بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان سکسی تصویر زیبای سكس

او به معناي واقعي يک جنتلمن بود.مرديکه سالها آرزويش را داشت.مرديکه او را در روياهاي خود ميديد.جوان خوش تيپ تحصيل کرده مبادي آداب خوش مشرب بسيار پولدار از آمريکا برگشته.مدير مسئول چند شرکت بزرگ زنجيره اي غذايي و يکي از بساز و بفروشهاي بزرگ تهران بزرگ.از اين بهتر چه ميخواست؟/؟.نوشين به آرزوي ديرينه اش رسيده بود.تنها دختر خانواده اش بود 25 سال داشت و تنها برادرش نيما هم براي تحصيل به آلمان رفته بود.پدرش مرد زحمتکشي بود که زند گيش را با بقالي در مناطق مرکزي شهر پيش ميبرد.اصغر آقا آنقدر سر بزير و اهل کار و تلاش بود که امروزه صاحب چند سوپر مارکت در بهترين نقاط تهران بود.همان اوايل که وضعش خوب شده بود به کمک جمع کرده هاي خود و ارث پدري خانه اي در محموديه خريده بود که هنوز همان زيبايي اوليه را داشت بخاطر همين اصلا دوست نداشت به آپارتمان تبديلش کند.از آپارتمان نشيني متنفر بود و اين مجتمع ها را به کاروانسرا و خانه قمر خانم تشبيه ميکرد.پدر نوشين پنجاه ساله بود مادرش اقدس هم دختر يکي از آدمهاي پولدار و سرشناس شهر بود.با وجود مخالفتهاي شديد خانواده اش با پدر آنروزها آس و پاس او ازدواج کرده بود و الحق که با اينکارش شرط را برده بود. چون پدرش نه تنها مرد زن و بچه دوست و عاشق زندگيش بود بلکه به هيچ چيز از گرايشات منفي مردانه تمايل نداشت.اهل سيگار و مشروب و ترياک نبود.زن بازي نميکرد.با خدا بود. عوام فريبي نميکرد.کلاه بردار و کم فروش يا گرانفروش نبود.مامان اقدس و بابا اصغر هر دوتاشون خيلي خوشگل بودند و نوشين از هر دوتاشون قشنگتر نازتر و ماماني تر بود هيکلش مناسب بود.نه چاق بود نه لاغر.راستش هنوز با کسي سکس نداشته يکي دو بار پا داده بود ولي از ترس اينکه در اثر بي تجربگي بکارتش را از دست دهد و يا آبرويش برود ترجيح داد با استشها و ور رفتن با خيار و بادمجان خود را ارضا کند.سينه ها باسن و حتي قد متوسطي داشت.ساختمان کوسش هم در سايز متو سط بود. با چوچوله هايي بيرون زده متورم و ملتهب که کيررررر کيررررر ميکردند و جز موز و خيار و بادمجان مکنده ديگري نداشتند.در عوض اين اندام متوسط الوزن شکم لاغر و فرو رفته اي داشت که زيبايي او را دو چندان ميکرد. موهاي مشکي بلند صاف و اتو کشيده که تا انتهاي کمر و بالاي باسنش ميرسيد با چشم و ابروها و مژگان مشکي او تناسب داشت.صورت گرد و سفيدش بيني قلمي او و…..از او نمونه اي از يک حوري بهشتي ساخته بود.شباهت فوق العاده اي به گوگوش 18 ساله داشت.هنوز آنوقتها که موهاي مشکي بلند و زيبايش را کوتاه نکرده بود همان وقتهاييکه يکه تاز فستيوال کان فرانسه بود.نوشين که فرزند بزرگ خانواده هم بود خواستگار زياد داشت ولي همه را يا خود او يا خانواده اش به بهانه هاي مختلف رد ميکردند.از وقتي هم که ليسانس زبان انگليسيشو از يکي از دانشگاههاي تهران گرفته بود ديگه بيکار خونه نشسته بود تا اينکه يک روز آقا فرهاد با عمه جانش که تنها فاميل بازمانده اش در ايران بود به خواستگاريش آمد.از محسنات شاه داماد که يه مقداريش گفته شد ولي آنچه که براي اقدس خانم و حتي نوشين اهميت بيشتري داشت اين بود که آقا داماد پدر و مادرش مرده بودند.فاميلاش همه توي آمريکا زندگي ميکردند و تنها برادرش هم اونجا بود و نوشين خانم از دست مادر شوهر و خواهر شوهر راحت بود.برعکس مادر و دختر اين موضوع اصغر اقا را نگران ميکرد که اين بي کس و کار بودن نکنه مشکوک باشه ؟؟/؟؟ به محله عمه خانم اينها رفته يک تحقيقات جانانه و درست و حسابي کرده که الحمدالله بخير گذشت و تمام گفته هايشان درست بود.اين فرهاد خان ما هم که سه چهار سالي از نوشين بزرگ تر بود قصد ماندن در ايران را داشت.نوشين در همين افکار بود که صداي عاقد او را بخود آورد.صداي پدرش را هم ميشنيد که ميگفت دختر مگه خوابي؟/؟ دوشيزه نوشين آيا وکيلم ؟؟/؟؟- عروس رفته گل بچينه.- براي سومين بار دوشيزه نوشين آيا وکيلم ؟/؟- بعععععله.عقد و عروسي را با هم گرفته بود.او هم مثل پدرش از آپارتمان خوشش نميامد.همان دور و برها يه خونه تر و تميز گل و گياه دار با متراژ بالا گرفته دستي به سر و روش کشيدند و شده بود عين اولش.شوهر پولدار او يک ميليارد و پانصد بابت اين خونه پول داده بود.همش هم نقد.حسابي دلار خرج کرده بود.همه اينها به يکطرف آنچه او را بيشتر به هيجان مي آورد و براي آن لحظه شماري ميکرد سکس و هم اغوشي با شوهر عزيزش بود.يک عمر خود نگهداري کرده در اين روزگار فاسد که از دست دادن بکارت قبل از عروسي ميرود تا کلاس و افتخاري شود او گوهر نجابت خود را حفظ کرده بود و الحق که پاداش اين پرهيزکاري در انتظارش بود.حسابي خود را تر و تميز کرده بود.بعضي از دوستانش از لذيذ بودن کير ميگفتند راستش در دل به آنها حسادت ميکرد که توانسته اند طعم لذيذ کيررررر را بچشند و او با اين همه مکنت و زيبايي از آن بي نصيب بوده است.اما آنشب ديگر حسرت نميخورد او به مرادش رسيده بود.صحنه زفاف فرا رسيد. نوشين دستپاچه شده بود.نميدانست چکار کند.خجالت ميکشيد؟/؟ تجربه نداشت.سختش بود.فرهاد او را بوسيد کمي آرام گرفت.او هم فرهاد را بوسيد.شوهرش خيلي سريع با چند شماره او را لخت کرد.نوشين نرمک نرمک را بيشتر ترجيح ميداد ولي خوشحال هم بود که يکدفعه خجالتش ميريزد کووووووسش داغ و چرب شده.بالايش سفت شده بود.آرام و قرار نداشت معلوم نبود فرهاد در لخت کردن خودش چرا اينقدر لفتش ميدهد ؟؟/؟؟ بالاخره آقا داماد هم لخت شد. اما بطرف نوشين نرفت.اخر و عاقبت نوشين که ديگر طاقتش طاق شده بود پا پيش گذاشت و بطرف کيرررررر فرهاد رفت تا مثل آنچه که در فيلمها ديده براي شوهرش ساک بزند.آخ خ خخخخخخخ هوس و شهوت ديوانه اش کرده بود اما فرهاد اعتنايي به او نميکرد که هيچ خود را هم کنار ميکشيد و مرتب ميگفت عجب بدني داري کردن داره .- عزيزم خب بيا کارتو بکن ديگه ؟؟/؟؟- نميدوني چه حالي ميده اينجا وايسم و تماشات بکنم.نوشين که ديگر کلافه شده بود فرياد زد بسههههههه ديگه من نميفهمم هدفت چيههههههههه ؟/؟ معطل چي هستي؟/؟ تو مگه زن نميخواستي اينم زن ؟؟/؟؟ فرهاد بي توجه به خواسته هاي او چند لحظه اتاق خواب را ترک کرد و با يک موز کلفت و دراز برگشت ؟؟؟/؟؟؟ نو شين به ديدن اين منظره يکه خورد.ـ عزيزم اين چيه تو دستت گرفتي ؟/؟- ميخوام باهات حال کنم.- تو رو خدا شوخي نکن تو که طبيعي و کلفت ترش رو داري اينکارها چيه ؟/؟ من کيررررررر گوشتيتو ميخوام اين چيه تحويلم ميدي ؟/؟ اگه من ميخواستم با اينها هوس خودمو بخوابونم ديگه چرا عروسي ميکردم بابامم که دستش به دهنش ميرسيد و به اندازه کافي خدا به ما داده که محتاج کسي نباشيم ؟/؟- عزيزم به دل نگير اينقدر بي کلاس نباش حال که کردم کارمو شروع ميکنم.ـ نوشين که در آتش هوس ميسوخت با خود گفت باشه چند دقيقه ديگه هم صبر ميکنم ببين اين چيکار ميکنه ؟/؟ نوشين قوز کرده و بحالت سگي بر روي تخت قرار گرفت. فرهاد موز را از پايين تا بالاي کوووووووسش ميکشيد.سرعت جريان خون در رگهاي نوشين مخصوصا رگهاي ناحيه قلبش چند برابر شده بود.- فرهاد چقدر زجرم ميدي من کيرتو ميخوام کيررررررر- نميدوني چه حالي داره نوشين راستي راستي تو حال نميکني ؟/؟ چه دختر بي احساسي هستي.- من فقط با جسم شوهر عزيزم حال ميکنم اين ديگه چيه ورداشتي آوردي ؟/؟ مگه داريم فيلم سوپر بازي ميکنيم ؟؟/؟؟- شايد ولي بهتر از فيلم سوپر مرد اين بار موز را از حالت عمود خارج کرد و بصورت افقي وارد کوس زن کرد.-آخ خ خ خخخخخ بيشتر فرو نکني پرده ام پاره ميشهاااااااااا.- خب پاره بشه بالاخره که بايد پاره بشه.- نه من ميخوام با کير تو پاره بشه.نوشين اينحرف را زد و قصد حرکت و خارج نمودن موز از کوسش را داشت که فرهاد متوجه جريان شده و با فشار دست موز را بيشتر بداخل فرستاد.نوشين از درد فريادي کشيد و بيحال بر زمين افتاد.بکارتش پاره شده خون اطراف کوس و کونش را گرفته خشم و درماندگي بر او مسلط شده بود.فرهاد خون او را پاک کرد.خوشبختانه خونريزي بند آمده ادامه دار نبود نوشين بخاطر سکس خود را کنترل کرد.-عزيزم حتما ميترسيدي که خودت پرده منو پاره کني ناقلا از خون ميترسيدي؟؟/؟؟ بيا جلو ديگه نترس بيا کوس و کون من همه مال تو قمبل کرد و پشت به شوهرش آماده پذيرايي از کير شد.خير کوس ليسي و مقدمه چيني هاي ديگر را خورده به اندازه کافي حرص خورده بود.منتظر بود که کيررررررر داغ فرهاد را در کوووووووووس درمانده و گدايش احساس کند. فرهاد به کون خوش تراش نوشين و کوس شسته و تيغ زده و باد کرده آن وسط او مي نگريست و جلق ميزد.از نظر فرهاد اين حالت نوشين زيباتر از زيباترين عکسهاي سکسي بود که ديده.نوشين با التماس کير ميخواست.منتظر تکه گوشت فرهاد بود اما ناگهان احساس کرد قطرات لغزنده اي بر قسمتهايي از کون و کپلش چسبيده و حسابي آن ناحيه را آبياري کرده اند.سرش را برگرداند آخراي جلق زدن فرهاد بود.نوشين آنشب را با کمري سنگين خوابيد.خدايا چيکار کنم فردا شب خوب ميشه؟؟/؟؟ دلش مثل سير و سرکه مي جوشيد.نگذاشت کار به فردا شب بکشد.از خانه بيرون نرفتند.فرهاد دوست داشت بيرون بروند تا از دست اين بازيهاي زنش در امان باشد.صبح فرداي شب زفاف بود.بازهم فرهاد عقب نشيني ميکرد.اين بار بجاي موز کير مصنوعي ويبره و برقي و چند مدل معمولي با خود آورده بود.نوشين باز هم تحمل ميکرد/ ميخواست بداند آخرش بکجا ميکشد؟؟/؟؟ نه اين فرهاد آدم بشو نبود.فرهاد کير مصنوعي را در اطراف کوس نوشين ميگرداند.از مدل ويبره و خودگردان آن استفاده کرده بود.نوشين بيچاره به همان هم قانع شده بود.بکنننننننن فرهاد بذار بچرخه.نوشين دچار لرزش و هيجان خاصي شده بود. شيريني مطبوعي که طعم آنرا براي اولين بار مي چشيد.چرخش کير مصنوعي در داخل کوس و دور چوچوله هايش تمام بدن او را به لرزه درآورده بود.تيک تاک قلبش به گوش فرهاد هم رسيده بود.همين رضايتش را جلب کرده تا بکارش ادامه دهد.يعني کير طبيعي هم تا اين حد حال ميدهد؟/؟ بيچاره هنوز کير گوشتي را مزه نکرده بود تا متوجه لذت آن شود.تعداد ضربان قلبش در دقيقه خيلي بيشتر از حد متعارف شده بود.بي آنکه بخواهد و تمرکزي در بيان و کلامش داشته باشد فرياد ميزد فرهااااااااد من کيرررررررررر ميخوام فرهااااااااد به دادم بررررس.فرهاد نجاتم بده من مردممممممم.فرهاد بي اعتنا به او دستش را ثابت نگه داشته و گاه مختصر عقب و جلويي ميکرد تا کير مصنوعي کارش را انجام دهد.گاهي هم نفوذ بيشتري به داخل کوس مي نمود.نوشين چند فرياد پشت سرهم کشيد و ساکت شد.شوهرش فهميد که توانسته به طريق مصنوعي ارضايش کند.زن دمرو افتاده از حال رفته بود.فرهاد سوار بر پاهاي نوشين شروع کرد به جلق زدن و در ده دوازده جهش آب مني خود را بر فضاي کون و کپل نوشين خالي کرد.با لذت و اشتياق فراوان به اين منظره مي نگريست.کون همسرش شبيه به زميني پر از برف شده بود.عاقبت آن برفها را با پاروي دستش پخش و پاک کرد.- تو رو خدا فرهاد بذارش توش ببينم مزه اش چه طوريه ؟/؟ اينقدر عذابم نده.منم نياز دارم.بدنم تن تو رو ميخواد.کير تو رو ميخواد.اينجور باهام رفتار نکن تو چته ؟؟/؟؟ روزها و هفته ها گذشت.رفتار فرهاد تغييري نکرد که نکرد.نوشين از اين وضع خسته شده بود.نميدانست با چه کسي درد دل کرده از بدبختي خود بگويد پدرش بر خلاف بقيه اشتياق چنداني به ازدواج او با فرهاد نداشت.البته مخالف هم نبود ولي دوست نداشت دخترش چشم و گوش بسته تسليم کسي شود که بيست سال در وطن نبوده.با يکي از دوستانش اين موضوع را درميان گذاشت.فاطمه از دوستان و همسايگان قديميش بود که از اول دبستان تا آخر دبيرستان را باهم همکلاس بودند.براي او مثل يک خواهر بود.از بدبختي خود برايش گفت و از او خواهش کرد که موضوع را به کسي نگويد.هر چند نيازي به سفارش نبود.فاطمه به او توصيه کرد که فرهاد را بايد از نظر رواني تجزيه و تحليل کرد.او يک مشکل روحي دارد و بايد زير نظر روانپزشکي مجرب تحت درمان قرار گيرد.نوشين هم با گفته او موافق بود اما دو مشکل بر سر راه اين کار وجود داشت.يکي خود او و ديگري شوهرش.آخر با چه رويي ميتوانست به دکتر بگويد که شوهرش مشکل خود ارضايي داشته با کير مصنوعي بطرفش مي آيد بر فرض او خجالت را کنار بگذارد و بخاطر نجات زندگيش سير تا پياز ماجرا را براي روانکاو تعريف کند با شوهرش چکار کند؟؟/؟؟ شوهري که اصلا خود را بيمار نميدانست و هنگام عشقبازي رفتاري مثل بچه ها داشت.يعني اصلا عشقبازيي در کار نبود.پسر دايي اش قاسم از روان پزشکان مشهور و کار آمد شهر بود.از بد شانسي او اينکه از خواستگاران او بشمار ميرفت.آيا وجدان پزشکي خود را زير پا گذاشته جريان را براي سايرين تعريف خواهد کرد؟؟/؟؟ نه درست است که از دست من عصبانيست اما او نبايد کار را با مسائل خصوصي قاطي کند.راضي کردن فرهاد کار حضرت فيل بود.نزد بقيه خوب حفظ ظاهر ميکرد.البته واقعيتش هم در بسياري از مسائل منطقي بود هيچکس تصورش را نميکرد که همچين عيبي داشته باشد.سرانجام مثل مادري که به بچه اش قول آدامس و شکلات ميدهد تا بچه کاري برايش انجام دهد و يا سر به زير باشد نوشين قبول کرد که به او باج بدهد تا براي يکبار با او به دکتر بيايد. خواسته او اين بود که يکي از شبهايي را که در کنار هم لخت هستند و عشقبازي بدون اتصال و کذايي خود را انجام ميدهند زن تحت اختيار شوهر باشد.اگر از نوشين خواست که قوز کند تا چند ساعت به پوزيشن کونش خيره شود اطاعت کند اگر خواست موز و بادمجان به کوسش فرو کند اعتراضي نداشته باشد.اگر خواست جلق بزند سرکوفتش نکند.نوشين با خود گفت خدايا ميون اين همه پيغمبر جرجيس کجا بود نصيبم کردي ؟/؟ منکه دارم اين کارهارو هرشب انجام ميدم.حتما طفلکي خيلي از اعتراضات من معذب ميشه که ميخواد براي يه شب هم که شده در نهايت آرامش بکارش برسه ؟/؟ بالاخره روز بعد او و شوهر عزيزش روانه مطب دکتر پرويز پسر دايي و خواستگار دوران مجرديش شدند.نوشين با اضطراب و دلهره خاصي وارد مطب شد.خجالت ميکشيد در کنار شوهرش از مسائل خصوصي اش با دکتر بگويد هر چند به تنهايي هم رويش نميشد ولي اينطوري تحملش راحت تر بود .- فرهاد بشين من الان ميام نوشين به تنهايي وارد اتاق دکتر شد….

