بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | دوشنبه – 29 آذر ۱۴۰۰

خاطره سکس خواهرم با پسر خالم این داستان سکسی که میخوام براتون تعریف کنم یه داستان واقعی هست و این داستان تا حالا برای هیچ کس تعریف نکردم . من کلاً از خالی بستن خوشم نمیاد. و نمیخوام سر کارتون بذارم . اسم من فرید و الان 25 سالمه و خواهرم راضیه که الان 35 سالشه و ازدواج کرده یه بچه داره. وقایع این داستان توی دو زمان متفاوت اتفاق افتاده یکی زمانی که من 10 سالم بود و خواهرم 20 ساله بود. اون زمانی که من بچه بودم و اصلاٌ معنی سکس نمی فهمیدم خواهرم 20 سالش بود و تا حدودی سفید و خشکل سکسی بود اون موقع بود که من با دیدن یه صحنه هایی که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه و نظرم همیشه در مورد خواهرم عوض کرد ما توی یکی از شهرهای جنوبی زندگی می کنیم که مردم متعصبی داره اونم 15 ساله پیش که دخترا چادری بودن و خیلی مسائل رعایت میشد. ما یه خانواده 6 نفری هستیم با برادرای متعصب و غیرتی که اون موقه برادرام دانشجو بودن شهرهای دیگه . توی خونه نبودن . توی همون روزگار بود که پسر خالم از خواهرم خواستگاری کرد یه پسر 28 ساله بود و کاسب و از نظر تیپ هم خوشتیپ بود از اونجا که پول داشت خانواده ما راضی شد تا مراسم نامزادی بگیریم . من هم که یه پسر بچه بودم و زیاد نمیفهمیدم این مسائلو، یه روز از توی کوچه اومدم خونه دیدم ماشین پسر عمم هست رفتم تو مامان و بابام نبودن صدای آخ و اوخ شنیدم رفتم توی مهمون خونه باورم نمیشد پسر خالم علی شلوار خواهرمو کشیده بود تا جای زانو پایین و ماله خودشم تا جای زانو پایین کشیده بود ولی لبالساشون نصفه نیمه تنشون بود یکم نگاه کردم دیدم خیلی سریع تف میزنه میکنه. هی بهشت میگفت شل کن بعدش به صورت سگی کونش برای اون قمبل میکرد خواهر بدبخت ماهم یه آخ میگفت تحمل میکرد . چون خودمون اون موقع که سنمون کم بود گاهی با پسرای دیگه از این کارا میکردیم قضیرو گرفتم و وسط کار رفتم تو گفتم چه کار میکنین سریع لباساشون کشیدن بالا و زیپاشون بستن گفتن هیچی شوکه شدن بعد به من پسر خالم گفت یه هلی کوپتر کنترلی میگیرم به هیچکی نگو. منم مسه کسخلا خر شدم. دوران خواستگاری نامزدی اونا 1 ماه بیشتر طول نکشید بهم خورد خواهر ما قبول شد دانشگاه یه شهر دیگه رفت. بعد 5 سال یه خواستگار دیگه براش اومد قبول کرد و الان ازدواج کرده شوهرو بچه داره.روزگار گذشت 15 سال بعد منم بالغ و توی اوج شهوت بودم و دانشگاه رشته مهندسی عمران میخوندم و این قضیه بین خودم و خواهرم دفن شده بود. تا اینکه یه روز توی درس متره براورد مشکل پیدا کردم و قرار شد برم خونه خواهرم . خواهرمم مهندس عمران بود وقتی رفتم صبح بود اون توی خونه تنها بود . وقتی در و باز کرد شاخ در آوردم دیدم با یه دامن کوتاه ه تاپ نیمه سکسی در و باز کرد کونشم متناسب بود نه بزرگ نه کوچیک و سینه های سفید و بزرگ مرمری وی خدا اون پاهای سفید و سینه سفیدش داشت دیونم میکرد . خلاصه چند تا جزوه کتاب آورد برام توضیح بده بعد جفتمون روی زمین نشستیم اون یه بالشت زدر دستش گذاشت و و خوابید منم بالش زیر بقلم که برام توضیح بده وقتی توضیح میداد کونشو دید میزدم انگار زیر دامنش هیچی نبود پارچه دامن روی خط کونش رفته بود و قشنگ تجسم میکردم.داشت تو ضیح میداد که گفتم خسته شدم رفت برام چایی شیرینی آورد بعد بهش گفتم چقدر زود گذشت اونم گفت آره . بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم اونم گفت باشه گفتم از قضایای نامزدیت به شوهرت گفتی یه دفعه یکم 2 هزاریش افتاد . اونم گفت آره ولی گفتم توی همون خواستگاری بهم خورد 1 ماه بیشتر نبود. به شوهرم گفتم اون زمانم که من چند تا داداش داشتم تعصبی غیرتی . زیاد شوهرمم گیر نداد براش مهم نبود . بعد گفت چطور مگه؟منم خندیدم گفتم آره من که میدونم هیچی نبود. اونم زد زیر خنده و گفت بیخیال میخواست از کنارش بگذره که من گفتم آبجی جون آخه من دیدم زورم میاد علی خواهر سفید خوشکل منو مالونده کرده باشه ولی من که داداشیم تو کفت موندم. نه این کار درستی نیست منم اون موقع کم سن بودم گول خوردم همه دخترا توی اون سن گول میخورن. بحث تمام شد قرار شد بهم درس بده دوباره همونطوری بالشت زیر دستش گذاشت به جلو خوابید شیطون رفت تو جلدمو دستمو به باسنش کشیدم هیچی نگفت پر رو تر شدم سریع خودم انداختم روش گفت دیونه چکار میکنی گفتم میخوام مثل علی جرت بدم خیلی سریع زیپ شلوارمو کشیدم تا نیمه پایین شروع کردم به مالوندن دیگه مقاومت نکرد دیدم حشری شده دامنشو کشیدم کیرمو روی کسش مالیدم مست شده بود وای خدا چی میدیدم یه باسن سفید آزوم سر کیرم گذاشتم توی سوراخش یه آخ گفت کیرم تا یه 5 دقیقه توی کونش عقب جلو کردم بعدم آبمو روی کونش ریختم. سریع پاک کردم خودشو پوشوند با یکم ناراحاتی رفت توی آشپزخونه دیدم گریه میکنه لباشو بوسیدم گفتم آبجی گلم دیگه تکرار نمیکنم به کسی نمیگم. و هر دوی ای قضایا بینمون دفن شد و دیگه هیچ وقت به روش نیاوردم چون سال های بعد اون قضیه gf های خوشکلی داشتم دیگه سراغش نرفتم

عشق خواهرزاده خوشگلم با سلام اول بايد بگم كه در دوران دانشجوييم با دختران و زنان زيادي بودم تا اينكه فارغ التحصيل شدم و نزديك خونمون كار پيدا كردم شهر ما سنندج اكثرا همديگرو ميشناختن و من بخاطر موقعيت كاريم بيخيال عشق و حال شدم و چسبيدم بكار تابستان فرا رسيد و گرما بشهر ما هم سر زد خواهر زاده ام شیوا كه دانشجوي همدان بود برگشته بود و من يك همدم خوب پيدا كرده بودم برخلاف مردان متعصب و اخموي فاميل من با شیوا خيلي صميمي بودم هر حرفي بود راحت سفره دل رو باز ميكرديم و ساعتها باهم دردودل ميكرديم اين راحت بودن طبعا شامل پوشش هم ميشد اين رويه طبيعي ادامه داشت تا يكشب كه شیوا بخاطر جروبحثش با مامانش خيلي دلشكسته بود وسط حرفاش يهو بغضش تركيد و خودشو انداخت تو بغلم من باتجربه هم ريلكس و مشتي نازش كردم گرماي تن خوشگلش از زير تاپ نازك مست و مدهوشم كرد كه يهو گفت دايي جونم خابم گرفت برم خونه و من هم طبق معمول رفتم زير پتو كه فردا اول وقت برم دنبال زندگي سگيم همينكه چشامو بستم اندام خوشتراش و تپل شیوا تداعيم شد همه قواي غريزيم كه آنهمه وقت سركوبشان كرده بودم بيدار شده بودند فهميدم تمام زنان و دختراني كه زيرم خوابيده اند اندازه يك انگشت شیوا نبوده اند و اي دل غافل يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم آنشب بالاخره خوابيدم دوماه ديگر هم گذشت ولي شیوا شده بود ملكه جلقهام در اين مدت كلي باهم راحت شده بوديم هر روز تيري از كمان عشوه به قلب بيمارم شليك ميكرد وقتي دكمه ممه هاي سكسيشو عمدا باز ميكرد يا باسناي نازشو ميجنبوند كيرم عين تيرك ايرانسل خود نمايي ميكرد شیوا ميديد ولي گويا قصد جانمو كرده بود تابستون داشت تموم ميشد اگه شیوا نداده ميرفت از غصه دق ميكردم خيلي فكر كردم تا يه نقشه توپ كشيدم و يه جمعه كه خونه خلوت بود بهش اس دادم بيا كارت دارم وقتي بهش گفتم پايه مشروبي لباموبوسيد وگفت دايي خيلي باحالي داغي مشروب كه ميره تو تن ها آدم خدا ميشه از مرزهاي قراردادي و چرنديات زميني رها ميشي هماني ميشوي كه هستي شیوا مياي بغلم جواب داد هميشه تو بغلت بودم و نديدي گفتم هر وقت بخايم ميتونيم ازهم لذت ببريم و طبعا تا آخر عمر اين راز زيبا بينمون ميمونه ممه هاش داشتن سوتينو پاره ميكردن از گرماي مشروب نيمه خيس بودن سوتينشو بازكرد ممه هاي سفت و درشتش رو چند تكون داد منم پيك مشروب رو ريختم روشون و از گوش و زيرگردن ليسيدن رو شروع كردم تا به نوك ممه هاش رسيدم عين قحطي زده ها ميك ميزدم شیوا خوشگلم دستشو گذاشته بود رو كير علم شده ام و ميماليد يهو گفت دايي ميذاري بالاخره اينو ببينم شلوار و شرتمو با هم در آوردم كيرم عين فنر پريد جلو چشاش بوسيدش بعد كرد تو دهنش گفت دايي خيلي بزرگه ولي خيلي خوشگله گفتم كون تو هم خيلي خوشگله ماي لايو اينو كه گفتم اونم كه انگار قبلا سابقه شيطنت داشت يه بالشت داد زير شكمش و كون تپليشو قلمبه شده داد جلوم كون سفيد و نازش بيشتر خوردني بود تا كردني قمبلهاي كونشو رو باز كردم و زبونمو كشيدم رو كس ناز و كوچولوش بهشتش خيس شد و دهنم پر از آب حيات شد گفت دايي گفتم چيه ماي لايو گفت خيلي خوبه حال ميده گفتم كجاشو ديدي اينبار سوراخشو با زبون ليسيدم تا خوب خيس شد بعد سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش با يه فشار سرش رو دادم داخل گرمايي كه تن شیوا به كيرم داد هيچ كسي نداشت از پله هاي لذت بالا و بالاتر رفتيم تا اوج گفتم شیوا جون ميخام كونتو پر از آب داغ كنم هنوز جواب نداده بود كه كيرم داخل كونش پمپاژ كرد و من بياد روزاي خوب آينده غرق بوسه اش كردم.

زن من کرم دارهبا سلام خدمت همه ی عزیزان.این داستان کاملا” واقعیه و مشکلیه که از لحاظ روحی گرفتارش شدم. من آراد هستم 28ساله و شاغل ساکن یکی از شهرهای جنوبی کشور. یک سال ونیم پیش بود که به دخترعموی زیبای خودم سپیده علاقه مند شدم سپیده دختری خوشکل و جذابه با اندامی فوق العاده سکسی که هر مردی آرزوشو داره اونقدر خوشکل،خوش تیپ و خوش استیله که وقتی با اون میرم بیرون همه نگاهش میکنن چون خداییش قیافش خیلی سکسیه و اندامش با اون کون گردو خوشکلش واقعا” همه حتی منو حشری میکنه. حدوده 3ماه باهم رابطه پنهانی داشتیم که تصمیم گرفتم با سپیده ازدواج کنم توی اون 3ماه خیلی دوست داشتم باهاش سکس کنم اما قبول نکرد که نکرد.فقط 4،3بار ازش لب گرفتم 2بارم توی سینما بهش چسبیده بودم دست چپمو انداخته بودم دوره گردنش با سینه های نازش حسابی ور رفتم طوری که آبم اومد.خلاصه تصمیم گرفتم سپیدهو به عقده خودم دربیارم و به همین خاطر رابطمونو علنی کردم توی این 3ماه بهش اعتماد و اطمینان پیدا کردم خودش گفت که دوست پسر داشته اما اصلا” با کسی سکس نداشته حتی قسم خاک مامانشو خورد.و من باورم شد که اصلا” سکس نداشته. بالاخره به خاستگاری سپیده رفتم و یک هفته بعد از خاستگاری و نامزدی به عقد هم دراومدیم و رسما” زن وشوهر شدیم.دوران خیلی خوشی بود اوایل عقد.اولین باری که باهم خوابیدیم هیچوقت یادم نمیره عجب سکسی کردیم.چه حالی داد.با اون اندامش دیوانم کرد.باورم نمیشد زیر لباس همچین بدن توپی داشته باشه.تمام بدنشو لیس زدم و خوردم چندبارم گازش گرفتم که وقتی از درد گاز من میگفت آآآآی دیوونم میکرد اونم حسابی کیر من خورد.وقتی کیرم تو دهنش بود لبای نازشو عقب جلو میکرد اون لبای سرخ و محشرو که دوره کیرم میدیدم انگار داشتم خواب میدیدم باورم نمیشد که دخترعموم سپیده که کل پسرای فامیل کسخلش بودن داره واسه من ساک میزنه.وقتی ساک میزد کون خوشکل و نازشو قمبل کرده بود سمته چشمای من منم داشتم به کسش زبون میزدم و لمبه های کونشو فشار میدادم و گاهی هم انگشت میکردم تو سوراخ کون تنگش اونم که داشت کیرمو با حرصو ولع میخورد.انقدر قشنگ و حرفه ای میخورد که انگار یه عمره ساک زده یه لحظه هم شکم برد که نکنه قبلا” واسه دوست پسراش کیر خورده باشه!؟ خلاصه یه 2ماهی گذشت و ما چندبار دیگه هم سکس کردیم هردفعه بهتر و باحالتر از دفعه قبل. یه شب که شام خونه داداشش دعوت بودیم بعد از چندساعت نشستنو خوشوبش و شام خوردن خواستیم بریم.سپیده رفت توی یکی از اتاق خوابا که لباسشو عوض کنه خیلی طولش داد بلند شدم رفتم تو اتاق دیدم لباسشو عوض کرده و داره با تلفن حرف میزنه خودمو نزدیکتر کردم که یهو دیدم از اونطرف گوشی صدای یه مردی داره میاد اخمام رفت تو هم.سپیده که دید فهمیدم سریع گوشی رو قطع کرد و خیلی سریع شماره رو پاک کرد.خواستم کتکش بزنم اما نمیشد چون خونه برادرش بودیم زشت بود آبروریزی میشد خیلی عصبانی و درهم خداحافظی کردیم و با سپیده از خونه اومدیم بیرون سریع بردمش یه جای تاریک و خلوت یه سیلی محکم زدمش شاخ دراورد فکرشو نمیکرد که بزنمش چشماش گرد شد و ماتش برده بود با عصبانیت و خشم و صدای بلند گفتم:خب داستان این پسرو بگو تا نکشتمت.اونم شروع کرد حرف زدن که این پسر دوست پسرم بوده تو دانشگاه باهم آشنا شدیم و قول ازدواج به هم داده بودیم اما این پسر خیلی لفتش داد و نتونست یه کاره خوب گیر بیاره که بیاد خاستگاری.منم دیگه بهش زنگ نزده بودم و ندیدمش تا اینکه چندشب پیش یکی از دوستامو دیده اونم بهش گفت که سپیده ازدواج کرده.امشبم زنگ زده بود میگفت:چرا منتظرم نموندی و از این حرفا. من سعی کردم حرفشو باور کنم ولی تو دلم آشوب بود و تا یه 20روزی نتونستم از فکرش دربیام و کلافم کرده بود همش فکر میکردم حرفای سپیده دروغه. به خودشم گفتم تو دیگه شوهر داری زن منی اگه 1باره دیگه از این موارد ببینم میکشمت.اونم قبول کرد و قول داد که اولین و آخرین باره.خلاصه یه یک سالی گذشت و مشکلی نداشتیم تو این 1سال هم کلی به هم علاقمند شده بودیم و همدیگرو خیلی دوست داشتیم.البته یه مورد دیگه هم تو این یک سال داشت اما مهم نبود.چون یه پسره غریبه شانسی بهش زنگ زده بود سپیده هم کنجکاو شده بود که این شاید آشنا باشه باهاش حرف میزد ولی بازم نگفت تا خودم فهمیدم حسابی هم کتکش زدم که نگفت وادارش کردم با پسره قرار بذاره اون پسرم سره قرار اومد که اونم کتکش زدم دمشو گذاشت رو کولش رفت دیگه به خط سپیده زنگ نزد. بالاخره باهم عروسی کردیم و زندگی مشترکو شروع کردیم تا یک ماه پیش که همه چیز به هم ریخت.یه روز اتفاقی گوشیشو برداشتم رفتم توی مسجاش که دیدم یه شماره به اسم دختر ذخیره شده اما پیاماش مشکوکه انگار پسر فرستاده. رفتم تو صندوق ارسال از مسجایی که سپیده ارسال کرده بود براش مطمئن شدم این شماره مال یه مرده نه زن حسابی هم قربون صدقه هم رفته بودن.شماره رو برداشتم با گوشی خودم زنگ زدم که دیدم بله یه مرد جواب داد. سپیده از حمام اومد بیرون و دادگاه گرفتم براش بعد از کلی کتک زدنش و دادوبیداد و حرف زدنو بدوبیراه گفتن ازش خواستم که داستان این یکی رو بگه که گفت:همون پسرس که قول ازدواج به هم داده بودن که دوباره باهم ارتباط برقرار کردن.خیلی شکم برد که باهاش سکس داشته به همین خاطر خواستم مطمئن شم سپیده گریه کنان توی کنج دیوار خودشو جمع کرده بود و من گوشیشو برداشتم و با پسره مسج بازی کردم و بعد از 20دقیقه مسج بازی و چندتا مسج حرفه ای و حساب شده طوری که پسره شک نکنه و مطمئن باشه که سپیده داره بهش پیام میده فهمیدم که سپیده 1بار خونشون رفته ولی سکس نداشتن فقط با لباس همدیگرو بغل کردن و از هم لب میگرفتن ولی سپیده واسه پسره ساک زده و کیرشو خورده. خیلی ناراحت،داغون و افسرده شدم خواستم دوباره در حد مرگ و خون بالا آوردن بزنمش به خاطر خیانتش به من و اینکه خاک مامانشو به دروغ قسم خورده بود اما دلم واسش سوخت.الان 1ماه گذشته از فکر این جریان بیرون نمیام

جمع كردن آب كير براي زنمسلام من اسمم امراهه 28 سالمه از بچگي عاشق دختراي چشم درشت و سفيد بودم.ولي نميدونم چرا هربار كه نصيبم ميشد يا بهم پا نميداد يا بعد از يه هفته بهم ميخورد.و مجبو ميشدم به دخترايي كه ظاهرشون دلچسبم نبود اكتفا كنم.تا اينكه بعد از دوران دانشگاه تصميم گرفتم ازدواج كنم اخه يكي از دوستاي خواهرم كه چنسال از من كوچكتره چشممو گرفته بود.همون صورتي را كه ميخواستم داشت.چنبار كه با هم بيرون رفتيم اونم از من خوشش اومد و به اين نتيجه رسيدم كه نذارم از دستم بره و باهاش ازدواج كردم. از ترس اينكه از دستم نپره قبل از ازدواج بهش پيشنهاد سكس ندادم. بعد از ازدواج و اولين تجربه سكسمون همون چيزي كه تاحالا بهش فكر نكرده بودم ازارم داد و اون لاغريه زيادش بود. كه از لذت سكس كم ميكرد.قبل از اينكه باهاش سكس داشته باشم بخودم ميگفتم اگه لاغره عوضش يه صورت عالي داره.دل دل كني احمق ديگه اين شكلي گيرت نميادو….برگرديم سر اصل داستان راستي يادم رفت بگم اسم زنم گلسا بود.هميشه بعد از سكس ابمو تو صورتش ميپاشيدم و بيشتر به عشق اي صحنه ميكردمش .خودش اولش خوشش نميومد ولي بخاطر من انجام ميداد.تا كم كم يادش دادم آبمو بخوره كه اولش فكر نميكردم اينكارو بكونه ولي در عين نا اميدي ازاب كير خوشش اومد دوست داش بخوره و بهم ميگفت از خيلي غذاها بيشتر دوست دارم .همين موضوع باعث شد يكم چاق بشه.نميدوني كردن گلسا كه اندام كشيده و سفيد وبلندش حالا ديگه تپلي ام باشه بد جور فكرمو مشغول كرده بود.تو يكي از سكس هامون بعد از اينه آبمو خورد بهش گفتم دوست داري بازم آب كير بخوري ؟اون كه از شهوت داغ داغ بود.گفت اره.چون تو دوست داري من چاق شم اره آر ه.بد جوري عاشقم شده بود و بخاطر من دوست داشت هر كاري بكنه.يه فكر شيطاني به سرم زد و اينكه چنفرو بيارم و از آب كيرشون استفاده كنم.يه شب كه ديوونه وار داش بهم ابراز عشق ميكرد اين پيشنهادو بهش دادم اولش خيلي جا خود ولي گفت خجالت ميكشم ولي با اصراريه من راضي شد.خلاصه سرتونو درد نيارم اين كار اول با اوردن پسراي غريبه چت روم شرو شد تا دوستاي نزديكو و حالا ديگه پسراي فاميل و مخصوصا پسر خالش كه خواستگار قبلي گلسا بوده و الان زن داره.خودم به اين نتيجه رسيدم از فاميل و آشنا باشه بهتره چون پسراي غريبه ممكنه مريض باشن و آبشون عشقمو مريض كنه.آخر هفته ها پسراي فاميل خونمون جمع ميشن و آبشونو تو يه ضرف ميريزن و گلسا جون سر ميكشه حتي يكيشون بهم ميگفت به عشق آخر هفته تو هفته زنمو نميكنم كه آبم كم نشه.بنده خدا خيلي به ما لطف داشت.الان بعد 1سال گلسا تپلي و هيكلي شده وآاخر هفته هامون تبديل به يه جشن شده و خودمم بعضي وقتا با گلسا از اب كير ميخورم. ولي تاحالا نذاشتم دست به زنم بذارن. و يا با فيلم سوپر آبشون اومده يا گلسا فقط براشون ساك زده.

منو دختر دایی شهوتیمسلاماسم من علی هست . 17 ساله از رشت من یه مدت طولانی هست که سایت شهوانی رو دنبال میکنم و الان میخوام در مورد اولین سکسم با دختر داییم بنویسم . اسم دختردایی من شبنم هست و اهل تهرانه و برای عروسی یکی دیگه از دختر داییام ب شهر من اومده بود من یادم رفت بگم که اهله رشتم . من از سن 8 9 سالگی در مورد کوس و کون و کیر اطلاعات کافی داشتم و از اون موقع گاهی برای سرگرمی هم شده به بهونه دکتر بازی با هم ی حالی میکردیم وقتی شبنم بچه بود منو شبنم هم سن بودیم و هر موقع اونا میومدن رشت میومدن خونه ما چون مادربزرگم هم با من زندگی می کرد .اما بریم سراغ اصل مطلب ، موضوع سکس ما برمی گرده به 3 ماه پیش وقتی که اونا برای عروسی از 2 3 روز قبلش اومده بودن رشت و خانواده شبنم ی خانواده ای میشه گفت مذهبی بودن وو توی خیابون شبنم با چادر می گشت اما تو خلوت خودمون (یعنی منو خودش)با تاپ یه روز مموقع ناهار بود من گوشیشو برادشتم اومدم تویه خونه خودمون که طبقه پایین خونه مامان بزرگمینه بود اونم راه افتاد دنبالم که بیاد گوشیرو بگیره من نشستم رو مبل ااونم نشست روی مبل روبروییم و از اون اصرار و از من انکار تا اینکه بم گفت فیلم پیلم نداری بیاری ببینیم منم گفتم چجور فیلمی می خوای خارجی ، ایرانی،رمانتیک، و در همون حال گفتم فیلم سوپر که یهو ب حالت شوخی گفت بیار اگه راست میگی ک منم جدی گرفتم و رفتم لبتابو آوردم تو حال (اون موقع کسی خونه نبود)نشستم رو مبل و لبتابو دادم سمتش و 5 6 تا فیلم سوپر اعلا بهش نشون دادم فهمیدم که بدش نیومده که یهو مامان بزرگم از طبقه بالا داد زد که شبنم بیا ناهار اونم موقعی ک داشت می رفت با یه لحن شهوتناک گفت ندادیا.رفت و دوباره بعد ناهار اومد من هم در همون حین در حال نگاه کردن به سوپر هام بودم که اومد و بم گفت تو خسته نمیشی منم گفتم نه عزیزم ، ایندفه اومد بغل من رو زمین نشست ک نگاه کنه و سرشو به پایه مبل تکیه داده بود و معلوم بود که بدجور شهوتی شده که یهو من دلو زدم به دریا و کم کم پاشو نوازش کردم گفت نکن بهش گفتم کاریت نباشه . کم کم نوازشم از پاش رسید به کمرش که من بدجور شق کرده بودم ،قبلش ازش خواسته بودم ک سینشو ببینم اما اون نمی ذاشت ایندفه بهش گفت که نمی ذاری ببینیم لا اقل میذاری دست بزنیم اون گفت خیله خوب منم شروع کردم و دستمو از زیره بلوزش رسوندم به سینش و گرفتم تو دستم و هی فشار می دادم و به هر اصراری شده بلوزشو دادم بالا و از زیر سوتین دست زدم وااااااااااای چی بود یه سینه لیمویی کم کم صورتم بردم جلو و شروع کردم به لیسیدن در حالی که دستم از پشت تو شرتش بود و انگشتم تو کونش که بهش گفتم شبنم چنان جوری جواب داد نزدیک بود آبم بیاد ، گفت جووووون گفتم واسم ساک می زنی با همون حالت شهوتناک گفت نه عزیزم و منم گفتم اوکی که یهو تو فیلم سوپر به لحظه ساک زدن رسید عین این قحطی زده ها افتاد به جون کیرم و شروع کرد به ساک زدن من خیلی حال میکردم که یهو دیدم شروع کرد به کندن لباس های خودشو خودم و منم دستشو گرفت و در حالتی که نفس نفس میزد ازش 3 4 دقیقه لب گرفتم و بعد اومد پایین و یه لیس دوباره زد به کیرم و برگشت گف ت بنداز منم اروم اروم انداختم که دردش نگیره اخه کیرم یه 17 18 سانتی بود وقتی یکم از سره کیرم رفت تو دیدم جیغ زدناش شروع شد و منم وقتی همرو کردن تو فقط جیغشو میشنیدم انگشتامو کردن تو دهنش که صداش کم شه دیدم داره انگشتمو ساک میزنه منم اونور داشتم تا آخرین توانم تلنبه میزدم دیدم داره آبم میاد تو همو 10 دقیقه اول که به بهونه تغییر پوزیشن کیرمو در آوردم و رفتم رو مبل اونم افتاد روم و خودش کیرمو هدایت کرد تو کونش و منم بعده 6 7 دقیقه تلمبه زدن دیدم ابم داره میاد تا بهش گفتم گفت بریز تو ،بریز تو منم همرو خالی کردم تو کونش این اولین سکس واقعی من بود امیدوارم که خوشتون اومده باشه.

سفر شمال و سکس با دوست خانمم من پارسال به همراه نامزدم و یکی از دوستاش که خیلی با خانمم صمیمی بود تصمیم گرفتیم بریم شمال تا تعطیلات عیدو اونجا باشیم .داستان از اونجا شروع میشه که مونا خانم خیلی احساس صمیمیت با من میکنه و خانمم با این مشکلی نداره چون خیلی به مونا اطمینان داره و من هم اصلا تو این فازها نبودم تا اینکه یه شب مونا خانم قرار بود بیاد خونه ما شام . که تلفن خونمون زنگ خورد و مونا خانم به نامزدم گفت ماشینش خراب شده تو راه و من برم دنبالش . من هم لباس پوشیدم و چون خانمم داشت غذا درست میکرد با من نیومد و من تنها رفتم تا که رسیدم به مونا خانم دیدم ماشینش خراب شده و روشن نمیشه خلاصه ی روشن نشد که نشدتصمیم گرفتیم شام بخوریم وبر گردیم تا فکری کنیم و مونا خانم سوار ماشین من شد تا بریم خونه چون بارون شدیدی میومد حسابی خیس شده بود . رسیدیم خونه بعد از احوال پرسی این صحبتا رفت تا یکی از لباسای خانمم رو بپوشه.همراه خانمم رفتن تو اتاق و یه شلوار استرچ تنگ که برای خانمم بود پوشید به همراه یه پیراهن زنانه که یادش رفته بود دکمه اولشو ببنده . وقت شام شد و نشستیم برای خوردن شام که چیزهایی که تا حالا ندیده بودمو داشتم میدیدم دیگه داشتم دیوونه میشدم خط سینه های مونا خانم دید میزدم و یواشکی و مثلا به طور اتفاقی پامو از زیر میز به اون میزدم و اون هم چیزی نمیگفت خلاصه شام تمام شد و من نظرم نسبت به مونا خانم عوض شده بود و چون اون خودش هم بدش نمیومد از این که با من سکس کنه ب با نگاهای شهوت انگیز و دیوانه کننده داشت منو دیوونه میکرد . اون شب من چیزی جز پاهای گوشتی و کون باحال و سینه های ساز 80 چیزی نمیدیدم.چون دیگه دیر شده بود قرار شد مونا پیش ما بمونه و صبح بریم ماشینشو درست کنیم. اون شب من صحنهای دیدم که هنوز هم از یادم نمیره.ساعت 5.30 صبح بود اون هم تو اتاق خوابی که کناره دسشویی بود خوابیده بود من وقتی داشتم میرفتم دسشویی دیدم کمی لای در بازه و گفتم یه سرکی بکشم ببینم مونا خوانم در چه حاله که دیدم مونا خانم لباسای تنگو در اورده و با یه شرت سفید و سوتین سفید خوابیده چون کمی نور تو اتق از پنجره اومده بود صحنه بسیار زیبایی شده بود.خلاصه بعد از چند دقیقه کس و کون مونا خانمو دید زدن رفتم دسشویی. تا صبح شد و همه رفتیم دنبال درست کردن ماشین و داستان اون شب تموم شد تا اینکه قرار شدتعطیلات عیدو بریم شمال.. خلاصش کردم تا خسته نشین: رفتیم یه سویت گرفتیم و بعدش رفتیم دریا و گردش تا شب شد و اومدیم خونه سویت دو خوابه بود و منو همسرم تو یه اتاق بودیم و مونا خانم هم تو یه اتاق من هم از صبح تا غروب حسابی مونا خانمو دیوونه کرده بودم چون با شلوارک کوتاه رفتم شنا. خانمم و مونا خانم کنار ساحل بودن من هم از قبل نقشه کشیده بودم تا مونا خانمو دیوونه کنم .وقتی از اب بیرون اومدم با همون شلوارک اومدم کنارشون نشستم و وقتی داشتم از اب بیرون میومدم چشمای مونا خانومو میدیدم که به کیر من زل زده چون شلوارکم خیس بود و خود نمایی میکردکیرم.دیگه سرو سینمو داشت میخورد با چشماش چون پرورش اندام کار میکنم هیکل ردیفی دارم.خلاصه سرتونو درد نیارم رفتیم تو اتاق تا بخوابیم بعد از نیم ساعت چون خانمم خسته بود سریع خوابش برد.من هم گفتم که برم دسشویی شاید اون صحنه اون شبو دوباره ببینم با شلوارکی که تنم بود و چیزه دیگه ای نپوشیده بودم رفتم که دیدم مونا خانم در اتاق از عمد نیمه باز گذاشته و داره یواش با خودش ور میره و زیر لب اههههه اه میکنه.منم فرصتو غنیمت شمردمو یه جوری پشت در وایستادم که بفهمه من اونجام به خودم گفتم اگه نخواد پا میشه درو میبنده ولی دیدم نه بر عکس شد یواش پشتشو کرد به سمت در و مثلا خودشو به خواب زد منم با اینکه دستو پام میلرزید کم کم درو باز کردمو رفتم داخل یواش از پشت داشتم دست میزدم به کونش و نوازش میکردم که یه تکونه کوچیک خورد منم ادامه دادم چون میدونستم بیداره با دستام نوازش میکردم اون کونه مثل برفش رو چقدر نرم بود که دیدم داره پاهاشو از هم باز میکنه منم یواش کسشو نوازش کردم وایییییییییییی خیس خیس بود گرم گرم دیگه داشتم دیونه میشدم .شورتشو کم کم در اوردم که دیگه برگشتو گفت فرهاد فقط کیرتو میخوام منم پاشدم درو بستم و اومدم هنوز به تخت نرسیده بودم که پاشد با یه حالته خواصی شلوارکمو در اورد و چون شرت نداشتم کیرمو دید و شروع کرد به خوردنش منم که دیگه داشتم دیوونه میشدم سوتینشو دراوردم و خوابوندمش رو تخت تا میتونستم سینشو خوردم دیگه جون تو تنش نبود با یه دست سینشو مالش میدادمو با لبام لبشو میخوردم که دیدم مثل چوب شده و یهو لرزید فهمیدم ارضا شده یواش پاهاشو باز کرد گفت بیا عزیزم اون کیرتو بکن تو جرم بده منم که ترسیده بودم گفتم مگه میشه یه نگاهی کردو گفت اره من دختر نیستم بکن بکن جرم بده منم نامردی نکردمو کیرمو تا ته کردم تو که یه جیغ بلند کشید منم دستمو گذاشتم رو دهنش گفتم چته الان بیدار میشه اون گفت باشه فقط جرم بده منم شروع کردم براش تلمبه زدن بعد از هفت دقیقه دیدم ابم داره میاد ولی مونا خانم فقط میگه بکن منم از کسش در اوردمو شروع کردم لب گرفتنو سینه خوردن تا یکم دیگه بتونم بکنمش بهم گفت میخوام پارم کنی منم دلو زدم به دریا دوباره شروع کردم کیر 18 سانتیو کردم تو کسه سفیدش وااااااااییییییی چه کس داشت سفید بی مو داغ داغ کمر داشت میسوخت فقط میگفت بکن که دیم دوباره با کسش داره کیرمو فشار میده دیدم یهو کیرم داره اتیش میگیره فهمیدم دوباره ابش اومد منم بعد از 10 یا 15 تا تلمبه داشت ابم میومد که کیرمو کشیدم بیرونو ریختم رو شکمش…… خلاصه کلی قربون صدقه کیرم رفت منم بوسش کردم و رفتم دسشویی حسابی کیرمو شستم و رفتم تو اتاقم . بعد از اون دیگه هر چند ماه یکبار میکردمشو اونم کلی حال میکرد….

سکس با دختردایی بعد از چندسالسلام این خاطره برمیگرده به یکی دو سال پیش وقتی که من بیست و پنج سالم بود البته اصل جریان مال چندین سال پیشه وقتی که بچه بودم .من یه دختر دایی دارم به اسم ملیحه که تقریبا هم سن خودمه وخیلی هم شهوتیه از بچگی ما عادت داشیم هرجای خلوتی که گیر می آوردیم همدیگرو دستمالی میکردیم تا سر یه جریانی بابام با داییم میونه شون شکرآب که چه عرض کنم نیشکرستان آب شد یه چند سالی باهم قهر بودن طبق رسم ما ایرونی ها من وملیحه هم از هم خبر نداشتیم اونم ازدواج کردو الانم دوتا بچه داره خلاصه این ملی خانم یه چیزی شده بود که آدم با دیدنش حالش خراب میشد هیکل بیست گوشتی خوش برو رو که تا نبینینش باورتون نمیشه.خلاصه بعد از چند سال بزرگترهای فامیل بابامو داییم رو با هم آشتی دادن منم کلا از فکر ملی بیرون اومده بودم چون حسابی سرم شلوغ شده بود راستی یادم نبود من اسمم اشکان الان شاغلم تو یکی از ارگانهای دولتی اهل یکی از شهرستانهای کوچیک غرب کشورقدم 197 وزنمم 97 کیلو قیافه م هم بد نیستبریم سر اصل مطلب یه چند وقتی میشد که با خانواده دایم گرم گرفته بودیم منم توی این چند وقت خیلی مزاحم تلفنی داشتم یعنی همه اش هم یه نفر بود که باشماره های مختلف زنگ میزدو حرف نمیزد منم به عالم وآدم شک کرده بودم خلاصه یه بار نزدیک ساعت دو که من حموم بودم موبایلم زنگ خوردالبته من هرجا برم گوشیم هم باهامه اونروزم گذاشته بودم تو رختکن اومدم جواب دادم دیدم دوباره حرف نمیزنه منم بهش الکی بهش گفتم خوب میشناسمت چرا حرف نمیزنی اونم قط کرد خلاصه اومدم بیرون بعداز تقریبا نیم ساعت اس داد که تو رو خدا به کسی نگی من اشتباه کردم و از این حرفا من داشتم یه دستی میزدم گفتم باشه بی خیال حالا چه خبر چیکار میکنی چی شد خواستی منو اذیت کنی اونم فوری لو داد که اونشب وقتی شما خونه بابام دعوت بودین قرار بود منم بیام که مادر شوهرم زنگ زدکه شام درست کردم باید بیاین منم فقط خواستم اذیت کنم منم دوزاریم افتاد خلاصه بعد از چند روز دوباره شروع کرد به اس سکسی دان منم باهاش راه اومدم یه چند وقتی ادامه داشت تا یه روز صب که من سر کار بودم زنگ زددیدم صداش یه جوریه ازش پرسیدم چی شده مث اینکه ناراحتی که یهو بغضش ترکید شرو کرد درد دل کردن که این شوهرم خیلی سرده تو که منو خوب میشناسی چقد سکس دوس دارم و ازاین حرفا ولی بلعکس شوهرم ما هی یکی دودفه بیشتر سکس نمیکنه اونم بیشتر از چند دقیقه نیست .منم تا تونستم دلداریش دادم که این چیزا توی زندگی خیلیا پیش میاد شوهرتو مجبور کن بره دکتر خلاصه یک ساعت تمام کس شر گفتم اونم فقط حرف خودشو میزد منم فهمیدم داره فیلم بازی می کنه با من باشه .چند مدت از این قضیه گذشت تا اینکه یه بار بعدازظهر بهم زنگ زدکه امشب مهمون داریم میشه برام بری خرید منم گفتم هرچی میخوای اس کن تابرات بگیرم اونم کلی سفارش داد منم رفتم خریدم بردم در خونه شوش زنگ زدم گفت دستم بنده بیار بالامنم از همه جا بی خبر رفتم بالا دیدم حسابی خودشو برام ساخته منم تا دیدمش اول خواستم برم بیرون ولی خدایی پاهام باهام یار نبود اونم اومد منو بغل کرد منم دیگه دسته خودم نبود افتادم به جونش گفتم که قدم بلنده به خاطر همین بیچاره بهم آویزون شده بود خلاصه منم خوابوندمش زمین وشروع کردم به لب گرفتن ویواش یواش لباساشو در آوردم اون هیکل خوشکلش نمایان شد اونم باهیجان تمام لبلسای منو در اورد و شروع کرد به ساک زدن همه اش می گفت جون همونی که عمریه دارم براش له له میزنم الان تودستمه منم اصلا از کس لیسی خوشم نمیاد بلندش کردم بردش رو تخت تا دسته جازدم براش ولی دوتا بچه زاییده و کسش هنوز تنگ بود ازش پرسیم گفت هردوتاشو سزارین کرده خلاصه یه نیم ساعتی کردیمش و چند سال پشیمونی برامون داشت از اونجا اومدم بیرون و دیگه جواب تلفنش رو هم دیگه ندادم

مالیدن دختر خاله خوب اول از همه بگم که من و دختر خالم تو سن 10 11 سالگی تازه همدیگرو دیدم . از من 3 سال بزرگتر بود . هر چی بزرگتر میشد بیشتر خوشم میومد ازش . بخاطرش چند باری با پسرای فامیل حرفم شده بود با هم کم کم راحت میشدیم و تابستونا بیشتر همدیگرو میدیدم . بخاطر کوچیک بودن خونه مامان بزرگم و زیادی نوه ها و بچه ها شبا پیش میومد که گاها نزدیک هم میخوابیدیم . واسم شیرین بود کنار اون بودن . بعضی شبا دستشو با ترس میگرفتم . تو سنی بودم که تازه داشتم شهوت و سکس میومد تو فکرم . اسم دختر خالم مریم هست با قدی متوسط و یه هیکل توپر و باسن خوش فرم که فکرشم کیرمو سیخ میکنه و سینه های گرد و یه گردن بلوری و لبائی که بایید بخوریشون تا ببینی چقدر شیرینه . دلیل دوری شهرامون ما فقط تو تابستون میدیدیم همدیگرو . تابستون میگذشتو ما برای خودمون تفریح میکردیم. شبا هم که میخوابیدیم دنبال این بودم که جایی باشم که اون میخوابه ( البته هنوزم اینجوریم با اینکه شوهر کرده ) شبا عشق من شده بود که دستشو بگیرم و با موهاش بازی کنم . نمیدونم متوجه میشد که من دستشو گرفتم یا نه . اما کم کم کارمون رسید به جایی که دستمو بیشتر جابجا میکردم و بازوهای توپولشم میمالیدم . پوست صورتش حرارت خاصی داشت . اینو وقتی یه بار دستمو رو گونه هاش گذاشتم فهمیدم . دیگه کم کم بعد چند وقت گردنشو میمالیدم . واقعا مثله مرمر میمونه و این مرمر دسته به سمت سینه هاش میکشوند …. با ترس از اینکه بیدار نشه یا اگه بیدار شاکی نشه دستمو گذاشتم روی سینه هاش از روی تیشرتش …. یدفعه حالم عوض شد . شهوت کل بدنمو گرفته بود . یه استرسی هم گرفته بود منو که نکنه کسی بیدار بشه و ببینه منو تو این وضعیت . اما این مالیدنا همش از دوست داشتن بود … چون هیچوقت وقتی میمالیدمش دستم رو کیرم نبود با اینکه شق شده بود … چند شب همینجوری گذشت تا اینکه یه شب که دستم رو سینه هاش بود یدفعه دیدم دستمو گرفتو گذاشت لای پاش … واییییی یعنی فهمیده بود ؟ یعنی اینکارو کرده بود تا من کسشو بمالم ؟ دیگه کیرم حسابی شق کرده بود … اما تو اون سن من عاشق سینه هاش بودم . مخصوصا این که جدیدا دستمو میبردم زیر تیشرتشو سینه های بینظیرشو از زیر تیشرت و سوتین میمالیدم … خلاصه اینکه یکم از رو شلوار کسشو مالیدم و دیگه روم باز شده بود … دستم بردمو زیر شلوارو شرتش که یدفه یه تکونی خورد . تو اوج ترس و شهوت بودم و باری اولین بار داشتم کس گرم و نرم کسی که عاشقش بودمو میمالیدم . کسش حسابی خیس شده بود و واسه من لذت بخش بود . با انگشتام با لبه های کسش بازی کردمو انگوشتمو لای کسش میکشیدم …. صدای نفسامون بلند شده بود . اون یکی دستمو بردن رو سینه هاش . حالا سینه ها و کس نرمش تو دستم بود … اما من هیچوقت کیرمو دستش ندادم ( تا چند وقت پیش ) دیگه این کاره هر شب ما بود البته اگه جور میشد که پیش هم بخوابیم … واسه همین صبحا اغلب تا دیر وقت خواب بودم جون شبش مشغول شیطونی بودم . واسم سخت بود بعد اینکه شب میمالمش صبح تو چشاش نگاه کنم … اما اونقدر شیطون بود که صبح که بیدار میشدم ازم سوال میکرد خوب خوابیدی ؟ اینو که میپرسید هم خوشحال میشدم که اونم لذت میبره هم خجالت میکشیدم که تیکه میندازه … روزها و ماه ها و سالها گذشت تا ما هر وقت یه جا با هم بودیم و شب میموندیم باید یجوری که تابلو نشه نزدیک هم میخوابیدیم یادمه یبار بعد از عروسی دختر عمه ش که شمال بودیم میخواستیم بریم ویلا که منو اون بغل هم تو ماشین بودیم و تو تاریکی شب دست منو گرفتو گذاشت زیر دامنشو من روناشو میمالیدم و جفتمون لذت میبردیم …. تو این چند سال از این داستانا واسه ما زیاد پیش اومد تا این که عقد کرد … دیگه احساس کردم از هم دور شدیم … با اینکه اون هر روز زیباتر میشد و سکسی تر و منم هر روز بیشتر سکس میخواستم …. دیگه موقعیتی پیش نیمد برای مالیدن بدن نازش تا اینکه عروسی کردند بعد عروسی هم نمیتونستم بهش فکر نکنم … خاطره های خوبی واسه هم رقم زده بودیم … یه شب مریم بدون شوهرش اومده بود شهرما و خونه یکی از اقوام …. ما هم شب رفتیم اونجاو موندیم … اونجا هم خوشبختانه جا کم بود و زمستون و هوای سرد . واسه همین همه تو اتاقی خوابیدیم که بخاری داشت . جایی که خوابیده بود من نمیتونستم برم بخوابم . رفتم پائین پاهاش خوابیدم کنار بخاری … خود من گرم بودم بخاری هم داغ … حشرم زده بود بالا دیگه . تقریبا همه که خوابیدن دستمو بردم زیر پتوش و پاهاشو گرفتمو میمالیدم . ساق پاهاش که تازه تیغ خورده بود کیرمو راست کرده بود … حالا دیگه منم بزرگ شده بودم وفقط کس و کونشو میخواستم … شلوارمو تا سر زانو کشیدم پایین و کیرمو از تو شرت در اوردم … کف پاهای مریمو به هم چسبوندمو کیرمو گذاشتم لای کف پاهش و کم کم عقب جلو میکردم …. خیلی لذت بخش بود برام این نوع سکس اونم تو اون موقعیت با اون استرس .. حواسمم بود ابم نیاد چون جایی واسه تمیز کردنش نبود و نمیخواستم پاهاشو خیس کنم … یکم که گذشت تصمیم مریم به پشت خوابید و کونش زد بیرون … گفتم هر جوری شده باید این کون خوشگلو کردنیو بمالم … دستمو با زور رسوندم به کونش و دیوانه وار میمالیدم تا اینکه اون غلط زد و من دیگه برگشتم به حالت اولم و خوابیدم … اون شب شیرین گذشت و من تماسم با مریم باز کم شد . دیگه کمتر بهش فکر میکردم چون احساس میکردم من دیگه واسش جذابیتی ندارم . تو این مدتی که نبود بهش زیاد فکرمیکردم … وقتایی که میرفتم شهرشون سعی میکردم ازش خبر بگیرم که هستند یا نه … تا اینکه یه بار با خونواده رفتیم خونه خاله و دختر خاله و شوهرش هم بودن و شب قرار شد بمونن … خدا خدا میکردم نرند تو اتاقشون بخوابند و پیشنهاد دادم که تو بالکن بخوابیم و قبول کردند … خوشحال بودم و دنبال یه موقعیت که بتونم دست بزنم بهش مریم زودتر رفت خوابید و من منتظر شوهرش بودم تا موبایلشو بیاره و فیلمای تو موبایلشو بیبنیم … دیدم تا شوهرش نیست میتونم یه پتو رو خودم بندازم و دستم اززیر پتوم ببرم زیر پتو مریم …. این کارو کردم تا شوهرش اومد و بغل من دراز کشید و شروع کردیم فیلم دیدن … دست منم رو ساق پای تراش خورده ی مریم جون بود و چون شلوارش گشاد بود دستم تا زانوش رسونده بودمو میمالیدم …. مالیدن پاهای مریم لذت بخش بود مخصوصا وقتی شوهرش بیدار پیشم بود … با شوهرش رفیق بودم اما نه اونقد که بتونم زنشو بمالم جلوش … شوهرش داشت فیلمای سکسی تو موبایلشو نشونم میدادو منم داشتم پاهای ناز زنشو میمالیدم دوست داشتم دستمو به کس مریم میرسوندم اما شدنی نبود …. تا اینکه قرار شد دیگه بخوابیم …. شوهرش رفت که لامپ حیاطو خاموش کنه و بره دستشوئی و بیاد … میدونستم 5 دقیقه زمان دارم … وقتی شوهرشو و دیدم تو حیاط و میدونستم که 2 دقیقه طول میکشه تا بیاد رفتم بالاسسر مریمو دستم رسوندم رو سینه هاش و میمالیدم اون 2 تا سینه ی خوردنیشو …. تا اینکه دیگه از ترس اینکه صاحبش نیاد زود تموم کردم و خوابیدم . گذشت تا اینکه چند شب بعد قرار شد تو بالکن خونه خاله چادر بزنیم و منو شوهرش و مریم اونجا بخوابیم … خوشحال بودم که باز مریم نزدیکمه … چادر زدیم و رختخوابارو پهن کردیم و اماده شدیم و خوابیدیم … چند دقیقه به حرف زدن و شوخی گذشت و شوهرش خوابید … مریم هم دستشو انداخت رو شکم شوهرش و خوابید … دست مریم جلوی من بود … منم دستمو انداختم رو شوهرش و دستم جلوی مریم بود … یکم که گذشت دستمو بردم زیر لباس مریمو دستمو به سینه هاش که عاشقشم رسوندم … نوک سینش که کوچولو و گاز گرفتنی بودو بین انگشتام فشار میدادمو حشریش میکردم … میدونستم که بیداره .. دستش که سمت من بود گذاشتم رو کیرم از رو شلوار … دوست داشتم خودش بگیره و بماله کیرمووو …. اما شل میمالید … کیرمو از تو شلوار و شرت در اوردمو دادم دستش و اونم برام میمالید اروم … منم سینه هاشو میمالیدم … بهترین شبی بود که داشتم …. اما یدفعه شوهرش یه تکونی خوردو پشتشو به من کرد و دست من از رو سینه مریم و دست مریم از رو کیرم جدا شد … خیلی منتظر موندم تا دوباره به اون حالت برگرده … اما دیم مریم کونشو چشبونده به کیرشوهرش …. خیلی دلم میخواست جاش بودم ….

