بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان سکسی پر از زندگی

داستان سکس: پر از زندگی

قسمت اول

ماشینو گذاشتم مکانیکی، خودم اومدم خونه کارت عابر بانکو وردارم برم چنتا قطعه خرابو بخرم، اسم من سعیده تنها پسر خانوادم با دوتا آبجی و یه بابا مامان که بهترین بابا مامان دنیان، در حیاطو باز کردم رفتم تو ماشین مامان و بابا هم تو حیاط بود یکم عجیب بود، یه خونه بزرگ با یه حیاط بزرگ داریم بالا شهر تهران خیلی خوشگله تازه ساخت نیست یعنی تقریبا پنجاه سال پیش ساخته شده یا بیشتر نمی‌دونم خیلی قدیمیه ولی اصلا بد نیست حیاطش خیلی بزرگه پر از درخت، انواع درختای مختلف هرچی دلت بخواد اونقدر که میتونی بگی یه جنگله سر سبز یجور حیاط روستاییه اونم توی شهر، ما پولدار نیستیم یه خانواده متوسطیم بابام یه شرکت کوچیک صادرات واردات داره حالا شاید یکم متوسط به بالا ولی متاسفانه پولدار نیستم این خونه بزرگ هم مال پدر بزرگمه همه چیش از زمان پدر بزرگم مونده بابام هیچیشو تغییر نداده، البته یه تغییرات کوچکی بهش داده یکم به روز تر و چنتا چیزای دیگه که حالا بعدا میگم، بعد از دویست کیلومتر پیاده روی توی حیاط رسیدم دم در خونه درو باز کردم رفتم تو رفتم توی حال، انتظار دیدن مامان بابا رو داشتم ولی همه جا ساکت بود تعجبم بیشتر

معلوم بود هیشکی خونه نیست چون عجله داشتم سریع رفتم تو اتاقم تا کارتو پیدا کنم، دونه دونه لباسامو گشتم این اخلاق بد من همیشه به ضررم تموم شده هیچوقت وسایلم یه جا نیست همش باید جیبای لباسامو بگردم، اخخخخ اگه عجله نداشتم دوست دخترم پری رو میکشوندم اینجا تا کسو کونشو جر بدم، البته دو روز پیش گاییدمش ولی خونه خالی حیف شد، کارتو از جیب یکی از شلوارام پیدا کردم، از اتاقم اومدم بیرون وسط حال بودم که یه اخ بلند و طولانی شنیدم، سر جام خشک شدم فهمیدم یکی تو خونس دقت کردم صدا بازم شنیده میشد از اتاق بابا، رفتم دم اتاق صدای آه و ناله خیلی ضعیفی شنیده میشد که بعضی موقعها یکم قوی تر میشد خندم گرفته بود مامان انگاری بدجور داشت جر میخورد مچ بابا مامانو وسط سکس گرفته بودم دلم میخواست درو باز کنم بپرم تو اتاق بگم سلاااام ولی خب جنازمو تحویلم میدادن، خندم گرفته بود برگشتم که خونه رو ترک کنم یه لحضه متوجه چیز عجیبی شدم صدای آه و ناله یجور صدای مردونه بود نه زنونه، رفتم گوشمو آروم چسبوندم به در اتاق صدا واضح تر شد دیگه شک نداشتم این صدا مردونس هنگ کرده بودم یعنی چه خبره اینجا از سوراخ کلید سعی کردم داخلو نگاه کنم ولی هیچی معلوم نبود آروم رفتم بیرون رفتم پشت پنجره خونه ما فقط یک طبقه داره ولی پرده ها رو کشیده بودن و پنجره کاملا بسته بود سعی کردم داخل اتاقو ببینم اما نشد، برگشتم تو خونه رفتم دم در گوشمو چسبوندم کاملا صدا مردونه بود و داشتم دوتا صدای مردونه می‌شنیدم بعضی موقع ها با هم حرف میزدن کاملا هنگ کرده بودم صدا ها آشنا به نظر میومد ولی مغزم جواب نمیداد، صدایی که معلوم بود داره گاییده میشه می‌گفت آروم تر جر خوردم و آه و ناله میکرد صدایی که معلوم بود داره می‌کنه می‌گفت خوشت میاد بیشرف خوشت میاد جنده کونی، همه حرفاشون اینجوری بود میخواستم درو باز کنم اما ترس و اضطراب همه جامو گرفته بود نمی‌دونستم دارم چیکار میکنم یهو یکی از صدا ها بلندتر شد معلوم بود ارضا شده و آبش اومد، بعدش گفت دیرم شده عزیزم باید زود برم، صدای از کلید نگاه کردم چیز زیادی دیده نمیشد ولی بعضی موقع ها حرکت یه مرد رو می‌دیدم واضح نبود فقط یه قسمت کوچکی از بدنش دیده میشد یکم از شکمش و کونش ولی معلوم بود داره لباس میپوشه، یه لحضه به خودم اومدم دیدم پشت درم الانه که درو باز کنن نمی‌دونستم چیکار کنم اصلا چیکار دارم میکنم

چیکار باید بکنم زود بلند شدم رفتم توی آشپزخونه قایم شدم بجای اینکه برم تو اتاقم ولی دیگه دیر شده بود هر لحضه ممکن بود درو باز کنه بیاد بیرون خودمم نمی‌دونستم دارم چیکار میکنم ولی قایم شدم از پشت چنتا گلدون که روی اوپن آشپزخونه بود نگاه کردم چند دقیقه گذشت ولی اتفاقی نیفتاد بعد چند دقیقه در باز شد خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه، اومد بیرون چشام داشت از کاسه درمیومد چون اون مرد دامادمون بود ما یه داماد داریم به اسم محمد، نفر دوم اومد بیرون چیزی که میدیدمو نمی‌تونستم هضم کنم نفس کشیدن یادم رفت و واقعا برای چند لحضه نفسم بند اومد مرد دوم بابام بود کاملا لخت که فقط یه شرت و سوتین سبز رنگ تنش بود دهنم کاملا باز بود داشتم جیغ می‌کشیدم ولی صدام درنمیومد بابا رفت سمت دامادمون بغلش کرد لباشو گذاشت رو لبش و شروع کرد به خوردن لباش، جلوی چشمم بابام داشت با دامادش لب می‌گرفت خیلی داغو عاشقانه مثل یه زنو شوهر، دهنم هنوز باز بود صدام درنمیومد ولی یکم به خودم اومدم نمی‌دونستم چیکار کنم یه لحضه دست دامادمون محمد رو دیدم که داره کون بابامو داره میماله دستشو برد توی چاک کون بابام شرت سبز رنگ رو گرفت جمع کرد توی چاک کون بابام و شورت رو کشید بالا بابام با یه اخ بلند و کش دار که شهوت داشت ازش میبارید جوابشو داد، از هم جدا شدن محمد دامادمون از در خونه رفت بیرون بابامم برگشت تو اتاق وقتی داشت برمیگشت دستشو انداخت به کونش و سوراخ کونشو می‌مالید برگشت به خودش گفت جرم داد بیشرف، یه لحضه خندم گرفت ولی به زور جلوی خندمو گرفتم. روی کف آشپزخونه نشستم نمی‌دونستم جیغ بکشم یا بخندم هنگ بودم، چند دقیقه بعد بابام لباس پوشیده بود از خونه رفت بیرون، الان واقعا تو خونه تنها بودم.

سامان اسم بابامه، چهلو سه سالشه بزرگترین مردی که تو زندگیم میشناختم البته تا نیم ساعت پیش الان واقعا نمی‌دونم کیه، بابا سامانم یه اقتصاد دان بزرگه استاد دانشگاه نیست اما میتونم بگم از خیلی از استاد دانشگاه ها بیشتر می‌دونه خیلی بیشتر، همه ابهتش تو یه لحضه نابود شد همونجور کف آشپزخونه نشست بودم تنها چیزی که میدونستم این بود که بابام یه کونیه، نمی‌دونم شاید ایرادی نداشته باشه منم تجربه همجنس بازی رو داشتم ولی اونموقع بچه بودم کنجکاوی بچگونه بود اما این که چهلو چند سالشه آخه آدم هم تو این سن با زنو بچه و زندگی میره کون میده اونم یه کی به دامادش، آدم قحطی بود رفتی به محمد دادی؟ بلند شدم رفتم تو اتاقم ولو شدم روی تخت فکرم هزار جا می‌چرخید از کی کونی شده؟ یا چند وقته داره میده صدای آه و نالش از تو سرم رد میشد، یاد شلوغ کاریای خودم افتادم تو بچگیم یاد رسول که با هم چیکارا میکردیم چشام بسته بود داشتم به اون روزا فکر میکردم به خودم اومدم دیدم کیرم تو دستمه دارم با فکر رسول میمالمش کون خیلی خوبی داشت یه کون سفید و نرم خیلی خوب کون میداد همیشه میکردمش کیر خیلی خوشگلی داشت یادمه همیشه دوست داشتم سگی منو بکنه همیشه قبل اینکه منو بکنه کیرشو میکرد تو دهنم اینجوری کیرشو خیس میکرد، یه دستم به کیرم بود داشتم جق میزدم یه دستم رو سوراخم بود داشتم خودمو انگشت میکردم، تو فکر کون و کیر رسول بودم که ابم اومد همون‌جوری ریخت روی دستم و شلوارم چند قطره هم ریخت رو تخت ولی برام مهم نبود دستمو با شلوارم پاک کردم و بیحال رو تخت افتادم.

چشامو باز کردم به خودم اومدم دیدم چند ساعته خوابیدم شب شده قطعات ماشین یادم افتاد که باید می‌خریدم ولی دیگه دیر شده دیگه تا الان بستس یه نگاه به خودم انداختم شلوارم کاملا کثیف شده بود شلوارو عوض کردم یه زیر شلواری پوشیدم، شلوارمو انداختم حموم اتاقم آخه اتاقم حموم و دستشویی داره، از اتاق بیرون اومدم بازم هیشکی خونه نبود رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب خوردم، هوس کردم برم اتاق بابا رفتم تو اتاقش، تخت قاطی پاتی بود معلوم بود روش کون داده، مامان همیشه تختو کاملا مرتب میکرد، یه لحضه چشمم به کشوی کمد افتاد یه گوشه از سوتین سبز رنگ دیده میشد در کشو رو باز کردم همون شرتو سوتین بود درشون آوردم خوشگل بود یکمیش توری بود کوچیک بود انگاری واسه مامان نبود چون سوتین سایز کوچیکی داشت گرفتم رو سینه های خودم تو آینه به خودم نگا کردم خوشگل شدما نمی‌دونم چرا هوس کرده بودم بپوشمش آخرشم همون هوس پیروز شد سوتینو از روی تیشرت پوشیدم بندشم که از جلو بسته میشد بستم شرت رو هم از روی شلوار پوشیدم حوصله نداشتم لخت شم تو آینه به خودم نگا میکردم هم خوشم اومده بود هم خندم گرفته بود هم اعصابم خراب شده بود، دستمو یه کونم انداختم کونم بد نیستا خوشگله، یه لحظه کنار در متوجه چیزی شدم برگشتم نگاه کردم بابام کنار در ایستاده بود داشت منو نگاه میکرد با یه خنده رو لبش منم خشکم زده بود داشتم نگاه میکردماومد تو اتاق درو بست به من نگاه کرد با یه حالت لبخند همراه با عصبانیت برگشت بهم گفت خجالت نمی‌کشی این چیه پوشیدی، ازش ناراحت بودم خیلی ناراحت بودم از اون حالت عصبانی که به خودش گرفته بود خوشم نیومد رک برگشتم جوابشو دادم همون لباسیه که شما بعد از ظهر واسه دامادتون پوشیده بودی. با گفتن این حرف حالتش عوض شد اینبار اون خشک شده بود نمیدونست چی بگه، از توی حال صدای مامان اومد، هیشکی نیست که کمک کنه خر گیر نیاوردین که، با صدای مامان به خودمون اومدیم من زود شرتو سوتینو درآوردم بابا هم گذاشتشون تو کشوی کمد و درشو بست. از اتاق بیرون اومدیم.

برای خرید رفته بودن کلی خرتو پرت خریده بودن کمک کردیم وسایلا بیاد خونه بابا کاملا ساکت بود بدجوری تو خودش فرو رفته بود فکر کنم خیلی بد حالشو گرفتم، یکم پشیمون بودم از اون حرفم ولی خب چی باید میگفتم چی می‌تونستم بگم، بعد آوردن خرتو پرتا بابا گفت یه کاری پیش اومده که باید بره اومد لبای مامانو بوسیدو رفت، نگران بودم و یجورایی دوست نداشتم بره وقتی داشت میرفت یه نگاه کوچیک به من انداخت ناراحتی رو از صورتش می‌تونستم بخونم مامان حال بدشو فهمید از من پرسید منم چیزی نتونستم بگم. مامان شامو حاظر کرد زنگ زد بابا ولی بابا گفت نمیتونه بیاد و کار داره، بعد شام هی میخواستم بهش پیام بدم زنگ بزنم ولی نمی‌تونستم ترسو دلهره نمیزاشت، خیلی تو فکر بودم که سمانه اومد تو اتاق، دوتا آبجی دارم سمانه که از من کوچیکتره و فکر کنم تازه سالشه و رویا که از من بزرگتره و با محمد ازدواج کرده کلا اسم هممون با حرف س شروع میشه بغیر رویا آخه وقتی رویا به دنیا اومده بود اونموقع شباهت اسم مد نشده بود. اسم بابام سامان، مامانم سارا، آبجی بزرگم رویا، من اسمم سعید و آبجی کوچیکم سمانه، منو سمانه تو یه اتاقیم، اتاق ما پنجاه متره و خیلی بزرگه با حموم و دستشویی حساب کنیم بیشتر از پنجاه متر هم میشه شاید شصدوپنج متر اندازه اتاق ماست که واقعا بزرگه حالا این بزرگترین اتاق نیست، بزرگترین اتاق مال مامان باباست که خیلی بزرگتر از اتاق منه فکر کنم هشتاد متر اتاقشون میشه نمی‌دونم چی تو فکر بابا بزرگ می‌گذشت که خونه رو به این بزرگی ساخته بود همیشه به بابام میگم که بابا بزرگ احتمالا ترس از محیطهای بسته داشته هال خونمون آنقدر بزرگه که میشه توش مسابقه فوتسال راه انداخت جالب هم اینجاست که خونه رو یجوری ساختن که کمترین ستون هارو داشته باشه یجورایی هنوزم خیلی طراحی خوبی داره خونمون سه تا اتاق داره یکی مال مامان بابا یکی مال منو سمانه یکی هم خالی واسه مهموناست، اتاق خالی مال رویا بود ولی بعد از ازدواجش و جدا شدنش اتاق خالی شد، منو سمانه از بچگی با هم بودیم تو یه اتاق و برعکس بقیه خواهر برادرا خیلی با هم دوست و نزدیکیم همیشه با هم حرف می‌زنیم هوای همو داریم هر وقت میخواستم دختر بیارم تو خونه اون بپای مامان بابا بود یادمه اولین باری که با دوست پسرش میخواست بیاد خونه با بهونه بابا مامان رو بردم بیرون و خونه رو براش خالی کردم بیشتر یجور رفیق شاید بهترین رفیقم تو کل زندگیم تا الان همین ابجیم سمانه بود و هست ، بعد از ازدواج رویا اتاقش خالی شد و تصمیم گرفته شد من برم اتاق رویا ولی بعد از رفتن اونقدر حوصلم سر رفت که نتونستم تنها باشم وقتی فهمیدم سمانه هم از تنها بودن خوشش نیومد با مامان بابا حرف زدیم که بازم برگردیم پیش هم و اونام قبول کردن من فکر میکردم قبول نکنن و بگن که دیگه بزرگ شدین و بهتره که هرکدوم تو اتاق خودتون باشین اما برعکس مامان خیلی هم خوشش اومد و با خوشحالی اجازه داد پیش هم بمونیم این هنوزم برای من یجور عجیبه آخه بقیه خانواده ها زود دختر پسرو از هم جدا میکنن. تو اتاق روی تخت دراز کشیده بودم گوشی تو دستم بود سمانه نگرانی منو فهمید گفت،

داداشی چی شده انگاری خیلی نگرانی.
بهش یه نگاه کردم با لبخند و گفتم که چیزی نیست خیلی دختر خوشگلیه با یه تاب و شلوارک خوشگل با اون اندام ریزو کوچولوش شبیه این کره ای هاست قدش به زور صدوشصت سانت بشه با یه کمر باریک و ممه های کوچولو، وقتی بحث اندام دختر پسر یا سایز ممه میشه همیشه اذیتش میکنم میگم خاک تو سر دوست پسرات که خیلی بیعرضن اونم هرچی دم دستشه پرت می‌کنه سمتم. خیلی دوستش دارم فرشته کوچولوی منه.

شب رو واقعا خونه نیومد صبح شد پاشدم رفتم شرکت ولی اونجام نبود خیلی ترسیده بودم، نکنه اتفاقی افتاده باشه گوشیو برداشتم زنگ بزنم که منشی اومد گفت یه مشکل کوچیک تو سیستم کامپیوتر داریم من رفتم مشکلو دیدم یه تنظیمات ساده بود ولی همونو بهونه کردم تا به بابا زنگ بزنم، زنگ زدم طول کشید ولی بلاخره برداشت سلام کردم گفتم یه مشکل تو سیستم داریم میای حلش کنی گفت باشه میام و ده دقیقه بعد تو شرکت بود با یه حالت عادی و یکم سرد اومد پای کامپیوتر و تنظیماتو درست کرد خودشم فهمید به عمد کشوندمش اونجا بعد از درست کردن تنظیمات گفت میرم یه کاری دارم گفتم شب میای خونه گفت آره میام و با همون حالت سرد و بیروحش رفت خیلی ناراحت بودم ولی دیدمش یکم آروم شدم. یادم اومد ماشینم خرابه خودمم از شرکت اومدم بیرون و رفتم که ببینم مکانیک چیکار کرده
پر از زندگی

قسمت دوم

نشسته بودم تو کافه و تو فکر فرو رفته بودم داشتم به دیروزو مرور میکردم، نمی‌دونم کجای کارم اشتباه بود باید همه چی درست پیش می‌رفت ولی نرفت، بجاش فقط آبروم پیش پسرم از بین رفت، الان داره درموردم چطور فکر میکنه.

من خیلی دلم برای قدیما تنگ شده بود اونروزا که آزاد بودم هر کاری دلم میخواست میکردم با هرکی دلم میخواست می‌خوابیدم ولی بعد از بزرگ شدن بچه ها دیگه همش تموم شد و شدم مرد زندگی شایدم بخاطر بچه ها نبود نمی‌دونم ولی من دیگه خسته شدم از قایم شدن دزدکی سکس کردن رو دوست ندارم.

منو دامادم محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم و با هم سکس میکردیم، سال پیش محمد از دخترم رویا خوشش اومد منم دیدم پسر خوبیه بهش اجازه دادم باهاش ازدواج کنه و الآنم دامادمه ولی هنوزم دزدکی با هم می‌خوابیم، چند روز پیش یه فکر احمقانه به سرم زد که کاش نمیزد تصمیم گرفتم پسرم سعید رو وارد رابطه خودم با محمد کنم آخه خسته شده بودم از قایم شدن سعید هم همیشه پیشم بود تو شرکت خونه، میدونستم توی بچگیاش کونی بوده و با چند نفر خوابیده گفتم شاید هنوزم کونش بخواره و دلش بخواد واسه همین نقشه ریختم تا بیاد وسط ظهر مچمو بگیره میدونستم ماشینش خرابه و باید ببره تعمیر گاه واسه همین کارت عابر بانکشو دزدیدم وقتی رفت برای تعمیر ماشینش بردم گذاشتم تو جیب یکی از شلواراش، میخواستم وقتی منو محمد داریم با هم سکس میکنیم پسرم سعید درو باز کنه بیاد توی اتاق و مچمو بگیره منم بکشمش وسط سکس و سه نفری با هم سکس کنیم ولی درو باز نکرد منم هرچی سرو صدا کردم بیفایده بود آخرشم رفت توی اشپزخونه قایم شد پسره ترسوی بیعرضه.

واقعا نقشم احمقانه بود، تو همین فکرا بودم که صاحب کافه قهوه ای که سفارش داده بودم رو آورد قهوه رو برداشتم یکم خوردمش خیلی قهوه عالیی درست میکنه، تلفنم زنگ خورد، برداشتم دیدم سعید زنگ زده جواب دادم گفت که یه مشکل توی سیستم کامپیوتر پیش اومده نمیتونه ازش سر در بیاره میای یه نگاه بندازی، منم گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم حالت نگرانی رو از صداش میشد فهمید، قهوم رو خوردم پاشدم رفتم شرکت، وارد شدم شرکت ما یه شرکت واردات صادرات کوچیکه اونم تو طبقه سوم یه ساختمون اندازه یه مغازه بزرگه چنتا اتاقو چندتا کارمند داریم بعضی چیزا رو به صورت محدود صادر می‌کنیم آخه یجورایی از کار زیاد خسته شدم و کارم رو محدود کردم بجاش یه باشگاه بدن سازی باز کردم مخصوص بانوان که سمانه اونو اداره می‌کنه و واقعا هم درآمد خوبی داره.

وارد شرکت شدم به همه سلام کردم اما سرد و بی روح میخواستم سعید رو امتحان کنم سعید از اتاق من اومد بیرون یه سلام خشک و بی‌روح بهش تحویل دادم نگرانی از سرتاپاش سرازیر میشد گفت یه مشکل تو سیستم حسابداری هست رفتم پای کامپیوتر منشی آخه منشی همون حسابداره، مشکلی که تو سیستم بود خیلی ساده بود و سعید به راحتی میتونست حلش کنه ولی منو کشونده بود اینجا معلوم بود خیلی نگرانه، مشکلو حل کردم و گفتم یه کاری دارم باید برم گفت بابا شب میای خونه
منم دیدم دیگه زیاد نگرانه گفتم باشه از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم تو کونم عروسی بود خیلی خوشحال بودم چون انگاری نقشم زیاد هم بد پیش نرفته بود تا شب تو خیابون ول چرخیدم شبو رفتم خونه تو راه خونه سمانه زنگ زد گوشیو برداشتم گفتم.

+سلام سارا خانوم چطوری عشقم؟
_سلام سامان خان معلوم هست کجایی دو روز نیستی بازم رفتی دنبال جنده بازی.
+نه عشقم نرفتم دنبال جنده بازی با یکی از تولید کننده ها مشکل پیدا کردیم داشتم اونو حل میکردم یکم فکرم مشغول اون بود.
_باشه عزیزم تو گفتی و منم باور کردم، حالا بیخیال منو سمانه دارم میریم خونه رویا آخر شب برمیگردیم غذا گذاشتم براتون رو گاز بخورین بشقابارم تمیز کن بزار تو ماشین ظرف شویی. باشه عزیزم؟
+باشه عزیزم عجله نکنین شب هم اگه خیلی دیر شد نیاین شبو همونجا بمونین.
_باشه ببینم چی میشه شب بخیر مرد تنهای شب.
+شب بخیر سارا جنده.

همیشه بهش میگم سارا جنده اونم حرصش میگیره کلی فحشم میده، رسیدم خونه میدونستم هیشکی نیست درو باز کردم رفتم تو حیاط عاشق حیاط خونمم همه درختاش مامانمو یادم میندازه نمی‌دونم بغیر اینجا کجا میتونم زندگی کنم، رسیدم دم در رفتم تو سعید نشسته بود تو حال و داشت سریال میدید، ما هنوزم خانواده ای شبا مشینیم پای سریال جلوی تلویزیون یجورایی مثل قدیما، دیدمش با یه حالت بیروح بهش سلام دادم اونم جوابمو داد، بدون هیچ حرفی رفتم تو اشپر خونه نشستم، واقعا خودم داشتم ازش خجالت میکشیدم، حالم واقعا بد شد کاش اون کارو نمی‌کردم یه بیست دقیقه ای تو آشپزخونه نشستم دیدم سعید اومد تو آشپز خونه رفت سر یخجال یه لیوان آب بخوره برگشت آبشو خورد انگاری میخواست یه حرفی بهم بزنه ولی نمی‌توانست آخرش برگشت گفت خوبی بابا چخبرا، منم گفتم ممنون هیچ خبری نیست هنوزم حالت سردو بی روح داشتم ولی اینبار واقعا حالم بد بود، واسه اینکه بحثو عوض کنه گفت مامان شام گذاشته منم پاشدم

گفتم آره بزار سفره رو بچینم بخوریم اونم گفت منم کمک میکنم دو نفری با هم سفره رو چیدیم درحالی که سعید هیچوقت حوصله کمک کردن نداشت ولی امشب داشت کار میکرد، هردوتامون دلمون میخواست با هم حرف بزنیم ولی هیچکدوممون نمی‌توانست سر حرفو باز کنه، نشستیم سر سفره غذا رو خوردیم هیچ حرفی نمیزدیم هردوتامون ساکت بودیم من سرمو انداخته بودم پایین چون به عنوان یه کونی نشسته بودم پیش پسرم واقعا ناراحت بودم دلم میخواست برگردم عقب بزرنم تو گوش خودم بگم نقشه احمقانه اییه. غذا رو خوردیم شروع کردیم به جمع کردن سفره بازم سعید بهم کمک کرد بعد از تموم شدن سی ثانیه سعید میخواست یه چیزی بگه نتونست بگه برگشت گفت من برم سریالمو ببینم گفتم باشه، وقتی داشت از آشپزخونه می‌رفت بیرون همه جراتمو یجا جمع کردم گفتم سعید، زود برگشت سمت من گفت چیه بابا چند ثانیه گذشت سرمو انداخته بودم پایین بعد گفتم هیچی بیخیال برگشت ولی نرفت سرم پایین بود سعید پشتش به من بود گفتم ببخشید از شدت ناراحتی چند قطره اشک از چشمام اومد آخه من یکم احساساتیم زود گریم میگیره سعید منو دید اومد جلو محکم بغلم کرد چسبوند به خودش گفت
دوستت دارم بابا دوستت دارم بابا مهم نیست چی شده من دوستت دارم، منم محکم بغلش کردم داشتم تو بغل پسرم گریه میکردم یک دقیقه همینجوری تو آشپزخونه همو بغل کردیم از هم جدا شدیم سعید مثل دخترا اشکامو از روی صورتم پاک میکرد، گفت بهترین بابای دنیا دوستت دارم، منم یه لبخند زدم بهش یجور خالی شده بودم سعید برگشت بهم گفت:

_ بابا بریم سریالو نگا کنیم؟
+سعید تا الان سریال تموم شده.
_اره خب راست میگی بابا
+سعید میشه با هم حرف بزنیم بریم بشینیم روی مبل
_باشه بابا
+سعید دیروز تو مارو دیدی؟
_اره بابا ولی هیچ ایرادی نداره یعنی به من ربطی نداره و هنوزم بابامی دوستت دارم یعنی می‌دونی می‌خوام یه چیزیو بگم که هیچ مشکلی نیست خیلی دوستت دارم همین!
+یعنی از دست بابات ناراحت نیستی بابات اون کارو کرده؟
_نه بابا ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم که اونم الان حالم خوبه به نظرم یجورایی هیچ ایرادی نداره هر کسی یه چیزایی رو دوست داره آخه می‌دونی یه چیزیو…، نه هیچی بیخیال فقط بگم هیچ ایرادی نداره ناراحت نباش.
+چیو میخواستی بگی؟
_هیچیو بابا بیخیال
+ نه بگو دیگه چیو
_بخدا هیچی بابا جون
+البته پسرم خودم یه چیزایی می‌دونم
_چیو می‌دونی بابا
+همون دیگه تو دوران بچگیت
_چیو از دوران بچگیم میدونی؟
+همون که رابطه همجنس بازی داشتی.
سعید با یه خنده همراه با شرمندگی گفت،
_تو از کجا میدنی
+خب تو پسرمی و من نشناسمت درموردت ندونم کی بدونه.

اینبار سعید سرشو انداخته بود پایین یه حالت خجالت زدگی داشت رفتم روی مبل به حالت نشسته بغلش کردم گفتم دوستت دارم اونم بغلم کرد گفت منم دوستت دارم بابا، محکم بغلش کرده بودم به خودم فشارش میدادم دیگه ناراحت نبودم خیلی هم حالم خوب بود که با پسرم حرف زدم همونجور که تو بغلم بود دلم میخواست لختش کنم برم لای پاش و کیر نازشو بکنم تو دهنم و کیرشو بخورم بعد بچپونم تو کونم اونم منو مثل وحشیا بکنه ابشم بریزه تو کونم.

بعد از یکم بغل کردن از هم جدا شدیم داشتیم میخندیدیم دستم روی شونه پسرم بود گفتم پسر یکی یدونه خودمی خیلی دوستت دارم اونم گفت دوستت دارم فکر کنم تو این چند دقیقه بیشتر از همه عمرم با پسرم بهش گفتم که دوستش دارم باید از این به بعد بیشتر بگم همینجوری داشتیم به هم نگاه میکردیم که در خونه باز شد سارا و سمانه بودن اومدن تو بهشون نگاه کردم گفتم چه زود اومدین، میگفتین صبر میکردیم با هم شام بخوریم، سمانه اومد یه بوس لب کوچیک بهم داد گفت بابا کارمون زود تموم شد داشتیم سبزی پاک میکردیم برای آش پختن. سارا اومد سمتم لبامو گذاشتم رو لباش یه لب جانانه ازش گرفتم بعد ولش کردم بعد لپ سعیدو بوس کرد سعید هم به شوخی اعتراض کرد منم می‌خوام سارا هم خندید گفت خفه خفه احمق بعد هممون خندیدیم.بوسیدن لب تو خونه ما یه چیز عادیه البته نه مثل فیلمای سوپر که همو میخورن ولی منو سارا جلوی بچه ها یک یا دو ثانیه لب همو میبوسیم، خیلی مهمه که بچه ها بدونن مامان باباشون عاشق همن، من لب سمانه و رویا رو هم می‌بوسم البته خیلی کوچیک مثل همون که لب بچه های کوچیکو میبوسین همون‌جوری، یه بوسه خیلی کوچیک ولی دوست داشتنی حس سکسی یا حشری بهشون ندارم فقط از روی عشقه. سارا هم بعضی موقع ها لب سعیدو میبوسه که امشب فقط لپشو بوسید سعید هم اعتراض کرد، بعضی موقعها مشاجره بحث یا ناراحتی هایی پیش میاد که خیلی کم اتفاق میافته درکل خانواده خیلی گرمی داریم برعکس بقیه خانواده ها که همش میزنن تو سرو کله هم و همدیگه رو مسخره میکنن ما خانواده بینهایت گرمو صمیمیی هستیم و زندگی شادی رو داریم، البته کم مونده بود همه چیزو نابود کنم

با این نقشه احمقانم ولی خداروشکر همه چی بخیر گذشت، دیگه از این نقشه ها نمیریزم این اولی و آخریش بود، یک ساعت بعد همینجوری تو هال نشسته بودیم منو سعید داشتیم در مورد کار با هم حرف می‌زدیم سمانه هم رفته بود اتاقش استراحت کنه. سارا چایی ریخت آورد نشست کنارمون تلوزیونو روشن کرد زد شبکه جم گفت تموم کنین این مزخرفات کاری رو دیگه احمقا، منم گفتم چیه مگه داریم حرف می‌زنیم خب توام دلت میخواد درمورد کار میتونی حرف بزنی مثلا خانومای باشگاهت چطورن خوبن دیگه اندامشون چطوره، اینحرفارو یجورایی با شیطنت گفتم سارا هم گفت کوفت بیشعور و یه قند ورداشت به سمت من پرتاب کرد ولی خورد تو سر سعید، سعید هم سرشو گرف گفت اخ تیر خوردم سارا یدونه ای وای خاک تو سرم ببخشید گفت سعید دراز کشید رو پام گفت بابا من تیر خوردم تو فرار کن منم داشتم قه قه می‌خندیدم سارا گفت مرده شورتونو ببرن الهی،
ما هم هرسه تامون کلی خندیدیم، یکم حرف زدیم سریال نگاه کردیم بعد رفتیم واسه خوابیدن توی اتاق یه نگاه به سارا انداختم یه شلوار جین با تیشرت تنش بود کون خوشگلش داشت شلوارشو پاره میکرد بعد از سه تا زایمان پشت سر هم اندامش بدجور خراب شده بود من بهش میگفتم با همون اندام هم دوستت دارم ولی افسردگی بعد از زایمان ولش نمی‌کرد آخرشم برعکس بقیه که زنشونو میفرستن باشگاه من براش یه باشگاه باز کردم یه مربی که دوستمون هم بود رو اونجا استخدام کردم الان خودش مربیه یه اندام عالی داره ممه های هشتاد کمر باریک البته مثل قبل ازدواجش نشد ولی بازم خیلی عالیه با یه کون بزرگ که من عاشقشم، سارا یه کون خوشگلو ژله ای داره که حتی وقتی داره راه میره هم میلرزه یه تکون به کونش میده قند تو دل آدم آب میشه از پشت به سارا نزدیک شدم دستمو انداختم به کونش چنگ زدم به لپاش بینهایت رو کونش حساسه با یه لمس کوچیک تحریک میشه کونشو چنگ زدم یه اخ گفت برگشت محکم چسبوندم به خودم سارا گفت چیشده بود این دوروز خیلی حالت گرفته بود گفتم هیچی یکم اعصابم از یکی از تولید کننده ها که باهاش قرار داد داشتیم خراب بود

ریده بود تو کیفیت محصولش بازم می‌گفت صادر کن بره منم رفتم کلی جنگو دعوا راه انداختم باهاش، سارا با یه حالت شک که می‌دونم داری دروغ میگی بهم نگاه میکرد رفتم بغلش کردم لبامو چسبوندم به لبش شروع کردم به خوردن یکم لباشو خوردم برگشت بهم گفت یعنی نرفتی دنبال جنده بازی با هیشکی نبودی؟ منم گفتم عزیزم چه جنده بازیی مگه من ازت میترسم یا دروغ دارم که بهت بگم اگه بخوام برم دنبال جنده بازی یدونه سارا جنده کس تپل دارم که بگامش، الآنم خیلی حشریم می‌خوام جرت بدم، اینو گفتم لباشو گذاشت رو لبام داشت لبامو میخورد بلندش کردم انداختمش رو تخت یه جیغ کوچیک کشید خودمو انداختم روش خیلی حشری شده بودم بخاطر اتفاقاتم با سعید نمی‌دونم اگه سارا دیر میومد شاید یه اتفاقایی میافتاد مثل دیوونه ها داشتم سارا رو می‌خوردم گفت چیه خیلی حشری شدی گفتم توام خیلی کس شدی لباشو می‌خوردم

رفتم سراغ گردنش آه و ناله هاش شروع شده بود پاهاشو دور کمرم قفل کرد منو کامل چسبوند به خودش لباشو ول کردم رفتم سراغ گردنش آه وناله هاش محکم تر میشد ولی خودشو کنترل میکرد چون اتاق بچه ها چسبیده بود به اتاق من رفتم پایینتر قفل پاهاشو باز کرد تا برم سراغ ممه هاش اخخخخ که چه ممه هایی داره انگاری تازه بیست‌وپنج سالشه رفتم پایین تر تیشرتشو از تنش درآوردم همیشه دوست داره من لختش کنم همه دوست دارن طرف مقابلشون لختشون کنه یه سوتین آبی کم رنگ پوشیده بود سوتین ممه هاشو چسبونده بود به هم سرمو بردم لای ممه هاش شروع کردم به لیسیدن اخخخخ داغو حشری لود و من می‌خوردمش اومممممم اوممممو اونم اخ و اوخ میکرد سوتینشو دادم پایین با نوک زبونم نوک ممشو لیسیدم با یه آه کشدار جوابمو داد با یه دستم ممه هاشو میمالیدم با اونیکی هم کسشو از رو شلوار میمیالیدم بعد اینکه از ممه های نازش سیر شدم رفتم سراغ کسش شلوارشو سریع از تنش درآوردم خودمو انداختم به جون کسش وحشی شده بودم. خیلی حشری شده بودم کس سارا خوشمزترین چیزی بود که تو عمرم خوردم بود میخوردمش زبونمو میکردم تو کسش اونم سارا دیگه ول کرده بود داشت اخو ناله میکرد می‌گفت بخور عشقم بخورش اخخخ بخور کسمو کسکش بیشرف بخور کونی اخخخخ آه آه آخه سارا فحش دادن دوست داره نمیشه تو یه مکالمه پنج دقیقه ای چنتا فحش تو حرفاش نباشه اما توی سکس فحشای سکسی رو استفاده میکنه منم خوشم میاد، سرمو گرفته بود محکم به کسش فشار میداد یه دل سیر کسشو خوردم بلند شدم با عجله شلوارمو درآورد خودم پیرنمو درآوردم کیرمو تا ته کرد تو دهنش مثل جنده ها میخورد گفتم بخور جنده کیر دوست داری جنده خانوم کیرمو از دهنش درآورد گفت جنده ها عاشق کیرن این حرفش دیگه خیلی تحریکم کرد سرشو گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن تو دهنش داشتم دهنشو میگاییدم ولی این جنده چنتا کیرو یجا حریفه کیرمو از دهنش درآوردم برش گردوندم حالت سگی نشوندمش گفتم عشقم کستو بگام یا کونتو گفت کسم کیر میخواد حرفشو تموم نکرده کیرمو گذاشتم دم کسش فشار دادم رفت تو اخخخخو ناله ریزی میکرد که بیشتر حشریم میکرد شروع کردم به گاییدنش اخخخخ همون‌جوری که میگاییدمش موهاشو گرفتم
کشیدم عقب سارا با یه ایییی نشون داد که دردش اومده اما سارا جندس عاشق درد کشیدنه همون‌جوری که داشتم میگاییدمش لباشو می‌خوردم چند دقیقه گاییدمش خیلی حشریو داغ آخرشم ارضا شد منم ابم اومد ریختم رو ممه هاش اونم طبق عادتش ابمو به ممه هاش مالید میگه خوبه واسه ممه هام، کنار هم دراز کشیدیم سارا گفت،
_عزیزم چی شده خیلی حشری شده بودی خیلی وقت بود اینجوری سکس نداشتیم.

+خب عشقم وقتی کونتو تو اون شلوار جین واسه آدم قمبل می‌کنی نمیدونی چه کسی میشی آدم دلش میخواد همونجور شلوارتو جر بده بکوبه تو کونت
سارا با این حرفم یه خنده ریزی کرد یه دست به کیر خوابیدم انداخت دوست داره وقتی خوابیده باهاش بازی کنه و گفت.
_میدونم عزیزم همه همینو میگن
+همه کار خوبی میکنن اما کدوم همه رو میگی؟
_کوفت بیشعور باشگاه رو میگم دخترا همشون تو کف کونمن
+پس یه حالی به خودت بده
با این حرفم سارا بازم خندش گرفت گفت چشم حتما عشقم، حالا پاشو برو حموو که بو عرق خفمون نکنه
+جنده خانوم دو نفری بریم؟
_نه اول تو بورو بزار این آب کیرت خوب جذب بشه بعد من میرم درضمن ممنون پسره کونی امشب خیلی باحال و عالی بود.

فرداش رفتم شرکت، سعید رفته بود دانشگاه داره اقتصاد میخونه اما دانشگاه چنتا کتاب مزخرف انداخته جلوش هیچی هم یادش نمیدن نصف کتابهای دانشگاه به درد بخور نیست و فقط برای دانشجو هدر دادن وقته، نصف دیگشم یا به درد بازار کار نمیخوره یا اساتید چندان قویی ندارن البته دانشگاه تهران انصافا دانشگاه خوبیه اما بازم درس دانشگاه به هیچ دردی نمیخوره باید خودم همه چیزو یادش بدم سعید پسر پر انرژییه میخواد کار صادراتو گسترش بده خودمم میتونم ولی از دردسرش خوشم نمیاد. طبق معمول با کارای معمول کاغذ بازیای همیشگی ظهر شد ساعت ۲ کار تعطیل میشه همه میرن البته اگه کار واجبی نباشه ولی من موندم شرکت چنتا تماس گرفتم چنتا کارو انجام دادم تقریبا اخرای روز بود که سعید اومد سلام کردم گفتم چه خوب اومدی بیا اینارو تمومش کنیم چنتا کار انداختم جلوش گفتم انجام بده شروع کرد انجام دادن بعد یکم خسته شد گفت آخه چیه این کارا اینارو بقیه هم میتونن انجام بدن منم گفتم غر نزن کار کن الان می‌خوایم کف اینجارم بشوریم که گفت بیخیال بابا تورو خدا ولمون کن کاش نمیومدم منم خندیدم گفتم اگه نمیومدی که نمیشستم که اومدی میگم کف اینجارو یه طی بکشیم. خندش گرفت یکم دیگه کار کردیم، تقریبا اخرای کاغذ بازی بود که سعید گفت:

_بابا میشه یه سوالی بپرسم؟
+بپرس پسرم.
_نه بیخیال مهم نیست.
+به قول مامانت کوفت بیشعور بپرس دیگه. با گفتن این حرفم خندید و با یه حالت خجالت گفت،
_مامان می‌دونه؟
+چیو
_همونو دیگه رابطه تو و محمد رو.
+چرا میخوای بدونی حتما میخوای ببینی که من به مامانت خیانت میکنم یا نه
_نه بابا اصلا منظورم این نبود فقط کنجکاو بودم.
+ای فضول آره مامانت میدونه، حالا سوال بعدی.
_واقعا مامان می‌دونه چی میگه ناراحت نیست؟
+نه اصلا درمورد حسم به همجنسم خبر داره و اجازه داده اصلا هم ناراحت نیست.
یجورایی خوشم میومد که منو پسرم داشتیم از این حرفا با هم می‌زدیم معلوم بود خیلی ذهنشو درگیر کرده منم از خدا خواسته باهاش حرف بزنم. سعید یه حالت تعجب و اشتیاق روی صورتش بود ازم پرسید.
_خیلی عجیبه که ناراحت نمیشه، چرا ناراحت نمیشه معمولا زنا از این جور چیزا خوششون نمیاد بخصوص شوهرشون باشه.
+خب دیگه اینو فضولی نکن که چرا اجازشو داده، شاید در آینده بهت بگم اما واسه الان دیگه سوال پرسیدن بسه این کارام تموم شد پاشو کف اینجارو بشوریم.

پاشدیم شروع کردیم به شستن کف سرامیکی شرکت اول با یه جارو همه جارو جارو کشیدیم بعد من آب ریختم بعد با دوتا تی شروع کردیم به جمع کردن آب همینجوری که داشتیم تی می‌کشیدیم سعید نتونست خودشو نگه داره برگشت ازم پرسید.بابا میشه ازت یه سوال خصوصی بپرسم؟ منم خیلی دلم میخواست ولی یکم حالت مغرور به خودم گرفتم گفتم سعید گفتم واسه امروز بسه دیگه سعید هم با یه حالت نامید گفت باشه بیخیال وقتی دیدم ناراحت شده گفتم گیر کردیما بپرس بینم چی میگی، اونم با یه حالت خجالت و ذوق زدگی ازم پرسید. اولین تجربت کی بود؟ دیگه این خیلی خصوصی بود یه نگاه چپ بهش کردم اونم گرفت که سوال بدی پرسیده عذر خواهی کرد گفت که بیخیال، من نمی‌دونستم چی بگم چند ثانیه سکوت بینمون بود داشتیم کف رو تی میکشیدیم برگشتم بهش گفتم.

+یازده سالم بود با یه پسر که هم سن خودم بود دوست بودم خیلی با هم صمیمی بودیم خونه هم دیگه میومدیم چون خیلی با هم راحت بودیم حرفای سکسی با هم می‌زدیم تخیلات بچگانه اونموقع چنتا دختر بزرگتر از خودمون تو محلمون بودن درمورد اونا خیال پردازی میکردیم که مثلاً من اینو میکنم توام اونو بکن اصلا نمیدونستیم کردن واقعا یعنی چی بعد از یه مدت با هم راحت تر شدیم بعدش چنتا اتفاق افتاد که لازم نیست تو بدونی باعث شد از هم خوشمون بیاد بعد ارتباطمون با هم بیشتر شد دیگه درمورد اون دخترا حرف نمیزدیم فقط خودمون بودیم بعدشم که با هم خوابیدیم مثل یه زنو شوهر.
_خب بابا اولین بار شما زن بودی درسته؟
+نه خیر من اولین بار شوهر بودم خیلی هم شوهر خوبی بودم.
_بعدش چی همیشه شوهر بودی؟
+کوفت اینا چیه می‌پرسی بله زن هم شدم خیلی هم باحال بود.
کار تی کشیدن کف تموم شد گفتم که دیگه بسه بریم خونه الان مامانت زنگ میزنه در شرکتو بستیم رفتیم سوار ماشین شدیم رفتم سمت خونه توی راه گفتم،
+سعید چرا با ماشین خودت نیومدی؟
_هنوز تعمیرش نکرده قطعش پیدا نمیشد به زور پیدا کردم.
+خب نوبت منه از آقا سعید سوال بپرسم، تا اونجایی که من میدونم توام بچگیات یه شلوغیایی میکردی تو بگو چیکارا میکردی؟
_بابا از کجا فهمیدی!؟
+حالا بماند، تو با اونجاش کاری نداشته باش.
_مال خیلی وقت پیشه بچه بودم تازه اول راهنمایی بود چنتا همکلاسی داشتم خیلی خوشگل بودن منم شلوغ بودم باهاشون دوست شدم اوردمشوم خونه اول فقط سگا بازی میکردیم بعد من با اونا سگا بازی میکردن منم با اونا بازی میکردم با کونشون بیشتر خیلی سفیدو خوشگل بعد یکیشونو کردم من نمی‌دونستم چطور بکنم ولی پسره بهم یاد داد کونی بود گفت چند بار داده برای همین بلده بهم گفت چطوری بکنمش منم همون جوری کردمش خیلی باحال بود بازم میومد می‌رفتیم تو انباری کنار حیاط یا می‌رفتیم زیر زمین یا می‌رفتیم تو اتاق خودم کلا خیلی باحال بود.
+چه پررو هم هستی راحت از کلمات کردنو کونی استفاده میکنی.
_ بیخیال دیگه بابا چیه مگه.
+باشه خب عیبی نداره اما فقط از کردنات گفتی خیلی زرنگی انگاری.

با این حرفم سعید شروع کرد به خندیدن یکمم خجالت کشید. خیلی خوشم اومده بود که رومون داره تو روی هم باز میشه انگار همه چی داره خوب پیش میره برگشتم ازش پرسیدم خب بگو ببینم چی شد زن شدی، با این حرفم معلوم بود داره خجالت میکشه، واسه اینکه روش تو روم باز بشه برگشتم بهش گفتم مگه چه ایرادی داره آدم بعضی وقتا زن بشه من خودم دو روز پیش زن شدم خیلی هم حال داد، سعید با یه خنده محکم برگشت بهم گفت.

_ زن سکسی و خوشگلی هم شده بودی با اون شرتو سوتین سبز رنگ باحال خیلی بهت میومد بخصوص اونجاش که رفتی تو بغل محمد باهاش لب می‌گرفتی اونم شورتتو گرفت کشید خیلی باحال بود. آها راستی بابا اون شورتو سوتین مال کی بود اندازه مامان که نبود، مال سمانه بود؟
+آفرین چه خوب هم تماشا کردی اصلا خجالت هم نکش، تو اندازه مامانتو از کجا میدونی شیطون. نه اونا مال مامانت نبود مال سمانه هم نبود اونارو واسه خودم خریدم چند تا ست شورتو سوتین دارم.
_چیه مگه بابا جون بیخیال دیگه دیدم دیگه با هم لب میگرفتین خیلی هم خوب بود اگه جلو چشامو میگرفتم بازم صدای ملچ ملوچتون کل خونه رو گرفته بود. یچیزی بابا مگه چنتا ست شورتو سوتین داری؟
+چنتا هست یکیش که همین شورتو سوتین سبز بود چنتا شورت لامبادا با سوتین توری و چنتا هم لباس خواب زنونه دارم آخه می‌دونی من از بچگی از لباس زنونه خوشم میومد.
_درک میکنم بابا عیبی نداره، من البته زیاد علاقه ای به پوشیدن لباس زنونه ندارم ولی اون شورتو سوتین سبز رنگ رو پوشیدم خیلی خوشم اومد خوشگل بود.
+حالا نگفتی سعید کی اولین بار دادی؟
_یه همکلاسی داشتم اومدیم خونه تو اتاقم خونه خالی بود میخواستم بکنمش لخت شدیم من کردمش بعد اون گفت که میخواد بکنه منم راضی شدم اولین بارش درد داشت بعد از چند بار بهتر شد حال میداد بعد از اون با چنتا پسر دیگه هم بودم که هم میکردمشون هم اونا منو میکردن.
+پسر کونی خودمی، پسر کو ندارد نشان از پدر،
با گفتن این حرفم هردوتامون خندمون گرفت دیگه کاملا رومون تو روی هم باز شده بود حرفایی که به هر آدمی نمیشه گفت رو داشتم به پسرم میگفتم،با صحبت در مورد سکس اونم با پسرم رسیدیم دم در خونه.
پر از زندگی

قسمت سوم

خیلی حالم خوب بود یکی از سکس ترین صحبت های زندگیمو داشتم اونم با بابام حس میکنم بابا هم دوست داره این حرفارو اینکه رومون تو روی هم باز شده از ماشین پیاده شدم در حیاط رو باز کردم یه در بزرگ که دوتا ماشین همزمان میتونن ازش رد شن مثل همه چیز که بزرگ و گنده ساخته شده یه طرف در رو باز کردم یه طرف در کافیه برای رد شدن ماشین، بابا ماشینش آزرا مدل دوهزارو هفت رو داره خوشگلو قدرتمند با موتور شش سیلندر عاشقشم، بابا توی جای پارک خودش پارک کرد پیاده شد من درو بستم و رفتم سمتش تا باهم بریم خونه، بابا از ماشین پیاده شد یه نگاه بهم کرد و یه لبخند رو لبش افتاد منم ناخودآگاه لبخند زدم حسی داشتم انگار که یه دختر خوشگله که تازه دیدمش، رفتیم تو خونه مامان مثل همیشه غذا رو حاظر کرده بود نشسته بود پای شبکه جم داشت فیلم میدید، با یه بلوز مردونه که مال بابا بود و یه شلوارک خوشگل مثل فرشته ها شده بود تو اون پیراهن عاشقشم. مارو دید گفت چه عجب بالاخره آقایون تشریف آوردن کدوم گوری بودین شما دوتا دیر اومدین غذا سرد شد کدوم گوری بودین رو خیلی معمولی و بدون هیچ عصبانیتی گفت یجور عادتشه که تو حرفاش فحش استفاده کنه مامان خیلی باحالی دارم، بابا بهش نزدیک شد یه لب خوشگلو دوست داشتنی ازش گرفت اونقدر طولش داد تا مامان آخر سر حولش داد عقب منم رفتم سمتش میخواست لوپمو ببوسه من صورتمو برگرداندم لباشو بوسیدم به مدت یه ثانیه اونم یه لبخند خوشگل تحویلم داد. مامان پاشد بابا پرسید کجا میری مامان گفت میرم آشپزخونه سفره رو پهن کنم بابا هم گفت بزار منم بیام کمک پاشد رفت سمت آشپزخونه از پشت نگاهشون میکردم مامان تو اون پیراهن خیلی ناز شده بود کاش پیراهن مردونه به ما هم اینقدر میومد بابا دستشو انداخت دور کمر مامان اونو چسبوند به خودش مامانم دستشو انداخت دور کمر بابا، تا حالا ندیدم زوجی اینقدر عاشق هم باشن اونم با اینکه مامان میدونه بابا کونیه و با داماد خودش میخوابه ولی بازم خیلی عاشقشه. رفتنی چشمم افتاد به کون بابا و شورت سبز رنگ اومد جلو چشمم یه لحضه خندم گرفت بابا اندام نرمالی داره با قدش که به زور میشه صدوهفتادوپنج کونش خوشگله ولی زیادی گنده نیست و رون پاهاش که شلوارو کاملا پر میکنه، بدنش سفیده و موی خیلی کمی داره، اندامش خوشگله و البته خیلی دوست داشتنیه.

شادو خوشحال رفتم سمت اتاقم که لباس عوض کنم، رفتم تو اتاق آبجی سمانه رو تختش دراز کشیده بود با یه تاب و شرت بدون سوتین به این مدلی لباس پوشیدنش عادت دارم راستش بیشتر وقتا اینجوریه اگه حوصله داشته باشه شلوارک میپوشه حوصله نداشته باشه با یه تاب و شورت یا تیشرتو شورت تو خونه میگرده سمانه دراز کشیده بود داشت با گوشیش ور میرفت رفتم سمتش دید حالت خوشحالیمو گفت به به داداشی چیه خوش خوشانته بازم مخ کیو زدی منم خندیدم. بیشتر وقتا فقط بهش سلام میکنم بعضی وقتا هم لوپشو می‌بوسم خیلی کم پیش میاد که لبشو ببوسم رفتم پیشش سرشو با دو دستم گرفتم آوردم جلو صورتم اونم با مشت زد تو سینم صورتمو بردم نزدیک لبامو چسبوندم به لباش یه لب خوشگل ازش گرفتم اونم لب منو بوسید، سرشو ول کردم گفت چته دیوونه شدی بازم با پریا خوابیدی اینقده خوشحالی نمی‌بینی رفتم آرایشگاه ببین زدی موهامو خراب کردی یه نگاه به موهاش انداختم اصلا متوجه نشدم که رنگ کرده بود با یه هیلایت خیلی خوشگل که خیلی بهش میومد صورتمو بردم تو موهاش و موهاشو بو کردم خیلی بوی خوبی میده عاشق اینم که سرمو بکنم تو موهای یه دختر و از بوی موهاش مست بشم یه بوسه از موهاش ورداشتم گفتم چقده خوشگل شده سمانه خانوم نازو تو دل برو اونم تو جوابم گفت چته امروز اینقده رمانتیک شدی بوس لب مگیری موهامو بو می‌کنی چته پسره بلا؟! منم خندیدم گفتم هیچی فقط کیفم کوکه حالم خوبه بده داداشت حالش خوب باشه!!!؟. برگشتم رفتم سمت کمد لباسام در کمدو باز کردم زیر شلواری رو درآوردم شوارمو درآوردم و زیرشلواری رو پوشیدم یه صدایی از گوشی سمانه شنیدم دوست پسرش براش ویس فرستاده بود و می‌گفت که عزیزم یکم کار تو وضعیت خوبی نیست. از سمانه پرسیدم چی شده اون صدای کی بود گفت صدای حامد بود یکم تو فشارن خیلی داره سختی میکشه این روزا دیگه حوصله هیچیو نداره حتی من. ناراحتیو تو چهره سمانه دیدم رفتم رو تخت نشستم کنارش بغلش کردم گفتم فدات میشم آبجی اینجوری نبینمت اونم خودشو تو بغلم ولو کرد خیلی ناراحت بودم لوپشو بوسیدم گفتم قربون آبجی خوشگلم شم، یک دقیقه همون‌جوری موندیم نمی‌خواستم از بغلم بره بیرون احساس میکردم با ارزشترین دارایی دنیا تو بغلمه یکم گذشت گفتم سمانه همه چی درست میشه مشکلات همیشه وجور دارن حتما هم حل میشن نگران نباش اونم یه لبخند زد لوپمو بوسید گفت ممنون داداشی که همیشه پیشمی منم گفتم همیشه پیشتم فقط یه بوس لوپ بهم دادی اونم خندید با مشت زد تو سینم گفت پررو نشو دیگه گفتم بریم که الان مامان سرمونو میکنه، از اتاق اومدیم بیرون رفتیم آشپزخونه رسیدیم دیدم سفره نصفه چیده شده مامان بابا رفتن تو بغل هم دارن با هم لب میگیرن بابا دستش رو کون مامان بود چشاشون بسته بود و تو حال خودشون بودن وقتی متوجه اومدن ما شدن از هم جدا شدن مامان یه مشت آروم زد به بابام بهش با خنده زیرلبی بهش گفت عوضی بابامم خندید مامان با همون خنده زیر لبی برگشت به ما گفت چیه به چی نگا میکنین بیایین کمک کنین سفره رو بچینین، منم واسه اذیت کردن مامان به سمانه گفتم آبجی نمیدونی آخه وقتی داشتم میومدم تو اتاق اینا تازه میخواستن سفره رو بچینن نیم ساعته نصفش چشده شده، سمانه هم برگشت گفت آخه سعید توام یه چیزیو نمیدونی اونم اینه که این نصفه رو هم من چیدم، با این حرف سمانه منو بابا و سمانه داشتیم از خنده میز غذاخوری رو گاز می‌گرفتیم مامان هم به زور جلوی خندشو گرفته بود ولی بازم داشت می‌خندید. غذا رو خوردیم کلی هم با هم صحبت کردیم شب خیلی خوبی بود سمانه هم ناراحتیش یادش رفت، فرداش یه سر به دانشگاه زدم از اونجا رفتم پیش پریا و سمانه رو هم سوار کردم پریا دوست سمانس و صد البته دوست دختر منم هست، داداش پریا که اسمش حامده دوست پسر سمانس یعنی من با خواهر حامد دوست منه خواهر منم دوست حامده یجورایی انگاری خواهرامونو با هم عوض کردیم. دیدم سمانه بازم حالش خوب نیست به پریا یه اشاره کردم گفت که چیزی نیست ولی معلوم بود بازم قضیه حامد دوست پسرشه آخه خیلی بهش وابسته شده معمولا هیچوقت وابسته پسرا نشده بود ولی این یکی فرق داشت خیلی به حامد وابسته بود بدجورم وابسته شده بود بعدا از پریا پرسیدم گفت قرار بوده با حامد بره اونم نتونسته بیاد، یکم تو کافه گفتیمو خندیدیم همش زور میزدیم سمانه رو بخندونیم انگاری رسما منو پریا شده بودیم دلقک سمانه ولی من فدای سمانه میشم تا حالا تو این حال ندیده بودمش خودمم داشتم عذاب می‌کشیدم یه ساعت بعد از کافه اومدیم بیرون پریا رو رسوندم بعد سمانه رو رسوندم خونه تو راه کلی هم باهاش شوخی کردم اونم گفت که موهاشو برای حامد رنگ کرده بود ولی حامد اونقدر فکرش مشغول بوده که اصلا متوجه نشده منم گفتم تو تازه هیجده سالته هنوز باید سیبیل داشته باشی چه مو رنگ کردنی اونم کلی مشت بارونم کرد. کل راه با هم خندیدیم وقتی پیاده شد دیدم حالش بهتر شده کلی خوشحال شدم گفت دوستت دارم داداشی و رفت تو خونه من برگشتم شرکت.

امروز چنتا کار داشتیم برای همین کارمندا نرفته بودن البته میگم کارمند کلا سه نفر کارمند داریم یکیش که خانومه منشی و حسابداره یعنی هم منشیه هم حسابدار یکیش بازار یابه و بازارو تحلیل میکنه یکیشم کارش راستو ریست کردن کارای گمرکی و چنتا چیز دیگس بچه زنگیه. رفتم تو شرکت بابام داشت با منشی چنتا حساب کتابارو برسی میکرد من زیاد حساب داری بلد نیستم ولی بابا مخ حسابداریه دارم ازش یاد میگیرم منشی نشسته بود رو صندلی بابام کنارش تا کمر خم شده بود و داشتن با سیستم ور میرفتن من همینجور که مانیتورو نگاه میکردم اومدم از کنار بابا رد شم برم اونور منشی وایسم ببینم چیکار میکنن وقتی از پشت بابا رد شدم خیلی بهش نزدیک بودم بابام هم خم شده بود واسه همین رون پام و دستم یکم با کونش تماس پیدا کرد رفتم اونور منشی وایسادم دیدم بابام داره با لبخند منو نگاه میکنه منم با لبخند خجالتی جوابشو دادم برگشتیم سر کار، چنتا کارو انجام دادم بابام رفته بود تو اتاقش همه رفته بودن منو بابا مونده بودیم داشتم یکم وسایلو مرتب میکردم بابا از اتاق اومد بیرون میخواست بره سمت دستشویی من بین بابا و دستشویی وایساده بودم داشتم پوشه های چنتا پرونده رو تو کشو میچیدم بابا اومد از کنارم رد شد خیلی نزدیک به من رد شد دستشو آورد نزدیک و با یه انگشتش کونمو لمس کرد و رد شد رفت سمت دستشویی من برگشتم با تعجب نگاهش کردم ولی اون به راهش ادامه داد و رفت تو دستشویی از قصد این کونمو لمس کرده بود شاید دفه قبل فکر کرده که از روی قصد به کونش دست زدم اونم خواسته تلافی کنه. تعجب کرده بودم هنوز پوشه ها تو دستم بود گذاشتمشون تو کشو. با بابا شوخی کلامی داریم اما شوخی دستی هیچوقت این اولین باری بود که اینجوری باهام شوخی کرد تو فکر بودم که از دستشویی اومد بیرون به من نگاه نمی‌کرد لبخند رو لباش بود یه لبخند از رو خجالت منم ناخودآگاه لبخند زدم بابا گفت بریم سعید؟ منم گفتم باشه سوار ماشین شدیم. رفتیم سمت خونه جو بینمون یکم سنگین بود بالاخره من شروع کردم به حرف زدن و قضیه سمانه با دوست پسرش رو بهش گفتم اونم چنتا نصیحت و توصیه بهم کرد کل راه حرفای معمولی می‌زدیم رسیدیم خونه همه چیز تو خونه مثل همیشه بود عالی و عاشقانه فرداش از صبح رفتم شرکت کلی کار داشتیم شروع کردم به انجام دادنشون داشتم چنتا کارو انجام میدادم یهو چشمم به بابا افتاد کنار منشی وایساده بود مثل دیروز خم شده بود و کونش قلمبه شده بود یه فکری به سرم زد ولی گفتم بیخیال چند ثانیه بعد بازم اومد به ذهنم پاشدم رفتم سمتش فکر کنم تا وقتی برسم پیش بابا ده بار منصرف شدم ولی وقتی رسیدم از کنار بابا رد شدم خودمو خیلی بهش نزدیک کردم دستمو بردم سمت کونش آروم داشتم راه میرفتم انگشتام با کونش برخورد کرد انگشتامو کشیدم روی کونش از روی شلوار پارچه ای که تنش بود بازم می‌تونستم همه چیو حس کنم با نوک انگشتام خوب کون بابا رو لمس کردم حتی چاک کونش رو زیر انگشتام حس کردم رفتم اونور منشی به بابا نگاه کردم به من نگاه نمی‌کرد اما یه لبخند خوشگل رو لباش بود که سعی میکرد مخفیش کنه اما نمی‌توانست گفتم چی کار میکنین منشی هم گفت داریم اضافه کاری هارو ثبت میکنیم منم گفتم اها باشه پس من برم به کارام برسم برگشتم بازم از کنار بابا جونم رد شدم نزدیک بهش اینبار جراتم بیشتر شده بود دستمو کامل گزاشتم روی کونش و کونشو لمس کردم یکم فشارش دادم و از کنارش رد شدم واقعا نرمو دوست داشتنی بود تحریک شده بودم استرس داشتم حس خیلی خوبی بود نشستم و بقیه کارامو ادامه دادم به بابام نگاه کردم اونم به من نگاه کرد یه لبخند رو لباش بود و یه لبخند دیگه رو لبای من. کارارو انجام دادم تموم که شدم بلند شدم مدارکو بردم گذاشتم سر جاشون بابا و منشی هنوزم همون حالت بودن اومدم بازم از کنار بابا رد شدم و بازم دستمو بردم به کونش دیگه با انگشتام لمس نکردم واقعا دستمو گذاشتم رو کونش یکم فشار دادم و از کنارش رد شدم و رفتم کنار منشی، بابام چنتا کاغذ رو بهم داد گفت تو بخون من دنبال یه چیزی بگردم کاغذا رو داد به من اومد از کنارم رد بشه و بره میدونستم قراره چه اتفاقی بیافته پس یکم کونمو قمبل کردم تا خوب دست مالیم کنه بابا دستشو برد تو چاک کونم اونقدر که تخمامو تونست لمس کنه و کونمو چنگ زد ولی آروم خیلی حال خوبی داشتم کاملا تحریک شده بودم بابا از کنارم رد شد و رفت تو قفسه اونور اتاق دنبال چیزی بگرده من که چند لحضه تو حال خودم نبودم با صدای منشی به خودم اومدم سریع خودمو جمع کردم و بقیه مطالبو خوندم تا توی کامپیوتر وارد کنه. کیرم کاملا شق شده بود بابا برگشت اومد از کنار من رد شه من بازم قمبل کردم که بابا جون کونم مال توعه بابا جونمم ایستاد پشت سر من دستشو گذاشت رو کونم شروع کرد به مالوندنش میخواستم همونجا منشی رو بکنم اخخخخ تو فضا بودم من که ده دقیقه پیش با هزارتا استرس با نوک انگشتام کون بابا سامان رو لمس کرده بودم الان کونم داشت توی دستش حال میکرد خیلی زور میزدم تا عادی رفتار کنم ولی دست بابا روی کونم یه حس دیگه ای بهم میداد کنار منشی استرس داشتم میدونستم نمیبینه ولی تو حال خودم بودم بابام بیست ثانیه داشت کونمو میمالوند اون برگه کاغذ تموم شد بابا هم دستشو از رو کونم کشید بیرون من گفتم دستشویی دارم ما پشت سر منشی بودیم و اون مارو نمیدید برگشتم برم سمت دست شویی کیر شقم خورد به دست بابا اونم یه لبخند خوشگل رو صورتش بود رفتم تو دست شویی شلوارمو کشیدم پایین شروع کردم به جق زدن خیلی تحریک شده بودم سی ثانیه نکشید که ابم با فشار اومد خیلی عالی بود بیحس شده بودم یکم به سرو صورتم آب زدم اومدم بیرون بابام رفته بود اتاق خودش منم هیچکاری نداشتم رفتم نشستم رو مبل که گذاشته بودیم تا هرکی میاد بشینه نشستم رو مبل شروع کردم با گوشیم بازی می‌کردم. لخت نشسته بودم رو موتور سیکلت قدیمی داشتم از یه سامورایی فرار میکردم سامورایی شمشیر داشت ولی اگه منو می‌گرفت میخواست کونم بزاره خیلی سریع میدوید ولی من هرچی گاز میدادم موتور آروم می‌رفت که یهو بابا گفت سعید پاشو بریم خونه یهو از خواب پریدم به خودم اومدم دیدم رو مبل خوابم برده همونجا هم خوابیدم همه رفته بودن فقط منو بابا بودیم یعنی اون دست مالی ها هم خواب بود بابا رفت تو اتاقش کیفشو برداشت اومد بیرون منم بلند شدم پشت سرش درو باز کرد که از در رد شم برم بیرون تا درو قفل کنه من به شوخی گفتم اول شما یه خنده آرومی کرد اومد از در رد شه من پشت سرش بودم دستمو بردم به کونش بردم تو چاک کونش هیچی نگفت همون لبخند خوشگلش از در اومدیم بیرون دستمو از کونش کشیدم کنار برگشت درو قفل کنه بازم پشتش به من شد منم فرصتو غنیمت دیدم بازم دستمو بردم به کونش اخخخخ چقده نرمه داشتم دوباره تحریک میشدم دستم تو کون بابام بود داشتم کونشو دست مالی میکردم بابام با خنده برگشت گفت خوشت اومده پسر؟ کون مفت گیر آوردی برگشت سمت من منم گفتم آره کون به این خوشگلی حیفه استفاده نشه هردتامون خندیدیم رفتیم سوار ماشین شدیم تا خونه گفتیمو خندیدیم. روز بعد هم هروقت با بابا تنها میشدم دستمو میبردم به کونش یا اون کون منو دست مالی میکرد همش از روی شلوار بود هر بار هم پرروتر میشدیم و بیشتر با هم ور می‌رفتیم یبار بابا از پشت دستشو برد رو کونم برد بین پاهام تخما و کیر منو گرفت منو گرفت و مالوند منم هیچی نمیگفتم چند دقیقه همینجور مالوند دیگه داشتیم با هم حال میکردیم خودمونم می‌دونستیم بعد اینکه کیرمو ول کرد مستقیم رفتم دست شویی که جق بزنم، جق زدم برگشتم اتاق بابا با خنده داشت نگام میکرد گفت خوش گذشت منم با یکم خجالت گفتم آره جات خالی. یا یه بار بابا داشت تو آشپزخونه ظرفارو میشست یه شلوار راحتی پوشیده بود رفتم پشت سرش دستمو بردم به کونش که با کونش حال کنم واقعا خوشم میومد بابا گفت نکن خطر داره منم گفتم سمانه خونه دوست پسرشه مامان هم رفت حموم دستم رو از روی شلوار نازک راحتیش گذاشتم رو کونش اونیکی دستم رو هم به کونش رسوندم با دوتا دست داشتم لمبرای کونشو میچلوندم اونم داشت ظرفارو میشست یه دستمو بردم تو چاک کونش انگشتمو رسوندم به سوراخ کونش یه فشار کوچیک به سوراخ کونش دادم یه اخ کوچیک گفت منم حشری تر شدم بابا قمبل کرد تا راحت تر سوراخشو بمالم دیگه با هم شوخی نمی‌کردیم یا حتی دست مالی کردن دیگه واقعا داشتیم با هم حال میکردیم بابا دست از ظرف شستن کشیده بود دستاشو به کنار سینک گذاشته بود کونشو قمبل کرده بود داشت حال میکرد فهمیدم خیلی خوشش اومده منم کیرم بدجور شق شده بود اگه کیرمو میدید حتما خوشش میومد که واسش شق کردم بابای کونی من دستاشو گذاشته بود رو سینک سرشو برده بود پایین داشت لذت دنیا رو میبرد من صدای بازو بسته شدن در رو شنیدم زود از بابام جدا شدم سمانه اومد خونه و مستقیم رفت تو اتاقش آشپزخونه ما به در ورودی یا اتاق ها دید نداره باید از اتاق بیای بیرون کلی تو هال راه بری انتهای هال سمت چپ آشپزخونه رو میشه دید ولی از داخل اتاقها یا در ورودی به آشپزخونه دید نداره. از بابا جدا شدم رفتم اتاق ببینم چی شده قرار بود خونه دوست پسرش بمونه رفتم تو اتاق بازم ناراحت دیدمش انگاری این رابطه آخر خوشی نداره یه نگاه بهش کردم همونجور با مانتو نشسته بود رو تختش پاهاشو بغل کرده بود بهش سلام کردم اونم جوابمو داد نشستم کنارش همون‌جوری بغلش کردم اونم انگاری از خدا خواسته خودشو چپوند تو بغلم هیچی نمیگفتم چون لازم نبود فقط باید بغلش میکردم یه دقیقه دیدم داره تو بغلم هق هق میکنه نگاش کردم دیدم داره گریه میکنه آروم و بی صدا همونجوری موهاشو بوسیدم گفتم

+ چیشد تموم کردین
_ نه ولی تو خونه حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد همش فکرش مشغول بود بعد من خواستم سر حرفو باز کنم نزاشت گفت حرف نزن حوصله ندارم حرفش به من برخورد گفتم میرم خونه اونم منو رسوند خودش رفت.
+ ای جونم قربون ابجیم شم نگران نباش درست میشه خب میشستی با پری حرف می‌زدی.
_پری با مامانش رفته بود مراسم یکی از اقوامش منو حامد تو خونه تنها بودیم.
+ آفرین خوشم باشه میری خونه خالی اونم با پسر غریبه دختر بد
با این حرفم سمانه خندش گرفت یه مشت به سینم زد گفت
_ گمشو بیشعور، حامد دوست پسرمه غریبه نیست درضمن اونقدر تو خودش بود که اصلا منو نمیدید کلی تیپ زده بودم به خودم رسیدم ولی حواسش نبود.
+ای جونم ببینم تیپتو
_بیخیال حوصله ندارم
+پاشو دیگه
_بیخیال دیگه نمی‌بینی آرایشم خراب شده
+پاشو میگم،‌دختر هیجده ساله رو چه به آرایش

بازم خندش گرفت پاشد مانتوشو از تنش درآورد فقط یه تاب نازک سفید رنگ که تا نافش اومده بود و نافش معلوم بود و یه ساپورت سفید رنگ تنش بود یه چرخ زد ساپورت کاملا رو تنش چسبیده بود تاب نازکش دقت کردم دیدم نوک ممه هاش از روی تاب مشخصه بهش گفتم سوتین نبستی سمانه هم با یه خنده همراه با خجالت گفت نه، ممه هاش کامل از روی تیشرت معلوم بود بهش گفتم واقعا یعنی با این تیپ اون پسره هیچ کاری نکرد؟ سمانه با خنده و خجالت چنتا فحش بهم داد منم گفتم قربون آبجی جذابو سکسی خودم بشم بلند شدم بغلش کردم چسبوندمش به خودم من با ۱۸۰ قد و سمانه با ۱۶۰ قد تو بغلم قایم شد دستشو دورم حلقه کرد سرشو چسبوند به سینم گفت داداش خیلی خوبی منم گفتم عیبی نداره بجاش برام دوتا دوست دختر جدید پیدا کن اونم ازم جدا شد یه مشت به سینم زد گفت خاک تو سرت منحرف دوتا دوست دختر کم نباشه منم گفتم نه خیلی هم خوبه سمانه گفت همون پریا رو برات جور کردم بدترین اشتباه زندگیم بود باید اونو برای خودم نگه میداشتم دوتا جنده برات پیدا میکردم منم خندیدم گفتم هنوز دیر نیست دوتا جنده پیدا کن اگه من اعتراضی کردم اونموقع بگو داداشم نمک نشناسه.

سمانه با خنده رفت سمت کمدش منم رفتم سمت تختم ولو شدم روش سمانه تابشو درآورد پشتش به من بود یه تیشرت راحت پوشید ساپورتشم درآورد یه شورت سبز رنگ تنش بود ولی شورتی که بابا پوشیده بود نبود یه شورت هفتی که خوب چسبیده بود به بدنش با دیدن شورتش یه لحضه خندم گرفت، یه شلوارک گشاد پوشید برگشت گفت چیه به چی میخندی منم برای اینکه ماست مالی کنم گفتم اجی مجی لاترجی سمانه عوض میشود یه نگاه تو اینه به خودش انداخت تیپش واقعا ضایع شده بوده خودش خندش گرفت رفت ولو شد روی تخت. بابا اومد درو زد گفت بیایین غذا حاظره.
پر از زندگیقسمت چهارمچند روز همینجوری گذشت هر روز هم داشتیم با هم ور میرفتیم آخرش منم از روی شلوار به کیر بابا دست زدم کیرش خوب به نظر میرسید. یه روز داشتم با پریا تو خیابونا ول میچرخیدیم و صحبت میکردیم بعضی موقعها هم تو ماشین دست مالیش میکردم، دختر خیلی خوبیه همیشه من چنتا دوست دختر داشتم ولی این یک سالی که با پریا بودم سمت هیچ دختری نرفتم بغیر از چنتا دختر که کون خیلی خوبی داشتن خلاصه من پسره خوبیم فقط بعضی موقعها یه شلوغیایی حال میده شب شد پری رو رسوندم خونشون برگشتم خونه رفتم تو اتاقم سمانه اونجا نبود این وقت شب حتما میاد خونه به منم که هیچی نگفته اومدم بیرون داد زدم ماااااماااااان، که صدای بابا رو از اشپزخونه شنیدم رفتم اشپزخونه بابا داشت سفره رو میچید اگه بخواد تنها غذا بخوره بازم سفره میچینه اونقدر که با حوصلس این مرد. بابا یه تیشرت خوشگل پوشیده بود با یه شلوارک که خوب کونشو انداخته بود بیرون گفتم بقیه کجان گفت رفتن خونه رویا آش بپزن. یه خنده اومد رو لبام گفتم پس ما تنهاییم بابامم خندید رفتم سمتش پشتش به من بود داشت پلو میریخت تو ظرف دستمو گذاشتم رو شونه هاش آروم آروم آوردم پایین رسیدم به کونش دیگه خیالم از همه چی راحت بود هم از بابام که میدونستم خوشش میاد هم اینکه تنها بودیم کونش زیر دستم بود داشتم باهاش حال میکردم یه دستمو بردم جلو رسوندم به کیرش دیدم انگاری شورت نپوشیده گفتم بابا جون شورت چرا نپوشیدی اونم انگاری داشت حال میکرد گفت کار بدی که نکردم کیرش نیمه شق زیر دستم بود برگشت سمتم لبشو گذاشت رو لبم اولین باره که لبای بابا رو میبوسم چند ثانیه باهام لب گرفت بعد گفت برو لباساتو عوض کن دستاتو بشور بیا شام بخوریم دهنتم بوی قلیون میده، رفتم اتاقم یه شلوارک با تیشرت برداشتم پوشیدم به خودم نگاه کردم خوشگل شده بودم یادم اومد شورت تن بابا نبود منم شلوارکو شورتمو دراوردم و فقط شلوارکمو پوشیدم. رفتم بابا نشسته بود پای میز داشت غذاشو میخورد نشستم رو صندلی نهار رو خوردیم و کلی حرف زدیم بعد من پیشنهاد دادم بریم سریال ببینیم بابا گفت اول سفره رو جمع کنیم بعد سریال ببینیم جمع کردن سفره برام اندازه یک سال گذشت سفره بالاخره تموم شد رفتیم نشستیم رو مبل من زدم سریال نشون میداد من با بابا یک متر با فاصله نشسته بودم دلم میخواست برم بچسبم بهش ولی روم نمیشد، اخرش خودمو چسبوندم به بابا اونم با یه لبخند خوشگل جوابمو داد، دستشو گذاشت روی رونش منم دستمو بردم سمت کونش دستمو از بید بابا و مبل میخواستم رد کنم بابا به مبل تکیه داده بود گفتم بابا یکم اجازه میدی که بابا یکم به جلو خم شد باعث شد من دستم راحت به کونش برسه بابا هنوز دستش روی رونم بود چون بابا نشسته بود نمیتونستم کونشو چنگ بزنم گفتم بابا میشه یکم کج بشینی بابا بدون اینکه چیزی بگه بدنشو به من تکیه داد باعث شد یکم کج بشه و من دستم به کونش برسه شروع کردم به دست مالی کردن بابا کپل های کونشو چنگ میزدم بابا دستشو آروم گذاشت رو کیرم و کیرمو گرفت تو دستش منم یه آه کوچیک کشیدم دستمو بردم لای پاش و رسوندمش به سوراخ کونش اخخخ دیگه بابام نبود یه پسر کونی بود که انگار عاشق کیره کیرم کامل تو دستش شق شده بود میخواستم دستمو بکنم تو شلوارش که تلفنش زنگ زد صدای تلفن از تو اتاق میومد بلند شد رفت سمت اتاق منم خودم شروع کردم به مالوندن کیرم که الان بابا داشت میمالیدش بابا از اتاق اومد بیرون داشت با تلفن حرف میزد اومد پیش من نزدیک من وایساد انگار داشت با مامان حرف میزد روش سمت من بود کیرشو میدیدم که داره به شلوار فشار وارد میکنه دستمو بردم سمت کیرش کیرشو از رو شلوار گرفتم نیمه شق شده بود واییی خیلی وقته که کیر تو دستم نگرفتم دلم برای کیر تنگ شده بود صحبتش تموم شد همونجوری که داشتم کیرشو میمالوندم گفتم چی شده گفت مامانت بود زنگ زد بگه شب نمیان میمونن خونه رویا من گفتم اینکه خیلی خوبه و کیرشو اروم فشار دارم با دستاش صورتمو نوازش کرد کیرش کاملا شق شده بود گفت می‌خوای یه چیزی ببینی؟ من فکر کردم میخواد شلوارشو دراره با ذوقو شوق گفتم اره میخوام، بابا گفت بشین همینجا و رفت سمت اتاق خودش من از این کارش تعجب کردم ولی نشستم ببینم چی میشه پنج دقیق بعد اتاق باز شد بابا اومد بیرون، لباساشو دراورده بود بجاش همون شورتو سوتین سبز رو پوشیده بود بلند شدم رفتم سمتش واییییی بابا چقده ناز شدی خیلی خواستنی شدی بابا هم با لبخند جوابم داد بهم نزدیک شد شورت نازک بود از جلو به زور کیر بابا توش جا گرفته بود از پشت فقط یه خط داشت که رفته بود لای کون بابا سوتینش کاملا چسبیده بود به بدنش الان که دارم نگاهش میکنم میبینم خیلی نازه یه دست به کونش انداختم دیگه هیچی نبود دستم داشت به پوست بدنش میخورد چسبوندمش به خودم بابا لباشو آورد نردیک لباشو گذاشتم رو لبام شروع کردم به خوردنش بابام تبدیش شده بود به یه زن که تو بغلم بود داشتیم با هم لب میگرفتیم بابا گفت دوست داری توام بپوشی؟ منم گفتم اره، گفت برو تو اتاقه هرکدومو دلت خواست انتخاب کن سریع رفتم تو اتاق چنتا ست خوشگل گذاشته بود رو میز ارایش دونه دونه نگاه کردم یکیش که سیاه رنگ بود نظرمو جلب کرد سوتینو پوشیدم خیلی خوشگل بود بعد شورتشو پوشیدم شورت از پشت رفت تو چاک کونم ولی از جلو مشکل پیدا کردم هرکاری کردم کیر شقمو کامل پوشش نمیداد انگار شورت زنانه بود درست شده بود که فقط کس زنانه رو بپوشونه دارم چی میگم مگه کس مردانه هم داریم شایدم داشته باشیم یکیش بابام الان خوب کسی شده بود، داشتم با کیرم ور میرفتم که بابا اومد تو اتاق با زوقو شوق داشت به من نگاه میکرد انگار عشق زندگیشو لخت دیده منم دیگه بیخیال تنظیم کردن کیرم شدم رفتم سمتش کیر شقم شرت رو داشت پاره میکرد بابام خودشو چسبوند بهم تو چشمای هم نگاه میکردیم لبخند خوشگلی رو لباش بود گرمای تنشو داشتم حس میکردم دستام روی بدنش بود خیلی داغ شده بود مثل من، قلبم داشت تند میزد یه دستم به کمرش بود یه دستم رو بردم سمت کونش بردم زیر شورتش دستم داشت پوست نرمو لطیف کونشو لمس میکرد چشماشو بسته بود شروع کردیم به خوردن لبای هم حس خیلی عالیی داشتم خیلی حشری شده بودم رسما میخواستم بخورمش کیرم از کنار شورت زده بود بیرون دیگه برام مهم نبود فقط لبای خوشمزه سامان بود که منو به اوج میرسوند.خودمو چسبوندم بهش کونشو چنگ مینداختم لباشو میخوردم کیرم و تخمام کامل از کنار شورت بیرون اومده بود و به پای بابا میخورد یهو تعادلم به هم خورد خواستم تعادلمو حفظ کنم ولی نشد بابا هلم داد افتادم روی تخت خودمم نفهمیدم کی از کنار در رسیدم به کنار تخت بابا از ترسیدنم خندش گرفته بود من رو تخت دراز کشیده بودم و خودمم میخندیدم بابا داشت به کیرم که کامل دیده میشد نگاه میکرد منم پایینو نگاه کردم کیر بابا سامان هم از کجار شورت زده بود بیرون خوشگل بود از کیر من کوچیکتر بود ولی پوست کیرش خیلی سفید بود دست بابا رو روی رونم احساس کردم اروم دستشو اورد بالاتر از کنار کیرو تخمام رد کرد و بهشون دست نزد دستشو آورد بالاتر روی سینم پاشو گذاشت بین پاهام خوبید روم لباشو گذاشت رو لبام به شدت حشری شده بودیم لباش واقعا خوشمزه بود دیگه بابام نبود شریک جنسیم بود دستم به کونش بود شرتشو کشیدم پایین الان همون یه خط شورت هم تنش نبود بابا کیر منو گرفت من ناخودآگاه یه اخ گفتم و با دو دستم کون بابا رو به خودم فشار دادم با دستش داشت با کیرم بازی میکرد خیلی داغ کرده بودم بابا رفت پایینتر و کردنمو میخورد آروم آروم پایینتر می‌رفت سینه هامو میخورد خیلی حساسم به سینه هام خیلی حال میکردم یه بوس از شکمم برداشت رفت پایین داشتم بهش نگاه میکردم کیرم تو دستش بود داشت بهش نگاه میکرد یه نگاه به من انداخت همونجور یه بوسه از سر کیرم گرفت من چشامو بستم و آه آروم گفتم بابا کیرمو کرد تو دهنش من غرق لذت بودم شروع کردم به آهو ناله صدام بالا رفته بود خیلی هیجان زده شده بودم بابا داشت عالی ساک میزد هیچ دختری تا الان اینجوری نتونسته برام ساک بزنه داشتم ارضا میشدم میخواستم بگم که دارم ارضا میشم ولی نمی‌تونستم حرف بزنم با یه آه بلند تو دهن بابام ارضا شدم ابم پاشید تو دهن بابام بابام همه ابمو تو دهنش جمع کرد و همشو خورد به بابا نگا کردم دیدم داره با دستش قطره های آخر ابمو از کیرم کشید بیرون و اونو لیسید جوری داشت اینکارو با لذت انجام میداد که انگار داره آب میوه میخوره. بهم نگاه کرد من بهش نگاه کردیم هردوتامون خندیدیم اومد بالا و منارم دراز کشید گفت چطور بود سعید جون منم گفتم عالی بود سامان جون، هردوتامون خندمون گرفت لبامو چسبوندم به لباش از هم لب گرفتیم اونم باهام همراهی کرد به بابا گفتم دیگه غیر ممکنه چیزی عجیبتر از این تو زندگیم ببینم بابا گفت چی مگه، منم تو جوابش خندم گرفت و گفتم اینکه با بابام لب بگیرم و طعم آب کیر خودمو از تو دهنش حس کنم. بابا محکم خندید بازم اومد و از هم لب گرفتیم ولی دیگه تمومش نکرد و بازم ادامه دادیم زبونمو میکردم دهنش و طعم آب کیرم رو حس میکردم ولی برام مهم نبود کیر بابامو گرفتم دستم هنوز شق بود ده دقیقه با هم لب گرفتیم
داستان سکس: پر از زندگی

قسمت پنجم

همون جوری که لباشو می‌خوردم دستمو بردم سمت کونش کون خیلی خوشگلی داره مثل کیرش که خیلی خوشمزه بود، کشیدمش رو خودم من زیرش بودم و همه وزنشو رو خودم حس میکردم گرمای لباش داشت دیوونم میکرد. کیرشو گرفتم تو دستم درباره شق شده بود گفت بابایی بازم کیر میخوای؟ گفتم عزیزم من هیچوقت از کیر سیر نمیشم. رفت سراغ گردنم اخ داغ بودم خیلی حس خوبی داشتم رفت پایین تر شروع کرد به خوردن نوک ممه هام دیگه داشتم از حال میرفتم خیلی رو نوک ممه هام حساسم اه و ناله میکردم سعید هم وقتی اهو نالمو می‌شنید حشری تر میشد کیرم تو دستش بود داشت باهاش بازی میکرد گفت دیگه نوبت منه واسه بابا جونم ساک بزنم گفتم دوست داری عزیزم؟ دوست داری کیر باباتو ساک بزنی؟ سعید با شنیدن این حرفام حشری تر شد زبونشو گذاشت زیر کیرم تا نوک کیرمو لیسید منم با یه اخ بلند جوابشو دادم کیرمو کرد دهنش شروع کرد به ساک زدن واقعا کارش خوب بود انگار خیلی ساک زده. آه و ناله هام شروع شده بود بدجور حشری شده بودم سعید چند دقیقه مثل جنده داشت ساک میزد بعد کیرمو از تو دهنش درآورد رفت سراغ تخمام اخخخخ واییی بخور عزیزم بخور پسرم تخمام مال توعه داشت میخورد رفت پایین تر و شروع کرد لای پامو لیسید من چشمامو بسته بودم داشتم حال میکردم که انگشت سعیدو رو سوراخم حس کردم خیلی داغ بودم سعید انگشتشو به سوراخم فشار داد منم با یه اخ بلند به خودم پیچیدم سعید گفت چیه بابا میخواری کونی دلت کیر میخواد؟ منم با همون اخو ناله گفتم آره پسرم اره عزیزم بابات دلش کیر میخواد انگشتشو کرد تو کونم اخخخخ چه لذتی داره گفتم بگا منو دیگه نمیتونم صبر کنم ژل تو کشوعه بردار سعید گفت کدوم ژل گفتم ژل واسه رابطه مقعدی. سعید خندش گرفت گفت ای کووونی میخواریا منم گفتم دلت نمی‌خواد کونم بزاری؟ اومد بالا خودشو انداخت تو بغلم لبامو بوسید گفت الان جرت میدم بیشرف کونی و پاشد من جای ژل رو با اشاره نشونش دادم برداشت داشت میومد سمتم پسرمو می‌دیدم که فقط یه سوتین تنش بود کیرش شق شده بود و می‌خواست بکنه تو کونم با ژل هم کونمو چرب کرد هم کیرشو پاهامو انداخت رو شونش کیرسو گرفت رو سوراخم داشتم سر کیر داغشو رو سوراخم حس میکردم یکم فشار داد شل کرده بودم ولی قربون پسرم بشم کیرش کلفت بود هم از کیر من هم از کیر دامادم محمد سر کیرش رفت تو کونم اخخخخ بهترین حس دنیا رو داشتم خیلی لذت بخش و خیلی عجیب بود تازه و هیجان انگیز اینکه اونی که داره کیرشو می‌کنه تو کونم پسرم بود کیرشو فشار میداد کیرش می‌رفت تو و من بیشتر حال میکردم چشمامون تو چشمای هم بود برگشت گفت بابا تمیزی دیگه با این حرفش خندم گرفت و باعث شد کیرش که تا نصفه تو کونم رفته بود از تو کونم دربیاد گفتم آره عزیزم اون چند دقیقه ای که اومدم شورتو سوتین رو بپوشم خودمو تمیز کردم. داشتم این حرفو میگفتم که سعید کیرشو با فشار زیادی کرد تو کونم کیرش تا ته رفت تو درد خیلی زیادی داشتم حس میکردم چشام داشت میزد بیرون سعید کیرشو تا ته تو کونم نگه داشت گفت حاظری جر بخوری کونی منم داشتم درد رو احساس میکردم یکم گذشت گفتم شروع کن سعید آروم شروع کرد به تلنبه زدن درد کم شد درد برام عادت بود کل زندگیمو کون دادم یجورایی دردش برام یجور تفریحه و بیشتر فقط لذت میبرم سرعت گاییدنشو بیشتر کرده بود پاهامو انداخته بود رو شونه هاش و داشت میکوبید تو کونم داشتم جر می‌خوردم حس خیلی عالیی داشتم صدای آه و نالم با صدای کوبیده شدن کیر پسرم تو کونم قاطی شده بود. سعید همینجوری که داشت منو میکرد دستشو انداخت به کیرم و باهاش بازی میکرد منم غرق لذت بودم داشتم ارضا میشدم چشامو بسته بودم چند ثانیه بعد ابم با فشار پاشید رو سینم و شکمم وقتی یه چیزی تو کون باشه مثل کیر ارضا شدن خیلی بیشتر و باحال تر میشه، سعید با دیدن این صحنه خیلی تحریک شده بود تلنبه هاشو محکم تر کرد یکم بعد ابشو با فشار خالی کرد تو کونم وقتی خالی میشد اون صدای مردونش که چشاشو بسته بود با آب داغی که تو کونم ریخته بود خیلی برام لذت بخش بود.

کیرشو درآورد خودشو انداخت کنارم شروع کردیم به لب گرفتن از هم یکم با هم صحبت کردیم نیم ساعت گذشته بود هردوتامون بوی عرق میدادیم آخرش گفتم بریم حموم که سعید گفت نه شاید مامان بیاد، ساعتو نشونش دادم ساعت دوازده شب بود چند ساعت بود که داشتیم با هم حال میکردیم واقعا از حال افتاده بودیم ولی بلندش کردم گفتم پاشو مردک بیاد بریم حموم به زور بردمش حموم رفتیم زیر دوش وان حمومو پر میکردم داشتم با شیر وان رو تنظیم میکردم که سعید از پشت بهم چسبید برگشتم شروع کردیم به لب گرفتن دیدم کیرش بازم شقه کیرشو گرفتم تو دستم نشستم شروع کردم به ساک زدن ابش اومده بود اونم دو بار پس قرار نبود زود ارضا بشه پس یه دل سیر براش ساک زدم اونم شروع کرد به حرف زدن اخخخخ بخور بابا کیرمو ساک بزن دوست داری کونی بیشرف خوشت میاد کسکش بخور کیرمو بابا جون منم سرعتمو بیشتر میکردم کیرشو از دهنم درآوردم بلند شدم دیدم ژل روان کننده تو دستشه منم از خدا خواسته دستامو گذاشتم لبه وان، سعید کونمو چرب کرد و برای بار دوم ترتیبمو داد. بعد از حموم لباسامونو پوشیدیم یکم با هم حرف زدیم ساعت ۴ صبح شده بود سعید رفت اتاق خودش منم اتاق خودمو یکم مرتب کردم و خوابیدم از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰ صبح بود بلند شدم هیچوقت تا این ساعت خواب نمیموندم رفتم دستشویی یهو دیدم ژل روان کننده مونده تو حموم دستشویی کردم ژلو برداشتم اومدم بیرون یهو سارا گفت سلام آقا سامان خوبی پشتش به من بود داشت کیفو مانتوشو آویزون میکرد منم ژل تو دستم هل کردم گذاشتمش تو نزدیک ترین کشو سعی کردم آروم و طبیعی رفتار کنم گفتم چیکارا کردی عزیزم؟ اونم برگشت منو تو حالت خواب آلودگی گفت تا الان خواب بودی اومد لپمو بوس کرد رفت بیرون گفتم عزیزم صبحونه رو حاظر می‌کنی اونم چشم گفت و رفت یه نفس راحت کشیدم ژل رو برداشتم گذاشتم سر جاش چند روز گذشت موقعیتش نمیشد که بازم با پسرم تنها باشم ولی بالاخره یروز بعد از کار همه رفتن من تنها تو شرکت بودم پشت میزم داشتم چنتا کار کوچیکو انجام میدادم که دیدم سعید اومد تو اومد سمتم لبامو بوسید گفتم چه عجب آقا پیداش شد گفت ببخشید یکم کار داشتم، یکم با هم حرف زدیم منم کارامو میکردم اومد سمتم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش میکردم همونجور که رو صندلی نشسته بودم دستشو گذاشت رو کیرم و آروم میمالوند یه ژل روان کننده از جیبش درآورد گذاشت رو میز تازه خریده بود چون هنوز باز هم نشده بود. یهو محکم خندم گرفت گفتم چیه کون من بهت ساخته هاااا میخوای بازم بکنی منو، سعید با شیطنت بگفت آره کون خوشگل میزارم تو کونت و جرش میدم همون‌جوری که من نشسته بودم رو صندلی ریاستم پسرم روبروم ایستاده بود شلوارو شرتشو درآوردم کیرشو کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن با یه دستم کیرشو ساک میزدم با یه دستم تخماشو گرفته بودم کیرشو از دهنم درآوردم گفتم سعید برو در بیرونی رو قفل کن یهو دیدی یکی اومد که سعید تو جوابم برگشت گفت که قفل شده. بازم کیرشو کردم تو دهنم دستم رو بردم سمت کونش با کونش بازی میکردم لمبرای کونشو محکم میچلوندم سعید هم با آهو ناله بیشتر حشریم میکرد دستمو بردم رو سوراخش شروع کردم به مالوندنش خیلی براش لذت بخش بود آه و ناله هاش کل اتاقمو پر کرده بود سرمو گرفت بین دوتا دستاش شروع کرد تو دهنم تلمبه میزد ژلو برداشتم همونطور که داشت دهنمو میگایید سوراخشو چرب کردم انگشتمو فرو کردم تو سوراخش اونم یه اخ خوشگل کشید و آروم شد دیگه تلنبه نمیزد به جاش آروم شده بود و گذاشت تا با سوراخش ور برم دوتا از انگشتامو کردم تو سوراخش داشت اخ می‌گفت آهو نالش خیلی خوشگل بود از صندلیم بلند شدم شلوارمو درآوردم رفتم پشت سعید کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه اخ گفت منم گفتم دوست داری عزیزم دلت میخواد کونت بزارم اونم با حالتی که شهوت ازش می‌بارید گفت آره عزیزم من مال توام. کیرمو فشار دادم سر کیرم رفت توی کونش یه اخ بلند کشید معلوم بود خیلی تنگه آروم آروم کیرمو فشار میدادم بهت سعید معلوم بود درد شدیدی رو حس می‌کنه گفتم میخوای درارم که سعید گفت نه بکن آروم فشار میدادم نصف کیرم رفت تو سعید همونجور برگشت گفت بابا تمیز نیستم چیکار کنیم، منم کیرمو درآوردم گفتم مطمعنی میخوای کون بدی چند دقیقه پیش میخواستی کونم بزاری!؟ سعید برگشت سمتم لبامو بوسید گفت که اینجوری جلو رفتیم همینم خیلی دوست دارم، دلم میخواد زیر بابام باشم الانم بریم که باید تمیز کنم خودمو رفتیم دستشویی ابو ولرم کردم آب نباید گرما داشته باشه چون ممکنه آسیب بزنه نباید سرد باشه باید یه دمای خوب داشته باشه، سعید نشست و کونشو در اختیارم گذاشت منم سر شیلنک آب رو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم شیلنک رفت توی سوراخ خیلی مواضب بودم چون این شیلنک برای شستن معمولیه و مخصوص شستن داخل روده نیست می‌تونست سوراخ سعیدو زخمی کنه سر شیلنک وارد کون سعید شد آب رو به آرومی باز کردم تا یکم آب به کون سعید بره حس خیلی عجیبی داشتم خیلی هیجان زده بودم داشتم سوراخ پسرمو آماده میکردم که بکنم توش شیر ابو بستم شلنکو کشیدم بیرون و همه آب کثیف خارج شد بلند شدیم دستامو شستم از دستشویی اومدیم بیرون داشتیم تو شرکت راه می‌رفتیم اونم بدون شلوار فقط با یه پیراهن لبامون رو لبای هم بود رفتیم تو اتاق ژل رو برداشتم زدم به سوراخ کون سعید کیرمم چرب کردم سعید پاهاش رو زمین بود ولی از بالا تنه خم شده بود و روی میز خوابیده بود کیرمو آروم آروم هل دادم توی کونش سعید داشت درد میکشید گفتم خوبی بابا جون اونم گفت عالیم بابا بکن منو جرم بده شروع کردم به گاییدنش اخههه ایییی چه کونی داری بیشرف مادر جنده اخخخ من تو اسمونا بودم سعید هم به شدت آهو ناله میکرد یکم اینجوری گاییدمش بلندش کردم بردمش روی مبلی که تو اتاقم بود سعید گفت تو بشین بعد خودش نشست روی کیرم خودشو داشت بالا پایین میکرد من هیچ حرکتی نمی‌کردم و می‌دیدم سعید چطور داره کیر منو تو کونش میبلعه داشت ابم میومد دارم میام عزیزم با این حرفم سعید سرعتشو زیاد کرد منم گرفتمش چسبوندم به خودم و همه ابمو تو کونش خالی کردم سعید هم با یه اخ گفت بابا آبت چه داغه. چند دقیقه همون‌جوری بودیم سعیدو بغل کرده بودم کیرم تو کون سعید بود کیرشو گرفتم شروع کردم به مالوندن بلندش کردم نشوندمش رو مبل نشستم جلوش شروع کردم به ساک زدن خیلی داغ شده بود نمیتونست حرف بزنه بدون اینکه بگه آبشو با فشار پاشید تو دهنم منم همشو خوردم با خوردن آب زیاد مشکلی ندارم یجورایی عادتم شده نشستم کنارش روی مبل لبامو بردم سمتش اونم همراهیم کرد یکم لبای همو خوردیم بعد سعید خندش گرفت گفتم چیه گفت دیروز فکر میکردم دیگه چیزی به این عجیبی نمی‌بینم که با بابام لب بگیرم در حالی که آب کیرمو تو دهنش حس کنم امروز دارم با بابام لب میگیرم آب کیرمو از دهنش حس میکنم در حالی که آب بابام تو کونمه. هردوتامون با این حرف خندمون گرفت گفتم بریم خونه عزیزم ؟ سعید هم لبامو بوسید گفت بریم بابا جونم.
پر از زندگی
قسمت ششم
حس خیلی عجیبی داشتم، خیلی وقت بود همچین تجربه ای نداشتم یعنی اصلا تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. از روی صندلی بلند شدم کونم داشت درد می‌گرفت ولی زیاد نبود بابا رو دیدم که لخت رفت بیرون دو دقیقه بعد با یه پارچ آب و دوتا لیوان برگشت. گفتم بیار بابا خیلی میچسبه، یه لیوان آب خوردم حالم سر جاش اومد گفتم بابا فکر کنم باید یه هفته گشاد راه برم که بابا برگشت بهم گفت که نگران نباش این ژل روان کننده ها توشون تسکین دهنده هم دارن چیزیت نمیشه، بغلش کردم ازش یه لب گرفتم هردوتامون هنوز لخت بودیم گفتم ممنون بابا جون خیلی عالی بود، بابا هم یه لبخند زد دباره لبامو بوسید گفت قابل پسر خوشگلمو نداره.
لباسامونو پوشیدیم من ژل رو گذاشتم تو کشو میز بابا از اداره زدیم بیرون بازم با ماشین بابا بودم، از بابا پرسیدم.
_ بابا الان به مامان میگی این سکسمونو
+نه نباید هیشکی بفهمه، محمد رو نگا نکن اون دامادمه ولی تو پسرمی نباید مامانت چیزی بفهمه و تو خونه دیگه حرکات خطرناک انجام نده. الانم رفتی خونه زود برو حموم.
_ چشم، یه سوال مامان چرا هیچی نمیگه و اعتراضی نمیکنه یعنی ناراحت نمیشه یا میشه ولی به روت نمیاره؟
+داستانش خیلی زیاده نمیتونم توضیح بدم.
_ بگو دیگه بابایی.
+نه بیخیال فقط بدون که ناراحت نیست.
_ بگو دیگه، بابایی…، بابایی جون کونی من….، بابا جونم بگو دیگه.
+باشه میگم بس کن.
_ خب؟؟؟!!!!
+مامانت خودش دوست داره. یعنی دوست داشت الان نداره فکر کنم.
_یعنی دوست داره که شما کون بدی.
+نه منظورم این نیست. مامانت دوست داشت یعنی دوست پسر داشت، قدیم یه اتفاقایی افتاد، زندگی کاملا متفاوتی داشتیم، خیلی شاد پر از سکس الان همشون تموم شدن فقط من موندم مامانت.
_یعنی دوست پسر مامان با مامان می‌خوابید ؟
+آره.
_سکس میکردن توام اجازه می‌دادی.
+ آره.
_چنتا دوست پسر داشت؟
+ نمی‌دونم، یجورایی جنده شده بود، تقریبا با همه می‌خوابید، با هرکی دلش میخواست همکاراش تو مدرسه با پسرای جوون و نوجوون با خیلیا، همینجوری شد شغل معلمی رو از دست داد از طرف آموزش پرورش فهمیدن اخراجش کردن.
_اها پس میگفتین استعفا داده دروغه!!
+آره
_ بابام کونیه مامانم جندس من کونیم دامادمون کونیه، یکم هنگ کردم یکم خیلی هنگ کردم ما واقعا خیلی عجیبیم چطور شده اینهمه کونی و جنده یجا جمع شدن؟
+ عجیب اما خوب و دوست داشتنی در ضمن ما همیشه آدمای شبیه خودمونو دور خودمون جذب میکنیم.
_ آره فکر کنم. بابا جون میگم میشه منم مامانو بکنم ؟
+واقعا میخوای مامانتو بکنی؟
_ آره خب بابامو که میکنم مامانمم جندس به همه میده چرا نکنمش؟
+ میتونی بکنی موردی نیست راستش خیلی هم زود تحریک میشه اونم از کونش، روی کونش خیلی حساسه یکم کونشو بمالی یا بچلونیش کلا شل میشه میزاره هر کاری دلت میخواد باهاش بکنی یبار یکی از همکاراش کونشو مالیده بود همونجا هم مامانتو کرده بود. ولی اینم بهت بگم اون هرچی باشه تو پسرشی و هرچی باشه سکس یهویی براش مثل یه تجاوزه درسته میزاره اون لحضه بکنیش ولی بعداً کونت پارس از خشتک آویزونت می‌کنه مثل همون همکارش که بعداً بخاطر تجاوز به سارا جرش دادیم. الانم من بهت میگم برو بگیر کونشو بمال بعد مال توعه ولی بعد از سکس رو اصلا تضمین نمیکنم چه اتفاقی می افته.
_ یکم خطرناک شد، پس باید چیکار کنم..
+هنوز که هیچی صبر کن خودم بهت میگم.
_ یعنی کمکم میکنی مامانو بکنم؟
+آره خب مگه نمی‌خوای بکنیش؟
_اره خیلی میخوام بکنمش.
با این حرفای بابا به فکر فرو رفتم حس خوبی داشتم خیلی هیجان زده شده بودم تو تخیلاتم مامانو لخت کردم دارم میکوبم تو کسش، تو فکر بودم که بابا ازم پرسید.
+ با خواهرت چی کارا کردی؟
_یعنی چی چیکارا؟
+یعنی نگاییدیش؟
_ نه راستش حس سکسی بهش نداشتم تا حالا.
+تو یه اتاق با یه دختر سکسی می‌خوابی که مثل مامانت زود تحریک میشه بعد هیچ کاری نکردی من فکر میکردم تا الان باید لنگاشو داده باشی هوا.
_ سمانه خواهرمه.
+اگه بگم سارا با برادر خودش خوابیده چی میگی.
_میگم مامانم دیگه واقعا جندس. اها یه چیزی یعنی چی زود تحریک میشه از کجا میدونی زود تحریک میشه؟
+ببین مامانت یه اختلال هورمونی داره اونم اینه که هورمون های محرک جنسی توی بدنش بیشتر از یه آدم معمولی تولید میشه بخاطر همین با یکم دستمالی زود تحریک میشه و باید حتما سکس کنه.اختلال هورمونی یه بیماری ژنتیکی خیلی نادره شاید توی صد هزار تا زن یکیش داشته باشه، خواهرت سمانه هم همین اختلال رو داره با شدت کمتر، برای مامانت رفتیم دکتر و دکتر یکم دارو تجویز کرد که برای مامانت یکم عوارض جانبی داشت مثل خواب آلودگی و سر درد و… مامانتم مصرف نکرد واسه خواهرتم استفاده نکردیم.
_رویا چی ؟
+نه رویا هورموناش طبیعیه. الانم بسه دیگه جلو خونه نگه داشتیم بیست دقیقس تو ماشین نشستیم داریم حرف می‌زنیم پیاده شو درو باز کن.
_ باشه آخرین سوال من و تو هم این اختلال رو داریم؟
با این حرفم بابا محکم خندش گرفت برگشت با خنده گفت.
+نه ما خودمون اینجورییم در ضمن مامانت مریض نیست که، یه مدل اختلال هست که زن ارضا نمیشه و باید چند بار پشت سر هم سکس کنه تا ارضا بشه مامانت از اونا نیست مامانت و ابجیت توی سکس عادی و نرمالن فقط اول سکس زودتر از یه آدم عادی تحریک میشن، بسه نیم ساعت جلو در نگه داشتیم پیاده شو درو باز کن.

پیاده شدم درو باز کردم رفتیم تو مامان با یه شلوارک و تیشرت نشسته بود پای تلویزیون بهش نگاه کردم واقعا خیلی سکسی و گاییدنی شده سلام کردم خم شدم لپمو میخواست ببوسه که من لباشو بوسیدم، خیلی مامان سکسی دارم دلم میخواد بکنمش کیرمو بچپونم تو کونش. رفتم اتاقم سمانه دراز کشیده بود پتو کشیده بود رو خودش خواب بود رفتم لباسامو عوض کردم یه نگاه به سمانه انداختم پتو از روی پاش کنار رفته بود یه پاش دیده میشد با یه قسمت از کونش شرت تنش بود شرت یکم رفته بود لای کونش و لمبر کونش افتاده بود بیرون نگاهش میکردم ولی برام تحریک کننده نبود هنوزم برام ابجیمه و خیلی دوستش دارم الان میفهمم چرا اینهمه دوست پسر داشته بخاطر اون اختلال هورمونه رو تختم ولو شدم با گوشیم مشغول شدم.
صبح که از خواب بیدار شدم درد داشتم ولی زیاد نبود به بابا گفتم یه قرص ژلوفن داد انداختم چند روزی از این ماجرا گذشت حالم خوب بود داشتم با پری خیابونارو ول می‌گشتیم بنزین هدر میدادیم، یه هفته میشه لنگاشو ندادم هوا بهش گفتم عزیزم حال کوچولوها چطوره اونم یه خنده ای کرد گفت گشنس غذا میخواد دستمو انداختم به کسش پاهاشو باز کرد دستم راحت بره لای پاش یه ساپورت پوشیده بود با مانتو جلو باز خیلی کس شده بود, پرسید چخبرا نیستی چند وقته منم گفتم کجا نیستم هرروز پیشتم همین دو روز پیش با هم بودیم که پریا برگشت گفت منظورم لخت نیستی منم گفتم اهاااا تازه گرفتم آره چند روزیه یکم مشکلات دارم… که پری پرید وسط حرفم گفت مثل داداشم حرف نزنا خوشم نمیاد. بهش نگاه کردم دختر خیلی خوشگلو خواستنیی بود خوشگل ترین دختری نبود که تا حالا باهاش بودم حتی میتونم بگم سمانه ازش خوشگل تر بود ولی پری رو دوست دارم میتونم بگم خوشگلترین دختریه که بهش علاقه دارم صدای ضبط ماشینو کم کردم گفتم یه دهن ابی بخون ببینم آهنگ بیا کنارم سرو ناز بی تاب، پری هم شروع کرد به خوندن صدای واقعا خوشگلی داره خیلی صاف دخترونه و پر قدرت. یکم ول چرخیدیم رسوندمش خونش دم در وقتی داشت پیاده میشد گفت بیا یه چایی بخور منم جواب تعارفشو دادم گفتم نه ممنون باید برم که یه خنده ریزی کرد گفت مامان خونه دوستاشه داداشامم امروز جلسه دارن نیستن بیا یه چایی بخور. داشت به صورت غیر مستقیم بهم میگفت دلش کیر میخواد منم از خدا خواسته گفتم کار می‌تونه منتظر بمونه این چایی میچسبه، پری خندید و از ماشین پیاده شد جلوتر از من حرکت میکرد قدش از سمانه بلند تره شاید صدوشصدوپنج یا صدو هفتاد با قد بلندش کمر باریکش، ممه های هفتادو پنج و یه کون خوش فرم اندام واقعا بینظری داره که وقتی یه چهره خوب و ناز یه اخلاق خوب و یه صدای عالی رو بهش اضافه کنی این دختر همه چی تمومه.رسیدم توی خونه از پشت بغلش کردم سرمو بردم تو موهاش چسبوندمش به خودم کسشو چنگ انداختم محکم فشار دادم یه اخ محکم گفت، گفتم قربون اخ گفتنت بشم جنده من گردنشو بوسیدم برشگردوندم شروع کردم به خوردن لبای نازو داغش به خودم چسبونده بودمش همونجوری که ایستاده بودیم پاهاشو دورم قفل کرد منم همه وزنشو تو بغلم نگه داشته بودم بردمش روی مبل نداختمش رو مبل یه جیغ کوچیک کشید یه بهش نگاه کردم یه مانتو جلو باز سفید گلدار تنش بود با یه ساپورت و یه تیشرت که خیلی سکسی شده بود، آروم دستمو گذاشتم رو کسش چشماشو بست و لبشو گاز گرفت آروم خوابیدم روش لبامو گذاشتم رو لباش یکم با هم لب گرفتیم لختش کردم کمی با هم ور رفتیم آخرش کیرمو کوبیدم تو کسش و شروع کردم به گاییدنش صدای آه و ناله هاش کل خونه رو برداشته بود آخرشم ابمو ریختم رو شکمش اونم با دستمال کاغذی پاکش کرد دستمالو انداخت رو میز، هردوتامون لخت نشسته بودیم رو مبل بغلش کردم گفتم عزیزم خوش گذشت دوباره لبامو بوسید بلند شد گفت صبر کن یه آب میوه برای عشقم بیارم بلند شد کونش سمت من بود یه کون نرمو دوست داشتنی خودم پرده پریا رو زدم زدن پرده پری حس خیلی عالیی داشت مثل حس مالکیت روی چیزی اینکه تو دیگه مال منی یکی از لذت بخش ترین حس های زندگیم بود. پری داشت آب پرتغال میآورد کاملا لخت بود پوستش یکم به سبزه میزد داشت میومد سمتم اندامش واقعا عالی بود وقتی نگاهش کردم اندام مامان اومد جلو چشمم شبیه اندام مامانمه البته مامانم یکم کونش و ممه هاش بزرگتره کمرشم اینقدر باریک نیست اما خیلی شبیه همن، یعنی مامان هم لخت بشه اندامش اینجوری میشه اخ چی میشد لختش میکردم. آب پرتقال رو ازش گرفتم نشوندمش کنارم یکم با هم حرف زدیم یکم مالوندمش بعد لباسامو پوشیدم و رفتم. از خونشون خیلی خوشم میاد مثل خونه ما نیست خیلی جدید تره دوبلکسه استخر و جکوزی داره البته ما هم انباری رو به استخر تغییر دادیم ولی بعدش چون ازش کم استفاده میشد چنتا از پمپ و موتورش ایراد پیدا کرد بیخیال شدیم و آبشو خالی کردیم. حیاط خونشون خیلی کوچیکه ولی با همون کوچیکیش دوتا درخت توش داره با گل و چمن.
برگشتم خونه هنوز هوا تاریک نشده بود رسیدم خونه هیشکی خونه نبود، رفتم تو اتاقم آماده شدم برم حموم ولی صدای دوش آب میومد فهمیدم سمانه خونست خواستم سلام کنم دیدم در حموم بازه یه لحضه سکته کردم نکنه بلایی سر خودش آورده باشه به سرعت رفتم سمت حموم در حموم رو باز کردم دیدم نشسته تو وان دوش حموم رو باز کرده خودشم با لباس توی وانه واقعا داشتم سکته میکردم با سرعت رفتم سمتش فکر کردم رگ دستشو بریده بهش نزدیک شدم هیچ خونی دیده نمیشد سرشو گرفتم گفتم سمانه چی شده چته چرا اینجوری می‌کنی دیدم داره گریه میکنه به بدنش نگاه کردم هیچ خون یا بریدگی نبود فقط داشت گریه میکرد یه نفس راحت کشیدم به خودم نگاه کردم همه جام خیس شده بود با همون لباس رفتم توی وان بغلش کردم خودشو چپوند تو بغلم داشت گریه میکرد وان پر از آب بود، آب دیگه داشت سرد میشد معنیش این بود که خیلی وقته زیر دوشه و آب گرم رو استفاده کرده، با زحمت دوش آب رو بستم محکم چسبوندمش به خودم داشت گریه میکرد و می‌لرزید گفتم چیه آبجی جون چی شده قربونت بشم، داشت گریه میکرد بازم ازش پرسیدم گفتم با حامد به هم زدین؟ تموم شد؟ سمانه با گریه و حق حق به زور میتونست حرف بزنه گفت بهش زنگ زدم ناراحت بودم لباس پوشیده بودم برم حامدو ببینم زنگ زدم بهش گفت نیا نمی‌خوام بیای منم عصبانی شدم یکم با هم بحث کردیم آخرش برگشت بهم گفت گورتو گم کن دختره جنده نمی‌خوام ریختتو ببینم، اون به من گفت جنده. گریش شدید تر شد بغلش کردم گفتم بی جا کرده این حرفو زده حالشو میگیرم مردک بیشرفو، منم میرم به خواهرش میگم جنده. وسط گریه با این حرفم خندش گرفت با یه مشت زد تو سینم گفت کوفت سعید الان وقت شوخیه!!؟ منم موهاشو بوس کردم گفتم پس کی وقتشه؟ اصلا میخوای پری رو ول کنم مساوی بشیم. بازم خندش گرفت گفت نه لازم نکرده پری چه گناهی کرده نمی‌خواد. با همین دوتا شوخیم گریش بند اومد چشاش قرمز شده بود آب دماغشو هی بالا میکشید و حق حق میکرد آروم تو بغلم خوابید چشاشو بسته بود منم موهای خیسشو میبوسیدم و قربون صدقش میرفتم، گفت ممنون داداشی من تورو نداشتم چیکار میکردم!؟ منم گفتم منو نگا کن، سمانه تو چشام نگاه کرد لبامو چسبودم به لباش شروع کردم به خوردنش دیگه یه بوسه معمولی نبود واقعا داشتم لباشو می‌خوردم یکم با هم لب گرفتیم از هم جدا شدیم بهش نگاه کردم یکم حالت تعجب رو میشد تو نگاهش دید هیچی نگفتم بازم لبامو چسبوندم به لباش تا حالا اینجوری لبای سمانه رو نبوسیده بودم واقعا لبای خوشمزه ای داشت اینبار بیشتر همو بوسیدیم اونم داشت منو همراهی میکرد شاید دو دقیقه لبای نازشو خوردم خیلی باحال و لذت بخش بود. بعد دو دقیقه از هم جدا شدیم با زوقو شوق گفتم وایییی چه نازی توووو سمانه خندید محکم بغلش کردم خودشو چپوند تو بغلم محکم به خودم فشارش دادم ازم جدا شد بهش نگاه کردم بازم لباشو بوسیدم اما به اندازه یک ثانیه گفتم آبجی جون نگفته بودی اینقدر لبای نازو خوشمزه ای داری از امشب هر شب باید پنج دقیقه بوس بهم بدی. سمانه با این حرفم خندش گرفت گفت کوفت دیگه پررو نشو منم تو جوابش گفتم حالا تو باور نکن، سمانه با نازو خنده بهم نگاه میکرد دیگه خبری از گریه نبود گفتم آبجی جون آب دیگه واقعا سرد شده دیگه بریم بیرون یه نگاه به بدنش انداختم اونم یه نگاه به خودش انداخت یه لحضه متوجه شدم سوتین تنش نیست تیشرتش کاملا خیس شده شده و ممه هاش کاملا مشخص بود حتی نوک ممه هاش به راحتی دیده میشد محکم خندم گرفت اونم فهمید یه مشت زد به سینم و با دستاش ممه هاشو گرفت گفت کوفت بیشعور و خندید از وان اومدم بیرون گفتم مثل مامان داری حرف میزنی، گفت برا منم لباس بیار منم رفتم سمت در حین رفتن تیشرت و شلوارمو درآوردم فقط یه شورت تنم موند پشتم به سمانه بود یهو سمانه برگشت بهم گفت شورتت خیسه کونت دیده میشه منم محکم خندیدم از حموم اومدم بیرون رفتم سر کمدم از آینه کمدم به خودم نگاه کردم کیرم نیمه شق شده بود به کونم نگاه کردم واقعا از رو شورت دیده میشد خودمو خشک کردم یه شورت و شلوارک پوشیدم رفتم سر کمد سمانه در کمد رو باز کردم همون جلو یه شورت و یه تیشرت دیدم همونا رو برداشتم با یه حوله رفتم تو حموم بدون در زدن رفتم تو سمانه شلوار و تیشرتشو درآورده بود فقط یه شورت تنش بود ممه های کوچیک و نازش رو میدیم همون ممه ها که از زیر لباس خیس دیده میشد همه این اتفاقات تو یه لحضه افتاد سمانه زود جلو ممه هاشو گرفت منم خندیدم رومو برگردوندم و لباسارو سمتش دراز کردم لباسارو ازم گرفت من رومو برگردونم سمتش لبامو چسبوندم به لبش یه لب کوچیک ازش گرفتم و گفتم بینهایت دوستت دارم آبجی جونم اونم جوابمو با یه خنده و یه بوس لب دیگه داد از حموم اومدم بیرون رفتم آشپزخونه چای گذاشتم آب داغ رو اجاق گاز بود اجاقو روشن کردم دوباره بجوشه چایی رو دم کردم دوتا ریختم یکی واسه خودم یکی واسه سمانه تو لیوان بزرگ بردم براش با همون شورتو تیشرت رو تختش دراز کشیده بود شورت رنگ سفید داشت که به رنگ پوست سفید و پاهای ظریفو کشیدش خیلی میومد چایی رو گذاشتم رو میز کنار تخت سمانه هول هولکی میخواست چایی رو برداره که یه سیلی آروم به دستش زدم گفتم هنوز خیلی داغه، کنارش دراز کشیدم بغلش کردم اونم از خدا خواسته خودشو چپوند تو بغلم شروع کردیم به حرف زدن از همه جا حرف می‌زدیم بیشتر حرفمون در مورد حامد و پریا بود و بهش گفتم خوب که تموم شد اونم ناراحت بود از اینکه بهش وابسته شده و جدا شدنش براش خیلی سخته و چایی رو خوردیم. مامان اومد شامو گذاشت بابا هم دو ساعت بعد اومد شام رو خوردیم همگی نشستیم پای سریال مورد علاقمون، یه قسمت از سریال دخترو پسر همو بوسیدن ما هم به مامان بابا نگاه کردیم برعکس بقیه خانواده ها که شبکه رو عوض میکنن بابا مامان تو این صحنه ها همو میبوسن، بعد مامان برمیگرده بهمون میگه به چی نگاه میکنین فیلمتونو ببینین. وقت خواب سمانه با همون تیشرت و شورت رفت رو تختش منم بجای تخت خودم رفتم رو تخت سمانه دراز کشیدم اونم فهمید واسه چی اومدم لبخند زد منم خندیدم با دستام صورتشو نوازش کردم موهاشو بردم پشت گوشش صورتمو بهش نزدیک کردم لبامو چسبوندم به لباش داغی و نرمی لباش برام خیلی لذت بخش بود چشماشو بسته بود شروع کردم به خوردن لباش سمانه هم همراهیم میکرد دو دقیقه لبای همو خوردیم نمی‌خواستم تموم شه داغی لباش منو داشت مست میکرد ولی از هم جدا شدیم گفتم اخیش چقده خوشمزه بود سمانه هم خندید گفت داداشی من مشکلی ندارما اما نمیشه که منو تو خواهرو برادریم، منم برگشتم گفتم چه عیبی داره کار اشتباهی نمی‌کنیم که دارم ابجیمو می‌بوسم مامان و دایی هم همو میبوسن که سمانه یکم مکث کرد بعد با یه خنده بهم گفت خب اونا دو سه ثانیه همو میبوسن نهایتن پنج ثانیه ولی تو کلی منو میبوسی، منم با همه حاظر جوابیم برگشتم گفتم خب اونا کم کاری میکنن به من چه من چیکار کنم. با این حرفم سمانه واقعا خندش گرفته بود داشت می‌خندید محکم بغلش کردم به خودم فشارش دادم لبامو گذاشتم رو لباش و بازم شروع کردم به خوردنش چند ثانیه اول لباشو می‌خوردم همراهیم نکرد ولی بعدش اونم مثل من شروع کرد به خوردن لبام چند دقیقه همو بوسیدیم بعد شروع کردیم به حرف زدن همونجور توی بغل من آروم آروم خوابش برد از روی تختش بلند شدم پتو رو کشیدم روش وقتی داشتم پتو رو می‌کشیدم به اندامش نگاه کردم کونش واقعا خوشگل بود کوچیک ولی سفید دلم میخواست شورتشو بکنم کسشو بلیسم ممه هاش تو حموم یادم افتاد سفید کوچیک با نوک صورتی رنگ دیگه داشت برام تحریک کننده میشد همه چراغا رو خاموش کردم و رفتم که رو تخت خودم که بخوابم.
پر از زندگی
قسمت ۷

صبح با صدای گنجشکا که رو درختای حیاط داشتن کون هم میزاشتن بیدار شدم، با اینکه پنجره دو جداره انداختیم بازم صداشون میاد، از خواب بیدار شدم فکر کنم ساعت ده صبح بود، نیم ساعت طول کشید تا از تخت بیام پایین، سمانه هنوز خواب بود، این چرا نرفته مدرسه! که یادم اومد امروز جمعس همیشه به روی شکم میخوابه موهاش به هم ریخته بود اونقدر که صورتش دیده نمیشد، رفتم دستشویی خودمو تنظیم کردم. رفتم تو آشپزخونه بابا مامان داشتن با هم حرف میزدن، بابا نشسته بود رو صندلی داشت چایی میخورد، مامان ایستاده بود داشت ظرف میشست، سلام کردم نشستم پای میز غذا خوری، جواب سلاممو دادن، بعد مامان شروع کرد به حرف زدن، بابا فقط گوش میداد، مامان پشتش به ما بود یه شورت پوشیده بود پاهای سفیدو خوشگلشو انداخته بود بیرون، پیرهن بابا رو پوشیده بود که براش گشاد بود و باعث شده بود کونش رو قایم کنه، صحنه خیلی حشری کننده ای بود.
من نشستم کنار بابا طوری که مامان پشتش به من بود و منو نمی‌دید، اگه دستمو دراز میکردم راحت می‌تونستم کونشو لمس کنم، چشامو دوخته بودم به پاهای لخت مامان، خیلی برام تحریک کننده بود، الان که داشتم از اتاق میومدم بیرون، یکی از پاهای سمانه از زیر پتو اومده بود ولی تحریک کننده نبود, اما مامانم فرق میکرد تا حالا ده هزار بار هم پاهای لخت مامانمو دیده بودم ولی اینبار برام تحریک کننده بود. بابا متوجه نگاه من به پاهای لخت مادرم شد لباشو گاز گرفت و یه لبخند خوشگل تحویل من داد منم از دور یه بوسه براش فرستادم، بعد یه بوس برای کون مامان فرستادم، بابا داشت منو نگا میکرد و بیصدا می‌خندید زبونمو درآوردم، به حالت کس لیسی، گرفتم سمت کون مامان، که انگاری دارم کسشو میلیسم، مامان یه پارچ که دیشب توش دوغ ریخته بودیم رو شست، پارچ رو بلند کرد که بزاره طبقه بالای کابینت، پیرهن توی تنش بالا رفت، حالا می‌تونستم شورت مامانو ببینم، اخخخخ یه شورت هفتی با رنگ آبی کم رنگ پوشیده بود، شورت محکم کون مامانو بغل کرده بود، واقعا کون خوشگلی داره این جنده خانوم.
شورت رفته بود لای کونش، من محو تماشای اون صحنه بودم، لبمو گاز گرفتم واقعا دلم میخواست، همین الان پاشم کونشو بچلونم، تحریکش کنم، بعد کیرمو تا دسته بکنم تو کونش، مامان پارچ رو گذاشت، دستشو آورد پایین و دوباره پیرهن، کون مامانو قایم کرد. به بابا نگاه کردم با اشاره بهم گفت, این کون مال منه, منم دستمو انداختم به کیرم, یکم مالوندمش, بعد با انگشتم به کون مامان اشاره کردم, بعد دستمو مشت کردم و ادای گاییدنو درآوردم, که مامان یهو برگشت, منم به زور خودمو جمع کردم, مامان اومد سمتم, بغلم کرد, سرمو بوسید, رفت سمت یخچال, پنیر مربا رو از یخچال بیرون آورد, گذاشت جلوم, یه چایی هم بهم داد, منو بابا یکم با هم حرف زدیم و صبحونه رو خوردیم.
مامان رفته بود داشت تلویزیون میدید من خودمو تو اینستا غرق کردم، بابامم داشت روزنامه میخوند، آخه دیگه کی ابن روزا روزنامه میخونه!!!؟ بعدازظهر تو حال نشسته بودم، داشتم تلویزیون میدیم، دیدم سمانه شالو کلاه کرده داره میره بیرون، گفتم کجا به سلامتی؟ گفت پری اومده با هم بریم بیرون، منم تعجب کردم، گفتم پری که رانندگی بلد نیست، که جواب داد: نه سوسن، یکی از همکلاسیاموون ماشین داره، داریم میریم دور دور، ناسلامتی دیگه هیجده سالمونه، میتونیم گواهینامه بگیریم.
منم گفتم اها باشه عیبی نداره فقط اگه دلت خواست شماره اون سوسن همکلاسیتو بده، اگه کاری داشتم، باهاتون تماس بگیرم، سمانه هم یه دهن کجی کرد، خندید و از خونه رفت بیرون. منو مامان داشتیم با هم تلویزیون می‌دیدم، مامان پرسید: رابطه تو و پریا چطوره ؟ منم گفتم خیلی خوبه، ولی سمانه و حامد، فکر کنم به هم زدن و کلی در این مورد با هم حرف زدیم، ولی من زیر چشمی همش داشتم پاهای مامانو دید میزدم، زیر بلوز سوتین نبسته بود، کلا سمانه و مامان، اعتقاد چندانی به سوتین ندارن، اونقدر اندام مامان رو دید زدم، که آخرش کاملا تحریک شدم و مجبور شدم خودمو خالی کنم، رفتم تو حموم اتاقم، یه فیلم سوپر مادر و پسر باز کردم .
فردا وقتی از خواب بیدار شدم سمانه نبود رفته بود مدرسه، بابا هم رفته بود شرکت ولی مامان خونه بود، سلام کردم نشستم پای میز غذا خوری، شروع کردم به خوردن صبحونه، شروع کردیم به حرف زدن، مامان آدم پر حرفی نیست، ولی مثل بقیه خانوما عاشق حرف زدنه، پرسیدم چرا نرفتی باشگاه؟ گفت امروز میرم خرید واسه همون.
باشگاه رو بابا برای مامان باز کرد الآنم مامان و آبجی رویا دارن باشگاه رو اداره میکنن، درآمدشونم واقعا عالیه و صد البته اندامشون، هردوشون مربی تشریف دارن، مامان فکر کنم بیشتر از ده ساله باشگاه رو اداره می‌کنه، مامان یه تاب با یه شلوارک چسبون پوشیده بود، کون مامان تو اون شلوار خودنمایی میکرد، خیلی خوشگل بود، جنده هرزه، دلم میخواد بگیرم جرش بدم، نمی‌دونم چطور صبحونه خوردم، چون دائم چشمم به اندام مامان بود، تحریک شده بودم، آخه یه کون گنده، تو دو متریت قمبل کنه، تا از کابینت پایین یچیزی برداره، تو حشری نمیشی!؟ خم شده بود، داشت از کشوی پایین یه چیزی برمیداشت، کونشو قمبل کرده بود، طوری که خط شورتش و کسش معلوم بود، داشتم بدجور حشری میشدم، کیرم شق شده بود، پاشدم صبحونه رو جمع کنم، میخواستم وقتی از کنار مامان رد میشم، خودمو بمالم به کونش، اما وقتی از کنارش رد شدم مامان بلند شد و کونش از تیررس من خارج شد. صبحونه رو جمع کردم، بازم پشتش به من بود یا من جایی میرفتم که پشتش به من باشه، من ظرفای صبحونه رو تو سینک گذاشتم، مامان شروع کرد به شستنش، همونجور که داشت میشست و دستاشو تکون میداد، کونش هم داشت می‌لرزید، کون مامان سارا داشت جلوی چشم من مثل ژله میلرزید، دیگه داشتم دیوونه میشدم، قلبم داشت تندتر میزد، آروم بهش نزدیک شدم، دستمو بردم سمت کونش، دستم نزدیک کونش بود، ده سانتیمتر باهاش فاصله داشت، قلبم داشت از جاش کنده میشد، می‌تونستم بگیرمشون، بچلونمشون، تحریکش کنم، میتونم کس مامانو بگام، اگه الان کونشو بگیرم، نیم ساعت دیگه لخت تو بغل همیم، داریم با هم سکس میکنبم، مگه چیکار میتونه بکنه، من پسرشم، هیچکاری نمیتونه با من بکنه، دستم تقریبا داشت به کون مامان می‌چسبید، فقط چند سانتیمتر با سکس با مامان فاصله داشتم، لحظه آخر برگشتم به خودم گفتم: من نمیخوام به مادرم تجاوز کنم. زود دستمو از کونش دور کردم، نفس عمیق کشیدم، مامانو از پشت بغل کردم، از کنار صورتشو بوسیدم، یه لبخند خوشگل تحویلم داد، موهاشو بو کردم، بوی خیلی خوبی میداد، ازش پرسیدم، گفت یه سروم تقویت موی جدید خریده، منم موهاشو بو کردم، یه بوسه دیگه از موهاش برداشتم، برگشتم تو اتاقم ساعت ۱:۳۰ شده بود. ده دقیقه بعد سمانه اومد خونه، از مدرسه برگشته بود بهم سلام کرد اومد نزدیکم لوپمو بوسید، رفت لباساشو عوض کرد.
بعد از ظهر بود، بابا بهم زنگ زد گفت بیا بیرون یه لباس مناسب بپوش. لباس پوشیدم سمانه رو تخت داشت با گوشیش بازی میکرد، رفتم نزدیکش، گفت کجا میری منم گفتم، بابا زنگ زد، با اون میرم، نزدیکش شدم خم شدم لبامو چسبوندم به لبش و یکم لبای ناز آبجی رو بوسیدم، سمانه هم همراهیم کرد، بعد یه لبخند خوشگل رو لباش نقش بست، یکم قربون صدقش رفتم، بعد از خونه زدم بیرون، ده دقیقه بعد بابا رسید دم در خونه، سوار شدم، سلام کردم، بابا راه افتاد، یکم با هم حرف زدیم، بهش گفتم کم مونده بود به مامان تجاوز کنم. بابا هم یکم بهم چپ نگاه کرد، گفت می‌دونم آخرش کار دستمون میدی. منم خندیدم گفتم بابا بریم اداره؟ دلم کون میخواد، بابا با این حرفم خندش گرفت گفت:
+ یه پیشنهاد میدم خوشت نیومد، میریم اداره کونت میزارم بچه مادر جنده.
داشتیم باهم کل کل میکردیم گفتم:
_ هیچی کون بابای کسکش خودم نمیشه
+مطمئنی ؟
+ آره
که بابا خندید و گفت پس باشه پیشنهادمو نمیگم.
_بگو دیگه بابایی.
+نه بیخیال
دستمو انداختم به کیر بابا، کیرشو آروم فشار دادم، گفتم بگو دیگه بابا. اونم خندید، برگشت گفت، یه دست برام ساک بزن، بعد منم خندیدم گفتم، باشه یجا نگه دار برات بزنم، بابا با یه خنده خیلی خوشگل گفت، نمی‌خواد شوخی میکنم، حالا آماده ای سورپرایز شی؟؟؟ منم چشام قلمبه شد، گفتم چی شده، مامانو قراره بکنیم؟ گفت نه منم تعجبم بیشتر شد گفتم:
_پس چی نکنه قراره با محمد سکس سه نفره بکنیم؟
+ نه، اما پیشنهاد خوبیه شاید یروزی انجامش دادیم.
_ خب پس چیه؟
+ اون شب که من خونه نیومدم رو یادته؟
_ آره .
+ اونشب خونه دوست دخترم خوابیدم و صد البته کسشو جر دادم.
_ یعنی چی بابا! من داشتم از نگرانی سکته میکردم، تو کس میکردی؟
+ ای جانم، ببخشید عزیزم، قربون کیرخوشگلت بشم.
_ خب اسم اون جنده خانوم چیه؟
یکم با عصبانیت گفتم، بابام با این حرفم خندش گرفت،
گفت:
+نیلو.
_ جندس؟
+نه نیست، البته جنده منه، سی و هفت سالشه، یه دختر خوشگل، که فکر کنم نه سالشه، داره، اسم شوهرش فرهاده، که باید الان چهل ساله باشه.
خیلی خوشگلو سکسیه. درست مثل مادرت،
قدش صدوهفتادویک سانته، اون یک سانت خیلی مهمه.
_دوست دخترت شوهر داره؟
+آره.
_ سورپرایزت این بود که بهم بگی دوست دختر داری ؟
+نه، سورپرایزم اینه که، بگم : با نیلو حرف زدم، امشب بریم خونشون، یه دست دو نفری جرش بدیم.