پس از مقدمه چيني تمام ماجرا را از اول تا آخر برايش تعريف کرد?پرويز در دل خوشحال شد ولي به روي خود نياورد.از نظر او خانواده عمه اش با ندادن نوشين به او تحقيرش کرده بودند.هر چند دختر عمه اش هم او را دوست نداشت.هنوز نوشين را دوست داشت نور اميد در دلش تابيدن گرفت اما هنوز هم از دست دختر عمه عصباني بود ?- اومدي خودتو درمان کني يا شوهرتو ؟؟/؟؟ نگاه خريداري به نوشين انداخت که از ديد طرف پنهان نماند و با نيشخندي که ميشد نوعي توهين متلک يا خواسته را از آن خواند ادامه داد اگه بخواي ميتونم مشکل تو يکي رو حل کرده درمانت کنم.دندون کرم خورده رو بندازش دور.رنگ از رخسار نوشين پريده بود.انتظارش را نداشت.دکتر پرويز که متوجه اشتباهش شده و دريافت که نمي بايست مطب را با خانه اشتباه بگيرد از او عذرخواهي کرد.دختر عمه از مطب خارج شد و فرهاد را هم بسمت بيرون هدايت کرد شوهرش که به زور به دکتر آمده و اصلا در باغ نبود از خدا خواسته از زنش پيروي کرد.چيزي هم نپرسيد تا نوشين بيشتر گيرش ندهد.زن در خيال با خود ميگفت خير دکتر را خوردم امروز ديگه حوصله اين کارها رو ندارم باشه يه روز ديگه ميرم پيش يه غريبه.پروبز کثافت تازه موقع رفتن بمن لطفم کرد و گفت چون دوستت دارم به کسي نميگم.معلوم نيست اين آشغالا چطور شدن دکتر مملکت ؟/؟.کلاه گشادي سر نوشين رفته بود.شبش مجبور شده بود به قولي که داده عمل کند.فرهاد با او مثل يک موش آزمايشگاهي رفتار کرده انواع و اقسام وسايل را در کوسش فرو کرده و يکساعت تمام پس از نگاه کردن به کونش استمنا کرد و دشت کونش را حسابي آبياري نمود نوشين ديگر از اين تکرار بازيها خسته شده بود.در يکي از اين شبها فرهاد به همراه مرد غريبه اي به خانه آمد که عنوان ميکرد مهمان اوست.يک عرب ايراني تبار اهل دبي که فارسي را با لهجه غليظي صحبت ميکرد.به گفته فرهاد او يکي از برج سازان بزرگ دبي بوده که در آمريکا با هم آشنا شده بودند و قراره که با هم چند قرارداد ببندند تا در دبي و تهران و بعضي کشورهاي ديگه مشترکا ساخت و ساز کنن.- فرهاد تو مهمون مياري زودتر بمن نميگي که اسباب پذيرايي رو آماده کنم؟/؟- غريبه که نيست سخت نگير زنگ ميزنم از بيرون شام بيارن.راستي تو جابرو يادت نمياد؟؟/؟؟ توي عروسي ما بود.نوشين کمي فکر کرد و براي چند ثانيه به چهره ميهمان که نگاهش به سويي ديگر بود خيره شد.- آه حالا يادم اومد قيافه اش از زمين تا آسمون فرق کرده توي عروسي ما يک رداي بلند عربي داشت با کلي ريش الان کت و شلواري و کراواتي و ريش تيغ کرده اي ؟/؟ اين لباسو بايد توي عروسي ما ميپوشيد.جابر طوري نوشين را برانداز ميکرد که انگار ميخواهد جنسي بخرد و گاه بي اختيار لبخندي بر لبانش مي نشست.نوشين از نگاههاي خريدارانه او چندشش ميشد.از آنها فاصله گرفت آرام شوهرش را صدا زد و با صدايي پايين به او گفت اين دوستت خيلي بد چشمه خوشم نمياد حواست باشه کي رو مياري خونه ات.- عزيزم اينقدر زود قضاوت نکن آدم خيلي خوب و ثروتمنديه.اگه ثروت من بيست ميليارد تومن باشه اون کم کمش بيست ميليارد دلار سرمايه داره.نميدوني معامله و شراکت با جابر چه سودي ميتونه براي ما داشته باشه.- درست ولي دليل نميشه هر غلطي که دلش خواست بکنه.من مسخره بازيهاي تو رو به اميد اينکه يه روز درمان بشي تحمل ميکنم ولي نگاههاي هيز مرد اجنبي را هرگز.- عزيزم اشکالي نداره اگه يه خورده هواشو داشته باشي.- چي؟؟/؟؟ منظورت چيه؟/؟ من ديگه چيکار کنم؟؟/؟؟ منکه دارم ازش پذيرايي ميکنم.فرهاد منو مني کرد و با صدايي لرزان گفت منظورم چيز ديگه ايه.- يعني چه تو از من ميخواي که خودمو بندازم بغل يک مرد غريبه عرب که به زن ايراني رحم نميکنه ؟/؟ غيرتت کجا رفته ؟/؟ من ناموس توام.زن توام.انتظار اينو ديگه ازت نداشتم.ديگه نميتونم باهات زندگي کنم.اين را گفت و به اتاقي ديگر رفت تا پس از برداشتن چند وسيله به خانه پدرش برود.فرهاد به جابر گفت اگه ميخواي کاري کني همين الان بايد بجنبي طعمه از دستمون در ميره.فقط قول و قرارمون يادت نره.يه شرط ديگه هم داره که بايد جلوي چشم من بکنيش تا منم حال کنم لذت ببرم.- فرهاد خان اين همسر شماست ناراحت نميشيد که پيش شما.- من اگه ميخواستم ناراحت بشم که اصلا بهت پيشنهاد نميدادم.آخ خ خ نميدوني چه کيفي داره جابر.- ولي اگه من يه موقع زن بگيرم همچين کاري باهاش نميکنم.- اگه نميخواي بکنيش بگو.- چي ميفرماييد آدم هديه به اين خوشگلي رو که رد نميکنه حاضرم هر چي که دارم به پاش بريزم تا يک شب مال من باشه.- اينو هم يادت باشه اگه مقاومت کرد که حتما هم ميکنه به زور باهاش برخورد کني من از هارد سکس هم خيلي خوشم مياد.شوهر بي غيرت تمام درهاي خروجي را قفل کرده کليد آنها را برداشت.نوشين که جابر به او ميگفت نوشي راه فرار نداشت.مردعرب به زن درمانده نزديک شد.- نوشي خانم منکه نميخوام شمارو بخورم يه امشب ميخوام در خدمتت باشم و غلامي شما رو بکنم.- بمن دست نزن من شوهر دارم من زن پاکي هستم تا حالا هيچ مردي باهام طرف نشده حتي شوهر بي عرضه ام هم لياقت اونو نداشته.- پس باعث افتخار منه که اولين مرد باشم و شمارو افتتاح کنم.- خواهش ميکنم من هرزه نيستم من از اون زنها نيستم.در همين موقع فرهاد فرياد زد ياالله زود باش جابر لخت شو وقت نميکني ها وگرنه بايد با لباس درب و داغون از اينجا بري.جابر هم مثل يک بچه حرف شنو دستورات فرهاد و انجام داد و چند دقيقه بعد فقط با يک شورت در وسط پذيرايي بود و به اين ور و اونور دويدن نوشين خيره شده بود.- نوشي خانم فايده اي نداره.- نه.نه.نههههههه من يک زن نجيب هستم من شوهر دارم.- شما که خودت ديدي من اجازه تونو از شوهرتون گرفتم پس نگران چي هستين؟؟/؟؟- اون بي غيرت هيچي حاليش نيست من نميخوام گناه کنم ولم کنين بذارم برم.جابر حلقه محاصره را تنگتر کرده بود فرهاد راه ديگر نوشين را بسته بود که از دستش در نرود و زودتر به دام بيفتد.چند لحظه بعد زن ايراني در چنگال مرد عرب اسير بود و دست و پا ميزد.جابر ديگر نميدانست چه ميکند. التهاب فرهاد دست کمي از شور و هيجان جابر نداشت.شلوار نوشين را از پايش بيرون کشيد با همه زور و قدرتي که داشت.پنج دقيقه براي اين قسمت وقت گذاشته بود. نوشين با ناخنهاي بلندش که بعضي از آنها هم در اثر حمله به جابر شکسته شده بودند چند جاي او را زخمي کرده بود.مقاومت و دست و پا زدن زن مرد را حشري تر ميکرد.هنوز هيچي نشده فرهاد کيرش را درآورده و بازي با آنرا شروع کرده بود. هنوز زود بود که خود را به اوج جلق زدن برساند.خستگي بر نوشين غلبه کرده بود.حرکت و مقاومتش کمتر شده بود اما ناله فرياد و التماسش بيشتر.جابر شورتش را هم درآورد.نوشين وحشت زده تر شد.بعد اخلاقي و معنوي قضيه به يکطرف از لحاظ جسماني هم ترس برش داشته بود.آنچه که جابر ميديد خيلي هوس انگيزتر و پر بارتر از آنچه بود که تصورش را ميکرد.زن را از کمر به پايين لخت لخت کرده بود حالا نوبت بالا تنه اش بود.نوشين مقاومت ميکرد و اجازه نميداد و با لگد زدن سرعت جابر را کم ميکرد.مرد چاره اي نيافت جز آنکه چاشني زور را زياد کند.سرانجام بلوز نوشين را با خشونت از تنش درآورد طوريکه قسمتي از آن پاره شد.معطل نکرد و سوتينش را هم فوري و با سه سوت باز کرد. نوشين اشک ميريخت نميخواست دامنش لکه دار شود.اينها همه به يک کنار حتم داشت کيرررررررر بسيار کلفت جابر اگر در سوراخ تنگ کوووووووسش جاي گيرد او را روانه بيمارستان خواهد کرد نوشين دمرو بر روي شکم و صاف دراز کشيده بود و با حرکات موربي خود قصد مقاومت داشت.جابر کيرش را از طرف قاچهاي کونش به کوس او نزديک کرد.زن يک دستش را بر روي کوسش قرار داده و محکم فشار ميداد که مانع از تماس کير جابر شود.سوراخ کون نوشين هم هوش از سر مرد عرب پرانده بود.متخصص کون شناسي بود.تشخيص داد که هنوز پلمبش باز نشده.چه پيچها حاشيه ها و شيارهاي خوشگلي داشت.وسط اين شيارها که محل افتتاح و ورود آن به داخل کون بود به نوک سوزني مي مانست حاضر بود يک ميليون دلار بدهد تا کيرش را براي يکبار هم که شده وارد اين سوراخ استثنايي نمايد. نوشي خانم اگه دستتو برنداري من با سوراخ بالاييت ور ميرم حتما وصف کير عرب رو شنيدي بيشتر از اين عصبانيم نکن تا الان به احترام آقا فرهاد بشما رحم کردم.نوشين ترسيده بود ميدانست راه فراري ندارد.دستش را برداشت و خود را به دست سرنوشت سپرد.خواست با انديشيدن به افکار منفي خود را از فضاي سکس خارج نموده از لذتهاي احتمالي دور نگه دارد.کوس او هنوز خشک بود.جابر کيرش را از لاي دو قاچ کون زن به چوچوله ها و سوراخ وسط ميماليد و با يک انگشتش با سر مقعدش بازي بازي ميکرد.هر چه نوشين افکار منفي را بسراغ خود ميفرستاد باز هم در يک آن اين افکار دچار سکته شده و تماس کير را با کوسش احساس ميکرد.داشت با خودش تصور ميکرد که پدرش مرده همه رفتن دفنش کنن کفن را از صورتش برداشتن تا براي آخرين بار ببينمش.آخ خ خ خخخخخخ کيررررررر داره منو ميخوره.بعد که جسد پدر معلوم شد.اوووووووووف کووووووووسم خيس شده.خدايا چيکار کنم ؟؟/؟؟ اينجوري فکر کردن هم فايده اي نداره.جابر رو به فرهاد کرد و کفت با اجازه شما.- اجازه ما دست شماست آقا جابر شما صاحب اختياريد تا صبح هر کاري دلتون ميخواد انجام بدين ما در مقابل شما و مردونگي شما صاحاب زن نيستيم.نوشين کنيز شماست.هنوز کلام فرهاد به پايان نرسيده بود که نوشين ورود و خوش آمد گويي اولين کير زندگيش را احساس نمود.هر چه خواست خود را از اين لذت برهاند نتوانست.صورت و لبانش را به زمين چسبانده دو دستانش را مشت کرده بود و بخود مي پيچيد تا جيغ نزده و اوج هوسش را به رخ متجاوز نشان ندهد.خيلي شيرين تر از کير مصنوعي بود.فرهاد به هيجان امده مرتب کف ميزد و هورا ميکشيد.نوشين نميخواست فرياد بزند و غرورش را زير پا بگذارد اما جابر از التهاب پوست بدن پر پيچ و تاب زن و کوسي که بي اندازه داغ و آبکي شده به همه چيز پي برده بود.فرهاد زبان باز کرده به نوشين ميگفت ديدي؟/؟ ديدي؟/؟ گفتم خيلي حال ميده من ميدونستم هي کير کير ميکردي اينم کيرررررررر بازم بگو فرهاد بده.بازم منو ببر دکتر.من يه چيزي ميدونم که بهت ميگم نوشين فقط رفت و برگشتهاي کير را در کوس خود احساس مي نمود.احساس کرد اگر فرياد نزند و احساسات خود را بروز ندهد چون بادکنکي خواهد ترکيد.جابر از ترس فقط نيمي از کير خود را وارد کوس نوشين کرده بود.زن فرياد زد جووووووووون بيشتر بفرست توشششششششش جا باز کرده.اووووووف بازم جا دارهااااااااا نترس.پستي فرهاد هوس زياد سستي ايمان خستگي بسيار از تلاشي بيهوده براي درمان شوهرش درماندگي و نداشتن راه فرار همه وهمه دست بدست هم داده تا او را قانع کنند که بايد از اين سکس نا خواسته نهايت لذت را ببرد و او همينکار را ميکرد.جابر که چشمانش از هوس قرمز شده بود چند سانت ديگر کيرش را به جلو هدايت کرد نوشين آهي کشيد و آرام گرفت.کير کلفت اثرش را بخشيده بود.به يادش آمد که ديروز آخرين روز قاعدگيش بوده. جابر جووووون جاي نگراني نيست ميتوني آبتو همون توش خالي کني حامله نميشم.- اگه ميخواي کاندوم بذارم ؟؟/؟؟- نه نههههه کاندوم حال نميده بين کيرت و کوس من جدايي ميندازه.- هر چه شما بفرماييد من بخاطر شما گفتم تازه براي من باعث افتخاره که باباي بچه شما باشم.اين را گفت و چيزي حدود يک دقيقه نوشين جهش کير و فوران آب او را در کوس خود احساس نمود.قسمتي از آب برگشت کرد و مثل گلابي که بر روي خود بمالد با دست خود چند قطره برگشت کرده مني را از اطراف کوس خود به طرفين و روي باسن خود ماليد و همه جا را حسابي چرب کرد فرهاد هم که اين صحنه ها را ميديد و حسابي تهييج شده بود به احترام جابر آبش را اينبار بر روي کون زنش خالي نکرده و در همان دستش ريخت نشئگي خاصي به فرهاد دست داده بود.انگار که يک لول ترياک کشيده باشد.نميتوانست چشمانش را باز کند.معلوم نبود چه کيفي بود؟/؟ خستگي بود يا شادي و آرامش حاصل از کوس دادن زنش که عذرخواهي کرد و همانجا بر روي زمين دراز کشيد و ميخواست بقيه اين فيلم سکسي را ببيند که به خواب رفت.جابر و نوشين به اتاق خواب رفته بر روي تخت دراز کشيده تا بکارشان ادامه دهند.زن پاهايش را به دو طرف باز کرد ميخواست که حسابي سير سير شود.جابر زبانش را تا آخر از حلقومش بيرون کشيد و آرام از پايين تا بالاي کوس و چوچوله هاي نوشين را با ان ليسيد.تازه عروس آنقدر لذت ميبرد که فکر ميکرد کير کاري جابر در کوسش قرار دارد.- وااااااييييييي بخور عزيزم بخوررررررر سينه هاي او در دستان مرد هوس باز عرب اسير بوده و پس از کوس نوبت جفت سينه هايش بود که بدهکاريش را بپردازد.حالا ديگر در آرامش عشقبازي ميکردند از جنگ و گريز خبري نبود.لذت بود و اختيار.- منو ببوس منو ببوس.- تا صبح مي بوسمت تا صبح ميکنمت ميخورمت. – ولم نکن.اووووووووف اوووووووف. نوشين طاقباز بر روي تخت افتاده بود و جابر خود را بر روي او انداخته و با کيري که درون کوسش انداخته بود او را به اوج هوس رسانده بود.دستهاي نوشين بجايي بند نميشد جز جفت کپلهاي جابر که به ان چنگ بيندازد.- دردت مياد ؟/؟ ناخنم اذيتت ميکنه؟//؟- نه خوشم مياد از اينکه مي بينم هوست اينقدر زياده.- اين اولين سکس زندگيمه درواقع شب زفاف منه.شب عروسي من.- پس چرا بکارت نداشتي؟؟/؟؟ شوهر بي عرضه من با موز پرده منو پاره کرد.- فرهاد مرد خوبيه قدر زن به اين خوبي رو نميدونه من هم سعي ميکنم کاري کنم که اين شب زفاف به عروس خوشگل من خوش بگذره و هيچوقت از يادش نره.او را برگرداند تا موهاي صاف و سياهش را که به تازگي چند سانت از بالاي باسنش را هم پوشانده بودند ببيند.موهايش را از بالا تا باسن ماساژ داد.دستش را بر روي کونش کشيد و با کف دست آزادش کوس او را از پايين ماليد.نوشين چشمانش را بسته اينبار به سراغ افکار مثبت رفته بود.خيلي جابر را اذيت کرده بود.دوست داشت از دلش دربياورد ميدانست که عبور از سوراخ کونش براي جابر رويايي شده که تحقق آن دشوار بنظر ميرسيد.- بيا برات ساک بزنم.برگشت کير جابر را در دست گرفت با يک دستش ته کير را محکم نگه داشت و با دست ديگر تنه اش را گرفت. اينبار او با تمام زبانش کير مرد را مي ليسيد.شير مرد را مانند بچه اي به زانو درآورده بود.خالي کن توي حلقم خودتو سبک کن خجالت نکش نميخوام امشب بي بهره بشي شب زفاف منه شب خاطره ها شب تکرار نشدني.چند ثانيه بعد آب سفيد و شيري رنگ خيلي نرم و روان از سر کير مرد عرب خارج شده و زن کير را همچون بستني قيفي تصور کرد و عصاره اش را تا آخر سر کشيد.بالاخره با ترديد زياد به جابر گفت اگه دوست داري يه خورده ميتوني با کونم ور بري و يک کمي سوراخشو انگولک کني.فقط اگه دردم اومد تو رو خدا بذار واسه بعد.روغن زيتون اولين چرب کن دم دستشان بود.حسابي کير جابر و سوراخ کون نوشين با آن اغشته شده و جابر سر کير خود را آرام به سر مقعد عروس خانم فشار داد.نوشين بي اختيار فرياد کشيد و شاه داماد دو سانتيمتر ديگر پيشروي کرد چهار پنج سانتيمتر از کير جابر درون مخرج نوشين قرار داشت. بخاطر احترام به عروس خانم و اينکه دلش را براي تکرار سکس بدست آورد به همين مقدار بسنده کرده و تا همين حد عقب و جلو ميکرد.جابر مثل گرگهاي گرسنه به سطح تماس بين کير و سوراخ کون نوشين مي نگريست.اوج لذت و شهوت بود.حرکت کششي مقعد دايره اي که تکان ميخورد و ميلرزيد.دفعه ديگر بايد بيشتر رويش کار کند تا وقتي به دبي برميگردد تا مدتها سير سير باشد.هر چند آدم از کردن اين پري دريايي هرگز سير نخواهد شد اما آنقدر بمن انرژي خواهد داد که ميلي به ديگران نداشته باشم.فقط خودش بايد مرا را ضي کند.با همان مقدار کيري که درون کون نوشين قرار داده بود و با دستمالي کردن جاهاي ديگر زن بار ديگر او را به ارگاسم رساند و محتويات کيرش را به مقعدش ريخت.ساعتها مشغول بودند و هيچکدام راضي به پايان کار نبودند.هر دو ميدانستند که تا ساعت چهار صبح مشغول بوده اند.وقتي هم که از خواب بيدار شدند نميدانستند که کدامشان زودتر خوابيده است.خدمتکار يعني همان صاحب خانه يعني همان فرهاد خان زن فروش صبحانه مفصلي براي تقويت کمرشان آماده کرده بود.همه چيز آنطور پيش رفت که فرهاد ميخواست.قرار داد کاري بين او و جابر امضا شده و در بسياري از پروژه ها شريک شدند.قرار شد که جابر خان هم ماهي دو بار براي سرکشي به ايران بيايد البته چون مطمئن بود بخاري از فرهاد برنمي خيزد نوشين را ملک شخصي خود ميدانست. دو سه روز گذشت.فرهاد براي بدرقه جابر به فرودگاه رفته نوشين در خانه تنها مانده بود.ديروز و امروزش را با هم مقايسه ميکرد.ميدانست که راه درست زندگيش را گم کرده است.حداقل خود را خيانتکار نميدانست.ميدانست که اين مسکني بيش نبوده راه درمان نيست.براي نوشين که شربت شيريني از جام کير نوشيده بود خيلي سخت بود تا جابر برگردد و به دوران رياضتش خاتمه دهد.تازه اگر برميگشت و پشت چراغ قرمز نمي ايستاد؟/؟ هر چند قصد داشت خوردن قرص هاي ضد حاملگي را شروع کند.با اينحال نميتوانست چيزي را پيش بيني کند.از دست فرهاد بي اندازه کلافه شده بعضي شبها خود را برايش لخت نميکرد.هر چه زار ميزد توجهي نشان نميداد.بعضي شبها هم بجاي اينکه اجازه دهد با خيار و موز و کير مصنوعي به جانش بيفتد خود را لخت کرده دمر ميشد و ميگفت ديد بزن و هر چقدر ميخواهي جلق بزن و هفته اي دو بار به او اجازه فعاليت کامل ميداد.اينطوري راحت تر بود.در واقع فعاليت دکان کوس و کون خود را براي فرهاد 3 قسمت کرده بود.تعطيل.نيمه تعطيل و باز.اما آنچه که بيشتر او را آزار ميداد طلب کوسش از او بود که آرام و قرار نداشت و با همان يکبار آتش زير خاکسترش را شعله ور ساخته بود.هر کاري شروعش سخت است و او ديگر از نفس کوس دادن خجالت نميکشيد.ولي اينطور نبود که خود را بدست هر کسي بسپارد.شوهر درست و درموني هم نداشت که از خيانت به او ناراحتي وجدان بيابد.تازه بخاطر خيانت برايش کادو هم ميخريد.بخاطر کوس دادن به جابر يک زانتياي نقره اي از شوهرش هديه گرفته بود.هر چند از پشت زانتيا نشستن زياد خوشش نميومد ولي دندون اسب پيشکشي رو که نميشمرن.تازه از ترس اينکه مبادا زانتيا رو با پژوهاي مدل ارزونترعوض کنه جيکش درنيومد.در هر حال اون ارزشي را که براي خود قائل بود از دست داده لکه ننگي که تا آخرعمر بر پيشانيش نشسته بود و اگر رسواهم نميشد کسي جز او و خدايش آن لکه را نمي ديدند بشدت عصبي بود.دوست داشت در آغوش مرد خوش قيافه اي قرار گيرد لخت لخت تن خود را به او بسپارد.آن مرد کيري کاري داشته باشد.به او لذت بدهد و از بدنش لذت ببرد.از هوس بخود مي پيچيد.از بس حرص داشت با خود لج کرده حتي از موز و خيار و کير مصنوعي و دستمالي خود هم بهره نميگرفت.ميگفت اين همه زن دارن کير ميخورن من به اين خوشگلي بايد در حسرتش بسوزم ؟/؟ به چه کسي پناه ببرم؟؟/؟؟ چه کسي درمان دردم خواهد شد ؟/؟ تداعي و مرور اين جمله در مخيله اش خود راهي براي تسکين و درمانش شد.آنشب تا صبح از خوشحالي خوابش نبرد.به ميمنت اين فکر بکري که به سرش افتاده بود خود را در اختيار شوهر قاطي کرده اش گذاشت و هر چه را هم که فرهاد در کوس و کون او فرو ميکرد به حساب کير طبيعي ميگذاشت.فرداي آنروز هم برايش چون چند سال گذشت تا اينکه غروب شد و به مطب پسر دايي پرويز رفت.انتخاب جملات و کلماتي که او را تسليم شده نشان ندهد بسيار دشوار بنظر ميرسيد ولي خب مگر پرويز احساسات خود را نشان نداده بود؟/؟ مگر کسرش شده بود؟؟/؟؟ تحصيلات و مقام اجتماعيش که بالاتر بود.مال و منالش هم که تا چند وقت ديگه بيشتر از دارايي پدرش ميشد يا اگر هم نميشد پزشک متخصص مملکت بود و حسابش از خيليها جدا بود.تا حالا که نازمو کشيده از اين به بعد بايد کاري کنم که هم نازمو بکشه هم نيازمو.در هر حال نوشين با کاسه چه کنم چه کنم وارد اتاق دکتر پرويز شد و پس از سلام عليک سر صحبت را باز کرد.- خودت خوب ميدونيکه وضع زندگي من چطوره و با چه مشکلاتي دست به گريبان هستم.ديگه از دست شوهرم خسته شدم.مگه من چمه که اول جووني بايد بخورم و دم نکشم چشمش کور اگه ميخواد معالجه بشه خودش بره دنبال درمانش من اين روزها خيلي عصبي ام نميدونم چيکار کنم درمان بشم راهنمايي ام کن يه نسخه اي برام بنويس قرصي کپسولي؟/؟.پرويز تا حدودي دوزاريش افتاده بود نميخواست بيخود خود را اميدوار کند از طرفي اگر هم دختر عمه اش نياز داشت و مستقيما رويش نميشد که چيزي بگويد.حاضر بود بخاطر خودش هم که شده کاري کند که با حفظ شخصيت نوشين پيشروي کند.حالا که او شوهر کرده بود و فقط جسم او برايش ارزش داشت و در اين شرايط راحت تر ميشد با او حال کرد.- دختر عمه عزيزم براي درمان داروهاي مختلفي وجود داره يه کپسول خيلي قوي هم هست که فکر ميکنم بهترين راه باشه.- پرويز جون خواب آوره؟؟/؟؟- خب اين کپسول معجزه ميکنه اول که بخوريش بهت آرامش ميده تمام بدنتو ريلکس ميکنه سلولهاي عصبي همه رو ميبره سر جاي خودش.کاري ميکنه که تمام غمهاي زندگيتو فراموش کني بعد از يک يا دو ساعت راحت ميگيري ميخوابي.- دکتر جون روزي چند بار بايد بخورم؟/؟- از خوبيهاي اين کپسول اينه که ميزان مصرفش بستگي بخودت داره هرموقع احساس کردي حالت داره بد ميشه ميتوني مصرف کني.ـ اعتياد اوره؟؟/؟؟- راستش جواب اين يکي کمي مشکله بستگي بخودت داره ولي اعتيادش طوري نيست که آدمو مثل معتادهاي مواد مخدر بکنه.- گير مياد؟/؟- مگه چاکرت دکتر پرويز مرده ؟//؟ البته اگه اطلاعات دقيقتر ميخواي ميتوني همينجا بشيني تا کارم تموم شه اين کپسول چون وارداتي و خيلي کم پيداست ميبرمت خونه علي الحساب از آرشيوم بهت ميدم تا بعد.- نميخوام دايي يا زن دايي متوجه وضع زندگيم بشن.- اين حرفها چيه تو هنوز بمن اعتماد نداري ؟/؟ تازه کپسول توي آپارتمان مجردي منه ميريم ميدمش به تو و بعد ميرسونمت خونه.- خودم ماشين دارم.- باشه هر طور که راحت تري.اتفاقا دکتر هم زانتيا داشت.اين يکي به رنگ مشکي بود.نوشين به دروغ به فرهاد گفته بود که به مراسم تولد يکي از دوستان قديمش دعوت شده تا اگر اوضاع بر وفق مراد پيش رفت شوهرش از تاخير او تعجب نکند…

