بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | دوشنبه – ۱۷ آبان ۱۴۰۰

سکس من با مامان نگیناسم من شایانه و 18 سال سن دارم.ما ساکن کرجیم و خانواده ی 4 نفری برادرم 2 سال از من بزرگتره و توی اصفهان مهندسی میخونه.بابام هم کارمند بانکه.من یه مامان دارم که 40 سالشه.اسمش نگینه و فوق العاده اندام سکسی داره.کم کم به سرم زد که چرا من مامانمو دید نزنم؟؟؟ بعد افتادم تو خط و حسابی مامانمو دید میزدم.قسمت اصلی دید زدنم هم زمانی بود که پشته مامانمو تو حموم میشستم.مامانم یه زن 178 سانتی 76 کیلویی سایز سینش هم 90 من وقتی پشت مامانمو میشورم اون فقط با یه شورت جلومه.همیشه بعداز اینکه پشتشو میشورم میرم دسشویی و جلق میزنم.یه بار چند وقت پیش رفتم که پشتشو بشورم دیدم شورتشم درآورده ولی جلوم طوری نشسته که نه کونش و ببینم نه کووووسش رو ولی من هردو رو دیدم.سینه هاشو هم که همیشه میبینم.کوسش خیلی لت و پار بود ولی تمیزه.اما کونش سفید و تپله.بیرون که اومدم میخواستم برم جلق بزنم که شورتشو دم درحموم دیدم.برداشتمو رفتم ابم با تموم فشار و شهوت اومد.زود خودمو جم و جور کردم و شورت رو گذاشتم سرجاش.فکر کنم مامانم فهمید 2 -3 روز بعد دوباره مامان رفت حموم تو این فاصله مامانم که بو برده بود همش سر بسته از سکس مادر و پسر حرف میزد.از من سوالای عجیب میپرسید.به هرحال اون روز که مامانم دوباره منو صدا زد برم پشتش رو بشورم بازم بی شورت بود.پشتشو شستم.وقتی اومدم بیرون کمی شک کرده بودم.در و بستم و دنبال شورت میگشتم که یهو مامان در رو باز کرد و گفت دنبال چی میگردی؟؟؟ من خواستم یه دروغی بگم که گفت برام دروغ نبافیاااااااا.گفت بیا تو رفتم.بابام اون روز شیفت بعدازظهر بود.مامان شورتش رو پوشیده بود.با جدیت گفت دنبال چی بودی هاااااااااان؟؟ فهمیدم که قضیه رو میدونه داشت گریم درمیومد که منو بغل کرد و به خودش فشاررررر داد.گفت:مگه نگفته بودم هرچی میخوای بخودم بگو؟؟.مگه شورتمو نمیخواستی؟؟؟ گفتم: بله گفت: خوب میگفتی خودشو بهت بدم.من سرخ شده بودم.مامانم گفت: میخوای مامانتو بکنی آره؟؟؟ داستانهای سکس خونوادگی میخونی؟؟؟ ٪ بعدا که از مامانم پرسیدم گفت اینترنتم رو چک میکرده ٪ گفت برو لباسات رو بکن بیا یه دوش بگیریم.من اینکارو کردم و با یه شورت رفتم حموم.کیرررررر راست شدم معلوم بود.گفت ای ناقلا داری به بابات میریاااااا.شورتمو کشید پایین و با کیرم بازی میکرد.گفتم مامان اجازه هست؟؟؟ گفت بفرمااااا پسرم.من روم باز شده بود و پستونش رو گرفتم دستم.مامان میگفت بخوررررر عزیزمممممم بخورششششش.یکم که بازی کردم مامان گفت: اجازه میدی منم بخورم کیرتو؟؟ گفتم بله مامانی.حسابی برام ساک زد.داشتم دیوونه میشدم کیرمو آوردم بیرون گفتم بریم سراصل مطلب شورتشو درآورد منم کیرمو صابونی کردم.مامان فهمید که کونشو میخوام برگشت و خم شد کیرررررمو که لیز بود کردم توششششششششش.اوووووووف جوووووووون چه جای گرم و نرمی چندبار که تلمبه زدم داشت آبم میومد کیرمو درآوردم و گرفتم طرف صورتش.آبم با تموم فشاررررررر اومد مامان یه لبخند زد و گفت پس من چی؟؟؟ منم یکم کوسش رو خوردم اما کیرم دوباره بلند شد منم کردم تو کوووووووووسش.دوباره چند بار تلمبه زدم که باره دیدم همه آبمو ریختم توکوس مامانم.یه لحظه سرخ شدم مامانم فهمید و گفت نترس عزیزم لوله هامو بستم.مامانم هم ارضا شده بود.همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون.دومین سکسم با مامن عزیزم دو روز بعد از سکس اولم اتفاق افتاد.بعد از سکس توحموم من و مامان مثل تازه نامزد کردهایی شده بودیم که همش از سکس و علایق سکسی حرف میزنن.اکثر سوالایی که مامان میپرسید درمورد علایق سکسی من بود مثلا میپرسید کجای زنها رو دوست داری؟؟؟ دوست داری چطوری منو بکنی؟؟؟ دوست داری آبتو کجام خالی کنی؟؟؟ منم خود شیرینی کردم گفتم مامان جووووون من همه جاتو دوست دارم.دوست دارم همه جاتو بخورم و بکنم از سکس تو حموم هم خوشم میاد.منم بیشتر از سکسهای مامانم با بابام میپرسیدم چند بارم پرسیدم که تا بحال با کس دیگه ای سکس داشتی اما قسم خورد نه.با اینکه خودم با مامان سکس دارم از اینکار خوشم نمیاد.اون روز دوباره نزدیک ساعت 4 بود و من داشتم داستان سکس با مادر رو از سایت امیر سکسی میخوندم.مامانم اومد و روی تختم که کنار کامپیوتر تو اتاقمه دراز کشید.م- داری چیکار میکنی؟؟؟ گفتم دارم داستان میخونم.م- چه داستانیه؟؟؟ گفتم سکس با مادر.م- میشه بلند بخونی؟؟ گفتم چشم مامانی و شروع کردم داستان رو بلند خوندن وقتی داستان تموم شد دیدم مامانم حشری شده و داره باخودش ور میره.خودمو بهش رسوندم و اول رفتم سمت صورتش.یکم موهاشو نوازش کردم بعد تاپ و شلوارشو از تنش درآوردم چون مامانم همیشه تو خونه با تاپ و شلوار میگرده و شروع کردم به لیسیدن شکمش.واااااااییییییییییی که بدن مامانم چقدر سفیده ه ه ه. ویژگی اصلی که مامانمو یه زن سکسی درست کرده همین سفید بودنشه که میدونم خیلی از مردها هم از تن سفید خوششون میاد.پایین تر رفتم چند تا ضربه به رونهای سفید و تپل مامانم زدم.نمیخواستم مامان رو بیشتر از این توحشریت نگه دارم.مامان یه شورت قرمز پاش بود.وااااایییییییییییییی جااااااااااااان.این همون شورتیه که همیشه بوش میکردم و به کیرم میمالیدم تا آبم میومد.حالا همین شورت رو پای بدن سفید و ناز مامان میدیدم.شورت قرمزشو از روی بدنش بو میکردم خیلی حال میداد مست شده بودم از بوی کوس مامانم.شورتو از پاش درآوردم و شروع کردم به لیسیدن کووووووسش.اووووووووفففففففففف کوس مامانم یه کوووووس سفید و تمیزبود.مامانم یه زن سکسیه و همیشه کووووووووسش تمیزه و حتی یه مو هم روش پیدا نمیشه.من حدود 10 دقیقه اطراف کوس مامانم رو لیسیدم.بعد یکم که با چوچولش بازی کردم زبونمو بردم توششششششششش آخ خ خخخ داغ داغههههههه تن مامانم لرزید و اون ارضا شد.بعد از یکی دو دقیقه که بخودش اومد گفتم پس من چی مامان؟؟؟ مامان به شوخی گفت: تو کمرت شل و وله باهات حال نمیکنم.من یکم ناراحت شدم.منو بغل کرد و درحالیکه به سینه هاش فشاررررررر میداد گفت:شوخی کردم عزیزمممممممم برو از کمد دیواری یه اسپره هست بیارش.رفتم آوردم مامان اسپری رو به همه جای کیرم زد و شروع کرد به ساک زدن.وااایییییییی وااااااییییییی همه چی یطرف و ساک زدن مامانم یطرف داشتم میمردم از خوشیییییی کیرم بزرگتر ازحد طبیعیش شد مامانم همچنان داشت ساک میزد خیلی احساس خوبیه وقتی کیرت تو دهن یه زن عقب جلوشه.کارش که تموم شد من رفتم سراغ سینه های سفید و تپل مامان.دو دستی یکی از سینهای مامانم رو گرفتم و فشارررررررررر دادم بعد کردم تودهنم اوووووووومممممممم داشتم نوکش رو میمکیدم.حالا نوک سینه مامانم شق کرده بود و راحت تر میشد میکش زد.تو این 2 روز همش تو این فکر بودم که توسکس بعدیم ترتیب کوس مامان جوووووونم رو بدم.سفیدی و تمیزی کووووووووس مامان دلیل شد تا امروز کاری به کار کوووون مامان نداشته باشم.ما 5;انمو تخت خوابوندم و کیررررررررمو گذاشتم دم کووووووووسش و خیلی آروم دادم توششششششش شروع کردم به تلمبه زدن.با حس و حال زیاد تلمبه میزدم و تو اوج حشریت بودم ولی اون اسپره باعث شده بود که ارضا نشم.برام خیلی بهتر بود چون زود انزالی باعث میشه خیلی از مردهای ایران از سکسشون زیاد حال نکنن.منم به تلمبه زدن ادامه دادم و مامانم داشت با ناز و نوازش همش با اون صدای سکسیش میگفت: آخ خ خخخخخخخ بکنننننن شایان جوووووووون مامانتو جرررررررششششششش بده ه ه واااییییی اوووووووووهههههههه با تلمبه زدنهای من سینه های مامان میلرزیدن و صحنه و صدای زیبایی ایجاد میکردن.بالاخره حرفهای مامان و لرزش اون سینه های سفید و تپل و تلمبه زدنهای تند تند من باعث شد تا آبم بیاد.خودمو انداختم روی مامان و کیرررررمو کامل گذاشتم تا تههههه توکووووووووسش و تموم آبمو با فشاررررررررررر توی کوس سفید و تمیز مامان خالی کردم جاااااااااااااان چند دقیقه هم توکوووووووسش نگه داشتم.آبم کم کم از کووووس مامان بیرون ریخت اتاق از بوی آب منی و آب کوووووس مامانم پر شده بود….ادامه دارد…نوشته : راج

رعد و برق تقدیدم به کاربران انجمن لوتی و حمید خان ببخشید اگر اشتباهاتی در متن وجود داره چون دستم کند هست برا نوشتن داستانها از وقتی بچه بودم از رعد و برق می ترسیدم و خصوصا شبها وقتی رعد و برق شدیدی میگرفت به اتاق پدر و مادرم می رفتم و وارد تختخواب کینگ سایز آنها می شدم و مادرم منو تا وقتی که طوفان بند بیاد در آغوش می گرفت. من همیشه از شدت ترس می لرزیدم و تنها گرمای بدن مادرم و صدای آرامش بخش او بود که من رو آروم می کرد. یک بار در همچین شرایطی قرار داشتیم که قضایا جور دیگه ای رقم خورد. من دوازده سالم بود و آن شب بدترین طوفانی بود که تا به آن موقع دیده بودم. رعد و برق چنان شدید بود که ستونهای خونه داشت میلرزید. آذرخش همچون شلاقی هوا رو می شکافت و من از شدت ترس نزدیک بود خودم رو خراب کنم. به سمت اتاق پدر و مادرم دویدم، وارد تختخوابشون شدم و مادرم درحالیکه از شدت ترس می لرزیدم و نمی تونستم حرکتی بکنم منو بغل کرد. آنشب حتی پدرم هم تحت تاثیر طوفان قرار گرفته بود. بالاخره طوفان بند آمد و به مرور زمان همین که ترسم کم شد، متوجه گرمای بدن مادرم شدم که منو سفت به خودش چسبانده بود. صورتم روی سینه هاش بود و حسابی بهش چسبیده بودم. اونم مدام قربون صدقه ام می رفت و موهام رو نوازش می کرد. در همین حین کیرم راست کرد و به شکم مامانم چسبید. همینکه کیر کوچکم سیخ شد، حس می کردم که داره همراه با ضربان قلبم ذوق می زنه و مطمئن بودم که مامانم فهمیده که من حشری شدم. مامانم هیچی بهم نگفت و هیچ حرکتی هم نکرد و همینکه یه خورده گذشت متوجه شدم که نوک پستونهای مامانم که به صورتم چسبیده بود سفت شده. برای یه مدت هیچکداممان حرکتی نکردیم ولی همینکه سرو صدای خرخر بابام بلند شد، مامانم خودشو یه خورده از من جدا کرد. خیلی حالم گرفته شد چون کیرم داشت حسابی حال می کرد و بهش خوش می گذشت. البته نیازی به نگرانی نبود چون مامانم آروم لباس خوابشو تا بالای کمرش بالا آورد و منو دوباره بخودش چسباند. ولی ایندفعه کیرم با بدن لختش در تماس بود. کیرم وسط دو تا پاهاش گیر افتاده بود و اونم پاهاشو سفت به همدیگه چسباند و همین باعث شد که خیلی بیشتر بهم حال بده. نمی دونستم چیکار کنم. بخاطر همین هیچ حرکتی نکردم و کیرم همونجور لای پاهای پر موی مامانم گیر افتاده بود و تقریبا با لبه های کسش در تماس بود. دوباره مامانم یه تکونی به خودش داد و یه کمی هم پاشو بلند کرد و حس کردم که دستش رو گذاشت رو کیرم و به یه سمتی هدایتش کرد. در این لحظه بود که بهترین و غیر قابل توصیف ترین واقعه در زندگیم اتفاق افتاد. احساس کردم که کیرم به درون یه چیز گرم و لیز سر خورد. بعد مامانم دستهاشو روی کپلهام گذاشت و منو به طرف خودش فشار داد. تازه آنموقع بود که فهمیدم کیرم توی کس مامانمه. شروع کردم به فشار دادن و کیرمو تا ته تو کس مامانم فرو کردم و مادرم آروم تو گوشم گفت: “عزیزم آرومتر، نمی خوای که باباتو بیدار کنی، میخوای؟ نگران نباش من هیچ جا نمی رم، فقط یه خورده یواشتر.” دستهاشو روی کپلهام گذاشته بود و با فشار دستهاش عقب جلو می کرد. بیشتر از چند دقیقه نگذشته بود که برای اولین بار در عمرم فهمیدم خوشبختی واقعی یعنی چی. تا آنموقع نمی دونستم که انقدر آبم زیاده چون تا چند دقیقه همینطور داشت آبم میومد. مامانم تا فهمید آبم داره می یاد، منو سفت تر به خودش چسباند و من همه آبمو تو کسش خالی کردم. بعد دستهاشو دورم حلقه کرد و بوسم کرد وپچ پچ کنان گفت: “دوست داشتی؟ خوشت اومد؟” من هیچی نمی تونستم بگم (راستش جرأتشم نداشتم) و فقط سفت بغلش کردم. مامانم آروم گفت: “بهتره تا بابات از خواب بیدار نشده بری تو اتاقت، من مطمئنم که بعد از این سریع خوابت می بره.” راست می گفت، عین یه جنازه خوابیدم و اگه صبح از خواب بیدارم نمی کرد تا خود ظهر می خوابیدم. بابام سر صبحانه در مورد طوفان کمی حرف زد و بعد رفت سر کار و من و مامانو تنها گذاشت. احساس عجیبی داشتم چون می دونستم دیشب چیکار برام کرده بود ولی الان صبح بود و تو روشنایی روز مادرم مثل همیشه به نظر می رسید، آدمی که به همه چیز احاطه داشت. میز صبحانه رو تمیز کرد، واسه خودش یه لیوان چایی ریخت و اومد کنار من نشست. لبخندزنان رو به من کرد و گفت: “دیشب بعد از اینکه طوفان تموم شد بهت خوش گذشت؟” دستپاچه شده بودم و کیرم هم داشت راست می کرد، با حالت مظلومانه ای گفتم: “عالی بود، تا حالا همچین احساس خوبی نداشتم. دیگه بهتر از این نمی شد!” اینو گفتم و از خجالت صورتم مثل لبو سرخ شد. مامانم خندید و گفت: “اونطوری که تو آبت اومد معلوم بود که خیلی بهت حال داده. اما می دونی تو زود کارتو کردی و ارضاء شدی و اصلا صبر نکردی که منم ارضاء بشم. می دونی که زنها هم ارضاء می شن!” ولی من نمی دونستم. من هیچی درباره سکس نمی دونستم به غیر از اینکه خیلی حال می داد که آدم اینکارو با یک زن بالغ مثل مامان خودش انجام بده. وقتی کلاس پنجم بودم یه بار سعی کردم که یه دختره که تو محله مون بود رو بکنم، ولی اون از دستم عصبانی شد و گذاشت رفت چون بلد نبودم چطوری کیرمو تو سوراخش بکنم. تو همين حال واحوال بودم که حرفای مامانم منو بخودم آورد: “خوب پسر گلم، حالا که به اندازه کافی وقت داریم، می خوام با آن کیر جوان و سفتت حسابی باهام حال کنی!!! البته اندفعه اجازه بده که منم ارضاء بشم، باشه!” در دم کیرم راست شد و قلبم تند تند می زد. باورم نمی شد، مادرم داشت از من می خواست که دوباره بکنمش. صورتم عین لبو سرخ شد. با صدای گرفته ای که بخاطر ترس می لرزید گفتم: “آره، دلم می خواد که دوباره بکنمت و … و … اگه راستشو بخوای … یعنی می شه فقط همین یه دفعه نباشه.” همون خنده مادرانه و همیشگیش رو تحویلم داد و گفت: “وقتی از خجالت سرخ می شی، وای که صورتت چقدر خشگل می شه. پسر کوچولوی من می خواد مامانشو بکّکّکّکّنه. می خواد کیرشو بکنه تو کس من و آب کیرشو تا قطره آخر بریزه تو و انقدر مامانی رو بکنننننه تا آب کسم مثل سیل راه بیفته.” از اینکه می شنیدم مامانم داره اینجوری باهام حرف می زنه یه خورده ترس ورم داشته بود و خجالت می کشیدم ولی خوشمم می آمد. حرفاش بد جوری حشریم کرده بود و می خواستم هر چه زودتر یکنمش. مامانم متوجه شد که بدجوری تو کفم و حشری شدم، دستمو گرفت و منو برد تو اتاق خواب خودش – جایی که شب گذشته برای اولین بار در عمرم فهمیدم سکس چیه. همین که وارد اتاق شدم دیدم که فقط یه لایه ملافه رو تخت کشیده بود وخلاصه تختخواب کاملا از قبل آماده شده بود. تازه اونجا بود که فهمیدم مامانم همه چیزو از قبل برنامه ریزی کرده بود! “لباساتو دربیار و تماشا کن که من چه جوری لباسامو در میارم.” سه صوت لباسامو درآوردم و لب تخت نشستم و منتظر شدم تا مامانم لخت بشه. لبه دامن لباسشو گرفت و اونو از بالا درآورد و بعد لباسشو تا کرد و گذاشت رو لبه صندلی. حالا فقط یه شورت و یه کورست تنش بود و جلوم وایساده بود. پاهاشو از هم وا کرده بود و دستاشو پشت کمرش گذاشته بود تا سینه هاش قلمبه بیرون بزنه. عمدا اینکارو کرد تا منو بیشتر حشری کنه. مامانم یه زن خوشگل و 35 ساله، یه کمی گوشتالو، پستونای بزرگی داره و نوک پستوناش می خواست کرست ابریشمیشو سوراخ کنه و از رو لباس کاملا معلوم بود که نوکش خیلی بزرگه. وقتی راه می رفت پستوناش بالا و پائین می پرید و آدمو دیوونه می کرد. پستوناش تحت تاثیر نیروی جاذبه یه کمی بطرف پائین متمایل شده بود ولی نه زیاد و هنوز خوش فورم بود. پوست صافش به سفیدی عاج و به نرمی حریر بود. شورت و کورستش سفیدرنگ بود و حسابی فیت تنش بود. شورتش توی حفرات بدنش فرو رفته بود و آدمو حالی به حالی می کرد. مامانم پاهای خوش حالت و شکم صافی داشت. کسش باد کرده بود. به کسش نگاه کردم و یادم اومد که این همونجائی بود که دیشب آبمو توش ریخته بودم. کیرم مثل آهن سفت شده بود و بدجوری درد می کرد و سر کیرم بخاطر ترشح آبم برق می زد. مامانم جلوم رو پاشنه چرخید و کونشو بطرفم قمبل کرد و منم شروع کردم به تماشای کون گرد و قلمبه اش. عجب کونی بود، هر لپ کونش اندازه یه هندونه بود. دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و در حالیکه مامانم برام استریپ تیز می رقصید شروع کردم به جلق زدن. به طرفم اومد و دستمو گرفت و نذاشت جلق بزنم. بهم گفت: “حیفه، نریزش رو زمین. هیچ می دونی، تو انجیل اومده که: بهتر آنست که نطفه خود را در شکم یک فاحشه خالی کنید تا آنرا بر روی زمین ریخته و هدر دهید. خوب اگه انجیل اینو گفته، فکر نمی کنی که بهتر باشه که آبتو تو شکم مامانت بریزی تا تو شکم یه فاحشه؟” دستمو گذاشت رو کسش و برای اولین بار بود که تو روز روشن کس مامانمو لمس می کردم. آبش راه افتاده بود و واسه همین شورتش خیس بود. شروع کردم به ور رفتن باهاش و اونم لای پاهاشو باز کرد و کسشو دراختیارم گذاشت. “عزیزم، کیرتو می خوام! دوست داری همینطوری که شورت وکورست تنمه منو بکنی یا دوست داری که لخت لخت شم؟” راستش برام فرقی نمی کرد، فقط اینو می دونستم که هر لحظه ممکن بود که آبم بیاد و باید حتما می کردمش. “بعضی از مردها دوست دارن که زنو وقتی شورت و کورست تنشه بکنن، چون اینکار خیلی حشریشون می کنه. پس بهتره که اول شورتمو بدی کنار و همینطوری منو بکنی، بعد اگه خواستی همه رو در میارمو برات لخت لخت می شم.” سرمو به نشانه رضایت تکون دادم، تنها چیزی که می خواستم این بود که کیرمو بکنم تو لونۀ خیس و لیزی که وسط پاهای مامانم بود. دلم می خواست که یه بار دیگه احساس لذتبخش ریختن آبمو تو کس مامانم احساس کنم. مامانم رفت رو تخت و طاقواز خوابید، پاهاشو باز کرد و زانوهاشو بطرف بالا خم کرد. بعد یه بالشت گذاشت زیر سرش و به من که پائین تخت نشسته بودم نگاه کرد. منم به لای پاهاش، به کس گنده اش نگاه کردم و در حالیکه کیرم از شدت شهوت می خواست بترکه بطرفش رفتم. بهم گفت: “بیا بخواب روم،” و منم کامل رو بدن خوش فورمش خوابیدم و از لیزی بدنش و تماس با شورت و کورستش لذت می بردم. حالا می فهمم که چرا مامانم می گفت بعضی مردها دوست دارن که زنو وقتی لباس زیرش تنشه بکنن. منم یکی از اونا شده بودم. مامانم کیرم رو گرفت و داشت آروم اونو روی کسش می مالید که من صدام در و اومد و بهش گفتم، “مامان آبم داره میاد.” اونم دیگه صبر نکرد و با یه دستش شورتشو زد کنار و با دست دیگش کیرمو به سمت شکاف وسط کسش هدایت کرد و با یه حالت شهوت انگیزی در گوشم گفت، “همشو بده به من. وای که دلم چقدر کیر جوان می خواد. تو عشق منی عزیزم، تا ته بکنش تو کسم.” منم کیرمو تا ته کردم تو و همین که به تهش رسیدم آبم اومد و همشو ریختم تو. پاهاشو (که جوراب شلواری پاش بود) و دستاشو دورم حلقه کرد و فریاد زد، “آره” و بدنش زیر من شروع کرد به تکون خوردن و لرزیدن و در حالیکه منم داشت آبم میومد، آب کسشو ریخت روی کیر من. هر دوتامون شدیدا ً تحت فشار شدید جنسی بودیم، و این واقعیت که من به عنوان پسر داشتم توی روشنائی روز مامانمو می کردم باعث شده بود که عکس العمل هردوتامون نسبت به این احساسات شدیدتر هم بشه. مامانم بعد از اینکه دیشب بدنش رو در اختیار من گذاشته بود و منهم نتونسته بودم ارضائش کنم، شدیداً نیاز داشت که تخلیه بشه و منهم شدیدا ً تمایل داشتم که دوباره به محل تولدم برگردم. همه اینها باعث شده بود که عشقبازیمون خیلی پرحرارت بشه. همینطوری روی بدن شهوت انگیزش خوابیده بودم و آبم رو توی کسش می ریختم. هم خوشحال بودم وهم از شدت خجالت سرخ شده بودم، آخر سر هم زدم زیر خنده. مامان هم شروع کرد به خندیدن و دستشو گذاشت زیر صورتمو و بوسم کرد، البته نه از اون بوسهایی که مامانها بچه هاشونو میکنن. یه بوس طولانی و داغ که باعث شد دوباره کیرم که هنوز تو کس مامانم بود راست بشه. بعد از چند لحظه مامانم به حرف اومد و گفت، “خیلی ممنون عزیزم. واقعاً بهش نیاز داشتم. تمام شبو تو عذاب بودم. بدنم می خواست که ارضاء بشه و ذهنم می خواست که دوباره کیر جوونتو بکنم تو کسم و دوباره ریخته شدن آب داغتو تو رحمم احساس کنم. ناقلا خیلی آبت زیاده ها، وقتی آبت میاد انگار سیل داره میاد.” بعد خنده معنی داری کرد و گفت، “میدونی که آبتو تو همون کسی ریختی که ازش بیرون اومدی؟” برای چند لحظه به این موضوع فکر کردم و متوجه شدم که اینطوری بچه درست می شه، بعد از مامانم پرسیدم، “مامان، من آبمو ریختم تو، ممکنه که حامله شی؟” از روی شهوت نگاهی به من کرد و گفت: “امکانش هست، چون که من قرص ضد حاملگی نمی خورم. احتمالش خیلی زیاده که تو مامانتو حامله کنی.” و بعد از چند لحظه گفت: “دلت می خواد اینکارو بکنی؟ دلت می خواد یه بچه تو کس مامانی بکاری؟ دلت می خواد تو همونجائی که ازش بیرون اومدی یه بچه بکاری؟ دلت می خواد ببینی که مامانی شکمش بزرگ شده و داره بچه تو رو تو شکم خودش حمل میکنه؟” راستش من تا اون موقع به این موضوع اصلا ً فکر نکرده بودم و فقط به این فکر می کردم که با مامان خشگل و باحالم سکس داشته باشم. مامان به صورت من که نشانه های گیجی و سردرگمی در آن موج می زد نگاه کرد و خنده کنان گفت: “من به این سادگیها باردار نمی شم، بابات 6 سال طول کشید تا منو حامله کنه. و حتی اگه من حامله بشم، ازآنجائیکه یه زن شوهردار و محترم هستم کسی بهم شک نمی کنه چون همه میدونن که هر زنی که شوهر داره ممکنه یه روزی حامله بشه. تو اینطور فکر نمی کنی؟” بعد با پاهاش محکمتر منو به خودش فشار داد و گفت: “عزیز دلم، انقدر به این چیزا فکر نکن و کس گرسنه مامانو تا می تونی بکن. وای خیلی وقت بود که دلم هوس کیر سفت و جوون کرده بود. می خوام حسابی منو بکنی وهمه آبتو بریزی تو کسم.” و همونطور که تو بغل مامانم بودم کیرم دوباره راست کرد و دوباره شروع کردم به کردنش. مامانم در مورد یه چیزی اشتباه می کرد. من اصلا نگران حامله کردنش نبودم، برعکس هر چی بیشتر بهش فکر می کردم، بیشتر حشری می شدم. فکر اینکه یه بچه تو کس مامانم درست کنم رو حتی تو خوابم نمی دیدم چه برسد به بیداری. می دونستم که تا اینکارو نکنم آروم نمی شم و دلم می خواست ببینم بچه ام توی همون کسی که من از توش بیرون اومدم داره رشد می کنه. حالا که فهمیده بودم امکان انجام اینکار وجود داره، بیشتر از هر چیزی تو دنیا می خواستم که اینکارو بکنم. درحالیکه این افکار پلید و شهوتپرستانه تو ذهنم بود، شروع کردم به کردن مامانم و کیرمو کامل از تو کسش درمی آوردم و دوباره تا ته می کردم تو. با دهنم نوک یکی از پستوناشو از رو کرست گرفتم و شروع کردم به مک زدن. مامانمم سریع کرست نرمشو کنار زد و پستون لختشو گذاشت تو دهنم، منم مثل این آدمهای قحطی زده و به یاد بچگیهام شروع کردم به مک زدن و خوردن پستوناش. همینطور که مشغول خوردن بودم مامانم بهم گفت: “آخ جون! نوکشو محکم بگیر تو دهنتو تا می تونی سفت مک بزن…. از این به بعد هرموقع بخوای – به غیر از جلو بابات – می تونی پستونامو بخوری….آه … فقط قبلش بهم بگو تا برات آماده اش کنم.” فکر اینکه اگه مامانمو حامله کنم پستوناش دوباره پر شیر می شه حسابی حشریم کرد. می دونستم که دوباره می تونم از نوک پستوناش شیر بخورم، اما این دفعه در حالی از پستوناش شیر می خورم که کیرم داره تو کسش سر می خوره و بالا و پائین می ره. فکرکردن به این چیزا باعث شد که حسابی حشری بشم و دیگه داشتم ارضاء می شدم که داد زدم: “مامان! دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم، آبم داره می یاد.” صدائی که جوابمو داد تا حدودی خشن و ناآشنا بود: “آره عزیز دلم،همشو بده به من! مامانیو بکن … آبتو بریز تو کسم … می خوام تا قطره آخرشو بریزی تو.” منم دقیقا ً همین کارو کردم. احساسی که در آن لحظه داشتمو نمی تونستم باور کنم. قدرتش حتی از قدرت جاذبه زمین هم بیشتر بود. انگار جونم داشت از بدنم در می یومد. نمی دونستم که آیا بدنم توانائی تحمل این همه لذت رو داره یا نه. انگار که تمام وجودم به یه مایع داغ تبدیل شده و داره از مجرای کیرم خارج می شه و می ریزه تو کس مامانم. در این لحظه هیچ چیزی به غیر از کیر من و کس مامانم تو دنیا وجود نداشت. من و مامانم یکی شده بودیم. آب کیر من با آب کس مامان قاطی شده بود، دستها و پاهامون به همدیگه قلاب شده بود، کیرم تو کسش بود، زبون اون تو دهن من بود و زبون من تو دهن اون، آب دهنمون با هم یکی شده بود، آب کیر پر از اسپرم من با آب کس مامان با هم قاطی شده بود، سفت به هم چسبیده بودیم و از شدت شهوت هر دوتامون نفس نفس می زدیم و ناله می کردیم، در واقع، من و مامانم با هم یکی شده بودیم و دو روح در یک بدن بودیم. فکر کنم برای یه مدتی اصلا ً تو این دنیا نبودم و یه جائی تو آسمونها سیر می کردم. وقتی دوباره برگشتم رو زمین دیدم که هنوز تو بغل مامانم هستم و کیرم اگرچه الان دیگه شل شده بود هنوز تو کسشه و پاهاش هنوز پشت کمرم به هم قلاب شده. می دونستم که در آغوش مادرم به اوج لذت رسیده بودم. همینطور که زیرم خوابیده بود آروم خودشو تکون داد و پاهاشو از رو کمرم برداشت و من دیگه نرمی ساق پاهاشو روی کمرم حس نمی کردم. با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و گفت: “یه کار برای مامان می کنی؟” تا به این لحظه انقدر مامانمو دوست نداشتم و حاضر بودم هر کاری که ازم می خواد براش انجام بدم. بهش گفتم: “می خوای برات چیکار کنم؟ فقط کافیه بگی، هر کاری بگی می کنم.” تو چشام خیره شد، یه لحظه مکث کرد و گفت: “کس مامانیو لیس می زنی؟” و به نظر می یومد که مردّده که این سئوالو ازم بپرسه یا نه. لبخندی بهش زدم و گفتم: “آره مامان! با کمال میل حاضرم کستو بخورم.” از اینکه ازم خواسته بود تا اینکارو براش بکنم هیجانزده بودم و ازاینکه می تونستم با مامانم در مورد سکس راحت حرف بزنم بیشتر هیجانزده ام می کرد. از روی بدنش به سمت پائین سر خوردم و خودمو وسط پاهاش قرار دادم و اونم پاهاشو برام کامل باز کرد. به کس پشمالوی مامانم که بخاطر عشقبازیمون یه خورده باز شده بود نگاه کردم و دیدم که آب کیرم از سوراخ کسش سرازیر شده و برای اولین بار بوی تند و باحال کُسی رو که تازه کردنش به مشامم خورد. اولش کمی مردد بودم که چه جوری و از کجا شروع کنم ولی بعدش زبونمو بیرون آوردم و یه ذره با چوچولش بازی کردم، مامانم اولش یه کم شکّه شد ولی بعد با دستش سرمو به طرف کسش هل داد و قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی داره میفته، کس پشمالوی مامانم تو دهنم بود و تازه آن موقع بود که فهمیدم از طعم کس گائیده شده مامانم خوشم می یاد. طعم آب کیر من شور و طعم آب کس مامانم ترش بود و این دو تا با هم قاطی شده بود و یه معجونی رو درست کرده بود که از خوردنش سیر نمی شدم. فقط این دو تا با هم قاطی نشده بودن بلکه تا چند لحظه پیش وقتی که من عصاره وجودمو تو کس گرسنه مامانم ریختم بدنهامونم با هم یکی شده بودن. همینطور کس مامانمو لیس می زدم و زبونمو تا جائی که می شد می کردم تو کسش، وقتی آب کسش داشت میومد سر منو محکم دم کسش نگه داشت. وقتی آبش اومد چنان آه و اوهی می کرد که نگو، تموم بدنش انگار که برق گرفته باشدش یهو سفت شد و آبشو ریخت تو دهنم و منم تموم آبشو خوردم. من با دهنم تونسته بودم کاری کنم که مامانم که یه زن با تجربه و میانسال بود، آب کسش بیاد. خیلی به خودم افتخار می کردم …. از آن به بعد هر روز مامانمو بعد از برگشتن از مدرسه و مواقعی که بابام حواسش نبود و خلاصه هر موقع که وقت گیر می آوردیم می کردم. من مامانمو توی تموم اتاقهای خونه و در هر وضعیتی که فکرشو بکنی (لخت مادرزاد یا وقتی که لباس تنش بود) می کردم. یکی از جاهائی که مامانم خیلی دوست داشت اونجا بکنمش، تخت خواب ازدواجش بود. ولی من خودم دوست داشتم که وقتی از مدرسه میام شلوارمو در بیارم، برم پشتشو دامنشو بدم بالا، کیرمو لای لپهای کونش بمالم. مامانمم سریع دستشو می ذاشت رو کابینت آشپرخونه و دولا می شد و کونشو به طرف من قمبل می کرد. منم شورتشو می زدم کنارو کیرمو می کردم تو کس خیسش، بعد کمرشو با دستام می گرفتم و انقدر می کردمش تا آبم میومد و همشو می ریختم تو کسش. وقتی می خواست آبم بیاد از قبل بهش می گفتم و اونم با عضلات کسش چنان به کیرم فشار می آورد که من تا قطره آخر آبمو می ریختم تو کسش. اونم وقتی داغی آب منو تو کسش حس می کرد، آب کسش میومد. این جریان حدود یه سال ادامه داشت و من ومامانم حسابی عاشق هم شده بودیم و هر جا و از هر موقعیتی برای بغل کردن و لب گرفتن و کردن همدیگه استفاده می کردیم. تازه چهارده سالم شده بود و یه روز وقتی از مدرسه اومدم خونه و طبق عادت همیشگی کیرمو از عقب کردم تو کس مامانم و داشتم از نرمی ساق پاهاش و تماسش با بدنم لذت می بردم، که برگشت و از روی شونش نگاه شهوت انگیزی به من کرد و گفت: “یه خبر خوب برات دارم … من حامله ام!” کلماتی که مامانم بر زبان آورد تا اعماق وجودم رخنه کرد و یه شادی عجیبی سراسر وجودمو فرا گرفت، بهش گفتم: “بچه مال منه؟” مامانم خندید و گفت: “مطمئنا ً مال توست، چون کیر تو تنها کیری بوده که هر روز کس منو با اسپرم آبیاری کرده.” انقدر هیجانزده و خوشحال بودم که همون لحظه آبم اومد و همشو ریختم تو، جوری که انگار می خواستم مطمئن شم که بچه مال منه. از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. بچه من داشت تو رحم مامانم رشد می کرد و من به آرزوم رسیده بودم. بعد به فکر بابام افتادم و ازش پرسیدم: “اونوقت بابا چی فکر می کنه؟ شک نمی کنه؟” مامان دوباره خندید و گفت: “اون ماهی یه بار اونم یکی دو قطره از آبشو می ریزه تو من، انقدر هست که فکر کنه بچه مال اونه. عزیزم! نیاز نیست که نگران این موضوع باشیم، اینکه بابای بچه کیه یه رازه که بین من وتو می مونه، مگه نه؟” من از شدت خوشحالی دیگه داشتم پر در می آوردم و بهش گفتم: “مامان خیلی دوستت دارم.” اینو گفتم و آبمو دوباره تو کس مامانم خالی کردم. اونم وقتی آب کیر داغ پسرشو تو کسش حس کرد، آب کسش مثل موشکی که از سکو پرتاب می شه یا مثل سدی که شکسته شده باشه شروع کرد به اومدن. مامانم الان 46 سالشه و من هنوز هر روز می کنمش. البته بعد از تولد دخترمون، مامان، چون دیگه دلش نمی خواست بچه دار بشه، شروع کرد به خوردن قرص ضد حاملگی. دخترمون الان 6 سالشه و خیلی خشگل ونازه. اون فکر می کنه که بهترین برادررو روی کره زمین داره، چونکه هرروز اونو می بوسه و نوازشش می کنه. اگر چه دخترمون الان چیزی نمی دونه ولی من و مادرش تصمیم گرفتیم که وقتی بزرگ شد و به سن بلوغ رسید، این برادرش باشه که لذت جنسی رو برای اولین بار به او آموزش بده. همونطور که من برای اولین بار لذت برقراری رابطه جنسی رو با مادرم تجربه کردم، که نه تنها به من اجازه می داد بلکه تشویقم می کرد که بکنمش و آب کیرمو تو کس و تو دهنش بریزم، دخترمون هم قراره همین لذات رو از پدرش یاد بگیره. نوشته: راج

کون خاله ژاله سلام. اسمم میثم و 24 سالمه … یه خواهر زاده دارم 5 سالشه من هر روز عصر که از سر کار میومدم اول میرفتم اینو از مهد کودک میاوردم بعد میرسوندمش خونه و خودمم میرفتم خونه، بچه های مهد یه مربی داشتن که همیشه تو کفش بودم بد جوری … بهش میگفتن خاله ژاله، خاله ژاله یه هیکلی داشت که با نگاهم میشد باهاش سکس کنی… قد تقریبا متوسط حدودا 165 داشت .. یه هیکل نقلی … سینهای گنده و کون قلمبه و خوردنی … از خودمم بگم من ورزشکارم و قدم 182 و وزنم 77 کیلوئه، خلاصه سرتونو درد نیارم من هر روز میرفتم دنبال این خواهر زادم این خاله ژاله رو میدیدم و ازش تشکر میکردم … همیشم بهم لبخندای سکسی میزد … بعد مدتی، با خاله ژاله صمیمی شده بودم عصرا میرسوندمش خونه سر راه، متوجه شدم که از شوهرش به دلایل اعتیاد جدا شده و فعلا تنهاست و بچم نداره، بگذریم، تولد خواهر زادم که شد با ژاله هماهنگ کردیم رفتم واسه خواهرزادم کادو خریدیم خواستیم یه تولد کوچیک تو مهد واسس بگیریم، ژاله گفت کیک و خودش سفارش میده و بادکنک و اینا رو میخره بعد واسم فاکتور میاره، خلاصه یه روز مونده به تولد خواهر زادم،… ژاله زنگ زد که بیرونه و دستش پره میتونم برم دنبالش، منم سریع اوکی رو دادم، دل تو دلم نبود گفتم الانه که نقشم عملی شه و همین طورم شد… خلاصه رفتم دنبالش کلی وسایل تولد گرفته بود … بادبادک هوایی و توتولک و اینا … رسوندمش خونش…ازم تشکر کرد میخواستم برم میگفت نمیشه همینطوری نمیزارم بری و بریم یه چایی شربتی میوه ای چیزی مهمون باشیم…خلاصه کلی اصرار کرد منم الکی ناز کردم ولی بالاخره رفتم تو … پشت سرش که رفتم تو خونه کونه گندش بالا پایین میشد … من از شق درد کیرم تیر کشید تا تو سرم … خلاصه به من گفت بشین رو مبل اقا میثم و بعد رفت لباس عوض کنه … وقتی برگشت باورم نمیشد یه ساپورت صورتیه کس نما پوشیده بود که خودمو توش میدیدم، کسش از زیره ساپورت کامله زده بود بیرون …یه تیشرت تنگم پوشیده بود روش عکس کارتونی بود یه روسری هم انداخته بود رو سرش الکی ولی جلوش باز بود سینه هاشم نابودم کرده بود… اووووف … خلاصه رفت یکم شربت واسم آورد باهم خوردیم و قشنگ متوجه شده بود چشمام داره از کاسه در میاد… شروع کرد واسم از زندگیش گفت و ازم پرسید مجردی ..منم گفتم اره …کمی باهام شوخی کرد بعد که بلند شدم که برم و ازش خداحافظی کنم شق شدن کیرم از شلوار پارچه ایم تابلو بود … داشتم میمردم… یه دفعه یه نگاه بهم کرد زد زیر خنده گفت اون دیگه چیه آقا میثم منم از خجالت مردم گفت خجالت نکش طبیعیه هر کسی جوجش نسبت به جوجه های دیگه واکنش نشون میده .. خلاصه من هول شدم با پا زدم به میز عسلی شربت ریخت گفتم ای وای گفت عیب نداره …پاکش میکنم منم که روم باز شده بود گفتم فکر کنم جوجم هیجانی شده اونم که چراغ سبزو داده بود خندید… گفتم میشه جوجه هامونو باهم آشنا کنیم؟… اونم گفت چرا که نه منم بهش امون ندادم همونجا خوابوندمش لب و گذاشتم رو لبش مقاومت نکرد و خودشم شل کرد … لباساشو دونه دونه در آوردم گفتم میدونی چقدر تو کفت بودم … اونم چشاشو بسته بود فقط لباشو گاز میگرفت … یه ربعی کسشو و سینه های گندشو خوردم …ولی دلم کونشو میخواست … بهش گفتم میشه برگردی گفت واسه چی گفتم برگرد ….تا برگشت چی میدیم وایییییییی..یه کون هندونه ای جلوم ظاهر شد با یه ریتم خاص دو تا کفه دست زدم رو کونش گفت از کون نکنی ها گفتم باشه…یه دفه یکم کرم زدم کیرمو تا وسط کردم تو سوراخش ..یه جیغ زد فکر کردم از حال رفته ولی شروع کرد فحش دادن …منم استارته تلمبه رو دووم دوووم زدم … دیگه شروع کرد به گریه کردن کونش مثه ژله میلرزید یه 45 دقیقه ای تلمبه زدم.. این اخرا دیگه داشت میزد تو سر و کله خودش پامم انقدر ویشگون گرفت که نگو…یه دفعه تلبمه و کوبشو بیشتر کردم که آبم ریخت تو کونش کیشدم بیرون میخواست فحش بده بازم که با دست تند تند چوچولشو مالیدم دیدم چشاشو بسته یه نفس عمیق کشید …انقدر این کارو کردم که یه دفعه دیدم کمی لرزید و فهمیدم ارضا شده بعد رفتیم یه دوش گرفتیمو بماند که تو حمومم یه دست از کس کردمش …ولی اخرش ازم تشکر کرد ولی بعد اون هربار که سکس کردیم دیگه از کون بهم نداد… امیدوارم لذت برده باشید. نوشته: میثم

سکس نصفه شب با دخترخواهر ناتنی سلام به همه. ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنن کاملا واقعی و بدون کم و زیاده بجز اسامی که جایگزین شده که امیدوارم علتشو درک کنین . ابتدا باید بخاطر غلط املایی های احتمالی و نگارش ضعیف ازت عذر خواهی کنم . من چند تا خواهرزاده دارم ( از خواهر ناتنی ) که یکی از یکی خوشگلتره یکیشون که در اینجا من به اسم سارا معرفیش می کنم سه سال از من بزرگتره و الان چند تا بچه داره . یادم میاد دوران نوجوونی خیلی با هم صمیمی بودیم عین دوس پسر دخترا با هم رفتار می کردیم با هم پارک می رفتیم سینما تعاتر موتور سواری سحرا کوه و هرجایی که فکرشو بکنین . یادمه همون روزا پیش من لباس راحت می پوشید و همیشه خط سینه هاش بیرون بودن . بدن صاف و سفید بدون حتی یه خال . البته فقط اتفاقی چشمم بشون می افتاد و هرگز برا بار دوم نگاشون نمی کردم . گذشت تا دوتامون بزرگتر شدیم و اون یه دوس پسر به اسم امیر پیدا کرد با هم همه جا میرفتن عین روزایی که با من بود . اوایل ناراحت شدم اما باش کنار اومدم و خواهرشو که پنج سال از من کوچیکتر بود جاگزین اون کردم . با خواهرش خیلی صمیمی تر شدم و واقعا همو دوس داشتیم . سرتونو درد نیارم . یه روز عصر برا اسباب کشی رفتم خونشون که خونشونو جابجا کنیم تا ساعت یک کارمون طول کشید خواهر سارا ازم خواست شب اونجا بمونم منم که خسته بودم قبول کردم . تو حال پیش داداشش بودم که صدام زد بیا تو اتاق خواب با هم حرف بزنیم . دادشش اون وقتا مواد مصرف می کرد و تقریبا حواسش به اطرافش نبود . رفتم تو اتاق خواب نگین ( خواهر زادم که پنج سال ازم کوچیکتره ) سارا و یه آجی دیگشون هم اونجا بود . خلاصه تا ساعت دو حرف زدیم تا نگین خوابش برد منم خواستم بخوابم که دیم سارا بعد دو ساعت اسمس بازی با دوس پسرش داره آروم باش پچ پچ میگنه . که بعدا فهمیدم با هم راجب سکس حرف می زدن . برگشتم سمت سارا که گفت بیداری گفتم آره گفت بیا پیشم با هم حرف بزنیم گفتم باشه یه مقدار که گذشت دیدم مهربون شده و مث گذشته دستامو میگیره و ازین کارا . آخه بعد اینکه با این پسره دوس شد دیگه لمسمم نمی کرد . منه ساده که فک میکردم مهربون شده بش نزدیک تر شدم و انگشتامو گذاشتم لای انگشتاش و باشون بازی می کردم . جالب اینجا بود که من با عشق دایی خواهرزاده ای و اون با شهوتی که همه وجودش رو گرفته بود با حرف میزد و دستمو نوازش می کرد … یه دفه احساس کردم دستمو سمت سینش می بره . اون موقع هیفده هیجده سالم بود و تازه داشتم وارد جوونی می شدم شهوتم زیاد بود اما نمی خواستم با خواهر زادم سکس کنم . دستمو برد سمت سینش و منم بزور برش گردوندم . بعد پنج دقیقه دو باره و سه باره . دیدم اومد به زبون که چته می ترسی گفت سارا تو خواهرزادمی . نمی تونم . که گفت خفه شو و دستمو گذاشت رو سینش و . آروم زیر پتو پیرهنشو درآورد و گفت بمال گفتم ن الان داداشت میاد بقیه بیدار میشن دوس ندارم و … اما اون شهوتی بود و سه پیچ گیرداده بود منم که دیدم ول نمیکنه سینشو مالیدم براش یه کم که گذشت دستمو برد پایینتر جایی که تا اون موقع لمس نکرده بودم دستمو کشیم اما گیر سه پیچش راضیم کرد .آروم انگشتمو رو کوسش بالا و پایین می کردم . ازم خواست که بکنمش داخل . گفتم پرده گفت تهشه ( نداشت . دوستش پارش کرده بود ) من که فک می کردم راست میگه حسابی کردمش تو وجلو عقب گفت تند تر منم تندترش کرد نزدیک به سرعت سوزن چرخ خیاطی . لبو دهنو دماغمو تند تند لیس میزد که یهویی خودشو بم جسبوند و انگشتمو از کسش آورد بیرون . بله ارضا شده بو بش گفتم . بسه دیگه من بخوابم و گقت باشه و شروع به پیام بازی با دوستش کرد . دو متر اونورتر دراز کشدم اما راستش بعد اون کارامنم شهوتی شده بودم و سکس می خواستم بعد نیم ساعت کلنجار رفتن با وجدان و شیطان تصمیممو گرفتم . پشتشو به من کرده بود و داشت اس میداد رفتم از پشت بغلش کردم خوشش اومد . آروم یه کم شلوارمو کشیدم پایین و گذاشتمش پشتش که اونم شلوارشو کشید پایین . خودش کیرمو گذاشت در کوسش منم فشار دادم وااااااااای چه حس قشنگی تا اون موقع حسش نکرده بودم . آروم کیرمو کردم داخل که دردش نگیره . منه بی تجربه بی جنبه تلمبه هام ده تا نشده بود که آبم اومد سریع سر کیرمو گرفتم و رفتم دسشویی . بعد اونشب تا یه سال رو نشد نگاش کنم اما جدیدا دوباره نسبت بهش شهوت پیدا کردم . اگه اتفاقی این داستانو خوند دوس دارم باز بکنمش البته الان با جنبه شدم . *** ده سال ازون ماجرا گذشت ومن با نگین صمیمی شده بودم نگین حدود بیست و خورده ای سالش بود . بعضی وقتا که می رفتم خونشون بش میگفتم نگین یه بوس میدی و یواشکی لباشو بوس میکردم . اینکارم ادامه داشت تا یه روز سیزده به در همشونو بردم کوه . تا مادرش اینا مشغول غذا خوردن بودن رفتیم بالای کوه طوری که از اونا کسی مارو نمی دید حسابی بزور ازش لب گرفتم البته اونم بدش نیومد . اون روز بود که چراغ شهوتم نسبت به نگین روشن شد . یه ماه بعد دوبا ره باهم رفتیم کوه بش گفتم بیا با هم عقب ماشین بشینی وقتی نشست کلی بغل بوسش کردم و شروع به لب گرفتن کردیم . نگین به زیر گردنش حساس بود و حسابی تحریکش می کرد منم کلی اونجاشو خوردم و کم کم رفتم پایین داشتم بالای سینش رو لیس می زنم که یهو یغه مانتوشو کشید پایین که یعنی سینمو بخور منم آتیشگرفتن و کلی نوک سینشو خوردم. یه هفته بعد بش زنگ زدم گفتم بیا خونمون کسی نیس . اونم بعد کلی ناز و نوز اومد . وارد اتاق که شد یه کم جلو کولر خودشو خنک کرد و لباسشو عوض کرد . یه سرافن از جنس ساتن سیلک که مجلسی دوخت بود ( خانما بهتر می دونن چی می گم ) که حسابی تحریک کننده بود . البته از قبل کلی التماسش کرده بودم که اونو بیاره و برام بپوشه . اومد بغلم دراز کشید . ازش خواستم روم دراز بکشه گفت سنگینم گفتم عاشق سنگینیتم روم دراز کشید و لباشو گذاشت رو لبام در عین حال که داشتیم خودمونو بهم می مالیدیم لباسو در آوردم البته اونم به خواسته من سوتین و شرتشو از قبل در آورده بود . آروم سرافنشو کشیدم بالا و کیرمو گذاشتم لای پاش کلی جلو عقب کردم که گفت حالا تو بخواب رو من . پاهاشو باز کرد منم وسط پاش بودم و کیرمو هی به کسش می مالوندم . با نوک انگشتم چوچولشو تکونم میدادم و کم کم رفتم پایین انگشتمو کردم تو دیدم اونم پردش داخله . امتحان کردم دیم تا سه سانت راه داره بکنم تو . به نگین گفتم گفت ن . ممکنه تا ته بره اما با اصرار من قبول کرد و آروم یه انگشتم شد دو تا و در نهایت کیرمو کرم تو واااااای چه لذتی . بی نهایت دوس دام تکرار شه . یه کم جلو عقب کردم دیدم پاشو گذاشت دور کمرم و با دستاش منو به خودش فشار داد آه ه ه ه ه ه . چه حس لذت بخشی چند تا تلمبه زدم تا آبم اومد . بعد نیم ساعت بغل هم خوابیدیم و بعد راهیش کردم خونشون بعد اون چند بار ازش سکس خواستم اما دیگه قبول نکرد…

سلام من با خوندن داستانای سکسی اونم آبجی و داداش جرقه کردن خواهرم تو مخم زده شد که موفق شدم بکنمش

سکس من و خاله جونمسلام اسمم محسنه 17 سالمه. این داستانی که میخوام براتون بگم داستان منو خالمه. خالم 30 سالشه بیوه س تقریبا 2 سال میشه که شوهرش توییه صحنه رانندگی فوت کرده. قبل از اینکه شوهرش بمیره من خیلی تو کفش بودم ولی نمیتونستم باهاش حال کنم فقط میرفتم توی حموم به یادش جلق میزدم. وقتی که شوهر خالم مرد یه چند شبی رفتم با پسر خالم پیشش خابیدم که اسمش سجاده توی خونه نشسته بودیم که منو پسر خالم رفیتم حموم کون نیستولی بچه خوشگله من زود تر اومدم بیرون که بعد از چند دقیقه سجاد بهم گفت که محسن حوله رو به مامانم بگو بیاره نمیدونستم خالم کجاس صداش زدم جواب نداد رفتم توی اتاقش که خودم حوله رو بردارم برای سجاد ببرم تا درو باز کردم یهو چشمام گرد شد باورم نمیشدخالم داشت لباساشو عوض میکرد سینه هاشو دیدم وای خدا چه سینه های بزرگ و سفیدی داشت چشمام داشت از حلقه درمیومد خالم به محض اینکه منو دید جیغ کشیدمنم درو زود بستم ولی داشتم از ذوق اینکه سینه هاشو دیدم بال درمیاوردم به خالم گفتم سجاد حوله میخاد یه حوله بدین ببرم براش وقتی حوله رو اورد درو یکم باز کرد از کناز در یه جوری بهم داد که هیچ جاش دیده نشه گرفتمو برا پسر خالم بردم. بعدش پسر خالم که از حموم اومد بیرون رفتیم که ناهار بخوریم از خجالت روم نمیشد نگاش کنم. ناهارو خوردیم رفتیم بخابیم نمیدونم یه یک ساعتی گذشت که خواب بودم بیدار شدم تشنم بود پسر خالم هنوز خواب بود رفتم که آب بخورم خالم توی آشپز خونه بود سرم پایین بود گفت چی میخای گفتم آب میگه چرا سرت پایینه گفتم ببخشید که سرزده اومدم توی اتاقتون گفت اشکال نداره ولی دوباره خواستی بری جایی اول در بزن گفت حالا سرتو بگیر بالا بخشیدمت اب خوردم رفتم پسر خالمو بیدار کردم و رفتیم با هم بیرون بعدشم من رفتم خونه پسر خالمم رفت خونه خودشون بعد او قضیه یه چند باری به یاد سینه های خاله جونم جلق زدم. یه دو ماهی از اون قضیه گذشته بود پسر خالم از طرف بسیج مدرسه شون دو روزه رفته بودن مشهد مامانم گفت برو پیش خالت که تنها نباشه منم که از خدا خاسته با کله رفتم خونش. شب شد خالم رفت بود حموم رفتم تو اتاقش در کمدشو بازکردم شرتشو برداشتم یکم نیگاش کردم کیر بزرگ شده بود کیرمو میمالومندم به شرتش. ترسیدم که بیاد شرتو گذاشتم و خاستم برم که دیدم لپ تابش بازه رفتم موسشو تکون دادم یه فیلم پایین بود پلی کردم دیدم فیلم سکسه صدای دراومد خالم از حموم اومد بیرون سریع از اتاق رفتم بیرون تازه یادم اومد فیلمو پایین ننداختم خالم رفت تو اتاق و درو بست هر لحظه منتظر این بودم که با عصبانیت بیاد بیرون ولی یه مدت گذشت نیومد بیرون تعجب کردم رفتم از توی سوراخ در نگاه کردم دیدم خالم لباساشو تنش نکرده و جلوی لپ تاب نشت داره فیلمو میبینه وای خدا نمیدونستم چیکارکنم هم از ترس زرد شده بودم هم حشری خالم از روی صندلی بلند شد کونشو دیدم واااااااااااااااااااای خدا باورم نمیشه رفت روی تخت دراز کشید پاهاشو باز کرد عجب کسی داشت بدون حتی یه دونه مو داشتم نیگا میکردم با یه دستم کیرمو میمالوندم یه چند دقیقه ای گذشت دیدم داره کمکم صدای اه اهش بلندشد ابش اومد ازروی تخت بلند شد من چشاممو بستم مو همونجورکیرمو فشارمیدادم ابم اومدبدم شل شد که یهو درو باز کرد زل زده بود به من نمیدونستم باید چیکارکنم هر دوتامون خشکمون زده بود گفت تو اینجا چیکارمیکنی;؟ ازکی اینجایی؟ نمیتونستم هیچی بگم زبونم از ترس گرفته بود خالمم که فهمیده بود که موقع خود ارضایی دیدمش رنگش پریده بود که تلفن زنگ خورد خالم رفت تو اتاق تا تلفنو برداره بلند شدم رفتم روی مبل نشستم تلفنش زیاد طول نکشید حوله رو پوشیده بود و اومد کنارم روی مبل نشست بازم سرم پایین بود گفت سجاد بود سلام رسوند گفت الان حرمیم بعدش خالم دستشو گذاشت روی شونمو لپمو بوس کرد اون دستشم گذاشت رو پام صورتمو برگردوند به سمت خودش و لبمو میخورد من ماتم زده بود دستشو کم کم به کیرم نزدیک کرد دستش رفت رو کیرم دستشو تکون میداد منم کم کم روم باز شدو دسمتو گذاشتم از زیر حوله بردم رو سینش و دست دیگمم رو کسش یکم همو مالوندیم بلند شد گفت بیا بریم تو اتاق توی راه حولشو در اورد و رفت روی تخت دراز کشید وایستادم نگاش کردم گفت تو نمیخای لباساتو در بیاری؟ لباسامو در اوردم رفتم کنارش دراز کشیدم خودشو کشید پایین و شروع کرد به خوردن کیرم وای چه حالی میداد کیرم داشت میترکید بعد اینکه یکم ساک زد کنارم دراز کشید گفت حالا نوبت توئه منم رفتم سراغ کسش اول شروع کردم به مالوندن بعد با نوک زبونم با لاله کسش بازی میکردم دیگه صداش در اومده بود داشت اه اه میکرد از شدت حال داشت میلرزید و خودشومیمالوند گفت بسه منو بکن کیرمو خیس کردمو گذاشتم روی کسش یکم روش مالوندم یک دفعه فرو کردم وای چقد داغ بود یه اه بلند کشید شروع کردم به تلمبه زدن کم کم سرعتمو بیشتر کردم کسش خیلی گشاد بود گفتم میشه یکم از کون بکنمت خاله گفت درد داره تا حالا محمد(همون شوهرش) منو ازکون نکرده میشه من برای اولین بار از کون بکنمت گفت فقط یواش گفتم چشم خاله جان گفتم برگرد یه بالشت گذاشتم زیر شکمش سوراخ کونشوخیس کردم با انگشتم یکم راه کیرمو بازکردم و خیسش کردم گذاشتم دم سوراخش یواش سرکیرمو بردم تو خودشو تکون میداد گفت درد داره گفتم واستا یکم بره جا باز میکنه بد حال میکنی بد یه دفعه کردم تو یه جیغ کشید خاست از زیرم در بره گرفتمش گفتم واستا یکم جلو عقب کردم گشاد شد کم کم داشت یکم از درداش کم میشد دیگه انگار درد نداشت یکم سرعتمو بردم بالا گفت یواشتر درد داره محسن همینطور تلمبه زدم دردش به حال تبدیل شده بود داشت ابم میومد گفت بریز تو کونم منم ریختم توکونش وقتی اومد بی حال شدم کنارش درازکشیدم اومد کیرمو خورد بعد اینکه حال جفتمون جا اومد با هم رفتیم حموم انجا هم برام ساک زد ابمو ریختم رو سینش همدیگرو شستیمو رفتیم توی بغل هم خابیدیم صبحم رفتم خونه. الان چهار ماهه از اون قضیه میگذره ولی هنوز قسمت نشده دوباره بکنمش ولی هر بار که میرم حموم به یادش جلق میزنم امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه خوشتون اومد نظر بدین تا داستان های دیگه رو هم براتون بذارم….نوشته: محسن

مامان و تعمیرکار کولرسلام.بهروز هستم 21ساله.ما تو ی آپارتمان کوچیک زندگی میکنیم.همه ی همسایه ها باهم رفت و اومد داریم.مادر من 41سالشه و قد کوتاهی داره وسینه های80کونه تپل.پدرم به خاطر شغلش ماهی ی هفته میاد.ی شب صدای عجیبی از کولر اومد.مامانم رفت پشت بام اومد گفت کولر بوی سوختنی میده زنگ زد به همسایمون شوهرش نصاب کولره.گفت میام ولی11شد نیومد.من تو اتاقم دراز کشیدم بعد از نیم ساعت دیدم صدا میاد گوش دادم دیدم همسایه اومده با مامان رفتن پشت بام و مامان به آقا سعید میگه پختم از گرما پس کجایی؟آقا سعید هم با خنده میگه پس امشب حسابی عرق کرده؟من متوجه نشدم منظورشو.بعد از ی ربع صدای تعمیر کولر دیدم آقا سعید میگه حالا بیام پایین؟یعنی خوابه؟مامانم گفت وایسا برم نگاه کنم منم که اصلا نفهمیدم یعنی چی خودمو زدم به خواب که دیدم بهش گفت آره خوابه بیا ولی زود تمومش کنیا؟دیدم آقا سعید اومد جلو در ورودی و زیپ شلوارشو باز کرد و ی کیر سفید و گنده در آورد من که از لای در نگاه میکردم گفتم امشب ی خبرایی هست دیدم مامان یهو جلو پاش زانو زد و شروع کرد به ساک زدن.آقا سعید میگفت تند تند ساک بزن مامانمم میگفت دارم میزنم دیگه گیر نده منم لای در اتاق از ترس میلرزیدم باورم نمیشد مامانم داره ساک میزنه.بعد از چند دقیقه مامانم بهش گفت من دهنم داغون شد یکم روغن کاری کن بد باز میشه.من نفهمیدم یعنی چی دیدم آقا سعید خندید و گفت چشم عزیزم.مامانم شلوارشو کشید پایین و آقا سعید گفت کدوم درا خرابه باز نمیشه؟مامان هم چهار دست و پا شد و گفت این در.بعد آقا سعید کیرشو گذاشت در کون مامانو شروع کرد تلمبه زدن مامانم نم نم و آروم میگفت کیر همه همسایه ها تو کونم…آخ بکن زن جنده…باورم نمیشد واقعا مامان من ی آدم چادری و شیخ اینجوری داره کون میده.بعد یهو آقا سعید لرزید و گفت اینم روغن خانوم آخخخخخ جنده…آب آقا سعید اومد همشو ریخت تو کون مامانم.بعد سریع لب همدیگرو بوسیدن و رفتن.منم تا صبح خوابم نمیبرد.نوشته:‌ بهروز

من و دوستم،مامان مذهبیمو کردیم سلام.یه اتفاق بزرگ تو زندگیم افتاد چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم.من و دوست صمیمیم مامانمو کردیم.اخه مامان من خیلییییییی زیااااد مذهبیه.نماز و روزه و نماز شب و… . من یه دوست دارم به اسم سعید که همسن خودمه و از شش یا هفت سال پیش با هم دوستیم و خیلی صمیمی هستیم.ما بیست و دو سالمونه و دانشگاه درس میخونیم. خب از مامانم بگم.مامانم اسمش فتانه هست و چهل و دو سال سن داره.اما از خوشکلیش هر چی بگم کم گفتم.یه زن سفییییید با اندام فوق سکسی.سینه هاش سایز هشتاد هستن.قدش بلنده و کونش حسابی گرده. مامان من چهرش خیلی جوون تر از سنشه.در حدی که وقتی چندسال پیش میومد مدرسمون مدیر و معاون یا بچه ها فکر میکردن که خواهرمه.خب… مامانم گاهی با مانتو میگرده و گاهی هم چادر سر میکنه. من و دوستم سعید خیلی با هم صمیمی بودیم و همیشه با هم بودیم.همدیگرو خیلی دوس داشتیم و به همدیگه به چشم داداش نگاه میکردیم.ولی خونه همدیگه زیاد نمیرفتیم چون یکم خجالتی بودیم و از مامان همدیگه خجالت میکشیدیم.وقتی هم میرفتیم جدا بودیم از مامانامون.اما مامانامون خیلی مهربون بودن و گرم برخورد میکردن یکم رفت و آمد سعید به خونمون بیشتر شده بود.مامان من جلو سعید چادر سر میکرد و حجابشو حفظ میکرد.سعید گاهی ظهر و گاهی شب خونمون میومد و مجبور بود با مامانم رو به رو بشه.کم کم مامانم به سعید عادت کرده بود.یکم حرفاشئن صمیمی تر شده بود.منم برام عادی بود چون دوستم بود و بدم نمیومد.اگه دست میداد با مامانم یا مامانمو بی حجاب میدید ناراحت نمیشدم.دوس داشتم سعید بیشتر پیشم باه.دوس داشتم عکسای خانوادگیمونو ببینه.یه جورایی خوشم میومد که باهم صمیمی باشیم. بعد از چند وقت یه بار که سعید اومد،مامان خونه رو جارو برقی میکشید.یه بلوز آستین بلند با یه شلوارکه گشاد تا رو ساق پاش پوشیده بود.قبلا هر وقت سعید میخواست بیاد به مامان میگفتم که اگه میخواد چادر سر کنه.اینبار هیچی نگفتم و بدون حرفی درو باز کردم سعید اومد داخل.دوس داشتم با مامانم صمیمی تر وراحت تر باشه.سعید یه ذره تعجب کرد اما چون قبلا راجع به اینکه بعضیا خیلی با هم و خانواده همدیگه صمیمی هستن صحبت کرده بودیم براش عادی بود یا عادی جلوه داد.مامانم صدای سعیدو که شنید جا خورد اما چیزی نگفت و فرار نکرد که بره اتاق دیگه.مثل همیشه گرم سلام کرد و … بعد از این ماجرا هر وقت سعید میومد خونه مامانم با همون تیپ میومد جلوش.اگه دامن بود یا تاپ یا شلوارک کوتاه براش فرق نداشت.انقد با سعید صمیمی بودم که مامانم خودش میگفت به سعید بگو بیاد خونه و از این حرفا.انگار از قبل دوس داشت که رابطمون اینجوری باشه یه روز دلو زدم به دریا و وقتی سعید اومد خونه نشستم و عکسای خانوادگیمونو بهش نشون دادم.تو عکسا مامانم منو بغل کرده بود یا دامن کوتاه و چیزای دیگه بود.سعید راجع به عکسا نظر میداد.روی یه عکس مامانم با لباس مجلسی بود کوتاه بود پرسیدم قشنگه لباسش؟اونم یه مکث کرد و گفت آره به پوستش میاد.پرسیدم چطوره مگه؟گفت آخه پاهای مامانت سفیده با لباس بنفش قشنگ شده.من حسابی حال کرده بودم و کیرم سیخ شده بود.زیر چشمی به کیر سعید نگاه کردم و اونم سیخ کرده بود. سعید هم راحت شده بود باهام و عکساشونو نشونم میداد.مامان اونم خوش اندام بود ولی مامان من چیز دیگه بود. دیگه راجع به مامانامون صحبت میکردیم.راجع به لباس یا تیپ و…هم سعید هم من مامان همدیگرو دوس داشتیم و لذت میبردیم.هردو هم میدونستیم.یه بار یه داستان سکسی از سکس با مامن فرستادم براش و ازش پرسیدم دوس داری؟اونم راحت جواب داد اره.از اون به بعد شروع شد.من ازش پرسیدم چطور و … یا از سکس با باباش میپرسیدم و هردومون حال میکردیم.قرار شد واسه همدیگه از مامانامون عکس بگیرم و به همدیگه نشون بدیم.همینکارو کردیم خدایی مامان سعید با ابنکه خیلی از مامان من مذهبی تر بود و همیشه با چادر بود عجب اندامی داشت بدون چادر.حسابی سفید بود و ناز. بیرون که میرفتیم توی ماشین واسه هم ساک میزدیم و از مامان همدیگه میگفتیم.این روزا خیلی بهمون حال میداد و هر دو میدونستیم که این حرفا فقط واسه موقع سکس هست و تو مواقع دیگه رابطمون عادیه. بعد از اینا نوبت دید زدن بود که بریم خونه همدیگه و دید بزنیم.سعیدو آوردم خونه.یه اتاق داشتیم که مامانم لباسشو عوض میکرد میشد از سوراخش دید.سعیدو بردم و مامانمو با شرت و سوتین دید.مامانم خم میشد کونش باز میشد.میگفت عجب بدنی داره مامانت.چه رون و ساق پای قشنگی داره.آخ که بدجووور حال میداد.این رابطمون دوطرفه بود و هردو راضی بودیم. شهوتمون به اوج رسیده بود قرارشده بود بکنیم مامان هارو.به سعید میگفتم وقتی من خونه نیستم برو دم در خونه.به بهونه اینکه من کار دارم.یاوقتی دانشگاه بودم به سعید میگفتم کارای مامانمو انجام بده.اونم میومد برام تعریف میکرد. سعید شده بود پسر مامانم.البته نه اونقد صمیمی ولی باهم راحت بودن.واسه تولد مامانم سعید یه کادو آورد.بابام واسه کارش رفته بود مسافرت.یه مهمونی کوچیک.مامانم سعیدو بغل کرد و بوسید.سعید دیوونه شده بود.قول داده بود مامانشو واسه منم جورکنه بعد از اون یه بار سعید رفته بود در خونمون.مامانم تاپ و دامن کوتاه پوشیده بود.رفته بود داخل.کمی با هم صحبت کرده بودن که سعید موقع خدافظی مامانمو میبوسه مامانم حشری میشه.انگار تو نبود بابام مامان مذهبیه من کیر میخواسته.اونم سعیدو بغل میکنه و میبوسه بهش میگه نرو.(بقیشو از زبون سعید میگم) مامانت گفت نرو گفتم چرا؟گفت پیشم بمون.منم قبول کردم رفتیم رو مبل نشستیموحسابی سیخ کرده بودم.دست خودم نبود مامانتو بغل کردم.جوووون.داغ بود بدنش.بوسش کردم که دیدم رو مبل خوابید و منم روش بودم.دیگه برام عادی شده بود.حسابی لب و گردنشو بوس کردم.دیوونه شده بودم.اونم خوشش اومده بود و نفس نفس میزد.سینشو گرفتم و فشار دادم واااای.سینه مامان دوستم.آخ چه حالی میداد.منو به خودش چسبونده بود و فشار میداد.یلوزشو زدم بال سینشو از سوتین کشیدم بیرون و اووووووف جوووون خوردمش.میک میزدم.اونم تو فضا بود موهاش پخش بود.موهای زرد و سکسیش.حسابی داشتیم حال میکردیم که…. (من رسیدم خونه و سعید و مامانم تو اون حالت بودن)هنوز شلوار پاشون بود ولی سعید سینه مامانمو میخورد.پاشودن… مونده بودن چی بگن.من رفتم جلو.روبه رو مامانم نشستم.هیچی نگفتم.بعد دستمو بردم جلو و دست مامانمو گرفتم.دستشو گذاشتم رو کیرم.دیگه همه چی درست شده بود.بوسش کردم و شروع شد. انگار خواب بودیم.چیزی حالیمون نبود فقط شهوت بود.مامانمو خوابوندم و میخوردمش.سعید نگاه میکرد.دستمو بردم لا کسش و مالیدم.گفت کیییر میخوام.بلند شدم. سعید اومد جلو مامانم شلوار سعیدو در آورد و کیرشو گرفت تو دستش.جونم.یواش گذاشت تو دهنش.چشاشو بسته بود.سعید یه نگاه به من کرد و با اشاره گفت بکنیم؟منم که حسابی حال کرده بودم علامت تاییدو دادم و…. خواهش میکنم نظر بدین… اگه خواستین بگین تا بقیشو بذارم.مرسی که خوندینش این داستان واقعی بود.از ماماناتون لذت ببرین.واقعا یه چیز عجیبیه.اونا هم کیر دوس دارن

خاله و دودول منسلام به همه دوستان من اسمم محمدطاها 19 سالمه ساکن یکی از محله های تهرانم دانشجوی رشته عمرانم پدر و مادرم کارمندن داستانی که میخوام براتون تعریف کنم واسه زمانیه که بچه بودم من یه خاله دارم الان 30 سالشه و ازدواج کرده از خالم بگم که خیلی مهربون و مودبه قیافش خوشگل و بانمکه من که خیلی دوسش دارم اونم منو خیلی دوس داره خالم همیشه با من بازی میکرد من یادمه 9 سالم بود کلاس چهارم بودم اینو بگم که چون پدر و مادرم کارمند بودن و بعد از ظهر میومدن خونه خالم میومد تا من تنها نباشم یه روز که از مدرسه اومدم خونه داشتم با خالم بازی میکردم که خالم یهو دودولمو گرفت و گفت این چیه منم خجالت کشیدم چیزی نگفتم خالم گفت میخوام دودولتو ببینم گفتم نه خاله زشته گفت نه به کسی نمیگم خالم شلوارمو کشید پایین و به دودولم دست زد و باهاش بازی کرد منم خوشم اومد بعش خالم شلوارشو درآورد و گفت نانازمو ببین منم دیدم سفید و تمیز بود بعدش یباسشو درآورد چه سینه هایی داشت با اینکه خالم 20 سالش بود سینه هاش بزرگ بود به من گفت سینه هاشو دست بزنم سینه هاشو گرفتم تو دستم و باهاشون بازی کردم تا اینکه کارمون تموم شد و لباسامونو پوشیدیم ساعت 3 شد مامانم اومد و خالم رفت.فردا تو مدرسه فقط دیروز تو ذهنم بود دوس داشتم خالم بازم باهام از این کارا کنه.مدرسه تموم شد و اومدم خونه که طبق معمول خالم خونمون بود رفتم پیشش یه بوس از صورتم کرد و گفت عزیزم دیروز خوش گذشت گفتم آره خیلی گفت دوست داری بازم از این کارا بکنیم گفتم آره.خالم منو برد حموم اول کس خودشو با شامپو بدن شست بعد دودول منو از حموم اومدیم بیرون خالم منو تکیه داد به دیوار و خودش نشست جلوی من دودولمو گرفت دستش و باهاش بازی کرد گفت میخوام دودولتو بخورم گفتم چرا گفت الان خودت میبینی چه حالی میده خالم دودولمو کرد تو دهنش بعد از چند لحظه دودولم سیخ شد حدود 6 سانت بود همینجوری داشت میخورد دودولم کوچیک بود راحت تو دهنش میچرخوند و لیس میزد منم حس خاصی داشتم احساس میکردم رو ابرا بودم کارش تموم شد و گفت حالا نوبت توئه گفتم باید چیکار کنم گفت باید نانازمو لیس بزنی دراز کشید زمین و رفتم وسط پاهاش شروع کردم به لیس زدن کسش خیلی نرم بود 5 دقیقه خوردم که یهو دیدم خالم داره میلرزه یه مایع سفید رنگ از کسش اومد بیرون با دستمال کاغذی پاکش کرد بعدش هردومون لباسامونو پوشیدیم این بود داستان سکس در کودکی با خالم خسته نباشین دوستاننوشته:‌ محمد طاها

کامران و عمه های پورن استارسلام من کامرانم 19 ساله متاسفم برا خودم که دارم الان اینو مینویسم چون واقعا آدم باید کثیف باشه که نسبت به محارمش نظر داشته باشه من فامیل پدریم به صورت محشر و فوق العاده ای همه خوشگل و خوش هیکلند،واقعا لطف خدادادیه،همه عمه هام و بچه هاشون، چه پسر چه دختر،در ضمن همه عمه هام هم خیلی حشری اند و باور کنید همه فامیل از دستشون شکارن،به خاطر لباس پوشیدنشون و به موقع اش هرزه بازیشون، تازه تو موقعیتش هم که میشه همچین فیلم دینداری بازی میکنن که نگو و نپرس همه عمه هام از قضای بد روزگار شوهر خوبی نکردن،یکیشون که طلاقم گرفته،بقیشون هم معلومه شوهراشون ازینا هستن که بلد نیستن هیچی زنو آماده کنن و به حالت ایده آلش برسونن،معلومه فقط میکنن تو سولاخ و فامیل ما و خانواده پدریمون بعلاوه خودم به یه دلیلی که احتمالا شنیدین قوه جنسی مون از بقیه مردم بالاتره،شاید شنیده باشین زنای سادات خیلی فعالند!!! بخاطر همین هم همه عمه هام خیلی هرز میپرن،یکیشون از شوهرش طلاق گرفت و رفت با یه پسر 197 سانتی فیتنس زده ازدواج کرد با دو تا بچه یکی دیگشونم که مورد داستان منه با بدبختی داره زندگی میکنه و دخترش که از خودش خیلی خوشگلتر بود و منم باهاش سر و سری داشتم داد به یه اسگل، ینی اسگل واقعا وقتی بچه بودیم با دخترش بازی میکردم،یه دفه من گفتم اول من جیش میکنم بعد تو،من سر پا جیش کردم وقتی 7 سالم بود اونم کف کرد،خیلی تعجب کرد،بعد بهش گفتم نوبت توئه نشست شلوارشو دراورد جیش کرد،بهش گفتم باید وایسی گفت من نمیتونم،گفتم چرا؟ گفت خب من نمیتونم دیگه،منم تا ته دولا شدم ببینم چه خبره دیدم معععع….. و اونجا بود که اولین بار فهمیدم دخترا کس دارن،لاکردار دختر عمم دودول منو دید دم نزد!!!حالا نمیدونم میدونس قبلا یا نه؟؟ بگذریم ازون به بعد ما هم شروع کردیم به یافتن اسرار،و تازه به منزله ی اون حرکت هم مدتها ما باهم تبادل اطلاعات داشتیم،مثلا تو 13 سالگی میخواستم بدونم زنا جلو هم تو استخر لخت میشن یا نه یا مثلا جلو هم سینه هاشونو نمیپوشونن،میبردمش تو اتاق ازش یواشکی میپرسیدم،یه دفه هم باباش شک کرد خلاصه ما تو کفش بودیم و دختر عمه ی داف 15 ساله مارو دادنش به ی خر،البته من باهاش ازدواج نمیکردم !!! من تمام عمه هام هیکلشون وحشتناکه،بخصوص با عرض شرمندگی باسنشون،واقعا نمیدونم اینا تو قسمت monster curve سایت reality kings کار میکنن یا نه ولی تا حالا چند بار به پورن استار بودنشون شک کردم،چون واقعا خیلی باسنشون خفنه همشون اولین بار هم وقتی من 16 سالم بود و رفتیم خونه این عمم که ما با دخترش کارداشتیم، و تازه بالغ شده بودم و اون موقع که پی فقط یه عکس لخت از زنا بودم،این موضوع توجه منو جلب کرد،عمم که سوتینم نبسته بود دولا شد برام چایی بذاره که من سینه هاشو تا دسته دیدم و اونم فهمید و واقعا ناراحت شدم،بعدم دوباره دو لا شد ظرف میوه روبروییم رو برداره که کونش به سمت من بود دقت کردم،لامصب پهنای کونش دو برابر قطر سرش بود و وقتی داشت سرشو میاورد بالا اینو دقت کردم و چشام داشت سیاهی میرفت،همونجا با خودم گفتم خوش به حال شوهرش اون شب تا آخر مهمونی به بهونه ی جمع کردن ظرفا و بردن تو آشپزخونه، دو بار تو آشپز خونه دست زدم به کونش یه بارم الکی دولا شدم چاقویی که از دستم افتاده بود و ور دارم که قشنگ با جسارت دماغم و بعد سرم و تا حدودی فشار دادم تو کونش…………………. وااااااااااای،چی بود اصن……….. اونم فهمیده بود قشنگ ولی واقعا باید خدارو شکر کرد که این خصلت رو تو زنا قرار داده که یکی از کونم بکنتشون جلو هیشکی دم نمیزنن،برید حالشو ببرید پسرا، خدایی دیگه حالا گذشت و این شوهر عمم یه جا توشمال جور کرد ولی چون ماشین نداشتن سوار خانواده ماو عموم اینا شدن و رفتیم گیلان،اونجا دیگه ما به فکر بازی با پسرای جمع بودیم که روز سوم چون خیلی لاس زده بودیم با دختر عممون و پسرا حسودیشون میشد رفتیم یه دست با عرض معذرت جلغ بزنیم،بعدم اونجا آینه بود منم چون تازه به تکنولوژی جلغ دست پیدا کرده بودم آینه برام فانتزی بود،-مسخره نکنید چون مطمئنم همه جغیا این طوری بودن،مورد داشتیم که با والکیری کلشم جغ زده-ولی به یاد دختر عمم بود،نمیدونم چرا ولی یه حسی نسبت بهش داشتم که هیچ وقت جرئت نکردم با خودم حتی فکر سکس کردنو باهاش بکنم چه برسه به اینکه بهش پیشنهاد بدم و وادارش کنم،در صورتی که همه جزئیات سکس بازیو اینارو هم با هم حرف میزدیم،حتی کولیتوریوسم اون بهم گفت که یه وقت با مشاهیر یونان اشتباه نگیرم و تاکید میکرد این به دخترا بیشتر حال میده تا اینکه آلتتو بکنی تو واژن،تازه نصیحتم میکرد که حتما با شریکم این کارو بکنم یه روزی!!! و الانم پشیمونم که چرا حداقل یه ماچ از گردنشم نکردنم،الان حتی حشری میشم ازینکه راحت سلام احوالپرسی میکردیم دست و بوس و اینا ولی اونموقع در اوج حشر یه ذره هم این نظر رو نداشتم،اما الان… نمیدونم چرا ولی اگه کسی میدونه این چه حسی بود بهم بگه،خودم فک میکنم الان چون آدم گهی شدم دیگه دارم به اونم نگاه سکسی میکنم با اینکه شوهر کرده،فک کنم دلیلش اینه چون اون موقع واقعا آدم خوبی بودم خلاصه تو حموم اونجا قشنگ لخت شدم جلو آینه،و هیچ چراغی و چیزی هم روشن نکرده بودم و کاملا mute رفته بودم(بعد ازظهر بود)؛به صورت ناخواسته و واقعا ناخواسته عمم درو باز کرد و منم زرتی به خودم پیچیدم،عمم هم درو بست،پشت درهم گفت خب همینطوری رفتی تو درم بستی نه صدای شیری نه چیزی،خب نمیدونستم اونجایی،منم گفتم اشکالی نداره بلخره میشه دیگه،دیگه نمیدونم فهمید داشتم جغ میزدم یا نه حالا اصل ماجرا اینه،فرداش که ظهر همه رفته بودن بیرون گشت و گذارو بالکن و لاس زدن این ور اونور،یه سری ها هم خواب بودن،عمم رفت حموم،چون از دریا اومده بودیم،منم میدونستم عمم رفته!!!،الکی هندزفری زدم تو گوشم با حوله دستم!!! زارت درو واکردم سرمم انداختم تو گوشی رفتم تو درم بستم!!،مادامی که میرفتم تو عمم میگفت کیه؟کسی تو حمومه،عه برو بیرون کامران،،منم خب نمیشنیدم!!تا اون لحظه چیزی ازش ندیده بودم وقتی سرمو آوردم بالا اول هول کردم،قشنگ چند ثانیه موندم………… واااااااااااااای چه لحظه ای بود،به جان شما شول شول بودم هیچی دست خودم نبود بعد یهو به خودم اومدم،حواسم اومد سر جاش که فیلم بود همش،سریع اومدم اینوری پریدم بیرون!! بعدم لای درو وا کردم گفتم ببخشید عمه،مثل اینکه همیشه این اشتباه ها مقصر کارش منم ولی این دفه شما قربانی شدی!!! اونم هیچی نگفت،ساکت و مبهوت موند،مطمئنم اونم مثل خودم که تا یکی دوسه ساعت فقط داشتم به این حرکتم که چند ثانیه خیره شدم بهش فکر کردم،فکر کرده،قشنگ فهمیده بود کارم از قصد بود،تازه حمومشم خیلی طولانی شد مدتها و چندین چند بار به یاد اون صحنه ما زدیم،چه زدنی،خیلی اوقات از بهترین فانتزی های پورنی هم بهتر ارضام میکرد، بعد از اونم روم نمیشه دیگه به عمم سلام کنم،واقعاهم اون لحظه ها و همین الانم پشیمونم،واقعا الاغم نسبت به محارمش جرئت پیدا نمیکنه فکری بکنه،چه برسه به اینکه حرکتی بزنه……نوشته: کامران

آرین و آبجیبا سلام خدمت همه.نخواستم دوروغ بنویسیم این داستان واقعاً واقعاً برا ما رخ داد باور کنید.فقط فوش بهم ندید.ما 4 برادر و 2 تا خواهریم.خلاصه اینو بگم موقعیت خونه ما طوری بود که خواهرم که دوسال از خودم بزرگتر بود خیلی وقتا با من تنها بود یه روز که من 20 سالم بود و اون 22 سال ظهر تو خواب بودم که اومد بخدا کنارم خوابید بعد بیدارم کرد دستمو گرفت بخدا گذاشت رو کسش منم دلم بود ولی کاری نکردم بعد دوباره دستمو کرد تو شلوارش منم با کسش بازی کردم بعد رو شلواری کیرمو چرخوندم رو شلوارش تا ابم اومد وقتی ابم اومد از خودم متنفر شدم خواستم خودمو بکشم ولی بعد چند ساعت تو فکر بودم که کم کم خوشم اومد بعد دوباره یه شب همه رفتن مهمونی خواهرم دستمو گرفت آورد تو اتاق گفت شلوارتو درار با خنده من گفتم چرا یهو خودش دراز کشید شورت وشلوارشو در آورد حتی روش نشد بگه بکن گفت بیا روم منم درجا دراز کشیدم به روش حالت دمر کیرمو کردم تو کونش می گفت اف اف حال می کرد سینه هاشو خیلی فشار دادم موقع کردن بعد ابم اومد درجا پا شدم رفتم دشتشویی دوباره حالت تنفر برام پیش اومد بعد که از دستشویی اومدم بیرون دیدم خانم هنوز دراز کشیده است گفت بیا روم من دیگه ارضا بودم نتونستم بکنم فقط الکی رفتم روش دیگه اون خودشو جر میداد رو زمین تا ابش اومد چند بار بهمین صورت با هم سکس کردیم دیگه ازدواج کرد و اونم رفت شیراز.مامانم هم صددرصد میدونم دوست پسر داره و بهش میده چون خودم با دوست پسرش اس مس بازی کردم اون فک میکرد داره با مامانم اس مس بازی میکنه مامانم تو خواب.چکار کنم نمتونم به بابام بگم که.بی غیرت نیستم خواهرم که مال خودم بوده.مادرم هم دوس داره بده چکارکنم ..یادمه دو تا از دوستای بابام باهاش دوست بودن بخدا قسم میبردن میکردنش.بهر صورت خیلی سخت نیست یه گوشت میره تو گوشت دیگهنوشته: آرین

امار میده سلام اسم من مهرداد…تازه از سربازی برگشتم و 21سالمه تو یه خانواده پنج نفری زندگی میکنم.یه خواهر کوچکتر و یه برادر بزرگتر از خودم دارم. برادرم ازدواج کرده و شهریار زندگی میکنه…و ما در تهران زندگی میکنم مهشید خواهر کوچکتر منه و تازه دبیرستان تموم کرده … داستان من برمیگرده به قبل سربازیم.. ما اصلاتمون یکی از شهر ستان های نزدیک تهرانه…تقریبا تمام فامیل پدری و مادریم تو شهرستانن به جز 2تا از عمه هام…و یک داییم که اینجا زندگی میکنن عمو کوچیکه من شهرستان خونه پدر بزرگم زندگی میکرد و دو تا پسر داشت به نام محسن و میلاد که کوچیک بود وحدود 9سالش بود و محسن هم چند سال از من و یک سالم از خواهرم کوچکتر بود من هم هر وقت شهرستان میرفتیم چون پسری همسن خودم نداشتم با محسن دمخور میشدم…تا زمانی که محسن دوم راهنمایی بود.. و درمورد سکس از من سوال میکرد…اوایل نظری بهش نداشتم ولی یواش یواش شیطون گولم زد گفتم مخش بزنم تا بکنمش…من اصلا اهل گی نبودم ولی تو اون سن شهوت برای ادم تصمیم میگیره یه روز تو باغ که رفته بودیم…با دستمالی کردن بهش حالی کردم انگار اونم بدش نیومده بود مثل اینکه قبل از من با همکلاسی هاش کون کونک بازی کرده بود…خلاصه ما این اقا محسن کردیم…و فکر میکردیم چه حالی میده…محسن خوشگل بود و بیشتر وقت ها من اونو میکردمش…محسن بعد از اون قضیه 2بارم تو خونه ما بهم کون داده بود… یک سال از این قضیه گذشت خواهر من اول دبرستانی شده بود من تا حالا هیچ موردی ازش ندیده بودم و فکر میکردم سرش تو کار خودشه فقط یه کم فضول بود…ولی من به جز احساس خواهر برداری هیچ احساس دیگری بهش نداشتم…. ادمه داره

قسمت دوم:امار میده تقریبا دوماه از مدارس گذشته بود من که دیگه محصل نبودم..ومنتظر دفترچه خدمت …من داشتم در مورد دختر عمه ام که انقدر ارایش میکنه و خوشگل با خواهرم صحبت میکردم و میگفتم این فرشته هم چقدر ارایش میکنه انگار دنبال شوهر میگرده …اخه فرشته خیلی خوش استیل بود من خودم بارها به یادش کف دستی رفته بودم که خواهرم برگشت گفت اخه خاطر خواه شده…گفتم نه بابا حالا طرف کی هست خواهرم گفت:محسن…من یه دفعه جا خوردم تمام تنم مور مور شد پیش خودم گفتم اخ جون من محسن میکنم بعد اونم برام فرشته رو ردیف میکنه خود به خود کیرم راست شده بود …و شروع کردن در مورد این قضیه از خواهرم سوال کردن…و خواهر فوضول ما نمیدونم چه خصومتی باهاش داش تمام جیک پوکشون به من گفت و از قول گرفت به کسی نگم… ده روز بعد بابام به من گفت تو که بیکاری برو شهرستان هم اب و هوات عوص بشه هم این امانتی عموتم که پیش منه براش ببر… وای من میگی تصور کون محسن…و به زودی کردن اولین دختر زندگیم اونم فرشته دختر عمه من خوشگلترین دختر فامیل …. موقع رفتن که خواهرم دوباره ازم قول گرفت به محسن نگی ها ابروم میره پبش فرشته منم گفتم خیالت راحت ساعت 4بعداظهر رسیدم خونه عموم همه خونه بودن به جز محسن که مدرسه بود…منم بعد احوال پرسی ودادن امانتی بابام…رفتم اتاق مجردی محسن که ته حیاط بود یه اتاق بزرگ چهل متری… ساعت حدود پنج نیم محسن رسید بعد که فهمید من اومدم کلی خوشحال شد من داشتم فکر میکردم که چطور این موضوع به محسن بگم بعد با هم نقشه بکشیم فرشته رو بکنیم…و محسن به خودم نزدیک کردم و دستمو گذاشتم رو کیرش و بازی کردم اونم دستش گذاشت رو کیرم تا احساس کردم کیرش راسته:گفتم یه سوال بپرسم راستشو میگی:اون گفت بپرس داداش..گفتم تو دخترای فامیل با کسی دوست هستی. اونم گفت پارسال با دختر خالم دوست بودم چند باری هم ازش لب گرفتم ولی با هم بهم زدیم الان با کسی نیستم. وای چطوری موضوع ربطش بدم به فرشته.گفتم خالی نبند دیگه.. یعنی امار هم بهت نمیدن:گفت امارو که خیلی بهم میدن…گفتم کیا: حالا من کیرم تو دست محسن سفت سفت و مال محسنم تو دست من سفت بود…که محسن شروع کرد سه چهار تا از دخترای فامیل مادرش گفتن…من گفتم از فامیلای هر دو مون بگو:ومحسن گفت بیخیال از من گیر دادن از اون انکار…چون خانواده پدریمون تعصبی بود میترسید بگه..من بهش گفتن بیخیال همین الانشم ما قضیه داریم و محسن گفت اون فرق میکنه…تا بالخره گفت شیما اون دختر عمه کوچیکم بود ما کلا سه دختر تو سن سال محسن داشتیم…گفتم فقط همین:گفت دو تا دیگه هستن ولی نمیتونم بهت بگم.

امار میدهوای منظورش چی بود دونا نفر دیگه یعنی هم فرشته هم …وای فکرشو هم نمیتونم بکنم تمام تنم داغ شده بود اومد سوالی بپرسم که دیدم پسر عمو کوچیکم در میزنه میگه بیاید شام حاضره ما هم سریع خودمون جمع جور کردیمرفتیم به سمت خونه بالای حیاط…تمام تنم شده بود استرس و یه عالمه سوال و با صدای زن عموم که مهرداد حواست کجاست به خودم اومدم..یه نگه به محسن کردم دیدم اونم صورتش نگرانه..باعث شد استرس هم بیشتر بشه تمام تنم داغ بود شام هم دو سه لقمه خوردم و به بهانه رژیم دارم زودتر اومدم تو اتاق محسن…قبل از اینکه محسن بیاد با خودم فکر کردم چه سوال هایی ازشبپرسم وا با فکر شلوغ توی سرم و اینهمه استرس نمیدونم چرا کیرم نیمه شقبود…داشتم به حرفهای اخر مهشید فکر میکردم که چقدر ازم قول گرفت که به محسن نگم و این دختر ایکبیری لیاقت نداره ..و حیف محسن .ن…ه یعنی مهشید محسنو برای خودش لقمه گرفته وای حالا تازه داشت یادم میومد محسن چند ماه پیش که خونمون بود به مهشید گفت این مانتو سرمه ای خیلی بهت میاد….چند روز بعد که محسن از دید بازدید خونه عمه اینام اومدخواهرم یه مانتو تنگ قهوه ای تنش بود و داشت میرفت کلاس زبان و قرار بودمن برسونمش و من بهش گفتم وایستا محسن داره میاد بره خونه حوصله اشسر میره وایستا الان میرسه با هم میریم…چند دقیقه بعد خواهرم با گفتن ای وای مانتوم کثیف شده یه دقیقه وایستا من برم عوضش کنم زود میامتا خواهرم رفت بالا محسن رسید بهش گفتم بزار مهشید برسونیم بعد برگردیمباهم حال کنیم..مهشید اینبار برگشت با مانتو سرمه ای که سینه هاشو خیلی خوش فرم نشون میداد ولی من اصلا اونموقع فکرشو نمیکردم که داستانی باشه!!یادمه تو راه مهشید همش سعی میکرد کنار محسن باشه و سوالهای الکی میپرسید….وای چرا انقدر داغ شدم محسن زود شامتو کوفت کن بیا دیگه …یه عالمه جواب دارم برای سوالام تو فقط بگو اشتباه میکنم

امار میده من تازه داشتم به رفتارای مشکوک مهشید فکر میکردم..دو سه مورد دیگه یادم اومد…وای این کیرم همچنان یه جوری بود…محسن اومد بعد دیدم رفته یه گوشه ای از اتاق کتابش باز کرد گفتم مگه درس داری گفت یه کم ..ولی از چهرش معلوم بود که نگرانه منم بخاطر اینکه جو سنگین اتاق کمش کنم گفتم ولش کن بزار صبح میخونی..ولی محسن انگار نمیخواست من ازش سوالی کنم..گفت بهتره بخونم صبح از خواب دیر پا میشم بعدا وقت نمیشه من یهدفعه بهش گفتم من به عشق تو تا اینجا اومدم تو اونموقع رفتی سراغ کتابات…با این رفتار محسن دیگه کم کم داشتم قانع میشدم بله مهشید ما دلش واسه محسن میره…ولی به خاطر اینکه دوست داشتم محسن یه چیز دیگه بهم بگه…دوباره گفتم باشه بابا بخون دکتر بشی…محسن کتاباش ول کرد اوند سمت من گفت بابا بیا قهر نکن دیگه نمیخونم… گفتم محسن حرفاموندنصمه نیمه موند …گفت مهردا بیخیال شو …گفتم من تا حالا رازت به کسی گفتم گفت :نه ولی این مساله فرق میکنه…ناموسی تو فامیل…گفتم قرار نیست که فامیل بدونن فقط من و تو…گفت…فرشته و سریع پشتش گفت جون مهرداد بین خودمون بمونه …من گفتم این که تابلو من خودم فهمیده بودم…انقدر برای تو خودشو ارایش میکنه…تو گفتی 2نفر اون یکی کیه دیگه..گفت بیخیال بابا شوخی کردم…از من اسرار از محسن نگفتن…تا اینکه یه دفعه گفت قسم میخوری به کسی نگی گفتم بابا دمت گرم دیگه…گفت پس قسم بخور ناراحت نشی…وای دوباره گرمای تنم صد برابر شده بود با صدای اروم گفتم قسم میخورم:محسن بعد از چند لحظه مکس اروم گفت مهشید….وای سریع از جام بلند شدم رفتم سمت در تو این پاییز هوا برام از تابستونم گرمتر شده بود…محسن سریع خودشو کشید کنار فکر کرد میخوام بزنمش …رفتم در باز کردم تا هوا بیاد داخل تا هوا عوض بشه:که محسن شروع کرد جون داداش من به خاطر تو و عمو تا حالا چیزی نگفتم…من اونو مثل ابجی نداشتم میدونم و… وسط حرف محسن گفتم تو مطمءن هستی…اون امار میده؟ محسن گفت:راستش خیلی هم امار میده همین چند وقت پیش اومدم خونتون وقتی داشتم میرفتم خونه عمه مهشید رسید تو خونتون گفتم این مانتو خیلی بهت میاد .پس فرداش که از خونه عمه اومدم تو مهشید تو کوچه دیدم.بعد مهشید رفت داخل ساختمان تا رسیدم به تو وگفتی بریم مهشید برسونیم و مهشید با مانتو سرمه ای برگشت دیگه مطمءن شدم…تو راه کلاس وقتی تو حواست نبود کلی امار میداد.ولی جون تو من خودمو زده بودم به بیخیالی مهرداد بین خودمون بمونه یه دفعه نری ابروزی کنی…تو برام قسم خوردی من نمیدونم تو این وسط کیرم چرا شق شده بود با اینکه حال حرف زدن نداشتم گفتم نه بابا خیالت راحت…دمت گرم که بهم گفتی

امار میده من حالم یه جوری بود این محسنم از تو چهره فهمیده بود بعد گفت داداش گفتم که نگم. من گفتم ما با هم این حرفها رو نداریم که خوب کاری کردی گفتی ؟ گفت میخوای یه کاری کنم من از سر مهشید بپرم..گفتم چطوری”گفت برم با فرشته دوست بشم.گفتم نه بابا مهشید فضوله ابروتون میبره..گفت پس چی کار کنم.من حاضرم هر کاری کنم تو بخوای…گفتم بیخیال بابا حالا بگیریم بخوابیم بعدا یه فکری میکنیم ؟بعد جامو انداختم کنار تخت محسن دراز کشیدم اصلا خوابم نمیبرد همش داشتم فکرو خیال میکردم یادم اومد چند هفته پیش مهشید تو اتاقم بود مثلا داشت تمیزش میکرد شبش که رفتم تو اتاقم دیدم سی دی سوپرم که تو کشوی میزم بود جابه جا شده اونموقع فکر کردم کار داداش بهزاد بود که متاهله من با اون این حرفهارو ندارم چون روز قبلش اومده بود به ما سر بزنه …بعضی موقع ها خونه خالی بود تو اتاقم من فیلم میدید..ولی حالا یادم افتاد بهزاد فقط 2ساعت تو خونه ما بود وقتی من از خونه رفتم بیرون اونم بعد من خداحافظی کرده بود چون وقتی سراغش از مادرم گرفتم گفت پیش پای تو رفت خونش…پس یعنی کار مهشیده…وای این دختره چه اب زیره کاهیه…و چند تا مورد دیگه…نفهمیدم کی خوابم برد ساعت حدود11میلاد اومد بیدارم کرد ازش سراغ محسن گرفتم گفت نمیدونم کجاست من از مدرسه اومدم مامانم گفت بیام تورو بیدار کنم…وای من چقدر خوابیدم ..پنجشنبه بود فکر کنم سال اخری بود که بچه ها پنجشنبه ها میرفتن مدرسه ولی زودتر تعطیل میشدند…رفتم بالا بعد از سلام سراغ محسن گرفتم زنعموم گفت حمومه..صبحانه رو خوردم محسن اومد گفت مهرداد من برم مدرسه زود برمیگردم نری ها فردام تعطیله باهم میریم میگردیم…یه خنده ای کوچیک کردم وسرمو به نشانه تاید تکون دادم که زنعموم گفت کجا بره من به مامانش گفتم مهردا د چند روز پیش ماست…مهرداد رفت مدرسه…دیدم میلاد صدام میکنه که پسر عمو بیا پلی استیشن بازی کنیم منم رفتم پیشیش اصلا هواسم به بازی نبود و این میلاد فسقلی دو سه دست تو فوتبال منو برد و هی میگفت من دیگه حریف ندارم..اخه قبلا فقط از من میباخت…بعد از چند دست بازی گفتم من میرم اتاق محسن که زن عموم گفت وایستا نهار بخور مهرداد جان گفتم بابا منالان صبحونه خوردم من چدیدا نهارمو غروب میخورم که دیگه شام نخورم و امدم سمت اتاق محسن وای چقدر ذهن من پر شده بود از افکار مختلف که من محسن میکنم حالا خواهرم عاشق چاقال من شده..ولی هی توذهنم سکس محسن با مهشید میومد ودوباره شق میکردم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ویه کف دستی زدم وای من چقدر اب داشتم همه روخالی کردم رودستمال کاغذی…وحالا بدترین حس ممکن اومد سراغم..چقدر احساس پشیمونی میکردم و با این فکر مهشید خودش میخواره به من چه! اصلا هنوز که چیزی نشده

امار میده رفتم حموم تو حموم چند تا نقشه کشیدم و به شدت حال عجیبی داشتم از حموم برگشتم تو اتاق محسن و با گوشیم داشتم بازی میکردم تا محسن بیاد قبل از اینکه محسن بیاد عموم اومد و گفت ما میریم خونه خاله محسن تو هم بعد با محسن بیا من گفتم عمو من روم نمیشه بعد با محسن میخوام بریم بیرون دور بزنیم عموم گفت ما دیروقت بر میگردیم تو اشپزخونه غذا هست گرم کنید بخورید گفتم چشم و عموم اینا رفتن..و من باز داشتم به نقشم فکر میکردم اول باید مزه دهن محسن میفهمیدم ساعت حدود چهار و ربع بود محسن اومد..بهش گفتم مادرت اینا رفتن خونه خالت من گفتم ما نمی یام تو که مشکلی نداری گفت بهتر:و ادامه داد حالت بهتره..گفتم حالم بد نبوده..مگه من مقصرم خودش میخواره..محسن با تعجب نگام کرد گفتم خوب یه خورده عصبانی شدم بعد دیدم اونم حق داره..محسن با تاید حرف من گفت حالا حال داری یه حالی باهم بکنیم و اومد نشست رو پاهام..نمیدونم چرا دیگه حس کردن محسن نداشتم…و دستمو گذاشتم رو کیرش و باهاش بازی کردم بهش گفتم محسن تو چی از فرشته خوشت میاد یا از مهشید …گفتم من ناراحت نمیشم راستشو یگو گفت راستش فرشته خوشگله ولی جلفه..گفتم پس تو هم از مهشید خوشت میاد ناقلا دیدم کیرش تو دستم سفت شده و با سر میگه اره گفتم اون که از تو بزرگتره چه طور خاطر خواه تو شده با خنده گفت ما اینم دیگه کیرم راست شده بود محسن خوب میدونست چون سفتیشو با کونش که رو پام نشسته بود حس میکرد م گفتم حالا تو از چی مهشید خوشت اومده گفت دیگه بی خیال دوباره یه کم کیرش مالیدم گفتم بگو دیگه…گفت اخه …گفتم اذیت نکن دیگه گفت راستش کونش…وای من تا حالا دقت نکرده بودم راست میگفت مهشید کون خوش فرمی داره…دید من دوباره با کیرش بازی میکنم گفت سینه هایه خوبی هم داره..گفتم میتونی مخشو بزنی..از رو پاهام بلند شد تو چشماش شهوت موج میزد.و منو نگاه میکرد گفتم اگه راست میگی باید بتونی مخشو بزنی منم مشکلی ندارم خودش میخواره این قضیه هم مثل کون دادن تو بین خودمون میمونه…گفتم اگه مخشو بزنی تونستی با هاش حال کن به شرطی که من تو کل جریان بزاری…گفت راستش خودم خیلی طلبشم ولی موقیعتش نیست و امکان داره عمو اینا بو ببرن گفتم من کمکت میکنم. بعد اروم خوابوندمش و شلوارشو در اوردم گفتم حالا میتونی یا لاف میای گفت اون خودش مخمو میزنه زود بکن تو کونم دارم از شهوت میمرم..

امار میدهمن برگشتم و فصل امتحانات بود که پدرم اومد گفت از طرف شرکت بهشون بیلط مشهد دادن با هتل برای پنج نفر مهشید که امتحان داشت من همونجا جرقه تو ذهنم خورد گفتم من پیش خواهرم میمونم پدرم گفت افرین من میخواستم مهشید بفرستم پیش عمه ات ولی اینطوری بهتره ما با دادشت اینا میریم نوه ام هم اولین سفر مشهدشو میره منظورش برادرزاده ام بود وه تازه یک سالش شده بود خلاصه یه هفته به مسافرت شون مونده بود اونها سه شنبه میرفتن و چهارشنبه و پنجشنبه تعطیل رسمی بود و جمعه هم بود و سفر اونا هم تقریبا هشت روز بود من فقط تو این تعطیلات میتونستم کاری کنم رفتم به محسن زنگ زدم گفتم یه جوری چهارشنبه که تعطیله بهانه پیدا کن بیا اینجا بابا اینا میرن مشهد.گفت”اتفاقا من تا یکشنبه امتحان ندارم پس حتما میام چون مامان بابام هی میگن برو مسافرت تا حال هوات عوض بشه ..بعد بهش یاد دادم که به عمو بگه به بابام زنگ بزنه بگه محسن میاد اینجا…شبش بابام بهم گفت شاید محسن واسه دوروز اومد اینجا شلوغ نکنی یا خواهرت امتحان داره..گفتم مگه من بچه ام….وای داشت همه چیز جور میشد دوست داشتم این خبرو خودم به مهشید بگم تا چهره اش رو ببینم رفتم تو اتاقش گفتم بهش بابا میگه مجسن دو روز میاد اینجا فکر میکنه ما مزاحم درس خوندن تو میشیم…یه لحظه دیدم برق خوشحالی تو چشماش…گفت محسن که مزاحم نیست فقط یه جوری به بابا بگو به عمه نگه چون اگه دخترش بفهمه به بهانه درس خوندن میاد اینجا و مارو از درس خوندن میندازه…گفتم فکر نکنم بگه حالا یه جوری بهش میرسونم…گفتم راستی مغازه رفیقم دوتا لباس دخترونه جدید اورده میخوای برات بگیریم به شرطی که پولشو خودت بدی یا گفت حالا تو بیار ببینم چه شکلیه گفتم من نمیدونم چه شکلیه فقط میدونم خیلی خریدن ازش…گفت پس واجب شد ببینم چه شکلین…گفتم فردا میارم…فرداش رفتم مغازه رفیقمو یه شلوار صورتی رو باسنش و رونش تنگ بود بایه شلوار تنگ که طرح لی داشت بایه پیراهن خیلی تنگ مشکی و پیراهن زیپ دار سرمه ای براق اوردموای مهشید ذوق کرده بود وقتی دید گفت چه داداش خوش سلیقه دارم گفتم من انتخاب نکردم اینا مده…گفت کی مد شده ما نفهمیدم پولش میدم فقط خیلی گرونه گفتم بهم بدهکار بود منم دیدم پولمو که نمیده بجاش اینارو برداشتم تا از تو پولش بگیرم..ولی میتونی قسطی بدی بلند شد ماچم کرد…وای خواهرم چقدر گوشت بود من نمیدونستم…وبالخره بابا اینا رفتن..ومحسن سه شنبه زنگ زد گفت من شب میرسم ترمینال گفتم میام دنبالت..مهشید گفت بابا زنگ زد گفت دارن سوار هواپیما میشن…گفت تلفن تو کی بود گفتم محسن بود ساعت دوازده میرسه منم گفتم میرم دنبالش گفت لازم نکرده من میترسم..خودش اژانس میگیره میاد گفتم دیگه بهش گفتم یه لحظه فکری اومد تو سرم وگفتم خوب تو هم بیا خوشحال شد ولی گفت باید برام شام بخریگفتم خوب کو تا ساعت دوارده یه چیزی میخوریم دیگه گفت بیرون داریم میریم بخر دیگه خسیس نباش…گفتم اوکی ساعت حدود 9بود گفت من میرم حموم منم رفتم تو اتاقم تا ساعت یازده که مهشید در اتاقمو باز کرد اووووووف چی میدیدم…

وای چه تیپ محشری یه ساپورت براق مشکی با یه پالتو خز دار چرمی قهوه ای و یه چکمه قهوه ای وای خواهرم چه کسی شده بود!بهش گفتم چه خوشتیپ ناز شدی…گفت جدا مرسی تو خیلی خوبی داداش بهزاد همش میاد اینجا بهم گیر میده..گفتم ولی این ساپورت براق با این تیپ خفن این موقع شب بهمون گیر میدن گفتم خوب گیر بدن خواهر برادریم دیگه..گفتم باشه بزار زنگ بزنم اژانس بریم منم لباسمو عوض کردم رفتم زنگ زدم اژانس .تا اژانس بیاد اس دادم به محسن گفتم بیا ببین چه دافی داره میاد استقبالتجواب داد مگه مهشیدم میاد جریانو بهش گفتم و بهش گفتم از همین امشب شروع کن گفت تو موقع برگشتن به خونه تو بشین جلو…خواهرت خودش مخمو میزنه…بعد اس دادن به محسن با مهشید از خونه زدیم بیرون تو حیاط مهشید گفت شام یادت نره گفتم باشه خوب رسیدیم ترمینال کلی داف اونجا بود ولی مهشید هم خیلی نگاها رو به خودش جلب کرده بود محسن رسید بعد از سلام علیک مهشید گفت حالا کجا باز هست بریم شام بخوریم گفتم تو همین نزدیکی یه رستوران تا ساعت یک باز هست میریم اونجا محسن با چشم اشاره کرد برم جلوتر منم رفتم به بهانه اس دادن با موبایل صدای محسن شنیدم که به مهشید گفت تو چقدر خوشتیپ شدی مهشید گفت بودم…محس گفت بله راست میگی واقعا تو خوشتیپ ترین و با صدای یواشترخودشو به مهشید نزدیک کرد گفت وخوشگل فامیل هستی…و چند تا چیز یواش که من فقط صدای خند های مهشید میشنیدم…محسن با اینکه سوم راهنمایی بود ولی دختر باز تیری بود…رسیدیم رستوران رفتیم نشستیم و طرف گفت فقط جوجه.کوبیده …برگ داریم گفتیم چاره چیه هر سه مون جوجه سفارش دادیم من رفتم دستامو بشورم وقتی داشتم بر میگشتم حرف زدن مشکوک محسن مهشید دیدم تا من رسیدم قطع کردن و مهشید رفت به سمت دستشویی..به محسن گفتم چه خبر گفت دیدی گفتم اون داره مخ منو میزنه نه من گفت دادش تمومهباهاش دوست شدم…حالا برم دنبالش با هاش قرار بزارم…گفتم به این زودی…گفت ما اینیم دیگه و بلند شد رفت سمت دستشویی…و بعد از چند دقیقه مهشید اومد و بعد محسن و شام خوردیم به رستوران سفارش کردیم زنگ بزنه به اژانس وقتی اژانس اومد محسن زود پرید جلو و من تعجب کردم اخه قرارمون این نبود…خلاصه رسیدیم خونه وقتی مهشید داشت چکمه هاوش در میاورد محسن بهش کمک کرد …من محسنو بردم تو اتاقم ازش پرسیدم چرا عقب نشستی گفت دیگه نیاز نبود من باهاش قرار گذاشتم گفتم کی گفت ساعت 2وقتی تو توباشگاهی….گفت قرار خود مهشید گذاشت محل قرار محسن بهم گفت وای چه جای خلوتی بود اون خیابون خواهرم چه ناقلایی بود..با صدای مهشید که برای خوردن چای صدامون کرد به پذیرایی رفتیم اوووووف مهشید همون پیراهن تنگ سرمه ای زیپ دار و شلوار صورتی تنگ کشی که من براش اورده بودم پوشیده بود..عمرا جرات نداشت اینو جلوی مامان بابام بپوشه منم فکرشو نمیکردم انقدر مهشید سکسی کنه ..کیرم دوباره راست شده بود سینه های مهشید بزرگتر از همه دفعه قبل نشون میداد کونشم که دیوونه کرده بود مارو….

