بیش از چهل هزار فیلم سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های سکسی امروز | یکشنبه – ۹ آبان ۱۴۰۰

دختر عموهای من سلام اسمم عارف هست 20سالمه وزنم 60 کیلو هستش لاغرم قدمم 178 هستش. میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که چند ماه پیش برام اتفاق افتاده. من دوتا دختر عمو دارم،لیلا و آنا. لیلا یکسال ازم کوچیکتره خشکل نیست اما اندام واقعا سکسی داره همرو به خودش خیره میکنه. آنا هم 16سالشه لاغره اندامی سفید چشای سبز کلی با آبجیش فرق داره. من همش آرزوم بود که این دوتارو بگام مخصوصا لیلارو ولی روم نمیشد چیزی بهشون بگم یا کاری کنم ولی همش دیدشون میزدم آخه خونمون با خونشون تو یه حیاطه آخه بچه شمالم. همش کارم شده بود فکر کردن به این دو خواهرو کف دستی رفتن تا روزی که لیلا بهم گفت مزاهمی داره شمارشو داد بهم که من زنگ بزنم گفتم من که زنگ میزدم جواب نمیداد به لیلا گفتم چی میگه چیزی نگفت تا آخر گفت بهم،گفت بهم میگه میخوام باهات سکس کنم پولم میدم همین مسءله باعث شد تا باهاش راحت تر حرف بزنم باهاش. یه شب تصمیم گرفتم با خط جدیدم که کسی شمارمو نداشت بهش اس بدم سر بسرش بزارم اول جواب نداد بعد چنتا فحش سکسی دادم بهش دیدم بهم اس میده فهمیدم پایه هست کلی با هم اسای سکسی دادیم آخرش گفتم عارفم لیلا گفت شوخی نکن گفتم شوخیم چیه بعد گوشیشو خاموش کرد چند روزم ندیدمش،بعد چند روز به آنا گفتم لیلا کجاست گفت تو اطاق داره رمان میخونه رفتم پیشش یه سلامی کردو سرشو انداخت پایین منم سر شوخیو باهاش باز کردم گفتم آره دخترعمو شما هم حرفی نزد هرچی میگفتم بعد آنا اومد گفت چی میگین گفتم آبجیت کیر میخواد پشت تلفن ولی الآن میگه نه خودم حول کردم با این حرفم آخه هرگز عادت نداشتم اینطوری حرف بزنم رفتم بیرون بعد ده دقیقه دوباره رفتم پیششون هردو منو نگاه میکردنو یه لبخند خیلی کوچیکم رو لباشون بود گفتم بیخیال حالا یچیزی گفتم بعد بابام زنگ زد که برم سر باغ پرتقال منم رفتم. یک ماهی گذشت آخه یک ماهی کار برداشت پرتقال طول کشید زیاد خونه نبودم وقتیم بودم خواب بودم خلاصه بعد یک ماه زن عموم اومد خونمون گفت برو آنا کارت داره رفتم خونشون در اطاقشونو زدم وقتی درو باز کردم دیدم لیلا و آنا دراز کشیدم دارن از هم لب میگیرن و باهم ور میرن سرمو برگردوندمو زدم بیرون آخه تو عمل زیاد رو و جرعت نداشتم یکم بیرون وایستادم دوباره رفتم تو بدون هیچ درنگی لباسامو کندمو بین هردو خوابیدم هیچ صدایی نمیومد فقط صدای خش خش بدنمون به روی تخت بود من زیاد وارد نبودم ولی تا سعی داشتم خوب میخواستم باشم یکم با لیلا لب بازی میکردم یکم با آنا همزمان دست راستم زیر گرن لیلا بود و دست چپم هم موهای آنا رو چنگ میزد،بعد چند دقیقه آنا خودشو کشید پایین شروع کرد به ساک زدن لیلا هم روم خوابید سینهاشو روی دهنم گذاشت منم میخوردم یه چند دقیقه ای این کار طول کشید که بعد خودمو کشوندم رو لبه تخت به همون صورت رو به بالا و پاهامو گذاشتم رو زمین لیلا نشست رو شکمم و پاهاشو گذاشت رو زانوهام بعد من کیرمو گرفتم که بزارم تو کوسش که پیدا نکردم آخه پشت بهم بود دید نداشتم آنا هم رو صورتم نشسته بود داشتم با کوس سفیدو البته مو دارشو لیس میزدمو بازی میکردم با زبونم که لیلا کیره 17سانتیمو که کلفتیشم 16 هستش گرفتو گذاشت تو کوسش داشتم روانی میشدم آخه تا الآن سکس نداشتم با کسی فقط چندبار با دوست دخترم اونم فقط لب ساده و عاشقانه همین نمیتونستم نفس بکشم خوب آخه آنا رو صورتم نشسته بود سنگینیه وزن لیلا هم نمیزاشت تلمبه بزنم لیلا خودش بالا و پایین میپرید منم آه اوه میکشیدم ولی لیلا و آنا اصلا هیچ صدایی ازشون درنمیومد بعد یک دقیقه بلند شدم لیلارو خوابوندم به پشت آنارو دادم کوسشو بلیسه منم تف زدم به کیرمو گذاشتم در کون آنا هرکار میکردم تو نمیرفتم کیرم خم میشد گاهی هم در میرفت در سوراخ کسش میترسیدم بره تو بی هوا پردشو پاره کنم آخه آنا پرده داشت ولی لیلا نه چون سال قبل از رو منبه آب افتاده بود پردش پاره شده بود چطوریشو نمیدونم ولی پرده نداشت دیگه بالاخره با هزار زور کردم تو سوراخ کونش آنا یه تیج خیلی بلندی کشید که مامانش اومدو گفت چی شده البته در بسته بود آنا هم گفت هیچی لیلا سوسک گرفته مامانش رفتو منم دیدم نمیشه گایید آنارو بیخیال شدم یکم کوسشو خوردمو اونم کوس لیلارو بعد حدودا ده دقیقه آبش اومد نمیدونم خودش دیر ارضا میشد یا من بد بازی میکردم آخه لیلا دوبار ارضا شده بود بعد به پشت خوابیدمو هردو شروع کردن به ساک زدن خیلی آنا خوب ساک میزد عاشق کله کیرم بود معلوم بود لیلا هم چون موهاش بلند بود نمیتونست درست بخوره واسه همین خودشو کشید بالا شردع کردیم به لب گرفتن که یهو بدنم بی حس شد گفتم داره آبم میاد لیلا گفت بریز تو چاک سینم آنا هم گفت بریز تو دهنش با خنده منم حرف هیچکدومشونو گوش نکردم ریختم رو صورت آنا آخه زیاد میگفت خشکلم البته واقعا خشکل بود. یه یک ربی دراز کشیدیم در همون حالت بعد لباس پوشیدم سر کون هردوشون با دستم زدم رفتم خونه حموم.

فیلم سوپر مفید استسینا هستم 20 سالمه اهوازیمداستانم 3سال پیش اتفاق افتادداستانم از اون جایی شروع شد که مادرم تصمیم گرفت که خواهرش رو به همراه خانوادش خونمون دعوت کنهمن پوست روشنی دارم موهامم بوره ورزشکار هم نیستم بدنسازی هم نمیرم اندام لاغر اما خوبی دارم تک فرزندم بیشتر مواقع خونمون بدلیل شغل پدر ومادرم خالیه ولی هیچ وقت تا اون موقع دنبال دخترا نبودم یعنی خوشم نمیومد یا بهتره بگم تو حرف زدن با دخترا کم می اوردم و دست و پامو گم میکردم دخترا هم بیشتر پسرای بامزه و چرب زبون رو دوست دارن و بر خلاف پسرا کمتر تو دوستی به زیبایی اهمیت میدن این شد که دیگه دنبال دخترا نرفتم و دلم به فیلم سوپرایی که دانلود میکردم خوش بود انصافا انقدر تو دانلود فیلم سوپر دقت و مهارت داشتم که همه انگشت به دهن میموندن یعنی بهترین ها رو داشتم یه هارد 500گیگ فیلم با کیفیت اچ دی تو این سه-چهار سال داشتم فول میکردم خلاصه فردا شب شد خالم با شوهرش و دخترخالم یلدا اومدن خونمون . یلدا دختر خالم دختر نازیه موهاش مثل من بوره و یه خورده روشن تره منم خیلی دوسش داشتم اما هرگز نه به زبون می اوردم نه با نگاهم نظرشو جلب می کردم شام که خوردیم پدرم با شوهر خالم مهدی رفتن سر بحث استقلال پرسپولیس ٫بابام پرسپولیسیه مهدی اقا استقلالی منم به بحثاشون گوش میدادم مامانم وخالم هم رفتن تو اشپزخونه هم ظرف ها رو بشورن هم یه کم با هم اخطلاط کنن دختر خالم هم اجازه گرفت که بره سر کامپیوتر میخواست فیس بوکشو چک کنه. نمیدونم چرا باب شده هرکی میاد خونمون یاد فیس بوکش میوفته هی میگن سرعتش عالیه یا این که خونشون اینترنت نداره بله یلدا مثل همه فامیلا رفت تو اتاقم.منم نشستم با کری خوندن پدر به اقا مهدی و برعکس داشتم حال میکردم. من اهل فوتبال نیستم ولی خیلی دوست دارم مناظره اون ها رو که دو اتیشه و متعصب به تیمشون بودن ببینم. حدود 10 دقیقه ای گذشت اونا داشتن حرفاشونو ادامه میدادن که با کف گرگی خودم روی پیشونیم حرفاشون قطع شد اونقدر صداش زیاد بود که داشتن منو با تعجب نگاه میکردن.بابام گفت پسر چته دیوونه شدی خودتو میزنی منم الکی بشون گفتم یادم رفت فردا امتحان دارم هیچی نخوندم با سرعت به سمت اتاقم همون جایی که یلدا بود دویدم یادم نبود هارد پر فیلم سوپر رو کامپیوترمه حتی فیلماش هم رو صفحه نمایشگر تو برنامه درحال پخشه منم فقط متوقفشون کردم یادم نبود پنجره رو ببندم یا حتی فایلا رو هیدن کنم تو همین فکرا بودم داشتم خودمو سرزنش میگردم که چرا این کار و اون کار نکردم که رسیدم دم در اتاق در رو با سرعت باز کردم دیدم بله یلدا داره فیلم سوپر ها رو نگاه میکنه تازه یه دستشم رو کسش بود از رو شلوار داشت میمالید.تا در باز شد با دستپاچگی پنجره برنامه رو بست اولش تو چشاش حیا رو میشد ببینم ولی بعد از چند لحظه رو خودش مسلط شد.دیدم سرشو تکون داد و لباشو به هم سفت کرد بعدش گفت:واسم متاسفه و خیلی احمقم منم مونده بودم جوابشو بدم که اگه بد هست چرا تو داشتی مثل ندیده ها نگاه میکردی که همون دستپاچگی اومد سراغم نتونستم حرف بزنم فقط تو چشمای قشنگش زل زده بودم.اونم که فهمید خودم رو باختم با اخم از جلو چشام رفت تو اتاق پذیرایی پیش بابام و اقا مهدی من فقط میتونستم با چشام اون رو دنبال کنم که از اتاق خارج میشه زبونم بند اومده بود نمیدونستم میره به پدر مادر خودم یا خودش میگه یا نه اعصابم خورد شده بود خلاصه حرفای مادرم وخالم تموم شد بعد بایک اشاره به اقا مهدی شوهر خالم فهموند که وقت رفتنه.اون شب همه خوشحال بودن حتی یلدا هم لبخند همیشگی رو لبای نازش بود.اون شب همش تو فکر وخیال بودم.نمیدونستم چی به سرم میاد همش قیافه یلدا جلوی چشام بود.شب رو با بدبختی گذروندم صبح مثل همیشه پدر ومادرم رفتن سر کار منم با ناراحتی و افسردگی راهی دبیرستان شدم هنوز تو فکر بودم حتی درس دبیر ها رو نمی فهمیدم فقط جزوه هارو مینوشتم ظهر هم یه راست اومدم خونه دوست داشتم با یکی حرف بزنم ولی مثل همیشه تنها بودم غذا رو گذاشتم گرم بشه خودم رفتم حمام .غذا رو خوردم چشمام سنگین شد شب قبلش بخاطر فکر فقط چند ساعت خوابیده بودم رفتم بخوابم شاید پنج دقیقه تو رخت خواب بودم که زنگ خونه به صدا در اومد تو دلم فقط داشتم به اون مریضی که داره وسط ظهر زنگ میزنه فحش میدادم.در رو که باز کردم خشکم زد.یلدا با لباس مدرسه بود من دعوتش کردم تو راستش خیلی ازش میترسیدم .میدونستم برای کار مهمی اومده چون سابقه نداشت اون تنها بیاد ولی چی .رفت روی مبل نشست منم رفتم سر یخچال از شربت مهمونی دیشب که مونده بود برای خودم وخودش ریختم.بعد از پنج دقیقه که سر حال شد گفت سینا من بخاطر قضیه دیشب اینجام من به هیچکس نمیگم که دیشب چی دیدم اما به یه شرط.من که تا اون موقع یه کلمه هم حرف نزده بودم یه دفعه گفتم چیه شرطت٫ گفت اگه میخوای به کسی نگم باید از اون فیلم ها به منم بدی.من با تعجب نگاش کردم اما هیچ چاره ای نبود با نا امیدی فلشش رو که رو میز گذاشت بلند کردم از بهترین ها براش ریختم بهش دادم.نشستم باقی شربت رو خوردم.یلدا تشکر کرد گفت من به مادرم گفتم که کلاس تقویتی دارم بعدش میرم خونه دوستم باهم درس بخونیم با خجالت گفت من که مثل تو خونم خالی نمیشه٫ میشه یکی از فیلماتو بزاری نگاه کنیم من که جا خورده بودم برای این راضی بشه رفتم هارد رو به ال سی دی وصل کردم.فیلم مربوط به یه پورن استار بود که نقش پرستار رو بازی میکرد یه بیمار هم داشت مخش رو میزد بعد شروع کردن لب دادن بعدش کس لیسی مرده چند دقیقه بعد زنه ساک میزد.اخر هم مرده کیرشو کرد تو کس پرستاره صدای ناله و اه ٫سالن رو پر کرده بود من احساس کردم از سرم داره بخار میاد بدنم داغ شده بود کیرم که شق شده بود روجا به جا میکردم که یلدا نبینه یلدا هم مثل من اوضاعش خوب نبود هی سر جاش تکون میخورد و دستش به سمت کسش میرفت من تو اون لحظه خیلی هوسشو کردم نمیدونستم اونم میخواد یا نه برای همین رفتم روی مبلی که نشسته کنارش نشستم بدون اینکه کاری کنم.دیدم یلدا داره نگام میکنه داشتم دیوونه میشدم همیشه دوست داشتم لبشو ببوسم سرمو به صورت ولبش نزدیک کردم یه بوس کوچیک کردم دیدم لبخند زد یکم هم خجالت کشید ولی بلافاصله دوباره لبمو رو لبش گذاشتم این دفعه اون هم همکاری میکرد.خیلی خوشمزه بود حتی زبونش رو میمکیدم لبمو جدا کردم رفتم مغنعه که جزء یونیفرم مدرسش بود رو در اوردم موهاش که با گیره وصل بودن ازاد کردم از موهای ازاد شده وبلند خوشم میومد اونم موهای بور رفتم سمت مانتوش یکی یکی دکمه هاشو باز کردم لباس زیر شم در اوردم سوتین نبسته بود اون موقع ها از سوتین خوشش نمیومد وقتی لباس اخرشو در اوردم سینه هاش افتادن بیرون خیلی ناز بودن نوکشون صورتی متمایل به تیره بود سینه هاشو تو دستم گرفتم دیدم خجالت میکشه خودم هم لباسمو در اوردم بدنمو رو سینش گذاشتم خیلی دوست داشت بهم بچسبه هی با دستش کمرمو مالش میداد به طرف خودش میکشید بهم گفت بیا بریم روی تخت خوابت منم قبول کردم لباسامونو بلند کردیم بردیم تو اتاق.روی تخت نیمه لخت دراز کشید میشد تو چشمای نیمه بازش شهوت رو دید منم رفتم روی تخت شلوارشو با کمک خودش در اوردم حالا فقط یه شورت پاش بود خودم هم شلوارمو در اوردم روم نشد شرتم رو در بیارم رفتم سراغ یلدا دوباره لبشو بوسیدم .سینه هاش رو میمکیدم اون خوشش میومد بوی عطرش منو حشری کرده بود رفتم سمت کسش از رو شرت یه بوسه زدم رو کسش خندید شورتشو با خجالت از پاش در اوردم کسش یه دونه مو هم نداشت تا حالا کس نخورده بودم مثل همه فیلم سوپر ها اول کسشو بو کردم نمیدونم چه بویی میداد ولی حسابی منو دیوونه کرد طوری که شروع کردم تمام کسشو لیسیدن یلدا داشت میمرد چشماشو بسته بود حسابی داشت حال میکرد نمیدونم چقدر داشتم میلیسیدم ولی اخراش یلدا صداش بلند شد کمرشو بالا پایین میکرد که با یه اه شهوت انگیز به اورگاسم رسید ابش ریخت رو تخت یه ذره از ابش هم ریخت تو دهنم که تفش کردم تو دستمال به یلدا گفتم دوست داره ساک بزنه اما گفت بدش میاد منم اصرار نکردم دوباره لبشو بوسیدم بهش گفتم بزار که از کون بکنمت اولش ناراضی بود اما با اصرار من راضی شد که بده من یکم کونشو مالوندم رفتم سر یخچال وازلین رو برداشدم انگشتم رو چرب کردم و با زحمت کردمش تو کونش یلدا خیلی اذیت شد خودشو جمع کرد اما من انقدر عقب وجلو کردم که براش عادی شد یه انگشت دیگم هم کردم توش دوباره به درد افتاد و چند لحظه بعد ساکت شد انقدر حشری شدم که سریع کیرم رو چرب کردم به یلدا گفتم خودشو شل کنه بعدسر کیرم رو بافشار کم کردم تو کونش کیرم خیلی لیز شده بود طوری که میتونستم تا ته کیرمو بکنم تو کونش ولی کم کم کردم توش یلدا رو میدیدم که داره لبشو گاز میگیره بعضی اوقات هم دهنشو باز میکرد داد بزنه ولی داد نمیزد خیلی دلم براش سوخت اما چاره ای نبود همون طور که کیرم توش بود گردنش رو می لیسیدم و گاهی کمرشو ماساژ میدادم کم کم کونش عادت کرد منم سرعت رفت و برگشت کیرم رو سریع تر کردم با دستام سینه هاش رو گرفته بودم. شاید یه دقیقه داشتم تلمبه میزدم حس کردم ابم میخواد بیاد خیلی زود بود کیرم رو در اوردم رفتم با اب سرد شستمش خشکش کردم دوباره چربش کردم اما این دفعه یلدا رو برگردوندم به صورت هفتی پاهاش رو دادم بالا کیرم رو کردم تو کونش کیرم خیلی سفت شده بود وقتی کیرم رو بالا وپایین میکردم سینه هاش میلرزیدن و خودشم گهگاهی اه میکشید منو خیلی حشری کرده بود بردمش گوشه تخت خودم اومدم پایین تخت ایستادم پاهاش رو دادم بالا خودم افتادم روش شروع کردم تلمبه زنی انقدر ادامه دادم که دیگه یلدا صداش در نمیومد فقط چشماش رو بسته بود نمیدونم شاید داشت لذت میبرد منم بعد از چند دقیقه حس کردم ابم داره میاد اون قدر به یلدا اعتماد داشتم و دوسش داشتم که کیرم رو تا ته کردم تو کونش با یه اه بلند ابمو خالی کردم توش .همون جا روش افتادم حال نداشتم بلند شم.

کردن کون خواهر زنم زهرااسم من حسینه 30 ساله متاهلداستان ما از اونجا شروع شد که یه روز با کلی داستان چند تا فیلم سوپر گیر آورده بودم تا تنهایی تماشا کنم. زن و بچم رو به یه بهونه فرستادم خونه پدر زنم و خلاصه فیلم سوپر رو گذاشتم تو کامپیوتر و لخت شدم واسه جق زدن، فیلمه خیلی محرک بود منم تصمیم داشتم اون شب سه بار جق بزنم. داشتم به اوج میرسیدم که یه هو موبایل زنگ خورد. وحشت کردم چون زنگ موبایل زنم بود. طبق روال جا گذاشته بود. بلند شدم جواب بدم دیدم خواهر زنم زهراست. هر چی فحش رکیک بود بهش دادم که تمرکزم رو بهم ریخته بود. سایلنتش کردم و دوباره مشغول شدم. چند ثانیه نگذشته بود که تلفن خونه به صدا در اومد. دوییدم بر دارم دیدم زهراست گفتم ببین حالا کونی رو اونوقتی که ما میخوایم بکنیمش نیست حالا که تو حال خودمونیم هی مزاحم میشه. اومدم سراغ فیلم و خلاصه خودمو راحت کردم.چند دقیقه ای شل و بی حال افتاده بودم که اس ام اس اومد واسه گوشی زنم. زهرا بود دوباره. نوشته بود ذهره جان خونه اید امشب بیام اونجا. راجع به زهرا بگم یه دختر 24 ساله دانشجوی حسابداری دانشگاه شمال. حسابی سکسی و خوشگل و کردنی ولی به ما پا نمیداد به خاطر خواهرش. بزرگترین آرزوم کردن کونش بود. البته یه چند باری بازیگوشی میکرد و یه دفعه با سر باز و لباس تنگ میومد جلوم بعد یه دفعه با یه جیغ کوچیک در میرفت مثلا نمیدونسته من اونجام. ما هم که کیرمون راست میشد و…خلاصه خونه ما کرج بود و سر راه دانشگاهش. بعضی وقتا که دیر میشد میومد خونمون شب میموند و فرداش میرفت خونشون تو رسالت. اول که اس ام اس رو دیدم گفتم اه کاش زنم رو دنبال نخود سیاه نمیفرستادم خونه باباش امشباین خانوم خوشگله رو میدیدیم. ولی بعد یه هو یه فکر شیطانی تو سرم اومد دست و پام شروع کرد به لرزیدن. سریع از قول زنم با گوشیش اس ام اس دادم خواهش میکنم عزیزم تشریف بیارین ما شام منتظریم. جواب داد چرا جواب تلفنم رو نمیدی، جواب دادم دستم بنده عزیزم بیا صدای قشنگتو از نزدیک میشنویم. گفت : نه ذهره جان شما با حسین آقا شامتون رو بخورین من یه کم دیر میام. دوزاریم افتاد که با دوست پسرشه دیر نمیتونه بره خونه میخواد شب بیاد پیش ما. فقط دعا دعا میکردم که زنم از خونه باباش زنگ نزنه بهش. سریع رفتم حمام و خودم رو اصلاح کردم و صد تا نقشه واسه کردنش کشیدم چند تا عکس سکسی و فیلم سوپر ریختم تو دسکتاپم. ساعت شد حدود 11 شب زنگ زدم به زنم گفتم کارم طول کشیده نمیتونم بیام اونجا اون بنده خداهم قبول کرد. سریع یه اس ام اس از گوشی زنم دادم به زهرا که بیا خونه دیگه دیره، رسیدی زنگ نزن دارم سعید رو میخوابونم. از خوا ب میپره. سعید پسرم بود 3 ساله. جواب داد باشه نزدیکم. ساعت 11.30 بود که اس داد در رو باز کن. قلبم مثه سگ داشت میزد.در و باز کردم جاش رو تو پذیرایی انداخته بودم و برقها رو هم خاموش کرده بودم که داستان عملی بشه. در واحد رو باز کردم و یه جفت کفش زن وبچم رو گذاشتم دم در که شک نکنه. صدای پله ها که میومد صدای قلب منم تند تر میزد. خلاصه رسید بالا. چی میدیدم چه کوسی شده بود. سینه ها سفت و گنده. کون گنده. شلوار روشن لی تنگ. مانتو آبی آسمونی چسب. موهای مش کرده وآرایش صورت در حد عروس. در رو باز کردم آروم گفتم بفرمایین تو کفشاشم برداشتم. کم قد بلند بود 15 سانتی هم پوشیده بود.خلاصه دستش پر بود از کیف و کتاب و گل و هدیه و … همین که دولا شد از جلوی در برشون داره کون خوشگل و گندش نمایان شد باورم نمیشد این همون زهراییه که 9 ماهه دانشگاه قبول شده. معلوم نبود اونجا دانشگاهه یا باشگاه بدنسازی؟ اومد تو و گفت چرا آروم حرف میزنین گفتم سعید تازه داره خوابش میبره، ذهره هم پیشش خوابیده. گفت اهههه میخواستم ببینمشون . گفتم حالا فردا هم وقت هست. منم خیلی خسته ام ببخشید تنهاتون میزارم. ذهره جاتون رو انداخته و لباس هم براتوون گذاشته. اگه شام هم نخوردین شام هنوز گرمه. گفت مرسی خوردم. شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق خواب که مثلا با زن و بچم بخوابم. در اتاق خواب ما طوریه که مشرفه به کل حال به جز آشپزخونه. رفتم پشت سوراخ در اتاق نشستم. بند و بساطش رو گذاشت زمین و روسریش رو در آورد و دگمه های مانتوش رو باز کرد و در آورد. وای خدای من چه کوسی شده بود سینه هاش داشت تاپش رو میترکون. رفت تو آشپزخونه و از رو اوپن لباسایی رو که مثلا زنم براش گذاشته بود برداشت و شروع به عوض کردن کرد. ولی دیگه من هیچی نمیدیم. خلاصه با یه شلوار پارچه ای سفید نازک گشاد و همون تاپش اومد پشت در اتاق گفت : ذهره، ذهره جان. من سریع در رو تا نصفه باز کردم و گفتم یواش سعید بیدار میشه. ذهره میگه چی کار دارین. گفت هیچی شب بخیر… فقط رمز کامپیوترتون رو میگین میخوام ایمیلهامو چک کنم. بهش گفتم اونم رفت. رفت سراغ کامپیوتر و اینترنت رو باز کرد. چون رو صندلی نشسته بود دیگه فقط موهاش معلوم بود. منم که دو لا جلو سوراخ در، دستم به کیرم منتظر که کارش تموم شه .یک ساعتی تو اینترنت و فیس بووک و … چرخید تا خلاصه خسته شد و اومد کامپیوتر رو خاموش کنه که چشمش به عکسا خورد. داشت نگاشون میکرد و کیر من دیگه راست شده بود. همش برمیگشت در رو نگاه میکرد و دوباره کامپیوتر رو نگاه میکرد. چون صندلی رو چرخونده بود به در مسلط باشه، من تموم جونش رو داشتم میدیدم. ترسیده بود و هر دو سه ثانیه در اتاق رو نگاه میکرد. شروع کرد نگاه کردن فیلم سوپرا دور تند زد رفت جلو تا آخر هنوز استرس داشت.منم فیلمایی انتخاب کرده بودم که چند نفری وحشیانه از کون میکنن و دست به کس طرف نمیزنن. خلاصه من که داشتم جق میزدم با دیدن این صحنه ها و زهرا تنها تو خونمون آبم دوباره اومد. زهرا هم سریع رفت دستشویی و اومد تو آشپزخونه و یه ناخنک زد به میوه و شام و رفت بخوابه. خلاصه انتظار ما شروع شد تا زهرا جونم خوابش ببره. من که از یه طرف دوبار آبم اومده بود و نا نداشتم یه نیم ساعتی صبر کردم و بعد آروم اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه و یه چند تا میوه و یه کم شام چند بار گرم شده دیشب و هفت هشت تا خرما و یه لیوان شیر و خلاصه دادم بالا انرژی بگیرم. زهرا هم خوابیده بود و تکون نمیخورد. حتما اگه بیدار بود میومد ببینه کیه تو آشپزخونست. آروم برق رو خاموش کردم و برق هالوژن حال رو روشن کردم که نور کمی تو پذیرایی میتابوند. آروم نشستم پیشش قلبم مثه سگ میزد.به پهلو خوابیده بود و رو خودش یه چادر سفید کشیده بود. دستم رو گذاشتم رو باسنش …. وای چقدر نرم بود.آروم کشیدم رو رونای پاش. صدای قلبم رو میشنیدم و دستام میلرزید. اگه بیدار شه و عصبانی بشه و آبروم بره چی…آروم باسنش رو از رو چادر بوسیدم و آروم آروم تا زانو و بعد هم تا نوک پاش . یه کم جرات گرفته بودم این دفه دو دستی و محکم تر نوازشش کردم. بعد دستم رو از زیر چادری که روش کشیده بود. بردم تو آروم آروم بردم سمت کسش. وای دستم که بهش خورد دیدم نمناکه. آروم چادر رو از رو کونش برداشتم یه ذرش زیرش گیر کرده بود واسه همین نتونستم کامل بلندش کنم. کمرش معلوم بود آروم دستم رو گذاشتم رو کمرش و نوازش کردم. یه هو چرخید سمت من و منم از ترس خودم رو پرت کردم رو زمین و خودم رو زدم به خواب. 10، 20، 30 ثانیه گذشت و هیچ صدایی نیومد گفتم حتما الان بیدار شده و نشسته و داره منو با عصبانیت نگاه میکنه، آروم سرم رو چرخوندم دیدم به اون پهلو خوابیده و روش به سمته منه و چادر هم به کل رفته کنار. آروم بلند شدم رفتم پشتش و دوباره نشستم و شروع کردم به مالیدن کونش. وای چی بگم که چه حالی داشتم. فقط اونایی که دزدکی کسی رو مالوندن میدونن من چی میگم. خوابیدم کنارش و آروم خودم رو چسبوندم بهش. کیرم آروم خورد به کون خوش فرمش آخه منم شورت پام نبود فقط یه شلوار نازک. جرات کردم و دستام رو آرو گذاشتم رو سینه هاش. وای چقد سفت بود. آخه سوتین داشت. دستم رو آروم بردم سمت کسش. خیسه خیس شده بود دیگه فهمیدم بیداره. آروم شلوارش رو کشیدم پایین. چون به پهلو بود فقط یه طرفش اومد پایین و شورت صورتی نازکی که تنش بود هر کیری رو راست میکرد. آروم تاپش رو زدم بالا و بدنش رو بوسیدم و آروم دگمه سوتین رو باز کردم. انگار که سینه هاش اون تو احساس خفگی داشت. چون تا دگمه سوتین رو باز کردم سوتینه کامل باز شد ودیگه نمیشد بستش. دستم رو گذاشتم رو سینش وای زهرا کونتو گائیدم که عجب سینه هایی داشتی وای. هنوز یه طرف شلوارش بالا بود و یه طرفش پایین. آروم شورتش رو کشیدم پایین که یه هو دوباره تکون خورد. این دفه دیگه من فقط نگاش کردم و نترسیدم. دمرو خوابید. دیگه فرصت ندادم و بلند شدم و با آرامش شلوار و شورتش رو با هم کشیدم تا پایین کونش. وای چی میدیدم کون زهرا کسی که چند سال به عشق کونش جق زده بودم. دستم رو گذاشتم رو کونش و مالیدم و آروم پاهاشو از هم باز کردم دیگه طاقت نیاوردم و شروع کردم لیسیدن سوراخ کونش. کم کم پاهاش شل تر شد و منم زبونم رو بیشتر رو سوراخ کون زهرا جونم میچرخوندم. زهرا دمرو خوابیده بود و صورتش رو گذاشته بود روی بازوهای دستش تا منو نبینه. منم از خدا خواسته کیرم رو در آوردم و خوابیدم روش. سریع خودشو جمع کرد و منم دستم رو بردم زیرش و سینه هاش رو نوازش کردم. نوک سینه هاشو که میگرفتم پاهاش شل تر میشد. یه دستم رو بردم زیرش و رسوندم به کسش. صدای آه آهش در اومده بود ولی آروم. تاپش رو تا سرش کشیدم بیرون ولی کامل در نیاوردم و صورتش تو لباسش بود . اومدم سراغ کونش و شروع کردم به لیس زدن و کسش رو هم همراه با کونش از پایین تا بالا لیس میزدم. شلوارش رو با شورت کامل در آوردم و پاهاشو باز کردم دیگه تو حال خودم نبودم و به کیرم تف زدم و خوابیدم روش و از زیر سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن بدنش. میبوسیدمش و حی میگفتم کیرم تو کونت زهرا جوون تاپش رو کامل از سرش دراوردم و از صورتش بوسیدم و شروع کردم به خوردن لاله گوشش. یه دستم زیرش روی کوسش رو میمالوند و یه دستم زیر سینه هاش بود و کیرم رو سوراخ کونش. بعد فشارم به کونش رو زیاد کردم که یه هو چمشاشو وا کرد و گفت چی کار میکنی؟ آروم تر. صدات میره تو اتاق ذهره بیدار میشه. گفتم چه عجب عزیزم بیدار شدی اگه میدونستم اینقد خوابت سنگینه تا حالا 100 بار کرده بودمت. موهاش رو مش کرده بود و بسیار خوشبو شده بود. اندامش فوق العاده سکسی. خوشگلم که بود لامصب. گفتم نگران نباش به ذهره یه قرص خواب آور دادم خورده حالا حالاها بیدار نمیشه. تو راحت باش. گفت ببین چی کار میخوای بکنی. گفتم نگران نباش پرده کوست رو نمیزنم فقط با کونت کار دارم بخواب و آروم باش.خیلی مودبانه گفت بسه بیا تمومش کن. با صدای بلند گفتم لاشی کونی کس شعر نگو من همه چیزو از دست دادما، کلی نقشه کشیدم، کلی تو کفت بودم، میدونی چه قدر بخاطر تو ویتامین از دست دادم، بخواب حالمون رو خراب نکن. هم خودت حال میکنی هم من. ناراحت چی هستی. سرش رو مثه بچه آدم گذاشت زمین و دیگه هیچی نگفت. بازیش بود جنده خانوم خودش خیلی وقت بود که همش یه جورایی سینه و کون و کس و… هم جاشو بهم نشون میداد. البته از رو لباس ولی چه لباسی تنگ تنگ کی کیر ادمو دیونه میکنه. چند بار هم که اتفاقی بدنامون با هم تماس داشت. خلاصه رفتم یه قالب کره دست نخورده آوردم و شروع کردم لیسیدن سوراخ کونش. خوشمزه ترین چیزی بود که تو عمرم خوردم. با یه دستمم آروم با کوسش بازی میکردم. کره رو گذاشتم رو سوراخ کونش یه دفه یخ کرد و تکون خورد. گفتم نترس راه کردنتو بلدم آب تو دلت تکون نمیخوره. کونشو چرب کردم و انگشتامو که ناخناشو تا ته گرفته بودم کم کم فرو کردم تو کونش. به نظرم تا حالا به کسی کون هم نداده بود شاید فقط مالونده بودنش. خلاصه تا یه کم فشارم بیشتر میشد. آخ و اوخ میکرد. سریع پریدم کامپیوتر رو روشن کردم و یکی از اون فیلم سوپرای وحشیانه که چند نفر از کون میکنن رو گذاشتم که بفهمه من چقدر دارم بهش حال میدم. خلاصه برش گردوندم و شروع کردم خوردن سینه هاش انگار دوای درد من سینه هاش بود. چشاشو بسته بود و داشت لذت میبرد. لنگشو داده بودم بالا و انگشتم رو کرده بودم تو کونش و داشتم سینه هاشو میمکیدم. فوق العاده بود.هر از چند گاهی یه لیسی هم به کوسش میزدم تا آروم شه. خلاصه انگشت اشارم رو تا ته تو کونش کردم وشروع کردم به چرخوندن. بعد اومدم بالا سرش و کیرم رو گرفتم جلوی دهنشو گفتم بخور گفت نه من نمیخورم بدم میاد. گفتم کس شر بگی کوست رو جر میدما . بعد خودم به حال 69 رفتم سراغ کوسش و کونشو میخوردم و کیرم دم دهن زهرا جونم بود.بعد چند باری که بهش گفتم شروع کرد زبون زدن بهش، وای چه زبونی داشت. باورم نمیشد زهرا با اون کلاس و قیافه داره کیر منو میخوره. خیلی بد میخورد همش میخورد به دندوناش منم که هم کوسش رو میخوردم هم یک از انگشتامو چرب کرده بودم تو کون زهرا. تنگ تنگ بود قطعا اولین کیری بود که به خود میدید. برگشتم به پشت خوابیدم رو زمین و بهش گفتم بخوابه روم برعکس کیرم رو بخوره. اونم بهتر میخورد ولی لاشی هی با تاپش آب دهنش رو پاک میکرد انگار کیر ما کثیف بود. منم دو تا از انگشتامو کم کم داشتم میکردم تو کونش که یه هو کیرمو گاز گرفت و صدامو درآورد. سریع دستشو گذاشت جلوی دهنشو گفت ببخشید دردم گرفت. میدونست که اگه ذهره بیاد قطعا باور نمیکنه که من زوری اون رو کردم و با اختیار داره بهم میده واسه همین خیلی میترسید . خوب خیال میکرد تو اتاقه . طوری فیلم بازی کرده بودم که اصلا شک نمیکرد. دمرو خوابوندمش و کره رو که تقریبا نصف شده بود کم کم با فشار کردم تو کونش طوری که تو کونش پر شده بود از کره، بعد دو تا انگشتم با هم کردم تو کون زهرا . خوابیدم رو زهرا و کیرمو گذاشتم دمه سوراخ کونش . من که اصلا باورم نمیشد کیرم بره تو کون تنگ زهرا آخه کیر من کوتاهه ولی کلفت. هر چی زور زدم نرفت که نرفت . دوباره بلند شدم و رفتم سر یخچال یه خیار نازک ورداشتم و کم کم کردم تو کون زهرا. خیار رو در اوردم و سه تا انگشتم رو کردم تو شروع کردم به چرخوندن. سرتون رو درد نیارو نیم ساعت داشتم با انگشت و خیار و کره ولیسیدن .. کونشو وامیکردم. دو تا انگشت اشاره دو دستم رو به پشت کردم تو کونشو شروع کردم کشیدن به سمت مخالف که صداش دراومد که حسین اقا تو رو خدا دارم میمیرم از درد. منم که صدای فیلم سوپر رو کم کرده بودم با اشاره دستم بهش گفتم اگه قرار بود بمیری الان همه اینا مرده بودن. نترس من که مثه اینا وحشیانه کونتو جر ندادم 1 ساعته دارم با کونت ور میرم. گفتم آب تو دلت تکون نمیخوره. خلاصه بهش گفتم سگی بشینه و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش که دیگه قرمز قرمز شده بود. هی عقب و جلو کرد و هی عقب و جلو کردم تا اینکه یه هو فرو کردم توکه یه جیغ کوتاه کشید و دیدم متکا رو گاز گرفته. کیرم رو در اوردم نگاه کردم دیدم خونیه سریع با دستمال پاکش کردمو کونشم پاک کردم گفتم هیچی نشد تازه داری راه میافتیا. دمرو خوابید رو زمین و من کیرم رو گذاشتم تو کونش کم کم فشار دادم تا دوباره داشت میرفت تو گفت تو رو خدا مردم خیلی درد داره. گفتم شل کن الان تموم میشه .کیرم تا نصفه رفته بود تو کون زهرا و زهرا داشت گریه میکرد .منم بیشتر حال میکردم آخه خیلی مغرور و با کلاس بود ادم میخواست چنان بکنتش که صدای سگ بده خداصه.دیدم داره مقاومت میکنه یه دستم رو اوردم زیر کوسش و انگشتم رو یه کم کردم تو گفتم کونی جنده اگه مقاومت کنی کست رو جر میدما لاشی. دستم که به کوسش خورد خودشو چنان جمع کرد که نصفه دیگه کیرمم رفت تو. کیرم تا ته تو کون زهرا بود. باورم نمیشد کیرمو تو کون اون ببینم. داشت نفسش بند می اومد تا یه دفه کشیدم بیرون تا به خودش بجنبه دوباره کردم تو کونش. این دفه راحت تر رفت. در اوردم و از اون کره ای که ته کاغذش بود زدم به کیرم. کیرم هم خونی هم انی شده بود حالم داشت به هم میخورد . دوباره کیره روغن زدم رو کردم تو کون زهرا. دیگه راحت تر میرفت تو ولی هر بار که در میاوردم زهرا میگوزید و کلی هوا از کونش خالی میشد. طوری که بوش اونجا رو ورداشته بود. شروع کردم با همون کیر انی تلمبه زدن تو کون زهرا. آخ که چه داغ بود و لذت بخش. موهاشو به حالت دم اسبی گرفتم انگار سوار اسب شده باشم. موهاشو میکشیدمو کیرمو تو کونش عقب و جلو میکردم. شرع کردم لب گرفت ازش امتناع میکرد. هیچ لذتی که نمیبرد درد هم میکشید همونی که من میخواستم. کیرمو که از کونش در می اوردم سوراخش تا چند لحظه باز میموند بعد بسته میشد.منم یه هو میکردم تو کونش. تو این چند سال ازدواجمون منوخیلی عذاب داده بود با این کوس و کون و سینه و ناز و اداش. بزرگترین ارزوم کردن کون زهرا بود که به این مهم رسیده بودم. ولی ابم نمیومد چون دوبار قبلش اومده بود. خلاصه برش گردوندمو پشت به زمین خوابوندمش چند بارم با دستم به سینش ضربه زدم. چشاشو بسته بود و گریه میکرد. همیشه تو فکر این بودم که با چند تا از دوستام دست و پاهاشو با دهنشو ببندمو بعد اینطوری که میخوام بکنمش و حالا بدون این چیزا داشتم میکردمش. لنگشو اوردم بالا گفتم با دستات بگیرو زانو زدم جلوش کیرم رو از جلو گذاشتم تو کونش . کسش رو میدیدم که تر و تازه است ولی کونش قرمز و گشاد و درب و داغوون. شروع کردم تلمبه زدن و گاز گرفتن سینه هاش.یه لیس میزدم بعد با کف دست محکم میزدمشون . شروع کردم لب گرفتن ازش که لب نمیداد منم به زور چنان لب گرفتم که لبش باد کرد. یه کم موهاشو کشیدمو کیرمو در اوردم بزارم دهنش که همین که دید انیه امتناع کرد منم گیر ندادم.بهش گفتم بلن شو واسا وایساده بکنم تو کونت. بلند شد عین یه برده به همه حرفام گوش میکرد. دستشو گذاشت رو میز ناهار خوری و کردم تو کونش دیگه داشت آبم میومد که سینه هاشو چنان سفت گرفتم گه جای چنگام روش موند. همونطوری سرپا همه ابم رو خالی کردم تو کونش. با اینحال که ابم داشت میومد هنوز داشتم تلمبه میزدم .تا دلم میخواست هم فحش سکسی بهش میدادم. اون اخر، زمانی که داشتم ابم رو تو کونش خالی میکردم متوجه شدم که خودشم داره عقب جلو میکنه و تازه خوشش اومده.دیگه دست و پام داشت از شدت ضعف میلرزید. افتادم زمین و زهرا سریع لباسشوورداشت و دستشو گرفت جلوی کونش و رفت دستشویی. منم که لخت افتادم رو زمین خلاصه بعد از 10 دقیقه از دستشویی اومد بیرون و گفت پشتم جر خورده بدبخت شدم خون اومد. منم گفتم ببین(فیلم سوپر) اونا رو ببین هر روز دارن میدن از کون. ببین اون زنه رو که دو تایی میره تو کونش. پس اون باید مرده باشه. یه روزم من با یکی دیگه باید دوتایی بکنیم تو کونت. دیگه.پاشدم بوسیدمش گفتم ناراحت نباش عزیزم یه هفته دیگه خوب میشی. اونم که از من متنفر بود فقط میخواست من زود لباسمو بپوشمو برم تو اتاق تا ذهره از خواب بیدار نشده. منم لباسمو ورداشتم و رفتم تو اتاق خواب. ساعت 11 صبح بود که از خواب بیدار شدم سریع اومدم بیرون اگه هست بازم بکنمش دیدم مرغ از قفس پریده و رفته. تازه چون من در اتاق رو باز گذاشته بودم همه چیزو فهمیده بود و کلی فحش و اس ام اس نفرینی برام فرستاده بود. از اون تاریخ تا حالا نه تنها با هم تنها نشدیم بلکه از چند متری منم رد نمیشه و با من خیلی سر سنگینه. ولی من یه بار تو اشپزخونه پیش مامانش انگشتم رو از پشت کردم تو کونش و با اون دستم سینشو گرفتم. هر وقت میبینمش کیرم راست میشه و میخوام بکنمش.