با این حرف بابا. خیلی خوشحال شدم.
ای قربون بابا جونم شم
بغلش کردم، لپشو بوسیدم، کم مونده بود تصادف کنیم،
بابا گفت:
+هیجان زده نشو، بهشون نگفتم قراره سکس کنیم، فقط گفتم میایم مهمونی، میریم اگه شد، سکس میکنیم، اگه شد!!!.
_خب حالا شوهرش چی! امشب خونه نیست؟
+شوهر نیلو؟ از رابطه منو نیلو خبر داره، خودشم خوشش میاد، یجورایی مثل منه، اما حیف کونی نیست، کون خیلی خوبی داره، اما کون نمیده، فقط میکنه. و اینکه چطور با هم آشنا شدیمو، قضیش چیه رو بیخیال شو، خیلی پیچیدس بعدا بهت میگم.
_ آخه چطور ممکنه؟
+چی چطور ممکنه؟
_ من کونیم، بابام کونیه: مامانم جندس، دامادمون کونیه ،دوست دخترت جندس، شوهرش کسکشه، تو کسکشی، آخه چطور ممکنه اینهمه جنده و کسکش یه جا جمع شن؟
+یه بار بهت گفتم، ما همیشه آدمای شبیه خودمونو دورمون جمع میکنیم. یه ورزشکار، معمولا همه دوستاش وزرشکارن. یه دکتر دوستاش دکترن، نه معتاد خیابونی، یه دزد با خلافکارا میپره، میخوای ببینی کی هستی، ببین کی دوروبرته.
_درمورد من چی گفتی؟
+ همه چیو گفتم، نیلو و شوهرش راز نگه دار خوبین، امشبم میریم خونشون، ندید بدید بازی درنمیاری، شلوغ کاری نمیکنی، نیلو جنده هست ولی جنده اونجوری نیست که زود بگیری بکنیش، میریم خونشون، شاید آخر شب سکس کنیم، گفتم شاید، حرفی از سکس نزدم، فقط گفتم میایم با هم آشنا شیم، همه چیو درمورد سکس منو تو میدونن، پس گاف ندی.
تا شب ول چرخیدیم، بابا هم زنگ زد خونه به مامان، یکم دروغ تحویلش داد، خیلی ناراحت بود از اینکه بهش دروغ گفته، تا حالا بهش دروغ نگفته، این اولین باره داره دروغ میگه، بعد با نیلو تماس گرفت و همه چیزو باهاش هماهنگ کرد. رفتیم خونه فرهاد، درو زدیم درو باز کردن، استرس داشتم، یکمم دست پاچه شده بودم ولی یه نفس عمیق کشیدم و خودمو کنترل کردم، رفتیم تو، نیلو و فرهاد به استقبالمون اومدن، نیلو یه تاب و شلوار تنگ پوشده بود، از دیدن اندامش تعجب کردم، هیچ چیز از مامان کمتر نداشت،
پرید تو بغل بابا سامان، داشتن با هم لب میگرفتن، من با فرهاد دست دادم، فرهاد یه تیشرت و شلوار تنش بود، نیلو از بابا جداشد، منو کشید تو بغلش گفت بیا اینجا ببینم، بغلم کرد، به خودش فشار داد، اخخخ چه ناز بود، همون دم در تحریک شدم، یه زن خوشگل تو بغلم بود، همونجور که بغلش کرده بودم، دستامو دورش حلقه کرده بودم، صورتمو با دستاش گرفت، بهم نگاه کرد، گفت وایی چه نازی، چقده بزرگ شدی، وقتی دیدمت یه کوچولو بچه بودی. باهام مثل بچه کوچولو ها رفتار میکرد، صورتشو آورد نزدیک لباشو گذاشت رو لبام، اخخخ چه لبای داغی داشت، خوشمزه و ناز، ممه هاش به سینم چسبیده بود، یه لبخند بهم زد، ازم جدا شد، گفت بیان داخل، نشستیم رو مبل، نیلو برامون شربت آورد، خوردیم، نیلو خودشو انداخت تو بغل بابا، بابا هم دستاشو دورش حلقه کرد محکم چسبوند به خودش، شروع کردیم به حرف زدن، نیلو واقعا دختر نازی بود، خیلی سکسی و داغ به نظر می‌رسید. فرهاد و من نشسته بودیم کنار هم رو یه مبل، نیلو و بابا هم رو مبل تک نفره روبرویی نشسته بودن، تو بغل هم، نیلو روی پاهای بابا نشسته بود، پاهاشو انداخته بود روی هم، شلوار نازکی که پوشیده بود خیلی سکسی نشونش میداد، با اون تاب بندی، بدون سوتینش، ممه هاش واقعا حشری کننده بود، چشممو دوخته بودم به بدنش، بابا گفته بود ضایع بازی در نیارم، اما نمیشد، بابا بعضی موقع ها نیلو رو دست مالی میکرد، نیلو هم با یه لبخند و بوسه لب، جوابشو میداد، به فرهاد نگاه کردم، دیدم داره با لذت دست مالی شدن زنشو نگاه می‌کنه و داره از اینکه زنشو تو بغل یه مرد دیگه میبینه، خیلی لذت میبره.
تقریبا در مورد همه چیز با هم حرف می‌زدیم بغیر از سکس، سر شام نیلو روبروی بابا نشسته بود, من کنار نیلو و روبروی فرهاد نشستم، نیلو قرمه سبزی پخته بود، خوبو خوشمزه بود، غذا رو خوردیم، پای غذا کلی گفتیمو خندیدیم.
انتظار داشتم نیلو یه جنده باشه که لنگاشو باز کنه بچپونیم تو کسش. ولی خیلی نرمالو عادی بود و البته خیلی سکسی. زیر چشمی، همش چشمم به ممه هاش بود، غذا تموم شد، بابا و نیلو سفره رو تمیز کردن، فرهاد دست نزد، مثل چی نشسته بود، منم خواستم کمک کنم، نزاشتن، رفتم نشستم رو مبل تک نفره، فرهاد اومد نشست روبروی من، بهم گفت:
+خب آقا سعید چخبرا خوبی؟
_ممنون آقا فرهاد شما چطوری؟
+ ای میگذرونیم ولی شما انگاری کیفت کوکه
_اره خب داریم خوش میگذرونیم
+ آره چه خوش گذروندنی
_ولی خب شمام کیفت کوکه خانوم واقعا زیبایی داری همیشه خوشبخت باشین.
+ممنون آقا سعید، انشاالله شمام با یه دختر خوشگل ازدواج کنی، جلوی چشمت جندگی کنه.

با این حرف فرهاد هردومون خندمون گرفت. ازش پرسیدم حست چی بود وقتی نیلو خانوم تو بغل بابا بود.
+ حس خیلی خوبی داره ولی نمیشه حسو توضیح داد خودت یه زن میگیری، حسش میکنی.

بابا اومد نشست رو مبل کنار فرهاد، نیلو اومد بازم خودشو انداخت بغل بابا، من محو بدن سکسی نیلو بودم، تحملم داشت تموم میشد، میخواستم لختش کنم جرش بدم. یه لحضه متوجه شدم، همه دارن به من نگاه میکنن، نیلو دستشو انداخت به ممه هاش، برگشت گفت، چطورن سعید جون با این حرفش، همه خندیدن خیلی بد سوتی داده بودم، با یه خنده خجالتی، عذر خواهی کردم، نیلو فهمید من به شوخیهاشون عادت ندارم، بلند شد گفت: ای جووونم، قربونت شم، عزیزم، داشتیم شوخی میکردیم، اومد سمتم نشست رو پاهام، دستشو انداخت دورم، سرمو بوسید، بهش نگاه کردم یه لبخند زد و لباشو گذاشت رو لبام، اومممم لبای واقعا خوشمزه ای داره، لباشو جدا کرد پرسید خب نگفتی ممه هام چطوره، ! من یه کوچولو خندیدم گفتم خوشگله ، سایزشون چنده ،! که هممون خندیدیم، دستمو گرفت، گذاشت رو ممه هاش، گفت خودت بگو، آروم شروع کردم به مالوندن، ممه هاش خیلی نرم بودن، کیرم شق شده بود میخواست شلوارو پاره کنه، بره تو کس نیلو، یکم ممه هاشو مالوندم، گفتم فکر کنم سایزشون باید هشتاد باشه ، همه خندیدن ، نیلو گفت خوشم میاد حرفه ایی، منم داشتم ممه نیلو رو از روی لباس میمالیدم، دستمو کردم توی تابش و ممه های لختشو مالوندم نیلو، با من چشم تو چشم شده بود، لباشو چسبوند به لبام، با هم لب می‌گرفتیم، داشتم میسوختم داغ داغ بودم، نیلو لباشو ازم جدا کرد، از روم بلند شد، روبروم ایستاد، چند ثانیه بعد شروع کرد به رقص سکسی، بین سه تا مرد داشت بدن نمایی میکرد آروم کون نازو خوشگلو قر میداد، ما ساکت شده بودیم. یجورایی جادو شده بودیم، تا حالا هیچ دختری برام اینکارو نکرده بود روی مبل نشسته بودم، داشتم نگاه میکردم خون توی بدنم داشت میجوشید کونشو چرخوند سمت من قمبل کرد، آروم شروع کرد به قر دادن کونش، دستمو بردم سمت کونش کونشو لمس کردم، نیلو داشت همون‌جوری قر میداد، از من دور شد، نزدیک بابا شد کونشو چرخوند سمت بابا، نیلو به من نگاه میکرد و بین بابا و فرهاد ایستاده بود، بابا و فرهاد دستشونو دراز کردن سمت کسو کون نیلو، داشتن میمالیدنش، نیلو همون‌جوری که به من نگاه میکرد یه آه کوچیک کشید، کیرم کاملا شق بود، به شلوارم فشار میداد راحت برآمدگی کیرم دیده میشد، نیلو شروع کرد با ممه هاش بازی کردن، چهارتا دست داشتن کسو کونشو حال میدادن، دیدن دستایی که داشتن رو کس و کون نیلو حرکت میکردن، خیلی عالی بود، نیلو حشری شده با صدایی که داشت ازش شهوت می‌بارید، آه و ناله های آروم و حشری کننده ای میکرد، بابا دستشو انداخت به کون نیلو، با ناخونش پارچه نازک شلوار نیلو رو گرفت و شلوار تو تنش پاره کرد، چاک کون نیلو از پارگی شلوار معلوم شده بود، بابا ادامه داد و خشتک شلوار نیلو رو کامل پاره کرد، وایییی شلوار تو تن نیلو بود ولی کسش به راحتی دیده میشد، کسش کاملا خیس شده بود، بابا انگشتشو کرد تو کس نیلو، نیلو یه اخ گفت همون‌طور که نگاهش به من بود، ناله میکرد، من دیوونه تر میشدم، آروم تابشو بالا آورد ، همون‌طور که به بدنش موج میداد تابشو درآورد پرت کرد تو صورت من، بدن نیلو سفیدو خوشگل مثل یه تیکه بلور، ممه های نازو خوشگلش رو تو دستاش گرفت، می‌مالوند، آروم اومد سمت من، من خشک شده بودم، نزدیکم شد، خم شد انگشتشو گذاشت روی زانوی پای راستم، آروم با نوک انگشتش پامو نوازش کرد، همونجور دستشو آورد بالاتر رسوند به کیرم، کیرمو تو مشتش گرفت. نفسم بند اومده بود. ممه هاش جلوی صورتم بود، سرمو بردم لای ممه هاش، شروع کردم به لیسیدن، دیونه شده بودم، از من دور شد ولی من نمی‌خواستم همونجور که آروم سینه هاشو از من دور میکرد، منم سرمو جلوتر می‌بردم، کاملا از مبل جدا شده بودم، دستشو گذاشت رو سرم، منو دوباره به مبل چسبوند، بابا و فرهاد داشتن با هم حال میکردن لباشون تو لبای هم بود، بابا کیر فرهادو می‌مالید فرهادم کون بابا رو، من محو نیلو بودم ، بالا تنش لخت بود، دستشو برد سمت کسش با حرکات سکسی با کسش بازی میکرد، دستمو رسوندم به کسش، داغ داغ بود، خیسی کسشو زیر دستم حس میکردم، نیلو چرخید کونشو آورد نزدیکم، قمبل کرد، صورتمو بردم نزدیک تر چاک کونشو بوسیدم، نیلو یه اخ کوچیک گفت، صورتمو چسبوندم به کونش، از همون پارکی داشتم کسو کونشو میلیسیدم، دستمو انداختم شلوارشو بیشتر پاره کردم، یه اخ محکم گفت، کون نازش لخت جلوی چشمم بود، بغلش کردم کشیدمش سمت خودم، صورتمو چسبوندم به کونش، شروع کردم به لیسیدن کسو کونش، صدای آهو ناله های نیل بلند شده بود، داشت منو دیوونه میکرد، بابا شلوار فرهادو کشیده بود پایین داشت براش ساک میزد، من سرم توی کسو کون نیلو بود نیلو و فرهاد چشم تو چشم شده بودن، نیلو با لبخند شهوتناکش با چشمای خمار شدش، به فرهاد نگاه میکرد، فرهاد داشت از جندگی نیلو لذت میبرد، صدای آهو ناله های فرهادو نیلو خیلی لذت بخش بود، من دهنم از آب کس نیلو سیر نمیشد، نیلو خودشو از من جدا کرد، گفت بخواب زمین، خوابیدم، شلوارشو کامل از تنش درآورد لخت لخت بالای سرم ایستاده بود ، منظره واقعا حشری کننده ای بود، نیلو اومد نشست روی صورتم. من با دستام داشتم کونشو میچلوندم،.
بابا و فرهاد رفتن سمت حموم تا بابا کونشو تمیز کنه، من همون‌طور داشتم نیلو رو می‌خوردم، نیلو خم شد کیرمو کرد تو دهنش، من یه اخ محکم گفتم، نیلو هم گفت جووون بخور کسمو، داشت از کسش سیل میومد و من همه اون سیل رو می‌خوردم، بلند شد نشست روی کیرم، کیرم تا ته رفت تو کسش، شروع کردم به گاییدن کس نیلو جون جنده، صدای بابا و فرهاد از تو حموم میومد، اونا همونجا مشغول شده بودن. صدای آهو ناله های بابا بیشتر حشریم میکرد، خیس عرق بودم. نیلو آه میکشید، نفس نفس میزد، بیحال شده بود.
نیلو رو خوابوندم زمین، خودم رفتم روش سرمو بردم لای کسش شروع کردم به خوردن کس نازش،
اخخخ، آه. آه بخور کسمو، بخور مادر جنده، بخور پدر کونی، با اینحرفا بیشتر تحریک میشدم، رفتم بالا کیرمو جلو کسش تنظیم کردم، محکم کوبیدم تو کسش، یه آه از ته دلش کشید، شروع کردم به گاییدنش ، داشتم تو کسش تلمبه میزدم، لبامون رو هم بود. زبونمو میکردم تو دهنش، داشتم ارضا میشدم، سرعت تلنبه هامو بیشتر کردم ، کیرمو تا ته تو کسش فشار دادم، چشامو بستم ابمو با فشار پاشیدم تو کس نیلو، نیلو هم اخ گفت، از داغی آب کیرم حال میکرد، نفس نفس میزدیم، هردوتامون خندیدم شروع کردیم به لب گرفتن، زبونشو کرد دهنم، اومممم جنده خیلی حرفه اییه. بابا گفت خوش گذشت؟ به خودم اومدم، بابا و فرهاد هردوشون لخت نشسته بودن پیشمون، گفتم جات خالی، عجب کسیه این دختر،هممون خندیدم ، از روی نیلو کنار رفتم، هر چهارتامون نشسته بودیم رو زمین گفتم عزیزم قرص ضد بارداری میخوری دیگه؟ نیلو هم گفت نه، منم گفتم عالیه پس بچه دار میشم، که هممون خندمون گرفت، چشمم به کیر فرهاد افتاد ، کیر فرهاد خیلی خوشگل بود، خوابش بزرگ بود پرسیدم ماشاالله چند سانته که نیلو زود گفت هیجده سانت، فرهاد گفت سعید جان خوش گذشت؟ منم یه لب از نیلو گرفتم. گفتم عالی عالی عالی عالی با یه خانوم خوشگل خوش اندام و قد بلند، نیلو هم خندید گفت صدوهفتادویک سانت قدمه. خندید گفت اون یک سانت خیلی مهمه ، منم یاد حرف بابا افتادم و خندم گرفت. لبای نیلو رو بوسیدم و ازش تشکر کردم بعد لبای بابا رو بوسیدم و از بابا هم تشکر کردم که بهترین باباست
پر از زندگی قسمت۸کاش میشد مانتو جلو باز و ساپورت بپوشیم، با یه شال خوشگل، نه این لباسای زشتو تیره رنگ، مقنعه رو درستش کردم، کیفمو از کنار تخت برداشتم، سعید بازم بد خوابیده بود، داشت خور خور میکرد، معمولا یکم بالششو تکون میدم، دیگه خور خور نمیکنه، رفتم بالا سرش، ای جووونم وقتی خوابه چه نازو خواستنی میشه داداشی گلم، واقعا اگه نداشتمش چیکار میکردم! بالششو تکون دادم خور خورش قطع شد، اما بدتر زدم بیدارش کردم گفت: چیه گفتم داشتی خروپوف میکردی. دستمو گرفت، کشید تو تختش، یه جیغ کوچولو کشیدم، افتادم رو تخت داداشی، همون‌جوری که خواب بود منو بغل کرد چسبوند به خودش، با یه حالت خواب آلود گفت: نرو مدرسه، بیا بغلم، منم داشتم می‌خندیدم، یه مشت به بازوی داداشی کوبیدم، به زور خودمو از تو دست سعید بیرون کشیدم، لوپشو بوس کردم، کیفمو برداشتم از خونه رفتم بیرون، پیاده راه افتادم، مشکلی هم نیست، مدرسه با خونه پنج یا ده دقیقه فاصله داره ، که این راهو پیاده هم میتونم برم، بیشتر وقتا بابا منو می‌رسونه یا مامان اما با پیاده روی هم مشکلی ندارم، امسال واسه خودم گواهی نامه میگیرم، بابا هم برام باید یه ماشین بگیره، هی میگه اول کنکورتو بده بعد، از کنکور متنفرم، متنفرم، متنفرم، حالم ازش به هم میخوره، رسیدم مدرسه از دیدن پریا خیلی خوشحال میشم، حال داداششو پرسیدم، گفت خبر نداره، ندیدتش، چند روزه خیلی دیر میاد خونه، دلم خیلی گرفته بود، پری باهام کلی حرف زد، گفت،: باهاش حرف میزنم تا دوباره بیاد سمتت، منم گفتم نه، من منت هیشکیو نمیکشم، اما بعد از شدت ناراحتی دستمو گذاشتم رو صورتم، وای می‌خوام جیغ بکشم، از دست این پسر احمق، دلداری های پریا آرومم میکرد، اما واسه چند دقیقه. معلم اومد، تدریس کرد، اما اصلا نمی‌فهمیدم چی میگفت، فقط تو حال خودم بودم.بعد مدرسه اومدم خونه مامان و داداش خونه بودن، داداش تو اتاق بود، سلام کردم رفتم جلو لوپشو بوس کردم، بعد رفتم لباس مدرسه رو کندم انداختم دور، آخیییش آزاد شدم، یه لباس راحتی پوشیدم رو تخت دراز کشیدم، گوشیمو برداشتم، عکسای حامدو نگاه میکردم یا پیامک هاشو، دلم گرفته بود، بعد از ظهر بابا به سعید زنگ زد، سعید پاشد رفت سر کمد، یه لباس نو و خوشگل پوشید، این پسره شلخته این لباس خوشگلاشو واسه کجا داره میپوشه؟ پوشید داشت میومد سمتم، از کنجکاوی نتونستم تحمل کنم، ازش پرسیدم، کجا میری داداشی! برگشت گفت: بابا زنگ زد با اون میرم، اومد جلو لباشو چسبوند به لبام شروع کرد به بوسیدن، منم همراهیش کردم، از اتاق رفت بیرون راستش برام یکم عجیب بود، داداشم لبامو بخوره، بهش گفتم دایی و مامان فقط چند ثانیه لبای همو میبوسن، اما دروغ گفتم یبار که خونه دایی بودم، اتفاقی دیدم مامان و دایی تو بغل هم بودن، یه دقیقه لبای همو محکم میخوردن، مثل زنو شوهرا، یبارم تو خونه خودمون دیدمشون، اینبار بابا هم بود اما نشسته بود کنارشون و فقط بهشون نگاه میکرد و لبخند میزد، همیشه برام سوال بود چرا اونا اینقدر همو میبوسن راستش هنوزم نفهمیدم. من به لبای داداشی جونم حس چندانی ندارم برام مثل بوسه معمولیه، اما خوب بلده لب بگیره، از حامد هم بهتر بلده، اصلا فکر کنم از همه دوست پسرای قبلیم بهتره.غرق همین فکرا بودم، داشتم عکسای تو گوشیمو همینجور الکی ورق میزدم، به یه عکس رسیدم، منو حامد تو بغل هم. همه چی اومد جلو چشمم. اون روز صد بار به هم گفت، دوستت دارم، عکس پر بود از شادی و خنده، بغضم گرفته بود، تنها تو اتاق داشتم به همه عشقی که یهو نابود شد فکر میکردم، شروع کردم به گریه کردن، دلم خیلی گرفته خیلی خیلی، دستامو رو صورتم گذاشتم، در اتاق باز شد، مامان اومد تو، منو دید، بغلم کرد، خودمو انداختم تو بغلش، داشتم گریه میکردم، مامان نوازشم میکرد، دلداریم میداد. یکم آروم شدم با مامان شروع کردیم به حرف زدن، نمی‌دونم چقدر ولی شب شده بود، مامان شامو حاظر کرد که بابا زنگ زد، مامان گوشی برداشت یکم با هم حرف زدن، از مامان پرسیدم چیشده ؟ بابا کجاست گفت با سعید یه شام کاری دارن با یه شرکت جدید، میرن برای اون، گفت اگه شد شب میان اگه نشد فردا میان شرکت تو قزوینه. مامان اینارو گفت سر میز تو فکر فرو رفت، خیلی تو لاک خودش بود ، زش پرسیدم چی شده؟ لبخند زد گفت هیچی گفتم نکنه بابا داره دروغ میگه یه زن دیگه گرفته؟ مامان خندید گفت: بابات هیچوقت بهم دروغ نمیگه، یه چند وقتیه یکم مشکوک میزنه، احتمالا زن گرفته. با این حرفش هردوتامون کلی خندیدیم، اونشب بابا و سعید نیومدن، فرداش رفتم مدرسه و اومدم، بازم نیومده بودن، بعد از ظهر بود، سعید اومد خوشحال و شاد، سلام کرد خودشو انداخت تو بغلم، با همون لباسای تازه و تمیزش لباشو چسبوند رو لبام، شروع کرد به لب گرفتن، منم همراهیش کردم، لبای خوشمزه ای داره، لبامو می‌بوسید بیشتر از یه دقیقه لبامو بوسید، صورتمو نوازش میکرد، پرسیدم چی شده، کیفت کوکه داداشی، لبمو بازم بوسید گفت: هیچی ابجیمو میبینم دلم میخواد درسته قورتش بدم، منم خندیدم، این پسر باز یه غلطی کرده، اینجوری کیفش کوکه، هر وقت با پری میخوابه بعدش چند روز حالش توپه، بلند شد لباساشو عوض کرد، میخواست بره تو حال، وقتی داشت می‌رفت، گفت: نشین تو اتاق، بیا، دستشو دراز کرد، گفتم داداشی بیخیال دیگه حال ندارم، دیدم دستشو همونجور نگه داشته، نخواستم دستشو پس بزنم مجبور شدم دستشو بگیرم، منو کشید سمت خودش، بغلم کرد، محکم چسبوند به خودش، لباشو گذاشت رو لبم، بازم لبامو خورد، این حرکت یهوییش خیلی باحال بود، منم همراهیش کردم لباش داغو خوردنیه، یکم لباشو خوردم لباش خوشمزه بود، بعد بهم نگاه کرد، منم خندم گرفت، سعید منو محکم به خودش فشار داد، کامل بهش چسبیده بودم، سرمو گذاشتم رو سینش، وقتی ایستاده تو بغلشم قدم تا سینه داداشی میرسه، اخخخخ آرومترین و امن ترین جای دانیاست، تا داداشمو دارم، هیچی لازم ندارم.شب بازم داداش خودشو انداخت رو تختم، یه شلوار تنش بود، پیرهن نداشت بالا تنش لخت بود، بدون هیچ مقدمه ای، لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن، لبام دستمو انداختم دورش، بیشتر بهش چسبیدم داشتیم لبای همو می‌خوردیم، محکم چسبیده بودیم به هم، داشت خوشم میومد لباش واقعاً خوشمزه بود، حس خوبی داشتم، دست داداشی رو کمرم بود، بعضی موقع ها میبرد توی موهام سرو صرتمو نوازش میکرد، چشمامون بسته بود، فقط داشتیم لبای همو می‌خوردیم، داشت حالم عوض میشد، نمیخواستم تموم شه، چند دقیقه لبای همو خوردیم، بعدش همش داشتم می‌خندیدم، گفت چیه به چی میخندی،! گفتم هیچی ، همینجوری واقعا هم هیچ دلیلی نداشت، یکم هیجان زده بودم، خودمو چپوندم تو بغلش، همون‌جوری تو بغلش خوابم برد، صبح بیدار شدم، دیدم سعید همون‌جوری رو تخت من خوابش برده، قیافش خنده دار شده بود، داشتم همون‌جوری نگاش میکردم، پتو از روش افتاده بود، پتو رو کشیدم روش، رفتم تو بغلش که باعث شد بیدار بشه، دستشو دورم حلقه کرد بیشتر چسبوند به خودش، یکم همون‌جوری موندم، بعد بلند شدم رفتم سمت مدرسه. تو مدرسه پریا فهمید من حالم بهتر شده، ولی بهش نگفتم از دوست پسرش لب گرفتم، بعد از ظهر بود داداش تو اتاق داشت با گوشیش گیم بازی میکرد، سوسن و پری اومدن دم در، بهم زنگ زدن هماهنگ کرده بودیم با هم بریم بیرون، پاشدم برم بیرون، جلو آینه لباسامو مرتب کردم، یه مانتو جلو باز با ساپورت پوشیده بودم، وای خیلی خوشگل شدم، از خودم ممنونم، داداش پرسید کجا میری، گفتم پری و سوسن دم در منتظرمن هستن، گفت: باشه برو، مراقب باش درو باز کردم دیدم داداش داره با نگرانی نگاه می‌کنه، فهمیدم قضیه چیه، اومدم جلو، لبامو چسبوندم به لبش، لبای نازو مردونشو بوسیدم، لبخند نشست رو لباش، میگم چیه؟ میگه هیچی تنظیماتم درست شد، خندیدم خدافظی کردم.شب بازم با هم لب گرفتیم، من تاب و شلوار تنم بود، داداش فقط شلوار، محکم داشتیم لبای همو می‌خوردیم، اخخخ اوممممم، محکم لبامو میخورد، لباش خیلی داغ بود، صدای ملچ و ملوچ لبامون خیلی خیلی شنیدنی بود. یکم از هم جدا شدیم، تو چشمام نگاه کرد، اونم خیلی خوشش اومده بود، داشت حال میکرد، منم حال خوبی داشتم، لبامونو گذاشتیم رو لبای هم، مامان در زد بعد درو باز کرد منو سعید زود از هم جدا شدیم، وقتی در باز میشه اولین چیزی که دیده میشه تخت خواب منه اما منو سعید زود از هم جدا شدیم، هیجان زیادی بهم وارد شده بود، سرم داشت میترکید، مامان سیم شارژر گوشی رو پرسیدکه کجاست ، سعید هم جای سیم شارژر رو نشون داد، مامان برداشت، لبخند رو رو لباش می‌دیدم، اصلا حالت تعجب یا اخم یا ناراحتی رو صورتش نبود، داشت بهمون لبخند میزد، مثل همیشه که با لبخند بهمون نگاه می‌کنه، وقتی از اتاق رفت، نفس راحتی کشیدم، گفتم فکر کنم ندید، منو داداش هردوتامون شروع کردیم به خندیدن، بیشتر بخاطر هیجان زده بودنم میخندیدم، داداشی دوباره لباشو گذاشت رو لبام، بازم رفتم تو دنیای داغ لبای داداشم. چند روز همینجوری می‌گذشت هربارم بیشتر لب همو می‌خوردیم، دیگه من از داداشم مشتاق تر بودم، هر شب تو بغلش بودم، ولی اینبار تو تخت داداشی با هم لب می‌گرفتیم، چون تختش اونور اتاق بود و باید در اتاق رو کامل باز میکردی تا می‌تونستی تختشو ببینی، مامان بازم چند بار اومد تو اتاق، ما ولی اینبار وقت خیلی زیادی داشتیم تا از هم جدا بشیم، من یکم شک کردم گفتم: سعید نکنه مامان شک کرده، فهمیده سعید هم گفت: نترس چیزی واسه نگرانی نیست، یه شب داشتم لبای داداشی رو می‌خوردم، زیونشو کرد تو دهنم، اخخخخ دیگه تو یه حال دیگه بودم، واقعا تحریک میشدم، راستش از اولش تحریک میشدم، اما کم اینبار دیگه واقعا زیاد بود، از اون به بعد زبون هم وارد لب گرفتنمون شد، داشتیم جلو تر می‌رفتیم ، هربار بیشتر و داغ تر، داداش دیگه فقط لبامو نمی‌خورد بعضی موقعها گردنمو میخورد، یه شب یه شورت و یه تاب تنم بود، چسبیده بودم به داداشم داشتم حال میکردم با لباش داغ بودم، دستش رو آورد روی پام، شروع کرد به نوازشم، بعد آورد روی کونم، اخخخن خیلی حال میداد، کونم تو دستش بود، اول آروم فقط دستشو میزاشت رو کونم، ولی بعد از چند روز، دیگه انگشتاشو میکرد تو چاک کونم، خیلی حال میکردم، بعد با دستاش کونمو فشار میداد، یه شب گردنمو خورد، ولی اومد پایین تر سمت سینم سینمو داشت می‌بوسید، من خیلی داغ شده بودم، تابی که تنم بود خیلی باز بود، راحت میتونست خیلی جاهای سینمو ببوسه، دستش رو کونم بود، حال میکردم، یه شب داداش فقط یه شورت تنش بود، منم همه جاشو نوازش میکردم، پام رفت لای پاش و به کیر شق شده داداشی خورد، می‌تونستم کیر شق شدشو حس کنم، برای من شق کرده بود، اخ قربون داداشم بشم، چه سفته کیرش، بعضی روزا میرفتم حموم و خودمو میمالیدم، که خالی بشم، سعید هم چند با پری سکس کرده بود. یه روز از مدرسه برگشتم نیم ساعت بعد تلفنم زنگ زد گوشی تلفونمو از تو کیفم درآوردم، دیدم حامد زنگ زده، هنگ کرده بودم، نمی‌دونستم چیکار کنم، هم خوشحال بودم هم عصبانی، میخواستم جواب بدم که قطع کرد، ای بیمیری شانس کیری من، دلم میخواست همین الان بهش زنگ بزنم اما غرورم نمیزاشت، یهو درباره زنگ زد، زود با هولو ولا گوشیو جواب دادم، سلام کرد، سلام کردم، قلبم داشت تند تر میزد، خیلی تند ولی سرد برخورد کردم، طوری که انگاری واسم مهم نیست، ولی داشتم از هیجان سکته میکردم، یکم حالمو پرسید، منم حالشو پرسیدم، چند ثانیه مکث کرد، بعد شروع کرد به عذر خواهی، هی پشت سر هم عذر خواهی میکرد، هی میگفت دوستم داره، یکم با هم حرف زدیم، من دیدم داره التماس می‌کنه، پرروتر شدم، اونم گفت میام دم در خونتون بیا بیرون بریم یه جایی، اول با ناراحتی گفتم نمی‌خواد، لازم نیست، بعد اصرار کرد منم قبول کردم، گوشیو قطع کردم، بعد بازم به گوشی نگاه کردم دیدم واقعا قطع شده، وقتی مطمعن شدم واقعا قطع کرده، شروع کردم به جیغو داد، از خوشحالی داشتم مثل روانیا بالا پایین میپریدم، آخه نمیدونین که وقتی یه پسر بهت التماس میکنه، چقده حال میده، اندازه ده بار سکس حال میده، یک ساعت بعد دم در بود، سوار ماشین شدم با یه حالت ناراحتی بهش سلام کردم، ولی تو کونم عروسی بود، یه عروسی مجلل، باهام کلی حرف زد تا بخشیدمش، کلی با هم گشتیم، بعد رفتیم طلا فروشی یه گردنبند خوشگل برام خرید، تا یازده شب با هم بودیم، سوار ماشینش بودم یه هیوندا شاسی بلند مدل خوشگل، مدلش قدیمی بود ولی خوشگل بود، در مورد کارش صحبت کرد که اگه مشکلات حل نشه، ورشکست میشن و کلی حرفای دیگه، حدود ساعت ده شب بود یه گوشه خلوت نگه داشت لباشو آورد جلو شروع کردیم به لب گرفتن، لبامو میخورد داشتم داغ میشدم، دستشو برد سمت ممه هام، شروع کرد به مالوندنش، رو ممه هام خیلی حساسم، داغ شدم دستمو بردم سمت کیرش، دلم کیر میخواست، حامد دستشو برد سمت کسم منم پاهامو باز کردم راحتتر کسمو بماله، از روی ساپورت، دستشو روی کسم حس میکردم ، بدجور حشری شده بودم، کیرش شق بود، دستمو انداختم کیرشو از تو شلوارش بیرون آوردم، اخخخخخ کیرش چه بزرگه دوست دارم کیرشو، کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن، عاشق ساک زدنم صدای ساک زدن من با صدای آه و ناله های حامد داشت دیوونم میکرد، حامد میخواست بگه ساک نزن بسه ولی نمیتونست، به زورگفت بسه الان ابم میاد، بزار من بکنمت: ولی من تشنه کیرش بودم، اونقدر ساک زدم تا آخر سر آبش اومد پاشید تو دهنم، حامد چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد، همون لحظه تلفنم زنگ خورد، دهنم پر آب کیر بود قورتش دادم، بعد جواب تلفونو دادم، مامان پشت خط بود، با عصبانیت گفت معلومه کدوم گوری هستی تا این وقت شب؟ پرسیدم مگه ساعت چنده؟ که حامد گفت تقریبا یازده، مامان پشت تلفن جیغو داد میکرد، من متوجه شدم یه قطره از آب کیر حامد گوشه لبمه با انگشتم پاکش کردم، بعد انگشتمو مکیدم حامد خندش گرفت، مامان گفت بیا خونه این وقت شب خطرناکه، منم گفتم باشه پیش حامدم نترس، خداحافظی کردیم، گوشیو قطع کردم، گفتم بریم خونه، یکم مکث کرد گفت: فردا میام دنبالت منم یه لبخند زدم راستش بدجور حشری بودم، رفتیم خونه ساعت یازده و نیم رسیدم خونه ، مامان با عصبانیت اومد جلو، یکم باهم دعوامون شد ولی وقتی فهمید با حامد بازم دوست شدیم، یکم آروم تر شد، بابا رو بغل کردم لباشو بوسیدم، بابا بهم لبخند زد، رفتم اتاقم ،سعید تو تختش دراز کشیده بود، فقط یه شورت تنش بود، منو دید دستشو باز کرد، رفتم تو بغلش وقتی گفتم با حامد دباره دوست شدم، خیلی خوشحال شد، گفت: دوباره تکمیل شدیم، لباشو گذاشت رو لبم، دستشو گذاشت رو کونم و چسبوند به خودش بدجور حشری بودم داداشو بغل کردم لباشو می‌خوردم، یه لحضه یادم اومد، من آب کیر حامدو خوردم، چشامو باز کردم، دیدم سعید چشاشو بسته داره لبامو میخوره، زبونشو می‌کنه دهنم، فکر کنم طعم آب کیر حامد از بین رفته وگرنه میفهمید، ادامه دادم پامو بردم لای پاش کیرش شق شده بود کونم‌و چنگ میزد، ده دقیقه بعد لبامو ازش جدا کردم، همونجور که تو بغلش بودم، یه دستش رو چاک کون من بود خیلی حال مو عوض میکرد یه دستش به موهام بود. بلند شدم، هنوز مانتو تنم بود، خواستم یکم اذیتش کنم کنار تختش ایستادم، پشتمو کردم سمت داداشی، مانتومو درآوردم، کونم جلوی چشماش بود، نگاش کردم دیدم داره کونمو نگاه می‌کنه، دستشو گذاشت روی رونم، آروم آورد کونمو لمس کرد، گفت: خیلی خوشگلی آبجی جونم، خیلی دوستت دارم، منم گفتم منم خیلی دوستت دارم داداشی، رفتم حموم شروع کردم به مالوندن کسم آخرش ارگاسم شدم یه ارگاسم خیلی عالی. از حموم آمدم بیرون، پریدم تو بغل داداشی، یه شورتو تاب تنم بود داداش خواب بود، از خواب پرید گفت دیوونه شدی دختر، بغلم کرد یکم لبامو بوسید بعد هردوتامون خوابیدیم.صبح از خواب بیدار شدم تو تخت سعید بودم چند روزه دیگه تو تخت خودم نمی‌خوابم، لباس پوشیدم از خونه زدم بیرون برم مدرسه، دیدم حامد نگه داشته جلو در، سوار شدم پرسیدم تو اینجا چیکار می‌کنی؟ به من نگاه کرد بعد زد زیر خنده، پرسیدم چیه؟ گفت با لباس مدرسه ندیده بودمت خیلی گوگولی شدی، کوچولو میری مدرسهههه قولبونت بشم. این حرفارو به شوخی می‌گفت، با مشت زدم به شونش، گفتم گمشو عوضی بیشعور. حامد گفت بریم ؟ گفتم کجا؟ گفت بریم بگردیم لباساتم نمی‌خواد عوض کنی، همینو خیلی دوست دارم، بعد گاز ماشینو گرفت رفت، من هرچی دادو بیداد کردم، بزار لباس خوب بپوشم، نزاشت صبحونه رو تو یه جای خوشگل که تا حالا نرفته بودم خوردیم، رفتیم بگردیم خجالت می‌کشیدم، با این لباسا اصلا راحت نبودم به حدود ساعت ده صبح بود سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونه حامد. رسیدیم حامد ماشینو برد تو پارکینگ، رفتیم تو خونشون ،خونشونو خیلی دوست دارم خیلی شیکو مجلله پولدارن خب خونشون باید اینجوری باشه. حامد از پشت بغلم کرد دستشو برد تو کسم همونجور می‌مالید، همون اولش تو دلمو خالی کرد، محکم داشت کسمو میچلوند. خوب میدونست چیکار کنه، کسم‌ همون اول آب انداخت دستشو آوردم به کیرش، شق بود، میمالیدم، برگشت بغلم کرد منو برد تو اتاقش انداخت رو تخت، خوب میدونست که خشونت رو دوست دارم، واسه همین ملایمت به خرج نمی‌داد، افتاد روم شروع کرد به خوردن لبام، ممه هامو تو دستاش میچلوند، بدجور حشری شده بودم، شروع کرد به لخت کردنم مانتومو درآورد بعدش تیشرتمو، ممه هامو میخورد یکمم بعضی موقع ها یکم گاز می‌گرفت ، من اخ می‌کشیدم، داشتم زیرش نفس میزدم، تند شلوارمو از تنم کند، لخت جلوش دراز کشیده بودم واسه این صحنه دلم خیلی تنگ شده بود، خوابید کنارم لباشو گذاشت رو لبام، دستشو رسوند به کسم، انگشتشو کرد تو، من یه اخ بلند کشیدم چشامو نمی‌تونستم باز کنم، لبامو میخورد همراهش انگشتش تو کسم بود، انگشت دومشو کرد تو کسم دو انگشتی داشت میگایید منو، اخخخخ نقطه جی رو میتونست پیدا کنه چشامو بسته بودم، داشتم از حال میرفتم بلد بود چیکار کنه، کیرشو از تو شلوارش درآوردم، لباساش هنوز تو تنش بود سر کیرشو گذاشتم، جلو کسم کیرشو تا ته فرو کرد تو، چشام داشت از کاسه درمیومد، شروع کرد به گاییدنم داشتم زیرش مثل جنده ها زار میزدم، خوب داشت منو میگایید، کیرشو درآورد اومد بالا سرم کیر شق و خیسشو کرد تو دهنم سرمو تو دستاش گرفت شروع کرد به گاییدنم، کیرش به حلقم میخورد، چشام خیس شده بود، اونقدر داشت محکم دهنمو میگایید، کیرشو درآورد با آه وناله ابشو پاشید رو سینم، ولو شد کنارم، گفت عالی بود عشقم، گفتم چرا تو دهنم نریختی، گفت اگه تو دهنت بریزم، دیگه نمیتونم لب بگیرم.آبشو مالیدم به ممه هام رفتم روش پیرنشو درآوردم لبمو چسبوندم به لبش، یکم لباشو خوردم رفتم پایینتر شلوارشو درآوردم کیرشو کردم تو دهنم، شروع کردم به ساک زدن، کیرش بازم شق شد، دور دوم سکس شروع شد، آخرش بازم آبشو ریخت رو ممه هام، منم مالیدم به ممه هام، آماده می‌شدیم بریم حموم، گوشی حامد زنگ خورد، حامد برداشت یهو هل شد. گفت نیم ساعت دیگه شرکتم، گفت: سمانه خونه خودتون برو حموم، اصلا وقت نداریم، چنتا سرمایه گذار قراره بیان، خیلی موضوع مهمیه، شلوارمو پوشیدم سوتینمو پوشیدم، ولی نزاشت تیشرتمو بپوشم، مانتومو داد دستم، گفت تو راه بپوش، سوار ماشین شدم ظهر و هوا گرم بود، سر کوچه پیادم کرد باید دو کیلومتر راه رو میرفتم اونم تو این گرما تا برسم خونه خیس عرق بودم، رفتم تو، رفتم تو اتاقم، حوله رو برداشتم، رفتم سمت حموم، بدشانسیم سعید از دستشویی اومد بیرون، منو دید محکم بغلم کرد، لباشو گذاشت رو لبام، شروع کرد به خوردنم، کونمو چنگ انداخت، بردم رو تختش، سلام کرد سلام کردم، گفتم داداشی باید برم حموم، گفت عجله ای نیست میری، لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام، منم گفتم به جهنم، داداشی رو بغل کردم زبونمو کردم تو دهنش، چند دقیقه لبامو خورد، بازم تحریک شدم، گردنمو خورد چشامو بسته بودم داشتم حال میکردم، رفت پایینتر دکمه های مانتومو باز کرد، مانتومو درآورد با تعجب دید زیرش هیچی ندارم، بجز یه سوتین لبخند زد، لباشو گذاشت تو چاک ممه هام، من یه آه آروم گفتم، داداش بعد چنتا بوسه به من نگاه کرد، بوی آب کیر حامد خیلی واضح بود، دستمو به صورتم گرفتم، واقعا ازش خجالت میکشیدم، می‌خندیدم گفتم، داداشی گفتم که باید برم حموم، خندید اومد بالا لباشو گذاشت رو لبام، بازم از هم لب می‌گرفتیم، فهمیدم داداشی هم داغ شده، نفس نفس میزد، تو چشام نگاه کرد، خیلی جدی بود، دیگه نمیخندید بهم گفت پاشو برو حموم، از روم بلند شد، نشست کنار تخت، تو یه لحظه جو شوخی و خنده، تبدیل شده بود بود به یه جو سنگین، پاشدم میخواستم برم سمت حموم، یهو داداش دستمو گرفت، آروم برگشتم بهش نگاه کردم، اونم به من نگاه کرد، چشم تو چشم هم بودیم، قلبم به شدت داشت میزد، سعید بلند شد، منو بغل کرد لباشو گذاشت رو لبام، منو چسبوند به دیوار مثل دیوونه ها ازم لب می‌گرفت، منم دیوونه تر از اون تیشرتشو از تنش درآوردم، دستش رو ممه هام بود داشت ممه هامو می‌مالید، هردومون خیلی حشری شده بودیم، بلندم کرد منو خوابوند رو تخت، رفت پایین سوتینمو درآورد، ممه های لختم جلوی چشم برادرم بود، شروع کرد به خوردن ممه هام، سر دادشی رو نوازش میکردم، آه آه آه بخور داداشی، دستشو روی کسم احساس کردم، داشت از روی شلوار کسمو میمالوند، دوبرابر حامد حشریم کرده بود، داشتم جیغ می‌کشیدم، شلوارمو از تنم درآورد، رفت سراغ کسم، دهنشو گذاشت رو کسم، شروع کرد به لیسیدن کس، هی قربون صدقم می‌رفت، از شدت حشری شدن داشتم به خودم میپیچیدم. قربون کس ابجیم بشم من، اومممم اوممممم واییی کست چه خوشمزست. اخخخخخ داداشی کیر می‌خوام کیر بهم بده.پاشد لخت خوابیده بودم جلو داداشم، کسم خیس شده بود، منتظر بودم داداشم خودشو واسم لخت کنه، اخخخخ وقتی کیرشو دیدم حس خیلی عجیبی داشتم داداشم، اومد روم کیرشو تنظیم کرد، آروم فرستاد تو کسم، ااااخخخخخ شروع کرد به گاییدنم، رفت و آمد کیر داداشم تو کسم برام خیلی تازه بود، داشتم از حال میرفتم تو چشمام نگاه میکرد، منم تو چشمای داداشم، تلمبه هاشو سریع تر کرد، با صدای جیغ زیر داداشم ارضا شدم، از حال رفته بودم، خیلی حال میداد، داداشم کیرشو درآورد، از روم بلند شد، منو به حالت سگی نشوند، گفت اوففففففف ابجیییی چه کسی داری، قربونت بشم، کیرشو گذاشت دم سوراخ کسم، سرشو فرو کرد تو، بعد درآورد آروم سرشو میکرد درمی‌آورد تا منو تو کف بزاره ، با صدای حشریی گفتم، بکن داداشی، وقتی اینو گفتم، انگاری سعید وحشی شد، کیرشو محکم کوبید تو کسم اااااه، با دو دستش کونمو گرفت شروع کرد به گاییدنم، یه بار دیگه ارضا شدم، داداشی کیرشو درآورد آبشو پاشید رو کونم. بیحال شدم همونجور روی شکم افتادم رو تخت، سعید هم بیحال افتاد کنارم، به هم نگاه کردیم شروع کردیم به خندیدن، گفتم خجالت نمی‌کشی خواهرتو می‌کنی،! اونم گفت خجالت نمی‌کشی به برادرت کس میدی،! هردوتامن شروع کردیم به خندیدن، صورتشو آورد نزدیک، لبای منو بوسید گفت الان میتونی بری حموم پاشدم برم حموم ایستاده بودم داداشم کنارم لخت روی تخت دراز کشیده بود، گفتم تو نمیای؟ اونم انگاری از خدا خواسته، بلند شد اومد دنبالم با خنده و شوخی رفتیم سمت حموم، توی حموم بازم همو بغل کردیم، شروع کردیم به خوردن لبای هم، بیشتر می‌خندیدم هردوتامون ارضا شده بودیم لب می‌گرفتیم با هم بازی میکردیم کیرشو تو دستم گرفتم واقعا کیر خوشگلی داره سفیدو دوست داشتنی خوابیده بود وان حمومو پر کردیم، رفتیم تو وان، همش داشتیم با هم ور می‌رفتیم، اولاش بیشتر شوخی و خنده بود اما رفته رفته بازم تحریک شدیم نشست کنار وان کیرشو گرفتم تو دستم ای جوووونم داداشی کیرت چه نازههههه.دوست داری آبجی جون؟ از این به بعد مال توعه هرچقدر میخوای باهاش حال کن.سر کیرشو بوسیدم زبونمو چسبوندم زیر کیرش تا سر کیرشو لیسیدم کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن کیر برادرم اخخخخخ اومممممم اوممم اوم اوم خیلی حال میداد، داداشی داشت حال میکرد از پایین نگاش میکردم قیافش خیلی ناز میشد وقتی چشاشو میبست و آه میکشید کیرشو از دهنم درآوردم با کیرش بازی میکردم برگشت گفت دوست داری از پشت!؟ منم دلم میخواست گفتم آخه داداشی درد داره. سعید گفت صبر کن الان میام پاشد رفت یک دقیقه دیگه برگشت با ژل روان کننده تا دیدمش فهمیدم چیه چون خیلی استفاده کردم، محکم خندیدم گفتم از کجا پیداش کردی گفت از اتاق بابا کش رفتم، نشست کنار وان از وان اومدم بیرون رو بروش وایسادم کسم جلوی دهنش بود، دو قدم رفتم عقب شروع کردم به نشون دادن اندامم، بلند شد اومد سمتم بغلم کرد، لبامو میخورد کیرشو گرفتم تو دستم اونم کسمو می‌مالید، یکم باهم حال کردیم خودم کونمو تمیز کردم داداشم دید اینقده حرفه اییم گفت واقعا که جنده ای با این حرفش خندم گرفت بلند شدم دستامو چسبوندم به دیوار، کونمو قمبل کردم گفتم، نمی‌خوای خواهر جندتو بکنی؟ سعید کونمو ژل زد ژل سرد بود اخخخخ سرده. جووونم الان با کیرم گرمش میکنم آبجی جونم. کیرشو تنظیم کرد دم سوراخم، آروم آروم فرو کرد تو کونم پر شدن کونمو حس میکردم دیواره های کونم داشت جر میخورد اخخخخ داشتم جر می‌خوردم، کیرشو تا نصف فرو کرد شروع کرد به گاییدنم، دستشو رسوند به کسم اخخخخ انگشتشو کرد تو کسم اخخخ وایییی داشتم جر می‌خوردم هردوتا سوراخم داشت حال میکرد، اونقدر کسمو مالوند تا آخرش ارضا شدم تو حموم داشتم جیغ می‌کشیدم سعید یکم بعد من ارضا شد ریخت تو کونم اخخخخخ خیلی عالی بود، با داداشم لب گرفتم حموم کردیم کلی با هم شوخی کردیم خندیدیم بهترین حموم کل زندگیم بود بیشتر از دو ساعت بود که تو حموم بودیم.
پر از زندگی
قسمت ۹

لخت بودن خواهرو برادر، چیزی نبود که تا حالا بهش فکر کرده باشم، ولی آلان خواهرم لخت تو بغلم داشت ناله میکرد. با حوله داشتم خودمو خشک میکردم، کنارم خواهرم سمانه با حوله خودش داشت موهاشو خشک میکرد. ممه هاش صورتی و سفت بود، لیسیدن ممه خواهرم وقتی که طعم آب کیر دوست پسرش رو تو دهنم می‌فهمیدم، حس خیلی عالیی و عجیبی بهم میداد. یهو سمانه شروع کرد به خندیدن پرسیدم چیه ؟ گفت کیرت بازم که شق شده! پایینو نگاه کردم، کیرم شق شده بود، سمانه کیرمو تو دستش گرفت، گفت داداشی کیرت خیلی خوشگله، خودمو چسبوندم بهش شروع کردم به لب گرفتن، گفتم آبجی جون میخوای یه دور دیگه جرت بدم! که گفت نه الان مامان میاد، درضمن وقتی مامان بابا خونن بهم دست نمی‌زنی فهمیدی؟ این تیکه رو یکم با شوخی گفت، ولی جدی بود نمیدونست که بابا بفهمه خوشحال میشه تا ناراحت.همونطور لخت از حموم بیرون، اومدیم مامان در زد بعد دستگیره در رو گرفت چرخوند منو سمانه وسط اتاق لخت وایساده بودیم، سمانه یه لحظه شوکه شد، اما در باز نشد، من به سمانه نگاه کردم بدجور ترسیده بود. من وقتی با سمانه داشتیم می‌رفتیم حموم برای احتیاط در اتاق رو قفل کردم که انگار کار کاملا درستی بود، مامان دستگیره رو چند بار دیگه چرخوند، بعد در زد جواب دادم بله؟ مامان از اونور گفت درو چرا قفل کردی بیا شام پیتزا گرفتم. تشکر کردم گفتم چند دقیقه دیگه میام. زود لباس پوشیدیم رفتیم بیرون، سر شام بابا مامان به هم نگاه میکردن, لبخند میزدن, گفتم چیزی شده, بگین ما هم بخندیم? مامان هم جواب داد, هیچی پیتزاش خوشمزس از طعمش خوشم اومده, سمانه هم حرف مامانو تایید کرد، من کاملا از موضوع خبر داشتم, چند روز پیش که مامان اومد در رو باز کرد و مارو تو بغل هم دید, فهمیده بود که منو سمانه داشتیم با هم لب می‌گرفتیم و بعد رفته و همشو به بابا گفته بابا هم اومد و به من گفت منم هر اتفاقی که بین منو سمانه می‌افتاد رو به بابا میگفتم, بابا هم راهنماییم میکرد, که چطور با خواهرم ور برم, که خوشش بیاد, آخرشم موفق شدم لنگاشو بدم هوا, الآنم دل تو دلم نیست که خبر سکسم با سمانه رو بزارم کف دست بابا. شام رو خوردیم نشستیم پای تلویزیون بابا و مامان تو بغل هم, منو سمانه هم کنار هم بودیم، کلی با هم حرف زدیم مامان هنوزم اون لبخند خوشگلش دیده میشد, بابا گفته بود چون مامان با داداشش سکس کرده, از سکس منو سمانه ناراحت نمیشه, بیشتر دوست داره که ما باهم سکس کنیم، واقعا خیلی مامان جالبی دارم، دوست داره دختر و پسرش با هم سکس کنن. فکر کنم عجیب ترین خانواده دنیاییم و البته دوست داشتنی ترین. شب بازم با سمانه تو تخت من بودیم اون یه تاب نازک با یه شرت کوچیک تنش بود که همش با هم دو وجب پارچه نمیشد, منم فقط یه شورت تنم بود, البته پتو رو رو خودمون کشیده بودیم, زیر پتو من شورتمو کشیده بودم پایین, کیر شقم تو دست سمانه بود, دست منم تو شورت سمانه, داشتم کسشو میمالیدم, لبامون رو لب هم بود داشتیم با هم لب می‌گرفتیم بدخور حشری شده بود کسش خیس خیس بود, هر دوتامون به پهلو خوابیده بودیم, کیرمو گرفتم تو دستم, ابجیم چشاشو بسته بود, تنظیم کردم میخواستم بکنم, ابجیم زیر لب داشت می‌گفت نکن مامان میاد نکن, ولی من دلم کس خواهرمو میخواست, کیرمو فشار دادم کردم تو کس سمانه, سمانه یه ناله کوچیکی کرد, داشت جلوی خودشو می‌گرفت که صداش در نیاد, ولی نمیتونست, آروم ناله میکرد, خوب کسشو گاییدم, کیرمو درآوردم, کردم دهنش, برام مهم نبود مامان ببینه, چون مامان جنده من عاشق اینه که ببینه من دارم خواهرمو میگام. کیرم تو دهنش بود من لخت کنار تخت وایساده بودم کیرمو کردم دهن سمانه سرشو تو دستام گرفتم شروع کردم به گاییدن دهنش و با فشار ابمو تو دهن سمانه خالی کردم. سمانه ابمو قورت داد پریدم زیر تخت لبامو چسبوندم به لبش شروع کردم به خوردن لباش، با تعجب ازم پرسید از طعم آب کیر بدت نمیاد,!? منم گفتم نه بابا زهر نیست که شرتمو پوشیدم بغلش کردم پرسیدم.
_چطور بود آبجی جونم.
+خیلی عالی بود نمیتونم وایسم پاهام میلرزه.
_ای جونم ارگاسم شدی عزیزم؟
+آره اونم یه ارگاسم عالی. تو چطوری داداشی خوشت اومد؟
_چی میگی آبجی جون بهترین سکسم تا الان بوده، با خوشگلترین دختری که میشناسم و بینهایت عاشقشم.
+ای جونم فدای داداشم بشم. امروز یکی از پر سکس ترین روزای زندگیم بود.
_مگه امروز چند بار سکس کردی؟
+پنج بار، دوبار با دوست پسرم سه بار با داداشم. چهار بار از کس یه بارم از کون.
_ واییییی فدای ابجیم بشم امروز جر خوردی که دیروزم باهاش سکس کردی اینم حسابه.
+ از کجا فهمیدی.
_ دهنت کاملا طعم آب کیر میداد.
+ایییی وای ببخشید یادم رفته بود. نه دیروز فقط واسه حامد ساک زدم آبشو خوردم دیر بود وقت نشد اون منو بکنه، تو از طعم آب کیر بدت نمیاد؟
_ نه چرا بدم بیاد, یکم طعمش بد هست اما میشه بیخیالش شد و حالشو برد.
+تو چند روز پیش پریا رو کردی؟
_ فکر کنم دو روز پیش بود باهات لب گرفته بودم خیلی حشری بودم رفتم جرش دادم.
با خمیازه سمانه, فهمیدم وقت خوابه, بغلش کردم گفتم دیگه بخوابیم .
فرداش رفتم دانشگاه, حدودای ساعت یک بابا زنگ زد گفت ساعت سه شرکت باش, از دانشگاه زدم بیرون رفتم شرکت, ساعت دو رسیدم, کارمندا رفته بودن, رفتم اتاق بابا, سلام کردم لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن لبای ناز بابایی.
+خب چخبر از خواهرت؟ از وقتی با اون حال می‌کنی دیگه سمت من نمیای شلوغی .
_ باباااا نگو این حرفو تو عشق منی کونی کسکش. خب بابا یه خبر خوب دارم برات خیلی خیلی خوب. شیرینی می‌خوام.
+ خب بگو خبرتو به اندازه خبرت بهت شیرینی میدم.
_ خدمت بابا جونم بگم که از دیروز تا الان که پیشتم سه بار سمانه رو گاییدم دو بار از کس یه بار از کون‌
با گفتن این حرف بابا از جاش بلند شد اومد بغلم کرد، لباشو گذاشت رو لبام یه لب خوشگل ازم گرفت با زوقو شوق گفت آفرییین پسر خوبم تبریک میگم تو واقعا پسر مامانتی. شروع کردم به تعریف همه اتفاقاتی که دیروز افتاد بین حرفام گفت.
+مامانت دیروز فهمید رفتین حموم
_ از کجا فهمید؟
+ چون تابلو مشخص بودین هردوتاتون تازه از حموم اومده بودین بیرون دیشب اونقدر حشری بود که دو بار گاییدمش تا راضی شد.
_ای جونم پس خوب کس کردیم دیشب چون منم دیشب سمانه رو از کس گاییدم آخرشم ریختم دهنش.
شروع کردم به تعریف بقیه داستان، که در شرکت زده شد، رفتم درو باز کردم پیک دوتا پیتزا آورده بود، گرفتم حساب کردم با بابا شروع کردیم به خوردن بابا رو صندلی ریاستش نشسته بود، منم روبروش غذامونو خوردیم بابا دوتا آدامس داد گفت بجو دهنت تمیز شه من شروع کردم از ممه ها و کس سمانه واسه بابا تعریف کردم، بابا واسط حرفام برگشت بهم گفت کمرت هنوزم سفته یا سمانه خالیت کرده؟ بهش گفتم واسه چی میخوای، میخوای کونتو باهاش پر کنم، یه صدا از کنار گوشم گفت: می‌خواهم کسمو پر کنی. من از ترس جیغ زدم برگشتم نگاه کردم دیدم نیلو پشت سرمه کفشاش تو دستش بود، داشت از خنده غش میکرد، بابا هم همراهش، اونقدر گرم تعریف از سمانه بودم که متوجه اومدنش نشدم، بابا پاشد نیلو رو بغل کرد با هم لب می‌گرفتن، پاشدم نیلو یه مانتو جلو باز پوشیده بود با یه ساپورت که ساق پاش معلوم بود، که واقعا جنده از این نیلو پوشیده تر لباس می‌پوشه. بغلش کردم فشارش دادم به خودم لبامو گذاشتم رو لبش یه سیر لبای جنده خانومو خوردم، نیلو گفت چی شده چیو داشتی تعریف میکردی، که بابا برگشت گفت سعید دیشب با سمانه سکس کرده، اونم سه بار، نیلو یه جیغ کوچیک کشید بغلم کرد، لبامو بوسید گفت ای جونم عزیزم مبارکه عزیزم، لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردنش بابا مانتوشو درآورد از پشت چسبید بهش، از جلو و پشت داشتیم با نیلو حال میکردیم، تلفن نیلو زنگ زد نیلو همون‌طور که بین منو بابا بود تلفونو جواب داد. الو سلام عزیزم خوبی آره پیش سامانم سعید هم اینجاست، بچه ها فرهاد سلام میرسونه، باشه عزیزم عزیزم شب حتما خونم. من دستمو انداختم کس نیلو رو چنگ زدم نیلو یه آخ گفت: فرهاد هم از اونور گفت جوووون. نیلو گفت میخوای بیای تصویری ؟ فرهادم از خدا خواسته زود تصویری زنگ زد، سلام کردیم فرهاد کاملا لخت بود. نیلو گوشی رو یه گوشه تنظیم کرد، اومد بغلمون لباشو چسبوند به لبام لبای داغشو می‌خوردم، دستشو انداخت به کیرم اخخخخ، بابا از پشت چسبیده بود به نیلو دستشو برد به کس نیلو، اونیکی دستش رو ممه نیلو بود، منم یکی از ممه هاشو میمالیدم، بابا شروع کرد به لخت کردن نیلو، اول تیشرت نیلو رو درآورد، بعد ساپورتشو، شورتو، سوتینشم درآورد، لخت بین منو بابا، اونم جلوی چشم فرهاد داشت حال میکرد. نشست بین منو بابا، کیرامونو از تو شلوارمون درآورد ، شروع کرد به ساک زدن، فرهاد از اونور داشت با کیر شقش بازی میکرد، واقعا کیر خوشگلو بزرگی داره. کیر هردوتامونو ساک میزد، یبار کیر منو میکرد تو دهن داغش با کیر بابا بازی میکرد، یه بارم برای بابا همین کارو میکرد، منو بابا اون بالا مشغول بودیم، باهم لب می‌گرفتیم، فرهاد واقعا حشری شده بود، می‌گفت بخور جنده، ساک بزن جنده، ساک بزن عشقم، ساک بزن کیرشونو، نیلو یبار کیر بابا رو از دهنش درآورد یه بوس واسه فرهاد فرستاد، کیر منو کرد تو دهنش، فرهاد با این حرکتش دیوونه شده بود ، منو بابا هم همینطور، نیلو رو بلند کردیم، من نشستم رو میز، نیلو خم شد شروع کرد به ساک زدن، من داشتم دیوونه میشدم، دهنش داغ بود کیرم داشت میترکید، بابا کیرشو از پشت کرد تو کس نیلو، شروع کرد به گاییدنش، کیر شق من تو دهن نیلو، نمیتونست ناله های اونو خفه کنه، یکی از صحنه های زیبایی بود که داشتم می‌دیم، تا حالا همچین چیزی ندیده بودم، کیر من تو دهن یه جنده خوشگلو خوش اندام بود، در حالی که کسش جلوی چشمام داشت گاییده میشد. وقتی بابا کیرشو تا ته فشار میداد تو کس نیلو، ضربه ای که به کون نیلو، میخورد یه موج درست میکرد که تا کمرش میومد، خیلی خوشگلو دیوونه کننده بود. نیلو کیرمو از دهنش درآورد، صدای آهو ناله هاش واقعا شنیدنی بود، تو صورتم نگاه کرد، کیرم تو دستش بود داشت میمالیدش، چشمای خمار و ناله های پر شهوتش داشت دیوونم میکرد، یکم باهاش لب گرفتم بعد بازم تو چشماش نگاه کردم، واقعا دیدنی بود، چشمای خمار شدش، موهای به هم ریختش، ناله های پر از شهوتش با یه لبخند پر شهوت، یه صدای آروم که شهوت داشت ازش می‌بارید، بهم گفت کونم کییییر میخواااااد، من یه لحظه بدنم شل شد یکم طول کشید تا بلند شم، ژل رو از کشوی بابا برداشتم، رفتم پشت بابا، خیلی حشری بودم، بابا اومد جلو همونجور ایستاده کیرشو کرد تو کس نیلو، من سوراخ نیلو رو چرب کردم کیرمو گذاشتم دم سوراخ نیلو، نیلو به فرهاد نگاه کرد گفت خوشت میاد عشقم ؟ کون زنت گاییده میشه ! خوشت میاد زنت با دوتا کیر گاییده میشه،! خوشت میاد کسکش، من کیرمو فشار دادم تو کون نیلو، نیلو یه اخ محکم گفت، کیرمو تا نصفه کردم تو کونش چشماشو بسته بود داشت درد میکشید، فشار دادم کیرم تا آخر رفت تو کونش، جنده تا آخر کیرمو بلعید. شروع کردیم به گاییدن کسو کون نیلو فرهاد و نیلو چشم تو چشم بودن، من تو بهشت بودم، اخخخ نیلو داشت بین ما از حال می‌رفت، با دستامون نگه داشته بودیمش، خودمونم به زور ایستاده بودیم، میخواستم به بابا بگم بشینیم، که بابا با یه ناله محکم آبشو تا ته پاشید تو کس نیلو، کیرشو درآورد منم کیرم آزادتر شده بود، شروع کردم به محکم گاییدنش، آخر ابمو با فشار پاشیدم تو کون نیلوی جنده، بابا سامان رو مبل ولو شده بود، منم خودمو انداختم رو اونیکی مبل نیلو نشست رو مبل روبرویی. یه بوس به فرهاد فرستاد، بعد خداحافظی، ماهم باهاش خداحافظی کردیم، فرهاد تماس رو قطع کرد، نیلو بی‌حال افتاده بود رو مبل، بابا هم بی‌حال بود، من گفتم کی پایس یه دور دیگه نیلو هم برگشت گفت، مامانت برو اون جنده رو بکن. هممون با اون حرفش خندیدیم یکم حرف زدیم بعد نیلو و بابا رفتن منم رفتم سمت خونه.
پراز زندگی
قسمت ۱۰

سلام خدمت همه خوانندگان عزیز داستان پر از زندگی. امیدوارم از خوندن داستان لذت برده باشین اگر هم لذت نبردین به ممه راست نیلو چیکار کنیم مثلاً. در مورد این داستان همتون میدونید که داستان واقعی نیست و اصلا سعی نکنید تو خونه انجامش بدید. اما این داستان واقعیت های خودش رو هم داره به طور مثال سامان و سارا در دنیای واقعی وجود دارن سارا واقعا جندس و با اینکه شوهر داره چنتا بکن پایه و دوست پسر داره. سامان واقعا کسکشه و عاشق اینه که زنشو زیر کیر ببینه. نیلو و فرهاد هم واقعی هستن نیلو واقعا جندس و کسو کونش برای کیر بدجور میخاره ممه هاش هشتاده و خیلی هم جندی نازو خوشگلیه فرهاد هم کسکشه کیرش هیجده سانته و عاشق اینه که گاییده شدن زنشو ببینه. علی که بعداً باهاش آشنا میشین هم واقعیه در موردش حرف نمی‌زنم خودتون ببینین این بشر چجور آدمیه. بعضی شخصیت های دیگه هم واقعی هستن شاید با تفاوت های کوچک و بزرگ. همه شخصیت ها نه ولی تعدادی از شخصیت ها واقعا در دنیای واقعی وجود دارن و تقریبا همون‌جوری که تو داستان گفته میشه عمل میکنن البته تقریبا نه کاملا. فقط اتفاقات داستان با اتفاقات در واقعیت فرق دارن و مثلاً شاید تعداد اعضای خانواده با تعداد اعضای خانواده که تو داستان اشاره شده فرق داشته باشن و یا اسم ها کمی تغییر پیدا کرده باشن. شاید یه روز اتفاقات تو دنیای واقعی رو هم نوشتم. مثلاً نیلو بدجور میخاره که به دوست فرهاد کس بده خودشم قسم خورده که بهش کس میده منم مطمعنم یه روز طعم کیرشو تو دهنش حس میکنه فرهاد هم اینو می‌دونه و خیلی خوشحاله که زنش به دوستش نظر داره آخه کدوم زنی دوست نداره که به رفیق سکسی شوهرش کس بده!!! کیر سامان تو کس همتون. کس نیلو تو دهن همتون.

داشتم فکر میکردم به همه کارایی که با خواهرم می‌تونم بکنم، میتونم با پری و سمانه همزمان سکس کنم ولی نمیشه اگه پری بفهمه چی میگه، مامانو چی الان شاید بتونم بکنم، خودش میخاره، مامانو سمانه لخت جلوم باشن چی میشه از کس این در بیارم بکنم تو کس اونیکی. تو همین فکرا بودم که سمانه در حموم رو باز کرد من تو وان دراز کشیده بودم سمانه لخت شد اومد تو وان خونه مثل همیشه خالی بود مامان تو باشگاه بود بابا رفته بود نیلو رو برسونه. با سمانه شروع کردیم به حال کردن آبجی از من مشتاق تره ازش پرسیدم.
_ابجی جون چخبرا امروز مدرسه چطور بود.
+مثل همیشه مزخرف.
_ ازش لذت ببر تموم میشه دلت برا دوستات تنگ میشه ها.
+ اونکه آره خیلی خوبه. پری امروز داشت حرف میزد می‌گفت جدیدا داغ تر شدی.
_ تو چی گفتی؟
+گفتم داداشم همیشه پسر داغیه.
_ ای جووونم آبجی کیر داداشی رو دوست داری ؟
+ ارههههه مگه میشه کیر به این نازی رو دوست نداشته باشم.
یکم با هم حرف زدیم بعد از حموم اومدیم بیرون یکم بعد مامان اومد بازم فهمید ما حموم بودیم و همون خنده همیشگی رو داشت بغلمون کرد دونه دونه لبامونو بوسید. چند روز همینجوری گذشت بیشتر بعد از ظهر سکس میکردیم چون اون موقع خونه خالیه. اگه یه روز سکس نمی‌کردیم سمانه ناراحت میشد. ابجیم یه جنده به تمام معنا بود. از اونور سکس مامان بابا هم زیاد شده بود چون سکس منو سمانه مامان رو خیلی حشریش میکرد. تو شرکت بودم بعد از کار رفتم کیر بابا رو گرفتم تو دستم شروع کردم به مالوندنش رو صندلی ریاستش نشسته بود. داشت با کامپیوتر کار میکرد کیرش آروم آروم تو دستم شق شد بابا گفت چیه دلت کیر میخواد پسره خواهر جنده؟ منم خندم گرفت گفتم دارم با کیرت ور میرم حشری بشی کونت بزارم بابای کسکش. همینجوری داشتم با کیرش بازی میکردم زیپ و دکمه شلوارشو باز کردم کیرشو درآوردم رفتم زیر میز شروع کردم به ساک زدن بابا کارشو ول کرد شلوارشو درآورد گفت خودت میخاری می‌خوام جرت بدم پسره کونی منم خندیدم گفتم جون قربون کیر ناز بابام بشم، یه دل سیر کیر بابا رو ساک زدم بعد لخت شدم خودمو تمیز و آماده کردم بابا شروع کرد به گاییدنم اخخخخ یه دنیای دیگه بود داشتم از حال میرفتم آهو ناله میکردم بابا با فشار آبشو پاشید تو کونم یه کون دادن یهویی و عالی بی‌حال افتادم رو مبل بابا هم لخت نشست پای کامپیوتر بقیه کاراشو انجام داد بلند شدم ازش تشکر کردم گفت +میخوای ابتو بیارم؟
_نه الان میرم خونه سمانه رو جر میدم می‌خوام امروز از کون بکنمش. بابا تو چی به فکرت زده سمانه رو بکنی؟
+راستش آره این چند وقت دلم خیلی میخواد سمانه رو بکنم اینجوری که تو از کسو کون این دختر حرف زدی خیلی حشریم کرده.
_ ای جووونم قربون بابام شم حالا چیکار کنیم نمیشه که بگم منو بابا همو میکنیم بیا سه نفری با هم سکس کنیم. آها منو سمانه با هم سکس میکنیم تو وسط سکس بیا تو اتاق بعد سه نفری سکس کنیم.
+نه به نظرم باید یه فکر بهتر داشته باشیم این ممکنه کار نکنه.
_ پس چیکار کنیم؟
+ یه فکری دارم گوش کن ببین چی میگم مو به مو انجامش میدی.
بابا شروع کرد به توضیح نقشش منم گوش میدادم اولاش یکم راحت نبودم با این نقشه ولی بالاخره قبول کردم. بعد از ظهر رو نرفتم خونه رفتم با پری یکم شهر رو گشتیم. فرداش وقتی از مدرسه برگشت رو تختم منتظرش بودم اومد خودشو پرت کرد تو بغلم مامان امروز نهار خونه نبود چون کار نظافت باشگاه رو داشتن. با سمانه لب می‌گرفتم اندام نازش تو اون لباس مدرسه خیلی دوست داشتنی بود من یه شورت تنم بود، مانتو سمانه رو کندم تابشو درآوردم بعدشم سوتینشو داشتیم با هم ور می‌رفتیم نشسته بود رو کیرم خودشو داشت به کیرم میمالوند، همونطور که داشت شهوتشو به من نشون میداد گفتم آبجی چطوره یکم با هم حرف بزنیم.
+ چی بگیم؟
_ خیلی حرفا همه چیزو می‌خوام بدونم البته چنتا هم حرف دارم که می‌خوام بهت بگم.
با این حرفام سمانه فضولیش گل کرد ممه های نازشو داشتم میمالوندم حشری بودنش داشت نشون میداد کار دیشبم نتیجه داده یه دستم به ممه سمانه بود یه دستم به کسش، ازش پرسیدم دلت میخواد بدونی با یه حالت حشری گفت الان کیر می‌خوام.
_ آبجی جون منم می‌خوام کیر خوشمزه بهت بدم. حامد چطوره؟
+حامد خوبه رابطمون با هم خوب شده حامد هم یکم آروم تر شده بازم مشکلاتش نمیزاره زیاد همو ببینیم ولی بازم از هیچی بهتره.
_اخرین بار کی باهاش سکس کردی؟
+سه روز پیش تو ماشین بودیم نزدیک غروب بهش کس دادم.
_ ای جووونم نوش جونت آبجی من خوب میکنم یا حامد؟
+ عاشق کیر داداشمم.
_ راستی آبجی جون اولین سکست کی بود؟
+اوووه خیلی وقت پیش بود بیخیال چرا میپرسی؟
_بگووو دیگه.
+ اول دبیرستان بود با یه دختر تو دبیرستان آشنا شدم بعد داداشش مخمو زد یه مدت بعد رفتم خونشون با پسره سکس کردم.
_ از کس یا کون؟
+ از کون. یعنی جر خورده بودم چند روز نمی‌تونستم راحت راه برم.
هر دوتامون داشتیم می خندیدیم. آبجی ازم پرسید تو اولین سکست کی بود؟
_ اول راهنمایی با همکلاسیم.
سمانه با شنیدن این حرف چشاش دایره شد گفت چی؟ اولین سکست گی بود؟ با خنده گفت حالا کردی یا دادی؟
_ کردم، خیلی هم خوب بود.
+ آخه تو اون سن اصلا مگه کیرت شق میشد؟
_آره که شق میشد آبم نمیومد ولی میکردم.
آبجی یکم مکث کرد بعد پرسید کون چی دادی تا حالا منم با حرکت سرم گفتم آره، سمانه کم مونده بود چشاش از حدقه در بیاد بیوفته روم بعد شروع کرد به خندیدن گفتم کوفت چیه به چی میخندی؟
+ یه لحظه تو اومدی جلوی چشمم تو دوازده سالگیت دراز کشیدی یکی خوابیده روت داری کون میدی.
_درد بیشعور خیلی هم کار خوبی میکنم
آبجی خم شد لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردنشون چشمونو بستیم یه دل سیر از هم لب گرفتیم آبجی لباشو جدا کرد با یه حالت حشری گفت خوشت میومد وقتی کونت میزاشتن؟
_ همون‌جوری که تو ازش حال می‌کنی.
+پس لازم شد یبار کونت بزارم ببینم گاییدن چه شکلیه.
_ تو چی آبجی جون تا حالا لز کردی؟
+آره با یه همکلاسیم چندبار لز کردیم با دختر تو همین کوچه هست با همونم لز کردم.
_ اخخخخ نوش جونت آبجی جون حال داد؟
+ آره خیلی.
_ کس دادن به داداشی بیشتر حال میده یا لز کردن؟
+ هیچی داداشم نمیشه حتی از سکس با حامد هم بیشتر لذت میبرم. تعریف کن چطوری کون میدادی؟
_ یه دوستی داشتم اون کونی بود میاوردمش خونه شروع میکردم به گاییدنش یه روز اون گفت میخواد کون من بزاره منم گفتم باشه کونم‌ قمبل کردم سمتش اونم کونمو تف زد کیرشو کرد تو کونم کیرش کوچیک بود اما درد داشت بعد شروع کرد به گاییدنم از اونجا به بعد کون دادن هم به سکسام اضافه شد.
آبجی حشری شده بود کسشو از رو شلوارش میمالیدم شلوارش خیس شده بود همون‌جوری که نشسته بود کسشو چنگ زدم آخ محکم گفت گفتم چیه حشری شدی. گفت داداش کونیم حشریم کرده. گفتم. آبجی جون تا حالا با دونفر سکس کردی؟
+نه ولی دوست دارم تجربه کنم یکی تو کسم بکوبه یکیشم کونمو بکنه. یبار با یه دختر داشتم لز میکردم یه کیر مصنوعی کرد تو کسم یکیشم کرد تو کونم داشتم جر می‌خوردم ولی خیلی حال داد اون دختر ازدواج کرد منم دیگه ندیدمش.
_ ایییی جونم نوش جونت.
دکمه شلوارشو باز کردم خودش فهمید وقت کس دادنه خوابید روم شروع کردم به لب گرفتن همینجور داشتیم همدیگه رو می‌خوردیم کامل لختش کردم، حالت شصت و نه گرفتیم من کس سمانه رو می‌خوردم سمانه کیر منو. سمانه بلند شد نشست رو کیرم شروع کرد به بالا پایین شدن داشت آروم ناله هاش شروع میشد که بابا درو باز کرد سمانه خشکش زده بود چشم تو چشم داشت به بابا نگاه میکرد نشسته بود رو کیر من لخت بود. من به بابا نگاه کردم با اشاره بهش گفتم چخبره اینجا چرا اومدی تو اتاق؟ بابا عذر خواهی کرد درو بست رفت بیرون سمانه دستش رو صورتش بود دستاش داشت می‌لرزید بغلش کردم شروع کرد به گریه کردن. داشتم دلداریش میدادم اما انگار اصلا نمی شنید. پاشد شروع کرد تو اتاق راه رفتن لخت داشت گریه میکرد یه چیزایی می‌گفت ولی تو گریه هاش گم بود نمی‌فهمیدم چی میگفت، دستاشو گرفتم گفتم بابا می‌دونه خیلی وقته می‌دونه مامان هم می‌دونه. شنیدن این حرفا براش غیر قابل درک بود هنگ کرده بود داشت به من نگاه میکرد گفتم آروم باش آبجی مامان بابا از اولش رابطه منو تو رو میدونستن اصلا لازم نیست نگران باشی ببین می‌دونم درکش سخته اما اگه نترسی اجازه بدی توضیح بدم همه چیزو متوجه میشی. هیچی نمی گفت بغلش کردم نشوندمش رو پام خب آبجی جون میخوای همه چیزو بدونی. اشکشو پاک کرد با حرکت سرش گفت آره. بغلش کردم همونجور لخت بغلش کردم گفتم عزیزم به نظرت اینکه من رابطه همجنس داشتم یا کون دادم کار بدی کردم؟جواب داد نه خیلی هم کار خوبی کردی از زندگیت لذت بردی خب حالا اگه بگم بابا هم رابطه ای با همجنسش داشته باشه سرزنشش میکنی؟ با تعجب به من نگاه کرد گفت بابا کونیه؟ منم خندیدم گفتم اگه بخوای همه چیزو برات تعریف میکنم که معلوم بود داره از فضولی میترکه گفت تعریف کن، خب داستان از این قراره یکی بود یکی نبود من ماشینم خراب شده بود اومدم خونه کارت پولمو بردارم.
داستان سکسی: پر از زندگی

قسمت ۱۱

+واقعا منو سر کار گذاشتی؟
_نه آبجی جون همش عین حقیقته.
+ آخه یعنی چی مگه میشه؟!! می‌دونم اختلال هرمون دارم ولی نمی‌دونستم مامان هم همون اختلال هرمون رو داره. حالا بابا که اختلال نداره چرا بابا کونی شده نمی‌فهمم مامانم جندس بابام کونیه داداشم کونیه. سعید داشت کرو کر می‌خندید. محکم زدم تو سینش بازم خندشو تموم نکرد. هنگ کرده بودم نمی‌دونستم داداش داره در مورد چی حرف میزنه سعید بغلم کرد لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام خودمو ازش جدا کردم گفتم یه دقیقه منو نخور ببینم قضیه چیه، دستشو گذاشت رو ممه هام آروم شروع کرد به مالوندنش.
_ابجی جونم می دونم درکش برات سخته برای منم سخت بود یکم به خودت زمان بده همه چی برات روشن میشه.
+ یعنی کونی بودن بابام یا جنده بودن مامانم برام عادی میشه؟
_ نه خب هیچوقت مادر جنده بودن یه چیز عادی نیست ولی باهاش کنار میای، خیلی هم خوبه دیگه لازم نیست ازشون بترسیم یا چیزی رو مخفی کنیم دیگه میتونیم راحت مثل یه زنو شوهر با هم زندگی کنیم این چیز بدیه؟
+چی بگم… نه بد نیست ولی …
_ ولی چی می‌ترسی با بابا سکس کنی؟
+ ااااا نه ببین من اصلا دوست ندارم با بابام سکس کنم یه جورریه اصلا خوشم نمیاد خودت برو بهش کون بده.

با این حرفم سعید شروع کرد به خندیدن منم همراهش خندم گرفت از ناراحتی که یک ساعت پیش داشتم کم شده بود اما هنوزم برام خیلی عجیبه بابام کونی باشه، عیبی نداره خب هر کسی یه جور حال می‌کنه اما نمیشد بابام کونی نباشه؟ وای اگه حامد بفهمه چی دوستام بفهمن اصلا چرا بفهمن اگه کسی بهشون نگه چیزی نمی‌فهمن سعید بازم بغلم کرد شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش کردم کم کم داشتم داغ میشدم سعید با یه دستش کسمو می‌مالید با یه دستش کونمو چنگ میزد کیرشو گرفتم تو دستم رفتم پایین کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن دستمو بردم سمت کونش انگشتمو کردم تو سوراخ کون سعید سعید یه اخ محکم گفت بهم نگاه کرد گفت چیکار می‌کنی گفتم دارم داداشمو میکنم اونم خندید گفت با انگشت خشک؟ یهو خندم گرفت داشتم می‌خندیدم سعید هم همراه من می‌خندید برگشتم با شیطنت گفتم میخوام خشک خشک جرت بدم اونم بلند شد منو پرت کرد رو تخت منم جیغ کشیدم همراهش داشتم می‌خندیدم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردنم داغ و هیجان زده کیرشو کرد تو کسم اخخخخخ داشتم جر می‌خوردم داداشی محکم منو گایید تا یه لذت خوب بهم بده.

تا شب از اتاقم بیرون نرفتم یه جورایی خجالت می‌کشیدم تو روشون نگاه کنم داداش تو حال بود انگار براش مهم نیست. از همه بدتر سکس سعید و بابا یا سکس بابا و دامادمون محمد واقعا چندشه، محمد رو خیلی دوست دارم البته دوست داشتم الان نمی‌خوام قیافشو ببینم مردک کونی ابجیم حیف شده با این ازدواج کرد آبجی رویا چی نکنه اونم جندس فکر نکنم رویا جنده باشه. دوست پسر داشته قبل ازدواج ولی نه زیاد دوتا یا نهایتا سه تا فکر کنم سکس هم کرده باهاشون اما جندگی نکرده.
مامان در زد گفت بیا شام رفتم ولی خجالت می‌کشیدم تو روشون نگاه کنم زود شامو خوردم تشکر کردم رفتم تو اتاقم داداشم اومد بغلم کرد کلی با هم حرف زدیم بعد خوابم برد چند روز همینجوری گذشت با بابا زیاد حرف نمی‌زدم بیشتر از دستش فرار میکردم.
بعد از ظهر بود با سوسنو پری داشتیم می‌گشتیم یکم بعد برگشتم خونه بابا خونه بود سلام کردم رفتم سمت اتاقم بابا گفت یه بوس به من نمیدی رفتم سمتش لبشو بوسیدم برگشتم برم سمت اتاقم بابا گفت عزیزم میشه با هم حرف بزنیم منم گفتم باشه نشستم کنارش رو یه مبل هر دوتامون سکوت کرده بودیم من دوست داشتم حرف بزنیم از این حس بدی که داشتم خوشم نمی‌ اومد اما روم نمیشد چیزی بگم بالاخره بابا سکوتو شکست.

+ امروز چطور بود با کیا رفتی بیرون؟
_ خوب بود، با پری و سوسن بیرون بودیم با ماشین می‌گشتیم.
+ از بابات ناراحتی؟
_نه چرا باید ناراحت باشم.
+خب نمی‌دونم شاید به خاطر اینکه یکم فرق دارم.
_نه تو بابامی.
+ باشه خوبه ممنون. برو لباساتو عوض کن.

بلند شدم رفتم لباسامو عوض کنم وسط راه بابام صدام کرد سمانه خانوم؟ برگشتم سمتش گفتم بله بابا؟ با یه لبخند خوشگل که رو صورتش بود گفت دوستت دارم. قند تو دلم آب شد خندیدم گفتم منم دوستت دارم بابایی بعد رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم یه تاب و شورت خوشگلو حشری کننده پوشدم سعید اومد جرم بده. اصلا خیلی هم خوبه که بابا مامانم می‌دونن که منو داداش با هم سکس میکنیم وقتی اونا خوششون میاد چرا من بدم بیاد تو آینه به خودم نگاه کردم چه کسی شدم من. رو تخت ولو شدم یه لحظه متوجه شدم رو تخت سعید دراز کشیدم دیگه به این تخت عادت کردم اون شب دیگه خجالت نمی‌کشیدم سعید هم متوجه شده بود ازم پرسید گفتم که با بابا حرف زدم اونم بغلم کرد بوسیدم بعد رفتیم واسه سکس خیلی عالی بود هر شب با داداشم سکس میکردم بعضی روزا هم با دوست پسرم، داداشم تو کسم میکوبید منم دیگه صدامو خفه نمی‌کردم چون هم مامان جندم هم بابام عاشق اینن که من زیر برادرم ناله کنم. چند روز همینجور گذشت یه روز با پری تلفنی حرف میزدم اونم با تلفن ثابت خونه، بابا اومد خونه بهش لبخند زدم سلام کردم اونم لبخند زد اومد جلو لبامو بوسید گفت وای مردم از گشنگی غذا چی داریم. با پری خداحافظی کردم رفتم آشپزخونه، مامان ظهر غذا حاظر کرده بود اونو گذاشتم گرم بشه بابا بخوره بابا هم تو آشپزخونه بود بشقاب برداشت اومد غذا رو بکشه بشقابو از دستش گرفتم گفتم بشین برات میارم بابا هم مثل بچه های حرف گوش کن نشست تو دلم خیلی دلشوره داشتم دلم میخواست از بابا کلی چیز بپرسم نمیدونم چی بگم بالاخره فضولی بر من غالب گشت و گفتم.

_ بابا؟!!
+جانم عزیزم.
_ میشه یه چیزی بپرسم!
+ سعید باهات حرف زد؟
_اره.
+همه چیزو بهت گفت؟
_آره.
+پس فکر کنم کلی سوال بی جواب داری، بپرس جواب میدم.
یکم خجالت می‌کشیدم با تته پته و کلی زحمت گفتم چرا با محمد رابطه داری وقتی می‌دونی دامادته؟
+عزیزم ناراحتی از اینکه بابات با همجنسش رابطه داشته باشه؟
_ راستش ناراحت نیستم یکم برام عجیبه اونم وقتی میفهمم اون همجنس ها پسر و داماد خودتن اما فکر کنم میتونم باهاش کنار بیام.
+خب عزیزم در مورد محمد اینو بگم که من با محمد دوست بودیم با هم رابطه داشتیم بعداً محمد و رویا به هم علاقه مند شدن منم دیدم محمد پسر خوبیه قبول کردم با هم ازدواج کنن.
_ ولی آخه محمد همجنس بازه
+دخترم درسته ولی دلیل نمیشه آدم بدی باشه خیلی ها هستش همجنس باز نیستن ولی لیاقت اینو ندارن که تو روشون تف بندازی، من با محمد آشنا بودم می شناختمش میدونستم پسر خیلی خوب و باشخصیتیه وقتی دیدم به هم علاقه دارن گفتم خب باشه با هم ازدواج کنن.
_ واقعا مامان با دایی خوابیده؟
+ آره و هنوزم میخوابن هروقت بریم اصفهان خونه داییت با هم سکس میکنن.
_یعنی زن دایی ناراحت نمیشه؟
+زن داییت اون موقع زیر منه از چی ناراحت بشه.

با این حرف بابا هر دوتامون خندیدیم. بابا شروع کرد به توضیح دادن هرچقدر بیشتر توضیح میداد من بیشتر برام سوال پیش میومد. بابا نهارشو خورد تموم شد ولی من هنوزم هزارتا سوال داشتم که بپرسم یکم بعد داداش اومد به هر دومون سلام کرد اومد لب منو بوسید بعد لب بابا رو بوسید بوسیدن لب بابا یکم برام عجیب و تازه بود البته این دوتا با هم سکس هم میکنن نشست کنار ما شروع کردیم به حرف زدن بابا کلی چیزای هیجان انگیز از سکسایی که داشت تعریف میکرد دیگه کامل داشت از کلمات سکسی مثل کیر کس کردن حرف میزد حتی داداشم گفت که داشت صدای ناله کردن بابا زیر محمد رو از کنار در می‌شنید و شروع کرد به دراوردن ادای بابا من داشتم از خنده میترکیدم بابا یه قند پرت کرد سمت سعید خورد تو پیشونی سعید من اشکم دراومده بوده اونقدر خندیدم. من به خودم نگاه کردم دیدم من با این همه پسر خوابیدم بازم به گرد پای بابا نمی‌رسم اونقدر کس کرده تو زندگیش منم می‌خوام اینجوری حال کنم. یکم بعد مامان اومد سلام کردیم لبای هر سه تامونو بوسید بهش نگاه کردم یه مانتوی جلو باز کوتاه که به زور به زیر کونش می‌رسد یه شلوار لی کشی نازک این جنده هر مردی رو حشری می‌کنه. چنتا خرید کوچیک داشت گفت سعید بیا بریم اینارو بچینیم انباری سعید پاشد رفت منو بابا بازم تنها شدیم دیگه باهم راحت شده بودیم پرسیدم بابا دوست داری بیشتر بکنی یا بدی بابا خندید بلند شد اومد بالا سرم ایستاد خم شد بدون هیچ مقدمه ای لباشو گذاشت رو لبام من هنگ کرده بودم شروع کرد به خوردن لبام هنگ کرده بودم حال خوبی داشتم شروع کردم به همراهیش داشتم با بابام لب می‌گرفتم تحریک شده بودم دستشو گذاشت روی رون پام آورد سمت کسم گذاشت رو کسم فقط یه شورت تنم بود بابا شروع کرد به مالوندن کسم حشری شده بودم پاهامو باز کردم تا بابا بهتر کسمو بماله اخخخخ داشتم از حال میرفتم بابا لباشو از رو لبام برداشت تو چشمم نگاه میکرد منم تو چشمای اون داشتم آهو ناله میکردم شورتمو کنار زد آروم انگشتشو کرد تو کسم من داشتم از حال میرفتم گفت بریم اتاق تو خیلی حشری شده بودم گفتم بریم پاشدیم رفتیم اتاق من در اتاقمو بستم بابا از پشت بغلم کرد دستشو برد به کسم گردنمو از پشت میخورد برم گردون چسبوندم به دیوار لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردنش دستمو بردم به کیرش اخخخ شق شده بود خیلی ناز بود کیر بابا رو تو دستم گرفتم نشست جلوم شورتمو پایین کشید الان کسم جلوی بابام بود بابا لباشو چسبوند به کسم شروع کرد به خوردنش داشتم از حال میرفتم بابا داشت کسمو میلیسید جلوی خودمو گرفته بودم که جیغ نکشم در اتاق باز شد سعید مارو اونجوری دید اومد جلو لبامو می‌بوسید بابا هم اون زیر داشت کسمو میخورد حس خیلی عالیی بود بابا و داداشم داشتن باهام حال میکردن سعید لباشو جدا کرد گفت بابا دیگه فکر کنم بسه زن جندت تو آشپزخونش بابا سرشو از کسم جدا کرد بلند شد اول لب منو بوسید بعد لب داداشیو سعید گفت بابا مامان رو نبوسی دهنت بوی کس میده، بابا هم خندید از اتاق رفت بیرون منم میخواستم از اتاق بیام بیرون که دیدم کسم بدجور خیس شده کیر میخواد گفتم سعید کیر می‌خوام گفت مامان اینجاست بزار برای شب گفتم نه همین الان می‌خوام دستمو بردم به کسم با یه حالت حشریی گفتم می‌ترسی مامان بفهمه کسم میزاری کشوندمش تو حموم اونم یه دست از کس جرم داد. شب توی تخت خواب کلی باهم حرف زدیم سعید گفت اینکه بابا رو بین پاهای تو دیده خیلی تحریک شده. در مورد اندام مامان باهم حرف زدیم خیلی کس خوبیه داداش می‌گفت تو انباری خم میشد وسیله بزاره کونش از زیر مانتو بیرون می‌پرید دلش میخواست همونجا مامانو جر بده اونقدر حرف زدیم که بازم حشری شدیم اینبار داداشی منو از کون گایید.