امار میدهبا محسن نشستیم مهشیدم چای تعارف کرد و در حال صحبت بود که بابا زنگ زده و گفت رفتن هتل..تنم دوباره داغ شده بود خواهرم چه دافی شده بود من متوجه نبودم…به این فکر میکردم که اگه بهزادمون مهشید اینجوری میدید چه غوغایی به پا میکرد .مهشید همینطور داشت حرف میزد که دقت کردم دیدم موهاش نصفش بیرونه…اخه تو فامیل کلا دخترا و زنهای فامیل همه روسری سر میکردن مثلا حجاب دارن.داشتم چای میخوردم که محسن با پاش زد به پامو اشاره کرد که برم منم با گفتن من میرم بخوابم حرکت کردم سمت اتاقم…اتاق من به پذیرای دید داشت منم از لای در داشتم اونارو نگاه میکردم مهشید پشتش به من بود ولی محسن منو میتونست ببینه محسن داش صحبت میکرد ولی خیلی اروم مهشیدم فقط میخندید و کمتر حرف میزد مهشید از جاش پا شد استکان چاییو جمع کنه من خودمو کشوندم تو اتاق تا منو نبینه یه لحظه دیدم مهشید بلند خندید و به محسن گفت مرسی…بعد از چند دقیقه محسن اومد سمت اتاقم من که کیرم راست بود تا محسن دیدم در اتاق قفل کردم سریع شلوار محسنو دراوردم و خوابوندمش رو تختم که محسن تو کارم موندهبود دست زدم به کیرش دیدم زود راست کرد تازه داشتم حس میکردم کیر محسن از پارسال بزرگتر شده.به محسنم گفتم قمبل کنه بعد کیرم تف زدم و با سواراخش تنظیم کردم و هول دادم او تو و در حال تلمبه زدن از محسن پرسیدم چی بهش گفتی محسن گفت بهش گفتم من از تو خوشم میاد دوستت دارم ولی میترسیدم بهت بگم ولی ایندفعه دیگه به خاطر تو اومدم ایجا خواهرتم فقط میخندید و یه بار گفت منم از تو خوشم میاد بعد پا شد که بره اشپزخونه گفتم عجب هیکل خوبی داری تو خوشگلترین دختری هستی که میشناسم…بعد اونم خندید گفت مرسی…بعد مخسن گفت مهرداد چقدر تیپ مهشید عوض شده عمو اینا بهش چیزی نمیگن گفتم جلوی اونا جرات نمیکنه اینطور لباس بپوشه منم چون چند بار دید هیچی نمیگم بهش اونم سواستفاده میکنه هر چی دوست داره میپوشه کیرم تو کون محسن بود هنوز ولی دیگه تلمبه نمیزدم اصلا دیگه حسشو نداشتم فقط دوست داشتم در مورد مهشید حرف بزنیم..بعد محسن گفت تو ناراحت نشدی من با مهشید قرار گذاشتم و دارم باهاش دوست میشم گفتم نمیدونم بعد به محسن گفتم باید مواظب رفتارمون باشیم تا کسی چیزی نفهمه ..و احساس کردم کیرم تو کون محسن خوابیده درش اوردم بیرون و دادم به محسن که برام جق بزنه و من در مورد مهشید حرف میزدم که اگه خودش میخواد دیگه من چی بگم وای کیرم راست بود ولی استرس داشتم و به محسن گفتم ولش کنه…دیگه فقط دوست داشتم کرده شدن مهشید ببینم و محسن دیگه بهم حال نمیداد..و رفتم خوابیدمصبح بلند شدم برم دستشویی دییدم مهشید تو اشپزخونه هست و گفت سلام داداشی جونم گفتم سلام مهشید خانم خوش پوش ..رفتم صورتمو شستم برگشتم سمت مهشید که ببینم چیزی احتیاج نداره که همزمان اونم داشت میومد بیرون برای چند صدم ثانیه از روبرم خوردم بهش و مهشید با مالوندن خودش بهم از کنارم رد شد وای خواهرم عجب سینه هایی داشت چه حسی داشتم من اول صبحی دوست داشتم کون و سینه های خواهرمو بمالم براش ولی دوست نداشتم بکنمش…نمیدونم شاید دوست داشتم اول ببینم اهل دادن هست ؟خواهرم شلوار صورتی تو تنش بود با یه تیشرت گشاد سفید بهش گفتم مهشید لباس سرمه ای که دیشب پوشیده بودی همونی نبود من برات اورده بودم گفت چرا داداشی گفتم به خدا من نمیدونستم انقدر تنگه !!ولی خیلی بهت میومد مهشید گفت مرسی اتفاقا این لباسا باید چسبون باشن…گفتم ولی بابا اینا ببین بهت گیر میدن گفت حواسم هست جلوی اونا نمیپوشمیه دفعه گفت مهرداد تو خیلی خوبی امروزی فکر میکنی بابا داداش بهزاد همش بهم گیر میدن من باتو خیلی راحتم بعد اومد سمتم یه ماچ از لپم کرد بعدگفت داداشی میری نون داغ بخری گفتم چشم ابجی خوشگل بعد اومدم سمت اتاقم دیدم محسن هنوز خوابه لباسمو پوشیدم رفتم سمت در که برم دیدم مهشید دوباره رفته لباس سرمه ای پوشیده رفتم سمت مهشید یه بوس از صورتش کردم گفتم واقعا خیلی بهت میاد اونم خودش انداخت تو بغلم گفت مرسی دادشی من تو رو نداشتم دق میکردم..وای دوباره سینه هاشو حس میکردم دوست داشتم همچنان تو بغلم باشه گفت دادشی برو الان نانوایی شلوغ میشه..

امار میدهرفتم نون گرفتم برگشتم دیدم محسن پشت میزه نهار خوری و مهشید روبروشوای چی میدیدم مهشید روسری افتاده بود رو گردنش موهاشو دم اسبی بسته بود تا منو دید روسریشو درست کرد و اومد سمت من نون گرفت من نشستم کنار محسن گفتم ابجی یه چاییم برای ما بریز مهشید که دید بابت روسری بهش چیزی نگفتم انگار خیالش راحت شده بود گفت چشم داداشی منم اروم دستم از زیر میز رسوندم به کیر محسن دیدم راسته راسته و با هاش بازی کردم داشتم به این فکر میکردم که این کیر چند وقته دیگه میخواد بره تو کون خواهرم خود به خود کیرم راست میشد…نزدیکهای ظهر شد مهشید منو صدا کرد گفت داداشی دیدم تیپ زده میخواد بره بیرون ولی تیپش از دیشب بهتر بودیعنی اونقدر تابلو نبود گفت من میرم خونه دوستم کتاب بگیرم زود بر میگردم گفتم خوب وایستا بعد نهار برو گفت من نهار خونشون دعوتم بعد برای تو محسنم کتلت درست کردم گفتم باشه برو به تیپش توجه کردم دیدم اون پالتو قرمز پارسالشو با روسری مشکی و یه شلوار لی تنگ و چکمه قهوه ای پوشیده بد نشده بود ولی دیشب خواهرم خیلی کس شده بود..خلاصه ساعت نزدیک 2بود که محسن گفت من برم سر قرار بعد حگفتم منم از دور حواسم به شما هست ..محسن رفت سر کوچه ای قرار داشت وایستاد منم از دور نگاه میکردم که دیدم خواهرم با یه دختره دیگه اومدن سمت محسن ..وای این دیگه کیه اینجا چیکار میکنه خواهرم با محسن دست داد بعد معلوم بود دوستشو معرفی میکنه بعد به سمت خیابون رفتن که دوست مهشید خداحافظی کرد رفت.اصلا معلوم نبود اونو واسه چی اورده بود دوباره برگشتن سمت کوچه..اون کوچه خیلی خلوت بود خواهرم نمیدونم از کجا اینجارو بلد بود من جلوتر نمیتوستم برم همونجا تو پله های یه ساختمون نشستم چون فاصلم با اونا کم بود و هم اونا منو نمیدیدن هم خیلی به کوچه مسلط بودم ..هنوز چهل متر از کوچه رو نرفته بودن که دیدم مهشید دستشو حلقه کرد تو دست محسن …نمیدونید چه حالی داشتم داشت کیرم میترکید و رفتن بالاتر بعد نیم ساعت قدم زدن اومد سمت خیابون من خودمو سریع رسوندم پشت دیوار از کنارم رد شدن دیدم مهشید به محسن میگفت زود برگردم خونه الان مهرداد از باشگاه میاد. محسن بهش گفت عشق من بار اول با هم داریم قدم میزنیم تازه مهرداد به من گفت ساعت سه نیم برم پیشش بعد دست مهشید از تو بازوش دراورد گرفت تو دستش مهشیدم بهش گفت محسن بریم ته کوچه خلوتره و من دیگه صداشون نمیشندم بعد از دور دیدم اونا هم تو پله های جلوی ساختمونی نشستن و خیلی بهم چسبیده بودن ساعت نزدیک سه ربع بود به محسن زنگ زدممحسن مهشید با هم خداحافظی کردن مهشید اومد سمت خیابان دوباره رفتم پشت دیوار منو نبینه اومدمدتا از رفتنش مطمءن بشم که نزدیکهای سر خیابونبود که دیدم یه پسره همسن من به مهشید چیزی گفت مهشیدم خندید وپسره هم راهشو کج کرد رفت دنبالش وای مهشید ما چقدر اب زیر کاه بوده ما خبر نداشتیم…حالا پسره تو خیابون خودشو رسوند به مهشید نمیدونم چی میگفت به مهشید ولی من داشتم کلی کیف میکردم کیرم دوباره راست شده بود که ابحیم خواهان زیاد داره یه دفعه مهشید با خنده راهشو کج کرد رفت سمت یه تاکسی و نشست تو تاکسی پسره هم دست از پا دراز تر برگشت وقتی داشت از کنارم رد میشد برگشتم دیدم قیافش بد نیست همزمانم سرمو برگردونم خوب براندازش کنم دیدم محسن داره تو دلم گفتم خاطر خواه خواهرمو نگاه کن..محسن اومد تو راه برگشت به خونه برام تعریف کرده که مهشیدم گفت منم تو رو میخواستم و دوستت دارم به فرشته رو نده ..رسیدیم خونه مهشید تو اتاقش بود اومد بیرون سلام کرد چقدرم موهاش بیرون ریخته بود بعد گفت من برم درسمو بخونم …ما هم با محسن اومدیم تو اتاقم و لباس عوض کردیم کنار هم دراز کشیدیم وبا کیر هم بازی میکردیم و درمورد استیل بدن مهشید حرف میزدیم…که یه باره فکری اومد تو سرم…

امار میدهبه محسن گفتم راستی اون دختره کی بود مهشید با خوش اورده بود گفت هیچیهمکلاسیش بود میخواست بهش بگه که دوست پسر داره! اه این دخترا سر چه چیزایی به هم حسودی میکنم …به محسن گفت به مهشید اس بده ببین خوابه..محسن اس داد مهشید سریع جواب داد نه..بعد نوشت مهرداد خوابه…محسنم گفت اره بعد محسن یه کم در مورد هیکل مهشید نوشت ازش تعریف کرد..از مهربونیش نوشت…مهشیدم در مورد دوست داشتنش..به محسن گفتم به مهشید بنویسه با اون ساپورت براقه بیاد پذیرایی محسن گفت الان وقتش نیست…خواهرت خودش منو لخت میکنه اینو بهت قول میدم مهشید حشری تر از این حرفهاست…با گفتن این حرف محسن کیرم راست شد و رفت روی محسن دراز کشیدیم محسن داشت هنوز با اس ام اس با خواهرم لاس میزد منم داشتم از رو شلوار کیرم به کونش میمالوندم…نمیدونستم من اونو میکنم بهتره یا اون میخواد خواهرم بکنه؟فقط اینو میدونستم دوست نداشتم من جای کسی دیگه بودم چون این تجربه جدید خیلی داشت بهم حال میداد به یاد کردهشدن مهشید هر روز جق میزدم..من چند تا دوست دختر داشتم ولی تنها حالی که تا اون سن کرده بودم لب گرفتن از یکی از دوست دخترام بود که اونم همیشه دهنش کاکاءیویی بود چون عاشق شکلات بود به من خیلی حال میدادهم مزه شکلات میداد دهنم هم لب گرفته بودم…ولی اینی که بدونی خواهر میخواره و به پسرا امار میده و ای تا حالا همچین تجربه نداشتم یه حال بخصوص داشتم کمتر پشیمونی میومد سراغم اونم فقط موقع جق وقتی ابممیومد یه احساس پشیمونی کوچک میکردم…ولی هر روز راغب تر میشدم تا سکس مهشیدو ببینم…امروز یه بارم به خاطر دیدن اون پسره که به مهشید متلک گفت جق زدم تصور اون که یه پسر غریبه داره خواهرمو میکنه برام لذت بخش بود…وای من چرا اینجوری شده بودم من تو خانواده ای با تعصب تربیت شدم نمیدونم چرا اینطوری شدم…زمانی که اولین بار محسن کردم به شدت احساس پشیمونی میکردم حتی رفتم توبه کردم…اما بار دوم محسن دیدم خودش اومد سمتم منم گفتم خودش راضی منم راضی کون لق نا راضیاما تجربه مهشید فرق میکردم نمیدونم چه حسی بود ولی انقدر خوب بود و بهم حال میداد ..که غیرتم یادم رفته بود یا شاید به خاطر این بود که من محسن میکنم حالا اون با مهشید لاس بزنه چه اشکالی داره اون چاقال خودمه…ولی نه اینم نبود چون امروز با خندیدن مهشید ویه جورایی امار دادن به اون پسرهکیرمو چنان راست کرد که وقتی رسیدم انقدر تو فکرم اونو با مهشید تجسم کردم که جق زدم..پس این فکر اومد تو سرم که مهشید به جز محسن با کسی دوست هست …و باز این فکر که ممکنه با کس دیگه هم دوست باشه؟فردا پجشنبه بود تعطیل بود ولی من بازم ساعت 2میخواستم برم باشگاه محسن با مهشید هماهنگ کرد که با من میاد باشگاه بعد میگه حوصلم سر رفته برگرده خونه .خونه ما یه طبقه بود از این خونه حیاط دارا معمولی …ساعت 2شد با محسن هماهنگ کردم که من برم زیرزمین پنهان بشم و محسنم بیرون یه چرخی بزنه بعد بیاد خونه…وای بازم اون حال اومد سراغم من خداحافظی کردم اومدم از در راهرم بیرون و یواشکی رفتم سمت چپ حیاط به سمت زیر زمین و محسنم رفت بیرون در محکم بست منم تو راه پله های پایینی زیرزمین منتظر شدم..بیست دقیقه بعد صدای در راهرو اومد سرمو یواش بلند کردم ببینم چه خبره دیدم ابجی ما یه ساپورت سفید با یه تیشرت قرمز وه بیشتر شبیه تاپ بود تا تیشرت و بدون روسری رفت در حیاط باز کرد واز لای در تو کوچه رو دید میزد معلوم بود اونم خیلی تو کف محسنه!بعد دوباره برگشت بالا چند دقیقه بعد محسن به من زنگ زد شانس اوردم گوشی تو دستم بود سریع جوابشو دادم چون یادم رفته بود سایلنتش کنم محسن گفت مهرداد مهشید اس داده زودتر تو رو بپیچونم برم تو خونه پیش اون تا زمان بیشتری باهم تنها باشیم منم گفتم خوب الان کجایی زود برگرد گفت سر کوچه؟ادمه داره

امار میدهچند دقیقه بعد دیدم پاهای محسن از زیر در معلومه ..صدای در راهرو اومد مهشید بود دیگه از بالا در باز نکرده بود خودش اومده بود استقبال محسن ..منم سریع سرمو دزدیدم جوری تو راه پله خودمو تنظیم کرده بودم که هیچکدوم من نبینن نه محسن نه مهشید البته محسن میدونست من اونجام…مهشید در وا کرد محسن اومد داخل مهشید از لای در بیرون نگاه کرد..بعد محسن از پشت بهش چسبید در بست گفت عشقم چه ناز شدی مهشید سریع برگشت گفت به خاطر تو عزیزم.. بعد سراغ منو از محسن گرفت …محسن گفت به مهرداد گفتم من حوصله ام سر رفته میرم خونه اونم گفت چهار تا از تمریناش مونده تو برو من خودم میام…مهشید گفت فکر میکنی کی بیاد مهردا گفت یه ساعت دیگه… بعد با خنده مهشید با هم رفتن بالا منم سریع خزیدم پشت پنجره پذیرایی وای چه جای بدی هم پرده مزاحم بود هم اگه خودمو صاف میکردم ممکن بود منو ببینن رفتم گوشه تر اه میدمشون جقدر نزدیک هم نشسته بودن این اولین بار بود خواهرمو بدون روسری پیش یه مرد غیر خانواده خودمون میدیدم البته اون نحوه لباس پوشیدنش اصلا سابقه نداشت یعنی جراتش نداشت .برادرم قبل ازدواج خیلی کس باز بود دو سه بار هم دختر اورده بود تو خونه و بابام یه بار مچشو گرفته بود ولی چیزی بهش نگفته بود شاید به خاطر اینکه پسره ولی یادم میاد درست چند روز بعدش مهشید وقتی اول راهنمایی بود با مانتو مدرسه و یه شلوار استرج قرمز که از زنگ ورزش پوشیده بود و باهمون برگشته بود یه غوغایی تو خونه راه انداخته بود که پدرم ازش حمایت کرد بیچاره مهشید تا یک ماه وقتی بهزاد تو پذیرایی بود جرات نمیکرد بیاد بیرون…و من حالا چرا اینهمه احساس شهوت میکنم به خواهرم محسن دستش انداخت تو گردن خواهرم وای مهشید شونه هاش داشت میلرزید شایدم همه تنش اخه اونا رو مبل دونفره که بودند پشتشون به پنجره پذیرایی بود مهشید دست محسن از گردنش برداشت اومد به سمت در راهرو وای اگر در وا میکرد منو میدید منم وقت تکون خوردن نداشتم فقط داشتم سریع با خودم تصمیم میگرفتم به محض دیدنش چی بگم اه تف به این شانس…وهیچی تو ذهنم نیومد مهشید نزدیکتر شد سرمو دزدیدم …دیدم مهشید پرده یه کم کنار زد تا در حیاط ببینه دوباره برگشت پیش محسن ..محسنم اینبار با صدا بلند گفت بیا اینجا عزیزم نهشید رفت سمت محسن …محسن اروم دستاش باز کرد مهشید بغل کنه مهشید رفت توبغلش محسن دست میکشید به سرش وای چی میدیدم خط کون مهشید وای چقدر سفید بود از رو شلوار لی تنگم که کیرمو مالیدم چون راست شده بود و تو اون شلوار داشت اذیت میشد…بازم دیدم مهشید سر تاپاش داره میلرزه دوباره خودش از محسن جدا کرد واومد سمت در راهرم بازم درو باز نکرد پرده رو زد کنار و منم سرمو دزدیدم…و دوباره برگشت اینبار میلاد رفت رو مبل روبرویی مهشید هم رفت کنارش …کیرم تو کونت میلد با این وضیعت من چطور دید بزنم من دوباره خم شدم رفتم سمت در حیاط

امار میدهدیگه نمیتونستم دید بزنم اعصابم خورد شد برگشتم سمت زیرزمین ساک باشگاه برداشتم اهسته اومدم سمت در حیاط و اونو باز کردم بعد محکم بستمش و یه کم معطل کردم بعد اومدم داخل خونه تو پذیرایی کسی نبود اومدم تو اتاقم دیدم محسن اونجاست و یه کم دمقه گفت مهرداد چرا زود اومدی مگه قرار نبود دیرتر بیای ..جریانو بهش گفتم …با پرویی تمام گفت خو دندون رو جیگر میزاشتی تا من راه لب گرفتن از مهشید باز میکردم بعدا فردا هم هماهنگ میکردیم بعد من جایی میشستم تو راحت تر دید بزنی..گفتم دیوونه فردا جمعه است مهشید میدونه من جمعه باشگاه نمیرم..بعد گفتم من برم یه سر بهش بزنممحسن یه دفعه گفت مهرداد دیدیش چه گوشتی شده بود خواهرت چه کونی داره ادم نفسش میره…با این حرف محسن دوباره کیرم راست شد ولی با یه نیشخند جوابشو دادم اومد بیرون رفتم سمت اتاق مهشید دیدم مهشید دوباره لباساشو عوض کرده و اینبار یه شلوار گشاد با یه تیشرت سبز که معمولا تو خونه میپوشید..سلام کرد گفتم سلام ابجی گلم مهشید شام برام کتلت درست میکنی هوس کردم..گفت فعلا درس دارم کو تا شب ببینم چی میشه…گفتم کاری نداری..گفت نه …گفتم راستی چرا اون یکی لباس شلوار که برات اوردم نمیپوشی…از اون خوشت نمیاد گفت نه اتفاقا خیلی قشنگه ولی جریان داره گفتم خوب چه جریانی ..گفت خوب یه کم تابلو بهش گفتم منظورت چیه میخوای پسش بدم گفت نه تو مهمونی دخترونه میشه پوشید ولی کاشکی رنگش کرم بود دادشی اخه کرم به من خیلی میاد گفتم اتفاقا همه رنگ داره اصلا میخوای با هم بریم اگه خواستی مدلشو عوض کن گفت نه مدلشو دوست دارم گفتم پس بعد امتحانت میام دنبالت بریم هر چی دوست داشتی بردار..گفت مرسی مهردادرتو خیلی خوبی ..گفتم پرو نشو بعد از اتاقش داشتم میومدم بیرون که گفت امشب برای دادشم خوشمزه ترین کتلت دنیارو میپزمتو راه اتاقم با خودم فکر کردم این محسن چقدر پرو شده برم یه دست بکنمشاومد سمت اتاقم یه کم با محسن در مورد مهشید پرسیدم گفتم چرا انقدر میلرزید محسن گفت خواهرت همش نگران بود که تو بیای و چون اولین بارش بود با یه پسر تنها شده بود گفتم باریکلا چه اطلاعاتی داری تو گفت اخه منم بار اول میخواستم بهت کون بدم اینجوری بودم بعد برام عادی شد..گفتم پی الان برگرد طبق عادت بکنمت گفت چشم اقا مهرداد کونم در خدمت شماستمحسن خیلی زبون باز بود میخواست مهشید از دست نده منم شلوارمو در اوردم رفتم سراغش یه کم با کیرش بازی کردم بعد برش گردوندم کردمش اینبار همه فکرمو جمع کردم تا کیرم دیگه نخوابه ولی نمیشد اصلا تمرکز نداشتم ولی با این جمله محسن که گفت مهشید رو دستم نشسته بود ابم یه دفعه خالی شد تو کونش…اونم گفت جووون مهرداد چه حالی داد بعد اومدم با کیرش بازی کنم تا ارضا بشه گفت نمیخواد میرم دستشوی جق میزنم ..منم رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم مهشید تو اشپزخونه داره شام درست میکنه و محسن داره تلوزیون نگاه میکنه که محسن تا منو دید گفت مهرداد من باید بر گردم اصلا موندم چی بگم فکر کردم با مهشید حرفش شدهصداش کردم گفتم بیا تو اتاقم میخوام موهامو خشک کنم ببینم تو چی میگیاومد تو اتاقم بهش گفتم با مهشید حرفت شده گفت نه بابا خواهرت که نفسمه تازه الانم که فهمید میخوام برم کلی ناراحت شده و بهم گفته بفهم به فرشته رو دادی چشمات در میارم ..گفت مادرم زنگ زده که برگردم چون خالم بچه ش داره به دنیا میاد فردا میخواد بره بیمارستان پیشش و بابام سرکاره و میلاد خونه تنها هست ..شهرستان پدریم تا تهران 2ساعت راه بود ولی فقط تو کل روز 2تا ماشین داشت هم از اونجا تا تهران هم از تهران تا اونجا ساعت حرکتشونم یکی بود8صبح یکی هم 10شب پس گفتم باشه نشستیم شامو خوردیم محسنم جمع جور کرد داشت لباساشو میپوشید که بهش گفتم مهشید برات اس داد برام بفرست گفت همشو گفتم مهم ماشو گفت فهمیدم خیالت راحت…رفتیم پذیرایی منتظر مهشید …بازم مهشید تیپ اون شبشو زده بود ولی اینبار خیلی خفن ارایش کرده بود..دافی شده بود..کلا مهشید ادم سواستفاده گری بود وقتی دید بهش گیر نمیدم هی خفن ترش میکرد و با جمله داداشی من پیش تو راحتم و خیلی خوبی خرم میکرد خلاصه زنگ زدیم اژانس و حرکت کردیم سمت ترمینال تو راه رفت هیچ اتفاق خاصی نیفتاد جز چند تا لاس زدن محسن و مهشید ..ولی وای موقع برگشت چه اتفاقاتی که نیفتاد…

امار میدهمن اونوموقع 18سالم بود وموقع خدمتم و مهشید تقریبا 15ولی کلا دختر توپری بود و خیلی کردنی …وادامه ماجرا محسن سوار ماشین کردیم که خواستم برگردیم که مهشید یه دفعه بلند صدام کرد گفت داداشی بیا بریم اومد جلو گفتم چرا داد میزنی گفت ببخشید..بعد من سرمو برگردوندم سمت اتوبوس محسن که براش دست تکون بدم دیدم دوباره گفت داداشی بریم یه چایی بخوریم..من گفتم این چرا انقدر داداشی میکنه یه لحظه به سمت چپم نگاه کردم دیدم یه خانواده پر جمعیت نزدیک ما نشستن و یه پسر خیلی خوشتیپ که عین این بازیگرای خارجی میموند !سنشم تقریبا به 25سال میخورد داشت خواهرو مارو دید میزدخوب پیش خودم گفتم این مهشید با این سنش این تیپو زده کیرو همه رو راست میکنه..راه افتادیدیم سمت سالن ترمینال که توش یه کافی شاپ بودموقع حرکت دیدم مهشید یکی دوبار برمی گشت پشت سرشو نگاه میکردموقعی که خواستیم بپیچیم سمت سالن انتظارات یه لحظه برگشتم اوه دیدم اون پسره دنبالمونه وای این پسره پیش خودش چی فکر کرده با اون سنش افتاده دنبال مهشید به بهانه بستن بند کفشم یه لحظه وایستادم گفتم مهشید وایستا بند کفشمو ببندم اینبار بلند گفت چشم داداشی..گفتم چته امشب بلندگو قورت دادی ..نشستم از زیر پاهام داشتم امار میگرفتم دیدم پسرهنزدیک ده متری ما وایستاده و خودشو الکی با موبایلش سرگرم کرده…اه حالا دوزاریم افتاده مهشید چرا هی بلند میگه داداشی…میخواست به اون پسره حالی کنه من برادرشم..پسره انصافا خیلی خوشتیپ بود …بلند شدم رفتیم سمت سالن اتنظار با خودم گفتم این مهشید که میخواره خجالت نمیکشه حالا خوبه محسن همین چند دقیقه پیش رفته یاد حرف محسن افتادم که گفته بود خواهرت زیاد امار میده نگو مهشید ما از هرکی خوشش بیاد امار میده اما این پسره حداقل ده سال از مهشید بزرگتر بود ..گفتم شاید بخواد یه لاس بزنه بره رفتیم تو سالن نشستیم کافی شاپ سالن ترمینال شلوغ بود سه چهار تا میز داشت اونم پر بود و همه اونجا سفارش میدادن و میگرفتن میومدن تو سالن انتظار میخوردن با مهشید اومدیم بیرون گفتم تو یه اینجا بشین تا من تو سفارش بدم چی میخوری گفت نسکافه داداشی اومدم برم تو دیدم اون پسره خیلی خودوشو نزدیک کرده به مهشید سالن شلوغ بود و اونم فکرشو نمیکرد من امارشو داشته باشم مهشیدم خیلی میخوارید به جای اینکه همون صندلی اول بشینه همون ردیفه رفت صندلی اخر که به پسره نزدیک بود نشست و حواسش به من بود که من برم تو…وای کیرم دوباره راست شده بود وای ما چه خواهر داشتیم خیلی میخوارید چرا تا حالا نفهمیده بودم..رفتم داخل خیلی شلوغ بود وایستاده بودم تا نوبتم بشه از تو لای اون شلوغی یه جوری داشتم از شیشه کافی شاپ بیرون نگاه میکردم و مهشید میدیدم ولی اون منو نمیدید شاید به خاطر اینکه هم اونجا شلوغ بود هم حواسش به در کافی شاپ بود..یه لحظه دیدم پسره داره به مهشید نزدیک میشه اومدم برم بیرون تا نتونه مخه مهشید بزنه بگم مهشید شلوغه بریم اخه سنش پسره خیلی زیاد بود از من معلوم بود خیلی بزرگتره چه برسه مهشید اومدم خودمو از توجمعیت بکشم بیرون دیدم دوباره کیرم راست شده بود گفتم خوب بزار ببینم چی میشه بعدا یه فکری میکنم وای دوباره اون استرس اومد سراغم این حال چقدر دوست داشتم تو این چند وقت دیگه بهش عادت داشتم ولی این پسره هم سنش زیاده ومهشید با اینکه در مقابلش بچه ست ولی داشت بهش امار میداد پسره خودشو رسونده بود به صندلی پشتی مهشید …خواهرم سرشو چرخوند با پسر چشم تو چشم شده بود پسره انگار سلام کرد چون مهشیدم با خنده جوابشو داد سریع برگشت زل زد به در کافی شاپ و پسره هم گوشی دستش بود و داشت با گوشی صحبت میکرد یه لحظه مهشیدو دیدم داره با خودش حرف میزنه…اوه این پسره عجب زرنگ بود بله اون دوتا داشتن با هم صحبت میکردن وای استرسم خیلی زیاد شده بود و عجب حالی داشتم دیدم اقا کافی شاپ منو صدا میکنه میکه اقا نوبت شماست وای دوست نداشتم نوبتم بشه میخواستم زمان وایسته سفارشمو گرفتم برگشتم به سمت سالن.

امار میدهمهشید تا منو دید خیلی عادی پا شد اومد سمت من و زیر زبونش یه حرفی زد فکر کنم با پسره بود چون پسره نشست رو صندلی پشتی که مهشید نشسته بود مهشید اومد سمتم لیوان رو از دستم گرفت و اومد بره سمت دیگه سالن که سکو داشت بشینیم یه لحظه برگشت تا دید پسره اونجا نشسته گفت داداشی بریم اونجا بشینیم البته سالن شلوغ بود ولی ردیف صندلی پسره 2پیرزن نشسته بود و تا چند تا صندلی خالی بود و پسره هم صندلی اخر نشسته بود مهشید خیلی اوضاعش خراب بود معلوم بود خیلی استرس داره وبه هیچ وجه هم نمیتونست از اون پسره گذشت کنه…من مونده بودم واقعا تابلو بود پسره سنش خیلی بیشتر از اونه ولی خواهرم داشت امار میداد تا حرکت کردیم به سمت صندلی ها نمیدونم چی شد خانمرموذب شد گفت داداش تو اونجا بشین منم اینجا من دقیقا صندلی قبلی مهشید جلوی پسره نشستم مهشیدم کنارم …داشتم نسکافه رو هم میزدم دیدم مهشیدم گوشیشو اورده بیرون وداره با هاش الکی بازی میکنه اوه نثل اینکه میخواستن شماره بعم بدن که من مزاحم شده بودم پسره ولی از این بچه پروها بود…نمیدونم این ابجی ما چقدر پاهاش تکون میداد شاید از استرس زیاد گفتم باید تنهاش بزارم پس اومدم که برم دیدم پسره پا شد رفت بالاتر و سمت ردیف صندلی ما وایستاد که به مهشید مسلط باشه مهشید یه دفعه گفت داداش من دستشویی دارم بریم سمت دستشویی وای این دختره چه نقشه کشیده دوباره یه لحظه دیدم دستشویی تقریبا اخرای ترمیناله دستشویی زنونه جلو بود مردونه پشت فکری زد به سرم گفتم منم دستشویی دارم خو ب البته کارم طول میکشه در حین حرف زدن بودم که مهشید برگشت پشت سرمون نگاه کرد بعد گفتم پس اگه تو کارت زودتر تموم شد برو دم اون کیوسک وسط ترمینال چون زشته کنار دستشویی منتظر باشی رفتیم دستشویی مهشید رفت زنونه منم سریع پیچیدم پشت دیدم پسره اونجا وایساده منم کل دستشویی دور زدم از مردونه هم رد شدم اومد زاویه بغل دستشویی زنونه دیدم مهشید بیرونه و انقدر تیپش خفن بود همه داشتن نگاش میکردن..رفت سمت دستشویی مردونه ببینه من رفتم یا نه بعد دیدم پسره داره میاد سمت مهشید …و مهشید داشت با دست بهش اشاره میکرد که نیاد بعد مهشید رفت سمتش وای داشتم دیوونه میشدم دیدم مهشید نزدیکای پسره بود که پسره بهش چیزی گفت و رفت سمت حاشیه ترمینال که با شمشاد پر شده بود اونجا خلوت ترین جای ترمینال بود هوا هم سرد بود وبیشتر جمعیت تو سالن بودن پسره عجب جایی رو انتخاب کرده بود رفت پشت شمشاد ا رو جدول نشست هم با مهشید راحت تر بود هم اگه من از دستشویی میومدم میتونست منو ببینه مهشید هم یواش یواش داشت میرفت سمتش و گاهی هم پشتشو نگاه میکرد منم که خودمو رسونده بودم به پشت ترمینال به اونا دید کامل داشتم و لی میخواستم برم نزدیک اونحایی که پسره بود چون شمشاد بلندی داشت من هم میتونستم به اونا بیشتر مسلط باشم پس از گوشه دیوار که اصلا دید نداشت خودمو رسوندم جای که نشون کرده بودم وای چه جای خوبی بود سریع گوشیمو سایلنت کردم نشستم مهشید به پسره نزدیک شده بود که پسره پا ش گفت وای خانم خوشگله بالاخره تنها شدیم مهشید گفت زود بگو چیکارم داشتی الان داداشم میاد پسره بهش گفت بیا یه دقیقه اینجا بشین ما به اونجا دید داریم اگه داداش اومد میتونی ببینش …مهشید هم با استرس اومد کنار پسره نشست نفسم در نمیومد که متوجه حضور من نشن..پسر گفت خانم خوشگله نگفتی افتخار اشنایی با کیو دارم بعد خواهرم گفت مهشیدم پسره دستش گرفت طرف خواهرم گفت منم اردلانم خوشوقتم مهشدم با هاش دسن داد گفت خوشبختم که اردلان دست مهشید کشید بیشتر طرف خودش گفن من بیشتر با همیچین دختر خوشگلی اشنا شدم منم پشت اونا داغ کرده بودم ..که اروم کاپشنمو از تنم دراوردم …ادامه دار…اگه نظربدید خوشحال میشم

هم زن بابام بود هم زن من بخش اول : قبل از سکس فریدون هستم 22 ساله . تک پسرم . خوش تیپ . خوش هیکل . قد بلند . به بهداشتم خیلی اهمیت می دم . همیشه حموم میرم و تمیزم . همیشه به خودم عطر می زنم و خوشبو ام . دندونامم همیشه مسواک می زنم و تو دهنم همیشه یه آدامسه . قبل تعریف کردن این ماجرا بگم که من خیلی نجیبم . تا حالا یک بار هم خود ارضایی نکردم . تا حالا هم به جز نا مادریم با هیچ کس دیگه ای هم سکس نکردم . این ماجرا از دو سال پیش شروع میشه که مادر و پدرم سر اختلافاتشون از هم جدا میشن . من اونجا بیس سالم بود . مامانم میره آمریکا . منم پیش پدرم میمونم . پدرم به یه ماه نکشیده یه روز میاد خونه بهم میگه میخوام زن بگیرم . بابام چهل سالش بود و گفت اون زنی که میخواد بگیره 12 سال از خودش کوچک تره . یعنی 28 سال . یعنی 8 سال از من بزرگ تر . منم که چی میگفتم . زنشو طلاق داده حالا میخواد زن بگیره . مجبور بودم موافقت کنم . روزها پیش رفت تا وقتی با بابام رفتیم خواستگاری . من برای اولین بار نا مادریمو دیدم . همون جا که دیدمش سرخ شدم و رنگ ازم پرید و شروع کردم به عرق ریختن . آخه خیلی خوشگل بود و من تا حال انقدر خوشگل ندیده بودم . عین یه هلو که میخواستی بخوریش . صورت سفید موهای زرد و بور که کمی از زیر شالش بیرون زده بود لبای سرخ خوردنی و چشمای آهوی مشکی . هیکلم که دیگه حرفشو نزن . عین ماهی . لاغر و شکم صاف باسن برامده رونای گوشتی و از همه مهم تر سینه های گنده ی محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده که با وجود مانتو وقتی دیدم کیرم بیس سانت دراز شد و شرتم خیس شد . از سر و وضع بوی عطر و آدامس توی دهنش فهمیدم عین خودم تمیزه . تو دلم گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود ولی به خودم گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . خونشون کوچیک بود و وضع مالی خوبی نداشتتن . معلوم بود برای پول بابام می خواد باهاش ازدواج کنه . خلاصه عروسی فرا رسید . .. برای عروسی با ماشین رفتم دنبال عروس خانم یا همون نامادریم رفتم تو که بهم گفتن مامانت تو اون اتاق داره خودشو اماده میکنه . منم تا اون وقت بی حجابشو ندیده بودم با کلی عرق رفتم صداش کنم که با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم . یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم بی حجاب با شرت و سوتین قرمز میخواد لباس عروس بپوشه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . سریع خودمو اونور بردم و وانمود کردم چیزی ندیدم . وقتی اومد بیرون من و دید گفت فرید چرا رنگ ازت پریده . چرا عرق کردی . منم خودمو زدم به اون راه و گفتم اخه خیلی دیر شده . استرس دارم با این ترافیک دیر برسیم . خودش که خوشگل بود تو ارایش عروس هم محشر شده بود. خلاصه عروسی هم گذشت . تو خونه ، من باهاش رو در واسی داشتم و نمیتونستم نگاش کنم . ازش خجالت میکشیدم . خلاصه 5 ماه گذشت که یه روز بابام اومد گفت که برای ماموریت میخواد سه روز بره بندر عباس . بابام رفت بندر عباس و من لاله ( همون نامادریم ) تو خونه تنها شدیم . بابام فکر نمی کرد که یه روزی من به نامادریم چشم سکسی داشته باشم . ولی خبر نداشت که من از همون روز خواستگاری به نامادریم چشم سکسی داشتم . خب من و لاله تنها توی یه خونه داشت منو واقعا اب می کرد . شب داشتم تو کامپیوتر فیلم سوپر می دیدم که یهو لاله در رو باز کرد که بهم بگه شام حاضره که یهو صفحه کامپیوتر رو دید . کل وجودم اتیش گرفت کل وجودم عرق . میخواستم زمین دهن با کنه برم توش . لیلا اومد بغلم گفت ادامشو بزار منم ببینم . منم تعجب کردم و با ات پت گفتم ببین لاله جون من نیاز جنسی دارم ولی نه خود ارضایی می کنم نه با کسی سکس دارم این فیلما من ارضای روحی میکنه . تو که شوهر داری چرا میخوای اینارو ببینی ؟ بهم گفت فرید جون میدونی چرا مامانت از بابات طلاق گرفت ؟ به خاطر این که بابات نمیتونه تو سکس زنشو از لحاظ جنسی ارضا کنه . فقط خودشو ارضا میکنه . تو این 5 ماه هم 3 دفعه بیش تر با من سکس نداشته . پس وضعیت منم مثل توئه بزار منم باهات ببینم . منم پلی و زدم . لاله برام از اون فیلما سکسی تر بود . دیگه تو اون وضعیت نمی تونستم تحمل کنم . من ؟ با لاله ؟ فیلم سکسی ؟ من بهش گفتم لاله جون تو ادامه ی فیلمو ببین منم رفتم شام بخورم . گفت باشه . وقتی رفتم شام بخورم اونم بعد از چند دقیقه کامپیوتر رو خاموش کرد و اومد با من شام بخوره . تو شام بهم گفت علی تو چرا با من انقدر رودرواسی داری ؟ چرا انقدر ازم خجالت می کشی ؟ تو دلم گفتم از بس خوشگلی جیگر . از موقعیت سو استفاده کردم و گفتم لاله جون به خاطر اینه که تو با من راحت نیستی مثلا خجالت می کشی با شرت و سوتین جلوی من باشی خب پس منم نمیتونم باهات راحت باشم و مثلا با شرت جلوت ظاهر شم . لاله کمی فکر کرد و گفت من تا حالا فکر میکردم اگه جلوت پوشیده تر باشم تو راحت تری حالا که اینو میگی باشه من از این به بعد جلوت راحت تر لباس می پوشم . بعد منم بهش گفتم لاله جون میشه امشب برام مثل یه مادر شی و من بیام در آغوش گرمت بخوابم . لاله گفت باشه میتونی امشب بیای پیش من بخوابی . بیچاره نمی دونست که من داشتم مقدمات سکس رو فراهم می کردم . بعد از شام رفتم لباسام و در اوردم و تنگ ترین شرتم و پام کردم و رفتم تو اتاق خواب لاله در و باز کردم با صحنه ای مواجه شدم که اب شدم . بخش دوم : سکس یعنی اتیش شهوت منو از عرق اب کرد . دیدم با شرت و سوتین قرمزه . سینه هاش از توی سوتینش داشتن منفجر میشدن به زور تو سوتین جا شده بودن و سوتینش داشت پاره میشد . خط کسش هم با وجود شرتش نمایون بود . باسنش هم تو شرتش همون وضعیت سینه شو تو سوتین داشت . هیکلش هم که ماهی . لاغر و بی شکم . شرتم با دیدن این صحنه خیس شد . روی تخت دو نفره پرده ی پنجره هم کشیده بود و چراغ هم روشن . گفت بیا فرید جون بیا بپر بغل مامان . آغوششو باز کرد و منم پریدم بغلشو تو بغلش خودمو جمع کردمو خودمو چسبوندم بهش . زیر بغلشو بو کردم . کلا زیر بغل و تنش بوی عطر میداد عین خودم . قشنگ سینه هاشو حس کردم . دستمو دور سینه هاش حلقه کردم و انداختم رو سینه هاش . اونم روم پتو انداخت و گفت بخواب فرید جون . شرتمو که انگار انداخته بودن تو لگن اب خیس خیس کیرمم که شرتمو پاره کرده بود . اروم اروم کیرمو زدم به روناش . اونم به روی خودش نیاورد . رفتم اروم در گوشش گفتم میخوای امشب ارضات کنم . اونم یهو چپ چپ منو نگاه کرد و پرتم کرد اونور گفت گمشو اشغال . خجالت بکش واسه همین بود بهم میگفتی باهام راحت باش جلوم شرت و سوتین بپوش . شب بیام پیشت بخوابم بعد با شرت تنگ اومدی کیرتو بهم می زنی . میخواستی باهام سکس کنی ؟ برو با یکی دیگه سکس کن . انقدر بی حیایی که به نامادریت چش داری . واسه همین ازم خجالت میکشیدی . وقتی منو میدی رنگت می پرید . من خرم میگم بیا باهم فیلم سوپر ببینیم . من خر شدم به حرفت گوش دادم . بزار بابات بیاد بهش میگم . رفت در کمد و با کنه که لباس بپوشه دستشو گرفتم بهش گفتم روز خواستگاری یادته . من از اون موقع عاشقت شدم . تو دلم می گفتم کاشکی این خواستگاری برای من بود و به خودم می گفتم که آخه احمق تو نه خونه داری نه ماشین داری نه کار داری درستم که هنوز تموم نشده انتظار داری یه هم چین دختر هلویی هم بهت بدن . من به بابام حسودی می کردم . دلم میخواست تو مال من بودی . روز عروسی که دیدمت دل تو دلم نبود . میگفتم کاشکی این عروسی من بود . فاصله سنیت هم که با من کم تره تا بابا . اونم که ارضات نمی کنه منم که به شدت نیاز جنسی و اتیش شهوت دارم . بیا یه شب خودتو به در اختیار من قرار بده پشیمون نمیشی . اگه امشب خودتو به من بسپاری تا اخر عمر نوکریتو می کنم . کمی مردد شد و فکر کرد گفت تو واقعا از اون اول عاشقم بودی گفتم به جون خودم اره گفت پس فقط امشب به باباتم چیزی نمی گی به روی خودتم نمیاری گفتم مطمئن باش رفتم بعد به چشای همدیگه نگاه خیلی شهوتناکی کردیم و محکم بغلش کردم سینشو چسبوندم به خودم کیرمم چسبوندم بهش دستمو دورش حلقه کردم اونم دستشو دورم حلقه کرد و به شدت همو فشار دادیم . بعد شروع کردیم از هم دیگه با شدت لب گرفتن از شدت خوردن و مکیدن لبش مزه ی خون لبشو تو دهنم حس کردم بعد تو همون حال خودمونو پرت کردیم روی تخت . بدنش خیلی داغ شده بود فهمیدم اونم از شدت شهوت راضی به سکس با من شد . از همون موقع تا اخر سکس در حال عرق کردن و داغ شدن بودم و صدای تاپ تاپ قلبمو می شنیدم . من از پشت بند سوتینشو باز کردم . سوتینه انقدر برای اون سینه تنگ بود که وقتی باز کردم خودش پرت شد به بیرون . تا نیم ساعت فقط به سینه هاش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم . به به چه سینه هایی سفید گنده محکم و سفت سر بالای صاف و جلو اومده . تو فیلم سکسی ها اکثر سینه های زنا هر کدوم یه وریو نگاه می کردن . ولی این یکی با تمام سینه ها فرق داشت صاف و رو به جلو زل می زد تو چشای ادم می گفت بیا منو بخور . سرشم که یه دایره ی بزرگ به رنگ صورتی قهوه ای با کلی دون دون و چروک و با نوک خیلی دراز . با خنده گفت چقدر زل میزنی . حق داری چون تا حالا ندیدی . منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون دوتا سینه هاش . اول دماغمو چسبوندم به سینه هاشو شروع کردم به بوکردن . بوی سینه ش اب دهنمو در اورد . بعد شروع کردم به مالوندن سینه هاش تو دستم . با نوک انگشتام با نوک سینه اش بازی می کردم و با سینه هاش ور می رفتم . سینه هاشو عین ساندویج تو دستام گرفتم و با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن . این اولین سکسم بود و تا حالا از نزدیک لخت یه زن و سینه ی یه زنو ندیده بودم . به نوک سینه ش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم نوکش کنده شه قورتش بدم . تا جا تا داشت سینه هاشو تو دهنم جا می کردم و با قدرت تموم اونا رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن نوک سینه ش مزه ی خون سینشو تو دهنم حس کردم . بعد که سیر شدم سینشو نگاه کردم . از شدت خوردنم سینه هاش سرخ و سفید شده بود . بهم گفت چه خبره مگه شام نخورده بودی که انقدر گشنت بود ؟ گفت سینه دیگه بسه حالا نوبت کسه . قبلش بگم که کس زنا برام یه چیز خیلی عجیب و شگفت انگیز و جالب بود چون ندیده بودم دلم میخواست بدونم چه جوریه . چه ساختاری داره . وقتی تو فیلم سکسیا کس می دیدم خیلی واسم هیجان انگیز بود که کس زنا چه شکل عجیبی داره و ارزو داشتم اونو از نزدیک انالیز کنم و کلی مجهولات ذهنی مو از کس بر طرف کنم . وقتی داشتم شرتشو در می اوردم خیلی هیجان داشتم . وقتی شرتشو دراوردم پاهاشو باز کرد . منم تا یه ساعت فقط به کسش زل زده بودم و اونارو با دستم آنالیز می کردم و بلاخره اون معمای چندین ساله از کس برام حل شد . کسش عین کیر من خیس خیس شده بود . خیلی کسش داغ بود . کسشو تیغ زده بود و تمیز کرده بود و مویی روش نبود . سفید سفید . اولش یه خط به نظر می اومد ولی وقتی بازش می کردی می دیدی دو پره ی ارتجاعی نرم بهم چسبیده است که توش دوتا سوراخه . پره هاش خیلی با حال بود . اولش مشغول به بازی و ور رفتن با اون پره ها شدم . دو تا نقطه ی حساسیت زا تو کسشش وجود داشت یه نقطه تو بالاترین نقطه ی اون خط و اون یکی هم توی اون سوراخ بزرگه . کسشو بو کردم . بوش برای من یکی لذت بخش بود و اب دهنمو در اورد. با خنده گفت چقدر ندید پدیدی . شروع کن دیگه منم که تو همون حال اتیشی شهوتم منفجر شد یهو از خود بی خود شدم و عین وحشی ها افتادم به جون کسش شروع کردم . با شدت تموم شروع کردم از همه طرف به خوردن کس و ابای ترشح شده ازش اب کسش لزج بود و مزش هم شور بود تقریبا شبیه همون ابی که شرتمو خیس کرده بود . خوردن پره ها یا به قول خودش لبای کسش برای خودم خیلی لذت داشت . لبمو میذاشتم روی سوراخ کسشو با قدرت اونو میمکیدم عین این که میخوام از استخون قلم گوسفند اون مواد توشو بخورم .اونم شروع میکرد به بلند ناله کردن و ناله هاش منو ارضا می کرد . به نقطه ی بالای کسش که میرسیدم از تو دهن بهش زبون می زدم و بعدش جوری میمکدیم که میخواستم دو سر لبای کسش کنده شه قورتش بدم . با قدرت تموم کسش رو میمکیدم . از شدت خوردن و مکیدن کسش لاله با صدای بلند ناله می کرد اخر سری لرزید فریاد زد بسه دیگه فرید بسه ارضا شدم کامل ارضا شدم . ولی من دست بردار نبودم که یهو گفت تورو خدا بسه التماس می کنم ضعف کردم ضعف . بعد که سیر شدم کسشو نگاه کردم . از شدت خوردنم کسش سرخ سرخ شده بود . بهم گفت چه خبره مگه با خوردن اون همه شام و اون همه ممه بازم انقدر گشنت بود ؟ بعد شروع کردم به مالوندن کسش با نوک انگشتام با نقطه ی بالای کسش بازی می کردم و با کسش ور می رفتم ولی به سوراخاش دست نزدم که گشاد نشه که وقتی کیرمو کنم توش لذت بیش تری ببرم . گفت برو سراغ باسن . از باسن زیاد خوشم نمی اومد ولی برای این که اون لذت تمومو ببره باسنش هم کمی خوردم و مقعدشو لیس می زدم . بعد شروع کردم رو کل تنش دست کشیدن . بعد لاله گفت حال دیگه نوبت منه تا تلافی کنم . شروع کرد عین خودم وحشیانه نوک سینه هامو خوردن و مکیدن با هاشون ور رفتنو سرخ و سفید کردنشون . بعد رفت سراغ کیرم و شرتمو در اورد . گفت چه خبره چه خیسه . بهش گفتم نه این که واسه خودت خیلی خشک بود . اونم خنده ای کرد او کل کیرمو بو کرد و بعد تمام مایعات ترشح شده از کیرمو خورد . اتیش شهوتش منفجر شد یهو از خود بی خود شد و عین وحشی ها افتاد به جون کیرم . شروع کردم به مالوندن کیرم تو دستاش . با دست و انگشتاش با کیرم بازی می کرد و با کیرم ور می رفت بعد شروع کرد به خوردن . اول از بیضه ها شروع کرد . کیسه بیضه هامو کامل تو دهنش گذاشت و تو دهنش با زبونش اونا رو این ور اون ور می کرد . جوری اونا رو میمکید و میخورد که انگار میخواست اونا رو از جا بکنه و قورت بده . بعد رفت سراغ قسمت دراز شده ی کیرم . زبونشو گذوشت روی گودی سر کیرم و زبونشو رو اون قسمت بالا و پایین کرد سر کیرمو گذوشت تو دهنش و کامل کیرمو تا ته حلقش فرو برد و شروع کرد به ساک زدن و جلو عقب کردن . به سر کیرم که می رسید بیش تر او ناحیه رو جلو عقب می کرد در نهایت شروع کرد به مکیدن شدید کیر که احساس کردم کیرم داره کنده میشه . بهش گفتم بسه لاله دارم ضعف میکنم . ولی اون به تلافی من ول نمی کرد . نزدیک بود ابم بیاد بهش گفتم ارضا شدم بسه ولی اون انقدر با شدت ادامه داد که اخر خودش سیر شد و دست از کیر ما برداشت . کیر منم که سرخ سرخ . باسنم هم کمی خورد و مقعدمم لیس زد . بعد شروع کردم رو کل تنم دست کشیدن .بعد کیرمو گذاشتم لای سینه هاش اونم سینه های داغشو به کیرم می مالید . شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم لای سینه های داغش . کیرم حسابی گرم شد اونم تو اون وضعیت به سر کیرم زبون میزد . مرحله ی بعد من کیرمو به کل تنش مالوندم و اونم سینه هاشو به کل بدنم مالوند . بعد تاق باز خوابیدم اونم کسشو رو نافم گذوشت و ریز ریز خودش به سمت کیرم میخزوند تا پایین خط کسشو به سر کیر رسوند بعد کیرمو لای خط کسش گذشت به سمت پایین خزید و کیرمو به سمت پایین خم کرد و خودشو به سمت پاین خز داد. تو این راه سینه هاشم به تنم مالونده می شد . وقتی این کارو می کرد اوج لذت و داشتم . وقتی دهنش به کیرم می رسید کیرمو چندتا ماچ می کرد و دوباره این کارو از او تکرار میکرد . بعد این که این کارو چند دور انجام داد کیرم احساس ضعف کرد. بهش گفتم بس کنه و اونم بس کرد . بعد کیرمو گذوشتم لای روناش و شروع کردم به جلو عقب کردن و بعد رفتیم مرحله ی ماچ کردن سر و بدن . این ماچ شامل پنج فراینده بو ، بوس و لیس خوردن و مکیدنه اول من از سر و صورتش شروع کردم به ماچ کردن رفتم رو لبش بعد ادامه دادم و اومدم رو سینه هاش اونجا رو حسابی ماچ باران کردم مخصوصا نوک سینه شو بعد اومدم پایین تر و اومدم به ماچ کردن کسش و اومدم رو باسن و رون و پاچش و نهایت مقعدشو .بعد اون شروع کرد به ماچ کردن سر و بدن من . اول از سر و صورتم شروع کرد به ماچ کردن رفت رو لبم بعد ادامه دادم و اومدم رو نوک سینه هام اونجا رو حسابی ماچ باران کرد بعد اومد پایین تر و اومد به ماچ کردن کیر و بیضه م اومدم رو باسن و رون و پاچم و نهایت مقعدم . حالا رسیدیم به مرحله اخر و اصلی سکس مرحله ی گاییدن . کیرمو کمی با کرم نرم کردم و گذوشتم رو مقعدش . اروم اروم فرو کردن توش و شروع کردم به تلمبه زدن . اونم جیغش بلند شد اخرش میگفت بس کن دیگه بس کن . بعد کیرمو در اوردم و گذوشتم رو سوراخ ادراریش و تا ته فرو کردم توش و شروع کردم به تلمبه . میدونید چون بار اول بود که ابم تو بیداری میخواست بیرون بیاد به همین راحتیا بیرون نمیومد . در طول سکس حس می کردم میخواد بریزه بیرون ولی بیرون نمی یومد . وقتی خواستم برم سوراخ اصلی کسشو بکنم قبلش بهم گفت فرید اگه ابت اومد همون تو خالی کن نیازی به کاندومم نیست . بهش گفتم دیونه شدی یا جوگیر شدی ؟ میخوای ازم بچه دار شی ؟ بهم با خنده گفت اره مگه چیه وفتی هم حامله شدم همون ماه اول با بابات سکس میکنم که فکر کنه بچه خودشه . تا اومدم چیزی بگم خندید و گفت شوخی کردم فعلا تخمدونام و بریدن و تو رحمم دستگاه گذوشتن تا بچه دار نشم پس با خیال راحت ابتو کامل تو کسم خالی کن. بعد کیرمو گذوشتم توی سوراخ کس اصلی و شروع کردم به تلمبه زدن . توی کسش خیلی داغ بود و خیلی حس خوبی بهم میداد . دیواره های سوراخ کسش به کیرم کشیده می شد و انقدر لذت داشت که نمیتونم توصیف کنم . انقدر تلمبه زدم که یهو فهمیدم ابم داره میاد کیرمو تا ته کردم تو و با فشار خیلی زیاد ابمو تو کسش خالی کردم . تا اون موقع انقدر با فشار سابقه نداشت اب کیرم بیرون بیاد . بعد بدنم کوفته شد و جفتمون کامل کامل ارضا شدیم . بعد بهش گفتم لاله واقعا خیلی دوست دارم واقعا عاشقتم هر کاری بهم بگی برات انجام میدم . تو بهترین و خوشگل ترین و خوش هیکل ترین و سکسی ترین زن دنیایی هم چنین بهترین نا مادری دنیا . بعد رو هم ولو شدیمو یه باهم زیر یه پتو رفتیم تا صبح لخت روی هم و بغل هم خوابیدیم . بخش سوم :بعد از سکس صبح که از خواب بلند شدم بیدارش کردمو باهم دیگه رفتیم حموم . با هم توی یه وان پر اب نشستیم . توی وان اون اروم با پاش به کیرم می زد . منم تو اب رفتم روش و باهاش ور میرفتم و اونم خندید و بهم گفت : سینه هامو میگیری حال ببین چیکارت می کنم . با دستتش کیرمو گرفت و باهاش بازی کرد . دیدم هنوز تنش میخواره از وان اوردمش بیرون و کف حموم دستمو کردم تو کسش . انقدر با کسش ور رقتم که کسش جا باز کرد و گشاد شد . و دستم تا اخر فرو بردم تو کسش تا جایی بالا بردم که بالا تر از اون دیگه دستم نمی رفت فکر کنم بالاترش رحمش بود بعد دستمو بیرون اوردم. بعد رو صندلی حموم نشستم و اونم کیرمو کرد تو کشسو و روش نشست . منم ممه هاشو تو اون وضعیت گرفتم و شروع کردم به مالوندن و ور رفتن و بازی با اونا . اونم رو کیرم بالا و پایین می رفت . بعد که تموم شد هم دیگه رو شستیم . بعد که رفتیم بیرون اون رفت و صبحانه رو اماده کرد . تو صبحانه که با هم حرف زدیم بهم گفت سکس دیشب بهترین سکس من بود کیر تو بزرگ ترین کیری بود که تا حالا دیده بودم . از اون به بعد هر وقت مناسبی گیر می اوردیم سکس می کردیم . سکس منو نامادریم خیلی زیاد شده بود اونم چون از من ارضا می شد دیگه تقریبا با بابام سکسی نداشت . هر وقت هوس سکس می کردیم به بهونه ی خرید بیرون می رفتیم و یه هتل اجاره می کردیم سکس می کردیم . من که دیگه نیازی به ازدواج نداشتم . تمام خرج و مخارجم و بابام می داد . نیاز جنسی هم زن بابام بر طرف می کرد . زن بابام هم علاوه بر سکس دقیقا کارهای یه مادر دلسوزو برام انجام میداد و از من مراقبت و حمایتم می کرد . دست پختش هم که حرف نداشت . بعد سکس هم علاقش به من از همه بیش تر شد . منم تو سکس حسابی ارضاش می کردم . حتی وقتی بابام میرفت سرکار تو خونه بعضی وقتا موقع دست شویی رفتن من اون میومد و باسن و کیرمو تمیز می کرد و موقع دست شویی رفتن اون من میومدم و باسن و کسشو تمیز می کردم . بعضی وقتا هم ادرارهای همدیگه رو می خوردیم . خیلی وقت ها هم سرپایی کیرمو میخورد و اب کیرم که میومد تا ته میخورد و قورت میداد . بهم می گفت خیلی کیر خوشمزه ای داری منم میگفتم تو هم سینه و کس خوشمزه ای داری . کلا زندگی عاشقانه و رمانتیکی رو با زن بابام داشتم و تا الانم همین جور با زن بابام دارم بهترین زندگی دنیا رو سپری می کنم . خوبی زن بابا هم اینه که میتونی بهش حس سکسی داشته باشی …

سکس من و خاله جونم ناهید سلام. اسم من امیره. 20 سالمه از تهران. ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به حدود همین چند ماه پیش. من دو تا خاله دارم که قیافه ها و بدن خیلی جذاب و سکسی ای دارند. یکیشون که 37 سالشه و همراه شوهرش ساکن شهرستان هستش. این خالم به خاطر فاصله تا تهران زیاد با ما رفت و آمد نداره. ولی یه خاله حدودا 40 ساله دارم که به خونه ما زیاد رفت و آمد داره و با خونواده ما و خصوصا من خیلی راحته. طوری که وقتی میاد خونمون جلوی بقیه معمولا با یه تاپ و شلوارک میگرده. لباساشم به خاطر اینکه با من خیلی احساس راحتی میکنه میاد تو اتاق من عوض میکنه. طوری که تا به حال چند بار تو اتاق تو حضور من لباساش مثل تاپ، کرست و شلوارشو عوض کرده. یادم میاد چند سال پیش هم وقتتی که بچه بودم یه سری یکی از دختر خاله هام از در اتاق که اومد تو دید خاله جلوش لخت وایستاده و فقط یه شورت تنشه. یه نگاه به خالم کرد یه نگاه هم به من انداخت و گفت خوش به حال دو تاتون. خیلی به هم میاین. چیز دیگه ای نگفت و از اتاق زد بیرون. خالم که دید من از حرف دختر خاله ام کمی گرفته ام اومد نشست رو تخت پیشم. منو تو بغل خودش فشار داد و گفت ناراحت نشو عزیزم. منظوری نداشت. فقط یه کم به من و تو داره حسودی میکنه. یه نگاه به خاله کردم دیدم فقط یه شورت تنشه و پستونای لختش جلو چشام داره برق میزنه. بهش گفتم اشکالی نداره به خاطر شما. اون هم محکم منو بوسید و گفت قربون امیر گلم برم که انقدر فهمیدس. شوهر این خالم که اسمش ناهید هستش از اون حاجی بازاریاست. یه آدم تپل با قد متوسط. هر موقع هم میرم خونشون میبینم رو مبل که کنار هم میشینن همیشه حاجی خالمو تو بغل خودش گرفته و داره با پستوناش بازی میکنه. خالم یه زن متوسط اندام با سینه¬هایی درشته. یه سری که رفته بودم خونشون یه نگاه به سینه¬هاش کردم، یه لبخند بهش زدم و گفتم خوش بحال حاجی. گفتش چطور؟ من هم چیز نگفتم. با خودم گفتم حاجی خوش بحالت. هر روز داری از این پستونای گنده خاله ما حسابی شیر میخوریا. به خودم گفتم کاش من هم بتونم یه بار پستونای خالمو بخورم. اینجا میخوام خاطرمو از بچگیم وقتیکه به همراه خونواده خاله رفته بودیم سفر براتون تعریف کنم. موقعی که من سن زیادی نداشتم خونواده ما و خونواده خالم یه سری با هم رفتیم سرعین، آب گرم. آب گرم که رسیدیم خالم به مامانم گفت که اگه اجازه بدید امیر رو هم من ببرم بشورم. خلاصه من و خاله و حاجی با هم رفتیم تا دوش بگیریم. بعد از اینکه سه تایی وارد حموم شدیم. حاجی و خاله شروع کردن به لباساشونو درآوردن. خالم هم اومد لباسای منو درآورد. حالا خاله، من و حاجی فقط با یه شورت جلوی هم وایستاده بودیم. پستونای لخت خاله اون وسط داشت حسابی برق میزد و جلب توجه میکرد. حاجی هم فوری رفت سراغ خالم. اول حسابی شروع کرد به مالوندن و خوردن پستوناش. بعدش هم محکم خالمو گرفت تو بغلش و بلندش کرد هوا. صدای خنده های خاله که حسابی حشری شده بود داخل حموم رو پر کرده بود. بعد از این که حاجی چند تا تلمبه به خاله زد اونو نشوند کف حموم و شروع کرد به صابون زد بدنش. بعدشم نوبت خاله بود تا بدن حاجی رو صابون بزنه. من که دیدم کارای این دو هنوز تموم نشده گفتم پس من چی؟ که خاله یه نگاه به حاجی کرد، بلند تو روی هم خندیدن و منو آوردن پیش خودشون. بعد از این که خاله بدن منو صابون زد و شست، رفت تا کرستشو تنش کنه و بریم آب تنی. سینه های درشت خاله از زیر کرستش قشنگ پیدا بود. همگی با هم رفتیم طرف استخر. استخر که رسیدیم مامان و بابا اون تو داشتن با هم شنا میکردن. لباسایی که تن مامان و بابا بود هم مثل لباسای تن خاله و حاجی بود. انگاری با هم ست کرده بودن. حدود یک ساعت و نیمی با هم تو استخر شنا میکردیم و این فرصت خوبی بود تا من بتونم پستونای خاله رو لمس کنم. هر جند دقیقه یکبار که حاجی و خاله همدیگرو ول میکردن من میرفتم میپریدم بغل خاله و سینه هاشو میمالیدم. اونم مثل اینکه بدش نمیومد و خودشم هر چند نوبت یه بار سینه هاشو به تن من میمالید. خلاصه شنامون که تو آب تموم شد رفتیم تا دوش بگیریم و آماده برگشت بشیم. این بار هم سه تایی رفتیم حموم تا کارامون رو انجام بدیم. بعد از اینکه خاله و حاجی تن همدیگرو شستن و خشک کردن نوبت من رسید. خاله اومد منو شست و خشک کرد. همین که داشت خاله بدنمو خشک میکرد بهش گفتم خاله یه کم به من شیر میدی؟ تشنمه. خاله یه نگاه به حاجی کرد و حاجی هم به نشانه قبول و تأیید سرشو تکون داد. حالا خاله یه گوشه حموم نشسته بود و پستوناش گذاشته بود دهنم و به من شیر میداد. من حسابی پستوناشو میک میزدم. کار شیر خوردن من که تموم شد سه تایی لباسامونو تنمون کردیم، همراه مامان و بابا سوار ماشینامون شدیم و از مسافرت برگشتیم خونه. خلاصه لذت اون مسافرت حسابی تو ذهن من و خالم موند. از این ماجرا چند سالی گذشت تا اینکه چند ماه پیش حاجی به خاطر یه سفر کاری چند روزی رو دیگه نمیتونست تهران باشه… حاجی رفت مسافرت و حالا خالم تو خونشون تنها مونده بود. مامانم که تنها موندن خاله رو دید اولش بهش گفت که این چند شب رو بیاد خونه ما بمونه. ولی دید که دیگه خاله این حرفشو قبول نکرد بهش گفت اشکالی نداره امیر میاد این چند شب پیشت. بعد از اینکه مامان چند بار خواهش کرد من هم حرفشو قبول کردم. مامان هم بهش گفت تا حاجی از مسافرت برگرده امیر شبا رو پیشت میمونه. کاری هم خواستی بهمون بگو برات انجام میدیم. نزدیک غروب زنگ زدم خونه خاله و بهش گفتم میام خونتون. در خونشون که رسیدم آیفون رو زدم، در رو باز کرد و رفتم داخل خونه. چشمم که به خاله افتاد دیدم یه شلوارک و یه زیرپیراهن رکابی نازک و گشاد تنشه. طوری که سینه هاش قشنگ از زیر زیر پیراهن مشخص بود. رفتم لباسامو عوض کردم و با یه شلوارک و رکابی تنم اومدم نشستم رو مبل. خالمم رفت آشپزخونه کمی شربت بیاره بخوریم. شربت رو که آورد جلوم بگیره یه لحظه دیدم پستونای خاله داره از تو زیر پیراهنش بیرون میوفته. یه نگاه بهش کردم خندیدم و اون هم خندید و آروم پستونشون انداخت تو زیر پیراهنش. اومد نشست کنارم. کمی با هم حرف زدیم. یهو بهم گفت امیر تو تا بحال دوست دختر داشتی؟ من هم گفتم نه. چطور مگه؟ اونم گفت که هیچی، همینطوری گفتم. رفت آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. من هم کنترل رو دستم گرفتم و ماهواره رو روشن کردم که یهو دیدم داره یه فیلم سوپر پخش میکنه. فیلم یه زنه رو نشون میداد که به پشت رو تخت دراز کشیده و مرده هم روش خوابیده و داره بهش تلمبه میزنه. با خودم به خاله و حاجی گفتم ای ناکسا چه حالی با هم میکنید! خاله که صدای آخ و اوخ زنه رو شنید فوری از آشپزخونه اومد وسط پذیرایی. من هم سریع کانال رو عوض کردم. بهم گفت چرا کانالو عوض کردی؟ بهش گفتم خب چیکار کنم؟ بزنم سر جاش؟ گفتش خب آره بزن سر جاش مگه چیه؟ فیلمه دیگه. من هم کانالو برگردوندم سر جاش. خاله هم که از دیدن صحنه لذت میبرد نشست تا با هم فیلم رو ببینیم. بعد چند دقیقه برگشت آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. شام که آماده شد نشستیم با هم شام خوردیم. ظرفا رو شستیم و دوباره رفتیم با هم پای نگاه کردن فیلم. من که خسته بودم بعد چند دقیقه همون جا خوابم برد. تقریبا یک ساعتی گذشته بود. پا شدم برم دستشویی که دیدم از طرف حموم صدای آب میاد. فهمیدم خالم تو حمومه. رفتم دستشویی موقع برگشتن دیدم که در حموم نیمه بازه و چشمای خاله که خودشو داره صابون میزنه بستس. فوری و بدون سر وصدا پریدم تو حموم. لیف رو برداشتم و شروع کردم بدنشو لیف زدن. خیلی خوشش اومده بود و هی میگفت حاجی این ور رو لیف بزن حاجی اون ور رو لیف بزن. فکر میکرد الان این کسی که بدنشو لیف میزنه شوهرشه. من هم چیزی نمیگفتم. تا اینکه روشو برگردوند و تا دید که من هستم اول فوری یه دستشو گذاشت رو پستوناش و یه دست دیگشم رو کسش. اما من کارم رو قطع نکردم و لیف زدن بدنشو ادامه دادم. هی بهش میگفتم خاله هنوز صورتت تمیز نیست. خاله هنوز گردنت که تمیز نشده. یه دست به پستوناش میکشیدم و میگفتم و اینجا باید قشنگ تمیز بشه. تا اینکه اون هم قبول کرد و دستشاشو از رو پستونا و کسش برداشت. بهش گفتم خب خاله من که اینطوری نمیتونم خوب بشورمت. بذار خودم از اول بهت صابون بزنم. رو دو تا دستام برداشتمش و بردم خوابوندمش کف وان حموم. خودم هم رفتم دراز کشیدم روش و بدنشو از سر تا پا حسابی صابون زدم. سینه هاشو که صابون میزدم خیلی خوشش اومده بود و خودشم اونا رو دو دستی میگرفت و فشار میداد. این کارش باعث میشد من هم پستوناشو بیشتر صابون بزنم. صابون زدن بدنشو ادامه دادم تا اینکه کار به کسش رسید. نوک انگشتامو چند بار حسابی داخل کسش چرخوندم که دیدم خیلی حشری شده و داره قهققه میزنه. کمی کسش و بعد پاهاشو صابون زدم. کار صابون زدن که تموم شد خالم رو شستم. اونم یه نگاه به من کرد و گفت حالا نوبت منه. با هم دوباره برگشتیم تو وان. من تو کف وان دراز کشیدم و اون هم رو من خوابید و شروع کرد به صابون زدن. همین طور بدن منو صابون زد تا اینکه رسید به کیرم. من هم شورتم رو درآوردم تا راحت بتونه کیرمو صابون بزنه. دستاشو حلقه کرد دور کیرم و حسابی با اون ور رفت. بعدشم پاهامو صابون زد و تنم رو شست.خواستم لباسمو تنم کنم که خاله اومد خودشو چسبوند به من، دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کرد لبامو بوسیدن. من هم یه دستمو انداختم دور کمرش و با یه دست دیگه پستونا و کسشو میمالیدم. اون هم از این کار حسابی خوشش اومده بود. دو دستی بغلش کردم و خوابوندمش کف حموم. خودمم روش خوابیدم. تا چند دقیقه لبای هم رو میخوردیم. بعد رفتم سراغ گردنش و بعدش هم پستوناش. وای که چه پستونای درشت و نرمی داشت. هی من پستونای خالم رو میخوردم و هی اون پستوناش رو تو دهنم فشار میداد. خیلی خوشش اومده بود و خودش هم هی اونا رو میمالید. بعد از اینکه پستوناش رو خوردم رفتم سراغ کسش. اولش با نوک انگشتام کمی چوچولش از هم باز کردم و یکی از انگشتام رو داخل اون چند مرتبه چرخوندم. زبونم رو بردم داخلش و شروع کردم به لیس زدن. قشنگ لیس زدم و بعد پا شدم سر پا تا کیرمو ببرم داخل کسش. رو بدن خالم کمی جلوتر رفتم طوری که صورتامون روبروی همدیدگه قرار بگیره. دو دستامو از زیر کمرش به هم رسوندم. بهش گفتم خاله اجازه میدی. اون هم یه لب محکم ازم گرفت، دستشو گرفت دور کیرم، گذاشت داخل کس خودش و گفت آره عشقم. از این به بعد دیگه به من بجای امیر میگفت عشقم. من شروع کردم به حسابی تلمبه زدنش. هر چقدر من بیشتر و محکمتر تلمبه میزدم صدای آه و اوه خاله هم هم بیشتر بلند میشد. خواستم شدت تلمبه زدنم رو کم کنم که گفت نه محکمتر جرش بده. تازه دارم حال میکنم. من هم مرتب شدت تلمبه زدنم رو زیادتر میکردم. تا اینکه یه لحظه دیدم کف حموم از حال رفت. فوری رفتم از تو یخچال براش کمی آبمیوه آوردم. دادم خورد. کمی که حالش جا اومد صورتشو کرد طرفم و ازم تشکر کرد. من هم کمرش رو آوردم رو پاهام، کمی با نوک انگشتام با نوک سینه هاش بازی کردم، یه لب ازش گرفتم و گفتم خواهش میکنم. قابل نداشت. چند دقیقه گذشت بهم گفت ولی من هم باید برات جبران کنم. من هم گفتم باشه حالا که خاله جون میخواد قبول. پا شدم سر پا و اون هم جلوم زانو زد. موهاشو تو دستام گرفتم و اون هم دستاشو دور کیرم حلقه کرد. بعد از اینکه چند بار اونو قشنگ لیسید گذاشت تو دهنش و شروع کرد برام ساک زدن. محکم سرشو دور کیرم عقب جلو میکرد و اونو ساک میزد. وای که چقدر تو کارش استاد بود. چند دقیقه ای گذشت من که دیدم کیرم داره منفجر میشه اونو از دهن خاله درآوردم و آبمو پاشیدم رو صورت و سینه هاش. یه لب از همدیگه گرفتیم. بعد تن همدیگه رو شستیم، خشک کردیم و از حموم زدیم بیرون رفتیم اتاق خواب. تو راه اتاق خواب خاله مرتب دستشو رو پستوناش و کسش میمالید و آه و اوه میکرد. رومو کردم طرفش بهش گفتم خاله طوری شده. اون هم گفت نه چیزه خاصی نیست. دوباره دیدم همین کار رو تکرار میکنه بغلش کردم و گفتم طوری شده. خیلی آه و اوه میکنی. بغلم کرد و با چشمایی خمار گفت من هنوز ارضا نشدم عشقم. من هم لباشو بوسیدم و گفتم نگران نباش خاله. خودم حلش میکنم. رفتیم تو اتاق خواب. دستامو انداختم دور پاهاش و انداختمش رو تخت دو نفره ای که وسط اتاق بود. خودمم پریدم روش و شروع کردم به خوردن از لباش. تا چند دقیقه لبای همدیگه رو میخوردیم. بعد رفتم سراغ گردن و سینه و پستوناش. وای که چه پستونای درشت و نرمی داشت. انگار دو تا کیسه آب دستت گرفتی. کمی پستوناش رو مالیدم و ازشون خوردم. بعد بهش گفتم خاله من شیر میخوام. اون هم بهم گفت باشه خاله جون. پا شد نشست رو تخت. من سرمو گرفته بودم زیر پستوناش و اون هم پستوناشو تو دهنم. از یه طرف خاله محکم پستوناش رو تو دهنم فشار میداد و از یه طرف دیگه هم من پستونای خاله رو محکم میمکیدم. بعد از اینکه حسابی از پستوناش میکیدم دوباره خوابوندمش رو تخت و خودمم خوابیدم روش. این بار زیر سینه ها و شکمش رو لیسدم. بعد رسیدم به کسش که حالا حسابی داغ شده بود. اول با نوک انگشتام لبای کسش رو از هم باز کردم و بعد کمی اونا رو تحریک کردم. بعد از اینکه دیدم خالم آماده شده نوک زبونم رو چند بار داخل شکاف کسش بردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن اون. خالم هم حسابی خوشش اومده بود و از من میخواست که این کار رو ادامه بدم. من هم حسابی براش کسش رو خوردم. بعد خالم کمی کسش رو داد بالا من هم آروم آروم بدون اینکه دردش بیاد کیرمو کردم داخلش و شروع کردم به تلمبه زدن بهش. همین طور که من داشتم شدت جلو و عقب کردن کیرم رو داخل کس خاله شدیدتر میکردم اون هم شدت پیچ و تاب دادن کس خودشو دور کیرم شدیدتر میکرد. هر دومون حسابی شهوتی شده بودیم. پستونا و کس خاله حالا حسابی داغ و قرمز شده بود. بهش گفتم خاله بیا یه روش دیگه رو هم امتحان کنیم. ازم پرسید مثلا چه روشی. من هم گفتم نمیدونم. اختیارش با خودته. اون هم بهم گفت بیا تو دراز بکش رو تخت و … من هم به پشت دراز کشیدم رو تخت و اون هم اومد کسش رو گذاشت رو کیرم. ازش پرسیدم خاله چرا این روش رو انتخاب کردی؟ که اون هم گفت این روش یکی از روشهایی که من و حاجی موقع سکس با هم خیلی ازش استفاده میکنیم. و بعد شروع کرد به بالا و پائین کردن خودش رو کیر من. همین طور که خاله خودش رو کیر من بالا و پائین میکرد پستونای درشت و آویزونش به سینه هاش میخوردن و صدای شالاپ و شولوپی راه انداخته بودن که منو شهوتی تر میکرد. تو طول این نوبت بعضی موقعها خودش با دستای خودش پستوناشو میمالید بعضی موقعها هم من براش این کار رو انجام میدادم. تا چند دقیقه خالم خودشو رو کیرم بالا و پائین میکرد. من هم پستوناش رو با دستام میمالیدم. من که کم کم داشت دوباره آبم میومد بهش گفتم خاله زود پاشو. پرسید چطور؟ من هم بهش گفتم داره آبم میاد. نمیخوام حامله بشی. اونم سرشو آورد طرف صورتم، یه لبخند بهم زد و گفت نترس عزیزم. من مرتب قرص ضد حاملگی مصرف میکنم. به خاطر همین هم هستش که تو این چند سال هنوز حامله نشدم. من هم دستامو انداختم دور کمرش، به بغل خوابوندمش جلوی خودم و با یه فشار آروم کیرمو تا ته کسش فرو کردم. با دستام محکم بدنشو گرفته بودم و کسشو رو کیرم عقب جلو میکردم. دیدم که کیرم حسابی داغ شده و داره منفجر میشه خالمو بلند کردم و به پشت خوابوندمش رو تخت. بهش گفتم پاهاتو از هم باز کن میخوام آبمو بریزم تو کست. خودم هم خوابیدم روش و آبمو خالی کردم تو کسش. حالا دیگه هم من ارضا شده بودم و هم خالم به ارگاسم رسیده بود. خالم اومد جلو یه لب محکم ازم گرفت و بهم گفت به خاطر امشب ممنونم عزیزم. من هم پستوناشو تو دهنم مکیدم، طوری که از شدت شوق و خوشحالی یه فریاد بلند کشید. بعد یه لب محکم ازش گرفتم و گفتم خواهش میکنم خاله جووووووووووووون. بعد خاله دستاشو انداخت دور کمر من و من هم دستامو انداختم دور کمر خالم. خالم با چشمایی خمار تو صورتم نگاه کرد و بهم گفت عزیزم میشه از این به بعد ما دوباره با هم سکس داشته باشیم. من هم بهش گفتم خاله جون اگه شما بخوای چرا که نه؟ از اون به بعد من و خالم هر چند وقت یکبار با هم سکس داریم.

منو بهاره خواهرماسمم بهروزه و 28 سالمه سه سال پیش پدر و مادرم و خواهرم تو جاده تصادف کردن و پدر و مادم فوت شدن و خواهرم که هجده سال داشت قطع نخاع شد و از کمر به پایین هیچ حرکتی نداشت حس داشت ولی قدرت حرکت یا نشستن نداشت و از ترس شوکه شده تا چند ماه بعد از مرخص شدنش از اون موقع به بعد همه کاراشو من براش میکنم شده یه تکه گوشت و افتاده رو تخت نه حرف میزنه نه کاری میکنه تا چهار ماه که تو بیمارستان بستری بود و بعد مرخص شد و اومد خونه تا یکی دو ماه خاله و عمه میومدن خونه و کاراشو میکردن که دیدم خیلی عذاب میکشه و همش گریه میکنه واسه همین چهار تا دهنه مغازه جای خوب داشتیم فروختمشون و خونه هم دادم رهن و از تهران با مخالفت همه اقوام خواهرمو برداشتمو اومدم شیراز یه خونه خریدم و و سه تا مغازه خریدم و دوتا شو دادم اجاره و یکیشم خودم مشغول شدم یه مدت براش پرستار گرفتم که پرستاره چند تا عوض کردم خیلی اذیت کردن هر کدوم ده روز بیست روز میومدن اذیت میکردن و میرفتن که خود بهاره دیگه گفت نمیخوام پرستار بگیری بعضی از کارامو خودم میتونم اونایی هم که نمیتونم خودت کمکم کن و برام انجام بده و منم بیخیال شدم و اجبارا قبول کردم چاره ای نداشتم خودم همه کاراشو به عهده گرفتم روز اول . اول صبح بود که میخواست ببرمش دسشویی و چون نمیتونست خودشو رو توالت فرنگی نگه داره حتما باید میگرفتمش که نیوفته خواهرم دختر چاقی نبود وزنش 58 کیلو بود براحتی بغلش کردم و بردمش تو دسشویی و و خودش لباسشو کشید پایین و نشوندمش رو توالت و بالای سرش ایستادم و تا کارشو بکنه و تموم که شد اوردمش بیرون یه هفته اول هردومون خیلی خجالت میکشیدیم ولی خب کاری بود که مجبور بودم انجامش بدم کمکش میکردم لباسشو عوض کنه و غذا براش بیارم و هر کاری که نمیتونست براش انجام میدادم نمیتونست بشینه همش باید میخوابید تا اینکه یه شب گفت بهروز باید برم حموم خیلی کثیف شدم همه تنم بو گرفته گفتم باشه و رفتم اب و گرم کردم و اومدم بغلش کردم و اوردمش تو حموم و نشوندمش رو پاهام و لباس بالا تنشو در اورد و پایین تنشم در اوردم کمکش فقط یه شور و سوتین تنش بود و بردمش تو حموم و خوابوندمش تو وان نشستم کنارش که سر نخوره بره پایین و خودشو میشست ابم پر کف کردم بالا تنشو لیف زد و گفت بهروز پاهامو لیف میکشی و لیفو برداشتمو تو وان پاهاشو لیف کشیدم و ماساژ دادم موهای پاهاش خیلی بلند شده بود گفتم بهاره موهای بدنت بلند شده میخوای یکی رو بیارم برات اصلاحشون کنه چیزی نگفت ولی قبول کرد گفتم فردا زنگ میزنم به یه اپیلاسون بیاد خونه و پاهاشو شستمو گفتم اونجات هم بشورم چشماشو بست از خجالت و سرشو انداخت پایین سرشو بوسیدم گفتم خواهر من خجالت نکش کاریه کا باید انجامش بدیم عزیزم پس دیگه از من خجالت نکش و شورتشو کشیدم پایین و در اوردم و با لیف التشو شستم پر مو بود و پاهاشو از هم باز کردم و پشتشم شستم و گفتم بغلت میکنم تو دوشو بگیر رو خودت و طاهر شو تا ببرمت بیرون و بغلش کردم لخت لخت تو بغلم بود دوشو گرفت رو خودشو شست بدنش پر مو بود التش اصلا معلوم نبود بسکه مو داشت حوله رو پیچیدم دورشو خشکش کردم و بردمش تو اتاقش و لباسشو تنش کردم و خوابوندمش رو تخت تو اتاق پیشش میخوابیدم به حدی دوسش داشتم که حاضر بودم جونمم براش بدم تنها کسی بود که داشتم بعضی از شب ها کابوس میدید و تو خواب جیغ میزد و میترسید کهدیگه تا صبح میگرفتمش تو بغل و تو بغلم میخوابید . فردا صبح هم براش یه نفر که اپیلاسیون میکرد اوردم خونه و کارشو کرد و رفت یکی دو ماهی گذشت از این موضوع دیگه برامون عادی شده بود که لباسشو عوض کنم لباساشو بشورم ببرمش حموم و دسشویی و خلاصه همه کاراش و بکنم زیادم مغازه نمیرفتم نیازی نداشتم اجاره مغازه ها بحدی بود که راحت زندگی کنیم دو سهماهی که گذشت دیگه واسه هردومون عادی شده بود همه کارا یا اینکه من بدنشو میدیدم و لباس زیرشو عوض میکردم براش یا حتی موقع پریودش خودم مجبور بودم واسش نوار بذارم و بردارم دیگه خجالت نمیکشید یا حتی تو دسشویی سر صدا راه مینداخت اوایل از خجالت گریه میکرد ولی دیگه عادی شده بود واسه هردومون توحموم رفتن دیگه اصلا خجالت نمیکشیدیم همه بدنشو میشستم شوخی میکرد اب میپاشید روم و اذیت میکرد کم کم شده بود بهاره قدیم زندگیمون داشت شکل خوبی میگرفت از بودن با هم لذت میبردیم معمولا شبا میبردمش رستوران شام میخوردیم تمام وقتم با بهاره بود و به هیچ چیز و هیچ کسی جز اون فکر نمیکردم تا یه روز جمعه گفتم امروز وقت حمومه ببرمت حموم خوشکلت کنم اونم یکم شوخی کرد و بردمش حموم لباسشو دراوردم و با شورت و سوتین خوابوندمش تو وان و بدنشو میشستم و لیف میکشیدم طبق معمول سوتینشو باز کردم بالاتنشو شستم و دستمو بردم پایین و شورتشو دراوردمو داشتم لیف میکشیدم پاهاشو که گفت بهروز چرا تو هم با من حموم نمیکنی نگاش کردم با خنده گفتم نکنه میخوای منو بشوری گفت تا اونجا که میتونم خب اره گفتم نمیخواد منو بشوری همین که من تو رو حموم میدم خوبه گفت نه جدی میگم تو هم لباستو درار بیا حموم کن مگه چیه مگه من الان لخت نیستم تو هم داری منو میشوری خب خودتم لباست و درار بیا خودتو بشو حتما باید بعد از اینکه منو بردی بیرون خودتو بشوری گفتم اخه زشته دختر من وظیفمه همه کارای تو رو بکنم هرکاری که داشته باشی ولی قرار نیست که با هم حموم کنیم گفت چرا و دستمو گرفت گفت بلند شو لباستو درار بیا خودتم حموم کن میخوام ببینمت حموم کردنتو و مجبورم کرد لباسمو درارم فقط شورت پام بود و کیرم خوابیده بود اخه هیچ حسی نداشتم خواهرم بود و اصلا به چشم هوس نگاش نکرده بودم و نمیخواستم نگاش کنم . البته اینم بگم تا قبل از تصادف کس کن قهاری بودم هفته ای یه بار و باید میکردم وگرنه نمیشد باشگاه هم میرفتم مربی کاراته بودم اندام درشت و ورزیده ای داشتم ولی بعد از تصادف همه اون کارا تموم شد و دنیام فقط شد خواهرم و بس با شورت جلوش ایستاده بودم گفت تو که پشمالو تر از منی گوریل و خندیدیم گفت بیا کنارم تو وان بشین میخوام کنارت باشم وان بزرگ بود و رفتم کنارش نشستم و سرشو گذاش رو سینم و چشماشو بست و برام حرف میزد و قربون صدقم میرفت نیم ساعت برام حرف دلشو زد و کم کم اشکش در اومد و گفت نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم که همه زندگی تو گذاشتی پای من علیل از همه خوشیهایی که میتونستی داشته باشی گذشتی به خاطر من شرمنده ام داداش منو ببخش نمیدونم باید چه کار کنم از نگاه کردن بهت خجالت میکشم به خاطر من زن نگرفتی ورزش و ول کردی همه چیزت و گذاشتی کنار و سه ساله فقط داری کارای منو میکنی منو بذاری ه جایی این حرفو که زد. گرفتمش تو بغل اشکم در اومده بود گفتم خواهر کوچک خودم این حرفا رو نزن تو همه دنیا منی من هیچ ارزو و کاری جز پیش تو بودن ندارم و هیچ کاری هم جز انجام کارای تو ندارم دیگه هیچ وقت نه شرمنده باش نه خجالت بکش من وظیفمه این کارو بکنم و هیچ وقت هم تو رو از خودم جدا نمیکنم اگه قرار بر اینه که زن بگیرم تو رو از خودم دور کنم زن نمیگیرم هیچ وقت و محکم تو بغلم گرفتمش و هردومون گریمون گرفت اصلا حواسم نبود که موقعی که گرفتمش تو بغل پاهای من لای پاش رفت و پای اونم دقیقا رو کیرم قرار گرفته و سینه هاش تو بغلمه چند دقیقه که گذشت فهمیدم پام چسبیده به اونجاشو پای اونم رو کیرمه و نوک سینه هاشو رو شکمم حس کردم که دیگه کار از کار گذشته بود و شق شده بود هیچی نگفتم که شاید بخوابه اونم تکون نمیخورد دستشو رو موهای سینم میکشید و شکمم که گفت داداش میخوام همه جای تنتو دست بکشم عین خودت منم بی هوا گفتم حتما میخواد به شکم و کمرم دست بکشه گفتم باشه تو هم دست بکش و همه شکممو سینه هامو دست کشید و اروم دستشو برد تو شورتمو کیرمو گرفت تو دست اومدم حرف بزنم گفت چشماتو ببند هیچی نگو منم میخوام عین خودت دست بزنم و کیرمو گرفت تو دستش بدنش میلرزید و دو تا تخمامو تو دستاش میمالید و با سر کیرم بازی میکرد هوسم بیدار شده بود دیگه نمیدونستم چی پیش میاد گفتم بذار خودش هر کاری میکنه بکنه بسکه تو وان هم کف صابون و شامپو بود عین روغن کیرم لیز شده بود واروم داشت برام جق میزد و منم زانومو به التش بیشتر فشار میدادم تا حسش کنه و میمالیدمش بسکه تو کف بودم بیشتر از چند دقیقه نشد که ابم تو دستاش اومد و زانومو محکم به التش فشار دادم و سرشو تو بغلم گرفتم اونم زیر لب داشت ناله میکرد لزجی التشو رو زانوم حس میکردم که با یه لرزش کوچک ارضا شد و بیحال تو بغلم اروم گرفت سریع اوردمش بیرون و شستمش چون ابم تو وان اومده بود ترسیدم به التش برسه و همونجا سرپاش گرفتم گفتم جیش کن و داخل بدنتو بشور یه موقع اتفاقی نیوفته یکم زور زد و جیش کرد و خودشو شست و اوردمش بیرون لباسشو تنش کردم و خودم رفتم حمومو تموم کردم اومدم بیرون پیشش. ناهار هم رفتیم بیرون خوردیم تا اومدیم خونه ساعت شش عصر بود و بهاره خسته شده بود بردمش رو تختش دراز کشید رفتم در ماشین و بستمو اومدم دیدم خوابه چه خوابی هم بود لباسش نا مناسب بود شلوار لی پاش بود با مانتو .مانتوشو دراوردم زیرش چیزی تنش نکرده بودم فقط سوتینش ابی توری که تازه براش گرفته بودم تنش بود اکثر سوتین هاشو توری میگرفتم که گرمش نشه همش تو اتاق رو تخت بود چند بار عرق سوز شده بود واسه همین هم سوتینش و هم شورتاشو توری میگرفتم براش . بعد از صبح نمیتونستم چشم ازش بردارم تا چشمم به سوتینش افتاد و سفیدی سینه هاش و نوک صورتی رنگش که از زیرش معلوم بود کیرم شق شد فحش خودم میدادم اروم دکمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو در اوردم اولین بار بود تو این سه سال که با دیدن شورت خواهرم و موهاش که از زیرش معلوم بود تحریک شده بودم حس خوبی نبود هم تنفر بود و هم یه لذت مزخرف که بدم میومد ازش شلوار راحتی و تاپشو تنش کردم پتو رو دادم روش و اومدم بیرون ولی از فکرش بیرون نمیاومدم دو ساعتی گذشت صدام زد داداش و رفتم تو اتاق گفت داداش میبریم دسشویی گفتم حتما و اومدم بغلش کردم چشماش خواب بود سرشو گذاشت رو شونم و خوابید و بردمش تو دسشویی نشوندمش رو رو توالت و و خودم شلوار و شورتشو کشیدم پایین جلوش ایستاده بودم خواب خواب بود واسه اینکه تعادلش بهم نخوره جلوش نشستم و کمرشو گرفتم داشت جیش میکرد یه لحظه تا صداش اومد سرمو کردم پایین التشو دیدم که باز شده بود و داشت جیش میکرد کیرم دوباره شق شد از دیدن این صحنه اونم دستشو دور گردنم حلقه کرده بود و خوابیده بود تموم که شد دیدم خوابه خودم ابو باز کردم و یه لحظه کمرشو ول کردم و با یه دستم لوله رو گرفتم و با دست دیگم التشو شستم کیرم داشت میپوکید تو حموم زیاد بهش دستم خورده بود ولی نه اینجوری یه شکاف کوچولو و نرم و بین مو اروم دستمو بردم و پشتشم شستم و لباسشو تنش کردم و بردمش تو تخت خوابوندمش و خودمم رفتم تو بالکن و یه نخ سیگار روشن کردم و ایستادم تا حالم بیاد سر جاش و یکم هوا بخورم .

کردن کون گنده ی خاله سلام دوستان . داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به عید امسال… *** اسم من سعید هست و24 سال سن دارم و ی تیپ اندامی من 5 تا خاله دارم که این داستان مربوط میشه به خاله دومی که اسمش مهین هست خاله مهین من 48 سالشه بابدنی نسبتا چاق وزنش حدود 80 کیلوهست وقدش هم تقریبا 170 سانت من باهمه خاله هام رابطه خوبی دارم وباهاشون راحتم ماجرا از اونجا شروع شد که من همیشه تو کف خاله مهینم بودم ودوس داشتم که فرصت گیر بیارم وبتونم باهاش سکس کنم… خاله مهین همیشه بابلیز دامن میگشت واون چیزی که بیشتر منو شهوتی میکرد وطرف خودش میکشوند اون رونای تپلش واون کوون گندش بود . کونش واقعا منو بینهایت شهوتی میکرد ی کون بزرگ و نرم ژله ای که وقتی راه میرفت قشنگ وسطش معلوم بود ودوتا قاچ کونش از هم جدا. خاله 4 تا بچه داره وهمشون هم ازدواج کردن بجز بچه چهارمیش که اسمش یاسر ومعتاده وتو خونه باخالم زندگی میکنه شوهرخالم هم بازنشسته شده والان راننده تاکسیه .. من اکثر اوقات به خاله هام سر میزدم وبیشتر به خاله مهین چون هم حسابی تو کفش بودم وهم اینکه یاسر پسرش اذیتشون میکردوخالم همیشه میگفت بیا اینجا که دعوا باهامون نکنه خلاصه ی روز که رفتم خونه خاله مهین تا شوهرش اونجاس وداره ماشین روشن میکنه که بزنه بیرون . رفتم وسلام کردم وشوهرخالم گفت حواست به این کثافت (یاسر) باشه که با خالت دعوا نکنه و چیزی از خونه برنداره ببره بفروشه منم گفتم باشه چشم وسراغ خاله رو گرفتم وگفت باید همینجا باشه الان میاد اون سوار ماشین شد و رفت منم رفتم داخل دیدم یاسر داره تو اتاق دنبال چیزی میگرده سلام کردمو گفتم چی میخوای گفت هیچی ولی دیگه میدونستم دنبال ی چیزی هست که برداره رفت تو اون اتاق ودیدم هی به خودش میلرزه و اعصاب نداره گفتم یاسر چته چیزی میخوای گفت سعید حوصله ندارم ولم کن دوباره برگشت تو اتاق اولی و دیدم ی چیزی برداشت وگذاشت زیر شکمش رفتم جلو در و جلوشو گرفتم و گفتم نمیزارم بری بیرون اونم هی میلرزید ومیگفت سعید برو اونور که حال ندارم منم گفتم اول اون که گزاشتی زیر پیراهنت رو دربیار تا بزارم بری گفت به تو ربطی نداره گفتم منم نمیزارمت تو همین حال بودیم که شروع کرد به سر وصدا که سعید برو اونور که میکشمت گفتم غلط اضافی نکن تو همین حال بودیم که ی مرتبه خالم در رو هل داد واومد داخل سلام کردم وگفت چیه گفتم یاسر ی چیزی برداشته ومیخواد ببره بفروشه اونم دیگه هی بیشتر سرو صدا میکرد درو باز کن که میکشمت ی مرتبه دیدم دوید رفت ی چاقو یزرگ برداشت که خالم جیغ زد به خاله گفتم تو برو بیرون تا من براش بگم هرکاری کردم خاله بره بیرون نرفت و چاقو رو آورد جلو شکمش وگفت الا خودمو میکشم خالمم ترسیده بود و فشارش افتاده بود ی مرتبه یاسر کثافت باچاقو اومد طرف ما که دیدم خاله ی جیغ بلند زد وافتادرو زمین دیگه واقعا نمیدونستم چکارکنم و رفتم دور خاله و یاسر کثافت هم در رو باز کرد وفرار کرد رفت انقده ترسیده بودم که حد نداشت هی میزدم تو صورت خالم وصداش میکردم تا اصلا هیچ عکس العملی نداره رفتم ی کم آب آوردم بریزم روش که شیطون اومد تو جلدمو گفت الان وقتشه که ی حال اساسی کنی با این که ترسیده بودم ولی دیگه بهترین موقعیت بود هم خونه خالی بود وهم خاله بیهوش بود منم اومدم ی نگاه به بیرون کردم تا هیشکی نیست و اومدم تو خونه ودر رو از اونطرف قفل کردم ورفتم سمت خاله هی چن بار آروم زدم تو صورتش و گفتم خاله خاله تا نه هنوز بیهوشه همینطور آروم آروم دستمو بردم سمت کسش واز رو شلوارش ماساژش میدادم خالم فک کنم رفته بود حمام ومیخواسته حمام کنه وسرو صدای مارو که شنفته حمام نکرده وزود اومده طرف ما فقط ی شلوار نازک تورمانند پاش بود حتی زیرش شرت هم نبود… دیگه از فرصت استفاده کردمو زود شلوارشوآروم کشیدم پایین وااااای ی کسسسس چاااق چاااق دیدم که درجا کیرم بلند شد هی کسسسشو ماساژ دادم وآرم انگشت میکردم تووش دیگه باید کار اصلی رو شروع میکردم درجا شلوارشو کامل در آوردم و رفتم بین پاهاش ی کم پاهاشو باز کردم وآروم کیرمو گزاشتم رو کسسسش وااااییی چ کسسسی بووود ی کسسسسس چاااق و گوووشتی قرررمز موهای کسسسش هم ی کم بلند شده بود کیرمو آروم آروم هل دادم تو کسسسسش درجا رفت تا ته تهش واقعا گشااااد گشششاد بود وااای انقده شهوتی شده بودم که نگوتا جوووون داشتم تو کسسسسش تلمبه میزدم وقتی که تلمبه میزدم گوشتای کسسسش مثل ژله تکون میخورد دستمو بردم سینه هاشو گرفتم و محکم تلمبه میزدم تو کسسسش ی کسسسسس نرررررم چاااق وچله که همیشه تو کفش بووودم هممممممم وااااای هرچه بیشتر تلمبه میزدم هی بیشتر میخواستم دیگه طوری بود که روش خوابیدمو محکم ضربه میزدم تو کسسسسش عجب کسسسسی بووود همش میگفتم خوش بحال شوهر خالم گفتم باید ی کاری کنم که بتونم همیشه بکنمش زود گوشی رو گزاشتم روفیلم و گزاشتمش ی گوشه که راحت منو خالم داخلش پیدا بودیم وداشت فیلم میگرفت دوباره کیرمو گزاشتم تو کسسسسشش و محکم تلمبه میزدم ی دو دقه که تو کسسسش تلمبه زدم کیرمو درآوردم و ی بالشت گزاشتم زیر کمرش تا کوونش ی کم بیاد بالا وکیرمو خیس کردم و گزاشتم رو سوراخ کوووونش واااای ی سووووراخ قهوه ای که دیوونم کرده بود ی کم آب دهنمو ریختم رو سوراخشو خیسش کردم و سر کیرمو گزاشتم روش و آروم ی هل دادم که ی مرتبه کیرم رفت داخل و تعجب کردم که کونش هم گشاد باشه انقده کیییف کردم که درجا شروع کردم به تلمبه زدن همینجوری که داشتم تلمبه میزدم حس کردم که ی لحظه ی تکون خورد وآروم چشماشو باز کرد و.بست دیگه آب از سرم گزشته بود داشتم تو کووووون گندش تلمبه میزدم ی پنج دقه ای محکم تو کونش تلمبه میزدم و ناله میکردم که آبم اومد و کیرمو.درآوردم و گزاشتم تو کسسسسش و دوتا ضربه زدم که کل آبم ریخت تو کسسسش و وقتیکیرمو ازتو کسسسش درآوردم آب از کسش سرازیر میشد ورو فرش میریخت بااینکه ارضا شده بودم ولی بازهم هوس کونشو کرده بودم باهزار زحمت برشگردوندمو واااایییی ی کوووون گنده نرررم جلو روم بووود درجا خوابیدم رووووش و باهاش حااال میکردم قاچای کووونشو از هم باز کردم و بازهم سووراخ کووونش خود نمایی میکرد برام کیرمو بردم وسطش و گزاشتم رو سوراخش و خوابیدم روش ومحکم هل دادم که تا ته کوووونش رفت ویلحظه خالم گفت آییی وروشو برگردوند طرف من و لی هیچی نگفت منم دیگه گفتم بزار هرچی میشه دیگه بشه وشروع کردم به عقب وجلو کردن انقده ضربه زدم تو کووونش که بازهم آبم اومد.وریختم تو کووووتش وروش بیحال دراز کشیدم بعد چن دقه که بلند شدم ورفتم دسشویی اومدم تا خالم بیحال تو حیاط نشسته ونگا من میکنه منم رفتم پیشش و دستمو دورش کرددمو گفتم ببخش اونم هیچی نگفت و فقط با یه نگاه عجیب که نشون از تسلیم شدنش بود با زبون بی‌ زبونی میگفت نباید می‌کردی ولی حالا که کردی از این به بعد باید همیشه منو بکنی….