زندایی مریم من رضا 29 سال با قد 185 وزن 170 پوسته سبزه چشم عسلی یک جور شبیه هندیها از اونجای که یادمه ما با خانواده مادری زندگی می کردیم تا اینکه پای عشق ما باز میشه به خونه ما تو اون چند سال من اصلا فکر هم نمی کردم به مریم تا اینکه بچه دار شد و به قول خودمون استخوان ترکوند محبتش هم روز به روز به من بیشتر می شد تا اینکه تو مهمونیها من با هاش شوخی می کردم یا هر موقع می رقصید نگاهش می کردم چند باری که رفتم مسافرت براش سوغاتی آوردم که دور از چشم دایم منو از لبم بوس کرد که من داشتم راست می کردم از مریم براتون بگم یک کوس ناز 32 ساله موها خرمای چشم خمار عسلی پوست مثل برف سفید قد 168 وزنشم 75 سینه های گرد سایز 75کون برجسته گرد بزرگ که با دیدنش راست میکنین تازه شنا هم کار میکنه یک روز که مهمانی خونشون بودم شروع کرد رقصیدن جلوی من که میرسید جوری که کسی متوجه نشه کونشو تاب میداد یا دولامی شد از یقه لباسش سینه هاشو ببینم چند وقت هم بود با دایی مامشگل پیدا کرده بود بعد از رقص خرید بهونه کرد گفت میای با من بریم تا اینجا برگردیم گفتم باشه یک مانتو تنگ چسبون پوشید ما رفتیم تو آسانسور من عقب واستادم اون جلوی من دیدم عمدا خودش میماله به من من هم کیرم راست شده بود مونده بودم چه کنم اینقدر براش جق زده بودم داستان سکسی خونده بودم یا مسافرت رفته بودم به یاد این کس کرده بودم تخمم درد میکرد و قت نبود شانس یکبار به هم رو کرده بود برای همین با هزار ترس و لرز دستم گذاشتم رو گپل کونش یک دستم سمته سینه هاش دیدم النه که برگرده یک چیز بگه که رسیدم به همکف دیدم بدون اینکه حرفی بزنه کلید زیر زمینو زد گفت یبا بریم انباری من هم گفتم الان که کونم اونجا پاره کنه رسیدیم به انباری رفتیم داخل در بست چراغ هم خاموش کرد نور چراغ راهرو از درز شیشه به داخل می زد که دیدم روسری از سرش برداشت بعد گفت دهنت محکم هست گفتم آره گفت خیلی منومی خواهی همین یکبار و می خوام بهت حال بدم اما تو هم از فکر من بایید بیای بیرون گفتم باشه پریدم بغلشکردم تند تند بوسش می کردم لباشو می خرد مدل قلوه ای قرمز خیلی شیرین بود زبانشو می زد به زبونم من هم نامردی نکردم زبونشو با دادندونم گرفتم کیر هم بهد شق شده بود دیدم دستش اومد رو کیرم دسته منم سینه هاش میمالند لاله گوششو داشتم مثل کودکی که پستونک میک میزنه میک میزدم که دیدم یک آه کشید حرکت دستم رو کسش تند تندتر کردم دیممیگه کیر بدهاونم داشت کیر منو میمالید که من لبموگذاشتم رو لبشو دیدم بدنش لرزید ارضا شد از هم تشکر کرد گفت بریم رفتیم سر خیا بان خرید کردیم برگشتیم تا کسی شک نکنه گفت تا چند وقت دیگه بران سورپرایز دارم 2 هفته بعد دای من رفت چین شب دوم بود به هم زنگ زد گفت میای خونه ما گفتم آره ساعت 9 بود رفتم دم خونشون زنگ زدم در و زد رفتم بالا در چوبی باز بود رفتم تو در و بستم بوی عطر سکس هکه جا رو پر کرده بود منم سر راه قرص ویگرا خورده بودم میدونین کسیکه جق بزنه آبش زود میاد دیگه مریمو صدا زدم گفت الان میام یک موزیک هم تودستگاه داشت برای خودش می خوند مریم اومد داشتم راست می کردم آرایش غلیظ یک تاب آبی چسبون سنگ دوزی شده که سینه هاشو بیشتر نشون می داد یک شلوارک کوتاه مشکی تنگ استرج که کونشو انداخته بود توش او مد دست داد من هم لبشو شروع کردم خوردن گفت وحشی اروم گفتم طاقت ندارم گفت اینم از سور پرایزت توعاشق رقص منی بزار برات برقصم یکم سکسی برام رقصید دیدم دارم از شق درد می ترکم بلند شدم بغلش کردم بردم اتاق خواب شروع کردم لباشو خوردن لبا سشو در آوردم اون هم ماله منو در آورد یک کرست مشکی با یک شرت مشکی تنش بود شروع کردم لباش خوردن گردنشو لیس می زدم گوششو میک می زدم اومدم رو کتفشو لیس زدم با دندونم یک گاز گرفتم گفت اوی بعد کرستشو در آوردم سینه هاش سفت سفت شده بودن نوکش صورتی بود سرش هم جوری بود که زبون می زدی بهش حسش می کردی سینه سمت چپشو لیس می زدم با دست سینه راستشو میمالدیم لای خط سینه هاشو لیس می زدم بدنش خیلی بوی خوبی می داد اومد رو شکمشو لیس زدم دور نا فشو می گفت رضا جونم دارم میمیرم کیر بده گفتم نه می خواهم بهت حال اساسی بدم اومدم با دندانم شرتشو کشیدم پائین چه کسی مثل میوه هلو همونجوری گرد با چاک صورتی با دستم روش مالیدم با انگشتم رو سوراخ کونش فشار دادم گفت آی آروم گفتم چشم افتادم به جون چوچولش لیس می زدم با دست میمالدیم بعد 69 شدیم اون اومد بالا من پائین زبمنمو می زدم لای چاکش می چرخوندم اون هم با پاهاش به سرم فشار می آورد سر کیر منم لیس می زد تخمهام از زیر میی مالید جوری لیس می زد می خورد انگار که داره بستنی قیفی می خورد داشتم لیس می زدم دیدم بدنش لرزید آبش اومد تو دهنم همشو لیس زدم خوشش اومد گفت زود باش من کیر می خوام یک تف انداختم لای سینه هاش شروع کردم لای سینه اش عقب جلو سر کیرم می خورد به زبونش اومدم پاین پاهاشو باز کردم کیرمو فشار دادم نمیرفت تو همینجوری رو کسش مالیدم کیرم آروم سرشو کردم داخل این کس تنگ کیرمداشت از درد می ترکید با فشار یک هو کردم داخل یک جیغ زد گفت جون چه کیر کلفتی جر بدم اینم کسم که می خواستی جون من هم بیشتر حشری می شدم تلمبه می زدم تخمام می خورد به در کونش از ش لب می گرفتم یک هو کیرم کشیدم بیرون گفت چی شد گفتم از پشت گفت نه خیلی کلفته گفتم پس من میرم گفت بیا بغلم کرد لب گرفتم دوباره کردم تو کسش کرم از بغل تخت برداشتم گفتم برگرد برگشت وای چه کونی شروع کردم دستم چرب کردم یک انگشتی کردم توش بعد 2 انگشتی یکم نگه داشتم جا باز کرد 3 انگشتی کیرمودادم مریم حسسابی برام خورد راست شد سرشو خوب کرم زدم سرشو فشار دادم مگه تو میرفت مریم هم میگفت درش بیار گفتم الان بالاخره با هزار مکافات رفت داخل سرش که مریم چنان گازی از دستم گرفت که دستم خون اومد یکم که نگه داشتم جا باز کرد کامل کردم داخل تند تند تلمبه می زدم از جلو کس مریم میمالندم مریم میگفت کونم حال می کنی جون چه کیری توش حرارتشو حال می کنی بکن ماله خودته منم با کسش بازی می کردم دیدم لرزید منم آبمو ریختم رو کمرش تا صبح هم چند بار سکس کردیم شرمند اگه بد بود

سکس با برادر ناتنیسلام . میخوام داستان سکس با برادرم رو براتون تعریف کنم البته برادر ناتنی ام .من و سعید از یک پدریم یعنی بابام چند سال بعد از ازدواج با مادر سعید با مامان من ازدواج کرده و من 2-3 سالی از سعید کوچیکترم . من یک برادر بزرگ تر هم دارم و سعید هم یک برادر کوچیکتر داره که بعد ها میاد توی داستان اسمش نویده . ما توی یک محله زندگی میکنیم اما خونه هامون چند صد متری با هم فاصله داره . بابام راننده است صبح میره سر کار نصف شب برمیگرده معمولن معصومه خانم (زن اول بابام ) میاد خونمون و با مامانم حرف میزنه . یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم خونه دیدم معصومه خانم و مامانم دارن درمورد ازدواج سعید حرف میزنن رفتم نشستم پیششون و یه کم خودشیرینی کردم . تا این که مامانم گفت شیرین جان نمیخوای لباساتو عوض کنی منم به خودم اومدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم که دیدم معصومه خانم داره میره خونشون منم گفتم بذارین همراهیتون کنم بعد باهم رفتیم خونه سعید اینا معمولآ زیاد به اونجا نمیرفتم شاید هفته ای یه بار . وقتی رفتیم توو دیدم نوید داره توی حیات بازی میکنه معصومه خانم تعارف کرد که بیام توو منم گفتم نه مزاحم نمیشم یهو دیدم سعید اومد بیرون یه سلامی به هم کردیم و سعید گفت چرا نمیاین توو گفتم نه مزاحم نمیشم که سعید گفت چه مزاحمتی بفرمایین تو … با هم رفتیم تو چند دقیقه ای نشستیم که ناگهان صدایی اومد سریع رفتیم بیرون که دیدیم نوید افتاده توی حوض و داره دست و پا میزنه سعید سریع رفت و دستشو گرفت و آوردش بیرون بچه بیچاره خیلی گریه کرده بود و حسابی هم آب خورده بود معصومه خانم گفت باید ببریمش بیمارستان سعید گفت نه بابا چیزیش نیست اما معصومه خانم اروم و قرار نداشت و سریع نوید رو برد بیمارستان سعید هم گفت ای بابا این مامان ما هم دیگه خیلی بزرگش میکنه منم از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم خبر داری داری داماد میشی سعید شاخ درآورد و گفت چی؟ گفتم همین الان از مادرت شنیدم داشت با مامانم حرف میزد . سعید گفت بیا بریم توو توضیح بده ببینم چی شده با هم رفتیم توو و سعید نشست پیشم دستمو گرفت و گفت همه چیزو از اول تا اخر برام تعریف کن . وقتی دستمو گرفت یه احساس خاصی بهم دست داد تا حالا بهم دست نزده بود منم گفتم باشه و شروع کردم براش تعریف کردن داستانی که براش تعریف کردم همش دروغ بود بهش گفتم ( مامانت گفت یک ماه دیگه عروسیته … اخرش بهش گفتم مامانت گفت چند دفعه ای تو رو در حال جلق زدن دیده ) خودم هم نفهمیدم چرا اون حرفو زدم اما بعد از این که این حرفو زدم رووم نشد توی صورتش نگا کنم اون هم بیچاره سرخ سرخ شده بود انگار واقعآ مامانش در حال جلق زدن دیده بودتش . یک دقیقه ای همینطور سراموون پایین بود تا این که سعید گفت چی میخوری برات بیارم گفتم نه دستت درد نکنه در اون لحضه به حرفی که زده بودم فکر میکردم و یه کم حشری شده بودم تا این که دلمو زدم به دریا و گفتم: واقعآ اون کارو کردی؟ سعید هم که انگار فهمیده بود قصد من چیه گفت دیوونه شدی گفتم چرا ؟ گفت چرا این سوالو میپرسی؟ منم نمیدونستم چی بگم و دست پاچه شده بودم که ناگهان سعید دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش انگار واقعآ حشری شده بود شروع کرد به لب گرفتن از من من اولش یه کم ممانعت کردم اما بعدش کم کم اروم شدم یه چند ثانیه ای لب گرفتیم بعد سعید بلند شد و گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامانش : الو مامان کجایید حالش چطوره کی میای احتمالا مامانش گفت چطور مگه سعید گفت هیچی همینطوری باشه باشه خداحافظ. ازش پرسیدم چی گفت؟ گفت یک ساعت دیگه میان … من هم که حسابی حشری شده بودم بلند شدم و سعید رو بغل کردم و شروع کردم لب گرفتن سعید گفت بریم تووی اتاق من رفتیم تووی اتاقش سعید رفت روی تخت خوابید و گفت بیا – منم رفتم و کنارش خوابیدم داشتیم لب میگرفتیم که یهو سعید دستش رو برد سمت سینه هام و شروع کرد به مالیدن دیگه در اوج حشری بون بودم بلند شدم لباسامو در اوردم فقط شرت و سینه بندم مونه بود که دیدم سعید خودشو لخت کرده کیرش شق شده بود کیرش نسبتآ بزرگ بود دوباره رفتیم روی تخت و شروع کردیم به لب گرفتن سعید یواش یواش دستشو کرد توی شرتم و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام منم کیرش رو گرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن معلوم بود هر دومون از لب گرفتن سیر شده بودیم سعید بلند شد و گفت ساک میزنی؟ گفتم نه راستش از ساک زدن بدم میاد توی فیلما هم که میدیدم چندشم میشد . سعید به راست خوابید و من نشستم روش کیرش روی کسم بود یه خورده کسم رو روش مالیدم بعد خواستم کیرش رو بکنم تووی کونم که دیدم نه خیلی بزرگ بود هر کاری که میکرد نمیرفت تو تا این که با زور سرش رفت توی کونم فریاد کوچکی کردم و سعی کردم بیشتر فروش کنم سعید هم بالا پایین میکرد اما فایده ای نداشت خیلی دردم میومد واسه همین خودمو کشیدم کنار سعید گفت میخوای از کس بکنم گفتم اخه… گفت نگران نباش حواسم هست پرده ات رو پاره نمیکنم گفتم باشه نشستم روی کیرش و یواش یواش فرو کردم توی کسم اولش سعید یه کم تلمبه زد تا خسته شد و من شروع کردم به بالا پایین کردن صدای ناله ام اتاق رو پر کرده بود اما خیلی مزه داشت . سعید یه غلت زد و روم نشست پاهام رو زد کنار و فرو کرد توو کسم و همینطور که تلمبه میزد با پستون هام ور میرفت من هم همش ناله میکردم تا اینکه سعید اونقد تلمبه زد تا من ارضا شدم اما سعید هنوز ارضا نشده بود بعد از چند دقیقه سعید هم ارضا شد و منی هاشو ریخت روی کسم و من شروع کردم به مالیدن کسم سعید بلند شد و لباساشو پوشید و گفت بلند شو الان مامانم میاد منم بلند شدم خودمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و یه لب کوچولو از سعید گرفتم و رفتم…

سرگذشت (بی کسی)سعی کردم بنویسم هرچی به ذهنم میاد. خسته ام و فردا قرار دادگاه داریم. نمی دونم چی می شه دلم برای قاسم هم می سوزه و هم ازش متنفرم. خسته ام. همه میگن لاغر شدم آروم شدم و کم حوصله و عصبی. یاد روزای قبل دیوونه ام میکنه. یاد روزهای شادی که کسی حریف زبون و انرژی من نبود. از همه کس هایی که بی نهایت عاشقشونم متنفرم. این حس دوگانگی بدجوری عذابم میده. این روزها تمام افردای که زمانی باهاشون بودم به یادم میاد. کمتر کسی تونست منو به بند بکشه خاصیت غرور کذایی ام اینه. یاد مهرشاد محمود و کیوان و نیما کس هایی که پررنگ بودن و بودن نوید رو نباید فراموش کرد گرچه هیچ وقت ارتباط سکس بینمون شکل نگرفت اما با تمام غرور و بدخلقی هاش دوستش داشتم. عاشق پسرای مغرور و هیکلی و با عرضه بودم . چیزهایی که هیچ کدوم تو قاسم نبود نه کلاس نه هیکل و نه غرور و عرضه. تنها یاد گرفته بود دستش رو من بلند بشه و داد و دعواش واسه من بود با اون قیافه مظلوم نما مقدس. از فردا از این خونه میرفتم واسه همیشه و راحت. حتی اگر حکم رو صادر نمیکردن با خودم میگم همین دوستام اگه نبودن فردا باید تو خیابون می خوابیدم.دست خودم نبود فوق العاده هات و سکسی بودم اندامم بهم کمک می کرد سینه های بزرگ و توپی با قد متوسط و کون برجسته و کوس تپل و رونا و ساق پاهای خوش ترکیب اما اینا باعث نشد که بکارتم رو تا قبل ازدواج از دست بدم هات بودم نه احمق. صورتمم هم همه می گفتن نازه چشم های مشکی و لبام همیشه مرکز توجه بود اما کیوان عاشق اون نگاه غمگینم بود و نیما انرژی و لگدپرونیام رو دوست داشت منو اکثرا ماده ببر صدا می کرد. دو نفری که به تمام معنا عاشقشون بودم اما کیوان عشقش رو بهم ثابت کرد در حالی که نیما خانواده اش انتخابش بود. در هر صورت فردا نمی دونم چی میشه خواب از چشمام رفته و ساعت 4 صبحه. به یاد پوست تیره و بدن هیکلی نیما میافتم. قدش متوسط بود اما هیکلش دیوونه ام میکرد (قهرمان جوودو بود) و اون نگاهی که اول هر دیدارمون با عشق شروع می شد و بعد مثل سگ های هار نگاهم میکرد. طعم لباشو دوست داشتم وجوری که دلم نمی خواست از رو لبام ور داره. چیزی که باعث غرورم بود این بود که رو من فقط این همه وقت می ذاشت تو سکس های گذشته اش که از حامد شنیده بودم فقط در میاورد و میذاشت تو کون و خلاص. از حامد بدم میومد اما نصف اطلاعاتم از نیما از همونه. یاد اولین دیدارمون افتادم اون موقع از کلاص جیم زده بودم واسه 2 ساعت با نیما بودن. ی حوله تنش بود تا رسیدم لبامون رفت تو هم. بعدش رفتم تو اتاق و لباس عوض کردم سوتین و شورت تور فیروزه ای بود که رو تن گندمیم خودنمایی می کرد.شلوارک لی با یک بلوز سورمه ای زیبا تنم بود. تا منو دید اومد جلو و بغلم کرد رو مبل نشستیم مثل همیشه کل کل کردیم عاشق نگاه شیطونش بودم بعد مثل کاه بلندم کرد و برد سمت تخت از پشت بهم چسبیده بود و لبام رو لباش بعد رفتیم رو تخت این دفعه من لب گرفتم با شیطنت لباشو جدا کرد و گفت طعمشون رو دوست داری؟ از این حرفش لجم گرفت و فهمید از نگاهم که موفق شده و بلند خندید. یادم نمیاد که کی بلووز و شلوارک رو در آورد. فقط دست گرمش که به پوستم می خورد واون نگاه لعنتی که رو بدنم بود منو مست کرده بود. تمام تنم رو دست می کشید و نوازش می کرد چیزی که عاشقشون بودم بعد لباش که روی گردنم اومد ناخودآکاه باعث شد چشمامو ببندم حوله هنوز تنش بود گردنمو لیس می زد و می رفت پایین و بدنم داغ شده بود سوتینو از تنم در آورد. سینه هامو میمالید و فشار میداد لب های داغشو که رو نوک سینه ام حس کردم ناله ام بلند شد کاملا نوکشون شق کرده بود و اون همچنان با نوک سینه هام با لباش بازی می کرد و می مکید . دستمو بردم طرف کمر حوله و از تنش باز کردم بلند شد و از تنش در آورد سنگینی وزنش رو تنم بود و گرماش. حس عالی داشتم بعد لیسیدن شکمم و نافم انگشت کشید لای پام آه بلندی کشیدم و زبونش افتاد به جون کوسم لیس میزد آروم و پشت هم خیس بودم و داغ سرشو به کوسم فشار می دادم و ناله می کردم چوچوله ام رو تو دهنش کشید و می مکید داغی دهنش آتیشم میزد نوک زبونش رو چوچوله ام می رقصید و من به خودم می پیچیدم کشیدمش بالا و چرخیدم روش لباشو بوسیدم و آروم لبامو کشیدم رو تنش تا کیرش پشمااشو نزده بود این حس سادیسمی تو سکس رو خوب می شناختم. سرکیرشو لیس میزدم آروم و با آرامش می دونستم دیوونه میشه به زور کیرشو کرد تو حلقه ام شروع کردم مکیدن و یا آرامش عقب جلو کردن زبونمو سر کیرش می چرخوندم ساک زدنم حرف نداره کیرش بزرگ می شد و تمام دهنم رو پر کرده بود و تا حلقه ام فشار میداد اشک از چشام میومد از فشار کیرش تخم های پر پشمشو لیس زدم کمی که اون حس برتریش رو ارضا کنم چشماشو بسته بود و لذت میبرد بی صدا. منو به حالت سگی نشوند و شروع کرد انگشت کردن. انگشتشو فرو کرده بود و می چرخوند و گاهی خم می کرد و به طرف بالا می کشید تا از کونم خارج بشه دردم میومد و گاهی جیغ میزدم و التماس می کردم بدون چرب کردن کیرشو گذاشت رو سوراخم و به زور فشار میداد تنگ بودم و هنوزم هستم. جیغ می زدم و از درد به خودم می پیچیدم. برگشتم اون نگاه حشری پر غرور رو باز دیدم بعد چند دقیقه دردش کم شد و من ناله می کردم کوسم آب انداخته بود و نیما چوچوله ام رو بازی می داد. ناله می کردم که از کونم کشید بیرون آبشو رو رون پام خالی کرد . بغلم کرد و تو گوشم نجوا می کرد هستیا دوستت دارم هیچ وقت ترکم نکن دوستم داشته باش. لباشو بوسیدم و سرمو گذاشتم رو سینه مردونه اش و گفتم دوستت دارم عزیزم تا ابد. اون روز با اینکه ارضا نشدم اما خیلی حال کردم چون سکس با نیما یعتی عشق آمیخته با شهوت. هنوزم خاطرات تو ذهنم میان و منو عصبی می کنن.

پدرشوهر کیر کلفتمميخوام براتون از سكس با پدر شوهرم بگم… ….شوهرم براي 2 هفته رفته بود كنگره پزشكي در اتریش و من تنها تو خونه بودم…..هم خسته شده بودم و هم تو كف كير شوهرم بودم….تنهايي خيلي بهم فشار مياورد.يه شب كه به خودم رسيده بودم مثل هميشه يه تاپ و دامن كوتاه سبز رنگ و داشتم آهنگ گوش ميكردم كه زنگ زدن و پدر شوهرم بود….تو فاصله اي كه بياد بالا شلوار بلند پوشيدم ولي تاپم تنم بود چون خيلي مهم نبود……پدر شوهرم اومد اسمش كامبيزه….درو باز كردم و تعارفش كردم تو….اومد نشست گفت اومدم حالتو بپرسم كه تنهايي…..گفتم خوبم….رفتم آشپزخونه گفتم بابا چايي يا شربت؟؟؟؟دنبالم اومد گفت مشروب ميخوام…..احساس كردم حال عادي نداره….مثل هميشه نبود.براش مشروب ريختم و دادم…همينطور كه براي خودم هم ميريختم حواسم رفت به كيرش….واقعا محشر بود….حسابي از زير شلوار گنده بود….شلوارش قلنمبه شده بود…..اومدم بشينم گفت بيا پهلوي من….رفتم كنارش رو مبل…مشروب رو ميخورد وگفت شوهرت نيست مشكلي نداري…گفتم نه مرسي پدر…گفت بهت فشاري نمياد…مونده بودم چي بگم..هم منظورش رو فهميده بودم هم نمیخواستم به روش بيارم…گفتم نه هيچي….آروم چسبيد بهم و بغلم كرد…گفتم خدايا جلوتر نياد كه منم نميتونم تحمل كنم…از يه طرفم باورم نميشد….آروم شروع كرد با موهام بازي….بعي لباش رو اورد طرف لبام…ديد من واكنشي نشون نميدم گفت امشب با من باش بهت خوش ميگذره…منم حالي به حالي شده بودم….مهم نبود كارم درسته يا نه….مهم اين بود كه كير ميخواستم…..پدر بغلم كرد و منو برد تو اتاق خواب…چراغ خواب رو هم روشن كرد…وااااي..كيرش بد جور شده بود از روي شلوار….تو سن 55 سالگي اين كير يعني عشق….منو از پشت بغل كرد و شروع كرد بوسيدن گوشم….گردنم…وااااي…حال ميكردم…..از پشت كير كلفتشو رو كونم حس ميكردم….لذت ميبردم از كير كلفت..سينه هام رو ميمالوند…..منو چسبوند بيخ ديوار و از پشت محكم كيرشو رو كونم ميمالوند….صداي نفس زدنهاش حشريم كرده بود….جوري پستونهام رو ميمالوند كه ديگه دادم رفته بو د هوا…..گفتم پدر بسه….يواش…گفت هنوز اولشه.خيلي باهات كار دارم…..چند وقته آرزومه بهت برسم….هر دفعه تو مهمونيا كه ميبينمت كيرم سيخ ميشه….امشب جرت ميدم….من هم خوشم اومده بود هم مونده بودم چي بگم….پدر منو گذاشت روي تخت و لباسم رو در آورد….تمام بدنم رو ليسيد….ديگه صداي منم بلند شده بود….بدتر از همه ديدن كيرش حشريم ميكرد…ديگه دستمو بردم طرف كيرش…گفت جونم عروسكم كير ميخواي و منم دگمه و زيپش رو باز كردم…..روم نميشد بگم عاشق كير كلفتت شدم….كمك كرد و دو تايي لخت شديم…خوابيد روم.گفت ميخوام كاري كنم جيغ بزني….حال كردم با اين حرفش….از شوهرم بهتر حال ميداد….شزوع كرد پستونهامو خوردن من آآآآه ميكشيدم…كير كلفتش افتاده بود لاي پام و من داشتم ميمردم….كير لاي پا رو خيلي دوست دارم…پدر شوهرم كيرشو بالا پايين ميكرد لاي پام….ديوونه شده بودم گفتم ميخوام منو بكن بابا…بكنم.گفت چشم جيگرم…آروم خوابيد رومو كيرشو گذاشت سر سوراخ كسم….نفسم بالا نمياومد…..هلش داد تو كسم…واااااااي….خدايا كاش با پدر شوهرم ازدواج ميكردم….چه نعمتيه اين كير كلفت…داد پدرم در اومد آآآآي لاله كستو جررررررر ميدم…ميكنمت كس من….من داشتم ميمردم..پدر جون فشار بديد…..پدر شوهرم ورزشكار هست واقعا كيرش هم ورزشكاري بود….آآآآي كسم پدر محكمتر بكنيدم…..منو بگاااااا….پدر م گفت جوري ميگامت تا 1 هفته راه نري….محكم تلمبه ميزد چشام باز نميشد پشت بابا رو چنگ مينداختم….كيرشو ميآورد بيرون دوباره با فشار ميكرد تو كسم….وااااااي داشتم ارضا ميشدم…آبم يهو اومد و پدر شورم بغلم كرد محكمتر منو گاييد و دادش رفته بود هوا….كس من …آآآي كيرم داره منفجر ميشه و آبش رو خالي كرد تو كسم….چون قرص ميخورم برام مهم نبود….سكسبا پدر شوهر بزرگترين لذت دنياست….كير برزگش كوچولوتر شد بغيم كرد و هي منو ميبوسيد و ازم تشكر ميكرد….بعد رفتيم حموم و اون ديگه رفت خونشون….هنوز تو هر جايي كه پدر شوهرم باشه منو گير مياره و ترتيبمو ميده….بووووووووس براي كير بزرگ و كلفتش.

سکس با عمه ام در چین سلام. اسم من دانیال هیجده سالمه. خاطره من بر میگرد به تابستون گذشته خیلی دوست دارم براتون تعریف کنم.من یک عمه دارم که الان چهل و پنج سالش از بچگی تو کفه عمه ام بودم نمیدونم چرا خیلی هیکل تو پری داره سینه های گنده و کون قلمبه ولی با این سنش خیلی سرحال همیشه هم لنگ و پاچش بیرون من سعی میکنم جایی باشم که بتونم خوب دید بزنم. رابطه فامیلی ما خیلی زیاد تقریبا تمام مسافرتامونو با هم میریم همیشه دوست داشتم تو یکدوم از سفرها بغل عمه ام بخوابم یک ذره بمالمش تا یک وقت عقده ای نشم ولی هیچ وقت نمیشد چون همیشیه پیش شوهر عمه ام و دخترش میخوابید(دختر عمه ام از من یکسالی کوچکتر همیشه فکر میکرد من به اون نظر دارم و خیلی مواظبش بود تا با من یک وقت تنها نشه در حالی که من به خودش نظر داشتم) اما سال پیش شهریور ماه که قرار شد بریم چین هشت روزه شوهر عمه ام چون نظامی بود نمیتونست با ما بیاد خیلی خوشحال بودم خدا خدا میکردم که یک طوری تو هتل بهمون اتاق بدن که من بغل عمه ام بخوابم. رسیدیم پکن رفتیم هتل یک سویت شیش تخته بهمون دادن یادم رفت بگم ما شیش نفر بودیم عمه و دختر عمه منو خواهرمو مامان و بابام. بماند که عجب هتلی بود سویت ما تخته های دو نفره داشت هر کدوم تو یک اتاق حالا لحظه ی سر نوشت ساز تقسیم شد دل تو دلم نبود مامان و بابام یکدونه از اتاقارو برداشتن من موندم با خواهرمو عمه ام و دختر عمه. چون تختا دو نفره بود قرار شد منو عمه ام برا خواب یک اتاق برداریم و خواهرمو دختر عمه ام یک اتاق البته بماند که اینجا مامانم فرشته نجاتم شد به عمه ام گفت درست نیست دانیال با خواهرش رو یک تخت باشن. اخه مامانم یکم مذهبیه.رفتیم تو شهر یک گشت زدیم و شام خوردیم امدیم هتل برا خواب من داشتم لحظه شماری میکردم هرکی رفت سمت اتاق خودش من خیلی شیک رفتم رو تخت خوابیدم و منتظر عمه ام اون تو اتاق خواهرم بود یادمه خیلی طول کشید تا امد یک لباس یک تیکه راحتی تنش بود سوتین نبسته بود چون بنداش معلوم نبود چراغارو خاموش کرد و خوابید. از خواب داشتم میمردم ولی مقاومت کردم نیم ساعتی گذشت همه خواب بودن قلبم تند تند میزد عرق کرده بودم خیلی میترسیدم گفتم این بهترین فرصته اروم اروم پتو از روش زدم کنار لباسش رفته بود بالا رونای تپلش معلوم بود دستام میلرزید اول حسابی دید زدم شق کرده بودم یک شورت سفید پاش بود نمیدونستم چیکار کنم اگه درش میاوردم دو حالت داشت یا عمه ام بیدار میشد که اون موقعه بدبخت بودم یا بیدار نمیشد دل زدم به دریا اول از رو شورت کسشو مالوندم خودم شورتمو داده بودم پایین ولی روم پتو بود چند دقیقه ای مالوندم داشت ابم در میومد با کلی ترس و لرز شورتشو تا سر زانوش کشیدم پایین وای عجب کوسی داشت مثل دخترا گوشتی دستمو گذاشتم روش نرم و گرم بود دیگه حشرم زده بود بالا به سیم اخر زدم پرو شدم لباسشو کامل زدم بالا تا سینه هاش معلوم بشه. سینه های گرد و گوشتی داشت با نوک ممه هاش ور رفتم اروم سینشو گرفتم تو دستم خیلی بزرگ بود دوست داشتم کلمو بکنم توش ولی ترسیدم. اروم لای کوسشو باز کردم که یکدفعه احساس کردم عمه ام بیداره چون صدای نفساش میامد فقط نمیدونستم چرا چشاشو باز نمیکرد. بلند شدم نشستم لای پاش شروع کردم به مالوندن کوسش وقتی دیدم عمه ام بیداره و عکس العمل نشون نمیده ترسمم ریخت راحت میمالوندم انگشت فاکمو کردم تو دهنم و اروم کردم نو کوسش گرم گرم بود با یکدست دیگه ام سینه هاشو میمالوندم نوکش سیخ شده بود باورم نمیشد که به ارزوی بچگیم رسیده بودم. نفس عمه ام تند تر شد کاملا معلوم بود بیدار بود. کنترلمو از دست دادم شروع کردم به لیسیدن بدنش به خصوص کوس و روناش سینه هاشو میک میزدم دوست داشتم اونم بلند بشه و کیرمو بخوره کیرمو خیس کردم بردم سمت پاهاش یم ذره رو پاهاش کشیدم تا رسیدم به رونش پاشو خیلی باز کردم اروم کردم تو کوسش و رو عمه ام خوابیدم اولش اروم بالا پایین شدم بعدش تندش کردم همزمان سینه هاشو میخوردم نفساش خیلی بلند شد اروم اه اه میکرد دو سه دقیقه تلمبه زدم که ابم در امد ریختم رو شکمش دیگه جون نداشتم چند دقیقه رو عمه ام دراز کشیدم تا منو با دست هل داد کنار و رفت سمت دستشویی منم دیگه با دستمال کاغذی خودمو تمیز کردمو گرفتم خوابیدم تا تابلو نشه از دستشویی امد پیشونیمو بوس کرد و اروم امد کنارم خوابید. سه شب پکن بودیم که تو این سه شب من عمه ام حسابی مالوندم جالبه که هیچ وقت تو سکس چشاشو باز نمیکرد و خودشو میزد به خواب. بعدش رفتیم شانگهای اونجا اتاقا از هم جدا بود و دیگه عمه ام رفت پیش دختر عمه ام و منو بابام تو یک اتاق بودیم. از اون موقعه به بعد دیکه سفر نرفتیم چون من کنکور داشتم امیدوارم اخر تابستون امسال دوباره بریم. چند باری که عمه ام دیدم اصلا برو خودش نمیاره و باهام مثل همیشه است.