سوختن در آتش اولین رابطه جنسیبیشتر شبیه یک عذاب شده تا خاطره دختری هستم 24 ساله تازه مهندسی صنایع مو از یکی از دانشگاه های ملی تهران گرفتم تو 4سال دانشجویی یادم نمیاد حتی یکبارم با لذت یا قصدی به پسرا نگاه ویا حرف زده باشم اصلا درس ها اجازه فکر کردن به این چیزارو ازمون گرفته بود خلاصه برم سراصل مطلب یک ماهی میشد دانشگاهم تموم شده بود و برگشته بودم شهرستان این در و اون در میزدم واسه کار اعصابم ریخته بود بهم که چرا از تهران یک کار گیر نیاوردم خود خوری هام خیلی زیاد شده بود خونه هر کدوم از فامیل میرفتم زخم زبوناشون عذابم میداد…. چی شد؟مهندس کار چی شد؟ حالا کار پیدا نمیکنی .شوهر کن دیگه!!! کفرم در اومده بود. نه دوستی نه هم صحبتی تمام دوستام تهران بودن احتیاج داشتم به یکی که آرومم کنه …(ولی ای کاش هیچ وقت آروم نمیشدم)..یک روز رفتیم خونه خاله بزرگم یه پسر داره که اونم فوق مکانیک میخونه جدیدا نگاهاش به من عوض شده بود حرفاش یه حس وحال دیگه ای داشت شبش برگشتیم صدای یه اس واسم اومد -پسر خالم بود اس های عاشقانه فرستاده بود .اهمیت ندادم 2باره و3 باره فرستاد.. اس دادم این اس ها یعنی چی؟ گفت :یعنی نمیدونی؟؟؟گفتم نه .وجدی ام نمیگیرمش !گفت چرا ؟گفتم ما از کوچیکی باهم، هم بازی بودیم م به تو هیچ حسی ندارم گفت :واقعا !ولی من اینطور فکر نمیکنم …….کلی اس ردو بدل شد و در آخر گفتم:گفتم تو خودتم به حرفت ایمان نداری .والا چرا اس های غیر مستقیم میفرستی !گفت آخه میترسم …گفتم از چی؟ گفت از آینده از اینکه تو میخوای چی جوابم بدی از اینکه من هنوز سربازی نرفتم وخانوادت چطور برخورد میکنن ……گفتم اگه منو دوست داری باید بی مها با تر باشی …گفت: آره ولی عقل چی.؟…گفتم درخواستت غیر منطقی نیست نگاهی به ساعت انداختم ساعت :3نصفه شب بود گفتم من خوابم میاد خداحافظ…گفت: باشه خداحافظ….ولی تا صبح نتونستم بخوابم دیدم ته دلم بهش علاقه دارم ونمیتونم زن دیگری رو پیشش ببینم ..صبح اس داد خودمونی ترشده بود صبح بخیری کرد و….منم جواب دادم گفت در چه حالی؟گفتم بهت زده! ..علی گفت :من خیلی وقته که تو فکرتم چند ساله من وتو مکمل همیم توجدی ومعقول منم شوخ ومعقول گفت از کامل بودنت خوشم میاد همه چی تمومی .خوشگلی، تحصیل کرده ای ،از یه خونواده خوب هستی.. واقعا میخوامت …من فقط تو فکر بودم خلاصه من نرم شده بودم .گفت: حضوری بهتره باهم حرف بزنیم قرار گذاشتیم وراستشو بخواین کلی راه رفتیمو حرف زدیم روزقشنگی بود حرفا قشنگ بود امید به زندگی داشت خودشو بهم نشون میداد .1ماه گذشت و ما مرتبابا هم می رفتیم بیرون کم کم اس ها رنگ دیگه ای شده بود علی از من خواست شبها یکم باهم اس سکسی ردوبدل کنیم .گفتم نه! بد یه طوری قانعم کرد.که من احتیاج دارم تا اینکه قبول کردم 2 هفته هر شب اس سکسی بهم میدادیم وقتی میدیدمش خجالت میکشیدم ولی اون حرفشو حضوریم زد کم کم حرف زدنشم برامون داشت عادی میشد .تا اینکه من یه روز گفتم علی الان 2ماه من وتو باهم میحرفیم وخبری از گفتن به بزرگترا نیست گفت :نبایدم فعلا بگیم …..جا خوردم ….گفتم یعنی چی؟؟ گفت: ببین هنوز درس من تموم نشده سربازیم نرفتیم این حرف فعلا خیلی مسخرس ….گفتم قرارمون این نبود خلاصه جرو بحث بالا گرفت ومنو رسوند خونه و خیلی اعصابم خورد شده بود .بهم زنگ زد بر نداشتم اس داد کلی حرف زد که تو باید منو درک کنی وخیلی حرفا (دیگه از حوصله داستان خارجه دوباره به قول بعضی ها گفتنی خر شدممممممم)…..(خواستگارمواون روزها همینجوری بی هیچ ایرادی رد میکردم ……آخه عاشق شده بودم خیره سرم!!!!!!!خلاصه علی وقتو بی وقت میومد خونمون به مامان با با گفته بودم داریم چند تا نرم افزار باهم یاد میگیریم (((((خونمون 2 طبقه هستش ..یک طبقه مامانینا طبقه پایین من هستم)))))))))روزهامیگذشت وعلی کم کم داشت اون سرسختی من به حیا وایمانمو ازم میگرفت از یه دست دادن شروع شد تا اونموقع من دست هیچ نامحرمی رو لمس نکرده بودم ولی برای خودم همش بهانه ودلیل میساختم(که ما قصدمون ازدواج پس ایرادی نداره!!!!!!!!!یک روز علی دستشوگذاشته بود روی رونم و آروم آروم شروع کرد به مالوندنش حس عجیبی بود تو دلم غوغایی بود مدام ماهیچه هام منقبظو منبسط میشدن هر چی میخواسم بگم نکن نمیتونستم ولی بالخره گفتم نکن بسه دیگه روز بعدش دوباره این کارو کرد گفت اجازه میدی سینه هاتو لمسش کنم ؟گفتم نه این چه حرفیه ؟ما بهم محرم نیستم دیدم پا شد به حالت قهر داشت میرفت .با یه بغضی گفتم: علی خواهشا نرو گفت :توبه من میگی نامحرم! …آخه من به تو چی بگم؟ ….گفتم بخدا گناه …گفت :بسه دیگه منو تو میخوایم ازدواج کنیم! …هم دیگرم دوست داریم چه اشکالی داره الان یکم فشار های جنسی که داره روی من میادو کم کنی؟ بابا من فشار رومه! درک کن ….گفتم من نمیتونم! تو خودت میدونی من چه جوریم ..بیشتر قیافه حق به جانب به خودش گرفت روسریمو از سرم کشید گفت منو تو 3ماه بهم میگیم عاشق همیم ولی تو هنوزجلوی من روسری میپوشی. راستشو بخواین من اونو مرد خودم میدونستم و یه حالت حرف شنوی بهش پیدا کرده بودم ..روشو برگشتوند وداشت میرفت. دویدم جلوش گرفتمش بغل .گفتم ببخشید غلط کردم قهر نکن ….همون لحظه دستاشو آورد و صورتمو گرفت ولباشوگذاشت رو لبام وشروعک رد به خوردنشون گفت زبونتوبیار بیرون وزبونمو خورد نشست روی زمین گفت: بشین بغلم نشستم بغلش لباسمو زد بالا و هی قربون صدقم میرفت از رو سوتینم سینه مو بوسید گفت میشه درش بیارم من چشامو به حاالت رضایت تکون دادم قفل های سوتینم باز کرد وشروع کرد به بوسیدن سینه هام وبعد خوردشون مثه یه بچه شده بود بعد 10مین گفت :میشه شلوارتو بکشم پایین ؟؟فقط میخوام ببینم اونجاتو گفتم علی نه دیگه عزیزم بسه ……با لبخند بوسم کرد گفت باشه قربونت برم هر چی توبگیییی!!!!!!و این کارا تا دو یا 3 هفته ادامه داشت تااینکه علی یه روز شروع کردبه بهانه گیری و قهر های بی مورد بهانه هاش داشت اعصابموبهم می ریخت اصلان نمی فهمیدم چشه دیگه یادگرفته بود واسه رسیدن به خواسته هاش باید تحت فشارم بزاره میدونست نمیتونم قهرشو تحمل کنم واین ((بدترین ضعف یک دختره <<<من رشته ام کاملا مردونه وسخت بود ولی عواطفم کاملا نرمو دخترونه))))))) گفت خواهش میکنم فقط یک بار میخوام همه بدنتو ببینم من دیوانه وار داشتم عذاب میکشیدم .ولی عشق زمینی من داشت منو به تنگنا میکشید .اینانصفه جروبحث ها وبهونه گیری های آقابود ..تا اینکه یک روز مامان و پدر من با خانواده پسر خالم باید میرفتن فاتحه علی تا اونا رفتن زنگو زد واومد خونه شروع کرد به بوس کردنو لب گرفتن ازمن گفتم: چی شد دیشب که قهر کرده بودی گفت :وقتی ازت دورم بدجور بهونتو میگیرم اینا همش درد دوریه ....بلوزمو در آورد دوباره لباشو گذاشت رو لبام ویک بار لب بالا رو میخورد یک بار پایین شروع کرد به بوس کردن گردنم بوسای ریزو شهوت انگیز دستاشو گذاشت رو سینه هام ومی مالید نوکشون میکشید بعد سینه سمت راستمو تودهنش برد وهی میمکید بعد سمت چپی وسط سینه هامو لیس زد شکممو بعد دور نافم خیلی بی حس شده بودم .نمیدونم چرا؟ داشت حالم بهم میخورد ..علی گفت قربونت برم آخه چرا و هی لوسم میکرد خیلی بی حس شده بودم هیچ مقاومتی دیگه از خودم نداشتم علی مدام بوسم میکرد و میگفت خواهش میکنم بذار شلوارتو در بیارم .دستمو به شلوارم گرفته بودم خوابوندم روی زمین و پاهاشو به این طرف و اون طرف بدنم قرار داد لبامو خورد از گردن تا شکممو لیس زد سینه هامو فشا رمیداد با یه دستش به اونجام فشار می آورد دستشو برد تو شلوارم و هی می مالیدش تو بدنم غو غایی بود شهوت امونمو بریده بود آروم آروم دستمو از رو شلوارم برداشت و خیلی آروم کشیدش پایین من خیلی خجالت کشیدم گفتم نگاه نکن گفت: باشه فقط لمسش میکنم دستشو هی رو اونجام فشار میداد ودستشو هی روسوراخ واژن فشار میداد آه من در اومده بود فشار دادنشو بیشتر کرد صورتشو بر سمت اونجام برد و شروع کرد به خوردنش بعد گفت توام با دستت اونجامو لمس کن منم شروع کردم به مالوندنش (خیلی بی اراده )کمر بندشو باز کرد و شلوارشو در آورد گفتم داری چیکار میکنی ؟؟گرفتم بغل گفت هیچی عزیزم لبامو بوسید و منو برد سمت دیوار وهی بدنشو به من میچسبوند آه اوه من دوباره شدید شد پاهامو از هم باز کرد و با دستاش سوراخ رو فشار میداد سرم رو شونه هاش بود ومیگفت: عزیزم دیگه داره تموم میشه قربونت برم آروم آروم باش خوابوندم تو اون حالی که نفس نفس میزدم گفتم :علی بی عقل نشی بیچاره بشیم پرده منو بزنی ....گفت :نه خیالت راحت تو فقط دراز بکش پاهامو باز کرد وبااونجاش به ... میزد سینه هامو با دستاش فشار میداد پاهامو انداخت روی شونش وبا اونجاش مدام تلمبه میزد روی آلتم دیگه از خود بی خود شده بودم تلمبه زدناش سریعتر میشد تا اینکه هر دومون ارضا شدیم منو تو بغلش گرفت و هی میبوسیدم ..رفت خونشون بهم اس داد بیا یاهو هنوز بهت زده بودم ازکاری که کرده بودم آنلاین شدم پیام داد کلی از اینکه چقدر خوش گذشته گفت .گفت اومدم مامانم خونه بوده گفتم عادی بودی که گفت آره بابا .کفتم خاله نمیدونه چیکارا که نکردی همون لحظه دوباره از ترس گناهم گفتم علی خواهشا زودتر همه چی رو رسمی کنیم گفت: چی رو؟گفتم موضوع ازدواج دیگه ..گفت تو خوبی؟ مثله اینکه هنوزتو وهمی !دختر مگه خریم خودمونو اسیر زندگی کنیم ما داریم خوش میگذرونیم بدون هیچ درد سری این فکرای کهنه وسنتی رو بنداز دور !!!داشت دنیام تیره وتار میشد مدام گریه میکردم هیچی نمی تونستم بگم داشت چرت میگفت از اون به بعد دیگه حاضر نشدم باهاش حرف بزنم هرچی تلاش کرد جوابشو ندادم یک سال میگذره فقط دارم تو آتشی که خودم ساختم میسوزم......... سفر شمال و سکس من و دخترداییسلام.اسم من توحیده و21سال دارم و دانشجو هستم (رشته ی مدیریت)ماجرا از آن جایی شروع شد که تابستون1389 بود که مامان من باداییم اینا قرار گذشته بودند که بریم شمال 12تیر بود که ما ازصبح داشتیم آماده میشدیم که عصری حرکت کنیم عصر فردا رسید ما به سوی مقصد حرکت کردیم ماشین ما 206بود اما مال داییم اینا پارس از اون موتور زانتیایی ها بود فقط نکته اینجا که دخترداییم تو ماشین ما بود واسمش هم نازنینه(مستعار) خلاصه دیگه زیاد از بحث خارج نشیم من از اول میدونستم که این دختر دایی من یه جورایی بهم علاقه داره من داشتم رانندگی میکردم که هر چه قدر تلاش میکردم نمیشد از پشت داییمو گرفت که ناخود آگاه که سرعت دایی من 180تا حدودا بود با پلیس برخورد کرد و پس از دیدن مدارک و...میخواست ماشینو بخوابونه ماشینو از داییم گرفته بود و به سربازه داده بود تا ببره به راهنمایی واز اونجا به پارکینگ منتقل کنن .ناچار داییم اینارو همسوار کردیم وبه راهنمایی رفتیم وپس از یه ساعت خواهش وتمنا حاضر شدند که فقط جریمه کنن فقط گفتن چند ساعت طول میکشه تا ماشین تحویل داده شده.مامانم باداییم اینا موند بیاد ومن وخواهرم و نازنین که مثل دسته گل پرپر شده در دست من بود کمی زود تر حرکت کردیم ما حدودا (4ساعت) زود به هتل رسیدیم این نازنین که بدجوری تو کف من موند خواهرم(میترا) که14سال داشت را به قول خودمون فرستاد دنبال نخود سیاه من که از خستگی رانندگی جونم به لبم اومده بود روی تخت دراز کشیدم که دیدم نازنین با لحنی خند آمیز اومد وکنارتخت من که تخت دونفره بود دراز کشید یواش یواش سر صحبت او با حرفهای چرت وپرت باز کرد که ناگهان به من گفت توحید منم گفتم جونم(این حرف کلا تو تکلمم زیاد میگم)یه دفعه مثل دخترایی که انگار حشری شدند لباشو رولبام گذاشت ولب گرفت من شوکه شده بودم که این چه کاریه و...که یکدفعه حشرم بالا اومد منم شروع به لب گرفتن کردمو دیگه داشتم حشری میشدم من ناگهانی شروع به در آوردن (مانتوشو قبلا دراورده بود)تاب صورتی رنگش شدم که یواش یواش سوتین سبز رنگش ازپشت تاب دیده شد من تابو پرتاب کردم اونورو شروع به خوردن سینه ها از روی سوتین کردم ویواش یواش دستمو بردم به بند سوتینش و بازش کردم (البته اونم بیکار نبود وداشت از روی شلوار کیر سیخ شده امو میمالید)من شروع به خوردن سینه هاش کردمو دیگه داشتم فقطبا خوردن سینه هاش برترین حال زندگیمو میکردم سینه های بزرگ و توپول وسفید من دیگه قصد نداشتم ادامه بدم ناگهان دیدم که نازنین داره منو بلند میکنه ومنم پاشدم اون ناگهانی شروع به باز کردن کمربندم کرد من ابتدا مقاومت کردم ولی دیدم خیلی اصرار میکنه دیگه مقاومت نکردم اون شلوار و شورتمو یک جا دراورد وشروع به خوردن تخمام کرد ویواش یواش شروع به ساک زدن کرد من از اینکه دخترامیکنن دهنشونو وساک میزنن خیلی بدم میاداما چاره اینداشتم دیگه خیلی دوباره حشریم کرده بود من بیاختیار از کمرش گرفته و شلوار وشورت و..رایه دفعه بیرون اوردم ولحظه ای از خوشگلی اندامش به وجد اومدم وخیره ماندم و دوباره رویتخت خوابوندمش وشروع به خوردن موچولوهاش کردم کس خیلی زیبایی داشت (صورتی مایل به قرمز کم رنگ)وبعد من نمیخواستم بکنمش که خودش به اجبار منو تهدید کرد که اگه منو نکنی به مامانت میگم و...منم مجبرا برگردوندمش که ار کون بکنمش تف کردم به روی کیرم و در پرتگاه گذاشتم گفت چیکار میکنی زود باش من فشاردادم تا بره تو اما لبه ی پرتگاه خیلی تنگ بود ومن به زور وارد کردم لحظهای که توش کردم احساس کردم که اولین باره که میکنن تو کونش واصلا کون دختره کیرندیده واول میخواست که جیغ بلندی بکشه از ترسم که صدا بیرون بره متوقفش کردم وجلوی دهان نازنینو گرفتم بعد که اروم شد یواش یواش شروع به تلمبه بودم که یه دفعه حالی بهم دست داد و کیرم با سرعت برق وباد متل اینکه حرکت میکرد وچیزی نمیشنیدم که داشت ابم میومد که گفنم کجا بریزم گفت بریز تو دهنم من گفتم نمیشه کلیه هات رسوب میکنه و..بالاخره در این فرصت محدود منو راضی کر که تو دهنش بریزم من که باسرعت کیرمو بیرون اوردم وبه طرف دهن نازنین گرفتم مثل لوله آبی که ترکیده به طرف دهن نازنین ابش پرت شد نازنین مثل اینکه تا حالا غذایی به خوش مزه گی این نخورده بود تو دهنش این ورواونور میکرد ولذت میبرد شروع کردم با کسش ور رفتن دیدم که اصلا دست نخورده من نمیخواستم بکارتشو پاره کنم ولی خودش دلش میخواست من پارش کنم وبامن ازدواج کنه ناگفته نماند منم دوسش داشتم ولی اصلا نمیخواستم پارش کنم میکفتم شاید بعدا اتفاقایی ما رو ازهم جداکنه و... واینطور که با هم ور میرفتیم ناگهان تلفن زنگ زد و داییم بود که میگفت به نازی بگو که یه نیمرویی درست کنه که تا نیم ساعت دیگه میرسیم من شوکه شدم زود ابتدا نازنین یه دوش وبعد من گرفتم وبعد نازنین یه نیم رویی درست کرده ونکرده زنگ در به صدا دراومدکه دیدم داییم اینا ومامانم هستن که میترا هم دم در هتل به اینا ملحق شده وهمگی وارد شدن (در ضمن میترا رو فرستاده بود که بره تو دریا وهنگام اومدن چند تا نون فانتزی بگیره)بالاخره وارد شدن ونیمرو روخوردیم و رفتیم دریا و انصافی خیلی خوش گذشت خدایی ناکرده اشتباه فکر نکنین به خاطر سکس بوده نه کلا سفرمون خیلی خاطرات فراوانی داشت ومن الانم تو کف مامانمم که نازنینو واسم خواستگاری کنه اشتباه فکر نکنید اون دختر پاکیه و به غیر از من به هیچ کس دیگه ای ندادم و الانم توی شرکت مدیرم اولین سکس، یک ساعت قبل از امتحان من امیر هستم و الان 27 سالمه این داستان کاملا واقعیه و مربوط به زمانیه که من تازه رفته بودم دانشگاه. من 19 سالم بود و ترم اول معماری و با دختر دوست مامانم که شمارشو از گوشی مامانم کش رفته بودم دوست شدم. مینا 21 سالش بود، سفید، قد بلند، واقعا باربی و تو دانشگاه آزاد تجریش درس میخوند. اول sms بازی میکردیم که من شروع کردم به فرستادن جوکهای سکسی. اول یه کم بی محلی کرد ولی بعدش اونم راه افتاد. بعد از چند روز با هم قرار گذاشتیم، شب قرار یه کم حرفای سکسی رد و بدل کردیم و من بهش گفتم که فردا باید بهم لب بدی، اونم گفت که عاشق لب دادن به منه. فرداش رفتم دنبالش و با هم رفتیم دره دارآباد. یه برفی اومده بود که اگه سگو با شیلنگ میزدی از لونش نمیومد بیرون. من اوشکول تو اون مسیر که ماشین سرسره بازیش گرفته بود رفتم تا پای کوه. هیچکس نبود ،شیشه های ماشینو بخار گرفته بود و منو مینا مشغول لب بازی شدیم. که خودش دستموگرفت به سینهاش،منم دستمو بردم زیر لباسشو مالوندم. کلی حال کرده بود و نمیتونست سر جاش بند بشه که احساس کردم یه ماشین داره نزدیک میشه، من کارو در همون حالت ول کردمو رسوندم خونش. چند بار همدیگرو بیرون دیدیم تا اینکه چند روز بعد خونمون مکان میشد،هرچند جفتمون اون روز امتحان داشتیم. کلی پختمش که بیاد خونمون، شبا با sms حرفای سکسی میزدیم و اونم کوسش خیس میشد و میمالید، منم کیرمو میمالیدم. بهش گفتم که میتونیم از کون بکنیم، اول راغب نبود ولی من ازش خواستم که با انگشتش بکنه تو کونش، اونم کرد و انگار بهش حال داده بود، خلاصه که راضی شد. روز موعود رسید. ساعت 8 یه جا قرار گذاشتیم،رفتم دنبالش ، تا برسیم خونه چند بار با تلفن چک کردم که خونه خالی شده باشه. اون 12 امتحان داشت و من1 ظهر. واسه همین باید سریع کارمونو انجام میدادیم. از پارکینگ پایین رفتم تو و درو براش باز کردم و جفتمون با آسانسور رفتیم بالا. خبری نبود و همه چی امن و امان بود. دستشو گرفتم و بردمش اتاق خودم. وسایلشو گذاشت رو میزم و همونجور که ایستاده بود شروع کردم به گرفتن لب ازش. کلی حشرمون زده بود بالا که مینا گفت میخوای همینجوری ادامه بدی؟ وایساده؟ منم دستشو گرفتم و نشوندمش رو تختم. مقنعه و مانتوشو در آوردم و اون لباس صورتیشو. شروع کردم به گرفتن دوباره لب و دستامو به کمرش مالیدم تا سوتینشو در بیارم. وای که چه سینه هایی داشت، خوشگل و خوش فرم، تا امروز سینه هایی به قشنگی اون ندیدم. اول با دستام مالیدمش و مینا آه میکشید، شروع کردم به خوردن سینه هاش. از حال داشت میرفت، خیلی از اینکه پستوناشو بخورم لذت میبرد. با دستام جفت سینه هاشو گرفتمو از این یکی خوردم تا اون یکی. وسطش شیطونیم گرفتو یه گاز از نوکش گرفتم که مینا هم دردش گرفتو سینه هاشو پس کشید. اونم شروع کرد به در آوردن پیراهنو زیرپوشم،منم خوابوندمشو شلوارشو از پاش کشیدم بیرون. چه شرت قشنگی داشت، سفید بو و یه قلب قرمز روی کوسش. کوسش تپل بود و انحنا و چاکش از زیر شرت معلوم، آبشم در آومده بودو وسط شورتشو خیس کرده بود. با دستاش شورتشو گرفته بود که نتونم از پاش در بیارم و میگفت این یکی نه امیر. منم که حسابی حشری شده بودم اول از رو شورت کوسشو مالیدم، انگاری معجزه کرد و دستاشو ول کرد . شورتشو در آوردم، وای چه کوس تمیزو سفیدو تپلی بود، من تا اونروز کس ندیده بودم و حسابی خمارش بودم. دستمو مالیدم به وسط کوسش، حسابی خیس کرده بود و وقتی میمالیدم ( چون بار اولم بود خوردن حالیم نمیشد. ) با دستاش روتختیو دست منو چنگ میزدو ناله میکرد. یه دقیقه ای به همین منوال گذشت که من پا شدم و شلوارو شورتمو در آوردم. رگهای کیرم داشت پاره میشد. تا کیرمو دید انگاری که ترسیده باشه گفت: وای چه گندست!!! - آره دیگه این اسمش کیره نه دودول - میخوای نکنی و بذاری لای پام - نه دیگه، با هم قرار گذاشتیم - دوستام گفتن از پشت خیلی درد داره - نترس یه کاری میکنم دردت نیاد اونجا بود که دستشو گرفتمو دمرش کردم رو تخت. چی جلوم بود؟ یه کون تپل سفید ژله ای، منم که بار اولم بود شروع کردم به مالیدن باسنش و وقتی که لاشو باز کردم دیگه داشتم بیهوش میشدم. عجب چیزی بود، یه سوراخ تنگو کردنی ، الآنم که یادم میاد شق میشه کیرم. انگشتمو با آب کوسش خیس کردمو کردم تو کونش تا یکم جا باز کنه، مینا هم هی آه و ناله میکرد. کیرمو گرفتم دستمو با توف سوراخ کونشو سر کیرمو خیس کردم، کیرمو گذاشتم در سوراخ کونشو تا خواستم بخوابم روش بی هوا نصف کیرم سر خورد رفت تو کونش، همون لحظه مینا یه جیغی زد که تا 2 تا کوچه اونورتر رسید و از زیرم فرار کرد، خودشو برگردوند و با حالت گریه گفت خیلی درد داشت. حق داشت آخه قطر کیرم اندازه مچ دستش بود. منم که این حرفا حالیم نمیشد، یه کم نازشو کشیدمو گفتم این بار آرومتر میکنم توش، با کوسش بازی کردم که یادش بره و دوباره دمر خوابوندمش. بازم توف کاری لازمه رو انجام دادم و انگشت کردم تو کونش ، بعد سر کیرمو گرفتمو با احتیاط زیاد فرو کردم تو کونش، بازم جیغو ویغ کرد، انصافا" کونش خیلی تنگ بود. منم آروم آروم کیرمو بیشتر فشار می دادم داخل کونش و اونم کم کم داشت حال میکرد. به قول خودش دردش واسه تو رفتن سر کیرم بود و بعدش بهش حال میداد. خوابیدم روشو در حالتی که با یه دستم پستونشو گرفته بودم شروع کردم به تلمبه زدن. وای که چه حال میداد، کیرمو تو کونش جلو عقب میکردم و مینا با آه از سر رضایت همراهی میکرد .فکرشو بکن، کیرم تا دسته تو کون مینا بود و خایه هام میخورد به کوس خیسش و صدای شلپ شولوپ میداد. 4،5 دقیقه که تلمبه زدم مینا گفت: امیر درش بیار - واسه چی درد داره؟ - نه حالم داره بد میشه، میترسم بگم از جلو بکنیم - باشه یه کم دیگه بکنم - نه امیر درش بیار منم مجبور شدم کیرمو در بیارم، اونم برگشت. منم در همون حالت کیرمو گذاشتم لای کوسش و با آب کوسش مالیدم، کیرمو روی کوسش بالا پایین میبردم تا اینکه یه دفعه یه جیغی زد. گفتم چی شد، اونم گفت که دلم یهو ریخت پایین، بعدنا فهمیدیم که این یعنی ارگاسم شده. من به کارم ادامه دادم تا اینکه آبم اومد و ریختم رو شکمش،گند کاری شد چون پاشید به بالای تختو موها و سینه هاش. جمع و جور کردیمو راه افتادیم، اینقدر کونش جر خورده بود که نمیتونست رو صندلی ماشین بشینه. ازش پرسیدم از چه کاری بیشتر خوشت اومد؟ جواب داد روم نمیشه بگم،همون کاری که اولش دردم اومد. رسوندمش دانشگاه و خودمم رفتم سر امتحان. تو مغزم فقط کوس و کون مینا بود و نمیتونستم بهش فکر نکنم و امتحانمو مثل آدم بدم. شانس آوردم جای ماتریس کون نکشیدم! من امتحانمو با 9.5 افتادم ولی مینا پاس کرد. یه سالی با هم ادامه دادیم و تا تونستیم کردمش،بعضی وقتا 4 بار در روز و کم کم یاد گرفتیم که چیکارا بکنیم. مثلا اون با ساک زدن کیر من حرفه ای شد و من ما لیسیدن کوس اون. اواخر که دیگه کونش جادار شده بود و حسابی راست کیر من! تا اینکه مینا شوهر کرد و الان یه بچه 3 ساله داره. یادش بخیر خوب کونی بود!!! هیچکی خواهرزن نمیشهیه خواهرزن دارم عالی. اولاش احساس خاصی نداشتم. بعدها فهمیدم به خاطر قرار گذاشتن با دوست پسرش از مدرسه اخراج شده و بعد با وساطت برگشته. یه روز ازم خواست براش انشا بگم بحث رو کشیدم به طرفی که برام ماجرای دوست پسر و اخراجش رو بگه ولی طفره میرفت.خلاصه گذشت تا روز 12 فروردین 89 که تو خونشون فوتبال نگاه میکردیم بین دو نیمه بود که خواستم برم بیرون و یه هوایی عوض کنم از کنجکاوی در یکی از اتاقها رو باز کردم که دیدم داره لباس عوض میکنه زود در رو بستم که خجالت نکشه و بعد وسوسه شدم که موقعیت اینجوری کم پیش میاد. برگشتم تو اتاق و در رو بستم و تکیه دادم به در. ازش خواستم پیشم بیاد که بدون هیچ حرفی اومد و کنارم ایستاد که فقط یه لباس نازک زیر داشت. دستم و دور گردنش انداختم و یه بوس کوچک زدم و ازش خواستم که موضوع بین خودمون بمونه و قبول کرد. گفتم میشه سینه هات رو ببینم که گفت خجالت میکشه. آروم دستم رو از یقه اش بردم توی سینه هاش انقد نرم و لطیف بودند که مستم میکرد. از ترس اومدن کسی زود یه بوس هم به سینه هاش زدم و از اتاق اومدم بیرون و ادامه فوتبال رو نگاه کردم. فرداش همه با هم واسه سیزده بدر زدیم بیرون. توی جمع هم دزدکی همدیگه رو نگاه میکردیم و لبخندی هم میزد. تا یه مدت که خونه شون میرفتم و اکثراً هم خلوت بود کارمون فقط بوس و مالوندن سینه و لاپایی شده بود که خیلی هم خوشش میومد. یکی از روزای خرداد بود که با مادرزنم اومدن خونه و به زنم گفتن که با هم بریم پارک. اونا حاضر شدند و خواستند که با اونا برم گفتم تا شماها برید من لباسهام رو عوض میکنم و با خواهرزن بعد میاییم. اون روز تصمیم گرفته از کون بکنمش.مادرزنم اینا رفتند و من موندم و خواهرزن. در رو قفل کردم و فوری کل لباسهاش رو درآورد و لخت مادر زاد شد. گفتم میخوام از پشت بکنمت که قبول کرد به شرطی که زیاد اذیتش نکنم. اول کمی صابون زدم و تا از حموم به اتاق رفتم داشت خشک میشد زود رفتم و از کمد کرم آوردم و سر کیرم و چرب کردم و به حالت سگی انداختم و گفتم هرچقد خودت رو سفت کنی بیشتر دردت میاد و بعد گفتم از زیر یه دستش رو روی سوراخ کوسش بذاره که یه وقت لیز نخوره و اشتباهی بره توی کوسش. چند بار فقط سرش رو میکردم توش که میگفت دردش میاد و یواش یواش تا آخر کردم توش. انقد تنگ بود که احساس میکردم یه چیز محکم ته کیرم رو فشار میده و قلبم اومده توی کیرم. به زور تحمل میکرد و خواهش میکرد درش بیارم. یهو خودشو رو کمی جلو کشید و کیرم اومد بیرون فوری کیرم رو روی پشت کونش گذاشتم و آبم انقد با فشار اومد که تا موهاش رفت. بعد هم زود رفت و موهاش رو تمیز کزد و لباس پوشید و با هم رفتیم پارک.تا حدود شش هفت ماه که با هم بودیم 5 بار از کون کردمش که فقط بار اول و آخر خیلی حال داد. تو این فاصله که با هم بودیم دوست پسرش هم از سربازی اومده بود و بعد فهمیدم چون با دوست پسرش در ارتباط نبوده با من بوده و آخرین باری هم که کردمش ازم قول گرفت که آخرین بار باشه و قبول کردم. که اون هم اینجوری بود که شلوارش رو درآوردم و دامنش رو زدم بالا و به پشت خوابوندمش و پاهاش رو دادم بالا و باز هم سر کیرم رو کرم زدم و دو تا سوراخ جلوم بود که حتی پرده ش رو هم میدیدم. آروم گذاشتم رو کونش و آروم تا آخر کردم توش چند باری که تلمبه زدم و خواستم تا کسی نیومده زود تموم کنم همینجوری که پاهاش بلند بود رو شکمش دراز کشیدم و سینه هاش رو محکم کرفته و لبام و رو لباش گذاشتم و در اوج لذت تموم آبم رو ریختم توش. که آخرین باری بود که کردمش و خدائیش خیلی لذت داره و هنوز هم با دوست پسرشه که اصلاً هم هیکل و قیافه ای نداره. صیغه کردن دختر خاله خانمم در قممیخوام خاطره ای که 2 روز پیش واسم اتفاق افتاد رو واستون تعریف کنماسم من یاسین و27 سال سن دارم و بچه بابلسرم حدودا چند روز پیش من به خاطر یه کار دادگاهی به قم رفته بودم از اونجایی که کار من چند روز طول میکشید مجبور بودم برم خونه خاله زنم خانمم 2 تا دختر خاله داره که یکی از اونا که اسمش مریم باشه 3 سالیه ک طلاق گرفته و تو خونه مادرش زندگی میکنه؛من دقیقا 10روز قبل به همراه خانمم واسه کار دادگاه اومده بودیم قم؛اما با هم برگشتیم خونه که 2 روز بعدش که زنگ زده بودم که امار پرونده رو در بیارم که دفتردار قاضی بهم گفت کارت درست شده بیا دنبال کارت اقا منم سریع راه اوفتادم اومدم قم؛تو راه ی اس ب مریم دادم گفتم من دارم میام قم اونم گفت باشه و کی میرسی منم بهش گفتم ساعت 11 شب؛من رسیدم قم صبح رفتم دادگاه که گفتن کار بازم گره خورده؛منم زنگ زدم ب مادر زنم گفتم ک باید بیاد قم؛چون من دنبال کار دادگاه پدر خانمم اومده بودم؛اونم اومد شب که من خونه بودم زیاد با مریم شوخی میکردم اونم خیلی با من راحت شده بود دیگه انقدر راحت بودیم که هر چی دوست داشتیم ب هم میگفتیم؛هی ب هم اس میدادیم و حرفهای جور واجور میزدیم تا اینکه من ازش پرسیدم بعد اون با کسی دوست بودی که اون گفت اصلا منم اونو دعوت کردم به چای قلیون اونم قبول کرد تو راه رفتن تو ماشین بهش گفتم دیشب تو اینترنت رفتم تو یه سایتی که داخلش پر داستان و فیلم و عکس و یه داستان اوردم و دادم بهش و اونم خوند؛بعد دیدم که قلبش داره تند تند میزنه رنگش سرخ شده؛رسیدیم ب یه سفره خانه که تو میدون 72 تن که اسمش شبستان بوده رفتیم نشسته بودیم منم با گوشی رفتم تو اینترت و صیغه نامه رو پیدا کردم و گفتم اگه اینو بخونیم محرم هم میشیم اولش گفت نه اما بعدش گفتم اگه صیغه نامه رو بخونیم با هم هستیم گناهی نمیکنیم اونفم قبول کرد صیغه نامه رو با هم خوندیم ومن اونو 15 روز صیغه کردم؛بعد شروع کردم گفتم اره تو زنمی اره دوست دارم و از این حرفا؛بلند شدیم اومدیم خونه تو خونه که اومدیم تو اتاق تا همه میرفتن پایین بقلش میکردم و سینه هاشو میمالیدم دیگه داغ کرده بود؛با هم رفتیم پیش بقیه و شام ک خوردیم اونا همه رفتن بالا فقط من پایین بودم داشت میرفت بهش گفتم گوشیتو بزار پایین وقتی همه خوابیدن ب بهونه گوشی بیا پایین اونم قبول کرد؛بهش گفتم ی لباس راحت تر بپوش؛منم سریع شلوار و شرتمو تا زیر خایه هام پایین کشیدم و اماده بودم تا بیاد؛20دقیقه بعد دیدم اومد؛تا اومد سریع کشیدمش پیش خودم ی لب ازش گرفتمو دستشو گزاشتم رو کیرم و بعد یکی از سینه هاشو گرفتم کردم تو دهنم مثل اینکه چند روز هیچی نخورده بودم بهش گفتم شلوار و شرتتو ی کم بکش پایین بشین رو کیرم میترسید کسی بیاد واسه همین رفت ی سر و گوشی اب بده بعد سریع برگشت بدون مقدمه نشست رو کیرم؛کسش خیلی تنگ بود 3 بار بالا و پایین که کرد دیدم دارم ارضا میشم بهش گفتم سریع بلند شد تمام ابم ریخت رو شکم و بالشت بعدش خودشو جمع وجور کرد رفت دستشویی ورفت خوابید؛فردا ظهر ک همه بیرون بودن بهم اس داد کجایی که بهش گفتم نزدیک خونه اونم گفت دارم میام خونه منم تو کونم عروسی بود اومد باهم رفتیم پایین گرفتم خوابوندمش ی دل سیر از کس وکون کردمش بعد از خونه زدم بیرون_ نسترن، دخترعمه حشری منبا سلامفوادم 30 سالمه قد بلندی دارم و حدود 98 کیلو هم وزنم هستش این خاطره ای که براتون مینویسم مربوط به سه سال پیشه که 27 سالم بود یه دختر عمه دارم که 6 سال ازم بزرگتره وشاید باورتون نشه چه از لحاظ هیکل چه صورت بی عیب ترین زنی که دیدم اسمش نسترن و واقعا خوشگله نسترن یه شوهر خیلی خیلی پولدار داره ولی خدا زشت تر ازش آدم نیافریده بگذریم عرضم خدمت دوستای گلم که من خیلی تو کفش بودم ولی حقیقتا یکی چون شوهر داشت و دوم هم این قدر اعتماد به نفس نداشتم که بخوام سمتش برم البته اینم بگم که تو کل فامیل ما دخترا خیلی منو دوست دارن چون بیشتر کارم خارج از کشوره و هر جا میرم خیلی براشون کادو میخرم و اکثرشون باهام سکس داشتن ماجرا از اون جا شروع شد که ده روز خونه عمم بودم و روز ششم بود که نسترن اومد اونجا بعد از روبوسی دیدم که دستم ول نمیکنه البته من فک کردم که داره اذیتم میکنه چون خیلی دورمون شلوغ بود خلاصه یکی دو ساعتی گذشت و نزدیکای غروب بود که من دیدم تو یکی از اتاق ها دارن بگو بخند میکنند منم رفتم اونجا دیدم با دختر عمه کوچیکم که هم سن خودم بود دارن گوشیمو سرچ میکنند رفتم که ازش بگیرم که دستم گرفت و کشید سمت خودش منم رفتم پیششون نشستم که بعد از یه ربع دیدم خواهرش پاشد رفت تو هال و ما تنها موندیم شروع کرد دردودل کردنو از شوهرش بد گفتن منم تا میتونستم سعی کردم مداخله نکنم و هر چی من حرفو عوض میکردم اون بدتر میشد آغا هیچی همینجور که داشتیم حرف میزدیم یهو دوباره گوشیمو از دستم قاپید خواستم ازش بگیرم که گوشیمو کرد زیر کرستش و گفت اگه زرنگی الان وردار منم کمی خجالت کشیدم ولی با خودم فکرکردم که این میخواد والا من از این شوخیها باهاش نداشتم منم نامردی نکردمو دستمو کردم تو لباسشو گوشیمو از زیر کرستش کشیدم بیرون بچه ها باورتون نمیشه همینکه دستم خورد به ممش دنیا رو سرم خراب شد سینه هاش اونقد سفت بود که دستم همونجا موند به زور برخلاف میلم دستمو کشیدم بیرون و مات موندم به خدا فک کردم از اون کرست چرمی ها بسته ولی واقعا ممه های نسترن بود نگاش که کردم دیدم اونم از من بدتر حشرش زده بالا گفتم حال کردی من از تو زرنگ ترم هیچی نگفت منم دلو زدم به دریا و گفتم نسترن چی شد حالتو بد کردم کمی مکث کرد و گفت که منو خیلی دوست داره و خیلی وقت که میخواد بهم بگه ولی فرصتش پیش نیومده منم گفتم ولی تو شوهر داری نمیشه و از این حرفا گفت که اگه باهاش باشم تازه ثوابم کردم چون میگفت میره با یکی دیگه دوست میشه چون شوهرش فقط به فکر کاره و به نیاز های اون اصلا اهمیت نمیده منم با اینکه میدونستم که دارم خیانت میکنم ولی نمیتونستم از نسترن بگذرم گفتم باشه و یه لب ازش گرفتم که تا مرز بی هوشی رفت بعد گفتش که باید با هم سکس کنیم و خیلی هم عجله داشت البته من هم از اون بدتر بودم هر چی فکر کردم تو شهر اونا مکانی پیدا نکردم بهش گفتم اونم کفت که بریم خونه خودش شوهرش نیست یه نقشه چیدیم و من پا شدم رفتم تو هال و بعد کمی به عمم گفتم که میخوام برم بیرون و کار دارم که یه دفعه نسترنم اومد و گفت اگه ماشینتو میبری منم برسون عمم گفت که بی زحمت برسونش منم که همه چی نقشه خودم بود بردمشتا برسیم خونشون دستش رو کیرم بود و قربون صدقش میرفت رسیدیم در خونشون ماشینو کمی پایین تر پارک کردم و رفتم تو همینکه رفتم تو پرید تو بغلم و شروع کردیم به لب خوردن حالیم نبود چیکار میکنم ولی به سرعت لباسشو در آوردم باورم نمیشد چیزی رو که میدیدم به خدا تو فیلم های سکسی هم همچین چیزی رو ندیده بودم خودمم لخت شدم فقط شورتم در نیاوردم شروع کردم به خوردن هیکلش از نوک پاش شروع کردم تا لباش رفتم دوباره رفتم سراغ کسش عجب کسی داشت یک ذره مو داشت که اونم آنکاردش کرده بود خیلی کسشو خوردم ولی خودش نمیذاشت که آبش بیاد بهش گفتم که بیا نوبت توه اومد اول نوک سینه هامو لیس زد بعش اومد پایین رو کیرم همچین کیرمو میخورد که انگار تا حالا کیر ندیده با ولع و پر سرو صدا کمی که خورد گفتم بسه بخواب میخوام بکنم تو کست خوابید و منم آروم آروم فرو کردم البته اینم بگم کیر من 22 سانت طولشه ولی خیلی خیلی کلفته دادش بلند شد ولی از شدت حشرش صداش در نمیومد به زور تا ته کردم تو کسش ولی همینکه تلمبه زدم یه جیغ بلند کشید و قسمم داد که آروم بکنم تا جر نخوره همزمان با تلمبه لباشم میخوردم من کمرم خیلی سفته و معمولا 25 تا 35 دقیقه طول میکشه آبم بیاد برای همین بهش گفتم میخوام سگی بکنم تا زود ارضا شم چون وقتی کیرمو میبینم که میاد و میره تو کس طرف زود تر آبم میا د و به شدت این حالتو دوست دارم سگی شد و نزدیک یه ربع براش زدم تا احساس کردم داره آبم میاد ولی بهش گفتم که باید با هم ارضا شیم چون حالش بیشتره از زیر دستمو بردم و چوچولشو براش مالوندم کمکم جفتمون نزدیک ارضا شدن بودیم که اون شد من هم بلافاصله آبم اومد و تا قطره آخرشو خالی کردم تو کسش بعدشم افتادم روش و تا 10 دقیقه همونجوری موندم بعد اون بار حداقل ماهی یک بار میکنمش و آمارشم دارم که با کس دیگه ای نپره . بچه شیطون از بچگیم که سن 7-8 سالگیم یادم میاد اصلا نمیدونستم کس چیه اون موقع مثل بچه های الان نبود که تو 3 سالگی عکس کس رو دیدن ! تا حدود 10 سالگی فکر میکردم زنها هم جلوشون مثل مرداست و سر ماجرای به دنیا اومدن بچه ها مشکل داشتم تمام پسرای هم قد فامیل رو انگولک کرده بودم و کیرم تقریبا بزرگ تر از همه بود و بجز چند نفرشون که کیر خر بودن تا اینکه یکی یکی این ماجرا ها لو رفت و دیگه بچه ای رو کنار من تنها نمیزاشتن ( ابرو ریزی شده بود ) سعی کردم مثبت بشم اما نمیشد فکرای سکسی حل نشده انقدر تو فکرم زیاد بود که نمیتونستم بیخیال بشم تو یکی از روزا که تنها بودم فیلمی گذاشته بودم که صحنه های برهنه داشت و نفهمیدم چی شد که بازم شق کردم برای جای سوال بود و همینطور نا خود اگاه دستم رفت رو کیرم لخت شدم و با دو دستم کیرمو تند تند میچرخوندم ( انگار دارم اتیش روشن میکنم با چوب ! ) انقدر زدم تا دیدم یه حس جالبی بهم دست داد و کیرم کوچیک شد چند بار این کارو کردم دیدم خیلی لذت بخشه اما زیر کلاهکش زخم میشد و هر بار تا دو سه روز نمیتونستم دست بهش بزنم تا خوب بشه یه بار تو مدرسه حرفش پیش اومد و به بچه ها داشتم توضیح میدادم که چیکار کنن حین صحبت دیدم یکی از بچه ها که سنش بیشتر میخورد و همیشه خلاف نترس کلاس بود اومد جلو و به تمسخر اروم اروم توضیح داد که جق زدن چطوریه و یادمون داد که با شامپو باید بزنیم که زخم نشه و اینکه اخرش یه ابی ازش بیرون میزنه و در مورد کس و ... هم توضیح داد روز های بعدش هم ورق هایی اورد که روشون عکس های نیمه سکسی بود هرچند کس رو نشون نمیداد اما چیز های زیادی دستگیرمون شد نفری چند ورق گرفتیم و رفتیم رو کار - چند سالی به همین منوال گذشت تا جرات پیدا کردم دختر های فامیل رو ببینم اما به خاطر سابقه خرابم هیچوقت نمیتونستم نزدیکشون بشم - نا امید بودم و با سن کمم بیرون دنبال دختر ها بودم و میدونستم که محاله بتونم جلوشون رو ببینم یه دختر خاله داشتم که خیلی خوشگل بود و حدود 12 سالی از من بزرگتر بود تقریبا هم سن خواهرم با هم بودن همیشه و اتاق خواهرم طبقه دوم دوبلکس بود همیشه با هم میرفتن بالا خواهرم که خونه نبود اون زودتر میاومد دیگه کلا پلاس بود اینجا و بالا هم چون راحت بودن کارهای دخترونه ارایش و ... براش راحت بود و کسی هم گیر نمیداد اروم اروم داشت اماده شوهر کردن میشد و خواستگار ها یکی یکی داشتن میرفتن سراغش خیلی ازش میترسیدم که برم دیدش بزنم دختر داغی بود اما ممکن بود از بچه بازی من بدش بیاد و یه سیلی بزنه یا دوباره خبر چینی بشه و دهنمو اسفالت کنن سعی کردم اروم اروم راهمو به طبقه بالا باز کنم وسائلشونو میبردم - اب میوه یا مثلا لوازمی که میخواستن براشون از بیرون میگرفتم یه بار خواهرم حموم بود و رفتم پیشش بازم جلو میز ارایش بود داشت با خودش ور میرفت و امتحان میکرد که چه ارایشی بهترش میکنه - دامن و بلوز پوشیده بود وقتی روی صندلی نشسته بود دامنش گیر کرده بود و دیدم فرصت خوبیه برای چشم چرونی نشستم روی تخت پشت سرش و بیخیال داشتم پای سفید و گوشتیشو میدیدم الان بخوام توصیف کنم قدش 180 و هیکل چهار شونه وزنشم باید 80 کیلو راحت میشد - خوش تراش سینه بزرگ اما خوب لباس های گشاد میپوشید زیاد نشون نمیداد من همینطور که داشتم دید میزدم نمیدونستم تو اینه هواسش به منه یهو گفت چیه علی بازم شیطون بازیت گل کرده ترسیدم با تته پته گفتم من ؟ کاری نکردم دامنشو درست کرد و کشید پایین گفت بیا اینجا ببینم کیرم سیخ شده بود راست اومده بود جلو بلند شدم رفتم جلو یهو از رو شلوار محکم کیرمو با دو تا انگشتش گرفت ترسیدم و فهمیدم الان ابروم میره اومدم فرار کنم کش شلوار و گرفت افتادم پایین همینطور دستو پا میزدم و گریه میکردم میگفتم کاری نکردم تورو خدا ولم کن همونطوری که به شکم افتاده بودم رو زمین چند تا سیلی در کونم زد گفت کاری نکردی هان ؟ بزار به مامانت بگم خواهرم داشت میاومد از دور صدا میکرد چی شده ؟ هر دو ساکت شدیم خواهرم اومد تو اتاق اون وضع مارو دید دختر خالم یه چشمک زد که یعنی هیچی داشتم اذیتش میکردم کش تمبون مارو ول کرد و عین سگ دوویدم فرار کردم فرداش شد دختر خالم خونمون بود از مدرسه که اومدم صدام کرد که یه لیوان اب بیار بابا که رفته بود سر کار خواهرم بیرون بود و مامان هم خواب ( طبقه همکف ) اب رو با ترس و لرز بردم و دادم بهش تا منو دید گفت سلام علی اقا شمبول طلا من که نمیدونستم شمبول چیه ( صدا میکردیم دودول ) بیا اینجا ببینم گفتم تورو خدا من که کاری نکردم گفت کاریت ندارم فقط صدات در نیاد بیا امروز یه چیزایی باید یاد بگیری - منو نشوند روی میز ارایش و اروم طوری که داریم کار خلافی انجام میدیم گفت تا حالا کس دیدی ؟ اب دهنم رو نمیتونستم قورت بدم گفت من خیلی دلم میخواد جلوی تورو ببینم گفتم عیبه بابا اینا بفهمن منو میکشن خندید گفت به کسی نمیگیم من همینطوری داشتم نیگاش میکردم قلبم تند تند میزد که دستش رو گذاشت رو کیرم تمام بدنم ویبره میزد هم از ترس هم از یه حس جدید - پیژامم نرم بود همینطور مالید و اون موقع کیرم وقتی شق میکرد عین سنگ بود میمالید خیلی حال میکردم همینطور ساکت نشسته بودم دوباره بلندم کرد و سر پا نگه داشت خیلی راحت شلوار و شرتمو کشید پایین کیرم عین فنر صاف شد خندید نه پشم داشتم نه هیچی گفت خیلی خوشگله اروم بهش دست زد یه چندباری تو مشتش عقب جلو کرد من ارضا شدم انگار یه روحی از بدنم خارج شد اون همینطوری داشت دست میکشید یه درد شدیدی و بدی پیدا کردم دستش رو کنار زدم گفت خیلی زد حال اومدیا - کیرم نمیخوابید همینطور شق عین سنگ مونده بود یه 10-20 ثانیه ای همینطوری موندم گفت بیا بزار بخورم من ترسیدم گفتم نه خندید و به زور دست گذاشت رو کونم و کلشو برد رو کیرم اروم داشت میخورد اصلا باورم نمیشد انگار داشتم پرواز میکردم انقدر سبک شده بودم که احساس نکردم رو زمینم انگار کیرم رفته تو اقیانوس نه دندون بود نه هیچی خوشم اومد همینطوری یهو فشار دادم تا اخر تو دهنش که اوق زد و هیچی نگفت اما دیگه نخوردش گفت میخوای جلو منو ببینی ؟ من عین مونگولا مونده بودم نیگاش میکردم ترسیده بودم از رفتارش رفت در اتاق رو بست و منو خوابوند رو تخت خواب جلوم وایساد و اروم دامنشو داد بالا من فقط نگاه میکردم شورتشو بیرون اورد من که اولین بار داشتم کس میدیدم اومد رو تخت خوابید کنارم و پاهاشو وا کرد من رفتم بین پاهاش داشتم کشف میکردم که چی هست گفت بمالونم من که جرات نداشتم دست به کسش بزنم همینطور نگاه میکردم و رونهای گوشتیشو میمالوندم موهای بدنشونو نمیزدن اون موقع- موهاش هم طلایی بود و کوتاه روی کسش کمی موی بلند تر و سیاه داشت گفت اینو بمال منم مالیدم داغ بود روش هی کسشو باز میکرد بالاشو نشون میداد میگفت اینجا رو بمال صداش در نمیاومد اما به خودش میپیچید صدای مامانم میاومد که داشت صدامون میکرد سریع عین جن پرید دامنشو درست کرد و به منم گفت شلوارتو بکش بالارفت پشت میز سشوار رو روشن کرد قفل در رو هم باز کرد مامان متعجب اومد داخل و گفت چرا جواب نمیدین ؟ که گفت صدای سشوار نمیزاشت بشنویم گفت بابات داره میاد دنبالت حاظر شو منو همزمان از اتاق بیرون کرد وقتی مامان رفت بهم اشاره کرد که فردا ... من که تا فرداش یه ثانیه هم از فکر کسش بیرون نرفته بودم منتظر بودم بیاد فرداش تو مدرسه نفهمیدم کی چی داره میگه فقط هواسم به این بود که ببینمش دوباره و اون جال رو تجربه کنم زنگ خورد عین جت اومدم خونه دیدم نیست یکمی گذشت و اومد اما خواهرمم باهاش بود نمیشد کاری کرد از نگاه های تابلوی من فهمید و وقتی باهاشون رفتم بالا پشت در با حالت بدی بهم اشاره کرد که برو موقت ناهار اومد و یه گوشه بهم گفت که اینطور مسخره بازی در نیار که همه بفهمن به موقش خودم صدات میکنم اون روز دیگه کوفتم شده بود میدونستم موقعیت پیش نمیاد بعد ظهر بود یهو دیدم خواهرم رفت کلاس و منم پریدم رفتم بالا دیدم میخنده گفت مردی از از شق درد نه ؟ رفت رو تخت تکه داد به دیوار منو کشوند سمت خودش گفت بیا اینجا یه چیزایی یادت بدم منو دراز کرد رو پاش و اروم اروم داشت لب منو میخورد چند باری تو فیلم دیده بودم و منم اومدم همون کارو بکنم گفت نه تو فقط بمون خودش با دستش دو طرف گونمو به هم فشار داد لبام درشت تر شد و باز شد از هم بعد لب گوشتیشو که رژ قهوه ای زده بود باز کرد و یهو شروع کرد به خوردن من دیگه خودمو ول کرده بودم منو بقل کرده بود فشار میداد و خد شده بود روم لبمو میخورد یعنی میمکید کیرم داشت میترکید دیگه اشکم داشت در میاومد بلند شد سریع درو بست کل لباساشو دراورد خوابید رو تخت منم لخت کرد و دراز کرد رو خودش سینه های درشتی داشت با بازوهاش دو تا رو به هم میچسبوند و بعد کلمو فشار داد بینشون و صورتمم صاف بود و حال میکرد نوک سینه هاشو میخوردم تمام بدنم به بدنش چسبیده بود و بازم فشار میداد به خودش کیرم سر خورد رفت لای پای و بین کسش خیلی خال میکرد میگفت کی بزرگ میشی این کیر بشه تو حال خودش بود کف دستش اب دهن ریخت و به کس و لا پاش مالید کیر منو که گذاشت لاش انقدر گوشتی بود که همه جاش به هم چسبیده بود وقتی میرفت لاش حالی میکردم خودش دید بلد نیستم با دستاش دو طرف کونمو میگرفت میفرستاد بالا دو باره ول میکرد چند باری همین کارو کرد که یهو خودمو فشار دادم بهش و بقلش کردم هیکلش از من درشت تر بود نه قدم بهش میرسید نه هیچی فقط یه تیکه گوشت رو بقل کرده بودم به هرجاش که میمالیدم حال میکردم یهو ارضا شدم و لش شدم روش خوابیدم یه نیم ساعتی کنار هم بودیم و با کیرم بازی میکرد دوباره گفت میخوام خودش به شکم خوابید کونش به اسمون بود یکمی کرم نرم کننده زد و گفت بکن لای کونم و بالا پایین کن یکمی کردم دیدم نمیشه کونش بزرگ بوداما کرم میچسبوند کیرمو و خشک میکرد وقتی یکمی اب دهن ریخت لای کونش عین سر سره میرفت لاش کونش بزرگ بود اما بازم نوک کیرم میخورد به سوراخش گفت میتونی بکنی تو کونم ؟ گفتم اره شیر شدم خودش عین سگ نشست منم موندم پشتش دیدم کیرم خیلی فاصله داره تا اخر کونشو خم کرد پایین منم رفتم لای پاهاش یکمی جا به جا شدیم خیلی نرم و روان شده بود تا گذاشتم دم سوراخش یه اه سوزناکی کشید گفت چرا اینقدر تیزه سوراخ شد یواش تر اروم اروم کله کیرمو رو سوراخش جلو عقب کردم خیلی حال میداد دیگه داشتم ارضا میشدم که یهو تا ته کردم تو یکمی اومد بالا دوباره بعد چند ثانیه رفت پایین گفت همینجا نگه دار تکون نده منم مونده بودم همینطوری کیرم از شدت فشار کونش و حشر داشت منفجر میشد میشد ضربان کیرم رو احساس کرد تو کونش گفتم نمیتونم داره میاد کپلای کونشو با دستم بازتر کردم که تا ته بره یهو نفهمیدم جی شد و انگار ابم اومد همونطور فشار دادم تا ته و گرمال لای کونش هم میخورد به تخمام و دور کیرم خیلی لذت بخش بود تو اون سرمای پاییزی همونطوری مونده بود خم شدم روش به زور سینه های نیمه اویزونش که رو تخت بود رو از بغل مالوندم نمیدونم چرا کیرم اون موقع ها نمیخوابید و چند دست پشت سر هم همینطور شق میموند به هر حال همونطور موند و دوباره بعد یکی دو دقیقه تلمبه زدم تکون میخورد میگفت یواش تر صدا میره داشت حالی میکرد برای خودش منم که تو اسمون بودم وقتی ابم میاومد روحم از بدنم خارج میشد البته دست اول یه چیز دیگه بود بعدیهاش اون حالو نمیداد دوران طولانی با هم بودیم و هروقت که میتونست باهام حال میکرد بعضی اوقات ازم سوء استفاده میکرد برای لذت خودش درواقع در اختیارش بودم بعد یکی دو سال هم ازدواج کرد و دیگه اونطور نمیاومد خونمون تنها عشقم سلام به تمام دوستان. این نوشته بیشتر از این که شبیه یک داستان باشه شبیه ما جرای زندگی منه . من سال ۱۳۶۴ در شهر بهبهان {در استان خوزستان } به دنیا اومدم. پدرم وتمام خانواده اش ورزشکار بودند و من هم به خواست پدرم از کلاس اول دبیرستان وارد باشگاه کونگفو شدم و تا سوم دیرستان ادامه دادم به همین دلیل خیلی خوش استیل بودم . پدرم تاجره و اوضا مالیمون خیلی خوبه و خانواده ی خوشبختی داشتم البته تا قبل از مرگ مادرم در یک تصادف{ اون موقع من سوم دبیرستان بودم }.بعد از مرگ مادرم سفر های کاری پدرم بیشتر شد و این وابستگی من و خواهر بزرگم{پریسا} رو نسبت به همدیگه بیشتر میکرد. خواهرم بر خلاف من سال اول دانشگاه قبول شد به همین دلیل هر دو با هم وارد دانشگاه {اهواز} شدیم .پدرم به خاطر این که ما راحت باشیم تو اهواز یک.خونه کوچک خرید .توی کوچه ی ما جونی بود به اسم امیر آدم خوبی بود و کم کم رابطه ما باهم بیشتر شد و سال آخر دانشگاه از خواهرم خواستگاری کرد و قرار شد که بعد از تمام شدن درس خواهرم ازدواج کنند.این یک سال هم گذشت و پریسا با امیر ازدواج کرد و بخاطر شغل امیر {امیر و پدرش یک شرکت باز کرده بودند.} توی اهواز مونگار شد و از اون به بعد تنهایی های من شروع شد و من برای فرار از تنهایی ورزش میکردم ، توی اینترنت میچرخیدم و کار های شبیه به این ها رو انجام میدادم تا کم تر احساس تنهایی کنم.بعد از چند ماه توی یکی از چت هایی که با خواهرم داشتم گفت که امیر توی شرکتشون به یک مهندس کامپیوتر نیاز داره و گفت اگه قبول کنی که خیلی خوشحال میشه { فراموش کردم که بگم رشته ی من کامپیوتر بود.} .من هم که از خدام بود قبول کردم {چون هم میتونستم خواهرم رو بیشترببینم و هم وقتم پر میشد.} وقتی تلفونی به گفتم اون هم قبول کردو گفت کلید خونه {خونه ای که توی دوران دانشجویی واسه من و خواهرم خریده بود}، یکی از ماشین ها و مقداری پول تو گاوصندوق هست اونارو بردار و بر. ازش تشکر کردم و رفتم سراغ گاوصدوق و بعد وسایلم رو جمع کردم و فرداش راه افتادم . اون روز انرژی عجیبی پیدا کرده بودم .