کردن کون آبجی کوچیکم سلام. من 21 سالمه این داستان برای 3 سال پیشه من یه خواهر دارم که 4 سال ازم کوچیکتره ولی از بچگی درشت بود از سنش بیشتر نشون میداد من از وقتی یادمه تو خونه با ابجیم بازی میکردم بعضی وقتا که دستم به کونش یه حسی بهم دست میداد که خیلی خوشم میومد یکم حدود 12 13 سالم بود که یه بار از پشت بغلش کردم و کیرم قشنگ اوفتاد وسط قاچ کونش(الانم که یادش میوفتم کیرم راس میشه)خیلی بهم حات داد از اون موقع دیگه هروقت با هم بودیم به یه بهونه ای بغلش میکردم و با کونش بازی میکردم اونم چیزی نمیگفت خلاصه یه چند سالی گذشت و من تازه فهمیده بودم سکس چیه و افتاده بود تو سرم که حتمن یه حالی ازش بگیرم یه روز که کسی خونه نبود خودم و زدم به خواب زیر چشمی تا دیدم ابجیم داره میاد کیرم و دراوردم … تا منو دید اول یه مکسی کرد و زل زد به کیرم معلوم بود تا حالا کیر ندیده بعد رفت تو اتاقش و در و بست من بلند شدم و رفتم بیرون همش نگاش تو ذهن بود با خودم گفتم دل بزنم به دریا برگشتم خونه رفتم اتاقش تا من و دید سرخ شد من بروم نیاوردم دوباره به بهونه بازی بغلش کردم اما اینبار دیدم داره میلزه و صورتش سرخ شده اون موقع من 16 سالم بود خلاصه کلی دستمالی کردم و اومددم از اتاق بیرون این ماجرا گذشت تا 18 سالگیم داشتیم خونرو رنگ میکردیم واسه همین من و ابجیم پیشه هم میخوابیدیم شب که شد منتظر شدم خوب خوابش برد بعد دستش و کردم تو شورتم و گذاشتم رو کیرم وای که چه لذتی داشت بعد خودمو زدم بخواب و اونو بیدار کردم وقتی بیدار شد انگار برق گرفتش تا چند دیقه تکون نمیخورد بدنش صورتش سرخ شده بود تو این حال من یدفه دستمو انداختم روی سینه هاش خیال میکرد خوابم ضربان قلبشو احساس میکردم شروع کرد دستشو بیرون اوردن و برگشت پشت به من خوابید بعد چند دیقه دستمو بردم رو کونش یه تکون کوچیک خورد من دیگه حشرم زده بود بالا دستمو یواش بردم تو دامنش میدونستم بیداره ولی عکس العملی نشون نمیداد دستمو بردم تو شورتش وای باورم نمیشود بازم ساکت بود دستمو در اوردم و یکم توف زدم به انگشتم و دوباره کردم تو شورتش یواش گذاشتم دمه سوراخ کونش و فشار داد انگشتم که رفت تو یه اخ گفت و دوباره ساکت شد خلاصه اون شب حسابی با انگشت از خجالتش در اومدم فرداش دیگه ازم خجالت میکشید و همش ازم در میرفت دوباره شب شد و من رفتم تو اتاقش تا بخوابم دراز کشیده بود تا منو دید سریع خودش و زذ به خواب رفتم پیشش تا چند دیقه کاری نداشتم بعد دوباره شروع کردم وقتی دیدم چیزی نمیگه یواش دامن و شرتش و تا زیر باسنش کشیدم پایین دوباره با انگشتم شروع کردم با هاش ور رفتن دیگه حشرم زده بود بالا دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم زود دستشو کشید بعد یواش کیرم و گذاشتم تو سوراخ کونش یه فشار دادم چون باهاش ور رفته بودم با همون فشار اول رفت تو یه اخ گفت و من و هل داد عقب ولی من نرفتم(یادمه چنان لذتی داشت تا کیرم رفت تو کونش ابم اومد ولی کیرم نخوابید) دوباره شروع کردم تلمبه زدم یکی دودیقه بعد دوباره ابم اومد دیگه نا نداشتم کون ابجیمو با دستمال تمیز کردم و تا صب تخت خوابیدم…

اسمم شهابه و 37 سالمه کارشناسی ارشد پرورش ماهی دارم و زن دارم 28 سالشه الهه تو یکی از شهرهای کوچیک جنوب زندگی میکنیم زندگی مرفهی داریم ولی بچه دار نمیشیم خیلی سر این مساله با زنم مشکل داریم اخه مشکل از اونه و احساس گناه میکنه چند بار قهر کرده و خواسته ازم جدابشه ولی به دلیل علاقه من بهش حاضر نبودم جدا بشیم تا اینکه بعد از حسابی صحبت کردن و بحث کردن منو راضی کرد یه زن دیگه بگیرم البته با موافقت پدر و مادرامون خلاصه بگم یه دختر 21 ساله اهل یکی از روستاهای اطرافمون از یه خانواده مستضعف پسندیدن برام و رفتن خاستگاری و قرار بر عقد و عروسی رو گذاشتن وقتی دیدمش دلم ریخت پایین یه دختر فوق العده خوشکل و سبزه رو برعکس زنم که سفید بود عقد و عروسی رو با هم گرفتیم ولی من واسه عروسیم با زنم یه شرط گذاشتم که اولش خیلی بحثمون شد ولی قبول کرد که در تمام مواقعی که باهاش رابطه دارم باید الهه هم حضور داشته باشه الهه هم این موضوع رو با دختره درمیون گذاشته بود گویا قبول کرده بود البته جز من و الهه و دختره که اسمش مهسا بود کسی این موضوع رو نمیدونست عقد و عروسیمون تو یه روز برگذار شد و منو عروس خانم شب رفتیم حجله و الهه الکی مثلا رفت خونه دوستش شب ولی وقتی همه رفتن اومد خونه مهسا با لباس عروس نشسته بود رو تخت منم جلوش رو صندلی نشسته بودم و منتظر الهه بودم و محو نگاه کردن به مهسا از خجالت سرشو انداخته بود پایین و دستاشو محکم تو هم گره زده بود و پاهاش داشت کم کم میلرزید تور سفید هنوز رو صورت زیباش بود واقعا خوشکل بود اندام ترکه ای باریکی داشت ساعت به سختی میگذشت هردومون منتظر اومدن یه نفر بودیم و نمیدونستیم با اومدنش چه اتفاقی قراره بیافته من دل تو دلم نبود استرس شدیدی داشتم ساعت از 1.30 گذشته بود که در خونه باز شد و صدای پای الهه اومد با یه نگاه فهمیدم همه تن مهسا داره میلرزه و استرس و ترس شدیدی رو داشت تحمل میکرد منم استرس داشتم الهه اتاق کنار اتاق خواب خودمون رو به عنوان حجله در نظر گرفته بود اروم صدای باز شدن در اومد و الهه با لبخندی به لب وارد شد و گفت شما که هنوز نشستین نگاش کردم گفتم خب گفت چیزی نگو جای من بلند شو برو عروس خانم منتظر تنهاش نذار از رفتار الهه قوت قلب گرفتم بلند شدم رفتم طرفش و گرفتمش تو بغل و یه لب ناز ازم گرفت و گفت برو شروع کن دیگه اون موقع تازه فهمیدم چه غلطی کردم و خجالت سر تا پامو فرا گرفته بود اروم رفتم سمت مهسا و دستاشو گرفتم تو دست و بلندش کردم جلوم ایستاد تور سفید و رو صورتش برداشتم هنوز سرش پایین بود سرشو اوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم گفتم من شوهرتم قبولم داری خودتو در اختیارم بذاری از خجالت هیچی نگفت صورتشو دوباره اوردم بالا و لبمو گذاشتم رو لبش بلد نبود لب بگیره دستمو گذاشتم رو کمرش و به خودم نزدیکش کردم چسبید بهم و ازش لب میگرفتم خیلی ناشیانه لب میدادتو همون حین لب گرفتن زیپ لباسشو اروم باز کردم تا پایین کمرش عین یه بچه که ترسیده باشه داشت میلرزید گرفتمش تو بغل و تو گوشش گفتم میترسی نگران نباش اذیتت نمیکنم نمیخوام ناراحتت کنم همونجور که تو بغلم بود اروم لباسشو دراوردم و هنوز نگاهش نکرده بودم ولی داغی تنشو حس میکردم و همه تنش سیخ شده بود دستمو رو کمرش میکشیدم فقط لباس زیر تنش بود اروم از خودم جداش کردم بازوهاشو تو دستام گرفتم و گفتم منو نگاه کن سرشو با شرم اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد گفتم اگه امادگیشو نداری بذاریم واسه یه شب دیگه خیلی اروم گفت مهم نیست من زنتم اینو که گفت نمیدونستم چی باید جوابشو بدم جلوی الهه جرات ابراز علاقه بهش رو نداشتم ولی الهه خودش فهمید و گفت مهسا تو از امشب فقط زنش نیستی باید مثل من همه چیزش باشی شهاب جلوی من خجالت نکش هرچی باید بگی رو بگو من اصلا ناراحت نمیشم الهه با این حرفش کار رو هم واسه من و هم واسه مهسا خیلی راحت کرد گفتم مهسا من هنوز تو رو نمیشناسم ولی به نظرم زن خوبی برام خواهی بود در کنار الهه و به بدنش نگاهی کردم بدن سبزه خوشکل و خوش استیلی داشت سینه های کوچیک ظریفی داشت تو سوتین ژله ای که بنظرم یکم براش گشاد بود افتاده بود رو به پایین گفتم لباس منو خودت در میاری با احتیاط دستشو برد و دکمه های پیرهنم و باز کرد و دراورد دیدم خجالت میکشه گفتم اجازه بده خودم لباسمو در میارم و رکابیمو در اوردم بدنم درشت و عضلانیه و حسابی پشمالو هستم البته موهای سینه و شکممو میزنم اون پایین هم که همیشه تمیز شده هست شلوارمو در نیاوردم اروم خوابوندمش رو تخت و کنارش نشستم و نگاهش میکردم و الهه هم داشت ما رو نگاه میکرد مهسا هم با سقف اتاق خیره شده بود هیچ حرفی نمیزد میدونستم جلوی الهه خیلی خجالت میکشه یه سوتین ژله ای تنش بود با یه شورت دخترونه ساده کرمی رنگ که یه قسمت قطر مانندش تور بود و یه گوشه از بالای اونجاشو نشون میداد پاهای لاغر اندام و کشیده ای داشت که محکم بهم چسبونده بودشون و برجستگی اونجاش عین یه تپه کوچیک دیده میشد شکم صاف و یکدستی داشت با یه ناف کوچیک اندامش اصلا به اندام زنونه شباهتی نداشت عین بدن یه دختر 15 یا 16 ساله ظریف بود اروم به شکمش دست میکشیدم و زیر گوشش براش حرفهای عاشقانه میزدم اروم دستشو گذاشتم رو شکمم و دستشو بالا و پایین میکشیدم تا کم کم اماده بشه یواش خودش دستشو رو شکمم حرکت میداد و نوک سینه هامو لمس میکرد من به سمت سینه هاش حرکت کردم و دستمو گذاشتم رو سینه هاش چشماشو بست و دستش رو سینم ایستاد دستمو بردم تو سوتینش و سینه هاشو لمس کردم چه لطافتی داشت نوک سینشو گرفتم لای دو تا انگشتم و مالیدم خودشو یکم جمع کرد و زبونشو گاز میگرفت اروم سوتینشو اوردم بالا و دوتا سینشو ازاد کردم سینه هاش تو دستم جامیشد خیلی کوچیک بود و یکم افتاده نا یه نوک قهوه ای رنگ تیره و لای انگشتام داشت سفت میشد الهه رو نگاه کردم خوشکل تر از همیشه با اون صورت گرد و تو دل برو و اون لباس سبز رنگ خوشکلش که سینه های درشتش تو لباس داشت منفجر میشد و خط چاک کنار لباسش که سفیدی رون پاشو نشونم میداد از نگاه الهه شهوت درونش موج میزد و با ولع تمام داشت منو که دستم رو نوک سینه های مهسا تکون میخورد نگاه میکرد هوسم بالا گرفت سوتینشو باز کردم و اومدم رو مهسا و شروع کردم از بالای پیشونیشو بوسیدن و زبون کشیدن تا لاله گوشش و لبای خوش طعمشو گردنشو و کم کم اومد پایین تر نفس های مهسا تند تر شده بود چشماشو بسته بود و زبونشو محکم لای دندوناش گرفته بود که هوسم رو بیشتر میکرد رسیدم به سینه هاش و اروم زبونمو رو سینه هاش میکشیدم تا رسیم به نوکشون و گرفتمش تو دهن و مکیدم یه اه کشید و دستشو کرد تو موهام و فشار میداد منم سریع تر میمکیدم هردوتاشو میمکیدم و با دست میمالیدمشون بدنش خیلی داغ شده بود بوی شهوت کل اتاقو گرفته بود حسابی سینه هاشو خوردم و کم کم رسیدم به شکمشو نافش و رسیدم لبه شورتش نفس کشیدنش خیلی تند شده بود و ضربان قلبش رفته بود بالا رون پاهاشو با دستام مالش میدادم و تا کف پاشو نوازش میکردم و با زبون لبه شورتشو لیس میزدم و اروم با دندون شورتشو اوردم تا بالای التش و که نتونستم با دندون بیارمش پایین و دستامو گذاشتم لبه شورتش و اروم درااوردم و همزمان میبوسیدم تا زیر التش شورتشو اوردم پایین جوووووووووووونچی داشتم میدیدم یه تپه کوچولو که یه شکاف ریز و نازک وسطش بود بدون یه درز که هوا رد بشه از هوس داشتم میمردم میخواستم هرچه زود تر لای پاشو باز کنم و همشو ببینم ولی باید خیلی اروم جلو میرفتم شورتشو که دراوردم اونقدر خجالت کشید که نا خود اگاه دیدم اشک تو چشماشه اومدم بالا و کنار گوشش گفتم عزیزم ناراحت شدی اذیتت کردم خیلی اروم گفت نه گفتم بهم بگو چیه فقط بگو راستشو بگو خیلی اروم و با شرم گفت خجالت میکشم لبمو گذاشتم رو لبش و بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و بلندش کردم پشتم به الهه بود و لخت نشوندمش تو بغلم و براش حرف میزدم اونم عین یه بچه تو چشمام نگاه میکرد و گوش میداد داشت ازش خوشم میومد دختر خیلی ساده ای بود رو پاهام نشسته بود ودو تا پاشو پشت کمرم حلقه کرده بود تو همون حالت لبمو گذاشتم رو لبش و هردومون از هم لب گرفتن کم کم اونم هوسی شده بود و خجالتش کمتر دستمو پشت کمرش میکشیدم کیرم شق شق بود زیر پاش حسش میکرد خوابوندمش رو تخت و گفتم لباسمو در میاری یه لبخند ملیح زد و خیلی اروم من نه خودت گفتم باشه و دکمه شلوارمو باز کردم و درش اوردم رو تخت کنارش دراز کشیدم و اروم دستشو بردم سمت شورتم خجالت کشید و دوباره چشماشو بست دستشو از رو شورتم گذاشتم رو کیرم یه وای گفت و دستشو کشید عقب دو باره اروم گذاشتمش روش و نذاشتم دستشو بکشه و دست دیگه خودمم گذاشتم رو کسش خودشو جمع کرد و پاهاشو چسبوند بهم هیچی نمیگفت و هیچ کاری نکرد یکم که گذشت اروم دستشو رو کیرم عقب و جلو کردم و دستشو دور کیرم گذاشتم لای پاش خیس خیس شده بود همونجور که دستش رو کیرم بود شورتمو کشیدم پایین و دستشو مستقیم گذاشتم رو کیر حدودا 17 سانتیم فقط یه اخ گفت و دیگه هیچ اروم تو گوشش گفتم قرار تا چند دقیقه دیگه بره تو بدنت امادگیشو داری فورا دستشو کشید عقب و ترسید اینو بگم کیرم خیلی کلفت نیست ولی درازه تا حدی تو حالت شق بین 17 تا 18 سانت میشه الهه رو نگاه کردم چشماش خمار خمار بود به مهسا گفتم چشماتو باز کن و از رو تخت بلند شدم اومدم سمت الهه مهسا هم داشت منو نگاه میکرد کنار الهه که رسیدم جوری که مهسا بتونه کیرمو ببینه به الهه گفتم برام ساک بزن و الهه هم انگار که منتظر بود چنان کیرمو کرد تو دهن و تا نصفشو میکرد تو دهنش و لیس میزد و میمکید که غرق هوس شدم و مهسا هم داشت نگاهمون میکرد منم موهای الهه رو گرفته بودم و سرشو رو کیرم هدایت میکردم یکم که خورد به الهه گفتم بلند شو و بدون معطلی لباسشو دراوردم و با یه ست شورت و کرست مشکی خوشکل ایستاد الهه انصافا اندام سکسی داشت پستون نسبتا درشت و برجسته با نوک درشت که زیر هر کرستی دیده میشد شکم صاف و باسن مرتب و برجسته و کس تپل و رونهای کاملا چسبیده مهسا از دیدن بدن لخت الهه خیلی خجالت کشیده بود یجورایی نمیخواست نگاه کنه اوردمش کنار تخت و خودم خمشدم رو مهسا و از بالا تا پایین بدنشو بوسیدم و جوری حرکت میکردم که کیرم با بدنش تماس داشته باشه تا اومدم پایین و رسیدم به کس کوچیک و دخترونش کسش خیلی کوچیک بود شکافشو نازک و ظریف بود اروم بوسیدمش و کم کم زبونمو روش میکشیده و کم کم مهسا از خود بیخود شده بود و یه اه کشید و منم مشغول خوردن بالای کسش شدم و الهه هم زیرم نشستو کیرمو کرد تو دهن و ساک زدن اروم لای پای مهسا رو باز کردم و اوووووف عجب کسی داشت بسکه ابش اومده بود بوی کس همه اتاقو برداشت یه کس تمیز سبزه یکم تیره و نازک نارنجی جلوم بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و افتادم به خوردنش که مهسا جیغش دراومده بود و التماس میکرد که بسه به همه چی قسمم میداد الهه هم حشری شده بود از صدای مهسا و محکم کیرمو میمکید و میخورد حس میکردم بعضی وقتا تا ته میکنه تو دهنش چند دقیقه ای ادامه دادم تو همین مدت کم مهسا حدود دو بار ارضا شد و محکم پاهاشو دور گردنم میچسبودن بلند بلند اه اه میکرد ارضا که شد سرمو بلند کردم تو چشمای خمار و خستش نگاه کردم گفتم وقتشه که زنم بشی با این حرفم ملافه رو تخت و کشید رو صورتش خواستم بزنم کنار دستمو گرفت و اروم گذاشت رو کسش با بی زبونی گفت منو بکن منم اصرار نکردم ملافه رو برداره و بلند شدم و کیرمو از تو دهن الهه کشیدم بیرون و الهه بلند شد کنارم رو تخت نشست و سر کیرمو رو کس مهسا تنظیم کرد با اولین تماس کیرم با کس مهسا دو تا دستاشو رو تخت محکم فشار داد و یکم خودشو جمع کرد گفتم نترس اصلا نمیخوام اذیت بشی درد داشتی بگو کاری نمیکنم تا امادگیشو داشته باشیتنش شروع به لرزیدن کرده بود یکم کیرمو رو کسش مالیدم الهه هم کنارش دراز کشید و دستشو کرد تو موهاش و گفت نترس عزیزم خودم کنارتم درد زیادی نداری فقط یکم تحمل کن اولش درد داره و براش حرف میزد اروم پاهاشو باز کردم و اوردم بالا لای پاهاشو کامل باز کردم کسش یکم باز شد یه سوراخ خیلی کوچیک داشت که خودمم ترسیدم نکنه پاره بشه با انگشت سوراخ کسشو مالیدم نوک انگشتم به سختی رفت تو کسش میدونستم خیلی دردناکه براش ولی کسش به حدی خیس بود و لزج که تحملش رو راحت تر میکرد اروم و یواش کیرمو گذاشتم دم کسش و با فشار خیلی کم سر کیرمو میفرستادم تو از درد به خودش پیچید و گریش گرفت سر کیرم که رفت تو یه جیغ کشسید و بلند زد زیر گریه به حدی تنگ بود که به کیرم فشار میاورد بیشتر از سه سانت کیرم نرفته بود تو که از کسش خون اومد و فهمیدم پرده بکارتش پاره شده خیلی درد داشت و منم طاقت گریه اش رو نداشتم واسه همین اروم کیرمو کشیدم بیرون و تمیزش کردم و گرفتمش تو بغل قربون صدقش رفتن ربع ساعتی تو بغلم گریه کرد و هق زد تا اروم شد نشست رو تخت . ولی من هنوز تو کف بودم الهه رو کشیدم سمت خودم شورت و کرستشو در اوردم و دو تا پاشو دادم بالا و کیرمو یه ضرب تا ته کردم تو کسش الهه هم هات هات بلند بلند اه اه میکرد مهسا هم فقط نگامون میکرد و از کیر من که میرفت تو کس الهه تعجب کرده بود نیم ساعتی تو کس الهه تو همه مدلی تلمبه زدم هردومون خسته شده بودیم تا بالاخره تو حالت داگی استایل ابم اومد و همشو ریختم تو کس الهه و ولو شدیم تو تخت هردوشونو گرفتم تو بغل الهه یه طرفم و مهسا هم یه طرفم تا خوابمون برد یاعت سه و نیم بود تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیمادامه دارد…. صبح حدودا ساعت نه بود بیدار شدم و مهسا و الهه هنوز خواب بودن هر سه تامون لخت کنار هم خوابیده بودیم مهسا رو به من خوابیده بود و الهه پشتش به من بود از دیدن اینکه هر دو تا زنهام لخت کنارم خوابیدن لذت میبردم مهسا تو خواب خیلی خوشکلتر شده بود چهره معصوم و جذابی داشت موهای بلندش هم ریخته بود رو صورتش و دستشم زیر سرش بود چند دقیقه ای محو زیباییش شده بودم هردوشون خوشکل بودن ولی متفاوت از هم اروم لبم و گذاشتم رو لبش و یه لب ازش گرفتم چشماشو باز کرد یه لبخند بهش زدم اونم با لبخند جوابم داد گفتم خوب خوابیدی عزیزم با لحن زیبایی گفت اره ممنون اروم با هم حرف میزدیم و دستمو رو بدن برهنه اش میکشیدم گفتم بابت دیشب اذیت شدی ببخشید گفت نه اتفاقیه که باید واسه هر دختری بیافته ناراحت نیستم ممنونم منو درک میکنی گفتم خواهش میکنم نمیخوام اذیت بشی نیم ساعتی حرف زدیم و از همه چی گفتیم و خندیدیم الهه بیدار شد گفت چقدر حرف میزنی شهاب خوابم میاد پاشین برین بیرون حرف بزنین گفتم باشه عزیزم و بلند شدم و شورتمو پوشیدم ومهسا هم لباس خوابشو پوشید و رفتیم تو حال گفتم بریم حموم گفت دو تایی گفتم اره خب عیبی داره گفت اخه گفتم دیگه خجالت نکش زن و شوهریم و بردمش حموم و لباس خوابشو دراورد هنوز از اینکه لخت ببینمش خجالت میکشید حق داشت دیشب اولین بار تو عمرش بود که لخت شده بود جلوی یه مرد و بدتراینکه هیچ شناخت قبلی هم از هم نداشتیم من هنوز شورت پام بود و داشتم نگاهش میکردم یه دختر سبزه رو با قد حدود 167 لاغراندام و ترکه ای پاهای باریک ظریف منتهی به یه بهشت ناز که یه شکاف باریک از راس یه مثلث که از حدود سه سانت به سمت پایین میرفت لای پاهاش و از دید پنهان میشد شکم تخت باناف کشیده و سینه های کوچیک حدودا سایز بین 55 تا 60 تا نوک قهوه ای تیره گرند خوش تراش و یه صورت با تناسب همه اجزا از اینکه فقط نگاهش میکردم خجالت کشیده بود و سرشو انداخته بود پایین گفتم مهسا منو نگاه کن شوهرتم ازم خجالت نکش گفت تا حالا کسی منو اینجوری نگاه نکرده گفتم خب معلومه تنها کسی که اینجوری باید ببینتت و نگات کنه منم شوهرت رفتم سمتش و گرفتمش تو بغل و لب گرفتن و شروع کردیم دستمو گذاشتم رو باسنش نرم بود و اروم دستمو بردم سمت شکاف لای باسنش و مالش میدادم خجالتش کمتر شده بود و ازم لب میگرفت و دستشو ادخته بود دور گردنم اروم دستمو بردم پایین تر حرارت و عرق لای پاش حس میکردم یکم جلو تر که رفتم انگشتم رسید به سوراخ پشتش و لمسش کردم لبم و ول کرد و خودشو انداخت تو بغلم و یه اه کشید اروم سوراخشو میمالیدم و دورشو مالش میدادم حسابی عرق کرده بود سوراخش کوچیک تر از نوک انگشت کوچیکم بود حدس میزدم خیلی ریز باشه اروم اروم اه اه میکرد ومیگفت وای ادامه دادم که تو گوشم گفت تو شوهرمی و میخوام واقعا برات مثل الهه خانم باشم کارتو تموم کن گفتم واقعا با علامت سر اشاره کرد اره گفتم پس هرموقع دردت گرفت باید بهم بگی که اذیت نشی باشه با سر اشاره کرد گفتم دو زانو بشین اول میخوام ببینیش و تو دستات لمسش کنی و همه جاشو کامل ببینی جلوم نشست و اروم شورتمو کشید پایین کیرمو که دید اولش جرات دست زدن و نداشت ولی یکم که نگاش کرد با دست سرشو گرفت و کم کم همه جاشو تو دستاش گرفت نگاش میکرد و بیضه هامو نگاه میکرد و دست میکشید چند دقیقه ای گذشت گفتم بیا و بلند شد تو رخت کن دراز کشید حسابی همه جاشو بوسیدمو لیسیدم کسشو حسابی خوردم براش خیس خیس بود نشستم لای پاش و سر کیرمو گذاشتم دم کسش و خیلی اروم و نرم فشار دادم دردش میومد ولی داشت تحمل میکرد سرکیرم که رفت تو یه اه کشید و گفت وای چه دردی داره خواستم درش بیارم گفت نه تکونش نده درد میگیره منتظر اشاره خودش بودم یکم که گذشت گفت ادامه بده گفتم هنوز گفت اره تحمل میکنم یکم فشار دادم کم کم کیرم داشت راهشو باز میکرد از چهرش معلوم بود خیلی درد داره گفتم مهسا میخوای ادامه ندیم گفت نه نه فقط تمومش کن تحمل میکنم چشماشو بسته بود و دستاشو محکم رو زمین فشار میداد دهنشو محکم بسته بود که جیغ نزنه کم کم نصف کیرم فرو رفت یکم صبر کردم تا ارومتر بشه و کم کم عقب و جلو کردم تا کسش عادت کنه دوباره که فشار دادم دردش شروع شد و خودشو داشت کنترل میکرد و از گوشه چشمش اشک میومد هنوز پنج سانت کیرم بیرون بود گفت چقدرش رفته تو گفتم حدود دوازده سانتی رفته تو بدنت گفت چقدرش منوده گفتم حدود پنج سانت گفت وای نه طاقت ندارم خیلی درد داره دیگه بسه نمیتونم گفتم باشه و اروم براش تلمبه زدنو شروع کردم کم کم دردش خیلی کمتر شده بود درش میاوردم و دوباره فرو میکردم تو فرو کردن یکم دردش میومد ولی دیگه داشت لذت میبرد ده دقیقه ای تلمبه زدم دردش تموم شده بود و داشت اه اه میکرد و کم کم همه کیرم خود بخود رفت تو تا چسبیدم بهش و گفتم مهسا الان تمامش تو بدنته هجده سانت التم تو بدنته گفت وای حس میکنم پر پر شدم دارم میترکم کم کم شدت تلمبه هامو بیشتر کردم و 20 دقیقه ای طول کشید تا ابم اومد تو این مدت دوبار ارضا شده بود غرق لذت بود دیگه رمق نداشت ابم که اومد کشیدم بیرون و ریختم رو شکمشو تا زیر گردنش ریخت بعدش رفتیم حموم اومدیم بیرون الهه تازه بیدار شده بود و داشت چایی درست میکرد فقط شورت و کرست تنش بود از پشت گرفتمش تو بغل خودشو برام لوس کرد گفتم دیشب چطور بود گفت خیلی تحریک کننده بود خوشم اومد گفتم میخوای از این به بعد علاوه بر رابطه دونفره رابطه سه نفره هم داشته باشیم که هردومون زدیم زیر خنده تو همین حین مهسا هم اومد و گفت چیه چرا میخندین گفتم بیا تو بغلم و اومد گرفتمش تو بغل چیزی نیست مهسا جون داشتم به الهه میگفتم بهتره که از این به بعد رابطه سه نفرمون رو داشته باشیم و از اون روز تا الان که سه سال میگذره اکثر سکس هامون سه نفره هست و هر سه تامون یه دختر یک ساله داریمخاطره زندگی خودم بود البته همه اسم ها مستعاره

همین یه بار یه بعد از ظهر تابستونی حدود ساعت چهار و نیمه و با یه شلوارک و تیشرت نخی روی کاناپه جلو تلوزیون دراز کشیدم و دارم قسمت دوم از سیزن جدید لاست رو که تازه دستم رسیده تماشا میکنم ، اسپلیت با اخرین درجه داره مستقیم باد خنک رو میفرسته سمت من ولی باز هم یکم گرمه ، فریده یه ساعت پیش زنگ زده بود و گفته بود که جلسه شرکتش طول میکشه و امشب احتمالا حدود ساعت هشت میاد خونه ، سه سالی میشه که با فریده ازدواج کردم و کاملا راضیم ، چشمام داشت گرم میشد که تلفنم زنگ خورد ، با نارضایتی دستمو دراز کردم و گوشی رو برداشتم ، عکس فریده در حالی که یه گوشی تو دستشه و داره حرف میزنه روی صفحه بهم فهموند که کی پشت خطه ، این عکسو دو هفته پیش که خونه مامانش اینا بودیم ازش گرفتم و گذاشتم رو پروفایلش ، گوشی رو جواب دادم ، صدای فریده که سعی میکرد آروم حرف بزنه نشون میداد که راحت نیست احتمالا توی جلسه بود ، آروم گفت فرناز نزدیکه ، میاد خونه ما تا شب که مسعود از ماموریت برگرده با هم برن خونشون ، فرناز خواهرشه ، باهاش خیلی جورم ، بعضی وقتا یهو یکی دو ساعت درباره یه فیلم یا آهنگ با هم حرف میزنیم و خسته نمیشیم ، فریده لاغر و کشیده است و فرناز تپل و گوشتالو ، اما اصلا حوصله مهمون ندارم ، سکوتم به فریده میفهمونه که راضی نیستم ، بهم گفت که اخم نکن ، یه شب اینطوری شد دیگه ..، گفتم باشه ، آروم گفت بوس بوس و تلفن رو قطع کرد ، روی کاناپه یه غلت زدم و دی وی دی رو قطع کردم و توی کانالهای ماهواره چرخیدم ، یه کانال سکسی باز شد و من کانال رو عوض نکردم ، یه مهمونی زنونه سکسی بود که چند تا مرد توش استریپتیز میکردن و با زنهای مختلف سکس میکردن ، باحال بود ، کم کم راست کردم و تو حال و هوای خودم بودم که زنگ آیفون منو از حال خودم کشید بیرون ، به این زودی منتظرش نبودم ، هول کردم و کانال ماهواره رو چرخوندم و تلوزیونو خاموش کردم ، تو آیفون دیدم که بعله خودشه ، در رو باز کردم و یه چرخ تو خونه زدم که کیرم بخوابه و آبروم نره ..، زنگ در صدا کرد و در رو باز کردم ، یه مانتو تنگ کوتاه پوشیده بود با ساپورت مشکی یه روسری قرمز توی دستش بود که معلوم بود تازه در آورده و موهاش یکم بهم ریخته بود ، دست داد و صورت خوشگلشو آورد جلو که روبوسی کنه هنوز حال و هوای سکس توی سرم بود، عمدا لبامو روی صورتش لفت دادم ، دستاش نرم و عرق کرده بود ، اومد تو ، خودشو باد میزد و میگفت وای چه گرمه ، برای اولین بار داشتم بدنشو نگاه میکردم و فکر میکردم چقدر گوشتالو و سکسیه ، کم مونده بود دوباره راست کنم ..، گفتم برو لباستو عوض کن بیا تا من یه چیز خنک برات بیارم ، گفت نمیخواد ، زحمتت میشه ، رفت توی اتاق ما که از تو کشوی فریده یه لباس برداره ، ..داشتم توی آشپزخونه یه شربت آبلیمو درست میکردم که صدام کرد ، رفتم توی اتاق که دیدم جلوی آیینه مستاصل وایساده ، منو که دید زد زیر خنده ، گفتم چی شده ؟ گفت این مانتو زیپش از پشت باز میشه انگار گیر کرده باز نمیشه ، رفتم جلو که زیپشو باز کنم با خنده گفت زیاد نکش پایین زیرش چیزی تنم نیست ، هنوز حرف از دهنش بیرون نیومده بود که زیپشو تا کمر پایین کشیدم ، تن سفید لختش و بند سوتین قرمزش معلوم شد ، سعی نکرد خودشو بپوشونه ، حتی نچرخید سمت من ، بجاش گفت خوبه گفتم لختم ..، بدون اینکه فکر کنم چیکار دارم میکنم خم شدم و بین دو تا کتفشو بوسیدم ، گفتم چقدر عرق کردی ، در حالی که صداش یکم میلرزید گفت خیلی بیرون گرمه ، داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دوباره گفت حالا که اینجایی یکی از لباسهای فریده رو بده بپوشم ، گفتم تو که آمار لباسهای فریده رو از خودش بهتر داری ، خندید و گفت حالا یکی رو بده ، کشو رو بیرون کشیدم و یه لباس سفید کوتاه که دو سه هفته پیش براش خریده بودم در آوردم گفتم بیا این یکم به فریده گشاده احتمالا اندازه تو باشه ، یه نگاه بهش انداخت خندید و از دستم گرفت ، از اتاق اومدم بیرون ، داشتم فکر میکردم میپوشه یا نه ..، اومدم توی آشپزخونه و آب و شکر که برای شربت قاطی کرده بودم ریختم توی سینک ظرفشویی بجاش دو تا لیوان کریستال از توی بوفه برداشتم و تو هر کدوم چند تا قالب یخ انداختم ، یه شیشه سودا هم درآوردم و روی یخها یکم سودا ریختم ، فرناز در اتاقو باز کرد و با اون لباس که تقریبا بود و نبودش یکی بود از تو اتاق بیرون خرامید ، چشمام داشت از کاسه در میومد وقتی تن سفید و گوشتالوشو اونطوری دیدم ، با همه وجودم دلم میخواست به اون رونهای سفید و نازش دست بزنم ، یه لیوان دستش دادم و یه شیشه اسکاچ فایو لورد از توی کمد در آوردم و گذاشتم روی میز ، کنارم نشست روی کاناپه ، خندید و گفت چقد هم میچسبه ، در ویسکی رو باز کردم و واسه هر دومون ریختم ، لیوانشو به من زد و شروع کرد به مزه مزه کردن مشروبش ، چشمم رو از روی رونهای لختش برنمیداشتم ، آخر به زبون اومد و گفت حمید امروز چته ؟ گفتم نمیدونم یکم داغم ، گفت معلومه ، بنظرم تا اینجا اتفاق بدی نیفتاده من برم ، گفتم بنظرت من از این آدمهام که بپرم یکی رو بدون رضایت خودش خفت کنم ؟ ، یکم از مشروبش خورد و در حالی که به لیوانش نگاه میکرد آروم گفت آخه منم میخوام ، دو سه ثانیه طول کشید تا بفهمم چی شنیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستم رو روی رون سفیدش گذاشتم و صورتم رو به صورت قشنگش نزدیک کردم که ببوسمش ، با دست صورتمو از خودش دور کرد و بعد بهم نگاه کرد و گفت : فقط همین یه بار ! ، بدون اختیار تکرار کردم : فقط همین یه بار ! ، لبمو به لبای قرمزش نزدیک کردم و بوسیدمش ، دوباره بوسیدمش و اونم منو بوسید ، بوی توت فرنگی رژلبش تمام مشاممو پر کرد دستم رو بردم بین پاهاش ، یکم جا بجا شد ولی کار دیگه ای نکرد ، رونهای سفیدشو میمالیدم و لبهاشو میمکیدم ، تنشو با دستام لمس کردم و به خودم چسبوندمش ، چشمای قشنگشو بست و توی بغلم ولو شد ، دستم رو بردم زیر پیرهن کوتاهش و کمرشو مالیدم ، سرم رو به سینه اش نزدیک کردم و از چاک یقه روی ممه خوشگل قلنبه اش رو بوسیدم ، سرم رو با دست چسبوند به سینه هاش ، با دست شورتشو دستمالی کردم و کون گنده اش رو مالیدم ، صدای آه و ناله اش بلند شد ، دوباره لبهاش رو مکیدم ، و دستم رو بردم توی شورتش ، کس قلنبه اش خیس خیس شده بود ، کیرم داشت شلوارکم رو پاره میکرد که بیاد بیرون ، دستش رو کیرم حس کردم که داره از روی شلوارک میمالدش ، خوابوندم و پاهای تپلشو از هم باز کردم ، کس قلنبه اش از توی شورت سفید توری بهم چشمک میزد ، پاهاشو دادم بالا و شورتشو در آوردم ، کس ناز و قلنبه اش یه دونه مو هم نداشت ، سرمو چسبوندم به کسش و زبونم رو رسوندم به چوچول نازش ، مثل مار روی کاناپه به خودش میپیچید و صدای ناله هاش همه خونه رو برداشته بود ، با زبون کسشو لیس میزدم و با دست ممه های درشتشو از روی سوتین میمالیدم ، بعد از دو دقیقه بزور پاشد و نشست ، منو پرت کرد روی کاناپه و افتاد به جون شلوارکم ، شلوارک و شورتمو با هم از پام در آورد و پرت کرد کنار کاناپه ، کیرم عین فنر پرید بیرون ، کیرم رو با دو تا دست گرفت و شروع کرد مالیدن ، بعد نوکشو بوسید و با زبون خیس کرد و دوباره با دست مالید ، بعد دهنشو باز کرد و تقریبا همه کیرم رو فرو کرد تو حلقش ، نمیدونستم از شدت لذت داد بزنم یا از شدت تعجب ، کیرم رو در آورد و دوباره فروکرد ، خیلی حال میداد ، کم مونده بود ارضا بشم بلندش کردم و خوابوندمش رو کاناپه با آب دهن کیرمو خیس کردم و نوکش رو گذاشتم رو کس نازش و هل دادم تو ، خیلی کیف میداد در آوردم و دوباره فروکردم ، افتادم روش و در حال تلمبه زدن سینه هاش رو از توی سوتین در آوردم و شروع کردم به مکیدن از شدت لذت داد میزد ، در حالی که داشتم میکردمش یهو پاهاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و با تمام زورش فشار داد و ناله کرد ، نفسم داشت بند میومد ، بعد شل شد و ولو شد ، فهمیدم ارضا شده با دو تا تکون دیگه منم داشتم ارضا میشدم کشیدم بیرون و آبمو پاشیدم رو شکمش ، خندید و با نوک انگشتش با آبم بازی میکرد ، با دستمال جفتمونو تمیز کردم و دوباره بوسیدمش ، پاشد شورتشو پوشید و خودشو مرتب کرد ، خیلی سکسی و باحال بود ، دوباره از روی شورت کسشو بوسیدم روی سرم دست کشید و گفت باهاش خداحافظی کن ، همین یه بار بود ، شورتشو کشیدم پایین و دوباره کسشو بوسیدم ، گفتم اگه قرار به خداحافظیه باید از نزدیک باشه ، خندید و دوباره شورتشو پاش کرد ، لباس فریده رو که زیر تنش کاملا چروک شده بود بهم داد و گفت اینو بنداز لای رخت چرکا بوی عرق گرفته ، منم میرم یه چیز میپوشم که اگه فریده و مسعود اومدن منو با این لباس لختیها نبینن ! ، ماچش کردم و با لباس فریده رفتم سمت رختکن حمام ، فرناز هم رفت تو اتاق ما که دوباره لباس بپوشه ، لباسو انداختم تو سبد رخت چرکا و رفتم کاناپه رو مرتب کردم و دستمالها رو انداختم تو توالت و سیفون کشیدم و برگشتم توی هال ولی فرناز هنوز از اتاق بیرون نیومده بود ، رفتم توی اتاق و دیدم با شورت و سوتین وایساده جلو آیینه و داره دوباره آرایش میکنه ، هنوز نیم ساعت از سکس اولم نگذشته بود اما دوباره راست کردم ، رفتم از پشت چسبیدم بهش ، شورتشو کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم وسط لپای کونش ، گفتم اگه قرار به خداحافظیه میخوام یه بار دیگه سکس کنم ، گفت عجب سگ حشری هستی حمید ، فریده گفته بودا..، گفتم حالا یکم خم شو من کستو از اینور ببینم ، با خنده خم شد روی میز توالت و پاهاشو یکم از هم باز کرد کس قلنبه اش از لای پاهاش معلوم شد ، کیر راستمو از پشت فرو کردم توش ، دادش در اومد ، کون خوشگل سفیدشو گرفتم تو دو تا دستامو شروع کردم به تلنبه زدن ، دوباره آه و ناله هاش شروع شد ، خوابوندمش روی تخت و دوباره از جلو کردمش خیلی کیف میداد ، دوباره ارضا شد ولی آب من تصمیم نداشت بیاد یه ورش کردم و یه پاشو دادم بالا از پشت کیرمو فرو کردم تو کسشو باز تلنبه زدم ، خوابوندمش دمرو روی تخت و نشستم روی کون سفیدش و کیرمو از لای پاش فرو کردم تو کسشو دوباره و دوباره کردمش ، باز هم ارضا شد ، دادش در اومده بود ، گفت حمید جر خوردم بیا دیگه ، کشیدم بیرون و گفتم بیا با دست و دهن بیارش ، دو دستی شروع کرد به مالیدن و ساک زدن ، بعد از چند دقیقه یهو آبم اومد و پاشید تمام صورتشو سفید کرد ، با اخ و پیف آبمو از دور چشماش پاک کرد و دوید توی دستشویی ، اینقد خندیدم که دلدرد گرفتم ، پاشدم شورتمو پوشیدم و رفتم توی هال ، تلفونم زنگ خورد ، فریده بود ، خدا خدا میکردم فرناز از دستشویی که در میاد کس شعر نگه ، جواب فریده رو دادم گفت که تازه جلسه اش تموم شده و تا نیمساعت دیگه خودشو میرسونه ، سراغ فرنازو گرفت که گفتم دستشوییه و قطع کرد ، سریع رفتم دم دستشویی و به فرناز گفتم که فریده داره میاد ، فرناز از دستشویی بیرون اومد و بدو رفت سمت اتاق و شروع کرد به آرایش کردن ، دوباره گشت زدم و همه چی رو مرتب کردم لیوانهای مشروب رو شستم و خشک کردم و گذاشتم تو بوفه و یه ظرف میوه از توی یخچال در اوردم و گذاشتم روی میز ، فرناز از توی اتاق اومد بیرون و یه لباس نسبتا پوشیده با دامن روی زانو تنش کرده بود و اومد نشست کنارم ، دستم رو کردم زیر دامنشو لپشو بوسیدم ، گفت من هنوز منگم ، ما چیکار کردیم ؟ ، گفتم هیچی ، تنمون خواست ما هم اجابت کردیم ، طوری نشده که ، گفت باشه یه پیک دیگه به من مشروب بده یکم منگم ، گفتم باشه و براش مشروب ریختم ، هنوز شرابش تموم نشده بود که فریده رسید ، منو بوسید و اومد تو با فرناز هم روبوسی کرد ، نشستن به تعریف کردن ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ، منم بقیه سریالمو نگاه میکردم ، بعد رفتن آشپزی کردن و شام درست کردن ، دو سه ساعت بعد مسعود شوهر فرناز هم رسید ، با هم شام خوردیم ، فرناز هی خودشو لوس میکرد و جلوی ما هی مسعودو ماچ میکرد میرفت تو بغلش ، فریده اومد تو گوشم گفت چش شده فرناز انگار خونه زندگی ندارن خودشون ، فرناز بعد از شام روی پای مسعود نشسته بود و یه لحظه باهام چشم تو چشم شد و یه چشمک حواله ام کرد ، با خودم تکرار میکردم ..فقط همین یه بار !!

خواهر چسپ پوش من نبیلامه یک روز کون خواهرم را که بسیار کالای چسپ پوشیده بود را دست کردم برجس پوشیده بود همرای دامن چسپ دامنش ای قدر چسپ بود که چاپ کون خود را کشیده بود قدش در حدود 164سانتی و وزنش در حدود 76 کیلو است بوت کوری بلند هم پوشیده بود هیکل بسیار زیبا دارد کونش کلان است وخت که کونش را دست کردم بسیار بسیار بسیار مره مزه داد در آن روز که کونش را دست کردم بسیار بسیار بسیار کالای چسپ را پوشیده بود چاپ کونش را کشیده بود ایستاده بود من هم ایستاده بودم یک دفه کونش را دست کردم کون قلمبه یی دارد کون قلمبه یی خود را با آن دامن بسیار بسیار بسیار چ سپش کشیده بود بسیار زیبا هم است.

روانشناسی، اینترنت و خوشبختی قسمت اول صبح یکی از روزهای تابستون – تابستونی که من بین اول و دوم راهنمایی بودم – توی پذیرایی داشتم با برادرام بازی می کردم که مامانم اومد پیشمون و بعد از همراهی مختصری با ما در بازی کردن، تلویزیون رو روشن کرد و برادرام رو نشوند پای برنامه کودک تا سرگرم برنامه کودک بشن و بعد مامانم رفت توی اتاقش و من رو هم صدا کرد که برم پیشش. مامانم نشست لبه تخت و به من هم گفت که کنارش بشینم. با زبانی کودکانه و ساده شروع کرد به صحبت کردن درباره مرحله های مختلف زندگی مثل کودکی، نوجوانی و جوانی و به من گفت که با توجه به سن و سالت باید آماده رفتن از مرحله کودکی به مرحله نوجوانی بشی و شروع کرد به توضیح دادن درباره دوران بلوغ که این دوره در ابتدای مرحله نوجوانی شروع میشه و تا چند سال طول میکشه. خلاصه درباره علایم بلوغ مانند بزرگ شدن سینه ها، پریود شدن و … با زبانی مناسب یک دختر 12 ساله توضیح داد. البته توی مدرسه هم یکی از معلمها مون یه صحبت خیلی مختصر درباره بلوغ کرده بود ولی توضیحات مامانم خیلی بیشتر و بهتر بود. بعدا فهمیدم که بابام به مامانم گفته بوده تا با من درباره بلوغ صحبت کنه. این هم باید بگم که بابام روانشناس هست و مامانم خانه دار. من الان 28 سالمه. مامانم 51 و پدرم 59 سالشه. دوتا برادر دارم به اسم مجتبی و مصطفی که به ترتیب 25 و 23 سالشونه. اسم مامانم و بابام، منصوره و علی هست و اسم من هم محدثه و همگی ساکن تهران. چند ماه بعد از صحبتهای مامانم، برای اولین بار پریود شدم و بر اساس قول و قرارهایی که با هم داشتیم ماجرا رو بهش گفتم که اون هم کارهایی که باید میکردم رو بهم گفت و یه نوار بهداشتی هم بهم داد تا استفاده کنم. هر روزی که میگذشت شهوتم زیاد و زیادتر می شد و خجالت می کشیدم که درباره این حس درونی با مامانم صحبت کنم و این درحالی بود که مامان ازم خواسته بود که هر سوالی درباره دوران بلوغ و موضوعات جنسی دارم ازش بپرسم تا راهنماییم کنه ولی شرم و حیاء بی مورد که احتمالا توی مدرسه یا از طریق تلویزیون در وجودم شکل گرفته بود این اجازه رو به من نمیداد تا بتونم با مامانم درباره نیاز جنسی سوالی بپرسم بنابراین برای پاسخگویی به نیاز جنسی راهی جز خودارضایی پیدا نکردم. من هم مثل خیلی از نوجوون های دیگه با خودارضایی لذت می بردم و به آرامش می رسیدم. تعطیلات تابستونی بین دوم راهنمایی و سوم راهنمایی من شروع شده بود. صبح یکی از روزهای اوایل تعطیلات که بابام رفته بود سرکار (بیمارستان) و برادرام توی کوچه مشغول بازی بودن و من هم در حال تماشای تلویزیون بودم، مامان گفت: بیا بشین کنارم میخوام باهات حرف بزنم. رفتم کنارش نشستم بهم گفت: عزیزم مگه ازت نخواسته بودم هر سوال و راهنمایی که درباره موضوعات جنسی داری ازم بپرسی و چیزی رو از من پنهان نکنی؟ برای چی این همه خودارضایی کردی و منو در جریان این کارهات نذاشتی؟ با شنیدن صحبتهای مامان شوکه شدم و کلی تعجب کردم که چجوری از خودارضایی های من با خبر شده و همینطور حسابی خجالت می کشیدم بطوری که نمیتونستم توی چشمهاش نگاه کنم. بعد از چند ثانیه سکوت، سرم رو بالا گرفتم و شروع کردم به معذرت خواهی و بهش قول دادم که دیگه خودارضایی نکنم و چیزی رو ازش پنهان نکنم. البته بعدا مامانم بهم گفت که اصلا نمیدونسته که من خودارضایی میکنم یا نه و برای اینکه از این قضیه سر در بیاره با یه دستی زدن به من و گفتن اینکه من از خودارضایی هات باخبرم خواسته عکس العملم رو ببینه که من هم مثل آدم های ساده لوح، زود شروع به اعتراف و معذرت خواهی کردم که این باعث شد مادرم مطمئن بشه که من خودارضایی میکنم و شهوت در وجودم شکل گرفته. به محض اینکه عذرخواهی کردنم تموم شد خندید و من رو گرفت توی بغلش و بعد از یه بوسه بهم گفت: تو فقط باید بابت پنهان کاری عذرخواهی کنی نه به خاطر خودارضایی. خودارضایی که کار بدی نیست. با شنیدن این حرف از مامان، حس خجالت کشیدنم تموم شد و با بغل کردن و بوسه های مکرر اون، بطور کامل آروم شدم. مامانم بهم گفت: باید قول بدی که از این به بعد چیزی رو از مادرت پنهان نکنی و هر سوالی که داشتی ازم بپرسی البته به شکلی که مجتبی و مصطفی متوجه نشن، آخه اون دوتا بچه اند و هنوز به سن بلوغ نرسیدن. من هم قبول کردم و به مامان قول دادم که دیگه چیزی رو ازش مخفی نکنم و اون هم خوشحال شد و ازم تشکر کرد. بعد از تمام شدن صحبتهای من و مامان، برگشتم و دوباره نشستم جلوی تلویزیون، نگاهم به صفحه تلویزیون بود ولی همش داشتم به حرفهای مامان فکر می کردم. به خاطر حمایتها و پشت گرمی هایی که از مامانم دیده بودم خیلی خوشحال بودم و پیش خودم فکر میکردم که چیکار کنم تا رابطم با مامانم صمیمی تر بشه. بعد از کلی فکر کردن، این رو متوجه شدم که از بین رفتن شرم و دریده شدن پرده ی حیاء بین اعضای خانواده، یه عالمه لذت و خوشی رو برام به ارمغان میاره. زدن موهای زیر بغل و اطراف کسم، بهانه خوبی بود برای آغاز رابطه صمیمانه با مامانم. یادم میاد همیشه قیچی و تیغ توی حموم بود و هر چند هفته یکبار موهای زیر بغل و اطراف کسم رو با تیغ میزدم. یه روز که با مامانم توی خونه تنها بودم رفتم پیشش و ازش پرسیدم که بهتره موهای زاید بدنمو با تیغ بزنم یا واجبی؟ قبل از اینکه جواب بده، ازم پرسید تا حالا با چی میزدی؟ منم گفتم با تیغ . بهم گفت: کدوم تیغ؟ گفتم از تیغ هایی که توی حموم بود استفاده میکردم. یه کم اخم کرد و گفت تیغ یه وسیله شخصیه دیگه از اون تیغ ها استفاده نکن و هر وقت هم خواستی موهای بدنتو بزنی به خودم بگو تا بهت واجبی بدم. بهش گفتم چند هفته هست که موهای بدنمو نزدم بهم واجبی میدی برم هموم خودمو تروتمیز کنم؟ با تعجب گفت الان؟ منم گفتم آره خب. گفت باشه و رفت توی اتاقش و یه بسته واجبی برام آورد و گفت روی جلدش طرز استفادشو نوشته، با دقت بخون بعد استفاده کن. از حموم که بیرون اومدم ازم پرسید حالا تیغ بهتره یا واجبی؟ منم گفتم اصلا تیغ قابل مقایسه با واجبی نیست، تا حالا بدنم اینقدر تروتمیز نشده بود. اونم با تعجب گفت: واقعا ! اجازه هست ببینم بدنت چجوری شده. منم که دقیقا منتظر همین جمله بودم با یه عشوه خاصی گفتم چرا که نه. اصلا قرار ما این بود که چیزی رو از هم مخفی نکنیم و با هم صمیمی باشیم. اونم در پاسخ به این حرف من با خنده گفت: ای شیطون. کم کم داری راه می افتیاااا اول تی شرتم رو در آوردم و زیر بغلم رو به مامانم نشون دادم. ازش پرسیدم خوب تمیز شده؟ اونم بهم گفت: عالی. شلوارمم در آوردم ولی شورتم رو نه. فقط جلوی شورتم رو تا حدی که بالای کسم معلوم بشه کشیدم پایین گفتم اینجا چطور؟ قبل از اینکه جواب بده گفت من که همه جاشو ندیدم که بخوام نظر بدم چرا شورتت رو کامل در نمیاری منم گفتم آخه….یکم مکث کردم که گفت چیه به همین زودی قول و قرارهامون رو یادت رفت. من مادرتم دلیلی نداره چیزی رو از من پنهان کنی. البته من از خدام بود که شورتمو دربیارم توی اون لحظه فقط داشتم ناز میکردم. با پایین کشیدن شورتم دیگه کاملا لخت شده بودم. به مامانم گفتم نگاه کن ببین خوب موهای اطراف کسم رو زدم. بهم گفت: ایستاده، خوب مشخص نمیشه برو روی مبل بشین پاهات هم باز کن تا همه جاش معلوم باشه. همین کار رو کردم و مامانم اومد جلوم نشست و خیره شده بود به کسم. یه دست به کسم کشید گفت: وای چه کس خوشکلی داری محدثه. با این کارش کم کم داشتم حشری میشدم و اون هم متوجه شده بود که من دارم کیف میکنم. برای بار دوم روی کسم دست کشید و من با صدای شهوت آلود گفتم: جوووون بازم کسمو بمال. اون هم شروع کرد به مالیدن کسم که صدای آه آه من اتاق رو پر کرده بود. بعد از چند دقیقه کسم حسابی آب انداخته بود و مامان با استفاده از آبی که از کسم بیرون می اومد کسم رو میمالید و بعد شروع کرد به میک زدن چوچوله و لیسیدن کسم که تقریبا یک دقیقه بعد یه لرزه ای کردم جیغی کشیدم و ارضاء شدم. مامانم بلند شد و روی مبل و کنارم نشست. با دستش سرمو خم کرد سمت خودش و لبهام رو بوسید و بهم گفت: عزیزم خیلی دوست دارم عاشقتم. منم به مامانم گفتم: لذتی رو که تجربه کردم صد برابر لذت خودارضایی بود. مرسی مامان جونم خیلی خوبی، ممنون. اولین لز من با مامانم به معنی آخرین خودارضائی من بود. رابطمون روز به روز صمیمانه تر میشد و هر چند شب یکبار با هم هماهنگ میکردیم که وقتی همه خواب هستن، بیاد توی اتاق من، تا با هم لز کنیم و هر روزی که می گذشت، از مامانم چیزهای بیشتری یاد میگرفتم و اطلاعاتم راجع به سکس بیشتر و بیشتر میشد. چند روزی از رابطه سکسی بین من و مامانم میگذشت که مامانم ازم خواست که درباره رابطمون پیش هیچکسی حرف نزنم مخصوصا توی مدرسه و پیش همکلاسی هام. دقیقا یادم هست که بهم گفت: مجازات این کاری که ما میکنیم، اعدام هست. جمهوری اسلامی به کسی رحم نمیکنه پس خوب حواست رو جمع کن تا مشکلی برامون پیش نیاد. بعد از شروع لز و رابطه صمیمی با مامانم، به فکر سکس با بابام افتادم و به خودم میگفتم کاش با بابام هم صمیمی می شدم و میتونستم با اون هم سکس داشته باشم. برای رسیدن به کیر بابام دوتا راه داشتم ولی نمیدونستم کدوم یکی از این راه ها بهتره. راه اول این بود که از مامانم بخوام که شرایط رو برای سکس من با بابام فراهم کنه و راه دوم این بود که خودم مستقیم و بدون اطلاع مامان به سراغ بابا برم. برای انتخاب راه اول تردید داشتم چون فکر میکردم با گفتن درخواستم به مامان، اون رو عصبانی کنم و شرایط برام سخت بشه و مشکل راه دوم هم این بود که نمیدونستم بابام چه عکس العملی در مقابل خواسته من نشون میده و در صورت پاسخ مثبت بابام به درخواستم و باخبر شدن مامانم از سکس بین من و بابام، اون چه واکنشی نشون میده. میدونستم که چندتا از دوستای مدرسه ام کلی فیلم سوپر دارن. یه روز موقع زنگ تفریح رفتم پیش یکیشون و ازش خواستم که یه فیلم سوپری بهم قرض بده که از سکس دوتا زن و یک مرد باشه. فرداش که پنج شنبه بود، دوستم اون فیلمی رو که میخواستم برام آورد. وقتی رسیدم خونه به مامان یه چشمک زدم و با لبخند گفتم: خودتو آماده کن که امشب میخوایم دوتایی حسابی خوش بگذرونیم. برگشت بهم گفت: میخوای چیکار کنی؟ منم بهش قضیه رو گفتم که توی مدرسه از یکی از دوستام یه فیلم سوپر گرفتم و امشب میخوام با تو بشینم پای کامپیوتر و فیلم سوپر نگاه کنم. اونم خوشحال شد و گفت: اتفاقا منم میخواستم تنوعی به رابطمون بدم. که خودت پیش دستی کردی شیطون. بهش گفتم چه تنوعی؟ تو برنامت چی بود؟ که گفت: باشه بعدا بهت میگم الان وقتش نیست. با این حرفش درباره برنامش بیشتر کنجکاو شدم و دوباره اصرار کردم که برنامه خودشو بگه. بهم گفت: باشه آخر شب وقتی همه خوابیدن میام توی اتاقت هم قضیه رو بهت میگم و هم با همدیگه فیلم نگاه میکنیم. لحظه شماری میکردم تا شب بشه. در طول روز هر وقت توی اتاق یا آشپزخونه تنها میشدیم، همدیگه رو انگشت میکردیم همش میخندیدیم. ساعت 11شب بود که برادرهام رفتن توی اتاقشون بخوابن. منم رفتم توی اتاقم و در رو بستم یه صندلی دیگه گذاشتم کنار صندلی کامپیوتر ، CD رو گذاشتم توی کامپیوتر و منتظر مامان شدم. بعد از نیم ساعت مامان با دوتا خیار اومد توی اتاق. یه خیار بزرگ و یکی دیگه هم کوچک تر. بهش گفتم خیار چرا آوردی؟ گفت: این خیار بزرگه مال منه و این کوچکتره هم مال تو. میخوام با این خیارها سوراخ کونمونو گشاد کنم. خیارها رو گذاشت روی کمدم و اومد نشست کنارم و منم فیلم رو play کردم. هر چقدر که از فیلم میگذشت شهوتی تر میشدیم. ساک زدن اون دوتا دختره برای پسره تمام شد و پسره شروع کرد به کردن یکی از دخترها و اون یکی دختره هم مشغول لیسیدن پستونهای دوستش شد. پسره داشت کس دختره رو با کیرش پاره میکرد که من به مامان گفتم کاش جای این دختره بودم. بهم گفت خیلی کیر دوس داری؟ منم بهش گفتم: دوست داشتن چیه من عاشق کیرم آرزومه یه پسر کیر کلفت کسو کونمو پاره کنه. خندید و گفت تو فعلا ببین از عهده این خیار کوچیکه بر میای بعد حرف از کیر کلفت بزن. منم برگشتم گفتم این که برای من چیزی نیست. اونم با یه حالت کل کل گفت: باشه بزار فیلم تموم بشه ببینم میتونی این خیار رو جا کنی توی کونت یا نه. حین دیدن فیلم داشتم کسمو میمالیدم و دیگه کامل حشری شده بودم که شروع کردم به لخت شدن. به مامان هم گفتم لخت شو تا شروع کنیم به لز. در حین دیدن فیلم مامانم کس من رو میمالید و من هم کس مامان رو. فیلم به دقایق آخرش رسیده بود و پسره کیرشو از کس دختره درآورد و آب کیرشو ریخت توی دهن اون یکی دختره و دختره، همه آب کیرهای پسره رو خورد. از مامان پرسیدم که تا حالا آب کیر بابا رو خوردی که اون گفت: تا دلت بخواد آب کیر باباتو خوردم. اکثر مواقع آب کیرشو میریزه توی دهنم. بهش گفتم آب کیر بابا چه مزه ایی؟ گفت: دوس داری طعمش رو بچشی؟ گفتم آره چرا که نه و جفتمون شروع کردیم به خندیدن و همو بغل کردیم و همو بوسیدیم. با تمام شدن فیلم از جلوی کامپیوتر بلند شدیم و در حالی که دستمون روی کون هم بود تا کنار تخت رفتیم و به پهلو روبروی هم خوابیدیم روی تخت و شروع کردیم به لب دادن به همدیگه. در حین لب دادن، مامان سوراخ کونمو میمالید و من ازش میخواستم که بیشتر به سوراخ کونم فشار بیاره. همون انگشتی که باهاش سوراخ کونمو میمالید کرد توی دهنش و اون رو خیس کرد و دوباره، به مالیدن سوراخ کونم با همون انگشت ادامه داد. مالیدن سوراخ کون با انگشت و خیس کردن همون انگشت با آب دهنش خیلی برام لذت بخش بود و این کار رو مکررا انجام میداد تا اینکه فشارهای انگشتش روی سوراخ کونم بیشتر شد و انگشتش رفت داخل کونم. یه کم دردم گرفت ولی این درد، دردی لذت بخش بود. انگشتشو داخل کونم میچرخوند و به عضله های اطراف سوراخ کونم فشار می آورد تا سوراخ کونم گشاد و گشاد تر بشه. بعد به من گفت که دمر بخوابم. این کار رو انجام دادم و پاهام رو از هم باز کردم. مامانم چندتا تف غلیظ انداخت داخل و اطراف سوراخ کونم و رفت خیار کوچکتر رو از روی کمدم آورد. خیار رو داد بهم و گفت: میخوام اینو بکنم توی کونت تا سوراخ کونت گشاد بشه. عزیزم میخوام آرزوتو برآورده کنم میخوام کیر کلفت بابات رو توی کس و کونت ببینم و نظرتو راجع به مزه آب کیر بابات بشنوم. با شنیدن این حرف از مامانم، آرزوم رو دست یافتنی می دیدم و داشتم از خوشحالی بال درمی آوردم. دونستن اینکه قراره به آرزوم برسم، باعث شده بود که انرژی و انگیزم توی سکس دوچندان بشه. مامانم بهم گفت: محدثه جان، کیر بابات خیلی کلفته، برای همین باید اول سوراخ کونت خوب گشاد بشه و بعد سکس با بابات رو شروع کنی درضمن برای سکس از کس هنوز زوده باید چند سال بگذره بعد. مامان بهم گفت: خیار رو بکن توی دهنت و خوب تف مالیش کن تا راحت بره داخل کونت. این کار رو انجام دادم و بعد خیار رو دادم دست مامانم تا اونو بکنه توی کونم. با فرو رفتن خیار داخل کونم درد لذت بخشی رو حس کردم. دردی که دوس داشتم زیاد و زیاد تر بشه و بیشتر لذت ببرم. مامانم با یه دست خیار رو توی کونم عقب جلو میکرد و با دست دیگه چوچولمو میمالید که باعث شد بعد از چند دقیق ارضاء بشم. بعد از ارضاء شدنم مثل همیشه همو بغل کردیم و به هم لب دادم و از همدیگه تشکر کردیم. بعد از اینکه لباسهامونو پوشیدیم مامان بهم گفت: تا هفته بعد با این دوتا خیار سوراخ کونتو گشاد کن و کونتو برای بابات آماده کن. پنج شنبه هفته بعد همراه بابات میام پیشت و مثل این فیلم سوپر، سه نفری با هم سکس میکنیم. راستی اون CD رو هم بده تا به بابات هم بدم نگاه کنه. درضمن الان هم بابات از قضیه من و تو خبر داره اصلا کل این برنامه ها، نقشه اون بود. بابات از یک سال پیش برای رفع نیاز جنسی تو، برنامه ریزی کرده بود و کلی با هم صحبت کردیم تا محیط خونه رو طوری مهیا کنیم تا زندگی شاد و پر از لذت داشته باشی. بعد از تمام شدن صحبتهامون به هم شب بخیر گفتیم و مامان رفت و من هم خوابیدم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم یه حس عجیبی داشتم چون جمعه بود و بابام خونه بود و با بیرون اومدن از اتاق با بابام مواجه میشدم. بابایی که میدونست من خودارضایی کردم، فیلم سوپر دیدم، با زنش لز کردم و عاشق کیر و آب کیرش شدم. از روی تخت بلند شدم و رفتم جلوی آیینه، موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون دیدم برادرام هنوز توی اتاقشونن و بیدار نشدن و مامان بابام هم توی آشپزخونه بودن و داشتن صبحونه می خوردن. بعد از شستن دست و صورتم، رفتم توی آشپزخونه به مامان بابا صبح بخیر گفتم و نشستم سر میز صبحونه. بابام: خوبی عزیزم؟ چه خبر؟ من: هیچی سلامتی تو خوبی؟ بابام: خوبم ولی نه به اندازه تو. دیشب خوش گذشت بدون من؟ من: خوب بود ولی اگر تو هم پیشمون بودی بیشتر خوش می گذشت. ( بعد از این جمله سه تامون خندیدیم) مامان با یه زیرکی خاصی گفت: محدثه دیگه بزرگ شده، از این به بعد میخواد توی کارها به مامانش کمک کنه. من: دقیقا کدوم کارها؟ مامان: خودت دوس داری توی چه کارهایی به من کمک کنی؟ من: دیشب بهت گفتم. یادت نیست؟ مامان: آهان پس منظورت اینه فقط میخوای در شوهرداری به من کمک کنی. آره شیطون؟ همینطور در حال لاس زدن و خندیدن بودیم که برادرام از خواب بیدار شدن و اومدن توی آشپزخونه، مامانم براشون صبحونه آماده کرد و بعد از تمام شدن صبحون خوردنمون، همگی آماده شدیم که بریم پارک جنگلی لویزان، پیک نیک. توی پارک بودیم که دوتا برادرام ازمون فاصله گرفتن و مشغول بازی کردن شدن و من، مامان و بابا نشستیم کنار هم و مشغول صحبت کردن شدیم. مامان گفت بیایم با هم برنامه ریزی کنیم که چه وقتهایی سکس داشته باشیم. بابا بهم گفت: اولین و مهم ترین اولویت یک دانش آموز درس خوندنه. پس همینطور که تاحالا درسهاتو به خوبی میخوندی همین روند باید ادامه پیدا کنه و هیچ چیزی نباید در درس خوندنت تاثیر منفی بزاره. پس باید حواسمون باشه که در سکس زیاده روی نکنیم به نظرم هفته ای یکبار کافیه. مثلا پنج شنبه شبها وقت مناسبیه چون فرداش مدرسه نمیری و اگر از خواب دیر بیدار بشی مشکلی پیش نمیاد. مامانم گفت: من که کاملا موافقم. منم با نظر اونها موافقت کردم ولی به بابا گفتم: البته این هفته رو باید استثناء کنیم چون من باید با خیارهایی که مامان بهم داد، سوراخ کونمو گشاد کنم. بابام گفت: آهان باشه این یه هفته استثناء ولی از هفته بعد فقط یکبار در هفته فعالیت جنسی میکنیم. مامانم بهم گفت: هر وقت خواستی اینکار رو بکنی خبرم کن منم بیام پیشت. منم گفتم باشه ولی فقط تو بیای پیشم؟ بابا پس چی؟ مامان گفت: آخه بابات بیاد نمیتونه که تو رو بکنه اینقدر کیرش کلفته اصلا توی کون تو نمیره. منم گفتم تا وقتی که سوراخ کونم هنوز خوب گشاد نشده برای بابا ساک میزنم بعدش که با خیار سوراخمو گشاد کردم، کون دادن به بابا رو شروع میکنم. مامانم گفت باشه فکر خوبیه. علی نظر تو چیه؟ بابام هم گفت: منم موافقم. بابام رو کرد به مامانم و گفت: دخترتم به خودت رفته مطمئنم بزرگ بشه عین خودت، جنده میشه. با این حرف بابام هر سه تامون خندیدیم و بعد بابا بلند شد و رفت پیش برادرام . من و مامان هم مشغول تهیه ناهار شدیم. در حین کار از مامان پرسیدم که بابا شوخی کرد که تو جنده هستی یا جدی گفت؟ مامان یه لبخندی زد و گفت: بابات هیچ وقت دروغ نمیگه. از این که فهمیده بودم مامانم جنده هست خیلی تعجب کرده بودم و بهش گفتم: پس چرا تاحالا بهم نگفته بودی؟ مامانم گفت: منتظر بودم سن و سالت بیشتر بشه بعد بهت بگم. درضمن قضیه جنده بودن من رو هم به هیچ کسی حتی بهترین دوستت نگو. فهمیدی؟ منم گفتم چشم. سوالهای زیادی در ذهنم شکل گرفته بود. از مامانم پرسیدم بابا به خاطر جنده بودنت از دستت ناراحت نمیشه؟ جواب داد معلومه که نه. اون من رو دوس داره، بابات عاشق منه هر کاری میکنه تا من خوشحال بشم. تنوع در سکس خیلی لذت بخشه پس چه دلیلی داره من رو از این لذت محروم کنه؟ وقتی میبینه که من از جنده بودن و سکس با پسرهای کیر کلفت لذت میبرم و خوشحال میشم اون هم خوشحال میشه چون عاشق من هست. من هم از خوشحال شدن شوهرم خوشحال میشم. عاشق با دیدن خوشحالی معشوق خوشحال میشه نه ناراحت. وقتی توی ماشین بودم و داشتیم از پارک لویزان به سمت خونه برمیگشتیم کنار پنجره نشسته بودم و به بیرون خیره شده بودم و همش داشتم به خانواده و سبک زندگی فکر میکردم. تا حالا غیرت رو صفت خوبی میدونستم ولی موقعی که دیدم بی غیرتی میتونه به یک زن و شوهر کمک کنه که زندگی پر از لذت داشته باشن، نظرم راجع به غیرت تغییر کرد. با فهمیدن این موضوع که پدر و مادرم بی غیرت هستن خیلی خوشحال شدم و از داشتن همچین پدر و مادری احساس غرور میکردم.

روانشناسی، اینترنت و خوشبختی قسمت دوم رسیدیم به خونه و بعد از پارک کردن ماشین توی حیاط، مامانم و برادرام با هم دیگه رفتن داخل و منو بابا، توی حیاط تنها شدیم. به بابام گفتم به خاطر اتفاق هایی که این چند وقت برام افتاده ذهنم مشغول شده، همش دارم به این اتفاق ها و صحبتها فکر میکنم، درباره سکس خیلی کنجکاو شدم و دوس دارم معلوماتم درباره سکس خانوادگی و بی غیرتی بیشتر بشه. از روشنفکر بودن تو و مامان خیلی خوشحالم و برام جالبه که دلایل بیشتری از صحیح بودن این مدل از زندگی رو بدونم. بابام در جواب گفت: خیلی خوبه که آدم کنجکاوی هستی. کنجکاو بودن درباره هر چیزی مفیده چون کنجکاوی باعث میشه سوالهایی در ذهن آدم ایجاد بشه و راجع به این سوالها فکر کنه و برای رسیدن به جواب این سوالها تحقیق کنه و باسواد بشه. میدونم الان کلی سوال توی ذهنت هست و برای رسیدن به جوابشون خیلی عجله داری ولی الان وقت مناسبی نیست که بخوایم درباره سکس صحبت کنیم چون خیلی طول میکشه که دلایل صحیح بودن زنای با محارم، سکس قبل از ازدواج و سکس خارج از ازدواج رو توضیح بدم. آخر شب که برادرات خوابیدن میشینیم دربارش صحبت میکنیم. الان هم برو بشین پای درس و مشقت و فعلا به این چیزها فکر نکن عزیزم. اون شب، بر خلاف معمول شام رو زودتر خوردیم و مامانم بچه ها رو برد توی اتاقشون تا بخوابن و برگشت به بابا گفت: با محدثه بیاین توی اتاق تا بشینیم حرف بزنیم. فردا محدثه باید بره مدرسه تو هم که باید بری سرکار پس حرفها تون رو خلاصه کنید و زود بخوابید که فردا دیرتون نشه. همراه مامان و بابا رفتم توی اتاقشون و سه تایی نشستیم کنار هم. بابام گفت: ببین عزیزم اکثر دخترها و پسرها توی دوره بلوغ درباره سکس کنجکاو میشن و ارضاء حس کنجکاوی فرزند، وظیفه پدر و مادر هست البته تا حد توانشون. حالا بریم سر اصل مطلب، همون طور که میدونی بعد از اینکه حضرت آدم و حوا از بهشت به کره زمین اومدن، تشکیل خانواده دادند و صاحب چهار فرزند به اسمهای هابیل، قابیل، اقلیما و لوزا شدند. حالا من ازت یه سوال دارم. به نظرت در اون زمان، نسل بشر چه جوری ادامه پیدا کرد؟ من که تا حالا این سوال به ذهنم خطور نکرده بود، مکث کردم و درباره سوال بابا شروع کردم به فکر کردن که مامان گفت: جوابش مشخصه دیگه عزیزم. در ابتدای تاریخ، نسل بشر از طریق سکس خانوادگی ادامه پیدا کرده. یعنی در خانواده اولین پیامبر خدا، سکس خانوادگی وجود داشته. پس خداوند این اجازه رو به انسانها داده تا سکس خانوادگی داشته باشن. این صحبتها برام خیلی جالب بود و داشتم به حرفهای بابا و مامان با دقت گوش میکردم. بعد از اینکه بابا و مامان، مزایا و دلایل خوب بودن سکس خانوادگی رو گفتند، من درباره بی غیرت بودنشون ازشون سوال کردم. بابا هم در جواب گفت: ببین عزیزم یک مثال ساده برات میزنم که با این مثال میشه نتیجه گرفت که غیرت اصلا ویژگی خوبی نیست. یک نفری رو فرض کن که یک روز برای شام و ناهار قورمه سبزی بخوره، روز دوم هم دوباره قورمه سبزی بخوره ، روز سوم هم همینطور و این روند تا چند ماه یا چند سال ادامه داشته باشه. روزهای اول، مزه خوب قورمه سبزی خیلی لذت بخش هست ولی با گذشت چند هفته و با تکراری شدن غذا، دیگه اون لذت اولیه از بین میره و خوردن غذا فقط میتونه نیاز اون شخص رو برطرف کنه و اون دیگه نمیتونه از خوردن غذای تکراری لذت ببره. پس خدا مغز انسان رو تنوع طلب خلق کرده. نیاز به تنوع، توی ذات انسانهاست. همینطور که در غذا خوردن، تنوع لازمه، در سکس هم تنوع لازمه. اگر شخصی عاشق همسرش باشه، شرایطی رو فراهم میکنه که همسرش از سکس لذت ببره. تنوع در سکس، باعث لذت میشه. غیرت باعث میشه یک زوج از تنوع در سکس محروم بشن در نتیجه از لذت بردن هم محروم میشن. وقتی من، مادرت رو دوس دارم و میخوام از زندگیش لذت ببره پس شرایطی رو براش فراهم میکنم که همیشه سکس های متنوعی داشته باشه و علاوه بر رفع نیاز جنسیش، از سکس لذت هم ببره. درضمن غیرت و حسادت دارای یک مفهوم هستند. به بابا و مامان گفتم که دخترباز و پسرباز بودن شما، خیانت به همدیگه محسوب نمیشه؟ ؟ ؟ که، بابام هم در جواب به من گفت: خیانت یعنی عهدشکنی یعنی وقتی یک زن وشوهری قرارداد بینشون رو نقض کنند. من و مامانت با هم عهد نکردیم که سکس خارج از ازدواج نداشته باشیم پس این کار ما خیانت به حساب نمیاد. وقتی یک زن و شوهر بدون اجازه هم سکس خارج از ازدواج داشته باشن خیانت محسوب میشه. تقریبا یک ساعتی از صحبت کردن ما میگذشت که مامان به من و بابا گفت: دیر وقته. بگیرید بخوابید. فردا جفتتون باید زود بیدار بشید. بابا هم گفت: مامانت راست میگه. عزیزم فردا باید بری مدرسه. بقیه صحبتهامون باشه برای یک وقته دیگه. منم رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و در حین فکر کردن به حرفهای مامان و بابا بودم که خوابم برد. شب بعد فرارسید و دوباره مامان شام رو زودتر از معمول آماده کرده بود. از اینکه امشب هم باید شام رو زودتر میخوردیم تعجب کردم. توی آشپزخونه بودم و در حالی که داشتم به مامان کمک میکردم ازش پرسیدم امشب خبر خاصی هست؟ که مامان با یک لبخند و حالت خاصی بهم گفت: امشب برات سورپرایز دارم. بعد از اینکه برادرات خوابیدند، من و بابات میایم توی اتاقت ! ! ! قراره سه نفری با هم سکس گروهی کنیم. با این خبر خیلی خوشحال شدم چون قرار بود برای اولین بار با پدرم سکس کنم. رفتم مامان رو بوسیدم و ازش تشکر کردم. بعد از اینکه شام خوردنمون تمام شد، سفره رو جمع کردیم و مامان مشغول شستن ظرفها شد و من هم رفتم دستشویی. توی توالت در حین ریدن، یادم افتاد که زیاد آماده سکس مقعدی با بابام نیستم چون من هنوز سوراخ کونم رو به اندازه کافی گشاد نکرده بودم. بعد از مدفوع کردن، مسواک زدم و اومد بیرون و مستقیم رفتم توی آشپزخونه پیش مامان و بهش قضیه آماده نبودنم رو گفتم. مامان گفت: نگران نباش عزیزم، بابات توی سکس خیلی حرفه ایی هست. همیشه قبل از شروع سکس مقعدی، سوراخ کون رو با انگشت گشاد میکنه. هرچقدر هم که سوراخ کونت تنگ باشه بابات طوری باهات سکس میکنه که فقط لذت ببری. درضمن اگر یادت باشه موقعی که لز میکردیم من خیلی وقتها انگشتم رو میکردم توی کونت. با این کار هم میخواستم لذت ببری و هم میخواستم که کونت برای کیر بابات آماده بشه. تازه من دو شب پیش با خیار سوراخ کونت رو گشاد کردم البته قطر کیر بابات خیلی بیشتر از قطر اون خیار هست. خلاصه نگران نباش، بابات توی گاییدن زن ها و دخترها، استاد هست. مطمینم که از سکس با بابات لذت میبری. چراغ اتاق روشن بود. روی تخت دراز کشیده بودم و منتظر اومدن مامان و بابا بودم، بعد از نیم ساعت با هم دیگه اومدن داخل اتاق. بلند شدم و نشستم لبه تخت. بابا و مامان هم، لبه تخت و در کنارم نشستند. مامان: خوبی محدثه؟ ببخشید دیر اومدیم آخه داداشات باید خوابشون میبرد تا ما میتونستیم بیایم. من: مهم نیست. توی این مدت داشتم پیش خودم فکر میکردم درباره زنا با محارم. مامان: ببینم، چه حسی داری الان؟ ما که داریم از خوشحالی بال درمیاریم . تو چطور؟ من: با اون تعریف هایی که شما از سکس خانوادگی کردید معلومه که سکس خانوادگی گناه که نداره هیچ، کلی هم ثواب داره. (با این حرفی که زدم، هر سه تامون خندمون گرفت) مامان (با خنده): پس قراره که امشب برای جهان آخرت، ثواب جمع کنیم. بابا (با حالت طنز): اصلا هر پدر و مادری وظیفه داره که نحوه درست سکس کردن رو به فرزندش تعلیم بده و چون تعلیم و تعلم عبادت هست پس این کار ما عبادت هم محسوب میشه. من: پس یادم باشه قبل از شروع سکس نیت کنم به قصد قرب الی الله. ( با این جمله همگی خندیدیم) از روی تخت بلند شدیم و شروع کردیم به درآوردن لباسهامون. در حین در آوردن لباس، من و بابام با حالت خاصی همدیگه رو نگاه میکردیم و بی صبرانه درانتظار دیدن بدن برهنه همدیگه بودیم. حالا دیگه هر سه تامون کاملا لخت بودیم. کیر بابام هنوز خواب بود. مامان و بابا همدیگه رو در آغوش کشیدند و شروع کردند به لب گرفتن از همدیگه. من نشستم لبه تخت و با دقت مشغول نگاه کردن به حرکاتشون شدم. در حین لب گرفتن از هم، گاهی بابا گردن مامان رو میبوسید و نرمه گوشش رو میلیسید و مک میزد. صحنه عشق بازی مامان بابام خیلی رومانتیک بود. تقریبا دو سه دقیقه از بوسیدن و لب گرفتن مامان بابا از همدیگه میگذشت که بابا شروع کرد به لیسیدن نوک پستان های مامان. از واکنش مامان مشخص بود که داره حسابی لذت میبره. با دیدن این صحنه کم کم داشتم حشری میشدم و دیدم کیر بابا هم داره یواش یواش شق میشه. از روی تخت بلند شدم و رفتم پیششون. بابا داشت یکی از پستونهای مامان رو با دست میمالید و گاهی سر پستونشو لیس میزد. من هم شروع کردم به لیس زدن یکی دیگه از پستونهای مامانم. بابام ایستاده بود. من و مامانم جلوی بابام زانو زدیم و مامان شروع کرد به لیسیدن کیر بابام. من داشتم با دقت ساک زدن مامان برای بابا رو نگاه میکردم. کیر بابام کاملا شق شده بود. از نحوه ساک زدن مامانم مشخص بود که خیلی باتجربه هست چون عملکرش شبیه به بازیگران فیلم های پورنوگرافی بود. دو سه دقیقه از ساک زدن کیر بابا توسط مامان میگذشت، من سرمو نزدیک کیر بابام بردم و به مامان گفتم که من هم میخوام ساک بزنم. مامانم کیر بابام رو از توی دهنش بیرون آورد و گفت: باشه عزیزم. فقط یادت باشه که باید دندونهاتو با لبهات بپوشونی تا بابات اذیت نشه. در حالی که داشتم کله کیر بابام رو مک میزدم، مابقی کیر بابام رو با دست میمالیدم. مامان داشت با هیجان ساک زدن من برای بابام رو نگاه میکرد و میتونستم خوشحالی رو توی چشماش ببینم. سعی کردم همه کیر بابام رو داخل دهنم قرار بدم ولی نمیتونستم چون کیر بابام خیلی گنده بود. موقعی که کیر بابام در دهنم قرار داشت سرمو بطرف بدن بابا فشار میدادم تا مقدار بیشتری از کیر بابام به داخل دهانم فرو بره. عق زدن باعث میشد نتونم کیر بابام رو بیشتر به داخل دهانم فرو ببرم. بعد از چهار پنج بار عق زدن، چشمام اشک زده بود. عشق به کیر و عشق به بابام باعث میشد تا تمام درد ها و سختی ها، برام لذت بخش بشه. بابام کیرشو از دهنم بیرون آورد. بازوهام رو گرفت و بلندم کرد و من رو توی آغوشش گرفت. در حالی که توی بغل بابام بودم، همدیگه رو بوس میکردیم و به هم لب میدادیم. بابام به من گفت: از ساک زدنت خیلی لذت بردم. مرسی عزیزم. تو هم مثل من لذت بردی؟ منم در جواب گفتم: آره بابایی. ساک زدن خیلی حال میده. من هم خیلی حال کردم. مامان به من گفت: عزیزم برو روی تخت و سجده کن. میخوام سوراخ کونت رو گشاد کنم تا بابات بتونه کیرش رو بکنه توی کونت. به حالت Doggy style روی تخت بودم. بابام به پشت دراز کشیده بود و کیرش مقابل صورتم بود. مامانم شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم و من هم مشغول ساک زدن برای بابام شدم. رفته رفته، فشار زبان مامانم بر روی سوراخ کونم بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه احساس کردم زبان مامان داره سوراخ کونم رو گشاد میکنه. گرمای دهان و زبان مامانم باعث انبساط عضله های سوراخ کونم شده بود. بعد از شل شدن ماهیچه های اطراف سوراخ کونم، مامان چند بار تف انداخت بر روی سوراخ کونم و شروع کرد به فرو کردن یک انگشت به داخل کونم و سپس اون انگشت رو به آرامی در داخل کونم عقب جلو میکرد. آب کسم روان شده بود. بعد از اینکه قطر سوراخ کونم به قطر انگشت مامان عادت کرد، مامان دوتا از انگشتاش رو یکجا به داخل کونم هدایت کرد و بعد از چند دقیقه عقب جلو کردن انگشت سوم رو نیز اضافه کرد. حالا مامان داشت با سه تا انگشت در داخل کونم، من رو برای سکس مقعدی با بابام آماده میکرد. بابا کیرش رو از دهنم درآورد و موقعیتش رو با مامان عوض کرد. حالا کس و کون مامانم در مقابلم بود و بابام آماده بود تا کیر کلفتش رو بکنه داخل کونم. بابا تف غلیظی از ته گلو انداخت روی سوراخ کونم و سر کیرش رو نگه داشت بر روی سوراخ کونم و به آرامی سعی کرد که کیرش رو توی کونم جا کنه. چون از قبل سوراخ کونم گشاد شده بود، با کمی فشار، کیر بابام به داخل کونم فرو رفت و درد لذت بخشی رو احساس کردم. در حالی که بابام مشغول عقب جلو کردن کیرش درون کونم بود، من داشتم کس و چوچوله مامان رو لیس میزدم و همچنین بابام هم گاهی اوقات کس من رو با دستش میمالید. این کار باعث میشد که لذت از سکس چند برابر بشه. بعد از چهار پنج دقیقه که از گاییده شدنم توسط بابام میگذشت، من و مامان، جامون رو با هم تعویض کردیم و مامان سجده کرد و شروع کرد به لیس زدن کسم. بابام هم مشغول کردن مامانم از کس شد. بعد از چند دقیقه، سر و صدای بابام بلند شد و شروع کرد به آه آه کردن. مامان از آه آه کردن های بابام متوجه شد که قراره بابا تا چند لحظه دیگه انزال کنه. برای همین به بابام گفت: علی جان، آب کیرت رو بریز توی دهن محدثه. بابام کیرش رو از کس مامانم بیرون کشید و آورد سمت من. فورا رفتم سمت کیر بابا و شروع کردم به ساک زدن. تقریبا یک دقیقه بعد، ریختن آب کیر بابام رو توی دهنم احساس کردم. من و مامان هنوز ارضاء نشده بودیم. بشکل پوزیشن 69 مشغول لز با مامانم شدم. بابا در کنار من و مامان دراز کشید و با خوشحالی مشغول تماشای لز همسر و دخترش شد. بعد از چند دقیقه لیس زدن کس و چوچوله همدیگه، اول من ارضا شدم و بعد از یکی دو دقیقه مامان هم ارضا شد. الان که دارم به خاطرات گذشته ام فکر میکنم به این نتیجه میرسم که اولین سکس گروهی با پدر و مادرم، لذت بخش ترین سکس عمرم هست.

روانشناسی، اینترنت و خوشبختی قسمت سوم و پایانی « بهترین محیط برای رفع نیاز جنسی نوجوانان، محیط خانواده است. » این جمله رو زیاد از زبان بابام شنیده ام. بابام همیشه به این نکته تاکید میکرد که پاسخگویی به نیاز جنسی باید در محیطی آرام و بدون استرس انجام بشه. به اعتقاد پدرم، سرکوب میل جنسی، عامل به وجود آمدن مشکلات فردی و اجتماعی هست در نتیجه آموزش جنسی به فرزند و ارضای میل جنسی فرزند در دوران بلوغ، جزئی از وظایف والدین هستند. شانزده ساله بودم که به مدد کیر پدرم از شر پرده بکارت خلاص شدم. برای بالغ شدن هر دو برادرم لحظه شماری میکردم. مجتبی سیزده ساله شده بود و دوره بلوغ جنسی رو تازه آغاز کرده بود. بالحیث وظیفه من، بابا و مامان باید در رفع نیاز جنسی به مجتبی کمک میکردیم. بابام مجتبی رو بتدریج به جمع سکسی خانواده وارد کرد. در آن زمان برادر دیگرم (مصطفی) یازده ساله بود و در جمع سکسی خانوادگی حضور نداشت چون هنوز کودک بود. پدرم بشدت از ” سکس بزرگسال با کودک ” متنفر هست و این عمل رو ” سوء استفاده جنسی از کودکان ” میدونه. چون بابام روانشناس هست به پیامدهای ” رابطه جنسی بین بزرگسالان و کودکان ” آگاهی داره. یادم میاد که یک روز بابام داشت درباره ” کودک آزاری ” با من صحبت میکرد و میگفت: اگر کودکی مورد تجاوز جنسی قرار بگیره، دچار اختلالات روانی سختی میشه و تا آخر عمر از عوارض ناشی از تجاوز رنج میبره. افسردگی، PTSD و اضطراب از عوارض ناشی از کودک آزاری هستند. افرادی که به چنین بیماری هایی مبتلا میشوند، نمیتوانند از زندگی لذت ببرند در نتیجه احتمال داره که خودکشی کنند. از حرف های بابام متوجه شدم که اگر کودکی مورد آزار و اذیت قرار بگیره دچار عوارض وحشتناک و خطرناکی میشه. سال 1386 بود که مصطفی دوره کودکی رو پشت سر گذاشته بود و وارد دوره بلوغ شده بود. بعد از اینکه تشخیص دادم، مصطفی به ارضای جنسی نیاز داره، به قصد کمک کردن، رابطه جنسی با مصطفی رو شروع کردم و بعد از مدتی اون رو به جمع سکسی خانوادگی مان هدایت کردم. از اینکه میتونستم به برادرام در برطرف کردن نیاز جنسی کمک کنم، خوشحال بودم و البته خودم هم از سکس با اونها لذت میبردم. بعد از شرکت در کنکور سراسری، به درخواست خودم و رضایت پدر و مادرم، جندگی رو شروع کردم. مادرم یک کارگر جنسی باتجربه هست و همیشه من رو از تجربیاتش بهرمند میکنه تا من هم بتونم در حرفه تن فروشی موفق باشم. دلایل فعالیت من و مادرم در زمینه خود فروشی صرفا مسائل اقتصادی نیست، لذت جویی و تنوع طلبی، نقش مهمی برای من و مادرم در انتخاب شغل روسپیگری داشته است. الآن 28 سال سن دارم. از 18 سالگی تا الان با صدها نفر رابطه جنسی داشته ام. یکی از خاطرات شیرین من مربوط میشه به سکس گروهی من و مامانم با سه پسر شیطان پرست . یکی از دوست پسر های مادرم، کس کش هست و گاهی وقتها برای مامانم مشتری پیدا میکنه. ترم سوم کارشناسی بودم که یه روز مامانم به من خبر داد که جدیدا از طریق یکی از دوس پسرهاش با سه تا پسر شیطان پرست آشنا شده. مامانم به این سه پسر علاقه مند شده بود چون این سه تا پسر، هم خوش اخلاق بودند و هم توی سکس خیلی حرفه ای بودند بنابراین از من هم خواست که اون رو در سکس با این سه پسر همراهی کنم. قرار شد که من، مامان و اون سه پسر چند روز بریم شمال برای مسافرت و سکس. من و مامان تصمیم گرفتیم که برای این چند روزی که خونه نیستیم یک جایگزین برای خودمون جور کنیم تا داداشام و بابام تنها نباشن و به اونها هم خوش بگذره. در یک جنده خانه با دوتا خواهر آشنا شده بودم که هم مهربون بودند و هم خوشگل و از همه مهمتر ایدز نداشتند. با هماهنگی بقیه اعضای خانواده، این دو خواهر جنده رو به خانه دعوت کردم و پس از معرفی این دو خواهر به اعضای خانوادم، من و مامان از خانه خارج شدیم و به سمت محل قرارمون با اون سه پسر راه افتادیم تا پس از ملحق شدن به اونها بسمت شمال حرکت کنیم. محل اسکان ما، ویلایی بزرگ و زیبا در نوشهر بود. مسافرت ما چهار روز طول کشید. روزی دو سه مرتبه به صورت گروهی، سکس میکردیم. به جرات میتونم ادعا کنم که من و مامان حتی یک قطره از آب کیر اون سه پسر رو هدر ندادیم چون من و مامانم، کیر اونها رو در حین انزال در دهانمون قرار میدادیم و همه آب کیرشون رو میخوردیم. در این مسافرت هم سکس عاطفی و هم سکس خشن رو تجربه کردیم. در مجموع به همگی خوش گذشت و در پایان سفر و بعد از اینکه به تهران رسیدیم اون سه پسر یک چک به مبلغ یک میلیون تومان به مامانم دادند که طبق قرار قبلی مامانم باید بیست درصد از این مبلغ رو به اون پسر قواد که واسطه بین مامانم و اون سه پسر بود، میداد. در آخر هشتصد هزار تومن برای ما باقی ماند. وقتی من و مامانم به خونه برگشتیم، دیدیم بابام، برادرام و اون دوتا خواهر جنده نشستن پای ماهواره و دارن موزیک ویدیو نگاه میکنند. همگی لخت بودند. من و مامان هم بعد از سلام و احوال پرسی، مثل اونها کاملا لخت شدیم و نشستیم کنارشون و شروع کردیم به حرف زدن درباره خوشگذرونی های چند روز اخیر. بعد از اینکه من و مامانم درباره گاییده شدن توسط اون سه تا پسر صحبت کردیم، اون ها هم درباره سکس های چند روز اخیرشون توضیح دادند. از حرفهاشون معلوم بود که هم به بابامو برادرام و هم به اون دوتا فاحشه حسابی خوش گذشته. در آخر بابام به هر کدوم از اون دوتا کارگر جنسی ، سیصد هزار تومان پول داد و بعد از تشکر کردن ، با همدیگه خداحافظی کردیم. بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم، تصمیم گرفتم تشکیل خانواده بدهم. با پدر و مادرم درباره ازدواج مشورت کردم و اونها هم به من توصیه کردند که قبل از ازدواج حتما راهکارهای موفقیت در ازدواج رو یاد بگیرم. بابام چندتا کتاب به من معرفی کرد که درباره همسریابی و همسرگزینی بودند. بعد از مطالعه چندین کتاب و مشورت با چند روانشناس، تا حد زیادی با اصول انتخاب همسر آشنا شدم. خلاصه‌ی مطالبی که از آموزش ها و مشاوره پیش از ازدواج یاد گرفتم این بود که تنها راه موفقیت در ازدواج، همسان گزینی هست یعنی دختر و پسری که قصد دارند با همدیگه ازدواج کنند باید از نظر اعتقادی، روانی، جسمی، اقتصادی، سنی و سطح تحصیلات شبیه به هم باشند تا در ازدواج موفق بشن. یادم میاد بابام میگفت: اگر دختر و پسری بخواهند بطور کافی همدیگه رو بشناسند باید جزئی نگر باشند نه کلی نگر مخصوصا درباره مسائل اعتقادی. به نظر من اصلا مهم نیست که یک شخص از چه طریقی با همسر آینده اش آشنا بشه مهم اینه که با هم تفاهم داشته باشن. در چتروم ها و شبکه های اجتماعی مختلفی عضو شدم تا بتونم شوهر دلخواهم رو پیدا کنم. مهمترین معیار من در انتخاب همسر، جهان بینی بود. روی کاغذ عناوین مباحث مربوط به جهان بینی رو نوشتم و اون کاغذ رو روی میز کامپیوتر گذاشتم تا در حین چت کردن در اینترنت نظر شخص مقابل رو درباره این مباحث بپرسم و چیزی رو از قلم نندازم. مباحثی رو که علاقه داشتم با همسر آیندم در اونها هم نظر باشم عبارت بودند از : دین ، سیاست ، نهاد خانواده ، جهان وطنی ، یوژنیک ، سقط جنین ، برهنه گرایی ، همجنس گرایی ، سکس قبل از ازدواج ، سکس خارج از ازدواج ، سکس خانوادگی ، تن فروشی و پورنوگرافی . بعد از چند ماه جست و جو در اینترنت بالاخره با شوهر ایده آلم آشنا شدم. دقیقا همونی بود که من میخواستم یعنی یک پسر دوجنسگرا و دیوث . یک هفته بعد از آشنا شدنمون در اینترنت، همدیگه رو در پارک دانشجو ملاقات کردیم. بعد از سلام و احوال پرسی، روی یک صندلی نشستیم و شروع کردیم به اطلاعات دادن و اطلاعات گرفتن تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم. اسم شوهرم صادق هست و یک سال از من بزرگتره. زمانی که با صادق ازدواج کردم 24 ساله بودم. صادق، خواهری نداره و فقط یک برادر داره به اسم علیرضا. برادرشوهرم دو سال از من کوچکتر هست. همه اعضای خانواده شوهرم دوجنسگرا هستند ولی در خانواده ما فقط من و مادرم دوجنسگرا هستیم، پدر و برادرام دگرجنسگرا هستند. شباهت های فرهنگی زیادی بین خانواده من و خانواده شوهرم وجود دارد. همه اعضای خانواده من و خانواده شوهرم از عفت، آبرو، شرم و حیاء به عنوان ناهنجاری یاد میکنند و همچنین از مردسالاری، غیرت و قتل ناموسی نفرت دارند. مراسم خواستگاری یکی از زیباترین خاطرات زندگی من هست. دقیقا یادم میاد که در یک عصر جمعه صادق به همراه پدر، مادر و برادرش برای اجراء مراسم خواستگاری به منزل ما اومدند. مامانم بعد از خوش آمدگویی و تشکر، گل و شیرینی رو از دست صادق گرفت و گل رو در یک گلدون گذاشت و سپس اون گلدون رو در گوشه اتاق پذیرایی قرار داد. در اون مجلس تقریبا درباره همه چیز صحبت کردیم. از وضعیت اقتصادی کشور و شغل منو صادق گرفته تاااا تنگ و گشاد بودن کس و کونم و همچنین سایز کیر صادق. بعد از این که بابام از اهمیت توان و سلیقه جنسی در باب نکاح صحبت کرد، مادرشوهرم پیشنهاد داد که برای آشنا شدن من و صادق با سلیقه جنسی همدیگه، با هم سکس کنیم. پیشنهاد مادرشوهرم مورد پذیرش همگی و از جمله من و صادق قرار گرفت. من و صادق کاملا برهنه شدیم و در وسط اتاق پذیرایی و در مقابل دیدگان همه سکس رو آغاز کردیم. در طول سکس پوزیشن های مختلفی رو تجربه کردیم و بعد از تقریبا ده دقیقه صادق ارضاء شد و داخل دهانم انزال کرد. حدود پنج دقیقه بعد از ارضاء شدن صادق، من هم به کمک مالش و لیسیدن کسم توسط صادق، ارضاء شدم. بعد از تمام شدن سکس بین من و صادق، همگی برامون کف زدند و سپس نظرمون رو راجع به توان جنسی همدیگه پرسیدند. من و صادق در جواب اونها گفتیم که این سکس برامون لذت بخش بود و توان جنسی همدیگه رو ستودیم. بعد از ابراز رضایت من و صادق از این سکس، همگی بهمون تبریک گفتند. بعد از مراسم عروسی، من و صادق به همراه خانواده هایمان برای ماه عسل به مشهد رفتیم. محل اقامت ما هتلی بود در نزدیکی حرم امام رضا (ع) وقتی رسیدیم به هتل، عصر بود. بعد از چند ساعت که استراحت کردیم وقت شام فرا رسید. همگی رفتیم توی رستوران هتل تا غذا بخوریم. هر 9 نفرمون سر یک میز بزرگ نشستیم و شروع کردیم به شام خوردن. سر میز شام همش از سکس حرف میزدیم و برای یک سکس گروهی نه نفره برنامه ریزی میکردیم. بعد از خوردن شام به سوئیت برگشتیم. قبل از سکس همگی برای مسواک زدن به صورت نوبتی به دستشویی رفتند البته اونهایی که کونده بودند باید مدفوع های داخل کونشون رو هم تخلیه میکردند. همگی لخت شدیم و برای انجام سکس گروهی به داخل یکی از اتاق های سوئیت رفتیم. پدرشوهرم یک لیوان به همراه خودش داشت. بابام دلیل آوردن لیوان رو از پدرشوهرم جویا شد. پدرشوهرم در جواب بابام گفت: در خانواده ما کسی اهل اسراف نیست. از نظر ما آب کیر، سرچشمه حیات هست. ما برای “آب کیر” قداست و ارزش زیادی قائلیم. ما هیچ وقت آب کیر رو هدر نمیدیم. سکس گروهی ما با لب دادن به همدیگه شروع شد. صدای بوسه اتاق رو پر کرده بود. سپس تحریک دهانی رو شروع کردیم. پدرشوهرم روی زمین دراز کشید و من هم روی کیرش سجده کردم و مشغول ساک زدن برای پدرشوهرم شدم و در همین حین، برادر شوهرم چوچوله و لب های کس من رو لیس میزد. مادر شوهرم داشت برای بابام و برادرام ساک میزد و شوهرم با مامانم در پوزیشن 69 مشغول سکس بودند. برادرشوهرم و پدرشوهرم جاشون رو با هم عوض کردند و من شروع کردم به لیس زدن کیر برادرشوهرم؛ پدرشوهرم مشغول انگشت کردن و لیس زدن سوراخ کونم شد تا کونم رو برای سکس مقعدی آماده کنه. نگاهم رو برگردوندم و دیدم کیر کلفت بابام توی دهن مادرشوهرم هست و برادرام مشغول تلمبه زدن توی کون و کس مادرشوهرم هستند. از طرف دیگه کیر خوشکل شوهرم لای پستونهای تپل مامانم عقب جلو میشد. کیر پدرشوهرم کلفت هست ولی نه به اندازه کیر بابام. وقتی برادرشوهرم مشغول گائیدن من از کس بود، پدرشوهرم داشت کیر کلفتشو داخل کونم عقب جلو میکرد. وجود همزمان دو کیر در کون و کسم باعث شده بود که لذت تمام وجودم رو فرا بگیره. برادرشوهرم کیرش رو از کس من درآورد و اون رو فرو کرد به داخل کون باباش؛ لذت در چشمهای پدرشوهرم موج میزد چون در حین سکس با من، کیر فرزندش داخل کونش عقب جلو میشد. من، مادرم و مادرشوهرم دائما توسط مردها و پسرهای گروه دست به دست میشدیم تا همگی لذت بیشتری از سکس گروهی ببریم. طبق برنامه، مردها و پسرها آب کیرشون رو داخل کون ما زن ها ریختند. پدرشوهرم اون لیوانی که از قبل برای اینکار آماده کرده بود رو آورد تا ما زنها، آب کیرهای داخل کونمون رو به درون لیوان پس بریزیم. بعد از پس ریزی منی، اون لیوان تقریبا پر از آب کیر شده بود. برای نوشیدن آب کیرهای درون لیوان دور هم نشستیم. قرار شد هر کسی یک جرعه آب کیر بخوره تا به همه برسه و کسی بی نصیب نمونه. لیوان آب کیر بین اعضای گروه دست به دست میشد و هر کسی یک جرعه مینوشید. همگی با شور و شوق خاصی منتظر بودند تا برای نوشیدن آب کیر نوبتشون فرا برسه. مسافرت مشهد پنج روز طول کشید. در این مسافرت هر شب از لذت سکس گروهی بهره مند میشدیم. ماه عسل من و صادق، تبدیل به لذت بخش ترین مسافرت زندگیمون شد. من، صادق و خانواده هایمان به صحیح بودن “بی بند و باری جنسی” ایمان راسخ داریم. با اینکه پنج سال از زندگی مشترک من و شوهرم میگذره، حتی یک لحظه هم احساس دلزدگی و یکنواختی در زندگی زناشویی نداشته ایم چون برای حس ” تنوع طلبی ” اهمیت ویژه ای قائل هستیم. در این پنج سالی که از ازدواج من و صادق میگذره، با زوج ها و افراد زیادی سکس ضربدری، MMF و FFM رو تجربه کردیم. تقریبا یک سال بعد از ازدواجمون، از طریق اینترنت با یک زوج از اصفهان آشنا شدیم. من و صادق خیلی به اون زن و شوهر اصفهانی علاقه مند شدیم. هر دوتاشون پزشک و آدمهای مهربونی هستند. اسم شوهره محمد هست و اسم زنش زهرا. اونها یه دختر خیلی خوشکل و باهوش دارند. اون زمانی که من و صادق باهاشون آشنا شدیم دخترشون سه ساله بود. من و شوهرم همیشه آرزو داشتیم که صاحب همچین دختری بشیم. اون دختر از نظر ژنتیکی شبیه پدرش شده بود. پدرش واقعا مرد خوشکل، باهوش و خوش اخلاقی هست. وقتی شوهرم علاقه‌ی من به داشتن همچین دختر خوشکل و باهوشی رو دید، پیشنهاد داد تا من از اون مرد اصفهانی حامله بشم تا شاید بتونیم صاحب یک دختر شبیه اون دختربچه اصفهانی بشیم. بعد از مشورت کردن با خانواده هایمان، من و شوهرم به همراه زوج اصفهانی تصمیم گرفتیم که این ایده رو عملی کنیم. در تعطیلات عید نوروز 1392 شوهرم اون زوج اصفهانی رو دعوت کرد که برای حامله کردن من به خانه مان بیایند. زوج اصفهانی به مدت ده روز به تهران اومدند. ما هر شب، با همدیگه سکس ضربدری میکردم و محمد آب کیرش رو توی کس من خالی میکرد تا من حامله بشم. اواسط اردیبهشت بود که مطمئن شدم، باردار هستم. پس از ماه ها انتظار، من و صادق به آرزومون رسیدیم. به لطف الهی، من یک دختر به دنیا آوردم، دختری که از نظر ژنتیکی شبیه محمد شده بود. بالاخره رویای من و شوهرم به حقیقت پیوست و ما صاحب یک دختر خیلی خوشکل، باهوش و حرامزاده شدیم. الان که دارم خاطراتم رو ثبت میکنم، تیرماه 1395 هست. من با تمام وجود احساس خوشبختی میکنیم، به خاطر اینکه مادر هستم و همچنین خانواده و شوهر روشن فکری دارم. من با دیدین خوشحالی دیگران، خوشحال میشم چون حسود نیستم یا به عبارت دیگه بیغیرت هستم. من هرگز به خودم اجازه نمیدم که شوهرم رو از نعمت آزادی محروم کنم و همینطور انتظار دارم که شوهرم، به من آزادی عمل بده و من رو از حق انتخاب محروم نکنه. وقتی خاطرات گذشتم رو مرور میکنم به این نتیجه میرسم که ” خوشبختی یعنی آزادی” پایان

رویااسم من امیره تو یه خانواده شش نفره که البته دو تا برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج کردند و رفتند سر خونه زندگیشون و من همراه خواهرم رویا که یک سال ازم کوچکتره و پدر مادرم وسط شهر تو طبقه اول یه اپارتمان سه طبقه زندگی میکنیم…من و خواهرم رویا بیشتر روزهای سال با هم قهر هستیم یا در حال دعوا و تمام خانواده ما هم عادت کردند فقط گاهی اوقا سر سال تحویل یا جشن تولد و مهمونی از این چیزا به اسرار بزرگترا اشتی میکنیم ولی بلافاصله با کوچکترین موضوعی دوباره میزنیم به تیپ تار هم…و یه جورایی دشمن هم بودیم..شاید به خاطر اختلاف کم سنی اینهمه با هم مشکل داشتیم .. رویا اول دبیرستان بود و من دوم دبیرستان و من صبحی بودم و رویا ظهری… ماجرا زمانی اغاز شد که ما به عروسی دعوت شدیم و بازم بزرگترامون ما رو مصلحتی اشتی دادند اما من رویا فقط در واقع جلوی اونا با هم اشتی کردیم و اصلا نه تو راه رفت و نه وقتی برگشتیم با هم صحبت نکردیم ولی اون عروسی خیلی به من خوش گذشت حسابی با پسرخاله و پسرداییها اتیش سوزوندیم…یه چند روز بعد عروسی وقتی ازمدرسه اومدم خونه دیدم کسی نیست و مادرم نهارم حاضر کرده گذاشته تو اشپزخونه حدس زدم خونه یکی از خاله ها یا داییم رفته وقتی نهارمو خوردم رفتم پای تلوزیون که دیدم گوشیم الارم باطری رو به پایان هست میده یادم افتاد شارژر گوشیمو دیشب به اقا حمید طبقه بالایی امانت داده بودم و اونم تا غروب سر کار بود پس فکر کردم برم اتاق رویا چون گوشی اونم هم مارک گوشی من بود از شارژرش استفاده کنم وقتی رفتم تو اتاقش دیدم گوشیش تو شارژ و با خودش نبرده مدرسه چون معمولا همیشه با خودش میبرد گوشیشو از شارژ دراوردم و گوشی خودم زدم به شارژ بعد یک ساعت رفتم تو اتاقش گوشیمو از شارژ بردارم و گوشی خواهرم دوباره بزنم تو شارژ مثل همون حالت اولش که فضلویم گل کرد که ببینم تو گوشیشو وقتی صفحه گوشیش اومد دیدم رمز میخواد منم شانسی تاریخ تولدشو بر عکس زدم ..و قفل گوشیش باز شد یه کم که تو گوشیش سرک کشیدم رفتم سراغ گالریش اووف عکسهای اونروز عروسی قسمت زنونه برای من خیلی لذت بخش بود چون میخواستم عکسهای دختر خاله سپیده بچه خاله وسطیم که عاشق بودم با لباس مجلسی ببینم شروع کردم به باز کردند عکسها همون عکس اول عکس رویا خواهرم بود باور نمیشد این خواهرمنه اووف چه تیپی زده بود یه چکمه پاشنه بلند تا بالی زانوش و یه لباس کوتاه مشکی تا تقریبا روی همون چکمه ها میومد و یه نیمچه کتی بالاتنه لباسش پوشیده بود و حسابی سکسی شده بود..چه هیکلی ما کلا خانواده با استخونبندی درشتی بودیم که البته خواهرم از این قضیه مستثنی نبود و با اون سنش یه هیکل خیلی سکسی برای خودش داشت که خیلی سرتر از دختر خاله و دختر داییهای و فامیلهای همسن سال خودش نشون میداد محو عکسش شده بودم رفتم سراغ عکس های بعدی اووف احساس میکردم کیرم میخواد منفجر بشه باورکردنی نبود که من خواهرم بخوام با نگاه شهوت الود ببینم چه برسه به خاطر عکسهاش کیرم راست بشه اصلا نمیتونستم از اتاقش تکون بخورم محو عکس هاش شده بودم و تمام جزییات تن خواهرم با دقت نگاه میکردم دیگه عکس دختر خاله سپیده که تو بعضی عکسهای دست جمعی بود برام مهم نبود فقط فقط عکس رویا مخصوصا عکس اخرش که تکی گرفته بود و گوشه باغ و اون نیمچه کتشم در اورده و بالاتنه سکسشو نشون میداد محو اون سینه هاش شده بودم که نصف بیشترش از تو اون لباس مجلسیش بیرون بود فوق العاده بود من چرا تا حالا دقت نکرده بودم شاید فقط به خاطر این بود که بیشتر روزها با هم قهر بودیم و چشم دیدن هم نداشتیم این اولین بار بود خواهرم برام انقدر مهم شده بود اونم نه به چشم خواهری فقط فقط از روی شهوت …تو گالری گوشیش دو تا فیلم بود که باز کردم دیدم اولیش رقص جمعی دور بر عروسه و اما دومی که خواهرم نقش اولش بود و داشت رقص بابا کرم میکرد و گوشیش دست دخترداییم بود که مدام از خواهرم میخواست زیر نور برقصه تا اون بهتر بتونه فیلمشو بگیره و گه گداری هم ازش میخواست بیشتر قر بده…اوووف چه قری میداد رویا چه کونی داشت از سر کله ام عرق میومد پایین انگار با دیدن این رقص بدجور امپر چسبونده بودم ..عکس هاو فیلم گوشیشو ریختم تو گوشی خودم بعد مثل قبل گوشیشو درست کردم و درست سرجاش و به همون شکل اولییه زدم به شارژرش و از اتاقش زدم بیرون فکر کنم اونروز عجیب ترین حس داشتم و لی فقط ماجرا به اونروز ختم نشد دیگه فکرم از خواهرم بیرون نمیومد و دیگه رویای که اصلا برام مهم نبود حالا شده بود بت من تمام چیزهایی که میپوشید و تنشو لمس میکرد برام اهنییت پیدا کرده بود بغضی موقع ها که کمترم پیش میمومد وقتی مادرم نبود میرفتم اتاق خواهرم و کیرمو به لباس های زیرش و حتی مانتو هاش و حتی اون چکمه پاشنه بلند مجلسی روز عروسی و ای چه بوی خوبی میدا لباساش بوی عطر و بو بدنش با هم قاطی میشدند دیوانه رویا شده بودم باید بهانه پیدا میکردم که با خواهرم اشتی کنم شاید اینطوری بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم ..یه چند باری سعی کردم ولی نمیشد بعضی موقع ها هم غرور نوجوانی اجازه اینکار بهم نمیداد در حالی که تو خیالم خودم پیش رویا خورد میکردم ولی واقعیت خیلی فرق داشت اصلا دست به هر کاری که میزدم یا بهانه برای اشتی نمیشد که نمیشد تا اینکه یه روز غروب وقتی از بیرون اومدم خونه مادرم بهم گفت دوست رویا اومده و بهتر من برم تو اتاقم تا دختر مردم معذب نباشه…و منم حرفشو گوش کردم رفتم تو اتاقم شاید اگه چند وقت قبل بود اینکار نمیکردم و انقدر کرم میریختم تا خواهرم ضایع بشه و خودش مجبور بشه دوستشو رد کنه بره اما الان دیگه فرق میکرد و دوست داشتم هرچی که رویا بخواد همون بشه دیوانه وار و بطوری که خودم هم باورم نمیشد تن خواهرم میخواستم ..بعد سه ربعی از اتاقم اومد برم دستشویی در همون حال حرکت وقتی از کنار اتاق خواهرم رد میشدم شندیم که به دوستش میگفت دیدی چه خوشتیپ بود وای یعنی منظورش چی بود تا خود شب روی این جمله ای که از پشت در اتاق خواهرم شنیدم فقط فقط یه نتیجه میگرفتم اونم اینکه خواهرم دوست پسر داشته باشه یه حس غیرتی اومد سراغم که وای اگه اینطور باشه فلان میکنم اما دوست داشتم که یه جوری مچ رویا رو بگیرم و در قبالش بتونم باهاش حال کنم پس تصمیم گرفتم از فردا عصر که از مدرسه میاد تعقیبش کنم دقیقا نزدیک یک هفته امارشو داشتم و هروز بعد مدرسه اش تعقیبش میکردم اما به جز چند بار متلک گفتن بعضی پسر ها چیز ندیدم حتی یکی دو بار زنگ اخر مدرسه خودمو پیچوندم تا موقع رفتن به مدرسه رویا هم بتونم تعقیبش کنم اما بازم نتونستم چیزی ببینم حتی چند روز که دنبالش نرفتم دوباره سر کشی کردم اما بازم نتونستم چیزی ببینم تو قلبم از این قضیه خیلی خوشحال بودم اما فکرا باید راهی برای اشتی کردن با خواهرم پیدا میکردم خیلی سعی کردم از فکرش بیام بیرون و دوباره بشم مثل امیر سابق اما با دیدن رویا دوباره همه چیزم فقط فقط میشد رویا.. یه چند وقتی گذشت و تقریبا یه چند روز مونده بود به شب یلدا و من اومیدوار بودم باز بزرگترامون دخالت کنن ما رو اشتی بدن و من اینبار قدر این اشتیو بدونم و انقدر خودم جلوی رویا حقیر فرض میکردم که خودم خوب فهمیده بودم این امیر اون امیر چند ماه قبل نیست دیوانه هیکل سکسی خواهرش شده

رویا2بالاخره فرصتی که منتظرش بودم رسید…نباید از دستش میدادماتفاق بر میگرده به چند روز قبل از شب یلدا که من فقط فقط امیدم این بود شب چله باز بزرگترامون دخالت کنند و ما رو اشتی بدنند ..اما یه اتفاق خیلی خیلی بهتری برام افتاد یک روز که دبیر فیزیکمون مدرسه نیومد ما زودتر تعطیل شدیم با یکی از دوستانم رفتیم در خونشون تا چند تا فیلم بهم بده وقتی فیلم ها رو گرفتم وقتی داشتم میومدم سمت خونمون اصلا حواسم به دور برم نبود و سرم پایین بود یه لحظه سرمو که اوردم بالا خواهرم به همراه دو تا از دوستاش دیدم که میشناختمشون ما فقط چند متر باهم فاصله داشتیم هم من هم خواهرم که از قیافش معلوم بود از دیدن هم تعجب کرده بودیم خواهرم فرصت فکر کردن نداشت و نمیتونست خودشو پیش دوستاش که میدونستن من برادرشم ضایع کنه و اونا بفهمن که ما خواهر برادر با هم قهر هستیم ..دیگه چشم تو چشم بودیم وای نمیدونستم چیکار میخواد بکنه ولی خودمو اماده کرده بودم ببینم چی میشه ..رویا :سلام داداش با من بود یعنی با من حرف زد.. دیگه باید قدر این فرصت باد اورده رو بدونم دقیقا از روز عروسی 41روز گذشته و ما حتی یک کلمه بعد از اون اشتی مصلحتی باهم صحبت نکرده بودیم در واقع یه چند سالی بود اصلا بهم سلام نکرده بودیم این اولین بار بود که خواهرم تو این موقعیت گیر کرده بود؟! میخواستم بگم سلام جیگرم الهی فدای اون قد هیکلت بشم قربون اون سینه هات بشم…من ببخش که تا حالا قدرتو نمیدونستم … میدونستم اونم الان استرس اینه داره که جواب من چیه فکر کنم 99/ درصد پیش خودش فکر میکرد که الان ضایعش میکنم اما من گفتمامیر:سلام ابجی چطوری خوبی رویا باورش نمیشد داداشش انقدر با ادب با هاش برخورد کنه اینو قشنگ از تو اون صورتش میشد خوند انگار از این برخورد من یه نفس راحت کشیده بود به خاطر همین بعد از یه لحظه مکث ..رویا :خوبم داداشی خسته نباشی..وای مثل اینکه داره میشه پس نباید فرصت سوزی میکردم ..امیر:قربونت برم ابجی و با حالتی طنز درمونده نباشی.. نه اتفاقا دبیر فیزکمون نیومد ما رو زود تعطیل کردند دعا میکنم واسه شما هم همچین اتفاقهایی بیفته مخصوصا اگه قرار دبیرتون نیاد دبیر زنگ اخرتون باشه یا دبیری که میخواد ازتون درس بپرسه…دوستای خواهرم زدندند زیر خنده خود خواهرم واقعا باورش نمیشد که این همون امیر داداش باشه پس اونم به رنگ دوستاش در اومد و از حرف من خندش گرفت یکی از دوستاش گفت امان از دست شما پسرا و بعد گفت سلام اقا امیر و بعد اون یکی دوست خواهرم با هام سلام علیک کرد اونا رو کلی تحویل گرفتم و پیش خواهرم کلاس گذاشتم انگار رویا فکر میکرد داره خواب میبینه چون بعد خداحافظی ازشون هنوز چند قدمی ازشون دور نشده بودم که برگشتم نگاشون کنم همزمان خواهرم برگشت منم سریع دستمو بای بای براش تکون دادم اونم با حالت تعجب که فکر میکرد حتما تو سر داداشش چیزی خورده دستشو برام تکون داد ….جون اخ قربونت بشم عشقم جیگرم وای چقدر خوب شد. تمام کلامتی بود که تو بعد از خداحافظی با خواهرم اومد تو ذهنم فقط فقط باید منتظر بعداظهر و تعطیل شدنش از مدرسه میشدم و یه جوری تو خونه یا دم اپارتمان وایمیستادم ک ببینم اینبار تنها با هام رودر رو میشه دوباره با هام حرف میزنه و تصمیم گرفته بودم دیگه بهانه شم جور شده بود اگه حرف نزد من پیشقدم بشم و بهش سلام بدم به هیچ وجه حاضر نبودم فرصتی که برام پیش اومده رو از دست بدم..بعد یه مدت چه روز خوبی بود همه اتفاقها سر ظهر به نفع و باب میلم تموم شد …غروب شد که به مامانم گفتم نون نمیخوای مادرم هم که کمتر میدید من از اینکارا بکنم نمیخواست این خوش خدمتی از من بگیره گفت چرا اتفاقا خالت داره میاد اینجا یه دوتا بگیر که عصرونه دور هم بخوریم ..اومدم تو پارکینگ ساختمون منتظر شدم تا خواهرم برسه و رو دررو قرار بگیریم رویا هم خیلی زود رسید از پشت شبشه دودی در پارکینگ دیدمش و حرکت کردم به سمت در رویا اومد تو ..وای قلبم داشت تند تند میزد خواهرم با دیدن من انگار همه ماجرای ظهر اومد تو ذهنش دوباره با یه حالتی خاص گفت سلام …من سلام ابجی خسته نباشی ..خواهرم خندید انگار خیالش راحت شده که هر چی ظهر دیده خواب نبوده گفت مرسی داداشی ..من که با کلمه خواهرم خر کیف بودم اصلا تو چهره ام هیچی بروز ندادم و حرکت کردم به سمت در خواستم برم که دیدم خواهرم صدام کرد امیر جون داداشی وای تو این چند سال این بهترین لحظات من و رویا بود برگشتم تو صورتش نگاه کردم و گفتم جانم.. خواهرم یه چند قدم به سمت من اومد گفت بابت ظهر دستت درد نکنه داداشی…الکی با تعجب گفتم ظهر مگه چیکار کردم اینهمه خواهر برادر با هم قهر میکنند بعد یه روزیم اشتی میکنند خوب ما هم ظهر با هم اشتی کردیم..البته خدا کنه اینبار دیگه اصلا با هم قهر نکنیم و به طرف در رفتم و اومدم نونوایی…مطمین بودم خواهرم حسابی از رفتارم شگفت زده شده اما خیلی خیلی خوشحال بودم که تونستم با رویا اشتی کنم اونروز تا اخرشب هم برام خوب بود چون وقتی برگشتم خونه خواهرم جلوی خالم و مادرم هی داداشی داداشی میکرد انگار اونم خسته شده بود از اینهمه قهر… و پدر و مادرم چقدر خوشحال شده بودند و باورشون نمیشد حتی شب شنیدم که پدرم به مادرم میگفت خدا کنه حداقل یه چند روز با هم دوست باشند ولی من چشمم اب نمیخوره دوباره اینا فردا دعواشون میشه و مادرم حرف بابام تایید میکرد…اما تمام شب فکر من رویا بود حالا از این به بعد خودمو چطور بهش نزدیک کنم دوباره همه عکسها و اون فیلم رقصشو دیدم اخ رویا تو چقدر خوشگلی ..

