم نزدیک کسش بو میکشیدم با سره بینیم یکی بار کسشو فشار دادم بیدار نشد ولی تکون خورد یکم که باز واب رفت دستمو آروم اروم گذاشتم رو کسش حس کردم کسش سفته نرم نبود بیشتر دست زدم مالیدمش گفتم نکنه پریوده نوار بهداتشی گذاشته دل بودم گفتم دست میکنم تو با اینکه شلوارش بد بود با هزار بدبختی دستمو کردم تو شلوارش شرت نداشت بالا کسش صافه صاف بود یذره مو هم نداشت رفتم پایینتر دیدم بعععععععععله خانوم نوار بهداشتی گذاشته تو یک لحظه کیرم خوابید من به این چیزا خیلی حساسم بدم میاد اصلا حس سکسم رفت دستمو کشیدم بیرون بندای تاپشو اوردم بالا برگشتم سره جام . هم ارضاع نشده بودم هم پریودیه ابجیم حالمو بهم زد یکم سره جام وول خوردم یه لحظه برگشتم آبجی بزرگم که اینورم بود پتوش روش نبود سینه هاش قشنگ دیده میشد یکی از سینه هاش انقدر زده بود بیرون که تیکه قهوه ای سره پستونش نصفش دیده میشد میترسیدم بهش دست بزنم هم اینکه به خودم میگفتم این آبجی نه بزرگتره بفهمه آبرو اعتبارت میره ولی نتونستم حریف شهوتم بشم یوری شدم دستمو بردم نزدیک سینه هاش و لمسشون کردم وای خدا چقدر نرمو لذت بخش بودن بیشتر مالوندم دستمو بردم زیره سوتینش از این سوتین کشیا پوشیده بود که من دوس دارم آروم آروم میمالیدم سینشو دستمو برداشتم تا برداشتم یکم جا بجا شد سرش رفت عشق یکم کج شد موقعیت مناسبی بود که کسشو لمس کنم همنکارو میخواستم بکنم با هزار دعا و دردسر دستمو یکم بردم زیره شلوارش آروم آروم نزدیک کسش بردم کسش مو داشت ولی ریز بودن دوس داشتم پتاشو . انگشت وسطم خورد به چوچولش چقدر کسش تا اون اجیم فرق داشت بزرگتر بود چوچوله هاشم زده بود بیروون مثه اینکه شوهرش حسابی واسش میخوره کسشو . یکم باهاش بازی کردم داشت تند تند نفس میکشید سری دستمو کشیدم بیرون بعدش آروم شد ولی چند لحظه بد باز تکون خورد به شکم خوابید ۱۰دقیقه تحمل کردم تا خوابه خواب بره دوباره شروع کردم انگشته وسطمو رو چاک کونه گندش که شوهرش حسابی معلومه از پشت کردش بالا پایین میکردم خیلی کیف داشت نرمو لطیف بود برعکس اون آجیم داشتم حال میکردم از روی لشوارش روی کسش مالیدم واقعا لذت بخش بود دیگه خسته شده بودم یه نگاه به آجی بغلیم کردم دیدم پشت کرده بهم موق=عیت خوبی بود خودمو ارضا کنم ب کونش . یه دستم رو کیرم بود یه دستم آروم رو کونه این آجیم حرکت میدادم آبم داشت میومد که از دستم در رفت همش ریخت رو کونش یعنی پرتاب شد آبم رو کونش ترسیدم نکنه یوقت صبح بفحمه سری با لباسم پاکشون کردم ولی بو میداد هنوز که تا صبح میرفت دیگه اینم بگم که آبه سره کیرمم با کونش تمیز کردم کیرمو چسبوندم آروم به کونش المو تمیز کردم بعد پاکش کردم خواتسم بخوابم دیدم اون اجیک دوباره به یوری رو به من خوابیده اینبار یکی از سینه هاش افتاده بود بیروون تاپش خیلی گشاد بود همیشه لباسای گشاد میپوشه بخاطره سینه هاش یه بوس خوشمزه و شهوتی از سینش کردم و گرفتم خوابیدم . دیشب خیلی بهم حال داد چون حس میکردم بین ۲تا حوری هستم و ا تمام وجود حسشون کردم . ایشالا زوودتر ازدواج کنم تا بیشتر از این آجیهامو مالش ندم . تا قسمت بعدی بای…این قسمت از مالش من ماله امروز ظهره . بازار خلوت بود مشتریم نبود حوصله موندن نداشتم کلا یه مدتیم هست بخاطره خرابی بازار کسل شدم کلیم بدهی دارم که فکر کنم همین روزا باید جم کنم بساتمو . زنگ زدم خونه آبجیم برداشت گفتم مگه سره کار نرفتی گفت زوود اومدم کارم زود تموم شد از مامانم پرسیدم گفت با زنه همسایه پایینی رفتن عیادت یکی از زن های محله . گفتم چیزی درست نکنید پیتزا میگیرم میام کلا هوس کرده بودم واسه همین وگرنه ولخرج نیستم :دی . پیتزا گرفتمو رفتم خونه مامان اومده بود ناهار خوردیمو یدوش گرفتم اومدم تو اتاقم دیدم آبجیم رو تختم خوابیده صداش کردم جواب نداد که مامانم گفت بزار بخوابه یه امروزو رو تختت نخواب نمیمیری که گفتم اوکی نشستم پای اف بیوک چرخیم تو لوتی زدم یسری عکس و فیلم دیدم یخورده حشری شدم یه نیم نگاه به آجیم کردم دیدم خوابه ولی خوابش عمیق نبود هی تکون میخورد ۲دل بودم رفتم تو پذیرایی دیدم مامانمم خوابه خیالم از این بابت راحت شد . رفتم سراغ آبجیم پتو روش نبود چون یکم امروز هوا گرم بود بدون پتو خوب رفته بود نیم ساعت صبر کردم تا عویق خواب بره بعد شروع کنم . گذشا رفتم بالا سرش دیدم موقعیت خوبیه واسه مالش . یه تاپ شل و ول پوشیده بود با یه شلوارک بالا زانوویی سوتینشم ترکیبی از صورتی و مشکی بود شورتشم مشکی بود . یوری خوابیده بود سوتینش چسبیده بود بهم ۲تا کلاهش واسه همین فضا واسه دست کردن به داخلو داشت . یواش دستمو رسوندم به داخل سینه چپشو لمس کردم بیشتر بردم تو و سیننشو کامل گرفتم توی دستم ولی خیلی آروم چون کافیه یکم محکم بگیری اونوقت از جحا میپره یوقت بی احتیاطی نکنید بچه ها . خلاصه از یطرف حواسم به سینههاش از یه طرفم به اینکه کسی نیاد . نوک سینشو اروم میمالیدم و داشتم لذت میبردم کیرم شده بود مثه سنگ دلم میخواست بیدار میشد خودش کیرمو میگرفت و مکرد تو کسش داغ کرده بودم بدنم خیسه عرق بود اینجور موقعه زوود عرق میکنم . نمیشد سینه اینوریشو بمالم سوتین بهش چسبیده بود خیلی سفت بود بیخال شدم . دستمو برداشتم یه نگاهی به اندامش کردم ب لباش ب سینه هاش به رونه نسبتا گوشتیو سفید مثه برفش به زیر بغلش که همیشه تمیزه و من عاشقشم به کونه نسبتا گندش که خدا میدونه کی میخواد ازش لذت ببره . یه استراحتی به خودم دادم گفتم صبر کنم حالت خوابش عوض بشه یه ایتک خوردمو یه چندتا کانال دیدمو برگشتم دیدم واییی خدای من چ صحنه ی عجیبی به کمر خوابیده بود روی تخت کج شده بود پاهاش از وست باز شده بود و نصف پاهاشم از روی تخت اومده بود پایین . حول ورم داشت کیرم دوباره سیخ شد گفتم چکار کنم نشستم پایین تخت و نزدیک لای پااش شدم پاهاش خیی از هم باز شده بود همیشه همینجور شلخته میخوابه که من خوراکمه . شرتکش لی بود نمیشد درش آورد چون کمربند داشت سرمو آوردم نردیک کسش و از روی شرتکش کسشو لیس زدم کس که نبود شلوار بود ولی همینشم واسم باس بوددد که بتونم بلیسم حتی از روی شلوارکش حتی گه گاهای گاز کوچیکم میگرفتم که میتونستم کسش حس کنم تو دهنم . چندباری آروم لبامو گذاشتو روی رونش که یذرش معلوم بود و آروم زبونمو میزدم بهش . پاچه های شلوارکش گشاد بودن دسته منم باریک راحت باید رد میشد ریسک کردم و دستمو کردم تو بدون هیچ تماسی رسیدم به شرتش نمیشد دیگه اونو کنار زد خیلی خطری بود از روی کس آروم دستمو بالا پایین کردم با سره انگشتام کسش خیس بود نمیدونم چرایه دلم میگفت بیداره میفهمه داری چکار میکنی یدلم میگفت نه غرغ خوابه ای کاش میدونست و خودش یه حاله اساسی بهم میداد خیلی عاشقشم ولی چکار کنم تو ذهنم همش اجیم میاد واسه سکس بس که حشری کنندش . تو رویا بودم یه دستم رو کیرم بود داشتم جغ میزدم یه دستم رو س آبجیم که بیشتر داشت خیس میشد دستم خسته شده بود کشیدم بیرونو از اون طرف پاچش با دست چپم که داشتم جغ میزدم دست کردم تو و شرو به آروم مالیدن کردم و با دست راستم جغ میزدم کسش حسابی خیس شده بود دیگه به خودم تلقین کرده بودم که بیداره ولی بازم مواظب بودم ای کاش بیدار بود تستش کردم انگشتمو یکم فشار دادم روی چوچولش که از روی شرت برجسته شده بود دیدم یه تکون بدی خورد ترسیدم که بیدار شده باه نه میشد دستمو بیارم بیرون نه میشد داخل باشه چون امکان داشت تغییر حالت بده منتظر بودم ببینم چی میشه که اتفاقی نیوفتاد مطومئ شدم که خوابه تفلی . بیشتر کسشو مالوندم دستمو کشیدم بیرون یذره از آب کسشو خوردم وااااااااای چه لذتی داره کاش مشد کسشو میخوردم . یه فره فیتیشی به کلم ورد اینکه کیرمو بزارم لای ۲تا کف پاش . چون پایین پاهاش بهم چسبیده بود میشد اینکارو به ریسک کرد . کیرمو نزیدک بردم خیلی میترسیدم طپش قلب داشتم ولی انجامش دادم کیرمو گذاشتم بین ۲تا کف پاش و تفم زدم که لیز بشه آروم آروم عقب جلو کردم خیلی ترس عجیبی داشتم و هم اینکه حس خوبی داشتم حدود ۲/۳ دقیقه عقب جلو کردم یکم تندترش کردم با سره انگشتام روی رونش میکشیدم یواش ، وای تو بهشت بودم باور نمیکنید انگار کیرمو کرده بودم توی کسش تمام بدنشو با دقت نگاه میکردم و عقب جلو میکردم کیمو بین پاهاش که ارضا شدم و ابم یکم ریخت بین کف پاش و زمین سری کیرمو کردم تو شلوارو با جورابام که کناره میزه کامپیوتر بود سری جم کردم ابمو . دلم نیومد همینجوری ولش کنم بازم رفت سمت کسش و یه بوس ناز و یه گاز آروم کردم از کسش . اینجوری بود که ظهر امروز من رویایی تموم شد . اینم بگم که تا یکی ۲ روزه دیگه چندتا عکس ازش میزارم ولی نه واضح که ببینید چه جیگریه آبجیم از مالشمم چندتا صحنه عکس میگیرم میزارم . منتظر نظرراتتون هستم . سلام . الان که دارم این قسمت از مالشم رو مینویسم ساعت ۲:۲۵ دقیقه است که مالش من با آبجیم ساعت ۲ تمو شد تاریخم میزنم که نگید کس و شعره یکس شنبه ۲۰ اسفند ۹۱ که میشه شبه دوشنبه یعنی فردا که میشه ۲۱ ام . از ساعتای ۶عصر شرو میکنم قسمتو . امروز مغازه نرفتم فردا تولد بچه خواهرم هستش رفتم بازار یک سری خرید کردم به آبجیم گفتم گفت منم باهات میام منم خرید دارم . گفتم باشه زوود اماده شو تا ۶ بریم بازار که زیاد حوصله ندارم بچرخم که خودشم واسم لووس کرد که غر غرو نباشو از این حرفا و از لووس شدنای خواهری گفتم باشه زود باش . تو حین اماده شدن گوشیش هی زنگ میخورد هی رد میداد که گفتم مزامه گفت نه دوستمه باهم قهریم هی زنگ میزنه جواب نمیدم یکی ۲بار یواشکی نگاه کردم ئدیدم شمارش سیو نیست و مشکوک شدم دنبالشو نگرفتم تو بازارم حواسم بهش بود گفتم شب بریم خونه گوشیشو چک میکنم یواشکی . خرید کردیم ساعتای ۹بود برگشتیم خواستم برم حموم که مثه جت رفت تو حموم گفتم چته گففت اول من میرم بعد تو برو تو میری کله آب گرمو خالی میکنی منم حوصله ندارم ۲ساعت صبر کنم گرم بشه آب گفتم باشه . این آبجیم حموماش اگه اضافه کاری نداشته باشه مثه تیغ زدنو اینجور چیزا زوود میاد بیرون . گفتم تا فرصته گوشیشو چک کنم تو تلاش که چیز نبود همرو پاک کرده بود وی ۳تا اسم اس داشت بازشون کردم اولی نوشته بود ببخشید **** خانم (اسم خواهرمو نمیزارم شرمنده) اس ام اس بعدی نوشته بود من ارسلانم همونی که دیشب باهم چت کردیم شمارتونو ازتون گرفتم اس ام اس سومی هم نوشته بود امشب منتظرتم ساعت ۱۱ که بیای نت . فهمیدم که یکم تو یاهو شیطونی میکنه البته بهش حق میدم هم شیطونه هم سنش سنه اینجور رفتارا واسه همین کنجکاو شدم که آی دیشو چک کنم تو حموم بود بهش گفتم میشه پسورد آی دیتو بدی گفت میخوای چکار گفتم میخوام یه نفرو تست کنم ۲۰مین بیشتر طول نمیکشه گفت باشه و پسشو داد دره اتاقممم بستم که نیاد تو . آی دیشو باز کردم طفلی همش ۶تا اد بیشتر نداشت همشون دوستاش بودن فقط یکی پسر بود که بعله خوده محسن بود اف بود آی دیو باز کردم و آرشیوشونو نگاه کردم زیادم چت نکرده بودن ولی معلوم بود از هم خوششون اومده بوده و عکسای همو واسه هم فرستاده بودن خواتسم ببندم گفتم بزار بیشتر بخونم رفتم تو پیغامهای اخرشون دیدم حرف از سکس و این چیزارو زدن ک ابجیم قربونش برم بهش را نداده بود ولی یه چشمکایی زده بود و اینجا فهمیدم که آبجیم گه گاهی با موبالش با اپرا مینی میره تو سایت های ایرانی و داستان سکسی میخونه و پسره هم گفته بود که دوس داری یبار خودت سکس کنی که آبجیم گفته بود آره وای از راه حلالش و فقط با شوهرم این جملشو که خوندم بهش افتخار کردم چیزای دیگه ای نبود فقط دیدم تو چندبار پسره بوس فرستاده بود و نوشته بود واسه کست و واسه ینت که خوارمم بهش گفته بود اگه بخوای اینجوری بیادب باشی دیگه چت نکنیم که پسره به گه خوردن افتاده بود و در اخر مثله اینکه بهم شماره داده بودن . کنجکاو شدم پسره از این حرومزاده هاست . اومد از حموم بیرون و منم زوودتر آی دیو بستم یکم سوال پیچ کرد پیچوندمش دوباره گوشیش زنگ خورد سری برش داشتم گفت جواب نده که من جواب دادم گفتم الو بعد پسره با کمال پرویی گفتت **** خانم هستن گفتم شما کی باشی ؟ گفت دوست نتیشونم گفتم غلط کردی نبینم دیگه شمارتو از این حرفا کلیم اونو دعوا کردم یدونه هم زدم تو سرش البته آروم یهو چشمام خیس اشک شد گفتم محکم نزدم که گففت اولین باره دعوام کردی اونم بخاطره یه موضوع الکی گفتم الکی نیست دوس ندارم با اینجور آدما باشی خودتو جمو جوور کن خوشم نمیاد اینجوری ببینمت آروم نشد بازم نشستم کنارش و در مورد اینجور رابطه های نتی براش توضیح دادم و از همه جالبتر کله چتشونو که چی شد شماره گرفته برام توضیح داد حتی پیشنها سکس طرفم بهم گفت بتورم نمیشد انقدر راحت باشه باهام منم که کمی حشری شده بودم از فرصت استفاده کردم و دستمو انداختم دورش موهاشو زدم کنار و گونشو بوسیدم کیرم سفت سیخه سیخ شده بود اونم خودشو انداخت تو بغلم و گفت معذرت میخوامو بچگی کردمو از حرفا یه سری نکات راجبه پسرا و اینکه دخترو واسه خودش نمیخوانو از این حرفا بعد قول داد دیکه تکرار نشه سخت بود از بغلم بره با خنده گفتم آبجیه خوشکلم داداششو یه بوس کوچولو کنه بعد بره پیه کارش (با خنده بلنده جفتمون) خواست لپمو بوس کنه که یکم چرخیدم و گوشه لبمو محکم بوسید و رفت تو اتاق پذیرایی . داشتم دیوونه میشدم . مامان که نبود هنوز تو مسافرته آخر فهفته میاد منم باید منتظر میموندم تا باز بخوابه و برم سروقته کسو سینه نازش . ساعت ۱ بود از اتاق رفتم بیروون دیدم گوشی بدست خوابه گوشیشو از دستش در اوردم داشت اس ام اس میداد ولی به دوستش بود راجبه مدرسو او این چیزا بود خیالم راحت شد . صداش زدم بیدار نشد . پتوشو آروم آروم دادم پایین هیچی دیده نمیشد چراغه حالو روشن کردم یکم نور اومد پتوشو پایینتر کشیدم دیدم وای خدای من چه صحنه خفنی آبجیم خواب بود ولی شرت و کرستش بغله پاش بود درشون اورده بود حتما گرمش شده بوده اخه یکی ۲روزه اینجا بدجور هوا گرمه . نوکه پستونشو میدیم زده بیرون تیزو کوچولو . از روی تاپش نوکه پستونشو گرفتم بازی کردم با هر ۲تاش بعد آروم آروم جفت دستمو گذاشتم رو سینه هاش سینهاش به نظرم سایز ۷۷ اینورا باید باشه من زیاد سر در نمیارم ولی خوش فرمو گردن و از همه مهمتر نرمو سفید عاشقشونم . اروم آروم داشتم میمالیدمشون دستمو بردم زیره تاپ یواش یواش بالاخره رسیدم به سینش دستمو گذاشتم روشون و حستبی مالوندم ولی آرووم دستام داشت میلرزید از ترس خوابش به نظر سبک میومد ولی از خدام بود اینجوری ببینتم اون موقع دیگه واقعا میکردمش از شهوت . از سینه خسته شدم یکم دستمو رو شکمش غلطوندم رفتم سراغه کسش شلوارک نرمو مخملی همیشگیشو پوشیده بود از این شلوار راحتیا که سندبادین . کشش نرم بود و راحت دستمو رد دادم شرتم که نداشت در اورده بود آروم آروم رفتم پایین دیگه انقدر دست به کسش زده بودم میدونستم الان دقیق کجام یواش یواش دستمو گذاشتم بالا کسش یه لحظه چندشم شد موی کسش همش در اومده بود و این هفته هواسم بهش بود زوود دوش میگرفت نگو خانوم تنبل شده نزدشون . یکم رو موهاش بازی کردم بعد انگشت واسطمو گذاشتم رو کسش خیلی آروم چسبوندم انگشتمو به کسش جای حساسیه میدونم یکم فشار بدم زوود بیدار میشه یکم بالا پایین کردم دیدم عوض نشد بیشتر انگشتمو فشار دادم و بیشتر حسش ردم یکم خیس بود کسش دوس دارم این خیسیو کاش میشد واسسش لیس بزنم کسشو ولی حیف نمیشه . لبه های کسش بهم چسبیده بود سعیکردم جداشون کنم که موفق شدم یکم انگشتمو وسط کسش لیز دادم یکم تکون خورد ترسیدم ولی بیدار نشد فهمیدم زیاده روی کردم خسته ام شده بودم یکم وسط کسش دوباره بازی کردم و دستمو از شلوارش کشیدم بیرون انگشتم اب کسی شده بود کردم تو دهنم یکم ترش و بد بود بوود ولی دووس داشتم خوشمزه بود . وقت رسیدن به کیرم بوددد . رفتم پایینه پاش شرو کردم آروم جلغ زدن آبم که اومد ریختم روی رونش روی شلوارکش خستخ خسته بودم حوصله جمع کرنه آبمم نداشتم گفتم ولش کن تا صبح خشک میشه . البته امیدوارم بدونه و خودشو بیشتر بهم نزدیک کنه .

خاطره کوتاه فیروزه با سلام اسم من فیروز ه .62 سالمه شاید این اولید داستانی باشه از زبونه یه مرد 62 ساله اما من هنوز جونم .می خوام داستان خودم رو واستون بنویسم . من از داره دنیا 2تا پسر دارم که یکیش مالزیه و یکی دیگش تهران پیشه خودم . زنم 8 سالی هست از دنیا رفته و من بعد مرگ همسرم از نظر تخلیه جنسی دچار مشکل بودم. اخه کی میومد با به ادم مسن سکس کنه . 8 9 ماهی بود نه کسی کنار دستم بود نه گیرم میود که یه حالی کنم . پسرم که تهرانه ازدواج کرده و دو تا دختر داره که واقعا دوسشون دارم . شیلا شیما شیلا 6 سالشه و شیما 19 سال . 1 ماه پیش بود که رفتم خونه پسرم چون هم دلم گرفته بود هم تنهاییم و نداشتن سکس بم فشار میاورد . خودتون می دونین دور بر شلوغ باشه بهتره خلاصه رفتم خونه حامد پسرم و بعد از احوال پرسی دیدن نوه هام نشستم . شیلا که همش شیطونی می کرد و بیهوش شدو خوابش برد ساعت هلوهش 11 بود که چون جمعه بود همه دوره هم بودیم که صدا موبایل پسرم امد بعد تموم شدن حرفش دویید سمت عروسمو بمن گفتن واسه یکی از همکاراش اتفاغ بدی افتاد و من باید واستم پیش بچه ها و رفتم . دلم حسابی گرفت . اخه پسر من واسه شما اومدم ………… خلاصه منتظر نهار شدم داشتم روز نامه می خوندم که شیما واسم میوه اورد و گفتم به به واسه خودش خانمی شده ها . اونم با صدای نازش گفت ممنون بابابززگ . شیما چشموابرو قشنگی داشت سفید قدش 175 وزنش فک کنم حدودا 70 هیکلش رو فرم بود . تنش یه تاپ قزمز با یه شلوارک گشاد اما معلود بود اندا پری داره بعد چند دقیقه گفتم برم ببینم شیما داره چی کار میکنه رفتم سمت اشپذخونه اروم اروم دیدم کسی نست جلو تر رفتم دیدم 4 زانو نشسته داره تلاش می کنه ابکشو از زیره کمد برداره خواستم حرف بزن نمی دونم چرا میخ شدم رو کونش همین طور ذول زده بودم یهو ب خودم اومدمو گفتم لنت به این حس مسخره امدم برم اما نمیدنم چرا فقط می خواستم نگاه کنم بالاخره ابکشو گرفتو بلند شد من که انگار شکه شده بودم به ساق پاش خیره بودم بخود اومدم گفتم بابایی خسته نباشه اون یهو ترسید گفت وای یایا یزرگ ترسیدم ممنونم رفتم رو صندلی نشستم و گفتم دیگه وقتشه ها اونم لوس شدو با ناز گفت باباااااااااییی این چحرفیه و مشغول شد من به اندامش نگاه می کردم یه حسی بم می گفت خجالت بکش ….