از خواب بیدار شدم داداشم مثل جنازه کنارم ولو شده بود امروز ولادت نمی‌دونم کی بود مدرسه تعطیل شده بود بازم خوابیدم یه ساعت بعد بازم بیدار شدم داداش بیدار شده بود کاملا لخت بودم دیگه شبا با داداشی کاملا لخت می‌خوابیم خیلی عالیه چون می‌دونم بابا مامان میدونن و خیلی خوششون میاد منم حالشو میبرم. بلند شدم دستشویی کردم شلوارو تاب پوشیدم رفتم پایین دیدم بابا و داداش مشغول صحبتن نشستم صبحونه خوردم وسط صبحونه داداش اومد لباشو گذاشت رو گفتم داداش دارم صبحونه میخورم بابا داشت مارو نگاه میکرد داداش دستشو انداخت ممه هامو مالوند بابا اومد کنارم من روی صندلی نشسته بودم بابا و داداش بالا سرو بودن بابا دستمو گرفت بلندم کرد بغلم کرد لباشو گذاشت رو لبام بابا بخاطر من نرفته سر کار منم شروع کردم به خوردن لباش داداش از پشت بهم چسبید شلوارمو درآورد کونمو چنگ میزد بابا داشت ممه هامو می‌مالید اخخخهه خیلی حشری شدم داداشی شلوارشو تابمو درآورد بین بابا و داداش لخت شده بودم کیر بابا رو گرفتم تو دستم شق شده بود خیلی هیجان داشتم چون قراره تا چند دقیقه دیگه این کیر بره تو کسم. بابا بغلم کرد برد سمت اتاقش مثل عروس و دامادا که میخوان سکس اولشونو انجام بدن من کاملا لخت تو بغل بابام بودم منو خوابوند رو تخت اومد روم لباشو گذاشت رو لبام شروه کرد به خوردنش داداشی بابا رو لخت کرد الان پدرو دختر لخت تو بغل هم داشتیم حال میکردیم. سعید رفت لاپای بابا رو باز کرد زبونشو کرد تو کسم، داشتم میسوختم خیلی حشری شدم سعید کیر بابا رو کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خوب خیسش کرد سر کیرشو گذاشت تو سوراخ کسم بابا آروم کیرشو فرو کرد تو کسم چشم تو چشم هم بابا شروع کرد به گاییدن کسم رفتن کیر بابام تو کسم یه حال دیگه ای داشت داداشم اومد کنارم صورتمو نوازش کرد بعد کیرشو گرفت سمتم دهنمو باز کردم کیرشو کرد تو دهنم شروع کرد تو دهنم تلمبه زد اومممم اومممم بابام تو کسم بود کیر داداشم تو دهنم خیلی حال میداد تلمبه های خوشگل بابا ارضام کرد بابام کیرشو درآورد رفت پایین من نشستم رو کیرش کیرش تا دسته رفت تو کسم اخخخخخ بابام ممه هامو چنگ میزد بابا منو خوابوند رو خودش دستاشو دورم حلقه کرد داشت تو کسم تلمبه میزد یه چیزیو رو سوراخ کونم حس کردم نگاه کردم داداش داشت کونمو ژل میزد گفتم داداشیییی میخوای کونمو جر بدی؟ اخخخ قربون آبجی جندم شم آره عزیزم می‌خوام جرت بدم. آروم کیرشو چپوند تو کسم داشتم جر می‌خوردم تا حالا همچین چیزی رو حس نکرده بودم خیلی درد داشت چند دقیقه بعد بابا و داداش شروع کردن به گاییدنم حس درد داشتم ولی کم کم جاشو با یه حس عالیی عوض کرد داشتم زیرشون جیغ می‌کشیدم بابا کیرشو درآورد آبشو پاشید رو شکم خودش داداش داشت محکم منو میگایید بابام زیرم بود داشت گاییده شدنه منو تماشا میکرد بغلم کرد لباشو چسبوند به لبم داشتیم لب می‌گرفتیم، داداش با چنتا آخ آب داغشو ریخت تو کونم خیلی حس عالیی داشتم ولو شدم رو بابا سعید هم دراز کشید کنارم حال نداشتم از جام بلند شم.
پر از زندگی قسمت ۱۲کیییر خر تو این سیمهای شارژر زرتی خراب میشن. داشتم با سیم شارژر ور میرفتم آخرشم شارژ نکرد، باید یه جدیدشو بخرم، شارژ گوشیم آخرش داشت تموم میشد، بلند شدم برم سیم شارژر سعیدو وردارم، فردا یکی بهترشو میخرم، رسیدم دم در اتاق بچه ها، سرم تو گوشی بود در زدم حواسم پرت گوشیم بود، بلافاصله درو باز کردم رفتم تو، سعید و سمانه تو بغل هم بودن سعید یه حالت لبخند به خودش گرفته بود، انگاری میخواست یه چیزیو عادی جلوه بده، اما سمانه تابلو تر از اون بود، قیافه شوکه شده سمانه هم دیدنی بود هم خندیدنی، جای سیم شارژر رو پرسیدم، برداشتم و از اتاق زدم بیرون، یکم هیجان زده شده بودم، این صحنه ها رو هزار بار تا حالا دیدم، این دوتا داشتن از هم لب میگرفتن، وقتی من اومدم از هم جدا شدن، آره حتما همینطوره با عجله رفتم اتاقم، سامان رفته بود زیر پتو، یه کتاب از اون کتابهای مزخرف اقتصادی تو دستش بود، پریدم تو بغلش، گفت چخبره حار شدی پ،! جرت بدم جنده منم خندیدم گفتم، خفه خفه کسکش. ببین یه چیزی دیدم فکر کنم سعید و سمانه داشتن با هم لب میگرفتن سامان با تعجب پرسید چی؟ منم همه قضیه رو براش تعریف کردم، آخرش خندید گفت، آره صددرصد اینا داشتن با هم یه کاری میکردن، احتمال زیاد لب میگرفتن، ازش پرسیدم مطمئنی ، دستشو انداخت به کسم، متوجه شدم کسم خیس، شده سامان شروع کرد به مالوندنش، چشامو بستم لبامو گاز گرفتم گفتم محکم تر عزیزم محکم تر کسکش آاااااه، سامان سرعتشو بیشتر کرد، آروم دم گوشم گفت این کس هزار تا کیر دیده حتی کیر داداششو، از صد کیلومتری معلومه خواهرو برادر داشتن با هم حال میکردن، مثل تو و داداش کسکش بیغیرتت که عاشق کس تو بود. کیر داداشم میومد جلوی چشم، بیشتر حشری میشدم، آه و ناله هام نمیزاشت حرف بزنم، لبامو گذاشتم رو لبای عشقم شروع کردم به خوردن لباش بعد گفتم یه روز بریم اصفهان دلم هوای داداشمو کرده سامان هم با خوشحالی گفت بریم منم دلم هوای داداشتو کرده، هردوتامون خندمون گرفت لبامونو گذاشتیم رو لب هم و یه سکس عالی رو تجربه کردیم،.فرداش تو باشگاه همش فکرم درگیر سعید و سمانه بود، رویا اومد کنارم گفت مامان چی شده تو فکردی، با یه لبخند گفتم هیچی نیست عزیزم. منو رویا با هم باشگاه رو اداره میکنیم یه باشگاه کاملا زنونه خوشگل و لوکس، با اینکه لوکسه ولی حق عضویت منطقیی داره، واسه همین خیلی ورزشکار داریم، مشکل هم همینه هرچی ورزشکار زیاد باشه، استهلاک دستگاهها بالاتر میره، ولی بازم درآمدم خیلی عالیه ، حتی بعضی ماهها از درآمد سامان هم بیشتر میشه. رویا اونطرف سالن داشت با چنتا دختر حرکت تمرین میکرد، یجورایی مربی شده تازه شروع کرده ولی خوب یاد گرفته من خودم دیگه استاد این کار شدم خیلی وقته باشگاه رو دارم از داشتنش هم خیلی خوشحالم اولاش با دوستم شروع کردیم اما الان منو رویاییم. رویا یه شورت و سوتین ورزشی تنش بود، یه بدن سفیدو خوشگل داره که واقعا خوش اندامه، حیف این دختر که با اون محمد کونی ازدواج کرد، ولی شوخی میکنم خیلی با هم خوشبختن، اصلا شوهر خودمو بگو یه کونی به تمام معنا، به همه شهر کون داده، یکی خاجه حافظ شیرازی نگاییدتش یکی پسرش دیگه بقیه کردنش، داشتم به رویا نگاه میکردم واقعا اندام خیلی عالیی داره یه لحضه تصور کردم سعید خوابیده روی رویا داره از کون میکنه آبجی رویاشو، اندام رویا جلوی چشمم بود خودمم خندم گرفته بود از این فکروخیالات. ظهر اومدم خونه همه چی عادی بود سمانه از مدرسه برگشته بود نهار رو حاظر کردم، نشستیم خوردیم بازم سامان نیومده بود چند دقیقه بعد سعید اومد نشست با ما غذا خورد بعد از ظهر باید دوباره برم سر کار بازم این خواهرو برادر با هم تنها میشن، اگه پسرم عرضه داشته باشه این کس نازو کوچولو رو جر میده، خودمم نمی‌دونم چرا اینقدر از سکس خواهرو برادر خوشم میاد، شاید بخاطر اینه که کیر برادرم علی برام خیلی لذت بخشه، علی داداشمه خیلی دوستش دارم یه کسکشه به تمام معناست، حتی از سامانم کسکشتره،. شب سر زده رفتم تو اتاق بچه ها ولی تخت سمانه خالی بود درو کامل باز کردم دیدم هردوشون خوابیدن رو تخت سعید اونم تو بغل هم خیلی عادی و نرمال رفتار میکردن، راستش بیش از اندازه نرمال رفتار میکردن، یجوری که تابلو واضح بود این کسکشا ریگی به کفششونه، گفتم سیم شارژرتو آوردم گذاشتم اونجا رفتم اتاق خودم بازم حشری شده بودم خودمو انداختم تو بغل سامان اونم از کون جرم داد. چند روز همینجوری گذشت یکی دو بار دیگه رفتم اتاقشون بازم تو بغل هم بودن. یه بار پیتزا خریده بودم میخواستم یه شیرینه خوشمزه بدم بهشون پسرم جون بگیره خواهرشو بکنه، رفتم بازم در زدم سر زده درو باز کنم که باز نشد قفل بود، چند بار سعی کردم باز کنم پ، صدای سعید و شنیدم گفت چیه منم گفتم بیایین پیتزا خریدم ده دقیقه دیگه اومدن چیزی می‌دیدم خیلی عالی بود هردوتاشون از حموم اومده بودن، با سامان با اشاره با هم حرف می‌زدیم سامان هم فهمیده بود فکر کنم سعید خواهرشو کرده پس بهتره بخوره جون بگیره پسر نازو گلم. یه شب دیر وقت بود خوابم نمی‌برد از اتاق اومدم بیرون آروم رفتم دم اتاقشون فضولیم گل کرده بود یه لحضه صدای آخ شنیدم گوش کردم صدای خیلی ضعیفی از آه و ناله های سمانه رو می‌شنیدم انگار واقعا دارن با هم سکس میکنن، سمانه گفت یواش نمیتونم تحمل کنم سعید هم قربون صدقش می‌رفت پشت در بودم چند متر اونطرف در، پسرم داشت دخترمو میگایید، رفتم سامانو صدا کردم اومدیم دزدکی داشتیم سکس بچه هامونو گوش میکردیم، آخرش با یه آخ بلند از سعید شنیدم معلوم بود آبش اومده بدجور حشری شده بودم برگشتیم اتاقم سامان بیشرفو مجبور کردم جرم بده تا حشرم بخوابه. دیگه مطمئن بودم با هم سکس دارن راستش بیشتر به این خاطر بود که حس سکس خودم با برادرمو داشتم برای همین برام اینقدر تحریک کنندست. این اتفاقات می‌افتاد انگاری یجورایی سمانه و سعید بی ملاحظه شده بودن، اولا خیلی مخفی کاری میکردن الان دیگه راحت شب میتونستم صدای آهو ناله هاشونو بشنوم، برام لذت بخش بود. سکس منم با سامان بیشتر شده بود شب داشتیم در مورد نیلو حرف می‌زدیم گفتم دلم واسه کیر فرهاد تنگ شده یه روز بریم خونشون سامان هم گفت جنده کست می‌خاره ها، منم دستمو بردم به کسم گفتم می‌دونی که جنده ها رو یه کیر سیر نمیکنه، اونم گفت باشه .تو باشگاه نشسته بودم صبح بود ورزشکار کم اومده بود پرسیدم چیشده امروز اینقدر کم ورزشکار داریم، رویا گفت امروز ولادته یکی از اماماست تعطیله، ملت فکر کنم موندن استراحت خندم گرفت یعنی چی خب تو تقویم تعطیله شما چرا تعطیل میکنین. ملت چرا اینقدر بی بخارن. دوروبر ساعت ده و نیم بود باشگاه تقریبا خلوت بود باشگاه رو سپردم به رویا رفتم سمت خونه، رسیدم ماشین سامان و سعید هم خونه بود این کسکشا هم تعطیلن کلا رفتم تو خونه توی حال خونه بودم صدای آهو ناله های محکمی رو می‌شنیدم، از اتاقم رفتم دم در صدای سمانه و سعید بود سمانه می‌گفت کونمو جر بده، سعید هم قربون صدقش می‌رفت یه لحظه سمانه یه آخ محکم کشید فکر کنم کونش گذاشته بود، پشت در داشتم صدای کون دادن دخترمو می‌شنیدم، تو اتاق من رو تخت من داره به برادرش کون میده، خندم گرفته بود میخواستم درو باز کنم ولی دلم نیومد حالشونو بگیرم، از خونه رفتم بیرون گفتم برم بازار یکم خرید درمانی کنم، خیلی جنسای عالیی وجود داشت ولی آخرش هیچی نتونستم بخرم فقط از چنتا چیز خوشم اومد گفتم باشه بعداً میخرمش، به ساعت نگاه کردم دو ساعت بود داشتم ول می‌گشتم و کس چرخ میزدم تو مغازه ها، اومدم خونه رفتم تو اتاقم سامان تو اتاق بود با تعجب پرسیدم کی اومدی اونم گفت یه ساعتی میشه چطور؟ منم گفتم هیچی تعجب کرده بودم یه چیزی درست نیست یه ساعته اومده چرا ماشینش خونه بود! تنها چیزی که میدونم اینه که سامان بهم دروغ نمیگه. نهار رو خوردیم رفتم باشگاه شب اومدم سامان یه غذای خوشمزه پخته بود، تو آشپزخونه بغلش کردم شروع کردیم به لب گرفتن دستش رو کونم بود داشت می‌مالید، خیلی حال خوبی داشتم، سعید اومد آشپزخونه داشت مارو تماشا میکرد منم داشتم با سامان لب میگرفتم فهمیدم سعید اومده اما بازم لب گرفتنمو ادامه دادم سعید یه سلام کرد تا من از سامان جدا شم، سلام کردم اومد لبامو بوسید چند دقیقه بعد سمانه هم بهمون ملحق شد با یه شورت سکسی و یه تاب کوتاه و نازک معلوم بود جنده اییه واسه خودش، شامو خوردیم کلی خندیدیم و شوخی کردیم. بعد از شام منو سامان رو یه مبل سعید و سمانه هم رو یه مبل نشسته بودیم سامان منو بغل کرده بود سعید هم سمانه رو داشتیم سریال می‌دیدیم رسید به یه صحنه بوسه وقتی توی سریال همو میبوسن منم خیلی خوشم میاد سامانو همون لحظه ببوسم صورتمو بردم که سامانو ببوسم اما یه لحضه متوجه شدم سعید و سمانه دارن با هم لب میگیرن من داشتم ماتو مبهوت نگاه میکردم، خیلی داغ و عاشقانه همو میبوسیدن یکم همو بوسیدن سمانه یکم خجالت می‌کشید به ما نگاه کرد گفت به چی نگاه میکنین فیلمتونو ببینین، دیدن این صحنه از بوسه خواهرو برادر قند تو دلم آب کرد، خیلی ذوق کرده بودم. شب دور بر ساعت سه صبح نمی‌تونستم بخوابم بلند شدم رفتم کنار اتاق سعید گوش دادم هیچ صدایی نمیومد در اتاقشونو آروم باز کردم سعیدو سمانه رو تخت سعید خوابیده بودن رفتم بالا سرشون سامان هم به من ملحق شد سمانه کاملا لخت بود پتو از روش کنار رفته بود به شکم خوابیده بود کسو کونش معلوم بود سامانو من داشتیم به بدن لخت سمانه نگاه میکردیم، سامان آروم دستشو برد رو کونم من فقط یه شورت تنم بود حتی بالا تنمم لخت بود، سامان شروع کرد به مالوندن کونم به سرعت داغ شدم یکم بعد سعید یه تکون خورد باعث شد پتو از روش بیوفته داشتم کیر پسرمو می‌دیدم، یه کیر خوشگل و کوچولو سامان داشت کسو کونمو می‌مالید، بدجور حشری شدم کیر شق سامانو تو دستم گرفتم داشتم از حال میرفتم چشام به اندام لخت بچه هام بود، سامان دستشو از کسو کونم بیرون آورد گفت بریم، آروم پتو رو کشیدم روشون رفتم اتاقم همونجا دم در سامان بغلم کرد گفت جنده کیر پسرتو دیدی حشری شدی، کس دخترتو دیدی کست آب افتاده، جنده می‌خوام جرت بدم خوابوندم رو تخت شروع کرد به گاییدنم، کیر خوابیده سعید جلوی چشمم بود اون کیر شق بشه چی میشه سامان آبشو با فشار پاشید تو کسم داغیش ارگاسمم رو کامل کرد. من لوله های تخمدانمو بستم که حامله نشم.فرداش بازم باشگاهو سپردم به رویا رفتم سامان رو برداشتم بریم سراغ جنسایی که دیروز نشون کرده بودم یه تخت دو نفره خیلی لوکس و خوشگل وقتی سامان تخت رو دید فکش افتاد گفتم خوشت اومد گفت خیلی خوشگله واسه بچه ها میخوای بهش گفتم نه واسه خودم می‌خوام وقتی به همسایه ها کس میدم تخت مجزایی داشته باشیم. سامان با این حرفم خندش گرفته بود گفت تخت خودمون چشه رو همون جندگی کن، کم جندگی کردی رو اون تخت، منم خندیدم گفتم نه اون تخت گرونه حیف میشه، خب احمق این تختو واسه بچه ها می‌خوام بخرم دیشب رو یه تخت کوچیک خیلی اذیت میشدن. تخت رو خریدیم با یه وان بزرگ دو نفره چنتا کارگر هم گرفتیم که تختای تک نفره و وان کوچیکو از اتاق بچه ها وردارن و تخت و وان جدید. رو بزارن.ظهر بود تو آشپزخونه داشتیم غذا میپختیم سمانه اومد رفت اتاقش اولین چیزی که شنیدیم یه جیغ محکم بود سمانه بدو بدو اومد تو اشپز خونه به سامان نگاه کرد سامان شونه هاشو انداخت بالا گفت به من نگاه نکن، مامانت خریده اومد بغلم کرد پ، محکم به خودم فشارش دادم ازم تشکر کرد یکمم خجالت می‌کشید لبامو گذاشتم رو لباش لباشو بوسیدم بعد گفتم عزیزم تخت یه نفره مناسب دو نفر نیست اونم بدون هیچ حرفی لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام داشتم با دخترم لب میگرفتم یجور دست خودم نبود، دلم نمی‌خواست ولی باهاش همراهی کردم، یکم لبامو خورد بعد خندید بغلم کرد محکم به خودم فشارش دادم ازم جدا شد داشت می‌رفت سمت اتاقش سامان گفت پس من چی سمانه هم خندید پرید تو بغل بابا لباشو گذاشت رو لبش شروع کرد به خوردن لباش پدرو دختر داشتن از هم لب میگرفتن، دو دقیقه با هم لب گرفتن گفت بابا چقده لبات خوشمزس، از این ببعد منم باید ببوسی، من زود برگشتم گفتم نمی‌خواد دختره احمق برو داداشتو ببوس این مال منه، بابا و سمانه تو بغل هم شروع کردن به خندیدن. سامان گفت عزیزم حمومتونو نگاه کردی یا فقط اتاقتو دیدی سمانه با تعجب به بابا نگاه کرد بعد دویید سمت اتاقش چند ثانیه بعد یه جیغ دیگه شنیدیم منو سامان داشتیم می‌خندیم خیلی حس خوبی داشتم، حالم خیلی خوب بود خودمو خوشبخت ترین آدم تو دنیا میبینم. نیم ساعت بعد سعید اومد سمانه دستشو گرفت برد تخت و وان رو نشونش داد سعید با یه ذوقو شوق بغلم کرد، بعد لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به بوسیدنم یکم لبامو خورد از خودم جداش کردم، گفتم کوفت بیشعور اونارو خریدم واسه توو ابجیت نه واسه توو من گمشو گمشو گمشو. سعید و سمانه و سامان داشتن میخندیدن سعید بازم ازم تشکر کرد رفت، سمانه رو بغل کرد لباشو گذاشت رو لباش و بوسیدش سمانه گفت داداشی بابا رو هم ببوس من هردوتاشونو بوسیدم سعید و سامان خندیدن سعید سامان رو بغل کرد، شروع کردن به بوسیدن هم یکم همو بوسیدن منم برگشتم گفتم یه مشت کونی دورو برمون جمع شدن.
پر از زندگی قسمت ۱۳نهار زرشک پلو با مرغ درست کردم غذای مورد علاقه عشقم پای میز نهار خوری بهترین زمان طی یه روزه همه با همیم نه کار میکنیم نه فکر فقط صحبت میکنیم و می‌خندیم امروز که بهترین روزمه توی این چند سال اخیر، منو سامان یه زوج و کنار من سعید و سمانه یه زوج دیگه دوتا زوج خوشبخت دور یه میز. غذا که تموم شد سمانه پاشد کمک کرد سفره رو جمع کنیم سعید و سامان داشتن با هم بحث اقتصادی میکردن هیچی از حرفاشون نمی‌فهمم بلدن بیان بحثهای ورزشی بکنیم، منو سمانه داشتیم ظرفارو میچیدیم تو ماشین ظرف شویی یواشکی حال سمانه رو پرسیدم اونم گفت عالی عالی پرسیدم داداشت بهتره یا دوست پسرت؟ سمانه اول با یه حالت تعجب نگام کرد بعد خندید، خجالت رو میتونستم تو چهرش ببینم یکم مکث کرد گفت هیچکس داداش نمیشه بعد خندید لوپشو بوسیدم گفتم بسه دیگه من بقیشو انجام میدم پاشو برو امتحان کن ببین چجوریه. صورتشو آورد جلو لبمو بوسید خنده خوشگلی روی صورتش بود ازم تشکر کرد پاشد بره سمت اتاقش از آشپزخونه داشت خارج میشد که یه مکث کوچیک کرد برگشت سمت سعید دست برادرشو گرفت بدون هیچ حرفی کشید سعید بدون هیچ حرفی پاشد دست همو گرفتن رفتن تو اتاقشون منو سامان داشتیم به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم سامان اومد پیشم بغلم کرد گفت دخترتم مثل خودت خیلی هاته و دلش کیر میخواد و شروع کرد به بوسیدنم یه شلوارک وشورت تنم بود با یه تاپ بدون سوتین ممه های بزرگ و خوشگلم از زیر تاپ کاملا معلومه داشتیم با هم ور می‌رفتیم سامان رفت سمت گردنم گردنمو میخورد من صورتم آزاد شد چشامو باز کردم دیدم سعید داره بهمون نگاه میکنه همونجور که داشتم با سامان حال میکردم تو چشمای سعید نگاه میکردم سامان رو از خودم جدا نکردم کون سامان تو دستم بود سامان کون منو چنگ میزد لبخند خوشگلی رو لبای سعید بود اومد گوشیشو از روی میز غذاخوری برداشت از دور یه بوسه برام فرستاد منم تو بغل سامان یه لبخند تحویلش دادم سعید رفت سامان تاپمو داد بالا ممه هامو انداخت بیرون شروع کرد به خوردنشون من حال خیلی خوبی داشتم دستشو کرد تو شلوارم کسمو مالوند حشری شدم نشستم کیرشو از تو شلوارش درآوردم کردم تو دهنم بدجور دلم کیر میخواست داشتم برای عشقم ساک میزدم خیلی حشری بودم حتی اگه بازم سعید منو میدید متوقف نمی‌شدم اونقدر برای سامان ساک زدم تا آخر آب داغشو پاشید توی دهنم بلندم کرد لبامو بوسید دهنم هنوز پرآب کیر بود یکمیش رفت تو دهن سامان اونم با لذت کامل داشت باهام لب میگرفت گفت عزیزم تو ارگاسم نشدی هنوز منم به شوخی گفتم چیزی نیست عزیزم الان میرم خونه همسایه سامان خندید لبامو بوسید یه سیلی محکم به کونم زد شلوارو شورتم هم نتونستن از سوزشش کم کن یه آخ محکم گفتم درد واقعا بدی داشت با عصبانیت شروع کردم به زدنش سامانم داشت می‌خندید یه پارچ آب یخ روی میز بود برداشتم همشو پاشیدم روش از شدت سردی آب صداش در نمیومد مثل یه گربه خیس سر تا پاش خیس اب بود داشت بهم فحش میداد داشتم از خنده میمردم منم متقابلاً جوابشو میدادم و حتی بدتراشو، فکر کنم بد دهن تر از خودمو تا حالا ندیدم یکم بعد آروم شد بغلم کرد من نمی‌خواستم اجازه بدم ولی به زور بغلم کرد لبامو بوسید تنش واقعا خیس و یخ بود ازش جدا شدم تاپ منم خیس شده بود رفتیم اتاق هردوتامون لباس عوض کردیم من یه شورت و تاپ خوشگل تن کردم سامان یه شلوارک و تیشرت.شب بود این بچه ها از اتاقشون بیرون نیومده بودن رفتم در زدم سمانه گفت بله!!!؟ از پشت در صدای خندشونو می‌شنیدم درو باز کردم سعید فقط یه شورت تنش بود سمانه هم یه شورت و تاپ مثل خودم سعید رو تخت دراز کشیده بود سمانه نشسته بود کنارش گفتم شام حاضره، سمانه دویید سمتم یه نگاه بهم انداخت خیلی جالب بود هردوتامون تاپ و شورت آبی رنگ تنمون بود پنج دقیقه بعد سعید به جمع اضافه شد شام رو با لذت تموم کردیم همیشه سر سفره کلی حرف می‌زنیم هرکس میگه سر سفره نباید صحبت کرد هیچی از زندگی نمیدونه امشب سریال پخش نمیشه همینجوری رو میز نشسته بودیم سامان داشت یه ماجرا از نوجوونیای خودش تعریف میکرد خیلی خنده دار بود بعد از اون بحث ازدواج منو سامان بحث داغ صحبتمون شد یاد اون روزا افتادم شیرینو دوست داشتنی هیچوقت دیگه تکرار نمیشه ولی فیلمشو داریم سمانه بدو بدو رفت فیلمشو آورد زد به تلویزیون و نشستیم دیدیم عروسی منو داداشم علی تو یه روز بود من با سامان ازدواج کردم علی هم با نرگس کلی موسیقی قدیمی که یادم رفته بود با کلی آدمهای قدیمی که فراموششون کردم دلم برای همشون تنگ شده حتی اونایی که ازشون خوشم نمیاد خواننده پشت سر هم داشت موزیک شاد میخوند سمانه بلند شد شروع کرد به رقصیدن هممون داشتیم براش کف می‌زدیم اونم می‌رقصید اومد سمت من منو بلند کرد نمی‌تونستم جلوی خندمو بگیرم شروع کردم به رقصیدن سمانه با رقص رفت جلوی سامان جلوش داشت قر میداد دستشو دراز کرد سمت سامان ولی سامان گفت نه بلند نمیشم سمانه به زور بلندش کرد منم رفتم سمت سعید اول داشتم قر میدادم پشتمو برگردوندم سمت سعید شروع کردم به لرزوندن کون ژله ایم میخ چشماشو دوخته بود به کونم صحنه خیلی خنده داری بود چرخیدم با دست اشاره کردم بیا بلند شد و بهم ملحق شد چهار نفری داشتیم میرقصیدیم چهار نفر بودیم اما اندازه یه سالن پر از آدم داشتیم جیغو داد میکردیم فیلم عروسی بیشتر از نیم ساعت موسیقی شاد داشت اصلا نفهمیدم اون نیم ساعت چطور گذشت آخرش خواننده یه آهنگ رمانتیک از هایده رو میخوند. وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد سامان منو کشید تو بغلش سعید هم سمانه رو بغل کرد آروم تو بغل سامان غرق شدم هیچی به این زیبایی و آرامش نیست یه رقص زنو شوهری آروم. سامان لبامو بوسید سعید و سمانه اونور تو بغل هم بودن لبای همو میبوسیدن و میخوردن منو سامان هم اینور لبای همو میبوسیدیم آهنگ تموم شد هر چهار نفرمون خیس عرق بودیم تاپم کاملا خیس شده بود ولو شدم روی مبل داشتم بقیه فیلمو می‌دیدم دوستام دورم کرده بودن منو سامان داشتیم بینشون میرقصیدیم اولین عروسی مختلط رو ما برگزار کردیم اونموقع یه جور تابو بود سمانه و سعید پاشدن برن بخوابن ولی من داشتم فیلم عروسی رو نگاه میکردم سعید اومد لبامو بوسید ولی خیلی طولش داد ده ثانیه یا بیشتر لباش رو لبام بود آخرش یه لبخند خوشگل بهم داد منم همون لبخندو رو صورتم داشتم که انگار عیبی نداره مامانتو میبوسی به سعید گفتم چراغا رو خاموش کنه چنتا چراغ هال که نزدیک اتاقش بود رو خاموش کرد اما چنتا دیگه اینور هنوز روشن بود. سامان چسبید بهم بدون هیچ حرفی لباشو گذاشت رو لبام دستشو گذاشت رو ممه هام شروع کرد به خوردنم خیلی لذت بخش بود همراهیش کردم دستمو بردم به کیرش شق شده بود اخخخخ دلم کیرشو میخواست ظهر حشری شده بودم الان بدجور کسم می‌خواره برای کیر فیلم عروسی رو قطع کردم تلوزیون رو خاموش کردم گفتم بریم اتاق، سامان دستشو برد روی کسم شروع کرد به مالوندنش گفت چیه نگرانی سکسمونو ببینن؟ می‌خوام امشب همینجا جرت بدم، بعد انگشتشو کرد توی کسم و گفت می‌خوام یاد بگیرن چطور باید سکس کنن با کسم بازی میکرد منم یه آخ آروم کشیدم صورتشو آورد نزدیک گوشم گفت چرا صداتو خفه میکنی می‌ترسی صداتو بشنون؟ این حرفش انگار یه جور مجوز بود که هرجور دلم میخواد راحت باشم انگشت دومشو کرد تو کسم و دو انگشتی با کسم ور می‌رفت من اینبار یه آخ محکم گفتم طوری که دیگه نگران هیچی نبودم سامان ممه هامو میخورد کسمو انگشت میکرد کامل لختم کرد رفت لای پاهام شروع کرد به خوردن کسم صدای آهو ناله هام کل خونه رو پر کرده بود از گوشه چشمام نگاه کردم در اتاق بچه ها یکم باز بود توی اتاق تاریک بود و دیده نمیشد ولی فکر کنم داشتن مارو میدیدن و صدامونو می‌شنیدن اون چنتا چراغ اون طرف هال باعث شده بود که منو سامان راحت دیده بشیم سامان بلند شد کیرشو گرفت جلوی صورتم کیر نازشو تو دستم گرفتم و کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن اینبار صدای ناله های سامان با صدای ساک زدن من بود که کل خونه رو پر کرده بود، بچه هام داشتن منو لخت میدیدن که دارم کیر شوهرمو ساک میزنم سامان قربون صدقم می‌رفت بلند شدم سامانو بغل کردم لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به عشق بازی ایستاده بودیم توی هال کاملا لخت داشتیم با هم سکس میکردیم اونم جلوی بچه هامون بعد یه عشق بازی عالی برگشتم کونمو قمبل کردم دستامو گذاشتم روی مبل سامان از پشت کیرشو چپوند تو کسم رو به روی اتاق بچه ها بودم لخت داشتم گاییده میشدم خیلی وقت بود جلوی چشم بقیه لخت نبودم سامان مثل دیوونه ها تو کسم تلمبه میزد بچه‌ها منو نگاه میکردن میتونستم تو تاریکی ببینمشون یا شاید. حس عالیی داشتم تو دنیای دیگه ایی بودم سامان همونجور که داشت منو میکرد تو گوشم گفت خوشت میاد برادر بکنه تو کس خواهرش خوشت میاد از جندگی خواهر واسه برادر. این حرفا کافی بود تا منو به اوج برسونه و ارگاسمم کنه یه ناله کشیده از ته دلم به سامان فهموند ارگاسم شدم اونم تلمبه هاشو محکم تر کرد و آب داغشو پاشید تو کسم یکم همون‌جور موندیم هنوز روبروی اتاق بچه ها بودم ولی اینبار راحت میتونستم اتاقشونو ببینم داشتن به من نگاه میکردن لخت داشتم چشم تو چشم نگاهشون میکردم تو تاریکی تشخیصشون سخت بود ولی بازم میتونستم ببینمشون بلند شدم سامان بغلم کرد لخت وسط هال لبای همو می‌خوردیم یکم همو بوسیدیم تاپ و شورتمو برداشتم برگشتم برم سمت اتاقم دیدم در اتاق بچه ها بستس، درو بسته بودن شاید اونام همراه با ما داشتن سکس میکردن.
قسمت ۱۴
روی مبل دراز کشیده بودم یه شورت آبی تنم بود با سوتین ، تازه با سامان تلفنی حرف زده بودم، هروقت باهاش حرف میزنم حشریم می‌کنه. خیلی دوستش دارم عاشقشم، یجورایی از وقتی دیدمش این حس بینمون به وجود اومد خیلی خوشحالم که تو زندگیمه. رو شکم دراز کشیده بودم چشامو بسته بودم که بخوابم اما دست فرهاد روی کونم خوابمو بهم زد، فرهاد آروم دستشو برد لای پام شروع کرد به مالوندن کسم چشامو بسته بودم کونمو قمبل کردم تا راحت تر کسمو بماله داشتم دوباره حشری میشدم، کسم خیس شده بود برگشتم فرهاد بالا سرم وایساده بود داشت با کسم بازی میکرد از روی شلوارش کیرشو نوازش کردم اخخخ کیر بزرگ هیجده سانتیش کلفت و خوشگل بود بلند شدم شروع کردیم به لب گرفتن کشوندمش سمت آشپزخونه نشستم کف زمین کیرشو از تو شلوارش درآوردم داغ شده بودم کیر کلفتش جلوی چشمم داشت خودنمایی میکرد سر کیرشو بوسیدم شروع کردم به ساک زدن یه دل سیر واسه آقام ساک زدم بزرگترین کیریه که تو زندگیم دیدم یا تو کسم حسش کردم بلندم کرد به میز تکیه دادم کونمو قمبل کردم تا بکوبه تو کسم اونم مثل جنده ها منو میگایید کیر کلفتش توی کسم بهترین حس دنیا رو برام داره.
همیشه عاشق سکس یهویی ام وقتی اصلا انتظارشو نداری ولی چند دقیقه بعد یه کیر داره جرت میده خیلی عالی میشه.
صحبت با سامان برام خیلی لذت بخشه خیلی دوست داره جندگی کنم زیر کیرای مختلفی منو ببینه آخرین بار منو برد زیر کیر پسرش یادم میافته حشری میشم خیلی خوب گاییدنم. سامان هر اتفاقی افتاده باشه رو بهم میگه واسه همین کامل از همه چیز خونشون خبر دارم از این که پسرش و دخترش با هم سکس دارن یا اینکه سه نفری با هم سکس کردن اخخخخ سکس خانوادگی باید خیلی جالب باشه کل خانواده لخت تو بغل هم دارن از هم لذت میبرن.
نهار رو خوردم و چرت زدم حوصلم تو خونه سر رفته بود شب مهمون داشتم بی حوصله از روی مبل بلند شدم رفتم توی آشپزخونه نگاه کردم ببینم چیا داریم در کابینت پایینی رو باز کردم ته کیسه یکم برنج مونده بود در یخچالو باز کردم میوه هم نمونده بود وااای هیچی نداریم تو این خراب شده با ناراحتی در یخچالو بستم رفتم لباس بپوشم در کمدو باز کردم یه مانتو برداشتم بپوشم با یه شلوار جین تنگ خوشگل. پوشیدم از خونه اومدم بیرون نزدیک غروب بود عاشق حالو هوای نزدیک غروبم بخصوص اگه پسر همسایه از روبرو بیاد. پسر خیلی هیزیه منم خوشم میاد واسش قر بدم اون سر کوچه داشت میومد منم از این سر کوچه شروع کردم به قرو ور دادن مانتو جلو بازم انداممو خوب نمایش میداد شالم روی سرم بود و روی گردنم ولی تابم بازتر از اونی بود که بتونه کامل پوشش بده، یکم از سینم تو دیدش بود اونم با هیزی تمام چشماش لای پاهام و لای ممه هام میگشت اصلا خودمو جمع نکردم راحتو آزاد اجازه دادم چشم چرونیشو بکنه از کنارم گذشت با لبخند سلام داد منم جوابشو دادم از پشت برگشته بود داشت بهم نگاه میکرد، منم خوشم میاد یجورایی جالبو هیجان انگیزه مثل چاشنی غذا. فرهاد بهم زنگ زد گوشیو برداشتم سلام عزیزم خوبی فرهاد.
سلام خانومی خوبی خوشگله کجایی؟
بیرونم اومدم خرید شب مهمون داریم هیچی تو خونه نداریم این چه وضع خونه داریه… و شروع کردم به غر زدن تو کوچه راه میرفتم آخرشم فرهادو عصبانی کردم پشت تلفن سرم داد کشید یهو دیدم یه ماشین سریع جلوی پام ترمز کرد یه جیغ کشیدم دیدم فرهاده هم ترسیده بودم هم خندم گرفته بود سوار ماشین شدم فرهاد هم داشت می‌خندید سلام کردم فرهاد جوابمو داد برگشت گفت آدم نمیشی تو نمیشه غر نزنی بخدا میزنم تو دهنت منم جوابشو دادم جنگو دعوای زنو شوهری بینمون شروع شد دور زد رفت برای خرید پشت چراغ قرمز بودیم دعوامون تموم شده بود واسه اینکه دلشو به دست بیارم دستمو بردم لای پاش آروم کیرشو مالوندم یکم عصبانی بود راستش درسته فرهاد باید کمک میکرد و الان باید عجله کنیم تا بتونیم سر وقت خونه باشیم اما ناراحتی الان تقصیر من بود بی مورد داشتم باهاش بحث میکردم سر هیچی. از روی شلوار کیرشو گرفتم تو دستم آروم فشار دادم فرهاد هنوز عصبانی بود کیرشو مالوندم کیرش حتی تو حالت خوابیده هم خیلی بزرگه آروم آروم کیرش شق شد پشت چراغ قرمز بودیم آروم داشت بارون می‌بارید هوا تاریک شده بود گفتم کیر میخوام.
صبر کن برسیم خونه اونجا جرت میدم.
نخیر همینجا تو ماشین میخوام، تا حالا منو تو ماشین نگاییدی.
خونه به اون خوشگلی و راحتی صبر کن برسیم خونه چشم عزیزم.
فرهاد تا حالا تو ماشین کسی رو گاییدی؟
آره خیلی، دوست دخترامو بیشتر تو ماشین میکنم.
همین حرفش کافی بود تا حشریم کنه پرسیدم چطور تو ماشین میکنیشون؟
همینجا پشت ماشین شلوارشونو میکشم پایین میکوبم تو کسشون.
منم میخواااام فرهااااااد منم سکس تو ماشین می‌خوام.
نه عزیزم شبه وسایل بخریم برسیم خونه بازم دیر میشه نگه دار واسه آخر شب.
من این حرفا حالیم نبود خیلی حشری شده بودم کیر فرهاد تو دستم بود کیرش کاملا شق شده بود
گفتم می‌خوام فرهاد الان تو ماشین. اونقدر اسرار کردم که قبول کرد ماشینو یه جا نگه داشت شروع کرد به بوسیدنم خیلی داغ شده بودم داشتم کیرشو درآوردم رفتم سراغ کیرش، کیرشو گرفتم تو دستم کردم تو دهنم یه آه کشید که بیشتر حشریم میکرد فرهاد حواسش به اطراف بود که کسی نیاد ولی من برام مهم نبود من کیر میخواستم. یه دل سیر برای فرهاد ساک زدم منو بلند کرد گفت برم عقب رفتم خودشم اومد شلوارو شورتمو کشید پایین کیرشو گذاشت جلوی کسم فشار داد کیرش تا ته رفت تو کسم، یه آخ محکم گفتم چشامو بستم فرهاد خیلی حشری شده بود داشت جرم میداد پنج دقیقه منو گایید آبشو پاشید تو کسم بیحال افتاده بودم ولی ارضا نشده بودم فرهاد دوتا انگشتشو کرد تو کسم اومد لبامو خورد یه دقیقه بعدش با یه لرزش عالی ارگاسم شدم فرهاد گفت خانومی نمیدونی وقتی چشمات خمار میشه چی میشی. آخه من تو سکس چشام خمار میشه و فرهاد اینو خیلی دوست داره لبای همو بوسیدیم برگشت گفت عزیزم ببخشید زود ارضا شدم خیلی هیجان زده شدم. تو چشمای فرهاد نگاه کردم من سامان رو خیلی دوست دارم عاشقشم اما هیچ کس هیچ کس هیچ کس و هیچ کس برای من فرهاد نمیشه هیچ کس نمیتونه اونقدر که فرهاد عاشقمه عاشقم باشه هیچکس نمیتونه برام به اندازه فرهاد تکیه گاه باشه فرهاد مرد همیشه منه. لبامو گذاشتم رو لباش گفتم دوستت دارم عشقم.
بلند شدیم وضعمونو مرتب کردیم واقعا دیر شده بود فرهاد غذای آماده گرفت رسیدیم خونه هنوز یکم وقت داشتم یکم خورشت درست کردم یکم از برنج رو زعفرونیش کردم یکم ادویه زدم در کل به غذا رنگو طعم خونگی دادم. مهمونا خانواده فرهاد بودن غذا رو خوردیم فرهاد یه علامت لایک برام فرستاد منم فهمیدم کارم خیلی درست بوده. شب خیلی عالیی بود کلی گفتیمو خندیدیم بچه ها بازی میکردن.
فرداش با یه انرژی عالی از خواب بیدار شدم وقتی به سکس توی ماشین فکر میکردم حس خیلی خوبی بهم دست میداد باید بازم انجامش بدیم. گوشی رو برداشتم یه پیام صبح بخیر از سامان اومده بود شروع کردم به چت کردن باهاش یکم بعد زنگ زد، سلام سامان جون چطوری عشقم .
سلام جنده خانوم خوبی کیفت خیلی کوکه چخبر شده.
آره حالم خیلی خوبه دیشب منو فرهاد با هم سکس کردیم اونم کجا تو ماشین شب یه گوشه نگه داشتیم داشت تو ماشین جرم میداد خیلی باحال بود توأم باید با سارا امتحان کنید.
ای جونم نوش جونت خانومی خوشگل من، من بیشتر خوشم میاد با تو توی ماشین سکس کنم کونت بزارم.
خب چخبرا از سعیدو سمانه بازم با هم سه نفری سکس کردین؟
نه هنوز نشده فقط اون یه بار شد البته این چند روز چندبار سمانه رو مالوندم و کسشو خوردم ولی نشده سکس کنم باهاش دیروزم تو شرکت با سعید سکس کردم.
تو از کون دادن سیر نمیشی.
نه اینبار من کردم سعید زیرم داشت جر میخورد.
خوشت میاد پسرتو میکنی؟
آره چرا خوشم نیاد خیلی هم عالیه. یه حس جدیده اونی که زیرمه پسرمه.
ای جونم نوش جونت.
خب نیلو خانوم دیگه چه خبرا.
هیچی تو چه خبرا؟
من که کار شرکت ریخته رو سرم دارم با اینا کلنجار میرم .
و با بچه هات سکس میکنی. این حرفم باعث شد سامان کلی بخنده وسط خندش گفتم اینقدر نخند منم کیر میخوام.
خب عزیزم دیروز فرهاد گاییدتت خب.
اولا دیروز نبود دیشب بود دوما کیر فرهاد طعمش با کیر سامان جونم فرق داره من کیر تو رو میخوام.
باشه عزیزم چیزی نیست که امشب شام بپز میام اونجا یا نه صبر کن امشب رویا و محمد میان شام خونمون امشب نمیشه فردا شب، آره فردا شب شام رو حاظر کن که اونجام جنده خانوم حشری.
باشه منتظرم بیایی.
تا این دو شب بگذره کلی فکر کردم چی بپوشم چی بپزم اولش گفتم بزار کاملا لخت شم بعد منصرف شدم بعد گفتم بزار یه ساپورت بپوشم آخرش با یه تابو دامن کوتاه رضایت دادم. دامن اونقدر کوتاه بود که حتی کونمو کامل نمیپوشوند تاب از بالا کاملا باز بود و فقط دوتا بند داشت از پایین هم شکممو انداخته بود بیرون و فقط یکم از ممه هامو پوشونده بود تو آینه به خودم نگاه کردم خوردنی شده بودم شورتو سوتین نپوشیدم عکسم تو آینه یجورایی می‌گفت بیا جرم بده میخواستم سامانو همون دم در حشریش کنم فرهاد مثل همیشه یه شلوار راحتی و یه تیشرت تنش بود در خونه رو زدن با هیجان رفتم درو باز کردم یه لحضه ساکت وایسادم سامان و سارا هردوتاشون دم در بودن از شوق یه جیغ کشیدم پریدم تو بغلش سارا مثل یه اسباب بازی سبک منو تو بغلش گرفته بود اصلا نمیشد فهمید تو این بدن نرمی که داره چطور اینهمه قدرت جمع شده. محکم به خودم فشارش دادم دیگه کلا سامان یادم رفته بود، سارا لباشو چسبوند به لبم شروع کرد به خوردن لبام خیلی دلم براش تنگ شده بود هم برای خودش هم برای لبای داغو حشریش یه ساله ندیدمش محکم به خودم فشارش دادم ازش جدا شدم با هم یکم احوال پرسی کردیم سامان و فرهاد با هم احوال پرسی کردن، سامان برگشت گفت سارا رو دیدی کلا منو فراموش کردی پریدم تو بغل سامان لبامو چسبوندم به لباش سارا و فرهاد همو بغل کردن و شروع کردن ب

ه بوسیدن همدیگه جلوی در من تو بغل سامان بودم سارا تو بغل فرهاد، سامان گفت بچه ها بریم که یکمم طولش بدیم کارمون به سکس کشیده میشه هممون خندیدم رفتیم نشستیم رو مبل به سارا گفتم عزیزم بیا بهت لباس راحتی بدم سارا گفت نمی‌خواد عزیزم مانتو و شالشو درآورد یه ساپورت تنگو نازک با یه تاب تو تنش بود فرهاد اونجوری دیدش گفت جوووونم کس خانومو گرفتش نشوندش تو بغلش دستشو انداخت به ممه هاش ، سارا هم کونشو رو کیر فرهاد میچرخوند و باهاش لب گرفت من رفتم شربت آوردم بعد نشستم رو پاهای سامان مثل قدیما منو سامان تو بغل هم، فرهادو سارا تو بغل هم. کلی باهم گفتیمو خندیدیم از گذشته و الان می‌گفتیم فرهاد دستش همش لای پای سارا می‌چرخید سامان هم همینکارو با من میکرد خیلی حال خوبی داشتیم بعد کلی صحبت داشتیم میز رو چیدیم و غذامونو خوردیم من کنار سامان نشسته بودم سارا کنار فرهاد یجورایی دوتا زوج جدید بودیم سامان یه قاشق از غذاشو برداشت گذاشت دهنم منم یه قاشق از غذای خودمو گذاشتم دهن سامان، به سامان نگاه میکردم یه لبخند خوشگل و عاشقانه بهم داد مثل زنو شوهرایی که تازه با هم ازدواج کردن بودیم چند بار دیگه با قاشق غذا دهن هم دیگه گذاشتیم سارا با یه حالت جدی برگشت گفت بچه ها غذاتون با هم فرق نداره میتونین از بشقاب خودتون بخورین. این حرفش باعث شد خندم بگیره دهنم پر غذا بود غذا از دهنم پرید بیرون همه جای سفره رو کثیف کرد دیگه نمی‌تونستم جلوی خندمو بگیرم فرهاد زود یه لیوان آب بهم داد خوردم ولی بازم یهو خندم گرفت اینبار آب از توی دهنم پرید بیرون همه غذا رو ول کرده بودیم داشتیم میخندیدیم کل سفره رو به گند کشیده بودم چند دقیقه بکوب خندیدیم خندمون تموم میشد یکیمون بازم خندش میگرفت و بازم هممون میخندیدیم دیگه واقعا دل درد گرفته بودم هیچ حرفی نمیزدیم فقط داشتیم میخندیدیم خندمون تموم شد سارا از روی شوخی یه تیکه بهم انداخت که باعث شد بازم خندمون بگیره، کلا شام نابود شد. شام رو با چه بدبختی تموم کردیم منو سارا سفره رو جمع کردیم سامانو فرهاد داشتن بحث سیاسی میکردن کار تموم شد خودمو انداختم بغل سامان لبامو چسبوندم به لباش اوممممم اوووومممم داشتم لباشو می‌خوردم سارا بغل فرهاد بود داشتن به ما نگاه میکردن فرهاد داشت ممه های سارا رو میمالوند دستشو برد زیر تاب سارا ممه هاشو میمالوند. من قلبم داشت تند تر میزد تو بغل عشقم داشتم ازش لب میگرفتم یکم بعد ازش جدا شدم داشتیم تو چشمای هم نگاه میکردیم سامان موهامو پشت گوشم گذاشت چشم تو چشم با عشقم سامان، سارا تو بغل فرهاد برگشت گفت بخدا اینا یه روز با هم ازدواج میکنن. من خندیدم برگشتم گفتم خب چیه مگه خیلی هم عالی و دوست داشتنی میشه، اصلا می‌خوام باهات ازدواج کنم دوست دارم باهات ازدواج کنمممم همین الان. سامان داشت می‌خندید یه نگاه به فرهاد کردم اونم گفت نه که تا الان زنو شوهر نبودین با هم، دو برابر من به سامان میدی.
نخیر می‌خوام عقد کنم باهاش.
فرهاد خندید گفت باشه نیلو خودم عقدتون میکنم الان پاشین روبروی هم وایسین.
من و سامان دست همو گرفتیم ایستادیم رو در روی هم مثل دوتا عروس و داماد، فرهاد و روبروی ما ایستاده بود سارا هم کنارش مثل کشیش های مسیحی.
آقای سامان آیا با اینکه میدانید نیلو جندس بازم میخوای باهاش ازدواج کنی؟
بله با عشق و افتخار می‌خوام که با نیلو ازدواج کنم.
نیلو خانوم آیا با اینکه میدونید سامان کسکشه بازم می‌خوابید باهاش ازدواج کنید؟
بله کاملا با عشق و افتخار می‌خوام با سامان کسکش ازدواج کنم.
پس من شمارا زنو شوهر اعلام میکنم الان میتونین همو ببوسین.
با خوشحالی پریدم تو بغل سامان لبامو چسبوندم به لبش شروع کردم به خوردنش، سامان محکم منو بغل کرد کونمو چنگ زد. سارا و فرهاد تو بغل هم بودن داشتن لبای همو میخوردن. الان شهوت سلطان ما بود شهوت مارو کنترل میکرد و به زندگیمون جهت میداد سارا نشسته بود جلوی فرهاد کیرشو از روی شلوارش می‌مالید کیرشو درآورد کرد توی دهنش من نشستم روی مبل سامان اومد لای پام صورتشو چسبوند به کسم اول کسمو بو می‌کشید زبونشو بیرون آورد کرد توی کسم چشمام خمار شده بود آه می‌کشیدم صدای ناله های منو فرهاد صدای کس لیسی شوهر جدیدم سامان صدای ساک زدن سارای جنده یه سمفونی از شهوت بود فرهاد سارارو بلندش کرد نشوند کنارم ساپورتشو درآورد سرشو کرد تو کس سارای جنده منو سارا شروع کردیم به لب گرفتن فرهاد بلند شد سارا رو بلند کرد سارا دستاشو به مبل تکیه داد کونشو قمبل کرد فرهاد کیرشو تا دسته چپوند تو کس سارا صورت سارا فقط یکم با صورتم فاصله داشت شروع کردم به لب گرفتن اما سامان منو بلند کرد خودش نشست روی مبل من نشستم روی کیرش شروع کردم به بالا پایین شدن داغو خیس بودم با فرهاد چشم تو چشم شدم عشقم داشت کس دادن منو تماشا میکرد منو فرهاد چشم تو چشم بودیم سارا و سامان هم چشم تو چشم بودن دستمو دراز کردم فرهاد دستمو گرفت دستم تو دست عشق اول

زندگیمه مهم ترین آدم کل زندگیم درحالی که دارم کیر عشق دوممو تو کسم جا میدم. آه و ناله های هر چهارتامون کل خونه رو پر کرده بود فرهاد سارا رو بلند کرد نشست کنار سامان، فرهاد سارا رو نشوند رو کیرش دو نفری داشتیم کیر سواری میکردیم یکم بعد من خسته شده بودم حالت سگی نشستم روی زمین سامان شروع کرد به گاییدنم چشمامو بسته بودم داشتم از گاییده شدن لذت می‌بردم رفتو آمد کیر عشقم تو کسم داشت دیوونم میکرد سامان داشت خشن تر میشد موهامو کشید گفت جنده من کیه منم گفتم منم نیلو جنده توعه تو کونم سیلی میزد دیگه داشتم از حال میرفتم. سارا و فرهاد پوزیشنشونو عوض کرده بودن سارا به پشت خوابیده بود فرهاد پاهاشو گذاشته بود رو شونش داشت کیرشو میچپوند تو کسش فرهاد خم شد باهاش لب گرف من دو بار ارگاسم شدم آخرش سامان آبشو با فشار پاشید تو کسم فرهاد هم توی کس سارا ارضا شده بود. خیلی حس خوبی داشتم کونم سرخ شده بود سارا لخت بیخیال افتاده بود روی فرش زیر فرهاد پاره شده بود سامان رو به سارا گفت خوش گذشت عشقم سارا با یه لبخند گفت دو تا کیر میخوام خیلی وقته دوتا کیر جرم نداده. نیم ساعت داشتیم با هم حرف می‌زدیم همش هم در مورد سکس بود آخرش فرهاد دوتا انگشتشو کرد توی کس سارا تا دور دوم سکسمون شروع شه اینبار منو سارا رو نوبتی دو کیره گاییدن هیچی مثل دوتا کیر نمیتونه ادمو جر بده و از نفس بندازه.
پر از زندگیقسمت ۱۵ سارا بیدار شو رسیدیم. چشامو باز کردم ماشین تو حیاط بود گیج و منگ داشتم اطرافو نگاه میکردم یکم بعد حواسم یکم اومد سر جاش کل راه رو خوابیده بودم از ماشین پیاده شدم کونم بدجور درد داشت چون کیر کلفت هیجده سانتی فرهاد چند ساعت پیش سوراخ کونمو جر میداد خیلی وقت بود با دوتا کیر گاییده نشده بودم باید برنامه بریزیم بازم بریم واسه عشقو حال اینبار باید مشروب هم ببریم سکس بدون مشروب مثل چاییه بدون قنده. هنوز گیجو منگ بودم ساعت ۳ نصف شب بود در اتاق بچه هارو باز کردم خواب خواب بودن لخت رو تخت جدیدشون سامان اومد از پشت دستشو گذاشت رو کونم لپمو بوسید گفت عزیزم بخوابیم یا بریم حموم؟ آخه کی حوصله داره سه نصف شب بره حموم. فردا میریم. با صدای گوشیم از خواب پریدم رویا بود زنگ زده بود ببینه چرا نیومدم. پاشدم گیج بودم سر درد داشتم ساعت ده شده بود حموم کردم صبحونه رو حاظر کردم سعید از خواب بیدار شده بود حاظر شده بود بره بیرون یه شلوار جین با یه تیشرت خوشگل تنش بود قربون پسر گلم بشم، اومد سمتم سلام کرد بغلم کرد لباشو گذاشت رو لبام چند ثانیه لبامو بوسید از خودم جداش کردم. گمشو اونور بیشعور دوست دخترت نیستم مادرتم مثلا. مامان خوشگل و دوست داشتنیی خودمی قربونت بشم من. نشست پای صبحونه خواستم سر حرفو باز کنم پرسیدم چخبرا درسو دانشگاه چطوره؟ دانشگاه که مفت نمی ارزه منم هر ترم هیجده واحد برمیدارم زیاد سخت نیست، عملی هم بابا همه چیزو بهم یاد میده می‌خوام کار بابا رو گسترش بدم چیه فقط اینقدر کارای کوچیکو انجام میده. یعنی چی مثلا چه گسترشی؟ یعنی می‌خوام با شرکتهای بزرگتر همکاری کنم تنوع صادراتو ببرم بالاتر. باباتم یه زمانی اینجوری بود کلی هم سود داشت واسمون. خب چرا ول کرده و الان اینقدر محدود کار می‌کنه. نمیدونم که می‌گفت خیلی کارش سخت شده درضمن بعضی موقع ها هم چیزایی رو صادر میکرد که نباید. مواد مخدر؟ نه بابا احمق شدی تو، چیزایی رو که احتیاجات مردم بود مثلا برنج تو بازار کم میشد اما این برنج صادر میکرد البته به اصرار شریکش بود ولی بابات نمیزاشت سر این صادرات کلی با شریکش به مشکل خوردن آخرشم بابات نزاشت صادرات کالای ضروری انجام بشه اون زمان خودشون می‌خریدن و واسه خودشون صادر میکردن نه مثل الان که فقط دارین با چنتا شرکت همکاری میکنین و اجناس اونارو صادر میکنین. منم می‌خوام همین کارو بکنم البته اجناس ضروری مردم رو نه ولی می‌خوام کلی پول به جیب بزنم‌، بازار کلی ظرفیت برای صادرات داره. دقیقا داری میشی یکی مثل بابات. تو چی مامان باشگاه چطوره. باشگاه که عالیه تردمیل یکم شلوغ میشه این ماه سه تا تردمیل اضافه میکنم، با این سه تا میشه ۱۵ تا تردمیل. اوووه چخبرتونه اینهمه خب بیرون بودویین. واقعا از دست شما مردای تخم سگ میشه بیرون دویید!!!! سعید خندید یه لقمه پنیر گذاشت دهنش چایی شیرینشو خورد با دهن پر برگشت گفت آره خب اینم از ویژگی مرداست همیشه آماده کارن. بعد خندید، یه پس گردنی آروم بهش زدم بیشتر خندید، خیلی دلم میخواست در مورد سمانه ازش بپرسم اما روم نمیشد ازش پرسیدم چخبرا از دوست دخترت اسمش چی بود اینم مثل اونیکیا فقط واسه خوش گذرونیه یا جدی میخواییش؟ سعید خندید گفت ااا اینا چه حرفیه من پسر به این خوبی عوض اینکه از باشگاهت واسه من دوست دختر جور کنی این ننگ هارو بهم میچسبونی؟ یکی دیگه زدم پس گردنش اینبار یکم محکم تر گفتم خفه خفه خفه احمق همون ابجیت کسکش شده کافیه دیگه من نمیتونم اعتبار باشگاهمو خراب کنم واست دختر جور کنم پسره کودن. شوخی میکنم بابا همون کیا اسپورتجمو سوار شم بیام دم باشگاهت وایسم کل ماشینو میتونم پر دختر کنم. با خنده گفتم خاک بر سرت. سعید هم با من خندید. گفتم نگفتی دوست دخترت چطوره؟ اونم هست سلام می‌رسونه. دلت میخواد ببینیش؟ آره خیلی دلم میخواد ببینمش یه روز بیارش خونه. حالا واقعا اینو میخوای یا فقط واسه تفریحه؟ نمیدونم ازش خوشم میاد حالا بزار ببینیم چی میشه. یکم به سختی با استرس به آرومی ازش پرسیدم.رابطت با سمانه چطوره؟ سعید یکم مکث کرد گفت خیلی خوبه آبجی خیلی نازو خوشگلیه. جو بینمون یکم سنگین شده بود ازش پرسیدم. چند وقته با هم رابطه دارین؟ یه ماهی میشه شایدم بیشتر نمیدونم. ابجیت بهتره یا دوست دخترت؟ هر کدومشون یه طعمی دارن به قول گفتنی هر گلی یه بویی داره. سعید یکم پررو تر از من بود، این باعث شد منم یکم پررو تر شم ازش پرسیدم چند وقته با هم سکس میکنین. خودمم از سوال خودم هنگ کردم ولی حرف از دهنم در رفته بود و نمیشد جمعش کرد. سعید یکم مکث کرد آروم برگشت گفت چند هفتس. تو روی هم نگاه نمی‌کردیم هر کی سرش تو کار خودش بود بعد یکم با تته پته پرسید مامان از این که من با خواهرم سکس میکنم ناراحتی؟ راستش سکس خواهرو برادر عجیب هست راستش خیلی عجیب ولی نه هیچ عیبی نداره اگه هردوتاتون لذت میبرین خیلی هم کار خوبیه فقط مواظب باشین. مواظب چی؟ حاملگی میزنی خواهراتو حامله میکنی بعد بیا جمعش کن. این حرفمو با یکم خجالت گفتم باعث شد سعید بخنده. پاشد اومد سمتم بغلم کرد به خودش فشار داد. بهم نگاه کرد گفت ممنونم مامان جونم. لباشو چسبوند به لبام شروع کرد به خوردنش خیلی حال میداد داغ شده بودم داشتم حشری میشدم سعید انگار قصد نداشت لب گرفتنو تمومش کنه با هر زحمتی شده خودمو کنترل کردم سعیدو از خودم جدا کردم. قربون مامان خوشگلم شم. برو دنبال کارت دیگه دیرت میشه. سعید لپمو بوسید رفت بعد از رفتنش سعی کردم خودمو کنترل کنم ولی نمیشد حشری شده بودم اگه یکم دیگه لبامو میخورد ول میشدم تو تنش وقتی حشری میشم دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم باید خالی شم کسم داشت نبض میزد نشستم رو صندلی شلوارمو کشیدم پایین شروع کردم به مالوندن کسم حشری شده بودم اخو ناله میکردم همه چی از جلوی چشمم رد میشد سکس منو داداشم علی کیرایی که رفته تو کسم، داشتم به لبای پسرم فکر میکردم که الان باعث شد حشری بشم اونقدر خودمو مالوندم آخرش ارگاسم شدم بی حال رو صندلی نشستم یکم استراحت کردم بعد پاشدم خودمو جمو جور کردم.چند روز همینجوری گذشت اتفاقات زیادی نیوفتاد بغیر اینکه سمانه زیاد با باباش سامان لب میگرفت دیگه یه بوسه پدرو دختری نبود وقتی سمانه میومد خونه اول می‌پرید بغل باباش همو بغل میکردن و لبای همو میخوردن بعد می‌رفت تو بغل سعید تا ازش لب بگیره یکم باید خطو مرزهای سمانه رو براش مشخص کنم. سعید منو می‌بوسید ولی کنترلش آسون تر از سمانه بود صدای سکس هامونم دیگه راحت شنیده میشد به جز وقتایی که رویا میومد خونه اون موقع همه چی میشد مثل قبل حتی سمانه و سعید مراقب بودن رویا نره تو اتاقشون. یه بار سر ظهر بود از باشگاه برگشتم از کنار در اتاق بچه ها رد میشدم صدای ناله های سمانه رو شنیدم راحت شنیده میشد یکم گوش دادم دختره جنده انگاری کیر خرو می‌کنه تو کسش اینقده ناله می‌کنه از کنار در اتاقشون رد شدم ولی نتونستم بیخیال شم برگشتم گوش دادم بدون هیچ مقدمه ای درو باز کردم سعیدو سمانه کاملا لخت بودن سمانه یه جیغ کوچیک کشید زود پتو رو کشید رو خودش و سعید، اما نتونست کامل بپوشونه من با دیدن این صحنه به زور جلوی خندمو گرفته بودم سعید هم خندش گرفت سمانه از خجالت سرخ شده بود با عصبانیت گفت مامان در بزن بعد بیا تو و از خجالت دستشو گذاشت رو صورتش به سعید گفتم نهار چیزی گذاشتین؟ سعید هم گفت نه گفتم پس چه غلطی دارین میکنین یبار نشد شما غذا درست کنین زود زنگ بزن پیتزا بیارن. سعید از این حرفم خندید گفت باشه الان زنگ میزنم. از اتاق اومدم بیرون به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم ولی بعد از بستن در داشتم از خنده زمینو گاز میگرفتم. سر نهار سمانه خجالت می‌کشید که تو اون صحنه دیدمش بزار یکم خجالت بکشه بچه پررو شوهر منو میبوسه. شب بعد از شام سمانه و سعید جلوی تلویزیون نشسته بودن تو بغل هم داشتن با هم لب میگرفتن منو سامان تو آشپزخونه بودیم به اونجا دید نداشتیم ولی سامان دید منو خبر کرد الان دیگه کاملا دید داشتیم صحنه خیلی خوشگلی بود یه خواهر تو بغل برادرش داشت لب برادرشو میخورد سامان از پشت بغلم کرد کونمو چنگ انداخت اخخخخ خیلی حال میده رفتیم سمت بچه ها مارو دیدن از هم جدا شدن نشستیم کنارشون سریال تماشا کردیم یه سریال ترکیه ای بود توی سریال یه زن خوشگل بود ولی اندامشو اصلا دوست نداشتم وقتی از اندامش حرف زدم همه شدن متخصص بدن سازی هرکس یه نظریه داشت سریال تموم شد ولی بحث ما تموم نشد خیلی حرف زدیم آخرش بحث رسید به اندام خودمون من از اندام سمانه خیلی خوشم میاد اگه یکم به اندامش شکل بده یکم رو باسنو سینش کار کنه بهتر میشه که سعید گفت بزرگ کردن سینش با من که هممون زدیم زیر خنده منم گفتم تو غلط میکنی بدتر میزنی شل و اویزونش میکنی. راحت و غیر مستقیم داشتیم در مورد سکس خواهر برادر صحبت میکردیم. ولی در مورد اندام سعید، سعید باید حتما ورزش کنه بدنش یکم شله اون سفت بودن مردونه رو نداره سعید واسه دفاع از خودش بدن منو مثال زد که ده بیست ساله ورزش میکنی اما هنوزم بدنت ژله اییه منم گفتم عزیزم این مدل بدنمه یه شلوارک چسبان تنم بود با یه تیشرت پاشدم انداممو نشونشون دادم همه قربون صدقه اندامم میرفتن سمانه بدو بدو اومد کنارم وایساد، ما رو به سعید بودیم و پشتمون به سامان، سمانه پرسید داداش اندام کدوممون رو میپسندی سعید هم گفت هردوتاتون بی نقصین من عاشق هردوتاتونم از سامان پرسید سامان گفت منم عاشق هردوتاتونم سمانه برگشت گفت ماهیچه سفت بهتره یا نرم؟ سامان دستشو گذاشت روی رون منو سمانه آروم کشید اومد بالا رسید به کونمون دستش روی کون منو دخترش سمانه بود آروم داشت فشارشون میداد همون‌طور که با کون منو سمانه داشت بازی میکرد گفت هرکدومش یه حسی داره نمیشه گفت کدومش بهتره ولی من عشقم سارا رو انتخاب میکنم من وقتی دیدم دست سامان روی کون سمانست یکم کفری شدم خواستم چیزی بگم سعید دویید اومد سمتمون گفت منم می‌خوام امتحان کنم نشست رو مبل کنار سامان، من مخالفت کردم خواستم برگردم بشینم سعیدو سامان گفتن عیبی نداره دیگه چیه مگه به زور مجبورم کردن وایسم گفتم زود نگا کن سعید دستشو گذاشت روی کون منو سمانه کون منو آروم فشار میداد ولی کون سمانه رو راحت دستش تو چاک کونش بود یکم مالوند گفت مامان واقعا کونت نرمه یه حس خیلی خوبی به آدم میده اما من عشقم سمانه رو انتخاب میکنم سمانه رو کشید تو بغلش نشوند رو پاش دستشو دورش حلقه کرد لباشو گذاشت رو لباش شروع کرد به خوردن لباش سامان منو کشید تو بغل خودش همونجور لبای منو میخورد منو عشقم تو بغل هم پسرو دخترم تو بغل هم داشتیم از هم لب می‌گرفتیم اونم کنار هم روی یه مبل یکم لبای همو خوردیم بعد لبامونو از هم جدا کردیم سامانو سعید کنار هم نشسته بودن به فاصله نیم متر منو سمانه طوری روی پاهای پسرا نشسته بودیم که روبروی هم بودیم سمانه خم شد لبای باباشو بوسید بعد برگشت و دوباره لبای سعیدو بوسید یکم مکث کرد یه بار دیگه لبای باباشو بوسید با یکم مکث گفت لبای سعید یکم نرم تر از لبای باباست ولی بابا فکر کنم یکم بهتر از سعید بلده لب بگیره و بعد دوباره با سامان لب گرفت و وقتی ازش جدا شد تایید کرد که بابا بهتره، سامان همون لحضه اروم بدون اینکه بچه ها متوجه شن داشت آروم بدنمو نوازش میکرد به کونم دست می‌کشید نوازش سامان با دیدن این صحنه ها حشریم کرده بود سمانه صورتشو آورد سمتم لبامو بوسید با یه حالت خوشحالی گفت مامان لباش بهتر از همتونه. سعید گفت نوبت منه صورتشو آورد سمت من که باهام لب بگیره من اول مانعش شدم اما سعید یکم اصرار کرد منم اجازه دادم لبامو ببوسه لبامو بوسید بعد لبای سمانه رو بوسید بعد دوباره لبای منو بوسید من کامل باهاش همراهی میکردم دست خودم نبود خیلی داغ شده بودم دلم کیر میخواست دوباره لبمو بوسید اینبار خیلی طولش داد من نمی‌تونستم مقاومت کنم کامل داشتم با پسرم همراهی میکردم و لب هم می‌خوردیم ازم جدا شد سعید گفت سمانه هنوز خیلی راه داری تا مثل مامان بشی، سمانه گفت بابا چی بابا رو نبوسیدی سعید بدون هیچ حرفی لباشو چسبوند به لبای سامان از هم لب میگرفتن دیدن این صحنه برام خیلی عجیبو جالب بود. حشری بودم سعید لباشو جدا کرد گفت بابا لبات یه حس دیگه ای دارن خیلی خوشم اومد سامان هم تو جوابش لباشو چسبوند به لبای سعید شروع کردن به خوردن لبای هم. سامان همزمان با لب گرفتن کون منو محکم تو دستش فشار میداد، الان فکر کنم هممون حشری شده بودیم سعیدو سامان از هم جدا شدن هممون خندمون گرفته بود متوجه شدم سعید دستش به ممه های سمانست گفتم دیگه وقت خوابه رفتیم سمت اتاقمون، کسم خیس خیس بود سامان منو پرت کرد رو تخت لختم کرد رفت لای پاهام شروع کرد به خوردن کسم اونشب یه سکس عالی و پر سرو صدا داشتم. از فرداش یجورایی هممون پررو تر شده بودیم سعید وقتی منو بغل کرد لبامو بوسید دستشو به کونم برد کونمو تو دستش گرفت میخواستم از خودم جداش کنم و بگم که به بدنم دست نزنه اما چیزی نگفتم و حتی توی لب گرفتن باهاش خودم بیشتر همراهی میکردم شب جلوی تلویزیون همش بحث سکس بود منو سامان داشتیم بهشون میگفتیم که حتما از کاندوم استفاده کنن اونام تأیید میکردن. یه شب حدودای ساعت سه نصف شب من یه شورت هفتی و تیشرت تنم بود سامان خوابیده بود بازوی سامان روی صورتم بود به زور خودمو آزاد کردم خواستم دوباره بخوابم یه صداهایی شنیدم چند بار فضولی نذاشت از اتاق اومدم بیرون همه جا تاریک بود بغیر از آشپزخونه، رفتم دیدم سعید تو اشپزخونست فقط یه شورت تنشه داره توی کابینتا رو میگرده پرسیدم چی شده یه لحضه ترسید با ترسیدنش منم شوکه شدم، هردوتامون خندمون گرفت گفتم دنبال چی میگردی اونم گفت قرص سر درد، در یخچالو باز کردم قرص سر دردو دادم با یه لیوان آب خورد لیوانو گذاشت کنار ازم تشکر کرد لباشو گذاشت رو لبام و لبمو بوسید لباشو ازم جدا کرد بهم نگاه کرد دوباره لباشو چسبوند به لبام شروع کرد به بوسیدنم بغلم کرد بدون اینکه بخوام شروع کردم به همراهیش دستام دور بدنش بود اونم با هر دو دستش محکم کونمو چنگ زد اینکارش خیلی بهم حال داد وسط آشپزخونه ایستاده بودیم داشتیم از هم لب می‌گرفتیم منو بلند کرد نشوند رو کابینت خودم لبامو چسبوندم به لباش داشتم لباشو می‌خوردم اخخخخ داشتم از حال خودم خارج میشدم سعید دستشو برد سمت ممه هام دستشو گذاشت رو ممه من هونجور که داشت لبامو میخورد ممه منو میمالوند دست دیگش روی رون پام بود آروم میبرد سمت کسم داشتم حس میکردم دستش داره به کسم میرسه یه لحظه به خودم اومدم سعیدو از خودم جداش کردم هنگ کرده بودم هیچی نمی‌تونستم بگم به زور برگشتم گفتم قرص تو یخچاله و سریع رفتم تو اتاقم. فرداش منو سعید کاملا طبیعی با هم رفتار میکردیم هیچکدوم به روی خودمون نمیاوردیم چه اتفاقی افتاده اما بعد از ظهر وقتی سعید میخواست از خونه بره بیرون بازم بغلم کرد لبامو بوسید یه دستشو برد سمت کونم منم فقط یه شلوارک گشاد نازک تنم بود که راحت میتونست کونمو حس کنه دستشو برد تو چاک کونم دستشو از خودم جدا کردم سعید هم بدون اینکه چیزی بگه ازم جدا شد و رفت بیرون، راستش در مقابل اتفاق دیشب هیچی نبود دیشب دیگه داشت کار از کنترل خارج میشد. چند روز همینجوری گذشت یکم بهتر شده بود سعید دیگه دستشو به بدنم نمی‌زد یا زیاد باهام لب نمی‌گرفت سمانه هم آدم شده بود شایدم نه نمیدونم البته بدم هم نمیومد یکی دیگه بغیر سامان دستش رو بدنم باشه ولی خب کی دوست داره اون یه نفر بچه خودش باشه! شاید یکی دو بارش ایرادی نداشته باشه اما دیگه شورشو دراوردن این احمقا. توی آشپزخونه داشتم شام حاضر میکردم سامان از پشت بهم نزدیک شد چسبید بهم فقط یه شورت تنم بود با یه تونیک بلند که تا نیمه رونمو میپوشوند. سامان از پشت چسبید بهم شروع کرد به خوردن گردنم، کونمو قمبل کردم بچسبه به کیرش صورتمو چرخوندم لباشو میبوسیدم سامان دستشو برد لای پام و رسوند به کسم خیلی عالی ‌و تحریک کنندست عاشق عشق بازی های یهوییم وسط حسو حالمون بودیم که سعید اومد تو آشپز خونه دست سامان رو کسم بود سعید هم داشت میدید سعید از کنارمون گذشت من از سامان جدا شدم خیلی بده احمقا وسط عشقو حالمون میان، گمشو پیش خواهرت دیگه بیشعور. سعید با یه لبخند داشت به ما نگاه میکرد که مچتونو گرفتم، من هیچی نمیگفتم سامان نشست روی مبل تلویزیون تماشا میکرد سعید هم کنارش داشتن با هم پچ پچ میکردن نمی‌فهمیدم چی میگن از فضولی داشتم میترکیدم گوش میکردم ولی خیلی آروم حرف میزدن سمانه اومد آشپزخونه کمک من ازش پرسیدم این دوتا سر چی باهم پچ پچ میکنن؟ سمانه گفت نمی‌دونم احتمالا کار.گفتم نه بابا وقتی دارن در مورد کار حرف میزنن صداشون کل خونه رو برمیداره. شامو خوردیم تموم شد بعد شام بحث خونه بود سعید هی میگفت بیایین خونه رو بکوبیم یه چیز جدید بسازیم سامان می‌گفت این خونه هنوزم جدیده چی میخوای دیگه این دوتا بحثشون بالا گرفته بود سمانه هم قاطی شد چند دقیقه بعد من. هرکس داشت حرف خودشو میزد آخرش سمانه برگشت گفت من استخر می‌خوام این خونه به این گندگی استخر نداره حیاطمونم شبیه جنگله اونقدر درخت داره سامانم برگشت گفت این خونه یادگار پدر مادرمه هیچوقت قرار نیست نابود بشه. من انباری یادم اومد که قبلاً استخر شده بود پیشنهاد دادم اونجا رو دوباره بازسازی کنیم همه پاشدیم رفتیم انباری جای خالی استخر درست وسط زیر زمین بود کاشی کاریش هنوز سالم بود سامان گفت استخر درسته مشکلی نداره فقط آب گرمکنش خراب شده اونم میدم درستش کنن بعد همه شروع کردن به ایده پردازی سمانه گفت این گوشه یه جکوزی بزنیم سعید گفت اینور هم یه سونا درست میکنیم منم گفتم یکم لوازم ورزشی دارم مال باشگاهه میارمش اینجا با یه تردمیل سامان خندید گفت اوووه همه نقشه هارم ریختین که میدونین چقدر هزینه داره؟ سمانه رفت سامان رو بغل کرد گفت بابا جووونم تورو خداااا حامد خونشون استخر داره منم می‌خوام بابااااا. سامان قبول کرد برگشتیم بالا سمانه یه آهنگ گذاشت شروع کرد به رقصیدن یه شورت و تاب تنش بود شروع کرد به قر دادن سامان باهاش همراه شد شروع کرد به رقصیدن سعید منو هل داد وسط خودش هم اومد پیشم چهار نفری داشتیم میرقصیدیم صدای اسپیکر هارو تا آخرش بالا بود دیگه جیغ می‌زدیم خودمون هم صدای خودمونو نمیشنیدیم رفتم صدای اسپیکرو کم کردم برگشتم سمت سعید، سامان دستش رو کون سمانه بود همراه با رقص داشت باهاش ور میرفت سعید داشت با من می‌رقصید سامان با سمانه. سعید بهم نزدیک شده بود دستشو به همه جام می‌مالید پشتم به سعید بود از پشت بغلم کرده بود داشتم تو بغلش قر میدادم دستای سعید رو بدنم می‌چرخید خیلی حال خوبی داشتم سمانه کامل به سامان چسبیده بود فکر کنم میتونست کیرشو لای کونش حس کنه سعید میخواست منو به خودش بچسبونه، من با یه حرکت سریع برگشتم روم به سعید بود سعید منو محکم بغل کرد لباشو چسبوند به لبام شروع کرد به خوردن لبام منکه داغ شده بودم باهاش همراهی میکردم دستش به کونم بود منو بلند کرد تو بغلش پاهامو دورش حلقه کردم زبونشو کرد تو دهنم اخخخخخ داغو خوشمزه بود سامان و سمانه با هم مشغول بودن سعید همونجوری که تو بغلش بودم نشست رو مبل سامان و سمانه هم رو مبل دیگه بودن سامان دستش توی شرت سمانه بود یه دستش روی ممه کوچولوش داشت میمالیدش، سمانه روی سامان نشسته بود شروع کرد به مالوندن خودش به سامان سعید دستش رو چاک کونم بود چون روی پاهای سعید نشسته بودم دسترسیش به کسم آسون شده بود دستشو از چاک کونم برد روی کسم انگشتشو گذاشت روش شروع کرد به مالوندنش دست دیگش رو ممه هام بود داشت ممه هامو میچلوند کسم کاملا خیس شده بود خودمو لبامو از لبای سعید جدا کردم صورتشو برد لای ممه هام داشت چاک ممه هامو میخورد به سامان نگاه کردم شرت سمانه رو کشیده بود پایین کونشو چنگ میزد. سر سعید داشت چاک بین ممه هامو می‌لیسید داشتم از حشر دیوونه میشدم سعید رو از خودم جدا کردم گفتم فکر کنم دیگه باید با سامان برم اتاقم توأم با خواهرت برو از روش بلند شدم دست سامانو گرفتم سمانه شورتشو کشید بالا ازش جدا شد بلندش کردم گفتم بریم اتاق سامان بغلم کرد لباشو گذاشت رو لبام من پاهامو دورش حلقه کردم سعید و سمانه داشتن میرفتن سمت اتاقشون اتاق ما چسبیده به اتاق بچه ها واسه همین هردوتامون داشتیم یه مسیر رو می‌رفتیم سعید وارد اتاق نشده میخواست سمانه رو لخت کنه سمانه با دستش کیر سعید رو میمالوند منو سامان وارد اتاق شدیم رفتم پایین کیر شقشو آوردم بیرون کردم تو دهنم شروع کردم به خوردن کیرش داشتم واسش ساک میزدم سامان گفت کون می‌خوام جنده، امشب می‌خوام جرت بدم یکم براش ساک زدم بلند شدم ژل رو از رو کشو برداشتم کاندوم همیشه کنار ژله اما اونجا نبود از سامان پرسیدم گفت فکر کنم بچه ها برداشتن یکم مکث کردم شیطنتم گل کرده بود هنوز لباس تنم بود از اتاق رفتم بیرون دستگیره در اتاق بچه هارو گرفتم خیلی دلم میخواست ببینم الان دارن چیکار میکنن بدون در زدن درو باز کردم چیزی که می‌دیدم خیلی هیجان انگیز و عالی بود سعید کاملا لخت رو تخت دراز کشیده بود سمانه لخت نشسته بود رو کیرش داشت به داداشش کس میداد، سمانه منو دید نمی‌دونم داشت فیلم بازی میکرد یا واقعا از من خجالت می‌کشید سعی کرد پتو رو بکشه رو خودش ولی پای سعید به پتو گیر کرده بود آخرش همون‌جوری لخت رو کیر سعید نشسته بود دستشو گرفت رو صورتش که منو نبینه از سعید پرسیدم کاندوم کجاست اونم به کمد کوچیک کنار تختش اشاره کرد رفتم کنارشون کشوی کمدو باز کردم بسته کاندومو برداشتم دست سمانه هنوز رو صورتش بود آروم سرشو نوازش کردم قربون صدقش رفتم سعید همون لحضه دستشو رسوند به کونم و شروع کرد به مالوندنش اجازه دادم کونمو بماله چون بدجور حشری بودم لبای سمانه رو بوسیدم سعید گفت منم می‌خوام دستمو گرفت منو کشید سمت خودش لبامو گذاشتم رو لباش بوسیدمش سعید دستشو از جلو رسوند به کسم شروع کرد به مالوندنش نمیتونشتم جلوش مقاومت کنم ازش جدا شدم رفتم سمت در به در نرسیده سعید شدوع کرد به تلمبه زدن اخخخخ جلوی چشمم داشتن سکس میکردن یهو کیر سعید از تو کس سمانه بیرون افتاد و من تونستم کیر شق شدشو ببینم خیلی خوشگلو ناز بود بزرگتر از کیر سامان بود سمانه کیرشو گرفت دوباره چپوند تو کسش من از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاق خودم سامان منتظرم بود سریع لختم کرد کونمو چرب کرد گفت حالت سگی شو می‌خوام کونتو جر بدم گفتم نه می‌خوام بشینم رو کیرت مثل پوزیشن سعیدو سمانه، سامان خوابید رو تخت من رفتم روش نشستم رو کیرش کیر نازو خوشگلش تا دسته رفت تو کونم سامان شروع کرد تو کونم تلمبه میزد تو یه دنیای دیگه بودم چند دقیقه کیرش کونمو داشت جر میداد سعید در زد اومد تو اینبار منو سامان کاملا لخت بودیم سعید یه شورت تنش کرده بود هیچی نمی‌تونستم بگم چون الان تو اتاق اونا بودم سعید پرسید ژل کجاست منم جاشو نشون دادم کاملا لخت بودم ممه ها و کسو کونم کاملا تو دید سعید بود سامان کیرشو آروم کشید عقب بعد دوباره کرد توی کونم من بهش اخم کردم که صبر کن سعید بره ژل رو برداشت اومد سمتم لباشو گذاشت رو لبم دستشو برد سمت ممه هام داشت ممه های لختمو می‌مالید از خودم جداش کردم گفتم برو بیرون دستشو برد روی کسم گفت بمونم اینجا با جدیت گفتم نه برو بیرون پیش خواهرت با هم راحت شدیم اما دیگه پررو نشو برو بیرون سعید هیچی نگفت رفت سامان وقتی حالت جدی منو دید تعجب کرده بود تا حالا اینجوری منو ندیده بود. شروع کرد به گاییدنم آخرشم آبشو ریخت تو کونم امشب یه سکس عالی و جالب داشتیم . فرداش جمعه بود باشگاه تعطیل منم تو آشپزخونه داشتم داخل یخچالو تمیز میکردم همه چیز آورده بودم بیرون و داخل یخچالو دستمال می‌کشیدم سعید از خواب بیدار شده بود اومد سمتم نشست صبحونه خورد کلی با هم حرف زدیم از استخر تا اتفاقات دیشب بعد سمانه اومد پیشمون صبحونه میخورد سعید از پشت بغلم کرد این کارش دیگه واقعا داره عصبانیم میکنه از خودم جداش کردم گفتم بسه دیگه پررو نشو اما سعید واقعا پررو شده بود بازم بغلم کرد دستشو برد به کونم داشت کونمو میمالوند لباشو گذاشت رو لبام گفتم یکم لبامو بخوره ولم کنه داشت لبامو میخورد دستش تو چاک کونم بود سمانه چاییشو خورد اومد پیش منو سعید با هیجان گفت منم می‌خوام سعید ازم جدا شد سمانه بغلم کرد لبامو میخورد دست سعید رو کونم بود دست دیگش رو کون سمانه سعید شروع کرد به خوردن گردنم بازم حشریم کردن یکم باهام ور رفتن خودمو کنترل کردم از خودم جداشون کردم از خودم تعجب کردم من هرکی دست بهم بزنه نمیتونم خودمو کنترل کنم الان راحت میتونم خودمو کنترل کنم.به بچه ها گفتم گمشین با هم سکس کنین با من چیکار دارین. سعید گفت اصلا آبجی جونمو می‌بوسم سمانه رو بغل کرد نشوندش رو کابینت شروع کرد به خوردن لباش سمانه دستشو برد به کیر سعید داشت از روی شلوار کیرشو میمالوند کنار من داشتن همدیگه رو میمالوندن داداشم علی اومد جلوی چشمم خیلی دلم براش تنگ شده بود این دوتام جلوی چشمم دارن حرصم میدن یه پارچ آب یخ که تازه از یخچال درش آورده بودم رو برداشتم پاشیدم روشون پارچ تو دستم انگار یه تیکه یخ بود سمانه از شدت سرما جیغ کشید سعید خشکش زده بود. هر دوتاشون مثل دوتا گربه خیس داشتن میلرزیدن منم محکم داشتم می‌خندیدم یهو سمانه و سعید هردوتاشون به سمتم حمله کردن من جیغ کشیدم و فرار کردم.
پر از زندگیقسمت ۱۶ سلام به همه. ما خیلی دوست داریم هرروز یه قسمت رو بنویسیم و میتونیم بنویسیم اما در اون صورت باید کل کارامونو ول کنیم و فقط بنویسیم. مشغله های زیاد نمیزاره برای همین تصمیم گرفتیم هفته ای دو قسمت بنویسیم ولی دیدیم اینجوری خیلی سر سری میشه و نمیتونیم اونجوری که می‌خوایم مطالب رو بگیم. پس تصمیم گرفتیم هفته ای یک قسمت بنویسیم. دوستان ما این داستان رو نمینویسیم که پول در بیاریم یا معروف شیم یا حتی نمینویسیم که شما بخونین ما مینویسیم چون ازش لذت می‌بریم حالا اینکه شما لطف دارین و می‌خونید و خوشتون میاد بسیار باعث خوشحالیه و با اطمینان هر هفته تا جمعه شب یه قسمت آپلود میشه. ممنون. برعکس چیزی که بابا می‌گفت مامان اصلا قرار نبود کوتاه بیاد اختلال هورمونیش باعث میشد زود تحریک بشه اما خودشو کنترل میکرد، منو سمانه و بابا کلی نقشه ریختیم تا مامان رو وارد سکس با خودمون بکنیم اما همیشه لحظه آخر همه چیزو خراب میکرد و مارو از لب رود کسش تشنه برمیگردوند سمانه روی کابینت نشسته بود لبام روی لبای ناز خواهرم لذت غیر قابل وصفی رو بهم میداد سمانه از روی شلوار کیرمو میمالوند من دستمو بردم به ممه هاش ممه های نرمو دوست داشتنی سمانه رو میمالوندم کیرم شق شده بود کنار مامانم داشتم خواهرمو آماده کس دادن میکردم. دیشب وقتی از زیرزمین برگشتیم وقتی روی مبل کس مامانو برای اولین بار لمس کردم وقتی آب کسش دستمو لمس کرد فکر کردم دیگه قراره کیرم بره تو کسش اما بازم نشد توی اتاق وقتی داشتم سمانه رو میگاییدم اومد تو تا کاندوم هارو برداره من بازم سعی کردم اما بازم نشد میدونم یکی از همین روزها توی یکی از همین هفته ها کیرم دیواره های کس مادرمو حس می‌کنه و از اون به بعد مامانم میشه جنده خودم. تو حال خودم بودم سمانه رو می‌خوردم حشری و داغ ولی آب سردی که مامان روی ما پاشید تو یه لحظه منجمدم کرد خیس شدم با یه سرمای شدید و جیغ های سمانه، نگاه کردم پارچ هنوز تو دست مامان بود داشت از ته دلش می‌خندید یه لحظه متوجه شد منو سمانه داریم بهش نگاه میکنیم پارچ رو گذاشت روی میز شروع کرد به فرار منو سمانه افتادیم دنبالش مامان جیغ میکشید و فرار میکرد سمانه جیغ میکشید و دنبالش میکرد بلاخره کنار کنار مبل های جلوی تلویزیون گرفتیمش بغلش کردم واقعا زورش زیاد بود این همه بدن سازی کار خودشو کرده بود ولی حریف منو سمانه نشد خودشو انداخت روی مبل از خنده نمیتونست خودشو کنترل کنه دستاشو گرفتم سمانه ممه های مامانو بیرون انداخت مامان هی می‌خندید و میگفت نکنین دیوونه ها گمشین اونور و هی تکون میخورد سمانه شروع کرد به لیسیدن ممه های مامان دستشو برد سمت کسش کس مامانو میمالوند مامان یه لحضه آروم شد با تعجب داشت به سمانه نگاه میکرد که داشت ممه های مامانو میلیسید نوک ممه هاشو مک میزد و با کسش بازی میکرد حس کردم الانه یه چیزی به سمانه بگه لبامو چسبوندم به لباش شروع کردم به خوردنش مامان چند ثانیه مکث کرد ولی شروع کرد به همراهی کردنم دستاشو ول کردم ولی هیچ کاری نکرد گذاشت باهاش ور بریم یه دقیقه لبام روی لباش بود سمانه داشت محکم کس مامانو میمالوند و ممه هاشو میخورد مامان میخواست با یه دستش منو از خودش جدا کنه به یه دست دیگش سمانه رو هردوتا دستاشو گرفتم و دیگه نزاشتم مارو از خودش دور کنه توی لب گرفتن همراهیم نمی‌کرد ولی من بازم ادامه میدادم مامان وقتی دید دیگه راه فراری نداره شل شد یکم بعد دوباره شروع کرد به همراهیم زبونمو میکردم تو دهنش اونم زبونشو میکرد تو دهن من سمانه دستشو کرد تو شلوارک مامان کس مامان جندم خیس شده بود سمانه رفت پایین سمت کس مامان دستشو به بند شلوار سارا گرفت مامان پاهاشو بهم چسبوند که نزاره شلوار در بیاد اما سمانه که خودش بدجود حشری شده بود تونست شلوار سارا رو دربیاره شلوارو تا زانو کشید پایین مامان یجورایی نمیتونست جلوی شهوتشو بگیره ولی هنوز نمی‌خواست تسلیم بشه، سمانه سعی میکرد کس مامانو لمس کنه ولی مامان پاهاشو به هم چسبوند و نمیزاشت سمانه با انگشتش شروع کرد به مالوندن بالای کس مامان با زبونش تو همون مناطق کار میکرد مامان با من لب میگرفت ولی اجازه نمی‌داد کسش رو فتح کنیم سمانه هر جوری که شد یه انگشتشو رسوند به کس مامان بدون هیچ مقدمه ایی انگشتشو کرد تو کسشمامان یه آه بلند کشید و شل شد سمانه دیگه راحت داشت کس مامانو انگشت میکرد پاهای مامان باز شده بود سمانه شلوار مامانو کامل درآورد رفت لای پاهاش صورتشو به کس سارا نزدیک کرد گفت جوووونم قربون مامانم بشم اینقده کسش خوشگله شروع کرد به خوردنش مامان دیگه کاملا خودشو ول کرده بود لبام هنوز رو لبای مامان بود ولی مامان داشت ناله میکرد دستای مامانو ول کردم دیگه هیچ مقاومتی نداشت لبامو از لباش جدا کردم رفتم سراغ ممه هاشو شروع کردم به خوردنو مالوندن ممه نازو خوشگلو بزرگش، سارا ناله میکرد بدجور حشری شده بودم کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد شلوارمو پایین کشیدم تا کیرم آزاد شه هیچی نمیتونه جلومو بگیره تا الان مادرمو نکنم دلم کس مامانمو میخواست مامان داشت ناله میکرد زیر لب به زحمت می‌گفت نکنین تمومش کنین ولی ما اهمیتی نمی دادیم به سمانه گفتم نوبت منه رفتم لای پای مامان کس نازو خوشگلش جلوی چشمم بود یه لب از سمانه گرفتم حمله کردم سمت کس مامانم مثل وحشیا داشتم کسشو می‌خوردم سمانه رفت شروع کرد با مامان لب گرفت من کس مامانو می‌خوردم دستمو بردم کس سمانه رو میمالوندم سمانه بلند شد اومد کیر منو کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن کس مامانم تو دهنم بود کیر من تو دهن خواهرم هیچ چیز مثل یه خواهر و مادر حشری نمیتونه لذت بخش باشه سمانه کیرمو از تو دهنش درآورد اومد دم گوشم گفت امادس جرش بده کیرمو گذاشتم دم کس مامانم سر کیرمو به کسش میمالیدم آه و ناله هاش پر از شهوت بود سمانه داشت ممه های مامانو میخورد مامان داشت با کس سمانه بازی میکرد مامان داشت تو چشام نگاه میکرد و نفس نفس میزد چشم تو چشم بودیم سر کیرمو کردم تو کسش یه آخ کوچیک گفت چشماشو بست چند ثانیه بعد دوباره چشماشو باز کرد داشت بهم نگاه میکرد کیرمو تا آخر کردم تو کسش شروع کردم به گاییدنش اخخخخ کس مامانم خیلی داغو خیس بود داشتم دیوونه میشدم سمانه کاملا لخت شد کسشو جلوی دهن سارا تنظیم کرد مامان شروع کرد به خوردن کس عشقمناله های شهوت ناک ما سه نفر کل خونه رو پر کرده بود حال خیلی خوبی داشتم لذتش فرق میکرد کیرم تو کس مادر خودم بود کس داغو خیس مادرم فقط داشتم به مامانم نگاه میکردم لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن لبای خوشمزش لبامو ازش جدا کردم صورتم فقط چند سانتیمتر با صورتش فاصله داشت نفس های پر از شهوتشو تو صورتم میخورد و دیوونم میکرد باعث میشد محکم تر تو کسش ضربه بزنم اونم حشری تر میشد، اخخخخ مامان جونم قربونت بشم کست مال خودمه.کسم مال پسر گلمه اخخخ بگا کسمو بیشرف مادر جنده خیلی وقت بود تو کف کسم بودی کسکش، محکم تر محکم تر بیشرف آه اخخخ. توی بهشت مادرم بودم به آبجی نگاه کردم بابا بغلش کرده بود انگشتشو کرده بود تو کسش لباشو گذاشته بود رو لباش آبجی داشت زیر بابا حال میکرد، اصلا متوجه نشدم بابا کی اومده کیرمو از تو کس مامان درآوردم بلندش کردم لبامو گذاشتم رو لباش یه دل سیر لباشو می‌خوردم بدجور حشری شده بود داغی تنش دیوونم کرده بود بابا مامان چشم تو چشم شدن مامان تو بغل من لخت لخت داشت به بابا نگاه میکرد سمانه کیر بابا رو دو دهنش کرده بود بابا صورتشو خم کرد یه بوسه از لبای زن جندش برداشت بعد یه بوسه داغ دیگه از من. سارا یه لبخند خوشگل زیر لباش نقش بست لبامو بوسید گفت کسکش آخرش مامانتو کردی منم گفتم خب مگه چه ایرادی داره کس به این نازی رو زمین بمونه خندید لبامو بوسید رفت پایین کیرمو توی دستش گرفت سر کیرمو بوسید کرد تو دهنش واقعا یه جندس تا حالا هیشکی نتونسته اینجوری واسم ساک بزنه به جز نیلو که اونم جنده حرفه اییه مامان بخور کیرمو جووونم. بابا کیرشو تا دسته کرده بود تو کس سمانه، آبجی جونم داشت زیرش ناله میکرد، مامان کیرمو از دهنش درآورد حالت سگی شد کیرمو تا دسته کردم تو کسش با قدرت تو کسش تلمبه میزدم ناله هاش بیشتر شده بود شروع کرده بود فحش دادن بکن بیشرف محکم تر حروم زاده جرم بده، از بابا شنیده بودم خیلی فحش میده و خیلی لذت بخشه اما تجربه فحشای شهوتناکش منو به جنون کشیده بود منم تلمبه هامو محکم تر کردم کیرمو محکم میکوبیدم به کسش با یه لرزش و ناله های شدید ارضا شد خیلی حال میداد داغ شده بودم کیرمو تا ته کردم تو کسش همونجا نگه داشتم ابمو پاشیدم تو کس مامان کیرمو از تو کسش دراوردم بغلش کردم خوابیدم رو مبل اونم خوابید روم لبای همو میبوسیدیم و به سکس پدرو دختری نگاه میکردیم چند دقیقه بعد بابا تو دهن سمانه ارضا شد هر چهارتامون لخت بودیم مامان از روم بلند شد گفت خاک تو سرتون آخرش کار خودتونو کردین! بلند شدم کنارش نشستم بغلش کردم گفتم مگه کار بدی کردیم. بابا اومد سمت مامان لباشو گذاشت رو لباش چند ثانیه همو بوسیدن لباشو جدا کرد چند ثانیه بعد دوباره لبای همو میخوردن مامان تو بغلم داشت با بابا لب میگرفت آبجی اومد کنارم داشتیم دو نفری نگاهشون میکردیم بابا لباشو جدا کرد سمانه جنده لباشو چسبوند به لبای مامان دیدن این صحنه دوباره حشریم کرد لبامو گذاشتم رو لبای بابا کیر خوابیدشو گرفتم تو دستم اونم کیر نیمه خوابیده منو گرفت تو دستش تو اوج لذتو شهوت بودم کیرم تو دست بابا شق شده بود بابا رفت پایین کیرمو کرد تو دهنش سمانه لای پای مامان بود داشت کسشو میلیسید منو مامان به هم چسبیده بودیم داشتیم حال میکردیم مامان سر بابا رو نوازش کرد گفت کونی نوش جونت بخور کیر خوشگل پسرتو این کیر الان تو دهن من بود بابا تخمامو میخورد گفت جووونم خیلی خوشمزس عزیزم بیشتر به خاطر اینکه از کس تو اومده بیرون و با اشتیاق کیرمو کرد تو دهنش سمانه انگشتشو کرد تو کس مامان و مامان جندم یه آه کوتاهو خوشگل گفت سمانه برگشت به مامان گفت قربونت بشم مامان کست تو دهنم جنده خانوم من لبامو چسبوندم به لباش شروع کردم به خوردن لبای ناز مامانم ممه هاشو نوازش میکردم جنده چه کسی شده بابا کیرمو از دهنش درآورد اومد روبروم وایساد کیرشو گرفت سمت صورتم حشری بودم اگه مامانم کنارم نبود الان کیر بابا به حلق من فشار میاورد یه نگاه به مامان انداختم سمانه و مامان به من نگاه میکردن مامان با چشمای خمار پر از شهوتش بهم نگاه میکرد با یه لبخند و حرکت سرش به کیر بابا اشاره کرد و اجازشو بهم داد با اشتیاق کیر بابا رو کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن خیلی عالی و لذت بخش بود مامان با تعجب داشت بهم نگاه میکرد که چطور کیر بابا تا ته دهنمو پر می‌کنه و چطور دهن پسرش جلوی چشمش داره گاییده میشه سمانه داشت کس مامانو میلیسید کیر منم تو دست مامانو سمانه بود هردوتاشون داشتن باهاش بازی میکردن، مامان تخمای بابا رو به دهن گرف دو نفری داشتیم برای بابا کیر خوری میکردیم با اشتیاق داشتم می‌خوردم بابا داغ شده بود چشماشو بسته بود چند لحظه با ناله های شهوتناکش تو دهنم ارضا شد همه آبشو ریخت توی دهنم تعجب مامان بیشتر شده بود چند ثانیه همینجور داشت به پسرش که دهنش پر آب کیر شده بود نگاه میکرد لباشو چسبوند به لبام شروع کردیم به لب گرفتن اب کیر بابا بین دهن منو مامان ردو بدل می‌شد زبون مامان تو دهنم بود زبون من تو دهن مامان می‌خواست کامل همه آب کیر شوهرشو از دهن پسرش بخوره یکم از آب از کنار لبامونو ریخت رو ممه های مامان یکمش رو شکم من سمانه با اشتها اونارو میلیسید بعد از یه لب داغ، آبجی و مامان شروع کردم به خوردن کیر من دو نفری داشتن واسم ساک میزدن بعضی موقع ها داشتن با هم لب میگرفتن و دوباره کیر منو ساک میزدن دیدن خواهرو مادرم لای پاهام حس خیلی عالیی داشت یه حس غیر قابل توصیف. داشت ابمو میومد گفتم دارم میام مامان کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد به میک زدن، آبم از کیرم بیرون میومد و می‌ریخت تو دهن مامانم مامان همزمان سر کیرمو به دهن گرفته بود و داشت سر کیرمو میمکید این کارش ارضای منو ده برابر شدید تر کرد چشامو بسته بودم نمی‌تونستم نفسم بکشم هیچوقت هیچکس نتونسته بود اینجوری ابمو بیاره همیشه آبم میاد میپاشم دهن جنده هام ولی هیچوقت نشده بود وقتی آبم میاد یکی سر کیرمو بمکه بینهایت لذت بخش تر بود به لای پاهام نگاه کردم مامان و آبجی داشتن با هم لب میگرفتن به زحمت گفتم این چی بود؟ ای جونم خوشت اومد پسر خوشگلم؟ آره عالی بود. مامان رو به سمانه کرد گفت وقتی طرف داره ارضا میشه سر کیرشو بمکی شدت ارضاش ده برابر بیشتر میشه. سمانه یه لب دیگه از مامان گرفت گفت ممنونم مامان جون. بابا روی مبل نشسته بود با کیر خوابیدش بهم نگاه کرد گفت هیچکس نمیتونه مثل مامانت آب ادمو بیاره الان بخوای هم نمیتونی سر پا وایسی، و واقعا هم پاهام نای ایستادن نداشت روی مبل لم داده بودم آبجی این سمتم مامان این یکی سمتم نشسته بود، مامان یکم موهاشو مرتب کرد رو کرد به بابا ازش پرسید چند وقته؟ بابا ساکت بود به مامان نگاه کردم پرسیدم چی چند وقته؟ مامان با جدیت بهم نگاه کرد پرسید چند وقته با هم رابطه دارین چند وقته با هم سکس میکنین؟ من خواستم با یه حرف الکی مامانو بپیچونم بابا پرید وسط حرفم گفت سعید این حرفا بیفایدس بعد رو کرد به سمت مامان گفت همه داستانو الان برات کامل تعریف میکنم و شروع کرد سیر تا پیاز همه اتفاقاتو تعریف کرد مامان ساکت داشت گوش میداد هیچی نمی گفت آخرش که بابا تموم شد همه ساکت بودیم چند ثانیه بعد مامان بلند شد لباساشو از رو زمین برداشت برگشت گفت خاک تو سر هر سه تاتون بخصوص تو سامان همش میگفتم یه روزی گاف میدی. یکم ترس برم داشته بود گفتم مامان ازمون ناراحتی ؟مامان بغلم کرد نه عزیزم اتفاقه دیگه افتاده با ناراحتی و عصبانیت چیزی درست نمیشه البته فکر کنم سامان چنتا دروغ بهم گفته که باید تاوانشو بده. یه نگاه جدی و خشمگین به بابا انداخت که حتی منم ترسیدم. لباسامونو پوشیدیم نهارمونو خوردیم بعد از ظهر روی تختم ول شده بودم سمانه کنارم خوابیده بود بابا درو باز کرد اومد تو گفت یه آماده شین کلی کار داریم پرسیدم چی شده گفت انباری رو تمیز میکنیم مگه استخر نمیخوایین سمانه از خواب بیدار شده بود با بی‌حالی گفت بابااااا بزار بمونه برای بعد، بابا یه سیلی به کون سمانه زد گفت پاشو دختره گشاد میگیرم جرت میدما!! سمانه همونجور که خوابیده بود گفت جوووون اینو دوست دارم کلی خندیدیم رفتیم واسه خالی کردن آتو آشغالای انباری لامصب هرچی خالی میکردیم کم نمیشد بیشتر هم میشد وسایل رو میریختیم تو حیاط یه دل سیر آبجی و مامانو دست مالی کردم تا شب همه چیو خالی کرده بودیم کلی اسباب بازی های دوران بچگیم رو دیدم بعضی لباسای بچگیامم بود یه شلوار ورزشی پاره رو بین لباسام دیدم یادمه چیشد که پاره شد همش کار رسول بود چند سال از من بزرگتر بود اونموقع خونه ما خالی بود فکر کنم همه رفته بودن مهمونی یا یه جایی کلا اینش زیاد یادم نیست چیزی که یادمه کیر خوشگلو دوست داشتنی رسول بود که از این پارگی می‌رفت تو کونم اومده بود با هم حال کنیم خیلی حشری بود اجازه نداد شلوارمو در بیارم کشید و پارش کرد. همه وسایلا رو ریختیم تو حیاط مامان گفت نود درصد اینا آشغالن فردا میندازمشون دور بابا گفت نه صبر کن میدمش به یه نیازمند اینجا کلی وسیله به درد بخور هست تمیز کردن گردو خاک بمونه برای فردا. شب شده بود خسته و کوفته افتادیم رو مبلای وسط هال. ما چند دست مبل داریم یه دست مبل جلوی تلوزیونه خیلی راحته بیشتر هم از اون دست مبل استفاده میکنیم یه دست دیگه وسط هال خونه داریم که خیلی لوکس و گرون قیمتن ولی بیشتر واسه مهمونی و دورهمی استفاده میشه. مامان رو مبل رو شکم دراز کشیده بود کون خوشگلشو قمبل کرده بود خوابیدم روش با فحش منو کنار زد من خوابیدم رو فرش آبجی خوابید کنارم لبامو چسبوندم به لباش داشتیم لبای همو می‌خوردیم مامان داشت نگام میکرد برگشت گفت علی هم خیلی دوست داشت منو ببوسه. یکم با تعجب نگاش کردیم گفت چیه مگه باباتون همه چیزو بهتون نگفته !!!؟ بابا گفت آره گفتم بعضی چیزا رو نه همه چیو. سمانه پرید با اشتیاق گفت بابااااا همه چیزو بهمون بگو. بابا رو مبل لم داده بود خستگی و گردو خاک از سرو روش می‌بارید گفت خستم اصلا حوصله ندارم باشه برای بعد گوشیو برداشت چنتا پیتزا سفارش داد سمانه برگشت سمت مامان از مامان در مورد دایی علی پرسیید مامان شروع کرد به تعریف کردن داستان خیلی لذت بخشی تعریف میکرد پر از چیزای عحیبو هیجان انگیر. بعد از خوردن پیتزا دیگه وقت خواب بود با هیجان گفتم با هم بریم حموم چهار نفری مامان گفت بیخیال ولی بقیمون قبول کردیم با سه رای موافق هممون رفتیم تو حموم، یه حموم گرمو لذتبخش همراه با طعم کس مامانم
پر از زندگی
قسمت ۱۷