خانواده سرهنگ اسم من کسری و 17 سالمه، خانواده ما 4 نفره، سعید پدرم که سرهنگ نیرو انتظامیه، سپیده مادرم که ناظم دبیرستان دخترانه است، من و المیرا خواهرم که 21 سالشه و دانشجوی پرستاریه. ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 4ماه پیش، من و المیرا همدیگه رو خیلی دوست داریم و رابطه خیلی خوبی با هم داریم و خیلی هم به هم وابسته هستیم، تا حدی که وقتی المیرا دانشگاه قبول شد و رفت دانشگاه من تا یک هفته گریه میکردم، بگذریم روز 4شنبه 14 مهرماه بود ساعت 10 صبح بود که معلم ما گفت بچه ها من امروز کار دارم و باید برم و چون ما زنگ سوم هم با همون معلم کلاس داشتیم تعطیل شدیم، اولش به سرم زد که از موقعیت استفاده کنم و تا مامان هم مدرسه است برم قهوه خانه،( آخه مامان من اصلا نمیذاره که من زیاد بیرون برم و مخالف شدید قلیونه ) ولی چون المیرا اون هفته دانشگاه نرفته بود، گفتم که برم خونه پیش خواهر عزیزم، خلاصه سریع رفتم خونه، سر راهم دوتا پفک خریدم که المیرا رو خوشحال کنم آخه اون عاشق پفکه، خلاصه خیلی زود اومدم خونه اومدم زنگ بزنم، که یهو به خودم گفتم بزار غافلگیرش کنم، بخاطر همین کلید انداختم توی درو رفتم تو، وقتی رفتم تو خونه دیدم که کسی خونه نیست، خیلی تعجب کردم آخه المیرا اصلا عادت نداشت از خونه بره بیرون و معمولا وقتی خونه بود اهنگ میذاشت و با رقص خودشو سرگرم میکرد، پیش خودم گفتم شاید خوابه، بخاطر همین رفتم سمت اتاق خواب که یهو دیدم داره از تو اتاق یه سروصداهایی میاد، بخاطر همین کنجکاو شدم و بی سروصدا لای درو باز کردم که یهو سر جام خشکم زد. باورم نمیشد چی دارم میبینم. دیدم که هومن همسایمون توی اتاقه و دارن با المیرا تو سر و مغز همدیگه میزنن. راستی یادم رفت هومن معرفی کنم، هومن یه پسر 28ساله است که واحد روبروی ما زندگی میکنه و خونه مجردی داره و چون به ظاهر پسر خوبیه مامن من اجازه داده بود که من باهاش دوست باشم و اوقات فراغتم رو با اون بگذرونم، البته اون خیلی هم پسر مثبتی نیست و ما با هم یواشکی مشروب هم میخوردیم. خلاصه اومدم برم تو اتاق و با هومن دعوا کنم که یه چیزی بهم گفت یکم صبر داشته باش ببینیم چی میشه… بخاطر همین سر جام وایسادم و شروع کردم به نگاه کردن. بعد از چند دقیقه کشتی گرفتن و قلقلک دادن همدیگه دیدم که المیرا چسبید تو بقل هومن و شروع کردن به لب گرفتن از همدیگه ، من سر جام خشکم زده بود و از تعجب شاخ دراورده بودم . باورم نمیشد که دارم چی میبینم دیدم که المیرا همونجور که داشت لب میداد به هومن دستشو برد سمت کیر هومن و شروع کرد به مالوندن کیر هومن از روی شلوار. اینجا بود که فهمیدم کرم از خواهر جونمه و خودش هم دلش میخواد. نمیدونم چی شد که ناخواسته دستم رفت سمت جیبم و گوشیمو در اوردم و شروع کردن به فیلمبرداری. بعد از یک دقیقه المیرا زانو زد جلوی هومن و زیپ شلوار هومن کشید پایینو دستشو برد تو شلوارش و کیر هومن در اورد، وای باورم نمیشد چی میبینم، شاید بزرگترین کیری بود که تو زندگیم دیده بودم، دیدم یک کیر کلفت و دراز نزدیک به 30 سانتیمتر از تو شرتش در اومد ،المیرا یه نگاهی به هومن انداخت و با یه لبخند سر کیرشو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن باورم نمیشد که المیرا اینقدر با لذت داره کیر واسه هومن ساک میزنه حتی تخم های هومن را هم لیس میزد. بعد از چند دقیقه هومن المیرا را بلند کرد و لباساشو تو یه چشم به هم زدن در اورد و اونجا بود که من برای اولین با چشمم به بدن لخت و خوشتراش المیرا روشن شد، تا حالا کاملا لخت ندیده بودمش. باورم نمیشد که چقدر بدن خواهرم زیباست. شاید بخاطر رقصیدن زیادش بود. یک کمر باریک و یک باسن تپل خشکل و در تا پستون شق و تپل که البته او نا رو همیشه حس میکردم چون همیشه تاپ و شلوارک تنشه ولی فکر نمیکردم اینقدر خوشگل باشن. بعد هومن خوابید و المیرا رو نشوند روی صورتش و شروع کرد به خوردن کس و کون خوشگل المیرا جون و اینجا بود که ناله های المیرا شروع شد و هومن با دستاش پستونهای اونو فشار میداد و من هم که مشغول فیلم برداری. بعد از چند دقیقه المیرا خوابید و پاهاش باز کرد، اینجا بود که من موفق شدم کس المیرا رو ببینم. وای نمیدونید چقدر خوشگله. یه کس صورتی تپل و ناز بدون یک تار مو. با دیدن این صحنه کیر من یهو سیخ شد. بعد هومن خوابید روی المیرا و سر کیرشو گذاشت روی کس المیرا و با یه فشار کرد تو. باورم نمیشد که خواهر خوشگلم اپن باشه ولی دیدم که داره کس میده، نمیدونید چه لذتی میبرد از کس دادن به هومن. بعد از چند دقیقه که تلمبه زدن دیدم جیغ وداد المیرا هوا رفت. بعد ازچند دقیقه ، هومن المیرا رو برگردوند و شروع کرد به لیسیدن کون المیرا و کیر کلفتش و کرد توی کون خواهرم المیرا یه جیغ محکم کشید و آروم شد . من ترسیدم ولی نمیدونم چرا دست از فیلمبرداری بر نمیداشتم. بعد هومن آروم کیرشو کشید بیرون و دوباره کرد تو و المیرا آروم تر شد و شروع کرد به آه و اوه کردن و یواش یواش سرعت کردن هومن بالا رفت اونقدر بالا که احساس کردم الان خواهر قشنگم جر میخوره. سر وصدا شون بالا رفت و یهو هومن پاشد و وایساد بالا سر المیرا و آبش ریخت تو صورت المیرا و بازهم کیرش کرد تو دهن المیرا. بعد بلند شدند و لباساشونو پوشیدند، اینجا بود که من بالاخره تونستم تکون بخورم. خیلی سریع از خونه رفتم بیرون که من رو نبینن. رفتم توی پارک سر کوچه و مات و مبهوت به گوشیم نگاه میکردم. کاملا گیج شده بودم، همین جور تو فکر بودم که یهو موبایلم زنگ زد. دیدم المیراست، گوشی رو برداشتم گفتم سلام. گفت سلام داداش گلم پس کی میای منو از صبح تنها گذاشتی؟ خواستم بگم آره جون عمت ولی حرفمو خوردم و گفتم دارم میام سر کوچه ام . گفت واسه آجی پفک میگیری گفتم گرفتم و رفتم خونه. زنگ زدم درو باز کرد و طبق معمول همیشه پرید تو بقلم و صورتمو بوسید و گفت سلام داداش عزیزم. رفتم تو همین جوری مبهوت بودم و از یک طرف هم با دیدن اون صحنه ها و بوسیدن الانش یهو حشری شدم. بهش گفتم بیا بشین کارت دارم. طبق معمول همیشه اومد نشست روی پام و گفت جونم عزیز دلم که یهو ازجاش پرید آخه برای اولین بار با نشستنش من شق کردم. پا شد گفت خاک بر سرم این چی بود؟ یهو از دهنم پرید گفتم تو که… سریع حرفمو خوردم. اخماشو کرد تو هم و گفت من که چی؟ منم عصبانی شدم گفتم تو که نباید بترسی ، بزرگتر از ایناشو خوردی. یهو زد تو گوشم و گفت خفه شو به مامان میگم چه گهی خوردی. منم که عصبانی شده بودم گفتم اونوقت منم یه چیزایی رو میگم. گفت مثلا چیو میگی؟ گفتم بیا ببین و گوشیمو در اوردم و فیلمشو بهش نشون دادم. یهو اشک تو چشمامش جمع شد و گفت تو اینجا بودی….. گفتم میبینی که. گفت تو که نمیخوای به مامان بگی، منو میکشه و زد زیر گریه. دلم خیلی براش سوخت ولی از یه طرف عصبانی بودم و از طرف دیگه حشری. گفتم شرط داره . گفت باشه هر چی بگی قبوله. گفتم منم میخوام بکنمت. گفت آخه………گفتم آخه نداره تو که نمیخوای مامان اینو ببینه. سر شو انداخت پایین و گفت باشه قبوله ولی جون مامان……. گفتم باشه بهش نمیگم . یالا که دارم میمیرم، یالا تا نیومده مامان. اومد و زیپم و کشید پایین و کیرم از شلوارم در اورد. سرشو انداخت پایین و گفت چیکار کنم برات. گفتم همه کارهایی که واسه هومن کردی. شروع کرد به ساک زدن…………وای تازه میفهمیدم که هومن چه لذتی میبرد. نمیدونید که چقدر عالی ساک میزد. بعد از چند دقیقه حس کردم آبم میخواد بیاد بخاطر همین بهش گفتم بسه بکنش تو کست. اونم پا شد و شلوارکش از پاش در آورد و نشست رو کیرم. یهو کیرم سر خورد تو کسش و یه جیغ کوتاه کشید……….وای نمیدونید چه لذتی میبردم. این اولین باری بود که کیر من تو کس رفته بود اونم چه کس گرم و نرمی شروع کرد به بالا و پایین رفتن و آه کشیدن. نزدیک به 10 دقیقه رو کیرم بالا و پایین رفت و من شصتمو کرده بودم تو کونش و اون آه واوه میکرد. سرعتش بالا تر رفت و نفس هامون تند تر و تندتر شد که یهو یه جیغ کشید و کیرم داغ شد. ثابت وایساد و گفت من ارضا شدم بذاربا ساک زدن بیارم آبتو. گفتم باشه پاشد و شروع کرد به ساک زدن بعد از 3دقیقه دیدم آبم میخاد بیاد. سرشو با دستام گرفتم و شروع کردم به فشار دادن کیرم تو دهنش و با سرعت تلمبه زدم که یهو آبم اومد و همش ریخت تو دهن المیرا و اون هم همشو خورد. بلندش کردم بوسیدمش و بهش گفتم ممنون عزیزم. گفت خواهش میکنم. کسری تو به مامان نمیگی نه؟ گفتم نه عزیزم ، من خواهر گلم رو دوست دارم ، قول میدم به کسی نگم . اون هم منو بوسید و گفت پس منم قول میدم که هر وقت دلت خواست بهت حال بدم. منم خندیدم گفتم اگه اینجوری باشه منم بهت قول میدم که اگه خواستی با هومن حال کنی ، کمکت کنم و شرایط رو برات مهیا کنم. خندید و گفت مرسی داداش گلم. عصرش من رفتم خونه هومن و بهش گفتم که مشروب میخوام اونم یه لیوان واسه من ریخت و یه لیوان هم واسه خودش. همینجوری که مشروب میخوردیم من رفتم تو فکر کیر هومن و با خودم فکر کردم که این کیر چیه که المیرا اینقدر با لذت میخوره. گذاشتم خوب که مست شدیم جفتمون به هومن گفتم ، هومن میشه شلوارتو در بیاری ، خندید گفت چرا؟ نکنه میخوای بکنی منو؟ گفتم نه میخوام کیرتو ببینم. زد تو سرم گفت خفه شو بچه این حرفا چیه میزنی؟ گفتم درار میخوام ببینمش. گفت نمیشه، گفتم چرا؟ گفت آخه اگه بیدار شه باید از شرمندگیش در بیام، الان هم که کسی نیست بکنمش. گفتم من آبتو میارم. گفت چی میگی پسر دیوونه شدی؟ گفتم نه جدی میگم، گفت آخه تو چطوری میتونی آب منو بیاری؟ گفتم واست ساک میزنم، خندید گفت شوخی میکنی، گفتم نه جدی میگم ، گفت اگه نیومد باید بهم کون بدیا. گفتم باشه. کیرشو در اورد دیدم وای عجب چیز خوشگل وبزرگیه. گفت یالا دیگه مشغول شو. منم شروع کردم به ساک زدن، وای تازه فهمیدم که المیرا هم حق داره اینجوری میخوره، خیلی کیرش خوشمزه بود. واسم خیلی جذاب بود سرم رو گرفته بود روی کیرش بالا پایین میبرد و منم محکمتر و محکمتر مک میزدم و اون میخندید و حال میکرد بعد از چند دقیقه گفت بخواب که وقت کون دادنه. ترسیدم گفتم کون نه، ساک میزنم فقط. گفت نه . من که گفته بودم به این شرط. گفتم آخه این خیلی کلفته پاره میشم گفت نترس من به کارم واردم. و شلور منو از پام دراورد. منم دیدم مقاومت بیفایده است . گفتم پس یه لیوان دیگه مشروب بده درد نکشم. یه لیوان مشروب خوردم و خودمو سپردم دست هومن. مست مست بودیم. ازم پرسید مستی؟ گفتم آره گفت دمر بخواب. منم به حرفش گوش کردم و شورتم از پام کشید پایین. یه نگاه به کون سفید و گوشتی و بدون موی من انداخت و زد زیر خنده و گفت به به، درست مثل……. گفتم درست مثل کی؟ گفت وقتی کردمت بهت میگم . اومدم بگم میدونم المیرا ولی چیزی نگفتم. یه کم کرم زد به انگشتش و یه تف انداخت رو سوراخ کون من و انگشتشو کرد توی کونم. ………..وای………. یه کم دردم اومد ولی زیاد نبود. یه چند باری انگشتشو عقب جلو کرد و سوراخ کونم یه کم باز شد. بعد دو انگشتی این کار کرد و من داشتم گشادتر میشدم. بعد از چند دقیقه که خوب سوراخ کونم باز شد. گفت حالا وقتشه و سر کیرشو کرد تو دهنم کرد تا خیسش کنم و بعد گذاشت دم سوراخ کونم و آروم فشار داد تو. خیلی دردم اومد خودمو جمع کردم و یه آی محکم گفتم. لپمو بوسید و گفت خودتو شل بگیر فقط اولش یکم درد داره بعد آروم میشی و حال میکنی. به حرفش گوش دادم و خودمو شل کردم ولی دردش هنوز زیاد بود آخه من اولین بارم بود که کون میدادم و هومن فوق العاده کیر کلفت. خلاصه آروم آروم کیرشو تا ته کرد توی کون من. و همونجا نگه داشت دردم کمتر شد. گفت من واردم نترس و آروم باش. گفتم چشم. بعد یواش یواش کشید بیرون و دوباره کرد تو آروم آروم شروع کرد به تلمبه زدن و کون من سر شده بود و دردم به لذت تبدیل شده بود . بعد یواش یواش سرعتشو زیاد کرد و من دیگه داشتم حال میومدم تا جایی که بعد از چند دقیقه گفتم بکن بکن محکمتر محکمتر و اون شروع کرد به تلمبه زدن محکم و من نفس نفس میزدم و یهو آبم اومد ولی هومن همچنان ادامه میداد و سرعتش بیشتر بیشتر شد و یهو یه داد کشید آبش ریخت تو کونم وای سوختم. پاشدم گفتم چرا این کارو کردی، من میخواستم بخورم ببینم چه مزه ایه. خندید و گفت نترس وقت زیاده باید اولین بار میریختم تو تا کونت عادت کنه و مشتری شی. گفتم هومن حالا بگو چرا می خندیدی؟ کونم مثل کون کیه؟ گفت قول میدی غیرتی نشی گفتم آره گفت کونت مثل کون مامان و خواهرته و تازه اون موقع بود که من فهمیدم که چرا مامانم میگه هومن پسر خوبیه. گفتم مگه مامانم هم کردی؟ گفت آره اول اون بعدش هم المیرا الان که تو فقط مونده آقا سعید.. بهش گفتم المیرا رو امروز دیدم، منم کردمش. خندید گفت پس از این به بعد با هم بیاین تا سه تایی حال کنیم. یواش یواش مامانت هم بیاریم توخط . گفتم نه بابا نمیشه گفت میخوای یه آتو هم جور کنم مامانتو بکنی………….. گفتم یه سوال: المیرا رو تو اپن کردی. گفت حالا. گفتم بگو گفت برو ازخودش بپرس . گفتم اعتراف کن گفت وقتی با هم کردمتون همه چیزو واست تعریف میکنم. از اون به بعد هم که من هر وقت کس میخوام المیرا جونم زحمتشو میکشه. هروقت کیر میخوام داداش هومن میده بهم و هر وقت هم نیستن فیلم سوپر المیرا و یک فیلم هم از مامانم که هومن بهم داده میبینم. فقط از مامانم تعجب میکنم که چطور این کارا رو کرده………. بچه ها ببخشید سرتون درد اوردم . این داستان زندگی من توی 4ماهه بود.

دید زدن خاله لیداسلام من امین 16 سالمه و از شمال هستم , داستانیو که میخوام براتون تعریف کنم به 1 سال پیش برمیگرده. اول بگم من زیاد فکر این که با کسی سکس داشته باشم نیستم وعاشق دید زدنم !!! تفریحمم فیلم سوپرو دید زدن خوشگلای فامیله و مخصوصا خاله های خوشگلم….! توی این داستان بر خلاف کس و شعرایی که بعضیا تلاوت میکنن داستان چیزه دیگه ای واصلا سکس محارم توش وجود نداره چون خیلی جلوه ی خوبی نداره وخوشم نمیاد در واقع جلق و به این کار بیشتر ترجیح میدم…!من 4تا خاله دارم که همشون چشماشون سبز وموهای بلوند و پوست سفید دارن,,, خلاصه خوشگلو تو دل برو!!! …….همشون باهام رابطه خوبی دارن و منم عاشق همشونم…ولی خاله بزرگم برام چیزه دیگه ایه !اسمش لیدا و حدود 43 سال سن با قدی 175و وزن حدود70 وسایز سینهاشم85 از همه مهم تر اون رون پا و کون گوندشه که منو جذب خودش میکنه بر خلاف سنش مثل دختر بچه هام تیپ میزنه…! ولی انسانی تند خو وعصبی واز اون دسته ادمایی که به ادم رو نمیده .! تو خاله هامم از همه بد خلق تره شاید به خاطر اینه که بچه دارنمی شه.. شوهرشم از اون بازاریهای خفنه که 7صبح میرفت سره کار تا 9 شب..خالم خیلی منو دوست داره و منم به خاطر همین زیاد خونشون میرفتم باهامم خیلی راحته و هرجا با مادرم مینشست میگفته امین رفیقه تنهاییامه… همین باعث می شد تا من بهش یه حسایی پیدا کنم …! برا دید زدن خالم و رفتن به خونشون همیشه لحظه شماری میکردم مخصوصا تابستونا!!!!…… خالم معمولا باهام راحت بودو لباسای راحت میپوشید اکثرا با تاپ و شلوارک میومد کنارم و منم وقتی کونشو میدیدم کیرم سریع سیخ میشد وحتی بعضی وقتا خودشم متوجه میشد و خودشو میزد به اون راه و مثلا ندیدم………یه شلوار سفید بلند نازکم داشت که هر موقع میپوشید منو بیشتر حشری میکرد اخه شورتاش همیشه از زیرش معلوم میشد و منو وادار میکرد زمانی که خونه نبود برم سراغ شورتو و کرستاش …. شورتای متنوع ودر انواع رنگها تو کشوی لباس زیراش بود وقتی شورتاش و میدیدم سیخ میکردمو پیش خودم میگفتم که این شورتا چه حالی میکنن وقتی میچسبن به کس و کون خوشبوی خالم…از این شورت امریکایی که پشتش فقط یه بند نازک داره هم داشت که تو فیلما میبینیم… که همیشه بوی ادکلون میدادو منم ابمو رو اون خالی میکردم……با تمام این موضوعات بازم ازخالم حساب میبردم و فقط تو ذهنیاتم به یاد کون گند ش جلق میزدم ….• داستان از اونجایی شروع میشه که پارسال خرداد موقع امتحانات خانوادم باید میرفتند مسافرت و منم تصمیم گرفتم که برم خونه خالم و یه چند روزی اونجا باشم تا خانوادم از مسافرت برگردن….خلاصه نزدیک تابستون بودومیدونستم اگه برم اونجا میتونم خاله عزیزمو دید بزنمو حداقل چیزشم دستیابی به شورتو و کرستای خوشبوی خالم بود……… اون روز مادرم زنگ زدو به خالم اطلاع داد که امین 2یا 3 روز مهمانتونه و خالمم که خیلی وقت بود منو ندیده بود خوشحال شدو گفت بیاد……….اون روز که خیلیم گرم و شرجی بود تصمیم گرفتم ظهر برم خونه خالم و زمانی که رسیدم ایفونو زدمو خالمم دروازه رو بازکردو رفتم بالا وقتی درو خونه رو خالم بازکرد چی میدیدم خالم با یه دامن کوتاه صورتی چین چینی تا بالای زانو با یه تاپه نازک سیاه که چاک سینهای سفیدش پیدا بودو فقط نوک سینهاشو نمیشد دید, تنش بود….. خالم منو فرما زد که برم تو خونه و میگفت چه عجب خونه خالت اومدی و گفتم موقع امتحانات خاله… تموم بشه چشم…… من که هنو تو شک اون کون گنده خالم که زیره دامنه واگه فقط چند سانت دامنش میرفت بالا میتونستم اون لا پای گوشتالوشو اون کونه سفیدشو ببینم بودم …… هنوزم باورم نشده بودم که خالم اینطور جلوم لباس پوشیده یهو ! دیدم خالم میگه از شانس بدت کولر خونمون خراب شده و این چند روزو باید بدون کولر سر کنیم اول ناراحت شدم بعد کمی که فکر کردم دیدم این به نفع منه اخه خاله ام مجبور میشه لباسای بازوسکسی تری بپوشه و وراحت تر میشه هیکل زیبای خاله رو زیارتش کرد……• بعد از کلی پذیرایی و زیر چشمی دید زدن البته خالمم خیلی حواسش جمع بود هم موقع نشستن هم موقع بلند شدن که جایی از زیر دامنش مشخص نشه…!منم زمانی که میدیدم خالم میخواد بلند بشه یا بشینه هی زیر چشی میرفتمو ولی هیچی نمیدیدم و فقط زمانی که خالم بلند میشد بره کاراشو برسه از پشت بالاوپایین کردن کونشو موقع راه رفتن میدیدم که مثل ژله میلرزید و حاضر بودم یه شبانه روز با اون کون کپل و سفیدش بشینه رو صورتمو منم سوراخ کون و کسشو براش لیس بزنم!!!!!……..خلاصه دیدم شد غروب و منم چیزی از زیباییهای زیر دامن خالم ندیدم…. منم که حشرم زده بود بالاوچیزه خاصی ونتونسته بودم ببینم اعصابم خیلی خورد شده بود وداشتم فوتبال میدیدم به فکر اینکه زمان داره از دست میرو منم هچی ندیدم داشت دیوونم میکرد….بعد از چند دقیقه دیدم تو آشپزخونه صدای ظرف میادو دیدم خالم داره تو کابینتش ظرف و ظروفش رو جابه جا میکنه اروم رفتم دم درو طوری که خالم متوجه نشه تا شاید بشه دیدش زد دیدم یه لحظه سرشو برده تو کابینت و یه خورده از اون لاپاش معلوم بودولی قسمت اصلی یعنی کون گنده خالم وشورتش معلوم نیست خیلی کنجکاو بودم بدونم چه شورتی پاشه و چه رنگیه……!ولی نشد……برگشتم سر جام و نشستم!!!!…. تا اینکه غروب دیدم خالم چای اورد و رو زمین بساط عصرونه رو ردیف کرد ……..من نشستم و شروع به خوردن کردم وتا اینکه خالمم امدونشست کاملا حرفه ایم نشست که جاییش معلوم نشه……طوریم چهار زانو نشسته بود که دامنشومحکم چپونده بود تو لاپاش که جایش معلوم نباشه….منم که حسابی زیر چشی لاپای خالمو میپاییدم تا شاید بشه اتفاقی دامنش بره کنارو مام اون لاپای سفیدوگوشتالوشو همراه با شورتی که کس تپل وخوشبوش زیرشه و ببینیم….که یه لحظه دیدم تلفن خونه به صدا در امد و خالمم ناخداگاه و بی هوا سریع اومد بلند شه که بره گوشیو بگیره یه لحظه دیدم پاهاشو وا کردو دامنش رفت کناروقشنگ جلوی چشمام زیر دامنش معلوم شد…. واایییی فقط یه لحظه سریع لاپای سفیدوگوشتالوش جلوم ظاهر شد با یه شورت مشکی (که میدونستم کدوم شورتشه…. جلوش تور توری و پشتش ساده قبلا ابمو روش ریخته بودم) رو از زیره دامنش زیارت کردم….همون لحظه سیخ کردمو.. ولی احساس کردم که خالم متوجه شد که دیدمش… ولی من خوشحال شده بودم از این که یه جایه حساسیو تونسته بودم دید بزنم.راضی شده بودم……..بعد از این عصرونه خالم رفت تو اتاق خوابش ودر کمال ناباوری دامنشو عوض کرده یه شلوار بلندپوشید متوجه شدم چرا اینکارو کرد چون شوهر خالم نزدیک اومدنش بودو پایان دید زدن من…….• خلاصه اعصابمون کلی ریخته بود به هم وهی میگفتم یعنی میشه دوباره اون دامنشو بپوشه ولی یه چی ته دلم میگفت همش که ناامید نباشم شب شدو موقع خوابیدن منم جامو گذاشتم رو بروی اتاق خواب خالم که تلویزیونم دقیقا رو به روم میشد …….. موقع خوابیدن شد و شوهرخاله که خوابید خالمم رفت تو اتاق شو در و هم تا نصفه بست منم که تو فکرحسرت کون سفید و گنده خالم بودم صحنه های امروز مدام رژه میرفت تو افکار خرابم تا اینکه خوابم برد از این به بعدش داستان جالب میشه………صبح روز بعدی حوالی ساعت ۷ بود که شوهرخاله م رفتو منم خودمو الکی زده بودم به خواب دیدم بعد چند دقیقه خالم از جاش بلند شدو حوله شو)روبیه دشام) رو گرفتو به سمت حمام میره منم که چشامو الکی بسته بودم و زیر چشمی میدیدم تا خالم متوجه نشه بیدارم…….. خلاصه اینقدر صبر کردم تا صدا شور شور آب بیاد بعد برم ببینم چه خبره وقتی صدا آب شنیدم بعد چند دقیقه مثل برق رفتم دیدم در رختگن حمام نیمه بازو در حمامم بسته اروم در رختگن و باز کردم دیدم بله یه شورت مشکی با یه کرست مشکی رو سبد لباس نشسته هاست رفتم و اروم شورت خالم و گرفتمو بو کردم بوی کس خالمو میداد یه مقدار لیس زدمو به کیرم کشیدم و خواستم آبمو بریزم روش می ترسیدم خالم منو ببینه که یهو صدای آب قطع شدو سریع پریدم اومدم تو جام خوابیدم و رو سرمم پتو نازک مسافرتی انداختم تا خالم میاد نفهمه که بیدار بودم آخه بد جور نفس نفس میزدم که تو همین حینی که پتو روم بود دیدم یه سوراخ از زیر پتو به سمت اتاق خواب خالم درست شده و منم از این زیر دید خوبی نسبت به اتاق خواب دارم و از همه مهمتر نمیتونه منو ببینه که میدیدمش خلاصه خالم اومد و دعا میکردم که دراتاقشو نبنده که خوشبختانه نبست و اروم رفت بطوری که من بیدار نشم …….. خالم رفت سمت میز ارایشیش تا جلو اینه موهاشو کمی ردیف کنه وهنو حولشم رو تنش بودو پشت به من واستاده بود چند بارم پشتشو هی میدید که ببینه تو چه وضعیتی خوابیدم که خیالش تخت میشد که سرم زیر پتوه……. چن دقیقه بعد یهودیدم خالم میخواد حولشو در بیاره تمام تنم میلرزید وبه نفس نفس افتاده بودم….. به ارزوی دیرینه داشتم نزدیک میشدم…. خالم اصلا نمیدونس که یکی داره دیدش میزنه وگرنه میفهمید میکشتتم میخواست حولشو در بیاره و لباساشو بپوشه….. وایییییییییییییییییی در کشوی لباس زیرشو باز کرد تازه فهمیدم هیچی زیر حولش نیست!!!!!!!!! دیدم یه شورت و کرست قرمز خالی خالی سفید داشت و گرفت که ست هم بودن اصلا فکرشونمیکردم که زیرحولش لخت لخت باشه بعد متوجه شدم که لباس زیرشو میخواد همینجا بپوشه و یه لحظه تو کونم عروسی شد تو همین حین خالم اروم کمربند حولشو باز کردو حولش باز شد!!تمام تنم داشت سر میشد و میلرزیدم اخه خالم تا چن دقیقه دیگه جلوم لخت میشد ومنم تا حالا کونشو از رو شلوارک یا شلوار دیده بودم و برا اولین بار بود که میخواستم لخت ببینمش خیلیم هیجان داشتم….. تو همون حین دیدم اروم دست راستشو ازحوله در اورد نصف سمت راست بدنش اول افتاد بیرون وقتی قاچ کون گندش مشخص شد کیرم داشت از شق درد میترکید یه کون گنده …..که هیچی روش نبود! لخت لخت منم حشری شده بودم …بعدش دیدم حولشو از تنش کلا در اورد !!!چی میدیدم یه کون درشت و یه هیکل نازوسفید که پشت بهم واساده بود و منم دستمو گذاشتم تو شرتم که جلق بزنم ….. خالم اول کرستشو گرفت تا بپوشه یه خورده نیم روخ شده بود ولی کامل سینه هاش مشخص نبودویه لحظه کوتاه تونستم نوک سینه های درشتو سفیدشو ببینم که نوک سینه هاشم رنگ صورتی کم رنگ یا همرنگ پوستش بهتره بگم وقتی کرستشو پوشید نوبت شورتش رسیدو منم دیگه داشت ابم میومد وقتی شورتشو وا کرد تا پاهشو بکونه تو شورتش کمی خم شدو پاهشو بلند کردو یه لحظه سوراخ کون و کس تپل و سفیدشم معلوم شدوایییییییییییی سوراخ کونش سفیدسفید یه لکه ام نداشت بعد اروم شرتشو کشید بالا کونش مثل ژله تکون میخورد تا بره زیر شورت… بعدش اروم خم شد تا حولشو از رو زمین بگیره دیدم کونه گندش قشنگ وا شده وچاک کسشم میشد از زیر شورتش تشخیص داد ولی حیف که دیگه شورت پاش بود ولی بازم حال داده بودو.. منم این دفعه بر خلاف معمول ابم خود به خود اومد و بعدشم خالمم شلوارکو لباساشو پوشیدو منم از اینکه بدون دردسر تونسته بودم دیدش بزنم خیلی خوشحال بودم……بعد از این ماجرا ..دیگه به این صورت نتونستم این خالمو دید بزنم..

تو گوشی از عمهمن یه جورایی مریضم هر ماه میرم دکتر شاید کسی باورش نشه ولی ترشح غده های شهوتم زیادهیعنی همش به زنا چشم دارم مخصوصا اطرافیانم بدون مقدمه میگم از اونایی که دروغ مینویسن متنفرم پارسال بود که من سکس کردم اونم با محرمم یعنی عمم .من فقط به یه دلیل این اشتباهو کردم اونم اینه که خیلی ادعای شیخی می کردم.من یه عمi دارم که فقط تو یه کلمه بگم همه دیوننشن.نمی گم تئ همه منو بیشتر دوست داره نه اصلا حواسش به من نیست.زود تعریف کنم.پارسال با شوهرش رفتن مسافرت کلید خونه رو دادن مامانم منم فکرایی زد به سرم .شبونه کلیدو بر داشتم رفتم خونشون .راستی عمم 38 سالشه ولی بد نیست جوون پیداست.رفتم خونشون سریع رو تختش خوابیدم تموم لباسای زیرشم دورم ریختم کلی حال کردم بعدش عکساشو اوردم اما احمق یه کار خرونه کرده بود تو مهمونی با دوستاش چنتا عکس سکسی گرفته بودن منم تا اونا رو اتفاقی از زیر قاب عکس دیدم دیگه دیونه شده بودم و از یه طرفم تعجب که عمه مذهبی من چرا این کارو کرده کلی جق زدم و بعدش صبح یواشکی رفتم خونه عمم از مسافرت اومد زنگ زد گفت امید سریع بیا کارت دارم من خاطر جمع بودم همه چیزو سر جاش گذاشتم اما یه گاف داده بودم که میگم.رفتم اونجا دیدم شوهر عمم تو حیاط ماشین میشوره رفتم بالا گفتم الان از مسافرت اومدن محکم میبوسمش درو زدم عمه درو باز کرد اومدم ببوسمش محکم خوابوند تو گوشم هیچی نفهمیدم دماغم خون اومد نشستم رو میز فقط نگام میکرد منم واقعا از ترس قلبم تیر میکشد گفت اول خودم ادمت میکنم بعدش شوهرم بعدشم خانوادت منم اصلا حرف نمی زد.گفت فقط بگو چرا این کارو کردی من چیزی نگفتم چون گفتم داره یه دستی میزنه.فقط گفتم لا اقل بگو چه کار کردم که بدونم گفت نمیدونی گفت کاری نکردم که مستحق این برخورد شما باشم.گفت پاشو بریم تو اطاق رفتیم کامپیوترو روشن کرد گفت من میرم بیرون تو یه فیلم تو صفحه هست بزن ببین.رفت بیرون دنیا رو سرم خراب شد عمم تو اطاقشون بالا سر گاوصندوقشون دوربین مخفی کار گذاشته بودن منه خر ندیدم .همه کارای منو تو اطاق ضبط کرده بود.اومد تو گفت برو فردا ادمت می کنم از ترس واقعا رفتم دکتر فقط قرص خوردم که تا فردا اروم باشم.به دوست صمیمیم گفتم.گفت یقین کن نمیگه ولی بیچارت میکنه.و یه چیز دیگه هم گفت که قطع کرد گفتم بگو/گفتناراحت نمشی گفتم نه گفت اگه واقعا میخواست بگه چرا همون روز نگفت چرا بازی در اورده .من رفتم تو فکر تا صبح فردا صبح دیر رفتم زنگ زد گفت چرا نمیای؟گفتم الان.رفتم یه کاری کرده بود که باورم نمیشد تا درو باز کرد دیدم چادر مشکی سر کرده هیچی نگفتم.رفتم تو نشستم شروع کرد به حرف زدن یک ساعت و چهل دقیقه حرفاشو زد همه چیزاشو که گفت به من گفت چرا خفه شدی حرف بزن به مامانت گفتی با سوتین عمت ارضا شدی؟من داشتم دیونه میشدم گفتم اخره خط حرف میزنم .گفتم عمه من اگه حرف بزنم یا حرف نزنم منو لو میدی طبیعتا غیر از زندانش من باید از خانواده و شهر برم چون ابرو ندارم پس حرفامو میزنم گفت خوبه که فهمیدی.گفتم عمه من بدبخت عالمم من مریضم روزی چنتا قرص میخورم و هرکس جای من بود شاید این کارو میکرد شما یه نگاه به لباسات بنداز که جلو من می پوشیدی هر ادمی رو داغون میکرد/چرا این قدر به لبام بوس میکردی؟چرا این قدر منو تو سینت فشار میدادی یعنی بازم میگی من مقصرم؟البته اینارو با گریه و داد میگفتم یه بار دیدم شوهر عمم اومد پشت در پیچوندش که بره سره کار.عمه اومد نشست گفت اشغال من دوست داشتم.گفتم میدونم من به عشق شما به سکسی که دعوتم کردن بدون پول نرفتم اما شما داری هی منو محکوم می کنی؟گفت خفه شو گفتم خوب نمیتونم همه بدنم داغونه از بس تو خیالم به عشق شما زدم.حالا من گفتم حرفامو پاشو بریم پشی بابای من.دیدم عمه یه کم اروم شد.گفت چرا این کارارو میکنی؟گفتم اگه دلیلشو میدونستم الان زن میرفتم دختر خالمو بین زمینو هوا نمیذاشتمش گفت خاک برسرت پس بگو چت بوده تو این چند سال.الان بگو چه کار میخوای بکنی؟گفتم هیچی من ازدواج نمی کنم .گفت غلط کردی دردت چیه.گفتم من تابه عشقم نرسم ازدواج نمیکنم گفت کی؟گفتم اونی که میخواد منو ببره کلانتری فهمید کیو میگم گفت خوب چه کار کنیم تو نباید بذاری من زندگیتونو خراب کنم.گفتم فایده مداره خراب شده.گفت چی میخوای؟گفتم نمیگم چون دیگه فایده ندارهگفت بگو بهت میگم .گفتم عمه التماست میکنم به پات میفتم فقط یه بار ب؛لت کنم گفت خفه شو اشغال بلند شدم گفتم به جان مادرم که بیخود قسم نمیخورم امروز خودمو میکشم رسید گفت بتمرگ.نشستم گفت واقعا این کارو می کنی گفتم دوساعت دیگه خبرش میاد.گفت جان خهمون مادرت اگه راضی بشم منو بغلم کنی به کسی حرفی نمی زنی گفتم شما ازمن فیلم داری من چه کار میتونم بکنمیه بار دیدم چادر رو از سرش برداشت امومد کنارم گفت یالا کارتو بکن برو منم فهمیدم چه کار کنم رفتم بغلش کردم و شروع کرم مالوندنش رفیقم گفته بود اگه واقعا قصدی داره فقط تو دستتو برسون به کسش منم انجام دادم گفت نکن کثافت گفتم فقط یه دقیقه تا مالوندم چشاشو یه دقیقه بست و حرفی نزد.ولش کردم گفتم عمه اینم قولمون اگه کار ندری من برم دنبال بدبختیم/گفت گومشو.لبه در حیاط ایفونو برداشت گفت بیا بالا کارت دارم من رفتم بالا گفت فکرشم نمیکردم با اون همه شهوتی که میگفتی بزاری بری سختت بود؟گفتم از دردش مردم ولی قول داده بودم گفت منم واسه همین قولت بهت گفتم بیای گفت امید اگه حرفامو بر ملا کنی میگشمت با اون فیلم.گفتم چشم.گفت من با رضا مشکل دارم ولی ازترس حرف مردم نمیگم که طلاقم نده گفتم باورم نمیشه چرا؟گفت عادتشه میاد منو یه کم دستمالی میکنی مثل تو و وسط کار جق میزنم واسش میره منم واسه اینکه ارضا نمیشم بیماری اعصاب گرفتم حالا فهمیدم چرا قرص میخوره گفتم من الان چه کنم گفت تواعتماد منو جلب کردی فقط یه بار منو ارضا کن که محتاج غریبه نشم بعد برو/گفتم فقط یه بار منم بوسیدمش شروع کردم وسط پذیرایی به سکس بچه ها دروغ نمیگم ولی جوری حالش بد بود که تا لختش کردم رفتم کسشو بخورم این قدر جیغ زد که همسایشون درو زد گفت من درد کمر دارم چیزی نیست.بچه ها شروع کردم به خوردن کسش اینقدر لیسیدم که ابش با فشار دراومد گفتم بیچارم کردی بکنم دیگه بعد برو خونتون شروع کردم بدونه مقدمه ازش یه کاندوم از قدیما داشت گرفتم واسم سرش کشید رفت روش کردم توکسش این قدر من تلمبه زدم داشت منو چنگ چن میکرد ابم داشت میومد منم از بس شهوتی شده بودم دیگه میخواستم داد بزنم دیدم نمیشه اون هی جیغ میزد ابمو همه در اومد بعد از ده دقیقه که بلند شدم گفت فقط واسه لطفی که امروز کردی ابروتو نمیبرم.بعدش گفتم لا اقل بیا الان باهم دوست بشیم اومد بغلم کرد و بوسیدم بعد گفت هر وقت بخوام میای گفتم اره از خدامه .یه هفته بعد زنگم زد گفت بیا منم بدجور حالم خراب بود رفتم خونشون باورتون نمیشه کاریش کردم داشتیم جفتمون میپکیدیم کشو پاره کردم الان دیگه هیچ وقت نمیخوام زن برم هفته ای یه بار عمم میزنگه میگه بیا خیلی هم باهم بیرون میریم وقتایی که با من بیرون میاد میریم پارک ملت واقعا ارایش میکنه دیگه نمیگه ازدواج کن یه بارم تو خونشون واسم لباس عروس پوشید تو لباس عروس کردمش دیوانه وار کردمش.

مکه رفتن عمو همانا…کردن زن عمو شهناز خوشگل همانسلام به تموم دوستان شهوانی این داستانی رو که می خوام بگم شاید پیش خودتون بگید آره اینم مثل داستان های دیگه خالی و چرته من الان 20سالمه اسمم امیر قضیه واسه سه سال پیش که عموم رفت مکه و زنش رو نبرد با زنش خیلی بد بود فکر کنم اصلا باش رابطه نداشت تازه زنش هم بهش شک داشت آخه وضع پولی عموم عالی وقتی مکه رفت زنش رو گذاشت خونه پدرش(پدرعموم)آخه اجازه نداد بره پیش خانواده خودش یادمه وقتی عموم خداحافظی می کرد زیر لب زنموم شنیدم که گفت:انشاالله برنگردی.بعد پنج شیش روز ماهم رفتیم خونه پدربزرگم یه سری بهشون بزنیم وقتی رفتم طبقه ی بالا زن عموم رو دیدم واقعا ترسیدم خوابیده بود رو تخت پستوناش و میمالید سریع برگشتم قلبم تند تند میزد بذارید از انامش براتون توصیف کنم زنی بود سی سال داشت قدش 175پستونای گرد وتپل باسنشو تا این جای داستان چون ندیدم بهتون نمیگم ولی از زیر دامن خیلی بزرگ و گوشتی بود طوری که آدم هروقت از پیش آدم رد میشد آدم راست می کرد یکم از اتاق دور شدم گفتم یاالله… چند لحظه صبر کردم که زنموم با صدای لزون گفت امیر تویی بیا تو رفتم داخل اتاق سلام علیک کردم دستش و سمتم دراز کرد دست داد اولین بارم بود بهش دست دادم دستش خیلی داغ بود گفتم زنمو مادر بزرگ کارت داره دستم رو ول نمی کرد تو چشام زل زده بود بلند شد نمیدونم چرا خودش مالید به من رد شد من خیلی حشری شدم خواستم برم دستشویی جغ بزنم گفتم ولش کن تو اتاق یه زره کیرم رو مالیدم رفتم پایین دیدم زن عموم حاضر شده مادر بزرگم بهم گفت امیر جان برو بازن عموت تا خونه لباساشو بیاره منم شوک بهم وارد شد تا اون موقع فقط یه بچه داشت بهش گفت مامان منم میام نمیدونم چرا گفت بمون پیش مامان بزرگ نمی خواد بیایی من هنوزم تو شوک بودم راه افتادیم یه کوچه رفتیم زن عموم گفت ماشین بگیریم گفت خسته میشیم عرق میکنیم تو دلم گفتم داره چی میگه چی کار به عرق من داره حسابی حشری شده بودم پیش خودم گفتم امروز این یه چیزیش شده گفتم زنمو شهناز بیا از این ور سوار ماشین شدیم تو ماشین حساب کرد جلو راننده کلی خجالت کشیدم وقتی رسیدیم.تا خونه شون یه ذره باید پیاده راه میرفتیم رسیدیم به خونه در رو باز کرد من هم با یه دلهره ای رفتم تو رفتیم داخل خونه نشستم رو مبل قشنگ جلوی در اتاق شهناز رفت تو اتاق نشست رو تختش جوراباش رو در آورد بعد دامنشو در آورد یه شلوار استریج پوشیده بود وقتی برگشت پشت به من کونشو تو شلوار تنگش دیدم خیلی خوشگل بود نه تپل بود نه کوچیک متوسط سرجاش گرد و گوشتی خط کونش از صد متری هم مشخص بود اومد بیرون کلید کولر نزدیک من بود کولر رو زد وای که چه بوی شهوانی میداد رفت دوباره تو اتاق وقتی راه میرفت کونش خیلی تالاپ تولوپ داشت وای…یادم میاد آبم میریزه تو شرتم کیرم حسابی راست شده بود دادمش بغل اومد بیرون گفت چیزی نمی خوری گفتم نه ممنون گفت پس بیا توگفتم واسه چی گفت بیا کیرم داغ داغ شده بود می خواستم همون لحظه بکشم پایین جلوش جغ بزنم رفتم تو به کیرم که راست شده بود بد نگاه کرد من ترسیدم کیرم داشت می ترکید باورتون نمیشه تابشو درآورد وای چه بدن سفیدی نمایان تر شد به پشت خوابید رو تخت گفتم لن میگه بیا بکن یه کرم پیشش بود گفت می خوام برم حموم بیا با این کرم یه ذره ماساژم بده من حول شده بودم گفتم من گفت آره وقتی چشم به کونش افتاد خواستم استریجشو پاره کنم بیفتم رو کونشو بلیسمش چند لحظه به کونش خیره شده بودم گفت کجا رو نگاه میکنی شهناز خیلی زیبا بود چهرش آدم رو حشری میکرد چشمای مشکی و خمار صورت سفید و نرم هیچ وقت یادم نمیره رفتم رو تخت پاهاشو بهم چسبونده بود کونش زده بود بالا پاهاشو کردم بین پام وسط دستم اتفاقی خورد به کونش کونش لرزید گفت چه کارمیکنی عرق سرد نشست رو پیشونیم گفتم الان کارشو میسازم به دستم کرم زدم گفتم نمیشه باید بند سوتینت رو باز کنم گفت باشه باز کن باز کردم منتظر بودم برگرده پستونای نرم و تپلشو ببینم وای دستم رو کشیدم رو کمرش روگودیش چه پوست نرمی داشت گفت چه دست داغی داری خودمونی تر شدم یه ذره خودم نزدیک کونش کردم از رو شلوار کیرم رو میمالیدم وسط کونش نمی فهمید کیرم داشت شلوارم پاره می کرد وای وقتی ماساژ می دادم کونش می لرزید گفت بیا پاین تر منظور از پایین تر گودی کمرش بود من استریج رو خواستم بکشم نذاشت گفتم زنمو می خوام ماساژ بدم کامل پایین نمی کشم هیچی نگفت به زور استریجشو پایین کشیدم جون کون دوبرابر شد زد بیرون یه شرت هفتی صورتی بود لپای کونش از بغل زده بود بیرون دستم رو کشیدم رو لپای کونش خواستم شرتتشو بکشم نذاشت گفت دیگه نمیشه بسه بذار برم حموم گفتم بذلر ماساژ بدم معلومه خسته ای خواستم شرتشو در بیارم برگشت پستوناشو دیدم سفید و تپل مپل دستم ناخواسته رفت سمت پسیتوناش دستم خورد به پستوناش مالیدم گفت چه کار میکنی هیچ جوره راه نمیومد گفتم زن عمو بیا دیگه منم جوونم دل دارم گفت نکن بیشتر مالید رفتم سمت پستوناش داشت جیغ میزد گفتم چی کار میکنی گفت تورو خدا نکن گفتم چرا گفت می ترسم وسوسه بشم گفتم بهتر گردنش رو لیس زدم لباسمو در نیاورده بودم گفتم بذار حشری بشه حسابی گردنش رو لیس زدم رفتم سمت پستوناش وقتی لیسیدم انگار پنبه بود نرم نرم دیگه مقاومت نمی کرد دیدم آهش در آومد سریع لباسمو کندم کیرم شق شق شده بود مث درخت افتادم روش داغی بدنش به تنم خورد حشری تر شدم حسابی خودم رو بهش مالیدم گفتم جون خواستم برم سمت شرتش با دست شرتشو نگه داشت دوباره پستونای نرمشو خوردم دستش شل شد شرتشو سریع در آوردم جون این زن یه تار مو تو کسش نبود وای رفتم سمت کسش زبونمو چسبوندم به کسش حساب لیس زدم آه و اوه میکرد زبونمو کردم تو کسش ناله اش بلند شد هی میگفت آه آه آه وای وای وای آی آی آی دیدم حسابی حشری بادست پستوناشو مالیدم کیرم و بادست هول دادم تو کسش وای چه کس داغی داشت نرم نرم بود آروم تلمبه زدم یه لحظه به بدن لختش نوجه کردم خیلی خوش استیل بود استیلش مث الکس تگزاس بود کم کم تندش کدم باور نکردنی بود جلوی آه ونالشو نمی تونستم بگیرم حسابی کردم تو کسش کیرم رو در آوردم گفتم من که تو عمرم چند بار جغ نزدم اونم همش بیاد کون زن عمو بوده برش گردوندم کونش نمیدونی چقدر سفید بود لپاشو بادست زدم اون ور کیرم رو گذاشتم رو سولاخش فشار میدادم هیچی نمی گفت دیدم نمیره یه ذره از اون کرم زدم رو سولاخش مالید چه سوراخ قرمزی داشت کردم آروم توکونش هیچی نمیگفت تلمبه زدم کونش می لرزید کم کم آبم آومد پاشدم کیرمو کردم تو دهنش خمار کیر بود میک میزد لباسمو پوشیدم اونم پاشد رفت حموم دیگه از اون به بعد زنموم جواب سلامم نیداد ولی چه کسی بود یادش بخیر

کیر خر تو کس مادرزنسلام من اسمم رضاست خاطره ای که میخوام براتون بگم برمیگرده به چندسال پیش یه روزبعدازعروسی برادرزنم،زنم اون روزبه من گفته بودبرم یه مشتی وسایل که مونده بود خونه ی مادرش وردارم بیارم منم که میخواستم شب حسابی بکنمش گفتم چشم ورفتم، راستی بگم که مادرزنم خیلی خوشگل بودوچشم همه ی آدم های محل دنبالش بود خلاصه رفتم ورسیدم به خونه ی مادرزنم،هرچی درزدم دیدم کسی دروبازنکردبه ناچارازدیوار بالارفتم ودیدم یه صداهایی ازتوطویله میادازدیوارپایین پریدم ورفتم پیش طویله وای باورم نمیشد مادرزنم کیر خروگرفته بودوهی میمالوندبه کسش ومیگفت آه آخ وای معلوم بودخره هم داره کلی حال میکنه منم بدون رودروایسی یه اهمی کردم رفتم تو مادرزنم تامنودید حول شد تکون خورد وچارپایه اززیرپاش دررفت وکیرخرتاته رفت توکسش بعدیه جیغی کشیدوگفت وای دردم میاداون که ازخجالت سرخ شده بود داشت گریه میکرد توهمین موقع خریه دادی کشیدو همه ی آبشوخالی کرتوکس مادرزنم منم رفتم تاکیرخر رو ازتوکسش دربیارم کیرخروگرفتم وبه مادرزنم گفتم زوربزن اونم هی میگفت دردم میاد منم سرش دادزدم گفتم زودباش خلاصه کیرخرو ازتوکسش درآوردمو بردمش لب حوض یه آبی زدم صورتش تاحالش بهترشد بعدبردمش داخل اتاق خوابوندمش یه خورده آب بهش دادم بعدباهاش حرف زدم گفتم اگه آق میرزابفهمه طلاقت مید (آق میرزاپدرزنمه) اونم هی التماس میکردومیگفت نگو منم گفتم بگه آق میرزاسیرت نمیکنه اونم گفت ازوقتی که اون بادفسقش عمل کرده دیگه نزدیک من نمیاد،منم گفتم چراخودتوباخیار باموز یاکیرپلاستیکی سیر نمیکنی اونم گفت اولا این کارومیکردم منتها سردبودومزه نداشت وحال نمیداد تااینکه یه روزرفتم داخل طویله دیدم خره کیرش بلند شده منم حشری شدم وازاونوقت تاحالا باخره حال میکنم .منم دیدم لباسش خاکیه وحال مادرزنم بده بلندش کردم بردمش داخل اتاقش تالباسشو عوض کنم لختش کردم روتخت خوابوندمش ورفتم سرکمدوشرت وکرسه ولباساشو اوردم خلاصه منم که مادرزنمولخت میدیدم حشری شدم وافتادم روش اولش گفت ول کن ولی یه خورده که ازش لب گرفتم وسینه هاشومالوندم شروع کرد به اه واوه کردن وهی میگفت همش مال خودته پارم کن منم کیرم اوردم پیش صورتش وگفتم ساک بزن اونم شروع کرد به ساک زدن یه دودقیقه ای واسم ساک زد بعدکیرم درآوردم ازتودهنش کردم توکسش وشروع کردم به تلمبه زدن به یه سه چهاردقیقه کیرم کشیدم بیرون گذاشتم توکونش وشروع به تلنبه زدن کردم بعددودقیقه دیدم آبم میخوادبیاکیرم کشیدم بیرون وآبمو بافشارریختم روسینه هاوصورتش وولوشدیم روی همدیگه بعد10دقیقه باهم دیگه رفتیم حموم تاخودمون بشوریم توحموم بودیم که دوباره کیرمن راست شد ازپشت مادرزنم گرفتم وکردم توکونش یه جیغی زد بعد که حشری شد برام ساک زد وبعدکه دوباره آبم هردومون اومد خودمون شستیم واومدیم بیرون بعدکه میخواستم برمو ووسایلارو ببرم یه بوس آبدار ازش گرفتم رفتم.