وقتی رسیدم اهواز رفتم سمت خونه ی پریسا .در باز بود رفتم داخل و دیدم که یک دختر با موهای زرد و چشم های عسلی ومژه های بلند نشسته روی مبل .من توی دانشگاه با چند تا دختر دوست بودم ولی تو کف هیچ کدومشون نبودم .اما این دختره یک چیر دیگه بود و بدجور رفتم تو کفش.بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و رفتم جلو باهاش دست دادم و گفتم آرش هستم برادر پریسا.سلام کرد و گفت بهتر از اپن چیزی هستی که پریسا گفته بود .پرسیدم مگه پریسا چی گفت ؟جواب داد پریسا گفته بود که خوش تیپ و خوش استیل هستی و لی نگفته بود که اینقدر خوش قیافه ای . خنیدم و گفتم اغراق نکنید من به این خوبی که میگید نیستم و دراین بین پریسا از آشپز خونه اومد و سلام کرد و گفت این مرجانه بهترین دوستم و چند ساعتی با هم حرف زدیم و من فهمیدم که توی پلاک کناری خودم با چند تا دانشجوی دیگه زندگی میکنه و علاوه بر این فهمیدم که از بهبهان اومده به اهواز واسه درس خوندن. یکی دو هفته گذشته بود و از سر کار برگشتم و داشتم واسه قراری که با دوستای دوره ی دانشگاه داشتم آماده میشدم که صدای زنگ رو شنیدم .مرجان بود با چند تا برگه تو دستش که میخواست واسش تایپش کنم. من هم نیم ساعته تاپش کردم و دادم دستش .تشکر کرد و وقتی خواست بره یک فکری به سرم زد و بهش گفتم الآن با دوستام قرار دارم همه با دوست دختراشون میان . گفت خوش بگذره . من هم گفتم تو بامن نمیای تا بیشتر خوش بگذره ؟ چند لحظه مکث کرد و گفت از خدامه چرا نیام .با هم رفتیم سر قرار و بعد از این که دوستام رفتن من و مرجان رفتیم توی بازار چرخ زدیم و هوا که تاریک شد رفتیم لب کارون .اون شب خیلی خلوت بود و فقط چن تا جون با فاصله از ما نشسته بودند.وقتی که نشستیم مرجان رو کشیدم سمت خودم و نشوندمش تو بغلم چند دقیقه ای حرف زدیم و همین طور که مشغول صحبت بودیم یکی از اون چند نفر از کنارمون گذشت و گفت ؛ مردم میگن جنده پیدا نمیشه {داشت به مرجان تیکه مینداخت } کفری شدم و رفتم جلو یقه ی پیراهنش رو کرفتم و گفتم با کی بودی که دوستاش با دیدن این صحنه اومدن طرف ما و اون هم که دید تعدادشو بیشتره رپش باز شد و گفت باهمین. که نشسته تو بغلت که کنترلم رو از دست دادم و با مشت زدم رو دماغش و افتاد رو زمین دوستعش اومدن کمکش ولی به خاطر ان که از بچگی رزمی کار میکردم حریفم نشدن و بعد از این که کتک خوردن و داشتن میرفتن طرف ماشینشون و من داشتم تهدیدشون میکردم که مرجان واسه این که منو ساکت کنه اومد جلو و لبام رو بوسید. بعد از چند دقیقه من و مرجان با ماشین برگشتیم خونه و با اصرار مرجان رو بردم خونه ی خودم وقتی رفتیم داخل کنار هم دیگه نشستیم و شروع کردیم به لب گرفتن از هم دیگه و تا به خودمون اومدیم دیدیم که هردو لخت همدیگرو بغل کردیم.مرجان روبغل کردم و بردم رو ی تخت و شروع کردم به مالوندن سینه هاش که هرکدوم تو یک دست جا میشد .بعد از دو سه دقیقه مرجان به نفس نفس افتاد و من هم رفتم سراغ کسش و شرو کردم به خورن کس تپل و آبدارش .راستش بار اولم بود که با یه دختر سکس داشتم و این کارها رو از تو فیلم ها یاد گرفته بودم .بعداز چند دقیقه خوردن لرزید و فهمیدم که ارضاء شده و کیرم رو که داشت از شق درد میترکید رو دادم به مرجان که ساک بزنه ولی گفت که دوست نداره و منم اصرار نکردم و رفتم سراغ کسش آروم حل دادم تو که چیزی رو سر راه کیرم احساس کردم و گفتم نکنه هنوز باکره ای .پا هاش رو دور کمرم حلقه کرد و با یه فشار کیرم رو فرستاد تو کسش و گفت حالا دیگه نیستم. این کارش منو خیلی حشری کرد و توی اون کس تنگ و داغش شرو کردم به تلمبه زدن و بعد از چند دقیقه مرجان دو باره ارضاء شد ولی من تازه گرم شده بودم ومرجان دیگه داشت التماس میکرد که زود تر تمومش کنم و این منو خیلی حشری میکرد و باعث میشد تند تر تلمبه بزنم . بعداز بار سوم که ارضاءشد آبم داشت میومد کیرم رو دراوردم و مرجان رو حالت سگی نشوندم و شروع کردم به لیس زدن کونش و بعد انگشت کردم تو سوراخش و یکم بازی کردم تا جا باز کنه . بعد تف انداختم سر کیرم و آروم حل دادم ولی خیلی تنگ بود و تو نمیرفت واسه همین فشار رو بیشتر کردم و وقتی سرش رفت تو مرجان یه جیغ بلند کشید خواستم درش بیارم که گفت نه ادامه بده تا جر بخورم.کم کم فرستادم تو و صبر کردم تا دردش کم تر شد و شروع کردم به تلمبه زدن و بعد از دو سه دقیقه آبم میخواست بیاد و مرجان گفت همشو بریز تو کونم .بعد از این که هردو مون حسابی ارضاء شدیم تو بغل هم خوابمون برد .صبح زود بیدار شدم و دیدم که مرجان مثل یک فرشته خوابیده اون روز جمعه بود و من هم بی کار بودم و نشستم و تا یک ساعت فقط مرجان رو نگاه میکردم و اتفاقات شب گذشته رو به یاد میا وردم. الآن دو ساله که من و مرجان با هم ازدواج کردیم و هر روز بیشت عاشق همدیگه میشیم. من و شوهر خواهرمسلام من اولین باره داستانمو مینویسم از خودم بگم 23سالمه و یه دختر توپر هستم و چون بدنسازی کار میکنم هیکلم بد نیس خوبه و شوهر خواهرم که پسر خالمه از بچگیم خیلی دوسش داشتم تا اینکه با خواهرم ازدواج کرد و من از فکرش اومدم بیرون یه مدت گذشت این داستان برمیگرده به 3سال پیش که خیلی اتفاقی بهش گفتم که از بچگیم دوسش داشتم اونم ازون به بعد حس بهم پیدا کرد و هی اس میداد و زنگ میزد خیلی میترسیدم کسی بفهمه از یه طرفم خوشحال بودم که میتونم باهاش صحبت کنم و اصلا تو فاز سکس نبودیم تا اینکه من واسه کار اومدم یه مدت خونشون بمونم چون به محل کارم نزدیک بود اون موقع ها خواهرم سرکار میرفت ساعت 7صبح میرفت بیرون و شوهرش که ساندویچی داشت ساعت 10میرفت سرکار منم یه روز درمیون میرفتم چون آرایشگاه کار میکردم یه روز صبح که خواهرم رفت سرکار بعد چند دقیقه احساس کردم یکی از پشت کنارم خوابیده و بغلم کرده داشتم از ترس سکته میکردم چون اصلا این چیزا قرار نبود بینمون باشه آروم دستشو گذاشت رو سینم و شروع کرد مالوندن منم از خجالت برنگشتم تا اینکه خودش منو برگردوند سمت خودش و شروع کرد لبامو خوردن و یه پاشو انداخته بود وسط پامو هی با زانوش میمالید رو کسم یه حال عجیبی داشتم یه چی بین دوس داشتن و ترس و خجالت کم کم اومد پایینتر شروع کرد گردنمو بوسیدن و لیسیدن یه دفعه نشست تموم لباساشو درآورد روم نمیشد کیرشو نگاه کنم دستمو گرفت گذاشت رو کیرش که واسش بمالم خودشم تیشرتم و درآورد و سوتینمو باز کرد شروع کرد مث وحشیا سینه هامو خوردن که کم کم صدام درومده بود و کیرشو فشار میدادم که یهو دیدم یه دستشو گذاشته رو کمرم همینجوری داره میاره پایین به کونم که رسید یخورده مالوندش و دستشو کرد تو شلوارو شورتم بعد یدفعه شلوارو شورتمو کشید پایین رفت بین پاهام و از هم بازشون کرد شروع کرد به خوردن کس و کونم و هی به دستاش کونمو ماساژ میداد کسم که حسابی آب انداخته بودوآبشو مالید به کونم و کیرشو تف زد و به زور کرد تو کونم خیلی حس بدی بود اشکم درومده بود از درد جیغای کوتاه میزدم که با دستش چونمو آورد بالا و در گوشم گفت خیلی وقته تو کف کونتم تا جرت ندم ولت نمیکنم و یه بیست دقیقه ای که گذشت آبشو تو کونم خالی کرد و شروع کرد کمرو کون و پاهامو ماساژ دادن و کسم و انقد با دست مالوند که آب منم اومد ازون روز به بعد خیلی باهم سکس داشتیم بعد یه سال دوست پسرم پردمو زد و به شوهرخواهرم از کسم میدادم شیدا دخترعمه شیطون این خاطره برمیگرده به یک هفته قبل ... قبلش لازم میدونم که براتون یه سری مقدمه بگم: من یه دختر عمه دارم به اسم شیدا ، که خیلی دختر خوبیه و تقریبا سربزیره ولی شـــیطــــون !!! 3سال از من بزرگتره ولی صورت و هیکل ریزه میزه داره ، 2تا داداش داره و به علت صمیمیت من با برادراش ، زیاد همدیگرو میدیدیم و بیشتر باهم راحت بودیم اون اوایل حتی خجالت میکشیدیم باهم دست بدیم و ... خلاصه این شیدا خانم ما تقریبا یکسالی میشه که خیلی بیش از اندازه با من گرم گرفته طوری که چندین بار بهمراه هم رفتیم خرید از من خواسته که تو خریداش همراهیش کنم ، توی یکی از همین خریدا بود که از جلوی یه گالری لیاس زیر رد شدیم و به من گفت میلاد میشه چند دیقه همینجا وایسی تا من بیام ؟!!! منم گفتم ، چشم ، فطط زود بیا که خیلی کاردارم و باید تورو برسونم و به کارام برسم خلاصه اینجا بود که فهمیدم یخش با من آب شده شیدا جلوی همه پسرای فامیل حجاب کامل داشت بجز من ، ینی وقتایی که باهم بویدم دستمو میگرفت ، اگر کسی نبود (منظورم پدر و برادرشه) جلوم روسری نمیپوشید و بعضی وقتا هم جلوم تیشرت میپوشید ( ولی جلوی همه آستیم بلند میپوشه) مین با شیدا خیلی شوخی میکنم ( یعنی با همه زیاد شوخی میکنم ولی با شیدا بیشتر از همه) شیدا صورتش سبزه هست و موهای بلند و لخت مشکی داره ، موهاش تقریبا تا کمرشه و منم عاشق موهای بلندم ، همیشه دست داشتم که واسه یکبار هم که شده دستمو ازون موهای صافومشکیش رد کنم ، خیلی از شبا بود که با توهم اون میخابیدم و ... تو حموم به عشق اون جلق میزدم ... خلاصه بهتره برم سر اصل ماجرا: تقریبا یک هفته پیش بود که عمه ی بزرگم نذری پخته بود و به من زنگ زد تا برم نذری ها رو پخش کنم ، نذری ها رو گذاشتم تو ماشین و همرو پخش کردم ،(هر جا میخواستم برم قبلش زنگ میزدم که اگه خونه هستن برم) ، خلاصه زنگ زدم به خونه عممو شیدا گوشی رو برداشت ، سلام و احوالپرسی کردیم.بهش گفتم عمه خانم نذری داده براتون بیارم ، خونه ایید که بیارم؟گفت : آره ، لطفا زودتر بیاز که دارم میمیرم از گشنگی ،به شوخی بهش گفتم آخی مگه غذا نخوردی هنوز ؟ گفت : نه ، لحنشو لوسی کرد و گفت مامانم نیشت ، بهش گفتم : مامان این دختر من کجا گذاشته رفته و دختر منو تنها گذاشته ؟ با لحن معمولی گفت : دیشب رفتن شهرستان کمک مادر جون کنن!گفتم همشون رفتن ؟ گفت آره ، همه رفتن ، من نرفتم که درس بخونم تو این تعطیلات . بهش گفتم باشه عزیزم تا نیم ساعت دیگه نذری رو میارم ! تشکر کرد و قطع کردیم ... وقتی رسیدم پشت آیفون زنگ و زدم و گفت بیا بالا ، رفتم پشت در دیدم در بازه ولی کسی جلو در نیست ، چند تا به در کوبیدمو وارد شدم که دیدم از ته خونه داره میدوهه جلو درو عذر خواهی میکنه که نتونست بیاد پیشواز وااااااای ، خدای من چی میدیدم ، شیدا نه تنها روسری سرش نبود ، بلکه یه تاپ زرد تنگ و یه دامن کوتاه مشکی تا بالا زانو تنش بود همیننطور که میدویید موهاش پخشولا و پریشون میشد ، انگاری زمین و زمان دور سرم میچرخید ، صدا قلبمو میشنیدم ، هیچوقت اینطوری ندیده بودمش ، زمان کند شده بود ... رسید جلومو گفت چند دیقه بشین من لباس عوض کنم و بیام ، منم با لحن شیطنت آمیز بهش گفتم : دیگه من که دیدم ، واسه چی میخوای عوض کنی ، اونم یکم نگام کرد و گفت : راس میگیا خلاصه ظرف غذارو بهش دادم و گفتم شیدا جان من باید برم ، این شبا تنها نمون ، بیا خونه ی ما که نترسی ، اونم گفت زحمت نمیدم ، اومد سمت در که دیدم گفت میلاد بمون ناهار تنهایی نمیچسبه بمون با هم بخوریم ، گفتم نه باید برم ، دویید سمتمو دستمو گرفت کشیدو با لحن لوسی گفت نمــــذااارم بری! وای دستش چقد داغ بود ! خلاصه دست داغشو که گذاشت رو دستم دیگه شل شدم ، گفتم باشه برو عزیزم ، سفره بنداز بخوریم موهاشو با کلیپس جمع کرد و رفت تو آشپزخونه و سفره آورد من داشتم دیوونه میشدم ، در حین سفره انداختن دولا شد و سفیدی کمرشو دیدم ، متوجه شدم از قصد داره اینطوری دلبری میکنه ، چون هی خم میشد سمتمو ... بهش گفتم : کی میان مامان اینا ؟ گفت ملوم نیست ، تا بد از عاشورا نمیان سفره انداختو نشست روبروم ، شلوارش خیلی تنگ بود ، اون کس تپلش کامل معلوم بود ، منم ناخوداگاه به کسش نگاه میکردمو غذا میخوردم ، یه دفه نگاش گره خورد به چشمامو گفت : اووهووی بچه پرروی یز به چی خیره شدی ، منم که دستو پامو گم کرده بودم گفتم هیچشی هیچی ، که بهم گفت اگه غذا از گلوت پایین نمیره برم لباس بپوشم ، من فقط نگاش کردم از خجالت و هیچی نگفتم و سرمو انداختم پایین ، بهم گفت حالا اونطوری نکن قیافتو آدم یه حوری میشه ، غذاتو بخور ، منم غذامو خوردم وقت جمع کردن سفره کمکش کردم ، وقتی میخاست بیاد تو آشپزخونه چون در تنگ بود ، یکی دو بار خودشو مالید بهم ، من شصتم خبر دار شد که بعله ! حشری شده و ... واسه اینکه به مراد دلم برسم شرو کردم بهش آمار دادن و ازش تعریف کردن ، بهش گفتم حیف این موهای قشنگت نیست که روسری میپوشی ، گفت جلو همه نمیپوشم ، مگه نمیبینی جلو تو نمیپوشم ، بهشم گفتم موهات خیلی نازه آدم دلش میخاد نازش کنه شبیه عروسک شدی ، که دیدم یهو کلیپسشو باز کردو موهاش یهو ریخت پایین ، دستو پام شل شده بود ، که یهو ددم خیلی خوب بیا ناز کن عزیزم ، بیا ناز کن که ارزو به دل نمونی ! بهش گفتم شیدا این واقعا خود تویی الان یا دارم خواب میبینم که دیدم یهو دستمو گرفت و کشید تو اتاق خوابش و گفت من همون شیدام فقط دوس دارم یکم از دنیام لذت ببرم با پسردایییییییم وای ، انگار به تموم آرزوهام رسیده بودم ، دستمو کردم لای موهای بلندشو گذاشتم روی گردنش و بهش گفتم منم دوس دارم باتو لذت ببرم شیدا ، تو خیلی خوبی خیلی تو آرزوت بودم ، که خیره شدم به چشمام و منم لباشو آروم بوسیدم ، چند بار بوسیدم و با موهاش بازی میکردم ، دستم لای موهاش بودو لباشو میبوسیدم شرو کردم به میک زدن لباش که بهم گفت : میلاد آروم تر ، لبام کبود میشه گفتم چشم ، لباشو میک میزدمو گردنشو از پشت میمالیدم ، سرمو بردم رو گلوشو شرو کردم به لیس زدنو خوردن ، گردنشو هااا میکردمو میلیسیدم ، حسابی حشری شده بود و آهو اووهش دروومده بود ، دستای کوچیکشو گذاشته بود رو کیرمو از رو شلوار داشت می مالید،تاپشو از تنش درآوردم ، زیرش یه سوتین سفید تن کرده بود ، دامنشم کشیدم پایین ، شرت و سوتینش ست بود ، همینطوری که تو بغلم بود سوتینشو باز کردمو پرت کردم ته اتاق ، خوابوندمش رو تختو شروع کردم به مالیدن سینه هاش ، سینه هاشو گرفته بودم تو دستامو داشتم بینشو میلیسیدم ، وای چه ناله ایی میکرد صدا آهو اوهش هنوز تو گوشمه ، زبونمو کرده بودم تو نافشو میلیسیدم ف از ناف میلیسیدم تا وک سینش ، چشماش خمار شده بود ، دستاشو دادم بالا و شرو کردم زیر بغلشو خوردن (من قبلا سکس داشتمو میدونستم که ازین کار لذت میبرن زنها) زیر بغلشو خوردمو لیسیدم تا رسیدم به رونای تپلو سفیدش ، باورم نمشد تنش انقد سفید باشه آخا صورتش سبزه هست ... رونشو گاز میگرفتم و میک میزدم ، قرمز قرمز شده بود ، که دیدم داره جیغ میزنه اون کیییرتو بده دستم ، بهش گفتم اگه دوس داری خودت پیداش کن ، این وحشیا شده بود ، جفتمون پاشدیم وایسادیم و اون شروع کرد با کمر بندم بازی کردن ، دیدم عصبی شده و نمیتونه ، کمکش کردم و کمربندمو واسش باز کردم ، یه دفه دکمه بالای شلوارمو باز کردو شلوارمو با دو دستش کشید (یکی از دکمه های شلوارم پاره شد) شلوارمو تا زانو کشید پایین ، شرتمو کشید پایینو همینطوری که کشید پایید زانو زد جلومو شرو کرد به لیسیدن کیرم ، از زیر بیضه هام لیس میزد مو میومد بالا ، موهاشو دو دستم جمع کرده بودم و داشتم سرشو هدایت میکردم به سمت کیرم ، یه طوری ساک میزد انگار یه عمره جندست !!! کیرمو چرخشی ساک میزد،بهم گفت بخاب رو تخت ، خابیدم رو تخت و شلوارمو کامل دراورد ، کیرمو طوری کرده بود تو دهنش که انگار داره چشماش در میاد ، باورمو نمیشد این شیدایی که جلومی همونیه که یه عمر ... دکمه های پیرهنمو باز کردو گفت چه هیکلی داری ، شرتشو درآوردو اومد نشست رو رو صورتم ، هیچ چیزی نمیدیدم ، فقط کسش بود که داشتم واسش لیس میزدم ، چوچولشو لیس میزدمو هر ثانیه صدای آو نالش بیشتر میشد، آبش داشت میومد و داشت میریخت رو گردنم ، دستمو انداخته بودم دور کمرشو شروع کردم به میک زدن کسش ، دیدم داره دااااد میزنه که میلاد منو بکن ! بزن جرم بده ! از روم بلند شده بود و داشت با کسش بازی میکرد ، بهش گفتم مگه پرده نداری ؟ هومنطوری که ناله میکرد گفت نههه! تو تصادف پاره شده ! وایی منو میگی انگار دنیا رو بهم دادن! خوبوندمش رو تخت ، پاهاشو باز کردم ، سر کیرمو گذاشتم رو کسش ، آروم هل دادم تو ،چند بار 3-4 سانت از کیرمو هل دادم تو و دراوردم که دیدم چشماش داره سیاهی میره ،کیرمو کشیدم بیرون و گفتم دیگه بستته ، که دیدم به التماس افتاد شرو کرد به بوسیدن کیروخام گفت بازم میخام ، کیرمو آنچنان لیس میزد که هر آن تصور میکردم الان آبام میپاشه رو سروصورتش !!! بهش گفتم پوزیشن سگی بگیر ، نشستم بین پاهاش ، چند تا سیلی مجکم به کونش زدم ، کیرمو گذاشتم لای کسش ، یهو تا ته فشار دادم تو ، جیغ کشید که انگار دارم شکنجش میدن ، همونتو نگه داشتمش چند دیقه ، اون هم جیغ میکشید ، در آوردم ازش ، کونشو چنگ میزدم و کردم دوباره توش ، این بار شروع کردم به تلتبه زدن وااایی کردنش بهترین حس دنیارو بهم میداد ، این سگ داشت ناله میکرد و اشک میریخت ، جیغ میزد و گریه میکرد و میگفت بسته ، غلط کردم !بهش گفتم دیگه نمیشه ، ساکت شو و دهنتو ببند عزیزم ! گفت نه ! محکم زدم به کونشو گفتم خفه شو ، مثه اینکه دلت میخواد کونتم جر بده ، گفت نه نه توروخدا میلاد با اونور کاری نداشته باش ، بهش گفتم خیلی خوب ، کاری ندارم به شرط اینکه آبمو تا ته بخوری ، گفت باشه ، دوبازه کردم توشو شروع کردم تلنبه زدن ، صدای جیغاش و هنوز میشنوم تو گوشم !!! هحس کردم داره آبم میاد ، کیرمو کشیدم بیررونو از ته فشارش دادم تا آبم نیاد ، برگشت دهنشو آورد جلو کیرم ، کیرمو گذاشتم لب دهنش و ول کردمش ، آبم با فشار پاشید رو پیشونی و صورتش ، بهش گفتم بمالش ، کیرمو میمالید و آبمو با ولع هر چه بیشتر میخورد ، می خوردو میخندید ، کیرم شل شده بود و آویزون بود ، شیدا کشیدش تو دهنشو همشو از دم کرد دهنش ، با اینکه کیرم خابیده بود ولی لذت بخش بود ساک زدنش ، بیشرف انگار داشت میجوید کیرمو، تو همون حال با خنده بهم گفت ارباب داگه کونمو کاری نداری ؟!!! بهش گفتم : نه عزیز دلم ، مرسی که حال دادی بهم ، اونم تشکر کرد و گفت فک نمیکردم انقد وارد باشی ، منم بهش گفتم تو هم کم ناوارد نبودیا شیطووون ، یه خنده نمکی کرد ، منم یه دستمال کاغذی از رو میزش برداشتمو اول صورتشو پاک کردم ، بعدم لای گاشو تمیز کردم ! بغلش کردمو شرو کردم به بوسیدنش ، بهش گفتم تو خیلی خوب میتونی ارضا کنی خوش بحال شوهرت ، گفت خوشحالم که ازم راضی هستی پسر دایی ، اگه دوس داری بازم میتونیم باهم سکس داشته باشیم ، بهش گفتم حتمن همین کارو میکنیم، من از تو نمیتونم بگذرم خوشگل خانوم ، گفت میلاد خابم میاد و خمیازه کشید، بهش گفتم پس سرتو بذار تو بغلم و یکم بخاب تو بغلم ، موبالمو خاموش کردم و شیدا رو بغل کردمو یه چرت کوچیک زدیم ، وقتی بیدار شدم دیدم شیدا جلو میز آرایشش نشسته و لباساشو پوشیده و داره موهاشو میبافه ، وقتی درد بیدار شدم گفت پاشو پاشو خجالت بکش لباستاتو بپوش ، منم خندیدم و سریع لباسامو پوشیدم، رفتم سرشو از دوطرف گرفتمو فرق سرشو بوسیدمو موهاشو بو کردمو در گوشش گفتم عاشششششقت شدم شیدا!!! در کمال ناباوری گفت منم دوست دارم ، همیشه بهت فک میکنم ، ولی حیف ... که ازم خیلی کوچیکتری ، بهش گفتم مهم نیست ، خدا بزرگه ! رفتم سمت حال ، بهم گفت کجا ، گفتم میرم دسشویی سرو وضعمو درست کنمو برم، از دسشویی که اومدم بیرون، دیدم بغض کرده و میگه میخوای بری ؟ بهش گفتم آره عزیزم باید برم، دیدم اشکش درومد و رفتم بغلش ردمو بش قول دادم که بازم بهش سر بزنم!وقتی هیکل کوچیکشو بغل کردم احساس کردم واقعا دوسش دارم ، بهش گفتم دووست دارم شیدا ، شیاد یه روزی تقدیرمون گره خورد، که یهو با صورت خیسش گفت باید گره بخوره من دوست دارم میلاد! بهش گفتم منم دوست دارم ، ولی دیگه باید برم ، اشکاشو پاک کردموبهش گفتم حالا بخند که باخیال راحت برم!خندیدو با شیطنت گفت بازم میای؟گفتم معلومه که میام!لباشو گاز گرفتمو خدافظی کردیم و اومدم پایین ، وقتی سوار ماشید شدم دیدم مث بچه ها سرشو چسبونده به شیشه و داره بای بای میکنه ، واسش یه بوس فرستادمو گازشو گرفتمو رفتم! سکس خواهرم سحر ۱ ٰخاطره ای که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش،اون سال من کلاس سوم دبیرستان بودم و وقت امتحانات پایان ترم بود و یکی از دوستام به اسم یعقوب که درسشم اصلا خوب نبود اومده بود خونه امون و من باهاش عربی کار میکردم ، اون روز یکساعتی باهاش کار کرده بودم که خواهرم با میوه و چای وارد اتاقم شد در حالیکه من داشتم قواعد رو بهش توضیح میدادم دیدم یعقوب یه جورایی غیرعادی داره تکون میخوره و وقتی دقت کردم دیدم انگار کیرش از شلوارش داره بیرون میزنه و بدجور راست کرده! این پسره به کیر کلفتی تو کلاسمون معروف بود و وقتی زیر چشمی بهش نگاه کردم دیدم اصلا حواسش به درس نیست و همین جور داره سرتا پای خواهرم رو دید می زنه . اون زمان خواهرم کلاس دوم دبیرستان بود و من تا اون روز اصلا به قد و قیافه خواهرم دقت نکرده بودم و واسه همین طوریکه تابلو نشه به خواهرم نگاه کردم و دیدم انصافا سینه های ناز و کون حشری و توپی برای خودش داره و انگار نه انگار که حدود 15 سالشه و دقیقا داره تیکه ای کپی خواهر بزرگش میشه ! سحر (اسم خواهر کوچکم) در حالیکه تی شرت تنگ و سبزرنگ با یک دامن کوتاه که تا روی زانوهاش بود و جورابی بدن نما تا روی زانو پوشیده بود و یک شال هم روی گردنش انداخته بود میوه رو آورد جلو و به من تعارف کرد و وقتی به یعقوب تعارف میکرد دیدم تبسم موذیانه ای هر دو نفر کردن و درحالیکه یعقوب همین جور با چشمش دنبالش میکرد سحر از اتاق بیرون رفت من حواسم کلا پرت شده بود و اونروز هرجوری بود یه چیزایی به یعقوب یاد دادم و اون خداحافظی کرد و رفت.اون شب این موضوع از فکرم بیرون نمی رفت و هی با خودم حرف میزدم و میگفتم یعنی بین این دو تا رابطه ای هست و من خبر ندارم؟ پیش خودم گفتم این پسره واسه درس نمیاد خونه مون و فقط واسه دید زدن خواهرم یه روز در میون اینجاست و سحر این موضوع رو خوب میدونه و واسه همین با تریپ سکسی میاد داخل اتاق و همیشه یک قری میده و میره . اون شب موقع خواب یه لحظه تجسم کردم یعقوب کیر دراز و کلفتشو کرده تو دهان سحر و من یه مرتبه دیدم کیر خودمم راست شده ! اولش خودمو نهی میکردم و میگفتم این چه فکریه که تو میکنی تو نباید اجازه بدی این فکرها به ذهنت خطور بکنه ولی بعدش گفتم چه من به این موضوع فکر بکنم چه نکنم اگه اون دوتا بخوان کاری بکنن حتما این کارو میکنن بدون اینکه من متوجه بشم تازه من اگر هم جلوی یعقوبو بگیرم نمیتونم همیشه مراقب سحر باشم که ، خب اون اگه این کاره باشه میره تو آغوش یکی دیگه! واسه همین تصمیم گرفتم زیر سنگم که شده از سر و ته این قضیه سر دربیارم و ببینم اگه رابطه ای نیست که خیالم راحته ولی اگه رابطه ای هست خودمم یه دید بزنمو نگاه بکنم.و بالاخره یکروز که مامان و بابام رفته بودن خونه عموم و فقط من و سحر به خاطر داشتن امتحان اونجا نرفته بودیم و تو خونه تنها بودیم من زنگ زدم به یعقوب و ازش خواستم بیاد خونه امون ، یعقوب هم یک ربع نشده خودشو رسوند خونه امون ، باهاش نشستم و کمی حرف زدم و عمدا بهش گفتم که بابا و مامانم تا شب خونه نمیان و طبق نقشه ای که از اول داشتم الکی گوشی موبایل برداشتم و بهانه حرف زدن با دایی ام رو گرفتم و بعد چند دقیقه باهاش خداحافظی کردم و به یعقوب گفتم من باید یه سر برم مغازه دایی ام چون براش یه ماشین بار آوردن و من باید کمکش کنم ، یعقوب ازم خواست که باهام بیاد تا کمکم کنه ولی من بهش گفتم من جبرواحتمال رو دیروز خوندم بهتره تو همینجا بشینی یه کم درس بخونی تا من بیام و گفتم فکر نکنم یکساعت بیشتر طول بکشه تو درستو بخون من برمیگردم و اگه سوالی داشتی ازم بپرس اونم از خدا خواسته قبول کرد و من سحر رو صدا کردم و بهش گفتم که میرم پیش دایی یکساعت دیگه برمیگردم اونم گفت باشه و من از خونه بیرون رفتم و موتورو روشن کردم و گازو گرفتم به سر کوچه رفتم یواش موتور یه گوشه گذاشتم و یواش یواش برگشتم خونه ، چند دقیقه ای دم در موندم تا اونا مطمئن بشن که من رفتم، بعد 5 دقیقه با کلیدم در خونه رو یواش باز کردم و تو رفتم خونه امون قدیمی و بزرگه و اتاق من ته خونه بود و یه پنجره به اتاق داداش بزرگه خودم داشت و وقتی دیدم سر و صدایی نیست خودمو یواشکی به اتاق داداشم رسوندم و به کنار پنجره رفتم و دیدم یعقوب نشسته و به در و دیوار نگاه میکنه و انگاری دنبال یه نقشه ای برای کارش می گشت همین لحظه بود که دیدم سحر در زد و با یک لیوان آب پرتقال وارد شد و مث قبل اون دامن کوتاه و جوراب بدن نماشو پوشیده بود و یه پیراهنی تنش کرده بود که نوک سینه هاش داشت ازش بیرون میزد و فکر میکنم با اندامش اگه حضرت یوسف اونجا بود تحریک میشد چه برسه به یعقوب که در حالت عادی هم تو کلاس کیرش راست میشد! من پشت پنجره مجبور بودم طوری نگاه کنم که تابلو نشه و بیشتر اونارو نیم رخ میدیدم و اون لحظه ای که سحر جلو اومد و آب پرتقالو جلوش گذاشت و هنوز یک قدم برنداشته بود که دیدم یعقوب بازوهای سحرو گرفت و از جاش بلند شد در حالیکه سحر با تعجب بهش نگاه میکرد یعقوب دیگه امون نداد و در کمتر از یک چشم بهم زدن لبشو گذاشت روی لبهای سحر، اون لحظه سحر خواست صورتشو عقب بکشه ولی یعقوب نذاشت و بهش گفت که چندین ماهه که دنباله همچین فرصتی بودم و سحر اینو بدون که من خیلی تو رو دوست دارم و خیلی شبها به یاد تو میخوابم و تو از یادم بیرون نمیری و در جوابش سحر بهش گفت خودمم اینو میدونستم که تو واسه همین میای اینجا ولی بهتره کاری به کارم نداشته باشی چون ممکنه مازیار از راه برسه اونوقت فاتحه ما خونده است اما یعقوب دوباره صورتشو برد جلو و دوباره لبش گذاشت رو لبهای سحر و بعد یکی دو دقیقه گفت اون داداشت تا یکساعت دیگه نمیاد پس خواهشا یه نیم ساعتی مال من باش وگرنه یه بلایی سر خودم میارم و باز حمله کرد به لب و صورت سحر، دیگه سحر هم مقاومت نکرد ، اولش یک دست یعقوب دور کمر سحر بود و دست دیگه خودش دور گردن سحر انداخته بود اما چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از دستاشو آورد گذاشت روی سینه های سحر و صدای آه و ناله اشو میشد به گوش شنید و هی از بالا تا پایین رو می مالید و سحر هم دیگه تو عالم دیگه ای بود و داشت لذت می برد و من بدبخت هم اون گوشه کیر راست کرده بودم و فقط تماشا میکردم.بالاخره یعقوب پیراهن سحرو بالا زد و مستقیم سراغ سینه های تر و تازه سحر رفت و بعد چند دقیقه مالیدن شروع به لیس زدن سینه ها کرد و بعد برگشت به سحر گفت کیرم زیر شلوار داره جر میخوره نمیخوای آزادش بکنی و سحر هم امون نداد و زیپ شلوار یعقوبو پایین کشید و کیر کلفت و دراز یعقوبو بیرون کشید،عکس العمل اون روز سحر هنوزم برام جالبه چون یه لحظه سرشو از ترس عقب کشید و یعقوب که متوجه شده بود بهش گفت چیزی نیست عزیزم شاید کمی بزرگ باشه اما عوضش کلی بهت حال میده طوریکه هیچوقت لنگه اشو پیدا نکنی و با حالتی ملتمسانه از سحر خواست یه ساکی بزنه اولش سحر زیر بار نرفت ولی خیلی زود کوتاه اومد و رفت سراغ کیر کلفت یعقوب و شروع به ساک زدن کرد و یعقوب هم دو تا دستش روی سینه های سحر بود طرز ساک زدن سحر هم خیلی جالب بود و اگه کسی نگاه میکرد میفهمید که خیلی تازه کاره و اولین تجربش هست و در حالیکه زبونشو برده بود روی تخم های یعقوب و لیس می کشید یعقوب بهش گفت دیگه بسه وگرنه همین الانه که آبش بیاد پس بهتره تا داداشت نیومده بریم سراغ باقی کارها که دیگه فرصت نیست و درحالیکه سحر معلوم بود داره بهش خوش میگذره سرشو بالا گرفت و گفت میخوای چیکار کنی ، یعقوب هم دیگه جواب نداد و دامن سحر زد بالا و رفت سراغ کس دست نخورده سحر و شروع به لیسیدن کس سحر کرد و سحر هم سرشو انداخته بود بالا و سقف رو نگاه میکرد و با زبونش دور لب خودشو می لیسید و آخ آخ میکرد . تقریبا 25 دقیقه ای میشد که داشتن سکس می کردن و اون لحظه بود که یعقوب رفت سراغ کون تپل و ناز سحرو شروع به مالیدن کرد و از سحر خواست بخوابه رو تخت من ، سحر بهش گفت نمیخوای بذاری توش که نه؟ یعقوب بهش گفت چرا نه مگه میشه آدم کون به این خوشگلی رو ول بکنه و توش نذاره ولی سحر مقاومت میکرد و میگفت تو با اون کیرت کونمو جر میدی و کونم حالتشو از دست میده بهتره توش نذاری و فقط روش بذاری یعقوب هم گفت باشه و رفتن به طرف تخت منو شرت سحرو کشید پایین و کیرشو گذاشت رو کونشو یه چند باری روش بازی کرد اما نامرد طاقت نیاورد و به سحر گفت پاهاتو کمی باز کن تا فقط کله کیرو بذارم تو بهت قول میدم درد نداشته باشه و سحر هم حرفشو باور کرد و پاهاشو باز کرد و یعقوب کیر کلفتشو آروم آروم گذاشت تو کون سحر،اون لحظه دیگه صدای آخ آخی که از ته دل میومد به گوش میرسید و سحر از یعقوب خواهش میکرد تو نکنه اما یعقوب گوشش بدهکار نبود و یه یکی دو سانتی دیگه فرو کرد طوریکه داد سحر بلند شده بود و یعقوب هی تف میکرد و هربار بیشتر فرو میبرد بالاخره پس از چند دقیقه ای آب کیرش در اومد همه رو ریخت تو کون سحر و همینجور افتاد روی سحر و دیگه تکون نخورد . تا اینکه سحر ازش خواست تا مازیار سر نرسیده پاشه دور و برو تمیز بکنه و در حالیکه یعقوب یه چند تایی دیگه سحرو بوسید ازش خواست که بعدا بازم باهم سکس داشته باشن اما سحر جواب درست و حسابی بهش نداد و گفت حالا ببینیم چی میشه و از توی کون گذاشتن یعقوب گله داشت و میگفت خیلی درد داشت اما یعقوب میگفت چون بار اولت بود کمی درد داشت وگرنه بعدا اونقده بهت حال بده که خودت کیفشو بیشتر از من می بری. سحر لباسشو بالا کشید و رفت اتاق خودش و یعقوب شروع کرد به جمع و جور کردن اتاق ، منم گفتم تا سرشون گرمه بهتره از خونه برم بیرون و همینکارو هم کردم و حدود 5 دقیقه بعد زنگو زدم و سحر در برام باز کرد و وقتی تو اومدم طوری وانمود میکرد که انگار خوابیده بود و ازم پرسید ساعت چنده و به سمت اتاقش حرکت کرد وقتی من داخل اتاق خودم اومدم دیدم یعقوب داره صفحات آخر کتابو میخونه و با دیدن من از راحت بودن کتاب حرف زد و خیلی ننشست و خداحافظی کرد و رفت . روز بعدش که با خواهرم برای دادن امتحان به سر کوچه میرفتیم تا ماشین بگیریم دیدم قشنگ داره می لنگه و راه میره و وقتی ازش پرسیدم چرا می لنگی گفت دیشب روی پله ها پام پیچ خورد! اون آخرین امتحان ما بود و من رابطه خودمو یواش یواش با یعقوب قطع کردم تا دوباره پاش به خونمون باز نشه اما در طول اون ماه دوبار دیگه هم دیدم سحر می لنگه و راه میره و آخرش نفهمیدم بازم به خاطر سکس از کونش می لنگید یا واقعا پاش درد میکرد! ولی بعد اون ماه دیگه ندیدم بلنگه و این رو هم نفهمیدم که دیگه سکس نداشت که نمی لنگید یا دیگه کونش اونقده باز شده که اون کیر کلفت دیگه براش بزرگ نبوده و از کون دادن بهش خوش میگذره!امیدوارم از داستان که نه از خاطره ای که براتون تعریف کردم خوشتون اومده باشه اگه فرصت شد بازم از سکس خواهرهام براتون می نویسم سلام دوست عزیز من محمد هستم سی وپنج ساله از اهواز این خاطره ای که می خوام براتون بنویسم عبرت انگیزه هم برای آینده خودم هم برای شما که برمی گرده به ده ، یازده سال پیش، اتفاقی که تا الآن آثارش وتبعاتش توی زندگیمه ازتون می خوام همینجور که با داستان من حال می کنید من روهم راهنمایی کنید که چکار کنم که از این وضع خلاص شم . من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که تو کتابخونه ما بجز کتابهای مذهبی چیزی پیدا نمی کنی ما هم که دست راست و چپ مونو بلد نبودیم مینشستیم اراجیف این کتابارو می خوندیم از طرفی ما که در مناطق گمسیر زندگی می کنیم زوتر به بلوغ جنسی میرسیم ما هم که بچه آخری(دوازدهمین بچه) بودیم ولو تو کوچه بزرگ شدیم به اصطلاح خودمون بچه همون شط کارون بودیم ، از همون بچگی توی این مسائل تخس بودیم تا اینکه به سن بیست سالگی رسیدم. از بزرگترین داداشم که مرد مذهبی هم هست خواستم برام زن پیدا کنه که ما هم سنت رسول را انجام داده باشیمو دست از گناه بر داریم دیگه نمیگم تو این سن بین سیزده تا بیست سال که پسر بودم وشهوتی چه کارهایی که نکردم که به این خاطره ربطی نداره ولی اشاره کنم (گایدن تمام بچه های محله ، دختر بچه های فامیل،بعد از همه این کارا روزی یک بار جلق) خلاصه از عذاب وجدان از کارام خسته شده بودم از اینکه این حسو داشتم که چرا من شهوتیم از خودم بیزار می شدم گاهی حس گناه گاهی به خودم حق میدادم می گفتم هر آنکه دندان دهد نان دهد پس خودمو با این حرفا قانع می کردمو هر کسی رو که کمی تمایل به این حس داشتو دستمالی می کردم خلاصه به خاطر این مساءل زن گرفتم و فکر می کردم اگر زن بگیرم تمام مساءل جنسیم حله و دیگر هیچ مشکلی نخوهم داشت وبه دیگر مسائل خوهم رسید ولی اینطور نیست دوست عزیزتوی این دنیا یه چیزیرو بهت می دن ویه چیزیرو ازت می گیرن. یه دختر شانزده ساله از غریبه زن نگو ماست بگو من از که آمپر روی صدو بیست این دختره شاید ده هم نبود .من که این حرفا حالیم نبود گاهی روزا جان خودم مشمردم تا روزی شش بار ارضا می شدم می گم ارضا یه چی مشنفی داداش من که ارضا نمی شدم فقط آبم می امد بعد یه بار دیگه و یه بار دیگه چون اصلا" انگار تو این وادها نبود. حالا میگی این حرفا چه ربطی به خواهرزن داره؟ آره عزیز خواهرزن من آنوقتا کمترازدوازده سال داشت. با قیافهای آفتاب سوخته که از زنم تو این مساءل اسکل تربود(حلا کوجاشو دیدی همین دختره که من می گم ببین چه بابای از من در میاره) دو سه سال گذشت . همین دختر نچندان خوش چهره شد یه تنیجر پسر کوش کون انداخت اییییین هوا امممم. صدا ، صدا نگو یک با نازو عدا حرف می زد که همنجا آبت می آمد . یعنی این دختره با خواهرش که زنم باشه از زمین تا آسمون فرق داره . درسته که کارخونشون یکیه اما تر بیتشون یکی نبوده زن من چادری اون مانتویی حالا چی نه مانتوی معمولی از اون مانتوهای تنگو چسبون کوتاه، خانوم من آرایش می کنه ولی اون وقتی آرایش می کنه از در که پاشو بیرون بذاره امکان نداره ده تا شماره بهش ندن خلاصه من و بگو که توبه کرده بودم . یه روزخوهرزنم با مادرشون آمده بودن خونمون از پله های خونه خودم بالا می رفتم به آخر پله ها که رسیدم چند بار بلند یا الله گفتم همیجور که یا الله می گفتم بالاهم مامدم در باز بود خواهر زنه دم در کنار آینه ایستاده بود یه شلوار تنگ که کون تاقچیشو برون انداخته بود داشت با موهاش ور می رفت من که وظیفه شرعی خودم رو انجام داده بودم آمدم داخل اونهم با بیخیالی اون قنبلشو به من کردو رفت تو اتاق ، ازاینجور صحنه ها زیاد داشتیم (با شلوارک تنگ قهوه ای، با شلوار راحتی توخونه) نمیدونم چرا کونش با کون زنم فرق داشت (خواهش می کنم بگین چرا؟ )بعضی ها میگن خواهرزن مثل نون کباب میمونه که وقتی کبابو با نون میذارن جلوت اول دوست داری نونشو بخوری، وقتی کونشو میدیدم اینگار می خوام جان به جهان آفرین تسلیم کنم. یه روزبا مادرشو خالشو خانومم رفته بودیم پارک با اینکه من کنارشون نشسته بودم به خالش داشت جوک سکسی تعریف می کرد، یه روزظهر من تو اتاق خواب بودم فاطی(خواهرزنم) داشت با تلفن صحبت می کرد با صدای خنده اون من از خواب بیدار شدم ولی از جام بلند نشدم اون داش با یه پسره حرف می زد . از اینجا بود که فهمیدم فاطی سرو گوشش می جنبه پس به خانمم جریان رو گفتم اگر مادرت اینها قبول می کنه به یکی از همکاره ایم بگم بیاد خوستگاری فاطی ولی گفتم که با دید باز برن و اگرکه انشالله شد ترکشاش به ما نخوره.اسم پسره نادره لیسانسه عمران با حقوق مکفی خلاصه بعد از اینکه هر دو طرف برای تحقیق همدیگر رفتن عروسی سر گرفت رفتن خونه بخت. فاطی که خونشون خرمشهر بود آمدن اهواز حالا بیشتر خانه ما می آمد از طرفی این دختره از دوشیزه گی درآمده بود و بغیر از پرده بکارتش حیاشم از بین رفته بود بگین چطور جلوی من راه میرود چطور جلوی من دمر می خوابه . یکبار دیگه هم خرمشهر که رفته بودیم من اون تو خونه تنها مندیم اون بچه من و که رو پاش خوابونده بود یمرتبه بودن هیچ مقدمه ای گفت آقا محمد من می خوام برم حموم من که حسابی تو کفش بودم می دیدم که چطور داره شرت و کرستشو آماده می کنه بره حمام ، رف تو حمام و در رو بست تصور اینکه الآن داره لباسشو در میاره بعد صدای دوش آب آمد الآن داره دوش می گیره داشت دیونم می کرد بالاخره از جام بلند شدم تاحلا به شیشه بالای حموم توجه نکرده بودم اون یه شیشه ساده داشت که می شد آنطرف توی حمامو دید یه صندلی از تو آشپزخونه برداشتم گذاشتم زیر پام یواش شروع کردم به دید زدن اون یه شرت پوشیده بود و زیر دوش داشت خودشو می شست کاری ندارم که بعد اون کونمو پاره کردو به خامم گفت منو دیده بود،شما این حقو به من بدید که اگر تاحالا کاری نکردم بخاطر خانومم بوده که نکونه چیزی که بین ما بوده رو بفهمه وقیامت به پا کنه(که شد) اینارو که گفتم همش مقدمه این شبی که می خوام بگم،اون شب منو باجناقم شب کار بودیم از طرفی خانومم هم که اصرار داشت بره خرمشهر من که اون شب آمپر چسبونده بودم از خانومم خواستم که نره یک کمی اصرارش کردم ولی اون می خواست بره من هم جلوشو نگرفتم رفت من هم یه فکری به ذهنم رسید که الان که خانمم گوش به حرف من نداد تلافیشو رو خواهرش در میارم چه فر قی می کنه کس کسه.تو ذهن آدم کردن هیچکس محال نیست ولی پای عمل که میاد خودت این اجازرو به خودت نمیدی چون آدم عاقل کسی که یک لحظه خوشی روبخاطر بعضی تعهدات و وجدانیات زیر پا نمی گذاره حالا من همه اینارو میدونم ولی با این حال وقتی شهوت بالابزنه اون موقست که هچی حالیت نسیت وفقط به فکر ارضای شهوتتی خوب نقشم این بود که برم کارت بزنم بیام سروقت فاطی ظاهرا" نقشه خوبی بی نقسه تا صبح وقت دارم با فاطی یه حالی کرده باشم .(حالا بقیشو بخون ببین کی تو کون کی مذاره که بعد از یازده سال جاش هنوز درد میکنه) من کارت زدمو برگشتم تو راه همش به این فکر میکردم چطور فاطی راضی کنم(انگار که ما اروپایی هستیم)رسیدم خونه درو باز کردمو رفتم تو فاطی طبق معمول پیش آینه بود ناگهان پسرمو دیدم که از گوش درد خیلی بیتابی می کنه من آنوقت یه موتور داشتم ،تصمیم گرفتیم ببریمش دکتورفاطی هم با ما بیاد بخاطر اینکه فاطی خجالت نکشه و سواربشه اول پسرمو پشتم سوار کردم بعد فاطی نشست. رفتیم دکتوروبرگشتنه به فاطی پیشنهاد دادم بریم یه بستنی بخوریم (نقشم این بود تو آب هویجش پودر قرص والیانت پنج بریزم این نقشه رو بارها بارها که بهش قرص خواب بدم رو با خودم از قبل مرور می کردم )اون پذیرفت و رفتیم من هم تو آبهویجش پودر قرص خواب رو ریخم(من اینکارو با یکی دیگه انجام دادم وتو خواب باش حال کردم ولی این سوژه...) بعد ازخوردن آب هویج رفتیم خونه پسرم با دواهایی که دکتور داد خوابید خوب حالا نوبت فاطی بود که بخوابه تصمیم گرفتم دوتای دیگه بهش بدم دوتای دیگه با ته لیوان پودر کردم این بار ریختم براش تو شیرو بردم دادم لیوان شیرویک جرءه سر کشید.گفتم یکم باش صحبت کنم بلکه راضی بشه درباره اون پسره که باش رابطه داشت صحبت کردم اون می دونست که من چی ازش می خوام ولی راستش من اینکاره نبودم و بلد نبودم.کمکم انگار داشت اون قرصا اثر می کردو دوست داشت بخوابه من هم بخاطر اینکه راحت بتونه بخوابه رفتم تو اتاق دیگه حالا بگم اون چی پوشیده بود اون یه دامن کوتاه که تا بالای زانوش رفته بود پوشیده بود (از آدمای دورویی که تکلیفشون با خودشون روشن نیست یه روز نماز می خونن یه روز لباس فشن می پوشنوبا پسرا مریرن احمد آباد به گشتن و قلیون، بدم میاد)خلاصه دمر خوابیده بود ساعت دو شب بود نمی دونم عملیات و زود شروع کردم که اونطوری شرفم رفت ،من که فاطی رو با اون دامن کوتاه می دیدم دیگه هیچی حالیم نبود ...چی بگم تو این دنیا هی چی مطلق نیست یه چیزی انگاری مثل همیشه جلومو می گرفت اونهم فهمیدن خانومم از این قضیس خودمو دلداری می دادم وچهار دست پایی رفتم سورقتش الآن که دارم این مطالب رو می نویسم یادم میاد آنقدر قلبم محکم می تپید که صداشو توی آنوقت شب می شنیدم، قسم میخورم.آنقدر ترسیده بودم که از ترس و استرس کیرم راست نمی کرد . به خودم می گفتم قبل از اینکه یه آبروریزی بشه برو یدست جق بزن خودتو خلاص کن ولی از طرفی وقتی لای رونهای سفیدشو که بهم چسبیده بودن میدیدم نمی تونستم بگذرم.دامنش از اون دامنایی بود که خیلی لخت بود به باستنش چسبیده بود که چاک کونشو میشود دید. نفسم دیگه بالا نمی ومد یواش دامنشو بالا زدم تو کونش رو نگاه کردم تا حالا انگار از این زاویه ندیده بودم . شرتشو دیدم که تو کسش رفت بود وموها ی کسش کمی در آمده بود. این یواشکی دیدن از هزار بار کردن برام شیرینتر بود . با خودم گفتم الآن که بیدار شه پس دامنشو یواش گذاشتم روش و همینجوری چهار چنگولی برگشتم که یه جا پناه بگیرم (احساس می کردم سگی ذلیلی شدم که به یه تیکه استخوان احتیاج داره)ولی حس بینهایتی بود حس غریبی حس شیطانی حس خیانت به همسرم و دوستم هم لذت داشتم هم عذاب وجدان یکی می گفت بذن مادرشو بگا یکی تو دلمو خالی می کرد. جانتو من اون شب هیچ گوهی نخوردم که تا قام قیامت خودمو نفرین می کنم که چرا طعم خوش کیرو به کسش ندادم که اگر می دادم الان آبرومو نبرده بود دوست عزیز یا کاری نکن یا اگر کاری کردی به بهترین وجه اونو تمام کن تواین مسائل زن و مرد با هم مساوی هستند.اون اگر نصف شهوت مرو پیدا می کرد که کرده بود الان به دادن به من راضی بود من دوست نداشتم حالت تجاوز داشته باشه دوست داشتم اون هم راضی باشه ولی وقتی اون برای من مثل ماست بود چه کار باید می کردم. همنجور که چهار چنگولی بر میگشتم که از معرکه فرار کنم گفتم بذار رومو برگردونم ببینم خوابه که ، دیدم داره منو نگاه میکنه که سریع روشو برگردوند. من که از ترس خشکم زده بود داشتم سنگ کوب می کردم یه دلم میگفت بابا این خواب نیست فرار کن یه دلم می گفت حالا که همچی رو فهمید زور گاش کن بین برزخ گیر کرده بودم خلاصه من که انجا کیر نداشتم انگاری من کس بودم اون داره من و میگاد رفتم توآشپزخونه یکم روغن به دستم زدمو به کیرم زدم یه تیر به افتخارش بربمو بلکه راحتشم ولی کیر نبود انگار چول بچه بود که داشتم باش ور میرفتم هرچی می کشیدمش مزدم توسرش انگار که محمد کوچیکه به جای فاطی چار تا قرص والیانت پنج خورده برگشتم دیدم اون از ترسش با چادر خوابیده به خودم می گفتم برم چادرو جر بدمو خوهر مادرشو یکی کنم.آخه کوسو خانم نه به اون دامنت که جلوی من می پوشی رژه میری ونه به این چادر با ور کن اگر می کردمش الان هیچ وجدان دردی نداشتم چون اون با نشون دادن کس و کونش به من داشت تجاوز می کرد. خلاصه من حتی جق هم نزدم و رفتم سر کار که کارته خروجمو بزنم. دایی خانمم از آبادان زنگ زدو من و خانوممو دعوت کرد برای عروسی پسرش ما هم رفتیم شب عروسی همه مردو زن قاتی بود من هنوز هم توی این مسائل خیلی خجالتی هستم پس توی حیاط نشستم . آخر شب که شد فقط خودمونیها مانده بودن من آن موقع سیگار می کشیدم پس برای سیگار کشیدن به بیرون رفتم ،برگشتنه دیدم در بسته شده از اینکه توی اون جمع میون اون همه غریبه خانومم به من کم محلی کرده و سراغی از من نمی گرفت خیلی عصبانی شده بودم.زنگ زدم یه بچه درو باز کرد بهش گفتم برو خانوممو صدا بزن ، اون با مانتویی با دگمه هایی باز آمد در حالی که لبخندی از سردی روی لباش بود خیلی معمولی انگار نه انگار که من یک ساعته که تو کوچمو حتی تعارفی نکرد بیام تو وبا این حالتی که با مانتوی دگمه باز ازش دیدم معلوم بود من انگاری غریبو دیگران محرم ، عصبانی بودم وعصباتیتم دو برابر شد فقط بهش گفتم بریم اونهم که نصبت به فامیل مادرش(یعنی داییهاش و خاله هاش ) حساس بود گفت باشه مادر زنم هم یه اسکلیه که فکر می کنه اگر دختراش ولنگواز باشن اوج روشنفکریه و های کلاسیه و ما اینجا مثل شوهر کس مغزش که نمیدونم الان کدم گوریه برگ چقندریم . بهر حال من زن گرفتم که زنم مال من باشه نه وسیله ای برای دیگران مثل مادر زنم که اندامی تخمی داره و میخواد با دخترای خوش اندامش پوز بده و برای خودش کلاس بذاره ... من براشون ماشین گفتمو فاطی (خواهر زنم)و خانمم سوارشدن ، مادر زنم آخرین نفر که آمد سوار بشه چنان اخمی تو صورتش کردم که حالیش شه یه من ماست چقدر کره داره ، کاری نداریم من هم مطمئن نبودم که تو مجلس عروسی که بقول خودشون فقط خوداشون بودن چی گذشته من هم که چیزی دستم نبود پس هیچی نگفتم ولی آنقدر دوست داشتم بدونم این جماعت جانماز آبکش چه کار می کردن که یه روز تو خونشون به حلقه فیلم پیدا کردم( فقط حلقه های فیلم بود )پس اونو گذاشتم تو کیف دستیم بردم خونه . یه فیلم قدیمی داشتم حلقه هارو توش گذاشتمش تو دستگاه(زمان وی اچ اس کاست بزرگ اگه یادتون باشه) وه دیدم خودشه همو فیلم عروسی همون شبه همشو دیدم همنجا که من تو عروسی از حیا تو نرفتم خانومم داشت با دادش داماد دست تو دست هم میرقصیدن انهم با چه وضعی خانومم یه شلوار مشکی تنگ پوشیده تمام اندام زیباشو در معرضه خلق الله گذاشته برادر داماد در حالی که هر دو دست زنمو تو دستش داشت با عرق سگی مست کرده بودو باتمام وجود از این موقعیت داشت استفاده می کرد . فاطی هم با یه تیپ مهمانی زنونه با موهای بازو لخت گاه گداری برای مهمانها رقص و غرکمری میداد. من هم کم تجربه بودم نمیدونستم که چطور باید از یه برگ برنده استفاده کنم وفقط زود از کوره در میرمو دادو بیداد میکنم فقط خودمو جر میدم. خواهر خانومه که الان خونشون اهوازه با شوهری که من بهشون معرفی کرده بودم اختلاف پیدا کرده بود بحث طلاق جدی بود . خانومم رفته بود پیشش من هم به خونشون زنگ زدمو بهش گفتم هیچی پشت ابر نمی مونه اون گفت چی پشت ابر نمی مونه من هم بهش جریان فیلمو گفتم وگوشی رو گذاشتم .اون که الان خونه خواهرشه ، فاطی هم نگذاشت و نه برداشت هرچی راجع به من می دونست رو به خانومم گفت... زنم آمد خونه با یه حالتی دمق که انگاری یکی از بستگانش مرده باشه هی بهش گفتم چته اون فقط به یکجا خیره شده بود و اشک می ریخت من و بوگو دنیا روسرم خراب شد آخه اگر می کردمش و بهش حال می دادم وبعد هم دوسه بار اینکارو باش می کردم که الان نمی گفت .آش نخوده و دهن سوخته. کونم سخته بود . انگار ده تا فلفل هندی تو کونم گذاشته بودن. سوار موتور شدمو رفتم سراغ فاطی .یه خونه چهار واحده اجاره کرده بودن خوشبختانه درب حیاط باز بود من رفتم تو درب واحدشون آهنی بود که یکی از شیشه هاش شکسته بود من می تونستم از بیرون دست کنم داخل درو باز کنم و برم تو چون می دونستم اون الان تنهاست و شوهرش شیف مخالف منه . جریان اون شب هم که لو رفته بود دیگه چیزی برای مخفی کردن هم نبودمی تونستم برم داخل و زور گاش بکنم ببینم بازهم می رفت بگه ولی برعکس تمام شهوتم به خشم تبدل شده بود در عین حال دوتا حس رو داشتم هم خشم و هم شهوت می چسبید برم تو همینجور که دارم خفش می کنم آبمو بریزم تو حلقش و بهش حالی کنم کی قدرتش بیشتره من که قدرت بازو دارم و شهوت یا اون که خاله زنکه وعشوه داره . بهر حال بخاطر اینکه کار از اینی که هست بدتر نشه بهترین گزینه این بود که درب بزنم برم تو و با اون صحبت کنم بلکه کمی آروم بگیرم . درو زدم اون گفت: گیه بهش علکی گفتم مانتو خانومم خونه شماست (انگار که هیچی نشده ) اون هم درو باز کرد و رفت که به اصطلاح دونبال مانتو بگرده . من هم رفتم تو و درو بستم باز از اینکه با اون تنها بودم حس عجیبی داشتم ولی وقتی یاد اشکای خانومم می افتادم دوست داشتم حالیش کنم که کارش خیلی نامردی بود.درضمن اینو اضافه کنم من یواشکی با خیلی از دخترای فامیل این کارو کردم ، هیچکی منو لو نداد ولی این نامرد ، نمی دونم چون بخاطر اختلافش با شوهرش که من بهش معرفی کرده بودم ( که احتمالش زیاده).