ساعت 9 شب بود که پرويز و نوشين هر يک با اتومبيلهاي خود به آپارتمان نوساز دکتر در نزديکي پونک رفتند خانه اي امروزي با 150 متر زير بنا که البته پرويز خان عنوان کرد که اين منزل دم دستي اوست و در انتهاي اشرفي اصفهاني در حال ساختن خانه اي مستقل ميباشد که نسبت به اين درياييست در مقابل رودخانه نوشين گوشش به اين حرفها بدهکار نبود حاضر بود در يک خرابه هم کوسش را به حراج بگذارد هر چند خانه اي مجردي بود ولي خيلي با سليقه مرتب شده و ظاهر و دکورهايي زيبا داشت نوشين ترجيح داد بجاي مبل چرمي بر روي يکي از صندليهاي ناهار خوري بنشيند و منتظر پرويز که به دستشويي رفته بود بشود در اين فاصله خيلي سريع لبانش را روژ مالي کرد و کمي هم به سر و صورتش رسيد دگمه بالايي بلوز گوجه اي رنگش را باز کرد و قسمتي از سينه هاي خود را بيرون انداخت پس از دل دل کردنهاي زياد خود را قانع کرد که روسري خود را هم بردارد اين اولين باري بود که تا اين حد راحت کنار پسر دايي اش ظاهر ميشد وقتي که دکتر برگشت و او را با اين وضعيت ديد ديگر مطمئن شد که امروز به آرزوي چهارده پانزده ساله اش خواهد رسيد نوشين از بس در عالم خودش بود متوجه اين نبود که منظور پرويز از کپسول چيست ؟/؟ شايد سادگي و بي شيله پيله بودن او در اين زمينه و عدم آشنايي اش با مسائل سکسي و اصطلاحات مردانه او را در درک اين گوشه و کنايه ها تا اين حد خنگ بار آورده بود – منو ببخش پسر دايي از اينکه مزاحمت شدم و آرشيو تو خراب ميکنم.کاش ميگفتم از خارج برام سفارش بدي تا من بي موقع وقت استراحتت رو نگيرم – خواهش ميکنم من براي دختر دايي عزيزم هميشه وقت دارم – ببينم حالا اين دارويي که اين همه ازش دفاع ميکني کجاست ؟/؟ با آب بايد بخورم ديگه ؟؟/؟؟- عجب سوالي ميکني معلومه ديگه وقتي اين کپسول رو بذاري توي دهنت و يخورده توي دهنت بچرخونيش خودش آب پس ميده و راحت تر ميتوني هضمش کني اين را که گفت تازه يواش يواش دوزاري نوشين در حال افتادن بود يعني اين همه مدت از کير خود صحبت ميکرده و دخترعمه هالو پپه بازي در مي آورده ؟/؟ خواست به کمک او رفته کار هر دو را راحت تر کند – چرا معطلي من منتظر دواي تو هستم زود باش اينقدر معطل نکن آنقدر با ناز و کرشمه اين مطلب را ادا کرد که پرويز بي اختيار دستش را بطرف موهاي بلند نوشين رساند بيني اش را به داخل موهاي خوش بويش فرو برد سر او را به عقب برگرداند زير گلويش را با دستانش ماليد و يک دستش را داخل بلوز نيمه باز او به سينه هايش رساند بدون باز کردن سوتين سينه هاي نوشين را خارج کرد نوکهاي هر دو طرف تيز تيز شده بودند زن بي اراده زيپ شلوارش را پايين کشيد و دستش را از داخل شورت به کوسش رساند و کوووووس ماليش را آغاز کرد پرويز در همان جهت که سر نوشين را به عقب آورده بود لبانش را بوسيد سرهاي آنها در دو جهت مخالف قرار داشتند شيوه بوسيدن آنها به گونه اي بود که لب پاييني دکتر بر روي لب بالايي زن قرار داشته و بلعکس يکي از دستانش را هم همگام با دست نوشين وارد شورت او کرده و به او در ماليدن کوسش کمک ميکرد – آه ه ه دکتر آه ه ه تو که هنوز کپسول نداده داري درمانم ميکني کاش زودتر ميومدم براي معالجه پرويز کمر او را گرفت بلندش کرد و به اتاقي ديگر برد و بر روي تخت انداخت آرام آرام مزه ميگرفت و در هر حرکت چند دقيقه اي توقف داشت وقتيکه زن را بحالتي رساند که فقط يک شورت و کرست به تن داشت ده دقيقه تمام مشغول تماشاي آن قد و بالا شده بود – هنوز سير نشدي ؟؟/؟؟ منکه از گرسنگي مردم – در خدمتم اول سوتين او را درآورد و بعد بطرف شورت نوشين رفت و در حال درآوردن شورتش بود که دختر عمه هم در حالتي مشابه شورت پسر دايي را از پايش خارج کرد چون ديگر خيلي حشري و بي تحمل شده براي کيرررررررر بي تابي ميکرد خوشبختانه کير قابل قبولي داشت دستش را به کير او رساند و بطرف دهانش هدايت کرد معلوم بود که دکتر هم خيلي رياضت کشيده است چون بجاي ناله کردن يا فرياد کشيدن نعره ميزد نوشين براي تحريک کردنش همينطورکه کير توي دهنش بود و به زور و نا واضح حرف ميزد شروع کرد به چاخان گفتن – واااااااااايييي امشب شب زفاف منه بالاخره من توي زندگيم طعم کير رو احساس کردم آخ خ خ براي اولين بارم ميخوام ببينم اين کيري که وارد کوس ميشه چه احساسي در من بوجود مياره امشب بايد منو افتتاح کني اگه خواستي کونمم افتتاح کن معالجه بايد کامل باشه کامل کامل تا جواب بده جااااااااان پرويز را ديوانه کرده بود کيرش را از دهان نوشين درآورد و در حاليکه دستانش را بر روي سينه هاي او قرار داده بود کيرش را تا انتها وارد کوس پر التهابش نمود -آه ه ه ه ه رفت رفتتتتتتتت بالاخره کوووووووس من هم کيرررررررر خور شد جوووووووون تو دکتر قشنگم افتتاحش کردي اسم تو رو بايد توي کتاب رکوردهاي گينس ثبت کنن توي اين دوره و زمونه کدوم کوسه که بيست و پنج سال تمام کير نخورده باشه ؟/؟ افتخار ميکنم که تو منو از حالت آکبندي خارج کردي شوهر بي عرضه من فقط با ميوه کار ميکنه ولي من کير طبيعي رو ميخوام که از هر ميوه اي لذيذتره اوووووووف پرويز که قرص دير انزالي قوي اي خورده بود نيمساعت تمام در حال گاييدن کوس نوشين بود و در اين نيمساعت دو بار آب کوس او را خالي کرده اما هنوز عطشش فروکش نکرده بود و مرتب کير کير ميکرد اين دومين کيري بود که در کوس نوشين جاي ميگرفت به کلفتي و بلندي کير جابر نبود ولي او را به اوج کيف و لذت رسانده بود همين برايش کافي بود – عزيزم چند روز به عادت ماهيانه ات مونده ؟/؟- بحساب من دو سه روز – خوبه خوبه خوب موقعي اومدي پيشم – ميدونم منظورت چيه منم آبتو ميخوااااام کوووووسم آب کيرررررررتو ميخواد بريز توشششششششش از ماه ديگه قرص ميخورم – دوست داري چه مدلي و در چه وضعيتي آبمو خالي کنم حالت سگي باشه يا از همين روبرو يا يه جور ديگه ؟؟/؟؟- نه نهههههههه از همين روبرو خوبه وااااااااااااااييييي زود باش آب بدهههههه آب بدهههههه بريز توشششششش من آآآآآآآب ميخوااااااااااام و در لحظاتي که احساس کرد آب از کمر پرويز شروع به حرکت کرده کمرش را محکم چسبيد و او را بخود قفل کرد آب داغ مني پس از چند جهش شديد در ابتداي کار و ريزش مواجانه دريايي از زمان قفل شدن کمر به ريزش آرام و نرم رودخانه اي تبديل شده و پلکهاي خمار نوشين را بر روي هم قرار داد مرد حسابي گرم افتاده دست از سر زن برنميداشت نوشين بدون توجه به ساعت فقط ميخواست که همچنان گاييده شود ساعت از دوازده شب هم گذشته بود تا بحال سه بار ارضا شده ولي هنوز شهوت داشت علت و لذت ديگري هم که هوس او را بيشتر ميکرد اين بود که اين آرامش در او ايجاد شده که ديگر برايش اهميتي نداشت که کير عرب کي از دبي به دادش ميرسد محصول وطني در اختيارش بوده و هر موقع که هوس ميکرد ميتوانست از آن مستفيض شود در هر حال آنشب مشخص نشد که کدام شکار و کدام شکارچي هستند و شايد هم هر دو هر دو يشان بودند – عزيزم کپسول خيلي جانانه اي بمن دادي اشاره به کوس خود کرد و گفت من هم که بهت يه قرص سبک دادم و بعد با انگشت به سوراخ کونش اشاره کرد و گفت اگه ميخواي اين يه قرصو هم بخور تا مکمل قرص قبليت بشه.اين قرص مثل بقيه قرصهاي من فقط براي توئه تا تاريخ مصرفش نگذشته مصرفش کن.گويي که دنيا را به پرويز داده باشند سوراخ کون نوشين که با يکبار گاييدن جابر هم هنوز همان حالت اوليه و آکش را داشت و به اين نون و ماستها گشاد بشو نبود در اختيار پرويز قرار گرفت تا هر کار که دلش ميخواهد با آن انجام دهد دکتر دستش را بر روي لنبرهاي کون دختر عمه اش قرار داد و به دو طرف بازش کرد تا سوراخ وسط را راحت تر ببيند زبانش را بر روي مخرج او قرار داده و جانانه مي ليسيد کوس بار ديگر خيس خيس شده بود پرويز انگشت مياني دست چپش را با کرم چرب کرد و به داخل مخرج نوشين فرستاد انگشتش را تا تههههههه فرو کرده و آرام بيرون ميکشيد – واااااااااي عزيزم من تحمل ميکنم حالا کيرررررررر بده پرويز که سست و خمار شده بود کير خود و سوراخ کون نوشين را چرب چرب کرد و يواش يواش کير را به ميعادگاه هوس کشاند.چه کيفي ميکرد دکتر فکر ميکرد کير او و داخل کون نوشين را با چسب آبکي بهم چسبانده باشند ده سانت از کيرش را به داخل فرستاده بود هنوز هفت هشت سانت ديگر از بلنداي کيرش باقيمانده بود اما ترجيح داد تا همينجا بسنده کند و به عزيز دلش فشار نياورد. نوشين هم با لذتي زياد کير چسبان و هوس انگيز را در کون خود پذيرفته و احساس آرامش ميکرد. تصوير زيباي کون باد کرده زن و شکل فرورفتگي کير در سوراخ کون آنچنان هيجاني در پرويز بوجود آورد که نتوانست جلوي خود را بگيرد و بار ديگر آب سوزان خود را وارد کوير آتشين نوشين نمود – اوووووووف من بازم ميخواااااام کووووووسم هنوز آب دااااااااره کمرم هنوز سنگينههههههه – دختر عمه تو اين همه آب خالي کردي تخليه زياد برات ضرر داره – نههههه نه ميخواااااام اگه دوست نداري ديگه پيشت نميااااااام – من بخاطر خودت ميگم وگرنه هم هوسش رو دارم هم توانش رو که تا چند ساعت ديگه بکنمت – فقط يکبار ديگه. اينبار نوشين پاهاي خود را به دو طرف باز کرد و و با زبان بي زباني به پرويز فهماند که بايد کوسش را بخورد.زن آنچنان اه ه ه و ناله اي ميکرد که گويي اول عشقبازيست تماس زبان داغ پرويز و مکندگي هوس انگيز لبها و دندانهاي او آتش به خرمن هوسش انداخته و مثل زائوي در حال زايمان فرياد ميکشيد چشمانش را بسته و حرکات زبان بر روي کوس را مجسم مي نمود قلبش به شدت مي تپيد سرانجام حرکتي را از زير قفسه سينه اش احساس نمود و بعد حرکت آب گرمي که در پي آن تمام بدنش به آرامش وصف ناپذيري رسيده بود. او و پرويز دقايقي را در هم مي لوليدند تا اينکه نوشين از او خواست که چند دقيقه اي او را بحال خود بگذارد تا در حالت سر مستي بعد از سکس مانده و کپسول اثرش را تمام و کمال بجاي بگذارد. ساعت حدود يک شب بود که هر دو لباسهاي خود را پوشيده نوشين آماده رفتن بود – دستت درد نکنه دکتر جون اين کپسول که خيلي قوي بود و حالمو فعلا خوب کرده کپسول بعدي رو کي بايد بخورم ؟//؟ – درمان بايد ادامه داشته باشه چون تازه داري معالجه ميشي اوايل بايد بيشتر بخوري خودتو ببين حالت خودتو ببين بمن اطلاع بده. – تو چي ؟/؟ وضع کاريت چي ؟؟/؟؟- غصه منو نخور من بخاطر تو حاضرم مطب رو هم تعطيل کنم تو بايد وضعيت خودتو با شوهرت هماهنگ کني – من حاضرم شب و روز از اين کپسولا بخورم از معتاد شدن هم نميترسم.قرار گذاشتند که هر سه چهار روز درميان از اين برنامه ها داشته باشند. نوشين و پرويز پس از يک بوسه طولاني با هم خداحافظي کرده و تازه عروس به آرامش رسيده پس از پايان دومين زفافش سوار زانتياي نقره اي خود شده بطرف محموديه رفت.بسوي خانه اي بزرگ و قصر نما که برايش حکم زندان و سياه چالي را داشت.اما خوشحال و سر مست بود از اينکه ميتواند خيلي راحت با فريفتن شوهر بي غيرتي که اهميتي به او نميدهد شعله هاي سرکش هوس خود را آرام نمايد. اخلاق فرهاد تغيير که نکرده بود هيچ بلکه هر روز بدتر از روز قبل ميشد ساعت از ده يازده شب که ميگذشت رفتار شوهرش بچگانه تر ميشد مثل بچه ها نق نقو شده بود. اين جنون سکسي او که شايد سوغات غرب بود روز به روز بيشتر در تمام وجودش رخنه ميکرد او فقط به دنبال تنوع در فرونشاندن آتش جنونش بود آتشي که هر بار با فرونشاندن آن شعله بر آرامش همسرش ميانداخت. تازگيها عادت پيدا کرده بود که همراه با ور رفتن و گاييدن مصنوعي نوشين نوار ويديويي فيلم سکسي دو مرد و يک زن را برايش ميگذاشت. در يکي از اين شبها شروع کرد به تعريف کردن از بازيگر زن – عجب زنيه مي بيني نوشين ؟؟/؟؟ چطوري دو تا کير کلفتو توي خودش جا داده ؟/؟ پاره نميشه ؟؟/؟؟ ولي خيلي هم کيف ميکنه هاااااا چند روزي ميشد که نه با جابر برنامه اي داشت و نه با پرويز. جابر براي کاري به امريکا رفته پرويز هم براي شرکت در سمينار پزشکان راهي کانادا شده بود و تماشاي اين فيلمها جز آنکه کمر او را سنگين تر کند فايده اي نداشت برايش که تا بحال فيلم سکسي زياد نديده بود آنهم به اينصورت خيلي جالب و هوس انگيز بود فيلمي که آنشب فرهاد گذاشته بود يک هارد سکس به تمام معنا بود.دو مرد براي سرقت وارد خانه اي ميشوند ناگهان سر از اتاق خواب در مي آورند. زن و شوهرنيمه لخت و عاشقانه در آغوش يکديگر به ماچ و بوسه و ور رفتن هم مشغول بودند…

دزدان به ديدن آنها هوش از سرشان مي پرد و فراموش مي کنند که براي چه کاري به آنجاآمده اند .دست و پاي مرد را طناب پيچ کرده او را محکم به صندلي گوشه اتاق بستند .زن به گوشه اي گريخت اما مقاومت او فايده اي نداشت .هر چه دست و پا مي زد و نو ..نو مي کردمرد ها با خشونت بيشتري با او رفتار مي کردند .يکي از آنها شورت زن را به زور از پايش کشيد و آن را به دهانش فرو کرد تا فريادش را بخواباند .ديگري هم سو تينش را درآورد .نو شين به ياد خودش افتاده بود .وقتي که جابر براي اولين بار به زور قصد گاييدنش را داشت .فرهاد هم که محو تماشاي فيلم شده بود رو به نو شين کرد و گفت مي بيني چه هيجاني !عجب شوهر بد بختي به جاي اين که از کوس دادن زنش کيف کنه داره دست و پا مي زنه و حرص مي خوره کاش من به جاي اون مرده بودم .ديگه لازم نبود دست و پامو ببندن .نو شين که با دستاش طوري تر شحات کوسشو پاک مي کرد که شوهرش نبينه و پررو نشه در جواب فرهاد گفت همه که مثل تو بي غيرت نيستن .ادامه فيلم به گونه اي بود که نو شين احساس کرد کوسش باد کرده سفت شده است .يک چشمش به فيلم بود و يک دستش به روي کوس قرار داشت و دمر بر روي تخت دراز کشيده بود .باري آن دو مرد با مشت و سيلي به جان زن افتاده يکي کوسش را ليسيد و ديگري هم کيرشو به دهنش فرو کرد .لحظه به لحظه زن آرام تر مي شد تا اين که قدرت هوس بر او غلبه کرده با ناله و فرياد و نگاه ملتمسانه طلب کير مي کرد .دقايقي بعد در حالي که قمبل کرده بود يکي به کونش فرو کرده ديگري کوسش را مي گاييد و در نهايت هردو آب سفيدشونو به سوراخاي مربوطه ريختن .طوري که بر گشت قسمتي از آن از سوراخ کس و کون علاوه بر نم کس آب دهن نوشين رو هم به راه انداخته بود .هوسش خيلي زيادشده بود.دردل شوهرش را نفرين مي کرد که تا اين حد او را زجر کش مي نمايد .شايد اين بيمار رواني از جواني عادت کرده بود که اين جوري حال کند .پس از پايان فيلم وقتي فرهاد کير ويبره به دست به سراغ زنش آمد انگار که دنيا را به نو شين داده باشند .او حکم تشنه اي در کوير را داشت که جرعه اي آب هم سيرابش مي کرد به خوبي مي دانست که شوهرش عاشق تصوير کون بر جسته و کس غنچه شده و سطش مي باشد .براي همين کون و کپل را اين ور و اونور مي کرد تا بيشتر فرهاد را بر سر شوق بياورد .مرد کير مصنوعي ويبره را مانند مته اي برقي و چرخان وارد کس چشم به راه زن کرد از تماس کير مصنوعي ويبره با کوس آن چنان لذتي در نو شين ايجاد شده بود که فکر مي کرد کير جابر و پرويز در يک آن وارد کوسش شده اند .خيلي زود خود را خالي کرد و اين را فرهاد هم فهميد .-از اين فيلمها دو ست داري؟ بازم برات ميذارم .چند تا به يکي داريم .دو تا کير توي کوس و دو تا کير توي کون هم داريم .فيلمشو گير بيارم حتما بهت نشون ميدم .بعد ازچند لحظه با ترس و لرز و شک و ترديد در حالي که صدايش مي لرزيدگفت مي تونم يه خواهش ازت بکنم ؟هرچي بخواي بهت ميدم .يه ميليون ..دو ميليون .خونه مي خواي ؟ماشين مدل بالاتر ميخواي ؟اون دفعه که اومده بودي شرکت دو تا از همکارام تو رو ديدن و بد جوري رفتن تو نخت .-خب مگه چيزي هم بهت گفتن ؟-نه .ولي من ميدونم .اونا رو مي شناسم .خيلي زن بازن .از همديگه خجالت نمي کشن .خيلي پيش اومده که دو نفري با هم يه زنو کرده باشن .نوشين به فکر فرو رفته بود .راستش از وقتي که سکس دو به يکي رو ديده بد جوري فکرش مشغول شده بود .هوس کرده بود که دو کير را با هم در بدنش جاي دهد .هوس کرده بود که دو مرد در آن واحد از او لذت ببرند وبه او لذت بدهند هوس کرده بود که دو کير را باهم در دهانش جاي دهد از طرفي چند ساعت پيش به طور اتفاقي متوجه بعضي از سرمايه ها و پس انداز هاي شوهرش شده بود .دفترچه هاي ارزي او حاکي از ميليونها دلار پس انداز بود .علاوه بر آن ميليارد ها تومان سپرده هاي ريالي او چشمش را خيره کرده بود .به خوبي مي دانست که اين قسمتي از ثروت نقدي اوست که اين قدر راحت مدارکش را دم دست قرار داده است .حالا ملک و املاک و ساير مستغلات به يک طرف .پس کوتاه نبايد آمد .باخود مي گفتبايد منتي سرش گذاشته حالم را هم بکنم و به نوايي هم برسم .مفت خود را تسليم نخواهم کرد .پس نبايد خيلي راحت به خواسته هايش گردن نهم .-تو خجالت نمي کشي همش منو به اين و اون حواله ميدي ؟خيلي پستي به هيچ قيمتي حاضر نمي شم به اين ننگ تن بدم .حتي اگه تموام ثروتهاي دنيارو هم بهم بدي امکان نداره قبول کنم .دو ساعت تمام فرهاد در حال زار زدن و التماس کردن بود .بالاخره نو شين به او گفت به يه شرط قبول مي کنم .-بگو هر چي باشه قبول مي کنم -اگه نه بگي امکان نداره شرط ديگه اي بذارم .-بگو تو که منو جون به لب کردي .شرطت چيه ؟اين خونه رو همين خونه اي رو که الان توش زندگي مي کنيم بايد به اسم من کني و قباله اشو به دست من بدي وبعد من تو رو به خواسته ات مي رسونم .-آخه اين که بيشتر از يه ميليارد و پونصد ميشه .-خب باشه مگه ارزش من و عفت من کمتر از اينه ؟تازه اگه يه تار مو از خرس کم بشه اتفاقي نميفته .-باشه قبوله خونه رو به اسمت مي کنم .سندشم به دستت ميدم .-منم روقولم هستم …فرهاد آنقدر هيجان زده بود که چند روزه با ولخرجي هاي زياد کارهاي مربوط به نقل و انتقال وواگذاري منزل به نو شين را انجام داد و حالا اين نوبت نو شين بود که به قولش وفا کند .خانم خانه باورش نمي شد که يک شبه ميلياردر شده .فرهاد يک روز هم معطل نکرد و همکارانش را به خانه دعوت کرد .آن روز نو شين خوشحال تر از روز عروسيش بود .او اينک خانه را زيباتر مي ديد .خانه اي از آن خودش .قرار بود کس دادن در خانه اي را که به اسم او بود افتتاح کند .ده روزي مي شد که رنگ کير را نديده بود .اما قرار بود که يک دفعه دو کبر را با هم ببيند .هيجان زده پشم کسش را پس از ده روز تراشيد و يک حمام حسابي گرفت وخود از موهاي صاف و سياه و بلند و پر پشتش که تا نزديکيهاي خط وسط کون رسيده بودند لذت مي برد .حيفش ميومد که موهاي سرش را کوتاه کند .به او زيبايي خاصي مي بخشيد .با کف دستش انتهاي موي خود را به سوراخ کونش چسباند .و کمي با سوراخي که قرار بود امشب از خجالت همکاران فرهاد که نه در اصل از خجالت فرهاد در بيايد بازي کرد و سرحال شد .دستي هم بر کوس خود کشيد و گفت گريه نکن سوراخ تنگ و قشنگم امشب دو تا اشک پاک کن داري .روز عروسي تا اين حد وقت صرف آرايش و رسيدگي به سر و وضعش نشده بود .کونش که صاف و بي مو بود .کوس سفيدش را آنچنان تر و تميز و صاف کرده بود که اگه يه مور چه مي خواست روش راه بره سر مي خورد .بلوزي بدون آستين و به رنگ صورتي ملايم ويقه اي باز بر تن کرده سوتين هم نبسته بود تا سينه هاي سفت و شکيلش جلوه اي بيشتر داشته باشد .دامني مشکي و چين دار به پا کرده که تا يک وجب بالاي زانويش را مي پوشاند .انتهاي موي سرش با انتهاي دامن وسوراخ کونش در يک خط قرار داشتند .با اين حساب دامنش فقط يک وجب و حدود بيست سانت قدداشت .زير دامنش هم شورت نپوشيده تا بيشتر دلربايي کند .طوري که موقع راه رفتن وقتي که اين دامن سکسي و کوتاه يک وجبي چند سانتيمتر بالا تر هم مي رفت اصحاب کهف را هم از خواب چند صد ساله خود بيدار مي کرد چه رسد به کير هاي منتظر همچو شير گرسنه را .جورابي هم به پانکرد تا پاهاي لخت و زيبايش همرنگي و هماهنگي با نيمي از با سنش را که از زير دامنش بيرون زده بود حفظ نمايد .هنوز ميهمانان نرسيده فرهاد به پيشواز رفته بود .در حالي که بر روي مبل لميده گردن کج کرده بود به همسرش که در آشپزخانه تدارک پذيرايي را مي ديد مي نگريست .کيرش را از شلوار در آورده با آن بازي مي کرد .عاقبت نتوانست صبر کند که دو ستانش از راه برسند .مجبور شد يکي از کوپنهايش را براي سبک کردن کمرش خرج نمايد .کير و کمرش براي مدتي کوتاه آرام گرفت .سرانجام دو جوان خيلي خوش تيپ و ژيگول هر کدام با يک جعبه شيريني و يک دسته گل زيبا و يک سکه طلا که اين نوعي لفظي براي عروس خانم اشتراکي بود وارد شدند .به سبک متجددها نو شين با هر يک از آنها دست داد و با لب بر لب آنان نهادن براي يک لحظه سلامي کوتاه به آنان داد .فرشاد و کامبيز که هردو تقريبا همسن فرهاد به نظر مي رسيدند مات و مبهوت فقط محو تماشاي نو شين شده بودند .شام و متعلقات روي ميز گرد 4نفره اي چيده شده بود .که زن درميان دو مرد غريبه و روبروي شوهرش قرار داشت .مردان به شام توجهي نداشتند .قند توي دلشان آب شده اشتهايشان را کور کرده بود .دو ست داشتند زودتر از دست اين قاشق و چنگال و بشقابها خلاص شوند .نوشين هم با اين که حال و روز بهتري از آنان نداشت اما لذت مي برد از اين که مي ديد افسار اين سه تن را در دست گرفته محتاج خود کرده است .-خواهش مي کنم بفرماييد ميل کنيد .مگه از دست پخت من خوشتون نيومده ؟کامبيز جواب داد چرا ولي شما اين قدر خوشگل و نازين که گرسنگي رو از ياد آدم مي برين .-يعني گرسنه منم نيستين ؟-اگه تا صبح بخوريمتون سير نميشيم .-يه وقت دلتو نو نزنم ؟..لحظاتي بعد نوشين دستي را بر ران چپ و دستي ديگر را بر ران راستش احساس نمود که رفته رفته پيشروي کرده به دهانه کس رسيدند .اينجا بود که دو دست باهم سازش کرده و با جمع و جور کردن خود هريک قسمتي از چند انگشت خود را به طرف کس نو شين فرستادند .کامبيز دستش را به کون زن رئيسش رساند و در حاليکه با کف دستش وسط باسن نوشين را مي ماليد و با انگشت مياني اش با سر سوراخ کونش بازي مي کرد اين فرصت را به فرشاد داد تا راحت تر با دستش کس بارون خورده زن رو حالي به حالي تر کنه ..ديگر صداي برخورد قاشق و چنگال با بشقاب به گوش نمي رسيد .فرهاد هم براي آن که سرش بي کلاه نماند کمي خم شده واز زير ميز التماس آن سه نفر را مي ديد ….سرش را بلند کرد اشاره اي به نو شين کرد و زن از جايش بلند شد .آن دو نفر هم هريک دست خود را به جايي مي رساندند .کامبيز بلوز نوشين را بالا داد وفرشادهم دامنک او را پايين کشيد .خودشان هم ضربتي لخت لخت شدند .صداي دو مرد گاه باهم و گاه درهم . وگاه جدا به گوش مي رسيد .-آدم هرجاتو بخوره شرطئ برده فرهاد خان شما گنج به اين گرونقيمتي داشتين و تا به حال ازمون قايمش مي کردين ؟ما که نمي خواستيم درسته قورتش بديم ؟فرهاد خان حقا که رياست برازنده شماست .اين طلاي نابي که در اختيار دارين خودش همه چي رو نشون ميده .بايد به سليقه و حسن انتخاب شما آفرين گفت .فرهاد از اين تعريف و تمجيد کارمندان زير دستش مثل خر کيف مي کرد و به خود مي باليد .-اميدوارم که شب خوبي داشته باشيد و از اين برگ سبز تحفه درويش لذت ببريد .از آن طرف نوشين غرق در لذتي وصف نشدني تمام بدن خود را در اختيار آن دو مرد گذاشته بود .سينه ها جفت سوراخهايش کمر ودو قاچ کونش همه و همه اسير دستهاي آن دو مرد بودند .آن قدر در عالم خلسه فرو رفته بود که نمي دانست کدامينشان در حال بوسيدن لبهاي اوست وکدامشان کوس ليسي را همان سرپا شروع کرده است .با آن که آتش گرفته بود دوست داشت آتش بزند .از آنان جداشد به اتاق خواب بسيار بزرگ خانه رفت و خود را بر روي تخت انداخت و دمر طوري که کون قشنگ و تپلش مشخص باشد بر روي تخت دراز کشيد .موهاي صافش که تا يک وجب پايين تر از کمرش بود حرارت بدن فرشاد و کامبيز را از مرز تب هم گذرانده بود .حالا ديگر هر 3مرد کير خود را در دست داشته با آن بازي مي کردند .-من يک ماساژدرست و حسابي ميخوام .اول بدنمو نرم و آماده کنين بعد تا هر وقت دوست دارين ازش لذت ببرين .من مال شمام فرارم نمي کنم تا سير نشين بشقابو جمع نمي کنم .تا منم سير نشدم شما حق ندارين قاشق چنگالتونو بذارين کنار ..مردان اطاعت امر کرده مالش را شروع کردند .نوشين خنده اش گرفته بود