پستون مادرزن خیلی عاشق پستونها و کون مادرزنم هستم. یه روز رفته بودیم خونشون بچه ها طبقه بالا بودن منم داشتم تلویزیون نگاه می کردم . دیدم از مادر زنم خبری نیست و لی صدای شرشر آب میو مد رفتم طرف حموم دیدم کسی هست از سوراخ قفل نگاه کردم وای مادرزنم لخت بدون شورت و کرست داشت خودشو می شست.کیرم راست شد جدی میگم یه بدن سفید و تپل خواست مبرم تو یه کون مشتی ازش بکنم ترسیدم حسابی دید زدم و ترسیدم بچه ها بیان پایین سریع رفتم سر جام. اون شب گذشت یه روز دیگه بازنم رفتن لباس خریدن منم یه فکری به سرم زد به زنم فتم به مادرت بگو لباسشو بپوشه ببینیم و رفتم دوربین گوشیو روشن کردم جاساز کردم تو اتاق خواب وقتی مادرزنم رفت لباسشو بپوشه فیلمشو گرفتم وای چه بدن سفیدی بود. بالاخره یه روز دلمو زدم به دریا یواش یواش یسر حرفای سکسی رو باهاش بازکردم.بهش میگفتم هیکل خوشگلی داری اندامت مانکنی و خیلی چزیای دیگه اونم هی میگفت چشاتون قشنگ می بینه. یبار با ماشین تنها میرفتیم میوه بخریم تو ماشین بهش گفتم اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی اونم گفت نه بگو عزیزم. منم بی مقدم گفتم میخام برای یه دفعه که شده سینه هاتونو بگیرم تودستام یه دفعه جاخورد و گفت این چه حرفیه منم گفتم قول دادی ناراحت نشی. اونم گفت اخه بی مقدمه گفتی منم گفتم مقدمشو قبلا دیده بودم. گفت یعنی چی گفتم یبار تو حموم لخت دیدمت یبار هم لباس میپوشیدی به همین دلیل عاشق پستوناتون شدم. اونم گفت اگه خیلی مایلی یبار کسی نبود خونه میزنگم بیای بگیری تو دستات ولی فقط در همین حد و منم گفتم باشه. 4روز گذشت یه دفعه موبایلم زنگ خورد دیدم شماره خونشونه سریع جواب دادم دیدم خودشه گفت تا2 ساعت دیگه منم تنهام میتونی بیای منم گفتم درو واکن دارم میام.سریع با ماشینم رفتم .زنگ زدم درو واکرد رفتم تو وای یه لباس نازک کوتاه که نافش زده بود بیرون و کرستش هم ازیر لباسش پیدا بود . یه لیوان آب خوردم و رفتم بغلش کردم و لی اول گفت فقط سینه هامو میگیری تو دستات و دیگه هیچکاری نمی کنی. گفتم باشه رفتم از پشت سینه هاشو گرفتم تو دشستامو شروع کردم مالیدن . 5 دقیق گذشت گفت بسه دیگه کافیه گفتم یذره دیگه باشه اونم با اکراه گفت زود تمومش کن منم یخورده سفتر مالیدم دیدم چشاشو بسته یواش یواش چرخیدم به سمت جلو و سینه هاشو از زیر لباس درآوردم دیگه چیزی نگفت که منم لبامو گذاشتم رو نوک ممه هاش و شروع کردم به خوردن. دیدم داره کونشو میماله به کیرم بهش گفتم میخای باسن برات بمالم با شونه هاش جواب داد نمیدونم. منم یواش دستمو انداختم زیر لبه شورتش و یواش با شلوارش کشیدم پایین.دیگه پستوناشو نمیمالیدم رفتم یکراست سراغ کونو کوسش. خوابوندمش رو کاناپه و لاپاشو میخوردم وای چه کوس تپل و گوشتی داشت. گفتم کیرم تو کوس خودتو دو تا دخترات. که هردوشونو کردم حسابی خوردمش یه دفعه گفت بکن دیگه گفتم باشه جنده خانم منم نامردی نکردم یه کس سیر ازش کردم دادمیزید و میگفت جون چه کیری داری باید اون کونی که تو حموم دیدی رو هم بکنی گفتم من فقط به خاطر همون کونت اومدم اینجا. خلاصه حسابی کردمش نشستم رو باسنش از پشت و کیرو دادم تو کونش.اخرشم آب منیمو ریختم لای چاک کونش. ازون موقع به بعد بیشتر لباسهای یقه باز می پوشه چون میدونه من عاشق پستوناش هستم.

درد وحشتناک عشق شهروز شهروز شهروز تنها چیزی که جلو چشمام بود شهروز بود به تنها چیزی که فکر میکردم شهروز بود…باورم نمیشد بعد از اون همه استرس از اینکه نکنه مادر و پدر من اجازه بدن الان شهروز شوهر من بود شوهر قانونی من فقط برای من …. فکر میکردم به اینکه اولین شبو باهم چه جوری میگذرونیم فکرم جای سکس نمیرفت فقط به این فکر میکردم که دیگ ترسی از اینکه بغلم کنه ندارم دیگه وفتی میبوستم دستام نمیلرزه دیگه وقتی روسریم می افته و با بیرحمی تمام به روم نمیاره عذاب وجدان نمیگرم مامانم صدا میزنه مهسا مهسا مامان چمدونتو بستی؟؟؟؟ از دست ندی این یه هفته شمالو ها مهران (داداشم) ازتو اتاقش داد میزنه نترس مامان امشب اگه جنگ جهانی هم بشه مهسا از سفرش جانمیمونه باصدای بلند میگم مهران خفه شو داداش صدای گوشیم از روی تخت میاد شهروز!!!! 1000بارم که این اسم رو گوشیم باشه خسته نمیشم با ذوق میپرم روی تخت مثل همیشه نمیتونم جلوی لبخندمو بگیرم مهسا جون گذروندن این دوسال برای رسیدن به این شب طولانی تر از تمام عمرم بود سعی کن پیر تر از اینم نکنی تا5دقیقه دیگه دم در منتظرتم !!! ازروی تخت میپرم پایین یه نگاهی به دورو برم میکنم نه چیزی جانمونده گوشیرو میندازم توکیفمو مهران صدا میکنم که چمدونو از پله ها بیاره پایین با غرو لند ازتو اتاق میاد بیرون چمدونو از دست من میقاپه بعد مثل کسی که تازه یه چیزی رو دیده خیره میشه توصورتم مثل همیشه میزنم رو پیشونیش میگم مهران خوبی؟؟؟ اخماشو میکنه توهمومیگه بیشتر از این نمیتونستی ارایش کنی ؟؟؟ موهاشو میکشمو میگم به تو چه؟؟؟ میام پایین مامانم یه کاسه ابو قران برداشته و دم در ایستاده و بازم نگاه منتظرش اخ مامان نمیدونی که نمیتونم صبر کنم؟؟؟ نمیدونی که نمیتونم وایستمو بذارم که تو بدرقم کنی؟؟؟ بیخیال میشم مگه مشه مامان بدون گریه از کسی خدافظی کنه؟؟؟؟ دسته ی کیفمو رو شونم محکم میکنم میرم سمت مامان صورتشو میبوسمو از زیر قرانش رد میشم مامان اشک تو چشاش حلقه میزنه و میگه مواظب خودت باش میگم چشم صدای بوق ماشین شهروز اومد مامان میذاری برم دست مهرانو میکشمو در خونه رو میبندم شهرزو شهروز شهروز مثل همیشه و قتی که حتی ازش دورم هم بوی عطر میده مهران هلم میده و مگه عاشق کوچولو بجنب کار دارم به خودم میام میرم سمت شهروز بهم لبخند میزنه و با مهران دست میده میره سمت صندوق و درشو باز میکنه مهران چمدونو میذاره توی صندوقو تند تند از ماخدافظی میکنه فقط مهران حال منو میدونه میشینیم تو ماشین از اینجا تا ویلا دوساعت راهه تا مابرسیم میشه ساعت 9شب شهروز خیره خیره بهم نگاه میکنه میگم چیه خوب؟؟؟ میگه هیچی میشه بزنی توصورتم؟؟؟ لپشو میکشمو میگم چرا میخوای ببنی بیداری یاخواب؟؟؟ اخماشو میکنه توهمو استارت میزنه (اگه به من بود ریزه این دوساعت راهو میگفتم ولی میدونم که حوصلتون نمیکشه پس یه راست از تو ویلاشروع میکنم) شهروز از ماشین میاد پایین و دستاشو میکشه به سمت بالا و میگه اخییییش بلاخره رسیدیم چمدونو میارم پایینو ودسته شو میکشم جلو دزد گیرو میزنه و در ویلا رو باز میکنه چمدونو از دستم میگره و دستشو حلقه میکنه دوره کمرم میگه خوب خانوم خانوما چقدر پشیمونی از اینکه من عقدت کردم با ارنج میزنم تو شکمشو میگم همونقدر که توهستی کلید رو توقفل میچرخونه و میگه بفرماداخل میرم توخونه ساعت دیواری ساعت 9و ربع و نشون میده بهش نگاه میکنمو میگم چرا هیچ وقت به من نگفته بودی که همچین خونه ی باحالی داری سوت میزنه و میگه سورپرایز عزیزم سورپرایز عاشق اینکاراشم چمدونو میبره سمت اتاقا با نگاه شیطون همیشگیش میگه اتاق خواب یا اتاقای دیگه بدون اینکه نگاهش کنم میگم فرقی نمیکنه میاد کنارم میایسته و روسریمو از سرم در میاره بهش نگاه میکنمو میگم میشه اینجا شام درست کرد ینی موادغذایی هست میگه اره سپرده بودم رفیقم همه چی تهیه کنه برا شام امشب هم نمیخواد چیزی درست کنی میریم بیرون میگم که نه توهنوز دستپخت منو نخوردی میخنده و میگه کار دارم امشب نمیخوام انقدر زود بمیرم دستشو میبره سمت موهامو گیره ی موهامو باز میکنه توی چشاش نگاه میکنم چونمو میگیره و میاره سمت خودش مثل کسی که میخواد یه کار خیلی ظریفو انجام بده لباشو میذاره رو لب هامو این بار منم که میخوام ببوسمش من …فقط من…. لب پایینیشو میگیرم توی دهنمو میبوسم دیگه هیچ مرزی نیست هیچ حدو حدودی موهامو میکشه پایینو سرشو میاره عقب نگاهم میکنه سرمو میارم بالا و دوباره لبهاشو میبوسم ایندفعه خودش سرشو میره عقبو میخنده میگه اذیت میشی اره؟؟؟ نگاهش میکنم میگه وقتی تو اینکارارو با من میکردی منم اذیت میشدم روسریمو از روی زمین برمیداره و میگه سرت کن بریم بیرون مخالفت میکنم میرم سمت اشپز خونه و در یخچالو باز میکنم همه چی هست بهش میگم شهروز اینجا همه چی هست بمونیم خونه؟؟؟؟؟ میگه اره اگه تو میخوای بمونیم من خیلی غذا بلد نیستم درست کنم مواد کتلتو ریختم توی ظرف و شروع کردم به سرخ کردنشون شهروزم لباس راحتی پوشیده بودو روی کاناپه بود این ارامش بینمون ارامش قبل از طوفانه که یهویی گر میگیره و حمله میکنه شامو میچینم رو یمیزو صداش میکنم میشنه سر میزه شامو یه تیکه از کتلت رو بادستش میکنه و میذاره توی دهنش نگاهم میکنه و میگه عالی نیست شاهانه ام نیست یه غذای حاضری از دست مهسا….برای من بهترین چیزه سرشام باهم حرف نمیزنیم شاید نمیخایم به روی هم بیاریم که قراره چه اتفاقایی بیافته شامو میخوریم میام سفره رو جمع کنم دستمو میگیره و میگه ولش کن فردا جمع میکنی میخندمو میگم اگه میخوای کارم زودتر تموم شه باید کمک کنی همه ی ظرفارو میذاره توسینی و میبره تو اشپز خونه میاد طرفمو بلندم میکنه از رو زمین شهروز بذارم پایین خودم میام -نع میترسم فرار کنی شهروزمیام خودم بذارم زمین دراتاقو باز میکنه و میذارتم زمین یه اتاق بزرگو مجلل با یه تخت خواب خیلی خیلی قشنگ یه نگاه به سرتاپام میندازه و میگه هنوز که مانتو تنته …. لباس راحتی نیاوردی؟؟؟ درچمدونو بازمیکنم و میگه چرا اوردم میگه خوب بپوشش یه دست بلیز شلوار از توی چمدون برمیدارمو میگم برو بیرون تا بپوشم نگاه میکنه به لباسای تودستم میگه اینا نه از توی کشوی کمد خودش یه لباس خواب مشکی در میاره و میگه اینو بپوش یه لباس کوتاه که قسمت شمکمش حریربودو کاملا بدن نما اومدم مخالفت کنم که یادم اومد شهروز دیگه دوست پسرم نیست شوهرمه بالاخره که چی لباسو از دستش میگیرمو میگم برو بیرونتا بپوشم میشنه رو ی دراور و میگه من راحتم نگاهش میکنمو میگم من نیستم میره سمت درو میگه میرم از توماشین چیزی بیارم زود میام لباسه رو اینور اونور میکنم چه فایده ای داره باید بپوشمش لباسه رو تنم میکنم فیکس تنمه میرم جلو اینه واقعا خوشگل شدم شهروز درو باز میکنه و میاد تو یه نگاهی میندازه به منو لبخند میزنه میگه اندازس؟؟ اره اندازس… سه تا دکمه ی اول پیرانشوو باز میکنه و میاد طرفم لباشو میکشه رو لبام و اروم میگه چقدر رویایی ….. تو توخونه ی منی …. لباس خواب پوشیدی من بغلت میکنم و هیچ کسی هم جرئت نداره بگه چرا دستامو دور گردنش حلقه میکنم موهامو بوو میکنه و میگه خیلی دوست دارم لباشو میبوسم نفساش تند میشه زبونشو حل میده توی دهنم خوشم نمیاد ازاین کارش اما اعتراضی نمیکنم سرشو جدا میکنه و میگه هرکاری من میکنم تکرار کن -خوشم نمیاد دوباره سرشو نزدیک میکنه و لبامو میبوسه سرشو میکشه سمت چپ صورتم و میاد رو ی گردنم گرنمو هم میبوسه مهسا من ایستاده خسته شدم دراز بکشیم؟؟؟ باسر تایید میکنم رو تختی رو میزنم کنار و دراز میکشم روی تخت پیراهنشو در میاره و کنارم دراز میکشه دستشو میکشه رو موهام گردنم گلوم و میرسه به قفسه ی سینم میکشه منو توبغلشو لبامو برای 1000مین دفعه میبوسه دستشو اروم میکشه روی سینمو اروم میبره پشت لباسم زیپشو میکشه پایینو لباسمودر میاره سرشو از رو بالش بلند میکنه و یه جوری که پشتمو ببینه نگه میداره اروم بند سوتینو باز میکنه و میگه کمک میکنی اینو در بیارم؟؟؟؟ بلند میشمو خودش لباس زیرمو در میاره نگاهش میلغزه پایین خجالت میکشم ازش دراز میکشمو پتو رو میکشم روم میخنده و پتو رو میزنه کنار و شلوارشو درمیاره خودشو خم میکنه روی من و میگه خجالت میکشه؟؟ میگم اره ….میگه سعی کن بنداریش دور سرشو میبره سمت سینمو اروم بالاشو بوس میکنه(نمیتونم بیشتر از این تحریک کننده بنویسم شرمنده) مهسا میشه به پشت بچرخی…. میچرخم یه کوسن برمیداره و میذاره زیر شکمم از توی پلاستیکی که ازتو ماشین اورده بود یه کرم بر میداره بقیه ی پوششی که تن منو خودش بودوهم درمیاره و کرم و روی پشتم میریزه سرشو میاره دم گوشم مهسا یک کم درد داره اگه فکر میکنی امشب امادگیش رو نداری بذاریم واسه یه شب دیگه مییخندمو میگم تعارف میکنی؟؟؟ میگه نه جدی بودم برمیگردمو میگم بالاخره که چی؟؟؟ میگه پس هروقت احساس درد کردی بهم بگو اروم دراز میکشه رومو التش رو به پشتم فشار میده اولش خیلی درد نداشت اما هرچی بیشتر فشار میداد داخل بیشتر درد میگرفت ای خدا داشتم میمردم شهروز درد داره ایییی شهروز تورو خدا…. توهمون حالت نگه داشت – یک کم صبر کنی کمتر میشه شهروز ایییییییی بسه دیگه شهروز دارم اذیت میشم- من که هنوز کاری نکردم مهسا جان خودت گفتی بلاخره که چی ؟؟؟ یه ذره صبر کن یه چند ثانیه ای توی همون موقعیت بود بعد گفت مهسا بهتری؟؟؟ اره ادامه بده!! دستشو اورد سمت دهنمو دهنمو گرفت و تا جایی که قدرت داشت فشار داد داخل نمیتونستم ناله نکنم واقعا درد وحشتناکی بود.. دستشو از جلوی دهنم برداشت شهروز خیلی نامردی تونمی دونی من چه دردی میکشم!! ببخشید عزیزم معذرت میخوام مهسا اگه ناراحتی تمومش کنیم من عجله ای ندارم -حالا دیگه؟؟؟؟ مهسا ترو خدا ببخش…نمیتونستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم اروم التشو کشید بیرون و دوباره فشار داد دردش کمتر شده بود اما بی درد هم نبود خودشو میکشید عقبو هل میداد جلو صدای نفساش میومد منم ناخوداگاه ناله میکردم پنج دقیقه تو این حالت بودیم که شهروز یهویی کشید بیرون دوید سمت دستشویی نمیدونستم چی شده من به جز این ویدئو های اموزشی چیز دیگه ای ندیده بودم از طرفی نمیتونستم بلند شم از جامو برم پیشش پتورو کشیدم روم احساس خلا میکردم بین پاهام شهروز اومد تو اتاق و دراز کشیدرو تخت تا اون موقع به التش نگاه نکرده بودم از حالتی که داشت فهمیدم تخلیه شده برگشت توصورتمو زد روی چشمام و گفت اهای خانوم چشم چرونی ممنوعه ها….خندیدم ..مهسا خیلی اذیت شدی!!! نه خیلی… ینی منو بخشیدی؟؟؟ اره فدای خانومم بشم میخوای کمکت کنم بری حمام ممنون میشم اگه اینکارو بکنی بلندشو بریم کمکم کرد رفتیم توو حمام نشستم روی سکو و اونم شیر اب وانو باز کرد و بلندم کرد که برم زیر دوش کمکم کرده بود که بتونم وایستم دوش که گرفتم بردم سمت وانو کمک کرد که تو وان دراز بکشم خودش صندلی رو اورد و کنارم نشست خیلی خوشم اومد که با اینکه کاملا لخت بودم به جز صورتم جای دیگه ای رو نگاه نمیکرد بهم گفت مهسا اگه امشب اینقدر درد نداشتی تو برنامم بود پسوند دخترو هم ازت بگیرم حال نداشتم باهاش حرف بزنم واسه همین دوباره خندیدم بلند شد دستمو گرفتو بلندم کرد اول خودش دوش گرفت بعدم من حوله رو تنم کرد و اومدم بیرون لباسارو از دورو بر اتاق جمع کردمو لباس خودمو پوشیدم برگشتم دیدم شهروز هم لباس پوشیده و دارم نگاهم میکنه یهویی بغلم کرد و گذاشتمو روی تخت خودشم خوابید و منو کشیدد تو بلغش و من اون شب رو تا صبح بدون اینکه یک بار بیدار شم تخت خوابیدم چون شونه های مردونه ی شهروز قوت بود که از هیچی نترسم من عاشق شوهرم هستم ..خدایا ممنون

وقتی فهمیدم خالم کون میدادهسلام من میخوام یه داستان که چندوقت پیش اتفاق افتادبراتون تعریف کنم.اسم من سیناست و19سالم من یه خاله دارم که26سالشه؛داستان من ازاونجایی شروع میشه که شوهرخالم بخاطرکاری که داشت مجبورشده بود که بره به شهرخودشون؛خالم هم چون تنهابودبهم گفت بایدبرم کنارش تاتنهایی نترسه ؛درضمن اینوبگم این خالم خداییش سروگوشش میخواریدچون همیشه یه کارایی میکردکه من خیلی حشری میشدم هروقت من رومیدید جلوی همه به اصطلاح خودش دلش برایم تنگ شده ومیبایست حتمادستم روبگیره وبوسم کنه درضمن این روهم بگه که اون جلوی من خیلی راحت میگشت بایه تاپ ویه شلوار استریج ؛خلاصه نزدیکای شب بودکه زنگ زدمن هم به راه افتادم؛رسیدم درخونشون درزدم اومددم درطبق معمول سریع دستم روگرفت وبوسم کردالبته این روهم بگه که ازهمه خاله هام بیشتردوسش داشتم؛رفتیم توخونه بلافاصله رفت توآشپزخونه درهین رفتن چادروروسریش روهم درکردوانداخت؛داشت باکانلهای ماهواره ورمیرفتم که صدام زدرفتم تاببینم چی میگه دیدم دارظرف میشوره ومیگه دستم به این کارتون که توش چندتالیوانه نمیرسه کارتون بالای ظرفشویی روکابینت بوداومدم بگم بروکنارولی داشت ظرفاش رومیشست وول کن نبود منم ازخداخواسته همینطوری رفتم جلواومدم برش دارم دیدم دستم نمیرسه رفتم جلوتردیگه ازپشت ناچارچسپیدم بهش واومدم کارتون روبردارم که دیدم اونم کون خوشتراشش رو دادعقب تاتماس بهتربرقراربشه منم دیگه بیشترتابلونکردم وکارتون رودادم ورفتم؛خلاصه بعداز چنددقیقه شام خوردیم ومن همون جاجلوی تلوزیون که داشتم تماشامیکردم خوابم برد بعد دیدم یهو یه چیزی افتادروم درواقع خالم واسم یه پتوآورده بودخودم روزدم به خواب اونم تلوزیون روخاموش کردچندمتراونطرف ترخوابید که یه فکری زد به سرم وقتی خواب رفت خودم روبهش نزدیک کردم وخیلی پررو رفتم زیرپتوکنارش خوابیدم بهش نزدیک شدمو خودم رو بهش چسبوندم وهمونجا متوقف شدم دیدم داره کون خوشفرم و بزرگشوبهم نزدیک میکنه فهمیدم که بیدار؛تویه چشم بهم زدن لخت کردم وبعداومدم پیشش شلواروشرتش روباهم کشیدم پایین اونوم تاپش رودرکرد که زیرش سوتینم نبسته بود خلاصه من میترسیدم ازکس اونوبکنم چون کاندوم نداشت و…ازپشت که بهش نزدیک شدم یه تف زدم سرکیرم که خیلی درازوهم کلفت بود و گذاشتم دم کون قنبل کردش وپستوانی بزگش رو گرفته بودم ومیمالیدم یه ذره فشاردادم سرکیرم رفت توکون خالم زیادتنگ نبودالبته برای کیره من زیاد تنگ بود باتمام قدرت فشاردادم که کیرم تادسته رفت توکونش ولی زیاددردش نیومد آروم آروم همین جوری شروع به تلنبه زدن کردم خیلی حال میدادداشتم کون خاله لوسم میگذاشتم که آبم به از یه20دقیقه اوم دریختم توکونش؛یه سوال هنوزتوذهنم بودکه ازش پرسیدم بهش گفتم مثل اینکه زیاددردش نیومدوقتی کیربه این بزرگی روکردم توکونش اون گفت چندوقت پیش یکی ازهمکاراش توآموزش و پرورش که کارش دست اون گیرکرده بودبهش پیشنهاد داده اونم ازسرناچاری قبول کرده [خالم معلم بود] کونش گذاشته بود؛وازهمون وقت همیشه اونوازاکس وکون میکنه؛منم دیگه توفرصت های مناسبی که پیش میومدم ازکون وکس میکردمش؛

وقتی مامانمو تو اون حالت دیدمنمیدونم از کجا شروع کنم.نمیدونم اصلا درسته رازمو با کسی مطرح کنم یا نه.وقتی تو این سایت اومدم و داستانها رو خوندم تصمیم گرفتم رازمو بر ملا کنم .من اسمم سهرابه . 15 سالمه.من با مامانم زندگی میکنم.بابام اعتیاد داشت و از مادرم سالها بود که جدا شده بود.ما وضع خوبی نداشتیم.مامانم 6 ماه بود که سرپرست باشگاه ورزشی پرورش اندام زنان شده بود.یعنی از همون روز اول که برا کار رفته بود اونجا شد سرپرست.برای من خیلی عجیب بود که روز اول استخدام شد و همون روز شد سرپرست.ناگفته نمونه کسی که مامانمو استخدام کرد (اسمش بهرام بود)و اونو گذاشت سرپرسته قسمت زنان دنبال یه خانومه خوش اندام و خوش چهره میگشت تا مشتریاش زیاد شن.خیلی ها میومدن و میرفتن و اونجا زیاد دووم نمی اووردن.یادم رفت بگم مامانم چهره زیبا و جذابی داشت.اندامه خیلی تراشیده و شیکی داشت فکر کنم همین باعث استخدامه مامانم شد.به چهرش بین 22 تا 24 میخورد در حالی که 34 سال سن داشت زود ازدواج کرده بود که به مشگل بر خورد.خلاصه از وقتی که تو اون باشگاه کار کرد وضع ما خوب شد.دیگه دغدغه مالی نداشتیم.مامانم چند بار تو کنفرانسها و جلساتی که در مورد بدنسازی بود که تو کیش و رامسر برگزار شده بود رفته بود.داستان از اینجا شروع میشه که من امتحان داشتم و شب تادیر وقت بیدار بودم صبح که امتحان دادم اومدو خونه.انقدر خسته بودم که خوابیدم حول وحوشه عصر بیدار شدم خورشید داشت یواش یواش غروب میکرد من دیگه خوابم تموم شده بود .مامانم از باشگاه اومدو رفت یه دوش گرفت و به من گفت امتحانتو خوب دادی.منم گفتم اره بد نبود.شام و درست کرد و خوردیم.بعد تلویزیون نگاه کردم .مامانم هم داشت تو اتاقش با تلفن حرف میزد.چند وقتی میشد که تو این خونه اومده بودیم.از وقتی که مامانم تو اون باشگاه کار کرد ما تونستیم این خونه رو اجاره کنیم .خونه دوبلکس بود.پله داشت که دوتا اتاق طبقه بالا داشت.من هم تو یکی از این اتاقای پایین میخوابیدم.مامانم اومد و گفت سهراب دیر وقته برو بخواب.بعد رفت طبقه بالا تو اتاق خودش.چیزی که توجه منو جلب کرد لباسش بود.یه لباس مجلسی قشنگ که چسبیده بود به بدنش برجستگیه کونش وقتی از پله ها بالا میرفت با اون خط شورتش معلوم بود کمر باریک کون عقب ران هاش هم توپر. وقتی از پله ها بالا میرفت قمبلهای کونش اروم بالا پایین میرفت.من فکر کردم یادم قدیما کرده .رفتم تو اتاقمو خوابیدم.به هزار مکافات خوابیدم ولی یه ساعت بعد بیدار شدم.دیگه خوابم نیومد.اومدم بیرون تا اب بخورم.خونه تقریبا تاریک بود و صدای مامانمو آروم شنیدم .اروم رفتم بالا تا ببینم خوابه یا داره با تلفن حرف میزنه.در اتاق بسته بود ولی فقط یه بار صدای خنده مامانمو اروم شنیدم.نور کمی از زیر در معلوم بود فهمیدم احتمالا رفته حموم.داشتم برمیگشتم که کنجکاو شدم مامانمو دید بزنم.تصمیم گرفتم از اتاق بغلی که بالکن یا تراسش با اتاق مامانم مشترک بود برم و دید بزنم.رفتم در بالکن اتاق بغلی رو باز کردم و پشت شیشه پنجره اتاق مامانم رسیدم.چند تا رخت اویزون بود که باعث میشد کسی منو نبینه.شانسی که اووردم یه کم از پرده اتاق کنار رفته بود که باعث میشد دقیق داخل اتاقو ببینم.یهو چشمم به در باز حموم داخل اتاق افتاد.باورم نمیشد مامانم با شرت و سوتین داخل حموم ایستاده بود وای اب دهنم خشک شده بود.کیرم راست راست شده بود تا حالا زنی و اینجوری لخت ندیده بودم.شکم مامانم داخل بود سینه ها به اندازه سیب کونش عقب هر کدوم از قمبلاش به اندازه توپه هندبال.باورم نمیشد عجب اندامی خیلی قشنگ بود تقریبا قدش به 180 س م میرسد و ران های توپری هم داشت.منم ایستاده بودم با کیره راست.لحظه حساسی بود همینطور که داشتم نگاه میکردم چیزی رو دیدم که باورم نمیشد یهو یه دست تیره رنگی از پشت در که من دید نداشتم اومدو مامانمو از پشت بغل کردو از جلو سینه های مامانمو گرفت قلبم داشت تند تند میزد سینه های نقلی مامانمو گرفت و فشار داد مامانمم جیغ زد و گفت آی یواش البته با خنده.مامانم تا زیر گردنش میشد.یه کم که زیر نور اومد دیدم آقا بهرامه صاحب باشگاه شوکه شده بودم هیکل آقا بهرام درشت بازو هاش به اندازه ران مامانم میشو تمامه بدنش عضله بود. یعنی اگه مامانمو بغل میکرد مثل این بود که یه بچه 7 سال رو من بغل کنم.دو تا دستشو انداخت بغل سوتین مامانم وقتی کشید سوتین مامانم 4 یا 5 تیکه شدسینه های مامانم افتاد بیرون با دو تا دستش که از پشت انداخته بود سینه های مامانمو چنان فشار میدادو میکشید که درد و توچهره مامانم میدیدم.خیلی حشری بود بهرام.یه کم که جلوتر اومد کیر بهرام و دیدم باورم نمیشد 18 سانتی میشد کلفتیشم به اندازه مچ دست مامانم.یه لحظه وحشت کردم اب دهنم و نمیتونستم قورت بدم. خم کرد کون مامانم رو قمبل قمبل شد بعد نشستو از روی شورت سفید مامانم شروع کرد به لیسیدن که یهو شورت مامانمو پاره کرد زبونشو دیدم که برد لای کون مامانم صدای ملچ ملوچ کل اتاقو گرفته بود مامانم داشت یواش یواش جیغ میزد صورت تیره بهرام لای کون سفید مامانم خیلی شهوت برانگیز بودمامانم دستاش رو سکوی کنار حموم بود. داشتم نگاه میکردم که یهو چیزی رو دیدم که داشتم دیوونه میشدم یه نفر دیگه تو حموم بود.هم هیکل بهرام.وقتی رو سکو روبروی مامانم نشست دیدم پدرام دوست اقا بهرام.25 سالش بود 9 سال از مامانم کوچیکتر بود ولی هیکلش مثل بهرام بود.بچه پول دار محل بود.یه بی ام و گرون قیمت زیره پاشه.حالا فهمیدم که مامانم یه بار که تلویزیون نگاه میکردیم گفت که این بی ام و ها میگن فرمونه نرمی داره ضد سرقته و رانندگی باهاش میگن خیلی راحته.حالا فهمیدم که سوار ماشین پدرام شده ای داد بیداد.نشست جلوی مامانم کیرشو گذاشت تو دهنه مامانم.مامانم هم خیلی قشنگ براش ساک میزد باورم نمیشد انگار این بهرام و خیلی قبول داشت گه گداری میگفت اقا پدرام اینجوری خوبه حال میکنی اگه حال نمیکنی طوره دیگه ای بخورم.اعصابم داشت خورد میشددستاشو تو موهای مامانم کرده بودو محکم به طرف کیرش فشار میداد مامانم انگار که مجبور بود این کار و بکنه.یه دفعه بهرامو دیدم که بلند شد پاهای مامانمو از پایین جمع کرد و بلندش کرد مپل مامانی که بچشو میگیره که جیش بکنه ران های مامانمو از پشت گرفت و بلند کرد و از هم بازشون کرو مامانم رو هوا بود اقا بهرام مثل این بود که داره یه وزنه سبک رو بلند میکنهاومد که جاشو درست کنه برگشت و من کسه مامانمو دیدم وای چقدر کوچولو بود از بالای چوچولاش تا سوراخه کونش فقط 6 سانت بود خیلی خیلی تنگ بود الان میفهمم چرا پدرام بچه پولدار محل چرا داره با مامانه من حال میکنه کسه تنگ و اندامه منحصر به فرده مامانم.بهرام کس مامانمو اروم رو کیره پدرام تنظیم کرد پدرام هم کیرشو اروم تو دستش سیخ نگه داشت تا کس مامانم رو کیرش بیادسره کیرش که به کس مامانم رسید تقریبا کس مامانم دیده نمیشد کیره کلفتی داشت بهرام داشت مامانمو به سمت پایین فشار میداد تا کیره پدرام بره تو کس مامانم ولی چون خیلی تنگ بود به چپ و راست سر میخورد و تو نمیرففت. دو سه بار که اینجوری شد پدرام شهوتیه شهوتی شده بود عصبانی هم شده بود از چهرش معلوم بود نشست پایین دو تا از انگشتاشو خیس کرد با دهنش بعد کرد تو کس مامانم. مامانم یه دفعه جیغ کشید ولی پدرام توجهی نکرد و با عصبانیت تمام انگشتشو میکرد تو و در میاوورد مامانم هم لباشو گاز میگرفت.بعد از چند دقیقه پدرام بلند شد به بهرام گفت بیار تا دمه کیرم تنظیم کنمامانم همینجوری رو هوا بود پاهاشم که بهرام باز باز کرده بود تا کس تنگش باز شه.پدرام کیرشو گرفت تو دستش کوبوند دمه کس مامانم بعد اروم سرشو داد تو که دوباره سر خورد به بالا و پایینبعد از یکی دوبار تلاش بالاخره تونست سر کیره کلفتشو جاکنه تو کس مامانم .مامانم داشت داد میزد میگفت اقا پدرام اقا پدرام.ولی پدرام کیرش شق شق بودو توجهی نمیکرد منم راست راست کردم نمیتونستم برم جلو زورم به اونها نمیرسید.پدرام اروم کیرشو داد جلو به سختی تا نصفه کیرش رفت تو مامانم صدای نفسش تا بیرون میومد بعد از چند دقیقه فشار بالاخره کیر کلفته پدرام تا ته تو کسه مامانم رفت شروع کرد به عقب وجلو کردن که مامانم دستاشو گذاشت دمه سینه های بهرام و گفت اروم تر پدرام اروم تر دردم میاد.پدرام شهوتی تر شد و گفت جووون شروع کرد به تلمبه زدن صدای شالاپ شولوپ تا بیرون میومد کس مامانم شده بو یه سوراخ به قطر کیره پدرام همینطور که کیره پدرام تو کس مامانم بود رو سکوی حموم نشستو بهرام مامانمو گذاشت رو پدرامو بعد پدرام دستاشو حاقه کرد دوره کمره مامانم تا بلند نشه.یهو پدرام به مامانم گفت کیشو که یادت میاد .مامانم انگار برق سه فاز گرفتش.گفت نه نه اقا پدرام خواهش میکنم بزار بلند شم.هر چی تقلا کرد بلند شه نتونست پدرام در حالی که کیرش تو کس مامانم بود محکم گرفته بودش.مامانم دقیقا رو ران پدرام نشسته بود پدرام هم که کیرش پیدا نبود معلوم بود تا ته تو کس مامانمه.نمیدونم چرا مامانم التماس پدرام و میکرد یا به بهرام میگفت اقا بهرام تورو خدا.تو همین میان بود که پدرام دستشو روی گمر مامانم فشار داد این باعث شد کون مامانم از هم باز شه اقا بهرام هم یه تف بزرگ در کون مامانم انداخت وای وای میخواد کیرشو تو کونه مامانم کنه.الان میفهمم که مامانم که کیش میرفته برا کنفرانس برا دادن و تفریح میبردنش.میبردنش باهاش حال کنن تا بهشون تمامو کمال خوش بگذره.در واقع مامانمو میبردن اونجا با یه ارایشگر تا مامانمو براشون ارایش کنه تا بعد از دریا و عشق و حال بیان مامانمو بکنن تا تفریحشون کامل بشه.و دونفری میکردنش چیزی که مامانم ازش وحشت داره اینه بهرام سر کیره کلفتشو در کونه مامانم سر میداد سوراخه کونه مامانم اندازه یه نخود بود چه جوری میخواد کیرشو تو اون سوراخ کنه.وای انگشتشو خیس کرد اقابهرام اروم تو کون مامانم فشار داد رفت تو ولی مامانم گفت اووووف یواش ااایییی.دوباره اینبار با دو انگشت فشار داد تو مامانم داشتبه سینه پدرام فشار میاوورد تا بلند شه ولی نمیتونست وقتی انگشتشو در اوورد سوراخه کونه مامانم به اندازه انگشته بهرام شده بود بلافاصله سرکیرشو گذاشت دمه سوراخو فشار داد تو نمیرفت یه قوطی شبیه شامپو رو سکو بود گرفت و رو ی کونه مامانم ریخت روی سر کیره خودشم مالوند یه جور روغن بود دوباره که فشار داد یهو رفت ت ومامانم داشت تند تند اینورو اونور میکرد تا از دستشون فرار کنه ولی نمیتونست بهرام کیرشو اروم اروم تو کون مامانم میکرد و میگفت جوووون چه کونه تنگی جون .بعد به پدرام گفت من اماده ام.تا این و گفت مامانم دوباره گفت نه نه نه توروخدا نه.دونفری شروع کردن مامانمو به سمته بالا بردنو بعد ولش میکردن مامانمو تا سر کیرشو بالا میاووردنو بعد ولش میکردن تا اینکه تا ته کیرشو بره تو کسو کون مامانم.مامانم که زورش بهشون نمیرسید فقط داد میزد ای وای یواش ااییی بعد از 2 دقیقه پدرام مامانمو گرفت بهرامشروع کرد به تلمبه زد تو کونه مامانم اوووف اووووف مامانم در اومده دوباره دونفری چنان مامانمو میکردن که مثل این میموند که یه بچه اهو زیره چنگاله دوتا شیره قدرتمنده.بعد از یک دقیقه دونفری ارضا شدن و ابشونو تو کس کون مامانم ریختن.مامانم از حال رفته بود تقریبا .بعدش اروم مامانمو گذاشتن رو تخت و لباساشونو پوشیدن و اروم پایین و نگاه کردن یواش یواش در پایین و باز کردن و رفتن مامانم رو تخت بودو داشت خوابش میبرد.دیدم کنارش 4 یا 5 تا تراوله نمیدونم صدی بود یا پنجاهی.