صداش کردمو بهش گفتم که این چه حرفی که به خانمم گفته اون که با زبونش آدمو می خوره دوقرتونیمش هم باقیه گفت تقصیر خودته من می خواستم حالیت کنم که از این کارت بدم میاد . بهش گفتم خوب اگر بدت میومد یه جوری به خودم می گفتی(اگر اون از کارم بدش می آمد چرا با دامن لامبادایی جلوم راه میرفت) اگرکرده بودمش الان بام رفیق می شود و اینجوری آبرومو نمی برد.بهش گفتم ببین من اگر بخوام بات کاری بکنم موقعیت برام زیاد پیش می اد مثل الان می تونم باهات هر کاری بکنم.از ترس دستش میلرزید و صداش به وضوح می لرزید. فکر کنم تا همینجا کافی بود ولی اون با پنبه سرمو بریده بود که تا حالا دارم ازش درد می کشم چون گاه گداری که با خانومم جرو بحثم که می شه اشاره به اون شب می کنه و با پتک می کوبتش تو سرم حلا بدتر از اون اینه که با هم که صحبت می کنن فاطی به خانومم می گه من اگر شوهرم همچین کاری با من می کرد حتما" طلاقش میدادم. در ادامه بهتون می گم که من از فاطی چه آتوی گرفتم و اون با این آتویی که از من گرفته بود چطور منو جلو خانوادش سنگ روی یخ کرد. آسانسور هوسبااین که ده سالی از مامانم کوچیکتر بود و سی سالش می شد ولی خیلی با مامانم جیک شده بود . نمی دونم چرا بعد از پنج سال ازدواج هنوز بچه نداشتند . اون جوری که ازحرفای مامان متوجه شده بودم زن وشوهر هیشکدوم واسه درمان و این که ببینن علت بچه دارنشدن چیه نرفتن دکتر و آزمایش بد ن . خیلی خوشگل بود . اسمش بود تانیا . راستش اولین باری بود که این اسمو می شنیدم . سال آخر دبیرستان درس می خوندم و جز یکی دوبار اونم با دخترای اهل حالی که با همه حال می کردند با کسی حال نکرده بودم . تانیا وشوهرش مشترکا یه بوتیک بزرگ رو اداره می کردند . معمولا یکیشون بود مغازه و یکی دیگه بود دنبال جنس در کشورهای دیگه مثل تایلند و ترکیه و چین و گاهی هم امارات . منم که بچه بزرگ خونه بوده اسمم شهرامه و خواهرم هم شهره هشت سالی ازم کوچیکتره خیلی هم درس خونه . بابام هم بنگاه معاملات ملکی داره همین دور و بر خونه خودم . مامان شهلا و تانیا که چونه شون گرم میشد می رفتم اتاق خودم یه گوشه ای سنگر گرفته و محو تانیا می شدم . از اون زنای خیلی خوشگل و نجیبی بود که خیلی اصول و مقررات حجاب در حد معمول و عرف رو رعایت میکرد . یک زن مذهبی و خشک نبود ولی جلوم با روسری ظاهر می شد و هروقت مجبور بودم برم تو جمع اون و مامان یه یاالله می گفتم و اونم روسری سرش می ذاشت .. بااین که روسری میذاشت ولی در پوشیدن لباسای فانتزی مراعات نمی کرد . یه لی استرچی پاش می کرد که کون برجسته و درشتشو در حال ترکیدن نشون می داد و حتی رو قسمت کوس و درزش طوری بود که آدم حس می کرد که جای کوس هم قالب کوس تانیا جونم ساخته شده . بااین که وقتی رو کاناپه می نشست زوایای کونش مشخص نبود ولی من کیرمو در می آوردم وبه یادش جلق می زدم . زن خوش صحبتی بود . باهام درمورد مسائل مختلف حرف می زد . وقتی باهام صحبت می کرد من فقط به آهنگ صداش توجه می کردم و دیگه به بقیه حرفاش کاری نداشتم . ما هردومون در یه طبقه از ساختمون ده واحدی پنج طبقه زندگی می کردیم . طبقه پنجم که از اونجا به پشت بوم راه داشتیم . .این که یه روزی اونو بکنم واسم آرزو شده بود . برای این کار باید پرروتر می شدم و اعتماد به نفس زیاد تری پیدا می کردم . یکی از دوستام که مثل من خیلی خوش تیپ و دلیر بود گفت که تمام زنای دنیا چه بی شوهر و چه با شوهر این آمادگی رو دارن که زیر هر کیری بخوابن همون جوری که ما مردا آمادگی داریم هر کوسی رو از خواب بیدار کنیم ولی این یه قلق می خواد و این که باور ها رو در یک زن عوض کنیم که اون بسته به هنر انسانی ما داره . می بینی بعضی پسرا نه قیافه دارن نه پول دارن و نه کیر درست حسابی اما خوشگل ترین دخترا و زنا رو تور می کنن حتی شوهر داراشو .واسه همین من خیلی زود اونم با شهامت پنح شش تا دوست دخترپیدا کردم هرچند با بیشترشون تلفنی حرف می زدم ولی همین اعتماد به نفس منو زیاد تر می کرد با این حال تانیا بهم توجهی نمی کرد . برخوردش بیشتر باهام مثل پسری که نداشت یا داداش کوچیکش بود و من این طور نمی خواستم . اون خیلی به خودش می رسید . تازه رفته بود به مرز سی سالگی . یه میکاپی رو صورتش انجام می داد که اونو عین بیست سالهها نشون می داد . ولی نمی دونم چرا روسری رو از سرش نمی گرفت . یه بارکه محو صورت زیبا و کشیده اش شده بودم اون مطلبوگرفت و نگاه معنی داری بهم انداخت و لباشو ورچید که یعنی متوجه ام شده . یه بار رفتم خونه شون کانالای ماهواره رو براش ردیف کنم و اون چند تا کانالی هم که در مورد مد لباس بود کنار هم گذاشتم رفتم رو یکی از اونا.. وای عجب زنایی رو نشون می داد با مایو و سوتین و با اون هیکل مانکنی در حال مانور بودند .. -آقا شهرام .. خوب نیست یه پسر اینا رو ببینه -تانیا خانوم ببخشید ایرادش درچیه .. شما که تو بوتیکتون جنسای مد روز و ماهواره ای هم می فروشین پس دیدنش چه اشکالی داره . از طرفی زنا که خودشونو مرتب می کنند فقط برای این نیست که پیش زنای دیگه جلب توجه کنن .. .. یه اخمی بهم کرد وگفت خب بسه دیگه نمی خواد ادامه بدی . مثل این که من باید یه تغییراتی در رفتار خودم بدم . دلم می خواست اعماق اون تن و بدنو دید بزنم . کون خوشگل و تپلشو ببینم و حال کنم. یه فکر عجیبی به سرم افتاده بود مهندسی خونه طوری بود که از پشت بوم مسکونی می شد به زحمت خودمو برسونم به فضای خلوت پشت توالت وبرگشت یه خورده سخت بود . بالای دیوار توالت یه پنجره کوچیک داشت. اگه من خودمو به اون فضای خلوت و اون پنجره می رسوندم معرکه بود . می تونستم یهنردبون بذارم ولی کاملا قد نمی داد و برگشتن سخت بود . اگر هم می فهمیدن و دراین فاصله کسی میومد بالا که یه انگولکی به این دیشش بکنه و هوایی بخوره باید حال بگیری می شد . ولی دلو زدم به دریا و این کارو کردم . خوبی پنجره شیشه ای این بود که عرض خوبی داشت و تهویه هم به یه قسمتش چسبیده بود و ارتفاع بلند نمی ذاشت که تانیا حوصله کنه بیاد اون فضای خلوت یاداکتو دید بزنه . لزومی هم نداشت ولی اگه منو می دید چی .. ولی تا اونجایی که دقت کرده بودم جهت لگن و پنجره طوری بود که راحت می شد دید زد . همین حالتو خونه ما هم داشت .. نردبونو گذاشته بودم مسیر خونه خودمون و بهمحض این که رفت دستشویی منم رفتم پشت پنجره . اخلاقشو می دونستم خیلی وسواس بود به این زودیها بر نمی گشت دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . هرچند آخراش رسیدم ولی رو همون نردبون شلوارمو کشیدم پایین و جق زدنو شروع کردم . کون درشت و سفیدشو که روی لگن توالت نگه داشته بود . شلنگ آبو گرفت و رو کوسش آب پاشید . اونو نتونستم ببینم اون طرف بود فقط کونشو می دیدم . طوری حشری شده بودم که اگه می تونستم این دیوارو می شکستم و می افتادم روش .. نمی دونم چرا چند بار رو کوسش دست مالید و کف دستشو به چشاش نزدیک کرد شاید می خواست ببینه چقدر هوس داره یا کوسش خیسهو دوری از شوهره چقدر روش اثر گذاشته . قربون کوست تانیا . شوهرت که نیست من هستم . چرا این قدر احساس کمبود می کنی . بازم هوس داشتم که یه جق دیگه هم بزنم ولیدیگه نگهش داشتم برای بعد . اومدم بالا و نردبون رو هم به سختی کشیدم بالا . البته پس از این که تانیا رفت . از اون به بعد من دیگه نمی دونستم چیکار کنم . بد جوری رفته بودم تو نخ زن همسایه . فقط به این فکر می کردم که اونو بکنم . نه به درس فکر می کردم نه به دانشگاه نه به آینده . زندگیمن فقط شده بود یک رویا . رویای گاییدن اونو همه چیزو خلاصه شدن در اون می دیدم . اونم از حرکات و رفتار های من فهمیده بود که یه نظر خاصی نسبت بهش دارم . می خواست اذیتم کنه .. روسریشو از سرش در می آورد . دیگه دگمه های بلوزشو تا آخر نمی ذاشت ولی حرفاش و حرکاتش همون بود . یه بار کهمامان رفته بود آشپز خونه چایی بیاره و منم به یه بهونه ای اونجا بودم نگاهمو به سینه هاش دوخته بودم که قسمت بالاش به خوبی مشخص بود اون یه اخمی بهم کرد کهجا نرفتم ولی دگمه بالایی بلوزشو بست و منم از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد از ترس اینکه دفعه دیگه این جوری نیاد ولی وقتی دو روز بعد دوباره اومد و اونو با همون شرایط دیدم دیگه آروم گرفتم . مانتوهایی که تنش می کردهم حرف نداشت . وقتی که حرکت می کرد برجستگی های باسنشو به خوبی نشون می داد.یکی از شب جمعه ها به عروسی یه زوجی دعوت بودیم که از بر و بچه های همین ساختمون بودند . پسری از یه واحد با دختری دریه واحد دیگه و همه هم دعوت بودند . در یکی ازتالار های بزرگ شهر و تا صبح هم قرار بر بزن و بکوب بود . یه پول و پله ای هم تو جیب اماکن ریخته بودند و مجوز گرفته بودند که آزاد باشن . مامان همش از این ناراحت بودکه چرا تانیا هنوز از تایلند بر نگشته . ظاهرا اون دو ساعت بعد از شروع مجلس می رسید .. جفت پاشو کرد تو یه کفش که تا این تانیا نیاد من نمیام -مامان شاید هواپیماش تاخیر داشته باشه .. شوهرش خودش داره میاد عروسی -اون از خداشه . ازبس چش چرونه -مامان پشت سر مردم این قدر حرف نزن خوبیت نداره . -الان باید رسیده باشه .. اون جاشو نمی دونه کجاست . یکی باید بهش بگه . موبایلشم بر نمی داره -مامان داخل هواپیما ؟/؟ از اون حرفاست . هیچی مامانه رو فرستادم و از کل ساختمون فقط من موندم و من که مثلا راهنمای تانیا جونم شم . خیلی خودمو شیک و پیک کرده بودم . وقتی تانیا اومد همراش میرم طبقه بالا و دیگه یه جورایی مخشو کار می گیرم . شده بودم یه بچه سوسول تمام عیار . یه شلوار سفید با یه بلوز قرمز شیک آستین کوتاه .. این هشت ده روزی که تا نیا نبود یه ریش پرفسوری هم گذاشته بودم .. جااااااان حتما قبولم می کنه .. نکنه اون تو تایلند زیر این ماساژها کوس و کونشو میده هوا و سیر بر می گرده .. نه بابا اون انصاف داره و از این کارا نمی کنه . فقط دعا می کردم که اهل خونه همه برن و بعد تانیا بیاد . همین طور هم شد یه ساعت بعد از رفتن همه حدود ساعت 9 شب تانیا اومد .. -تو این جا چیکار می کنی . -هیچی منتظر شمابودم -من ؟/؟ واسه چی ؟/؟ -جریانو واسش تو ضیحدادم . -حوصله ام نمی گیره خسته ام ولی باید خیلی باحال باشه . حالا برم بالا ببینم چه خبره. چند تا چمدون بار باهاش بود . شانس آوردیم این آسانسور هم از اون آسانسور های بزرگ و جا دار بود . که بیست نفر هم داخلش جا می شدند . کمکش کردم و چمدونها رو گذاشتیم داخل آسانسور -خوب تیپ زدی ها .. امشب دیگه حسابی دل دخترا رو می بری . ولی حواست باشه ها . این روزا دخترا خیلی پررو تر از پسران . -شما هم این طور بودین ؟/؟ -تو دیگه پررو نشو شهرام جان من جای خواهر بزرگتم . دیگه آدم با یه زن متاهل که از این شوخی ها نمی کنه . سوار آسانسور شدیم سه طرف آسانسور آینه داشت . دلم می خواست همونجا لختش می کردم و تر تیبشو می دادم. ولی با همه هارت و پورت هایی که با خودم داشتم می دونستم بازم یه چیزی مانع این کارم می شه . چقدر منو تشنه تا لب چشمه می برد و بر می گردوند ولی باید یه جوری ردیفش می کردم . من به این سادگی ول کنش نبودم . رفته بودم تو کوکش .. چقدر خوشگل شده بود .هفت هشت ساعت سواری هوایی و خستگی راه هنوز اونو سر پا داشته بود دلم میخواست بهش بچسبم ولی این آسانسور لعنتی طول و عرضش خیلی زیاد بود . منو به یاد آسانسور های بیمارستان مینداخت . دگمه طبقه پنج رو فشردم . کاشکی پنجاه طبقه بود اینجا ولی.. می دونستم وقتی برسیم عرضه ای ندارم .این مانتوی کیپی هم که تنش بود خیلی کونشو گنده تر نشون می داد می دونم مخصوصا پشتشو کرد بهم تا دلمو ببره ولی چیزی بهم نده . منم با کمال گستاخی دیدش می زدم . اونم از تو آینه منو می دید . نمی دونم چرا هنوز نرسیده بودیم .. وای آسانسور وایساده بود . از کار افتاده بود . تکون نمی خورد . برقش قطع نشده بود . یعنی اون برقی که داخلش بود و روشنایی قطع نشده بود . نمی دونم چه چیزش از کار افتاده بود . من که این چیزا رو وارد نبودم . اصلاهم نمی دونستم آیا از جایی هوا میاد یا نه . هیشکی هم در این ساختمون نبود . پس باید چیکار کرد . ولی من زیاد خیالم نبود .. جووووووون با این تانیا جونم چند ساعتی تنها می مونم . حداقل تا سه ساعت دیگه شام نمیدن و یک ساعت هم بر گشت چهار ساعت .اگرم بخوان تا رقص و آواز صبح بمونن که هفت هشت ساعت دیگه هم نمیان . تانیا داشتسکته می کرد -شهرام جان یه کاری بکن . ما این داخل خفه میشیم . یه زنگی بزن .. موبایلم شارژنداره . تازه نمی دونم آنتن شاید نده . هرچی این کلید های اضطراری رو می زدیم خبری نبود . مشت و لگد های الکی هم به در می زدم می دونستم کسی اون دور و برا صدا رونمی شنوه اگرم بشنوه فکر می کنه یکی داره خونه چکش کاری می کنه . -تانیا خانوم غصه نخور حداکثر تا صبح میان .. ما تااون موقع هوا داریم . خفه نمیشیم .. بعدش چیزی نیست اگه اکسیژن کم بیاریم هم تا چند ساعت فقط ممکنه بعضی قسمتهای بدنمون فلج شه .. البته به نظر میومد از یه جاهایی هوا میاد . تانیا هنوز هیچی نشده از حال رفته بود . کلی اکسیژن داشتیم تنگی نفس گرفته بود . -شهرام یه کاری بکن . ما خفه می شیم .. دیگه تانیا خانومو تبدیل به تانیا جون کرده بودم . -تانیا جون عیبی نداره کنار هم خفه شیم نمی دونی این جوری مردن چه حالی میده .. نه ای وای راستی راستی از حال رفته بود . نکنه این بمیره کار دستمون بده . آسانسور با این فضای به این گندگی . کفش هم موکت کاری شده بود . ما تو راه گیر کرده بودیم و دیگه اونو رو زمین خوابوندم . راستش این کارش منو هم ترسونده بود حس می کردم نکنه منم نفس تنگی بگیرم . دهنمو پر از اکسیژن کرده و دماغشو گرفتم و تنفس دهن به دهنو شروع کردم تا حالش جا بیاد . عجب لبایی ! خوردن داشت . هنوز هوش بود. حتما فهمیده بود که همراه با تنفس دهن به دهن دارم اونو می بوسم دگمه های مانتوشو باز کردم مانتو رو در آورده گذاشتم رو چمدوناش . بلوزشم هرچی دگمه داشت رو باز کردم . یه خورده هوشیار تر شد و زد پشت دستم .. -بی تربیت چیکار می کنی -تانیا جون موضوع مرگ و زندگیه . من نمی تونمبی تفاوت بشینم و ببینم که جون یک انسانی در خطره . وای جون یه سوتین بنفش از اون تایلندی ها بسته بود که به سینه ها ایستادگی خاصی می داد . دیگه از این بهتر نمی شد . دستمو گذاشتم رو همون سوتین و همراه با سینهاونو می گردوندم . -نهههههه شهرام زشته .. -اینم جزیی از عملیات بیدار سازیه . -نه نکن.. این کارو نکن . -تانیا جون این لحظه های آخرزندگی رو بذار خوش باشیم . این مهمونا تا صبح از تالار بر نمی گردند و ما هم خفه میشیم . پس بذار با لذت از این زندگی و دنیا خدا حافظی کنیم . تانیا دست و پا می زد و می خواست حودشو خلاص کنه -کجا می خوای در بری . تو که جون نداری .. -ولم کن خفه شدم . -خودم خنکت می کنم . بازم استرچ پاشکرده بود داشتم از همون روبرو از پاش در می آوردم که یه دور خودشو بر گردوند . بد تر کرد چون دیگه وقتی کون بر جسته شو در یه حالت استرچی دیدم طاقتم طاق شده بود . سرمو انداختم روش و زبونمو کشیدم رو شلوارش . -جاااااااان تانیا کونتو .. -نکن کثافت . میندازمت زندون .. آخ نفسم نمیاد . الان یه کاری می کنم که نفست بیاد . با حرص و سرعت شلوارشو کشیدم پایین و کلی هم لگد خوردم .کون سفید و گنده شو همین جوری زیارت میکردم و نمی دونستم دیگه با چه زبونی اونو بلیسم . تکون نمی تونست بخوره . واسه این که زیاد تنش درد نگیره مانتوشو از زیر رد کرده تا روش دراز بکشه . آخه موکت اذیتش می کرد . منم دست به کار شدم . کون تانیا جونمو از وسط بازش کرده و زبونمو از کناره های شورتش رو کوسش کشیدم . هنوز خشکبود . باید اونو حشریش می کرد . شورت نازکوو فانتزی اونم همرنگ سوتینش بود . از پاش کشیدم بیرون . اونم به زور و چپوندمش تو دهنم و حال کردم . خیلی کیف داده بود . بلوز شو که در آوردم ازش تنها چیزی که با قیمونده بود سوتینش بود . کمرلخت و سفیدش تو دید من قرار داشت . . از جام پاشدم و خودمو تا بخوام لخت کنم اون از جاش بلند شد . خنده ام گرفته بود . فکر کرد می تونه درو باز کنه و فرار کنه . اونو ته آسانسور گیر انداختم . پشت کرده بود به من و جفت دستاشو گذاشته بود رو کوسش منم خودمو چسبوندم بهش و گفتم تانیا جون کجا می خوای در بری -خدمتت می رسم -تو که تازه از مردن حرف می زدی .. اینو که گفتم یه خورده دوباره نفسش گرفت -تانیا جون دوروز دنیا ارزش اینحرفا رو نداره . اگه مردیم با خوشی از این دنیا میریم . اگه جون سالمم به در بردیم یهخاطره خوش واسه هردومون میشه . -نه من نمی تونم تو روی شوهرم نگاه کنم . دستامو گذاشتم رو کمرش تا آخرین چیزی رو همکه تنش مونده بود درش بیارم . سوتینو هم یه گوشه ای انداختم و و جفت دستامو رسوندم به سینه هاش . چهره خوشگلشو تو آینه می دیدم . سرشو انداخته بود پایین . ولی چشای خوشگلش مشخص بود . با سینه های درشتش بازی می کردم . -تانیا از لحظه هات استفاده کن . پشیمون می شی . زمان از دستتدر میره . زندگی شکار لحظه هاست . -نه درست نیست .. -درسته روتو بر گردون این طرف . حس کردم تنش داغ شده . -نهههههه خواهش می کنم . متوجه شدم که یه خورده رام شده . وقتی که روشو تنشو طرف خودم بر گردوندم سرشو انداخته بود پایین. - یه پاشو بلند کرده و انداختم رو شونه هامو کف دستمو گذاشتم رو کوسش و اونو چنگش گرفتم . تند و تند این کارو انجام می دادم . یواش یواش داشت آب اولیه اش در میومد و همراه با آبش ناله هاش هم همین طور .-دیدی نگفتم چقدر مزه میده ؟/؟ خودمو بهش چسبوندم و لبامو گذاشتم رو لباش تا با بوسه هام داغش کنم . نفسهای تندش نشون می داد که هوس داره . و کوس خیس و چشای بسته اش و مهمتر این که دستشو از زیر رسوند به کیر کلفت من و کف دست خودشو دورش حلقه زد و و اونو به طرف کوسش که دست من روش قرار داشت کشوند . جووووووون دیگهحس کردم تونستم که تسخیرش کنم . دستش رو کیر من قرار گرفته بود . یه خورده که لبم از رو لباش جداشد گفت شهرام -جووووووون بگو -من نمی خوام بمیرم من جوونم میخوام از زندگیم لذت ببرم . -منم برا همینه که الان همش بهت میگم که لذت ببر و با هام عشق کن . منم دوست دارم از زندگی لذت ببریم و با هم حال کنیم . تو رو می برمت بیرون .. هوس دیگه فکر مرگو ازمون دور کرده بود. من که دلم قرص بود نجات پیدا می کنیم. دست تانیا روی کیر من قرار داشت ولی من دستمو از رو کوسش بر داشتم . چون اون کیرموبه طرف کوسش حرکت می داد . -آخخخخخخ تانی جون . دستات جادو می کنه .. بمالون کیرمو به کوسسسست -اوففففف اووووفففففف کیرت چه آتیشه .. آتیش آتیشه .. یه گلوله آتیش . داره می سوزونه .. کیرم به کوس داغش چسبیده بود . چشاشو باز کرده بود و تو چشام زلزده بود . فاصله چشا و نگاهمون به همنزدیک شده بود . -خیلی شیطونی شهرام . -تو هم خیلی ناز و طنازی تانیا . -کیرتو بکن تو ناز من . توی ناز نیاز من . چقدر در این لحظه های غم و نومیدی می ارزه از این کارا .. به آدم امید میده . خونو تو رگای آدم به جریان میندازه . سر کیرم به سر کوسش چسبیده بود . -پس دیگه از دستم در نمیری . حالاتو این کیرو می خوای ؟/؟ دیگه ردم نمی کنی ؟/؟ یه حرکتی به وسط کونش داد که چند سانتی از کیر من رفت تو کوسش . کیرمن وارد جهنم هوس شده بود . منم خودمو به طرفش حرکت دادم حالا یه پاش رو یکی از شونه هام قرار گرفته بود و کیرمو از زیر می فرستادم بره ته کوسش یه میله افقی هم در پایین و حاشیه آینه قرار داشت که فقط دستشو می تونست بذاره اونجا . سرعت گاییدن تانیا رو زیاد کرده بودم . به آرزوم رسیده بودم . -عزیزم عزیزم شهرام . می میرم واسه کیر تازه ات . نمی خوام حالا به هیچ چیز دیگه جز همین فکر کنم . من فقط اینو می خوام . یه دستشو گذاشته بود دور کمر من و یه لحظهکیرم طوری به کوسش چسبید که نتونستم خودمو ازش جدا کنم . -تانیا .. تانیا آهههههه نههههههه اونم خیلی خوشش اومده بود . -راحت باش عزیزم راحت باش شهرام جون .. فقط حواست باشه اگه سر و صدا شنیدی خودمونو جمع کنیم . فقط بذار بریزه توکوسم . خیلی تشنه امه . نمی دونی تواینسفر چقدر تحریک شدم .. آخرش قسمت اینجا بود که بیام حال کنم . کوسشو دور کیرم می گردوند تا آب بیشتری ازش خارج کنه . لحظه داغ و پر تنشی بود . آب کیرم از دور و بر کوسش در حال ریختن رو پاهاش بود . با این حال بازم کیرمو تو کوس تانیا حرکت می دادم تا اون بیشتر حال کنه . . هردومون وایسادیم . -تانیا جون می ترسی ؟/؟ دوباره دستشوگذاشت رو کیرم یه نگاه تو چشام انداخت وگفت تا تو و اینو دارم از چی باید بترسم -قربونت . ایستاده کیرمو کردم تو کوسش و این بار هر دو مون صاف وایسادیم ولی خودشو کنارکشید و رفت یکی از چمدوناشو باز کرد وچند تا حوله رو زمین پهن کرد . -تانی جون اینا برای فروشه -ولش شهرام پول به دستمیاد ولی زندگی به دست آوردنش سخته ..پس تا زنده هستیم بذار زندگی کنیم .. کف آسانسور پر شده بود از حوله و یه سری وسایلی که حداقل در اون لحظات ما بتونیم رو یه جای تمیزی ولو شیم . -ببینم ماساژتایلندی هم می خوای ؟/؟ خندید و گفت این جا رو حموم گیر آوردی .. یا .. -خوشحالم که می خندی .-پاهشوبه دو طرف باز کرد و گفت یادت پاشه هنوزار ضا نشدم . تو می دونی باید چیکار کنی ؟/؟ -در این کارا تجربه ندارم ولی می دونم بایدچیکار کنم -خیلی شیطونی شهرام از چشات می باره می خوای بگی با یه زن دیگه هم بودی ازم خجالت می کشی ؟/؟ عیبی نداره .. فدای تو و احترامت همین کارا رو می کنی که دوست دارم بیشتر و بهتر خودمو در اختیارت بذارم . بهتر و بیشتر بهت کوس بدم . پاهاشو به دو طرف باز کرد و گذاشت رو میله های کناری و من هم دهنمو انداختم رو کوس نابش . یهکوس تپل و چاقالو و خوشگل و برق انداختهکه نشون می داد همین دو روزی باید برق انداخته باشه . اون چه جوری چند روزو دور از شوهره تحمل می کرد . چیکار داشتم . با این که حاشیه های کوسش ورم زیبایی داشت ولی چاک وسط و سوراخش از تنگ بودنش حکایت داشتو خب منم که قبلا گاییده بودمش و مظنه دستم افتاده بود -بخور کوسسسسمو ولم نکن شهرام . همین طور با سر به کوسش فشار می آوردم و اون رو به عقب حرکت می کرد . تاجایی که سرش رسید به دیواره عرض آسانسور . می خواست این طرف و اون طرف به گردش خودش ادامه بده ولی من دو تا رونشو داشته و کوسشو با حداکثر فشاری که دردشنگیره و جاهای حساسشو میک می زدم خیلی راحت و بی خیال داخل آسانسور جیغ می کشید ..-شهرام جوووووون کوسسسسسم داره مثل یه شمع مث کره مثل خامه آب میشه .. -مثل یه عسل سفت و شیرین چی .. -میکش بزنبخورشششش . واسه تو نرم شده .. -فرار نکن از دستم تانیا جون . هم ازم فرار می کرد وهم خودشو بهم می مالوند . نذاشتم تکونبخوره می دونستم همین جا باید تمومش کنمو کارای دیگه رو شروعش کنم . دستاشو رسونده بود به میله های کناری و فریاد می زد من دیگه همون حرکتو ادامه داده تا این که دیدم دستاش شل شد -آخخخخخخخ داره میاد شهرام . آبم داره می ریزه . چقدر نرم و داغه .. .. می دونستم که با نوازش کردن و بوسیدن من این هوسهاش خوب پخش میشه . همین کارو هم کردم . چشاشو بسته بود و با دستاش به دنبال کیر شق شده ام می گشت . گذاشتم تا خودش کیرمو طرف کوسش ببره . . این بار راحت تر اونو می گاییدم . -شهرام جون .. انگار نه انگار تازه ارگاسم شدم . -شاید واسه اینهکه چند دقیقه ای میشه کیرم تو کوست نرفته . تانی جون چه اندامی داری . من می میرم برای اون کون درشت و تپل و سفیدت . -چش چرون تو همیشه نگاه بدی بهم داشتی -ولی آخرش که خوب بود ؟/؟ -شیطون بلا کارتو بکن .. حسابی که اونو از کون گاییدم خواستم که یه دور برگرده و کونشو خوب دید بزنم . -شهرام حس می کنم نفسم گرفته .. ولی دلم نمیخواد از زیر کیر تو پاشم . نگاهی به ساعت انداخته و دیدم ساعت نزدیک دوازده شبه . -تانی جون باورت میشه ما سه ساعته که مشغولیم . همون کونی که قبلا از توی توالت یهچشم انداز قشنگی واسم داشته بود دوباره افتادتوی دید من . کیرمو به چاک کونش چسبونده و تانیای من که واقعا مجهز بود در یکی دیگه از چمدوناشو باز کرد و یه قوطی کرم پلمب شده رو داد دستم . -بازش کن و دور محل و داخل جایی که می خوای فرو کنی بمال . کجا استفاده شه بهتر از تو کون من و رو کیر تو ..-قربونت تانیا . قربون تو و کون تو . ک ادامه..-قربونت تانیا . قربون تو و کون تو . کیرم به دیدن همچه کونی دوباره شق کرده بود . فکر نمی کردم با همون ضربات اول داغ کنم ولی به خودم فشار آوردم آبمو توی کونش خالی نکنم . -تانیا تانی خوشگله منسرشو به طرف من بر گردونده بود و می گفت بیا لب لب من مال توهه .. مال تو عزیزم .. بگیرش .. لبام رو لباش اونو می گاییدم . دلم می خواست با نگاه کردن به کونش کیرمو توی سوراخش فرو کنم و بکشم بیرون ولی اون عاشق این بود که من ببوسمش واین جوری چشام دیگه نمی تونست متوجه کونبر جسته و پر هوسش باشه . چه معجزه ای .فکر نمی کردم تانیا زیر کیر من باشه و دارم اونو راحت می کنم . پس یه زن هم مث یهمرد نیاز داره وقتی پای هوس در میون میاد ایمانش میره زیر سوال . هر چند همه این جورینیستن ولی آمادگی اونو دارن . دستمو فرو برده بودم لای موهای نرم و افشون تانیا . موهاش به رنگ خرمایی بود و یه خورده بور می زد. کونشو در ذهنم تصور می کردم که با حرکت کیرم می لرزه . در همین خیالات بود که حرکت آب داغ کیرمو حس می کردم . خودمو کاملا وقف کونش کرده بودم . نرم کیرمو بایه حالت شیب دار در انتها به لبه های کناریکوسش مماس کرده و طوری کیرمو حرکت می دادم که حداکثر داغی و لذتو داشته باشه و تا می تونه آب کیرمو داخل کونش خالی کنه . تانیا مال من شده بود . حالا دیگه خوب گاییده بودمش .. لبای چسبیده به لباش در حال خالی کردن مدام باز و بسته می شد و می خواست اوج هوس خودشو نشون بده .. آخرش یه فاصله ای بین لبام انداخته و گفتم تانیا من الان در بهشت روی زمین هستم . -قربون آدم خودم برم-منم حوای خودمو می پرستم . یه خورده دیگه با هم ور رفتیم و دوتایی مون گرسنه مون شده بود . یه خورده خوردنی با خودش داشت از اونایی که داخل هواپیما بهش داده بودند و یه خورده هم از اونایی که معلوم نبود چه جوری اجازه حملشو بهش داده بودند . نسبت به هم زیاد ایثار گری می کردیم . یه بیسکویت رو میذاشتیم بین دهن خودمون و هرکدوم آروم تر گازش می زدیم تا اون بیشتر بخوره . به آخرشکه می رسید همدیگه رو می بوسیدیم . خیلی نامرتب شده بودیم . فضای اتاقی آسانسور روکرده بودیم اتاق خواب . جای حموم و دستشویی خالی . مجبور شدیم خودمونو مرتب کنیم . چون دیگه اگه میومدن و ما رو این جور آشفته می دیدند خیلی ضایع بود . اثر روژ و این جور چیزا رو رو تنم پاک کرده . وسیله ها رو داخلچمدون ریختیم . درهر حال هر علامتی رو که نشون دهنده ور رفتن ما با هم بود پاک کردیم .دو ر تا دور آینه خیلی عریض آسانسور پر بود ازاثر انگشت ما که در هنگام سکس به جا مونده بود . چیزی رو ثابت نمی کرد ولی اونا رو هم که عین جا پای گربه شده بود پاک کردیم . هنوز اثری از مهمونای صاحبخونه نبود .یعنی صاحب خونه هایی که رفته بودند مهمونی. دیگه وقتی هوس گل می کرد شلوارشو تا نیمه پایین کشیده کیرمو میذاشتم داخلش که وقت تلف نشه و ما هم به فیض اکمل برسیم . دو نصفه شب بود که چند نفری سر و کله شون پیدا شد . به محض شنیدن صدای اونا با مشت و لگد حالیشون کردیم کهاسیر شدیم . دو ساعتی کشید تا برن یکی رواز خواب بیدار کنند و بیارن . خلاصه ما رو از اون خراب شده نجات دادند ولی من به آرزوم رسیده بودم . قبل از این که اونا ما رو در بیارندر آخرین لحظه هایی که دو نفره بودیم بهمگفت فراموش کن هر چی که بین ما اتفاق افتاده .. این برای لحظاتی بود که نمی شد تصوری از آینده داشت -ولی تانی جون ما به زندگی و آینده امید وار بودیم -شهرام من شوهر دارم . وضعیت ما در اینجا فرق می کرد . درهر حال دوروزی می شد که اونو ندیده بودم .منتظر بودم که یه بعد از ظهری بهمون سر بزنه . چون طبق گفته مامان یه چند روزی رو می خواست خونه بمونه تا اعصابش آروم بگیره و شوهرش هم بوتیکو اداره می کرد . یه بعد از ظهری یه کاری واسه مامان پیش اومد و رفت . نیمساعت بعدش در خونهمونو زدند و تانیا بود .اول من سلام کردم واونم علیک گرفت-ببخشید تانیا خانوم مامان نیستند . دوباره همون جوری حرف می زدم . -من خودم می دونم اون نیست . با تو کار داشتم . می تونی یه نگاهی بکنی ببینی چرااصلا رسیور من هیچ کانالی رو نشون نمیده ؟/؟ یه ده دقیقه دیگه بیا الان میرم پایین یه کاری دارم بر می گردم . من به جای ده دقیقه دیگه یک ربع بعد رفتم . درو واسم باز کرد .. رفتم داخل اما کسی رو ندیدم . توی هال و جلوی میز تلویزیون و این دم و دستگاهها نبود . -تانیا خانوم . تانیا خانوم . -بفرمایید .. رفتم طرف صدا .. لخت روی تخت اتاق خوابش افتاده بود . اونم دمرو . -ببینم شهرام جون . با یه ماساژ به سبک تایلندی چطوری . یه لحظه پاهام سست شد . دست و پامو گم کرده بودم و میخواستم لخت شم انگار دستام می لرزید . ولیخودمو لخت کردم . -تانیا خودتی ؟/؟ -بیا جلومگه من خواهر دو قلوم هم دارم ؟/؟ روغنو از رو میز توالت بر دار از تایلند آوردمش . مردماز بس زنای لخت و دراز کشیده رو دیدم و که مردا دارن اونا رو می مالن و منم باید با حسرت به اونا نگاه کنم . حس می کردم که تازه می خوام بیفتم رو کون تانیا . با چرخشای کونش دلمو برده بود -شهرام نکنه پشیمونشدی و میگی ور رفتن با یه زن شوهر دار حرامه ؟/؟ بیا عزیزم بیا جلوتر .. دیگه باید سنگ تموم بذاری . نفهمیدم چه جوری لخت شدم . -بیا جلو نترس . امشب شوهرم خونه نمیاد . می تونی نصفه شبی هم جیم بزنی بیای این طرف -اوووووفففففف اصلا نصفه شبی چرا . یه بهونه میارم میگم می خوام با دوستام درس بخونم . -پس آبتو داشته باشواسه امشب که تو هر سوراخی که دلت خواست خالی کنی .. دیوونه شده بودم . جفت دستاموگذاشته بودم رو کونش و همونجا رو فقط با روغن می مالوندم . -اوهوی شهرام جون ما رو کون کردی رفتی . من کوس و کمر و سینه هم دارم . یادت باشه توی آسانسور زیاد به سینه هام نرسیدی ها . ازت گله داره .. اونجا روهم واسش روغن مالیدم . بدن سفیدشو براق کرده بودم . شونه هاشو می مالوندم . پشت پا و گردن و حتی دستمو به جلو بدنش می رسوندم . ولی به قسمت کون که می رسیدم از پایین کون و کپل به بالا و از دو طرف به وسط گوشت و اون بر جستگی و لمبرشو گرفته و تو کف دستم به صورت فشرده جمعش کرده و ولش می کردم و آخر کار هم کف دستمو می ذاشتم وسط چاک کوسش -تانیا این روغنه یا خیسی کوسته -نمی دونم یه راهی داره که متوجه شی . دستمو گذاشتم دوباره رو همون کوس و چشیدمش .. -خب چطور بود -خیلی خوشمزه -نتیجه آزمایش ؟/؟ -مخلوط داره .. -چقدر تو با هوشی شهرام -حالا نمی خوای اون داخلو ماساژبدی ؟/؟ -با دستام ؟/؟-دیوونه دستات که تا ته کوسم نمیره . زیر نافم همه جا ماساژمی خواد .. دو طرف کونشو باز کرده و کیرمو مثل یه موشک به سوراخ کوسش نزدیک کردم . -ببینم ماساژتند یا نرم ؟/؟ -از نرمش شروع کردم ..چقدر این تانیا خیس کرده بود و چقدر هم با لوندی خودش منو لحظه به لحظه بیشتر آتیشمی زد . -بکن بکن . شهرام بکن .. ولم نکن . چه خوب شد آسانسور خراب شد .. کوسسسسم کوسسسسم میخاره .. امشب باید پیشم بمونی تا صبح تا هر وقت که خواستممنو بکنی . -تانیا جون پیشتم بخوابم ؟/؟ -دیوونه پس می خوای چیکار کنی بری رو زمین بخوابی ؟/؟ البته دراز می تونی بکشی ولی معلوم نیست تا صبح بخوابیم یا نه ؟/؟ چقدرخوب منو به هوس آورده بود . عین هیجان اولین سکس منو لرزونده بود . -تانی جون کیرمو تو کوست آبش کردی .. -به کیرت بگو آب نشه فقط آبشو پس بده . -داره میاد تانی جونم . داره میاد لعنت براین بی ارادگی . اگه کیر اسب هم می رفت توی این کوس همون اول بی اراده خالی می کرد . ولی این بار که آبم اومد ولش نکردم . کمرشو محکم تو دستام گرفته تا تونستم اونو با ضربات چکشیخودم گاییدم .. پرشی تخت و لرزشی کونش خیلی زود کیرمو به همون اندازه قبل رسوند . قربون اون تن و بدن روغنی تو بشهشهرام .. -رام تو ام شهرام . اومد رو کیرم نشست و خودشو رو من خم کرد حالا خیلی راحت می تونستم سینه هاشو بخورم . -جوووووووون عجب لیموی آبداری -ولی مثل لیمو خنک نیست داغ داغه -عوضش تانی جون شیرین شیرینه . نوکشم عین نوک لیموست ولی تلخی نداره . سینه هاشو به لبام می زد و منم با حرص و هوس اونا رو میک می زدم . طوری کوسشو با کیر من هماهنگ کرده بود و خودشوبه اون می کوبید که دیگه فضای اتاق پر شده بود از صدای خودش و تخت . دستمو گذاشته بودم زیر سینه های در حال تکون خوردنش و نوک اونا رو به دهنم می رسوندم . از این به بعد تانیا جونو هر وقت که مغازه نمی رفت باید کمتر توخونه خودمون می دیدیم و همین جا باید رو تخت درازش می کردم . تانیای حشری با حرکات خودش بالاخره ارضا شد ولی دست از سرم بر نمی داشت . با همون تن روغن مالی شده رفت حموم و منم پشت سرش آخ که چه حالی می داد لیف زدن به این تن و بدن . با کف صابون سوراخ کونشو نرم کردهو کیرمو توی حموم کردم تو کونش . دیگه یه آخ هم نمی گفت فقط از هوس زیاد ناله میکرد . یه تماسی با خونه گرفتم و به خونواده گفتم که شبو خونه یکی از دوستام هستم و می خواهیم با هم فلان درس رو کار کنیم . اونابهم اطمینان داشتند چون اولین بارم نبود که شبو خارج از خونه بودم . یه بار که تانیا رفت دستشویی دو دقیقه بعد من رفتم و درو باز کردم . درو نبسته بود . جیغ کشید . -این چه کاری بود که کردی شهرام ترسیدم . بدت نمیاد این جوری منو دید می زنی ؟/؟ -اگه بدونی چه صفایی داره تانیا . یه روزی واسه این لحظه ها خودمو می کشتم . پس بذار مث اون روزا خودمو غرق در این لذت کنم . افتادم واز پشت اونو گرفتم . چقدر اون روز دلم می خواست کونشو وقتی که رفته تو دستشویی توی بغلم بگیرم و بکنمش .. تونستم به این آرزومم برسم . -درحالیکه داخل دستشویی همدیگه رو می بوسیدیمو اونو به دیوار چسبونده بودمش و می کردمش آروم یه توقفی به لباش داد و گفت خیلی دیوونه ای شهرام -آره دیوونه ام دیوونه تانیایخودم . تا صبح در کنار تانیا جونم با هم حال می کردیم و حرف می زدیم . فکر نکنم دو ساعت خوابیده باشیم . ولی شرایط به گونه ایشد که یه چند روزی رو نتونستیم با هم باشیم. یعنی نمی شد خلوت کنیم . خاله اش از شهرستان اومده بود پلاس شده بود و خونه ماهم که خلوت بشو نبود . یه روز واسم زنگ زد و گفت شهرام دلم براش تنگ شده -براشتنگ شده یا برامن ؟/؟ -برا هر دو تا تون . چون که از هم جدا نیستین . . من کیرتو می خوام. حتی واسه چند دقیقه .-ببینم تانیا جون تو هم به اون چیزی که من دارم فکر می کنمفکر می کنی ؟/؟ -آره شهرام دل به دل راه داره .دو تایی مون اومدیم بیرون . سوار آسانسور شدیم . درو که بستیم همون داخل مشغولشدیم . شورتشو کشیدم پایین و معطل نکردم در جا کیرمو کردم تو کوسش . -مامان تو و خاله من که حالا بیرون نمیان . بقیه اعضای خونه هم که حالا پخش و پلان . اگرم بریم رو به پایین فوری خودمو نو جمع و جور می کنیم . فقط دستمو گرفته بودم جلو دهنش و همین جوری که کیرمو تو کوسش فرو می کردم باخودم گفتم فدای این آسانسور بشم که اگه نبودمعلوم نبود بایستی چیکار می کردیم ... کشتی گرفتن با دخترداییقبل از هر چیز باید بگم که هیچ چیز مثل کمر دخترا که از لباسشون میزنه بیرون منو مست و دیوونه نمی کنه و اینقدر از این صحنه لذت می برم که در بهترین حالت می تونم اون رو تصور کنم.حالا بریم سر اصل داستان. من 15 سالم بود و دختر داییم که 14 ساله بود و تهران زندگی میکرد با خانواده عید نوروز هر سال میومدن شهر ما. اون سال هم مثل همیشه قبل از سال تحویل اومده بودن خونه ما. وقتی که سال تحویل شد همه با هم روبوسی کردند و مردها همه رفتند به ییلاق اطراف شهر که تا فردا صبح اونجا باشند و یه جورایی هم نمی خواستن من رو با خودشون ببرن و می خواستن که من پیش خانواده بمونم. منم از خدا خواسته پیش خانواده دایی و خالم موندم. اول که اونها رفتند بیرون منم رفتم 1 ساعتی پیش دوستام و وقتی برگشتم دیدم که به به چه خبره، همه خانم ها با لباسهای راحتی نشستند و دارند با هم صحبت می کنند و دختر داییم، که یه دختر تپلی با باسن گرد بزرگ و با پهلوهای در اومده ناز، قد بلند با موهای مشکی و پوست سفید و اونقدر سفید که رگهای صورتیش از روی پوست گردن و بازوش پیدا بود، تو اتاقه و داره یه پازل رو درست میکنه، دشتاشو کرده بود توی موهای نسبتا بلندش و همین طور که نشسته بود رو زمین خم شده به سمت پازل و تی شرتش رفته تا وسطهای کمرش بالا و کمر سفیدش پیداست و یه کم هم شورت صورتیش با نوار دور دوزی شده قرمز تند از زیر شلوارش اومده بیرون و داره هی عقب جلو میره و فکر میکنه که پازل رو چجوری حل کنه. منم که از دیدن این صحنه دیوانه شده بودم می خواستم سرم رو هزاربار بکوبم به دیوار و در عرض 1 دقیقه ک...رم شده بود مثل تنه درخت گردو و داشت شلوارم رو پاره میکرد و نمی دونستم که باید چیکار کنم یه 2 دقیقه ای هی پشت سرش این طرف اون طرف میرفتم و این صحنه رویایی رو نگاه میکردم و سرم شده بود مثل دیگ بخار، داغ شده بودم و مثل دیوونه ها نمی دونستم که باید چیکار کنم. اومدم کنارش نشستم و یه کم باهاش صحبت و شوخی می کردم و بین صحبتام بهش گفتم که دخترا اصلا زور ندارن و ادمای ضعیفی هستند نسبت به پسرها، از اون جایی که اون هیکلش بزرگ تر از من بود و به خیالش که حرف من چرته یه دست زد پشت کمرم و گفت برو دنبال کارت تا نزدمت و گریه نکردی. من دیدم اوضاع خیلی مساعده گفتم تو اصلا زورت کجا بوده که بخواد از من بیشتر باشه و بالاخره با هم دوستانه و با شوخی کل کل کردیم و اخر صحبت و قبل از اینکه مامانم بیاد تو اتاق گفت حالا یه دفعه حالت رو میگیرم که پر رو بازی در نیاری. همون موقع هم مامانم اومد و گفت بچه ها بیاید شیرینی و میوه بخورید و رفت و منم پا شدم و در عین حال که چند دقیقه ای آروم تر شده بودم وقتی پا شدم و چشمم افتاد به کمرش دوباره حالم دگرگون شد و این دفعه هم راست کردم و نمی تونستم برم بیرون، یه چند دقیقه ای صبر کردم وقتی اون رفت منم رفتم.بعد از ظهر که شد حس کردم که زنها دارن با هم میرن عید دیدنی مار بزرگم و دیدم که شیما داره میگه مامان من حوصله ندارم و می خوام تو خونه بمونم. منم دیدم اگه تو خونه باشم امکان نداره با من تنهاش بگذارن، منم به همه گفتم که باید شب برم خونه دوستام و اخر شب میام و با سرعت برق و باد زدم بیرون و سر کوچه سرک میکشیدم که کی میرن همه بیرون.خدارا شکر حدود نیم ساعت بعدش همه غیر از شیما رفتند و منم 10 دقیقه بعد از رفتنشون رفتم خونه و دیدم که شیما تنهاست و داره با همون پازله با همون شرایط وسوسه انگیز ور میره.رفتم کنارش نشستم و گفت چرا برگشتی؟ طوری شده؟ گفتم نه. برای دوستم مهمون خانوادگی اومد و منم دیگه نرفتم.کم کم بحث ظهر را شروع کردم هی باهاش کل کل کردم تا گفت میخوای بهت نشون بدم که کی زورش بیشتره، گفتم : تو نه زورشو داری و نه جراتش ( می خواستم تحریکش کنم ) یهو دیدم پاشد و اومد سمت منو هلم داد و افتاد روم. منم که انگار دنیا رو بهم داده بودن هی زیرش الکی دست و پا میزدم یعنی نمی تونستم پاشم و اونو تحریک میکردم که ادامه بده و همینطور که داشتیم با هم کشتی می گرفتیم من از زیرش اومدم بیرون و یه کم باهاش ور می رفتم بدون اینکه خودش بفهمه و بعد همیطور که روبروی هم نشسته بودیم سرش رو آوردم پایین و بردم بین دوتا پام و پام رو بستم و سرش بین پاهام بود و بعد آروم نشستم رو سرش و پیراهنش هم اومده بود بالاتر از اوم موقع و منم حرکتهایی می کردم که بیاد بالاتر تا پشت گردنش و کمرش سفیدش داشت داغونم میکرد و هی به موهای نازک و پرزی بالای باسنش نگاه میکردم و هی چشام سیاهی میرفت و چون خیلی هم با هم تحرک داشتیم و عقب جلو کرده بودیم یه مقدار شلوارش اومده بود پایین تر و قسمت بالای شورتش کامل از شلوار بیرون بود، منم دستام رو دور کمرش حلقه کرده بودم و ک..رم رو گذاشته بودم پشت گردنش و سرم رو هم گذاشته بودم رو کمر لختش و واقعا تو آسمونها بودم و باور کنید تو اون لحظه خودم رو خوشبخت ترین آدم روی زمین می دیدم. همین طور که سرش بین پاهام بود و نشسته بودم رو سرش هی لبام رو می مالیدم روی موهای نازک و بور پشت کمرش و هی بو می کردم و صورتم رو از همه طرف میگذاشتم رو کمر و پشتش و یعنی داشتم یه فنی اجرا می کردم.بالاخره سرتون رو درد نیارم اینقدر ک...رم رو پشت گردنش عقب جلو کردم که یهو دیدم انگار روحم داره از بدنم خارج میشه، برای اولین بار بود که این اتفاق برام می افتاد، تو اسمونها بودم و وقتی این اتفاق افتاد و آبم اومد ، منم یه جوری خودم رو انداختم رو زمین که یعنی با زور اون پرت شدم کنار و در حالی که هنوز سرش بین دوتا پام بود، دوتایی از بغل افتادیم. کل شورتم خیس شده بود و از ترس اینکه یهو موهاش خیس بشه پام رو باز کردم و اونم سرش اورد بیرون و پرید نشست روو سینم و منم چند تا تکون خوردم که یعنی دارم زور میزنم و بعدش هم دیدم داره ضایع میشه گفتم: اقرار میکنم که تو بردی. بعد بلند شد و با اقتدار از اتاق رفت بیرون و گفت دیدی روت کم شد. و منم که خیس عرق شده بودم پریدم تو اتاقمو حوله رو برداشتم رفتم حموم. وقتی هم اومدم بیرون لباسامو پوشیدمو زدم بیرون و قبلش بهش گفتم یهو به مامان اینا چیزی نگی که با هم کشتی گرفتیم. گفت: نه، خل شدی دیوونه.از اون روز به بعد ایده آل ترین حالتی که آبم میاد و با هیچ حالتی تحت هیچ شرایطی هم عوض نمیکنم همین حالت در کشتی گرفتن با دخترهاهست که وقتی سرشون بین دوتا پام هست آبم میاد. سکس عاشقانه با دختر عمو از خودم بگم رضا هستم 21 سالمه رشته دانشگاهیم تربیت بدنی بسکتبال هم کار میکنم یه چند سالی پس یه هیکل ورزشکاری دارم نمیخوام از خودم تعریف کنم خانواده ما 6نفریم دوتا خواهر دوتا برادریم که خواهرام هردوتاش ازدواج کردن و مستقلن منو یه داداش کوچیکترم شهرمون جایه که اکثرا واسه خرید میاین اینجا یه عمو دارم که شیراز زندگی میکنن که یه دختر داره به نام ندا که 18 سالشه حدود یک ماه نصفی پیش برای خرید و سر زدن اومدن خونه ما ما زیاد با خانواده عموم در ارتباط نیستیم شاید سالی دومرتبه همدیگه رو بیبینم یا تابستون و یا عیدا سرتون رو درد نیارم عموم اینا با دخترش ندا و زن عموم اومدن خونمو حدودا ساعت 9صبح بود رسیدن من خواب بودم ولی میدونستم که میان دل تو دلم نبود که ندا رو بیبینم چون آخرین بار عید پارسال دیده بودم خیلی خوشگل شده بود صدای ماشین اومدن تو حیاط رو که شندیم از خواب پریدم فهمیدم عموم اینا اومدن خودمو جم جور کردم اتاق رو از دیشبش مرتب کرده بودم عمواینا اومدن و رفتن تو پذیرایی منم تو اتاق بودم تا اون رفتن تو پذیرایی منم رفتم تو حیاط رفتم دستشویی صورتمو شستم تو حیاط که بودم عموم و زن عموم اومدن از ماشین وسایل رو دربیارن منم دیدیمشون و باهاشون اهوال پرسی کردم آخه من خلی شرمو هستم وقتی مهمون برامون میاد مخصوصا مهمونای که کم میبیبینمشون یه خورده طول میکشه تا باهاشون اخت بشم خلاصه با عمو و زن عمو اهوال پرسی کردم عموم چندتا تیکه بارم کرد که هنوز رو فورمی از این حرفا آخه عموم خودش ورزشکاره خانواده ما کلا ورزشکارن ندا دختر عموم هم یه چندسالی هست ژمیناستیک کار میکنه از عموم اینا جدا شدم و رفتم تو اتاق کامپیوترو روشن کردم و نشستم پای نت همینطور داشتم تو فیس میگشتم که صدای حرف زدن مامانم و ندا رو شندیم ندا داشت از مامانم میپرسید که رضا چیکار میکنه بادرساش و این حرفا که مامانم بهش گفت اگه این کامپویترش و فیس بوکش بزارنش به درساشم میرسه صداشون یه خورده بلند بود یهو ندا گفت رضا فیس بوک میره؟؟؟؟مامانم گفت چه میدونم از دانشگاه که میاد میشنه پای کامپیوتر تا شب ازش میپرسم چیکار میکنی میگه تو فیس بوکم آخه راست میگفت مامانم همش پای نتم و شبا میرم باشگاه ندا از مامانم پرسید رضا بیدارشده ؟؟مامانم گفت گمون بیدارشده برو تو اتاق اگه بیدار نشده بیدارش کن همین رو که گفت دلم لرزیر حس رودررو شدن با ندا یه جورایی اذیتم میکرد که یهو صدای تق تق در شنیدم با یه هلن لرزون گفتم بفرماید ندا اومد داخل وووای چی میدیدم یه دختر خوش هیکل سفید وووووخیلی خوشگل حل شده بودم از رو صندلی جلوش بلند شدم سلام دادم صدای بد جور میلرزید تابلو شده بودم که خجالت میکشم یهو ندا گفت چیه هنوز هم مثل قبل خجالتی ؟؟؟درنمیایی از اتاقت !!!دسته پامو گم کرده بودم گفتم میخواستم بیام گفتم خستگیتون که رد اومد بیام تعارفش کردم گفتم رو صندلی بشین رو صندلی نشست یه برق خواصی تو نگاش بود فک کردم دارم عاشقش میشم همینطومحو ندا بودم که گفت از زن عمو شندیدم که فیس بوک میری مگه ساکس یا وی پی ان داری؟؟؟ گفتم آره چطور مگه توهم میری گفت اره ولی دوهفته ای هست ساکسم تمام شده دیگه یخ بین منو ندا یا بهتر بگم یخ من شکسته بود تعارفش کردم گفت بیا بشین پای نت گفت نه مزاحمت نمیشم گفتم مزاحم چیه من کاری ندارم گفت نه الان خستمه استراحت کنم لباسامو عوض کنم بعد نهار میام گفتم باشه اینو گفت و از اتاق رفت بیرون همین که درو بست سرمو رو میز کامپیوتر گذاشتم و به صدای قلبم گوش کردم تند تند میزد ووای ندا خیلی خوشگل شده بود یه آرایشی کرده بود که نگو !!! خیلی زیاد شد خلاصش میکنم نهار که خوردیم بابام و عموم رفتن بازار زن عموم با مامانم هم رفتن خونه خواهر کوچیکم که یه دوتا کوچه بالاتر بودن به ندا هم گفتن بیا ولی گفت شما برین ما آماده میکنم میام منم رفتم تو اتاق طبق معمول پای کامپوتر داشتم تو نت میچرخیدم که صدای در زدن ندا اومد گفتم بیا داخل همینطور نگام به در بود که ندا اومد تو وای خدایا چی میدیدم ندا با یه پیراهن آستین سرپ تنگ با یه شلوار راحتی و بدون شال و روسری اومد داخل دهنم وامونده بود نه که ندید پدید باشم نه ندا رو تا حالا تو اون وعض دیدیه بودم به خودم اومدم دیدم ندا رو صندلی دومی کامپیوتر نشسته و داره به صحفه کامپیوتر نگاه میکنه کیرم یه کم راست شده بود ولی چون شلوارکم یه کم گشاد بود خودشو نشون نمیداد خودمو جم جور کردم گفتم برات ساکس روزدم اینم موزیلا برو تو فیس بوک گفت دست درد نکنه عجله ای نبود گفتم نه راحت باش و بخاطر اینکه راحت باشه خودم رفتم بیرون دلم نمیخواست برم بیرون ولی خوب هم کیرم یه کم نافرم بود هم اونم میخواست راحت باشه. یه چنددقیقه نگذشته بود که در زدم چون دلم آروم نگرفت هیچ کس تو خونه نبود داداش کوچیکمم رفته بود اردو با مدرسشون رفتم تو ندا هواش به کامپوتر بود چی میدیدم یه عکس ندا با یه حالت هنری با یه تاپ شیک گردنی قرمز که تو اتاقش گرفته بود رو صحفه بود تا گفتم این کجا بود گفت از تو عکسهای فیس بوکم ورداشتم محو عکسه بودم و نشستم رو صندلی کنار ندا نگام رو صحفه کامیپوتر بو متوجه نبودم ندا داره نگام میکنه به خودم اومدم تانگا ندا کردم چشم تو چشم شدم باهاش یه برق خواصی داشت چشماش خمار بودن همینطوری داشتیم همدیگه رو گه میکردیم که ندا یه لبخند خوشگلی زد دلم لرزید یه چند لحظه ای داشتیم همدیگه رو نگاه میکردیم که به خودم اومدم تا دستم تو دست ندا قلف شده داغ بود دستش یه خورده نزدیکتر شدم صدای نفس ندا و من راحت شنیده میشد دستمو آوردم پایین یه لحظه هواسم پرت شد دیدم ندا از فرصت استفاده کرده و به کیرم که راست شده نگاه میکنه دلم ملیرزید صدای قلبم رو میشنیدم دل رو زدم به دریا رفتم نزدیکترش چشماشو بست آروم لبامو گذاشتم رو لباش طعم رُز میدادآروم لب بالایی ندا رو کردم تو دهن و بوسیدمش نفس نفس میزد من بدتر ازون دیگه لب گرفتمون تند تر شد تا جایی که زبون منو ندا تو دهن همدیگه بازی میکرد لبامو جدا رکدم گفتم بریم رو تخت گفت کسی نیاد گفتم نه هیچ کس نیست آرم بلدشدیم رفتیم رو تخت اون نشست منم جلوش زانو زدم شروع کردم به خوردن لبای ندا دیدم داره اذیت میشه گفتم بخواب خوابید خودمم روش دراز کشیدم باز شروع کردم به لب گرفتن ازش بدنش نرم بود دستمو کردم تو موهاش ولباشو خوردم شهوت تو چشماش بیداد میکرد آروم دستمو آوردم رو سینه چپش قلبش تند تند میزد دستمو رو سینش کشیدم از رو لباس سینشو مالوندم بهش گفتم اجازه هست گفت رضا زودباش هرکاری میخوای بکن زود تا کسی نیومده آروم تاپشو دادم بالا و یه سوتین سفید با گلهای صورتی پوشیده بود چی میدیم یه دوتا سینه سفید از برف سفید تر تاپشو کامل در آوردم گردنشو خوردم اروم اومدم رو سینش خودمو وسط پاهاش جا دادم از رو سوتین نوکسینشو بوس کردم نفس زدنش بیشتر شد سوتینشو در آوردم دیگه هیچی حالیم نبود خودمو یواش انداختم روسینش یواش سینه چپشو خوردم همنطور با سینه راستش بازی کردم دیدم دیگه هردمون تو فضا هستیم برعکس کردم سینه راستشو خوردم و با سینه چپش بازی میکردم سایز سینش فک کنم 75 یا70 بود یه هاله صوورتی هم دور نوکش بود که سینشو محشر میکرد یه رب فقط سینشو خوردم که دیگه خودش گفت بسه برو سر اصل کاری اصل توقع این حرف رو نداشتم چون باور نمیکردم توبغل ندا لختم رفتم پایین پاهاشو دادم بالا یواش شلوارشو در آوردم همینطور که داشتم شلوراشو در میاوردم اونم پیراهن منو دراورد وووووووای چقد سفید بود بدنش الان که دارم تجدید خاطره میکنم کیرم داره سیخ میشه آروم خودمو لاپاش جا کردم شورت سفیدی پوشیده بود اول روناشو بوس کردم بعد یواش شورتشو از پاش درآوردم ووووای چیزی که هیچ وقت باورم نمیشد تو خواب هم نمیدیم الان جلو روم بود یه کس سفید تپل بدوم حتی یه دونه مو به نظرم انگشت هم بهش نخورده بود اصلن تکون نخورده بود خیلی تپل بود زده بود بیرون کسش آب انداخته بود با شورتش آب کسشو پا کردم یواش لبامو گذاشتم رو کسش همین که لبام به لبهای کسش رسید ندا یه آهههههه بلندی از ته دل کشید طولانی شد داشتانم شرمنده ببخشید با آههههش منم شهوتی شدم زبونمو کردم تو کس اول حالت افقی از پایین ترین نقطه کسشه تا بالاترین نقطشو زبون کشیدم بعد به صورت پهانی زبونم مثل بستی لیسش زدم خیلی طعم خوبی میداد زبونمو تو کسش میچرخوندم و ندا آه اه میکرد با دسشت سرمو با کسش فشار میداد یه لحظه سرمو کشید عقب تنش لرزید فهمیدم ارضا شده اومدم بالا ازش لب گرفتم تو گوشش گفتم نمیخوای کاری کنی گفت چشمممممم جا به جا شدیم من خوابیدم اون اومد وسط پاهام همون کارای که من کردمو انجام دارم تا رسید به کیرم از رو شلوار روش دست کشید بعد شلوارمو رد آورد اینقده عجله داشت که که شورتتم باهاش کشید بیرون کیرمو که دید یه ای جوووونم یواشی گفت و آروم کیرمو گرفت تو دست یه خورده آب انداخته بود کیرم سرشو تمیز کرد و زبونشو روش کشید یهووو حس کردم کیرم داغ شده چشمامو باز کردم دیدیم ندا کیرمو کرده تو دهن و داره تو دهنش تلمب میزنه وووای نگو چه حسی داشتم وووای آه آه منم بلند شده بود گفتم ندا بسه الان میاریش ها گفت باشه دیدم ندا داره میاد روم گفتم چیکار میکنی گفت هیچی نگو گفت نه ندا پردت؟؟؟؟ گفت خیلی وقته رفته یهوتنم لرزید خواستم بگم که سکس داشتی خیلی عاشقونه انگشتشو گذاشت رو دهنم گفت نه عزیزم تو ژیمانستیک پاره شده نترس خیالم راحت شد با کیرمو گرفت تو دست اروم رو کس کشیدیش بعد یواش سرشو کرد تووو ووای خیلی تنگ بود یه کچوله که رفت تو یدیدم راست داره آه آه میکشه خودش رو کیرم نشست و خیلی آروم اومد پایین یه چند مرتبه همین کارو کرد تا خوب کسش جا باز کرد دیگه سرعتشو تند تر کرد من توهوا بودم بهم گفت رضا خواست بیا بگو تا بکشم بیرون داشت همینطوری رو کیرم بالا پایین میشد که گفتم ندا وقتشه دیگه طاقت نداشتم خواستم هرچه زودتر خودمو خالی کنم جامون رو عوض کردیم اون خوابید گفتم کچا بریزمش گفت بزار یکم بخورمش یه کچولو کیرمو خورد تا حدی که لیز بشه بعد سینه هاشو بهم فشار داد گفت لاشون بزن منم کیرمو یه چندباری لای سینش زدم یهو هرچی توان تو بدنم و کمرم بود از راه کیرم پاشید رو صورت و سینه ندا دیدم خودشم داره میلرزه تا خودشم ارضاء شده هردوباهم آه کشیدیم من از روش بیلند شدم رفتم دستمال آوردم رو صورتشو آروم تمیز کردم کنارش نشستم و از لباش بوس گرفتم گفتم چطور بود گفت رضا محشهر بودی گفتم تو بیشتر کمکش کردم لباساشو پوشید گفتم میری خونه آبجی؟؟گفت نه میخوام بخوابم چشماش خماررر بود گفتم خوب مامان اینا بیا شک میکنن گفت نه شک نمیکنن اومدن بگو ندا خسته بوده رو تخت من خوابیده گفتم باشه دراز کشید رو تخت یه پتو انداختم روش خودمم شلورمو پیراهنمو پوشیدم رفت کامپیوتر رو واسه دانلود گذاشتم و لباسامو ورداشتم رفتم حموم در که اومدم مامان بابام و عموم اینا امومده بودن دقیقه یک دقیقه بعد اینکه من رفتم حموم جالب بود اصلن شک هم نکردن نمیدونم چرا خلاصه سکس با ندا رو هیچ وقت فراموش نمیکنم اونا یه هفته بعدش رفتن شیراز تو این یه هفته چندبارباهم عشق بازی داشتیم ولی سکس نه نامردی روزگارسلام من هستی هستم 19سالمه وجنوبی هستم.برام فرقی نداره که خاطره ی تلخم روباورکنیدیانه من فقط میخوام بانوشتن یکم ازدلم سبک بشه.تقریبااز3سال پیش پسرداییم که اسمش بهنام هست عاشق من شدوکاری کردکه منم عاشقش بشم.ولی خانوادها با این وصلت مخالف بودن.من بخاطررسیدن به اون دست به خودکشی زدم و تو رو بابام واسه اولین بار وایسادم و گفتم یابهنام یا هیچکس ولی بازم بابام قبول نکرد.ولی خالم خیلی پایه بود و همش کاری میکرد که من وبهنام روزبه روزبهم نزدیکتربشیم.یه روزصبح خالم بهم زنگ زدوگفت که نهاربرم خونشون منم ازبهنام اجازه گرفتم ورفتم وقتی رفتم دیدم بهنام هم هستن وتازه فهمیدم بهنام نقشه کشیده بودکه ماباهم باشیم.بعدازچنددقیقه خالم گفت که میخوادبره سوپری سرکوچه دوغ بگیره.وقتی خالم رفت بهنام بلندشدوواسه اولین بارمنوازپشت بغل کردخیلی فشارم میدادکیرش راست شده بودوکلفتیشوحس میکردم هرچه میگفتم ولم کن اصلاانگارنمیشنید.بهم میگفت خیلی دوستم داره ومن چه ازنظرچهره وچه قیافه همونی هستم که میخوادبااین حرفاش اروم شدم واجازه دادم که راحت باشه.اونم بوسم میکردوسینهاموفشارمیدادبعدبادست دیگش باکسم ورمیرفت.دوتایمون حسابی شهوتی شده بودیم .تاچنددقیقه همینطوری بودیم که خالم اومد..سریع رفتیم سرجامون نشستیم.من قدم175سانته ووزنم73سانته.تقریباسبزه مایل به سفیدچشمای عسلی درشت لبهای غنچه ای وگونه ای.سینهام سایز75.بعدازاینکه نهارخوردیم بابهنام قرارگذاشتیم که بریم روستاوتوباغ باهم حال کنیم.منوبهنام تقریباروزی 5بارتلفنی باهم حرف میزدیم تا1ماه بعدکه من باخانوادم رفتیم روستابه بهنام زنگ زدم وگفتم بیااونم1ساعت بعدش اومدورفتیم توباغ پدربزرگم چون ظهربودوهمه خواب بودن باخیال راحت باهم حال میکردیم اول . بهنام منوگرفت توبغلش ولبامومیخوردبادستش روکسم وسوراخ کونم میکشیدمنم دست توموهاش میکشیدم وزبونشومیمکیدم بعدش کم کم رفتم سراغ کیرش مثل چماق شده بودلختم کردفقط شرت پام بودمنم لختش کردم دوتایمون خیلی شهوتی شده بودیم سینهامو میخورد با کسم بازی میکرد بعدش کیرشوگرفت جلودهنم گفت ساک بزن منم اول براش لیسش زدم زبون کردم توسوراخ سرکیرش تخماشومیلیسیدم بعدکیرشوکردم تودهنم وتندتندبدون اینکه دندون بزنم براش ساک میزدم صدای بهنام دراومده بودگفت دیگه بسه داره ابم میاد بعد کیرشو از دهنم دراورد و نشست رو زمین منم سرپا بودم کسم روکردتو دهنش و چوچولم رو میمکید.با زبونش تو کسم میکشید و لیسش میزدمنم فقط میگفتم بخورعشقم و اه و اخ میکردم.بهم گفتم میخوام از پشت بکنمت منم چون هیچ تجربه ای نداشتم اولش ترسیدم ولی بعدش بابوسه و نازکشیدناش اروم شدم بهم گفت حالت سگی بگیر و قنبل کن منم همینکاروکردم باانگشت میکردتوکونم.بعدسوراخ کونم رومیلیسدومیمکیدش جوری سوراخ کونم رومیخوردکه خودم حس کردم که کونم چقدربازشده بعدسرکیرشوگذاشت روسوراخ کونم ولی خیلی دردداشت طاقت نیوردم وگفتم درش بیار اونم درش اورد بهم گفت عزیزم رو کمربخواب پاهاتو بزار رو کتفم میخوام کیرم روبه کس و کونت بکشم تا ابت بیاد من احمق هم باورکردم کاری که گفت روانجام دادم اول یکم کیرشوبه سوراخ کسم کشیدوتویه لحظه غافلم کردوکیرشوبافشارکردتوکسم ازشدت دردوترس جیغ خیلی بلندی کشیدم که جلودهنموگرفت ولی دیگه بجای شهوت فقط ترس ازاینده بودوبخاطراینکه دروغم دادونامردی کردگریه میکردم خیلی زودابش اومدوابشوروشکمم ریخت.خیلی بهش فوش دادم که چراپرده ام رو پاره کرده اونم با خنده گفت که تاخانوادت به کسی جز خودم ندنت. منم ازبس دوسش داشتم.حرفشوباورکردم.بعد4ماه ازسکسمون واسه پنجمین باراومدخاستگاری وباپافشاری من قبول کردن هنوزعقدنکردیم فقط یه نامزدی ساده گرفتیم.ولی بعد نامزدیمون فهمیدم که چقدرنامرده بهنام همیشه بهم خیانت میکنه چون میدونه بخاطر پرده ازش جدانمیشم به حرفام اهمیت نمیده ولی بخدا دیگه تحمل خیانتاش و بداخلاقیان رو ندارم خیلی زجرم میده ولی اصلاحاضر نیست ازم جدابشه میگه تو تنها دختری هستی که واقعا بهش اعتماددارم.شما بگید من چیکارکنم؟؟ بپاش رو صورتم سلام اين داستاني که ميخوام تعريف کنم کاملا واقعي است و به داستانهاي ديگران کاري ندارم اسمم محسن هست و زن برادر زنم که اسمش سیما هست لاغر و خوش اندام و لبخند دايمي از همان ورود عروس خانم به خونه نقشه کردن ايشون تو ذهنم بود و خوشبختانه سیما خانم هم فردي گرم مزاج و خوش اخلاق بود يکي از راههاي بدست آوردن و مخ زدن خانمها نگاه چشم به چشم است من از عمق به چشماش خيره ميشدم به طوري که ايشون که نگاه ميکرد من حتي پلک هم نميزدم تا اينکه يک روز همه خونه نبودند و آمارشو از قبل داشتم رفتم خونشون ديدم با يه شلوار و بلوز تو خونه تنهاست تا منو ديد رفت چادر برداشت و دور کمرش پيچيد واسم چايي آورد منه پررو گفتم چادر اذيت ميکنه لزومي نداره که ... خنديد و من از خندش استفاده کردم و چادر رو انداختم زمين گفت آخه يکي بياد ميبينه دستم رو دور گردنش کردم و بوسش کردم ديدم مانعي نداره لب پايينيو کمي مک زدم ديدم چشاشو بسته بغل کردم و به اتاق بدم ميخواست چيزي بگه انگشتمو رو لباش گذاشتم که چيزي نگو لباشو خوردم ديگه بي حال بود و گردنش رو با لبام ميخوردم نفس عميق ميکشيد سرمو نوازش ميکرد و سرمو فشار ميداد به سمت سينه هاش واي چه سينه اي کوچک و سفت سينشو مک ميزدم آه ميکشيد و سينه هاش بحاطر نفسهاش رفت و آمد ميکردن دستام از زير شلوارش تو کسش بود به خود ميپيچيد شلوارشو در آوردم و بعد رفتم در حياط رو بستم که کسي اومد زنگ بزنه اومدم ديدم دراز کشيد به پشت رو کونش دراز کشيدم گردنشو خوردم کيرم لاي کونش بود يه لحظه گفت کونمو بکن گفت برگردد از آب کست بزنم کيرم بعد کونتو بنم سر کيرمو کردم تو کونش عين کلمه ش که گفت همشو بکن کونم ميخواره کونش مدل سيب و گرد بود کوچيک و مث سينش سفت در آوردم کيرمو که ميگفت بزار باشه در نياد بعد کيرمو کردم تو کسش تلمبه زدم آبش بيشتر از حد معمول بود ميخواستم با گفته هاش بيشتر حال کنم گفتم آبم بياد کجات بريزم گفت شوهرم حسن که تو کسم ميريزه و نميتونم بگم جاييم بريز گفتم من کجا بريزم گفت دوس دارم بپاشي رو صورتم يا بريزي تو دهنم . گفت طعمش که بد نيست گفتم تجربه کني بد نيست حالا حالا نميخواستم بريزم کيرمو دادم دستش با دندوناش آروم نوازشش ميکردم ميماليد به گردنش قربون صدقش ميرفت انگار کير نديده بود ميگفت حسن فقط ميکنه تو کسم و کاري به بازي کردن با من نداره و پنج دقيقه تموم ميکنه مث خروس گفتم ميخوام زبونمو تا ته بکنم تو کست ديدم آروم ميگه جووووون بيا بخور بعد گفت محسن بيا مث سگ وحشيانه همديگر رو بخوريم اينو که گفت مث کشتي گيرا همديگر رو زير گرفتيم و چند ديقه همديگر رو خوردیم گاهي من رو ي اون بودم و گاهي هم اون روي من بعد کیرمو دوباره خورد این بار تموم کیرمو حتی لباش هم چسبونده بود به اطراف ته کیرم میگفت مال خودمه ویتامین منه و از این جور چیزا میگفت بعد گفت زود باش بکن بریز دوباره گفتم کجا بریزم میخواستم با گفتنش حال کنم و حشریتر شم گفت بپاش رو صورتم تو دهنم کثیفم کن ولی دلا شد کونشو گذاشت جلوم دیدم دوس داره کونشو بکنم کردم تو کونش چند دیق کردم بعد گفتم میخواد آبم بیاد فورا به زانو نشست و آب کیرمو پاشیدم رو صورتت داشت میخندید و با انگشتس آبمو میخورد ازم تشکر کرد گفت سکس واقعی رو تجربه کردم منم ازش بوسیدم و تشکر کردم فرداش رفتم یه فرصتی پیدا کرد و یه نیش بوس از لب باهم گرفتیم گفت عشقم سکس با ترس و لز با دختر دایم سلام من آرسانم و در حال حاضر 17 سالمه؛ من زمانی که 7 سالم بود تا حدود 12 سالگی از دختر دایم مینو متنفر بودم همین طور اون از من ؛ اما از وقتی فهمیدم کیرو کوس و کونو شناختم یهو نظرم درباره مینو عوض شد ؛از اون سن به بعد هرسال بیشتر عاشق اون میشدم اما هیچ گونه ابراز علاقه ای نسبت به اون از خودم نشون نمیدادم؛اونم نسبت به من علاقه ی نداشت یا حداقل نشون نمیداد؛ اما من از روی شهوت دو سه سال بعد به یه دختره11 ساله پیشنهاد سکس دادم اما اون از دستم خیلی نارحت شد ولی من تمام تلاشم رو میکردم تا اونو راضی به این کار کنم و اصلا به این فکر نمیکردم که او بره و به پدر و مادرش بگه؛ اما اون این کارو نکرد منم بعد از مدتی تازه فهمیدم چه کار زشتی کردم ولی باز هم نمیتونستم از فکر اون اندام تراشیده و اون چشمای شهوت انگیزش بیرون بیام و تصمیم گرفتم صبر کنم و رفتار خودم رو با مینو عوض کنم ؛خلاصه بعد از چند سال یه جورایی بهش فهموندم که از اون رفتارم ناراحتم ولی در عین حال بهش علاقه دارم این رو هم بگم که ما تو اصفهان زندگی میکنیم و تابستونا به شمال میریم و مینو تو شمال زندگی میکنه ؛یه سال که به شمال رفتیم او خیلی خیلی دلم رو برده برد تا این که یشب اونا اومدن خونه پدر بزرگم من هم از فرصت استفاده کردم و چون میدونستم او نا شب اون جا میمونن منم اونجا موندم؛ خونه پدر بزرگم دوتا اتاق داره که یکیش پدربزرگم اینا میخوابن مینو اینا هم تو اتاق بزرگه منو دوتا از پسرخالم اینا همونجا خوابیدیم ؛اون شب دیگه طاقتم تموم شده بود خیلی تصادفی دختر دایم جای خوابید که من میتونستم بهش دسترسی داشته باشم ؛اونشب خیلی با خودم کلنجار رفتم که کاری نکنم اما نشد و من دست به کار شدم و ساعت 3شب نزدیک اون شدم ؛پشه بند خودمونو کنار زدم یه فاصله کوتاه تا بشه بند اونا رفتم و دستمو وارد پشه بند اونا کردم اول خیلی آروم دستمو گذاشتم رو پستونش چند دقیقه ای دستم همونجا بود و کلی حس گرفتم ولی برام کافی نبود ؛آروم دست گذاشتم رو باسنش ؛کیرم اونقدر سیخ شده بود که از شدت درد از تو شلوار درش آوردم ؛اما با همه این ها باز هم بیشتر میخواستم و باعث شد که بخوام دستمو بکنم تو شلوارش خیلی آروم دستمو چسبوندم به کش شلوارش و آروم دستمو کردم تو شلوارش حتی از شورتشم گذشتم ؛وقتی دستم به کون نرمش خورد تمام اندام جنسیم شروع کرد به ساخت و ساز اسپرم خیلی دلم میخواست تو همون حالت جلق بزنم ولی نمیشد ؛ دستمو آروم آروم دستمو تا دم سوراخش بردم و اون قدر شهوتی شده بودم که مغزم کار نمیکرد و اومدم که تا یه ذرو انگشتم رو فرو کنم تا شروع کردم به زور زدن یهو یکی دستمو گرفت ؛کل بدنم یخ زد که دیدم خود مینوفره و داشت مستقیم تو چشمام نگاه میکرد بعد فقط دستمو در آورد و رو خودش پتو کشید و خوابید من هم فقط رفتم طرف خودم و لی تا صبح چشم رو هم نذاشتم؛ خلاصه فردا غروب شد ؛من از بیرون اومدم خونه که دیدم مینو آماده شده ومیخواد بره جایی ؛مامانش از من خواست که برسونمش سر کلاس زبانش منم که روی نگاه کردن تو صورت مینو رو نداشتم مجبور شدم و قبول کردم ؛مینو رفت صندلی عقب نشست و تو تمام طول مسیر بدون یه کلمه حرف از تو آینه تو چشمام نگاه می کرد؛ وقتی رسیدیم به آموزشگاه بهم گفت دور بزن من گوش دادم و بهم گفت برم خونشون ؛من نمیدونستم دقیقا چی تو فکرشه ولی به امید این که بخواد باهام باشه رفتم خونشون رفتیم و وارد خونه شدیم بدون اتلاف وقت شروع کرد به در آوردن لباساش منم از تعجب خشکم زده بود که یه دیدم باشورت وکرست جلو م وایستاده و داره دگمه های پیراهنمو بازمیکنه ؛تازه به خودم اومدم ؛ هردو تامو لخت شدیم من شروع کردم به لب گرفتن و رفتم رو کردنش وبوسیدن اون با دستام با پستوناش ور میرفتم که عقب عقب بردمش و روی مبل نشوند مش ؛با تمام وجودم میمالوندمش ؛دورش حلقه زدم تا تک تک سلولهای پوستم باهش تماس داشته باشه شکم خوش فرمش رو با کلی بوسه خیس کردم با دستا از دو طرف کشیم پاین هیچ موی نداشت چشمامو بستم و شروع کردم به لیسیدن کوس بی موش وقتی زبونم از شیارش رد میشد خودمو محکم تر بهش میچسبوندم اونم داشت با پستونای خودش و سر و صورت من ور میرفت ؛ توی این حا بودیم که اومدم انگشتم رو تو کوسش فرو ببرم که گفت وایسا من پرده دارم و نمیخوام پاره شه فقط بخورش منم چون چاره ای نداشتم دوباره شروع کردم به خوردن ؛بعد جفتمون به پهلو به صورت69 خوابیدیم وقتی لبای نازنینش رو به کیرم نزدیک کرد گرمای نفساشو حس میکردم ؛یهو کیر داغ شد وبا آب دهن مینو خیس خیس شد این قدر تحریک شده بودم که دلم میخواست همونجا آبمو بریزم؛ من داشتم کونشو میمالونم که گفت انگشتم رو تو کونش قرو کنم منم انگشم رو با نوازش لبهاشم کردم تو دهنش وقتی خیس شد گذاشتم دم سوراخ تنگ نییلو و آروم بردم داخل گرمای کونش حیرت آور بود کلی با دو تا دستام با کون و کوسش ور رفتم ؛بعد ازش خواستم که بکنمش و اونم قبول کرد باکیرم که آب دهن اون ازش میچکی رفتم سراغ کونش با کلی مالوندن کون تنگ و نرمش کیرم رو فرو کردم یه لحظه احساس کردم تمام آبم تو کونش ریخت ولی نه؛ شروع کردم آروم پر و خالی کردنش تا بعدا تبیل شد به تلمبه زدن و صدای آه و ناله ی آروم مینو دیگه طاقت نیاوردم و بعد از چندین تلمبه کیرم در آوردم و آبشو نه رو مینو تی یه دسمال کاغذی خالی کردم با این که از کون کردم و آبم زود اومد ولی انگار صد تا جیگر خوش کل رو یکجا کردم خلاصه هر دو خودمو نو جمع جور کردیم ولی وقتی خاستیم مینو بهم گفت دیگه به فکر من نباش ؛ من الان سه ساله باهاش هیچ رابطه خاصی ندارم و با یاد اولین سکسم جلق میزنم کون بزرگ خواهرزنمسلام . اوایل ازدواج زیاد تو چشم نبود بعد یکسال که از ازدواج من و افسانه می گذشت کم کم داشتم تو سکس بی میل میشدم . چون داشت تکراری میشد. یکروز رفته بودم خونشون تا واسشون خریداشونا ببرم .اخه اونا پسر تو خانوادشون نداشتن و پدر خانم و مادر خانمم همیشه تابستونا میرفتن شهرستان و خریداشون با من بود . وقتی زنگ زدم مریم در را باز کرد اون از خواهرش هم از لحاظ سن هم هیکل بزرگتره . وقتی بار اول ببینیش اول کونش به چشم میاد چون نسبت به خودش بزرگه. همیشه پیشه من راحته و با تیشرت وشلوار میگرده . اون روز یک تاپ مشکی با شلوارسفید برمودا پاش بود که ساق سفیدش خیلی تو چشمم زد . خریدا را بهش دام همچین که میخواستم برم گفت میتونی واسم ماهواره را به سینما خانواده وصل کنی دوستام میخوان بیان پیشم و میخوایم اهنگ بزاریم و برقصیم. منم گفتم اوکی. داشتم تلوزیون را میزاشتم رو خروجی دیویدی که نگو دیویدی از دیشب روشن بوده و روی یک قسمتی از یک فیلم سوپر مکس شده با شیطنت پلی کردم که مریم گفت داری چه کار میکنی که من پریدم تو حرفش و گفتم من چه کار میکنم یاتو که میشینی از این فیلما نگاه می کنی . با پورویی تمام گفت مگه چیه ما مجردا باید چجوری خودمونا ارضا کنیم. اینا که گفت احساس کردم کیرم داره بزرگ میشه و منم روم داشت بازتر میشد . گفتم ینی مریم تو با فیلم ارضا میشی گفت اوایل اره ولی الان ادی شده واسم . دستگاه را درست کردم و با وجود اینکه راضی نبودم از رفتن رفتم . ولی اون روز همش به این حرفا فکر میکردم. تا اینکه بلاخره چند روز بعد وقتی مطمعن شدم که خونست .اخه یک موقعه های میره حساب داری . به بهانه قبض برق که پرداخت کردم رفتم پیشش . تا رسیدم گفتم مریم چقدر مریض به نظر میرسی جایت درد میکنه گفت راه دیشب خوابم نبرد از سر درد . نشستم کنارش رو مبل اروم دستما گذاشتم رو پیشونیش و اروم اروم ماساژ دادم . گفتم بهتر شدی با علامت سر اوکی داد بعد بدون اینکه سوال کنم اروم رفتم سراق سرشونه هاش و ماساژ میدادم . کم کم به خودم جسارت دادم و کمرشا لمس کردم و یواش یواش به پایین میرفتم. اروم خوابوندمش روشکم . دیدم چیزی نمیگه منم لال مونی گرفتم و مشغول شدم یک ده دقیقهای طول کشید تا برای بار اول دستم به باسن ناز وگندش رسید . وای چقدر نرم بود . دستمما از زیر تیشرتش بردم تو و اروم بدن برهنشا با دستام لمس میکردم . وقتی دیدم اعتراضی نداره تیشرتشا تا بالای سوتین ابیش دادم بالا و شروع کردم ماساژ دیگه تو حال خودم نبودم . سوتینشا باز کردم ولی درش نیاوردم و ماساژ دادم .واسه دیدن سینهاش لحظه شماری میکردم به پهلو با زور و زحمت خوابوندمش واسه اینکه از نگاهم شرمش شد دستاشا گذاشت رو چشش و منم اروم سینهاشا با دستم نوازش کردم ولی چون نمیخواستم ارزوهام به باد بره زیاد روی نکردم و دوباره برش گردوندم به شکم سوتینشا بستم و تیشرتشا کشیدم پایین . رفتم سراغ کونش بعد از چند دقیقه اروم شلوارشا با ترس دادم پایین شلوارش از این کمر کشا بود. بعد وقتی اعتراضی ندیدم ارم درش اوردم ولی باز میترسیدم شرتشا بکشم پایین . دلا زدم دریا و اونم کشیدمتا زیره باسنش پایین اینجا ناشی بازی دراوردم و واسه دیدن کسش به پهلو خوابوندمش که یهو به خوش اومد و شرتشا کشید بالا دورباره با ناز ماساژش دادم و به کون خوابوندمش . تازه داشتم کونشا میدیدم عجب کونی بود درشت خیلی بزرگ بود لاشا چند بار با انگشت باز کردم چه سوراخ صورتی . کیرم داره دوبارش شق میکنه . کیرما اروم دراوردم گذاشتم لا پاش . و خوابیدم روش گفت داری چه کار میکنی اصلا نگفتم با کی هستی ومشغول کار خودم شدم بعد از سه دقیقه ابم اومد ولی چون کنترل خودما از دست داده بودم ریخت رو پاش و فرش یک سی سانیه ای گذشت تازه فهمیدم چه گهی خوردم . زود بلند شدم با دستپاچگی شلوارما کشیدم بالا شلواره اونم به صورت ناشیانه کشیدم بالا . کیفما برداشتم و بی خداحافظی به خاطر اینکه روم نمیشد نگاهش کنم فلنگابستم. بعد از ظهر بهم اس داد که به خاطر حفظ ابروی جفتمون به کسی نمیگه ولی به این شرط که از این کا را نکنم . منم دیگه اصلا جواب اس ندادم. ولی جدا از خجالت خیلی حال داد. چون یک سکس جدیدا تجربه کردم خنده دختر عمه ام به گریه تبدیل شدسلام،من علی هستم 18 سالمه قدم حدود :182 وزنم 74 ،اولین بارمه داستان مینویسم پس لطفا فحش ندیدمن یه دختر عمه دارم اسمش سیمین هست دو سال از خودم بزرگتره ولی سنش از من کمتر نشون میده ،یه کون بزرگ وسکسی داره که شرط میبندم هر کس اونو ببینه میگه ای کاش این یک شب کنارم میخوابید،خونه ی اونا تو یه روستا اطراف شهره و خونه ی ما هم داخل شهر،بعضی وقتها با مامانش واینا میومدن خونمون ،همیشه یه جوری به من نگاه میکرد و میخندید و منم همیشه با یه خنده جوابشو میدادم،بعضی وقتها هم جوابشو نمیدادم تا پررو نشه و بیشتر بیاد طرفم(یادم رفت من یه خواهر و دوتا برادر دارم که خودم از همشون کوچیکترم ،داداشام تو یه شهر دیگه دانشجو هستند وخواهرم هم لیسانس گرفته و میخواد بره سر کار منم پیش دانشگاهی را تمام کردم و دارم درس میخونم تا شاید کنکور قبول بشم(جون خودم))یه روز بابام سر کار بود و مامان و خواهرم رفته بودن خونه ی پدربزرگ مادریم،ساعت 3 ظهر بود که داشتم درس میخوندم که دیدم زنگ آیفون زده شد گفتم کیه گفت :منم باز کن باخودم گفتم این دیگه کیه آخه صداشو نشناختم وقتی در راهرو را باز کردم دیدم ،بله!!!درس تا اطلاع ثانویه تمام سلام و احوال پرسی کردیم و اومد تو ،گفت زن دایی کو گفتم:هیچکی نیستش یه لحظه رنگش پرید،گفتم رفتند خونه پدر بزرگ گفت خوب بهتره مزاحم نشم گفتم از صبح رفتن دیگه الان میان میاندرحالیکه رو مبل نشسته بود و من چون گرم بود واسش شربت آوردم وداشت شربت میخورد وبه تلویزیون نگاه میکرد یه لحظه خندید (آخه چون زیاد باهم رابطه داریم باهم راحتیم آدم با دختر عمش راحت نباشه میخواد با کی راحت باشه)گفتم چیزی دیدی ،گفت خونه بهم ریخته است گفتم خونه شما همیشه تمیزه ؟دوباره خندید ومنم خندیدم،گفتم راستی چی شده تنها اومدی؟ گفت؛اومدم دانشگاه کلاسمون تشکیل نشده تا ساعت 7 کلاس ندارم،تو دلم گفتم نور علی نورگفت کانال تلویزیون رو عوض کن ،گفتم همشون یا پیام بازرگانیه یا شیخ ها حرف میزنن،ازحرفم دوباره خندید،گفتم بریم رو کامپیوتر چندتا فیلم خوب دارم ،رفتم روشنش کردم و یه صندلی اضافه آوردم ونشستیم فیلم نگاه کردیم،یه جوری نشست که ران های سکسیشو ببینم ،5دقیقه از فیلم نگذشته بود که دیدم موس را گرفت و از فیلم خارج شد و گفت این خوب نیست ببینم دیگه چی داری?صندلیش رابرد جلو ویک کم قنبل کرد و منم از لحظه ی اول تو کفش بودم،معلوم بود، که اون هم دوست داره،رفت رو عکسها،چند تا از عکس هارو که رد کرد ،یه عکس سکسی اومد گفت از اینا نگاه میکنی گفتم کیه نگاه نکنه جلوتر که رفت عکسهاد سکسی تر میشدن منم صندلی ام رو نزدیک به موس و صندلی سیمین کردم و موس را که دستش روش بود گرفتم ،یه لحظه دستش رو نگه داشت و بعددستش رو کنار کشید گفتم این عکسهارو دوست داری گفت: کیه که دوست نداشته باشه گفتم اگه فیلمشونو واست بزارم به کسی نگی ها گفت باشه حالا تو بزار ببینم چی میزاری،یه فیلم فول اچ دی را واسش گذاشتم(سکس الکسیس تگزاس با یه مرد کیر کلفت سفید پوست بود)یه لحظه جاخورد وبعد واسش عادی شد حدود 15 دقیقه ازفیلم رفت دیدم یه دست سفید خوشگل اومد رو دستم (راستی قد سیمین حدود 170 و وزنش حدود 60 میشه )کیر شق شده ام را با دست چپم گرفتم (کیرم حدود 17 سانت و قطرش هم 6 میشه)واون هم صورتشو به طرف من کرد باورم نمیشد انگار داشتم خواب میدیدم،دست دیگه ام راهم گذاشتم رو دستش چون یه دلهره و مقداری شرم داشتیم دیگه هیچ کدوم حرف نزدیم دستم را کم کم بردم بالا تر رسیدم به سینه هاش وای دوتا سینه ی پرتقالی دختر خاله تو دستم بود ،مقنعه اش رادرآوردم موهای طلایی خوش گلش که از پشت بسته بودشون رو لمس کردم انگار تمام دنیا مال من بود دیدم دستم را کنار زد و اومد نشست رو کیرم نزدیک بود صندلی بشکنه،کاملا معلوم بود غیر حرفه ایه درحالیکه خودشو به کیرم میمالید کمرشم داده بود تو و صدای آه و اوهش بلند شد منم سینه هاش رو گرفتم و از پشت گردنشو میخوردم (شلوارکم نازک بود و انگار هیچی پام نبود)کاملا کونشو حس میکردم بردمش رو تخت دکمه های بالایی مانتوشو باز کردم و یه سوتین سفید و خوشگل دیدم که سفیدی بدنش دست کمی از سوتینش نداشت دکمه هاشو کامل باز کردم وشروع کردم به خوردن سینه هاش و لب گرفتن چون تابستون بود بدنش کاملا عرق و لیز بود که بیشتر حشریم میکرد لپ های خوشگل صورتشو می بوسیدم درحالیکه چشم هاشو بسته بود و کامل تو حال خودش بود لباسای خودمو بجز شرتم درآوردم و شروع کردم به در آوردن شلوارش ،سوتین و شرتش ست بودند که با سفیدی بدنش کاملا به هم میومدن ،دوباره شروع کردم لباشو خوردم و دیگه طاقت نیاوردم سوتین و شرتشو در آوردم ،وای وای داشتم آتیش میگرفتم واسه نوک پستون های صورتیش حدود 5 دقیقه فقط سینه های خوش فرمشو خوردم چون پرده داشت نمیتونستم پردشو بزنم ،فقط لیسش زدم و کاملا لیز بود دیگه خستو شدم کنارش دراز کشیدم و کیرمو گذاشتم کنار صورتش دیدم خیلی آروم کیرمو گرفت تو دستش و بهش تف زد و گذاشتش تو دهن منم از لذت داشتم میتریکیدم حدود 10دقیقه واسم ساک زد و اونم دیگه دهنش قدرت نداشت کیرمو بگیره ،من جون گرفته بودم ،و یه کرم از تو کشو برداشتم و کیر و سوراخشو کاملاباهاش لیز کردم و حدود 2 دقیقه لاپایی رفتم که خیلی دوست داشت،گفتم میتونی سگی وایسی(این اولین حرفی بود که در حین سکس با هم زدیم)سگی وایساد و کمرشو دادم پایین سوراخ کونش بهترمعلوم بود دو باره کیرمو گذاشتم لای پاش و گفتم لای پاتو سفت کن باور کنید حدود 10دقیقه لاپایی رفتم و اونم همش آه واه میکرد رفتم سراغ کونش اول یک انگشت را راحت بردم تو وبعد رفتم سراغ دومین انگشت ک نزاشت و دردش اومد دیدم خیلی تنگه باخودم گفتم هر طوری شده باید بکنمش کیرم و کونشو بیشتر لیز کردم رو به شکم خوابوندمش و گفتم میخوام صفرتو بازش کنم دیدم میخواست پاشه گفتم به هر وقت گفتی درد داره درش میارم ،دختره ساده باودر کرد گفتم پاتو بچسبون تا دردش بگیره،اول سر کیرمو گذاشتم در سوراخش آخه گیرم خیلی سفته و سرش هم بزرگه،سرشو فشار دادم دیدم شروع کرد بو جیغ و بسه ،برو کنار و...منم نذاشتم گفتم سرش بره تو بقیه دیگه راحته ،با هزار تا خواهش قبول کرد ،کیرم رو دوباره گذاشتم در کونش و یکسره فشار دادم دوباره شروع کرد به جیغ ،منل کنار نرفتم و سرشو کردم تو آخه خیلی تنگ بود ،(داشت گریه میکرد )گفتم ببین سرش رفت تو دیگه بقیه اش راحته حدود 1 دقیقه که گریه اش کم شد شروع کردم بقیه اش را حول دادم حدود نصفش رفت تو ،که همزمان داشت گریه میکرد دیدم از کونش داره خون میاد ،باخودم گفتم تاهمه ی 17 سانت را نبرم تو ولت نمی کنم،باحدود 1دقیقه بقیه اش رابردم تو کیرم داشت از گرما می سوخت ،شروع کردم آروم تلمبه زدن کم کم گریهاش بند اومد و آه و واهش در میامد ،بعد از 5 دقیقه کیرم را در آوردم ،دیدم بله حسابی صفرش باز شده و بعد پوزینتشو عوض کردم و پاهاشو بردم بالا و گذاشتمشون رو شونه هام و کیرم را گذاشتم داخل کونش دوباره شروع کردم به تلمبه زدن،گفتم درد داری گفت آره ،ولی معلوم بود که داره درعین درد حال خودش هم میکنه ،از آخر تلمبه هامو سریع کردم وبعد از 10دقیقه دیدم ابم داره میاد ولی آب سیمین از من زودتر آمد ابمو ریختم رو شکمش ، بعد هردو خسته کنار هم افتادیم ،آبو پاک کرد ولباساشو تنش کرد ،دیدم داره میلنگه ،بهش گفتم نزار کسی بفهمه ،بعد چند روز خوب میشی.بعد از یک هفته بهم زنگ زد و گفت هنوزم یکم درد دارم.و بعد از اون باز هم دوبار با هم حال کردیم ،دیگه گشاد بو د و بیشترش حال بود تا درد. بهای کفشسلام.من از این داستانای سکس با محارم زیاد خوندم اما باورش سخته این داستان من هم اولین سکسم هست و با کمال تعجب با دختر عمم.یه دختر با اندام فوق سسکی اما فیس معمولی.تو داستانم یوخده تغییر ایجاد میکنم که تابلو نشه.خوب بریم سر اصل مطلب ... این دختر عمه ی مارو داداشم قبلا یه تکونی داده بود بعد برام تعریف کرده بود.من یه ادم سرو ساکتی هستم یعنی مثل داشم مول نبودم که راحت بتونم راضی کنم طرفو.عمم اینا هم تو دهات هم تو شهر خونه دارن.یه بار که رفته بودم دهاتشون زمان برگشت بابا میاد دنبالمون تو ماشین من بودمو دختر عمه و پدربزرگم.یه جا پدرم نگه میداره واسه یه کاری از ماشین دور میشه.من یه کفشی داشتم که رویا (دختر عمم)دوسش داشت گفتم رویا اگه دوس داریش میدمش بت گفت پس بده بهم تا بابات نبینه شاید راضی نباشه گفتم باشه رفتیم کفشو از تو صندوق گذاشتم نو کیفش بعد رو صندلی عقب نشستم طوری که پاهام بیرون بود این دختر عمه خر اومد رو پام نشست (من فکرشم نمیکردم با کفش...)منم دیدم این خیلی خر جلو بابا بزرگم این کارو کرد با دس پاچگی گفتم اخ پام درد گرفت اونم پا شد.یه نگا بش کردم تو دلم گفتم امشب ترتیبتو میدم(اخه شب میومد پیشمون فرداش میرفت شهری که دانشجو بود)خلاصه رسیدیم خونه شب که شد تو اتاقم جا پهن کردم که بخابیم.حالا فکرشو کنین اون منو نگاه میکنه من اونو جفتمون منتظر یه جرقه واسه شروع هستیم. حقیقتش خیلی ترسیده بودم تنم ی جوری بود.خوبیش این بود که ما تو بغل کردن مشکل نداشتیم و همش راحت همو بغل میکردیم.بغلش که کردم جراتم بیشتر شد یه بوس رو گونش کردم اونم جواب داد من لبخندی زدمو اروم لبشو بوسیدم.مرحله اصلی رو رد کردم خلاصه بعد از یکم لب گرفتن دسمو گذاشتم رو کونش واییییی خیلی حس با حالی بود میمالوندمو لباشم میخوردم.رویا جونه ما قیافه آسی نداشت اما کوسو کونشو که دیدم شل شدم.رفتم رو کونشو با انگشتم کردم تو کونش.چون نمیخاستم دردش بگیره اول با 1 انگشت بعد 2 و بعد 3 انگشتی کردم تو کونش.گشادش کردم سر کیرمو کردم تو کونش که یهو اخش در امد گفتم لامسب من 3 انگشتم تو کونت بود اخت در نیومد حالا دودولمو کردم توش اخت در اومد؟گفت این به نظرت دودوله؟باز دوباره اروم کیرمو فرو کردم تو کونش واییییی کاش ادم هر وقت کون میگاد هس دفه اول رو داشته باشه...تلمبه زدنو شروع کردم اونم از بس شهوتی بود که جز لحظه اول دیگه جیکشم در نیومد.چون دفه اولم بود عقلم نمیرسید پوزیشن عوض کنم سنی هم نداشتم اون موقه.ابم که اومد ریختم رو کمرش بعد خودم با کاغذ پاکش کردم.جالب این بود که رویا طوری رفتار میکرد که انگار داشت یجورایی بهای کفشو بم پرداخت میکرد.گرفتم اروم خابیدم کنارش.صبح که پا شدم از خونمون رفته بود. سکس با غزل من یه عمو دارم که سه تا دختر داره که یکیشون 20 ساله شه و اون دو تای دیگه از من 5 6 سال کوچیکترند . اون دختر 20 ساله که اسمش غزل زیاد عموم رو اذیت می کنه چون لباس های نا جور با ارایش های خفن خیلی زیاد می کنهولی سادس و فقط پر سر صدا و پر جنب جوش ولی اون دو تا خواهراش خیلی زیرکی کاراشون رو می کنن و من زیاد ازشون خوشم نمیاد بخاطر این مارمولک بازیشون . به منم امار میدن یعنی به همه امار میدن زیرکی ولی من کیرشون می کنم یه جوری با عرض شرمندگی به خاطر بد دهنی . می گم امار نه این که یعنی بیا منو بکن امارای کس شر مثلا هی اس میدن که اذیت کنند یا با یه شماره دیگه می خوان اس کننو ار این جور کس شعرا خلاصه 26 مرداد بودو تولد داداش من بود که 17 سالش تموم می شد و من از شهرستان به تهران خونمون اومدم (من تو شیراز دانشگاه میرم تابستون هم نمی خواستم برگردم ولی بخاطر داداشم برگشتم 2 3 روز) من تو شیراز دوست دختر داشتم و دارم و با چندتاشون سکس معمولی داشتم ولی چیز طبیعی برام بود چون بابا و مامانم روم گیر نبودن و بهم اعتماد کامل داشتن و من ازاد بودم زیاد هم تو کف نبودم و داستان ها به فامیل رو که می خوندم برام یه چیز تقریبا غیر ممکنی بود ولی خوب زیاد هم دور دست نبود من تو شیراز شنا کار کی کردم و بگی نگی هیکم معمولیه و چون قدم بلند یه کم لاغر به نظر می یام . خلاصه رفت شب تولد فرا رسید که یه دفعه عموم اینا اومدن و دیدیم غزل رو نیووردن که همه یه ذره حالمون گرفته شد چون غزل همیشه یه جوری مجلس رو گرم می کرد بابام به عموم گفت پ غزل کو عموم گفت دعوامون شد در رو قفل کردم نیووردمشبابام هم ناراحت شد گفت باو بیخیال یه شبه دیگه خلاصه همه مخ عموم رو شست و شو دادیم و قرار شد یکی بره بیارتش چون خونه ما تا خونه ی عموم یه رب را بود بدون ترافیک اینا خلاصه هیچ کس کون رفتن نداشتو هیچ کس هم نمی تونست بره داداشم که گواهینامه نداشتو تولدش بود نا سلامتی عموم هم که عمرا می رفت بابام هم که یه ذره مست بود نمی تونست رانندگی کنه و حال نداشت بره بهونه اورد که مسته و من رو فرستادن . من واقعا دوست نداشتم برم و عمرا فکر سکس با غزل رو نمی کردم و کونم هم گوشاد بود ولی به زور زن عمومو بقیه سویچ ماشین بابام رو گرفتمو رفتم (ماشین خودم شیراز بود) سریع رسیدمو کلید عموم رو که بهم داده بود انداختم عین گاو رفتم تو که دیدم غزل رو مبل نشسته داره فیلم میبینه سلام کردمو گفتم باو پاشو حاضر شو اس کردی مارو که گفت من نمیامو از این جور حرفا که گفتم مگه با مامانت صحبت نکردی تلفنیو از این جور حرفا که گفتم به خاطر علی (داداشم) پاشو بیا که قبول کرد و رفت حاضر شه . من اصلا تا اون لحظه خواب سکسم با غزل نمیدیدم ولی خوب ازش هم خوشم می یومد چون دختر پر جنبو جوشو شلوغی بود خلاصه داشتن با گوشیم بازی می کردم که اومد رفت تو حموم چیزی برداره که یه دفعه نا تصادفی (بدون هیچ قصدی یا چیزی) نظرم به بدتش جلب شد یه شلوار کرم تا زیر زانو پوشیده بود با یه لباس ساین بلند زرد . نمی خوام مثل بقیه چرت بگم که پستوناش گنده بودو اینو اون . کونش خیلی خوش فرم و سکسی بود ولی زیاد گنده نبود و گستوناش هم خوش فرم و گرد بود ولی زیاد گنده نبود . بریم تو داستان - بعد به خودم اومدم و ونم رفت تو اتاق بعد 10 15 مین فکر کردم حاضر دیگه رفتم درو وا کردم یه دفعخ برق سه فاز از کونم پرید یه باد سردی تو بدنم پی چید دیدم دلا شده از تو کمد دنبال شلوارش می گرده که به حالت قنبل به من تو فاصله 3 4 متری در اتاق تا کمد با یه شورت مشکی ممولی بود که لباسشم عوض کرده بود یه تاپ فوق تنگ سفید با یه سوتین مشکی که خطاش ملوم بود تنش بود که به خودم تو 2 3 ثانیه گفتم حتما الان یه جیغ می زنه و میره پشت در کمد قایم میشه که دیدم یه دفعه برگشت و یه جیغ خیلی خیلی کوچیک زد و عین کیر واستاد منو نگاه کرد و من دیدم اوضاع یه جوریه یه ببخشید گفتم رفتم از اتاق بیرون . من با دوست دخترم سکس داشتم و لخت دیده بودمش ولی خوب اون موقع امادگی داشتم و می دونستم اوضاع از چه قراره ولی الان یا هر وقت دیگه ای به غزل فکر نمیکردم تا اون ثانیه خلاصه رفتم دست شویی بشاشم کارم که تموم شد دستام رو داشتم می شستمو خشک می کردم که درو وا کردم بیام بیرون یه دفعه غزل هم می خواست بیاد تو چیزی برداره خوردیم بهم و پستوناش خورد به زیر سینه منو من یه حالت خوبی بهم دست داد ولی چون 1 2 ثانیه بود زیاد اتفاقی رخ ندادو (دو نقطه دی) غزل یه خنده کردو یه معذرت خواهی رفت من نشسته بودم اماده تا غزل اماده شه که یه دفعه یادم افتاد مکه عموم گفت کیف سی دی شو بیارم براش در رو باز کردم رفتم تو اتاق غزل چون کامپیوترشون با سی دی اینا اونجا بود در حالی که داشتم می گشتم غزل رفت بیرون چیزی برداره و من داشتم با کیف سی دی میومدم بیرون و وقتی پاشدم فکر کردم غزل بیرونه نگو دمه کمد و میز هم جایی بود که باید از دمه کمد رد می شدی چون تخت نمیذاشت رد شی مستقیم به سمت در خلاشه من پاشدم که برم در حال رفتن سرم به مانیتور بود که ببینم مارکش چیه (دو نقطه دی) یه دفعه کیرم تو چند ثانیه یه چیز نرم حس کرد . دیدم غزل یه جوری نگام کرد که فکر کرده بود از قصد این کارو کردم ولی فکر کنم خوشش اومد رفتم بیرون با یه ببخشید که بعد 1 مین صدام کرد گفت بیا این جای موم رو بگیر می خواست اتو بکشه مو هاش بلند بود تا یه ذره بالای کونش بعد همین جور که می گقت مو هاش رو می گرفتم یا اتو براش بعضی از جا هارو می کشیدم که یه دفعه دستم سر خورد خورد به نزدیکای سینه هاش که من کسخل به جای یانکه دستمو بردارم کپ کردم دستم رو همون جا گذاشتم که از تو اینه یه جوری نگام کرد که قند تو دلم اب شد خیلی خوشش اومد و شرایط یه جوری شد که اودم پایین و با دو تا دستام سیته هاشو گرفتم و گردنشو می بوسیدم که یه دفعه انکار یکی از پشت کیرشو کرد تو کونم که دیدم گوشیم تو جیبم داره زنگ می خوره مامانم بود برداشتم گفتم ترافیک بود غزل هم که میشناسی دیگه گفت باشه زود بیاید قطع کردم که دیدم غزل پاشد رفت رو تخت و تاپشو با شلوار جین تنگشو در اورد منم بلیزم رو در اوردم افتادم روش لب بازی و با دستم هی کسشو می مالوندم خیلی حال میداد بعد شلوارمو در اوردم کیرم راست راست شده بود اونم با یه شورت و سوتین مشکی جلوم بعد اون سوتینشو دروورد من با این صحنه قدرتم بیشتر شد و سینه هاشو اروم اروم می خودم و می بوسدم و اونم خیلی اروم ناله میکردبعد بلند شد و شورتشو در حالی که به سمت من دلا بود کشید پایین و منم امدم سمتش و نشته رو لبه تخت بودم که کیرم رو برام داشت ساک میزدداشتم میمردم یه 20 30 ثانیه برام ساک زد و بعد من زیر بقلشو گرفتمو نشوندمش رو کیرم و داشتم لاپایی حال میکردم که گفت من با حمید سکس داشتن اپنم راحت باش عزیزم ( دوست پسرش بود حمید) منم از رو خودم بلندش کردم و به حالت قتبل گذاشتمش رو تخت و کیرمو اروم کردم تو کسش ملوم بود چند وقتی میشه نداده تنگ بود خیلی حال داد و داشتم تلنبه می زدم که اونم یه ذره بلند تر اه اه میکرد که من در حال تلنبه زدن سهنشو گرفته بودم و بدتمو کامل چسبونده بودم بهش و بعد 2 3 مین اون اروم شد و من من هم کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم رو خط کونش و با فشار ابمو ریختم لای کونش و کمرش خیلی خیلی حال داد یه لب ازش گرفتم و رفتیم حموم دوباره 20 مین طول کشید که جفتمون حاضر شیم و رفتیم خونه بدون ترافیک این سکس با تمام جزییات در کل شاید 20 تا 30 مین بود ولی چون 20 مین حموم اینا طول کشید داشت بگایی می شد منم وقتی رفتیم خونه گفتم غزل رفته بود حموم بعد هم برگشتنی دیدم کارت سوخت هست رفتم بنزین زدم که کسی شک نکرد ماجرای من و دختردایی جیگرسلام به دوستان عزیز میخوام خاطره ای که برام اتفاق افتاده براتون تعریف کنم وبگم که داستانم عین واقعیت و از این تخمی تَخَیُلی ها نیست! راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم من اسمم علی و19 سالمه این خاطره هم مال سال 90 . از مشخصات خودم من قدم 183 و پوستم سفید " چارشونم " چشمامم سبز روشنه ودیگه تعریف از خود نباشه ولی به قول دوستام خوشتیپ ترین پسر محلمونم ولی فکر بد به سرتون نزنه چون من رزمی کار میکنم و کسی جرأت نداره نگاه چپ بهم بکنه یا بخواد باهام دعوا کنه و تک فرزند خانوادم ! البته حیف که به دلایلی از این خوشگلی که خدا بخشیده نمیشه در امور حوادث یِهویی یا پیدا کردن دوست دختر که خود دخترا به من تیکه میندازن استفاده کرد اما چه میشه کرد که به دلایلی نمیشه دیــگــــــــــه! بِگذَریم من یک دختر دایی دارم که خیلی تو نخش بودم یعنی من فقط نَها کُل مردای فامیل و از خصوصیاتش میشه گفت که پوست بسیار سفیدی داره حتی از منم سفید تر - قد 170 وچشمای سبز عین خودم البته در این مورد به هم رفتیم که بله یک نفر تیکه میندازه که به پای هم پیرشین! داداش ما زن و شوهر نیستیم خواهشن تیکه ننداز . خوب کجا بودیم آهان داشتم میگفتم خودمونیم خیلی خوشگله فکر کن یک بدن کاملا سکسی وراستی سنشم 27 ساله اما جونتر نشون میده تازه اون موقع رو نگوکه تو عروسی یا یه مهمونی بزرگ بخودش برسه که واییییییی چه جیگری میشه و یک شوهر مذهبی هم داره که آدم نمیتونه این خانم خوشگرو یه دل سیر نگاهش کنه.راستی اسم دختر دایم رویاست که جیگرشو بخورم.سرتونو درد نیارم چون الان مطمئنم چند نفر به من فوش خارو بار دادن که ماجرا رو بگو .خاطره ی ما از اونجایی شروع شد که در یکی از روزهای تابستون پارسال{90} این جیگر ما اومد خونمون منم خیلی خوشحال بودم مونده بودم چیکار کنم . بعد از خوردن ناهار مامانم یادش اومد که امروز ختم یکی از اقوام دورمونه که کرج میشینن پس به دوماد داییم که اسمش احمدِ (شوهر رویا) گفت بیا بریم ختم فلانی ، چون بابام خونه نبود و به هاشم رو انداخت ساعت اون موقع 1:30 بود رویا خانومم که مثلا خوابش میومدو حال نداشت بهونه اورد که نمیاد منم که مامانم میدونستن از ختمو گریه خوشم نمیاد گفت تا شب که ما میایم بمون پیش رویا ! به منم که کسی شکی نمیکرد که بخوام کاری کنم چون تو فامیل خیر سرم پسر مؤدب و یجورایی به خاطر خانوادمون مذهبی میشناختنم . مامانم با هاشم رفتن کرج حدودای ساعت 3 بود رویا خانمم ظاهرا داشت چُرت میزد . پس ما موندیمو رایانمون که رفتم اِینترنت اونتِرنت داشتم تِر تِرمیزدم که یکدفعه دیدم یک نفر دستشو گذاشت رو کِتفم ترسیدم برگشتم دیدم بله رویا خانمو گفت داری چیکار میکنی گفتم هیچی - بیدار شدی گفت آره بعد یک صندلی اوورد نشت پهلوی ما بهم گفت حوصلم سَررَفته ! فیلم جدید چی داری؟ گفتم چی میخوای گفت یک چیز جدید و باحال که سانسور نداشته باشه چون این فیلمارو از بس ایران سانسور میکنه خسته شده ! هی امان از این شیطون که همون موقع رفت تو جلد ما آقا یک فکر توپ به سرم زد که یک فیلم سکسی هالیودی بزارم و ببینم موضع گیریش درباره ی ما چیه و واسه این فیلمی که گذاشتیم آیا قطعنامه صادر میکنه یا وِتُش میکنه { مارو بگو انگار سازمان مللِ } آخه تو این داستانا که قبلا خونده بودم طرف و با فیلم وچیزای دیگه که خودتون استادشین خر میکنن ، منم که یک دی وی دی توپ از رفیقم گرفته بودم گذاشتم تو کامپیوتر و فیلمشم سکسی بود درباره ی دزدان دریایی و چند تا کاپیتانو از این شِرو وِرا که تو یک کشتی حسابی سرشون شلوغ بود و آره دیگه و میخواستن عملیات وَالفَجر 1و2و3و4و5 و... رو به انجام و سرانجام برسونن! بعد از چند لحظه که فیلم به نقطه ی حساسش رسید من رفتم تا از آشپزخونه یه تنقلاتی بیارم تا به زنیم به بدن و روشن شیم! یه مدت که گذشت دیدم یه صدایی اومد گفت: چــــــــی ! من ترسیدم گفتم به فنا رفتیم جنگ جهانی سوم شروع شد .!. بعد از یه مدتی که گذشت دیدم انگار خبری نیست یواشکی اومدم لب دَر دیدم رویا بد جوری رفته تو فیلم و بعد از چند ثانیه من و صدا کرد و گفت کجایی و شروع کرد به وَر رفتن با کامپیوتر و فیلم و زد جلو !! منم دیدم اوضاع کشمشیه مونده بودم گفتم یعنی اونم آره... تو همین فکرا بودم سریع رفتم تو آشپزخونه گفتم: اومدم یه چیزی بیارم بخوریم الان میام و با رمز دالام دولوم عملیاتو شروع میکنیم... یا پیروز میشیم یا میزنن تو بُرجَکِمون خلاصه رفتم تنقلاتو اووردم با سرو صدا وارد اتاق شدم اونم زودی خودشو جمو جور کرد! رفتم کنارش تنقلاتو گذاشتم رو میز که دیدم این اون رویایی نیست که من میشناختم قیافش یجوری شده بود عین آدمای معتاد که مواد بهشون نرسیده و دارن از نَعشِگی میمیرن بعد از چند ثانیه سکوت گفتم خوب یه چیزی بردار بخور... حس کردم دارم قرمز میشم بخاطر فیلمه چون بازم داشتن عملیات میکردن منم به غیر از رفقای قابل اطمینان واسه کسی فیلم اینجوری نذاشته بودم ... دیدم جَو سنگین شده دلو زدم به دریا با کمی مکث گفتم فیلمه چطوره بعدشم با خنده گفتم این فیلمه دیگه خیلی بدونه سانسوره اونم یک لبخند ملیحانه ای تحویل ماداد...!! مارو میگی اینگار مَش غضنفرو میگی ... اوه اوه فکر کنم عملیاتم با شکست مواجه شد آبروم رفت ... اومدم یِجوری جَمِش کنم گنده کاریمو تا بیشتر از این تَلفات ندادیم... منم گفتم چته میخوای فیلمو قطع کنم اگه بدت اومده آخه خودت گفتی فیلم بدون سانسور بزار خوب فیلم بدون سانسور همین میشه دیگه پس صداو سیما بدبخت حق داره سانسور میکنه دیگه از این چیزای ناموسی میزارن اونام دستشون درد نکنه اینارو سانسور میکنن ( در این مورد باید بگم کمی ترسیدم بخاطر اینکه شک کردم شاید بدش اومده والبته نره به کسی بگه به قول رفقا... خودمو داشتم و میزدم به کوچه علی چپ ...که گم شدم نامردا آدرس و اشتباه داده بودن! تازه داشتم باخودم فکر میکردم که این قیافه و تو بحر فیلم رفتن چی بود پس) که آقا یهو دیدم گفت علی عیبی نداره بزار باشه !!!!؟؟ ... چیشد داشتم چی میشنیدم تو فکرم اومد که داره یه اتفاقایی می افته که سرشو گذاشت بغلم بااین کارش قلبم داشت از جا در میومد فکر کنم داشت صدای قلبمو میشنید حالش زیاد خوب نبود بهشگفتم آب میخوای بیارم واست!؟ بدون هیچ مقدمه و چایی نخورده پسر خاله که نه نمیشه دختر خاله شد و گفت علی جون آب نمی خوام خودتو میخوام با این حرفش قند تو دلم آب شد گفتم چی دیدم سرشو بلند کرد و گفت من تو رو دوست دارم و خیلی وقته میخوام باهات یه رابطه ای برقرار کنم تازه میدونمم تو هم از من خوشت میاد از رفتارهات موقعی که منو دید میزنی معلومه !! از اون زیر چشمی نگاه کردناتو و.... اما فرصتش پیش نمیومده ....من مونده بودم چی بگم چی فکر میکردمو چی شد! من آب شدم گفتم ای دل غافل یعنی اونم فهمیده از بس تابلو بازی درآوردم ولی خودمونیم عملیاته شکست خوره داشت به پیروزی میرسید در همون لحظه تو کونم عروسی شد بعدش تو عروسی چاقو چاقو کشی شد کون بنده ی حقیرم پاره شد!!! داشتم به آرزوم میرسیدم به کسی که به خاطرش 3000 بار جلق زده بودم. و بخاطر همین سر تمرینات باشگاه عین نی قلیون ولو میشدمو دربو داغون تازه (استادم) شک کرده بود اونم بو برده بود که من جلقیم اما روش نمیشد بگه تازه رفقای باشگاه یواشکی به شوخی وقتی طوریم میشد بهم میگفتن جلقی اماجلو استاد نمیگفتن" بگذریم راستی اینو بگم که چون کمی به قول گفتنی پسر باحالیم و هم خوش تیپ دخترای فامیل منو خیلی دوست دارن و باهام صمیمی هستن ولی چه کنیم که فامیل مذهبی و گَندی داریم واین کارو خیلی سخت میکنه و کرده ! { ای دل غافل } ! این تیکه ی یکی از هم کلاسی هام بود لازم به ذکر دیدم بگم در اینجا ! آقا جون چرا فوش میدی بابا اِدامشو میگم دیگه فوش دادن نداره! آدم نمیتونه یکم درباره ی خودش بگه !