بيشتر مواقع هر 6 دست بر روي باسنش قرار داشته بر کون و کپلش چنگ مي انداختند . -همه جامو نبه همه جام چنگ بندازين . من که فرار نکردم همينجام مال شمام . در بست در اختيار شمام . پاهايش را به دو طرف باز کرد .-حالا يکي بياد کوسسسسمو بخوره .مي دونست که از دست شوهرش کاري ساخته نيست و فقط تماشا مي کنه و با خودش ور ميره . فرشاد از همان پشت مشغول شد .نو شين دو ست داشت به اين حالت خوشي تداوم بخشد . وقتي که مرد کوسش را مي ليسيد قسمتي از انتهاي موي سرش نا خود آگاه به کوس ماليده مي شد و قلقلک و لرزش خاصي در تمام بدنش به وجود مي آورد . مرد که متو جه شده بود اين حوري بهشتي را به اوج شهوت رسانده بر سرعت کوس ليسي خود افزود و سيستم عصبي نو شين را براي اولين بار در آن شب تنظيم نمود . -چقدر خوب خوردي فکر نمي کردم اينقدر سريع آبمو بياري -هنوز کجاشو ديدي !-دارم مي بينم . ميهمانان که با روحيه مرد خانه آشنا شده و دريافته بودند که او خواجه نماست ديگر حتي تعارف شاه عبدالعظيمي هم به او نمي کردند . فرهاد هم دو سه متري از آنان فاصله گرفته بود تا چوب لاي چرخشان نشود . هر چه کير هاي کلفت تري وارد کس و کون زنش مي شد به او لذت بيشتري مي داد . هر چه بيشتر فرياد هوس نو شين را مي شنيد بيشتر آرام مي گرفت . زن حالتش را عوض کرده طاقباز شده بود کامبيز بدن خود را بر روي بدنش انداخت . ليسيدن و بوسيدنش را شروع کرده بود حتي ناف او را هم مي ليسيد و زبون مي زد . نوشين دو ست داشت با صبر و تحمل و مقاومت بيشتري از سوي مردان گاييده شود. امرکرد که هردو جلو بيان دوتا کيرو باهم گذاشت توي دهنش تا به يکي از آرزوهاي چند روز اخيرش که واسش ملکه اي شده بود برسد . به زحمت قسمتي از هر کدام را در دهنش جا داد . بعد تک تک کير هارو با لذت ساک زد . کامبيز و فرشاد هيچکدوم دوست نداشتندکه زود خالي بشن . فرشاد در حاليکه نمي تونست هوس و هيجان خودشو پنهان کنه فرياد مي زد تو رو خدا نه صبر کن داره مياد نوشين کيرشو با دو تا دستاش چسبيده بود وول نمي کرد .فرشاد هيچوقت کمرشو تا به اين حد سبک و خالي نکرده بود . هر چه آب حيات دم دستش داشت ريخت تو دهن نو شين و زن تشنه تا قطره آخرشو بلعيد وول کن معامله نبود . همين بلا را هم بر سر کامبيز آورد -حالا ديگه پسرا اگه گفتين نو بت چيه ؟/؟-بايد ديگه بريم سر اصل مطلب -آفرين آقايون خوشگل فداي جفت کيراتون . بايد بريم سر اصل مطلب . اشاره اي به سوراخ کوسش کرد و گفت طواف کردن ديگه بسه حالا ديگه وقت زيارته به قول معروف همه راهها به رم ختم ميشه . ببينم چيکار مي کنين . مي تونين ورم کوسمو بخوابونين يا نه من که حريف کير زنبورگزيده ميشم . هريک از مهمانان سراغ سوراخي را گرفته و ديگه مزه مزه کردنو ول کرده و در جا گاييدن نو شين رو شروع کردن . يکي کيرشو به تونل تنگ و باريک زن صاحبخونه که حالا خودش صاحبخونه شده بود فرستاد و ديگري هم کير خود را وارد غار کوچکش نمود . زن به حالت متداول سگي نشسته روي کير فرشاد افتاد و کامبيز هم از پشت کونشو مي کرد . دستهاي مرداهم بيکار نبود هر جا رو که زود تر به چنگ مي آوردند نوازش کرده مي ماليدند . نوشين بر روي فرهاد خم شده خود را به او چسبانده بود تا علاوه بر استفاده وجود کيرش در کوس خود از حرکات دست و لباش بهره بيشتري ببره . لبهاي فرشاد بر روي لبان او قرار داشتند و سينه هاي او در تماس با سينه هاي مردانه ووسوسه انگيز مهمان عزيزش بود اين حالت باعث شده بود که سرعت رفت و بر گشت کير در کس کمتر بشه اما از لذت نو شين کم نشد . لذت دوراني ويژه اي را در کل بدن و سيستمش احساس مي نمود به خصوص اين که کامبيز هم از پشت اين هيجان و هوس و چرخش دايره اي سرعت آن را زياد مي کرد . کيري که در کون بود و دستي که موهايش را همراه با کمر نوازش مي داد و لبي که کمر و پشت گردنش را مي بوسيد. دوست نداشت که اين شب فراموش نشدني به اين زوديها به پايان بر سد . چه کيفي داشت دو کير را باهم در وجود خود احساس کردن . واقعا تا زني چند تا کيرو باهم نخورده و به بدن خود نفرستاده باشه لذت اونو درک نمي کنه . گاهي دو تا کير باهم تا ته مي رفتند و بر گشت مي کردند گاهي ورود يکي مصادف بود با خروج يکي ديگه . يعني يکي در ابتداي راه بود و ديگري در انتهاي آن . کامبيز و فر شاد يک لحظه چشم از کس و کون نو شين بر نمي داشتند با هوس مي ديدند و مي کردند . البته ديد زدن براي فرشاد که در زير قرار داشت سخت تر بود و کامبيز هم موقعي مي تو نست زيارتگاه معشوقه اشو هم ببينه و هم لمس کنه که اين فقط تنها کارش باشه . ا ز فرهاد صدايي بلند نمي شد.مدتها بود که بيحال شده رو زمين افتاده بود . جلق زده بود و کلي آب خالي کرده بود . منتظر بود تا تجديد قوا کرده از نو شروع کند . نو شين به طريقي فرياد مي زد و التماس مي کرد که همه را به وحشت انداخته بود -سوخخخختتتم آتيشششششش گرفتم کييييررررتو نو بکششششين بيرون من مرررررردم طاقت ندارم ..نه نه يه خورده ديگه هم بزنين يالله محکمتر زود باشين . با اين فرياد ها و در خواست ها حتي کامبيز هم جري تر شده و با حرص و جسارت بيشتري مقعد نو شينو هدف گرفته و کير شو بيشتر فرو مي کرد . زن ديگه نمي دونست که درد يعني چه ؟/؟شايدم يه کمي چاشني درد نياز داشت تا شدت هو سشو کنترل کرده و ديوونه اش نکنه . بيچاره هاي بخت بر گشته همين طور تلمبه مي زدند تا اين که نو شين آه نيمه بلندي کشيد و با احساس حرکت مايع گرم و روان خود به ار گاسم رسيد به اصطلاح ريلکس شده بود .مرداي بي طاقت ديگه منتظر اجازه و دستور نشدن و در جا آبشونو خالي کردن . نو شين گفت آب نطلبيده مراداست و بدون آن که بگم شما منو به مرادم رسوندين اميد وارم شما هم به مراد خودتون بر سين و هردو شون گفتن که با وجود حوريي بهشتي چون او بهشتي نمي خواهند .ا ين تعارفات هو س انگيز سکسي به پايان رسيد و نو شين در همان حالت قرار گرفت و کامبيز و فر شاد جاشونو عوض کردن . بقيه سناريو همان بود .فرهاد هم به هو ش آمده به کارش ادامه مي داد . کامبيز و فرشاد نگاهي به هم انداخته مي خواستن يه چيزي بگن . اما واهمه داشتن . اداي مطلبو به ديگري پاس مي دادن . سرانجام که نو شين متوجه جريان شده بود گفت چرا وقت تلف مي کنيد ؟/؟چيزي مي خواين بگين ؟/؟خجالت نکشين . ما که همه چيزامونو ريختيم رو هم جاي خجالتي نمونده . کامبيز به حرف اومده و گفت يه خواهشي ازت داشتيم اگه هم قبول نکني اونقدر به ما لطف داشتي و حال دادي و کير و کمر مارو سبک کردي که اصلا ناراحت نمي شيم ولي اگه اين لطفو در حق ما بکني با خاطره اي شيرين تر از اينجا ميريم -بگين چي مي خواين ؟/؟-اگه اجازه ميدين من و فر شاد دو تا کيرمونو يک زمان تو کوست داشته باشيم يعني دو کيره بکنيمت . نوشين که به وجد آمده بود و هنوز کير ها وارد نشده احساسشان مي کرد گفت اجازه ما دست شماس . شما ميهمان ما هستيد حبيب خداييد بايد به بهترين وجه از حبيب خدا پذبرايي کرد من در اختيار شما هستم . دو بار و به دو حالت اين شيوه را پياده کردند يک بار به حالت سگي و بار ديگه نو شين طاقباز دراز کشيده کامبيز زير قرار گرفت و کيرشو وارد کوسش کرد و فر شاد هم از بالا اين کارو انجام داد البته اولش يه کمي سخت بود و کير دوم هم تا ته نمي رفت ولي در نو ع خود تنوعي داشته و نو شينو اسير هيجان ديگه اي مي کرد. کير دوم بيشتر به کير اول بر خورد مي کرد . در هر حال زن از اين که رضايت دو مرد خوش قيافه هوسباز کير کلفت رو جلب کرده خيلي خوشحال بود . اين بار پس از راضي شدن نو شين فرهاد و کامبيز يک زمان آبشونو توي کوسش ريختند . معلوم بود که اين دو دو ست و همکار خيلي صميمي هستند که از تلاقي کيرهاشون چندششون نشده و سختشون نبوده . تازه قسمتي از آب کيري که روي کير اول قرار داشت بر روي کيرديگه ريخته و آن دو خيلي خونسردانه و حرفه اي با اين مو ضوع بر خورد مي کردند . ا ستمنا بعدي فرهاد هم به پايان رسيده بود . نزديکاي صبح بودکه تازه کمي احساس خستگي کردند و همگي در گوشه اي به خواب رفتند …فردا و فرداهايي ديگر هم آمدند و رفتندوتغييري در وضعيت زندگي نو شين و فرهاد به وجود نيامد . گاه تلنگرهايي بر وجدان نوشين اصابت کرده و او را از خود متنفر مي ساخت . براي دقايقي احساس پستي و بي شخصيتي مي کرد ولي ماهي يکي دو بارهماغوشي با جابر و چند بار سکس با پرويز و مهمانان ناخوانده اي که شوهرش دعوت مي کرد وجدانش را دوباره به خواب مي بردند …يکي از روزها که دلش گرفته به ياد دوران تحصيل و دانشگاهش افتاده بود به سراغ کتابهاي دانشگاهيش رفت و از روي بيکاري شروع کرد به لاي آنها را ورق زدن ….آن لحظات از خودش بدش ميومد . به ياد داشت که با دخترهاي جلف محترمانه صحبت مي کرد از پاکيها و درستيها مي گفت هر چه پس اندار داشت به دو دختر دانشجويي که در اثر فقر و به خاطر تامين هزينه هاي تحصيلي و ساير مخارج راه هرزگي پيش گرفته بودند بخشيد . بخشيد تا آنان دست از اين کار خود بر دارند .ا ما امروز خود يک زن فاسد و هرزه به تمام معنا بود . حتي شوهرش هم نمي توانست مقصر باشد . آري او به بيجارگان کمک مي کرد به کودکان يتيم زنان بي سرپرست . همه اينها را در خفا انجام مي داد اما مو ضوع کمک به دختر ها را خود آنان براي چند نفر تعريف کرده بودند. بيشتر پسرهاي دانشجو عاشقش بودند . در حال ور رفتن با يکي از کتابهاي کلفت بود که پاکتي توجهش را به خود جلب کرد . برايش اهميتي نداشت فکر مي کرد حتما کمي پول تو ش گذاشته که به يکي بده يادش رفته ..در پاکت را باز کرد . نامه اي در آن بود . هر چه فکر کرد چيزي به يادش نيامد که اين چيست و از کجا آمده …يک آن خط نيما را شناخت .يکي از بچه هاي پاکدامن درسخوان و کلاسشان بود . نيما عاشقش شده بود اما او نسبت به نيما هيچ احساسي نداشت . راستش او در يک خانواده کم در آمد پايين شهري رشد کرده پدرش دستفروش بود و نمي توانستند با هم تفاهم داشته باشند . در آخرين ديدارشان روزي که درس هر دو يشان تمام شده بود اين نامه را از او دريافت کرده لاي کتابش گذاشت تا بعدا از سر سيري نگاهکي بکند که پس از چند سال قسمت اينجا بود . نامه را باز کرد قسمتي از آن را خواند …..عشق تپش امروز قلب براي زندگي فرداست . مي دانم که دنياي من و تو تفاوت زيادي دارد .تو در دنياي ناز و نعمت پرورش يافته اي و من فرزند رنج و نداري هستم . تو معناي عشق را نمي داني .ا حساس يک عاشق را درک نمي کني . زندگي براي تو يعني در خوشي و رفاه بودن . اما اين پايان دنيا نيست . شايد تو هم مثل من روزي عاشق شوي روزي که احساس امروز مرا درک کني . از خدا مي خواهم آن که او را دو ست مي داري تو را دو ست بدارد چون رنج کسي را که با تمام وجودم دوستش مي دارم دو ست نمي دارم . نمي دانم عشق را به چه تشبيه کنم . تا عاشق نشوي نمي داني که عشق چيست .آري براي عاشق شدن بايد که عشق را بشناسي براي آن که عشق را بشناسي بايد عاشق شوي يا عاشق باشي ….مرا ببخش که تا به امروز عشق را از تو گدايي کرده خاطر عزيزت را آزرده ام.ا گر از من بپرسي که چرا دوستت مي دارم نمي دانم که چه پاسخي خواهم داشت . شايد آن سوي جسم و نگاه تو رواني را ديده باشم که مي تواند چون پرنده اي با روح من به پرواز در آيد و درآسمان عشق و پاکيها به بالهاي پرواز خود ببالد . شايد نگاه معصومانه و آتشينت چون تيري بر قلب من نشسته باشد . نمي گويم که بهتريني .نمي گويم که بهترينم شايد تو هم مي توانستي به من عشق بورزي . اما افسوس که غبار غرور و راحت طلبي هايت قلب تو را چون سنگ ساخته است . با چشماني اشکبار نا اميدانه به راه خود خواهم رفت . عشق تو را در قلب خود نگاه خواهم داشت . هميشه تا ابد تا آنجا که زندگي هست و زندگي دوستت خواهم داشت نمي دانم چرا حتي اگر مرا براني حتي اگر مرا نخواني ……مي تواني محکومم کني که هم سطح تو نيستم . مي تواني محکومم کني که ثروت تو را ندارم . اما هرگز نمي تواني محکومم کني که چرا دوستت مي دارم . چرا عاشقت هستم . نمي دانم چرا حتي اگر مرا براني حتي اگر مرا نخواهي تو را خواهم خواست . دوستت خواهم داشت تا ابد تا آنجا که زندگي هست و زندگي تاآنجا که شعله هاي عشق فرياد مي کشد .

نوشين به شدت تحت تاثير قرار گرفته بود . نيما نامه با احساسي برايش نو شته بود . نامه اي پر از عشق و محبت . عشقي که هر گز درکش نکرده بود و نمي دانست که چيست . قبل از اين که چهره واقعي فرهاد را بشناسد دوستش داشت ولي نه با احساساتي که نيما پر شورانه از ان ياد کرده بود . پس او عاشق فر هاد نبود دلبسته ظاهر و ثروتش شده بود .فکر مي کرد که با او به خوشبختي مي رسد ولي طعم تلخ بدبختي را همان شب اول چشيده بود بکارتش را مفت و بي مزه از دست داده بود و عفت و نجابتش را کمي سخت تر . روزگاري از هرزه ها انتقاد مي کرد وقتي که جنده اي را مي ديد فکر مي کرد که انسانيست که از کره ديگر آمده است وامروز خود او فرقي با يک جنده نداشت . يک هرزه ناپاک هرزه اي که حداقل هفته اي سه شب را با بيگانگان به صبح مي رساند. جنده اي گران قيمت که از شوهر روان پاکش باج مي گيرد . جنده اي هوسباز که بيشتر مواقع از کير خوردن کيف مي کند . او عاشق نيما نبود. معناي عشق را نمي دانست ولي به خوبي در يافته بود که لياقت او را نداشته است …روزها امروزها و فرداهاي امروزها مي گذشتند و آمار افراد و کير هايي که از کوس و کون نوشين بهره مند شده بودند از تعداد انگشتان دست و پا هم گذشته بودند و در اين ميان فقط جابر و پرويز بوده که بيش از يک بار به فيض رسيده بودند . نو شين گاه از خود متنفر مي شد ولي اين ناراحتي روحي و افسردگي خفيف را با ورود يک کير به کوس خود درمان مي کرد . در يکي از بعد از ظهر هاي پنجشنبه که مطب پرويز تعطيل بود سري به آپارتمانش زد و پس از يک سکس جانانه راه برگشت به خانه را در پيش گرفت . از جنت آباد گذشته به نزديکيهاي ميدان پونک که رسيده بود يک آن پرايد نقره اي رنگي که جلويش بود ترمز زد وسرعت زياد زانتياو فاصله کمش با پرايد باعث شد که تر مز ماشين فايده اي نداشته محکم به پشت پرايد بزند گلگير پرايد داغون شده قسمتي از صندوقش هم وارفت ولي ماشين او آسيب چنداني نديده بود . مقصر در اصل نو شين بود که فاصله را رعايت نکرده سرعتش هم زياد بود تازه از پشت هم زده بود . پرايدي بيچاره هم براي اين که به ماشين جلويي که يکدفعه لايي کشيده و جلويش پيچيده بود نزند سرعتش را کم کرده که اين بلا بر سرش آمد . ماشين شماره سه رفته بود و رانندگان زانتيا و پرايد پياده شدند . نوشين مثل طلبکارها فرياد مي زد مرد حسابي اين چه وضع رانندگيه آدم که يکدفعه سرعتشو کم ….بقيه کلام در دهانش ماند و نتوانست ادامه دهد . سکوت عجيبي بين دو راننده حاکم شده بود . پس از چند سال اولين بار بود که نو شين او رامي ديد . بله او همان نيمايي بود که تازه چند وقت پيش نامه اش را خوانده . عاشقي که عشق يک طرفه خود را پذيرفته از زندگيش کنار رفته بود . هردو مخصوصا نيما دنيايي از سخن را در خود پنهان نموده بودند . مدتها بود که نو شين به غير از پدرش با مردي که مرد باشد بر خوردي نداشته بود . پس از چند لحظه سکوت بدون هيچ سلام و مقدمه چيني نو شين به نيما گفت منو بايد ببخشي خيلي بهت خسارت زدم . دسته اي تراول از کيفش در آورده به طرف نيما گرفت . ظاهرا دو ميليوت تومني مي شد . خيلي خيلي بيشتر از خسارتي که وارد کرده بود .-بيا بگيرش درستش کن . نيما دست او را رد کرده گفت من به اين پولها نيازي ندارم . فکر مي کني خسارت زيادي به من زدي ؟/؟نه اون خسارتي که به قلبم وارد آوردي خيلي بيشتر از ايناست -پولش چقدر ميشه بگو هر چي هست بهت ميدم . نيما بدون اين که اعتنايي به نوشين بنمايدسوار پرايد شداما ماشين روشن نمي شد -بيا سوار ماشين من شو تا برسونمت . نيما بالاجبار سوار زانتيا شده تا به دنبال تعميرکار بروند .البته اگر جرثقيل هم گير مي آورد حاضر بود هزينه سنگينش را تقبل کرده و پرايد را از محل دور کند . نوشين رانندگي مي کرد و نيما کنارش نشسته بود . نيما موبايلش را در آورد و خواست تماسي بگيرد که متوجه شد شارژش تمام شده است . -مي تونم از شما يه خواهشي بکنم ؟/؟-اين قدر رسمي حرف نزن بگو چي مي خواي ؟/؟-اگه موبايل داري ميخوام براي يکي از شاگردام زنگ بزنم هزينه اش رو هم ميدم . اين حرف از صد تا فحش هم براي نوشين بدتر بود با اين حال موبايلش را به نيما داد تا او با شاگرد خصوصي اش تماس گرفته بگويد که دير تر براي تدريس خواهد آمد . در هر حال پرايد را به هر مکافاتي بود به تعميرگاه رسانده نوشين با زانتيايش نيما را به طرف خيابان آزادي برد . سرعتش را عمدا کم کرده تا بهتر يا بيشتر فرصت صحبت با نيما را داشته باشد . نيما علاقه اي براي حرف زدن نداشت و نوشين هم حرفي براي گفتن ..-راستي کجا تدريس مي کني ؟/؟-نيما اسم دو تا دبيرستان تو انقلاب و آزادي رو برد . -پس اوضاع حسابي روبراهه .-نه به رو براهي اوضاع شما . بر خورد سرد و خشک نيما نوشين را عصبي کرده بود . نيما سر انجام به مقصد رسيد.-مطمئني خسارت نمي خواي ؟/؟-جوابمو دو ساعت پيش بهت دادم .-باور کن چيزي ازم کم نميشه .-ميدونم از وضع زندگيت خبر دارم چيزي ازت کم نميشه ولي از من ميشه .ديگه نمي تونم سرمو بالا بگيرم. شخصيت من پيش خودم خرد ميشه . ديگه نمي تونم سرمو بالا بگيرم . من هيچوقت نمي تونستم اون زندگي اي رو که تو دنبالش بودي بهت بدم تف بر من که عاشقت شدم حالا ديگه نبايد از اين حرفا بزنم . تو شوهر داري و گناهه همونجوري که اون موقع ها هم دوست داشتنت گناه بود . مي دوني ؟/؟من مرد خوشبختيم چون مي بينم اوني که دوستش داشتم و عاشقش بودم تو ناز و نعمت و خوشبختيه . هيچي کم نداره ..اين را گفت و با صدايي بغض آلود دور شد . غرورش اجازه نداد که نوشين قطره اشکهايي را که بر گونه هايش جاري بود ببيند . نوشين با نگاهش او را بدرقه کرد . لحظاتي بعد سرش را بر فرمان اتومبيل گذاشت . ودقايقي چند به بدبختي خود انديشيد …ساعتي بعد که به خانه رسيده بود قبل از پياده شدن شيئي را بر روي صندلي بغلي خود ديد . نيما موبايلش را جا گذاشته بود . باشه فردا خودم ميرم مدرسه بهش ميدم . هنگام شب خواست که با موبايل خود به جايي زنگ بزند که هر چه گشت پيدايش نکرد . حدسش اين بود که نيما موبايلش را اشتباها با خود برده است . چون موبايل نيما در حال حاضر شارژنداشت او راحت تر و زودتر مي تونست تماس بگيره . اخلاق نيما را مي دانست . اصلا دوست نداشت مال مردم پيشش باشد .هر طوري بود آدرس گرفت و با وسيله اي کرايه اي خود را به در خانه نو شين رساند . از ساعتي پيش فرهاد به نوشين پيله کرده بود که تو چرا بدون اجازه من معشوقه مي گيري ؟//هر کاري که ميخواي صورت بدي بايد جلوي چشاي من باشه . نوشين هر چه ماجراي خود و نيما را ازروز اول تا همين امشب براي فرهاد تعريف مي کرد باز هم شوهرش حرف خود را مي زد . از بخت بد نوشين براي يکي دو دقيقه که به دستشويي رفته بود نيما در زده فرهاد در را باز کرد و شخصا تا دم در رفت و به زور و بر خلاف ميل نيما او را در رو در بايستي قرار داده تا به رسم ادب دعوت فرهاد مبادي آداب را بپذيرد . مرد خانه خو شحال بود از اين که طعمه امشبش را به تله انداخته است . زير لب هم طوري که فقط خودش بشنود با زمزمه متلک بار نو شين مي کرد ..زنيکه عوضي مي خواست سرم کلاه بذاره مي خواست کوس و کونشو حواله کنه من نفهمم مي خواست تنهايي حال کنه چيزي به من نماسه کور خونده عشق سابقش نيما خان همين جا جلوي چشام بايد جفت سوراخاشو بکنه تا به اين زنيکه حالي کنه نبايستي خلوتي خيانت کرد ..دقايقي بعد او و نيما رو بروي هم و بر روي مبل نشسته بودند و نو شين هم در آشپز خانه سرگرم فراهم کردن وسايل پذيرايي بود .-ببخشيد آقا نيما نوشين همه چيزو در مورد شما برام تعريف کرده الا اين که نگفته شما ازدواج کردين يا نه ؟/؟-هنوز قسمت نشد .-عجله هيچ فايده اي نداره از دوران مجرديت لذت ببر بعد آستيناتو بالا بزن . شنيدم که خيلي نو شينو دو ست داشتي . صورت نيما به رنگ ميت شده بود . به جاي اين که فرهاد احساس شرم کند او خجالت مي کشيد .-دو روز دنيا ارزشي نداره که آدم به خاطر يه سري مسائل تا آخر عمر افسوس بخوره اگه دو ست داشته باشي من امشب به اين حسرت و افسوس تو خاتمه ميدم . مي دونم نوشين هم بي ميل نيست فقط بايد همين جا انجامش بدين -ببخشيد آقا فرهاد منظورتو نو نمي فهمم .-من فکر مي کردم نو شين در اين مورد باهات صحبت کرده . ماشاءالله هزار ماشاءالله اون واسه خودش استاده کلي تجربه کسب کرده . خوب شد خودتو اسير نکردي جوون خوش تيپ و اهل حالي نشون ميدي تا حالا با زني هم بودي ؟/؟کلک !راستشو بگو خجالت نکش من هم جاي برادرت . مي دونم راستشو بگو امروز با زنم کجا رفته بودي ؟/؟خيلي بهت حال داد نه ؟/؟جاي من خالي صد دفعه بهش گفتم دو ر از چشم من دنبال خوشگذروني نرو . پنهان کاري نکن من که از خدامه خو شحال ميشم هم تو حالتو مي کني هم من يه ديدي مي زنم و حالشو مي برم .گاهي خوبه حرف گوش کنه بعضي وقتا هم که سرمو دور مي بينه زير آبي ميره . چيزي بهش نگي ها ناراحت ميشه خودم درستش مي کنم . خجالت نکش همين جا رو کاناپه راحت تري يا مي بريش تو اتاق خواب .؟/؟نيما که با شنيدن اين حرفا سر گيجه گرفته بود و باورش نمي شد که نو شين به زني هرزه و بي بند و بار تبديل شده باشد ناگهان از خود بي خود شده و با فرياد بي غيرت بي غيرت سيلي محکمي بر صورت فرهاد نواخت و به طرف در خرو جي رفت . اين سر و صدا نو شين را متوجه جريان ساخته به طرف نيما دويد -صبر کن تو ضيح بدم اشتباه بر داشت نکن اونجورام که تو فکر مي کني نيست . تو رو خدا صبر کن .نيما و نو شين مثل دو دونده به سمت در خروجي خانه رفتند .سرعت نيما بيشتر بوده و تازه زودتر هم فرار را شروع کرده بود .مثل برق و باد خود را از آنجا دور کرد تا ديگر در تيررس نگاه نوشين نباشد .چند تا کوچه آن طرف تر بر روي زمين نشسته سر در گريبان فرو برده اشک مي ريخت ..نوشين و فرهاد هم به شدت دعوا مي کردند -نيما با بقيه مردايي که تا به حال ديدي فرق مي کنه .به خدا تا به حال هيچ رابطه جنسي با هم نداشتيم . حتي بهم دست نزده . اون رو من حساب ويژه اي باز کرده بود . پيشش يه آدم با شخصيت بودم .-تو هميني که الان هستي تظاهر کردن هم فايده اي نداره . شايد هم فکر کردي مثل يک راهبه يا قديسي .-من هر چه هستم اين تو بودي که منو اين جوري بار آوردي .-عزيزم ناراحت نشو حالا بيا به کار خودمون برسيم . يک فيلم تهيه کردم که سه تا سياهپوست کير کلفتو با يک زن خوشگل سفيد پوست کار درست نشون ميده . لحظاتي بعد فيلم شروع شد نوشين مثل مسخ شده ها نگاهش به ال سي دي 42بود و دلش جايي ديگر . مي ديد که آن سه مرد گردن کلفت و قلچماق چگونه زن را تعقيب مي کنند ولي هر چند لحظه يک بار نيما را تصور مي کرد که آواره وويلان خيابانهاست .ا خلاقش را مي دانست . چشمش را به صفحه نمايش دوخت تا بلکه کمي از غم و غصه هايش را بکاهد . فيلم ماجراي سه مرد سياهپوست بود که در خانه اي ساحلي و بسيار مجلل مشغول رنگ زدن ديوار ها بودند به محض اين که شوهر زن از خانه بيرون رفت که ظاهرا به سر کار برود آنها هر يک وسايل و لوازم کار خود را رها کرده خود را به در نيمه باز حمامي که زن زيباي خانه در آن در حال استحمام بود مي رسانند .شيشه هاي حمام شيشه اي کاملا روشن بود وبه راحتي مي شد اندام سفيد و خوش تراش زن را ديد زد . در دست خود تراشي داشت و با ان مشغول تراشيدن پشم کوسش بود . پس از ان که کار کوس تراشي را به پايان رساند به ليف زدن خود پرداخت . دست و ليفش را به طور وسوسه انگيز بر روي اندام هوس انگيز خود مي کشيد . واين حرکتش وقتي که به قسمتهاي کوس و سينه مي رسيد مکث بيشتري داشت . نوع حرکت و حالت چشمهايش که به زحمت از دور مشخص بود نشان مي داد که زن نياز شديدي به مرد دارد .سياهان آماده شده بودند . هر چه به تن داشته در آورده فرمان حمله از سوي يکي از آنها صادر شد . زن وحشت کرده بود راه فراري نداشت . مثل زناي نجيب وطني دستش را براي يک آن جلوي کوسش گرفت تا نامحرم نبيند . مقاومت جز خستگي فايده اي نداشت فقط يکي از آن مردان براي غلبه بر او کافي بود . با اين حال سه نفري به جانش افتاده آنچنان مقاومتش را در هم شکستند که اين بار زن ول کن آنها نبود ..