سکس با دختر عمه من رامین و متولد مرداد 68 هستم . از طرفی شاید بدونید که یکی از خصوصیات مردادی ها لجبازی ، حس انتقام جویی و کینه ورزی اوناست . خوب واسه این اینو گفتم که سکس من با دختر عمه ام به خاطر کینه ای بود که از شوهر دختر عمه ام داشتم ( همون پسر عمه م میشه ، آخه زهره و بهنام با هم دختر خاله پسر خاله ان ) . بهتره از اول شروع کنم و بگم اینکه این بهنام ( پسر عمه ی بنده و شوهر دختر عمه م ) 11 سال از من بزرگتره و زمانی که من بچه بودم خیلی منو اذیت میکرد و کتک میزد ، منو دور از چشم بقیه می چزوند و … بگذریم اینا همه واسم کینه شده بودن که رو دلم سنگینی میکردن ، همش منتظر بودم بچه دار بشن که منم عقده م و کارهایی که بهنام با من می کرد رو رو سر بچه ش خالی کنم که اصلا به اونجا نرسید … داستان سکس من با دختر عمه زهره که 10 سال از من بزرگتر بود بر می گرده به زمستون سال 88 ، پسر عمه م بهنام کارخونه داره و وضع مالیش توپه ، به حدی که در حال تاسیس یه شعبه واسه کارخونش توی دبی بود .«”یه پرانتز بزنیم ; من ورزش تکواندو کار می کنم ، عضو تیم الف استان تهران هم هستم . و چون مدال آورم خیلی وقتا منو جای فایتر هایی که به دلایلی تو وزنشون نمی تونن فایت کنن می برن ( بگذریم که واسه وزن چقد پدر منو در میارن )”» فصل مسابقات کشوری سبک ما هم فرا رسیده بود . من تازه از مسابقات برگشته بودم ، توی مرخصی بودم واسه اینکه بدنم دوباره رو فرم بیاد که یه شب ساعت حدودا 10 – 10.5 شب بود که مربیم بهم زنگ زد ، گفت : رامین وضع بدنت چطوره ؟ گفتم : خوبه ، چطور ؟ ، گفت که : یکی از بچه ها پدرش فوت کرده هم وزن خودتم هست ، واسه فردا که تیم قرار هستش اعزام بشه به همدان نمیرسه و خلاصه اینکه کلی خایه مالی کرد تا ما هم قبول کردیم که فردا صبح ساعت 12 با ساکمون بریم دم باشگاه که از اونجا با تیم راه بیفتیم و بریم همدان . نصفه شب بود که به همدان رسیدیم اینقدر خسته بودیم که همه عین جنازه تو تختامون افتادیم و تا فردا صبح خوابیدیم . صبح بیدار شدیم ، رفتیم مسابقه و ما دوباره اول شدیم ، پای سکو بودم میخواستم برم روی سکو که توی بخش تماشاچیای زن یک دفعه زهره رو دیدم داشت واسم دست تکون میداد . ( حالا من چی ؟! اصلا تو فکر اونا نبودم که حتی بخوام خونشون برم و … ) . خلاصه ما بعد از اتمام مراسم رفتیم جلو و دیدیمش ، با دوستاش از شانس خوب ما اومده بودن مسابقه رو ببینن ، اینم واسه کلاس گذاشتم جلو دوستان آقا اصرار که باید بیای خونه ما ( آخه خیلی آدم چشم و هم چشمی کن و آدم کلاس بزاری هستش ) ، حالا منم هرچی میگم نمیشه با تیمم باس برم تهران ، هزار و یکجور کار دارم و … به گوشش فرو نرفت که نرفت ، خلاصه ما مجبور شدیم زنگ زدیم با خونه هماهنگ کردیم و گفتیم که ما نمیایم امشب و فردا صبح یا ظهر راه میفتم خودم تنها میام . آقا ما با زهره رفتیم خونشون ساعت حدودا 7 و 8 بعد از ظهر بود هوا تاریک شده بود دیگه ، زهره زنگ زد به دوستاش که بیاین اینجا تا امشبو دور هم باشیم و … منم همش منتظر بودم که بهنام بیاد ، نخیر خبری از بهنام نشده بود و ساعت هم شده بود 10 . گفتم : زهره ، بهنام همیشه دیر میاد یا امشب که من اینجام نمیخواد بیاد ریخت ما رو ببینه ؟ ، خندید و گفت : ئه ، نه عزیزم ، بهنام با چندتا از همکاراش دیشب رفتن تهران که از اونجا برن دبی . منم با تعجب خیلی زیاد گفتم : دبی ! حالا ایشاا… کی میخواد برگرده ؟ گفت : یه یه هفته ای دیگه . داشتیم با هم حرف میزدیم که یهویی زنگ در خونه رو زدن . رفتم در رو باز کردم دیدم که بله دوستای زهره خانوم با شیرینی و گل و از این جور مسخره بازیا اومدن تو و قهرمان ، قهرمانی راه انداخته بودن که نگو و نپرس . منو میگی داشتم آب میشدم . حساب کن یهو 7 – 8 تا زن خوشگل دور و برتو بگیرن و یه همچین کاری کنن . خلاصه ما نشستیم و بعد از احوال پرسی و اینا آقا شروع کردن مارو سوال پیچ کردن ، به شکل خیلی خفن . جوابشونو میدادم تا اینکه زهره صدامون زد که بیاین غذا آمادس . من یه نفسی کشیدم و گفتم خدا رو شکر نجات پیدا کردم . سر میز شام بودیم که احساس کردم 2-3 نفر از خانوما دارن با هم پچ پچ میکنن دیدم زیر خنده زدن یهویی ، منم که یکم یخم آب شده بود گفتم خوشگلا اگه چیز خنده داری هست بگین تا ما هم بخندیم ( آخه فکر کردم که منو مسخره کردن ، چون داشتن به من نگاه میکردن ) . بازم زدن زیر خنده و یکیشون دم گوش زهره یه چیزی گفت و زهره با صدای بلند گفت خاک تو سرت و یه دونه زد تو سرش ( البته آروم ) . دیگه یواش یواش داشتم قاطی میکردم پیش خودم میگفتم این عوضیا دارن منو مسخره میکنن که زهره اینجوری ناراحت شد و زدش . خلاصه ما هم گیر سه پیچ دادیم که باید بگین چی گفتین ، نگفتن تا اینکه به زهره گفتم و زهره گفت : هیچی بابا خاک تو سرا میگن خوش به حال زهره امشب با رامین تنهاست ، اگه زرنگ باشه یه حال توپ میتونه ببره . من که تا حالا به چشم خواهری همیشه زهره رو نگاه میکردم ( اونم به همین شکل منو ) قرمز شدم و هیچی نگفتم . من فکر میکردم که حداقل 1 – 2 تا شون شب میمونن اما ساعت که نزدیک 1 شد دیدم همه یواش یواش نخود نخود کردن و رفتن خونه هاشون . من که با اون حرف که خود زهره بهم زدش خیلی اعصابم خورد ولی حشری هم شده بودم ، همش تو فکر و بهر اندام زهره رفته بودم و تا پا میشد سر پا چشم می دوختم به تو پاش و کونش . خیلی داشتم تابلو بازی در می آوردم ، گفتم زهره من میخوام بخوابم ، میشه بگی کجا ؟ اومد و یه جا واسم تو اتاق انداخت و خودشم نیم ساعت بعد از من رفت تو اتاق شونو خوابید . من که تنها شده بودم تو یه اتاق تاریک همش داشتم لحظه ی لخت و سکس زهره رو تجسم می کردم . دیدم فایده ای نداره تا صبح دوووم نمیارم ، یه 2 ساعتی بود که مثلا خوابیده بودمو ، زهره هم همینطور ، آروم رفتمو در اتاق رو باز کردم ، رفتم دستشویی گفتم ببینم خوابش سبکه ؟ بیدار میشه با صدای در یا نه ؟ دیدم نه خبری نشد . رفتم در اتاقشون آروم در زدم ! گفتم زهره ، زهره بیام تو ؟ دیدم نه خبری نشد . آروم در رو باز کردم ، رفتم تو ، وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی تا به حال حتی تو فیلمم همچین صحنه ای رو ندیده بودم . زهره خواب با یه لباس توری آزاد ( لباس خواب ) تنش . شرت و کرست سفیدشو میشد دید . من که داشتم سکته میکردم از شدت شهوت و شق آروم رفتم جلو و صداش زدم … زهره … زهره … قرص پروفن دارین ؟ سرم خیلی درد میکنه … زهره … ، حتی آروم تکونشم دادم اما نخیر زهره خواب خواب بود . من تا اون موقع توی نخ اندام زهره نرفته بودم ، اما اونشب که تو نخش رفتم دیدم خداییش هیچی از مانکن ها کم نداره ، بدن سفید سفید سینه های سایز تقریبا 75 باسن خیلی خوش تراش و زیبا ، ران های تقریبا بزرگ ، کمر و شکم لاغر ، هرچی بگم کم گفتم ، واقعا کم گفتم . یهویی نمیدونم چی شد ، ناخودآگاه دستم رو از روی لباس رو سینه هاش گذاشتم ، شروع کردم به مالیدن ، البته خیلی آروم ، یه صدایی شبیه به آه ازش بلند شد ، ترسیدم ، خیلی ترسیدم ، دستمو برداشتم سریعا ، اما دلم نمیومد از اتاق برم بیرون ، یه 2-3 دقیقه ای گذشت اینبار دستمو تو پاش کردمو رو کوسش گذاشتم آروم مالیدم ، یواش یواش محکم ترش کردم دیدم تو خواب یهو 3-4 تا آه بلند کشید ، خداییش ریدم از ترس یه خودم ، یهو از خواب پرید نشست تو تخت ، داشتم می مردم ، پاهام کاملا بی حس شده بودن ، یهو بعد از حدودا 20 ثانیه شروع کرد به جیق کشیدن ، منم واسا اینکه آرومش کنم در دهنشو گرفتمو تو بقل خودم کشیدمش که در نره . اما فایده نداشت همش می خواست در بره . بازم نمی دونم چی شد که یه دستمو تو پاش کردم شروع کردم به مالیدن خیلی محکم کوسش ( دوباره ) با دستاش دستمو میگرفت اما خیلی محکم این کارو میکردم بعد از چند بار آروم شل شد تو بغلم . دستمو از دم دهنش برداشتم ، دیدم صداش نمیاد خدا خواسته ادامه دادم ، آه آهش شروع شد ، داشتم دیوونه میشدم ، لبمو رو لباش گذاشتم ، تا تونستم خوردم لباشو ، کاملا شل شل افتاد تو بغلم ، کشوندمش سر جاش و سرش و رو بالش گذاشتم رفتم پایین پاش لباس توریش رو بالا زدم تو 2 ثانیه شرتشو در آوردم شروع کردم به خوردن کوسش ، یهو شروع کرد به آی و اوی با صدای خیلی بلند . هر دو لال شده بدویم ، تا دیدم وضعو کیرمو تو کوسش کردم ، 10 – 12 تا تلمبه بیشتر نزده بودم که دیدم دستشو دور گردنم انداخت منو کشید سمت خودشو لبشو گذاشت رو لبام ، دستاش ، کمرش ، همه جای بدنش میلرزید ، یهو احساس کردم کیرم داغ کرد . یه جیغ کشید و از حال رفت . دونستم که ارگاسم شده . با چند تا سیلی به هوشش آوردم ، ولی خوب چون خودم ارضاء نشده بودم بدون هیچ حرفی ادامه دادم به تلمبه زدنم ، دیدم فایده نداره کیرمو در آوردم دم سوراخ کونش گذاشتم ، زبونش باز شد ، « تورو خدا نکن دیگه ، بسه ، حداقل از کون نکن » اما من که گوشم بدهکار این حرفا نبود . یهو با تمام قدرتم کیرمو تو کونش فشار دادم ، داد زد ، خیلی خیلی بلند ، گریه افتاد ، اما خیلی حشرم بالا بود ، شروع کردم به تلمبه زدن با تمام قدرتم ، بعد از 10 – 20 تا تلمبه زدن اونم گریش وایساده بودو داشت آه و اوه می کرد ، که آبم اومد . تو بغلش ولو شدم . همینطوری بدون هیچ حرفی خوابیدیم تا صبح . صبح هم با هم هیچ حرفی نزدیم تا اینکه من دم ظهری بود که ساکمو برداشتمو خواستم بیام ، بهش گفتم خدا حافظ . عین آدما گیج و منگ اصلا از صبح که بیدار شده بودیم از تو تخت بلند ندشه بود با همون سر و وضع موقع سکس ، رفتم دم اتاقشو گفتم خداحافظ من دارم میرم . دیدم از سر جاش بلند شد ، اومد پایین ، وایساد ، یهو گفت آییییییییییی ، یهو خندید ، گفت بی شعور کونمو پاره کردی . منم خندیدم رفتم جلو و یه لب جانانه دیگه ازش گرفتم . خدا حافظی کردیم و من اومدم تهران

شهناز و عمه جون سلام . من عليرضا هستم . دوست داشتم که اولين خاطره سکسي خودم رو براتون به قلم در بيارم . قضيه از اين جا شروع شد : ما توي يک خونه ويلايي در شمال تهران زندگي مي کنيم . خانواده ما کم جمعيت هستند من و يک خواهر بزرگتر به اسم شهناز به همراه عمه ام پريسا و مادر و پدرم . ما زندگي خوبي داشتيم . اما اين اواخر اوضاع يکم بهم ريخت . جريان اين بود که يه شب شهناز تا ساعت 2 شب خونه نيومد . اتفاقا پدر و مادرم هم براي خوشگذروني رفته بودن شمال . اما عمه ام با اونها نرفت . شهناز هم که دانشجو هست. منم که عشق بدن سازي دارم يکوب دارم 3 ساله که کار مي کنم . باورتون نميشه بگم شايد تو اين سه سال غيبت هاي من رو جمع کنيد به 20 روز هم نميرسه . هميشه عشق تمرين بودم . مربيمون هم خودش ميگه که واقعا پشتکار دارم و خوب انصافي تو اين مدتي که باشگاه رفتم حسابي هيکل بهم زدم و قدم هم حدود 7 سانت بيشتر رشد کرده . خب از داستان اصلي خارح نشيم . گفتم که اون شب من و عمه ام تنها بوديم توي خونه و شهناز هم تا ساعت دو خونه نيومد . من نگرانش شده بودم چون هيچ وقت از بيشتر از ساعت 10 دير نمي کرد . حدودا ساعت يک ربع سه بود که اومد . وقتي اومد تو حالش خوب نبود. حالت طبيعي نداشت و همين باعث شد من بهش شک کنم . رفتم جلو و گفتم که کجا بودي ؟ گفت هيچي يکي از بچه ها امشب مهموني گرفته بود منم دعوت بودم . خيلي بي حوصله به سوالام جواب مي داد . گفتم آخه چرا اين قدر دير؟ گفت خب طول کشيد . ديگه چيزي نگفتم و اون هم رفت توي اتاقش من که بهش شک کرده بودم رفتم و يواشکي از سوراخ در اتاقش داخل اتاقش رو نگاه کردم . ديدم داره لباس هاش رو در مياره . بعد از اين که مانتو رو در آورد فقط يه پيرهن و شلوار تنش بود . روي شلوارش چيزي ريخته شده بود که حبعدا فهميدم که مني بوده ! پيرهن و شلوارش رو هم درآورد . بعد از اين که شرت و کرست ها شو رو باز کرد اون ها رو يک طرف انداخت و اومد که از اتاق بياد بيرون . من سريع دويدم و رفتم توي اتاق خودم و وانمود کردم که خواب هستم . شهناز هم با من اين طوري نبود . يعني مثل اين خواهر هاي مزخرف که حتي نمي ذارن برادرشون موهاي سرشون رو ببينه . من تا حالا خيلي اون رو لخت ديده بودم . خودش هم مي دونست . حتي دو سه بار اطراف ران هاي پاهاشو ماساژ داده بودم . چون مي دونست که من پسر بي جنبه اي نيستم . ( دخترها اگه بفهمند که طرفشون بي جنبه و حريص باشه حتي اگه برادرشون هم باشي نمي ذارن بهشون دست بزني اما اگه بدونن که با چشم هوس بهشون نگاه نمي کني مثل خواهر من حتي لخت مادرزاد هم بيان جلوت براشون اصلا اهميتي نداره ) . خلاصه خواهرم از اتاق اومد بيرون و رفت طرف حمام . يه 20 دقيقه اي بود که توي حمام بود بعد اون که مطمئن بود من هنوز بيدارم من رو صدام کرد تا برم پيشتشو کيسه بکشم . وقتي در حموم رو باز کردم زير دوش بود و داشت خودش رو مي شست. گفت علي جان يه لحظه صبر کن … بعدش شير آب رو بست و نشت روي زمين تا من پشتشو بمالم . انصافي کيف مي کرد که من پشتشو بمالم چون اين کار رو بلد بودم و حتي يه ميکروب هم تو تنش نمي موند . بعد از اين که پشتشو ماليدم کيسه رو گذاشتم لبه وان . عادت داشت که هميشه من يه ماساژ به پشتش بدم . گفت : علي جون يه ماساژ هم بدي ديگه توپ توپ ميشه . من هم نخواستم بهش نه بگم شروع کردم . اول از گردنش شروع کردم و تا پايين فيله کمر ( پايين ترين ماهيچه کمر ) ادامه دادم. اين کار رو چند بار تکرار کردم . گاهي وقتا وقتي که داشتم ماساژش مي دادم مي فهميدم با دستاش پاهاي من رو مي ماله اما خب من اعتنايي نمي کردم . خلاصه بعد از يه حال درست و حسابي از حموم اومدم بيرون . يهو يه فکري به ذهنم رسيد . رفتم داخل اتاقش و سراغ اون شرت و کرست که موقع اومدن درشون آورده بود . وقتي اون ها رو پيدا کردم و بهشون دست کشيدم يک مايع لزج روي اونها احساس کردم وقتي که شرت رو بو کردم فهميدم که بله ! آبجي ما امشب رو به يکي داده . راستش رو بخواهيد يکم ناراحت شدم اما خب با خودم گفتم دختره ديگه و شهوات زنانگي هم يه موقع هايي سراغ آدم مياد . يهو ديدم که داره من رو صدا ميکنه و مي خواد که حوله و لباس هاش رو براش ببرم . لباس ها رو براش بردم و گذاشتم دم در حموم . راستش رو بخواهيد ازش بدم اومده بود . اين که مي تونست مشکلش رو به من بگه يا حتي اين که … . نمي دونم شايد پسر غريبه بيشتر بهش مزه داده خلاصه لباس هاشو پوشيد و از حموم اومد بيرون . اون شب به خوبي تموم شد و خوشبختانه عمه هم خواب بود و متوجه اومدن شهناز و سرک کشيدن هاي من نشد فردا شب من انتظار داشتم که شهناز ساعت 9 خونه باشه چون قرار گذاشته بوديم که 3 تايي بريم بيرون . اما ساعت 12 شد و خبري ازش نشد . من نگرانش شدم . عمه ام شک کرده بود و نگران بود . ما صبر کرديم تا ساعت حدود يک و نيم شد . يهو صداي بسته شدن در رو شنيدم . با خودم گفتم شهنازه . رفتم و دري که مشرف به حياط بود رو باز کردم ديدم که شهناز ماشين رو آورده تو و داره در اصلي رو مي بنده . من سريع رفتم تو و نشتم روي مبل و وانمود کردم که سر جام خوابم برده . عمه هم توي اتاقش بود و نمي دونم داشت چي کار مي کرد . وقتي شهناز در رو باز کرد من طوري که وانمود کنم از خواب بيدار شدم از جام پريدم و گفتم شهناز تويي ! چرا دير اومدي مثلا ما امشب قرار داشتيما گفت ببخشيد نشد ديگه و سريع رفت توي اتاقش . من مطمئن بودم که رفته تا دوباره شرت و کرست هاي کثيفشو در بياره و بره حموم . رفتم دم در اتاقش و شروع کردم به ديد زدن . وقتي ديدم داره پيرهنشو در مياره سريع در رو باز کردم و پريدم تو. يکم حول شد . گفت علي چه خبره من ترسوندي . گفتم شهناز قضيه چيه ؟ گفت چه قضيه اي ؟ گفتم خودت رو به اون راه نزن . من تا ته ماجراهاتو مي دونم . گفت نمي فهمم . بهش نزديک تر شدم و دستش رو محکم گرفتم يه جيغ آرومي زد و گفت : علي رضا دستمو شکستي . من که حسابي عصبي شده بودم گفتم اگه جريانو برام نگي از اينم بدتر مي کنم . گفت باشه دستمو ول کن . يکم آروم شدم و نشتم روي تختش . گفتم خب بگو . گفتش راستش يه چند وقتي بود با يه پسري توي دانشگاه آشنا شده بودم … همه قضيه رو برام گفت حتي اين که چطوري حميد به زور ازش درخواست کرده بهش بده و … قول ازدواج که من مطمئن بودم دروغه ! گفتم خب همين . فکر نمي کردم دختري به سن و سال تو اينقدر راحت گول يه پسر رو بخوره . سرش رو انداخت پايين . من که حسابي عصبي شده بودم بلند شدم و توي اتاق شروع کردم به راه رفتن . يه دفعه شهناز گفت منم مي دونم اشتباه کردم . امشب هم نرفته بودم که بهش بدم رفته بودم که آبروشو پيش دوستاش ببرم . اما نبود . با خودم گفتم کار رو خراب کردي حالا مي خواي زوري درستش کني . بعد گفتم عيبي نداره . اما ديگه دور و بر اين پسره نچرخ . اگه کسي هم تو دانشگاه مزاحمت شد به من بگو . گفت چشم . داشتم از اتاقش مي رفتم بيرون که گفت داداشي پشتمو مي مالي ؟ برگشتم و يه نگاهي بهش کردم . شهوت رو توي چشماش خوندم . با خودم يه فکرايي کردم و گفتم باشه . لباست رو در بيار شروع کرد به در آوردن لباسش . لخت لخت شد . فهميدم که از عمد اين کار رو مي کنه چون هيچ وقت اين طوري براي يه ماساژ لخت نمي شد . من رفتم جلو خواستم دستمو بذارم رو کمرش که يهو گفت علي جون مي خوام امشب پاهام رو بمالي . گفتم باشه . شروع کردم از ساق پاي چپش به بالا اومدن . دستم رو بردم روي ران هاي سفيدش و حسابي براش مالوندم . نحوه مالشم هم امشب فرق مي کرد . طوري مي مالوندم که حسابي حشريش کرده بود . بعد يکم جرات کردم و دستم رو گذاشتم روي کون تپلش . چه کوني بود . واقعا تو اين داستان ها نميشه براي شخص خواننده توصيف کرد که موقع سکس چه اتفاقي مي افته ! يکم شروع کردم به مالوندن کپل هاي کونش . ديدم هيچي نمي گه . دستم رو گرفتم به شونه هاش و چرخوندمش طرف خودم . ديدم داره زبونش رو مي خوره . گفتم آبجي دوست داري کست رو هم بمالم . گفت من امشب مال توام . از اين حرفش حسابي حال کردم . همون جا يه لب جانانه ازش گرفتم . بعد رفتم سراغ کسش يه کس تميز که همه پشم هاش رو هم زده بود و جون مي داد براي خوردن . يه 10 دقيقه اي با کسش ور رفتم . بعد رفتم سراغ کونش . گفتم شهناز مي خوام کيرم رو فرو کنم توي کونت . برگشت وشلوارم رو درآورد . شرتم رو کشيد پايين وقتي کيرم رو ديد گفت واي تو همچين کيري داشتي و من خبر نداشتم . يکم سرخ شدم . شروع کرد به خوردن . چه حرفه اي مي خورد من که همون اول آبم اومد و ريختم تو دهنش . بعد برگشت و گفت بکن اين لامصب رو ديگه . منم سريع کيرمو که هنوز با آب مني خودم خيس بود فرو کردم تو کونش . چه کون داغي . مثل آتيش بود . شهناز هي جيغ کشيد . من کيرمو در اوردم و گفتم مي خواي بي خيال شيم. گفت نه بکن . من حاضرم . داشتم دوباره کيرم رو فرو مي کردم توي کونش که يهو عمه پريسا در اتاق رو باز کرد. من و شهناز همون طور خشکمون زد . يهو عمه اومد تو و در رو بست . گفت علي رضا بهم نگفته بودي !!! من که جسابي زبونم بند اومده بود هيچي نگفتم . اما معلوم بود که عمه عزيز ما حشري شده . شروع کرد به در آوردن لباس هاش . واي چه اندامي از يه زن تقريبا 33 ساله بعيد بود همچين اندامي . عجب پستون هايي . مثل 2 تا انار بزرگ و شيرين . بعد اومد و شروع کرد به خوردن کير من . اين قدر ماهرانه اين کار رو کرد که توي همين ساک اول آبم اومد و ريخت تو دهنش . يهو ديدم شهناز يه جيغ هوسناک کشيد و گفت : منم مي خوام کيرم رو از تو دهن عمه در آوردم و گذاشتم تو دهن شهناز حسابي مي خورد . من که ديگه داشتم حسابي حال مي کردم . عمه هم تو مدتي که شهناز ساک ميزد بي کار نموند. طوري که ساک زدن شهناز خراب نشه من رو خوابوند رو رو تخت و کسش رو گذاشت روي دهن من و هي عقب و جلو مي کرد. منم حسابي کسشو ليس مي زدم . بعد عمه بلند شد گفت علي جون من کير مي خوام . خبي عمه اين بود که مي تونستم از کس بکنمش چون قبلا شوهرش ترتيبش رو داده بود . البته بايد بگم که عمه من بيوه هست و الان با ما زندگي مي کنه . بعد از 3 سال زندگي با شوهرش طلاق گرفت . واي عجب کسي داشت . ماه . کيرم رو تا ته فور کردم توي کسش و هي عقب جلو کردم . شهناز هم حسابي کيف مي کرد و داشت از زير تخم هاي من رو مي خورد . واي که چه شبي شد . خيلي حال داد . از اون موقع به بعد هم ديگه سابقه نداشت شهناز دير بياد خونه ! مادر و پدرم هم 3 روز بعد از شمال اومدن ما هم تو اون 3 روز حسابي حال مي کرديم . از اين به بعد قرار شده هر وقت خونه خالي شد يه سکس توپ با عمه داشته باشم البته شهناز هم که جاي خودش داره . اميدوارم خوشتون اومده باشه !

خاله 25 ساله منسلام من این داستان رو میگم تا بر خلاف خیلی از داستانهای دیگه واقعی باشه.این یه داستان واقعیه:اسمم سعید و الان 15 سال و 7 ماه دارم.پسر مودب و باهوش وشلوغی ام.بریم سر اصل مطلب.من همیشه از بچگی با خالم صمیمی بودیم و دیواری بین ما نبود.اون 25 سالشه.دختر خوش اندام و زیبا و سفید پوست که اندام کوچک و نازی داره.اون به تازگی از همسرش جدا شده و خونه ماماش زندگی میکنه.منم یه خواهر 23 ساله دارم که با خالم صمیمی هستند.من وقتی کم کم به سن بلوغ میرسیدم احساس های تازه ای در من یافت میشد که گیج شده بودم.و خجالت میکشیدم به بقیه بگم.من و خاله خیلی زیاد با هم بودیم.از سنین بلوغ کمکم توجهم بهش جلب شد و فهمیدم که چه فرشته ای پیشم بود و من نفهمیده بودم.ولی هنوز دیر نشده بود.با اینکه من 12 سالم بود ولی بازم همونطوری بودیم؛گرم و صمیمی. وقتی من بچه بودم خالم با یه شلوارک جلوم میگشت و وقتی بزرگ شدم با یه شلوار کوتاه!البته این کار رو به خاطر بابا بزرگم میکرد.(خیلی غیرتیه!)من شب و روز دیدش میزدم و کمکم بزرگ میشدم.همیشه وقتی با هم بودیم سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم،این طور هم میشد.راستش چند بار فقط با شرت و سوتین دیدمش و از خجالت آب شدم.ما وقتی هم رو میبینیم همدیگرو می بوسیم و من دیوونه میشم.ای کاش حس منو می فهمید!وقتی من 13 ساله شدم نامزد کرد و به خاطر نامزدش رابطشو با من کم کرد.من دیگه اونجوری نمی دیدیمش.فقط تو مهمونی و اینجور جاها…!من عاشق اندام خالم بودم و همیشه با لباسهای زیرش حال میکردم.تا حالا پیش هم حرف سکس رو مستقیم نزدیم ولی غیر مستقیم زیاد… .آی دی خالم رو داشتم و هر چند روز یه بار با هم میچتیدیم.اون میدونست که من ناراحت شدم و دل داریم میداد.من چند بار شاهد انگولک کاری خالم توسط اون یارو بودم.و یه بار هم سکسشون رو از لایه کلید در دیده بودم.با پسر داییم هم راجع به این موضوعات سکس زیاد حرف میزدیم(1 سال کوچکتر از من بود).تازه به دختر دایی هم یاد داده بودیم.وقتی 3 تای جمع میشدیم خونه ما فیلم پورنو میدیدیم.من چندین بار میتونستم دختر دایی رو بکنم ولی نمی دونم چرا نکردم!ولی پسر داییم وقتی دختر دایی رو یه بار تنها گیر میاره کارشو میسازه!خودش میگه یه جور گذاشته تو کونه دخترعموش که جر خورده!من همیشه پشت کامپیوتر با خالم راحتترم آخه یکم سکسی حرف میزنیم ولی نمیدونم چرا وقتی رو در روییم چرا نمی زنیم! من احساس میکردم که خالم به من تمایل داره و بعد احساس میکنم چیزی بیش از فکر و خیال نیست.من با شوهر خالم خیلی صمیمی شدیم.من هفته ای یه بار خونشون میخوابیدم!شبها که خالم میخوابید با هم از ماهواره فیلم پورنو میدیدیم!خالم تو خونه خودشون خیلی راحت بود.یادمه یا بار که تنها تو خونشون بودیم یه شلوار استرچ خیلی چسبناک پوشیده بود که اگه زیاد دقت میکردی کسش معلوم میشد.منم هم دیوونه میشدم.من یادمه یه 1 روزی شوهر خالم خونه نبود من اومدم که شوله زرد بدم به خالم:…درینگ..درینگ..کیه؟..منم خاله شوله زرد آوردم…بیا تو..وقتی رفتم تو دیدم از حموم تازه در اومده و یه حوله به تن داره.گفتم خاله مزاحمم برم؟…گفت نه بابا وایسا لباس بپوشم منم میام باهات… گفتم باشه.وقتی با اون حوله اومد تا بهم چایی بده وقتی خم شد تا نافشو دیدم.تا حالا اینجوری پستونهاشو ندیده بودم.سریع شق کردم.نشست کنارم و پاشو انداخت رو پاش منم وقتی پاهشو دیدم مردم و زنده شدم.تصور کنید یه حوله ای که از زانو باشه،وقتی با اون حالت بشینی از کجا میشه!بیچاره هم حق داشت.چون من پسر چشم و دل پاکی ام!(نه برا اوووون)ا.خواستم مثل داستانهای سکسی سر صحبت رو بازکنم : خاله یه سوال دارم…بپرس دیگه(داشت شیرینی و چای میخورد)چرا شما زنا این قدر حمومتون طول میکشه؟…گفت نمودونم بزرگ شی میفهمی…منم گفتم:از این بزرگتر؟!!!.بعد گفتم :که….گفت چی میگی بگو چرا حرفت رو خوردی؟…هیچچی یه سوال جنسی داشتم.(یه لحظه حالتش یکم عوض شد.)چی؟… خاله شلوار استرچ چجوریه؟من ندیدم تا حالا…هیچچی شلوار های کشی.برا چی پرسیدی؟…هیچچی من تو یه داستانی خونده بودم…اسمش چی بود؟…اسم نداشت از این داستان کوتاهاست.(داشتم میمردم از شق درد.). بعداً بلند شد و رفت سمت اتاق تا لباس عوض کنه.منم ظرفهارو جمع میکردم(با یه کیر شق شده 16Cm )دیدم اومد بیرون و گفت که یه لحظه آرایش کنم بریم.من وقتی اون لباشو دیدم بهشون خیره شده بودم.دیدم خالم خندید و گفت:چیه خوشگلن؟منم گفتم:اِاِاِ… و بعد راه افتادیم بریم.من با ماشینمون اومده بودم(.من از بچگی رانندگی میکردم و خوب هم میروندم.) و خاله هم گواهی نامه نداشت.سر راه رفتیم داروخونه و تو صف بودیم.من همینجوری به ویترین خیره بودم و تو فکر…که خالم با یه لحن خاصی گفت بریم.(بعداً که اومدم دیدم به کاندومها خیره بودم و خودم خبر نداشتم.)اون روز هم گذشت.من هر روز نیازم بیشتر میشد و بزرگتر میشدم.تا خالم طلاق گرفت و رفت خونه مامان بزرگم.چند ماهی حالت خوبی نداشت ولی بعد مثل اولش شد.منم مثل همون زمونا … .یادمه 10-15 روز به خاطر یه مسافرت نذری رفتن مسافرت.چون من و خاله امتحان داشتیم موندیم خونه.شب همون روز رفتم تا جا بندازم و تو حال خوابم که دیدم خالم میگه بیا با من رو تخت بخواب.منم تو کونم عروسی بود و قبول کردم.میشد شهوت رو از چشام دید.2ماه بود که خود ارضایی نکرده بودم و فقط یه بار محتلم شده بودم.اون شب با هزار مصیبت خوابیدم و شب خواب خالم رو دیدم.عاشق اون صحنه ام؛میکردمش و آبمو توش خالی کردم.بعد پاشودم دیدم بــــــــــله… آبم اومده.هوا روشن شده بود و من سریع رفتم دوش گرفتم واومدم دیدم خالم صبحونه درست کرده واسمون.سر صبحونه بهم گفت معلومه بزرگ شدی ها باید زنت بدیم…(با شوخی و کنایه). من بهش گفتم که زود هنوز پشت لبم تازه سبز شده!من اونجا که بودم لپتابشو انگلک کردم و چند تا فیلم پورنو که خودم هم دیده بودمشون یافتم.ولی حیف پاکشون کرده بود و فقط اسمشون بود.منم مدرکی نداشتم.اون مثل قدیما با یه شلوار(یا شلوارک نمیدونم)که تنگو کشی بود و تا بالای زانو هاش اومده بود پوشیده بود و یه تاپ ناف نشان.من همه روزو دید میزدمش.دیگه طاقتم به طاق رسیده بود و خسته از دید زدنش بودم.میخواستم یه بار بوسش کنم(حد اقل).نمی دونم چرا ما نمی تونیم با هم صیغه بشیم!اون الان یک ساله که طلاق گرفته و هیچ رابطه ای نداشته.منم که خودتون میدونیــد… به غریبه هم نمیشه اعتماد کرد. الان 3-4 ماه از اون 10 روز گذشته من هنوزم به فکرشم.بیشتر از فکر.الان وقتی میاد اتاقم کنار هم دراز میکشیم رو تختم و بازم مثل قدیما…

ادامه شهناز و عمه جون وای ساعت دو بعد ازظهر شده بود و من هنوز تو گل فروشی بودم. ده دقیقه دیگه منتظر شدم تا ماشین آماده شد. ماشین و برداشتم و رفتم آرایشگاه دنبال بهار عزیزم عروس خانم گلم. بعد از این که زنگ آرایشگاه و زدم یک صدا من و به تو راهنمائی کرد. داخل شدم. بهارم مثل یک فرشته جلوی من ایستاده بود. وای چه لباس زیبائی، چه تن و بدنی، خدای من این بهار از اون بهاری که من اونروز عریان دیدمش زیبا تر شده بود. یک صدا توجه من و به خدش جلب کرد. گفت اینم گوهرتون تقدیم به شما. رومو که برگردوندم دیدم بعله خانم آرایشگر با یک لباس لختی که سینه هاش داشت از تو گلوش در میومد جلوم ایستاده. وای اگه بهار نبود خودم و نمیتونستم کنترل کنم و همونجا میپریدم روش. یک آرایشی کرده بود که از بهار هم زیبا تر شده بود. اونجا بود که فهمیدم این همه پول بی زبون و چرا گرفته، چون خانوم خرجشون زیاده. بالاخره با زحمت از اون خانم دل کندم و با بهار به سمت تالار حرکت کردیم. تو ماشین که بودیم بهار گفت : سعید من زیبا ترم یا اون ؟ خودم و به اون راه زدم و گفتم : کی؟ گفت: همون خانمِ آرایشگره. گفتم اوه اوه اون که مثل جادوگرها بود. معلومه تو صد برابر ازاون زیبا تری. اما تو دلم گفتم اگه تو نبودی اندازه پولی که گرفته بود،…. میکردمش !!. بعله. ساعت ها گذشت و یک عالم خانم خوشگل خوش تیپ و که هر کدومشون یک جور خودشون و به نمایش گذاشته بودن و ما تو اون تالار دیدیم و این کوچولومون هم که شب قبلش کلی برای امشب آمادش کرده بودیم شیطونی هاشوکرد تا ساعت شد دو نصف شب. من موندم و بهار. این مونده بود و اون. من که هم خسته بودم هم از سر سینه ها و باسن ها و..س هایی که به شکلهای مختلف اون روز دیده بود شهوتی. نمیدونستم بخوابم یا ادامه بدم. روی تخت با همون لباسای مجلسم نشسته بودم که دیدم بهار با لباس عروسش اومد جلو گفت: پاپیون پشتم و باز کن. بعد از باز کردن خیلی آرام تورش و از سرش برداشت و بعد با سر دندون دونه دونه دست کشهای سفید تو دستاشو خیلی آهسته بیرون آورد. خیلی آرام زیپهای کنار لباسشو باز کرد و از اونجا بدن سفید به نمایش در اومد. لباسشو از روی سینه باز کرد و خیلی سریع لیز خورد و روی زمین افتاد. زیرش یک گن سرهمی تنش بود دیگه نمیتونستم نگاهش کنم. خط بهشتش از همین رو دیده میشد و سینه هاش و که دیگه نگو، مثل دو تا توپ بیرون زده بود. اینجا بود که دیگه باید من کمکش میکردم و زیپ گن شو باز میکردم. دستهام گیرایی پائین کشیدن زیپش و نداشت. بالاخره بازش کردم. بهار جلوی لباسش و گرفته بود و بمن گفت نمیخوای لباسهات و در بیاری. منم یک نگاهی به اون و خودم کردم و با نظر تایید از اتاق خارج شدم. لباسهام و در آوردم. با در آوردن لباسهام خستگی اون روز هم از تنم در اومد. یک روبدوشام مشکی کوتاه برای من گذاشته بودن، تنم کردم و به اتاق خواب رفتم. با ورودم، فرشته ای دیدم که برای بردن من به بهشت به زمین نازل شده بود. بهار یک لباس خوابی پوشیده بود که سر و ته و پشت و روش مشخص نبود. رنگش هم رنگ بدنش و کامل پوشیده و با هر حرکتی که به بدنش میداد همه جای بدنش دیده میشد. دیگه خستگی در بدنم دیده نمیشد. بهار رفت روی تخت نشست و این گونه وانمود میکرد که میخواد بخوابه، با نشستنش روی تخت تمام پاش تا بهشتش از لباس بیرون اومد و خیلی چشمک میزد. بهار روی تخت دراز کشید و با این حرکت سینه هاش هم از لباس بیرون اومد. بهار: نمیخوای بخوابی؟ – چرا عزیزم ولی نمیشه. – چرا نشه؟ – حالم خرابه. – خوب اگه میخوای ببرمت دکتر. – نه عزیزم دکتر من همینجاست و داروش هم تجویز شده. – خوب استفاده من تا خوب بشی. روبدوشام و از تنم در آوردم و روی تخت دراز کشیدم. سعید کوچیکه. داشت سرش و میاورد بالا. کمی خجالت میکشیدم ولی خوب جای خجالت نبود، خودم و به بهار چسبوندم. یک لحظه از جاش پرید. تا اون لحظه ندیده بود که من لختم. کمی چپ چپ به من نگاه کرد و آرام نی آتشین منو گرفت توی دستش و کمی لمسش کرد. منم کم کم دستم به سینهاش رسیده بود و داشتم با اونها بازی میکردم. بهار گفت : سعید امشب بعله. گفتم آره بعله. یک خنده قشنگی کرد و گفت سعید من همیشه یک آرزو داشتم، میخوام آرزوی من و برام عملی کنی. گفتم: جان بگو هرچی باشه قبول. گفت قول میدی. گفتم قول مردونه. گفت : من همیشه شنیدم کار شب اول خیلی زمان میبره، ولی من همیشه آرزوم بوده خیلی سریع باشه مثل تجاوز کردن و غیر معمول! خیلی برام غیر منتظره بود هر فکری میکردم جز این. خودم و برای یک سکس طولانی میخواستم آماده کنم اما چپه شد. گفت: قبول میکنی؟ گفتم هر چی تو بگی و بخوای. قرار شد از اون انکار باشه و از من اصرار و به زور کارم و انجام بدم. خودم و روی تخت انداختم و حالت خواب و به خودم گرفتم. بهار فکر کرد که ناراحت شدم و میخوام بخوابم، کاملا احساس کردم که اون ناراحت شد و پشت به من روی تخت خوابید. دستم و بردم کنار تخت و خیلی آرام کرم و برداشتم و به نی لبکم مالیدمش و سریع از جا بلند شدم و پاهای بهار و گرفتم و از هم باز کردم و خودم و بین پاهاش قرار دادم. اونم سریع دستش و گذاشت روی بهشتش. دستاشو گرفتم و باز کردم ولی باز خودش و جمع کرد. مثل مار به خودش میپیچید و نمیذاشت که کارمو بکنم. آخر با دندون سر سینه ها شو گرفتم و خیلی محکم فشار میدادم، با دست مچ دستاشو گرفتم و دو طرف بدنش به صورت تی باز نگه داشتم. دیگه از درد نمیتونست تکونی به خودش بده. لبم و گذاشتم روی لباش و با بالاترین سرعت و با فشار آلتم و تو بهشتش جا دادم و تا ته فرو کردم. با این که دهنش و با دهانم گرفته بودم ولی تا میتونست داد میزد تا جائی که اشک از چشاش اومد. خیلی دلم براش سوخت ولی خوب خودش میخواست و گفته بود در هیچ شرایط کارو قطع نکنم! با سرعت زیاد تو بهشتش تلنبه می زدم و با چشمام درد و توی چشاش، صورتش و تمام بدنش میدیدم. احساس میکردم یک مایع لزج آلتم و پر کرده. چند دقیقه ای این کار و تکرار کردم و واقعا نمیدونستم که بهار داره لذت میبره یا درد میکشه. بدنش داشت میلرزید. و از چشاشم اشک میومد. ناگهان با فشار زیاد آبمو تو بدنش خالی کردم و بی حال روی بهار افتادم. هنوز بدنش میلرزید. آرام خودم و از روی بدنش قل دادم و روی تخت دراز کشیدم. کمی که به حال اومدم و از جام پاشدم دیدم تمام آلتم و تخت پر خون. مثل این بود که سر مرغی رو اینجا زده باشن . بهارهم اصلا نمیتونست. خودش و تکون بده. رفتم توی دست شوئی خودمو شستم و اومدم روتختی رو از زیر بهار جمع کردم. و براش یک نوار بهداشتی گذاشتم و شرتش و پاش کردم. و توی بغلم گرفتمش و خوابیدم. صبح با سرو صدا از جا پاشدم. صدای همه مییومد. فکر میکنم همه فضولها اومده بودن تا ببینن دیشب چه خبر بوده. لباس تنم کردم و از اتاق اومدم بیرون دیدم بعله. خانومها ( نزدیکهای بهار و من ) همه سرشون زیر دامن کوتاه لباس خواب بهاره و دارن کار شناسی میکنن. با دیدن من همه دست از کارشناسی کشیدن و شروع به نظر دادن کردن که بعله. چه عجله ای داشتی و چکار کردی و هزار حرف و حدیث دیگه. بهار صدا زدم گفتم یک لحظه بیا. آخههه بنده خدا اصلا نمیتونست از جاش پاشه. وقتی هم که پاشد مثل این مرغابی ها راه میرفت. وقتی اومد توی اتاق گفتم چطور بود گفت عالی. باورکنید هنوزم میگه اون شب اول یک چیز دیگست و خیلی بهش حال داده!!