رویا 3 تا شب چله من رویا دیگه از چند کلمه بیشتر با هم صحبت میکردیم حتی یه روز رویا ازم خواست در مورد موضوع درسی که داشت از تو اینترنت براش تحقیق در بیارم باورش سخت بود رویا با اون غرورش از من چیزی بخواد ..شب یلد بیشتر فامیل خونه دایی بزرگم بودیم موقع رفتن من رویا عقب نشستیم اخه تو این چند وقته که قهر بودیم هر وقت جایی میرفتیم من سریع میرفتم جلوی ماشین میشستم و مادرمو رویا عقب …ولی اینبار دیگه فرق داشت من کنار جیگرم نشسته بودم ..خواهرم دکمه ها پالتوش باز گذاشته بود اوووف و حسابی رون پاش تو اون شلوار لی تنگش دل من برد ه بود وقتی رسیدیم خونه داییم من با پسرا فامیل یه طرف داشتیم پاسور بازی میکردیم و دخترا داشتن با هم حرف میزدند ولی هی رویا جلوی اونا میومد داداش داداش امیر امیر میکرد اونا قشنگ دیگه متوجه شده بودند ما دیگه راستی راستی اشتی کردیم ولی برای من جالب ترین چیز این بود که رویا خیلی خیلی بیشتر از من از این اشتی خوشحال بود اینو داشت با رفتارش نشون میداد ..اونشب از داییم تلوزیون قدیمشو گرفتم تا ببرم تو اتاقم تا راحت فیلم ببینم و چند تا فیلم اکشن از پسرداییمموقع رفتن من از بابام سوییچ ماشینشو گرفتم تا تلوزیون بزارم تو صندوق و رویا هم با هام اومد انگار باور نمیکرد که دیگه با هم اشتی هستیم ..وقتی در صندوق بستم اومدم نشستم صندلی عقب رویا هم نشست کنارم. پدر مادرم مشغول خداحافظی با فامیل بودند که رویا میخواست یه جور سر حرف با من باز کنه که گفت امیر امشب خیلی خوش گذشت منم گفتم اره واقعا اونم فقط به خاطر تو به منم خیلی خوش گذشت ..رویا با خوشحالی گفت راست میگی امیر …من که دیگه از این فرصت بهتر نمی تونستم پیدا کنم تا با رویا راحت تر حرف بزنم گفتم پس چی که راست میگم اینهمه با هم قهر بودیم ولی امشب خیلی حال کردم چون خواهرم هی دور برم میپرید و از کنارم جم نمیخورد و همه بهم حسودی میکردند …با این حرفم درست زده بودم به هدف ..رویا دستم محکم با دستش فشار داد گفت اره داداشی راست میگی امشب چون ما با هم بودیم و اشتی بودیم بیشتر بیشتر بهمون خوش گذاشت ..دستشو اوردم بالا نزدیک لبم و یه بوسش کردم و گفتم تازه از این به بعد هم میخواد بیشتر بیشتر بهمون خوش بگذره …پدر مادرمون سوار شدن موقع حرکت رویا اومد سرشو گذاشت رو شونه هام و چشماشو بست ..عطر تنشو که حس کردم کیرم سفت شد کاش میتونستم یه جوری بغلش کنم وقتی رسیدیم رویا خواب بود بیدارش کردم اول واستادم اون زودتر از ماشین پیداه بشه تا کیرم بخوابه و بعد من پیاده بشم ..از اونروز خیلی خیلی بهم نزدیک شده بودیم دیگه حتی پدر مادرمون باور کرده بودند و دیگه بدون ما هم با هم بیرون میرفتن چون قبلا از ترس اینکه ما باهم دعوا نکنیم یا چهارتایی بیرون میرفتیم یا هر کدومشون تنهایی یه سر کوچیک به فامیل میزدند بر میگشتن..منم هر فرصتی که گیر می اوردم با رویا بودم به بهانه مختلف و هی ازش تعریف میکردم ..و اونم حسابی کیف میکرد..یه روز خواهرم غروب میخواست بره خونه دوستش ازم خواست که من برم برسونمش مادرم گفت وقتی برگشتید بیاید خونه دایی که من گفتم من حال ندارم بیام رویا گفت داداشی نیاد منم نمیام..مادرم خنده اش گرفت گفت حالا هر کی شمارو ببینه باورش نمیشه که شما اصلا با هم قهر بودیدن و بعد گفت عیب نداره فقط خودتم ابجیتو برگردون نزار خانواده دوستش تو زحمت بیافتن..با یه چشم از مامان خداحافظی کردیم اومدیم تو خیابون تازه متوجه تیپ خواهرم شده بودم با یه کاپشن مشکی تا زیر رون پاش و یه شلوار مخمل مشکی و یه بوت مشکی پاهای کشیده خواهرم از بالای بوت تا زیر رونش با اون شلوار چسبون واقعا دیدنی بودو لذت بخش ..حالا دیگه وقتش بود از تیپ قیافه و اینجور چیزاش تعریف کنم و دیگه اینو فهمیده بودم رویا از این تعریفهای من لذت میبره..گفتم رویا چقدر تیپت قشنگه گفت راست میگی امیر ..گفتم عالیه ..گفت ولی سپیده (دختر خالم) میگیه این بوت به این تیپم نمیاد گفتم از حسودیشه تو از تمام دخترای فامیل خوشگلتر خوش تیپ تری …رویا کیف کرد شروع کرد به خندیدن گفتم جدی میگم تو واقعا از همشون خوش تیپ تری و هر چی میپوشی بهت میاد ..رویا که حسابی حال کرده بود هی در مورد دخترخالم بد گفت چون اون خوب میدونست من خاطر خواه سپیده هستم و با این حرفهاش میخواست من از اون دور کنه ..دیگه با حرف های خواهرم به این نتیجه رسیده بودم که اونم دوست نداره من نزدیک هیچ دختری ببینه شاید فکر میکرد اینطور منو از دست بده..اما نمیدونست که من بیشتر از اون از این اشتی خوشحالم با حرفهای رویا فکر کردم شاید بتوتم خودم بیشتر تو دلش جا کنم تا شاید حد اقل یه دستمالی بتونم بکنمش..وقتی رسیدیم خونه دوستش رویا گفت برو داداش خواستم بیام یه ربع زودتر زنگ میزنم خداحافظی کردم اومد پیش یکی از دوستام یه فیلم عشقی و هیجانی امریکایی گرفتم که رفتم خونه ببینم ..خواهرم زنگ زد رفتم دنبالش و برگشتیم خونه ..تو راه خواهرم هی از چیزای مختلف ازم سوال میکرد انگار میخواست چیزی از من بپرسه ولی هنوز جراتش پیدا نکرده بود شاید وقتی حس صمیمیتش بیشتر شد ازم بپرسه ومن با رفتارم داشتم اونو هی به خودم بیشتر نزدیک میکردم رسیدیم خونه ..خواهرم رفت سمت اشپزخونه من اومدم اتاقم فیلم گذاشتم تو دی وی دی و لباسامو عوض کردم فقط خواستم ببینم بازیگراش کیا هستن بعد برم سراغ خواهرم حسابی با هاش لاس بزنم تا اومدم اسامی بازیگراشو بخونم خواهرم در اتاق زد گفت داداش میتونم بیام تو گفتم بیا فدات بشم و رویا یه برگ بهم داد تا در مورد مطالب داخلش از تو اینترنت براش مقاله تهیه کنم بعد چشمش رفت رو تلویزیون گفت حالا دیگه تنها تنها فیلم میبینی داداشی دیگه؛، گفتم خوب ابجی خانم شما بفرما نگاه کن و اونم نشست تو اتاقم تازه دقت کردم دیدم همون شلوار مخمل چسبون تو تنشه رویا چه کون گنده داری من هر چی اینو بکنم سیر نمیشم…جووون ..رویا همه حواسش به فیلم بود و من همه حواسم به تن خواهرم تا اینکه وسط های فیلم زن و مرد فیلم شروع کردن با هم رقصیدن همه که یه دفعه نگاهم دوباره به صفحه تلویزیون افتاد و دیدم رویا با چه اشتیاقی داره نگاه میکنه گفتم زنه چه خوب میرقصه که خواهرم گفت زیادم خوب نمیرقصه من از اون بهتر میرقصم گفتم مگه تو رقصم بلدی رویا گفت داداش ..اصلا یه دقیقه واستا فیلمو بزن تو استپ تا من برم گوشیمو بیارم وقتی رویا برگشت فیلم انروز عروسی نشون داد طفلک نمیدونست من این فیلمو هزار بار دیدم و و هزار بار ابم به خاطر اون قر دادن اون کون سکسیش اومده با تعجب گفتم این تویی وای باورم نمیشه رویا چقدر خوب میرقصی عجب تیپی زدی ناقلا دیدی گفتم تو از همه دخترای فامیل سرتری نگاه اینجا قشنگ معلومه…خواهرم با هر جمله من لذت میبرد و انگار دوست داشت تا من بیشتر بیشتر ازش تعریف کنم…تو اون فیلم دوتا صحنه لب گرفتم داشت الکی تا اومدم کنترل پیدا کنم بزنم جلو لب از هم گرفته بودند.. بعد از دیدن این صحنه به خواهرم نگاه کردم دیدم سرخ شده و خجالت میکشه ولی حدس میزدم اونم دوست نداشته من این صحنه ها رو رد کنم ..انگار یه جورایی ناخواسته بین خودمون قرار گذاشته بودیم بین خودمون میمونه همه صحنه های ناجور فیلم و نشون دادن فیلم رقص خواهرم به من چون به جز خواهرم چند نفر از زنها و دخترای فامیل با لباس مجلسی تو فیلم بودند …..اخ رویا چقدر بهت نزدیک شدم فقط لحظه شماری میکنم کی میتونم اون تن سفیدتو لمس کنم بو بکشم و غرق بوسه بکنمش

*** آبجی های کوچیکم ۱ *** صحبت الان نیست…خیلی ازون وقتا میگذره…بیست و چند سال پیش…یادش بخیر… دو تا آبجی دارم که کوچیکه ۱۲ و بزرگتره ۱۱ سال از من کوچیکترن…البته ریز همه مسائل یادم نمونده،ولی به هر حال صحنه هایی هست که ماندگاره و محاله که آدم یادش بره. مستاجر بودیم و از لحاظ مالی ضعیف…پدرم لاابالی بود و نه کار درست و حسابی داشت و نه در فکر خونه و زندگی…اعتیاد به هرویین هم مزید بر علت شده بود و گاهی وقتا یه تیکه از وسایل درب و داغون خونه رو هم میبرد میفروخت. دقیقا نمیدونم چه سالی بود و من چند سال داشتم…ولی زیر بیست سال بودم و خواهرام کوچیک بودن،بین 6 تا 7 سال. نمیشه کامل توضیح داد…شرایط خاصی داشتیم و در نبود پدری سالم،مادرم بیشتر درگیر مسائل بیرون بود و نگهداری از بچه ها از کوچیکی بر عهده من بود…بطوری که از بچگی دستشویی میبردمشون و حمومشون میکردم و کلا، تر و خشک کردنشون با من بود و بخاطر همین خواهرام خیلی باهام جور بودن و مدام تو بغل و روی پاهام بودن. خب چه میشه کرد…خلاصه کم کم نوجوان شده بودم و با توجه به صحبتهایی که توی مدرسه میشد و کم و بیش عکسهایی که بچه ها با بدبختی میاوردن چشم و گوشم هر روز باز تر میشد و نگاهم به مسائل داشت تغییر میکرد. من بارها و بارها خواهرام رو توی دستشویی شسته بودم ،حمومشون کرده بودم و هیچ حس خاصی نداشتم…ولی دیگه قضیه فرق کرده بود…الان دیگه بچه ها به حدی رسیده بودن که خودشون تنهایی میرفتن دستشویی و حموم هم توسط مادرم انجام میشد…اما افکارم خراب شده بود و نمیتونستم خودمو کنترل کنم. از اولین خوابی که دیده بودم و توی خواب شلوارم رو کثیف کردم و با توجه به اطلاعاتی که از بچه های مدرسه بدستم میرسید،درگیر خود ارضایی شدم…شرایط با امروز خیلی فرق میکرد…ارتباطات کم بود و دسترسی به یه دختری که باهات جور باشه،با توجه به نبود امکانات پیام رسانی سریع،مشکل بود. خواهرام تمام فکرم رو بخودشون مشغول کرده بودن…آرزو داشتم دوباره توی دستشویی بشورمشون و یا اینکه حمومشون کنم…اما نمیشد. البته بچه ها خیلی باهام جور بودن و مدام از سر و کولم بالا میرفتن…قبلا بیخیال بودم،ولی مدتی بود که تماس بدن بچه ها با من تحریکم میکرد و من مجبور میشدم شقی آلتم رو با بخبختی مهار کنم و سعی کنم اونا متوجه نشن…مخصوصا که تپل شده بودن و منو حسابی تحریک میکردن. دیگه نمیشد این وضعیت رو تحمل کرد…باید یه کاری میکردم…با اینکه خیلی میترسیدم،اما شهوت بر من غلبه کرد و یه روز دلو به دریا زدم. ظهر ها بعد از ناهار معمولا میخوابیدیم و اگر مادر نبود،خواهرام کنار من میخوابیدم،که همینطور هم شد و چون با هم حسودی میکردن و هر دو تاشون دوست داشتن بغلم کنن،یکی اینورم خوابید و اون یکی هم طرف دیگه. بعد از کمی وول خوردن و اذیت کردنم خلاصه خوابشون برد…افکارم خراب شده بود و طپش قلب داشتم…ای بابا…عجب وحشتی داشتم…دو دل بودم…خودمم دقیقا نمیدونستم چکار میخوام بکنم…آلتم حالا دیگه حسابی شق شده بود و قلبم تند تند میزد. به بزرگتره نگه کردم،اما منصرف شدم و یواش برگشتم طرف خواهر کوچیکم…پشتش به من بود و خیلی ناز خوابیده بود،دقیقا خاطرم هست که تمام بدنم میلرزید و دست و پاهام مثل یخ سرد شده بودن. خیلی آروم دستم رو بردم و باسن تپلش رو از روی شلوار لمس کردم…همون باسنی که بارها و بارها شسته بودمش…اما الان ترس داشتم از دست زدن بهش…دوباره نگاش کردم و دیدم حسابی خوابه،بخاطر همین کمی جرات پیدا کردم و خیلی آروم آلتم رو از روی شلوار بهش چسبوندم… ………………………………………………………… شرمنده…ادامه در موقعیتی دیگر…

رویا 4 باورش خیلی برام سخت بود که من بتونم یه روز با رویا خواهرم انقدر صمیمی و نزدیک بشم حتی پدرو مادرم و برادرها و فامیل هم دیگه یواش یواش انگار یادشون رفته بود ما دوتا هر روز دعوا داشتیم …من و رویا روز به روز بهم نزدیکتر میشدیم دیگه یواش یواش نقطه ضعف یا هر چیزی که اسمشو بشه گذاشت خواهرم اومده بود دستم ..مثلا ازش زیاد تعریف میکردم خیلی خیلی حال میکرد و یه جوری بعضی موقع ها یه مدل کم توجهی هایی بهش میکردم سریع با یه بهونه های الکی خودشو بهم نزدیک میکرد دیگه تقریبا همه قلق خواهرم اومده بود تو دستم ولی نمیدونستم چه جوری به ابجیم باید حالی میکردم من ازت اون کون خوش استایلت میخوام..اصلا تو این موضوع مستاصل شده بودم گاهی اوقات تصمیم میگرفتم با دستمالی یواش یواش شروع کنم اما اگه میفهمید یا ناراحت میشد هر چی تا الان بین خودمون ساخته بودم خراب میشد خلاصه خونه هم کمتر خالی میشد تا من با رویا تنهای تنها باشم ..تا خود عید اتفاق خواستی بینمون نیافتاد ..عیدم با فامیل مسافرت رفتیم نزدیک های سیزده بدر برگشتیم …شب سیزده بدر خواهرم با یه مانتو شلوار اومد تو اتاقم گفت داداشی این تیپم برای فردا بپوشم دهاتی نیست ..گفتم مگه کجا میخوای بریم تازه سیزده بدره کی به کی ..البته رویا خانم هرچی بپوشه بهش میاد ولی مانتو و لباس ها جذب بیشتر بهش میاد…رویا گفت واقعا امیر راست میگی گفتم دروغم چیه بعد چند دقیقه رفت برگشت دیدم اووف یه مانتو خیلی خیلی تنگ که توش هم سینه هاش راحت رخ داشت هم اون کونش حسابی قلمبه شده بود من که درجا سیخ کرده بودم گقتم اهان این تیپ ها بهت میاد ولی برای فردا همون قبلیه خوبه ..خواهرم یه چشم گفت از اتاقم رفت بیرون..روز سیزده بدر تموم شد رفت من باید کار میکردم دیگه اینو خوب فهمیده بود چند تا از پسرهای فامیل تونخ خواهرم هستند و شاید به زودی بتونن مخشو بزنن باید رویا رو برای خودم میکردم …یه هفته از تعطیلات گذشته بود خواهرم بهم فیلم رقص خودشو با چند تا از دوستاش تو کلاسشونو زمانی که معلم نبود نشون داد باا هنگی که ازموبایل پخش میشد چه رقصی میکردند موقع رقص همشون مقنعه هاشون در اوردند و البته اونا هی از خواهرم میخواستن که بیشتر برقصه وقر بده انگار این بدن سکسی خواهرم واسه دوستاشم جذابیت داشت…رویا دیگه خیلی خیلی خوشو بهم نزدیک کرده بود یه چیزایی که حتی خواهر و برادر ها با هم رودرواسی دارن تو این موضاعات من رویا دیگه نداشتیم این کارمو راحت تر کرده بود چند هفته هم گذشت من هنوز نتونسته بودم کاری کنم فقط فقط خواهرم لباس و مانتو های تنگ تری میپوشید و اون اندام فوق العاده اش حسابی همه رو تو کف خودش گذاشته بود حتی چند وقته متوجه همسایه بالایمون اقا حمید شدم با اینکه دوتا بچه هم داشت ولی یه جوری یواشکی خواهرمو دید میزنه تو چشماش میشد فهمید که چقدر هوس داره…اما من خیلی سعی میکردم تمام حواسم بهش باشه که با کسی دوست نشه ..گرچه جدیدا با این تیپ زدناش و مدام بیرون رفتناش یکی از بچه محل هامونو به هوس انداخت ک بره دنبالش اما از شانس بد پسر من به موقع رسیدم و حسابی از خجالتش در اومدم …همه روز در حال برنامه چیدن بودم تا بتونم بزودی به کون رویا برسم …بعد چند روز دیدن فیلم رقصش با دوستاش ازش خواستم دوباره فیلم بهم نشون بده منم حسابی ازش تعریف کردم یه دفعه موقعی که حسابی از تعریف کردنم خر کیف بود گفتم رویا میتونم فیلمتو داشته باشم بدونه اینکه جا بخوره فکر میکرد من از رقصش خوشم اومده نمیدونست من با دیدن هیکلش یه جق کامل میزنم و گفت نه چه اشکالی داره فقط داداشی بین خودمون باشه ها بعدش ادامه داد راستی میخوای فیلم عروسی هم برات بفرستم ..؟گفتم اره بابا تو اون که تو محشری راستش اونو روم نشد ازت بگیرم خواهرم فیلم ها رو برام فرستاد یکی دو دفعه با هم نگاه کردیم منم هی تعریف تمجید بعدش گفتم باید قول بدی یه روزم برام برقصی بعد گوشی اودرم بالا فیلمشو بوس کردم خواهرم خندید گفت خودم اینجا بعد عکسمو میبوسی اخ انگار داشت چیزی که منتظرش بودم اتفاق میافتد دستم انداختم دور گردنش یه بوس ابدار از لپش کردم گفتم اما این عکسو رو به خاطر اینکه خوب رقصیده بوس کردم رویا گفت پس باشه بهت قول میدم یه روز حسابی برات برقصم..اینبار دوبار یه بوس دیگه ازش کردم و یه کم با دستام خواهرمو به خودم فشار دادم تا یه جورایی بدنشو لمس کرده باشم تا بعدا بتونم با هاش از این حرکات بکنم …فرداش یه فیلم از دوستم گرفته بودم که خیلی ازش تعریف کرده بود و معنای فارسی فیلم میشد بی وفا با بازی دایان لین ..واقعا وقت نشد ببینم یکی دوروزی گذشته بود که پدر و مادرم رفتن مهمونی رویا اومد پیشم گفت امیر حوصله ام سر رفته فیلم میلمی چیزی نداری ببینیم …یه دفعه یاد فیلمه افتادم گفتم اهان راستی دوستم یه فیلم داده بهم خیلی ازش تعریف کرده یادم نبود ببینمش قسمت شد با تو ببینم فیلم گذاشتم تو دستگاه از صحنه های ابتدای فیلم هوا طوفانی بود باد تندی میوزید که بارونی بازیگر زن فیلم دایان لین کنار میزد اون که منتظر تاکسی بود .. تاکسی ها هم به خاطر شدت باد نگه نمیداشتند بر اثر اتفاقی بدن دایان لین یه خراش برداشت و یه پسر جذاب فرانسوی که دستش پر از کتاب بود و نزدیک دایان واستاده بود و خونشم همون اطراف بود دایان لین به خونش دعوت کرد تا دایان بتونه خراشه تمیز کنه این سر اغاز ماجرایی خیانتی بود که یه زن شوهردار چه جوری اسیر هوسش میشد ..من خواهرمو میخ فیلم کرده بود من قبل از فیلم نمیدونستم این فیلم اینقدر صحنه سکسی داره ..ولی روند فیلم جوری پیش رفت که من حتی یه صحنه فیلم هم جلو نزدن یه جوری بود که باید نگاه میکردیم هم من و هم رویا محو فیلم شده بودیم و من یه حس سکسی اومده بود سراغم و خواهرمو جای بازیگر اول فیلم تصور میکردم ..کیر سفت شده من یه نیم نگاهی هم در حین دیدن فیلم به کون خواهرم که جلوتر ازم دراز کشیده بود میکردم عجب فیلمی بود چه تاثیری رو ما گذاشت اونشب خواهرم بعد از فیلم رفت به اتاقش بخوابه ولی دوتامون فهمیده بودیم که فیلم رومون یه جورایی تاثیر گذاشته بود و حسمون عوض کرده بود..فیلم واقعا کار خودشو کرده بود چون فردا غروبش دوباره خواهرم اومد سراغم و ازم خواست فردا صبح که هم من که مدرسه میرفتم و هم مادرم که قرار بود با دوستاش برن خرید اون بیاد تو اتاق من و دوباره فیلمو ببینه..

رویا5تمام زمان مدرسه داخل کلاس موقع درس تو فکر رویا بودم که داره الان تو خونه فیلم میینه کیرم شق شده بود و هی مجبور بودم با دستم جابه جاش کنم حتی شروین بغل دستیم متوجه شده بود و هی یواشکی با کلماتش من مورد لطفش قرار میداد و من لحظه ای از فکر خواهرم میومدم بیرون ولی انگار راه نداشت مدام صحنه های رقص راه رفتن تو خونه اش تکون دادن باسنش و اون سینه های خوشگلش دوباره منو میبرد تو حس ..اونروز ساعت های مدرسه برام خیلی دیر میگذشت هی میخواستم خودم یه جور بپیچونم بیای خونه تا خودمم با خواهرم بشینم فیلم ببینیم چون کمتر همچین فرصت هایی پیش میومد خونه خالی باشه اما حیف که نمیتونستم !وقتی برگشتم هنوز مادرم نیومده بود رفتم تو اتاق رویا و حسابی از شرمندگی کیرم در اومدم و بیشتر لباس های زیر خواهرم کیری کردم عطری که به خودش میزد و رو مانتو و لباس هاش با بوی تنش دیونه کننده شده بود برام و یکی از شرتاش انقدر به کیرم مالوندونم که وقتی نزدیک بود ابم بیاد ول میکردم و دوباره شروع میکردم با شنیدن صدای در و وارد شدن مامانم اتاق خواهرم سریع مرتب کردم و زدم بیرون که دیدم مامانم از بیرون برام نهار گرفته بود بعد نهار رفتم سمت اتاقم دیدم فیلم تو دستگاه نیست حتما رویا اونو جایی قایم کرده بود …پس اونم خوب فهمیده بود این فیلم ها داره یه جرقه ای میشه بین یه خواهرو برادر ..ویه راز بین خودمون ..دوتا فقط فقط ما دوتاهر روز و مخصوصا موقع مهمونی رفتن از تیپ های خواهرم و نوع لباس پوشیدنش داخل خونه حسابی لذت میبردم وقتی برای اولین بار جوراب شلواری پوشیده بود با مانتو بلند اومد تو اتاقم تا در مورد تیپش نظر بدم من که حسابی کیرم واسش راست شده بود اخه جوراب شلواری باعث شده بود حسابی کون خواهرم گنده به نظر بیاد …و وقتی شروع کردم تعریف کردن ازش و از هیکل خوبش و هرچی که بپوشه بهش میاد و در اخر بهش گفتم اصلا این تیپیت خیلی خیلی بهت میاد و کلی با کلاس شدی رویا… قشنگ قشنگ میشد از تو چشماش فهمید که چقدر شیفته شنیدنه ومن بعد هر مکث یه نکته از تیپش میگفتم …تصور کنید یه برادر با یه کیر راست شده که از دیدن هیکل خواهرش شهوت تو چشماش موج میزنه چه اراجیفی بهم میبافه … با چه بهونه های هی خودم بهش می مالوندم…البته رویا هم تابلو بود با حرف های من لذت میبرد بعضی موقع ها با این حراکات رویا فکر میکردم نکنه اون بیشتر از من راغب باشه که با هم حال کنیم اخه از اونروز به بعد یه چند باری که با هم بیرون رفتیم همین تیپو میزد و میدونست که من کیف میکنم و فقط هر وقت قرار بود جایی برسونمش یا با من تنها بره بیرون سریع میرفت و همین تیپو میزد با اینکه تو خیابون چشمای مردهای هیز خواهرمو خوب دید میزدند اما برای من راحتی رویا کنار خودم مهم بود فکر میکردم اینطور زودتر به خواسته ام میرسیدم چون رویا رو فقط فقط برای خودم میخواستم ..یه بار دیگه رفتم پیش رفیقم بهش گفتم یه چند تا از این نوع فیلم های تو مایه های همون فیلم قبلیه بده اونم دو تا بهم داد و گفت تا هفته دیگه یه چند تا فیلم که صحنه سکسی بیشتری داره و نیمه سکسی و داستانی دستش میاد …با گفتم نیمه سکسی ذهنم رفت سمت رویا که یه روز راحت بتونم باهاش فیلم سکسی ببینم ….البته که دور از دسترس نبود وبه نظرم اینطور که ما پیش رفتیم بزودی اونم میبینیم پس اونوموقع فکر کنم بشه کاری کرد …این دوتا فیلمی گرفته بودم هر دوش دوباره خیانتی بود اونروز خواستم یه نگاه به فیلم ها بندازم ببینم تو چه مایه هایی هست هنوز یکی دو دقیقه از فیلم اول نگذشته بود که صدای در اتاقم اومد..فیلمو زدم تو استپ ببینم کیه که دیدم رویاست گفتم بیا تو وقتی اومد تو متوجه فیلم تو دستگاه شده گفت عه داداش حالا تنها تنها فیلم نگاه میکنی گفتم اخه الان بابا اینا خونه هستن نمیتونستم تو رو صدا کنم رفت سمت دی ودی و دگمه اپن زد فیلم پرید بیرون برداشت گفت عه باید با هم ببینیم این دست من میونه تا موقع اش که شد با هم ببینیم اومدم نزدیکش گفتم چشم هر چی تو بگی با حرف زدنش و نوع ناز کردنشم کیرم راست میشد برای اولین بار تو این مدت بغلش کردم اخ قشنگ سینه هاش تو سینه هام حس میکردم یه بوس از گردنش کردم گفتم باشه عزیزم بهت قول میدم با هم ببینیم رویا هم دستش دور گردنم انداخت و دوتا بوس ریز از لپم کرد گفت داداشی قول دادیا گفتم هر چی تو بخواهی من همونو انجام میدم قول..بوس هاش بغل کردنش بعد این همه مدت اینبار از روی شهوت چه حالی بهم داد داشتم حال میکردم که گفت عه اصلا یادم رفت برای چی اومده بودم پیشت امیر فردا عصر میتونی بیای دم مدرسه دنبالم باید برم جایی از یکی از دوستام جزوه زبان بگیرم زیاد وقت نمیگره میای دیگه …منم فقط داشتم نگاش میکردم اونم متوجه شده بود زل زده بودم به لباش که داشت حرف میزد یعنی من میتونم یه روز این لبهای قلوه ای رو بخورم گفت داداش حواست کجاست میای دیگه مگه نه !؟گفتم حالا بینم چی میشه گفت عه لوس نشو دیگه گفتم چشم رویا جون اومد بلند بشه بره اروم گفت امیر قول دادی ها فیلم تنها نبینیها ..اخه فیلم دونفره میچسبه…و بلند شد رفت….. با کلمه اخرش دیگه گفتم دیگه دارم به هدفم میرسم حتما اونم دلش میخواد….درسته تمام کار ها درست داشت پیش میرفت اما سکس با خواهر جرات میخواست اصلا دستمالیش هم چرات میخواست اصلا شاید اون فقط فقط فکر میکنه با من خیلی راحته چون قبلا قهر بودیم الان دوست داره بیشتر وقتشو با من باشه پس اگه اینجوره چرا انقدر راحت با من فیلم صحنه دار میبینه این فکر هایی بود که بعد ترک رویا از اتاقم اومده بود تو ذهنم …و در اخرم نتیجه گرفتم باید منتظر فرصتی باشم که تو شرایط قرار بگیریم و هر دومون دلمون بخواد امیدوار بودم که شرایطشم هر چه زودتر برام پیش بیاد..

رویا 6فرداش غروب حرکت کردم سمت مدرسه رویا نزدیک های مدرسه رویا دیدم خواهرم کنار یه درخت منتظرم بود از همون فاصله خوب میتونستم ببینم هم شلوار و هم مانتو مدرسه شو تنگ کرده بود انگار حرف های من خیلی روش تاثیر داشته که لباس های فرم مدرسه اش رو تنگ کرده ..داشتم نزدیک میشدم دیدم یه پسر خیلی مرتب شیک که هم سن خودم بود به خواهرم نزدیک شد چیزی گفت درست پشتش به من بود من قیافه خواهرم خوب نمیتونستم ببینم ..نمیدونستم رویا اهل دوست پسر هست یا نه ولی با این اوضاع که تو این مدت پیش رفته بود حدسم این بود این خوشتیپه بتونه مخ خواهرم بزنه..خونم به جوش اومده بود پس سرعتم بیشتر کردم تا فرصت از اون پسره که حالا رفته بود اونورتر وداشت فکر کنم شمارشو مینوشت تا به خواهرم بده بگیرم تا رسیدم به رویا انگار هول شده بود فکر کنم اونم زودتر منتظر بود تا شماره رو از پسره بگیره تا منو دیده یه جوری پیش خودش مردد بود من اون صحنه رو دیدم یا نه چون قیافه ام که خیلی تابلو بود عصبانی بودم رویا با هول شدن گفت پس کجایی تو امیر ده دقیقه است منتظرتم ..اصلا انگار دیگه حرف زدناشم برام شیرین بود همین یه جمله انگار آبی بود رو اتیش عصبانیتم سریع بلند جوری که پسره هم بشنوه گفتم اخ بخشید نفسم تو راه یه کار کوچولو برام پیش اومد مجبور شدم یه کم دیر بیام شرمنده که منتظرت گذاشتم و حرکت کردیم ..رویا که انگار خیالش راحت شده بود من چیزی نفهمیدم با هام حرکت کرد از کنار حواسم به پسره بود انگار بدجور ضد حال خورده چون پشت به ما راهش گرفت رفت یه پنجاه شصت متر که رفتیم رویا یه بار برگشت تا ببینه پسره کجاست معلوم بود از دیدش خارج شده بود چون دیگه تا انتهای خیابون بر نگشت ..چه خطری از بیخ گوشم گذشت فکر کنم احتمالش خیلی زیاد بود که اگه یه کم دیر میرسیدم مخ خواهرم زده بود چون هم پسره خوشتیپ بود هم فکر کنم خواهرم یه جوری بهش امار داده بود که اون داشت براش شماره مینوشت به هر حال خوشحال بودم این قضیه اینجوری به خیر گذشت چون من فقط فقط رویا رو برای خودم میخواستم وتحمل یه نفر دیگه برام سخت بود و هم وجود یه نفر دیکه باعث میشد من از خواسته ام خیلی دور بشم …توی این ماجرا هم اگه با پسره دعوا میکردم شاید دوباره با خواهرم قهر میشدم و یا هزار اتفاق دیگه که این مسیر که تا حال اومده بودم تغییر کنه و منو از رسیدن به کون فوق العاده خواهرم دور کنه باید تا هدفم یه جورایی حواسم بیشتر به رویا میدادم تا یه موقع دوباره از این اتفاقها که ممکن بود بعد هر رفت امدش به مدرسه براش پیش بیاد نیافته ..حالا این پسر نه یه پسر دیگه مطمءن بودم که اون الان در این شرایط و جو دبیریستان و اون دوستایی که من دیدم با هاشون میگرده امادگی دوست پسر گرفتن داره پس کارم باید تو اولین فرصت انجام بدم ..بعد گرفتن جزوه از دوستش یه دفعه گفت امیر فیلمو که ندیدی گفتم به جون تو ندیدم منم فهمیدم که فیلم دیدن فقط با تو میچسبه یه خنده کرد گفت راست میگی !گفتم بله فقط به شرطی که قبلش یه رقص برام بکنی اخه دوست دارم یه بار از نزدیک رقص خوشگل خواهرم ببینم رویا که از حرف زدن من خوشش اومده بود گفت حالا که تو داداش خوب بودی و به قولت عمل کردی هم برات بابا کرم میرقصم هم خارجی گفتم مگه بلدی گفت حالا میبینی..دیگه فقط فقط منتظر فرصت بودم از فرداش خودم غروب و به بهانه تو خونه حوصله ام سر میره میرفتم دنبالش و یکی دوبار هم با هم رفتیم پاساژ گردی پارک دیگه رویا هم انگار از این گشتن ها لذت میبرد ..مثل دوست دختر دوست پسر شده بودیم ..چند باری دوباره اون پسره هم دم مدرسه شون دیدم انگار اومده بود دوباره شانسشو امتحان کنه چون من قبل تعطیل شدن مدرسه خودم میرسوندم پسره رو میدیم که از دور حواسش به من هست و حسابی نا امید شده بود و با اینکارم باعث میشدم که رویا هم نتونه اونو ببینه و بعد چند بار اومدن دیگه پسر رو ندیدم.. تا هفته بعد که شوهر عمه بابام فوت کرد و بابام ساعت دو ظهر با عجله از سر کار اومد تو خونه واین خبر داد و یه کم پول به من و یه جزیی سفارش و ساعت 3حرکت کردند به سمت شهرستان و این همون فرصتی بود که دنبالش میگشتم.. منم از ساعت چهار تو اتاق خواهرم حسابی هم با لباس هاش حال کردم و بهشون قول دادم که تمام سعی مو بکنم که بتونم صاحبشون بکنم تا دیگه مزاحم اونا نشم ..غروبش قبل از اینکه برم دنبال رویا دی وی دی اوردم تو پذیرایی تا با تی وی .ال ای دی 42 تصویر عالی با خواهرم فیلم صحنه دار ببینم.. رفتم دنبال رویا و نزدیک های خونه این خبر بهش گفتم عکس العملش خیلی معمولی بود و فقط ازم پرسید بابا خیلی ناراحت بود گفتم نه زیاد به هر حال شوهر عمه اش بوده و قتی بابابزرگ فوت میکنه هوای خانواده بابا اینا رو داشته ..رویا گفت طفلی ..گفتم طفلی چیه ؟طرف نزدیک نود سالش بود! ابجیم گفت خوب گناه داشت ..منم گفتم اره خوب ..بعدش گفتم یه خبره دیگه هم برات دارم رویا گفت دیگه کی مرده؟ گفتم هیچی بابا دی وی دی اوردم تو سالن تا با خواهرم بعد یه مدت که منتظر بودم یه فیلم ببینیم خندید گفت دیونه ..رسیدیم خونه به رویا گفتم کی فیلمو ببینیم گفت من لباسم عوض کنم بیام ..من جامو یه کم عقب تر از رویا گذاشتم تا بتونم یه کم با کیرم تو حین فیلم بازی کنم ..اووف رویا اومد با یه ساپورت قرمز و تاپ که بیشتر شبیه تیشرت بود چون تا بالی خط سینه هاش بود و من موفق به دیدن خط سینه هاش نمیشدم ولی در عوضش اون ساپرت قرمز حسابی کونشو دیدنی تر و کیر راست کن تر کرده بود… معمولا زیاد تو خونه اینجوری نمیگشت من داشتم نگاش میکردم که گفت عه جا خوبه رو برخودت برداشتی و رفت سمت بالشی که براش جلوی تی وی گذاشته بودم و برداشت اومد چسبوند به بالش من و تقریبا نیم متری به من پشت به من دراز کشید و گفت حالا بزن فیلمو ببینیم ..وای کونش تا کیرم فقط نیم متر فاصله داشت یعنی میشه این فاصله کم کم تر بشه فیلم شزوع شد که اینبار راجب یه زن عکاس بود که از زنهای مدل عکس میگرفت و به خاطر کارش مجیور بود که مسافرت بره و تو همین مسافرت ها عاشق یه مردی میشه و به شوهرش خیانت میکنه فیلم زیاد صحنه های سکسی مثل فیلم قبلی نداشت ولی نوع تم فیلم بیشتر تحریک کننده وسوسه انگیز بود چون یه جورایی فیلم حقو به زنه میداد ..از اون تحریک کننده تر فیلم نوع لباس پوشیدن بازیگرای زنش مخصوصا اون مدل های که زنه ازشون عکس میگرفت بود که حسابی منو تحریک کرده بود.. یه جای فیلم یه لباس خیلی سکسی که حسابی رخ سینه های زنرو نشون میداد منم که حشری بودم به رویا گفتم اگه یه کم لباسش بلند تر بود حسابی یهت میومد خواهرم که فکر کنم تو جو فیلم بود گفت اره اما اینجا کمتر از این مدل لباس ها خوش مدل میشه پیدا کرد باید یه زندایی مهری بگم اینبار رفت ترکیه برام یه لباس مجلسی شیک بیاره ..پیش خودم گفتم چه شود و یه دستی به کیرم کشیدیم جوری که خواهرم متوجه نشه وقتی فیلم تموم شد خواهرم گفت عه چقدر زمانش کم بود سریع گفتم عیب نداره یکی دیگه دارم رویا با خوشحالی گفت افرین میبینم که ترکوندیا هی از این فیلم های قشنگ جور میکنی بزار ببینیم تا جو فیلم دیدن از سرمون نپریده:’؟ نمیدونم حرفش تیکه بود یا یه جوری داشت بهم حالی میکرد که منم خوشحالم از این مدل فیلم ها …به هر حال کیرم راست بود نمیتونستم برم جلوی دستگاه و فیلم عوض کنم همونطوری پاشدم به بهانه اب خوردن سمت اشپزخونه و تو همون حال کیرم جابه جا کردم و اب خوردم و فیلم جدید گذاشتم و اینبار موقع دراز کشیدن حداقل بیست سانتیمتر از فاصله امون کم کردم بقیه اش هم امیدوار بودم بتونم تو حین دیدن فیلم دوم کم کنم اما جرات میخواست که من دیگه بیشتر از این نداشتم چون همش فکر میکردم سر یه اشتباه همه چیز خراب میشه ..

رویا7دکمه پلی زدم فیلم دوم شروع شد چه فیلمی بود یه دکتر زن دندان پزشک که تازه از شوهرش جدا شده بود که یه پسر خیلی جوون که کارگر مطبش بود مخشو زده بود این تا تقریبا نیم ساعت اول فیلم بود که با ورود پسر به خانه خانم دکتر صحنه های سکسی شروع میشه که دکتر به خاطر اینکه این پسر شهوتی کنه اونو به خونش دعوت میکنه و براش لباسهای تحریک کننده میپوشه خوبی این فیلم این بود که دیگه یه جورایی نیمه سکسی بود چون قشنگ سینه های زنه رو نشون میداد اولین صحنه سکسی فیلم فوق العاد تحریک کننده بود فکر کنم خواهرم تحریک شده بود من همزمان هم حواسم به فیلم بود و هم به کون درشت رویا تو ساپورت قرمز ..خیلی دوست داشتم بهش دست بزنم ولی ریسک بزرگی بود و همینم که کنارش داشتم صحنه های سکسی میدیدم برام غنیمت بود بعد اون صحنه یه صحنه بود که خانم یه لباس توری مشکی باز با یه تاپ مشکی که نصف سینه هاش معلوم بود پوشیده بود که رویا یه دفعه گفت عه از لباس منه:!! منم اینو دارم امیر.. گفت بزن استپ؟ زدم استپ ..بلند شد رفت گوشیشو اورد و عکسی که با همون لباس شبیه لباس زنه تو فیلم بود که تو مراسم تولد یکی از دخترخاله هام پوشیده بود نشونم داد ..گفت میبینی خود خودشه ..گفتم اره ولی صاحبش قشنگ تر از فیلمه..یه نیشخندی زد بعد با خوشحالی گفت بزار بقیه عکس هارو هم که تازه گرفتم بهت نشون بدم ..وای چه عکس هایی گرفته بود یکی از یکی بهتر …یکی از عکس ها که با جوراب شلواری و یه نیمتنه بود و خواهرم حسابی کس کرده بود انتخاب کردم گفتم چه جیگری…این کیه چقدرخوشگله.. رویا حسابی کیف کرد و ذوق کردن از چهره اش فهمیدم یه خنده های ریزیم میکرد که نمیتونست خوشحالیش از حرف های من پنهون کنه ..گفتم اینو برام میفرستی.اونم بدون هیچ مخالفتی که بگه این عکس زیادی سکسی یا زشته! که همچین عکسی از خواهرت تو گوشیت باشه با خوشحالی نه تنها اون عکس بلکه همه عکس های تکی خودشو که فکر میکرد بهتر از بقیه عکس هاست برام فرستاد ..بعد گفت امیر به نظرت کدوم عکس بهتره منم با همون حالت حشری گفتم اون دوتا که با جوراب شلواری هستی و مخصوصا اولیه که با نیمتنه هستی..بعدش پا شد رفت اشپز خونه و از تو یخچال دوتا سیب اورد یکی داد به من و یکی دیگه اش برای خودش ..در حالی که گاز میزد اینبار دقیقا برگشت و پشت به من سرشو گذاشت رو بالش من و نگاهش دوخت به تی وی گفت بزن ادامه فیلم ببینیم..حتی فکرشو نمیکردم که امروز تا اینجا پیش بریم دیگه دقیقا کونش چسبید بود به شکمم .نرمی کونش قشنگ حس میکردم چه لحظه ای نابی بود ..دکمه پلی مجدد زدم ادامه فیلم و خودم کشیدم بالاتر دیگه کیرم مماس کون خواهرم شد اومدم خوب تنظیم کنم که مثلا اتفاقی بوده که دیدم رویا خودش کونشو یه کم داد عقب و پایین تر چفت شد با کیرم..باسنش قشنگ خورده بود به کیرم مطمءن بودم داره کیرمو حس میکنه و داره بهم حالی میکنه که راحت باشم ولی من بازم جرات شروع کردن نداشتم ولی به مرور زمان که صحنه های سکسی فیلم بیشتر شد منم خودم یه نموره به طرف خواهرم فشار میدادم تا کونش کیرمو حس کنه یکی دوبارم خود رویا کونشو به کیرم فشار میداد..چه کنی بود از اون چیزیم که حس میکردم بهتر انگار واقفا لخت بود چون از پشت ساپورت هم گرمای روی کونشو حس میکردم بد جوری تو مخمصه گیر افتاده بودم از یه طرف میدونستم خواهرم دلش میخواد از یه طرفم از شق درد داشتم میمردم ولی از همه مهمتر نمیدونستم چه جوری شروع کنم فکر میکردم اخر کاریش از همه مراحل اسون تر باشه ولی میدیم که برام خیلی سخت بود شایدم من سخت گرفته بودم بالاخره کم موضوعی نبود من میخواستم با رویا خواهرم سکس کنم ..تصمیمو گرفتم میخواستم دستمو برسونم به بدنش و یواش یواش برم تو کار سینه هاش که حسابی دلبری میکردند… دستمو رسوندم به شونه هاش و منتظر یه صحنه سکسی شدم که بیارمش پایین تر اما فیلم دیگه این فرصت بهم نداد با اینکه خیلی صحنه سکسی تو خودش جا داده بود و حسابی تحریک کننده بود من اون زمان عرضه اش نداشتم زمانی تصمیم گرفتم که با صحنه سکسی بعدی کارمو شروع کنم که بازیگر زن فیلم به این نتیجه رسیده بود که زندگی با یه پسر خیلی جوون براش خوب نیست و همون شوهر قبلیش بهتره و پایان فیلم با برگشت زنه به خونه شوهرش یه پایان خوب برای کارگردان و یه ضد حال اساسی برای من بیننده که حالا داشتم افسوس اون همه موقعیت میخوردم که ازشون استفاده نکرده بودم با پایان فیلم رویا هم بلند شد گفت برم یه دوش بگیرم بخوابم عجب ضد حالی بود …من موندم یه عالمه حسرت ..و کلمه که مدام تو سرم میگفت خاک تو سرت ..با همه این حرف ها امیدوار کننده ترین قسمت ماجرام این بود هنوز دو شب دیگه با خواهرم تنهام .. و باید دیگه قدر فرصت پیش اومده رو بدونم چون زمان خیلی کم بود و خواهری که فکر کنم اونم یه جوری دلش میخواست اما اینو نمیدونستم او تا کچا دوست داشت پیش بره تا همین مالوندن یا با من پایه میشد تا ته خط میومد و یه سکس خواهر برادری انجام بشه

اخرین قسمت رویا8فرداش بعد مدرسه رفتم اینبار چند تا فیلم از رفیقم گرفتم که دوتاشون کامل و دوتا نیمه سکسی داستانی بود غروب رفتم دنبال رویا تو راه برگشت تمام هیکل خواهرم زیر نظر گرفته بودم حتی این پهلو هاش که از تنگ کردن مانتو افتاده بود بغل به نظرم حسابی سکسی میومد ..وقتی رسیدیم خونه رویا بهم گفت امیر کاشکی فیلم زیاد گرفته باشی فردا هم تعطیله حوصلمون سر نره گفتم خیالت راحت…معلوم بود خواهرم بد جور دیشب بهش فاز داده ..تو خونه خواهرم رفت اول اشپزخونه یه چیزی خورد بعدش به من گفت من برم لباس عوض کنم بیام تو هم بساط فیلم روبه راه کن …گفتم چشم…همه چیز مهیا بود به هیچ وجه حاضر نبودم دیگه عقب بکشم یا از سکس با خواهرم پشیمون بشم یه نیم ساعت گذشت دیدم رویا نیومد رفتم صداش کردم گفت یه چند دقیقه دیگه میاد نمیدونستم برای چی انقدر طول کشید ..ده دقیقه صدای باز شدن در اتاقشو شنیدم باور کردنی نبود یه فرشته تمام عیار میدیدم خواهرم همون لباس های تو عکس که بهش گفتم بهت میاد پوشیده بود . یه جوراب شلواری با همون نیمتنه سکسی که فقط یه حایل کوچک بود که نوک سینه هاش معلوم نشه از پشتم فقط یه چند تا بند داشت و کمر خواهرم به جز اون چند تا بند لخت لخت بود ..یه عالمه هم ارایش که صد برابر کس ترش کرده بود مات مبهوت زل زده بودم بهش گفت چیه ادم ندیدی دیگه زبونم از جواب قاصر بود فقط گفتم جووون …یه خنده خیلی جالبی کرد گفت چون بهت قول دادم برات برقصم گفتم دیگه الان وقتشه رفتم سمتش وای چه عطری به خودش زده بود ادمو مست میکرد گفتم مرسی عزیزم..بعدش خودش رفت یه اهنگ بابا کرم گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و قر دادن عجیب که امپرم زده بود بالا حسابی …من نشسته بودم رو صندلی و اون هی با کونش به سمت من قر میداد و جالبتر از اون اهنگ خارجی بود که انقدر سکسی رقصید نزدیک بود ابم بیاد وقتی اهنگ تموم شد گفت امیر چطور بود گفتم عالی بودی گفت بزار یه اهنگ ایرانی بزارم با هم برقصیم ..من که کیرم باد کرده بود اصلا برام مهم نبود ببینه گفتم چشم با شروع اهنگ با فاصله با هم رقصیدم و بعد هم من و هم رویا بهم نزدیکتر شدیم که خواهرم برگشت با کونش یه چند تا قر ریز جلوم داد منم خودم بهش چسبوندم دوباره از روبرو اینبار سینه هاش به طرف میلرزوند انگار داشت حسابی برام سنگ تمام میزاشت ولی ایندفعه که برگشت برام قر بده دیگه نتونستم تحمل کنم و از پشت بهش چسبیدم و با دستام پهلوهاشو گرفتم هی اون خودشو الکی تکون میداد و هی من دیگه علنی یه جورایی مثلا داریم میرقصیم از رو شلوار داشتم باهاش حال میکردم اینبار کمتر تکون خوردم دستمو بردم بالاتر وسینه هاش گرفتم وای چه جراتی پیدا کرده بودم خواهرم که انگار اونم منتظر بود دستاشو رسوند به دستام و تو حالت تکون قر با دستاش به دستام که روی سینه هاش بود فشار میداد داشتم میمردم چه حالی داشتم دیگه صبر نکردم کیرم قشنگ با فشار میزدم به کونش یه تلمبه سرپایی بعد دو سه حرکت از پشت سفت بغلش کردم و شروع کردم به بوس کردن کمر لختش و هی برای نفسم جون جون میکردم اخ چه گردن خوشمزه داشت رویا دیگه تکون نمیخورد فقط موقع خوردن گردنش یه اه کشید که هیجان منو بیشتر کرد و من با باز کردن یه گره ساده نیمتنه اش که حالا فقط با دستاش نگه داشته بود باز کردم یه کم انگار خجالت کشیده بود من زود دوباره دستامو رسوندم به دستش و اروم نیمتنه از تنش جدا کردم و شردع کردم به مالش سینه هاش عجب چیزی بود تو عمرم به همچین چیزی نرم باحالی دست نزده بود م اینبار وقتش بود که به صورت عشقم نگاه کنم تا خجالت دوتا مون میریخت !خواهرمو برگردوندم ..زل زدم به چشماش که سعی میکرد از من بدزده تا نگاهش به نگاهم نخوره اروم چونه اش با دستم گرفتم اوردم بالا ولبای رژ خورده اش رو یه بوس کوچولو و بعد بوس بعدی بعدی که رویا با لب سوم همراهیم کرد و بوس ها تبدیل شد به خوردن لب هم که خواهرم با چرخوندن زبونش تو دهنم حسابی بهم حال میداد یه کم که مالوندمش خودش یه باره زبون وا کرد و با یه صدای حشری گفت امیر بریم تو اتاق …منم با یه جووون همراهیش کردم تو اتاقش تا رسیدیم به اتاقش گفت دوستت دارم و شروع کرد دوباره بهم لب دادن من اینبار دستامو به کونش رسوندم و سعی میکردم از رو جوراب شلواریش دستام قشنگ بره لای کونش ک رویا خودش معطل نکرد و من ول کرد رفت سمت تختش به ترفت العینی لخت شد من تو فضا بودم وای کونش بی نقص بود سفید فوق العاده …و منم خودم لخت کردم رفتم سمت تختش و خواهرم دراز کش منتظر من بود که خودم رسوندم بهش دستاشو باز کرد منو بغل کرد و ازم خواست که شرتمو دربیارم و شرت اونم دربیارم …رویا بیشتر ازمن منتظر چنین لحظه ای بوده حتی شهوتش چند برابر من بود که بعدا بهم گفت.. بعد لب سینه خوری حسابی دستمو به کس رویا رسوندم که حسابی لزج شده بود با دستش جلو ی دستمو گرفت گفت امیر جلو نه گفتم عشقم فقط برات میمالمش و شروع کردم خط و یه ذره پایین کسشو مالوندن ..لذت بردن زیاد از تو سفت شدن سبنه هاش میشد فهمیدرفتم رو شکمش نشستم کیرمو که با اب و عرق کسش حسابی خیس کرده بودم گذاشتم وسط سینه هاش که عین یه سنگ شده بودند و ازش خواستم سینه هاش با دست نگه داره و من وسط سینه هاش تلمبه میزدم بعد چند دقیقه خواهرمو که حسابی حشری بود و هر کاری که میگفتم انجام میداد برگردوندم و دور سوراخ کونشو حسابی چرب کردم و ازش خواستم درد به خاطر من تحمل کنه اونم با سر بهم اکی داد چند بار با انگشت داخل کونش کردم اما صدای خواهرم درنیومد احساس کردم که قبلا از این کون استفاده شده ..اما کون رویا واقعا بزرگ بود و نمیشد به واقع حدس زد …حالا دیگه کلاهک کیرم تظیم کردم با هفت هشت بار بازی بازی دم سوراخ کونش یه نمه هول دادم تو که رویا یه اخ کوچیک گفت با هول بعدی تقریبا تاقب قب کیرم کردم تو که خواهرم یه اخ بلند و وی ووی ای راه انداخت بهش گفتم با دستش با کس بازی کنه تا درد کمتر بفهمه و با فشار بعد دیگه نصف بیشتر کیرم رفته بود تو کون رویا …بالاخره موفق شدم حالا دیگه تو رویا داشتم سیر میکردم بالاخره کون رویا رو کرده بودم اونم انگار خیلی خوشش اومده بود چون صدای ناله هاش دیگه از رو لذت بود نه از درد بعد نزدیک سه یا چهار دقیقه تلمبه احساس کردم که ابم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون همشو پاشوندم بالای کون و کمر خواهرم وقتی تخلیه شدم تازه فهمیدم چیکار کردم البته بعدا دوباره با کردن رویا متوجه شدم خواهرم از اون دسته دخترایی هست که با کون دادن ارضاء میشه یه جورایی از سکس انال خوشش میاد ..اونشب بدون نگاه کردن فیلم کردمش و تا صبح توبغل هم خوابیدیم فرداش صبح با نگاه کردن فیلم دوباره کردمش که رویا بعد از سکس دوم بهم گفت که میخواد دوست پسر داشته باشه ولی من مخالفت کردم و دعواش ولی دیدم اگه میخوام با هاش دوباره حال کنم باید تن به خواسته اش بدم ولی ازش قول گرفتم که کارشون به سکس نرسه بعدا فهمیدم همون پسره خوشتیپه که اسمش افیشین بود مخ خواهرمو زده و فهمیده بود من برادرشم و عصر میرم دنبالش اون موقع رفتن مدرسه یعنی ظهر مخ خواهرمو زده بود حدود سه ماه با رویا دوست بود و خواهرم هم مثل قبل رفت و امد میکرد فقط از من خواسته بود که غروب دیگه دنبالش نرم تا با دوست پسرش باشه تایم رفت وامد خواهرم مثل قبل بود و هیچ تغییری تو ساعت نداشت همینم باعث شده بود که من نفهم بالاخره افشین با خواهرم سکس داشته یا نه ..ولی رویا خوب به من حال میداد اوایلش فکر میکردم به خاطر اینکه دهنم بسته باشه اینجور بهم حال میده ولی به مرور زمان فهمیدم خودشم حال میکنه …

رضا و سکس با مامان 1395/9/16 سلام اول از همه بگم من داستان نویس خوبی نیستم اگه تو تعریف این خاطرم یه کم مشکل داشتم ببخشید اسم های توی این داستان واقعی نیست ولی این اتفاقیه که برام افتاده و کاملا راسته اسمم رضا و یه پسر 15 ساله معمولی ام از مامانم بگم که اسمش فاطمه ست یه زن جا افتاده با چهره معمولی وزن 68 و سینه 75 و کون گنده اولین باری که تو یه سایتی داستان سکس مادر و پسر و خوندم خیلی واسم جالب بود که یه پسر مامان خودشو می کنه ولی هیچ وقت به مامان خودم فکر نمی کردم ولی این جور داستانا یا فیلما سکس با محارم مخصوصا با مادر برام جالب بود گذشت و چند وقتی بود عاشق این نوع فیلما شده بودم ولی همیشه فکر می کردم که دروغه تا اینکه یه روز تو اینستا می چرخیدم که یه چنل بیغیرتی دیدم رفتم تو دیدم که چند نفر عکس مادر و خواهر و …. شونو گذاشته بودن و اونجا بود که فهمیدم واقعا کسایی هستن که دوست دارن ناموسشونو بکنند یا بدن کسای دیگه بکنن از خانوادم بگم که ما یه خانواده ی 3 نفری هستیم بابام هم تو کار خرید و فروش ملک و ماشین و غیر…. است و چون ما شهرستان دماوند زندگی می کنیم همیشه برای خرید و فروش در رفت آمد در جاده تهران و شمال است ما خانواده ی صمیمی هستیم و مامانم خیلی راحت میگرده شاید باورتون نشه ولی چون مامانم تو خونه زیاد کار می کنه و گرمایه بعضی وقتا شلوارشو جلو من در میاره با شورت به کارش ادامه میده من از بچگی با مامانم حموم می رفتم و حتی بعضی وقتا تو سن 10.12 سالگی هم با هم می رفتیم حموم و مامانم اعتقاد داشت با این کار چشم و دل منو سیر میکنه تا برای مردم هیز بازی در نیارم یه روز رو مبل نشسته بودم وداشتم تو اینستا ،چنل های بیغیرتی رو نگاه میکردم که مامانم از تو آشپز خونه گفت من دارم میرم حموم اگه کسی زنگ زد بگو مامانم حمومه منم گفتم باشه و اون لباساش رو یکی یکی در آورد و انداخت لباسشویی من اون روز خیلی حشری بودم و داشتم همین جوری نگاش می کردم نمی دونم چرا ؟آخه من همون طور که گفتم هیچ وقت به مامانم نظر نداشتم ولی مستقیم داشتم به سینه هاش نگاه می کردم تا اینکه رفت حموم اون روز اصلا کارایی که می کردم دست خودم نبود ، رفتم تو آشپزخونه و دیدم لباسشویی رو روشن نکرده یواش در لباسشویی رو باز کردم و شرتش رو برداشتم و تا تونستم لیس زدم و بو کردم نمی دونم چطور می شد که یه زن 40 ساله اینقدر شورتش خوش بو باشه اصلا باورم نمی شد سریع شورت رو گذاشتم تو لباش شویی و رفت تو دستشویی و به یادش یه جق حسابی زدم و بعد اینکه ارزا شدم مثل سگ از این کارم پشیمون بودم و خیلی ناراحت بودم که چرا این کار رو کردم هیچ پیش خودم می گفتم تو از او سینه ها شیر خوردی حالا داری به یادشون جق میزنی هیچی دیگه تا چوق پشیمون بودم تا این که دوباره حشری شدم دلم خواست و این ادامه داشت من همش به یاد مامانم جق می زدم وبعد پشیمون می شدم تا روزی رسید که دیگه پشیمون نبودم و به کارم ادامه میدام اوایل بیغیرت نبودم حتی زمانی که به یاد مامانم جق می زدم و فقط دل می خواست خودم بکنمش ولی به جایی رسیدم که دوست داشتم کسای دیگه هم بکننش ولی به هیچکس نگفتم رو مامانم غیرت ندارم و فقط می خواستم یه جوری کوس مامانم رو ببینم چون من تو عمرم فقط سینه و کونش دیده بودم و کوس و سوراخ کونشو ندیده بودم فقط و فکر کردنش بودم و نقشه براش می کشیدم ولی می دونستم نمیشه چون مامانم خیلی عصبی و مومن بود برا همین یواش یواش داشتم دست از این کار می کشیدم که یه روز تو مدرسه مدیر گفت فردا جلسه معلمانه زود تر تعطیل میشید و به خانوادهاتون اطلاع بدین رفیق بهم گفت به خانواده این نگو که فردا تا ساعت 2 کوس چرخ بزنیم بعد بریم خونه منم گفتم باشه فردا که اومدم مدرسه دیدم رفیق نیومد برا همین بعد تعطیل شدن راه افتادم سمت خونه رسیدم سر کوچه که دیدم ماشین شوهر خالم ((در ضمن بگم این خالم هم مثل مامانم و بیشتر از مامانم سکسی من همیشه تو خیالم میگفتم کاشکی لز مامان و خالم رو ببینم)) اون سر کوچه پارکه . تعجب کردم کلید انداختم رفت تو حیاط و در راه رو ، رو باز کردم دیدم بعله کفش یه مرد جلو در فهمیدم شوهرخالم تو خونه ی ماست گفتم شاید با خالم اینا اومده اومدم جلو در دیدم صدای آه و ناله میاد و میگه : تو رو خدا دیگه بسه الان دیگه رضا میاد بسه دیگه. یواش درو باز کردم ((خونه ی ما طوریه که وقتی وارد میشین سمت چب به اندازه یا ستو دیوار وبقلش وارد آشپزخونه می شید )) اومدم تو دیدم شوهر خالم داره مامانمو می کنه داشتم شاخ در می آوردم آخه چرا ؟ مامان من خیلی مومن بود چطور داره به شوهر خواهرش میده داشتم دیونه می شدم که تمام سوالی ذهنمو کنار گذاشتم و از منظره لذت بردم ولی از شانس بدم شوهر خالم که اسمش محسنه تا خایه کرده بود تو و کوس مامانم معلوم نبود مامانم داشت التماس می کرد که دیگه بسه و الان پسرم میاد که محسن می گفت خفه شو جنده تا ارزا نشم ولت نمی کنم . همین جوری که داشت می کرد به فکرم رسید ازشون فیلم بگیرم و چون اون روز قرار بود با رفیقم برم بیرون گوشیمو با خودم برده بودم و همرام بود سریع شروع کردم به فیلم برداری. محسن کیرشو از کوس مامانم کشید بیرون و به مامانم گفت زانو بزن مامانم هم نشست و محسن کیرشو گذاشت تو دهن مامانم و تا ته فرو می کرد مامانم عوق می زد و یه دفعه محسن یه آه کشید و همی آبشو تو دهن و صورت مامانم خالی کرد بعد شورت مامانم رو از رو زمین برداشت و کرد تو دهن مامانم نمی دونم چرا این کار رو کرد . دیدم داره لباساشو بر میداره فهمیدم باید در برم سریع فیلم رو قطع کردم و بی سر و صدا رفتم بیرون بعد از 20 دقیقه برگشتم خونه دیدم مامانم هم جا و خودشو تمیز کرده بود بهش سلام کردم اون هم خیلی مهربون جواب سلامم رو داد او اومد بوسم کرد که داشت حالم به هم می خورد چون با اون دهنی بوسم کرد که محسن آبشو ریخته بود توش پن سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم اومدم نشستم رو مبل که مامانم از مدرسه و اینا پرسی انگار نه انگار اتفاقی افتاده برا همین اعصابم خورد شد چون به رو خودش نمی آورد و برگشتم بهش گفتم امروز دیدم داشتی به شوهر خاله محسن می دادی یه دفع رنگش مثل گچ سفید شد بعد خواست انکار کنه که فیلم رو بهش نشون دادم و گفتم می خواد اینو به بابا نشون بدم ،بابا بیچاره میره این شهر و اون شهر کار می کنه به تو به محسن میدی ؟ مامانم شروع کرد به گیره که تو رو خدا نگو تو اصلا نمیدونی موضوع چیه تو نمی دونم چرا مزارم محسن راحت با من این کار ها رو بکنه . که گفتم نمی خوام بدونم و اگه می خواهی به بابا نگم دیگه بستگی به خود داره … که سریع گفت هر کاری که بخوای برات انجام می دم هر چی بخوای برات میخرم که گفتم بروبابا خرید چیه ، تو اگه میخوای چیزی به بابا نگم باید باری هر کاری که محسن باهات کرد رو باهات بکنم . مامانم تا اینو شنید محکم خوابوند زیر گوشم منم سریع گوشیمو گرفتم و گفتم خیلی خب الان فیلمو برای بابا می فرستم که با گریه گفت من مجبور بودم به محسن بدم که حرفش تموم نشده گفتم میزاری بکنمت یا به بابا بگم؟؟ که به زور قبول کرد .خیلی خوشحال شدم دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاق خودش و بهش گفتم لباس هاتو در بیار که دیدم هم کاری نمیکنه پیش خودم گفتم عیب نداره خودم در میارم لباس و شلوارشو در آوردم بعد خودم کامل لخت شدم و مامانم رو خوابوندم رو تخت می خواستم به سینه هاش دست بزنم ولی استرس داشتم چون اون سینه های مامانم بود و اولین بارم بود برام عجیب و جالب بود دستم رو بردم رو سینه هاش و کلی مالیدم و بعد سوتینشو در اوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و مامانم آروم گریه می کرد رفتم پایین و شورتش رو در آوردم ولی از ترس نمی تونستم به کوسش نگاه کنم خیلی استرس داشتم یواش به کوسش نگاه کردم واااااااای خیلی خوب بود یا شاید برای من خیلی خوب و جالب بود دستم رو یواش گذاشتم رو کوس مامانم داشتم دیونه می شدم شروع کردم به خوردن کوس مامانم و مامانم هم ناله می کرد بعد از رو کوسش بلند شدم و دوست داشتم همه جاشو بخورم از پاهاش و شروع کردم به خوردن و انگشتای پاشو می خوردم و بعد رون پاش و تا کونش لیس زدم بعد بلند شدم و کیرم که سیخ سیخ شده بود گذاشتم کنار لبش و گفتم بخورش ، مامانم هم دهنشو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حس خوبی بود با دستم داشتم کوسشو می مالیدم که آبم اومد و رختم تو دهنش، اومد تف کنه که دهنش رو بستم و گفتم قورتش بده ، مامان هم به زور قورتش داد بعد من هم کنارش خوابیدم و مامانم بهم گفت بزار برم لباسم رو بپوشم که گفتم نه منتظرم کیرم بخوابه تا دوباره بکنمت بعد 5 دقیقه کیرم خوابید و بلند شدم و کیرم رو گذاشتم تو دهنش تا شق شه بعد که کیرم شق شد یه توف انداختم دم کوس مامانم و کیرم رو فرو کردم تو کیرم به راحتی رفت تو انگار داشتم تو لوله پولیکا می کردم برا همین در آوردن و کردم تو کون مامانم خداروشکر کونش نسبتا تنگ بود بعد 5 قیقه تلمبه زدن آبم اومد ازش پرسیدم محسن چند دفعه کردتت ؟ ولی چیزی نگفت بهش گفتم جواب بده وگرنه… گفت خیلی ، بعد گفتم فقط محسن می کردت ؟ گفت نه بدو تا از دوستاش هم می آورد گفتم چرا بهش می دادی اونم وقتی دوستاشو می آورد؟؟ مگه تو جنده ای من از وقتی یادمه تو بیرون می رفتی چادر از سرت نمی اوفتاد چرا این کار رو کردی؟؟ گفت مجبور بودم گفتم یعنی چی مجبور بودم ؟؟ گفت بابات همیشه دنبال کار بود و وقت نمی کرد به من برسه و چون کسی من ارزا نمی کرد داشتم دیونه می شدم که محسن به من پیشنهاد سکس داد قبول کردم به شرط این که فقط یک با باشه ولی محسن ازم عکس و فیل گرفته بود و منو تهدید می کرد و برا همین من سکوت می کردم بعد من گقتم مامان نگران نباش انتقامتو از محسن می گیرم به شرط این که بزاری همیشه بکنمت مامانم هم برای اینکه از شر محسن خلاص شه قبول کرد.

سکس با برادر ناتنیم 1395/11/28 سلام دوستای من ساقی هستم 20 سالمه،یه دختر خوش اندام و خوش سیما هستم. خاطره اولین سکس من مربوط میشه به یکسال پیش با طاها برادر ناتنیم. اون 4 سال از من بزرگتره و روزی که پدرم ازدواج مجدد کرد و زنش اومد به خونه ی ما تنها بود،طاها دانشجو بود و یه شهر دیگه درس میخوند اون زمان فقط دو سه ماه یکبار میومد خونه ما و به مادرش سر میزد،و ما هم با هم اشنا شده بودیم اما زیاد حرفی بینمون رد و بدل نمیشد. تا اینکه یک روز حال نسرین یعنی مادر طاها بد شد و رفت بیمارستان و به من گفت که پسرشو خبر کنم،منم شمارشو از تو گوشی مادرش برداشتم و بهش زنگ زدم و خبرش کردم. این اولین مکالمه تلفنیمون بود و بعد از اون زیاد بهم زنگ میزد و حال مادرش رو جویا میشد. دوسال گذشت و طاها درسش تموم شد و برگشت و میخواست برای خودش خونه مجردی اجاره کنه اما نسرین بهش اجازه نداد و اومد خونه ما. خونه ما یه خونه ی خیلی بزرگ قدیمیه که پدرم از پدرش ارث گرفته با تعداد زیادی اتاق. خلاصه یه اتاق رو دادیم به طاها که از اتاق من خیلی دور بود. هر روزی که میگذشت رابطمون با همدیگه بیشتر میشد،از نسرین زیاد خوشم نمیومد حس میکردم یه زن فرصت طلبه اما پسرش شبیه به خودش نبود. طاها یه پسر با شخصیت،تحصیلکرده بود و قیافه دلنشینی داشت. برای من که سالها تو اون خونه تنها بودم وجود طاها میتونست از تنهایی درم بیاره. بخاطر همین سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم،روزایی که تو خونه بود به بهانه های مختلف باهاش حرف میزدم و یا به اتاقش میرفتم. نسرین بر خلاف پدرم رابطه مارو زیر نظر داشت و نمیگذاشت که مدت زیادی با هم تنها بمونیم و خیلی مواقع خلوت بینمون رو میشکست. اما من برام مهم نبود چون چیزی بینمون نبود. یادمه یه رو وقتی که میخواستم از حموم بیام بیرون یادم اومد که حولمو نیاوردم،کسی هم خونه نبود که صداش کنم بخاطر همین از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم طرف اتاقم که همون لحظه طاها درو باز کرد و اومد داخل. تو نگاه اول وقتی منو دید سرشو برگردوند و من سریع رفتم تو اتاقم. اونروز از خجالت مردم و خیلی ناراحت شدم،تا چند روز با همین دیگه حرف نمیزدیم تا اینکه اون دوباره سر حرف رو باز کرد و از اتفاق اونروز چیزی گفته نشد. چند روزی گذشت که حس کردم با من صمیمی تر شده،خیلی مواقع موقع صحبت لبخند میزد و شوخی های معمولی با من میکرد که منم با خنده جوابشو میدادم. اما مثل اینکه پدرم از این کار ناراحت شد و بهم گفت زیاد با طاها گرم نگیر و یکم تو پوشیدن لباسات دقت کن تو دیگه بزرگ شدی. اون موقع من 19 سالم بود و انگار پدرم بعد یکسال تازه فهمیده بود لباس پوشیدن من جلو طاها مناسب نیست. ولی من توجهی نکردم و گفتم که من اینجوری عادت کردم و راحت ترم. چند روز بعد نسرین بخاطر بیماری که داشت دوباره رفت بیمارستان و بستری شد،اونشب طاها رفت و پیشش بود. فردا صبحش اومد خونه و پدرم رفت پیش نسرین. من و طاها خونه تنها بودیم و من مشغول درست کردن ناهار بودم که موقع سالاد درست کردن دستم برید و جیغ زدم. طاها یدفعه دوید تو اشپزخونه و دید دستم خونیه،فوری رفت باند و چسب زخم اورد و دستمو پانسمان کرد. منم رو زمین نشسته بودم و به کابینت تکیه داده بودم. برام اب قند درست کرد و بهم داد،ازش تشکر کردم اما یجور خاصی بهم نگاه میکرد. گفت خواهش میکنم و صورتشو اورد جلو و لبامو بوسید. خیلی جا خوردم و بهش خیره شدم،اونم بدون هیچ حرفی گفت معذرت میخوام و پا شد و رفت بابام زنگ زد و گفت نسرین باید مرخص شه و داره کارای مرخصیشو میکنه فقط یکم طول میکشه گفت شما ناهارتونو بخورید منم گفتم باشه. وقتی که طاها پرسید کی بود براش تعریف کردم،نشست کنارم و دوباره همجوری نگام میکرد گفت ناراحت شدی بخاطر کاری که کردم ؟ گفتم نه ولی خیلی جا خوردم،گفت اخه تو اون حالت خیلی مظلوم شده بودی خیلی دلم سوخت برات. یه لحظه خودمم دلم به حال خودم سوخت،بخاطر اینکه از وقتی که مادرمو از دست دادم دیگه هیچ دلسوزی نداشتم و برای کسی مهم نبودم. اون لحظه بغض گلومو گرفت و طاها سرمو گذاشت رو شونه ش و گقت با من راحت باش ساقی،من و تو یه درد مشترک داریم. سرم رو شونه ش بود اما گریه نمیکردم بغلم کرده بود وبهم ارامش میداد. محکم تر بغلش کردم و موهامو بوسید،سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم که بهم لبخند زد و لبامون گره خورد تو هم. رو کاناپه لب میگرفتیم و تو بغل هم بودیم. طاها منو رو بدنش تکون میداد و منو میمالید به خودش. موقع تکون دادنش کیرشو حس میکردم که بزرگ شده بود. منو بغل کرد و رو زمین خوابوند و خوابید روم. تو چشمام نگاه میکرد،گفت نمیخوام کاری کنم یا اتفاقی بیوفته که بعدا ناراحت شی. شاید اون لحظه منظورشو درست نفهمیدم بهش لبخند زدم و گفتم واسه چی ناراحت شم. دوباره لبامو خورد و رفت تو گردنم،من خیلی تو گردنم حساسم و اون موقع خیلی حشری شده بودم. لباسمو که یقش خیلی بود،یقشو داد پایین و بالای سینه هامو لیس میزد رفت کم کم رو نوک سینه هام لیس میزد و میخوردشون. با دستاش دوتاشون رو میمالید و من از دیدن کاراش بیشتر حشری میشدم. منو بغل کرد و برد تو اتاقش چون خیلی جای بدی بودیم و اگه میومدن مارو میدیدن،اما مطمعن بودیم که فعلا کسی نمیاد خوابیم رو تخت یه نفره طاها،اون لباساشو تو یه چشم به هم زدن در اورد اما لباسای منو دست نزد،دوباره خوابید روم و لبا و سینه هامو خورد،دستشو برد وسط پاهام و گذاشت رو کسم میمالید و منو حشری میکرد. دیگه هیچی نمیفهمیدم فقط ناله میکردم و خودمو میمالیدم بهش. شلوار و شرتمو با هم تا زانو هام کشید پایین و کیرشو گذاشت وسط پاهام. میمالید به کسم اما خیلی مواظب بود که توش نره. پاهامو چسبوند به هم و محکم وسط پاهام تلمبه میزد،بالا پایین میشد و تلمبه میزد تا یدفعه ابش اومد و ریخت رو شکمم. بعد از اون کسمو مالید و منم ارضا شدم.اما بعد از اونروز سکس های کاملتری داشتیم.**سلام دوستای شهوانی من ساقی هستم 20 سالمه،یه دختر خوش اندام و خوش سیما هستم. خاطره اولین سکس من مربوط میشه به یکسال پیش با طاها برادر ناتنیم. اون 4 سال از من بزرگتره و روزی که پدرم ازدواج مجدد کرد و زنش اومد به خونه ی ما تنها بود،طاها دانشجو بود و یه شهر دیگه درس میخوند اون زمان فقط دو سه ماه یکبار میومد خونه ما و به مادرش سر میزد،و ما هم با هم اشنا شده بودیم اما زیاد حرفی بینمون رد و بدل نمیشد. تا اینکه یک روز حال نسرین یعنی مادر طاها بد شد و رفت بیمارستان و به من گفت که پسرشو خبر کنم،منم شمارشو از تو گوشی مادرش برداشتم و بهش زنگ زدم و خبرش کردم. این اولین مکالمه تلفنیمون بود و بعد از اون زیاد بهم زنگ میزد و حال مادرش رو جویا میشد. دوسال گذشت و طاها درسش تموم شد و برگشت و میخواست برای خودش خونه مجردی اجاره کنه اما نسرین بهش اجازه نداد و اومد خونه ما. خونه ما یه خونه ی خیلی بزرگ قدیمیه که پدرم از پدرش ارث گرفته با تعداد زیادی اتاق. خلاصه یه اتاق رو دادیم به طاها که از اتاق من خیلی دور بود. هر روزی که میگذشت رابطمون با همدیگه بیشتر میشد،از نسرین زیاد خوشم نمیومد حس میکردم یه زن فرصت طلبه اما پسرش شبیه به خودش نبود. طاها یه پسر با شخصیت،تحصیلکرده بود و قیافه دلنشینی داشت. برای من که سالها تو اون خونه تنها بودم وجود طاها میتونست از تنهایی درم بیاره. بخاطر همین سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم،روزایی که تو خونه بود به بهانه های مختلف باهاش حرف میزدم و یا به اتاقش میرفتم. نسرین بر خلاف پدرم رابطه مارو زیر نظر داشت و نمیگذاشت که مدت زیادی با هم تنها بمونیم و خیلی مواقع خلوت بینمون رو میشکست. اما من برام مهم نبود چون چیزی بینمون نبود. یادمه یه رو وقتی که میخواستم از حموم بیام بیرون یادم اومد که حولمو نیاوردم،کسی هم خونه نبود که صداش کنم بخاطر همین از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم طرف اتاقم که همون لحظه طاها درو باز کرد و اومد داخل. تو نگاه اول وقتی منو دید سرشو برگردوند و من سریع رفتم تو اتاقم. اونروز از خجالت مردم و خیلی ناراحت شدم،تا چند روز با همین دیگه حرف نمیزدیم تا اینکه اون دوباره سر حرف رو باز کرد و از اتفاق اونروز چیزی گفته نشد. چند روزی گذشت که حس کردم با من صمیمی تر شده،خیلی مواقع موقع صحبت لبخند میزد و شوخی های معمولی با من میکرد که منم با خنده جوابشو میدادم. اما مثل اینکه پدرم از این کار ناراحت شد و بهم گفت زیاد با طاها گرم نگیر و یکم تو پوشیدن لباسات دقت کن تو دیگه بزرگ شدی. اون موقع من 19 سالم بود و انگار پدرم بعد یکسال تازه فهمیده بود لباس پوشیدن من جلو طاها مناسب نیست. ولی من توجهی نکردم و گفتم که من اینجوری عادت کردم و راحت ترم. چند روز بعد نسرین بخاطر بیماری که داشت دوباره رفت بیمارستان و بستری شد،اونشب طاها رفت و پیشش بود. فردا صبحش اومد خونه و پدرم رفت پیش نسرین. من و طاها خونه تنها بودیم و من مشغول درست کردن ناهار بودم که موقع سالاد درست کردن دستم برید و جیغ زدم. طاها یدفعه دوید تو اشپزخونه و دید دستم خونیه،فوری رفت باند و چسب زخم اورد و دستمو پانسمان کرد. منم رو زمین نشسته بودم و به کابینت تکیه داده بودم. برام اب قند درست کرد و بهم داد،ازش تشکر کردم اما یجور خاصی بهم نگاه میکرد. گفت خواهش میکنم و صورتشو اورد جلو و لبامو بوسید. خیلی جا خوردم و بهش خیره شدم،اونم بدون هیچ حرفی گفت معذرت میخوام و پا شد و رفت بابام زنگ زد و گفت نسرین باید مرخص شه و داره کارای مرخصیشو میکنه فقط یکم طول میکشه گفت شما ناهارتونو بخورید منم گفتم باشه. وقتی که طاها پرسید کی بود براش تعریف کردم،نشست کنارم و دوباره همجوری نگام میکرد گفت ناراحت شدی بخاطر کاری که کردم ؟ گفتم نه ولی خیلی جا خوردم،گفت اخه تو اون حالت خیلی مظلوم شده بودی خیلی دلم سوخت برات. یه لحظه خودمم دلم به حال خودم سوخت،بخاطر اینکه از وقتی که مادرمو از دست دادم دیگه هیچ دلسوزی نداشتم و برای کسی مهم نبودم. اون لحظه بغض گلومو گرفت و طاها سرمو گذاشت رو شونه ش و گقت با من راحت باش ساقی،من و تو یه درد مشترک داریم. سرم رو شونه ش بود اما گریه نمیکردم بغلم کرده بود وبهم ارامش میداد. محکم تر بغلش کردم و موهامو بوسید،سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم که بهم لبخند زد و لبامون گره خورد تو هم. رو کاناپه لب میگرفتیم و تو بغل هم بودیم. طاها منو رو بدنش تکون میداد و منو میمالید به خودش. موقع تکون دادنش کیرشو حس میکردم که بزرگ شده بود. منو بغل کرد و رو زمین خوابوند و خوابید روم. تو چشمام نگاه میکرد،گفت نمیخوام کاری کنم یا اتفاقی بیوفته که بعدا ناراحت شی. شاید اون لحظه منظورشو درست نفهمیدم بهش لبخند زدم و گفتم واسه چی ناراحت شم. دوباره لبامو خورد و رفت تو گردنم،من خیلی تو گردنم حساسم و اون موقع خیلی حشری شده بودم. لباسمو که یقش خیلی بود،یقشو داد پایین و بالای سینه هامو لیس میزد رفت کم کم رو نوک سینه هام لیس میزد و میخوردشون. با دستاش دوتاشون رو میمالید و من از دیدن کاراش بیشتر حشری میشدم. منو بغل کرد و برد تو اتاقش چون خیلی جای بدی بودیم و اگه میومدن مارو میدیدن،اما مطمعن بودیم که فعلا کسی نمیاد خوابیم رو تخت یه نفره طاها،اون لباساشو تو یه چشم به هم زدن در اورد اما لباسای منو دست نزد،دوباره خوابید روم و لبا و سینه هامو خورد،دستشو برد وسط پاهام و گذاشت رو کسم میمالید و منو حشری میکرد. دیگه هیچی نمیفهمیدم فقط ناله میکردم و خودمو میمالیدم بهش. شلوار و شرتمو با هم تا زانو هام کشید پایین و کیرشو گذاشت وسط پاهام. میمالید به کسم اما خیلی مواظب بود که توش نره. پاهامو چسبوند به هم و محکم وسط پاهام تلمبه میزد،بالا پایین میشد و تلمبه میزد تا یدفعه ابش اومد و ریخت رو شکمم. بعد از اون کسمو مالید و منم ارضا شدم.اما بعد از اونروز سکس های کاملتری داشتیم.

ماجرای من و خواهرزاده امسلام . اول از هر چیز ، مطلبی رو که دارم می نویسم ، سکسی نیست . یک جریان کاملا واقعیه . من الهه هستم . 30 سالمه و مطلقه . موضوع خاطره ام در مورد علاقه شدید خواهر زاده ام نسبت به سینه هامه و این جریان بر میگرده به زمانیکه من هنوز مجرد بودم . سعید ، خواهر زاده ام الان27سالشه و خاطره ام برمیگرده به 5 سال پیش . یکی از روزهای سرد زمستونی که آبجیم اینا اومده بودن خونه ما ( بابام اینا ) ، بعد از ناهار بود و بقیه داشتن استراحت میکردن . منم مشغول شستن ظرفا بودم که از پنجره دیدکه یهو بارون شدیدی گرفته و همه لباسایی که روی طناب آویزونه دارن خیس میشن .منم چون مشغول شستن ظرف بودم زود سعید رو صدا زدم که بره لباسا رو جمع کنه . وقتی که سعید رفت ، وااااااای یهو یادم افتاد که سوتینم هم روی بند زیر بلوزمه . خداخدا میکردم که سعید سوتینمو نبینه.اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد . سعید موقع جمع کردن لباسها متوجه سوتینم شد. من که از پنجره داشتم می دیدم ، دیدم که سعید یه لحظه مکث کرده و داره لمسش میکنه.اعصابم ریخته بود به هم.عجب اشتباهی کردم. .از اون وقت به بعد هر وقت که آبجیم اینا می اومدن خونمون ، سعید یواشکی میرفت توی حیاط بلکه بتونه سوتین پیداکنه. چون من یواشکی می دیدمش. منم دیگه توی حیاط نمیذاشتم.موضوع گذشت و منم دانشگاه بودم تا اینکه مامان اینها رفته بودن مسافرت و منم چون ارشد میخوندم، خوابگاه بودم . به همین خاطر ظاهرا به سعید میگن که غروب به بعد بیاد خونه که خدای نکرده دزد نیاد . صبح هم بره خونه شون. هفته آخر کلاسها قبل از امتحانات بود چهارشنبه بعد از ظهر یکی از استادامون نیومده بود .منم زنگ زدم به بابا اینا ببینم کجان ؟ گفتن ما هم حرکت کردیم و ساعت نه شب به بعد میرسیم خونه. منم حرکت کردم سمت خونه . حوصله خوابگاه رو نداشتم . چون امتحاناتمون ده روز دیگه شروع میشد .غروب که رسیدم خونه ، من که خبر نداشتم سعید خونه مون هست . کلید در رو که گذاشتم ، دیدم در قفل نیست. ترسیدم .در رو به ارومی باز کردم . واااااااااااااااااای خدای من چی می دیدم!!!! دیدم سعید خونه هست و یه سوتینم دستشه. من که کپ کرده بودم . سعید هم که مشخص بود رنگ به صورتش نمونده. هول کرده بود و یهو سوتین رو از دستش انداخت.بلند داد زدم سعید ، چه غلطی میکنی اینجا؟سعید که صورتش کاملا سرخ شده بود مدام میگفت خاله جون ببخشید. غلط کردم . تو رو خدا به هیچکی نگین.من اصلا توی حال خودم نبودم . با عصبانیت گفتم سعید چرا؟؟؟من خاله تو هستم. می فهمی؟ خاله ات .زشت نیست میری سراغ لباسهای شخصی و خصوصی من؟؟؟سعید هم مدام میگفت ببخشین.بعد شروع کرد جریان روزی که سوتینمو دیده بود تعریف کرد و گفت از اون روز به بعد کنجکاویم زیاد شد . منم که یکمی آروم شده بودم ، دیگه بهش نگفتم که خودم اون روز دیده بودم .بهش گفتم دیگه برو که بابابزرگ اینا دارن میان .خودم هستم .اون شب اصلا نتونستم خوب بخوابم . دائم صحنه غروب توی ذهنم مجسم میشد و بیشتر اعصابم خورد میشد . صبح سعید بهم اس ام اس زد و بازم کلی عذرخواهی کرد و نوشت که میخواد باهام حرف بزنه . بهش اس زدم و گفتم بعد از ظهر بیاد خونه. جواب داد که خونه نمیشه . اگه میشه بعد از ظهر بیام پارک . منم قبول کردم و قول و قرارمون ساعت 4 عصر بود . اومدم پارک و سعید رو پیدا کردم . سعید شروع کرد به حرف زدن . میگفت قبول دارم که کارم اشتباه بوده .گفت میخوام یه اعترافی کنم.گفت یکی از روزهایی که شما اومدین خونمون و داشتین با مامان سبزی پاک می کردین ، گاهی که خم میشدین سبزی بردارین خط سینتون معلوم میشد . من از اونوقت به بعد خیلی نسبت به سینه هاتون علاقه و کنجکاوی پیدا کردم .اون روز هم تصادفی وقتی سوتینتون رو که دیدم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. میگفت خیلی از دوستاش ، دوست دختر دارن و خیلی کارا میکنن ولی من اهل دوست دختر اینا نیستم .حرفشو قطع کردم و گفتم سعید ، درسته که تو کارایی که دوستات میکنن و تو انجام نمیدی ، ولی به این فکر نکردی که من خاله تو هستم؟؟ تو علاقتو باید نگه داری وقتی ازدواج کردی. نه اینطوری .بهم گفت : قول مردونه میدم که دیگه هیییچوقت هیچوقت نرم سراغ سوتینتون . ولی میشه گهگاهی اون هم خیلی کم ، خط سینتون رو ببینم؟واقعا مونده بودم چی بگم؟ جوابشو ندادم . خداحافظی کردیم و منم اومدم خونه. کلا درگیر حرفهای سعید بودم تا اینکه یه روز که رفته بودم حموم و مشغول لیف زدن سینه هام بودم ، باز حواسم رفت پیش سعید .تموم حرفاش توی ذهنم مرور میشد. موضوعی هم بود که نمیتونستم به کسی بگم . اگه بهش جواب منفی میدادم ، بازممکن بود یواشکی منو نگاه کنه و دوباره کنجکاویاش بدتر شه . از طرفی هم بهش حق میدادم . چون سعید واقعا پسر مودبیه و اصلا اهل کارهای خلاف و دوست دختر و اینها نیست . به دیدن خط سینه هام هم قانع هست . از همه مهمتر ، من هم محرمش هستم.باز اگه واسه من رو می دید خیلی خیلی بهتر بود تا اینکه بره دنبال یه دختر . خودمم نمی دونم چطور کم کم پیچم شل شد و دلم سوخت که خواسته اش رو قبول نکنم .تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم خوابگاه ، سعید خط سینه هامو ببینه. به همین خاطر من یکشنبه رفتم خونه آبجیم اینا . سعید هم خونه بود ولی بیشتر توی اتاقش بود . فکر میکنم بخاطر این نمی اومد که ازم خجالت میکشید.من هم مانتومو در آورده بودم و بلوز تنم بود . کلی با آبجی حرف زدیم و اینا . زمان هم داشت به سرعت میگذشت و کم کم داشت غروب میشد . ولی من هنوز فرصت نکرده بودم کارمو عملی کنم. یعنی سعید اصلا از اتاقش بیرون نمی اومد تا بخوام عملیش کنم.به آبجی گفتم سعید چرا همش توی اتاقشه؟آبجیم گفت : نمیدونم این چند روزه چش شده . کلا توی عالمای خودشه. من با اینکه میدونستم که سعید چشه ، به شوخی گفتم : نکنه زن میخواد؟خخخ. آلان میرم اتاقش ببینم جریان چیه؟رفتم توی اتاق و در رو بستم. سعید واقعا اصلا بهم نگاه نمیکرد . الان بهترین زمان بود . سعید روی تخت دراز کشیده بود. منم اومدم سمتش . جلوش خم شدم طوریکه خط سینم معلوم باشه . گفتم سعید جان خوبی؟ سعید توی خودش بود . بدون اینکه نگام کنه ، گفتم آره خوبم. بعد خیلی آروم بدون اینکه هیچکی صدامو بشنوه ، به سعید گفتم : سعید ، حرفتو گوش کردم .اون هم فقط و فقط بخاطر تو .خاله رو نگاه کن ، خط سینم معلومه.زودی ببین تا مامان نیومد . دیدم سعید برگشت سمت من . هنوز حالت خجالت روی چهره اش نمایان بود . من هم سعی کردم تا خودمونی تر شم تا با حالت دوست داشتن ببینه نه با حالت خجالت . با حالت لبخند و شوخی بهش گفتم ، این هم خط سینه ای که خیلی دوسش داشتی.بالاخره سعید لبخند زد و بهم گفت : یه دنیا ممنون خاله جونم.بعدش گفتم من دیگه دیرم شده .فردا صبح زود باید برم خوابگاه . خداحافظی کردم و رفتم خونه.پایان قسمت اول

توی گیر و دار گرفتن مدرک ارشدم بودم که یه خواستگار داشتم . من نمی شناختمش. ولی بابام پدرش رو می شناخت و گاهی هم پسره رو پیش باباش می دید. نمیخوام زیاد به چگونگی ازدواجمون اشاره کنم و وارد جزئیاتش شم . با موافقت خانوادم من هم مخالفتی نداشتم و با هم ازدواج کردیم . ماجرای من و سعید هم بطور کلی تموم شده بود . چون هم من ازدواج کرده بودم و توی یه شهر دیگه بودیم و ما هم خیلی دیر به دیر می اومدیم پیش اقوام . تا اینکه یه سری مشکلات و حوادثی پیش اومد که از شوهرم جدا شدم و دوباره برگشتم پیش بابا اینا . شش ماه اول بعد از طلاق خیلی فشار عصبی داشتم . دوست داشتم همه چیو بطور کامل فراموش کنم. یه روز خواهرم اینا اومده بودن پیشم، سعید بهم یه کتابی داد و بهم گفت خاله جون این کتاب رو فقط وقتهایی که حوصله کتاب خوندن داری بخون . اسم کتابش (( بازسازی زندگی پس از طلاق )) و نویسنده هاش هم دکتر بروس فیشر و دکتر رابرت آلبرتی هست. واقعا کتاب عالی ای هست.با خوندنش واقعا آرامش اومد سراغم و تونستم به مرور زندگیمو به روال عادیش برگردونم. کلی از سعید تشکر کردم.میخواستم یه کادو واسه سعید بخرم که یهو یاد علاقه سعید به سینه هام افتادم.مطمئن بودم که هنوز هم با دیدنش خوشحالش میکنه.ولی میخواستم امتحانش کنم ببینم اون علاقه اش همچنان پا برجاست یا اینکه فقط مختص اون سنش بوده .بهمین خاطر تصمیم گرفتم براش پیامک بفرستم.نوشتم براش : آقا سعید ماجرای قبل از امتحانهای ترم آخرمو هنوز هم یادشه؟کلی هم انیمیشن خنده و شیطنت گذاشتم جلوش. چند دقیقه بعد اون هم با انیمشین خنده جواب داد : آره خاله جون.هیچوقت یادم نمیره.بعد مخصوصا پیام رو عوض کردم و حال مامان اینا رو پرسیدم ، خواسستم ببینم دوباره چیزی خودش می نویسه یا نه . خلاصه با رد و بدل شدن پیامها فهمیدم که هنوز هم دوس داره. سعید هم گاهی به بهانه های مختلف می اومد خونه پدر بزرگش.ولی من که میدونستم دلیلش چیه.توی زمانهای مختلف و وقتایی که شرایط فراهم میشد ، میذاشتم خط سینمو ببینه.مثلا جلوش خم میشدم. یا گاهی دراز میکشیدم به پهلو. برق خوشحالی رو کاملا میشد توی چشای سعید دید.پایان قسمت دوم

نزدیکای عید بود که مامانم گفت چون فقط قالی اتاق پذیرایی، کمی کثیفه ، دیگه به قالی شویی ندیم و خودمون بشوریمش . منم که حوصله این کار رو نداشتم ، مامان گفت پس خواهرت اینا رو بگو صبح بیان و دو نفری بشورین و ناهار هم باشن . قبول کردم . شب به آبجیم زنگ زدم و اونم گفت باشه .صبح آبجیم اومد و شستیم . سر ظهر هم که سعید و باباش هم اومدن و بعد از ناهار شوهرخواهرم و سعید دو نفری قالی رو روی دیوار پهن کردن که کم کم خشک شه .بعد از ناهار آبجیم که میخواست حالم بازم بهتر شه ، بهم گفت سعید میخواد منو برسونه بازار . میای بعدازظهر بریم خرید؟ ، بهش گفتم باهاتون میام ولی حوصله پیاده روی توی بازار رو ندارم. بالاخره بهتر از توی خونه موندنه . خلاصه بعد از ظهر سه نفری با ماشین رفتیم سمت بازار . وقتی رسیدیم ، آبجیم دوباره ازم پرسید که نمیای؟ منم گفتم نه . بعدش خداحافظی کرد و رفت .من و سعید توی ماشین موندیم . سعید زود صحبت رو باز کرد و با لبخند گفت خاله جون دیگه هیچی ندیدما.منم با لبخند بهش گفتم ای شیطون.ازش پرسیدم : سعید ، تو از کی به سینه علاقه پیدا کردی؟گفت : راستشو بخواین ، از نوزده سالگی ، زمان دانشجوییم. گفت که ما پسرها معمولا انتهای کلاس می نشستیم. توی یکی از کلاسامون که منتظر استاد بودیم ، همهمه زیاد بود و دخترها با هم حرف میزدن.یهو چشمم خورد به یکی از همکلاسیام که چند ردیف جلوتر سمت چپ نشسته بود و برگشته بود سمت عقب که با دوستش حرف بزنه.برجستگی سینه هاش از روی مانتو ، خیلی نظرمو جلب کرده بود.مقنعه اش خیلی بلند نبود و بطور کامل حجم سینه هاش مشخص بود.دختره هم سفید رو بود و از اون وقت به بعد من یواشکی به برجستگی سینه هاش خیره میشدم.چون ردیف عقب هم نشسته بودم و کاملا احاطه داشتم و هیچکی هم متوجه نمیشد.شروع علاقم از اینجا شکل گرفته بود .ما چون خانوادمون مذهبیه ، من یقین داشتم که سعید به هیچوجه نه دنبال دوست دختره و نه کارهای زشت. برام میگفت که خاله جون ، توی اینترنت راحت میشه هر عکسی رو نگاه کرد ولی من با اینکه خیلی خیلی خیلی سخت بود که کنجکاوی نکنم ، ولی با این حال این کار رو نکردم .ازش پرسیدم سعید تو که امکاناتش رو داشتی . پس چرا نگاه نکردی؟جوابش برام خیلی قشنگ بود . گفت : چون میخوام همسر آینده ام برام جذابیت داشته باشه . اگه من تصویرهای لختی نگاه کنم ، چون هر بار عکس یکیو می بینم ، برام جذابیت داره . ولی وقتی ازدواج که کنم ، چون فقط یه خانوم مال منه و می تونم بدنشو ببینم ،اونوقت این لذتش برام همیشگیه.خیلی استدلالش برام قشنگ بود. واقعا توی این جامعه کمتر کسیه که اینطوری تفکر داشته باشه.گرم صحبت بودیم که آبجیمو از راه دور دیدم که داره میاد و کلی هم وسیله دستشه. به سعید گفتم خاله برو کمک مامان.سعید که داشت میرفت ، با لبخند بهش گفتم : نگران نباش. بازم می بینیشون.با خوشحالی گفت : ممنون خاله جون و رفت سمت مامانش.پایان قسمت سوم و قبل پایانی

قسمت پایانیبه سعید گفته بودم که فقط یک بار دیگه این اجازه رو داره که ببینه و ایشالله دفعه بعدی دیگه واسه همسرش رو ببینه . از سعید هم قول گرفته بودم که همیشه همون سعید سابق و چشم پاک و بی شیله پیله باشه و نخواد دنبال ناموس مردم واسه اینجور کارها بره . ماجرای قسمت پایانی برمیگرده به ایام عید نوروز ( روز دهم فروردین ) . خب واسه عید رسم اکثر خانواده های ایرانی اینه که میرن خونه اقوام بزرگتر و دید و بازدید میکنن. بابا اینا هم که بزرگ خانواده بودن ، بیشتر ، ما پذیرای مهمونها بودیم . بابام یکی از روزهای عید میخواست با مامان برن خونه همسایه ، ظاهرا یه لحظه پاش می گیره و می افته زمین. خدا رو شکر اتفاق حادی نیفتاد واسه بابا.بابا ، یکی دو روز قرار شد توی خونه استراحت کنه و جایی نره . منم که بخاطر جریان جدایی از همسرم واقعا دل و دمغ دید و بازدید نداشتم ، مراقبت از بابا خودش بهترین بهانه واسه توی خونه موندنم شد . مامان هم به همراه آبجیم اینا که چند روز پیشمون بودن ، میرفتن دید و بازدید. بعد از ظهری ظاهرا استقلال پیروزی با هم بازی داشتن و سعید هم گفت که میخواد فوتبال نگاه کنه .چون دفعه آخری بود که قرار بود سینمو نشون سعید بدم ، بهمین خاطر تصمیم گرفتم سعید رو سورپرایز کنم . خود سعید هم خبر نداشت که قراره چه اتفاقی بیفته . بعد از ظهری که همه رفتن واسه دید و بازدید و فقط من و بابا و سعید خونه بودیم ، بابا داشت استراحت میکرد و سعید هم کنار تلویزیون نشسته بود . منم داشتم اتاق و تر تمیز میکردم . هوا هم خیلی گرم بود . کارم که تموم شد ، رفتم که دوش بگیرم .توی حموم ، صابون نبود . بابا که معمولا بسته ای صابون میخرید ، صابون رو گذاشته بود توی انباری . در رو باز کردم و سعید رو صدا زدم و گفتم : سعید ، خاله ، بیزحمت میری از توی انباری یه صابون بیاری؟ صدای باشه گفتن سعید رو شنیدم و در رو بستم . سعید هنوز نمی دونست چه سورپرایزی براش دارم. تا چند دقیقه دیگه سورپرابزم عملی میشد . دو دقیقه نشد که صدای سعید رو شنیدم و گفت : خاله جون صابون رو آوردم . منم در حموم رو باز کردم و چون لباس تنم نبود ، بدنم رو پشت در حموم قایم دادم . وقتی که خواستم صابون رو از سعید بگیرم ، کمی که جلوتر اومدم ، سینه سمت چپم بطور کامل معلوم شده بود . سعید واقعا هاج و واج مونده بود. الهی. اولین باری بود که سعید داشت سینه من رو بطور کامل میدید. هر بار که میذاشتم ببینه ، فقط خطش رو میدید. البته این لحظه رو یک دقیقه هم نذاشتم بیشتر طول بکشه . هنوز هم که یادش می افتم ، باورم نمیشه که چرا بین من و سعید این اتفاقات رخ داد .شاید مهمترین دلیلش این بوده که من سعید رو عین کف دستم می شناختم و می شناسم.هر چی از خوبی سعید بگم باز کم گفتم. اعتقاد و باور قلبی داشتم که سعید ، ذاتا پسر پاکی هست. تمام مدتی که توی حمام بودم نوک سینه هام بخاطر این هیجانات ، بزرگ شده بودن. سریع دوش گرفتم.انگار توان بیرون اومدن از حموم رو نداشتم. اولین بار بود که توی عمرم اینقدر زیاد خجالت میکشیدم . هر باری که سعید خط سینه هامو می دید ، من کاملا طبیعی و عادی بودم ولی اون روز خیلی خجالت کشیدم که از حموم بیام بیرون . خلاصه اومدم بیرون و رفتم توی اتاقم . انگار همه دنیا رو سرم داشت می چرخید. ضربان قلبم هم تندتر میزد .لباس پوشیدم که برم بیرون یه هوایی تازه کنم.حسم رو واقعا نمی دونم چطور بگم . نه حس گناه . نه حس لذت و نه حس پشیمونی از این کار . هیچکدومش نبود. غروب که اومدم خونه ، مامان اومده بود و آبجی اینا هم رفته بودن . چقدر خوب بود که رفتن. وگرنه اون شب مواجه شدن با سعید برام خیلی سخت بود . فردا صبح سعید بهم زنگ زده بود ولی چون مامان و بابا خونه بودن ، نمی تونستم حرف بزنم . براش پیام فرستادم که 5 دقیقه دیگه زنگ بزنه . رفتم حیاط . چند دقیقه بعد سعید دوباره زنگ زد . دائم ازم تشکر میکرد . حالا این بار برعکس شده بود و من از سعید خواستم که جریانمون رو به هیچکی نگه . سعید هم پشت تلفن گفت : خاله جون ، مگه دیوونه ام به کسی بگم؟ بعدش بهم قول مردونه داد که این ماجرا فقط توی دلش باقی می مونه. از سعید هم قبلا قول گرفته بودم که وقتی آخرین بار که دید ، همه این اتفاقات رو فراموش میکنیم و دیگه حرفی ازش زده نشه. همینطور هم شد . خدا رو شکر که به مرور زمان من هم دوباره عادی شدم . سعید هم الان نزدیک یک سال و نیم هست که ازدواج کرده .پایان