کي درحال خوردن سينه هايش بود . يکي با کوسش حال مي کرد و ديگري هم با زبان سگي اش سوراخ کون زن را مي ليسيد . براي آن که راحت تر باشند سه تايي بلندش کرده او را به هال بردند و همانجابر روي زمين مشغول شدند . قسمتي از محوطه با فرشهايي که نقش و نگار ايراني داشت تزيين شده بود . سياهپوستان به نوبت و با خشونت کير خود را به دهان زن فرو مي کردند . طوري که بيچاره عقش مي گرفت . ظاهرا از ساک زدن بدش نمي آمد ولي نه با آن شيوه وحشيانه اي که آنان اعمال مي کردند . خودش بر روي يکي از سياهاني که کير کلفت تر به نظر مي رسيد و طاقباز بر روي زمين قرار گرفته بود دراز کشيد و با دستش کير او را به کوس خود هدايت کرد . ماشاءالله عجب کوسي بود با اين که ظاهر تنگي داشت نشون نمي داد که اين قدر جادار باشه . ترشحات سفيد نشون مي داد که با اين که در حال فيلم بازي کردنن ولي علاوه بر مرد زن هم فوق العاده لذت مي بره . زن از پشت و با دست اشاره اي به دو نفر ديگه کرده وازشون دعوت کرد که از وجودش لذت ببرن . نفردوم کيرشو وارد سوراخ کون زنه کرد و ظاهرا سوراخ کون هم قبلا تمرين زيادي داشت . چون بدون مقاومت وخيلي راحت کيرو تو خودش جا داد . اما زياد گشاد نشون نمي داد . نفر سوم هم کيرشو اين بار مثل آدما توي دهن زن کرده و با دستاش سينه هاي درشت و يکدستشومالش مي داد . صثحنه عجيبي بود . همه با هم ناله مي کردند و در اين ميان زن فرياد مي زد . نخستين کسي که طاقتشو از دست داده بود هموني بود که کيرش تو دهن زن قرار داشت . با لذت چشاشو بست و آبشو تو دهن زن خالي کرد . اون دوتاي پشتي هم وحشيانه اونو مي کردن. زن با صداي بلند به انگليسي فرياد مي زد فک فاک اوه ماي گاد . دقايقي بعد کاملا مشخص بود که راضي شده .. بعد دونفر ديگه هم آب خودشونو وارد کوس و کون زنه کرده که برگشت قسمتي از اين آب کاملا مشخص بود . هنوز بر نامه ادامه داشت .ا ين بار نفر زيري که جا خوش کرده بود در همان وضعيت ماند ونفري که کيرش توي کون بود کيرشو به کوس زن فرستاد نفر سوم هم که کيرش ساک زده شده بود کمي خودشو به بالاتر از باسن زن رسوند و کيرشو فرو کرد توي مقعدش . کير نفر زيري يا اول هم که سرجاي خودش قرار داشت . با اين حساب دوکير توي کوس و يک کير توي کون بودند . به اينجاي صحنه که رسيد فرهاد نگاهي به نو شين انداخت و گفت چطوره ؟/؟خوشت اومد ؟/؟دوست داري براي تنوع هم که شده ماهم برنامه اي مثل اينا داشته باشيم .؟/؟البته من فعلا نمي تونم سه تا سياهپوست گير بيارم با همون سه تا سفيد پوست قانع باش . بعدا سر فرصت از يه جايي پيدا مي کنم . نوشين اعتنايي به او نکرد و همچنان ساکت ماند .-اخماتو باز کن بخند چيزي که نشده . هنوز تو فکر اون جوون آس و پاسي ؟/؟خوب شد که خودتو بد بخت نکردي و زن اين آسمون جل نشدي. ببين جون من تو رو خدا بگو آره يه مجتمع ده واحدي از دستت مي پره ها .يک جاي خوب از ونک به بالاست . پشيمون مي شي ها . خودت ميدوني . نگي نگفتم ها ؟/؟..فيلم ادامه داشت واقعا چه بدن استانداردي داشت اين زنه . نوشين خود را با اين زن مقايسه مي کرد . درست است که در جوامع غرب بي بند و باري زياد است ولي نه تا اين حد که هر که از راه مي رسد خود را بفروشد تازه در ايران خودمان که بدتر است . لااقل در خارج براي زير 18 سال يک محدوديتهايي قائلند ولي در اينجا براي عربها دختر بچه صادر مي کنند . تازه بالاي 18سال را هم کسي مجبورشون نکرده که کوس و کونشو به حراج بذاره . در هر حال ان 3سياهپوست و آن زن زيبارو همه از خجالت هم در آمده و پس از ان که خانوم خوشگله رو بار ديگه به ار گاسم رسوندندو آب سرشار از ويتامين خودشونو تو بدنش خالي کردن چهارتايي همديگه رو بغل زده و چشماشونو بستن که مثلا خوابيديم ديگه حساب اونو نکردن که اگه شوهر اين زن برسه چه واويلايي ميشه ! آن شب که فرهاد اوضاه را ناجور مي ديد بهتر دانست که کاري به کار نو شين نداشته باشد . خود به تماشاي فيلمهاي سکسي ادامه داد و همسرش به رختخواب رفت . نوشين ارام اشک مي ريخت .ا حساس مي کرد که زندگي برايش ارزشي ندارد . با ان که عاشق نيما نبود ولي در اين روزها دوست داشت که نيما عاشقش باشد . شايد بدين وسيله مي خواست که شخصيت از دست رفته اش را بازيابي کند . مدام صحنه اي را مجسم مي کرد که نيما در حال گريختن از او بوده دقيقه اي بعد مثل جن در کوچه ها محو شده بود . نه مي توانست چيزي بخورد و نه مي توانست بخوابد . حوصله هيچ کاري را هم نداشت . فقط از خود و از زندگي بيزار شده بود . راستي او تاوان چه گناهي را پس مي داد؟/؟دل شکني نيما را ؟/؟عشق که زورکي نيست که خداوند به خاطر عدم علاقه کسي به ديگري اورا مجازات کند . آرام بخشي خورد وچشمانش را بست و در حالي که به نيما فکر مي کردبه خواب رفت . نوشين صبح روز بعد بلافاصله پس از بيرون رفتن فرهاد از خانه خارج شد .ا و ديگر صبر و تحمل نداشت . حتي يک تماس هم با دبيرستانهايي که نيما در آن تدريس مي کرد نگرفت تا ببيند که ايا امروز کلاس دارد يا نه . مثل ديوانه ها رانندگي مي کرد . عجله داشت . خيلي خوش شانس بودکه تصادف نکرد و خوش شانس تر اين که تير اولش به هدف خورد . نيما در همان دبيرستان اطراف ميدان انقلاب سرگرم تدريس بود و خوش شانسي سوم اين که وقتي هم رسيد که ساعت کلاس تمام شده و آن روز ديگر تدرسي نداشت . نيما به ديدن نو شين در دفتر مدرسه يکه خورده و براي اين که ديگران تغيير حالتش را نبينند مثل يک بچه مطيع همراه نو شين رفت . -تو رو خدا با من بيا بريم يه گوشه اي با هم حرف بزنيم .-من که با تو حرفي ندارم . همه حرفاتو شوهرت ديشب زده ديگه چيزي نمونده که من و تو به هم بگيم .-همين ؟/؟اين رسمشه ؟/؟-بنازم رو رو . اون موقع که عزب بودي دنبالت نبودم که بهت نظر بد داشته باشم حالا که شوهر کردي خودتو بهم حواله مي کني ؟/؟نبايد بگم ولي خيلي پستي ؟/؟نوشين سيلي محکمي بر گونه اش نواخت .-من کي خودمو بهت حواله کردم به حرفاي فرهاد چيکار داري ؟/؟نه نرو برگرد . بايد همه چي روشن شه .-من باهات کاري ندارم …ولي دلش طاقت نگرفت و در ماشين کنار نوشين نشست . شانس آورده بودند که در کوچه منتهي به خيابان اصلي کسي سيلي خوردن نيما رو نديده بود …نيما کنترل خود را از دست داده بود . سرش را به طرف بيرون مايل کرده و در حالي که بغض گلويش را گرفته بود گفت بزن از دست تو يکي سيلي نخورده بودم که اونم امروز خوردم از وقتي که يادمه زمونه به من سيلي زده . يه برادر داشتم بزرگتر از خودم بود . کمک پدرم بود . تابستونا مي رفت کمک پدر دستفروشم . غروبا که مي شد درسشو خوب مي خوند و بازم مي رفت کمکش . پدر کنار خيابون همه کاري مي کرد . شرافتمندانه کاسبي مي کرد . لبو مي فروخت . باقلاي پخته مي فروخت . کنار خيابون بساط پهن مي کرد تا خرجي زن و بچه اشو در بياره . يه روز داداشم منو موتور سوار مي کنه تا باهم بريم پيش پدر .يه ماشين از پشت بهمون مي زنه داداش با سر محکم مي خوره زمين و منم ميفتم روش . من 8سالم بود و اون 15سالش . سرش محکم مي خوره زمين . اون مي ميره و منم هيچيم نميشه . داداش رفت . اين اولين سيلي محکمي بود که زمونه بهم زد . چند وقت بعد پدرم دق کرد و مرد و مارو تنها گذاشت . هنوز 9سالم نشده بود . اينم دومين سيلي . ديگه از خدا چي بايد مي خواستم ؟/؟من بودم و مادر بيچاره ام . با يه خونه خشتي اجاره اي نزديکاي دروازه غار که پول اجاره اشو نداشتيم بديم . اوايل گاهي درو همسايه ها کمکي مي کردن ولي بعد يواش يواش يادشون رفت . بيچاره مادرم براي خرج تحصيلات و هزينه زندگي مجبور بود کار کنه بيشتر روزا فقط يه وعده غذا اونم ناهار مي خورد تا من بتونم بيشتر غذا بخورم . مگر اين که سر کار باشه و صاحب کار يه لقمه اي بهش بده . عيد که مي شد غصه ام مي شد . هر چند ما تو پايين شهر بوديم ولي بيشتر بچه ها بعد از عيد با لباس نو ميومدن مدرسه ولي من با همون لباساي وصله پينه زده ميومدم .ا گه يه صاحب کاري لباساي دسته دوم سوم بچه هاشو که اندازه من بود به مادرم مي داد که بياره خونه نگهش مي داشتم تا واسه عيد بپوشم . چون فقير بوديم اين چند تا فاميلي هم که داشتيم به ما سر نمي زدند . شده بوديم مثل آدماي تارک دنيا . مادرم به خاطر من شوهرنکرد . خيلي زود خودشو پير و فرسوده کرد . فقط به خاطر من ….نجابت خودشو حفظ کرد ..

انواع و اقسام دردها سراغش اومد ولي به خاطر من تحمل کرد . نوشين ديگر نمي توانست رانندگي کند به کوچه اي رفت و ماشين را در گوشه اي خلوت نگه داشت …واسه اين که پول برقمون زياد نشه شبا مي رفتم زير تير چراغ برق درس مي خوندم . فصل بهارو مشکلي نداشتم ولي زمستونا هر موقع بارون ميومد نمي تونستم خوب درس بخونم مادرم حرفي نمي زد ولي من خودم ملاحظه مي کردم . همون موقعهايي بود که تو توي پرقو خوابيده بودي و ما تو اتاقي که از سقفش آب چکه مي کرد شب رو صبح مي کرديم . در اين جا صدايش را بالا برد و برسر نوشين فرياد کشيد -ميدوني چيه ؟/؟ما زير اون سقف درب و داغون شبي چند بار اين ور و اون ور مي کرديم راستش اونقدر ظرف و ديگ نداشتيم که زير هر چکه اي بذاريم تازه نصفه شبي بايد بيدار مي شديم و کاسه هاي آبو خالي مي کرديم . تو اين مشکلاتو نداشتي . نمي دوني چي ميگم . کمي آرام تر شد و به حرفش ادامه داد . شايد تو فيلما ديده باشي هر چي باشه فيلمه . سرتو دردآوردم . خلاصه کنم . درسامو خوندم . زياد نخوندم يعني نتونستم خوب بخونم وگرنه راحت پزشکي قبول مي شدم . بازم خدارو شکر . روزي که دانشگاه قبول شدم انگاري دنيارو به مادرم داده باشن تا چند روز از خوشحالي يک دفعه گريه اش مي گرفت . ديگه از زمين و زمان شکايتي نداشت . ديگه به بخت بد خويش لعنت نمي فرستاد . منم رفتم دانشگاه يه پيکان قراضه انداختم زيرپام وهمون موقع ها که تو تو خونه ات نشسته بودي و ضبط استريو آخرين مدلتو روشن مي کردي و تفريحانه درس مي خوندي منم داشتن مسافر کشي مي کردم . به تو غبطه نمي خورم حسودي هم نمي کنم . شايد خواست خدا اين بوده . کاش هرگز نمي ديدمت . کاش تو اين دانشگاه قبول نمي شدم !ديگه شب و روز و خواب و خوراک نداشتم . هنوزم نميدونم چرا عاشقت شدم .ا حساس کردم که ميتوني برام بهترين باشي . داشتم خودمو گول مي زدم . من و تودو دنياي متفاوت از هم داشتيم . من تو روياهام مي ديدم که تو عاشق من شده با زندگي بخور و نمير من ساخته اي . از اين خيالات لبخند به لبم ميومد وچه شبها که با اين روياها راحت مي خوابيدم . براي خودم اميد وآرزو داشتم . نمي شد ازت انتظار داشت که اايثارگري کني . نه نمي شد . منم ازت گله اي نداشته قبول کردم که وصال تو رويايي بيش نبوده . اما مي دونستم تا ابد همان طور که برات نوشتم عشقت در قلب من از بين نمي ره . زجر مي کشيدم که در بغل يک نفر ديگه باشي ولي خودخواهي رو کنار گذاشته و با خودم گفتم اگه واقعا دوستش دارم بايد خوشبختي و سعادتشوبخوام . بااين حرفا خودمو قانع کردم ولي واقعيتش اينه که عقده فقر و حقارت هنوز در من وجود داشت . تو رفتي و منو با دنيايي از عشق و نا اميدي تنها گذاشتي . تو بدون اين که بخواي در حق من ظلم کردي . فکر مي کردم در عشق من عذابي بالاتر از اين نبوده که به من جواب رد بدي . ولي امروز مي بينم اوني که يه روزي براش مي مردم براش فرقي نمي کنه که تو بغل کي باشه .-بسه نيما بس کن من ديگه طاقت شنيدن حرفاي تو رو ندارم .ا ين قدر يک طرفه به قاضي نرو اگه واقعا ادعا مي کني که مسلموني بايد به حرفام گوش کني او از سير تا پياز ماجراي خود با فرهاد را براي نيما شرح داد منتهي از تعداد کساني که با او بودند آمار دقيقي نداده و در اين مورد سانسور زيادي کرده بود . -من نميخوام و نميخواستم يک زن هرزه باشم -هيشکي نميخواد يک زن بد و فاسد باشه حالا فهميدي که زناي فاسد هم خدايي دارن ؟/؟فکر کردي براشون لذت بخشه که هر شب تو بغل يکي بخوابن ؟/؟وصداشون هم در نياد ؟/؟مي بيني يکي از خونه شون فرار مي کنه يکي از دست ظلم نامادري يا نا پدري در ميره يکي شوهرش بهش خرجي نميده يکي هم چون شوهر نداره براي تامين هزينه هاي زندگي خودش و بچه هاش به تن فروشي تن ميده . اونا هم واسه خودشون خدايي دارن . از جايي ديگه نيومدن . شخصيت دارن .ا نسانن . نبايد از جامعه طردشون کرد . فکر کردي اونا دوست ندارن زندگي آرومي داشته باشن ؟/؟يه شوهري بالاي سرشون باشه ؟/؟مثل يه خانوم نجيب زندگي کنن ؟/؟چرا ما نبايد اونا رو دو ست داشته باشيم ؟/؟چرا نبايد کمکشون کنيم ؟/؟ميدوني همه اين حرفا رو براي اين زدم که فرق خودت با اين زنا رو بفهمي . نميشه محکومشون کرد . بعضي ها تحملشون کمه همه که مثل مادرم نميشن . اما تو در نهايت رفاه و آسايش دست به اين کار زدي . مي زدي تو دهن شوهرت ازش جدا مي شدي باهاش مقابله مي کردي !-راست ميگي من اشتباه کردم . پاک گيج شده بودم . نمي دونستم چيکار کنم -حيف از اون عشق و علاقه اي که بهت داشتم .-يعني حالا ديگه نداري ؟/؟-برات چه فرقي مي کنه .ا ون موقع که ديوونه ات بودم چه تاج گلي به سرم زدي که حالا که از دستت ديوونه شدم ميخواي بزني .؟/؟!-يعني تو ديگه دوستم نداري ؟/؟-برات چه فرقي مي کنه . مگه تو هيچوقت دوستم داشتي ؟/؟مگه تو به من اهميت مي دادي ؟/؟-ولي من هيچوقت بهت نگفتم که تا آخر عمرم دوستت دارم . خوشبختي تو خوشبختي من و بدبختي تو بد بختي منه . حالا ميخواي تنهام بذاري ؟/؟-مگه ما تا حالا باهم بوديم که بخوام تنهات بذارم ؟/؟-خيلي بيرحم و سنگدل شدي . -کار دنيا رو ببين کي به کي ميگه سنگدل . تو يک زن شوهر داري از نظر اخلاقي هم خوب نيست که زياد با تو باشم -به عنوان يک دوست اين جور باهام برخورد نکن . من نميخوام پست باشم .-ولي ميدونم بازم امشب ميري بغل يکي ديگه مي خوابي .-نيما به من نگاه کن !اين تويي که داري با من اين جوري حرف مي زني ؟/؟-آره نوشين اين منم . هيچ فرقي نکردم ولي اين تويي که با خودت اين طور رفتار مي کني . تا خودت نخواي به خودت کمک کني از من کاري ساخته نيست . برو ببين امشب مي توني خودتو از بغل نامحرم کنار بکشي ؟/؟-نوشين شماره موبايل نيما را از او گرفت . براي کاري به اين شماره نياز داشت . در حالي که مي گريست به نيما گفت فکر کردي من از اون هرزه هام که هر شب تو بغل يکي باشم ؟/؟نيما پوزخندي زد و گفت پس از کدوم مدل هرزه هاهستي ؟/؟يک شب در ميوني ؟/؟هر وقت نامحرمي اومد طرفتو خودتو کنار کشيدي اون وقت مي توني به خودت ببالي که داري نجيب ميشي فعلا خودت قبول کردي که هرزه اي . اين بار نوشين با پشت دست سيلي ديگري بر صورت نيما نواخت . نيما از ماشين پياده شد . آرام آرام و با طمانينه قدم بر مي داشت مي دانست که کمي تند با نوشين بر خورد کرده ولي انتظار داشت که حداقل اين شهامت را داشته باشد که به خواسته هاي شوهرش تن ندهد . نو شين هم از اين کارش پشيمان شده بود او هم احساس مي کرد که رفتار بدي با نيما داشته است . راه خانه را در پيش گرفت . رفته بود اوضاع را بهتر کند بدتر شده بود . به شدت اقسرده شده بود . انگيزه اي براي زندگي نداشت .ا ين جمله نيما مدام در ذهنش مرور مي شد هر وقت نامحرمي اومد طرفتو خودتو کنار کشيدي اون وقت مي توني به خودت ببالي . فرهاد به ديدن نو شين گل از گلش شکافت و گفت عزيزم کجايي يالله خودتو ترو تميز کن که امشب مي خوام ده واحد آپارتمانو به نامت کنم . خيلي بد کير هستن . من هنوز سندارو به اسمت نکردم . فعلا دو ميليارد برات چک مي نويسم اگه دوست داشته باشي با آپارتمانها عوض مي کني . اين کارو براي اين کردم که يه وقت خيال نکني ميخوام سرت کلاه بذارم . من رو قولم هستم . نو شين هاج وواج به او نگاه مي کرد . طوري از دو ميليارد صحبت مي کرد که انگار براش حکم يه دسته سبزي رو داره . براي نوشين ديگر ثروتهاي دنيا ارزشي نداشتند -قراره سه مرد کير کلفت بيان اينجا .تا دوساعت ديگه ميرسن . حواست جفت باشه .اگه تونستي جفت کيرو بفرستي تو کوست يک پاداش ويژه پيش من محل داري . واگه کار سخت تري انجام بدي و جفت کيرو وارد سوراخ کونت کني پاداش بزرگتري به تو خواهم داد . ناقلا يواش يواش داري ازمن پولدارتر ميشي .-با من کاري نداشته باش تا خودمو آماده کنم .-چشم عزيزم فقط عجله کن …نوشين به اتاق خواب رفت . در را از داخل قفل کرد . با خود خيلي کلنجار رفت . هرطوري شده بايد به نيما نشون بدم که نميخوام هرزه باشم . اراده دارم ديگر تحمل کير هاي حرام را نداشت . حس عجيبي در او به وجود آمده بود که نمي دانست چيست . او مانند قطب منفي آهن ربايي بود که به قطب مثبتي به نام نيما گرايش پيدا کرده بود . احساس کرد که بدون آن که از پيش بخواهد يا بداند دوستش دارد . به نظر او نيما او را رانده بود . احساس پستي و هرزگي مي کرد . دوست داشت بميرد حس مي کرد بيشتر از يک دوست دوستش دارد . حس مي کرد بدون لبخند و نگاه او بدون دلگرميهايش نمي تواند زندگي کند . ديگر يک ثانيه هم حاضر نبود به خواسته هاي نامشروع شوهرش تن دردهد . اگر آن سه نفر بخوان به زور به من تجاوز کنن من با چه رويي مي تونم نگامو به نگا ه نيما بدوزم ؟/؟تازه يک زن هرجايي مثل من چه حقي داره که عاشق بشه ؟/؟وقتي که کلمه عاشق را در ذهنش مرورکرد تازه متوجه شد که چه بلايي بر سرش اومده.