مالش آبجی (ریسک لذت بخش) سلام دوستای گل لوتی . مدتی نبودم به تهران سفر کردم و مدتیم از نت دور بودم که دوباره وصلش کردم . از اخرین مالش من که اینجا هم گذاشتم مدت زیادی میگذره و بعد از برگشتن از تهران دیگه نای این چیزارو نداشتم یه مشکل مالی بود که دادگاه داشتم هنوزم حل نشده . امشب بعد از مدت ها حس مالش من نسبت به ابجیم دوباره اوج گرفت بخاطره حرکتاش و لباس پوشیدنش . از مغازه اومدم خونه ساعت ۱۰ و نیم بود یه دوش گرفتم مامان غذا درست کرده بود تا رسیدم داشت میزو میچید . قربون اون دست پختش . آبجیمم داشت کمک میداد ریشامو زده بودم تو حموم آبجیم تیکه انداخت تیکه شدیا منم خندیدم گفتم به تیکه ای ابجیم نیستم که یه قری به کمر داد که خیلی کیف کردم غذا خوردیم اومدم تو اتاقم اونم اومد پیشم از دادگاه و نتیجه کار پرسید و منم جواباشو دادم . راجبه دوست دخترم مهشید پرسید گفتم بهم زدیم و خلاصه گفتم برو تو اتاقت بخواب باید صبح زوود پاشم شب بخیر گفت و رفت از پشت نگاهش میکردم چه باسنی کوچیکو رو فرمی چه اندامه قلمیو نازی . تو همین فکرا بودم بین خواب و شهوت دوباره فکر مالش زد به سرم ساعت ۱ بود نرسیدم برم تو اتاقش دلو زدم به دریا دره اتاقش همیشه بازه کولر نداره واسه همین زود گرم میشه نگاش کردم دیدم خوابه مطمئن بودم خوابه چون خیلی کجو کوله خوابیده بود . یه تاپ صورتیه بالا نافی با یه شلوارک ساپورتی مشکلی پاش بود که عذاب من بود واسه امشب . مامانو مطمئن بودم خوابه چون قبل خواب قرص خورد . رفتم بالا سرش چند لحظه ای نگاش کردم دیدم حرکتی نداره جز نفس کشیدن نشستم پای تختش سره انگشتمو آروم گذاشتم رو نوکه سینش بازی کردم باهاش تکون نخورد خوابش عمیق بود . تاپش بالا نافی بود و میشد راحت دست کرد زیرش . دستمو بردم زیر یه تکون کوچیک خورد ولی نترسیدم ادامه دادم رسیدم به کرستش اولین بار بود این کرستشو دست میزدم مثه بقیه نبود انگار یه تیکه پارچه دوره سینش بسته کلاهی نبود هرچی بود اولین بار بود دیدمش . کشی بود یکم زدمش بالا اینبار تکون خورد چرخید به بغل منم سریع خوابیدم رو زمین . چند دقیقخ صبر کردم دوباره رفتم سراغش دیه میشد از زیر دست برد دستاشو تو هم کرده بود ولی از رو میشد دستمو آروم روسوندم به سینش آروم آروم مالیدم سینشو کیرم دیگه سنگ شده بود . نمیتونستم به کسشم دست بزنم چاره ی نداشتم جز به همین اکتفا کردن . راضی نبودم از اینکه نمیش مثل قبلا بمالمش فکر عجیبی زد به سرم که دست به کونش بزنم تازه تر بود برام لااقل ولی ساپورت پاش بود ولی ریسک کردم و رفتم سراغ کونش . ملافشو دادم پایین خدایا چی میدیدم . چیزی که آرزشو داشتم از نزدیک ببینم ساپورتشو در آورده بود اطرافو نگاه کردم دیدم لولش کرده بالا سرش گذاشته دیگه از خوشحالی داشتم میترکیدم یه شرت لا کونی پاش بود همین موضوع منو بیشتر خوشحال کرد دستمو اروم گذاشتم روی باسنش انقدر نرم بود که خود به خود میخواست ابم میاد . عالی بود نرمو نقلی . آروم آروم میفردمش و حال میکردم یه دستمم رو کیرم بود . کیرمو دیگه در آورده بودم میمالیدمش . شیطون بیشتر خرم کرد گفتم کیرمو آروم بمالم رو خط کونش . کیرمو بردم نزدیک سرشو آروم خیس کردم آروم آروم و با احتیاط گذاشت لای چاه کونش البته نه کامل خیلی کم . آروم آروم بالا پایین میکردم سره کیرم داشت غلغلک میداد . ادامه دادم همینجور ای کاش میشد داخل کنم ولی حیف که نمشد . م شد و سره زبونمو روی خط شرت میکشیدم آروم حتی یه ماچ آروم روی لبه کونش کردم . نمیدونستم دیگه چکار کنم نمیشدم کاری کرد بدشکلی خوابیده بود . حوس کسه کوچولوشو داشتم ریسک آخرو کردم از روی دستاش دستمو آروم بردم روی شرتش گذاشتم کافی بود دستم به دستاش بخوره بیچاره بودم باز میپرید . خیلی با دقت مار کردم و دستمو هب شرتش رسوندم وسره انگشتمو گذاشتم رو کسش یکی آروم بازیش دادم خوشم اومده بود دستمو خواستم ببرم زیره شرتش آروم همینکارو کردم رسیدم به پشمای کسش نزذه بود زیادم رشد کره بودن بهشون دست نزدم . رسیدم به چوچولش نکیشد دست زد حساسه لامسب . فقط آروم سره انگشتمو روی چاک کسش بالا پایین کشیدم باید زود دستمو بیرون میکشیدم نفس کشیدنش تند میشد دستمو آروم کشیدم بیرون . همیمجوری نمیشد برگردم تصمیم گرفتم بالا سرش جغ بزنم شروع کردم جغ زدن داشت آبم میومد که یه حسه عجیبی بهم گفت بریز لای کونش دسته خودم نبود رفتم نزدیک آبمو ریختم لای کونش انقذرم زیاد بود روی تختشم حتی ریخت ترسیذه بودم نمیشد پاک کرد راحت روی تختو با شلوارش پاک کردم لای کونشو آروم با سره انگشتم آبمو کم کم جمع کردم . یه بوس کوچولو روی کونش کردم و برگشتم . منتظر مالش بعذی باشید پس فردا شب .مالش آبجی ( تولد خواهرزاده )سلام خدمت دوستان گل لوتی خودم . مرسی بابت پیاماتون و درخواستاتون . به آدم روحیه میدید . به دلیل مشغله کاری زیاد نتونستم تا امشب مالشی انجام بدم چرا که همش این ور اونور هستم و نمیتونم مطمئن باشید اگر مالشی انجام بدم حتما مینویسمش . و اما امشب . امشب برای من خانوادم یک شبه فوق العاده بود چرا که بعد از مدتها خواهرم بچه دار شد برای اولین بار همیشه نصیحتش میکردیم که آبجی ۵ساله ازدواج کردی یکاری کن دیگه فامیل دارن پشتت حرف در میارن و این حرفا تا بالاخره دامادمون ترکوند و تونستن یه بچه بیارن اونم یه پسره تپل مپلیه خوشکل مو مشکی که امشب ۱ساله شد . همه دوره هم بودیم خواهرو برادرو داییم اینا و خاله کوچیکم با بچه هاش . فامیله کوچیکی هستیم و واسه همین همه باهم راحتیم مثلاا جلوی هم راحت لباس می پوشیم و راحت حرفمونو میزنیم خیلی هم صمیمی هستیم . امشب آبجی نازنینم یه تیکه ماه شده بود یه تاپ نیم تنه مشکی با یه شرتک کوتاه لی فوق العاده شده بود خطه سینش روانیم کرده بود اون پاها و بدنه سیکسیه سفیدشو انداخته بود بیرون واااااااای تو کل مهمونی کیرم راست شده بود . کیک رو بریدیم و کادوهارم دادیم و شروع کردیم به سرو مشروب . شراب ناب شیراز ۲تا ۲/۵ لیتری که یکی از دوستام از شیراز سفارشی برام آورده بود . همه خوردیم جز دایم و خالمو مادرم اهل امشروب نیستن . داشتم میریختم چون همیشه من ساقی تو همه جمع ها که آبجی نازنیمم یدفه خوشدو لوس کرد سرشو گذاشت رو شونم با صدای عروسکیه نازکش گفت دادشیم میشه واسه منم بریزی ( آخه همیشه میخواد بخوره از من اجازه میگیره ) گفتم باشه ولی ۲تا پیک بیشتر نمیزارم بخوریا جلو دایی اینا دوس ندارم ادا در بیاری گفت ۲تا کمه ۳تا قبول ؟ نگاش کردم دیدم با نگاه شهوتیش داره التماس میکنه گفتم باشه فقط ۳تا آجی ریزه پیزه خندید یه بوس کرد شونمو گفت مرسی داداشیه خوبم . مشروبارو ریختمو بردم تو اتاق گفتم بخوراش بیاااااااااااااااان . شروع کردیم خوردن آبجی جیگرم ۳تا بیشتر نخوردولی بقیه حسابی خوردن . وقت بزن بکوب بود چون ۲تا پسرداییام بودن به آبجیم گفتم نبینم مسخره بازی در بیاریا بری باهاشون برقصی اومدن طرفتم میای سمت من گفت اووووووووف میخوای امشبو اذیت کنی بگو تا اصلا نرقصم گفتم اونا مستن تو مستیم هزارتا کرا میکنن رو حرف حرف نیار بگو چشم با ناراحتی گفت باشه باوووو . آهنگ خدیجه سندی رو گذاشتم شرو کردیم رقصیدن ما خانوادگی رقصمون خوبه هم من هم آبجیم و هم داامادا . با اینو اون میرقصیدم حواسم حسیابی بهش بود ولی اون داشت به رقصش ادامه میداد هی میومد سمتم باهام میرقصید منم دستمو میذاشتم بغل کمرش باهاش همراهی میکردم دلم میخواست پهلوهاشو چن بندازم هرزگاهی لپشو میکشیدم میگفتم جیگره داداشتی دیگه عین خودم میرقصیدم یهو دخترخالم پرید وسط گفت ۳تایی کردی بریم گفتم بریم آهنگ ای جانم این جان از یه خواننده کردی قدیمی رو گذاشتم بقیه چون بلد نبودن کشیدن کنار دستامونو دور کمر هم حلقه کردیم من وسط او ۲تا بغلای من بودن جفتشون سکسی و پهلوهاشون نرم بود ولی آبجم چیزه دیگه بود . تو حین رقص پهلوهاشونو محکم فشا میدادم چون تو رقص کردی لحظه هاییی هست که باید بری پایین زود بیای بالا پارو پرت کنی هوا واسه همین باید سفت نگهشون میداشتم کیرم داشت تو شرتم میترکید جاشونو با ریتم عوض کردن آبجیم جلوی من اومددختر خالم پشت من اینبار با ۲دستم پهلوهای آبجیه عروسکمو گرفته بودم محکم که گفت یکم شلتر کن منم شلتر کردم تو چشماش میتونستم خماریو ببینم زیاد چون جنبه مشروب نداره واسه همین نذاشتم زیاد بخوره خلاصه رقصیدیم و حسابی منم مالوندم پهلوهاشو گه گاهی کونش میخورد به کیرم رقصمون تموم شد واقعا خسته شدیم از طرفیم نمیشد زیاد بزن بکوب کرد فردا هم همه سره کار بودن تو اداره های مختلف . کم کم اماده شدیم واسه رفتن منو آبجیه ملوسمو مادرم با داییم اینا رفتیم خونه مارو رسوندن تو طول راه آبجیم خوابش گرفته بود سرش و گذاشت رو شونه من منم دستمو انداختم دور گردنش تا راحت بخوابه تو مسیر چندبار گردنشو نوازش کردم دست ردم تو موهاش فهمیدم غرق خوابه این یه نگاهی به مامان کردم دیدم اونم از ستگی سرشو تکیه داده به شیشه در چشاشو بسته دستمو گذاشتم آروم رو شکمه آبجیم آروم آروم پهلوهاشو نوازش کردم با سره انگشتام دلم میخواست همونجا دست کنم تو لباسش سینه هاشو بگیرم بمالم کیرم سنگ شده بود داشت میترکید خودمم داشتم از شهوت دیوونه میشدم . رسیدیم بیدارش کردم رفتیم خونه . لباسارو عوش کردیم و رفتیم که بخوابیم یکم حالش بد بود گفت حالت بده گفت نه سرگیجه دارم یکم گفتم من گفتم ۲تا بخور من میدونم که مشروب خور نیستی هیچ وقت حرف داداشیو گوش نمیدی گفت حالا شده دیگه چکار کنم گفتم هیچی برو تو تخت کولرو میزنم سمتت راحت بخواب تا صبح خوب میشی نشست رو مبل گفت بزار یکم بشینم گفتم باشه منم میرم تختتو اماده میکنم کولرو تنظیم کردم رو تختش جاشم مرتب کردم گفتم بیا برو بخواب الان واست پارچ آب یخم آماده میکنم ولی قبلش یکم آلبمو بهش دادم که بهتر شد شب بخیر گفتم گفت برو منم الان میرم داشتم تختمو آماده میکردم رفتم تو پذیرایی دیدم هنوز رو مبله صداش زدم همونجا خوابش برده بود الهی فداش بشم که جنبه ی ۳ پیک مشروبو نداره . اومدم بغلش کنم ببرمش تو اتاقش چشماش نمیشه باز شد گفت خودم میرم گفتم خودم میبرمت بغلش کردم یه دستم زیرا گردنش یه دستم قشنگ روی باسنش بود تو مسیره کوتاه یکم دستمو جابجا میکردمو کونشو آروم میمالوندم عجب کونه نرمو فسقلی داشت آبجیه باربیم واقعا از زیبایی هیچی کم نداره فوق العادست خوش به حال شوهره آیندش . گذاشتمش رو تختش موهاشو مرتب کردم یه بوش از هشتیه کناره لبش کردم گفتم خوب بخوابی آجی اونم لپمو بوسید گفت مرسی داداشی شب بخیر . مامانمم از حموم اومد بیرون گفت خوابید گفتم آره گفت باشه . من فردا صبح دارم با زن داییت میرم خونه خاله شهین (خاله بزرگم) تا عصرم نمیام فردا صبح مغازه نرو بمون پیش خواهرت تنهاست گفتم باشه میمونم خونه . واسه فردا برنامه خوبی ریختم مه بتونم تو بیداری بمالونمش حس میکنم اونم دوس داره خوشش میاد که اینجوری بهم میچسبه . فردا هر اتفاقی افتاد شبش میام ادامه ماجرارو مینویسم شما فعلا با عکسای کرستی که امشب پوشیده بودو حال کنید . همین الان گرفتم و اپ کردم .

خاطره کوتاه ارسالی از 20Mansor سلام دوستان باباي مامانم فوت كرده بود مامان عزا دار بود مونده بود خونه بعد از شركت مامان زنك زدن رييس شركت براي عرض تسليت از طرف همه كارمندا مي خواد بياد خونه ما مامان يهو خيلي حول شد خونه رو مرتب كرد بعد رفت تواتاقش رفت سر كمد لباسش يك كت دامن مشكي ورداشت كه دامنش تا زانوش بود كتش استين بلند بود ولي از يقه اش ميشد خط سينهاش و ديد من تعجب كردم اخه مامان خيلي به خودش رسيد حتي به منم سفارش كرد برم لباس خوب تنم كنم خلاصه طرفاي ظهر ايفون زنك زد رفتم دور باز كردم رييس اومد تو يك مرد تقريبا ٥٠ ساله كت شلوار قهوه اي قد ١٩٠ يك جنتلمن واقعي تازه فهميدم مامان اينهمه حول شده بود واسه رييس بود مامان كه اومد جلو رييس خشكش زد اخه مامنو تو اين لباس نديده بود كت دامنش جذب بود كونش داشت ميتركيد سينهاش مي خواستن كتشو جر بدن رييس اومد نشستيم رو مبل و مامان رفت تو اشبزخونه من يك فكر زدم تو مخم كيرم راست شد بلند شدم از تو هال داد زدم مامان من ميرم خونه دوستم مامانم از خدا خواسته كفت برو منم سريع يواشكي طوري كه اقاي رييس نبين رفتم تو اتاقم درو طوري بستم كه تو هال و ببينم مامان اومدبا سيني شربت رفت سمت رييس دولا شد تعارف كن نصف سينهاش افتاد بيرون بعد رفت روبروي ريييس نشست يك خورده با هم حرف زدن بعد رييس دست كرد تو كيفش يك سري مدارك در اورد نشون مامان داد اخه مامان حسابدار شركت بود مامان هم بلند شد رفت كنار رييس نشست طوري كه دامنش رفت عقب روناي سفيدش افتادن بيرون رييس يهو دستشو كشديد رو روناي مامان كفت شما اندام خوبي دارين مامان با خنده مرموذي جواب داد راستكي واقعا خوب من فكر ميكردم هيكلم خراب شده شده رييس ازش خواست بلند شه مامانم بلند شد رييس كفت از رو كت معلوم نيست مامان هم دكمه كتشو باز كرد كتوشو در اورد با سوتين وايساد جلو رييس رييس هم مامانو بغل كرد خوابوند رو مبل شورتش در اورد كيرشو كرد تو كس مامان يك ده دقيقه اي تلنبه زد ابش ريخت رو دهن مامان بعد بلند شد رفت سريع لباس شو مرتب كرد خداحافظي كرد رفت مامان هم رفت حموم………