‎من و بابا و خواهرم‎پنجشنبه بود و یکمی زود تر از کلاس تعطیل شدم اومدم خونه تو راه دائم به حرفهای سعیده فکر میکردم آخه مگه میشه ؟؟؟ من و اون دوستای قدیمی بودیم و تقریبا هیچ سری با هم نداشتیم . سکس با داداشش ؟ یعنی چه جوری تونستن ؟ چه جوری روشون شده ؟ و چیا اون موقعی به هم میگفتن ؟ تو همین فکرا بودم که دیدم جلو در ساختمان وایسادم . طبق معمول کلید نداشتم زنگ زدم خواهرم درو باز کرد و رفتم داخل . مهسا (خواهرم ) نشسته بود پای ماهواره . این کره خر از اون چشم و گوش بازهای تیر بود طبق معمول نشسته بود پای کانالهای سکسی چشمم افتاد بهش گفتم خواهرم سیر نمیشی این دریوری ها رو میبینی ؟ حالا خداییش اگه کسی نبود خودم هم همین کارو میکردمااا . گفتش اخه خیلی باحالن این میشینن یک ساعت کس و کون خودشون رو میمالند که چی بشه ؟ مثل ادم برید یکی رو تور کنید باهاش حال کنید نه اینکه دهن پسر دخترهای تو کف رو سرویس کنید حالا خوبه اینا تا اراده کنن یه کیر جلوشونه اما ما فقیر بیچاره ها باید تو کفش بمونیم . اینا رو میگفت دیدم دستش رو گذاشته رو کس کوچولوش و هم با من حرف میزنه و هم کسش رو میماله . یه لحظه نگاش افتاد به من که داشتم لباسام رو عوض میکردم و بهت زده هم نگاش میکردم . درسته که باهاش از این حرف نداشتم اما اونم از رو نمیرفت . بهم گفت ابجی خوش بحال شوهرت . گفتم چرا گفت اخه هیکل مرد پسندی داری همه دوست دارن خانومشون مثل تو باشن اما یکمی لاغری ها به خودت برسی دیگه میشی یه تیکه گوشت راسته درست حسابی که ملت واسش سر و دست میشکونن . همونجوری چوب رختی رو پرت کردم طرفش گفتم اولا اونجا رو ول کن معلوم نیست داری با اونجات حرف میزنی یا با من دوما خفه میشی یا یام خفت کنم اصلا انگار نه انگار من هیچی نمیگم توام همش از کس و کون و دادن و کردن حرف بزن گفتش نه تو بدت میاد . گفتم میزنمتااا که با خنده گفت قربونت برم تو منو اصلا بکش کی میخواد چی بگه . گفتم خوب ادم و خر میکنی که چیزیت نگه ها اونم یه خنده ملیح کردو هیچی نگفت . هوا گرم بود کولرم خراب منم ترجیح دادم با یه سوتین و یه شلوارک گشاده کوتاه باشم . اومدم اشپزخونه و گفتم چیزی میخوری گفت اره کیر . گفتم مهسا خفه شو دیگه همچین کیر کیر میکنه امگار ناحالا طعمشو چشیده . گفت مگه تو چشیدی . گفت نه البته یه نه گفتم که خودم گوشم کر شد . گفت خدا قسمتت کنه که ناکام از دنیا نری منم دیدم نه نه مثل اینکه نمیخواد از رو بره گفتم تو پررویی من پررو تر . گفتم بنده خدا . خدا زودتر نصیب من میکنه تا تو تو برو فکر خودت باش که حالا حالا ها تو کف میمونی باید بشی جلو همین کانالا به خودت ور بری و کیر هم تو خوابت باهاش حال کنی . گفت اره تو اینجوری فکر کن . خلاصه اومدم پیشش و نشستیم با هم یکمی از پیزایی که از دیشب مونده بود رو خوردیم و همچنان کانال سکسی هم جلومون . یه مدت گذشت و دیدم مهسا داره لباس در میاره گفتم چیکار میکنی گفت گرمه بابا نترس منم کیر ندارم که با دیدن هیکل جنابعالی راست کنم بخوام لخت شم بکنمت . گفتم حیف شد ولی و خندیدیم . اونم لخت شد و فقط با یکدونه شرت دراز کشیده بود جلو کاناپه روبروی تلویزیون . منم همونجا رو زمین دراز کشیدم و همینجوری تو کانالهای سکسی سیر میکردیم البته کانال سکسی که چه عرض کنم همون کانالهای سکس تلفنی که یه گوشی میگیرن دستشون و الکی به خودشون ور میرن . به مهسا گفتم اه اینا چیه اصلا حال نمیده یا کلی شماره وشه که نمیشه تصویر رو دید یا اینقد بی کیفیتن که ادم حالش بهم میخوره کانال و عوض کن . مهسا گفت مونا میخوای سوپرایزت کنم ؟ گفتم میشناسمت یا یه کانال پیدا کردی که قفل نیست یا اینکه دوست پسرت رو قایم کردی یه جا که بیاد بکنتمون . خندید گفت نه بابا این خبرا نیست . اگه هم باشه دوست پسرمو بیارم بدم دمه دهن گربه که تو رو ببینه و بیخیاله من بشه ؟؟؟ نه اما بیا اینم کد کانالهای قفل شده . گفتم خاک توسرت الان اینا که بدرد نمیخورن بزارشون دره کوزه ابشوه بخور تا ساعت یک و نیم شب که برنامه قشنگا شرو میشن . گفت مولتی ویژن یک همیشه لز ها و منفی 16 رو شبانه روزی نشون میده بزن بریم اونو حداقل ببینیم . زدی و باز شد بهش گفتم کد رو از کجا اوردی گفت بابا اون دفعه ای که میخواست کد رو بزنه منم دیدم اما به روم نیاوردم . خلاصه نشستیم پای لز دیدن و کم کم هم دستمون رفت تو شلوارک و داشتم به کسم ور میرفتم و باز رفتم تو خیال که آخه سعیده چه جوری سکس کرده با داداشش و همینجوری داشتم تو فکر و خیال خودم سعیده و داداشش رو لخت تو بغل هم دیگه تصور میکردم که دیدیم مهسا داره بدجوری نگام میکنه گفتم چته ؟ گفت ببین با خودت چیکار کردی ؟
تازه سر افتادم که به به همچین کسه رو مالیدم که ابش زده بیرون و قشنگ جلو شلوارم رو خیش کرده بود ( راستی من چون تازه پریود شده بودم و دورش تموم شده بود شرت نپوشیدم که راحت تر باشم ) . مهسا گفت خواهری بزار کست رو ببینم گفتم نچ . گفت ترو خدا بزار ببینم . گفتم شیطون شدی گفت چیکار کنیم دیگه . گفتم باشه اما الاناس که بابا سرو کلش پیدا بشه ها گفت نه بابا اون همیشه دیر میاد راستی یادم رفت بگم من مامانم با چند تا از دوستاش رفته بودن کیش و یه یک هفته ای قرار بود اونجا باشن و من و خواهرم و بابام فقط مونده بودیم خونه . خلاصه شلوارم رو در اوردم و مهسا اومد چسبید کنارم و رفت جلوی پام جوری که دوتا پاهام اطرفاش بودن نشست و دستش رو امود بیاره سمت کسم که زدم رو دستش گفتم هوی چیکارش داری ؟
گفت کاریش ندارم میخوام کس کوچولوت رو نازش کنم . قبل اینکه من حرفی بزنم دستش رو کشید لای کسم وااااای چه حالی داد اصلا یه لحظه هرچی حسه خوب بود بهم وارد شد . یه اهی کشیدم که مهسا گفت اوووه چته ندید بدید بزار کار دارم باهاش حالا حالا ها . سرش و که اورد سمت کسم که به قول خودش یه بوسی از کسم بگیره در باز شد و چشممون افتاد تو چشم بابایی که از راه رسیده بود اینقدر صدای تلویزیون بلند بوده که ما نشنیدیم کی اومده بالا . یه لحظه نفهمیدیم چه جوری خودمون رو جمع و جور کردیم و ماهواره رو خاموش کردیو لباسمون رو تنمون کردیم البته جلو بابا اکثرا راحت میگشتیم و زیاد به پوشش خونه توجه نمیکردیم. بابا هم بدون اینکه حرفی بزنه رفت سمت اتاقش و لباساش رو در اورد و من و مهسا از فرط خجالت سرخه سرخ شدیم و نمیدونستیم چی بگیم . سرم پاین بود و تو دلم داشتم به مهسا فحش میدادم که دیدی چه ابرویی ازمون رفت . که دیدیم بابا بدون اینکه اصلا احساس کنه اتفاقی افتاده باشه گفت بچه ها چیزی هست من بخورم که منم رفتم سریع سم پیزای بابا رو براش اوردم و گذاشتم رو میز با نوشابه و سس و مخلفات . یه جورایی تریپ گه خوردیم و اینا .
بابا با یه رکابی و شلوارک اومد منم که همچنان برق سکس از کلم کاملا نپریده بود یه لحظه نگاه هیکل سکسی بابام انداختم و دیدم واقعا هیکل نازی داره از اون مدلهایی که خیلی دخترا دوست دارن موقع سکس دوست پسرشون یا شوهرشون اونجوری باشن و بابام همه اون مشخصات رو داشت. تو این فکرا بودم که دیدم بابام میگه کجایی دختر به چی نگاه میکنی ؟ به خودم اومدم دیدم عجب امروز روزه بدیه همش دارم سوتی میدم . خلاصه بابا اومد نشست ناهارو خورد و جمع و جور کردیم و من رفتم بخوابم . مهسا هم عادت داشت رو تخت مامان اینا بخوابه . راستی مهسا سیزده سال بیشتر نداره و حتما با این تعریفای من یه چیزی بزرگتر تو ذهنتون اومده بود منم که هفده سالمه . سات حدود 2 بعذ از ظهر بود که رفتیم بخوابیم بابام گفت از مامانتون چه خبر که گفتم همون دیشب که باهاش حرف زدم حالشم خوب بود . بابا گفت امشب میاد ؟ گفتم ا بابا اون تازه پیریرو رفته تا اخره هفته دیگه هم شاید نیاد . اخه بلیط رفت و برگشت گیرشون نیومده بود و قرار بود از اونجا بلیط بگیرن که تاریخش دقیق معلوم نبود . بابام گفت بد شد گفتم چرا گفت امشب باید با دست حساب کنم . من نفهمیدم که منظورش چی بود . اما گفتم من خوابیدم . فعلا.
یه لحظه خوابم برد و بعد یه مدتی بیدار شدم هوا خیلی گرم بود خیلی خیلی تشنم شده بود رفتم سمت اشپزخونه که دیدم دره ماهواره روشن شبکه مولتی ویژن و داره یه فیلم لز منهای شونزده نشون میده و هیچ کسم نبود گفتم باز این دختره اومده زده اینجا و داشتم فحش میدادم بهش که بس نبود ابرومن جلو بابا رفت که رفتم سمت اتاق مامان این اما چیزی که دیدم باورم نمیشد .یه لحظه فکر کردم باز توهم سکس زده به کلم اما نه واقعیت بود مهسا نشسته بود بین پای بابام و داشت با یه کیره نسبتا کلفت بازی میکرد . میخکوب شدم همونجا . اروم رفتم سمتشون که ببینم جریان چیه . که دیدم بابایی کاملا لخت شده و لباسای مهسا هم یه طرف افتاده و دارن حسابی با هم حال میکنن . اصلا قابل باور نبود . صحنه سکس سعیده و داداشش اومد جلو چشام و اصلا حس میکردم توی یه دنیای دیگم . دقت کردم ببینم چیکار میکن . دیدم بابام گفت نه مثله اینکه مامان جونتونم که نباشه شماها از پسه باباتون بر میاین اره ؟ که مهسا با یه دست کیر بابا رو براش جق میزد و گفت هرچند که به پای مامانی نمیرسیم اما جاشو سعی مینیم پر کنیم. که بابام گفت برا بابایی ساک میزنی دختر خوشگلم که دیدم مهسا هم انگار منتظزه همین بود کیر بابایی رو که به نظره من خیلی خوش فرم و البته یکمی هم زیادی بزرگ بود کرد تو دهنش و شرو کرد ساک زدن . خیلی تعجب کردم این مهساس اونم بابای منه ؟
بابا هم گفت پدر سوخته این کارا رو از تو اون ماهواره یادگرفتی یا کسی یادت داده ؟ گفت بابا هر دوش
بابا گفت از کی مثلا ؟ مهسا گفت خودتون ! بابا گفت پدر سوخته حالا من ساکی واسه کی زدم که از من یاد گرفتی ؟ که گفت نه قربونتون برم اون موقعی که شما فکر میکردین من خوابم و میخواستین ترتیب مامان رو بدین من همش رو مو به مو نگا میکردم. پیش خودم گفتم الحق که خیلی پدر سوخته ای .
تو همین حالا بودیم که من یه لحظه چشمام رو بستم و خودم رو جای مهسا فرض کردم . دستمو بردم توی شلوارکمو شرو کردم با کسم بازی کردن . نمیدونم چرا اینقدر ترشحم زیاد بود . همینطور که چشمام بسته بود به صدای حال کردن بابام گوش میکردم که کماکان مهسا داشت براش ساک میزد یه لحظه حس کردم صدا قطع شد چشمام رو باز کردم که ببینم چیکار میکنن دیدم جفتشون دارن به من نگاه میکنن منم اینقدره تو حال خودم نبودم که متوجه نشدم جلوی در مقابل اونا وایسادم . بابام گفت به به دختره گلم بیا پیش ما خوش میگذره ها که من گفتم نه و سریع رفتم توی اتاقم .
چند لحظه بعد دیدم بابایی لخت اومد توی اتاق و پشت سرشم مهسا با اون سینه های کوچولوش اما هیکل خوشگلش.
بابا اومد کنارم روی تخت دراز کشید و گفت که مهسا واسم گفته تو کفه کیر بودین حالا نمیخوای دلی از عزا دربیاری ؟
هیچی نگفتم و نگاو رو دوختم به کیر بلند شده و دراز و کلفت بابایی که بدجوری چشمک میزد . بابا گفت چیه ؟ نمیخوایش بدمش خواهرت ؟ گفتم نه دوباره از اون نه های معروف خودم که بابام گفت باشه بابا چته اصلا مال جفتتونه . گفتم پس مامانی چی ؟ گفت سهم اون جداست اما تا نیومده میتونم از سهم اون بدم شما دوتا .
منم سرم رو بردم سمت کیر بابام و اونم اومد قشنگ جلوم وایساد. اول میترسیدم . یه حسی داشتم جزو اولین کیرایی بود که زنده میدیدم . قبلا یه دیده کوچولو رو کیر بچه کوچولوهای فامیل زده بود اما این یکی خیلی فرق داشت بزرگ رسیده و حتما هم خوشمزه
اروم با دستم میمالیدمش و بوسش میکردم خیلی حس خوبی بود بابام گفت بخورش دیگه گفتم باشه . و لبام رو باز کردم و بابا هم دستش رو دور سرو گرفت و سعی کرد با حرکت خودش براش ساک بزنم . منم سرم رو با حرکت دست اون هماهنگ کردم واقعا خوشمزه بود بابا رو نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و داره خفیف ناله میکنه منم دیدم خوشش اومده یواش یواش از نوک کیرس لیس میزدم تا اونجایی که کامل توی دهنم رو پر میکرد و دیگه جایی نداشت بره پایین تر. سرعتمو بیشتر کردم و سریع و اسش ساک میزدم اونم هی میگفت اره بخور این کیره که تو کس مامانتون میرفته حالا دختراش دارن جورش رو میکشن بخورش دختره خوشگلم یه چند دقیقه ای براش ساک زدم یادم افتاد به مهسا سرم رو اوردم بالا که ببینم اون کجاس دیدم رفته رو میز توالت وایساده و بابا هو سرش رو برده لای پاش و داره کسش رو براش میخوره . خیلی داشتم لذت میبردم و همینطورم داشتم تو ذهنم این جریان رو برای سعیده دوستم تعریف میکردم و چهرش رو تصور میکردم که وقتی بهش بگن چه جوری میشه .
دیدم بابا با دستاش داره سرعت ساک زدنمو زیاد میکنه موهامم که ریخته بود روی کیرش و نمیذاشت حرکت ساک زدنم رو ببینه مثل اینکه ناراحتش میکرد گفت موهاتو بزن کنار میخوام ببینم دخترم چه جوری برا باباجونش ساک میزنه
اره بخورش کیر بابات رو بخور و همینطور سرعت میداد به کارش جوری هم من براش ساک میزدم که فکر کنم واقعا داشت لذت میبرد که یهو یه اه بلندی کشید و حس کردم توی دهنم داره پره پر میشه کیر بابا قرمز شده بود و رگاش زده بود بیرون یهو دیدم داره ابش میاد خواست بکشه بیرون که من نذاشتم و اونم فهمید و تمام ابش رو توی دهنم خالی کرد همونجورم حرفای حشری کننده ای میزد
بخور اره همش رو بخور ابه کیر باباجون رو بخور همون ابیه که ریختم تو کس مامان جونتون و شما دوتا خوشگل رو درست کردم اره بخور همش رو بخور . و خودش با دستش همه اب مونده تو کیرش رو ارود و منم تمت دهنم پره اب شده بود ابش رو خوردم وای یه طعم باحالی داشت خیلی خوشم اومده بود مهسا هم همین که دید اب بابا داره میاد اومد نشست کنارم و سعی کرد باقی اب بابا رو اون بخوره اما من زرنگ تر بودم و بیشترش رو خوردم . اونم لباش رو گذاشت روی لبام و زبونش رو کرد توی دهنم و توی دهنم تابش میداد . بابا گفت نترس برای تو هم اب کیر نگه داشتم مهسا سریع برگشت و گفت کو ؟ بابا خندید گفت قربونه دختره حشریم برم برات دوباره میارمش . اونم گفت اخ جون و کیر بابا رو دست گرفت . منم که دوره دهنم اب کیر ریخته بود با انگشتم اونا رو توی دهنم بردم اخه خیلی لذت داشت . بابا گفت نمیخوای سوتینت رو در بایری من سینه های خوشگلت رو ببینم ؟
من اون درش اوردم و شلوارم رو هم همینطور . به بابا گفتم بابا میشه یه خواهش بکنم ؟ گفت بگو عزیزم
گفتم میشه منو بکنی ؟
گفت چی ؟ بکنمت ؟ اخه اذیت میشی ها مامانت هم اون اوایل خیلی زحمت کشید تا تونست کیرم جا بده تو کوس و کونش ها گفتم من میخوام بابا تروخدا . گفت باشه عزیزم کیره من مال شما هاست هرجا بخواین میدمتون.
گفتم اخ جون و دمر خوابیدم اونم فهمید و اومد پشت من و کمرم رو داد پایین به مهسا هم گفت برو از تو کشو میز مامانت یک کرم هست اون بیار مهسا هم رفت اونو اورد . لذت اینکه یه کیر کلفت اونم کیره بابایی میره تو کون داشت دیوونم میکرد . بابا کیرش و سوراخ کون من رو حسابی چرب کرد و اولش با انگشتش حسابی کونم رو باز کرد و ماساژ میداد بعد خواست دو انگشتی این کارو بکنه که حسابی دردم اومد و خودم رو یکم کشیدم جلو بابا گفت چیه درد داره گفت اره گفت تازه دردش مونده میخوای بیخیال بشم گفتم نه بازم از اون نه های بنفش گفت باشه عزیزم و این دفعه سرکیرش رو گذاشت دمه کونم . مهسا گفت بابا پس من چی ؟ که من بهش گفتم ابجی جون بیا پیش خودم که گفت نه منم کیر میخوام . گفتم دیدی من زودتر به مراد رسیدم که خندید گفت نه گفتم یعنی چی نه حالا که میبینی من کیر دارم و تو نداری که گفت من قبلا اونو خوردم چشمام گرد شد گفتم یعنی … ؟ که بابام خندید گفت اره با اینکه از تو کوچیکتره اما چند دفعه ای زودتر کیر بابایی رو تو کونش حس کرده . گفتم بابا میخوام کیرت رو زود بکن تو که دارم میمیرم کهسا هم همون حال اومد جلو من و پاشو باز کرد منو کس رو شرو کردم براش خوردن .
بابا سر کیرش و اروم گذاشت دمه کونم وای بزرگیش رو کاملا حس میکرم . حس اینکه الان کاملا کونم پاره میشه و یه کیر کلفت میره تو کونم منو بیشتر حشری میکرد.
بابا سره کیرو کاملا کرد تو کونم و من یه دادی زدم اما نمیخواست از دستش بدم و از زور درد بیشتر به کس مهسا فشار می اوردم اونم حال میکرد و میگفت بابا بکنش بیشتر بکنش که خیلی کیر میخواد .
بابا هم یه لحظه با فشار کیرش رو کرد تو کونم و تقریبا تا نصف رفت داخل خیلی خیلی درد گرفت اشک تو چشمام حلقه زده بود با دستم کیرش رو از عقب گرفتم و سعی کردم نزارم جلو تر بیاد . اونم فهمید و همونجا نگهش داشت وای داشتم میمردم خیلی درد داشت اما لذت میبردم دلم میخواست تا ته بره تو کونم اما میدونستم که حتما جر میخورم بابا شروع کرد به تلمبه زدن وای چه حسی داشتم خیلی حال میداد اول یواش یواش عقب میاورد و خیلی یواش تر میاورد جلو وای که داشتم جر میخوردم . چه کیره گنده ای داشت. کم کم درد داشت برام به لذت تبدیل میشد که گفت درش بیارم . گفتم نه گفت پس میخوای کیر بابا رو تو کونت حس کنی گفتم اره بابا تروخدا جر بده دخترت رو دارم حال میکنم جرم بده دخترکوچولوت رو جر بده اونم میگفت دارم جرت میدم کیرم کجاته منم میگفتم توی کونمه اونم حال میکرد مگفت چه کونه تنگی داره جان میکنمت وای چه داغ و تنگه یه چند دقیقه ای داشتم از کون میدادم و با یک دست کیر بابا رو گرفته بودم و با اون دستم کسم رو میمالیدم خیلی دلم میخواست اون کیر الان به جای کون کسم رو جر میداد اما خیلی لذت بخش بود که یه لحظه حس کردم دارم به اوج میرسم داد میزدم و به بابا میگفتم که محکمتر بکنه منو اونم حسابی با تمام توانش کیرش رو میکرد توی کونم به ارگاسم رسیدم خیلی خیلی لذت بخش بود بی حس شد که حس کردم کیربابا داره میترکه که همونجا به مهسا گفت بیا که اب کیر باباییت داره میاد بیا برا بابات ساک بزن و نزار یه قطره از ابش هدر بره اونم سریع از جلو پرید سمت بابا و شروع کرد براش ساک زدن بابا هم صداش بلند تر شد و داشت ارضا میشد مهسا هم همچنان کسش رو میمالید منم که ارضا شده بودم و بدنم میلرزید وداشتم به صحنه ارضا شدن اون دوتا نگاه میکردم مهسا قبل اینکه بابا ابش بیاد ارضا شد اما حالتش با من فرق میکرد همچنان کیر بابا رو محکم میکرد تو دهنش . بابا داشت ابش می اومد که گفت تو اب باباییت رو نمیخوای منم سریع برگشتم و گفتم همش هم میخوام که مهسا سرش رو اورد سمت کیر بابا و اب بابا هم همون لحظه اومد همش رو پاشید توی دهن من و مهسا واقعا از این لحظه اخرش لذت بردم . کیر بابا بی حال شد و ما هم اخرین قطرات ابش رو به نوبت تو دهنمون خالی میکردیم. هر سه بیحال شدیم بابا اومد سرش رو اورد سمت لبامون و یه چند دقیقه هم با لبامون بازی کرد و اونا رو خورد و همونجا پیشمون دراز کشد .
لذت اولین سکس من اون با بابام بهترین سکس من بود کونم حسابی گشاد شده بود و میسوخت اما به لذتش می ارزید و یه نگاه به مهسا کردم و یه بوسش کردم و از هردوشون تشکر کردم
‎مونجوری خوابم برد نمیدونم چند ساعت اما وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تخت خوابیدم و مهسا هم روی زمین ولو خوابیده خبری هم از بابا نیستش احساس سوزش عجیبی میکردم نمیتونستم بلند شم همه چی مثل یک خواب بود اما چه خواب لذت بخش و همینطور دردناکی بود . دستم رو گذاشتم رو کونم دیدم سوراخ کونم بد جوری میسوزه یکم باهاش بازی کردم و مالشش دادم تا بتونم حداقل رو کونم بشینم . خلاصه به هزار مکافات بلند شدم و رفتم ببینم بابا کجاست هرچی نگاه کردم نبود گفتم خب رفته بیرون . اومدم تو اشپزخون و یکم شربت درست کردم و خوردم . برگشتم سر وقت مهسا دیدم اونم که لخت ولو شده رو زمین . اومدم نزدیکش نشستم دیدم اونم سوراخ کونش بازه بازه و یکمی هم اب دور سوراخ کونش خشک شده روی . خیلی داشتم لذت میبردم از کاری که کرده بودم اما مهسای کثافت قبل من کونش فتح شده بود اونم توسط بابایی .
‎رفتم حمام و یکمی به خودم رسیدم حدس میزدم شب باز هوس کیر کنم و اونم چه کیری .
داخل حمام بودم که دیدم یکی میزنه به در . رفتم نگا کردم دیدم مهساس میگه میخواد بیاد حمام . منم درو براش باز کردم اومد تو . لباس که تنش نبود و تلو تلو اومد و منو هل داد کنار گفت میخوام برم تو وان بخوابم خیلی کونم درد میکنه . بهش گفتم تو کی به بابا از کون دادی گفت بعد اینکه تو خوابت برد بابایی هم دراز کشید منم بی نصیب مونده بودم از کیر رفتم سر وقت کیر بابا و باهاش بازی کردم اونم دوباره راست کرد و اومد سروقته من . گفت چه جوری میخوای بکنمت گفتم مثل وقتی تو رو کرد . اونم یه بالش اورد گذاشت زیر شکمم و کونم رو داد بالا و از اونجایی که بنده زودتر طعم کیر بابا رو تو کونم چشیده بودم خیلی با لذت بیشتری کیر بابا رو داخل کونم حس کردم و مثل توی الاغ اینهمه جیغ و داد نکردم . بابا اینقدهر قشنگ تلمبه میزد که من داشتم میمردم . حسابی تلمبه زدنش رو سریع کرد اما چون یه دوباری ابش اومده بود خیلی طول کشید تا ابش بیاد . منم همزمان که داشتم از کون میدادم کسم رو هم با دستم میمالیدم . ارضا شدم و بابا هم فهمید گفت خب تو که ارضا شدی میمونم من منم بر عکس به کمر خوابیدم و جوری که سرم زیر کیر بابا بود بابا هم همون حالتی که نشسته بود و منو از کون میکرد حالتشو تغییر نداد و سر کیرش رو داد پایین و منم از زیر کیرشو میخوردم . تا نزدیک ارضا شدنش شد گفت ابمو چیکار کنم گفتم بریزش تو کونم اونم منو برگردوند و دوباره سره کیرش رو کرد تو کونم وای که چه لذتی داشت واقعا دوست داشتنی بود حسه اینکه بابا داره میکنتت و ابش رو تو کونت خالی میکنه دیدم داره نفس های عمیقی میکشه فهمیدم داره ابش میاد منم حسابی کونم رو سمتش قمبل کردم اونم همچین میزد تو کونم که واقعا داشتم جر میخوردم . تا ابش اومد و همش رو تو کونم خالی کرد و هی میگفت جان کون دخترم رو جر دادم . جان این دختر منه که بهم کون داده . قربون کس و کون دخترام برم که کیر بابایی شون رو به این قشنگی تو کوس و کونشون جا میدن . ای اب باباته که تو کونته . منم که خیلی حال کرده بودم همش میگفتم جون بابایی دخترتو کردی و خوب بود خوب بهت کون دادم . …
بعد همونجا تو بغلش خوابم برد و نفهمیدم کی بیدار شدم دیدم تو نیستی و صدای اب میاد گفتم نکنه با بابا اومدین حموم . پس بابا کجاست ؟ گفتم نمیدونم . بعد گفتم مهسا یه چیزی بپرسم ؟ گفت نه خسته ام بیخیال بزار میخوام تو همین وان یکمی دراز بکشم . راستی کون تو نمیسوزه گفتم از دو جهت چرا ! گفت از دوجهت یعنی چی ؟ گفتم هم از اینکه کیر بابا رفت تو کونم عجیب کونم سوزش داره اما خیلی حال میده هم از اینکه تو قبل من کیر خوردی کونم داره میسوزه و رفتم سینه هاش رو که تقریبا داشت سایز 60 میشد رو محکم گرفتم و بهش گفتم کثافت تنها تنها هم کیر میخوری و تنها ابجیت رو بی نصیب میزاری ؟ گفتش حالا که بی نصیب نموندی . همونجور که دستم رو سینه هاش بود اومدم توی وان و روش دراز کشیدم و گفتم میدونستی خیلی دوستت دارم اونم گفت مهم نیست . گفتم خیلی بدجنسی مهسا . خیلی زبون داری هااا . بعد شرو کردم ازش لب گرفتن . سینه و گردنش رو خوردم . مهسا گفت تو بچه کیری که خوردی بس نبود هنوز سیر نشدی . گفتم من هیچوقت از سکس خسته نمیشم . اونم بیکار ننشست و شرو کرد لبامو خوردن و با اون دستش کسم رو که الان قشنگ روی کس خودش بود میمالید خیلی لذت بخش بود توی اب انجام این حرکت . تو همین حسو حال بودیم و داشتیم و کوس و کون همدیگه ور میرفتیم منم چشمام رو بستم و دوباره رفتم تو فکر سکس بابام و داشتم حال میکردم . تو همین حالا بودیم که حس کردم یه صداهایی میاد . اما دقت نکردم و همونجوری اومدم لای پای مهسا و کسش رو دادم بالا که از توی اب بیاد بیرون و راحت بتونم بخورمش . کسش رو دادم بالا و سرم رو بردم لای کش و شرو کردم به خوردنش اونم سرمو فشار میداد سمت کسش و اه و اوه میکرد . یه لحضه یه سایه افتاد رو بدن مهسا ترسیدم سرمو بالا کردم دیدم بابایی لخت وایساده بالا سرمون . پس این صداها مال بابا بووود …
بابایی گفت به به دخترای خوشگل خودم میبینم حسابی اکتیو هستن اما بدون بابایی دارین حال میکنین ؟؟؟
‎یهو یه جیغی کشیدیم که خوده بابا جا خورد گفت چیه بابا انگار دزد دیدین یا دراکولا . مهسا که تازه به خودش اومده بود گفت دزد که نه اما صاحب دراکولا رو دیدیم . که این حرفش با یه بیشگون من همراه بود . یه جیغ بنفش کشید و گفت تو چیزه دیگه میبینی ؟ من که همون دراکولای بابا رو میبینم و الهی قربونش برم.
بابایی گفت مثل اینکه خواهرت هنوز از دودول باباییش میترسه اره ؟ که گفتم نه اتفاقا تازه باهاشم دوست شدم . میخوام باخودمم ببرمش گردش . که بابایی اومد دم وان واستاد و من و از پشت بغل کرد و شروع کرد گردنم و بوس کردن و سینه هام رو بادستاش گرفته بود و مالش میداد . مهسا گفت هو تا این پدر دختر میرسن به هم اصلا منو یادشون میره اصلا باهاتون قهرم . بابام گفت نه عزیزم قهر نکن این دفعه میخوام هردوتاتون رو با هم بکنم که نگین من بابای بدی هستم.
‎مهسا گفت اخ جون و همونجوی که تو وان بود اومد سمت بابا و از تو وان کیر بابایی رو کرد تو دهنش . و شرو کرد براش ساک زدن . منم سرم رو برگردوندم و شروع کردم لبای بابا و زبونش رو خوردن . بابا کم کم اومد پایین و سینه هام رو کرد تو دهنش و اونا رو مک میزد . من حسابی حشری شده بودم و حالم دست خودم نبود . مهسا هم داشت به سرعت کیر بابایی رو میکرد تو دهنش و اون لیس میزد . بابا یکی از پاهامو گرفت و گذاشت لب وان و اون یکی پایین . یکمی منو خم کرد و کونم رو داد بالا کمرمم تا اونجا که میشد داد پایین تا حسابی کونم قمبل بشه براش . مهسا هم این حالتو که دید اومد زیرم و از تو همون وان شروع کرد کسم رو بخوره . بابا هم نشست پشت سرم و شروع کرد با دهن و زبونش کونم رو لیس بزنه . وای چه حالی بود یکی از جلو و یکی از عقب داشت کس و کونم رو میخورد .
بابایی انگشتش رو کرد توی دهنم من که چشمام بسته بود تو فکرم یک کیرو در نظر گرفتم و انگشتش رو میخوردم . خیلی لذت بخش بود . بابا وقتی حسابی کونم رو خورد اول با انگشت حسابی کونم رو ماساژ داد بعد دوتا انگشتی کرد تو کونم . چون تازه کون داده بودم درد زیادی نداشت اما با سوزش همراه بود . داشتم خودم رو اماده میکردم که از کون الانه که بدم . مهسا هم داشت حسابی کسم رو میخورد . سینه هام رو هم با دستاش گرفته بود و هر از گاهی یک فشار محکم میداد که خیلی بهم حال میداد . بابا بلند شد و پشت سرم واستاد . فهمیدم الانه که باید دوباره کیر خوش فرم و کلفت بابا رو تو کونم حس کنم . خیلی دلم میخواست اون کیر رو از جلو تو کسم داشتم . اما هیف نمیشد .
مهسا از زیرم بلند شد و اونم اومد روی سنگ حمام که کنار وان بود خوابید . و کونش رو داد بالا خودش شرو کرد با کس و کونش بازی کردن منم با دیدن این صحنه بیشتر حشری شدم . یک نگاه کردم به ایینه قدی که تو حمام داشتیم و از چیی که دیدم حسابی داشتم لذت میبردم خودم بودم که داشتم به مرده خوش هیکل و سکسی کون میدادم و لذت وقتی بیشتر بود که اون مرد غریبه نبود . باباییم بود بابای مهربونم که نذاشته بود دخترش تو حسرت کیر بمونه.
بابا حسابی کیرش رو رو کس و کونم مالش میداد و منو حشری میکرد خیلی لذت داشت کیر بابا که می اومد رو کسم یه لحظه نفسم ت و سینه حبس میشد . یهو دیدم داره کیرشو میکنه تو کونم یکم اومدم جلو بابا دستاش رو گذاشت سره شونم و منو گرفت منم که نمیخواستم یهو کیرش رو بکنه تو کونم با دستم کیرش رو گرفتم که هم هدایتش کنم تو کونم هم اینکه نزارم به سرعت همشو بکنه تو کونم که جر بخورم .
همونجور یکمی کرد تو کونم وای کونم باز شده بود و داشت یواش یواش جر میخورد گفتم بابا خیلی درد داره اونم رفت از تو رختکن کرم اورد و دوباره کونم و کیرش رو ماساژ داد وقتی حسابی چربه چرب شد دوباره به همون حالت کیرش رو گذاشت دم کونم این دفعه خیلی دردش کمتر شده بود . و شروع کرد کیرش رو بکنه تو کونم وای کیرش هنوز تا نصفه نکرده بود تو کونم و هی درش می اورد و دوباره میکردش تو کونم این حرکتش خیلی بهم حال میداد . شروع کرد تلمبه زدن و کیرش هربار بیشتر میرفت تو کونم و تلمبه میزد و من ناله میکردم و ازش میخواستم حسابی کنو بکن . اونم حر دخترش رو گوش میکرد و حسابی تو کونم تلمبه میزد و داشتم از حال میرفتم که دیدم کیرش رو از تو کونم در اورد و رفت سراغ مهسا . مهسا هم دیدم به پشت خوابید و پاهاش رو گرفت بالا مثل ادمی که میخواد از کس بده . من یه لحظه موندم گفتم نکنه دیونه شدن و میخوان از کس بکنن .
مهسا یه هیکل خیلی گوشتی و خوبی داشت سینه هاش همونجور که گفتم حدود شصت شده بود و کون خیلی بزرگی داشت و هرکی که اون نمیشناخت فکر میکرد که از منم بزرگتره .
تو همین وضعیت دیدم بابایی روفت جلوش واستاد وپاهای مهسا رو حسابی داد بالا جوری که کونش معلوم شد وای این حالت و هچ جا ندیده بودم . مهسا هم همونجور با دستاش لای کونش رو باز کرد و با یکی از دستاش کیر بابا رو گرفت و بردش سمت کونش . باباهم چون باید پاهای مهسا رو میگرفت که پایین نیاد مهسا خودش کیره اون گرفت و بردش سمت سوراخ کونش . بابا هم با یک حرکت کیرش رو کرد تو کون مهسا و مهسا گفت جوووووون این کیره باباییه که تو کونمه هاااا جون بابای خوبم دخترت رو بکن جر بده منو جلوی ابجیم میخوام ببینه باباش چه جوری دختر کوچولوشو میکنه. بابا هم با این حرفا بیشتر حشری میشد و کیرش رو محکم کرد تو کونش اونم هی جیغ میزد و از بابا میخواست که بیشتر بکنتش. بابا هم نامردی نمیکرد و حسابی میکرد اونو . تا دیدم مثل اینکه بابا داره ابش میاد کیرش رو از کون مهسا در اورد و گفت بیاید اگه ابه باباتون رو میخواین بخورینش . منو مهسا هم سریع نشستیم جلوی بابا و بابا شروع کرد با دستش جلق زدن و منو مهسا هم هر از گاهی کیرش رو میکردیم تو دهنمون و براش ساک میزدیم . یهو بابا یه اه کشید و شروع کرد ابشو بپاشه تو صورتمون . خیلی جالب بود اب بابا روی صورتامون داشت سر میخورد و دائم اه میکشید و میگفت جون به این دوتا دختره جندم جووون که شماهام مثل مامانتون حشری هستین و باباییتون رو از کمر میندازین . اب بابا که رو صورتامون خالی شد منو مهسا شروع کردیم لب و صورت همدیگه رو لیس بزنیم و همدیگه رو بخوریم بابا هم رفت زیر دوش و خودشو شست اما من و مهسا که ارضا نشده بودیم 69 رو هم خوابیدیم روی سنگ حمام و شروع کردیم با یک انگشت میکردیم تو کونمون و با دهنمون هم کس همیدگه رو میخوردیم . چون هردومون کوچیک بودیم موی خیلی کمی بدنمون داشت و کس مهسا هم خیلی صاف بود . حسابی خوردیم همدیگه رو تا ارضا شدیم . بابا همون لحظه دره حمام رو باز کرد و گفت بچه ها زود بیاین بیرون اماده شین شب بریم بیرون غذا بخوریم که بعدش میایم حسابی شارژ باشیم . ما هم سریع خودمون رو شستیم و از هم یک لب جانانه گرفتیم و همونجور لخت اومدیم بیرون و خودمون رو خشک کردیم . دیگه حیا و خجالت توی خونه ما معنی نداشت . بابا رفت سراغ تلفن و یک زنگ زد به مامان . مامان هم سراغ ما رو گرفت و بابا گفت مگه من میزارم به دوتا دختره گلم بد بگذره ؟؟؟ حسابی این چند روزه بهشون میرسم تا یه موقع دلتنگی نکنن . ما هم از دور برا بابایی بوس فرستادیم و اماده شدیم بریم بیرون ….
‎ماده شده بودیم و بابا هم اومد سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم تو خیابونا . بابا گفت خب کجا بریم دخترای گلم ؟ من که نشسته بودم جلو گفتم بریم سینما . مهسا گفت نه تو خیابون کس چرخ بزنیم . بابا گفت بچه ها یه چیزی بگم بهتون . درسته که ما خیلی الان با هم راحتیم و با هم شیطونی هم کردیم اما باید مواظب باشید که جلو دیگران گاف ندید و یه موقع خودتون رو لو ندید هرچند که ما خانواده ایم و کسی نمیتونه زیاد بهمون شک کنه اما بازم مواظب باشید مخصوصا اینکه سنتون برای این کارا هم یکمی کم هستش هرچندم از لحاظ هیکل و قیافه مثل یک دختره بالغ میمونین اما بازم باید حسابی هوای کار خودتون رو داشته باشید . هر مشکلی هم که خدای نکرده برای هرکدومتون پیش اومد اینو بدونین بابایی دربست در خدمتتونه .
در ضمن مامانتون هم که اومد اصلا انگار نه انگار در ضمن یادتون نره که من اول از همه ماله مامانتونم تا شما . هرچند که شماهام دست کمی از مامان خوشگلتون ندارین اما اینا رو گفتم که حساب کتاب دستتون باشه .
خلاصه اونشب با کس چرخ زدن تو خیابون تا ساعت 2 شب سپری شد . بابا خیلی هم در عین جذابیت و پرستیژش خیلی هم شوخ طبعه و همین اخلاقاشه که همه رو مجذوب خودش میکنه اونشبم تا میتونست ما رو میخندوند . دختر بازی میکرد به اینو اون متلک میگفت و ملت و میذاشت سره کار و چون ماها تو ماشینش بودیم ملت کپ کرده بودن که این کارا از یه پدر و دوتا بچه خیلی بعیده اما به ماها که خیلی حال داد .
خیلی خوش گذشت و دلمون نمیخواست تموم بشه اما بابا گفت دیگه داره دیر میشه بریم خونه که خیلی کار داریم . تو راهه برگشت نزدیکای خونه بابام گفت فکر کنم یکی داره دنبالمون میاد ماها یکم ترسیدیم گفتیم نکنه میخوان اذیت کنن . وقتی رسیدیم دمه ساختمان . یک ماشین مزدا بژ اومد و کنار ماشین توقف کرد من از ترس سرم رو نمی اوردم بالا ببینم کیه . بابا هم که رفته بود درپارکینگ رو باز کنه تا دید یه ماشین توقف کرده سریع برگشت تا ببینه جریان چیه . یکی گفت دختر خانوما این اقا باباتونه ؟ صدای یه خانوم بود . یکم خیالم رحت شد سرم رو اوردم بالا و دیدم یه خانوم 40 ساله با یه ارایش نسبتا کم و سکسی با یک پسر حدود 20 ساله تو ماشین هستن . بابا سریع اومد سمت ماشینشون و گفت بفرمایین امری داشتین ؟
گفت امر که نه اما یه عرضی داشتم . بابا یکمی جا خورده بود که اینا کین که ما رو تعقیب کردن تا دره خونه . خانومه گفت میشه چند لحظه تنها باهاتون صحبت کنم ؟ بابا گفت اینا دخترامن و من چیزی ازشون پنهون ندارم هرچی میخواین بگین جلوشون بگین . گفت خواهش میکنم ! بابا یه نگا به ما کرد و گفت باشه . بفرمایین اینجا . که گفت نه اگه میشه تشریف بیارین تو ماشین . بابا از جانبه ما میترسید که یه موقع قصد اذیت مارو نداشته باشن .
خانومه گفت نترس بابا نمیخوریمت که کارت دارم .
خلاصه بابا ما رو فرستاد بالا تا خیالش از جانب ماراحت باشه بعد گفت بچه ها من زود میام شماهام برین تو خونه .
ما با دلهره از بابا جدا شدیم و رفتیم داخل . من تو راه همش فکرای جور وارجور میکردیم و مهسا هم که خماره خواب بود گفت من میرم بخوابم . گفتم یعنی اصلا واسه تو مهم نیست این خانومه چیکاره بابا داره ؟
گفت بابا که بچه نیست خودش میدونه چیکار کنه و الان پیداش میشه نترس بابا …
نمیتونستم از فکرش بیام بیرون . تو همین فکرا بودم که دیدم بابا یه حالیه و اومد دمه دره خونه و زنگ زد . گفتم بابا مگه کلید نداری ؟
گفت مونا جون یه دقیقه بیا دمه در . من که تازه راحتی پوشیده بودم رفتم دمه در دیدم خانومه تو راه پله ها واستاده و بابا هم قیافش یه حالیه گفتم چیزی شده بابا ؟ گفت میخوام باهات حرف بزنم . گفتم جونم بابایی بگو . اونم یه جوری که خانومه صدامون رو نشنوه گفت میدونم دختره عاقلی هستی و بابایی رو هم دوست داری مگه نه ؟ گفت اره خب چطور ؟ گفت این خانومه میخواد بیاد امشب خونه ما ! گفتم برا چی مگه چی شده ؟ گفت هیچی عزیزم اما مثل اینکه دوست داره امشب پیشه بابایی بخوابه …
گفتم یعنی چی ؟؟؟؟؟ بابا میخوای با یه زنه غریبه بخوابی ؟ گفت از نظر تو عیبی داره ؟ یکمی من من کردم و گفتم نمیدونم . بابا گفت اومدم فقط از شما دوتا اجازه بگیرم اگه راضی نباشین مطمئن باش منم دست از پا خطا نمیکنم و همین الان ردش میکنم بره . نمیدونستم چی بگم گفتم من هیچی مهسا رو هم باید راضی کنین . گفت این کارو میخوام تو واسم بکنی . نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم اصلا نمیکشید مخم اما واسم جالب بود و از یه جهت هم دلم میخواست بابام اگه خواسته ای داره بهش برسه چون میدونستم هیچ وقت بیگدار به اب نمیزنه و خیلی هم فکرش بازه و الکی کاری رو نمیکنه . گفتم باشه بابا من دوست دارم شما رو خوشحال ببینم . یه بوسم کرد و گفت ممنون دختر گلم . من رفتم داخل و پیش مهسا دراز کشیدم . صداش کردم دیدم مثل اینکه خوابه چند بار صداش کردم اما اصلا جواب نداد گفتم شاید بهتر باشه اینجوری که چیزی نفهمه از ماجرا ….
‎چند دقیقه بعد بابا اومد تو و اون خانومه هم همراهش بود . سلام کرد و منم جوابش رو دادم . گفت تو دختره این بابای خوشگلی ؟ گفتم اره مگه چیه ؟ گفت هیچی عزیزم هم خودت خیلی خوشگلی هم بابات . گفت اوهوم .
بابا گفت این دخترم موناست و ایشونم که خانومه خودش گفت منم مونام وای چقدر جالب هم اسمم هستیم . گفتم خوشبختم اونم همینو گفت . و بابام راهنماییش کرد تو اتاقه خودش که گفتم بابا بهتره مونا خانوم برن تو اتاق من اونجا مهسا خوابیده ممکنه بیدار بشه . بابا فهمید که من حرفی به مهسا نزدم و گفت باشه عزیزم و مونا رو برد سمت اتاق من . به بابا گفتم بابا مهسا خواب بود منم چیزی بهش نگفتم آخه اون هنوز سنش کمه واسه درکه بعضی چیزا بابا هم یه بوس به پیشونیم کرد و گفت ممنون دخترم .
خلاصه چند دقیقه بعد خانومه با یه دونه تاپ قرمز تنگ و یه دونه دامن نسبتا بلند اومد تو پذیرایی . تازه داشتم هیکلش رو میدیدم . واقعا خانومه خوش هیکلی بود اندام نسبتا بزرگی داشت . سینه هاش که داشت بند تاپ رو جر میداد و کونش هم که از داخل دامن قشنگ معلوم بود چقدره بزرگه . صورت خوشگلی هم داشت و موهای خیلی بلندی هم داشت جوری که تا رو کونش موهاش کشیده میشد .
بابا هم فت داخل اتاق من و گفت مونا جون لباس راحتی های منو میاری ؟ اون خانومه گفت از کجا ؟ که بابا گفت نه خانوم خانوما با مونای کوچولوی خودم بودم. خانومه خندید و گفت میترسم تشابه اسمی امشب کار دستم بده . با یه نیشخند رفتم یواش تو اتاق بابا اینا و برای یه دونه رکابی هایی که همیشه میپوشید و هیکل سکسی بابا رو قشنگ معلوم میکرد و شلوارکش رو براش اوردم دادم دستش . بابا بهم گفت میخوای سکس بابات رو ببین

‎ابا بهم گفت میخوای سکس بابات رو ببینی ؟ گفتم نمیدونم بابا . گفت اگه دوست داشتی بیا داخل گفتم باشه .
رفتم داخل پذیرایی نشستم و خانومه هم اومد کنار دستم و گفت مونا خانوم چند سالته ؟ گفتم 17 گفت جدی میگی ؟ خیلی خوش اندامی نسبت به سنت . راستی اون یکی دیگه که تو ماشین بود خواهرت بود دیگه اون چند سال داشت ؟ گفتم اون سیزده . گفت دروغ میگی من فکر میکردم تازه از تو هم بزرگتر باشه . گفتم همه اینجوری فکر میکنن .
خلاصه بابا لباس عوض کرد و گفت مونا خانوم یه لحظه میای . خانومه گفت فکر کنم با تو کار داره . من گفتم نه عزیزم اینبار باشما کار داره . گفت اره ه ه ه ؟ ؟ ؟ گفتم اره
و خانوم بلند شد و رفت سمت اتاق من . وای چه کون بزرگی داشت خیلی هیکلش نسبت به مامان بهتر و ناز تر بود . حق میدادم به بابا که چشمش بگیره و بخواد باهاش یه سکس درست حسابی کنه .
رفتند تو و تا خواست در و ببنده بابا گفت لازم نیست . گفت اخه دخترت ؟ گفت مشکلی نیست . منم نشستم رو مبلی که دقیقا روبروی دره اتاق بود و کاملا میشد توی اتقا رو دید زد . بابا رفت و رو تخت دراز کشد . خانومه هم همونجوری با لباس رفت و کنارش جوری که پشتش به من بود رو تخت دراز کشید . بابا هم فکر کنم شروع کرد لباش رو خوردن چون سرشون تکون میخورد و بعد دیدم دستش اومد سمت کون خانومه و شروع کرد بدنش رو مالش دادن و نوازشش میکرد . یواش یواش تاپ خانومه و داد بالا و بدنش رو نوازش میکرد .
بعد خانومه خودش سوتینش رو باز کرد و سره بابا رو فشار داد لای سینه هاش و حسابی داشت حال میکرد بابا هم زمان که داشن سینه های مونا رو میخورد دست کرد تو دامن مونا و کون و کسش رو فشار میداد جوری که مونا خیلی داشت حال میکرد یک اه هایی میکشید که واقعا ادم رو حشری میکرد . بابا بلند شد و با یک حرکت دامن مونا رو دراورد و وقتی دید که شرت نپوشیده افتاد به جون کسش و حسابی داشت میخورد . مونا دائم اه میکشید و هیچی نمی گفت . بابا اومد کارش رو شروع کنه که مونا یه دفعه گفت نه . بابا جا خورد و گفت چیه ؟ مونا گفت دراز بکش رو تخت . بابا هم دراز کشید و مونا هم گفت دستات و پاهات رو از هم باز کن میخوام ببیندمش به تخت و هر جوری که میخوام باهات حال کنم . بابا با تعجب همون کار رو کرد منم که خیلی واسم حرکتشون جالب بود حسابی چشمام رو تیز کردم ببینم چیکار میکنن . که خانومه با جوراب دستها و پاهای بابا رو بست به تخت . در همون حین هم یه نگا به من انداخت و یه چشمک بهم زد که مثلا همه چیز خوبه ؟ منم بهش یه لبخند زدم .
مونا بعد اینکه بابایی رو محکم به تخت بست رفت و اروم لبای بابا رو شروع کرد خوردن . بابا خیلی حشری شده بود اینو از تکونایی که میخورد میشد فهمید . مونا شروع کرد بابا رو لیس زدن و اومد پایین . سینهای بابا رو لیس زد رسید به نافش و بعد با یک حرکت کیر بابا رو کرد تو دهنش و شروع کرد کیر بابا رو لیسیدن . کیر بابا حسابی بزرگ شده بود . اینکه بابا هیچ حرکتی نمیتونست بکنه و همه اختیارش دست اون زن بود خیلی منو مجذوب کرده بود . فکر اینکه هرکاری بخوابی با یه مرد بکنی و اونم نتونه هیچ کاری بکنه و در عین حال لذت هم ببیره . مونا بعده اینکه حسابی کیر بابا رو خورد از تو کیفش یه دونه کاندوم در اورد و سر کیر بابا زد . این صحنه خیلی قشنگ بود چون با دستش گذاشت سر کیره بابا و بعد با دهنش اون دور کیر بابا باز کرد . وقتی این کارو تموم کرد اومد و روی بابا دراز کشید جوری که سینه هاش روی سینه های بابا بود و لباش رو گذاشت رو لبای بابا . کسش رو هم جوری گذاشت رو کیر بابا که کیر بابا رو کسش مالیده میشد . بابا حسابی حشرش زد بالا و گفت زود باش مخوام از کست بکنم که خانومه هم انگار دوست داشت بابا تو کف بمونه . گفت الان وقتش نیست عزیزم. و همونجور شروع کرد رو کیر بابا کسش رو بالا پایین کنه . یه دفعه هم برگشت و پشتش رو کرد به سمته بابا و حالت شصت و نه خوابید روش کونش رو حسابی قمبل کرد تا کسش قشنگ مماس دهن بابایی باشه و خودشم کیر بابا رو کرد تو دهنش . بابا خیلی تقلا میکرد که دستاش رو رها کنه و بتونه راحت مونا رو بکنه اما نمیتوس و همینم مونا رو خیلی حشری میکرد . حسابی بابا کس مونا رو خورد و مونا هم برا بابا ساک میزد . قشنگ از پایینه کیره بابا تا نوکش رو لیس میزد و تخمهای بابا رو هم میکرد تو دهنش و اونا رو هم لیس میزد .
وقتی خوب حالش رو کرد برگش . فکر کنم نوبت این بود که از کس به بابام بخواد بده . درسته . همونجور که کونش سمت صورت بابا بود اومد جلو و رو کیر بابا نشست
چون من از پهلو داشتم نگاه میکردم ندیدم کیر بابا چه جوری کس مونا رو فتح کرد اما دیدم که مونا یه بیست و چهار پنج سانتی از کیر بابا فاصله گرفت تا بتونه سره کیرش رو تو کسش کنه .
بابا هم کمرش رو میداد بالا تا کیرش بالاتر بره . مونا سرکیر رو کرد تو کس و با یه حرکت نشست رو کیر بابا و یک جیغی زد که گفتم مهسا که مهساس فکر کنم همسایه ها هم بیدار شدن .
همونجوری خانومه ارم رو کیر بابا نشست و هیچ حرکتی نکرد . بابا هم خیلی بهش حال داده بود و همش میخواست تلمبه بزنه . میگفت چه کسی داری جان چقده داغه وای میخوام این کس و جر بدم توروخدا دستام رو باز کن میخوام جرت بدم مونا هم از شنیدن اینا حسابی حشری مشد و شرو میکرد به تلمبه زدن برا بابا . با یکی از دستاش خودش رو حمایل کرده بود رو بدن بابا و با اون یکی دستش کس رو میمالید و دائم اه میکشد . تو همین حین منم که دستم تو شرتم بود و داشتم حال کردن بابا رو میدیدم دیدم صدای در میاد . تعجب کردم این موقع کیه گفتم نکه همسایه ها باشن و اومدن ببینن چه خبره !! بابا اینا تو حسو حال بودن منم نمیخواستم حالشون گرفته بشه رفتم و یواش در و بستم و گفتم هرکی باشه خودم دست به سرشون میکنم . رفتم درو باز کردم و دیدم یه پسریه که اصلان نمیشناختمش . ولی به نظرم اومد یه جایی دیدمش . گفتم بفرمایین ؟ گفت ببخشین مامان من هنوز اینجاس ؟ گفتم مامان شما کی باشن ؟ گفت مونا . گفتم شما ؟ گفت میگم مامانم اینجاس و تو میگی شما ؟ گفتم شما پسرشی ؟ گفت عیبی داره ؟ من قرار بود تو ماشین منتظر باشم اما فکر کنم کارشون خیلی طول کشید منم حوصلم سر رفت . نمیدونستم چی بگم . گفتم خب ؟ گفت هیچی میشه اینجا منتظر بمونم تا کارشون تموم بشه آخه یکی دوتا از همسایه هاتون اومدن تو پارکینگ منم به مکافات دست به سرشون کردم . گفتم میل خودته میای تو بیا . اومد تو و گفت با اجازه . یه پسر بود با یک قیافه کاملا معمولی قد نسبتا کوتاه و هیکل ورزشکاری . از اینا که میرن پرورش اندام . …
گفت مامانم کجاست با سر اشاره کردم به سمت اتاق . دوباره پرسید خیلی وقته اون تو رفتن ؟ برام جالب بود که پسره مونا هم میدونست که مامانش برا چی اومده اینجا . گفتم ای یه نیم ساعتی میشه . داشتم فکر میکردم پسره مونا هم همون فکری رو کرده که منم کردم و اجازه دادم بابام سکس داشته باشه ؟ . که گفت میتونم بشینم ؟ و اومد بشینه جایی که من داشتم سکس بابا و مونا رو نگا میکردم که گفتم اونجا جای منه . گفت اختصاصیه یا نماش خوبه ؟ گفتم حالا . و رفتم دره اتاق رو دوباره باز کردم و نشستم سر جای قبلیم . پسره گفت اسم من مسعوده . گفتم منم مامانتم . گفت جان یعنی چی ؟ گفتم منم اسم مثل مامانت موناست . گفت ا چه جالب خوشبختم . گفتم باشه . که جا خورد ولی چیزی نگفت .تو اتاق رو که دید زدم دیدم بابا دستاش باز شده و لی پاهاش هنوز بسته است . و مونا هم برگشته روش سمت بابا و داره اینبار از روبرو به بابا کس میده . بابا هم سینه های مونا رو گرفته بود تو دستش و با اونا بازی میکرد . مونا هم دستاش رو گذاشته بود اطراف بابا و حسابی پایین بالا میرفت و کسش رو تا ته دور کیر بابا پایین بالا میکرد . هراز گاهی هم از بابا لب میگرفت و با زبونش صورت و گردن بابا رو لیس میزد .
مسعود گفت لذت بخشه ؟ گفتم چی ؟ گفت سکس بابات و یک خانوم رو ببینی ؟ گفتم زورت میاد تو هم بیا دادن مامانت رو ببین . اومد و کناره من نشست و اونم شروع کرد به دید زدن . بابا یه لحظه برگشت ببینه من در چه حالیم که مسود رو دید و اشاره کرد که این کیه ؟ منم اشاره کردم به مونا که بابا فهمید و یه لبخند زد و دوباره رفت تو حسه کردن مونا . یه لحظه سنگینی یه دست رو رو رونام حس کردم و خیسی گردنم رو .
دیدم مسعود با یه کیر راست کرده دست رو گذاشته روی رونام و با زبونشم گردنم رو داره لیس میزنه ….
‎نمیخواستم با کسی سکس داشته باشم اونم یه غریبه . اما صحنه های سکس بابام با مون واقعا منو دیوونه کرده بود . تو حال خودم نبودم یک چشمم به بابا بود و مونا که داشتن تو اتاق من روی تختم با هم حال میکردن و یک چشمم به مسعود که داشت خودشو برا سکس با من اماده میکرد . اختیارم دست خودم نبود صداهای تحریک کننده بابام که دائم داشت به مونا میگفت و اه کشیدن های مدام مونا که داشت حال میکرد و از کس دادنش لذت میبرد و کس خیس اب خودم همگی بهم میگفتند تو هم لذت ببر . سرم رو برگردوندم و لبام رو گذاشتم روی لبای مسعود شروع کردم به خوردن لباش اونم دستش رو گذاشت رو سینه هام و اونا رو میمالید . از چشماش شهوت میبارید و من زبونم تو دهنش اونم زبونم رو میمکید و هربار جای زبونام رو تو دهن عوض میکردیم . زبونش رو کرد تو دهنم و من به فکر کیر اونا میخوردم . زبونم رو توی دهنش میچرخوندم و اونم حسابی سینه هام رو میمالید .
دستش رو برد سمت شلوارکم و کرد داخل شرتم . کسم خیسه خیس بود و اونم دستش رو دور کسم مالش میداد . بلند شدم ایستادم و اونم ایستاد . همچنان لبامون رو هم بود و دست اونم توی شرت من و داشت کسم رو میمالید . من که دستام ازاد بود رفتم سمت لوارش و اونو باز کردم و اروم نشستم جلوش و کیرش رو از رو شرتش با صورتم لمس کردم . شرتش رو کشید پایین و کیرش رو که کاملا شق شده بود با دستش گرفت و اورد سمت صورتم . منم با یه دست کیرش رو گرفتم و بردمش توی دهنم . یکم خودشو عقب کشید اما دوباره سریع اومد جلو .
شروع کردم کیرش رو خوردن از سر کیرش میلیسیدم تا پایین کیرش . چه کیر باحالی داشت خیلی کوچیکتر از کیر بابا بود اما واقعا لذت بخش بود . کیرش رو کردم تو دهنم و حسابی براش ساک میزدم اونم دستش رو گرفته بود به کمرش و بیشتر کیرش رو میداد جلو تا کاملا تو دهنم بره . منم دستام رو گرفتم به پشتش جوری که هر دستم یکی از لمبرهای کونش رو گرفته بودم و خودم سرم رو فشار میدادم سمت کیرش تا حسابی بتونم طعم کیرش رو تو دهنم حس کنم .
تو همون حال یه نگاه به بابا اینا انداختم دیدم بابا کاملا خودش رو ازاذ کرده و اینبار اون به طور وحشیانه ای داره مونا رو میکنه . اونو خوابونده بود رو تخت و خودش پایین واستاده بود . پاهای مونا رو باز کرده بود و رفته بود بین پاهاش واستاده بود و کیرش رو میزد رو کس مونا و بعد محکم میزد تو کسش . دوباره در می اورد و همین حرکت رو چند بار تکرار کرد .
مسعود کاملا لباساش رو در اورد و منو بلند کرد تا منم لباسام رو در بیارم . شرت و شلوارکم رو خوده مسعود از پام در اورد و همونجا نشست جلوم منو تاپم رو دراوردم و سره مسعود رو دادم جلوی کسم تا اونم برام کسم رو بخوره . مسعود خیلی قشنگ رفت لای پاهام جوری که بدنش با من زاویه نود درجه داشت و یکی از دستاش رو برد پشتم و با انگشت با کونم ور میرفت وبا اون یکی رون پامو گرفته بود . شروع کرد کسم رو بخور خیلی باحال این کارو میکرد . زبونش رو دوره کسم میچرخوند و بعد از پایینه کسم تا بالای کسم زبونش رو فرو میکرد داشتم از حال میرفتم . چه لذتی داشت وقتی با انگشت میکرد تو کونم و زبونش رو میرسوند لای کسم لذتش چند برابر میشد . مسعود دیونه شده بود و منم دائم اه میکشید و هی میگفتم بخور کسم رو بخور تروخا کسم رو بخور و اون دیوونه وار تر زبونش رو میکشید لای کسم و از اونطرف هم انگشتش رو میکرد توی کونم . از جلوم بلند شد و ایستاد . منم دستام رو حلقه کرم دوره گردنش و دوباره لبامون روی هم قفل شد . اونم کیرش رو گذاشت لای پام . بهم گفت اوپنی ؟ گفتم نه . گفت حیف شد .و همونجوری کیرش رو هل داد لای پاهام منم پاهام رو به هم چسبوندم تا حسابی حسش کنم . مسعود هم دستاش رو دور کمرم قفل کرد و با کونم ور میرفت . سینه هام روی سینه هاش جفت شده بود و اونم کیرش رو با سرعت بین پاهام عقب و جلو میکرد . کیرش روی کسم بود و چوچوله هام زده بود بیرون تا الان اینقدر ندیده بودم که بیرون بزنن . کیرش دقیقا از لای کسم رد میشد و حسابی اونو تحریک میکرد . یه لحظه بی حس شدم و حس کردم خالی شدم . مسعود هم فهمید که من ارضا شدم . ایستاد و شروع کرد گردنم رو لیس بزنه تا من حالم بهتر بشه . من که نمیتونستم رو پام واستم نشستم رو مبل و مسعود هم اومد دو زانو رو مبل نشست جوری که میرش روبروی دهنم بود . کیرش رو چند مرتبه زد به صورتم منم دهنم رو باز کردم تا براش ساک بزنم تا اونم ابش بیاد . کیرش قرمز قرمز شده بود و خودشم خیلی عرق کرده بود . گفت ابم رو کجات بریزم گفت توی دهنم خالیش کن . اونم سرم رو محکم گرفت و میزد روی کیرش چند باری اینکارو کرد تا الش اومد . وای چقدره از این لحظه خوشم می اومد اون همش میگفت اه بخور همه ابم رو بخور جووون ابم داره میاد دارم میریزم توی دهنت . جاااان .
منم همه ابش رو بعد اینکه اومد بیرون دادم و ریختمش رو کیرش و دوباره کیرش رو میخوردم تا ابش برگرده تو دهنم . اونم نشت و دوباره لبام رو خورد و از اب خودش هم میکرد تو دهنش و میخورد . بعد بیحال افتاد کنارم و سرش رو گذاشت رو پاهام . منم سرم رو اوردم پایین و اون ده گوشم گفت ممنون . تو همین حالا بودم که یاد بابا اینا افتادم . دیدم اونا هم کارشون تموم شده و انگار بابا تازه ابش اومده بود اخه دراز کشیده بود و مونا هم نشسته بود جلوی کیرش و داشت براش ساک میزد . و اب ریخته شده دوره کیره بابا رو میخوره . بابا هم مثل اینکه تازه یادش به ماها افتاده بود یه نگا به من کرد و دید موضو از چه قراره یه خنده تحویلم داد . ساعت حدود 4 صبح شده بود . بابام گفت مونا جون بیا بریم حمام خودتو تمیز کن . گفتم باشه . اون مونا هم گفت مسعود تو هم بیا باهاشون بریم حمام . اونم بلند شد و رفتیم حمام .
توی حمام مسعود به مامانش گفت خوش گذشت مونا گفت به شما که بیشتر خوش گذشته مثل اینکه . من خندیدم بابام گفت مونا بابایی بیا پیشه من ببینم . رفتم کناره بابا روی سنگ حمام نشستم و بابا یه بوس به لبام کرد . مونا خانم هم رفت داخل وان نشست و اب رو روخودش باز کرد و به مسعود گفت مسعودم بیا تو هم پیشه مامانیت . مسعود رفت داخل وان نشست و جوری که کیرش روی کس مامانش می افتاد رفت سمتش و مامانش رو بوسید . بابا گفت مونا جون از دست بابایی که ناراحت نیستی ؟ گفتم شما چی ؟ بابا گفت میدونی اگه فردا مهسا اینا رو بشنوه چه بلایی سرمون میاره ؟ گفتم قرار نیست چیزی بفهمه هاا . بابا خندید و گفت باشه دختره گلم . مسعودم که اینا رو شنید گفت اما مامان من به بابا میگم تو به این اقاهه کس دادی . مامانش گفت منم بهش میگم که توهم یواشکیش میای و کس مامانیت رو میکنی . اونم گفت قربون کس مامان جونم برم . شروع کرد سینه های مونا رو بخوره . مونا گفت چیه سیر نشدی مگه ؟ گفتش نه کس بهم نداد . مونا خندید گفت خودم مگه مردم . کسش رو داد بالا . مسعود هم کیرش دوباره راست شده بود جوری که پاهاش میرفت زیر مونا و کیرش دقیقا جولی کس مامانش میرسید نشست توی وان . مامانش هم صورتش رو اورد جلو و شروع کردند لبای هم رو بخورن . مسعود سینه های مامانش رو میمالید و ازش لب میگرفت . بعد سره کیرش رو گرفت و کرد داخل کس مامانیش مامانش هم که تازه از کس داده بود کسش کاملا بازه باز شده بود و راحت کیره مسعود رو داخلش جا داد . مسعود دستاش رو حمایل خودش گذاشت پشت سرش و کیرش رو تو کس مامانیش عقب و جلو میکرد . من یه نگاه به بابا انداختم و کیرش رو گرفتم توی دستم و باهاش بازی میکردم اونم که از دیدن دوباره صحنه های سکس مسعود و مامانش داشت راست میرد خودش رو کاملا در اختیار من قرار داد . منم دولا شدم و کیر بابا رو کردم تو دهنم و حسابی براش ساک زدم . مسعود بلند شد و به مامانش گفت برگرد و دولا شو میخوام از عقب بکنم تو کست . بابا هم که حسابی کیرش راست شده بود منو برگردوند و کمرم رو داد پایین و پشت سرم خم شد و از عقی کسم رو میلیسید و سوراخ کونم رو هم زبون میزد . مسعود کیرش رو گرفت و از پشت سر داخل کس مامانش کرد و کونه مامانش رو گرفت و هرباری یک چک میزد تو لمبر های کون مامانیش . بابا هم سره کیرش رو گرفت و برد سمت کونه من . من حسابی حشری شده بود و هی کونم رو میدادم عقب تا زودتر به کیر بابا برخورد کنه . بابا گفت بکنم ؟ گفت بابا تروخدا زود باش دارم میمیرم . زودباش منو بکن من کیرت رو میخوام . مسعود یه نگاه به من کرد و دید دارم از شهوت میمیرم اونم حشری تر شد و کیرش را محکم میزد تو کس مامانش . کون مونا در اثر تلمبه زدنای مسعود حسابی موج بر میداشت و بابا هم که نگاش به اونا بود کیرش رو اروم کرد تو کونم . دوباره همون سوزش اومد سراغم اما اینبار خیلی کمتر بود منم برا اینکه دردش کمتر بشه با دستام کونم رو برا بابا باز کردم تا راحت تر بتونه منو بکنه . بابا سره کیرش رو کرد تو کونم و یواش یواش شرو کرد تلمبه زدن . میرش تا نصفه رفته بود تو کونم و من داشتم با کم ور میرفتم و اونو میمالیدم . بابا گفت بسه ؟ گفتم نه بابا جرم بده مبخوام باباییم جرم بده . انگار بابا حشری تر میشد با این حرفا چون دوباره شروع کرد سریع تلمبه زدن . مسعود کیرش رو از کس مامانش دراورد و چند تا ضربه به کس مامانش زد مونا هم تو خودش میپیچید و هی عقب جلو میرفت . مسعود هم گفت مامانی میخوام بکنم تو کونت اجازه هست . مونا هم گفت اره عزیزم کونه مامانیتم جر بده . مامانت رو هم از کون بکنش . جون این کیره پسرمه که میخواد بره تو مونه من جووون . بابا حسابی کیرش رو کرده بود تو کون من و داشت تلمبه میزد . گفت مونا جونم میخوای ابم رو برات بیارم گفتم اره بابا برام ابه کیت رو بیار بریز تو کونم . ابت رو میخوام . جون برا دخترت ابت رو بیار دارم میمیرم. میخوام جر بخورم . مسعود کیرش تو کون مونا بود و داشت تلمبه میزد . حرکتش رو خیلی سریع کرده بود و کیرش رو محکم میزد تو کون مونا . جوری که تخم هاش میخورد دمه کس مامانش . بابا ابش اومد و کون منو محکم کشید سمت کیرش تا ابش رو توش خالی کنه . با حرکت اخرش حسابی کون من جر خورده بود . داشتم لذت داغی ابه کیره بابا رو تو کونم حس میردم . بابا با یه حالت خیلی سکسی اه میکشید و ابش رو تو کونم خالی میکرد . با ارضا شدن بابایی مسعود هم ارضا شده بود و کبرش رو از کون مامانیش دراورد و ریخت رو کونه مونا . و با دست از ته کیرش تمام الش رو خارج میکرد. مونا هم با دستش اب مسعود رو رو بدنش میمالید . بابا بلند شد از روم و اومد بوشم کرد و گفت تو بهترین دختر دنیایی با هیچی عوضت نمیکنم دوستت دارم . مسعود هم بلند شد و از مامانش چند تا بوش گرفت و خودمون رو شستیم و من اومدم بیرون و رفتم لباس پوشیدم . مسعود و مونا هم بعد اومند و بابایی هم پشت سرشون .
من گفتم خسته ام میرم بخوابم . به همشون شب بخیر گفتم و اومد تو اتاقم . بوی سکس و شهوت از اتاقم می بارید و همین خوابم رو برام لذت بخش تر کرد . خوابم برد . نمیدونم چند ساعت خوابیده بودم اما وقتی بیدار شدم دیدم هیچ خبری نیست و همه چی خیلی عادی شده بود خبری از مسعود و مامانش هم نبود . بابا هم رو تختش دراز کشیده بود و مهسا هم توی پذیرایی جلوی ماهواره و طبق معمول کانال سکس .
‎بعداز اون روزی که نزاشتیم مهسا بویی از جریان ببره . تا قیل از اینکه مامان بیاد چند مرتبه ای با بابایی میخوابیدیم و واقعا جزو روزای قشنگ زندگیم بودند . لذت بردن از سکس اونم با پدرم و خواهرم . پنجشنبه شد و قرار بود بریم مامان رو از فرودگاه بیاریم . سه نفری راه افتادیم سمت فرودگاه و توی راه هم طی کردیم که رفتارها کاملا طبیعی باشه تا یه موقه مامان بویی از ماجرا نبره و توی فرصت مناسب تر بتونیم نقشه های بعدی رو اجرا کنیم یعنی مامان رو بفرستیم به مسافرتهای اجباری تا بتونیم راحت توی خونه با هم باشیم .
بهاستقبال مامان با یه دسته گل رفتیم و حسابی ماچ و روبوسی کردیم و اومدیم خونه . مامان خیلی تغییر کرده بود هم ارایشی که کرده بود هم طرز لباس پوشیدنش . بهش گفتم مامان چی شده نو نوار کردی رفتی اونجا چشم ما رو دور دیدی هرچیزی که خواستی خربد کردی و حسابی هم فکر کنم خوش گذشته باشه بهت ؟ گفت اره عزیزم اونجا همچین یکمکی راحت بودیم نه کسی مارو میشناخت نه کسی مزاحم ادم میشد هرجوری میگشت ماهم دلی از عزا دراوردیم اما دوباره اینجا روز از نو روزی از نو . خلاصه کلی با ذوق و شوق از اونجا و دوستاش که کجاها رفتن و چیا خرید کردن و کلی حرف دیگه واسمون تعریف کرد . بابا هم که اصلا انگار نه انگار مثل روزای قبل با ما رفتار میکرد جوری که خوده ما هم باورمون شده بود توی خونه هیچ خبری نبوده .
خلاصه جریان گذشت و شب شد و همه میخواستن استراحت کنن . رفتم پیش بابا تو اشپزخونه و گفتم بابا میشه من شما رو با مامانی ببینم ؟ گفت چی ؟؟؟ یعنی چی ؟ گفتم همونجوری که مهسا با هم خوابیدن شما رو دیده منم میخوام از نزدیک ببینم خواهش میکنم !!! بابا گفت اخه . گفتم بابا … گفتش باشه چیکار کنیم دیگه همین دوتا دخترو داریم و هرچی هم داریم ماله شماهاست دیگه باشه امشب میخوام بعد از چند وقت یه دلی از مامانتون سیر کنم . حسابی بهش حال بدم بنده خدا نمیدونه که من اینجا با کوچولوهاش هر شب تو رختخواب بودیم و اونم اونجا تو کفه شوهرجونش . شب … همین که اومد حرفشو بزنه مامان که رفته بود حمام اومد و گفت شب چی ؟ بابا گفت هیچی شب به بچه ها گفتم زود بخوابن مامانشون از راه اومده خسته است مزاحممون نشین . مامان گفت مزاحممون نه مزاحمم نشن . بابا گفت اخه منم خسته ام میخوام زود استراحت کنم و این و یه جوره بدی گفت منم خودم و زدم به کوچه علی چپ و گفتم اره مامان این چند وقته خیلی اذیت بابا کردیم امشب زود میخوابیم شما هم راحت باشین . و گفتم من رفتم بخوابیم . از اشپزخونه اومدم بیرون اما نرفتم تو اتاقم و موندم پشت دیواره اشپزخونه ببینم چی بهم میگن . مامان گفت عزیزم چیه چند وقت از خانوم جونت دور بودی هوسش رو کردی ؟ دوست داری امشب با هم بخوابیم ؟ بابا گفت اره قربونت برم و صدای ماچ و لب و ایناشون بلند شد منم حسابی خوشحال شدم که امشب میتونم سکس مامانم رو با بابایی ببینم . رفتم توی اتاقم و مثلا خوابیدم . مهسا اومد بالای سرم و گفت چته چرا خوابیدی زوده که گفتم توهم بیا همینجا بخواب اونور امشب خبراییه نمیخوام اونجا باشی و فضولی کنی . مهسا گفت نمیخوام میخوام ببینم اخه خیلی باحاله . گفتم غلط میکنی میخوابی پیش خودم و خلاصه به هزار مکافات خوابودندمش پیش خودم . روی تخت بودیم و لامپها همه خاموش شد . مامان و بابا اومدن پیشمون و شب بخیر گفت بابا هم یه چشمکی زد و گفت ما هم رفتیم بخوابیییییییم . خیلی باحال کشش میداد حرفاشو . یه جوری که شهوت رو میشد از تو صداش خوند . مامان هم هلش داد گفت برو اذیتشون نکن بزار بخوابن . شب بخیر . شب بخیر
توی تخت مهسا خودش رو رسوند بهم و گفت مونا خیلی خوب بود این چند روزی برا من برا تو چی ؟ گفتم ای بدک نبود گفت تو غلط کردی خیلی هم حال کردی . دیدی چیزی رو که نچشیده بودی بهت چشوندم . گفتم تو خیلی بدجنسی اما خب منم زیاد ضرر نکردم اما تو شاید ضرر کرده باشی . هرچی بهم گفت بهش نگفتم جریان از چه قراره . خلاصه با همین حرفها و یاداوری بعضی لحظه های سکس با بابا میخندیدیم و کم کم مهسا خوابش برد خیلی طول کشید اما مگه میخوابید . وقتی خیالم راحت شد بلند شدم رفتم سمت دستشویی که مثلا به بهانه دستشویی برم ببینم چه خبره . دیدم لامپ اتاقشون روشن شد منم سربع رفتم دمه دره دسشتویی واستادم که اگه کسی اومد بیرون سریع برم تو دستشویی.

من و خواهر زاده ام سلام من محسن هستم و بیست و دو سالمه. خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم مربوط می شه به خواهر زاده ام. من یه خواهر زاده دارم که هشت سالشه و اسمش میناست. من و مینا خیلی بهم نزدیکیم و همیشه وقتی مینا میاد خونه ما یا من می رم خونشون با هم بازی می کنیم و اوقات خوشی را با هم می گذرونیم. یه روز تو اتاقم داشتم درس می خوندم که مامانم اومد تو اتاقمو گفت: – آقا جون (منظورش بابا بزرگ من) حالش بد شده باید برم پیشش شهرستان تو هم می خوای بیای؟ بهش گفتم: – می دونی که ایام امتحانات نزدیکه، باید خودمو واسه امتحانا آماده کنم. – خواهرت هم که شنید آقا جون حالش بد شده گفتش باهام میاد تا کمک دستم باشه، آقا مجید (دامادمون) هم رفته ماموریت، حالا که تو می مونی می تونی مراقب مینا هم باشی؟ اونم ایام امتحاناتش نزدیکه. – چرا که نه، اینجوری تو درسهاش هم کمکش می کنم. – قربونت برم مادر پس به خواهرت می گم که مینا رو بیاره. بعد از ظهر همون روز خواهرم مینا رو آورد و مادرم و خواهرم آماده شدن که برن شهرستان. روزای اول من و مینا با هم درس می خوندیم گاهی هم بازی می کردیم. یه شب که خوابیده بودم دورو ورای ساعت سه نصفه شب شنیدم که مینا داره در می زنه: – دایی، دایی، می شه بیام تو؟ اول فکر کردم حالش بده مریض شده. بهش گفتم: – بیا تو عزیزم چیزی شده؟ مینا در رو باز کرد و گفت: – آره خواب بد دیدم. بهش گفتم: – خوابای بد که ترس ندارن چون واقعی نیستن. بعدش بغلش کردم. مینا گفت: – می شه شب رو پیشت بخوابم آخه تنهایی می ترسم. گفتم: آره و براش یه بالش آوردم تا رو تختم کنارم بخوابه. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم کیرم طبق معمول شق شده (این مشکل برای خیلی از پسرا پیش میاد) و از زیر پی جامه کاملا مشخصه. داشتم تازه تازه به خودم میومدم که فهمیدم مینا قبل من بیدار شده و داره زیر زیرکی کیر شق شده من رو برانداز می کنه سریع پتو رو کشیدم روم تا معلوم نشه. به مینا گفتم: – خوب خوابیدی دایی؟ – آره. – خر و پف نمی کردم که؟ – نه بابا، من که اصلا نفهمیدم. وقتی مطمئن شدم که کیرم خوابیده پتو رو از روم برداشتمو رفتم تا صبحونه حاظر کنم. بعد از اینکه صبحونمون رو خوردیم مشغول درس شدیم. یکی دو ساعت بعدش تلفن خونه زنگ خورد، گوشی رو که ورداشتم فهمیدم مامانمه: – محسن چطوری خوبی؟ آقا جون حالش بهتر شده ولی دکترش گفته که باید یه مدت مراقبش باشیم تا حالش دوباره بدتر نشه به همین خاطر ما اینجا بیشتر می مونیم پیش آقا جون. تو این مدت مراقب مینا باش تا ما بیایم. ببین مینا اگه چیزی لازمش بود با هم برید از خونه خودشون ورداره کلید خونشون رو داره. بعد از ظهر اون روز با مینا حاظر شدیم و رفتیم خونشون تا یه سری کتاب متاب و لباس بیاره چون بیشتر از مدتی که فکر می کرد پیش من موندنی بود. وقتی رسیدیم خونشون مینا رفت اتاقش و جا لباسیشو باز کرد و شروع کرد به ورداشتن چند دست لباس، به لباس زیر که رسید گفت: – لباس زیر هم وردارم دایی نه؟ – آره وردار زیاد بمونی لباسات کثیف می شن. مینا هم چند تا شورت رنگی و زیرپوش ورداشت جا کرد تو کوله‌اش. فردای اون روز من دیدم حموم لازمم حاظر شدم که برم حموم به مینا گفتم: – من می رم حموم یه دوش بگیرم. بعدش خواستی تو برو، از وقتی اومدی اصلا حموم نرفتی. مینا گفت: – آخه من که تاحالا تنهایی حموم نرفتم. – پس این همه مدت چه جوری می رفتی حموم؟ – همیشه مامانم منو می برد حموم. حالا می شه منم باهات بیام حموم؟ مینا که این حرف رو زد تپش قلب گرفتم و عرق کردم. من و مینا توی حموم؟ گفتم: – باشه اگه تنهایی نمی تونی بری حموم با من بیا که بعدا بو نگیری. با مینا رفتیم توی رخت کن، من شروع کردم به کندن لباسام، دیدم مینا داره به بدنم نگاه می کنه بهش گفتم: – منتظر چی هستی بذار کمکت کنم لباساتو در بیاری. بعد بولیزشو در آوردم، سینه های خیلی کوچیک و نارسی داشت. بعد شلوارشو در آوردم، نوبت به شورتش که رسید گفتم: – اجازه هست؟ مینا با یه حرکت سر اجازه داد. شورتشو که در آوردم چیزی که می دیدم رو باورم نمی شد، یه کس بی مو و خوشگل. خودم هم همه لباسامو در آوردم به جز شورتم. بعد دوتایی رفتیم تو حموم. مینا موهای بلندی داشت من شروع کردم به شامپو زدن موهای مینا بعد اینکه موهای مینا و خودم رو شستم نوبت به شستن بدنامون می رسید. صابونو ورداشتم و شروع کردم به صابون زدن بدن مینا، همش وسوسه می شدم، سعی می کردم وقتی به کس و کونش می رسم دستمو بیشتر به اون قسمتها بکشم. بعد یه کم هم به بدن خودم صابون زدم به مینا گفتم: – حالا که تو اومدی می شه کمکم کنی پشتم رو صابون بکشی؟ مینا صابون رو گرفت دستش و شروع کرد به صابون کشیدن به پشتم، همینجور که داشت صابون می زد یهو دیدم ای دل غافل کیرم شق شده و معلومه. هر کار کردم که بخوابه نشد که نشد، با دیدن بدن مینا و کس کوچیکش مگه می شد کیرمو بخوابونم! مینا که کار صابون زدن به پشتم رو تموم کرد اومد جلوم نشست. بعد لیف رو ورداشتم و شروع کردم به لیف کشیدن مینا. تو این مدت کیرم شق شق بود و می دیدم که مینا زیر زیرکی به کیرم نگاه می کنه. بهش گفتم: می شه همونطوری که پشتمو صابون کشیدی لیف هم بکشی؟ مینا گفت باشه و پشتم رو شروع کرد به لیف کشیدن. بعد بهش گفتم: می خوای بقیه بدن من رو هم بشوری تا یاد بگیری؟ مینا انگار از خداش بود، شروع کرد به لیف کشیدن تمام بدنم. به قسمت شورتم که رسید دیدم داره می خنده، بهش گفتم: – چی شده دایی چرا می خندی؟ – هیچی همینجوری. – آخه آدم که همینجوری خنده اش نمی گیره. مینا جوابی نداد، پاشدم وایسادم. بهش گفتم: – دوست داری ببینی زیر شورتم چه شکلیه؟ اصلا تا حالا دیدی زیر شورت یه مرد چه شکلیه؟ مینا بیشتر خنده اش گرفت. ادامه دادم: – دوست داری یا نه؟ گفتش: – آره دوست دارم. – پس شورتمو خودت در بیار. مینا از دو طرف شورتم گرفت و کشیدش پایین، وقتی کیر شق شده ام رو دید دهنش از تعجب باز موند. بهش گفتم: – ببین واسه مردا این شکلیه حالا کنجکاویت برطرف شد؟ اگه می خوای بهش دست بزنی خجالت نکش دست بزن. بعد مینا شروع کرد با دستش به برسی کیر و تخمای من، منم روی بدنم آب گرفتم تا صابون بره و مینا بهتر بتونه کیرمو ببینه. بعدش مثل یه معلم شروع کردم به توضیح دادن: – اینی که درازه اسمش کیره، این دو تا توپها هم که زیرش هستن تخمامن. واسه همه مردا این شکلیه. بعد مینا رو از لپش بوس کردم بهش گفتم: – فقط به کسی نگو که باهام اومدی حموم و کیر منو دیدی باشه؟ – باشه دایی جون. بعدش خواستم شورتمو بالا بکشم که یادم افتاد مینا دیگه کیرمو دیده و نیازی به این کار نیست. بعد اینکه کامل خودمون رو شستیم، خودمون رو خشک کردیم. من شورت تمیز مینا رو دستم گرفتم و گفتم بذار بپوشونم برات. بعد از اینکه شورتشو پوشوندم گفتم: – چه خانم خوشگلی، شورتش هم مثل خودش خوشگله! مینا خندید، بغلش کردم و اومدیم بیرون. بهش گفتم: – مینا خواهر زاده خودمه به هیچ کی نمی دمش! مینا هم گفت: – منم دایی جونم رو به هیچ کی نمی دم!

كم بخور هميشه بخوربا این که کاظم وقتی میومد خواستگاری یک پزشک متخصص و جراح ورزیده مغز و اعصاب بود و خیلی هم خوش تیپ و جنتلمن ولی اصلا دوست نداشتم باهاش ازدواج کنم . من یک شوهر خیلی جوون تر می خواستم . و تازه اصلا نمی خواستمکه ازدواج کنم . اون سی سالش بود و من هیجده سالم . از بس خونواده اصرارم کردند و این و اون که لگد به بختت نزن و شانس یه بار در خونه آدمو می زنه منم به ازدواج باهاش تن در دادم . از اون زنای خوش پوست و خوش بدنی بودم که هنوزم پس از گذشت بیست ویک سال از اون روز نه تنها ترکیب خودمو حفظ کرده بلکه خیلی ها می گفتن بهتر هم شدی . در عوض شوهری که از روز اول دوستش نداشته وعاشقش نبودم درب و داغون شده و انواع و اقسام بیماریها رو گرفته و تا به حال چند نوع جراحی هم روش انجام شده با این که خودش پزشک بوده ولی نمی دونم چرا به این روز دچار شده بود .رامین اولین بچه ام بود که یه سال بعد از ازدواجمون خدا بهمون داد عین باباش .. طوری که وقتی بیست سالش شد منو به یاد باباش مینداخت وقتی که اومد خواستگاری . تازه پسرم رامین خیلی جوون تر و شاداب تر نشون می داد همونی که من اون روزا آرزوشو داشتم. خب معلوم بود چون از اون موقع باباشده سال جوونتر بود . رویا دخترم که دوسال ازش کوچیک تر بود . پدرش با این که مخالف بود اونو خیلی زود شوهر بده ولی وقتی که اون هیجده ساله بود از اونجایی که خودشم موافق بود اونو به یک بازاری پولدار که در شهرستان زندگی می کرد شوهر دادم رفت . البته دامادم بیشتر به پشتی باباش به اینجا رسیده بود . من 39 سالم شده بود و حسرت روزای از دست رفته جوونی رو می خوردم از این که خودمو وقف یه نفر کرده بودم . هی خانوم دکتر .. خانوم دکتر .. چند بار هم شیطون رفته بود توجلدم و می خواستم مث زنای دیگه ای که یه جوری خودشونو با دوست پسر گرفتن ارضا می کنن باشم و بشم که راستش این شخصیت خانوم دکتر بودن مانعم می شد . شوهرم هم که دیگه ناتوان شده بود . خیلی زود وا داده بود. دوست داشتم شناسنامه مو عوض کنم و حداقل پنج سالی سن خودمو بیارم پایین . رامین توی همین تهرون خودمون پزشکی می خوند و شده بود رفیق مامانش . وقتی می دیدم که چه راحت دوست دختر می گیره و ولشون می کنه اونم پس از حال کردن حرصم می گرفت.یه روزی فهمیدم که این حرص خوردنها برای این نیست که یه نوع حسادت مادرانه داشته باشم واسه اینه که می خوام خودمو در اختیارش بذارم . به همین راحتی . من خودمم باورم نمی شد همچین حسی داشته باشم . اصلا تصورش برام درد آور بود ولی وقتی که اون روز لخت از حموم اومد بیرون و نمی دونست من خونه ام و هیکل درشت ومردونه و چهره قشنگشو دیدم و اون کیری رو که حتی خیلی کلفت تر از کیر باباش به وقت جوونی بود رو دیدم به خودی خود کوسم خیس کرده بود . اون حالا دوسال بزرگ تر از زمانی بود که من ازدواج کرده بودم .. فکر این که من و اون با هم رابطه داشته باشیم لحظه ای ولم نمی کرد . روزایی بود که کاظم برای شرکت در سمینار پزشکان مغز و اعصاب رفته بود کانادا . من و رامین خونه تنها بودیم .. رامین از این که من اونو لخت دیدم بی خیال بودولی آتیشی که زیر پوستم و تمام تن و وجودمو داشت می سوزوند می خواست که منو به خاک سیاه بنشونه . هر طوری که می پوشیدم بهم توجهی نداشت . جین استرچ دامن کوتاه ..بیکنی .. پیرهن یکسره .. می رفتم حموم و ازش می خواستم به بدنم لیف بزنه . ازش می خواستم که آمپولم بزنه . یه بار عمدا لخت از حموم اومدم بیرون. حوله رو نبرده بودم -مامان صدام می کردی بهت می دادم . لجم گرفته بود . من مدتها بود یه سکس سیر و درست حسابی نداشتم . همسردکتر بیست و یک سال می شد که نجابتشو حفظ کرده بود . دیگه نمی خواستم این جوری باشم . شب جمعه ای عروسی پسر عموی رامین بود . برادر شوهرم یه چند سالی رو از شوهرم بزرگتر بود. ولی جوون تر و سر حال تر نشون میداد خیلی هم بد چش بود و همیشه سعیداشت که یه جورایی تورم کنه و باهامحال کنه . اون مهندس عمران بود و از اون قدیمیهاش که الکی مهندس نشده بود . زنش قشنگ نبود واسه همینم بیست سال بود که می خواست یه جوری منو شکارم کنه . چند بار هم خودشو تو آشپز خونه خونه شون بهم چسبونده بود که خودمو از زیر دستش خلاص کردم . اگه رامین بهم راه نمی داد مجبور بودم با کیوان باشم ولی خیلی راحت نباید خودمو تسلیمش می کردم . اون برای بدست آوردن من خیلی زحمت کشیده بود و تا حالا صد بار خیطش کرده بود م . دوسال از کاظم و چهار ده سال ازم بزرگ تر بود ولی بهش نمیومد بیشتر از چهل باشه .. درهر حال اون پدر داماد بود . یه پیرهن کوتاه یه سره تنم کرده بودم . یه چیزی تو مایه های بیکنی . بایه چرم براق فیروزه ای خودمو از کمر و سینه ها پوشونده بودم ولی کاری کرده بودم کارستون . چون اون کون بر جسته مو طوری توی دید انداخته بودم که انگاری کونم می خواد دامن پیر هنمو بتر کونه . کیوان به دیدن من گل از گلش شکفت -زن داداش چقدر دیر اومدی شما که خودت صاحب مجلسی .. اوخ که اون شب چقدر رقصیدم رقصیدم رقصیدم .. بااین که دلم می خواست هرکی رو که دلش می خواد بهش حال بدم ولی دلم پیش رامین بود. پسر بی انصاف من چند بار هم متوجه شده بود که من کوسم می خاره ولی نیومد کمکم . حالا هم رفته بود دنبال دخترای مردم . چقدر زود سالهای جوونی گذشت . پسرا حالا دنبال دخترای جوون بودند . منو می خواستند چیکار .. درسته که خیلی ناز و خوشگل و خوش اندام بودم و هنوز هم تا سالهای پیری زیاد فاصله داشتم ولی با سی و نه سال سن می تونستم جای مامان خیلی ها باشم . یه پسر یا یه مرد سی ساله واسم مناسب بود .. در حالی که زن و مرددو تا دو تا و بعضی جاها هم در هم در حال رقصیدن بودند و منم یه گوشه ای رفته بودم تو عالم خودم یهو دیدم یکی دستشو گذاشت رو باسنم و منو به طرف خودش کشوند . اون دستا رو می شناختم . کف دست پهن کیوان بود.-زن داداش بالاخره تورت می کنم .. -فکرکردی . نذار حالتو بگیرم . دیگه پدر شوهر شدی -چی میگی مادرزن -اینجوری بهم نگو مادرزن .حس می کنم خیلی پیر شدم من دخترم هیجده سالشه ولی تو پسرت سی سالشه . -بیا برقصیم امشب اذیتت نمی کنم . شروع کردیم به رقصیدن . در واقع اون باید شوهرم می شد . هرچند بازم سنش زیادبود . -رامش کاظم دیگه نمی تونه . -باز داری شروع می کنی . من جای خواهرتم . احترام من و خودتو و داداشتو نگه داشته باش . حالا احترام زنتو که می دونم نگه نمی داری . کافیه دیگه . این سالها ازبس با زن شوهر دار و بی شوهر بودی خسته نشدی ؟/؟ دیگه آبروواسه خودت نذاشتی . دستاش دور کمرم کار می کرد خیلی آروم و همراه با آهنگ و بدون این که کسی رو متوجه کنه باهام حال می کرد . نفسم بند اومده بود . صورتمو به صورتش چسبونده بودم .راستش زیر دامنه پیرهنم شورت هم پام نکرده بودم . کون سفید و تپل من دستای اونو می خواست . پس از بیست سال تصمیممو گرفته بودم . شاید هم به خاطر بی توجهی رامین بود که من اومده بودم به این سمت . اگه پسرم یه چراغ سبز بهم نشون می داد یه تار موشو به صد تا کیوان نمی دادم . یه بار با رامین بحثم شده بود . در یه مجلس مهمونی بود که یه پسری هم سن اون که دوستشم بود میره بهش می گه از من خوشش میاد و دلش می خواد منو بکنه . نمی دونست من مامانشم .. البته رامین اینا رو سر بسته بهم گفت و محترمانه ولی وقتی بر گشتیم خونه دیگه احترامو از یادش برده بود غیرتش گل کرده بود هیچوقت اونو این جوری ندیده بودم -چیهرامین اصلا فکر کردی مامانت این سالها چی کشیده . چه رنجی رو تحمل کرده . بیست سال واست زحمت نکشیدم که همچین روزایی رو ببینم هر روز میری دنبال یه دختر ولی نمی تونی حس کنی که مادرت از همون روز اول با یکی که از خودش دوازده سال بزرگتر بوده و حالا دیگه تقریبا پیر شده چی میکشه . یه قدم کج نذاشتم ولی از این به بعد میذارم .. من اینو جدی گفته بودم ولی اون اومد صورت و پیشونی منو بوسید و منم خودمو انداختم تو بغلش و لباشو بوسیدم . با عطش خاصی که اونو حس کرد . مثل یه عاشق . یه مادر عاشق شاید ولی یه دوست دختر هوسباز عاشق .. اون باید اینو احساس کرده باشه . آخ رامین رامین .. در همین افکار بودم که دیدم من و کیوان در یکی از اتاقا قرار داریم . من حتی جورابی هم پام نکرده بودم . . هر یک از دستاشو گذاشتهبود روی رون پام و از زیر دامنه تنگ پیرهنم رفت تا به حریم کونم تجاوز کنه . سکوت و آرامش منو که دیده بود گستاخ تر شد . نههههه نهههههه دامنو بالا زده بود حالا دستاش رو کونم قرار داشت .. نکنه بفهمه شورت پام نیست دستش داشت می رفت اون وسطا .. وای صدای رامین میومد که داشت دنبالم می گشت اون منو صدا می زد . لعنتی اون که با دخترا بود . کیوان اعصابش خرد شده بود . با این حال دو تا قاچ کونمو با دو تا دستاش به شدت توی چنگش فشرد . دستشو ول کرد قصد پایین آوردن دامنه پیرهنمو داشت . از بس تنگ بود و بد جوری تا خورده بود و ما هم عجله داشتیم بد پایین اومد . طوری که اگه هرکی به طرف کونم یا به زبان محترمانه باسن نگاه می کرد می فهمید که دستکاری شده . رامین هم سررسید . رنگ و روی هردومون پریده بود .. -رامین جان کاری داشتی .. من و عموت داشتیم در مورد یه مسئله خصوصی حرف می زدیم .. تا آخر مجلس حال و حوصله ای نداشتم . به خاطر این ناراحت بودم که رامین جریانو دیده . وقتی رسیدیم خونه بهم گفت مامان تو خجالت نمی کشی اون دفعه هم بهت گفتم . از تو دیگه گذشته -من چم گذشته ؟/؟ من جوونم . منم آدمم . ما که به دنیا نیومدیم که فقط واسه اونایی که به دنیا آوردیم زندگی کنیم . عزیزم من دوستت دارم تو هم باید منو درک کنی -چی رودرک کنم مامان که بری با عمو جونی که هزار تا زنو زیر سر داشته حال کنی -کی گفته چرا حرف در میاری .. خیلی عصبی بود . هر کاری کردم از دلش در بیارم نشد . رفته بود حموم . یادش رفته بود لب تابشو خاموش کنه . یه چند تا برنامه شو رفتم عقب .. اوخ بیا و ببین رفته بود به یه سایتی که فقط زنای کون درست و کون درشتو نشون می داد . فوری بر گشتم به وضعیت عادی . هنوز پیرهن مجلسی رو از تنم در نیاورده بودم . می تونستم به همون صورتم بخوابم واسم مهم نبوداحساس نیاز شدیدی به سکس با رامین می کردم . خودمو انداختم رو کاناپه دلم می خواست که اون بپره روم و هر کاری که دلش می خواد با مادرش انجام بده . دامن پیرهنو دادم بالاتر . خودمو تو آینه که نگاه می کردممی دیدم که خیلی خواستنی تر از این زنایی هستم که عکس و فیلمشونو تو خیلی از سایت ها نشون میدن . هر کاری کردم که بیاد سراغم نیومد که نیومد. . پسره بی شعور حاضر بود خودشو با عکس و فیلم مشغول کنه ولی به من توجهی نداشته باشه . از این بد ترنمی شد . خیلی ناراحتم کرده بود . شده بودم مثل یه بچه لجبازی که دلش می خواست هر جوری که شده به اون چه که می خواد برسه . دامنمو دادم بالاتر دستمو گذاشتم رو کوسم . دیگه چاره ای نبود فقط با یه چیز دیگه باید درمون می شدم .. اشکم در اومده بود . چرا یاید سرنوشتم این باشه که منت هرنامردی رو بکشم . پسرم درکم نمی کرد . چرانتونم و نمی تونستم از این لحظه ها استفاده کنم . به خودم فشار می آوردم . چقدر هوس کیری رو کرده بودم که از کوس من نهایت استفاده رو بکنه با لذت بردن از من نشون بده که هنوزهم کسی هستم . محبت همراه با هوس و اینو رامین پسرم می تونست بهم بده . یه دستم رو کوسم بود و یه دستم جلو دهنم تا صدای آروم گریه های یه زن زیبای بیچاره رو کسی نشنوه کاش برادر شوهرم کیوان اینجا بود . کاش رامین من و اونو با هم نمی دید تاحالا خیلی راحت تر می تونستم خودمو در اختیارش بذارم . ولی اشک و سوز درون من کارشو کرد . چون کف دستای رامینورو کونم حس می کردم . -مامان .. رامشجون منو ببخش تو چاره ای واسم نذاشتی .. فکر نکن پسر بدی هستم . می دونم خیلی اذیت شدی و میشی ولی نمی تونم ببینم این همه عذاب می کشی . نمی تونم ببینم گرگ صفتایی مث عمو جون دارن میان سراغت و تو هم خیلی راحت به اونا راه میدی .. فکرکردم دارم خواب می بینم و لی دستای رامین خوشگله ام دو تیکه کونمو به دو طرف بازشون کرد و کفدستشو از طرف کونم گذاشت روی کوسم . -مامان تو دستتو از زیرت بردار .بذار من کارمو بکنم . فقط به خاطر تو . نگو که من پسر بدی هستم . دوستت دارم مامان . فقط می خوام که مال من و مال همین خونواده باشی . قلب عشق و قلب هوست فقط به خاطر من و بابا بتپه .. .درحالی که حس می کردم به بزرگترین آرزوی زندگیمرسیده و رویام واسم واقعیت شده با صدایی آمیخته از بغض و شادی و تعجب گفتم رامین همین طوره همین طوره همینه.. واسه لحظاتی دستشو از رو کون و کوسم بر داشت . دو طرف پیر هن تنگوداد بالا همزمان با اون دستاشو روکمر و پهلوهام به حرکت در آورده با سینه هام بازی می کرد . با در آوردن سوتین کاملا لختم کرد . وقتی یه خورده بیشتر رو من خم شد کیرشو لختحس می کردم که داره می خوره به رون پام . اوووووخخخخخ اون خودشو قبل از من آماده کرده بود . یه لحظه سرمو بر گردوندم . رامین کاملا لختبود . اون تصمیم خودشو گرفته بود . -مامان منو ببخش .. دومین کیری که راهشو واسه کوسم باز کرده بود تا لحظاتی دیگه می خواست آرومم کنه. یهسر پوشی بر عقده هام بذاره . منو به اون سالهای دور بر گردونه . اون سالهایی که یک شوهر جوون تر می خواستم . حالا خیلی جوونترش نصیبم شده بود . رامین خودشو انداخته بود روی من . دستاشو از دو طرف چسبونده بود به سینه هام . صورتمو نیمرخ کرده و اون ازکناره ها لب و صورتمو می بوسید کیرش حالا به کونم چسبیده بود و برای تنظیم با کوس باید یه کمی خودشو جابجا می کذد . بوسه های پی در پی اون بود که بر سر و صورتم می نشست و هوسمو زیاد می کرد . اون کیر کلفتشرو چاک کوسم نشست . کوسی کهدوست داشتم مثل قدیما تنگ باشه ولی با این حال خوراک خوبی واسه کیر کلفت پسرم بود . -رامش جون دلت مثل دل یه گنجیشک کوچولو می زنه .. -رامین گنجیشکا همه شون کوچیکن ولی دلشون بزرگه . عزیزم تو شکارچی من هستی من تسلیم تو .. -مطمئنی که می خوای ؟/؟ -زودباش زودباش .. منو آرزو به دل نذار .. این دیگه یک رویا نبود . سرکیر رامینو توی کوسم حس می کردم.. چند ثانیه بعد نصفشو و لحظاتی بعدتمام کیرش رفته بود توی کوسم . -نهههههههه رامین رامین .. چرا تا حالابهم ندادیش . -چیه مامان اگه ناراحتی بکشمش بیررون . -خیلی بد جنسی ..نمی بینی چه جوری هوس دارم دلت میاد ؟/؟ دلت میاد ؟/؟ حس می کردم که یه هوس و لذتی بی نهایت داره روی کوسمو منفجر می کنه . دستمو گذاشتم روش تا جلو این انفجار بگیرم تا تنظیمش کنم . رامین کونمو به پهلوها بازشون می کرد و با سرعت زیاد تری کیرشو می زد به ته کوسم . حالادو تا دستای من بود که رو سینه هامقرار داشت .. -نهههههه نهههههههه رامین خیلی زوده خیلی زوده .. اوخ کوسسسسسسم . می خوام بیشتر حال کنم ولی آبم داشت میومد . دلم نمی خواست این قدر سریع .. واسه خودم متعجب داشت .. کونم به لرزش در اومده بود -رامین تو خوشت نمیاد ؟/؟ از مامانت لذت نمی بری ؟/؟ می دونستم اون غروری که داره و گفته که به خاطر من این کارو کرده نمیذاره کهحس هوس خودشو بیان کنه وگرنه کیری که شق شده باشه خوراکش فقط کوس خوشمزه هست -رامین ولم نکن .. همین جور داره لذت ازم می ریزه .. لذت و حال و آرامش . تو دیگه مال خودمی فقط مال من .. ببین راه کوس مامان واسه تو بازه .. بریز بریز آبتو خالی کن .. بذار حس کنم که تو همه چیز منی .. بابامی شوهرمی پسرمی دوست پسرمی .. -مامان دستتو بذار رو کوست .. حرفشو گوش کردم و اونم دست خودشو گذاشت پشت دست منو دو فشاره و با حساب کیرش سهفشاره بهم حال می داد وقتی آبشو توی کوسم خالی می کرد حس کردم که لذتش صدبرابر لذتی بوده که باباش واسه اولین بار این کارو انجام داد هرچند ته دلم نمی خواست که با پدرش ازدواج کنم ولی این شاید یه حکمتی بوده چون اگه زیر کیر باباش نمی خوابیدم زیر کیراونم نمی تونستم باشم . رامین هم خیلی لذت برده بود . منم خیلی سبک شده بودم . احساس نشاط و تازگی می کردم یه حس جوونی خاص . روحیه ام قوی شده بود . -رامین عزیزم ممنونمکه مث یه پسر فداکار درکم کردی وبهم حال دادی .. بیا تو بغلم این بار رودرروی هم قرار گرفتیم خودمو بهش چسبوندم کیرشو گرفتم تو دستم و بعدش تو دهنم . با ساک زدن سریع شقش کردم . بعد که حسابی آتیشیش کردم کیرو از دهنم کشیدم بیرون -عزیز دلم تا حالا به خاطر من بهم حال دادی حالانمی خوای به خاطر خودت این کارو بکنی ؟/؟ تو که می دونی عشق مادری چه کارا که نمی کنه . .. نکن عزیزم کمرت درد می گیره . منو رو دستاش بلند کرد و رفتیم اتاق خواب .. چقدر از حالتچشاش خوشم میومد وقتی که با التهاب و هوس به کوسم نگاه می کرد . پاهامو باز کردم تابتونه با اشتها و لذتکوسمو بخوره . امونم نداد . واقعا که این جوونای امروزی چقدر خوب می تونن به کوس حال بدن و بخورننش . بابایکوفتی رامین چندشش می شد این کارو به خوبی انجام بده . اکثرا خودم کوسو می مالیدم رو دهنش . البته چندشش که نمی شد تکنیکی نبود . .-رامین داره خوشم میاد .. کوس درشت منو به راحتی لیس می زد و اون تیکه های پر هوس کناره ها و بالاشو بین دو تا لباش می گردوند . -رامین لبام لباتو می خواد . تشنه امه . بازم صورتشو روبرو صورتم قرار داد . چقدر دلم میخواست اون لحظه تصویر خودمو تو آینه می دیدم . چشامو می دیدم که چه هوسبازانه کیر پسرشو می خواد . نگاه پر هوس رامین هم داشت داد می زد که با تمام وجودش طالب مادرشه . به کمر و طاقباز رو تخت قرار داشته و دست دور کمر هم و لب روی لب و کیر توی کوس در همون وضعیت دقایق زیادی رو با هم حال کردیم -رامین عزیزم عزیز دلم مامان رامشتو می بینی ؟/؟ می بینی که چه جوری افتاده زیر کیر تو ؟/؟ بگو ازش لذت می بری . بگو خودتم دوست داری باهام باشی .. بگو نترس خجالت نکش . پسرم عزیزم . یه خورده هم به خودت برس . ببین هر چی بخوای هر جوری بخوای می تونی با مادرت حال کنی . هیچی نمی گم می تونی به زور هم باهام رفتار کنی . یه دور منو بر گردوند .-مامان عاشق کونتم از همون بچگی ها ازش خوشم میومد .. هر وقت می دیدمشیه جوری می شدم . -بزرگ که شدی دلتو زد ؟/؟ -نه ولی خب حرکات تو و .. -بس کن دیگه خجالتم نده ولی باور کنتو دو مین کسی هستی که تا حالا باهاش سکس داشتم -می تونستم سومیباشم -رامین بس کن -باشه اگه دوست نداری باهام سکس نکن -حالا مامانتو اذیت می کنی ؟/؟ زودباش .. کف دستشو با حرص گذاشت رو کونم . از هر کدوم از قاچای کونم یه قسمتشو تو دستم گرفت . -آخخخخخخخ چیکار می کنی نمی خواد در ره . -مامان حال میده انگشت وسطیشو کرد توی کوسم و شستشوفرو کرد تو کونم .. کونم یه خورده دردش می گرفت ولی چشامو بسته بودمو با لذت انگشت فرو رفته توی کوس, کونمم داشت کیف می کرد .-آهههههههه رامین رامین تند تر تندتر کوسسسسم داره داغ میشه دیگه نمی تونم .. نگو فقط برای امشبه . بگو مال هر شبه هر شبه . انگشتاشو از کوس و کونم در آورد و این بار شونه هامو انداخت رو دوشش و دیگه افتاد بهجونم . کوس واسم نذاشته بود .. اصلا نفهمیدم کی دوباره ار گاسم شدم .فقط اینو می دونستم که بیشتر از نیمساعت دیگه هم داشت منو می کرد و منم دست بر دار نبودم . با یه حرکت ملایم آبشو خالی کرد تو کوسم .. کارشکه تموم شد منو بوسید و در همون حال خودشو رو من صاف کرد . پاهاموباز کردم و کیرشو لاپام قفل کردم -مامان هنوز سیر نشدی ؟/؟ -عزیزم مامانتمثل پسرش خوش اشتهاست هر چی خوردم هضم شد . -قربون تو مامان گلم برم . از این به بعد تو بیمه پسرت هستی ولی اگه می خوای همیشه سالم بمونی و سیستم بدنی تو تنظیم باشه کم بخور همیشه بخور …

دیدن سکس مامان در بچگیبا سلام من بار اوله که خاطره مینویسم توو این سایت،رضا هستم بیست و شش ساله،از شهرستان ،،،، این خاطره واسه ده سالگیه منه ،و حتی هنوز هم با گذشت شونزده سال فراموش نکردم،البته جزییاتش رو درست یادم نیست و برای بهتر شدن داستان خودم اضافه کردم بهش، من پدر و مادرم توو خونه سازمانی زندگی میکردیم،یه روز گرم تابستون پدرم سرکار بود من توو اتاق بودم مامانم توو حیاط مشغول کار بود،از دیدن تلوزیون خسته شدم قصد کردم برم توو حیاط یه سر به مامانم بزنم که پیداش نکردم رفتم سمته اتاق که یهو یه صدایی توجهمو جلب کرد برگشتم سمت صدا به سمت انباری تا درو وا کردم خشکم زد دیدم مامانم خوابیده پسره همسایمونم روش خوابیده تا منو دیدن پریدن،منم زودتر درو بستم دویدم توو اتاق گریم گرفته بود که مادرم اومد توو اتاق بغلم کنه ولی من نذاشتم،بهم گفت اگه به کسی نگی برات یه دوچرخه میخرم،منم که نه عقلم درست حسابی میرسید و اینکه جرات نداشتم حرف مامانمو گوش نکنم،مامانم یه زنه سی ساله سفید پوست و نچندان زیبا بود که خیلی بداخلاق و افاده ای بود بدنشم خوب بود،البته من که اون موقع ها نمیدونستم چه بدنی خوبه چه بدنی بده،بهرحال گذشت ظهر شد بابام اومد خونه منم اومدم سلام کردم مامانم گفت زودتر ناهارتو بخور بخواب بیدار شدی بریم برای رضا یه دوچرخه بخریم،خیلی پسره خوبی بوده،بابام هم که کلا جرات نداشت به مامانم نه بگه،سریع گفت چشم،خلاصه مامانم خیالش راحت شد از بابت من و منم به دوچرخم رسیدم،خیلی کنجکاو بودم که بدونم اینا چکار میکنن با هم اخه صداهایی از اتاق خوابه مامان بابا میومد یه وقتایی.چن روز بعد صب رفتم بیرون بازی کردم خسته شدم اومدم خونه مامان درو باز کرد گفت نیا توو هنوز زوده برو بازی کن گفتم خسته شدم دیگه میخام بیام توو خلاصه رفتم توو گفت نیا توو حیاط لباس دارم میشورم،نیم ساعت بعد یواشکی رفتم توو حیاط از توو انباری صدای مامانم میومد که داشت قربون صدقه میرفت،قلبم اومد توو دهنم نزدیکتر شدم دیدم هیچ راهی نیست که بتونم داخل رو ببینم واز یه جهت دیگه میترسیدم که مامانم یهو بیاد منو ببینه،ازش میترسیدم،بعد یهو صدای اصغر پسر همسایمون که اون سری رو مامانم خوابیده بود رو شنیدم که گفت قربونه اون کوست برم دوباره بغضم گرفت بعد صدای تلمبه زدن اومد مامانم که همش جیغ میزد خیلی سریع گذشت منم رفتم توو اتاق ،چندبار من متوجه سکسهای یواشکی مامانم شدم ولی به کسی نگفتم،من و پدرم خیلی ادمای ترسو و بی زبونی بودیم،و البته که مامانم واقعا پر جذبه بود.گذشت من بزرگ شدم توو این سالها این حرکات مامانم منو یه ادمه بی غیرت و بی عرضه بار اورده بود،یه روز توو گیم نت بودم خیلی دستشویی داشتم حرکت کردم به سمت خونه تا رسیدم دویدم توو دستشویی وقتی خاستم بیام بیرون که متوجه شدم مامانم با حوله از حمام اومد بیرون رفت تو اتاق همون لحظه تلفن زنگ خورد جواب داد گفت کجایی تو پس بیا دیگه اه و قط کرد،باورتون نمیشه از ترس و دلهره داشتم میمردم چن دقیقه بعد یه مرد لاغر قد بلند اومد توو ومامانمو که با شرت و سوتین وایساده بود رو نرسیده بغل کرد شروع کرد لب گرفتن بعد اومد توو سینه های مامانم ،میگت قربونه سینهای بلوریت برم عزیزم بعد همون کف پذیرایی نشستن روو مبل یه کم که سینه های مامانمو خورد رفت سمته شکمو ناف و کسش شرتشو دراورد شروع کرد لیس زدن که صدای مامانم دراومد بعد یه دقیقه بلند شد شلوارشو دراورد بعد مامانم کیرشو از توو شرتش دراورد کرد توو دهنش اون مرده هم سرشو گرفته بود روو به هوا فک کنم اون طور خوردنه کیرش توسط مامانم خیلی بهش لذت میداد بعد مرده مامانمو بلند کرد برگردوند از پشت سرشو برد سمته کونه مامانم یه کم خورد بعد بلند شد کیرشو گذاشت توو کس مامانم شروع کرد تلمبه زدن منم داشتم از روو شلوار کیرمو میمالوندم تقریبا چهار دقیقه به این حالت بودن که مامانم گفت خسته شدم بعد خوابید روو زمین اون مرده هم خوابید روش چندتا تلمبه زد با صدای اخ و اوخ بلند کیرشو کشید بیرون ابشو ریخت روو شکم مامانم بعد منم که دیگه کیرمو دراورده بودم توو همون لحظه ارضا شدم،بلند شدن تمیز کردن بعد مرده رفت،من موندمو این صحنه های عجیب توو زندگیم که بشدت روو من تاثیر گذاشت متاسفم اگه خوب ننوشتم چون انشام خیلی ضعیفه و اینکه بعد از گذشته این همه سال یادم رفته بود،و من بیشتره صحنه هارو مجسم میکردم، بهرحال امیدوارم کم کم از یادم بره،بازم خاطره دارم ولی خیلی سخته نوشتنش

میترا، خاله قشنگم سلام یه خاطره دارم از اولین سکس باخاله جیگرم این خاطره بر میگرده به 6 ماهه پیش در مورد خودم باید بگم اسمم ایمان 27 سالمه دانشجو کامپیوتر هستم تو یه شرکت کار میکنم قد وهیکلم هم بد نیست قیافم هم خوبه در مورد خالم باید بگم که اسمش میترا یه زن 45 ساله جا افتاده ولی هر کی میبینه فکر میکنه 35 سالست آخه خیلی به خودش میرسه با قد 175 بدن دلربا و برجستگی هایی که هر مردی رو شهوتی میکنه تمام و کمال داره لب های قشنگش که خوراک لب گرفتن و ساک زدنه، سینه های خوش فرم کونش رو که نگو میمیرم براش الان که اینا رو براتون شرح میدم آبم داره میاد رونهای درشتش معرکه ست درکل بدن خوش فرم و پری داره این خاله من 3 تا بچه داره 2 تا دختر که یکیشون دانشجو اون یکی سوم راهنمایی و 1 پسر داره که هم سن خو دمه اونم دانشجو به خاطر پسرخالم من زیاد میرفتم خونشون بعضی وقتا شب میموندم شوهرخالم هم مغازه کیف و کفش داشت. ماجرا از جایی شروع شد که قرار بود خانوادگی بریم خونشون مهمونی من آخرین نفری بودم که وارد خونشون شدم و خالم آخرین نفری بود که من باهاش روبوسی کردم وقتی باهاش دست دادم خواستم روبوسی کنم دست منو تو سینش جمع کرد و پشته دستم رو چسبوند به سینش هاج و واج مونده بودم که خالم داره چیکار می کنه آخه خاله من یه خورده مذهبیه پیشه خودم گفتم شاید اتفاقییه گذشت موقع خداحافظی باز دوباره این قضیه تکرار شد شب موقع خواب با خودم فکر می کردم چرا خاله اونجوری بود آخه تا اون موقع سابقه نداشت باز گفتم بیخیال شاید عمدی در کار نبوده گذشت تا چند باره دیگه که همدیگرو دیدیم باز دوباره خالم همون کارو تکرار کرد منم که از خدا خواسته با میل و رغبت هر چه بیشتر از این قضیه استقبال کردم بعضی وقتا حتی دستم رو با فشار بیشتری به سینه های قشنگش میچسبوندم البته بگم که رفتارش رو با بقیه زیر نظر داشتم با هیچ کس این کارو نمی کرد این شد که زد به سرم که از این فرصت مناسب استفاده کنم این ماجرا ادامه داشت تا اینکه پسر خالم ازم خواست برم خونشون کامپیوترش رو که مشکل داشت درست کنم. قرار گذاشتیم روز سه شنبه که من کلاس نداشتم از سر کار برم خونشون محل کار من هفت تیر بود و خونه خاله جونم شهران بود خونه ما هم فرمانیه بود چون محل کارم تو طرح بود نمی تونستم ماشین ببرم خلاصه ساعت 4 کار من تموم شد راه افتادم سمت خونه عزیز دلم جوری هماهنگ کرده بودم همزمان با پسرخالم برسم خونشون یه خورده تو ترافیک گیر کردم ساعت 6 بود رسیدم تا رسیدم خاله جیگر طلام اومد و منو به لمس سینش مهمون کرد منم بعد از خوردن چایی و یکم حال و احوال پرسی سریع رفتم سراغ کامپیوتر و شروع به کار کردم. کارم تا ساعته 10 طول کشید تا شام بخوریم ساعت شده بود 11 داشتم خداحافظی میکردم که برم خونه که یهو همه گفتن دیر وقته شب بمون منم طاقچه بالا گذاشتم گفتم نه باید برم فردا صبح یه دوش بگیرم ساعته 10 صبح باید آریاشهر باشم شوهرخالم گفت شب رو بمون خونه ما نزدیکه صبح پاشو برو دوش بگیر بیشتر هم می تونی بخوابی ساعته 9:30 راه بیفت برو منم مثله بچه های خوب حرف شوهرخالم رو گوش کردم و شب رو موندم قراربود دختر خاله ها و پسرخالم صبح زود برن شوهر خالم هم ساعت 7:30 می رفت سر کار خلاصه منم که خسته بودم نفهمیدم بقیه کی رفتن ساعت 8:30 بود با نوازش خالم از خواب بیدار شدم جوری با شهوت صدام می کرد و صورتم رو نوازش می کرد که یواش یواش کیرم داشت بلند میشد پا شدم رفتم حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون که چشمتون روز بد نبینه یکدفعه چشمم افتاد به خالم فکم چسبید کفه زمین آخه قبل اینکه برم حموم یه بلوز و دامن گشاد تنش بود و آرایش نداشت ولی وقتی از حموم اومدم بیرون با یه تاپ قرمز خوشگل و یه دامن تنگ مشکی که تا بالای زانوش بود با یه آرایش فوق العاده انگارمیخوان دختر سال رو انتخاب کنن به خودش رسیده بود گفتم به به خاله جون چه خوشگل شدی که اومد نزدیکم با دستش زد تو سینم و گفت بیا صبحونت رو بخور . لباسامو پوشیدم و اومدم نشستم کنارش صبحونه بخورم تمام مدت آرزو میکردم که میتونستم همونجا جوری بغلش کنم و فشارش بدم که بدنامون یکی بشه، دوست داشتم اون لباشو ببوسم ، بدنش رو بلیسم، کس و کونش رو یکی کنم تو همین فکرا بودم که حرکت دستاش نظرم رو جلب کرد دقت که کردم دیدم داره با اون ناخونای بلندش رو بازو و ساق پاشو خراش میده مثل زنای حشری پیشه خودم گفتم دیگه میترا جون داره میگه که تنم میخاره موقع حرف زدن کشدار حرف میزد انگار که چند ساله حاله درست و حسابی نکرده آخه هر چند وقت یکباربا شوهرش می زدن به تیپ و تاپ همدیگه بعدا بهم گفت زیاد باهاش سکس نمی کنه بازم گفتم بر شیطون لعنت تصور اینکه یه روز خالم رو تو این شرایط ببینم نمی کردم ازش بابت صبحونه تشکر کردم پاشدم وسایلم رو برداشتم که برم. باهاش دست دادم و اومدم ربوسی کنم که دوباره دستم رو تو سینش جمع کرد و فشار میداد مکثش از همیشه بیشتر بود یه طرفه صورتم رو که بوسید چند ثانیه چشم تو چشم هم شدیم اومدم که اونطرفه صورتش رو ببوسم نمی دونم چه جوری یکدفعه لبش رو گذاشت رو لبم دیگه منو میگی مثله دیونه ها کیفم رو پرت کردم روی زمین شروع کردم به خوردن لباش یه دفعه چسبوندمش به دیوار وحشیانه لباش رو می خوردم لبم رو گذتشتم رو لبش و شروع کردم به مکیدن . وای که چه لبای نرمی داشت اونم داشت حال می کرد و زبونش رو تو دهن من می گردوند . کیرم داشت منفجر می شد گفت بریم رو تخت منم که از شق درد داشتم می مردم گوش کردم. رفتیم رو تخت و شروع کردم ازش لب گرفتن و رفتم رو نقطه حساسش ، نرمه گوشش یه ذره مکیدمش که دیدم الان آمادست تا شروع کنم.کم کم با دستام رفتم سراغ سینه هاش واونا رو از روی تاپ می مالوندم . هردومون تو اوج لذت بودیم که من تاپش رو زدم بالا دو تا پرتقال تامسون درشت و گرد اومد بیرون چشام از حلقه زده بود بیرون که اونم تو اون حالت بهم گفت چیه تا حالا سینه ندیدی؟ واقعا جوابی نداشتم که بهش بدم. کم کم اومدم پایین و شروع کردم اون دو تا سینه ها رو خوردن وای نمی دونین چه لذتی داشتیم هردومون میبردیم. همینطور کارم رو ادامه دادم تا رسیدم به شرتش خیس خیس بود . یه کم با دست اون چوچوله نازش رو براش مالیدم تا یهو دیدم پاشو جمع کرد و لرزید که فهمیدم ارضا شده . بلندش کردم گفتم حالا نوبت تو.،شروع کن.اونم شروع کرد لباسام رو در آوردن ، کیرم رو گرفته بود دستش دیدم داره نگاش می کنه بهش گفتم تا حالا کیر ندیدی . آروم کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای بود بعد چند دقیقه ساک زدن خوابوندمش رو تخت و شروع کردم به ور رفتن با چوچولش و کمی هم با انگشت تو سوراخش هم می کردم . یه کمی از آبش رو دور و بر کونش مالیدم و شروع کردم با انگشت اونو وا کردن. کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش شروع کردم به تلمبه زدن داشت حسابی که به کونش حال دادم کیرم رو از کونش درآوردم وگفتم بر گرد اونم سریع برگشت گفت بذار تو چرا معطلی دارم میمیرم. منم آروم گذاشتم دم سوراخش و شروع کردم به بازی کردن. اینقدر خیس بود که نفهمیدم کی رفت اون تو احساس کردم کیرم داغ شده چند لحظه بی حرکت بودم که میترا جون گفت زودباش کارتو شروع کن . منم سریع دست به کار شدم تند تند تلمبه می زدم خالم هم آه و اوهش تموم خونه رو برداشته بود دیدم باز به خودش لرزید و فهمیدم بازم ارضا شده . آب من هم کم کم داشت میومد بلندش کردم و رو تخت نشوندمش و گفتم باید برام ساک بزنی اونم شروع کرد با ولع هر چه تموم تر کیرم رو خوردن که بهش گفتم آبم رو باید بخوری اونم قبول کرد. یهو آبم تو دهنش پر شد اونم نامردی نکرد همش رو قورت داد بعدش کنار هم نیم ساعت دراز کشیدیم مدام قربون صدقه من می رفت منم مثله عاشقا نگاش می کردم مدام می یوسیدمش و ازش تشکر می کردم بعدش با هم رفتیم حموم همدیگر رو شستیم یه حال اساسی هم تو حموم کردیم اومدیم بیرون من که نتونستم سر قرار برم، حاضر شدم رفتم خونه بعد از این ماجرا هفته ای یکبار سکس می کنیم قراره تا یک ماهه دیگه یه خونه نزدیک خونشون اجاره کنم تا بتونیم بیشتر از هم لذت ببریم اینم خاطره ی من امیدوارم که ازاین خاطره خوشتون اومده باشه.