اوعاشق شده بود .. عاشق نيما ولي ديگر فايده اي نداشت . به ياد اين کلام نيما افتاده بود …تا عاشق نشوي نمي داني که عشق چيست . او عاشق شده بود .ا ما به نظرش عمرش ديگر کفاف نمي داد که معناي عشق را درک کند . او تصميمش را گرفته بود . مرگ را بر اين زندگي ننگين تر جيح مي داد . به آشپز خانه رفته با تنگ بزرگي از آب و جعبه و قرص و دارو به اتاق برگشت . قرصها زياد نبودند . شصت هفتاد تايي مي شدند. اين دم آخري ديگر ليوان هم نمي خواست . نيمي از قرص ها را که خورده بود براي فاطمه زنگ زد .-الو فاطمه جان تو که ميدوني چه بلايي سرم اومده و شوهرم باهام چيکار کرده يه شماره موبايل بهت ميدم امشب يا صبح بهش زنگ مي زني و از طرف من بهش ميگي نوشين ديگه هيچوقت خودشو تسليم کسي نمي کنه . خيالش راحت باشه . اينم بهش بگو که خيلي دوسش دارم . عاشقشم به خاطر تمام عذابهايي که تا حالا بهش دادم ازش تقاضاي بخشش دارم .-کجا داري ميري ؟/؟مگه ميخواي بري امريکا ؟/؟-خيلي دورتر از امريکا صبر کن تا چند لحظه ديگه خودت متوجه ميشي . شماره تلفن را به فاطمه داد وبعد هم گفت اين ملک و املاک و پول و پله و هرچي از من به پدر و مادرم مي رسه از طرف من به اونا سفارش کن صرف يتيما و زناي بدنام و هر کار خير ديگه اي که صلاح مي دونن بکنن فقط اگه کسي نفهيده که چرا خودکشي کردم تو هم چيزي نگو -ديوونه شدي دختر ؟/؟-اگه دوست و يار بدي برات بودم منو ببخش تو مثل يک خواهر بهم نزديک بودي . منو ببخش به پدر و مادرم هم بگو خيلي دوستشون دارم يادت نره به نيما هم بگو بالاخره عاشقش شدم .ا ز وقتي هم که عاشقش شدم ديگه خودمو نفروختم . من اصلا بهش خيانت نکردم . من ميخوام بميرم . نيما پسر خوبيه . پاک و با ايمونه مثل خودت . بهم مياين . اگه مي توني دوستش داشته باشي تنهاش نذار روح من خوشحال ميشه که خوشحالي اونو ببينه . آدم بايد خوبي کسي رو که دوست داره بخواد من اينو از نيما ياد گرفتم …..تلفن خانه را قطع کرده بود . موبايلش راهم خاموش کردو در حالي که سرش گيج مي رفت سي چهل قرص ديگر راهم بلعيد .ساعتي بعد فرهاد هرچه به در اتاق مي کوبيد پاسخي نمي شنيد . در همين اوضاع و احوال زنگ در خانه به صدا در آمد .. نيما و فاطمه و پدر و مادر نوشين سراسيمه وارد شدند .ن يما معطل نکرد و با لگد به سمت در اتاق خواب رفت . فايده اي نداشت فرهاد که تازه دوزاريش افتاده بود از گوشه حياط کلنگي آورد و به جان در افتاد وارد اتاق خواب شدند . جسد نوشين در گوشه اي افتاده بود . پدر و مادر نوشين نيما و فاطمه اشک مي ريختند . فرهاد از اين ناراحت بود که چرا همسرش با اين حرکت احمقانه عيش اورا کور کرده است . سريع به مردان کير کلفت زنگ زد که احتمالا زنش مرده و برنامه بهم خورده است .. سريعا به اورژانسي درهمان نزديکي تلفن زده و حدود نيمساعت بعد نوشين يخ زده با چهره اي به رنگ ميت بر تخت بيمارستان قرار داشت . شلنگ نازکي از راه گلو ومري نوشين وارد معده اش کرده و شستشويش مي دادند . سعي داشتند به هر نحوي که شده اثر سم در بدنش را به حداقل برشانند . پزشک معالج با اين که به خانواده اميد واري مي داد ولي نگراني و نوميدي را مي شد در چه ره اش خواند -من بايد بدونم دختر شما از چه قرصهايي استفاده کرده . اصغر اقا پدر نو شين اشاره اي به فرهاد کرد -شما بايد بهتر بدونين .-از کجا بدونم ما خونه زياد قرص نداشتيم يه سري قرصهاي سرما خوردگي قرص اعصاب آنتي بيوتيک وچند مدل قرص معده بود که اين آخري رو مرتب قبل و بعد از غذا مي خوردم . دکتر گفت خدا کنه همين طور که ميگي باشه هر چند هر قرص اگه زياد مصرف بشه مسموميت مياره ولي اين داروهايي که شما ميگيد اثرات خنثي کننده اي هم داشته و اگه ساده تر بگم اين که ممکنه تا حدود زيادي اثر همو خنثي کرده باشند و شانس بيمار براي نجات خيلي بيشتر بشه .اقدس خانوم با شنيدن اين حرفها کمي آرام گرفت و با شدت کمتري اشک مي ريخت . با اين که مي دانستند نوشين خودکشي کرده ولي فرهاد را مقصر دانسته او را مورد انتقاد شديد قرار مي دادند . نيما تنها بر روي نيمکتي در سالن بيمارستان نشسته بود و به آ خرين ديدار خود و نوشين و کلماتي که بين انان رد و بدل شده بود فکر مي کرد .اگه اون طوريش بشه من هيچوقت خودمو نمي بخشم . فاطمه آخرين پيامهاي نوشين را به او رسانده بود . فقط بابت توصيه دوستش درمورد نيما چيزي به او نگفته بود . چون اصلا جا و شرايط اين صحبتها نبود . نيما به وحشت افتاده بود . يعني زمانه مي خواست سيلي ديگري به او بزند ؟/؟کسي را که با تمام وجود دوست مي داشت از او بگيرد ؟/؟يعني نوشين يک شبه عاشقش شده بود ؟/؟هر چند از اين بابت احساس غرور و آرامش مي کرد ولي مي دانست اگر نوشين زنده هم بماند در اين شرايط عشقي نافرجام خواهند داشت . او يک زن شوهر دار بود . هر چند اين برايش يک رويا بود که روزي نوشين عاشقش شود ولي اظهار عشق به يک زن شوهر دار گناهي نا بخشودني بود . هر چند نمي شد فرهاد رواني را يک شوهر دانست ولي بالاخره اسمش روي نو شين بود . در هر حال از اين افکار بيرون امد . آنچه برايش اولويت داشت سلامتي کسي بود که مي خواست به اونيما ثابت کند که دست از گذشته ذلت بارش برداشته است …حضور نيما در اين جريانات باعث تعجب اصغر اقا و اقدس خانوم شده بود اما فاطمه به نوعي قضيه را ماست مالي کرد . نوشين همچنان بيهوش بود فشارش به پايين ترين حد رسيده بود . همه دست به دعا بودند . خواب به چشمان کسي راه نمي يافت . بي خيال تر از همه فرهاد بود که با خود حساب و کتاب مي کرد اگر نوشين بميرد اين بار با زني ازدواج کند که همراه و همگام با شوهرش بوده و با منت حال ندهد …سر انجام دعاهاي دردمندان مستجاب شده خطر مرگ از بيخ گوش نوشين گذشت هرچند بهوش نيومده بود . دکتر به آنها گفت که انتظار نداشته باشند که به همين زوديها وضعيت عادي خود را پيدا کند . هنوز نمي توان فشار وارده بر معده را ارزيابي کرد و حداقل چند ماه و شايد هم تا اخر عمر بايد غذاهاي سبک و اب پز بخورد . سر فرصت هم بايد از معده اش عکسبرداري شود تا عوارض احتمالي اين حرکت مشخص گردد . چند ساعت بعد نوشين ارام آرام چشمانش را باز کرد . خود را بر تخت بيمارستان و سرم بر دست مي ديد . چشمانش همه جا را تار مي ديدند . چند دقيقه اي گذشت تا به يادش آمد که با خود چه کرده است . چون کسي جرات آن را نداشت که پيش اوو از خود کشي بگويد . پدر و مادر بالاي سرش بودند . فرهاد و فاطمه هم به نوبت به ملاقاتش آمدند . از دست فرهاد به شدت عصباني بود . هر چه فرهاد نازش را بيشتر مي کشيد بيشتر عصبي مي شد -برو گمشو اينقدر چرند نگو تو از دوست داشتن چي مي دوني بي غيرت . کاش حفظ آبرو برام مهم نبود و پيش همه رسوات مي کردم اگه يک لحظه ديگه اينجا بموني قيد همه چيزو مي زنم و به همه ميگم چه آدم پستي هستي …فرهاد که انتظار اين بر خورد را از نوشين نداشت فرار را بر قرار ترجيح داد و گريخت . نوشين از فاطمه خواست که ترتيبي دهد که او و نيما يکديکر را ملاقات کنند .-در اين وضعيتي که بابا مامانت اينجان درست نيست فکراي بد مي کنن . بذار من امشب يه جوري رديفش مي کنم . البته نيما يک بار براي لحظه اي کوتاه جهت ديدن نوشين به اتاقش رفته بود . زماني که اصغر اقا براي تهيه دارو به داروخانه بيمارستان رفته و اقدس خانم هم رفته بود تا دکتر معالج دخترش را ببيند . نيما عشق خود را بر روي تخت خفته مي ديد .صورتش لاغر و نحيف شده دور چشمانش گود افتاده سياه و کبود شده بود . سزيع از آنجا دور شد …نوشين براي ديدن نيما بي تابي مي کرد . راستش خوشحال بود از اين که زنده مانده و مي توانست به عشقش بگويد که عاشق اوست . هر چند که از همين حالا از پاسخ و عکس العمل نيما حرصش مي گرفت که خواه نا خواه به او مي گفت عزيزم تو يک زن شوهر داري درسته که شوهرت بده ولي با اين حال بايد رعايت کني . شب هنگام هر چه اقدس خانوم خواست به عنوان همراه نو شين در بيمارستان بماند فاطمه نذاشت -اقدس خانوم شما از ديشب تا حالا نخوابيدي من امروز چند ساعتي استراحت کردم خدارو شکر حال نو شين بهتره تازه با اين دست و پا و دردي که داري چطور مي توني کمک حال دخترت باشي ؟/؟بهتره امشبو من اينجا بمونم ..اين جوري کلک اقدس خانم هم کنده شد . حالا موندبودن اين پرستارا که هر دقيقه و ثانيه عذر نيما را مي خواستند که عاقبت فاطمه مجبور شد او را به عنوان شوهر خود معرفي نمايد تا براي ساعتي هم که شده دست از سرش بردارند . جو که کمي آرام شده بود فاطمه اشاره اي به سيلي خورده روزگار کرد و گفت اقا نيما فقط براي چند دقيقه …زياد معطلش نکن من حريف اين پرستارا نمي تونم بشم مشکوک ميشن که زن دم در وايساده و شوهر ه با دوست همسرش خلوت کرده . فاطمه مهربان آنقدر حاليش بود که مي دانست ان دو پرنده عاشق نياز به تنهايي دارند .

نوشين براي اولين بار بود که پس از هوشياري لبخند مي زد و هم اوبود که سکوت را شکست .-حالا فهميدي که چقدر دوستت دارم .؟/؟فهميدي که چقدر عاشقتم ؟/؟متوجه شدي که حتي حاضرم برات بميرم ؟/؟دست نيما را در دستان خود گرفت . نيما سکوت کرده باورش نمي شد. هر چند از فاطمه شنيده بود که نوشين عاشقش شده ولي اظهار مستقيم آن از زبان نوشين لذت ديگري داشت . با همه شادي و هيجانش باز هم در اين انديشه بود که نوشين اسير ديگريست . ا ما وضعيت اورا که بر روي تخت بيمارستان مي ديد دلش نيومد که از واقعيت بگويد . دلش نيامد به او بگويد حکم پرنده اي را دارد که با بالهاي شکسته در آسمان عشق پرواز مي کند . پرنده اي که هر لحظه امکان دارد سقوط کند .ا ما قدرت عشق او را در اوج نگه داشته . ولي به چه مي تواند اميد وار باشد .//؟چرا خود را فريب دهد ؟/؟دست گرم نيما اسير دستان سرد نو شين شده بود . نيما گرمي عشق را در دستان سردش احساس مي نمود . دوست داشت حداقل پيشانيش را ببوسد . دوست داشت به او بگويد که دوستت دارم . دوست داشت که به او بگويد که ديوانه اوست . عاشق اوست برايش مي ميرد -چرا ساکتي ؟/؟فکر مي کني بعد از چند سال هنوز نشناختمت ؟/؟هر چي تو دلته من از چشات مي خونم . فکر مي کني واسه چي عاشقت شدم ؟/؟واسه همين سادگيهات . واسه يکرنگي و پاکيت . واسه قلب مهربونت . واسه هر چي خوبي که تو دنياست و تو داريش . واسه گذشتت . واسه اين که آدما رو درک مي کني واسه اين که واسه انگلهاي بي ارزشي مثل من ارزش قائلي ….در اين جا نيما دستش را بر روي دهن نوشين قرار داد تا ديگر ادامه ندهد . لحظه اي بعد مجبور شد با دست ديگرش اشکهاي عشقش را پاک کند . دريافت که بيمار عشق او نياز شديدي به محبتش دارد . خدايا مرا ببخش . اوهم با تمام وجود نوشين را مي پرستيد . براي آرامش او لب به سخن گشود .-تو که ميدوني من چقدر ديوونتم . کاري به اين بلاهايي که سر خودت آوردي ندارم همونجوري که قديما دوستت داشتم شايدم بيشتر دوستت دارم ..زبونم لال اگه مي مردي منم مي مردم . درکم کن من دارم با سايه تو زندگي مي کنم سايه تو . همين برام از يه دنيا بيشتر مي ارزه مخصوصا الان که فهميدم تو هم دوستم داري . دوستت دارم دوستت دارم تو که از نگام مي خوني تو که همه چي رو ميدوني خدايا به من بگو دوست داشتن گناهه //؟ولي …؟/؟ولي ؟/؟-ولي چي ؟/؟حرفتو نخور ميدونم چي مي خواستي بگي . من شوهردارم . لجمو در مياري اين بار او دستش را به صورت نيما رساند و اشکهايش را پاک کرد ناراحت نباش اگه علي ساربونه ميدونه شترو کجا بخوابونه . همه چي رو درست مي کنم . به خداامکان نداره که ازاين پس جزتو با مرد ديگه اي باشم . حاضرم بميرم و دست مرد ديگه اي جز تو به تنم نرسه . اينو بهت قول ميدم . مطمئن باش . ديگه هيشکي و هيچي جز مرگ نمي تونه مارو از هم جدا کنه . نيما تو به من اميد دادي تو به من زندگي دادي تو کاري کردي که من خودمو باور کنم سعي کن اين زندگي رو از من نگيري تنهام نذار من بدون تو مي ميرم چه بخواي چه نخواي من بي تو مي ميرم .-حالا هردوتامون عاشقيم . راحت تر مي تونيم عشقو بشناسيم . ولي باشه حالت خوب که شد بعدا بيشتر باهم صحبت مي کنيم . حالا بايد مثل يک دختر خوب استراحت کني و به چيزاي خوب فکر کني .-من فقط به تو فکر مي کنم .-منم همين طور دوستت دارم …آن شب نوشين با ارامش واميدواري بسياربه خواب رفت دوست نداشت لذت آن ديدار باشکوه را با تلخي ديدارهايي که نيما همش از شوهر داشتنش مي گفت ازبين ببرد بايد زودتر دست به کار مي شد و تقاضاي طلاق مي کرد . حاضر بود مهرش را ببخشد . حتي در نهايت حاضر بود که تمام اسرار زندگيش را فاش گرداند که از دست فرهاد خلاص شود .آماده کردن اذهان خانواده و بستگان دشوار مي نمود . اکثر آنها همانند نوشين قبلي ظاهر بين بودند . . يکي دو روز گذشت . نوشين از بستر بيماري برخاست و به خانه رفت . پزشک حداقل تا يک ماه دستور مراقبت شديد از نو شين را داده بود . چه از لحاظ جسمي و چه از نظر روحي . فرهاد هم که وضعيت را اين گونه ديده بود بهانه اي آورد و گفت که براي کارهاي تجاري و اقتصاديش مجبور است که يک ماهي را به امريکا برود . چون فکر مي کرد تا يک ماه ديگر قادر نخواهد بود از نوشين سوءاستفاده نمايد و نمي خواست وقت تلف کند . نوشين فرصت نيافت که تقاضاي طلاق را تنظيم کرده اما آن را به بعد از بازگشت فرهاد موکول نمود . هر چند مي توانست خواسته ودادخواست و مقدمات در خواستش را به دادگاه ارائه نمايد . طبق معمول فاطمه مراقب نوشين بود . و نيما هم هر روز چند ساعتي در کنارشان بود . گاه فاطمه را روانه خانه اش مي کردند و وخود به گشت و گذار مي پرداختند . نيما مصر بود که نبايد رابطه شان به حدي برسد که مجبور به گناهي نا بخشودني شوند . هر چند نوشين دوست داشت جسم و روح خود را با همه وجودش تسليم نيما نمايد . ولي عاشق همين خصلتهاي مردانه او بوده و درکش مي کرد . شايد تا يک ماه ديگر همه چيز درست مي شد . هر روز بيش از گذشته پي مي برد که چقدر وابسته اوست . حتي بدون نيما نفس کشيدن هم برايش دشوار بود . با هم به پارک مي رفتند به شهر بازي به رستوران به سينما به تئاتر..اما دريغ از يک بوسه خشک و خالي که حسرت آن به دل نو شين مانده بود . با همه اين گردشها ميعادگاه آنها بيشتر جاي دنجي بالاتر از ميدان ونک بود بر روي نيمکتي در پياده رويي مشرف به پل يا گذر هوايي مي نشستند . روبرويشان درختي تنومند وقديمي بودکه از زير آن نهري زلال و شفاف مي گذشت معلوم نبود سرچشمه آب کجاست . پشتشان ديوارومحوطه اي سرسبز بود . هيچوقت کنجکاونشده بودند که ببينند اين محوطه کجاست . حداکثر پيشروي آنان اين بود که دست در دست هم ساعتها مي نشستند و درددل مي کردند . کمي آن طرف تر هياهو بود و همهمه و روبرويشان اتومبيلها مثل جت از اتو بان رد مي شدند . معلوم نبود که چرا کسي به مسير اين عاشق و معشوق نمي آيد . از عشق از گذشته از ديروز امروز و فردا مي گفتند . نوشين اين موضوع را که مي خواهد از شوهرش جدا شود با نيما در ميان گذاشته بود -کار سختيه به اين سادگيها ول کنت نيست .-حاضرم پيش خونواده و دادگاه رسوابشم حقيقتو بگم و خودمو خلاص کنم فقط تو بايد منو بخواي که مي خواي اين از هر چيزي تو دنيا برام مهمتره . و بار ديگر دست خود را بر روي دست نيما گذاشت وآرام نوازشش کرد .-نيماي قشنگم خسته شدم از بس مثل مرتاضاي هندي رياضت کشيدم . تلافي همه اينارويکي دوماه ديگه سرت در ميارم -فکر مي کني من خيلي چيزا دلم نميخواد ؟/؟فکر مي کني من از خيلي چيزا چشم پوشي نمي کنم ؟/؟خب مثلا چي ؟/؟..صورت نيما از خجالت گل انداخته ومثل لبوسرخ شده بود عاقبت لب به سخن گشود و گفت چوداني و پرسي سوالت خطاست -حالا من خطاکار دوست دارم از زبون خودت بشنوم . از قديم گفتن وصف العيش نصف العيش . حالا نيما جون ما يه نصفه هم محل نداريم ؟/؟چقدر سر به سرم ميذاري -خوشم مياد تو منو اذيت مي کني هي شوهر شوهر ميگي خوبه ؟/؟-مگه غير از اينه تو اگه منو دوست داشتي با من ازدواج مي کردي …اين دفعه زد به جاي حساس نو شين و بالاخره کفريش کرد تا دست از سرش برداره .ا لبته چون دست زن به جايي بند نبود يه نيشگون درست و حسابي از لب نيما گرفت تا به خاطر متلک گويي تنبيهش کرده باشه . هم اين که حالي برده باشه …يک ماه گذشت فرهاد از سفر برگشت

انتظار داشت که با استقبال شديد نو شين مواجه بشه ولي با تقاضاي طلاق و رفتار سردش رو برو شد . اصلا تصور چنين حرکتي رو از طرف همسرش نداشت . فکر مي کرد گذشت زمان همه چي رو به نفع اون تغيير ميده . ولي اشتباه مي کرد .-از خونه من برو بيرون . حق نداري پاتو اينجا بذاري .-حرفي ندارم ميرم اما يه خونه ديگه مي گيرم به اسم خودم . خودم کردم که لعنت بر خودم باد اگه به خونه اي که به اسم منه نياي عدم تمکين مي گيرم و حسابتو مي رسم .-هر غلطي که دوست داري بکن . من به تمام بلاهايي که سرم آوردي اعتراف مي کنم . ازت آزمايش مي گيرن . نمي توني انکار کني که يک ديونه رواني نيستي . قانون همه چي رو مشخص مي کنه .-چيه اينآقا نيما زير پات نشسته ؟/؟فرهاد رفت و ماجرا را با خانواده زنش در ميان گذاشت که ايهاالناس چه نشسته ايد زير سر همسرم بلند شده معشوقه گرفته تقاضاي طلاق کرده است . جايي نبود که آبروشو نبرده باشه . نوشين خونسردي خود را حفظ کرده به خاطر عشق به نيما سکوت کرده بود . مي دانست که در اين دعوي پيروز خواهد شد . چون اگر غير اين بود فرهاد که اهل دردسر نبود و اين قدر به تکاپو نمي اغتاد .-من هر دوتانو مي کشم اول تو زن جنده و هرزه رو توي کثافت و آشغالو که ميري به همه ميدي طلبکار هم هستي؟/؟اول تو رو مي کشم بعد اون پسره لاتو که تو رو از من گرفته . فکر کردي به همين راحتي دست از سرت ور مي دارم ؟/؟سي چهل ميليارد سرمايه منو بگيري و غزل خداحافظي رو بخوني ؟/؟هرکس که جريانو نمي دو نست نو شينو مورد شماتت قرار مي داد همه جا هو افتاده بود که اين زن به خاطر عشق جديدش از شوهر با شخصيت خود تقاضاي طلاق کرده حتي جريان خودکشي را به نيما نسبت داده اونو مسبب اصلي اين اقدام نو شين مي دونستند . نو شين و نيما تمام اين تهمتها را به اميد آينده اي روشن به جان مي خريدند تا اين که يک روز که عاشق و معشوق از زانتيا پياده شده قصد ورود به خانه را داشتند فرهاد که خون جلو چشاشو گرفته بود خودشو به اونا رسونده و به همسرش گفت -کي قصد داري شکايت و تقاضاي طلاقتو پس بگيري ؟/؟برات گرون تموم ميشه .-من تا از دستت خلاص نشم ولت نمي کنم . بايد جواب پس بدي بايد تاوان تمام بلاهايي رو که سرم آوردي بدي .-فاحشه !برام تعيين تکليف مي کني ؟/؟اينو گفت و چاقويي تيز از جيبش در آورد وبه طرف شکم نو شين هدف گرفت . ثانيه هايي قبلش که نيما متوجه جريان شده بود به سرعت برق و باد خودرا ميان آنان حائل کرد و سپر بلاي معشوقه اش شد . چاقوي تيز به شکم نيما فرو رقت و او در همان حال آن را از شکم خارج کرد و به طرف فر هاد حمله ور شد اما ديگر تواني نداشت . نوشين جيغ مي کشيد و کمک مي خواست . فرهاد به محض ديدن يکي دو نفري که به سوي او مي آمدند پا به فرار گذاشت . فرهاد را به حال خود رهاکرده آن دو جوان نيما را سوار ماشين نو شين کرده هر چه خواستند خودشان هم سوار شوند نو شين اجازه نداد و تنها با عشق در حال مرگش به سمت بيمارستان به راه افتاد . در راه بيمارستان همچنان اشک مي ريخت .-نه تو نبايد بميري .نبايد منو تنها بذاري .نبايد بري . تو خودت به من گفتي که اگه من آزاد بشم با من مي موني . مگه نگفتي ؟/؟مگه نگفتي که خدا منو مي بخشه ؟/؟مگه تو منو نبخشيدي ؟/؟تو رو خدا نمير ….نيما چشاتو باز کن …رانندگي برايش طاقت فرسا شده بود . راه بيمارستان برايش طولاني شده و خود او در حال از پا افتادن بود . نيما بالاخره خود را فداي او کرده بود . چشاتو نبند نيما يه خورده تحمل کن .الان مي رسيم الان مي رسيم . نجات پيدا مي کني زنده مي موني . الان جرمش زياد شده ديگه نمي تونه قسر دربره . خدا مگه منو نبخشيدي ؟/؟آخه به چه قيمتي ؟/؟نيما نمير به خاطر من اگه نميخواي زنده بموني به خاطر مادرت بمون . اون فقط تو رو داره . لبخند تلخي بر لبان نيما نقش بسته بود . مرگ را به چشمان خود مي ديد . آخرين لحظات زندگيش را باتمام وجود احساس مي کرد . خون زيادي از او رفته بود . نوشين با دست راستش شکم نيما را فشار مي داد تا با لخته شدن خونش از خونريزي بيشتر او جلو گيري کرده اميد بيشتري به نجاتش باشد ولي احساس مي کرد فايده اي ندارد . نيما را از دست رفته مي ديد . نيماي قشنگش مي رفت تا چشمانش را براي هميشه ببندد .-نيما اگه دوستم داري ؟/؟اگه مي خواي که منم باهات نيام نمير . تو رو خدا نمير . تنهام نذار من مي ميرم . باورکن صبر نمي کنم تا دق کنم خودمو مي کشم . يه ساعت هم صبر نمي کنم . هرچي مي خواد بشه بشه . حاضرم برم جهنم تا دنياي بدون تو رو تحمل نکنم . آنها به بيمارستان رسيده بودند . نيما به هر جان کندني بود خود را به صورت نو شين نزديک کرد . لبان بيجانش را بر روي پيشاني نو شين نهاد . سرش بر سينه هاي او افتاد . ديگر حرکتي نمي کرد -يکي بياد کمک !کمک !امداد گران به کمکش شتافتند . همه از مرگ نيما مي گفتند . آثاري از حيات در او به چشم نمي خورد -تو رو خدا نجاتش بدين . چقدر مي خواين ؟/؟يک ميليارد ؟/؟دو ميليارد ؟/؟ده ميليارد ؟/؟هرچقدر بخواهين ميدم . تو رو خدا نجاتش بدين .کمکم کنين . کمکش کنين . نذارين بميره . اون خودشو فداي من کرده . مثل ديوونه ها بيمارستان را به هرج و مرج کشانده بود .-خانوم تو رو خدا آروم باشين . هر چي خواست خدا باشه همون ميشه . بايد ببريمش اتاق عمل .-هر چي پول بخواين ميدم .نگاکنين ايناش . اين ده مليون بيست ميليون تومنه . ميليارد هم اگه بخواين دارم همرام نيست ميرم ميارم فقط به من نگين مرده . نگين نمي برين عملش کنين . نمي خوام بعدا حسرت اين لحظه هارو بخورم . تگاه کنين من خيلي پول دارم هيچي پول نمي خوام اونو ميخوام نجاتش بدين او مثل ديوانه ها در حالي که اميدي نداشت منتظر يک معجزه بود منتظر مسيحي که با دم خود زندگي دو باره اي به عشق او ببخشد ……ديگر طاقت آنجا ماندن را نداشت . پس از تهيه خون و ساير وسايل مورد نياز ترجيح داد که موقتا بيمارستانو ترک کنه . در ان شرايط طاقت شنيدن خبر بدرو نداشت .از طرفي حس انتقامجوييش گل کرده بود . اول به جاهايي که احساس مي کرد شوهرش آنجا رفته زنگ زد خوشبختانه رد پايش را خيلي راحت پيداکرد . به پليس زنگ زد و جريان را تعريف کرد . پليس براي تحقيق و احتمالا دستگيري او به مجتمع ده طبقه اي که روزي قصد فرهاد برآن بود که در صورت طرف شدن نو شين با سه مرد به اسمش کند رفت . نو شين هم از طرف ديگر خود را به مجتمع رساند . فرهاد به پشت بام گريخته بود . پليس هم که متوجه قضايا شده بود به تعقيبش پرداخت . دقايقي بعد سه پليس نوشين و فرهاد بر بام مجتمع بودند .-قاتل خودتو تسليم کن -فاسقتو کشتم ؟/؟خوب کردم حساب توي فاحشه رو هم مي رسم . فرهاد ديگر به سيم آخر زده بود اسلحه اش را در آورد و به سوي نو شين شليک کرد نو شين قبل از شليک خود را کنار کشيده در گوشه اي سنگر گرفته بود -اسلحتو بنداز وگرنه شليک مي کنيم . فرهاد ديگر ازجانش سير شده بود مي دانست که يک قتل با چند قتل برايش فرقي ندارد . پس تنها راه نجاتش کشتن آن سه پليس و نو شين بود .بي مهابا شليک مي کرد . يکي از پليسها از ناحيه دست زخمي شده بود و دوتن ديگر آن رواني را به رگبار بستند . فرهاد با وجود چند گلوله در بدن هنوز نيمه جاني داشت . اسلحه را به طرف نو شين گرفت اما ديگر تواني براي شليک نداشت . فرهاد چسبيده به لبه بام بود . قبل از اين که گلوله ها به زندگيش خاتمه بدن از پشت سقوط کرده و بر سنگفرش پياده رو متلاشي شد . فقط ثانيه اي فرصت داشت که به اعمال خود بينديشد . نوشين اين حادثه را به فال نيک گرفت . کاش نيما زنده بود و اين روز خوش را مي ديد . به اتفاق مامورين به بيمارستان رفت . يعني ممکنه خدا صداي بنده گناهکارشو شنيده باشه ؟/؟لحظاتي بعد پرستاري از اتاق عمل بيرون آمده و گفت ببخشيد خانوم شما همراه اون مريضي هستين که چاقو خورده بود و….ترس و لرز به جان نو شين افتاده بود جرات نداشت که حالش را بپرسد ..