شورت و سوتین خواهرمسلام ب همه ی دوستان داستانم مربوط میشه ب سکس با محارم لطفا فقط کسایی ک دوست دارند این نوع داستان سکسو بخونند و نظر بدند.حرفه اونایی ک چیزی حالیشون نیست واسم مهم نیست. من سامان هستم دانشجو شهر تهرانم و اصالتا تهرانیم. خاطره ای ک میخام واستون تعریف کنم از رابطه ی من و خاهرم سمیرا هست ک 20سالشه و اون هم دانشجو شهر تهران و کلا درسامون خوبه بخاطر همین شهر خودمون قبول شدیم. من 18 سالمه و خیلی زود ب بلوغ رسیدم نمیدونم دلیلش چی بود ک اینطوری شد ولی من توسن 13 سالگی به بلوغ رسیدم و کامل بودم از همون موقع خیلی ب خودم ور میرفتم من و خاهرم توی ی اتاق بودیم همیشه. خاهرم خیلی خیلی سکسیه در حدی ک هرکسی ک نگاهش میکنه شک ندارم ک دوست داره ببینه لختش چجوریه.از جمله خوده من من و سمیرا همیشه باهم راحت هستیم و مثلا من جلوی اون شلوارمو عوض میکنم اونم همینطور.قضیه ای ک میخام تعریف کنم از اونجایی شروع میشه ک مادر و پدرم واسه تعطیلات قبل و خوده عید تصمیم داشتند بریم ترکیه واسه کنسرتابخاطر یسری مشکلات نظام وظیفه ی من مادر و پدرم بدون ما رفتند و مارا توی خونه تنها گذاشتند. روز 24 ام پروازشون بود ساعت12 شب رفتند من خودم رفتم رسوندمشون اومدم خونه خوابیدم و خاهرمم قبلش خواب بود. صبح شد ساعت 10 بود دیدم خاهرم نیست رفتم گشتم تو خونه دیدم انگار با دوستاش ررفته بیرون منم فرصت رو غنیمت شمردمو فلشمو زدم ب لپ تاپ و ی فیلم سوپر از کریستی مک فول اچ دی ک ب مدت 1ساعت و نیم بود ریختم روش و فلش رو بردم توی نشیمن و زدم ب ال ای دی وای خدای من اولین بارم بود داشتم توی ال ای دی فیلما میدیدم چون اکثر مواقع مادرم خونه بود. کم کم کیرم بلند شد شهوتی شدم رفتم توی حمام رو نگاه کردم دیدم ک لباسای کثیف خواهرم هست شرت و سوتینشو برداشتم موقعی ک داشتم میرفتم توی سطل آشغال هم نگاه کردم دیدم ک توی سطل آشغال هم ی نوار بهداشتی هست ک خونی نیست و فقط لکه روش بود وفقط بوی کس میداد برش داشتم بردم جلوی تلویزیون و هندز فیری رو زدم ب گوشم و هی این نوار بهداشتی رو تف میزدم و میکشیدم روی کیرم و هی بو میکردم توی همین حال کردنم بودم ک یهو احساس کردم ک یکی کنارم ایستاده نگاه کردم دیدم بعله خواهرمه و داره نگام میکنه هندز فیری را در اوردم گفتم سمیرا ببخشید توروخدا ب مامان بابا نگیا ک یهو سرشو انداخت پایین و لباسای کثیفشو با نوار بهداشتیش برداشت و با خودش برد توی حمام دنیا داشت روی سرم خراب میشد از حمام اومد بیرون و منم همینطور لخت خشکم زده بود گفتم سمیرا ببخشید رفتم طرفش بهم گفت ی لباس برو بپوش ببینم. لباسام کنارم بود پوشیدم رفتم پیشش گفتم خب چکار کنم غریضمه نمیتونم کنترلش کنم میخای منا بکش چکار کنم؟خودت میدونی ک همه پسرا این کارا میکنند. یهو بهم گفت همه پسرا شرت خواهرشونو میکنند توی دهنشون ؟همه پسرا نوار بهداشتی خواهرشونو میمالند ب خودشون؟ گفتم خب شهوتی شده بودم چکار کنم؟ گفت بمیر گفتم چشم تو بیا منا بکش هیچی نگفت و رفت توی اتاق منم رفتم پیشش گفتم سمیرا ببخشید دیگه خب من دوستت دارم گناه ک نکردم بوی خوبی میداد منا شهوتی کرد خب گفت ینی بو انقدر تورو شهوتی میکنه ؟ اینا ک گفت خشکم زد ی لحظه جواب دادم خب آره من همیشه توی حمام این کارا میکردم حالا ایندفعه هیچ کس نبود واسه همین اینطوری شد. با خنده زد تو سرم و با خنده گفت دیوونه عوضی آشغال دیدم میخنده ی چیزی دستگیرم شد فهمیدم ک اونم دلش میخاد.بهش گفتم تو ک دوست پسر نداری منم دوست دختر ندارم بیا باهم دوست باشیم گفت مگه الان باهم دوست نیستیم؟ گفتم ن منظورم این دوستیمون ن ی دوستیه خاص. اینا ک گفتم ی حالی شد گفت ینی چی منم شهوت همه جامو فرا گرفته بود گفتم مثلا بزاری قبل از حمام رفتنت من لای پاهاتا لیس بزنم و تمیز کنم گفت خب کثیفه آخه واسه چی ی همچین کاری میخای بکنی گفتم چون عاشق بوی لای پاهاتم گفت خب آخه نمیشه زشته گفتم خب تو خواهرمی منم داداشت کاره خلافی ک نیست.بعدش ازش پرسیدم کی حمام رفتی؟گفت 2 روز پیش گفتم امروز میخای بری حمام؟گفت اره گفتم خیلی عالیه ی بار این کاری ک میگما بکنیم اگه دوست نداشتی دیگه نمیخاد بکنیم.یزره مکس کرد و هیچی نگفت گفتم خب الان میخای بری؟شروع کنم؟گفت خب اخه زشته تو دادشمی گفتم اولا هیچ کس نمیفهمه دومااااا هردومون حال میکنیم.گفت خب باشه.گفتم خب شلوارتو در بیار گفت خب توبرو بیرون من در میارم گفتم نمیخاد من خودم واست در میارم بلند شد از جاش و گفت خب بیا دکمه شلوارا باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین وای ی شرت مشکی پوشیده بودی خیلی سکسی بود ی بوی خیلی دل انگیزی داشت خیلی خوش بو بود بوی کسش از بوی شرتاش خوش بو تر بود خلاصه شرتشو در آوردم و ی کس ناز بدون مو دیدم بی اختیار زبونمو بردم جلو و دیوونه وار شروع کردم مکیدن کسش اول کار ی مزه ی عرق بدن میداد لای پاش و کسش ولی با این حال لبه های بیرونی کسشااااا انقدر با لبام میکشیدمشون ک آه و اوهش رفت توی هوا همینطور داشتم مثه دیوونه ها میخوردم کسشو شروع کرده بود ب آه آه کردن دستاشو گذاشت روی سرم و همینطوز فشار میداد منم هی با زبونم داشتم توی کسش بازی میکردم دیگه کامل لباما قفل کرده بودم روی کل کسش و کلا توی دهنم بود و داشتم میمکیدم کسشو با تمام وجودم ک یهو ی آه خیلی بلند کشید ودیدم ی آبی اومد توی دهنم اول نمیخاستم بخورمش چون ی مزه ای میداد ولی همینطوری داشت این آبه میومد ک دلم نیومد بریزمش بیرون و همشو خوردم دیگه داشت فقط سرمو نوازش میکرد تا 5 دقیقه بعدشم همینطور داشتم کسشو میخوردم ک یهو بهم گفت بسه سامان دیگه دست نگه داشتم گفتم چی شد؟گفت من ارضا شدم بسه دیگه.گفتم آخه من ک کاری نکردم گفت ن دیگه بسه دیگه نمیخاد بخوریش گفتم خب باشه بزار پس ی بوسش بکنم و دیگه نمیخورمش ک گفت بهم باشه دیوونه بوسش کن.منم ی بوس سفت روی کسش کردم ک بهم گفت اوه چته کندیش.منم خندیدم و بلند شدم همین ک بلند شدم یهو گفت برو ی جق بزن ک کیرت داره میترکه.منم بهش گفتم سمیرا نمیشه من کیرمو بزارم لای کونت و عقب جلو کنم؟اول گفت نع.ولی با کلی اسرار و خاهش وتمنا و جون همه را قسم خوردن دیگه گفت خب بیااا گفتم خب بزار اول کونتو بخورم ک بهم گفت ن سامان فقط بزار لاش گفتم خب خشکه عقب و جلو نمیشه گفت خب یزره بخور زیاد نخوریاااا خلاصه دوباره شروع کردم ب لیسیدن ولی ایندفعه هی داشتم تف میکردم لای کونش و سوراخشو تحریک میکردم وای انقده سوراخش تنگ بود ک حتی زبونم با فشار زیاد میرفت توی سوراخ کونش دوبار این کارا کردم زبونم درد گرفت ولی هم ب خودم حال داد هم ب اون بعد از 5 دقیقه بهم گفت نمیخای بس کنی خسته شدم شستی کونمو گفتم باشه کیرمو تف مالی کردم گذاشتمش لای کونش و هی عقب جلو کردم و هی میگفتم ای جووون آه آه آه خیلی حال بهم داد بعد از ی 7 – 8 دقیقه آبم ک خواست بیاد کیرمو گرفتم دستم و همشو لای کونش خالی کردم ک یهو دادش رفت توی هواااا ک چرا اونجا خالی کردی یهو حامله میشم گفتم خب نترس با دستم همه آبمو جمع کردم کشیدم روی کمرش ک گفت خیلی عوضی هستی بهش گفتم خب ببخشید رفتم دستمال کاغذی آوردم و پاکش کردم.بهم گفت خب حالا این شد ی چیزی و خندید.بهش گفتم خب حال داد بهت یا ن؟گفت آره ولی ن خیلی گفتم خب نزاشتی من کارمو بکنم گفت اوهووووو دیگه میخاستی باهام چکار کنی فقط نکردی منااااا همه کاری کردی گفتم ن دیگه ن لبتو خوردم ن سینه هاتو خوردم ن شهوتیت کردم فقط ارضات کردم بهم گفت انگار خوب بلدیاااا گفتم بعله خیلی فیلم دیدم از ارضا کردن درست ی زن خلاصه هی با حرفام تحریکش کردم تا این ک بهم گفت خب من برم حمام وقتی ک خواست بره گفتم ی خاهش گفت باز چیه؟گفتم بزار 5 دقیقه کستو بخورم بازم دلم خواست.اول کار بد نگاه کرد بعدش گفت خب بیا داداشمی دیگه غریبه ک نیستی بیا دوباره افتادم روی کسش و هی خوردم ک دوباره ی آب خیلی غلیظ تری ب نسبت دفعه قبل از کسش اومد ایندفعه هم همشوو خوردم و دیدم داره پاهاش میلرزه دوباره شروع کردم ب مکیدن ک دیگه بهم گفت ک بسه دوباره ارضام کردی عوضی چته کس ندیدی ؟گفتم آره والا سمیراااا.گفت خره انقده ترشحاتمو نخور بده گفتم ن عزیزم بد نیست خیلی خوشمزست با تعجب بهم گفت جدی؟گفتم آره کلا چ آب منی مرد چ آب منی زن خوشمزست و خیلی هم واسه بدن مقوی و خوبه ک گفت عجب نمیدونستم گفتم مگه توی این فیلمای سوپر ندیدی ک زنه همه ی آب مردرووو میخوره گفت خب اونا فیلمه گفتم خب اگه بد بود ک اصن نمیخورد آب مردرو.گفت خب حالا اینارا میگی ک من آبتو بخورم باشه میخورم دفعه بعد ما حالا حالا ها تا مامان بابا بیاند وقت داریم نگرانش نباش همین ک از جاش بلند شد لبشو آورد جلو و لبمو خورد و گفت خیلی حال داد بهم و ی چشمک بهم زد. رفت حولشو از توی کمد برداشت و لباساشم برداشت و گفت من رفتم حمام همینطور ک داشت میرفت کونش خیلی ناز شده بود نگاهش ک کردم دوباره کیرم بلند شد.رفت توی حمام منم ک کیرم بلند شده بود داد زدم بهش گفتم سمیرا گفت چیه؟گفتم اگه میشه نوار بهداشتی و شرتتو بهم بده من ی جق بزنم دلم خاست دوباره یهو سرشو از توی حمام آورد بیرون و بهم گفت تا الان داشتی کس منو میخوردی هنوز کامل ارضا نشدی؟گفتم ن خب چکار کنم این همش سیخ میشه گفت نع تحمل کن تا شب ی برنامه دارم واست.گفتم باشه.انقده کیرم شق شده بود ک تا 5 دقیقه بعدشم نخوابید و هنوز مزه ی کسش توی دهنم بود.اومد از حمام و بهم گفت زنگ بزن غذا بیارند گفتم خب چی میخوری گفت خب بگو مرغ ک دهنامونم بو نگیره اینا ک گفت فهمیدم ک امشب واسم ی برنامه جالب داره.گفتم باشه الان میزنگم.زنگ زدم سفارش دادم آورد دم خونمون خوردیم از جاش بلند شد و رفت لباسشو پوشید اینا یادم رفت ک بگم خواهرم 2 سال و نیمه ک داره مداوم میره بدنسازی و ایروبیک بهم گفت من باید برم باشگاه کاری نداری؟گفتم ن آبجی برو مواظب خودت باش.گفت تا بیام کاری نکن شب یرنامه داریم اینا ک گفت ی بوسم روی لپم کرد و رفت. خلاصه ساعت 12 بود ک نهار رو خوردیم و ساعت 12 و 40 بود ک رفت همیشه باشگاهش ی 3 ساعتی طول میکشید منم ک اول رفتم حمام بعدش ک اومدم نشستم پای تلویزیون و ی فیلم دیدم تا ساعت 2 از 2 ب بعدم همونجا روی کاناپه خوابیدم ک یهو دیدم یکی داره نازم میکنه یواش یواش چشمامو باز کردم دیدم خواهرمه گفت سامان عزیزم بلند شو اینا بخور.بلندشدم سلام و احوال پرسی کردیم دیدم 2تا هایپ واسه خودش واسه من خریده از خودشو داشت میخورد از منم داد دستم گفت بخور گرفتم ازش خوردم خوردم بهم گفت سامان!!!گفتم جان دلم؟گفت میخام امروز کامل خودمو بهت بدم همه جوره مال خودت باشم.اینا میدونم ک ن بهم خیانت میکنی و ن تنهام میزاری پس بزار مال تو باشم.منم همون موقع انگار دنیا را بهم دادند سفت گرفتمش تو بغلم و در گوشش گفتم من همیشه مال توعم نگرانش نباش.ی 3 دقیقه ای همو توبغل گرفتیم و بلندش کردم گفتم بلند شو بریم توی اتاق خواب.گفت سامان بزار برم حمام گفتم ن نمیخاد همون موقع بغلش کردم انداختمش روی دستام و بردمش توی اتاقه خوابمون و انداختمش روی تخت خودم و اول کار باز بهم گفت سامان توی باشگاه خیلی عرق کردم بزار برم حمام همه جای بدنم بوی عرق میده گفتم اتفاقاااااا الان همه جای بدنت خوردن داره.دیگه هیچی نگفت اول کار روسریشو باز کردم انداختم کنار بعدش دونه دونه مانتوشو باز کردم از تنش در آوردم زیر مانتوش هیچی بغیر از ی جفت سینه ی سفت ورزشکاری نبود ک ی سوتین مشکی حبسشون کرده بود وای ولی خیلی وقت بود ک توی کف سینه هاش بودم ی بوی عرق خیلی خوبی میداد دیگه طاقت نیاوردم از روی همون سوتین شروع کردم ب خوردن و گاز گرفتن سینه هاش یهو بهم گفت سامی حالا اول لختم کن بعدش شروع کن خوردن گفتم ای ب چشم خانمم خندید.رفتم پایین شلوارش لی بود دکمه کمرشو باز کردم یزره ک شلوارش اوم پایین ی شورت مشکی رو دیدم وای ک چقد شهوتی شدم موقعی ک شورت و سوتینشو دیدم. شلوارش خیلی چسبون بود با هزار بد بختی کشیدمش پایین و از پاش در آوردم.شلوار و شورت و بلوز خودمم در آوردم اانداختم کنار اتاق اینی ک میگما تصور کنید توی ی اتاق خواب با ی دختری ک قدش 175 وزنش 65 هیکلش بدنسازی ، پوستش سفید ، سینه های سفت با ی شرت و سوتین مشکی روی تخت دراز کشیده و یهو توی چشمات نگاه میکنه و بهت میگه پس بیا عشقم.اینا ک گفت رفتم جلوووو اول شورتشا در آوردم همون موقع شورتا آوردم دم بینیم و بو کردم وای ک چ بوی خوبی میداد همون موقع بهم گفت تو چقدر عاشق شورت منی؟گفتم بویی ک داره فوق العادس.فقط خندید.رفتم بالا تر و سوتینشم در آوردم اندختم پوشه اتاق. خودما کامل انداختم روش جوری ک کیرم روی کسش و لای پاهاش بود ، سینم روی سینه هاش بود ، صورتم و لبام روی لباش بود شروع کردیم دیوانه وار لب گرفتن بعد از 5 دقیقه دیوونه شدم رفتم سراغ گردنش و هی گردنشو بوس میکردم و میخوردم و لباما روش میکشیدم وای ک چ قده خودش حال میکرد همینطور ک داشتم میخوردم رفتم طرف گوشاش و شروع کردم ب خوردن گوشاش ک دیگه معلوم بود شهوتی شده و داشت آه وناله میکرد اون پایینم همینطور کیرمو داشتم میمالیدم ب کوسش و هی داشتم لای پاهاش تلمبه میزدم همیطوری اومدم پایین تنش و شروع کردم ب خوردن سینه هاش و سینه هاشو میخوردم و میمکیدم و بعضی وقتا هم سرشونو گار میگرفتم وای ک چقدر آه و ناله کرد گفت سامی برر کسمو حال بیار رفتم پایین وای ک نمیدونید چ بوی خوبی داشت اون کسایی ک کس خوردند و لیسیدند میدونند منطورم از بویی ک میگم چیه ی بوی خیلی خاصه وای همینطوری دیوونه وار شروع کردم ب خوردنش ک یهو بهم گفت داداشی بکن توش گفتم ن سمیرا این کار اشتباهه و نباید این کارا بکنیم من از کون میکنمت گفت خب آخه من کیر میخام خیلی داشت اصرار میکرد آخرش بهش گفتم بزار من کاری ک میخاما بکنم اگه تات آخر کار حال نیومدی و حال نکردی از کس میکنمت ک حال بیای خوشحال شد و گفت باشه داداشی دوباره شروع کردم ب خوردن کسش ک ب آه و ناله افتاد دوباره دوتا دستام ب سینه هاش بود و داشتم سینه هاشو میمالیدم ک بعد از 7 – 8 دقیقه ای آبش اومد و ی جیغ کشید دوباره شروع کردم ب مکیدن آب کسش وای ک چقده حال داد بهم آبش تموم شد رفتم روی سینه هاش دوباره سینه هاشو خوردم بعد از 5 دقیقه ک گذشت بهم گفت خب چکاری دوست داری واست انجام بدم گفتم ساک مینی تا آب اولیم بیاد بعد با آب دومیم بکنمت؟گفت ای ب چشم آقا سامان خودم بهم گفت از روم بلند شو و دراز بکش بلند شدم و دراز کشیدم اونم از جاش بلند شد و رفت پایین پام کیرم خشک خشک بود ک یهووو اول کار با دستش گرفتش و بهم گفت وای ک چقده کلفته من مثه کسای دیگه نیستم ک ب دروغ بخام بگم کیرم 20 – 18 – 25 سانته من کیرم 16 سانت بیشتر نیست ولی ب جای این ک طولش زیاد نیست خیلی کلفته خیلی زیاد.خلاصه جونم براتون بگه ک هی باهاش ور رفت تا شق شق شد اول کار بازبونش سر کیرمو تحریک کرد بعدش کرد توی دهنش وای ک چقد حال میداد همیینطوری ک داشت ساک میزد منم آه و اوهم رفت هوا ک بعد از 5 دقیقه آبم اومد دقیقه همشو قورت داد و بهم با خنده گفت عوضی چقده خوشمزه بود همیشه بده بخورمش گفتم باشه. ی 5 دقیقه ای بی حال دراز کشیدم اونم هی سوراخ کونمو و تخمامو داشت میخورد ک یهو باز کیرم شق شد گفتم خب میخام سفت بکنمت فقط قبلش بگم سمیرا درد داره حواست باشه گفت طوری نیست تو فقط سفت منو بکن و جرم بده ک دادم بره توی هوا.بهش گفتم ب رو بخواب تا کونت ب بالا باشه خوابید دوباره شروع کردم ب خوردن ولی ایندفعه سوراخ کونشو میخوردم خیلی حال میداد یزره ک خیس شد ی دونه از انگشتامو کردم تو کونش هی هول میدادم توش ک یهو انگش دومم کردم توش بعدش شروع کردم ب کردن انگشت سومم دیگه با همین س تا انگشت هی تلمبه زدم تایکم کونش باز شد یهو داد کشید سرم گفت سامان مردم بکن توش دیگه گفتم بهش سمیرا خب دردت میگیره گفت طوری نیست بکن توش کیر میخام دیگه گفتم خودش میخاد گفتم باشه کیرمو تف مالی کردم ی تف هم انداختم دم سوراخش و سر کیرمو گذاشتم دم سوراخش و با تمام وجودم فشار دادم ک کله ی کیرم رفت توش ی آخ بلند کشید من اعتنایی نکردم و همینطوری هلش دادم کیرمو جلوووو کیرمو کامل جا کردم تو کونش اونم داشت هی میگفت آخ چقده درد داره هی آخ و اوخ میکرد ک شروع کردم ب تلمبه زدن دیگه واسش لذت بخش شده بود از طرف دیگه تخمام هم میخورد روی کسش و بهش حال میداد بعد از 4 دقیقه کیرمو کشیدم بیرون و دوباره شروع کردم ب خوردن سوراخش بعدش بهش گفتم بلند بشه و دستاشو بزاره روی زمین همون داگی استایل خودمون دوباره کیرمو خیس کردم و هل دادم توی کونش و شروع کردم تلمبه زدن بعد از 5 دقیقه خواست آبم بیاد کشیدم بیرون بهش گفتم دهنتو بیار جلو سمیرا اونم زود اومد جلوم زانو زد و کیرمو ساک میزد و میخورد دیگه اوج لذتو برده بودم اونم آبمو خورد و بهم گفت این خوشمزه تر و زیاد تر از قبلی بود دوسش داشتم.بعدش بهش گفتم سمیرااا لذت بردی یا میخای کستو بکنم یهو بهم گفت کسمو ک باید بکنی ولی ن واسه الان بسه لذت بردم بهم حال داد دیگه ولوووو شدم روی تخت دیگه کمرم واقعااا درد گرفته بود خسته شده بودم اونم اومد کنارم خوابید و شروع کرد ب لب گرفتن ی نیم ساعتی همینطوری توی بغل هم بودیم ک یهو کیرم باز شق شد نگاهش کردم گفتم دلم کس میخاد بخورم گفت بفرمااااا بخور همش و همیشه مال توعه رفتم پایینه پاهاش و شروع کردم مکیدن و خوردن کسش ک آبش اومد آب غلیظشو دوباره مکیدم و خوردم خیلی دوست داشتم آبشو خیلی خوشمزه بود.بعدش دیگه رفتم بوسیدمشو گفتم بریم حمام؟گفت آره بیا با هم بریم خلاصه رففتیم حمام اونجا هم دست از سرش برنداشتم و زی دوش آب گرمم اندازه 2 دقیقه کردمش و دوباره آبمو خورد.از بعد از اونروز دقیقا تاریخش یادمه 25 اسفند تا 6 ام فروردین ک مادر و پدرمون بیاند خیلی کردمش ولی دلم نمیخاست ک کسشو بکنم چون واقعاااا بد میشه اگه بخام ی همچین کاری رو بکنم.در هر حال الان 18 خرداد ماهه و من در بدترین حالت ک من و خواهرم باهم تنها نشیم 3 روز یبار توی اتاقمون موقعی ک پدر و مادرمون خوابند با هم حال میکنیم.البته بغیر از روزایی ک مادر پدر نیستند خونه و ما تنهاییم. امیدوارم دوست داشته باشید داستانمووو. از کسایی ک محارم دوست ندارند خاهش میکنم ک نظر ندند.ممنون.نوشته: سامان

سکس با صیغه پدری این داستان خیلی حشری نیست اما نخونی ا دستت رفته آنروز با مادر و دو تا خواهرم بر خلاف سالهای گذشته که برای مسافرت به شمال میرفتیم تصمیم گرفتیم به زیارت حضرت معصومه در قم برویم . تابستان لنگ لنگان از راه رسیده بود و هوا جان میداد برای گشت و گذار و پرسه زدن در هوای گرم ، من تازه به سن تکلیف رسیده بودم و بقول برو بچه ها شاشم کف کرده بود و قد و قواره مردانه پیدا کرده بودم .با آنکه چارشانه و تنومند و از هم سن و سالهای خودم یک سر و گردن بلند تر بودم اما هنوز چشم و گوشم باز نشده بود ومعلوماتم در باره جنس مخالف و سکس بیش از چند رساله آیت الله ها که در مسجد محله گاه و بیگاه با دوستانم برای مزاح میخواندم بیشتر نبود . مثل دیگران در سن بلوغ حال و هوایم بکلی تغییر کرد . دنیا را با چشم هیز میدیدم و با یک تار موی نامحرم حشری میشدم .وقتی در کتابهای دینی زندگینامه ائمه اطهار را با آنهمه زنهای ترگل و ورگل و دهها کنیز زیبا و تو دل برو از ایران و مصر و ترکیه تا اندلس اسپانیا که سرداران فاتح اسلام برایشان میفرستادند می خواندم بهشان حسودی ام میشد .پدرم با ما به علت ماموریت اداری که دو هفته طول میکشید نیامده بود و خرج سفر را با دست دلبازی به مادرم داد و ما را با سلام و صلوات راهی زیارت کرد . من اصلن از ماموریت های پدرم که هر ماه صورت میگرفت سر در نمی آوردم و از اینکه برای راحتی ما خودش را به آب و آتش میزد به او افتخار میکردم . مادرم اما اینطور نبود از چشمهای پدرم چیزهای دیگری میخواند ، شاید میترسید که خدای نکرده در ماموریت ها اتفاقی برایش بیفتد و بچه ها یتیم شوند .صبح پنج شنبه با سلام و صلوات از زیر قرآن رد شدیم و بعد از ریختن کاسه آبی توسط یکی از همسایه ها بار سفر را بستیم . در راه خیالات گوناگون از سر و کولم بالا میرفتند و مرا با خود به چشم اندازهای دور و دراز میبردند . خواهرانم اما چانه هایشان مثل همیشه تکان میخورد و آسمان و ریسمان را به هم می بافتند و از حرف های صدمن یک غاز لحظه ای خسته نمی شدند . وقتی به مدخل شهر قم رسیدیم روی تابلو نوشته بود که به شهر خون و انقلاب خوش آمدید . معنی انقلاب را باید و شاید نمی دانستم و خیال میکردم منظورشان همان تولد دوباره اسلام بعد از 1400 سال در مملکت خودمان میباشد .اولین چیزی که در آستانه ورود به این شهر توجه ام را جلب کرد حضور طلبه ها با آن عمامه های سیاه و سفید و رداهای گل و گشاد و شکم هایی برآمده بود که در هر کوی و برزنی مانند مور و ملخ می لولیدند . با آنکه همیشه شق و رق راه میرفتند و سرهایشان رو به پایین بود اما با چشمهای مرموزشان حتی جنبش یک پشه را زیر نظر داشتند و جنس نامحرم را در هفتصد فرسنگی با همه چادر و چاقچور بو میکشیدند .از گوشه و کنار شنیده بودم که شهر مقدس قم ، این نقطه ثقل شیعیان جهان مرکز تریاک و صیغه در عالم اسلام نیز هست و میشود با اندک ذکاوتی کارها را چفت و جور کرد و هلوهای پوست کنده را صاف و ساده گیر آورد و به دندان زد و مزه مزه کرد . من اما تا بحال هیچ هلویی را ، بهتر بگویم هیچ حوری ای را دندان نزده بودم و در سن بلوغ 24 ساعت زیر شکمم قار و قور میکرد و گرسنه بوداین را بگویم که مسافرت ما بر خلاف شمال که با بزن و بکوب و رقص و آواز و گاه با مشروبات الکلی همراه بود اینجا در شهر خون و قیام یعنی قم بیشتر به رفتن به یک مراسم دفن و عزاداری می مانست تا مسافرت . هیچ جای این شهر رگه ای از تمدن انسانی ندارد . انگار خاکستر لعنت و مرگ بر آسمانش پاشیده اند ، فقط مسجد و امامزاده و قبرستان و زنجیر و قمه زنی و گریه و زاری .و اگر این دختران فاحشه در هر گوشه و کنار این شهر سیاهپوش با چادرهای سیاه نمی پلکیدند ، حتی جغدها هم در این شهر پر نمی زدند .مادرم یک هتل دسته دوم را انتخاب کرد و ما در آنجا اطراق کردیم . روز نخست از بس که خسته بودیم بعد از خوردن غذای آماده که با خود آورده بودیم مانند اصحاب کهف خوابیدیم و روز بعد بی آنکه به سوی زیارت حضرت معصومه برویم طبق برنامه ای که داشتیم بسوی قبرستان دور افتاده « شیخان » که کشته های جنگ و پدربزرگمان دفن شده بود رفتیم .قبرستان قدیمی بر خلاف آنچه که خیال میکردم شلوغ و پلوغ بود ، پر از دختران جوان که گاه گاه چادر از سر بر میگرفتند و لباسهای چسبانی که پستانهایشان را بر جسته میکرد به نمایش میگذاشتند ، منظره هایی عجیب که حتی در تهران بزرگ به عمرم ندیده بودم . از طرف دیگر در هر گوشه و کناری طلبه های ریز و درشت قرآن جیبی در دست گرفته بود و با نگاهی آب زیر کاه حول و حوش را می پاییدند . مادرم بیخیال سرانگشتانش را روی قبر گذاشته بود و حمد و سوره میخواند و ضجه های نرم سر میداد . خواهرانم هم همینطور .من اما در باغ نبودم و با کنجکاوی اطراف را می پاییدم . میدانستم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . آنهمه طلبه های ریز و درشت و دخترانی که وقتی چادرشان را از سر بر میگرفتند بیشتر به هنرپیشه های سکسی سینما شبیه بودند تا یک نفر محجبه .چند بار خواهرانم از قضیه بو بردند و مثل همیشه در گوش هم پچ پچ کردند و آرام خندیدند من هم محلشان نمی گذاشتم . قوه مرموزی در زیر شکمم تمام فکر و خیالاتم را به خود مشغول داشته بود و من که آس و پاس بودم نمیتوانستم جوابش را بدهم و خفه اش میکردم .یکهو سر و صدایی در انتهای قبرستان که بیشتر شبیه به دعوا و مرافعه بود به گوشم خورد . بی اختیار به آنطرف حرکت کردم تا سر و گوشی آب دهم و از شر خنده های خواهرانم که به مثل تیری به بدنم اصابت میکردند رها گردم . از میان راه باریک و پر پیچ و خم که در دو طرفش قبرهای خالی و ستونهایی از درختان به چشم میخوردند گذشتم ، در بادهای ولرمی که می وزیدند بوی مرده به مشامم میرسید و آهک و دود و سیمان و لاشه های گندیده . دو انگشتم را روی دماغم گذاشتم و از رفتن به محل حادثه کمی پشیمان شدم ، خواستم برگردم که یکهو صدای آه او آه ، یواش تر در آن منطقه متروکه به گوشم رسید . خوب که دقت کردم دیدم که در سمت راستم در درون یک قبر خالی دختری کم سن و سال در حالی که پایین تنه اش لخت و عور بود روی آلت یک طلبه ای که عمامه از سرش افتاده بود و عرق از سر و صورتش جاری شده بود بالا و پایین می رفت. برق از سرم پرید . این صحنه ها را تنها در فیلم های تلویزیونهای ماهواره ای دیده بودم ، آنهم نیمه شبها که پدر و مادر و خواهرانم در خواب بودند . بی اختیار سر تا سر صورتم از شرمی پنهان سرخ شد و بخودم گفتم تا سه نشده از محل دور شوم ، همین کار را هم کردم اما ناگاه از داخل همان قبر صدایم زدند . سرم را چرخاندم و دیدم که آن طلبه ای که مشغول جماع بود با دست به من اشاره میکند ، با بسم الله بسم الله بطرفشان حرکت کردم ، یک آن به سرم زد که نکند آن سید خدا از اینکه به ناموسش با چشم چپ نگاه کردم عصبانی شده است و میخواهد انتقام ازم بگیرد و قیمه قیمه ام کند ، ایستادم و خواستم بر گردم که دیدم که طلبه عمامه سیاهش را روی سرش گذاشت و با لبخندی مصنوعی با چهره پر پشم و پیلش به طرفم آمد و چاق سلامتی گرمی کرد و گفت : « میدونم ، برا چی این دور و برا می پلکی اینجا کسی برا فاتحه خوندن نمی آد ، اگه میخواهی همین دخترو برات یکی دو ساعت صیغه کنم ، اونم با اتاق مجانی » .منظورش داخل قبر بود ، کمی این پا و آن پا کردم ، از سویی توفان شهوت در رگ و روحم بیداد میکرد و از طرفی در رو دربایستی گیر کرده بودم . تازه مادر با دو تا خواهرم در صد متری در کنار قبر بیتوته کرده و منتظرم بودند . خواستم جوابش دهم که دختر را صدا کرد و او با عشوه و کمی قر در کمر به طرفم آمد و طلبه بهش گفت که کمی چادرش را کنار بزند تا براندازش کنم . تی شرتی قرمز و کوتاه که تا بالای نافش معلوم بود به تن کرده بود ، در حالی که آدامسی میجوید با لبهای ماتیک زده و صورتی بزک کرده نگاهم کرد و لبخندی زد .: « ببین ، همه چیز اینجا شرعیه ، از خون مادر هم حلالتر ، خودم عقد صیغه برات میخونم و بهت چک سفید میدم ، 100 درصد مث کنیز در اختیارته ، فقط باید جیبتو کمی شل کنی و نقل و نبات بدی »من که لب و لوچه ام آب افتاده بود از خودم بی اختیار شدم و دست و پا چلفته گفتم: « آخه »: « آخه آخه نداره ، از حوری بهشتی هم قشنگتره ، باکره باکره » .: « باکره ، تو که تازه تا ناف فرو کرده و پاره پاره اش داشی میکردی » .دست کرد و از جیبش یک کاغذی بیرون آورد و به من داد و گفت : « اینم اسم و آدرس و بنگاه صیغه ای که اونجا کار میکنم یعنی مدیرشم ، هفت روز هفته از ساعت 2 بعد از ظهر تا نماز مغرب و عشا اونجام ، اگه هوس کردی یه نوک پا بیا تا انواع هلوها رو با نرخ های ارزون نشونت بدم » دختر صیغه ای از اینکه دست رد به سینه اش زدم کمی با اخم و تخم نگاهم کرد و چادرش را روی سرش گذاشت و با طلبه بر گشت ، منم از شوک در آمدم و از اینکه داستان به خیر و خوشی گذشت ، نیم نگاهی به آدرسی که روی کاغذ نوشته بود انداختم و شکمم را برای روزهای بعد صابون زدم .ادامه پست بعد