خوب کجابودیم آهان فهمیدم داشتم میگفتم: آخه که گفتم ... گفت آخه نداره منم خندم گرفت و بعد من یه بوسه ی کوچولو از لباش گرفتم که کم کم یه بوسه ی کوچولو تبدیل شد به یه لب گنده و طولانی مدت شد ... بعد از چند دقیقه یهو تو چشمام زول زد و مارو از رو صندلی انداخت پایین وآنچنان پرید روی ما که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که تخمامون ترکید به خودم گفتم که دیگه آبم خشک شد وبچه دار نمی تونم بشم بعدش رویا در یه آن شروع کرد به درآوردن لباسای ما اونارو جوری دراوورد که من نفهمیدم که به شورتم رسید و در یک حرکت غافلگیرانه یک دستی از رو به چنگیز ( کیر ) ما کشیدو گفت: کلک این زیر چیداری همانا پائین کشیدن شرت ما هم همانا ( دوستان در اینجاست که باید بگم اون روز شانس هم با من در یک مورد یار بود من صبح اون روز رفته بودم حموم و تمام مو و پشمُ یا به قول اهل دلی جنگلو آسفلتش کرده بودم و کیرم سفید که بود سفید ترو خوشگل تر و دلرباتر شده بود همچنین بلندترم بنظر میومد) بعدشم تا چشش به جمال زیبای کیر ما افتاد البته کیر من فکر کنم به خاطر جلق زدن دراز شده بود عین دسته بیل! کلفت نشده بود زیاد !!!! ولی تا دلت بخواد دراز (طولش 21 سانتی متر که برای یک جوانی مثل من خیلی زیاد بود) تازه لازم به ذکر است که یکی از علت هایی که رفقا از ما حساب میبرن بخاطر کیرم است که ماجراهای خنده داری داره اگه وقت شد چند تا از باحالاشو براتون مینویسم و چون کیرم درازه دوستان یک چند باریهم در حالت راست شده در زیر شلوار دیده اند کُپ کرده اند و بعضیهاشون هم سر کل کل و آره اینا چشمشون به جمال زیبای چنگیز اوفتاده و دیگه بقیشو هم میدونین ؛ داشتم میگفتم رویا تا کیر مارو (دسته بیل شق شده ی مارو) دید یکم جاخورد باورش نمیشد که من یه همچین کیری داشته باشم بهم گفت بلا تو کجا بودی این کجا بود چرا زودتر علی کچولورو به ما معرفی نکرده بودی اصلا بهت نمیخورد همچین چیزی داشته باشی ( یکی نیست بگه که چرا شِر میگی آخه ضئیفه این {کیرم} کوچیکه که میگی علی کوچیکه ) بعدش عین دخترایی که تا حالا کیر خوشگل و سفید ندیدن شروع به وَر رفتن کرد تا کیرم سفت سفت (شق) شد و مشغول به ساک زدن شد زیاد وارد نبود دندوناش دفعه های اول به کیرم میخورد یه حسی بهم دست میداد اونایی که این مورد واسشون اتفاق اوفتاده میفهمن من چی میگم!! منم که حشری همون که دهمین بار کیرمو کرد تو دهنش داش آبم میومد گفتم بسه که کو گوش بدهکار منم آبم اومدو که ریختم تو دهنش اونم انگار که آب پرتقال همرو تا ته خورد وگفت چه خوشمزه بود دیگه نداری من گفتم بقیش خورد بود انداختم صندوق صدقه گفت خوب منم فقیرم به من میدادی گفتم نیسکه ندادم من بااینکه حشریم ولی این کیر ما تا سه چار بار آبمون نیاد نمیخوابه در مواقع حشریت زیاد!!! تازه اونم وقتی که یه خانوم خوشگل که آرزوی کردنشو یه عمره داشتم جلوم داشت لخت میشد عاقبت کیر دراز داشتن همینه دیگه! راستی به این نکته اشاره کنم که جدم به احتمال زیاد عرب بوده (این حرف من بیشوخی بود) ! بعد رویا رو خوابوندم ... لباساشو کامل در نیاورده بود من کمکش کردمو لباساشو دراوردم عجب سینه هایی داشت نه زیاد بزرگ بود نه زیاد کوچیک تا اینکه رسیدم به شرتش تا اونو در آوردم سکته زدم جاتو خالی عجب تیکه ای بود به قول بعضیا عین کس یه دختر14ساله میموند میگم چرا عین کیر ندیده ها بود نگو اون شوهر احمقش سالی یک بار باحاش حال میکنه دقیقا بدنش شبیه عکس بدن یه زنه میموند... راسشو بخواین من تو انترنت انقدر گشته بودم تا بعد از اینکه از فیلترها گذشتم خودمو بگادادم عکس سکسی یه زنی که دقیقا شبیهش بود یعنی انگار همزادش بود رو پیداکردم هی باهش جلق زدم حالا نزن کی بزن خلاصه کمر واسمون نموند فکر کنم1500بار بااو عکس جلق زدم اینم یک رکوردِ!! یادم رفت برم اسممو تو کتاب گینست ثبت کنم ( در اینجا برای زیبایی کلام از اغراق استفاده کردم و کسایی که در رشته ی ادبیات هستن میدونن من چی میگم ) از بحثمون دور نشیم منم شروع کردم هرچی بلد بودمو از تو فیلمای سکسی و داستان و حرفهای رفیقامو همرو آوردم روکار ! اول ازش لب گرفتم که من زیاد وارد نبودم ! بعد دیده بودم تو فیلما تن دخترارو میلیسنو بوسه می زنن و سینه و کس او نارو می خورن ماهم همه رو اجرا کردیم از گردن گرفته تاسینه ها البته بگم رو سینه هاش که عین سنگ شده بود کلیک کردم وتا چند دقیقه میخوردم که سرو صداش درومد بهش گفتم یواش الان همه میفهمن ولی مگه میفهمید منم دست از سینه هاش کشیدم و رفتم سراغ کس بلوریش تا میتونستم خوردم البته کسش عین شیر برنج آب انداخته بود و آب ترش مزه ای هم داشت...! اوایل خوشم نمیومد ولی بعد واسم عادی شد دیگه خسته شده بودم اونم فکنم فهمید ودراز کشید وگفت بزار تو کسم راستشو بخواین من میترسیدم بزارم تو کسش الان به من میگین چه خری هستی تو ولی اگه اتفاقی می افتادو بچه دار میشد وهمه میفهمیدن چی فکر آینده هم باید باشی چون اون وقت نه من کاندوم داشتم و نه اون قرص زد بارداری {راستشو بخواین میخواستم بزارم تو کونش} مَن به مِنومِن افتاده بودم و کیرم رو لبه های کسش بازی میدادم اونم بی هوا کیر مارو گرفتو کرد تو کسش بعد یک جیق زد من دیدم کیرم تا کلاهکش رفته تو کس رویا . مونده بودم چیکارکنم ولی چه حالی دادا یه جای گرمو نَرم ! یخورده که کیر من تو کسش بیحرکت مونده بود به من گفت که میخواد بچه دار شه منو میگی انگار که یک سطل آب یخ ریخته باشی روم داشتم میمُردم فکر کردم میخواد از من بچه دار شه !؟! که گفت نترس بابا مگه تو منو میخوای بچه دار کنی دیوانه. هاشم(شوهرش) اینکارو کرده یعنی تصمیم گرفتن بچه دار بشن و هفته ی پیش کُلاً عملیات داشتن و هاشم آقا آبشو ریخته تو فلان جا و احتمالا نطفه باید بسته شده باشه تا الان اینطور که خودش میگفت منم تا اینو شنیدم انگار دنیارو بهم دادن بغلش کردم{ من دیوونه رو بگو که چه فکری کرده بودم } گفتم مرض داری اینجوری حرف میزنی! اونم خندیدو گفت تا تو باشی وقتی یه حرفی میزنم گوش کنی حالا تا یه کاری دستت ندادم اون کیرتو بکن توکسم میخوام حال کنم منم گفتم (چنـگـــــیزو) میدم دستت خوشگلم تا باهاش حـــــــال کنی! دیگه مطمئن شدم که هرکاری میتونم بکنم کیرمو کردم تو کسشو تلمبه زدم وای که چه حالی میداد از همه حالتا کردمش از فرقونی گرفته تا سگی مثلا یکی از حالتا من رفتم روصندلی نشستم اونم اومد روکیرم نشست کیرم رفته بود تو کسش و روبروم بود میتونستم در هموحال ازش لب بگیرم یا سینه هاشو بخورم. ولی از بعضی حالتها خوشش نیومد البته من هم همین طور، فقط موندم چطور تو فیلم های سکسی ملت با این حالت ها حال میکنن ما که خوشمامون نیومد! من دو- سه باری آبم اومد ...! دیگه نا نداشتم راستی داشت یادم میرفت رویا رو داشتم میزاشتم که دیدم یه حالتی شد و یجورایی داشت میلرزید خدا واسه کافرش نخواد دیدم انگار سد کرج نیمیدونم یا کارون 1 و 2 و 3 با هم آنچنان آبی بافشار زد بیرون از رویا که بیا و ببین ما هم که جلوی این آب بودیم دوش گرفتیم ریده شد به کل هیکل حالا هیکل بکنار تخت و بچسب که به ریدمون کشیده شده بود! اینم عذاب گناهی بود که ما کرده بودیم جواب مامانرو با این گنده کاری چی باید میدادیم حالا بیاو درستش کن! خودنیما این خانومام چقدر آب دارن مال ما مَردا اگه 5 بار جلق بزنیم آبمون رو هم دیگه میشه نصف استکان ولی خانمو چشم نخورن آبشونو پارچ جواب نمیده باید لگن ببری!!!!!!!!!! خلاصه فکر کنم دختر همسایه داره با دوست پسرش میلاسه آخه یه سرو صدایی میاد !داشتم میگفتم من کنار رویا افتاده بودم که رویا گفت بلند شو بریم حموم پدر سوخته منم گفتم پدرم اگه سوخته زنگ بزن آتش نشانی یا ببرش سوانح سوختگی! اونم گفت پسرشو دارم برای هفت پشتم بسه منم گفتم مگه شامپو بسه که خندش گرفت راستی بابای من مهندسه تو عسلویه کار میکنه وماهی یا سه هفته ای یک بار میاد خونه و چند روز میمونه و باز برمیگرده . من و رویا جون رفتیم حموم.... یکی ، دو ساعتی که تو حموم بودیم مارو ول نکرد و گایید میگن دوره زمونه بر عکس شده همینه! ساعت 6 بود که از حموم اومده بودیم بیرون و داشتیم خودمونو با حوله خشک میکردیم و لباسامونو میپوشیدیم اومدیم تو اتاق که چشمتون روز بد نَبینه آی نَنَه آی نَنَه چشمامون خورد به تخت آب کُسی . رویا خندش گرفته بودو من ناراحت بعد به من گفت که رو تختی جمع کنم بندازم تو ماشین لباس شویی منم همین کاروکردم که تا وقتی شستو خشک کرد بندازم دوباره روی تخت بعد رفتیم یک گوشه نشستیم و تلویزیون دیدیم و هل و هوله آوردم و خوردیم بعضی از وقتا من از رویا لب میگرفت و بالعکس منم بهش گفتم دیگه فکری نکنه که کمر ندارم . ساعت 8:30 بود که شوهر رویا (هاشم) و مامانم که پیتزا واسه ی شام خریده بودن از ختم که کرج بود برگشتن وگفتن عجب ترافیکی بود خوب شد نیومدین منم تودلم داشتم میخندیدم و پیتزارو زدیم تو رگ جاتون خالی چه چسبید . از اون موقع به بعد دیگه نتونستم با رویا سکس کنم تا اینکه سه ماه بعد از اون ماجرا شوهر رویا هاشم که نظامی بود ... میخواست بره ماموریت و زنگ زد خونمون که مامانم بره پیش رویا که تنها نباشه مامانم گفت که نمیتونه و کار داره بجای خودش منرو میفرسته و خودشم هرز چندگاهی یه سر به رویا میزنه شوهر رویا هاشم که میبینه چاره ای نداره قبول میکنه مطمئناً اگه تو تهران فامیل دیگه ای داشتیم به کس دیگه ای میگفت آخه همه ی فامیل های ما تو شهر اصفهان زندگی میکنن وماهم به خاطر اصرار مادرم اومدیم تهران وگرنه میرفتیم پیش بابام جنوب زندگی میکردیم به خاطر کارش ! این بابای ماهم از اون زن ذَلیلای عالمه تو کل فامیل معروفه وگرنه بگو آخه آدم حسابی شهر خودمون اصفهان که بهتره! تازه به جنوب کشورم نزدیک تره اما چه میشه کرد که بابام هرچی مادرم بگه میگه چشم مادرمم احتمالا بخاطر کارش و سیاستی که داره و هیچ کس جز خودش ازش سر درنمیاره و صد البته بخاطر چشمو همچشمی و راحت شدن از دست زن های فضول فامیل و سوزوندن کون اونا اومد تهران یا همون پایتخت که خوب کاری هم کرد دستش درد نکنه ولی از یه نظر بیشتر موقع ها دلم حوس اصفهانو میکنه با زاینده رودش که خشک شده و با دخترای فامیل!!!! خوب کجابودیم فهمیدم = رویا هم اون موقع 3ماهش بود (حامله بود از هاشم ، البته فکر کنم ) یادم میاد که منم داشتم واسه کنکور درس میخوندم اون روزا... !! 4روزی که اونجا بودم رویا واسمون کمر و کیر نذاشت الان غصه میخورم چون ایجوری که پیش میره زنم بی نصیب و میمونه وشاید بچه دار نشم واصلا کیری برام نمونه از اون موقه به بعد هم چند باری باهم لب و لب بازی داشتیم ... 2 ماه بعد از زایمانش که راستی اونا صاحب یک پسر شدن من مثلا به بهونه ی دیدن پسرشون وکمک میرم خونشونو اگه موقعیت جور بود آره دیگه ولی بعد از زایمان کُسش یکم پنچر شده ... الانم چند وقتی میگذره از این ماجرا ها ... دختردایی الناز سلام من پاشا هستم و 27 سالمه مادر بزرگ و پدر بزرگ من سن بالایی دارن و هر دو مریض هستند چند ماهی است پدر بزرگ از نوه ها و فرزند هاش خواهش کرده که هر شب یکی به خونشون بره . و همه قبول کردند و هر شب یکی خونه اونها میره معمولا من و پسر خاله ها میریم پیششون بعضی از شبها با هم تا صبح فیلم نیگا میکنیم یا فیفا بازی میکنیم بعضی از شبها هم دختر دایی م با با با ش میره البته خیلی کمتر از ما یه شب خیلی حشری بودم رفتم سراغ دراور که کرم بردارم و به یاد سکس های قبلی یه کفت دست برم که چشمم افتاد به شرت و سوتیین دختر داییم .وقتی تصور کردم الناز با این ست چه جوری میشه بد جوری حشری شدم.با سرعت برداشتم و شروع کردم به حال کردن .بعد گزاشتمشون سر جاش با دقت زیاد که کسی متوجه نشه جا به جا شده بعد از اون هروقت میرفتم اونجا سراغ شرت الناز هم میرفتم .بعد از مدتها تعجب کردم از اینکه اونها هنوز اونجاست و الناز برشون نمیداره.بعد از 1 ماه که از این داستان گذشت الناز تو مهمونی دیدم تحساس کرم بر خورذش تغیر کرده و همچون قبل خودشو نمیپوشونه جلوی من و احساس کردم خیلی به من نزدیک میکنه خودشو. یه جاهایی کنارم می نشست .قبلا از این خبرا نبود + اینکه ما بشدت با هم رودر بایسی داریم شخصیت خود من جوری هست .با همه خیلی رسمی هستم . الناز منو شدیدا حشری میکرد از همه لحاظ خیلی معمولی بود ولی یه حسی به من میگفت خیلی حشری هست. داستان رفتن به خونه مادر بزرگ شبها همچنان ادامه داشت و شرت و سوتیین به قوت خود باقی بود یه شب من با بچه ها داشتیم خونه مامان بزرگ فیفا میزدیم و بازی به شدت داغ بود .یه هو صدای زنگ اومد هیچکی نمیرفت در باز کنه تا اینکه یه لگد به پسر خالم زدم تا رفت در باز کرد. در ضمن خونه مامان بزرگ من قدیمی و پاتوق ما واسه بازی تو زیر زمین هستش چون بالا که میریم .صر صدا باعث میشه مامان بزرگ خوابش نبره(البته هر دو قرص میخورن و به سختی بیدار میشن ولی اونجا آزاد تر هستیم) بعد از اینکه برگشت پرسیدم کی بود گفت الناز. یهو چشام گرد شد گفتم اینجا واسه چی اومده گفت مامامن باباش رفت شهرستان امشب او مده اینجا چشام برق زد و رقتم تو فکر اینکه امشب چطوری ...... همین فکر ها باعث شد بازی رو باخت بدم رفتم بالا دیدم بله الناز خانوم اومده و داره با پدر بزرگ صحبت میکنه. سلام کردم و اون هم سلام کرد با خودم گفتم خدایا ...... بعد از خوردن شام هر کسی یه جا به انتخاب مامان بزرگ واسه خودش تصاحب کرد من هم قرار شد تو حال بخوابم الناز تو اتاق. چراق ها رو خاموش کردیم من هم چسبیدم به کنج جوری که اگه کسی اومد مونیتور رو نیبنه. یه فیلم نیمه گزاشتم و ژص فیلم نیگا کردن گرفتم جوری که حواسم به هیچی نیست وبه این امید که الناز از اتاق بیاد بیرون و بپرسه چی داری نیگا میکنی تا اینکه الناز واسه مسواک زدن اومد بیرون و سوالی که منتظرش بودم پرسید. گفت چی هست که اینقدر محوش شدی منم شروع کردم به تعریف کردن فیلم. چنان تعریف کردم از فیلم که کارگردانش نمیتونست اینجوری تعریف کنه . مسواک زدنش که تموم شد دیدم داره میاد سمت من. تو دلم گفتم تعریف ها جواب داد. و مثل من که دمر دراز کشیده بودم اومد با یه فاصله منتقی دراز کشید دمر. و شروع کرد به تماشا من همم با اینکه زیاد نگذشته بود از فیلم زدم اولش واسش چون فیلم the American اولش با صحنه شروع میشه به صحنه که رسید گفت اینها چقد عجولن و با دقت نگاه کرد صخنه فیلم . من داق شده بودم جوری که گوشام قرمز شده بود .یه هو دیدم بلند شد. من پرسیدم پاز کنم گفت نه .دیدم با پتو برگشت و پتو رو انداخت روی دو تامون این کارو که کرد گفتم پاشا سیاست تو گاییدم و تو دلم داشتم میمردم از خوشحالی . زیر پتو من خودمو بهش نزدیک کردم کم کم و بعد از مدتی پاهامو چسبوندم به پاهاش زیر پتو جفتمون داغ شده بودیم چند مین گذشت پاهامو می مالوندم به پا هاش و اون هم نمیگهت نکن .تا اینکه جسور شدم و خودمو کاملا پسبوندم به بدنش. خیلی استرس داشتم از اینکه کسی بیاد .دیدم تو حال نمیشه با صدای لرزون و سر شار از شهوت بهش گفتم بریم ادامه ی فیلم تو اتاق بازی کنیم گفت بریم.برای طبیعی کاری لبتاب رو روشن گذاشتم و چراق دستشویی تو حیاط هم روشن کردم که اگه کسی اومد فکر کنه من تو حیاط هستم. رفتم تو اطاق و شورع کردو به در اوذن لباساش هیچی نمیگفت. بعد از اینکه خودم هم لخت شدم شروع کردم به خوردن لباش .همینطور که لباشو میخوردم با سینه هاش بازی میکردم زیاد بزرگ نبودن ولی من حشری شده بودم و غافلگیر .کمکم اومدم پایین که به کسش رسیدم قصد داشتم بلیسم که سرمو بلند کرد .و مانع شد (همیشه خودمو فوش میدم چرا به حرفش کردم) پشت شو به من کرد و گفت مواظب باش.تو تاریکی سوراخ کونشو با نور موبایل پیدا کرم و کردم تو. خیلی تنگ بود ولی همه حواسم به این بود کیرم از سوراخ در نیادش .هر جور بود کیرم فشار دادم تو کونش .و شروع کردم به گاییدن و عقب جلو کردن. خیلی نرم بود و خیلی حشری.پشت سر هم آروم میگفت بکن بکن تو کونم و صدای آرومش منو حشری تر میکرد نزدیک بود آبم بیاد ازش پرسیدم کجا بریزم گفت خالی کن تو کونم تا ته کردم تو کونش و آبمو خالی کردم توش بعد از گرفتن چند تا لب گفت بو رو تابلو نشه رفتم چراغ توالت حیاط خاموش کردم و دراز کشیدم .چند مین بی حرکت دراز کشیده بودم صدای ویبره گوشیم اومد. دیدم الناز اس ام اس زده و نوشته Forget forever و این بدترین اس ام اسی بود که اونشب میتونست واسه من بیاد .از این داستان گذشت و بعد ار اینکه همدیگرو میدیدیم تو مهمونی مثل قبلا با من بر خورد میکرد و برو خودش نمی آورد چند ماه بعد هم ازدواج کرد با یه پسر خیلی خوب و دوست داشتنی .من هر وقت شوهر الناز میبینم حس بدی بهم دست میده شب اول و 3بار سکس با دخترخالم شهلاﺳﻼﻡ.ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ ﻣﺘﯿﻦ ﻭ25ﺳﺎﻟﻤﻪ. ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺷﺮﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻡ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺰﻫﺒﯿﻦ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﯿﺮﺍﺵ.ﻣﻦ3ﺗﺎ ﺧﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ.ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺑﺎ3ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ.ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻢ1ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﯿﮑﻞ ﺗﻮﭘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻗﺪﺵ. 175ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ)ﺍﻧﮑﺎﺭﺍ(ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ.ﺍﯾﻦ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺳﺘﺎﻧﺒﻞ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ.ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺷﺐ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻨﻢ6.7ﺳﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ. ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﮕﺎﻫﻬﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻥ. ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺷﻮﺧﯿﻬﺎﯼ ﺍﻟﮑﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ2ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ.ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺏ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺸﯿﻨﯿﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ.ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﯾﺎﻋﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻬﻼ ﻧﺮﻓﺖ.ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ.ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﺎﻅ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﯽ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﮐﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭ.ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻪ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯽ.ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﯽ؟ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﻥ؟ ﮔﻔﺖ ﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ!ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ!ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﻭﺳﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ.ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍﺑﻄﺘﻮﻥ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ ﭼﻄﻮﺭﻥ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺎﮎ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺑﻮﺱ ﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ.ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻫﻤﺪﺭﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ.ﻭﺍﺳﺶ ﯾﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﮐﻪ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﺑﮕﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯿﻦ.ﺗﻮ ﻫﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺘﻮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ.ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﻮﺱ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺷﻢ ﻣﯿﺎﺩ.ﮔﻔﺖ ﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻣﮕﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ.ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮﺍﻡ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ.ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻮﻗﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ؟ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﻃﺎﻕ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯿﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﺘﻮ ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺘﺎﺵ ﻣﺤﮑﻢ ﭘﺘﻮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﻮﻧﻪ ﺍﺵ.ﻭ ﭼﺸﺎﺷﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﻩ.ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ؟ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ. ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﺍﻭﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﭘﺘﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ.ﻣﺒﻞ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﺵ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺩﺭﺍﺯﯼ ﻫﻢ ﭘﻬﻨﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻣﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻫﻢ ﺗﻤﺎﺱ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻟﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺣﺸﺮﺵ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ.ﺍﯾﻦ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﻟﮑﯽ ﻟﺒﺎﺱ)ﮐﺮﺩﯼ(ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺑﻪ ﻟﺨﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ.ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﺣﺎﯼ ﺣﺴﺎﺱ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍ ﻧﻔﺴﺎﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ.ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻨﺸﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ.ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻓﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩﻥ.ﺍﻧﺎﺭﯼ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ.ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﺶ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﻃﺮﻑ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻥ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﻘﺪ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻣﺶ ﺍﻣﺎ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ. ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺷﺮﺗﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﯿﺴﻪ.ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﺮﺗﺶ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻫﻤﺶ1ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ.ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ.ﻣﻨﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﭘﯿﺶ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﻭ ﻟﺐ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻟﯿﺪﺵ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﻢ ﻭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺴﻪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ1ﺷﺒﻪ.ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ)ﻧﻪ(ﻭ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ.ﺍﯾﻨﻔﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪ.ﺑﺮﺵ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﭘﺎﯾﻦ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﭘﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻻﭘﺎﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻡ ﻧﮑﻨﯽ. ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻫﻮﺍﺳﻢ ﻫﺴﺖ.ﻻﭘﺎﯾﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ.ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻭ ﺑﻌﺪ10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻡ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ! ﻣﯿﺮﯼ؟ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻗﻠﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ.ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻟﺐ ﮔﯿﺮﯼ ﻭ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﺗﻮﺵ.ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺪﺍ ﺳﺎﻟﻤﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﻋﻘﺐ.ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ.ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺵ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﻨﺸﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺟﻮﻟﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭﻭﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺭ ﻣﻦ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺑﻢ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﻡ3.30ﺷﺪﻩ.ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺍﯼ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩﯼ.ﺻﺒﺤﺶ ﺳﺎﻋﺖ10 ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻥ ﺻﺒﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺍﺍﯼ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﯾﻨﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻫﻤﺶ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﻭﻭﺩﯾﯿﯿﯽ؟؟؟ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﮐﺒﻮﺩﯾﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ4.5ﺑﺎﺭﯼ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺳﺮﭘﺎﯾﯽ. دختر خاله ام یلداﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﻲ ﻣﻦ ﻣﻬﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻢ20 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻗﺪﻡ178ﻭﺯﻧﻢ.... 65 ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ.... ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻠﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺩﺍﺩﻡ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻳﻪ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻴﻤﻮﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ١ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ.....ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ2ﻃﺒﻘﻪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮﻟﻴﺪﻱ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻠﻲ ﺧﻴﺎﻁ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ)ﺧﻴﺎﻁ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺑﺎﺑﺎﻡ.....( ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻢ ﻣﻴﻤﺮﺩﻳﻢ ﺳﻨﻢ ﺟﻮﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﮑﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﻠﻲ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍﺿﻴﺶ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻴﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺸﺘﺮﻱ ﺑﮕﺮﺩﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﮐﻼﺱ ﺍﻳﺮﻭﺑﻴﮏ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﺪﺍﺭﻱ ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻥ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺖ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﺴﻲ ﺭﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ)ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺴﻲ ﺭﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﻔﻬﻤﻴﺪﻥ(ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻱ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﺟﻮﺭ ﻧﺸﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﻨﺴﻞ ﺷﺪ ﮐﻞ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺗﺎ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ)ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺻﺒﺤﺎ ﻳﺎ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﭘﻴﺶ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ ﻳﺎ ﺍﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ( ﻳﻬﻮ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﯾﻠﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺗﻮﻟﻴﺪﻱ ﻳﻪ10ﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ ﮔﻮﺷﻴﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻠﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻴﺎ ﺑﺎﻻ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻠﻲ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﻭ ﺿﺎﻳﻊ ﻫﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﻲ ﭼﺎﺑﻠﻮﺳﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ 20ﻣﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺎﻡ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﻳﻪ ﺍﺳﭙﺮﻱ ﺑﻲ ﺣﺲ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﺧﻪ ﻟﻴﺪﻭﮐﺎﺋﻴﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺍﺳﭙﺮﻱ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻳﻪ ﺍﻫﻨﮓ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺖ ﯾﻠﺪﺍ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﻭ ﮐﻠﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻳﻢ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﮐﻠﻲ ﻟﺐ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻳﻢ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻠﻲ ﻣﺎﻟﺸﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﻳﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻳﺮﺵ ﻳﻪ ﺗﺎﭖ ﻣﺸﮑﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﺳﻮﺗﻴﻨﺶ ﻫﻢ ﻣﺸﮑﻲ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻱ ﭼﻲ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺳﻴﻨﻪ ﺩﻳﮕﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺮﺗﺶ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻳﻢ ﯾﻠﺪﺍ ﺩﻳﮕﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺟﻮﻭﻭﻭﻥ ﺑﻤﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺎﺯ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﺍﻳﻨﺪﻓﻌﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﻭ ﺷﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﺑﺎﺯ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻫﻢ ﻭ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭﻟﻲ ﭼﻨﺪﺷﻢ ﺷﺪ ﺑﻠﺪ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﺯﺑﻮﻥ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﻣﻴﺰﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﻭ ﻣﻴﭽﺮﺧﻮﻧﺪﻡ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻳﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﺎﮎ ﻧﻤﻴﺰﻧﻢ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺰﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ69ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮐﻴﺮ ﻣﻦ ﻳﻪ ٢ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻴﻨﺎ ﮊﻝ ﻣﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﯾﻠﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﻲ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﮐﻠﻲ ﮊﻝ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﻴﺮﻡ ﻫﻢ ﮊﻝ ﺯﺩﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﻳﻬﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ ﻭﻝ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﺭﺩﺵ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺑﮑﻦ ﺑﮑﻦ ﺟﺮﻡ ﺑﺪﻩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﻳﻪ ۵ ﻣﻴﻦ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺧﺴﺘﻢ ﺷﺪ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﮐﻴﺮﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻗﺒﻞ ﮐﻪ ﺑﺸﻴﻨﻪ ﮐﻠﻲ ﮊﻝ ﺑﻪ ﮐﻴﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺸﻴﻨﻪ ﺭﻭ ﮐﻴﺮﻡ ﺩﺭﺩﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﻳﻬﻮﻳﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﺸﻪ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪﻣﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﮐﻴﺮﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﻳﻪ ۵ ﻣﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺏ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺎﺩ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﻭ ﺯﻳﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺑﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻌﺪ ﮐﻴﺮﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻳﻪ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ )ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻣﺶ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ(ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺗﻤﻴﺰ ﮐﻦ ﺑﻴﺎ ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﺭﻭ ﺑﭙﻮﺵ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻤﻴﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﻳﻪ15ﻣﻴﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﺶ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ)ﺿﻤﻨﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺵ ﺳﻮ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ( ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻮ ﻋﺸﻘﻢ)ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﯾﻠﺪﺍ(ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ..... کون همکار خواهرم،مسئله این استﻣﻦ ﻣﺤﺴﻨﻢ ﻭ24ﺳﺎﻟﻤﻪ,ﻗﺪﻡ185ﻭ ﻭﺯﻧﻤﻢ94ﮐﯿﻠﻮ,ﻇﺎﻫﺮﻡ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ.ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﻪ.ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﺍﺕ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻌﺎﺭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ ﻻﻟﻪ. ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻡ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﺳﻔﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﻡ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ, ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻢ ﯾﻪ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻭﺍﺳﺶ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺻﺐ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ,ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ,ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻻﻟﻪ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻋﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺎﺩﯼ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ,ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﻓﻌﺎﺕ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮔﺮﻡ ﺗﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﻻﻟﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ33ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ10 ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ)ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ.ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮑﻢ ﺗﻮ ﺗﻌﻤﯿﺮﺍﺕ ﺳﺨﺖ ﺍﻓﺰﺍﺭﯼ ﻭﺳﺎﺋﻠﯽ ﻣﺜﻞ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﭙﯽ,ﻭ ﺍﺳﮑﻨﺮ ﻭ...ﻭﺍﺭﺩﻡ,ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻓﮑﺴﻤﻮﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﯿﺎ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻦ,ﻣﻨﻢ ﻣﻦ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻢ. ﺅﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ,ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﺍﺩ,ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ,ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﮐﻪ.... ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻢ ﺷﺪ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮐﻮﻧﺶ ﯾﻬﻮ ﭼﺸﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ)ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﯿﺪﻭﻧﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ(ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﺮﺩﻡ. ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮔﺰﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻮﻥ ﻻﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻻﻟﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ,ﻻﻟﻪ ﺭﺍﺳﺘﯿﺘﺶ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻋﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﻭ ﻓﺮﻣﻪ,ﺍﻭﻧﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﺵ. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ,ﺳﻮﺍﺭﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺳﻮﻧﻤﺸﻮﻥ,ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯾﺶ ﻣﯿﺸﻪ,ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﮕﺎﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻨﻪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺍﻭﻝ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ,ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻨﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ )ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﯽ ﮔﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻧﺰﺩﻡ,ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭﻥ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺭﺋﯿﺲ ﺍﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ( ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻣﻨﻢ ﺭﯾﺴﮏ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻪ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﮕﻮ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻠﺶ ﺭﻭ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺗﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ,ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﯿﺲ ﮐﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ,ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻝ ﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ,ﺑﻌﺪ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩ,ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ؟ ﺩﯾﺪﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ,ﺑﯿﺨﯿﺎﻟﺶ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﭼﺶ ﭼﺮﻭﻧﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﻭ ﺯﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻃﺮﻑ ﻻﻟﻪ ﺍﺳﺖ,ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﺴﯿﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺴﺸﻌﺮﺍ. ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻭﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺍﺩﺍﺭﻩ,ﺍﻭﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺪﯾﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺠﺎﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺭﺳﯿﺪ,ﯾﻬﻮ ﮐﯿﺮﻡ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮ,ﺑﻬﺶ ﮔﻘﺘﻢ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺳﮑﺲ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ,ﺍﻭﻟﺶ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ,ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ,ﺣﺲ ﺧﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ,ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺴﯿﺞ ﻧﺪﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﯿﺠﺎ ﺗﻮ ﺷﺒﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺳﺘﺎﺩﻥ. ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ,ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺳﻔﺮ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮﺷﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﯿﻔﺖ ﺻﺐ ﺑﻮﺩ.ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻠﺶ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺻﻔﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﯿﻤﻪ ﻟﺨﺖ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ,ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﯾﮑﻢ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﻫﯽ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺕ ﻭ ﭘﺮﺕ. ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺖ ﮔﺰﺍﺷﺘﻢ ﺯﯾﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﺶ,ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ,ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﺮﻡ,ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﯾﻢ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮﻧﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻭ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﺷﻢ ﺗﺨﻢ ﻫﺎﻣﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪ,ﻣﻨﻢ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ,ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﯽ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ,ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺰﺍﺷﺘﻢ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ,ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﺷﻪ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻔﯿﻔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ,ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﻼﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﺵ ﻭ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ,ﻫﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ,ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﺯﯾﺸﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ,ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺘﺶ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺟﻠﻮ,ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ,ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺣﺸﺮﯼ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ,ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ,ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ,ﺭﺍﺳﺘﺶ ﮐﻤﯽ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﻢ,ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ,ﭼﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﺵ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻡ,ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺸﯿﺪﻡ, ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ.ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ,ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰ ﺗﻮ,ﻣﻨﻢ ﺗﺎ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ,ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺍﻟﺖ... ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ,ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﻭﻟﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻪ,ﻣﺜﻼ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺜﻼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﻣﮑﺎﻥ ﺟﻮﺭﻩ, ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯿﺎﺩ,ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻫﺮ ﮐﯽ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯾﻪ. ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ. دنیای زیبای نوجوانیدرود بر همه ي عزيزان مخاطب امروز ميخوام چند روز از بهترين دوران زندگيم رو تعريف کنم.به اميد انکه مورد پسندتان قرار گيرد.فقط سه دقيقه و چهل و هشت ثانيه تا تحويل سال نو باقي ماند ولي پدر ومادرم هنوز از خريد شيريني و بر نگشته بودند که يک دفعه زنگ در صدا خورد با صداي هيجان زده گفتم فقط سه دقيقه مونده پدر و مادرم سريع اومدن بالا با همون لباس هاي بيرون نشستيم سر سفره و سال تحويل شد دو ساعت و چهل و پنج دقيقه ي بعد اماده ي سفر بوديم رفتيم خانه ي مادر بزرگم پس از شش ساعت عذاب اور بلاخره رسيديم خانه ي مادر بزرگم در يک روستاي کوچک و خيلي قشنگه من خاطره هاي زيبايي از انجا دارم .به اين ترتيب روز اول عيد سپري شد روز دوم در حوالي عصر ناگهان يک سمند نقره اي در حياط خانه مادر بزرگم پارک کرد . متوجه شدم عمه ي مادرم با دو دخترش به انجا امده اند راستش خوشحال شدم چون نه دوست دختر داشتم نه سمت دختر بازي ميرفتم واسه همين وقتي يه وقت دختر کارم بود خيلي هيجان زده ميشدم . انها امدن و پس از سلام و احوال پرسي به طبقه ي بالا رفتند چون از راه دوري امده بودند ديگه پايين نيامدند حتي واسه شام. صبح فردا براي صبحانه پايين امدند با همون نگاه اولي الهه دختر کوچکتر که هم سن من بود رو ديدم يه حس خوبي بهم دست داد بعد از اتمام صبحانه ديدم اون توي حياط بزرگ خونه ي مادر بزرگم که پر از درخت هاي گلابي و پرتغال و انار بود داره قدم ميزنهرفتم پيشش گفم خيلي قشنگه مگه نه ؟ گفت : بي نظيره .گفتم بيا بريم يه چيزه جالبتر رو بهت نشون بدم .گفت چيه؟ گفتم بيا.رفتيم اسبي که از بچگي مادر بزرگم به من داده بودو بهش نشون دادم خيلي هيجان زده شد گفت:واااي چه نازه .حقيقتش تا حالا سوار اسب نشده بوده ولي ريسکش و قبول کردم گفتم بيا سوارش شيم گفت:ميترسم .گفتم بابا ترس نداره که(ولي مثل سگ ميترسدم)خلاصه اخر قبول نکرد .بعد يکي دو ساعت تو حياط ول گشتيم خيلي با هم صميمي شديم بالاهم رفتيم همش با هم شوخي ميکرديم . دو روزه بعد رفتم پيشه اسبم ديدم سيخ کرده ميخواد جفت گيري کنه مخواستم برم به الهه بگم بياد .اول پيش خودم خجالت کشيدم ولي دلو زدم به دريا رفتم بهش يواشکي گفتم اونم هيجان زده شد اول يه ذره خنديديم ولي بعد گفت خوش به حالشون چه حالي ميکنن منم دو هزاريم جا افتاد دستشو گرفتم فشردم اونم لب پايينشو گاز گرفت رفتيم يه گوشه از باغ اولش خجالت کشيدم شروع کنم ديدم چشاشو بست لباشو اورد جلو منم هر چي تو سوپر و فيلم ديده بودم انجام دادم واقعا حس عجيبي داشت تو نهايت لذت بودم گفت ميخوام اونجاتو ببينم گفتم ببين شلوار راحتي داشتم کشيد پايين کيرم سيخ سيخ بود کلي باهاش ور رفت يهو گف ميخوام طمعشو بچشم يهو کيرمو گذاشت تودهنش يهو تنم به لرزه افتاد يه ذره خورد گفتم ابم داره مياد گفت بريزش روي گل رزي يه چند قدم اونورتر بود اول خندم گرفت بعد رفتم بالا سر گل بدبخت يه ذره کف دست زدم ريختم رو گل بدبخت البته رنگ قرمز گل با اب سفيد من خوشگل شد. گفت حالا نوبت منه منم گفتم با کمال ميل شلورشو در اورد ديدم کسش خيس شده يه ذره باهاش ور رفتم ديدم خيلي تو فازه جو منو گرفت کسش ليس زدم يهو گفت وووووييي دوباره حشرم زد بالا تند تر ميخوردم دستامو بردم بالا س ينه هاشو ماليدم يه چند لحظه ادامه دادم يهو لرزيد ابش از اب من سفيد تر بود رفتم بغلش کرد دوباره لباشو خوردم گفتم هنوزم به اون اسباحسودي ميکني ): کلي خنديديم رفت از اون گله عکس گرفت و رفتيم بالا .روز بعد ما برگشتيم ولي ايندفعه شش ساعت لذت بخش با خاطره ي الهه داشتم. ديشب بعد گذشت 12 سال اونو توي فيسبوک ديدم کلي با هم چت کرديم الان ديگه ايران نيست با خانوادش به اروپا مهاجرت کردند. کون دادن خواهرم به شوهرخالمیه چن روزی بابا مامان رفتن شهرستان سر بزنن به خواهرم و قرار شد من و این یکی خواهرم ، بریم خونه خاله بمونیم این خواهرم مهسا اونموقع حدودن 17 سالش بود لاغراندام با پوست سفید خوشگل و سکسی . خالم کارمند بود و شورهرخالم مغازه داشت . یه روز مهسا و شوهرخالم تنها مونده بودن خونه ........... میرم سره اصل ماجراآروم لای درو وا کردم دیدم مهسا خم شده رو میزکامپیوتر و شلوارشو تا زانو کشیده پایین شوهر خالمم خم شده روش با یه دست کسشو میماله دست دیگشم تو موهاش بود . . مهسا چشاشو بسته و لباش باز بود و آه و ناله میکرد شوهرخالمم با یه حالت شهوتناکی تو گوشش یه چیزایی می گفت و کیرشو با فاصله جا میزد و آروم می کشید بیرون . هیکل شوهرخالم سه برابر خواهرم بود و کیر واقعن کلفتی داشت ولی خواهرم حال میکرد خشکم زده بود نمیدونستم چکار کنم. کم کم سرعت ضربات شوهرخالم تند تر و محکم تر و صدای ناله های خواهرم بلندتر و سکسی تر شد مثه فرفره کسه مهسا رو می مالید و مثه وحشیا میکردش حس میکردم الانه که میز خورد شه زیرشون قیافه شوهرخالم خیلی ترسناک شده بود مثه دیوونه ها موهای خواهرمو می کشید و محکم میزد رو باسنش . مهسا از شدت فشار مثه لبو قرمز شده بود و لبه های میزو سفت گرفته بود . خودشو تمام و کمال در اختیار شوهر خالم گذاشته بود و اون عوضی هم با بیرحمی خواهره ظریف و خوشگلمو مثه یه جنده می گایید . زیره فشاره ضربات خشن شوهرخالم یهو پی مهسا چن تا جیغ زد و شدید ارضا شد طوری که پاش سست شد و لرزید . شوهرخالمم که تو اوج شهوت بود دودستی کمره خواهرمو سفت گرفت و شروع کرد با سرعت تلمبه زدن و چن ثانیه بعد اونم ارضا شد و مثه دیو نعره زدو تا ته کیرشو کرد تو . مهسا سرشو بیحال رو میز گذاشت و شوهرخالم کیرشو کشید بیرون و سرشو به باسن مهسا مالید بعد شلوارشو کشید بالا . مهسا هم که از لذت ارگاسم و کلفتی کیر شوهرخاله هنوز حالش جا نیمده بود بیحال رو میزولو شده بود و تکون نمی خورد . الان چن سال از این جریان میگذره ولی من هنوز نمیدونم اون کون کوچیک و ناز و سفید خواهرم چجوری کیره به اون کلفتی رو تو خودش جا میداد من و زنداییم وای من 14 سالم بود که داییم زن گرفت و زنش هم اون موقع 19-20 سالش بود و داییم 26/27سالش بود. زن داییم از همون اول خیلی من را دوست داشت و به من نمیدونم ولی مثل داداش نگاه میکرد به من( اینم بگم هم من خوشگل و خوشتیپ بودم و هستم و هم زنداییم) من از همون ابتدا خیلی میرفتم خونه داییم و زنداییم جلوی من راحت بود و من را بوس میکرد دست میداد خلاصه خیلی راحت بود این داستان تا 17سالگی ادامه داشت تا من رفتم 4.5 سالی دانشگاه و با خانواده رفتیم به شهری که قبول شدیم بعد ما سالی یه بار میودیم به شهر خودمون اونم عید بود منم به شوق دیدن زنداییم میامدم که اونم میرفتن خونه مادرش تهران و موقعی هم که میومد ما میرفتیم چون بابام اصلا بهش مرخصی نمیدادن و نمیزاشتن بابام یه روز معمول هم مرخصی بگیره خلاصه سرتون را درد نیارم ما برگشتیم و فک کنم بهمن ماه بود که همه شب اولی که برگشتیم همه خونه مادر.مادرم بودیم زنداییم هم بود که من وقتی دیدمش اصلا نتونستم جلوی کیرم را بگیرم و راست شد و فک کنم زنداییم دید و یه نیش خند به ما زد خیلی هات شده بود در این موقع ما لیسانس برگشته و با کلاس خانواده بودیم همه به ای مهندس میگفتن هیچی ما را دور گرفته بودن خلاصه و نمیزاشتن کاری بکنیم زنداییم یه بچه داشت به اسم پرنیا که من وقتی اخرین بار دیدمش و رفتیم 2 سالش بود و من را نمیشناخت زیاد این اولین ملاقات من با زن داییم بود بعد ما یه دو سه شب دیگه که دو بارش را تنهایی به خانه داییم رفتم و یه بار هم برای شام خانوادگی رفتیم خلاصه ما هرچی بیشتر این زندایی را میدیدم بیشتر هشری میشدم تا یه روز رفتم برای زنداییم ماهواره شون را درست کنم که دیدم مثل قدیم جلوی ما راحته و اون وقت بود که به خودم گفتم زندایی صد در صد میکنمت خیلی من را حشری کردی ولی نمیشد که چون پرنیا خوشگل اونجا بود من 3 چهار بار دیگه به بهونه های مختلف رفتم خونشون ولی هربار که میرفتم یه چیزی مانع فکر شوم من میشد خلاصه عید شد و ما همگی جمع بودیم نهار که خوردیم که عجب نهاری بود من هنوز مزش یادمه چون خاطرش یادم نمیره خلاصه داییم گفت جواد جان این کامپیوتر ما خرابه پاشو بریم خونمون که کامپیوتر را درست کنی بهش گفتم حالا بزار فردا صبح که سر فرصت درست کنیم گفت نه بابا همین الان من پس فردا باید تمام کارهام را تحویل بدم میخوام فردا همش را تکمیل کنم بلند شو گفتم باشه برم دست شویی بیام بریم گفت باشه بعد رفتم که سوار ماشین بشم داییم گفت من کار فوری برام پیش امده و باید برم سر کار تو برو خودت گفتم نمیشه که گفت برو کیلید خونه را از زندایی بگیر و برو من به زنداییم گفتم زندایی کلید خونه را بده من برم خونتون کامپیوتر را درست کنم گفت وایستا من خودم هم میام رفت سراق پرنیا که اون را هم بیاره ولی اون نمیودم بعد انقدر خوشحال شدم که نمیاد پرنیا با خودم گفتم زندایی این سری میکنم خلاصه هرکاری کرد پرنیا بیاد نیومد بعد گفت بریم جواد ما هم گفتیم بریم سر راه یه داروخانه دیدم به زنداییم گفتم نگه دار نگه داشت من هم رفتم یه بسته کاندوم و یه قرص استامینوفن گرفتم امدم سوار شم گفت چی خریدی گفتم قرص سرم در میکنه رفتیم تو خونه و باز مثل سابق جلوی ما راحت بود ما رفتیم سر کامپیوتر که درست کنیم در همین به فکر کردن زندایی بودم بعد یهو گفتم میکنمش که یاد داییم افتادم گفتم یهو نیاد به بهانه نرم افزار زنگ به داییم زدم گفتم دایی این نرم افزار را بگیر بیا یهو گفت من کارم طول میکشه خودت برو بگیر بهش گفتم مگه تا کی کارت طول میکشه گفت شاید تاساعت 9-10شب من نمیتونم خودت یه کاریش بکن ما را حسابی خوشحال کرد ما رفتیم سرغ زندایی بینم چه میکنه دیدم داره ظرف میشوره رفتم بغلش دست زدم به کمرش و بهش گفتم چرا کمرت قرمزه گفتم اینجا بعد همینجوری ستون مهراهاش رفتم با لا گفت همه اینجا ها قرمزه یا مال تو قرمزه اینا که گفت از خودم بیخود شدم گفتم مال من یهو گفت بزار ببینم گفتم چی را گفت قرمزیتا گفتم ببین پیرهن من را زد و حرکت خودم را تکرار کرد و گفت دروغ میگی کجاش قرمزه یهو از زبونم پرید گفتم من کمرم را که نگفتم زبر نافم را گفتم یه چشم غضب ناکی به من کرد که من از حرف خودم خجالت کشیدم رفتم منت کشی رفتم یهو یه بوس از لپش کردم گفتم ببخشد همینجوری ادامه دادم همجاش را بوس کردم (یعنی همینجوری که مینویسم کیر شق کرده) خلاصه حشری کردم پاشا میمالیدم و بوسش میکردم و میگفتم ببخشید اون هم هی تقلا می کرد از من خلاص شه ولی نمیدونست بایه ببر تیز پنگال طرفه یهو گفت باشه بخشیدم ببینم گفتم چی را گفت قرمزیتا گفتم اول تو یهو شلوارکش را در اورد منم شورتش را با حشز تمام کشیدم گفت یواش گفتم 2 ماه جلوی خودم را دارم میگیرم یواش نداریم عزیزم کس نبود ابنابات بود وای اینقدر لیس زدم که یهو ابم امد خیلی حشری بودم یهو زنداییم گفت ببین چه کردی با زندگیم فرش را نجس کردی چه کنم حالا پاشو امد پاشه پاش را گرفتم نزاشتم پاشه گفتم وایستا تازه مونده اشکال نداره خودم کردم خودم هم پاک میکنم بهش گفتم زندایی کیرم را بخور یهو عصبانی گفت خفه شو پرو من هم گفتم پرو نشونت میدم کیرم را بزور کردم تو دهنش تا کردم گاز گرفت نامرد نامردی نکردم کوسش را درهین خوردن یهو شوشولش را گاز گرفتم بش گفتم این به اون در میخوری گفت باشه باشه لعنت به تو وای چه باذوق میخورد داشت میخورد که دوباره لامسب ابم امد لعنت به این شانس منم ولش کردم رفت تو دهنش لعنتی اینم کیر ما داریم بابا باور کنید دست خودم نبود امد دیگه چه کنم از دستم حاسبی عصبانی شد بلندشد لباسش را پوشید و گفت پاتمرگ بریم من هی گفتم گو خوردم بزار تو هم حال ببری این که نمیشه پاشدم تا دوباره ارزاش کنم ولی خودم نا نداشتم شروع کردم دستم را انداختم لای کسش و شروع به خوردن گردن و گوش و لبش کردم البته به لبش که رسیدم ول نکردم راضی شد دوباره لباساش را کندم و مستقیم کیر را تو کسش کردم یهو کیرم را کشد بیرون گفتم چرا میکشی گفت تو که معلوم نیست یهو ابت میاد گفتم وایستا رفتم کاندومی که خریدم را اوردم و بهش دادم گفتم بیا اینم کاندوم کاندوم را باز کرد و یه بوس از کیرم کرد وکاندوم را کشید به کیرم و گفت شروع کن من هم انواع و اقسام مدل ها کردمش فرقونی دسته بیلی سیخونک ... هرمدلی که میشد کرد مگه ابم میومد حالا خیلی داشت حال میکرد گفتم ابم دیگه نمیاد بزار کاندوم را بردارم تا منم یه زره حال کنم قبول نمیکرد راضیش کردم و خوابیدم و اون هم نشست رو کیر ما شروع به تلمبه زدن کرد وای از این بهتر نوع سکس وجود نداره همینجوری که روبهروم بود سینه هاش بالا و پایین میرفت من را داشت حشری میکرد گفتم بلند شو داره میاد بلند شد ولی ابی نیومد گفتم اینجوری نمیشه خوابوندمش کردم تو کونش نمیزاشت ولی من هم به زور فرو کردم یه 10-15 باری که تلمبه زدم تو کونش و کونش موج برمیداشت ابم امد ریختم تو کونش دو باره ناراحت شد گفتم تو کون که بچه دارت نمیکنه یه بار بری دست شویی میاد بیرون بعد من یهو بیهال شدم اونم همینجور افتاد روم من هم همین هین پستوناش را میخوردم و میگفتم وای وای بعد 10 دقیقه ای بلند شدم شدیم و رفتیم با هم حمام که چه حمامی بود خلاصه بعد دوباره برگشتیم تو خونه مادربزرگم ولی من نرفتم رفتم خونه یه بار دیگه هم کردمش که به زور و اصرار خود زنداییم کردمش و الان که این خاطره را دارم مینیوسم دوست دارم یه بار دیگه بکنمش دختر عمه شروع کردمن امیر ارسلانم که رفیقام منو ارسلان صدام میکنن الان سنم 18ساله وضع زندگی ما توپ توپه که تویکی از روستا های ایران که همه ارزو شونه بیان اینجا زندگی کنن ساکنم (شمال) این داستان برمی کرده به 5 یا 7 سال پیش(( اون موقع از من بی تربیت تر کسی توایران نبود که رفیقام به میگفتن ارسلان بی تربیت چون فیلم سکسی زیاد داشتم و نگاه میکردم اما جق نمیزدم )) که من بیمار بودم و واسه درمونم تهران بالاشهرش دکتر میرفتم هرساله به اول دوم مهر میرسید باید میرفتم بعد اونجا عمه های من که تهران زندگی میکردن میرفتیم خونه عمه خودم که اون یه دخترداشت و چند تا پسر که ازدواج کردن بجز یکیشون حالا: اسم دخترش هما بود اون موقع او سوم دبیرستان بود که اوج غریزه جنسی دخترا بود یه روز بعد دکتر رفتنم که ظهر شده بود البته قبل دکتر بریم میرفتیم اونجا با پسر عمم که راه بلد بود با اون میرفتیم بخاطر اینم بود که هم زود بریم هم به ترافیک نخوریمظهر اومدیم خونه منم رفتم تو اتاق هما که لباسمو عوض کنم دیدم که اون هست عوض نکردم بعد رفتم کنار اون نشستم که داشت درس زبان تخصصی درس شو مخوند منم با یه برگ A4 داشتم کوسکلک باز میکردم((داشتم نوشته های پشت ماشین ها رو می نوشتم چون من از بچگی عاشق ماشین پیکان و اسپرت کرد ماشین ها بودم والانم به ارزو رسیدم یه پیکان بنفش دارم))بگذریم بعد چند دقیقه دیدم اون بادستش داره با کیرم ور میره که گفتم نکن زشته البته من از خدام بود یه خورده سیاست بکار بردم که حالیش بشه اما انگار نه انگار که به اون گفته بودم من با کمال بی ادبی دستمو بردم لای پاش اول با پاهاش ور رفتم نبودید ببینید که چه حالی داشت بعد یه هو سر وکله مادر کوسش پیدا شد ((اخه عمه من عین دخترش بچه بود جنده بود این ماجرارو از مادر بزرگم شنیدم بعد بهتون میگم چطوری شد که گفت)) اومد گفت بیایید ناهار حاضره ما رفتیم ناهار بعد ناهار همه خوابیدن اما من داشتم با لپ تاپ خودم بازی فوتبال میکردم تو اتاق داشش البته که اومد منو صدا زد من دوزاریم جا افتاده بود رفتم همراش تو اتاقش دیدم نیست یواش صداکردم دیدم پشتم ظاهر شد من که چشمم به او افتاد حشرم زده بود بالا اخه اون سینه ای که من دیدم یه زن 36 ساله چنین سینه ای نداره چه برسه به اونمن که مات شدم اوترسید اومد جلو گفت ارسلان چته منم؟ گفتم چیزیم نیست فقط شوکه شدم! گفت مگه تا حال از این چیزا ندیدی؟ گفتم دیدم ولی اینطوریشو ندیدم اون با تعجب گفت کجا دیدی عزیزم؟ من گفتم تو فیلم های سکسی گفت داری ؟منم گفتم اره تولپ تاپم هست گفت برو بیارش خلاصه اوردم گذاشتم اون داش از هوس پاره می شد منم حشرم رفت بالا که اروم دستم رو بردم دور کمرش که دستمو پشتش حس کرد اروم چشاشو بس تو بازش کرد سرشو گذاشت رو شونم منم اروم بوسش کردم دیدم عین گشنه ها دار لبامو میخوره بهش گفتم اروم تموم نمیشه که 5 دیقه از هم لب گرفتیم بعدش همون طور لب میگرفتیم دست چپم رو بردم تو شلوارشو وبا دست راستم محکم سینه هاشو چنگ میزدم نبودی ببینی که چه اه وناله ای میکرد که بعد از سر تا نوک پاهاشو خوردمو بوس کردم .رفتم سراغ اصلی ترین چیز که کوس بود اروم شلوارشو در اوردم بعد بهش گفتم اگه صدات در بیاد خودت میدونی سرمو بردم دم کوسش چه تمیز بود ناکس شروع کردم خوردن بازبونم اینقدر خوردم اونم هی بالا پایین میکرد یه هو دیدم سرمو فشار داد به سمت داخل وشل شد و تمام دهنم پر اب شد فهمیدم که ارضا شده بعد گفتم عزیزم حالا نوبت توهه اونم تمام لباسمو دراورد وکیرمو میخورد بعد اون خوابوندمش رو تخت که از جلو بکنم که گفت نه از پشت منم گفتم من فقط جلو میخوام دوس داری بخا دوس دار نخوا اون مخالفت میکرد منم پاشدم لباسمو بپوشم دیدم اومد پیشم نازمو میکشه منم پامو کردم تویه کفش که فقط از جلو اونم میگفت اگه بکارتم پاره شه چی منم گفتم اونو تو خودت میدونی تازه از پشتم اگه بکنم طاقت نمی یاری از درد اونم گفت اشکال نداره منم که حرصم در امده بود یه خورده کیرمو خیسش کردم وقتی داشتم میدادم داخل گفت صبر کن گفتم چیه گفت کاندوم بزار منم گفتم از این سوسول بازیا خوشم نمیاد اونم گفت بکن ولش بعد من اصلا" یوایش مواش در کارم نبود چون اعصابم خراب بود دیگه سر کیرمو گذاشتم فشار دادم تا ته که یه هو جیغ بلندی کشید بلندی کشید که من گفتم الانه که همه بریزن تواتاق چند دیقه صبرکدم دیدم خوشبختانه کسی نیومد خودش بهم گفت بیا از جلو بزار منم از خدا خواسته پریدم اینقدر بوسش کردم دوباره گردنشو خوردم گذاشتم حشرش بزنه بالا که همينم شد زد بعد خودش گفت عزيزم من کير ميخيوام بکن ديگه منم که مريضي گل کرده بود کيرمو گرفتم هي میبوردم دم کوسش اما داخل نمیدادم که هما داشت پاره میشود از شهوت بعد یه هو خودشو هول داد بطرف کیر نازنینم دیدم تا ته رفت داخل بعد چند تا دخول دیدم کیرم خونی شد بعد پاکش کردم دوباره دادم داخل نبودی که: کیر داشت از گرما میپوخت انگار شومینه داخلش روشنه ولی حال داد همینطوری تلمبه میزدم که دیدم ابم داره میاد البته اب که نه همونطور محکم گرفتمش خوابوندمش بعد چند دیقه خوابمون برد همونطوری که کیرم تو غلافش بود بعد 1ساعت بیدار شد منم بیدار کرد بعد بهم گفت خیلی بد جنسی گفتم :چرا؟ گفت: از پشت که کردی مردم خیلی درد داشت منم گفتم: بهت که گفته بودم درد داره بعد گفت : راستشو بگو از حرص فشار دادی منم که خندم گرفت فهمید که از حرص کردم بعد رفت دوش بگیرهمنم لباسامو پوشیدم یه کی 2 ساعت بعد رفتم حموم بعد اون ماجرا ما خیلی باهم سکس کدیم یعنی هر وقت همو میدیدیم سکس ما براه بود درضمن همون شب با اسرار زیاد که بیا پیشم بخواب منم اخرشب با لپ تاپ رفتم با هاش خوابیدم اونجاهم باهم سکس کردیم من دیگه حال پا شدن نداشتم خاطرات سکسی امیر اسمم امیره الان هم 35 سالمه.یه دوست دختر داشتم كه رفت و امد خانوادگی با هم داشتیم وخیلی با هم راحت بودیم كه بعد 2 سال ازدواج كرد و از شهرمون كه زادگاهمه و نمیتونم اسمشو بگم رفت در دورانی كه با دختر بود یه حالهای با هاش كرده بودم حتی به قول معروف لاپایی هم سیخش زده بودم گذشت تا در یكی از مراسمات عروسی فامیل ما چشامون بازم به جمال ژاله خانوم روشن شد وای چی بگم كه این دختر چی شده بود یك عروسك ناز یه باربی خوشگل منم مست مست چند باری توی رقص دستشو گرفتم توی همین مراسم شنیدم كه با شوهرش مشكل داره و قراره ازهم جدا بشن.با شنیدن این خبر انگار كل اركست و خواننده اونجا تو عروسی بود همشون تشریف بردن تو كون من آخه اونجام عروسی بود مارفتیم پیش مادرش كه خاله صداش میكردیم.خایه مالی كه كجایید چرا سراغی از ما نمیگیرید با هر زبون ریختنی بود شب بردمشون خونه بابام.شب یه سری شیطونی كردم كه زیاد باحال نبود صبح كه میخواستن برن من ژاله رو بردم تو اتاق خودم دیدم چشاش گریونه گفتم چیه كه یكدفعه لبشو گذاشت رو لبم وگفت من خیلی دوست دارم.وای امان از دست این كیر بیجنبه من اقا لب تو لب شدیم و منم دستمو گذاشته بودم رو پستونای نازش.لباسشو بالا زدم و شروع كردم به خوردن پستونای نازش كه با صدای مادرم كه داشت ژاله رو صدا میكرد خودمو مرتب كردم ژاله بیرون رفت و با مادرش میخواستند كه برن در حین خداحافظی مادرم و مادر ژاله قرار ملاقات رو گذاشتن برای خونه ژاله اینها كه آدرس خونه شونو داد و رفتند ومرتب تاكید كردن كه بریم خونشون.با مادرم رفتیم خونه ژاله خانوم یادم رفت كه بگم این ژاله خانوم ما پدرشون عمرشونو دادن به شما و بچه دارهم نمیشند یه خواهر بزرگ و برادر داره كه هر دوشون سر خونه زندگیشونند.چهارشنبه ساعت 10 صبح بود كه رسیدیم به ادرسی كه داده بودن رفتیم واردكه شدیم بعد از احوال پرسیهای متداول مادر ژاله خانوم به مادرم گفت كه نزدیكهای خونشون چهارشنبه بازار هستش و از مادر خواست كه با هم برن و یكسری وسایل بخرند از منم خواستند كه همراهشون برم كه منم خستگی راه رو بهونه كردم و موندم خونه پیش ژاله خانوم اونا كه رفتن منم رفتم رو تخت اتاق خواب ژاله تا یه استراحتی بكنم بعد چند دقیقه دیدم ژاله جون اومد پیشم و روی لبه تخت نشست وای لبرهای كونش چه زیبا بود درون شلوار استرج تنگش دستشو گرفته بودم و داشتم با نوك انگشتام باهش بازی میكردم خم شد ویه بوس كوچولو داد كه لبامون روی هم قفل شد زبونشو تا ته تو دهنم میكرد كاری كه خیلی دوست دارم بازم با دستم شروع كردم به مالوندن سینه هاش اینبار از زیر سوتین مشكیش نمیدونم كه لختش كرده بودم ولی لخت لخت روی تخت افتاده بود كسش یكم مو داشت خواستم كه شروع كنم به لیسدنش كه گفت نه الان نه چون من با اینكار كل بدنم سست میشه و امكان داره مادر اینهامون بیان كیرمو كه از شدت شق درد داشت میتركید رو از توی شورتم بیرون اوردم و ژاله با مهارتی خواص شروع كرد به ساك زدن شاید باور نكنی من سكس زیاد داشتم 155 سانت قد دارم چهارشانه 84 كیلو وزن و دوستهام هم میگن كه خوش تیپم تا حالا كسی یه همچین ساكی برام نزده بودشلوارمو كامل در اوردم كیرمو گذاشتم دم سوراخ كسش واروم اروم كیرمو هل دادم بره تو كیر من 17 سانته وای كه چه داغ وتنگ بود شروع كردم تلمبه زدن صدای اخ اوخ هر دوتامون در اومده بود دیگه داشتم میومدم بهش گفتم گفت نكش بیرون بریز تو منم تمام ابكیرمو ریختم توی اون كس تنگ وای كه چه حالی داد بعد یه چند قیقه كه همجا رو مرتب كردیم مادر من و مادر ژاله خانوم با لب خندون برگشت.بعد از اونروز رفت و امد من بصورت تكی به خونه ژاله خانوم آزاد شد هر وقت كه دوستداشتم اتیش میكردم و میرفتم خونشون خانوم اریشگر تشریف داشت و مادر محترمش كه من خاله صداش میكردم یه 43سالی داشت زنی با پوستی سفید و خوشگل كه تقریبا یه 15 سالی بیوه بود اون روز هم طبق روز های گذشته رفتم دم خونشون زنگ كه زدم خاله (مادر ژاله)از این به بعد داستان اسمشو میزاریم شهلا در رو باز كرد باهم دست دایم و احوالپرسیهای معمول منو داخل خونه دعوت كرد ازش سراغ ژاله رو گرفتم گفت كه بیرونه با دوستاش رفته بیرون من خواستم برم كه گفت نه بشین نهار رو با هم میخوریم ژاله هم میاد كم كم بحث مون به دكتر رفتن شهلا خانوم كشید و گفت كه زانوش درد میكنه رفته دكتر یه سری دارو براش نوشته كه من ازش پرسیدم كه پات خیلی درد داره اونم نه برداشت و نه گفت یكدفه شلوارشو بالا زد و گفت آره نگاه كن زانوی پاشو میگفت یه مقدار هم تورم داره وای كه چی میدیدم یه ساق پای سفید كه خدایش ساق ژاله و خیلی از دخترا باید جلوش لنگ مینداختن تمام حواص من بدبخت رفته بود رو ساق پاهاش كه گفت دكتر برام یه پمادی نوشته كه خودم وقتی میزنم دردم میاد ژاله هم بخاطر بوی بد پماد از دست زدن به پماد خوداری میكنه اگه میشه بیارم برام بزن و یكم هم برام ماساژ بده منو میگی بازم گروه اركست خودشو چپوند تو كونم اخه میخواستم به ان پای بلوری دست بزنم گفتم بیار چه زحمتی منكه اینجام بیار تا برات بمالم.رفت پماد رو اورد از این ژله ها بود اسمش دقیق یادم نیست یه بوی تندی هم داشت پاچه شلوارشو یكم دیگه داد بالا جوری كه یه مقدار دیگه از رونهای خوش تركیبش بیرون افتاد كیر ما هم كه با دیدن اینهمه زیبای دیگه طاقتشو از دست داده بود داشت خودنمایی میكرد ولی خوب بگم من در كل یكم كمرو تشریف دارم.پماد رو رو زانوش خالی كردمو با دستم شروع كردم به مالیدن وای چه حالی میداد لامذهب لیز شده بود ومثل ماهی از تو دستم و فشارهای كه میدادم لیز میخورد دراز كشیده بود و با هربار دست كشیدن من یه صدای از شهلا بیرون میومد گفتم چیه درد داری ادامه ندم گفت درد كه دارم ولی تو بمالش یكم پایین تر و بالا ترش رو هم دكتر گفته بمالم گفتم آخه پاچه شلوارت از این بالا تر نمیره كه یكدفه بلند شدو رفت اون اتاق برگشت دیدم رفته دامن پوشیده گفت بیا الان دیگه میتونی.دامنشو بالا زدم و شهلا باز دراز كشید دامن تا نزدیكیهای شورتش بالا رفته بود یكم از شرت سفیدش معلوم بود گفت شروع كن بمال دیگه چیه خسته شدی بازم شروع كردم به ماساژ بهش گفتم برگرد دمر بخواب بزار پشت ساق پاتو هم خوب بمالم برگشت دیگه دامنش قشنگ تابالای كونش بالا رفته بود وای چیه میدیدم جای همتون خالی دیگه دستم تنها جای كه نبود رو ساق پاش بود دستم رو تا نزدیكی شورتش میاوردم صدای ناله های شهوتی شهلا اتاق رو پر كرده بود به خودم یه آفرین گفتمو دلمو به دریا زدمو از دو طرف شورتشو با دستم كشیدم پایین دیدم چیزی نمیگه اصلا بنده خدا تو باغ نبود كه زبونمو بردم لای چاك كونش دیدم كل بدنش میلرزه بازم دمت گرم امیر(اسم خودمه دیگه)شروع كردم به ور رفتن با باسنش دستمو بردم جلوش وای كسش خیس خیس بود لباسو دامنش رو در اوردم یه سوتین مشكی تنش بود دوتا پستون گنده 95. وای شروع كردم به خوردنشون دیدم دستشو گذاشته رو كیرم و داره باهاش بازی میكنه گفت با همین كس ژاله رو صفا دادی؟فهمیدم اونرو فهمیده با ژاله یه حالی كردیم شلوارمو در اورد كیرمو گرفت تو مشتش شروع كرد بازی كردن باهاش. گفتم بزارش دهنت گفت الان نه اینبار فقط میخوام بزاریش تو كوسم بیا زود باش رفتم وسط پاهاش كیرمو اروم كردم تو باز هم گرما تنگی و لزج بودن آخخخخخخخخخخخ جووووووووووون كیرمو تا ته كردم توی شهلا جووون شروع كردم به تكون دادن صدای ناله شهلا بلند شده بود من هم سرعتمو زیاد كرده بودم با دستهام با باسنش بازی میكردم از اجازه گرفتم كه تو كونش بكنم گفت این بار فقط جلو اخه خیلی وقته سكس نداشتم.سرعتمو زیاد كرده بودم من ابم كلا دیر میاد دیدم بازم شروع كرد به لرزیدن دیگه نزدیك اومدن بود بهش گفتم گفت بریز روی بدنم من كه ابم داشت میومد كشیدم بیرون تمام ابم با فشار بجای بدنش پاشید تو صورتش اخ كه چه زیبا بود دیدن این صحنه بعداز چند لحظه استراحت صورتش رو باشورت خودش تمیزكردیم ازم قول گرفت كه این اتفاق به صورت یه راز بینمون بمونه و هروقت كه سكس خواست من براش انجام بدم تا ژاله بیاد رفتیم حموم اونجا هم یكمی شیطونی كردیم اومدیم بیرون.دیگه هم ژاله رو کرده بودم و شهلا رو به دفعات زیاد هم از کون هم از کس که خیلی بهم حال میداد یه روز ساعت 7 بود که رفتم خونشون زنگ رو زدم درو برام باز کردن رفتم تو و باز احوالپرسی. دیدم مهمون دارن یه دختر سبزه 20 تا 23 سال که بعدا فهمیدم 26 سالشه و یکی از دوستهای ژاله خانوم. من به شهلا گفتم چون مهمون دارید من مزاحم نمیشم (راستی بگم که شهر من یکی از شهرهای استان غرب و تا خونه ژاله خانوم 500 خورده ای کیلومتر فاصله است. اینی که میگم اومدم و رفتم این فاصله رو در نظر بگیرید ولی خوب الان کرج زندگی میکنم) شهلا گفت اینهمه راه رو اومدی کجا بری؟ مهتاب هم از خودمونه و برای کار از شهرش بلند شده و اومده اینجا.گفتم مگه شوهر نداره؟ ژاله گفت چرا اما مثل من با شوهرش اختلاف داره و ازش جدا شده و یه بچه 4ساله هم داره. پرسیدم پس بچه اش کو. دختره خودش به زبون اومد گفت که بچه اش پیش مادرشه.بابا ما هم حس انسان دوستیمون گل کرد گفتم حالا کار پیدا کردی؟ گفت فعلا که نه. کار هست ولی حقوقش پایینه. گفتم اگه میومدی شهرستان میتونستم تو مغازه ام بهت یه کاری بدم اونشب گذشت و ژاله مهتاب تو اتاق ژاله خوابیدن و شهلا هم گفت تو هم تو اتاق من بخواب. فهمیدم که برام نقشه شیده خوب منکه مظلوم هستم مظلوم تر شدم و خودمو به دست سرنوشت دادم شب ساعت 2 بود که شهلا شیطنتش گل کرد اومد تو رختخواب منو شروع کرد به بازی کردن با کیرم کیر ما هم که بیشتر دسته بیله. کیرم و برای اولین بار به دهن گرفت در گوشش گفتم خاله یه وقت ژاله نیاد گفت نه رفتم سر زدم هر دوتاشون خوابند. گفتم عجب کوسی داره این رفیق ژاله! گفت چیه دلت اونهم گرفته گفتم خداییش آره! گفت پس من و ژاله چی؟ گفتم بابا کم که نمیشه این برای یه بار ولی خودت و ژاله دائمی هستید (یه جورای براشون خرج میکردم) گفت باشه توی اینروزهای که اینجا بوده اینجور که بوش میاد میشه باهاش یه کارهای کرد حالا بزار برای فردا و با گفتن این جمله باز کیرمو کرد تو دهنش عجب ساکی میزد لا مذهب. کیرمو تا ته میکرد تو دهنش گاهی عق میزد که من بهش میگفتم اروم اونا بیدار میشن خیلی با حال کیرمو میخورد منم دست بکار شدم و لختش کردم یه کم با سینه هاش بازی کردم و ازش خواستم که قنبل کنه تا تو کونش بزارم با نارضایتی قبول کرد کیرمو خیس کردمو دم سوراخ کونش گذاشتم یه فشار دادم. دیدم نمیره.دیدم بلند شد گفتم چی شد گفت صبر کن یه سری به اون دوتا بزنم بعدش یه کرمی چیزی بیارم که راحت بره تو رفت و برگشت گفتم چی شد ؟گفت خوابیدن روغن رو به کیرم مالید و منم با انگشتم مقداری از روغن رو تو سوراخ کونش مالیدم بعد آروم کیرمو گذاشتم دم کونش. وای که چه حالی میده کون زن گذاشتن.کم کم و بدونه عجله کیرمو تا ته کردم تو کونش دیدم شهلا بالش رو گرفته و فشارش میده معلوم بود درد داره. من آروم آروم شروع کردم به تکون دادن وبا دست راستم با کوس شهلا بازی میکردم خیس خیس بود سرعتمو زیاد کردم صدای نفسهاشو میشنیدم سرشو زیر بالش کرده بود تا صداش در نیاد داشتم میومدم کیرم با سرعت بیشتر عقب و جلو میکردم دیدم داره میلرزه همیدم که ارگاسم شده کیرمو تا جای که جا داشت تو کونش فرو میکردم منم ابم داشت میومد و حیفم اومد بکشمش بیرون تمام اب کیرمو تو کونش خالی کردم و افتادم روش برگشت ویه لب بهم داد گفت درش نیار بزار بمونه همونجا. فعلا بخواب یه چند دقیقه ای رو پشتش بودم که کیرم خودش شل شد و بیرون اومد رفتم خودمو شستم و برگشتم تو رختخوابم که رسیدم نفهمیدم کی خوابم برد.صبح با یه بوسه از خواب بیدار شدم فکر کردم که شهلاست وقتی چشمو باز کردم دیدم ژاله جونه. گفت پاشو تنبل خان ساعتمو نگاه کردم دیدم ساعت 10:30 دقیقه اس گفتم چیه گفت پاشو منو ببر سر کارم گفتم باشه بزار یه دوش بگیرم بعد بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم صبحونه رو زدم تورگ دیدم ژاله با دوستش مهتاب هر دوشون آماده و حاضر وایستادن تا برسونمشون گفتم دوستت کجا میاد؟ گفت باهام میاد سر کار گفتم مگه صاحب کارت بهت گیر نمیده؟ ژاله یه کم این دست اون دست کرد وگفت چرا ولی میگم یکی از آشناهامه که مهتاب برگشت.مهتاب برگشت و گفت نه من نمیام پس چرا زودتر بهم نگفتی ژاله که صاحب کارت ناراحت میشه. گفتم خوب بیا بریم ژاله رو میرسونیم از اونور با هم بر میگردیم شاید توی راه یکی دوجا رو هم سر زدیم و کاری برات پیدا کردم وقتی میخواستیم بریم با شهلا خداحافظی کردیم که اومد جلوی در یه لیست بلند بالا بهم داد و گفت اگه میشه اینارو برام بخر (دوشیدن من ننه مرده) و ادامه داد صبر کن برم پولشو بیارم(خر کردن من) من گفتم بابا این حرفها چیه من خودم میگیرم(فردین بازی) ما لیستو گرفتیمو چپوندیم تو جیبمون خواستم برم بیرون که شهلا منو صدا زد تو اتاق خودش رفتم گفتم چیه که جواب داد من شاید بعد از ظهر برم مطب دکتر اگه اومدی این کلید اضافی رو بگیر پشت در نمونی بعد از اینکه نوبتم شد بهت زنگ میزنم بیا دنبالم و یه لبخند موذیانه تحویلم داد و گفت به سلامت.من ژاله رو رسوندم سر کارش و به مهتاب که صندلی عقب نشسته بود گفتم بیا جلو بشین اومد جلو حرکت کردم بهش گفتم چرا خونه زندگیتو ول کردی اومدی اینجا فکر میکنی اینجا برات کار ریخته؟ اینجا هر کجا که بری به محض اینکه بفهمند که بیوه ای هزارتا بلا سرت میارند گفت مهم نیست فقط یه کاری باشه که بتونم خرج خودم و بچه مو در بیارم. بقیش مسئله نیست. منو میگی دهنم باز موند فهمیدم به به خانوم پالونش کجه. گفتم هر کاری حاضری بکنی؟ گفت آره ولی دیگه به اون خراب شده بر نمیگردم. یه جورای دلم براش سوخت گفتم بزار نهارو بیرون بخوریم رفتیم جاتون خالی نهارو خوردیم دیگه داشت راحت باهام درد دل میکرد رو پام میزد نیشگونمون میگرفت ساعت نزدیکیهای 2 بود که ماشینو رو به سوی خونه آتیش کردم تو راه بهم گفت خالت (شهلا) خیلی دوستت داره گفتم بابا اینکه خاله.واقعی من نیست گفت چطور؟ منم براش تعریف کردم که جریان چیه و گفت تعجب کردم که تو پسرخاله واقعی ژاله باشی. ژاله یه همچین کاراهای بکنه تو بهش گیر ندی.زدم رو ترمز و گفتم منظورت چیه که مهتاب جا خورد گفت هیچی همینجوری. منم گفتم ببین یا حرفی رو نزن یا که گفتی تا آخرش رو بهم بگو گفت نه نمیشه گفتم بابا بگو من زبونم چفت و بست داره گفت که ژاله کاسبه و این چند روز رو با هم بودیم منو یه خانوم به شهلا معرفی کرده. شهلا هم در قبال مبلغی که از منو مشتریاش میگیره منو در اختیار اونا میزاره یه چیزی هم به من میرسه. داشتم شاخ در میاوردم (شاخمو میبینی؟ میدونم نمیبینی اخه شاخم تو شلوارمه) گفتم نه! گفت آره! گفتم ژاله چکاره است گفت خوب اونم کار میکنه گفتم اریشگاه گفت نه خنگه اونم مثل من. گفتم دروغ میگی گفت نه چرا دروغ بگم اگه بخوای میتونم نشونت بدم گفتم چقدر میگیره. گفت برای یک ساعت 30 تومان روزی شاید 150 تا دویست تومان ( ابا لنگ من تو هوا رفت من بدبخت باکلی سرمایه روزی به زور 50تومان در امد داشتم اونوقت این بانوان عزیز با یه سوراخ چه درامدی دارند مالیات که نمیدن. جواز نمیخواد مغازه و سرمایه هم نمیخواد ) هنوزم باورم نمیشد کیش شده بودم اونم کیش و مات راه افتادم سمت خونه تا خرید کردمو رسیدیم خونه ساعت 5 بود زنگ در و زدم دیدم کسی باز نکرد کلید انداختم و اومدیم توی خونه شهلا رفته بود مهتاب داشت ماتوشو عوض میکرد تو اتاق ژاله که من رفتم تو وای هیچی تنش نبود جز یه سوتین قرمز یه لحظه داشتم نگاهش میکردم چه بدنه سبزه ای داشت این دختر اصلا انگار نه انگار که من اونجا بودم دکمه شلوار لی تنگشو باز کردو داشت شلوارشو از باسنش جدا میکرد چه صحنه زیبای بود. گفت چیه تا حالا ندیدی؟ گفتم چرا دیدم اما اینجوریشو نه گفت مال من خوشگله یا مال ژاله گفتم جفتش زیباست! گفت ولی نرخ ژاله 10 تومان بیشتر از منه! جلو رفتمو دستمو بردم گذاشتم رو سوتینش و اروم شروع کردم به مالیدن پستوناش وای که چه حالی میداد لبشو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتن.بردمش رو تخت و سوتینش رو در آوردم سینه های اویزانی داشت. اونم منو لخت کردو کیرمو به دهن گرفت به به عجب ساکی میزد. تخمامو لیس میزد زبونشو به کونم و سوراخش میکشید چه حالی میداد توی اسمون داشتم با کبوترها بال میزدم که دیم کسشو آورده جلوی دهنم من بدبخت هم از کس لیسی بدم میاد دیدم وای چه ابی انداخته بهش گفتم بزار برای بعد الان شهلا زنگ میزنه. بزار یه حالی به کوست بدم. پاهاشو باز کرد و سر کیرمو اروم گذاشتم دم کوسش و یه فشار دادم. یه اخی کشید و منم تا ته کردم توش ولی کوسش زیاد تنگ نبود اخه یه شکم بچه اورده بود شروع به تکون دادن کردم ولی زیاد حال نمیداد دستمو رسوندبم به سوراخ کونش شروع کردم به بازی ردن یاسوراخ کونش. دستمو کنار زد وگفت عقب نه! گفتم چرا گفت یبار از عقب دادم خیلی درد داشته و تا حالا دیگه نزاشتم کسی بهش دست بزنه. بهش گفتم تو بزار من برات امتحان کنم اگه بد بود نزار که گفت عمرا منم که دیدم اینجوره رفتم سراغ شرتم گفت چیه؟ گفتم ولش کن بکش بالا نمیکنم. گفت چرا قهر میکنی؟ گفتم که من این اخلاقمه دیدم خودش کونشو قنبل کرد وگفت بیا ولی تورو خدا اروم گفتم بابا من که وحشی نیستم کرمواز تو کیفش در اوردم وای توی کیفش چه خبر بود انواع اقسام کاندوم. من بدبخت تازه یادم افتاد چرا از کاندوم استفاده نکردم نکنه مریض باشه بعد گفتم حالا که کردم دیگه از این به بعد مواظب باشم روغن رو روی کیرم خالی کردم یه مقدارهم دم کون مهتاب کذاشتم. اروم انگشتمو کردم توش واقعا کون تنگی داشت بعد چند دقیقه دوانگشتمو کرده بودم توش و با دست دیگم هم کوسشو ناز میکردم داشت ناله میکرد. کیرموبردم دم سوراخ کونش خودشو جمع کرد بهش گفتم خودتو شل کن تا دردت نیاد مثل موقعی که میخوای بری توالت. اروم کیرمو داشتم هدایت میکردم بره تو دیدم بد جور داره درد میکشه کمرشو محکم گرفتم و یکدفعه تمام کیرمو براش دادم که بره تو یه جیغ بنفش کشید میخواست در بره ولی کمرشو گرفته بودم اروم خوابیدم روش چنددقیقه که گذشت شروع کردم به تکون داد دیگه درد نداشت بلکه با صدای بلند میگفت جرم بده که خوب واردی. منم سرعت حرکاتمو تند کرده بودم و خود مهتاب داشت با چو چولش بازی میکرد که بدنش داشت میلرزد سوراغ کونش سفت کرده بود همین کافی بود تا من تموم ابمو بریزم توی اون کون تنگ و بیفتم روش. ازش لب میگرفتم بعدبا هم رفتیم حموم تو حموم بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتم دیم شهلاست گفت بیا دنبالم و یه ادرس دادبه مهتاب گفتم که بیاد بریم دنبالش.بعدها فهمیدم که اینکار رو شهلا عمدا برام انجام داده بود تا منو مهتاب تنها باشیم من بتونم بکنمش. این یه هدیه کوچک از طرف خاله شهلا بود که خیلی از این هدیه ها توی دو سالی که باهشون بودم گرفتم.بعد از اون روز و فهمیدن اینكه شهلا و ژاله كاسبند دید من نیز در مورد اونها عوض شد حالا باید خودمو بیشتر به شهلا نزدیك میكردم تا به كام دلم میرسیدم بعد اون جریان بعد چند روز با دست پر به خونشون رفتم در زدم شهلا برام در وباز كرد خیلی به خودش رسیده بود منو كه دید خوشحال شد و منو به داخل دعوت كرد رفتم تو دیدم یه خانوم ناز توی هال رو مبل نشسته كه از اون زن هر چی بگم كم گفتم. رفتم و وسایلی كه خریده بودم رو توی اشپزخونه گذاشتم و بعد از احوالپرسی با شهلا و مهمونش ازش اجازه گرفتم كه برای اینكه مزاحم نباشم و استراحتی كرده باشم برم روی تخت اتاقش و یكم بخوابم من رفتم تو اتاق یه جورای چشمم اون خانوم رو گرفته بود داشتم با خودم فكر میكردم كه شهلا اومد توی اتاق و اومد جلو و لبش رو گذاشت رو لبم یه بوس داغ كرد. گفتم شهلا كیه خونتون؟ گفت كه همسایه واحد بالایه بعد خندید گفت چیه اینم چشمتو گرفته؟ نمیدونم چرا نمیتونستم جوابشو بدم بگم آره یه بوس دیگه ای هم از لبم گرفت و گفت ببینم چی میشه شاید یه حالی باهاش كردی.خواست بره كه دستشو گرفتم و گفتم یه چیزی بگم؟ گفت بفرما گفتم آخه روم نمیشه گفت طفلك چه كم روی بگو دیگه. گفتم منو چقدر دوستداری گفت همین؟ گفتم اول بگو. گفت خودت كه میدونی من خاطرتو خیلی میخوام. گفتم چقدر گفت از بچه هام بیشتر. گفتم راست میگی گفت آره اگه اینجور نبود خودمو در اختیارت نمیزاشتم گفتم من یه ارزو دارم گفت ارزو؟؟ چه ارزوی؟ گفتم دوستدارم كه بصورت همزمان با دونفر سكس كنم. خندید گفت چی داری میگی گفتم دوستدارم اگه اینو جور كردی خودتم باشی تا هر سه بهمون خوش بگذره خندید و بیرون رفت منم روی تخت ولو شدم داشت چشمام روی هم میرفت كه در باز شد وشهلا اون خانوم اومدن توی اتاق روی مبل نشستم وای چی میدیدم یه تیكه توپ با یه شلوار استرج تنگ و یه تاپ چسبون دیدم شهلا میخنده گفت چیه مگه جن دیدی؟ گفتم نه من دوتا فرشته دیدم. گفت بلند شو دیوس زهرا (همون همسایشون ) رو اماده كن ببینم. براش تعریف كردم كه چه كیر باحالی داری چقدر ناز میكنی راضی شده یه حالی باهات بكنه.زهرا اومد جلو نشست رو ی تخت پشت به من وای پسر چه باسن داشت یه 32 سالی سن داشت ولی بسیار زیبا بود قد متوسط و هیكلی توپ نمیدونم چرا دستمو بردم گذاشتم روی كمرش و دهنمو بردم جلو لبم رو گذاشتم روی لبش دیدم داره همكاری میكنه. شروع كردم به بوسیدنش دیدم شهلا داره نگاه میكنه (یه لحظه فكر كردم نكنه بهش بر بخوره و برینه تو كاسمون ) صداش كردم گفتم شهلا جووون چرا كنار وایستادی مگه نمیخوای تو هم توی آرزوی من سهم داشته باشی؟ دیدم جلو اومد گفت چه عجب من از یادت نرفتم. گفتم من هیچوقت تورو از یاد نمیبرم! اومد جلو شروع كرد به لخت كردن من دیدم زهرا هم خودشو لخت كرد یه بدن متوسط با یه باسن گرد خوشگل با یه صورت زیبا یك زن خوشگل رو در كنارم به وجود اورده بود كه كیر هر كسی رو بلند میكرد شهلا شورت وشلوارمو پایین كشیدو كیرمو گرفت تو مشتش یه فشاری بهش داد به زهرا گفت ببین همونی كه برات تعریف میكردم زهرا یه نگاهی به كیرم كردو گفت وای از مال جمشید بزرگتره (شوهرش) شهلا كیرمو تو دهنش كرد.گفتم صبر كن گفت چیه گفتم مگه نمیخوای لختت كنم مثل اینكه از این جمله من خیلی كیف كرد چون یه میك محكم به كیرم زدو گفت چرا بیا منو لخت كن. لختش كردم و به بهانه دستشوی رفتم از توی كیفم كاندوم و اسپری بیحسیم رو برداشتم زیاد نیازی به اسپری نبود چون كمر من به اندازه كافی محكم بود ولی چون اولین باری بود كه میخواستم با دو نفر همزمان حال كنم برای كم نیاوردن زدم ب پایان داستان امیرولی چون اولین باری بود كه میخواستم با دو نفر همزمان حال كنم برای كم نیاوردن زدم به كیرمو برگشتم تو اتاق دیدم شهلا و زهرا دارند باهم ور میرن كیرم یكم خوابیده بود ولی با دیدن اون صحنه بلند شد شهلا زیر زهرا خوابیده بود و زهرا داشت كوس شهلا رو لیس میزد كونش بد جور روی هوا بود منو هوسی میكرد كاندوم رو كشیدم رو كیرم شهلا گفت كجا گفتم میخوام بزرام توی زهرا گفت بده برات بخورمش كیرمو نگاه كرد و گفت خجالت نمیكشی گفتم چرا گفت این كاندوم رو بر دار فكر كردی من تورو مریض میكنم یا زهرا؟ گفتم نه بابا همینجوری كشیدم روش. كاندوم رو در اورد كیرمو كرد تو دهنش كیرمو بیرون اورد گفت چی به كیرت زدی بلا؟ ترسیدی كم بیاری؟ كیرمو داشت ساك میزد زهرا جلو اومد و گفت بزار منم بخورمش كیرمو از دهن شهلا در اودرم كردم توی دهن زهرا وای چه باحال میخور شاید اگه بی حس كننده نمیزدم توی دهنش میومدم اخه شهلا هم داشت تخمهامو میك میزد چه صحنه جالبی بود جاتون خالی كیرمو از دهنش در اوردم و شهلا گفت اول من كیرمو كردم تو كوسش شروع كردم به تلمبه زدن وای چه حال میداد زهرا جلو اومد و پستونش رو جوری تو دستش گرفته بود كه انگار میخواست به بچه اش شیر بده نوكشو توی دهنم كردو گفت بیا شیر بخور تقویت بشی منم همینجور كه داشتم كوش شهلا رو میكردم سینه زهرا رو هم میخوردم وای چه حالی میداد زهرا بلند شد و رفت پایین تخت بازبون سوراخ كونم و تخمامو لیس میزدا شاید باورتون نشه اما یه لحظه اگه خودمو كنترل نمیكردم تمام اب كیرم توی كوس شهلا میریخت نه بخاطر كوس شهلا بخاطر تحریكهای كه از سوی زهرا انجام میشد شهلا دیگه ارگاسم شده بودو كنار كشید زهرا رو اوردم كنارم لبم رو لبش گذاشتم وای كیمو تو دستش گرفت وپاشو باز كرد و كیرمو بر گذاشت دم سوراخ كوس خیسش اروم فرو كردم وای چه تنگ بود انگار تا حالا كیر ندیده بود نصفشو فشار دادم كه برتو دیدم داره بد جور نفس نفس میزنه كیرمو یكدفعه كردم تو یه جیغ زد كه شهلا كه بی حال كنارمون بود سرشو بلند كرد و یه لبخندی بهم زد منم ارو شروع كردم به عقب جلو كردن كیرم.صدای ناله های زهرا منو بیشتر تحریك میكرد پاهاشو دور كمرم حلقه كرده بود داشتم تلمبه میزدم دیدم شهلا دستشو بر روی تخمهام با هشون داشت بازی میكرد سرعتزیاد شده بود و صدای ناله های زهرا هم بالا رفته بود 20 دقیقه ای بود توی همون پوزیشن داشتم میكردمش داشتم میومد بهش گفتم تو ارضا نمیشی من دارم میام كه گفت دیونه من دوبار تا حالا ارضا شدم بیا حركتم رو تند تر كرده بودم اخخخخخخخخخخخخخ وایییییییییییییییییی داشتم میومد خواستم بكشم بیرون كه دیدم زهرا پاهشو محكمتر گرفته ونمیزار بكشم بیرون گفتم وای بزار بكشم بیرون گفت نه بریز توم بریز میخوام ابت كوسمو بسوزونه.تموم ابمو توی كوسش خالی كردم همونجا یه دوساعتی توی بغل اون دوتا حوری خوابیدم بعد بلند شدم و یه دوش گرفتم. سکس خواهرم با پسر خالم این داستان سکسی که میخوام براتون تعریف کنم یه داستان واقعی هست و این داستان تا حالا برای هیچ کس تعریف نکردم . من کلاً از خالی بستن خوشم نمیاد. و نمیخوام سر کارتون بذارم . اسم من فرید و الان 25 سالمه و خواهرم راضیه که الان 35 سالشه و ازدواج کرده یه بچه داره. وقایع این داستان توی دو زمان متفاوت اتفاق افتاده یکی زمانی که من 10 سالم بود و خواهرم 20 ساله بود. اون زمانی که من بچه بودم و اصلاٌ معنی سکس نمی فهمیدم خواهرم 20 سالش بود و تا حدودی سفید و خشکل سکسی بود اون موقع بود که من با دیدن یه صحنه هایی که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه و نظرم همیشه در مورد خواهرم عوض کرد ما توی یکی از شهرهای جنوبی زندگی می کنیم که مردم متعصبی داره اونم 15 ساله پیش که دخترا چادری بودن و خیلی مسائل رعایت میشد. ما یه خانواده 6 نفری هستیم با برادرای متعصب و غیرتی که اون موقه برادرام دانشجو بودن شهرهای دیگه . توی خونه نبودن . توی همون روزگار بود که پسر خالم از خواهرم خواستگاری کرد یه پسر 28 ساله بود و کاسب و از نظر تیپ هم خوشتیپ بود از اونجا که پول داشت خانواده ما راضی شد تا مراسم نامزادی بگیریم . من هم که یه پسر بچه بودم و زیاد نمیفهمیدم این مسائلو، یه روز از توی کوچه اومدم خونه دیدم ماشین پسر عمم هست رفتم تو مامان و بابام نبودن صدای آخ و اوخ شنیدم رفتم توی مهمون خونه باورم نمیشد پسر خالم علی شلوار خواهرمو کشیده بود تا جای زانو پایین و ماله خودشم تا جای زانو پایین کشیده بود ولی لبالساشون نصفه نیمه تنشون بود یکم نگاه کردم دیدم خیلی سریع تف میزنه میکنه. هی بهشت میگفت شل کن بعدش به صورت سگی کونش برای اون قمبل میکرد خواهر بدبخت ماهم یه آخ میگفت تحمل میکرد . چون خودمون اون موقع که سنمون کم بود گاهی با پسرای دیگه از این کارا میکردیم قضیرو گرفتم و وسط کار رفتم تو گفتم چه کار میکنین سریع لباساشون کشیدن بالا و زیپاشون بستن گفتن هیچی شوکه شدن بعد به من پسر خالم گفت یه هلی کوپتر کنترلی میگیرم به هیچکی نگو. منم مسه کسخلا خر شدم. دوران خواستگاری نامزدی اونا 1 ماه بیشتر طول نکشید بهم خورد خواهر ما قبول شد دانشگاه یه شهر دیگه رفت. بعد 5 سال یه خواستگار دیگه براش اومد قبول کرد و الان ازدواج کرده شوهرو بچه داره.روزگار گذشت 15 سال بعد منم بالغ و توی اوج شهوت بودم و دانشگاه رشته مهندسی عمران میخوندم و این قضیه بین خودم و خواهرم دفن شده بود. تا اینکه یه روز توی درس متره براورد مشکل پیدا کردم و قرار شد برم خونه خواهرم . خواهرمم مهندس عمران بود وقتی رفتم صبح بود اون توی خونه تنها بود . وقتی در و باز کرد شاخ در آوردم دیدم با یه دامن کوتاه ه تاپ نیمه سکسی در و باز کرد کونشم متناسب بود نه بزرگ نه کوچیک و سینه های سفید و بزرگ مرمری وی خدا اون پاهای سفید و سینه سفیدش داشت دیونم میکرد . خلاصه چند تا جزوه کتاب آورد برام توضیح بده بعد جفتمون روی زمین نشستیم اون یه بالشت زدر دستش گذاشت و و خوابید منم بالش زیر بقلم که برام توضیح بده وقتی توضیح میداد کونشو دید میزدم انگار زیر دامنش هیچی نبود پارچه دامن روی خط کونش رفته بود و قشنگ تجسم میکردم.داشت تو ضیح میداد که گفتم خسته شدم رفت برام چایی شیرینی آورد بعد بهش گفتم چقدر زود گذشت اونم گفت آره . بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم اونم گفت باشه گفتم از قضایای نامزدیت به شوهرت گفتی یه دفعه یکم 2 هزاریش افتاد . اونم گفت آره ولی گفتم توی همون خواستگاری بهم خورد 1 ماه بیشتر نبود. به شوهرم گفتم اون زمانم که من چند تا داداش داشتم تعصبی غیرتی . زیاد شوهرمم گیر نداد براش مهم نبود . بعد گفت چطور مگه؟منم خندیدم گفتم آره من که میدونم هیچی نبود. اونم زد زیر خنده و گفت بیخیال میخواست از کنارش بگذره که من گفتم آبجی جون آخه من دیدم زورم میاد علی خواهر سفید خوشکل منو مالونده کرده باشه ولی من که داداشیم تو کفت موندم. نه این کار درستی نیست منم اون موقع کم سن بودم گول خوردم همه دخترا توی اون سن گول میخورن. بحث تمام شد قرار شد بهم درس بده دوباره همونطوری بالشت زیر دستش گذاشت به جلو خوابید شیطون رفت تو جلدمو دستمو به باسنش کشیدم هیچی نگفت پر رو تر شدم سریع خودم انداختم روش گفت دیونه چکار میکنی گفتم میخوام مثل علی جرت بدم خیلی سریع زیپ شلوارمو کشیدم تا نیمه پایین شروع کردم به مالوندن دیگه مقاومت نکرد دیدم حشری شده دامنشو کشیدم کیرمو روی کسش مالیدم مست شده بود وای خدا چی میدیدم یه باسن سفید آزوم سر کیرم گذاشتم توی سوراخش یه آخ گفت کیرم تا یه 5 دقیقه توی کونش عقب جلو کردم بعدم آبمو روی کونش ریختم. سریع پاک کردم خودشو پوشوند با یکم ناراحاتی رفت توی آشپزخونه دیدم گریه میکنه لباشو بوسیدم گفتم آبجی گلم دیگه تکرار نمیکنم به کسی نمیگم. و هر دوی ای قضایا بینمون دفن شد و دیگه هیچ وقت به روش نیاوردم چون سال های بعد اون قضیه gf های خوشکلی داشتم دیگه سراغش نرفتم. خوب این سکس نیاز آدماست شاید اون موقع خواهرم کیر پسر خالمو میخواسته و ازش لذت میبرده نوش جونشون . آلان هم اگه خواهرم ببینم کسی میکنه خیلی راحت از کنار قضیه میگذرم ما مردا اگه این غیرتی شدنا کنار بگذاریم و به قضیه سکس به عنوان یه نیاز برای همه دخترا و خواهرا و ... ببینیم و به حقوق هم احترام بگذاریم کشورمون هم از این عقب افتادگی در میاد ما خودمون عقب موندگی می خواهیم. سکس یه نیازه برای همه مثل غذا خوردن نباید سرکوب بشه. اینم سخن آخرم بود با تمام دوستای خوبم. سکس نطلبیده سلام اسمه من eh داستانی که میخوام بگم برمیگرده به ۴ سال پیش اولین بارمه مینویسم پس ازتون خواهش میکنم فهش ندین .