من و خاله سهیلا سلام میخوام داستان من وخالمو براتون تعریف کنم.اسم من علی 20سال سن و اسم خالم سهیلا اس 28 سال سن و یه قد متوسط که حدودا یه 175 میرسه ومثل بیشتر زن ها سفید بدون مو و البته خوشتراش ولی از صورت عالی برخوردار نیست نه اینکه بیریخته نه ولی خوب مثل حور و پری هم نیست البته سایز سینش 90 وقتیکه از یک طرف نگاش کنی کون جنیفرلوپزو می ارزه.خوب داستان از اونجایی شروع میشه که تو فامیل رو دهنا میفته که شوهر سهیلا معتاده ولی خوب بروی خودش کسی نمیاره خلاصه بعد از چند مدت این موضوع علنی می شه و کار به قهرو طلاق و طلاق کشی میرسه البته وسط این ماجرا خیلی ها ناراحت و تعداد اندکی هم خوشحال اند. که یکی از اونا منم البته اون کسایی دیگه بهزم جز فامیلان مثل اون یکی پسر خالم و پسر داییم البته پسرداییم چون ازمن بزرگ تره خوشحال تره.حالا چراما خوشحالیم چون اولا خالم خیلی باما رابطش خوبه و دوما اینکه بسیار موقعیت خوبیه که ما به قول خودمون یه حالی به هم بزنیم یعنی یه سکس مطمعا و شاید طولانی البته بااین شرایط هنوز چیزی کاملا تمام نشده بود.حالا علت این دوموضوع هم که گفتم اینبود که خالم خیلی باما راهت بود مثلا گاهی اوقات که میرفتیم خونش و شوهرش نبود حتی اگه می شد مخشو زدو وقت کافی داشت حتی می تونستیم سینهاشو بگیریم یا انگولکش کنیم البته نه اون جنده بود ونه اینکه اینکاره هرروزمون باشه چون شرایطش باید پیش میومد.البته اینکارارو سهتایی باهم انجام نمیدادیم ولی دونفره میشد اما بیشتر یکی یکی روش کار میکردیم تا از دید فامیل لو نریم.خوب میریم تازه سر اصل مطلب.روز دوشنبه بود من هم کاملا تو فکر اینده و کس خاله بودم که دیدم مامانم گفت میره یه سری به خونه مادر بزرگم بزنه چون خالم که قهر کرده بود اومده بود خونه مادر بزرگ.مامانم از خونه رفت بیرون کاملا تو فکر فرو رفتم که چطور میتونم خاله رو بکنم.نشستم پای فیلم “کایل ایکس وای”چون تو فیلم یه پپسره که میخواد دوست دوختر خوشکا سکسی پیداکنه یهدفعه دیدم پسره رفت پیش همون دوختره و یه کار کاملا قابل توجه و بدرد بخور برای من انجامداد .(حالا نمیخوام فیلمو براتون تعریف کنم ولی اونایی که دیدن میدونن منظورم چیه).خوب تقریبا داشت شب میشود که دیدم بهترین موقع برای اجرای عملیاته.بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه مادر بزرگ. پدر بزرگم مرده بخواتر همین هروقت مامانم بیکار میشه میره پیش مادربزرگم مخصوصا حالاکه خالمم اونجاست.وقتی رسیدم دیدم مامانم هنوز اونجاست واین برای انجام نقشه خوب بود مامانم گفت علیجان اینجا چیکا میکنی منم گفتم اومدم دنبالت که برگردی خونه چون داره شب می شه دیگه خوب نیست شب بیرون از خونه باشی.مامانم گفت باشه العان میریم.تامامانم دوباره حاضر میشد که برگرده گفت تو اینجا میمونی گفتم نه ولی یکم میمونم بعد میام مامانم که برگشت منو مادربزرگمو خالم تنها شدیم که دیدم مادریزرگم گفت علی حالا که مامانت رفت پس تو بمون شامو اینجا بخور منم باکمی مکث قبول کردمو مادربزرگ رفت تو اشپز خونه. خالمم تو اتاقش بود رفتمو یواش درزدم بعد خالم بایه صدایی که معلوم بود گریه کرده گفت بیا تو منم رفقم نشستم روبروش گفتم چی شده خاله گفت هیچی دارم به حال خودم گریه میکنم که چرا همه شوهردارن منم شوهردارم که بعد از چند سال معتاد از اب درومد.گفتم خاله گریه نکن الان منم گریه میکنم ها تورو خدا حالمون نگیر از این وسط هفته ای… که دیدم یه لبخندی زدو گفت چه ربطی به وسط هفته داره؟ منم گفتم می خوای بدونی ولی باید پیش خودمون بمونه ها تازه باید قول بدی کمکم کنی.یدفعه دیدم جدی شد دیگه گریه نمیکرد اشکاشو از رو لپش پاک کردو گفت چیشده اتفاقی افتاده؟گفتم نه بابا هول نکن. گفت پس چی چیشده؟ گفتم اول قول بده به کسی نگی بعدم کمکم کنی اخه نمی خوام ابروریزی بشه گفت باشه منم شروع به اجرای عملیات کردم (البته یه کمی برگرفته از فیلمی که دیده بودم).گفتم خاله من یه دوست دختر دارم که می خوام یه کاری باهاش کنم ولی نمیدونم چه جوری گفت یعنی چی؟گفتم بابا می خوام باهاش حال کنم.که دیدم زد زیره خنده گفت برو خجالت بکش تو دیگه الان وقت زن گرفتنته تورو چه به این کارا.گفتم سهیلا تو قول دادی که کمکم کنی.دیدم گفت خاله شو جا گذاشتی بعدشم من که قولی ندادم .گفتم باشه دیگه یعنی کاری بامن نداری دیگه هان.گفت چطه بابا نمیشه باهاش یکمم شوخی کرد خوب حالا من چیکار باید بکنم.گفتم خاله ی عزیزم منم نمی دونم باید چیکار کنم اخه چند وقت پیش بهش گفتم که تاحالا من اینکارو انجام دادم ولی من حتی تاحالا…. که دیدم پرید توحرفم گفت خوب دیگه تااخرشو خوندم.حالا من چیکار کنم.گفتم خاله ی عزیزم قربونت برم تو شوهر کردی بلاخره تو این شرایط افتادی.دیدم گفت دیگه داری پرومیشی ها حالا من هرکاری کردم به توچه گفتم خاله من تاحالا اونجای زنارو ندیدم چه برسه به اینکه بکنم.یدم گفت هوی هواست کجاست من اینجام ها اون حرفایی که تو خیابون مزنیرو اینجا نزن.گفتم خاله تو بهترین خاله ی دنیایی بیاو به من بدبخت فلک زده کمک کن.گفت که چی یعنی من بیام توروم ازمایش انجام بدی.گفتم نه بابا فقط راهنمایی کن همین.دیدم کمکم داره قبول میکنه که گفت به یه شرط هرچی من گفتم انجام بدی نه اینکه یه هو سیمات قاطی کنن بپری رو کونم.گفتم هوی خاله این حرفا چیه مگه اینجا جنده خونست.که دیدم زد زیر خنده گفت پسه دیگه قبول من تسلیم ولی توهم اومدی درستش کنی بدترش کردی ها.گفتم دیدی خاله هی این کلمه کردن و میاری جلو من .که باهم زدیم زیر خنده(نصف عملیاتم رفت مونده بود اصل کاری که اونم بزودی قرار بود اتفاق بیوفته).دیدم خالم گفت خوب تاحالا کجای زنارو از نزدیک دیدی منم گفتم فقط سینه های جناب عالی گفت خوبه حالا خودم میدونم می خواستم امتحانت کنم که دیدم اروم لباسشو دراورد یه کورست کوچیک توی اون همه سینه داشت می ترکید بدنش اصلا مو نداشت گفت بیا اروم کرستمو باز کن گفتم الان گفت مگه نگفتی که قبلا سینه هامو دیدی پس چته دیگه رفتم بندشو باز کردم یهو کورست پرت شد .ماتم زده بود.اروم گفتم چیشد گفت هیچی تفلکه خیلی تنگ بود پرید .خندیدمو گفتم میشه ببینم گفت بیا ببین وقتی چرخید دوتا پستون بزرگ نوک دماغم دیدم سرمو یه خورده بردم عقب تر تا بهتر ببینمشون(از اونایی که قبلان دیده بودم خیلی بزرگ تر شده بود کپ کردم)گفت چیشد گفتم هیچی ولی خیلی بزرگ شدن گفت اره دیگه پس فکر کردی مثل مال تو هی بزرگو کوچیک میشه گفتم چطور گفت خودتو نگا کن دیدم چه سوتی دادم کیرم عینهو دکل برق سفتو راشتو عمود شده بود.گفت تازه اینارو که دیده بودی اینجوری پس اونارو ببینی می میری حتما .گفتم شاید.گفت گس بیخیال من نمیخوام قاتل بشم اونم اینتوری گفتم بیخیال در بیار ببینیم.دیدم بلند شد پشتشو کرد طرفم اروم اروم شلوارش و کشید پایین از بس شرتش کوچیک بودو کونش بزرگ شرتش رفته بود لای کونش به توریکه فقط یه خط معلم بود بعد دوباره گفت بیا کاره خودته منم باسرعت و زور شرتشو کشیدم پایین سرم که اوردم بالا هنگ کردم نا خداگاه اب دهنم از کنار لبم سرازیر شد وای تو خوابمم چنین چیزی ندیده بودم سوراخ کونش معلوم نبود ازبس که کونش بزرگ بود ناخوداگاه دستمو اوردم بالا و دو انگستم مثل عدد 7 کردمو گذاشتم وسط کونش واااااااااااااااای چقدر نرم بود شاید از ابریشم و پنبه و باد و … نرم تر بود که یه هو رفت فرو و یه سوراخ بسته کوچولی از اون وسط زد بیرون تمام دلم خالیشد انگار که از طبقه 100 یه اسمون خراش خودمو انداختم پایین نفسم بند اومد حتی نمیتونستم پلک بزنم که یه هو دیدم خالم رفت عقب گفت هوووووو قرارمون این نبود هوووووووووو ولی من جوابی نداشتم که بدم که دیدم یه سیلی محکم زد تو گوشم که احساس کردم برق 3فاز بود .از درد داشت گریم میگرفت که با بغز گفتم خو..و..ب چ…چرا.. ا میزنی دردم گرفت .که دیدم با عصبانیت گفت کونی کل اتاق به گند کشیدی من که گفتم جنبه نداری.یه هو به خودم امدم دیدم کل شلوارم خیس شده .سریع با یه لحن مظلومانه گفتم ببخشید دست خودم نبود.بعد یه کم به خودش امد و ببخشید خیلی درد گرفت ها بعد گفتم میشه اونم ببینم.گفت هواست باشه هان اون به درخت می گه این اسم داره.گفتم خوب ببخشید میشه کوستون ببینم گفت مثل اینکه تو نمیفهمی کوس چیه این صاحب داره.گفتم صاحبش کیه؟یکمی موند گفت قبول فعلا صاحب نداره ولی خوب بی صحاب که نمی مونه که.گفتم هرچی تو بگی فقط نشومن بده.گفت اینجوری نمیشه اول تو نشونم بده گفتم چی رو گفت کیرتو دیگه.گفتم هواست باشه این داره صاحب پیدا میکنه باهاش درست رفتار کنی ها .گفت بده بیرون بینم انکار برج ایفل لاپاشه.شلوارمو که خیس خیس بود دراوردم که بوی منی فضای اتاق گرفت دیدم انگار خوشش اومده داره سینهاشو میماله بعد گفتم برا حشری کردنش باید یه کاری بکنم.منم گفتم بیا تودرش بیار که بی معتلی امدو شرتمو کشید پایین کیرم ازتو شرت اروم امد بیرون چون ابم اومده بود توشورت هنوز یکمیش تو کیرم مونده بود که تا شرتو کشید پایین دو سه قطره ریخت رو دستش دیدم دستشو کرد تو دهنشو هی میچرخوند بعد گفتم اگه دوست داری هنوزم دار یه وقت تعارف نکنی ها گفت مگه یه بار ابت نیومد پس چرا هنوز اب داری گفتم اون شوهر جنابعالیبود که به زور ابش میریخت ولی من تاصبح میتونم ابمو بریزم تو دهنت.یه هو جاخورد گفت از این قرارا ما نداشتیم.گفتم باشه بابا حالا یه چیزی گفتیم.گفت من که با کسی شوخی ندارم تازه درسته اون مرتیکه اب نداشت ولی در عوض کیرش دو برابر تو بود.منم گفتم حالا این به اون در.بعد گفتم تورو جون اون سینه هات عزابمون نده بذار دیگه مب ببینم او کوستو عزیزم.گفت اینجوری نمیشه و اول اومد به دوشک پهن کرد رو زمین و گفت بشین نشستم اومد جلوم اروم دستشو از رو کوسش برداشت ووووووووووااااااااااااااااااااااایییییییییییییییی چی میدیدم یه کوس واقعا پاره حالا فهمیدم وقتی گفت کیر اون دو برابر من بوده یعنی چی انگار یه 24چرخ از تو کوسش رد شوده بود داغون داغون بود تعجب کردم شاید توخیالم یه کوس دست نخورد ترو تمیز بود ولی این خیلی فرخ می کرد شاید به راحتی داخلش معلوم بود اومدم که دست بزنم دوباره دستشو کشید عقب گفت دیگه بسته اونایی که بایستی میدیدی دیدیشون حالا برو اون ور میخوام لباس بپوشم(البته نوع حرف زدنش معلوم بود که از خداشه که بعد از یه 1ماهی یه سکس جانانه داشته باشه و لی برو خودش نمی اورد).گفتم اینجوری که نمیشه من که فقط دیدم پس بزار یکم بخورمشون گفت نه همین که گفتم گفتم باشه قبول ولی حداقل تو بیا کیرمو بگیر تا منم یه کم حس کنم.گفت چیرو حس کنی گفتم تجاوز بیگانه به حریم خصوصی به ادم.دیدم زد زیر خنده دقیقا منتظر این بود اومدو کیرمو گرفت یه دفعه نفسم بند اومد بند دلم پاره شد یه نفس عمیق کشیدم فوری کیرم سفت شد گفت خالت خوبه گفتم ادامه بده فقط دستت و برندار.یه کم که برام دست مالیش کرد احساس کردم داره ابم میاد گفتم داره میاد اگه دوست داری بریزمش تو دهنت.یه مکث شهوت انگیز کردو گفت باشه کیرو کرد تو دهنش یه کم که برام ساک رد ابم با تمام فشار ریخت تو دهنش کاملا احساس میکردم که با تمام فشار ابم می خوره به دیواره دهنش.چون باردوم بودکه ابم امد دیگه حال نداشتم افتادم رو زانوهام دیدم سهیلا کاملا مست شده از اب منیم دیگه حال خودش نبود منم از فرصت استفاده کردمو افتادم به جون کوسش اول یه کم مانع شد ولی من انقدر با ولع می خوردمش که دیگه نمیتونست مانعم بشه کمکم داشت اه اه اه اه می کرد که دست بردم برایسینه هاش وای تا اون موقع انقدر حال نکرده بودم کم کم دستم خسته شد به کیرم نگاه کردم دیدم این موقع اول اماده دخوله نگاه سهیلا کردم گفتم سهیلا جان عزیزم اجازه هست؟دیدم تو اون حال که انگار تو دنیا نبود و ققط رو زمین به خودش می پیچد گفت تاحالاکه رفتی بقیشم برو.منم بدون معتلی کیرمو گذاشتم دم کوسش (واقعی یتشو بگم داشتم از اوج لذت ازحال میرفتم ولی شاید این لحظه دیگه بدست نمی اومد). آروم کیرمو دادم داخل به خودم اومدم دیدم دارم تلمبه می زنم سهیلا رو زمین خوابیده بود و با هر تلمبه ی من سینه هاش مثل فنر بالاو پایین میرفتن احساس میکردم داره ابم دوباره میاد و من هنوز تو کونش نذاشتم بی مهابا کیرمو دراوردم سهیلا که دیگه حال نداشت رو به صورت سگی(4دست و پا)گذاشتم کیرم که از داخل کوس سهیلا خیس شده بود گذاشتم در کونش ولی ازبس تنگ بود نمیرفت تو منم دو سه تف حسابی زدم در کونش و با تمام قدرت فشاردادم کیرمو داخل یه هو سهیلا یه جیغ از ته دل زد ولی بیشتر ازروی شهوت بود یه کم کیرمو ثابت نگه داشتم تاخوب جا بازکنه بعد به سرعت تلمبه میزدم دیدم ابم رسیده نوک کیرم منم کیرمو دراوردم گذاشتم تو کوسش یه کم که تلمبه زدم ابم اومد همشو ریختم تو کسش که دیدم سهیلا داره گریه میکنه منم گفتم شاید به خواتر شهوتشه و بیخیال شدم ابم که امد دیگه داشتم می مردم سهیلا هم هی گریه میکرد یه 5دقیقه که گذشت بلندشدمو لباسامو پوشیدم شلوارمم دیگه خوشک شده بود ولی هنوز لکه روش معلوم بود اومدم کناره سهیلا ولی شهوت اجازه نمیداد درحالیکه نگشتمو می کردم تو کوسش با اون دستمم سینه هاشو میمالیدم که دیدم یه لرزه توبدنش افتاد دیدم بله تازه داره سهیلا خانوم ارضا میشه خوب که ارضا شد بلندش کردمو لباساشو تنش کردم.امدم بیرون اتاق ساختمون تاریک بود رفتم تو حیاط دیدم مادر بزرگم داره میاد بالا فهمیدم که بله تاحالا مادریزرگم به خاطر من تو حیاط خونه داره اروم اروم کباب درست میکنه اومد داخل گفت برو سهیلا رو صداکن بیاد غذا بخوره.امدم دیدم داره هنوز گریه میکنه گفتم چطه عزیزم خوشکلم عسلم. گفت برو کونی چرا ابتو ریختی تو کوسم اگه بچه دار شدم چی؟گفتم هیچی الان یه قرص بنداز بالا همه چیز حله بکم اروم شد امدیم پایین سر سفره غذا مادربزرگ گفت چرا شما اینطور شدین؟گفتم چه طور گفت نامرتب بهم ریخته سهیلا انگار گریه کرده؟منم گفتم هیچی یه سوسک بالابود سهیلا دید ترسید گریه کرد همین دیدم گفت ببین عزیزم این خالته خوب نیست به اسم کوچیک صداش کنی.دیدم سهیلا گفت ولش کن مامان راحت باشه. اونشب من اومدم خونه و راحت خوابیدم البته دو سه بارم خواب سهیلا رو دیدم.

عمه فریباداستانی رو که براتون مینویسم کاملا واقعی هست که تشخیصش به عهده ی شماست.من یه عمه دارم که اسمش فریبا هست و38سال سنش هست.درست 20ساله که ازدواج کرده وبچه دار نمیشه.ومنم 19سالم هست ورشته ی عمران میخونم. وبه خاطرهمین هم شوهر عمه فریبا یه زن دیگه نیاورد اما خیلیا میگن که میره دنبال دخترها.خلاصه داستان منم ازجایی شروع میشه که من تو خواب میدیدم که من و عمه فریبا با هم سکس داشتیم.منم میخواستم که بهش بگم که اونم همچین خوابایی میبینه.چون که اون یه خیاط ماهری هست سرش همیشه شلوغ هست.من خیلی دوستش دارم وبه خاطر همین اصلا به اندام وهیکلش نگاه نکردم چون که اصلا اهل این کارا نیست درست 6ماه بود که من این خوابا رو میدیدمدیگه منم انقدر رفتم خونشون تا یه بار سرش خلوت بود.میخواستم بهش بگم که خودش شروع کرد بهم گفت که تو این چند وقته خیلی میام میرم حتما یه چیز مهمی هست منم گفتم که هست ولی نمیتونم چطوری شروع کنم گفت هرجور راحتی منم با خجالت تمام داستان رو بهش گفتم اونم خیلی جا خورده بود ولی قبول کرد که راست میگم.گفت دیگه چی منم گفتم هیچی باعصبانیت بهم گفت که دیگه نیام خونشون ودرباره ی این چیزای پوچ حرف بزنم.یه هفته ای ازاین موضوع گذشت وخبری ازعمه فریبا نبودتا این که یه بار دیدم عمه فریبا بهم زنگ زد اصلا عادی نبود چون فقط توی موقعیت های ضروری زنگ میزدکه جواب دادم بهم گفت که دیگه نمیام نمیرم منم گفتم که خودت گفتی نیام دیگه گغت اون وقت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر بهم گفت که فردا نهار برم خونشون چون که شوهرش تو تاکسی تلغنی کارمیکرد زیاد خونه نبود.منم قبول کردم که برم وقتی رسیدم یکم زود بود وبهم گفت که الان شوهرش میاد داد وبیداد میزنه که چرا نهار حاضر نیستمنم رفتم تو اشبز خونه که کمکش کنم وقتی میومدم تو اصلا به لباساش نگاه نکردم وقتی که رفتم تو اشپزخونه دیدم اینبار لباساش غیر عادی بود چون هیچ وقت پیش من اینجور لباس نمی پوشید.خلاصه وقتی که رفتم کمکش کنم خیلی بهم نزدیک میشد یا جلوی من خم وراست میشدلباسش یه جوری بود که ممه های بزرگش یه جوری خود نمایی میکرد که اصلا باور نمی کردم که اینجورممه های داشته باشه کونش که اصلا قابل توصیف نبود.خلاصه یه جوری شده بود که بالباس ادم رو حشری میکرد منم که اصلا کمکش نمیکردم غقط تو کف ممه هاش بودم که بهم نگاه کرد گفت چیکار میکنی شیطون به کجا نگاه میکنی منم که به خودم اومدم سرخ شدموقتی که شوهرش اومد گفت که میره لباساش رو عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه جور لباس پوشیده بود که اصلا فکر نمیکردی که صاحب اون ممه و کون این باشه.خلاصه نهار رو جمعی خوردیم شوهرعمه فریبا هم گفت کارداره باید زود بره منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون دیگه موقعیت محیا بود که خوابم رو به حقیقت تبدیل کنم وقتی نهار تموم شد و شوهر عمه فریبا رفت.عمه فریبا بهم گفت که کمکش کنم جون کمرش درد میکنه وقتی کمکش کردم دیدم باز رفت همون لباسای چسبون رو پوشید منم که دیگه از حال میرفتم.از اون به بعد عمه فریبا پیش من لباسای چسپون می پوشید تا اینکه یه شب به خونمون زنگ زد گفت که شوهرش مسافر داره و نمیتونه تنها بمونه خونه به مامانم گفت که شب رو برم خونشون.منم که دیگه سرازپا نمیشناختم وقتی توراه میرفتم باخودم فکر میکردم امشب چی میشه که وقتی رسیدم خونه بازم دیدم همون لبا سها روپوشید هبا رنگ های متفاوت تا وقت خواب چیز مهمی اتفاق نیفتاد وقت خواب جای من روپهن کرد تو حال خودش تو اتاق خوابید دیگه مطمئن شدم که چیزی نمیشه.ساعت نزدیکای 2شب بود که دیدم فریبا بالای سرم ایستاده ترسیده بود ازم خواهش کرد که برم پیشش بخوابم اول جاخوردم اونم گفت که اشکالی نداره من عمه ی توهستم خلاصه وقتی رفتم پیشش دیدم همه ی لبساش به جز شورت وسینه بند که رنگش سیاه بود.وتمام موهای بدنش رو زده بود کم موند هبود همون جا ارضا بشم که دیدم چراغ رو خاموش کرد واومد تر رخت خواب بهم گفت اگه میخوام راحت باشم لباسام رو دربیارم منم از خدا خواسته تموم لباسام رو دراوردم فقط شورت مونده بود خلاصه وقت عملیات فرا رسیده بوداولش اصلا بهم نزدیک نشد منم کیرم راست شده بود که تو تموم عمرم یه همچین کیری ندیده بودم چون هوا گرم بود مجبور بودم که پتوی روی خودم رو بزارم کنار که دیدم یهو فریبا چشمش به کیرم خورد گفت ای چیه منم دیگه طاقت نیاوردم گفتم دسته بیل هست اونم خندش گرفت گفت میتونی دربیاری بهش نگاه کنم منم گفتم به روی چشم تو یه چشم به هم زدن شورتم رو دراوردم کیرم رو گرفت تو دستش و هی بالا پایین میکرد که بهش گفتم می تونی بذاری تو دهنت قبول نکرد گفتم تمیزه بعداز چند بار اصرار قبول کرد خیلی خوب ساک میزداصلا باورم نمیشد یه زن 38ساله کیرم روبخوره ازش پرسیدم که چطور انقدر حرفیه ساک میزنی حتما برای شوهرت هم ساک میزنی گفت نه اصلا شوهرش بهش حال نمیده گفت که تو فیلمای سوپر که ازماهواره پخش میکنه یاد گرفته.خلاصه دیگه داشت ابم میومد که بهش گفتم بسه نوبته منه که گفتمن در اختیار توهستم هرکاری میخوای بکن اول شروع کردم ازممه هاش که سینه بندش روباز کردم که مثل دو تا توپ پریدن بیرون خیلی نرم بودن اولین بار بود که دست به ممه میزدم ومیخوردم اروم اومدم پایین تر بهم گفت که خودم شورتش روبیارم پایین وقتی شورتش رو دراوردم به زور اومد بیرون چون کونش به قدری بزرگ بود که تو شورت جانمیشد دیگه نوبت اون اصلیه بود که دیدم مپل اینه تمیز وسفید بود یکم لیسیدم خیلی حال میداد ولی زیاد دوست نداشتم که بهم گفت که پاشم وقتی پاشدم لبم رو گرفت وکرد تو دهنش یه جوری میخورد درست مثل افریقایی های گرسنهمنم همراهی میکردم که خیلی حال میداد که بهم گفتانگشتم رو بکنم تو کسش وقتی انگشتم رو کردم تو کسش خیلی گرم بود ونرمدیگه ابش میومد وانگشتم راحت میرفت تو که یهو دیدم دستم رو گرفت وتا ته انگشتم روکرد توش وگفت بذار اینطوری بمونه فهمیدم ارضا شده بعده چند دقیقه گفتم الان نوبت منه اونم گفت چطوری میخای منم که عاشق این بودم از پشت بکنمش اونم قبول کرداول یکم ساک زد بعد دستاش رو گذاشت روی میز ارایش و گفت که بیام اصلا باورم نمیشد که یه زن بهم میگه بیا منو بکن رفتم نزدیک شروع کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش وچند بار بالا پایین کردم که گفت تو رو خدازود باش منو بکن که دیدم خودش کیرم رو گرفتو تا اخرش کرد تو کسش وای که چقدر حال میداددیگه داشتم روون تلمبه میزدم که احساس کردم که شیلنگ اب اتش نشانی بازشده وبهش گفتم واونم گفت که همش رو بریزم تو کسش وقتی برای اولین بار ریختم تو کسش خیلی حال میداد تااینکه ازحال رفتم ووقتی حالم خوب شد دیدم عمه فریبا با کیرم بازی میکنه و قربون صدقه ی کیرم میرفت.بهش گفتم اینبار میخوام کونت رو پاره کنم اول قبول نکرد ولی بعدش راضی شدتو همون حالت کیرم رو گذاشتم رو کونش که بهم التماس میکرد اروم بکنمش واقعا هم کی بود میترسید چون کیرم خیلی بزرگ بود اروم اروم سر کیرم رو کردم توش والتماساش بیشتر شد منم اروم تاته کردم توش واونم فریاد میزد میگفت تو رو خدا دربیار منو پاره کردی خلاصه تا وقتی که دیگه فریاد نمیزد واه وناله میکرد ومیگفت زود باش منو پاره کن زود باش منو جر بده منم نامردی نکردم و تند تر تلمبه میزدم که داشت ابم میومد بهش گفتم بذار خالی کنم تو کونت قبول نکرد و گفت میخام تمام ابت رو بخورم منم کیرم رو در اوردم وتمام ابم رو ریختم تو دهنش اونم همش رو خورد.ساعت تقریبا 3/5شب بود که رفتیم تو حموم هردوتا سرمون رو شستیم اومدیم که بخوابیم .صبح که بیدار شدم دیدم یه صبحونه ی مقوی گذاشته وگفت که این رو برای شوهرش درست کرده منم گفتم که کو شوهرت گفت احمق با توم دیگه.ازاون وقت به بعد هفته ای یه بار دوبار میرمخونشون و سکس با حال میکنم و میام.

انتقام سلام دوستان عزيز من مهرزاد 23 ساله ساكن شیراز هستم از وقتي كه يادم مياد دختر عممو خيلي دوست داشتم هميشه دوست داشتم باهاش باشم ، خيلي دوسش داشتم واقعا هم خيلي دوست داشتني بود تو اون عالم بچگي وقتي كه خاله بازي ميكرديم دوست داشتم تو بازي زن من باشه كلا يه جور ديگه دوسش داشتم و دوست داشتم زنم باشه ، نميدونم چرا اما احساس ميكردم همه يه جوري رفتار ميكنن كه انگار ما مال هميم يه رفتاراي خاصي ميكردن انگار كه همه از يه چيزي خبر دارن يا انگار بابام و عمم باهم يه قولو قرارايي گذاشتن،بذاريد از خانواده خودم و عمم اينا براتون توضيح بدم ، خانواده ما يه خانواده 6 نفرس خودم 23 ساله داداشم ونداد 27 ساله و مجرد يه دونه از خواهرهام 22 سالشه كه اسمش بهارس يه خواهر كوچيكتر هم دارم كه 17 سالشه به اسم ندا مادرم خانه داره و 45 ساله پدرم هم 46 سالشه و تو يه شركت دولتي كار ميكنه كه ديگه كم كم داره بازنشسته ميشه نميگم ما خانواده مذهبي نيستيم اما به خاطر وجود مادرم يه سري چيزا تو خانوادمون عاديه اما همينا كه تو خانوادمون عاديه تو فاميل و جلوي غريبه ها غدغدنه اصلاً هم برام مهم نيست كه كسي باور كنه يا نه ، من و ونداد با خواهرامون نداريم همچنين با مادرم مثلا بارها و بارها شده كه من مادر و خواهرامو با شرت و سوتين ديدم يا بارها شده باهم رفتيم استخر(خونمون) در كل خيلي با هم راحتيم خواهرام با من راجع به دوستاشون چه پسر چه دختر حرف ميزننن البته من راجع به مارال(دخترعمم)فقط با بهاره حرف ميزنم چون كلا كسي اين موضوع رو بصورت جدي مطرح نميكنه يه جورايي با اينكه همه ميدونن من دوسش دارم كسي به رو خودش نمياره داشتم از خانوادم ميگفتم كلا مادرم و خواهرام با من و داداشم و بابام از نظر لباس راحتن جلوي ما تاپ باز هم ميپوشن اما مثل بعضي از دوستان نيست كه بگم باهشاون ميرم حموم يا ماساژشون ميدم يا باهاشون رابطه دارم اينم بگم كه همين خواهرام كه خيلي با من راحتن وقتي داييم يا عموهام ميان خيلي پوشيده هستن و اين ازادي فقط بين خودمونه اما مارال خانوداه مارال يه خانواد 4نفرس عمم 39 سالشه و واقعا زيباس منم خيلي دوسش دارم مارال 22 سالشه يه خواهرم به اسمه یاسمن داره كه 18 سالشه باباشم يه كارگر زحمتكشه كه خيلي آدم مشتيه و به فكر زنو بچشه مارال اينا معمولا جلو عموها پسرعموها و پسرعمه هاش و …. راحت ميگرده منظورم از راحت ميگرده اينه كه با بليز و شلوار خب از داستان اصلي دور نشيم علاقه من به مارال از همون بچگي خيلي شديد بود و خيلي خونمون ميومدن منم زياد ميرفتم و كلا همبازيهاي خوبي بوديم باسه هم همه چي خوبو خوش بود تا وقتي من 15 سالشم شد اون موقع من تازه سيستم گرفته بودم و كل وقتم پاي سيستم بودم و كمتر خونه مارال ميرفتم اينم بگم اونا شيراز نبودن خونشون تا خونه ي ما دو ساعت فاصله داشت و هروقت اونا ميومدن يا ما ميرفتيم شب همونجا ميمونديم از وقتي سيستم اومد يه كمي از مارال دور شده بودم اونم جوري رفتار ميكرد كه انگار سيستم هووشه يه روز وسط هفته تو تابستون بود كه ديدم بهاره داره داد ميزنه هو مهرزاد الاغ برات مهمون اومده رفتم ببينم كيه سرجام خشكم زد ديدم مارال اومده و قصد داره يه هفته بمونه خونمون اگه دروغ نباشه اون يه هفته بهترين دوران عمرم بود مارال خيلي دختر ساده و خوبي بود و از كيرو كسو اين چيزا هيچي بلد نبود اصلي ترين دليلي كه من دوسش داشتم همين سادگيش بود يكي از روزا كه منو مارال و بهاره تو اتاق من مشغول حرف زدن بوديم مادرم گفت كه داره ندارو ميبره بيرون داداشمم كه طبق معمول خونه نبود شروع كردم با بچه ها حرف زدن كه بهاره با مارال دعواشون شد بهاره پاشد از اتاق بره بيرون كه من سريع رفتم گفتم ابجي جون بيا ديگه اذيت نكن اما گوش نميداد منم همينطور كه داشت از در ميرفت بيرون از پشت گرفتمش گفتم بيا ديگه اين بچه بازيا چيه كه مارال گفت ولش كن ديوونه رو بذار بره خلاصه من خواهرمو بغلش كردم و انداختمش رو تخت گفتم بچه بازي در نيار ديگه كه مارال بلند شد بره از اتاق گفت پس من ميرم منم رفتم سمتش(من با مارال شوخي زياد ميكردم اما شوخي دستي كمتر ميكردم چون دوس نداشتم راجعبم فكر بدي بكنه) ودسشو گرفتك گفت ولو كن من گوش نكردم و كشيدمش اما گوش نداد هرچي سعي كردم بدنم باش تماس پيدا نكنه نشد انگار دوس داشت بغلش كنم خيلي وول خورد منم مجبور شدم بغلش كنم و بندازمش رو تخت باز شروع شد بهاره بلند شد رفت باز من بغلش كردم تا اونو انداختم مارال پاشد باز اونو بغل كردم انگار فقط ميخواستن منو اذيت كنن منم دستمو گذاشتم رو سينه دوتاشون تا تكون نخورن خواهرم چون يكمي ازم حساب ميبود كمتر اذيت كرد اما مارال داشت ول ميخود منم خودمو انداختم روش تا تكون نخوره(باور كنيد اصلا فكرم به سكس نبود) خودمو يه جوري انداختم روش كه دقيقا فيس تو فيس شديم يكمي اروم شد انگار منتظر همين بود از اونورم با دستم خوارمو نگه داشته بودم يهو داد زدم بس كنيد ديگه خستم كردين اما مارال تازه شيطنتش شروع شده بود هي خودشو ميمالوند بمن انقد اينكارو كرد كه كيرم راست شد و افتاد رو كس كوچولوش خواهرم بنده خدا اصلا تو باغ نبود و مارو داشت نگاه ميرد منم كه ديدم مارال داره يه كارايي ميكنه از رو شبلند شدم گفتم اذيت نكن (واقعا تو اوون لحظه دوس نداشتم باش كاري كنم چون دوسش داشتم)اما يه طوري رفتار كرد دوباره كه مجبور شدم با خودمو بندازم روش باورم نميشد كه الان دارم خودم دارم خودمو ميمالم بش كيرمو ميماليدم به كسش اونم ميخنديد خواهرم كه انگار يه چيزايي فهميده باشه پاشد رفت پاييين اما من و مارال هنوز تو اون وضعيت بوديم تا اينكه مارال خودشو از زير دستو پام كشد بيرون و به شكم خوابيد و كونشو. كرد طرف من يه جوري انگار ميخواست بگه كيرتو بذار رو كونم منم از پشت خوابيدم روش (واقعا دست خودم نوبد)يكمي رونو سينه هاشو ماليدم . كيرمو رو كونش ماليديم اونم فقط ميخنديد كيرم بد راست شده بود اما اصلا نه دلم ميخواست بينمون همچين چيزي بوجود بياد نه شرايطش بود من واقعا خيلي دوسش داشتم تا مامانم اومد خونه ما هم انگار برق گرفته باشتمون از هم جدا شديم و لباسامونو مرتب كرديم اما 5 دقيقه بعد انگار اصلا چيزي اتفاق نيوقتاده اومد پيشم و باهم حرف ميزديم از اين اخلاقش هم تعجب كردم هم خوشم اومد اون يه هفته تموم شد و مارال با بهاره رفتن خونه عمم از اين موضوع چند ماه گذشت تا يه روز عمم زنگيد كه بيا با شوهر عمت برو يه سيستم باسه مارال بخر ماهم رفتيم باهم خريديم و مني كه خيلي وقت بود خونشون نرفته بودم رفتم اونجا تا يادشون بدم خواهرش خيلي از سرو كولم ميرفت بالا اون موقع 11 سالش بود خيلي اتيش پاره بود چندباري رفتم خونشون و خيلي خوش گذشت تا يه روز كه ميخواستم برم خونشون بابام گفت تو برو ماهم فردا ميايم اونجا فرداش بابام زنگ زد كه داريم با عموت اينا ميايم تو خانواده ما اين كه پسرعمو دختر عمو يا دختر عمه پسر دايي يا هرچي باهم دست بدن يا همدگرو لمس كنن اصلا عرف نيست وقتي بابام اينا اومدن پسر عموم كه 1سال از مارال و 2 سال از من كوچيكتره اومد تو خونه و با مارال دست داد و روبوسي كرد همچنين با یاسمن با اينكه اونموقع من 16 سالم بود و مارال 15 و رضا(پسرعموم) 14 به من خيلي برخود و تا اخره اون روز تو لك بودم يه دو هفته اي گذشت تا مارال اينا اومدن خونمون منم تحمل نداشم و يه نامه براش تو pc نوشتم كه دوست دارم ميخوام زنم باشي و مال هم باشيم اما از رابطت با رضا خوشم نمياد و دوس ندارمو از اين كس شعرا نامه رو آخر شب كه تو اتاق تنها بوديم بش دادام خوند و خودم از اتاق رفتم بيرون وقتي برگشتم ديدم نيست صبح كه از خواب بيدار شد رفتم سراعش و ازش راجع به ديشب پرسيدم كه اونم با تندخويي جواب داد برو بمير خيلي بچه اي ديگه نميخوام ببينمتو چه ميدونم زندگيه من به تو ربطي ندارهو از اين چيزا من خيلي بم برخود و سر اين موضوع دوسال كاري به كارش نداشتم هروقتم ميومد خونمون من ميرفتم تو اتاقم و اون پيش بهاره بود يادمه او موقع خط هاي اعتباري تازه اومده بود شنيده بودم كه گوشي خريده با يه خط ولي نه شمارشو داشتم نه دوس داشتم داشته باشم تا اينكه يه روز يكي از عمه هام كه خيلي با مارال نزديك بود و من زياد ازش خوشم نميومد به من زنگ زد كلي تعجب كردم گقتم عمه كار داري اونم گفت فقط خواسته حالمو بپرسه من بيشتر تعجب كردم! بعد از 10 دقيقه ديدم يه اس ام اس اومد كه سلام مهرزدا حالت چطوره چه خبرا چيكارا ميكني بي معرفت بيا ببينيمت سيستم منم درست كن اخرش با چند خط فاصله نوشته بود مارال كلي تعجب كردم منم خواستم حرصشو درارم نوشتم كدوم مارال اونم كلي بش برخود خلاصه سرتون درد نيارم كلي اسكلشم و ريدم بهش وقتي دليله رفتارمو پرسيد منم به دو سال پيش اشاره كردم اونم معذزت خواهي كرد كه اوموقع بد رفتار كرده و از اين چيزا خلاصش دوباره باهم خيلي خوب شديم من باز ميرفتم خونشون و باهم يه ماهي اس ام اس بازي كرديم تا من بش دوباره پيشنهاد دوستي به قصد ازدواج دادم اونم كلي بهونه اورد كه فعلا نميتونه جواب بده و ميخواد درس بخون و خلاصه پيچوند انقد منو پيچوند كه باز دعوامون شد و من ديگه بش اس ام اس ندادم تقريبا 2 ماه گذشت من رفته بودم بيرون وقتي برگشتم خونه ديدم همه رفتن تو لك و همه ميخوان يه چيزي بگن اما ميترسن تا اينكه رفتم تو اتاقم بعد از چند دقيقه ديدم بهاره اومد پيشم و با يكمي حرف زد من فهميدم داره مقدمه ميچينه گفتم ابجي جونم چي شده كه يهو گفت فردا شب خواستگاري مارالس منو ميگي انگار يه پارچ اب سرد خالي كرده باشي روم خيلي جا خوردم اصلا باورم نمشد ديدم بهاره داره گريه ميكنه و هي داره به مارال بدو بيراه ميگه بهتون گفته بودم كه فقط با بهاره راجع بش حرف ميزدم خلاصه ميكنم اونا اومدن خواستكاري و مارال همون شب خواستگاري جواب داده بود بعداً معلوم شد كه پسره باش دوست بوده و اومده گرفتتش بعد از يه ماه باهم عقد كردن و جشن گرفتن از خانواده ما همه رفتن حتي بهاره اما من تو اون يه ماه شبيه ديونه ها شده بودم و اصلا از خونه بيرون نميرفتم افسردگي گرفته بودم داغون شده بودم درست مثل دو سالي كه باهاش قهر بودم اما اون موقع ميدونستم كه باهاش اشتي ميكنم اما الا ديگه از دست داداه بودمش و تنها هم صحبتم بهاره بود يه وقتايي سرشو ميزاشت رو پاهام باهام حرف ميزد يا برعكس من باهاش حرف ميزدم با هم بيرون ميرفتيم دلداريم ميداد خداييش يه خواهره به تمام معناس اگه نبود 100 % ديوونه ميشدم دمش گرم يه وقتايي كه من خيلي دلم ميگرفت سرمو ميزاشتم رو دامنش و گريه ميكرم اونم نوازشم ميكرد حتي پيش امير (دوس پسرش)كمتر ميرفت البته هم من هم ونداد هم مادرم پسررو ميشناتختيم و ميدونستم خلاف سنگينشون دس دادنه و اكثر اوقات با من بود يه وقتايي شبا تو همون اتاق من ميخوابيد من كه حسابي قاطي كرده بودم ترك تحصيل كردم با وجود اينكه درسم خيلي عالي اما نتونستم ادامه بدم يه ماه بعد از عقدش بود كه يه سري مزاحم تلفني داشتم كه وقتي امارشو گرفتم فهميدم از طرفه اونه كس خل شده بودم حتي نميتونستم ديپلمم بگيرم با هر بدبختي بود ديپلممو گرفتم و دفترچه پست كردم رفتم خدمت هرچي بابام اينا و بهاره اصرار كردن فايده نداشت اخه خيلي برام سخت بود من به خاطر عشقي كه بش داشتم حتي تا حالا يه دوس دخترم نداشتم چه برسه به سكس با اينكه ادم هاتي بودم اما دوش داشتم اولين سكسم با اون باشه و معمولا خود ارضايي (جلق)ميكرم ديگه وقتش شده بود برم خودمو معرفي كنم ، 2 ماه رفتم اموزشي تو اون دو ماه گاييده شدم با اينكه بهمون مرخصي ميان دوره دادن كه بريم حونه من موندم تو پادگان و بعد از دوماه برگشتم خونه بنده خدا مادرم اينا يه بارم اومدن ديدنم و فكردن كه بم مرخصي نميدن وقتي با فرماندمون حرف زدن فرماندمون گفت يه هفته بش مرخصي داديم اما موند تو پادگان مادرم اينا خيلي دلواپس بودن بعد از دوماه كه برگشتم خونه كلي تحويلم گرفتن بابا مامانم چون خيلي نگرانم بودن و ميدنستن فقط بهاره باهام حرف ميزنه ازش خواهش كرده بودن بيشتر روم كار كنه تا رسيدم خونه رفتم تو اتاقن يهو جا خوردم ديدم يه تخت ديگه گذاشتن تو اتاقم كلي شاكي شدمو داد زدم اين ماله كدوم خريه (تو خونه من و ونداد هر كدوم يه اتاق داشتيم اما بهاره و ندا يه اتاق شريكي داشتن) يهو ديدم بهاره گفت مال منه داداشي دلم برات تنگ شده ميخوام شبام پيشت بمونم تو دوماه اموزشي انقد بهمون كافور خورونده بودن كه كيرم اصلا بلند نميشد هرچند اگه بلندم ميشد من حس حالشو نداشتم وقتي رفتم خونه حمام خيلي حشري بودم شايد باورتون نشه دوبار جلق زدم اما بازم حشري بودم داشتم كس خل ميشدم تا شب فاميلامون اومدن ديدنم نميدونم چرا اما احساس ميكردم بهاره ناراحته شب كه رفتم بخوابم خيلي حشري بودم رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه… رفتم تو اتاق يهو ديدم بهاره با يه تاپ و شرت دراز كشيده يهو يادم اومد قراره يه مدت پيشم بمونه……. منم كه خيلي حشري بودم وقتي بهاررو ديدم باسه اولين بار به اندامش خيره شدم داشت با تلفن حرف ميرد و اصلا حواسش بمن نبود به شكم خوابيده بود كه من يهو اون ساق پاهاشو ديدم و اون كون قلنبه باسه اولين بار بود اين مدلي نگاش ميكردم اصلا دست خودم نبود اما يه لحظه از خودم بدم اومد و خجالت كشيدم رفقتم پيشش يكمي باهم حرف زديم راجع به اون جنده خانوم (مارال)بعد من از ناراحتيش پرسيدم يكمي تفره رفت وقتي ديد من سيريشم شرو كرد به تعريف كردن كه امير بهش خيانت مرده و رفته با سيما دوستش دوست شده و شروع كرد به گريه كردن منم همينوطور كه سرشو گذاشته بود رو پام يكمي نوازشش كردم باهاش صحبت كردم كه اروم بشه اما اون همينطور داشت گريه ميكرد صورتمو بردم جلو و ماچش كردم يكمي اشكاشو پاك كردم يكمي صورتشو نوازش كردم همينطور كه هق هق كنان داشت حرف ميزد يهو چشمم افتاد به سينه هاش شايد باورتون نشه اما تا حالا بش دقت نكرده بودم نميگم بهترين سينه ي دنيا يا خيلي زيبا بود اما واقعا سينه هاي سفت و قشنگي داشت كه از زير اون تاپ صورتي داشت خودنمايي ميكرد ديگه كنترلمو از دست داده بودم منتظر بودم تا باز گريش شدت بگيره وقتي داشت از سيما حرف ميزد دوباره زد زيره گريه منم نوازشش كردم و شروع كردم يكي از شونه هاشو ماليدن و بازم لپشو ماچ كردم همينطور داشتم ميماليدمش تا جرات پيدا كردم دستمو از رو بازوش بردم رو سينش اون كه اصلا هواسش نبود همينطور كه داشت حرف ميزد من اروم و يواش جوري كه تابلو نشه داشتم ميمالوندم تا يهو به خودش اومد ديد دوتا سينش تو دستامه يه لحظه جا خورد هيچي نگفت من دستمو برنداشتم و مالشامو زياد تر كردم اونم خشكش زده بود و سكوت كرده بود و فقط من بودم كه داشتم ميماليدمش يهو از سرجام بلند شدم چراغ خواب و مانيتورو خاموش كردم اومدم كنارش دراز كشيدم و از پشت بغلش كردم بعد يه دستمو انداختم رو سينش گفتم ميكفتي !ادامه بده الان ديگه برقا خاموش بود و همديگرو نميديدم خواستم ازم خجالت نكشه يه لحظه دستمو بردم رو نافش (تاپش يكمي كوتاه بود)از زير تاپ دستمو بردم تو اونم داشت حرف ميزد حالا دستم زير تاپش بود و رو سوتينش حالا ماشامو اروم تر كرده بودم جوري كه حشري شه همينطور كه دستم زير تاپش بود گردنشو ماچ كردم ديگه نميتونش حرف بزنه يكمي فاصله ازش گرفتم از زير تاپ سوتينشو باز كردم حالا دوتا سينش زير تاپ لخت بود شروع كردم سينشو مالوند و گردنشو خوردن حالا وقتش بود كه لباي آبجي بهاررو بخورم رفتم سمت لباش شروع كردم لب گرفتن اما اون هيچ كاري نميكرد انقد خوردم تا اونم بخوره وقتي خورد معطل نكردم تاپشو دراوردم حالا اون دوتا ليموي تازه جلوم بودن ديگه يه خوردنه سينهاش ارم اروم اروم گازشون ميگرفتم اونم ناله ميكرد يهو ديدم منو زد كنار و بلند شد ريده شد تو حالم گفتم ميخواد تاپشو بپوشه كه ديدم رفت سمت در و درو قفل كرد اومد سمتشمو ازم لب گرفت و منم شروع كردم خوردن دوتا سينش انقد سينشو خوردئم كه سست شده بود و فقط ميگفت آخ آخ آخ آخ آخ………………. واي واي حالا نوبت كسش بود انقد حشري بوذم كه شرتشو جوري كشيدم كه نزديك بود پاره شه باورم نميشد خواهرم همچين كسي داشته باشه صورتي رنگ و ترو تميز شروع كردم به خوردنش حالا نحژخور كس بخور اون چو.چولش داشت ديونم مكيرد برش گردوندمو شروع به خوردن سوراخش شدم يه جوري سوراخشو ميخوردم كه داشت ديونه ميشد حالا نوبت اون بود كه تلافي كنه شروعه به خوردن كيرم كرده بود اما از رو شرت اين كارش داشت كس خلسم ميكرد شروع به ساك زدن كرد برام اما خوب ساك نميزد ساك زدنو بيخيال شدم و يكمي با انگشت و كرم سوراخشو باز كزدم الان موقش بود كه بكنمش سوراخش كاملا باز شده بود و فقط متظر من بود ازم خواهش ميكرد تا بكنمش من شروع كردم به تلمبه زدن واقعا خواهرم تنگ بود اما همين تتگيش باعث ميشد بيشتر حال كنم هيمينطور مثل ديونه ها داشتم تلمبه ميزدم و توجهي بهش نميكردم و وقتي ابم اومد تازه فهمديم كه چقد به خواهرم فشار اومده و چقد گريه كرده اونشب يكي از بهترين شبام بود فرداش رفتم براش يه كادو خرديم .و بازم شبش باش سكس كردم ، هرچقد باش سكس ميكردم خسته نميشدم واقعا بدنش زيبا بود از اين قضيه يه سالي گذشت و من هر هفته دو سه بار خواهرمو ميكردم ……..

حامله کردن مادرزنم من بهزاد هستم و حدود 30 سالمه داستان از اونجا شروع میشه که ما به دلایلی برای مدتی مجبور شدیم خونه مادر زنمون زندگی کنیم ماجرا از اونجا شروع میشه که من چند بار که به صورت سر زده وارد خانه مادر زنم شدم دیدم که مادر زنم داره یکی از شبکه های ماهواره ای رو که تبلیغات سکس پخش می کنه رو دید می زنه و مجبور شدم دوباره برگردم دم در و زنگ بزنم و وارد خونه بشم که اون فکر کنه من متوجه دید زدنش نشدم البته به اون حق می دم اینکار رو بکنه چون چند سالی میشد که شوهرش اونو جا گذاشته بود و با یه خانومی رفته بود و ما دیگه خبری ازش نداشتیم و این بنده خدا با اینکه 40 سال سن داشت تو این چند ساله نتونسته بود خودشو ارضا کنه برای همین نمی دونم چطور با این مسله کنار میومد البته گاهی من هم از روی شیطنت عمدا بی سرو صدا وارد خونه میشدم که ببینم اوضاع از چه خبره تا اینکه یک روز که وارد خونه شدم دیدم از پنجره حموم که مشرف به حیاط بود صدای آه میاد رفتم جلو تر دیدم بله انگار کسی داره با خودش ور میره سریع خودمو رو یه بلندی رسوندم تا یه دید از پنجره حموم بزنم از پنجره مادرزنمو دیدم که داشت بدنش و سرشون هاش آروم بالا پایین می رفت اما کاملا قابل رویت نبود چون پنجره بخار گرفته بود دیگه داشتم دیوونه می شدم تجسم بدن لخت مادر زنم خیلی برام هیجان انگیز و شهوت آور بود با اینکه 40 سال سن داشت اما یه کمر باریک ناز داشت و صاحب یه کون گنده خوش تراش بود باور کنید اگه از پشت کسی ببینه فکر می کنه یه زن 20 یا 21 سالست کمر باریک , کون و ران درشت , و مهم تر از همه سینه های برجسته نوک تیز , و موها بلند مشکی یکدست که تا گودی کمرش بود و پوست سیپیدش که منو دیوونه می کرد باور کنید زمانیکه از جلوم رد میشد کیرم مثل قلبم تاپ تاپ میزد البته نمیتونستم کاری بکنم چون می ترسیدم همچیز خراب بشه البته چند ماهی بود که مادرزنم جلوی من راحتر لباس می پوشید یا باهام شوخی های بدنی می کرد و این باعث تعجب منو بود چون تا بحال همچین چیزی تو. این چند سال سابقه نداشت که مادر زنم لپمو بکشه یا گاها ماچم کنه حتی چند روز قبل از این قضیه , حموم , صحبت از لاغر شدن من بود که اومد و از پشت بغلم کرد و یه زوری زد که مثلا منو از زمین بلند کنه که نتونست چون قدش کوتاه تر از من بود بعد گفت زنت خوب بهت نمیرسه که اینقدر ضعیف شدی و من سریع گفتم نه , کاش بیشتر می رسید باور کنید نرمی نوک سینه هاشو رو پشتم احساس می کردم بعد مادر زنم در جواب گفت باید یه فکر برای این مسله کرد و من خندیدم گفتم حتما یه فکر عاجل می کنم , البته خانومم اون لحظه تو حیاط بود و شاهد بغل کردن من توسط مادرش نشد اما صدامونو میشنید این داستان ادامه پیدا کرد تا اینکه تو اونروز مادرزنم رو تو حموم دیدم یا بهتر بگم صداشو شنیدم سریع خودمو رسوندم پشت در حموم ,خوشبختانه در حموم از داخل قفل نبود برای همین آروم در حموم رو کمی باز کردم صحنه ای رو که دیدم باور نمی کردم مادر زنم کاملا لخت , پشت به من بود و داشت کوسشو می مالوند و مهمتر اینکه تو دست دیگرش یه وسیله بود که کاملا نمی تونستم تشخیص بدم چیه قلبم تند و تند می زد با خودم فکر کردم این بهترین فرصته که برم تو و غافلگیرش کنم اینطوری راهی برای داد و فریاد نداره سریع لباسمو در آوردم و آروم در حموم باز کردم چون دوش حموم باز بود صدا باز شدن در رو نشنید داشت کوسشو با دست چپ می ما لوند و با دست راستش یه شمع کلفت رو فشار می داد که بره تو کونش. تازه سر شمع فرو کرده بود تو کونش که دادش بیرون اومد و شروع کرد آروم داد زدن و م ی گفت آخ آخ…اوف ف ف ف… من از این فرصت استفاده کردم گفتم داری چیکار می کنی ؟مستی (اسم مادر زنمه) داری شمعو می کنی تو کونت ؟ با لکنت زبون گفت : تو ! تو اینجا چیکار می کنی ؟ کی امدی ؟ چرا در نزدی؟ برو بیرون . من گفتم که همچیزو دیدم و بیرون هم نمیرم من اینجا هستم و تو داری شمع رو توی کونت فرو می کنی ؟ مادرزنم وقتی دید من بیرون برو نیستم تصمیم گرفت منو بزنه کنا رو بره بیرون که من گرفتم بازوشو و اونو چسبوندم به دیوار گفت چیکار می کنی ؟ گفتم کاریت ندارم فقط چندتا بوس ساده و سریع شروع کردم زیر گردنشو بوس کردن گفت: ولم کن برم چیکار می کنی؟ بهزاد من هم دوتا دستمو از زیر بغلش رد کردم و اونو بغلش کردم و چسبوندم به دیوار و شروع کردم تند تند زیر گردنشو خوردن خیلی تقلا کرده که آزاد بشه اما من تند و تند زیر گردنشو می لیسیدم گفت بهزاد اینکارو نکن من گفتم تو چند ساله که تنهایی و این برات خوب نیست که یه شمع برداری و بکنی تو کونت من کیرمو بین شما دونفر عادلانه تقسیم می کنم برای اینکه بتونم رامش کنم دست راستمو دور گردنش چرخوندم و دست چپمو کردم تو کوسش و شروع کردم کوسشو مالوندن و با دهانم سینه چپشو خوردن البته با چند دقیقه بوسیدن و مکیدن سینه هاش از خواهش و تمناهاش کم شد و دیگه با آه و اوه می گفت بهزاد جـــــون ولـــــــم کن برم…. تورو خدا ولم کن برم… بهزاد جون الههی من قربونت برم … سینه هامو نخور داری منو دیونه می کنی … با سینه هام چیکار داری ….. آخ خ خ خ ومن مثل وحشیا سینه هاشو می خوردم باورش سخته اما سینه های سفید و برجسته و گردی داشت با گذشت چهل سال از سنش هنوز نوک سینه هاش صورتی رنگ بود البته یکی از دلایل ناز بودن بدن و سینه مادر زنم این بود که چندین سال بود که کسی بهش دس نزده بود و اینقدر من سینه هاشو خوردم که کاملا بی حال شد این جا بود که شاه بیت غزل رو از جاش بیرون آوردم وقتی کیرمو دید دو دست یگرفتش گفتش بهزاد چه کیری درشتی داری گفتم امروز همین کیر باید بره تو کوست با عشوه گفتش نه تو رو خدا میمیرم ! دستمو زدم رو شونش و فشارش دادم پایین گفتم فعلا بخورش شاید نکردم تو کوست اونم رضایت داد و آروم جلو کیرم نشست و با کف دستش رو برد زیر بیضه هام و و کله کیرمو گذاشت تو دهانش مشخص بود تا بحال اینکارو نکرده بود چون با اکراه اینکارو میکرد اما دوست داشت امتحان کنه از شهوت زیاد چشماش باز نمی شد و با ولع کلاهک کیرمو می خورد و من موهای بلندو نازشو گرفته بودم و سرشو به طرف شکمم هل می دادم تا کیرم تو دهانش کامل بشینه با اینکه راه نفسش بسته شده بود اما اعتراضی نمیکرد و همونطوری کیرمو می بلعید دیگه داشت آبم مییومد که خوردن کوسشو بهونه کردم برای همین نیاز بود از حموم خارج بشیم ازم پرسید الان کسی نمیاد بهزاد جون؟ گفتم نه یکی دو ساعت راحتیم دیگه نزاشتم پاشو از حموم بیرون بزاره دس انداختم زیر رانش رو دوتا دستم بلندش کردم طوری که صورتش نزدیک صورتم بود گفتم مستی خیلی می خامت امروز رو مال منی و شروع کردیم از هم لب گرفتن سریع اونو بردم اتاق بغلی رو تخت خابوندم بهم گفت تا بحاال تو عمرش اینقدر حال نکرده بود من تعجبم از این بود که چرا شوهرش اینو ول کرده بود و رفته بود رو تخت به حالت 69 رو هم خابیدیم من شروع کردم به خوردن کوس مستی و اون کیرمو هر بار می خورد و می گفت کیرتو بازم می خام و من هم یه انگشتمو تو کون مادر زنم فرو کرده بود و با زبونم کوسشو لیس می زدم مستی در حالیکه شهوت از صداش میومد گفت تورو خدا کونمو لیس بزن و من گفتم چشم هرچی مستی خانوم بگه همونه و با تمام توانم زبانمو و کردم تو سوراخ کونش .. دادش رفت هوا و یه آهی کشید …آه آه اه …. بهزاد جون تو خیلی خوبی . ..خیلی دوستت دارم و شروع کرد تند تند کیرمو خوردن و سرش سریع بالا و پایین می کرد بعد از چند دقیقه خوردن کونش گفتم مهستی پشت کن میخام کیرمو بکنم تو کوست حاضری گفت آره و از روم بلند شد و سرشو گذاشت رو تخت من رفتم پشتش و کیرم راست گرفت به طرف کوسش یه لحظه دلم نیومد کیرمو بکنم تو کوسش چون کوسش مانند کوس یه دختر باکره تنگ بود تو همین فکر ها بود که مستی داد زد بهزاد جون منو کشتی بکن تو کوسم دارم می میرم … تورو خدا طاقت ندارم کیرتو می خام …اومم م م و من دیگه شک نکردم کلاهک کیرمو فشار دادم تو کوسش دادش بیرون اومد آخ اخ سوختم … چقدر درد داره … بهزاد جون سوختم ….. گفتم آره درد داره طاقت داری ؟ بکنم توش مستی ؟ با اینکه درد می کشید حرفی نزد و من سکوتشو به عنوان رضایت برداشت کردمو و کیرمو تا ته فرو کردم تو کوسش … دادی زد بهزاد جر خوردم … بهزاد منو پاره کردی …. بهزاد منو ترکوندی …. تورو خدا دارم پاره میشم گفتم اولش سخته طاقت بیار الان آروم میشه شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم …. آخ کوسم بهزاد …آخ منو جر دادی … بعد از 15 تا 20 بار تلمبه زدن دیگه صداش قطع شد و شروع کرد به قربون صدقه کیرم رفتن و قربون کیرت برم بهزاد جون چقدر شقه … بازم منو بکنی ….با این کیر کلفتت منو بکن ….. گفتم آره مستی جون این اولشه …. از این به بعد هر شب می کنمت … داشتم تند تند تلمبه می زدم اما همش چشمم به سوراخ سفید و تنگ مادر زنم بود یه آب دهن رو سوراخ کونش ریختم و شصتمو آروم انداختم تو کونش اینقدر غرق در شهوت بود که فقط برگشت و منو با شهوت نیگاهی کرد و گفت داری منو دو طرفه می کنی ؟ گفتم آره عزیزم مستی جون خیلی می خامت ؟ از امشب تو زن منی … در حال تلمبه زدن بودم که احساس کردم آبم داره میاد گفتم مستی آبم داره میاد … گفت بریز تو کوسم …گفتم بابا حامله میشی … همه می فهمن .. گفتش نه بریز توش …. ازت یه بچه می خام … اینو که گفت سعی کردم کیرمو بکشم بیرون از کوس مستی که اون پیش دستی کرد و در همون حالت که داشتم تلمبه می زدم منو هل داد به عقب و با کونش نشست روی کیرم و منو چسبوند به دیوار و از پشت منو بغل کرد بطوری که جای حرکت نداشتم و درست در همون لحظه آبم اومد و با فشار تو کوس مستی خالی کردم اما مستی باورش نمیشد که آبم اومده برای همین از رو کیرم بلند نمیشد از پشت سینه هاشو گرفتم و در حالیکه پشتشو بوس می کردم به جونش قسم خوردم که آبم اومده و اون از رو کیرم بلند شد و شروع کردن به بوسیدنش همونطور خسته یه یکربع رو تخت خابیدیم و سپس رفتیم حموم و بعد از اون تقریبا هفته ای دو یا سه بار باهم سکس داشتیم و در کوچکترین فرصتی همدیگرو بغل می کنیم و با هم می خابیدیم با گذشت یک ماه از اولین سکسمون مادرزنم بهم زنگ زد و بهم گفت که حامله است من سریع خودمو رسوندم به خونش و آزمایشو دیدم بله درست بود مادرزنمو حامله کرده بودم هم ناراحت بودم و هم خوشحال, ناراحت برای اینکه سایه هیچ مردی بالای سر مادرزنم نیست که همه راحت با این قضیه کنار بیان و خوشحال از این قضیه که بالخره پدر میشم الان من بیشتر از گذشته دوستش دارم و براش وقت میزارم تقریبا هر روز به بهانه کمک به مادر زن باهاش بیرون میرم و خوش می گذرونیم باور کنید تو چشماش نیگاه می کنیم شوق یه دختر نوجونو می بینم شاید باور نکنید بارها هوس کردم به بهانه حامله بودن از کون بکنمش اما دلم نیومد که اگه لب تر می کردم نه نمی گفت راستشو بخاید من عاشق مادر زنم شدم .دوماه از این داستانی که براتون تعریف کردم می گذره و مادرزنم دو ماهه که از من حاملست خیلی سعی کردیم پدر زنمو پیدا کنم و اونو برگردونم سر زندپگیش تا بچه هم بتونه سالم به دنیا بیاد اما پیداش نکردیم چند بار با مستی درمورد سقط صحبت کردیم اما زیر بار نمی ره و میگه بچشو میخاد مثل اینکه باید خودمو برای پدر شدن آماده کنم

مادرزن خوابالوسلام.اسم من رو yas فرض کنید.ضمنا از دوستایه خوبم خواهش میکنم نظر بدید نه اینکه ناراحتی از بقیه رو اینجا تلافی کنید. من 30 سالمه و خوزستانیم ولی اصفهان زندگی میکنم.سال 89 ازدواج کردم و یه خواهر زن و مادر زن و یه پدر زن بیمار دارم.مادر زنم خیلی هوای منو داشت و منم هیچوقت دید سکسی بهش نداشتم.ولی سال 91 اتفاقی افتاد که مسیر زندگیم رو عوض کرد. از خودم بگم که قد 181 سانتی دارم و هیکل ورزشی دارم و کیرم مثل بقیه دوستان 20 و 22 و… نیست.کیرم 17 یا 18 سانته ولی اینقدر کلفته که زنم هنوز بعد چند سال وقتی میخورش اذیت میشه.مادرزنم یه زن 49 ساله و قد 165 سانت و کمی تپل با کون و سینه بزرگه.ماجرا اینجور شروع شد.یه روز صبح که داشتم از سرکار برمیگشتم خونه،از شب که شیفت بودم جوری برنامه ریزی کردم ک صبح زود برسم خونه و قبل اینکه زنم سرکار بره یه سکس داشته باشم.رسیدم و دیدم زنم توی حمامه و خوشحال لخت شدم و خواستم یه موقع برم توی حمام که شامپو زده باشه و نبینه منو و سوپرایزش کنم و برای اینکه چکش کنم رفتم از پنجره حمام موقعیت سنجی کنم که چشمام چهارتا شد.باورم نمیشد چی میبینم،مادرزنم لخت توی حمام داشت خود ش رو میشست و وقتی کون و سینه شو دیدم کیرم مثل فنر بلند شد.همش داشتم کیرم رو میمالیدم و به این فکر میکردم چطور ندیده بودم این شاه کوس رو و دوست داشتم یه جوری برم حمام و بکنمش ولی میترسیدم تا یه چیزی به ذهنم خورد که خیلی عادی مثل همه متاهل ها لخت برم پیش زنم و بعد میگم حواسم نبود. آماده شدم و کیرم رو مالیدم و در حمام رو باز کردم و سرم رو انداختم پایین و با دسته تیغ ور رفتم ک یعنی اصلا ندیدمت.وقتی در رو باز کردم،همینجور ک سرم پایین بود گفتم سهیلا…صبح بخیر گلم.آماده شو ک امروز هم جلو هم عقب رو میخوام ولی دیدم صدا نمیاد و سرم رو بالا آوردم دیدم چشمای مادرزنم گرد شده و دستش روی کونشه و اون دستش دم دهنش و خیره شده به کیرم.تا دیدمش گفتم وااااااااااااای خاله ببخشید و دستم رو جلو کیرم گرفتم گفتم شما اینجا چ کار میکنی و دیدم در رو بست و گفتم خاک توی سرم و گفت چرا خبر ندادی و گفتم فکر کردم سهیلاست و نمیدونستم شمایی. خب از اون موضوع 6 ماهی گذشت ک من عمل کردم کمرم رو و زنم پانسمان عوض میکرد که یه روز به مادرش سپرده بود. عمل پیچش مو که اکثر مردا درگیرش شدن رو کرده بودم و باید لبه تخت لخت میشدم.مادرزنم اومد و گفت آماده شو،گفتم خاله باید لخت بشم که گفت اشکال نداره،تو هم پسرمی و بعدشم دیدمت که.لخت شدم خوابیدم و کیرم شق شد و از وسط پام دادمش پایین و میدونستم قشنگ میبینش وقتی پشت سرمه و شروع کرد با سرم قندی نمکی شستشو دادن که سرم از وسط کونم می‌ریخت روی کیرم تا بریزه روی زمین.گفتم خاله،یخ زدم که با دستمال روی کونم رو خشک کرد و یه لحظه با دستمال کیرم رو گرفت ک خشک کنه ک مثل برق گرفته ها خشکم زد.اونروز نشد کاری کنم تا عید سال بعد.شب 13 بدر یعنی 12 فروردین وقتی توی چادر خواب بودیم،مادرزنم اومد و از سرما خشکش زده بود و ناخودآگاه وسط من و زنم که جای بیشتری بود خوابید.همه خواب بودن و تازه وقتی رفت زیر پتوی ما فهمید کجا خوابیده.یکم ازم فاصله گرفت و خوابید.بعد از نیم ساعت شرت رو پایین آوردم و از زیر شلوارک مالوندمش.مادرزنم به پهلو و پشت به من و کونش،حرارت بدنش،بوی عطرش دیوونه ام کرده بود که یه صدای خر و پف یواش میکرد و مطمین بودم خوابه.دل رو زدم ب دریا و گفتم باید عادی برخورد کنم و توی یه حرکت چسبیدم به کونش.محکم بغلش کردم و با دستم سینه شو گرفتم ک همون لحظه بیدارشد و شکه شده بود که کیرم رو بافشار به کونش مالیدم.از خودم صدای خور خور درآوردم و مطمین شد خوابم و کمی تقلا کرد خودش رو آزاد کنه ولی میترسیدم من مثلا بیدارشم و ضایع بشه و تکون نمیخورد.یکم فاصله گرفتم و کیرم رو درآوردم و یه دقیقه بعد باز چسبیدم بهش که وقتی کیرم رو حس کرد خودش رو داد جلو و من آروم آروم مثل کسایی که خوابن نامفهوم حرف میزدم و کشیدمش یه 20 سانت سمت خودم.دید محکم گرفتمش کامل رفت زیر پتوی و چندبرابره دورش رو نگاه کرد و فقط جوری تقلا میکرد که من بیدار نشم و این وضع رو ببینم.توی یه حرکت دستم رو بردم زیر پیرهنش و سینه شو میمالیدم.تقریبا تسلیم شد تا وقتی کیرم رو فرستادم زیر دامن و رفت لاپاش.خشکش زد و نفس نمیکردی حتی.کونش رو کشیدم سمت خودم و دستم رو ایندفعه گذاشتم روی شرتش.داغ شده بود کوسش.دست انداختم توی شرتش و توی یه جابجا شدن کشیدمش با یه دست پایین ولی لبه اونورش زیرش بود و منم با یه جلوعقب شدن،انداختم لای پاش که دیدم سفت میکنه خودش رو.دیگه نمیتونست مقاومت کنه و خودش پاشو داد بالا کیرم رفت لای کوسش.خیس خیس بود و نفس میزدیم.کمی اطراف رو میپایید و دیدم آروم دستش رو گذاشت روی کیرم.داشتم میمردم. دوست داشتم کونش رو بکنم.کیرم خیس بود و کشیدمش بالا توی سوراخ کونش و سریع فشار دادم و سرش رفت توش که پرید جلو و کشیدمش سمت خودم و دیدم کونش رو داد عقب و کیرم رو روی کوسش تنظیم کرد و اومد عقب ک تا تمام رفت توش.من ک دیوونه شده بودم و باورم نمیشد.شروع ب تلمبه زدن کردم و اونم حال میکرد.ده دقیقه ای کردم و آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم لوله هاشو بسته.اون دوبار ارضا شده بود.وقتی آبم اومد الکی اسم زنم رو صدا زدم دستمال بگیرم دیدم گفت هیییییس.کیرم هنوزتوش بود باز بلند شد و گفتم شل بگیر میخوام کون بکنم گفت نوچ و منتظر نشدم و گذاشتم توش و هل دادم،اومد در بره و رفت روی شکم که همینجور باش رفتم کیرم در نیاد و خوابیدم روش و کیرم رو با فشار چپوندم توش دیدم یه آی گفت و گفت خدا خفت کنه که سریع سرم رو بردم سمت گوشش و گفتم خاله تحمل کن الان میشم ک گفت زود باش وگرنه جیغ میزنم همه بیدارشن و منم تلمبه میزدم.شاید بیست دقیقه ای کون کردم و اون فقط نیشگون میگرفتی تا آبم اومد.اون شب باعث شد هروقت تنها گیرش بیارم بگیرم و کوس و کونش رو حال بیارم ولی همیشه باید به زور میخوابونم و بختش کنم و نیشگون رو تحمل کنم و هیچوقت نشده باش کنار بیاد………ن.د شد

سكس میترا با عمو كوروشسلام، من ميترا هستم ٢٧ ساله از تهران، قدم ١٦٧ وزنم ٨٠ سفيد و با سينه هاي بزرگ سايز ٩٥ و كون معمولي ،اين داستانه سكس اولم نيست ،من ٢١ سالگي ازدواج كرده بودم ، با شوهرم ٢سال دوست بودم و تقريبا از اولش با هم سكس داشتيم، قبل از شوهرم با يكي دوتا دوست پسراي ديگه م در حد لا پايي و مالوندن بود اما پرده مو شوهرم زد، بعد جدايي از شوهرم كه دليلشو نميگم با دو سه نفر دوست شدم و دروغ نگم بهشون دادم، حقيقتش من خيلي سكس برام مهمه و خيلي هات هستم اما اهل جنده بازي و بودن با چند نفر و اينا هم نيستم، حالا از اين جريان بگم كه برام خيلي لذت بخشه و هنوز ادامه داره ، پدر يكي از دوستام خيلي تو جريان طلاقم كمكم كرد چون دوسه تا دوست وكيل خوب داشت و كلا هم خانواده مارو ميشناخت و منم با اين دوستم هميشه با هم بوديم و احساس پدرانه نسبت بهش داشتم، بعد طلاقم چند باري منو دوستم با بابابش كه اسمش كوروشه كه من عمو كوروش صداش ميكردم بيرون رفته بوديم يا خونه شون ديده بودمش اما حقيقتا چيزي تو اين مايه ها كه منو بخواد ازش نديدم ، هيچ رفتاري كه حتي همچين چيزي بذهنم خطور كنه، يروز عمو كوروش بهم زنگ زد و گفت( اين زمان دوست پسر داشتم و اتفاقا داشتيم سكس ميكرديم) براي تولد محبوبه نميدونم چي بخرم ، چند روز ديگه تولد زنش بود، گفتم عمو خب از ساينا بپرس ، گفت چند روزه با هم قهريم، البته من در جريان قهر پدر دختر بودم اما بروم نياوردم، گفتم باشه من چيكار كنم، گفت اماده شو ميام دنبالت بريم يه چيز بگيريم، خلاصه اون روز رفتيم يه كيف گرفتيم و منو رسوند خونه، اونروز نگاه هاي كوروش فرق داشت ، كمي دردودل كرد و واسه بار اول حس كردم منو داره ميبره تو يه فضاي خصوصيه ديگه، اينجا نقطه شروعش بود، دفعه بعد منو به بهونه اينكه بريم از دوست وكيلش تشكر كنيم با خودش تنها برد بيرون و شك من از جايي شروع شد كه هر بار ازم خواست هيچكي حتي ساينا نفهمه، بقيه شو نميگم چون طولاني ميشه و حوصله تون سر ميره، از خودش ميگم كه ٦٣ سالشه و نسبتا خوشتيپه ، بسيار مايه دار و البته رفتارش جنتلمنه، همه دوسش دارن و در اجتماع و بين ماها كه ميشناسيم ادم محترميه، ولي تو همين بيرون رفتن ها و درد و دلها كه بعدها خصوصي تر شد فهميدم رابطه شون با محبوبه جون اصلا صميمي نيست بر خلاف ظاهرشون و حدود ٦ ساله كه حتي بگفته خودش زن و شوهر نيستن يعني سكس ندارن، البته تقصير از عمو كوروش بود كه محبوبه فهميد زن صيغه اي داره تو دماوند و …منم از شنيدن اين داستانها تو خلوت يواشكيمون هم شوكه ميشدم هم حس خوبي داشتم از اينكه محرم رازش شده بودم، تا يه روز كه خواست باهاش برم دماوند ، راستش دروغ نگم چون كم كم بهش حس سكسي هم داشتم حسم اونروز اين بود كه ديگه بايد اتفاقي بينمون بيافته ، واسه همين حسابي بخودم رسيدم اما واسه اينكه ضايع نشم گفتم زود برميگريدم كه من به مهموني شب كه دعوتم برسم،اونم گفت اره، خلاصه ٤ عصر راه افتاديم حدود ٥ رسيديم در ويلاشون كه به بهونه صحبت با باغبون و فضاي سبز و اينا اومده بوديم، رفت تو و اومد بيرون و گفت بيا تو يه چايي بخوريم ميريم، مطمعن بودم بايد بدم اما رفتم كه چاي بخورم، خونه كاملا گرم و اماده بود لباسامو در اوردم نشستم تا ازم پذيرايي كنه، اونجا صد بار وفته بودم و ميدونستم وسط اذر ويلا انقد گرم نيست مگه از يه روز قبل اماده ش كني، شصتم خبر دار شد، اومد نشست كنارم دستشو انداخت دورم و منو چسبوند به خودش و ازم بابت اينكه اومدم باهاش تشكر كرد و شروع كرد ازم پذيرايي كردن ، چايي كه خورديم بعدش تي وي روشن كرد و شروع كرد طبق معمول حرف از اسمون و ريسمون زدن و بعد گفت شراب دارم بيارم منم گفتم اره، شراب هم خورديم و اون هي بيشتر موقع حرف زدن بهم ميچسبيد و باهام ور ميرفت، من كه خودم اينكاره بودم ميدونستم الان چشه بيشتر خودمو ميزدم به خريت و عمو عمو ميكردم،هوا داشت تاريك ميشد كه گفت امشب اينجا بمونيم و منم با يه كم ادا اطوار قبول كردم، سرتونو درد نيارم بلاخره وسط چسبيدن ها و حرف زدن ها و اداي مست ها رو در اوردن ها عمو كوروش يهو منو كشيد سمت خودشو و شروع كرد از لبهام مكيدن ، من اولش گفتم واي عمو چيكار ميكني واي عمو خواهش ميكنم اما وقتي دستش رفت زير بلوزم و چنگ انداخت رو سوتينم ديگه ناله هام شروع شد، ميخواستم كه باهاش سكس كنم و ميدونستم كه اونم ميخواد منو بكنه، همينجور كه لبمو ميخورد بلوزمو در اورد و اروم منو ول داد رو مبل و اومد روم ، شروع كرد از گوشهام و گردنم خورد و مكيد و بعد گفت بازش كنم ، گفتم اره ، دست انداخت پشتم بند سوتينمو وا كرد و افتاد بجونه سينه هام، هميشه دلم ميخواست با يه مرد مسن سكس كنم اما واقعا جوري كه كوروش حشريم ميكرد نه شوهرم عرضه شو داشت نه اون دو سه تاي ديگه، جوري سينه هامو ميخورد و باهاشون ور ميرفت واقعا داشتم از لذت بيهوش ميشدم ، بعد اروم پاشد شلوار و شرتشو در اورد ، اولين باربود كير و خايه مرد مسن ميديدم، خايه هاش يه كم اويزون بود كيرش متوسط اما بطرز باور نكردني كلفت و بسيار تمييز و شيو شده،منم اداي تنگهارو در مياوردم ، رومو سريع بر گردوندم، رفت پايين پام شلوارو شرت و جورابمو دو اورد، بعد پاهامو وا كرد، شروع كرد با دستش لباي كسمو باز و بسته كرد يه كم چوچولمو ماليد بعد شروع كرد كسمو خوردن، داشتم ديوونه ميشدم انقد جيغ زدم گلوم گرفت، دوباره اومد بالا شروع كرد لبمو و سينه هامو خوردنو گفت خيلي وقت بود فكر اين كس تپلت داشت ديوونم ميكرد كه يهو كيرشو كرد تو كسم، باورم نميشد سكس با يه مرد ٦٣ ساله انقد لذت بخش باشه، يه چند ديقه تو كسم تلمبه زد و گفت دوست داري چجوري بكنمنت ابت بياد ، منم كه داشتم حال ميكردم گفتم همينجوري، پاهامو برد بالا باز كرد بازم كرد تو كسم و شروع كرد به تلمبه زدن ، بنده خدا هيچ كاري واسش نكردم ولي خودمو خيس كرده بودم اساسي تموم لاي پاهام اب كسم بود، فقط ميكرد و ميگفت جون كس تپلم، منم هي جيغ ميكشيدم عمو يواشتر جر خوردم عمو كسم پاره شد عمو دارم از درد ميميرم، البته دروغ نبود چون كيرش واقعا كلفته ، خلاصه ابش اومد قبل اينكه من ابم بيادو خالي كرد تو كسم و كفت هر چي بشه من درستش ميكنم ، منظورش حاملگي بود، بعدش چند ديقه بيحال افتاده بوديم و دوباره شروع كرد از لب و لوچه م خوردن و بازم با سينه هام ور رفتن حدود نيم ساعت بعدش دوباره منو كرد دوباره ابش اومد ريخت تو كسم، بار دوم انقد چوچولمو ماليد اب منم اورد، اون شب تا ساعت ٤ صبح دوبار ديگه بهش دادم و از پشت و رو كيرش نشستم براش ساك هم زدم، واقعا باور خودم نميشد، از دادن سير نميشدم ، فردا صبحش بعد صبحونه بازم منو انداخت رو مبل و يبار ديگه كرد ، كل اين چند بار هر چي التماس كردم ابتو نريز تو كسم قبول نكرد و گفت نگران نباش با من، وقتيكه برگشتيم غروبش منو برد بيرون و برام يه گردنبند خريد و ازم خواهش كرد به رابطه باهاش ادامه بدم ولي جوري كه كسي بويي نبره و آبرو ريزي بشه، منم قبول كردم چون حقيقتش ديوونه كردنش شدم ، اولهاش وقتي با ساينا و محبوب جون و همه با هم بوديم سختم ميشد ولي كم كم عذاب وجدانم از بين رفت، الان تقريبا در هفته سه بار سكس داريم و واقعا لذت ميبريم، رابطمون بر مبنای يه نياز دو طرفه و خیلی با احترام پيش ميره و هر بار هم سكسمون بهتر ميشه و به روشهاي مختلف بهم لذت ميديم ، فقط متاسفانه هنوز بخاطر كلفتي كيرش نتونسته كونمو بكنه اما جديدا يبار حامله شدم بچه رو سريع انداختم خيلي از اون روز موقع كردن بيشتر باهام حال ميكنه ، ميگه كست هم گرمه هم تنگه هم اينكه وقتي زير كيرمي بهم ميگی عمو حشريم ميكنه، دوستان لطفا قبل از فحش دادن و دري بري گفتن به اين فكر كنين كه تو يه داستان همه جزييات رو نميشه گفت و ضمنان زندگي هر كي به خودش مربوطه، اين داستان صد در صد واقعيه فقط اسمها و مكانها عوض شده .

رعد و برق از وقتی بچه بودم از رعد و برق می ترسیدم و خصوصا شبها وقتی رعد و برق شدیدی میگرفت به اتاق پدر و مادرم می رفتم و وارد تختخواب کینگ سایز آنها می شدم و مادرم منو تا وقتی که طوفان بند بیاد در آغوش می گرفت. من همیشه از شدت ترس می لرزیدم و تنها گرمای بدن مادرم و صدای آرامش بخش او بود که من رو آروم می کرد. یک بار در همچین شرایطی قرار داشتیم که قضایا جور دیگه ای رقم خورد. من دوازده سالم بود و آن شب بدترین طوفانی بود که تا به آن موقع دیده بودم. رعد و برق چنان شدید بود که ستونهای خونه داشت میلرزید. آذرخش همچون شلاقی هوا رو می شکافت و من از شدت ترس نزدیک بود خودم رو خراب کنم. به سمت اتاق پدر و مادرم دویدم، وارد تختخوابشون شدم و مادرم درحالیکه از شدت ترس می لرزیدم و نمی تونستم حرکتی بکنم منو بغل کرد. آنشب حتی پدرم هم تحت تاثیر طوفان قرار گرفته بود. بالاخره طوفان بند آمد و به مرور زمان همین که ترسم کم شد، متوجه گرمای بدن مادرم شدم که منو سفت به خودش چسبانده بود. صورتم روی سینه هاش بود و حسابی بهش چسبیده بودم. اونم مدام قربون صدقه ام می رفت و موهام رو نوازش می کرد. در همین حین کیرم راست کرد و به شکم مامانم چسبید. همینکه کیر کوچکم سیخ شد، حس می کردم که داره همراه با ضربان قلبم ذوق می زنه و مطمئن بودم که مامانم فهمیده که من حشری شدم. مامانم هیچی بهم نگفت و هیچ حرکتی هم نکرد و همینکه یه خورده گذشت متوجه شدم که نوک پستونهای مامانم که به صورتم چسبیده بود سفت شده. برای یه مدت هیچکداممان حرکتی نکردیم ولی همینکه سرو صدای خرخر بابام بلند شد، مامانم خودشو یه خورده از من جدا کرد. خیلی حالم گرفته شد چون کیرم داشت حسابی حال می کرد و بهش خوش می گذشت. البته نیازی به نگرانی نبود چون مامانم آروم لباس خوابشو تا بالای کمرش بالا آورد و منو دوباره بخودش چسباند. ولی ایندفعه کیرم با بدن لختش در تماس بود. کیرم وسط دو تا پاهاش گیر افتاده بود و اونم پاهاشو سفت به همدیگه چسباند و همین باعث شد که خیلی بیشتر بهم حال بده. نمی دونستم چیکار کنم. بخاطر همین هیچ حرکتی نکردم و کیرم همونجور لای پاهای پر موی مامانم گیر افتاده بود و تقریبا با لبه های کسش در تماس بود. دوباره مامانم یه تکونی به خودش داد و یه کمی هم پاشو بلند کرد و حس کردم که دستش رو گذاشت رو کیرم و به یه سمتی هدایتش کرد. در این لحظه بود که بهترین و غیر قابل توصیف ترین واقعه در زندگیم اتفاق افتاد. احساس کردم که کیرم به درون یه چیز گرم و لیز سر خورد. بعد مامانم دستهاشو روی کپلهام گذاشت و منو به طرف خودش فشار داد. تازه آنموقع بود که فهمیدم کیرم توی کس مامانمه. شروع کردم به فشار دادن و کیرمو تا ته تو کس مامانم فرو کردم و مادرم آروم تو گوشم گفت: “عزیزم آرومتر، نمی خوای که باباتو بیدار کنی، میخوای؟ نگران نباش من هیچ جا نمی رم، فقط یه خورده یواشتر.” دستهاشو روی کپلهام گذاشته بود و با فشار دستهاش عقب جلو می کرد. بیشتر از چند دقیقه نگذشته بود که برای اولین بار در عمرم فهمیدم خوشبختی واقعی یعنی چی. تا آنموقع نمی دونستم که انقدر آبم زیاده چون تا چند دقیقه همینطور داشت آبم میومد. مامانم تا فهمید آبم داره می یاد، منو سفت تر به خودش چسباند و من همه آبمو تو کسش خالی کردم. بعد دستهاشو دورم حلقه کرد و بوسم کرد وپچ پچ کنان گفت: “دوست داشتی؟ خوشت اومد؟” من هیچی نمی تونستم بگم (راستش جرأتشم نداشتم) و فقط سفت بغلش کردم. مامانم آروم گفت: “بهتره تا بابات از خواب بیدار نشده بری تو اتاقت، من مطمئنم که بعد از این سریع خوابت می بره.” راست می گفت، عین یه جنازه خوابیدم و اگه صبح از خواب بیدارم نمی کرد تا خود ظهر می خوابیدم. بابام سر صبحانه در مورد طوفان کمی حرف زد و بعد رفت سر کار و من و مامانو تنها گذاشت. احساس عجیبی داشتم چون می دونستم دیشب چیکار برام کرده بود ولی الان صبح بود و تو روشنایی روز مادرم مثل همیشه به نظر می رسید، آدمی که به همه چیز احاطه داشت. میز صبحانه رو تمیز کرد، واسه خودش یه لیوان چایی ریخت و اومد کنار من نشست. لبخندزنان رو به من کرد و گفت: “دیشب بعد از اینکه طوفان تموم شد بهت خوش گذشت؟” دستپاچه شده بودم و کیرم هم داشت راست می کرد، با حالت مظلومانه ای گفتم: “عالی بود، تا حالا همچین احساس خوبی نداشتم. دیگه بهتر از این نمی شد!” اینو گفتم و از خجالت صورتم مثل لبو سرخ شد. مامانم خندید و گفت: “اونطوری که تو آبت اومد معلوم بود که خیلی بهت حال داده. اما می دونی تو زود کارتو کردی و ارضاء شدی و اصلا صبر نکردی که منم ارضاء بشم. می دونی که زنها هم ارضاء می شن!” ولی من نمی دونستم. من هیچی درباره سکس نمی دونستم به غیر از اینکه خیلی حال می داد که آدم اینکارو با یک زن بالغ مثل مامان خودش انجام بده. وقتی کلاس پنجم بودم یه بار سعی کردم که یه دختره که تو محله مون بود رو بکنم، ولی اون از دستم عصبانی شد و گذاشت رفت چون بلد نبودم چطوری کیرمو تو سوراخش بکنم. تو همين حال واحوال بودم که حرفای مامانم منو بخودم آورد: “خوب پسر گلم، حالا که به اندازه کافی وقت داریم، می خوام با آن کیر جوان و سفتت حسابی باهام حال کنی!!! البته اندفعه اجازه بده که منم ارضاء بشم، باشه!” در دم کیرم راست شد و قلبم تند تند می زد. باورم نمی شد، مادرم داشت از من می خواست که دوباره بکنمش. صورتم عین لبو سرخ شد. با صدای گرفته ای که بخاطر ترس می لرزید گفتم: “آره، دلم می خواد که دوباره بکنمت و … و … اگه راستشو بخوای … یعنی می شه فقط همین یه دفعه نباشه.” همون خنده مادرانه و همیشگیش رو تحویلم داد و گفت: “وقتی از خجالت سرخ می شی، وای که صورتت چقدر خشگل می شه. پسر کوچولوی من می خواد مامانشو بکّکّکّکّنه. می خواد کیرشو بکنه تو کس من و آب کیرشو تا قطره آخر بریزه تو و انقدر مامانی رو بکنننننه تا آب کسم مثل سیل راه بیفته.” از اینکه می شنیدم مامانم داره اینجوری باهام حرف می زنه یه خورده ترس ورم داشته بود و خجالت می کشیدم ولی خوشمم می آمد. حرفاش بد جوری حشریم کرده بود و می خواستم هر چه زودتر یکنمش. مامانم متوجه شد که بدجوری تو کفم و حشری شدم، دستمو گرفت و منو برد تو اتاق خواب خودش – جایی که شب گذشته برای اولین بار در عمرم فهمیدم سکس چیه. همین که وارد اتاق شدم دیدم که فقط یه لایه ملافه رو تخت کشیده بود وخلاصه تختخواب کاملا از قبل آماده شده بود. تازه اونجا بود که فهمیدم مامانم همه چیزو از قبل برنامه ریزی کرده بود! “لباساتو دربیار و تماشا کن که من چه جوری لباسامو در میارم.” سه صوت لباسامو درآوردم و لب تخت نشستم و منتظر شدم تا مامانم لخت بشه. لبه دامن لباسشو گرفت و اونو از بالا درآورد و بعد لباسشو تا کرد و گذاشت رو لبه صندلی. حالا فقط یه شورت و یه کورست تنش بود و جلوم وایساده بود. پاهاشو از هم وا کرده بود و دستاشو پشت کمرش گذاشته بود تا سینه هاش قلمبه بیرون بزنه. عمدا اینکارو کرد تا منو بیشتر حشری کنه. مامانم یه زن خوشگل و 35 ساله، یه کمی گوشتالو، پستونای بزرگی داره و نوک پستوناش می خواست کرست ابریشمیشو سوراخ کنه و از رو لباس کاملا معلوم بود که نوکش خیلی بزرگه. وقتی راه می رفت پستوناش بالا و پائین می پرید و آدمو دیوونه می کرد. پستوناش تحت تاثیر نیروی جاذبه یه کمی بطرف پائین متمایل شده بود ولی نه زیاد و هنوز خوش فورم بود. پوست صافش به سفیدی عاج و به نرمی حریر بود. شورت و کورستش سفیدرنگ بود و حسابی فیت تنش بود. شورتش توی حفرات بدنش فرو رفته بود و آدمو حالی به حالی می کرد. مامانم پاهای خوش حالت و شکم صافی داشت. کسش باد کرده بود. به کسش نگاه کردم و یادم اومد که این همونجائی بود که دیشب آبمو توش ریخته بودم. کیرم مثل آهن سفت شده بود و بدجوری درد می کرد و سر کیرم بخاطر ترشح آبم برق می زد. مامانم جلوم رو پاشنه چرخید و کونشو بطرفم قمبل کرد و منم شروع کردم به تماشای کون گرد و قلمبه اش. عجب کونی بود، هر لپ کونش اندازه یه هندونه بود. دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و در حالیکه مامانم برام استریپ تیز می رقصید شروع کردم به جلق زدن. به طرفم اومد و دستمو گرفت و نذاشت جلق بزنم. بهم گفت: “حیفه، نریزش رو زمین. هیچ می دونی، تو انجیل اومده که: بهتر آنست که نطفه خود را در شکم یک فاحشه خالی کنید تا آنرا بر روی زمین ریخته و هدر دهید. خوب اگه انجیل اینو گفته، فکر نمی کنی که بهتر باشه که آبتو تو شکم مامانت بریزی تا تو شکم یه فاحشه؟” دستمو گذاشت رو کسش و برای اولین بار بود که تو روز روشن کس مامانمو لمس می کردم. آبش راه افتاده بود و واسه همین شورتش خیس بود. شروع کردم به ور رفتن باهاش و اونم لای پاهاشو باز کرد و کسشو دراختیارم گذاشت. “عزیزم، کیرتو می خوام! دوست داری همینطوری که شورت وکورست تنمه منو بکنی یا دوست داری که لخت لخت شم؟” راستش برام فرقی نمی کرد، فقط اینو می دونستم که هر لحظه ممکن بود که آبم بیاد و باید حتما می کردمش. “بعضی از مردها دوست دارن که زنو وقتی شورت و کورست تنشه بکنن، چون اینکار خیلی حشریشون می کنه. پس بهتره که اول شورتمو بدی کنار و همینطوری منو بکنی، بعد اگه خواستی همه رو در میارمو برات لخت لخت می شم.” سرمو به نشانه رضایت تکون دادم، تنها چیزی که می خواستم این بود که کیرمو بکنم تو لونۀ خیس و لیزی که وسط پاهای مامانم بود. دلم می خواست که یه بار دیگه احساس لذتبخش ریختن آبمو تو کس مامانم احساس کنم. مامانم رفت رو تخت و طاقواز خوابید، پاهاشو باز کرد و زانوهاشو بطرف بالا خم کرد. بعد یه بالشت گذاشت زیر سرش و به من که پائین تخت نشسته بودم نگاه کرد. منم به لای پاهاش، به کس گنده اش نگاه کردم و در حالیکه کیرم از شدت شهوت می خواست بترکه بطرفش رفتم. بهم گفت: “بیا بخواب روم،” و منم کامل رو بدن خوش فورمش خوابیدم و از لیزی بدنش و تماس با شورت و کورستش لذت می بردم. حالا می فهمم که چرا مامانم می گفت بعضی مردها دوست دارن که زنو وقتی لباس زیرش تنشه بکنن. منم یکی از اونا شده بودم. مامانم کیرم رو گرفت و داشت آروم اونو روی کسش می مالید که من صدام در و اومد و بهش گفتم، “مامان آبم داره میاد.” اونم دیگه صبر نکرد و با یه دستش شورتشو زد کنار و با دست دیگش کیرمو به سمت شکاف وسط کسش هدایت کرد و با یه حالت شهوت انگیزی در گوشم گفت، “همشو بده به من. وای که دلم چقدر کیر جوان می خواد. تو عشق منی عزیزم، تا ته بکنش تو کسم.” منم کیرمو تا ته کردم تو و همین که به تهش رسیدم آبم اومد و همشو ریختم تو. پاهاشو (که جوراب شلواری پاش بود) و دستاشو دورم حلقه کرد و فریاد زد، “آره” و بدنش زیر من شروع کرد به تکون خوردن و لرزیدن و در حالیکه منم داشت آبم میومد، آب کسشو ریخت روی کیر من. هر دوتامون شدیدا ً تحت فشار شدید جنسی بودیم، و این واقعیت که من به عنوان پسر داشتم توی روشنائی روز مامانمو می کردم باعث شده بود که عکس العمل هردوتامون نسبت به این احساسات شدیدتر هم بشه. مامانم بعد از اینکه دیشب بدنش رو در اختیار من گذاشته بود و منهم نتونسته بودم ارضائش کنم، شدیداً نیاز داشت که تخلیه بشه و منهم شدیدا ً تمایل داشتم که دوباره به محل تولدم برگردم. همه اینها باعث شده بود که عشقبازیمون خیلی پرحرارت بشه. همینطوری روی بدن شهوت انگیزش خوابیده بودم و آبم رو توی کسش می ریختم. هم خوشحال بودم وهم از شدت خجالت سرخ شده بودم، آخر سر هم زدم زیر خنده. مامان هم شروع کرد به خندیدن و دستشو گذاشت زیر صورتمو و بوسم کرد، البته نه از اون بوسهایی که مامانها بچه هاشونو میکنن. یه بوس طولانی و داغ که باعث شد دوباره کیرم که هنوز تو کس مامانم بود راست بشه. بعد از چند لحظه مامانم به حرف اومد و گفت، “خیلی ممنون عزیزم. واقعاً بهش نیاز داشتم. تمام شبو تو عذاب بودم. بدنم می خواست که ارضاء بشه و ذهنم می خواست که دوباره کیر جوونتو بکنم تو کسم و دوباره ریخته شدن آب داغتو تو رحمم احساس کنم. ناقلا خیلی آبت زیاده ها، وقتی آبت میاد انگار سیل داره میاد.” بعد خنده معنی داری کرد و گفت، “میدونی که آبتو تو همون کسی ریختی که ازش بیرون اومدی؟” برای چند لحظه به این موضوع فکر کردم و متوجه شدم که اینطوری بچه درست می شه، بعد از مامانم پرسیدم، “مامان، من آبمو ریختم تو، ممکنه که حامله شی؟” از روی شهوت نگاهی به من کرد و گفت: “امکانش هست، چون که من قرص ضد حاملگی نمی خورم. احتمالش خیلی زیاده که تو مامانتو حامله کنی.” و بعد از چند لحظه گفت: “دلت می خواد اینکارو بکنی؟ دلت می خواد یه بچه تو کس مامانی بکاری؟ دلت می خواد تو همونجائی که ازش بیرون اومدی یه بچه بکاری؟ دلت می خواد ببینی که مامانی شکمش بزرگ شده و داره بچه تو رو تو شکم خودش حمل میکنه؟” راستش من تا اون موقع به این موضوع اصلا ً فکر نکرده بودم و فقط به این فکر می کردم که با مامان خشگل و باحالم سکس داشته باشم. مامان به صورت من که نشانه های گیجی و سردرگمی در آن موج می زد نگاه کرد و خنده کنان گفت: “من به این سادگیها باردار نمی شم، بابات 6 سال طول کشید تا منو حامله کنه. و حتی اگه من حامله بشم، ازآنجائیکه یه زن شوهردار و محترم هستم کسی بهم شک نمی کنه چون همه میدونن که هر زنی که شوهر داره ممکنه یه روزی حامله بشه. تو اینطور فکر نمی کنی؟” بعد با پاهاش محکمتر منو به خودش فشار داد و گفت: “عزیز دلم، انقدر به این چیزا فکر نکن و کس گرسنه مامانو تا می تونی بکن. وای خیلی وقت بود که دلم هوس کیر سفت و جوون کرده بود. می خوام حسابی منو بکنی وهمه آبتو بریزی تو کسم.” و همونطور که تو بغل مامانم بودم کیرم دوباره راست کرد و دوباره شروع کردم به کردنش. مامانم در مورد یه چیزی اشتباه می کرد. من اصلا نگران حامله کردنش نبودم، برعکس هر چی بیشتر بهش فکر می کردم، بیشتر حشری می شدم. فکر اینکه یه بچه تو کس مامانم درست کنم رو حتی تو خوابم نمی دیدم چه برسد به بیداری. می دونستم که تا اینکارو نکنم آروم نمی شم و دلم می خواست ببینم بچه ام توی همون کسی که من از توش بیرون اومدم داره رشد می کنه. حالا که فهمیده بودم امکان انجام اینکار وجود داره، بیشتر از هر چیزی تو دنیا می خواستم که اینکارو بکنم. درحالیکه این افکار پلید و شهوتپرستانه تو ذهنم بود، شروع کردم به کردن مامانم و کیرمو کامل از تو کسش درمی آوردم و دوباره تا ته می کردم تو. با دهنم نوک یکی از پستوناشو از رو کرست گرفتم و شروع کردم به مک زدن. مامانمم سریع کرست نرمشو کنار زد و پستون لختشو گذاشت تو دهنم، منم مثل این آدمهای قحطی زده و به یاد بچگیهام شروع کردم به مک زدن و خوردن پستوناش. همینطور که مشغول خوردن بودم مامانم بهم گفت: “آخ جون! نوکشو محکم بگیر تو دهنتو تا می تونی سفت مک بزن…. از این به بعد هرموقع بخوای – به غیر از جلو بابات – می تونی پستونامو بخوری….آه … فقط قبلش بهم بگو تا برات آماده اش کنم.” فکر اینکه اگه مامانمو حامله کنم پستوناش دوباره پر شیر می شه حسابی حشریم کرد. می دونستم که دوباره می تونم از نوک پستوناش شیر بخورم، اما این دفعه در حالی از پستوناش شیر می خورم که کیرم داره تو کسش سر می خوره و بالا و پائین می ره. فکرکردن به این چیزا باعث شد که حسابی حشری بشم و دیگه داشتم ارضاء می شدم که داد زدم: “مامان! دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم، آبم داره می یاد.” صدائی که جوابمو داد تا حدودی خشن و ناآشنا بود: “آره عزیز دلم،همشو بده به من! مامانیو بکن … آبتو بریز تو کسم … می خوام تا قطره آخرشو بریزی تو.” منم دقیقا ً همین کارو کردم. احساسی که در آن لحظه داشتمو نمی تونستم باور کنم. قدرتش حتی از قدرت جاذبه زمین هم بیشتر بود. انگار جونم داشت از بدنم در می یومد. نمی دونستم که آیا بدنم توانائی تحمل این همه لذت رو داره یا نه. انگار که تمام وجودم به یه مایع داغ تبدیل شده و داره از مجرای کیرم خارج می شه و می ریزه تو کس مامانم. در این لحظه هیچ چیزی به غیر از کیر من و کس مامانم تو دنیا وجود نداشت. من و مامانم یکی شده بودیم. آب کیر من با آب کس مامان قاطی شده بود، دستها و پاهامون به همدیگه قلاب شده بود، کیرم تو کسش بود، زبون اون تو دهن من بود و زبون من تو دهن اون، آب دهنمون با هم یکی شده بود، آب کیر پر از اسپرم من با آب کس مامان با هم قاطی شده بود، سفت به هم چسبیده بودیم و از شدت شهوت هر دوتامون نفس نفس می زدیم و ناله می کردیم، در واقع، من و مامانم با هم یکی شده بودیم و دو روح در یک بدن بودیم. فکر کنم برای یه مدتی اصلا ً تو این دنیا نبودم و یه جائی تو آسمونها سیر می کردم. وقتی دوباره برگشتم رو زمین دیدم که هنوز تو بغل مامانم هستم و کیرم اگرچه الان دیگه شل شده بود هنوز تو کسشه و پاهاش هنوز پشت کمرم به هم قلاب شده. می دونستم که در آغوش مادرم به اوج لذت رسیده بودم. همینطور که زیرم خوابیده بود آروم خودشو تکون داد و پاهاشو از رو کمرم برداشت و من دیگه نرمی ساق پاهاشو روی کمرم حس نمی کردم. با چشمای خمارش بهم نگاه کرد و گفت: “یه کار برای مامان می کنی؟” تا به این لحظه انقدر مامانمو دوست نداشتم و حاضر بودم هر کاری که ازم می خواد براش انجام بدم. بهش گفتم: “می خوای برات چیکار کنم؟ فقط کافیه بگی، هر کاری بگی می کنم.” تو چشام خیره شد، یه لحظه مکث کرد و گفت: “کس مامانیو لیس می زنی؟” و به نظر می یومد که مردّده که این سئوالو ازم بپرسه یا نه. لبخندی بهش زدم و گفتم: “آره مامان! با کمال میل حاضرم کستو بخورم.” از اینکه ازم خواسته بود تا اینکارو براش بکنم هیجانزده بودم و ازاینکه می تونستم با مامانم در مورد سکس راحت حرف بزنم بیشتر هیجانزده ام می کرد. از روی بدنش به سمت پائین سر خوردم و خودمو وسط پاهاش قرار دادم و اونم پاهاشو برام کامل باز کرد. به کس پشمالوی مامانم که بخاطر عشقبازیمون یه خورده باز شده بود نگاه کردم و دیدم که آب کیرم از سوراخ کسش سرازیر شده و برای اولین بار بوی تند و باحال کُسی رو که تازه کردنش به مشامم خورد. اولش کمی مردد بودم که چه جوری و از کجا شروع کنم ولی بعدش زبونمو بیرون آوردم و یه ذره با چوچولش بازی کردم، مامانم اولش یه کم شکّه شد ولی بعد با دستش سرمو به طرف کسش هل داد و قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی داره میفته، کس پشمالوی مامانم تو دهنم بود و تازه آن موقع بود که فهمیدم از طعم کس گائیده شده مامانم خوشم می یاد. طعم آب کیر من شور و طعم آب کس مامانم ترش بود و این دو تا با هم قاطی شده بود و یه معجونی رو درست کرده بود که از خوردنش سیر نمی شدم. فقط این دو تا با هم قاطی نشده بودن بلکه تا چند لحظه پیش وقتی که من عصاره وجودمو تو کس گرسنه مامانم ریختم بدنهامونم با هم یکی شده بودن. همینطور کس مامانمو لیس می زدم و زبونمو تا جائی که می شد می کردم تو کسش، وقتی آب کسش داشت میومد سر منو محکم دم کسش نگه داشت. وقتی آبش اومد چنان آه و اوهی می کرد که نگو، تموم بدنش انگار که برق گرفته باشدش یهو سفت شد و آبشو ریخت تو دهنم و منم تموم آبشو خوردم. من با دهنم تونسته بودم کاری کنم که مامانم که یه زن با تجربه و میانسال بود، آب کسش بیاد. خیلی به خودم افتخار می کردم …. از آن به بعد هر روز مامانمو بعد از برگشتن از مدرسه و مواقعی که بابام حواسش نبود و خلاصه هر موقع که وقت گیر می آوردیم می کردم. من مامانمو توی تموم اتاقهای خونه و در هر وضعیتی که فکرشو بکنی (لخت مادرزاد یا وقتی که لباس تنش بود) می کردم. یکی از جاهائی که مامانم خیلی دوست داشت اونجا بکنمش، تخت خواب ازدواجش بود. ولی من خودم دوست داشتم که وقتی از مدرسه میام شلوارمو در بیارم، برم پشتشو دامنشو بدم بالا، کیرمو لای لپهای کونش بمالم. مامانمم سریع دستشو می ذاشت رو کابینت آشپرخونه و دولا می شد و کونشو به طرف من قمبل می کرد. منم شورتشو می زدم کنارو کیرمو می کردم تو کس خیسش، بعد کمرشو با دستام می گرفتم و انقدر می کردمش تا آبم میومد و همشو می ریختم تو کسش. وقتی می خواست آبم بیاد از قبل بهش می گفتم و اونم با عضلات کسش چنان به کیرم فشار می آورد که من تا قطره آخر آبمو می ریختم تو کسش. اونم وقتی داغی آب منو تو کسش حس می کرد، آب کسش میومد. این جریان حدود یه سال ادامه داشت و من ومامانم حسابی عاشق هم شده بودیم و هر جا و از هر موقعیتی برای بغل کردن و لب گرفتن و کردن همدیگه استفاده می کردیم. تازه چهارده سالم شده بود و یه روز وقتی از مدرسه اومدم خونه و طبق عادت همیشگی کیرمو از عقب کردم تو کس مامانم و داشتم از نرمی ساق پاهاش و تماسش با بدنم لذت می بردم، که برگشت و از روی شونش نگاه شهوت انگیزی به من کرد و گفت: “یه خبر خوب برات دارم … من حامله ام!” کلماتی که مامانم بر زبان آورد تا اعماق وجودم رخنه کرد و یه شادی عجیبی سراسر وجودمو فرا گرفت، بهش گفتم: “بچه مال منه؟” مامانم خندید و گفت: “مطمئنا ً مال توست، چون کیر تو تنها کیری بوده که هر روز کس منو با اسپرم آبیاری کرده.” انقدر هیجانزده و خوشحال بودم که همون لحظه آبم اومد و همشو ریختم تو، جوری که انگار می خواستم مطمئن شم که بچه مال منه. از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. بچه من داشت تو رحم مامانم رشد می کرد و من به آرزوم رسیده بودم. بعد به فکر بابام افتادم و ازش پرسیدم: “اونوقت بابا چی فکر می کنه؟ شک نمی کنه؟” مامان دوباره خندید و گفت: “اون ماهی یه بار اونم یکی دو قطره از آبشو می ریزه تو من، انقدر هست که فکر کنه بچه مال اونه. عزیزم! نیاز نیست که نگران این موضوع باشیم، اینکه بابای بچه کیه یه رازه که بین من وتو می مونه، مگه نه؟” من از شدت خوشحالی دیگه داشتم پر در می آوردم و بهش گفتم: “مامان خیلی دوستت دارم.” اینو گفتم و آبمو دوباره تو کس مامانم خالی کردم. اونم وقتی آب کیر داغ پسرشو تو کسش حس کرد، آب کسش مثل موشکی که از سکو پرتاب می شه یا مثل سدی که شکسته شده باشه شروع کرد به اومدن. مامانم الان 46 سالشه و من هنوز هر روز می کنمش. البته بعد از تولد دخترمون، مامان، چون دیگه دلش نمی خواست بچه دار بشه، شروع کرد به خوردن قرص ضد حاملگی. دخترمون الان 6 سالشه و خیلی خشگل ونازه. اون فکر می کنه که بهترین برادررو روی کره زمین داره، چونکه هرروز اونو می بوسه و نوازشش می کنه. اگر چه دخترمون الان چیزی نمی دونه ولی من و مادرش تصمیم گرفتیم که وقتی بزرگ شد و به سن بلوغ رسید، این برادرش باشه که لذت جنسی رو برای اولین بار به او آموزش بده. همونطور که من برای اولین بار لذت برقراری رابطه جنسی رو با مادرم تجربه کردم، که نه تنها به من اجازه می داد بلکه تشویقم می کرد که بکنمش و آب کیرمو تو کس و تو دهنش بریزم، دخترمون هم قراره همین لذات رو از پدرش یاد بگیره.