وقتی به مادرم رسیدم گفتم که احتیاج به غذای حاجت داشتم برای همین چند لحظه ای ترکشان کردم ، خواهرانم که مرا دیده بودند دوباره درگوشی شروع به صحبت کردند و باز خندیدند. وقتی از قبرستان بر می گشتیم طلبه هایی که تک و توک روی قبرها نشسته و مشغول تمیز کردنشان بودند به خواهرانم با چشمهای هیز نگاه میکردند و انگار می خواستند آنها را از مادرم بقاپند ، قرآن و دعاخوان و بقیه بند و بساط ها تنها مهمل شان بود ، و در باطن دنبال جنس های تازه میگشتند یا میخواستند با جاکشی پول و پله ای به چنگ بزنند .روز بعد که مادرم و خواهرانم خود را برای زیارت به حضرت معصومه جمع و جور میکردند ناگاه خودم را به مریضی زدم و آه و ناله سر دادم و چند بار به طرف دستشویی دویدم و ادای استعفراغ کردن را در آوردم . آنها هم دست پاچه شدند و آب لیمو ترش را در چایی مخلوط کردن و با بسم الله بسم الله به من دادند و گفتند که بهتر است در هتل بمانم و اگر حالم بدتر شد بهشان با تلفن دستی ام زنگ بزنم ، همچنین به سرایدار و نگهبان هتل هم سپردند که به من سر بزنند .وقتی دیدم که نقشه ام گرفته است در دلم خندیدم و در داخل اتاق شروع کردم به رقص کردن . از آنجا که به پول بیشتری نیاز داشتم شب گذشته وقتی که مادرم خوابیده بود پاورچین پاورچین به طرف کیف پولش رفتم و چند اسکناس درشت بر داشتم و با مقداری پول که خودم جمع کرده بودم میتوانستم دلی از عزا یا زیر تنه ای از عزا در بیاورم .فی الفور به سرعت برق و باد صورتم را سه تیغه کردم و کرم و ادکلن زدم و مثل یک شاه داماد خودم را نو نوار کردم و بعد از تو رگ زدن صبحانه ای مفصل به حرکت در آمدم .سرایدار هتل که گمان میکرد من اکنون رو به قبله دراز کشیده و در حال مرگم با آن قیافه جنتلمنی و سر و صورت صفا داده و لباسهای آخرین مدل چشمهایش در ابتدا چار تا شد اما از آنجا که خودش گرگ باران دیده بود از ته و توی قضایا سر در آورد .بهش گفتم که اگر مادرم بر گشت بگوید که به دکتر رفته ام تا خودم را دوا و درمان کنم او هم گفت که برادری بجا ، بزغاله یکی هفت صنار .یک اسکناسی در کف دستش گذاشتم و او هم لبخند زد و در هنگام رفتن با پچ پچ دز زیر گوشم گفت که اگر دنبال دختر میگردم با او به قهوه خانه روبروی هتل بروم تا برایم شرح دهد در ضمن گفت که دیگر خواندن زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَى الصِّداقِ الَمعْلُوم قدیمی شده و این آخوندهای کون گشاد و پاشنه دهان دریده با این کارها جیب های مشتریها رو تا ته خالی میکنند و در آخر جنس دسته دوم و سوم به آدم تحویل میدهند ، دخترایی که روزانه با صد نفر صیغه میشوند و اندازه یک گاراژ گشادند ، این تخم سگها برای شیطان هم پاپوش می دوزند .من هم که نمیخواستم پایم به سنگ بخورد و نقد را به نسیه ببخشم ، موافقت کردم و در قهوه خانه رو بروی هتل قلیانی چاق کردم و منتظر ماندم تا او بیاید . قهوه خانه کمی مشکوک میزد و بعضی ها مواد رد و بدل میکردند . انگار همه هم دیگر را می شناختند و مرا که در آن میان غریبه بودم با تردید و سوءظن نگاه میکردند .وقتی دیدند که سرایدار هتل با حالتی بشاش در کنارم نشست و سر صحبت را باز کرد آنها هم با دیده مهربانتری به من نگاه کردند و خیالشان جمع شد که از اطلاعاتی ها نیستم .بعد از کمی خوش و بش در آن هوایی که آغشته از دود سیگار و کله پاچه و آبگوشت بود برایم ریز قضایا را شرح داد و من هم با تعجب به پیشانی اش که نعل اسب از سجودهای طولانی در نماز بسته بود و ریش و پشمش نگاه میکردم . در هر جمله ای که میگفت یکبار به خدا و پیغمبر قسم میخورد و رگ گردنش بیرون میزد و در همان حال از چشمهای چرکین و طماعش دروغ و دونگ میبارید .با آن سن و سال کم میدانستم که نباید بی گدار به آب بزنم و به او اعتماد کنم و پول و پله هایم را در بست در کف دستش بگذارم . از طرف دیگر به دلیل آب و هوای جادویی شهر قم و وفور حوریانی که از خانه و زندگی خود از شهرهای مختلف می آمدند تا برای شندر قازی لنگ هایشان را به هوا کنند تمام ذرات تنم از خواهشی تند شهوانی می جوشید .کمی پول در دستش گذاشتم و او قول داد که یکی از بهترین ها را که هنوز دست نخورده و ترگل و ورگل میباشد برایم انتخاب کند ، خودم هم راه افتادم و برای اینکه میخم را خوب به زمین کوبیده باشم به طرف آدرسی که آن طلبه چموش در قبرستان داده بود به راه افتادم . بادی گرم میوزید و با خود بوی لجن و گرد و خاکها را به صورتم می پاشید و من مثل گرسنه ای که نان خشکیده در بیابان را کباب می پندارد به هوای پیدا کردن یک صیغه ناز و تو دل برو به راهم ادامه دادم .در این شهر مقدس همه چیز زیر چادر و آب زیر کاهی پیش میرود در پاپوش کتاب مقدس و دروغ .از پیچ و خم چند خیابان گذشتم و در تقاطع میدانی در مرکز شهر آدرس محل در خیابان صفاییه را پرسیدم . انگار همه مردها آدرس را می دانستند و با نگاهی معنی دار نشانم میدادند . برای اینکه قوم و خویشانم سر در نیاورند دور و برم را می پاییدم . از همان قهوه خانه که با سرایدار صحبت کردم متوجه شدم که یک زنی چادری به دنبالم به راه افتاده است ، کمی مشکوک شدم اما وقتی که چادرش را یکی دو بار باز کرد و پیراهن زرد چسبانش که کمر و پستانهایش را بر جسته میکرد نشانم داد به خودم گفتم که هر که باشد از فاطی جنده های انتظامی نیست . ول کن معامله نبود همینطور از بالا و پایین خیابانها تا کوچه و پسکوچه های تنگ و خاکی در پی ام می آمد . به عمد به داخل یکی از کوچه های بن بست رفتم و در انتها گیرش انداختم و گفتم: « خواهر چرا هی تعقیبم میکنی » .با صدایی نازک و دماغی دستم را گرفت و به پشت یک خانه متروکه گلی که پر از آت و آشغال بود برد و کمی به چپ و راستش نگاه کرد و وقتی دید که کسی در آن حوالی نیست چادرش را از سرش در آورد . آرایش غلیظی داشت که صورت واقعی اش را می پوشاند اما هر چه بود حشری بود و بی مقدمه بغلم کرد و به بوسیدن سر و گردنم پرداخت . منم فکر کردم که این فرشته از آسمانها نازل شده است کمی بغلش کردم ، شهوت دیوانه وار در رگانم به گردش در آمده و عقل و هوش را از سرم پرانده بود . یک لحظه احساس کردم که تن و بدن نیرومندی دارد بحدی که مرا بر روی آن گرد و خاکها و مصالح ساختمانی به زمین انداخت و مثل گرگ گرسنه ای به جانم افتاد .در کشاکش این پیچ و قوس ها دستم را در میان دو پایش گذاشتم اما ناگهان متوجه یک آلت نعوظ نیم متری شدم و پستانهایش نیز از بین رفته بود ،بخودم گفتم که او یک مرد همجنس باز است . از وحشتی که سر و پایم را فرا گرفته بود نزدیک بود که سکته کنم و جان به جان آفرین تسلیم کنم ، به هر ضرب و زوری بود خودم را ازش جدا کردم و در حالی که کلاهگیسش را در دست داشتم شروع کردم به دویدن آنهم چه دویدنی .وقتی که از آن حول و حوش رد شدم زدم زیر خنده و گفتم همه را برق میگیرد و ما را چراغ نفتی . اگر پته ام رو آب می افتاد و بو میبردند دیگر نمی توانستم به شهرم باز گردم .خسته و کوفته دوباره به راه افتادم و بالاخره به آدرسی که آن طلبه داده بود رسیدم . روی صندلی ای در کنار چند نفر که همگی درد مرا داشتند نشستم . ورودی زنها از طرف دیگر ساختمان بود . نمی خواستند که چشممان به نامحرم بیفتد و اطلاعاتی اضافی بدست بیاوریم و در همانجا تند و تیز کارها را حل و فصل میکردند . در این بنگاههای صیغه ، این قرمساقها بیش از نصف پولها را با پاپوشهایی که می ساختند به جیب میزدند و اگر میدیدند که کسی از آبرو و حیثیتش حرف میزند بیشتر او را می چلاندند و سیخ میزدند .خلاصه اگر هفت تا دختر کور داشتند یکساعته با آن زبان چرب و نرم طلبگی شوهر میدادند .نیم ساعتی ساکت نشستم و به در و دیوار زل زدم ، به مردمی که با قیافه های عبوس از پشت پنجره می گذشتند . به ساعت دیواری که به کندی میگذشت و تیک تاک میکرد و سرنوشت خودم .بالاخره نوبتم شد و پیرمردی که همه کاره طلبه بود با صدایی نکره و چشمهایی خمار صدایم زد و گفت به اتاق حجت الاسلام بروم .در دلم گفتم که این جاکش که در قبرستان دنبال دخترهای جوان و مشتریهای پولدار میگردد یک شبه از یک طلبه آس و پاس بدل به حجت الاسلام گشته است .سلام کردم و او با حالتی بشاش و خنده ای زورکی که بر پوزه پر پشم و پیلش نقش بسته بود به آغوشم کشید و چند کلمه ای عربی گفت که اصلن سر در نیاوردم .: « خب ، بی مقدمه میریم سر اصل مطلب اول برو به حوری های بهشتی نظری بنداز بعد با هم حرف میزنیم ، گلپری جون درو باز کن »در انتهای اتاق دری باز شد و دختری جوان و بزک کرده وارد شد و بی مقدمه مرا هدایت کرد به اتاقی دیگر که در حدود 5 دختر صیغه ای روی صندلی نشسته بودند و با آرایشی غلیظ زیر چشمی نگاهم میکردند و لبخند میزدند ، گلپری گفت که 5 دقیقه فرصت دارم که هر کدام را میخواهم انتخاب کنم ، و در حال بستن در با نیشخند گفت حتی که میتوانم هر 5 نفر رو اگر پول و پله کافی دارم در جیبم بگذارم .من که تا آن زمان آدمی تو سری خور و پخمه ای بودم و تا صدای دختری نامحرم را می شنیدم از خجالت تا بناگوش سرخ میشدم ، تمام شرم و حیایم ریخته بود به راستی که همه شان قشنگ بودند و لب و لوچه ام را آب می انداختند اولی گفت : « من اسمم شهلا 16 سالمه ، بچه ناف تهرون ، باکره و دست نخورده ولی کمی گرون »دومی گفت : « من اسمم کلثومه دانشجوی رشته پزشکی ، 24 ساله ، باکره ، قدم 157 وزنم 67 کیلو ، به 3 زبان خارجی هم صحبت میکنم »همینطور ادامه دادند تا رسید به آخری که 14 سالش بود و هنوز پستانهایش گل نداده بود . بهشان گفتم که اگه به اختیار خودم باشه همه تونو میخوام اما دست من کوتاه و خرما بر نخیل .پنج دقیقه به سرعت برق و باد گذشت و دوباره منشی طلبه یعنی گلپری وارد شد و راهنمایی ام کرد به پیش همان طلبه که اینجا به هر دلیل حجت الاسلام صدایش میزدند .برایم چایی آورد و در همان حال که در حال چت با کامپیوترش بود صدای تلویزیون را کمی بلند کرد و گفت : « چن لحظه صبر کنین ، ادامه می دیم »آخوندی داشت در تلویزیون وراجی میکرد : « پيغمبر خدا زنى را بنكاح مردى در آورد، زن از شوهر ناملايماتى ديد و به پيغمبر شكايت برد. پيغمبر فرمود گويا مى خواهى طلاق بگيرى كه در نزد خداوند از مردار الاغ بدتر و پست‏تر باشى ‏.و فرمود: اگر زنى براى شوهر سينه و پستانها را بريان كند حق شوهر را ادا كرده است و اگر با اين همه يك لحظه در جماع به امر شوهر نافرمانى كند در جهنم جاى گيرد مگر آن كه توبه نمايد و باز گردد »منم در دلم گفتم مردیکه قرمساق .در همین لحظه طلبه رو کرد به من و گفت: « گوش کن و یاد بگیر که برا آخرتت بدرد میخوره »: « زنی که بخواد طلاق بگیره از مردار الاغ بدتره » .: « هنوز تو باغ نیسی ، بقول قدیمی ها دوزاریت کج می افته ، بگذریم بریم سر اصل مطلب ،انتخاب کردی ، عجب لعبتی ، تی تیش مامانی ، از گل نازکترن » .: « همشون میگن دست نخورده و با کره ایم ،خودت باور میکنی »: « حاجی ، من اینجا جنس دس دوم که عربها هزار بار در دبی و جاهای دیگه لنگهاشونو هوا کرده باشن و گاییده باشنشون ندارم ، ببین از تک تکشون امضا گرفتم که مث یک کنیز تا ثانیه آخر در اختیارت باشن ، هر کاری از بالا تا پایین شون میخوای تو مدت صیغه موقت انجام بده هیچی نمیتونه جلودارت بشه وگرنه به عکس امام که بالا سرمه قسم تا دینار آخرش پست میدم » .: « میگم نکنه مریض پریض باشن و کار دسم بدن آخه میگن آمار ایدز دخترای محجبه قم 30 برابر شده ، من نمیگم خود روزنامه ها میگن » .: « بازم داری پاشنه دهنمو واز میکنی ها ، ایدز و میدز همه دست الله ست ، این حرف و حدیثای استکباریو گوش نکن ، نکنه میخوای استغفرالله کاندوم استفاده کنی ، اگر اینطوره میخواسی تو همون تختوابت با دستات استمنا کنی و خودتو خلاص کنی » . قبول کردم و بعد از چک و چانه زدن دختر 16 ساله را که لباس چسبان و کمری نازک داشت انتخاب کردم و دار و ندارم را روی میزش گذاشتم.: « خدای عزوجل بهت عمر و عزت بده »مدت صیغه 2 ساعت در هتل امام در مرکز شهر بود . در حوالی همان هتلی که آنجا اطراق کرده بودیم .شکمم را صابون زدم و در حالی که به چپ و راستم در خیابانهای شلوغ در اطراف حرم نگاه میکردم به راه افتادم . به من گفته بود که این هتل شخصی و مال خودش میباشد و وقتی که سر ساعت به آنجا رسیدم گلپری خودش در آنجاست و راهنمایی ام خواهد کرد . زمان را کمی با اینور و آنور رفتن و یا با قلیان کشیدن و قدم زدن در مرکز شهر تلف کردم و ساعت 9 شب با قیافه ای شیک و پیک و ادکلن زده مثل شاه دامادها به هتل رفتم . هتل مثل شهر نو قدیم بود ، و تنها زنهای صیغه ای که قراردادشان را بسته بودند در آنجا حضور داشتند .گلپری که مرا دید مستقیم با همان خنده نیشدارش بطرفم آمد و گفت: « ببخشید باید نیم ساعتی منتظر باشین شهلا خانوم هنوز مشغولند » .: « حجت الاسلام که گفتن اون باکره ست » .: « آش به همین خیال باش ، تو این دور و زمونه باکره پیدا نمی شه ، با این شندر قازی که دادی میخواسی … » از سر شیطان گذشتم و روی صندلی نشستم درست چند متری آنطرفتر از اتاق زری .به ساعتم نگاه میکردم که دیدم یکهو در اتاق شهلا باز شد و مردی با چهره ای صاف و صوف و سه تیغه و لباسی فاخر بیرون آمد اما تا چشمش به چشمم افتاد با سرعت به داخل اتاق رفت و در را بست . قیافه اش با قیافه پدرم مو نمی زد . آیا برادر دوقلویش بود اما او که برادر نداشت .در همین هنگام گلپری صدایم کرد و گفت چرا منتظری وقتت که تموم بشه پول بی پول .به داخل اتاق رفتم . شهلا لخت و عور روی تختخواب دو نفره دراز کشیده بود و به من لبخند میزد . کمی بالا و پایین اتاق را ورانداز و سرکشی کردم اما کسی را ندیدم . ازش پرسیدم ، کجا رفت و در جواب گفت: « خیالاتی شدی » .بعدش خندید .: « چرا در حمام قفله » .: « از گلپری بپرس من که کلیدشو ندارم »دیدم که وقت دارد در میرود برای همین به سرعت لباسهایم بجز شورتم در آوردم و دست به کار شدم . از سر و رویم عرق میریخت ، هنوز تجربه سکس را نداشتم و نمی دانستم که چه باید بکنم او هم که فهمیده بود قهقه ای سر داد و گفتآقا داماد باید آلتت را در اینجا فرو کنی ، تو این سوراخ .هنوزچند دقیقه ای نگذشت که کارم تمام شد و پنجر شدم . او هم که میدانست دوباره ها ها شروع به خندیدن کرد . اما بعد از نیم ساعتی دوباره قبراق شدم و شروع به تلمبه زدن کردم و اینبار بیشتر طول کشید . زمان به سرعت نور گذشت و من که انگار کوهها را فتح کرده ام با غرور لباسهایم را پوشیدم و خواستم فلنگ را ببندم که فکری به سرم زد رفتم چند اسکناس به کف دست گلپری گذاشتم و گفتم که من حالم خوب نیست میشود در اتاق بغلی نیم ساعتی استراحت کنم . او هم که پولها را در کف دستش دید گفت اشکالی ندارد فقط نیم ساعت .در را کمی باز گذاشتم و از لای آن به اتاق شهلا دزدانه چشم دوختم . بعد از 5 دقیقه دیدم که او بی روسری در را باز کرد و بعد از کمی اینور و آنور چشم دوختن به داخل اتاق رفت و در همان حال پدرم از داخل اتاقش خارج شد .بعد از آن اتفاق بود که فهمیدم پدرم که نماز و روزه هایش یک بار قطع نمی شد و همه او را سید پیغمبر صدا میزدند چرا هر ماهی یکی دو بار برای کارهای مهم اداری به سفر میرود . پایان

کردن مامان پری دیگه باید با مامانم سکس می کردم . واقعا” خسته شده بودم اینقدر که گشتم تو نت و فیلم سکس با مادر رو دانلود کردم و به یاد مامانم جق میزدم نمی دونم اما همه ی زندگیم شده بود عصاب خوردی و استرس آره شاید خیلیا فوش بدین یا بدین آشغال میرفتی جنده می کردی اما من واقعا” اینم رفته بود تو مغزم که چر آدم نباید بتونه مادرشو بکنه . کوسه مادرش رو بخوره و به مادرش لذت بده من تهران زندگی میکنم و پدر و مادرم شهرستان بودن دیگه عزممو جزم کردم که اینبار برم و کارمو بکنم به هر قیمتی هم که می خواد بشه بلیطمو گرفتم و رفتم تا خوده شهرمون دل تو دلم نبود همش اضطراب وقتی رسیدم مامانم مثل همیشه بوسم کرد و بقلم کرد اما اینبار دیگه واسه من فرق داشت از مامانم بگم که ۴۷ سالشه وزنش تقریبا” ۸۵ ۹۰ کیلو و گوشته واقعا” طوری که تو فایمل همه نگاش میکردن! نمدونم سردرگم بودم که آخه چطوری این کارو کنم اول فکر کردم که ۱۰ تا قرص خواب بدم بهش و کارمو بکنم اما بد دیدم که فایده ای نداره کردن یک تیکه گئشت که هیچی نمیفهمه توی نت گشتم که چطوری میشه یه زن رو تحریک کرد تا بر خوردم با اسم قطره اسپانيش فلای که میتونه ظرف نیم ساعت به قدری غدد جنسی زن رو متحرک کنه که دیوونه بشه یه سری هم مضرات داشت که خوندم دربارش دیگه هیچی برام مهم نبود فقط باید کیرمو میزاشتم بین پاهاش و تلمبه میزدم شهرما یه خیابون داره که کلی از این چیزای غیر قانونی میفروشن رفتم و گشتم به سختی سختی تونستم یه دونه بخرم که ۲ ماهم بود از تاریخ مصرفش گذشته بود موقع برگشت هم یه اسپری سر کننه لیدوکایین ۵۰ خریدم نمیدونستم که چی میشه اما خریدم اومدم خونه . بابام صبحا میرفت ساعت ۸ و شبها ساعت ۹ بر میگشت پس وقت خیلی زیاد داشتم صبح شد که با صدای مامان پری از خواب پا شدم یه صبحونه خوردمو رفت که غدا درست کنه خوب حالا باید این رو توی یه چیزی میریختم که بدم بهش بخوره تصمیم گرفتم برم یه پودر ژله بخرم و قاطی اونش کنم که بعده ناهار سری بخوره چون که عادت داشت بره بخوابه خلاصه رفتم خریدمو به یه مکافاتی بدون اینکه بفهمه همشو همشو ریختم توش با اینکه روش نوشته بود فقط ۲۰ قطره! بعد ناهار شده و مامان گفت خوب بیار ببینم چی برامون درست کردی رفتم از تو یخچال آوردم با طمع پرتغال هم بود خورد خورد . وای تو دلم عروسی بود که قراره بلاخره بزارم وسط اون کس نازش البته ندیده بودمش اما می دونستم که نازه! خلاصه خوردو ظرف ها رو شست گفت میره که بخوابه منم رفتم تو اطاق که مثلا آهنگ گوش کنم تقربیا ۴۰ ۵۰ دقیقه گذشت خبری نبود گفتم حتما عمل نکرده اما باید مطمون می شدم پا شدم آروم رفتم دم اتاق در رو هم بود خیلی آروم لای در پا کردم و نگاه کردم که دیدم بلهههههههههههههههههههههه! کارو کاره خودشو کرده و مامانی داره به خودش میپیچه بد مونه دوبم چیکار کنم باید صبر میکردم که اون باید به سمتم ۱۰ مین گذشت دیدم دامن و شرتشو در آورد و دستشو گذاشت رو کسش واییییی همون چیزی بود که می خواستم که کس با رنگ تیره . همیشه دوستش داشتم داشت می مالید خودشو ناله های کم می کیرد باید قبل اینکه ارضا می شد کاری میکردم دلو زدم به دریا و یه در کوچیک زدم همینطور رفتم که یهو جا خورد و منم مقلا علکی جا خوردم پتو رو کشید رو خودش منم گفتم هی مامان چیکار داری میکنه ملومه؟ جوابی نداد یعنی اصلا قدرت تصمیم گیری نداشت رفتم نشستم کنارش ودیدم زیره پتو داره کسشو می مالونه گفتم مامان چی شده؟ چرا داری این کارو میکنی؟ مگه بابا راضیت نمیکنه؟ گفت نمی دونم چم شده تمام بدنم داره میلرزه باید این کارو میکردم برو بیرون تو کفتم مامان میخوای کمکت کنم ؟ گفت نهههه برو بیرون فقط منم مونده بودم اصلا که چه کنم بلند شدم که برم اما دیدم اگه الان نکنم دیگه تمومه برگشتم و گفتم مامان تو مامان منی نمیزارم عذاب بکشی سریع پتو رو از روش زدم کنه دستشو گذاشت رو کسش اما تمام بدنش داشت میلرزید گفت میگم برو بیرون این کارا چیه؟ کلا گوش ندادم بهش . دستشو از رو کسش برداشتم صورتمو بردم جلو یه نگاه کردم به اون کس آبکی و ده برو لیسیدن . تا مامانم به خودش اومد دید سرم لا پاهاش نمی تونست هیچ کاری کنه کلا فقط می خواست ازضا بشه . ممانعتی نمیکرد و منم میلیسدم وای که چه کوس عالی بود همینطوری داشتم میخوردم که یه داد کوچولو زد و تمام آبش رفت تو دهنم همه رو تف کردم رو کسش و انگشتمو کردم تو شروع کردم که تکون دادن حالا دیگه به خودش اومده بود امکان داشت نذاره که بکنم باید بازم حشری می شد همینطور شدم گفت میلاد ما چه گوهی خوردیم تو نباید این کاری میکردی گفتم مامان داشتی عذاب میکشیدی باید ارضا می شدی . گفت خوب دستت درد نکنه برو بیرون میخوام تنها باشم گفتم مامان پس من چی؟ گفت یعنی چی تو چی؟ گفتم و تورو ارضا کردم اما من نشدم که خوب منم تو این موقعیت بودم حشری شدم گفت خفه شده کثافت من مامانتم . گفتم تا همین چند مین پیش اگه من نبودم میمردی گفت خوب که چی خوب خوبشو حالا نگاه کن مامان پری سرمو گذاشتم رو کسش و با تمام زورم میخوردم سعی کرد سرمو بلند کنه که نتونست دیگه حشری شده بود و آه میکشید و میگفت خیلی نفهمی شلوار و شرتم در آوردم و تا کیرم و دید احساس کردم اشکش در اومد چون نمیخواست که بکنم اما دیگه باید میکردم گفتم مامان همیشه آرروشو داشتم حالا که موقعیت پیش اومده بزار راضی باش خواهش میکنم گفت باشه همین یه بار به خاطر تو گناه می کنم کوسش خیس خیس بود . کیرمو بردم جلو کسش قلبم داشت میمومد تو دهم از اینکه قرار به تنها ارزوم برسم آروم سرشو کردم تو خوابیدم رو مامان پری دیگه نمی دونم چی شد فقط تلمبه میزدم و فقط تلمبه میزدم و به مامانم می گفتم مامان دیدی بلاخری گذاشتم وسط پاهات اونم چشاشو بسته بود و لبشو از لذت گاز می گرفت . بعده تقریبا ۵ مید برش گشتوندم و دلم خوابوندم کیرمو از پشت گشتم تو کسش اینطور تند تر می تونستم بزنم وای وای شروع کردم به زدن این صدای برخوردم بهش دیونم می کرد دیگه تقریبا داشت داد میزد که تکون خوردو ازضا شد گفت بسه دیگه اما اسپری کارشو تازه کرده بود یکمی خسته شدم و اروم تر می زدم از روش بلند شدم وبه بلندش کردم دستاشو گذاشتم به دیوارو از پشت ایستاده خم شدم و گذاشتم لای اون بهشت برین اینقدر تند تلمبه زدم که باز به ارگاسم رسید پاهاش سست شد نزدیک بود بیوفته گرفتمش و خوابندمش تو تحت اوفتادم روش گذاشتم بازم توی اون کس ناناز مامان پری دیگه زبونش بند اومده بود فقط داشت دیوونه میشد از لذت شروع کردم به تلمبه زدن وای زدم وای زدم واقعا” تقریبا” ۳۰ دقیقه شده بود که داشتم میکردم احساس کردم دارم میام سرعتمو بیشتر کردم بیشتر و بیشتر بدون اینکه چیزی بگم محکم چسبیدم بهشو همه ی وجودمو خالی کردم توش دیدیم که داره میلرزه باز یکمی دیگه تلمبه زدم که بازهم ارضا شد خودمو انداشختم روش گردشنو بوس کردم کلی گفتم مامان عاشقتم دیوونم همیشه میخواستم که بکنمت آخه مگه چی میشه که ما همیشه سکس کنیم ببین چقدر لذت بردیم؟ هیچی نمیگفت فقط گوش میداد با دستم داشتم کسشو می مالوندم یک لبخند کوچیک زد و پا شد رفت حموم نمی دونم چی شد که تا رفت بازم این کیر آشغال من راس کرد پا شدم رفتم دم حموم گفتم منم بیام گفت بیا تا دید بازم راستم گفت برو بیرون دیگه بسه . اینقدر منو کردی لای پام داغون شد گفتم کجات؟ گفت لای پام ؟ گفتم منظورت کوسته؟ گفت بسه دیگه برو بیرون رفتم تو و گرفتمش برش گردوندم یکمی تقلا که فایده ای نداشت دستاشو جم کردم و از پشت به دستام قفل کردم کیرم رسوندم به سوراخش آی تلمبه زدن آی تلمبه زدن صداش کل حمومو پر کرده بود بهزم به ارگاسم رسید و پاهاش شل شد همزمان منم اومدم و بازم خالی کردم توش برگشت گفت ااا بسه دیگه تو مینو گیر آوردی اینقدر کردی پاره شدم باهم یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون۲ ساعتی خوابیدم امیدوارم که مورد قبول باشه ( اما جدا واقعی بود) و به همه بگم که هرکسی که دوست داره می توه مادرشو بکنه فقط باید روششو پیدا کنه همین.