توی تاریکی شب داشت به دیوار روبرویی نگاه میکرد ساکت و بی حرکت با عصبانیت خاصی که همیشه داشت، هیچی نمی گفت پتو رو رو خودش کشیده بود، منتظر بود صدام در بیاد تا منفجر بشه و مثل یه سونامی منو بشوره ببره، فکر کنم مجبورم سر حرفو باز کنم، یجورایی خودم میدونم چرا اینجوریه اما گفتم عزیزم خوبی؟ یکم ساکت موند دوباره گفتم ببخشید نمی‌خواستم بهت دروغ بگم. منفجر شد شروع کرد به حرف زدن. خیلی عوضیی سامان خیلی خیلی عوضیی چطور تونستی این کارو بکنی؟
خب عزیزم تقصیر من که نیست داشتم با محمد سکس میکردم اتفاقی اونم دید.
اونو نمیگم کسکش.
پس چیو میگی؟
یعنی نمیدونی؟
باشه خب من که عذر خواهی کردم ازت دیگه هم تکرار نمیشه.
سامان تو به من دروغ گفتی خیلی عوضیی قرارمون چی بود ؟ که هیچوقت به هم دروغ نگیم و هر اتفاقی افتاد با صداقت با هم در میون بزاریم. بعد اونوقت توی سامان خان چیکار کردی؟ من سامان خان با پسرم سکس کردم؟!!! نه تو به من دروغ گفتی اونم نه یک بار نه دو بار چند بار بهم دروغ گفتی. چند وقته داری با دروغ سرمو گرم میکنی هاااا چیکارا کردی تا حالا که من نمی‌دونم؟ خیلی کارا کردم مثلا چند نفر رو به قتل رسوندم که بهت دروغ گفتم دوتا زن دیگه گرفتم در مورد این هم بهت دروغ گفتم و اینکه تورو بیشتر از همه چی تو دنیا دوست دارم هم دروغ گفتم اصلا دوستت ندارم. کوفت بیشعور احمق خودتو مسخره کن. خب سارا جون عزیزم تا حالا هیچوقت بهت دروغ نگفتم سر هیچی اینبار رو میترسیدم از واکنشت نمی‌دونستم چیکار کنم واسه همین نگفتم بهت. نگفتی یا بهم دروغ گفتی؟ خب هردوتاش، ببخشید دیگه دویست بار عذر خواهی کردم دیگه قول میدم تکرار نشه. سارا خانوم خانومی من ازم ناراحت نباش خببببب. ناراحتم از دستت سامان خیلی هم ناراحتم بیشعور ما همه چی تو زندگیمون آزاده با هرکس دلت خواست میتونی سکس کنی میتونی دوست دختر یا دوست پسر داشته باشی حتی با دامادت هم سکس کردی من چیزی نگفتم توی رابطه ما سکس با یه نفر دیگه خیانت نیست. میدونی چی خیانته ؟ میدونم. چی؟ دروغ. آره دروغ، دروغ بدترین خیانتیه که میتونی توی این رابطه انجام بدی و تو ام انجامش دادی. سمانه عزیزم میدونم همه اینارو میدونم ولی نمی‌دونستم چیکار کنم الآنم ازت عذر میخوام تقصیر کاملا با منه هیچ توجیهی هم ندارم خودتم می‌دونی که من تا حالا بهت هیچ دروغی نگفتم دیگه هم قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته. هنوز داشت با عصبانیت نگام میکرد آروم بغلش کردم یکم طول کشید ولی بالاخره آروم شد بازم ازش عذر خواهی کردم چون تو رابطه ما سکس خیانت نیست بلکه دروغ خیانته، فکر کنم تو همه رابطه ها دروغ خیانته. به سارا گفتم اگه دلت بخواد میتونیم این رابطه سکسی خانوادگی رو تمومش کنیم سارا با یه حالت جدی بهم نگاه کرد گفت احمق این آبیه که ریخته شده دیگه بر نمی گرده سر جاش، و به کیرم اشاره کرد من خندم گرفت با خنده من سارا هم خندید بغلش کردم محکم بوسیدمش اونم همراهیم کرد کلی با هم حرف زدیم و چنتا نقشه شرورانه ریختیم. فردا صبحش دیر بیدار شدم یه شورت تنم بود از اتاق اومدم بیرون سارا رفته بود سر کار سمانه هم خونه نبود فکر کنم رفته مدرسه فقط سعید خونه بود لخت از آشپزخونه اومد بیرون دیدمش خندم گرفت گفتم این چه وضعشه برو یه چیزی بپوش. سلام بابا جون صبح بخیر نه که شما خیلی پوشیده ای. یه سیلی به کونش زدم گفتم برو پسره کون سفید یهو دیدی رویا پیداش شد کلید هم که داره دیگه در نمیزنه یهو میبینی لخت جلوش وایسادی. خب چه عیبی داره رویا رو هم میکنیم اون اندام گوشتی و خوشگلش. نه فکر نمیکنم رویا اهل سکس خانوادگی باشه برعکس سارا و سمانه این هورمون هاش طبیعیه زود حشری نمیشه درضمن رویا یکم فکرش مثل زنای دیگه بستس سارا و سمانه یجورایی جندن. سعید وسط حرفم پرید گفت آره بابا این سمانه دو روز بدون کیر بمونه خارش میگیره. سارا هم همینطوره اما رویا نه رویا مثل زنای دیگه عادی و معمولیه حالا امروز بعد ظهر میان اینجا بهش نگاه کن ببین مثل سارا و سمانه میشه گاییدش یا نه. بابا از کجا می‌دونی امروز قراره بیان اینحا؟ دیشب با محمد چت میکردم گفت خونه رو خالی کنم واسه سکس منم گفتم بعد از ظهر بیا خالی میکنم و دیشب با سارا هم بحث رویا بود اونم همینایی که من میگمو می‌گفت. وایییی یعنی قراره بعد از ظهر با محمد سکس کنی؟ نه. یعنی چی خودت الان گفتی میخوای بعد از ظهر با محمد سکس کنی. گفتم که بیاد یه نقشه دیگه با سارا ریختیم. چه نقشه ای؟ خوب گوش کن بهت بگم، بعد از ظهر که محمد میاد منو تو توی اتاقم قایم می‌شیم… صدای زنگ در اومد فهمیدم که محمده از آیفون تصویری نگاه کردم آره خود خودشه درو باز کردم رفتم تو اتاقم منو سعید تو اتاق قایم شده بودیم محمد درو باز کرد اومد تو اولین چیزی که دید سارا بود یه تاب خیلی تنگ و کوچیک تنش بود بدون سوتین، جلوی تاب خیلی باز بود جوری که فقط نوک ممه هاش دیده نمیشد بقیه ممه هاش کاملا تو چشم بود با یه شلوارک تنگ که کس و کون خوشگلو تپل سارا رو خوب مینداخت جلوی چشمای محمد. سارا جلوی محمد حجابشو نگه نمیداره اما هیچوقت اینجوری جلوش نبوده همیشه یه تیشرت و شلوار گشاد میپوشد. محمد خشکش زده بود چون انتظار داشت منو ببینه بجاش یه فرشه حشری کننده رو جلوش دیده بود من داشتم از گوشه در نگاه میکردم محمد خشکش زده بود سارا سلام کرد دستشو دراز کرد باهاش دست بده ولی محمد چند ثانیه طول کشید تا بفهمه خود سارا خندش گرفته بود منو سعید هم اینور داشتیم میخندیدیم محمد نشست رو مبل سمانه از آشپزخونه اومد سمتش یه تاب تنگ و نازک پوشیده بود که تا زیر ممه هاش میومد و یه دامن خیلی کوچیک که به زور کونشو میپوشوند بدون شورتو سوتین، سمانه مثل همیشه خودشو انداخت تو بغل محمد اما اینبار خودشو کاملا چسبوند به محمد، محمد هنگ هنگ بود هیچی نمیتونست بگه سمانه خودشو تو بغل اون ولو شده بود انگار نمی‌خواست جدا بشه، سارا اومد محمد و سمانه از هم جدا شدن محمد خیس عرق شده بود نمیدونست چیکار کنه نشست روی مبل سارا خم شد شربت رو بهش بده، ممه هاش کاملا توی چشم محمد بود محمد چشماش به ممه های سارا بود دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه، محمد شربت آلبالو رو برداشت سارا صاف ایستاد تابش از جلو اونقدر باز بود که یکی از ممه هاش افتاد بیرون سارا با یه شیطنت خیلی خاصی جلوی چشم محمد ممشو برگردوند توی تابش با یه حالت تحریک کننده گفت وای این چرا افتاد بیرون، محمد بدجور حشری شده بود اما نمیتونست هیچ کاری بکنه شربت توی دستش بود یادش رفت شربت رو بخوره اینبار سمانه براش چایی و شیرینی آورد سمانه ممه هاش کوچیک بود پس وقتی خم شد تا چایی رو بده ممه هاش توی تابش موند، محمد آنقدر دستپاچه شده بود که شربت رو نخورده گذاشت توی سینی و چایی رو برداشت سمانه روشو برگردوند تا سینی چایو شیرینی رو بزاره روی میز کنار محمد، سمانه خم شد سینی رو گذاشت دامن کوتاهش رفت بالا کسو کون خوشگلو صورتی سمانه افتاد بیرون چشمای محمد داشت از حدقه درمیومد حواسش کامل پرت سمانه شده بود یکم از چایی ریخت روی شلوارش منو سعید اینجا داشتیم از خنده در اتاقو گاز می‌گرفتیم درو تا نصفه باز کرده بودیم اگه سرشو برمیگردوند مارو میدید اما اونقدر تو منظره کسو کون سمانه غرق شده بود که کنترلش رو از دست داد و یکم از چاییش رو ریخت روی شلوارش درست کنار کیرش و یهو جیغ کشید گفت سوختم سوختم سمانه و سارا دوییدن رفتن کمکش، مثلا میخواستن کمکش کنن ولی بیشتر داشتن کیر شق شده محمدو میمالوندن سارا یکی از ممه هاش بیرون افتاده بود اما گذاشته بود بیرون بمونه و به زور جلوی خندشو گرفته بود سمانه که شیطنتش گل کرده بود شربت آلبالو که پر از یخ بود رو از روی سینی برداشت همشو خالی کرد رو کیر محمد گفت بیا خنک شد، محمد از شدت سرما چشماش از حدقه دراومده بود دهنشو کاملا باز کرده بود داشت نفس نفس میزد سارا همه چیزو ول کرده بود کف زمین خوابیده بود داشت می‌خندید هر دوتا ممه هاش از تو تاب بیرون افتاده بود سمانه هم داشت می‌خندید. بعد از اینکه خندشون تموم شد سارا بلند شد نشست کنار محمد دستشو برد به کیرش. کیر شق محمد رو گرفت توی دستش سمانه جلوی پاهای محمد نشسته بود خودشو کشید لای پاهای محمد درست جلوی کیرش، محمد داشت ماتو مبهوت ممه های بیرون افتاده سارا رو نگاه میکرد. سارا گفت خیلی به شوهرم میگفتی که میخوای منو جر بدی اما الان چرا هنگ کردی؟ ممه هام خوشگله؟ دلت میخواد بخوریش؟ سمانه گفت منکه دلم کیر شوهر خواهرمو میخواد می‌خوام کیرشو بچپونم تو کسم. سارا کیر محمدو محکم فشار داد لباشو چسبوند به لباش شروع کردن به خوردن لبای همدیگه سمانه زیپ شلوار محمدو باز کرد کیرشو درآورد کرد توی دهنش محمد با دو تا دستش ممه های سارا رو میمالوند منو سعید به جمعشون ملحق شدیم بالا سرش ایستاده بودم دیدن اینکه زنم داره با دامادم لب میگیره دخترم لای پاهاشه داره واسش ساک میزنه بینهایت زیبا و هیجان انگیز بود دستمو گذاشتم رو سرش منو دید لخت بالای سرش ایستاده بودم سعید رفت لای پای محمد همراه سمانه شروع کردن به خوردن کیرو خایه های محمد. محمد داشت با تعجب به سعید نگاه میکرد و بعضی موقع ها که سعید کیر محمد تا ته میکرد تو دهنش آه میکشید نشستم کنار محمد سرشو نوازش میکردم روشو برگردوند سمتم گفتم به آرزوت رسیدی؟ محمد لباشو گذاشت رو لبام بعد گفت بهتر از چیزیه که فکر میکردم، شروع کردیم سه نفری با هم لب می‌گرفتیم سعید اومد بالا سرمون کیرشو گرفت سمت صورت ما، محمد بدون هیچ حرفی کیر سعیدو کرد تو دهنش سارا و محمد داشتن با کیر سعید حال میکردن من رفتم لای پای سمانه شروع کردم به لیسیدن کسش چند دقیقه همون‌جوری داشتیم با هم حال میکردیم من کیرمو کردم تو کس سمانه شروع کردم به گاییدنش سارا نشسته بود رو کیر محمد داشت روش بالا پایین می‌پرید سعید با دوتا دستش سر محمد رو گرفته بود توی دستاش داشت دهنشو میگایید صدای ناله های پر از شهوت ما خونه رو پر کرده بود کیر من تو کس سمانه بود حس عالیی داشتم دلم میخواست الان رویا اینجا بود دلم میخواست به جای سمانه رویا رو بگام کیرمو بکنم تو کس اونیکی دخترم سعید کیرشو از پشت کرد تو کون سارا شروع کرد به گاییدن مامانش، سارا بین محمدو سعید داشت جیغ میکشید می‌گفت بکنین کسکشا محکم تر بیشرفا بکن منو حروم زاده بکننن شهوت توی صداش منو دیوونه کرده بود، دیدن زنم بین دو نفر دیگه دیوونم کرده بود یکم دیگه این دوتا جنده رو گاییدیم سعیدو محمد توی سارا خالی شدن منم تو دهن دخترم سمانه. بعد از سکس افتادیم روی مبل سعید گفت عالی بود یه دور دیگه سارا هم با اشتیاق گفت باشه محمد لباشو گذاشت رو لباش شروع کردن به لب گرفتن یکم با هم لب گرفتیم محمد گفت چی شده اینجا چه خبره؟ من گفتم بچه ها صبر کنین یکم انرژی بگیریم بعد، سمانه پیشنهاد مشروب داد منم موافقت کردم سارا یه شیشه شراب چهار ساله آورد ریخت خوردیم شروع کردیم به خوردنو صحبت کردن من همه چیزو به محمد تعریف کردم، لخت لخت بودیم مشروب میخوردیم حرف می‌زدیم سعید گفت من دلم میخواد رویا هم بینمون باشه سمانه هم موافقت کرد اما سارا و محمد مخالف بودن محمد گفت منم دلم میخواد اما فکر کنم کار خیلی سختیه رویا می‌دونه من کون دادن دوست دارم البته نمیدونه من کونیم و کون میدم فقط فکر می‌کنه که من فانتزی دارم تو فانتزی هامون کون میدم یا سکس گروهی میکنیم اما هر وقت توی سکسام از شماها حرف زدم خیلی عصبانی شده و هیچوقت اجازه این کارو بهم نمیده حتی تو فانتزی. من گفتم ببینید میتونیم تلاشمونو بکنیم اما خیلی سخته شاید چند ماه طول بکشه که ما بتونیم این دخترو بیاریم توی سکس خانوادگی اما بنظرم میشه فقط نباید عجله کنید حالا همینجوری با هم پیش میریم بعد هر بار که دور همی یا مهمونیی بود یکم با هم راحت تر و آزاد تر میشیم یکم با هم شیطونی میکنیم مثلا لب گرفتن دست مالی کردن و اینجور چیزا اما باید خیلی طبیعی و آهسته باشه تا آروم آروم ذهن رویا آماده بشه. همه اون شیشه مشروب تموم شد مزه خیلی خوبی میداد خیلی خوب داغ شده بودیم دوباره شروع کردیم به عشق و حال کردن اینبار منو محمد و سمانه بودیم سعید و سارا هم با هم ور میرفتن یه سکس عالی دیگه رو با هم تجربه کردیم. فرداش کلی کار عقب افتاده بود که باید انجام میدادم وسط کار نسرین پیام داد حالا اینکه نسرین کیه باید بگم که بعدا باهاش آشنا میشین، بهش زنگ زدم حالو احوالشو پرسیدم گفتم نیستی چند ماهه هیچ پیامی ندادی؟ سامان جونم یکم کار دانشگاهم گیر بود دنبال اون بودم و … یکم قربون صدقه کسو کونش رفتم گفتم دلم بدجور واسه کسو کونت تنگ شده هم تو هم اون مامان جندت. سامااان مگه هنوزم با مامانم رابطه داری؟ خیلی وقته که نه اما اگه جور شه چرا که نه مامان جندتو همه میکنن من چرا نکنمش. آره مامانم الان یه دوست پسر پیدا کرده فقط ۱۶ سالشه، نمی‌دونم این از چی بچه ها خوشش میاد. مامانت از اول به پسر کم سن علاقه داشته میگه اون هیجانشونو تو گاییدن دوست داره. توچی نسرین خانوم تو دوست پسر نداری؟ دوست پسر من فقط سامان جونه. ای جونم فدات شم کس کوچولو. راستی شوهرت چطوره؟ رسول هم خوبه یکم این روزا سرش شلوغ بود آخه خونه قبلی رو فروختیم اومدیم خونه جدید خریدیم یکم درگیر کارای اونه. وای خوبه مبارکه عزیزم ایشالا به سلامتی توش زندگی کنی. ممنون عزیزم منتظرم بیایی اینجا جرم بدی. یکم دیگه با هم حرف زدیم خیلی حشری شده بود پشت تلفن یکم حرف زدیم بعد چند تا از عکسای کسو کونشو برام فرستاد خیلی نازو خوردنی شده بود. یادم نیست آخرین بار کی گاییدمش. بعد از ظهر سارا زنگ زد گفت که باید استخر رو تمیز کنیم و کلی کار عقب افتاده مونده که باید انجام بدیم، خیلی خسته بودم ولی باید این کارو انجام بدیم گفتم چند نفر کارگر بگیر که گفت خودمون کافییم. رسیدم خونه همه مشغول تمیز کردن انباری بودن رویا هم اومده بود سلام کردم همه جوابمو دادن همه جا گردو خاکی بود رفتم لباس عوض کردم اومدم پیششون، سارا یه شلوار و تیشرت تنش بود سمانه هم لباس پوشیده تنش کرده بود رفتم لب سارا رو بوسیدم بعد لب سمانه رو بعدم لب رویا رو، الان که میبینم واقعا اندامش خوشگلو گاییدنیه کون بزرگش که داشت ساپورت تو تنشو پاره میکرد با ممه های گندش کاملا شبیه سارا شده بدن نرمو ژله اییش وقتی خم میشه وسیله ها رو برداره کون قمبلش کیر باباییشو شق میکنه، آزادی کاملی میشد اگه رویا رو هم به جمعمون اضافه کنیم اینم یه جندس مثل مامانش محمد می‌گفت وقتی برای اولین بار رویا رو گاییده پرده نداشته نمی‌دونم چه کسی پرده رویا رو زده اما نشون میده رویا هم یچیزی مثل مامانشه نمی‌دونم شایدم نیست، بیشتر قسمت های انباری تموم شد به جز اتاقک کوچیک ته انباری یه تعداد وسایل کوچیک یه کمد قدیمی و داغون با یکم شیشه شکسته توی اتاقک انباری روی هم تلنبار شده بود همه رفتیم برای خالی کردن اون آشغالا، یه حس عجیبی داشتم یه حسی مثل دلتنگی یا یه چیز آشنا، نمی‌دونم شاید بخاطر اینه که آخر کار تمیز کاریه این حس بهم دست داده بود. همه اون شیشه های شکسته رو با احتیاط جمع کردیم حس عجیبم بیشتر شده بود یجورایی داشت از درون قلقلکم میداد کنار کمد کوچیک قدیم رو گرفتم خواستم بلندش کنم ولی تخته کمد توی دستم خورد شد، واقعا نمی‌دونم اینا چند ساله اینجان شاید ده سال بیست سال، کناره کمد رو گرفتم بلندش کنم در کمد باز شد از روی کنجکاوی داخل کمد رو نگاه کردم دو تا شیشه شراب سالم و پر با درهای بسته توی کمد بودن روشون پر از گردو خاک بود یکیشونو برداشتم روشونو تمیز کردم، آره شراب بودن همه دورم جمع شدن با تعجب داشتیم این دوتا شیشه شراب رو نگاه میکردیم نمی‌دونم چند ساله اینجان فکر کنم خودم گذاشتمشون اینجا اما آخه چرا گذاشتمشون اینجا، کی این کارو کردم هیچی یادم نیست فقط حسم میگه من گذاشتمشون اینجا حس آشنا و عجیبی بهشون داشتم. سعید شیشه هارو برداشت با تعجب و اشتیاق گفت مال چند وقته؟ اینا اینجا چیکار میکنن؟ شیشه رو از دستش گرفتم گفتم آروم باش می‌شکنه اینا الان حداقل ده سال سن دارن. سارا پرید وسط حرفم، نه سن اینا بیشتره من از وقتی یادمه اینجا اینجوری بوده شاید بیست سال، سعید گفت امشب یه دلی از عزا دربیاریم، سارا گفت نه صبر کن ببینیم چین شاید زهر توشونه، شیشه هارو گرفتم دادم سعید گفتم برو تمیزشون کن بزار کنار بقیه مشروبها بمونه برای یه روز خاص، سعید منظورمو گرفت یه لبخند زد و رفت. بقیه کارهای انباری رو انجام دادیم برگشتیم توی هال پر گردو خاک بودیم من یه لب خوشگل از سارا گرفتم رویا داشت با تعجب همراه با لبخند مارو نگاه میکرد محمد مارو دید رفت طرف رویا لبای رویا رو گذاشت رو لباش یه لب طولانی و خوشگل ازش گرفت رویا یکم خجالت زده شده بود با اخم و کمی عصبانیت به محمد نگاه کرد سعید گفت پس ما چی همینجوری بدون بوس بمونیم؟ منم لب می‌خوام، رویا تو جوابش گفت وقتی زن گرفتی اونوقت، سمانه گفت اصلا لازم نیست رفت سعید رو بغل کرد لباشو چسبوند به لباش و جلوی همه از هم لب گرفتن، همه خندمون گرفته بود رویا برگشت گفت احمقای چندش، سمانه برگشت گفت چیه مگه از پسر غریبه که بهتره لب به این خوشمزگی و بازم لبای سعید رو بوسید.
فرداش رفتم سراغ چنتا اوستا کار اومدن یه جکوزی درست کنن گفتن دو هفته ای هم جکوزی هم سونا آمادست گفتم اون اتاقک کوچیک رو هم تخریب کنین اونا مشغول شدن سارا و رویا چنتا وسیله ورزشی از باشگاه آورده بودن برعکس چیزی که فکر میکردم اصلا کهنه و قدیمی نبودن وسایل بدن سازی رو گذاشتیم با یه تردمیل، به محمد گفته بودم رویا رو بیشتر بیاره، قبلا رویا هفته ای دو بار میومد خونه ما الان گفتم هفته ای چهار روز خونه ما باشن برای همین امشب هم آمده بود. از داخل خونه به زیر زمین راه هست چون خیلی سال پیش وقتی استخر رو ساختیم یه در هم درست کردیم تا به استخر دسترسی داشته باشیم ویژگی خوب این استخر اینه که کوچیکو کم عمقه پس هزینه نگهداری و نظافتش خیلی مناسبه.
همه کنار استخر بودیم داشتیم کارا رو نگاه میکردیم جکوزی تقریبا تموم شده بود اندازه خوبی داشت به راحتی هفت نفر توش جا میشدن هرکی یه نظری میداد همه داشتیم حرف می‌زدیم سارا گفت بریم ورزش سمانه و سعید دوییدن سمت وسایل ورزشی زنگ زدم پیتزا سفارش دادم یکم بعد هممون داشتیم ورزش میکردیم اما بیشتر از ورزش داشتیم با هم شوخی میکردیم من بعضی موقع ها سارا رو دستمالی میکردم رویا زیر چشمی مارو نگاه میکرد محمد روی زمین دراز کشیده بود رویا رو پاهاش نشسته بود محمد دراز نشست می‌رفت هربار که بالا میومد لبای رویا رو می‌بوسید رویا اولش مخالفت میکرد بعد وقتی دید همه سرشون تو کار خودشونه یکم آروم شد سعید و سمانه داشتن با دستگاه پرس سینه ورزش میکردن اما بیشتر داشتن همدیگه رو میمالیدن رویا برعکس چیزی که فکر میکردیم خیلی پایه بود سارا رو برگردوندم لبامو گذاشتم رو لباش یه دل سیر لباشو خوردم دیدم رویا و محمد دارن به ما نگاه میکنن لبخند رو روی لبای رویا می‌دیدم یه بوسه براش فرستادم اونم لبخند زد سه تا اینه بزرگ آورده بودن و به دیوار تکیه داده بودن هنوز نصب نشده بود اما میتوستیم خودمونو توشون ببینیم منو سارا جلوی آینه بودیم سارا از تو آینه به کونش نگاه کرد رویا پاشد اومد سمت ما گفت بابا مامان کل روز کارش همینه تو آینه باشگاه فقط به کونش نگاه می‌کنه هممون با این حرف خندمون گرفت سارا گفت نه که تو به کونت نگا نمیکنی کون ژله ای! درباره کل کل بین سارا و رویا شروع شد سمانه و سعید هم بهمون ملحق شدن سعید گفت اندام فقط آبجی سمانه خودم بعد بغلش کرد لباشو چسبوند به لباش چند ثانیه لبای همو خوردن و جلوی چشم همه با هم لب گرفتن رویا کنار سعید بود یه سیلی آروم به سر سعید زد گفت خاک بر سرتون چیکار میکنین خواهر برادرینا، سعید سریع لباشو چسبوند به لبای رویا یه بوسه خوشگل از رویا برداشت لباشو جدا کرد رویا گفت خاک بر سرتون، سمانه تو جوابش گفت چیه مگه از این به بعد می‌خوام بیشتر داداشی رو بوس کنم دلت بسوزه بعد زبونشو درآورد این کارش بازم باعث خنده همه شد رویا تو جوابش گفت از کجا معلوم خیلی وقته همو نمیبوسین شما دوتا که ازتون بعید نیست با این کارنامه درخشانتون در مورد دوست دختر پسراتون. پریدم وسط حرفشون گفتم بچه ها نظرتون در مورد یه بازی چیه، همه کنجکاو بودن گفتم جرات و حقیقت همه استقبال کردن رویا هم مجبور شد قبول کنه رفتیم بالا از شانس ما رویا رفت دستشویی پس وقت داشتم بچه هارو توجیه کنم پس هرچی که لازم بود رو بهشون گفتم. پیتزا رو آوردن دور هم جمع شدیم دوتا شیشه مشروب گذاشتم کنارمون با پیتزا و یه بطری. همون‌طور که داشتم پیک های بچه هارو پر میکردم گفتم همه قوانینو میدونین که رویا که داشت یه قاچ از پیتزاشو میخورد گفت آره. من پیک رویا رو یکم بیشتر ریختم تا زود مست بشه گفتم خب یه قانون من الان اضافه میکنم هرکسی که نخواست جرات یا حقیقت رو اجرا کنه می‌تونه درخواست طرف مقابلشو رد کنه فقط یه شرط داره اونم اینه که باید یکی از لباساشو در بیاره. همه به این حرفم خندیدن گفتن باشه، پیک اول مشروب رو خوردیم و من سریع پیک دوم مشروب رو ریختم. اول از همه سارا شروع کرد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سمانه همه خندیدیم سمانه گفت خاک تو سر شانسم سارا گفت خب سمانه خانوم جرات یا حقیقت؟ سمانه داشت می‌خندید گفت حقیقت. سارا یکم مکس کرد یه گاز از پیتزاش زد از سمانه پرسید سایز دوست پسرت چند سانته؟ هممون خندمون گرفته بود سمانه از خجالت دستاشو گرفته بود رو صورتش. یکم طول کشید سمانه سرخ شده بود با هزار تا بدبختی گفت شانوزده یا هفده سانتیمتر. با این حرفش هممون داشتیم میخندیدیم دور همینجور می‌چرخید اولین نفری که لباسشو درآورد سعید بود چون محمد گفته بود انگشت پامو بکن تو دهنت من پیک ها رو پشت سر هم پر میکردم طوری که خوب مست شده بودیم پیک های رویا رو بیشتر پر میکردم این باعث شده بود که مشروب بیشتر بگیردش، نوبت من شد چرخوندم قرعه به نام سارا افتاد از روی شیطونی گفتم برو دیوار دستشویی رو لیس بزن سارا چنتا مشت و فحش حوالم کرد بعد تابشو درآورد زیرش هیچی نپوشیده بود ممه هاش و بدن سفیدو خوشگلش افتاد بیرون همه داشتیم میخندیدیم رویا اول به مامان نگاه کرد بعد چپ چپ به محمد نگاه کرد محمد هم به شوخی گفت چشامو بستم هیچی نمی‌بینم تو یه دور رویا مجبور شد پیراهنشو در بیاره اما زیرش سوتین داشت محمد دو بار پشت سر هم قرعه براش افتاد و هر دو بار انتخاب کرد که لباساشو در بیاره و فقط یه شورت تنش موند الان فقط منو سمانه لباس تنمون موند ولی طولی نکشید که ما هم لباسامونو کندیم الان هممون مست و لخت بودیم سارا بطری رو چرخوند ایستاد سمت رویا، بهش گفت بیا با هم لب بگیریم رویا بدون هیچ حرفی قبول کرد جلوی چشم همه شروع کردن به لب گرفتن با هم دیگه همه چی سکسی شده بود یه بار محمد ممه های سارا رو با دستاش لمس کرد یا سعید رویا رو بغل کرد و لبای همو خوردن. همه کاملا مست شده بودیم رویا و سعید تو بغل هم بودن نمیخواستن از هم جدا بشن، نمی‌خواستم کار به سکس بکشه چون میدونم الان مستیم و اگه الان سکس کنیم فرداش ممکنه یه فاجعه اتفاق بیوفته،
پس سعیدو رویا رو از هم جدا کردم گفتم بسه بریم بخوابیم، رویا بدجور مست شده بود نمیتونست رو پاهاش وایسه کمکش کردم بره اتاقش جاشونو انداختم رفتم اتاق خودم مثل یه دیوونه سارا رو گاییدم. فرداش همه سر درد داشتیم ولی زیاد مهم نبود رویا رفتارش تغییر کرده بود انگار خجالت می‌کشه یکم زیاده روی کردیم رویا حق داره اینجوری واکنش نشون بده چیزی در مورد دیشب نمی‌گفت اما وقتی سعی کردم ببوسمش دیدم ازم دوری میکنه چند روز اینجوری گذشت رویا کامل فهمیده بود سعید و سمانه با هم رابطه دارن درموردش با ما بحث میکرد که اتاقشونو جدا کنیم ولی وقتی دید که به میل خودشونه و ما هم قبول داریم تعحبش بیشتر شد بیخیال شد اما رفتارش کاملا با سمانه و سعید تغییر کرده بود یجورایی هم کنجکاو بود هم ازشون دوری میکرد. چند روز گذشت تا رویا به حالت عادی خودش برگرده کار استخر کامل تموم شد استخر سونا و جکوزی رو راه اندازی کردیم خیلی خوشگل شده بود خانوما داشتن درمورد دکوراسیون حرف میزدن سعید و محمد و من داشتیم تو موتور خونه تنظیمات رو انجام میدادیم، چند ساعت بعد استخر آماده شده بود شام رو خوردیم آماده شدیم برای شنا
من یه مایو پوشیدم رفتم کنار استخر زودتر از همه حاظر شده بودم سعید و محمد پشت سر من اومدن سعید دویید سمت استخر پرید توش، چند دقیقه بعد دخترا پیداشون شد اوففففف سه تا کس خوشگل سارا یه سوتین کوچیک و یه شورت لامبادا پوشیده بود شورت رفته بود لای کونش و کونشو کاملا بیرون انداخته بود سمانه هم یه بیکینی متصل به هم پوشیده بود که از جلو سوتین و شورت به هم متصل بودن اما از عقب کاملا باز بود و مثل سارا بند شورت سمانه لای کونش بود و همه کونش کاملا دیده میشد حتی میتونم بگم از عقب باز تر از سارا بود یعنی دیگه واقعا میشد بند نازک رو نادیده گرفت اما رویا لباسش منطقی تر از اون دوتا جنده بود یه مایو با طرح گل های ریز با یه سوتین خوشگل که خیلی ناز شده بود یه دور براندازشون کردم سارا رو بغل کردم لبامو چسبوندم رو لباش شروع کردم به خوردن لباش محمد رویا رو بغل کرد و لباشو می‌بوسید سمانه خم شد تا سعید رو ببوسه سعید کشیدش تو استخر سمانه جیغ کشید افتاد توی استخر هممون خندمون گرفته بود رویا دووید خودشو انداخت تو استخر پشت سرش منو سارا و محمد هر سه تامون کلی توی استخر آب بازی و شنا کردیم سعیدو سمانه همو بغل کردن شروع کردن به خوردن لبای همدیگه رویا داشت زیر چشمی اونارو نگاه میکرد وقتی از هم جدا شدن رویا گفت خاک تو سرتون، این حرف باعث شد سعید توی آب دنبال رویا بیوفته توی آب رویا فرا میکرد سعید هم دنبالش، بالاخره گرفتش برشگردوند لباشو گذاشت رو لباش و لبای رویا رو بوسید رویا با خنده ازش جدا شد گفت خیلی دیوونه ای بیشعور، یکم دیگه شنا کردیم رفتیم توی جکوزی همموون راحت تو جکوزی جا شدیم شروع کردیم به حرف زدن به سمانه گفتم برو یکم مشروب بیار سمانه پاشد واقعا از پشت هیچی تنش نبود و کونش کاملا لخت بود رفت و مشروب رو آورد شروع کردیم به خوردن مثل همیشه پیک های رویا رو بیشتر پر میکردم مشروب کم بود ولی بدنمونو گرم کرده بود محمد و رویا مشغول لب گرفتن بودن ما همه داشتیم نگاشون میکردیم محمد دستشو گذاشت رو ممه های رویا رویا دستشو پس زد و لباشو جدا کرد مشروب رو تموم کردیم ولی صحبتمون شروع شده بود از همه چیز حرف می‌زدیم اثر مشروب رو می‌تونستیم رو خودمون ببینیم سارا گفت نظرتون چیه ادامه بازی جراتو حقیقتو بریم همه موافقت کردن پاشدیم رفتیم بالا خودمونو با حوله خشک کردیم ولی همون‌جوری نشستیم سارا رفت مشروب بیاره دیدم یکی از اون دوتا مشروب که پیدا کرده بودیم رو آورده بود بهم نگاه کرد گفت کنجکاوم ببینم چطوری شده این شراب، برای هممون ریخت اینبار سارا ساقی شده بود مشروب رو خوردم برق از سرم پرید بینهایت مزه عالیی داشت بهترین مزه اییه که تا حالا تجربه کردم
شروع کردیم به بازی کردن دیگه چیزی واسه لخت شدن نداشتیم بطری رو چرخوندم ایستاد سمت محمد گفتم جرات یا حقیقت گفت حقیقت پرسیدم بغیر رویا با چنتا دختر دیگه خوابیدی؟ همه خندیدن محمد گفت می‌خوام شورتمو درارم رویا نمیزاشت می‌گفت خجالت بکش صحنه واقعا خنده داری بود آخرش مجبور شد بگه، محمد می‌گفت رویا حرصش میگرفت. سارا پیک هارو پر کرد همینجور داشتیم بازی میکردیم مشروب بدجور مارو گرفته بود یه دور رویا چرخوند ایستاد سمت سعید و سعید حقیقت رو انتخاب کرد رویا پرسید تو و سمانه چند وقته با هم میخوابین، سعید با حالت مستی دستشو گذاشت رو ممه های سمانه گفت دو ماهه این خوشگل خانوم زن من شده، وقتی نوبت سعید شد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سارا، سارا جرات رو انتخاب کرد سعید گفت اینجوری برو تو کوچه آشغالا رو بزار بیا سارا خندید گفت به جاش سوتینمو در میارم سعید با اخم و خنده گفت نمیشه این نامردیه، سارا بازم ممه هاش لخت شده بود ما بازی رو ادامه دادیم همش کارای سکسی و سوالای سکسی ازش پرسیدیم از رویا پرسیدم اولین نفری که پردتو زد کی بود که اونم گفت یادش نیست تو یه مهمونی مست بوده صبح می‌فهمه پردشو از دست داده می‌خواسته بعدا می‌خواسته بدوزه اما محمد همون‌جوری هم قبولش داشته. خیلی حشری شده بودم شقی کیر محمد و سعید از روی شلوار دیده میشد همینجور شقی کیر من باید تمومش میکردم اما مشروب بد جور منو گرفته بود میخواستم بازی رو تمومش کنم اما وقتی رویا سوتینشو درآورد دیگه نتونستم تموم کنم الان همه فقط یه شورت تنمون بود سارا آخرین پیک مشروب رو ریخت واقعا مشروب بینهایت عالیه محمد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سارا گفت می‌خوام ممه هاتو بخورم سارا قبول کرد محمد شروع کرد به خوردن ممه های سارا یکم بعد دیدم سعید رویا رو بغل کرده دارن با هم لب میگیرن با دستاش داره ممه های رویا رو میماله میخواستم بلند شم برم مانعشون بشم اما دست سمانه رو روی کیرم احساس کردم بهم فرصت نداد لباشو گذاشت روی لبام شروع کردیم به بوسیدن هم رویا خوابیده بود روی زمین سعید روی رویا داشت لباشو میخورد دستشو گذاشت روی کس رویا شروع کرد به مالوندنش رویا کاملا داشت با سعید همراهی میکرد محمد رفته بود لای پای سارا شورتشو کنار زده بود داشت کس عشقمو میخورد سمانه رفت پایین کیرمو از تو شورتم درآورد کرد توی دهنش شروع کرد به ساک زدن، اخخخخ کیرم تا ته تو دهنش بود صدای ناله های سارا کنارم خیلی شنیدنی بود لبای سارا رو می‌خوردم به رویا نگاه کردم سعید لای پای رویا داشت براش کس لیسی میکرد رویا سر سعیدو به کسش فشار میداد ناله میکرد چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد چشماشو باز کرد چشم تو چشم به هم نگاه میکردیم سعید بلند شد کیرشو تنظیم کرد جلوی کسش گفت آبجی جونم قربونت شم کیرشو به کسش می‌مالید ناله میکرد به آرومی با هزار زحمت گفت بکن تو کسم سعید کیرشو تا ته تو کس رویا فرو کرد رویا یه آخ بلند و محکم کشید سعید شروع کرد به گاییدنش سمانه بلند شد خوابید رو زمین گفت بابا اینجا باش کیر میخوام لبامو چسبوندم به لباش کیرمو کردم تو کسش دختر نازم خیلی گاییدنی بود کنارم سارا داشت به محمد کس میداد گفتم جنده حال میده کس دادن؟ سمانه و سارا هردوتاشون گفتن آره خیلی. تلمبه هام تو کس سمانه محکم تر شده بود زیرم داشت جر میخورد به سعید نگاه کردم پشتش به من بود رفتن کیر سعید رو به کس رویا خیلی دیدنی بود صدای ناله های محکم محمد و سارا بهم فهمون محمد آب کیرشو ریخته تو کس زنم منم سمانه رو محکم گاییدم ابمو با فشار پاشیدم تو کسش سعید هنوز داشت رویا رو میگایید هممون رفتیم کنار رویا داشتیم تماشاش میکردیم چطور داره زیر برادرش ناله می‌کنه با دستام ممه هاشو میمالیدم یکم بعد سعید تو کس رویا ارضا شد کیرشو درآورد محمد رفت کس رویا رو میلیسید تا آب کیر سعیدو بخوره خیلی این کارو دوست داره من شروع کردم به لب گرفتن رویا بی‌حال شده بود خودشو شل گرفته بود داشت با من لب میگرفت لباش خیلی خوشمزه بود. چشمامو باز کردم یکم طول کشید به خودم بیام صبح شده بود همه لخت کف زمین همونجا که سکس کرده بودیم خوابیده بودیم سارا و سمانه تو بغل هم بودن محمد اینطرفم سعید هم طرف دیگم ولو شده بود یکم به خودم اومدم متوجه شدم رویا نیست با نگرانی بلند شدم از اتفاقی که ممکنه بیوفته میترسیدم آشپزخونه رو نگاه کردم رفتم اتاق بچه ها رو نگاه کردم بعد اتاق خودمو اونجام نبود اتاق خالی و استخر رو نگاه کردم اونجام نبود خیلی ترسیده بودم دوییدم تو اتاقم در حموم رو باز کردم دیدم اونجاست یه لباس تنش بود پاهاشو جمع کرده بود مثل آدمای ترسیده ای که روح دیدن منو دید یه نگاه به بدن لختم انداخت با ترس گفت برو بیرون عصبانیت و گیجی رو میتونستم از نگاهش بخونم یه حوله پیدا کردم پیچیدم دور خودم نشستم کنارش نگاهم نمی‌کرد به آرومی صداش کردم جوابمو نداد دستشو گرفتم توی دستم گفتم رویا خانوم؟ دستشو از دستم کشید بیرون بهم نگاه کرد گفت بابا اینجا چخبره چیکار دارین میکنین؟ هیچی دخترم اتفاقیه که افتاده زیادی مست بودیم نتونستیم خودمونو کنترل کنیم. با عصبانیت بهم نگاه کرد گفت دروغ نگو بابا دیگه دروغ نگو دیگه نمیزارم هیچکدومتون بهم دروغ بگین، چی شده چخبره تو این خونه؟ هیچ خبری نیست اتفاقه دیگه افتاده. پرید وسط حرفم گفت میدونم. چیو می‌دونی؟ میدونم با محمد رابطه داری. میدونم با هم سکس میکنین. این یه هفته اینجا بودم اخلاق و رفتارتون کاملا عوض شده بود. سعید و سمانه با هم سکس میکنن هیچی نمیگین خیلی هم خوشتون میاد. این حرفش کاملا کیشو ماتم کرد انگار آب سرد روم ریختن ازش پرسیدم از کجا فهمیدی؟ احمق که نیستم شما مردا خیلی هم آدمای پیچیده ای نیستین از گوشی و پیامک و هرچیزی دیگه ایی که میشد. واقعا چه خبره تو این خونه چرا با محمد سکس میکنی؟ فقط محمده یا با بقیه هم سکس میکنی؟ شروع کرد به گریه کردن بغلش کردم اشکاشو پاک کردم دیگه نمیشد چیزی رو قایم کرد تو چشماش نگاه کردم گفتم ببین رویا همه چیزو بهت میگم اما اینو بدون ما هرچی باشه خانواده تو اییم بینهایت عاشقتیم. شروع کردم به تعریف کردن به صورت مختصر آخرش هیچی نمیگفت خواستم چیزی بگم با یه حالت عصبانیتی دیدمش که تا الان ندیده بودم گفت برو بیرون تنهام بزار بدون هیچ حرفی از حموم بیرون اومدم لباس پوشیدم رفتم بیرون همه بیدار شده بودم لباس پوشیده بودن سارا با یه حالت نگرانیی بهم نگاه کرد گفتم فکر کنم تو بد دردسری افتادیم. نیم ساعت گذشت اثری از رویا نبود ترسیدم بلایی سر خودش بیاره رفتم تو اتاقم میخواستم در حموم رو باز کنم که رویا خودش باز کرد اومد بیرون همون لباسا تنش بود بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون پشت سرش رفتم بیرون. با هیچکس حرف نمی‌زد سرش تو گوشیش بود یه کناری نشسته بود به همه اشاره کردم که کاری به کارش نداشته باشن نهار سارا همه رو صدا کرد بیان غذا رویا رو هم صدا کرد رویا بدون هیچ حرفی گوشیشو گذاشت کنار اومد نشست سر نهار عصبانیت شدیدی تو صورتش دیده میشد مثل یه تانکر پر بنزین همه غذا کشیده بودیم هیچکس حرفی نمیزد همه سرشون تو کار خودشون بود. سارا رو به رویا گفت عزیزم غذا نمی‌خوری برات بکشم؟ این حرف رویا مثل یه کبریت روشن توی تانکر بنزین بود رویا سر سارا داد زد گفت خفه شو خفه شو بیشرف به تو ربطی نداره. شروع کرد به حرف شدن هرچی از دهنش درمیومد به هممون گفت مثل بمب اتمی که توی یک متری من منفجر شده بود بدون هیچ ملاحظه ای هرچی دلش میخواست می‌گفت چند بار سعید و محمد خواستن جوابشو بدن اما بهشون اشاره کردم که ساکت باشن یه دل سیر بارمون کرد رفت تو اتاق خودش درو پشت سرش بست اما صدای فحشایی که بهمون میداد هنوزم مشخص و واضح بود سارا داشت گریه میکرد دعوا بین خودمون هم شروع شد همه داشتن مینداختن گردن همدیگه سارا با گریه پاشد رفت تو اتاق چند دقیقه بعد هیچکس سر سفره نبود همه رفته بودن احساس خیلی بدی داشتم. شب کارم با سارا فقط شده بود دعوا و دلداری دادنش هیچکس نمیتونست با رویا صحبت کنه حتی نمی‌خواست محمد رو هم ببینه. هر روزمون اینجوری شده بود یک هفته جهنمی. دیگه هیچکس حوصله غذا خوردن هم نداشت محمد شبو روی مبل می‌خوابید منو سارا روی یه تخت جدا از هم. سر شب بود سارا با التماس رویا رو آورد سر غذا براش غذا ریخت قربون صدقش می‌رفت ولی رویا همش سارا رو با لفظ بیغیرتو جنده خطاب میکرد بچه ها کلا سر سفره نیومده بودن محمد و من هم جرات حرف زدن نداشتیم اما سارا براش مهم نبود همه توهین هارو به جونش میخرید تا رویا یه لقمه غذا بخوره هیچی نمی‌خورد بدجور عصبانی شده بودم سارا برای رویا آب آورد گفت چی میخوای دخترم؟ رویا تو جوابش گفت مطمعنی دخترتم جنده؟ با صدای آروم به رویا گفتم رویا مادرته یکم درست تر صحبت کن رویا با عصبانیت بهم نگاه کرد گفت کونی تو چی میگی به محمد نگاه کرد گفت تو کونی نمیخوای چیزی بگی؟ و بازم شروع کرد به فحش و توهین با عصبانیت سرش داد کشیدم، بسه دیگه بی ادب، باشه ما بیشرف بی‌غیرت کسکش اما هرچی باشیم خانوادتیم هرچقدرم عوضی باشیم بازم خانوادتیم و عاشقتیم. از عصبانیت نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم دستام داشت می‌لرزید بدون اینکه بخوام اشکام سرازیر شده بود صورتمو از رویا برگردونه بودم نمی‌خواستم منو اینجوری ببینه اما رویا ماتو مبهوت داشت نگام میکرد هیچی نگفت ساکت شده بود سرشو انداخت پایین شروع کرد به خوردن غذاش چنتا قاشق غذا خورد نتونست بقیه غذاشو بخوره سرش پایین بود گفت ببخشید عذر میخوام پاشد رفت سمت اتاقش وسط راه گریش گرفت دستشو گرفت جلوی صورتش دویید سمت اتاقش.
پر از زندگی قسمت ۱۸ سرم بین پاهام بود نشسته بودم کف زمین با تمام توانم داشتم گریه میکردم نمی‌دونم چه اتفاقی برام افتاده چرا اینجوری شدم اصلا چرا اینجوری شدیم تو فکرو خیال خودم بودم صدای در رو شنیدم، چند ثانیه بعد دوباره صدای در اومد بابا داشت در میزد گفت رویا میتونم بیام تو؟ دلم نمی‌خواست چیزی بگم از خودم خجالت می‌کشیدم هرچی توهینو تحقیره به پدر مادرم میگفتم منی که مادرم برام همه چیزمه الان داشتم بهش میگفتم جنده. حالم خیلی بد بود این یه هفته هر دقیقه فکر خودکشی بودم دوباره صدای بابا رو شنیدم چیزی نگفتم یکم طول کشید تا خودش درو باز کنه اومد داخل نشست کنارم آروم بغلم کرد هیچی نمیگفت گریم شدیدتر شده بود سرمو گذاشتم روی شونش بغلش کردم زار زار داشتم اشک میریختم نمی‌دونم چقدر گذشت اما چشممو باز کردم دیدم تو بغلش خوابم برده سرمو بلند کردم موهام روی صورتم پخش شده بود موهامو از جلوی صورتم جمع کرد گذاشت پشت گوشم لبخند خوشگل بابایی دلمو گرم کرد لبخند رو نشوند روی لبام، بابا پرسید حالت خوبه عزیزم؟ این مقدمه ای شد که همه حرفای دلمو بزنم همه حرفایی که خیلی وقته تو دلم مونده از وقتی فهمیدم بابا و محمد با هم رابطه دارن هزار تا خیال از سرم گذشته، بابا بدون اینکه چیزی بگه داشت به حرفام گوش میداد بعد تموم شدن اینا گفتم بابا میترسم خیلی میترسم. از چی می‌ترسی دختر خوشگلم. از اینکه زندگیم نابود بشه از اینکه خانوادم از هم بپاشه. اینبار بابا شروع کرد به صحبت کردن از دوران بچگیش همه چیزو برام تعریف کرد اینکه چطور با مامانم آشنا شده چیکارا با هم کردن و چه ماجراجویی هایی با هم داشتن آخرش گفت دخترم هرچی باشه ما یه خانواده اییم درسته یکم عجیبیم اونم فقط تو بخش سکس اما هنوزم یه خانواده اییم هنوزم تو دختر منی من پدر توأم چیزی از پدر بودن من کم نشده چیزی از عشق من به تو کم نشده و هیچوقت هم این اتفاق نمی افته فقط خانواده ما رابطه جنسیشون یکم خارج از عرف جامعست حالا شاید بیشتر از یکم اما خب این چیزی از خانواده بودن ما کم نمیکنه. این حرفای بابا مثل قرص نعنا خنک و آروم بخش بود سرمو گذاشتم روی سینش واقعا آروم شده بودم فکر کنم اینهمه اضطراب و ناراحتیم بی مورد بود به بابا نگا کردم گفتم الان چیکار کنیم؟ بابا یه لبخند زد گفت هرچی دخترم رویا بگه دوتا کار میتونیم انجام بدیم یکیش اینکه همون رابطه جنسی عجیب و غیر مطارف رو ادامه بدیم یا مثل خانواده های نرمال رابطه نرمال داشته باشیم، تو کدومو دوست داری؟ من نرمال رو انتخاب میکنم فکر کنم علاقه چندانی به رابطه جنسی خانوادگی ندارم البته شما دلتون بخواد خودتون میتونین انجامش بدین اما من نرمال بودنو انتخاب میکنم.بابا یه لبخند خوشگل زد گفت بوسه رو که میتونم ازت بگیرم، یه لبخند زدم لبامو چسبوندم رو لبای بابایی لباشو بوسیدم گفتم الان چیکار کنیم من خجالت میکشم بیام بیرون که بابا پرید وسط حرفم گفت نمیخواد خجالت بکشی همه از خداشونه خوشحالی تورو ببینن الان میریم بیرون همه رو بغل میکنی لازم هم نیست ازشون عذر خواهی کنی احتیاجی نیست. دستمو گرفت از اتاق اومدیم بیرون یکم خجالت می‌کشیدم نگاشون کنم مامان اومد نزدیک بغلم کنه چهره پژمرده و ناراحتش رو دیدم دلم داشت آتیش میگرفت گریم گرفت مامان هم داشت گریه میکرد همدیگه رو بغل کردیم، من گریه میکردم مامان گریه میکرد محمد هم به ما پیوست و منو بغل کرد منم بغلش کردم حالا سه نفری همو بغل کرده بودیم بابا سمانه و سعید هم بهمون ملحق شدن یک دقیقه همو بغل کردیم، اشک از چشمای همه سرازیر شده بود به جر سعید، گوساله بی احساس بین همه محمد منو بغل کرد لباشو گذاشت روی لبام شروع کرد به بوسیدنم من همون‌طور ایستاده پاهامو دورش حلقه کرده بودم داشتیم لبای همو میبوسیدیم، مامان مارو جدا کرد گفت وقت زیاد دارین بیاین شام. سر میز شام داشتم از گرسنگی میمردم یک هفته بود نتونستم هیچی بخورم فکر کنم غذای دو نفرو خوردم بعد غذا محمد منو بغل کرد بلندم کرد لباشو گذاشت روی لبام گفتم چیه گفت هیچی خندیدم گفت یه دقیقه دیگه بغلت کنم بیهوش میشم فکر کنم بوی بدی میدم رفتم حموم وان رو پر کردم رفتم تو وان چشمامو بستم خیلی آروم شده بودم اما از درون هنوز پر از اضطراب بودم محمد آروم در زد اومد تو یکم نگران بود آخه این چند روز خیلی حالشو گرفتم، یجوری آروم و مظلومانه گفت اجازس خانومی؟ که خندم گرفت دستامو باز کردم اومد سمتم گفتم لباساتو درنمیاری؟ گفت نمیخواد همون‌جوری پرید توی وان شروع کردیم به لب گرفتن و صحبت کردن بغلم کرد دلم برای بغلش تنگ شده بود. اینکه شوهرم کونیه خیلی چیز بدیه این چند ماه که متوجه شدم شوهرم کونیه داشتم دیوونه میشدم اونم با بابام الان ولی الان انگار برام مهم نیست یجورایی بیخیالش شدم، به جهنم کل خانوادم کونین اینم روش. محمد آروم دستشو برد سمت کسم شروع کرد به مالوندنش لباشو بوسیدم گفتم عزیزم خیلی خستم بمونه برای بعد اونم قبول کرد راستش اصلا حال سکس رو نداشتم نه با این کونی. حموم کردیم اومدیم بیرون مامان برامون لباس و حوله اورد. شب گرم صحبت بودیم هیچکس حرفی از سکس نمیزد حتی دیگه رفتارشون طبیعی شده بود بهشون نگاه میکردم بدن های لختشون میومد جلوی چشمم یجورایی برام خنده دار بود. محمد بهم گفت عزیزم دوتا خونه دیدم این هفته یکیش خیلی خوشگله ولی دوره یکیش معمولیه اما به خونه و باشگاهت نزدیکه خونه ایی که الان توشیم رو باید خالی میکردیم و یه جای دیگه رو اجاره میکردیم. بهش گفتم با هم میریم نگاه میکنیم مامان گفت منم میام اما بابا ساکت بود و تو فکر فرو رفته بود شب برگشتم خونه خسته بودم روی تخت افتادم و مثل جنازه ها خوابم برد فرداش باشگاه بودم همه میپرسیدن این مدت کجا بودی، آخه به شما چه کجا بودم، جوابشونو میدادم البته با ادب نه اونجوری یه شورت ورزشی تنگ و سوتین تنم بود خیلی سکسی شده بودم تا شب تو باشگاه موندم مامان هم بود اما حال صحبت باهاشو نداشتم یجورایی هم ازش خجالت می‌کشیدم اونقدر که بهش توهین کردم غروب باشگاه رو بستیم رفتیم من همیشه سوار ماشین مامان میشدم آخه خودم ماشین ندارم. مامان آروم بود منم حرف نمی‌زنم آخرش مامان پرسید از کی فهمیدی؟ چیو؟ اینکه شوهرت با بابات رابطه داره؟ چند ماهی میشه فهمیدم؟ ای جونم فکر کنم برات سخت بوده؟ آره خیلی سخت بود مامان وقتی فهمیدم کونیه دنیا رو سرم خراب شد محمدی که عاشقش بودم یه کونی بود. راستی مامان تو چی از اینکه بابا بیغیرته ناراحت نیستی؟!؟ بابات بی‌غیرت نیست کی این حرفو بهت زده؟ بیغیرته دیگه. با دامادش سکس می‌کنه خودش کونیه با بچه هاش سکس می‌کنه و تو رو هم میده مردای دیگه بکنن. این قسمت از حرفم رو آروم و با کمی ترس گفتم ولی مامان شروع کرد خندیدن بهم گفت گمشو جنده خودتی عوضی این حرفش منم خندوند یخ بینمون آب شد گفت نه اشتباه میکنی خره بابات بی‌غیرت نیست، بی‌غیرت اونیه که عاشق همسرش نباشه ازش حمایت نکنه دوستش نداشته باشه کنارش نباشه، بابات کسکش هست اینو قبول دارم اما بی‌غیرت نیست بابات هیچوقت تا حالا تو زندگیم تنهام نزاشته بهم بی‌توجهی نکرده محبت و عشقش بهم کم نشده اما خب کسکشه اینشم وقتی بهش عادت کنی خیلی هم بد نیست. شیطنت خاصی تو جمله آخرش بود که باعث شد هر دوتامون بخندیم. ازش پرسیدم با چند نفر تا حالا سکس کردی؟ اوووووه خیلی آمارشون از دستم در رفته. چطور بود سکس با مردای دیگه؟ باور کن واقعا فرق داره هر مردی یه طعمی داره. چطور یعنی؟ خب فرق دارن دیگه یکیش خشن می‌کنه یه جور حال میده یکیش رمانتیکه یکیش کیرش کلفته جرت میده یکیش کیرش قلمیه اون حالش یه چیز دیگست کلا تجربه عالییه باید هر زنی تجربش کنه. این حرفاش برام جدید بود و عجیب مثل دنیای ناشناخته آلیس در سرزمین عجایب خوشگل هیجان انگیز و ترسناک، پر از چیزای ناشناخته. از مامان پرسیدم بابا چه حسی داشت تو رو زیر مردای دیگه میدید؟ تو نگفتی از کجا می‌دونی اینارو؟ بابا همه چیزو برام تعریف کرد دیشب تو اتاق. از دست بابات. خب اگه تنها سکس میکردم که برمیگشتم به بابات تعریف میکردم حشری میشد یه دور دیگه با بابات سکس میکردم اگه با بابات بودم گروهی ترتیبمو میدادن که خیلی عالیه حتما باید سکس با دوتا مردو تجربه کنی. خندیدم گفتم خیلی خوشت میادا، هنوزم با مردای دیگه سکس میکنی؟ نه دیگه خیلی وقته تموم شده البته این چند وقت باباتو داداشت دوباره شروع کردن. با پسرت سکس میکنی بد نیست؟ راستش منم فکر میکردم خیلی بده نباید این کارو بکنم اما وقتی با هم سکس کردیم دیدم زیادم بد نیست درضمن کیرشم بزرگتر از مال بابات و شوهرته. خندیدم ازش پرسیدم با شوهرم چند بار سکس کردی؟ گفت فقط همون شب بود که همه مست بودیم. یعنی فقط همون بود. آره. بازم با هم حرف می‌زدیم کلی حرفای عجیبو جالب می‌گفت، رسیدم دم خونه مامانو بوسیدم پیاده شدم اون رفت منم رفتم خونم، خونه ما نزدیک خونه مامان باباست یه خونه اجاره ایی که می‌خوایم تخلیه کنیم بریم یه جای دیگه حالا باید بگردم ببینم چیا داریم. محمد تو خونه بود یه شلوارکو تیشرت تنش بود بهش گفتم سلام کونی. معمولا یا عزیزم صداش میکنم یا کونی اونم منو یا عشقم صدا می‌کنه یا کس تپل. خندید بغلم کرد گفت چطوری کس تپل لبای همو بوسیدیم دیوانه وار عاشقشم این چند وقت خیلی خودمو عذاب دادم اما آخرش فهمیدم واقعا کونیه شروع کردیم به خودن لبای هم دستشو گذاشت رو کونم دستمو به کیرش بردم شق شده بود گفتم چیه حشری شدی عزیزم اونم گفت می‌دونی چند وقته اون کس تپلتو نخوردم. شروع کردیم به حال کردن لختم کرد نشوند رو صورتش شروع کرد به خوردن کسم خیلی دوست داره بشینم رو صورتش اونم کسو کونمو بخوره بعدشم یه سکس داغو عالی. بعد سکس چپیدم تو بغلش گفت کس تپل امروز چطور بود چیکارا کردی. هیچی همون باشگاه بود و مزخرفاتش. ساکت بود انگار میخواست چیزی بگه، گفتم چی شده؟ فکر کنم بهت یه عذر خواهی بدهکارم بعد از ازدواج دیگه نمی‌خواستم با بابات رابطه داشته باشم اما تقصیر بابات بود بخدا من تقصیری ندارم نمی‌خواستم بهت خیانت کنم ببخشید واقعا شرمندم. نمیدونم فکر نمیکنم کون دادن خیانت حساب بشه. می‌بخشی منو عشقم؟ نمیدونم خیلی از دستت ناراحتم خیلی خیلی خیلی ولی فکر کنم بشه بیخیالش شد. بغلم کرد منو محکم به خودش فشار داد منم خودمو تو بغل گرمو نرمش ول کردم ازم جدا شد چند قطره اشک کنار چشماش جمع شده بود با خوشحالی داشت نگام میکرد لبامو چسبوندم به لباش کمی بوسیدمش بهش گفتم خبه خبه جمع کن خودتو مردک لندهور اونم اشکاشو پاک کرد گفت دوستت دارم منم تو جوابش گفتم خوبی تو الان اینه که هروقت بخوام میتونم کونت بزارم کونییییی اونم خندید گفت اینجوریه پس آماده باش می‌خوام کونت بزارم دختره کونی خندیدم از دستش فرار کردم اونم افتاد دنبالم دو نفری لخت داشتیم دبال هم میکردیم بالاخره منو گرفش شروع کرد به قلقلک دادنم نمی‌تونستم خندمو کنترل کنم رو زمین دراز کشیده بودم داشتم می‌خندیدم جیغ محکم کشیدم تا ولم کنه آروم خوابید روم لبامو بوسید. دستامو دورش حلقه کردم لبای نازشو خوردم فکر کنم بتونم ببخشمش. فرداش رفتیم خونه ها رو دیدیم اون واحد دور که واقعا خیلی دور بود این واحد نزدیک هم خیلی کوچیکو قدیمی و زشت بود برگشتنی مامان زنگ زد گفت بیایید اینجا رفتیم خونه مامان یه شام عالی آماده کرده بود بعد شام رفتیم استخر مثل همیشه یه بیکینی خوشگل از مامانم گرفتم پوشیدم کلی تو استخر شنا کردیم واقعا فکر خیلی عالیی بود که استخرو بسازیم، تو جکوزی نشسته بودیم سمانه یه شورت لامبادا پوشیده بود که خیلی کوچیکو نازک بود ولی مامان یکم بهتر بود ولی سوتینی که پوشیده بود نتونسته بود ممه هاشو خوب بپوشونه گرم صحبت بودیم خودم دلم میخواست بحثو به سمت سوالای سکسی بکشونم از فضولی داشتم میترکیدم از سعید پرسیدم حالا با خواهرت میخوابی دوست دخترت میدونه سعید گفت نهههههه اصلا نمیدونه و خندید با این حرفم بحث سکس شروع شد من کلی سوال ازشون میپرسیدم سمانه که انگاری جنده بود اونقدر که دوست پسر عوض کرده بود سعید چشماش همش رو بدنم می‌چرخید منم می‌دیدم داره منو دید میزنه اما بیخیال بودم بزار ببینه احمق با خواهرش میخوابه اینیکی خواهرشم ول نمیکنه مامان پاشد رفت مشروب آورد خوردیم اما اینبار دیگه زیاده روی نکردم بحث خونه شده بود گفتم از هیچکدوم خوشم نیومد باید بازم بگردیم بابا گفت عزیزم بیایین پیش ما زندگی کنین اتاقت هنوزم خالیه و خیلی بزرگه راحت میتونین وسایلتونو بزارین اونجا اجاره و فلان هم نمی‌خواد دیگه بدین پولش میمونه تو جیبتون من بهش گفتم آخه میترسم شوهرمو بکنی. این حرفم مثل بمب ترکید همه داشتیم میخندیدیم گفت اونکه آره شوهرت مال منه محمد هم تو جوابش گفت اصلا هم اینجوری نیست آخرین بار کی کون داد؟ بابا خندید گفت من. همممون خندیدیم بابا پاشد اومد لباشو چسبوند به لبای محمد جلوی چشم من با هم لب گرفتن لباشو از محمد جدا کرد چسبوند رو لبای من با من هم لب گرفت منم همراهیش کردم ازمون جدا شد گفت قربون هردوتاتون میرم دلیل لب گرفتنشو نفهمیدم بابا گفت عزیزم نگران نباش دیگه قرار نیست اتفاقی بین منو محمد بیوفته شمام لازم نیست نگران باشین من یه پیشنهاد دادم شما بیایین اینجا با ما زندگی کنین حالا هرچی خودتون صلاح میدونین، گفتم بزار ببینم چی میشه شب خوابیدم خونه مامان تو اتاق خودم واقعا اتاق خیلی بزرگیه این حرفی که بابا تو ذهنم کاشته بود بدجور داشت تو سرم می‌چرخید آخه از دادن پول اجاره متنفرم چند روز دنبال خونه گشتیم آخرش به محمد گفتم بریم خونه بابا محمد گفت عجله نکن بزار بگردیم بعد چنتا خونه دیگه رو گشتیم ولی من تصمیمم رو خیلی وقت بود گرفته بودم آخرش محمد هم رضایت داد خونه خودمونو تخلیه کردیم و تو اتاقم تو خونه جدید چیدیم اتاق اونقدر بزرگ بود که بیشتر وسایل جا گرفت بغیر بعضی وسایل که دیگه لازمشون نداشتیم مثل اجاق گاز یا بعضی از مبل ها اما یخچالو آوردیم بعضی از وسایل از مال مامان بهتر بود اونارو با مال مامان جایگزین کردیم مثل ماکروویو وسایل اضافه رو با قیمت خیلی ناچیزی به یه خانواده نیازمند فروختیم شاید همه اون وسایل رو به قیمت یه وسیله فروختیم طرف داشت برای جهیزیه دخترش میخرید وقتی وسایلو بهش تحویل دادیم فکر کنم ده هزار بار ازمون تشکر کرد یجورایی ناراحت نبودم که چرا وسایل من رفت چون جای درستی رفته بود. چند روز اول برام یکم عجیب بود اینکه محل زندگیم شده بود یه اتاق اما زود بهش عادت کردم چیزی که بهش عادت نکردم سکس بین سعیدو سمانه بود اونا هیچیو مخفی نمیکردن راحت با هم لب میگرفتن با هم ور میرفتن. با مامان تو آشپزخونه با مامان داشتیم غذا میپختیم سعید اومد اول مامانو بوسید بعد منو از پشت بغل کرد صورتمو بوسید بهش تیکه انداختم گفتم حشری نشی منو بغل کردی هیچی نگفت معلوم بود ناراحت شده آروم ازم جدا شد بدجور حالشو گرفته بودم خودمم یجورایی پشیمون شدم از حرفم در یخچالو باز کرد یه نگاه بهش انداخت درشو بست رفت مامان سرشو پایین انداخته بود هیچی نمیگفت. فرداش وقتی تو آشپزخونه بودم سعید اومد دیگه بغلم نکرد معمولی اومد لپمو ببوسه من صورتمو چرخوندم که لپ اونو ببوسم تا از دلش در بیارم اتفاقی لبامون رفت رو لب هم یک ثانیه لبای همو بوسیدیم هر دوتامون خندمون گرفته بود. لب گرفتن سعید و سمانه رو می‌دیدم حتی چندبار لب گرفتن سمانه و بابا رو دیدم اما سعی میکردن جلوی من رعایت کنن فکر کنم دیگه باید به این جور چیزا عادت کنم فکر کنم محمد هم باهاشون لب میگیره. نتونستم از محمد بپرسم، غروب که داشتم از باشگاه میومدم تو ماشین از مامان پرسیدم هنوزم با سعید لب میگیری؟ مامان یکم مکث کرد مثل اینکه نمی‌خواست جواب بده گفت بعضی موقع ها داداشته دیگه به هیچکی رحم نمیکنه. محمد چی با محمد هم لب میگیری؟ راستش نه با محمد لب نگرفتم راستش اصلا خودش نخواسته فکر کنم تا تو بهش اجازه ندی جلوی خودشو بگیره. حالا واقعا جلوی خودشو میگیره؟ اوووه آره بابا چند بار تو این چند روز براش کرم ریختم میدونستم نمی‌خواد بهم دست بزنه منم بیشتر اذیتش میکردم. البته خودتون میدونین من گفتم من نمی‌خوام باهاتون سکس کنم ولی شما رو منع نمیکنم. یعنی اجازه میدی محمد منو ببوسه؟ راستش نه دلم نمی‌خواد شوهرم مامانمو ببوسه ولی راستش برام مهم نیست گفتم که اختیارش با من نیست هر کاری خودتون دوست دارین انجام بدین. نه عزیزم محمد شوهرته و اختیارش کاملا دست توعه هر چیزی تو بخوای باید اون کارو انجام بده. مامان یه سوال بپرسم؟ بپرس؟ شده از یه نفر دیگه حامله بشی ؟ این سوالم باعث شد مامانم بخنده با خنده گفت نه چرا اینو پرسیدی؟ همینجوری فقط خواستم بپرسم. تو چی رویا زمان مجردیت چنتا دوست پسر داشتی ؟ فقط دوتا البته با محمد میشه سه تا که با محمد هم ازدواج کردم. لز چی لز کردی؟ اااا مامان اینا چیه میپرسی! چیه مگه چه عیبی داره، بگو بینم رویا لز کردی یا نه؟ آره. وایییی ای جونم فدای دخترم بشم حالا با کی لز کردی؟ بیخیال بعدا میگم. بگو دیگه دختره لزبین. با نسرین. کدوم نسرین؟ دختر دایی نسرین. واقعا؟ با نسرین لز کردی؟ آره. چند بار. اااامامان ول کن دیگه. فدای دخترم بشم عیبی نداره عزیزم از زندگیت لذت بردی. حالا نگفتی چند بار لز کردین با هم؟ نمیدونم زیاد نیست شاید ده بیست بار. الآنم با هم لز میکنین؟ نه دیگه اون زمان بود یه دوره با هم حال کردیم الان هیشکی به روی خودش نمیاره. تو چی مامان تا حالا لز کردی؟ اوووووه تا دلت بخواد. با کیا؟ خیلیا بیشترشونو نمیشناسی اما بعضیاشونو شاید بشناسی. مثلاً کیا؟ نرگس. نرگس زن دایی؟ آره. یعنی مامان تو با زن برادردت لز کردی؟ آره. هنوزم لز میکنین. الان خیلی کم چون هم خیلی از هم دوریم شاید سالی چند بار همو ببینیم هروقتم همو میبینیم اونقدر سرمون شلوغ میشه که وقت واسه لز بازی خیلی کم پیش میاد اما هروقت پیش بیاد استفاده کاملو می‌بریم. جالبه ها من با نرگس لز کردم تو با نسرین، مادر با مادر دختر با دختر. مامان؟ جانم عزیزم؟ حست چیه با داداشت سکس میکنی؟ رویا اینارو بابات بهت گفته؟ آره تقریبا همه چیزو بهم گفت. خب حس جالبیه خیلی داغه کیر علی هم از مال بابات بزرگتره درضمن کسکش تر از باباته. این حرفش هردوتامونو خندوند رسیدیم دم در دیدیم سمانه داره از ماشین دوست پسرش پیاده میشه توی ماشین داشتن با هم لب میگرفتن منو مامان هم داشتیم نگاهشون میکردیم اونا تو حالو هوای خودشون بودن مارو نمیدیدن منو مامان داشتیم تو ماشین بهشون میخندیدیم سمانه پیاده شد مارو دید که داریم نگاهش میکنیم شروع کرد به خندیدن واضح مست بود با دوست پسرش صحبت کرد پسره از ماشین پیاده شد اومد سمت ما ما هم از ماشین پیاده شدیم اومد سمتمون باهامون دست داد خیلی پررو به نظر می‌رسید یه سلام احوال پرسی کردیم واقعا پسر خوشتیپیه خوشگل هم هست با این پسر به این خوبی سمانه چرا به داداشش کس میده من موندم. پسره که اسمش حامد بود حالش خیلی طبیعی بود اما سمانه کاملا مست شده بود حامد با یه لبخند خاص داشت به ما نگاه میکرد از ما خداحافظی کرد سوار ماشین شد و رفت. با سمانه اومدیم داخل کاملا مست بود بوی مشروب داشت دیوونم میکرد سر درد گرفتم پرسیدم چته گفت دوست پسرم چطوره؟ گفتم خیلی بیشتر از لیاقتته خندید گفت نه برعکس دقیقا همونیه که لیاقتشو دارم. ناراحتی رو از این حرفش تشخیص دادم گفتم چیه چی شده باهاش سکس کردی گفت آره اونم سه نفری. تعجبم بیشتر شد پرسیدم چی شده گفت امشب با حامد و داداشش سکس کردم دو نفری جرم دادن. من سمانه رو گرفته بودم تا نیوفته از بس که مشروب خورده بود گفتم چرا هرکی دورو برمونه کسکشه. سمانه به این حرفم خندید گفت همینو بگو. رفتیم توی خونه بابا و سعید و محمد داشتن تلویزیون تماشا می‌کردن سمانه خودشو بین سعید و بابا ولو کرد و همه داستانو براشون تعریف کرد. یکم صحبت کردیم سعید سمانه رو برد حموم بعد خابوندش من لباس پوشیدم برم استخر مامان هم با من اومد داشتیم با هم شنا میکردیم و حرف می‌زدیم یکم بعد سعید و محمد و بابا هم به جمع ما اضافه شدن سعید با من خیلی شوخی میکرد منم جوابشو میدادم همه داشتیم تو آب بازی میکردیم زورم به سعید نمی‌رسید سعید منو میبرد زیر آب منم زور میزدم بیام بالا اما زورم نمی‌رسید یهو اومدم بالا دیدم محمد سعیدو گرفته حمله کردم اینبار سعید تنها بود من و محمد بودیم ما داشتیم اونو غرق میکردیم مامان اومد کمک سعید بابا از کنار فقط داشت می‌خندید یکم بعد بابا جدامون کرد مامان هردوتا ممه هاش افتاده بود بیرون من به خودم نگاه کردم دیدم یکی از ممه های من هم افتاده بیرون به خودمون نگاه کردیم خندمون گرفت من سوتینمو درست کردم اما مامان کلا سوتینشو درآورد گفت همتون دیدینش خوردینش چیو قایم کنم با این حرفش هممون خندمون گرفت چند دقیقه بعد هممون تو جکوزی بودیم داشتیم حرف می‌زدیم سمانه اومد پیشمون یه شورت مشکی معمولی پوشیده بود با یه تیشرت همون‌جوری اومد تو آب سعید لبای سمانه رو بوسید گفت خوب خوابیدی خوشگله سمانه هم با سرش تایید کرد بعد دید مامان سوتین نداره گفت چرا تو سوتین نداری مامان گفت اینجا غریبه داریم ؟ سمانه خندش گرفت بعد به من نگاه کرد بعد تابشو درآورد ممه های اونم افتاد بیرون خاک تو سر هردوتاشون شرم و حیا ندارن که جندن جنده. سعید دوباره لبای سمانه رو بوسید سمانه گفت رویا توأم دربیار دیگه گفتم خفه دختره پررو بعدش مامان و بابا و همه اصرار کردن آخرش منم سوتینمو درآوردم محمد دستاشو دورم حلقه کرد لبامو بوسید شروع کردیم به حرف زدن یکم بعد بابا گفت سونا رو اصلا استفاده نمیکنیما همه رفتیم تو سونا فکر کنم این سونا و جکوزی و استخر باید هر ماه کلی هزینه برای بابا داشته باشه ولی بابا گفت که از دستگاههای جدیدی استفاده کردن خیلی تو هزینه ها صرفه جویی میشه و مثل دستگاههای قدیمی نیست و کلی توضیح داد مامان رفت یه مشروب آورد شروع کردیم به خوردن به جز سمانه اون گفت من خیلی خوردم گرمای سونا و مشروب خیلی لذت بخش بود زود از سونا اومدیم بیرون رفتیم طبقه بالا هممون لخت بودیم فقط یه شورت تنمون بود سوتینامون دست سمانه بود سعید یه آهنگ گذاشت مامان مشروب ریخت خوردیم کلی مست کردیم شروع کردیم به خوردن و رقصیدن. شیش نفر لخت داشتیم با هم میرقصیدیم وقتی مشروب میخورم خیلی بیخیال تر میشیم داداش دستشو گذاشته بود رو ممه های مامان داشت ممه هاشو میمالوند و همراهش میرقصیدنو میخندیدن منم داشتم با محمدو بابا میرقصیدیم بابا برگشت با سمانه میرقصید، مامان برگشته بود کونشو به کیر سعید می‌مالید سمانه تو بغل بابا بود من دستمو مالوندم به کیر محمد نیمه شق شده بود برگشتم کونمو مالوندم بهش کیرش لای کونم کاملا شق شد، همونجور داشتم به خانوادم نگاه میکردم که دارن با هم ور میرن و میرقصن، محمد منو برگردوند شروع کرد به لب گرفتن از محمد گردنمو میخورد سعید داشت ممه های مامانو میخورد بابا لبای سمانه رو میخورد و کونشو چنگ میزد محمد منو بغل کرد آروم در گوشش گفتم بریم اتاق همونجور منو بغل کرد کیر شقش به کسم میخورد پاهامو دورش حلقه کردم منو بغل کرد برد سمت اتاق خیلی حشری شده بودم همون‌جوری داشت منو سمت اتاق میبرد منو به مامان نگاه کردم سعید دستشو کرده بود تو شورت مامان داشت کونشو چنگ میزد سمانه کیر بابا رو از روی شورتش میمالوند توی اتاق خیلی حشری بودم تو اتاق کیر محمدو درآوردم کردم تو دهنم براش ساک زدم منو به شکم روی تخت خوابوند کیرشو از پشت کرد توی کسم منو گایید زیر کیرش داشتم ناله میکردم سکس مامانو داداشم بابامو خواهرم جلوی چشمم بود دلم میخواست پیششون باشم اونقدر منو گایید تا آخرش ارضا شدم ولو شدم روی تخت محمد رو تخت ولو شده بود آروم سرمو از تو اتاق آوردم بیرون هیچکس تو هال نبود همه رفته بودن اتاق خودشون فضولی میکردم دارن چیکار میکنن شورتمو پوشیدم رفتم سمت اتاق سعید و سمانه خالی بود رفتم اتاق بابا مامان اونجام صدا نمیومد در باز بود از لای در نگاه کردم چیزی دیده نمیشد درو باز کردم اتاق خالی بود صدای خنده هاشون از حموم میومد رفتم نزدیک حموم داشتن با هم شوخی میکردن سعید می‌گفت بیخیال کاندوم همینجوری می‌خوام جرت بدم مامانی جنده یکم حرفاشونو گوش دادم خواستم از اتاق بیام بیرون همینکه برگشتم دیدم بابا داره بهم نگاه می‌کنه کاملا لخت با کیر شق شدش اومد سمتم بهم چسبید لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم بدون هیچ کنترلی روی خودم همراهیش کردم دستشو برد به کسم داشت کسمو میمالوند درباره حشری شده بودم خیلی دلم میخواست دستمو بگیره ببره تو حموم کیرشو تا دسته بکنه تو کسم کیرش به پاهام میخورد. مامان از توی حموم داد زد سامان چی شد کجایی پس صدای مامانو شنیدم هول شدم از اتاق فرار کردم بیرون یجورایی دست خودم نبود اومدم اتاق خودم محمد لخت داشت کیرشو میمالوند خیلی حشری شده بودم پریدم تو بغلش تا حشرمو با کیر شوهرم بخوابونم. فرداش روز خیلی خوبی بود یجورایی به بابا بیشتر از همه نزدیک بودم تو اتاقم داشتم با لپتاپم ور میرفتم لپتاپم واقعا گرونو پیشرفتس و هیچ احتیاجی به اینهمه پیشرفته بودن ندارم فقط توش فیلم میبینم بابا اومد تو اتاقم گفت چیکار میکنی گفتم دارم فیلم میبینم اومد نزدیک لباشو گذاشت روی لبام یکم همو بوسیدیم یه شلوارک و تیشرت تنش بود منم یه شورتو تاب لبامو بوسید گفت خوشمزه خانوم وقتی کارت با لپتاپت تموم شد بیارش برام یه کار کوچیک دارم گفتم موردی نیست الان ببر گفت نه بعدا بیار دوباره لبامو بوسید اینبار طولانی تر و عمیق‌تر خیلی عالی بود دوست داشتم با بابا لب بگیرم یجورایی انگار مجوزش رو توی ذهنم صادر کرده بودم وقتی لپتاپو براش بردم بازم همو بوسیدیم چند روز اینجوری گذشت هربار با بابا تنها میشدم همو میبوسیدیم و بغل میکردیم بابا یکم بدنم رو لمس میکرد همیشه با هم تنهایی این کارو میکردیم حتی نمی‌خواستم محمد بدونه نمی‌خواستم با سعید یا کس دیگه ای لب بگیرم فقط بابا. بعد از ظهر تو آشپزخونه بودم محمد تو حموم بود سمانه و سعید هم بیرون بودن بابا اومد منو از پشت بغل کرد یه دستشو برد روی رونم و رونمو میمالوند یه دستش رفت روی ممه هام یه تاب و سوتین تنم بود ولی هیچکدوم مانع بابا نشد تا دستشو به ممه هام برسونه صورتمو برگردونم لبمو گذاشت رو لبش شروع کرد به خوردن لبام داشتم با بابا لب میگرفتم بابا دستشو برد روی کسم شروع کرد به مالوندنش خیلی حال میداد خودمو کاملا چسبوندم بهش کیر شق شدشو لای کونم حس میکردم کسم خیس شدن بود بابا دستشو کرد توی شلوارم رسوند به کسم الان دیگه لباسای توی تنم بی معنی بود چون دستای بابام تو خصوصی ترین قسمت های بدنم بود منو برگردوند هیچ حرفی با هم نمیزدیم فقط داشتیم با هم حال میکردیم لباشو گذاشت روی لبام شروع کرد به خوردن لبام منم بدون هیچ حرفی لباشو خوردم اخخخ چه حالی میداد یکم بعد ازهم جدا شدیم گفت قربون دختر خوشگلم بشم من منو بغل کرد منم دستامو دورش حلقه کردم سرمو گذاشتم رو سینه مردونش ازهم جدا شدیم دوباره لبامو بوسید نشست پشت میز غذا خوردی گفتم چایی میخوری بابا؟ اخخخ گفتی یدونه برام بریز دختر خوشگلم. یه چایی واسه بابا ریختم بهش دادم بدون هیچ مقدمه ای گفت دیشب خیلی ناز شده بودی، با این حرفش خندم گرفته بود برگشتم گفتم شمام دیشب خیلی راست بودی ها! بابا شروع کرد به خندیدن گفت توأم تو تاریکی خوب دقت میکنی ها، هردوتامون خندیدیم. پرسیدم بابا ناراحت نمیشی مامان زیر یه مرد دیگه میره؟ نه ناراحت نمیشم که هیچ خیلی هم حال میکنم. ای بابای کسکش. الان دوست دختر داری ؟ آره دوتا. چی دوتا دوست دختر داری ؟ آره که البته تو با یکیشون رفیقی. با کدومشون. یعنی دوستای منو میکنی بابا؟ نه بابا دوست قدیمته. کی؟ نسرین. نسرین دختر دایی؟ آره. واقعا بابا تو به هیچکس رحم نمیکنی. این حرفم باعث خنده بابام شد منم باهاش میخندیدم. بابا چاییشو تموم کرد اومد سمتم دستشو برد به چاک کونم از پشت رسوند به کسم شروع کرد به مالوندنش خیلی حال میداد بابا از پشت داشت کسمو میمالوند آروم تو گوشم قربون صدقم می‌رفت دستشو آورد جلو کرد توی شروتم کسم خیس شده بود کونمو به کیرش چسبوندم بابا همونجور قربون صدقه کسو کونم می‌رفت من کونمو به کیرش میمالوندم بابا انگشتشو کرد توی کسم اخخخخ لذت بینهایت عالیی داشت داشتم آه و ناله میکردم صدای درو شنیدیم رود از هم جدا شدیم سعید و سمانه اومده بودن بابام انگشتش که از آب کسم خیس شده بود رو فرو کرد تو دهنش و همه ابمو از انگشتش لیسید کن که شورتم خیس شده بود برای اینکه بچه ها نفهمن رفتم اتاقم محمد از حموم بیرون اومدن بود دراز کشیده بود رو تخت داشت کتاب میخوند نمیدونست زنش الان داشت تو آشپزخونه دستمالی میشد. منو دید گفت چته گفتم هیچی فهمید حشریم از پشت بهم نزدیک شد کسمو مالوند خیسی کسم رو فهمید بدون هیچ حرفی نشست جلوی کسم و کسمو از روی شورتم میلیسید، بلند شد دست منو گرفت کشید سمت تخت شورتمو درآورد دراز کشید رو تخت نشستم رو دهنش با زبونش شروع کرد به خوردن کسم خیلی حشری شده بودم همش بابا جلوی چشمم بود داشتم آه و ناله میکردم در باز شد سمانه اومد تو اتاق مارو اینجوری دید خندید گفت بعدا میام رفت بیرون چند ثانیه بعد سعید سرشو کرد تو به ما نگاه کرد این کارشون از روی شوخی بود خندم گرفته بود سرش داد زدم گمشو دیگه کثافت اونم خندید رفت. خیلی راحت شدم دیگه% مشکلی با هیچ چیز ندارم شاید من زیادی به خودم سخت میگرفتم شاید اشتباه میکردم، نمی‌دونم. تو باشگاه فکرم همش مشغول بود آخه چرا اینجورییم نمیشد یه زندگی نرمال داشته باشیم این چه زندگی کوفتییه که ما داریم. با مامان برگشتم گفت چیه چرا ذهنت مشغوله؟ هیچی نیست. از صبح تو باشگاه تو خودت بودی. نمیخوای به من چیزی بگی؟ درمورد باباست. آها همون هم آغوشیاتون و عشق و حالتون با هم رو میگی؟ اوااا مامان تو از کجا میدونی؟ عزیزم بابات هیچوقت به من دروغ نمیگه هیچ چیزم از همدیگه مخفی نمی‌کنیم یعنی حق مخفی کردنشو نداریم این یه قانون بین منو باباته. خب دختره شلوا بگو بینم سامان بهتره یا محمد. معذب بودم یکم خجالت می‌کشیدم نمیدونم چرا، میدونستم واسه اینا این جور چیزا خیلی عادیه و همیشه انجامش میدن همین یکی دو روز پیش مامان تو حموم داشت به سعید کس میداد. همه اینارو میدونم اما بازم معذبم. به مامان گفتم ناراحت نیستی؟ از چی؟ از اینکه دخترم با باباش لب بگیره؟ راستش اولش خیلی ناراحت بودم وقتی فهمیدم سمانه و بابات سکس کردن اما بعداً بیخیال شدم هیچ کاری از دستم بر نمیومد آخه دلم میخواست خیلی دوست دارم مثل قبل بشیم هرکی سر جای خودش شوهرم پسرم دخترم، اما دیگه نمیشه کاریش کرد الان فقط دوتا انتخاب دارم یا صبح تا شب فرار کنم و خودمو عذاب بدم یا بیخیال شم شل کنم حالشو ببرم من بدون هیچ شکی دومی رو انتخاب کردم راستش خیلی هم بد نیست تجربه جالبیه قدیما وقتی شما به دنیا نیومده بودین خیلی آزاد بودیم حالا یه روز برات تعریف میکنم همه چیزو الآنم یجورایی مثل همونیم. آره فکر کنم حق با توعه راستی مامان بابا واقعا با نسرین دوسته؟ آره نسرین و نیلو. نیلو دیگه کیه؟ یه زن دیگس. یعنی چی زن دوم باباست؟ نه دیوونه نیلو خودش شوهر داره خیلی هم شوهرشو دوست داره اما با سامان هم دوستن. یعنی نیلو پنهونی از شوهرش اومده با بابا دوست شده؟ نه شوهرش فرهاد می‌دونه خیلی هم خوشش میاد یجورایی مثل سامان کسکشه. واقعا خیلی جالبه همه کسکش و جندن فکر کنم فقط من مریم مقدس بودم. رویای مقدس. هر دوتامون خندیدیم. رسیدیم خونه محمد خونه نبود، بابا از آشپزخونه سلام کرد رفتم پیشش یه شام خوشمزه پخته بود بغلم کرد لبامو بوسید تنش به شدت بوی غذا میداد مامان اومد بابا مامانو بغل کرد لبای اونم بوسید یه سیلی در کونش زد مامان خندید شروع کرد به کمک به بابا من لباسامو عوض کردم به شلوارو تیشرت پوشیدم اومدم بیرون بابا تو آشپزخونه تنها بود پرسیدم مامان کجاست گفت رفت لباس عوض کنه بابا دستاشو باز کرد که برم تو بغلش رفتم اما حس خوبی نداشتم دلم نمی‌خواست کاری باهام بکنه دستاشو دورم حلقه کرد یه دستش روی کونم بود یه دستش روی کمرم آروم بدنمو نوازش میکرد، بهم نگاه کرد گفت دختر خوشگلم از چی ناراحته همونجور که تو بغلش بودم گفتم بابا خوشم نمیاد این کارو با هم میکنیم آخه منو تو پدرو دختریم با هم. بابا لباشو گذاشت رو لبام و منو بوسید لباشو ازم جدا کرد گفت هرچی دختر نازو خوشگلم بخواد بعد ازم جدا شد پشتشو به من کرد شروع کرد به شستن چنتا ظرفی که توی سینک مونده بود. از بابا جدا شدم اما طعم لباش هنوز رو لبام بود داغی بدنش رو هنوزم حس میکردم، دیگه هیچی مهم نیست آروم بابا رو از پشت بغل کردم یکی از دستامو بردم روی کیرش، کیرش خوابیده و کوچولو بود یکم بعد بابا برگشت سمتم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش میکردم اخخخخ داشت خوشم میومد با دستم داشتم کیرشو میمالوندم تیشرتمو درآورد منو بغل کرد برد گذاشت روی مبل منم تیشرت بابا رو درآوردم داشتیم با هم لب می‌گرفتیم و همدیگه رو میمالوندیم کیر بابا شق شده بود با دستم داشتم با کیر شق بابا بازی میکردم حشری شده بودم بابا هم مثل من بابا گردنمو می‌بوسید بعد رفت پایین رسید به ممه هام شروع کرد به خوردنشون با یه دست کسمو میمالوند و ممه هامو میخورد چشمامو بسته بودم داشتم ناله میکردم کسم داغ شده بود چشمامو باز کردم مامان بالا سرم بود بهم نگاه میکرد آروم لبخند میزد صورتشو نزدیک کرد لباشو گذاشت روی لبام شروع کردیم به لب گرفتن بابا مامانم داشتن باهام ور میرفتن مامانم دستشو برد سمت ممه هام بابا رفت پاییش شلوارمو کشید پایین کس خیسم افتاد جلوی چشمش گفت وایییی چه کس آب افتاده آیی داری عزیزم شروع کرد به لیسیدن کسم صدای ناله هام زیادشده بود داشتم به خودم می پیچیدم مامان صورتشو از روی صورتم برداشت چیزی که میدیدم خیلی عجیب بود محمد کنارم داشت بهم نگاه میکرد سمانه و سعید بالا سرم بودن همون‌طور که بابا کسمو میخورد تو چشمای محمد نگاه میکردم خیلی حشری شده بودم محمد شروع کرد به خوردن لبام مامان رفت پایین ممه هامو میخورد سعیدو سمانه هم با هم مشغول بودن محمد کیر شقشو گرفت جلوی صورتم کیرشو کردم تو دهنم مامان هم بهمون ملحق شد دو نفری داشتیم برای محمد ساک می‌زدیم بابا کیرشو جلوی کسم تنظیم کرد آروم فشار داد کیرش تا ته رفت توی کسم یه آه بلند کشیدم بابا گفت جوووون داغی کیرشو تو کسم حس میکردم بابا شروع کرد به تلمبه زدن اخخخخ داشتم حال میکردم کیر محمد از دهنم دراومد اما مامان مشتاقانه داشت براش ساک میزد سعید نشسته بود رو مبل تک نفره سمانه نشسته بود رو کیرش داشت گاییده میشد صدای آهو ناله هاش حشری کننده بود داغ شده بودم داشتم میسوختم محمد رفت پشت مامان کیرشو کرد تو کسش منو مامان شروع کردیم به لب گرفتن بابا و محمد هم لب همو میخوردن. بابا منو بلند کرد نشوند رو خودش کیرشو کرد تو کسم منم شروع کردم به بالا پایین کردن یه دقیقه بعد انگشت یه نفرو رو کونم حس کردم داداش سعید بود ‌. گفت قربون آبجی بشم خوش میگذره عزیزم منم یه لبخند بهش زدم آروم کونمو چرب کرد گفت می‌خوام کون آبجی رو جر بدم،رفتن کیر داداشم تو کونم خیلی دردناک بود اما تجربه گاییده شدن با دوتا کیر خیلی عالی بود تو بهشت خودم بودم بابا و داداش داشتن با بدن من حال میکردن داشتن منو میگاییدن و لذت وصف ناشدنیی رو به من میدادن سمانه رو دهن محمد نشسته بود مامان رو کیرش داشت بالا پایین میشد و ناله میکرد بابا و داداش داشتن منو میگاییدن ناله های مردونه و بم دارشون منو به اوج رسوند با لرزش و ناله ارگاسم شدم داداش همزمان با من ارضا شد آب داغشو ریخت تو کونم خیلی عالی بود یکم بعد مامان و محمد ارضا شدن آخرش بابا همه آبشو تو کسم ریخت سمانه اخرین نفری بود که ارگاسم شد با بابا لب گرفتم بهش گفتم الان ازت یه پسر به دنیا بیارم اون میشه برادرم یا پسرم ؟ بابا خندید گفت اون میشه پسر منو تو. بی‌حال افتاده بودیم همه خوشحال بودن منم خوشحال بودم این سکس چیزی نبود که میخواستم اما لذتش خیلی بیشتر از چیزی بود که فکر میکردم همه به من توجه میکردن میخواستن منو خوشحال کنن فکر کنم از خشم من میترسیدن یکم بعد همه لخت تو جکوزی بودیم داشتیم حرف می‌زدیم مامان یه قرص فوری برام آورد اول به شوخی گفتم نمی‌خوام می‌خوام بچه بیارم ولی در نهایت قرص رو خوردم خیلی بابا و محمد پیشم بودن وسط صحبت هامون همش با هم لب می‌گرفتیم بعد یکم صحبت بابا دستشو برد روی کسم آروم میمالیدش مامان گفت فکر کنم قراره یه دور دیگه گاییده بشیم. من خیلی دلم میخواست یه چیزیو بدونم از بابا پرسیدم بابا قضیه شما و علی و مامان چیه ؟ بابا با تعجب گفت چرا میپرسی؟ هیچی فقط کنجکاوم. بابا یه لب از من گرفت گفت قضیش خیلی طولانیه. خب بابا جون چیزی که داریم کلی وقته. باشه پس خوب و بادقت گوش کنین. یکی بود یکی نبود غیر از منو علی هیچکس نبود.پایان فصل اول.
پر از زندگیفصل ۲ قسمت اولبچه ها با جیغو داد از مدرسه بیرون میومدن بالاخره پیداش شد، اومد سمتم با هم دست دادیم به هم سلام کردیم گفتم چطوری علی مادر جنده؟ خوبم تو چطوری سامان مادر جنده؟ عالی ام چیکارا میکنی چرا دیر اومدی؟ بابا این معلم ولمون نمی‌کرد داشت هی درس می‌گفت راستی سامان امشب تولدمه میای دیگه؟ آره آخرش توأم دوازده ساله شدی ها. بعد یه سیلی آروم زدم پس گردن علی. اونم خندید افتاد دنبالم تا منو بگیره منم فرار کردم تا خونه کلی دوویدیم رسیدم خونه ما، خونه ما به مدرسه نزدیکتر بود نسبت به خونه علی با علی دست دادم گفتم شب می‌بینمت علی هم گفت می‌بینمت مادر جنده. درو باز کردم وارد خونه شدم منو علی خیلی وقته همو میشناسیم و با هم رفیقیم، هم محله اییم از اولش با هم دوست بودیم با هم بازی کردیم الآنم تازگیا با هم شوخی مادر هم داریم البته من بعضی موقع ها بهش فحش خواهر هم میدم اما بیشتر شوخی مادر داریم رسیدم خونه مامان خونه بود سلام کردم اونم جوابمو داد از کنار عکس بابا رد میشدم بهش سلام کردم بابام مامور نیروی انتظامی بود الان شهید شده همه میگن قبل از انقلاب توسط انقلابیون کشته شده میگن بابات با انقلاب مخالف بوده و باهاشون می‌جنگیده اما مامان میگه داشته از وطنش دفاع می‌کرده بابام چنتا خونه و زمین کشاورزی داشت که زندگیمون بیشتر با اجاره دادن اونا میگذره، خاطره زیادی ازش ندارم فقط چنتا عکس و چنتا خاطره مبهم. رسیدم خونه یکم لباسای مزخرف مدرسه رو عوض کردم مامان به زور چند لقمه غذا چپوند تو حلقم غذا رو خورده نخورده زدم بیرون دیدم علی زودتر از من اومده بیرون بقیه بچه ها هم اومدن کوچه تا شب پر بود از بچه های قد و نیم قد پر دخترو پسر دخترا بیشتر خاله بازی میکردن پسرا هم فوتبال بازی میکردن علی رفت توپ رو آورد سارا هم باهاش اومد سارا یه پیرن شلوار خوشگل صورتی رنگ پوشیده بود برعکس بقیه دخترا که عاشق خاله بازی بودن سارا عاشق فوتبال بود با دخترا هم خاله بازی میکرد اما هر وقت فوتبال میشد قاطی پسرا میشد فوتبالشم از همه پسرا بهتر بود استعداد ورزشی خیلی خوبی داشت تا نزدیکای غروب بازی میکردیم غروب منو علی جفت هم بودیم دوستایی که هیچوقت از هم جدا نمیشن می‌نشستیم کنار دیوار دخترای بزرگو دید می‌زدیم میومدن رد میشدن با چادر یا بدون چادر ما کارمونو میکردیم دخترای بزرگ رد میشدن ما هم درمورد اندامشون حرف می‌زدیم ممه هاشون یا کون بزرگشون دلمون میخواد به کونشون دست بزنیم علی دستشو برد سمت کیرش کیرشو مالوند گفت دلم میخواد همه لخت لخت بگردن اینور و اونور برن حتی تو خونه، من خندیدم گفتم فکر کن رفتیم مدرسه همه پسرا لختن کیرای همو میبینن یا توی کوچه همه لخت بازی میکنیم دخترا هم همشون لختن دارن بازی میکنن. خیالات سکسی ما تمومی نداشت با رد شدن یه دختر چادری دیگه هواسمون بهش پرت شد داشتیم نگاهش میکردیم در خونه بابای علی باز شد مامانم از خونشون اومد بیرون علی گفت مامان جندت داره میاد فکر کن الان لخت بود. من خندیدم گفتم آبجی سارای تو که اونجا نشسته رو بگو اگه الان لخت میشد چی میشد و علی خندید. مامان اومد رسید بهمون سلام کردیم جوابمونو داد گفت پاشین دیگه غروبه یه ساعت دیگه تولد علیه باید لباس بپوشی بعد رو به علی کرد گفت علی جون پاشو مامانت صدات میکنه سارا رو هم با خودت ببر. تولد علی پر بود از آدم کلی آدم دعوت کرده بودن بچه های کوچمون هم اومده بودن با دخترا همه لباسای خوشگلشونو پوشیده بودن همه چیز خیلی قشنگو دوست داشتنی بود تاریخ تولد من مال دو ماه پیشه اما تولد نگرفتیم حتی مامان یادش هم نبود الان به علی خیلی حسودیم میشه علی اومد پیشم پرسید چته منم گفتم هیچی آروم دم گوشم گفت مامانت خیلی خوشگلو کردنی شده، منم خندیدم گشتم توی جمع مامان علی رو پیدا کردم یه دامن بلند که یکم از پاهاش دیده میشد معلوم بود شلوار تنش نیست سارا هم کنارش بود با یه دامن خیلی خوشگل یکم از پاهای سارا هم دیده میشد به علی گفتم خواهر مادرتو نگا کن ببین مامان کی کردنی شده بهشون نگاه کرد گفت آره خیلی بعدش هر دوتامون خندیدیم صدای آهنگ اومد همه بچه ها پاشدن رقصیدن علی مثل چی پاشد رقصید این پسره اصلا خجالت زده نمیشه من اصلا دلم نمی‌خواست مامان به زور بلندم کرد که برقصم رفتم پیش علی و سارا داشتیم آروم میرقصیدیم سارا خیلی خوشگل شده بود چنتا از دخترای کوچمون هم اومده بودن از یکی از اون دخترا خیلی خوشم میومد قد بلند و سفید بود دلم میخواست باهاش دوست بشم یه لباس خوشگل تنش بود موهاش باز بود ریخته بود روی شونش سه سال از من بزرگتر بود برای همین زیاد بهم محل نمی‌داد باهام مثل بچه ها رفتار میکرد این کارش بیشتر عصبیم میکرد سارا متوجه نگاه من به اون دختره شد گفت چیه ازش خوشت میاد؟ متوجه سارا شدم زود صورتمو چرخوندم گفتم نه فقط داشتم اطرافو نگاه میکردم سارا هم خندید محمد که داشت مثل میمون ها میرقصید اما من مثل یه نهال یه متری که شاخه هاش تو باد حرکت میکنن سر جام خشک ایستاده بودم و فقط دستامو حرکت میدادم واقعا هیچی از رقصیدن نمی‌دونستم حتی بعضی موقع ها اونم انجام نمی‌دادم نگاهم به سارا افتاد سارا خیلی خوب میرقصید دستاشو خوب حرکت میداد کمرشو قر میداد تا حالا دقت نکرده بودم دختر خیلی خوشگلیه اندامش با اینکه ده سالشه ولی خیلی خوبه چرا تا الان اصلا دقت نکردم نگاهم به نگاهش افتاد با لبخند داشت منو نگاه میکرد بهم لبخند زد از این که مچمو وقت دیدن بدنش گرفته خجالت زده شدم صورتمو برگردوندم اونور دوباره آروم شروع کردم به رقصیدن به سارا نگاه میکردم اونم بهم نگاه میکرد من مثل یه چوب خشک سر جام ایستاده بودم اون مثل یه رقاص حرفه ای داشت میرقصید بزرگتر ها نشسته بودن فقط داشتن کف میزدن بعد از رقص شیرینی خوردیم بچه ها مثل وحشی ها دو تا دو تا شیرینی برمیداشتن من فقط یدونه برداشتم دوست دارم سه تا بردارم اما مامان گفته فقط یکی کنار علی نشسته بودم سارا اونور علی کیک رو آوردن یه کیک بزرگ و خوشگل با یه عدد ۱۳ روش. دقت کردم ما سیزده سالمون شده نمی‌دونستم فکر میکردم هنوز ۱۲ سالمونه خیلی جالب بود منو علی و سارا سه نفری شمع هارو فوت کردیم همه کادو به علی میدادن از لباسو آسیاب بازی و هرچیزی مامانم یه کادو از طرف من به علی داد بعد یه کادوی دیگه به من داد گفت تولد توأم مبارک پسر گلم یکم دیر شد اما بازم تولدت مبارک از زوق میخواستم جیغ بکشم مامانمو بغل کردم مامان منو بوسید منو علی کادو هامونو باز کردیم دوتا ساعت عین هم خیلی خوشگل بودن از زوق میخواستم گریه کنم بعد یه ساعت دخترونه هم توی کادوی علی بود، مامان یه ساعت هم برای سارا گذاشته بود یه ساعت مثل ساعت منو علی اما دخترونه، سارا یه جیغ کشید با زوق ساعتشو تو دستش گذاشت مامان سارا رو بوسید. تا آخر شب منو علی سارا داشتیم با ساعت هامون بازی میکردیم و با هم حرف میزدیم. فرداش تو مدرسه منو علی همش داشتیم درمورد زنای توی جشن تولد حرف می‌زدیم و خیال پردازی میکردیم حتی توی راه خونه رسیدیم هرکی رفت خونه خودشون من رسیدم خونه مامان خونه نبود دو دقیقه بعد علی در خودمونو زد گفت مامانت خونه ماست بیا بریم. مامان منو مامان علی و سارا تو خونه بودن وقتی بابای علی نیست مامان مو باز و پیراهن شلوار میگرده اما وقتی بابای علی میاد مامان روسری دامن سرش می‌کنه. بعد از ظهر مامانامون رفتن بیرون گفتن غروب برمیگردیم منو سارا و علی توی خونه تا غروب با هم بازی کردیم سارا خیلی خودشو بهم نزدیک میکرد با هم حرف می‌زدیم بهم گفت دیروز خیلی خوشتیپ شده بودی ها منم چند بار سرخ شدم گفتم ممنون توام خیلی خوشگل شده بودی. سارا خندید گفت چرا نمیرقصیدی من با تعجب نگاه کردم گفتم پس چیکار میکردم اون وسط؟ سارا خندید گفت اون رقص بود؟ نه انگاری رقص بلد نیستی میخوای یادت بدم؟ علی داشت به مکالمه ما گوش میداد گفت پاشو سامان دیروز منم دیدمت انگاری مجسمه بودی. من گفتم بیخیال نمیخواد که سارا بلند شد یه پیرن خوشگل با یه شلوار تنگ خیلی خوشگلو تو دل برو شده بود تا حالا اینجوری با دقت به سارا نگاه نکرده بودم شروع کرد به رقصیدن علی پاشد رفت یه کاست شاد گذاشت سارا هم جلوی ما دوتا میرقصید و ما هم بهش نگاه میکردیم سارا به من نگاه میکرد و لبخند میزد پشتشو بهم کرد و کونشو قر داد برای یه دختر یازده ساله اندامش خیلی خوب بود حتی از اون دختری که من ازش خوشم میومد هم بهتر بود چرا من تا حالا سارا رو ندیده بودم علی به من نگاه میکرد که چطور محو خواهرش شدم سارا شروع کرد به حرف زدن گفت ببین سامان واسه این که برقصی اول حرکات دستته بعد باید بهش حرکات بدنتو اضافه کنی و همه چیزو بهم نشون میداد ممه هاشو نگاه کردم تازه یه کوچولو دراومده بود سارا منو بلند کرد تا باهم برقصیم و به من رقص یاد بده داشتیم با هم میرقصیدیم خیلی خوشگل میرقصید مثل دیروز خجالت زده بودم اما اینبار راحت تر میرقصیدم سارا دستامو گرفت تا بهم یاد بده علی بهمون ملحق شد سه نفری شروع کردیم به رقصیدن دیگه خجالتم کاملا ریخته بود بعضی موقها دستم به بدن سارا میخورد برام خیلی لذت بخش بود علی خیلی شیطون تر از من بود برگشت گفت بیایین قطار قطار برقصیم اومد کمر منو گرفت سارا هم کمر علی رو گرفت خیلی خوش می‌گذشت علی گفت سامان برو عقب من رفتم کمر سارا رو گرفتم تقریبا کونش نزدیکم بود میرقصیدو قر میداد یکم اینجوری رقصیدیم من کمر سارا رو گرفته بودم برام خیلی لذت بخش بود سارا تو دستای من داشت قر میداد عوض شدیم اینبار سارا اومد کمر منو گرفت خیلی عالی بود تا شب با هم رقصیدیم شب مامان اومد رفتیم خونه. شب توی خونه همش به فکر سارا و علی بودم کیرم شق شده بود داشتم باهاش بازی میکردم هیچوقت اینقدر به سارا با دقت نگاه نکرده بودم شاید بخاطر اینکه خواهر دوستمه. فرداش تو مدرسه همش با هم شوخی ناموسی میکردیم این علی دیگه واقعا داره از اندام مادر من میگه اولاش فقط بهم فحش مادر می‌دادیم اما امروز داشتیم کون مادرامونو با هم مقایسه میکردیم کون مامان علی بزرگتر از کون مامان منه اما ممه های مامان من بزرگتر از ممه های مامان علی بود وسط حرفمون گفتم کون سارا هم خوبه بزرگه علی با به لبخند بهم نگاه کرد بعد گفت آره خیلی بهتر از دخترای همسنشه تازه ممه هاشم دارن درمیان منم گفتم آره خیلی خوشگل شده سارا علی با ذوق و شوق گفت دیروز دیدی اندامشو منم پررو تر شدم گفتم آره خیلی خوشگل شده بود ممه هاشم معلوم بود دراومده علی انگاری خیلی خوشش اومده بود از این حرفا دستشو انداخت یکم کیرشو مالوند من با تعجب نگاهش کردم واسه خواهرش شق کرده این پسر الان که کاملا پررو شده بودم گفتم کون سارا رو دیدی خیلی بزرگو خوشگل شده بود علی هم گفت آره بخصوص تو اون شلوار تنگش کونش میخواست شلوارشو پاره کنه. زنگ زده شد رفتیم سر کلاس بعد مدرسه که فهمیده بودم علی یجورایی با اندام خواهر مادرش حال میکنه گفتم مادر جنده بریم خونه شما کون مامانتو دید بزنیم؟ علی به این حرفم خندید گفت بریم خونه شما کون مامانتو بکنیم گفتم بریم خونه شما من کون مامانتو بکنم تو کون ابجیتو علی هم گفت نخییر کون بزرگو واسه خودت برمی‌داری کون کوچیکو میدی به من. خندیدم یه دست به کیرم کشیدم گفتم کون سارا کجاش کوچیکه احتمالا خیلی هم بزرگو خوشگله خیلی هم نرمه. علی بهم نگاه کرد گفت دیروز به کون سارا دست زدی؟ منکه دیگه کاملا پررو و راحت شده بودم گفتم نه ولی کمرشو گرفته بودم خیلی نرم بود علی هم گفت آره منم گرفتم اما دستمو به کونش نزدیک کردم. با تعجب به علی نگاه کردم گفتم علی واقعا تو کون خواهرتو لمس کردی؟ علی یکم خشکش زده بود گفت سامان اینجا یه خونه نیمه ساخت وجود داره میای بریم ببینیمش اینقده باحاله. دیدم حرفو عوض کرد منم به روی خودم نیاوردم رفتیم تو اون خونه نیمه ساخت توش پر گردو خاک بود رفتیم طبقه دوم داشتیم با هم درمورد خونه حرف می‌زدیم که دیدیم یه ماشین خوشگل آمریکایی نگه داشت فکر کردیم صاحب خونس یکم ترسیده بودیم زود یه گوشه قایم شدیم، یه پسر و دختر جوون از تو ماشین پیاده شدن اومدن سمت ما ما آروم و بی صدا رفتیم طبقه سوم اونا تا طبقه دوم بالا اومدن هردوتاشون داشتن میخندیدن همدیگه رو بغل کردن ما یه گوشه قایم شده بودیم داشتیم نگاه میکردیم پسره دخترو بغل کرد شروع کردن به خوردن لبای هم دو نفر جلوی چشم ما داشتن با هم لب میگرفتن منو علی داشتیم نگاه میکردیم علی داشت کیرشو میمالوند منم کیرم شق شده بود خیلی هیجان زده بودم دستمو بردم به کیرم شروع کردم به مالوندنش پسره دستشو برد لای پای دختر دختر یه آه گفت پسره گفت جووونم قربون کس خوشگلت بشم عزیزم شروع کرد به لخت کردن دختر مانتو و مقنعه دخترو درآورد یه بلوز خوشگل تنش بود وقتی اونو درآورد بدن سفیدو نازشو می‌تونستیم ببینیم ما یجایی بودیم که به راحتی دیده نمیشد باید سرشونو بالا میاوردن میچرخوندن تا بتونن مارو ببینن به علی نگاه کردم کیرشو ازتو شلوارش درآورده بود داشت میمالوندش کیر علی شق شده بود قبلا کیر علی رو دیده بودم بعضی موقع ها درمیاریم به هم نشون میدیم یا به شوخی با کیرای خوابیدمون بازی میکنیم اما اینبار اولین باریه که کیر علی رو شق شده می‌دیدم منم کیر شقمو از تو شلوارم درآوردم شروع کردم به مالوندنش پسره ممه های خوشگل دخترو انداخت بیرون اخخخخ چه ناز بود شروع کرد به خوردنش خیلی باحال بود دختره گفت بخور علی بخور اسم پسره علی بود به علی نگاه کردم دیدم داره بیصدا می‌خنده دختره داشت کیر پسره رو با دستاش میمالوند کیرشو از تو شلوارش انداخت بیرون یه کیر گنده خیلی بزرگ بود دختره شروع کرد به خوردن کیر پسره کیرشو میکرد دهنش درمی‌آورد میکرد درمی‌آورد خیلی عالی داشت کیر کلفت اون پسرو تو دهنش میکرد بعد پاشد شلوارشو کشید پایین واییی داشتم کسو کونشو می‌دیدم اولین باره که کس میبینم خیلی عالی بود پسره نشست شروع کرد به خوردن کس دختره دختر هم حال میکرد بعد از یکم دختره برگشت گفت آروم بکنی ها عزیزم جر میخورم پسره گفت کاش کرم می‌آوردیم بعد کیرشو تفی کرد یکم کون دختره رو هم تفی کرد کیرشو کرد تو کون دختره، دختره معلوم بود داره درد می‌کشه پسره شروع کرد به گاییدنش دیدن این گاییدن خیلی عالی بود دختره داشت اخو اوخ میکرد می‌گفت یواشتر عزیزم دارم جر میخورم یکم بعد پسره گفت دارم میام دختره گفت بریز تو کونم پسره سرعتشو بیشتر کرد بعد چنتا آه بلند کشید گفت اومد. من متوجه نبودم یعنی چی اومد کی اومد حتما صاحب ساختمون منظورشونه به علی نگاه کردم دیدم شلوارشو کامل کشیده پایین داره با کیرش بازی می‌کنه بهش نگاه کردم خندم گرفت به دخترو پسر نگاه کردم دیدم لباس پوشیدن چند ثانیه بعد هیچکس اونجا نبود انگار هیچ اتفاقی نیفتاده تو راه همش داشتیم درمورد اونا حرف می‌زدیم من از کس و ممه های دختره میگفتم علی داشت از کیر پسره می‌گفت هرچقدر من از دختره میگفتم علی هم از پسره می‌گفت رسیدیم خونه ما طبق معمول خونه ما خالی بود رفتیم خونه علی مامانم اونجا بود سارا و مامان علی هم خونه بود سارا یه شلوارک کوچیک تنش بود که از زانو به پایین پاهاش لخت بود کونش هم داشت تو شلوار خودنمایی میکرد مامان من یه شلوار تنش بود که کونشو خوب مینداخت بیرون داشتم به اندام مامانم نگاه میکردم مامان علی هم بدتر از مامان من کون بزرگ مامان علی خیلی گاییدنی بود علی حق داشت به خواهر مادرش نظر داشته باشه ناهارو خوردیم زدیم بیرون رفتیم تو خونه ما خونه ما خالی بود رسیدیم تو خونه علی دستشو کرد تو شلوارش کیرشو درآورد شروع کرد به مالوندنش، من شیطنتم گرفت گفتم علی خواهرت سارا خیلی ناز شده بود دیدی پاهاش چقدر سفید بود علی گفت آره خیلی سفیده. یکم خجالت می‌کشیدم اما دلم میخواست بیشتر در مورد سارا حرف بزنم کیرمو از تو شلوارم درآوردم شروع کردم به مالوندنش گفتم واییی یعنی بقیه بدن سارا چطوریه گفت بقیشم سفیده حتی سفیدتر از پاهاش. منکه کیرم شق شده بود گفتم مگه دیدی؟ علی هم کیرش شق شده بود شلوارشو کامل کشید پایین شروع کرد به مالوندن کیرش داشتم کیرو تخمای لخت علی رو میدیم درباره پرسیدم سارا رو لخت دیدی علی گفت آره پرسیدم چقدر گفت کاملا لخت دیدمش من که کیرم تو دستم بود داشتم میمالوندش گفتم کسو کونشم دیدی؟ گفت آره خیلی کون خوشگلی داره کسشم بی‌نهایت خوشگلو نازه، تو چی سامان مامانتو لخت دیدی؟ منکه دیگه خجالتم ریخته بود گفتم کیرم تو کس خواهرت کیرم تو کس مامانت. علی از این حرفام خوشش اومده بود اخخخخ خوشگل کشید گفت مادرتو گاییدم سامان کسکش. گفتم کسو کون مامانمو ندیدم ولی چند بار پاهاشو لخت دیدم یا بدنشو حتی تو آلبوم چنتا عکس لختی داره. بعد گفت سامان آلبوم عکساتونو بیار ببینیم منم گفتم باشه بریم اتاق مامان. علی پاشد اینبار میتونستم کونشم ببینم گفتم علی توأم خوب کونت سفیده ها یه نگاه به کونش انداخت گفت سارا خیلی سفید تر از منه، من خیلی با این حرفش تحریک شدم گفتم جوووون رفتیم اتاق آلبوم عکسا رو برداشتم توش پر عکس بود علی کاملا شلوارشو درآورد الان فقط یه تیشرت تنش بود کیرشو گرفت تو دستش شروع کردیم به دیدن عکسای مامانم کلی عکس خوشگل از مامانم بود با لباسای باز مجلسی تو بعضی عکسا پاهای لختش معلوم بود علی همش داشت به اندام سکسی مامان من نگا میکرد علی داشت با کیرش ور می‌رفت حال میکرد بهم گفت شلوارتو درار دیگه منم بدون هیچ حرفی پاشدم شلوارمو درآوردم پشتم به علی بود علی گفت وای سامان کون تو مثل کون سارا سفیده منم یه نگاه به کونم انداختم خیلی با هم راحت شده بودیم گفتم کون توام خیلی خوشگله پاشد ایستاد تیشرتشم درآورد الان کاملا لخت جلوم بود داشت بهم نگاه میکرد یکم خنده دار بود تا حالا اینقدر لخت پیش هم نبودیم منم تیشرتمو درآوردم هر دوتامون لخت بودیم رفتیم جلوی آینه اتاق مامان داشتیم به اندام هم نگاه میکردیم علی دستشو کشید به کون من منم دستمو به کون اون کشیدم به شوخی گفتم عجب کونی داری خندید آروم آروم شروع کردیم با هم ور می‌رفتیم گفتم دوست داشتی الان بجای من سارا پیشت بود علی گفت آره اما الان دوست دارم تو اینجا باشی دستشو به کیرم رسوند کیرمو گرفت شروع کرد به مالوندنش حس خیلی عالیی داشتم خیلی بهتر از وقتی بود که خودم کیر خودمو میگرفتم منم کیر علی رو تو دستم گرفتم با کیر هم بازی میکردیم خیلی حال میداد چشامو بسته بودم یجورایی هر دوتامون دلمون میخواست علی دستشو به تخمام رسوند داشت تخمامو میمالوند خیلی نزدیک هم بودیم تقریبا همدیگه رو بغل کرده بودیم صدای نفس زدنشو می‌شنیدم من یه دستمو رسوندم به کون علی وایییی چه باحال بود علی با دو دستش با کیرو تخمام بازی میکرد من با دو دستم داشتم با کون و کیر علی بازی میکردم، چسبیدیم به هم همدیگه رو بغل کرده بودیم داشتیم همدیگه رو میمالیدیم علی ازم جدا شد تو آینه به کیر شقش نگاه میکرد گفت سامان چطوره خوشت میاد؟ کیرشو دوباره تو دستم گرفتم گفتم خیلی عالیه خواهر جنده. برگشت پشتشو بهم کرد گفت کونم چطوره؟ من دستمو بردم تو چاک کونش با کونش بازی میکردم، گفت دوست داری رو تخت مامانت دراز بکشم؟ گفتم چطوری؟ رفت روی تخت دراز کشید کون خوشگلو سفیدش داشت بهم چشمک میزد رفتم بالای سرش دستمو گذاشتم تو چاک کونش یکم با کونش بازی کردم با دو دستم چاک کونشو باز کردم یه سوراخ صورتی رنگ داشت بدون مو، گفت دوست داری کیرتو بزاری لای پاهام مثل اون دختره؟ یه اخخخخ کشیده گفتم کیرمو لای پاهاش گذاشتم واییییی داغو نرم بود گرمای لای پاش خیلی حشریم کرده بود یکم عقبو جلو کردم یکم خشک بود برای همین یکم از کرم مامانو برداشتم مالیدم به کیرم شروع کردم به گاییدن بهترین دوستم آروم ناله میکرد بهش گفتم چیه خوشت میاد اونم گفت آره خیلی خوبه یکم گاییدمش یکم دیگه با هم حال کردیم بعد بلند شد گفت بسه و لباساشو پوشید گفتم چی شده گفت شبه ممکنه مامانت بیاد منم قبول کردم لباسامونو پوشیدیم آلبومو گذاشتم سر جاش تختو مرتب کردم رفتیم بیرون در حیاطو باز کردیم اومدیم بیرون دیدم مامانم رسیده دم در علی یه نگاه معنی دار بهم کرد که دیدی گفتم میاد سلام کردیم رد شدیم یکم ازش خجالت می‌کشیدم تازه با بدن هم بازی کرده بودیم خیلی عجیبو غیر معمول بود که دوستم زیرم باشه و کیر من توی کونش ولی علی برعکس من کیفش کوک کوک بود و لبخند رو لباش نقش بسته بود تو کوچه از کنار سارا رد شدیم سلام کردم باهام دست داد خیلی خوشگل شده بود پرسید کجا بودین شما پس؟ علی گفت خونه سامان داشتیم درس میخوندیم من به زور جلوی خندمو گرفته بودم رد شدیم رفتیم سمت خونه علی تو راه گفتم اونم چه درس خوندنی. متوجه یه چیزی شدم به علی گفتم علی دقت کردی سارا چند روزه خیلی به من توجه می‌کنه علی خندید گفت خاک تو سرت سارا خیلی وقته دورو برت میپلکه بهت توجه می‌کنه تو نفهمیدی همیشه تو خونه هروقت بین منو سارا حرف تو پیش میاد چشاش برق میزنه. حس خیلی خوبی بود که یه دختر ازم خوشش میومد به علی گفتم چرا تا الان نگفته بودی اونم خندید گفت نمی‌دونم، الان که گفتم. رفتیم توی خونه علی داخل خونه هیچکس نبود خونشون خالی بود یه نگاه به علی انداختم همدیگه رو بغل کردیم از روی شلوار کیر همو میمالیدیم علی دستشو برد روی کونم حس خوبی داشتم منم کون علی رو میمالیدیم یکم همو مالوندیم ازم جدا شد گفتم چیه خواهر جنده گفت میخوای یه چیز جالب ببینی و منو کشوند سمت اتاق خودش، تو اتاقش گفتم چیه میخوای بازم بهم کون بدی؟ خندید گفت نه پرسیدم چیه گفت اینجا اتاق منو ساراست بعد رفت سر یه کمد بازش کرد پر بود از لباسای سارا گفتم جوووون لباسای خواهر جندته؟ دست انداخت یه شورت گل گلی خیلی خوشگل درآورد با یه سینه بند کوچیک. توی چند ثانیه لخت شد و شورت و سینه بند سارا رو پوشید مثل یه دختر شده بود بغلش کردم گفتم وایییی چه کردنی شدی کونی مادر جنده می‌خوام کونت بزارم یهو صدای سارا از پشت در اومد علی هول شد گفت برو نزار بیاد تو درو باز کردم رفتم بیرون سارا درست جلوی در بود گفتم چطوری سارا چی شده سارا با تعجب گفت شما چتونه چرا امروز اینقدر عجیب شدین؟ به سارا نگاه کردم دیدم بهش عوض شده بود خیلی خوشگلتر به نظر می‌رسید سارا رشته افکارمو پاره کرد گفت علی کجاست؟ در باز شد مامانم با مامان علی اومدن تو سلام کردم اونام جوابمو دادن سارا حواسش پرت مامانش شد رفت بهش کمک کنه علی پشت سرم از اتاق بیرون اومد گفت بریم. از خونشون اومدیم بیرون گفتم شورتو سینه بندو گذاشتی سر جاش؟ با خنده گفت نه هنوز تو تنمه. منم خندیدم رفتیم خونه ما داخل خونه لختش کردم شورتو سینه بند خوشگل سارا تنش بود دلم میخواست بخورمش مثل دخترا شده بود بغلش کردم گفتم ببوسیم همدیگه رو؟ اونم لباشو گذاشت رو لبام مثل اون دخترو پسر بعد لبامو ماچ کرد من خندم گرفت گفتم اینجوری که نه، لبمو گذاشتم رو لباش مثل اون دخترو پسر سعی کردم ببوسمش وای خیلی باحال بود خیلی لذتبخش بود یکم زمان برد تا بفهمیم چطوری باید همدیگه رو ببوسیم اما یاد گرفتیم بردمش اتاق خودم لخت شدم گفتم کیرمو بکن دهنت یه نگاه به کیرم انداخت گفت نه نمیخوام، گفتم تو شورت و سینه بند داری الان تو دختری و من پسرم. با شیطنت گفتم اگه بزاری شورتو سینه بند سارا رو من بپوشم من کیرتو میکنم دهنم, یکم مکث کرد گفت باشه بیا تو دختر شو شورتو سینه بندو پوشیدم واییییی خیلی حس خوبی داشت کیرم توی شورت شق شده بود نشستم جلوی علی کیرشو آورد نزدیکم کیر شق شدشو گرفتم تو دستم یکم باهاش بازی کردم سر کیرشو کردم تو دهنم سر کیرش خیلی نرم بود آروم آروم بقیه کیرشو کردم تو دهنم کیرشو درآوردم دوباره کردم تو دهنم شروع کردم به خوردن کیرش خیسو داغ بود نرم و دوست داشتنی واییییییی خیلی خوشم اومده بود وقتی داشتم کیرشو می‌خوردم علی بعضی موقع ها آخ می‌گفت پرسیدم چیه گفت دندونات میخوره به کیرم درد میگیره اما خیلی خیلی عالیه اخخخخخ واییییییی خیلی داغه گفت کیرم طعمش چطوره خوشت میاد؟ گفتم خیلی خوبه خوشم اومد و هیچ طعمی نداره میخوای امتحان کنی که علی با زوق گفت آره من ایستادم اون نشست جلوم کیرمو کرد توی دهنش خیلی عالی و داغ بود کیرمو از دهنش درآورد گفتم چیه گفت کرمی که زده بودی هنوز روشه خیلی طعم بدی داره کلی خندیدم رفتم آشپزخونه کیرمو شستم اومدم دوباره علی کرد تو دهنش گفت اینبار خیلی بهتر شد واییییی خیلی عالی بود داشتم بهترین لذتو می‌بردم شورتو سینه بند سارا تو تنم بود در حالی که داداشش داشت کیرمو میخورد یه فکری به سرم زد به علی گفتم بیا برعکس بخوابیم رو تخت تو کیر منو بخور منم کیر تورو بخورم این کارو کردیم تو آسمونا بودیم داشتیم حال میکردیم علی گفت نوبت منه تو بخواب من کیرمو بزارم لای پاهات دختر جنده من خوابیدم علی شروع کرد به گاییدنم اخخخخ خیلی باحال بود یه کیر داشت لای پاهام حرکت میکرد داغو حشری کننده. اینهمه اتفاقات یهویی که امروز افتاد خیلی عجیب بود تا دیروز سارا رو نمی‌دیدم الان دلم کسو کونشو میخواست، با دوستم درمورد کس و کون دخترای محل حرف می‌زدیم و خیال بافی میکردیم الان شورت خواهرش تنمه و دارم بهش کون میدم. اون روز کلی با هم حال کردیم.