سکسم با خواهرم مهری بعد از سکس اون شبم با سپیده (دختر خوندم) کلا دیگه نگاهم به دیگران تغییر کرد و احساس می‌کردم خوب مگه چه عیبی داره ۲تا آدم همدیگرو بخوان با هم باشن فارغ از ارتباطات خونی که با هم دارن یا باید و نباید‌های دینی. برای همین به خواهرم که بسیار زیبا بود و تازه هم ازدواج کرده بود نظر پیدا کردم.البته او تنها کسی‌ بود که از فامیل خودم با من قطع رابطه هم نکرده بود و با هم رفت و آمد داشتیم.از سکسم با سپیده چند ماهی‌ میگذشت و تو این چند ماه سکس‌های فوق‌العاده هارد و هاتی با هم داشتیم.که البته بیشتر نظر سپید بود که از سکس‌های هیجانی لذت می‌برد و این باعث شده بود که تو بدن و رفتارش تاثیر زیادی بزاره.و بدن زنونه پیدا کرده بود که مادرش فکر میکرد با سعیید ارتباط سنگینی‌ پیدا کرده که همین باعث شده بود به فکر ازدواج کردنشون بیوفته که البته من هم موافق بودم. بگذریم می‌خوام چگونگی‌ ارتباط سکسیم رو با خواهرم مهری بگم که تقریبا ۳ ماه بعد از سکسم با سپیده اتفاق افتاد مهری ما الان ۲۹ سالشه و پارسال با هم دانشگاهیش ازدواج کرد.دختر بسیار زیبا و سکسی بود بطوری که مجردیم همیشه به خودم می‌گفتم حیف خواهرمه.اما یادم نمیره وقتی‌ تو خونه با هم بودیم و اون جلوم راه میرفت یا از حموم که بیرون میومد فقط با یه حوله دورش واقعا تحریک میشدم.اما خوب خواهرم بود دیگه.اما بعد از سکسم با سپیده فکرم تغییر کرده بود و می‌گفتم حیف که از دستم در رفته.تا اینکه یه‌روز دفتر خاطرتش رو تو خونشون دیدم و اونو برداشتم و بردم با خودم.چه کاری کرده بود و با کیا دوست بود و خلاصه خاطرات جالبی‌ توش بود تا چند صفحه ی که برام خیلی‌ جالب بود.برای من بود که اونم راجع به من همون فکرای حیف که داداشمه رو داشت و اینکه خوش به حال الهام داداش جیگرمو خوب تور کرد و اگه خواهرش نبودم که نمیذاشتم دست هیچ کس دیگی به بدن مثل مرمر داداشم بخور و این حرفا. با خوندن این صفحه ات خود بخود کیرم شق کرده بود.و دنبال یه راه می‌گشتم که کاری کنم. ۲-۳ روز بعد از برداشتن دفتر خاطرات بهم زنگ زد که داداش کارت دارم گفتم شرکتم بیا .طرفای ظهر بود که اومد.و داشت با زبون بیزبونی میگفت که اون روزی که خونمون بودی دفترم گم شده ندیدیش.که بیمقدمه گفتم چرا دست منه.اون روز چیزی خواستم بنویسم دنبال کاغذ گشتم رفتم تو کمد دست کردم این افتاد دستم بعد که نوشتنم تموم شد بعضی‌ صفحه هاش برام جالب اومد نتونستم جلو خودمو بگیرم برداشتم خوندم.کشو میزمو باز کردم و دفترو بهش دادم.با صورتی‌ سرخ که هم از خجالت بود هم عصبانیت گفت: اینا خصوصی بود.بعد با لحنی کنجکاو گفت کجاش برات جالب بود؟ گفتم خودم که یهو سرخ شد و اومد چیزی بگه.پاشدم رفتم طرفش دست گذشتم رو لباش گفتم هیس.چیزی نمیخواد بگی‌.اون که هنوز فکر میکرد من شاکی‌ شدم گفت :داداش توضیح میدم.گفتم لازم نیست عیبی نداره که من اتفاقا کیف کردم.که خواهرم اینقدر هوادارم است.ببینم هنوزم همون داداش جیگرت موندم یا دیگه داوود جیگرته؟ نمیدونست چی‌ بگه گفت یعنی‌ چی‌ داداش؟گفتم یعنی‌ الان که با اون میخوابی خوب بهت حال میده یا هنوزم دوست داری با من یه حالی‌ کنی‌؟گفت داداش این چه حرفیه اینا مال قدیماست.پاشدم رفتم طرف در و به منشیم گفتم :با خواهرم یه جلسه دارم کسی‌ مزاحم نشه.درو قفل کردم و رفتم طرف مهری.و به سرو صورتش دست می‌کشیدم و گفتم ولی‌ همون قدیما من هم می‌گفتم حیف که خواهرمی ولی‌ الان نه مهم نیست چه عیبی داره هم من می‌خوام هم تو.گفت آخه دیگه دیره هم تو زندگی داری هم من گفتم مهم نیست که توهم زندگیتو میکنی‌ من هم زندگیمو می‌کنم داود هم با داداشت قرار داشته باشی‌ که شک نمی‌کنه همینجور الهام من.و تو این حال داشتم باهاش ور میرفتم و اون از استرس پاشده بود سرپا و من داشتم باهاش ور میرفتم و کونو پستنشو میمالوندم و تو گوشش پچ پچ می‌کردم.اونم با وجودی که همه بدنش داشت میلرزید با چشمای بسته و دهن باز که با صدای حشری نفس می‌کشید به حرفم گوش میکرد. منم که دیدم همه چی‌ حاضره شروع کردم به لب گرفتن و باسنشو میمالوندم و به کیرم که شق کرده بود فشار میدادم مهری رو و کیرمو رو کوسش میمالوندم. که بعد از یه لب حسابی‌ گرفتن تو صورتش نگاه کردم و روسریشو که به خاطر مالوندن سرو گردنش افتاده بود رو شونه اش برداشتم رو میزم انداختم و به لای موهاش دست کشیدم و نوازشش می‌کردم و گفتم مهری جونم عزیزم خوش بحال داود مثل الهام.با چی‌ میخوابن اینا نه؟گفت: کوفتشون بشه هر دوشون و دوباره لبشو داد بهم و منم براش حسابی‌ خوردم توری که زبونشو می‌کشیدم وقتی‌ می‌خواست لبهاشو برداره از لبم. و وقتی‌ دردش اومد با شیطنت یه بشگون از سر کیرم گرفت که ای‌ وحشی یواش.شلوارمو از پام در آوردم و گفتم هنوز وحشیو ندیدی.که اومد طرفم نزاشت شرتمو در بیارم گفت وایسا کار خودمه.بعد لباسم رو در آورد و نشست به کیرم از رو شرتم دست می‌کشید و گفت وای این دیگه چیه؟ میگم چقدر کون و پرو پاچهٔ الهام گندست معلومه دیگه با این اونو میگای.بعد شرتمو کشید پاین وکیرم افتاد بیرون میمالوندش به صورتش و میگفت جون وایییییییی چه چیزیه این .لیس جانانه زد توری که گفتم همین اول کار آبمو میکشی بیرون بعد پاشد گفت همین الان اینجا ترتیبمو میدی؟گفتم آره دیگه الان من یا تو میتونیم بی‌خیال بشیم برای بعدن بمونه؟گفت من که اصلا گفتم منم نه گفت پس برو کارمندارو رد کن چون نمی‌خوام با ترس و لرز بدم گفتم الان که لختم؟ گفت دیگه دیگه لباسمو تنم کردم دوباره و رفتم از اتاق بیرون و به منشی‌ و باقی‌ کارمندا گفتم امروز رو برن خونه ساعت ۱ بود و همه استقبال کردن.۱۰ دقیقه بعد رفتن در واحد رو بستم و رفتم سر وقت مهری که دیدم رو کاناپه چرمی که تو اتاقم بود ولو شده و لخت منتظرمه چند دقیقه دور ایستادم و به اندام مثل پری دریایی‌ مهری نگاه می‌کردم و باورم نمی‌شد چیزی که میدیدم سینه ی که انگار تو سوتین است به همون خوش فرمی و سفتی یه بدن مثل دلفین زیبا و کوسی که معلوم بود چه چیزیست خوش تراش و زیبا لباسمو کندم که بپرم روش که یهو فکری به سرم زد و گفتم پاشو و برام راه برو و خودتو برام نمایش بده.رفتم نشستم رو کاناپه و اون رو بلند کردم که برام عشوه بیاد. و خواهرم چی‌ کار کرد کم مونده بود از وری که با کیرم میرفتم ارضا شم.قمبول که کرد جلوم و با اون دستای نازش میزد رو یه لوپ کونش و موج می‌افتد رو اون بدن ژله‌ای احساس می‌کردم دارم می‌کنمش و همون جوری کیرم تکون تکون میخورد.خلاصه گفتم بیا مهری بیا ببین من بهتر می‌کنم یا داوود گفت اومدم عزیزم بیا بکن ببینم من خوش کوس ترم یا الهام و اومد نشست جلوم و زانو زد رو زمین و کیرمو گذاشت تو دهنش و میخورد و موقع ساک زدن تو چشمم نگاه میکرد .اوم اووم اوومممممم همینجور میگفت و کیرمو میخورد بدنمو نوازش میکرد و کیر میخورد و منم که دیگه نمیدونستم دارم چطوری حال می‌کنم و اه و اوهم بلند بود کیرمو با دستش میمالوند و میگفت جوووووون ووووویییییییییییی به این میگن کیر مال منه امروز مگه نه؟ گفتم آره عسلم همش مال تو بخورش فقط خایه هام و لیس بزن گفت چشم عشقم.تخممو کرده بود تو دهنش و می‌خورد و من هم رو هوا بودم و دست از پام نمی‌شناختم. چنگ انداخته بودم به موهاش و سرشو گرفته بودم تو دستم و تو دهان مهری تلمبه میزدم کیرمو. صدام که بلند شد فهمید آبم تو راهه لبشو غنچه کرد جلو کیرم و با زبونش میزد سر کیرم و با دستشم کیرمو میمالوند و جیغ میزد آب آب بده که من دیگه نفهمیدم و پاشیدم تو دهنو صورتش وایییییییییییی که چه حالی‌ میداد مثل یه کوه آتش فشان داشتم به خودم میلریزدم و آبمو خالی‌ می‌کردم تو دهنش زبونشو آورد بیرون و آب کیرمو که تو دهانش جمع شده بود نشونم داد و خواست بگه جون که آبم پرید تو گلوش و سرفش گرفت و باخنده قورتش داد و گفت جون عزیزمی چه آبی بود شورررررر داغم بود وای‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی حال داد پاشو نوبت توئه که کسمو بخوری منم آبم بیاد فعلا,گفتم چشم فدات شم بیا بشین رو دهنم کستو بخورم .و همون جور که نشسته بودم رو کاناپه اومد و سرپا رو کاناپه ایستاد و یه پاشو این ورم و یه پاشو انورم گذاشت و دستشو رو پشتی‌ کاناپه دو طرف سرم گذاشت و کوس هولوشو بهم نشون میداد و میپیچید به خودش و میگفت چطوره جیگرتو بخورم.خوب کوسی دارم.من که اون پستونای به بزرگی‌ و گردی نارگیل مهری و میدیدم بالا سرم و داشتم میملوندم اونارو نتونستم جوابی‌ پیدا کنم که بگم با نیشخند گفت باشه داداشی میدم آنهاراهم بخوری و بمالونی اصلا برام بذار لاش و روش ارضا بشی‌ ولی‌ اول کسم بخور برام چه جوره خوشت میاد؟ کوسش که مثل یه تیکه کتلت پف داشت و بهمون رنگ بود معلوم بود زیاد داده یا داوود حسابی‌ گایدتش ولی‌ مشخص بود که کوس توپ و باحالیه چوچولش هنوز مثل الهام خودم بیرون نزده بود و مثل یه دختر فقط یه چاک لای پاش بود ولی‌ خوب چه چاکی که من جلوی خودمو نمیتونستم نگاه دارم و همینجور زبونمو میمالیدم به کوسش و براش لیس میزدم و حتا زبونمو می‌کردم تو کوسش طوری که با دماغ میرفتم تو کوسش و چوچولشو میمالوندم اونم که حسابی‌ داشت از حال میرفت توری شد که نتونست رو پاهاش وایسه و ولو شد منم برا اینکه حسابی‌ برای مهریمون سنگ تموم بذارم اونو کشیدم رو کاناپه و خودم نشستم زمین لنگشو دادم دستش که بگیره بالا و براش بازم خوردم کسشو واییییییییییی که چه کیفی میکرد خواهرم موهامو چنگ میزد و با جیغ میگفت بخور الان میاد بخور اومد جووووون بخور کسمو آره آره جیغ میزد و لرزه زیادی رو بدنش داشت و همین جور کسشو تو دهنم فشار میداد نگاش کردمو با کیرم مالوندم روش که جیغ زد وای مهران چه داغه سوختم و دستمو گرفت منو کشید رو خودش و کوسش که اینقدر خیس بود که در همون حاله روش دراز کشیدن کیرم سور خورد و رفت تو کوسش که همون لحظه ارضا شد و چنگ انداخت کمرم و جیغ زد ایییییییییی مهران اومد عزیزم اومد جووووون واایییییییییییی توم حسابی‌ خیس شد آخ جون.کیرمو کشیدم بیرون چون تو کوسش واقعا داشت می‌سوخت بعد سریع بغلش کردم که آروم بشه مثل کوره داغ بود داغ که نه داشت می‌سوخت.میبوسیدمش و قربونش میرفتم.گفت مهران خیلی‌ حال داد حالا بکن منو یالا.زدم رو لوپای کونش گفتم چشم شما بده من می‌کنم.لبخند شیطونکی زد و گفت: کون می‌خوای بلا؟ گفتم اگه بشه برای پیش غذا که از خنده ریسه رفت.و رو کاناپه بر گشت و برام قمبول کرد گفت بیا کونمو بکن عزیزم.که یدونه زدم رو کونش و گفتم از رو کاناپه پاشه و رو دسته کاناپه با شکمش دراز بکشه که وقتی‌ این کارو کرد کونش رو دسته کاناپه آماده گاییدن شد و چون با شکم رو کاناپه بود پاهاشم زمین نبود و رو هوا آویزون بود یعنی‌ اصلا کاری برای انجام دادن نداشت جز دادن!! رفتم وسط پاهاش و ا ونارو باز کردم و کونشو برانداز می‌کردم کیرمو هول دادم تو کوسش که حسابی‌ خیس شد و کشیدم بیرون و با آب کوسش سوراخ کونشو نرم می‌کردم و توف مینداختم تو کونش و باز می‌کردم تو کوسش و کیر خیسمو می‌کشیدم بیرون و میمالوندم رو سوراخ کونش که مهری میگفت جون تو هم چه کارای بلدیا شیطون این از مدل گایدنت اینم از نرم کردن سوراخم بیخود نیست الهام روز به روز خوشگل تر می‌شه.گفتم دیگه دیگه ما اینیم.گفت خوب توام زود باش دیگه کونم به خارش افتاد بکن گفتم چی‌؟گفت بکن هی‌ می‌گفتم چی‌ اونم میگفت بکن کونمو بکن که یواش یواش سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ و هل میدادم تو که صداش تغییر کرد آاایییییی بکن اوووومممممممم وای جر خوردم آااییییییی توف بزن مهران آایییی کشیدم بیرون و بازم براش توف زدم و تکرار کردم چند بار این کرو تکرار کردم که دیگه داشت جا وضع میکرد و مهری هم دیگه داشت با حال ناله میکردم که شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم نه داره لذت میبره اونم چه لذتی جیغ‌های از رو شهوتش اتاقو برداشته بود و منم چه تلمبه‌ای میزدم .میزدم رو باسنش می‌گفتم خوبه ؟ در چه حالی‌? میگفت بکن جون بکن که داری جر میدی آب بریز یالا آب کیرتو خالی‌ کن که حسابی‌ این حرفش حشریم میکرد که یهو آبم پاشید تو کونش از نعره کشیدنم فهمید دارم ارضا میشم که جیغ میزد واااایییی بریز بریز بریز جونم که یهو توشو خیس کردم که جیغش در اومد جووووون چه داغه اووووومممممممم که دیگه پاهام داشت شول میشود و نمیتونستم رو پاهام وایسم که سریع از زیر کیرم پاشد و اومد منو گرفت و نشوند رو کاناپه نشست بغل دستم و بغلم کرد جون داداشی آروم باش حال داد؟ حرف نمیتونستم بزنم فقط نفس نفس میزدم. یواش یواش که آروم شدم دیدم داره کیرمو با دستمال نم دار تمیز می‌کنه حسابی‌ و برام ساک زد.ووووووااااییییییییی که چه ساکی انگار نه انگار الان ارضا شدم کیرم شق کرد اونم چه شقی.گفتم کس میدی؟گفت آره کیر می‌خوام ببین چه کیری داری یه وجبه اووففففففففف چه قدرم کلفته فکر کنم زوری بره توم. که پاشد اومد روم من که رو کاناپه ولو بودم اون هم نشست رو کیرم که کیرم واقعا داشت به زور میرفت تو کس نچندان تنگش. جیغ‌های باحالی‌ میزد و همین جوری رو کیرم بالا پایین میکرد که یواش یواش داشت همه کیرمو جا میداد تو خودش منم حسابی‌ پستونشو مالوندم و بعضی‌ وقتم کونشو میمالوندم که خیلی‌ کیف میکرد و با دستش همه تخت سینمو نوازش میکرد.جیغ میزد آااااییییییییی خوب میدم ؟ کسو میبینی‌ چطوره به این میگن کوسا میبینی‌.می‌گفتم آره کوس بده جووووون که حسابی‌ داشت روم سواری میکرد که یهو حس کردم کیرم و کردن تو آب جوش و سوختم فهمیدم داره ارضا می‌شه که خواستم بلندش کنم جیغ زد نه روم فشار آورد و بلند نشد خم شد روم و صورتمو گرفت و نگام میکرد و گفت بریز توش زود باش آااییییییییی که منم دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم و ارضا شدم اونم چه ارضایی.خوابید روم و از هم دیگه لب میگرفتیم و اونم که ارضا شده بود هر دومون از حال رفتیم و رو من ولو بود تا اینکه از روم شل کرد که برگرده اونم رو کاناپه ولو بشه. نگاش کردم و گفتم حالا چی‌؟ چی‌ می‌شه چی‌ کار بود کردی؟گفت اونجاشم بذار من فکرشو بکنم.تو نگران نباش.کیف کردی خوب بود بوسیدمش و گفتم آره عزیزم.گفت من باحالترم یا الهام؟گفتم دیگه نشد هر گل یه بوی میده توهم بذار این جوابش بمونه برای من.نیشخندی زدو گفت باشه و این ماجرا فعلا اینجوری تموم شد. نوشته: مهران

سکس با مامان جونمسلام داستانی میخوام براتون بنویسم کاملا واقعی حتا اسماش بازم باور کردن و نکردنش با خودتونمن ایمان 20 سالمه و مامانم مریم 38 سالشه ما تو تهران زندگی میکنیم و وضع زندگیمون خوبه واسه همین مامانم با بوتاکس و عمل جراحی زیبایی خودشو جوون نگه داشته سینه ها و کون و کسشم سر حاله سر حاله درست مثل یه دختر 20 ساله. من با مامانم همیشه راحتم جلوی من لباسای باز میپوشه جلوی من لباساشو عوض میکنه من هیکل لختشو زیاد میبینم سینه هاشو هم ازم قایم نمیکنه ولی هیچ وقت نذاشته کون و کسشو ببینم مردونه هیکل خوبی دارهپدر من تاجره و همیشه 1 هفته در میون خونه نیست خواهرمم دانشجوی مشهدماجرا از اونجا شروع شد که پدرم واسه یه سفر دو ماه کاری 1 ماه بود که از پیش ما رفته بود پدرو مادرمم خیلی سکسین و هر شب که با هم هستن صداشون تا اونور دنیا میره خلاصه مادرمم 1 ماه بی کیری کشیده بود و هر شب با یه کیر ژله ای با خودش ور میرفت یه بارم کیرشو از تو کمدش پیدا کردمشب یلدا بود و ما تو خونه تنها بودیم از اول شب رفتار مادرم یه جور مشکوک بود مثلا وقتی رفت دوش بگیره به من کفت بیا پشتمو بشور وقتی رفتم برای اولین بار دیدم شرت نپوشیده ولی یه جور نشسته بود که کسشو نبینم فقت کونش معلوم بود وقتی دیدم سریع کیرم شق شد سریع شستمشو زدم بیرون که 3 نشهبعد حموم دیدم با یه شرت سوتین سد خالی اومد بیرون بازم به روم نیاوردم بعد شام با همون وضع نشست پای تلوزیون منم رفتم توی اتاقم تا به یاد هیکلش خودمو خالی منم رفتم یه فیلم سوپر گذاشتم کامپیوتر من پشت به در اتاق خیالم راحت بود که مادرم داره فیلم میبینه شلوارمو تا نصفه کشیدم پایین شروع کردم داشت آبم میومد که یه دفعه یکی زد رو شونم گفت این چیه شیطون نفسم بند اومد آبمم خشک شد میترسیدم برگردم پشت که مادرم صندلی منو چرخوند طرف خودش تو همون حالت که دستم رو کیرم بود سریع شلوارمو کشیدم بالا و خودمو جمع و جور کردم دیدم داره میخنده هیچی نگفتم گفت پاشو گفتم چیه گفت تلفن کارت داره رفتم دیدم دوستمه از اون که خداحافظی کردم دیدم مادرم هنوز تو اتاقمه یواش رفتم دیدم نشسته رو صندلیم فیلمو نگاه میکنه وقتی متوجه شد من اومدم گفت اینا چیه دیگه نگاه میکنی منم با خودم گفتم اگه الان کاری نکنم تا آخر عمر باید تنه بشنوم به خودم جرعت دادم گفتم مگه چشه برگشت منو نگاه کردو گفت رو رو برم بازم سرمو انداختم پایین اومد جلوم گفت ماله تو هم اندازه این یارو هست سرمو آوردم بالا گفتم بگی نگی آره دستشو گذاشت رو کیرم مثل برق پریدم گفت آره مثل اینکه هست بعد گفت اینو از بابات به ارث بردی وقتی اینو گفت یه آه کشد فهمیدم بد جور تو کفه گفتم آخ جون الان فرصتش مهیاست که مامانو راضی کنم داشت از اتاق میرفت بیرون که گفتم میخوریش وقتی اینو گفتم با یه لبخند تعجب برگشت گفت چی؟ گفتم میخوریش گفت بده بابات بخوره توله سگ گفتم بیا دیگه اذیت نکن چیزی نگفت کشوندمش طرف خودم شونه هاشو هل دادم پایین تا رو زانو بشینه بعد شرت باد کردمو بردم جلوی دهنش خودش دید که منظورم چیه اروم شرتمو در آورد کیرم مثل فشنگ پرید تو صورتش گفت یواش بابا چه خبرته گفتم دلش میخواد گفت اهههه باشه شرو کرد به خوردنش خیلی بد میخورد کیرم همش زخمی میشد وقتی دیدم اینجوری میخوره گفتم دندوناتو بکش عقب با لب ساک بزن بد اروم اروم قشنگ یاد گرفت یه دفه دیدم داره آبم میاد محکم سرشو فشار دادم به کیرم سر کسرمو که رفت تو حلقش احساس کردم با فشار تموم آبمو ریختم تو حلقش وقتی در آوردم گفت جووون خیلی وقت بود که یه آب مردونه نخورده بودم گفتم اووووف حالا مونده گت چی؟ فکرشم نکن تا همینجاشم خیلی زیاده روی کردی گفتم گیر نده بابا دیگه بذار یه حالی کنیم گفت نه اصلا گفتم بیا کارت دارم آوردمش پیش تختم محکم انداختمش رو تخت گفت اذیت نکن دیگه گفتم 2 دقییقه صبر کن وقی شرو کردم به خوردن سینه هاش دیگه کاملا برده من شده بود گفتم میخوام از کون بکنمت گفت نه اصلا خیلی درد داره گفتم برگرد با بی میلی برگشت وقتی گذاشتم تو کونش جیغی زد که کر شدم ولی کم کم آروم شد بعد گفتم برگرد از کس بکنمت اصلا حال نداشت خودم برگردوندمش کردم تو کسش خیلی گشاد بود وقتی داشت آبم میومد سریع در آوردم رو سینه هاش خالی کردم بعد منم اون هم زمان ارضا شد هر دو مون بی حال افتادیم اون شب تا صبه 3 بار دیگه سکس داشتیم که خیلی مزه داد