شیرصبح وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول همیشه به آشپزخونه رفتم تا صبحانه بخورم. وقتی وارد آشپزخونه شدم، دیدم که مادرم هم اونجاست. تا منو دید به من لبخند زد و گفت: “صبحانه آماده ست.” دیدم که سفره رو چیده. همه چیز تو سفره بود: کره، مربّا، پنیر، عسل، نون قندی و خلاصه همه چیز برای یه صبحانه عالی آماده بود و دیدن این همه چیز اونم توی یه سفره ای که با دقت چیده شده بود حسابی اشتهامو وا کرد. رفتم طرف سماور چائی بریزم که دیدم سماور خاموشه. یه نگاهی به کتری و قوری که رو گاز بود انداختم و دیدم که اونم خاموشه. بعد یه نگاهی به مادرم انداختم و دیدم که چهارزانو سر سفره نشسته، یه بالشت روی پاهاش گذاشته و داره لقمه می گیره. حدود 20، 30 تا، شایدم بیشتر، لقمه های مختلف، کره و مربّا، کره و عسل و … گرفته بود و آماده کرده بود. بهش گفتم: “چائی نداریم؟” اونم جواب داد: “نه درست نکردم.” گفتم: “پس من با چی صبحانه بخورم؟” تو چشام نگاه کرد، پیرهنشو بالا زد و گفت: “با شیر… با شیری که از نوک پستونام میاد بیرون!” بعد با دستش روی بالشت زد و گفت: “بیا و سرتو بذار رو بالشت … زیر سینه هام … اینطوری” و سرمو گرفت و گذاشت تو دامنش. یه لقمه گذاشت تو دهنم. بعد با یه دستش سرمو گذاشت زیر سینه اش و انگشت وسط و انگشت اشارهء اون یکی دستشو گذاشت دور نوک پستونش و گفت: “از دیشب تا حالا شیرمو ندوشیدم که امروز به تو صبحانه بدم … پستونام پُِِِِر شیره … نوکشو بگیر تو دهنتو مک بزن!” همین که اولین مک رو زدم، تماس یه مایع گرم رو با سقف دهانم حس کردم. مثل قحطی زده ها شروع کردم به خوردن. باورم نمی شد، داشتم از پستونای مامانم شیر می خوردم. وای که چقدر خوشمزه بود. بعد از چند لحظه پستونشو از تو دهنم درآورد و داشت یه لقمه دیگه می ذاشت تو دهنم که بهم گفت: “بچه که بودی به زور از شیر گرفتمت … آخه خیلی دوست داشتی … طعمش چطوره؟ دوست داری؟” درحالیکه مشغول بلعیدن لقمه بعدی بودم گفتم: “آره …” و دوباره پستونشو گذاشت تو دهنم و گفت: “جونم، خوشگلم … از پستونام شیر بخور.” منم که تازه اشتهام باز شده بود همینطور می خوردم. وقتی شیر پستونش تموم شد خیلی حالم گرفته شد، ولی بعد از چند لحظه خودش فهمید و سرمو یه خورده جا به جا کرد و اون یکی پستونشو گذاشت تو دهنم و گفت: “نگران نباش عزیزم … مامانی دو تا پستون داره.” کیرم حسابی راست کرده بود و می خواست شلوارمو پاره کنه. همینجور دهنم پر و خالی می شد و منم با ولع تمام شیر مامانمو قورت می دادم. دلم نمی خواست حتی یه قطره شم از دست بدم. اونم بهم می گفت: “سفت مک بزن … می خوام تا قطره آخرشو بخوری … دوست داری مامانی هر روز صبح اینطوری بهت صبحونه بده؟ … صبحونه با شیر تازه، اونم از نوک پستون … اصلا ً از این به بعد من دیگه تو خونه شیر نمی خرم … هر موقع شیر خواستی به خودم بگو تا پستونامو در بیارمو از سینه هام بهت شیر بدم.” شیرش تموم شد، منم حسابی سیر شده بودم. پستونشو از تو دهنم درآورد و بعد از چند لحظه با دستش کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن. زیپ شلوارمو باز کرد، شلوارمو کشید پائین و کیرمو درآورد. بعد بهم گفت: “حالا نوبت صبحانه مامانه …” و کیرمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. اول نوک کیرمو لیس زد و بعد کیرمو تا ته کرد تو دهنشو شروع کرد به خوردن. بعد کیرمو درآورد و تخمامو گرفت تو دهنش و حسابی باهاشون ور رفت. این کارش خیلی حشریم کرد و با دستم موهاشو گرفتم و سرشو هل دادم به طرف کیرم. اونم فهمید چی می خوام و دوباره کیرمو تا ته کرد تو دهنش. وای که چقدر خوب ساک می زد، حتی جنده های توی فیلم سوپرم اینطوری ساک نمی زنن. یه جوری کیرمو می خورد که انگار زندگیش به اون وصله. با چشمای خوشگلش بهم نگاه کرد و از قیافه ام فهمید که داره آبم میاد. واسه همین سرعت ساک زدنشو بیشتر کرد و حس می کردم که کیرم داره وارد گلوش می شه. دیگه داشت آبم میومد. یه صدائی از ته گلو بیرون دادم و آبمو ریختم تو دهنش. اونم تمام آبمو قورت داد و درحین اینکه آبم داشت میومد با انگشتاش با تخمام بازی می کرد. تا قطره آخر آبمو خورد و انقدر مک زد تا مطمئن شد که دیگه آبم نمیاد. بعد با یه حالت شهوت انگیزی تو چشمام نگاه کرد و گفت: “وای که چقدرخوشمزه بود … عجب کیر سفت و باحالی داری … من که از خوردنش سیر نمی شم … عجب صبحونه ای بود … پروتئین خالص.”از اون به بعد شبها قبل از خواب، وقتی بابام حواسش نبود، به بهونه شب بخیر گفتن میومد تو اتاقمو بهم شیر می داد. یا هر موقع وسط روز بهش می گفتم تشنمه، سریع پستوناشو در میاورد و بهم شیر می داد. منم صبحها موقع صبحونه بعد از اینکه از سینه هاش یه صبحونه مفصل می خوردم، تلافی می کردم. یا می کردمش و به کس گرسنه اش صبحونه می دادم، یا مواقعی که خودش گرسنه بود آبمو می ریختم تو دهنش و سیرابش می کردم. زندگی بهتر از این نمی شه.

سفر رئیس جمهور و تجاوز به مامانم سلام من علی هستم 21 ساله و واقعیتی رو که میخوام بگم مربوط به 14 ساله پیشه و موقعی که 7 سالم بود!! من یه بار وقتی بچه بودم موقعی که رییس جمهور اومد شهرمون و ما هم رفته بودیم تماشا و خیلی خیلی شلوغ بود من یادمه که یا پسری از پست چسبونده بود به مامانم و منم چون بچه بودم و کوچیک بودم دستم توی دست مامانم بود و داشت زیر آدما له میشدم و نمیتونستم جایی رو ببینم و مامانم هم چادری و مذهبی هست ولی اونجا اینقدر شلوغ بود که اصلا نمیشد تکون خورد و چاره ای هم نبود و باید وامستادیم و نمیتونستیم حرکت کنیم و اون پسره هم از پست چسبونده بود به مامانم و وقتی خیلی شلوغ تر میشد اون خیابون و موج ملت میومد و همدیگر رو هل میدادن و در حین هل دادن مردم پسره از پشت مانمو بغل کرده بود و بهش همینجوری داشت فشار میداد و پسره دور و برشو نگاه میکرد که کسی شک نکنه که داره میمالونه چون اگه کسی میفهمید پسره رو کتک میزدن و غیره!! خلاصه توی اون شلوغی که مردم همدیگر رو هل میدادن و اون پسره مامانمو از پست بغل کرده بود و کیرش که از شلوارش برجسته بود به کونه مامانم محکم و با فشار چسبونده بود و داشت کیرشو از روی شلوار به کون گنده مامانم میچسبوند و مامانم هم میگفت آقا هل نده و معلوم بود که ناراضی هست و پسره به زور داره اینکار رو میکنه و حتی اگه مامانم جیغ هم میزد اینقدر اونجا شلوغ بود و همه توی کل خیابون داشتن هورا میکشیدن و شعار تبلیغاتی سر میدادن و شیپور میزدن و غیره که اصلا صدای جیغ شنیده نمیشد و اطرافمون هم پسرهای فشن مشن بودن و قطعا اگه جیغ هم میزد کسی کمکمون نمیکرد!! و خلاصه همینجوری پسره چسبونده بود و بعد وقتی دیدی همه حواسشون به ماشین رییس جمهوره دستاشو برد زیر چادر مامانم و پستوناشو میمالید و مامانم هی سعی میکرد که فرار کنه و خودشو از زیر دست یارو بکشه بیرون ولی اینقدر شلوغ بود و همه همدیگر رو هل میدادن که اصلا نمیشد حرکت کرد و خیابون بسته شده بود و خلاصه راه فراری نبود و منم کم کم داشت گریم میگرفت چون بچه بودم و کاری از دستم بر نمیومد و یارو هم لحظه به لحظه داشت پر رو تر میشد و بعد از مالوندن پستونای مامانم دستاشو از زیر چادر یرد لای پاهاش و داشت با مامانم ور میرفت!!! همین جوری اون ور میرفت و داشت حال میکرد و مامانم هم داشت تلاش میکرد و مقاومت میکرد و خودشو بکشه بیرون که اصلا نشد و خلاصه یه 20 دقیقه ای توی همون حالت هی مالوند مالوند تا اینکه ماشین رییس جمهور بلاخره از شلوغی در اومد و رفت سمت ورزشگاه برای سخنرانی!! و اونجا خولت شد و همه داشتن پراکنده میشدن و پسره دید اوضاع خرابه و ممکنه که ناجور بشه و خلاصخ خودشو از مامانم جدا کرد و رفت توی یه کوچه و مامانم هم دست منو گرفت و بدو بدو دویدیم سمت خونه و یه میدون پایین تر خونمون بود و چند تا کوچه پایین ترش خونمون بود و همینجوری که مامانم دست منو گرفته بود و داشت میدوید و پسره هم از کوچه در اومد و دنبالمون دوید و و از پشت که میدوید داشت میگفت وایسا خوشگله کجا داری میری؟ مگه بهت حال نداد؟ وایسا کون گنده!!! و خلاصه مامانم هم بهش فحش میداد که برو بی شعور برو کثافت مگه خواهر مادر نداری؟؟ بی شرف بی ناموس!! و منم گریم گرفته بود و و خلاصه همینجوری دویدیم تا رسیدیم به در خونه و زود مامانم در خونه رو باز کرد و زود در رو بست و قفل کرد و پسره موند پشته در و هی در میزد میگفت باز کنم بیام توی خونه قشنگ بهت حال میدم!! باز کن دیگه خوشگله ناز نکن!! داشتی میگفت باز کن در رو قول میدم کسی نفهمه و غیره و مامانم هم از پست در گفت که الان زنگ میزنم به 110 و زنگ زد و مامور اومد ولی یارو قبلترش فرار کرده بود و نتوستن بگیرنش!! خلاصه بعد از اون روز یه بار که داشتم میرفتم مدرسه اون پسره جلوی راهم سبز شد و گفت مامانت خونه هست؟ منم ازش ترسیدم و فرار کردم به سمت مدرسه که از پشت منو گرفت و چهارتا کشیده خوابوند توی گوشم و گفت یالا بگو ببینم مامانت خونه هست؟؟ و منم گریه میکردم و حرفی نمیزدم و منو گریه کنان آورد در خونمون و زنگ رو زد و مامانم اومد پشت در گفت کیه و من داشتم گریه میکردم و در رو باز کرد که ببینه چرا گریه میکنم که اون پسره سریع اومد توی خونه و پشت در خونه رو هم انداخت و دستشو گذاشت روی دهن مامانم و به زور گرفتش و اینقدر محکمش گرفته بودش که هر چقدر مامانم مقاومت کرد نتونست از دستش فرار کنه و یارو هم مامانمو آورد آشپزخونه و با چند تا پارچه دهن و دستا و پاهای مامانو بست و بغلش کرد برد توی اتاق خواب و انداختش روی تخت و منم گریه کنان داشتم نگاه میکردم و مامانم هم داشت گریه میکرد و التماس میکرد که ولی کنه!!! پسره سریع لخت شد و مامانمم سریع لخت کرد و افتاد روش و سینه هاشو و کس و کونشو لیسید و کیرشو تف انداخت و گذاشت توی کس مامانم و خوابید روش و همینجوری داشت تلمبه میزد و مامانم داشت با دهن و دستو پاهای بسته گریه میکرد و با نگاهش هی التماس میکرد به اون یارو و یارو افتاده بود روش تلمبه میزد و پیشونی مامانمو ماچ میکرد میگفت ای جون چه حالی میده!! آروم باشه دیگه خوشگله اینقدر گریه نکن!! گریه هات بیشتر حشریم میکنه و تند تر تلمبه میزد و مامانم هم از درد به خودش میپیچید و ناجور داشت گریه میکرد و خلاصه یه ربع که پسره از کس کرد آبش اومد و ریخت توی کس مامانم و و اینقدر تلمبه زده بود پسره که مامانم هم ارضا شده بود و انقدر گریه کرده بود که از حال رفته بود و انگاری بیهوش شده بود و حرکت نمیکرد و من فکر میکردم مامانم مرده!!! خلاصه پسره مامانمو که بیهوش شده بود برگردوند و چند تا انگشت کرد کون مامانم و کیرشو گذاشت توی کون مامانم و وقتی نصف کیر پسره رفت تو انگاری مامانم بهوش اومد و از شدت درد داشت جیغ میزد و دوباره گریه میکرد و ایندفعه بیشتر هی ناله میکرد و جیغ میزد و مقاومت میکرد و کونشو سفت کرده بود و پسره یهو وحشی شد و مامانو کتک زد و سیلی زد صورتش و کتکش زد و با کمربندش محکم میزد روی کون مامانم و به زور داشت کیرشو میکرد تو انقدر مامانم داشت درد میکشید که دوباره از هوش رفت!! و پسره یه ربعی گذشت و بعد از تلمبه زدن وحشیانه آبشو ریخت کونه مامانم و افتاد روش و بعد از چند دقیقه بلند شد و به من که داشتم گریه میکردم گفت یالا بگو ببینم بابای کونیت کی میاد؟ منم با گریه گفتم ظهر میاد! خلاصه پسره که خسته شده بود لباساشو پوشید رفت از توی دفترچه تلفن خونمون شماره خونه مون رو برداشت و بعد از اینکار رفت از یخچال خونه مون میوه برداشت گذاشت جیبش و به من گفت فردا هم میام و اگه به کسی چیزی بگی با همین چاقو مامانتو میکشم!! و مامانمم تهدید کرد که اگه به کسی چیزی بگی میکشمت!! خلاصه بعد از رفتن یارو مامانم به سختی لباساشو پوشید و وقتی ظهر بابام اومد همه چیز رو براش گفت و اونا هم رفتن پلیس و از یارو شکایت کردن و طرف رو گرفتن به جرم تجاوز به ناموس مردم اعدامش کردن!! اون موقع من 7 سالم بود و الان 21 سالمه و هنوز هم اون تجاوز وحشیانه توی ذهنمه و هم به من و هم مامانم و هم بابام ضربه روحی روانی خوردیم!!

لعنت به هوسسلام به همه دوستان من اسمم مهرداد 25 سالمه میخوام یه تجربه واقعی نه خاطره نه داستانو از سکس با خواهرم زهرا رو تعریف کنم من تک پسر خونوادم و 4 خواهر دارم که زهرا خواهر کوچیک من و ما تو خونه با پدر مادرم هستیم.همه ماجرا از وقتی شروع شد که من تو دانشگاه با یه دختر به اسم سارا دوست شدم اینو میگم تا کسایی که تریپ لاو هستند با کسی هواسشون جمع باشه من سارا رو خیلی دوست داشتم سارا یه دختر فوق العاده با نمک و خوش استیل و خیلی سنگین تو دانشگاه بود من دو ترم دنبالش دویدم هزار تا حرکتو لفظ اومدم تا توجهشو به خودم جلب کردم واقعا به قصد ازدواج میخواستمش اونم همینطور چون اماره منو در اورده بود و میدونست من اهل شیطنت نیستم ما تصمیم گرفته بودیم خیره سرمون تا ارشد با هم باشیم تا مثلا همدیگرو خوب بشناسیم ولی وقتی من بعد یک سال باهاش بودنم دیگه طرز فکر قدیمو نداشتم هر وقتی که با سارا بودم یا تو اتوبوس دانشگاه با هم میشستیم فقط فکر بدنش بودم میخواستم بکونمش باورم نمیشد انقدر زود زده شم ازش ما زیاد به دست نمیزدیم ولی من هر چند وقت یه بار واسه لاس زدن به دستاش به یه بهانه ای دست میزدم یا میزدم روی رونش دیگه کیر من بود که داشت شلوارمو پاره میکرداون هم تو فکر اینکه من هنوز دوسش دارم خوش بود تا روزی که دوست سارا ما رو دعوت کرد به شام تو نمک ابرود من تو ایستگاه منتظر سارا بودم که دیدم با یه تیپ اسمی سکسی داره میاد مانتو تنگ با یه شلوار لی که بد سکسی بودش موقع رفتن ما عقب ماشین نشستیم کنار هم که من موتجه شدم سارا هیچ تی شرتی نداره و فقط سوتین تنشه هرجوری بود تا میتونس با هاش لاس زدم تا رسیدی نمک ابرود کلی خوش گذروندیم و شام هم خوردیم و نزدیکای ساعت 8 یا 9 بود که خواستیم برگردیم ودیدیم هیچ ماشینی تو ایستگاه نبود و فقط گزری ها می بردند یه نیم ساعتی منتظر ماشین بودیم تا یه پراید اومد و صندلی جلوش خالی بود من به سارا گفتم چیکار کنیم بریم اونم گفت اره دیره من دیگه تو کونم عروسی بود اول من نشستم بعدم سارا به یه سختی خودشو کنارم جا داد که نصف رون پای چپش روی پای من بود کیر من دیگه رو هزار بود دیگه نمیتونسم تحمل کنم دستمو انداختم رو گردنش کیف سارا رو هم انداختم رو کیرم شانس اوردم کیف قهوی بزرگشو اورده بود وگرنه تابلو میشد به بهانه سکس گفتم عکسای گوشیتو نشون بده اونم چنتا عکس لاو نشونم داد بعد گفت تو چی داری منم گفتم ع8کسای گوشی پسرهارو که میدونی چیه فقط سکسی اونم یه ذره ساکت شد فهمیدم که خجالت کسید ولی چون غرور داشت نمی خواست کم بیاره گفت اشکال نداره میخوام ببینم منم گفتم مطمئنی گفت هره منم گوشی تاچ htc خوشگلمو اوردم بیرون یکی یکی نشونش دادم عکس سکسی هرو اون فقط میخندید در حالی که تابلو بود خجالت میکشه وسطای عکس بود که دیگه بیبخیا شدم دسمو از پشتش برداشتم گذاشتم روی رون پاش کیفشم بالای کیرمو پاش گذاشتم تا راننده متوجه نشه شروع کردم به مالوندنش همینجوری که داشتم رونشو میمالوندم اون با تعجب داشت منو نگاه میکرد خودشم میدونس کار به اینجا میکشه بعد با دست راستم انگشت دست چپشو گرفتم دستمو گرد کردم شروکردم به عقب جلو کردن دستم تو انگشتش سینه های سارا راست شده بود داشت سوتینو میترکونید چه صحنه تو ماشین شب نصف کونش نازش رو پام منم با انگشت داشتم تلمبه میزدم دیدم هیچی نمیگه ولی مطمعن بودم رابطمون تموم شدش دکه شلوارمو باز کردم کیرمو در اوردم کیفم گذاشتم روش دست چپ سارا رو گذاشتم رو کیرم وقتی دستش خورد به کیرم داشت بیهوش میشد فکر کنم ابش اومد اولین بار بود هم واسه اون هم واسه من واسم ساک زد تا ابمو اورد در گوشش گفتم میخوام بوکونمت سارا که هیچ حرفی نمیزد.گفت باشه اشکال نداره تا وقتی که رسیدیم و خدافظی کردیم تا برسم به خونه به گوشیم زنگ زد گفت مهرداد تو یه اشغال عوضی بودی که منو بازی دادی به خاطره این کارت از همه پسرا متنفر شدم.من با شناختی که ازش داشتم میدونسم این حرفو میزنه.سارا پرید و شق درد نکردنش داشت منو میگایید فقط می خواستم یه نفرو بکنم از اونجایی که سارا تیکه بود دیگه چشم کسی رو نمیگرفت حال منت کشی کسیم دیگه نداشتم نزدیک ترین گزینه زهرا بود خواهر گوشتم.مخم داشت میگوزید گفتم مهرداد حیوون شدی خواهرت حواست هست ولی دیگه کیر طعم کس گرفته بود نمیشد کاریش کرد.رفتم تو نخ خواهرم زهرا به بهانه های مختاف خودمو نشونش میدادم زهرا 23 سالش و یه گوشت برنزه با یه کون و سینه اسمی به خاطر باشگاهی که میرفت و البته خواهر جون من.خلاصه از هر راهی بود میخواستم تنمو بهش نشون بدم حموم که میرفتم صدا میکردم زهرا حوله الکی جلو ولی میستادم تا کیرمو ببینه تحریک شه یا جلوش حرفای سکسی میزدم اونم که متوج تغییر رفتارم شد گفت مهرداد حالت خوبه چرا رفتارت عوض شده گفتم ولمم کن بابا جنده گفت درس صحبت کن بی تربیت.یه هفته از این ماجرا گذشت تا یه روز که از دانشگاه اومدم ساعت 4 دیدم زهرا هم خونست بابی و مامی هم نیستن گفتم اینجا چییکار میکنی گفت استاد نیومد کلاس کنسل شد اومدم خونه گفتم باباشون کجان گفت خونه همسایه سفره نظری اونجان بکی دو ساعت دیگه میان منم که از خدا خواسته گفتم بهترین موقعیت واسه گاییدن خواهر جونم لباس مباسو در اوردم رفتم تو حموم میخاستم اونجا بکونمش چون میخواستم بدنش خیس باشه تا مالوندنش بیشتر حال بده کلا حیوون شده بودم یه چند دقیقه بعد صداش کردم گفتم خواهری میای پشتمو بشوری بلند گفت نههههههههه گفتم چرا گفت خجالت بکش لحظه شق دردو احتمالن تجربه کردین من با یه کیر کلفت مست کرده تو حموم اونم نمیومد دیگ زدم به بی نهایت داد زدم حوله گفت الان میارم درو که وا کرد حولرو بده گفت بگیر حوله رو زود باش منم دست ناز سکسیشو گرفتم کشوندمش تو یه جیغ کوچیک زد گفتم هیییییییییس دیگه خواهرم کیرمو قشنگ دیده بود اشک تو چشاش اویزون گفت دادداشی حیوون شدی تو رو خدا بزار برم گفتم خفشو درار زود الان یکی میاد گفت بمیرم این کارو نمیکنم دوید طرف در حموم منم منم محکم بغلش کردم دستمو گذاشتم رو دهنش اون میخواست در بره منم تو بغلم خواهرمو میمالوندم کونشو مخصوصا میگفتم جوووون زهرا چه کونی داری اونم داشت گریه میکرد یهو از فیلم سوپر یادم اومد بالای کس زنو بگیری بی حس میشه دستمو بردم تو شورتش اونم دستمو سفت میخواست بکشه بیرون ولی زورشش نمی رسی یه خورده با چوچولش بازی کردم دیدم بله خواهری سست شده حمون حالت خوابوندمش کف حموم داشتم کسشو میمالوندم لباش میخوردم دیگه زهرا جون تسلیم شد لباساشو در اوردم سوتینش پاره کردم یعنی کشیدم محکم بالا اولین بار سینه یه دخترو از نزدیک دیدم برعکسش کردم تا سینه هاش اویزون بشه بیشتر بهم حال بده سینه هاش تو دستم منم پشتش میگفتم جااان چه چیزی هستی زهرا نوک سینه وحشتناک بود عالییییی قشنگ که از سینه هاش سیر شدم رفتم سوراغ کون ناز خواهرم از کس بدم میومد شامپو بدنو گرفتم مالوندم به همه جامون دیگه هوس داشت منو پاره میکرد یه چیز نرم تو دستام بود همین چند دقیقه قشنگ کونشو خوردم انگشتمو کردم تو سوراخ کوچوله کونش کون به این نازی ندیده بودم دستمو گذاشتم رو دهنش خابیده بودم پشتش دمه گوشش گفتم نرم کن میخوا کیرمو به زارم تو سوراخت اونم که بی حس شامپرو زیادتر مالوندم دم کونش کیرمو فرو کردم تو کونش اول نمی رفت انقدر عقب جلو کردم تا سوراخشو جر دادم زهرا فقط تو دست من داشت جیغ میکشید 10 دقیقه تلمبه زدم دیدم ابم داره میاد برشگردوندم کیرمو کردم تو دهنش گفتم ساک بزن زود باش ابم الان میاداونم که انگار دیگه کس شده بود هیچی واسش مهم نبود قشنگ کیرمو خورد تخمام خورد دوباره کیرمو ساکید من همین جوری میگفت خواهری خواهری زهرا جون خواهرم نازم مداره ابمو میاره تا ابم اومد همش تو دهنش حتی زهرا دهنشم بیرون نیاورد همه ابمو خورد بعد هردوتا افتادیم اون لخت رفت تو اتاق منم کف حموم ولو مثل یه حیوون خواهرمو گاییدم لعنت به سارا دیگه زهرا هیچ وقت با من حرف نزد تا ازدواج کردو رفت هنوزم ندیدمش تمام چیزی که گفتم واقعیت بود نه داستان لعنت به هوس

مامان نگار. مامان نگار من خیلی نقش ونگارشده بود . با این که 33سال بیشترنداشت ولی از یه 23 ساله هم جوون تر وتازه تر به نظر میومد . پوست صورتش سرخ وسفید بود و لک نداشت . به هرجای تن وبدنش که نگاه می کردی بیست بیست بود . ازلب ودهن وبینی قلمی وصورت گرد و بازاری و چشای سیاه خوشگلش گرفته تا موهای همرنگ چشاش که تا نزدیک باسنش می رسید . مامان و بابا باعشق باهم ازدواج کردند ودرمدت 15 سالی که ازازدواجشون می گذشت ندیدم کوچکترین پرخاشی به هم بکنن . من اسمم پرویزه وخواهرکوچولوی دوساله منم اسمش پرستوست . بابا ومامان ازاین که در عشق ووفاداری نمونه بودند زبانزد خاص وعام بوده وهمه بهشون حسادت می کردند تا این که یه اتفاقی واسه پدرم افتاد که زندگی مارو از این رو به اون روکرد .پدرم جناب آقای امیر ایرانی رو با یه زن در یک وضعیت فجیع یعنی لخت گرفتند . کارمادرم شده بود شب و روز اشک و ناله و گریه .. مرتیکه بیشعور من عاشقت بودم . کلی خاطر خواه داشتم واومدم زن تو یه لا قبا شدم . نامرد عوضی . همین حالاشم کلی دنبال منن .منم برم دنبال عشق و تفریح خودم ؟/؟ -هرچی پدرم می گفت بابا عزیز من بیگناهم . مادرمسخره اش می کرد و می گفت شما دوتا رو لخت گرفتن اون وقت ادعا می کنی که بیگناهی ؟/؟دم خروس و قسم حضرت عباس ؟/؟مامان بیچاره از بس آرام بخش و قرص خواب می خورد دیگه دلم واسش می سوخت . بابا و اون زنه که شوهرم نداشت تو باز داشت بودند و قرار بود محاکمه شن … دوسه روز بود که می دیدم مامان یه تغییراتی در ظاهر و رفتارش داره میده . یه بار که خاله ام اومده بود خونه مون و داشت باهاش حرف می زد من رفتم پشت در اتاقش و حرفاشونو تا حدودی می شنیدم صحبت از تلافی و یه مرد دیگه و به هدر ندادن جوونی بود .. تنم مثل بید می لرزید . تحمل خیانت بابا رو داشتم ولی مامانو نه اون یک زن بود . اونم می خواست بره به یه غریبه بده ولی نمیشد کاریش کرد . یه روز پنجشنبه بود . شب جمعه ای مامان به یه عروسی دعوت بود .عروسی یکی از دوستان خاله ام بود و احتمالا خاله می خواست اونجا اونو با یه مرد جوش بده . از صبح مامان داشت به خودش می رسید .عین یه عروسک شده بود . سابقه نداشت که حتی واسه بابا خودشو این قدر به زحمت بندازه . این جور حرکاتش باعث شد که دیگه اون مهر و علاقه فرزندی من نسبت به اون کم شه . به یاد داستانهایی افتادم که توسایت امیر سکسی خونده بودم با خودم گفتم چرا من خودم از وجود اون فیض نبرم ولی چه جوری ؟/؟ پدر منو در میاره . مگه میاد یهو خودشو تسلیم من بکنه . یهو یاد همسن و سالای فامیلم افتادم . مامان کلی خاطر خواه داشت . همه عاشق کون بر جسته اش بودند . یکی دونفرشون با پررویی بهم می گفتند و بعضی ها هم با تن و بدنشون داشتن اونو می خوردند . زنگ زدم واسه پسرخاله خسرووبهش جریانو گفتم . اونم مثل مادرش خیلی پررو بود . گفت باشه من اول بعد از ظهر خودمو می رسونم . برای پسرعمه زیار خودمم زنگ زدم که اونم بیاد . باخودم حساب کردم که ممکنه پسرعموجواد هم ناراحت شه که چرا از اونم کمک نخواستم به اونم گفتم بیاد . واییییی یادم رفته بود برای پسردایی داود خودم زنگ بزنم وفعلا همین چند نفر کافی بودند . به این بهونه که می خواهیم دور هم باشیم و شب جمعه ای رو خوش بگذرونیم اونارو دعوت کردم که از اوایل بعدازظهر بیان دور هم باشیم و دیگه زده بود به سیم آخرم . موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم . از اون طرف مامان نگار کمی عصبی شد و گفت که قراره شب که میره عروسی پرستو رو بذاره پیش من بمونه . گفتم باشه مامان قبوله .. هرچند توی ذهنم نقشه می کشیدم که اونم نره . ما بچه ها رفتیم یه اتاق دیگه و مشغول طراحی نقشه واسه دودره کردن مامان نگار شدیم . شعاع سن ما بین چهارده تا شانزده بود . تر جیح می دادم که چند تا جوون آشنا و نیاز مند کوس مامان منو بکنن تا یه غریبه نا کجا آبادی . حتی خودمم بیش از بقیه تشنه گاییدن مامان نگارم شده بودم . بااونا طی کردم که اگه شرایط طوری فراهم شد که تونستیم قلق مامانو بگیریم و اونو بکنیم اول یه سرویس تنهایی ترتیبشو بدم بعدا اونارو وارد گود کنم . مامان واسه اونا حکم زن دایی و زن عمو و خاله و عمه رو داشت . البته برای هر کدومشون یه نقشی داشت . مامان هنوز توی اتاق داشت با خودش ور می رفت . پرستو خواب بود . -مامان می تونم دو کلام باهات حرف بزنم ؟/؟-بگو پرویز جون چی می خوای ؟/؟-من می دونم امشب چه اتفاقی قراره واست بیفته .. کل جریانو واسش تعریف کردم . یخ شده بود . از خجالت نمی دونست چیکار کنه . زد زیرش .. -اگه راست میگی مامان پس نرو عروسی -من و خاله ات بر نامه ریزی کردیم . نمیشه . تو اشتباه می کنی . تو که می دونی من اگه سرم بره شرافتمو نمی ذارم زیر پا . -مامان تو اگه می خوای این جوری تلافی کنی صحیح نیست . -پس چه جوری صحیحه . یه عمر باور های آدم بره زیر سوال ؟/؟ تو چه می دونی پسرم . آبروم رفته . شدم سکه یه پول . شخصیت من رفته زیر سوال . -می خوای با غریبه …. -پرویز خفه شه -مامان من نمی ذارم اجازه نمی دم -ولم کن اصلا به تو چه مربوطه من از همین الان میرم پیش خاله نسرین تا تو یه الف بچه نصیحتم نکنی . اینو که گفت بهم بر خورد و رفتم بغلش کردم وبوسیدمش . بوی خوش تنش هوس منو زیاد تر کرد . محکم تر بغلش زدم . اونو بوسیدم نازش کردم . اولش فکر کرد دارم ازش دلجویی می کنم و ازش معذرت می خوام . لبخندی زد و گفت حالا داری میشی پسر خوب . چرا این قدر بهم چسبیدی خوبه حالا . لباشو چسبیده بودم ول نمی کردم . سینه هامو به سینه هاش فشار می دادم . می خواست خودشو از دستم خلاص کنه . به این هم اکتفا نکردم دستمو گذاشتم لای شلوارش و خواستم برسونم به کوسش . دیگه زده بودم به سیم آخر . مادر خودشو یه لحظه ازم جدا کرد با لگد محکم زد به کیرم . دردم گرفت بیحس شدم . فریاد زدم کمک کمک .. چهار تا جوون گردن کلفت و کوس پرست اومدن کمکم . افتادن رو مامان .. -بچه ها چیکار می کنین . خسرو من خاله اتم داود من عمه اتم . زیار جان با زن دایی ات ؟/؟ جواد تو این که زیر دست و پاته زن عموته . خواهش کنم ولم کنین . من باید برم عروسی . این پسره نفهمه . گول پرویز نفهمو نخورین . ما باید بازم چشامون تو چشای هم بیفته . رحم کنین . خواهش می کنم . چهار تایی افتاده بودند رو مامان . یکی شلوارشو از پاش در آورد . یکی بلوزشو و اونو نیمه لخت و با یه شورت سوتین زیر خودشون قرار دادند . من که تازه داشت حالم جا میومد گفتم بچه ها قول و قرار مون یادتون نره . اول من باید یه کیر سیر به مامانم بزنم بعد نوبت شماها .. مامان بیحال روزمین افتاده بود . اصلا دلم نمی سوخت . چون اون می خواست بره به یه غریبه کوس بده ولی این جوری ما چند تا آشنا بودیم و دیگه بقیه رومن حساب ویژه ای باز می کردند . -بچه ها برین کنار من مامانو دیگه حریفم . دستتون درد نکنه . اون هفته با هم دسته جمعی یه جنده ای رو که سه برابرمون سن داشت کرده بودیم و اتفاقا همه جلو هم لخت شده بودیم و موقع گاییدن جندهه همدیگه رو می دیدیم و رومون پیش هم باز شده بود . فقط یه خورده سختم بود چون حساب مامان از جنده جدا بود . هر چند می رفت تا بوسیله ما چند تا فامیل زبل یه مهر جندگی رو پیشونیش بخوره . یه خورده دلمم واسه بچه ها می سوخت . چه با حسرت به من که رو مامانم افتاده بودند نگاه می کردند . دستمو از زیر و پشت کمر مامان رسوندم به سوتینش و اونو باز کردم . سینه هاش زد بیرون . اوووووففففف چه سینه هایی . اصلا نشون نمی داد 15 سال شوهر داری کرده باشه . نه ریز بود و نه درشت . یه گردی خاصی داشت با پوستی لطیف و سفید . مامان یه تف انداخت تو صورتم . از چشاش داشت اشک میومد . -من هرزه نیستم . من نمی خوام به شوهرم خیانت کنم . ته دلم راضی نیست . این کارو باهام نکن پرویز من چه بدبختم . بااین حال بهش اعتنایی نکرده بازم خودمو بهش نزدیک کردم دوباره یه تف دیگه انداخت تو صورتم . بااین که خشمگین شده بودم حس کردم که خونسردی من می تونه اثر بهتری داشته باشه اونو جری تر می کنه و منو مسلط تر . رشته کارها رو از دستش خارج می کنه . لبامو به لباش چسبوندم و نذاشتم تکون بخوره . لباشو قفل کرده بود و نمیذاشت که اونو خوب ببوسم ولی من دست بر دار نبودم تا این که بعد از چند لحظه یه خورده قفل لباش باز شد . یه خورده آروم تر شده بود . پس از لحظاتی سکوت رو همون لبهاش خیلی آروم بهش گفتم مامان دوستت دارم عاشقتم . ازم متنفر نباش . هر چی می خوای از من بخواه . از من . من و تو . دوستت دارم .عقده هاتو می تونی به کمک من خالی کنی . کمکت می کنم تا انتقامتو از بابا بگیری . دوستت دارم . نمی خوام ناراحتی تو رو ببینم . اینو که گفتم دستمو فرو کردم تو شورت مامان و به کوسش رسوندم . کوسش یه خورده بفهمی نفهمی خیس بود ولی نه به اون حدی که بتونم نتیجه بگیرم که حشری شده . کوسش خیلی کوچیک تر از کوس اون جنده ای بود که هفته پیش کرده بودمش . دستمو گذاشتم روش و خیلی آروم چنگش گرفتم باهاش بازی کردم . هنوز یه دقیقه نشده بود که دیدم دستم از خیسی کوس مامان خیس شده . -دیدی مامان . نگو خوشت نمیاد . نگو حال نمی کنی -پرویز ولم کن . این یه چیز طبیعیه . -سرعت دستمو رو کوسش زیاد تر کردم و خیسی کوسشو بیشتر -به این چی میگی … لبامو گذاشتم رو نوک سینه هاشو مکیدنشونو شروع کردم . طوری تیزو سفت شده بود که فکر می کردم نوک چاقو رو دارم میک می زنم . -پرویزززززز پرویززززززز نکن نکن من مامانتم .. بس کن . این بار از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن اون و با همون بوسه ها صاف اومدم پایین رسیدم به لبهاش و زیر گلو و سینه ها و ناف و روی کوس .. شورتشو آروم پایین کشیده و کاملا لخت در اختیارم گرفتم . دهنمو گذاشتم رو کوسش . اون چها ر تا هیز همین جور وایستاده بودند و منو نگاه می کردند . -پرویز من خجالت می کشم . از اینا خجالت می کشم . -چیکار کنم مامان اینا تو نوبت بعدین -پرویز خودت حالا اومدی رو من و با پررویی داری منو میکنی . اینا رو چرا آوردی -مامان من بهشون قول دام . حالا این یه بارو منو شرمنده نکن . آبروم میره . جوونن . کوس ندیده ان . ثواب می کنی . دلم می سوزه . نمی دونی با چه شوق و ذوقی اومدن اینجا . نمی دونی چند ساله عاشق گاییدن توان -خیلی بی غیرتی پرویز -مامان فقط همین یه بار . باور کن بد نمی گذره . من خودمم دوست ندارم که پاگشایی شه هر وقت دوست داشتن تو رو بگان . اگه به من راه می دادی دیگه اونارو نمی آوردم . -پسر هر کاری راه و رسمی داره . اصلا یک در هزار تو خیالم نمی دیدم که یه روزی زیر کیر تو باشم .. حالا این قدر حرف نزن حال الآنتو بکن . حال حالاتو بده . من دارم از هوس می سوزم . ادامه بده بخورررشششششش کوسسسسسمو بخورشششش اووووووفففففف بابای نامردت باید بدونه که منم می تونم -مامان یه موقع به بابا نگی ها . همون که اعصابت راحت میشه کلیه . -من حالا یه حرفی زدم تو چرا جدی گرفتی .. ادامه بده . زودباش لخت شو . من نمی دونم کیرت چطوره . -مامان کیر من از همه این کیر هایی که اینجاست کلفت تر و بزرگتره -مگه شما کیر های همدیگه رو دیدین ؟/؟…سوتی داده بودم و باید یه جوری درستش می کردم -نه مامان جون ما خودمون خط کش گرفتیم و متر .. اندازه و ضخامتشو به هم گزارش دادیم . -جوجه رو آخر پاییز می شمرن . امشب معلوم میشه کیر کدوم باحال تره . باانگشت و زبون و لب و دهن افتادم به جون کوس مامان . جیغ و دادهای مامان تا به حدی رسیده بود که همه بچه ها که به خواهش من موقتا سرشونو اون ور کرده بودند تا مامان روونتر شه و به محیط عادت کنه دوباره سرشونو به طرف ما بر گردوندند و شلوارشونو کشیدند پایین و کیر های شق شده خودشونو گرفتند تو دستشون و باهاش بازی می کردند . منم دیگه لخت لخت شده بودم وپسرای دایی و عمه و خاله و عمو رو که می دیدم یه خورده عجول می شدم و اون جوری که می خواستم نمی تونستم حال کنم . کیرمو یه خورده بالاتر آورده و به مامان نشون دادم و گقتم نگار جون ببین چطوره . به نظرت کدوم کیر باحال تر و کلفت تره -وایییییی پرویز کم کمش کیر تو پنج سانت دراز ترو یک سانت کلفت تره . ولی خب مهم کار آیی و فعالیتشه . کیرمو دور و بر کوس مامان گردوندم مامان همش ووی ووی می کرد . -عزیزم حالتو بکن . استرس نداشته باش . به اونا کاری نداشته باش . هم رو حال تو اثر می کنه هم من . با تمر کز حال کن . فکر کن من و تو تنهاییم . -مامان کیرمو دوست داری ؟/؟میخوای ؟/؟-آررررره میخوام کوسسسسسسم کییییییررررررتو با همه وجودش می خواد . میخوام منو بکن . دوستت دارم . -پس چرااولش باهام اون جوری رفتارکردی مامان دلم شکست -توکه رفتارت بدتر بود . یه لشگر گرسنه رو انداختی روطعمه . تازه یه خواستگار که میره خواستگاری قرار نیست که اول بله روبگیره -ولی توبه کیرم لگد زدی -ناز نکن پرویز حالا میذاریش توکوس داغم خوب داغش می کنی حالش جامیاد دردش کنار میره -مامان همین الان که کوستو دیده دردش کناررفته . دوباره باناز بهم گفت راستی چی شد که تونستی خودتو قانع کنی که با من سکس داشته باشی -مامان داستانهای سکسی رو از تو اینترنت می خوندم سکس بامامان -اسم اون سایت ؟/؟-چیکارداری راستش می ترسم بگم . اون وقت بری و داستانهاشوبخونی وهوس کنی که باخیلی ها باشی -امروزه رو به کنار من دیگه می خوام فقط باتوباشم . امروز روهم به خاطر این که تو پیش بقیه سرافکنده نشی می خوام کوسمو سر افکنده کنم . حالا میگی یاباهات قهرکنم ؟/؟-وبلاگ امیرسکسی -پس از این به بعد با هم می خونیمش وباهم حال می کنیم . کارتو بکن که کوسم منتظرته . پسرداری استخاره می کنی ؟/؟ کوسسسسسم از هوسسسس زیادی داره مورمورش میشه زودباش زود کیییییییرررررررررتو بفرست تا پشیمونش نکردی . درهمین لحظه موبایل مادرزنگ خورد شماره آشنا نبود -مامان همونیه که بهش قول دادی ؟/؟-نمیدونم ولی گوشی رونمی گیرم -من دوشاخه رو از پریز تلفن خونه در آوردم حساب اینو نکرده بودم . واسه این که موبایله ضد حال نزنه اونو رو بیصدا تنظیمش کردیم . سرکیرم باورودی کوس مامان در تماس بود یه لذتی به من می داد که از گاییدن جنده اون دفعه ای بهم دست نداده بود . سرانجام خلاصش کردم یعنی روشنش کردم که بره .به اندازه دوسه تا بند انگشت از کیرمو که فرستادم بره توکوس مامان اونم از طرف خودش یه حرکتی به کوسش داد ونه کیر من به سر کوس چسبید . دستامو دور گردنش حلقه زده و پس از چند دوستت دارم گفتن و دوستت دارم شنیدن لبهامونو رولبهای هم قرار دادیم . دیگه نذاشتم مامان به کوسش حرکتی بده خودم باسرعت کیرمو تا ته کوسش می کوبیدم لذت عجیبی به من می داد خیسی کوسش کیرمو آتیش زده بود . جنده هفته پیش این چسبندگی ولذتو به من نداده بود . دهنمو تا می تونستم باز کردم و گوش خوشگل وکوچولوی مامانو گذاشتم تو دهنم . زبون و دهن مامان آزاد شده بود و راحت ناله می کرد -پرویز محکم تر سینه هاتو به سینه ام بچسبون .. ادامه بده اوخخخخخخ دوا و شفام کنار من بود و من جای دیگه دنبالش می گشتم ؟/؟ انگشتتو فروکن تو سوراخ کونم . چنگم بگیز .. واییییییی دارم می میرم . گازم بگیر . خیلی سخت بود که بتونم واسه چند دقیقه ای تحمل کنم و تو کوس مامان آب نریزم . اون بعد از زاییدن پرستو سرلوله هاشو بسته بود و می دونستم که با آب کیر من بار دار نمیشه . درحال گاییدنش با دوتا دستام رون پاهاش ماساژ وسینه هاشو مالش می دادم و با یه مالش و نوازش عمومی به تمام قسمتهای بدنش دست می کشیدم -آهههههه مااااااااماااااااان تویه تیکه جواهری -بگو بگو کجام جواهره -همه جات مامان .. کوست همین سوراخ کونت که الان انگشت وسطیم توشه سینه هان چشم وگوش و لب ودهنت .. همه جان مامان -پرویز بگو بازم بگو مامانتو بکن .. بگو مامانت می تونه دوست دخترت باشه بگو هنوز جوونه بگو کوسش و تنش بوی تازگی روداره -مامان همش همینه که میگی . ازکیرم خوشت میاد -پسرم پرویز نازم واسش می میرم چون گه یه جون دوباره ای به من داده یه هیجان دیگه یه شور ونشاط دیگه .. یه لحظه سرمو بالا گرفتم ودرهمون حال که مامان در حال ابراز احساسات بود اون چهار تا گرگ گرسنه با نگاهشون داشتند مارومی خوردند وبااشاره دست و صداهایی آروم که فقط من متوجهش می شدم می گفتند زودباش .. بسه دیگه .. عجله کن .. حرفاشون رومن اثر میذاشت و سکس مارو زهر ماری می کرد . می خواستیم بعد از قرنی ننه امونو بکنیم . امون نداشتیم . حالا که با نگار جونم جیک شده بودم چطور می تونستم اونو بدم دست اونا.. -پرویز جون کاری به کاراونا نداشته باش توکارخودتو بکن چند باربهت بگم . کوس مامان کیرمنو به خودش قلاب کرده بود -واییییی پسرم چی ساختم چه کیری -مامان شابد به کیربابام رفته . -نه این ازاصلش بهتره بکن بزن تند تند تر حس می کنم یه سره دارم می ریزم دارم می ترکم منفجرمیشم -پس من چی مامان که اول کارم . دوستت دارم . ممنونم بابا ازکارت که مامانو دادی دست من -ادامه بده دارم پرمی کشم . کیرتوبه پایین کوسم فشاربده جاااااااااان کوسسسسس من فدای کییییییییررررررررکلفتت . دارم می ریزم داره می ریزه . پرویز جون من دیگه حرفی نمی زنم هروت دیدی آروم کمرتو نوازش کردم یعنی آبتو بریز توکوسم . نگارخوشگله من ساکت شد وفقط با آه وناله خود لحظه به لحظه اون چهار تا جوون رو بیشتروسوسه می کرد . مامان یهو به حرکاتش سرعت داد و پس از یه دست وپازدن یک دقیقه ای ساکت شد . ازاین حالتها رو بیشتر درداستانهای امیرسکسی خونده بودم که یه زن ارضا میشه وبه ارگاسم می رسه . به زحمت به خودم فشار می آوردم که تا زمانی که فرمان آتیش از مامان صادر نشده آبمو خالی نکنم . ثانیه هایی بعد دیدم مامان با نوک انگشتاش داره کمرو نوازش می کنه . یه کیف خاصی به من داد که آب کیر منو بایه لذت و قلقلک خاصی از کمر به سمت خروجی وسرکیر حرکت داد و با چند ضربه شدید داخل کوس مامان آبمو توی کوس تنگ ونازش خالی کردم . روی نگار جونم دراز کشیدم ویه خورده آروم گرفتیم . آب کیرم از روزنه های کوس مامان درحال برگشت بود . بچه ها شروع کردند به سوت و کف و هورا خونه روداشتن میذاشتن روسرشون .. -بچه ها ساکت .. کسی نباید بفهمه ماخونه هستیم . اینو گفتم ودوباره مشغول بوسیدن مامان شدم -من چطور تو روبدم دست اینا -پسرم ناراحت نباش من به این فکر می کنم که هر کیری که رفت توی کوس یاکونم کیر توست عزیزم . با خیال وتصور کیر تو با این چهار تا کیر دیگه حال می کنم -مامان تو چقدر خوبی . ممنونم از این که به فکر منی وبااین خیال خودت به من بها میدی و واسم ارزش قائل میشی -عزیزم مگه من یه پسر بیشتردارم ؟/؟ هرکیری که به من برسه باخودم میگم این کیر پسرمه هرچند کیر تو یه چیز دیگه ایه -مامان من کونتو نکردم -عزیزم یه ساعت دیگه اینارومی فرستیم برن هرچقدردوست داشتی کونمو بکن . باباتم که توزندانه . شبا به پرستو شربت خواب میدم . تازه اگرم پرستو من وتوروباهم لخت ببینه بزرگ که شد یادش میره . حالا بلند شو اون بچه ها گناه دارن بهشون قول دادی منم به خاطر تو مجبورم بهشون حال بدم -یعنی مامان باورم بشه که توخودت بااونا حال نمی کنی ؟/؟ -من چون تورو جای هرکدوم از اونا به حساب میارم حال می کنم -معذرت میخوام مامان یادم رفته بود . ازروی مامان بلند شدم و بااشاره کف دستم به بچه ها علامت دادم که حمله روشروع کنند . عین سرخپوستای آپاچی به طرف مامان حمله ورشدند . نگار خوش بدن ولطیف وظریف من هنوز رووزمین و طاقباز دراز کشیده بود . خسروخودشوانداخت رومامان کیرشو که دوسه سانتی از کیر من کوتاه تر بود فروکرد تو کوس مامان و اونو گرفت توبغلش و به بقیه فرصت خودنمایی نمی داد . نگار دوباره چشاشو بسته بود و حس کردم که داره کیف می کنه . بقیه بچه ها به حرف اومدند و گفتند پس ما چی . یه جوری باید باشه که همه مون حال کنیم . مامان مجبورشد بلندشه وقمبل کنه.خسرورفت زیرش دراز کشید و گذاشت تو کوسش و داود پسردایی هم ازروی میز توالت مامان یه کرم برداشت و پس از چرب وچیلی کردن کیر خودش وسوراخ کون مامان کیرشو یواش یواش فروکرد تو کون مامان . کیرش کوچولوبود ولی حرصمو در آورده بود . سر گل کون مامان باید مال من می شد . خسرو فروکرده بود توکوس خاله اش و داود هم گذاشته بود توکون عمه اش … زیار: پس من چی زن دایی ؟/؟.. جواد : من هم هستم زن عمو جون … مامان نگار : من که دوتا سوراخ بیشتر ندارم . شما خودتون یه جوری باهم کنار بیایین . اون دوتا که حالشونو کردن شما بذارین توی سوراخام … انگاری چیزی یادش اومده باشه دهن غنچه ای وناز وکوچولو ومامانی خودشوباز کرد و به جواد وزیار اشاره زد که کیرشونو فروکنند تو دهنش . دوتا کیر چون از حد استاندارد کوچیکتر بودند تا حدودی تو دهن مامان جاشدند ونگار جون به آرومی اونا رومیک می زد . گاهی هم که می دید رسیدگی به دوتا کیر در آن واحد سخته به یکی می گفت کبرشو دربیاره اون یکی رو یه ساک جانانه می زد و بعد نوبت بعدی می شد . از اون طرف هم که خسرو و داود داشتند کوس و کون نگارمنو می کردند . دیدن کیر توی دهن مادر بیشتر عصبی ام کرد . یه جاخالی گیر آوردم و رفتم طرف سینه های مامان . لبمو دوریکی از اونا حلقه زده و شروع کردم به میک زدن نوکش . مامان بااین که تو دهنش کیر بود دست از ناله کردن نمی کشید . رفتم زیر گوشش و گفتم مامان یادت باشه کیر منو ساک نزدی ها .. چون نمی تونست حرف بزنه وجواب منو بده دستشو رسوند به کیرم وباهاش بازی کرد . بایه زبون کیری باهام صحبت کرد و منم به خوبی متوجه منظورش شدم . یعنی این که اونا رفتند واسم ساک می زنه . واسه این که دست وپاگیر نشم دوباره رفتم یه گوشه ای و به تماشا نشستم . بیشتر نگاهام متوجه کیر داود و خسرو بود و کوس وکون و صورت مامان که ببینم عکس العمل و لذتش تا چه اندازه هست . نه نه مامان داشت کیف می کرد . خسرو که کیرشو بیرون می کشید کلی خیسی کوس مامان بایه لکه های سفید هوس زنونه روش نشسته بود .. نه نباید ناراحت می شدم مامان بیچاره خودش گفت که بایاد کیر من داره کوس میده . بیخود خودمو عذاب ندم . بازم خوبه که کیر همه شون از کیر من کوچیکتره و مامانو گشادش نمی کنند . بیخود این قدر حرص نخورم . مادر جون الان 15ساله که به بابا داده گشاد نشه .. ولی چه کون توپی داره این مامان با اون سوراخ تنگ اون وسطش . داود کوفتت بشه که دلمو بردی .. حالا مامان راست می گفت یا خسته شده بود همین جور که داشت کیر می خورد تو دهنی گفت حال کردم ارضا شدم آبتونو خالی کنین توکوسم بیچاره این دونفر هم دل دارن .-خاله جون زودتر می گفتی کیر من تو کوست آب شد -عمه فدای کون تپل وسوراخ تنگش . داود کپلهای مامان نگارو از پهلو گرفت وکیرشو با سرعت بیشتری فرومی کرد توکون مامان از اون طرف هم خسرو پسر خاله هم سرعت گاییدن نگارجونو زیاد کرد . -خاله جون بگیر بگیرش آب کیر منو اوخیش حال کردم داره می ریزه -عمه خوشگله من . من می میرم واسه کون خوشگل وسوراخ تنگش . جاااااان داره می ریزه . آبم داره میاد . حال کردم . خسرو سریع خودشو از کوس مامان جدا کرد و با دستاش زیار و جواد رو به یه طرف هول داد و کیرشو با چند قطره آبی که به تنش چسبیده بود فروکرد تو دهن مامان . مامان هم دهنشو خیلی باحال و مشتی رو کیر خسرو قفل کرده کیرشو حسابی میک زد . وقتی جواد کیرشو از دهن نگار بیرون کشید کیرش حسابی شسته و رفته و تمیز شده بود مامان اون چند قطره آبو خورده بود . از اون طرف داود که کوس رو خالی و بیکار دیده بود کیر شل شده اشو وارد کوس مامان کرد که دلش نسوزه که فقط کون مامانو گاییده . خسرو هم که این تکنیک داودرو دیده بود رفت روکون نگار و کیرشوفروکرد تو کون خ/له جونش و گفت از این طرف حداقل یه تبرک بگیرم و خیالم جمع شه که کوس و کون خاله جونمو گاییدم . خسرو و داود رفتند طرف دهن مامان تا نگار جون کیر شل شده شونو دوباره شق کنه . از اون طرف جواد و زیار که خیلی به خودشون فشار آورده بودند تا منی خودشونو تو دهن مامانم نریزن به ترتیب فروکردند تو کوس و کون مامان . مامان گاه به صورت دورانی و گاه به صورت عمود یه چرخشایی به خودش می داد و اونا رو قفل می کرد که بی تابی اونارو به نهایت رسونده بود .. درهمین لحظه چشام افتاد به گوشی وموبایل مامان که یکی داشت تماس می گرفت از اون تماسهای بیصدا . گوشی روبردم جلوچشای مامان -این که همون شماره ناشناسه جواب نده .. اصلا ولش گوشی رونگیر . نگار به حرکتش ادامه دارد . حرکات چرخشی مامان کیر منو هم شق کرده بود . چقدر هوس انگیز بود این حالاتش . جواد و زیار اصلا نفهمیدند کی آب کیرشونو خالی کردند فقط آخر کار جواد فریاد می زد زن عمو جوووووون داره میاد داره میریزه مامان کیرای داود و زیار رو از دهنش بیرون کشید تا راحت ترحرف بزنه -پسر تو که آب کیرتو ریختی تو کوسم . یه آب داغو اون داخل احساس می کنم وای زیار زن دایی قربونت تویکی کی آبتو ریختی تو کونم . اون دوتای پشتی زود وارفتند . خسرو حریص تر از بقیه بود . اون قدر باکیرش دهن مامانو گایید که وقتی این بار داغ کرد کیرشوکشید بیرون و روصورت و لب و دهن مامان خالی کرد . نگار جون منم یه زبون روکیرش کشید و اون دو سه قطره آبی رو که روکیر خواهرزاده اش نشسته بود نوش کرد . داود هم که با سینه های مامان بازی می کرد اونو روی زمین دراز کرد و کیرشو گذاشت وسط سینه هاش و مامان هم با جفت دستاش سینه هارو به کیر داود فشار داد وآب داود وسط سینه هاش خالی شد . همه افتاده بودند روهم . سیرسیر شده بودند . داود و خسرو بیشر حال کرده بودند . پسرا درحال خماری بودندواون شماره ناشناس دوباره در حال تماس گرفتن بود . مامان از جاش بلند شد و رفت یه اتاق دیگه تا جواب بده -بهش میگم نمیام حالم خوب نیست . مریضم گردن که نمی زنن . وقتی که برگشت رنگش مثل گچ سفید شده بود . خودشو لخت انداخت تو بغلم . -پرویز نازم کن دلداریم بده … بچه هارو از خماری در آورده وعذرشونو خواستیم . فقط مامان خسرو رو یه گوشه ای کشید و یه چیزی بهش گفت که بعدا بهم گفت که به خسرو چی گفته . از خسرو و داود و جواد و زیار تشکر کرد که یک شب به یاد ماندنی و پرخاطره رو واسش به جا گذاشتن . ولی مسئله امروز باید به خاطره ها بپیونده و فراموش کنن که بین اونا چی گذشته . مامان همون جا اعلام کرد که تو ضیحات بیشترشو خسرو بعدا بهتون میده . وقتی دسته جمعی رفتن بیرون ومن ومامان موندیم فوری از مامان پرسیدم چی شده چرا چیزی به من نمیگی ؟/؟ حالا ما نا محرم شدیم ؟/؟ -می دونی اونی که تماس می گرفت و ما گوشی رو نمی گرفتیم کی بود ؟/؟ -نه مامان کی بود ؟/؟ -اون بابات بود که از زندان تماس می گرفت . ثابت شد که همه اینا یه دسیسه بر علیه پدرت بوده و بابات به من خیانتی نکرده . بیچاره راست می گفته . در واقع این من بودم که بهش خیانت کردم . من احمق که اگه یه روز بیشتر صبر می کردم می تونستم به خودم ببالم که منم وفادار بوده و هستم . -مامان گریه نکن حالا پشیمونی ؟/؟ بغلش کردم و بوسیدمش . باهاش وررفتم و دوباره حشریش کردم . -مامان دیگه من و تو نمی تونیم باهم باشیم ؟/؟ -نه نه نمی دونم . آخه واسه چی من این قدر سریع تصمیم گرفتم .. دیدم مامان دوست داره تنها باشه رفتم سر کامپیوتر و مشغول خوندن داستانهای امیر سکسی شدم . بعد از دقایقی دیدم مامان اومده بالا سرم ایستاده وخودشو رومن خم کرده و میگه عزیزم پرویز خوشگله من بیا بریم توی رختخواب تا قبل از این که صبح بشه و بابا بر گرده یه صفایی بکنیم .. پایان ..

تو گوشی از عمه سلام من تو عمرم داستان ننوشتم ولی از بس کنج کاو شدم میخوام یه بار امتحان کنم میدونمم کسی خوشش نمیاد من یه جورایی مریضم هر ماه میرم دکتر شاید کسی باورش نشه ولی ترشح غده های شهوتم زیاده یعنی همش به زنا چشم دارم مخصوصا اطرافیانم بدون مقدمه میگم از اونایی که دروغ مینویسن متنفرم پارسال بود که من سکس کردم اونم با محرمم یعنی عمم .من فقط به یه دلیل این اشتباهو کردم اونم اینه که خیلی ادعای شیخی می کردم.من یه عمi دارم که فقط تو یه کلمه بگم همه دیوننشن.نمی گم تئ همه منو بیشتر دوست داره نه اصلا حواسش به من نیست.زود تعریف کنم.پارسال با شوهرش رفتن مسافرت کلید خونه رو دادن مامانم منم فکرایی زد به سرم .شبونه کلیدو بر داشتم رفتم خونشون .راستی عمم 38 سالشه ولی بد نیست جوون پیداست.رفتم خونشون سریع رو تختش خوابیدم تموم لباسای زیرشم دورم ریختم کلی حال کردم بعدش عکساشو اوردم اما احمق یه کار خرونه کرده بود تو مهمونی با دوستاش چنتا عکس سکسی گرفته بودن منم تا اونا رو اتفاقی از زیر قاب عکس دیدم دیگه دیونه شده بودم و از یه طرفم تعجب که عمه مذهبی من چرا این کارو کرده کلی جق زدم و بعدش صبح یواشکی رفتم خونه عمم از مسافرت اومد زنگ زد گفت امید سریع بیا کارت دارم من خاطر جمع بودم همه چیزو سر جاش گذاشتم اما یه گاف داده بودم که میگم.رفتم اونجا دیدم شوهر عمم تو حیاط ماشین میشوره رفتم بالا گفتم الان از مسافرت اومدن محکم میبوسمش درو زدم عمه درو باز کرد اومدم ببوسمش محکم خوابوند تو گوشم هیچی نفهمیدم دماغم خون اومد نشستم رو میز فقط نگام میکرد منم واقعا از ترس قلبم تیر میکشد گفت اول خودم ادمت میکنم بعدش شوهرم بعدشم خانوادت منم اصلا حرف نمی زد.گفت فقط بگو چرا این کارو کردی من چیزی نگفتم چون گفتم داره یه دستی میزنه.فقط گفتم لا اقل بگو چه کار کردم که بدونم گفت نمیدونی گفت کاری نکردم که مستحق این برخورد شما باشم.گفت پاشو بریم تو اطاق رفتیم کامپیوترو روشن کرد گفت من میرم بیرون تو یه فیلم تو صفحه هست بزن ببین.رفت بیرون دنیا رو سرم خراب شد عمم تو اطاقشون بالا سر گاوصندوقشون دوربین مخفی کار گذاشته بودن منه خر ندیدم .همه کارای منو تو اطاق ضبط کرده بود.اومد تو گفت برو فردا ادمت می کنم از ترس واقعا رفتم دکتر فقط قرص خوردم که تا فردا اروم باشم.به دوست صمیمیم گفتم.گفت یقین کن نمیگه ولی بیچارت میکنه.و یه چیز دیگه هم گفت که قطع کرد گفتم بگو/گفتناراحت نمشی گفتم نه گفت اگه واقعا میخواست بگه چرا همون روز نگفت چرا بازی در اورده . من رفتم تو فکر تا صبح فردا صبح دیر رفتم زنگ زد گفت چرا نمیای؟گفتم الان.رفتم یه کاری کرده بود که باورم نمیشد تا درو باز کرد دیدم چادر مشکی سر کرده هیچی نگفتم.رفتم تو نشستم شروع کرد به حرف زدن یک ساعت و چهل دقیقه حرفاشو زد همه چیزاشو که گفت به من گفت چرا خفه شدی حرف بزن به مامانت گفتی با سوتین عمت ارضا شدی؟من داشتم دیونه میشدم گفتم اخره خط حرف میزنم .گفتم عمه من اگه حرف بزنم یا حرف نزنم منو لو میدی طبیعتا غیر از زندانش من باید از خانواده و شهر برم چون ابرو ندارم پس حرفامو میزنم گفت خوبه که فهمیدی.گفتم عمه من بدبخت عالمم من مریضم روزی چنتا قرص میخورم و هرکس جای من بود شاید این کارو میکرد شما یه نگاه به لباسات بنداز که جلو من می پوشیدی هر ادمی رو داغون میکرد/چرا این قدر به لبام بوس میکردی؟چرا این قدر منو تو سینت فشار میدادی یعنی بازم میگی من مقصرم؟البته اینارو با گریه و داد میگفتم یه بار دیدم شوهر عمم اومد پشت در پیچوندش که بره سره کار.عمه اومد نشست گفت اشغال من دوست داشتم.گفتم میدونم من به عشق شما به سکسی که دعوتم کردن بدون پول نرفتم اما شما داری هی منو محکوم می کنی؟گفت خفه شو گفتم خوب نمیتونم همه بدنم داغونه از بس تو خیالم به عشق شما زدم.حالا من گفتم حرفامو پاشو بریم پشی بابای من.دیدم عمه یه کم اروم شد.گفت چرا این کارارو میکنی؟گفتم اگه دلیلشو میدونستم الان زن میرفتم دختر خالمو بین زمینو هوا نمیذاشتمش گفت خاک برسرت پس بگو چت بوده تو این چند سال.الان بگو چه کار میخوای بکنی؟گفتم هیچی من ازدواج نمی کنم .گفت غلط کردی دردت چیه.گفتم من تابه عشقم نرسم ازدواج نمیکنم گفت کی؟گفتم اونی که میخواد منو ببره کلانتری فهمید کیو میگم گفت خوب چه کار کنیم تو نباید بذاری من زندگیتونو خراب کنم.گفتم فایده مداره خراب شده.گفت چی میخوای؟گفتم نمیگم چون دیگه فایده نداره گفت بگو بهت میگم .گفتم عمه التماست میکنم به پات میفتم فقط یه بار ب؛لت کنم گفت خفه شو اشغال بلند شدم گفتم به جان مادرم که بیخود قسم نمیخورم امروز خودمو میکشم رسید گفت بتمرگ.نشستم گفت واقعا این کارو می کنی گفتم دوساعت دیگه خبرش میاد.گفت جان خهمون مادرت اگه راضی بشم منو بغلم کنی به کسی حرفی نمی زنی گفتم شما ازمن فیلم داری من چه کار میتونم بکنم یه بار دیدم چادر رو از سرش برداشت امومد کنارم گفت یالا کارتو بکن برو منم فهمیدم چه کار کنم رفتم بغلش کردم و شروع کرم مالوندنش رفیقم گفته بود اگه واقعا قصدی داره فقط تو دستتو برسون به کسش منم انجام دادم گفت نکن کثافت گفتم فقط یه دقیقه تا مالوندم چشاشو یه دقیقه بست و حرفی نزد.ولش کردم گفتم عمه اینم قولمون اگه کار ندری من برم دنبال بدبختیم/گفت گومشو.لبه در حیاط ایفونو برداشت گفت بیا بالا کارت دارم من رفتم بالا گفت فکرشم نمیکردم با اون همه شهوتی که میگفتی بزاری بری سختت بود؟گفتم از دردش مردم ولی قول داده بودم گفت منم واسه همین قولت بهت گفتم بیای گفت امید اگه حرفامو بر ملا کنی میگشمت با اون فیلم.گفتم چشم.گفت من با رضا مشکل دارم ولی ازترس حرف مردم نمیگم که طلاقم نده گفتم باورم نمیشه چرا؟گفت عادتشه میاد منو یه کم دستمالی میکنی مثل تو و وسط کار جق میزنم واسش میره منم واسه اینکه ارضا نمیشم بیماری اعصاب گرفتم حالا فهمیدم چرا قرص میخوره گفتم من الان چه کنم گفت تواعتماد منو جلب کردی فقط یه بار منو ارضا کن که محتاج غریبه نشم بعد برو/گفتم فقط یه بار منم بوسیدمش شروع کردم وسط پذیرایی به سکس بچه ها دروغ نمیگم ولی جوری حالش بد بود که تا لختش کردم رفتم کسشو بخورم این قدر جیغ زد که همسایشون درو زد گفت من درد کمر دارم چیزی نیست.بچه ها شروع کردم به خوردن کسش اینقدر لیسیدم که ابش با فشار دراومد گفتم بیچارم کردی بکنم دیگه بعد برو خونتون شروع کردم بدونه مقدمه ازش یه کاندوم از قدیما داشت گرفتم واسم سرش کشید رفت روش کردم توکسش این قدر من تلمبه زدم داشت منو چنگ چن میکرد ابم داشت میومد منم از بس شهوتی شده بودم دیگه میخواستم داد بزنم دیدم نمیشه اون هی جیغ میزد ابمو همه در اومد بعد از ده دقیقه که بلند شدم گفت فقط واسه لطفی که امروز کردی ابروتو نمیبرم.بعدش گفتم لا اقل بیا الان باهم دوست بشیم اومد بغلم کرد و بوسیدم بعد گفت هر وقت بخوام میای گفتم اره از خدامه .یه هفته بعد زنگم زد گفت بیا منم بدجور حالم خراب بود رفتم خونشون باورتون نمیشه کاریش کردم داشتیم جفتمون میپکیدیم کشو پاره کردم الان دیگه هیچ وقت نمیخوام زن برم هفته ای یه بار عمم میزنگه میگه بیا خیلی هم باهم بیرون میریم وقتایی که با من بیرون میاد میریم پارک ملت واقعا ارایش میکنه دیگه نمیگه ازدواج کن یه بارم تو خونشون واسم لباس عروس پوشید تو لباس عروس کردمش دیوانه وار کردمش.بچه ها خواهشن فش ندید من دروغ نگفتم.

کتک خوردن عمه اين خاطره من بر مي گرده به چند سال پيش فکر مي کنم اول دبيرستان بودم . من يک عمه دارم که از وقتي يادم مياد با شوهرش در حال دعوا بود و قهر مي کرد . چند بار بابام بهش کفته بود که بيا از شوهرت طلاق بگير يه خونه مي خرم برات اما عمه ما بهانه مياورد و اين بازي هاش ادامه داشت …. خلاصه چند سالي با خانوداده ما قهر بود چند سالي با عموم اينا . پدر و مادر بزرگم چون پير و از پا افتاده بودن تو خونه ما زندگي مي کردند و براي همين هربار که عمم قهر مي کرد يا مادر بزرگم اينا رو ميديد بهشون فهش ميداد که چرا خونه از خودتون نداريد و …… خلاصه من هم دل خوشي از اين عمم نداشتمولي بعد فهميدم اين عمم يه کم بهم علاقه داره يه چند ماهي بود که اين عمم با ما قهر بود و دوباره آشتي کرد يه روز در خونشون مونده بودم داشتم با پسراش صحبت مي کردم که با شوهرش اومد و با من رو بوسي کرد اما اين رو بوسي معمولي نبود . جلو شوهرش لباي منو بوسيد . البته بوسيدن که نه يه جورايي داشت لبامو مک ميزد . اين عمه خانوم من تقريبا نزديک36 سالش بود هيکلي هم نداشت سينه هاي بزرگ مثل کيسه ماست . خوشگلم نبود که من برم تو فکر کردنش . لباس پوشيدنش هم مثل اين پير زن ها بود چند تا لباس رو هم مي پوشيد دقيقا مثل پير زن هاي لر .هميشه هم يه سري گياهاي دارويي استفاده مي کرد مثلا براي موهاش هميشه رنگي بود اونم با دارو و رنگ هاي کياهي . پوستشم هميشه ساف و سفيد و بدون چروک بود . هيچ وقت هم آرايش نمي کرد خلاصه بد از اون ماجرا من چند بار خونشون بودم که با شوهرش جرو بحث مي کرد . و به شوهرش فحش مادر مي داد . کلا آدمي بود که هيا نداشت جلو من به شوهرش فحشايي که کير و کوس توش داشت ميداد . يه چند باري همين جريان ادامه داشت تا يه بار يادمه رفتم خونشون مثل اينکه بازم دعواشون شده بود و بعد از فحاشي کتک مفصلي از شوهرش مي خوره . به هدي که وقتي من رفتم در خونشون نتونسته بود پاشه درو باز کنه . دره خونشون با فشار باز مي شد و رفتم تو ديدم کف حال افتاده حال نداره . خلاصه بلندش کردم کشوندمش کنار خونه . دستم که بهش ميزد مي گفت کس ننه با لگد زده تو سينه هام زده تو کسم . خلاصه خيلي بهش فحش داد . مي گفت مرد نيس با زنش حال کنه ميره دورو پر کس زناي مردم موس موس ميکنه. بعد همين جوري دراز کشيد بود من داشتم آروم دستاشو ميماليدم و پشت کمرشو مي ماليدم که حالش بهتر بشه . يکم که ماليدم ازم خواست ساق پاش و رون پاهاشو ماساژ بدم. يه شلوار تو خونگي پاش بود روشم يه دامن پاش بود و رو اونم يه لباس بلند . خلاصه من ماساژ ميدادم بدون فکر سکسي. تا اينکه خسته شدم و محکم تر فشار مي دادم تا زود تر بهتر بشه اونم هي آه و ناله مي کرد . خلاصه ازم خواست تا ببرمش حموم اونجا با روغن ماساژش بدم .( فبلا پيش اومده بود که با هم بابا بزرگمو ببريم حموم . که معمولن هم با لباس ميومد تو حموم و زير دوش که وقتي خيس ميشد به پير مرد فحش ميداد و ميرفت لباسشو در مياورد آب ميکشيد . اين حموم آمدنش فقط برا اذيت کردن بود چون به ما که کمک نمي کرد فقط فحش ميداد و قر ميزد . ) خلاصه به کمک من رفتيم تو حموم و شيرو باز کردم و اومدم بيرون تا حسابي باآب داغ بدنشو نرم کنه. نيم ساعتي که گذشت من رفتم برا روغن کاري عمه . رفتم تو ديدم فقط دامنش پاشه که خيسه . کرست نمي پوشيد برا همين سينه هاش افتاده بود . منم شرو کردم روغن کاري عمم بدون هيچ عملي از سمت من . يادم نيست راست کرده بودمم يا نه البته اگه هم راست کرده بودم يادم نمياد . خلاصه تو حموم همش با من حرف ميزد که اين کارو کرده شوهرش منم رفتم اين کارو کردم . خلاصه بالاتنه تموم شد اومدم سراغ دامنش که خيس آب بود . خودش پر دامنو کشيد بالا و از گردنش در اوردش . يه شرت گشاد از اين مامن دوزا پاش بود . منم روغن ريختم و مشغول شدم به ماساژ رونشو ساقش تا زير کمرش کمي سياه شده بود . خلاصه از ساق پاش تا روي رونشو ميکشيدم ولي جرئت بالاتر اومدنو نداشتم تا اينکه شرتشو جمع کرد و من تا زير کپلاشو ميماليدم . روغن کاري من تموم شد بعدش ليفش زدم و دوش گرفت منم لخت بودم دوشت گرفتم اوميدم بيرون . هميشه ميگفت مرد بايد کير داشته باشه . اگه ميخاد زنشو بزنه با کيرش بزنه . يه روز از من خواست تا برسونمش با موتور جايي . پشت من سوار شد و دست گرفت به کمرم رو دست اندازا که ميرفتيم ميگفت کونمو داغون کردي با موتورت . بعدش با دست منو چنگول گرفت . اونروز احساس کردم عمم حشري شده چون حرفاش همش از کونو کسش بود. آخرش هم گفت کونمو داغون کردي اما نه با يه چيز به درد بخور . رفت خونه دوستش و 5 دقيقه اومد . بازم سوار شديم و اومديم وقتي رسيديم خونشون رفتيم بالا که اون رفت چادرشو بزاره و بره دستشويي . وقتي اومد باز گير اد به موتورم و کونش . گفت کونمو سياه کردي و مي خنديد …. آخرشم گفت نميدونم پشتت نشسته بودم شاشيدم بهت چون رفته دستشويي ديده لاپاش خيس بود. من فکر کردم منو اذيت ميکنه . آخه تو فکرم نبود که با يه همچين نکبتي سکس کنم خلاصه اومدم بيام خونه که از پشت چسبيد به کون من و چنگ ميزدو ميچلوند که کونمو سياه کردي کونتو سياه ميکنم. من با اين کون کار دارم و ….يکم خجالت کشيدم ولي انقده کرم ريخت تا روم باز شد و گفتم بيا منو بکون راحت شي . اونم جواب داد تو بايد بکوني نه من . راهمو گرفتم اومدم پايين دم در . تو مسير کل حرفاش و کاراش مثل فيلم از جلو چشمم رد شد . گفتم برگردم ببينم چي پيش مياد. برگشتم تو . گفتم عمه کجايي ؟؟گفت مگه نرفتي ؟ گفتم : نه اومدم بکونمت ( البته آروم )وقتي رفتم دنبالش ببينم تو کدوم اتاق دوباره منو بوسيد اما از لب. منم خودمو بهش فشار دادم . شايد اين بوسيدنش يک دقيقه شد منم دست انداختم در کونش کفتم اينارو ميگفتي ؟؟ اونم کسشو از رو لباس ماليد به کيرم و گفت اينا هم هست . خلاصه اون داشت لبامو ميمکيد منم داشتم با کونش حال ميکردم از رو شلوار کونشو ميماليدم. دست کردم تو شلوارش و نوازش ميکردم کونشو .سوراخشو با انگشتم پيدا کردم و فشار ميدادم ميخاستم کونشو از وسط جر بدم. خلاصه کيرمو گرفتو ماليد (تقريبا ار همون اول که برگشتم بالا کيرم راشت شده بود). با يک دستش از رو شلوارم کيرمو گرفته بود و با يک دستش از زير شرتم کيرمو ميماليد . يکم بازي کرد باهاش و لباس منو در آورد شلوارمم در آورد و از رو شرتم کيرمو گاز گرفت خوب طبيعتا درد داشت اما اين کارش کيرمو به نهايت راست بودنش رسوند .بازم دستشو برد تو شرتم و کيرمو از تو شرت ماليد و از رو شرتم ليس ميزد و سر کيرمو بين لباش مي گرفتو مي مکيد . من که تا اون موقع مفعول بودم و چون همه کارا رو اون کرده بود. شرتمو کشيدم پايين تا زير کير و خايه هام . عمه هم که جلوم زانو زده بود شرو کرد خوردن و ليسيدن. الان که فکر مي کنم ميبينيم از يه همچين سليته اي بعيده . نه به اون رفتاراش نه به اين همه مهربوني که با کير من داشت . نمي دونم چقدر طول کشيد خوردنش که آبم آمد و سر کيرمو گرفتو مک زد همه آبم تو دهنش بود که برگردونند رو کيرم و يه چند تا تفته هم انداخت روش و و تند تند برام جلق ميزد . من نمي تونستم رو پاهام وايسم اما اون دست بردار نبود. به هزار مکافات از دستش فرار کردم و نشستم کنار اتاق . کيرمم تو مشتام محکم نگه داشتم . عمم حرص کرد افتاد به جون کيرم که بده بخورمش . اون زور ميزد و من حال نداشتم برا همين تونست کيرمو از دستم در بياره و شرو کرد خوردنو ليسيدن. اما به من حال نمي داد چون اصلا حس نداشتم کاملا کيرم بي حس بود . وقتي داشت مي خورد هي فحش مي داد به شوهرش حالا چرا نمي دونم هي ميگفت منم مثل xxxx(مادر شوهرش ) جنده شدم حالا خوب شد .اون ميره کس ميده منم ميخام برم . چرا اون بره من نرم و …… خلاصه يکم که حال اومدم و اون حسابي خواهر مادر شوهرشو آباد کرد بلند شد که لباس بپوشه منم ديگه کيرم راست شده بود . داشت شلوارشو ميپوشيد که من دنبالش کردم گفتم برقص. اونم مي گفت بلد نيست منم اصرار که بايد برقصي .يه فحشم بهش دادم که شروعکرد رقصيدن. همون جوري که ميرقصيد شلوارشو پاش کرد و دنبال دامنش ميگشت تا پاش کنه منم دنبال عمم. خواست پاش کنه که دستمو کردم تو شلوارش و کشيدم تا زير کونش و ماليدم يکم بعد انگشتمو کردم تو سوراخش و فشار دادم تو. اونم مونده بود تا منم کارامو باهاش بکنم . باز ازش خواستم برقصه اما نکرد منم زدم در کونش. يه چنتا زدم هيچچيزي نگفت . بعد دوباره انگشتش کردم تا ته تو کونش خواستم دومي بکنم تو که شروع کرد رقصيدن برام. کونش بزرگو سفيد بود منم مي ماليدم کونشو . ميرقصيد و رو به جلو کمر ميزد ( تقريبه مثل طلمبه زدن مردا کونشو ميبرد عقب و پرت ميکرد جلو ) منم دست کشيدم به کسش موهاي کسش کوتاه بود . اما کس بزرگي داشت .داشتم با کسش بازي ميکردم که دستشو گرفت به کيرم و اون دستشم گذاشت رو دستم و برد دم سوراخ کسش . ميخواست که انگشتش کنم . منم انجام دادم خيس آب بود.راحت 4 تا انگشتم توش رفت کيرمو محکم گرفت منم داشتم انگشتش ميکردم . سريع انگشتامو مي کردم تو و در مياوردم خيلي حال ميکرد . چون هيچ چي نمي گفت و فکر کنم آبش اومد چون کسش تنگ و باز ميشد اما خبري از آب پاشي نبود . يکم آب غليظ سفيد ازش ريخت لاپاهش . که با دست ماليد رو کسشو و بعد ليس زد انگشتاشو حتي انگشتاي منم مکيد . گفت تو ميخاي هنوز يا بپوشم لباسمو . گفتم کون مي خام . ميخام کونت بزارم . خيلي خوشش اومد از حرفم و خم شد يکم برام ساک زد و چنتا تفته ريخت رو کيرم و حسابي ليزش کرد و برگشت . منم سري چسبيدم بهش و تا ته کردم تو کونش حسابي ليز بود و تا ته رفت حتي يه آخم نگفت . ازش ميپرسيدم چرا انقده گشادي . کفت : دوست داری گشاد نباشم ؟ هیچی نگفتم فقط تو کونش میکردم چون لیز بود خیلی حال میداد انقد کردم که آبم اومد دراز کشیدم روش و تا ته فشار میدادم اونم کونشو سفت کرده بود تا بیشتر حال کنم . خلاصه آبمونو ریختم تو سوراخش .خیلی حال داد چون دستش رو برد و کیرمو از تو کونش در آورد و مالش میداد .پاشد که بره آبم از لاپاهش میریخت ته خونش. برام عجیب بود چون اون همیشه دم از پاکی و تمیزی میزد اما …… خلاصه بعد از اون خیلی باهاش حال میکردم

عمه شوكه ام كردسلام به دوستان عزيزممن ساسان 26 سالمهيه عمه دارم كه هميشه تو كف كوس و كونش بودم بودم و تمام تلاشم اين بود كه بكنمش و بلاخره كردمشخب قضيه از اونجا شروع شد كه عمه ما زدو مطلقه شد.بعد يه مدتي من ميرفتم پيشش كه تنها نباشه و يه روز كه سر كار بودم از تلفن خونه زنگ زد و گفت موبايلش خراب شده ورفتم پيشش درستش كنم آخه تعميرات ياد دارمخسته و كوفته رفتم خونه عمه جون.چون زياد ميرفتم و ميومدم كليد داشتم.رسيدم پشت در كليدو انداختم تو فقل و رفتم تو..سلام كردم ديدم نيست صداش كردم صداش از حموم اومد كه گفت گوشيم رو ميزه.رفتم سراغ گوشيش و ديدم بابا اصلا گوشي مشكل نداره خودش كوسش ميخواره.گوشي رو زدم تو شار‍ژ. .آخه گوشيش شار‍تموم كرده و عمه ما فكر ميكرد سوخته.آخه گفته بودم شب تا صبح گوشي رو تو شارژ نذاره. بعد اومدم رو مبل ولو شدم.ديدم صدام كرد و بعد گفت لباسامو مياري رو تخته.گفتم مگه نبردي با خودت گفت فكر نمي كردم تو زود بياي.آخه حق داشت كه اينو بگه آخه من هميشه با اتوبوس ميومدم و تا ميرسيدم طول ميكشيد و اونروز دوستم منو رسوند..خلاصه لباساشو با شك دادمش و باز رو مبل جلو ماهواره ولو شدم آخه خيلي خسته بودم.بعد ديدم واي اومد بيرون.چي بود.پيگيرش نشدم و بعد گفت براش شبكه جديد سرچ كنم و منم سرچ كردم و از قضا چند تا شبكه نيم سكس سرچ شد و من ذخيره كردم و گفتم بايد نگاه كنم كه اگه خراب بودن پاك كنم و ديدم گفت ياد منم بده.اومد نشست كنارم.خب دوسه تايي نگاه كردم مشكل نداشتن و بعد يه شبكه اومد كه دختر داشت لباساشو در مي آورد كه من زدم كانال بعدي كه برگشت گفت اينو پاك كن و يادم بده.منم زدم كانال رو آوردم و edit رو زدم و بعد پاكش كردم و ديدم گفت بعدي من پاك كنم.گفتم باشه.يه چند تايي رد شديم ديدم به به يه دختر رو به دوربين داره كوسشو ميماله.گفت ساسان چيكار كنم و چسبيد به من.من. نگو تعجب كردم.بازم پيگير نشدم و ديدم كنترلو داد دستمو بعد دستمو گرفت و منم با دستاش كه رو دستم بود يادش دادم.شهوت از چشماش ميباريد.داشتم شاخ دا مياوردم از كاراش بعد همين جوري قضيه تكرار شد تا اينكه ديدم تموم شدن و بعد گفت بي معرفت لااقل يكيشونو نگه ميذاشتي.منو ميگي شاخ در آوردم و گفتم عمه چي ميگي خوبي.ديدم گفت تو بهتري گفتم يعني چي گفت هيچي.رفتم رو تختش خوابيدم و وقتي چشم باز كردم 11:05 شب بود.مثل برق از جام پريدم و ديدم تو آشپزخونه ست.آشپزخونشون نوقليه.اگه بخوان دو نفر از كنار هم رد بشن ميچسبن به هم .خلاصه ديدم راهي نداره آخه گرسنه بودم وحشتناك.از پشتش رد شدم و اون كون قشنگش خورد به كيرم.رفتم سراغ يخچال و دسپاچه يكم پنير و نون برداشتم و ميخواستم بخورم ديدم گفت من شام درست كردم تو نون و پنير ميخوري؟گفتم نه ميخوام برم. اومدم رد بشم باز كيرم خورد به كونش ايندفه اومده بود عقب تر و منو اونجا گير انداخت و منم به شوخي پهلوهاشو گرفتم و دادمش اونطرف.ديدم گفت تا يه دوش بگيري غذا حاضره.منم ديدم اين وقت شب خونه رفتنم فايده نداره با همون لباسايي كه تنم بود رفتم دوش گرفتم و كه ديدم در زد و گفت بيا اين لباس.خنده ام گرفت و لباساي خودشو داد بهم.خلاصه پوشيدم و اومدم بيرون و داشتم خودمو مرتب ميكردم و سشئار ديدم بوسم كرد و رفت.منم بي تفاوت رفتم سر ميز شام.شام خوردم و يكساعتي برنامه ديدم و حدوداي ساعتاي 2 رفتم بخوابم كه گفت چيزي نمي خواي و منم گفتم نه و رفتم خوابيدم.ديدم داره طولش ميده گفتم چيزي شده گفت نه و خاموش كرد چراغارو و رفت خوابيد.منم گيچ خواب و خسته.دم دماي سحر كنار خودم حسش كردم و چشمامو باز كردم ديدم به به عمه جون ما چسبيده به منو خوابيده و بعد بيدارش كردم كه بره سرجاش و بيدار شد و گفتم چرا اينجوري گفت ميخوام كنار تو بخوابم.گفتم باشه بعد خوابيدو و شروع كرد منو اذيت كردن و قلقلك دادنو و كارايي ميكرد كه منو مست خودش كنه و بلاخره برنده شد و منم شروع كردم. از جلو چسبيدم بهش و بعد ديگه دلو زدم به دريا و لب تو لب و دستم رفت زير لباسش.يه آهي كشيد گفت تو از ساعت 7 شب كه منو كشتي با نيومدنت.گفتم عمه آخه تو عمه مني.گفت چراغي به خونه روا داره به مسجد حرومه.منم شروع كردم به خوردن لباشو بعد سينه هاشو اومدم پايين سراغ كوسش.واي هنوز بوي حموم ميداد.كوسشو كردم تو دهنم نفسش بند اومد و بعد شروع كردم به زبون زدن تو كوسش و زود ارضاء شد و بعد اومدم خوابيدم روش و ازم لب گرفت مثل وحشي ها و كير نديده ها لباسارو از تنم در آورد.كير منم كه داشت ميتركيد و ولي ساك نزد و من خوابيدم وبعد آروم نشست رو كيرم.واي كوسش مثل آتيش بود لعنتي.بالا و پايين ميشد و حال ميكرد و آه ميكشيد و ديدم ديگه حركت نمي كنه فهميدم خسته شده وگفتم بهش پاشه و چهار دست و پاش كردم .وقتي چهار دست و پا شد كيرمو كردم تو كوسش و تند تند تلمبه ميزدم.ديگه داشت از شهوت ميمرد كه ديدم شل شد و منم خوابيدم روش و كوسش ليز شد و آرضاء شد و منم ديگه نزديكاي ارضاء شدنم بود.كه ديدم داره آبم مياد و بهش گفتم و اونم گفت نريزي تو كوسم و ريختم رو كمرش ديگه نا نداشتيم كه پاشيم وبه هر بدبختي بود و پاشدم و آبمو با دستمال پاك كردم و بعد از نيم ساعتي رفت دوش و اومد و بعد من رفتم دوش.فرداش هم سر كار نرفتم و پيشش بودم ولي به روش چيزي نياورم.اينم داستان من.اميدوارم خوشتون اومده باشه.

علاقه دایی به مادرم و پدر معتاد اول دبیرستان بودم مادرم 35 ساله بود پدرم 10 سال بزرگتر و تریاک مصرف میکرد. طبقه بالای ما دایی من زندگی میکرد و مجرد بود و 21 ساله بود. همه فامیل چشم چرون بودنش را میدونستن و همین طور مادرم که معلم بود و هر وقت داییم میومد لباس پوشیده میپوشید. با این حال اگر کوچکترین جایی پوشیده نبود نگاه میکرد و 1 بارم که مادرم خونه مادربزرگم حموم بوده تمام مدت از هواکش نگاه میکرده که بعدا خودش اعتراف کرد. با همه این حرفا چون پدرم وضع مالیش خوب نبود و تریاک زیاد مصرف میکرد 1 جورایی داییم شده بود بزرگتر خونه ما و خیلی از وقتا به بابام پول جنسش میداد. داییم کارمند بود عصرا هم مربی ورزش بود. پدرم نه تنها مانع دید زدن نبود با مادرم سر اینکه چرا جلو داییم لباس بیشتر میپوشه بحث میکرد و مامانم میگفت بی غیرت یا 1 تیکه جنس زنت فروختی. بابام منکر میشد ولی کامل مشخص بود که برا پول جنس حاضره حتی داییم … هر چی زمان میگذشت داییم بیشتر خرج میکرد برا بابام و مدتی بود که به مامانم پیشنهاد داده بود 1 ماشین برا بابام بخره که کار کنه و قبول نمیکرد . بابام هر روز دوا میکرد و میگفت اگر ماشین باشه همیشه پولداریم و قسطاشم میده. خلاصه مامانم مجبور شد قبول کنه و 1 پیکان صفر داییم خرید و تحول بابام داد. فقط 1 ماه قسط داد و یه مقدار به مامانم و از ماه دوم هر چی در میاورد میکشید ک داییم قسطا رو میداد. حقوق مامانم برا خرج زندگی بود. نمایشگاهی که دوست داییم بود برا دیر کرد قسطا انقد سود کشبد روش که از خود ماشینرون تر شد. یابام اکثر شبا از ترس داییم و مامانم نمیومد خونه. داییم هم هر شب میومد خونه ما و کم کم وضع لباس مامانم جلوش عوض شد و ظاهرا تسلیم هوس داییم و بی غیرتی بابام شده بود و میخواست بدهی بابام با نشون دادنش به داییم تسویه کنه. هر چی زمان میگذشت لباسا بدتر میشد و دایبم دیگه بجای دید زدن میشست نزدیکش و خودش مچسبوند و با کاراش نشون میداد که دنبال تسخیر کامله. مادرم هم با اینکه خیلی سنگین بود ولی میخواست از بابام انتقام بگیره. حدود 3 ماه گذشت و 1 شب بعد از خوابیدن ساعت 2 شب صدای در اومد من فکر کردم بابامه و سر جام خوابیده بودم که صدای اهسته دایبم شنیدم. اولین شبی بود که رو تخت مامان وبابام تا صبح تقریبا با مامانم بود و قبل ار ساعتی که من مدرسه میرفتم رفت از پیشمون سر میز صبحونه مامانم دیدم که برا اولین بار با لباس خواب نشسته بود و در عین خستگی و بی خوابی معلوم بود از رابطه لذت برده. بعد از اون شب به بهانه های مختلف مامانم میرفت پیش داییم و میگفت ابگرم نداریم یا یا پدرت قهرم و نمیخوام ببینمش چند ماه گذشت و بابام که بدهیاش داده شده بود بوسیله داییم برگشت و مادرم تقاضای طلاق کرد تو همین حین دست به دامن داییم شد و به توافق میرسن که قانونا جدا نشن از هم ولی هیچ رابطه ای با هم نداشته باشن و در اصل صیغه داییم باشه. ولی این موضوع رو از من پنهان کرده بودن. بعدا علت اشتی ظاهری رو فهمیدم. داییم و مادرم گه عاشق هم شده بودن تصمیم میگرن بچه دار شن و پدر بچه داییم باشه و بابام به کسی نگه. بابام قبول کرد و احتمالا پول دیگه ای گرفت. دو ماه بعد یروز به بابام گفت دیدی حواست نبود حامله شدم و بابام که انگار خوشحال بود گفت پس حامله شدی. بعد از این بود که دیگه رابطشون زیاد شد و مادرم با من حرف زد و گفت مجبور برا حفظ ابروش طلاق نگیره ولی داییم در اصل شوهرش باشه. 5 ماه بود که بچه افتاد و دیگه بچه دار نشدن. داییم 3 سال بعد ازدواج کرد ولی هنوزم هفته ای یکی دوبار میاد و کامل کاراش میکنه و ترجیح میده جلو بابام این کارو کنه و بیشتر لذت ببره.

من و خاله سهیلا سلام میخوام داستان من وخالمو براتون تعریف کنم.اسم من علی 20سال سن و اسم خالم سهیلا اس 28 سال سن و یه قد متوسط که حدودا یه 175 میرسه ومثل بیشتر زن ها سفید بدون مو و البته خوشتراش ولی از صورت عالی برخوردار نیست نه اینکه بیریخته نه ولی خوب مثل حور و پری هم نیست البته سایز سینش 90 وقتیکه از یک طرف نگاش کنی کون جنیفرلوپزو می ارزه.خوب داستان از اونجایی شروع میشه که تو فامیل رو دهنا میفته که شوهر سهیلا معتاده ولی خوب بروی خودش کسی نمیاره خلاصه بعد از چند مدت این موضوع علنی می شه و کار به قهرو طلاق و طلاق کشی میرسه البته وسط این ماجرا خیلی ها ناراحت و تعداد اندکی هم خوشحال اند. که یکی از اونا منم البته اون کسایی دیگه بهزم جز فامیلان مثل اون یکی پسر خالم و پسر داییم البته پسرداییم چون ازمن بزرگ تره خوشحال تره.حالا چراما خوشحالیم چون اولا خالم خیلی باما رابطش خوبه و دوما اینکه بسیار موقعیت خوبیه که ما به قول خودمون یه حالی به هم بزنیم یعنی یه سکس مطمعا و شاید طولانی البته بااین شرایط هنوز چیزی کاملا تمام نشده بود.حالا علت این دوموضوع هم که گفتم اینبود که خالم خیلی باما راهت بود مثلا گاهی اوقات که میرفتیم خونش و شوهرش نبود حتی اگه می شد مخشو زدو وقت کافی داشت حتی می تونستیم سینهاشو بگیریم یا انگولکش کنیم البته نه اون جنده بود ونه اینکه اینکاره هرروزمون باشه چون شرایطش باید پیش میومد.البته اینکارارو سهتایی باهم انجام نمیدادیم ولی دونفره میشد اما بیشتر یکی یکی روش کار میکردیم تا از دید فامیل لو نریم.خوب میریم تازه سر اصل مطلب.روز دوشنبه بود من هم کاملا تو فکر اینده و کس خاله بودم که دیدم مامانم گفت میره یه سری به خونه مادر بزرگم بزنه چون خالم که قهر کرده بود اومده بود خونه مادر بزرگ.مامانم از خونه رفت بیرون کاملا تو فکر فرو رفتم که چطور میتونم خاله رو بکنم.نشستم پای فیلم “کایل ایکس وای”چون تو فیلم یه پپسره که میخواد دوست دوختر خوشکا سکسی پیداکنه یهدفعه دیدم پسره رفت پیش همون دوختره و یه کار کاملا قابل توجه و بدرد بخور برای من انجامداد .(حالا نمیخوام فیلمو براتون تعریف کنم ولی اونایی که دیدن میدونن منظورم چیه).خوب تقریبا داشت شب میشود که دیدم بهترین موقع برای اجرای عملیاته.بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه مادر بزرگ. پدر بزرگم مرده بخواتر همین هروقت مامانم بیکار میشه میره پیش مادربزرگم مخصوصا حالاکه خالمم اونجاست.وقتی رسیدم دیدم مامانم هنوز اونجاست واین برای انجام نقشه خوب بود مامانم گفت علیجان اینجا چیکا میکنی منم گفتم اومدم دنبالت که برگردی خونه چون داره شب می شه دیگه خوب نیست شب بیرون از خونه باشی.مامانم گفت باشه العان میریم.تامامانم دوباره حاضر میشد که برگرده گفت تو اینجا میمونی گفتم نه ولی یکم میمونم بعد میام مامانم که برگشت منو مادربزرگمو خالم تنها شدیم که دیدم مادریزرگم گفت علی حالا که مامانت رفت پس تو بمون شامو اینجا بخور منم باکمی مکث قبول کردمو مادربزرگ رفت تو اشپز خونه. خالمم تو اتاقش بود رفتمو یواش درزدم بعد خالم بایه صدایی که معلوم بود گریه کرده گفت بیا تو منم رفقم نشستم روبروش گفتم چی شده خاله گفت هیچی دارم به حال خودم گریه میکنم که چرا همه شوهردارن منم شوهردارم که بعد از چند سال معتاد از اب درومد.گفتم خاله گریه نکن الان منم گریه میکنم ها تورو خدا حالمون نگیر از این وسط هفته ای… که دیدم یه لبخندی زدو گفت چه ربطی به وسط هفته داره؟ منم گفتم می خوای بدونی ولی باید پیش خودمون بمونه ها تازه باید قول بدی کمکم کنی.یدفعه دیدم جدی شد دیگه گریه نمیکرد اشکاشو از رو لپش پاک کردو گفت چیشده اتفاقی افتاده؟گفتم نه بابا هول نکن. گفت پس چی چیشده؟ گفتم اول قول بده به کسی نگی بعدم کمکم کنی اخه نمی خوام ابروریزی بشه گفت باشه منم شروع به اجرای عملیات کردم (البته یه کمی برگرفته از فیلمی که دیده بودم).گفتم خاله من یه دوست دختر دارم که می خوام یه کاری باهاش کنم ولی نمیدونم چه جوری گفت یعنی چی؟گفتم بابا می خوام باهاش حال کنم.که دیدم زد زیره خنده گفت برو خجالت بکش تو دیگه الان وقت زن گرفتنته تورو چه به این کارا.گفتم سهیلا تو قول دادی که کمکم کنی.دیدم گفت خاله شو جا گذاشتی بعدشم من که قولی ندادم .گفتم باشه دیگه یعنی کاری بامن نداری دیگه هان.گفت چطه بابا نمیشه باهاش یکمم شوخی کرد خوب حالا من چیکار باید بکنم.گفتم خاله ی عزیزم منم نمی دونم باید چیکار کنم اخه چند وقت پیش بهش گفتم که تاحالا من اینکارو انجام دادم ولی من حتی تاحالا…. که دیدم پرید توحرفم گفت خوب دیگه تااخرشو خوندم.حالا من چیکار کنم.گفتم خاله ی عزیزم قربونت برم تو شوهر کردی بلاخره تو این شرایط افتادی.دیدم گفت دیگه داری پرومیشی ها حالا من هرکاری کردم به توچه گفتم خاله من تاحالا اونجای زنارو ندیدم چه برسه به اینکه بکنم.یدم گفت هوی هواست کجاست من اینجام ها اون حرفایی که تو خیابون مزنیرو اینجا نزن.گفتم خاله تو بهترین خاله ی دنیایی بیاو به من بدبخت فلک زده کمک کن.گفت که چی یعنی من بیام توروم ازمایش انجام بدی.گفتم نه بابا فقط راهنمایی کن همین.دیدم کمکم داره قبول میکنه که گفت به یه شرط هرچی من گفتم انجام بدی نه اینکه یه هو سیمات قاطی کنن بپری رو کونم.گفتم هوی خاله این حرفا چیه مگه اینجا جنده خونست.که دیدم زد زیر خنده گفت پسه دیگه قبول من تسلیم ولی توهم اومدی درستش کنی بدترش کردی ها.گفتم دیدی خاله هی این کلمه کردن و میاری جلو من .که باهم زدیم زیر خنده(نصف عملیاتم رفت مونده بود اصل کاری که اونم بزودی قرار بود اتفاق بیوفته).دیدم خالم گفت خوب تاحالا کجای زنارو از نزدیک دیدی منم گفتم فقط سینه های جناب عالی گفت خوبه حالا خودم میدونم می خواستم امتحانت کنم که دیدم اروم لباسشو دراورد یه کورست کوچیک توی اون همه سینه داشت می ترکید بدنش اصلا مو نداشت گفت بیا اروم کرستمو باز کن گفتم الان گفت مگه نگفتی که قبلا سینه هامو دیدی پس چته دیگه رفتم بندشو باز کردم یهو کورست پرت شد .ماتم زده بود.اروم گفتم چیشد گفت هیچی تفلکه خیلی تنگ بود پرید .خندیدمو گفتم میشه ببینم گفت بیا ببین وقتی چرخید دوتا پستون بزرگ نوک دماغم دیدم سرمو یه خورده بردم عقب تر تا بهتر ببینمشون(از اونایی که قبلان دیده بودم خیلی بزرگ تر شده بود کپ کردم)گفت چیشد گفتم هیچی ولی خیلی بزرگ شدن گفت اره دیگه پس فکر کردی مثل مال تو هی بزرگو کوچیک میشه گفتم چطور گفت خودتو نگا کن دیدم چه سوتی دادم کیرم عینهو دکل برق سفتو راشتو عمود شده بود.گفت تازه اینارو که دیده بودی اینجوری پس اونارو ببینی می میری حتما .گفتم شاید.گفت گس بیخیال من نمیخوام قاتل بشم اونم اینتوری گفتم بیخیال در بیار ببینیم.دیدم بلند شد پشتشو کرد طرفم اروم اروم شلوارش و کشید پایین از بس شرتش کوچیک بودو کونش بزرگ شرتش رفته بود لای کونش به توریکه فقط یه خط معلم بود بعد دوباره گفت بیا کاره خودته منم باسرعت و زور شرتشو کشیدم پایین سرم که اوردم بالا هنگ کردم نا خداگاه اب دهنم از کنار لبم سرازیر شد وای تو خوابمم چنین چیزی ندیده بودم سوراخ کونش معلوم نبود ازبس که کونش بزرگ بود ناخوداگاه دستمو اوردم بالا و دو انگستم مثل عدد 7 کردمو گذاشتم وسط کونش واااااااااااااااای چقدر نرم بود شاید از ابریشم و پنبه و باد و … نرم تر بود که یه هو رفت فرو و یه سوراخ بسته کوچولی از اون وسط زد بیرون تمام دلم خالیشد انگار که از طبقه 100 یه اسمون خراش خودمو انداختم پایین نفسم بند اومد حتی نمیتونستم پلک بزنم که یه هو دیدم خالم رفت عقب گفت هوووووو قرارمون این نبود هوووووووووو ولی من جوابی نداشتم که بدم که دیدم یه سیلی محکم زد تو گوشم که احساس کردم برق 3فاز بود .از درد داشت گریم میگرفت که با بغز گفتم خو..و..ب چ…چرا.. ا میزنی دردم گرفت .که دیدم با عصبانیت گفت کونی کل اتاق به گند کشیدی من که گفتم جنبه نداری.یه هو به خودم امدم دیدم کل شلوارم خیس شده .سریع با یه لحن مظلومانه گفتم ببخشید دست خودم نبود.بعد یه کم به خودش امد و ببخشید خیلی درد گرفت ها بعد گفتم میشه اونم ببینم.گفت هواست باشه هان اون به درخت می گه این اسم داره.گفتم خوب ببخشید میشه کوستون ببینم گفت مثل اینکه تو نمیفهمی کوس چیه این صاحب داره.گفتم صاحبش کیه؟یکمی موند گفت قبول فعلا صاحب نداره ولی خوب بی صحاب که نمی مونه که.گفتم هرچی تو بگی فقط نشومن بده.گفت اینجوری نمیشه اول تو نشونم بده گفتم چی رو گفت کیرتو دیگه.گفتم هواست باشه این داره صاحب پیدا میکنه باهاش درست رفتار کنی ها .گفت بده بیرون بینم انکار برج ایفل لاپاشه.شلوارمو که خیس خیس بود دراوردم که بوی منی فضای اتاق گرفت دیدم انگار خوشش اومده داره سینهاشو میماله بعد گفتم برا حشری کردنش باید یه کاری بکنم.منم گفتم بیا تودرش بیار که بی معتلی امدو شرتمو کشید پایین کیرم ازتو شرت اروم امد بیرون چون ابم اومده بود توشورت هنوز یکمیش تو کیرم مونده بود که تا شرتو کشید پایین دو سه قطره ریخت رو دستش دیدم دستشو کرد تو دهنشو هی میچرخوند بعد گفتم اگه دوست داری هنوزم دار یه وقت تعارف نکنی ها گفت مگه یه بار ابت نیومد پس چرا هنوز اب داری گفتم اون شوهر جنابعالیبود که به زور ابش میریخت ولی من تاصبح میتونم ابمو بریزم تو دهنت.یه هو جاخورد گفت از این قرارا ما نداشتیم.گفتم باشه بابا حالا یه چیزی گفتیم.گفت من که با کسی شوخی ندارم تازه درسته اون مرتیکه اب نداشت ولی در عوض کیرش دو برابر تو بود.منم گفتم حالا این به اون در.بعد گفتم تورو جون اون سینه هات عزابمون نده بذار دیگه مب ببینم او کوستو عزیزم.گفت اینجوری نمیشه و اول اومد به دوشک پهن کرد رو زمین و گفت بشین نشستم اومد جلوم اروم دستشو از رو کوسش برداشت ووووووووووااااااااااااااااااااااایییییییییییییییی چی میدیدم یه کوس واقعا پاره حالا فهمیدم وقتی گفت کیر اون دو برابر من بوده یعنی چی انگار یه 24چرخ از تو کوسش رد شوده بود داغون داغون بود تعجب کردم شاید توخیالم یه کوس دست نخورد ترو تمیز بود ولی این خیلی فرخ می کرد شاید به راحتی داخلش معلوم بود اومدم که دست بزنم دوباره دستشو کشید عقب گفت دیگه بسته اونایی که بایستی میدیدی دیدیشون حالا برو اون ور میخوام لباس بپوشم(البته نوع حرف زدنش معلوم بود که از خداشه که بعد از یه 1ماهی یه سکس جانانه داشته باشه و لی برو خودش نمی اورد).گفتم اینجوری که نمیشه من که فقط دیدم پس بزار یکم بخورمشون گفت نه همین که گفتم گفتم باشه قبول ولی حداقل تو بیا کیرمو بگیر تا منم یه کم حس کنم.گفت چیرو حس کنی گفتم تجاوز بیگانه به حریم خصوصی به ادم.دیدم زد زیر خنده دقیقا منتظر این بود اومدو کیرمو گرفت یه دفعه نفسم بند اومد بند دلم پاره شد یه نفس عمیق کشیدم فوری کیرم سفت شد گفت خالت خوبه گفتم ادامه بده فقط دستت و برندار.یه کم که برام دست مالیش کرد احساس کردم داره ابم میاد گفتم داره میاد اگه دوست داری بریزمش تو دهنت.یه مکث شهوت انگیز کردو گفت باشه کیرو کرد تو دهنش یه کم که برام ساک رد ابم با تمام فشار ریخت تو دهنش کاملا احساس میکردم که با تمام فشار ابم می خوره به دیواره دهنش.چون باردوم بودکه ابم امد دیگه حال نداشتم افتادم رو زانوهام دیدم سهیلا کاملا مست شده از اب منیم دیگه حال خودش نبود منم از فرصت استفاده کردمو افتادم به جون کوسش اول یه کم مانع شد ولی من انقدر با ولع می خوردمش که دیگه نمیتونست مانعم بشه کمکم داشت اه اه اه اه می کرد که دست بردم برایسینه هاش وای تا اون موقع انقدر حال نکرده بودم کم کم دستم خسته شد به کیرم نگاه کردم دیدم این موقع اول اماده دخوله نگاه سهیلا کردم گفتم سهیلا جان عزیزم اجازه هست؟دیدم تو اون حال که انگار تو دنیا نبود و ققط رو زمین به خودش می پیچد گفت تاحالاکه رفتی بقیشم برو.منم بدون معتلی کیرمو گذاشتم دم کوسش (واقعی یتشو بگم داشتم از اوج لذت ازحال میرفتم ولی شاید این لحظه دیگه بدست نمی اومد). آروم کیرمو دادم داخل به خودم اومدم دیدم دارم تلمبه می زنم سهیلا رو زمین خوابیده بود و با هر تلمبه ی من سینه هاش مثل فنر بالاو پایین میرفتن احساس میکردم داره ابم دوباره میاد و من هنوز تو کونش نذاشتم بی مهابا کیرمو دراوردم سهیلا که دیگه حال نداشت رو به صورت سگی(4دست و پا)گذاشتم کیرم که از داخل کوس سهیلا خیس شده بود گذاشتم در کونش ولی ازبس تنگ بود نمیرفت تو منم دو سه تف حسابی زدم در کونش و با تمام قدرت فشاردادم کیرمو داخل یه هو سهیلا یه جیغ از ته دل زد ولی بیشتر ازروی شهوت بود یه کم کیرمو ثابت نگه داشتم تاخوب جا بازکنه بعد به سرعت تلمبه میزدم دیدم ابم رسیده نوک کیرم منم کیرمو دراوردم گذاشتم تو کوسش یه کم که تلمبه زدم ابم اومد همشو ریختم تو کسش که دیدم سهیلا داره گریه میکنه منم گفتم شاید به خواتر شهوتشه و بیخیال شدم ابم که امد دیگه داشتم می مردم سهیلا هم هی گریه میکرد یه 5دقیقه که گذشت بلندشدمو لباسامو پوشیدم شلوارمم دیگه خوشک شده بود ولی هنوز لکه روش معلوم بود اومدم کناره سهیلا ولی شهوت اجازه نمیداد درحالیکه نگشتمو می کردم تو کوسش با اون دستمم سینه هاشو میمالیدم که دیدم یه لرزه توبدنش افتاد دیدم بله تازه داره سهیلا خانوم ارضا میشه خوب که ارضا شد بلندش کردمو لباساشو تنش کردم.امدم بیرون اتاق ساختمون تاریک بود رفتم تو حیاط دیدم مادر بزرگم داره میاد بالا فهمیدم که بله تاحالا مادریزرگم به خاطر من تو حیاط خونه داره اروم اروم کباب درست میکنه اومد داخل گفت برو سهیلا رو صداکن بیاد غذا بخوره.امدم دیدم داره هنوز گریه میکنه گفتم چطه عزیزم خوشکلم عسلم. گفت برو کونی چرا ابتو ریختی تو کوسم اگه بچه دار شدم چی؟گفتم هیچی الان یه قرص بنداز بالا همه چیز حله بکم اروم شد امدیم پایین سر سفره غذا مادربزرگ گفت چرا شما اینطور شدین؟گفتم چه طور گفت نامرتب بهم ریخته سهیلا انگار گریه کرده؟منم گفتم هیچی یه سوسک بالابود سهیلا دید ترسید گریه کرد همین دیدم گفت ببین عزیزم این خالته خوب نیست به اسم کوچیک صداش کنی.دیدم سهیلا گفت ولش کن مامان راحت باشه. اونشب من اومدم خونه و راحت خوابیدم البته دو سه بارم خواب سهیلا رو دیدم.