خانوم مزده بدين که خطر رفع شده ….ديگه بقيه حرفاي پرستارو نمي شنيد از کيفش دسته اي چک مسافري در آورد و به پرستار داد -خانوم اين چيه مااجازه نداريم -بگيرش آتيشش بزن ببخشش هر کاري مي خواي بکن فقط از من نپرس چرا …زار زار گريه مي کرد بر کف سالن نشسته بود .ا هميتي نمي داد که ديگران با چه ديدي به او نگاه مي کنند . خدايا ممنونم سپاس که صداي بنده گناهکارتو شنيدي . خدايا !سپاس که به من ثابت کردي که هرزه ها هم خدايي دارند خدايا اگه همه دار و ندارمو ببخشم اگه به يتيمانت کمک کنم اگه دست زناي بد کاره رو بگيرم تا از زمين بلند شن اگه به بيچاره ها کمک کنم بازم يه ذره جبران نميشه . کف سالن از اشکهاي او خيس شده بود .ا ونو به زور از اونجا بردند . باورش نمي شد … خدايا !تو بزرگي !تو مهربوني !تو صداي بنده هاتو چه گناهکار چه بيگناه مي شنوي . خدايا منو حتما بخشيدي ؟/؟خاطرم جمع باشه ؟/؟قبلا هم قول دادم بازم قول ميدم تا آخر عمر دنبال بدي نباشم . تحقيقات انجام گرفت . خوشبختانه آن دو جوون در همسايگي نو شين زندگي کرده صحنه فرار فرهادو تشريح کردند . بر روي چاقو هم اثر انگشت فرهاد مشخص بود البته اثر انگشت نيما هم بود ولي با شهادت نوشين و اعتراف خود فرهاد در پشت بوم ديگه به کش و قوس دار کردن مسئله نيازي نبود . با مرگ فرهاد نوشين خلاص شده بود . مهريه و حق الارث خودشو گرفت اين ثروتو واسه خودش نمي خواست .نمي خواست اثري از فرهاد تو زندگيش داشته باشه . اصغر آقا و اقدس خانوم هنوز نمي دونستند که فرهاد چه بلايي سر نوشين آورده . برخوردشان با نو شين کمي سرد شده بود . فکر مي کردند به خاطر خيانت نوشين و رابطه اش با نيما بوده که فرهاد به مرزجنون و ديوانگي رسيده . بعد از مرگ فرهاد و آزاد شدن نوشين اون و نيما همديگه رو راحت تر مي ديدند . يکي از روزها نيما کليد ويلايي رو تو کنار درياي بابلسر گرفت تا اون و نوشين براي استراحت و تفريح چند روزي رو برن اونجا . تصميم داشتن تا يه ماه ديگه ازدواج کنن. نيما بازهم راضي به سکس نبود . مي گفت اول ازدواج بعد سکس . اما در بعضي کارها تخفيف اومده بود . معلوم نبود تابع کدوم مر جعي بود که برخي مسائلو مجاز شمرده بود . روزهاي خوشي را در کنار دريا و ساحل گذروندند . شبا با اين که کنار هم مي خوابيدند ولي دست از پا خطا نمي شد .ا لبته نو شين عاشق خطا کردن بود و نيما هم پر از شور و هوس . ولي حرف حرف مرد بود . مردي که تکيه گاه نوشين بوده وزندگي بدون اورا هر گز تصور نمي کرد . يکي از اين روزها هنگام غروب از ساحل بر گشته به تراس ويلا رفته بودند . محوطه وسيعي از ساحل و دريا مشخص بود . خورشيد در حال غروب زيباتر اتز هميشه به نظر مي رسيد . غم زيبايي را در دايره اش مي ديد . شايد ناله امواج همان اشکهاي خورشيد بود که دوست نداشت با درياي خود وداع گويد . هر چند که دريايي ديگر انتظارش را مي کشيد . گويي که خورشيد در حال غروب پيامي از نا اميدي داشت . چون پاييزي که با همه زيباييهايش از مرگ مي گفت . -نيما !ببين چقدر قشنگه !خورشيد داره قايم ميشه ولي در حقيقت اين درياست که داره باهاش قهر مي کنه . -بگو ببينم تو خورشيد مني يا دريا .-من برات همه چي ميشم هرچي که تو بخواي فقط باهات قهر نمي کنم . بغلم کن . بگو تنهام نمي ذاري . بگو که هيچوقت از پيشم نميري. بگو که هميشه دوستم داري . ببين ديگه شوهر ندارم . آزادم . حداقل تا روز عروسي که مي تونم بوي گرم تنتو احساس کنم ؟/؟اين را گفت و خود را در آغوش نيما انداخت . بوي گرم تن يکديگر با عطر ملايم و نسيم دريا آرامش خاصي به آنها مي بخشيد . آنها در تراس خانه کاملا بر امواج و ساحل و خورشيد و دريا مسلط بودند . آنقدر با نگاه عاشقانه خود قهر خورشيد و دريا را تماشا کردند تا ديگر اثري از دايره خونين نبود . آري خورشيد به جاي اشک خون مي گريست .ا ما اشکهاي شوق نيما از گونه هايش جاري بود . زيباتر از اشک خورشيد . اشکي که اشک خون نبود . عقده و حسرتي که پس از سالها سرگشوده و مي رفت تا همراه با پيوند پاکشان رشته پيوند خود را با او پاره گرداند . نوشين اجازه نمي داد که اشکهاي نيما بر زمين جاري شوند . با نوک زبانش انها را مي ليسيد و مي نو شيد . وگاه با دستهايش اشکهاي عاشقانه اش را عاشقانه پاک مي کرد . او دوست داشت که کاملا لخت و در اختيار نيما باشد ولي يقين داشت که تا همينجاي کار هم معجزه شده که توانسته تا اين حد تسليمش کند . مي دانست تا زماني که همسرش نشود با اوآميزشي نخواهد داشت ..هردو بر زمين غلتيدند . نيما در اوج آسمانها سير مي کرد . براي اولين بار بود که اين چنين رابطه اي با کسي بر قرار کرده وتا اين حد پيشرفت کرده بود . خود را کمي کنار کشيد تا نوشين لاي پاي ورم کرده اش را نبيند واحساس نکند تا نفهمد که چقدر در دام هوس افتاده . مي دانست که مي تواند خود را از اين دام رهايي بخشد . براي نوشين از روز هم روشن تر بود که نيما دم به تله نخواهد داد . او اراده اي آهنين داشت . براي همين بود که ديوانه وار عاشقش شده حاضربود برايش بميرد . معشوقه خود را به معشوق چسباند لباشو رو لباش قرار داد . با معشوق ناشي همراهي کرد تا ديگه اين قدر خجالتي نباشه . و راحت تر با همسر آينده اش کنار بياد . نيما کم مونده بود که به خواب بره . براي اولين بار بود که همو مي بوسيدند . بوسه اي گرم داغ و طولاني همراه با عشق . بوسه اي فراموش نشدني در يکي از زيباترين شبهاي زندگيشان . ان دو همچنان در حال بوسيدن يکديگر بودند . نوشين شلوار نازکي به پا داشت . خود را در همان وضعيت به بدن نيما چسباند . کوس متورمشو از داخل شلوار يه طوري به کير باد کرده و قايم شده نيما چسبونده و حرکتش مي داد که اونو به شک نندازه که عمدا اين کارو مي کنه . پس از چند لحظه جهش و حرکت مني روتو شلوار نيما احساس مي کرد . کاش اين آبها تو کوسش مي ريختند !هرچند نيما چشاشو هنگام بوسيدن بسته بود ولي هنگام ريزش مني مردمک چشاش با هر جهش کير حرکت مي کرد . خوشحال بود از اين که کمر نيما رو سبک کرده ولي حيف کمر خودش سنگين شده بود . اما راضي بود و مي دونست که به زودي جبران اين مافات ميشه . به خودش مي گفت بخور بکش دختره احمق .. زجر بکش امتحان پس بده تو از اول نمي خواستي پس بکش .بعد از باز گشت از سفر شمال اقدس خانم که از رابطه دخترش نو شين با نيما ناراحت بود به يکي از دبيرستانهايي که نيما در آن تدريس مي کرد رفته و پس از پايان ساعت تدريس در گوشه اي خلوت مادرزن آينده بناي ناسازگاري را آغاز کرد و کلنگشو به زمين کوبيد .-اين روزا همش صحبت از اينه که تو باعث شدي که دخترم نوشين هوايي بشه و دست از شوهر نازنينش بکشه و اون جوري اونو به کشتن بده . خب هر کس ديگه اي به جاي فرهاد بود همين کارو با تو انجام مي داد حالا ديگه گذشته . به خاطر آبروي خانوادگيه که ساکت مونديم ولي ديگه حق نداري پاتو از گليمت دراز تر کني و بخواي با نو شين ازدواج کني . قصد جسارت ندارم تو شايد جوان خوب و با فرهنگي باشي ولي تو و دخترم از يه طبقه اجتماعي نيستين . تو نمي توني خوشبختش کني . چه طور مي توني از پس مخارج زندگيش بر بياي ؟/؟تازه با اين وضعيتي که اون زده به سرش و ميخواد تمام ملک و املاکشو بذل و بخشش کنه . بيخود به اميد ثروت پدرت نباش . تازه منم مي دونم که مادرت يه رختشور بوده …با شنيدن اين حرف نيما جوش آورده گفت حق نداريد به مادرم تو هين کنيدهر انساني براي خود شخصيت دارد واقعا برايتان متاسفم .-اگه خوشبختي نو شينو مي خواي ازش دست بردار اون دمدمي مزاجه اون اصلا نمي تونه عاشق دلخسته مردي باشه فکر کن شما از يه طبقه نيستين بد بختش مي کني . زندگي فقط يک روز و دو روز نيست . خوب فکر کن . آن قدر از اين چرنديات گفت و گفت و گفت که حسابي کف کرده بود وبعضي حرفا رو واسه دو سه بار تکرار مي کرد . ديگه حرف تازه اي واسه گفتن نداشت شايد هم حق با مادر نو شين بود . اگر کوچکترين تو هيني به مادرش کبري و شخصيت او مي شد زمين و زمان را به آتش کشيده آبرويي براي کسي باقي نميذاشت ….چند روز گذشت و سراغي از نو شين نگرفت . زن نگران شد به مدرسه رفت تا او را ببيند بعد از تعطيلي کلاس بر روي يکي از نيمکتهاي مشرف به دانشگاه تهران نشسته و سر صحبتو باز کرده بودند .نيما خيلي نقش بازي مي کرد تا بر خوردسردي با نو شين داشته باشد .زن با اميد از ازدواج هفته اينده اش مي گفت .از اين که هزينه هايي که خواهد کرد با پولي نيست که از فرهاد به او رسيده -نوشين فکر مي کني ازدواج ما کار درستي باشه ؟/؟-منظورت چيه ؟/؟شوخيت گرفته ؟/؟نکنه پشيمون شدي ؟/؟ديگه با من از اين شوخيا نکن .-شوخي نمي کنم -ديوونه شدي ؟/؟نيما به اصرار خود ادامه داد .-نکنه داري فکر مي کني ازدواج با يه زن بدنام که گذشته اشو فراموش کرده برات شگون نداره ؟/؟.

نه اين طور نيست من و تو مال دو دنياي متفاوت هستيم و نمي تونيم تفاهم اخلاقي داشته باشيم .-اين که مال چند ماه پيش بود و ديگه قديمي شده . فکر مي کردم اين مسئله رو حل کرده باشيم .-خب من دوست داشتم که از اين بحران روحي نجات پيداکني . به زندگي برگردي از دست يک ديو خلاص بشي . مي خواستم عشقمو بهت ثابت کنم .-آره دارم مي بينم چقدر خوب ثابت کردي -خب بهتره هر کدوم از ما بريم دنبال کار و زندگي خودمون ..نوشين و نيما براي يک لحظه در چشمان يکديگر نگريستند . نيما هر چه خواست تظاهر به بي تفاوتي کنه نتونست . با اين حال نوشين انتظار شنيدن اين حرفا رو از نيما نداشت . مرد صورتشو جلو اورد وگفت تو که عادت داري هرچي ميخواي سيلي بزن -حيف که جاش نيست .. نيما به طرف پرايدش رفت .-نرو تنهام نذار . نيما اعتنايي نکرد . نوشين هر چه مي تونست نثارش کرد .آ شغال عوضي دروغگو فريبکار حقه باز تو هيچوقت عاشقم نبودي تو هم يک رواني مدل جديد هستي نکنه عاشق يک دوشيزه شدي . چرا بيخود اميدوارم کردي ؟/؟ببين من برات يعني براي خودم يک بکارت مصنوعي گذاشتم که لااقل به صورت سمبليک برات دختر باشم ديگه هيچوقت ادعا نکن که عاشقم بودي …اين عبارت آخر مثل تيري بر نيما نشست نگاه معني داري به نوشين انداخت مي خواست به او بگويد اگر عاشقت نبودم هرگز خود را جلوي چاقوي فرهاد نمي انداختم . به خاطر اين که نو شين حس نکنه که به او منت ميذاره از اين حرفش پشيمون شد . حس حسادت زنانه نو شين تحريک شده بود . با زانتيا به تعقيب پرايد رفت . در اين ترافيک لعنتي خيلي مراقب بود که گمش نکنه . نيمساعتي گذشت جالب بود . به خلوتکده هميشگي رفته بود . اتومبيلش را در دويست متري او ويکي دو کوچه اونو ورتر پارک کرد . تنها جايي که راحت مي تونست تحت نظرش داشته باشه بالاي پل هوايي مخصوص عابر پياده بود . نيما سرشو ميون دستاش گرفته بود و حرکاتش طوري بود که نشون مي داد در حال گريستنه . گاه دستشو به سمت خالي نيمکت جايي که معمولا او مي نشست مي ماليد و مثلا نوشين خيالي را نوازش مي کرد -خدايا اين چش شده ؟/؟يعني جني چيزي رفته تو تنش ؟/؟من بايد سر در بيارم .. از آنجا دور شد و به خانه پدري رفت . مامان اقدس که هنوز از عکس العمل نيما خبر نداشت گفت دخترم راستي راستي مي خواي خودتو بندازي تو هچل ؟/؟به خاطر کي زندگيتو نابود کردي ؟/؟يکي که از تو خيلي پايين تره ؟/؟تازه مادرش تو خونه هاي مردم کارگري و رختشويي مي کرده . نوشين کمي مشکوک شده بود . خود را خيلي خونسرد نشان داد تا مادرش فکر کنه که او هم در اين زمينه انعطاف پذيره . اقدس خانم از سير تا پياز ماجراي بين خود و نيما را براي نو شين تعريف کرد -مادر تو اين حرفا رو بهش زدي باورم نميشه . ديگه طوفان نوح هم جلودار نو شين نبود . گستاخ و بي پروا نگفتني ها رو گفت . مادر تو به مادرش گفتي رختشور ؟/؟آيا اون به تو گفته که دخترت نو شين همون يکي يدونه بابا يک زن جنده فاحشه هرزه هرجايي کثيف بوده که شوهرش فرهاد با موز بکارتشو پاره کرده و در عرض دو ماه مجبورش کرده که با دست کم بيست مرد عشقبازي کنه ؟/؟بهت نگفته که فرهاد رواني بوده و از تماشاي کوس دادن و گاييده شدن زنش تو سط ديگران لذت مي برده ؟/؟بهت نگفته که به من زندگي دوباره داده ؟/؟بهت نگفت که خودشو جلوي چاقوي فرهاد پرت کرد تا من نميرم ؟/؟بهت نگفت که سيل و سيلي هاي من و روزگارو تحمل کرد تا من شاد و خوشبخت باشم ؟/؟بهت نگفته که منو از منجلاب فساد و افسردگي بيرون کشيده ؟/؟بهت نگفته که منو با همه آلودگيها و نجاستم پذيرفته ؟/؟تو به مادرش ميگي رختشور ؟/؟آدم اگه براي حفظ نجابت و عفتش بخواد کار کنه بايد تحقير بشه ؟/؟مگه همين تو نبودي که عاشق پدرآس و پاسم شدي ؟/؟تازه سواد نيما روهم نداشت . مادر عشق من اونقدر بزرگواري داره که من اگه چند بار براش بميرم و زنده بشم بازم کمه . تو نماز ميخوني ؟/؟تو روزه مي گيري ؟/؟تو روز عاشورا خيرات مي کني ؟/؟اگه مادرم نبودي و احترامت بر من واجب نبود مي گفتم که اين نماز و روزه و خيرات کمرتو بزنه .. نوشين تا حدودي خودشو سبک کرده بود . اصغر اقا که در دستشويي سنگر گرفته بود تمام حرفاي نو شينو شنيد . دخترش با دو عدد قرص سمي قوي مشهور به سم برنج بر گشت . مادر !من دارم ميرم دنبال نيما اگه راضي نشد برگرده برات زنگ مي زنم تا دلشو بدست بياري اگه دست خودم بود مي گفتم ازش عذر خواهي کني ولي اون اونقدر بزرگواره که حتي بهت اجازه نميده ازش معذرت بخواي . آن قدر مرده که راضي نشد به خاطر من و حتي خودت واقعيتو به تو بگه . مادر دو تا قرص برنج دارم با خودم مي برم . اگه اوليشو بخورم فکر نکنم فرصتي داشته باشم که دوميشو بخورم . روده و معده رو در جا مي پاشونه و اونوقت ديگه از دختر توبه کارتو هيچي باقي نمي مونه . پير زن و پير مرد اشک ريزان به دست و پاي دختر خود افتادند اما او فقط به مرد جوانمرد خود نيما مي انديشيد . خدايا من براي نيماي نازکدل خودم بميرم چقدر بايد عذاب بکشه ؟/؟وقتي که ببيندش به دست و پاش ميفته .از او طلب بخشش مي کنه . مگه يه انسان چقدر ظرفيت داره ؟/؟حس ششمش درست مي گفت . معشوقش هنوز بر روي نيمکت عشق نشسته بود . آرام به سويش رفت نيما به شنيدن صداي پا سرش را بلند کرد .به زور لبخند خودرا در ميان خشم و اندوه خود پنهان نمود .-مگه ياد نگرفتي که ديگه با آشغالا دمخور نشي ؟/؟اين را گفت و از جا بر خواست و به طرف کوچه بغلي رفت . نو شين به دنبالش راه افتاد . از چي فرار مي کني ؟/؟اگه به حرفام گوش ندي پشيمون ميشي . البته اگه به اندازه سر سوزني هم که شده برات ارزش داشته باشم . نرو دوستت دارم . به من حق بده .. عشق تپش امروز براي زندگي فرداست .. اگر دوستم مي داري با من بمان که بي تو فردايي نخواهم داشت .. نو شين قسمت دوم عبارت را از خود ساخته و به قسمت اول عبارت که ساخته نيما بود اضافه کرد -مادرم همه چي رو برام تعريف کرده . چيزي رو نگفته نذاشته . من هم از لام تا ميم همه چي رو براش شرح دادم حالا مادرم همه چي رو در مورد من و تو مي دونه وهم پدرم که نا خواسته حرفاي منو شنيده . ببين اگه يک قدم ديگه از من فاصله بگيري من اين قرص سمي رو مي خورم . کار به يه دقيقه هم نمي کشه . درسته که ديگه دوستم نداري اما وجدان که داري .مي دونم که بهت خيلي ظلم شده اما خيلي برات متاسفم . تو گاهي وقتا خيلي سست عنصر ميشي مگه عشق من و تو توي اين دنيا برات از همه چيز بالاتر نبود ؟/؟درسته که احترام به بزرگترها واجبه ولي اگه حرف اشتباهي بزنن بازم بايد ازشون اطاعت کني ؟/؟اگه دوستت نداشتم اگه شخصيت تو و مادرت برام ارزشي نداشت هيچوقت خودمو پيش حونواده ام پست و حقير نمي کردم . اون وقت تو با دو رنگيهات دل منو به درد مياري ؟/؟به من بگو ديگه بايد چيکارکنم که متوجه بشي عاشقتم دوستت دارم .. نوشين با صداي بلند که بي شباهت به فريا نبود به سخنانش ادامه داد دوست داري برات بميرم تا باورت بشه . همه چي بستگي به اين تلفن داره .. با موبايلش به مادرش زنگ زد -مادر نيما الان کنارمه اگه مي خواي دخترتو ببيني بايد يه جوري از دلش در بياري . بايد برات ثابت شده باشه که من اهل شوخي نيستم . اگه قرار باشه من بدون نيما دق مرگ بشم همون بهتر که يک دفعه بميرم . نيما گوشي را از دست نو شين گرفت و پس از سلام و عليک .. -پسرم ازت .. رفت که از نيما عذر خواهي کند که مرد حرفش را قطع کرد و گفت مادر شما خوبي دخترتونو مي خواستين ميدونم که قلب مهربوني دارين پدرم که خيلي زود مرد ولي من از پدر و مادرم ياد گرفتم که به بزرگتر از خودم احترام بذارم حتي اگه حق با اونا نباشه . در اينجا نو شين لبش را به موبايل نزديک کرد و با صداي بلند طوري که مادرش بشنود گفت ولي تو بايد از حقت دفاع مي کردي . ونيما يواشکي زير گوش نوشين گفت بالاخره که حق به حقداررسيد . هر چند که پاسخ مادرزن آينده اش را مي دانست اما باز هم براي احترام و فروتني گفت مادر حالا چي مي فرماييد ؟/؟-باعث افتخار منه که دامادي مثل تو داشته باشم . خدا نيماي منو ازم دورکرده ولي يک نيماي ديگه به من داده پسرم . نوشين که گوشش را به گوشي چسبانده بود به محض شنيدن اين کلام اجازه نداد که صحبتهاي داماد و مادرزن ادامه پيداکنه . گوشي رو از دست نيما گرفت و يه ممنونم ماماني گفت و گوشي رو قطع کرد و درهمان کوچه هر دو عاشق دستان خود را دور کمر ديگري حلقه زده هر کدومشون سرشونو گذاشتن رو شونه اون يکي .-عزيز دلم وقتي مامانم اون برخوردو باهات داشت دل کوچولوت خيلي شکست .نه ؟/؟-منم به تو بد کردم آخه تو چه گناهي کرده بودي ؟/؟-حالا اين سوالو مي کني ؟/؟راستي نيما تو راستي راستي دوستم داري ؟/؟دلت اومد دلي رو که به اسم توکردم بشکني ؟/؟ناگهان در آن کوچه نيمه روشن صداي پاهايي شنيدند يک لحظه به خود آمده و تازه متوجه شدند که اين کوچه ملک پدرشان نيست و انها هم تنها آدمهاي آن نيستند ..