روزی که خالمو گاییدمسلام من سامانم از شیرازم قدم 180 وزنم70 18 سالمه یه کیر کلفت دارم نه بلند نه کوچیک خالم لیسانس شیمی داره بدن سفیدو سکسی 25 سالشه دو ساله ازدواج کردو و بچه هم نداره تو امتحانات هرروز میومد خونمون بهم درس میداد وایییییییییییییییی من دیوونش شده بودم جوری ک تا اسمشو میشنیدم بلند میکردم یه روز اومد خونمون کسی خونه نبود کولرمون هم خراب شده بود یه لباس ازاد پوشید سینه های سفیدش معلوم بودبا یه شلوارک تا زیر روناش وایییییییییییییی چه پای سفیدو بی مویی داشت داشتم روانی میشدم حواسم اصلان به درس نبودگفت برو یه لیوا اب بیار رفتم اوردم دیدم رو سینه دراز کشیده کونه خوش فورمش و قلمبش کامل معلوم بود رفتو کنارش دراز کشیدم بعد یه ده دقیقه خودمو بهش نزدیک تر کردم یهو برگردوندمش خودمو انداختم روش داشت داد بیداد میکرد میگفت سامان به مامانت میگم منم کیر پاشودمو میمالوندم رو کسش و گردنشو میخوردم داشت جوش می اورد داغ داغ شد سینه هاشو میمالوندم دیگه جز اه ناله کاری نمیکرد فهمیدم خوشش میاد شروع کردم یه لب گرفتن ازش درگوشش گفتم میخوام بگامت خاله خوشکلم چیزی نگفت اروم لباسشو در اوردم یه سوتین خوشکل مشکی تنش بود اونم در اوردم شروع کرد به خوردن سینه های لیمویی نازش به سینه های سد تا امرکایی ناز میگفت میره وای چه نفسای سکسیی میکشی خالم اومدم پایین تر خالم گفت بزار اول من بخورم کیرمو گرفت یکم مالید به لبش شروع کرد به ساک زدن وایییییییییییییییییییییی چه حالی میداد تازه با واجبی صفاش داده بودم تخمامو میمکید کیرمو تا ته میخورد گفتم بسه دیگه شلوارشو در اوردم یه شرت مشکی ست سوتینش بود رو شرت کسشو مالیدم خیس خیش بود گفت زود باش سامان مردم شورتشو اروم در اوردم وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی کس خوشکل سفید بدون حتی یه تار مو یه دست کشیدم رو چوچولاش کشیدم چوچولاشم سفید بو این ماه دو تا انگشت کردم تو با زبونم میلیسیدمش چه ناله ای میزد یه دو دقیقه ای میلیسیدم یهو پر دهنم ابش شد وای چه توپ بود پاشدم نشستم لبه تختم یکم دیه کیرمو خورد تا لیز بشه بعد انداختمش رو تخت یه اسپری داشتم زدم به کیرم کیرمو با یه فشار کوچیک تا ته کردم تو کسشوای جه داغ بود کیرم داشت میسوخت بهش گفتم فدای کس کوره ای خالم بشم خندید کیرمو اروم میکردم و در می اودم میخواستم کس نازشو کامل حس کنم داشت از شهوت میمرد دو بار تو 10 دقیقه ارضا شد من جوری میکردم که میگف شوهرمم نمیتونه اینجور بهم حال بده بعدش به صورت داخی خوابید یکم کونشو با کیرم نوازش کرم که باز شه بعد ارو چپوندم تو کونش چه کونی داش سفید بی مو کیرمو تا ته کردم تو کونش گفت اااااااااااااااااااااااااااااااو سامان دردم گرفت کونی وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اوووووووووووووووووووووووووووووه منم اروم شروع کردم به تلمبه زدن داشت صدای ناله هاش و اه اوووووووووووووووه هاش بالا تر میرفت سیر کردمش داشت ابم میومد گفتم داره میاد گفد درا بزار یکم بمونه بعد باز بکن در اوردم شرع کردم به لب گرفتن ازش چه حالی میداد یه ده دقیقه لب گرفتیم باز دادم بهش خورد منم یکم کسشو خوردم کردم تو کسش تلمبه میزدم همینطور ارضا میشد بعد دو دقیقه داشت ابم میومد کیرمو در اوردم تا سینه هاش پاشیدم یکمم رو صورتش همون جور افتادم روش یه دو ساعتی روش خوابیدم لخ لخت بدن گرم شهوتی شو چسبوند بهم یعد از خواب پا شدیم رفتیم حموم دو تایی اونجا هم دوتا پاشو دور کمرم حلقه کرد چون یکم لاغر بود راحت نگرش میداشتم کیرمو گذاشتم تو کسش بالا پایینش میکردم چه حالی میداد داشت ابم میومد گفتم چیکار کنم گفت بزارم پایین زانو زد شرو کرد به خوردن تا ته همشو خورد گفتم چرا خوردی گفت تو هم الان مال منو میخوری رو سندلی حموم نشست شروع کردم به خوردن واییییی چه حالی میکرد میگفت اووووووووه سامان بخور که خوب میخوری واااااااااااااااااااااااااااااییییییی اوووووووووووووووووووووووووه جوووووووووووووووووووون ابش اومد تمامشو مکیدم بهد حموم کردیم اومدیم بیرون زنگ زد به شوهرش اومد دنبالش تا اون موقع با هم لب بازی میکردیم بعد شوهرش اومد گفت هروقت خونه خالی شد میگم بیا گفتم چشم بعد از اون خیلی سکس داشتیم .نوشته: سامان

گایدن گروهی خواهرم شراره سلام.من امیر هستم و 22 سالمه. راستش من توی تمام این مدتی که از زندگیم می گذشت هیچ وقت با هیچ زن و دختری سکس نداشتم و همیشه حسرت یه سکس خوب رو تو دلم داشتم ولی موقعیتش پیش نمی اومد. اطرافم هم دختر زیاد بود و اولین و نزدیک ترین دختر بهم،خواهر بزرگم شیدا بود.خب من دو تا خواهر دارم ولی اونقدری که به شیدا احساس نزدیکی می کردم نسبت به شراره این احساس رو نداشتم.گرچه نمی دونستم که سرنوشت چیز دیگه ای رو برام رقم میزنه و اتفاقات طور دیگه ای می افته.شیدا خواهر بزرگم یه سال ازم بزرگتر بود و شراره هم دو سال از من کوچیک تر بود و تقریبا من و شراره خیلی با هم درگیر بودیم.در واقع بعد از اینکه پدرم بعد از به دنیا اومدن شراره از دنیا رفت مادرم به تنهایی ما رو بزرگ کرد و این درگیری من و شراره خیلی باعث زحمتش می شد.مادرم هم جوون بود و هم خوشکل و خوش هیکل و آرزوی هر مردی بود ولی خودش دوست داشت مجرد بمونه.حتی من هم دلم میخواست باهاش باشم. داستان من از اونجایی شروع شد که شراره کنکور داد و توی یکی از دانشگاه های تهران قبول شد و همه خوشحال بودن از اینکه شهرستان قبول نشده و البته من ناراحت بودم چون فکر میکردم بالاخره یه نفس راحتی می کشم ولی اینطور نشد. شراره شروع کرد به رفتن دانشگاه و کم کم یه تغییراتی توش دیده شد.تیپ و لباسش خیلی باز تر شد و آرایش هاش هم 180 درجه فرق کرد در واقع اصلا شراره ی قبلی نبود.یواش یواش شب دیر اومدن ها هم شروع شد و به بهونه ی رفتن به خونه ی دوستاش حتی بعضی شب ها هم خونه نمی اومد.مامانم با این قضیه مشکلی نداشت و خیلی توی این مسائل باز فکر میکرد و حتی دوست پسر شیدا بعضی شب ها پیش شیدا تو اتاقش میخوابید و منم مشکلی نداشتم ولی شراره دیگه خیلی داشت مشکوک میزد.این شد که تصمیم گرفتم سر از کارش در بیارم.هر کاری کردم نتونستم تا اینکه اون اتفاقی که میخواستم بیفته خود به خود افتاد.یکی از روزهای پاییز سال 87به یه مهمونی حوالی صادقیه دعوت شدم.اونطوری که دوستم تعریف می کرد قرار بود آخرش سکس پارتی داشته باشیم و خودش چند تا جنده هم ظاهرا دعوت کرده بود در کنار مهمونا.منم که تجربه ای تو سکس نداشتم اول رد کرد ولی بعدا به اصرار دوستم قرار شد من آخر سر نمونم و جنده ها که کارشون رو شروع کردن من دیگه برم.اینطوری شد که رفتم.توی مهمونی جمعیت زیاد بود و شاید 50-60 نفر بودیم که پسرا حدودا 20-25 نفر بودن و بقیه دختر بودن.تا ساعت 12 شب مهمونی ادامه داشت تا اینکه رفیقم اومد بهم گفت:«امیر اگه میخوای بری همین الان برو.اگه بمونی هم که منو خوشحال میکنی.میخوایم شروع کنیم». چشمکی زدم و گفتم که دیگه می رم. کتم رو برداشتم و از درب خونه بیرون رفتم و بعد رفتم به سمت در حیاط و وارد کوچه شدم. ماشینم دقیقا جلوی درب پارک بود.به سمت درب ماشین رفتم که صدای 5-6 تا دختر شنیدم.کنجکاو شدم و برگشتم و صحنه ای رو دیدم که از تعجب شاخ در آوردم.شراره به همراه 5 تا دختر دیگه با تیپ های وحشتناک سکسی و آرایش غلیظ از یه پاترول پیاده شدن و به سمت درب حیاط رفتن.خودم رو سریع پشت ماشین قایم کردم تا اونا وارد خونه بشن.سریع به دوستم زنگ زدم و گفتم:«جنده هات همینا بودن که اومدن تو؟»رفیقم خندید و گفت:«اره.چطور؟میخوای تو هم بیای تو؟»منم گفتم آره.رفیقم هم در رو زد و رفتم تو.هنوز باورم نمیشد که شراره اومده اینجا تا جنده گی کنه.به آرومی رفتم بالا و وارد شدم.توی سالن پذیرایی دنبال شراره گشتم.یه گوشه روی مبل نشسته بودو یکی دیگه از رفقا کنارش بود و دستش رو روی پاهاش گذاشته بود.منم یه جایی که دیده نشم پشت چند نفر نشستم و مشغول نگاه کردن شدم.مهمونی داشت یواش یواش وارد فاز سکسی میشد و دختر و پسرا رفته بودن تو فاز لب بازی و دست مالی همدیگه.تو همین لحظه یه دختر هم به سمت من اومد و گفت:«چرا تنهایی جیگر»روم رو بهش کردم و گفتم:«برو یکی دیگه رو پیدا کن.من دارم میرم»طرف هم یه ایییش کرد و با اکراه رفت.رفیقم داشت یواش یواش رکابی شراره رو در میاورد که یهو هم رکابی و هم سوتین صورتیش رو با هم در آورد و سینه های شراره که سفت شده بود رو هوا موند.خیلی دوست داشتم از این صحنه فیلم بگیرم ولی به خاطر ازدحام جمعیت نمیشد.باید جلو تر میرفتم.خیلی آروم از پشت مبل ها رفتم و وارد آشپزخونه شدم.حالا شراره و سعید پشتشون به من بود و هر دوشون هم به شدت مست بودن. یواش گوشیم رو در اوردم و از پشت گلدون مشغول فیلم گرفتنم از اون دوتا شدم. جو مهمونی اونقدر بالا بود که کسی متوجه من نشد. سعید کم کم رفت سراغ شلوار و چند لحظه بعد شراره رو لخت لخت روی مبل خوابونده بود و داشت کسش رو میخورد. من هم دیگه تو حال خودم نبودم و از دیدن بدن سکسی خواهرم حشری شده بودم. سعید یواش یواش بلند شد و از توی جیبش یه کاندوم در آورد و روی کیرش گذاشت.پیش خودم فکر کردم یعنی میخواد شراره رو از کس بکنه؟و این سوال رو با خودم مدام مرور میکردم که این اتفاق افتاد.سعید کیرش رو دم کس خیس خواهرم گذاشت و با یه فشار ساده کیرش تا ته توی کس گشاد خواهرم جا شد و مشغول تلمبه زدن شد.دیگه تو حال خودم نبودم و بد جوری فاز سکسی گرفته بودم.تقریبا 10 دقیقه فیلم ضبط کرده بودم و از کس دادن شراره هم گرفته بود ولی خودم هم میخواستم وارد کار بشم.گوشیم رو خاموش کردم و توی آشپزخونه تمام لباس هام رو در آوردم و یه دابل شات برای خودم ریختم و خوردم.یه کم صبر کردم و بعد خیلی آروم به سمت سعید و شراره رفتم.حالا سعید روی مبل خوابیده بود و شراره روش نشسته بود و داشت تلمبه می زد.شراره پشتش به من بود ولی سعید منو دید.یه چشمک به سعید زدم و اونم متوجه شد.دستش رو آورد رو کمر شراره و اونو روی خودش خم کرد طوری که سوراخ کون خواهرم سمت من قرار بگیره.من هم از پشت به شراره نزدیک شدم و کیرم رو به کیر سعید که توی کشس شراره بود مالیدم تا خیش بشه.یه کم با انگشتم به سوراخ کون شراره ور رفتم و شراره هم چیزی نمی گفت و کاملا توی فاز عشق و حال بود.من هم کیر کلفتم رو که حتی کل کیر سعید رو میخوابوند رو روی سوراخ کون شراره گذاشتم که یهو شراره با یه صدای حشری کننده گفت:«آخ جون.من عاشق کون دادنم.کونم رو جر بده.زود باش»و حواس مهمونی به ما پرت شد.این حرفش من رو حشری تر کرد و من کیرم رو فشار دادم داخل که یهو شراره جیغ کشید و کل مهمونی دوباره یه لحظه به ما سه نفر نگاه کردن. شراره ساکت شد و من کیرم رو دیدم که خیلی راحت تا ته توی کون شراره فرو رفت و طبق تجربه هایی که بعد ها به دست آوردم فهمیدم شراره خانوم کونی حرفه بودن اون موقع.کیرم که جا شد شروع کردم به عقب و جلو کردن.سعید چون نشسته بود کیرش تا ته توی کس شراره بود و نمی تونست تلمبه بزنه.شراره هم ثابت بود و فقط اه و اوه میکرد و منم با شدت تلمبه میزدم.منی که موقع جلق زدن خیلی سریع آبم میومد این بار انگار کمرم خشک شده بود و هر لحظه وحشیانه تر کیرم رو توی کون خواهرم فرو میکردم.حدود دو سه دقیقه به کارم ادامه دادم تا اینکه حس کردم آبم داره میاد و آبم رو با فشار توی کون شراره خالی کردم.چند لحظه همونطور ایستادم وسکوت کردم.شراره داشت آه میکشید.کیرم رو آروم در آوردم و عقب رفتم.به محض اینکه کیرم رو بیرون آوردم شراره ی حشری شروع کرد روی کیر سعید تلمبه زدن و آه و اوه جفتشون بلند شد.برگشتم آشپزخونه تا لباس هام رو بپوشم.توی حال خودم نبودم و همش به سکس گروهی که با خواهرم داشتم فکر میکردم.لباس هام رو تنم کردم و از صاحب مهمونی خدافزی کردم و سوار ماشین شدم و رفتم. مدام به کاری که کرده بودم و فیلم ده دقیقه ای که گرفته بودم فکر میکردم.کیفیت فیلم بالا بود و شراره کاملا توش معلوم بود و نمیدونستم با فیلمی که از سکس خواهرم گرفتم چیکار کنم.فقط پیش خودم مونده بودم بعد از این چیکار کنم چون شراره واقعا خوشکل ترین دختری بود که دیده بودم و میخواستم یه دفه واقعا با هم سکس داشته باشیم.بعد از اون روز کنجکاو شدم که شراره چطور این کاره شده و یه سری تحقیقات انجام دادم تا بالاخره یکی از دوستای دانشگاهیش بهم گفت دلیلش بی جنبه بودن شراره توی عرق خوردن بود و بهم گفت شراره اولین بار که سکس کرد خیلی عرق خورده بود و تو حال خودش نبود و وسط مهمونی کاملا لخت شده بوده و اه و اوه می کشیده و همونجا همزمان با چند نفر سکس کرده و پردش رو هم همونجا از دست داده بوده. بالاخره اولین سکس من هم قرار بود اینطوری باشه. بعد از اون من چندبار دیگه هم با نزدیکام سکس کردم و بالاخره با شیدای دوست داشتنیم هم سکس کردم و خب شیدا بعد از اینکه با دوست پسرش به هم زد رسما هر شب نصفه شب میاد اتاق من.در نهایت هم تونستم یه نیمه سکس با مامانم داشته باشم که این آخری مربوط به هفته ی گذشته هست و هنوز تو کفشم چون بهترین اتفاق عمرم بود و داستان جریان خیلی خیلی جالبی پیش اومد تا این اتفاق افتاد و داستانش رو به زودی براتون می نویسم.ولی در کل هنوز که هنوزه نتونستم شراره رو بکنم و نکته ی جالب قضیه همینه. وضع مالی ما به لطف ارث و میراثی که از پدرم مونده خوبه و هیچ کمبودی نداریم ولی شراره یه مدت بعد گفت که میخواد توی یه شرکت مهندسی کار کنه و بعد مامانم هم قبول کرد و همه فکر میکردیم که داره خوب کار میکنه چون پول خوبی داشت و دیگه نه تنها از مامانم پول تو جیبی نمیگرفت بلکه یه دفه در کمال ناباوری 10میلیون تومن برای خرید ماشین به مامانم کمک کرد و همه مونده بودن ولی من میدونستم خواهرم در حقیقت کارش چی بود. هیچ شرکت مهندسی وجود نداشت بلکه خواهرم به خاطر چهره و اندامش و حرفه ای بودنش یکی از گرون ترین جنده های تهران بود و ظاهرا اون طوری که آمارش رو در آورده بودم شبی بین 50 تا 100 تومن میگیره.با این وجود مادرم یه دفه میخواست شوهرش بده که شراره تهدید کرد و این اتفاق نیفتاد و خانوم هنوز از پول در آوردن سیر نشده.یکی از دوستام هم میگه شراره اینقدر در آورده که یه خونه برای کارش توی میدون رسالت خریده.فکر همه چیز رو میکردم جز اینکه یه دانشگاه رفتن، از خواهرم یه جنده ی حرفه ای بسازه. . . . .