خاله پریمن سیاوش هستمو 25 سالمه و خاله پری الان 45 سالشه.داستان بر میگرده به 3 ساله پیش.از بچگی با پسرخالم همیشه باهم بودیم واسه همین از همون موقع تو نخ خالم بودم.یادمه اون موقع ها با دیدن خالم همیشه دودولم سیخ بودوزیاد دلیلشو درک نمیکردم.یکم که بزرگتر شدم با تصور کردن خالم جلق میزدمو عیداو تابستونا که میرفتیم شمال بعد حمومش میرفتم با شورتو سوتین خیسش که گذاشته بود خشک شه حال میکردمو ابمو میریختم توش.ازخالم بگم که یه زنه سفید با صورت استخونی و خوشگلوچشم ابرو مشکی و بالاتنه لاغر و سینه های 70 و رونا و ساق پاهای توپر و کون برجسته.قدشم تقریبا 1.65.3 سال پیش عید رفتیم شمال مثه هر سال.ولی من از هر سال حشری تر بودم چون مد ت زیادی از اخرین سکسم گذشته بود.2 3 روز اول مثه همیشه با دید زدنشو مالوندن بهشو جلق زدن گذشت.روز چهارم از حشر داشتم میمردمو حس میکردم دیگه با جلقم ارضا نمیشم.حالم خیلی بد بودو خاله پریم با یه تاپ مشکی و یه شلوارک مشکی چسبون جلوم رژه میرفتو حالمو بدتر میکرد.راستی اون سال پسر خالم با دوستامون رفته بودن ترکیه و من چون سرباز بودم نتونستم باهاشون برم و تنهایی بیشتر اعصابمو خورد میکرد تا فکرای احمقانه ولم نکنه.تصمیم گرفتم گوشیمو تو حموم جاساز کنم و از خالم فیلم بگیرمو با دیدنش خودمو اروم کنم.تو همین فکرا بودم که خالم رفت حمومو من به خودم فحش میدادم که چرا معطل کردمو گوشیمو جاساز نکردم.تو همین فکرا بودم که شوهر خالم واسه جلسه اعضای شهرک رفت.دختر خالمم گیر داد به من که باهاش برم قدم بزنم که یهو یه فکری به سرم زد.اگه تنها میشدم میتونستم بدن لخت خالموکه ارزوی دیدنشو داشتم از سوراخ در حموم ببینمو حال کنم.به مامانم گفتم تو باهاش برو که تنها نباشه و مامانم که حوصله نداشت به زور قبول کرد. رفتنو من موندم و خالم که تو حموم بود.خیلی وقت نداشتم تندی دویدم سمته در حموم.خالم تو وان بودو پردرو کشیده بودو هیچی معلوم نبود ولی کیر من داشت میترکید و حال عجیبی داشتم .یهو خالم پردرو کشیدو از وان اومد بیرون تا شورت و سوتینش که شسته بودو اویزون کنه.با دیدن بدنش قلبم داشت وایمیساد.چه کس قلمبه یی! چه سینه های خوش فرمی!قطره های اب که رو بدنش سر میخوردنو میریختن پایین حشری ترم میکردن.دیوونه شده بودم.میدونستم خالم ادمی نیست که بذاره من بکنمش.پس اگه وکردنشو میخاستم باید بزور میکردم.ولی میترسیدم از عاقبتش.شهرک نیمه کاره بودو ویلایی کنارما نبود و خیالم راحت بود که صدای خالمو کسی نمیشنوه ولی ا ینکه خالم به همه بگه یا مامانم یهو سر برسه چی. سر 2 راهی بودم.شهوت یا ابروم!خالم کف حمومو شستو رفت تو وان که پاهاشو اب بکشه.دوباره پشت پرده بودو نمیدیدمش و این دیوونه ترم میکرد.میدونستم تا چند لحظه دیگه میاد بیرونو لباساشو میپوشوو همه چی تموم میشه.شهوت دیوونم کرده بودوخودمم نفهمیدم چطوره لخت شدمو در حمومو باز کردمو رفتم تو و پردرو کنار زدمو به خالم زل زدم.موقعی به خودم اومدم که خاله پری جیغ زدو در حالیکه با دستش جلوی کسشو گرفته بود گفت سیاوش چی شده؟چرا اومدی تو مگه نمیبینی من لختم!اومده بودم تو و راه دیگه یی نمونده بود.خالم همینطور که منتظر جواب بود خودشو پشت پرده حموم قایم کرد.قلبم تن تن میزدو تو یه لحظه با تموم وجودم اومدم تو وانو خاله پریرو بغلش کردمو به زور خوابوندمش کف وان.زبونش از تعجب بند اومده بودو حتی نمیتونست جیغ بزنه.لبامو چسبوندم به گردنشو شروع کردم به خوردن و با دست چپم سینشو میمالیدمو 2 تا انگشت دست راستمو کردم تو کسش.خالمم فقط قسمم میدادو با تمام وجود تقلا میکرد که خودشو ازم جدا کنه.ولی من انگار کر شده بودمو صدای التماسشو نمیشنیدم.خودمم هیچی نمیگفتم.بعد کمی مالوندنو با انگشت تو کس قلمبش بالاو پایین کردن دیدم اونم ساکت شده و دیگه چیزی نمیگه و فقط اروم ناله میکنه.چشاشو بسته بودو بخاطر شهوت بدش شل شده بودو دیگه تقلام نمیکرد.شروع کردم به خوردن پهلواشو شکم سفید و نازش.کیرمو نزدیک دهنش کردم تا به زور بکنم تو دهنش ولی اون کیرمو گاز گرفتو من از شدت درد بی اختیار خابوندم تو صورتش.اشک از چشاش سرازیر شدو شروع کرد به نفرین کردن.عاشق رونا وساق پاهای توپر و سفیدش بودم واسه همین شروع کردم به لیس زدن و خوردنشون.دستامم فقط سینه هاشو میمالوند و بدجوری نوکش سیخ شده بود.دستشو بزور تو دستام گرفتمو گذاشتم رو کیرم که داشت منفجر میشد و شروع کردم به مالوندن کیرم.بعدش پاهاشو باز کردمو با زبونم افتادم به جون کسشو خوردنش.اب از کسش را افتاده بود و مزه دهنمو شور میکرد.داشتم با کسش حال میکردمو کون قلمبشو لای انگشتام فشار میدادم که یهو داد زد بسه دیگه تمومش کنو برو گمشو!صداش بدجوری میلرزید.یادم اومد الانس که مامانم اینا بیان و سریع کیرمو چپوندم تو کسشو خیلی محکمو وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن.خاله پریم فقط جیغ میزدو نفرین میکرد.دیدم داره ابم میاد بلندش کردمو نشوندم رو کیرمو دوباره محکم تلمبه زدم و با دستام سینه هاشو که بالاو پایین میشدو میمالوندم.دلم نمیخاست هیچوقت تموم شه!چشامو بستمو با تمومه زورم کیرمو تو کسش حرکت میدادمو با لبام گردن و گوششو میخوردم نفسای داغمو به گوشش نزدیکتر کردمو با اینکار حس کردم بدنش داغتر شدو یهو یه تکونی خوردو شروع کرد به لرزیدنو بیحال خودشو از پشت ول کرد تو بغلم.گرمای ابشو رو کیرم که تو کسش بود حس میکردمو اب ازکسش میچکید.گرما و لزجی اب تو کسش کیرمو داغ داغ کردو ابم با فشار پاشید بیرون.حتی فرصت نکردم کیرمو بکشم بیرونو همش ریخت اون تو.بلند شدمو اونم ولو شده بود کف وان و چشاشو بسته بودو لباشو گاز میگرفت.تو تمومه این مدت کلمه یی حرف نزده بودمو بزور با صدایی که از ته گلوم به سختی اومد بیرون پرسیدم خاله حالت خوبه؟با صدایی لرزونو ضعیف گفت فقط برو گمشو کثافت!اومدم بیرونو لباسامو پوشیدمو خودمو تو اینه دیدم.واااای!تمومه صورتم زخم شده بود از چنگای خالم!باید میزدم بیرونتا مامانم نیمده.رفتم دم حموم صدای اب میومد با صدای ضعیف گریه های خالم!زدم بیرون و رفتم لب دریا و تا 1 2 ساعت به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم.خیالم راحت بود که خاله پری انقد ابرودار هست که به کسی چیزی نگه.ولی دیگه چطوری میتونستم تو چشاش نگا کنم؟!برگشتم ویلا و بعد از حال و احوال با همه سراغ خالمو گرفتم.مامانم گفت سرش درد میکرد رفته خوابیده.فردا صبح از خواب بلند شدم که برم دسشویی.یهو چشام افتاد به خالم که تنهایی تو اشپزخونه نشسته بود.تنم لرزیدو سرعتمو بیشتر کردم تا از زیر نگاه سنگینش خارج شم که صدام کرد.رفتم پیششو سرمو انداختم پایین.از رو صندلی بلند شدو محکم زد تو گوشمو با بغض گفت واگذارت کردم به خدا!به کسیم چیزی نمیگم تا مشکلی تو خونواده بوجود نیاد.ولی بدون یجای زندگی تاوانشو پس میدی.رفتم تو اتاقم ولی حرفای خالم ازارم ندادو از تاوانش نمیترسم چون میدونم اگه 100 بار دیگه ام تو اون موقعیت قرار بگیرم بازم همینکارو میکنم.از این ماجرا 3 سال میگذره و همه چی مثه سابقه فقط سردی نگاه خالمه که همیشه و همه جا که میبینمش حسش میکنم…

کون دختر برادرم مهدیه جونم1396/06/1 من به فیلم و سریال امریکایی و خیلی علاقه دارم داداش بزرگم که کارش جوری که بیشتر خونه نیست خیلی وقتا شبا هم من می رفتم خونشون بخوابم خونشون هم از ما چند تا کوچه اون طرفه و دختربزرگش که حدودا 18 سالش است ، و ازمن 12سال کوچکتره اتفاقا اون هم سریال باز هست و عاشق سریال های امریکایست منم هر موقع یه سریال جدید بیاد به بازار پیدا میکنم میرم باهاش نگاه کنم خیلی وقت ها میرم خونه شون و سریال ها را با دختر داداشم می بینیماز دختر داداشم بگم اسمش مهدیه هست و قد 165 کمر باریک سینه 75 کون برجسته و پوستی سفید و نرم و خودم که کمال 30 قدم 177بدن تو پری دارم با یه کیر ۱۶ سانتی کلفت خوب بقیه ماجرا اینکه من یه روز یه سریال جدید پیدا کردم رفتم خونه داداشم به مهدیه گفتم کجا ببینیم گفت بریم تو اتاق من با کامپیوتر ببینیم بعد تموم شدن ذخیرش کن تو کامپیوترم و کامپیوترشون داخل اتاق خوابه ومعمولا موقع تماشای فیلم و سریال من پایین میشینم و دختر داداشم روی تخت دراز می کشید… تا اینکه یکروز که رفته بودم بعد نیم ساعت زنداداشم اومد گفت میرم یه سر به خونه مامانم بزنم و بیام خداحافظی کر و رفت و پشت سرش مهدیه دختر داداشم از اتاق بیرون رفت و من فکر کردم که اون هم رفته به همین خاطر همین رفتم روی تخت و تا بقیه فیلمم را تماشا کنم یه وقت دیدم در باز شد و دختر داداشم به اتاق برگشت، خیلی معمولی اون هم امد روی تخت جلوی من در حالیکه پشتش به من بود ، روی تخت لم داد و مشغول تماشای فیلم شد… خواستم یک لحظه با کیبورد کامپیوتر ور برم و چند سانتی جلوتر امدم و نا خداگاه کیرم به کونش چسبید و من هم دیگه عقب نرفتم حتی از روی شلوار هم میشه نرمی کون مهدیه رو به راحتی حس کرد و کیر منم هم راست شد سعی کردم بی تفاوت خودم را نشان دهم ولی متوجه شدم مهدیه هم یک مقدار خودش سمت عقب کشید دیدم اون هم داره خودشو بهم می ماله بعد یه جای فیلم که چند لحظه لب خوری اینا داشت رسید منم از فرصت استفاده کردم به مهدیه گفتم خوش بحالشون هم پول میگیرن بخاطره بازیگریشون هم حسابی حال میکنن که دیدم مهدیه هم خندید و چیزی نگفت و دوباره رفت بیرون و چند لحظه ای دیگه وبرگشت دوباره روی تخت لم داد درحالیکه من سعی می کردم هنوز خودم را عادی نشان بدم که متوجه شدم مهدیه وقتی رفت بیرون از اتاق و دوباره برگشت جلوی من روی تخت دراز کشید دیدم ،به جای شلوار با دامن جلوی من دراز کشیده دوباره به هم چسبیدیم و دل و زدم به دریا و یکی از دستام را ابتدا روی شانه ش و اون یکی دستم را زیر لباسش بردم و شروع به مالاندن بدنش و سینه های خوشمزش کردم که دیدم با چشمانی خمارو پر شهوت سمت من برگشت فوری شروع به خوردن گردنش کردم که دیدم صداش هم داره درمیاد تند تند نفس میکشه! و هی با دستش سرم را نوازش میکرد لبهام را اوردم پایین و شروع کردم به خوردن ناف و شکمش روناش بهش گفتم میخواهی یه حال اساسی بکنی یا نه؟ روش نشد جواب بده دامنش دادم بالا و شروع کردم لای پاهاش را خوردن خواستم شورتش را پایین بکشم که نزاشت دیدم هم خجالت میکشه هم می ترسه گفتم میخوام برات بخورم و به زبانم اشاره کردم و گفتم نترس زبان پرده را پاره نمی کنه سرم را کردم زیر دامن و ارام شورتش را کشیدم پایین و شروع کردم به خوردن کوس کوچولو و ابدارش ارام شورتش را کلا از پاش در اوردم سپس به پهلوش خوابوندمش و رفتم پشتش و گفتم چطوری و چه مدلی دوست داری؟ گفت چیو چطوری و چه مدلی ؟ دیدم یا نمیدونه یا کوچه علی چپه! کرم نرم کننده ای که بغل تخت بود را برداشتم و کمی به سر کیرم مالیدم و کمی در کونش مالیدم که یک هویی گفت : از کووووووون؟؟ گفتم نترس گفت نمی تونم، عمو!!! گفتم نترس بهت قول میدم دردی حس نکنی و عاشق این کار بشی وحال دیوونه میشی بعد با انگشتم با سوراخ کونش کمی ور رفتم و مالیدمش بعد یواش یواش انگشتمو کردم تو کونش و نگاه داشتم تا برا خودش جا باز کنه بعد یه کمی با انگشتم جلو عقب کردم و ارام ارام کیرم را در کونش مالوندم و یواش یواش شروع به فشار دادن کیرم تو کون نازش کردم خیلی می ترسید حدود سه دقیقه طول کشید تا سرش رفت تو سوراخ کونش که دیدم بدنش عرق سردی کرد و چند لحظه بعد که ارام ارام شروع به تلمبه زدن کردم، درد اون هم شروع شد اخه اولین بارش بود کیرو تو کونش حس میکرد و هی التماس می کرد که دیگه بیشتر فشار ندم من هم ارام ارام فشار را بیشتر می کردم و اه و ناله اون هم هی بیشتر میشد تامیخواستم ارضآ بشم گفتم مهدیه جونم عشقم ابم داره میاد کجا خالی کنم که گفت هر جا عمو جونم دوست داره که منم به یه فشار محکم بهش قفل شدم و تمام کیرمو کردم تو کونش و ابمو تا اخرین قطره ریختم تو کون نازش و خالی شدم و فوری دوید رفت سمت دستشویی وقتی از دستشویی برگشت گفت عمو کونم درد میکنه که گفتم دو سه دفعه اول اذیت میشی، بهت قول میدم از کوس بیشتر بهت حال بده تا حالاچندین بار کردمش دفعه اخری قرص و کرم سفت کننده کمر خوردم و مالیدم واقعا یک ساعت تلمبه زدم و تونستم از سوراخ کون تنگ خوشگلشو و گشاد کنم ! جالب اینجاست که دیگه بهم عمو کم میگه بیشتر عشقم و نفسم صدام میکنه همیشه هم در ارتباطیم و پیام رد و بدل میکنیم یه شب بهم پیام داد عمو ای کاش میشد باهم ازدواج کنیم که گفتم نمیشه گفت بهت قول میدم ازدواج کردم ازت حامله بشم و یه یادگاری ازت داشته باشم تو بهترین عموی دنیای که نذاشتی بخاطره سکس و هوس تن به غریبه ها بدم بدبخت بشم .. شاید خیلی از دوستان این داستان منو باور نکن و فکر کنن دروغ میگم اما من نیازی به باور کردن کسی ندارم من حقیقت و گفتم هیچ وقت هم ما دوتا از کاری که کردیم پشیمون نیستیم مهدیه همیشه بهم میگه عمو اگه تو نبودی بخاطره همین سکس معلوم نبود من با چه کسانی طرف میشدم و چه بلاهای سرم اومده بود همون طور که همکلاسیش با یه پسر دوست میشه و پسره دعوتش میکنه خونشون بعد دختره میبینه پسر تنها نیست و چند نفر میریزن سرشو هم میکننش هم ازش فیلم میگیرن که هر موقع اونا خواست بره پیششونکمال از تبریز

سکس با محارم 1 ( طنز = نگاهی به داستانهای سکس به محارم)سکس من و مامانمبا سلام به دوستان عزیز من اولش نمیخواستم داستانهای سکس خودم با محارمم رو بنویسم اما یهو با این سایت اشنا شدم فهمیدم که سکس با محارم یک چیز غیر طبیعی نیست. و خلاصه همه از این کارها میکنن ! و تصمیم گرفتم که داستان خودمو بگم. از خودم براتون بگم من اسم محسن قدم (180-185) با اینکه یکروز باشگاه نرفتم !هیکلم توپ و ورزشکاری، پوستم سفید( گاهی سبزه ) ، و مهمتر اینکه اندازه کیرم ( بین 18-22) و خیلی هم کلفته و خیلی هم خوشتیپ هستم جوری که هر دختری منو ببینه دوست داره یک شب با من بخوابه چه برسه به محارم ، اما مشکلم اینه خجالتیم و نمیتونم با دخترها دوست باشم و رابطه داشته باشم و همش مشغول دانلود فیلم از اینترنت وجق زدنم.اول از همه بگم که خانواده ام خیلی مذهبی ولی مادرم و خواهرام خیلی لباس ازاد میپوشن همه با تاپ و شلوارک میگردن چون میگن توی خونه غریبه که نیست همه محرمن ولی فامیل میاد خیلی پوشیده میشن! پدرم که بخاطر مخارج و گرونی زندگی شغلش چند تاس ( مثلا راننده ماشیینه، یا شیفت اداره اس یا سه ماه ماموریت خارجه اس !!!! خلاصه شغل های که نمیتونه دائم خونه باشه و وقتیم که خونه اس مشفول کتک زدن مادرمه ) اول از همه سکس با مادرمو براتون میگم مادرم یک زن سفید با چشمانی آبی، سینه سایز (75-85)، کون فوق العاده بزرگ و هیکل فوق العاده توپه طوری که هرکی ببینه دوست داره یک شب باهش بخوابه چه برسه به من! و اینکه فوق العاده مذهبی طوری که هیچکی بدنشو ندیده ولی جلوی ما کاملا ازاده چون میگه بچه ادم محرمه ادمه ، و فوق العاده حشری چون وقتی بابام هست هرشب با هم سکس میکنن من اصلا توی فکر سکس با محارم نبودم یکبار که مثل همیشه داشتم فیلم سکسی دانلود میکردم چشم به یک کلیپ سکسی قشنگ خورد که نوشته بود سکس با مامان ، خلاصه اون فیلم دانلود کردم و کلی باهاش جق زدم بعد یک دفعه توی ذهنم سکس با مامانمو تصور کردم و بی اختیار یک جق دیگه زدم، از اون بعد مادرم به یک چشم دیگه نگاه کردم خلاصه موقعهای که کسی نبود میرفتم سراغ شرت کرستش ! وقتی میرفت حموم با اینکه هیچ حمومی ندیدم که سوراخ داشته باشه ! و حموم ماهم سوراخ نداشت از لای سوراخ بدن مادر مو نگاه میکردم ! (چطوریش بماند !) همین که از لای سوراخ بدن مادرم می دیدم چشمتون روز بد نبینه پستونهای درشتشو دیدم که نوک(صورتی – قهوای) داشت ادم دوست داشت کیرشو بزار لای پستونهاش و هی عقب جلو کنه ، بعد کوسش دیدم که یک ذره مو نداشت . منم با دیدن بدنش و این صحنه ها ، کرستشو توی دستم گرفتم وداشتم جق میزدم که یهو نمیدونم چی شد یهو در واشد! گفت داری چه غلطی میکنی کثافت گمشو برو بیرون ! منم از ترس رفتم بیرون تا شب نیومدم خونه گفتم شاید اروم شه ! شب که برگشتم خواهرم خونمون بود گفت کجا بودی شام نخوردیم منتظرت بودیم اونوقت خیالم راحت شد که مادرم به کسی چیزی نگفته ، شب یک لحظه تنها شدیم به من گفت داشتی چیکار میکردی گفتم ببخشید دست خودم نبود اخه ، من و مامانم که باهم خیلی راحتیم ! گفت بجای که کوس کون مامانتو دید بزنی برو یک دوس دختر پیدا کن منم گفتم اخه هیچکی هیکله تورو نداره و هیچکی مثل تو نمیشه و خلاصه کلی خایه مالی کردم و گفت بخشیدمت ولی دیگه از این کارها نکن !فردا شب دیدم مامانم یک لباس کاملا باز پوشیده بود طوری که نوک سینه هاش از زیر لباس معلوم بود و کون قلنبش کاملا نمایان بود یکدفعه خشکم زد گفت چی دیشب تو لخت منو توی حموم داشتی نگاه میکردی حالا به چی زل زدی ! گفت الهی من فدات شم هیچی قربونت برم خیلی خوشکل شدی، گفت خوبه خوبه دیگه پرو نشو، خلاصه موقع شام من همش داشتم زیر چشمی سینه هاشو نگاه میکردم . بعد از شام یهو مادرم گفت پشتم خیلی درد میکنه دارم از درد میمیرم من چون هفت مدرک ماساژ دادن حرفه ای داشتم ! و همه بهم میگفتن محسن ماساژور ! خلاصه هرکی ماساژ میخواست من ماساژش میدادم ! گفتم خودم ماساژت میدم اولش گفت نه! ولی بعد گفت باشه ،خلاصه شروع کردم به ماساژ دادنش روی تخت وداشتم کمرش ماساژ میدام که یهو یک فکری به سرم رسید گفتم برم روغن زیتون از یخچال بیارم گفت باشه گفتم لباستو که در نیاوردی خیلی براش سخت بود چون از یک طرف مذهبی بود وخجالت میکشید لباسشو در بیاره از طرفی چون حشری بود و چند وقت بود با بابام سکس نکرده بود خودش گفت باشه! یهو دیدم لباسشو در اورد بدن سفیدش باعش شد کیرم سیخ بشه یکم ماساژ دادم که گفتم مامان کرستت اذیت میکنه میشه درش بیار اولش جواب نداد بعد گفت باشه منم تو یک موقعیت سینه هاشو می مالیدم بعد گفتم پاتو ماساژ بدم گفت باشه بعد گفتم شرتتو در بیارم گفت بیار !!! بعد از یکم مالش گفتم دیگه این موقعیت پیش نمیاد بزار کوسش بمالم یک دسته بردم روش که یکدفعه بدنش کمی لرزید ، فکر کنم ارضا شد بعد کیرم که سیخ شده و از روی شلوار زده بود بیرون روش میکشیدم که یکدفعه گفت بسه دیگه پاشو برو بیرون میخوام لباس بپوشم منم که کیر خورده بودم و توی کف بودم با اینکه اتاق داشتم و خالی بود رفتم توی دستشوی ( گاهی حموم ) و یک دست جق زده و خالی شدم.خلاصه فردا شب من همش توی کف بود که چطوری مامانو بکنم رسیده خونه دیدم بازم مامان لباس های بازتری پوشیده بود !!! و من داشتم با چشمان میخوردمش یکدفعه گفت پسرم من میرم حموم ! چند دقیقه نگذشت که یهو مامانم گفت میای پشتمو بشوری ! منم مثلا میگ میگ رفتم داخل حموم مامان خند گفت چته یواش ! یکدفعه مامانم اب حمام باز کرد و روی لباسهام ریخت و من خیس شدم گفت عیب ندار لباستو در بیار تو هم حموم کن من اولش خجالت میکشیدم ولی بعد لخت شدم در حالی که کیرم سیخ شده بود خندید گفت این بدبخت چطور اینجا جا شده ، بعد پشتشو میشتم دیدم داره کون خودشو بهم میماله منم سریع یک دست گردم سینه اش و گردنشو میبوسیدم نمیدونم چطور مامانمو لخت کردم اولش تن تن شروع کردم به لب گرفتن بعدش سینه هاشو میخوردم بعدش کوسش که مثل عسل بود خوردم و بعدش کیرمو کردم توی کوسش و اونم همش اه اه میکردم نمیدونم یک ساعت بود سه ساعت بود که داشتم !!عقب جلو میکردم یکدفع ابم داشت میمود که گفت من قرص خوردم همشو بریز توش عزیزم، بعد کیر داشت می خوابید که سریع درش اورد و شروع کرد به ساک زدن و دوباره مثل رستم قرص و محکم شد ! و بعد میخواستم از کون بکنمش و مثلا همه داستانها گفت من از کون به باباتم ندادم ولی گفتم من فرق دارم اولش بزور رفت ولی بعد رفت ! خیلی حال میداد کون بزرگ و تپلی که خیلی تو کفش بود حالا کیرم داشت داخلش فرو میرفت اونم حسابی حال میکرد و بعد از اینکه اونم ارضا شد منم ابم اومد ! و این بود داستان سکس من و مامانمادامه دارد.

سکس با محارم 2 ( طنز = نگاهی به داستانهای سکس به محارم)سکس من و خواهرمخواهر من خیلی خوشگل بود یعنی بقدری خوشگل بود روزی صد نفر میومدن خواستگاریش اخرشم توی بیست سالگی شوهر کردلبای غنچه ای ، سینه 80 پوست سفید چشماش (یکی سبز و یکی عسلی ) کون بزرگ و خلاصه هر چی بگم کم گفتم من اولش چشم طمعی به خواهرم نداشتم ولی بعد از سکس با مادرم تصمیم گرفتم که همه محارم بترتیب بکنم (1- خواهر 2- خاله 3- عمه 4- خواهر زن 5- مادر زن) دو مورد اخر هنوز نتوستم بکنم چرا؟؟؟ چون هنوز زن ندارم ! انشاله زن گرفتم داستان اونها رو می نویسم میزارم توی سایت تا دوستان نظر بدن وهم فحش بدن !!خلاصه از داستان دور نشیم شوهر خواهرم مثل پدرم بود یعنی شغلش طوری بود که خونه نبود شما فکر کن تاجر بود یکماه امریکا بود ، خواهر من هم خیلی ادم حشری بود شب قرار شد من برم پیشش نترسه ، من چون کلید داشتم رفتم تو در اروم باز کردم که دیدم صدا میاد جلوتر رفتم دیدم صدا از توی اتاقه خواهرمه از سوراخ در نگاه کردم دیده بله خواهرم ، شوهرش نیست حشرش زده بالا یک خیار کرده توی کوسش داره عقب جلو میکنه ! من نمیدونم چطوری دیدم کیرم دستمه دارم جق میزنم ! اولش خواستم درو باز کنم برم بپرم روش ترتیبشو بدم که ترسیدم ! بعدش یکدفعه گوشی خونه زنگ خورد منم سریع پریدم دم در تا منو ندیده بگم تازه اومدم اونم یکدفعه اومد توی هال در حالی که سینه های بلوریش بیرون بود گوشی برداره حواسش به من نبود گوشی برداشت مامان بود خواسته ببینه من رسیدم یا نه ،یکدفعه من دید یک جیغ زد دستش گرفت روی سینه هاش ، منم سریع رفتم دستشویی به یاد سینه هاش جق زدم اومدم بیرون گفت کی رسیدی؟ گفتم تازه رسیدم گفت چرا زنگ نزدی گفتم کلید داشتم ! گفتم ببخشید گفت واسه چی ؟ من پرو گفتم واسه اینکه اونجاتو لخت دیدم دیدم سرخ شد گفت اشکال نداره ! خلاصه بعد از شام رفتیم پای ماهواره یک سریال میداد که صحنه خیلی داشت ولی خواهرم نگاهش میکرد ( ولی شانس من ما ماهواره اونا شبکه های پورن که داستانها دارن و بازه رو نداره ) خلاصه رسید جاهای صحنه دارش منم همش داشتم زیر چشمی خواهرمو نگاه میکردم و کیرم راست شده بود خواهر خندید گفت دیگه بزرگ شدی و باید با زنت از این کارها بکنی و یاد بگیری منم توی دلم گفتم الهی من فدای کوس کونت بشم چرا با تویاد نگیرم؟ ! منم حسابی داغ شده بودم و کیر زده بود بیرون هرچی خواستم غایمش کنم نشد ! یکدفعه سریع رفتم دستشویی یک جق زدم که برگشتم دیدم خواهر فهمیده گفت خسته نباشی دلاور ! منم گفتم دلم درد میکرد گفت اره خودتی از روی اون لکه روی شلوارت معلومه !منم قرمز شدم چیز نگفتم دیدم خواهرم همش چمش به کیرمه معلوم اونم دلش میخوادمن یکدفعه یاد نقشم افتادم ! نقشه ام چی بود؟! یک داستان خوندم نوشته بود یک قرص داده مامانش خورده خوابیده منم گفتم چرا روی خواهرم پیداش نکنم؟! خلاصه رفتم اشپزخونه گفتم توی اب نمیخوای گفت چرا داداش گلم بی زحم یک لیوانم واسه من بریز ! خلاصه منم سریع قرص ریختم توی اب دادم بهش خورد ! یک ساعت وایسدم نخوابید دوساعت نخوابید ! بعد روی جعبه قرص نگاه کردم دیدم نوشته ساخت چین ! ! کلی کشور چین فحش دادم و گفتم چرا به حرف بزرگان گوش نکردم و از تولید ملی استفاده نکردم که باعث رشد ملی و اقتصاد مقاومتی میشه ! خودمو بدجور فحش دادم، خلاصه وقت خواب شد من توی هال خوابیدم که خواهرم رفت بره بخوابه که یهو جیغ زد سوسک منم دیدم خواهرم بجز شورت کورست هیچی تنش نیست من خشکم زده بود و محو تماشایی بدنش بودم که دوباره جیغ زد سوسکو بکش !منم سوسک کشتم بعد گفتم چی بابا اژدها دیدی گفت اژدها ندیدم ولی مثل اینکه اژدهای تو بیدار شده ، دیدم بله با دیدن اون صحنه باز کیرمون به حالت اماده باش در اومده ! یهو غایمش کردم ! و اونم خندید خواستم برم توی هال بخوام که از شانس خوبم رعد و برق شد و برقها رفت خواهر جیغ زد گفت من میترسم امشب باید پیش من بخوابی من از خوشحالی با دمم گردو میشکستم ، یک ساعت بعد که خواب نمی اومد اروم صداش زدم دیدم خوابه ، بعد یهو دستم بردم سمت کونش و اروم لمسش کردم و بعد جراتم بیشتر شد و دستم برد طرف سینه هاش بهر بدبختی شده سینه هاش در اوردم خواستم یک زبون بکشم روش که دیدم یهو برعکس شد کونش طرف من شد من قلب داشت از دهنم در میومد و نزدیک بود سکته کنم که دیدم یهو کون خودش چسبوند به کیر من ! دیدم بله خانم بیداره و خودش دلش میخواد ! منم جراعتم بیشتر شد و سریع شرتشو از تنش بیرون اوردم و سریع پاهاشو دادم بالا و شروع کردم به خوردن کوسش طوری رفتار کردم که خواهرم خودش زده بود به خواب یکدفعه شکه شد و چشماشو باز کرد یکدفعه طوی تاریکی چشمامون به چشم هم خیره شد ! خواستم دست بکشم دیدم سرمو به سمت کوسش میبره و من مشغول خوردن بود که یکدفعه برق اومد ! سرمو بلند کردم گفتم صلوات بفرست برق اومد گفت کوس نگو کوس بخور ! بعد یکدفعه شروع کردم به لب گرفتم لبهاش مثل شهد عسل بود بعدش شروع کردم به خوردن سینه هاش اینقدر خوردم که صداش در اومد که گفت بسه دیگه شروع کن ! یکدفعه کیر 22 سانتی منو دید گفت این چی گفتم هیچی چیزی نیست کیره ! بعدش کردمش توی کوسش که خیلی تنگ بود ومثل کوره داغ بود داشت کیرم میسوخت که نزدیک بود جیغش تا سه ساختمون اون تر بره دهنش گرفتم و داشتم حال میکردم احساس میکردم توی عرش هستم روش خوابیده بودم و درحالی که لب میگرفتم عقب جلو میکردم که بعد از بیست دقیقه ابم اومد. بعد یکدفعه خواهرم جیغ زد من که نفهمیدم چی شده بود گفت کاری نکردم ! ( بعدا فهمیدم بابا شدم!) بعد از اون برام ساک زد دوباره کیرم راست شد و اینبار خواستم از کون بکنمش که گفت نمیشه درد داره کیر تو هم خیلی بزرگه من میمیرم ولی من بدجور توی کف کونش بودم گفت من کاری میکنم درد نگیره رفتم کرم اورد بهش مالیدم و حسابی چربش کردم و بعد یهو کیرم رفت داخله کونش ، چون کونش تنگ بود و تاکید میکنم ! کیرم من کلفت، اولش تو نمیرفت ولی کم کم تا ته رفت اونم یک جیغ کوچیک زد گفت جر خوردم درش بیار گفت الان دردش کم میشه یکم که گذشت دیدم اونم داره حال میکنه همش می گفت قربون کیر داداشم برم جرم بده ، بعد یکدفعه یک جیغ اروم کشید و ارضا شد بعد از اونشب ده بار دیگه ما باهم سکس کردیم و اون یک ماه هرشب مشغول سکس بودیم.امیدوارم که از داستان خوشتون اومده باشه منتظر نظرات و فحش های شما هستم و اگه دوست داشته باشین دفع بعد سکس با خاله ام رو براتون بگم

مامان سکسی و پایه سلام اسم من پوریا ه ۱۷ سالمه یه کیر ۱۸ سانتی دارم و بدنم روی مامانم رفته که یه سینه ۸۵ با یه کون گنده و خوشگل با بدن کم مو داره مامانم ۳۷ سالشه و تا جایی که یادمه بابام همیشه تهران بوده ما خونمون شیراز ولی بابام بخاطر اینکه برای مغازه ش که لوازم قنادی ه میره تهران تا جنس بیاره باسه همین هفته ای یه بار یا دوبار خونه هس . مامانم که اسمش سمیرا ه تو خونه جلوی من خیلی راحت میگرده شاید باورتون نشه ولی وقتی بابام نیس بهم گفته که بهش چیزی نگم با یه کرست سبز که بیشتر سینه اش بیرونه و با یه شلوارک که از خط کس و کونش معلومه شرت نمیپوشه میگرده . همیشه به یادش جق میزدم و وقتی میخواست لباس عوض کنه دیدش میزدم خودش هم فهمیده بود ولی چیزی نمیگفت بار ها پیش اومده بود من برم تو حموم اونو بشورم یا اون بیاد ولی همیشه هر دومون شرت اونم کرست میپوشید . منم وقتی بابام نبود لخت فقط با یه شلوارک که شرتم نمیپوشیدم میگشتم . هفته پیش بود که طبق معمول بابام نبود اومد خونه دیدم مامانم با یه کرست آبی سکسی با یه شلوارک طوسی خیلی کوتاه که کونش داشت میزد بیرون وایساده بود داشت روی اُپِن مرغ ریش ریش میکرد سلام کردم و رفتم تو اتاق لخت شدم شلوارکم و پوشیدم و اومدم با رفتم جلو تر که دیدمش شق کردم رفتم رو به روی اُپِن وایسادم الکی با گوشیم ور میرفتم و سینه های گنده شو دید میزدم کرست از این توری ها بود و کل سینه خوشگل و نوک سینه های گردش معلوم بود وایساده بودم رفت آب بخورم که مامانم گفت بیا تو کشوی بغلم یه چنگال بده ما تو آشپز خونه مون میز ناهارخوری داریم بخاطر همین باید از پشت سرش رد میشدم خیلی جا نبود اومد رد شم ولی گیر کردم کیرم هم که از شلوارکم زده بود بیرون درست وسط پای مامانم بود به دفعه دیدم تعجب کرد فهمیدم کیرم رو احساس کرده رد شدم بهش چنگال و دادم کیرم هم معلوم بود شق شده یه نگاه به شلوارکم کرد و خندید من که حسابی حشری شده بودم رفتم روبروش تو یه حال یه فیلم سوپر گذاشتم نگاه همین که پلی شد صدای آه آه آه توی کل خونه پیچید اصلا حواسم نبود صداش کم کنم سریع اومدم بیرون دیدم مامانم داره نیگام میکنه خلاصه هیچی نگفت و به کارش ادامه داد رفتم تو اتاق و نشستم سوپر نگاه کردن که صدام زد گفت بیا میوه بخور منم با خجالت رفتم کیرم هم که طبق معمول شق بود رفتم تو حال میوه رو گذاشته بود روبرو تلویزیون من یه سیب خوردم و درازکشیدم و تلویزیون نیگا میکردم که مامانم با یه شورت آبی که دستش بود اومد فهمید با کرستش سته بهم گفت خیلی گرمه ای شلوارکه هم پلاستیکیه میخوام این شرته رو بپوشم و بدون اینکه بگه روتو بکن اونور یا چشماتو ببند رو شو کرد اونور و خم شد و شلوارکش و کشید پایین یهو یه کون سفید و قلمبه و با اون کس تپل و سفیدش زد بیرون همینجور داشتم نیگا میکردم و کیرم و میمالیدم که از وسط پاش یه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت شرتش و کرد پاشو حسابی کشید بالا از این لای لمبه ای ها بود تعجب کرده بودم چون تا حالا جلوم همچین کاری نکرده بود روشو که کرد اینور کسش معلوم بود شرتش هم توری بود فهمیدم خیلی حشریه ولی بابام که همیشه تو مسافرته . اومد کنار دراز کشید و سرش و گذاشت رو دستم و پای راستش و انداخت رو پای چپم کیرم هم که حسابی ضایع شده بود یهو بهم گفت پوریا کمرم خیلی درد میکنه یه کم ماساژم میدی آخه من همیشه بابامو ماساژ میدم حسابی بلدم گفتم باشه که دمرو شد وایساده بودم که گفت بشین نشستم رو کمرش گفت وای وای برو پایین کمرم درد میکنه نشستم رو کون گنده و تپلش گفتم اینجا خوبه گفت عالیه از عمد کیرم و دادم پایین که افتاد رو کونش و احساس میکرد داشتم ماساژ میدادم که گفت قربونت برم برو اون روغن ماساژ و بیار با اون ماساژ بدی مفید رفتم روغن و آوردم اومدم بریزم رو کمرش گفت صبر کن نمیخوام کرستم چرب بشه برام بازش کن بندشو و باز کردم بعد برگشت گفت برش دار گفتم من گفت اره برش داشتم واااااااای عجب ممه ای گرد و سفت و سفید نوک ممه اش سفت سفت بود فهمیدم حشری شده خلاصه داشتم نیگا میکردم گفت کجایی یهو گفتم هیچی خندید و برگشت دوباره نشستم رو کونشو شروع کردم ماساژ دادن و کیرم رو از شلوارکم هی عقب جلو میکردم یه ۵ دقه ی گذشت گفت قربونت برم یه کم هم پاهام و بمال اومدم روغن بریزم گفت صبر کن حالت سگی نشست شرتش و درآورد واااای کیرم داشت منفجر میشد دوباره خوابید روغن و ازم گرفت و ریخت رو کون و پاهاش و با دستش پخشش کرد وای اون کون گندش با کس تپلش داشت برق میزد دستم و گرفت گذاشت رو کونش و گفت بمال شروع کردم به مالیدن پاهاش و کم دست میبردم لای کونشو کسش که دیدم داره حال میکنه خیلی محکم کون و کسش و میموشتم که گفت پاشو بیا همونجور لخت تو حموم و گفت بیا رفتم تو بهم گفت تو هم شلوارکت رو در بیار بیو تو گفتم نه خجالت میکشم گفت اولا من مامانتم دوما منم میبینی لخت وایسادم جلو پسر عزیزم با خنده گفت سوما لخت که بشی با الانت فرقی نمیکنه خلاصه آب و باز کرد و منم لخت شدم . بخار تموم حموم و گرفته بود کیرم تو دستم جا نمیشد مامانم زیر آب بود رفت کنار گفت تو هم برو زیر منم رفتم زیر آب و یه کم خودمو شستم اومدم کنار شامپو برداشت ریخت رو سر من و خودش بهم هم گفت نمیخواد دم و دستگاهت پنهان کنی راهت باش خودش رفت زیر آب یه کم خودشو شست منم رفتم سرم و بشورم چشمام هم بسته بودم چون سرم پر شامپو بود خلاصه مجبور شدم دو تا دستمو از رو کیرم بردارم که یهو کیرم زد بیرون داشتم سریع خودمو میشستم که یهو مامانم کیرمو با دستش گرفت بهش گفتم چیکار میکنی گفت من میدونم تو کفم هستی خودت هم میدونی من خیلی تنهام ولی خوشم نمیاد با مرد قریبه رابطه داشته باشم پس قول بده به کسی چیزی نگی منم گفتم باشه شروع کرد به مالیدن کیرم و من شروع کردم به مالیدن کونشو ازش لب میگرفتم اومد برام ساک بزنه گفتم زودی خودتو بشور بریم رو تخت . سریع خودمون و شستیم و رفتیم تو اتاق همونجوری لخت انداختمش رو تخت در اتاق و بستم و شوفاژ و هم زیاد کردم رفتم دراز کشیدم اونم حالت 69 یی اومد روم و شروع کرد با اون لب خوشگل و نرم برام ساک زدن وای که چقدر سکسی ساک میزد من شروع کردم یه خوردن کس و کونش . یه چند دقیقه گذشت گفتم میتونم از کونم بکنمت بدت نمیاد ؟ گفت نه من که خیلی دوست دارم ولی بابات دوست نداره باسه همین هم کونم خیلی تنگه حسابی خوشحال شدم گفتم به به یه کس ناز و یه کون تنگ . یه چند دقیقه برام ساک زد و بلند شدم خوابندمش رو تخت و پاهاش و هفتی دادم بالا کیرم و که حسابی خیس بود گذاشتم دم کسش با یکم فشار آروم آروم تا ته رفت تو اونم یه کم آه آه میکرد افتادم روش و شروع کردم به تلمبه زدن همینجور تلمبه میزدم و اون سینه های گنده ش و میخورد یا ازش لب میگرفتم یه کم سرعتی براش تلمبه میزدم که صدای آه آه ش تو کل اتاق پیچیده بود کیرم و درآوردم و به حالت سگی نشوندمش یه تف زدم در سوراخ کونش و گفتم میخوام برات افتتاحش کنم . با یه فشار سر کیرم رفت داخل یه ذره صبر کردم با کلی زور نصف کیرم و کردم تو کونش از درد داشت میلرزید یه کم صبر کردم تا آروم شد همین که آروم شد شروع کردم به تلمبه زدن و دیگه کیرم تا ته میرفت تو حسابی حشری شده بودم و تند تند تلمبه میزدم کیرم رو درآوردم کردم تو کسش و دوباره تلمبه زدم یه ۱۰ دقه ی کس و کونش و کردم که دیگه وقتش بود آبم بیاد کامل خوابندمش و گفتم میخوام آبم و بریزم تو کونت اونم موافقت کرد کیرم کردم تو کونش و روش خوابیدم دست انداخت سینه هاشو محکم گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن حسابی هر دومون داشتیم حال میکردیم سینه هاشو یه فشار دادم و چند تا تلمبه محکم زدم و تموم آبم و تو کونش خالی کردم . یه دو سه دقه ی بی حال روش خوابیده بودم اومد کنار یه لب ازش گرفتم و گفتم برم لباس بپوشم تو اتاقم بخوابم گفت نمیخواد بابات پس فردا میاد همینجا بخوام . اون شب دوتامون تو بغل هم لخت خوابیدیم . صبح هم که پاشدم رفتم دیدیم یه صبحونه حسابی درست کرده با یه شرت و کرست سکسی قرمز هم داره ظرف میشوره تا دیدم گفت سلام قربونت برم بیا صبحونه بخور جون بگیری تا شب کلی کار داریم . از اون شب که تابستون ۹۶ اتفاق افتاد تا الان هر موقع بابام نیست هر شب سکس میکنیم . اگه فرصت کنم داستان سکسمون تو حموم رو هم براتون میگم

مامان سکسی و پایه سلام اسم من پوریا ه ۱۷ سالمه یه کیر ۱۸ سانتی دارم و بدنم روی مامانم رفته که یه سینه ۸۵ با یه کون گنده و خوشگل با بدن کم مو داره مامانم ۳۷ سالشه و تا جایی که یادمه بابام همیشه تهران بوده ما خونمون شیراز ولی بابام بخاطر اینکه برای مغازه ش که لوازم قنادی ه میره تهران تا جنس بیاره باسه همین هفته ای یه بار یا دوبار خونه هس . مامانم که اسمش سمیرا ه تو خونه جلوی من خیلی راحت میگرده شاید باورتون نشه ولی وقتی بابام نیس بهم گفته که بهش چیزی نگم با یه کرست سبز که بیشتر سینه اش بیرونه و با یه شلوارک که از خط کس و کونش معلومه شرت نمیپوشه میگرده . همیشه به یادش جق میزدم و وقتی میخواست لباس عوض کنه دیدش میزدم خودش هم فهمیده بود ولی چیزی نمیگفت بار ها پیش اومده بود من برم تو حموم اونو بشورم یا اون بیاد ولی همیشه هر دومون شرت اونم کرست میپوشید . منم وقتی بابام نبود لخت فقط با یه شلوارک که شرتم نمیپوشیدم میگشتم . هفته پیش بود که طبق معمول بابام نبود اومد خونه دیدم مامانم با یه کرست آبی سکسی با یه شلوارک طوسی خیلی کوتاه که کونش داشت میزد بیرون وایساده بود داشت روی اُپِن مرغ ریش ریش میکرد سلام کردم و رفتم تو اتاق لخت شدم شلوارکم و پوشیدم و اومدم با رفتم جلو تر که دیدمش شق کردم رفتم رو به روی اُپِن وایسادم الکی با گوشیم ور میرفتم و سینه های گنده شو دید میزدم کرست از این توری ها بود و کل سینه خوشگل و نوک سینه های گردش معلوم بود وایساده بودم رفت آب بخورم که مامانم گفت بیا تو کشوی بغلم یه چنگال بده ما تو آشپز خونه مون میز ناهارخوری داریم بخاطر همین باید از پشت سرش رد میشدم خیلی جا نبود اومد رد شم ولی گیر کردم کیرم هم که از شلوارکم زده بود بیرون درست وسط پای مامانم بود به دفعه دیدم تعجب کرد فهمیدم کیرم رو احساس کرده رد شدم بهش چنگال و دادم کیرم هم معلوم بود شق شده یه نگاه به شلوارکم کرد و خندید من که حسابی حشری شده بودم رفتم روبروش تو یه حال یه فیلم سوپر گذاشتم نگاه همین که پلی شد صدای آه آه آه توی کل خونه پیچید اصلا حواسم نبود صداش کم کنم سریع اومدم بیرون دیدم مامانم داره نیگام میکنه خلاصه هیچی نگفت و به کارش ادامه داد رفتم تو اتاق و نشستم سوپر نگاه کردن که صدام زد گفت بیا میوه بخور منم با خجالت رفتم کیرم هم که طبق معمول شق بود رفتم تو حال میوه رو گذاشته بود روبرو تلویزیون من یه سیب خوردم و درازکشیدم و تلویزیون نیگا میکردم که مامانم با یه شورت آبی که دستش بود اومد فهمید با کرستش سته بهم گفت خیلی گرمه ای شلوارکه هم پلاستیکیه میخوام این شرته رو بپوشم و بدون اینکه بگه روتو بکن اونور یا چشماتو ببند رو شو کرد اونور و خم شد و شلوارکش و کشید پایین یهو یه کون سفید و قلمبه و با اون کس تپل و سفیدش زد بیرون همینجور داشتم نیگا میکردم و کیرم و میمالیدم که از وسط پاش یه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت شرتش و کرد پاشو حسابی کشید بالا از این لای لمبه ای ها بود تعجب کرده بودم چون تا حالا جلوم همچین کاری نکرده بود روشو که کرد اینور کسش معلوم بود شرتش هم توری بود فهمیدم خیلی حشریه ولی بابام که همیشه تو مسافرته . اومد کنار دراز کشید و سرش و گذاشت رو دستم و پای راستش و انداخت رو پای چپم کیرم هم که حسابی ضایع شده بود یهو بهم گفت پوریا کمرم خیلی درد میکنه یه کم ماساژم میدی آخه من همیشه بابامو ماساژ میدم حسابی بلدم گفتم باشه که دمرو شد وایساده بودم که گفت بشین نشستم رو کمرش گفت وای وای برو پایین کمرم درد میکنه نشستم رو کون گنده و تپلش گفتم اینجا خوبه گفت عالیه از عمد کیرم و دادم پایین که افتاد رو کونش و احساس میکرد داشتم ماساژ میدادم که گفت قربونت برم برو اون روغن ماساژ و بیار با اون ماساژ بدی مفید رفتم روغن و آوردم اومدم بریزم رو کمرش گفت صبر کن نمیخوام کرستم چرب بشه برام بازش کن بندشو و باز کردم بعد برگشت گفت برش دار گفتم من گفت اره برش داشتم واااااااای عجب ممه ای گرد و سفت و سفید نوک ممه اش سفت سفت بود فهمیدم حشری شده خلاصه داشتم نیگا میکردم گفت کجایی یهو گفتم هیچی خندید و برگشت دوباره نشستم رو کونشو شروع کردم ماساژ دادن و کیرم رو از شلوارکم هی عقب جلو میکردم یه ۵ دقه ی گذشت گفت قربونت برم یه کم هم پاهام و بمال اومدم روغن بریزم گفت صبر کن حالت سگی نشست شرتش و درآورد واااای کیرم داشت منفجر میشد دوباره خوابید روغن و ازم گرفت و ریخت رو کون و پاهاش و با دستش پخشش کرد وای اون کون گندش با کس تپلش داشت برق میزد دستم و گرفت گذاشت رو کونش و گفت بمال شروع کردم به مالیدن پاهاش و کم دست میبردم لای کونشو کسش که دیدم داره حال میکنه خیلی محکم کون و کسش و میموشتم که گفت پاشو بیا همونجور لخت تو حموم و گفت بیا رفتم تو بهم گفت تو هم شلوارکت رو در بیار بیو تو گفتم نه خجالت میکشم گفت اولا من مامانتم دوما منم میبینی لخت وایسادم جلو پسر عزیزم با خنده گفت سوما لخت که بشی با الانت فرقی نمیکنه خلاصه آب و باز کرد و منم لخت شدم . بخار تموم حموم و گرفته بود کیرم تو دستم جا نمیشد مامانم زیر آب بود رفت کنار گفت تو هم برو زیر منم رفتم زیر آب و یه کم خودمو شستم اومدم کنار شامپو برداشت ریخت رو سر من و خودش بهم هم گفت نمیخواد دم و دستگاهت پنهان کنی راهت باش خودش رفت زیر آب یه کم خودشو شست منم رفتم سرم و بشورم چشمام هم بسته بودم چون سرم پر شامپو بود خلاصه مجبور شدم دو تا دستمو از رو کیرم بردارم که یهو کیرم زد بیرون داشتم سریع خودمو میشستم که یهو مامانم کیرمو با دستش گرفت بهش گفتم چیکار میکنی گفت من میدونم تو کفم هستی خودت هم میدونی من خیلی تنهام ولی خوشم نمیاد با مرد قریبه رابطه داشته باشم پس قول بده به کسی چیزی نگی منم گفتم باشه شروع کرد به مالیدن کیرم و من شروع کردم به مالیدن کونشو ازش لب میگرفتم اومد برام ساک بزنه گفتم زودی خودتو بشور بریم رو تخت . سریع خودمون و شستیم و رفتیم تو اتاق همونجوری لخت انداختمش رو تخت در اتاق و بستم و شوفاژ و هم زیاد کردم رفتم دراز کشیدم اونم حالت 69 یی اومد روم و شروع کرد با اون لب خوشگل و نرم برام ساک زدن وای که چقدر سکسی ساک میزد من شروع کردم یه خوردن کس و کونش . یه چند دقیقه گذشت گفتم میتونم از کونم بکنمت بدت نمیاد ؟ گفت نه من که خیلی دوست دارم ولی بابات دوست نداره باسه همین هم کونم خیلی تنگه حسابی خوشحال شدم گفتم به به یه کس ناز و یه کون تنگ . یه چند دقیقه برام ساک زد و بلند شدم خوابندمش رو تخت و پاهاش و هفتی دادم بالا کیرم و که حسابی خیس بود گذاشتم دم کسش با یکم فشار آروم آروم تا ته رفت تو اونم یه کم آه آه میکرد افتادم روش و شروع کردم به تلمبه زدن همینجور تلمبه میزدم و اون سینه های گنده ش و میخورد یا ازش لب میگرفتم یه کم سرعتی براش تلمبه میزدم که صدای آه آه ش تو کل اتاق پیچیده بود کیرم و درآوردم و به حالت سگی نشوندمش یه تف زدم در سوراخ کونش و گفتم میخوام برات افتتاحش کنم . با یه فشار سر کیرم رفت داخل یه ذره صبر کردم با کلی زور نصف کیرم و کردم تو کونش از درد داشت میلرزید یه کم صبر کردم تا آروم شد همین که آروم شد شروع کردم به تلمبه زدن و دیگه کیرم تا ته میرفت تو حسابی حشری شده بودم و تند تند تلمبه میزدم کیرم رو درآوردم کردم تو کسش و دوباره تلمبه زدم یه ۱۰ دقه ی کس و کونش و کردم که دیگه وقتش بود آبم بیاد کامل خوابندمش و گفتم میخوام آبم و بریزم تو کونت اونم موافقت کرد کیرم کردم تو کونش و روش خوابیدم دست انداخت سینه هاشو محکم گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن حسابی هر دومون داشتیم حال میکردیم سینه هاشو یه فشار دادم و چند تا تلمبه محکم زدم و تموم آبم و تو کونش خالی کردم . یه دو سه دقه ی بی حال روش خوابیده بودم اومد کنار یه لب ازش گرفتم و گفتم برم لباس بپوشم تو اتاقم بخوابم گفت نمیخواد بابات پس فردا میاد همینجا بخوام . اون شب دوتامون تو بغل هم لخت خوابیدیم . صبح هم که پاشدم رفتم دیدیم یه صبحونه حسابی درست کرده با یه شرت و کرست سکسی قرمز هم داره ظرف میشوره تا دیدم گفت سلام قربونت برم بیا صبحونه بخور جون بگیری تا شب کلی کار داریم . از اون شب که تابستون ۹۶ اتفاق افتاد تا الان هر موقع بابام نیست هر شب سکس میکنیم . اگه فرصت کنم داستان سکسمون تو حموم رو هم براتون میگم

عمه ی جوون سلام اسم من کامیاره ۱۸ ساله با یه کیر ۱۸ سانتی من یه عمو دارم و یه عمه که کوچکتره. عمم اسمش لیلا ه که بچه دارنمیشه شوهرش هم تریاکیه و همش دور منقلشه و اینا بخاطر همین هم عمم با من خیلی جور کلا هرجا بخواد بره با من میره مثلا لباس هم میخواد بخره با هم میریم از سلیقه ی منم خوشش میاد ای عمه ی ما ۳۶ سالشه با یه کون نسبتا گنده با سینه های ۸۰ صورتش هم خیلی خوشگله . خلاصه این عموی ما تهران زندگی میکنه بخاطر کارش بعد میخواست اساس کشی کنه بخاطر همین بابام و مامانم قرار شد برن تهران یه دو سه هفته ای بعد منم مدرسه ام نزدیک خونمون بود بعد قرار شد شبا عمم بیاد خونه ی ما بمونه چون خونشون از مدرسه ام خیلی دور بعد شوهرش هم نمیتونست بیاد چون خونه ی ما آپارتمان بود بعد نمیتونست بکشه. خلاصه اینا رفتن. نزدیکای عصر بود عمم اومد خیلی جلوی من راحت میگشت و حسابی باهام پایه مثلا تو گوشی چیزای سکسی و باحال براش میفرستادم و خیلی باهام شوخی میکرد ولی تا حالا باهام رابطه سکسی نداشتیم . خلاصه یه شامی درست کرد و خوردیم و رفتیم بخوابیم . اتاقم یه تخت بیشتر نداشت من دوتا تشک آوردم انداختم کنار هم بخوابیم چون همیشه خونشونم که میرفتم حتی ظهر ها هم میومد پیش من میخوابید خلاصه جاها و انداختم اومدم بخوابم گفتم عمه من عادت دارم با شرت بخوابم عیبی نداره گفت نه قربونت برم راحت باش منم عادت دارم با شرت و کرست بخوابم . یه کم خوشحال شدم . لباسم و درآوردم و رفتم زیر پتو عمم وایساده بود یهو تاپشو درآوردم وای یه کرست سبز خیلی خوشگل پوشیده بود ازاین سکسی ها بعدم بدون این که چیزی بگه شلوارکش و هم درآوردم اووووف چه کونی یه شرت سبزم که با کرستش ست بود پاش بود . خیلی عادی درازش کشید و پتو داد روش . اومد کنارم . سرش و گذاشت رو دستم و بدنشو چسبوند بهم وااای چقدر داغ بود گوشیامونو گرفتیم دستمون و یه ۵ دقیقه ی تو تلگرام میگشتیم حسابی حشری شده بودم و کیرم شق شده بود . خلاصه گوشیامون و خاموش کردیم که بخوابیم . لیلا برگشت سرش و گذاشت و شونم و یه پاشو انداخت رو شکمم خلاصه با کلی حشریت خوابیدم . صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدم دیدم من رو دست چپ خوابیدم اونم رو دست چپ خوابیده و خودشو چسبنده بهم پتو هم از رومون رفته بود اونور بعد دیدم کیرم هم درست لای کونشه و دست راستم رو سینه ی چپشه . ساعت شیش و نیم گوشیم زنگ میخورد که پاشم برا مدرسه آماده شم . حشری شدم و یه فکر به سرم زد از عمد نصف کیرم و از شرتم درآوردم و سرش و گذاشتم درست وسط کونش گوشیم رو هم گذاشتم بالا سرش که اون بیدار شه . همیجور منتظر بودم تا ساعت شد شیش و نیم گوشیم زنگ خورد دیدم پاشد منم زیر چشمی داشتم نیگا میکردم چشماش و باز کرد یه نگا به دستم کرد که رو سینش بود یه دفعه سر کیرم رو احساس کرد یواش دستم و بلند کرد و برگشت همی که کیرم و دید تعجب کرد دستش و اروم کشید رو کیرم و سریع دستش و کشید بعد پاشد وایساد صدام زد کامیار کامیار قربونت برم پاشو منم الکی یه ذره تکون خوردم و چشممو باز کردم گفتم سلام عمه ( مثلا نمیدونستم کیرم زده بیرون ) نشستم و یه نگا به کیرم کردم گفتم ای وای و سریع پتو و انداختم رو کیرم عمم هم گفت عیبی نداره قربونت برم پاشو بیا صبحونه بخور پاشدم لباسام و پوشیدم و رفتم تو آشپز خونه اونم با همون شرت و کرسته نشست برام لقمه و اینا گذاشت و اومدم برم که گفت چی دوست داری باسه کامیارجونم درست کنم (اشپزیش خدایی خیلی خوبه ) منم گفتم ته چین اونم گفت چشم قربونت برم اومدم بوسش کنم که برم گرفتم تو بغل و بوسم کرد و گفت ظهر منتظرتم قربونت برم خلاصه رفتم . ظهر از مدرسه اومدم دیدم یه دونه از لباسا که بالاش مثه کرسته پوشیده بود که تا روی روناش بود . لباسه قرمز بود چون پوستش هم سفید بود خیلی سکسی شده بود خلاصه ناهار و خوردیم و رفت ظرف ها و شست و گفت بریم بیرون رفتیم بیرون یه چند تا لباس و یه مانتو خرید و اومدیم. ساعت ۱۰ بود که اومدیم شام هم بیرون خریده بودیم . تا مسواک زدیم و کارامون و کردیم شد ده ونیم اومدیم بخوابیم رفتم زیر پتو و شرتم و درآوردم گذاشتم بالا سرم و گفتم خیلی گرمه اون هم همون لباسه برش بود اون اومد زیر پتو و گفت خب پس منم دربیارم اونم لباسشو درآورد و گذاشت بالا سرش منم از عمد رو دست چپ خوابیدم . اونم رو دست چپ خوابید و اومد عقب که یه دفعه کیرم خورد به کونش فهمیدم شرتم هم پاش نیس سریع کیرم شق شد و رفت لای پاش دیدم هیچی نگفت و اومد عقب و حسابی چسبید بهم دستم هم انداختم رو سینه ش نمیتونستم از خجالت حرف بزنم یهو گفت قربونت برم بیداری هنوز گفتم ها بری چی گفت اینجا خیلی گرمه میای بریم رو تخت بابات اینا بخوابیم ( چون اتاق اونا خیلی خنک تر بود ) گفتم بریم رفت جلو و کیرم از لای پاش دراومد منم پاشد رفتم . داشتم میرفتم خیلی تاریخ بود یه دفعه خوردم به کونش گفت وای ببخشید گفت بیو خیلی تاریکه دست انداخت دو کمرم و رفتیم تو اتاقچراغ و روشن نکرد و گفت بخواب خوابیدم رو تخت اومد کنارم دست انداخت دور گردنم کیرم هم چسبیده بود به شکمش گفتم عمه چقدر خوشگل شده بودی امروز گفت میدونم بچه ی رازنگهداری هستی منم که به جز اون شوهر مفنگیم کسی رو جز تو ندارم پس بیا باهم پایه باشیم منم گفتم باشه یهو دست گذاشت رو کیرم منم دستم و گذاشتم رو کونشو شروع کردیم لب گرفتن یه ۲ سه دقیقه ای هم دیگه و مالیدیم اومد روم خوابید باز از هم داشتیم لب میگرفتیم که یه کم دستم و تفی کردم و زدم به کیرم و گذاشتم دم کسش . کسش و تا حالا ندیده بودم ولی خیلی نرم بود . یه ذره فشار دادم و سر کیرم رفت تو یهو نشست و گفت یواش یواش دستم گذاشتم رو کمرش و یواش یواش نصف کیرم رفت تو اون کس نازش شروع کردم یواش تلمبه زدن همینجوری تلمبه میزدم و ازش لب میگرفتم یه دو سه دقیقه ی گذشت و دیگه داشت حال میکرد یواش یواش داشت آه آه میکرد اووووف چه بدنی محکم گرفتمش و شروع کردم با سرعت تلمبه زدن آه آه ش بلند تر شد و ازش لب میگرفتم چون تاخیری چیزی نزده بودم زود آبم میومد کیرم و درآوردم و رو پهلو خوابندمش و کیرم کردم تو کسش شروع کردم تلمبه زدن با دست چپم که زیر سرش هم بود سینه چپش و میمالندم و با دست راستم هم کسش و میمالیدم هر از گاهی هم ازش لب میگرفتم یه ۵ دقیقه تلمبه زدم که دیدم داره آبم میاد کیرم و آوردم و گفتم عمه آبم داره میاد برام بخور خوابیدم و نشست و سینم و شروع کرد ساک زدن وای چه خوب ساک میزد یه دقیقه ساک زد که آبم اومد و تموم آبمو خورد اون دو سه هفته رو حتی روز های تعطیل و به بهانه های مختلف نرفتیم خونشون و هر شب سکس میکردیم بعد از اینکه بابام اینا اومدن روزای تعطیل میرم خونشون و وقتی شوهرش میره بیرون سکس میکنیم

خواهر جنده سلام من سامان هستم و میخوام داستان سکس واقعی با خواهرم سمیرا و براتون بگم من ۱۸ سالمه و اونم ۱۷ سالشه یه کون گرد و خوشگل داره با سینه های ۷۰ من موقعی ۱۲ سالم بود این چیزا رو فهمیدم اونم موقعی که ۱۵ سالش بود دیگه شروع کرد به آرایش و از این کارا وگرنه از قبلش بلد نبود این کارا رو هم او دختر خاله ی ۲۰ ساله ی جنده م یادش داد . خلاصه یه چند ماهی بود حسابی سرش تو گوشی بود و اینا منم شک کرده بودم که با یه پسری رابطه داره ولی چیزی نگفتم . از بچگی شبها تو بغل هم میخوابیدیم چون هر دو مون از تاریکی میترسیدیم هه هه باسه همین یه چند سال که بزرگتر شدیم بابام برامون یه تخت دو نفره بزرگ خرید که راحت باشیم بابام نمایشگاه ماشین داره باسه همین هم وضعمون خوبه . خلاصه تابستون بود و خیلی بهش مشکوک شده بودم خودمم حسابی حشری شده بودم چون با هیچکی دوست نبودم . شبا من با شرت میخوابیدم چون گرم بود اونم با شرت و کرست حتی مامانم هم با شرت و کرست تو خونه میگرده خلاصه تو خونوادمون خیلی عادیه یه شب خواب بودم که بیدار شدم دیدم ساعت سه هس پاشدم رفتم دستشویی و اومدم . اومدم بخوابم اونم بیدار شد گفت منم برم دستشویی بیام . رفت و اومد . اومد رو تخت منم رو دست چپ خوابیده بودم اونم اومد جلو تو بغلم خوابید . یه ۵ دقه ی گذشت سریع خوابش برد ولی من حسابی حشری شده بودم و کیرم شق شده بود ( راستی یادم رفت بگم یه کیر ۱۷ سانتی هم دارم که نسبتا کلفته ) حسابی شق کرده بودم . یه فکری به سرم زد یواش کرستش و باز کردم بعد یه ذره تکون خوردم اونم تکون خورد سر بالا خوابید منم کرستش و برداشتم گذاشتم کنارش که یعنی خودش باز شده اووووف چه سینه ای گرد و سفید . سریع شرتم کشیدم پایین و شروع کردم به جق زدن هر از گاهی هم یه دستی به بدنش میکشیدم ۲ ۳ دقه گذشت آبم اومد و ریختم تو دستمال و انداختم دور و گرفتم خوابیدم صبح ساعت ۱۰ بود بلند شدم دیدم هنوز خوابه مامانم که طبق معمول رفته بود مطب آخه دکتر زنانه بابام هم رفته بود . کرسته هنوز بغل دستش بود بلند شدم لباس بپوشم اونم بیدار شد وقتی دید کرستش نیس خیلی عادی بلند شد لباس پوشید و سلام کرد و گفت بریم یه چیزی بخوریم. یه چند شبی گذشت و بعضی موقع ها باهاش جق میزدم یه شب خواب بودم یه فکر زد به سرم برم سر گوشیش iPhone 6 داره خیلی یواش انگشتش و گذاشتم رو گوشیش و باز شد سریع رفتم تو گالریش وااای چی میدیدم پر فیلم سوپر همینجور داشتم میگشتم یهو یه عکس دیدم زدم روش دیدم تو حموم لخت از خودش عکس گرفته اومدم بیرون رفتم تو تلگرامش به به دیدم فقط با سه تا پسر دوسته و با کلی آدم دیگه هم چند بار سکس چت کرده خلاصه حسابی گوشیش و چک کردم و گرفتم خوابیدم . صبح یه دفعه دیدم داره صدام میزنه چشمام و باز کردم گفتم بله یه بوسم کرد گفت پاشو بیا صبحونه بخور بریم یه دوری بزنیم اومد بره دستشو گرفتم گفتم اینا چیه تو گوشیت داری حالا دیگه سکس چت هم میکنی گفت تو از کجا میدونی منم همه چی و براش گفتم . حسابی تعجب کرده بود . من دراز کشیده بودم اومد یهو نشست رو کیرم شروع کرد التماس کردن و بوسم میکرد و هی میگفت تو رو خدا به مامان و بابام نگو منم یهو یه فکر زد به سرم ( گفتم اینو که از کون کردنش بزار منم بکنم ) گفتم یه شرط داره گفت چی .؟ دستم و گذاشتم رو کونش و گفتم باید بزاری بکنمت گفت جدی میگی گفتم آره دیگه نمیخواد سکس چت کنی نه میخواد با پسرای غریبه سکس کنی به مامان و بابا هم چیزی نمیگیم گت باشه اوردمش پایین و شروع کردم ازش لب گرفتن و کیرم شق شده بود . بلندش کردم نشوندمش رو سینم و گفتم برام بخور شرتم و کشید پایین و کیرم زد بیرون گفت عجب کیری داری توله شروع کرد به ساک زدن اوف چه حرفه ای ساک میزد منم شرتش و کشیدم پایین چه کسی داشت شروع کردم به خوردن اون کس سفید و نازش یه کم گذشت حالت سگی نشوندمش . کیرم و یه تف زدم و گذاشتم در کونش اومدم شروع کنم گفت یه چی بهت بگم عصبانی نمیشی گفتم چی ؟ گفت من پرده ندارم . حسابی شکه شدم گفتم چطوری چرا کار کیه ؟ گفت با یکی از دوستام با دوتا پسر دیگه رفتیم تو خونه داشتیم سکس میکردیم که یهو یکیشون کرد تو کسم و پرده م پاره شد . خلاصه نمیتونستم کاری بکنم ولی ته دلم خوشحال بودم خلاصه خودم رو کمر خوابیدم و اونم اومد رو شکمم . کیرم و گذاشتم در کسش . سوراخش تنگ بود حسابی حشری بودم دست گذاشتم رو کمرش و محکم گرفتمش . داشت تو چشمام نگاه میکرد . یهو با یه فشار بیشتر کیرم رفت تو کسش یه جیغ بلند زد و بی حال افتاد تو بغلم داشت میلرزید یه کم صبر کردم و شروع کردم به تلمبه زدن یه کم که گذشت کسش باز شد و داشت حال میکرد اوردمش پایین . ازش لب میگرفتم و تلمبه میزدم . کیرم و درآوردم و رو پهلو هر دومون خوابیدیم کیرم و گذاشتم در کونش . کونش حسابی گشاد بود با یه فشار نصف کیرم رفت تو . تلمبه میزدم و سینه ی راستش و میخوردم . بهش گفتم راستش و بگو چند بار کون دادی گفت خیلی کون دادم ولی فقط یه بار کس دادم . یه ۵ دقه ی گذشت دیدم دیگه وقتشه آبم میخواد کم کم بیاد بلند شدم رو کمر خوابندمش و افتاد روش کیرم و کردم تو کسش و تلمبه میزدم و لب و سینه ش و میخوردم ۲ سه دقه گذشت داشت آبم میومد سریع کیرم و درآوردم و تموم آبم و ریختم رو شکمش . دوتامون پاشدیم رفتیم حموم و اومدیم یه چیزی خوردیم و تا شب xbox بازی کردیم شب هم خیلی عادی رفتیم تو اتاق و در رو قفل کردیم (ولی معمولا بابام و مامانم تو اتاقمون نمیومدن کاری باهامون نداشتن ) و یه بار دیگه سکس کردیم و تا صبح هم لخت خوابیدیم. از اون موقع هم بهم هم قول دادیم که فقط با هم سکس کنیم و با کس دیگه ای نباشیم . تو هفته هم با هم رفتیم یه دکتر زنان و یه دستگاه براش گذاشت که حامله نشه . از اون به بعد هم باخیال راحت آبم و تو کسش میریزم و شبا لخت میخوابیم و هر موقع حشری میشیم سکس میکنیم .

از دست دادن بکارت سلام اسم من مهسا هست و میخوام داستان سکس با پسر داییم پژمان رو براتون بگم من ۱۶ سالمه و کونم کمی بزرگه ولی سینه هام خیلی کوچیکه . بابام روم خیلی حساسه و اصلا نمیتونم برم بیرون ولی از بس تو اینترنت گشتم همه چی بلدم ولی حسابی دوست دارم با یکی سکس کنم . پژمان ۲۰ سالشه که‌ همیشه ته ریش میزاره و حسابی خوش تیپ و یه پرشیا داره . ازش معلومه کلی دوست دختر داره . چند وقت ‌پیش داییم اینا رفته بودن مسافرت و قرار شد پژمان این سه شب رو بیاد خونه ی ما . بابام روم حساسه ولی گیر نمیده مثلا پیش پسرعمه هام و پسردایی هام بخوابم یا خونشون بمونم . خلاصه شب ساعت ۱۱ بود که اومد . بابام تو‌ فرش بخاطر همین وضعمون خوبه خونمون بزرگه خلاصه قرار شد بیاد تو اتاق من بخوابه براش جا انداختم و اومد خوابید . یه لباس شلوار عادی پوشیده بودم . یه فکرایی هم تو سرم بود . هنوز بیدار بود پاشدم از تو کمد یه ساپورت با یه تاپ خوشگل برداشتم . گفتم پژمان بیداری گفت بری چی گفتم میخوام لباس عوض کنم گفت برم بیرون گفتم نه و دوباره سرش رفت تو گوشیش . بابام و مامانم خواب بودن . بدون اینکه چیزی بگم اول لباسم و درآوردم و بعد شلوارم و درآوردم لخت وایساده بودم از عمد الکی خم شدم که بدنم و ببینه . از وسط پام نگاه کردم دیدم داره نگاه میکنه به خودم گفتم حله . وایسادم و لباسم رو پوشیدم و نرفتم رو تختم رفتم رو زمین پیش پژمان خوابیدم رفتم تو بغلش و گفتم وااای حوصله م سررفته اونم رفت تو تلگرام تا چیزای باحال نشونم بده منم حسابی بهش چسبیدم و یه پامو انداختم رو پاش . اومدیم بخوابیم گفتم من میترسم میشه تو بغلت بخوابم گفت باشه هر دومون رو پهلو چپ خوابیدیم و رفتم عقب حسابی کونم و چسبندم به کیرش چند دقه نگذشت کیرش و وسط کونم احساس کردم چه کیر بزرگی داشت . یه ذره خودم دادم عقب تر و کونم رو میمالوندم به کیرش یه دفعه دست گذاشت رو کونم گفت چیه چرا نمیخوابی .؟؟ منم دستمو گذاشتم رو کیرش الکی گفتم ای چیه چسبیده به باسنم؟ گفت اگه قول بدی به کسی چیزی نگی بهت نشونش میدم . منم گفتم باشه به کسی چیزی نمیگم . یهو رو کمر خوابوندم و دست تو ساپورتم . شروع کرد به مالیدن کسم و ازم لب میگرفت. حسابی داشتم حال میکردم. یهو نشست بالا سرم و گفت بلدی ساک بزنی گفتم یه چیزایی بلدم گفت ببینم چیکار میکنی . شلوار و شورتش و کشید اووووف یه کیر ۱۸ سانتی زد بیرون از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف هم ترسیده بودم . دیگه چاره ای نداشتم شروع کردم مثل فیلم سوپر ها ساک زدن . موهامو گرفته بود و میگفت چه خوب ساک میزنی . یه ۵ دقیقه ای ساک زدم گفت پرده داری گفتم آره گفت میزاری برات افتتاحش کنم. گفتم نههههه بابام میفهمه بعدم حامله میشم گفت نترس خودم هر موقع خواستی عروسی کنی میبرمت میدوزمت خلاصه بعد از کلی اسرار قبول کردم کامل لختم کرد رفت در اتاق رو هم قفل کرد . بلندم کرد گذاشتم رو تخت . سر بالا خوابیده بودم بهم گفت یه بالش میزارم رو دهنت خودت هم سعی کن جیغ نزنی حسابی ترسیده بودم گفتم باشه . بالش و گذاشت رو صورتم با زبون یه کم کسم رو خورد بعد یه تف هم زد دور دهانه ی کسم . داشتم از ترس میمردم یهو سر کیرش و گذاشت دم کسم و خوابید روم . دستش و انداخت دور کمرم و محکم گرفتم و در گوشم گفت جیغ نزن فقط اولش درد داره بعدش حال میکنی سرمو آوردم بیرون گفتم میشه اول از کون بکنیم بعد از کس گفت همین امشب به هرحال میخوام پردتو بزنم گفتم باشه ( آخه هم دوست داشتم از کون بکننم هم میخواستم ببینم چقدر درد داره ) پاهام و داد بالاتر و یه انگشتش رو کرد تو کونم اووف چقدر خوب یه کم با کونم ور رفت و گفت آماده شد کیرش و گذاشت در کونم و یواش یواش فشار داد یه کم درد داشت ولی خیلی حال میداد . کم کم هی اومد جلو که دیدم تموم کیرش تو کونمه داشت حسابی حال میکردم شروع کرد به عقب و جلو کردن اولش یه کم میسوخت ولی برام عادی شد با اینکه کیرش آنقدر بزرگ بود . حسابی حشری شدم گفتم محکم تر تلمبه بزن چشمتون روز بد نبینه لبش و گذاشت رو لبم و کیرش و درآورد و یهو تا ته کرد تو شروع کرد محکم تلمبه زد واااای درد داشت ولی از خشن حسابی خوشم میومد یه دو سه دقه کرد گفت دیدی چقدر حال داره حالا نوبت کسته گفتم باشه دوباره بالش و گذاشت رو صورتم و کیرش گذاشت دم کسم . یه کم لفطش داد گفتم بکن یهو کیرش و تا ته کرد توم وااای از حال رفتم هیچی نمیفهمیدم تو کسم میسوخت ، دهانه ی کسم هم داشت درد داشت اصلا نفهمیدم چی شد کیرش و درآورد و بلند شد دستمال آورد . اول کسه من و پاک کرد بعدم کیر خودش و پاک کرد . بالش و برداشت از روصورتم گفت خوبی خیلی آروم گفتم درد دارم . دوباره یواش کیرش رو کرد تو کسم . هنوز درد داشت یه ۵ دقیقه ای که تلمبه زد دیگه دردی احساس نمیکردم و فقط داشتم حال میکردم . کیرش و درآورد و رو کمر خوابید و بهم گفت پاشو بشین رو کیرم . پاشدم نشستم رو کیرش خیلی راحت رفت تو کسم . چون حشری بودم شروع کردم به سرعت بالا و پایین شدن و از هم لب میگرفتیم یه ۷ ۸ دقیقه ای همینجوری بود که‌ گفت پاشو . بلندم کرد رو شکم خوابندم بعد خودش هم اومد روم خوابید و کیرش دوباره کرد تو کونم شروع کرد تلمبه زدن . سینه های گرد کوچیکم رو گرفته بود و تلمبه میزد یه کم تلمبه زد بعد کیرش و درآورد کرد تو کسم با قدرت تلمبه میزد حسابی داشتم حال میکردم که ارضا شدم . یه کم بی حال شدم همینجور داشت سرعت تلمبه هاش بیشتر شد یه چند تا تلمبه محکم زد و دیدم کسم داغ شد فهمیدم آبش رو ریخته تو کسم . بیحال افتاده بود روم با ترس و نگرانی گفتم چرا آبت رو ریختی توم دیدم هیچی نگفت خلاصه کیرش و درآورد و لباسش و پوشید خوابید منم رفتم دستشویی خودمو شستم و اومدم خوابیدم صبح پاشدم دیدم ساعت ۱۰ هس بابام رفته بود صدای مامانم هم نمیومد رفته بود خرید کنه . بیدار کردم گفتم چرا دیشب آبت و ریختی تو کسم حالا حامله میشم که . گفت نترس یه دکتر میشناسم دوستمه هم میدم پردتو بدوزه هم اگه حامله شدی میدم بچت رو بندازه خلاصه خیالم راحت شد تموم اون سه هفته رو هم حسابی سکس کردیم .

تقاضای یک تاپیک در صفحه خاطرات و داستانهای سکسی رو دارمبرای خاطره ای به نام آن شب بارانی…برچسب ها:مامان ، سکس محارم ، مادر آن شب بارانی…سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه من رامین هستم 21 سالمه و به تازگی از دانشگاه ترک تحصیل کردم این ماجرایی که میخام براتون بگم تاثیرگذارترین خاطره در زندگی منه تصمیم گرفتم ماجرای زندگیمو بگم تا بدونید سرنوشت چه ساده دست به دست این دنیای بیرحم انسانهارو تغییر میده و روی دیگرشونو نشون میده …یکی از تلخ ترین اتفاق ها میتونه از دست دادن پدر باشه داغ پدر خیلی سخته اونم در دوران کودکی زمانی که نیاز به پشتوانه استوار و دلگرمی داری افسردگی من از همون کودکی با رفتن پدرم شروع شد منو مامانم تنها شدیم و این سالها در کنار هم زندگی غمبار و کسالت انگیزی داشتیم تا من دانشگاه دولتی شهرخودمون قبول شدم و به همین مناسبت جشن تولد 19 سالگی خودمو و 42 سالگی مامانم رو که تو یک ماه بود یه شب با هم جشن گرفتیم این تنها اتفاق خوش زندگی من بود ! یکسال از رفتن من به دانشگاه میگذشت و تو این یکسال به رفتارهای مادرم مشکوک بودم اما فکر میکردم مشکل از خودمه و زیاد بهش حساس شدم اون یه زن میانساله و من نباید تو کاراش دخالت کنم…تا اون روز نحس ابری رسید یه صبح پر از بی انگیزگی طبق معمول صبح زود از خونه زدم بیرون و قرار بود تا غروب کلاس داشته باشم اما استادمون نیومدو قبل از ظهر بیخیال غذای دانشگا شدمو اومدم خونه تو راه یه پاکت سیگار گرفتمو سر کوچه رسیدم که دیدم همسایمون از خونمون اومد بیرون و با سرعت رفت تو خونشون؛ خشکم زده بود انگار شکی که داشتم درست بودو داشت یقین میشد دویدم به سمت خونه کلید انداختم و رفتم داخل وارد پزیرایی که شدم دنیا خراب شد رو سرم چی میدیدم؟ آیا خواب میدیم؟ آیا این مادر من بود که لخت مادرزاد وسط خونه ایستاده بود ؟ آیا صیغش بوده؟ پس چرا من نمیدونم مغزم هنگ بود هیچ نتیجه ای نمیگرفتم جز آبروریزی …حقارت …نکنه زوری بوده؟ میخاستم همه اینارو ازش بپرسم ولی نمیتونستم حرف بزنماز هول دیدن من سریع رفت تو حموم و درو بست بوی عرق خونه رو پر کرده بود جعبه دستمال کاغدی با دستمالهایی که ازش بیرون زده بود وسط خونه …واااای… کاش این یه کابوس بود گوشی مامانمو از روی میز برداشتم وارد پیامها شدم بلـــــه زوری نبوده مامانم پیام داده ”ساعت هشت بیا رامین دانشگاهه” از صبح اینجا بوده اون کثافت مگه خودش زن نداره چرا با مادر من؟… نمیتونستم طاقت بیارم از خونه اومدم بیرون گوشی مامانمم گزاشتم جیبم تا غروب دور خیابونا قدم میزدمو سیگار دود میکردم منی که ادعای روشنفکری میکردم نمیتونستم هضم کنم این اتفاقو .پیش خودم تصمیمای وحشتناکی میگرفتم حتی به قیمت از دست رفتن آبرو و جونم…بارون نم نم شروع به باریدن کرده بود برگشتم خونه همه چراغها خاموش بود و مامانم تو اتاق بود تنها صدایی که میومد صدای بارون بود رفتم تو اتاق مامانم با یه دامن ابی و یه پیراهن تور بلند مشکی از روی صندلی میز کامپیوتر بلند شد و تا اومد حرفی بزنه گفتم امروز اینجا چه اتفاقی افتاد توضیح میخام با یه دلیل قانع کننده اون انکار میکرد و میگفت لخت شده که بره حموم که من از راه رسیدم و مکالمه منو مامان…+ پس چرا خیس عرق بودی و پریشون؟ -خب تو رو دیدم انتظار نداشتم این موقع روز بیای بعدشم قبلش ورزش میکردم عرق کرده بودم+ مثل سگ دروغ میگی با اقای همسایه ورزش میکردی اره؟!-سکوت…..+چیه چرا جواب نمیدی فک نمیکردی دیده باشمش -رامین تو توهم زدی…اینطور نیست..انکار پشت انکار تا اینکه گوشیشو دراوردمو پیامو نشونش دادم بعدش خواست گوشیو بگیره که پرت کردم طرف دیوار گوشی خورد شد، بعد صدامو بردم بالا : تو چیکار کردی چیو مخفی میکنی من همه چیو میدونم دیگه حرفی نزد فقط ترس تو چهرش مشخص بود با صدای لرزون گفت -محرم بودیم…باور کن محرم بودیم ..+برو شناسنامه یا صیغه نامه بیار باز سکوت کرد+ چرا لال شدی مگه محرم نییستین مدرکشو نشونم بده – رامین هر بخدا هر بار میخونه (منظورش همون خطبه عقده)+ هرباااااار؟؟؟؟ قبلنم اینجا اومده؟ واااای …. میدونستم داره دروغ میگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم دستم بلند شد ، محکم زدم تو گوشش یه اخ دلسوزی گفت و نشست رو صندلی و با دستش در گوششو گرفت خودم خیلی ناراحت شدم انگار تو صورت خودم زده بودم شاید حقش نبود مظلوم تر از اونی بود که فکر میکردم میدونستم الان اون چیزی که تو دلمه باید بگم تنها راهی بود که به ذهنم میرسید بعد از دیدن صحنه ظهر و پاره شدن پرده حیا بینمون و اینکه دستش برام رو شده بود بهش گفتم چرا من باید خودمو کنترل کنمو تو نکنی چرا تو خیانت کنی و من نکنم خلاصه بعد از کلی فلسفه چیدن بهش گفتم اگه میخوای کاری دست تو و اون مرتیکه ندم امشب باید منم ارضا کنی در غیر این صورت خیلی بد میشه اگه دایی و زن اقای همسایه این اتفاق رو بدونن خودت بهتر میدونی جرمش چیه خیلی برام سخت بود باورم نمیشد اینارو گفتم نفسم بالا نمیومد قلبم تند تند میزد از استرس زیاد هر لحظه منتظر واکنش عجیبی بودم مامانم از ترس بدنش میلرزید بلند شد گفت رامین چی میگی تو میخوای با من چیکار کنی مگه میتونی با مامامانت…بغض کرد نتونست حرفشو تموم کنه گفتم تو دیگه مامان من نیستی حالا بهتره به حرفام فک کنی چرا غریبه وقتی من هستم؟…بعد از اتاق اومدم بیرون و نشستم روی مبل خیلی عصبی بودم دلم میخاست جرش بدم بعدم خودمو و اونو با هم خلاص کنم ساعت ده شب بود و همچنان بارون میومد دیدم مامانم از اتاق اومد بیرون و تو تاریکی اومد کنارم ایستاد و گفت باشه قبول میکنم فقط دو تا شرط داره من سکوت کرده بودمو نگاهش میکردم تو تاریکی گفت اول اینکه امروز و امشبو هر چی که بوده فراموش کنی واسه همیشه و دوم اینکه در چشمامو ببندی چون نمیتونم تو چشمات نگا کنم همه اینا رو با بغض گفت من پشیمون شده بودم ولی خودش دوباره تصمیمو زنده کرد پاشدم دستشو گرفتمو بردمش تو اتاق و دروبستم یه لامپ مهتابی روشن بود که صداش رو مخم بود نگام خورد به کنار صورتش دیدم از تو گوشش یکم خون اومده از همون سیلی بوده فک نمیکردم انقد محکم زده باشم دست بردم پاک کنم که صورتشو کشید کنار گفت رامین بیخیال شو تو چطور میتونی من حتی نمیتونم فکرشو بکنم حالا چطور تحمل کنم رامین غلط کردم ببخش منو .التماس پشت التماس…+تو قبول کردی حالا باز پشیمون شدی میدونی که میتونم با زور این کارو بکنم…راستش منم دیگه نمیخاستم گر چه اگر هم پشیمون میشدم پای من تموم شده بود من حرفشو زده بودم پس باید این کارو تموم میکردم گفتم گوشت میشنوه درد نمیکنه دیگه هیچی نمیگفت یه بغض وحشتناک چونش میلرزید منم بغض کرده بودم ولی شاید تنها راه تنبیه بود که به ذهنم میرسید شاید اینطور میتونستم حس انتقام افسردگی شهوت تحقیر شدن و خیلی چیزهارو تخلیه کنم شاید هم مشکلات روحی دیوونم کرده بود …دیگه با عقلم کاری نمیکردم همه راه ها ی سرم بسته شده بود رفتم کنارش در چشماشو با روسزیش بستم بدم نمیومد با 80 کیلو کون و پستون سفییید تا صبح حال کنم البته اگه میتونستم خودمو با این وضع روحی که داشتیم تحریک کنم.پایین پیراهنشو گرفتمو کشیدم بالا تا از تنش دربیارم اون سرشو انداخته بود پایینو هیچی نمیگفت پستونای بزرگش افتاد بیرون ، کرست نبسته بود بعد که پیراهنشو دراوردم دستمو بردم لبه دامنشو گرفتم که مچای دستمو گرفت دستاش سرد سرد بود مل مرده ها سفت دستمو چسبیده بود بلاخره دامنشو کشیدم پایین تا فقط با یه شرت جلوم ایستاده باشه باور کنید اونقدر عصبی بودم و حالت ظبیعی نداشتم که هر کس میدید منو فکر میکرد یه بتری شراب و کامل سرکشیدم و مست کردم…خودم پیراهن و شلوارمو دراوردم رفتم تشک ابری که بالای کمد بود برداشتمو انداختم کف اتاق رفتم طرف مامانم که شرتشو دربیارم از پاش که یلحظه زد زیر گریه و افتاد به پام و شروع کرد به بوس کردن روی پاهام با دستای سرد و لرزونش پامو گرفته بود میگفت رامین غلط کردم منو ببخش بیا بیخیال شو دست بردار بخدا گناهه گناه داره رامین ببین با گوشم چیکار کردی باز التماس میکرد و چنان گریه میکرد که سنگ ذوب میشد اما من سنگ دل بیرحم تصمیم خودم گرفته بودم گفتم مامان پاشو گریه نکن حالم خوب نیست فک کن منم اقای همسایم منم نتونستم جلوی خودمو بگیرم گریم افتاد همینطور که گریه میکردیم دو نفری بلاخره شرتشو از پاش کندم دست بردم زیر بغلش بلندش کردم گفتم گریه نکن اما اون گوش نمیکرد فقط زار میزد و میگفت رامین نه با من این کارو نکن رامین ….حس تلخی بود ولی نمیدونم چرا یه حسی نمیگزاشت بیخیال بشم اره اون شهوت بود که عقلمو بسته بود خودمم شرتمو دراوردم و رفتم روبروش ایستادم من اولین سکسم بود و دستام یخ کرده بود و احساسی فراتر از استرس… پسر و مادر لخت کف اتاق بودیم و کلی فکرایی که باید عملی میکردم من یه پسر سبزه با 180 قد و 65 کیلو وزنم و مامانم با 160 قد و 80 کیلو وزن ؛ کون بزرگ و رونای چاق و سفیدی داشت سینه های بزرگش اینا همش باعث میشد تا کیرم نیمه راست بشه ولی گریه مداوم مامان نمیزاشت کامل بلند بشه هر چی میگفتم گریه نکن نمیتونم تحریک بشم اون بیشتر زار میزد +مامان نمیخام اذیتت کنم مجبورم نکن ساکتت کنم تهدیدم جواب نمیداد رفتم خودمو چسبوندم بهش بدن داغ ولی اونم کف دستاش مثل کف دستای من یخ کرده بود سینش چسبیده بود به بالای شکم من و قلبش تند تند میزد روسریش خیس شده بود از اشکاش؛ باز دستامو بردم زیر بغلش خودمو بیشتر چسبوندم بهش بغلش کردم سرمو بردم لای پسوناش شروع کردم به لیس زدن کیرمم چسبیده بود به رونش فقط چند سانت با محل ورودم به دنیا فاصله داشت دستام گرم شد اروم از پشت بردم لای کونشو شروع کردم مالیدن با یه دستمم زیر بغلشو میمالیدم اونم کمتر گریه میکرد خوشم میومد زیر بغلشو ماساژ بدم یکمم مو داشت که نرم بود کاملا تحریک شده بودمو انگار نه انگار که مامانم تو بغلمه همینطور که داشتم بین سینه هاشو لیس میزدم دستمو میخاستم ببرم لای پاش از جلو که پاهاشو محکم چسبوند بهم اجازه نمیداد تا دستمو برسونم به کسش خودمو ازش جدا کردم و دستشو گرفتم نشوندمش رو تشک بعد روسریو باز کردم چشماش قرمز شده بود و هنوز داشت اشک میریخت پیش خودم گفتم تو چنگه منه باید هر کار میخام باهاش بکنم اون باید تنبیه بشه رفتم بالای سرش و با دستم فکشو گرفتم باز کردم دهنشو تخمای بزرگمو گزاشتم تو دهنش مقاومت میکرد تا موهاشو گرفتم گفتم تکون نخور فقط چند لحظه نگه داشتم دیدم با دست محکم میزنه به رونم صورتشم سرخ شده بود دراوردم از دهنش دیدم شروع کرد به عوق زدن و بالا اورد رو تشک فک نمیکردم انقد حالش بهم بوخوره یلحظه دیدم بلند شد یه جیغ زد که منم کر شدم رفت پشت در گفت اینو باز کن من برم بیرون تو داری منو شکنجه میدی خب بکش راحتم کن راست میگفت زیاده روی کردم رفتم دستشو گرفتم نشوندمش رو صندلی گفتم حرص نخور دیگه اینکارو نمیکنم اون تشک و جمع کردم بردم بیرون و تشک خودمواوردم انداختم خیس عرق بود موهاش و بلند بلند نفس میکشید باز اوردمش رو تشک گفت در چشمشو ببندم ولی گوش نکردم طاق باز خوابوندمشو رفتم لای پاش نشستم اب از کیرم راه افتاده بود اروم نوک کیرمو گزاشتم کنار کس چاق و صورتیش که بالاش یکم مو داشت یه تف انداختم درست بالای کسش سر خورد رفت لای خط کسش و بعد اروم کیرمو کردم تو کسش تا نصفه یه اه بلندی کشید بعد اروم خابیدم روش صورتمو بردم لای پستوناش و دستمامم زدم زیر بغلش یلحظه خودشو جمع کرد کیر17:سانتیم تا ته رفت تو کسش ناله میکرد که تو زندگیم این صداهارو ازش نشنیده بودم یه کس گرم و نرم، خیس و لیز شده بود و راحت عقب و جلو میکردم فک میکردم کس تنگ تر از اینیه که میکنم شایدم مامانم کسش گشاد بود زیر من دست و پا میزد منم کیرمو نگه داشته بودم محکم فشار میدادم تا اخر کسش و خایهامو میمالیدم کنار کسش صدای واقعا حشری کننده ای میداد ..اروم گفت رامین تو رو خدا جون مامان عقب و جلو کن من دارم میمیرم حالم بده ..عذابم نده… صداش بد میلرزید میخاستم کیرمو دربیارم که یلحظه محکم با پاهاش منو چسبید انگار داشت منو میبلعید باور نمیکردم جایی که ازش اومدم بیرون داره منو باز میکشه داخل یلحظه دیدم با فشار یه اب داغی پاشید به کیرم و مامانی شروع کرد به لرزیدن زیر من همینطور که داشتم سینه هاشو میخوردم فک کردم ابم اومده بلند شدم دیدم مامانم بیحال شدو دیگه اخ اوخ نمیکنه کیرمو کشیدم بیرون دیدم واااو چه ابی ریخت بیرون از کسش از کس اونو کیر من اب میچکید فهمیدم ارضا شده اونم چه ارضایی ضد حالی بود برام دیگه دلم نیومد کیرمو بکنم تو کسش پا شدم یه دستمال دادم بهش خودشو پاک کنه با یه دستمالم کیرمو پاک کردم همینطور که رو زمین خوابیده بود رفتم از کمد یه کرم اوردم و مامانو برگردوندم فهمید میخوام از عقب بکنمش گفت رامین از عقب نه نمیتونم جان من نکن بیا پاک کردم از جلو بکن نشستم لای اون کون بزرگشو باز کردم دیدم راست میگه تا حالا از عقب نداده یه سوراخ کوچولو قهوه ای خودمم بعید میدونستم بشه کرد توش یکم کرم برداشتمو با انگشت مالیدم در سوراخش و یکمم به کیرم زدم و مالیدم کل کیرمو چرب کردم بلندش کردم رو زانو گفتم تو بودی که نمیتونستی حالا زود تر از من ابت اومد کیرمو بردم لای کونش خیلی بزرگ بود کل وزنش کون و روناش بودن لای کونشو باز کردم تا بتونم ببینم اروم نوک کیرمو گزاشتم در کونش خودشو خواست بکشه جلو گرفتمش زدم از کنار به پسونش گفتم هیییس قرار نشدا کیرم داشت دل میزد با یه فشار کردم نو کونش، نوک کیرم بیشتر نرفت تو گیر کرد یهو جیغ و داد کرد آی رامین داره میسوزه دربیار تو رو خدا دربیار رامین …خوابیدم رو کمرشو یه دستامو حلقه کردم دور شکمشو و اون یکی دستم بردم زیر بغلش شروع کردم به مالیدن اروم اروم داشت کیرم میرفت داخل خودمم خیس عرق شده بودم شروع کردم عقب و جلو کردن به سختی کیرم حرکت میکرد مامانمم اه و ناله میکرد و ملافه روی تشک رو چنگ میزد کیرو اروم کشیدم بیرون یه غار که جای کیرمو باز کرده بودم توش دور کونش سرخ و متورم شده بود و دل میزد باز و بسته میشد خودشو جمع کرد و باز گریش افتاد گفت بسه دیگه خیلی درد داره رامین با زور برش گردوندم و باز گزاشتم تو کونش اینبار راحت تر رفت تو دیگه ملاحضه نکردم همینطور که هق هق گریه میکرد شروع کردم چلپ چلپ تلمبه زدن با کسش اشتباه گرفته بودم مامانم میگفت خدایا نجاتم بده غلط کردم الان میمیرم خیلی درد داره من تا اخر کیرم تو کونش بود و اون زور میزد کیرمو بده بیرون خیلی تلاش میکرد تخمام چسبیده بود در کسش و فشار میدادم مامان از حال رفت یلحظه با اخرین فشار ابمو تا ااخر خالی کردم تو کونش هردومون دیگه هیچ تکونی نمیخوردیم کیرم تو کونش خوابید اما درنیاوردم بعد چند دقیقه کیرم باز راست شد و من با ولع میکردم انگار نمیتونستم بیخیال کون بشم انگشتام تو کسش بود و کیرم تو کونش یه گایش واقعی بود به معنای کامل داشتم کونشو میگاییدم با منی قبلیم چلپ چلپ میزدم و ابمم اروم از کنار کیرم میریخت بیرون تا صبح دوبار دیگه کردم تا بار اخر که کیرمو کشیدم بیرون منی با خون از کونش اومد اول خیلی ترسیدیم که نکنه جاییش پاره شده و مامانم چنان دیوونه شده بود و میگفت ناقصم کردی و فلان …بعد متوجه شدیم اب اخرم با خون اومده و از من بوده ولی خیلی ناراحت شده بود بعد چند لحظه من سرم گیج رفت و بیحال افتادم روی زمین مامانمم رو دیدم که بلند شد کمرشو با دستش گرفتو دولا به حالت کُلیدن رفت تو حموم …فردا صبح افتابی بود بیدار شدم و رو قرار بود که همه چیز رو فراموش کنم اما اصولا ادم بدقولی هستم البته اقای همسایه بابد تاوان پس میداد و هنوزم منتظر یه فرصتم تا جبران کنم مامانم بعد این اتفاق یک هفته باهام صحبت نکرد البته تو این یک هفته هر روز پماد میزد در کونشو نمیتونست درست راه بره و بعدشم دیگه نه رابطه مادری بود نه پسری افسردگی من هم روز به روز بیشتر میشد و دیگه نتونستم دانشگاه برم و ترک تحصیل کردم.هیچوقت دیگه به سکس دوباره باهاش فکر نکردم شاید اون شب هم یه اتفاق بود . گاهی وقتا دیگه هیچ معذرت خواهی جواب نمیده… نمیدونم چه فکری درباره مادر من کردین ولی شاید اون هم دلایل خودشو داشته ولی این رو به واقع میگم که مادر من بسیار مظلومه و شاید گول سادگی و مظلومیتشو خورده.پایان.امیدوارم خسته نشده باشید ممنون که وقت گزاشتین

اولین سکس با مادرزنممادر زنم یه زن چاق و تپله، همیشه لباسهای گشاد می پوشه ، اوایل فکر سکس باهاش نبودم، تا اینکه کم کم نظرم را جلب کرد البته خودش هم به سکس فکر نمی کرد رابطه داماد و مادر زن بود کم کم سعی می کرد به بهونه های مختلف بهش دست بزنم منظورم به کون و پستوناشه گاهی وقتها می شد که میبوسیدمش طولش میدادم تصمیم گرفتم یه روز کارو تموم کنم یه روز که خونه تنها بود رفتم سروقتش در زدم مثل همیشه معمولی بود بلافاصله رفتم تو بغلش کردم و بوسش کردم همینجوری تو بغل نگهش داشتم یه کم مالوندمش فهمید که قضیه از چه قراره برای همین می گفت چی کار میکنی ولی بدش هم نمی اومد سریع خوابوندمش و بدون معطلی کیرم را گذاشتم لای کسش بدون اینکه شلوارشو در بیارم کیرم روی چاک کسش مالوندم ازش لب می گرفتم شلوارش را یکم دادم پایین و کیرم را گذاشتم رو کسش از بس حشری شده بودم دو دقیقه نشد که آبم اومد روی کسش ریختم فرصت نکردم که بکنم تو کس تپلشبعد از اون روز سه بار دیگه کردمش که بیشتر باهاش حال کردم که بعدا تعریف می کنم

این تنهایک داستان فانتزیه،نه نویسنده هستم ونه دوست دارم نویسنده باشم،،قصه من ازوقتی شروع شدکه پدرم بخاطربیماری ماراتنهاگذاشت ورفت من ماندم ومادرم،مادری پروبال شکسته،همه ارزوهایش بربادرفته بود تنهادل خوشیش توزندگی من بودم،دایی ها وعموهام همگی سرگرم زندگی خودشان بودن واین دلیل من ومادرمو بهم نزدیک ترکرده بود سال سوم دبیرستان بودم،دوست داشتم خودموجلوی همه کسانی که مارامیشناختن نشان دهم،تابستان بعدازاینکه سال تحصیلی تمام شد بایکی ازهمکلاسی هایم به سرکارگچ بری رفتم،کارسختی بود طوری که شب ها ازدست درد خوابم نمیبرد،روزها ازپی هم می امدند من درکارم پیشرفت کرده بودم اوستام دیگه ماله میداد که گچ بکشم اعتمادبنفسم زیادشده بود،پولامومیدادم مادرم،بدنم دیگه ازخامی درامده بود وتوکارخستگی برام معنی نداشت،تااینکه یک روزکه مشغول کارروتخته بودم نمی دانم چی شدتخته کج شد،من روی تخته کارکج قرارگرفتم تخته کاربرگشت تاامدم بخودم بیام سقوط کرده بودم برای مراقبت ازصورتم بطورناخوداگاه بادوتادستام روی زمین افتادم،احساس برق گرفتگی عجیبی دربدنم کردم،حالت تهوع،جلوی چشمام تارشده بوددیگه چیزی نفهمیدم،وقتی بهوش امدم. فقط لباس سفید میدیدم دستام سنگین شده بودن دوتادستام تاکتف گچ گرفته شده بود بالای سرم همکلاسی واوستاکارم بودن،به دوستم گفتم فقط کسی به مادرم خبرنده میدانستم بااخلاقی که اودارد،بهتره بی خبرباشه،کارهای بیمارستان باسرعت انجام شد،ترخیص که شدم باهمکلاسیم راهی خانه شدیم اوستا کارم مقداری پول وابمیوه بهم دادترس توچشماش پیدا بود،.وقتی بخانه رسیدیم ومادرم دروبازکرد حالت شک زده ها فقط نگام کرد،چیشده،کی این بلا روسرت اورده خاک توسرم چیشده،با همکلاسیم واردخانه شدیم،مادرم بدوستم میگفت چی شده تصادف کرده،دعواتون شده اخه کی این بلا وسرش اورده،دوستم گفت سرکارخورده زمین،مادرم سریع رختخواب خودم وبرام توهال پهن کرد بالباس های گچ گچی،سروصورت خاکی درازکشیدم،اوضاع دوباره معمولی شده بود ومادرم ودوستم درموردحادثه صحبت میکردن،بعدازپذیرایی دوستم باتشکرمن ومادرم خانه راترک کرد،بخاطرمسکن ها سریع خوابم گرفت،وقتی بیدارشدم ،عموهام ودایی هام وبالای سرم دیدم،باتبسمی به انها نگاه کردم،عموم گفت چی شده پهلوان،گفتم چی ،سنگینی دستم همه چیزویادم اورد وای دستام چقدسنگین شده بود،به عموم گفتم خوردم زمین دایم گفت پس اون اوستای جاکشت کجابودکه این بلا سرتواومد،حالا بیاودرستش کن گیرداده بودن به اوستام که مقصراصلی اون بوده ازاونجاکه اوستاموخیلی دوست داشتم گفتم مقصرخودم بودم که بی اجازه رفتم بالای تخته،این جواب من باعث شدهمه ساکت بشن،پذیرای ساده شدندورفتن،مثل همیشه بعدازرفتن مهمون های عزیز من فشارم به بالای صددرجه رسیده بود بازحمت بلندشدم برم دستشویی،مادرم ازتوی اشپزخانه متوجه شد،اومد کنارم گفت میتونی راه بری گفتم بله بامشایعت مادرم تادم دستشوی ،وقتی وارددست شوی شدم حالا چه طوری ازشرشلوارخلاص بشم،دستام تاکتف توگچ بود،تقلاهای من بیفایده بود مادرم ازپشت سرم گفت وایسا بیام کمکت،کمربندم وبازکرد دکمه شلوارم وبازکردگفت برگرد وقتی برگشتم شلواروشرتم وباهم کشیدپایین ،وقتی صدای دروشنیدم برگشتم وباخیال راحت کارم وکردم،خجالت،حیا،هرچه میخواهیدنامش رابگذارید،بلندشدم بازم قصه شروع شدبرگشتم مادرم امدشلوارم وپام کردولی کمربندمونبست،وقتی باافتابه دستشوی وتمیزکرد باهم واردهال شدیم،شلوارم وازپام دراورد ویک زیرشلواری پام کرد،کمی برایم ابمیوه اورد ،داروهایم راداد ومشغول زندگی خودمان شدیم،وقتی میخواستم بخابم درتاریکی ارام وبیصدا سعی میکردم که خودم شلوارم وبکشم پایین تادیگه مزاحم مادرم نباشم اما نمی شد دستام بصورت پرانتزی گچ گرفته بودن وبه هیچ روشی نمیشدخودم بصورت مستقل کارهایم راانجام دهم،صبح روزبعدوقتی ازخواب بیدارشدم،بصورت غریزی کیرم بلندشد،دستشویی هم فشاربالا.ازجام بلندشدم برم دستشویی وقتی به دستشویی رسیدم دردست شویی وباپاهام هل دادم رفتم داخل مثل خرتوگل گیرکرده بودم چطوری زیرشلواریم وبکشم پایین،دربازشد من روبدیوارمادرم دوباره پشت سرم بازم دست انداخت وشلواروشرتم وباهم کشیدپایین ورفت بیرون ایستادچشاموبستم واین بارسرپایی کارموکردم،حالا چی بایدمیگفتم بیامامان کارم تموم شده ،دست وپابسته شده بودم،چندلحظه بعدمادرم اومدتوگفت کارت تموم شد شلوارم وکشیدبالا،برگشتم یه نگاه به مادرم کردم وازخجالت سرم وپایین انداختم،مادرم خنده ی کردوگفت بروکنارروشویی وایسا تاحداقل صورتت وبشورم،.بعدصبحونه دادن بهم سریع لباس های زیرپوشم ودراورد ویک زیرپیراهن رکابی تنم کرد،مهمون میامد ومیرفت،فامیل،دوست،اشنا،همسایه می امدومیرفت،شوخی راهنمایی ها همه وهمه ازمهمون هامیشندیم بعدچندروززندگی مابه روال گدشته برگشته بود تنها دیگرمن ازدستشوی رفتن بامادرم خجالت نمیکشیدم،پذیرفته بودم،گرمای تابستان کارخودشوکرده بود،تمام تنم بوی عرق میدادمادرم پلاستک اورد وتمام گچ های دستموباپلاستک پوشاند،لباس هایم رادراورد ومن ولخت روانه حمام کرد،شیراب وبازکرد وسرمن وزیردوش گرفت،بااحتیاط سرموشست ونوبت بدنم شد،لگن وپراب کرد وبااحتیاط بایک کاسه اب روی بدنم میریخت وقتی بالاتنم تمام شد برای شستن پایین تنم زیاداحتیاط نمیکردشورتم وازپام کشیدپایین گفت برگرد وباصابون ولیف تمام کمروباسن وپاهاموشست،احساس راحتی میکردم،باحوله من وخشک کرد ولباسم وپوشید،یک رختخواب تازه پهن کرد ومن درازکشیدم

سکس با مادرن کوس طلاخیلی تو کفش بودم بدجوری کیرم واسش سیخ می شدتا اینکه یه روز فهمیدم تنهاست رفتم خونشونهمین جوری که رفتم بغلش کردم بوسش کردمچون دفعه دومم بود دیگه میدونست که باید کس بدهلباشو خوردم از رو لباس پستون تپلش را می میالیدمچون وقت نداشتم سریع شلوارشو کشیدم پایین و کیرم و گذاشتم رو کس تپلشسریع کردم توشاینقدر کسش توپوله که روش هم میمالم آبم میادسریع آبم را ریختم تو کس توپولش

کردن حسابی زن دایی من اسمم رضاست 16سالمه وزنم77کیلو قدم 165 قیافهم بد نیست اما زن داییم 25سالشه وزنش79قدشهم159خیلی خوشگل و اهل سکس ولی بیچاره دست داییم افتاده که خیلی آدم مذهبیه و به غیر از 1یا2بار با هم سکس نداشتن بگذریم ماآش پخته بودیم زن داییم هم خیلی آش دوست داشت برای همین براش برده بودم کلید انداختم رفتم تو (آخه داییم اینا تو خونه ما می موندن ) دیدم صدای جیغ میآد دیدم زن داییم تو حموم داره جیغ می زنه رفتم در زدم گفتم چی شده گفت خداروشکر اومدی یه موش تو حمومه بیا بندازش بیرون من هم رفتم تو دیدم هیچ موشی نیست گفتم پس کو برگشتم دیدم زن داییم لخت جلوم ایستاده من همون جور خوشکم زده بود گفت چیه بدن یه زنو ندیدی پیش خودم گفتم مثل تونه بعد گفتم ببخشید می خواستم برم بیرون که گفت شوخی کردم بابا بیا ببین خودت از همه خوب می دونی که من خیلی سکس رو دوست دارم بیا باهم سکس کنیم من هم از خدام بود گفتم باشه ولی اینجا نمی شه گفت بریم تو اتاق من هم گفتم باشه من می رم تو زود بیا گفت با شه من رفتم زود لخت شدم دیدم اومد گفت وای این چیه چقدر بزرگه گفتم پس چی سریع گرفتم انداختمش رو تخت افتادم به جون سینه هاش حدود10دقیقه خوردم چشمم به کوسش افتاد رفتم یایین به کوسش ژژونوم می زدم آب دهنم با آب کوسش مخلوط شده بود گفتم بسه کیرمو گذاشتم جلوش یه کم فشار دادم تا نصف رفت تو با یه فشار دیگه همش رفت تو وای چقدر داغ تنگ بود شروع کردم به تلمبه زدن یه6دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره آبم میاد کشیدم بیرون برش گردوندم کیرمو گذاشتم دمه سوراخ هرچی زور زدم تو نرفت کرمو برداشتم مالیدم به سوراخ زور دادم سرش رفت تو وبا چند فشار دیگه هم همش رفت تو چند دقیقه ای تلمبه زدم دیدم آبم میاد کیرمو گذاشتم روی کوسش و فشار دادم رفت تو اب مو ریتم توش بعد ولو شدم بعد از چند دقیقه پا شدم لباس پوشیدم رفتم تا حالا چند بار دیگه هم سکس کردیم

بعد اینهمه خاطره الکی خاطره یک عید بیادموندنی رو مینویسم یکسال عید به یه علتی من تنها موندم و خانومم رفت شهرستان یه ماکسیما داشتم سال 87 بود خیلی دمق بودم دقیقا یه روز مونده به عید رفت خانومم و من تنها بودم رفتم بیرون دور بزنم تو میدون پونک دو تا خانوم کنار خیابون وایساده بودن یکیشون خیلی چاق بود و یکیشون تپل بود و عینکی اومدم کنارشون و گفتم افتخار بدین در خدمت باشم شانس من اون چاقه اومد جلو و عینکیه رفت عقب اون خوشگلتر بود اسم چاقه شراره بود دست داد و عینکیه هم اسمش لیدا بود خلاصه چرخ زدیم و اونا رو بردم سمت ستارخان خرید شماره دادم و زنگ زدن شراره و صحبت کردیم بیوه بود روز دوم عید بود زنگ زد کجایی قرار گأاشتم ناهار رفتیم بیرون و بعدش آوردمش خونه یه قرص خوردم و کاندوم تاخیری اوردم پستوناش خیلی بزرگ بود خوبم میخورد وقتی میخورد میک میزد انگار بادکش میکنه هنوز یادمه خلاصه شلوارو در آورد دیدم یه شیکم داره کوه کاندوم تاخیری گذاشتم طاق باز خوابوندمش یه کوس داشت اندازه ماهی تابه لای پاشم رنگش تیره تر بود کیرمو فرستادم تو تلمبه زدم یه چند دقیقه ای که زدم کشیدم بیرون کاندومو در آوردم گقتم بخور یک کم کس شعر گفت ولی خورد دوباره یه کاندوم در آوردم کشیدم قمبلش کردم اومدم بزارم توش دیدم اوه سوراخش اون ته خلاصه با بد بختی کردم تو کوسش و کلی تلمبه زدم سرش و گذاشتم رو تخت تا کونش بیاد هوا منم رفتم رو کونش کمرشو گرفتم هی تلمبه میزدم اینقدر زدم کمرم عرق کرد برش گردوندمو لاپستونی کردم و خورد تا ابم اومد تو دهنش کلی فحش داد منم حال کردم گفتم بشینیم مشروب خوری گفت باشه گفت زنگ بزنم لیدا بیاد گفتم باشه خلاصه لیدا اومد بماند با چه مسخره بازی ای خلاصه شروع کردیم مشروب خوری و مسخره بازی من با لیدا خیلی شوخی میکردم شراره رفت تو اتاق و گفت یه لحظه بیا کارت دارم رفتم گفت چته با این شوخی میکنی گفتم هیچی خره تو عشق من و ازین کس شعرا خلاصه یه لب گرفتم گفتم یک کم بساک کشیدم پایین که بخوره از عمد اه و اوه میکردم لیدا داد زد چتونه خاک تو سرتون کشیدم بالا رفتیم تو حال کیرم از تو شلوارک تابلو بود که شقه شراره رفت تو دسشویی لیدا گفت عوضی داشتی میکردیش گفتم نه دادم بخوره گفت تابلوعه ازت هنوز اثارش مونده سریع رفتم سراغ صورتش یه لب گرفتم گفتم خره من تو رو میخواستم اون جلو سوار شد گفت جدی؟ گفتم اره گفت منم دعوام شده باهاش که چرا تو نشستی جلو گفت میدونی شراره بیجنبست گفتم یعنی چی گفت دو سه تا پیک سنگین بریزی مست میکنه میخوابه گفتم اوکی فهمیدم خلاصه شراره اومد گفت نخوردین که بی من گفتم چرا عقبی خلاصه زیاد میریختم واسش و آب میوه رو کمتر میریختم و بعد 4 5 تا پیک سنگین دراز کشید رو زمین من گفتم عه چه گرمم شد پیرهنمو کندم شراره کم کم خوابش میومد گفتم بیا یه پیک اخر و بزن یه پیک سنگین دادمبهش سرش بد جوری گیج میرفت و کس شعر میگفت لیدا اوسکولش کرده بود که وقتی من میکنمش تا تهش میره یا نه میگفت ارععععع ته ته خخخخخخخخ با لیدا ور میرفتیم که یهو دیدیم حال شراره بده بردمش تو حموم کثافت تگری زد صورتش و اب زدم بردمش رو تخت ولو شد بیهوش لیدا هم شراره رو لخت کرده بود چون لباساش کثیف بود خلاصه اونم با کورست پیشم بود تاپشو کنده بود گفت اوه کوس و ببین چه گنده و گشاده گفتم واسه تو چی عزیزم شلوارشو کند و از بقل شورت قرمز توریش کوس نازشو نشون داد گفت کوس اینه نه این غار منم همنجا نشستم کوسشو لیسیدم سرمو فشار میداد گفت بریم تو هال شراره بیدار میشه رفتیم تو هال منم لخت شدم کامل و رو مبل لیدا افتاد بجون کیرم لا ممه ای کردم و کاندوم اوردم و نشست رو کیرم چون صبح کرده بودم و کاندومم تاخیری بود خیلی گاییدم خیلی هر مدلی بلد بودیم کردیم کوسش قرمز شده بود کون نداد ولی بعد ازش خواستم ابمو بریزم رو عینکش و صورتش ریختم و افتادیم تو بغل هم حتی دسشویی نرفتیم شراره پا شده بود اومد تو هال کلی داد و بیداد و فحش لیدا هم گفت عن خانوم این مال منه تو خودتو زور چپون کردی کلی دعوا و بعدشم گریه رفت فرداش زنگ زد گفت صد تومن میخوام قرض منم میدونستم گفتم اوکی بیا بگیر بهش دادم و تا اخر عید با جفتشون بودم البته اگه حال داشتم خاطرات اون عید زیاده چون با سه نفر دیگه هم بودم خلاصه هر چن وقت یبار یه قهری بکنید خوبه