پر از زندگی فصل دومقسمت ۲ هیجانی که داشتمو با هیچی نمیشد عوض کرد خیلی وقت بود دلم همچین سکسی رو میخواست اونم با بهترین دوستم. همیشه همه جا همه به خواهرم نگاه میکردن، تو کوچه خیابون دوستام هم محله اییام غریبه ها، اولاش برام ناراحت کننده بود حتی با چند نفر هم دعوام شد اما نتونستم کنترلشون کنم چون یکی دو نفر نبودن که کلی آدم بود خواهرمو دید میزدن. سعی کردم سارا رو مجبور کنم لباس مناسب بپوشه بهش چشم ندوزن اما بازم نشد این ملت حشری حتی با لباس محجبه هم خواهرمو دید میزنن آخرش بیخیال شدم دیگه همه چیزو ول کردم سارا هم دوباره همون لباساش به قول خودش راحتشو پوشید. خب من خواهرو مادر دیگرانو دید میزنم اونام خواهر مادر منو دید بزنن چی میشه مگه!!؟ یه مدت گذشت منم عادت کرده بودم اما وقتایی که فوتبال بازی میکردیم بعضی موقع ها سارا هم بهمون اضافه میشد اما بیشتر موقع‌ها دوست داشت خاله بازی کنه. توی بازی می‌دیدم بعضی موقع ها بچه ها خودشونو به سارا میمالیدن سارا هم انگار نه انگار یبار می‌خواستم کرنر بزنم دیدم سه تا پسر چسبیدن به سارا یکی جلوی سارا بود خودشو از پشت چسبونده بود به سارا یکی کنار سارا بود و مثلا داشت موقعیتشو بین بچه ها درست میکرد یکیشونم پشت سارا بود خودشو خوب چسبونده بود به سار توپو شوت کردم سارا از بین اون سه نفر اونو گل کرد بازی فوتبالش خیلی خوبه. شب همش همون صحنه جلوی چشمم بود سه نفر دور خواهرم بودن داشتن بهش دست میزدن اون اتفاق جرقه ای بود تا من بی‌غیرت بشم روز های بعد توی فوتبال دست مالی شدن سارا رو بیشتر می‌دیدم آروم آروم داشت خوشم میومد بچه ها هی توپو میزدن تو کرنر تا دور سارا جمع بشن فکر کنم هر بازی وقتی سارا هم بازی میکرد، بیست تا کرنر میشد من میرفتم واسه کرنر زدن اما در اصل میرفتم تا دستمالی شدن خواهرمو تماشا کنم می‌دیدم سه نفری یا چهار نفری به خواهرم میچسبیدن من توپو می‌فرستادم سارا از بین پسرا میومد بیرون تا به توپ برسه یه بار وقتی از بین پسرا بیرون اومد دیدم دست یکیشون توی کون خواهرمه و داره چاک کون سارا رو دست می‌کشه دیدن این صحنه همونجا حشریم کرد چند وقت بعد من کرنر نزدم دادم کرنرو سامان یا بچه های دیگه بزنن خودم موندم تا از نزدیک دست مالی شدن خواهرمو ببینم سامان انگار اصلا تو باغ نبود یا شایدم چون بهترین دوستم بود کاری به کار سارا نداشت پسرا سارا رو داشتن بادستاشون میگاییدن سارا هم هیچی نمیگفت شاید متوجه نمیشه. تو حموم بودم داشتم به دستمالی شدن سارا فکر میکردم و با کیرم بازی میکردم که شورت سارا رو توی لباسای کثیف دیدم با زوق و شوق اون شورتو برداشتم وایییی چه نازه شورت ناز خواهرمو بو کردم بوی کسشو میداد شورتشو پوشیدم خیلی حشری شده بودم. از همون موقع منم تصمیم گرفتم که توی دست مالی خواهرم شرکت کنم، سارا اومد و توی بازی بهمون ملحق شد یکم بعد بچه ها توپ رو زده بودن کرنر منو چنتا از بچه ها چسبیدیم به سارا، وای خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم داشتن سارا رو میمالیدن دست یکیشون توی چاک کون سارا بود من از کنار بهش چسبیده بودم دستمو به کونش رسوندم اخخخخ چه نرمههنننن دونفری داشتیم کون خواهرمو میمالوندیم دست یکیشون که جلوی خواهرم بود روی رون خواهرم بود اما به کسش هم دست میزد خواهرم غیر ممکنه نفهمه که داره دست مالی میشه، اونی که کرنرو میزد خیلی طولش میداد تا بزنه تا اینور بچه ها خوب خواهرمو دست مالی کنن. یبار من جلوی سارا ایستادم دستمو به رونش رسوندم وای خیلی ناز بود دستمو رسوندم به کسش، کس سارا خواهرم تو دستم بود نرمو داغ حشری کننده خیلی خوشم اومده بود سارا میدید که من دستم رو کسشه اما هیچی نمیگفت بچه ها فهمیده بودن که منم خواهرمو میمالم دیگه کاملا پررو شده بودن راحت به همه جاش دست میزدن به ممه های تازه دراومدش به کسو کون خوشگل و نرمش. توی کوچه با سامان می‌نشستیم به خواهرو مادر دیگران نگاه میکردیم اما همش سارا جلوی چشمم بود اون دستایی که میره رو کسو کونش همش تو خیالاتم فکر میکردم چه کیرایی قراره سوراخای آبجیمو فتح کنه و ابجیم چطور داره زیرشون ناله می‌کنه و ازشون میخواد که محکم تر بکننش، شب اومدم خونه مامان داشت شام میپخت یه شلوار سفید رنگ پوشیده بود با یه تیشرتَش کون مادرمو نگاه کردم وایییی چه بزرگه، کیر همه تو کون مادر جندم بره چرا تا الان به مادرم نگاه نمی‌کردم اخخخخ بیغیرتی حس خیلی خوبیه. رفتم اتاقم کاملا بی‌غیرت شدم و نمی‌دونم چرا اینقدر برام لذت بخشه اینکه ببینم دست پسرای دیگه روی کس خواهرمه برام خیلی لذتبخش تر از اینه که خودم دست مالیش کنم اومدم تو اتاقم سارا تو اتاق بود با اینکه بابام پولداره اما خونه ما خیلی قدیمیه کلا دوتا اتاق داره یه اتاقش مال بابا مامانه تو یه اتاقش منو سارا می‌مونیم بابا گفته میخواد خونه رو عوض کنه بابا مامان هردوتاشون دکترن مامان پزشک عمومیه اما بابا پزشک متخصص قلبه و رئیس بیمارستانه، خیلی شغلش باکلاسه همش پیش همه میگم بابام متخصص قلبه اونام فکشون میچسبه، اما خیلی سرش شلوغه و شبا دیر میاد خونه بیشتر وقتا نمیبینیمش اما مامان پزشک عمومیه و وقت آزاد خیلی بیشتری داره، بابا مامان همش سر اینکه خونه رو عوض کنیم دعوا میکنن اما بابا میگه صبر کن ممکنه انتقالیم بیاد اگه نیومد اونموقع میکوبیم از نو می‌سازیم، مامان هم همیشه سر این موضوع با بابا درگیری داره میگه باید اتاق بچه ها رو جدا کنیم آخه چرا اتاق منو از خواهرم جدا میکنین من تازه دارم روش بی‌غیرت میشم تازه دارم اندام خواهرمو میبینمو دست مالی میکنم. رفتم اتاقم سارا داشت درسشو میخوند جنده خانوم. دوست داشتم یه چیزی بگم باهاش حرف بزنم بهش گفتم مدرسه چطور بود؟ مدرسه خوبه دیگه مثل مدرسه های خودتونه. والا مدرسه های ما اینقدر دختر توشون نیست. این حرفم آبجی خندش گرفت گفت شما پسرا پررویین دختر میبینین خودتونو گم میکنین. منم خندیدیم گفتم ما پسرا پررو نیستیم خیلی هم پسرای خوبی هستیم. آبجی خندید گفت آره میدونم خیلی خوبین منم باهاش خندیدم یکم ساکت بودم بالاخره گفتم سارا می‌دونستی خیلی خوب فوتبال بازی میکنی. سارا که میدونست میدونم بچه ها دست مالیش میکنن میدونست که منم دست مالیش میکنم یکم مکث کرد گفت آره فوتبالم بد نیست برعکس بقیه دخترا، خیلی خوب میتونم فوتبال بازی کنم، بعد بلند شد گفت داداش لباسم خوبه برای فوتبال؟ بهش نگاه کردم یه شلوار و یه پیراهن بلند تنش بود که تا نصف رونشو پوشونده بود گفتم خوبه هیچ ایرادی نداره، بعد یکم مکث کردم گفتم یکم زیادی گشاده برات مشکلی نداره؟ آبجی یکم مکث کرد گفت خودت گفتی اینجوری لباس بپوشم. منکه داشتم به اندام خیلی سکسی خواهرم نگاه میکردم گفتم نمی‌دونم اون حرفم مال خیلی وقت پیشه اینا وقتی فوتبال بازی میکنی خیلی گشادن یه لباس چسبون بپوش. این حرفم یکم شیطنت توش بود، آبجی خندید گفت یعنی از نظر تو ایرادی نداره من شلوار چسبون بپوشم. منم گفتم نه هیچ ایرادی نداره خیلی هم خوشگل میشی. آبجی که انگاری از خداش باشه اومد سمت من گفت این لباسا خیلی بدو گشادو ضخیمن خیلی تو فوتبال اذیتم میکنن. من نشسته بودم آبجی روبروم ایستاده بود گفت علی به نظر تو زیاد زخیم نیستن؟ من بدون هیچ مقدمه ای دستمو گذاشتم روی قسمت بیرونی رون پاش یکم استرس داشتم چون به جای اینکه ضخیم یا نازک بودن لباسو تست کنم داشتم رون سارا رو میمالوندم آبجی هیچی نمیگفت قسمت بیرونی رونشو دست می‌کشیدم از کنار زانوش تا کنار کونش گفتم آره ضخیمه یه لباس نازک تر بپوش این پیراهن بزرگ گشاد دراز رو هم نپوش یه پیراهن بهتر بپوش. من هنوزم دستم روی رون سارا بود سارا تیشرتشو داد بالا تا بند شلوارش کشید بالا گفت اینجوری خوبه؟ الان کسو سارا جلوی چشمم بود دستمو از روی رونش کشوندم سمت کسش انگاری آبجی از من مشتاق تره. مامان درو زد اما بازش نکرد سارا زود خودشو جمع کرد گفت بله مامان؟ مامان گفت بیایین شام، من پاشدم از اتاق رفتم بیرون قلبم داشت تند تر میزد هیجان زده شده بودم نشستم سر سفره منو مامانو بابا سر سفره بودیم بابا مامان داشتن درمورد کار با هم حرف میزدن منم گوش میدادم چند دقیقه بعد سارا اومد چیزی که میدیدم سارا نبود یه فرشته بود که از آسمون افتاده بود. سارا لباساشو عوض کرده بود یه شلوار کرمی رنگ چسبون تنش کرده بود با یه تیشرت سفید و کوتاه که به زور به کمرش رسیده بود کسو کون سارا کاملا تو دید بود من داشتم کسو کون سارا رو دید میزدم سارا خندید من زود خودمو جمعو جور کردم و شاممو خوردم. شب وقت خواب بود رفتیم توی اتاق وقتی که با هم تنها شدیم باز زوق و شوق سارا رو نگاه میکردم سارا اومد سمتم یه دور چرخیدو پرسید چطورم خوشگل و تو دل برو شدم؟ تو حال و هوای خودم بودم چشام به کسو کون خواهرم بود، بدون اینکه بفهمم گفتم عالی شدی سارا همه پسرا عاشقت میشن، چند ثانیه بعد متوجه شدم چه سوتیی دادم سارا داشت می‌خندید من برگشتم گفتم یعنی منظورم این بود که خیلی خوشگل شدی، سارا برگشت کونشو به سمتم چرخوند به کونش اشاره کرد گفت پشتم زیاد معلومه؟ گفتم نه خیلی هم خوبه. با شیطنت گفت فردا می‌خوام با همین لباس فوتبال بازی کنم و رفت سمت تختش از پشت داشتم به کونش نگاه میکردم شلوار کاملا چسبیده بود به کونش گفت داداشی فردا خوبه با این لباس فوتبال بازی کنم؟ منکه مات اندام حشری کننده سارا بودم رفتم سمتش کنارش ایستادم آروم دستمو به رونش کشیدم گفتم نه هیچ ایرادی نداره سارا متوجه شده بود دارم به اندامش نگاه میکنم وقتی خوابید رو تخت رو شکم خوابید تا کونش تو دید من باشه میخواست منو تحریک کنه میخواست فردا کلی خوش بگذرونه میخواست مجوزشو از من بگیره نمیدونست من خیلی وقته که مجوز بیغیرتیمو صادر کردم تخت من بالای تخت ساراست یه تخت دوطبقه، میخواستم برم بالا توی تختم اما کون سارا تو نیم متری من داشت خود نمایی میکرد دستمو آروم گذاشتم روی کونش هیچی نگفت یکم جرات پیدا کردم شروع کردم به نوازشش خیلی عالی بود دستم انگار داشت مستقیم به کونش میخورد پارچه واقعا خیلی نازک بود دستمو بردم چاک کونش اما صدای مامان بابا که یهو بلند شد منو از سارا جدا کرد زود رفتم بالا روی تختم بابا مامان بازم داشتن سر خونه بحث میکردن راستش اصلا دوست ندارم خونمون تغییر کنه همه چی خوبه. چشامو بستم و خوابیدم. فرداش داشتیم با بچه ها توپ بازی میکردیم سارا هنوز نبود داشتیم نرمال توپ بازی میکردیم هیچکس توپ رو به کرنر نمیزد، چند دقیقه بعد دیدم سارا از در خونه بیرون اومد درست همون لباسا چیزی که میدیدم خیلی حشری کننده تر از دیشب بود شلوار سارا کاملا به پاهاش چسبیده بود کسو کونشو انداخته بود بیرون بلوزی که تنش بود چسب بدنش بود ممه های کوچولوشو انداخته بود بیرون همه بچه ها محو بدن حشری کننده خواهرم بودم خواهرم داشت میومد بین پسرا تا با دستاشون گاییده بشه، وقتی دخترا همشون دامن و روسری دارن تیپ سکسی خواهرم برای همه کیر شق کنه اومد بین ما همه بهش سلام کردن بهش توجه میکردن بازی شروع شد یک دقیقه نگذشته بود که یکی از بچه ها توپ رو عمدا زد توی کرنر یکی رفت برای زدن همه جمع شدیم دور سارا من چسبیدم به سارا دستمو بردم به کونش سارا کاملا متوجه شد دارم کونشو دستمالی میکنم یه نگاه کوچیک بهم انداخت بعد روشو برگردوند میدونست داداشش داره به کونش بازی می‌کنه اما هیچی نمیگفت اوفففف شلوار نازکش خیلی عالی بود خیلی بهتر میتونستم کون خواهرمو حس کنم یکی از پسرا داشت همراه من کون سارا رو چنگ میزد اخخخخ خیلی عالی بود چند بار دیگه دوباره کرنر شد منم با شوق کسو کون سارا رو میمالیدم یه بار کنار سارا بودم دستم توی کونش بود از کنار بهش چسبیده بودم پسری که پشت سر سارا بود دستشو از بین منو سارا رد کرد رسوند به ممش ممه های سارا رو چنگ انداخت من داشتم به مالیده شدن ممه های خواهرم نگاه میکردم سارا دید که من دارم بهش نگاه میکنم جلوی چشم من ممه هاشو داره توسط یه پسر مالونده میشه، چشم تو چشم هم بودیم من دستم تو چاک کون سارا بود گوشت کونشو گرفتم و محکم فشار دادم سارا یه آخ کوچولو گفت و چشماشو بست معلوم بود خیلی خوشش اومده پسر پشتی گفت جووونم خوشگله چند لحظه بعد حس کردم پسره میخواد کیرشو از رو شلوار بماله به کون خواهرم عقبو درست نگاه کردم پسره داشت کیرشو به کون سارا میمالید بهش نگاه کردم دیدم داره بهم نگاه می‌کنه یه لبخند رو لباش بود یه لبخند اطمینان که لذت ببر کیرمو دارم به کون خواهرت میمالم منم بدون اینکه بخوام با یه لبخند جوابشو دادم، کیر پسره به دست من میخورد کیری که برای خواهرم شق شده. شب وقت خواب بود سارا همون لباسای خوشگلش تنش بود یه نگاه به بدنش انداختم خیلی سکسی و خواستنی شده بود بهش گفتم خوبی خوشگله؟ سارا یه خنده ریزی کرد گفت علی فوتبال چطور بود امروز بهت خوش گذشت؟ بهش جواب دادم آبجی امروز خیلی خوب فوتبال بازی کردی. لباستم خیلی خوشگل بود همه داشتن نگات میکردن. سارا یه لبخند خوشگل رو لباش بود گفت آره علی امروز خیلی خوش گذشت علی دیدی پسرا چطور دورم جمع میشدن؟ بعد خندید من یکم هیجان زده شده بودم ازش پرسیدم وقتی کرنر می‌زنیم رو میگی؟ سارا یکم خجالت زده شد با حالت خجالت و آروم گفت آره. من داشتم دیووونه میشدم صحبت کردن در مورد اینجور چیزا از انجام دادنش هم لذت بخش تره به سارا گفتم دوست داری اونجوری دورت جمع میشن؟ سارا که سرش پایین بود هیچی نمیگفت من دو متر باهاش فاصله داشتم پررو تر شده بودم چون انگاری سارا خودش دوست داره درمورد اینجور چیزا حرف بزنه دوباره ازش پرسیدم آبجی جون دوست داری پسرا دورت میکنن بهت دست میزنن؟ سارا آروم گفت توأم بهم دست میزنی خب. سارا روی تختش نشسته بود نشستم جلوش دستمو گذاشتم روی رون پاش هیچی نگفت گفتم آبجی جون آخه خیلی خوشگلی لباستم خیلی خوشگله دلم میخواد همیشه بغلت کنم. سارا خجالتش ریخته بود عازش پرسیدم دوست داری بهت دست بزنن؟ سارا گفت آره خیلی. به کجاهات دوست داری بیشتر دست بزنن؟ سارا که انگاری خیلی دلش میخواست حرف بزنه گفت همه جام. دستمو از روی رونش بردم گذاشتم روی کسش گفتم مثلا اینجات؟ سارا گفت آره اینجام. کسشو با دستم گرفتم اینبار دیگه فقط منو سارا بودیم دیگه هیچکس نبود چشماشو بست اجازه داد کسشو چنگ بزنم آروم گفت داداشی ناراحت نمیشی پسرا بهم دست میزنن؟ منکه حشری شده بودم کس خواهرم تو دستم بود گفتم نه ناراحت نمیشم خیلی هم خوشم میاد وقتی میبینم پسرا دارن تورو دست مالی میکنن. آبجی دوست داری اینجوری باهات بازی کنم. سارا که چشماشو بسته بود گفت آره خیلی خوشم میاد. دستمو گذاشتم رو ممه هاش وای چقدر نرمه چه حس خوبی بهم میده هیچی نمیگفت دراز کشید میخواستم دستمو ببرم توی شلوارش اگه مامان راحتمون بزاره. مامان درو باز کرد به ما سر بزنه منو سارا از هم جدا شدیم من رفتم تو تختم مامان شب بخیر گفت رفت چند دقیقه با سکوت گذشت از رو تختم آروم گفتم فکر کنم مامان رفت سارا گفت خطرناکه بخواب وقتی تنها شدیم اونموقع. آروم خندیدم گفتم اونموقع چی؟ گفت اونموقع بدن من مال توعه به هرجاش خواستی دست بزن. بعد یکم مکث کرد گفت داداشی یه چیزی بپرسم؟ گفتم بپرس. با هزار تا زحمت گفت بچه ها میگن تو بیغیرتی. کدوم بچه ها؟ پسرا دیگه. این حرف ابجیم خیلی برام جالب بود اومدم پایین پیشش آروم دم گوشش ازش پرسیدم کدومشون گفتن؟ سارا یکم مکث کرد دستمو گذاشتم روی کسش پاهاشو باز کرد تا دستم راحت تر بره روی کسش. گفتم قربون کس نرم ابجیم شم بعد ازش پرسیدم کدومشون گفتن من بیغیرتم آبجی گفت سجادو داداشش. سجاد و داداشش جزو پسرایی بودن که که با ما توپ بازی میکردن. گفتم کجا این حرفو بهت زدن؟ چون تو فوتبال که همش پیش منی. ابجیم انگار نمی‌خواست بگه کسشو یکم محکم تر چنگ زدم با کسش بازی کردم اونم خوشش اومد گفتم آبجی جون من خیلی دوستت دارم همیشه هم دوستت دارم اما بی‌غیرت یا باغیرت من هم تو رو دوست دارم هم اندامتو درضمن عیبی نداره که بی‌غیرت باشم وقتی میبینم خواهرم داره با دستای پسرا لذت میبره چرا با غیرتی شدن خرابش کنم. خب آبجی جون نگفتی تو فوتبال اینو بهت گفتن یا یه جای دیگه؟ آبجی که انگاری از دست مالی شدن کسش حشری شده بود گفت تو خونشون. یکم مکث کردم با تعجب گفتم یعنی تو رفتی خونشون؟ آبجی که انگاری ناراحت شد پشتشو به من کرد و صورتشو از من برگردوند من دستمو بردم به کونش چاک کونشو مالوندم گفتم عیبی نداره که آبجی جون ناراحت نیستم که، این حرفم یکم از ناراحتیش کم کرد از آبجی پرسیدم خب حالا بگو ببینم تو خونشون چیکارا میکردین؟ آبجی دوباره برگشت سمتم من دوباره دستمو گذاشتم روی کسش آبجی لباشو گاز گرفت دستشو گذاشت روی دستم خیلی حشری شده بود گفت وقتی یکی به بدنم دست میزنه نمیتونم خودمو کنترل کنم زود حشری میشم الآنم تو داری کسمو میمالی بدجور حشری شدم دلم کیر میخواد. دستشو گذاشت روی کیرم از روی شلوارم کیرمو مالوند من یه لحظه نفسم بند اومد من داشتم کس سارا رو میمالوندم اونم کیر منو دستشو کرد توی شلوارم کیرمو از تو شلوارم گرفت گفت واییی شق شده کیرت خیلی دلم کیر میخواد من هنگ کرده بودم نمی‌دونستم چیکار کنم سارا لباشو گذاشت رو لبم شروع کرد به خوردن لبام داشت لبامو میخورد خیلی عالی بود تو یه حال دیگه بودم بدجور حشری شده بودم یکم از هم جدا شدیم من وقت کردم یکم نفس بکشم کیرم هنوز تو دست سارا بود گفت بلند شو وایسا، ایستادم، سارا جلوم نشست شلوارمو کشید پایین کیرم افتاد جلوش تو حال خودم نبودم کیرمو گرفت تو دستش کرد توی دهنش شروع کرد به خوردن تو یه دنیای دیگه بودم از سارا جدا شدم گفتم صبر کن رفتم درو قفل کردم اتاق تاریک بود درو قفل کردم رفتم کلید برق رو زدم چراغا روشن شد برگشتم سمت سارا چیزی که میدیدم باور نکردنی بود سارا لخت شده بود هیچی تنش نبود کسش داشت لای پاهاش خودنمایی میکرد چسبیدم بهش همه جاشو دست مالی میکردم دیگه هیچ مانعی بین منو خواهرم نبود پیرنمو درآورد هر دوتامون لخت بودیم گفت داداش بشین نشستم کسشو آورد جلوی صورتم وایییی کسش خیلی خوشگله گفت بلیسش سرمو به کسش چسبوند کسش خیس بود اصلا خوشم نیومد اما تحمل کردم یکم طول کشید تا بفهمم چیکار کنم اما یه دقیقه بعد مثل حرفه ایی ها داشتم کس خواهرمو میلیسیدم آبجی داشت ناله میکرد اما جلوی دهنشو گرفته بود من با دستم داشتم با کسو کون خوشگلش بازی میکردم خوابید رو تخت من بازم کسشو میلیسیدم نیم ساعت با هم ور می‌رفتیم آخرش منو متوقف کرد گفت بسه اخخخخخخ کلی با سارا حال کردم تا حالا کس از نزدیک ندیده بودم داشتم با کسش بازی میکردم سارا گفت دوست داشتی؟ خوشت اومد؟ من که لخت کنار خواهرم خوابیده بودم گفتم عالیه دختر خیلی نازی خیلی دوست دارم بخورمت، آبجی جون هنوز جواب سوالمو ندادی؟ سارا با تعجب پرسید کدوم سوال؟ یه خنده کوچیک کردم گفتم سجاد و داداششو میگم تو خونشون باهات چیکار میکنن؟ سارا یکم مکث کرد گفت داداشی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه آبجی من بیغیرتما خیلی هم لذت میبرم ببینم خواهرم جندگی کنه. سارا یه لبخند کوچیک رو لباش گفت اونا منو میکنن. اوففف شنیدن این که خواهرم تو خونه یه نفر گاییده میشه خیلی حشریم کرد من دیگه کاملا بی‌غیرت شدم، به آبجی گفتم ای جونم دو نفری میکننت؟ چطوری همشو برام تعریف کن دوست دارم همشو بشنوم. آبجی که دید اصلا ناراحت نشدم گفت باشه بعد شروع کرد به تعریف کردن، قضیه مال دو ماه پیشه اولش اونا منو دست مالی میکردن تو فوتبال تو اونموقع حواست نبود نمیدیدی سجاد باهام بازی میکرد اولاش من زیاد خوشم نیومد ولی بعداً خوشم اومد گذاشتم هرچی دلش میخواد کسو کونمو بماله بعدا داداشش هم باهاش قاطی شد دو نفری منو میمالوندن بعدش همه آخرش تو هم قاطی شدی و منو میمالوندی از اولش فهمیدم توأم منو دست مالی میکنی اما هیچی نگفتم بین اون همه پسر فقط دوست احمقته که بهم دست نمیزنه حالا یه ماه پیش بود اونموقع تو تازه داشتی توی فوتبال بهم دست می‌زدی یه روز از مدرسه برمیگشتم سجاد منو تو کوچه دید همون کوچه تنگی که تو راه مدرسم هست رو میگم سلام کرد یکم با هم حرف زدیم کوچه خلوت بود بدون اینکه چیزی بگه دستشو برد سمت کونم کونمو دست زد من مثل همیشه هیچی نگفتم یکم دیگه کسو کونمو مالوند من حشری شدم گفت بریم خونه ما، اولش نمی‌خواستم برم خونشون اما کلی اصرار کرد که خوش میگذره و از این جور چیزا آخرش قبول کردم رفتم خونشون منو برد پشت خونشون اونجا شروع کرد به دست مالی کردنم با همه جام ور می‌رفت لبامو میخورد اون روز اولین لب گرفتنم بود خیلی عالی بود بعد شلوارمو درآورد و کسمو خورد بعد کیرشو درآورد خیلی حشری شده بودم بعد کیرشو گذاشت لای پام و منو لاپایی گایید، نمیدونی داداشی خیلی حال میداد چند روز بعد منو بازم برد تو خونشون اما اینبار خونشون خالی بود بازم منو لخت کرد با کسو کونم ور می‌رفت منم با کیرش، منو خوابوند سوراخ کونمو چرب کرد یواش یواش کیرشو کرد تو کونم، خیلی درد دلشتم، چشام داشت سیاهی میرفت، سجاد کیرشو درآورد و منو بازم لاپایی گایید چند روز درد داشتم دو هفته پیش که بازم خونشون بودم بازم منو از کون گایید اما اینبار بهتر بود خیلی بهم حال داد دلم میخواست بیشتر منو بکنه اما ارضا شد. تعجب کردم گفتم چی شد؟ گفت آبش اومد ریخت روی کونم آب سفیدو لزح و بد بوییه آب کمر مرداست دیگه، تو اون آبو نداری داداشی چون پونوزده سالت نشده، الان سیزده سالته دیگه داداشی؟ نه یه ماه دیگه میشم سیزده، خب آبجی تعریف میکردی. آره سجاد منو می‌کنه چند روز پیش سجادو داداشش هر دوتاشون منو گاییدن یکیش کرده بود تو کونم اونیکی کرده بود تو دهنم هم دهنمو میگاییدن هم کونمو. آبجی جون کست چی کستو نمیگاییدن؟ نه کسم نه پرده بکارت دارم اون نباید پاره بشه. پرده بکارت چیه؟ ببین داداشی پرده بکارت یه پرده اییه تو کسم که وقتی ازدواج کردم شوهرم کیرشو می‌کنه تو کسم و اون پرده رو پاره می‌کنه بهمون گفتن باید خیلی مواظب باشیم. خب آبجی جون تعریف میکردی. همین دیگه تموم شد تعریف کردم. آهان آخرین باری هم که منو گاییدن دو روز پیش بود سجاد کیرشو کرده بود تو کونم بهم گفت که تو بیغیرتی و از گاییده شدن من خوشت میاد. علی از دستم ناراحت نیستی جنده شدم؟ نه آبجی جونم خیلی هم خوب کاری میکنی، قربون ابجیم بشم که اینهمه کیر میره تو کونش. آره آبجی جون من بیغیرتم اما خیلی دوستت دارم، خیلی برام مهمی، فقط ناراحت نمیشم از اینکه پسرای دیگه تورو بکنن خیلی هم خوشم میاد نمی‌دونم چرا قبلا خوشم نمیومد اما الان اصلا ناراحت نیستم که سجاد کون تورو گاییده خیلی هم لذت میبرم. خب آبجی جون فقط سجادو داداشش گاییدنت یا به بقیه هم میدی؟ نه دیگه فقط سجادو داداشش بقیه چند بار دستشونو کردن تو شلوارم و کسو کونمو دست زدن اما فقط کیر سجادو داداشش رفته تو کونم. آبجی جون میشه منم کونتو بکنم؟ امشب نه مامان بابا هست منم هروقت کون میدم دردم میگیره ناله میکنم صبر کنیم برای وقتی که تنها شدیم. باشه آبجی جندم. اینو گفتم سارا خندید لخت کنارم رو تختش دراز کشیده بود گفت ممنونم داداش بیغیرتم. من با ناراحتی برگشتم گفتم من کون می‌خوام من کون میخوام، سارا خندش گرفته بود، گفت تو هنوز آبت نمیاد که اما عیبی نداره من می‌خوابم تو کیرتو بکن لای پاهام منو بکن. بعد یه کرم برداشت زد لای پاهاش یکمم زد به کیرم خوابید کونشو قمبل کرد گفت بیا منو بکن. رفتم روش کیرمو گذاشتم لای پاهاش شروع کردم به گاییدنش، وای خیلی عالی بود گفتم آبجی جون خیلی عالیه خیلی حال میده چند بار تا حالا کون دادی جنده خانوم؟ سارا معلوم بود که داره حال می‌کنه گفت خیلی کون دادم شاید بیشتر از ده بار. فرداش توی فوتبال دیگه سجادو به عنوان بازی کن نمی‌دیدم بعنوان بکن خواهرم میدیدمش توپ کرنر شد همه دور سارا جمع شدیم من کونشو میمالوندم، چند لحظه بعد یه دست دیگه اضافه شد دو نفری داشتیم با کون سارا بازی میکردیم یه نفر از جلو دستشو برده بود تو کس سارا چند لحظه بعد یه دست رو روی کونم حس کردم سجاد بود داشت کون منو دست مالی میکرد هیجان زده شده بودم نمی‌دونستم چیکار کنم دستم تو کون خواهرم بود یه دست توی کون من بود آروم آروم خوشم اومد هیچی نگفتم اون پسره توپو شوت کرد یکی از بچه ها زد و دوباره رفت تو کرنر دوباره دور هم جمع شدیم به خواهرم نگاه کردم اونم به من نگاه کرد و یه لبخند کوچیک زد من جلوی خواهرم بودم دستمو بردم به کسش رسوندم به کسش یه نفر دیگه هم داشت کسشو دست مالی میکرد اخخخخخ نمی‌دونم چنتا دست تو کسو کون خواهرم بود دوباره دست سجاد رو روی کونم حس کردم اینبار پررو تر شده بود دستشو کامل توی چاک کونم حرکت میداد ابجیم متوجه شده بود که کون من هم داره دست مالی میشه برادرو خواهر داشتیم با دستای دوستامون گاییده می‌شدیم چند لحظه بعد دست سارا رو روی کونم حس کردم اخخخخ یه نگاه بهش انداختم خندید کسشو فشار دادم کونمو چنگ زد، حس خوبی داشت داشتم حس میکردم خواهرم با دستای بقیه چطور حال میکنه. مامان جندم با مامان جنده سامان از خونمون اومدن بیرون خونمون خالی شد مامان به سارا گفت میرن غروب میان من به سارا نگاه کردم با یه بهانه کوچیک از بین بچه ها جیم زد منم پشت سرش رفتم رسیدیم تو خونه آبجی رو از پشت بغل کردم چرخید لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم غرق لباش شدم بغلش کرده بودم دستم رو بدنش بود لباس سکسی و خوشگلی که پوشیده بود خیلی تحریک کننده بود یه دستم رو کسش بود یه دستم رو ممه هاش داشتم کیف دنیا رو میکردم آبجی گفت داداشی خوشت میاد بیغیرت خوشت میاد الان چنتا دست داشتن کسو کونمو دست میزدن؟ محکم کس سارا رو چنگ زدم گفتم آره آبجی جندم، جنده خانوم داشتی تو جمعشون گاییده میشدی الآنم داداشت میخواد کونت بزاره داداش بیغیرتت میخواد کون آبجی جندشو جر بده. سریع هر دوتامون لخت شدیم رفتم سراغ کسش نشستم جلوش کسشو کردم تو دهنم شروع کردم به لیسیدن کسش، سارا داشت مثل جنده ها ناله میکرد می‌گفت بخور داداشی بخور مال توعه بخور کسمو تو حال خودش بود داشت لذت میبرد منم از کس خوشمزه خواهرم حال میکردم یه دل سیر کسشو خوردم اونم شروع کرد کیر منو میخورد هی کیرو تخمامو میخورد گفتم سارا خوب بلدی کیر بخوری، کیرمو از دهنش درآورد تخمام تو دستش بود چشمامو بسته بودم داشتم تو دنیای خودم غرق میشدم، سارا گفت آره بی‌غیرت سجاد بهم یاد داده چطور کیرشو ساک بزنم اون همیشه کیرشو می‌کنه دهنم داداشش هم کیر خوبی داره وقتی دو نفری منو میکنن خیلی خوشم میاد یه کیر تو کونم باشه یه کیر تو دهنم. این حرفاش منو دیوونه کرده بود بلندش کردم سوراخ کونشو چرب کردم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش واییییی دیدن کون خواهرم از این زاویه خیلی حشری کنندس دلم میخواد هیچوقت این صحنه تموم نشه کیرمو فشار دادم سر کیرم رفت تو سوراخش آبجی درد کشید گفت درش بیار چیکار میکنی. درآوردم گفتم چیه گفت اول باید آماده بشه اول با انگشتت منو بکن همه کارایی که می‌گفت رو میکردم آخرش گفت بکن تو کونم سر کیرمو کردم تو کونش اخخخخخ خیلی تنگ بود سارا همش داشت ناله میکرد و درد میکشید گفتم درد داری بکشمش بیرون گفت نه بعد کونشو فشار داد کیرم بیشتر رفت تو کونش گفت بکن تلمبه بزن شروع کردم به عقبو جلو کردم کیرم تو کون آبجی جونم اخخخخ خیلی عالی بود یه دنیای دیگه ای داشت یه دل سیر خواهرمو گاییدم آخرش دیگه نتونست از درد تحمل کنه و تمومش کردیم. منو سارا لخت تو بغل هم بودیم سارا گفت چطور بود داداشی گفتم عالی بود عزیزم عالی بود داداشی کیرت تو کون ابجیت، لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه خیلی خوشمزه و نرمه دوست دارم هیچوقت تموم نشه، گفتم آبجی از امروز مال منی هر شب باید لباتو بخورم، سارا لبامو بوسید گفت یعنی دیگه سجاد منو نکنه؟ گفتم نه سجاد که مال تو هس هر وقت خواستی بهش کون بده فقط باید همه چیزو برام تعریف کنی، آبجی خندید گفت باشه. شب تو تختمون داشتم با سارا لب میگرفتم قضیه دست مالی شدن منو پرسید، گفت دوست داشتی منو سجاد داشتیم کونتو میمالوندیم؟ منم گفتم آره بد نبود لذت بخش بود خوشم اومد از این به بعد منو تو هر دوتامون قراره بین بچه ها دست مالی بشیم. سارا خندید لبامو بوسید گفت داداش بی‌غیرت کونی خودمی، دستشو گذاشت روی کونم شروع کرد با کونم بازی میکرد من دستمو گذاشتم رو کسش و کلی با هم عشق و حال کردیم. عاشق خواهرمم و بینهایت دوستش دارم. از سارا پرسیدم از بین پسرا کدومشونو بیشتر دوست داری و ازش خوشت میاد، آبجی یه خنده کوچیک شیطانی تحویلم داد گفت حدس بزن. گفتم سجاد، سارا گفت اونو دوست دارم احتمالا باهاش ازدواج کنم اما نه سجاد نیست. داداشش؟ نه اونم نیست. اااا آبجی بگو دیگه حوصله حدس زدن ندارم. سامان. چی از سامان خوشت میاد. این حرفش باعث خندم شد گفتم چرا سامان؟ آبجی یکم نازو عشوه رفت بعد گفت پسر خیلی خوبیه خیلی دوست داشتنیه خیلی با ادبه خیلی هم خوشگله، قبلا دلم میخواست باهاش دوست بشم. پریدم وسط حرف آبجی گفتم چرا قبلا الان نمیخوای باهاش دوست شی؟ سارا چهرش تو هم رفت ناراحتی رو میشد از چهرش دید گفتم چیه آبجی جون با ناراحتی گفت من الان دیگه واسه پسری مثل اون خوب نیستم. بغلش کردم بوسیدمش گفتم چرا چی شده مگه؟ با ناراحتی گفت من الان جندم اما سامان پسر خوبیه من همون با سجاد ازدواج کنم بهتره. چهره سارا بیشتر تو هم رفته بود محکم تو بغلم گرفتمش گفتم اصلا اینجوری نیست آبجی جون تو داری فقط از بدنت لذت میبری هیچ عیبی نداره تو اصلا دختر بدی نیستی، اصلا می‌دونی چیه، تو باید با سامان دوست بشی سامان خیلی بهتر از بچه های دیگست توأم لیاقتشو داری. آبجی با ناراحتی گفت اما آخه سامان اصلا بهم توجهی نمیکنه. اونش با من نگران نباش یه کاری میکنم به پاهات بیوفته. آبجی زوق کرد بغلم کرد و لبامو بوسید گفت داداشی میشه یه چیزی بگم؟ دستمو گذاشتم رو کسش گفتم بگو آبجی جندم. آبجی با یکم تأخیر گفت فردا قراره با سجاد سکس کنم اجازه میدی؟ من کسشو چنگ زدم گفتم ای جوووونم فردا آبجیمو قراره جر بدن بکنن کونشو. سارا گفت اما سجاد میخواد کسمو بکنه گفته میخواد باهام ازدواج کنه پس باید بزارم کسمو بکنه. این حرف سارا اصلا حرف خوبی نبود گفتم ببین آبجی اینکه با سجاد سکس میکنی هیچ ایرادی نداره نوش جونت اما فکر نمیکنم سجاد پسری باشه که لیاقت تورو داشته باشه احتمالا داره دروغ میگه فردا باهاش سکس کن اما از کست نه فقط بهش کون بده. سارا کیرمو گرفت گفت خوشت میاد منو قراره بکنن حال میکنی داداشی بیغیرتم. آره که حال میکنم آبجی جندم. فرداش تو خونه منتظر بودم تا آبجیم از جندگی بیاد اولین باری بود که میدونستم خواهرم داره گاییده مبشه. در باز شد سارا اومد کاملا بهم ریخته بود معلوم بود جرش دادن رفتم بغلش کردم گفتم چطور بود آبجی جونم کردنت؟ سارا با یه حالت خسته و بی‌حال گفت خیلی عالی بود دو نفری جرم دادن سجاد خیلی خوب میکنه. پرسیدم کست چی کستو که نکردن؟ سارا خندید گفت نه فقط از کون کردن. نشوندمش رو مبل گفت داداشی تشنمه رفتم براش آب پرتقال آوردم بخوره جون بگیره جنده خانوم نشستم جلوش گفتم همه چیزو تعریف کن. سارا شروع کرد به تعریف کردن همه چی واییییی چند دقیقه پیش داشت اینجوری جر میخورد شنیدن جندگی خواهرم خیلی لذت بخش بود. چند ماه اینجوری گذشت ابجیم هر وقت جندگی میکرد به من می‌گفت منم هروقت میتونستم سارا رو میگاییدم خیلی دختر حشرییه دست بهش میزنم تحریک میشه. دست مالی شدنم توی فوتبال زیاد تر شده بود الان منو خواهرم هر دوتامون داشتیم بین دستای بچه ها حال میکردیم چند بار هم بهم پیشنهاد سکس دادن اما قبول نکردم حتی سجاد کیرشو بهم نشون داد. اما من علاقه ای به کون دادن نداشتم. مامان بابام روز تولدم جشن خیلی خوبی گرفته بودن و بهترین هدیه رو مامان سامان بهمون داد سه تا ساعت شبیه هم برای منو سامان و سارا از اون روز شروع کردم رو سامان کار کردم تا مخ خواهرمو بزنه نمی‌خواستم بفهمه که سارا جندس و جندگی می‌کنه یا خودم بیغیرتم وقتی اتفاقی سکس اون پسر و دختر رو توی اون ساختمون نیمه ساخت دیدم تصمیم گرفتم که حتما با سامان سکس کنم و روزی که با سامان سکس کردم و کیر خوشگل سامان تو دهنم بود کیر من تو دهنش لباس سارا تو تن سامان، فهمیدم که کونی بودن چقدر لذت بخشه. شب همون روز همه اتفاقات رو برای سارا تعریف کردم اونم با کلی ذوق بغلم کرد گفت عاشقتم داداش بی‌غیرت کونی.
پرا از زندگی فصل ۲قسمت۳کونم داشت نبض میزد این برام خیلی لذت بخش بود کیرشو از تو کونم بیرون آورد دوباره تا آخر کرد تو کونم یه آخ محکم گفتم برگشت گفت جنده چیه خوشت میاد داری جر میخوری؟ منکه شهوت و درد داشت تو همه وجودم می‌چرخید گفتم دارم جر میخورم سجاد، تو رو خدا آروم تر. سجاد شروع کرد به گاییدنم محکم داشت تو کونم تلمبه میزد موهامو گرفت کشید گفت وا کن دهنتو مادر جنده کیرم تو کون مادر جندت وا کن، دهنمو باز کردم برادر سجاد کیرشو کرد توی دهنم شروع کرد به گاییدن دهنمموهامو گرفته بود داشت منو میگایید، یه دل سیر کونمو گایید آخرش سجاد آب داغ کیرشو توی کونم خالی کرد بعد یکم داداش کوچیکش کونمو گایید دیگه نا نداشتم آخرش اونم تموم شد سجاد بلندم کرد لباسمو داد بهم گفت برو خونتون بابا مامانم میاد. زود از خونشون اومدم بیرون سر ظهر بود روز جمعه ای هوا خیلی گرم بود سجاد خیلی بد رفتاره اصلا مهربون نیست همین که آبش میاد منو از خونشون میندازه بیرون اما داداشش مهربون تره رسیدم خونه مامانم و مامان سامان خونه ما بودن اما مثل همیشه بابا خونه نبود سلام کردم سراغ علی رو گرفتم مامان سامان گفت احتمالا خونه ما دارن بازی میکنن، من تو دلم گفتم نمیدونی که دارن کون همدیگه میزارن، خندم گرفته بود دلم میخواست برم پیششون بپرم وسطشون بگم جرم بدین، بخصوص سامان وای چقده خوشگله این پسر دلم میخواد زیرش باشم حتما خیلی باید خوب باشه. تو اتاقم افتادم تو تختم به شکم خوابیده بودم کونم یکم درد میکرد آخه الان یه کیر توش بود داشت بهش حال میداد چشمامو بستم و خوابیدم. نمی‌دونم چقدر خوابیدم از خواب بیدار شدم علی کنارم نشسته بود دستش روی کونم بود داشت باهاش بازی میکرد، دستش توی چاک کونم بود آروم دستشو میبرد روی کسم بعد بازم میآورد بالا بهش سلام کردم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش میکردم یکم لب همو خوردیم. علی گفت آبجی جون چخبرا امروز چیکارا کردی این لباسات چقدر خوشگله خوب کونتو انداخته بیرون.کونمو یکم قمبل کردم گفتم عالی بود داداشی امروز خونه سجاد بودم. داداش با ذوق پرید وسط حرفم گفت ای جوووونم کونتو گاییدن؟ خندیدم گفتم آره پس فکر کردی رفتم اونجا درس بخونم!!؟ دو نفری منو گاییدن هم دهنمو هم کونمو آخرشم سجاد ریخت تو کونم الآنم کونم درد می‌کنه. علی یه سیلی به کونم زد که دردم گرفت گفت جوووونم امروز این سوراخا گاییده شدهههه. پس احتمالا امروز هر دوتامون در یک زمان گاییده می‌شدیم. این حرفو گفتو خندید، یهو یادم اومد سامان و علی امروز تنها بودن گفتم چیشد امروز بازم با سامان سکس کردی؟ چطور بود چیکارا کردین؟ علی رفت پشتم شروع کرد به ماساژ کونم هم کونمو ماساژ میداد هم سوراخمو، شلوارمو کشید پایین گفتم نکن مامان میاد که علی گفت جنده خانوم با مامان جنده سامان رفتن واسه سامان لباس بخرن سامانم باهاشون رفته بعد شلوارمو بیشتر کشید پایین من آزادش گذاشتم تا هر کاری دلش میخواد بکنه. چاک کونمو باز کرد انگشتشو گذاشت رو سوراخ کونم آروم ماساژش داد خیلی حس خوبی بود، کونم که چند ساعت قبل داشت گاییده میشد الان داشت با ماساژ داداشم آروم میشد چشمامو بسته بودم از علی پرسیدم تو و سامان امروز چیکارا کردین گفت امروز خیلی کارا اولش لخت شدیم کیر خوشگل سامانو گرفتم تو دستم اخخخخ نمیدونی کیرش چه خوشگله، اونم کیر منو تو دستش گرفت بعد کیر همدیگه رو خوردیم، پریدم وسط حرفش گفتم منم دلم میخواد کیر سامانو، درضمن کیر خوردن درست نیست باید بگی ساک زدیم به کیر خوردن میگن ساک زدن، علی انگشتشو از پشت رسوند به کسم آروم شروع کرد به مالوندنش با یه دستش سوراخ کونمو نوازش میکرد با یه دستش کسمو میمالوند داشتم دوباره داغ میشدم حرکات انگشتاش اطراف سوراخ کونم رو قلقلک میداد طوری که دلم میخواست انگشتاشو بیشتر فشار بده. گفت باشه ساک میزدیم. علی دوست داری ساک بزنی؟ آره خیلی خوشم اومده تو چی آبجی جون دوست داری ساک بزنی؟ من بیشتر دوست دارم کون بدم حسش بهتره و کسمو بخورن. اوفففف آبجی جون تا حالا چند نفر کستو خوردن. زیاد نیستن تو و سجادو داداشش اما کلی آدم دست زدن به کسم. توی فوتبالو میگی؟ آره تو فوتبال که همش دارن کسو کونمو میمالن همیشه حشریم می‌کنه دفه پیش یکی از بچه ها دستشو کرد تو شلوارمو رسوند به کونم خیلی بهم حال داد. کدومشون؟ چرا من متوجه نشدم؟ علی تو جلوم بودی داشتی کسمو میمالوندی. به چنتا کیر دست زدی آبجی جون؟ اوففففف علی به کیر همه بچه ها دست زدم واییییی همشون برام شق میکنن. خوشت میاد برا خواهرت شق میکنن کسکش؟ ارهههه خیلی حال میکنم میبینم اینجوری دستا روی کسو کونته جنده خانوم. آبجی جون فقط تو فوتبال میمالنت یا جاهای دیگه هم شده؟ داداشی خیلی خوب میمالی اخخخخ. ای جووونم حشری شدی جنده خانوم؟ آره خیلی حشری شدم کسمو بخور تا بهت بگم. علی منو برگردوند رفت لای پاهام زبونشو کشید روی کسم تا عمق وجودم حسش کردم سرشو چسبوند به کسم شروع کرد به خوردن، خیلی بهتر از دفعات قبلی داشت میخورد خیلی حرفه ای شده بود داشتم از لذت به خودم می پیچیدم کاش سجاد هم مثل علی بلد بود، سجاد فقط منو میکنه. علی سرشو بلند کرد گفت تعریف کن باهات چیکارا میکنن. سرشو به کسم فشار دادم گفتم هر کاری دلشون بخواد با ابجیت میکنن هر جا منو تنها گیر بیارن منو میمالن چند روز پیش منو بردن تو کوچه پشتی زیر درخت چنار اونجا خیلی جای خوبیه هیچکس نمی‌بینه سه نفر بودن. علی پرید وسط حرفم گفت سجاد رو میگی؟ دوباره سرشو به کسم فشار دادم گفتم نه سجاد نبود بقیه بچه های فوتبال بودن شلوارمو درآوردن اخخخخ شروع کردن به کسو کونم دست میزدن میمالوندن منم کیراشونو میمالوندم یکیشون کشیک می ایستاد دو نفرشون با من حال میکردن بعد جاشونو عوض میکردن کیراشونو درآوردم شروع کردم براشون ساک زدم اخخخخخ نمی‌تونستم درست حرف بزنم علی داشت با زبونش دیوونم میکرد با زحمت یکم خودمو کنترل میکردم گفتم داداشی نمیدونی حسش خیلی خوب بود بعد کیرشونو میزاشتن لای پام منو لاپایی میکردن، داداشی داشتم به سه نفر میدادم، ابجیت داشت زیر سه نفر حال میکرد. علی سعی کرد زبونشو بکنه تو کسم این کارش بیشتر بهم حال داد سر داداشی رو بیشتر فشار میدادم بیشتر غرق لذت میشدم، مثل دیوونه ها داشت کسمو میخورد من از خودم بیخود شده بودم داشتم جیغ می‌کشیدم آب کسم داشت می‌ریخت حس شهوت عجیبی همه وجودمو پر کرد پاهام داشت می‌لرزید نمی‌تونستم لرزش پاهام یا بدنمو کنترل کنم چشمام داشت سقف رو نگاه میکرد ولی هیچی نمی‌دید از ته دلم داشتم ناله میکردم چند ثانیه بعد تموم شد بی‌حال شدم نای هیچ حرکتی رو نداشتم خیلی آروم شده بودم علی داشت بهم نگاه میکرد گفت چی شد بهش خندیدم دور دهنش از آب کسم خیس شده بود گفتم نمی‌دونم اما هرچی بود نمیشه توصیفش کرد خیلی عالی بود اولین باره اینجوری میشم علی گفت میخوای بازم کستو بخورم گفتم بیا با هم لب بگیریم، با همون لب خیس از آب کسم بغلم کرد شروع کردیم به لب گرفتن، داداشم هزار برابر بهتر از سجاده می‌خوام همیشه زیر داداشم باشم اونم کسمو بخوره. همون جوری که تو بغلش بودم ازم پرسید آبجی واقعا سه نفری کوچه پشتی گاییدنت؟ خندم گرفت یکم خجالت زده شدم با یه حالت لوس گفتم داداشی ناراحتی ازم؟ علی قربون صدقم رفت لبامو بوسید گفت نه آبجی جونم خیلی هم خوشحالم داری جندگی میکنی. لباشو بوسیدم گفتم دوستت دارم داداشی اونم لبامو بوسید گفت منم دوستت دارم آبجی جونم، از زوق نمی‌دونستم چیکار کنم فکر میکردم سجادو دوست دارم یا سامان عشق منه، اما الان میبینم علی کسیه که بیشتر از همه عاشقشم. گفتم میخوای کیرتو بخورم؟ یه نگاه به ساعت اتاق انداخت گفت نه الانه که مامان بیاد شلوارمو کشیدم بالا پاشدم رفتم درو قفل کنم گفت چیکار میکنی مامان بیاد میگه چرا درو قفل کردین چی بگیم بهش شاید بیاد اصلا صداشو نشنویم یکم مکث کردم گفتم بیا بردمش کنار در اتاق خوابوندمش رو زمین شلوارشو کشیدم پایین کیر نازو خوشگلشو گرفتم تو دستم گفت چیکار میکنی گفتم اینجوری اگه بیان میشنویم کیرشو کردم تو دهنم یه دل سیر براش ساک زدم ده دقیقه با کیرش بازی کردمو ساک زدم آخرش با صدای باز شدن در خونه فهمیدم یکی اومد از داداش جدا شدم لباشو بوسیدم خودمو مرتب کردم اومدم بیرون مامان بابا اومده بودن سلام کردم زود رفتم سمت دستشویی تا خودمو مرتب کنم صورتمو شستم اومدم بیرون دست و صورتمو خشک کردم پریدم بغل بابا محکم منو بغل کرد نشستم رو پاش منو بوسید گفت حال خانوم دکتر آینده چطوره چیکارا میکنی خوشگل خانومی بابا؟ خندیدم گفتم بابااااا دکتر چیه من می‌خوام فوتبالیست بشم برم جام جهانی، بابا خندید کلی با هم شوخی کردیم گفتیم خندیدیم عاشق باباییمم علی یکم بعد اومد پیشمون سلام کرد رفت جلوی تلویزیون منم ازشون جدا شدن رفتم سمت تلویزیون نشستم پیش داداشی با یه لبخند خوشگل از طرف داداش دوست داشتنیم تلویزیون نگاه کردم بعضی موقع ها هم با هم صحبت میکردیم اما دیگه نه حرفای سکسی این چند روز همش با داداشی حرفای سکسی زدم، شب بازم پیش هم بودیم اما اینبار سعی کردم بیشتر حرفای غیر سکسی بزنم بیشتر درمورد سامان حرف می‌زدیم علی وسط حرفمون همش بدن منو دست مالی میکرد و لبامو می‌بوسید من از خودم جداش میکردم میگفتم بعدا امروز خیلی شده آخرشم من زورم بیشتر بود حرفمو گوش کرد علی گفت دوست داری با سامان دوست بشی؟ آره اما خب چیکار کردی از دفعه قبل؟ خب با سامان از اندام تو گفتیم درضمن بهش گفتم تو ازش خوشت میاد بهش علاقه مندی اونم انگاری از تو خوشش میاد امروز وقت سکس شورتو سینه بند تو رو پوشیده بود. تو چی پوشیده بودی داداشی؟ من شورتو سینه بند مامان سامانو پوشیده بودم خیلی بزرگ بود دو نفری تو شرتش جا می‌شدیم. هر دوتامون خندیدیم پرسیم فقط تو بهش کون دادی یا اونم بهت کون داد؟ هر دوتامون همدیگه رو کردیم بار اول اون منو لاپایی گایید بعد من اونو لاپایی گاییدم خیلی کون نرمو سفیدی داره. مثل کون من؟ نههههه بابا کون تو مثل ژله نرمه آبجی جون سامان سفته ولی اونم خوبه دوست دارم. علی گفته باشم من سامان رو میخوام خیلی هم زود میخوامش، خیلی وقته دلم میخوادش ولی اون سامان احمق انگار نه انگار. نگران نباش آبجی جون الآنم بخوابیم فردا برات جورش میکنم، حالا ببین. فقط داداش نمی‌خوام بفهمه جندم، نمی‌خوام باهام مثل جنده ها رفتار کنه. گفتم بهت بقیه فقط منو میخوان بکنن اما می‌خوام با سامان دوست بشم می‌خوام دوستم داشته باشه. داداشی لبامو بوسید گفت تو نگران نباش اونو من انجامش میدم. فقط آماده باش از فردا می‌خوام کاری کنم سامان بیشتر بهت نزدیک بشه تو هم بهش نزدیک شو با هم دوست شین زیاد بهش رو نده اون از بیمحلی خوشش میاد بزار بیوفته دنبالت. باشه داداشی کسکش بی‌غیرت دوست داشتنیم. شب بخیر آبجی. شب بخیر داداشی. فرداش توی مدرسه خیلی خوش خوشانم بود اونقدر که دوستامم متوجه شده بودن، خدیجه یکی از دوستای صمیمیم کلی باهام حرف زد آخرش از زیر زبونم کشید بیرون که از سامان خوشم میاد. داشتم پرواز میکردم بالای سر همشون، تو کلاس حواسم به هیچی نبود ولی ذهنم داشت توی محلمون میگشت‌. بعد از مدرسه برگشتم خونه مامان داشت حاظر میشد منو بوسید بغلم کرد گفت غذاتون رو گازه بخورین، شیفتم باید برم امشب هم نیستم شیفت شبم هیچ‌جا رو کثیف نکنین. چنتا حرف دیگه گفت رفت بیرون خونه مال من بووود می‌خوام امروز کلی خوش بگذرونم مانتو و پیراهنمو درآوردم شلوارمم درآوردم فقط یه شورت تنم موند رفتم اتاقم یه شلوارک چسبون پوشیدم با یه تاب خوشگل چند دقیقه بعد در باز شد علی اومد تو رفتم سمتش بغلش کنم بخورمش که سامان پشت سرش اومد تو تیپ سکسی من جلوی چشمای خیره به بدنم بود سلام کردم میدونستم دلشون میخواد الان جرم بدن دلشون میخواد الان لختم کنن، من دو برابر بیشتر از اونا دلم میخواد زیرشون باشم اما عقل حکم می‌کنه الان جنده بازی در نیارم دوست دارم سامان منو ببینه تحریک بشه اما دستش بهم نرسه تشنه تر بشه، جلوتر از اونا حرکت کردم یکم کونمو قر دادم سامان چشمش رو اندامم بود گفتم نهار می‌زارم بخوریم سامانو علی رفتن اتاق گفتن زود میایم، چند دقیقه بعد علی اومد یه دست به کونم کشید گفتم نکن سامان میبینه خندید گفت تو اتاقه نمیاد بیرون، سامان دوست داره باهات دوست بشه خیلی از تو خوشش اومده الآنم بدجور تحریکش کرده بودی رفتیم اتاق میخواست جرم بده از حشر. این حرفاش خیلی برام لذت بخش بود لبای علی رو بوسیدم گفتم تو چیکار کردی؟ گفت هیچی بابا یکم با هم ور رفتیم بعد گفتم میخوای با سارا دوستت کنم اونم از خدا خواسته گفت آره گفتم بهت میگم الآنم اومدم مثلا بهت بگم سامان از تو خوشش اومده، سامان نمیدونه که تو میدونی، سامان دلش میخواد باهات دوست بشه یعنی دوست پسرت، الان می‌خوام برم بهش بگم که قبول کردی. پریدم وسط حرف علی گفتم کجا بری بگی قرارمون این بود که مثلا من جنده نیستم صبر کن ده دقیقه دیگه برو بگو که من قبول کردم برو بهش بگو کلی با من حرف زدی تا قبول کنم. علی ده دقیقه موند پیشم اما اون ده دقیقه همش داشت منو میمالوند داداشی حشری کسکش بی‌غیرت من، اما من هیجان زده بودم بیشتر به خاطر این که داشتم با سامان می‌رسیدم خیلی وقته دلم میخواستش خیلی وقته دوست دارم مال من باشه ده دقیقه دیگه قراره مال من شه علی دستشو کرد تو شلوارم کسمو چنگ زد لباشو بوسیدم دستشو از تو شلوارم درآوردم گفتم دیگه برو، علی خندید گفت تو از الان دیگه مال سامانی جنده خانوم. داشتم از هیجان میترکیدم علی تو اتاق بود چند دقیقه بود بیرون نیومده بودن همش داشتم فکر میکردم چی بگم موهامو مرتب میکردم به سرو وضعم می‌رسیدم واییی علی در اتاقو باز کرد اومد بیرون پشت سرش سامان من بیرون اومد خوشگل و دوست داشتنی با اون لباسای نویی که دیروز خریده بود قلبم از دهنم میزد بیرون علی اومد لپمو بوسید سامان اومد سمتم قرمز شده بود من بدتر از اون هیجان نمیزاشت چیزی بگم سامان با هزار بدبختی گفت خوبی سارا؟ سرم پایین بود نمی‌تونستم جلوی هیجانمو بگیرم گفتم ممنون تو چطوری لباسات خوشگله تازه خریدیشون؟ سامان از خجالت خندید آروم گفت آره دیروز خریدمشون، گفتم خوشگله، سامان گفت لباسای تو هم خیلی خوشگله توأم تازه خریدی، خندیدم گفتم نه مال خیلی وقته پیشه اما اصلا نپوشیده بودم امروز پوشیدم. علی که داشت با لذت به ما دوتا نگاه میکرد پرید وسط حرفمون گفت مردم از گشنگی روه بزرگه روده کوچیکه رو خورد، به سامان تعارف کردم گفتم بشین غذا بیارم نشست گفت علی احمق اون روده کوچیکس که روده بزرگه رو میخوره، درستش اینه که بگی روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد علی مخالفت کرد گفت نه همونی که من میگم سامانم جوابشو میداد این دوتا تا نهار رو بیارم همش داشتن تو سرو کله هم میزدن هرکسی حرف خودشو می‌گفت آخرش علی گفت سارا تو بگو کدوممون راست میگه منم گفتم هردوتاتون اشتباه میکنین معده روده هارو میخوره. خندیدیم نشستیم پای غذا منو سامان همش چشم تو چشم می‌شدیم انگار تازه همو دیدیم زیر چشمی همدیگه رو نگاه میکردیم سامان به بدن من نگاه میکرد لباسی که پوشیده بودم چسبون بود خوب بدنمو نمایش میداد سامان هم داشت از دیدنش لذت میبرد منم یه جوری نشسته بودم بدنمو خوب جلو چشم سامانم بزارم بعد نهار سامان تو جمع کردن سفره کمکم کرد دو نفری سفره غذا رو جمع کردیم، بعد از ظهر بیشتر داشتیم با هم حرف می‌زدیم منو سامان شده بودیم جفت هم کنار هم نشسته بودیم داشتیم میگفتیمو میخندیدیم شطرنج بازی میکردیم، خاطرات تعریف میکردیم از اتفاقای مدرسه کوچه و همه جا می‌گفتیم البته به جز جندگی های منو علی. علی پاشد گفت نظرتون چیه برقصیم رفت کاست رو گذاشت روی آهنگای شهرام شب پره، علی شروع کرد به رقصیدن منم بلند شدم دست سامانمو گرفتم بلندش کردم شروع کردیم به رقصیدن سامان اینبار خیلی خوشگل تر داشت میرقصید نزدیک هم چشم تو چشم به بدن و رقص هم نگاه میکردیم فقط ما سه نفر بودیم امروز مال ما بود کونمو دادم سمت سامان شروع کردم به قر دادن کونم سامان دستشو گذاشت رو کمرم، اخخخخخ حس خیلی خوبی داشتم علی اومد پشت سامان دستشو گذاشت رو کمر سامان بیشتر روی کونش قطار قطار میرقصیدیم، زود زود جاهامون عوض میشد وقتی علی میومد پشتم به جای کمرم کونمو میگرفت وقتی من پشت علی بودم منم با کون علی ور میرفتم سامان پشتم بود دستش روی کمرم بود علی از پشت بهش اشاره کرد کونشو بگیر اما سامان میترسید یکم بعد یکم پررو تر شد کمی از دستشو روی کونم گذاشت وقتی دید اوکی ام راحت تر این کارو میکرد اما بازم همه کونمو دست نمی‌زد فقط قسمت های بالایی کونم. کلی با هم رقصیدیم برام خیلی لذت بخش بود شب سامان داشت می‌رفت خونشون علی تنهامون گذاشت ما یکم وقت کردیم با هم تنهایی حرف بزنیم سامان گفت سارا میخواستم بگم امروز خیلی خوش گذشت. به منم خیلی خوش گذشت. آره خیلی خوب بود از این به بعد بیشتر با هم باشیم. آره خب منم دوست دارم بیشتر با هم باشیم. خیلی خب فردا میبینمت، من دیگه برم. باشه برو به سلامت. با هم دست دادیم و سامان رفت دوست داشتم بپرم بغلش لباشو بخورم. برگشتم خونه علی تو هال بود پیراهنشو درآورده بود پریدم تو بغلش لبای همو می‌خوردیم ازش تشکر کردم که سامانو با من دوست کرد، علی خندید گفت وظیفم بود الآنم شیرینی می‌خوام باید بهم شیرینی بدی، پرسیدم چی میخوای هرچی بخوای مال توعه، دستشو برد رو چاک کونم گفت می‌خوام همه جاتو بخورم شروع کردیم به خوردن لبای هم علی شلوارمو کشید پایین منم کلا شلوارمو درآوردم حشری شده بودم همدیگه رو لخت کردیم علی بغلم کرد همه جامو میخورد لمس لبای داغش روی نوک ممه هام حس دیوونه کننده ای داشت وسط حال خونه داشتم با برادرم حال میکردم علی منو خوابوند رو زمین اومد روم شروع کردیم به خوردن لبای هم یکم لبامو خورد گفتم چه خوب بلدی داداشی علی یه لبخند خوشگل بم تحویل داد دستشو گذاشت رو ممه هام گفت با سامانت داریم همین کارا رو میکنیم اونجا یاد گرفتم لبامو چسبوندم به لباش نمی‌خواستم تموم بشه علی رفت پایین ممه هامو میخورد بعد کسمو، خیلی عالی بود علی خودشو چرخوند تا کیرش جلوی صورتم قرار بگیره با لذت کیر داداشی رو کردم تو دهنم داشتیم همدیگه رو می‌خوردیم خیلی عالیه، انگشتمو بردم سمت سوراخ کون علی آروم شروع کردم به مالوندنش علی انگاری خوشش اومده بود گفتم خوشت میاد داداشی؟ علی گفت آره آبجی جون خیلی کست خوشمزس.انگشتمو کشیدم دور سوراخ کونش بعد سوراخ کونشو فشار دادم گفتم کونتو میگم علی. علی که داشت حال میکرد با ناله گفت خیلی حال میده، مال توعه هرکاری دلت خواست باهاش انجام بده کیرشو کردم تو دهنم با سوراخش بازی کردم. داشتم زیر علی ناله میکردم بلندم کرد گفت کونتو می‌خوام جنده می‌خوام مثل سجاد جرت بدم. رفتن کیرش توی کونم خیلی برام لذت بخش بود دم گوشم می‌گفت خوشت میاد جنده خوشت میاد داداش بیغیرتت داره کونت می‌زاره جنده دوست داری جرت بدم، منم میگفتم ارهههه بکن بگا منو جرم بده. علی داشت میگایید کیرشو تو کونم عقبو جلو میکرد داشتم زیرش ناله میکردم و لذت می‌بردم پرسید جنده خانوم سجاد وقتی میگادت چیا بهت میگه. من که دیگه نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم با ناله و به زحمت گفتم هرچی دلش بخواد به خواهرت میگه، میگه جنده کون کوچولو میگه مادر جنده حروم زاده، هرچی دلش میخواد میگه، داداشیی دوست داری به خواهرت اینارو بگن. ارهههه همه باید آبجی و مامانشون جنده باشن. یکم منو گایید دیگه تابو تحمل نداشتم گفتم بسه علی کیرشو درآورده بود یکم کثیف شده بود با دستمال تمیزش کرد اومد سراغ کسم اونقدر خورد تا دوباره بدنم لرزید وسط هال بی حال دراز کشیده بودم علی کنارم آروم داشت با موهام بازی میکرد گفت واقعا سجاد می‌گه مادر جنده؟ آره تازگیا بیشتر هم میگه، چیه علی خوشت میاد بهت بگن مادر جنده؟ راستش خواهر جنده که هستم چه عیبی داره مادر جنده هم باشم؟! با این حرف علی هردومون خندمون گرفت علی گفت آبجی دیدی مامان چقدر کونش گندست؟ تو اون شلوار تنگ همش میلرزه. ای خاک تو سرت به کون مامانت نگا میکنی. آره که نگا میکنم دلم میخواد کونشو جر بدم کسشو بخورم تا ناله کنه. واقعا بیغیرتی داداشی. علی خندید بغلم کرد و لبای همدیگه رو بوسیدیم می‌خواستیم لباس بپوشیم علی گفت آبجی وقتی سجاد میکندت چطوری کونتو تمیز می‌کنه. من یه نگاهی به کیر علی انداختم فکر کنم کثیف شده بود گفتم سجاد تمیزم نمیکنه فقط میگیره می‌کنه همین مثل تو. علی یکم مکث کرد گفت من شنیدم وقتی کون میکنن اونو تمیزش میکنن اما نمی‌دونم چطوری باید فردا از بچه های مدرسه بپرسم ببینم کسی بلده توأم از دخترای مدرستون بپرس شاید یکی بلد باشه. من یادم اومد تو مدرسه با یه دختری دوستم که ازدواج کرده. به هیچ کسی نگفته که ازدواج کرده حتی به مدرسه چون اگه بفهمن میفرستنش بزرگسالان. فقط من میدونم چون تو عروسیش بودم الان با هم دوستیم یجورایی بهترین دوستشم بعضی موقع ها درمورد سکس ازش سوال میپرسم، درمورد سجاد هم میدونه فکر کنم اون بلد باشه چطوری باید کونو تمیز کنیم. فرداش تو مدرسه همش چشمم دنبال اون دختره میگشت پانزده سالش بود یه سال رفوزه شده بود بخاطر ازدواج اما یه کاری کرده بود هیچکس نفهمه و بتونه تو مدرسه درس بخونه البته فکر کنم این کارو بابا مامانش انجام داده بودن اما حالا زیاد مهم نیست. بالاخره تو زنگ تفریح پیداش کردم رفتم سمتش منو دید خوشحال شد یجورایی رفیقای فابریک همیم شاید بخاطر اینکه تنها کسیم که رازشو می‌دونه یا اینکه یجورایی شبیه همیم. سلام دادم با صدای نازش جوابمو داد، آروم جوری که کسی نشنوه پرسیدم خدیجه کون تپل شوهرت چطوره؟ خندید گفت خوبه مغازه داره کار می‌کنه. کدوم مغازه؟ بگو برم مخشو بزنم مال خودم شه. نمیخوامش مال تو برو مخشو بزن. هر دوتامون خندیدیم نشسته بودیم گوشه حیاط دور از همه زیر سایه درخت، کلی با هم حرف زدیم از همه جا اخرش ازم پرسید چخبر از سجاد؟ خندم گرفته بود بهش گفتم یه ماهی میشه با همیم. فضولیش گل کرد گفت هنوزم با هم میخوابین؟ یکم خجالتی شدم خندیدم گفتم آره چه جورم سه روز پیش منو برد خونشون منو جر داد. خدیجه پرسید چطور میکنه؟ نمی‌دونستم چی بگم گفتم خب می‌کنه دیگه شلوارمو درمیاره کیرشو چرب می‌کنه بعد می‌کنه تو. خندید گفت نه احمق منظورم اینه که آروم و مهربونه یا خشنه اولش با هم چیکار میکنین آخرش با هم چیکار میکنین. اهاااا نه مهربون نیست هیچ کاری باهام نمیکنه خیلی هم خشنه میرسم خونشون زود لختم می‌کنه کارشو می‌کنه بعد هیچی دیگه اما یه چیزی بگم. بگو. بگم؟! کوفت بگو دیگه. با یه پسر جدید آشنا شدم خیلی پسر خوبیه خیلی مهربونه می‌خوام با این پسر دوست بشم. اسمش چیه؟ سامان. پسر خیلی خوبو خوشگلیه. همون سامان که گفته بودم بهت، آخرش مال من شد.راستی شوهر تو چند سالش بود؟. ای جوووونم مبارکه عزیزم، دوتا پسر برات کافی نباشه میخوای با شوهر منم دوست شی؟ درضمن شوهرم بیستو پنج سالشه چطور مگه؟ یعنی ده سال بزرگتر از تو؟ شوهر تو چطوره خشنه مهربونه؟ نه مهربونه نه خشنه یجورایی خوبه. یکم ساکت شدم گفتم خدیجه یه سوال بپرسم؟ گفت بپرس. یکم مکث کردم خیلی کنجکاو بودم بدونم ازش پرسیدم ناراحت نیستی زود ازدواج کردی؟ خدیجه ساکت بود یکم طولش داد آخرش گفت خب چه عیبی داره شوهره دیگه. بعدش سکوت کرد فهمیدم ناراحته دستمو دورش حلقه کردم همونجا شروع کرد به گریه کردن اما خودش رو کنترل کرد، پرسیدم چیه چی شده، گفت دلم میخواد مثل بقیه بچه ها باشم، بجای اینکه بازی کنم باید شوهر داری کنم، وقتی همه بچه ها دارن با هم بازی میکنن من باید نهارو شام بپزم الآنم مامانم به زور تو مدرسه نگهم داشته میخوان منو بندازن بیرون بابام و شوهرم هیچ کاری نمیکنن میگن دخترو چه به درس اما مامانم داره همه تلاششو می‌کنه که من درسمو ادامه بدم شوهرم هم میگه بمون خونه برام نهار بپز. محکم بغلش کردم آروم گریه میکرد فکر کنم خیلی دلش گرفته بود یکم گریه کرد خواستم جو رو یکم عوض کنم، همونجور که داشت گریه میکرد آروم ازش پرسیدم خدیجه میشه به سوال بپرسم. با گریه گفت بپرس. گفتم چطور باید خودمونو برای کون دادن تمیز کنیم؟ خدیجه شروع کرد به خندیدن هم گریه میکرد هم میخندید آخرش گریش تموم شد گفت کوفت این چه مدل سوال پرسیدنه. چطوری پرسیدم مگه. حالا چطوری تمیز میکنن؟ خدیجه شروع کرد به آموزش دادن یجورایی چندش بود اما خب چه میشه کرد. مدرسه تموم شد داشتم میومدم سمت خونه توی راه سجاد جلوم ایستاد سلام کرد منم جوابشو دادم دستشو برد روی ممه هام یکم باهاشون بازی کرد بعد گفت بریم.گفتم کجا؟ با یه حالت جدی و سرد گفت معلومه دیگه خونه می‌خوام بکنمت زود باش اینجوری خشکت نزنه اینجا کلی کار دارم جنده خانوم. از مدل حرف زدنش اصلا خوشم نیومد گفتم نمیام راهمو کشیدم برم سمت خونه که سجاد دستمو گرفت کشید گفت کجا میری جنده خانوم. با عصبانیت دستمو از توی دستش بیرون کشیدم سجاد عصبانی شد با سیلی زد توی سرم طوری که چند قدم رفتم عقب گفت تو جنده منی فهمیدی میخوای به همه بگم چجور آدمی هستی، میخوای؟ مثل بچه آدم میای میریم خونه جنده بازی هم در نمیاری. سیلیی که زده بود خیلی درد داشت، محکم بهش گفتم نه دیگه تمومه دیگه نمی‌خوام ببینمت، برگشتم برم دوباره دستمو گرفت دستمو کشیدم از تو دستش درآوردم گفتم یه بار دیگه بهم دست بزنی جوری جیغ میکشم همه بریزن سرت اینجا جرت بدن. برگشتم رفتم سمت خونه از پشت گفت پشیمون میشی جنده حالا میفهمی صبر کن. بدجوری میترسیدم اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم تو دلم همش میترسیدم بابا مامانم بفهمن، اگه بفهمن منو میکشن دلم میخواست برگردم برم بگم بیا منو بکن اما نمیتونستم غرورمو بشکنم رسیدم خونه لباسامو عوض کردم خونه خالی بود مثل همیشه مامان بابا سر کار بودن رفتم آشپزخونه یه لیوان آب خوردم به دستم نگاه کردم دیدم کبود شده خیلی استرس داشتم نمی‌دونستم باید چیکار کنم چند دقیقه بعد علی اومد خونه سعی کردم طبیعی رفتار کنم گفت مامان بابا کجان منم گفتم نیستن انگاری، علی بغلم کرد لبامو بوسید گفت نهار هیچی نداریم نگا کردم هیچی رو گاز نبود گفتم بشین برات درست میکنم نشست اما وقتی داشت می‌نشست کبودی دستمو دید دستمو گرفت گفت دستت چی شده گفتم هیچی خوردم زمین اینجوری شده گفت داری دروغ میگی من هزار بار زمین خوردم با زمین خوردن آدم اینقدر کبود نمیشه. بلند شد ایستاد گفت راستشو بگو کی اینکارو کرده؟ سرمو پایین انداختم کم مونده بود گریم بگیره همه چیزو به علی گفتم خیلی عصبانی شده بود میخواست بره با سجاد دعوا کنه هرکاری میکردم نمی‌تونستم جلوشو بگیرم همش داشت به سجاد فحش میداد میخواست بره در خونشون من همه چیزو ول کرده بودم سعی میکردم علی رو آروم کنم بیشتر اعصابم خراب شده بود علی درو باز کرد که بره بیرون با عصبانیت علی رو کشیدم اینور گفتم بیا گمشو اینور واسه من غیرتی شده پسره بی‌غیرت. علی با شنیدن این حرف خشکش زده بود، چند لحظه بعد فهمیدم چه گندی زدم سریع علی رو بغل کردم گفتم ببخش از دهنم پرید، علی منو از خودش جدا کرد گفت گمشو با عصبانیت رفت سمت اتاق درو پشت سرش بست از شدت ناراحتی نشستم رو زمین شروع کردم به گریه کردن چند دقیقه بعد دست علی رو روی شونم احساس کردم بهش نگاه کردم با ناراحتی بهم نگاه میکرد پریدم تو بغلش محکم منو بغل کرد و دلداریم میداد چند دقیقه اونجوری کنار در همدیگه رو بغل کرده بودیم آخرش ازم جدا شد گفت هرچی آبجی بگه گفتم هیچی فقط ولش کنیم گورشو گم کنه دیگه همه چی تموم شد. علی گفت باشه حالا پاشو نهار بیار که خیلی گشنمه، علی رو بوسیدم بلند شدم برم نهار درست کنم اما ایستادم برگشتم سمتش سرمو انداخته بودم پایین به علی گفتم داداشی ببخشید اون حرفو بهت گفتم منظوری نداشتم از دهنم پرید. به علی نگاه کردم لبخند زد گفت عیبی نداره آبجی جونم رفتم نهار درست کنم علی کنارم بود اما جو بینمون سنگین بود چند دقیقه بعد در خونه زده شد سامان بود با دیدنش خیلی خوشحال شدیم هم من هم علی، اومد سلام کرد گفت مامانتون به مامانم گفته نهار شمارو بزاره الان نهار هم اونجاست بیایین اونجا، رفتیم خونه سامان. من اینطرف سامان راه میرفتم علی اونطرفش خیلی هم بد نشد سجاد گورشو گم کرد سامان جونم الان پیشمه. نهار و خوردیم مامان سامان یه لباس خوشگل پوشید رفت بیرون، تا شب منو سامانو علی بودیم آخر شب سامان دست منو گرفت دیگه واقعا مال هم شده بودیم یه هفته هر روز منو سامانو علی هر روز با هم بودیم خیلی عالی بود دیگه منو سامان همدیگه رو عزیزم صدا میکردیم علی هم میخندید علی همه چیزو بهم می‌گفت همه حرفایی که بینشون ردو بدل می‌شد چند بارم با هم سکس کرده بودن علی شورتو سینه بند منو پوشیده بود و سامان اونو لاپایی گاییده بود و همش اسم منو میآورد انگار که داره منو می‌کنه منم چند بار به علی کون دادم و اسم سامانو میاوردم انگار سامانم داره کونم می‌زاره. یه روز وقتی میخواستم شب از سامان جدا بشم بغلش کردم سامان از خوشحالی نمیتونست خودشو کنترل کنه. فرداش بدترین اتفاق ممکن افتاد، خدیجه از مدرسه اخراج شد. توی مدرسه خدیجه رو با مامانش دیدم همدیگه رو بغل کردیم گریم گرفته بود شماره تلفن خونه رو بهش دادم گفتم حتما بهم زنگ بزن. از همدیگه خداحافظی کردیم. بعد از مدرسه با ناراحتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خیلی بی‌حال بودم راه میرفتم پایینو نگاه میکردم سنگها رو با پام شوت میکردم. جلومو نگاه کردم سجاد پنجاه متر جلوتر منتظر من بود سریعتر راه رفتم تا زود از کنارش رد بشم اما جلومو گرفت گفتم برو اونور می‌خوام رد شم، با یه حالت ملتمسانه گفت دو دقیقه گوش کن ببین چی میگم، اونقدر اصرار کرد تا آخرش قبول کردم گفتم بگو دستشو گذاشت روی شونم گفت من ازت معذرت می‌خوام خیلی رفتار بدی باهات داشتم، راستش من دوستت دارم هم خودتو هم اندامتو. دستشو گذاشت رو ممه من آروم نوازشش کرد من دستشو جدا کردم، سجاد گفت من این چند روز خیلی فکر کردم من بهت وابسته شدم، دستشو گذاشت روی رونم آروم برد سمت کسم من بازم دستشو پس زدم بهم نزدیکتر شد دستشو رسوند به کونم آروم دست مالیش میکرد من اطرافو نگاه کردم کسی نبینه، ساکت ساکت بود سجاد داشت از عشقش به من می‌گفت و کونمو میمالوند من دستشو جدا میکردم اما اون بازم منو دستمالی میکرد دست دیگشو برد سمت کسم کسمو دستمالی کرد گفتم بزار یکم بماله بیخیال شه بعد یکم مزخرف گفتن ازم جدا شد دستمو گرفت گفت بریم خونه خیلی دلم هوای کسو کونتو کرده. دستمو بازم از دست سجاد کشیدم بیرون گفتم دیگه تموم شده سجاد دیگه هیچی بین منو تو نیست قبلا هم نبود برو پی کارت دیگه نمی‌خوام ببینمت. ازش جدا شدم رفتم سمت خونه پنجاه متر ازش دور شدم برگشتم نگاهش کردم دیدم داره با لبخند منو نگاه می‌کنه برگشتم جلومو نگاه کردم سامان جلوم ایستاده بود با عصبانیت داشت بهم نگاه میکرد برای یه لحضه همه خون بدنم تو سرم جمع شد خشکم زده بود نمی‌دونستم چیکار کنم سامان با عصبانیت گفت پس هرچیزی که درمورد تو می‌گفت حقیقت داشت تو واقعا جنده ی اونی، گمشو. برگشت رفت من افتادم دنبالش داشتم به سامان التماس میکردم که صبر کنه تا همه چیزو بهش توضیح بدم اما سامان عصبانی تر از اونی بود که به حرفم گوش بده رسید کنار خونشون برگشت بهم گفت تو یه جنده ای گمشو برو سراغ جندگیات این حرفش بهم بدجور برخورد دیدم دیگه هیچ حرفی رو گوش نمیده گفتم خودت چی هستی ها؟ فکر می‌کنی نمی‌دونم کونیی نمی‌دونم به علی کون میدی فکر می‌کنی خودت خیلی پاکی پسره کونی کیرخور تو لیاقت هیچی رو نداری. سامان با تعجب بهم نگاه کرد فهمید همه چی رو علی بهم گفته گفت تو داداشت هردوتاتون جنده این. رفت تو و درو بست. حالم خیلی بد بود نمی‌تونستم ثابت باشم داشتم زمین می‌خوردم به سجاد نگاه میکردم خیلی ازش دور شده بودیم اما هنوزم داشتم اون لبخندشو می‌دیدم یه لبخند پیروزی رو لباش بود انگار به چیزی که میخواست رسیده بود. رسیدم خونه مامان خونه بود سلام داد جواب دادم رفتم تو اتاقم تا میتونستم گریه کردم اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم علی اومد منو دید بغلم کرد اما من نای حرف زدن نداشتم خودمو کنترل کردم همه داستانو بهش تعریف کردم علی هم مثل من گیج و منگ شده بود هیچ کاری از دستش برنمیومد اون روز برام جهنم شده بود دوتا از بهترین آدمای زندگیمو به بدترین شکل ممکن از دست داده بودم تا چند روز سامان نه با من حرف میزد نه با علی. مدرسه برام جهنم شده بود خونه جهنم تر حال منو علی هردومون به یه اندازه خراب بود علی همش داشت با سامان بحث میکرد جا نشد دو بخش آپلود میکنم
پر از زندگی فصل دومقسمت سومپارت۲اما هیچ کاری نمیتونست انجام بده. یه روز داشتم از مدرسه برمیگشتم سجاد رو دیدم داشت می‌رفت سمت خونشون منو دید خندید برام دست تکون داد رفتم سمتش رسیدم بهش، بهش گفتم هوی عوضی کجا میری آشغال خیلی بیشرفی خیلی بیغیرتی که تونستی این کارو بکنی. با لبخند بهم نگاه کرد گفت من گفتم تو گوش ندادی اگه به حرفم گوش میدادی الان هم منو داشتی هم اون پسره سامانو هم اعصابت خورد نمیشد اما تو بخاطر اون بچه سامان منو ول کردی این بلا سرت اومد. از عصبانیت میخواستم تیکه تیکش کنم گفتم گوه میخوری اشغال عوضی فکر کردی چه پخی هستی که من بخوامت که بعدا ولت کنم، هرچی از دهنم درمیومد به سجاد میگفتم هر فحشی که بلد بودمو نثار سجاد میکردم. سجاد با یه لبخند در رو بست، یهو به خودم اومدم دیدم توی خونه سجادم سجاد هم در رو بسته بدون اینکه بفهمم اومده بودم داخل گفتم چیکار میکنی چرا درو بستی باز کن می‌خوام برم. رفتم سمت در سجاد با همه قدرتش یه سیلی خوابوند زیر گوشم تعادلم به هم خورد تا به خودم اومدم دیدم داخل خونه ام سجاد بالا سرم وایساده اومد سمتم منو گرفت خوابیده بودم روی زمین داشتم جیغ می‌کشیدم سجاد اومد روم چنتا سیلی به سرو صورتم زد گفت خفه شو جنده خفه شو آشغال، به من فحش میدی الان که جرت دادم اونموقع میفهمی دختره بی همه چیز، آشغال عوضی دکمه شلوارمو کند شلوارو بزور از پام در آورد موهامو چنگ زد نمیتونستم نفس بکشم داشتم التماسش میکردم منو ول کنه منو به شکم خوابوند با سیلی محکم روی کونم ضربه میزد وحشتناک ترسیده بودم داشتم زیرش جیغ می‌کشیدم سجاد به کونم سیلی میزد می‌گفت این کون ژله ای مال کیه جنده، بگو این کون مال کیه، داشتم جیغ می‌کشیدم ترسیده بودم نمی‌دونستم چیکار کنم زمینو داشتم چنگ میزدم تا از دست سجاد فرار کنم اما زیرش قفل شده بودم سجاد بلند شد رفت کرم بیاره فرصت خوبی بود از دستش فرار کنم اما نمیتونستم بایستم پاهام می‌لرزید به شدت ترسیده بودم بدنم درد میکرد موهام ریخته بود روی صورتم نمی‌تونستم هیچ چیزی رو ببینم،نمیتونستم تعادلمو نگه دارم، با زحمت تونستم بایستم میخواستم برم سمت در سجاد موهامو از پشت گرفت کشید پرتم کرد روی زمین گفت کجا جنده هنوز باهات کار دارم اومد روم داشتم التماس میکردم ولم کنه داشتم گریه میکردم سجاد کونمو چرب کرد سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم کیرشو با فشار تو کونم جا داد از درد داشتم بیهوش میشدم من جیغ می‌کشیدم اون جون می‌گفت کیرشو تا ته توی کونم فرو کرد من داشتم از درد جیغ می‌کشیدم سجاد شروع کرد به تلمبه زدن می‌گفت جووونم صداتو دوست دارم ناله کن برام جنده، فرش از اشکام خیس شده بود ترس و درد همه وجودمو پر کرده بود هیچی نمی‌فهمیدم سجاد اونقدر منو گایید تا آخرش تو کونم ارضا شد کیرشو درآورد نشست کنارم گفت جنده بهت خوش گذشت، بسته دیگه پاشو گورتو گم کن بیرون جنده کثیف. مثل یه جنازه کف زمین افتاده بودم نای حرکت کردن نداشتم سجاد دید تکون نمی‌خورم پاشد موهامو گرفت بلندم کرد منو برد تو حیاط یکم سرو وضعمو مرتب کرد کیفمو داد بهم گفت برو بیرون من به زور داشتم حرکت میکردم پاهام می‌لرزید درد وحشتناکی همه وجودمو گرفته بود احساس تحقیر شدن بدتر از درد داشت عذابم میداد سجاد تا دم در منو آورد کنار در منو چسبوند به در با دستش گلومو گرفت و فشار داد گفت ببین جنده اگه به کسی چیزی بگی یا هر حرفی از دهنت در بیاد اینجوری خفت میکنم فهمیدی آشغال؟ بعد دستشو از روی گلوم برداشت من تونستم نفس بکشم درو باز کرد منو از خونه انداخت بیرون به زور داشتم حرکت میکردم سعی کردم صاف راه برم اما نمیتونستم نزدیک خونه بودم حالم خیلی بد بود هرچه خورده بودمو بالا آوردم، کوچه خلوت بود هیچ کس نبود به جز چنتا دخترو پسر چهار پنج ساله که داشتن با تعجب به من نگاه میکردن و یدونه پیر زن که انگار منو اصلا ندید نزدیکای خونه سامان متوجه شدم علی با بحث و دعوا داره از خونه سامان میاد بیرون تا با علی چشم تو چشم شدم بغضم ترکید علی منو دید با همه توانش به سمتم دوید پاهام سست شد افتادم اما علی منو گرفت با ترس داشت بهم نگاه میکرد میخواست بلندم کنه اما مثل یه جنازه تو بغلش بودم سامان خودشو به سرعت به ما رسوند هردوتاشون ترسیده بودن منو بردن داخل توی خونه، علی چشماش خیس شده بود داشت گریه میکرد، سامان برام اب آورد خواستم لیوان آب رو بگیرم اما نمیتونستم دستام به شدت داشت می‌لرزید سامان لیوان رو ازم گرفت خودش بهم آب داد یکم آب خوردم یکم حالم سر جاش اومد داشتم گریه میکردم نمی‌تونستم حرف بزنم علی همش میپرسید چی شده منو بغل کرده بود داشتم تو بغلش گریه میکردم سامانو علی داشتن دلداریم میدادن هردوتاشون بغلم کردن سه نفری بغل هم بودیم دیگه احساس امنیت میکردم، خیلی آروم تر شده بودم. همون‌جوری خوابم برد. فردا صبح از خواب بیدار شدم. وای یه روز کامل خواب بودم باید میرفتم مدرسه پاشدم دیدم تو اتاق سامانم در باز شد سامان اومد تو منو دید گفت آخرش بیدار شدی اومد کنارم، با لبخند گفت صبح بخیر خوب خوابیدی. من یکم خودمو لوس کردم گفتم آره خوب بود. علی اومد تو اتاق اومد سمتم نشست کنارم منو بغل کرد خودمو چپوندم تو بغلش اخخخخخ خیلی عالیه که علی رو دارم. سر درد خیلی بدی داشتم بدنمم خیلی درد میکرد سامان پرسید حالت خوبه درد داری؟ گفتم خیلی. سامان یه لیوان آب با یه قرص بهم داد گفت بخور حالتو بهتر میکنه. پرسیدم چرا مدرسه نرفتین، سامان گفت بیخیال مدرسه باید یکم حرف بزنیم. خب نمیخوای بگی کی اینکارو باهات کرده، وقتی سامان اینو گفت همه اتفاقات اومد جلوی چشمم بغضم گرفت سامان بغلم کرد بغضم ترکید شروع کردم به گریه کردن تو بغلش گریه میکردم. سامان یکم نوازشم کرد، گفت نترس هیچ چی نمیشه بگو کی این کارو کرده تا حسابشو برسیم، میترسیدم بگم سجاد اینکارو کرده حتی نمیتونستم اسمشو بیارم اسمش تو زبونم نمیچرخید علی عصبانی بود با عصبانیت داد زد ده بگو چی شده دیگه من از ترس بیشتر خودمو تو بغل سامان قایم کردم. سامان با عصبانیت به علی نگاه کرد گفت خفه میشی یه دقیقه، من اختیارم دست خودم نبود داشتم یه بند تو بغل سامان گریه میکردم. علی ازم عذرخواهی کرد موهامو نوازش کرد گفت آبجی جون نترس من اینجا پیشتم منو سامان دیگه نمیزاریم اتفاقی برات بیوفته آروم صورتمو بوسید بعد گفت سجاد باهات این کارو کرده؟ یکم مکث کرد و دوباره پرسید سجاد باهات این کارو کرده؟ بهش نگاه کردم نمیتونستم اسم سجادو به زبون بیارم. علی بازم پرسید سجاد این کارو باهات کرده؟ سرمو تکون دادم و با سرم و چشمام حرفشو تایید کردم، علی با عصبانیت بلند شد گفت می‌کشمش، تیکه تیکش میکنم بیشرفو میخواست بره سمت در واقعا اونقدر عصبانی بود که اگه سجادو گیر میآورد تیکه تیکش میکرد سامان دویید گرفتش گفت کجا میری؟ علی با عصبانیت گفت می‌خوام بیشرفو جرش بدم. سامان گفت کجا میری بیفایدس سجاد الان رفته مدرسه اصلا نمیتونی پیداش کنی مدرسشم با مدرسه ما فرق داره نمی‌دونیم کدوم مدرسه میره پس رفتنت بی فایدست. حق با سامان بود علی از عصبانیت از ته دل داد زد من بازم گریم گرفت علی منو دید ناراحت شد اومد بغلم کرد قربون صدقم می‌رفت سعی میکرد آرومم کنه بعد از ظهر سامانو علی کمین کردن تا سجاد پیداش بشه ولی سجاد غیب شده بود پیداش نبود. تو خونه همش داشت به من دلداری میدادن تا آرومم کنن. علی گفت بالاخره میگیرمش اونجاست که فکشو میارم پایین. سامان که تو فکر بود برگشت گفت که چی؟ گیریم یه دست کتکش زدی که چی بشه مثلا؟ علی با تعجب به سامان نگاه کرد گفت که چی بشه؟ طرف به خواهرم تجاوز کرده بعد تو میگی بزنیمش که چی بشه؟ بی‌غیرت به این میگن. سامان برگشت گفت نه منظورم این نیست منظورم اینه که ما سجادو گرفتیم یه دست کتکش زدیم دست و پاشو شکستیم بازم کاری که سجاد کرده خیلی بدتره. علی با عصبانیت گفت میگی چیکار کنیم بکشیمش؟ سامان یه لبخند زد گفت نه ولی میدونم باید چیکار کنیم کتک زدن اون حروم زاده کمترین کاریه که میتونیم بکنیم، من بهترشو بلدم. بعد همه چیزو بهمون توضیح داد. سجاد یک هفته بعد پیداش شد من خودمو از مامان و بابا قایم میکردم تا رد سیلی های سجاد از بین بره آخرش بابا فهمید اما علی گردن گرفت گفت سر شوخی اینجوری شد. سجاد جلوی علی و سامان اینور و اونور می‌رفت ولی طبق نقشمون علی و سامان کاری باهاش نداشتن پس سجاد مطمئن شد من چیزی بهشون نگفتم، من که وضعیتم خوب شده بود وقتی یه بار از کنار سجاد رد میشدم بهش نگاه کردم یه لبخند بهش زدم اونم لبخندمو با لبخند جواب داد. ماهی به قلاب گیر کرد فقط باید ماهی رو بالا بکشیم. یه روز نزدیک ظهر جلوی در خونه منتظر بودم سجاد پیداش شد صداش کردم اومد سمتم سلام کرد با عشوه جواب دادم گفتم میای تو یکم حال کنیم؟ سجاد یه دست به کسم کشید گفت جووونم جنده میخوای بیام جرت بدم؟ سجاد گلومو گرفت گفت فکر کردی من احمقم میخوای منو بکشی تو سه نفری منو کتک بزنین؟ خودتی جنده. گلومو ول کرد برگشت که بره نمیدونست علی پشت سرش منتظرشه وقتی برگشت علی با تمام قدرتش با لگد زد تو خایه های سجاد، نفس سجاد بند اومد تخماشو گرفت میخواست بشینه زمین که سامان از پشت در دستشو دراز کرد موهای سجادو گرفت کشید داخل خونه هممون رفتیم تو من کوچه رو نگاه کردم هیچکس نبود. سجاد نقش زمین شده بود علی چنتا لگد به شکمش زد گفت چطوری بی‌غیرت علی و سامان دستای سجادو گرفتن کشوندن توی خونه. برعکس همیشه اینبار خوشحال بودم که بابا مامانم سر کارن. هال خونمون دوتا تیرک داره به فاصله چهار متر دستای سجادو به تیرک جلویی بستیم پاهاشو به تیرک عقبی. اینبار سجاد بود که داشت جیغو داد میکرد گریه میکرد می‌گفت ولم کنین. علی موهاشو گرفت کشید چنتا خوابوند زیر گوشش گفت می‌دونی می‌خوایم چیکارت کنیم حرومزاده می‌خوایم اونقدر جرت بدیم تا زیر ما بمیری آشغال عوضی، سجاد شروع کرد به فحش دادن علی چنتا مشت کوبید تو صورتش چنتا لگد خوابوند تو شکمش سجاد داشت گریه میکرد شروع کرد به گوه خوری، می‌گفت گوه خوردم ببخشید ولم کنین غلت کردم ولم کنین. علی رفت پشتش شلوار سجادو کشید پایین شروع کرد به سیلی زدن.من یه فکری به سرم زد رفتم اتاق بابا دوربین فیلم برداری داشتیم برداشتمش بابا از خارج خریده بود باهاش فیلم میگرفتیم. یه نوار تازه برداشتم گذاشتم روش رفتم پیششون علی و سامان داشتن میزدنش میگفتن بگو غلط کردم اونم می‌گفت علی دید گفت چیکار میکنی من دوربینو نشون دادم گفتم حیفه فیلم نگیریم. علی گفت فقط صورت ما نیوفته.سامان کرم آورد گفت حاضرین؟ علی کرمو گرفت کون سجادو چرب کرد کیرشو تا ته کرد تو کون سجاد من داشتم از زجر کشیدن سجاد فیلم میگرفتم چشماش داشت از حدقه میزد بیرون کیر داداشم داشت تو کون سجاد عقبو جلو میشد علی می‌گفت چه حالی میده داشت به سجاد فحش میداد حال میکنی مادر جنده خوشت میاد بیشرف. کیرشو درآورد گفت سامان نوبت توعه سامان یه نگاه به من انداخت، خندیدم اونم خندید علی گفت عیبی نداره سارا از خودمونه. سامان کیرشو درآورد برای اولین بار بود داشتم کیرشو می‌دیدم وایییی چه ناز بود کرد تو کون سجاد اونم سجادو گایید. اینبار سجاد دیگه نایی براش باقی نمونده بود دستو پاشو باز کردیم از خونه انداختیمش بیرون گفتیم یک بار دیگه این دورو بر ببینیمت این فیلمو پخش میکنیم همه ببینن. بعد از رفتنش سامانو علی همدیگه رو بغل کردن منم پریدم تو بغلشون اونارو بغل کردم لبامو گذاشتم رو لبای سامان لباشو بوسیدم. شوکه شده بود بعد لبای علی رو بوسیدم. گفتم بچه ها فکر کنم بدن هردوتاتون کثیف شده، علی پرید وسط حرفم گفت نظرتون چیه سه تایی بریم حموم. یک ماه بعد سجاد و خانوادش از کوچه ما اسباب کشی کردن و رفتن. فکر کنم سجاد با خودش اینجوری فکر کرده که من به این دختر تجاوز میکنم و این دختر تا بخواد حرفی بزنه من از این محله رفتم. اما نمیدونست که لذتی که در انتقام هست در بخشش نیست.
سلام خدمت همه دوستان، سیستمی که با اون داستان پر از زندگی رو می‌نویسم خراب شده بود مجبور شدم تعمیرش کنم به همین علت کمی تاخیر داشتیم. پر از زندگی فصی دوم قسمت چهارم حس خوبی داشتم، آروم و سبک با خیال راحت. دیگه عصبانی نیستم آتیش دلم خوابیده اما آتیش گرمکن حموم رو زیاد کردم آب هنوز خیلی داغ نشده. برگشتم پیش بچه ها سارا خودشو انداخته بود تو بغل سامان داشتن با هم لب میگرفتن، عقب وایسادم به ستونی که الان پاهای اون سجاد حروم زاده رو بسته بودیم تکیه دادم داشتم عشق بازی خواهرم رو با بهترین دوستم نگاه میکردم وسط هال همدیگه رو بغل کرده بودن سارا چشماشو بسته بود خودشو توی بغل عشقش رها کرده بود داشت باهاش لب میگرفت انگار برای این کار ساخته شده. سامان محکم سارا رو بغل کرده بود یه دستشو برد روی کون سارا کون سارا تو دستای سامان داشت حال میکرد سارا یه پیراهنو شلوار خوشگلش تنش بود. سامان لب گرفتنو متوقف کرد سارا و سامان به هم نگاه کردن سامان داشت نفس نفس میزد خیلی هیجان زده شده بود سارا سریع لباشو چسبوند روی لبای سامان بازم شروع کردن، من بینهایت از دیدن این صحنه داشتم لذت می‌بردم اولین باره میبینم یکی دیگه داره با خواهرم لب میگیره. یک دقیقه بعد سارا لباشو از لبای سامان جدا کرد سامان شروع کرد به بوسیدن گردن سارا، این پسر اینا و از کجا یاد گرفته؟ این پسر خیلی حرفه ای تر از منه، سارا آروم ناله میکرد و لذت میبرد، صورتشو چرخوند و به من نگاه کرد لبخند رضایت رو تو صورتش می‌دیدم دستشو از دور کمر سامان باز کرد دستشو به طرفم دراز کرد منو دعوت کرد تو جمعشون، دستشو گرفتم کنارش ایستادم آروم موهاشو نوازش کردم لبامو چسبوندم به لبای سارا یه دل سیر لباشو خوردم از هم جدا شدیم دیدم سامان داره بهمون نگاه می‌کنه خندش گرفته بود لبامو چسبوندم به لباش شروع کردم به خوردن لبای نازش، یه دستمو بردم تو کون سارا همراه سامان کون سارا رو میمالوندیم یه دستمو بردم تو کون سامان دست سارا رو کون سامان بود داغی لبای سامان بینهایت حشریم کرده بود سارا و سامان هر دوتاشون دستشونو رسوندن به کون من الان هر سه تامون داشتیم با هر سه تامون حال میکردیم سامان دستشو برد سمت کس سارا کسشو لمس کرد اخخخخ حس عالیی داشتم حشری شده بودم داشتم سه نفری با خواهرم سکس میکردم چند دقیقه هر مدلی که دلمون میخواست با هم حال کردیم آخرش سارا گفت بریم حموم؟ من که از خدام بود خواهرمو جر بدم گفتم آره بریم سارا جلوی ما حرکت کرد کون خوشگلشو داشت میلرزوند منو سامان هی کونشو دست مالی میکردیم و قربون صدقش می‌رفتیم. توی حموم سارا رو از پشت بغل کردم دستمو کردم توی شلوارش کسشو چنگ زدم سارا یه آخ کشید گفت آروم داداشی من مال شمام. قربون آبجی جندم بشم. دستمو انداختم دو طرف بلوز سارا رو گرفتم آروم از تنش درآوردم سامان داشت با دقت نگاش میکرد ممه های لخت خواهرم جلوی چشمش بود سامان توی یک متری سارا ایستاده بود، سارا و سامان چشم تو چشم داشتن به هم نگاه میکردن سارا پیراهن سامانو درآورد یه دست به سینه ی سامان کشید برگشت کونشو سمت سامان قمبل کرد آروم کونشو قر میداد شورتو شلوارشو با هم آروم کشید پایین سامان داشت با شهوت به سارا نگاه میکرد و چشماش برق میزد من رفتم شیر آب رو تنظیم کنم برگشتم دیدم سامان و سارا هردوتاشون کاملا لخت تو بغل هم داشتن لب میگرفتن دست سامان رو کسو کون سارا می‌چرخید. رفتم سمتشون منم لخت شدم محکم چسبیدم بهشون سارا یه جیغ کوچیک کشید گفت آروم علی دیوونه حشری شدی، دستمو رسوندم به ممه هاش گفتم بدجور آبجی جون دارم دیوونه میشم می‌خوام جرت بدم. سارا خندید گفت اول یه دوش بگیریم تمیز بشیم بعد، آره حق داشت وقتی داشتیم اون سجاد بیشرفو میگاییدیم یکم بدنمون کثیف شد سه نفری رفتیم زیر دوش هم خودمونو میشستیم هم داشتیم با هم بازی میکردیم سارا بدن منو سامانو صابون میزد با لیف و دستش بدن منو سامانو میشست منو سامانم همین کارو با سارا انجام می‌دادیم خودمونو شستیم دستمو بردم سمت سوراخ کون سارا رسوندم به سوراخ کونش سامان و سارا داشتن با هم ور می رفتنو با هم حال میکردن من از پشت چسبیده به سارا آروم سوراخ کونشو نوازش کردم دستمو با صابون لیز کردم میخواستم انگشتمو بکنم تو کونش که یهو خودشو کشید کنار قیافش معلوم بود دردش اومده، آروم گفتم آبجی جون چی شده. گفت هیچی، اومد سمتمون منو سامان هردومون متوجه شدیم که انگار دردش اومد سامان با لبخند سارا خوشگلو بغل کرد سارا کیر سامانو گرفت تو دستش گفت واییی چه نازه سامان که معلوم بود خیلی حشریه کس سارا رو چنگ زد سارا نشست جلوش با دو دستش با کیر سامان بازی میکرد سامان از بالا داشت به زیباترین موجود دنیا نگاه میکرد چشم تو چشم هم داشتن با هم حال میکردن سارا قربون صدقه کیر سامان می‌رفت سر کیر سامانو بوسید بعد کرد توی دهنش اوفففف شروع کرد به ساک زدن مثل جنده های حرفه ای که یه عمر دارن ساک میزنن خوب یاد گرفته که کیر همه رو ساک بزنه، رفتم پیششون لبامو گذاشتم رو لبای سامان سارا کیر منو تو دستش گرفت اینبار برای هردومون ساک میزد حس بینهایت عالیی داشتم با اشتیاق داشتم لبای سامانو می‌خوردم سارا هم کیرشو میخورد بعضی موقع ها دستشو میبرد سمت سوراخ کونمون چون میدونست منو سامان دوست داریم کون بدیم. میخواستم بگم حالتمونو تغییر بدیم سارا بخوابه سامان کسشو بخوره منم کیرمو بزارم لای پاهای سامان لاپایی بکنمش اما صدای محکم بسته شدن در آب سردی بود که رومون ریخته شد حموم خونمون چسبیده به در ورودی پس راحت صدای در رو شنیدیم، هر سه تامون خشکمون زده بود بابا داد زد بچه ها کجایین بیایین کمک کلی کار داریم وای داشتم سکته میکردم سارا و سامان بدتر از من هر سه تامون تو حموم مثل چنتا گربه خیس گیر کرده بودیم سارا آروم گفت پاشین لباس بپوشین پاشدیم لباس بپوشیم داشتیم با سرعت زیاد لباس میپوشیدیم یهو بابا در حموم رو زد سارا از ترس یه جیغ کوچیک کشید بابا گفت سارا اونجایی چی شد چرا جیغ کشیدی؟ سارا گفت هیچی بابا یه لحظه ترسیدم. بابا خندید گفت تموم شدی؟ سارا که مونده بود چی بگه با یکم مکث گفت آره تموم شدم دارم میام بیرون منو سامان داشتیم با اشاره به هم می‌گفتیم که چه خاکی به سرمون بریزیم، سارا درو باز کرد رفت بیرون منو سامان تو حموم گیر افتادیم، گوش وایسادیم بابا گفت برو کمک مامانت کلی خرتو پرت خریدم باید بیارین خونه من یکم خستم، سارا دست بابا رو گرفت گفت تنهایی نمیتونم بیا کمک. بابا که از تنبلیش نمی‌خواست بره هی زور میزد که سارا رو بفرسته مامان با چنتا از اون خرتو پرتا اومد تو گفت چیه چرا نمیاین کمک بابا گفت دارم سارا رو میفرستم، مامان وسایلا رو گذاشت زمین دست بابا رو گرفت گفت کجا میخوای نیای کلی خرتو پرت خریدیم، بابا داد زد علی کجایی؟ منو سامان تو حموم جیکمون در نمیومد، بالاخره سارا، مامان بابا رو برد بیرون، خونه خالی شد درجا از حموم پریدیم بیرون چپیدیم تو اتاق من سرو وضعمون خیس خیس بود یه حوله برداشتیم موهامونو خشک کردیم من دوتا پیراهن درآوردم زود پیراهنامونو که تو تنمون خیس شده بودنو عوض کردیم از اتاق زدیم بیرون رفتیم برای کمک. خطر از بیخ گوشمون رد شده بود کمک کردیم همه وسایلا رو بیارن داخل منو سارا و سامان همش بهم نگاه میکردیمو میخندیدیم، بابا فکر میکرد از خرید وسایلا خوشحالیم چون توش پر شیرینی و کیک و کلوچه بود با دو جعبه نوشابه، که البته اینا هم خیلی عالی بودن اما فقط منو سامانو سارا بود که میدونستیم قضیه چیه، وقتی داشتم وسایلا رو میاوردم تو دیدم دوربین روی زمینه، تو یه حرکت انتحاری دوربینو از زمین برداشتم نوارو از روش کشیدم بیرون دوربینو گذاشتم سر جاش فیلم رو هم زیر تختم قایم کردم تا بعدا یه فکری براش بکنیم. زندگی برگشته بود به روال عادیش یا شاید من اینجوری فکر میکردم فکر نمیکنم هیچ جای زندگی ما عادی باشه. حالا هرچی، من از این شرایطم راضی ام خیلی هم راضی ام، شب کلی با آبجی جون دردودل کردم کلی با هم حرف زدیم انتقام گرفته بودیم اما نتونستم بود ناراحتیشو از بین ببره آخرش تو بغلم خوابش برد، فرداش تو مدرسه سامان همش گیر میداد همه چیزو بگم من اولش دلم نمیخواست چیزی بگم قبلا کلی چیز بهش گفته بودم دیگه چیز زیادی نمونده بود، دوست داشتم بقیه چیزا رو ازش مخفی کنم اما آخه چیو میشد مخفی کرد مثل موشی که راهی برای فرار نداشت تو چنگ سامان افتاده بودم مجبور شدم همه چیزو بهش بگم از کارایی که منو سارا با هم کردیم تا همه جندگیاش، نمی‌دونستم چه فکری میخواد بکنه، اصلا غلط می‌کنه بخواد فکری بکنه همینه که هست. همه چیزو برا سامان تعریف کردم انگاری برعکس چیزی که فکر میکردم چندان تعجب نکرده بود، پرسیدم خب چخبرا الان داری به چی فکر میکنی؟ سامان خندید گفت هیچی قراره به چی فکر کنم؟ من شونه هامو بالا انداختم گفتم نمی‌دونم هرچی. سامان که هنوزم داشت می‌خندید گفت علی واقعا خیلی بیغیرتی اما نه از بی‌غیرت بودنت خوشم میاد جنده بودن سارا هم خیلی بد نشد من به سارا رسیدم هروقتم دلم بخواد کس و کونشو جر میدم بدون اینکه از تو مخفی کنم اصلا قراره از این به بعد با هم خواهرتو بکنیم. بعد دستشو برد به کیرش یکم مالوند گفت سارا خیلی کسه دیدی چطوری کیرمونو ساک میزد. گفتم سامان ناراحت نیستی سارا جندس؟ با تعجب بهم نگاه کرد گفت دارم میگم نه ناراحت نیستم خیلی هم خوشحالم. پریدم وسط حرفش گفتم یعنی دوست داری جندگی کنه؟ سامان ساکت شد داشت فکر میکرد گفت راستشو بخوای نه خوشم نمیاد آخه یعنی چی دیگران بکننش ما خودمون بکنیمش چرا دیگران!!؟ علی لذت میبری از اینکه میبینی بقیه خواهرتو میکنن؟ من یکم بازم کونم به خارش افتاد گفتم آره خیلی هم بد نیست راحتش گذاشتم به هرکس میخواد بده حالشو ببره بعد میاد به من میده. حیاط خلوت نبود وگرنه همونجا کیر سامانو میکردم دهنم ولی سامان انگاری ذهنمو خونده بود گفت کیرم دهنت علی خیلی بیغیرتی دلم میخواد الان جرت بدم، آها راستی یه چیزی بگم یه پسری رو پیدا کردم هرچی بخواییو داره؟ با تعجب پرسیدم جنده منظورته. سامان خندید گفت نه احمق منظورم جنده نیست شایدم جنده داشته باشه اما نمی‌دونم این پسره مجله سوپر داره کاندوم داره، پریدم وسط حرفش گفتم کاندوم چیه، سامان هم مثل من نمیدونست، گفت همه چی داره دیگه، بیشتر مجله سوپر داره بریم مجله سوپر بگیریم ببینیم چجوریه، هر دوتامون خندیدیم، بعد مدرسه رفتیم سراغ پسره، یه پسر بلند قد شاید بیست یا سی ساله کنار خیابون ایستاده بود هیچی دستش نداشت گفتم این که هیچی نداره. سامان دستمو کشید برد پیشش، سلام کردیم پسره یه نگاه به ما انداخت جواب سلاممونو داد گفت چی میخوایین، سامان برگشت گفت چی داری؟ پسره که انگار فکر میکرد سر کارش گذاشتیم گفت برید رد کارتون هیچی ندارم، سامان گفت فلانی تورو بهمون معرفی کرده گفته همه چی داری، پسره یکم بهمون نزدیک شد گفت خب حالا چی میخواین؟ سامان که انگاری خدای تجارت بود گفت چیا داری؟ از این مدل حرف زدن سامان خوشم اومد پسره گفت پاسور ورق مجله خارجی هرچی بگی دارم تو چی میخوای؟ سامان گفت مجله سوپر. پسره خندید گفت چند سالتونه. میخواستم بگم که سیزده سالو نیم که سامان برگشت گفت به اندازه کافی سن داریم. پسره از این حرف زدن سامان خیلی خوشش اومده بود گفت ده تمنه، پولو گرفت گفت باهام بیان، رفتیم جلوی در خونشون همونجا وایسادیم دو دقیقه بعد با یه مجله بزرگ اومد گفت خیلی مواضب باشین این مجله رو کمیته بگیره جرتون میده بگیرین منم نمیشناسین فهمیدین وگرنه دیگه چیزی بهتون نمی‌دم، مجله رو گرفتیم گذاشتیم تو کیف با احتیاط مثل دزدا حرکت میکردیم انگار داشتیم ده کیلو بار مواد حمل میکردیم رسیدیم خونه رفتیم سمت انباری یکم از مجله رو باز کردیم چشمامون داشت برق میزد پر بود از عکسای زنای لخت با ممه های گنده کسو کونشون، مجله رو یه جای خوب قایم کردیم یادم اومد ویدیو دیروز رو که از سجاد گرفته بودیم هم زیر تختمه و از اونجا برنداشتمش رفتم اونم برداشتم جا ساز کردیم تو انباری کوچیک ته حیاط، بابا از خارج دوربین فیلم برداری خریده بود اما دستگاهی که باهاش فیلمو نشون بده نخریده بود واسه همین فقط می‌تونستیم فیلم بگیریم، رفتم توخونه سامان هم رفت خونه خودشون. مامان و سارا تو خونه بودن مامان گفت سامان کجاست گفتم خونه خودشون مامان گفت برو بگو بیاد مامانش خونه نیست رفتم صداش کردم گفتم بیا، داشتیم می‌رفتیم خونه ما از سامان پرسیدم این مامان جندت کجاست سامانم گفت نمی‌دونم همش بیرونه، با یه خنده ریز شیطانی گفتم دیدی چند روز پیش چجوری لباس پوشیده بود؟ یه لباس خوشگل با کلی آرایش، فکر کنم رفته واسه جندگی، مامانت جنده شد ساماااااان. سامان جنده گفت نه که خواهر مادر تو خیلی خوبن بگیرم هردوتاشونو جر بدم. بعد از نهار از خونه زدیم بیرون رفتیم خونه سامان رسیدیم سامانو از پشت بغل کردم دستمو بردم رو کونش کون خوشگلشو چنگ زدم سامان گفت چیه وحشی، بزار برسیم، گردن سامانو گاز گرفتم سامان آخ گفت میخواستم دستمو ببرم سمت کیرش که مامان سامان از آشپزخونه اومد بیرون منو سامان زود از هم جدا شدیم، این جنده کی برگشته!؟ مامان سامان گفت چیه خونه رو گذاشتین رو سرتون. سلام کردیم مامان سامان با لبخند جوابمونو داد یه مانتو خوشگل پوشیده بود با کلی آرایش، جنده ای شده بود واسه خودش هنوز لباس بیرون تنش بود رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه دستمو بردم تو چاک کون سامان آروم در گوشش گفتم کسکش مادر جنده فکر کنم مادرت جنده شده اینجوری لباس می پوشه سامان کیرمو چنگ زد گفت شده مثل مامان خودت، سارا منو سامانو از هم جدا کرد گفت بسه نکنین الان میاد. منو سامان از هم جدا شدیم یه دقیقه بعد مامانش بیرون اومد، بلوز شلوار تنش بود کسو کون و ممه هاشو انداخته بود جلوی چشم منو پسر بیغیرتش داشتیم حااال میکردیم از دیدن همچین اندامی اخخخخ اگه میشد کیرمو بکنم تو کسش فکر کنم پرده نداشته باشه یعنی کسش بازه و راحت میشه کیرو کرد توش اخخخ اگه میشد کیرمو بکنم تو کس مامان سامان یا مامان خودم دیگه از زندگی هیچی نمی‌خوام. یکم تلویزیون نگاه کردیم قضیه مجله سوپرو به سارا گفتیم خیلی خوشحال شد. دل تو دلش نبود که مجله رو ببینه. مامان سامان رفته بود پای تلفن همش داشت با تلفن حرف میزد و می‌خندید من و سامانو سارا تلویزیون نگاه میکردیم چون فاصله ما با جنده خانوم خیلی زیاد بود از بس که خونشون بزرگه و جنده خانوم هم آروم حرف میزد کلا نمیشنیدیم چی می‌گفت، یکم بعد از خونشون زدیم بیرون رفتیم کوچه بچه ها داشتن فوتبال بازی میکردن مارو دیدن صدا زدن گفتن بیایین، نگاه کردم سجاد بینشون نبود با اون بلایی که سرش آوردیم گمون نکنم به این زودیا پیداش بشه، اما داداشش اونجا بود یه نگاه به سارا انداختم سارا به سامان نگاه کرد سامان تازه دیروز فهمیده بود سارا رو تو فوتبال میمالن برای همین ساکت بود نمیدونست چی بگه چون اگه می‌رفتیم تو فوتبال همه سارا رو دستمالیش میکردن سامان فکر کرد بعد از یکم فکر کردن گفت فکر کنم نه بهتره بازی نکنیم، فکر کنم غیرتی شده بود سارا لبخند زد گفت باشه برگردیم، داشتیم برمیگشتیم سامان هنوزم تو فکر بود برگشت گفت سارا اگه دوست داشته باشی میتونیم بریم بازی کنیم، سارا دست سامانو گرفت گفت نه بمونه برای بعد. مامان سامان در حیاط خونه رو باز کرد اومد بیرون انگار واقعا یه جنده اومده بود بیرون با این لباسی که پوشیده بود چطور کمیته بهش گیر نمیده؟ جنده خانوم اومد سمتمون گفت من میرم غروب میام باشه سامان هم گفت باشه یه بوس از صورت سامان برداشت برگشت رفت وقتی می‌رفت کونش از توی اون مانتو خوشگلش داشت خودنمایی میکرد، برگشتم به سامان گفتم، سامان فکر کنم یه ساعت دیگه قراره مامانت گاییده بشه. سامان خندید گفت الان خودتو خواهرتو میگام حالت جا میاد، هر سه تامون خندیدم من یادم افتاد یه مجله تو انباری داریم رفتیم سراغش تو کیف جاسازیش کردیم به همراه نوار فیلم گاییده شدن سجاد بردیم تو خونه سامان رسیدیم توی خونه سارا مجله رو گرفت نشست منو سامان نشستیم کنارش چسبیدیم بهش سارا مجله رو باز کرد توش پر بود از عکس لخت زنا و دخترای خوشگل. شلوارمو کشیدم پایین کیر شقمو تو دستم گرفتم شروع کردم به مالوندنش اخخخخ یه دستم رو کیرم بود یه دستم رو بدن سارا. سارا یه صفحه رو باز کرد یه مرد سفیدپوست با یه مرد سیاه پوست لخت با کیرای گنده شق شدشون کیراشون واقعا گنده بود سارا گفت اوووففف چه گندس کیرش من بیشتر از سارا دلم اون کیرارو میخواست سامان گفت کاش اینجا بودن هر سه تامونو میکردن، سارا دستشو برد سمت کسش شروع کرد به مالوندنش من دستم رو ممه هاش بود سامان لباشو گذاشت رو لبای سارا شروع کرد به خوردن لبای سارا. سامانو سارا تو بغل هم بودن سامان خوابید رو زمین سارا رفت روش دست سامان رو کون سارا جنده بود و داشت با کون خواهرم حال میکرد من رفتم پشت سارا شلوارو شورتشو با هم از تنش درآوردم پاهای سفید نازشو از هم باز میکردم رفتم لای پاهاش صورتمو به کس نرمو داغ خواهرم نزدیک کردم واییییی زبونمو درآوردم گذاشتم رو کس سارا از کسش تا سوراخ کونشو لیسیدم سارا یه آه بلند کشید من دوباره حمله کردم سمت کسش داشتم مثل وحشی ها کس ناز خواهرمو میلیسیدم خیلی خوب یاد گرفته بودم چیکار کنم تا دیوونه شه، صدای ناله های محکم سارا منو دیوونه تر میکرد ناله میکرد و من داغ تر میشدم کونشو چنگ میزدم و کسشو می‌خوردم کس سارا خیس شده بود شلوار سامانو از تنش درآوردم کیر شق شدشو گرفتم تو دستم سر کیر سامانو کردم تو دهنم چون سامان زیر سارا بود نمیتونستم به کیر سامان راحت دسترسی داشته باشم. کیر سامان تو دستم بود سر کیر داغ سامانو گذاشتم رو کس سارا آروم کس سارا رو باهاش میمالوندم اوفففف کیر یه نفر دیگه رو داشتم میمالیدم به کس سارا، سامان گفت می‌خوام کستو بخورم. سارا بلند شد خوابید رو زمین سامان رفت لای پاهاش شروع کرد به لیسیدن کس سارا، من داشتم این صحنه خوشگلو تماشا میکردم سارا دستشو دراز کرد سمتم من رفتم پیشش داشت با لبخند بهم نگاه میکرد شهوت نمیزاشت چشماشو راحت باز نگه داره.سامان داشت مثل دیوونه ها کس خواهرمو میخورد لبامو چسبوندم به لباش داغی تن خواهرم داشت دیوونم میکرد، سارا دستشو رسوند به کیرم شروع کرد به مالوندنش بعد دستشو کرد توی شلوارم کیر شق شدم تو دست سارا لباش رو لبای من، عاشق خواهرمم شلوارمو درآوردم تا راحت تر کیرمو بماله. سامان دستشو رسوند به تخمام داشت کس سارا رو میخورد تخمامو میمالید کیرمو نزدیکش کردم، منو سارا تو بغل هم بودیم من لباشو می‌خوردم و ممه هاشو میمالوندم، سامان داشت با کس سارا و کیر من حال میکرد کیر منو میکرد تو دهنش ساک میزد دوباره برمیگشت کس ناز سارا رو میخورد سارا کنترلی رو خودش نداشت همش داشت ناله میکرد ناله های محکم که تا عمق وجودم حرکت میکرد منو سارا تو بغل هم غرق شهوت بودیم سامان لای پای منو سارا داشت لذت میبرد، سامان کیر منو به کس سارا میمالید سر کیر من جلوی کس سارا بود داشتم داغی و خیسی کس سارا رو با کیرم حس میکردم سامان کیر منو درست جلوی کس سارا گذاشته بود، کیرمو فشار دادم سر کیرم رفت تو کس سارا، خواهر جنده من از شدت شهوت چشماشو بسته بود و با دهن بازداشت نفس نفس میزد داغی کس سارا غیر قابل وصف بود داشتم میسوختم، سامان داشت با لذت کیر منو تو کس سارا تماشا میکرد دستشو گذاشت رو کونم هل داد سمت کس سارا کیر من بیشتر تو کس سارا فرو رفت سارا چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد کیرمو یکم درآوردم دوباره فشار دادم تو کسش آروم شروع کردم به گاییدن کس خواهرم بینهایت غرق لذت بودم شروع کردم به گاییدن کس سارا هر بار کیرمو بیشتر فشار میدادم، آخر ناله های سارا محکم تر شد شروع کرد به جیغ کشیدن پاهاش لرزید کسش خیس خیس شده بود،بعد چند ثانیه آروم و بی‌حال شد سارا به کیرم نگاه کرد که تا دسته تو کسش بود وقتی کیرمو درآوردم خونی شده بود سارا ترسید گفت بدبخت شدیم، من گفتم چی شده؟ اونقدر غرق شهوت بودم که نفهمیدم پرده خواهرمو زدم، سارا ترسیده بود نمیتونست هیچی بگه من گفتم حالا چیکار کنیم، سارا با ناراحتی بهم نگاه کرد گفت الان دیگه نمیتونم با هیچکس ازدواج کنم، چشماش پر شد بغضش گرفته بود سامان گفت خب عیبی نداره اگه منو تو با هم ازدواج کنیم اونموقع لازم نیست پرده داشته باشی، درضمن من شنیدم پرده رو دوباره میشه دوخت اونم هروقت دلت خواست. با تعجب از سامان پرسیدم اینارو از کجا شنیدی که سامان اسم یکی از بچه های شر مدرسمونو گفت که چند سال رد شده بود و نتونسته بود دوره راهنمایی رو تموم کنه فکر کنم بیشتر از هفده سالش باشه اون پسر، همش هم دنبال سیگارو قلیونو دختره. سامان گفت همه اینارو از اون پسر شنیده، من خودم تعجب کردم پرسیدم تو با اون پسره چه رفتو آمدی داری؟ سامان خندید پاشد سارا رو بغل کرد لباشو بوسید گفت نگران نباش عزیزم اولش اینکه تو مال خودمی پس لازم نیست واسه پردت نگران باشی، اصلا ببینم این پرده چه کوفتیه که اینقدر برات مهمه؟ از این به بعد قراره کلی با هم حال کنیم، بعد سارا رو محکم بغل کرد برگشت بهم گفت من با اون پسره هیچ رفاقتی ندارم اون بعضی موقع ها بین بچه ها تو مدرسه از این حرفا میزنه بچه ها هم دورش جمع میشن گوش میکنن، آدرس اون یارو مجله فروشه رو هم همونجا گفت. سه نفری همدیگه رو بغل کردیم من پاشدم کیرمو شستم تا خون روی اون پاک بشه سارا که آروم شده بود هم کسشو شست. چیزای زیادی رو با هم تجربه کردیم اما هیچکدوم لذت بخش تر از اولین ارضا شدنم نبود.