خواهر جندم سلام به دوستان… اسمم محمد هست 19 سالمه این داستانو می نویسم تا خواهرم خجالت بکشه چون اونم به این سایتا می یاد شاید دست برداره تا حالا سکس براتون خسته کنده بوده خوب نبوده ولی برای چنان خسته کنده شده که حاضرم به هر دلیلی ازش فرار کنم داستان از این قرار هست که یک خواهر دارم اسمش رها هست 16 سال داره رها خیلی شهوتی هست و2ماه که روش به من باز شده وبا تهدید هایش منو مجبور به سکس باهاش می کنه در ضمن بگم من بچه پولداری هستم و برادر ناتنی خواهرم می شم خونه ما خیلی بزرگه وچندتا اتاق داره اتاق خواهر من و من جداست ولی به دلیل ترسیدن خواهرم از شب مادرو پدر ناتنیم می فرستنش تو اتاق من نمی دونم چرا نمی فرستنش تو اتاق خودشون 2 ماهی هست که تو اتاق من می خوابه و من این هرشب با من سکس می کنه ماه اول که امد تو اتاقم خیلی نا راحت بود چون تخت منو گرفته بود و می دونست که من در عذابم ایک ماه بود فکر کنم یک شب من شهوتی شده بود داشتم فیلم سوپر تو گوشیم نگاه و یکم صداشو بلند کرده بودم که صدای اه اه زنه بشونم وخوشحال بودم که خواهرم خواب هست اما دریغ از این که خودشو زده بود به خواب فیلم سوپر که نگاه می کردم کیرم شق شده بود و اون مطمءن شده بود که دارم فیلم نگاه می کنم هیچ کاری نکرد تاز مانی که فیلم تمام شد بعد من گوشی مو گزاشتم کنار بالیشتم وخیلی هم شهوتی شده بودم و تو فکر این بودم که کاشکه یک دخترم گیر من بیاد (البته یک بار با سمیه دختر خالم سکس داشتم و پرده شو زده بودم بهشم علاقه داشتم قصد ازدواج هم داشتیم بردارش فهمیده بود که پرده شو زده برای همین کلی تهدیدم می کرد) وغصه می خوردم خیلی هم خواب می امد تازه داشت چشمام گرم می شد که احساس کردم یک دست روکیرم هست بلند شدم دیدم خواهرم هست عصبانی شدم و پرتش کردم رو تخت و گفت خیلی بی شعوری و گرفتم خوابیدم دوباره دست زدم که محکم زدم پشت دستش ورو به شکم خوابیم اما به دلیل شق بودن کیرم نتونستم رو به شکم بخوابم بری همین مجبور شدم دوباره به پشت برگردم بازم خواهرم دست زد منم که دیدم این از رو نمی ره بهش محل نگزاشتم که شاید خسته بشه خودش دست برداره یکم که دست زدنشو که ادمه داد که دیدم دست بردار نیست منم خیلی حشری شده بودم ولی محلش نمی زاشتم که شلوارمو داد پایین و کیرمو از تو شرتم در اورد وبا هاش ور می رفت یک دفعه احساس کردم خیس شده و گرم هست دیدم که داره ساک می زنه دیونه شده بودم وخیلی اعصابم خورد بود به فکر افتاد که تو دهنش شاش کنم می دونستم سگ می شه ولی راضی بودم که اون دست برداره یک چند لحظه دو دهنش شاش کردم که خهیلی سگ شد ومحکم زد تو خایه هام داشتم از درد می مردم که بلند شد پنجره رو باز کرد و تف کرد بیرون و رفت از تویخچال که تو اتاقم بود یک شیشه اب برداشت و تو دهنش قرقره می کرد وتف کردش بیرون ولی دست بردار نبود … اینم دفعه دیگه خیلی پرو شده بود امد رو نشست ومنم پرتش کردم انور وبه پهلو خوابیدم اما عوضی بیشعور جنده که با خودم این فش ها رو زمزمه می کردم دست می زد به کونم وسعی می کرد انگشتشو محکم بکن تو کونم برگشتم بهش گفتم به خدا به مامان می گم گفت باشه برو بگو می دونست که من نمی تونم بگم چون که مادرم قبلا سکته کرده بود ودکتر گفته بود نباید در فشار عصبی داشته باشه و پای خودمم گیر بود من که داغون بودم که تو چشماش نگاه کردم گفتم زشته رها نکن بیا بگیر بخواب فراموش می کنی ولی گفت من شهوتی شدم شرمندهتم داداش همیشه دنبال یک پسر می گشتم که باهام این کارا رو بکنه خسته شدم از بس که خودمو با دستم ارضا کردم دنبال کیر می گردم من بهش گفتم من خیلی دوست دارم خواهرم ولی باهات سکس نمی کنم اونم منو تهدید کرد که می ره به مامان می گه پرده سمیه رو زدی من می دونستم خواهرم ادم بیشعوری هست ومی ره می گه و سکته قبلی مادرم به خواتر همین خواهرم بود بهش گفتم باشه باهات سکس می کنم ولی اصلا راضی نیستم خودت هر کاری دوست داری با کیرم بکن ولی من هیچ حر کتی نمیی کنم… اینو گفتمو دراز کشیدم اونم دست به کار شد اول یکم باهاش بازی کرد ومجبورم کرد شرت وشلوارمو بدم پایین اون شروع کرد به ساک زدن نمی دونستم اون از کجا اینا رو یاد گرفته یکم خورد و دست کشید منم که چشم هایم رو بسته بودم وبه نتیجش فکردم گریه می کردم یک دفعه دیدم نشت رو ی کیرم و یکم کیرمو دور بر کسش مالید بعدش تنظیم کرد وکرد داخل کسش کسش تنگ بود و به سختی داخل رفت چون کیرم بزرگ بود وکسش تنگ دو بار که تلمبه زد یادم امد از پرده سمیه که کیرمو کردم داخل کسش خونی شد بلند شدم پرتش کردم اونور و نور گوشیمو انداختم رو کیرم که ببینم خونی شده یا نه ولی خونی نبود از یک طرف خوشحال بودم که پردشو من نزدم واز یک طرف ناراحت که کی پردشو زده ازش پرسیدم کی پردتو زده چیزی نگفتش خیلی اصرار کردم ولی نگفتش بهش گفتم با هات تو این سکس راه میام بگو کی پردتو زده یکم فکر کرد وگفت علی پسر خاله که می شد برادر سمیه به خودم گفتم بیا محمد چیزی که عوض نداره گله نداره دو دستی زدم تو سرم اونم گفت قولتو فراموش کردی گفتم نه بلند شد گفت کسمو بخور نشست رو تخت و پاهاشو باز کرد گفتش زود باش داداش گفتم مرگگگگگگگ عوضی بی شعور خجالت داره گفتش به مامان می گم نزدیک کسش شدم لیس زدم خوش امده بود و اه می کشید شروع کردم به زبون زدن کسش یک سه چهرم دقیقه که خوردم بد جور نفس می کشید و صدای اه اهش بیشتر شده بود فکر کردم داره ارضا می شه …..سریع تر کسشو می خوردم که زودتر ارضا بشه شاید بی خیال بشه بلخره ارضا شد و ولو شد روی تخت گفتم بی خیال می شی که انشاالله دراز کشیدم 10 دقیقه درازکشیدم که گفت داداش نخواب نوبته تو هست گفتم بی خیال رها من نمی خوام ابم در بیاد محل به حرفم نگزاشت روم نشست کیرمو کرد تو کسش خودشو جلو عقب می کرد خیلی بهم حال داد وداشتم حال می کردم منم بر گردوندمش به پشت و شروع کردم به تلمبه زدن بعد از چند دقیقه احساس کردم ابم داره می یاد بهش گفتم داره می یاد گفت کی مامان گفتم نه جنده ابم بلند شد و گفت بریز تو دهنم گفتم که هنوز نیامده ساک بزن تا بیاد ساک زد تا امد ابمو ریختم تو دهنش اونم بلند شد رفت تف کرد بیرون از پنجره دیگه روش به من باز شده بود وقتی فهمیدم علی پردشو زده ناراحت بودم و گفتم اگر ببینمش حالشو می گیر خلاصه شب که گزشت فرداشبشم همین کار کرد و هر وفت دلش می خواست با من سکس می کرد حتی زمانی که مادرم صبح وپدرم صبح می رفتن سر کار بامن سکس می کرد نزدیک به 20 روز همین کارمون بود ودیگه خایه برام نمونده بود بهش گفتم صبر کن دیگه بسه گفتش باشه منم خوشحال شدم 2 روز بعدش خالم با سمیه وعلی امدن خونه من با دیدن علی عصبانی شدم و کشوندمش تو اتاق و گرفتم مثل چی زدمش اونم یک مشت زد تو صورتم که دعوا تموم شد گفت برای چی زدی گفتم عوضی پرده رها رو زدی یک پوز خندی زد گفت تلافی سمیه گفتم من با سمیه ازدواج می کنم گفت مگر من با رها هوا می کنم خوب من با رها ازدواج می کنم با شنیدن این حرفش خوشحال شدم وبا هم رفتیم پایین که خالم با دیدن قیافه لتو پار علی تعجب کرده بود و علی گفت هیچی نیست مادر جان دعوام شد تموم شد خالم یک نگاه چپ به من انداخت ومن سریع رفتم بالا تو اتاق دخترها دیدم بمال بماله دیگه خسته شده بودم از هرچی سکس….. که علی وقتی امد بالا خوشحال شدو رفت تو بغل رها شروع کردن به لب دادن سمیه بلند شدو به من نگاه می کرد من که رها برام خایه نگزاشته بود بهش با سرم علامت نه دادم و رفتم تو اتاقم و حسابی شروع کردم به گریه کردن…نوشته محمد

مادر حامله من اسم من رضا ست . 18 سالمه و این قضیه برای من تو 16 سالگی اتفاق افتاد . در آن زمان من با پدر و مادر توی یک آپرتمان توی اصفهان زندگی می کردیم . قضیه از اونجا شروع شد که من به طور کاملا اتفاقی با یک سایت سکس خانوادگی آشنا شدم از آن زمان فکر سکس با مادرم به سرم زد چون واقعا مادرم یه زن کاملا خوش استیل و سکسی بود . اما در عین حال یه زن مذهبی و پایبند به اصول دینی بود ،به همین دلیل من باید فکر سکس از روی رضایت رو از سرم بیرون می کردم به همین دلیل تصمیم گرفتم تا با بیهوش کردن مادرم این کار و انجام بدم .امّا یک مشکل خیلی بزرگ داشتم و ان هم داروی بیهوشی بود به همین دلیل تا یه مدت فقط مادرم وقتی میرفت حموم دید می زدم و جق می زدم .چون حموم ما ودر کنار در ورودی یه سوراخ داشت و توی حموم رو تقریبا می شد دید . خلاصه این ماجرا تا دو ماه ادامه داشت و من فقط با دیدن مامان توی حموم حال می کردم . راستی مادر من یه زن 33 ساله با بدنی سفید سینهای متوسط امّا گرد و ناز و مو های بلند و نسبتا قد بلند هست . روز سر نهار مادر م به من و بابام گفت که قرار یه برادر یا خواهر کوچیک به دنیا بیاره از اون روز من دیگه واقعا رفتم تو کار پیدا کردن یه راهی که مادرم رو هر طور که شده بکنم .چون من عاشق کردن زن های حامله بودم و تقریبا میشه گفت یه کلکسیون از این فیلم هارو از اینترنت دانلود کردم . خلاصه از اون روز از هر جا که فکرشو بکنی شروع کردم تا یه داروی بیهوشی که برای مادم و بچه اش ضرر نداشته باشه پیدا کنم .در طی این مدت همچنان مادرم رو تو هر فرصتی دید می زدم .و روز به روز بزرگ تر شدن شکمش و سیاه تر شدن نوک سینه های مادرم من را بیشتر به وجد می آورد .خلاصه بعد از اینکه از طریق انتر نت داروی مرد نظر رو پیدا کردم تقریبا دو ماه شد تا از طریق یه دوست از تهران به من برسه . امّا باید صبر مکردم تا توی یه فرصت مناسب دست به کار می شدم. این فرصت مناسب رو پدرم با رفتم به یه سفر 4 روزه به من داد . و من باید از این فرصت بهترین استفاده رو می کردم . خلاصه وقتی پدرم رفت تو روز اول نتونستم کاری کنم امّا روز بعد با حموم رفتن مادرم از طالبی های توی یخچال یه فالوده درست کردم .تا ازفالوده ها برای بیهوش کردن مادرم استفاده کنم .وقتی که مادرم از حموم امد بیرون تقریبان ساعت 6 بعد از ظهر بود . مادرم یه لباس یه سره بلند پوشیده بود که شکم خوشکل بزرگ مادرم از به صورت زیبائی از زیرش معلوم بود . وقتی که شام رو خوردیم من به مادرم گفتم که به و استراحت کنه و من ظرف ها رو می شورم . مادرم وقتی که من ظرف ها رو می شستم در حال تماشی تلویزیون بود .وقتی که شستن ظرفا تموم شد رفتم سراغ فالوده دارو رو ریختم توی یه لیوان و دارو رو به هش اضافه کردم و خوب هم زدم یه لیوان برای خودم ریختم و رفتم پیش مادرم و اول لیوان خودمو برداشتم .بعد شروع کردم به خوردن فالوده ّمادرم غرق تماشای فیلم بود. بعد از اینکه فیلم تموم شد فالوده رو خورد امّا نه به صورت کامل چون متوجه تغیر طمع فالوده شده بود . امّا مطمئن بودم همون قدر تاثیر خودشو میذارهو همین طور هم شد و بعد 10 دقیق مادرم گفت میره که بخوابه امّا وقتی بلند شد دوباره سریع نشست روی مبل و گفت حال راه رفتن نداره و می خواست همون جا بخوابه، امّا من بهش گفتم که اینجا اذیت میشه به خاطر همین خواستم بغلش کنم و ببرمش توی اتاق پدر و مادرم اول با همون حال خواب آلودش مخالفت کرد امّا وقتی گفتم شاید برای بچه سخت باشه دیگه مخالفت نکرد ووقتی دستامو دور پاهاش و گردنش حلقه کردم مادرم دیگه تقریبا خواب بود . مادرم رو آروم بردم طرف اتاق پدر و مادرم . تو راه چند بار مادرم رو صدا کردم امّا دیگه جواب نمی داد تمام بدنم داشت می لرزید . خیلی منتظر این لحظه بودم این قدر حشری بودم که مطمئن بودم اگه دست به کیرم بزنم سریع آبم می امد .مادرم رو آروم خوابندم روی تخت وچند بار به قسمت های مختلف بدن مادرم رو دست زدم امّا مادرم هیچ عکس العملی نشون نداد.سریع لخت شدم وبغل مادرم خوابیدم آروم شروع کردم به بوس کردن و لب گرفتم از مادرم بعد مادرم رو لخت کردم و از سر تا پای مادرم رو بموس کردم وقتی به کس مادرم رسیدم داشتم دیونه میشدم کس مادرم تازه اصلاح شده بود و رنگ پوستش یه مقدار تیره شده بود . با زبونم همه کس مادرم ر لیس می زدم و با انگشتم بین لبهای کس مادرم رو می مالیدم. چه قدر لذت بخش بود . بعد سینهای مادرم رو با دستام گرفتم چه قدر نرم بودکس مادرم رو بی خیال شدم و رفتم سراغ سینه های مادرم تا جایی که می تونستم سینه های مادرم رو فرو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن سینه های مادرم اینقدر ساک زدم که نوک سینه های مادرم تقریبا نیم سانت سیخ شد .در همون حالت شروع کردم به ور رفتن با کس مادرم از یه طرف سینه های مادرم تو دهنم بود و از طرف دیگه انگشت وسطم رو تا وسط می کردم تو ی کس مادرم . بعد از نیم ساعت ور رفتم با کس و سینه های مادرم از جام بلند شدم و رفتم توی اتاقم اسپری رو که از دوستم گرفته بودم زدم به کیرم کاندوم رو کشیدم روی کیرم و برگشتم پیش مادرم رو به پهلو خوابندم و کیرم رو آروم گذاشتم جلوی کس مادرم جند بار کیرم کشیدم لای شکاف کسش و بعد آروم کیرم رو فرو کردم توی کس مادرم کس مادرم خیلی تنگ و نمناک بود امّا بعد از چند لحظه همه کیر 15 سانت من تو کس مادرم بود آروم شروع کردم به تلمبه زدن خیلی خیلی آروم این کار و انجام می دادم چو ن نمیخواستم مشکلی پیش بیاد بعد از نیم 10دقیقه مادرم تاق باز خوابندم و کیرم رو کردم داخل کس مادرم بعد یه مدت کوتاه دیدم آبم داره میاد .کیرم رو از کس مادرم در آوردم و کاندوم رو از روی کیرم کشیدم وحسابی تف مالی کردم و آروم گذاشتم جلوی سوراخ کون مادرم و آروم کیرم رو فشار دادم داخل کون مادرم . اوایل کیرم تو کون مادرم نمی رفت اما بعد از اینکه یه خورده بیشتر فشار دادم سر کیرم رفت داخل سوراخ کون مادرم و بعد از اون تقریبا کیرم راحت تر رفت داخل کون مادرم کون مادرم خیلی تنگ و گرم بود وقتی کیرم تا آ خر رفت تو یه مدت صبر کردم تا کیرم تو کون مادرم جا باز کنه بعد دوباره شروع کردم به بیرون و تو کردن کیرم این بار با چند بار تلمبه زدن این قدر دیوار های کون مادرم تنگ بود که خیلی زود آبم امد و کیرم مثل یه آتشفشان داخل کون مادرم تخلیه شد . و بعد از اینکه کیرم کاملا آب شو خال ی کرد کیرم رو چند بار به طور کامل درآوردم و دوباره کردم توی کون مادرم و بادستام باسن مادرم رو از هم وا نگه می داشتم تا شاید آبم از کون مادرم بیاد بیرون ،مقدار زیادی از آبم از کون مادرم امد بیرون امّا نه به طور کامل و همین منو خیلی نگران کرده بود امّا خلاصه اون شب تا صبح چند بار با مادرم ور رفتم . و تا صبح بغل مادرم خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم مادرم رو تمیز کردم و لباسشو مرتب کردم و همه چیز رو مثل روز اول کردم .خوشبختانه وقتی مادرم بیدار شد چیزی نفهمید . یا اگر هم فهمید به روم نیاورد چون رفتار با من مثل گذشته بود. امروز تقریبا8 ماه از او ن موقع می گذره و من الان صاحب یه برادر کوچکتر هستم و هنوز فرصتی برام پیش نیومده که دوباره مادرم رو بکنم اما هنوز هر وقت میره هموم بدن سفیدشو دید می زنم

عمه سکسی من سلام اسم من پوریا ست.اهل یکی از استان های شمالی ایران هستم . دانشجوی عمران هستم.. داستانی رو که می خوام براتون تعریف کنم کاملا حقیقت داره و مربوط به سه ماه پیش هستش من یه عمه دارم که 45 ساله هستش این عمه من بر خلاف سنش هیکل خیلی ردیفی داره وهر سال هم اون به همراه مادرم پوستشون رو می کشن. عمم هیکل خیلی سکسیی رو داره از بچگی دلم می خواست باهاش سکس داشته باشم.من بچه که بودم خیلی همراه عمم می رفتم حموم وعمم همیشه به شوخی می گفت اگر بزرگ بودی با تو ازدواج می کردم. داستان از اونجایی شروع شد که مادر و پدر من برای یک سری کار رفته بودن چند روزی به ویلامون ومن هم که باید به یکی از پروژه های پدرم سر می زدم نرفتم آخه پدرم هم مهندس عمرانه.پنج شنبه بود عمم ساعت تقریبا12.30 ظهر اومد خونمون که به مادرم سر بزنه . که من خونه بودم عمم اومد داخل و با هم احوال پرسی کردیم و به عمم گفتم که بابا ومامان خونه نیستند. وقتی عمم رو دیدم تنهاست بهش گتم که شوهر عمه کجاست گفت رفته ماموریت شوهر عمم از دوستای یکی از مدیر کل های استانمون هست ورانندش هم هست البته اینو بگم که شوهر عمم از نظر مالی در سطح بالایی قرار داره و باغ دار هستش یادم رفت بگم عمم دو تا بپه داره که ازدواج کردن همین چند وقت پیش. اون روز من هم خیلی گرسنم شد چون داشتم درس می خوندم به عمه گفتم نهار پیش من بمون با کلی اصرار عمه موند. دیدم عمه موقع نهار وقتی مانتوش رو در اورد یه لباس خیلی سکسی تنش بود به عمه گفتم خیلی خوش تیب شدی ها. عمه گفت استیلم خیلی ردیفه برو بچه!!!!! بعد از نهار به خودم گفتم الان دیگه وقتشه پویا. به عمه گفتم عمه جان هوا گرمه بمون غروب برو در اخر عمه قبول کرد.بالش برای عمه اوردم تا استراحت کنه برای خودم هم یکی اوردم و کنارش دراز کشیدم. وقتی عمه دراز کشید بغلش کردمو توی گوشش گفتم عمه خیلی دوست دارم. عمه گفت منم دوست دارم.بعد عمه پشت کرد به من من که دیدم بهترین موقعیت هست رفتم پشتش و با دوباره بغلش کردم و یواش یواش دستم رو به سینش رسوندم عمم سینه های بزرگ و زیبایی داشت. یه دفه دیدم عمم گفت می خوایش منم که سرخ شده بودم بعد از چند دقیقه گفتم عمه جان واقعا زیبایی. عمه گفت راحت باش عزیزم.چند دقیقه بعد بهش گفتم می تونم پشتت رو دست بکشم دیدم جواب نداد من ه همین کار رو کردم و کم کم قشنگ سینه هاش رو توی دستم گرفتم و با کونش داشتم ور می رفتم متوجه شده بودم که عمم داره حال می کنه یه دفعه برگشت و دیدم داره ازم لب می گره و تنش می لرزه معلوم بود که داره حال می کنه. بعد از لب گرفتن گفت نمی خوای لباسم رو در بیاری؟ گفتم اشکال نداره عمه؟ گفت نه راحت باش منم دارم حال می کنم. لباس خودم و خودش رو در اوردم فقط توی تنمون یه شرت موند. نشستم یه دل سیر سینه هاش رو خوردم اونم در همین موقع داشت با کیر من که شق شده بود ور می رفت بعد کم کم دیدم صداش داره بلند می شهرفتم به طرف کسش شرتش رو در اوردم و نزدیک به 5 دقیقه لیسیدم قبل از این که برم به طرف کسش کسش بد جوری اب اوفتاد به حدی که تمام شرتش خیس شد. بعد از این کار عمم گفت بسه دیگه بیا یکم برات بمالم گفتم باشه عمم حسابی برا ساک زد و حتی ابم رو هم در حین ساک زدن خورد. بعد از ساک زدن کلی از عمه لب گرفتم و اون پاهای تمیزش رو خوردم و کلی حال کرد بعد رفتم که کیرم رو بکنم توی کسش که گفت بزار توی کونم گفتم عمه مگه کونت بازه دیگه کاملا کسخل شده بودم. این کار رو کردم دیدم عمم از شدت هوس جیغش توی هوا بود بعد که کسش رو گاییدم وقتی داشتم تلبه می زدم یهو ابم رفت توی کسش یهو ترسیدم عمه که در حال جیغ زدن بود به عمه گفتم عمه ابم رفت چی کار کنم عمه گفت متوجه شدم اشکال ندار من چند سال پیش رحمم رو در اوردم. بعد که هردو ارضاع شدیم کلی هم دیگه رو بغل کردیم و لاس زدیم. غروب عمم رو رسوندمو و کلی ازم تشکر کرد. بهم گفت بازم بیام پیشش.