داستان سکسی با مامانیمن امیر هستم و 22 سالمه و تک فرزندم. می خواستم براتون داستان که نمیشه گفت خاطره سکسمو با مامانم که اسمش شورانگیزه و 44 سالشه تعریف کنم. این خاطره واسه تقریبا یک ماه پیش هست. من تو حموم بودم یهو نگاهم به پشمای کیرم افتاد دیدم خیلی زیاد شده. اما می ترسیدم بزنمشون چون هربار که می اومدم بزنم یه جاشو می بریدم. خلاصه تصمیم گرفتم بزنمش و دل رو زدم به دریا به قول معروف. تو حموم یه بسته ژیلت توی کمد کوچیک پلاستیکی که زدیم به دیوار بود. برش داشتم شروع کردم زدن. این سری جاییش رو نبریدم. خیلی سکسی شده بود. چون پشمام رو دیر دیر می زدم وقتی کیرم رو بدون پشم می دیدم خیلی تحریک می شدم. خلاصه بعدش که از حموم در اومدم لباسام رو که پوشیدم یه احساس خوبی داشتم. شب بود رفتم گرفتم خوابیدم. صبح که از خواب پاشدم احساس کردم کیر و خایم می خاره. فهمیدم که بله به خاطر پشمامه. گفتم طبیعیه. مامانم صدام کرد گفت امیر پسرم بیا صبحونه تو بخور. راستی یادم رفت بگم. بابام تو شرکت نفت عسلویه کار می کنه. وقتی که از طریق یکی از دوستاش استخدام شد تصمیم گرفتیم ما هم به اونجا اثاث کشی کنیم. اثاث کشی کردیم ولی بعد از چند ماه دیدیم خیلی گرمه. مادرم هم به گرمای زیاد حساسیت داره واسه همین برگشتیم تهران. بابام موند اونجا و هر یکی دو ماه یک بار مرخصی می گیره و میاد و یک هفته می مونه و بعد میره. از داستان خارج نشیم. مامانم گفت بیا صبحونه حاضره. پاشدم رفتم نشستم پای میز. داشتم صبحونه می خوردم که احساس کردم نه، خیلی غیر طبیعی خارش داره. یهو بی اختیار پاشدم دویدم سمت اتاقم. شورتم رو کشیدم پایین نگاه کنم ببینم چرا می سوزه. شورتمو که کشیدم پایین دیدم همه جاش سرخ شده و جوشای ریز زده. داشتم فوت می کردم که یهو مامانم اومد تو دیدم زل زده به کیرم که تو دستمه. گفت ببخشید در نزدم یه جور دویدی نگران شدم اما می تونم بپرسم چیکار داری می کنی؟ زود کبرمو کردم تو شورت و شلوارمو درست کردم.گفتم چیزی نشده.مامانم گفت امیر، عزیزم بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفتم مامان آخه مردونست. گفت می دونم مردونست اونو که فهمیدم. میگم واسه چی درآورده بودی شلوارتو. گفتم حساسیت زده. گفت چرا؟ گفتم آخه دیروز اصلاح کردم. گفت به موبر حساسیت داره؟ گفتم نه ژیلت. گفت از همین ژیلت ها که تو حمومه؟ گفتم آره تازه خریده بودم. گفت خوب عزیز من ژیلت رو میزاری تو حموم نم می گیره کند میشه. گفتم نه تیز بود اما نمی دونم چرا اینجوری شد. گفت دفعه های پیش هم اینجوری می شد؟ گفتم نه هر سری می بریدم این سری که نبریدم اینجوری شد. گفت امیر یه چیزی بهت میگم فکر بد نکنی من مادرتم. گفتم چی؟ گفت میزاری ببینم چه جوریه حساسیتت؟ نگرانت شدم. گفتم مامان نمی تونم که. گفت من مامانتم. نمیگم که شلوارتو دربیاری. فقط یه کم شورتت رو تا اونجا بده پایین که جوش زده. فکر می کرد قسمت بالاشه فقط. گفتم آخه…گفت آخه نداره بجنب صبحونه نخوردیم هنوز. من که دیدم مامانم می خواد ببینه یه کم تحریک شدم. دست خودم نبود بدنم یه کم می لرزید احساس سرما می کردم. شورتم رو تا روی کیرم دادم پایین. گفتم از این بیشتر نمی تونم نشون بدم. گفت وا مگه فقط اینجا نیست؟ گفتم نه همه جاشه. نگاه کرد. موهای بدنم سیخ شده بود. دیدم یواش یواش دارم راست می کنم. مامانم گفت امیر چیکار کردی ژیلت رو محکم کشیدی روش؟ نمی دونی اینجاها حساسه؟ گفتم آخه می خواستم یه دفعه ای اصلاح کنم. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی خیلی دقیق تمیز کنم. گفت ببینم اونجا رو به چه روزی انداختی؟ از یه طرف تحریک شده بودم از طرف دیگه خجالت می کشیدم راست هم کرده بودم. می دونستم اگه در بیارم ضایع هست. آخه کیرم برزگ و کلفته حالا هم که راست کرده بودم. مامانم گفت خجالت نکش عزیزم من مامانتم. اینو هی می گفت. گفتم باشه اما… مامانم گفت حدس می زنم چرا نمی خوای اما عیبی نداره من مامانتم. درش آوردم. یهو چشای مامانم 4 تا شد. هر کاری کرد تابلو نکنه نتونست. یهو گفت اوه حق داشتی قایمش کنی. سرخ شدم. گفت اوه اوه چیکارش کردی؟ یهو کیرمو گرفت داد بالا که ببینه پوست خایم هم جوش زده یا نه. یهو گفتم مامان چیکار می کنی؟ ناخودآگاه بود وگرنه نمی گفتم. گفت دارم نگاه می کنم ببینم چیکار کردی. احساس کردم مامانم رنگش تغییر کرده. صورت خوشگلش سرخ شده بود. قشنگ میشد احساس کرد که تحریک شده. مامانم خیلی سفیده پوستش. یادمه بابام چند بار که می خواست لوسش کنه می گفت بهش سفید برفی من. بعد مامانم یه سرفه الکی می کرد بعد با ابرو به طرف من اشاره می کرد که یعنی جلوی امیر زشته. منم می خندیدم. مامانم می گفت به چی می خندی می گفتم هیچی. خلاصه مامانم حسابی تحریک شده بود. هم کیر من خیلی بزرگ و تحریک کننده بود مخصوصا که سرخم شده بود هم مامانم تازه داشت دوری کیر بابام رو احساس می کرد. گفتم مامان سردم شد. زود کیرمو انداختم تو شورتم. مامانم گفت طبیعیه. گفتم یعنی چی؟ احساس کردم یه چیزه دیگه می خواست بگه. اما خودشو نگه داشت و گفت طبیعیه سردت بشه چون اول صبحه. مامانم از اتاق بیرون رفت گفت امیر بیا بقیه صبحونتو بخور. گفتم چشم مامان الان میام. گفتم مامان شورتمو نمی دونی کجاست؟ گفت می خوای بری حموم مگه. گفتم نه این تنگه. اذیت می کنه می خوام عوضش کنم. گفت درش بیار شلوار بپوش فقط. تا درش آوردم دوباره مامانم اومد تو اتاق منم بدون شلوار. خواستم شلوارمو بپوشم گفت نه اونو نپوش بزار اون یکی شلوارتو بدم. یه شلوار تنگ داشتم خیلی نرم بود. داد گفت بیا اینو بپوش. منم دستمو گرفتم جلوی کیرم که دیده نشه. دیدم شلوار تنگه رو داد. گفتم مامان اینکه تنگ تره اذیت می کنه. گفت نه تنگیش مهم نیست به جاش این نرمه. گفت بپوش اگه راحت نبود این یکی رو بدم. گفتم میری بپوشم؟ گفت لوس نشو بپوش شلوارتو بعد خندید. پوشیدمش. دیدم انقدر تنگه که شکل کیرم رو هم نشون میده. اما خیلی نرم بود تا حالا بدون شورت نپوشیده بودم. پشمام هم قبلا نمیذاشت نرمیش رو احساس کنم. حلاصه گفتم خوبه. مامان گفت کسی خواست بیاد اینجوری نباشی. گفتم چه جوری. گفت نگاه کن. فهمیدم شق بودن کیرمو میگه. اما با لبخند می گفت منم تحریک شده بودم. می خواستم راحت تر بشیم. گفتم چیه مگه چشه؟ گفت ای بابا نگاه کن ببین خودت. گفتم بده؟ گفت الان نه اما کسی بیاد میگه این ادب نداره. گفتم پس الان عوض کنم دیگه اگه بی ادبیه. گفت اه لوس نشو دیگه بیا صبحونتو بخور. رفتم نشستم پای میز صبحونه رو خوردم. مامانم گفت بابات چند وقت میشه نیست؟ گفتم دوشنبه هفته پیش بود. تا اونجا که یادم میاد به مامانم گفتم امروزم پنجشنبه هست. گفت دلم واسش خیلی تنگ شده. تا حالا جلو من اونجوری نگفته بود و علاقش به بابام رو سعی می کرد جلو من ابراز نکنه. بابام هم می خواست چیزی بگه می گفت جلوی امیر زشته. گفتم اوه چه عاشقانه گفتی. گفت خوب پررو نشو بعد خندید. گفت راستی امیر سری بعد خواستی بزنی جاییتو منو صدا کن من بزنم برات تا دیگه به اون روز نندازیش بدبختو. گفتم بدبخت کیه به شوخی. گفت زهرمار همین مونده فقط اسمشم بگم با خنده. گفتم آره مامانمی دیگه بعد باهم خندیدیم. یهو یه حسی بهم دست داد.داغ شده بودم. دیدم مامانم هم رنگش سرخ شده بازم. یه نفس عمیق کشید. گفتم چیزی شد مامان. گفت نه عزیزم کاش بابات اینجا بود. بعد یهو گفت راستی یادم رفت بگم از این قضایا بابات چیزی نفهمه. گفتم کدوم قضایا؟ گفت همین که اونجاتو دیدم یا این که قراره از این به بعد من برات بزنم. گفتم مامانمی دیگه دوباره خندیدیم. بعد مامانم داشت میز صبحونه رو جمع می کرد. منم کمکش کردم. بعد یه چندتا پیش دستی بود با 2 تا پیاله که توش مربا بود. خواست بشوره منم رفتم کنارش واستادم بهش کمک کردن.مامانم هی نگاش به شلوارم بود. گفتم مامان عجب شلواری دادیا بهم خیلی ضایعست. مامانم گفت خوبه که چقدرم میاد بهت. گفتم جدی؟ گفت نه بعد خندیدیم. بعد من رفتم نشستم پای ماهواره داشت یه فیلم نشون می داد. هرجا می رفتم مامانم دنبالم می اومد. احساس کردم رفتارش خیلی عوض شده باهام. مامانم اومد نشست کنارم. گفت چه فیلمیه. اسمشو نمی دونستم. گفتم نمی دونم وسطاشه فکر کنم. گفت پس بزن جای دیگه ببینیم چیزی نداره منم حوصلم سر رفته. گفتم پاشو بریم خونه خاله اینا یکم بشینیم.گفتم آره فکر خوبیه.گفت لباس چی بپوشم؟ گفتم آخه مامان من مگه عروسی می خوای بری؟ گفت نه آدم باید سعی کنه همیشه خوش لباس باشه. البته اینو همیشه می گفت همیشه هم خوش لباسه مامانم. خلاصه گفت کدومو بپوشم بالاخره؟ گفتم نمی دونم که ماشالا اونقدر لباس داری یادم نمیاد. گفت پس راهی نیست بیا یکی یکی عوض کنم بگو کدوم خوبه. گفتم آخه مامان سلیقه من و تو که یکی نیست. گفت امروز می خوام به انتخاب تو بپوشم. گفتم باشه. اتاق مامان و بابام یه تخت وسطشه. یه کمد لباس هم از در که میای تو سمت راسته. گفت بشین رو تخت. گفتم می خوای عوض کنی برم بیرون. گفت نه لباس زیرامو در نمیارم که. خندم گرفت. مامانم گفت چرا می خندی مگه جوک گفتم؟ گفتم نه همین جوری. گفت مثل اینکه خیلی خوشت اومدا با خنده. گفتم اون که آره. من یه کم کیرم راست شده بود. آخه تحریک می شدم وقتی مامانم شوخی می کرد. گفت آره معلومه از شلوارت بعد خندید منم با اینکه خجالت کشیدم خندیدم. مامان ساعتو نگاه کرد گفت آماده شم بریم. گفتم باشه. یهو مامانم از زیر تیشرتش گرفت درش آورد. تیشرتش سبز فسفری بود. دیدم زیرش کرست صورتی کشی پوشیده. سایز کرست مامانم 80 هستش. یهو نتونستم خودمو کنترل کنم. از دهنم پرید گفتم اوه. مامانم گفت چی شد؟ گفتم هیچی. بعد فکر کردم مامان می خواد تیشرت یا پیرهن تنش کنه بعد شلوارشو در بیاره. دیدم یهو دستشو انداخت زیپ شلوارش. شلوارش استرچ مشکی بود. درش که آورد دیدم یه شورت صورتی کشی که فکر کنم با کرستش ست بود پاش بود. یهو احساس کردم داغ شدم بازم. مامانم هم فهمید. گفت نفست بند نیاد یهو من مامانتما یادت باشه. خورد تو ذوقم. گفتم من که گفتم بیرون وایسم. گفت شوخی کردم عزیزم چه زودم برمی خوره بهش. بعد خندید. گفت بولوز بپوشم یا تیشرت؟ گفتم بولوز بپوش. بولوز 3 تا داشت یکیش تنگ تر بود. گفتم این آبیه قشنگ تره اونو بپوش. تنش کرد. بعد گفت شلوار کدوم؟ گفتم این مشکی کرپه خوبه. اومد بپوشه دقت کردم به شورتش دیدم کسش خطش معلومه یکم. کیرم یهو راست شد. مامانم گفت اوه چی شد بازم. گفتم هیچی سرمو انداختم پایین. مامان گفت بگو. گفتم مامان هروقت اینجوری میشه هی میگی خجالت میکشم خوب.گفت آخ قربون پسر خجالتیم برم چشم نمیگم دیگه عزیزم. گفتم مامان یه چیزی بگم ناراحت میشی؟ گفت نه بگو. دلمو زدم به دریا گفتم مامان اینجوری که این شلواره تنمه و تو اینقدر باهام راحتی من نمیتونم جلو خودمو بگیرم تحریک میشم. اینا رو که می گفتم سرم پایین بود. مامانم گفت امیر می خوام یه چیزی رو بدونی. من این کارارو میکنم. این چیزارو میگم که تو خودتو باهام راحت حس کنی. هر حرفی داشتی بهم بزنی. چون بابات که کمتر خونه میاد. هروقت میاییم به بودنش عادت کنیم وقتش میرسه و باید بره. گفت من و تو می مونیم. منم می خوام جور بابات رو بکشم که تو کمبودشو حس نکنی. می خوام هم منو مادر خودت بدونی و هم دوست خودت. می خوام هروقت که ناراحت بودی با من درد دل کنی. چیزی خواستی از من بخوای. اصلا هم خجالت نکشی. تو هیچ زمینه ای. حتی اگه سوالی داشتی از خودم بپرسی. فرق نمی کنه سوالش تو چه زمینه ای باشه. تا اونجا که میتونم کمکت میکنم تا لازم نباشه از کس دیگه بپرسی. بعد بغلم کرد یه بوس کوچیک از پیشونیم کرد. گفت قول بده باهام راحت باشی. گفتم شاید یه کم طول بکشه اما سعی خودمو می کنم. گفت آفرین پسر گلم حالا نوبت توئه آماده بشی. گفتم مامان یه چیزی. گفت چیه بگو عزیزم. گفتم خودت خواستیا شاید زیاده روی کنم ناراحت نشیا. گفت تو چه زمینه ای. گفتم سوالام یا میزان راحت بودنم. مامانم گفت نه عزیزم منم اونقدر باهات راحتم که اگه ناراحت شم بهت میگم. تو هم باید اونقدر راحت باشی که از حرفام دلخور نشی. گفتم قبوله. رفتم اتاقم. داد زدم مامان منم میخوام به انتخاب تو لباس بپوشم. اومد تو اتاقم. گفت ماشالا پیشرفت سریعی داشتیا بعد خندید. گفتم چطور؟ گفت آخه خیلی زود باهام خیلی راحت شدی. گفتم ناراحت شدی مامان؟ گفت نه عزیزم حالا هی بگو ناراحت شدی. بعد خندید گفت اول از همه شورت. گفتم هفتی بپوشم یا پاچه دار یا اسپورت؟ گفت اسپورت اگه اذیتت نمی کنه. یه شورت آدیداس داشتم. برش داشتم. همین که اومدم شلوارمو در بیارم بازم خجالت کشیدم. مکث کردم. مامان گفت ای بابا فکر کردم درست شدی. گفتم خوب گفتم طول می کشه که. گفت بیا اینجا بینم. دستشو انداخت به شلوارم درش آورد. کیرم راست شده بود. گفت ای بابا اینم که همیشه آماده باشه. من قرمز کرده بودم. مامانم گفت شورتتو بده من بپوشونم. گفتم نه خودم می پوشم. گفت من می خوام بپوشونم مثل بچه ها. دادم پام کرد. کیرم شق شده بود نمی ذاشت. کیرمو گرفت انداخت تو شورت با زور. بعد گفت این کار رو هم کردم که خجالتت بریزه. نوبت رسید به شلوار یه شلوار کتان داشتم مامانم برداشت گفت اینو بپوش با تیشرت نارنجیت. پوشیدم شلوار رو. رکابیم رو که در آوردم مامانم گفت امیر هیکلت خوشگل شده ها دختر کشه. من بدنسازی کار می کنم واسه همین بدنم به قول مربیمون سکسی بود. خندیدم گفتم به شما که نمی رسیم. خندید مامانم. تیشرت رو پوشیدم رفتیم خونه خاله. یه یک ساعتی نشستیم. با دختر خالم گرم گرفته بودم داشتیم درباره درساش صحبت میکرد. خالم و مامانم هم داشتن صحبت می کردن. خالم گفت راستی شورانگیز خورشت بامیه طرز پختش چه جوریه؟ مامانم گفت والا من بلد نیستم ولی تو تلویزیون یه بار نشون داد یادداشت کردم یه بار اومدید میدم بهت. خالم گفت باشه. حالا چایی می خورین یا قهوه؟ مامان گفت نه دیگه باید بریم یکی از دوستای امیر قراره بیاد باید برم غذا بپزم. من شوکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم. آخه مامانم اصلا اهل چاخان نبود و الان یهو دروغ به اون بزرگی رو گفت. نمیدونستم چرا خالی بست. خلاصه پاشدیم و خداحافظی کردیم. تو خیابون به مامانم گفتم مامان واسه چی الکی گفتی من که دوستم نمخواد بیاد؟ گفت آخه حوصلم بدجور سر رفت خونشون دلگیره. آخه برعکس ما که همیشه خونمون همه لامپا روشنه خونه خالم اینا نورگیرش که افتضاحه هیچ دیوارا رو هم سبز زدن چراغ ها هم اکثرا یکی دوتاشو روشن می کنن. گفتم آهان پس به خاطر اون بود. فاصله خونه ما تا خالم اینا یه خیابونه. همینطور که حرف میزدیم رسیدیم. بعد مامانم کلید رو در آورد و در رو باز کرد رفتیم تو. مامان همین که رسید مانتو مشکیش رو که تنگ بود انداخت کنار و نشست رو مبل. گفت امیر لباساتو عوض کن بیا کارت دارم. گفتم چشم مامان. داشتم عوض می کردم مامان داد زد کفت امیر همون لباس قبلیا رو بپوشا. منم داد زدم از تو اتاقم گفتم مامان توهم مثل اینکه خوشت اومده از اینا ها. گفت آره تو هم راحتی توش. گفت عوض کردی بیا. عوض کردم اومدم نشستم رو مبل مامانم رفت از اتاقشون یه آلبوم آورد. گفت این آلبوم قدیمی عکسای بچگی های خودتم توش هست. بعد نشستم کنارش دستمو گرفت گذاشت رو پام شروع کرد ورق زدن آلبوم. اولین صفحه عکس های مامانم و بابام بود. مامان گفت این عکسا واسه قبل ازدواجه. دیدم مامانم اینجا مامانم زیاد فرق نکرده قیافش. گفتم ماشالا به مامان خودم از اون موقع همین مونده. گفت جدی؟ گفتم آره. گفتم بابامو نگاه چقدر فرق کرده. راستش من از عکسو اینا زیاد خوشم نمیاد واسه همین عکسا رو قبلا ندیده بودم آلبومای دیگه رو که مقایسه کنم. یکی دوبار دیده بودم ولی نرفته بودم تو نخش. خلاصه نشستیم نگاه کردن. رسید به یه جا که یه عکس بود که من یک سالم بود توش. مامانم داشت بهم شیر می داد تو عکس. مامانم صورت من رو برگردونده بود سمت دوربین. بابام عکس گرفته بود. تو عکس پستون سمت چپ مامانم بیرون بود چون عکس از نزدیک بود کامل معلوم بود پستونش. دیدم مامانم پستونش خیلی خوش فرمه و هاله دور پستونش بزرگه اما درست مثل دایره اومده و رنگش قهوهای نه زیاد پررنگ و نه زیاد کم رنگ. یه لحظه گفتم مامان این عکس رو کی ظاهر کرده؟ گفت وا این چه سوالیه خوب معلومه عکاسی. گفتم کدوم عکاسی؟ گفت تو این محل نبود که نمی شناسی. گفتم این چه عکسیه دادین عکاس ظاهر کنه آخه؟ گفت چشه مگه؟ گفتم چیزیش نیست فقط یکی از سینه هات بیرونه. مامانم گفت آخ فدای پسرم چه غیرتی. گفتم حالا بعدش عکاسه تو خیابون هم دیدتت حتما. گفت من خودم رفتم عکسا رو تحویل گرفتم. نمی دونستم به عکاسه حسودیم شده یا غیرتی شدم. یه لحظه ساکت موندم. مامان گفت حالا بیا نگاه کن عکسا رو بقیشو. یه لحظه آلبوم رو گرفتم. ناخودآگاه زل زده بودم به عکس پستون مامانم و نمی تونستم چشم بردارم ازش.مامانم گفت کجایی امیر؟ مثل اینکه خوشت اومده ها به عکس خودت زل زدی یا به سینه من؟ گفتم هر دو. گفت خیلی هیزی بعد خندید. خلاصه عکس هارو دیدم و آلبوم رو دادم مامانم برد گذاشت سر جاش. بعد اومد گفت ناهار چی بزارم؟ گفتم چیزی نزار میرم غذا می گیرم از بیرون می خوریم. گفتم چی می خوری بگیرم؟ گفت چلوکباب برگ بگیر با ماست موسیر. رفتم گرفتم اومدم. دیدم مامان لباساشو عوض کرده یه لباس سکسی پوشیده. یه تاپ معمولی با یه شلوارک تا زانوش اما کرستش رو کنده بود واسه همین نوک پستوناش از تاپ زده بود بیرون و سکسیش کرده بود. تا منو دید گفت امیر لباسام چطوره؟ گفتم عالیه خیلی بهت میان. نشستیم ناهار رو خوردیم و جمع کردیم. بعد مامان چای گذاشت و اومد بازم نشست کنارم. گفت امیر من برم حموم یه دوش بگیرم بیام. گفتم باشه منم نشستم پای ماهواره. یکم که کانالا رو زیر و رو کردم یهو دیدم مامانم داره صدام میزنه. رفتم مامانم از تو حموم گفت لیف رو بدم کمرمو لیف می کشی؟ گفتم بده. یهو در رو باز کرد دیدم مامان کون لخت پشتشو کرده به من.لیفو از پشت داد گفت بکش. حواسم هی به کون مامانم بود. کونش خیلی قلمبه بود و شهوتیم کرده بود. لیفو که می کشیدم هی مامانم بیشتر می رفت جلو. دیدم دارم میرم وسط حموم. مامانم گفت بسه بعد خم شد لگن کوچیک رو از کف حموم برداره. لای کون سفیدش سوراخ کون قهوه ای رنگش که تقریبا هم رنگ نوک پستونش بود زد بیرون. لگنو که پر آب بود برداشت مثلا بدون اینکه برگرده بریزه رو کمرش. که یهو آبشو به سمت پشتش انداخت من خیس خالی شدم. گفتم مامان منو شستی که. یهو برگشت گفت آخ ببخشید عزیزم. پستونای لخت و سفیدشو که دیدم برق از سه فازم پرید. زل زده بودم به پستوناش. مامان گفت تمام خیس شدی که لباسات رو در بیار تو هم یه دوش بگیر. گفتم وا دوتایی؟ گفت مگه قرار نبود راحت باشی بجنب آب داره میره. نفسم بند اومده بود مکث کردم که یهو مامانم گفت همین جا در بیار اینا که خیسن. رکابیمو درآوردم. شلوارم هم مامانم گرفت کشید پایین. کیرم داشت می ترکید. گفت اوه اینو نگاه کن خیس شده. دلهره داشتم. احساس می کردم یه کاری رو که نباید انجام بدم دارم انجام میدم. گفتم مامان یه حس بدی دارم. گفت طبیعی میشه عزیزم. منو تا حالا لخت ندیده بودی واسه همینه. گفت تا حالا زن لخت دیده بودی اصلا؟ گفتم آره تو فیلم و عکس بود ولی. گفت خوبه پس به موقع به فکر افتادم. گفتم یعنی چی؟ گفت اصلا دلم نمی خواد پسرم مثل این بچه خیابونی ها بیفته دنبال این دختر و اون دختر که اصلا نمی شناستش و بعد دختره گولش بزنه و ببره خدای نکرده آلودش کنه. گفتم مامان خودت چی هیچ مردی رو جز بابام لخت دیدی؟ گفت آره. با تعجب گفتم آره؟ گفت نه اونجور که تو فکر می کنی. منم تو فیلم دیدم. قبلنا با بابات می نشستیم می دیدیم. حرف که می زدیم هی حواسم به پستونای خوشگل مامانم بود که وقتی خیس بود برق می زد. مامان گفت چیه هی به ممه هام نگاه می کنی؟ گفتم مامان اسمشو میگی یه جوری میشم. گفت معلومه. به کیرم اشاره کرد. گفت خیس میشه خارشش کمتر میشه نه؟ گفتم آره الان بهتره. گفت خوبه. گفتم مامان سردم شد برم زیر دوش؟ گفت تنهایی؟ گفتم آره دیگه نوبت نوبتی. گفت نه باهم بریم میخوام مثل بچگیات من بشورمت. تو هم اگه خواستی می تونی منو بشوری بعد یه چشمک زد. اینو که گفت نفسم بند اومد. رفتیم زیر دوش وایسادیم. دوتاییمون زیر دوش جا نمی شدیم. فشار آب اونقدری نبود که هردومون رو خیس کنه. مامانم اومد جلو خودشو چسبوند بهم. زیر کیر لختم درست چسبید به شکم خیس مامان. مامان گفت اوووه چه داغه نافمو سوزوندی. گفتم مامان دلشوره دارم. گفت پسرم نگران نباش با من راحت باش. مثل بچگیات می خوام بشورمت. گفتم سعی می کنم. گفت اول موهاتو می شورم. شامپو رو ریخت تو دستش. گفت سرتو بیار پایین تر ماشالا قد کشیدی نمیرسه دستم. من سرمو خم کردم یه کم مامان هم اومد نزدیک تر. پستونای لخت و خیس مامان می خورد به قفسه سینم. سعی کردم خودمو بیشتر بمالم بهش. شامپو رو مالید به سرم کفش می ریخت رو پستونای مامان از بینشون رد می شد و می ریخت رو کیر من. خواستم به مامانم نشون بدم که منم دوست دارم این کاراشو. گفتم وای مامان چه نرمن. گفت چی؟ گفتم ممه هات. سرمو آورد پایین همونجوری یه ماچ از صورتم که هنوز کفی بود کرد. گفت فدای پسر گلم بشم دوسشون داری؟ گفتم مگه میشه ممه های به این خوشگلی رو دوست نداشت. گفت آره بابات هم دوسشون داره. شبا سرشو میزاره رو اینا خوابش می بره. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره. اینا رو که می گفت من کیرم مثل سنگ شده بود. احساس کردم یواش یواش یه کم آب داره می زنه بیرون از سر کیرم. مامان گفت شکممو سوراخ نکنی شیطون؟ گفتم نه تو داری خفش می کنی نمی تونه تکون بخوره. مامانم گفت امیر یه سوال. گفتم جونم مامان گلم بپرس. گفت دوست داری به اینجات بگم دودول یا کیر؟ گفتم وای مامان نگو یه جوری شدم. گفت کدومش بیشتر یه جوریت میکنه وقتی میگم؟ گفتم آخه مامان هرچی بگی من یه جوری میشم هر کدوم رو که دلت می خواد بگو. گفت پس میگم دودول چون دوست ندارم حالت جنده بازی به خودش بگیره. گفتم یعنی چه جوری؟ گفت خوب وقتی میگم کیر احساس می کنم خیلی جلو رفتم. نمی دونم منظورمو می فهمی یا نه. گفتم آره آره می فهمم چی میگی. گفت تو هم به اینا نگو پستون باشه؟ گفتم نه من کلمه ممه رو بیشتر دوست دارم. گفت خوبه. موهامو که کامل شست گفت تو هم می خوای موهای منو بشوری؟ گفتم آره می خوام. شامپو رو گرفتم بزنم. گفت نه من از این شامپو نمی زنم موهامو چرب می کنه. گفتم کدومه. از گوشه حموم شامپو رو داد. گفت بریز موهامو بشور.این بستگی به تصمیم مدیران کل دارهدر ضمن توی امضات فقط میتونی یک عکس داشته باشی

[b]شورت خواهرزن[/b] حدود 7 سالي از ازدواج ما مي گذشت و زندگي برام ديگه يواش يواش عادي و روزمره گي مي شد. (به لحاظ سكسي ). 2 تا خواهر زن دارم كه نسیم 25 سالشه و نرگس 20 ساله است و هر دو مجرد هستن. نسیم به لحاظ هيكل نمره 20 داره و يه باسن بزرگ و اهل ورزش و مربي رقص. چند سال اول زندگي مشترك من و خانمم نظري به اون نداشتم اما كم كم كه بزرگ تر شد و جا افتاده تر وسوسه شدم برم تو كارش بلكه يه راهي باز بشه. چند بار به بهانه رسوندنش به خونشون و يه بار هم تو مسافرت رفتم سراغ مخ زني كه هر بار متوجه نشد و يا من نتونستم منظورم را بهش برسونم. تا اينكه پارسال تابستون براي رفتن به استخر اومد خونه ما. اون روز نوبت خانمها بود كه از استخر مجتمع استفاده كنن و نسیم هم بعنوان ميهمان ما اومده بود اونجا كه با خانمم برن تو آب. رفت تو اطاق خواب لباس شنا زير لباسش پوشيد و با خانمم رفتن طبقه اول كه استخر اون طبقه بود. حس كنجكاوي بهم گفت برم ببينم از لباسهاي زيرش چي اونجا هست كه ديدم يه شرت نارنجي توي كمد گذاشته منم گرفتم تو دستم و شروع كردم به وارسي كه از شانس تخمي يهو وارد اطاق شد. (عينك شنا را جاگذاشته بود ). از خجالت و ترس داشتم سكته مي كردم بي اختيار شورتشو پرت كردم رو تخت و از در زدم بيرون اونم بلافاصله رفت تو اطاق و برگشت پايين. گفتم رفته كه آش منو بپزه و بهتره بزنم بيرون و براي خودم توجيهات براي زنم جور مي كردم و ساعت 9 شب با كلي ترس و لرز وارد خونه شدم. ولي حالت زنم عادي بود و هيچ صحبتي نشد حتي پرسيدم نسیم كجاست ؟ كه جواب داد رفت خونشون… فرداي اون روز تو دفتر كارم داشتم ايميل هام را چك مي كردم كه ديدم يه ايميل از نسیم رسيده و با كمال حيرت ديدم كه عكس همون شورتشه!!!. گفتم واويلا داره دهن منو مي گاد جواب ندادم . پس فرداي اون روز و 2 روز بعدش هم اين كار را تكرار كرد كه ديگه دلو زدم به دريا و جوابشو دادم كه ببخشيد رفتم سر كمد ديدم لباس شما اونجاست فكر كردم مال نگاره (زنم ) تازه خريده و از اين چرت و پرتها… كه فورا جواب داد آره جون عمت !! دوباره عذر خواهي كردم كه يهو 12 تا عكس نيمه برهنه خودشو برام ايميل كرد. دست و پام داشت مي لرزيد هم از ديدن عكسها و هم اينكه نمي دونستم چرا اينكار را مي كنه؟ با شيطنت جواب دادم چه دوستاي قشنگي داري خوش بحالت!! بازم همون جواب را داد… جون عمت!! ديگه راه باز شده بود فوري بهش زنگيدم اس داد نميتونه حرف بزنه فردا مياد دفترم. گفتم ساعت 7 بيا كه سر خر نباشه و فرداش همه را زودتر فرستادم دنبال استراحت اجباري. سر ساعت اومد و در را باز كردم و سرم را پايين انداختم يعني شرمنده هستم. وقتي اومد بشينه پرسيد كي اينجاست؟ گفتم مگه قراره كسي هم باشه؟ گفت خيلي پر رويي. گفتم چرا؟ گفت تو تا ساعت 9 اينجا ميموني تو اين دو ساعت دفترت خاليه؟ گفتم براي تو خاليش كردم!!! ديدم سرخ شد.صورتم را بردم جلو و گفتم يه چيز درگوشت بگم؟ اونم اومد جلوتر گفتم روسري ات را بردار صدامو بشنوي. روسري را كه برداشت يه ماچ آبدار ازش كردم و گفتم به كسي نگو.اومد از جاش بلند بشه كه يه لب آرتيستي ازش گرفتمو نذاشتم خيلي بگذره رفتم سراغ دكمه هاي مانتوش دو تا از دكمه ها را يواشكي باز كردم و دستمو بردم تو سوتينش. دست چپم را هم گذاشتم رو باسن قشنگش. لبش را آزاد كرد و گفت نكن آشغال. گفتم نترس هيشكي نمي فهمه عزيزم و در يك چشم به هم زدن شلوارم را كشيدم پايين و چشمش به كيرم خورد. برق شهوت تو چشاش موج مي زد و دستش را گذاشتم رو كيرم. نا خود آگاه رفت پايين و چند تا ساك زد و گفت چه چيزيه؟!! بلندش كردم و لختش كردم بردمش تو اطاقم و هلش دادم رو كاناپه. ديدم همون شورت نارنجي معروف پاشه. گفتم درش بيار گفت گذاشتم ببينم تو با اين شورت چكار داري؟ با يه حركت سريع كشيدمش پايين و دستاشو انداختم رو كاناپه و شروع به خوردن اون باسن قشنگ و كوس غنچه ايش كردم نمي فهميدم دارم چكار مي كنم وحشيانه ليس ميزدم كه ديدم يه جيغ بنفش كشيد و ارگاسم شد. مي خواستم ادامه بدم نذاشت گفت تا همين جا بسه. گفتم پس من چي ؟گفت زحمت اون كيرو من نبايد بكشم و به سرعت از دفتر زد بيرون…

مامان با معرفتاین داستانو از شهوانی کپی کردمواقعا قشنگه حیف بود نزارمش اینجاسلام اسم من حامد است یه داستان کاملا” واقعی رو واستون میگم. من راستش با خوندن داستانهای سکس خانوادگی نسبت به مادرم حس شهوت پیدا کرده بودم چون هر وقت نگاش میکردم به یاد اون داستانها می افتادم، الان 28 سالمه مادرم هم حدودا” 47 سالشه. من دو داداش و یه خواهر به اسم گلرخ دارم که 2 سال از من کوچیکتره ، قتی که دبیرستان بودم دو بار سکس مامان وبابا رو یواشکی دیده بودم هر وقت هم این داستانها رو میخوندم به یاد مامان می افتادم که بابا چطور می گاییدش ، به هیچ عنوان جرات نزدیک شدن و هم کلام شدن باهاش رو نداشتم چون اصلا بهم اعتماد نداشت این بی اعتمادی هم داستان داره اول یه فلش بک به گذشته میزنیم و بعد دوباره میریم سر داستانمون.من 18 ساله یودم یه بار حشری شدم و حدود ساعت 11 شب بود که رفتم سراغ خواهرم گلرخ که تو اتاق دراز کشیده بود من اول صداش کردم چون جواب نداد رفتم تو اتاقش فهمیدم که خوابیده چون قبلا” هم دستمالیش کرده بودم و چون خجالت می کشید ازم بنده خدا زیاد عکس العمل نشون نمیداد و می گفت اذیت نکن به مامان میگم ولی چون میدانستم نمگه بیخیال بودم چون خیلی خجالتی بود ، حالا جلوم دراز کشیده بود مامان هم تو اتاقش بود و بابام شب سرکار شیفت بود راستش خیلی زیاده رویی کردم و کیرم رو بیرون آوردم وگذاشتم لا پاهای گلرخ که رو شکم خوابیده بود یه استرژ نازک پاش بود یه کم که کیرم روش می مالیدم تصمیم گرفتم شلوارش رو در بیارم آروم شروع کردم به پایین کشیدن شلوارش و به آهستگی کیرم رو لاپاش قرار دادم داشتم از لذت می مردم همین که خواستم که تلمبه زدنمو شروع کنم یه چیز محکم خورد تو سرم برگشتم ببینم کیه دیدم مادرم جلو وایستاده و نگام می کنه انگار دنیا رو، رو سرم خراب کرده بودن زود بلند شدم اما مامانم مرتب داشت تو سرم می زد من هیچ کاری نمی تونستم بکنم میزد فحش و بدوبیرا میگفت و از این چیزا ، شانس آوردم بابام نبود، از خونه زدم بیرون تا یکی دو روز رفتم خونه عمه ام به اونها هم گفتم که با مامانم دعوا کردم، ، فکر کردم حالا بابام هم فهمیده و دیگه کارم تمومه.بعد یه شب بابا ومامان اومدن خونه عمه داشتم از خجالت آب میشدم ولی رفتار بابام زیاد تغییری نکرده بودکم کم فهمیدم مامانم به بابام چیزی نگفته ، بعد اون شب با مامان و بابا برگشتم خونه ولی مامانم اصلا بام حرف نمیزد وقتیکه تو اتاقم بودم مامانم آمد تو اتاق از خجالت سرم رو انداختم پایین بعد شروع به حرف زدن کرد و گفتش که به بابام چیزی نگفته و ازم قول گرفت که دیگه هیچ وقت این کار احمقانه رو تکرار نکنی و اینکه دیگه هیچ وقت حق نداری با گلرخ حتی حرف هم بزنی، از این جریان نزدیک 10 سال می گذرد و من همچنان با گلرخ صحبت نمیکنم و پدرم هم در یک تصادف فوت کرد ، بر گردیم سر داستان اصلی مان ، خلاصه مامان دیگه از این ماجرا هیچ وقت به من اعتماد نداره و همیشه جلوی من لباس پوشیده میپوشه و نمیزاره گلرخ هم خیلی لباس راحت بپوشه ، اون وقتها که من این غلط رو کرده بودم به اون صورت با اینترنت و داستانهای سکس خانوادگی آشنا نبودم ، من از داستانهایی که در باره مامان بودن خیلی خوشم میومد وبیشتر از همشون حشریم میکرد، مامانم یه بیماری گرفته بود که بایستی میبردیمش تهران برای مداوا چون اینجا امکاناتش کافی نبود ، رفتیم پیش دکتر و معاینه کرد و بعد چند جور آزمایش نوشت که جوابشون حدود 3-4 روزی طول می کشید تو این مدت منو مامان رفتیم مسافرخانه ، شب حدود ساعت 11 رفتم بیرون که هوایی عوض کنم و یه خورده قدم زدم وقتی برگشتم ساعت تقریبا” 12 بود چون تابستان بود و هوا هم گرم بود مامانم دامنشو درآورده بود ویه پیرهن نازک پوشیده بود درحالیکه رو شکم دراز کشیده بود من رفتم و دراز کشیدم ولی ناخودآگاه چشمم به کون مادرم بود که قمبل کرده بود ناخواسته کیرم بلند شده بود بعد مامان با یه تکانی برگشت و طاق باز قرار گرفت آنچنان حشری شده بودم که کیرم رو با دست می مالیدم، فکر اینکه کاش الان وسط اون پاهاش بودم و لنگاش رو می انداختم رو شونه هام و براش تلمبه میزدم دیوانم میکرد، رفتم دستشویی و یه جلق به یاد مامان زدمو برگشتم و همچنان نگاش میکردم تا خوابم برد، صبح یه سری از جواب آزمایشاتش رو گرفتم و بردم پیش دکتر اونم چند دارو نوشت و یه پماد برا حساسیت مادرم که بایستی مالیده میشد به بدنش و چند آمپول ، مامان آمپولها رو که زد خواستم ببرمش مسافرخانه که لنگ می زد گفتم چی شده گفت آمپول ها رو خوب نزد و جاشون هم درد داره و فکر کنم یه خورده خون هم اومده ، گفتم عب نداره میریم مسافرخانه اسراحت می کنی خوب میشی، شب که شد مامانم شلوارش رو که یه خورده خونی شده بود شست تا صبح خشک بشه ، شب دستور دارو هاش رو که بهش گفتم و پمادو که بایستی بماله به بدنش بهش گفتم اگه می خوای تا برات بمالم اونم سرش رو تکون داد و گفت نمیخواد، داروهاش اکثرا” خواب آور و آرام بخش بودن همین که مبخورد مثل مرده می خوابید اون شب که دارو هاش رو خورد سریع خوابش برد و فکر و خیال بازم به سرغ من اومد برا اینکه از دستشون راحت بشم رفتم بیرون یه چرخی زدم و قتی که برگشتم دیدم مامانم غرق خوابه اما کیرم بلافاصله سفت شد چون مامان طاق باز دراز کشیده بود در حالیکه یک پاش درازبود و پای دیگرش ستون کرده بود دامنش هم پاش بود چون شلوارش خیس بود و یه جوراب بلند تا زیر زانو پوشیده بو اما دامن بالا رفته بود و ران سفید مامانی کاملا” معلوم بود حشر تمام وجودم رو فرا گرفته بود تصمیم گرفتم هر جوری شده بایستی یه حالی باهاش بکنم. اول صداش کردم و تکانش دادم تا مطمئن بشم کاملا” خوابه بعد اینکه جواب نداد خیالم راخت شد بعد آروم رفتم کنار تختش دستم رو آهسته رو رونهاش کشیدم اینقئر نرم و گرم بود که از خود بیخود شده بودم بعد سینه هاش رو مالیدم دهنم رو بردم جلو صورتش و بوسش کردم لبهاش رومیمکیدم اینقدر کیف می داد که داشتم از لذت می مردم ، من که اول به قصد یه حال مختصر شروع کرده بودم حالا که میدیدم فرصت خوبیه بر گردوندم رو شکم خوابوندمش و آروم روش خوابیدم کیرم درست وسط پاهاش افتاده بود اینقدر گرم بود که کیرم داشت می سوخت دامن وشورتش رو درآوردم و صورتم رو به کونش چسپاندم و بوسیدمش آخه من عمری بود که دیوانه اش بودم وجرأت نداشتم که حتی نزدیکش بشم چه برسه به اینکه بخوام کیرم رو بزارم توش، یه کمی کیرم را عقب جلو کردم بین پاهاش بعد کیرم رو آروم بردم دم کسش اول فقط کیرم رو به کسش می مالیدم خیلی داغ بود بعد شروع کردم به فرو کردن کیرم تو کس مامانی خیلی تنگ نبود ولی داغ داغ بودمشغول تلمبه زدن شدم ولی دوس داشتم خودشم نگام میکرد که چوری دارم می کنمش، سرعت تلمبه هایم رو بیشتر کردم و خواستم آبم رو بیرون بریزم تا مامان صبح نفهمه ، ولی تو یه لحظه تمام آبم ربخت تو کس مامانی ، بازم سوتی دادم به سرعت کسش رو تمیز کردم و شورت و دامنش رو پاش کردم و اومدم کنار تخت خودم و به حماقتی که کرده بودم فکر کردم که اگه صبح بفهمه چیکار کنم، تو این فکرها بودم که خوابم برد، صبح که بیدار شدم مامان رفته بود دسنشویی دل تو دلم نبود آخه مامان خیلی تیز بود، وقتی که برگشت خودم رو زدم به خواب اومد بالا سرم و با بالش زدتو سرم من یهو از جا پریدم نگام کرد و گفت تو خجالت نمیکشی با مادر خودت چنین کاری رو کردی ، گفتم چی شده، گفت خر خودتی ، تمام بدنم بو آب منی میده ، شورتم خیس خیس شده از آب کمر ، من که بچه نیستم اینقدر داخل واژنم آب کمره که معلومه چند بار این کار رو کردی (خواستم بگم مامان بخدا فقط یه بار کردمت ) شروع به داد و فریاد و فحش و ناسزا کرد ، نمی دونستم چیکار کنم داشت آبروم میرفت، افتادم به دست و پاش که مامان تورو خدا ببخش غلط کردم هرچی تو بگی همون رو می کنم اصلا” میرم خودمو گمو گور میکنم بیا با این چاق منو بکش ، منم با ناله وزاری گریه کردم ، چاقو رو پرت کرد گوشه اتاق و شروع کرد به گریه کردن زار زار گریه می کرد می گفت آخه من حالا چیکار کنم اگه حامله بشم باید خودمو بکشم، زار زارز گریه می کرد منم هیچی نمیتونستم بگم حالا وقتش بود باید اتاق رو ترک می کردم تا اندکی آروم بشه سریع رفتم داروخانه و یه بسته قرص حاملگی براش آوردم و گفتم اینو بخور، نگام کرد و گفت خیر نبینی از این کاری که با من کردی چطوری روت میشه نگام کنی مگه این همه زن قحط بود که اومدی و مادرت رو بدبخت کردی ، منم شروع به حرف زدن کردن و معذرت خواهی واینکه اگه بگی خودم رو میکشم تو اون لحظات اگه مامانم می گفت خدمو می کشتم، تو چرا به من نظر داری اون از بلایی که سر خواهرت آوردی اینم از من که مادرت هستم آخه من چجوری و با چه رویی به کسی بگم که پسرم بهم تجاوز کرده، فکر نکردی آبروی مادرت را بردی، گفتم مامان هر چی تو بگی درسته من غلط کردم حالا تا دیر نشده بیا این قرص رو بخور، اونم از دستم گرفتش و خوردش، خلاصه اون چند روز رو هم تو تهران تمام شد و اومدیم خونه، مادرم دیگه به اون صورت با من حرف نمیزد تا نزدیک به 2 ماه که یه روز که سرکار بودم بهم زنگ زد و گفت بیا خونه کارت دارم منم با سرعت رفتم خونه ، مادرم گفت: حامد چند روز هست که حالت تحو دارم فکر کنم حامله ام کردی ، حالا چیکار کنم اگه شکمم بالا بیاد چه خاکی تو سرم بریزم، نمیگن کی این بلا رو سرت آورده خواهر برادرهات چی میگن، گفتم ناراحت نباش شاید مسموم شدی یه چند روز صبرکن تا فکری برات بکنم، آخه نمیشدببرمش بیمارستان و تست حاملگی ازش بگیرن میترسیدیم شاید یه آشنایی آنجاباشه ،یه هفته هم گذشت مامان می گفت که مطمئنه که حامله شده، منم با یه دوست تو تهران مشورت کردم و گفتم میخوام آدرس دکتری رو برام گیر بیاری که سقط جنین کنه، اونم آدرسو بهم داد، به بهانه مریضی آزمایشهای مامان رفتیم تهران، و رفتیم پیش اون خانم دکتر بعد ازمون پرسید که چه نسبتی با هم دارید یه هو دهنم قفل شد چی میگفتم، معمولا زن و شوهرهاچنین جایی میومدن نه مادر وپسر، بعد مامانم گفت که شوهرمه ما تازه با هم ازدواج کردیم و حوصله بچه داری رو نداریم ، خانم دکتر گفت بهتون نمیخوره زن و شوهرباشید، ماردم گفت مهم دوست داشتنه سن وسال مهم نیست خانم دکتر گفت البته درسته، داشتم شاخ در می آوردم که مامان چنین حرفهایی رومی زد ، خلاصه کار سقط تموم شد ولی چون هنوز مامان یه کم خونریزی داشت مجبور شدیم یه جند شبی رو تو مسافرخانه بخوابیم، داروهای مامان رو از داروخانه برای جلوگیری از خونریزی گرفتم و رفتم تو مسافرخانه ، به مامان گفتم این دارو ها رو بخور که خونریزی نکنی بعد مامان گفت هر چی میکشن از دست این دارهاست نکنه بازم خواب آوره با خنده جواب دادم نه ، بعد از مامان پرسیدم چرا به دکتر اون حرفها رو زدی، مادر گفت : توقع داشتی که بگم بله این پسرمه و شب که خواب بودم بهم تجاوز کرده ، من از خجالت سرم رو پایین انداختم ، بعد مامان گفت حالا این حرفا رو بیخیال و بگیر و بخواب ، چند روز که تهران بودیم مامانم کاملا” خوب شد برای معاینه آخر رفتیم پیش دکتر که اونم گفت هیچ مشکلی نداری، خانم دکتر بازم با شوخی به مادرم گفت که فکر نمیکنی شوهرتون دوست داشته باشه بچه داشته باشه مامانم هم یه نگاهی بهم کرد و گفت شب دراز است و قلندر بیدار، وقتی که خواستیم از خانم دکتر خداحافظی کنیم گفت که قدر خانمت رو بدون گفتم چطور ، گفت خیلی دوست داره، وازت راضیه معلومه که از ته دل دوست داره، قبل از سقط ازش پرسیدم که چطورشد که اینجوری ناخواسته حامله شدی گفت : اون روز خیلی خسته بودم در ضمن قرص خواب آور هم خورده بودم وقتی شوهرم شب به بالینم آمد و نوازشم کرد چون حوصله نداشتم خودم رو زدم به خواب ، وقتی که صدام زد باز جواب ندادم حتی وقتی که با دستش رونم رو می مالید جواب ندادم و نصمیم گرفتم تا آخر کار چیزی نگم ، با گفتن حرفهای خانم دکتر انگار برق سه فاز منو گرفه باشه شاخ درآوردم، آخه این چیزا رو مامان از کجا فهمیده بود من که بهش نگفته بودم چطور شروع به کردنش کردم، با خودم گفنم نکنه مامان بیدار بوده و من این همه کار که باهاش کرده بودم رو دیده و حرف نزده، نکنه خودش دوست داشته و خجالت میکشیده وهزاران فکرو خیال دیگه ، تصمیم گرفتم مامان رو امتحان کنم، بعد برگشتیم شهرستان ، دیگه مامان مثل 2 ماه اول بیمحلم نمیکرد حتی بیشتر باهام حرف میزد حرفهای که هیچ وقت به بچه های دیگرش نمیتونه بگه یه بار به شوخی بهم گفت که اگه بچه رو به دنیا می آوردم برادرش بودی یا پدرش؟ یا اینکه از ناراحتیهای دستگاه تناسلیش برام میگفت دیگه خیلی بام راحت شده بود این خودش بیشتر منو مشکوک می کرد، راستش من هم همچنان بدم نمیومد که باهاش سکس داشته باشم ولی از خرابکاری قبلی تخم کاری رو نداشتم، یه روز داشتیم باهم حرف میزدیم که مامان گفت دیگه وقت زن گرفتنته کسی رو سراغ داری من گفتم نه مامان بعد مامان گفت یعنی تو پدر سوخته به کسی علاقه نداری گفتم چرا یه نفر هست گفت زود باش بگو کیه گفتم نمیشه مامان آخه خجالت میکشم، این یه رازه شاید یه روزی بهت گفتم ولی الان نمیشه هرچی اصرار کرد نگفتم، آخه چطوری می گفتم که تو رو میخوام، چند روز بعد اومدم خونه دیدم مامانم تو اتاق دراز کشیده و داره آه وناله میکنه رفتم جلو گفتم چی شده گفت از حمام بیرون میامدم که لیز خوردم و زمین خوردم حالا کمر وپشتم تیر میکشه ، گفتم اشکال نداره میرم یه پماد پیروکسیکام برات میارم تا آروم بشی پماد رو که آوردم بهش گفتم که دمر بخوابه تا براش بمالم، جالب این بود که هیچ حرفی نزد و خوابید مامانم یه دامن تقریبا” بلند بدون شلوار تنش بود یه جفت جوراب نازک هم پاش بود درست مثل اون شبی که گاییدمش ، پیراهنش رو درآورد بعد گفت که بند کرستش رو باز کنم و شروع به مالش کردم ، این بهترین فرصت بود تا مامانو امتحان کنم ، اول پماد رو به پشتش مالیدم و شروع به ماساژ دادم مامانم چشماشو بست بعد آروم به کمرش مالیدم ، باز شهوت داشت وجودم رو فرا می گرفت، حالا دیگه باید شروع میکردم آروم کمر مامانی رو می مالیدم که مامانم گفت بشین رو باسنم منم از خدا خواسته نشستم رو باسنش چقدر نرم بود ، خودم رو خم می کردم که پشتش رو بمالم کیرم مالیده میشد به کونش دیگه تابلواین کارو می کردم تقریبا” کامل روش خم شده بودم کیرم درست لا کونش رفته بود و با هر بار بالا و پایین رفتن کیرم میرفت توش و بیرون میومد تقریبا” داشتم براش تلمبه میزدم مامان چشماش رو بسته بود بهش گفتم مامان خوب ماساژمیدم سرش رو تکان داد وبا صدای نازکی گفت آره ادامه بده پسرم ، اینو که گفت مطمئن شدم که خودشم دوس داره و اون بار هم که کرده بودمش خواب نبود وگرنه اگه مثل هر وقت بود الان با این کارم باید پوست سرم رو می کند ولی برعکس میگه ادامه بده ، دیگه جرأتم رو به حد اعلا بردم تصمیم گرفتم روش بخوابم، با یه حرکت پاهام رو ، رو پاهاش دراز کردم وکامل خوابیدم رو مامان کیرم قشنگ لاپای مامان جا گرفت خیلی برام جالب بود مامان اصلا” هیچ حرفی نمیزد منم بیشتر از اینکه حال کردن باهاش برام جالب باشه سکوتش برام جالب بود، کم کم خودمو جابجا کردم تا کیرم بیفته لا کون مامان ، شروع به عقب و جلو کردن کردم مامان داشت یواشکی آه آه آه میکرد دیگه ازش خیالم راحت بود که خودش هم خیلی دوس داره که روش هستم و دارم باهاش حال میکنم، یه 10 دقیقه ای روش بودم که گفتم مامان برا امروز خوبه یا ادامه بدم ،مامان گفت هنوز زوده منم با خودم گفتم دیگه خودش با زبان بی زبانی میگه بکن دهنم رو بردم نزدیک گوشش و بهش گفتم مامان یادته بهت گفتم یه کسی رو دوس دارم که روم نمیشه بهت بگم حالا میتونم بگم ، مامان جون اون کس خود تو هستی از تمام دنیا بیشتر دوست دارم ، بعد بوسیدمش مامان همچنان چشماش رو بسته بود و نفس نفس میزد، پاهاش رو یه خورده باز کردم و سر کیرم رو گذاشتم دم کسش مامان یه خورده خودش رو جمع کرد بعد در گوشش گفتم مامان خواهش میکنم اجازه بده و بوسیدمش بعد مامان خودش رو شل کرد، کیرم رو مالیدم به کسش و آروم فشار دادم تو یه آه بلند کشید تا ته کیرم رو فرستاده بودم تو کسش، بعد درش آوردم تلمبه زدن هام رو شرع کردم ابتدا یواش یواش بعد تند تند میزدم، آه کشیدن های مادرم تبدیل به فریاد شد بهش گفتم مامان برزیم تو یا جای دیگه گفت نریزی مثل دفعه قبل حامله میشم ، منم این آخرهاش محکم تلبمه میزدم تا اینکه ابم فوران کرد و ریختم رو کمرش بعد کنارش دراز کشیدم و بهش گفتم مامان نگام کن مامان برگشت و تو چشام نگاه کرد یهش گفتم خیلی خاطرت رو میخوام مامانی، میخوام از این به بعد مال من باشی مامان لبخندی زد و گفت خیلی برام سخته اینو بگم ولی منم خیلی تو رو دوس دارم پسرگلم اون دفعه هم که مامانی رو تو خواب می کردی کاملا” بیدار بودم چون دوس داشتم که منو بکنی، بعد همدیگرو بغل کردیم، قرار شد مامان شبها هر وقت دوس داشت نصف شب اس بده و بگه که من برم پیشش ، منو مامان کارمان شده بود این که مامان ساعت 1-2 شب اس میداد ومیگفت بیا پیشم منم میرفتم وتا خود صبح مامانم رو میکردم حالا نزدیک به 3 سال میشه که نقش شوهر برا مامان ایفا میکنم، تا حالا با هم به شهرهای زیادی مسافرت کردیم من تصمیم گرفتم زن نگیرم و همچنان شوهر مامانم باشم دو برادر و خواهرم ازدواج کردن و منو مامان تو خونه تنها هستم و هروقت هوس کنیم با هم سکس می کنیم ، به مامان گفتم من ازت بچه میخوام اونم گفت باید به تهران بریم و آنجا یه شناسنامه جعلی درست کنیم و رسما” با هم ازدواج کنیم، مامانم رو خیلی دوس دارم میخواهم شوهرش باشم چون در سکس بینظیره هر وقت کسش میزارم بازم برام تازگی داره.