دوجوان از کنارشان رد شدند . یکی از آنها طاقت نیاورد و خطاب به نیما گفت اگه کمک می خوای ماهم هستیم . نیما به قصد کتک کاری به سوی آ نان دوید و نوشین گفت آروم باش !آخه تو این شهر به این بزرگی کدوم آدم حسابی وسط کوچه این کاری رو که ما کردیم می کنه ؟/؟مگه فیلم سینماییه ؟/؟هردو از خوشی و خوشحالی زیاد مثل دیوانه ها می خندیدند و به نگاههای چپ چپ عابرین هم کاری نداشتند . مقدمات عروسی چیده شد . این بار داداش نیمای نوشین که تعطیلات میان ترم را می گذراند درمراسم عروسی شرکت داشت . اگر از عروس و داماد بگذریم هیچکس مثل کبری خانم مادر نیمای داماد خوشحال نبود . نیما آپارتمان خود را فروخت و با پول آن و با کمک اصغر آقا و نوشین خانه ای دو طبقه در همان نزدیکیها خرید و طبقه اول را به مادرش اختصاص داد . کبری خانوم شکسته که روز عروسی خیلی جوانتر از قبل به نظر می رسید و لبخند لحظه ای از لبانش دور نمی شد به اتفاق اصغر آقا و اقدس خانم وحتی نیما برادر زن نیما که به تازگی جهت سرکشی و شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به ایران آمده بود عروس و داماد را دست به دست داده وآنها را روانه حجله شان کردند . حالا دیگر لحظه نهایی فرا رسیده بود . داماد دسته گل زیبایی را که فراهم کرده بود بر گردن عروس آویخت . از مچ پای نوشین تا یکی دو وجب بالاتر را لخت کرد و با اب شست . عروس خانوم خنده اش گرفت و گفت دیوونه چیکار می کنی ؟/؟-امشب بهت نشون میدم دیوونه کیه . من یا تو ؟/؟هر کتکی که تا حالا بهم زدی جبرانش می کنم .-من که مرد نمی بینم -گر صبر کنی زغوره حلواسازی -قربون حلوای خودم برم . این که از اولش برام حلوا بود تو ازمن دریغش می کردی . هر غوره ای جای این غوره تو بود تا الان صد دفعه کیشمیش شده بود . نیما به چشمان زیبای نو شین نگریست .-چیه آدم ندیدی ؟/؟-چرا ولی باورم نمیشه که بالاخره مال من شدی .. عروس خانمو همون جا ول کرد . دو رکعت نماز شکرانه بجا آورد و برگشت . نوشین گفت بالاخره امشب بخت ما باز میشه یا نه ؟/؟-من خودم بازت می کنم .-تو هم از این کارا بلدی ؟/؟-آره میخوای نشونت بدم ؟/؟-زودتر زودتر میخوام زودباش نشون بده -اگه یک دفعه ببینی می ترسم سکته کنی . اون وقت به مرادم نرسیده تنها می مونم .-مواظب باش یه وقت خودت پس نیفتی بامزه … شوق و ذوق هیجان اولین عشقبازی نیما را کمی بلبل زبون کرده بود . کمی دستپاچه نشان می داد . ولی خونسردی خود را حفظ می کرد . می خواست قدرت و مردانگی خود را به رخ همسرش بکشد . با همان لباس عروس بر تن نو شین و کت و شلوار دامادی و کراوات هردو یکدیگر را بغل زدند . این طور که پیش می رفتند ظاهرا 24ساعتی طول می کشید تا به مقصد یعنی سر منزل مقصود برسند . سر نوشینو به سمت خودش کشید ولباشو بوسید . لباس عروسو از تنش بیرون آورد . کت و شلوار و کراوات خودشم در آورد . راحت تر شده بودند . لحظاتی بعد نوشین لباس خوابی به رنگ آبی ملایم که از یک وجب زیر کوس به پایین و دستها و اطراف سینه اشو لخت نشون می داد به تن کرد و بر گشت و آقا داماد هم فقط با یک شورت در کنار همسرش قرار گرفته بود . آمپر سنج کامپیوتر از 24 ساعت به دوساعت رسیده بود . ظاهرا برای دانلود وپایان کار2ساعت وقت لازم بود . پیشرفت کرده بودند بوی عطر هوس انگیز مردونه و زنونه قاطی شده ودر حالی که تن گرمشونو به هم چسبونده بودند سخنان عاشقونه ای رد و بدل می کردند .-نوشین خیلی دوستت دارم .میدونی که برای این لحظه رویایی چقدر ثانیه شماری می کردم ؟/؟گاهی برام رویا می شد گاهی واقعیت . حالا هم که فکر می کنم دارم خواب می بینم . -یعنی میخوای تو خواب منو بکنی ؟/؟-نه عزیزم به موقعش بهت نشون میدم . فقط الان دوست دارم از دیدن و بوییدنت لذت ببرم . چون این شب در خاطره هاباقی می مونه . مثل هر شب و روز دیگه ای که ما باهم داشته و خواهیم داشت . ولی کمی با شبای دیگه فرق داره . بغلش کرد . دستشو دور کمر نوشین حلقه زد . هردو به پهلو غلتیده بودند .ا ز پشت لباس خواب کمر همسرشو ماساژمی داد . سرعت دانلود کند شده بود . نیما دستشو از انتهای لباس خواب که کمی زیر باسن نوشین بود به بدن لخت اورساند . نوشین بی تاب در حالی که آه می کشید گفت ادامه بده واسه فکر کردن خیلی وقت داریم الان وقت عمله . دست نیما با کون نو شین که کمی بر جسته تر از قبل شده بود ور می رفت . آتیش گرفته بود . از انتهای باسن تا ابتدای گردنشو ماساژمی داد وانگشتاشو آروم آروم روی پوست تن عروسش حرکت می داد . سینه های سفت و ورم کرده اشو فشار می داد . با نوک تیز شده اش بازی می کرد و بیشتر حشریش می کرد . دستش دوباره به لای پای نو شین رسیده بود . تمامی سطح دستش خیس شده تا به سوراخ کوس همسرش برسه .-میدونی به اینجا چی میگن ؟/؟-همونی که امشب میخوام با کیرم بکنمش ؟/؟خوب معلومه دیگه میگن کوسسسسس..کوسسسسسس …….کوسسسسسسسس..-چشمم روشن تو هم بلدی از این حرفا بزنی ؟/؟دست بابام درد نکنه با این دوماد آوردنش .-چی خیال کردی ؟/؟فکر کردی فقط خودت می تونی ؟/؟منتها من از اوناش نیستم که سر ناهار و شام و صبحانه تکیه کلامم از این حرفا باشه . من فقط موقع سکس اونم با همسرم از این حرفا می زنم . میگن هر سخن جایی و هر نکنه مقامی دارد . می تونی هم بگی هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد -به دبیر انگلیسی مارو باش حالا داره فارسی یاد میده . نوشین هم بیکار ننشست . سرعت دانلود را بالا برد و دستشو توی شورت همسرش گذاشت . خودش که شورتشو موقع پوشیدن لباس خواب در آورده بود که نیما یه ساعت واسه در آوردنش وقت تلف نکنه . دست نوشین به علم مرادش رسیده بود .عجب سفت و کلفتی ؟/؟دوست نداشت خاطرات تلخ گذشته را به خاطر بیاورد . فقط همین را دریافت که نیمای او دارای بلند ترین و کلفت ترین علمی است که تا به حال دستش به آن رسیده . فتنه گری را شروع کرده بود نیازی هم به این کار نبود چون اتوماتیک وار به طور طبیعی صدای آه و ناله اش فضای اتاق خوابو پرکرده بر سرعت حرکت نیما اضافه می کرد . نوشین بوسه باران شده بود . اوهم سینه ها و همه قسمتهای لخت بدن شوهرشو غرق بوسه کرده بود . شورت نیما رو پایین کشید . نیما هم لباس خواب زیبای همسرشو از تنش در آورد . هردو لخت لخت شده بودند .-اینقدر لفتش نده بعدا کلی وقت داری تماشاش کنی . اصلا میخوای من دیگه روزا لباسی نپوشم همین جور پیشت لخت باشم . مامانتم که اون پایینه وبالا نمیاد تا صداش نکنی تازه بیشتر وقتا هم که میره خونه مامان من . -خیلی سربه سرم میذاری نوشین . نوبت منم میشه ها . برای اولین بار چشم نوشین به جمال کیر نیما روشن شد . چند دقیقه پیش فقط لمسش کرده بود . حالا داشت زیارتش می کرد . اگه از نظر قطر و کلفتی و طول مسابقه ای برگزار می کردند به کیر هرچی عرب و امریکایی و ایرانی بود می گفت زکی .-تا حالا هرچی از من قایمش کردی بسه دیگه . دیگه بهت اجازه نمیدم تا مدتی هم حق نداری کوپنیش کنی . کیرشو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن . از انتهای بیضه تا سر کیرشو لیس می زد .-همچین بلایی به سرت بیارم که حسرت روزهای از دست رفته رو بخوری . نیما با همون آه و ناله اش گفت مگه از اول تا آخرش یکی دوماه بیشتر بود ؟/؟تو یکی ناز داشتی باهام ازدواج نمی کردی .-حالا که این طور شد جبران سه سال پیش تا حالا رو باید بکنم . کلفتی کیر نیما و سطح زیاد پوستش لذت شیرینی رو به تمام تنش منتقل کرده بود . تو حالت ساک زدن نیما دوتا دستاشو لای موهای نوشین گذاشت و نوازشش می کرد . -آههههههه بخوررررررششششش کیییییییرم داره می ترررررررکه . پوستش از لذت داره پاره میشه . وایییییییی منفجرررررررشدم قربون دهنت -عزیزم خجالت نکش من تشنه آب توام تا اونجایی که داری و لذتشو می بری بریزشششش تو دهنم . هرچی بریززززی من سیراب نمیشم . من کیییییییییررررررتو می خوام . آب کیییییییییییییییییررررررررررررررتو می خوام . کوسسسسسسمم کیییییییررررررتو می خواد . تو بدون کیر هم به من زندگی دادی فکر می کنم هیچوقت مرگ به سراغم نیاد …اگه اب کییییییررررررتتتتتو بدی فکر می کنم آب حیاتو دادی و براهمیشه روونه بهشتم کردی .بریزش تو دهنم .. بالب و دهن و دندون و زبون حتی با دستش آنچنان شوری در نیما به وجود آورد که هر گونه فرصت تصمیم گیری رو ازش گرفته و آب حیات از پشت حیاط نیما اونم بی اجازه و مشورت با صاحبش حرکتشو آغاز کرد . دهن نوشین پر از آب شد . سرعت پرش و ریزش آب کیر نیما بیشتر از سرعت نوش نوشین بود . داماد پیش خود حساب و جذاب ما ریش و سبیلشو هم تیغ کرده تا با کوس صاف و براق همسرش اصطکاک نرمی داشته باشه . لب و چونه نیما روی کوس همسرش قرار داشت . نوشین باتمام وجود فکر و احساس می کرد که این اولین عشقبازی و آمیزش زندگی اوست . گذشته تلخشو به فراموشی سپزده بود . به خصوص این که دکتر پرویز هم ازدواج کرده و برای همیشه با همسرش به کانادا رفته بود . سینه های نوشین اسیر لبهای نیما شده بود .-جاااااااااااااااااااان بخخخخخخخخخخخخورررررشششششش همین جوررررری بخخخخخور . کوسسسسسمم التماس دعا داره ها . نیما دوباره ار سینه به کوس چسبید . صورت نرم و زبان گرم وچوچوله بی شرم کار خودشو کرد و پس از چند ماه کوس و کمر نوشینو موقتا سبک کرد و اونو به ارگاسم رسوند …

عشق من فکر نمی کردم تا این حد جاذبه جنسی داشته باشی . شایدم واسه اینه که من تسلیم توام . متعلق به توام . کیر نیمارو که چون گرز گران و سفت آماده حمله بود تو دستاش گرفت و یه حرکتی به کوس خودش داد پس از این که یه دقیقه ای سر آلتو با چوچوله هاش بازی داد وهوسشو زیادتر کرد کیر محبوبشو یواش یواش گذاشت تو کوسش . بکارت مصنوعی پاره شده بود .-سوختم نیما چقدر داغه انگار تو تنت سماور برقی کار گذاشتی -سماور می خوام چیکار تو رو که می بینم خودم جوش میارم -بپا نسوزی هنوز باهات خیلی کاردارم -من خیلی بیشتر باهات کار دارم . -پس نیما جون بیا با هم مسابقه بدیم هر کی زودتر خسته شد بازی رو باخته .-اونوقت جایزه اش ؟/؟-اون با برنده هرچی دلش خواست .-فعلا این دست به نقدو بگیر -آههههه اوووووووخ نیما آتیششششششم زدی بززززن که دلم دارررره از جاش در میاد چقدر کلفته عشق من بزن دارم لذت می برم دارم می سوزم . تحمل ندارم . بکن بکن . به طرز وحشتناکی فریاد می زد . فریادش صدای فریاد و ناله های نیمارو خورده و محو کرده بود . به هرچی کنارش بود چنگ مینداخت . چنگ مینداخت و فوری ولش می کرد . نفس نفس می زد و التماس می کرد نیما جون .. نیماجون قربون کییییییرررررت فدای کییییییییرررررت تند تر بزن آبم بیاد کووسسسسسم خالی کنه اون وقت دوباره بزززززن که یه خورده بیشتر تحمل کنم . طاقت ندارم .نیما هم با سرعت و ادامه دادن بیشترکوس همسرشو می گایید . بالاخره یه دفعه دیگه آب گرم و داغشو این بار روکیر خودش احساس کرد .-نیما کوسسسسسم آب میخواد بریزش تو . نیما جون مخصوصا امشبو واسه عروسی انتخاب کردم که شانس بار داری زیاد شه . با لذت آبتو بریززززز. کوسسسسسم میخواد بکنش . بکن اووووووووففففففف نیما واسه دومین بار خودشو ارضا کرد . رو همسر دراز کشیده اش دراز کشید . کیرشو همون تو گذاشت باشه تا بیشتر لذت ببرن و به آرامش برسن . در مرحله بعدی نو شینو برگردوند خیره به پوست و تن زیبا و موهای بلندش که قسمتی از باسن نیمه برجسته و خوش تراششو پوشش داده بود نگاه می کرد . حیفش میومد که از تماشای این منظره زیبا سریع دل بکنه و مشغول شه . اون وقت زیاد داشت و نوشین هم هوس زیاد و بی کنترل . زن حشری احضارش کرده بود . نیما مجبور شد زودتر بره طرفش . از انتهای پشت پا تا گردنشو بوسه بارون کرد . پس از یه مشت و مال درست و حسابی کیرشو از پشت کون زیبای نوشین گذاشت تو کوس تپل و مامانیش . توی هر رفت و برگشت چوچوله های قرمز و کیر طلب نو شین بریون تر می شدن . اینو نوشین به خوبی حس می کرد . شروع هوسش از اونجا بود . وقتی که نیما داشت نو شینو می کرد دست چپشو به بالای کوسش رسوند و سعی داشت ورم هوس همسرشو پخش کنه و بخوابونه . سرخی چوچوله هاش به حداکثر رسیده بود . قبل از این که بریان بریان شه روغن داغشو از زیر قفسه های سینه اش فرستاد بیرون کوس تا خنک شه . نیما که فهمیده بود اون به ار گاسم رسیده صبر نکرد تا زنش از آتش سوزانی که درونش شعله ور شده حتی واسه چند لحظه هم خلاص شه . فوری آب خودشو ریخت توکوسش .-خسته که نشدی نوشین من -نه نیمای من .آماده آماده ام .نیما واسه این که آمادگی خودشو نشون بده مثل بوکسورها شروع کرد به رقص پا کردن .-آهاااااااااااای داری جنگ میری ؟/؟-جنگ غلط بکنه این جوری باشه -چی ؟/؟به همین زودی خسته شدی ؟/؟-نشونت میدم که کی خسته میشه .-عزیزم باهات شوخی کردم شوهر قشنگم میدونی که چقدر دوستت دارم . تازه احساس خوشبختی می کنم . درکنارتو . من بدون تو هیچی نیستم . یکی دو ساعتی رو دنبال اجرای سکسهای متنوع بودند .. هیچکدوم خستگی سرشون نمی شد . پس از چند ساعت عشقبازی هنوزم وقتی کیر نیما وارد کوس نو شین می شد همون خیسی و طراوت اولیه از کوس نو شین می نشست رو کیرش . هوسهای هیچکدومشون تمومی نداشت . حساب این که چند دفعه ارضا شده بودن از دستشون در رفته بود . هفت هشت ساعتی می شد که با هم ور می رفتند . آثار خستگی در چهره نو شین ظاهر می شد ولی نیما همون شادی و نشاط اولیه رو داشت .. حداقل نمی خواست پیش همسرش اونم شب اول کم بیاره . بازی انگشتاش با سوراخ کون زنش نو شینو متوجه کرد که نیما کون میخواد .. -نیما جون اجازه نیاز نیس بگیری وقتی جونم مال توست کونمم مال توست . هربلایی دوست داری سرش بیار من حق حرف زدن ندارم -این قدرها هم که فکر می کنی بیرحم نیستم . خیسی کوس نوشین اومد به کمک سوراخ کونش که دیگه از کرم استفاده نشه . سر آلتو یواش یواش فرستاد تو .-جووووووون نیما یه خورده درد داره ولی چون دوستت دارم کیفففففف می کنم بکن کونممم مثل کوسسسسسسم بکن کیررررررت باید همه جامو بکنه عزیزم عاشقتم کیر نیما تا نصفه میرفت تو کون نوشین و بر می گشت . نیما خیلی آروم و با شگردی خاص این کارو انجام می داد . انگشتاشم میذاشت تو کوس زن زیباش و با سرعت عقب و جلوش می کرد تا اونو حشری تر کنه . نیما با قدرت کیر و اثر انگشتاش یه دفعه دیگه نوشینو به زانو در آورد و تسلیمش کرد . -نیما بچسب بچسب به کونم ولم نکن دارم حال می کنم کونم یه پارچه کوسسسس شده بزززززن با کیییییرررررت جررررررش بده دوست دارم قلمبگیشو تو سوراخ کونم حس کنم . ولم نکن . بزن .-جوووووووون نوشین . من فدای کون بزرگ و برجسته ات می شم . دفعه دیگه باید واسسسسسم برقصی و یه استریپ تیز باحال بکنی . باشه باشه عزیزم هر چی تو بگی . این دفعه رو خوب تمومش کن . عزیزم اگه دوست داری می تونی بریزی توی کونم . دوست دارم کیییییییررررررررتو بذارم تو دهنم ببینم این جورررررری مززززه اش چه جوریه . نیما در حالی که دو تا دستای نو شینو از پشت گرفته بود و پاهای اونو هم به دوطرف باز کرده بود کیرشو این دفعه به درخواست نوشین بیشتر از نصف می فرستاد تو سوراخ کونش -وایییییی نیما سوراخم سوراخخخخخم سوراخخخخ کوووووونم داره از لذذذذذت می ترکه مثل کوسسسسسسسم داره به من حالللللل میده . بززززززززن کیییییییییرررررتو -نوشین من . دلم نمیاد از پیش این کووووووونت بلتدشم . اینو گفت پس از چند ضربه کون نوشینو از آب کیرش پرکرد وفوری خودشو ول کرده از پشت کون نوشینو بغل کرد و همه جاشو می بوسید و گاز می گرفت واین بار نو شین رو کرد و کیر نیما رو گذاشت تو دهنش . نیما به خودش می لرزید .-واییییی عشق من داری چیکار می کنی -همون بلایی رو که تو سرم آوردی سر تو میارم . کیر نیمارو تا اونجایی که می تونست فرومی کرد تو دهنش آروم آروم میکش می زد و می کشید بیرون و بعد دوباره میذاشت تودهنش . این قدر واسش ساک زد تا چند قطره ای از شیره نیمارو کشید و بالاخره آب کیر نیمارو نوشین نوشید ….صبح شده و آفتاب در اومده بود .نوشین از حال رفته بود . نیما می رقصید و می خواند . آماده ام اماده ..ای همسر آزاده ..سواری من پیاده ..آقانیما صاف و ساده ..در سکس برق و باده ..اون شاد و شاد و شاده .. سواری من پیاده .. جایزه میخوام از تو . این خواهشم زیاده ؟/؟-حالا دیگه واسه ما کرکری میخونی ؟/؟چی میخوای تو که منو کشتی .-میخوام توی بغل من بخوابی کیر من تو کوست باشه -همین ؟/؟مطمئنی هردوتاشون دوام میارن و آب نمیشن ؟/؟چند ساعتی را در آغوش هم به خواب رفتند و در این چند ساعت هر چند وقت یک بار نیما از خواب بیدار می شد و می دید که کیرش بیرونه دوباره می کرد توی کوس . معلوم نبود خودش بیرون میومد یا نوشین از داغ کردن زیاد می کشید بیرون … پس از ان که صبحانه و ناهارو باهم خوردند نیما سیر سیر بدن لخت همسرشو دید زد و دوباره خوابیدند . هنوز غروب نشده بود که هوس حموم به سرشون زد . نوشین یه روغن مخصوصی داد دست نیما تا تنشو چرب کنه .نیما این کارو با لذت زیاد انجام داد وبعد ماساژو شروع کرد . کون نو شین هوش از سرش برده بود . سرشو گذاشت وسط کونش و با حرص و ولع هر چه تمام ملچ ملوچ می کرد .-تمومش نکنی ها دلتو می زنه .-نه من یکی سیر بشو نیستم . میدونی چند سال به من بدهکاری ؟/؟-اگه بخوام همه بدهکاریهامو یک دفعه بدم اونوقت دوباره ازم طلبکار میشی . شوخی کردم هر چی دلت میخواد منو بکن من سیر و سیراب بشو نیستم . لغزندگی تن نو شین همراه با ماساژهوس انگیز نیما یه دفعه دیگه کوس و کیر داغشونو به هم رسوند . خستگی سکس قبلی از تن نو شین در رفته و نیمای خستگی ناپذیر هم که همچنان به مردونه گاییدنش ادامه می داد . نوشین با لیف کف درست کرده اونو گذاشت رو کیر نیما و چهره کیرو می پوشوند . بعد دستشو از ته کیر به سر کیر می رسوند .-وای نوشین چقدر آتیشی و باحاله واییییی کییییییییررررررم مث این که رفته تو کوسسسسست داغ کرده -اونجاششششم میررره مگه کوسسسسس من ول کنته .تازه کییییییرررررتو گیرررررششش آورده . کیر نیما به سر و صورت نو شین رحم نکرده وشیره جونشو نثار جانش کرد . نوشین دهنشو باز کرده و محصول چند تا ازین پرشای فشفشه ای رو روهوا شکار کرد و با اشتها خورد . بقیه آب هم که سر و صورت و موهای قشنگشو آبیاری کرد .بعد از اونم قمبل کرده کوسشو در اختیار عزیزش قرار داد که سرحالش بیاره . این دفعه پس از این که ارگاسم شد به نیما گفت که شیره جونشو بریزه تو کوسش ….روز گار برای این زوج خوشبخت به خوبی و خوشی می گذشت . نوشین از باقیمانده ارث و سرمایه ای که از فرهاد به او رسیده بود همچنان به خیرات خود ادامه می داد . مدرسه می ساخت . به زنان و مردان بی بضاعت کمک می کرد . به زنانی که از راه راست منحرف شده وبه خاطر فقر و نظایر آن دست به خود فروشی می زدند کمک مالی می کرد و حتی الامکان واسشون کار می گرفت . تنها کاری که انجام نداد ساخت مسجد بود . اعتقاد داشت که بیش از ده برابر نیاز جامعه مسجد وجود داره . ظاهرا نو شین در شب زفاف حامله شده بود . خداوند پسری به آنها داد که نامش را نوید گذاشتند . با سرمایه ای که اصغر آقا در اختیار زوج خوشبخت گذاشت اونا به خرید و فروش ملک و املاک و تجارت در امور مختلف پرداختند . خداوند به اونا نظر لطف داشته روزبه روز سرمایه اشونو به صورت تصاعد هندسی اضافه می کرد . در سال دوم ازدواج نو شین دوباره باردارشد درماه هفتم حاملگی سونو گرافی از دختر بودن جنینش می گفت . نیما ذوق زده بود . می گفت خوشحال است از این که 21 کرده است ولی معتقد بود که نوه هایش عمو و خاله هم می خواهند .. پایان