زمانی که زندگی منو مامانم سکسی شد اسمم امید 22 سالمه قدم 180 و کیر خیلی کلفتی دارم ،مامانم لیلا با قد 170 وبدنی ورزیده بخاطر اینکه مربی رقصه با سینه های نسبتا بزرگ وسفت حدود 3 ماه پیش پدرم فوت کردو ما تنها شدیم بعد از چهلم بابام مامانم کلی شاگرد داشت دیدم دیگه به کارش ادامه نمیده یه روز گفتم مامان چرا دیگه شاگردات نمیان واسه تمرین گفت دیگه حالو حوصله ندارم تا اینکه بعد از کلی صحبت دیدم داره افسردگی میگره تصمیم گرفتم ببرمش یه سفر تا روحیش عوض شه ،قرار شد ببرمش مالزی بلیط گرفتمو تو یه هتل مجللم واسه 10شب یه اتاق رزرو کردم خلاصه ما رفتیم تا روز سوم که اصلا به سکس با مامانم تا اون روز تو زندگیم فکر نکرده بودم روز چهارم رفته بودیم تو یه پاساژ واسه خرید از پیش یه لباس خواب فروشی رد شدیم که مامانم یه ان یه لباس خواب ساتنی که تو ویترین بود نظرشو جلب کرده بود منم دیدم عجب لباس خوابی پیش خودم گفتم بعدا بیام واسه دوست دخترم یکی بخرم بعد به مامانم گفتم مامان خیلی قشنگه مامانم گفت شیطون چشاتو درویش کن منم گفتم مامان اگه میخوای یکی بخر مامانمم بدش نمیومد بخره ولی چون دیگه تنها شده بود اون لباس واسش هیچ خواصی نداشت که گفت نه بریم لازم ندارم خلاصه من تمام هواسم از اون لحظه رفت پیش مامانم که بد جور به فکر فورو رفته بود و تا شب چرخیدیمو رفتیم هتل بعد از شام به مامانم گفتم مامان این چند روز اینجا بودیم دیسکو هتل نرفتیم میدونم حال و حوصله نداری با فکر کردنم چیزی درست نمیشه بیا بریم دیسکو هتل یه مقداری با هم برقصیم گفت باشه ،مامانم اون روز یه کت دامن مجلسی که دامنش تا سر زانوش بود تنش بودو با هم رفتیم تو دیسکو نشتیم مقداری مشروب خوردیم بعد یه ان دیدم مامانم درخواست مشروب زیادتری کرد تا اینکه هی ادامه دادو از چشماش اشک سرازیر شد منم با دستم اشکشو پاک کردم گفتم مامان اومدی با گریه باهام برقصی دستشو گرفتم رفتیم قاطی جمعیت و اهنگ ملایمی گذاشته بودن منم یه دستمو انداختم دور کمر مامانمو یه 15 دقیقه ای میرقصیدیم که تو تاریکی اون فضا من چندتا بوس از لپ مامانم کردمو بدنمون دیگه کاملا به هم چسبیده بود صورتمو بردم یه لحظه که دوباره صورت مامانمو بوس کنم یه حس سکسی تو وجودم اومدو کیرم تو شلوار لیم داشت راست میشد لبمو چسبوندم به لبای مامانم مامانمم با خوردن زیاد مشروب حال طبیعی نداشت دیگه اونم شروع کرد لبامو میخورد منم دستمو کم کم اوردم پایینترو باسنشو از پشت میمالیدم بدنمم کاملا چسبونده بودم به بدنشو یه 8 باری دوباره از هم لب گرفتیمو منم مالش باسن مامانمو با فشار بیشتر ادامه دادم تا اینکه دیگه مادرم کاملا مست شده بودو منم دیدم خودمم حشریم گفتم اگه بتونم امشب با مامانم سکس کنم دیگه همیشه میتونم راحت باهاش باشمو اونم از تنهایی سکسی در میاد خلاصه دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق مامانم زیاد حال طبیعی نداشت منم کیرم شق شق دیدم رفت با همون لباسا خوابید رو تختو من گفتم مامان پاشو لباساتو عوض کن گفت راحتم بعد منم دیدم فرصت مناسبی ولی اگه مامانم نخواد یا دوست نداشته باشه سکس کنه با پسرش رابطمون از مادر پسری در بیادو همیشه باهام قهر کنه و هزار فکر دیگه منم لباسامو در اوردم با شورت تنگم که کیرم داشت جرش میداد همون کنار مامانم رو تخت دراز کشیدمو با کیرم ور میرفتم مامانمم چشاش کاملا بسته بود بعد از چند دقیقه ای بس که حشری شده بودم مامانم طاق باز خوابیده بود منم بی اختیار از رو کتش مقداری سینه هاشو لمس کردم یکی از دکمه های کتشم باز کردم دستمو بردم تو کتش واااااااااااااااااییییییییییییییییی جووووووووووووووووووووووووووون یه سوتین مشکی ساتن بسته بود وقتی دستم خورد به سوتین شهوتم بیشتر شدو با یه دستمم کیرمو میما لیدم همینجوری تو حالت مستی شورتمو دادم پایینو بقیه دکمه های مامانمم باز کردمو سینه هاشو از روی سوتین میمالیدم کت مامانمم جنسش از حریر بود و نرم کتشم از جلو باز شده بود ،جلوی کتش افتاده بود زیره کیرم منم داشتم با یه دستم جق میزدمو با یه دستمم سینه مامانمو می مالیدم تا اینکه ابم اومد ریخته بود رو کت مامانم منم همون جورلخت بخاطر مستی زیاد خوابم برده بود ،صبح وقتی چشامو باز کردم فهمیدم که دیشب چیکار کردم دیدم یه پتو مامانم کشیده روموخودشم حموم رفته در همون حین دیدم داره میاد بیرون منم خودمو زدم به خواب بعد مامانم اومد بیرون من دیگه چیزی نفهمیدم ولی داشت لباس میپوشید بعد صدای تلفن اومد که داشت زنگ میزد تا صبحونه رو برامون بیارن تو اتاق بعد از تمام شدن حرفاش اومد نشست کنارم گفت امید جان پاشو دیگه بعد از چند دفعه صدا کردن منم دیدم که صد در صد از همه چی باخبره و ناراحت نیست خودمو از الکی که مثلا خوابم گفت چیه مامان بزار بخوابم گفت چشاتو باز کن منم کم کم چشامو باز کردم گفتم سلام دیدم یه لباس راحتی سفید تو خونه ای یه سره تنشه بدون سوتین گفت سلام پسرم تو دیشب با مامانت چیکار کردی من وقتی شنیدم داشتم از خجالت میمردم ساکت شدمو پتو رو کشیدم سرم با گفتن و تکرار غلط کردمو معذرت میخوام مامان دست خودم نبود مست بودم ببخشید میخواستم اظهار پشیمونی کنم که مامانم از رو پتو شروع کرد سینه هامو ملیدو شکممو میگفت عیب نداره پاشو خجالت نکش اگه دوست داری پاشو برو حموم گفتم صبحونه بیارن برامون منم گفتم مامان خجالت میکشم ازت چشاتو بند من برم حموم گفت باشه چشاشو بستو من رفتم حموم ولی دیگه میدونستم که مامانم یا دلش میخواد یا نمیخواد من خجالت بکشم ولی تو حموم بد جور کیرم راست شده بود که در اتاقو زدنو صبحونه رو اوردن بعد من داشتم زیر دوش با کیرم ور میرفتم که مامانم درو زد گفت زود باش دیگه منم بی خیال کیر راست شدمو خودمو شستم اومدم حوله رو انداختم دورم بیرونو سرمم انداختم از خجالتی پایین مامانم اومد جلو بغلم کرد گفت امید دووست دارم منو سفت بغلم کردو منم گفتم مامان منم دوست دارم که حوله از بدنم افتاد رو زمینو کیر راستم چسبید به شکم مامانم گفت اووووووووووه خودتو جم کن منم لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم خوردن با دستمم کون مامانمو میمالیدم مامان گفت امید داره شکممو سوراخ میکنه خیلی گندس منم گفتم اخ جووووووووون مامانم ،مامانم از این ببه بعد زنم میشی خندید گفت به یه شرط گفتم چه شرطی گفت تا ارضا شدی بی خیال من نشی دیشب تا صبح منو حشری گذاشتی بعد منم لباس مامانمو از پایین داد بالا در اوردم وااااااااااااااایییییی مامانم نه شورت پاش بود نه سوتین بسته بود گفتم مامان جووووووووووووووووووووووووووووووووووووون چه سینه هایی داری گفت پسرم همش واسه تو بخورو مامانتو بکن مامانت از دیشب تا حالا حشریه گفتم مامان از این به بعد هرروز میکنمت تا هیچ وقت حشری نمونی گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووون جرم بده پسرم با این کیر کلفتت منم مامانمو بلند کردم گذاشتم رو تختو خودمم نشستم وسط پاهاش یه دست کشیدم به کسش گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااااای امید کسمو بخور منم دهنمو گذاشتم رو کسشو با زبونم چوچولشو لیس میزدم خیسه خیس بود بعدبا دستامم سینه هاشو میمالیدم مامانمم با دستاش هم سر منو میمالید هم گاهی دستاشو میذاشت رو دستای من میخواست خودشم سینه هاشو بماله هی میگفت جوووووووووووووووووون قربون کیر کلفت پسرم برم که الان میخواد مامانشو کنه منم بعد از چند دقیقه خوردن کس مامانم بلند شدم به مامانم گفتم مامان وااااااااااااااااای قربون کست برم جوووووووووووون چقدر خوشمزهستگفت اخ جوووووووووووووووووووووووون امید از این به بعد کسم فقط ماله پسرمه منم فتم مامان جوووووووووووونم سینه هاتو بچسبون به هم کیر پسرت بره لای سینه هات گفت جووووووووووووووووووووووووون امید داری مامانتو دیونه میکنی بعد سینه هاشو چسبوند به همو منم کیرمو گذاشتم لای سینه های مامانمم بعد از جند لحظه گت امید بخواب میخوام کیرتو بخورم بعد من دراز کشیدم مامانم بلند شدنشست وسط پاهام با یه ولع خاص و حشری کننده شروع کرد به خوردن خایه هامو با دستشم کیرمو میمالید ،اخ جووووووووووووووووووووووووووووووون مامان بکنش تا ته تو دهنت بعد با زبونش از پایین کیرمو لیس میزد تا نوک منم گفتم وااااااااااااای مامان امروز بهترین سکس زندگیمو برام به خاطره گذاشتی جووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان بشین رو کیرم بسه ابم میادا بعد مامان گفت امید مامانت میخواد بشینه رو کیرت منم گفتم اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان جووووونم عزیزه دلم بشین تا پسرت کستو با کیرش لمس کنه بعد مامانم بلند شد و کسشو گذاشت رو نوک کیرم کیرم لیز خورد رفت تو کسش واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مامان چقدر داغ کست مامانمم میگفت اخ جوووووووووووووووون امید چقدر کیرت کلفته دارم جر میخورم بعد منم با دستام سینه هاشو میمالیدم گفتم مامان میشه وقتی ابم اومد بریزم تو کس مامان جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم گفت اره پسرم از این به بعد تو شوهرمی هر کاری میخوای بکن من لوله هامو بستم حاملهه نمیشمو میگفت تند تند جونوووووووووووووووووووووووووووووووو حرکتاش هی سریع تر میشد بعد کفت امید اگه دیر میشی بیا از کون بکن این سوراخ کونم کیر میخواد بعد گفتم مامان جووووووووووووووووووووووووووووون پس بزار کیرمو از کست در بیارمو بزارم تو سوراخت بعد مامانم بلند شد منم کیرمو در اوردم مامانم دولا شد منم یه خورده کرم زدم به سوراخ کون مامانم با کیر خودم گذاشتم رو سوراخ کونش اول کمی فشار دادم بعد راحت رفت تو مامان گفت وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای امید خیلی حال میده پسرم سینه های مامانتم بمال بعد منم دستمو بردم جلو مامانمو سینه هاشو میمالیدمو جووووون داشتم دیونه میشدم داشت ابم میومد که گفتم ممامان داره ابم میاد دوست دارم واسه اولین بار ابمو تو کست خالی کنم گفت باشه پسرم کیرتو یواش در بیار خیلی کلفت شده داره کونمو جر میده بعد من کیرمو در اوردم مامانم دراز کشیدو منم روش دراز کشیدم مامانم با دستش کیرمو گرفتو گذاشت رو کسش لیز خورد رفت تو کسش گفت اخ جوووووووووووووووووووووون خیلی کلفته جووووووووووووووووون بکب مامانتو ابتو بریز تو کس مامانت دارم میشم منم ابم اومدو همه ابمو ریختم تو کس مامانم اخ جووووووووووووون مامان الان کست پر شده از اب کیر پسرت مامان گفت جووووووووون امید کیرتو بیار بزار دهنم میخوام ابتو با اب کس خودمو بخورم منم کیرمو از کس مامانم در اورد گذاشتم تو دهنشو اونم شوع کرد خوردنو بعد گفت امید جونم از این به بعد باید قول بدی هر روز منو بکنی خلاصه منو مامانم از اون روز به بعد هر روزو هر شب با هم در کنار هم بهترین سکسو داریم. نوشته امید

جرقه سکس با خواهرم سلام. من سعید هستم ومیخوام ماجرای سکس با خواهر خوشگل و لوسم رو براتون تعریف کنم. اسمش سپیده است و الان 24 سالشه و سه سال از من کوچیکتره. قدش 1.64 و 65 کیلو وزنشه. سرخ و سفیده ورو پوستش یه لک پیدا نمیشه. اندامش کاملا سکسی وجذابه و یه داف تموم عیاره. من عاشق کون گرد و خوش فرمشم و هر وقت جلوم راه میره تا میتونم نیگاش میکنم و هوسی میشم. اینم بگم که خیلی لوسه چون هم خوشگله و هم عزیز دردونه باباس. این آبجی ما از 16 – 17 سالگی خواستگار داشت، من از وقتی یادمه عاشقش بودم و دائم دور و برش می پلکیدم و بدون اینکه بدونه باهاش لاس میزدم. عادت داشت هر وقت میخواست کتابی، رمانی ، چیزی بخونه دمر رو تختش دراز میکشید و هی کون نازش رو تکون میداد. اون موقع بی برو برگرد میرفتم تو اطاقش و میشستم روتختش ومثلا گوش میدام.گاهی هم که چند کیلو اضافه میکردبهش میگفتم خجالت نمی کشی؟ شدی عین زنهای هشت ماهه. بعد مجبورش میکردم بخوابه و داز نشست بزنه و همینطور که ساق های پاشو میگرفتم به کس تپل اش نیگا میکردم که زیر شلوارکش با هر بار درازونشست باز میشد و دوباره بسته میشد و جوری دیونه ام میکرد که دوست داشتم لنگاشو بدم بالا و سیر کسش رو بخورم، دیگه همه آرزوم این بود که یه بار بکنمش اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد تا بالاخره رفت دانشگاه و دو سال بعد بالاخره یکی مخش رو زد و اومد خواستگاری و خلاصه یه چند وقت بعد به صورت شرعی و قانونی پرید رو خواهر ما. یه شش هفت ماهی گذشت و تو این مدت کامبیز (شوهرش) باطن اش رو به ما نشون داد. مردیکه کس کش بیمار بود و دست بزن داشت و الکی سپیده رو میزد. حرومزاده یه بارهم صورت ناز سپیده رو آورده بود پایین. خلاصه دیگه بابام دنبال کارش افتاد و با یه وکیل یه پرونده تو پزشکی قانونی براش درست کرد و سپیده هم مهریه اش رو بخشید و اون هم مجبور شد توافقی طلاقش بده. بعد از طلاق، خیلی باهاش حرف میزدم و یه چند باری بردمش کن و سولقان ، چیتگر و این جورجاها تا کمتر فکر کنه و غصه بخوره، دستش رو میگرفتم و باهاش قدم میزدم و از اینکه ملت فکر میکردن شوهرشم خیلی حال میکردم. همیشه میگفت: اگه اون بی لیاقت رو بهتر میشناختم باهاش ازدواج نمی کردم. یه جورهایی دلم واسش میسوخت و از یه طرف چون خیلی بیشتر از قبل باهاش می لاسیدم بیشتر از قبل تو فکر کردنش میرفتم. یادمه آخرهای پاییز بود که عموم بابام رو دعوت کرد تا شب جمعه واسه مراسم بله برون دخترش بره خونه شون. بابام از عموم بزرگتره وعموم هم خیلی قبولش داره قرار شد مادرم هم همراش بره تا جاری اش تنها نمونه و قرار بود اون شب بمونن خونه عموم. خیلی شبها من و سپیده تو خونه تنها بودیم اما هیچ وقت هیچ اتفاقی نمی افتاد و اون شب هم واسه من یه شبی بود مثل بقیه شبها و تو فکر هیچی نبودم الا لاس زدن. سپیده اون روز رفته بود خونه همکلاسی اش الهام و قرار بود ساعت 6 جلو در خونه الهام باشم اما این بار نه با ماشین بابام، چون ماشینو بابام میبرد. قراربود اونها ساعت 5 راه بیفتن و دیگه وقتی نبود که زنگ بزنم به مینا- دوست دخترم- تا بیاد و یه دلی از عزا دربیاریم. بابام منو رسوند مترو و رفتن. یه ساعت بعد به سپیده اس دادم: من پائین منتظرم و بعد چند دقیقه سپیده و الهام اومدن پایین و بعد خداحافظی با الهام راه افتادیم. بهترین مسیر واسه ما مترو بود، سوار که شدیم مترو مثل همیشه شلوغ بود یه کم بعد یه نفر که انتها واستاده بود و تکیه داده بود جاش رو داد به ما. حالا سپیده کون خوشگلش رو چسبونده بود به شیشه کناری – درست پشت به راهبر قطار – و منم روبروش واستاده بودم و دستم رو گذاشتم روی میله کناری تا کسی بهش نخوره. چند ایستگاه بعد مترو حسابی شلوغ شد و ملت به زور می اومدن تو و کیپ تا کیپ آدم واستاده بود و از پشت به من فشار می اومد اما سپیده خانوم جاش راحت بود و اصلا مشکلی نداشت. مترو راه افتاد و از ایستگاه خارج شد اما همینطور که با سرعت میرفت یهو ترمز شدیدی گرفت جوری که همه افتادن رو هم ومنم از این فشار بی نصیب نموندم و چون یه دفعه ترمز گرفت نتونستم خودمو کنترل کنم و فشار جمعیت منو چسبوند به سپیده. من که قبلش پاهام رو باز کرده بودم و گذاشته بودم بیرون پای سپیده تا پای کسی بهش نخوره، حالا کاملا چسبیده بودم به سپیده و سینه ام رو سینه اش بود و با کیرم که البته خوابیده بود بی اختیار به کسش فشار می اوردم. فکر کنم یه 6-7 ثانیه ای طول کشید تا ملت جابجا شدن و منم از سپیده جدا شدم. تو مسیر دائم باهام حرف میزد و بعد اون ترمز بازم با همون لحن ادامه داد چون واقعا عمدی تو کارم نبود. تو یه ثانیه یه فکر شیطانی به سرم زد و آماده شدم اگه این بار اتفاقی افتاد دوباره بچسبونم به کس تپلش. قطار راه افتاد و هنوز کمی نرفته بود که دوباره ترمز گرفت. ترمزش شدید بود اما نه به اندازه دفعه قبل، این بار خودمو شل کردم و آروم کیرم رو چسبوندم به کسش و فشار دادم بعد خیلی زود خودمو ازش جدا کردم که تابلو نشه که دیدم لحن حرف زدنش یه کم عوض شد. موقعی که قطار به ایستگاه رسید بازم بد ترمز کرد اما این بار بهش نچسبوندم. راه افتاد و تو مسیر اتفاقی نیفتاد تا موقع توقف تو ایستگاه بعد که قطار عادی ترمز گرفت، اما من این بار با اینکه کسی هل ام نداده بود آروم کیرم رو که حالا بزرگ شده بود چسبوندم زیر نافش. صحبتش رو قطع کرد و گیج شده بود چی کار کنه. کمی بعد گفتم خب حالا الهام میخواد چی کار کنه که با تاخیر گفت نمی دونم! فهمیده بود این بار سوم کاملا عمدی بوده، واسه 2 بار قبلی یه بهونه ای بود اما این بار قطار آروم وایساده بود باورش نمیشد داداشش هم بله !!! یه دو ایستگاهی گذشت هر دو ساکت بودیم و کسی حرف نمی زد قطار از ایستگاه رفت بیرون و همینطور که می رفت یهو چراغهای داخل واگن خاموش شد اما به راهش ادامه میداد من دیدم فرصت خوبیه و همه جا تقریبا تاریکه و جز نور موبایل مردم نوری دیگه نبود. منم از تاریکی کمال استفاده رو کردم و دوباره کیرم رو گذاشتم رو کسش. این بار دیگه هیچ دلیلی نداشتم و قطار در حال حرکت بود یه چند ثانیه ای گذشت و دیدم سپیده از رو اعتراض داره وول میخوره اما راه فرار نداشت، دست راستم رو چسبوندم به بازوش که بفهمه نمیتونه در بره و با کیرم محکم به کسش فشار میدادم. میدونستم فهمیده دارم باهاش حال میکنم و چون دستم رو شده بود دیگه ملاحظه چیزی رو نمیکردم تا برسیم به ایستگاه بعد 3 بار ازش جدا شدم و بازم چسبوندم بهش. کیرم شده بود مثل گرز و سعی میکردم سرش رو بیشتر فشار بدم رو کسش. معلوم بود بیچاره خیلی ناراحته اما کاری نمیتونست بکنه. به ایستگاه که رسیدیم به خاطر نور سالن ازش جدا شدم صورتش رو برگردونده بود سمت راست و کاملا اخم کرده بود. قطار که از ایستگاه خارج شد دوباره تاریکی همه جا رو گرفت اما این بار یه چراغ کوچیک اون ته روشن شد که نور کمی داشت و فضا رو واسه من بیشتر سکسی میکرد کاملا معلوم بود که نگرانه بهش بچسبونم. به بهانه اینکه پاش میخواره پای چپش رو اوریب گذاشت روی پای راستش و این همه کاری بود که واسه فرار از من میتونست انجام بده واقعا گیر افتاده بود و حتی نمیتونست به داداشش اعتراض کنه پامو خم کردم و زانوم رو با فشار کردم لای پاش، پاهاش که از هم باز شد اومدم بچسبونم بهش که کف دستش رو گذاشت رو پهلوم و فشارم داد سمت عقب منم که طعم کسش رو چشیده بودم با پررویی مچ دستش رو گرفتم و دادمش پایین. هر چی تقلا میکرد فایده نداشت و آخرش کیرم رو رسوندم به کس نازش و همزمان با مچ دستش بازی میکردم. احساس میکردم دارن نیگام میکنن اما من که **هارهار ** شده بودم، واسه ام مهم نبود وهی به کسش فشار میدادم و ازش جدا میشدم و دوباره فشار میدادم. بیچاره از سنگینی نگاه آدمهای هیز سرخ شده بود و سرش رو انداخته بود پایین، دیگه مطمئن شدم کاری نمیکنه و اونقدر باهاش ور رفتم تا اونم شل شده و دیگه مقاومت نمیکرد. دو سه ایستگاه دیگه وقت داشتم تا باهاش حال کنم چون میرسیدیم و کاری نمیشد کرد اما خدا رو شکر اونم تحریک شده بود و اجازه میداد کیرم رو فشار بدم رو کسش. وقتی رسیدیم خودمو دادم عقب تا سپیده بیفته جلو تا کسی بهش تنه نزنه اومد بیفته جلوم که دست انداختم زیر باسنش و یه کوچولو فشار دادم، تا افتاد جلوم بازوش رو گرفتم و یه بارم چسبوندم به کونش. پیاده که شدیم دستش رو گرفتم تو دستم و جوری رفتار میکردم انگار دوست دخترمه اما به بهانه درست کردن روسری اش دستش رو از دستم جدا کرد. کیرم هنوز سفت سفت بود با صدای لرزون بهش گفتم : شام بریم بیرون خانومم؟ اون با حال بدتر از من گفت: مگه مامان شام درست نکرده؟ به دروغ گفتم عدس پلو درست کرده آخه سپیده دوست نداشت. تو پیتزا فروشی دائم به هر بهونه ای بهش میگفتم خانومم، خانوم خوشگله من، خوشگل خانومی من، تا بالاخره شاکی شد و گفت: مگه من زنتم که هی بهم میگی خانومم؟ منم تو جواب خندیدم و گفتم تو امشب خانوم خوشگله منی. تو مسیر خونه همه اش دنبال یه راهی بودم که دوباره تحریکش کنم، اگه میتونستم یه بار دیگه آمپرش رو ببرم بالا دیگه کرده بودمش. وقتی رسیدیم خونه کمی بعد میخواست بره حموم وقتی حموم بود همه اش به یه راه واسه کردنش فکر میکردم اما تا وقتی از حموم اومد هیچ راهی به ذهنم نرسید. از حموم که اومد و لباس پوشید در زدم و رفتم تو اطاقش. یه شلوار ورزشی و یه پیرهن آستین کوتاه گل و گشاد پوشیده بود که اندام خوشگل و سکس اش رو نشون نده. گفت: چته؟ گفتم میخوای موهاتو سشوار بزنم؟ – زمانی که مجرد بود و مخصوصا بعد از طلاقش بارها و بارها بعد از حموم میرفتم تو اطاقش و موهاش رو سشوار میزدم و حسابی باهاش لاس میزدم – گفت: نه مرسی خودم میزنم. فکر کنم فهمیده بود واسه چی اونجام از حرکاتش معلوم بود اونم تحریک شده اما بروز نمیداد. اصرار کردم و گفت: نه میخوام زود بخوابم که گفتم: هر موقع خواستی بخوابی بگو، من میرم بیرون و دست بردم و سشوار و برس رو از دستش گرفتم و زدم به پریز و باد سشوار رو دادم طرفش و گفتم: برگرد دیگه ! اونم با اکراه برگشت و وایساد روبروی دراورش. شروع کردم به سشوار کشیدن و برس زدن تا موهاش خشک شد بعد موهاش رو از پشت دو قسمت کردم و انداختمشون رو سینه هاش. کیرم سیخ شده بود و مثل همیشه سرش رو انداختم زیر کش تنبونم تا تابلو نشه. سشوار رو گذاشتم رو دراور و به بهانه اینکه هنوز کمی از موهاش مونده آروم انگشتم رو میکشیدم پشت گردنش و چند بار تکرار کردم دوباره سشوار رو برداشتم و بادش رو دادم سمت موها و سینه هاش. باد سشوار میپیچید تو پیرهنش و میخورد به سینه های اناری اش. هر وقت این کار رو با مینا میکردم اون حسابی تحریک میشد و امیدوار بودم با سپیده هم همین کار رو بکنه. با همه وجود دوست داشتم کیرم رو بمالم به باسنی که سالها بود دیونه ام میکرد، اما میترسیدم شاکی بشه و کار خراب بشه. با اون دستم هم شروع کردم با موهای خرمایی و بلندش بازی کردن، کمی بعد پشت انگشتام رو کشیدم رو نوک سینه اش که دیدم اعتراضی نکرد باد سشوار رو میدادم سمت سینه ها و پشت گردنش و سعی میکردم بیشترتحریکش کنم. دو سه باری پشت دستم رو زدم به نوک سینه هاش که گفت: سعید مرسی دیگه بسته. صداش معلوم بود داره حشری میشه و کارهام داره جواب میده. گفتم: نه هنوز کاملا خشک نشده مثل اون دفعه سرما میخوری ها. سشوار رو گذاشتم زمین و انگشت هام رو میبردم تو موهاش و لبهام رو رسوندم پشت گردنش و آروم پشت گردنش رو بوسیدم و با صدای حشری گفتم: یه کم دیگه تموم میشه خانومم. همینطور که پشت گردنش رو میخوردم بی اختیار دستام رفت سمت سینه هاش و اونها رو گرفتم تو دستم و فشار دادم. سپیده که حالا هم حشری شده بود و هم از این کار من صورتش کاملا سرخ شده بود با اخم گفت: سعید داری چی کار میکنی؟ و با دستاش خواست دستم رو از سینه هاش جدا کنه. جوابی ندادم و سینه هاش رو می مالوندم که صداش دراومد و گفت: ااااااااههههههه سعید دیونه شدی؟ ولم کن. اما من شروع کردم تکمه های پیرهنش رو بازکردن که با دست مانع ام شد. دست هاش رو گرفتم و مچ دستاش رو چسبوندم به هم و گرفتمشون تو مشت ام و با اون دستم تکمه هاش رو باز کردم. هی تقلا میکرد تا دستش رو آزاد کنه اما وقتی دید بی فایده است تو آیینه نیگا کرد وگفت: سعید خیلی وقیحی. من بدون یه کلمه دستم رو بردم زیر سوتین مشکلی خوشگلش و سینه های نازش رو میمالوندم و با سر انگشتام نوک سینه اش رو میگرفتم و یواش فشار میداد. یه چند دقیقه ای که باهاش بازی کردم کمتر تقلا میکرد و داشت رام میشد. این منو جسور تر کرد تا دستم رو از زیر سوتین اش در بیارم و ببرم سمت پایین. دوباره شروع کرد تقلا کردن و شکمش رو محکم چسبوند به دراورش. انگشتم رو تو نافش میچرخوندم اما پایین تر نمیشد رفت چون کاملا چسبیده بود به دراور. کف دستم رو گذاشتم رو شکمش و هلش دادم سمت خودم و از دراور فاصله گرفت. دستم رو بردم پایین و پایین تر و نزدیکای کسش که رسیدم حرارت کس اش رو با سر انگشت هام حس میکردم. حرارت کسش که هم از شهوت بود و هم از تقلاهاش وقتی میخورد به نوک انگشتام روانی ام میکرد دستم رو بردم جلو تا کس تپل اش رو لمس کنم حالا حرارت کسش رو کاملا حس میکردم، اما تا انگشتم خورد به کسش خم شد تا مانع ام بشه منم نامردی نکردم و کیرم رو چسبوندم به کون اش و ( وای خدای من !!!!!!!! ) فشارش دادم جلو و کسش رو رسوندم به انگشتام . آروم از رو شورت و شلوار ورزشی اش انگشتمو کشیدم رو شیار کسش. صداش در آومد اااااااااهههههههههه ! نمیفهمی بهت میگم ولم کن؟ اگه همی الان ولم نکنی به جون خودم به مامان میگم! میدونستم داره الکی تهدید میکنه همیشه موقع تهدیدهایی که نمیخواست عملی کنه میگفت به جون خودم، اما وقتی تهدیدش جدی بود میگفت به جون بابا ! میدونستم بلوف میزنه. همینطور که کس اش رو میمالوندم در گوشش با صدای 100% حشری گفتم امشب میخوام باهات ازدواج کنم خوشگله و دستم رو بردم زیر شورتش. برخلاف مخالفت هاش ترشحات کسش میگفت کاملا حشری یه و اینها فیلم شه. حالا هم گردنش رو میخوردم، هم با کیرم به کونش فشار میدادم و هم با انگشت خروسک اش رو میمالوندم و زیر گوشش میگفتم: سپیده خیلی دوستت دادم عروسکم. کسش خیس شده بود و صورتش گر گرفته بود و قلبش تند تند میزد. کمی بعد همین طور که تو بغلم بود عقب عقب رفتم و نشستم رو تخت و نشوندمش رو پام. سرش رو دادم عقب و ازش لب میگرفتم و مدام بهش میگفتم امشب مال خودمی، خانوم خوشگله منی، سپیده من، و پیرهنش رو درآوردم. بعد دست انداختم وبند سوتین اش رو گرفتم و با فشار پاره اش کردم و سینه اش رو میک میزدم و شلوار و شورتش رو دادم پایین که فوری با دست کسش رو پوشوند و سرش رو انداخت پایین. شاید این از لوس بازیهاش بود شایدم روش نمیشد با داداش سکس کنه. یه ده دقیه ای با ممه هاش بازی کردم و بعد رو شکم خوابوندمش رو تختش و لباس هامو درآوردم. حال هر دومون لخت مادر زاد رو یه تخت بودیم. نوک انگشتام رو میکشیدم رو ساق های پاش و پشت زانوهاش و تا بالا، پشت رونش. نوک انگشت هام رو آهسته میکشیدم رو کون و کپلش و محکم سیلی میزدم رو کونش. چشم هاشو بسته بود و لذت میبرد با شصتم لمبرهای کون اش رو باز کردم و به سوراخش نیگا میکردم. واقعا کون بیستی داره خیلی خودمو نگه داشتم که فعلا به سوراخ کونش زبون نزنم. دستم رو بردم و آروم از پشت گردنش میکشیدم تا رو کپل اش و محکم کشیده میزدم رو کونش. و انگشتم رو میمالیدم دور سوراخش اما به سوراخش دست نمیزدم حسابی حشری شده بود، دهنم رو بردم سمت کونش و چند بار زبونم رو چرخوندم دور سوراخ کونش و بعد با همه وجودم سوراخ کونشو لیس میزدم صدای آه و ناله اش اطاق رو پر کرده بود صدای ناله هاش کیرم رو سیخ سیخ کرده بود و احساس میکردم چند قطره منی از سرش زده بیرون. سپیده کونشو داده بود بالا و دست انداخته بود رو باسنش و کاملا اونو برام باز کرده بود با لذت سوراخشو میلیسیدم و تو دلم میگفتم خاک تو سرت کامبیز الاغ. دستمو بردم زیر شکمش و کسش رو میمالیدم اونقدر حالش بد بود ترسیدم ارضا بشه یه استوپ زدم و چند دقیقه دست کشیدم رو سرش واز کون خوشگلش تعریف میکردم. حالش که بهتر شد برگردوندمش. از چشماش شهوت می بارید دست بردم زیر کونش و کسش رو دادم بالا و شروع کردم به خوردن کسش. خروسکش رو میگرفتم زیر دندونهام و آروم گازش میگرفتم و ازش میخواستم چشم هاش رو نبنده و نیگام کنه. انگار با چشم هاش داد میزد تو رو خدا منو بکن سعید. دیگه کیرم داشت اذیتم میکرد بیشتر از نیم ساعت میشد که باهاش ور میرفتم و تو این مدت کیرم مدام میخورد به تشک تختش و حسابی شق شده بود مثل وحشی ها کاور کاندم رو با دندون جر دادم و کشیدم رو کیرم لب هامو گذاشتم رو لبش و با همه وجودم لباشو میک میزدم. سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کسش و فشار دادم تو – کیرم 15 سانته و کلفتی اش بد نیست – و تا اونجا که راه داشت کردم تو کسش. انگار دنیا رو بهم داده بودن همینطور که تلمبه میزدم زبون همدیگه رو میخوردم و هر دومون هوم هوم میکردیم. صدای ملچ ملچ و صدای تلمبه هام اطاق رو برداشته بود . سپیده دستاش رو رو کمرم میکشید و ناله میکرد. به آرنج هام تکیه دادم و صورتش رو گرفتم تو دست هام و مدام لب میگرفتم. فکر کنم 5 دقیقه نشد که خودشو زیر من خیس کرد و شاید 2 دقیقه بعد هم آب من اومد ….