بعد از تموم شدن درسم به اصرار خوانواده کنکور دادم بابا یکی نیست بگه منو چه به درس به هرحال زدو قبول شدم یه شهر از شهرستانای خوزستان راهی شدم دنباله ثبت نام سرتونو درد نیارم کارا رو انجام دادیم وارد سال تحصیلی شدم اولای مهر بود گرمای هوا واقعا اذیت میکرد ساعت ۲بعد از ظهر بود که کلاس داشتم ساختمون کشاورزی رفتم کلاسم تموم شد تو فکر بدبختی خونه و شام درست کردنو هزارتا مشکل دانشجویی بودم که یه دختر خانوم تو راهرو نظرمو به خودش جلب کرد به قول معروف متوجه شدم دلشه ... خلاصه شماره رو دادیم شب نزدیکای ۱۱ بود که زنگ زد آشنایی و اطلاعات اولیه .از خودم بگم یه قد متوسط حدود ۱۷۹ نزدیک ۳سال باشگاه میرفتم هیکلم بزرگ نبود اما خشک بودم از دختر خانوم بگم که نزدیک ۱۷۰ لاغر ولی باسن و سینش خیلی LED نبود اولین قرارو گذاشتیم تو برگشت متوجه شدم از نظر سکسی یه مقدار هاته من تو فکرش بودم نه به این زودی ...رفتم خونه نزدیک ۹ شب همون روز بود که گوشیم زنگ خورد : سلام خوبی ندا چه خبر ? سلامتی Eh یه چیز میگم فکر بد نکنی. بگو ? ببین پدرو مادر من پیرن خواهرو برادرامم همه رفتن سر زندگیشون ساعت ۱۱ میخوابن شب بیا اینجا ساعت ۱۲ Eh: میدونی چی میگی ندا چطور آخه مگه میشه ? ندا: ببین دره اتاق من درش تو حیاطه و خلاصه ..... من خودم نمیدنستم ولی دوستانی که خونشون تو خوزستانه میدونن که معماری خونه هاشون یه طوریه که دره یکی از اتاق خوابا تو حیاطه . شق کرده بودم به همراه استرس ولی پسرا میدونن این لامصب که بزرگ شه دیگه عقل تعطیله دل رو زدم به دریا و رفتم sms دادم که آدرسو بفرست رسیدم دیدم تو کوچشون زنگ زدم گفت درو باز کردم دره مشکی با خطای سفیده وارد خوخه که شدم دلم ریخت اگه بگیرنم اگه بیدار شن و ... حس کردم کیرم از دنیا رفت تا ندا رو دیدم وای خدای من این نداست یه تاپ سیاه دور گردنی سریع بندای سوتین بنفششو دیدم کیرم مثل چوب خشک شد ضایع بود دستمو کردم تو جیبم از بغل گرفتم آبروم نره رفتم تو اتاقش رو تخت نشستم با یه لیوان شربت اومد یه قلپ خوردم گزاشتم رو میز کامپیوتر گفتم چه دلی داری دختر گفت نترس خوابه خوابن .امشب پیشه خودمی فقط شیطونی نکنی گفتم باشه بعد از ۱۰ مین دستمو انداختم دوره گردنش گفتم یه بوس که اشکال نداره لبامو گزاشتم رو لباش خورم به گردنش رسیدم دیدم دختر رفتتتتتتت درازش کردم رو دخت سینه هاش تو دستم بود و گردنشو میخوردم تاپشو در آودم چاک سینشو لیس زدم تا زیره گردنش خواستم سوتینشو دربیارم دمه گوشم گفت میزاری مالتو بخورم گفتم مال ، ماله تو وحشیانه دکمه شلوارمو باز کرد خودم کیرمو دیدم جا خوردم از همیشه بزرگتر شده بود اول از پایینش یه لیس زد تا بالا و کلشو کرد تو دهنش تا اونجا که شد شروع کرد خوردن شانس آوردم اومدم یه ترامادول ۲۰۰ خودم اگه نه آبمو آورده بود گفتم بسه اوردمش رو تخت دکمه شلوارشو کشیدم پایین با دیدن کونش که تو شرت بنفشش داشت خودنمای میکرد ۱۰۰ برابر داغ تر شدم درازش کردمو کیرمو گزاشتم لای پاش آتیش بود داغی کسشو کامل حس میکردم چند باری تلمبه زدم گفتم یه کم حشری تر بشه چون از کس لیسی بدم میاد بزاره ازپشت بکنمش کیرمو گزاشتم رو سوراخش اروم فشار دادم هیچی نگف ادامه دادم رو پشت خوابونده بودمش یه پاشو دادم جلو تا ته اروم فشار دادم طوری که کامل تخمم چسبید به کسش شرو کردم تلمه زدن ۲۰ دقیقه گاییدمش حتی صداشم در نیومد داشت آبم میومد کشیدم بیرون ریختم رو کونش و افتادم روش بی حال بم گفت اگه بخوابی دیگه داماده همین خونه ای همینو شنیدم برق از سرم پرید گفتم من برم گفت بری تا صبح باید در خدمتم باش خلاصه تا صبح ۳ بار دیگه رفتیم رو کار که بار ۳ بود ارضا شد ندا ساعت ۵ بود که رفتم ۲ترم اولو حال کردم که شوهر کرد و رفت و هنوزم از کردنش سیر نشدم .الانم دانشجو فوق لیسانس تهرانم که مثل سگ پشیمونم خوزستانو دخترای هاتشو گزاشتم شهر تهرانو انتخاب کردم. موفق باشید عشق ورزی خرکی با دخترعموی جیگرسلام خدمت دوستای عزیزماسم من رضاست 25سالمه و میخام اولین سکس خودمو با دختر عموم واستون بگم دختر عموی بنده 19سالشه اسمشم راحله است خیلی خشگلو تو دل برو وهیکل سکسی داره ما با خونواده عموم اوایل زیاد رفت وامد نداشتیم اما وقتی بابام میخاست بره زیارت کربلا اومده بودن که بابامو راهی کنن همونجا دختر عمومو دیدم خیلی بزرگ شده بود اخه من دو سال بود که ندیده بودمش همونجا یه دفعه تصمیم گرفتم برم تو مخش ولی بعدا پشیمون شدم پیش خودم گفتم بهش نخ میدم نمیگیره اونوقت ضایع میشم جریان همون طور گذشت تا بابام میخاست برگرده وما تصمیم داشتیم شام بدیم مامانم یه سری لیست داد که تلفنی دعوت کنم که اسم خونواده عمو بود باز همونجا افکار شیطانی امد تو ذهنم موبایلمو برداشتم و از مامنم شماره خونه عموم گرفتم و باهاشون تماس گرفتم مطمئا بودم که دختر عموم بر میداره اخه عمو مغازه داره و زن عمومم اکثرا کلاس خیاطی میرفتخلاصه زنگ زدم یه دفعه یه صدای نازک خشگل وپر از ناز گفت بفرماین یه هو هول شدم گفتم سس سس سلام دختر عمو خوبی عمو خوبه سلام داد گفت مرسی پسر عمو خوبن ولی نیستن گفتم اشکات نداره تو دلم گفتم من از خدامه نباشه یه دفعه خودمو جمو جور کردم که نفهمه هول شدم گفتم اگه افتخار بدین پس فردا به اتفاق خانواده تشریف بیارین خونه ما شام. وقتی اینو شنید خیلی خوشحال شد که انگار خیلی وقته منتظره این خبره وقتی استقبال کرد و یه کم دلم قرص شد و رومو زیاد کردم گفتم ماشا.. خیلی بزرگ شدیا خانوم شدی خندیدو گفت مگه میخاستم بزرگ نشم وقتی اینو شنیدم یه کم سست شدم ولی زود تو ادامش گفت شوخی کردم شمام خیلی خوشتیپتر از قبل شدی گفتم نظر لطفتونه یه دفعه گفتم من انقدر از اومدنه بابام خوشحال نیستم که قراره از دیدن شما خوشحال بشم که دیدم اشمالیم گرفتو اونم گفت منم بیشتر بخاطر شما میام اخه سه روز دیگه امتحان مهم دارم گفتم منت میذارین تو همین حرفا بودیم که مامامنم صدام کرد و من مجبور شدم قطع کنم بهش کفتم دوشنبه شب مشتاقانه منتظرتم و زود قطع کردم تو کونم عروسی بود اخه تا یه حدودی خیالم راحت شده بود که تونستم منظورمو برسونم این دو روز مثل برق گذشت و شب موعود فرا رسید من همش چشمم به در بود که عموم اینا بیانبعد از یه ربع دیدم گوشیم زنگ خورد وای راحله بود ریدم سر جام ترسیدم شاید نیان با ترسو لرز جواب دادم که راحله گفت ما یه کم دیر میام نگران نشین منم گفتم اشکال نداره شما فقط بیاین که راحله با یه خنده قطع کرد جلو در وایسادم تا بیان بلاخره عموی ما تشریف فرما شدن منم استقبال گرم ازشون کردم ورفتیم داخل بعد شام من همش نگام تو نگاه راحله بود تو دلم میگفتم من کی این لبای خوشگلتو میخام بخورم که تو همین فکرا بودم که گوشیم پیام امد راحله بود نوشته بود زیاد فکر نکن یا خودش میاد یا نامش دیگه خیالم راحت شد راحله خانوم گرا داد نگاش کردم درست رو بروی من نشسته بود جواب اسشو دادم کفتم ما تو هفت اسمون یه چراغ قوام نداریم چه برسه... وقتی خوند به زور خودشو کنترل کرد تا نخنده مهمونی تموم شد و همه رفتن منم کارایه خونرو انجام دادم امدم بیام بخابم منتظر اس عاطغه بودم که خبری نشد یه تک به گوشیش انداختم اس داد چی شده چراغ قوهت سوخته جواب دادم من دونبال ستاره میگردم جواب داد اشتباه گرفتی داداش وقتی این اسو خوندم ناامید نا امید شدم پیش خودم گفتم ما از این شانسا نداریم طرف دوست پسر داره که اس اومد نوشته بود من ستاره نیستم من ماهم زود جواب دادم ماه من میشی اس داد اگه بشم تا اخر میذاری ماهت بشم گفتم اره مطمئا باش/بلاخره مخو دختر عمومو زدم از اون به بع اس امس بازیا و حرف زدنا شروع شد تا یه روز قرار شد همدیگرو ببینیم کل هماهنگیا با من بود راحله قرار بود بیاد بشینه تو ماشین و هیچی نگه که کجا میریمو از این حرفا تو خونه چادر مسافرتی نه نفره رو گذاشتم پشت ماشین ویه زیر انداز رفتم دنبال راحله ساعت چهار بود رفتیم بیرون شهر یه جایی هست که مردم سیزده خیلی مرن اونجا ما وسط هفته رفته بودیم پرنده پر نمیزد چادر علم کردم گفتم برو تو گفت دیونه میگیرنمون گفتم بگیرن میگیم دختر عمو پسر عمویم نامزد کردیم هر سوالیم کنن بلدیم فقط گفتم تاریخ عقدو باید حفظ کنی که گفت ای کلک بس فکر همه جارو کردی خیلش راحت شد رفت تو منم سریع رفتم تو دستو پام از هیجان داشت میلرزید دستشو گرفتم تو دستم بهم گفت چته دستات خیلی سرده گفتم از هیجانه زیاده اخه اولین باره تنهایی داریم حرف میزنیم تو همین حرفا بودیم که من صورتمه اوردم جلو تا بوسش کنم صورتشو گرفت اونور گفت رضا عشقمونو کثیف نکن تورو خدا بذار عشقمون همین جور پاک بمونه کشیدم عقب اخم کردم گفتم به این چیزا که نیست عشقی که با یه بوسه میخاد خراب بشه بزار همین الان تموم بشه داشتم میرفتم بیرون که دستمو گرفت گفت تو رو خدا نرو باشه قبول ولی فقط بوس تو رودروایسی قرار گرفته بود به زور صورتشو اورد جلو منم به جایه صورتش حمله کردم سمت لباش اونم که ترسیده بود فقط میلرزید خوابوندمشو خودم امدم روش دیگه داشت شاکی میشد که زود گفتم راحله عاشقتم نمیدونی چقدر دوست دارم که یه کم اروم شد یواش یواش رفتم سراغ گلوش هیچ احساسی نداشت لامذهب همش میگفت بسه دیگه بریم منم فقط لیس میزدم گلوشو دیدم اصلا حال نمیده بلند شدم عصبانی شدم گفتم مثله اینکه فقط من به تو احساس دارم تو دوسم نداری خودمو جمو جور کردم گفتم بریم روزمونو خراب کردی دست پاچه شد گفت نه من از بعدش میترسم من که کیرم داشت میترکید گفتم از بابت من خیالت راحت باشه تو خودت راضی به با من بودن نیستی دید جو بر علیه من تموم میشه خوابید گفت باشه بیا بغلم من سریع پریدم بغلش شروع کردم به خوردن لباش توگوشش گفتم تو رو خدا هیچی نگو بذار به جفتمون خوش بگذره گفت باشه شروع کردم به خوردن گوشاش زود مانتوشو در اوردم اونم چشماشو بسته بوداز زیر مانتو یه تاب ابی پوشیده بود زود درش اوردم وای چه سینه هایی سفیدو خوش تراش سینه هارو گرفتم دسم فشار دادم دیدم نالش در اومد فهمیدم نقطه ضعفش سینشه. ای سینهاشو خوردم تو فضا بودم اونم دیگه مقاومت نمیکرد یه پنج دقیقه خوردم سینه هاشو رففتم سراغ شلوارش تعجب کردم اخه مقاومت نکرد به راحتی ابه خوردن در اوردم شورت بنفش پوشیده بود اونم در اوردم برش گردوندم دمر خوابوندم گفت میخای چیکار کنی گفتم میخام بذارم لای پات چیزی نگفت یهو گفت نمیخای خیسش کنی بیا برات خیسش کنم همین طور مونده بودم گفت چرا وایسادی تو که همه کار با من کردی میخام بهت خوش بگذره چرخید کیرمو از شلوارم در اورد گذاشت تو دهنش باورتون نمیشه با چه وله ای میخورد گفت یعنی من میخام یه عمر با این کیر سر کنم خیلی گندست رضا فدای کیرت بشم انگار اون راحله نبود کیرمو تا ته میکرد تو حلقش گفتم اینکاره ای ها همین گفتم دست از کار کشید گفت از همین میترسیدم در مکوردم بد فکر کنی گفتم دیونه شوخی کردم بخدا گفت مگه فقط شما فیلم سوپر میبینید گفتم ای شیطون کارتو انجام بده گفت نوبته تو هنر نمایی کنی چرخونمش کیرمو که خیس کرده بود گذاشتم لای پاش یه چند دقیقه همون طور ور رفتم بهش گفتم بذارم تو کونت گفت اخه دردم میاد رضا گفتم اروم اروم میذارم دردت نیاد گفت من امروز مال توام بکن سر سوراخشو ایس زدم اروم گذاشتم دم سوراخش یه تقه زدم کلاش رفت تو یه داد بلن زد گفت در بیار گفتم الان دردش میخابه یه کم که موند جا باز کرد یه دفع با تمام قدرت کردم توش وای چه حالی داد دیدم سینه خیز داره میره توری که چادر داشت چپ میکرد گفتم دیگه تمومه گفت شد گفت چی چیرو تموم شد من که جر خورد یه کم دیگه صبر کردم تا دردش خوابید یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن کیرم داشت قطع میشد از بس که کونش تنگ بود رو زانوهاش وایساد (چهار دستو پا)گذاشتم تو کونش دیگه درد نکشید یه کم بالا پاین کردم دیدم اهش در اومد هی میگفت من غلت میکنم بهت ندم بکون رضا چقدر حال میده دادن کونمو پر کیر کن بزن از دهنم در بیاد. راحله خانوم بالای بالا بود همچین تقه میزدم تخمام در میگرفت راحله گفت کیرتو بمال به کسم گفتم دیگه پرو نشو نه به اون اولش نه به این حالش گفت رضا کیرت تو دهنم عاشق کیرتم رحم نکن به اون سوراخ خیلی وقته بیکاره منم با این حرفابیشتر تحریک میشدم محکمتر میزدم یه هو دیدم داره ابم میاد گفتم داره ابم میاد گفت بریز رو سینه هام در اوردم چرخید همرو خالی کردم رو سینش دو سه قطره ام ریخت رو صورتش بعد که تموم شد گفتم بهش چطور بود گفت رضا نامردی اگه هر ماه یه بار نکنی منو منم گفتم انقدر میکنمت که کونت خون بیاد الان سه سال از اون قضیه میگذره و من فقط تونستم دو بار دیگه بکنمش اخه وقتی دید از من ابی گرم نمیشه به اولین خواشتگارش که طلا ساز بود ازدواج کرد الانم کلی بهم کلاس میذاره انگار نه انگار که به پسر عموش کون داده. زن عموی حشری مناز اون جریان اولین کس کردن خیلی دنبال این بودم که یه کس اساسی بکنم ولی مدتها گذشت به کون بچه دبیرستانی و لاپایی و آب اومدن های بی خودی تا این که عمو و زن عمو و بچه هاشون از کویت یک ماهی اومدن ایران خونه مادر بزرگم بودن ولی هر روز دوره بودیم شام و ناهار خونه فک و فامیل به بهوونه اومدن عمو اینا. من خیلی سال بود که زن عموم را به چشم خریدار ندیده بودم و بعد از سال ها داشتم حسودی می کردم به عموم که چه گوشتی را می کنه. در ضمن دهنم هم داشت سرویس می شد. همش رژ لب قرمز می زد و جوراب شلواری می پوشید تو همه مهمونی ها بدون استثنا!!!! جوری که خیلی وقتها می رفتم تو دستشویی و جلق می زدم!!! چشم ازش برنمی داشتم. هر جا می رفت دنبالش بودم. تا این که شاید تو خم و راست شدن و نشستن یه جاییش را ببینم. راستی یادم رفت بگم دهن سرویس همش خط سینه هاش هم پیدا بود. تو جلق زدن فکر می کردم لای سینه هاش آبم میاد!! مهمونی ها چون شام یا ناهاری بود طولانی بود و من می دیدم یه تایم هایی می رفت تو اتاق و درو قفل می کرد!!!! یه ۱۰ دقیقه ای طول می کشید و بعد می اومد بیرون!!! اولش فکر می کردم میره تجدید آرایش می کنه ولی روزهای بعد دیدم آرایشش خوبه!!!! تا این که نوبت مهمونی خونه ماشد!! یه جوری آماده بودم که ببینم کی میره تو اتاق. در اتاق مامانم و خواهرم موقع مهمون اومدن همیشه قفل بود. مونده بود اتاق من و داداشم. تو اتاق داداشم این بچه مچه ها مشغول بازی بودن پس تنها گزینه اتاق من بود!! به محض این که از روی صندلی بلند می شد من می دویدم تو اتاقم و تو کمد قایم می شدم. چند بار کیر خوردم. می رفت آشپزخونه، دستشویی، یا به پسر عموم تو اتاق بچه ها سر بزنه. تا این که بالاخره اومد تو اتاق!! درو قفل کرد. قلبم مثل ساعت داشت می زد!!! از لای در داشتم نگاه می کردم !!! دیدم نشست روی تخت دامنشو زد بالا و شروع کرد از رو جوراب شلواریش به مالیدن کسش!!! وای کیرم زد زیر گلوم. دیدم کم کم دستشو کرد تو شورتش و داره کسش و سینه هاشو می ماله. فهمیدم زن عموم از اون حشری هاست که مردهای فامیلو می بینه دلش می خواد و میاد خودشو تخلیه می کنه !!!! دلمو زدم به دریا و در کمدو یواش باز کردم و به سرعت اومدم جلوش. یک مرتبه جا خورد. سریع اومد بلند بشه دامنشو بکشه بالا که افتادم روش و نزاشتم. شروع کردم بوسیدن صورتش. اول نمی ذاشت و می گفت: باربد جان، عزیزم، نکن. بزار برم!! منم گفتم: کجا؟ مگه دلت کیر نمی خواست؟؟؟؟!!! از بس صورتشو چپ و راست می کرد و منم در تلاش بودم که ببوسمش تمام رژ لباش این ور و اون ور صورتش پخش شده بود!! کم کم مقاومتو کم کرد و شروع به لب دادن کرد. در حین لب گرفتن دکمه های پیراهنشو باز کردم و شروع کردم سینه هاشو خوردن. زیاد معطل نکردم. نصف جوراب شلواریشو کشیدم پایین و شروع به خوردن کسش کردم. یه جیغ ریز زد. سریع جلو دهنشو گرفتم. گفتم: ساکت همه می فهمن!!! دیدم الانه که دنبال یکی از ماها بگردن. سریع کیرمو درآوردم و شروع به تلمبه زدن تو کسش کردم. زیاد طول نکشید که آبم فوران کرد تو کسش و افتادم نیمه جون روش. دیدم گفت: پاشو بریم، شک می کنن بهمون الان. خودمو جمع و ور کردم یه لب اساسی دیگه ازش گرفتم! گفت: تو برو من آرایشمو درست کنم و بیام. خلاصه تا ایران بود ۳ بار دیگه کردمش ولی اساسی و سر صبر!! حالا بعد اون همه سال هر وقت میاد ایران باز برنامه جور می کنه بکنمش. با این که سنش زده رو ۵۰ ولی هنوزم خوب کسیه! عشق بازی منو دختر خالممن 18سالمه ،اسمم محمد رضاست،از اول زندگیم عاشق دختر خالم بودم ک پنج ماه ازم بزرگتره،این عشق ی طرفه من تا سال دوم دبیرستان ادامه داشت،از اونجایی ک من خیلی باهاش خوب بودم ب خودم این اجازرو دادم ک حداقل حسمو بهش بگم،ی شب با هزار ترسو لرز و مقدمه چینی اونم با اس حسمو بهش گفتم،ک یهم جواب ن داد منم دیدم بحث بازه با کلی خواهش راضیش کردم ک باهام دوست بشه،ی سال با هم بودیم هی قهر میکردیم هی آشتی،بحثای جنسی بینمون ب شوخی ردو بدل میشد،بعد ی سال دیدم هیج استفاده ایی ازش نکردم پیلش شدم ک باید لباشو ببوسمو ی دورم از کون بکنمش،بعد کلی اصرار فقط قبول کرد ک بهن لب بده،شانس تخمی من اصلا مکان جور نمیشد تا اینکه یکی از فامیلای درجه یکمون مرد،همه خونوادم تو مراسم بودن من ظهر ب بهانه خواب رفتم خونه و در جا بهش اس دادم ک پاشه بیاد اونم ب حساب ک بهم قول داده بود ب بهانه کتاب بعد نیم ساعت اومد،نشسته بود روتختم ،روم نمیشد برم طرفش یا چیزی بگم ک خلاصه آخرش برداشتم گفتم اینبار نیومدی ک بدون کاری بندازی بری اونم یکم وایستادو با خجالت گف ن،منم گفتم خوبه و اروم رفتم کنارش نشستم بعد ی دقیقه گفتم یاعلی ب چشماش نگاه کردمو دستشو گرفتمو درجا لبامو رو لباش گذاشتم،وااااااای پسر چ لبای داغی داشت ،اصلا باورم نمیشد ،اصلا لباشو ول نمیگردم ،حدود ده دقیقه لباشو میخوردمو ب بدنش دس میکشیدم ،بعد درازش کردم رو تختم شالشو در آوردم دراز کشیدم شروع کردم ب ادامه دادن ،ک دستمو بردم از رو لباساش ب کس و سینش میمالوندم بعد دستمو بردم زیر لباسشو شروع کردم همزمان ب مالوندن سینه هاش هی مقاومت میکرد هی خودش بی خیال میشدو منو محکم بغل میگرفتو میبوسیدم،لباسشو دادم بالا و سینشو دیدم ک راستشو بخواین ناراحت شد منم عذر خواستم ازش ،نوار بهداشتی رو کسش گذاشته بود منم دستمو محکم ب کسش میکشیدم و از زیر تمام بدنشو جز کونو کسش لمس کردم حتی ی بار دستمو ب کپلش رسوندم ،اوج شهوتم بود ازش خواستم واسم جلق بزنه تا ارضا بشم چون میدونستم ساک نمیزنه ازش نخواستم ب همون جلق راضی بودم ولی قبول نکردو از رو شلوار کیرمو میمالید بعد کلی عشق بازی مثل آدمای خمار چشاش باز نمیشد منم دائما شهوتم بیشتر میشد و از ته دل بغلش میگرفتمو میمالوندمش،صدای قلبشو میشنیدم ک تند تند میزد،خلاصه تمام صورتشو لیس زدمو مکیدم حتی رد لبام رو گردنش موند،ازم خواست ک کارمو تموم کنم منم واس اینکه بعدا بذاره همونجا ولش کردمو بعد یکم حرف گذاشت رفت از پیشم،منم رفتم باهاش خدافظی کردمو رفتم دستشویی و ی شکم سیر ب یادش بهترین جلق عمرمو زدم ،فرداشم ازش خواستم اونم اومدو همون کارارو تکرار کردیم ،ولی دیگه نذاشت ،هنوزه هنوزه دازم بهش میگم میگه ن همون دو بارم از سرم زیادی بود، عروس عمهسلام من آرشم 21 سالمه خاطره سکسیم واقعی هست!یک شب داشتم با فوتبال بازی میکردم پی اس 12 یه اس برام اومد فکر کردم دوست دخترمه اس رو باز نکردم چون قرار بود ساعت 11اس بده توجه نکردم اما دوباره اس اومد بازش کردم عروس عمم بود که میشد دختر عموم گفت چندتا اس باحال داری بهم بدی؟جواب دادم اول باحال رو واسه من شرح بده؟گفت اذیت نکن دیگه خودت خوب میدونی!چندتا اس خفن سکسی فرستادم بعدش گفتم شب بخیر ساعت 1 بود باز اس داد گفت دوست دختر میخوای؟از اینجا به بعد زبان محاوره میشه!گفتم کی؟مریم!!!!!!کییییییییییی؟مریم جاریم زن علیرضا!شوخی نکن ستاره!شوخی ندارم>خب اگه راست میگی بهش بگو بهم اس بده!سریع اس داد:رشتیه کنکور قبول میشه یه زن میگیره میگه اینم شیرینی رفقا!خب مریم جون خوبی؟مرسی و….. خلاصه اون شب گذشت ومن به مریم نزدیک ونزدیکتر شدم!شبها به هم اس سکسی میدادیم اما باتلفن که حرف میزدیم اصلا رومون نمیشد حرف بد بزنیم.مریم عروس قشنگه عمم بود قیافش کپی شیلا خدادا بود اصلا مو نمیزنه باشیلا خودتون تصور کنید چه تیکه ای هست!من دیگه پرو شده بودم وقتی مریم رو میدیدم باهاش دست میدادم و یواش یواش لب وبوسه!بهش گفتم چرا به شوهرت خیانت میکنی؟ گفت اون همش شهرستانه نیست من به مهر و عاطفه نیاز دارم یکی که بهش تکیه کنم منم خوب قربون صدقش میرفتم حسابی عاشق هم شده بودیم!یه شب بهش گفتم مریم سکس حال میده من تاحالا سکس نداشتم گفت انقد لذت داره که هنگام سکس رو زمین نیستی تو آسمون پرواز میکنی به طرز مظلومانه گفتم خوشبحالت من که هنوز دستم به جا نرم نخورده!گفت باورم نمیشه پسر هم سن تو سکس نداشته وقتی قسم خوردم که نداشتم خوشش اومد گفت اگه پسر خوبی باشی یدفعه یه حال اساسی بهت میدم دوستت دارم سکس اولت با خودم باشه که تا ابد فراموش نکنی!منم ذوق کردم وخوشحال روزهارو سپری میکردم تا یه شب اس اومد مریم بود آرش من تنهام علیرضا رفته شهرستان پاشو بیا اینجامنم دوان دوان خودمو رسونم تا زنگ اف اف رو زدم در بازشد انگار پشت در منتظر بود رفتم تو دیدم با چادر اومد استقبالم خندم گرفت گفتم مریم این دیگه چیه؟چادره واسه حجاب خانوماس!خب ما که هزار بار همو بوسیدیم نیاز به حجاب نیستا!حالا بیا تو درست میشه رفتیم تو رفت چای بیاره!داد زدم کجا من اومدم خوتو بخورم چای میخوام چیکار!تموم بدنم داشت از استرس میلرزید داشتم دیوانه میشدم رفتم تو آشپز خونه چادرشو آروم برداشتم جوووون چه کون قلنبه ای یه شلوار نارنجی پاش بود و تیشرت صورتی دست گذاشتم رو باسنش چقد نرم بود و دوست داشتنی صداش زدم مریم جونم؟برگشت گفت جونم آرشم؟لبامو گذاشتم رو لباش آروم مک میزدم اگر تموم دنیارو به میدادن با اون لحظه عوض نمیکردم واقعا شیرین زبونمو فرستادم تودهنش خیلی ناز زبونمو خورد گفت فکر نمیکنی اینج مکانش خوب نیت؟ داس گذاشتم رو باسنش رفتیم تو اتاق خوابش نشستیم لب تخت داشتم لباشو میخوردم و با دستام سینه هاشو میمالیدم چقدر نرم بود آروم آروم تیشرتشو در آوردم وای چه سوتین صورتی قشنگی بسته بود سینشو در آوردم وشروع به خوردن کردم انقد ناز بود نرم و خوش مزه حسابی سینه هاشو خوردم گفت پس من چی؟ منم میخوام اومد شلوارمو دربیاره که نزاشتم گفت چرا اینطور میکنی؟میدونی چیه مریم؟من بیجنبه هستم دستت به کیرم بخوره آبم اومده زد زیر خنده گفت ای جانم قربون کیر نازت بشم الان درستش میکنم رفت سر کمد یه اسپری آورد شلوارمو کشید پاین واسپری رو زد ودوباره شروع به لب دادن کردیم باشور خاصی لب میخورد انگار تاحالا نخورده!بعد چند دقیقه که کیرم سر شد رفت سراغش مالوندش شرو به مالیدن کرد جونم چقده این خوش فرمه 16سانت کیرم هس و کلفتیش هم مناسبه اجازه هست بخورمش؟اختیار داری مریم جون مال خودته شروع کرد به لیسیدن کیرم انقدر بهم حال میداد بازبونش سر کیرمو لیس میزد تخمام رو میخورد منم بیکار نبودم و با کونش ور میرفتم بلند شد شلوارشو کشیدم پایین یه شورت سفید مشکی پاش بود که چقدر بهش میومد وای که چه استیل خوش فرمی داشت.دست گذاشتم رو شورتش کوسشو مالوندم شورتشو کشیدم پایین وای خدا یه کوس فوق العاده سفید جلوم بود بدون مو خوش رنگ و خوش بو شروع کردم به مالوندن کوسش گفت آآآآرش بخورش رفتم بین پاهاش لا کوسشو باز کردم جون باورم نمیشد من کوس ندیده یه کوس خوشگل جلوم بود شروع کردم به لیسیدن کوسش زبونمو فرستادم توش تکون میدادم زبونمو داغ بود وخوشمزه انقدر کوس و چوچولیش رو مکیدم خسته شدم تمام این مدت مریم چشماش بسته بود و لب پاینش رو گاز میگرفت وآه آه خفیفش منو دیوانه تر میکرد بلند شدم گفت آرش نه ترو خدا بیا بخور بزار آبم بیاد منم از التماسش لذت میبردم و اطاعت کردمو دوباره شروع کردم به خوردن کوسش لبه های کوسشو میمکیدم زبونمو میکردم تو کوسش انقد لیسیدم که یه آه بلندی گفت و پاش لرزید و آبش اومد ویه زبون کشیدم رو کوسش چقد خوش مزه بود وخوش بو.گفت حالا بیا کیرتو بزار توش قربون اون کیرت بشم هلویی من!پاهاشو باز کردم ورفتم بیم پاهاش کیرمو کشیدم لا کوسش و آروم فشار دادم توششششش جون چقدر تنگ بود چه حس عجیبی داشتم انقدر حالم خراب شده بود که کیرمو بدون حرکت تو کوسش نگه داشته بودم مریم گفت چته تلنبه بزن دیگه شروع کردم آروم آروم کیرمو توکوسش عقب جلو کردن آه قربون کیرت بشم بکن توش جرم بده کوس خودته من عاشق کیرتم جونم آرش چه حسی داره؟کوس کردن میچسبه؟خییییلی مریم جون قربون کوست بشم انقد حال میداد که نگفتنی با این که اسپری زده بودم بعد از 5الی6 دقیقه احساس کردم داره آبم میاد بهش گفتم کجا بریزم گفت سر شب قرص خوردم به عشق آبت بریز تو کوسم منم چندتا تلنبه سریع تو کوسش زدمو وهمه آبمو ریختم تو کوسش انگار جون من از سر کیرم اومده بود بیرون بی جون و بی حال افتادم روش و لبامو خورد و گفت امیدوارم حال داده باشم مریم رفت حموم اومد دوتالب دیگه داد بهم و منم دیدم ساعت 2 هست دلم نمیخواست برم اما شرایط بهم اجازه نمیداد ورفتم خونه دو ماه الان از سکس اولم با مریم میگذره که دو بار دیگه سکس داشتیم که واقعا لذت بخشترین حس رو بهم میده!ومنم هرروز عشقم نسبت بهش بیشتر میشه!

سکس همکلاسیم با خواهرمخاطره ای که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش،اون سال من کلاس سوم دبیرستان بودم و وقت امتحانات پایان ترم بود و یکی از دوستام به اسم یعقوب که درسشم اصلا خوب نبود اومده بود خونه امون و من باهاش عربی کار میکردم ، اون روز یکساعتی باهاش کار کرده بودم که خواهرم با میوه و چای وارد اتاقم شد در حالیکه من داشتم قواعد رو بهش توضیح میدادم دیدم یعقوب یه جورایی غیرعادی داره تکون میخوره و وقتی دقت کردم دیدم انگار کیرش از شلوارش داره بیرون میزنه و بدجور راست کرده! این پسره به کیر کلفتی تو کلاسمون معروف بود و وقتی زیر چشمی بهش نگاه کردم دیدم اصلا حواسش به درس نیست و همین جور داره سرتا پای خواهرم رو دید می زنه . اون زمان خواهرم کلاس دوم دبیرستان بود و من تا اون روز اصلا به قد و قیافه خواهرم دقت نکرده بودم و واسه همین طوریکه تابلو نشه به خواهرم نگاه کردم و دیدم انصافا سینه های ناز و کون حشری و توپی برای خودش داره و انگار نه انگار که حدود 15 سالشه و دقیقا داره تیکه ای کپی خواهر بزرگش میشه ! گلنار (اسم خواهر کوچکم) در حالیکه تی شرت تنگ و سبزرنگ با یک دامن کوتاه که تا روی زانوهاش بود و جورابی بدن نما تا روی زانو پوشیده بود و یک شال هم روی گردنش انداخته بود میوه رو آورد جلو و به من تعارف کرد و وقتی به یعقوب تعارف میکرد دیدم تبسم موذیانه ای هر دو نفر کردن و درحالیکه یعقوب همین جور با چشمش دنبالش میکرد گلنار از اتاق بیرون رفت من حواسم کلا پرت شده بود و اونروز هرجوری بود یه چیزایی به یعقوب یاد دادم و اون خداحافظی کرد و رفت.اون شب این موضوع از فکرم بیرون نمی رفت و هی با خودم حرف میزدم و میگفتم یعنی بین این دو تا رابطه ای هست و من خبر ندارم؟ پیش خودم گفتم این پسره واسه درس نمیاد خونه مون و فقط واسه دید زدن خواهرم یه روز در میون اینجاست و گلنار این موضوع رو خوب میدونه و واسه همین با تریپ سکسی میاد داخل اتاق و همیشه یک قری میده و میره . اون شب موقع خواب یه لحظه تجسم کردم یعقوب کیر دراز و کلفتشو کرده تو دهان گلنار و من یه مرتبه دیدم کیر خودمم راست شده ! اولش خودمو نهی میکردم و میگفتم این چه فکریه که تو میکنی تو نباید اجازه بدی این فکرها به ذهنت خطور بکنه ولی بعدش گفتم چه من به این موضوع فکر بکنم چه نکنم اگه اون دوتا بخوان کاری بکنن حتما این کارو میکنن بدون اینکه من متوجه بشم تازه من اگر هم جلوی یعقوبو بگیرم نمیتونم همیشه مراقب گلنار باشم که ، خب اون اگه این کاره باشه میره تو آغوش یکی دیگه! واسه همین تصمیم گرفتم زیر سنگم که شده از سر و ته این قضیه سر دربیارم و ببینم اگه رابطه ای نیست که خیالم راحته ولی اگه رابطه ای هست خودمم یه دید بزنمو نگاه بکنم.و بالاخره یکروز که مامان و بابام رفته بودن خونه عموم و فقط من و گلنار به خاطر داشتن امتحان اونجا نرفته بودیم و تو خونه تنها بودیم من زنگ زدم به یعقوب و ازش خواستم بیاد خونه امون ، یعقوب هم یک ربع نشده خودشو رسوند خونه امون ، باهاش نشستم و کمی حرف زدم و عمدا بهش گفتم که بابا و مامانم تا شب خونه نمیان و طبق نقشه ای که از اول داشتم الکی گوشی موبایل برداشتم و بهانه حرف زدن با دایی ام رو گرفتم و بعد چند دقیقه باهاش خداحافظی کردم و به یعقوب گفتم من باید یه سر برم مغازه دایی ام چون براش یه ماشین بار آوردن و من باید کمکش کنم ، یعقوب ازم خواست که باهام بیاد تا کمکم کنه ولی من بهش گفتم من جبرواحتمال رو دیروز خوندم بهتره تو همینجا بشینی یه کم درس بخونی تا من بیام و گفتم فکر نکنم یکساعت بیشتر طول بکشه تو درستو بخون من برمیگردم و اگه سوالی داشتی ازم بپرس اونم از خدا خواسته قبول کرد و من گلنار رو صدا کردم و بهش گفتم که میرم پیش دایی یکساعت دیگه برمیگردم اونم گفت باشه و من از خونه بیرون رفتم و موتورو روشن کردم و گازو گرفتم به سر کوچه رفتم یواش موتور یه گوشه گذاشتم و یواش یواش برگشتم خونه ، چند دقیقه ای دم در موندم تا اونا مطمئن بشن که من رفتم، بعد 5 دقیقه با کلیدم در خونه رو یواش باز کردم و تو رفتم خونه امون قدیمی و بزرگه و اتاق من ته خونه بود و یه پنجره به اتاق داداش بزرگه خودم داشت و وقتی دیدم سر و صدایی نیست خودمو یواشکی به اتاق داداشم رسوندم و به کنار پنجره رفتم و دیدم یعقوب نشسته و به در و دیوار نگاه میکنه و انگاری دنبال یه نقشه ای برای کارش می گشت همین لحظه بود که دیدم گلنار در زد و با یک لیوان آب پرتقال وارد شد و مث قبل اون دامن کوتاه و جوراب بدن نماشو پوشیده بود و یه پیراهنی تنش کرده بود که نوک سینه هاش داشت ازش بیرون میزد و فکر میکنم با اندامش اگه حضرت یوسف اونجا بود تحریک میشد چه برسه به یعقوب که در حالت عادی هم تو کلاس کیرش راست میشد! من پشت پنجره مجبور بودم طوری نگاه کنم که تابلو نشه و بیشتر اونارو نیم رخ میدیدم و اون لحظه ای که گلنار جلو اومد و آب پرتقالو جلوش گذاشت و هنوز یک قدم برنداشته بود که دیدم یعقوب بازوهای گلنارو گرفت و از جاش بلند شد در حالیکه گلنار با تعجب بهش نگاه میکرد یعقوب دیگه امون نداد و در کمتر از یک چشم بهم زدن لبشو گذاشت روی لبهای گلنار، اون لحظه گلنار خواست صورتشو عقب بکشه ولی یعقوب نذاشت و بهش گفت که چندین ماهه که دنباله همچین فرصتی بودم و گلنار اینو بدون که من خیلی تو رو دوست دارم و خیلی شبها به یاد تو میخوابم و تو از یادم بیرون نمیری و در جوابش گلنار بهش گفت خودمم اینو میدونستم که تو واسه همین میای اینجا ولی بهتره کاری به کارم نداشته باشی چون ممکنه مازیار از راه برسه اونوقت فاتحه ما خونده است اما یعقوب دوباره صورتشو برد جلو و دوباره لبش گذاشت رو لبهای گلنار و بعد یکی دو دقیقه گفت اون داداشت تا یکساعت دیگه نمیاد پس خواهشا یه نیم ساعتی مال من باش وگرنه یه بلایی سر خودم میارم و باز حمله کرد به لب و صورت گلنار، دیگه گلنار هم مقاومت نکرد ، اولش یک دست یعقوب دور کمر گلنار بود و دست دیگه خودش دور گردن گلنار انداخته بود اما چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از دستاشو آورد گذاشت روی سینه های گلنار و صدای آه و ناله اشو میشد به گوش شنید و هی از بالا تا پایین رو می مالید و گلنار هم دیگه تو عالم دیگه ای بود و داشت لذت می برد و من بدبخت هم اون گوشه کیر راست کرده بودم و فقط تماشا میکردم.بالاخره یعقوب پیراهن گلنارو بالا زد و مستقیم سراغ سینه های تر و تازه گلنار رفت و بعد چند دقیقه مالیدن شروع به لیس زدن سینه ها کرد و بعد برگشت به گلنار گفت کیرم زیر شلوار داره جر میخوره نمیخوای آزادش بکنی و گلنار هم امون نداد و زیپ شلوار یعقوبو پایین کشید و کیر کلفت و دراز یعقوبو بیرون کشید،عکس العمل اون روز گلنار هنوزم برام جالبه چون یه لحظه سرشو از ترس عقب کشید و یعقوب که متوجه شده بود بهش گفت چیزی نیست عزیزم شاید کمی بزرگ باشه اما عوضش کلی بهت حال میده طوریکه هیچوقت لنگه اشو پیدا نکنی و با حالتی ملتمسانه از گلنار خواست یه ساکی بزنه اولش گلنار زیر بار نرفت ولی خیلی زود کوتاه اومد و رفت سراغ کیر کلفت یعقوب و شروع به ساک زدن کرد و یعقوب هم دو تا دستش روی سینه های گلنار بود طرز ساک زدن گلنار هم خیلی جالب بود و اگه کسی نگاه میکرد میفهمید که خیلی تازه کاره و اولین تجربش هست و در حالیکه زبونشو برده بود روی تخم های یعقوب و لیس می کشید یعقوب بهش گفت دیگه بسه وگرنه همین الانه که آبش بیاد پس بهتره تا داداشت نیومده بریم سراغ باقی کارها که دیگه فرصت نیست و درحالیکه گلنار معلوم بود داره بهش خوش میگذره سرشو بالا گرفت و گفت میخوای چیکار کنی ، یعقوب هم دیگه جواب نداد و دامن گلنار زد بالا و رفت سراغ کس دست نخورده گلنار و شروع به لیسیدن کس گلنار کرد و گلنار هم سرشو انداخته بود بالا و سقف رو نگاه میکرد و با زبونش دور لب خودشو می لیسید و آخ آخ میکرد . تقریبا 25 دقیقه ای میشد که داشتن سکس می کردن و اون لحظه بود که یعقوب رفت سراغ کون تپل و ناز گلنارو شروع به مالیدن کرد و از گلنار خواست بخوابه رو تخت من ، گلنار بهش گفت نمیخوای بذاری توش که نه؟ یعقوب بهش گفت چرا نه مگه میشه آدم کون به این خوشگلی رو ول بکنه و توش نذاره ولی گلنار مقاومت میکرد و میگفت تو با اون کیرت کونمو جر میدی و کونم حالتشو از دست میده بهتره توش نذاری و فقط روش بذاری یعقوب هم گفت باشه و رفتن به طرف تخت منو شرت گلنارو کشید پایین و کیرشو گذاشت رو کونشو یه چند باری روش بازی کرد اما نامرد طاقت نیاورد و به گلنار گفت پاهاتو کمی باز کن تا فقط کله کیرو بذارم تو بهت قول میدم درد نداشته باشه و گلنار هم حرفشو باور کرد و پاهاشو باز کرد و یعقوب کیر کلفتشو آروم آروم گذاشت تو کون گلنار،اون لحظه دیگه صدای آخ آخی که از ته دل میومد به گوش میرسید و گلنار از یعقوب خواهش میکرد تو نکنه اما یعقوب گوشش بدهکار نبود و یه یکی دو سانتی دیگه فرو کرد طوریکه داد گلنار بلند شده بود و یعقوب هی تف میکرد و هربار بیشتر فرو میبرد بالاخره پس از چند دقیقه ای آب کیرش در اومد همه رو ریخت تو کون گلنار و همینجور افتاد روی گلنار و دیگه تکون نخورد . تا اینکه گلنار ازش خواست تا مازیار سر نرسیده پاشه دور و برو تمیز بکنه و در حالیکه یعقوب یه چند تایی دیگه گلنارو بوسید ازش خواست که بعدا بازم باهم سکس داشته باشن اما گلنار جواب درست و حسابی بهش نداد و گفت حالا ببینیم چی میشه و از توی کون گذاشتن یعقوب گله داشت و میگفت خیلی درد داشت اما یعقوب میگفت چون بار اولت بود کمی درد داشت وگرنه بعدا اونقده بهت حال بده که خودت کیفشو بیشتر از من می بری. گلنار لباسشو بالا کشید و رفت اتاق خودش و یعقوب شروع کرد به جمع و جور کردن اتاق ، منم گفتم تا سرشون گرمه بهتره از خونه برم بیرون و همینکارو هم کردم و حدود 5 دقیقه بعد زنگو زدم و گلنار در برام باز کرد و وقتی تو اومدم طوری وانمود میکرد که انگار خوابیده بود و ازم پرسید ساعت چنده و به سمت اتاقش حرکت کرد وقتی من داخل اتاق خودم اومدم دیدم یعقوب داره صفحات آخر کتابو میخونه و با دیدن من از راحت بودن کتاب حرف زد و خیلی ننشست و خداحافظی کرد و رفت . روز بعدش که با خواهرم برای دادن امتحان به سر کوچه میرفتیم تا ماشین بگیریم دیدم قشنگ داره می لنگه و راه میره و وقتی ازش پرسیدم چرا می لنگی گفت دیشب روی پله ها پام پیچ خورد! اون آخرین امتحان ما بود و من رابطه خودمو یواش یواش با یعقوب قطع کردم تا دوباره پاش به خونمون باز نشه اما در طول اون ماه دوبار دیگه هم دیدم گلنار می لنگه و راه میره و آخرش نفهمیدم بازم به خاطر سکس از کونش می لنگید یا واقعا پاش درد میکرد! ولی بعد اون ماه دیگه ندیدم بلنگه و این رو هم نفهمیدم که دیگه سکس نداشت که نمی لنگید یا دیگه کونش اونقده باز شده که اون کیر کلفت دیگه براش بزرگ نبوده و از کون دادن بهش خوش میگذره!

منشی شرکتم 24 سالم بود فعالت اقتصادیم وسیع تر شده بود به کارهام نمیرسیدم و باید وقت بیشتری میزاشتم اگهی دادم و مشخصات رو نوشتم تقریبا مورد خاصی نبود که دختری از عهدش بیرون نیاد فقط کمی باید فن بیان میداشت خانواده ما سرشناس بودن و به خاطر ابروی خانواده با هیچ دختری ارتباط نداشتم که کسی منو نبینه و به هر حال شرایط ویژه ای داشتم چند باری توی مهمونیا دخترهایی چشمم رو میگرفتن و یا خودشون هم میخواستن ارتباط برقرار کنن یا واسط میفرستادن اما نمیخواستم خودمو تابلو کنم اعتبارم تو خانواده برام از همه چی مهمتر بود و مدتی طول کشید که بتونم خانواده رو راضی کنم منشی زن بیارم به هر حال زنگ میزدن و بعد کمی صحبت بهشون ادرس و ساعت میدادم یکی یکی سر موعد اومدن و تقریبا همه منتفی بودن – تقریبا نصفشون اومده بودن بدن ! یعنی بیشتر از اینکه قابلیتشونو نشون بدن حالت خوردن داشتن دیدم اینطوری به نتیجه نمیرسم یکی از دوستامو اوردم که کنارم باشه و با تجربه اون یکی رو انتخاب کردم – دختر خوبی بود هم گشاده رو هم سر و وضع مرتبی داشت و ادم حسابی نشون میداد شرکت توی یه اپارتمان مسکونی بود و به همین خاطر باید درب رو میبستیم – مشتری ها هم خاص بودن و با قرار قبلی برای سفارش و معاملات میاومدن چون مدارک مهمی تو شرکت بود و من برای کارهای اداری و بانکی بیرون میرفتم و ادم فوق العاده مشکوکی هستم دوربین هایی رو تو اطاقم به صورت مخفی نصب کردم که منشیمو تست کنم شبها قبل رفتن دوربین ها رو چک میکردم اصلا وارد اتاق من نمیشد کارشم خوب بود و ارتباطمون رو خیلی خشک برنامه ریزی کرده بودم یه روز هوا گرم بود و کولر هم کل شرکت رو پوشش نمیداد اومد ازم اجازه گرفت گفت اگه کسی نمیاد من کمی راحت تر لباس بپوشم چون واقعا کل بدنش خیس میشد و بدن پر تعریقی داشت منم گفتم بعد ظهر ها اگه قرار نداریم موردی نداره برای اینکه موضوعی پیش نیاد خودم سعی کردم کمتر شرکت بیام چند باری که اومدم دیدم تیشرت پوشیده با شلوار لی که منو میدید و قیافه و اخلاقمو خبر داشت میرفت مانتو روش میکشید چند وقتی گذشت و دوباره دوربین ها رو چک کردم دور تند بودم و همینطور روز ها رو تیکه تیکه میزدم بره که یهو دیدم یه چی اومد تو اطاقم زدم از اول اومد دیدم اومده تو اطاق درو قفل کرده رو صندلی من نشست و تیشرتشو دراورد یه دکمه شلوارشم باز کرد و با پرونده ها خودشو باد میزد ار بالا به پایین معلوم بود که خیلی از گرما فراریه وقتی داشتم میدیدم از همونجا شروع کردم به سنگ شدن بدن زیبایی داشت قد 170 تا 175 وزنش که نمیدونم اما خوش بدن بود و کلا منو برد تو مایه های فکر های شیطانی قلبم تند میزد سریع بلند شد و رفت معلوم بود یکی اومده یا تلفن زنگ زده دلم میخواست بیشتر ببینم شهوتم شرافت رو اب کرده بود . اخر هفته دو تا دوربین بی سیم تهیه کردمو جمعش با هزار دنگ و فنگ و بدبختی و سیستم گذاشتن وصلشون کردم روز ها رکورد میشد و شبها میدیدم چند روزی ادامه داشت تا دیگه قید همه چیو زدم که سکس کنم – کارو بار و زندگی رو ول کرده بودم اشفته بودم دنبال موقعیت بودم اما میترسیدم چند روزی شرکت موندم که بهانه ای بتراشم تا دیدم یه روز مانتو با دکمه های باز پوشیده دیوانه شده بودم از نزدیک که میدیدم خیلی خوش بدن بود از حرکاتم معلوم بود خیلی خودم رو کنترل میکنم و عصبی هستم فایل بایگانی رو باز کردم و صداش کردم گفتم بیاد پرونده ای رو پیدا کنه از پایین شروع کرد و خم شده بود باسنش رو دیدم کف کردم از پشت رفتم نزدیکش لای باسنش از روی لباس معلوم بود نردیکش شدم دستم رو با ترس گذاشتم رو کمرش و خودم رو نزدیک کردم اروم خودمو چسبوندم به کونش – ویبره داشتم هم از شهوت هم از ترس که بهو بلند شد منو نگاه کرد با حالت تعجب گفت اقای … میدونم شما ارتباطی با کسی ندارید و از اخلاقتون هم با خبرم اما من فرد مناسبی برای این کار نیستم لطفا اگر پوشش من نامناسب هست بهم بگید وگرنه من رو خوب شناختید اونطور دختر نیستم دلو زدم به دریا گفتم ببین گور پدر تمام دنیا نمیتونم خودمو نگه دارم میخوام بقلت کنم تقریبا هم قد خودم بود بقلش کردم تمام وجودشو چسبیدم گردنمون روی هم بود اما اون هیچ حسی نداشت همینطور دستش اویزون بود عین ماست وایساده بود اولین بار بود اسم کوچیک صدام میکرد تو گوشم گفت رضا مطمئنی ؟ مطمئن هستی که دوستم داری ؟ گفتم الان فقط میتونم بگم توی دنیا هیچ چیزی رو جز تو نمیخوام تمام مال و خوشی دنیا یه طرف تو کفه پایین ترازویی رضا ولم نمیکنی ؟ من با کسی تا الان ارتباط نداشتم من … – الهام منو شناختی تا الان – وقتی میگم میخوامت یعنی میخوامت با تمام وجود به ارومی بقلم کرد همدیگه رو فشار میدادیم گریه کردیم حرفای عاشقانه زدیم و ابراز علاقه و دوست داشتن نمیدونم اون وسط شهوتم چطور به یه رابطه دوست داشتن رسید اونم من … تنها کسی بود که نه میخواستم سرش کلاه بزارم نه سرکار بزارم واقعا صادق شدم باهاش و به خودم قول دادم اگه موارد ابتدایی اوکی بود همینو بگیرم گفتم الهام من تا الان با زنی نبودم 24 سالمه و الان نیاز دارم از من جدا شد گفت این میشه شهوت خرابش نکن ناراحت میشم گفتم گور پدر همه چی به هیچی امروز فکر نکن همینطور مونده بود متعجب از من که رفتم همه چی رو چک کردم که کسی نیاد یه وقت – تو اطاق خودم دوربین بود دستشو گرفتم بردمش تو اطاق خودش و مانتوشو زدم کنار و چسبیدم بهش گردنش رو بوسیدم بوسه های ابدار کیرم دیگه جا نداشت لامصب باربی بود چرا اینطور سینش جلو بود با وجود بدنی صاف ! یکمی اومدم پایین کیرمو گذاشتم لای شلوارش گفت رضا من خیلی میترسم تورو خدا میخوای بریم بمونه برای یه روز دیگه … اولین لب عمرم رو گرفتم چه حال عجیبی بود خودش هم میخواست و هر دو اماتور لبامونو میزاشتیم روی هم میبوسیدیم من بدنم رو اروم بالا پایین میکردم بدنم لرزه داشت میترسیدم که دارم چیکار میکنم اولین بار بود اومدم عقب کسشو گرفتم تو مشتم چهار تا انگشتم لای پاهاش بود سرشو داد بالا یه اهی گفت سینشو از رو لباس گاز کرفتم دیدم سوتینش کلفته تیشرت رو دادم بالا سینشو از بالای سوتین بوسیدم و لیس زدم واوو بین سینه هاش و خیس کرده بودم اومدم تا بالا گردنشو خوردم سرشو داد بالا گفت آآآه رضا ترو خدا آآآه نمیتونم بدون اینکه ببینه زیپمو باز کردم کیرم از زیر شورت دیگه داشت میترکید زد بیرون و راحت شد اون نفسش خیلی تند شده بود منو از کنار بقل کرد و فشار داد خودشو یکمی بالا پایین کرد ویبره زد یهو شل شد مچمو تو دستاش گرفت و به زور زد کنار دیگه راحت شده بود خودشم میخواست برش گردوندم دستاش رو گذاشت رو میزش خم شدم روش و دکمه شلوارشو باز کردم و کشیدم پایین شورتش خیس بود اونم دادم پایین یه بوی شهوت همراه با تعریق بلند شد تو فضا کسش موهای خیلی کوتاه و نرم و طلایی داشت اولین باری بود که از نزدیک کس میدیدم لبهای بسته و کلا همرنگ بدنش بود تحمل نداشتم کیرمو خوب اب دهن زدم گذاشتم درش گفت نه چیکار میکنی کشید کنار برگشت به زور برگردوندمش دوباره تحمل نداشتم فرو کردم توش داد زد همراه گریه جلو دهنشو گرفتم و همینطور رفته بود داخل تا ته فشار دادم نفسش در نمیاومد خشک شده بود یکمی کشیدم عقب دیدم کیرم خونیه کیرم کلفت بود از اینکه میدیدم کسش رو اونقدر باز کرده داشتم حال میاومدم تا یکی دو حرکت کردم دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرون یکمی کیرمو اوردم پایین و میزش کثافت شد همینطور ازم اب میپاشید تو عمرم نه به این سرعت و نه به این مقدار نیومده بود منیم پرتاب میشد ! گریه کرد سوتین و باقی لباساشم دراوردم همونطوری از پشت گردن و کتفشو میخوردم کیرم تقریبا راست بود گفتم حالا که کردیم بزار حد اقل کامل حال کنیم هم من میخوام هم تو بهم اعتماد کردی پس بیا عین وحشیا کل وسائل میزشو زدم کنار فکس و مانیتور و … هیچی برام مهم نبود بزار تموم دنیا خراب بشه اصلا – این لحظات یک دقیقش هم نباید خراب بشه با کمک من خوابوندمش روی میز طوری که پشتش به میز بود کسش دم میز بود پاهاشو دادم بالا رو شونه هام کیرم خونی بود رفتم شستم و یکمی دستمال رو مرطوب کردم اوردم کس اونم پاک کردم اب دهن به هر دو زدم و اروم دادم داخل درد میکشید و همش میگفت اروم منم با یه حرکت تا اخرش کردم داخل کسش از داخل یه داد دخترونه زد و همینطور گذاشتم تا کسش گشاد بشه یک دقیقه بعد اروم اروم داشتم تکون میدادم کسش رو با تموم وجود احساس میکردم خیلی لذت بخشه اولین سکس پاهاش که رو شونم افتاده بود خستم کرده بود بلندش کردم پاهاشو گزاشتم رو زمین و شکمشم روی میز اروم اروم کردم تو واووو چه دل نشین بود دیگه داد نمیزد حال میکرد اخخخ اخخخخ ووااای گفتم داری درد میکشی ؟ نه همینطوری بکن چه حالی میده تا الان حسش نکرده بودم ترو خدا بکن همینطور اروم جلو عقب کن تا تهش که میرسیدم همینطور فشار میدادم که باسنشم جمع بشه – لای کونشو با دستام باز کردم که تا ته بکنم همینطور فشار دادم بالای کیرم میرفت لای کونش بدون اینکه از بدنش جدا بشم عقب جلوی کمی کردم و ابم داشت میاومد دراوردم با خیال راحت ریختم کف اطاق رو خیس کردم به خودش اومد گفت چه کار میکنی همه جا کثیف شد گفتم فدا سرت ولش کن دستشو گرفتم همونطوری لخت بردمش تو حموم و اب و باز کردم رفتیم دوش گرفتیم دو تایی دیگه ناشو نداشتم خیلی خسته بودم بدنم دیگه اگه زیادی تکون میخورد درد میگرفت کلا انگار تمام وجودم خالی شده تو حموم وسیله ای نبود چون ازش استفاده ای نمیشد زیر دوش به هم چسبیدیم لب گرفتیم بدنامون سر شده بود بقلم کرد سینه های قشنگش روی بدنم بازی میکرد. رضا پردمو زدی میدونی چه کار کردی ؟ من و تو که تو خواب هم به هم نمیرسیم من چیکار کنم ؟ همونطوری که تو بقلم بود و زیر دوش بودیم انگشت وسطمو از بالای کمرش بردم پایین تا لای باسنش مقعدشو با نوک انگشتم فشار دادم سمت بالا یه تکونی خورد صورتشو برد عقب منو نگار میکرد گفتم دنیا رو شده ول میکنم تورو میگیرم خوشحال بود یهو قیافش عبوس شد گفت خانوادت و مردم … گفتم اخرش میخوان بگن تو اومدی منو تور زدی منو قاپیدی – منو خرم کردی غیر از اینه ؟ یه عمر به خاطر حرف اینا زندگی کردم چه گهی خوردم ؟ بزار یکمی به حرف دلم گوش بدم و با اون چیزی که دلم میخواد زندگی کنم میخوام دیگه خوش باشم میخوام با تو باشم چند وقتی با هم میمونیم اگه خواستی منو باهام میمونی اگه نه دکترا رو همینجا تو همین خونه برات صف میبندم پردت و از روز اولش بهتر میدوزم غم هیچی رو نخور فقط با من یکی و صادق باش همه چی با من چند ماهی با هم بودیم و اشنا شدیم ( نمیزاشت زیاد سکس کنیم هرچند راحت بودیم اما خودمم به همون هفته ای یکی دو بار راضی بودم چون بیشتر از اون دیگه ایندش ازدواج نبود ) خانوادم بر خلاف تصورم زیاد سخت نگرفتن و به عقیدم احترام گذاشتن خلاصه زندگی خوبی رو شروع کردیم