پر از زندگیفصل۲ قسمت ۵نمی‌دونم چرا با اینکه میدونم قراره با سامان ازدواج کنم ولی بازم بخاطر از دست دادن پردم میترسم. وقتی سامان گفت میخواد با من ازدواج کنه دلم میخواست از خوشحالی جیغ بکشم بال دربیارم چون واقعا داشتم پرواز میکردم. غروب بود مامان سامان برگشت همون مانتو شلوار با آرایش زیادی که داشت علی راست می‌گفت که جندس. منو علی از سامان جدا شدیم اومدیم سمت خونمون، علی خیلی خوشحال بود همش داشت لبخند میزد پرسیدم چته داداشی کونی خیلی خوشحالی؟ چرا خوشحال نباشم چند ساعت پیش کیرم تا دسته تو کس خواهرم بود داشتم میگاییدمش. این حرفش باعث شد هر دوتامون بخندیم، علی پرسید واقعا میخوای با سامان ازدواج کنی؟ خب آره، تو دوست نداری باهاش ازدواج کنم؟ نه خیلی هم دوست دارم باهاش ازدواج کنی، کی بهتر از سامان؟؟! من پریدم وسط حرف علی گفتم تو، دوست دارم با تو ازدواج کنم. علی که خر کیف شده بود گفت می‌خوام همین وسط کوچه جرت بدم اما واقعا می‌دونی چقدر تا ازدواجت زمان مونده، حالا فرض کنیم تو مثل مامان تو بیستو پنج سالگی ازدواج کنی، الان یازده سالته تا بیست و پنج سالگی میشه چهارده سال، خیلی مونده. با تعجب از علی پرسیدم خب که چی مثلا مونده باشه چی میشه منظورت چیه؟ هیچی راستش خودمم نمی‌دونم چی دارم میگم یعنی منظورم اینه که خیلی مونده که سن ازدواجت بشه از الان به فکر ازدواجی. خندیدم دست علی رو گرفتم اونم انگشتاشو توی انگشتام کیپ کرد گفتم بیخیال این حرفا، بیا الان فقط عشقو حال کنیم. علی با کلی زوق پرسید، یعنی آبجی جون قراره از فردا کیرمونو بکنیم تو کست؟ یکم فکر کردم نگران حامله شدن بودم به علی گفتم علی میترسم حامله بشم آخه وقتی کیر بره تو کس زن ممکنه حامله بشه، دوستم خدیجه یه چیزایی گفت ولی زیاد یادم نیست چطوریه و فقط گفت اگه کیر بره تو کست مواظب باش حامله نشی. علی که چشماش پر تعجبو سوال بود پرسید خدیجه کیه؟ خندیدم گفتم یکی از دوستامه تو مدرسه البته دوستم بود چند وقتیه که از مدرسه رفته، شماره خونه رو دادم ولی زنگ نزده، دلم براش تنگ شده. علی گفت اگه مثل تو خوشگله بیار بکنیمش دو نفر منو سامان دو نفر تو و خدیجه. خندیدم گفتم نخیر اون خودش ازدواج کرده. علی پرید وسط حرفم با خنده گفت این که خیلی عالیه الان کسش هم بازه میتونیم هر دوتاتونو از کس بکنیم. یه مشت زدم تو شکم علی که باعث شد از جاش بپره. علی پرسید، سارا درمورد سکس منو خودت که چیزی بهش نگفتی، منم گفتم مگه دیوونم بیام بگم داداشم منو میکنه. رسیدیم خونه مامان بابا خونه بودن سلام کردیم مامان داشت شام میپخت بابا جلو تلویزیون لم داده بود داشت اخبار میدید علی سلام کرد بابا هم با مهربونی جوابشو داد من سلام کردم منو کشید تو بغلش محکم منو بغل کرد بوسید شروع کرد به قلقلک دادنم داشتم جیغ می‌کشیدم، یکم دیگه اذیتم کرد. کلی منو بابا با هم حرف زدیم کلا عشقش منم اینقدر که دوستم داره بعضی موقع ها فکر میکنم منو بیشتر از علی دوست داره اما بابا همیشه میگه تو و علی برام هیچ فرقی ندارین هردوتاتون به یه اندازه دوست داشتنیین. مامان اومد گفت سارا دوستت زنگ زده بود. با تعجب پرسیدم خدیجه؟ مامان گفت آره منم گفتم خونه نیست شب زنگ بزن. خیلی ناراحت بودم که نتونستم باهاش حرف بزنم بابغض خودمو چپوندم تو بغل بابام چشمام پر شده بود که مامان یه کاغذ داد گفت بیا شماره خونشو داده گفته هروقت اومدی بگم زنگ بزنی، با زوقو خوشحالی شمارشو گرفتم دوییدم سمت تلفن بهش زنگ زدم. وقتی تلفنو برداشت کم مونده بود از خوشحالی جیغ بکشم، یک ساعت با هم حرف زدیم دیگه مامان به زور گوشیو ازم گرفت. سر شام داشتیم باهم حرف می‌زدیم بازم مامان بابا جنگ خونه داشتن هی مامان می‌گفت یه خونه بهتر میخواییم بابا می‌گفت دارم روی انتقالی کار میکنم. مامان هم پاشو تو یه کفش کرده بود خونه بهتر میخواد این خونه کلنگی دیگه خیلی زشته، مامان برگشت به بابا درمورد یکی از خونه هایی که از همکارانش شنیده می‌گفت علی گفت مامان این خونه که اونطرف شهره؟ مامان گفت آره عزیزم خیلی خونه بزرگو باکلاسیه تازه ساختنش، منو علی بدون اینکه با هم هماهنگ باشیم کاملا هماهنگ با تعجب و ناراحتی گفتیم مامااااااااان. خودمونم خندمون گرفت مامان و بابا هم خندشون گرفت علی گفت هیچ‌جا نمی‌ریم همینجا خیلی هم خوبه همه دوستام اینجان کجا بریم بعد مامان سامان هم دوست توعه اونم اینجاست میخوای ولش کنی؟ مامان خندید گفت تو نمیفهمی بچه ای هنوز پس قاطی بحث نشو غذاتو بخور پاشو برو اتاقت، اصلا ببینم تو دوست نداری یه اتاق بزرگ واسه خودت داشته باشی؟ الان تو و ابجیت توی یه سوراخ موش گیر کردین با یه تخت دو طبقه آدم فکر می‌کنه پادگانه. بابا برگشت گفت اینکه خیلی هم خوبه واسه دوتا بچه شیطون فقط یه اتاق کوچیکو تمیز میکنی. منو علی هر دوتامون داشتیم میخندیدیم، مامان موند و نتونست هیچ جوابی بده برای همینم خندش گرفت واسه اینکه بحثو تموم کنه ازم پرسید سارا این دوستت کی بود یه ساعت باهم حرف میزدین؟ خدیجه رو میگی دوستمه تو مدرسه با هم دوست شدیم. مامان با تعجب و خنده پرسید خب کم تو مدرسه حرف میزنین بقیشو آوردین خونه؟ علی خندید من اخم کردم گفتم کوفت به چی میخندی! بعد به مامان گفتم که چی شد تا اخراجش کردن. مامان بابا یه نگاه متعجب به هم انداختن و هیچی نگفتم اما مامان تاب نیاورد ازم پرسید اونهمه دختر تو مدرستونه چرا با یه دختر متاهل دوست شدی. بابا خندید مامان با اخم از بابا پرسید چیش خنده دار بود؟ بابا بعد از قورت دادن غذاش گفت هیچی بابا همین گفتی دختر متاهل خندم گرفت مگه میشه دختر هم متاهل باشه اون زن متاهله نه دختر متاهل. مامان به شوخی زد تو سر بابا گفت کوفت دارم با بچه حرف میزنم بعد برگشت و دوباره همون سوال رو ازم پرسید منکه به اندازه کافی زمان داشتم تا به جواب فکر کنم گفتم من دوستای زیادی تو مدرسه دارم اینم یکیشونه چطور مگه؟ مامان که انگاری کیشو مات شده بود و به جواب دلخواهش که آره من دختر بدیم که با یه متاهل دوستم نرسیده بود پرسید درمورد چیا با هم حرف میزنین؟ بابا با اخم از مامان خواهش کرد تا بحث رو تموم کنه اما من تو جوابش گفتم درمورد درسو مدرسه با هم صحبت میکنیم دیگه یک ساعت اینجا حرف زدم شنیدی همشو. مامان دیگه نتونست چیزی بپرسه شام رو خوردیم. سجاد موهامو گرفته بود کیرشو کرده بود تو کونم داشت با همه قدرتش منو میکرد و همش تو صورتم سیلی میزد می‌گفت جنده حقته جنده هارو باید گایید جنده ها واسه همینن آدمی که به برادرش کس میده حقشه که همه بکنشش. سجاد به زور با دو دستش دهنمو باز کرد سامان کیرشو تا ته کرد تو دهنم سامانو سجاد داشتن منو جر میدادن سجاد داشت بهم فحش میداد به سامان نگاه کردم با عصبانیت داشت بهم نگاه میکرد گفت جنده حقته باید بهت تجاوز بشه باید همه بگانت چون جنده ای موهامو گرفت و کشید و داشت دهنمو میگایید بدجوری ترسیده بودم داشتم گریه میکردم و التماسشون میکردم تا ولم کنن. همون‌جوری که داشتن منو میگاییدن دیدم علی کنارمه دراز کشیده و چند نفر دارن کونشو میکنن بهم نگاه کرد داشت ناله میکرد بهش گفتم علی داری چیکار میکنی علی گفت من بیغیرتم دارم واسه خواهرم بیغیرتی میکنم و لذت میبرم سجاد موهامو کشید من جیغ زدم تو صورت سجاد نگاه کردم صورتش مثل صورت شیطان زشت شده بود بینهایت ترسیدم، جیغ کشیدم و چشمامو باز کردم، علی کنارم نشسته بود دستش رو سرم بود داشت پیشونیمو نوازش میکرد می‌گفت سارا حالت خوبه داشتی خواب بد می‌دیدی. به حدی ترسیده بودم که شروع کردم به گریه کردن، به شدت عرق کرده بودم بدنم داغ شده بود علی با یه پیراهن عرقمو پاک میکرد نوازشم میکرد و دلداریم میداد می‌گفت چیزی نیست من اینجام فقط خواب بد دیدی بعد خوابید کنارم و منو بغل کرد چسبیدم بهش و گریه کردم اما اینبار دیگه نمیترسیدم. آغوش علی سنگر امن منه جایی که هیچ چیز نمیتونه به من آسیب بزنه، همونجور خوابم برد. فرداش از مدرسه که برگشتم لباسامو عوض کردم یه لباس معمولی پوشیدم یکم بعد علی اومد بغلش کردم یه بوسه خوشگل ازش برداشتم علی یه نگاه از بالا به پایین بهم انداخت یه نگاه از پایین به بالا بهم انداخت فهمیدم منظورشو گفتم خیلی هم خوبه خودم این این لباسو انتخاب کردم، علی از پشت بغلم کرد دستشو رسوند به کسم من کونمو به کیرش فشار دادم علی گفت چنتا مجله جدید گرفتیم با یه مجله آموزشی این مثل اونا انگلیسی نیست فارسی نوشته همه چیزو، از علی جدا شدم با تعجب پرسیدم یعنی چی آموزشی؟ علی خندید گفت خودمم نمی‌دونم نخوندمش ولی مجله های سکسی خیلی عالین توشون پر عکسای سکسیه وای اگه ببینی، با خوشحالی علی رو بغل کردم علی منو محکم به خودش فشار داد از اتاق اومدیم بیرون مامان داشت سفره غذا رو حاضر میکرد نشستیم غذا خوردیم کلی با هم حرف زدیم بعد از نهار زدیم بیرون هوا گرم گرم بود و محله خلوت خلوت رفتیم خونه سامان، وقتی رفتیم تو سامان تنها بود با چهره اخم کرده و ناراحت خودمو انداختم تو بغلش لبامو بوسید اما هنوز ناراحت بود گفتم چته شوهرم، سامان و علی هر دوتاشون خندیدن سامان خندش تموم شد گفت هیچی نیست همسرم، علی اومد آروم زد پس کله سامان گفت چی شده اینقده قیافت داغون شده تو مدرسه اینجوری نبودی؟! سامان یکم مکث کرد گفت اسمش منصوره. منو علی با تعجب به هم نگاه کردیم گفتیم اسم کی منصوره؟ سامان با همون حالت پکر و گرفته گفت اسم دوست پسر مامانم. این حرفش کافی بود تا منو علی منفجر بشیم من کف زمین بودم داشتم فرش رو گاز میگرفتم علی که مجله ها دستش بود داشت قاه قاه می‌خندید سامان با خنده ما خندش گرفته بود بعد کلی خندیدن سامان گفت کوفت به چی میخندین؟ علی مجله ها رو داد بهم، من اشک چشمامو پاک کردم و مجله هارو گرفتم علی سامانو بغل کرد لباشو چسبوند رو لباش و یه دل سیر لباشو بوسید دیدن این صحنه واقعا خوشگل و لذتبخش بود بعدش گفت ایرادش چیه مامانت دوست پسر داشته باشه؟ خیلی هم خوبه هیچ ایرادی هم نداره، الآنم مادر جنده ای مثل همیشه، علی و سامان هردوتاشون خندیدن من مجله رو باز کردم و عکساشو نگاه میکردم سامان و علی نشستن دوطرف من چسبیدن بهم داغی تنشون کافی بود تا منم داغ بشم دیدن خانومای لخت با اون ممه های خوشگل و کسو کون نازشون منو حشری میکرد سامان دستشو برد سمت کسم اخخخ حس خیلی خوبی داشتم توی یکی از عکس ها دختره خوابیده بود یه دختر دیگه داشت کسشو میلیسید این عکس بینهایت حشریم کرد دلم میخواد جای اون دختره کسشو بلیسم بخورم زبونمو بکنم تو کسش دلم اون دخترو میخواست علی لختم کرد شروع کرد به خوردن ممه هام سامان رفت لای پاهام من دراز کشیدم رو زمین سامان پاهامو باز کرد زبونشو روی کسم کشید که تا عمق وجودم تیر کشید سامان شروع کرد به خوردن کسم توی ذهنم یه دختر داشت کسمو میخورد علی کیرشو گرفت جلوی دهنم کیر شق برادرم داشت بهم سلام میکرد کیر خوشگلشو بوسیدم سامان لای پاهام داشت با شدت کسمو میلیسید سر سامانو به کسم فشار میدادم اونم داشت لای پاهام حال میکرد از خودم بیخود شده بودم علی کیرشو کرد توی دهنم کیرشو تو دهنم عقبو جلو میکرد داشت قربون صدقه من می‌رفت همش منو با اسم جنده صدا میکرد این حرفاش بیشتر حشریم میکرد کیرشو درآوردم تخماشو میلیسیدم گفت آبجی من چیه؟ من که داشتم از شهوت نفس نفس میزدم و ناله میکردم گفتم جنده شماهاست هرکاری دوست دارین باهاش بکنین سامان انگشتشو کرد تو کسم حس خیلی عالیی داشتم داشتم دیووونه میشدم سامان گفت جنده مایی عشقم، سامان کیرشو تنظیم کرد جلوی کسم همونجور که داشتم تخمایه داداشمو می‌خوردم سر کیر سامانو روی کسم حس کردم سامان کیرشو آروم کرد توی کسم، علی صورتشو برگردونده بود داشت کس دادن منو تماشا میکرد سامان کیرشو تا ته توی کسم فرو کرد چشمامو بسته بودم کیرشو توی شکمم حس میکردم حس میکردم یه چیز داغ توی شکممه حس خیلی عالیی بود خیلی بهتر از کون دادن، سامان چشماشو بسته بود با صدای لرزون حشری گفت چقدر داغه بعد شروع کرد به گاییدنم داشتم زیر سامان و علی گاییده میشدم ناله های ما سه نفر کل فضای خونه رو پر کرده بود علی از روی من بلند شد رفت پیش سامان شروع کردن به لب گرفتن سامان داشت توی کس من رو با کیرش پر میکرد و با علی لب میگرفت علی دستشو برد توی چاک کون سامان و کونشو مالوند انگشتشو رسوند به سوراخ کون سامان، سامان سامان چشماشو بست و ناله میکرد علی گفت خوشت میاد سامان سامان گفت عالیه. شهوت توی صدای هردوی اونا موج میزد علی یکم کرم برداشت سوراخ کون سامانو چرب کرد بعد آروم انگشتشو فشار داد میخواست انگشتشو بکنه تو کون سامان اما نمیتونست سامان از گاییدنم دست کشید علی بالاخره تونست انگشتشو بکنه تو کون سامان چشماش و دهنشو باز کرده بود و به وضوح درد رو داشت تو صورتش نمایش میداد علی یه انگشتشو تو کون سامان کرد و همونجا نگه داشت سامان دوباره شروع کرد به گاییدنم علی بازم مشغول لب گرفتن از سامان بود صدای ناله های سامان فرق کرده بود خیلی تندتر و محکمتر شده بود علی با انگشتش داشت سامان رو میگایید و سامان هم تو ابرها بود علی همونجور که انگشتش تو کون سامان بود صورتشو برد سمت کسم کیر سامانو از تو کسم درآورد و کرد توی دهنش یکم کیرشو خورد و دوباره جلوی کسم تنظیم کرد گفت جر بده خواهرمو این حرفش خیلی تحریکم کرد سامان کیشو تا ته تو کسم فشار داد کیر عشقم شکممو پر کرد سامان مثل دیوونه ها تلمبه میزد چشمامو بسته بودم از داغی کیر سامان داشتم جیغ می‌کشیدم یکم منو گایید کیرشو درآورد تا علی هم از کس من بهره ببره سامان اومد بالا سرم این کار باعث شد انگشت علی از کون سامان در بیاد وقتی انگشتش درمیومد یه آخ خوشگل گفت بدون هیچ مقدمه ای هردوتاشون کیراشونو کردن تو کس و دهنم نمیتونستم زیرشون نفس بکشم سامان سرمو گرفته بود داشت تو دهنم تلمبه میزد علی مثل وحشی ها داشت خواهرشو از کس میگایید من با دستم کون سامانو گرفته بودم تا تعادلمو زیرشون حفظ کنم اما خودمو ول کردم تا اونا هر کاری دلشون میخواد باهام انجام بدن هیچی نمی‌فهمیدم همه وجودم از کیر پر شده بود کیرایی که شهوت رو تو کل وجودم پخش میکردن کون سامانو گرفتم انگشتمو بدون هیچ مقدمه ای کردم تو کون سامان واییییی چه حس عالیی داشت انگشت دوم رو کردم تو کون عشقم سامان سامان آخ محکمی گفت ولی برام مهم نبود فقط میخواستم بکنمش یکم دو انگشتی گاییدمش، حس عالیی داشتم علی داداشم کیرشو از تو کسم درآورد اومد پشت سر سامان کیرشو گذاشت دم سوراخ سامان، من انگشتامو درآوردم سامان کیرش تودهنم بود علی کیرشو فشار داد سامان داشت درد میکشید من چاک کون سامانو باز کردم هیجان زیادی داشتم تا ببینم چی میشه، کیر علی از کنار سوراخ خوشگل کون عشقم دراومد منم زود کیر داداشی رو گرفتم تنظیم کردم جلوی سوراخ کون سامان علی فشار داد سر کیرش رفت توی سوراخ کون سامان جونم عشقم داشت کون میداد اونم جلوی چشمم سامان چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد درد همه وجودشو پر کرده بود من کیر سامانو از تو دهنم درآوردم یکم خودمو زیر پسرا جابجا کردم تا خوب بتونم کون دادن عشقم به داداشمو ببینم الان کون سامان درست زیر من بود می‌دیدم سر کیر علی رفته تو کون عشقم هیجان خیلی زیادی داشتم کیر سامان داشت به صورتم میخورد برای همین کیر داغشو با دستم گرفتم و باهاش بازی کردم علی کیرشو تا نصفه کرد تو کون سامان آروم شروع کرد به گاییدنش حس خیلی خوبی داشتم که جلوی چشمم یه سوراخ داره گاییده میشه دستمو انداختم کسمو میمالوندم به شدت تحریک شده بودم دوتا انگشتمو کردم تو کسم تو ابرها بودم صدای جیغ های سامان داشت دیوونم میکرد رفتو اومد کیر توی کونش منظره دیدنی درست کرده بود سامان می‌گفت جر خوردم نمیتونم علی هم قربون صدقش می‌رفت علی که تا الان رو زانوهاش ایستاده بود نتونست خودشو نگه داره چهار دستو پا رو زمین قرار گرفت دیدن کون دادن عشقم منو به اوج رسوند و دوباره پاهام لرزید و همون حس عالی رو تجربه کردم سامان دیگه داشت جیغ میکشید علی کیرشو از تو کون سامان بیرون کشید من بلند شدم نشستم کنار سامان تازه داشتم میدیدمش صورتش از درد قرمز شده بود با دیدن صورتش خندم گرفت دراز کشیده بودم رو زمین داشتم می‌خندیدم سامان یه سیلی آروم بهم زد گفت گمشو جنده، تو چطور تحمل میکنی؟ جر خوردم، من میخواستم بگم که اولش اینطوری درد داره ولی خنده نمیزاشت حرف بزنم علی و سامان با خنده من خندشون گرفته بود سامان وقتی می‌خندید کونش تیر میکشید برای همین هم میخندید هم آخ می‌گفت این حالتش باعث شد ما بیشتر خندمون بگیره دیگه داشتم زمینو گاز میگرفتم. بعد یه دل سیر خندیدن به خودمون اومدیم لباس پوشیدیم تا اتفاقی مامان جنده سامان مچمونو نگیره، نشستیم به دیدن ادامه مجله ها پنج تا مجله سکسی انگلیسی بود و یه مجله سکسی فارسی اولش مجله سکس فارسی رو باز کردیم ولی هیچ عکسی توش نبود فقط بعضی موقع ها چنتا عکس کارتونی پیدا میشد کل مجله فقط نوشته بود میخواستم بخونمش اما علی مجله رو از دستم گرفت انداخت کنار گفت فقط مزخرف نوشته بیاین مجله خارجی ها رو نگاه کنیم مجله خارجی ها رو نگاه میکردیم اما من حواسم پیش مجله فارسی بود از بچه ها جدا شدم اونا مشغول دیدن دخترای لخت توی مجله بودن من مجله فارسی رو برداشتم گشتم عکساشو پیدا کردم عکسای کارتونی خیلی ساده ای بودن انگار به بچه ده ساله کشیده اصلا حشری کننده نبود، جلد مجله رو نگاه کردم نوشته بود آموزش سکس. تازه متوجه شدم این چجور مجله اییه فکر کنم چیزای آموزشی توش باشه اما آخه چیو قراره آموزش بده ما که خودمون همه چیزو بلدیم و انجام میدیم. با این فکر دوباره مجله رو باز کردم مقدمه نوشته بود خیلی عجله داشتم ببینم چیا نوشته برای همین ده صفحه رفتم جلوتر با اولین تیتری که دیدم فهمیدم شاید فکری که الان داشتم که همه چیزو بلدیم اشتباه باشه. تیتر این بود: انواع پوزیشن های آسان برای سکس. اصلا نمی‌دونستم پوزیشن چیه برای همین با کنجکاوی شروع کردم به خوندن، هرچی بیشتر می‌خوندم بیشتر متوجه میشدم هرچی بیشتر متوجه میشدم مشتاق تر میشدم تا بیشتر بخونمش چند مدل پوزیشن رو خوندیم و یاد گرفتم دستهای سامان که روی ممه های کوچولوم که تازه نوکشون در اومده بود تازه منو متوجه خودش کرد به سامان نگاه کردم داشت با لبخند منو نگاه میکرد لباشو چسبوند رو لبام شروع کرد به بوسیدنم یکم همو بوسیدیم بعد ازم پرسید داری چیکار میکنی منم همه چیزایی که خونده و فهمیده بودمو بهش توضیح دادم سامان هم مثل من خیلی مشتاق شد چند دقیقه بعد علی هم به جمعمون اضافه شد وقتی بهش توضیح دادیم گفت بیایین عملی اجراش کنیم، من گفتم علی تازه سکس کردیم اصلا حوصله ندارم سامان هم با خنده گفت منم هنوز بدجور درد دارم نمیتونم راحت بشینم علی خندید گفت احمقا منظورم این بود که تمرینی. یعنی با همین لباس های روی تنمون. هر سه تامون شروع کردیم به خوندن مطالب اولین پوزیشن رو علی انتخاب کرد گفت بیایین اول پوزیشن داگ استیال رو امتحان کنیم سامان گفت احمق اون استیال نیست داگ استال. این دوتا احمق نمیتونستن داگ استایل رو درست تلفظ کنن وقتی من درستشو تلفظ کردم قیافشون دیدنی بود، مجله رو گرفتم تو دستم گفتم سامان حالت چهار دستو پا شو سامان هم مثل یه سگ چهار دستو پا شد علی پشت سرش قرار گرفت و به شوخی کیرشو از روی شلوار به کون سامان میمالید و ادای گاییدنو درمی‌آورد سامان هم الکی ناله میکرد یکم با هم شوخی کردن علی گفت خب اینکه خیلی آسون بود بریم سراغ بعدی، دونه دونه همشو امتحان کردیم بیشتر از ده تا پوزیشن بود انجام بعضی هاش آسون بود مثل حالتی که من به پشت دراز کشیدم پاهامو رو شونه های علی گذاشتم علی پاهامو محکم گرفته بود کیرشو به کسم میمالید یا حالتی که سامان دراز کشیده بود من رفتم روش و نشستم روی کیرش، وقتی نشستم روی کیر سامان با اینکه هر دوتامون شلوار تنمون بود اما بازم متوجه شدم دوباره شق کرده آروم همون‌جوری که روی کیرش نشسته بودم ه کیرکسمو بش میمالوندم خم شد منو بغل کرد و لبای همدیگه رو بوسیدیم لذت عجیبی رو تجربه میکردم، منو علی و سامان هیچی از سکس نمی‌دونیم و باید کلی یاد بگیریم، همیشه من می‌خوابیدم پسرا میومدن روم و وزنشونو مینداختن روی من اما اینبار من بودم که وزنمو انداخته بودم روی سامان و اونم محکم بغلم کرده بود یکم با هم ور رفتیم اومد سمتمون با عجله مارو از هم جدا کرد گفت مامان سامان اومد، سامان و علی با عجله مجله ها رو جمع کردن دوییدن سمت اتاق سامان، من تنها تو هال باقی موندم مامان سامان اومد خیلی خوشگلو سکسی یه جنده که مثل من احتمالا الان داشته کس می‌داده و پسرا میگاییدنش، اومد سمتم سلام کردم جنده جواب سلاممو داد یه نگاه بهم انداخت گفت قیافت چرا انگار یکم بهم ریختس؟ خاک تو سرم یادم رفته بود یکم خودمو مرتب کنم، دلم میخواست بگم الان داشتم به پسرت کس میدادم مثل خودت که معلوم نیست به چند نفر داری کس میدی. تو جواب برگشتم گفتم داشتیم با بچه ها بازی میکردیم یکم موهام به هم ریخت یه بوسه از صورتم برداشت رفت سمت اتاقش توی راه مانتوشو درآورد کون گنده و تپلش رو گذاشت جلوی چشمم صحنه دوتا دختری که تو مجله داشتن با هم حال میکردن اومد جلوی چشمم بازم دلم خواست. علی و سامان از اتاق اومدن بیرون سلام کردن علی کیف سامانو برداشته بود و همه مجله ها رو توش پر کرده بود از خونه زدیم بیرون رفتیم انباری همه مجله ها رو قایم کردیم. از فرداش زندگی تازه ای شروع کردیم زندگی زیبایی که هممون بینهایت ازش لذت میبردیم مامان سامان بیشتر وقتا خونه رو برای ما خالی میزاشت و می‌رفت دیگه رسماً از سامان مخفی هم نمی‌کرد راستش خود سامان هم هیچ مخالفتی نداشت برای همین وقتی مامانش میدید که پسرش مخالف نیست پس خودشم با پسرش راحت بود و درنهایت به سامان گفت که با یه پسر دوسته و باهم رابطه دارن البته نگفت که بهش کس میده اما اگه می‌گفت هم سامان هیچ مشکلی نداشت و از خداشه مامانش جنده باشه کاش میتونستم کسشو بخورم لیس بزنم ببینم چطوریه. سکس منو علی و سامان هم به راه بود هر سه تامون کلی چیزای جدید از مجله یاد گرفتیم حتی چنتا مجله فارسی دیگه هم خریدیم من نزدیک دوازده سالم بود سامان و علی نزدیک چهارده سالشون بود اما اندازه آدم بزرگا از سکس مطلب میدونستیم و همشونم انجام میدادیم. آروم آروم سامان کونی شد و به علی کون میداد علی هم بعد مدتی کونی شده بود. دیدن اینکه علی داره سامانو از کون می‌کنه یا سامان داره علی رو از کون می‌کنه برای من بینهایت هیجان انگیز بود. علی و سامان یکم ناراحت بودن که چرا هنوز به سن بلوغ جنسی نرسیده بودن آخه اینارو تو اون مجله های فارسی یاد گرفته بودیم. زندگی هیچ نقصی نداشت سکسم سر جاش بود توی مدرسه همه دوستامو داشتم حتی با خدیجه هم ارتباط داشتم و با هم حرف می‌زدیم حتی چند بار هم دیدمش واقعا زندگی هیچ نقصی نداشت حتی چند بار سامان اجازه داد که فوتبال بازی کنم خودشم اومد تو جمعمون و بین همه بچه ها کسو کونمو دست مالی میکرد حس عالی دستمالی شدنو بهم منتقل میکرد خودمم بعضی موقع ها خارج از فوتبال به بچه ها اجازه میدادم به بدنم دست بزنن لذت خوبو جالبی بود هیجان انگیز بود اما اجازه نمی‌دادم منو بکنن یجورایی همیشه تو کف من بودن. یه روز بالاخره ما تونستیم دوست پسر مامان سامانو ببینیم اون به خونه سامان مهمون اومده بود از مامان سامان جوونتر بود و خوشگلو سکسی مامان سامان حق داشت جنده این مرد بشه منم دلم میخواد بهش کس بدم سامان با گرمی ازش استقبال کرد که باعث شد مامان سامان با خوشحالی سامانو بغل کنه و ببوسه. این اتفاق یجورایی پای پسره رو به خونه اونا بازکرده بود البته نه همیشه اما بعضی موقع ها. مامان سامان پیش پسره حجاب نگه نمیداشت با پیراهنو شلوار پیش پسرش و دوست پسرش راه میرفت و میگشت، این کار باعث شد سامان هم بی‌غیرت بشه و مثل علی به من اجازه جندگی بده اما من بیشتر موقع‌ها با کیر سامان و علی سیر میشدم و احتیاجی به کیر جدید نداشتم فقط واسه لذتو تفریح اجازه میدادم که بچه ها منو دست مالی کنن حتی یه بار رفتم توی خونه یکی از بچه ها که هم سن خودم بود و براش ساک زدم و اجازه دادم پسره شلوارمو دربیاره و به کسو کونم دست بزنه. وقتی برای سامانو علی تعریف کردم سامان یکم حالش گرفته شد که یه پسر کوچیک کیرشو کرده تو دهنم اما یکم بعد که کیر سامانو کردم تو دهنم و براش یه ساک حرفه ای و خیسو داغ زدم با این موضوع کنار اومد و از بیغیرتیش لذت برد. چندبار سامان مچ مامانشو وقتی که داشته با دوست پسرش حال می‌کرده رو میگیره اما به روش نمیاره، حتی یکبار از پشت در صدای سکسشونو با دوست پسرش گوش داد و برامون تعریف کرد که مادرش چطور زیر اون پسر ناله میکرده، بعد از تعریف داستان حشری شده بود و منم یه حال اساسی بهش دادم. حدودای چهارده و نیم سالگی سامان بود که سامان برای اولین بار ارضا شد و آبشو تو کونم خالی کرد و منو از داغی آب کیرش بهره‌مند کرد اونروز روز جشنمون بود سامان یبار دیگه منو از کون گایید تا آبشو برای بار دوم بیاره، دیگه از اون موقع به بعد باید مواضب باشیم تا اتفاقی نیوفته که من حامله بشم. تقریبا از اون روز به بعد هر زور زیر خواب سامان بودم و هرروز آب کمرشو می‌کشیدم چند بار تو دهنم ریخت که واقعا حالمو به هم زد، اما تو مجله ها خونده بودیم که خوردن آب کیر هیچ ایرادی نداره منم میخواستم عادت کنم چند ماه بعد علی هم به جمع مردها اضافه شد اونم وقتی بود که آب کمرشو توی کون سامان خالی کرد اون روز هم جشن گرفتیم یه جشن سه نفره و یواشکی. زندگی شیرین شیرین بود هیچ چیز نمیتونست این شیرینی رو نابود کنه به جز وحشتناک‌ترین اتفاقی که می‌تونه برای یه پسر اتفاق بیوفته و اون فاجعه اتفاق افتاد
پر از زندگیفصل ۲ قسمت ۶ با لباس نازو خوشگل توی تنش کنارمون نشسته بود داشت با شوق لذت مارو تماشا میکرد بعضی موقع ها به بدن من دست میزد و منو نوازش میکرد صورتمو نزدیک صورت نازش بردم لبامو چسبوندم رو لباش شروع کردم به بوسیدن لبای نازو خوشگلش. کیرمو آروم از تو کون سامان درآوردم دوباره تا ته کردم تو کونش ریتم گاییدنم رو آروم کردم سامان زیرم وقتی کیرم تا ته میرفت تو کونش ناله میکرد پتوی زیرشو محکم چنگ زده بود سارا دستشو رسوند به کونم بدون مقدمه یکی از انگشتاشو کرد توی کونم لذت بخش ترین لحضه زندگیم بود داشتم با لبای خواهرم بازی میکردم گازشون میگرفتم این کارو خیلی دوست داشتم بدنم داغ‌تر شد تلمبه هامو تو کون سامان محکم تر میکوبیدم سامان زیرم ناله میکرد و می‌گفت که جرش بدم سارا رفت کنار سامان و لبای سامانو بوسید من کمر سامانو گرفتم با تمام قدرت تو کونش تلمبه میزدم سامان زیر من داشت می‌لرزید بدنم داغ‌تر شده بود تلمبه هامو سریعتر کردم حس عجیبی داشتم بدنم شروع کرد به لرزیدن چشامو بستم با صدای بلند ناله میکردم آب کیرم با فشار توی کون سامان پاشید حس بینهایت عالیی داشتم سامان چشماشو بست گفت جووونم چه داغه. برای اولین بار ارضا شدم و آبم اومد خیلی باحال و لذتبخش بود بالاخره منم مرد شدم سارا با خوشحالی داشت منو تماشا میکرد زوق کرده بود بغلم کرد لبای همو میبوسیدیم سامان خوابید زمین کیرم از تو کونش دراومد بی‌حال شدم همه حس شهوتم یهو از بین رفت به جاش یه حس کرختی و بی‌حالی منو گرفت همون‌جوری سارا رو بغلم کردم خوابیدم کنار سامان سارا داشت لبامو می‌بوسید اما من نمی‌دونم چرا اصلا حس و حالشو نداشتم یکم بعد سامان بهمون اضافه شد سه نفری داشتیم با هم لب می‌گرفتیم نمی‌دونم چم شد خیلی بی‌حال شدم ولی حس اولین ارضا شدنم عالی بود. سارا یکی زد پس سر من گفت پاشین لباس بپوشین الان مامان و دوست پسرش میان، خندیدم پریدم وسط حرفش گفتم اونارم میکنیم، سارا محکم خندید یه نگاه بهم انداخت با نیش خند گفت آره میبینم چقدر بی‌حال شدی با این همه انرژی میخوای کیو بکنی؟ این حرفش لج منو درآورد به سمتش حمله کردم گرفتمش خوابوندمش رو زمین شروع کردم به قلقلک دادنش گفتم تا نگی غلط کردم ولت نمیکنم سارا از شدت خنده نمیتونست بگه آخرش خودم بیخیال شدم خودمو انداختم روش همه وزنم افتاد روش داشت زیرم له میشد لباشو بوسیدم گفتم جنده خودمی سارا خانوم، سارا دستاشو دورم حلقه کرد لبامو بوسید گفت قربون داداش کونی کسکش بیغیرتم بشم که بالاخره مرد شد از امروز قراره کلی با هم حال کنیم قراره آبجی جونت کلی آب کیرتو بکشه بیرون صورتم نزدیک صورت سارا بود داغی نفس هاشو حس میکردم لبامو چسبوندم رو لباش چشمامو بستم و لباشو می‌خوردم دوباره حشری شدم چرخیدم سارا اومد روم، سامان اومد پشتمون شلوار سارا رو درآورد رفت لای پاش زبونشو به کسش چسبوند مثل یه بستنی خوشمزه میلیسید دو دقیقه بعد آبجی سارا داشت توی بغل من عقبو جلو میشد و ناله میکرد و به عشقش کس میداد. دیدن خواهرم با قیافه حشریش بینهایت دیوونم میکرد. شب برگشتیم خونه مامان سامان و مامانم اومده بودن انگار ناراحت بودن با هم حرف میزدن بیشتر مامان سامان ناراحت بود انگار گریه کرده اصلا نمیدونستیم چی شده چند دقیقه بعد بابا هم اومد خونه یه سلام خشک و خالی بهمون داد رفت پیششون داشتن به مامان سامان دلگرمی میدادن و هی میگفتن چیزی نیست ما پیشتیم هواتو داریم. آروم حرف میزدن منو سارا جلوی تلویزیون داشتیم به حرفاشون گوش می‌دادیم اما چیزی متوجه نمیشدیم مامان اومد پیش من گفت برو سامان رو صدا بزن بیاد اینجا. قیافه مامانم بینهایت ناراحت بود معلوم بود گریه کرده، سریع رفتم سامانو خبر کردم سامان وقتی قیافه نگران منو دید اونم نگران شد پرسید اما چیزی نمی‌دونستم که بهش بگم سریع با عجله رفتیم خونه سامان و منو سارا کنار هم بودیم بابا شروع کرد به صحبت کردن، اولاش داشت به سامان امید میداد درحالی که ما اصلا نمیدونستیم چه اتفاقی افتاده من همش فکر میکردم حتما دوست پسر مامان سامان مرده یا ولش کرده اما اتفاقی که افتاده بود خیلی بدتر از چیزی بود که میشد تصور کرد بابا بالاخره تصمیم گرفت که بگه چی شده قیافش خیلی ناراحتو درهم بود با همون قیافه درهمو گرفته به سامان گفت که مامانت یه مریضی داره. سامان با نگرانی پرسید چی. بابا بعد از یکم سکوت با صدای آروم گفت سرطان. چشمهای سامان از تعجب میخواست از جاش دربیاد دهنش کاملا باز مونده بود نمیتونست چیزی بگه خشک و مات مثل یه مجسمه که دویست سال وسط میدون شهر جا خوش کرده بود خشک شده بود منو سارا وضعمون چیز کمی از سامان نداشت بینهایت شوکه شده بودیم سارا سکوت رو شکست گفت یعنی چی آخه مگه میشه؟ بابا شروع کرد به توضیح دادن، مامان سامانو سرطان سینه داشت انگار چند وقته به سرطان سینه مبتلا شده اما خبر نداشته تازه تشخیص دادن اما انگار هنوز دیر نشده و میشه برای درمانش اقدام کرد بابا همش داشت به سامان امید میداد و می‌گفت که نگران هیچی نباشه تا هر جایی لازم باشه میرن تا سرطان رو درمان کنن، سامان بالاخره تونست خودشو جمع و جور کنه و از بابام بپرسه که درمان میشه؟ بابا با یه لبخند خوشگل به سامان نگاه میکرد دستشو به سر سامان کشید گفت تو مثل پسر منی هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم، سامان مامانشو که کنارش نشسته بودو بغل کرد شروع کرد به گریه کردن مامان سامان هم گریه میکرد چند ثانیه بعد مامانم و سارا هم داشتن گریه میکردن فقط منو بابا داشتیم مثل یه تیکه چوب خشک نگاشون میکردیم نگرانی خیلی زیادی تو چشم بابا میدیم اما بابام رییس بیمارستانه و هرکاری دلش بخواد میتونه بکنه و حتما درمانش می‌کنه. چند دقیقه بعد بابا دوباره شروع کرد به حرف زدن و همش داشت حرفای پزشکی می‌گفت و توصیه میداد که این کارو میکنیم و اون کارو میکنیم یا فلانی ها خوب شدن و الآنم حالشون خوبه اونقدر گفت که واقعا امیدوار شدین که میشه درمانش کرد. بابا بعد از یکم حرف زدن به منو سارا گفت قراره یه مدت کوتاه اندازه چند ماه خونه مامان سامان زندگی کنیم چون قراره از فردا کارگر بیاد و خونه مارو بکوبه و از نو یکی دیگه بسازه این حرف بابا خیلی عالی بود اما تو شرایطی نبودیم که بتونیم خوشحالی کنیم. امشبون اونجوری گذشت و از فردا چیزی درست نشد زندگیمون از این رو به اون رو شده بود سامان همش تو خودش بود دیگه حوصله هیچی رو نداشت حوصله حرف زدن نداشت یا دیگه حوصله سکس رو هم نداشت هرروز وضع بدتر میشد از اون طرف خونه ما روخراب کرده بودن و داشتن از نو میساختنش از این طرف سامان تبدیل شده بود به یه برج زهرمار همش ناراحتو اخماش توهم, هرکس دیگه جاش بود همینجوری میشد شایدم بدتر. سامان سعی میکرد جلوی مامانش بخنده و پر انرژی باشه اما پشت سر مامانش همش داشت گریه میکرد منو سارا همیشه پیشش بودیم مامان سامان هرروز داشت لاغر تر میشد میگفتن بخاطر شیمی درمانی که انجام میده موهاش ریخته بود پوستش مثل برف سفید شده بود. یبار منو سارا و سامان و مامانم رفتیم بیمارستان تا مامان سامان شیمی درمانیش رو انجام بده، اولین باره که میرم بیمارستان چند دقیقه بعد بابا هم بهمون اضافه شد با لباس سفید و بلندش تو اون لباس خیلی با ابهت شده بود به ما سلام داد یکم مامان و بابا حرف زدن، همونجور که حرف میزدن دوست پسر مامان سامان از انتهای سالن مارو دید اومد سمتمون با بابا دست داد به مامانم سلام کرد وقتی دستشو سمت سامان دراز کرد تا با سامان دست بده سامان دستشو پس زد به طرف پسره حمله کرد بابا و مامان سامانو گرفته بودن، سامان وسط راه رو بیمارستان با خشمو عصبانیت سر پسره داد میکشید و می‌گفت همش تقصیر توعه تو باعث شدی اینجوری بشه اگه تو پیدات نمیشد هیچکدوم اینا اتفاق نمی‌افتاد. بابا مامان به زور سامانو نگه داشته بودن یدفعه یه صدا از چند متر اونطرف تر سامانو ساکت کرد، مامان سامان بود که داشت صداش میکرد لباس بیمارستان تنش بود با صورت رنگ پریده چشمای پف کرده و زیر چشمای سیاه اما یه لبخند خوشگل و دوست داشتنی. سامان با دیدن مامانش دویید سمتش همدیگه رو بغل کردن، داشتن تو بغل هم گریه میکردن یکم بعد از هم جدا شدن مامان سامان اشکای سامانو پاک کرد یکم قربون صدقه پسر خوشگلش رفت و گفت درمورد منصور اینجور فکر نکن اون اصلا تقصیری نداره، برعکس منصور بود که فهمید من سرطان دارم اگه منصور نبود تا الان سرطان منو از پا درآورده بود. سامان دوباره اشکاشو پاک کرد و بدون فکر از مامانش پرسید چطور فهمید سرطان داری؟ مامان سامان محکم خندید مامان منو بابام هم داشتن میخندیدن منصور انگار یکم خجالت زده شده بود مامان سامان بعد از اینکه خندش تموم شد گفت اونش دیگه مهم نیست، و دوباره سامانو بغل کرد یکم بوسیدش بعد با بابا رفتن تا شیمی درمانیش کنن. ما اجازه ورود نداشتیم واسه همین نشستیم تو حیاط دورو برو نگاه کردم دیدم سامان کنارم نیست به سارا نگاه کردم دیدم داره یه گوشه رو نگاه می‌کنه نگاه کردم دیدم سامان با منصور دوست پسر مامانش بجا نشستن دارن با هم حرف میزدن. سارا با لبخند داشت بهشون نگاه میکرد منو سارا بهم نگاه کردیم گفتم خوبی آبجی خوشگله من، سارا خندید گفت خوبم تو چطوری داداشی خوشتیپ من؟ من خندیدم گفتم اصلا حالم خوب نیست. سارا پرسید چرا سرطان گرفتی ؟ خندیدم یدونه آروم زدم رو سرش گفتم مرض دیوانه، نخیر سرطان نگرفتم خیلی وقته آبجیمو بوس نکردم سکس هم نکردم باهاش. سارا خندید گفت تو این وضعیت چطوری میخوای سکس کنیم منم دلم میخواد خیلی وقته سکس نکردم آخرش کیرم به یکی از بچه های محله میدم تو عرضه کردن نداری. این حرف سارا لجمو درآورد گفتم جنده اگه تا امشب جرت ندادم دیگه داداشت نیستم. سارا خندید گفت پس دیگه داداشم نیستی اگه نتونی منو تا شب سیر کنی، درضمن چی هستی اگه داداشم نیستی؟ خندیدم گفتم دوست پسر جدیدت. مامان چنتا بستنی گرفته بود اومد دوتاشو داد به منو سارا منم مثل بستنی ندیده ها سمتش حمله کردم رفت دوتا هم داد به سامان و منصور خودشم نشست پیششون شروع کردن به حرف زدن من برگشتم به سارا گفتم بنظرت الان شیمی درمانی تموم شده؟ سارا بلند شد گفت بریم نگاه کنیم. رفتیم سمت بیمارستان از دور به مامان اشاره کردم که میریم سمت بیمارستان مامان هم از دور گفت مواظب باشین گم نشین. رفتیم سمت همونجاییی که اتاق مامان سامان بود در اتاق یه پنجره کوچیک داشت از پنجره نگاه کردم دیدم مامان سامان رو تخت دراز کشیده بابا هم کنارشه دارن با خنده با هم حرف میزنن یه لحظه متوجه چیز جالبی شدم بابا یه دست مامان سامانو تو دستش گرفته بود و با یه دست دیگش داشت گونه های مامان سامانو نوازش میکرد یه خنده عاشقانه روی لباشون داشتن به هم نگاه میکردن وحرف میزدن، این نگاه و حالت رو وقتی سامان و سارا با هم حرف میزنن می‌دیدم. با صدای سارا به خودم اومدم سارا پرسید چیشد چخبره اونجا، من خودمو جمعو جور کردم گفتم هیچی چیز مهمی نیست در زدم رفتیم تو بابا و مامان سامان از هم جدا شده بودن اما من هنوز تصویر نگاه عاشقانشون جلوی چشمام بود. رفتیم جلو سلام کردیم چند دقیقه بعد بقیه هم اومدن بخاطر درمانی که انجام شده بود نباید زیاد بهش نزدیک می‌شدیم برای همین نتونستیم زیاد اونجا بمونیم و برگشتیم خونه نزدیکای غروب بود تو خونه نشسته بودیم داشتیم تلویزیون می‌دیدم روحیه سامان بعد دیدن مامانش خیلی بهتر شده بود و برای اولین بار بعد از چند ماه تازه یه لبخند واقعی رو لباش می‌دیدم، یکم مکث کردم گفتم چند روزه نرفتیم به خونه سر بزنیم بریم ببینیم چه خبره و بلند شدم سارا یکم بعد از من بلند شد اما سامان با اینکه حالش بهتر بود اما حوصله بیرون رفتن نداشت من کلیدارو برداشتم دست سامانو گرفتم کشیدم کم مونده بود دستش از جاش کنده بشه کلیدا رو برداشتم از خونه زدیم بیرون رفتیم سمت خونه خودمون، با کلید درو باز کردم رفتیم تو حیاتمون همون بود همون شکلی بدون هیچ تغییری اما توی این چهار ماه کل خونه رو کوبیده بودن از نو ساخته بودن خیلی سریع داشتن کار میکردن بابا می‌گفت سرعت کارشون دو برابر سرعت کار مهندسای دیگست منم واقعا خودمم تعجب کرده بودم چون تو این چهار ماه بیشتر از نصف خونه تکمیل شده بود در ها رو نصب کرده بودن حتی بعضی جاها رو گچ سیاه هم زده بودن بابا می‌گفت می‌خوام کاغذ دیواری بزنم جدید اومده خیلی بهتر از رنگه کلی هم طرح خوشگله گلو گیاه روشه منکه خودمم خیلی دوست دارم ببینم این کاغذ دیواری چطوریه خیلی هم برام سوال بود آخه بجای رنگ چرا باید کاغذ به دیوار بچسبونیم آخه مگه میشه؟ کاغذ زود پاره میشه زود خراب میشه زود آتیش میگیره خیلی چیز مزخرفی به نظر میاد ولی بابا میگه صبر کن خودت ببین، منکه نمیزارم اتاقم کاغذ بزنن یا آشپزخونه رو دیگه اونجا خیلی خطرناکه. در جلوی خونمون خیلی خوشگل تر و بزرگتر از قبلی بود وارد خونه شدیم یه خونه دو طبقه که فکر کنم بهش میگن دوبلکس که طبقه اول یه حال خیلی بزرگ داره بدون ستون خیلی دل بازو خوشگله ولی بدیش اینه که دیگه ستون نداره که دست و پای سجادو بهش ببندیم. همه جا پر از گردو خاک و کثیفیه ولی توی ذهنم تصور میکنم که چقدر خوشگل و بزرگ میشه مثل خونه سامان اینا. آشپزخونه هم طبقه اول بود یه آشپزخونه بزرگو دل باز با پنجره بزرگش رو به حیاط خیلی بهتر از آشپز خونه قبلیمون بود یه چیز جدید که میگن تو آشپزخونه خارجی ها استفاده میکنن بهش میگن اوپن که من اصلا ازش خوشم نمیاد آخه چرا آشپز خونه نصف دیوارشو نباید بسازن و فقط نصف دیوارشو میسازن اما خوشگل هم شده، بخصوص اینکه آشپزخونه رو خیلی بازتر نشون میده. دلم میخواد ساختمون بسازم باید شغل خیلی باحالی باشه. سامانو سارا داشتن کاشی هایی که تازه زده شده بودن رو نگاه میکردن سارا میخواست بره تو آشپزخونه که من با دادو فریاد جلوشو گرفتم سارا هم با تعجب ازم پرسید چته داد میزنی؟ من که حس مهندس بودن بهم دست داده بود گفتم کاشی های کف رو تازه زدن هنوز سیمانشون خیسه اگه بری کاشیارو خراب میکنی. دستشویی و حموم هم چسبیده به اشپرخونه بود.طبقه دوم با یه راه پله کج دایره ای شکل بهش میرسیدیم که کاشی هاشو هنوز نزده بودن رفتیم طبقه دوم چهار تا اتاق داشت که یکی از اتاق ها توش یه حموم و دستشویی هم داشت که برام عجیب بود که دوتا حموم دستشویی رو میخواییم چیکار اتاق ها اندازشون بزرگتر از اتاق های قبلیمون بود که خیلی خوب بود اما بازم از اتاق های خونه سامان کوچیکتر بود. من دوست داشتم اتاقم با اتاق سارا یکی باشه شبا کلی با هم حال میکردیم فکر کنم دیگه قرار نیست اونجوری با هم حال کنیم. پله هایی که از طبقه اول شروع شده بود توی طبقه دوم هم ادامه داشت و می‌رفت تا سقف، دست بچه ها رو گرفتم گفتم بریم سقف رو نگاه کنیم. رفتیم سقف خونه چیزی برام همیشه عجیب بود سقف خونمونه تقریبا نصف سقف رو خونه ساخته بودن نصف سقف رو همون‌جوری ول کرده بودن انگاری خونمون دو طبقه و نیم شده بود داشتم به احمق بودن مهندسش فکر میکردم که سارا با ذوق به سامان گفت واییی سامان اینجا خیلی باحاله یه حیاط دیگه اینجا درست کردن. من تازه فهمیدم قضیه چیه! این نصفه ای که درست نکردن یچیزی مثل حیاط دوم خونمونه که واقعا فکر خیلی خوبیه. چرا به فکر خودم نرسید. سامان کل مدت هیچی نمیگفت و فقط به اطراف نگاه میکرد ازش نظرشو پرسیدم اونم یکم تعریف کرد رفتم بغلش کردم لبامو چسبوندم رو لباش و لباشو بوسیدم گفتم نبینم غمتو، سامان یه لبخند خوشگل رو لباش نقش بست دوباره لبای همو بوسیدم سارا بهمون نزدیک شد گفت اینجا نه برین داخل احمقا. رفتیم داخل خونه سامانو کشیدم تو بغلم کونشو چنگ زدم شروع کردم به بوسیدنش به یه دست دیگم سارا رو بغل کردم سه نفری داشتیم با هم حال میکردی. به سارا گفته بودم اگه امروز نکنمت دیگه داداشت نیستم الآنم می‌خوام جرش بدم هر سه تامون حشری شده بودیم ده دقیقه بعد سارا نشسته بود کیر منو سامان که ایستاده بودیم رو تو دستش گرفته بود داشت برای ما ساک میزد صدای زیبای رفتن کیرامون تو دهن سارا هم توی اتاق ها می‌پیچید هم توی وجود من و منو بیشتر حشری میکرد منو سامان داشتیم با هم لب میگرفتیم همینجور ایستاده بودیم جایی برای نشستن وجود نداشت، سارا رو بلند کردیم و سارا ایستاد بین منو سامان من لبامو چسبوندم رو لبش دستمو بردم به کسش سارا داشت ناله میکرد و از شهوت نفس نفس میزد سامان از پشت شلوار سارا رو کند کیرشو گذاشت لای کون سارا دستشو رسوند به ممه هاش داشت با ممه های خواهرم بازی میکرد یکم بد سامان با صدای حشریش گفت می‌خوام جرت بدم عشقم می‌خوام بگامت جنده. با آب دهنش سوراخ سارا رو لیز کرد کیرشم لیز کرد سر کیرشو فرو کرد تو کون سارا. سارا که عاشق کون دادن بود چشماشو بسته بود دهنشو باز کرده بود داشت از ته دل ناله میکرد میخواست همه کیر سامانو توی کونش حس کنه من کس سارا رو میمالوندم سامان شروع کرد به تلمبه زدن، کیرمو گرفتم تو دستم کیرمو به کس سارا میمالیدم کسش خیس شده بود داشت به دوست پسرش کون میداد اونم تو بغل من برام بینهایت لذت بخش بود کیرم با آب کسش خیس خیس شده بود سارا سر کیرم بعضی موقع ها می‌رفت تو کس سارا ولی چون سامان سارا رو میگایید و سارا تو بغلش حرکت میکرد کیر من از تو کس سارا درمیومد چند دقیقه همینجوری گذشت تا سامان کمی آروم شد تا نفس بگیره، کیر من با آب کس سارا خیس خیس شده بود کیرمو جلوی کس داغش گذاشتم فشار دادم سر کیرم آروم رفت توی کسش کیر سامان هنوز تو کون سارا بود منم میخواستم کیرمو بکنم تو کسش و همین کارو کردم سارا رسماً داشت بین منو سامان داد میکشید به سارا گفتم آبجی جون اذیتت می‌کنه درش بیارم. سارا یکم مکث کرد گفت نه خوبه بکنین منو من مال شمام جرم بدین. این حرفاش دیوونم کرد دو نفری شروع کردیم به گاییدنش اما گاییدنش سخت شده بود سارا بین ما داشت از حال می‌رفت سامان ناله های شدید تر شده بود کیرشو تا ته تو کون سارا فرو کرد آبشو با فشار پاشید تو کون خواهرم. سارا از داغی آب کیر عشقش لذت میبرد سامان کیرشو از تو کون آبجی سارا درآورد کیر من آزاد تر شد با شدت تمام شروع کردم به گاییدنش سارا ناله هاش شدید تر شده بود من تلمبه هامو بیشتر کردم سارا بدنش شروع کرد به لرزیدن با ناله های دلنشینو لرزش بدنش ارضا شد کیرم از تو کسش دراومد نشست جلوم یکم بی‌حال شده بود کیرمو تا ته کردم تو دهنش و دهنشو گاییدم آخر سر ابمو با فشار ریختم تو دهنش، از آب کیر خوشش نمیاد میگه خیلی بد طعمه، آب کیرم تو دهنش بود یکمیشو ریخت رو زمین خندش گرفته بود چون دهنش هنوز آب کیری شده بود گفتم چته؟ گفت میخوای لب بگیریم بفهمی چمه؟ منم بدون مقدمه گفتم آره بچه میترسونی؟! سارا یکم بهم نگاه کرد بعد سریع لباشو چسبوند رولبام برای اولین بار طعم آب کیرو میچشیدم واقعا طعم بدی داشت اما اونقدرام که سارا می‌گفت بد نبود هر دوتامون خندمون گرفته بود، یکم دیگه همو بوسیدیم بعد خودمونو مرتب کردیم برگشتیم سمت خونه، سارا تو راه یکم کج راه میرفت پرسیدم چته گفت الان داشتم رسماً جر می‌خوردم بین شما ها الان یکم درد دارم ولی چیزی نیست. منو سامان هر دوتامون خندمون گرفته بود سامان گفت خودت گفتی بکنه. سارا خندید گفت آره خیلی هم حال داد اما درد هم داره خب. رسیدیم خونه من زودتر از همه رفتم تو بابا اومده بود انگار داشت با مامان حرف میزد چیزی از حرفاشون نشنیدم به جز اینکه بابا به مامان گفت ما هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم. قیافه مامان گرفته بود بابا هم مثل مامان اما وقتی ما اومدیم داخل یکم خودشونو جمعو جور کردن. چند ماه همینجوری می‌گذشت و ما ذره ذره آب شدنشو تماشا میکردیم بابا بعضی موقع ها خبرهای خوبی میداد اما بیشتر موقع‌ها خبرا بد بود از یه جایی به بعد انگار همه قبول کردیم که دیگه قرار نیست چیزی درست بشه و هیچ چیز درست نشد. سرطان طی هشت ماه یه خانوم سالم و زیبا رو از پا درآورد. آدمی که تا دیروز هزار تا امیدو آرزو داشت امروز سنگ قبرشو داشتن درست میکردن که روش نوشته بود سارا علیزاده. توی مراسم خاک‌سپاری مامان و بابا هر دوتاشون گریه میکردن مامان چون بهترین دوستشو ازدست داده بود بابا هم شاید بخاطر اینکه نتونسته بود درمانش کنه، نمی‌دونم. همه فامیلای سامان اومده بودن همه اونایی که همش به سامانو مامانش میگفتن شما مرتد و ضد انقلابین، الان اومده بودن مراسم تدفین. سامان هم قربونش برم هیچکدومشونو آدم حساب نکرد حتی برای مراسم سوم و هفتم و چهلم هم دعوتشون نکرد. از پانزده سالگی تا شانزده سالگی یک سال تمام زندگیمون با بدبختی و ناراحتی گذشت. بعد از فوت سارا خانوم مامان سامان چیزی فکرمو درگیر خودش کرده بود، چند ماه بعد از بابام پرسیدم. بابا چرا سارا مامان سامان اسم تو رو روی پسرش گذاشت و چرا تو اسم سارا رو روی دخترت گذاشتی؟ بابا که انگار یکم تعجب کرده بود اما خودشو جمعو جور کرد گفت منظورت چیه؟ گفتم هیچی برام سوال بود که چرا شما اسم همدیگه رو برای بچه هاتون گذاشته بودین، فقط همین. بابا یه لبخند روی لبش نشست انگار داشت به چیزی فکر میکرد، با همون لبخند دلنشینش گفت نه همینجوری اتفاقی اسمامون مشابه هم شده. منم گفتم باشه رومو برگردوندم میخواستم برم دنبال کارام اما نتونستم بیخیال بشم برگشتم و به بابا سامانم گفتم که دیدم اون روزو. بابا با تعجبی که کل صورتشو پوشونده بود گفت چیو دیدی؟ منم گفتم که از پنجره در اتاق بیمارستان دیدم که دست سارا خانومو گرفته بودی و صورتشو نوازش میکردی. بابا که انگار آچمز شده بود چیزی نگفت به انگشتاش نگاه کرد که یه تیکه پارچه کوچیک تو دستش بود لبخند دلنشین همیشگیش رو لباش اومد چند ثانیه مکث کرد گفت ای بچه شیطون، می‌دونی این دستمال کوچیک مال سارا بود بهم هدیه داده بود. قبل از مامانت من سارا رو میخواستم خیلی هم میخواستمش اما پدر مادرم با فشارو اجبار اجازه ازدواجمونو ندادن گفتن مناسب تو نیست و خانواده کم سطحی هستن و کلی مزخرفات دیگه آخرشم سارا ازدواج کرد منم چند وقت دیگه با مامانت ازدواج کردم البته عاشق مامانتم خیلی هم دوستش دارم. حرفای بابا برام خیلی جالبو دوست داشتنی بود گفتم برای همین اسمای همدیگه رو روی بچه هاتون گذاشتین؟ بابا با یه خنده انگار تو فکر فرو رفته بود گفت به مامانت نگی ها. منم خندیدم گفتم حتما میگم اگه برام از این دوچرخه جدیدا نخری که بابا با یه خنده زد پس کلم گفت گمشو پسره باج گیر تازه یکی برات خریدم. منم خندیدم گفتم شوخی میکنم بابا و هر دوتامون خندیدم. سلام خدمت همه خوشگلا، عید همتون مبارک امیدوارم همیشه خوشحالو خوشبخت باشین. و کمی عذر میخوام که داستان واقعا دیر میشه، امیدوارم به دل نگیرید. و یه چیز دیگه اینکه خیلی خوشحال میشم نظراتو انتقاداتونو بشنوم مطمئنا من پوستم مثل کرگدن کلفت و محکمه و حرف تو کتم فرو نمیره اما شما بگین شاید رفت. ممنون.
پر از زندگیفصل ۲ قسمت ۷آخرین تولدی که جشن گرفتیم مال سیزده سالگی داداشم بود اونروز از سارا خانوم مامان سامان سه تا ساعت خوشگل هدیه گرفتیم. روز خاکسپاری هر سه تامون ساعتهامونو تو دستمون داشتیم روز عجیبی بود انگار داشتم مادر خودمو از دست میدادم. بدترین حسی که تو عمرم تجربه کردم فکر میکردم دیگه قرار نیست زندگی قبلیمونو ادامه بدیم، اما خب زندگی جریان خودشو داره و ما همه تلاشمونو کردیم تا به زندگی عادی برگردیم و سامان رو هم به زندگی عادیش برگردونیم ولی یتیم شدن بدتر از چیزی بود که فکرشو میکردم، سامان نمیتونست خودشو آروم کنه و با مرگ مادرش کنار بیاد، مامان می‌گفت سوگواری بعد از فوت عزیزانه، یه روال عادی که همه اونو میگذرونن و باید هم بگذرونن تا همه چیز به روال عادیش برگرده نمیشه که تو چند روز بعد از دست دادن یکی از اعضای خانوادت به زندگی عادی برگردی و انگار که هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده. سامان هم انگار تو همون شرایط بود و باید اون دوران رو میگذروند برای همین درکش میکردیم و ازش هحمایت میکردیم شاید بخاطر اینه که مامانم خیلی آدم باهوشیه و می‌دونه که باید چیکار کنه. خونمون تقریبا تموم شده بود و همه چیزشو ساخته بودن حتی مامان همه وسایل خونه و آشپز خونه و اتاق هامونو از نو خریده بود، یه تخت خیلی خوشگل واسه من و یه تخت دیگه واسه داداش علی. علی وقتی اولین بار کاغذ دیواری رو دید با تعجب به بابا گفت این که کاغذ نیست خیلی کلفت و ضخیمه! بابا و اوستا کاری که اومده بود کاغذ دیواری ها رو نصب کنه قاه قاه میخندیدن، من به میل خودم اتاقمو با گل های قرمزو صورتی تزیین کردم علی هم با قرمز و آبی، خونه خیلی خوشگلتر از چیزی شده بود که تصورشو میکردم اتاقم خیلی گنده و بزرگ شده بود یه میز تحریر چوبی خوشگل واسه خودم داشتم با یه تخت خیلی ناز. همه عروسکامو چیدم تو کمدی که کنار اتاقم درست کرده بودن. اتاق علی هم خیلی باحال شده بود برعکس اتاق من شده بود یه اتاق کاملا پسرونه و بی‌حال و خسته کننده نه عروسکی داشت نه رنگ شادی فقط گل‌های قرمزو آبی توی کاغذ دیواری اتاقشو رنگی کرده بود بقیه اتاقش سیاهو سفید بود. اتاق مامان بابا یه قصر مخصوص واسه خودش بود پنجره بزرگ خیلی خوشگلش برعکس اتاق ما که دوتا پنجره کوچیک داشت اتاق مامان بابا یه پنجره خیلی بزرگ داشت با یه تخت دو نفره خیلی بزرگ و خوشگل که تازه خریده بودن و کلی خرتو پرت خوشگل دیگه بقیه خونه هم به همین خوشگلی درست شده بود تنها ایرادی که داشت این بود که دستشویی طبقه پایین، اینبار برای دستشویی باید کل خونه رو پیاده روی کنیم برعکس مامان بابا که یه حموم دستشویی تو اتاقشون دارن این چند مدت تو خونه سامان موندیم و هواشو داشتیم الان که خونه خودمون کامل شده داریم به خونه خودمون برمیگردیم و مامانم اصرار داره سامان با ما بیاد و با ما زندگی کنه اما سامان قبول نمیکنه. بابا کار احراز ورثه رو انجام داده و همه چیز رو به اسم سامان برگردونده سه تا خونه دوتا زمین کشاورزی که مامان سامان با اجاره همینا زندگیشونو میگذروند، حتی بابا چنتا از فامیلای عوضی و بیشرف سامان رو هم نشوند سر جاشون که ادعا میکردن که از این ارثیه سهم دارن بابا یه جوری هوای سامانو داره که انگار پسر خودشه. جدیدا صبحها تو راه مدرسه با یه دختر نسبتا تپل هم مسیر شدم دختر خیلی خوبیه زیادی تپل نیست اسمش سولمازه هم سن منه تازه اومده مدرسه و محله ما صبح ها با هم میریم مدرسه بعد از ظهر با هم برمیگردیم، خونشون دوتا کوچه پایین تر از خونه ماست بعضی روزها باباش مارو میرسونه یا مارو برمیگردونه. باباش خیلی قیافه نازی داره. قدش از بابای من کوتاه تره اما قیافش خیلی نازه انگار یه جوون خوشگله بجای اینکه یه مرد زنو بچه دار باشه، خیلی هم خوش صحبته همیشه منو سولمازو میخندونه خیلی هم پولداره ماشینش بهتر از ماشین بابای منه، از سولماز درمورد شغل باباش پرسیدم میگه شرکت صادرات و واردات داره. یجورایی همیشه فکر میکردم هیشکی مثل بابای من باحال نیست اما بابای سولماز منو غافلگیر کرد اینقدر که باباش با حاله حتی وقتی تو ماشین میشینیم باهامون دست میده و همه مسیر و با هم میگیم می‌خندیم. بعد از مدرسه بابای خوشگل و دوست داشتنی سولماز که اسمش رحمان بود منو رسوند سر کوچمون باهاش دست دادم ازش خداحافظی کردم اونم با یه لبخند خوشگلو نازش جوابمو داد و از من خداحافظی کرد. رفتم خونه رسیدم وسایلمو پرت کردم تو اتاقم زدم بیرون مامان نهار درست کرده بود چند دقیقه بعد سامان هم پیداش شد مدرسه سامان درست خلاف جهت مدرسه منه یعنی صبح که از خونه می‌آییم بیرون من میرم سمت چپ سامان می‌ره سمت راست یکم هم مدرسش از مال من دورتره برای همین همیشه خدا دیر میرسه. غذامونو خوردیم من رفتم تو اتاقم یکم استراحت کنم یک ساعت استراحت کردم بعد از یک ساعت استراحت از اتاق بیرون اومدم میخواستم تلویزیون نگاه کنم اما رفتم ببینم علی چیکار می‌کنه دیدم تو اتاقش نیست از مامان پرسیدم گفت نیم ساعت پیش با سامان رفتن بیرون، با خودم گفتم ای کثافتا رفتن با هم حال کنن به من نگفتن. گفتم باشه مامان منم میرم ببینم کجان اومدم از خونه بیام بیرون که مامان جلومو گرفت گفت اینجوری؟ یه نگاه به خودم انداختم گفتم چطوری پس؟ مامان با یکم تعجب گفت تو دیگه بچه نیستی تقریبا چهارده سالته دیگه باید حجابتو رعایت کنی بیرون پر آدمای عوضیه. یکم با من صحبت کرد که بیرون پر گرگه و باید مواظب باشم نمیدونست علی پسرش و سامان دوستش هر روز منو از کسو کون جر میده. و همه بچه های محله یه دور با کسو کون من حال کردنو دستمالیش کردن، البته تو این دو سال تقریبا همه اون پسرا از این محل رفتن یا خیلی بچن که بخوان منو بمالنو بهم حال بدن. رفتم اتاقم یه روسری سرم کردم اومدم بیرون چون بلوزم بلند بود و روی کسو کونمو پوشونده بود مامان بالاخره مجوز خروج منو صادر کرد. با روسری زیاد مشکل ندارم و بعضی موقع ها سرم میکنم اما زیاد هم خوشم نمیاد و خیلی مزخرفه.رسیدم جلوی در خونه سامان کلید داشتم درو باز کردم رفتم تو حیاط بزرگشونو پشت سر گذاشتم و رفتم داخل خونه سامانو علی تو بغل هم بودن داشتن با هم لب میگرفتن رفتم بالا سرشون متوجه اومدن من نشده بودن. داشتن تو بغل هم با هم بازی میکردن دیدنشون برام خیلی لذت بخش بود و حرصم هم دراومده بود که چرا بدون من دارن با هم حال میکنن. بالای سرشون بودم یهو داد زدم دارین چه غلطی میکنین. یهو هردوتاشون از ترس جیغ کشیدن بدجور جا خورده بودن و ترسیده بودن زود از هم جدا شدن چند ثانیه طول کشید تا متوجه بشن چه اتفاقی افتاده ترسیدنشون اونقدر خنده دار بود که من نمی‌تونستم خندمو متوقف کنم علی پشت سر هم داشت بهم فحش میداد سامان اما ساکت بود معلوم بود بدجوری ترسیدن خندم تموم شد ولی علی هنوز داشت فحش میداد بهشون گفتم خجالت نمیکشین بدون من دارین با هم حال میکنین علی خندید گفت تو رفتی اتاقت استراحت کنی من چیکار کنم درضمن حجابتو رعایت کن نمی‌بینی دوتا پسر اینجا نشسته. متوجه شدم رو سریم هنوز سرمه، هر سه تامون خندمون گرفته بود روسریمو درآوردم پرت کردم رو صورت علی خودمو انداختم تو بغل سامان یکم باهم لب گرفتیم گفتم خوبی عشقم؟ سامان لبامو بوسید گفت خوبم عزیزم چطوری؟ خوب استراحت کردی؟ خودمو چپوندم تو بغلش گفتم آره جات خالی خیلی خوب بود. سامان منو گرفت محکم چسبوند به خودش من تو بغل عشقم آروم چشامو بستم. چند ثانیه بعد دستای علی رو روی بدنم حس کردم لباشو گذاشت رو لبام دستشو برد سمت کسم تا من تو بغل عشقم دوباره داغ بشم، علی و سامان دو نفری بازم منو جر دادن. بعد از سکس هر دوتاشون بی‌حال مثل جنازه افتاده بودن منم بینشون هر سه تامون لخت لخت بودیم گفتم بچه ها مامان بابا کلید دارن میان تو لباس بپوشیم، علی خندید گفت نگران نباش کلیدای هر دوتاشونو کش رفتم دیگه کلید ندارن که بیان تو باید زنگ درو بزنن، زنگ در رو یک سال پیش نصب کردن چیز جالبی بود یه دکمه داشت کنار در که وقتی دکمه رو می‌زدی توی خونه صدای بلبل پخش میشد اینجوری میفهمیدیم یکی جلوی دره و باید بریم درو باز کنیم ما هم یکی مثل همین رو توی خونمون نصب کردیم خیلی بهتر از قبله که دستی در میزدن و. تق تق در صدا میداد و به زور صدای در رو می‌شنیدیم اما الان این زنگا خیلی کارو آسون تر کردن. سامان پاشد همونجور لخت رفت چایی بریزه گفت میخورین منم بلند شدم دوویدم سمتش گفتم بزار بیام کمک، دو نفری داشتیم چایی حاظر میکردیم بهش گفتم چه عجب چایی گذاشتی؟ سامان خندید گفت کار علیه من این کارو نکردم. خب چخبرا چیکارا میکنی دختر خوشگله؟ هیچی مدرسه میرم میان خونه بعد میرم مدرسه بازم میام خونه این وسط به شما ها هم کس میدم. سامان خندید گفت اییی جنده همش به فکر کس دادنی. این چند مدت هیچکس دستمالیت نکرده؟ باورت میشه بگم هیچکس قبلنا هرروز پسرا منو میمالوندن الان انگاری همشون مردن هیچکس نیست. سامان بازم خندید گفت چون همشون از دستت فرار کردن رفتن. آروم یه نیشگون ازش گرفتم که اصلا دردش نیومد ولی ادای درد رو درآورد، یکم خندیدم گفتم کوفت همشون بدجوری تو کف من بودن اگه اجازه میدادم همشون دلشون میخواست منو بکنن ولی فقط اجازه میدادم دست مالیم کنن. سامان پرید وسط حرفم گفت و کیرشونو بکنن دهنت. من گفتم نه بابا اونام بچه بودن آبشون نمیومد فقط براشون ساک میزدم یا اونا کسمو میخوردن. یکم مکث کردم از سامان پرسیدم. عشقم؟ سامان با یه حالت خوشگل گفت جووونم که قند تو دلم آب شد. گفتم ناراحت نمیشی من اینجوریم؟ سامان پرسید چجوریی مگه؟ خودمم یکم خجالت می‌کشیدم گفتم اینکه یکم جندم. سامان چایی دستش بود از یهو خندید طوری که یکم از چایی ریخت رو شکمش چون هیچ لباسی تنمون نبود چایی که تقریبا هنوزم داغ بود اندازه دو قطره روی پوست نازو لطیف عشقم پاشید سامان گفت سوختم من هل شدم نمی‌دونستم چیکار کنم سامان یکم پوست شکمشو پاک کرد یکم نگاه کرد گفت چیز مهمی نیست هیچی نشد.چایی رو گذاشت کنار منو بغل کرد محکم به خودش فشار داد منم محکم گرفته بودمش یکم بعد از هم جدا شدیم یکم منو بوسید و گفت که اولاش که فهمیدم جنده ای….. من پریدم وسط حرفش به شوخی گفتم جنده خودتی و خندیدم سامان هم با من خندید بعد ادامه داد خب باشه اولاش که فهمیدم دختر خیلی چی بگم آخه گفتم بگو جنده سامان خندید گفت الان گفتم ناراحت شدی که! خندیدم گفتم نه بابا داشتم شوخی میکردم درضمن این کاری که میکنم جندگیه دیگه خیلی هم بهم حال میده. سامان یکم خندید یه نیشگون کوچیک ازم گرفت اما واقعا درد داشت و من یه آخ گفتم سامان ادامه داد اولاش که فهمیدم جنده ای خیلی ناراحت بودم و یادته که سجاد بهم گفت همه چیزو خیلی هم بد گفت و بعدشم بقیه اتفاقا اما بعد از یه مدت یجورایی قبول کردم که خب جنده بودن چه ایرادی داره من خودم کونی ام به علی کون میدم خیلی هم حال میکنم توأم یکم جنده باش اگه بهت حال میده خیلی هم خوبه البته اونموقع با جنده بودنت کنار اومده بودم اما هنوزم خوشم نمیومد اما آروم آروم وقتی می‌دیدم دیگران چطور دارن بهت توجه میکنن و چطور دورو بر تو میگردن اما تو مال منی، حس خوبی بهم میداد بعدشم که آروم آروم از جنده بودنتو جندگی کردنت خوشم اومد یجورایی فکر کنم مثل علی بی‌غیرت شدم. ازش پرسیدم بی‌غیرت بودن بهت حال میده؟ سامان یکم مکث کرد گفت آره یجورایی. پرسیدم یعنی چجوریا؟ سامان خندید به تاقچه آشپزخونه تکیه داده بود یه نفس عمیق کشید گفت چی بگم آخه توصیفش یکم برام سخته اما خب باحاله یجورایی دیگه با جندگیت مشکلی ندارم. بغلش کردم لبامو چسبوندم به لبای عشقم گفتم سامان عاشقتم تو برام تو دنیا یدونه ای، سامان لبامو بوسید گفت منم عاشقتم عزیزم و بعد همدیگه رو بغل کردیم دوتا تن لخت سکسی. همینجور که تو بغل عشقم بودم ازش پرسیدم سامان چیزی هست که ازش خیلی بدت بیاد یا ازش متنفر باشی؟ سامان مکث کرده بود و هیچی نمیگفت یکم گذشت میخواستم دوباره سوالو بپرسم که سامان بهم گفت دروغ، از دروغ خیلی بدم میاد اینکه بخوای یه چیزیو ازم مخفی کنی یا درموردش بهم دروغ بگی این خیلی برام ناراحت کنندس و فکر کنم هیچوقت نتونم قبولش کنم. محکم سامانو بغل کردم گفتم هیچوقت بهت دروغ نمیگم عشقم، هیچوقت. سامان ازم جدا شد لبامو بوسید گفت بفهمم بهم دروغ گفتی جرت میدم. خندیدم پرسیدم از کس یا کون سامان خندید گفت از دهن. هر دوتامون خندیدم از سامان جدا شدم دوباره سه تا چایی ریختم گفتم بریم ببینیم این علی داره چه غلطی می‌کنه پیداش نیست. رفتیم پیش علی مثل یه جنازه خوابش برده بود لخت دراز کشیده بود و داشت خرو پف میکرد دوویدم از اتاق یه بالش برای علی آوردم سرشو بلند کردم که بزارم زیر سرش اما از خواب بیدار شد بالشو گذاشتم زیر سرش بازم چشماشو بست تا بخوابه منو سامان نشستیم کنارش روی زمین. ما معمولا رو زمین با هم سکس میکنیم یه پتو میندازیم و سه نفری با هم سکس داغو عالی رو تجربه میکنیم. نشستیم سامان تلوزیونو روشن کرد تا بشینیم تلویزیون تماشا کنیم. سامان پرسید خب چخبرا دیگه چیکارا میکنی مدرسه چطوره؟ من گفتم هیچی دیگه مدرسه هم خوبه مثل همیشه تکراریه، آها تازگیا صبح ها با سولماز میرم مدرسه، علی که خواب بود سرشو بالا آورد با حالت خواب آلودی گفت سولماز کیه. با یه حالت جدی و خنده گفتم چیه بازم بوی دختر به دماغتون خورده؟ سامان گفت اگه جنده و کون گنده باشه که اوففف آره میگیریم جرش میدیم. خندیدم گفتم غلط میکنین این دوست خودمه درضمن کون گندم هست چجورم کون گندس دلم میخواد همونجا وسط خیابون لختش کنم کسو کونشو بلیسم. علی که از خواب بیدار شده بود دستشو به کیرش برد گفت جوووونم این کیرمو میکنم تو دهنش. سامان ازم پرسید دیگه چی بگو ببینیم. دستمو بردم به کسم گفتم وای نمیدونین که یکم تپله وقتی راه می‌ره کونش میخواد مانتو مدرسشو پاره کنه تو راه همه مردا بهش نگا میکنن. سامان دستشو برد سمت کسم گفت سارا از دخترا خوشت میاد دوست داری کسشونو بخوری؟ دست سامان روی کسم دوباره حشریم کرد گفتم آره خیلی دلم میخواد با یه دختر حال کنم همونجور که تو و علی با هم حال میکنین. علی داشت کیرشو میمالید گفت تو خیابون مردا بهتون نگاه میکنن؟ منکه همونجور داشتم حال میکردم گفتم اولاش آره. سامان پرسید الان چی گفتم الان بابای سولماز میاد با ماشین مارو می‌رسونه. سامان دست نگه داشت گفت بابای سولماز کیه؟ گفتم اسمش رحمانه قدش از قد بابا کوتاه تره اما قیافش مثل پسرای جوونه خیلی خوشگله نازه. علی پرسید انگاری از باباش خوشت اومده ها ناقلا. خندیدم با یه حالت مسخره گفتم نخیرم اصلا هم اینطوری نیست. سامان که داشت فکر میکرد گفت یه فکری دارم. با تعجب گفتم نکنه میخوای سولمازو بکنی؟ سامان گفت نمی‌دونم شاید سولماز شایدم یه دختر دیگه، بیایین یه دختر جور کنیم چهار نفری با هم سکس کنیم اینجوری تو میتونی با دختر سکس کنی. از پیشنهادش تعجب کرده بودم و همزمان ذوق زده شده بودم گفتم چطوری علی گفت خیلی آسونه من میرم با سولماز دوست میشم بعد میارمش خونه بعد لختش میکنم بعد با هم سکس میکنیم بعدشم یهو شما بیان مچ مارو بگیرین و بعدش هر چهار تامون با هم سکس کنیم. سامان گفت نه بابا تو بری مخ سولمازو بزنی باهاش دوست بشی بعد راضیش کنی بیاریش خونه بعد ما بریزیم سرتون اینجوری ده سال طول می‌کشه درضمن سولماز اگه بفهمه تو و سارا برادر خواهرین چرا با هم سکس میکنین؟ شاید رفت به همه گفت از کجا میدونی. علی برای دفاع از طرح و ایده خودش زود گفت نه این فکر من خوبه همینو انجام میدیم بعدش تو بگو چی تو سرت داری؟ سامان به علی گفت یادته این یارویی که می‌رفتیم ازش مجله میخریدیم می‌گفت یکیو می‌شناسه که می‌تونه برامون جنده جور کنه!؟ علی گفت آره چطور؟ سامان گفت خب احمق میریم یه جنده میاریم هیچی هم بهش نمیگیم و چهار نفری با هم حال میکنیم اصلا هم قرار نیست بفهمه رابطه شما خواهرو برادریه. از این پیشنهاد عشقم خیلی خوشحال شدم گفتم خب خیلی خوبه که منم اینو دوست دارم. علی پرید وسط حرفم گفت چنتا چیز هست یکیش اینکه آوردن جنده تو خونه خطرناکه مامان بابا میبینن بدبختمون میکنن دوم اینکه جنده ها همشون مریضی دارن، تو اون مجله نوشته بود یادته! سوم اینکه جنده ها همشون پیرن سی چهل سال سنشونه. سامان خندید گفت خوندم اون مجله رو پسره کونی آخر همون مجله نوشته بود باید مراقب باشید و از وسایل پیشگیری استفاده کنی مثل کاندوم که کلی کاندوم خریدیم و مشکلی نیست بقیه مشکلاتم یجوری حل میکنیم خب چرا اینقده گیر میدی الان توام. علی خندید گفت یادته می‌رفتیم زود به زود ازش کاندوم میخریدیم. بعد علی رو کرد به من گفت سارا اونقدر ازش کاندوم میخریدیم پسره مخش ترکیده بود می‌گفت اینهمه رو میخوایین چیکار؟ فکر میکرد میاریم اینجا میفروشیم اما براش مهم نبود دفه آخر که اینهمه کاندوم ازش خریدیم و پولشو دادیم چشماش داشت از خوشحالی برق میزد. بعد هردوتاشون خندیدن منم از خندشون خندم گرفت علی گفت باشه پیشنهاد تو رو اجرا میکنیم. برعکس چیزی که فکر میکردم لخت بودن خیلی هم باحال نیست باحال هست اما بعضی موقع ها انگاری یه سوزی به آدم میزنه. غروب برگشتیم خونه مامان به تلفن خونه سامان زنگ زد گفت سامان رو هم بیار، سامان اولش مخالفت کرد اما علی نزاشت بمونه و گفت تنها تو خونه نمی‌مونی از این به بعد پیش مایی همیشه، دستشو گرفت رفتیم سمت خونه درو باز کردیم رفتیم تو یهو بابا مامان جیغ کشیدن تولدت مبارک، خونه پر شمع و تزیین خوشگل بود یه کیک بزرگ خوشگل هم اونجا بود روش سه تا شمع بزرگ روش من از هیجان جیغ کشیدم هر سه تامون داشتیم بابا مامان خونه رو پر بادکنک کرده بودن با خوشحالی دوویدم مامان بابا رو بغل کردم. هممون نشستیم بابا مامان یکم باهامون حرف زدن بعد تا شماره سه شمردیم و هر سه تامون شمع ها رو فوت کردیم. جشن کوچیک پنج نفری که داشتیم برام بینهایت غافلگیر کننده و هیجان انگیز بود. بابا برای هر کدوممون یه کادو داد کادو ها رو باز کردیم برای من یه گردنبند طلای خیلی خوشگل و ناز بود از شوق داشتم جیغ می‌کشیدم علی یکی آروم زد تو سرم گفت کر شدم دیوونه علی کادوشو باز کرد یه کیف پول خیلی خوشگل بود، علی از کیف پول خوشش میاد علی به کیف پول نگاه میکرد مامان گفت مبارکه عزیزم، بابا گفت چرمش اصل اصله از پوست گوزن درست شده. علی که کیفش کوک کوک شده بود از مامان بابا تشکر کرد. کادو سامان یه بسته کوچیک بود بازش کرد، فقط یه دوچرخه کوچولوی پلاستیکی بود هممون با تعجب دوچرخه رو نگاه میکردیم بابا خندش گرفته بود علی پرسید این دیگه چیه؟ مامان هم که داشت می‌خندید بلند شد رفت در آشپزخونه رو باز کرد چند لحضه بعد با یه دوچرخه خوشگل اومد بیرون از این دوچرخه جدیدا بود با رنگ قرمزو آبی یه دوچرخه خوشگل خوشگل با یه زنگ خوشگل روش، مامان یه بوس از سامان برداشت دوچرخه رو بهش داد گفت مبارکه عزیزم. سامان از مامان بابا تشکر کرد من با ناراحتی گفتم منم دوچرخه میخوام، مامان یکم با حالت جدی گفت دختر دوچرخه سواری نمیکنه، به بابا نگاه کردم بابا با یه لبخند گفت فردا میریم برات یکی میخرم نگران هیچی نباش، مامان یه نگاه چپ به بابا انداخت اما هیچی نگفت. بابا یه بسته داد به سامان گفت اینم همه دارایی هایی که مامانت داشت همشو صحیح و سالم به نام تو زدم الان همش مال توعه، بسته رو به سامان داد گفت حالا اگه میخوای خودت نگهش دار یا من برات نگه میدارم اگه خواستی. سامان بسته تو دستشو داد به بابا گفت پیش شما باشه جاش امن تره. بابا بسته رو گرفت گذاشت کنار یه جعبه مربعی شکل که کنار صندلی گذاشته بود رو درآورد داد به سامان گفت این کادو مامانته خیلی دلش میخواست خودش بهت بده، سامان با عجله شروع کرد به باز کردن کادو از بابا پرسیدم چیه که با اشاره گفت نمی‌دونم. سامان با عجله کادو رو باز کرد وقتی داخل کادو رو نگاه کرد گریش گرفت میخواست جلوی گریشو بگیره اما نمیتونست. کادو رو از تو جعبه درآورد یه ساعت مردونه و بزرگ بود، بابا سامانو بغل کرد سامان تو بغل بابا گریه میکرد منم گریم گرفته بود، یکم بعد سامان آروم تر شد سعی میکرد خودشو جمعو جور کنه گفت ساعت بابامه مامان هیچوقت نمیزاشت بهش دست بزنم. ساعت رو به دستش بست کاملا اندازه دستش بود یکم گشاد تر. سامان گفت قبلا خیلی گشاد تر بود بابا داخل کادو رو نگاه کرد تیکه های بند آهنی ساعت هم اونجا بود با یه نامه. بابا نامه رو باز کرد و شروع کرد به خوندنش. مامان سامان تو نامه با سامان حرف میزد و از عشقش بهش می‌گفت سامان گریش گرفته بود، وسطای نامه بابا هم گریش گرفت، منو مامان هم که اشکمون دم مشکمون بود این وسط فقط علی داشت مثل بز نگاهمون میکرد. آخرای نامه مامان سامان از منو علی و مامان و بابا یاد کرده بود و مارو مثل خانواده واقعیش میدونست. نامه تموم شد به جر علی هممون گریمون گرفته بود بابا گفت جشن تولده با جشن گریس؟ پاشین پاشین جمع کنین شام میریم رستوران. چند روز گذشت هرروز صبح با سولماز میرفتم مدرسه هرروز بیشتر باهم دوست می‌شدیم حتی چند بار بعد مدرسه همدیگه رو دیدیم چون خونمون زیاد از هم دور نبود علی و سامان هم دیدنش علی گفت اندامش خیلی خوشگله اما سامان گفت یکم چاقه و عشقم سارا یکی یدونس. عمو رحمان هم بعضی روزا مارو میرسوند مدرسه و بعضی موقع ها میومد کنار مدرسه و مارو میرسوند خونه. خیلی مرد دوست داشتنیه خیلی هم خوشگلو سفیدو نازه، همیشه باهام شوخی می‌کنه و اذیتم می‌کنه، دیگه مثل یه آدم سن بالا نگاش نمیکنم، انگار یکی از خودمونه سولماز بیشتر وقتا میگه بابا اما بعضی موقع ها به شوخی میگه رحمان یا رحمان جون یا رحمان کوچولو منم آروم آروم با عمو رحمان خودمونی شدم الان دیگه فقط میگم رحمان و فقط با اسمش صداش میکنم. سولماز هم عاشق باباشه بخصوص وقتی که مامانش ولشون کرده و با یه مرد دیگه ازدواج کرده باباش تنها خانواده ایه که سولماز داره البته هفته ای یک بار یا ماهی یک بار می‌ره و مامانشو میبینه که زیاد چیز بدی نیست. صبح رحمان مارو رسوند من مثل همیشه صندلی عقب نشسته بودم سولماز صندلی جلو وقتی رسیدیم گفتم ممنون رحمان جون، رحمان هم با یه خنده گفت خواش میکنم عزیزم بعد به سولماز گفت یه بوس خوشگل به بابایی نمیدی سولماز یه مکث کوچیک کرد بعد لپ باباشو بوس کرد رحمان هم قربون صدقه دخترش رفت، رحمان به من گفت یه بوس هم واسه سارا خوشگله بعد با دستش یه بوس برای من فرستاد من پیاده شده بودم و فاصلم ازش دور بود تا بتونم بپرم بغلش و لبای خوشگل رحمانو بخورم اما این کارش برام خیلی جالبو دوست داشتنی بود واسه همین یه بوس برای رحمان جون فرستادم اونم خندید و بای بای کرد ما برگشتیم رفتیم سمت مدرسه به سولماز گفتم بابات خیلی باحاله سولماز خندید گفت ده هزار بار تا حالا گفتی اینو. زنگ تفریح با سولماز توی حیاط نشسته بودیم داشتیم حرف می‌زدیم سولماز یکم زیاد حرف میزنه از اون دخترای وراج نیست اما دوست داره کلی حرف بزنه ازم پرسید دوست پسر دارم منم گفتم دیدیش. سولماز با تعجب گفت کیو میگی گفتم سامان همون که اونروز با داداشم دیدیش، سولماز که چشماش از حدقه زده بود بیرون گفت اون که دوست داداشته گفتم آره خب دوست منم هست، سولماز خندید گفت داداشت مشکلی نداره؟ گفتم نه اصلا. سولماز یکم مکث کرد با یه حالت تعجب با یه چهره خیلی بامزه پرسید تا حالا بهش کس دادی؟ من از این مدل سوال پرسیدنش خیلی خوشم اومد زدم زیر خنده، خندم تموم شد نمی‌دونستم چی جوابشو بدم ترجیح دادم بگم نه بابا چه کس دادنی، سولماز یکم مکث کرد گفت پس چیکارا با هم کردین؟ گفتم یکم بوس بغل اونم نه زیاد، دیگه بهش نگفتم که هروقت دلم بخواد زیرشون جر میخورم. از سولماز پرسیدم تو چی؟ سولماز گفت دوست پسر منظورته که منم گفتم نه منظورم دوست معمولیه، آره که منظورم دوست پسره دیوونه، بگو ببینم دوست پسر داری چیکارا میکنین یا چیکارا کردین اصلا از اول همه چیو برام بگو. سولماز گفت آخه یکم زیادی طولانیه که من گفتم خب بگو دیگه. خب ببین من از چند سال پیش دوست پسر داشتم از وقتی آمریکا بودیم. آمریکا بودین؟ آره من از پنج سالگیم تا دوازده سالگیمو آمریکا زندگی کردم با بابا مامان بعد از طلاق اومدیم ایران الان دو ساله ایرانم، وقتی آمریکا بودم تقریبا وقتی ده سالم بود با یه پسر آشنا شدم به اسم جورج، خیلی ازش خوشم میومد عاشقش شده بودم آخه اونجا مدرسه هاشون مثل اینجا نیست اونجا مدرسه هاشون قاطیه یعنی دخترو پسر توش قاطی همن مثل ایران از هم جدا نیستن که، وااااای سارا چه مدرسه های باحالی دارن اصلا مثل مدرسه های اینجا نیست. پریدم وسط حرفش گفتم از جورج میگفتی. گفت آها باشه مدرسه رو بعدا میگم بهت حالا گوش کن جورجو من یک سال با هم دوست بودیم چنتا پارتی رفتیم خیلی باحال بود جورج فکر کنم سه سال ازم بزرگتر بود دقیق نمی‌دونم اما آره فکر کنم سه سال ازم بزرگتر بود مال کلاس بالاتر بود بعد از طلاق اومدیم ایران الآنم که اینجام آها راستی اینجا هم یه دوست پسر پیدا کردم. هرکسی داستان زندگی خودشو داره سولماز زندگی جالبی داشت داستان زندگیش جالب بود ازش پرسیدم چیکارا کردی؟ سولماز پرسید چیو چیکار کردم؟ خندیدم گفتم به جورج کس دادی؟ سولماز زد زیر خنده داشت قاه قاه می‌خندید توی همون خنده هایش به زور گفت آره دادم، طول کشید تا خندش تموم شه بعد یه نفس عمیق کشید یکم موهاشو مرتب کرد گفت اووووووه تا دلت بخواد اونقده باهم حال کردیم که نگو الآنم دوست پسر ایرانیم داره برام له له میزنه. پرسیدم به اینم میدی. خندید گفت آره اما نه به اندازه جورج نمی‌خوام اینم مثل اون پررو بشه. زنگ خورد و همه رفتیم کلاس اما زنگ های بعدی بازم با هم حرف زدیم کلی حرف داشتم باهاش بزنم کلی سوال بود که باید جوابشونو پیدا میکردم، زنگ تفریح بعدی درمورد همه چی ازش می‌پرسیدم سولماز هم از خدا خواسته جواب همه سوالامو میداد و کلی حرف میزد. بعد از ظهر رحمان اومد دنبالمون سوار ماشین شدیم سلام کردیم دست دادیم یهو رحمان گفت پس بوس چیشد، منو سولماز هر دوتامون خندمون گرفت سولماز لپ رحمانو بوسید من که صندلی پشتی نشسته بودم مردد بودم اما بالاخره صورتمو بردم نزدیک و لپ رحمانو بوسیدم خیلی باحالو هیجان انگیز بود انگاری دارم یه کار غیر قانونی انجام میدم. تا دم در کوچمون کلی گفتیمو خندیدیم دم در خونمون یه بوس دیگه از لپ رحمان جون برداشتم خداحافظی کردم اومدم خونه. تو خونه ریزو درشت همه چیو گذاشتم کف دست علی و سامان، علی که انگار بدجور تو کف سولماز مونده بود هم خوشحال بود هم ناراحت که سولماز پرده نداره و کسش بازه و این خیلی خوبه از اونطرف دوست پسر داره و خیلی اتفاق بدیه. سامانو علی یجوری داشتن نگام میکردن با تعجب پرسیدم چی شده، سامان خندید گفت یه خبر خوب خوب دارم. با اشتیاق پرسیدم چیه؟ یکم مکث کرد داشتم از فضولی میترکیدم ازش پرسیدم بگو دیگه خب پسره خر، سامان خندید گفت یه جنده پیدا کردیم هماهنگ کردیم واسه فردا که بیاد چهار نفری با هم حال کنیم، از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم پریدم تو بغل سامان و بوسیدمش. تا فردا دل تو دلم نبود همش فکرم مشغول اون لحضه بود تو ذهنم همش خیالات و فانتزی های خیلی عالیی داشتم، کلی قراره با هم حال کنیم. رحمان مثل همیشه دوست داشتنی و ناز بود این بار بوس هم به سلام و خداحافظیمون اضافه شده بود، رحمان واقعا خیلی خوبو دوست داشتنیه. بعد مدرسه رحمان منو رسوند سر کوچه، یه بوس از لپ خوشگلو سفیدش برداشتم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت خونه، همه چی همونجور بود که می‌خواستیم. سه ساعت بعد علی درو باز کرد زنه رفت تو خونه
پراز زندگیفصل ۲ قسمت ۸ قلبم داشت تند تند میزد هیجان و ترس همه وجودمو پر کرده بود، زنه رفته بود تو، قرار بود پنج دقیقه بعد از در زدن، من در بزنم و برم تو خونه، یجور مثل جنده ها لباس پوشیده بودم ماتیک زده بودم به خودم رسیده بودم خیلی نازو خوشگل شده بودم، خدا شکر هیچکس منو با این لباس ندید وگرنه واقعا فکر میکردن که یه جندم. در زدم سامان اومد دم در، درو باز کرد زود رفتم تو خونه درو بست، گفت چته گفتم استرس دارم دستمو گرفت گفت نترس خودتم جنده ای از چی میترسی. خندیدم با مشت کوبیدم رو سینش رفتیم تو سامان در خونه رو باز کرد گفت بفرما تو خونه خودتونه بفرما، رفتم تو سامان به من اشاره کرد و منو به علی نشون داد گفت اینم اون خانوم خوشگل دومی که میگفتم، طوری رفتار میکردم انگار برای بار اوله اینجام، زنه با تعجب داشت بهم نگاه میکرد، علی اومد جلو سلام کرد دستشو دراز کرد باهاش دست دادم خوشآمد گفت بعد اسممو پرسید گفتم سارا هستم علی هم گفت منم علی ام این سامانه، خانوم جنده مارو ول کرده بود داشت خونه رو نگاه میکرد منم واسه این که طبیعی بشم منم شروع کردم به نگاه کردن خونه داشتم درو دیوار خونه رو نگاه میکردم علی یجورایی با حرکات من خندش گرفته بود اما جلوی خودشو میگرفت. سامان چهار تا شربت آورد هر کدوممون یه شربت برداشتیم خوردیم زنه شربتشو یه سر بالا کشید لیوان خالی رو گذاشت رو میز روسریشو درآورد پرسید خونه خودتونه؟ سامان گفت خونه خودتونه. زنه همونجور شروع کرد به درآوردن مانتوش علی منو از پشت بغل کرد سامان رفت سراغ زنه بغلش کرد جنده خانوم خودشو تو بغل سامان ول داد لباشو گذاشت رو لبای سامان شروع کرد به خوردن لباش علی منو نزدیک سامانو زنه برد سامان دستاش رو کون زنه بود چشماشو بسته بود داشت باهاش حال میکرد، علی آروم شروع کرد به لخت کردن من هیجان زیادی داشتم دلم میخواست الان ممه های نازو بزرگ این جنده رو بکنم دهنم ممه هاش از روی پیراهن خیلی گنده دیده میشد، قبلا ممه دیدم مثلا مال مامانو اما الان می‌خوام بخورمشون. چند دقیقه بعد لخت لخت بودیم دیدن بدن لخت اون زن برام خیلی هیجان انگیز بود ممه هاش بزرگتر از چیزی بود که تو لباس دیده میشد کون گنده ای داشت با کس خوشگل و ناز، مثل کس من صورتی نبود اما بازم خوب بود معلوم نیست تا حالا چنتا کیر به خودش دیده. سامان دراز کشیده بود زنه داشت براش ساک میزد سامان هی بهش می‌گفت بخور جوووونم اخخخخ زنه می‌گفت حال میکنی عزیزم من کنارش رو زمین دراز کشیده بودم علی داشت کسمو میلیسید داغ داغ بودم کنار زنه دراز کشیده بودم آروم رون پاشو لمس کردم نرمو صاف یکم روش مو داشت اما ریز بود معلوم بود تازه تمیز کرده دستم روی رونش بود آروم بردم سمت کونش رسوندم به کسش قلبم داشت تند تر میزد کسشو لمس کردم وای که چه ناز بود، یه لحضه متوجه شدم زنه داره نگام می‌کنه، بهش نگاه کردم چشم تو چشم با حالت جدی، خشک و کمی متعجب داشت نگام میکرد مثل اینکه میخواست بگه جندگیتو بکن چیکار به کار من داری. زود دستمو از کسش کشیدم کنار یجور ترسیده بودم همه شهوتو هیجانم پرید. زنه رفت نشست رو کیر سامان و ازدست رس من خارج شد، علی کیرشو جلوی کسم تنظیم کرد کیرشو کرد تو کسم شروع کرد به گاییدنم دوباره داغ شدم علی با اشاره بهم گفت چرا هیچ کاری نمیکنی پس؟ منم با اشاره بهش فهموندم که نزاشت من بهش دست بزنم، یکم اینجوری گاییدنمون بعد سامان زنه رو حالت سگی نشوند کیرشو کرد تو کسش زنه داشت ناله میکرد ممه هاش اون زیر داشت می‌لرزید خیلی دلم میخواست ممه هاشو بخورم به علی اشاره کردم علی هم منو حالت سگی روبروی اون زنه نشوند طوری که صورت من نزدیک صورت زنه بود میخواستم یه بار دیگه امتحان کنم به زنه نگاه کردم چشم تو چشم چشمای درشتو خوشگلی داشت بهم لبخند زد منم با لبخند جوابشو دادم هر دوتامون داشتیم ناله میکردیم صدای ناله هاش خیلی برام دلنشین بود به هم نگاه کردیم آروم صورتمو بردم سمت صورتش میخواستم لباشو ببوسم لباش نزدیک لبام بود اما لحضه آخر صورتشو از من برگردوند خیلی حالم گرفته شد اعصابم خراب شده بود زنه سرشو انداخته بود پایین علی و سامان هم دیدن سامان همون‌جوری که داشت زنه رو میکرد بهش گفت عزیزم با هم لب بگیرین دوست دارم ببینم. ژنه سرشو بالا آورد داشت ناله میکرد گفت نه همینجوری خوبه بکن منو جر بده عشقم. میخواستم با پشت دست بزنم تو دهنش بگم سامان عشق منه نه توی جنده. علی تلمبه هاش محکم تر شد کیرشو کشید بیرون و با صدای مردونش روی کمرم ارضا شد، منکه اعصابم خراب شده بود گفتم ببخشید من دیرم شده باید برم اعصابم خیلی خراب شده بود سریع لباسامو پوشیدم ده هزار تومن پول جندگیمو از از علی گرفتم از خونه زدم بیرون رفتم خونه، خونه ما خالی بود مثل همیشه مامان بابا هم سر کار بودن من خیلی حالم گرفته شده بود بدجور ضایع شده بودم کلی فکرو خیال داشتم اما زنیکه جنده خاک تو سرش اصلا پایه نبود. گریم گرفته بود ناراحت و عصبانی آرایشمو پاک کردم گرفتم خوابیدم. چند ساعت بعد از خواب بیدار شدم شب شده بود، یه کشو قوصی به خودم دادم علی درو باز کرد اومد تو با یه لبخند رو لبش بغلم کرد گفت چت شد تو، با اعصاب خوردی گفتم هیچی. پیشونیمو بوسید گفت باشه بعدا حرف میزنیم راستش حال منو سامانم بدجور گرفته شد. بابا یهو درو باز کرد گفت سلااام کوچولو ها، بعد به من نگاه کرد گفت زود حاظر شو باید بریم بیرون گفتم چرا؟ یکم سکوت کرد یه لبخند زد گفت میفهمی زود باش پنج دقیقه وقت داری زود باش. به علی نگاه کردم علی شونه هاشو بالا انداخت و اظهار بی اطلاعی کرد لباس پوشیدم آماده شدم. پنج دقیقه بعد حاظر بودم رفتم پیش بابا، مامان هم اومده بود اومد نزدیک یه بوس از من برداشت، مکث کرد بعد چند ثانیه پرسید آرایش کردی؟ فکر کنم بوی آرایشمو فهمیده بود هول شده بودم زود خودمو جمع کردم گفتم داشتم تو خونه با وسایل آرایش بازی میکردم. بابا دستمو گرفت گفت پس علی کجاست چرا نیومد؟ گفتم نمی‌دونم حتما تو اتاقشه آخه گفتی فقط من بیام. بابا گفت عیبی نداره بیا بریم، با عجله کفشامونو پوشیدیم سوار ماشین شدیم بابا استارت زد با کنجکاوی ازش پرسیدم کجا داریم میریم؟ بابا با تعجب بهم نگاه کرد ماشینو روشن کرد گذاشت تو دنده و حرکت کرد با همون قیافه متعجبش بهم نگاه کرد یکم ترسیده بودم نکنه فهمیده من پرده ندارم داره میبره پیش دکتر معاینم کنه بفهمه، یا اگه امروز جنده رو دیده باشه چی؟ یا اگه سجاد چیزی گفته باشه؟ بابا با لبخند بهم گفت یعنی نمیدونی داریم کجا میریم. نه از کجا بدونم علم غیب که ندارم. یعنی دختر باهوش من نمیدونه الان داریم کجا میریم؟ من دیگه داشت واقعا ترس برم می‌داشت همزمان داشتم از فضولی میترکیدم، بابا یه کت و شلوار خوشگل تنش بود انگار از کار برگشته لباسشو عوض نکرده این همه عجله داشت منو بدجور میترسوند ترسو اضطراب همه وجودمو گرفته بود اصلا بابا خودش دکتره می‌تونه بفهمه من پرده دارم یا نه، تو یکی از مجله ها نوشته بود اگه زیاد رابطه مقعدی داشته باشی اونموقع دکترا میتونن تشخیص بدن، شاید بابا داره منو میبره پیش یکی از اون دکترا، شاید خودش خجالت می‌کشه منو معاینه کنه. تو همین فکرا بودم که با صدای بابا به خودم اومدم. بابا پرسید چیه داری فکر میکنی؟ گفتم هیچی داشتم فکر میکردم کجا داریم میریم. بابا با خنده گفت یعنی هنوز یادت نیومده قراره کجا بریم؟ از دست بابا حرصم گرفته بود الان حس عصبانیت به حس های دیگم اضافه شده بود با حرص گفتم بابااااا بگو دیگه کجا داریم میریم. بابا که خندش گرفته بود گفت یعنی واقعا نمیدونی؟ داد زدم نه نمی‌دونم. بابا داشت کرکر میخندید گفت صبر کن الان میفهمی. چند بار از بابا پرسیدم ولی انگار دارم با دیوار حرف میزنم اصلا نمیگفت آخرش گفت باشه میگم داریم کجا میریم. با اخم نگاهش کردم گفتم بگو دیگه.بابا مکث کرد بعد از چند ثانیه شمرده شمرده گفت داریییم مییریم کلاس ثبت نامت کنم. غروب بود هوا داشت تقریبا تاریک میشد با تعجب به بابا نگاه میکردم گفتم شبه چه کلاسی الان میخوای منو ثبت نام کنی؟ همش کلاسای درسی از ذهنم میگذشت، بابا خندید گفت کلاس شطرنج. با تعجب داشتم به بابا نگاه میکردم واقعا از دستش عصبانی بودم. بابا تو که می‌دونی من از شطرنج بدم میاد اصلا هم نمی‌خوام یاد بگیرم کجا میبری شطرنج ثبت نام کنی، نمی‌خوام برگردیم خونه. نخیر شطرنج خیلی هم خوبه ذهن رو باز می‌کنه و ذهن رو قوی و تیز می‌کنه یکی از همکارام پسرشو ثبت نام کرده خیلی تعریف میکرد توأم نگران نباش الان از شطرنج خوشت نمیاد بعدا به شطرنج علاقه مند میشی. نخیر اصلا هم از شطرنج خوشم نمیاد. پاهامو تو صندلی جمع کردم با دستام پاهامو گرفته بودم از یه طرف خیالم راحت شده بود که قرار نیست بریم دکتر از طرف دیگه دو برابر ناراحت تر بودم که بابا میخواد همچین کاری بکنه اصلا اگه می‌رفتیم دکتر بهتر بود، اصلا از شطرنج خوشم نمیاد اصلا ازش سر در نمیارم. سرم رو پایین انداخته بودم بغضم گرفته بود بابا سرعت ماشینو کم کرد آروم یه گوشه نگه داشت گفت رسیدیم اوناهاش پیاده شو. من با بغض گفتم نمی‌خوام پیاده نمیشم. بابا داشت می‌خندید اونقدر که نمیتونست درست حرف بزنه با زحمت گفت اوناهاش نگاه کن شاید خوشت اومد کنار مغازه شطرنج فروشی نگه داشتیم. سرم پایین بود اصلا نه میخواستم شطرنج یاد بگیرم نه میخواستم از ماشین پیاده شم. بابا همچنان داشت میخندید، از ماشین پیاده شد در رو برای من باز کرد گفت پرنسس من پیاده میشی؟ دستشو به سمتم دراز کرد با ناراحتی و اکراه دستشو گرفتم از ماشین پیاده شدم روبرومو نگاه کردم مغازه شطرنج نبود بلکه مغازه دوچرخه فروشی بود تازه یادم اومد بابا بهم قول داده بود برام دوچرخه بخره برای یه لحضه از خوشحالی جیغ کشیدم پریدم تو بغل بابا، بابا هنوزم داشت می‌خندید ازش جدا شدم اشکامو پاک کردم با بابا رفتیم سمت مغازه. مغازه چراغونی شده پر از دوچرخه های خوشگل و رنگارنگ همه مدل دو چرخه داشت با خوشحالی داشتم همه دوچرخه ها رو نگاه میکردم مغازهدار اومد سمت بابا با هم سلام و احوال پرسی کرد بابا گفت یه دوچرخه میخواد، مغازه دار با لبخند گفت برای خودتون؟ بابا به من اشاره کرد گفت برای دخترم میخوام. مغازه دار یکم مکث کرد بعد گفت خیلی خب اینجا انواع دو چرخه ها رو داریم اما چون میدونید که یکم فروش دوچرخه های دخترونه خیلی کمه ما هم زیاد نمیاریمشون اما نگران نباشین اینجا پر دوچرخه های خوشگلو خوش رنگ مخصوص دختر خانومتون هست شروع کرد به نشون دادن دوچرخه ها کلی دوچرخه خوشگل یه قسمت بود پر سه چرخه برای بچه کوچولو ها یه جاهایی هم دوچرخه های از این مدل قدیمیا داشت که پیرمردا بیشتر سوارشون میشدن بابا و مغازه دار داشتن با هم حرف میزدن من اینور غرق دوچرخه های خوشگلو کوچولوی بچگونه شده بودم. از قسمت دوچرخه های بچگونه اومدم اینطرف چند قدم اینطرف تر چشمم افتاد به یه روبان قرمز که از فرمون یه دوچرخه آویزون شده بود بیشتر به دوچرخه نگاه کردم انگار داشت منو صدا میزد یه دوچرخه خوشگل قرمز رنگ، خوشگل ترین قرمزی که تو عمرم دیدم رفتم سمتش خیلی خوشگل بودم چنتا روبان از کناره های فرمونش آویزون بود فرمونش خیلی خوشگل و ناز بود نه مثل دوچرخه های بچه ها کوچولو بود نه مثل دوچرخه های بزرگترا گنده حجیم بود، اندازه من بود انگار برای من ساختنش با زوق بابا رو صدا کردم طوری که شبیه جیغ کشیدن بود بابا و مغازه دار بهم نگاه کردن و اومدن سمتم با شوقو زوق به دوچرخه اشاره کردم گفتم همینو می‌خوام بابا این خیلی خوشگله. بابا حرف منو تایید کرد دستی به صورتم کشید به مغازه دار گفت این از همشون بهتره همینو میخواییم. مغازه دار انگار یکم دو دل بود، با کمی کشو قوص گفت این دوچرخه واقعا عالییه اما خب یه مشکلی که داره اینه که قیمتش یکم بالاست، و فقط یه نمونه از این دوچرخه آوردیم اونم فقط برای نمایش نه برای فروش. بابا پرسید بخاطر نمونه بودنش قیمتش بالاست؟ مغازه دار سریع رفت سمت دوچرخه دوچرخه رو از تو جایگاهش درآورد و اومد سمت ما گفت نه قیمتش بخاطر بدنه کاملا آلومینیومیشه اگه با دستتون بلندش کنین واقعا درک میکنین چی میگم. بابا دو چرخه رو بلند کرد با لبخند گفت آره واقعا انگار هیچ وزنی نداره، خب قیمتش چنده؟ مغازه دار گفت شصت و دو هزار تمن، بابا با تعجب به مغازه دار نگاه کرد مغازه دار شونه هاشو انداخت بابا گفت بهتون گفته بودم گرونه اما اگه به اینطرف دقت کنین میبینین که دوچرخه های واقعا خوبی داریم با قیمت زیر چهل هزار تمن میتونین انتخاب کنین که حتی از اون دوچرخه هم می‌تونه بهتر باشه، البته مثل اون دوچرخه آلومینیومی نیستن اما خیلی ارزونتر از اونن، بابا یه نگاه بهم انداخت بعد به مغازه دار گفت نه همینو برمیداریم، ببخشید نمونه مغازه رو برمی‌داریم. مغازه دار گفت نه هرجور راحتین هرچی شما بخوایین همون کارو میکنیم، مغازه دار از من پرسید دوچرخه سواری بلدم منم با یکم خجالت گفتم نه، مغازه دار از گوشه مغازه دوتا چیز مثل میله آورد که سرشون یدونه چرخ کوچولو بسته شده بود، گفت اینا فکر کنم لازم بشن. بابا گفت آره آره ببند خوبن. مغازه دار چرخ عقبو باز کرد اون دوتا رو به چرخ عقب بست که واقعا زشت شد، اصلا از این چیزا خوشم نیومد به بابا گفتم اینا چیه خیلی زشت شد. بابا با لبخند گفت عزیزم اینا چرخای کمکیه کمک می‌کنه زمین نخوری، تا وقتی دوچرخه سواری یاد نگرفتی اینا کمکت میکنن اما وقتی یاد گرفتی میتونی اینارو دربیاری راحت خودت دوچرخه رو برونی. با توضیح های بابا کاملا متوجه شدم اما بازم اون چرخای کوچیک زشت بودن مثل سه چرخه های بچه کوچولو ها شده بود. مغازه دار گفت وسایل تزئینی میخوایین که بابا گفت نه نمی‌خواد همینجوری خیلی خوشگله. دوچرخه رو خریدیم گذاشتیم صندلی عقب ماشین. بابام یه شورلت داره که خیلی بزرگ و جاداره حتی از ماشین رحمان هم جا دار تره من کل راه داشتم به دوچرخه نگاه میکردم. بابا گفت چطوره از شطرنج خوشت اومد؟ خندم گرفت گفتم خیلی بدی بابا فکر کردم داری منو میبری کلاس شطرنج. بابا گفت نگران نباش اونجام میبرمت. با خنده و اخم الکی گفتم بابااااا. بابا خندید. تا خود خونه گفتیمو خندیدیم من دل تو دلم نبود هرچه زودتر برونمش.رسیدیم خونه دوچرخه رو درآوردم سامان و علی از خونه سامان بیرون اومدن وقتی دوچرخه منو دیدن دوودن سمت من داشتن با تعجب دوچرخه منو میدین، سامان با بابا سلامو احوال پرسی کرد بابا گفت شب بیا پیش ما تنها نمون تو خونه، سامان گفت باشه. بابا از ما جدا شد رفت سمت خونه علی دووید سمت خونه دوچرخشو بیاره سامان هم رفت دوچرخشو بیاره برای چند لحظه تو کوچه تاریک که چنتا چراغ کمی روشنش کرده بودن تنها شدم ترس برمداشت تا اینکه سامان از خونشون اومد بیرون علی هم از اون طرف هردوتاشون سوار دوچرخشون شدن اومدن سمتم رسیدن بهم گفتن توأم سوار شو منکه هیچی بلد نبودم میخواستم سوار شم اما نمی‌دونستم چطوری این مانتو و روسری زهر ماری هم وضعیتو بدتر میکرد سریع مانتو و رو سریمو درآوردم با پیراهن و شلوار نشستم رو دوچرخه میخواستم پامو بزارم رو رکاب اما همش تعادلم به هم میخورد سامان و علی هم داشتن کمکم میکردن علی بیشتر داشت می‌خندید، بالاخره با هر زحمتی که شد شروع کردم به رکاب زدن از شدت ترسو هیجان کل بدنم داشت می‌لرزید هر دو متر یه بار تعادلم به هم میخورد بیشتر از بیست دقیقه طول کشید تا یکم دستم به دوچرخه عادت کنه اما بالاخره تونستم دوچرخه رو برونم البته به کمک اون دوتا چرخ کمکی کوچولو و کمک سامان. بالاخره یاد گرفتم داشتم لذت دنیا رو می‌بردم شب بود اما من از خوشحالی داشتم یه دم جیغ می‌کشیدم. نیم ساعت بعد مامان مارو به زور کشید داخل من نمی‌خواستم برم میخواستم تا خود صبح دوچرخه برونم اما مامان همش می‌گفت فردا رو ازتون نگرفتن. داخل خونه مامان یه نگاه به منو دوچرخم انداخت اما هیچی نگفت چند لحضه بعد پرسید مانتو و روسریت کجاست؟ یهو یادم اومد موندن بیرون سریع دوییدم اوردمشون. وقتی درآورده بودمشون انداختم زمین کاملا خاکی و کثیف شده بودن مامان میخواست منو تیکه پاره کنه اما من از دستش فرار کردم. فرداش تو راه مدرسه رحمان سوارمون کرد سوار شدم یه بوس از رحمان جون برداشتم همه چیو با شوقو ذوق برای رحمان و سولماز تعریف کردم رحمان جون واقعا خوشحال شده بود سولماز از رحمان خواست واسه اونم دوچرخه بخره بعد یکم التماس کرد و خودشو لوس کرد آخرشم رحمان قبول کرد بعد از برگشتن از مدرسه تا شب کارمون شده بود دوچرخه سواری عاشق دوچرخم شده بودم بخصوص روبان های قرمزش که از کنار فرمون آویزون شده بودن همش داشتم تمیزش میکردم تا همیشه برق بزنه. نزدیکای غروب بود منو علی و سامان نشسته بودیم اونقدر دوچرخه سواری کرده بودم پاهام درد گرفته بود، سامان پرسید، سارا چی شد قراربود با جنده حال کنی چرا این کارو نکردی؟ منکه قضیه دوباره یادم افتاده بود دوباره اعصابم خراب شد گفتم بیخیال اصلا پایه نبود من هرچی سعی کردم باهاش حال کنم اون نزاشت. علی پرید وسط حرفم گفت من که گفته بودم، من هنوزم میگم باید مخ اون دختره سولمازو بزنیم با اون این کارو انجام بدیم هم جندس هم دوست ساراست راحت میتونن با هم حال کنن. الان حرف علی برام منطقی تر شده بود ولی سامان بازم مخالفت کرد گفت اون جنده مارو نمی‌شناخت اونروزم رفت دیگه هم پیداش نمیشه اما این دم گوشمونه می‌تونه به ضررمون باشه باید یکی رو پیدا کنیم مثل سارا سنش کم باشه بعد جنده هم باشه. این هشت هزار تمن پول گرفت که خیلی بیشتر از قیمتش بود رسماً مارو تیغ زد رفت. کلی حرف زدیم و دوچرخه روندیم. فردا صبح با عجله رفتم ببینم سولماز هم دوچرخه خریده یا نه، منتظر شدم بیان رحمان اومد اما تنها بود سولماز همراهش نبود سوار شدم سلام کردم لپ خوشگلشو بوسیدم پرسیدم سولماز کجاست رحمان گفت امروز رفته خونه مامانش، هفته ای یک بار یا ماهی یک بار یا ماهی چند بار می‌ره پیش مامانش، تا خود مدرسه با هم حرف زدیم کنار مدرسه با هم دست دادیم لپشو بوسیدم پیاده شدم. برگشتنی برخلاف انتظارم بازم دیدم رحمان اومده دنبالم زود سوار شدم رحمان جون حرکت کرد یکم با هم خوشوبش کردیم یکم با هم شوخی کردیم رحمان برخلاف همیشه باهام شوخی دستی میکرد آروم با نیشگون های آرومی روی بازوم یا کمرم یا شونمو نیشگون میگرفت، من می‌خندیدم میگفتم نکن دیگه رحمان، رحمان جون حتی از رون پام هم نیشگون برداشت که خیلی درد داشت من جیغ کشیدم، رحمان فهمید که محکم نیشگون گرفته دستشو گذاشت روی رون پام گفت دردت اومد عزیزم ببخشید داشتم شوخی میکردم دستش روی رون پام بود آروم داشت جای نیشگونشو نوازش میکرد یکم بعد دستشو کشید پرسید خونتون دقیقا کجاست آدرس خونمونو دادم بعد گفتم خونمونو تازه ساختیم و همه چی خونمونو گفتم، رحمان هم از خونه خودشون گفت گفت خیلی بزرگو خوشگله میخوای ببینیش؟ اولش مخالفت کردم اما رحمان یکم اسرار کرد گفت بریم نشونت بدم تازه خریدمش سیصد متره خیلی بزرگه من گفتم دیرم میشه، رحمان جون آروم زد رو پام گفت زود برمیگردیم میرسونمت خونتون، منم قبول کردم. رحمان رفت سمت خونشون جلوی خونشون نگه داشت یه در خوشگل بزرگ داشت درو باز کرد رفتیم داخل. داخل خونشون مثل قصر بود یه حیاط بزرگ و خوشگل، مثل خونه سامان پر درخت نبود خیلی خلوتو خوشگل. از ماشین پیاده شدم جلوی خونشون خیلی خوشگل بود مثل قصر تو قصه ها دستشو سمتم دراز کرد دستمو گذاشتم تو دستش لبخند خوشگلی بهم زد منو برد داخل خونشون. وایییی داخل خونشون خیلی خوشگل بود ازم پرسید چطوره من دهنم باز مونده بود چنتا جا رو نشونم داد دستمو گرفت برد بالا رسیدیم دم یه اتاق دستشو گذاشت رو شونم پرسید می‌دونی اینجا اتاق کیه؟ کنجکاو بودم داخل اتاق رو ببینم درو باز کردم رحمان جون دستشو گذاشت روی کمرم منو به سمت اتاق راه نمایی کرد وارد اتاق شدم اتاق سولماز بود وایییی چه خوشگل بود پر عروسکای خوشگل حتی بیشتر از من عروسک داشت رحمان اومد نزدیک پرسید چطوره عزیزم خوشگله اتاقش؟ گفتم آره رحمان جون خیلی نازه، رحمان با زوقو شوق گفت ای جونم لپمو بوس کن منم سریع لپشو بوس کردم بعد گفت یه بوس به من بده من لپمو بردم نزدیکش اونم یه بوس خوشگل از لپم برداشت، حس عجیبی داشتم گفتم بعد کجا رو ببینیم رحمان دستشو گذاشت رو کمرم منو به سمت بیرون اتاق هدایت کرد خیلی بهم میچسبه و دستشو میزاره روی کمرم حس ترسو هیجان عجیبی دارم احساس میکنم منو آورده اینجا تا بهم تجاوز کنه اما نه رحمان جون واقعا خیلی مرد خوبیه ولی خیلی بهم میچسبه تا حالا اینجوری بهم نچسبیده بود تحریک شده بودم و کنارش خیلی هم ترسیده بودم گفت میخوای اتاق منو ببینی، دیگه مطمعن شدم میخواد منو بکنه، میخواد منو ببره تو اتاقش بکنه بینهایت هیجان زده بودم نفسام تند تر شده بود گفتم باشه دستش روکمرم بود منو برد سمت اتاقش با چشمام داشتم میدیم دارم به سمت گاییده شدن میرم نمی‌خواستم بفهمه من جندم سعی میکردم خودمو طبیعی نشون بدم وارد اتاقش شدم یه اتاق خیلی خوشگل و بزرگ پر وسایل خوشگل یه تخت دو نفره بزرگ هم کنار اتاق بود ازم جدا شد پرسید چطوره خوشگله؟ من آروم و به زحمت خودمو کنترل کردم و گفتم آره خیلی خوشگله رحمان خوابید رو تخت گفت بیا بشین رو تخت اولش نمی‌خواستم بشینم و از رحمان تشکر کردم اما رحمان چند بار اصرار کرد من بالاخره نشستم گوشه تخت پشتم به رحمان بود نمی‌خواستم بفهمه تحریک شدم گفتم خونتون خیلی خوشگله رحمان آروم دستشو گذاشت رو کمرم گفت ولی تو خوشگلتری عزیزم خیلی خوشگلتر. آروم داشت کمرمو نوازش میکرد گفتم فکر کنم بهتره منو برسونی خونمون بهتر باشه. رحمان بلند شد جلوم ایستاد دستشو دراز کرد سمتم دستمو گذاشتم رو دستش بلند شدم رحمان آروم دستمو بوسید بعد یه بوسه دیگه از لپم برداشت گفت بریم.رفتیم بیرون نشستم تو ماشین حرکت کردیم سمت خونه، تو راه بیشتر رحمان حرف میزد ولی اونقدر حرف زد تا بالاخره یخم باز شد وقتی رسیدیم نزدیکای خونه دستمون تو دست همدیگه بود، جای همیشگی نگه داشت لپشو بوسیدم اونم لپ منو بوسید گفت امروز بین خودمون بمونه به سولماز چیزی نگو منم گفتم باشه و پیاده شدم بابای کردم رفتم سمت خونه.مامان خونه بود بینهایت حشری بودم نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم رسیدم اتاقم لباسامو عوض کردم سریع رفتم خونه سامان کلید انداختم رفتم تو رسیدم یکی از اون مجله های سکس رو باز کردم شروع کردم به جق زدن پنج دقیقه بعد سامان پیداش شد منو اونجوری دید اومد سمتم بدون هیچ حرفی شروع کرد به گاییدنم بدجور حشری بودم پنج دقیقه بعد علی پیداش شد گفت بدون من شروع کردین کسکشا هر سه تاییمون با هم حال کردیم و منو ارضا کردن. بعد از سکس سامان گفت چی شده چرا اینقدر حشری بودی؟ اولش نمی‌خواستم چیزی به سامان بگم بعد یادم اومد که سامان از دروغ متنفره پس نباید ازش مخفی کنم. شروع کردم به تعریف کردن همه چیز رو به پسرا گفتم سامان و علی هر دوتاشون تعجب کرده بودن. سامان گفت شانس آوردی نکردتت. علی گفت به کونت هم دست زد؟ سامان چپ چپ بهش نگاه کرد. خندیدم گفتم نه فقط به کمرم دست میزد اما همونم کافی بود که بدجور حشری بشم. سامان خندید لبامو بوسید گفت کار خوبی کردی عزیزم. بهش گفتم ببخشید نمی‌خواستم اینجوری بشه. سامان گفت ایرادی نداره من میترسم بهت تجاوز کنه مثل اون پسره سجاد وگرنه اینجوری خیلی هم بد نشد حشریت کرد ما گاییدیمت. هر سه تامون خندیدیم. آخرشم علی گفت مواظب باش این مرده حتما میخواد بکنتت جنده بازی در نیاری این دیگه بچه نیست آبش نیاد این میگیره جرت میده. خندیدم خودمو انداختم تو بغل عشقمو داداشم گفتم عاشقتونم کسکشای کونی. ترسو تردید توی چهره سامان و علی موج میزد.