سکس با مادر زن و خواهر زنم سلام ماهان هستم از کرمانشاه 30 ساله از بچگی عاشق بیتا بودم من14 سال داشتم و اون 15 سال با هم زیاد شیطونی میکردیم اما اون به زور باباش ازدواج کرد و منو با هزار تا آرزو تنها گذاشت 29 ساله بودم که ازش خبرایی به من رسید دوتا بچه داشت هر دو دختر یکی 14 ساله یکی 13 ساله شوهرش هم معتاد شده بود این ها رو که فهمیدم به فکر فرو رفتم و یه نقشه کشیدم شوهرشو پیدا کردم و طرح دوستی باهاش ریختم همون جور که می خواستم شد از من پول خواست گفتم چقدر میخای گفت ده میلیون گفتم زیاده گفت میخام ماشین بخرم روش کار کنم گفتم باشه ولی سود من چی میشه گفت هرچی باشه قبول گفتم 5% گفت باشه گفتم چک داری گفت نه گفتم 40 میلیون سفته میگیرم گفت باشه فردا سفته هاتو بیار فردای اون روز با سفته ها اومد همه رو امضا کرد و داد به من من هم ده میلیون بهش دادم قرار شد ماهیانه 500 هزار تومن بده اما اون احمق همون جور که من میخواستم عمل کرد و همه پولا رو داد مواد و چند ماهه نابودشون کرد بعد از شش ماه رفتم سراغش گفتم پول من چطور شد تو الان شش ماه هزار تومن هم ندادی دست و پاشو گم کرد گفت هرچی بخای میدم تو هم یکم صبر بده گفتم باشه زیاد سخت نمیگیرم یه چیز ازت میخام گفت چی گفتم من اون روز که اومدم در خونتون واسه طلبم دخترتو دیدم خیلی ازش خوشم اومد میخامش بعد از کلی بحث کردن از اون انکار و از من اصرار باز هم راضی نشد من هم فردای اون روز سفته هاشو اجرا گذاشتم در عرض چند ماه حکم جلبشو گرفتم با مامور در خونش کمین کردم تا اومد ریختیم سرش و گرفتیمش از ترس داشت میمرد توی کلانتری زنگ زدم خونشون و گفتم که اون بازداشته بیتا با دو تا بچه‌هاش اومدن کلی ناله کردن من هم باز شرط قبلمو گفتم بیتا ماتش برد گفتم بابا کار بدی که نمیکنم میخام ازدواج کنم همهشون مات بودن تا دختر بزرگش بهار که دیگه 15 سالش شده بود گفت باشه قبول دارم باباش گفت نه من نمیزارم بهار گفت تو اگه نمیخاستی پول قرض نمیکردی خلاصه ازدواج من و بهار سر گرفت دختر 15 ساله عشق قدیمم خیلی خوشحال بودم نقشه خوبم گرفته بود من یه خونه 500 متری داشتم بهار رو بردم اونجا حسابی بهش رسیدم اونقدر نازشو کشیدم که عاشقم شد هر چی که میگفتم نه نمیگفت اما هنوز نگران مامان و خواهرش بود میگفت بابا میزنتشون من که هنوز تو سفته ها رضایت کامل نداده بودم نقشه دیگه ای کشیدم مادر زنم رو دعوت کردم نقشه رو باهاش در میان گذاشتم اون هم چون از دست شوهرش ناراحت بود قبول کرد دوباره حکم جلب رو برداشتم رفتم سراغش بازداشت که شد گفت تو که دخترم رو گرفتی دیگه چی میخای گفتم دخترت واسه اون بود که یکم مهلت بدم که دادم الان هشت ماه گذشته و من پولمو میخام هر چی التماس کرد قبول نکردم و راهی زندان شد بیتا و مهسا هم اومدن خونه ما همه باهم زندگی کنیم بیتا بعد از چند ماه طلاق غیابی گرفت و دیگه مال خودم بود مادر زنی که یه روز عشق من بود من هم رضایت شوهرشو به شرط اینکه دیگه طرف بیتا نیاد دادم حالا دیگه تو فکر بیتا بودم ، بعد از ازدواجم با بهار پرده بکارتشو پاره نکردم تا بتونه درسشو تموم کنه تمام مخارج تحصیل خودش و مهسا رو به عهده گرفتم از اینجا سکس شروع میشه یه روز صبح زود بهار از خاب بیدارم کرد گفت میخام برم مدرسه پول ندارم بلند شدم پنجاه هزار تومن بهش دادم اونم با مهسا رفتن مدرسه دیگه خابم نبرد بلند شدم رفتم تو حیاط یه چرخ زدم دیدم حوصلهم سر رفت رفتم تو تا برم تو اینترنت یه چرخ بزنم از جلوی اتاق بیتا رد شدم دیدم رو تخت خابه همینجوری داشتم نگاشت میکردم یاد شیطنتهای بچهگی افتادم چطور واسم ساک میزد چطور کسشو میخوردم دیگه حال خودمو نمیفهمیدیم رفتم جلو دست گذاشتم رو سینش وای چه بزرگ شده بود اخه دوتا بچه شیر داده بود دیگه اون دختر 15 ساله با سینه کوچولو نبود حالا یه زن کامل جا افتاده با سینه های بزرگ و سفت و هیکل تو پر و باسن سفت برجسته بود ، تو این فکرا بودم که صداش اومد گفت راحتی ؟ به خودم اومدم دیدم دستم تو شرتشه و دارم کونشو میمالم سریع دستمو کشیدم بیرون گفتم ببخشید گفت خواهش میکنم راحت باش میدونم فشار بهت اومده در ضمن میدونم هنوز کس دخترم رو پاره نکردی گفتم اخه گناه داشت ازم خواست که بعد از دیپلمش واسه جایزه پارش کنم گفت میدونم تو توی خوبی چیزی کم نگذاشتی حالا میخام بهت جایزه بدم گفتم چی گفت میتونی منو بکنی گفتم راستی؟ گفت آره لبمو گذاشتم رو لبش هنوز مزه قدیما رو میداد حسابی تو لبش قرق بودم که دیدم کیرمو گرفت سرمو آوردم بالا گفتم چی میخای گفت کیرتو گفتم مال خودت شلوارمو کشید پایین من هم تاپشو در آوردم زیرپوشمو در آورد من هم دامنشو وای رنگ پوستشو هنوز مثل قدیما بود سفید ولی چندین جای زخم رو تنش بود اونرو که دیدم اشک تو چشم حلقه زد گفتم اون کثافت باهات چکار کرده دیدم گریه میکنه گفتم عزیزم ناراحت نباش دیگه از اون کتکها خبری نیست تو جات پیش من امنه اشکاشو پاک کردم و بوسیدمش سوتینشو باز کردم شرتشو در آوردم اون هم شرت منو در آورد شروع کردم به خوردن از لب شروع کردم گردن سینه شکم ناف کس ( تو کسش حسابی مکث کردم ) رون زانو مچ پا روی پا انگشتاش (برش گردوندم) کف پا پشت مچ پا پشت زانو پشت رون کون (دوباره روی کونشم مکث کردم و حسابی خوردم) کمر پشت گردن ، دیگه کیرم به کونش رسید گذاشتمش لای لمبراش چه سفت بود گفت ماهان جان بکن کیرمو از وسط پاش رد کردم و رسوندم به کسش و کردم تو شروع کردم به تلمبه زدن از پشت سینشو گرفتم و فشار میدادم یه ربع تلمبه زدم تا ارضا شد من هم خیلی خوشم اومد اخه آبش با فشار زد بیرون حسابی حال کردم آبم داشت میومد گفتم داره میاد گفت بریز توش لولمو بستم من هم تا آخر ریختم توش چه حسی بود از اون روزایی که فقط کسشو میخوردم و اونم کیرمو میخورد تا حالا سکس نداشتم دلم نیومد از روش پاشم اونم چیزی نگفت روش بودم که خابم برد با صدای بهار از خابه پریدم : ماهان!!! برگشتم نگاه کردم دیدم بهار و مهسا بودن چهار چشم داشتن به ما نگاه میکردن مهسا لبخند رو لبش بود بهار اخم کرده بود و رفت توی اتاقش بیتا گفت خودم آرومش میکنم مهسا اومد پیشم کیرمو گرفت گفت این چیه؟ نگاش کردم گفتم اذیت نکن برو کنار گفت حالا کونشو کردی یا کس؟ گفتم : کس . گفت یه روز باید منو هم بکنی گفتم باشه خوشکله که دیدم بیتا و بهار اومدن وای چی میدیدم بهار هم مثل مامانش لخت لخت بود داشتم توی ذهنم اندامشونوس مقایسه میکردم هیچ فرقی نداشت مهسا گفت همه لختن فقط من غریبه ام بیتا گفت تو هم لخت شو مهسا هم لخت شد وای کاملا مثل قدیمای بیتا دست مهسا رو گرفتم نشوندمش رو پام یه لب ازش گرفتم بهار گفت ماهان من چی گفتم عزیزم تو رو سرم جاته دست اونو هم گرفتم آوردمش رو پام لب اونم خوردم مهسا کیرمو گرفت شروع کرد به مالیدن من هم لب بهار میخوردم مهسا از روپام لیز خورد رقت پایین کیرمو گرفت کرد دهنش کلا تو فضا بودم بیتا رو صندلی کامپیوتر نشست پاهاشو برد بالا و شروع کرد به مالیدن کسش من هم یه دستمو گذاشتم رو کون بهار یکی هم رو کسش سینه سمت راستش رو هم خوردم کس و کونشو میمالیدم آه و نالش بالا اومد مهسا چنان ساک میزد که انگار سالها جنده بوده بیتا گفت نمیخای بکنیشون گفتم قول دادم گفت باشه پردشو پاره نکن گفتم چطوری گفت از کون بکنش یه نگاه به بهار انداختم دیدم از چشماش خواهش و رضایت میباره بلند شدم کیرمو به زور از دهن مهسا در آوردم بهار رو برش گردوندم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش فشار دادم دردش گرفت بیتا گفت جرش دادی کرم بزن خودشم کرمو آورد یه مقدار زد رو کیرم و مالید یه کم هم ددر سوراخ بهار آروم انگشتشو کرد تو با انگشت میکردش آه و ناله بهار در اومد اونم یه انگشت اضافه کرد بهار جیغش در اومد بیتا گفت صبر کن آروم آروم جلو عقب کرد تا بهار آروم شد آه کشید بیتا یه انگشت اضافه کرد بهار با جیغ گفت مامان جرم دادی بیتا گفت اگه این کیر بره تو چی میگی صبر کن ! یکم سه انگشتی جلو عقب کرد بعد به من اشاره کرد من هم کیرمو کردم تو کونش جوووووووووووون چه داغ بود بهار جیغ میزد میگفت بکن بکن جرم بده تا ته بکن توش من هم تلمبه میزدم تمام قدرتم رو جمع کردم ابمو خالی کردم تو کونش وای چه حالی داد مهسا گفت پس من چی گرفتمش برش گردوندم مثل بیتا انگشتمو کرمی کردم کردم تو کونش گفت نه از جلو بکن بیتا گفت مهسا اوپنی ؟ مهسا گفت آره من هم کیرمو گرفتم کردم توکسش و شروع کردم تلمبه زدن بیتا و بهار 69 شدن و شروع کردن کس هم رو خوردن مهسا دو بار ارضا شد نیم ساعت میکردمش باز هم میخواست داشت آبم میومد از کس مهسا در آوردم گرفتم جلوی صورت بیتا و شروع کردم به مالیدن کیرم بیتا طاقت نیاورد کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن من هم ابمو خالی کردم تو دهنش مهسا دوباره ارضا شد اخه داشت کسشو میمالید بیتا هم ارضا شد اخه مهسا کسشو میخورد فقط بهار مونده بودشروع کردم به خوردن کسش تا آبش اومد هر چهار تامون بیحال افتادیم یه کم با مهسا لب بازی کردم بعد دست بهار و گرفتم بردمش تو اتاقم ، بیتا و مهسا هم روی تخت بیتا رفتن تو بغل هم و لب بازی کردن از اون روز تا حالا من و هر سه تا عشقم با هم زندگی خیلی خوبی داریم و هرشب با هر سه شون سکس دارم با تشکر از شما که وقتتون رو به من دادید

ماساژ دادن کمر مامان آناهیتا سلام من نمیخوام اسممو بگم ولی اسم مامانم آناهیتا هستش وماجرای که مینویسم واقعیت داره . مامانم دکتر زنان زایمانه بابا هم بازرس مهندسی هستش وهمش ماموریت منم19سالمه مامانم اندام سکسی کمر باریک قدشک175هستش ماجرا از اونجا شروع که من چند وقتی بود کف مادرم بودم ولی همش چون با خودش نمی تونستم همش با شورتو کرستش حال میکردم واون موقع های که لباس زیر های مامان قرمز رنگش تو خونه بود زیاد حال میکردم بابا2ماهی بود که رفته بود ماموریت 1ماه دیگه برمیگشت یه روز مامانم شیفت شب بود که فرداش وپس فردا سرکار نمی رفت شب عمل داشت وخسته شده بود منم که دنیال حال کردن بامامانم بود ولی حیف که…….اون روز شب شد مامان خونه بود گفت کمر درد میکنه میرم بخوابم ولی معلوم بود حشر بالا زده گفتم مامان بیا رو تخت کمرتو ماساژ بدم اولش قبول نکرد ولی با اسرار من قبول کرد گفت دارم میرم توهم بیا منم از فرست استفاده کردم رفتم روغن ماساژ رو آوردم رفتم اتاق دیدم مامان روتخت دراز کشیده وآماده هستش زود رفت بشستم رو کونش همنوز هیچی نشده بود کیرم سیخ شده بود اول از روغن کمی زدم دستم آروم از بالا به پایین بدن مامانو روغن کاری کردم یه لحظه با اشوه گفت چی کار میکنی دیدم که مامانم اونقدر حشری هستش داره حال میکنه با حرکت های دستم منم دلمو به دریا زدم ولی میترسیدم زیر بغلشو ماساژ دادم ولی سوتینش نمزاشت که خواستم باز کنم نذاشت ولی گفتم نمیشه بازش کردم دیگه داشتم میمیردم که دیدم خودمو توشرتم خالی کردم باحرکتی که دستم داشت کیرم به کون مامان برخورد میکرد داشتم میمیردم دیونه شده بودم اتاق رو سرم میچرخید چیزی نمیفهمیدم خلاصه دل دریا زدم آروم دستمو از پشت بهسنه های مامان نزدیک میکردم اون گاهی تکون میخرد دیگه چیزی نگفت که نه این کارو نکن ولی نمی دونم چی شد که پپیرهنمو در آورد ودر حالتی که رو کون مامان بود یه لحظه خوابیدم روش دستمو به سینه هاش بردم و بازی دادم کیرمم به کون مامان چسبیده بود یه لحظه فک کردم فهمیدم یه تکونی خورد دیونه وار فهمیدم که ارضا شده بله خانوم آبش اومده من از کمرش درحالت خوابیدم افتادم کنار مامان یه (تخت دو نفره)مامان برگشت گفت مرسی گلم راحت شدم من فک کردم واس ماساژ دادن بود ولی بعدا خودش گفت نه آبش اومده شب شد لوستر اتاق خوابو که کنترل از راه دوره از ائنجا خاموش کردم فقط چراغ خواب موند ازاینکه مامانو نتونستم بگام دیونه شده بودم داشتم میرفتم دیدم مامان میگه بیا پیش خودم شب تنها نباشی انگار دنیا رو داده بودن رفتم مامان یه لحظه شلوارکشو در آورد سوتینشو که من باز کرده بودم کنارم دراز کشید میدونست منم فقط با شورت میخوابم منم لباسمو در آوردم اما خجالت میکشید هم کیر راست شده هم پیش مامان هردو لخت بودیم مامان خوابید کنارم چند دقیقه منو دید زد ولی یه دفه تا اون کاری که نکرده بود رو کرد از لبم یه بوس جانانه کرد پاهاشو باپاهم یکی کرد وخوابید 5دقیقه گذشته من فکر مامان بود چرخید پشتشو رو به من کرد کونشو داد عقب من دیونه شده بود یع کون سفید جلومه اما من نمیتونستم یه دفعه دیدم ککی از پاهام رو پاهای مامانه کیرم راست شده دوباره رو شورت مامانه با خودم گفتم هرچه باد آباد خودمونزدیکردم کیرم از بغل شورتم بیرون زده بود آرو به طرف کون مامان که باز بود زدم مامان تکیه خورد ترسیدم ولی دیدم کونشو بیشتر عقب داد منم دیوانه باور …نمیدونم رویا بود یا واقعیت دستمو یه هو از پشت یکشی از زیر اون یکی رواز بالا به سینه های مامان رسوندم ومامانو توبغلم کرفتم دیگه فهمیده بود ولی خودشد زده بو اون راه هی کیرمو میمالوندم دیگه دیدیم دارم صدای مامان در میادگه ههههه میکرد چرخید منم به پتپت افتاد ه بودم نمیدونستم که چی بگم گف نترس خودش همون جور ی خودش نزدیک کرد خودش باها لب رفت وبا اشوه گفت دارم میمیرم یه کار کن دیگه معلوم شد که رازی هستش با یه دستشم چوچولوشو باز میداد داشتم میمردم گف زود باش شورتشو خودش در آورد گف زود باش بهت میگم دارم میمیرم گلم پسرم منم از فرستی که داشتم استفاده کردم مثل ندیده ها اول از سینه های کوچیک که بود شروع کردم به خوردن آورم اومدم پایین هنوز شروع نکردم صدای خانم در اومده بود ومیگف زود باش آروم داشتم میرفتم سر کسش که دیدم مثل اینکه دختره پره های کسش هنوز حالت اولشو داره که تو عمس دخترای 14.15ساله دیدم بودم داستم دور کوس بی موشو میخوردم چه بویی خوبی داشت دیونه میکرد کوسشو میخوردم زبونمو توش مینداختم یکم پاهاشو دادم بالا خودش چرخید کونش تمیز دریغ از یه مو زبونمو به کونشو زدم داشت دیونه میشد دوباره چرخید رفتم دوباره سر کسش داشتم میخوردم ه دیدم صورتمو دهنم پر از آب شد همیدم خودشم یه ناله های میکرد که آدم دیونه میشد گفت مامان راحت شد حال من حال کنم خودش بلند شد کیرم داشت زی شرتم میترکید شرتمو مامانم کشید پایین یه لحظه با نا خندید گفت چقدر بزرگه نسبت به سنت حدودا17سانت بود گفت مامل بابات کوچیک هستش تو دلم گفتم خاک توسرت پدرم خلاصه کیرمو دهنش گرفت چون دیونه شده بودم از حال مامان ساک میزد که یه هو آبم اومد مامان گفت چی کار کردی این همه خوشمزه گی رو تو خودت قایم کرده بودی بعد مامان گف من کیر میخوام خوابید آروم کیرمو جلو کسش گرفتم کمب فشار دادم نمی رفت آخه بعدا مامان گف که از وقتی ازدواج کرده 1تواین مدت سالی 5 یا6بار سکس داشتن که اونم باکیر کوچیک ولی قسم خورد که باکسی حال نکردم بجز خالم که هم جنس باز یکردن وتس حال اومدن مامان …تنگ بود آروم تلنبه میزدم گف دارم میمیرم یه لحظه گف زود میاد یا دیر گفتم کمی زود گف دستو دراز کن از کشو اسپری رو بردار بزن دیونه شده بود هرکار میگف میکردم زدم 5دقیقه صبر کردم ولی باسینه های مامان جونم بازی میکردم دوباره کیرمو تو کوسش فروکردم تلبه میزدم آؤوم سرعتو زیاد کردم ناله میکرد داشت ازحال گریه میکرد پاهاشو دادم بالا دور گردنم حلقه زد که تواون حالت انگار تویه سوراخ تنگ تلنبه مبزدم گفت مامان از پشت حال کنیم گف نه مال شوهرمکوچیکه نمیزارم کیر بزرگ تورو بذارم گفتم باهاشه خسته شدم یه چند لحظه بچرخ از پشت کونتو بخورم چرخید نمیدونست که میخوام چیکار کنم یه دست تو کسش بود اون یکی رو میکردم تو کونشو بادهنمم دورشو میخوردم انگشت دومم ناله مکرد انگشت سوم فهمیده بود دارم جا باز میکنم چیزی نمیگف ولی یه دفعه با سرعت زیاد پریدم رو کیرمو کردم توکونش داد زد نه جون مامان نه درد داره میخواست در بره که نمیذاشتم گریه کرد چند دقیقه صبر کردم باز شد دیگه حال میکرد سرعت دادم به خودم درد داشت ولی با حال کردن زیاد 10دقیقه با اون حالت میکردم وب یه دستم با موسش بازی میکردم با دست دیگم سینه هاشو وگردنشو میخوردم گف بسه کوسم کیرم میخواد طور برگشت کیرم درد گرفت کیرمو کردم تو کشس چند بارم مامانم آبش اومده بود یه لحظه گفتم مامان میاد گف بریز تو ریخت داد زد سوختم بعد روش ولو شدم گف مبارکه پدر شدی ترسیدم بعد گفمن اون زمون که دنیا اومدی بابا هماهنگی بابات لوله هامو بسته بودم وگفت شوهر دوم من بعد خوابیدم بغل هم صبح پاشدم دیدم کنارم نیس رفته حموم من زود پریدم رفتم دیدم داره خودشد میشوره گف عزیزم بیدار شدی بعد بوسم کرد تو حموم کیرمو دهنش کرفت وند تلبه به زدم نذاشت آب بیاد گفت بذار واسه شب گف شوهر دومم از این به بعد به جای بابات شوهرم تویی حالا بریم صبحونه حموم کردیم صبوحنه رو خوردیم یه لب بهم داد گف ممنونم بابات دیشب رفت سر کار منم رفتم مدرسه از اون موقه بابا که سالی 2ماه خونه میاد من منو مامان زنو شوهریم حالا یک ساله دو روز در میان سکس دارم با مامان آناهیتای خوشگلم …..