پر از زندگی فصل دوم قسمت نهم مثل آدمهای مست دنیا داشت دور سرم چرخ میزد، تو دلم به خودم، کارم، زندگیم و به همه مادر جنده هایی که میشناختم فحش میدادم دست سولماز رو گرفته بودم میکشیدم و با سرعت از بین مردمی که هر کدوم تو دنیای خودشون بودن حرکت میکردم سولماز دستش درد گرفت دستشو کشید گفت بابا چیکار میکنی دستم درد گرفت دستشو از تو دستم درآورده بود با ناراحتی داشت مچ دستشو میمالوند. صدای یه مرد مسن رو از پشت سرم شنیدم برگشتم و بهش نگاه کردم با لبخند ازم خواست تا راه رو براش باز کنم با آرامش و لبخند از کنارم رد شد طوری که انگار مردک حروم زاده هیچ مشکلی تو دنیا نداشت. به سولماز نگاه کردم مثل من ناراحت بود، یه نفس عمیق کشیدم تا آرامش از دست رفتمو شاید بدست بیارم دستمو سمت دختر خوشگلم دراز کردم دست کوچیک و خوشگلشو تو دستم گذاشت، گفتم بریم بشینیم رو صندلیمون ولی سولماز دوست نداشت حرکت کنه، یهو بدون مقدمه گفت بابا بیا برگردیم دیگه چرا اخه اینجوری یهو باید بریم؟ ای قربون دختر خوشگلم بشم هنوز امید به برگشت داشت صورتشو نوازش کردم موهاشو انداختم پشت گوشش گفتم عزیزم کاش میتونستم اما قبلا که بهت گفتم ، شاید مجبور شیم برگردیم ایران. انگار حرفام نتونسته بود قانعش کنه راستش قرار هم نیست قانع شه. دستمو سمتش دراز کردم دوباره دستشو گرفتم با لبخند گفتم ای تخم سگ، سولماز خندش گرفت. دو تا صندلی توی بخش درجه یک گرفته بودم بعد از نشستن رو صندلی عرق سردی رو پیشوونیم نشست توی ذهنم همه چیزو مرور میکردم ولی ذهنم بدجور قفل کرده بود. سولماز صندلی کنار پنجره رو انتخاب کرده بود اما انگار داشت گریه میکرد. صدای موتور های هواپیما به گوش میرسید مهماندار اومد بهم گفت که کمربندمو ببندم، یادم رفته بود، کمربندمو بستم سرمو به صندلی تکیه دادم چشمامو بستم تا یکم ذهنم آروم بشه اما بدتر ذهنم مشغولتر میشد. یادمه تو دفترم نشسته بودم که صدای تلفن روی میزم سکوت اتاقو از بین برد یکی از کارمندهای شرکتم بود و بدترین خبر ممکنو داد، اجناسمون تو گمرک ایران گیر کرده بود و ترخیص نمیشد. من شرکت صادرات و واردات دارم که توی ایران فعاله که اغلب همه چیز صادر میکنیم و یه شرکت تولید لباس زیر که زیر نظر منو برادرم رامین. تو آمریکا تاسیسش کردیم من تو امریکا میمونم اینجا خیلی بهتر از اون جهنمیه که مردمو فله ای و گله ای اعدام میکنن. وضعیت هردوتا کارخونه خیلی خوبه البته کار توی امریکا به مراتب سخت تر از ایرانه، توی ایران یکم زرنگ بازی دربیاری دو نفر کسکش گردن کلفت تو دستت داشته باشی نونت تو روغنه حتی میتونی بازار خاصی رو انحصاری برای خودت داشته باشی اما اینجا دیگه از این خبرا نیست باید کلی جون بکنی و رقابت کنی، جر بخوری تا بتونی سر پا بمونی. زنگ زدم ایران کلی با مدیر شرکت حرف زدم ولی اون احمق بی عرضه هیچ کاری نتونست بکنه و جنس ها تو گمرک گیر کردن تلفونو قطع کردم، این مامورای کمرک همشون یه مشت بیشرف چفیه به گردنن. یه گله حرومزاده های دستمال کش مذهبی که از حسینه ها و مسجد ها، سمت های اداری مهم رو تصاحب میکنن. چند بار تا حالا دیدم که این برادران بسیجی تو گمرک پست و سمت داشتن حتی نمیتونستن یه بارنامه و یا برگه ترخیص ساده بنویسن از اون طرف بی‌نهایت پررو و پرمدعان، یجوری که ادعاشون کون پرنده های در حال پرواز رو جر میده الانم بخاطر حماقت همین بیغیرتای مذهبی فکر کنم بار به مشکل خورده این بار اول نیست که یه رئیس اداره گمرک اجازه ورود جنسای ما رو نمیده. تو همین فکرا بودم که رامین برادر بزرگترم بهم زنگ زد با کلی خوشحالی شروع کرد به حرف زدن اونقدر خوشحال که من برای چند لحضه یادم رفته بود تو چه درد سری افتادیم. داداشم همش حرف میزد چون قرار بود یه معامله جدید با یه شرکت جدید انجام بده برای خرید مواد اولیه. این شرکت رو من پیدا کرده بودم رئیسش یه ایرانی به اسم محمد بود. پارچه هایی که تولید میکرد واقعا عالی بود با ارزون ترین قیمتی که میشد پیدا کرد این معامله برامون کلی سود داشت اونقدر که میتونست برامون سکوی پرش به سمت قله موفقیت باشه. رامین بعد کلی فک زدن ساکت شد بدون هیج مقدمه ای گفتم حاضری حالتو بگیرم؟ رامین با تعجب گفت رحمان باز چی شده؟ گفتم هرچی جنس فرستادیم ایران تو گمرک گیر کرده. با گفتن این حرف، رامین مثل یه بمب ترکید بعد کلی دادو بیداد آروم شد گفت حالا چیکار کنیم؟ گفتم نمیدونم زنگ زدم ایران اگه اونا نتونن کاری بکنن مجبورم خودم برگردم ایران کارارو راستو ریست کنم. بعد یکم صحبت تلفونو قطع کردم. ما قسمتی از جنس هامونو میفرستیم ایران چون اینجا تو امریکا رقابت شدیدی وجود داره اما تو ایران چندان رقیبی نداریم. کت و پالتومو برداشتم کلاهمو گذاشتم سرم از دفترم بیرون اومدم همه چیزهای لازمو با منشی هماهنگ کردم و از کارخونه زدم بیرون تا برگردم سمت خونه. ظهر شده بود هوا به شدت داغ بود بنز صفر کیلومتر مشکی رنگ من اونطرف حیاط کارخونه پارک شده بود خندم گرفته بود صبح اونجا پارک کردم دیگه همونجا موند. همه طول حیاط به اون بزرگی رو رو باید تو این گرمای مادر سگ پیاده برم. سریع رفتم سمت ماشین سوار شدم. با اینکه ماشینو تو سایه پارک کردم بازم توش گرم شده بود. استارت زدم کولر عالی و خنک ماشینو روشن کردم دنده رو گذاشتم رو حالت حرکت و گاز ماشین خوشگلمو گرفتم، کاست رو انداختم تو ضبط، تخته گاز رفتم سمت خونه. ماشینو تازه خریدم خیلی خوشگلو باحاله از این ماشینای آمریکائی اصلا خوشم نمیاد این آلمانیای مادرجنده یجور ماشین رو آروم و نرم میسازن که روح و روان آدمو ارضا میکنه. رسیدم خونه و پارکینگو باز کردم ماشینو بردم تو، اومدم تو خونه، اولین چیزی که خونه رو پر کرده بود صدای ناله های دخترم سولماز بود. بازم دوست پسرشو آورده خونه دارن با هم سکس میکنن. این دختر دیگه واقعا شورشو درآورده. وسایلمو گذاشتم رو مبل رفتم طبقه بالا تا حال این دخترو بگیرم دختره تازه سیزده سالشه رسما داره جنده بازی درمیاره. بهش اجازه دادم دوست پسر بگیره نه اینکه شورشو دربیاره. رسیدم دم در اتاقش ناله هاش واضح تر شنیده میشد چون درو نبسته بود و در نیمه باز بود یجورایی پشیمون شدم آخه تقصیر خودمم هست صدای ناله های دخترم اونم کنار گوشم توی چند متری من داشت توسط یه پسر داشت گاییده میشد آروم دزدکی سرک کشیدم پسره خوابیده بود رو تخت سولماز کاملا لخت روی کیرش نشسته بود داشت خودشو بالا پایین میکرد اولین باره دارم دخترمو اینجوری لخت میبینم بدنش مثل یه تیکه بلور سفید رنگ بود پشتش به من بود و منو نمیدید در نیمه باز بود من صورت پسره رو نمی دیدم پس قاعدتا اونم منو نمی دید پاهای لخت پسره دیده میشد که کون دخترم روش بالا پایین میشد. سولماز واقعا مثل یه جنده داشت روی کیر پسره بالا پایین میپرید و صدای نازک ناله هاشو تو گوشم می‌فرستاد. پسره همون جور که سولماز رو کیرش نشونده بود کمر دخترمو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن. سولماز داشت به شدت گاییده میشد و محکم ناله میکرد. سولماز خم شد تا از پسره لب بگیره. وقتی خم شد کسو کونش بالاتر اومد کیر خیس و قرمز رنگ پسره از کس سولماز زد بیرون داشتم کس و کون دخترمو دید میزدم،کسش گوشتی و صورتی بود سوراخ کونش هم صورتی و خوشگل بود لمبر های کونش بزرگتر از سنش بود کلا دخترم یخورده اندامش پره. پسره با دستش کیرشو گرفت یه کیر کوچولو بود با خودم گفتم واسه این هسته خرما اینجوری داری ناله میکنی؟ پسره کیرش قرمز شده بود معلوم بود خیلی حشریه. کیرشو گذاشت جلوی سوراخ کس سولماز کیرشو کرد تو کس سولماز. جلوی چشمم یه کیر قرمز و خیس مستقیم رفت تو کس دخترم. پسره کیرشو تو کس دخترم عقبو جلو میکرد و سولمازو میگایید من با چشمام داشتم گاییده شدن کس دخترمو میدیدم. سولماز همراه با ناله هی قربون صدقه پسره میرفت. خون تو سرم جمع شده بود صحنه حشری کننده ای بود حتی با اینکه دخترم بود. آروم آروم داشتم داغ میشدم. پسره ممه های کوچولو سولمازو میمالوند و تو کسش تلمبه میزد. نمیدونستم چیکار کنم کلا بیخیال همه چیز شده بودم. چشمامو بستم یه نفس عمیق کشیدم و آروم از اونجا دور شدم اومدم پایین کمی داغ شده بودم یعنی در اصل به شدت حشری شده بودم هرجوری شده باید سوزان رو پیدا کنم. در خونه رو باز کردم که برم سراغ سوزان که دیدم سوزان جلوی دره. گفت سلام رمان. نمیتونست اسممو درست تلفظ کنه بجای رحمان میگفت رمان. گفتم سلام سوزی بیا تو. سوزان اومد داخل درو بستم حمله کردم از پشت بغلش کردم دستمو رسوندم به کسش. سوزان برگشت سمتم لبامو گذاشتم رو لباش همراهش کسشو میمالوندم سوزان سریع منو بغل کرد و باهام همراهی کرد. سوزان دوست سولمازه دوست دختر منم هست. من خیلی سوزان رو دوست دارم. سال پیش تقریبا از وسطای دوازده سالگی بهش علاقه مند شدم. لباسای باز و خوشگل میپوشید طوری که بیشتر وقتا فقط یه شورت و تاب تنش بود دخترای نوجوون دیگه اجازه نداشتن اینجوری لباس بپوشن اما سوزان از هفت دولت آزاد بود. پدر و مادر سوزان هردوتا سرمایه گذارای بزرگین، خیلی سرشون شلوغه صبح میرن سر کار و شب دیر وقت برمیگردن و بعضی موقعها فقط یکیشون برمیگرده. سوزان هیچ برادرو خواهری نداره برای همین سوزان همیشه تنهاست فقط چند تا رفیق داره یکی از دوستای صمیمیش سولماز بود و البته من. حتی منم جزو دوستاش بودم چون خیلی سعی میکردم باهاش صمیمی بشم خیلی روش کار کردم خیلی تلاش کردم تا این جواهر خوشگل رو عاشق خودم کنم و بالاخره موفق شدم. این دختر رو مال خودم کردم اولین باری که باهاش سکس کردم بدنش داشت میلرزید منم مثل سوزان میلرزیدم هردوتامون میلرزیدیم اما نه بخاطر سوز یا سرما، بخاطر هیجان هم آغوشی با هم. وقتی پردشو زدم احساس مالکیت خاصی روش پیدا کردم. اما بخاطر یه اشتباه کوچیک، یه سهل انگاری احمقانه سولماز به رابطه منو سوزان پی برد. اولش خیلی ناراحت شد اما خب دختر خودمه و کاملا اهل معاملس یا بهتره بگم باج. سولماز به این شرط اجازه داد منو سوزان با هم رابطه داشته باشیم که خودش هم دوست پسر داشته باشه بهش اجازه دوست پسر داشتنو نمیدادم اما خب چیکار باید میکردم نمیتونستم عشقم سوزانو از دست بدم. الان اشتباه جبران ناپذیر من اون بالا داره کس دخترمو میکنه تا من عشق خوشگلمو بغل کنم. لبامو از رو لبای سوزی برداشتم سوزی گوشاشو تیز کرد و صدای ناله های سولماز که از طبقه بالا میومد رو شنید. خندش گرفته بود، همونطور که تو بغل من بود کونشو چنگ انداختم خودشو بهم چسبونده بود دست دیگم روی کس کوچیکش. یه شورت کوتاه سفید رنگ پوشیده بود. قربونش برم مثل همیشه لخت بودن رو انتخاب کرده بود. دستشو برد روی کیرم گفتم دوستش داری؟ گفت دلم میخواد کیرتو ساک بزنم. نشست جلوم کیرمو از تو شلوارم دراورد با دستهای ظریفش کیرمو گرفت سر کیرمو بوسید آروم شروع کرد به لیسیدن کیرم. تازه یاد گرفته. سر کیرمو میکرد تو دهنش اما کیر کلفت من تو دهن کوچیکش جا نمیشد. من بینهایت حشری شده بودم. داشت سر کیرمو میلیسید بدجور داغ شده بودم صدای ناله های دخترم توی گوشام بود کیرم توی دهن عشقم سوزی. اخخخخ سوزی بخور کیرمو بخور قربون صورت نازت بشم عزیز من. از اون پایین تو چشمام نگاه میکرد و من یه فرشته میدیدم سوزان سعی میکرد بیشتر کیرمو بکنه دهنش اما نمیتونست. سوزانو بلندش کردم لبامو گذاشتم رو لباش. قدش از من کوتاه تره و خیلی سبک. برای همین مثل یه توله سگ کوچولو تو بغلم گرفتمش. دستمو انداختم زیر کونش لبامون رو لبای همدیگه بود. سوزان پاهاشو دورم قفل کرد تا کاملا بهم بچسبه. همش تو ذهنم درگیر بودم که چیکار کنم چون نمیخواستم برم توی اتاقم که چسبیده به اتاق سولمازه. اخرش تصمیم گرفتم برم گاراژ توی ماشین. رفتم سمت گاراژ سوزی با تعجب داشت نگام میکرد انتظار داشت مثل همیشه بریم اتاق من. بهش گفتم حاضری اینبار تو ماشین گاییده بشی جنده کوچولوی من؟ فرشته سفید و ناز من که انگار خوشش اومده بود لبامو بوسید. وارد گاراژ شدم درو پشت سرم بستم سوزانو بغل کردم و لباشو بوسیدم اروم رفتم سمت ماشین. در عقب ماشینو باز کردم سوزان رو صندلی عقب دراز کشید. پاهای نازو سفیدش سمت من بود یه شورت دخترونه تنش بود. سرمو بردم لای پاهاش از روی شورت کس نازشو میلیسیدم سوزی حشری شده بود هر دوتا شورتشو از تنش دراوردم کس نازو صورتی رنگش میون پاهای سفیدو بلوریش جلوی صورتم بود حمله کردم رو کسش مثل دیووونه ها میخوردمش سوزان ناله هاش بلند شده بود چشماشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت و از شدت شهوت به خودش میپیچید اومدم بالاتر تاب صورتی رنگش که مثل کسش صورتی بود رو از تنش دراوردم یه تیکه الماس درخشان . لخت لخت شده بود ممه هاش تازه دراومده بود وقتی ممه هاشو میلیسیدم از ناله لبشو گاز میگرفت و تو ته گلوش ناله میکرد این کارش بدتر حشری ترم میکرد. صورتمو بردم نزدیک صورتش گونه هاش سرخ شده بود چشماش خمار. موهای بلند و طلایی رنگش روی صندلی پخش شده بود. با چشمای خمارش تو چشمام نگاه میکرد. لبامو گذاشتم رو لبای داغش، با دستاش صورتمو لمس میکرد و با اشتیاق لبامو میخورد. همونجور که غرق لبای شهوتناکش بودم شلولرمو درآوردم کیرمو گرفتم تو دستم تنظیم کردم جلوی کس کوچولوش. از شدت شهوت داشت نفس نفس میزد منم کیرمو میمالودنم به کسش گفتم سوزی؟ سوزان با شهوت زیادی گفت بله عشقم؟ این حرفش دیوونم کرد سر کیرمو به کس داغش فشار دادم. کسش خیس خیس بود سر کیرم رفت توی کسش. فرشته من چشماش بسته بود دهنشو باز کرده بودُ داشت لذت میبرد و کیر داغ من کسشو باز کرده بود. سر کیرم تو کس تنگو داغو خیسش بود. فشار دیواره کسشو رو سر کیرم حس میکردم. اروم شروع کردم به تلمبه زده کیرمو درمیاوردم و دوباره میکردم تو کس صورتیش. سوزان نفس نفس میزد و با صدای آرومی ناله میکرد صدای ناله های نازک و دلنوازش بیشتر حشریم میکرد سرعتمو بیشتر کردم کیرم بیشتر رفت توی کسش سوزان با حرکت کیرم داشت میلرزید بدن سفیدش منو دیووونه میکرد. کیرم تا ته تو کسش فرو رفته بود سوزان چشماشو به هم فشار میداد و ناله میکرد. بدنمو با دستای نازش چنگ مینداخت بدون اینکه خودش متوجه بشه پیراهنمو گرفته بود و بالا کشیده بود داشتم تو گرمای داخل ماشین و داخل بدنم میسوختم. یکم آروم شدم تا نفسی بکشم. سوزان خوشگلم چشماشو باز کرد شهوت تو چشمای خمارش موج میزد لبامو گذاشتم رو لباش و با هم لب گرفتیم. یکم بعد از ماشین بیرون اومدم، سوزان رو صندلی دراز کشیده بود و من از تماشا کردنش سیر نمیشدم. از ماشین بیرون اومد من به سرعت بغلش کردم. کاملا لخت با کس خیسش و چشمای خمارش احساس میکردم یه فرشته توی بغلمه لبای همدیگه رو میخوردیم کیر من لای پاهاش بود و به کسش برخورد میکرد. نشستم روی یه مبل دو نفره قدیمی. بلور درخشان من جلوم ایستاده بود با دستم کسشو نوازش کردم چشماشو بست و نفساش تندتر شد کشیدمش رو خودم نشست رو پاهام کیرمو روی کسش تنظیم کردم با کس کوچولوش نشست رو کیرم و کیرمو بلعید اینبار مثل یه جنده شروع کرد به بالا و پایین شدن. ممه هاشو میمالوندم بعضی موقعها هم میلیسیدم تصویر گاییده شدن دخترم میومد جلوی چشمم که چطور داشت با کیر دوست پسرش حال میکرد. سایه ای کنار در گاراژ توجهمو به خودش جلب کرد. در فرعی ورودی گاراژ به داخل خونه، حالت نصف در و نصف شیشه مات داشت. سایه سولماز از پشت شیشه به وضوح دیده میشد. دختره جنده داشت ما رو دید میزد فکر کنم نمیدونست که به راحتی دیده میشه. نمیدونم پسره کجا بود چون فقط سایه سولماز دیده میشد. سولماز صورتشو به شیشه چسبوند تا مارو ببینه اما نمیتونست چون شیشه کاملا مات بود اما میتونست سایه ای از ما رو ببینه عشقم داشت رو کیرم بالا پایین میشد و من داشتم به دخترم نگاه میکردم بینهایت حشری شده بودم. یه لحضه متوجه سوزان شدم ناله هاش شدید تر شد توی بغلم شروع کرد به لرزیدن و اورگاسم شد. بیحال تو بغلم جا خوش کرده بود دستامو دورش حلقه کرده بودم تا به من بچسبه. جنده کوچولومو بغلش کردم خوابندومش رو مبل کیرمو دوباره جلوی کسش تنظیم کردم و شروع کردم به گاییدنش و اخرش اب کیرمو رو شکمش ریختم یه دستمال از تو ماشین برداشتم ابمو از رو شکم فرشتم پاک کردم، برگشتم به در نگاه کردم سولماز رفته بود. چند دقیقه همونجوری نشستیم تا به خودمون بیاییم. لباس پوشیدیم از گاراژ بیرون اومدیم. سولماز تو اشپز خونه بود با یه لبخند گنده داشت به ما نگاه میکرد. رفتیم آشپزخونه سولماز برای هر کدوممون یه آب پرتقال ریخته بود داد دستمون با پررویی تمام به انگلیسی، طوری که سوزان هم بفهمه گفت خسته نباشین. دختره رو ببین جنده به من تیکه میندازه. سوزان از خجالت لپش گل انداخته بود. من به فارسی گفتم شمام خسته نباشین خونه رو گذاشته بودی رو سرت.سولماز خندش گرفت یکم خجالت زده شده بود. برگشت سمت سوزان با لبخند شیطانی گفت سوزی بریم بیرون. سوزان هم خندید گفت باشه. شربتو خوردم پرسیدم نهار داریم؟ سولماز با دست به یخچال اشاره کرد گفت پیتزا از دیروز مونده و با سوزان دووید رفت بیرون. از پشت به سولماز نگاه کردم اندامش یکم پر تر از سوزانه .یه شورت صورتی چسبون که کاملا به کونش چسبیده بود و حتی کمی هم تو چاک کونش رفته بود با یه تاب که از مال سوزان هم باز تر و لخت تر بود و حتی از پایین هم کوتاه بود طوری که به شورتش نرسیده بود و کمی از کمرشو میشد دید. این لباس تقریبا هیچ فرقی با لخت بودن نداره. احساس کردم هیچ فرقی با خانواده سوزان ندارم منم دخترمو تنها گذاشتم و ازش غافلم. شب حتما باید با این جنده هرجایی حرف بزنم. نشستم پیتزا یخ زده و مونده رو خوردم. پاکت های نامه رو میز اشپزخونه بود یکی یکی برداشتم چنتا نامه مالیاتی و فیش. بینشون یه پاکت نامه زرد رنگ مربوط به دادگاه بود. نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن نتیجه نامه طلاق رو میخوندم، طلاق رسمی شده بود من الان رسما از زنم جدا شدم. دوستش داشتم بینهایت زیبا بود اما نمیدونم چی شد که ارتباط ما سرد شد هر روز سرد تر و بی روح تر. دعواها بینمون شدت گرفت و الان نامه طلاق رو تو دستم دارم. نمیدونم چه اتفاقی برای زنیکه حرومی افتاد اما همه چیرو ول کردو رفت حتی میتونست به راحتی حضانت سولماز رو بگیره و سولماز منو هم با خودش ببره اما نبرد بی توجه به دخترش گذاشت و رفت. اصلا این زنا رو نمیشه فهمید. تا شب چنتا تماس با کارخونه گرفتم تا با رامین حرف بزنم یه تماس با اون یارو محمد گرفتم خیلی اصرار داشت معامله رو زود جوش بدیم تا اون بتونه پارچه ها رو سریع تر تحویل بده. پسر کسکش خیلی زبون باز بود، کلی حرف میزد و زبون میریخت. حالم از هرچی مردک زبون بازه بهم میخوره. تا شب چند تا تماس دیگه گرفتم یکم روزنامه خوندم و خوابیدم. با صدای آرومو گوش نواز سولماز از خواب بیدار شدم روزنامه به دست رو مبل خوابم برده بود با همون لباسای بیرون. نامه ها از روی میز جمع شده بود و جاش رو یه پیتزای خیلی دوست داشتنیو تازه گرفته بود با چنتا سس و یکم شامپاین واسه من و نوشابه ای که سولماز واسه خودش ریخته بود هنوز اجازه خوردن مشروبو نداره. یه سفره خوشگل و دو نفره. با خوشحالی نشستم رو صندلی. سولماز گفت بابا دستاتو شستی؟ حالو حوصله دستو رو شستن نداشتم. با بیحالی گفتم بیخیال دیگه چی میشه مگه! سولماز خندید گفت بابایی کثیف. منم خندیدم گفتم خودتی دختره تمیز. شام رو خوردیم. همش سولماز داشت حرف میزد کلی اتفاقات الکی و ساده که تو مدرسه براش اتفاق میافته رو یه جوری با هیجان تعریف میکنه انگار توی مامورین ویژه اف بی آیه و ماموریت های حساس رو عهده داره. اخرای پیتزا بود سولماز حرفاش تقریبا تموم شده بود دیدم بهترین فرصته که یکم باهاش حرف بزنم. پرسیدم امروز با سوزی رفتین بیرون چیکارا کردین؟ سولماز یه خنده رو لبش نشست گفت هیچی یکم حرف زدیم یکم دوچرخه سواری کردیم یکم بازی کردیم با بقیه بچه ها و دختر پسرا. خوب بود چور مگه؟ پرسیدم سولماز بعضی چیزا برات عجیب نبود؟ سولماز با تعجب بهم نگاه کرد گفت چی؟ گفتم مثلا لباس پوشیدنت. سولماز که انگار بیشتر گیج شده بود گفت مگه لباسامون چشه؟ یکم حالت جدی تری به خودم گرفتم گفتم یه شورت تنگ چسبون و نازک و یه تاب کوتاه. این چیزیه که میگم. لباست خیلی باز بود دیگه نباید از این لباسا واسه بیرون بپوشی. از دفه بعد لباسای پوشیده تری میپوشی. سولماز که انگار حالش گرفته شده بود گفت چیه مگه هیچم بد نیست خیلی هم خوبه سوزی هم اینجوری لباس میپوشه. به سولماز خوشگلم نگاه کردم با یه لحن آروم تر گفتم دختر خوشگلم، میدونم! سوزی هم کار اشتباهی میکنه به سوزی هم تذکر میدم، ببین هیچکدوم از دخترا اینجوری لباس نمیپوشن شما دو تا هم از فردا باید پوشیده تر باشین. سولماز با ناراحتی زیر لب گفت خیلی هم خوبه. من گفتم و مورد دوم. سولماز با چشمای قلمبه شده و پر از تعجب بهم نگاه کرد گفت مگه بازم مونده؟ گفتم اره اونم این پسرس، دوست پسرت امروز آورده بودیش خونه. این پسره کیه چیکارس اصلا چند سالشه؟ سولماز با اوقات تلخی گفت ااااا بابا بزار پیتزامونو بخوریم دیگه اه. پریدم وسط حرفش گفتم حرفو عوض نکن. با تاراحتیی که از صورتش میبارید گفت اسمش جورجه پسر خیلی خوبیه، مال مدرسمونه نمیدونم چند سالشه اما احتمالا هفده یا هیجده سالشه. با تعجب به سولماز نگاه کردم سرشو انداخت پایین گفتم این که خیلی سنش با تو فرق داره!!! اجازه دادم با یه پسر دوست شی اما نه این پسر چرا با یه پسر هم سن خودت دوست نشدی. سولماز با همون حالت ناراحتی گفت بابا پسررای همسن خودم بچن بابا بچه کوچولوعن، هنوز بالغ نشدن که. خودش هم از حرفش تعجب کرده بود یکم چپ چپ به سولماز نگاه کردم سرشو انداخت پایین نمیتونستم چیزی بگم من با یه دختر هم سن سولماز دوست شدم و بیشتر از بیست و چند سال شایدم بیشتر با هم اختلاف سنی داریم الان دارم به دخترم گیر میدم چرا با یه پسر که چهار سال با هم اختلاف سنی داری دوست شدی. یه کاری کردم که خودم هم بدجور توش گیر کردم. به سولماز گفتم باشه عیبی نداره اما ببین دخترم دیگه خیلی داری زیاده روی میکنی. توی این سن اصلا برای تو خوب نیست اینقدر با اون پسره جورج با هم اون کارو انجام بدین. سولماز که انگار یکم از ناراحتیش کم شده بود گفت خب بابا توام با سوزی انجامش میدی. گفتم اره اما زیاده روی نمیکنیم. تو این هفته بار چندمته با اون پسره انجامش میدی؟ سولماز ساکت بود برای اینکه حرفو از زبونش بکشم بیرون گفتم منو سوزی این هفته دو بار انجامش دادیم تو چی. سولماز سرشو پایین انداخت گفت پنج بار. با تعجب به سوزی نگاه کردم گفتم امروز پنجمین روز هفتست یعنی تو هرروز انجامش میدی؟ سولماز که انگار دست پاجه شده بود گفت نه بابا اصلا اینجوری نیست هرروز نبوده اون روزی که شما کلا سر کاری بودی…. حرفشو خورد فهمید سوتی داده. پرسیدم اونروز چی؟ اونروز پنج بار انجامش دادین؟ سولماز سرش پایین بود آروم گفت نه فقط سه بار. من خونه نبودم خانوم تو یه روز سه بار به پسره کس داده. واقعا که بدجور تو تربیت بچم خراب کروم. سعی کردم خودمو آروم کنم واقعا دارم الکی گیر میدم هیج چیز نمیتونم بگم سوزان دست و بال منو بدجور بسته بود. سولماز سرشو پایین انداخته بود آروم گفت خب تو و سوزی هم پنج بار انجامش بدین. این حرفش کیشو ماتم کرد چون هرچی بگم اخرش با سوزان خنثی میشه. کلا بیخیال شدم فکر کنم چاره ای جز قبول کردن همه چیز ندارم. شام رو هم به گند کشیدم یکم از شامپاینمو خوردم برای اینکه جو عوض شه گفتم عیب نداره هر چند بار میخوای انجامش بده اما ممکنه بدن خودتو خراب کنی. دختر کوچیکم با ناراحتی که انگار کمی هم حالت مصنوعیی داشت گفت باشه. گفتم یکم باهاش شوخی کنم تا جو یکم باز بشه آروم از زیر زدم رو پاش با یه حالت شوخی و خنده گفتم ولی خودمونیم شیطون خیلی داشتی سرو صدا میکردی معلوم بود خیلی بهت خوش میگذره. سولماز با تعجب و خنده بهم نگاه کرد. خندش گرفت صورتش گل انداخت گفت سوزانم خیلی سرو صدا میکرد معلوم بود به اونم خیلی خوش میگذشت. خندیدم یکی از تیکه های پیتزا رو برداشتم یکم سس روش ریختم گفتم به منم خوش گذشت مگه از پشت شیشه ندیدی؟ سولماز که فهمید دیدمش از خجالت دستشو با صورتش پوشوند با خنده و خجالت گفت وای بابا مگه دیدی منو؟ گفتم اره مثل چی صورتتو چسبونده بودی به شیشه. حالا بگو ببینم چیا دیدی؟ سولماز که انگار حالش بهتر شده بود چشماشو بست و خندید گفت هیچی شیشه مات بود همه چی تار دیده میشد. با یه شیطنت خاصی گفت اما میتونستم تشخیص بدم یچیزاییو. فکر کنم میخواست بگه لخت بودنمو دیده یا کیرمو. منکه خندم گرفته بود گفتم ولی من کاملا واضح دیدم همه چیزو. سولماز چشماش قلمبه شده بود پرسید چیو؟ گفتم اونقدر عجله کرده بودین که یادتون رفته بود در اتاقتونو ببندین و در نیمه باز بود. سولماز با تعجب پرسید بابا اومدی بالا مارو دیدی؟ منم گفتم اووووه چه جوووورم چه جیغو دادی میکردی چه بالا پایینی میپریدی. سولماز با دستاش سورتشو گرفته بود از شدت خجالت اشکش دراومد گفت بابا خیلی بدی. من فقط داشتم میخندیدم گفتم یاد میگیرین دیگه از دفعه بعد درو پشت سرتون میبندین. سولماز گفت حالا که اینجوریه اصلا همه جارو قفل میکنم. پیتزا تموم شد بلند شدم رفتم سمت مبل گفتم نامه ها رو کجا گذاشتی؟ گفت تو کشو پایینی. پرسیدم اون نامه زرد رو خوندی؟ آخرین تیکه پیتزاشو گذاشت دهنش گفت نه چی بود. گفتم نامه دادگاه مامانت، دیگه رسما از من جدا شد. سولماز یه لحضه چهرش خشک شد اول پیتزاشو قورت داد و بعد بغضشو. قربون فرشته کوچولوم بشم رفتم سمتش سولماز از صندلی بلند شد اومد سمتم محکم همدیگه رو بغل کردیم سولماز اروم داشت گریه میکرد. زنمو از دست دادم اما دختر خوشگلمو پیش خودم داشتم نمیدونم اگه سولماز هم میرفت به چه روزی می افتادم. گفتم فدات شم خوشگل بابا ناراحت نباش بابا قربونت بشه. شروع کردم سرو صورتشو بوسیدم. گفتم حضانت کاملتو به من داده تو دختر خود خود منی برای همیشه، حالا یه بوس به بابایی بده. سولماز لباشو اورد سمتم منم لبشو آروم بوسیدم به شوخی گفتم اه اه اینجارو اون پسره بوسیده من از رو لپت میبوسمت. سولماز خندید. از هم جدا شدیم نامه ها رو برداشتم و رفتم رو مبل نشستم و نامه ها رو برسی کنم. یادم اومد به سولماز نگفتم احتمالا بریم ایران. گفتم سولماز دوست داری ایرانو ببینی؟ سولماز با تعجب بهم نگاه کرد گفت مگه قراره بریم ایران؟ گفتم شاید معلوم نیست. دوست داری ایرانو ببینی؟ سولماز درمورد ایران ازم پرسید منم شروع کردم به گفتن بیشتر سعی میکردم جنبه های مثبتشو بگم که اونجا همه فارسی حرف میزنن و مملکت خودمونه و چنتا مزخرف دیگه، اما وقتی درمورد حجاب بهش گفتم یا مدرسه هاش که دخترو پسر جدا از همن یا کمیته که صدای ترانه ضبط ماشینو میشنون دیوونه میشن و رگ گردنشون باد میکنه. قیافه سولماز دیدنی بود باور نمیکرد این چیزایی که میگم واقعی باشه. هی میگفت مگه میشه همچین چیزی اخه چرااا. بهش گفتم مثلا بعد انقلاب یک بار این کمیته بیشرف ماشین ما رو نگه داشت گفت ضبط ماشینتو روشن کن ببینیم چی گوش میدی. سولماز داشت شاخ درمیاورد بلند شد میز غذا خوری رو تمیز کنه گفت وای بابا اینجوریه که مردم ایران خیلی بدبختن، چرا مثل ما نمیان امریکا. حوصله نداشتم نیم ساعت توضیح بدم که چرا نمیان برای همین گفتم نمیدونم حتما مجبورن بمونن همه که مثل ما پولدار نیستن که. سولماز داشت میز رو تمیز میکرد با یه لحن تهدید واری با صدای جدیی گفت من نمیام ایران زندگی کنما خودت تنهایی برو. خندیدم بهش نگاه کردم یه شورت کوتاه پوشیده بود با یه تاب. کلا همین دوتا تیکه. این دختره شرم و حیا نداره کلا اینارم نپوشه سنگین تره
پرا از زندگی فصل دوم قسمت دهمدنیا با سرعت زیادی در حال تغییره. تغییری که ممکنه سریع تر از چیزی باشه که فکرشو میکنیم کند بودن و دست روی دست گذاشتن اسمش صبر کردن نیست، بعد از ظهر قرار دادو با اون یارو محمد میبندیم قال ماجرا کنده شه الان کلی بدهی عقب افتاده داریم بانک و مالیات کوفتی داره بهمون فشار میاره. رحمان باور کن اگه نتونیم به موقع پرداختشون کنیم چاره ای نداریم جز فروش داراییهامون باید خونه ها و ماشینای خوشگلمونو بزاریم برای فروش جناب آقای رحمان. رامین همینجور داشت ور میزد ولی من ذهنم درگیر سوزی خوشگلم بود با اون موهای طلایی و خوشگلش که تا کمرش ادامه داره. رامین هواسمو پرت خودش کرد تا مزخرفاتشو تحویلم بده اصلا حوصله هیچ شرو وری رو ندارم بیحالو خسته مثل پیرمردهای هشتاد ساله به یه استراحت طولانی احتیاج دارم. سنگینی زیادی رو روی شونه هام احساس میکنم بدجور خستم این چند سال بعد از انقلاب و خروج از ایران برام سخت بود احساس میکنم یکی وایساده رو شونه هام و من باید همه جا با خودم ببرمش. تنها دلخوشیم دخترم سولمازو عشقم سوزانه. تو فکر بودم که رامین گفت گرفتی چی میگم؟ یه نگاه بهش انداختم گفتم هرچی خودت صلاح میدونی فقط این محمد چرا پولو نقد میخواد؟ رامین که دستشاش رو میز بود و کمی به سمت جلو متمایل بود به صندلیش تکیه داد انگار به فکر فرو رفته بود چند ثانیه بعد گفت همه جیکو پوک شرکتشو درآوردم شرکت اسم و رسم داریه. یجورایی خوشم میاد ازش انگاری پسر با عرضه اییه! رحمان میگم اگه جور شد چرا شرکتامونو با هم ادغام نکنیم ؟ یعنی میگم میتونه برای هر دو شرکت خیلی عالی باشه فکر کن دیگه لازم نیست جنسامونو با هزار درد سر بفرستیم ایران همینجا هم میتونیم به راحتی بفروشیمشون. نظرت چیه؟ با بیحالی به رامین گفتم فکر خوبیه همین کارو میکنیم اما تو ذهنم اصلا از این یارو محمد خوشم نمیومد یجورایی میترسم اگه با هم ادغام بشیم یجورایی ما بشیم زیر دست اون. من این شرکتو با چنگو دندون نساختم که بخوام زیر دست یکی دیگه شم. از رو مبل بلند شدم گفتم یه سر میرم به کارگرا سر بزنم. یه لحضه مکث کردم از رامین پرسیدم همه پولو نقد حاضر کردین که رامین خندیدو گفت مگه احمقم. یک میلیون دلار از سه میلیونو بعد از ظهر بعد از قرار داد بهش میدیم بقیشم شیش ماه دیگه! نگران نباش همه فکرارو کردم. مسئولیت این قرارداد با رامینه برای همین اون همه کارای این قرار دادو انجام میده. سیصدو بیستو چهار تا کارگر البته سیصدو بیست و سه تا و نصفی چون یکی از کارگرای بخش انبار قدش خیلی کوتاهه ولی دل بزرگی داره به کوتوله بودنش هم نیست جزو بهترین کارمندای شرکته، پر انرژی و شاد همش بهش گیر میدم که ازدواج کن و اونم اصلا درک نمیکنه که چرا من دارم تو مسائل شخصی زندگیش دخالت میکنم اما باید بیاد ایران ببینه این حرفا عادیه و به هرکی که رسیدی اولین چیزی که ازت میپرسن سوالات شخصی و خصوصیه زندگیته، ازدواج کردی؟ بچه داری؟ و کلی مزخرف دیگه، آدمایی که مرده و زندت براشون مهم نیست اگه امروز بمیری میشینن حساب میکنن که چند شنبه باید بیان برای سوم و هفتمو چهلم تا شکمی از عزا درارن یه پلو خورشت رستورانی مفت بخورن.همه سر کارشون بودن و کارشونو درست انجام میدادن باهاشون کلی رفیق شده بودم یجورایی انگار خیلی وقته میشناسمشون، مدیریت این همه آدم واقعا سخته. ته سالن خیاطی یه خانوم میانسال از اون آمرکایی های جذاب و به قول خودشون میلف داشت با چرخ خیاطیش کشتی میگرفت نزدیکش شدم منو دید با اخم که معلوم بود کمی هم اعصابش خورد شده بهم نگاه کرد. پرسیدم چی شده. ابروهای نازکشو که تازه مد شده بودو جمع کرد با اخم کفت این چرخ خیاطی ها مردن و دیگه نمیشه ازشون استفاده کرد. صدای اونیکی کارگرا هم دراومد و همش داشتن از قدیمی بودن چرخ خیاطی ها شکایت میکردن کاملا هم حق با اونا بود از وقتی کارخونه راه اندازی شده یعنی نزدیک به ده ساله داریم از همین چرخ خیاطی ها استفاده میکنیم که هم عملکرد پایینی دارن نسبت به نسل جدیدشون هم راندمان کار رو خیلی پایین آوردن. با این قرار داد مطمعنا میتونیم دستی به سر گوش کارخونه بکشیمو کمی نو نوارش کنیم. کارگرارو آرومشون کردم گفتم درک میکنم چی میگین اما همینه که هست هرکسی اعتراض کنه اخراج میشه. کارگرا همه با هم خندیدن چون این تیکه کلام من واسه شوخی با اونا بود. بعد از خنده کوتاهشون گفتم داریم یه قرار داد جدید میبندیم که احتمالا بعدش اخراجتون بکنم، نه یعنی بعد از قرار داد این چرخ خیاطی ها رو عوض میکنیم و جاش مدل های جدیدشونو میاریم. صدای جیغ و هورای همه کارمندا بلند شد. برگشتم سمت زن میلف و سکسی و ازش خواستم چند وقت با همین سر کنه فردا میگم سرویس کار بیاد و یه دستی روی اینا بکشه. تو راه خونه بودم هنوز ظهر نشده بود وقتی رسیدم دخترا هنوز از مدرسه برنگشته بودن. رفتم سمت یخچال که مثل مغز رامین خالی خالی بود هیچی تو خونه نداشتیم. تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم پیک برامون پیتزا بیاره که تلفونو جواب ندادن. اونقدر پیتزا خوردم که دارم شبیه یه مثلث درازو نوک تیز میشم. سولماز در خونه رو باز کرد اومد تو کیفو لباس مدرسه با اون دامن خوشگلش به یه فرشته کوچولو تبدیلش کرده بود سلام کرد رفت سمت طبقه بالا سلام کردم گفتم پس بوس و بغل من کو دختره بد؟ سولماز از تو اتاقش داد زد نهار چی گرفتی؟ هیچی نگرفته بودم راستش اونقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت چیزی بگیرم. سولماز از پله ها اومد پایین یه شورتو تاب تنش بود مثل همیشه عاشق لخت گشتنه دختره جنده. گفتم نظرت چیه بریم بیرون نهار بخوریم یه رستوران عالی میشناسم خیلی هم دور نیست. سولماز از خوشحالی پرید تو بغلم گفت برم حاظر شم پرسیدم سوزان کجاست گفت رفت خونه دیگه با لبخند گفتم برو لباستو بپوش خودم خبرش میکنم اونم باهامون بیاد. از خونه خارج شدم رفتم سمت خونه پدر سوزان که کنار خونه من بود اتاق سوزان به سمت خیابون بود وقتی وارد حیاط نسبتا کوچیک جلوی خونشون شدم از پنجره منو دید دوید درو باز کرد رفتم تو بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش چسبوندمش به خودم همینجا میخوام جرش بدم کس کوچولو رو. یه دل سیر لباشو خوردم گفتم با سولماز داریم میریم رستوران زود لباس بپوش بیا. سوزی از خوشحالی دوباره بغلم کرد ولبامو بدسید. از اونجا زدم بیرون ماشین دم در بود سوار شدم روشن کردم که سولماز خانوم تشریف آوردن مثل همیشه یه شورت و تاب. سوار شد سوزانم مثل سولماز یه شورتو تیشرت بلند تنش بود که کمی از سولماز پوشیده تر بود. هردوتاشون مثل جنده ها لباس پوشیدن منم مثل کسکشا باید همه جا با این تیپ و قیافه ببرمشون. ظهر عالیی بود کلی گفتیمو خندیدیم برای یکی دو ساعت همه چیزو فراموش کرده بودم. باید بازم بیاییم. بعد از نهار برگشتیم خونه رسیدم خودمو انداختم رو مبل یجوری که ولو شدم روی مبل سولماز نشست سمت راستم سرشو گذاشت رو سینم و یجورایی بغلم کرد لبامو گذاشتم رو موهای خوشگلو پرپشتش آروم سرشو بوسیدم. سوزان رو مبل روبرویی نشست دستمو دراز کردم سمتش دعوتش کردم پیش خودم. جلوی سولماز خجالت میکشید اما با زحمت و بدبختی خودشو از رو مبل کند اومد پیشم نشست کنارم یجورایی از سولماز خجالت میکشید. دستمو دور کمر باریکش حلقه کردمو چسبوندمش به خودم مثل دختر خوشگلم چسبیده بود بهم سرشو گذاشت رو سینم منم مثل سولماز سرشو بوسیدم. سرشو بلند کرد و با اون چشمای خوشگلش تو چشمام نگاه کرد زیبایی بینظیرش داشت دیوونم میکرد لبامو چسبوندم رو لبای نازش شروع کردم به خوردن لباش چشماشو بسته بود بی اختیار داشت لبامو میخورد دستمو بردم روی کونش از چاک کونش رسوندم به کس کوچولوش که فقط دوتا پارچه بین منو کس صورتی عشقم فاصله بود.یکم لبای همدیگه رو خوردیم بعد از جدا شدن دیدم سولماز داره با ذوق و خنده بهمون نگاه میکنه سوزان از خجالت سرخ شده بود چشماشو بستو صورتشو چسبوند رو سینم سولمازم فقط داشت میخندید. ساعتو نگاه کردم دیدم دیرم شده و به جلسه نمیرسم. گفتم بدبخت شدم منو میکشن. سولماز با نگرانی و ترس با چشمای از حدقه دراومش پرسید چی شده بابااا. گفتم جلسه دیر شده باید الان راه بیوفتم زود بلند شدم. سولماز با یه نفس عمیق رو مبل ولو شد گفت بابا خیلی بدی، کم مونده بود سکته کنم. لباسامو پوشیدم یه لب خوشگل از سوزی برداشتم یه بوسه لب هم از دختر خوشگلم. سولماز گفت بابا میشه یه چیزی بگم ناراحت نشی؟ عجله داشتم گفتم بگو. گفت جورج قراره بیاد با تعجب نگاش کردم پریدم وسط حرفش گفتم دختر بد همین دیروز انجامش دادی دیگه چقدر مگه؟ گفت نه واسه اون کار نمیاد که همینجوری میاد فقط بریم یکم بگردیم خواستم ازت اجازه بگیرم خب. دختره منو احمق گیر آورده گفتم باشه تو گفتی و منم باور کردم قراره انجامش ندین عیب نداره برو اما مواظب خودت باش. پرید تو بغلم لبامو بوسید. این جنده دیگه کم مونده بیشتر از سوزان باهام لب بگیره با هردوشون خدا حافظی کردم با سرعت زیاد خودمو رسوندم سر جلسه ده دقیقه دیر رسیده بودم از همه عذر خواهی کردم رامینو محمد نشسته بودن و وکلا داشتن متن قرار رو برسی میکردن محمد مثل همیشه شروع کرد به شرو ور گفتن همش داشت زبون میریخت خیلی با رامین گرم گرفته بود. مردک کیری میخواستم با پشت دست بزنم تو دهنش بگم کیرم تو هفت جدو آبادت خفه شو امضا کن. نمیدونم چرا اصلا ازش خوشم نمیاد . اگه مجبور نبودم قرارداد که هیچ نمیریدم تو دهنش مردک لیاقت گوه رو هم نداره با اون قیافه بیریختش. این حرفارو تو دلم میگفتم ولی همش داشتم با لبخند نگاش میکردم اونم با خوشحالی و چرب زبونی بیشتر حالمو به هم میزد. قرار دادو بستیم طبق قرار داد یک میلیون دلار نقد تو یه ساک گنده بهش دادیم اونم گورشو گم کرد. قرار شد محموله اول پارچه ها سه روز دیگه تحویل داده بشه. بعد از رفتنش رامین برای هردوتامون مشروب ریخت تا یه جشن کوچیک برگذار کنیم رفت کنار پنجره ایستاد و به رفتن محمد نگاه میکرد با یک میلیون دلار پول زبون بسته. گفتم عاشق این بزمجه شدی؟ گفت نه بابا اما ازش خوشم اومده پسره باحالیه الان پلو گرفته بود یجوری با سرعت داشت راه میرفت بهش میگم بزار برات چک بکشم میگه نقد میخوام. اینکه گفت داره با سرعت راه میره برام عجیب بود میخواستم ازش بپرسم چطور راه میرفت که تلفن زنگ خورد برداشتم جواب دادم منشی دفترم بود گفت مستر رمان تلفن از ایران دارید گفتم وصل کن. اونم وصل کرد مدیر شرکت ایران بود پشت تلفن با خوشحالی گفت آقا رحمان مژدگونی بده که جنسا رو از تو گمرک کشیدیم بیرون. از خوشحالی داشتم داد میزدم چند دقیقه با اون پیرمرد حرف زدم کلی ازش تشکر کردم بخاطر همه زحمتاش. پیرمرد کار بلدیه، اولش برای جلب توجه یکی از معاونین وزارت بازرگانی استخدامش کردم اخه پسر خاله معاون وزیره. اولاش اصلا ازش خوشم نمیومد با خودم گفتم تا وقتی این یارو معاون وزیره منم پسر خالشو استخدام کنم تا کارام راه بیوفته که همینطورم شد. قبل از استخدامش هر بار بارمونو تو گمرک توقیف میکردن تا شرعی بودن بار رو برسی کنن اخه کسکش شورتو سوتینو چه به شرعو اسلام. این کسکشا از سر بریدن مرغ تا واردات سوتینو میخوان اسلامی کنن. ریدم تو این اسلام. بعد از استخدام این پیر مرد یجورایی خودکار همه چیز شرعی شد. با خودم گفتم تا وقتی پسر خالش معاونه من نگهش میدارم وقتی هم که پسر خالهه رفت اینم از سرم باز میکنم اما این پیر مرد یجورایی نشون داد به پسر خالش احتیاجی نداره و خودش یه پا گردن کلفته و پارتیش میره. رامین که کنارم نشسته بود با خوشحالی بازم برام مشروب ریخت و گفت بیا بزن که دیگه لازم نیست بری ایران. اخخخخ اینو راست میگه اصلا دوست ندارم پامو بزارم تو اون خراب شده. با خیال راحت رو صندلی لم دادمو چشامو بستم یه نفس راحت کشیدم رامین گفت چته؟ گفتم هیچی این رفتن به ایران ریده بود به اعصابم اصلا خوشم نمیاد نظم زندگیم به فنا بره. پاشدم یه کس چرخی تو کارخونه زدم و برگشتم خونه. نزدیکای غروب بود شاد و شنگول رسیدم تو خونه کلید انداختم درو باز کردم رفتم تو. منتظر شنیدن ناله های سولماز بودم. اما با تعجب دیدم با سوزان نشستن تو آشپزخونه تا منو با صورت خندونو خوشحالم دیدن با خوشحالی اومدن سمتم سوزان خوشگلم همون لباسای خوشگلش تنش بود اما سولماز یه شورت تنش بود با یه تاب نازک که ممه هاش به راحتی دیده میشد. هردوتاشونو بغل کردم اونام هردوتاشون محکم چسبیدن به من. سوزان خیلی راحت تر بهم چسبید انگاری یه جورایی دیگه خجالتش ریخته. دستمو دور کمر هردوتاشون حلقه کردم. سولماز صورتشو اورد نزدیک و لبامو بوسید گفت چته بابایی انگاری کیفت خیلی کوکه. لبامو گذاشتم رو لبای سوزان یه بوسه از لبای لطیفش برداشتم. سولماز که انگاری خودشو بیشتر بهم چسبونده بود با خنده گفت یهو بهتون بد نگذره؟ کمی قیافه اخمویی به خودش گرفت و گفت منم بوس میخوام اینجوری. خندیدم به شوخی گفتم نخیر دختره کثافت با این لباسایی که پوشیدی مطمعنم با پسره انجامش دادی درسته؟ سولماز خندید و سرشو چسبوند به سینم گفت بابااا چه عیبی داره مگه. خندیدمو موهای سرشو بوسیدم گفتم داریم رسما از کنترل خارج میشیم. سوزان پرید وسط حرف من و گفت آره با هم سکس کردن اصلا هم نرفتیم بیرون سولماز همون جور که بهم چسبیده بود یه سیلی به سوزان انداخت گفت دختره دهن لق من که وسط این دونفر بودم گفتم چرا به من چسبیدین آخه، پختم از گرما . ازم جدا شدن کتمو درآوردم دادم به دخترم گفتم عزیزم میشه ببریش تو اتاقم رو جا لباسی آویزون کنی. خودمم راحت ولو شدم رو مبل سوزان روبروم ایستاده بود دستامو باز کردم خودشو انداخت تو بغلم کم مونده بود با زانوش بیوفته رو تخمام. محکم بغلش کردم لبامو چسبوندم رو لباش لبای نازشو میبوسیدم و زبونمو میکردم تو دهنش یه دستم دور کمرش بود یه دست دیگمو رسوندم به کس نرمش داشتم با عشقم حال میکردم که صدای پای سولمازو از پله ها شنیدم دستمو از کس داغ سوزی کشیدم بیرون لبامو از لبای نرمش جدا کردم فهمیدم سولماز دید اما خب ببینه دیگه برام مهم نیست یجورایی انگار هممون این سبک زندگی رو قبول کردیم. سولماز اومد دقیقا مثل سوزان خودشو انداخت تو بغلم اما این دختر مثل سوزان لاغر و باریک نیست. انگار یه فیل افتاد روم به شوخی پرتش کردم اونور سوزان و سولماز هردو داشتن میخندیدن. برای اذیت کردنشون گفتم دیگه نمی‌ریم رستوران. جیغو دادهای این دو نفر شروع شد که تو رو خدا امشب هم بریم. سوزان با یه حالت شیطنت آمیز گفت امشب بابا مامانم قراره خیلی دیر بیان. انگار داشت می‌گفت که دلش کیر میخواد گفتم فقط به یه شرط میریم اونم اینه که واسه بیرون دیگه لباس باز نپوشین. سوزان ساکت شد اما سولماز شروع کرد به دادو بیداد دخترونه و نازو اداهای همیشگیش. مبل بزرگ چهار نفره ای که نشسته بودیم به اون اندازه بزرگ بود که من به سمت سولماز حمله کنم و شروع کنم به قلقلک دادن این جنده کوچولوی شیطون. سولماز رو مبل دراز کشیده بودو داشت از خنده زیاد جیغ میکشید منم ولکنش نبودم. همیشه اونقدر قلقلکش میدم که به زحمت میگه غلت کردم فقط در اون صورت ولش میکنم آخرشم به غلت کردن افتاد همون جور که رو مبل دراز کشیده بود منم روش بودم گفتم همین که گفتم لباس پوشیده تر می‌پوشین یا بازم قلقلکت میدم. سولماز اشکای چشماشو پاک کردو گفت باشه. من بالا سر سولماز بودم پشتم به سوزان بود و داشت دیوونه بازی پدرو دخترو نگاه می‌کرد. همون جور که داشتم با سولماز حرف میزدم دست سوزان و لای پاهام حس کردم بدون این که سولماز ببینه دستشو رسوند به کیرم و کیرمو از روی شلوار فشار داد کیر تخمام تو دستش بود بدجور حشری شده بودم اما نمی‌دونستم چیکار کنم از روی سولماز بلند شدم نشستم رو مبل سوزان دستشو از روی کیرم کشید بیرون دلم میخواست به سولماز بگم نیم ساعت برو بیرون من کس سوزانو بگام. کیرم شق شده بود و هیچی به ذهنم نمی‌رسید. هرسه تامون ساکت شده بودیم که سوزان با اون صدای نازو تو دل بروش برگشت به سولماز گفت عزیزم میشه بری خونه ما یه دست لباس پوشیده واسه من بیاری امشب بریم بیرون؟ سولماز که منظورشو فهمیده بود با خنده گفت باشه و سریع بلند شد از خونه زد بیرون همین که درو بست سوزی رو کشیدم تو بغلم بدجور حشری شده بودم دلم میخواست همونجا جرش بدم سوزی گفت بریم اتاق. دستمو گرفت و کشید سمت اتاق من. جلوتر از من حرکت میکرد وقتی داشتیم از پله ها بالا می‌رفتیم کون کوچولوشو واسه من قر میداد دستمو بردم لای پاهاش محکم کونشو چنگ انداختم سوزی با یه آه محکم جوابمو داد بغلش کردم سریع بردمش تو اتاق تا به کس نازو کوچولوش برسم. صدای ناله هاش برای گوشم بینهایت شیرین بود. بعد از سکس بی حال رو مبل دراز کشیده بودم این دختر کل وجود منو از نوک کیرم بیرون کشیده بود . داشتم به بدن لخت بلورین عشقم نگاه میکردم که بلند شد یه چرخ تو اتاق زد جنده داشت دوباره حشریم میکرد. پشتشو به من کرد یکی از شورتاشو پوشید. همون جوری از اتاق رفت بیرون. میخواستم صداش کنم که بیخیال شدم احتمالا اینو سولماز با هم راحتن. با بی‌حالی شروع کردم به پوشیدن لباس یه دست لباس راحت پوشیدم برای بیرون رفتن یه دستی به موهام کشیدم و از اتاق زدم بیرون. سولماز یه شلوار تنگ پوشیده بود با یه تیشرت کوتاه سوزانم مثل سولماز یه شلوارو تیشرت کوتاه پوشیده بودن. یه نگاه بهشون انداختم دوتا فرشته کوچولو. سولماز یه چرخی زد و کونشو چرخوند سمت من گفت خوبه بابا جووون. خیالت راحت شد؟ با حالت کمی بی تفاوت موهاشو ناز کردمو گفتم الان یکم بهتر شد. انگار داره منتشو سر من میزاره دختره خراب. در خونه رو باز کردم از خونه زدم بیرون کوچولو ها هم پشت سرم اومدن قرار شد بریم پارک اما همه جا رفتیم اونقدر که خورشید هم غروب کرده بود اما این دوتا مثل جنده هایی که از کیر سیر نمیشن، از گردش هم سیر نمیشدن. بالاخره اخرای شب رضایت دادن که برگردیم. مادر سوزان با یه عصبانیت خیلی زیادی منتظر ما بود. دم در خونشون نشسته بود و داشت به ما سه نفر نگاه میکرد. ماشین رو جلوی در پارکینگ پارک کردم. پیاده شم. فکر کنم مجبورم با این دیو خشمگین روبرو بشم. با عصبانیت به سولماز و سوزان نگاه کردم. و بعد سه نفری آروم رفتیم سمت اون بمب که انگاری میخواست همونجا بترکه. بهش رسیدم یه زن میانسال به خوشگلی خود سوزان به همون اندازه خوشگلو سکسی. اما قیافه عصبانیش حتی منو میترسوند. همینکه رسیدم شروع کردم به عذر خواهی و صحبت. سعی کردم با چرب زبونی کمی آراومش کنم از این ناراحت بود که چرا سوزان بدون هیچ اطلاعی غیبش زده و بدون اجازه رفته تفریح. نمیدونه که چند ساعت پیش داشت روی کیرم ناله میکرد و کس میداد. یکم با هم حرف زدیم. ازش خداحافظی کردم تا برگردم خونه. خوشگل کون گنده، منو دعوت کرد داخل تا یکم با هم حرف بزنیم منم طبق عادت ایرانیم شروع کردم به تعارف کردن که نه ممنون قصد مزاحمت ندارم. مامان سوزان با یه حالت تعجب که اصلا نمیدونست تعارف چیه راستش خودمم نمی‌دونم تعارف چیه گفت یه نوشیدنی بخوریمو کمی صحبت کنیم، گفتم مهمونتون کنم. منم دیدم که دارم عجیب رفتار میکنم زود قبول کردم و رفتم داخل خونه. درمورد شوهرش پرسیدم که گفت امشب نمیاد و چنتا کار داره. این حرفش خیلی به دلم نشست بودن با یه زن گوشتی تو یه خونه، خیلی حالمو خوب می‌کنه اگه میشد کس این جنده رو هم فتح کنم خیلی عالی میشد. نشستم رو مبل اتاق نشیمن. اخخخخخ که چه خاطره ها دارم با سوزان روی این مبلا. اون اولا که سولماز هیچی در مورد منو سوزی نمیدونست رو همین مبلا میگاییدمش. الان خیلی خوب میشه که مامانشم رو همین مبلا جر بدم. نشسته بودم رو مبل و داشتم تو خاطرات خودم سیر میکردم که مامان کون گنده یه مارتینی برای من و یه شامپاین برای خودش آورد. زیر چشمی نگاهم به اندامش بود یه تیشرت گشاد و یه شلوار گشادتر تنش بود. بدون هیچ خجالت و ناراحتی با لباسهای راحتی نشست جلوم یجورایی شبیه محجبه های ایرانی شده بود. با تعجب و کمی خنده گفت چیشد این دو نفر رو تو شلوار دیدم؟!! این حرفش برام خیلی خنده دار بود. خنده های منو مامان سوزی که تموم شد. گفتم من مجبورشون کردم گفتم برای بیرون رفتن باید لباس مناسب بپوشی. سوزی خنده های خوشگلشو از مامانش به ارث برده‌. خیلی خوبه که سوزان با دختر شما دوسته، و اینکه همیشه هوای دخترمو دارین منو شوهرم همیشه سرمون شلوغه و هیچوقت برای سوزی وقت ندارم راستش خیلی ازتون ممنونم. میخواستم بگم خواهش میکنم خیلی هم خوشحالم که از دخترت نگه داری میکنم و جوری که خودم می‌خوام تربیتش میکنم. ولی گفتم مشکلی نیست بیشتر اوقات با سولماز ول میچرخن هروقت هم خونه باشم خودم حواسم به هردوتاشون هست. خیلی ممنون آقای رمان. اینم مثل دختر جندش منو رمان صدا کرد بیشرفا انتظار دارن انگلیسی سلیس باهاشون حرف بزنیم اما خودشون نمی‌خوان یه فشار به کون گشادشون بیارنو منو رحمان صدا کنن. خیلی ممنون آقای رمان. اما چند روز پیش تصمیم گرفتم برای سوزان پرستار استخدام کنم اینجوری بهتر هواشو داره. این حرفش انگار یه تانکر آب یخ بود که رو من ریختن. هرچی حال خوب داشتمو تو یه لحظه به ریدمان کشید. میخواستم همونجا بهش تجاوز کنم تا بفهمه من از دخترش پرستاری میکنم دیگه لازم نیست یه پرستار بگیره. خودمو کنترل کردمو سعی کردم پوکرفیس باشم. مارتینیمو از رو میز برداشتم و یکم خوردم بعدش گفتم خیلی عالی میشه اینجوری میتونم سولماز رو هم بسپارم به همون پرستار. اما هیچوقت نتونستم به پرستارا اعتماد کنم خودتون که میدونین نمیشه از ظاهر آدما فهمید که چجور آدمین. ممکنه یه بیمار روانی از آب دربیاد یا حتی یه قاتل. مامان سوزی محکم شروع کرد به خندیدن چشماش بسته شده بودو می‌خندید. طوری که ممه هاش داشت می‌لرزید. راستش از وقتی طعم سوزانو چشیده بودم به کمتر از اون قانع نمی‌شم البته مامانش زیادم بد نیست. جنده بعد یه دل سیر خندیدن گفت فکر کنم خیلی فیلمای هیچکاک رو نگاه میکنین. این حرفش برای خود منم خنده دار بود. همون جور که می‌خندیدم یه لحضه به ذهنم اومد که موردی نیست پرستار بگیره من به سوزان و سولماز یاد میدم چجوری کاری کنن و چه بلایی سرش بیارن تا اون پرستاره از خونه فراری بشه. اینجوری حتی اگه پرستارم بگیره نمیتونه منو از سوزانم جدا کنه. نقشه های خیلی عالیی داشت تو سرم میچرخید. جنده خانوم گفت نه آدم مشخصیه و رزومه کاری معتبری داره. منم مارتینیمو برداشتم با خوشحالی و اعتماد بنفس گفتم اینجوریه که خیلی عالیه منم میتونم درمورد سولماز خیالم راحت کنم در ضمن میتونیم هزینه پرستار رو هم با هم متقبل بشیم که مثل گوساله پرید وسط حرفمو گفت نه هیچ مسعله ای در مورد پولش وجود نداره و لازم نیست شما هیچ هزینه ای بزارین. من با خوشحالی بخاطر همه نقشه هایی که هی داشتن تو سرم میچرخیدن گفتم اینجوری که خیلی عالیه و اون جنده فکر میکرد من بخاطر پرستاره خوشحالم. چیزی نمیتونه مانع منو عشق بازی عشقم بشه خودم از سوزان پرستاری میکنم اونجوری که دلم میخواد بهش لباس میپوشونم یا لباساشو میکنم بهش آبمو میدم که بخوره و با کیرم سیرابش میکنم خیلی بهتر از یه پرستار. یه سر تا پا به جنده میلف یا همون مامان سوزی به چشم یه مشتری نگاه کردم واقعا دافیه واسه خودش حتی توی این لباسای گشاد. تو دلم گفتم تو رو مثل دخترت به چنگ میارم کسکش جنده و کنار دخترت میگامت. سولمازو سوزان از طبقه بالا اومدن هر کدوم یه شورتو تاب تنشون بود سوزان اونقدر کس شده بود که همونجا میخواستم جرش بدم. یه نگاه به ساعت انداختم واقعا دیر شده بود به سولماز گفتم عزیزم دیر وقته بهتره بریم. سولماز با یکم ناراحتی گفت یکم دیگه بمونیم بابایی. خندیدمو گفتم بسته دیگه از صبح با همین خسته نشدین؟! پاشدم دست سولمازو گرفتم تشکر کردم و به سمت در خوروج حرکت کردم بدون اینکه به سوزان حتی نگاهی بندازم. چون قرارمون بود که کنار خانوادش با هم غریبه باشیم. داشتم به سمت در حرکت میکردم اخلاق زیبای ایرانی فضولی کردن، داشت تو بدنم قلقلکم میداد. بالاخره نتونستم تحمل کنم و جلوی در پرسیدم شما و شوهرتون فقط تو کار سهام هستین یا تو حوضه های دیگه ای هم فعالیت میکنین؟ زنه با یه مکث چند ثانیه ای گفت نه کارای زیادی میکنیم البته بیشترش همون کار سهامه بعضی موقع ها هم با شرکت های بزرگ شراکت هایی داریم. همین چند روز پیش با یه شرکت قصد همکاری داشتیم که کنسل شد. هرجا پول باشه ما هم اونجاییم. آها راستی صاحب اون شرکت هموطن خود شما بود. با تعجب پرسیدم هم وطن من؟ مشخصات شرکت رو داد دیدم همون شرکت مواد اولیه محمد رو میگه پرسیدم اسمش محمد بود که گفت نه یه چیز دیگه بود فکر کنم راستش زیاد یادم نمیاد اما وضع مالی شرکتش اصلا خوب نبود و کلی بدهی به بانک داشت ما هم وقتی فهمیدیم قرار داد رو باهاش لغو کردیم. اها اسمش رسول بود یادم اومد. بیشتر مشخصات یجورایی شبیه محمد بود البته یه فرقایی داشت دوباره ازش پرسیدم مطمعنی اسمش محمد نبود که گفت آره اطمینان داره. یجورایی میشد فهمید این رسول بدجوری داره ورشکست میشه. ازشون جدا شدیم و سمت خونه برگشتیم. یجورایی تو دلم دوست داشتم با این رسول ورشکسته همکاری کنم اما ریخت این محمد نکبتو نبینم. رسیدیم خونه یجورایی خیلی خسته بودم سولماز منو بغل کرد و خودشو چسبوند بهم بعد اومد از جلو بغلم کرد پرید و پاهاشو دورم قفل کرد گفت خیلی ممنون بابایی امروز خیلی عالی بود خیلی دوستت دارم. من که خسته بودم کمی هم اون مارتینی روم اثر کرده بود و نمی‌تونستم سنگینی سولماز رو تحمل کنم گفتم سولماز حال ندارم ازم جدا شو. انگاری تو ذوقش زدم با ناراحتی ازم جدا شد پیشونیشو بوسیدم و گفتم خیلی خستم عزیزم بریم بخوابیم. گفت باشه بعد حالتشو عوض کرد با حالت لوسی گفت یه بوس بهم بده بعد. الان بوسیدمت دیگه. نه من بوس خوب می‌خوام. لبشو گذاشت رو لبام و منو بوسید. شب بخیر گفتمو رفتم تا جنازمو بندازم رو تخت. امروز روز عالیی بود. یه قرار داد مهم بعدش یه کس صافو داغو خیس. صبح بیدار شدم سولماز مثل همیشه رفته بود مدرسه و خونه خالی خالی بود و جون میداد و کس کردن. فقط ایراد اینجا بود که جنده منم رفته بود مدرسه و خودم مونده بودمو خونه خالی. با شکم گشنه راهی کارخونه شده بودم خواستم تو راه چیزی بگیرم اما حوصله نگه داشتن نداشتم. مستقیم روندم سمت کارخونه تا شاید چیزی اونجا پیدا بشه.وقتی رسیدم یه کادیلاک مشکی جای پارک من نگه داشته بود با عصبانیت پیاده شدم معلوم نیست کدوم عوضییه. پیاده شدم این کادیلاک مال هیچ کدوم از کارمندام نیست شایدم تازه خریده. قرار دادو نبسته همه پولدار شدن. رفتم داخل با دیدن قیافه مضطرب و ترسیده منشی فهمیدم که انگاری اتفاقی افتاده. منشی گفت داخل منتظرتونن. بدون اینکه از منشی چیزی بپرسم رفتم سمت در اتاق. ذهنم سمت هرجایی می‌رفت. شاید اتفاقی برای رامین افتاده یا شایدم سولماز یا حتی کارمندام. درو باز کردم دو تا مرد با کت و شلوار سیاه روی مبل ها نشسته بودن رامین دستش بین سرش بود و خشکش زده بود. یکی از اون دو نفر بلند شد اومد سمت من، نشان اف بی آی رو درآورد و بهم نشون داد خودشو معرفی کرد و گفت از بخش امور مالی اف بی آی اومدن. ما که همه کارآمون روی رروال قانونیشه اینا اینجا چی می‌خوان. قلبم داشت از جاش کنده میشد فشار خونم به هزار رسیده بود. پرسیدم چی شده مامور اف بی آی منو نشوند رو صندلی. گفت که دارن درمورد رسول عباسی تحقیق میکنن. یه نفس راحت کشیدم.به مبل تکیه دادم گفتم این آدم رو نمی‌شناسیم. رامین سکوتش رو شکست گفت همون محمده. پرسیدم چی؟ مامور اف بی آی گفت این محمد که شما باهاش معامله کردین همون رسول عباسیه. خشکم زده بود نمی‌تونستم بهفمم چی داره میگه گفتم یعنی چی این چیه شما میگین. رامین همون جور گیجو منگ سرش بین دوتا دستاش بود با صدایی که انگار داشت از اعماق یه چاه عمیق خارج میشد گفت این یارو که باهاش معامله کردیم اسم واقعیش رسول عباسیه همه پولمونو ورداشته و فرار کرده. همه یک میلیون دلارمونو . ورشکست شدیم. رومو برگردوندم سمت مأمور گیجو منگ تر ازش پرسیدم چطور ممکنه آخه. مامور همه چیزو بهمون تعریف کرد ما تنها شرکتی نبودیم که سرش کلاه رفته بود شرکت های دیگه ای هم بودن که اتفاق مشابهی براشون افتاده بود. این بیشرف سر خیلی ها رو شیره مالیده بود. مامور ها سوالاتشونو پرسیدنو رفتن من موندم و رامینو سکوتی که داشت از ورشکستگی حتمی ما می‌گفت. چند دقیقه بعد منو رامین شروع کردیم به بحث با هم کم مونده بود با هم گلاویز بشیم که چند نفر از کارگرایی که منشی صداشون کرده بود منو رامینو از هم جدا کرد. لیوان آب رو برداشتم تا اب بخورم اما اونقدر دستم می‌لرزید که نمی‌تونستم لیوانو درست تو دستم نگه دارم. اگه این یک میلیون تا چند ماه دیگه جور نشه باید رسماً اعلام ورشکستگی کنیم. سرم داشت از درد میترکید چشمام قرمز شده بود. حواسم پرت رامین شد داشت گریه میکرد و می‌گفت که پدرم همه اینا رو ساخت ما نابودش کردیم. این حرفش کافی بود تا یه جرقه تو ذهنم بزنه. با عجله گوشی رو برداشتم تا به ایران زنگ بزنم. اونقدر اضطراب و دلهره داشتم که چند بار شماره رو اشتباه زدم. بالاخره با ایران تماس گرفتم. مدیر شرکت گوشی رو برداشت با خوشحالی و شادی شروع کرد به احوال پرسی خودمو کنترل کردم تا با آرامش حرف بزنم. نمی‌خواستم این مردک چیزی بفهمه. با آرامش ازش پرسیدم خونه پدری من رو که یادتونه چند بار هم اونجا دعوت بودین. مدیر شرکت با خنده گفت قصر پدرتون منظوره دیگه، بله یادمه چطور مگه؟ پرسیدم قراره یه بخش جدید به کارخونه اضافه کنیم و بودجه کم داریم. الان اونجا رو برای فروش بزاریم به چه قیمتی میشه فروخت. توی ذهنم گفتم اگه اونجا رو یه چند صد هزار دلاری بفروشیم مثلا هفتصد هزار دلار و خونه و ماشینو همه چیزمونو بفروشیم میتونیم شرکتو از ورشکستگی نجات بدیم. مدیر شرکت گفت دقیق قیمتشو نمی‌دونم اما حدودا فکر کنم باید به پول آمریکا چیزی حدود…. یکم مکث کرد و چند ثانیه بعد صدای ماشین حساب رو شنیدم. احمق یه جمعو تفریق ساده رو هم نمیتونه ذهنی انجام بده. بعد کمی موسیقی دکمه های ماشین حساب گفت چیزی حدود دو و نیم تا سه میلیون دلار. برای چند لحظه خشکم زد پاهام سست شد افتادم رو صندلی. یهو بی اختیار پشت تلفن داد زدم چقدر؟ خندید گفت خیلی وقته ایران نیومدین حسابا دستتون نیست این چند سال زمین به صورت نجومی گرون شده. ازش تشکر کردم و گوشی رو قطع کردم. قضیه رو وقتی که به رامین گفتم از خوشحالی داشت داد میزد. رامینی که مثل بچه ها داشت گریه میکرد اینبار مثل یه بچه داشت داد میزد. اما من بیشتر تو ذهنم داشتم دنبال راه حل می‌گشتم. رامین گفت فردا میرم ایران گفتم خونه به نام منه من باید برگردم ایران، زود پرونده تحصیلی سولمازو از مدرسش بگیر اونم با خودم میبرم نمیتونم بزارم اینجا بمونه تو ایران برنامه تحصیلیشو معادل سازی میکنم. رامین یجورایی با مدیر مدرسه سولماز رفیق بود برای همین این کار براش زیادم سخت نبود. دو روز بعد من و سولماز تو هواپیما نشسته بودم به سمت ایران در حال پرواز بودیم حتی وقت نکردم درستو حسابی از سوزان خداحافظی کنم اما بهش قول دادم زود برگردم… سلام خدمت همه عزیزان با پوزش از همه عزیزان کمی مشکلات مدرک کارشناسی داشتم که چند هفته قبل حل شد. و تلاش میکنم هر هفته یا هر یکو نیم هفته یکبار، یک قسمت پست کنم. درضمن برای من باعث افتخاره که داستانم شبیه داستان خوبی مثل زندگی کتایون باشه اما من نویسنده اون داستان نیستم.
9قسمت ۱۱ فصل ۲پاهامو از هم باز کردم جورج مثل یه حیوون درنده به سمت کوسم حمله کرد سرشو چسبوند به کسم و شروع کرد به لیسیدن کسم من داشتم حال میکردم سر جورجو به کسم فشار میدادم اونم محکم تر کسمو میخورد. اخخخخ عشقم کسمو بخور کسم مال توعه. اومد بالا لباشو گذاشت رو لبام کیرشو گذاشت جلوی کسم و بعد با آرامش فرو کرد توی من تا منو با کیرش پر کنه چشامو بستمو خودمو ول کردم تا اون هر کاری دلش میخواد باهام بکنه خوابید روم دستامو دورش حلقه کردم جورج شروع کرد به خوردن و لیسیدن گردنم داغی لباشو رو گردنم و داغی کیرشو تو کل وجودم حس میکردم. عشقم بالاخره شروع کرد به گاییدنم. کیرش تو کسم عقبو جلو میشد منم هی میگفتم منو بکن عشقم من مال توام جرم بده بکن منو. اخخخخ اخخخخ دارم زیرش جر میخورم همه وزنشو انداخته بود روم و کسمو میگایید. بعد از چند دقیقه پوزیشنو عوض کردیم من حالت سگی شده بودم و مثل یه سگ که زیر بارون مونده بود خیس خیس بودم اما کسم خیس شهوت بود و بدنم خیس عرق. جورج کیرشو گذاشت جلوی کسم سر کیرشو به کسم میمالید آروم دم گوشم گفت بکنم تو؟ منم گفتم آره بکن عشقم. بکن منو. اما عشقم کیرشو دم کسم نگه داشته بود دوباره گفت بکنم تو کست؟ با ناله و التماس گفتم بکن منو خواهش میکنم منو بکن اخخخخ دارم میمیرم از حشر تورو خدا بکن تو کسم. جورج میخواست همینا رو بشنوه همیشه زیر کیرش دوست داره التماسش کنم التماس کنم که کسمو جر بده تا حشری تر بشه منم وقتی تو کف کیرش میمونم دیوونه میشم. کیرشو محکم تا ته فرو کرد تو کسم اخخخخخ چه حالی میداد. از پشت موهامو گرفت کشید من سرم بالا اومد یکم درد داشتم اما برام لذت بخش بود. جلومو نگاه کردم در کمد مثل همیشه باز بود از سوراخی که تو کمد درست کرده بودیم داشتم چشمای سوزانو می‌دیدم که داره به کس دادن من نگاه می‌کنه من داشتم ناله میکردم سوزان داشت کس دادن منو تماشا میکرد با لبخند بهش نگاه کردم. چند دقیقه بعد ابم اومد و شروع کردم به لرزیدنو جیغ کشیدن و ارگاسم خیلی عالیی تجربه کردم یه دقیقه بعد از من هم عشقم ارضا شد و کنارم خوابید. همدیگه رو بغل کردیم جورج منو از پشت بغل کرد و به خودش چسبوند و ازم تشکر کرد. من به سوراخ کمد نگاه کردم اما سوزان رفته بود. اتاق من چسبیده به اتاق بابا رحمانمه یه قسمت از کمد اتاق منم به شکل خاصی چسبیده به کمد اتاق بابا رحمان. کمد ها یکم تو دیوار فرو رفتن. یه روز که منو سوزان خیلی فضولیمون گل کرده بود بجایی تو بالای کمد یه سوراخ کوچیک باز کردیم که به راحتی هم دیده نمیشد یجوری که باید خیلی دقت کنی تا سوراخو ببینی سوراخ بالاتر از قد ما بود برای همین باید یه چهار پایه بزاریم زیر پامون بریم بالا تا بتونیم از سوراخی که درست کردیم سکسمونو با عشقامون دید بزنیم سوراخ رو کوچیک درست کرده بودیم تا دیده نشه اما بعد یه مدت وقتی فهمیدیم که اصلا متوجهش نمیشن یکم سوراخو گشاد تر کردیم. اولش فقط از روی کنجکاوی بود اما به مرور خیلی خوشمون اومد من می‌دیدم بابایی داره تو اتاق کیرشو می‌کنه تو کس و دهن سوزان و باهاش سکس می‌کنه. سوزانم سکس منو جورج رو دید میزد. یه مدت که گذشت از اندام لخت بابا رحمانم خیلی خوشم اومد بخصوص کیر خوشگلو شق شدش که بزرگتر از کیر عشقم جورجه دیدن کیر بابایی و یا لخت دیدنش اولش برام عجیب و خنده دار بود اما بعد عاشقش شدم عاشق بابام شدم. کیر عشقم خیلی خوشگله هاا اما کیر بابایی یکم گنده تره اخخخخخ میشد کیرشو بکنم تو کسم زیرش بخوابم تا اونم منو جر بده. چند وقته که پیش بابایی لباسای باز می‌پوشم آخه دلم میخواد حشریش کنم. با خودم گفتم اگه حشریش کنم اون موقع ممکنه به سمتم حمله کنه منو بخوابونه رو زمین منم بگم بابا چیکار میکنی ولم کن اونم کیر گندشو از شلوارش بکشه بیرون منو لخت کنه و کیرشو بکنه تو کسم منم زیرش التماس کنم که ولم کنه اونم منو با کیرش بکنه بعد چند دقیقه بگم بابا منم حشری شدم و اونم منو از کسو کون جر بده. اما برعکس شد. هرچی جلوی بابا لخت تر گشتم بابا روم حساس تر شد که باید پوشیده باشم و از این مزخرفات که حالمو به هم میزنه. کاش میشد تو خونه لخت لخت بگردیم حتی شورت هم نپوشیم. فکر میکردم اگه لباس حشری کننده بپوشم مثل یه شورت نازک و یه تاب اونموقع حشری میشه منو می‌کنه اما حشری نشد که هیچ الآنم داره به لباس پوشیدنم تو بیرون خونه هم گیر میده. اما من سعیمو میکنم که بابایی رو حشری کنم الان یکم خوب شده چند وقت پیش منو لخت دیده که دارم به جورج کس میدم، وایییی وقتی اینو بهم گفت همونجا میخواستم ارگاسم بشم خیلی خوشم اومده بود که بابا منو لخت وسط سکس دیده اما کاش وقتی منو وسط سکس لخت دید میومد تو اتاق منم همون جوری لخت میرفتم کیرشو از تو شلوارش درمیاوردم و ساک میزدم بعدش بابایی و عشقم جورج منو دو نفری میگاییدن واااایییییی خیلی خوب میشد اما حیف که نشد. من تو همین فکرها بودم که جورج یکی از ممه هامو فشار داد گفت لباس بپوشیم عزیزم من باید یکم دیگه برم. با ناراحتی ازش جدا شدم گفتم کجا میخوای بری تازه اومدی دیگه. جورج بهم نزدیک شد لبامو بوسید گفت عزیزم قرار بود یکم بگردیم بعد من برم دنبال مامانم الآنم باید برم دنبالش چون با ماشین مامانم اومدم اونم یکم حساسه باید سر وقت اونجا باشم. بغلم کرد منو بوسید بعد لباس پوشید و از خونه زد بیرون. همون جور لخت از اتاق بیرون اومدم از راه پله پایینو نگاه کردم سوزان تو هال نبود پس حتما هنوزم تو اتاقه باباست. دستگیره در رو گرفتم و باز کردم دراز کشیده بود رو تخت داشت استراحت میکرد گفتم چطوری عزیزم دیدی سکس منو؟ یه نگاه به بدن لختم انداخت گفت آره عزیزم ولی بیا سوراخو بیاریم پایین کم مونده بود از روی چهار پایه بیوفتم. این حرفش خیلی خنده دار بود اما بیچاره راست میگه خب هر موقع سکسای همدیگه رو دید می‌زنیم خودمونو میمالیم این کار باعث میشه تعادل به هم بخوره. رفتم سمت چهار پایه خودمم همیشه میترسم روش. سوزان فقط یه شورت تنش بود بدن لختش سفید تر از من بود ممه هاشم کوچولو تر. خیلی وقته باهم راحتیم تقریبا از وقتی که سکس های همدیگه رو دید می‌زنیم یا شایدم قبلترش. رفتم جلوی آینه یه نگاه به بدن لخت خودم انداختم همون‌طور که خودمو برانداز میکردم گفتم سوزان خیلی دلم کیر بابامو میخواد می‌خوام بهش کس بدم پاهامو باز کنم اونم بیاد کیرشو بکنه تو کسم. سوزان خندید گفت خاک تو سرت هزار بار بهت گفتم بابات با تو تحریک نمیشه هرچقدرم لخت باشی و خودتو بهش بمالی. پریدم وسط حرفش گفتم مگه اوندفعه که سکس منو جورج رو دیده بود حشری نشده بود. سوزان با یه لبخند گفت آره خیلی حشری شده بود. گفتم خب تونستم بابامو حشری کنم حتما میتونم باهاش سکس هم بکنم. حالا میبینی یه روز کیرشو میکنم تو کسم. سوزان از روی تخت بلند شد شروع کرد به پوشیدن لباساش بهم گفت برو لباس بپوش الان رمان میاد. رفتم سمت کمدم یه شورت نازک و یه تاب بازو حشری کننده واسه شق کردن کیر بابایی مثل دفعه قبل. باید خودمو بیشتر بهش بچسبونم و بیشتر خودمو بهش بمالم وایییی خیلی نازه حتی کسم دیده میشه با این شورت نازکی که پوشیدم. از اتاق بیرون اومدم سوزان تو آشپزخونه بود منو که دید ابروهاش رفت رو هم. فهمیدم ناراحت شده اولش نمی‌خواستم بهش محل بدم اما فضولی نذاشت گفتم چیه چرا ناراحتی؟ سوزان با چهره جدی و اخمو که ناراحتی از همه جاش می‌چکید گفت سولماز اگه بابات باهات سکس کنه بعد منو ول کنه چی ؟! این حرفش برام خنده دار بود بعد از یک دل سیر خنده گفتم بابام عاشق توعه سوزی این چه حرفیه که میزنی. شروع کردیم به حرف زدن من اصلا دلم نمی‌خواست بابا و سوزی از هم جدا شن من فقط دلم میخواست با بابا رحمانم بخوابم اصلا شاید چهار نفری با هم سکس کردیم منو بابا و سوزی جورج. وسط همین حرفا بود که بابا درو باز کرد اومد تو شادو شنگول انگاری کیفش خیلی کوک بود خیلی وقته اینجوری ندیده بودمش. منو سوزی رفتم پیشش بغلش کردیم من خودمو چسبوندم بهش ممه هامو کامل به بدن بابایی میمالوندم لبای ناز بابایی رو بوسیدم و تا اونجا که می‌تونستم سعی میکردم خودمو به بابا بمالم سوزی کاملا متوجه کارام بود. بابا وقتی نشست کتشو داد من براش آویزون کنم رفتم اتاقش کتشو جایی آویزون کردم که جلوی سوراخ رو نگیره. چهار پایه رو برداشتم آروم گذاشتم تو اتاق خودم میخواستم از پله ها بیام پایین دیدم که بابا و سوزی تو بغل هم دارن با هم لب میگیرن دست بابا روی کس سوزی بود تا حالا صد بار این صحنه رو از توی سوراخ کمد دیدم اما بازم برام حشری کننده بود. بابا متوجه من شد و از سوزان جدا شد، کاش من جای سوزان تو بغل بابا بودم و کسمو در اختیارش میزاشتم. رسیدم پیششون خودمو انداختم تو بغل بابا رحمان یکم حرف زدیم بابا برای بیرون رفتن شرط گذاشت که لباس مناسب بپوشیم منم اصلا دوست ندارم لباس بپوشم دوست دارم به دامن کوتاه یا یه شورت یا شورتک با یه تاب کوتاه و سکسی بپوشم اما بابا همش میگه لباس پوشیده. اه سگ تو این شانس من می‌خوام بابایی رو حشری کنم بابا میگه لباس بپوش. انگاری یه تیکه سنگه که نمی‌خواد نرم بشه. من همش داشتم به بابا رحمانم التماس میکردم که بزاره شورت بپوشم که یهو به سمتم حمله کرد و شروع کرد به قلقلک دادنم من از خنده هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم تا نگم غلط کردم هم ولم نمیکنه که آخر به زور گفتم غلط کردم بابایی. بابا ازم قول گرفت که لباس مناسب بپوشم. همون جور که بابا روی من بود دست سوزانو روی رونم حس کردم سوزان آروم داشت رون پای منو نوازش میکرد اومد سمت کسم اما متوقف شد دستشو برد بالاتر و رسوند به کیر بابایی من از قیافه خشک شده بابا به راحتی می‌تونستم بفهمم که حشری شده. وایییییی لبای ناز بابام نزدیک لبام بود و داشت کیرش مالیده میشد دلم میخواد الان لبامو بزارم رو لباش مثل دوتا عاشقو معشوق لبای همو بخوریم. اما بابا بلند شد نشست روی مبل سکوت سنگینی بوجود اومده بود که سوزان اون سکوت رو شکست و بهم گفت میشه بری برام لباس مناسب بیاری. من با همه سرعتم خودمو به اتاق سوزی رسوندم یه شلوار و تیشرت برداشتمو اومدم سمت خونه. آروم اومدم داخل بابا و سوزی رو مبل نبودن آروم رفتم بالا. صدای خنده هاشون از توی اتاق شنیده میشد. در بسته بود من مثل همیشه رفتم تا از سوراخ ببینم. واییییییی بابایی کاملا لخت شده بود کونش به سمت من بود کون بابا رحمان خیلی خوشگله خیلی دوستش دارم اما از همه بیشتر کیر بزرگشو دوست دارم. سوزان هم کاملا لخت شد. من روی چهار پایه داشتم نگاشون میکردم یه دستمو به کمد تکیه دادم یه دستمو بردم سمت کسم من همین چند دقیقه پیش زیر کیر عشقم داشتم به خودم حال میدادم اما دیدن کیر بابا رحمان یه حال دیگه ای داره. سوزی شروع کرد به ساک زدن کیر بابایی و تخماش بازی میکرد من داشتم کسم خیسمو میمالوندم بابا سوزانو خوابوند پاهاشو گذاشت روی شونش کیرشو گذاشت روی کس سوزی و فشار داد آروم انگشتمو کردم داخل کسم خیال میکردم این کیر بابا جونمه داره می‌ره تو کس خیسم اخخخخ بابا بکن منو بابا کیرتو بکن تو کسم بابایی کیرتو می‌خوام بابا جوووونم عاشقتم عشقم بابامه. ناله های بابا و سوزی داشت دیوونم میکرد محکم داشتم کسمو میمالوندم و به تلمبه زدنای بابا جون نگاه میکردم. بابا سوزی رو بغل کرد لباشو گذاشت رو لباش و شروع کرد به گاییدنش لرزش سوزان زیر بابا با ناله های شهوتناکش بابا رو حشری تر کرده بود من با دوتا انگشت خودمو میگاییدم انگار که کیر خوشگل بابامه. اونقدر محکم این کارو کردم که زود ارگاسم شدم. بی‌حال از روی چهار پایه ای که دیگه نمی‌تونستم روش بایستم اومدم پایین. سوزی راست میگه که باید این سوراخو بیاریم پایینتر. رو تخت ولو شدم صدای دلنواز قربون صدقه رفتنای بابا با صدای خوردن کیرش به ته کس سوزی هنوزم برام لذت بخش بود. صدای بابا رو می‌شنیدم که داره ارضا میشه کلی قربون صدقه بابایی رفتم. یکم که حالم سر جاش اومد بلند شدم یه شلوار تنگ و نازک از تو کمدم پیدا کردم که خوب کونمو مینداخت بیرون با یه تاب خوشگل. آروم بدون هیچ دغدغه ای لباسامو پوشیدم آخه بابایی بعد هر سکسش یکم دراز می‌کشه. از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه پایین دو دقیقه بعد من سوزی با یه شورتی که تنش بود اومد داشت می‌خندید گفتم خیلی آروم و رمانتیک سکس میکنین اما بازم خوب گاییده شدیا. سوزان که هنوزم داشت می‌خندید یه سیلی آروم سمتم پرتاب کرد رفت لباساشو از روی مبل برداشت و همزمان با پوشیدنش گفت خیلی هم عالی بود، من رمانتیک دوست دارم اصلا هم مثل تو و جورج دوست ندارم حرکات عجیب و غریب دربیارم آدم فکر می‌کنه دارین کشتی میگیرین اه اه اه حال به هم زنه. منم خندم گرفته بود میخواستم جوابشو بدم اما صدای در اتاق بابا حرفمونو قطع کرد از سوزی پرسیدم لباسات چطوره خوشگل انتخاب کردم برات؟ سوزانم گفت آره اما من اون تیشرت صورتیه رو بیشتر دوست دارم. گفتم همینه که هست میخوای خودت برو عوض کن. دختره جنده بجای اینکه ازم تشکر کنه داره ایراد میگیره ازم. بابا از پله ها اومد پایین دلم میخواست جلوش خودنمایی کنم بدنمو نشونش بدم واسه همین کونمو برگردوندم سمتش یکم قمبل کردم گفتم چطوره بابا راحت شدی؟ بابا دستشو گذاشت روی سرم بی‌تفاوت گفت آره خوبه. خیلی ضایع شدم به سوزی نگاه کردم چشماشو بسته بودو بیصدا داشت از ته دل می‌خندید دختره جنده بگیرم کونشو جر بدم. سوار ماشین شدیم رفتیم رستوران از اونجا هم رفتیم شهر بازی و از اونجا با خستگی اومدیم خونه اونقدر بازی کرده بودیم و خورده بودیم که لباسهامون کثیف کثیف شده بودن چنتا لگه بستنی رو لباس من افتاده بود که با انگشت پاکشون کردم اما سوزی بدتر از من لباسش گردو خاکی شده بود. شب دیر وقت وقتی برگشتیم مامان سوزی جلوی در توی تاریکی منتظر ما بود چهره خشمگین و عصبانی منتظر ما بود. بابا با عصبانیت بهمون نگاه کرد گفت شما چیزی نگین خودم درستش میکنم که همون کارم کرد. منو سوزی از دست اون دیو وحشی فرار کردیم رفتیم اتاق کلی درمورد اتفاقای امروز با هم حرف زدیم امروز واقعا عالی بود چون هر دوتامون سکس عالی رو تجربه کردیم بعدشم پارکو رستوران و گشتن و تفریح. هیچ چیز بهتر از این نمیشه. لباسامو همونجا عوض کردم یه لباس بازو سکسی پوشیدم و با بابا برگشتم خونه. همیشه دارم فکر میکنم کجای زندگیم قشنگتره؟ بابای مهربونم با اون اندام خوشگلو کیر بزرگش یا سکسم با عشقم جورج که خیلی وحشی و حشریه یا دوستم سوزی که بهترین دوست تو همه ی دنیاست. عاشق این زندگی عالی دوست داشتنی ام. اما اتفاقی که حتی فکرشم نمی کردم زندگی عالی و بی نقص منو به خراب کرد. فرداش بابا اصلا پیداش نبود فقط شب دیر وقت برگشت خونه ناراحت بود خیلی ناراحت. عصبانی هم بود من تو اتاقم خوابیده بودم اما چشمام هنوز سنگین نشده بود از اتاقم بیرون اومدم سلام کردم یه جواب الکی بهم داد و رفت تو اتاقش. اصلا منو ندید همیشه من میپریدم تو بغلش اما اینبار حتی بهم درست و حسابی سلام هم نکرد و رفت توی اتاقش. در زدم و در اتاق بابا رو باز کردم رفتم کنارش چند وقت پیش بخاطر جدا شدن از مامان اینجوری حالش بد بود شاید الآنم به همون خاطره. از بابا پرسیدم چی شده ؟ بابا بدون اینکه یه کلمه باهام حرف بزنه انگار تو یه دنیای دیگه بود بلند شد رفت سر کمد. یه لحظه بدجور ترسیدم نکنه سوراخ کمد رو فهمیده. از ترس کم مونده بود خودمو خیس کنم که بابا نشست و کشو پایینی کمد رو باز کرد شروع کرد به گشتن تو کشوهای پایین کمد. من یه نفس راحت کشیدم و بازم از بابا پرسیدم چی شده؟ بابا کشو ها رو سر جاش جا داد اومد سمتم پیشونیمو بوسید گفت برو بخواب دیروقته. فرداش اخرای مدرسه منو صدا کردن تو دفتر مدیر. رفتم توی دفتر عمو رامین داشت با آقای مدیر حرف میزد با تعجب سلام کردم و به بسته ای که تو دست عمو رامینم بود نگاه کردم. پرسیدم چی شده. عمو رامین از مدیر تشکر کرد بلند شد و اومد سمتم، صورتمو بوسید گفت تو راه بهت توضیح میدم. رفتیم سر کمدم همه وسایلمو جمع کردم با عمو از مدرسه خارج شدیم پرسیدم چی شده آخه چرا بهم نمیگین. عمو گفت مدرستو عوض کردیم. من اصلا دوست نداشتم این اتفاق بیوفته همه دوستام تو این مدرسن حتی سوزی. گریم گرفته بود هرچی از عمو می‌پرسیدم می‌گفت بابات بهت توضیح میده. رسیدم تو خونه چنتا چمدون پر کف هال خونه جا خوش کرده بود. رفتم سمت بابا با چشمام پر شده بود بابا تو حال و هوای خودش بود و اصلا منو نمی‌دید. بابامو صدا کردم مکث کرد برگشت سمت من قیافه داغونو ناراحتش بغضمو ترکوند بی اختیار شروع کردم به گریه کردن بابا منو محکم بغل کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتنم منو نشوند رو صندلی گفت بهت میگم اما رو حرفم حرف نمی زنی. یکم سکوت کرد و گفت یه نفر یک میلیون دلار پول شرکت رو برداشته و فرار کرده. بی اختیار داد زدم چقدر ؟ بابا یه لحظه خندش گرفت بعد آروم صورتمو نوازش کرد اما من از تعجب خشک شده بودم یک میلیون دلار من تا حالا بیشتر از ده دلاری یجا ندیدم یک میلیون دلار رو دزدیده. بابا گفت باید زود برگردیم ایران ما تو ایران یکم پول داریم اونا رو برمی‌داریم برمیگردیم. پاسپورت هامونو داد به عمو رامین گفت کارای اینا رو زود راه بنداز. عمو پاسپورت ها و مدارکو گرفت و با سرعت از خونه رفت بیرون. چند دقیقه بعد سوزی اومد داخل مارو دید با تعجب پرسید چی شده منم قضیه رو بهش تعریف کردم. بابا وقتی سوزانو دید اومد سمتش محکم بغلش کرد لباشو گذاشت رو لباش و شروع کرد به خوردن لبای سوزان بعد بهش قول داد که زود برمیگریم. یکساعت بعد تلفن زنگ خورد بابا برداشت و گفت باشه و تلفن رو قطع کرد. من هنوز لباس مدرسه تنم بود. بابا دوباره سوزانو بغل کرد سوزان داشت گریه میکرد منم گریم گرفته بود منو سوزان همدیگه رو بغل کردیم هر دوتامون داشتیم گریه میکردیم بهش قول دادم زود برمی‌گردم. ازش جدا شدم و رفتم سمت ایران. توی هواپیما من حالم خیلی بد بود همش داشتم گریه میکردم نمی‌تونستم باور کنم که زندگی عالی و خوبم نابود شد از بابا پرسیدم کی برمیگردیم بابا هم گفت نمی‌دونم شاید یک هفته شایدم یک سال. بابا شروع کرد به توضیحات حجاب تو ایران. اصلا نمی‌دونستم داره چی میگه. آخه چرا همه باید موهای سرشونو بپوشونن یا من چرا باید موهای سرمو بپوشونم تا حالا من اصلا رو سری سرم نکردم اصلا مقنعه چی هست که بابا درموردش داره حرف میزنه!!؟ هواپیما نگه داشت و ما پیاده شدیم برعکس حرف بابا همه راحت مو باز بودن و کمتر کسی روسری داشت.جای خوبو خوشگلی بود با آمریکا فرق داشت اما اونقدر ام بد نبود از بابا پرسیدم بابا اینجا که مثل امریکا همه موهاشون بازه؟ بابا خندید گفت اینجا ترکیست. مستقیم نمیشه از امریکا به ایران رفت بابا چنتا چیز خرید داد بهم گفت اینا روسری هستن ایران لازم میشه. هیچکدوم از چیزایی که بابا گفت رو نمیتونستم باور کنم تا وقتی که فهمیدم واقعا وارد ایران شدم بعد از ظهر بود تو اون هوای گرم یه تیشرت بلند تنم کرده بودم با یه شلوار گرمم بود احساس خفگی میکردم. اگه امریکا بود همین تیشرت بلند رو با یه شورت جین میپوشیدم اما اینجا یه شلوار تو تنم بود بابا روسری رو روی سرم تنظیم کرد و از پایین بست داشتم خفه میشدم از فرودگاه اومدم بیرون انگار وارد کابوسم شدم زنا و مردایی که تو خیابون راه میرفتن انگار جن و غول بودن یه پارچه سیاه و دراز دور خودشون پیچیده بودن که بعداً فهمیدم بهش میگن چادر. بعضی هاشون اون چادر رو نداشتن اما چیزای دیگه ای داشتن که بابا گفت اونم اسمش مانتوعه خیلی گشادو درازو زشت بود روسری خیلی اذیتم میکرد هوا گرم بود. خیلی گرم. توی این روسری بدجور عرق کرده بودم اما اصلا هواسم به خودم نبود هواسم به مردمی بود که تو پیاده رو چادر سیاهو زشت رو دور خودشون پیچیده بودن بعضی هاشون چادر دو طوری دور خودشون پیچیده بودن که حتی صورتشونم دیده نمیشد فقط یه دونه دماغشون دیده میشد و یدونه چشمشون اولین زنی که اینجوری دیدم خندم گرفت زنه یجوری بهم نگاه کرد که از ترس سرمو پایین انداختم و مردایی که شلوار های گشاد و پیراهن های راه راه گشاد پوشیده بودن آخه اینا چرا اینقدر از لباسای گشاد خوششون میاد. دیگه کم کم داشتم ازشون میترسیدم بدجور عرق کرده بودم یکم تو پیاده رو راه رفتیم روسریمو درآوردم با همون روسری عرق سرو صورتمو پاک کردم آمریکا گرمتره اما اونجا ماشین داشتیم و اینجوری هم لباس نمیپوشیدم. بعد یکم راه رفتن متوجه شدم مردا یجوری نگاه میکنن محکم دست بابا رو گرفته بودم و بهش چسبیده بودم بعضی هاشون حتی وقتی که از کنارم رد میشدن از پشت هم بهم نگاه میکردن بابا دید روسریمو درآوردم دستمو کشید برد کنار خیابون دستشو دراز کرد و یه ماشین نارنجی که روش به انگلیسی نوشته بود تاکسی رو نگه داشت مطمعن شدم تاکسیه سوار شدیم راننده یه مرد پیر بود که همون لباس گشاد رو پوشیده بود راننده حرکت کرد بابا بهش یه آدرسی داد گفت برو به این آدرس. داخل ماشین گهم گرم بود. بابا گفت آقا بی زحمت کولر ماشینتونو روشن کنید. پیر مرده که با چشماش میخواست منو بخوره گفت داداش این پیکانه کولر نداره که. و بعد با پارچه قرمز رنگی که جلوی ماشین بود رو برداشت و عرق پیشونی و گردنشو خشک کرد چنتا سوال از بابام پرسید یکم حرف زد که بابا زیاد بهش محل نذاشت و تو خودش بود. ماشین آروم حرکت میکرد من با تعجب همه جا رو نگاه میکردم انگار اینجا یه دنیای دیگست خیلی دلگیر تر همه خونه ها دیوار داشتن دیوار های بلندی که نمیشد ازشون رد شد و هیچ چیزی هم دیده نمیشد همه چیز دلگیر بود. همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم ماشین نگه داشت بابا گفت پیاده شو رسیدیم.نزدیک غروب بود. بعد اینکه تاکسی رفت بابا گفت پشت سرت. به پشت سرم نگاه کردم یه دیوار خیلی بلند با یه در بزرگ. تا حالا در به این بزرگی ندیده بودم. کلید انداخت و درو باز کرد. وقتی وارد خونه شدم با تعجب به بابا نگاه کردم‌. بابا گفت خونه بابا بزرگته. یه حیاط که اندازه یه زمین بازی بزرگ بود پر از درخت و چمن و علف های دراز و بیریخت بعضی جاها گیاها خشک شده بودن بعضی جاها زیاد بزرگ شده بودن. وقتی رفتم تو خونه دهنم باز مونده بود خیلی بزرگتر از خونمون تو آمریکا بود خیلی بزرگتر شاید اندازه چهار تا خونه آمریکا بزرگیش بود. همه جا پر گردو خاک بود کثیف پر از تار عنکبوت با عنکبوتهای چندشش و حال بهم زن. داشتم دیوارهای عجیبو طرح دار خونه رو نگاه میکردم که صدای بابا رو شنیدم که داشت با عصبانیت فحش میداد. ای بیشرف مادر جنده حروم زاده کیرم تو همه کس و ناکست… رفتم پیشش یک قیمت از هال خونه پر بود از اشغالو کثیفی با کلی شیشه های نوشابه و ته سیگار یه پتوی خیلی کثیف با چنتا بالش و چیزای دیگه که اونام کثیف بودن انگار یه نفر داشته اینجا زندگی می‌کرده. بابا یه نگاه به اطرافش انداخت بعد برگشت به سمت من با لبخند گفت می‌دونستی کلی خاله داری که خیلی دوست دارن تورو ببینن میخوای ببینیشون؟ شب هم خونه اونا می‌مونیم. قیافه سورپرایز شدم بابا رحمانو به خنده انداخته بود، دستمو گرفت گفت بیا عاشقت میشن. از خونه رفتیم بیرون شب شده بود پیاده راه افتادیم کمی که حرکت کردیم یه تاکسی زشت قدیمی نارنجی رنگ دیگه دوباره نگه داشت سوار شدیم حرکت کردیم بابا دوباره آدرس داد کل امروز رو اخماش تو هم بود بجز چند بار که به من لبخند زد دیگه لبخندشو ندیدم یا حتی حرف زدنشو. حال منم خراب بود چیزای عجیب غریبو ترسناکی که امروز دیدمو تا حالا ندیده بودم. من بازم تو ماشین روسریمو درآوردم و چند دقیقه بعد متوجه شدم راننده همش داره به من نگاه می‌کنه آروم به بابا گفتم که راننده همش داره به من نگاه می‌کنه. بابا که انگار خیلی ناراحت و عصبانی بود با عصبانیت به راننده گفت جلوتو ببین. راننده هیچی نگفت و تا آخر مسیر هم به من نگاه نکرد. نیم ساعت یا بیشتر بود که داشتیم تو ماشین می‌رفتیم که بالاخره بابا گفت نگه دار. پیاده شدیم هوا تاریک تاریک بود چنتا چراغ کم نور بالای سر ما روشن بود خیلی میترسیدم اما وقتی دستای گرمو قوی بابا رو روی دستم حس کردم احساس آرامش خاصی داشتم. چند تا کوچه رو رد کردیم و جلو رفتیم چراغ ها هم کمتر شد بعضی کوچه ها چراغ نداشت و تاریک بود برعکس خونه بابا بزرگ که خیلی بزرگ بود ای خونه ها کوچیک بود با درهای کوچیک که معلوم بود اینا پولدار نیستن. قسمتی از کوچه که هیچ چراغی نداشت رو کامل به بابا چسبیده بودم. آخر کوچه نور چراغ رو میشد دید با صدای خنده های چند نفر از ته کوچه شنیده میشد. بابا گفت اون کوچه ای که نور داره خونه مامان بزرگ وسطای مامانت تو همون کوچست. هرچی به آخر کوچه تاریک نزدیک می شدیم صدای خنده ها و بگو بخند ها بیشتر میشد. از شوق آخر کوچه تاریک رو دوییدم ته کوچه روشن یعنی یکم دورتر از ماچنتا زنو مرد داشتن با هم احوال پرسی میکردن. من هنوز تو تاریکی کوچه داشتم بهشون نگاه میکردم که غیرممکنترین چیزی که میتونستم رو دیدم، مامانم داشت با چند تا زنو مرد حرف میزد و می‌خندید. اونقدر خوشحال شدم که میخواستم جیغ بزنم مامان مامان من اینجام، اما با دیدن مرد غریبه ای که دستشو به کمر مامان انداخت خشکم زد. یه مرد کتو شلواری دستش دور کمر مامان بود و داشت بلند بلند می‌خندید. بابا کنارم ایستاده بود و داشت با خشم و عصبانیت به این صحنه نگاه میکرد. میخواستم برم سمتشون که بابا دستمو گرفت و منو کشید عقب‌. به بابا نگاه کردم با همون قیافه خشمگین اشک دور چشماش حلقه زده بود. دیدن بابا باعث شد منم گریم بگیره. دلم خیلی پر بود. توی یک روز خونمو مدرسمو دوستامو و همه چیزمو از دست داده بودم و الان با دیدن مامان که چسبیده بود به یه مرد غریبه، بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن بابا وقتی گریه منو دید نشست جلو من خودمو انداختم تو بغلش و همش آروم باخودش می‌گفت می‌کشمت محمد. هر دوتامون داشتیم گریه میکردیم نای راه رفتن نداشتم برای همین بابا منو گرفت تو بغلش و بلند کرد و و توی کوچه تاریک به عقب حرکت کرد من تو بغلش داشتم گریه میکردم اونم محکم منو گرفته بود. صبح تو یه اتاق تمیز و کوچیک بیدار شدم. بابا تو اتاق نشسته بود و داشت فکر میکرد.
پر از زندگی قسمت ۱۲ فصل ۲تا صبح نتونستم بخوابم چون چیزی که دیده بودم وحشتناک تر از چیزی بود که بتونم تصور کنم. دیشب سولماز تو بغلم گریه میکرد اونقدر گریه کرد تا تو بغلم خوابش برد و کل شونه من خیس از اشک های دخترم بود. پر از خشم بودم تنها چیزی که درون منو پر کرده بود حس نفرت بود خشم و کینه ای که تمام وجودمو پر کرده بود داشت از درون منو میخورد. تا صبح چند بار به فکر کشتن اون دوتا حیون افتادم. دیشب زنم رو کنار محمد دیدم، محمد همون آدمی که یک میلیون دلار از پول منو دزدیده بود همون آدم دیشب دستش دور کمر زنم بود. اسم واقعیش محمد یا رسول یا هر کوفتی که هست. چند روز پیش یک میلیون دلار منو دزدید و الآنم دستشو دور کمر زنم گرفته بود زنی که عشق زندگیم بود بینهایت دوستش داشتم بهم خیانت کرده بود و با اون حرومزاده دزد فرار کرده. تو اتاق هتل نشسته بودم ذهنم داشت میترکید میخواستم داد بزنم هرچی تو دلم بود رو خالی کنم. متوجه سولماز شدم که از خواب بیدار شده و داره به من نگاه می‌کنه. رفتم سمتش و موهاشو نوازش کردم لباشو بوسیدم همون جور که همیشه دوست داشت. پرید تو بغلم شروع کرد به گریه کردن. هیچ کاری از دستم برنمیومد. موهاشو نوازش کردم چند لحظه بعد سرشو از رو سینم برداشت اشکاشو پاک کرد پرسید اون کی بود کنار مامان. نمی‌دونستم چی جواب بدم نمی‌خواستم بفهمه اون کیه اصلا بفهمه مگه چیکار میخواد بکنه؟ خونشونو که بلد نیست شب من خودم به زور خونشونو پیدا کردم ولی بدونه که اون مرد همونیه که یک میلیون دلار مارو دزدیده بیشتر ناراحت میشه. به سولماز گفتم اون یه آدم بده و مامانت بخاطر اون مرد منو تو رو ول کرد. سولماز دوباره بغلم کرد یکم بعد که آروم شد گفتم بریم بیرون؟ سولماز که انگار برق گرفته بودتش همون جور که داشت اشک می‌ریخت گفت نه بابا نمی‌خوام بیام دوست ندارم خیلی جای بدیه. یکم با هم صحبت کردیم و سعی کردم قانعش کنم اما اصلا خوشش نمیومد که پاشو از اتاق هتل بیرون بزاره. آخر سر قرار شد که توی اتاق بمونه تا من زود برم و برگردم. زود حموم کردم از هتل زدم بیرون مستقیم رفتم شرکت صادرات و وارداتی که تو ایران داشتیم. رفتم داخل منشی شرکت اصلا منو نمی‌شناخت انگار تازه استخدام شده بود. یه مانتو گشاد و مقنعه سرش بود. سراغ رئیس شرکت رو گرفتم گفت بشینید خبرتون میکنم. بدون اینکه اسممو بپرسه رفت داخل و چند لحظه بعد اومد بیرون گفت جناب آقای روحی کمی کار دارن گفتن چند دقیقه صبر کنید بعد با دستش صندلی رو بمن نشون داد. واقعا چه منشی احمقی اصلا نه اسم منو پرسید نه پرسید چه کاری دارم. خودمم تعجب کردم. رو صندلی ننشستم همون جور ایستاده مشغول برانداز کردن دفتر شرکت بودم به فکرم رسید که برم اتاق های دیگه رو هم برسی کنم میخواستم برم سمت اتاق های دیگه که کریم آبدارچی شرکت درو باز کرد و اومد داخل. کریم حدود سی سال میشه که آبدارچی شرکته تقریبا باید الان شصت یا شصتو پنج سالی داشته باشه، توی این ده سالی که ندیدمش یکم پیر تر شده بود. با دیدن من چشماش از حدقه زده بود بیرون یهو داد زد رحمان تو اینجا چیکار میکنی و محکم شروع کرد به خندیدن سینی چایی که رو دستش بود رو سریع گذاشت زمین و منو محکم بغل کرد همیشه مثل پدر بود برام و خیلی دوستش دارم با دیدنش اونقدر خوشحال شدم که برای چند لحظه همه چیز رو فراموش کردم. منو محکم بغل کرد صدای خنده های محکم کریم تو کل شرکت پیچید. رئیس پیر شرکت آقای روحی که من بیشتر وقتا بهش حاجی صداش درو باز کرد با دیدن من چشماش از حدقه در اومده بود با تعجب اومد سمتم دست دادیم رو بوسی کردیم، با قیافه متعجب و حیرت کردش گفت چیشد شما اینجا چیکار میکنین؟ پیر تر شده بود حدود هفتاد و چهار سال سن داشت. یکم با هم صحبت کردیم، کریم گفت برید داخل من براتون یه چایی بیارم. منشی با تعجب داشت به من نگاه میکرد و هنوز منو نشناخته بود. از حاجی پرسیدم منشی قبلی چیشد؟ که گفت ازدواج کرد، استعفا داد و رفت. داخل اتاق ریاست همه چیز ساده و منظم چیده شده بود خیلی خوشگلو تمیز معلوم بود که حاجی کارش درسته. حاجی کلی سوال ازم پرسید منم نصف بیشترشونو چرتو پرتو دروغ تحویلش دادم‌. درمورد خونه باهم صحبت کردیم اونم گفت اونی که مسعول مراقبت از خونه بوده معتاد شده بوده خونه رو تبدیل کرده به پاتوق، حاجی هم برداشته انداختتش بیرون. درمورد فروش خونه با هم صحبت کردیم حاجی یکم تو فکر فرو رفت بعد دستی به ریش بیریختش کشید و گفت خونه با این قیمت الان فکر کنم یکم فروشش سخته شاید چند ماه طول بکشه. چون من تقریبا هیچکسی رو نمی‌شناختم ازش خواستم چند تا کارگر بفرسته برای نظافت خونه. حاجی بی مقدمه زنگ زد و یکم حرف زد آدرس خونه رو از من پرسید و به افراد پشت تلفن گفت و تلفنو قطع کرد. بعد بهم گفت کلید بدید بفرستم تا درو براشون باز کنن که من گفتم نه دوست دارم خودم اونجا باشمو به کارا رسیدگی کنم. یکم دیگه با هم حرف زدیم بعد خواستم برم خونه که حاجی کلید ماشینشو بهم داد یه کلید بنز مثل مال من. خندم گرفته بود اما خودمو کنترل کردم تشکر کردم و ازش خواستم که یه تاکسی تلفنی برام بگیره که حاجی بیشتر اصرار کرد. خیلی وقت بود تعارف تیکه پاره نکرده بودم. من چند بارم تشکر کردم آخر سر حاجی بیخیال شد تلفنو برداشت و به تاکسی تلفنی زنگ زد یک ساعت بعد رسیدم خونه. نزدیک به بیست نفر زنو مرد جلوی در منتظر بودن. پیاده شدم سلام کردم اونام با بدخلقی جواب دادن. بینشون یه مرد میانسال با قیافه جدی بود که معلوم بود سر کارگر ایناست ازش پرسیدم چند ساعته کارو تموم میکنین اونم گفت کار تمیز کاریه یه خونه یک با نهایتا سه ساعته تمومه چیزی نیست که نگرانش باشین. درو باز کردم با دیدن وضعیت خونه گفت اینجا چند روز طول می‌کشه بعد شروع به توضیح دادن کرد، اصلا حوصله کسشعرایی که میگفتو ندارم. گفتم تا شب تمومش کنین پول دو روز رو بگیرین. اونام که انگار از خدا خواسته سریع شروع کردن کار واقعا زیاد بود از تمیز کردن حیاط که کلی هرس و باغبونی لازم داشت تا تمیز کردن داخل خونه. خیلی هواسم بهشون بود تا چیزی ندزدن. کلی از آت آشغالایی که تو خونس عتیقه و قدیمیه. کل تمیز کردن خونه تا شب تموم شد واقعا تونستن خونه رو تا شب تمیز کنن منم بهشون کمک کردم. حساب کتاب کردم پولشونو دادم و رو مبل لم دادم قدیمی و کهنه بود برای فروش خونه باید این مبل ها رو عوض کنم. همون جور خسته روی مبل لم داده بودم که ای وای سولماز رو کاملا فراموش کردم. کل امروز رو بدون غذا تو اتاق هتل مونده. همه چراغهای خونه روشن بود بیخیال خاموش کردنشون شدم. با عجله با هر زحمتی که شده خودمو به هتل رسوندم. درو باز کردم سولماز روی تخت به بغل دراز کشیده بود پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود و همون جور مچاله شده خوابیده بود. از صبح از جاش تکون نخورده. آروم موهای نازشو نوازش کردم گفتم بریم خونه بابا بزرگ؟ از خواب بیدار شد اصلا رمق حرکت نداشت شاید بخاطر گرسنگی بود شایدم بخاطر ناراحتی. با هزار تا التماسو خواهش بلندش کردم یه شورت و یه تاب مثل عادت همیشگی تنش بود بهش لباس پوشوندم از هتل زدیم بیرون و اولین رستورانی که دیدم واردش شدم رستوران یجورایی شلوغ بود اما بین اون جمعیت چنتا میز خالی پیدا میشد. سولماز بعد از نشستن روی صندلی روسریی که تو ترکیه براش خریده بودمو از سرش باز کرد کفری و عصبانی مثل خرس زخمی آماده تیکه پاره کردن هر کسی بود نمیتونستم حتی یک کلمه هم باهاش حرف بزنم. منو غذا رو آوردن. همش غذای ایرانی بود، وقتش بود به سولماز نشون بدم همه چیز ایران بد هم نیست. منو رو به سولماز دادم با بی‌حوصلگی یه نگاه به منو انداخت گفت نمی‌دونم اینا چین دیگه پیتزا ندارن من پیتزا می‌خوام. دیدم انگار نمی‌خواد انتخاب کنه منو رو گرفتم و دو تا قرمه سبزی با دوغ و سبزی سفارش دادم. نزدیک به بیست دقیقه طول کشید تا این غذای صاحب مرده برسه. سولماز با اینکه تازه ۱۳ سالشه اما بدن به نسبت تپل و توپری داره بخاطر باز کردن موهاش یجورایی همه پسرا داشتن نگاهش میکردن. کاری ازم برنمیومد فقط خدا خدا میکردم که کمیته نیاد بهمون گیر بده. بالاخره غذا اومد بوی خیلی خوبی داشت. دو بشقاب قرمه سبزی دوتا دوغ با چنتا نون و یکم سبزی. خیلی وقت بود که همچین بویی به مشامم نرسیده بود. سولماز قاشق رو برداشت و یه قاشق پر از پلو گذاشت دهنش. خیلی دوست داشتم ببینم خوشش اومده یا نه. لبخند خوشگل رو لباش بهم فهموند که به دلش نشسته. توی چند دقیقه یه بشقاب پر از پلو و قرمه سبزی با دوغ و سبزی ناپدید شد و توی شکم کوچولوی دخترم جا خوش کرد. سولماز که انگار حالش سر جاش اومده بود با لبخند به من نگاه کرد ازش پرسیدم خوشت اومد. اونم یکم صورتشو کج کرد و گفت ای بد نبود یعنی خوشمزه بود. آروم دستشو گرفتم گفتم بریم خونه بابا بزرگ؟ سولماز که نمیدونست خونه تمیز شده گفت برگردیم هتل اونجا تمیز تره. خندیدم بلند شدم گفتم بیا بریم شاید خوشت اومد. سولماز همون جور با موهای لخت بدون روسری بلند شد گفتم رو سریتو سرت کن بیرون منتظرم باش حساب کنم بیام رفتم حساب کردم برگشتم دیدم از رستوران رفته بیرون بدون اینکه روسریشو سرش کنه. رفتم سمتش به در رستوران نرسیده چند تا از اون حرومزاده های کمیته ای دور سولماز جمع شدن. انگار جاسوس دو جانبه پیدا کردن بیشرفای بی همه چیز. سریع خودمو بهشون رسوندم و مانع یه فاجعه بزرگ شدم، رو سری رو سر سولماز تنظیم کردم که نکنه اسلام به خطر بیوفته. سوار یه تاکسی شدیم رسیدیم خونه. کلید انداختم رفتم تو. بخاطر اینکه همه چراغ ها رو روشن گذاشته بودم خونه مثل یه الماس میدرخشید. سولماز چشماش از حدقه داشت میزد بیرون. با تعجب داشت درختا باغ و چمن هایی که کوتاه و تمیز شده بودنو نگاه میکرد. بنز قدیمی بابا رو از انبار آورده بودن بیرون تمیز کرده بودن. ولی انگاری کار نکرد. فردا باید ببرمش تعمیر. با سولماز وارد خونه شدیم اونقدر هواسش به درو دیوار بود که یادش رفته بود رو سریشو دراره. کل خونه رو بهش نشون دادم از اتاق خیلی بزرگی که بهش دادم تا اونجا بخوابه. از بزرگی و زرق و برق خونه کف کرده بود. شب وقتی میخواست بخوابه بهش گفتم عزیزم سعی میکنم اینجا رو زود بفروشم برگردیم آمریکا اما ممکنه چند ماه طول بکشه. برای همین باید صبر کنی در ضمن برای اینکه از درسات عقب نمونی این چند ماه رو همینجا میخونی امتحاناتتم احتمالا همینجا میدی. ناراحت و خسته چشماشو بست. از فرداش افتادم دنبال فروش خونه رئیس شرکت که بهش حاجی هم میگیم اونم کمک میکرد. خونه سه میلیونو دویست هزار دلار قیمت گذاری شد. ولی بخاطر قیمت بالاش مشتری زیادی نداشت معلوم بود زمان زیادی باید توی این سگ دونی بگذرونیم از اون طرف مدرسه سولماز دردسر شده بود چون ثبت نامش نمیکردن و بهونه های مختلفی میآوردن ولی به کمک حاجی تونستم اونم راه بندازم و سولماز رو توی یه مدرسه نزدیک خونه که مدرسه خوبی هم بود ثبت نام کردم. ولی سولماز خودشو تو خونه زندانی کرده بود. اعصاب من رو هم خورد کرده بود طوری که یه شب که فکرم درگیر خیانت زنم بهم بود، سولماز داشت می‌رفت رو اعصابم همش غر میزد که زود بفروش بریم، کنترلمو از دست دادم و محکم سرش داد کشیدم انگار میخواستم همه انتقام هامو از دخترم بگیرم. الان چند روزه باهام حرف نمیزنه و باهام قهره. نزدیکای غروب بود خسته از چنتا بنگاه که هرکدومشون منو احمق فرض کرده بودنو میخواستن مفت خونه رو ازم بخرن اومدم سمت مکانیکی که ماشین رو بهش داده بودم کلی خرجش شده بود آخه خیلی وقته خوابیده بودو کلی قطعه عوض شد، برعکس آمریکا اینجا هزینه تعمیر و نگهداری خودرو کمه. ماشین رو از تعمیر گاه گرفتم یادمه بابام اینو میروند و منو رامین هم پشتش کلی خوشحالی میکردیم. سوار ماشین شدم دلم خیلی برای پدر مادرم تنگ شد، یه نفس عمیق کشیدم روشنش کردم گازشو گرفتم رفتم سمت خونه. تو خونه سولماز توی آشپزخونه مشغول بود یه شلوار و پیراهن تنش کرده بود، از دیدنش تعجب کردم این که هرروز لخت میگشت چی شد امروز اینجوری میبینمش. هنوز تو آشپزخونه مشغول بود رفتم آروم از پشت بغلش کردم گونه نازشو بوسیدم سلام کردم اما اون هنوز باهام قهر بود گفتم دختر خوشگلم چیکار داره میکنه؟ ولی جوابی ازش نشنیدم. دوباره ازش پرسیدم من قربون دختر کوچولو و قشنگم بشم یه بوس از اون لبای نازت به بابات نمی‌دی؟ این آخرین نقشه ای بود که تو ذهنم داشتم آخه سولماز عاشق بوسیدن لبای منه. یجورایی انگاری از خدا خواسته برگشت محکم منو بغل کرد لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدنم. دفعات پیش خیلی کوتاه بود اندازه یک یا دو ثانیه اما اینبار واقعا ازم لب می‌گرفت از یه طرف برام خنده دار بود از طرف دیگه لباش منو یاد سوزان مینداخت. یکم با هم لب گرفتیم مثل دوتا پسرو دختر. از هم جدا شدیم سولماز برعکس من معلوم بود خیلی روی لبای من تمرکز کرده بود انگار ضربان قلبش که تو بغل من بود تند تر شده بود. موهاشو نوازش کردم و انداختم پشت گوشش بهش گفتم بریم بیرون غذا بخوریم؟ سولماز که اینبار لبخند اومده بود روی لبای نازش گفت از همون غذای قبلی یا پیتزا؟ خندیدمو گفتم هرچی تو بخوای عزیزم. حالا برو حاظر شو. رفت حاظر شه چند دقیقه بعد از توی اتاق منو صدا کرد رفتم پیشش لباساشو کنده بود فقط یه شورت و سوتین تنش بود. بهم گفت نمیدونه که چی بپوشه. برعکس آمریکا که همیشه لخت میگشت اینجا نمیدونست که چیکار کنه یه روسری یه تیشرت دراز و یه شلوار بهش دادم اونم جلوی من با بی میلی شلوارشو پوشید بعد تیشرت درازشو که نمی‌دونم اسمش چی میشه. رو سری رو برداشتم و روی سرش تنظیم کردم چون خودش بلد نبود چطور رو سرش تنظیم کنه. از خونه زدیم بیرون. سوار ماشین شدیم شب شده بود اما تهران مثل همیشه شلوغ بود. اول میخواستم برم سمت یه رستوران ولی کنار یه شیرینی فروشی نگه داشتم با سولماز دوتا فالوده خوردیم برای اولین بار بود داشت فالوده میخورد و خیلی ازش خوشش اومد. بعد رفتیم و یه مغازه شیک لباس فروشی پیدا کردیم چنتا مانتو و شلوار و روسری براش خریدم. وقتی سولماز اون مانتو های گشاد رو میپوشید خیلی خواستنی میشد. بیشتر سعی کرد مانتو های تنگ تر رو بگیره و سراغ مانتو های گشادی که انگار تازه تو تهران مد شده بود نره. بعد از خرید یه مقدار لباس. سارا از مغازه بیرون اومد و سریع رفت داخل مغازه کناری. این زنا تو جهنم هم عاشق خریدن. از مغازه بیرون اومدم به مغازه کناری نگاه کردم. سولماز وارد مغازه لباس زیر زنانه شده بود و داشت چنتا شورتو سوتین رو نگاه میکرد وارد مغازه شدم یه زن میانسال به بالا که تقریبا نزدیک به پنجاه سال سن داشت شورت ها رو میچید جلوی سولماز. دختر خوشگل منم همش داشت انتخاب میکرد چند تا انتخاب کرد که واقعا کوتاه و کوچیک بودن اونقدر که زنه با تعجب به من نگاه کرد منم شونه هامو بالا انداختم. نزدیک به ده تا شورت و سوتین و چنتا لباس دیگه تو انواع رنگ ها و شکل ها خرید. از اونجا زدیم بیرون و رفتیم همون رستوران و همون غذا رو سفارش داد و بازم تا آخر بشقابشو خورد. بعد رفتیم پیاده روی و کلی خوش گذروندیم اونقدر که حجاب براش انگار عادی شده بود. از فرداش رفت مدرسه منم کنارش رفتم. همون لباسایی که براش خریده بودیمو پوشید. همیشه بهش میگفتم پوشیده تر باش اما این دیگه پوشیدگی نیست این بار سولماز انگار مومیایی شده بود توی اون لباس های گشادو زشت. توی مدرسه فهمیدیم که مدرسه لباس مخصوص به خودشو داره. چند هفته همینجور گذشت من سعی میکردم خونه رو بفروشم اما انگار به این قیمت مشتریی براش پیدا نمیشد. از اون طرف سعی میکردم اطلاعات این یارو کلاه بردار که یک میلیون عزیز منو به همراه زنمو دزدیده بودو پیدا کنم اما چیزای زیادی دستگیرم نمیشد، رفته رفته فهمیدم این با آدمای کله گنده ای دستش تو یه کاسس حتی گنده تر از آدمایی که من باهاشون ارتباط داشتم. کم کم فهمیدم این آدم خیلی قدرتمند تر از چیزیه که من بتونم حریفش بشم این یارو با چنتا وزیر در ارتباط بود و چند نفر تو اداره اطلاعات آدم داره. این مادر قهبه تو یه حرکت منو می‌تونه از صحنه روزگار حذف کنه. همه اینا رو حاجی و رفقاش پیدا کرده بودن. باید واقعیت رو قبول کنم، نمیتونم باهاش بجنگم و پیروز بشم. تنها چیزی که به ذهنم می‌رسید این بود که وقتی خونه رو فروختم این مردک رو یه گوشه گیر بندازم و با چاقو تیکه تیکش کنم و از ایران بزنم بیرون و دیگه هم پشت سرمو نبینم. اره بهترین راه همینه. وقتی نمیتونم حقمو پس بگیرم پس کاری میکنم که دلم خنک شه. کشتن این آدم از کشتن یه مگسی که کنار گوشت ویز ویز میکنه هم واجب تره این یارو انگل این جهانه معلوم نیست چند نفرو بدبخت کرده. شب شده بود برگشتم خونه سولماز یه شورت و یه لباس توری که ممه هاش دیده میشد پوشیده بود. اومد پرید توی بغلم لباشو گذاشت رو لبام و محکم منو بوسید. دیگه رسماً شدم دوست پسرش اونقدر که منو میبوسه. ازم جدا شد گفتم این چیه پوشیدی؟ یکم ازم فاصله گرفت یه دور چرخید گفت چطوره خوشگله؟ خندم گرفته بود یه شورت خیلی کوتاه که نصف کونش بیرون بود با یه لباس توری بدنشو به نمایش من گذاشته بود. یه نگاه به ممه هاش انداختم. گفتم اینو زنا واسه شوهراشون میپوشن نه دخترای کوچولویی مثل تو. با اخم و ناراحتی گفت خوشگله دلم میخواد. نشستم روی مبل اومد نشست رو پام منو بغل کرد یکم بعد گفت بابا میخوای یه چیزی بگم؟ وای این بازم چیکار کرده با بی‌حوصلگی گفتم بگو. گفت تو مدرسه با یه دختر آشنا شدم اسمش ساراست هم سن منه خیلی خوشگلو سکسیه. دوست داری باهاش دوست بشی؟ حرفش واقعا عجیب بود ولی دلم خیلی سوزانو میخواست اون بدن نرمو نازو خواستنیش بین دستام اون کس داغو صورتی رنگش. این حرف سولماز عطش منو بینهایت بالا برد خودشم اینجور لخت جلوی من نشسته. بینهایت به یه کس احتیاج دارم واسه خالی شدن ولی این دختره الکی این کارو نمیکنه. پرسیدم چی شده قضیه چیه؟ مکث سولماز بهم فهموند انگار چیزی وجود داره. با اخم به سولماز نگاه کردم. سولماز بعد یکم کشو قوص خودش گفت امروز ظهر داشتم از مدرسه برمیگشتم با یه نفر آشنا شدم. پرسیدم کی؟ سولماز با یه حالت مضطرب گفت یه پسره خیلی خوبو با ادب بود. شروع کرد به توضیح دادن خیلی نگران بودم که نکنه کار اون مادرقهبه باشه برای همین با سولماز مخالفت کردم اما تقریبا مطمعنم که که اون محمد از حضور من تو ایران اطلاعی نداره. کلی با خودم کلنجار رفتم ولی بالاخره قبول کردم به شرطی که درمورد همه چیز با من حرف بزنه و اسمو اطلاعات اون پسره رو برای من بیاره. بعد شروع کرد درمورد سارا حرف زد اونقدر که واقعا دلم میخواست با سارا سکس کنم. سولماز با دستش سینمو لمس کرد گفت منو سارا هرروز با هم میریم مدرسه با هم برمیگردیم اگه دوست داری ببینیش فردا صبح با ماشین مارو برسون مدرسه و ببینش اگه ازش خوشت اومد باهاش دوست شو. کیرم بجای مغزم دستور صادر می‌کرد. بالاخره قبول کردم سولماز خودشو بهم چسبوند و لبامو بوسید این کارش دیگه واقعا حشریم کرد. بلند شدم به بهانه خستگی لباسامو برداشتم و زدم تو حموم و یه جق مشتی زدم. فرداش صبح سولماز سوار ماشین شد راه افتادیم پنج دقیقه بعد سارا توی پیاده رو منتظر ما بود سولماز آروم ازم پرسید بابا چطوره؟ یه نگاه دقیق به بدنش انداختم تو اون لباس مدرسه هم میشد فهمید که خیلی خوشگلو سکسه یه صورت خوشگل و سفید داشت به دخترم گفتم خیلی خوشگله. سوار ماشین شد سلام و احوال پرسی کردیم خیلی خوب و راحت رفتار میکرد حتی راحت تر از بار اولی که سوزانو دیدم. توی راه مدرسه کمی با هم حرف زدیم واقعا دختر خیلی نازی بود. سولماز خوب کسی رو برام پیدا کرده بود. بچه ها رو رسوندم مدرسه و رفتم پی کارام. ظهر یجورایی بیکار بودم برگشتم سمت خونه ماشینو جلوی در پارک کردم پیاده شدم تا درو باز کنم یه صدا از پشت سرم توجهمو به خودم جلب کرد. برگشتم و زنم رو دیدم، البته زن سابقم که از داخل یه پیکان قدیمی رنگو رو رفته پیاده شد درو بست و به سمتم اومد. سرش پایین بود سلام کرد. با همه قدرتی که داشتم یکی خوابوندم زیر گوشش. نزدیک به دو متر عقب رفت تعادلش رو از دست داد و زمین خورد سرش زخمی شد به زور تونست روی دستاش بایسته چشماش خیس اشک بود سرش خونریزی کرده بود. با لرز و زحمت گفت فقط بزار حرفمو بزنم. دلم میخواست بهش همون جور که رو زمین دراز کشیده بهش حمله کنم اونقدر بزنمش تا زیرم پاهام بمیره. زنیکه جنده بهم خیانت کرده به دخترش خیانت کرده الان میخواد باهام حرف بزنه. همون جور که بالا سرش بودم گفتم تو لیاقت اینو نداری که تو روت تف کنم چه برسه به حرف زدن. از روی زمین بلند شد مانتوشو تکوند و دوباره ازم خواهش کرد فقط چند دقیقه بزار حرفمو بزنم من نمی‌دونستم رسول میخواد پولتونو بدزده.درو باز کردم ماشینو بردم تو و زنیکه همینطور با حالت التماس نگام میکرد. از ماشین پیاده شدم یک طرف درو بستم. میخواستم طرف دیگه در رو ببندم چشمم دوباره افتاد به زنم جلوی در با صورت خونی و چشمای خیسش و لباسای گشادش که گردوخاکی شده بود. همیشه میخواستم بدونم چرا ولم کرد الان که فهمیدم چرا ولم کرده این زنیکه جلوی دره و داره التماسم می‌کنه. گفتم بیا تو حرفتو بزن جلو در خوب نیست. اومد داخل درو پشت سرش بستم گفتم حرفتو بگو. با تعجب گفت اینجا؟ بهتر نیست بریم داخل؟ گفتم نه لازم نکرده الان سولماز احتمالا اومده یا الانه که بیاد حرفتو بزن نمی‌خوام ریختتو ببینه تازه آروم شده. رویا با شوق و ذوق گفت سولماز اینجاست؟ میشه منم ببینمش دلم براش یه ذره شده. اونقدر از دستش عصبانی بودم که با پشت دست زدم تو دهنش و گفتم خفه شو گفتم تازه حالش خوب شده بازم میخوای ببینیش؟ گوه میخوری زنیکه جنده عوضی. زود حرفتو بزن گورتو گم کن تا زیر پام لهت نکردم. با دستش لباشو لمس کرد بخاطر سیلی من از کنار لبش هم خون اومده بود. بعد پاک کردن دهنش گفت هیچوقت دوستت نداشتم هیچوقت نمیخواستمت خانوادم منو به زور بهت دادن من عاشق یه پسر دیگه بودم اما خانوادم مجبورم کردن باهات ازدواج کنم اونم بخاطر پولت هر لحظه از زندگیم کنار تو یه عذاب بود برام هیچ وقت نتونستم بهت علاقه مند بشم همیشه پولت رو میکوبیدی تو سرم و بدبختی خانوادمو جلو چشمم میاوردی‌. هر چیزی که به تو ربط داشت برام آزار دهنده بود خودت، خونه و ماشینت، موقعیتت، پولت حتی دخترم که عاشقشم بخاطر تو هیچوقت نتونستم مادر باشم براش. اما رسول اینجوری نبود به حرفام گوش میکرد مهربون بود منم عاشقش شدم. برعکس تو که همیشه پولتو میکوبیدی تو سرم نگو این کارو نمی‌کردی که بکشیمم قبول نمیکنم. رسول برعکس تو بود به حرفام گوش میداد و درکم میکرد…. پریدم وسط حرف رویا گفتم آفرین حالا گمشو از خونه من بیرون برو دنبال عشق زندگیت. رویا یکم مکث کرد گفت دروغ بود، همه کارای رسول دروغ بود. اون از من سواستفاده کرد تا مدارک و اطلاعات کارخونه تورو به دست بیاره تا بتونه ازت دزدی کنه. اره دزدیده شدن یک میلیون دلارت تقصیر حماقت منه. رسول نقطه ضعفمو خوب فهمیده بود و از اون طریق گولم زد… بازم پریدم وسط حرفش گفتم آفرین که گفتی حالا گورتو گم کن. رویا با عصبانیت همیشگیش گفت رحمان یه دقیقه خفه شو بزار بگم. یه نفس عمیق کشید و گفت همه حرفاش دروغ بود بعد از همه چیزا وقتی یک میلیون دلارتو دزدید و به ایران برگشتیم دیگه هیچ راه پسو پیشی نداشتم مجبور شدم همون‌جوری باهاش باشم اونم برعکس همه حرفهای عاشقانش مثل یه تیکه آشغال باهام رفتار می‌کنه. همش میگه آدمی که به شوهرش خیانت کنه به هر کس دیگه هم می‌تونه خیانت کنه زندگی رو برام جهنم کرده همیشه تحقیرم می‌کنه اگرم حرفی بزنم مشت و لگده که حواله سرو صورتمه. توی شناسنامه زنشم اما بغیر تجاوز کار دیگه ای نمیکنه همش با دخترای دیگست و جلوی چشم من دختر میاره تو خونه حتی به خواهر کوچیکمم چشم داره. زیر بار هرچیزی میرم اما نمیتونم ببینم به خواهر کوچیکم تجاوز کنه. رحمان ببین نیومدم اینجا بهت التماس کنم که دلت برام بسوزه. چند هفته پیش شب توی کوچه دیدمتون تو و سولماز رو. توی اون کوچه تاریک داشتین به ما نگاه میکردین. اون شب یه جرقه تو ذهنم زد ببین من کلی آتو و پرونده ازش دارم میتونیم بزنیمش زمین. میتونیم به خاک سیاه بنشونیمش. تو چشماش نگاه کردم گفتم حرفات تموم شد؟ درو براش باز کردم گفتم حالا گمشو بیرون. با چشمای از حدقه باز کردش بهم نگاه میکرد برگشت گفت ببین میگم میتونی اتنقامتو ازش بگیری. و همینجور شروع کرد به حرف زدن دستشو گرفتم و از خونه انداختمش بیرون همون‌طور که داشتم درو میبستم هنوزم داشت التماس میکرد حتی بعد از بستن در هم داشت خواهش میکرد درو باز کنم. یک دقیقه بعد درو باز کردم رفته بود. از دور دختر خوشگلم سولمازو دیدم که داره میاد کیف مدرسه رو کج گرفته بود رو دستش دکمه های مانتو مدرسه آبی رنگشو باز کرده بود موهاش به شکل کاملا شلخته ای از مقنعش زده بود بیرون و ریخته بود رو صورتش زیبا ترین شلخته ایه که تو کل زندگیم دیدم.
پراز زندگی قسمت ۱۳فصل ۲هوا خیلی گرم بود حتی وقتی از زیر سایه درختا و ساختمونا که میومدم بازم گرم بود دکمه های مانتومو باز کرده بودم پسرای ایرانی می‌خوان با چشماشون آدمو بخورن اونقده که هیزن نکبتای خاک بر سر. مدرسه ایران خیلی کسل کننده و بده معلما همشون عجیب غریبن خیلی عجیب تر از معلمامون تو آمریکا. همیشه فکر میکردم معلمای آمریکا عجیبن اما اینجا معلما وحشتناکن. حتی چند روز پیش معلم ادبیات فارسی با چوب یکی از بچه ها رو زد. من بجای اون دختره ترسیدم کم مونده بود خودمو خراب کنم. خانوم معلم یه مقنعه داشت که کامل رو سرش کشیده بود حتی روی چونش هم پوشونده بود با یه مانتو گشاد سیاه رنگ و یه شلوار گشاد و ابروهاش که انگاری چهل هزار ساله به صورتش دست نزده بود مثل یه مرد سیبیل داشت وقتی دید یکی از دخترا تو کلاس به انگشتاش لاک زده دستشو گرفت کشید جلوی کلاس جلوی همه دخترا شروع کرد به زدنش نمی‌دونم چنتا زد اما دختره داشت التماس میکرد که تورو خدا ببخشید و خانوم معلم هی داد میزد که غلط میکنی دیگه لاک بزنی. من خیلی ازش میترسم ادبیات فارسیمم خیلی ضعیفه حتی بچه ها میگن فارسی رو با لهجه انگلیسی حرف میزنم آخه چیکار کنم خیلی وقته از بچگیام تو آمریکا بزرگ شدم خب. برعکسش معلم ریاضیمون خیلی خوبه مثل معلم ادبیات لباس میپوشه، راستش نهههه مثل اون نیست صورتش مثل اون سیبیل نداره ابروهاشم خوشگله مقنعه رو مثل اون نمیبنده دختر خانوم معلم خیلی خوبیه همه هم دوستش داریم حتی من که فقط چند هفتس دارم میرم مدرسه. داشتم به خونه نزدیک میشدم دیگه سایه های درختا هم تموم شده بود فقط بعضی موقع ها سایه دیوار منو از اون گرما نجات میداد. چرا اینجا سرویس مدرسه ندارن؟ اصلا اینجا چی دارن اینم داشته باشن. در خونمون باز شد و یه زن از خونه اومد بیرون من ایستادم تا قیافشو بهتر ببینم اما خورشید داشت از روبرو می‌تابید و نمیزاشت چشامو باز کنم زنه سوار یه ماشین سفید شد روشن کرد و رفت سمت من نیومد اگر این سمتی میومد میدیدمش. یکم بعد بابا درو باز کرد و بیرونو نگاه کرد و منو دید. وقتی رسیدم خونه بابا هنوزم پشت در منتظر من بود پریدم تو بغلش و لبامو گذاشتم رو لبای داغ بابا رحمانم خودمو بهش چسبوندم و لباشو می‌خوردم اومممممم اومممممم خیلی بهم حال میداد کم مونده که کیر ناز بابا جونمو تو کسم احساس کنم. پرسیدم اون زنه کی بود الان. بابا داشت یجوری نگام میکرد فکر کنم جنده آورده بکنه بعد نمی‌خواست من بدونم. بابا گفت گدا بود اومده بود گدایی. خندیدمو گفتم گدا بود ولی یه ماشین سفید داشت. بابا خندید لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام من همه چیزو ول کردم و لباشو می‌خوردم برام مهم نبود اون کیه جندس یا گدا، الان فقط لبای بابایی رو میخواستم. وایییییییی این اولین باره که بابا لبای منو بوسید همیشه من لباشو می‌بوسم. بابا یه دل سیر لبامو بوسید اونقدر که من کلا همه چیز تو دنیا یادم رفته بود. بابا دستمو گرفت گفت بریم تو خونه؟ خندیدمو گفتم بریم تو خونه میخواستم از بابا جدا شم برم سمت اتاقم تا از این زندون لباسام در بیام که بابا دستمو ول نکرد به بابا نگاه کردم مکث کرده بود آروم بغلم کرد و موهامو نوازش کرد بعد ازم جدا شد. گفت هیچوقت تو هیچ جای زندگیت بخاطر هیچی از هیچکس گدایی نکن، باشه؟ خندم گرفت چون جملشو خوب نفهمیدم اما کلا فکر کنم گفت هیچوقت گدایی نکنم.با خنده به بابایی گفتم واااا ما پولداریم مگه قراره گدایی کنیم؟ بابا خندید و گفت نه هیچوقت همچین اتفاقی نمی افته و دوباره لبامو بوسید. رفتم اتاقم خیلی حشری شده بودم. وایییییی قربون بابایی شمممم. همه لباسامو درآوردم یه شورت تو تنم باقی مونده بود.داغ بودم خودمو انداختم رو تخت دستمو کردم توی شورتم چشامو بستم به عشق بابایی انگشتامو به کسم فشار دادم. دلم بدجور کیر بابامو میخواد یه روزی میکنمش تو کسم. اخخخخخ دارم می‌سوزم از حشر. داشتم خودمو میمالوندم که صدای در رو شنیدم بابا درو باز کرد زود دستمو از کسم درآوردم بابا درو باز کرد بعد زود بست، متوجه خودم شدم که فقط یه شورت تنم بود. بلند شدم یه تاب خوشگلو سکسی پوشیدم و از اتاق زدم بیرون به شورتم نگاه کردم آب کسم خیسش کرده بود. دلم میخواست بابایی همینجور منو خیس ببینه بفهمه براش خیس کردم. اما خودم خوشم نیومد برگشتم توی اتاق و شورتمو عوض کردم یه شورت شرابی رنگ خیلی خوشگل پوشیدم که کسم از روش راحت دیده میشد. تو آینه یه دست به خودم کشیدم. وایی هنوزم داغم باید خودمو خالی کنم. بابا یکم دیگه می‌ره و میتونم خوب کسمو بمالم. از اتاق اومدم بیرون بابا نهار حاظر کرده بود نشستیم و نهار خوردیم دوباره از بابا درمورد اون زن پرسیدم. بابا دستپاچه شده بود با دست پاچگی گفت گدا بود دیگه مگه میخواستی کی باشه. گفتم آخه ماشین داشت مگه تو ایران گداها ماشین دارن؟ بابا که انگاری داشت کفری میشد گفت ماشینش یه پیکان داغون خیلی قدیمی بود. من خندیدم یکمم شیطونیم گل کرده بود چون دیگه مطمعنم اون زن گدا نبود گدا ها همیشه لباساشون کثیفه اما اون زن حتی از اون فاصله هم معلوم بود لباساش خوشگلو تمیزه. خنده شیطانیم که تموم شد با شیطنت به بابا نگاه کردم گفتم اون زن گدا نبود خودت میگی یا من بگم؟ بابا که دیگه واقعا عصبانی شده بود با عصبانیت به من نگاه کرد جوری که ابروهاش چشمهاشو قایم کرده بود، با همون لحن عصبانی گفت میزاری نهارمونو زهر مار کنیم دختر یا میخوای روانیم کنی. من با همون لحن شیطانیم گفتم پس من میگم اون کی بود. بابا اعصابش خراب بود شاید نمی‌خواست بدونه که من فهمیدم با جنده بوده بابا یه لقمه نون رو خالی داشت میخورد به میز خیره شده بود و نگرانی و عصبانیت رو تو چهرش می‌دیدم.خودمم به حرفم شک کردم، آروم گفتم اون زنه جنده بود؟ بابا یهو شل شد یه نفس عمیق کشید و چشماشو بست و هوا رو از ششهاش خارج کرد. انگار که یه نفس راحت کشیده بود انگار که خیالش راحت شده بود. اما چرا بابا باید خیالش راحت شه از این که من فهمیدم اون با جنده بوده؟ بابا آروم خندید گفت ای شیطون تو از کجا فهمیدی اون جنده بود؟ منم گفتم من خیلی کارم درسته باباااا. بابا خندید یه دستی به موهاش کشید دوباره یه نفس عمیق کشید و گفت آره اون زنه یه جنده بود. پریدم وسط حرفش گفتم پس چرا گفتی گدا بود؟ بابا هم گفت خب جنده ها یه جور گدا هستن دیگه. درضمن باور کن اون زن هم گدا بود هم جنده. من که خیلی خوشحال بودم که مچ بابا رو گرفتم در عوض اون موقع که بابا مچ منو تو سکس گرفته بود گفتم بابایی چطوری با هم سکس کردین. بابا که یه لقمه غذا تو دهنش بود خندش گرفت غذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن و یه لیوان آب خورد تا راحت بشه. بابا که داشت میخندید گفت خوبه دیگه لازم نیست درمورد سکس منو یه جنده سوال بپرسی بیشن غذاتو بخور. بابا شروع کرد درمورد مدرسه ازم پرسید منم همه چیزو بهش گفتم حتی درمورد سارا و اندام نازو خوشگلش با هم حرف زدیم. بابام با یه اشتیاقی درمورد سارا حرف میزد که دلم میخواست همونجا بکشم پایین بگم بیا منو به جای سارا بکن. خواستم شیطنت کنم یکم بهش گفتم بابا ممه های سارا بزرگتر از ممه های سوزانه تقریبا هم اندازه ممه های منه. بعد دستمو بردم رو ممه هامو و ممه هامو تو دستم گرفتم میخواستم بابامو حشری کنم گفتم خوشگلو بزرگه؟ بابا به جای اینکه حشری بشه محکم خندید و گفت نه کوچولوعه، انگار نه انگار که دارم براش عشوه میام. بابای بد. بدن من با بدن دیگران چه فرقی داره که سارا یا سوزان با لباس میتونن حشریت کنن و شهوتو تو چشمات بخونم اما وقتی من پیشت لخت هم میشم انگار نه انگار، جلوی هر کسی یه تاب نازک و یه شورت قرمز بپوشم همونجا منو می‌کنه. نمی‌فهمم چرا نباید با بدن من حشری شه بدن منم مثل بدن دخترای دیگست چه فرقی داره آخه!! خیلی دلم میخواد با بابا کارای بیشتری انجام بدم اما میترسم که همه تلاشی که کردم خراب بشه و بابا بگه تو دخترمی و من با دخترم سکس نمیکنم و یا اندامتو دوست ندارم و یا بدتر ازم متنفر بشه و بگه دیگه دختر من نیستی. شاید من به اندازه کافی براش جذاب و خوشگل نیستم. کاش سکس خانوادگی آزاد آزاد بود همه میتونستن تو خانواده خودشون با هم سکس کنن اونموقع من راحت می‌تونستم به بابام کس بدم و لازم نبود دنبال دوست پسر بگردم. تو همین فکرها بودم که بابا صدام کرد غذاشو تموم کرده بود و از روی میز بلند شده بود. منم غذام آخرش بود و دیگه میلی بهش نداشتم. بلند شدم ظرفا رو تمیز کردم بابا اومد پیشم ازم خداحافظی کرد بره بیرون پیشونیمو بوسید. من دوست داشتم لبمو ببوسه. الان تو خونه تنها بودم نشستم رو صندلی تلفن خونه وصل شده بود منتظر دوست پسرم بودم که زنگ بزنه گفتم سر ساعت چهارو نیم بهم زنگ بزنه. دقیق ساعت چهار و نیم تلفن خونمون زنگ خورد. تلفنو جواب دادم. سلام عزیزم؟ سلام علی رضا جون خوبی عزیزم؟ قربونت بشم عشقم خوبی خوشگل خانومی من؟ کجایی علی رضا از کجا بهم زنگ زدی؟ عشقم از تو اتاقم بهت زنگ زدم تلفن بیسیم خریدیم. تو کجایی چیکار میکنی. تلفن بیسیم؟ یعنی چی؟ پس چطور صدات میاد. علی رضا بعد یکم خندیدن گفت بیخیال مهم نیست. بعداً یه روز میای خونمون نشونت میدم. حالا یه بوس بهم بده خوشگل خانوم. از پشت تلفن یه بوس براش فرستادم اونم یکم قربون صدقه لبام رفت بعد گفت بخورمش؟ منم که هنوز داغی لبای بابا رو لبام بود با یه عشوه دخترونه گفتم آره. علی رضا که خیلی خوشش اومده بود یه جون کش دار گفت. همین حرف کافی بود تا من دستم بره سمت کسم آروم با نوک انگشتام کسمو فشار دادم. علی رضا که انگار اونطرف تلفن علی رضا هم داغ شده بود. شروع کرد به قربون صدقه من آروم آروم از پشت تلفن منو حشری کرد. نفسام تند شده بود علی رضا از پشت تلفن گفت بغلت کنم دستمو ببرم روی کونت محکم بگیرمشون. حرفای علی رضا خیلی تحریک کننده بود. شروع کردم به مالوندن کسم. دستمو بردم تو شورتم و خودمو انگشت میکردم، صدای ناله هام بیشتر شده بود علی رضا کیرشو درآورده بود و همش حرفای سکسی میزد. می‌گفت کیرمو بکنم تو کونت. وقتی اینارو می‌گفت من خیال میکردم بابامه که داره کونمو می‌کنه بابا کیرشو کرده تو کنم و محکم داره منو میگاد مثل همون موقع که سوزانو میگاییید. هی پشت تلفن میگفتم بکن منو کسمو بگا، مال خودته، کیرتو می‌خوام، دلم کیرتو میخواد. با دوتا انگشت خودمو میکردم آخرشم بدنم شروع کرد به لرزیدن و ارگاسم شدم‌‌. علی رضا آبش چند دقیقه قبلش اومده بود. علیرضا با بی‌حالی پرسید چطور بود عزیزم. گفتم خیلی عالی بود مثل یه سکس واقعی بهم حال داد. علیرضا با تعجب پرسید‌. مگه سکس واقعی داشتی؟ حرفشو خیلی خنده دار گفت. کلی خندیدم، بازم دوباره سوالشو پرسید. دیدم داره جدی می‌پرسه گفتم آره دیگه. یکم مکث کرد گفت چند سالته. گفتم سیزده سالمه البته آخرای سیزده سالگیمه دارم میرم تو چهارده سالگی دو ماه دیگه تولدمه. علیرضا که مکث کرده بود پرسید دوست پسر داشتی؟ سوالات کوتاهش کلی جواب لازم داشت از اول شروعکردم کردم و قضیه دوست پسرم جرج رو براش تعریف وقتی فهمید که باکرگیمو سال پیش از دست دادم پشت تلفن از تعجب داشت شاخ درمی‌آورد می‌گفت اینجا دخترا تو دوازده سالگی هیچی در مورد سکس نمی‌فهمن. کلی با هم گفتیمو خندیدیم قرار شد با ماشین باباش بیاد دنبالم. بعد از ظهر بود یکم به خودم رسیدم به مانتو کوتاه از بین چنتا مانتویی که بابا برام خریده بود پیدا کردم و تنم کردم با یه شلوار جین تنگ و خوشگل. دلم میخواست با همون شورتو تاب برم بیرون مثل آمریکا که همه آزادن. میخواستم لاک بزنم که یاد معلم ادبیات افتادم که با یه چوب واسه کتک زدن و لباس زشت و گشاد و صورت پشمالوش. کلا بیخیال لاک زدن شدم. اما تا دلم میخواست ماتیک و کرم پودر زدم آخه همین یه صورتو دارم دیگه بقیش زیر پارچه قایم شده. یکم گذشت از خونه اومدم بیرون منتظرش بودم که بالاخره آقا پسر پیداش شد با یه ماشین نسبتا قدیمی آمریکایی، بزرگو پر سرو صدا. همیشه از اینا میخواستم اما بابایی از ماشینای کم صدا خوشش میاد. سوار شدم یه نگاه هم انداخت گفت چه خوشگل شدی عزیزم. گفتم نه بابا با این لباسای زشت کی خوشگل میشه. علی رضا یه پیراهن گشاد پوشیده بود و یه شلوار جین، قیافه خیلی خنده داری داشت به خیال خودش خیلی خوشگل شده. یکم باهم حرف زدیم. با همون ماشین داشتیم می‌گشتیم و آهنگای فارسی گوش میکردیم، همیشه از انگلیسی خوشم نیومد اما فارسی ها هم بد نیستن و بالاخره شب رو رفتیم رستوران و یه غذای خوشمزه خوردیم پسره خیلی خوبی بود. بعد غذا از رستوران اومدم بیرون داشتم به جلوی ماشین نگاه میکردم علیرضا از پشت دستشو گذاشت روی کمرم لازم پرسید چطوره عزیزم خوشگله مثل خودت آره؟ خندیدم گفتم آره خوشگله ولی چرا مدل قدیمی خریدین از این جدیدا میخریدین خب. علیرضا ساکت بود فکر کنم حرف بدی زدم سوار ماشین شدیم دستمو گرفت توی دستش ازم پرسید خوشگذشت عزیزم؟ منم گفتم خیلی خوب بود ببینم اینجا پارک نداره؟ علیرضا خندید گفت آره داره میخوای ببینی؟ منم با زوق و شوق گفتم آره بریم. رفتیم کلی شهر بازی رو گشتیم کلی بازی کردیم. علی رضا دستمو می‌گرفت و بعضی موقع ها خودشو بهم میچسبوند منم می‌فهمیدم یکم این کارش اذیتم میکرد اما برام لذت بخش و یکم هم هیجان داشت. شب بود و منم یکم خسته شده بودم سوار ماشین شدیم علیرضا منو برگردند برسونه خونه تو راه ازم پرسید پشت تلفن چطور بود. من که میدونستم منظورش حرفای سکسیمونه گفتم خوب بود اولین باره تجریش میکنم خواستم اومد باید بازم انجامش بدیم. علیرضا که انگاری از رک بودنم هنگ کرده بود گفت چرا تلفنی هر دوتامون همینجاییم. بعد دستشو گذاشت رو پام دست بزرگ و مردونش حس خوبی بهم داد. داشت رونمو میمالوند دستشو برد داخل رونم حس خوبی داشتم یهو دیدم ماشینو نگه داشت به اطرافم نگاه کردم ساکت تاریک و سوت و کور. یکم ترس برم داشته بود به علی رضا نگاه کردم صورتشو آورد نزدیک لباشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به خوردن لبام دستشو گذاشت روی صورتمو گونه هامو نوازش کرد. با لبای نازش داشت لبامو میخورد خیلی هیجان داشتم تا حالا توی ماشین از این کارا نکرده بودم. آروم آروم داشتم داغ میدم. علیرضا دستشو گذاشت روی شونم محکم داشت لبمو میخورد. از روی عادت دستمو گذاشتم روی سینش آخه خیلی دوست دارم وقتی لبای عشقمو می‌بوسم سینه مردونه و خوشگلشو لمس کنم. علیرضا رفت سراغ گردنم و داشت گردنمو میلیسید. دستشو گذاشت روی پگ پام بانک دیگه داغ داغ شده بود دلم یه سکس داغ میخواد دکمه های مانتومو درآورد و مانتومو باز کرد ممه های خوشگلم افتاد جلوی چشمای گندش. دوباره شروع کرد به خوردن لبام. دستشو روی ممه هام حس کردم که آروم داشت نوازششون میکرد. حشری شده بودم دستمو بردم سمت کیرش دستمو گذاشتم روی شلوارش از روی شلوار نمی شد کیرشو راحت حس کرد اما سفتی کیرشو از روی شلوار هم میشد حس کرد. کیرشو تو دستم فشار دادم علیرضا لباشو از رو لبم کند چشماشو بست و یه آه از ته دلش کشید بعد توی چشمام نگاه کرد. چشماش از حشر خمار شده بود کیرشو دوباره فشار دادم چون خیلی دلم کیر میخواست. علیرضا خیلی آروم دستشو گذاشت روی کسم حس دستش روی کسم خیلی حشریم کرد. منو علی رضا داشتیم با هم حال میکردیم چشمای هردوتامون بسته بود. دوباره دست علیرضا رو روی ممه هام حس کردم. حسش تا عمق وجودم حرکت کرد، نفسام تند تر شده بود. علیرضا دستشو از کسم درآورد منو گرفت تو بغلش لبامو میخورد دستشو برد زیر تابم رسوند به سوتینم، سوتینمو زد کنار و یکم باهام ور رفت. من داشتم ناله میکردم. صندلی خودشو خوابوند و مثل یه خرگوش پرید صندلی عقب. منم میخواستم برم عقب اما پام چند بار گیر کرد به فرمون و صندلی چند بار سرم خورد به سقف ماشین داشتم از خنده میترکیدم بالاخره به زور خودمو رسوندم عقب ماشین. داشتم از خنده خودمو خیس می‌کردم علی رضا هم با من می‌خندید. یکم بعد که آروم شدم علیرضا منو بغل کرد خوابوند رو صندلی اومد روم دوباره شروع کردیم به خوردن لبای هم. من دستمو دور بدنش قفل کردم اما علیرضا شروع کرد به لخت کردن من چند لحظه بعد زیر علیرضا لخت لخت بودم علیرضا خودش شروع کرد به لخت شدن منم کمکش میکردم بدن مردونه و مو دارش حتی تو تاریکی شب هم منو دیوونه میکرد علی رضا منو بلند کرد و نشوند خودشم نشست شلوارشو درآورد کیر شق شدش بزرگتر از مال دوست پسرم جورج بود اما هنوزم از کیر بابا کوچیکتر بود. کیرشو گرفتم تو دستم خم شدم سر کیرشو لیسیدم. جورج همیشه این کارو خیلی دوست داشت علیرضا به آه خوشگل کشید که فهمیدم اونم عاشق این کاره. آروم آروم شروع کردم به ساک زدن کیر خوشگلش. یکم مو داشت و یکم هم بوی عرق میداد اما من حشری تر از اونیم که برام مهم باشه یکم براش ساک زدم. علیرضا منو خوابوند اومد روم و کیرشو روی کسم گذاشت و شروع کرد به مالوندن کیرش به کس خیسم. دستمو دورش حلقه کردم کشیدمش سمت خودم کیرش آروم رفت توی کسم. علیرضا شروع کرد به گاییدن کسم. داغو گنده بود و کس خیس منو پر میکرد علیرضا داشت با تمام قدرتش تو کنیم اینه میزد و قربون صدقه من می‌رفت، کسم خیلی وقت بود که کیر نچشیده بود. نیم ساعت زیر کیر خوشگلش گاییده شدم اخخخخ خیلی عالی بود، علیرضا آخرش کیرشو درآورد و آب داغشو ریخت رو شکمم. لبامو بوسید گفت چطور بود؟ گفتم خیلی عالی بود عزیزم تا حالا تو ماشین نداشتم. این اولیش بود و خیلی عالی بود. لباسامونو پوشیدیم و راه افتادیم، علیرضا منو رسوند خونه لبمو بوسید خداحافظی کرد و رفت. کلید انداختم و درو باز کردم. رفتم تو بابا تو خونه روی صندلی قدیمی نشسته بود و انگار منتظر من بود، با عصبانیت بهم نگاه میکرد جوری که خودمم ترسیده بودم به نگاه به ساعت بزرگ روی دیوار انداختم وای ساعت دوازده رو رد کرده بود. بابا اومد سمتم دستشو برد بالا تا بزنه. من از ترس خودمو بین دستام قایم کردم. بابا نزد اما شروع کرد به داد کشیدن همش می‌گفت این وقت شب کجا بودی تو چقدر سرخود شدی که تا این وقت شب بیرونی نمیدونی من نگران میشم. اینجا مگه امریکاست که هر غلتی دلت خواست بکنی. من از ترس داشتم گریه میکردم و سعی میکردم بین گریه هام جوابشو بدم اما بابا همش داد میزد به زور تونستم بگم که با علیرضا بودم. بابا با عصبانیت پرسید چه غلطی میکردی اینجورییی. دستمو کشوند و منو انداخت روی یه مبل. دیوونه شده بود هر لحظه میگفتم الان سمتم حمله می‌کنه و منو میزنه. تا حالا این رفتارو باهام نکرده بود. بابا یکم آروم شد من که داشتم گریه میکردم سعی کردم حرف بزنم اما چیزی از حرفام رو نمیشد فهمید اونقدر که ترسیده بودم. تلفن زنگ زد بابا برداشت گفت آره اومده خونه حالش خوبه خیلی ببخشید زحمت دادم داداش، بعد این همه مدت اینجوری همو دیدیم. ایشالا جبران میکنم. یکم دیگه حرف زد و تلفنو قطع کرد. اومد سمتم آروم تر شده بود. نشست جلوم دیگه داد نمی‌زد ولی من داشتم همون‌جوری گریه میکردم. یکم صورتمو نوازش کرد و منو بغل کرد تا یکم آروم شدم. ازم پرسید کجا رفته بودی؟ گفتم با علی‌رضا بودیم رفتیم گشتیم و غذا خوردیم. بابا گفت پس چرا قیافت اینجوریه انگاری ده روز کارگری کردی، یکم مکث کرد و گفت با هم سکس کردین؟ من از خجالت سرمو انداختم پایین خودمم نمی‌دونم چرا. منو بابا دیگه تو این مورد با هم خیلی راحتیم و با هم حرف می‌زنیم. با خجالت گفتم بخدا بابا حساب وقت از دستم در رفت. بابا خندید دستشو تو موهام چرخوند و گفت اینقدر بهت خوش گذشته که کلا همه چیز یادت رفته بابا گفت چه خبره دو روزه باهاش دوست شدی زود باهاش سکس کردی؟اینجوری رفتار کنی طرف فکر می‌کنه تو از اون دخترای خیابونی هستی پول میدی و هرکاری دلت خواست انجام میدی. خندیدمو گفتم بابا جنده ها رو میگی؟! خودت که امروز ظهر با یکیشون سکس کردی. بابا خندید و پرید وسط حرفم گفت نخیر اصلا هم اینجوری نیست. منو اون جنده با هم سکس نکردیم چون منو اون جنده معاملمون با هم جور نشد اما تو انگاری خیلی بهت خوش گذشته. حالا همه چیزو بهم بگو. گفتم که همه چیزو ریز به ریز در مورد این پسر بهم میگی. منم شروع کردم به توضیح دادن. از اینکه با بابا در مورد سکس حرف میزنم خیلی برام تحریک کنندس. همه چیزو در مورد علی رضا به بابا توضیح دادم بهش گفتم که بهش زنگ زدم و تلفنی با هم حرفای سکسی زدیم، بابا با شنیدنش چشماش قلمبه شده بود گردش و غذا خوردن رو هم بهش گفتم آخرشم گفتم که علی‌رضا ماشینو روند یه جای خلوت و تاریک مثل اون کوچه تاریک که با هم رفته بودیم. اولش یکم با هم ور رفتیمو لبای همو خوردیم بعد رفتیم صندلی عقب لخت شدیم و با هم سکس کردیم. بابا ساکت شده بود و چیزی نمی‌گفت. بعد از یکم مکث گفت از دفعه بعد هرچی بینتون اتفاق افتاد ریز به ریز بهم میگی. ببین دخترم من اینجا دشمن دارم و میترسم بهم صدمه بزنه برای همین باید بدونم، نمیتونم ریسک کنم. دیگه حق نداری دیر کنی، الان نزدیک ده نفرو فرستادم همه جا رو بگردن. یه بار دیگه فقط به بار دیگه بدون اطلاع من از خونه بری بیرون دیگه نه من نه تو، فهمیدی؟ هیچی نمی‌تونستم بگم سرمو پایین انداختم بابا پیشونیمو بوسید گفت برو بخواب. دیر وقته. پریدم تو بغلش، بابا منو محکم بغل کرد اما وقتی خواستم لباشو ببوسم الکی ادای چندش درآورد و گفت نخیر الان معلوم نیست لبات کجاها خورده، گمشو گمشو برو حموم دختر کثافت. من حرف بابا رو گوش ندادمو محکم لبامو رو لبای خوشمزه بابا چسبوندم
پر از زندگی فصل دومقسمت ۱۴دختره جنده کارش شده کس دادن. کم مونده بود منو سکته بده. به دونه دونه دوستام زنگ زدم و ازشون تشکر کردم. بعد از نزدیک به ده سال دوباره باهاشون تماس گرفتم اما مردونه رومو زمین ننداختن. توی دل شب توی این شهر بزرگ شروع کردن به گشتن دنبال دختری که حتی یکبارم ندیدنش. بعد از کلی حرف زدن با جنده خانوم، لباشو بوسیدمو فرستادمش تا بخوابه خودمم بعد از این همه استرس گرفتم خوابیدم . فردا صبحش سولماز و سارا رو رسوندم مدرسه. سارا دختر واقعا خوشگل و نازیه خیلی دلم میخواد با هم سکس کنیم امروز با هم دست دادیم. فکر کنم برای یه دختر ایرانی این کار نباید آسون باشه اما انگاری سارا پایه تر از چیزیه که فکر میکنم تا ظهر دنبال کارای خونه بودم استخرشو دادم درست کردن آخه گرمکن استخر خوب کار نمی‌کرد. یه سر رفتم شرکت و یکم هم با آمریکا تلفنی صحبت کردم. رامین اونور داشت زور میزد تا کارخونه رو سر پا نگه داره حقوق کارگرا دو ماه عقب افتاده بودو منم اینور هیچ گوهی نخورده بودم کم کم بعد این چند ماه بدو بدو دیگه خسته شده بودم و میخواستم خونه رو ارزون تر بفروشم تا پول زودتر به دستم برسه. اما کسکشا می‌خوان کلی تخفیف بگیرن انگار که دارن سر کس ننشون معامله میکنن. از طرف دیگه این زن جنده من از ذهنم خارج نمیشد. همه حرفایی که دیروز بهم گفت توی ذهنم داشت رژه میرفت‌ پشت سر هم و بی وقفه توی ذهنم مرور میشد. رحمان بیا انتقام بگیریم خیلی دلم میخواد جسد این حروم خور پوفیوز رو زیر پام ببینم. چند روز پشت سر هم گذشت و من آخر مجبور شدم پونصدهزار دلار از قیمت خونه کم کنم آخه هیشکی اونو سه میلیونو دویست نمی‌خرید بخاطر همین مجبور شدم قیمت خونه رو تو دو میلیونو هفتصد معامله کنم. پول دو روز بعد تو حسابم بود و این خیلی خوشحالم میکرد از اون طرف بعضی موقع ها صبح بچه ها رو می‌رسونم مدرسه توی راه سارا رو هم می‌رسونم امروز بالاخره تونستم سارا رو ببوسم، البته فقط گونه های نازشو اونم لپ منو بوسید. شدم مثل نوجوونی که تازه برای اولین بار داره دختر میبینه هیجان خیلی زیادی دارم و خودمم نمی‌دونم چه مرگمه دخترایی رو میتونم تور کنم که خیلی سکسی تر از این دختر بچه کوچولوعه دخترای کون گنده و ممه گنده سکسی اما روی این سارای کوچولو که ممه هاش تازه دراومده شق میکنم و براش حشری میشم واقعا نمی‌دونم چرا! اما از طرفی اون کس کوچولو و تنگش منو دیوونه می‌کنه. ولی بدبختی این که این دختر پرده داره و نمیشه از کس گاییدش، خیلی دلم میخواد پردشو بزنم مثل روزی که پرده سوزانو زدم حس واقعا عالیی بود مثل شنا کردن توی لذت بود احساس خاصی داشتم انگار که اون دختر دیگه مال منه حسی که نمیشه به راحتی توصیفش کرد اما اینجا ایرانه و زندگی اون دختر به اون پرده بینهایت با ارزشش بستس. دوست دارم بکنمش دوست دارم پردشو بزنم دوست دارم کیرمو داخل کس تنگش احساس کنم اما نه به قیمت آینده یه نفر. اینجا آمریکا نیست که پرده بکارت هیچ اهمیتی نداشته باشه اینجا ایرانه اینجا زنا رو به دو دسته تقسیم میکنن زنایی که پرده بکارت دارن و زنایی که فاحشن و راهشون بازه و میتونی هر کاری که دلت خواست باهاشون انجام بدی و نگران هیچی هم نباشی بجز حامله شدن که اونم تاوان اصلیشو اون زن باید بده، اون زن باید استرس بکشه اون زن باید سقط کنه اون زن باید اختلالات هورمونی رو تحمل کنه و هزار تا بدبختی دیگه. تو این مملکت یا باید باکره باشی یا به فاک میری. البته الان اینجوریه شاید یه روز یه زمانی تو یجایی از آینده زنا بفهمن ارزششون به بکارتشون نیست و مردا که فکر نکنم بفهمن کلا این مردایی که من میبینم زیاد علاقه ای به فهمیدن ندارن. این کس چه کارا که نمیکنه! خونه رو معامله کردم دخترارو از تو مدرسه برداشتم و لپ هردوتاشونو بوسیدم و به سمت خونه برگشتم تو راه کلی با سارا گرم گرفتم اونم انگاری از من خوشش اومده. وقتی سارا رو دم کوچشون پیاده کردمو برگشتم خونه خیلی خسته بودم روی مبل قدیمی بابام دراز کشیدم سولماز اومد و روی من دراز کشید. جنده خانوم واقعا سنگین بود. لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد به خوردن لبام. یکم باهام لب گرفت تا تونستم از خودم جداش کنم، لبامو نمیبوسید داشت ازم لب می‌گرفت. تقریبا همیشه اینجوریه و بخصوص از وقتی برگشتیم ایران انگار دختره پررو تر شده و انگار داره با دوست پسرش لب میگیره. سولماز رو از خودم جدا کردم داشت می‌خندید دختره کوچولوم عاشق خنده هاشم لوپشو کشیدم جوری که دردش اومد از روم بلند شد دستشو رو لوپش گذاشت گفتم بنظرت من دوست پسرتم باهام لب میگیری؟ اینو با یکم اخم گفتم چون داره خیلی پررو میشه بخاطر اومدن به ایران زیاد بهش سخت نمی‌گیرم. سولماز خودشو لوس کرد چسبید بهم دستاشو دورم حلقه کرد سرشو چسبوند به سینم با حالت لوس و دخترونه ای گفت دوست دارم. خندیدم دستامو دورش حلقه کردم موهاشو بوسیدم گفتم غلت میکنی دختره پررو. سولماز با حالت لوس گفت بابا دوست دارم خب چی میشه مگه بزار بوست کنم دیگه؟ از لحن حرف زدنش خندم گرفته بود گفتم تو نمیبوسی تو داری ازم لب میگیری. سولماز همونجور لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام من سولمازو از خودم جدا کردم و گفتم بسه تمومش کن نمی‌خوام این کارو ادامه بدی. سولماز که واقعا ناراحت به نظر می‌رسید سرشو پایین انداخت. یجورایی از حرفی که زده بودم ناراحت شدم البته کاملا حق با منه و دخترم حق نداره باهام لب بگیره اما بازم نمی‌خواستم ناراحتش کنم بخصوص که تو این شرایط تو ایران به قدر کافی داره اذیت میشه. دستمو انداختم زیر چونش صورت خوشگلش که زیر موهای بلند و لطیفش قایم شده بودو آوردم بالا موهاشو کنار زدم چشمای خوشگلو نازش زیباترین چیز توی دنیاست، آروم لبامو گذاشتم رو لباش، لبای خوشمزه ای داره نرمو داغ، داشتم با دخترم لب میگرفتم سولماز که انگار خیلی خوشش اومده بود خودشو محکم بهم چسبوند و لبامو میخورد. یکم از هم لب گرفتیم بعد من خودمو ازش جدا کردم، سولماز داشت نفس نفس میزد انگار خیلی از این کار خوشش میاد. با خنده بهش گفتم خوب بود اما دیگه نباید این کارو انجام بدیم. سولماز نزاشت حرفم تموم بشه لباشو چسبوند رو لبام و دستشو دورم حلقه کرد و شروع کرد به خوردن لبام من یه لحظه شل شدم دلم نمی‌خواست ادامه بدم اما یجورایی بیخیال شدمو شروع کردم به خوردن لباش اینبار بیشتر از قبل طول کشید. و من بازم خودمو ازش جدا کردم انگار که اون دلش نمی‌خواست. سولماز واقعا اختیار خودشو از دست داده بود و نمیدونست داره چیکار می‌کنه من با یکم اخم بهش نگاه کردم. سولماز متوجه ناراحتم شد از روی خجالت یکم خندید و عذر خواهی کرد گفتم این واقعا زیاده روی بود خیلی زیاده‌روی بود. حالا برو حاضر شو غذا رو ببریم بیرون. سولماز رفت اتاقش و پانوزده دقیقه بعد حاظر بود یه لباس تنگ و چسبان برخلاف مد گشاد ایران پوشید و از خونه زدیم بیرون رفتیم رستوران و غذایی که دوست داشت رو سفارش دادیم سولماز واقعا عاشق غذاهای ایرانی شده بود و می‌گفت این خراب شده فقط غذاهاش خوبه، همیشه به ایران میگه خراب شده فکر کنم تو مدرسه این کلمه رو یاد گرفته آخه تو آمریکا بلد نبود. آخر غذا بهش گفتم که خونه رو فروختم و قراره که از اینجا بریم. سولماز از خوشحالی میخواست جیغ بکشه. یکم مکس کرد و بعد شروع کرد به حرف زدن همش داشت حرف می‌زد انگار که نمی‌تونست خودشو کنترل کنه آخرش گفت سارا چی میشه کلی براش ازت تعریف کردم اونقدر که دلش میخواد باهات سکس کنه. گفتم واقعا؟ سولماز خندید و گفت آره ما با هم خیلی شوخی های سکسی میکنیم. بعد با شوق پرسید کی برمیگردیم. یکم مکث کردم و گفتم نمی‌دونم احتمالا یک ماه دیگه. سولماز که انگار بادش خالی شده بود گفت من فکر کردم زود می‌ریم من دلم میخواد برگردم آمریکا اونجا رو دوست دارم از اینجا برم میاد اینجا همه چیش بده. امتحانات سولماز نزدیکه باید امتحان بده و کارنامشو ببریم امریکا وگرنه یک سال تحصیلی رو از دست میده. سولمازو رسوندم خونه و خودمم راهی شرکت شدم یکم با حاجی حرف زدم و یکم کارای دیگه رو انجام دادم. حاجی واقعا آدم با سوادی بود خیلی وقت بود ندیده بودمش تو حرفامون ازش پرسیدم بعید کار اینجا چیکار می‌کنی؟ گفت مگه نگفتم. گفتم نه! یه حالت مغرور و خودشیفته به خودش گرفت و گفت یه کارخونه زدم پانزده سال میشه چطور نمیدونی. مگه چشم داشت از حدقه در میومد ازش پرسیدم چه کارخونه ای خندید گفت لوازم آرایشی و بهداشتی تولید میکنم کارمم خیلی گرفته و خوبه. نمی‌دونستم چی بگم یکم مکث کردم گفتم خیلی مبارکه اما پس چرا داری هنوزم اینجا کار می‌کنی میتونی تو کارخونه خودت باشی. خندید و گفت اینجا رو دوست دارم به این کار عادت کردم یجورایی معتادش شدم. بعد شروع کرد به خندیدن گفتم خیلی دوست دارم کارخونتو ببینم. با هم بلند شدیم و رفتیم سمت کارخونه یک ساعت راه بود رسیدیم حاجی همه کارخونه رو بهم نشون داد چشمام داشت از حدقه بیرون میزد. یه کارخونه لوکس و خوشگل با جدیدترین دستگاه ها همه جای کارخونه رو نشونم داد من جلوی این حاجی هیچ پوخی نیستم همش لبخند رو لبم بود و همش داشتم بهش تبریک میگفتم اما از درون داشتم منفجر میشدم این کسکش اینجا به کارخونه لوکس داره منم باید خونه پدریمو مفت زیر قیمتش بفروشم تا ورشکست نشم. کارخونه بزرگی بود خیلی بزرگ بعد این که همه جا رو نشونم داد منو برد اتاق ریاستش یه اتاق فوق لوکس و خوشگل. بی مقدمه ازش پرسیدم درآمدت چقدره؟ حاجی یکم صورتشو کجو کوله کردو گفت درآمدش خیلی زیاده و خندید. من که هنوز هنگ بودم پرسیدم این کارخونه به این بزرگی با این تجملات چقدر مالیات ازت میگیرن؟ این حرفم انگار برای حاجی خیلی خنده دار بود که از ته دل خندید و گفت کی تو ایران مالیات میده مگه اینجا امریکاست!!؟ منم از حرفش خندم گرفته بود گفتم آره تو این مملکت فرار مالیاتی راحت‌تر از نفس کشیدنه، و هر دوتامون خندیدیم خیلی کنجکاو بودم بدونم از چه راهی استفاده می‌کنه شاید منم تونستم استفاده کنم اما هرکاری کردم نگفت یا به چرندیات پست سر هم چید تا منو گول بزنه. حس بدی داشتم میخواستم داد بزنم ولی باید می‌خندیدم و خودمم خوشحال نشون میدادم. تو راه برگشت تا دم کارخونه که ماشین بابامو اونجا پارک کرده بودم حاجی همش حرف می‌زد انگار خیلی خوشحال و شاد بود انگار داشت با خودش می‌گفت زدم تو دهن این احمق پرمدعا. همش داشت از خودش می‌گفت. رسیدیم منو پیاده کرد خداحافظی کرد و رفت من سوار ماشین شدم و حرکت کردم ده متر حرکت نکرده بودم تازه میخواستم دنده رو عوض کنم و بزنم دنده دو که به لحظه خشکم کرد. حاجی هیچ مالیاتی نمی‌ده و من مجبورم کلی مالیات بدم بخاطر اجناسی که به ایران وارد میکنم، چرا باید من مالیات زیادی بدم در حالی که حاجی مالیات نمی‌ده درسته مالیاتی که من تو ایران میدم کمتر از مالیاتیه که تو آمریکا میدم اما بازم به نظرم زیاده. از ماشین پیاده شدم و کلید هایی که از قبلاً از کریم، آبدارچی شرکت گرفته بودمو از جیبم درآوردم. هیچکس از این کلیدها خبر نداره فقط منو کریم می‌دونیم. مستقیم رفتم تو شرکت رفتم سمت اتاق مدیریت دستیگره رو گرفتم و چرخوندم اما در قفل بود کلید هارو دونه دونه امتحان کردم اما هیچ کدوم درو باز نکرد کلید ها رو دوباره امتحان کردم و آخرش یکی از کلید ها درو باز کرد فکر کنم دفعه قبل کلیدو درست جا ننداخته بودم. وارد اتاق شدم دنبال مدارک حسابداری می‌گشتم اما هیچی پیدا نکردم از اتاق اومدم بیرون دونه دونه اتاقا رو گشتم اما اگر این مدارک وجود خارجی ندارن فکر کنم اسنادو مدارک شرکت رو نگه نمیداره آخه کدوم احمقی مدارک خلافکاری و فرار مالیاتیشو نگه میداره. وارد اتاق آخری شدم و اونجا هم هیچی پیدا نکردم همینجور وسط اتاق ایستاده بودم و به کشو های خالی نگاه میکردم که یه در دیدم یه در ساده و کوچیک که وقتی بازش کردم داخل اتاقی که بهش باز میشد کاملا تاریک بود کلید چراغو پیدا کردم و روشنش کردم و بالاخره خنده رو لبام اومد. کلی پرونده و پوشه. یه چراغ دیگه هم بود که اونم روشن کردم اتاق تنگو کوچیک کاملا روشن شد.یه پوشه از بین اون کوه کاغذ بیرون کشیدم و شروع کردم به نگاه کردن اولین چیزی که به خودم گفتم خب الان باید چیکار کنم اینجا یه کوه از کاغذ تلنبار شده فردا میتونم چندتا حسابدار بگیرم و بیارم اینجا اینارو برسی کنن اما از کجا معلوم که اصلا از شرکت من برای پولشویی و فرار مالیاتی استفاده کرده باشه شاید از یه جای دیگه استفاده کرده. کلا بیخیال شدم گفتم گور باباش آدم باید احمق باشه که مدارک فرار مالیاتیشو نگه داره. بی دلیل و بیحال وسط اون اتاق تنگ داشتم به اون کوه کاغذ نگاه میکردم میخواستم از اتاق بیام بیرون که یه دسته زونکن پر از پوشه های آبی رنگ برعکس همه پوشه ها که سبز رنگ بودن نظرمو به خودش جلب کرد پوشه ها رو برداشتم نشستم کف اتاق و شروع کردم به خواندنش با دیدن اولین صفحه همه چیزو متوجه شدم خندم گرفته بود وسط اتاق نشسته بودم و داشتم محکم می‌خندیدم. مدارکو برسی کردم این حاجی کلی وسایل آرایش رو با جعل به نام من زده تا مالیاتش برای من بیاد جوری وانمود کرده که انگار من اون لوازم آرایش رو از خارج وارد ایران کردم. از درون داشتم منفجر میشدم همه بهم خیانت کردن، زنم بهم خیانت کرد و با دزد پولام فرار کرد، این حاجی از شرکت من داره استفاده می‌کنه تا من به جاش مالیات بدم. چرا این بلاها داره سرم میاد. برداشتم و از شرکت زدم بیرون هنوز غروب نشده بود ولی دنیا جلوی چشمام تیره و تار شده بود. یه لحظه متوجه پیکان قراضه ای شدم که جلوی شرکت پارک کرده بود و زنم داشت ازش پیاده میشد با یه کیف توی دستش. آدمی که یه روز عاشقش بودم الان قیافش حالمو به هم میزد. با همه عصبانیتی که داشتم بهش نگاه میکردم. اما دلم میخواست ببینم چی میگه. در شرکتو باز کردم گفتم بیا تو. اومد داخل اطرافو نگاه کردم و بعد درو بستم. توی راه پله بودیم گفتم چیه بازم با شوهرت چه نقشه ای برای من چیدین، بازم میخوایین چیکار کنین ها؟ فهمیدین من خونه رو فروختم میخوایین اینم از چنگم درارین؟ زنیکه هرزه میخواست حرف بزنه انگشتشو گرفت سمتم با عصبانیت بهم نگاه کرد ولی من اونقدر عصبانی بودم که نمیتونستم چیزی بفهمم همه عصبانیتم از حاجی و رسول و همه چیز یه لحظه اومد جلوی چشمم با سیلی زدم تو صورتش افتاد روی پله ها، کنترلمو از دست داده بودم سرم داشت از فشار میترکید گردنشو گرفتم و شروع کردم به زدنش چنتا تو صورتش چنتا تو شکمش. به زور تونستم خودمو کنترل کنم. ازش جدا شدم. زنم روی پله ها دراز به دراز افتاده بود من چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. صدای خنده های زنم منو متوجه خودش کرد برگشتم بهش نگاه کردم همونجور روی پله ها دراز کشیده بود و داشت می‌خندید صورتش پر خون شده بود دندوناش انگار از اول تولدش قرمز بود با مانتوی سیاه رنگش دهنشو پاک کرد. گفت چه حسی داشت؟ خوب بود؟ فکر کنم کلی سبک شدی. هنوزم جا دارم برای این که خودتو خالی کنی. میدونم تا کجا تحمل دارم. حالا اگه دلت خنک شده با هم یکم حرف بزنیم. همونجور روی پله ها دراز به دراز افتاده بود و منم بالا سرش ایستاده بودم چشم تو چشم بودیم و من هنوزم خیلی عصبانی بودم به زنم گفتم پاشو هرچی میخوای بگی بگو. معصومه خودشو تکون داد و نشست روی پله ها یه دستمال از توی کیفش درآورد و خون توی دهن و دماغشو پاک کرد. بعد کیف رو کامل باز کرد کلی مدرک و چنتا شد نوار وی اچ اس یا همون نوار ویدیو رو از تو کیفش درآورد گفت اینا همش از دزدی ها و رانت و باند رسوله این نوارا هم فیلماری سکس رسوله که من مخفیانه ازش ضبط کردم. من شروع کردم به دیدن اسناد. به زنم گفتم ببین معصومه فکر نکنم بشه به این اسناد استناد کرد برای همین به نظرم این اسناد به درد نخورن بعلاوه من در مورد رسول تحقیق کردم این مردک اندازه یه رئیس جمهور قدرت داره و با این چنتا تیکه کاغذ پاره نمیشه هیچ کاری کرد اصلا یه سوال اگه میشد کاری کرد چرا خودت از این مدارک استفاده نکردیو داری دو دستی تقدیم میکنی به من. زنم بهم نگاه کرد گفت به دو دلیل، یک اینکه همه جا میدونن من زن رسولم دوم اینکه رسول خیلی قدرت منده و نفوذ داره و حداقل چهل یا پنجاه میلیون دلار پول داره شایدم بیشتر ولی من هیچی نیستم اما توام برای خودت آدمایی داری که میتونی ازشون استفاده کنی. با اینکه حق با معصومه بود اما این حرفش برام مسخره به نظر میومد. الکی کیفو ازش گرفتم گفتم باشه یه کاریش میکنم. آروم تر شده بودم به صورت زنم نگاه کردم داغونش کرده بودم هنوزم صورتش خونی بود. خون روی صورتش خشک شده بود یکم از روسریش و یکم از مانتوشم خونی شده بود. گفتم اینجوری بری اون مردک رسول ببینه نمیگه چی شده؟ معصومه خندید و گفت رسول خیلی وقته دیگه منو نمیبینه. از پله ها رفتم بالا با کنایه بهش گفتم همون آدم لیاقتته. هنوز روی پله نشسته بود گفتم پاشو بیا بالا صورتتو بشور اونم بعد یکم مکس اومد رفتیم سرویس بهداشتی. معصومه روسریشو درآورد و بعد مانتوشو یه پیراهن و شلوار تنش مونده بود. خیلی لاغر تر شده بود من کنار در دستشویی ایستاده بودمو همونجور داشتم نگاش میکردم پشتش به من بود خم شده بود داشت صورتشو می‌شست صورتشو آورد بالا و تو آینه به خودش نگاه کرد یه تیکه از یقه پیراهن سفید رنگش هم سفید شده بود پیراهنشو درآورد و شروع کرد به شستن یقه لباسش. من به بدن معصومه نگاه میکردم. چند دقیقه قبل من از روی عصبانیت چنتا سیلی و مشت به صورت و شکم معصومه زده بودم اما وقتی به پشت و کمر معصومه نگاه کردم پر کبودی و زخم بود. آروم بهش نزدیک شدم. چیزی که می‌دیدم رو نمیتونستم باور کنم. پشت و کمر معصومه پر از جای کوفتگی و زخم بود. با نوک انگشتم آروم لمسش کردم معصومه از درد اخ گفت. گفتم اون حرومزاده چیکار کرده باهات؟ معصومه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن داشت حرف میزد ولی من به زور سعی میکردم بفهمم چی میگه. داشت به شدت گریه میکرد انگار یه کوه درد تو سینش داشت آروم بغلش کردم تو بغلم همونجور داشت گریه میکرد. رسول هروقت که مست می‌کنه معصومه رو میگیره زیر باد کتک انگار که یجور تفریحشه انگار که از این شکنجه لذت میبره. معصومه ازم جدا شد اشکاشو پاک کرد و لباساشو برداشت و از سرویس اومد بیرون هنوزم داشت گریه میکرد انگار که نمی‌تونست جلوی خودشو بگیره. من خیلی خوب می‌شناسمش یا شاید می شناختمش، این کارش فیلم بازی کردن یا کلک و نقشه نیست. نشستم رو صندلی معصومه نشست کنارم شروع کرد به تعریف کردن همه چی که چطور آشنا شدن و چطور مخشو زده و الکی گفته که عاشقشه و ازش استفاده کرده که ازم دزدی کنه. آخرشم گفت که می‌خواسته رسول بکشه بعد خودشو بکشه اما وقتی منو تو اون کوچه تاریک دیده یه فکری به ذهنش رسیده و الآنم میخواد اون کارو انجام بده اگرم نشد میره سراغ همون نقشه قتل رسول و خودش هیچ چیز هم براش مهم نیست. این حرفاشو باور میکردم با این که میدونستم بهم خیانت کرده و نمیتونم باورش کنم اما میدونستم که دروغ نمیگه. هنوزم میدونستم بدنشو ببینم یه سوتین سیاه رنگ تنش بود. آروم سوتینو کنار زدم و ممه هاشو از توی سوتین بیرون آوردم هنوزم همون شکلی و خوشگل دستمو گذاشتم روش. معصومه چشماشو بست دست دیگمو گذاشتم روی کسش شروع کردم به مالوندن کسش. چند دقیقه بعد منو معصومه لخت تو بغل هم داشتیم با هم سکس میکردیم. معصومه بخاطر زخما و کبودیاش دردش میومد اما تحمل میکرد. بعد از سکس معصومه زود لباساشو پوشید گفت که باید زود بره و گفت خودش باهام ارتباط برقرار می‌کنه. من لخت موندم و یه کیف تو دستم. لباسامو پوشیدم کیف رو برداشتم و از اونجا میخواستم بیام بیرون که برگشتم او اتاق و همه زونکن های آبی که مربوط به فرار مالیاتی حاجی بود رو برداشتم و از اونجا زدم بیرون و رفتم خونه. سولماز با یه غذای خوشمزه منتظرم بود. موندم این جنده کوچولو کی وقت کرده این جور چیزا رو یاد بگیره. یه شورت کوچیک تنش بود با یه لباس خواب که انگار اصلا تنش نبود و میشد راحت ممه های کوچولوشو دید. سولماز منو دید اومد پرید تو بغلم و شروع کرد به خوردن لبام. یکم با هم لب گرفتیم. منم باهاش همراهی میکردم دختره جنده مثل جنده ها داشت باهام لب می‌گرفت. نشستم پای سفره و کلی با هم حرف زدیمو غذا خوردیم آخرشم اومد بغلم یه بار دیگه با هم لب گرفتیم و رفت تو اتاقش. واقعا بلده خوب لب بگیره. من تا نصف شب فقط داشتم فکر میکردم کیف مدارک رسول جلوم بود با پرونده های حاجی میخواستم هردوتاشونو نابود کنم اما یه چیزی داشت مغزمو میخورد آخرش یه فکر احمقانه به ذهنم زد. همینجور داشتم فکر میکردم که سولماز از اتاقش اومد بیرون اومد سمتم بعد منو بغل کرد و محکم بهم چسبید. گفتم چیه؟ بی مقدمه گفت دوست داری فردا با سارا سکس کنی؟ یکم از این حرفش شوکه شدم و خندیدم گفتم چی میگی. گفت بابا میشه ازت یه اجازه بگیرم؟ گفتم چیه باز. گفت میشه فردا به جای مدرسه من با دوست پسرم بریم گردش؟ البته یه گروه کوه نوردیه. من به شدت باهاش مخالفت کردم اما سولماز شروع کرد به اسرار کردن آخرشم گفت سارا خیلی ازت خوشش اومده فردا تو و سارا با هم تنها باشین منم گفتم خودمونیما چقدره خوشگله. فردا اگه بیاریش اینجا راحت میتونی باهاش سکس کنی و حال کنی باهاش. این جنده کوچولو انگار نقطه ضعف منو خوب پیدا کرده بود و تونست بالاخره منو راضی کنه. بعد اینکه ازم اجازشو گرفت بازم فرستادمش تو اتاقش گفتم اینجا کار دارم. شروع کردم به برسی پرونده های حاجی کلی ایراد و اشکال حسابداری تو پرونده بود که که هر حسابداری می‌تونست راحت این اختلاف ها رو تو حسابا پیدا کنه. فردا رفتم دنبال سارا خوشگله و اول اونو رسوندم مدرسه و تو راه منو اون تنهایی کلی با هم حرف زدیم بعد مستقیم رفتم شرکت و مستقیم رفتم اتاق حاجی و زونکنای آبی رنگ رو گذاشتم جلوش. حاجی چشماش داشت از حدقه میزد بیرون گفتم حالا راحت میشه فهمید چطوره که اون کارخونه به اون بزرگی هیچ مالیاتی نمی‌ده. حاجی شروع کرد به انکار کردن اما من همون اول قضیه رو یکسره کردمو گفتم که همه مدارکو برسی کردم حتی میتونم بگم چقدر تو کارخونه لوازم آرایشی داری فرار مالیاتی انجام میدی. قیافه حاجی دیدنی بود آخ آخ آخ آخ حاجی اگه اتفاقی اینا رو اداره مالیات بفهمه چی میشه آخ آخ آخ آخ اگه این موضوع رسانه ای بشه چه فاجعه ای به وجود میاد. میدونم حاجی جون تو توی اداره مالیات پارتی داری و دستت میره اما وقتی این موضوع رسانه ای بشه دیگه کاری از اون پارتی تو برنمیاد، میدونی که منم آدمای خودمو دارم. حاجی میدونست تو بد دردسری افتاده چشمای ورقلمبیده و قرمز رنگش با عرقی که رو پیشونیش نشسته بود حال منو سر جاش آورد، کسکش مادر جنده دیروز برای من خودنمایی میکرد. گفت خب الان چی میخوای؟ خندیدمو گفتم هیچی، هنوز هیچی تا الآنم هرچی پول خوردی و فرار مالیاتی کردی نوش جونت به کارتم ادامه بده هروقت لازم شد بهت میگم. درضمن در مورد این پرونده ها از دیروز با چنتا حسابدار خبره و کارکشته کار کردم پس اصلا فکر نکن که میتونی قصر در بری. همونجور که گفتم لازم نیست نگران چیزی باشی فقط منتظر باش یه روزی قراره یجا کمکم کنی. بهش دروغ گفتم با هیچ کس حرف نزدم اما اون احمق همین حرف واسه نرسوندنش کافیه. از اتاق حاجی اومدم بیرون و مستقیم رفتم بانک تا پولی که از فروش خونه به حسابم اومده رو مستقیم بفرستم آمریکا. اما وقتی رفتم بانک دیدم هیچ پولی به حسابم واریز نشده مستقیم رفتم بنگاه معاملاتی نشستم رو صندلی و قضیه رو پرسیدم. یارو بنگاهیه با یه حالت پرمدعا گفت چند هفته صبر کن تا پولو بهت بده آخه کلی پوله نمیشه که همشو یه جا بده که. این حرفش انگار مثل کلاه برداری رسول بود. یه لحظه مثل بمب منفجر شدم از روی صندلی بلند شدم با همه قدرتم سر بنگاهیه داد زدم و گفتم پول تا نیم ساعت دیگه تو حسابم نباشه قرار داد با اون کسکش و تو و هر قرومساق دیگه ای که هست فسخ میشه. یارو بنگاهیه انگار ریده بود به خودش گوشی رو برداشت و زنگ زد. نیم ساعت بعد پول تو حساب بود. سیصد هزار دلار برای خودم نگه داشتم بقیشو فرستادم برای رامین. قرار بود خونه رو پنج روز دیگه تحویل بدم. از اونجا مستقیم رفتم سمت مدرسه سارا خوشگله. وقتی رسیدم هنوز مدرسشون تموم نشده بود برای همین یکم منتظر موندم تا تموم بشن چند دقیقه بعد سارای خوشگل سوار ماشین شد و لپمو بوسید از استرس همه وجودمو پر کرده بود خیلی میخواستم این کس کوچولو رو بکنم کیرمو بچپونم تو کسش سعی میکردم طبیعی رفتار کنم خیلی باهم حرف می‌زدیم شوخی میکردیم. همونجور که تو ماشین نشسته بود دامنش بالا رفته بود و لای پاش دیده میشد دیدن لای پای سارا حشریم کرده بود دلم میخواست همونجا دستمو بزارم روی کس نازشو کوسشو آب بندازم به شوخی به نیشگون از روی رون پاش برداشتم سارا یه آخ محکم گفت که انگار واقعا دردش اومده دستمو گذاشتم روی رونش ولی چه نرم بود حس خیلی خوبی بهم میداد کیرم شق شده بود و به زور خودمو جمع کرده بودم نمی‌خواستم جلوی به بچه کوچولو کنترلمو از دست بدم. همونجور دستم روی رون نرم و لطیفش موند تا رسیدیم خونه. درو باز کردم و ماشینو بردم داخل سارا از دیدن حیاط خونه مات مونده بود همش داشت با تعجب همه جای خونه رو بررسی میکرد بعضی موقع ها با زوق بعضی موقع ها با تعجب. من دست سارا رو میگرفتم و خونه رو بهش نشون میدادم بعضی جاها خودمو بهش میچسبوندم یا خودمو بهش میمالوندم. اتاق سولماز رو بهش نشون دادم و بعد اتاق خودمو دیگه داشتم به بدنش دست میزدم. اتاق خودمو بهش نشون دادم داخل اتاق من روی تخت دراز کشیدم اونم نشست کنارم پشتش به من بود من به پشت و کمر سارا دست می‌کشیدم و سارا انگار معذب بود من هیجان زده شده بودم سارا هیچی نمی‌گفت رو تخت نشسته بود و داشت دیوارهای خونه و نگاه میکرد منم دستمو بردم سمت کونش. سارا گفت بهتره برگردم خونه. ترس رو تو صداش فهمیدم. دوست دارم همینجا بکنمش اما نمی‌خوام بهش تجاوز کنم نمی‌خوام حس بدی از خودم تو ذهنش هک کنم. دستمو از روی بدنش جدا کردمو رسوندمش دم خونشون. وقتی داشت پیاده میشد لبخند رو رو لباش دیدم، خودش جلو اومد و لپ منو بوسید و پیاده شد. برگشتم خونه خودمو انداختم رو تخت و چشمامو بستم تا بخوابم اما چیزی فکرمو بدجور مشغول میکرد. چند دقیقه بعد خوابم برد. شب بیدار شدم سولماز اومده بود نشسته بود روی تخت درست جایی که سارا نشسته بود. سولماز داشت بهم نگاه میکرد وقتی بیدار شدم خوابید کنارم و یکم خودشو کشید روم لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به لب گرفتن. دیگه خودمم خوشم اومده بود اما بازم سولماز رو از خودم جدا کردمو گفتم بسه دختر بد. سولماز همونجور تو بغلم بود و خودشو بهم چسبونده بود ازم پرسید با سارا سکس کردی اینجوری خوابیدی؟ سارا یادم افتاد که خودم بیخیال گاییدنش شده بودم خندم گرفت گفتم نه نشد که سکس کنیم سارا انگاری ترسیده بود منم بیخیال سکس شدم. سولماز که انگار منتظر خبر سکس منو سارا بود حالش گرفته شد و اخماش رفت تو هم. پرسیدم تو حالا تعریف کن امروز چیکارا کردی با کی بودی همه چیزو برام بگو. سولماز شروع کرد به تعریف کردن، بابا یه گروه بودن ن فکر کنم ده نفر بودن چنتا دختر چنتا پسر، منو دوست پسرمم بودیم خیلی خوش گذشت اما بابا جون خیلی سخت بود هی باید از کوه بالا می‌رفتیم تموم هم نمیشد آخرش من نتونستم. سولماز هی داشت تعریف میکرد منم با دقت گوش میدادم ببینم چه اتفاقاتی افتاده، همش فکرم درگیر این بود که همون رسول داره دوباره برام نقشه می‌کشه دفعه قبل با زنم اون کارو کرد الان هم داره با بچم بازی می‌کنه شاید اومدن دوباره زنم و دادن اون مدارک یه نقشه دیگه باشه واسه دزدی از من اما خب من خونه رو فروختم پولشم فرستادم آمریکا دیگه چیزی نمونده که بخوام بخاطرش نگران باشم اگرم چیزی میخواست بدزده باید تا الان می‌دزدید. سولماز همونجور داشت تعریف میکرد بعد با یه حالت خجالت گفت با دوست پسرم رفتیم که یکم قدم بزنیم، ازش پرسیدم چیو رفتین؟ سولماز با تعجب گفت با دوست پسرم دیگه بعد از این که کمپ زدیم. پرسیدم کمپ زدین؟ سولماز با مارا حس گفت بابا اصلا گوش نمیکنی من دارم همه چیزو توضیح میدم اما تو اصلا گوش نمیدی، پریدم وسط حرفش گفتم باشه بگو گوش میدم. سولماز با خجالت گفت با علی رضا رفتیم پیاده بگیردیم یه جا پیدا کردیم پر از درخت بود انگار یه ساختمون بود که وسط خالی بود و اطراف پر از درخت بود. با خجالت داشت حرف میزد پریدم وسط حرفش گفتم سکس کردین آره؟ سولماز با استرس و جدی گفت نه نه اصلا فقط یکم همدیگه رو بوسیدمو بغل کردیم یکمم من براش اونجاشو چیز کردم. اینارو داشت با خنده و خجالت می‌گفت. من امروز یه کس کوچولو تو دستم بود و هیچ کاری نکردم اونطرف دخترم واسه دوست پسرش ساک زده. گفتم بعدشم اومدی با اون دهن با من لب میگیری یکی آروم زدم تو سرش و با تعجب ازش پرسیدم نگو آخرش تو دهنت خالی کرده!!!!؟ سولماز محکم خندید و با خجالت گفت نه بابا جون آخرش ریخت زمین. یه سیلی آروم دیگه خوابوندم رو سرشو گفتم خاک تو سرت با این تفریح رفتنت. پرید تو بغلم و دوباره لباشو گذاشت رو لبام و یکم باهام لب گرفت. پاشد در حالی که داشت از اتاق خارج میشد گفت فردا در موردش با سارا حرف میزنم. گفتم نه در مورد من هیچی بهش نگیا باشه؟ با تعجب گفت چرا. یکم مکث کردم خودمم نمی‌دونم واقعا چرا اما گفتم چون دلم نمی‌خواد سارا از رابطه خیلی عجیب و خاص پدرو دختری ما خبر دار بشه. سولماز گفت باشه اما انگار یکم ناراحت شده بود. تو خیالم گفتم بچس مهم نیست اما تو کل دنیا منو سولماز فقط همدیگه رو داریم برای همین پاشدم رفتم پیش سولماز در اتاقشو زدم گفتم عزیزم تو اتاقتی اجازس بیام تو؟ سولماز آروم گفت آره بیا. درو باز کردم سولماز فقط یه شورت تنش بود و ممه هاش دیده میشد. با تعجب گفتم عزیزم فکر کردم لباس پوشیدی. گفت بابا من همیشه اینجوریم دیگه فوقش به توری می‌پوشم و یه شورت، شورت که تنمه. بعد از تو کمد یه تاب توری درآورد و جلو چشمم پوشید که واقعا هم زیاد فرق نکرد و هنوزم میشد ممه ها و بقیه بدن سفیدشو راحت دید. انگار که اصلا هیچی نپوشیده. با تعجب گفتم عزیزم این که زیاد فرق نکرد هنوزم همه جای بدن دیده میشه. سولماز با خنده گفت همیشه اینو میپوشم بابایی تو تا حالا دقت نکرده بودی. بیخیال شدم گفتم حالا زیاد مهم نیست هرجور راحتی عیبی نداره، خواستم درباره اون حرف که به سارا چیزی نگو باهات حرف بزنم. سولماز گفت باشه دیگ نمیگم. پریدم وسط حرفش گفتم نه منظورم این بود که خب ما پدر و دختر عجیب و غریبیم یعنی اینکه زندگیمون با بقیه آدما فرق داره مثل من و تو با هم لب میگیریم اونم زیاد یا تو همین لباسی میپوشی. سولماز گفت چیه لباسم زشته؟ گفتم نه زشت نیست فقط هیچی نپوشیدی. سولماز از این حرفم خندش گرفت و با یه حالت لوس و آروم گفت توام هیچی نپوش. گفتم حالا هرچی وقتی که شرایط مهیا شد بهش میگیم. باشه؟ سولماز منو بغل کرد لبمو بوسید و گفت که باشه حالا برو لباستو عوض کن به لباس لاتی بپوش بعد خندید. فرداش صبح سولمازو سوار کردم توی راه سارا هم منتظر ما بود با اون لباس خوشگل مدرسه کنار خیابون وایساده بود تا مارو دید دست تکون داد و خندید، من دلشوره داشتم همش نگران واکنش سارا بودم. سارا سوار ماشین شد با سولماز و من دست داد به جلو خم شد و لپ منو بوسید، این کارش خیلی حالمو خوب کرد میترسیدم ازم ناراحت بشه اما برعکس خیلی شاد و شنگول بود. ماشینو کنار مدرسه نگه داشتم سولمازو بوسیدم بعدش سارا رو بوسیدم پیاده شدن و رفتن وقتی داشتن میرفتن سارا برگشت و بهم نگاه کرد و لبخند زد منم از دور براش بوس فرستادم. حرکت کردم تا چهل از دوستامو ببینم دوستای قدیمی که هم محله هم بودیم با هم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم برعکس من اونا از خانواده فقیری بودن. با همشون یکجا قرار گذاشتم و میخواستم تو خونم مهمونشون کنم اما توی یه قهوه خونه با هم ملاقات کردیم همه اومده بودن ده تا از بهترین دوستام. چنتا قلیون سفارش دادم و شروع کردیم به یاد قدیما با هم حرف زدیم دلم برای اون روزا خیلی تنگ شده روزهایی که هیچی به تخممون نبود. ده سال بود از هیچ کدومشون خبری نداشتم قبلش زیاد همو می‌دیدیم. دو نفرشون شر خری میکردن دو نفر مغازه دار چنتاشونم کارمند شده بودن گنده ترینشون که دو متر پهنا و سه متر ارتفاع داره وکیل شده بود. کل دوران تحصیل به تخمش بود و همش کارش شده بود لات بازی اما یه دختر باعث شد زندگیش زیرورو بسه. دختری که این عاشقش بود بهش گفته بود توی لات به این گندگی یا قاتل میشی یا لات. این حرف دختره طوری بهش برخورده بود که کل زندگیش برای همیشه عوض کرد فقط برای این که به اون دختره ثابت کنه که اشتباه می‌کنه. شاید هممون یه کس مثل این دخترو تو زندگیمون احتیاج داریم. تا ظهر با هم بودیم و ظهر از هم جدا شدیم. من شماره تلفن همشونو گرفتم چنتاشونم که موبایل نداشتن تلفن خونشونو بهم دادن. چیزی توی ذهنمه که به کمک اینا احتیاج دارم. رفتم دم مدرسه دنبال بچه ها، سوارشون کردم لپ هردوتاشونو بوسیدم اونام لپ منو بوسیدن. تو راه کلی با هم حرف زدیم سولماز تو حرفاش گفت سارا ما به استخر گنده داریم میخوای ببینیش؟ سارا که انگار از خدا خواسته بود گفت آره منم گاز ماشینو گرفتم و رفتم سمت خونه. بهتر از رسیدن سولماز با خوشحالی دست سارا رو گرفت تا استخر رو نشونش بده. من ماشینو تو حیاط پارک کردم بعد رفتم داخل. خبری از بچه ها نبود احتمالا اتاق سولماز دارن با هم خوش میگذرونن،دلم میخواست الان با سارا تنها بودم. صدای خوشگل خنده های سارا و سولماز از توی اتاق میومد. رفتم آشپزخونه تا به چیزی برای خوردن پیدا کنم. همون طور که سرم تو یخچال بود صدای سولمازو پشت سرم شنیدم برگشتم سمتش سولماز یه شورتو سوتین استخر تنش بود. خیلی خوشگل و ناز شده بود پرید تو بغلم و شروع کرد به خوردن لبام من سعی کردم از خودم جداش کنم. آروم گفتم سارا اینجاست عزیزم ما رو اینجوری ببینه همه چیز خراب میشه. سولماز خندید گفت نگران نباش بابایی سارا تو اتاق کنه آخرش کردم و به شورت و سوتین اینجوری تنش کردم می‌خوام امروز شما دوتا رو به هم برسونم. این حرفش اونقدر خوشحالم کرد که خودم لبام رو چسبوندم رو لباش و لبای خوشمزه دخترمو به دل سیر خوردم. گفت برو آماده شو که میخوایین با هم سکس کنین یه شورت خوشگل بپوش بیا استخر. همون جور که سولماز بغلم بود یه نیشگون ازش گرفتم و با خنده گفتم دختر شیطون کوچولو اینارو از کجا یاد گرفتی. سولماز که همراه درد نیشگون خنده نازی رو لباش داشت گفت حالا نمیدونی چیا چیا بلدم بابایی. دوباره لبامو بوسید و ازم جدا شد. من رفتم سمت موتور خونه تا گرمکن استخرو روشن کنم اما قبلش روشن بود. سریع خودمو رسوندم اتاق و یه مایو چسبان و کوتاه تنم کردم. تو آینه به خودم نگاه کردم شورت واقعا کوتاهی بود و ممکن بود کیرم راست شه و ضایع شم. بیخیال شدم و همون‌جوری رفتم استخر. دوتا فرشته ناز توی آب داشتن با هم شوخی میکردن و صدای خنده هاشون کافی بود تا همون اول حشریم کنه. سارا یه بدن سفید و بی نقصی داشت. توی قسمت کم عمق آب داشتن با هم آب بازی میکردنو و می خندیدن سارا با دیدن من آروم شد به حالت خجالتی و معذب به خودش گرفت که باعث شد خواستی تر بشه. سولماز دوباره تو صورت سارا اب پاشید و دوباره شروع کردن به آب بازی من دویدم سمتشون و پریدم کنارشون. هردوتاشون جیغ کشیدن و فرار کردن. منم قاطی بچه بازی اونا شدم، شده بودم یه بچه چهارده ساله که داشت با دوتا دختر خوشگل آب بازی میکرد. سمت دخترا حمله میکردم بغلشون میکردم و میبردمشون تو آب اونام کلی جیغ می‌کشیدن، سارا رو بغل کردم سارا تو بغلم جوری داشت جیغ میکشید که گوشم سوت کشید اما من محکم دستمو دور بدن لختش گره کردم بلندش کردم تا سرشو ببرم زیر آب سولماز از پشت ندید روم تا نزاره اما هیچ کاری ازش بر نمی‌اومد. بعد از کلی بازی و لمس بدن های لخت همدیگه بالاخره رضایت دادیم که تموم شه. من شروع کردم به شنا کردن سارا از استخر خارج شد و نشست یه گوشه از استخر تازه داشتم بدن لخت و خوشگل سارا رو نگاه میکردم که با سارا چشم تو چشم شدم میدونست که دارم به بدنش نگاه میکنم یه لبخند خوشگل رو لباش بود یکم ازش دور بودم سولماز اونطرف استخر داشت شنا میکرد من شنا کردم و رفتم سمتش رسیدم بهش فرشته کوچیکی که لخت کنار استخر نشسته بود داشت بهم نگاه میکرد ازش حالشو پرسیدم اونم گفت که خوبه فقط کمی آب رفته تو دهنش. من از این حرفش کلی خندیدم گفتم بیا شنا کنیم که سارا گفت بلد نیستم. بهش گفتم دوست داری یاد بگیری؟ که سارا گفت نه میترسم. انگار نمی‌خواست باهام راه بیاد اما من هرجور شده می‌خوام این جنده کوچولو رو جر بدم. دستشو گرفتم و گفتم بیا اصلا سخت نیست خودم بهت یاد میدم. جنده کوچولو با یکم این دست و اون دست کردن بالاخره اومد توی آب من دست پاچه شده بودم استرس داشتم مثل وقتی که داری برای اولین بار سکس رو تجربه می‌کنی من دستمو گذاشتم زیر شکم سارا و سعی کردم روی آب نگهش دارم. آروم آروم داشتیم با هم راحت تر می‌شدیم سولماز گوشه استخر داشت به ما نگاه میکرد من کم کم به همه جای بدن سارا دست میزدم به دستم روی شکم خوشگلش بود یه دستم روی رون نرمش. باهاش حرف میزدم و داشتم دستمو زیر بدنش میگردوندم چند بار دستمو روی کونش گذاشتم. کیرم زیر آب کاملا شق شده بود. همونجور که به سارا چسبیده بودمو تو حال خودم بودم سولماز بهم گفت که میره یکم شیرینی و میوه بیاره با این حرفش منو سارا رو با هم تنها گذاشت من حشری شده بودم یه شورتی که تنم بود نمی‌تونست شق بودن کیرمو قایم کنه. سارا تو بغل من داشت دستو پا میزد، من آروم دستمو گذاشتم روی ممه های نرمش آروم ممه هاشو فشار میدادم سارا انگار فهمیده بود دارم باهاش ور میرم حرکت آروم تر شد اما هیچی نگفت من دست دیگمو گذاشتم روی کسش و کس نرمشو زیر دستم حس کردم سارا متوقف شد و خودشو از من جدا کرد فکر کنم خیلی زیاده روی کردم. سارا جلوم ایستاده بود و هیچی نمی‌گفت ممه های خوشگلش تو اون بدن سفید و جذابش نذاشت تحمل کنم. صورتمو بردم سمتش لبمو گذاشتم رو لبش دستامو دورش حلقه کردم چسبوندم به خودم و شروع کردم به خوردن لباش سارا بدون هیچ تلاشی خودشو در اختیار من گذاشت کیر شقم به بدن سکسیش میخورد دستمو بردم روی کونش چشماشو بسته بود دستاشو دور بدن من حلقه کرد انگار سارا بیشتر از من دلش میخواست. مثل یه جنده داشت باهام لب می‌گرفت از استخر بیرون اومدیم خوابوندمش رو زمین و رفتم روش دستمو گذاشتم رو ممه هاش لذت کیرم به پاهاش میخورد لبام رو لباش بود داشتم بینهایت لذت میبردم
قسمت ۱۵ فصل ۲خب چیکارا کردین؟داداش اول رفتیم خونشون من و سولماز و رحمان بودیم رفتیم استخرشون، داداش جون یه استخر داشتن خیلی خوشگل بود منو سولماز لباس شنا پوشیدیم. علی پرید وسط حرفم پرسید چی پوشیدن؟ من که نشسته بودم بین علی و سامان و داشتم قضیه رو براشون تعریف میکردم. علی خیلی هیجان زده شده بود اما سامان اونقدر هیجان نداشت. علی دستشو گذاشت روی رون پام من گفتم یه شورت و سوتین خوشگل و نازک تنم بود از زیرش همه جام دیده میشد. سامان هم مثل علی بیغیرته اما مثل علی حشری نشده بود و داشت با دقت همه حرفامو گوش میکرد دستمو گذاشتم روی کیرش که توی شلوار خوشگلش قایم شده بود بعد دست دیگمو گذاشتم رو کیر علی. داداش بیغیرتم دستشو گذاشت رو کسم و با لذت گفت امروز یه کیر خوشگل رفته تو کس خواهر خوشگل من. من از این حرفش خندم گرفت و با خنده گفتم منو نکرد یعنی وقت نشد که منو بکنه. علی که خیلی حشری شده بود منو کشید تو بغلش و دستشو گذاشت روی کسم این کارش رو خیلی دوست دارم همیشه دوست داره منو بشونه تو بغلش و باهم ور بره منم از جندگیام بهش بگم. علی همون‌جوری کنه داشت از بدن خواهرش لذت می‌برد پرسید پس چیکارا باهات کرد جنده خانومی. من که دستای داداشی داشت تحریکم میکرد گفتم تو استخر با هم لب بازی کردیم رحمان فقط یه شورت تنش بود و بدنش که بزرگو سفید بود کلی با من از بازی کرد بعد بهم شنا یاد داد منو تو آب بغل میکرد و به خودش میچسبوند و مثلاً میخواست بهم شما کردن یاد بده اما به همه جام دست میزد. دستای داداش علی روی کسم داشت منو دیوونه میکرد طوری که حرف زدن داشت برام سخت تر میشد. سامان آمد جلو چسبید به من و گفت به کجات دست میزد. این حرفام بالاخره سامان رو هم تحریک کرده بود و به قول علی و سامان وقتی از جندگیام میگم و بیغیرتی سامان و علی رو تحریک میکنم اینا سوراخ کونشون شروع می‌کنه به خارش یه بار من از حال کردنم با یکی از پسرای محله رو تعریف کردم علی اونقدر کونش به خارش افتاد که همونجا وسط تعریف کردن به سامان کون داد. الان هم فکر کنم سامان بالاخره کونش به خارش افتاد و اومد جلو تا از جندگی کردن عشقش بیشتر بدونه. من لبامو گذاشتم رو لبای سامان و همونجور که تو بغل داداشم بودم با عشقم لب گرفتم. سامان لباشو ازم جدا کرد پرسید خب میگفتی به کجاهات دست میزد. یه نفس کشیدم و گفتم وقتی شنا یادم میداد دستشو میزاشت روی شکمم درست زیر ممه هام یجوری که دستش به زیر ممه هام میخورد و حشریم میکرد بعد دست بزرگشو میزاشت میزاشت رو پام. داداشی چند بارم دستشو روی کونم گذاشت که اخخخخ اونقدر باهام ور رفت که دیگه داشتم از حشر میمردم همونجا میخواستم کیرشو بگیرم تو دستم و بکنمش تو کسم. همونجا که تو بغل علی بودم دستشو کرد توی شورتم و شروع کرد به مالوندن کسم سامان هم مشغول خوردن ممه های لختم شد همون‌جوری کنه داشت ممه هامو میخورد با شهوت بهش گفتم رحمان این ممه های عشقتو با دستاش میمالوند اخخخخخ خیلی حشریم کردین. سامان لبای گرمشو از روی نوک ممه هام برداشت و پرسید چطور ممه هاتو میمالوند؟ من سر سامانو گرفتم گذاشتم وسط سینه هام سامان با لذت داشت ممه هامو میلیسید. بعد از تمرین شنا منو رحمان شروع کردیم به لب گرفتن. توی استخر بودیم رحمان منو بغل کرد و لباساشو گذاشت رو لبام و منو میخورد خیلی عالی بود دست بزرگش رو گذاشت روی کونم اونقدر حشری شدم که دیگه میخواستم همونجا بهش کس بدم. علی که از شدت شهوت پشت من داشت میسوخت گفت اوفففففف آبجی جون کیرشو کرد تو دهنت تو کست؟ کیرشو کجاهات کرد جنده؟ من بین علی و سامان داشتم دیوونه میشدم. به زور گفتم نشد که منو بکنه. علی دست نگه داشت گفت نکردت؟ سامان با تعجب به علی گفت دوست داشتی خواهرتو بکنه؟ دیگه علی تو خیلی بی‌غیرت تر از منی. من بیغیرتم اما تو دیگه شورشو درآوردی هرکسی بیاد خواهرتو میدی بکنه. از کجا معلوم اونم یه آدم بد مثل سجاد نباشه. یادت رفته چیکار با سارا کرده بود؟ علی که انگار دیگه حس شهوت از سرش پریده بود به سامان گفت آره من بیغیرتم که چی؟؟ خودت مریم مقدسی؟ چه عیبی داره خواهرم با کیرای بقیه حال کنه؟ سامان که انگار کفری شده بود گفت تا الان همشون بچه بودن این آدم بزرگه از کجا معلوم آدم دیوونه ای نباشه اصلا شاید یه قاتل روانیه که از آمریکا فرار کرده اومده، اصلا از این کار خوشم نمیاد. دیدم داره بینشون دعوا میشه پریدم وسط حرف سامان و گفتم بسه دیگه هردوتاتون تمومش کنین رحمان خیلی هم مرد خوبیه و خیلی هم خوش اخلاق و دوست داشتنیه، واسه این که علی دوباره منو بغل کرد و گفت پس این جنده کی میاد من مردم اونقدر منتظر موندم اصلا بیاین شروع کنیم. سامان گفت نمی‌دونم گفت ساعت سه میاد الان سه و نیم هنوز نیومده. من یکم از کارشون دلخور بودم گفتم اصلا چرا جنده میادین مگه من چمه؟ سامان لباشو گذاشت رو لبام بعد از یکم بوسیدنم گفت اصلا حق با عشقمه این جنده ها هیچکدوم هیچ پوخی نیستن همشم پول اضافه ازمون میگیرن اصلا خوب شد که این دختره جنده نیومد از این به بعد هم فقط سارا جنده رو میکنیم. علی یکم دلخور بود میخواست یه چیزی بگه که صدای بلبلی زنگ در تو خونه پیچید. علی خوشحال شد که بالاخره اومد سامان یه نگاه به علی انداخت من با ناراحتی به علی گفتم اصلا نمی‌خوام برو بهش بگو بره. علی هیچی نتونست بگه بلند شد و رفت دم در که جنده رو بفرسته پی کارش من رفتم تو بغل سامان و کیرشو چنگ انداختم لبمو گذاشتم رو لباش سامان دستشو گذاشت رو کسم همینجور با هم مشغول شدیم یه دقیقه نشده بود که علی دوباره برگشت پشت سرش به دختر هم سن من اومد تو، به دختر ناز و خوشگل من مونده بودم این کیه آورده خونه. دختره یه صورت سفید داشت با مانتو تنگ و شلوار جین یه روسری گلگلی و یه کیف کوچیک. هم سن من بود اما شبیه زنایی که ازدواج کردن لباس پوشیده بود. سامان بلند شد باهاش دست داد دختره با سامان دست داد اما با تعجب داشت به من نگاه میکرد. بعد چند لحظه برگشت و بیخیال به علی گفت تو با من میخوابی؟ کجا بریم؟ کدوم اتاق؟ علی خندید گفت کجا بریم هیچ‌جا همینجا با هم چهار نفری حال میکنیم. بلند شدم رفتم سمتش باهاش دست دادم قدش یکم کوتاه تر از من بود اسمشو پرسیدم گفت نرگس. من فقط یه شورت تنم بود گفتم نرگس میخوای من لختت کنم. نرگس خندید و گفت من مال توام هرکاری میخوای باهام بکن من مال توام. اینو با یه صدای حشری کننده ای گفت جوری که منو حشری کرد شروع کردم به لخت کردنش سامان از پشت بهم نزدیک شد و ممه هامو میمالوند و گردنمو میخورد من مانتو نرگسو درآوردم رفتم زیرش بازم لباس داشت. علی از پشت به نرگس چسبیده بود دستشو برده بود لابی پای نرگس و داشت از روی شلوار جین داشت با کسش بازی میکرد. سامان خودشو از پشت چسبونده بود بهم دستشو برده بود تو شورتم و کس خیسمو میمالوند. من از شدت حشریت دیگه نتونستم نرگسو لخت کنم خودمو چسبوندم بهش لبمو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردن لباش نرگس زبونشو میکرد تو دهنم. علی از پشت آروم آروم نرگسو لخت کرد بعد پسرا مارو خوابوندن رو پتو رفتن لای پامون و شروع کردن به خوردن کس ما منو نرگس داشتیم ناله میکردیم من با ممه های سفیدش که نرمو دوست داشتنی بود بازی میکردم بعد سرمو بردم بالا و شروع کردم به خوردن نوک ممه های صورتی رنگش. سامان مثل دیونه ها لای پای من بود علی لای پای نرگس. یکم بعد این منو نرگس بودیم که داشتیم برای علی و سامان ساک می‌زدیم. علی نرگسو برگردوند و کیرشو تا ته کرد تو کس نرگس سامان اومد بالا سرم همون‌جوری که دراز کشیده بودم کیر سامان جووووونم دهنمو پر کرد. سامان داشت با کیر خوشگلش دهنمو میگایید و کنارم نرگس داشت ناله میکرد. یکم بعد پاهام رو شونه سامان بود و داشتم زیرش میلرزیدم. به نرگس نگاه کردم چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد. به سامان اشاره کردم سامان هم فهمید و کیرشو از تو کسم درآورد من رفتم سراغ لبای نرگس دستام رو ممه هاش بود یکم بعد دیدم سامان و علی تو بغل هم چشماشونو بسته بودن دارن با هم لب میگیرن علی کیر سامان رو تو دستش گرفته بود و سامانم داشت با کون علی بازی میکرد. من رفتم سراغ ممه های نرگس. دختر جنده انگاری واسه من ساخته شده، اخخخخخخ دستشو روی کسم گذاشته بود و داشت باهام ور میرفت‌ من دیوونه شده بودم هلش دادم و نرگس دراز کشید. علی لای پای سامان داشت براش ساک میزد منم زبونمو گذاشتم رو کس خیس نرگس. اخخخخخ وایییی چه خوشمزه بود با لذت داشتم کس خیسشو میلیسیدم آروم آروم انگشتمو میکردم توش. اونطرف سامان رو زمین دراز کشیده بود علی چشماشو بسته بود داشت با ناله آروم آروم روی کیر سامان می‌نشست بعد که کیر سامانو کاملا تو کونش بلعید شروع کرد به تکون دادن کونش روی کیر شق سامان. من با انگشت افتادم رو کس خیس نرگس و نرگس داشت پیچ و تاب به بدنش میداد و زیر چشمی به کون دادن علی نگاه میکرد. من کسمو به کس نرگس چسبوندم حس عجیبی داشت داغو خیس. نرگس محکم خودشو بهم چسبوند شروع کرد به مالوندن کسش به کسم. داشتم میسوختم. سکس تبدیل شده بود به همجنس بازی دو تا پسر با هم و دو تا دختر با هم صدای ناله های سامان که داشت تو کون علی ارضا میشد و لرزش بدن منو نرگس با صدای ناله هامون زیباترین تجربه عمرم بود. بعد از سکس منو نرگس تو بغل هم بودیم داشتیم با هم لب میگرفتیمو می‌خندیدم. بدون هیچ دلیلی فقط می‌خندیدم. نرگس به پسرا نگاه کرد گفت نمی‌دونستم علی کونیه. من با این حرفش کلی خندیدم اما باید نقش بازی میکردم برای همین گفتم به ما ربطی نداره ما کارمونو میکنیم و پولمونو میگیریم. نرگس با تعجب بهم نگاه کرد و پرسید مگه توام پول میگیری؟ منم دستمو بردم رو ممه هاشو گفتم آره دیگه مگه آدم مفتی جندگی می‌کنه؟ تو خودت چند گرفتی؟ نرگس لبخند خوشگلی رو لباش نقش بست و گفت منو تو باهم فرق داریم عزیزم تو که جنده نیستی، درضمن داداشت هم لازم نیست بهت پول بده خب. برای یه لحظه سر جام خشک شدم، این از کجا می دونه علی داداشمه. این حرف نرگسو علی و سامان هم شنیدن و به اندازه من ترس برشون داشت. خندیدم و گفتم نه علی داداشم نیست منم مثل تو واسه پول اومدم. نرگس خندید و گفت منو نمیشناسی؟ علی و سامان هم اومدن بالا سرمون. نرگس با تعجب به ما که سه نفری که احاطش کرده بودیم نگاه کرد بعد از جاش بلند شد هر چهارتا مون نشسته بودیم علی گفت خیلی خوش گذشت عزیزم بهتره که بری بعد سمت من برگشت و گفت شما هم بهتره بری، پول هر دوتاتونم حاظره. سامان که تو فکر بود یه لحظه انگار یه چیزی فهمیده بود گفت تو نرگسی درسته؟ بابات سرایدار یکی از همین خونه ها بود. نرگس به نفس عمیق کشید خندید و گفت چه عجب بابا یکیتون منو شناخت. منم بالاخره یادم اومد این دختر همیشه یه گوشه می‌نشست و قاطی دخترا نمیشد یعنی بیشتر موقع‌ها دخترا باهاش دوست نمی‌شدن چون لباساش همیشه کهنه بود منم میدیدمش ولی من بیشتر تو جمع پسرا بودم نه دخترا واسه همین من تقصیری ندارم. منو علی و سامان با تعجب به هم نگاه میکردیم. قرار بود مخفی کاری کنیم تا هیشکی مارو نشناسه. سامان گفت حالا چیکار می‌کنی. نرگس گفت چیو چیکار میکنم؟ سامان گفت به هیشکی نمیگی؟ نرگس محکم خندید و گفت نه نمیگم من خودم هم خیلی خوشم اومد این اولین بارم بود که خیلی بهم حال داد بقیش همش حال بهم زن بود. علی هم که انگار یادش اومده بود پرسید چرا رفتین؟ نرگس مکث کرد انگار نمی‌خواست حرف بزنه. یکم همه همونجور بودیم نرگس بلند شد و شروع کرد به پوشیدن لبساش، بالاخره نرگس به حرف اومد. نرگس با ناراحتی تموم گفت بعد از مرگ مادرم بابام خیلی داغون شد قبلشم داغون بود یه معتاد . منم داغون شدم اما بابام بیشتر داغون شد و تبدیل شد به یه معتاد روانی بعدش بیشتر تو مواد غرق شد، بعد مارو از اون خونه انداختن بیرون بعدشم که بقیه ماجرا. نرگس انگار خیلی ناراحت شده بود. نرگس با ناراحتی زیادی اینارو می‌گفت من بغضم گرفته بود پاشدم و بغلش کردم نرگس هم منو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن یکم بعد علی و سامان هم به ما اضافه شدن و چهار نفری همدیگه رو بغل کرده بودیم. نرگس تو بغل من به شدت داشت گریه میکرد انگار خیلی دلش گرفته بود. یکم همون‌جوری موندیم نرگس با لباس و ما سه نفر لخت، از هم جدا شدیم نرگس اشکاشو پاک کرد من یکم لباشو بوسیدم و دوباره یکم بغلش کردم نرگس بهم نگاه کرد و گفت نگران نباش به هیشکی نمیگم اصلا خیلی هم کار خوبی میکنین که با هم حال میکنین امروزم به من خیلی خوش گذشت. من دوباره بغلش کردم و ازش تشکر کردم و گفتم توام بهترین دختری هستی که تا حالا دیدم. نرگس یکم خندید، سامان پولشم آورد نرگس پولو گرفت تشکر کرد و رفت. فرداش دوباره با رحمان رفتیم مدرسه اینبار من جلو نشستم و دست رحمانو گرفتم مثل یه دوست پسر و سولماز صندلی عقب نشسته بود و داشت مارو تماشا می‌کرد و به لبخند خودشگل رو لباش بود اما من خجالت می‌کشیدم. از ماشین پیاده شدیم سولماز خودشو بهم چسبوند، داشت می‌خندید اما خجالت از سرو روی من میبارید و نمیتونستم تو روی سولماز نگاه کنم سولماز دستمو تو دستش گرفت رفتیم داخل مدرسه. هنوز زنگ رو نزده بودن و صف تشکیل نشده بود. همیشه از این صف بدم میاد خیلی بده سر صبح باید وایسم دعا بخونم آخه خیلی بده خیلی مسخرس اونم تو سرما. با سولماز تو حیاط شروع کردیم به حرف زدن اولش حرفامون معمولی بود اما سولماز خودش پیش قدم شد و در مورد دیروز ازم سوال پرسید منم گفتم که اتفاقی شد اما سولماز که انگار اصلا ناراحت نشده که من با باباش لب گرفتم برگشت و بهم گفت دوست داشتی با بابام لب گرفتی؟ من واقعا نمی‌دونستم چی بگم به زحمت گفتم بد نبود. سولماز با خنده گفت کوفتش نشه همچین دختر نازی رو تو بغلش داره. خیلی هم کار خوبی کردی حالا چیکارا کردین با هم؟ من که دیدم انگار سولماز بدش نیومده یکم پرو تر شدم و گفتم خوب بود اولش تو استخر دست مالیم کرد بعد با هم لب گرفتیم و همدیگه رو بغل کردیم. سولماز خندید و گفت اگه نمی‌اومدم با هم سکس هم میکردین. من واقعا دوست دارم زیر رحمان بخوابم اما چون نمی‌خواستم جلوی سولماز جنده به نظر بیام آروم با مشت کوبیدم رو شونه سولماز و گفتم کوفت دختر خراب من دوست پسر دارما! سولماز یکم مکث کرد انگار یه چیزی میخواست بگه زنگ به صدا درآمد و ما باید می‌رفتیم تو صف. سولماز دستمو گرفت و رفتیم تو صف تا ظهر هم در مورد سکس با سولماز حرف زدیم زنگ تفریح آخری سولماز داشت از سکسش با جورج تعریف میکرد که چطوری رحمان اونو با جورج دیده ولی کاری باهاشون نداشته و اجازه داده با جورج سکس کنه بعد در مورد باباش گفت که چقدر با هم دوستن و با هم راحتن سولماز همش داشت تعریف میکرد منم دلم میخواست داستان جنده بودنمو به سولماز بگم، بگم که چجوری داداشم منو می‌کنه یا بیغیرتی داداشمو عشقمو بگم اما نمی‌گفتم انگار یجوری نمی‌خواستم سولماز بفهمه که من جندم آخرش سولماز بهم گفت که با باباش حرف زده و باباش دوست داره که با من سکس کنه. من خودم میدونم که رحمان دوست داره باهام سکس کنه چون دیروز اگه سولماز نمیومد منو رحمان حتما با هم سکس میکردیم اما یکم برای سولماز ناز کردم و گفتم عزیزم من دوست پسر دارم نمی‌خوام اون بفهمه. سولماز یکم فکر کرد و گفت دیشب با بابا حرف زده و بابا گفته اگه من با رحمان سکس کنم برای هر سکس صد هزار تومان بهم میده. من چشمام داشت از حدقه میزد بیرون چون سامان با علی وقتی جنده میارن بخش بین بیست یا سی هزار تومن پول میدن حالا این میخواست بهم صد هزار تومن پول بده. خیلی پوله من میتونم باهاش کلی باهاش خوش بگذرونم و کلی چیز بخرم اما بازم برای سولماز ناز کردم. سولماز اونقدر اصرار کرد که گفتم باشه بزار فکرمو بکنم بهت میگمو سولماز اونقدر خوشحال شد که بغلم کرد. بعد مدرسه رحمان اومد دنبالمون ما رو رسوند خونه ما رفتم خونه خودم مامان داشت ناهار حاظر میکرد سلام دادم رفتم اتاقم علی هنوز نرسیده بود من رو تختم دراز کشیدم و تو خیالت خودم داشتم برای رحمان ساک میزدم یکم بعد علی هم اومد خونه وسایلشو گذاشت تو اتاقش و اومد تو اتاق من پرید رو من و با هم لب گرفتیم یکم با ممه هام بازی کرد پرسید امروز چطور بود چیکارا کردی؟ من بهش گفتم علی دوست داری خواهرت جنده شه؟ علی که دستش رو ممه هام بود گفت آره خیلی، تو دوست نداری جندگی کنی؟ گفتم حالا اگه من واسه جندگی کردنم پول بگیرم چی خوشت میاد؟ مثلاً برم به یکی کس بدم و بعد ازش پول بگیرم مثل همون جنده هایی که میارین و میکنین. علی که داشت با ممه هام بازی میکرد گفت مگه چه ایرادی داره اما اونا هر روز به یکی کس میدن و حالشو میبرن اما خب اونم خوب نیست که یهو دیدی مریض شدی. دیدی تو اون مجله ها چی نوشته بود در مورد اون مریضی هایی که میاد. مثل ایدز یا چی بود؟ پریدم وسط حرفش گفتم تبخال یا سفلیس. علی گفت آره همون. خطرناکه منو سامان هم تصمیم گرفتیم دیگه جنده نیاریم. من همه چی رو که سولماز گفته تعریف کردم علی خوشحال شد اما گفت باید از سامان اجازه بگیری اون دوست پسرته. سر نهار مامان ازم پرسید دیروز ظهر چرا دیر اومدی خونه که علی پرید وسط حرف مامان و به دروغ گفت که دیروز داشتن خونه سامانو تمیز میکردن واسه همونه دیر اومده. قربون داداشم بشم که هوای جندگی کردنامو داره. بعد نهار مستقیم رفتیم خونه سامان جونم میخواستم بهش بگم اما روم نمیشد آخرش علی برگشت گفت، سامان اولش مخالفت کرد آخه دوست نداشت عشقش به یکی دیگه کس بده اما علی نقطه ضعفشو خوب بلده. وقتی علی نشست جلوش و کیر سامانو کرد تو دهنش منم رفتم پشت و شروع کردم به لیسیدن سوراخ کونش, سامان حشری شد و بالاخره اجازه داد. منو داداش علی هم خوب بهش حال دادیم و همه سوراخاشو با کیر داداش علی پر کردیم. نقطه ضعف سامان جونم همین کون دادنشه. وقتی علی داشت کیرشو میکرد تو کون سامان، من ازش خواهش میکردم که بزاره من جندگی کنم سامانم با شهوت می‌گفت برو به رحمان کس بده بزار کستو جر بده با کیر گندش. بعد سکس سه نفرمون علی گفت بریم بیرونو بگردیم من که خیلی وقت بود دلم میخواست برم بیرون آخه همیشه با بابا مامان میرم اینبار میخواستم با داداشمو عشقم برم خوش بگذرونم و بابا مامان نیستن. علی گفت بریم پیتزا بخوریم بعد منو بغل کرد و لبمو بوسید بعد بهم گفت آبجی جون قراره بری به رحمان کس بدی ازش پول بگیری؟ من کیر خوشگل داداشمو فشار دادم و گفتم آره عزیزم دوست داری جندگی کنم پول بگیرم. سامان که انگار خیلی حشری بود از پشت بغلم کرد و پرسید حالا که عشق منی از پول جندگیت چی به من میدی؟ پسرا بازم بیغیرتیشون گل کرده بود. با خنده گفتم جووون بازم سوراخ کونتون می‌خواره و بی‌غیرت شدین؟ علی گفت ارههه‍هه خیلی می‌خواره دلم میخواد منم اونجا باشم و کس دادنتو ببینم آبجی جونم. سامان پرسید حالا چقدر قراره واسه جندگیت پول بدن؟ من گفتم صد هزار تمن. سامان با تعجب و چشمای گندش پرسید چقدر؟ علی و من هردوتامون خندمون گرفته بود سامان با همون تعجب همیشگیش گفت من واسه هر جنده بیست هزار تمن میدم علی هم پرید وسط حرف سامانو گفت مگه آبجی من از اون جنده هاست! آبجی من خاصه یه جنده خیلی خاص که همه حاظرن واسش پول زیادی بدن. دست سامانو دوباره رو کسم احساس کردم بین دوتا پسر حشری گیر کرده بودم، چند دقیقه بعد کیر سامان تو کونم بود و کیر داداشم تو کسم داشتم بینشون جر میخورم از درد داشتم جیغ می‌کشیدم. دوتا کیر با گرمای بدن دوتاشون منو به ارگاسم رسوند امروز خیلی حال داد خیلی وقت بود دو نفری منو نگاییده بودن. حموم کردیم و حاظر شدیم من و علی چنتا لباس خونه سامان داریم که واسه بیرون رفتن استفادشون میکنیم. تو راه همینجور حرف می‌زدیم سامان گفت می‌دونستی علی یه دوست دختر پیدا کرده؟ من از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم زود پرسیدم کیه؟ علی گفت صبر کن الان خودت میبینیش. یکم دیگه راه رفتیم و دوتا خیابون رو که رد کردیم من نرگس رو دیدم که با یه مانتو سفید رنگ و یه کیف کنار خیابون ایستاده بود، یکم با ما فاصله داشت مثل دخترای جنده لباس پوشیده بود و ایستاده بود که یکی بیاد ببرتش و بکندش. من با زوق و شوق نرگسو به بچه ها نشون دادم و گفتم بچه ها ببینین نرگسه بعد به علی گفتم داداشی میشه بازم بیارینش من ازش خوشم اومده اون روز خیلی خوب کسمو میخورد دلم میخواد بازم بیاد. اینو با یه حالت لوسی گفتم جوری که علی خندش گرفته بود. سامان خندید و گفت اصلا علی دوست دخترتو ول کن و با نرگس دوست شو علی خندید. ما رسیدیم کنار نرگس باهاش دست دادیم سلامو احوال پرسی کردیم من انگاری یه آدم خیلی خاص رو می‌دیدم انگار که دوست داشتم با من بیاد و آبجی من بشه تا همیشه با هم حال کنیم. علی به نرگس گفت بریم و دستش نرگسو گرفت. من تازه فهمیدم دوست پسر علی همون نرگسه دلم میخواست جیغ بکشم دست نرگسو گرفتم گفتم این دختر مال خودمه. رفتیم پیتزا فروشی و یه دل سیر پیتزا خوردیم، من عاشق پیتزام اونم با سس قرمز و خوشمزش، کلی پیتزا خوردیمو حرف زدیم و خندیدیم. علی در مورد رابطه منو سامان و خودش همه چیزو برای نرگس تعریف کرد نرگسم بدون هیچ مشکلی قبول کرد بعد من در مورد جندگیاش از نرگس سوال کردم. برعکس چیزی که فکر میکردم نرگس اصلا از جندگی خوشش نمیاد از سکس با آدمای مختلف چون انگار اونا خیلی بد باهاش رفتار کردن. سامان گفت دیگه سمت جندگی نرو بجاش من بهت پول میدم آخه سامان از اجاره خونه و باغی که از مامانش براش مونده پول میگیره و الآنم با همون پول برای ما پیتزا خریده نرگس اولش قبول نمی‌کرد اما بعد یکم اصرار سامان بالاخره قبول کرد. بعد سامان درمورد زندگیش از نرگس پرسید که نرگس اصلا دوست نداشت در موردش حرف بزنه اما گفت که یه خونه داره که اونجا زندگی می‌کنه. بعد پیتزا رفتیم پارک و کلی خوش گذروندیم آخرشم نرگسو رسوندیم دم در خونشون تو یه منطقه پایین شهر یه خونه کوچیک و داغون. نرگسو همونجا پیاده شد و ما سوار همون تاکسی برگشتیم سمت خونه.فردا کنار خیابون منتظر رحمان بودم یجورایی وقتی میبینمش استرس میگیرم آخه قراره زیرش بخوابم. رحمان اومد مثل دفه قبل من جلو نشستم با سولماز و رحمان دست دادم رحمان صورتمو بوسید و دستمو گرفت تو دستش توی راه رحمان دستشو گذاشت روی پام حس استرس و هیجان توی من داشت منفجر میشد این کارش باعث شد تحریک بشم دستش روی رون پام حس خوبی رو بهم میداد سولماز پیاده شد منم میخواستم پیاده شم اما دست بزرگ و داغ رحمان روی رون پام بود میخواستم از ماشین پیاده شم اما رحمان منو نگه داشتو پرسید میشه یه چیزی ازت بخوام؟ تو دلم حس میکردم میخواد ازم لب بگیره اونم جلو مدرسه. با یکم نگرانی گفتم باشه بپرس. گفت چقدر تا زنگ کلاستون وقت داری؟ یکم سوال عجیبی بود یه نگاه به ساعت مچیم انداختمو گفتم یه هفده دقیقه ای مونده. رحمان با یه لبخند خوشگل رو لباش گفت میشه با ماشین یکم با هم بگردیم رو زود بره میگردونم تو مدرسه قبل زنگ. من که نمی‌دونستم چی بگم، مونده بودم چی بگم که سولماز که از کنار پنجره من داشت به حرف منو رحمان گوش میکرد گفت بریم به دور با هم بزنین دیگه کی هم وقت داریم. منم گفتم باشه. رحمان ماشینو روند الان منو رحمان با هم تنها بودیم من یکم استرس داشتم رحمان چنتا کوچه رو زد کرد و تو یه کوچه بن‌بست نکنه داشت دوباره دستشو رو پام گذاشت این کارشو خیلی دوست دارم یه لبخند خوشگل رو لباش بود منم با یه لبخند جوابشو دادم. رحمان صورتشو آورد جلو و لباشو گذاشت رو لبام من چشامو بستم و باهاش لب میگرفتم. خیلی داغو حشری کننده بود. رحمان دستشو برد سمت کسمو آروم گذاشت رو کسم برای ما خیلی لذت بخش بود خیلی آروم و یواش داشت کسمو میمالوند و منو آروم آروم حشری میکرد. من دستمو روی سینش گذاشتم و سینه مردونشو لمس میکردم. دیگه بدجور حشری شده بودم رحمان لباشو از رو لبام برداشت ماشینو حرکت داد خلاف جهت مدرسه من به ساعتم نگاه کردم چند دقیقه هم از زنگ گذشته بود، اونقدر غرب لبای رحمان شدم که زمان کلا از دستم در رفته بود. رحمان داشت سریع ماشینو می‌روند من خیال کردم داره میره سمت مدرسه اما نمی‌رفت، ازش پرسیدم رحمان جون کجا داری میری مدرسه از اون طرفه. رحمان دستشو برد لای پام رسوند به کسم خیلی حال میداد شروع کرد به بازی کردن با کسم من بازم اختیارمو از دست داده بودم پاهامو باز کردم رحمان داشت کسمو بین پاهام از جاش میکند من چشمامو بستم و شروع کردم به ناله کردن چشمامو باز کردم دیدم رسیدیم دم خونه رحمان، رحمان ماشینو نگه داشت پیاده شد زود درو باز کرد و ماشینو برد داخل یکم تو ماشین منو خورد و باهام ور رفت وقتی من از ماشین پیاده شدم بهم حمله کرد منو بغل کرد یکم ترسیده بودم لباشو گذاشت رو لبام منو محکم به خودش چسبوند، مثل یه اسباب بازی تو بغلش بودم منو بلند کرد و خوابوند روی چمن های حیاطش شروع کرد به لخت کردنم مثل وحشی ها داشت لختم میکرد. ممه های خوشگلمو از تو سوتینم درآورد و شروع کرد به خوردنشون. دکمه های پیراهنشو باز کردم پیرنشو درآوردم بدنش مو داشت خیلی بیشتر از مال علی یا سامان خیلی از اون مو خوشم اومد اومد بالا لباشو دوباره چسبوند رو لبام خیلی داغو حشری بود آروم آروم از لبام پایینتر رفت و رسید به ممه هام بعد شکمم آخرش روی کسم متوقف شد. داشت از روی شلوار کسمو میخورد ولی خیلی نکشید که لختم کنه و کس خیسمو جلوی چشماش ببینه. با شهوت گفت جوووونم چه کس صورتی داری عزیزم. من گفتم دوست داری رحمان جون دوست داری منو جنده کنی دوست داری کسمو بخوری. رحمان صورتشو به کسم چسبوند با لذت داشت کسمو میخورد منم حشری شده بودمو با ناله همش میگفتم بخور کسموووو بخور من جنده توام بخورررر من جندم منو جنده کن دوست دارم جندت باشم. رحمان یه دل سیر کسمو لیسید گفتم نوبت منه تو بخواب رحمان جون رو چمن خوابید دستشو به بدنم برد و منو به سمت خودش کشید من با یه جیغ افتادم تو بغل داغش. دستش رو کون من بود و داشت باهام ور میرفت‌، دستمو رسوندم به کیر شقش اوفففف چقدر سفت و بزرگههه. رفتم پایین دکمه های شلوارشو باز کردم و شلوار و شورتشو با هم از تنش دراوردم. جووووونم یه کیر گنده و خوشگل خیلی بزرگ بود خیلی بزرگتر از کیر سامان و علی. با دو دستم می‌تونستم بگیرمش، شروع کردم به ساک زدن کیر گنده و داغش، تو دهنم جا نمیشد و بعضی موقع ها دندونام بهش میخورد اما زود خیسش کردمو با کیرو تخماش حال کردم. بعد خودن کیر شقش دلم میخواست تو کسم حسش کنم برای همین بلند شدم کیرشو جلوی کسم تنظیم کردم رحمان که خیس عرق بود با یه حالت نگران گفت مطمعنی دختر؟ من بدون هیچ حرفی نشستم روی کیرش و کیر خوشگلشو آروم آروم تو کسم فرو کردم. کیرش داشت دیواره های کسمو پاره میکرد چشامو بسته بودم رحمان کمرمو گرفت و آروم شروع کرد به گاییدنم اوففففف رحمان داشت قربون صدقه منو کسم می‌رفت خوابیدم تو بغلش صدای نفساش تو گوشم می‌پیچید. رحمان تو گوشم می‌گفت دوست داری عزیزم دوست داری عشقم منم همش میگفتم کسمو بگا کسم کیرتو میخواد. بعد یکم رحمان کیرشو درآورد و آبشو پاشید بیرون که یکم ریخت رو پام. من خندم گرفته بود گفتم چیشد چرا اینقدر زود؟ رحمان که بیحال شده بود نمی‌تونست حرف بزنه. علی و سامان خیلی بهترن یکم حالم گرفته شده بود رحمان منو کشید تو بغلش یکم باهام لب گرفت بعد با تعجب پرسید پرده نداری؟ تو بغلش خندم گرفته بود گفتم نه ندارم، دوست داری پرده داشته باشم؟ رحمان منو بوسید بلند شد لباسارو جمع کرد دستشو سمت من که هنوز رو چمن دراز کشیده بودم دراز کرد گفت بریم تو که کلی کار دارم باهات منم با خوشحالی دستشو گرفتم و بلند شدم چون قراره کلی حال کنم.