حل مشکل خواهری برادری با سکستیرماه سال 1389 برای من واقعا ماه خوبی بود بنیان کاری را گذاشتم که تا الان هم ادامه دارد و هیچ هم بابت آن متاسف نیستم وچون زندگی مرا دگرگون ساخت همیشه در خاطرم خواهد ماند .اونموقع 17 سالم بود و خواهرم هنگامه 15 سال داشت . خواهرم بگی نگی دختره زیبایی است اما هیکلش و مخصوصا باسنش بیسته از اونایی که مردا با دیدنش متلکاشونو بار میکنن .روز سوم تیر اون سال با هنگامه سر موضوعی بگو مگوم شد عصبانی که شدم یه سیلی به صورتش زدم با گریه به اتاقش رفت و درو محکم بست . چند دقیقه بعد واقعا از کرده ام پشیمان شدم.اما غرورم اجازه نداد برمو عذرخواهی کنم . اون روز و شب بدون اینکه هنگامه رو ببینم گذشت . اما روز بعد توی حیاط جلوشو گرفتم و ازش معذرت خواستم اما توجهی نکرد و یک کلمه هم حرف نزد . و برای کار خودش خونه بیرون رفت وبعد از ظهر اون روز منتظر فرصت شدمتا دوباره باهاش حرف بزنم آخه بغیر از او کسی رو توی خونه نداشتم که معمولا باهاش درد دل کنم .اون روز مامانم از ساعت 2 بعداز ظهر که دوستاش برای انجام مراسمی در منزل یکی از اونا دنبالش اومدند رفت و خوب پدرم هم کاسب بود و معمولا کمتر برای ناهار خونه میومد . نمیدونم همه چیز اتفاقی جلو رفت و چیزی که پیش اومد در همون لحظه پی ریزی شد .سراغ هنگامه که رفتم طبق معمول توی اتاقش بودو رکابی تنش بود .کتابی دستش بود و داشت مطالعه میکرد . در اتاق باز بود و من هم داخل شدم.پشتش به من بود . همون لحظه چیزی که به مغزم خطور کرد اجرا کردم .رفتم وبدون اینکه هنگامه مجال داشته باشه نه از صورت که لبشو بوسیدم . فریادش بلند شد چیکار میکنی دیوونه چرا بوسم میکنی احمق گفتم دارم عذرخواهی میکنم فریادزد اینطوری عوضی ! گفتم خوب حالا اینجوریشه .گفت من اصلا با تو حرفی ندارم قهرم . خلاصه پنج دقیقه ای همین جوری بگومگو کردیم . منکه هنگامه رو دوست داشتم و خطا کار هم بودم حاضر بودم دست به هر کاری بزنم تا هنگامه آشتی بکنه . دوباره وسط نزاع خل شدم و گفتم هنگامه خدا شاهده اگه آشت نکنی همین جا شورتمو در میارم . هنگامه که حرف منو جدی نگرفته بود با صدای بلند گفت عرضه شو نداری لابد خل شدی گفتم آره خل شدم و خلم میشم . چند بار گفتم هنگامه شلوارمو درمیارم ها گفت تو غلط میکنی که این حرفش منو لجی کرد و من هم شلوار و شورت رو با هم کشیدم پایین . برای لحظاتی خشکش زد وبعد زد زیر خنده .تو دیوونه ای پسربرو بیرون وگرنه به مامان میگم.گفتم خوب بگو کیو میترسونی اصلا به جهنم آشتی نکن . من که دیدم این موضوع هم مشکل منو حل نکرد با حیای خودم از اتاق اومدم بیرون . رفتم توی آشپزخونه تا یه چیزی بخورم . حدود ده دقیقه نگذشته بود که دیدم هنگامه وارد آشپزخونه شد.رفتارش یه طوری بود مثل کسیکه از چیزی خوشش اومده و میخواد در باره ش حرفی بزنه . یه لیوان آب که خورد رو به من کرد و گفت میدونی تو دیوونه ای و برای همین منم دیوونه ها رو دوست دارم . به من نزدیک شد و گفت میدونی من دیگه آشتم .گفتم خیلی خوبه پس با دیوونه بازی هام نتیجه گرفتم . خنده کوتاهی کرد وگفت یه چیزی بگم نه نمیگی گفتم چی ؟ گفت آخه … گفتم چی ؟ گفت میشه بازم نشونم بدی گفتم چی رو گفت اهه بابا تو هم که خنک خدایی . گفتم آها اونو میگی گفتم برای چی میخوای گفت آخه تا حالا از نزدیک ندیدم فقط عکسشو دیدم . گفتم آخه بین هر دومون میمونه گفت آره بخدا به هیچکی نمیگم حتی به مامان . از جام بلند شدم و اومدم جلوی پنجره آشپزخونه که مشرف به حیاط خونه بود تا مطمئن بشم کسی نمیاد . بعد شلوار وشورتمو پایین آوردم تا هنگامه ببینتش . هنگامه برای لحظاتی همینجوری به کیرم که خوابیده بود نگاه کرد . کیرم خوابیده بود چون خداییش قصدم کردن هنگامه نبود و فقط یه چیزی رو اونم در خلوت خونه میخواستم نشون هنگامه بدم البته بدم نمیومد که منم مال هنگامه رو ببینم . هنگامه به من نزدیک شد و گفت میتونم بهش دست بزنم . اولش گفتم نه و شورتم رو بالا کشیدم اما بلافاصله گفتم باشه بیا .با خوشحالی جلو اومد و با دست لمسش کرد .نمیدونم چطور شد تا دست گرمشو زد بکیرم باد کرد و بزرگ شد . خنده ای کرد ودو دستشو روی دهنش گذاشت وگفت وای … بزرگش کردی.منکه از لمس کیرم خوشم اومده بود گفتم هنگامه بیا بریمتوی اتاق تو اونجا بهش دست بزن و بمالش . هنگامه گفت نکنه کسی بیاد آبرومون بره گفتم میرم پشت دروازه رو میندازماینطوری اگه اومدند باید زنگ خونه رو بزنند . قبول کرد . بعد از این کار به اتاق هنگامه رفتیم و من روی تختش نشستم و شلوارمو پایین کشیدم و هنگامه شروع کرد به اول دست زدن و بعد حالت مالش گرفت . کیرم شق شق شده بود کیرم حدود 11 سانتی میشد و باریک . تحریک که شدم گفتم هنگامه من به مال تودست بزنم هنگامه نگاهی به من کرد و گفت قبوله فقط از روی لباس گفتم اشکالی نداره من هم شروع کردم به مالیدن کون هنگامه . چند دقیقه ای که گذشت هنگامه دستمو گرفت و گذاشت روی کوسش و گفت اینجا رو دستمالی کن . من که حواسم به کون هنگامه بود دستم رو از روی شلوار پارچه ای هنگامه رویکوسش گذاشتم و نوازشش کردم . هر دومون تحریک شده بودیم . هنگامه روی تخت به روی سینه اش خوابید و نیم نگاهی بهمن انداخت منکه حسابی شهوتی شده بود چشمم به حالت هنگامه که دمرو خوابیده بود افتاد منظورشو فهمیدم . رفتم روی پشتش و روش دراز کشیدم و شروع کردم به تکون تکون دادن لگنم . من بدون شلوار بودم اما هنگامه شلوارش تنش بود. چند دقیقه بعد آروم توی گوشش گفتم هنگامه شلوارتو بکشم پایین ؟ چیزی نگفت و چشماشو بست . من هم منتظر بقیه اش نشدم آروم شلوار و شورت قرمز رنگشو کشیدم پایین کون سفید و تپل هنگامه افتاد بیرون و من هم کیرم رو لای کونش گذاشتم و شروع کردم به درمالی کردن. هر دومون عرق کرده بودیم و برای همین کیرم لای کون هنگامه خیس میشد و دستم رو که از زیرش رد میکردم دیدم کوسش خیس خیسه .. اون روز تا مامانم از مهمونی بیاد منو هنگامه همش مشغول هم آغوشی بودیم و جالب اینه مرتب از هم لب میگرفتیم . الان چیزی حدوددو سال از اون موقع میگذره . وبدون اینکه والدینمون بدونند بعضی شبا با هم سکس میکنیم مخصوصا وقتی دوتایی مسافرت میریم هیچ شب و روزی رو بدون سکس نمیگذرونیم و هنگامه قول داده اگه قراره بکارتشو از دست بده خودم اینکارو براش بکنم .باور کنید برای اون وقت دارم لحظه شماری میکنم . هرچنددرمالی کوسشم زیاد کردم اما وارد شدن به کوس هنگامه آرزومه .

مامان کوس و جنده من سلام اسم من سامان.18 سالمه .این داستانی که تعریف میکنم ماله 7 ساله پیشه زمانی که من 11 سالم بود .ما یک خانواده 5 نفره هستیم 1 برادر دارم ویک خواهر . مامانه من مثله مامان های دیگران جنیفر لوپز نیست . صورته خوشکلی نداره. اما سینه های بسیار بسیار بزرگی داره .سینه هاش مثله سینه های زنای خارجی داخله فیلم سوپر که سوزن به سینه هاشون میزنن وگندس و خیلی هم سفیدن.اما پایین تنش سبزس کونه خیلی گنده ای داره و همینطور رون های بزرگی که خیلی هم سبزه هستش من اصلا هیچ حسی به مامانم نداشتم و بیشتر تو کفه خواهر 19 سالم بودم یه دختر خیلی خوشکل بود به هیچ پسری هم نگاه نمی کرد و روو بشون نمی داد. من زیاد به فکرش جق میزدم . اندامه زیبایی داشت وخیلی هم سفید بود .و البته دختر پاکی بود خلاصه چند باری میدیدم یه پسره 26 27 ساله دونبالشه خیلی دوست داشت خواهره منو بکنه اینو از دوستم فهمیدم آخه اون پسر .پسر خاله ی دوسته من بود.منم با دوستم خیلی صمیمی بودیم و راحت بگم هم دیگرو میکردیم .یا رو شرت های خواهرم جق میزدیم ———– موضوع مادرم از اونجا شروع شد که خواهرم یه مامانه جندم گفت این پسر همش دونبالمه مامانم رفت دعوا با پسره منم باش رفتم اون پسر <میثم> پسره خوشکلی بود و خیلی هم خوش هیکل بود.بوکسور بودش. مامانم باهاش یکم تند حرف زد اما میثم خیلی چرب زبون بود جوری با مامانم حرف زد که مامانم بحث رو با بگو بخند تموم کرد . چند باری شنیدم که داره با میثم نامی حرف میزنه تا اینکه یبار دیدم مامانم با میثم امد دونبالم مامانم پراید داشت . زیاد شک نکردم .تا اینکه دیدم مامانم هروز با میثم میاد دونبالم مدرسه .فکر میکرد من زیاد حخالبم نیست . هر بار میگفت میثم رو دیدم سره راه سوارش کردم .برسونیمش با هم آخه بابام همش سره کار بود .برادره بزرگم هم دزفول درس میخوند خواهرم هم چون کنکور داشت همش خونه مادر بزرگم که خلوته میرفت که درس بخونه یروز از مدرسه فرار کردم رفتم خونه که دیدم میثم از خونمون اومد بیرون با خنده سواره ماشینش شد و رفت رفتم خونه مامانم حموم بود .از حموم امد بیرون حوله پیچید دوره خودش خوابید رو تخته من, و زنگ زد به میثم و حرفای سکسی میزد . فک میکرد من بچم و نمی فهمم. من داشتم جی تی آ بازی میکردم .به میثم گفت اینکه امروز کردی تو دهنم خیلی ترش بود اما حال کردم . من نگاش کردم. اونم واسه رد گم کنی گفت همون پرتغاله دیگه . منم داشتم میمردم نمیدونستم چکار کنم . زیر چشمی نگاش کردم دیدم داره کسش رو میماله.یدفه گفت دارن زنگ میزنن فعلان خدافظ . گفت برو درو باز کن .رفتم دمه در آقای زمانی بود <همسایه جفتیمون گفت بابات هستش؟؟ گفتم نه .گفت خوبه !!!!!! بعد گفت مامانتو صدا کن .رفتم داخل تو اتاق مامانم لخت وایساده بود جلو آیینه تا منو دید عصبی شد و داد زد برو اونور .گفتم ببخشید حسن آقا <آقای زمانی> دمه در کارت داره همونطور لخت یه چادر سفید کرد سرش رفت دمه در منم از پنجره نگاه کردم صداشون میومد . آقا حسن میگفت بدجور حشریم از اونروز که تو کوچه به سمتم قمبل کردی خندیدی دارم میمیرم .میخوام جرت بدم که دیگه منو حشری نکنی مامانم با ناز گفت وااا حسن جون من پریروز بت دادم مگه من جندم؟؟!!!!!!! چه اغتماد به نفسی داشت جنده Plain Face بعد آقا حسن گفت من این حرفا حالیم نیست مامانم گفت نمیشه سامان خونست نمیشه آقا حسن گفت اون داره بازی میکنه حواسش نیست همین گوشه حیات جرت میدم سریع میرم مامانم با ناز گفت وایسا عزیزم اومد داخل بم گفت آقای حسنی اومده لوله آب رو درست کنه من پیششم کاری نداری با من جیگرم؟؟ گفتم نه منم داشتم میمردم از نارحتی اگه به بابام میگفتم زندگی بهم میریخت واسه همین سکوت کردم مامانم رفت تو حیاط داشتم از پنجره نگاش میکردم گفت حسن جونم بیا سریع این گوشه حیاط آبتو بیارم برم حسن امد چادره مامانمو برداشت گفت وااای چکار میکردی شیطون که لختی؟؟ مامانم گفت لووس نشو حموم بودم .حسن شروع کرد به خوردن مامانم از بالا سینه های بزرگش شروع کرد خوردن به کوسش که نگاه کرد گفت قوربونت برم شروع کرد به خوردن مامانم هم آه میکشید گفت بسه شلوارتو در بیار آقا حسن هم گفت چشم عزیزم کشید پایین مامانم هم شروع کرد به لیس زدن. هی میکرد تو هی در میاورد آقا حسن گفت آههههههههه بسه مامانم گفت آبتو بریز بد برو دیگه آقا حسن گفت کجا برم کستو میخوام مامانم گفت نه وقت نیست الان سامان میاد آقا حسن گفت نه بخواب کفه حیاط مامانم گفت نه کثیف میشم حسن آقا گفت بخواب العان سامان میاداااا مامانمم ترسید زود خوابید حسن آقا هم زود پاها مامانمو گرفن بالا و شروع کرد به تلمبه زدن مامانم دسته خودشو گاز میگرفت که جیق نزنه حسن آقا هم که تو حاله خودش بود که یدفه کیرشو در آورد و گفت برگرد میخوام از عقب بکنمت یکی از خصوصیات مامانم اینه که به هیچ عنوان از کون نمیده . اون کونه گندشو حتی به بابامم نداده آقا حسن شروع کرد به اصرار کردن اما مامانم جوابش منفی بود یهو آقا حسن عصبی شد و پرید رو شکم مامانم کیرشو محکم کرد تو دهنه مامانم و شروع کرد به تلمبه زدن آبشم خالی کرد تو دهنه مامانمو یه بوسش کرد شلوارشو پوشید بعد گفت تا تو باشی دیگه تو خیابون قمبل نکنی به من عرووسک و رفت مامانم هم که دهنش بدجور گاییده شده بود عصبی بود .چادرشو کرد سرش و اومد داخل تا اومد داخل علکی از اتاقم اومدم برون دیدم رنگش زرده و بو گنده آب منی میده گفت میرم حموم. گفتم تازه حموم بودی که گفت میخوام کفه پامو سنگ بکشم زود میام ——————– خلاص بعد از اون ماجرا فهمیدم که مامانم فقط به میثم نمیده یه جنده به تمام معناست یک هفته بعد .من حالم خیلی بد بود تو تب داشتم میسوختم مامانم هم انگار فردا صبحش قرار بوده بیان شافتش بدن .دیگه واسم عادی شده بود کوس دادنه مامانم مامانم خیلی سعی کرد که یکاری کنه من فرداش برم مدرسه اما بابام نذاشت .می گفت حالش خوب نیست .خودم زنگ میزنم مدرسش مرخصی میگیرم مامانم بلا فاصله رفت تو حموم زنگ زد به میثم منم پشت در گوش ایستاده بودم با اون حالم مامانم گفت برنامه فردا خراب شد سامان نمیره مدرسه میثم هم از اون ور دادو بیداد که من میام .خلاصه مامانم مجبور شد به میثم بگه باشه بیا ——- من به بابام گفتم حالم بهتره فردا میرم مدرسه مامانم تو کونش عروسی شد بابام ساعت 5 صبح میرفت سره کار منم 6 30 صبح قبل از اینکه مامانم بیدار شه پا شدم لباس پوشیدم رفتم تو اتافکه بالا که یک مشت آتو آشغال توش بود .مامانم ساعت 7 بیدار شد دید من نیستم فکر کرد خودم رفتم مدرسه سریع لخت شد پنکیک آورد چون کونش و پاهاش سبزه بودن میکشید به خودش که سفید بشه به شرط و کرسته قرمز آورد پوشید دوره رونه راستش یه دور چسبه کاغذیه سفید زد مثل سگ هم آرایش کرد رفت یه لباسه یدست آبی پوشید آستین حلقه ای بود و پایینش هم 3 وجب از کسش پایین تر بود تو آیینه نگاه کرد خیلی خوشحال شد که اینقدرر خوشکل شده گوشیو برداشت سریع زنگ زد به میثم پرسید کجایید پس؟؟ ساعت 9 شد بد خندید و قطع کرد از اون کلمه <<کجایید>> فهمیدم که مامانه جنده من منتظره 2 3 نفره آیفون زنگ خورد مامانم با اشوه گفت کیه/؟ بعد خندید و درو باز کرد من از بالا کامل میدیدم میثم با اون هیکله خفنش امود داخل. پشتشم دوستش که واقعا یه گاوه به تمام معنا بود اومد تو. خیلی گنده بود میثم گفت کجایی خانومی ؟؟ مامانم گفت عشقم بشین العان میام .میثم و دوستش بهزاد نشتن .بعد از چند دقیقه میثم دوباره پرسید خانومی بیا دیگه .بخدا اومدیم خودتو ببینیم .بعدشم دوتایی باهم خندیدن بعد مامانم اومد بیرون واقعا کوس خوشکلی شده بود بعد میثم گفت واااااااااااااااای چه خوشکل کردی جیگرررررررررررررم معرفی میکنم دوستم بهزاااااد .بهزااد اینم نرگس جونمه مامانم از ترس ریده بوود تو خودش وقتی بهزادو دید . چون واقعا گنده بود و کیرشم حتما بزگ بود مامانم گفت میثم جونم چرا دوستتو آوردی؟؟؟ مگه من جندم؟؟؟؟ حالا آقا بهزاد فکر میکنه من کوسم <میخواست وانمود کنه خبر نداره بهزاد قراره بیاد>> میثم هم گفت بهزادم عکستو که دید عاشقت شد همین یدفه .باشه جیگررررم/؟؟ مامانم با ناز گفت باشه همین یبار . بیاید تو اتاق زوووووود منم دویدم رفتم پایین از لا در نگاه کردم مامانم تو بقله میثم بود داشتن لب میگرفتن که میثم به بهزاد اشاره کرد بیا بهزاد هم از پشت چسبید به مامانم .مامانم یدفه برگشت تو بقله بهزاد. بهزاد ترسید.مامانم حولش داد رو تخت افتاد روش شروع کرد لب گرفتن لباسشم از پشت رفته بود بالا و کونه پر از پنکیکش امد بیرون میثم هم هی انگولیش میدادو میگفت تو کوسه منی مگه نه؟؟؟ چند بار سوالشو تکرار کرد مامانم هم میگفت آره جیگرم من فقط ماله تو و این بهزاد جونم خلاصه همونطور لباساشو در آوردن و میمالوندنش مامانم بلند شد ایستاد رووبرو میثم و گفت لباست در بیار میخوام اول کیره تورو بخورم عشقم میثم هم عصبی شد گفت جنده تو اینجا چکاره ای خودت در بیار کونی مامانم ازش لب گرفت گفت عشقم نارحت نشو چشم نشست بعد شلواره میثم رو در آورد گفت جوووووووووووووووووووووووون کییرررررررررررررر آروم کردش تو دهنش آروم آروم داشت لییسسس میزد و هی میگفت جووووووون که یدفه میثم با عصبانیت موهاا مامانمو کشید سرشو محکم آورد سمته کیرش و چند ثانیه نگه داشت مامانم ثرفه کرد .بعد درش آورد گفت میثم تا گفت میثم .میثم محکم زد توو گوشش و گفت جنده اسم منو نیار بگو سرور من بعد دوباره محکم موهااشو کشید .مامانم با بغظ گفت چشم میثم گفت حالا گتو بخور ببینم چی میگی جنده بعد مامانم گفت سریع بکن دیگه سرور من ساعت 11 .1 ساعت دیگه سامان میاد منم که اون پشت داشتم جلق میزدم خلاصه مامانم بلند شد دوباره زانوو زد جلو بهزاد کیرشو تا تههههههه کرد تو دهنش بهد از 5 دقیقه مامانم بلنند کرد بهزاد گذاشتش روو تخت .پاهاشو باز کرد و رفت تو کوسش محکم تلمبه میزد. واقعا کیره کلفتی داشت محکم میکرد تو . مامانم با ناازز داد میزززد آهههههههههههههه آییییی بکن تووووووووووووم .تووو تررررررررررررررررررررر. جررررررررررررررم بده وااااااااااااااااااااااااای درده کیرت بخوره تو سررررررررررررم بعد از 5 6 دقیقه چون میدونست مامانم از کون نمیده کیرشو آورد رو سینه مامانم و آبشو با فشار ریخت رو سینش و صورتش .بعدشم از مامانم تشکر کرد رفت رو تخت دراز کشید حالا نوبته میثم بود .میثم اومد با یه حوله همه آب منی هارو پاک کرد و گفت جنده پاشو جلوم زانو بزن .مامانم چون از میثم ترسیده بود سریع این کارو کرد شروع کرد به ساک زدن .سعی میکرد یجوری بزنه که میثم ازش ایراد نگیره بعد مامانمو خوابوند محکم کرد تو کسش .مامانم جیق ززززد گفت فدای این کیرت بشم محکم تررررررر بزن سروره من میثم گفت داری چکارر مینی جنده/؟؟؟ مامانم گفت دارم به سرورم .میثم جووونم کوسس میدو آیییییییییییی بعد از 3 4 دقیقه در آورد گفت بلند شو : دستتو بزار رو میز کامپیوتر پشتتو کن میخوام از کون بیام تووووت جنده مامانم سینه سپر کرد گفت مگه یادت رفته من از کون نمیدم میثم گفت گوه بخور برگرد مامانم هم با شجاعت و محکم گفت نهههههههههههههه میثم 2 3 تا محکم زد تو گوشش مامانم گریه کرد گفت خواهش میکنم نهه میثم گفت خفه شو برگرد مامانم برگشت .با گریه گفت تورو خدا آررو بکن توووم میثم گفت من میگم چکار کنیم پس خفه مامانم برگشت گفت خواهش میکنم آروم .بعد قمبل کرد .واااای چه کوونیییییییی میثم چنتا کیشیده محکم زد رو فمبلای مامانم .همه پنکیکاش پاک شد و کونش سررخ شد. مامانم هم جییییق میزدو التماس میکرد میثم یکم کرم زززد بعد آروم گذاشت سره سوراخش مامانم هنووز هیچی نشده شروع کرد به ججیق زدن میثم آروم کرد کامل تووش .و خیلی آرو عقب جلو کرد مامانم از درد محکم با دست میزد رو میزز میثم شروع کرد محکم عغب جلو کردن مامانم هم جییق میزد مامانم یدفه گفت درش بیارر دارم میرییینم .میثم درش بیاررررررررررررررررررررر میثم دردت توو جوونم درش بیارر دارم میریننمم الان افتظاح میشه آیی سووختمم میثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثم آییییییییییییییییییییییییی میثم آبشو با فشارر ریخت تو کونه مامانم بعد یدفه درش آورد مامانم هم زررررررررررررررررررررررررررررتتتتتتتتت محکم گوزیید و همه آب منی ریخت رو قالی و میثم و بهزاد شروع کردن به خندیدن مامانم هم افتاد با ناله گفت ببن چی کردین .زندگیم نجسس شد کسافتاااااااا بعد میثم گفت جنده خانوم اون دوختره خوشکلتم یرووز مثله خودت به گاااه میدم بعدشم گذاشتنش روو تخت و رفتن ——————————- 2 هفته بعد هم مامانم با یه راننده تاکسی امد خونه فکر کرد من نیسستم بعد از لاس زدن راننده تاکسیه کرد تو کسه مامانم بهش گفت چندمین بارته کوس میدی که اینقدر گشادی/؟؟؟/ مامانم هم با نازز گفت وااااااااا بهرام مگه من جندم!!!!!!!!!!! فقط 4 بار به شوهرم دادم خلاصه ایشونم آبشو ریخت تو کوسه مادر ما و رفت

اولین سکس همسرم با میلادباسلامشغلم راننده آژانس بود ونزدیک خوابگاهای دانشجویی دفتر داشتیم به خاطر اینکه من فارغ التحصیل از دانشگاه بودم و جوون هم بودم اکثر بچه ها (مسافرها) میون خوبی با من داشتند این وسط یکی بود به اسم میلاد که رابطه ی ما به حدی صمیمانه شد که با هم رفت وآمد پیدا کردیم در آن زمان حدودا 5سال پیش من 28 و خانمم 24 سال داشت خانمم زنی بود بسیار خوشگل و خوش هیکل ضمنا میلاد هم 20 سال داشت و بسیار خوشگل بود و بسیار نجیب، رفت و آمد ما به قدری زیاد شد که میلاد بعضی شبها منزل ما میخوابید میلاد خیلی به کامپیوتر وارد بود از همین رو من و وادار کرد که برای نسیم (خانمم ) یه کامپیوتر بخرم ما اصلا به فضای اینترنت آشنایی نداشتیم به همین دلیل میلاد هر چند شب یک بار پیش ما میومد وبه نسیم چیزهایی یاد میداد بیشتر چت میکردن و ازاین حرفا من هم بخاطر خستگی زودتر از اونا میرفتم و میخوابیدم توی این مدت به میلاد ایمان آورده بودم حدود 6 ماه از دوستی صمیمانه ما میگذشت که احساس کردم نسیم یه جورایی تو کف میلاد مونده چون اوایل خیلی سنگین با حجاب بدون آرایش بود ولی کم کم آرایش غلیظ بدون روسری شلوارهای کوتاه تاپهای آستین بلند ولی چسبون ، شب ماجرا بعد از شام رفتیم پای کامپیوتر بعد از یک ساعت من خسته شدم و به بچه ها گفتم من دارم میرم بخوابم و به اون یکی اتاق خواب رفتم ساعت حدود 2 بود که احساس کردم درب اتاق خواب بسته شد ناخودآگاه شهوت منو گرفت چون چند شب پیش داستان سکس پارتی محمودو خونده بودم و یه دفعه به سرم زد که شاید این دوتا میخوان با هم سکس کنن تابستون بود وما بخاطر اینکه کولر نداشتیم تمام در و پنجره ها رو باز گذاشته بودیم اتاقی که من خوابیده بودم یه درب داشت به حیاط خلوت اون اتاق خواب پنجره داشت به حیاط خلوت من بلند شدم و خیلی آروم رفتم تو حیاط خلوت چون نور اتاق زیاد بود واونجا تاریک مطمئن بودم منو نمی بینن ولی باز هم احتیاط می کردم. دیدم که میلادو نسیم نشستن و دارن پاستور بازی میکنن نسیم یه دامن پاش بود که خیلی رفته بود بالا ولی بی اعتنا نشسته بود من از همین صحنه کیرم راست شد یه 20 دقیقه ای وایستادم که نسیم بلند شد و بدون مقدمه و به بهانه گرمی هوا دامن و پیرهنشو درآورد البته زیر یه رکابی و شلوارک داشت که بخاطر اینکه سوتین و شورت نداشت حسابی بهش چسبیده بودن احساس کردم میلاد خیلی معزب شده چون حسابی عرق کرده بود و اصلا نگاه نمیکرد منم که کیرم حسابی راست کرده بود منتظر موندم، نسیم حاکم شد و میلاد باید دست میداد نسیم دراز کشیده بود، دستش رفت سمت شلوارکش و خیلی آروم و بی سرو صدا کشیدش پایین عجب کسی درست کرده بود حسابی بهش رسیده بود من که تابحال اصلا دقت نکرده بودم حسابی شهوتی شدم کیرم داشت از تو پوستش میزد بیرون انقدر شهوتم بالا زده بود که یادم رفت اونی که داره این کارا رو میکنه زنه منه بگذریم کسش حسابی پفی شده بود سفید و بی مو میلاد که ظاهرا از این حرکت نسیم ناراحت شده بود طوری خودشو جابجا کرد که چیزی نبینه نسیم هی بین بازی کسشو میخارید و یواش میگفت واموندنی رو تیغ زدم میخاره میلاد بی توجه بازی میکرد دست تموم شد نسیم سرش به سمت کیر میلاد که معلوم بود حسابی راست شده برد ولی میلاد خودشو جمع وجور کرد وگفت خواهش میکنم نکن زشته شوهرت اون اتاقه اگه بفهمه آبرومون میره نسیم بی توجه به حرف میلاد با کمک پاهاش شلوارکش و درآورد و پای چپشو از روی سر میلاد رد کرد طوری که میلاد وسط پاهای نسیم بود کسش حسابی خیس شده بود میلادو به زور خوابوند رو خودش میلاد که کیرش حسابی راست شده بود چشماشو بسته بود وهیچ کاری نمیکرد نسیم میلاد و محکم گرفته بود و خودشو میمالید به میلاد ، میلاد مقاومت کرد و از روی نسیم خودشو کشید پایین نسیم بلند شد تاپش رو هم درآورد با دوتاانگشتاش چوچولاشو به هم چسبون کسش حسابی خیس شده بود منم دستمو کرده بودم تو شلوارم وداشتم جلق میزدم میلاد دستشو گذاشته بود روی سرش و چشماشو بسته بود ولی کیرش همچنان محکم بود نسیم رفت بالی سرش کسشو مالید به لبهای میلاد اونم سرشو برگردون صورت میلاد از آب کس نسیم خیس شده بود تمام قد دراز کشید رومیلاد و شروع کرد بازبونش آب کسشو که به صورت میلاد مالونده بود لیس میزد میلاد به زور انداختش پایین بهش گفت زشته زن حسابی چیکار میکنی من با شوهر دوستم ولی نسیم که حسابی شهوتی شده بود گوشش بدهکار نبود به یک حرکت تی شرت میلادو درآورد وسر سینه هاشو لیس زد میلاد دیگه حرکتی نمیکرد ظاهرا تسلیم شده بود نسیم شلوار راحتی و شورت میلاد رو هم درآورد کیرش یه دفعه زد بیرون راست راست نسیم با دست راستش کیر میلاد و گرفت وشروع کرد آروم آروم خوردن من داشتم میترکیدم نزدیک بود آبم بیاد ولی نذاشتم میخواستم ببینم آخرش چی میشه نسیم دراز کشید و میلاد که دیگه از خودش اختیاری نداشت رو کشید رو خودش میلاد تمام قد روی نسیم دراز کشیده بود چشماش بسته بود ولی کم وبیش کیرشو به کس نسیم میمالوند نسیم صورت میلادو گرفت و آروم بهش گفت چشماتو باز کن کارت دارم میلاد چشماش باز کرد نسیم بهش گفت بزار تو کسم میلاد گفت نه همین طوری خوبه نسیم گفت خواهش میکنم دوست دارم میلاد گفت نه اصرار نکن نسیم با زانوی سمت راستش میلادو یه کم بلند کرد کیرشو گرفت گذاشت دم کسش با یه حرکت تموم کیر میلادو کشید تو یه دفعه نسیم آه بلندی کشید که میلاد و مجبور کرد جلوی دهنشو بگیره میلاد بهش گفت یواش الان بیدار میشه نسیم گفت بکن جرم بده دوست دارم میلاد شروع کرد به تلمبه زدن یواش یواش نسیم خودشو هی تکون میداد و کسشو بالا پایین میکرد آبم داشت میومد کیرمو درآوردم وآبمو ریختم رو دیوار حیاط خلوت بی حال شده بودم ولی دوست داشتم بازم ببینم ولی آب میلاد هم زود آومد کیرش و درآورد و یه عالمه آب ریخت رو کس نسیم وسریع از روی نسیم رفت پایین نسیم هم شروع کرد کسشو مالیدن میلاد داشت سریع لباس میپوشید نسیم بی خیال داشت کسشو میمالید داشت آبش میومد من دیگه نباید اونجا میموندم سریع رفتم تو اتاق و دراز کشیدم در باز شد و میلاد رفت دستشویی و بعد اومد تو اتاق پیش من یه بالش انداخت رو زمین و خوابید ساعت 5 صبح شده بود من هم خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم میلاد نیست ساعت 10 بود رفتم اون اتاق دیدم نسیم رو تخت خوابیده بهش گفتم میلاد رفته گفت فکر کنم صبح زود رفت . این اولین سکس زنم بود که من دیدم که هیچ وقت یادم نمیره البته باز هم اتفاق افتاد اگه خوب نوشته بودم و دوست داشتین باز هم براتون مینویسم.

عمه جونیادمه از بچگی خیلی خونه عمم میرفتم مثلا برای بازی با پسر عمم . همیشه اوقات تعطیلی من تو خونه عمم میگذشت .همین طور من بزرگتر میشدم و نشانه هایی از سکس خواهی و تمایل به جنس مقابل در من شعله ور می شد . بی اختیاربه پاهای لخت عمم نگاه میکردم یا به پستونهای درشتش خیره میشدم .خودش هم میفهمید اما به روی خودش نمیآورد و میگذاشت من لذت نگاه کردن به اون بدن بلوری رو ببرم .اون موقع نمیدونستم چرا به سن بزرگتر از خودم علاقه داشتم و از هم سن وسالهای خودم زیاد خوشم نمی اومد .بعدا فهمیدم که اینم یکی از شکلهای علایق سکسی در وجود آدم هست . اینو بگم که من اون موقع ها خیلی کم رو بودم ومی ترسیدم یک موقع کسی بویی ببره که من به عمم علاقه دارم . به هم دلیل اصلا روم نمیشد که به عمه جونم بگم که خیلی دوستش دارم …..به همین خاطر سعی میکردم جوری که اون نفهمه ازش لذت ببرم . مثلا وقتی می رفت حموم من هم می رفتم از سوراخ کلید بدن طلایی شو نگاه میکردم و اون پشت اینقدر با خودم ور میرفتم تا ابم با فشاری وصف ناشدنی به در حموم میپاشید . خیلی قشنگ با خودش بازی میکرد . یه جوری که انگار میدونست من دارم نگاش میکنم و میخواست منو از شدت حشری بودن دیوونه کنه . پستونهاشوصابونی میکرد و هی باهاشون بازی میکرد مخصوصا با نوک قهوه ایش که من هروقت میدیدم میخواستم از هوش برم بعضی وقتها هم که کونش رو میدیم میخواستم در حموم رو باز کنم و خودم رو بندازم تو بغلش ….. اما باز همون ترس قدیمی سراغم می اومد که نکنه به کسی بگه یا مسخرم کنه چون من کوچکتر از اون بودم . ما تقریبا 12 سال با هم اختلاف سن داشتیم . اما با اونکه یک بچه هم داشت اما خیلی جوون نشون میداد و بیشتر از اون سکسی .یکدونه چین و چروک هم روی بدنش نداشت و همین منو دیوونه تر میکرد . وقتهاییکه تنها تو خونه بودم که سریع میرفتم سر کشوی شرت و کرست های این حوری زیبا و اونها رو حسابی بو میکردم و با زبون اون قسمتهایی که با پوست قشنگش تماس داشت رو می لیسیدم و به کیرم می مالیدم و وقتی آبم می اومد یکی دو قطرشو به این لباسهایی که بعدا با بدن اون تماس داشته می ریختم تا شایدحداقل از این طریق خودم رو به بدن اون رسونده باشم….خیلی از عمم خوشم می آد بخشی برای سکسی بودن اون هست اما فقط سکسی بودن برام مهم نبوده و نیست. همیشه از بحث با اون لذت می برم اخه خیلی هم باسواد هست . دانشجوی دکترای رشته معماری هست …من هم مهندسی مکانیک میخوانم . اما همیشه چون از من بیشتر و بالاتر بود دوست داشتم با اون مصاحبت داشته باشم .هر موقع که فیلم سکسی میدیدم یا اینکه هوس وجودم رو فرا میگرفت به فکراون بودم . این جریانات ادامه داشت تا اینکه یک روز پنچ شنبه با هم رفته بودیم میدان انقلاب تا چند تا کتاب بخریم . تو ماشین که داشتیم بر می گشتیم داشبرد رو باز کردم و یک نوار ایگلز گذاشتم. آهنگ هتل کلیفرنیا بود. با اونکه ابری جلوی خورشید رو گرفته بود و هوا کمی تاریک روشن شده بود اماهوا یه جورهایی گرم بود. از فرط گرما صندلی رو دادم پایین تا با باد کولربیشتر خنک شم . چشمام هم نیمه باز گذاشتم . عمم داشت رانندگی می کرد و منهم نگاش میکردم . بدن خوش تراش عمم رو با نگاهی سرشار از احساس نگاه میکردم و “هتل کنیفرنیا ” هم چقدر حس منو قویتر می کرد . چند لحظه چشمام رو روی هم گذاشتم و وقتی چشمام رو باز کردم دیدم عمم هم داره به من نگاه میکنه . خیلی خوشم اومد . چشمام رو بستم که بازم نگام کنه و از گرمای نگاهی که داره وجودم رو گرم کنه وقتی رسیدیم خونه من کتابها رو زودتربرداشتم و رفتم تو خونه تا عمه جونم ماشین رو پارک کنه . یکسر رفتم سراغ دستشویی تا دست و صورتم رو بشورم . وقتی اومدم بیرون دیدم عمم رفته دوش بگیره لباسهاشو همون دم در حموم درآورده بود وقتی کارش تموم شد منو صدا کرد وگفت نیما جان برو برام شرت و کرست و یکدونه حوله بیار….در پوست خودم نمی گنجیدم …. میدونستم کجا هستن اما وقتی میخواستم شرتو کرست رو بردارم گفتم عمه جون کدومشونو بیارم ؟ اونم جواب داد: “هر کدوم که قشنگتره و به من مییاد . به سلیقه خودت” …..از این جوابش خیلی حال کردم . منم که شرت و کرست ست سبز که شورتش تور داشت رو آوردم و بهش دادم وقتی میخواستم بدم بهش باز همون یک نگاه بهم کرد و منم بهش خیره شدم وای که چشمهایی داره .فقط صدای در حموم که وقتی بست منو از اون حالت خیره بودن درآورد . رفتم کنترل سی دی پلیر رو برداشتم و همین جوری یک سی دی رو انتخاب کردم اتفاقا “سمفونی نه بتهوون” بود . میدونستم که اونم مثل من اهنگ کلاسیک دوستداره اما اینو تا حالا ندیده بودم تو خونشون .مثل اینکه تازه خریده بود.اهنگ رو گذاشتم و رفتم نشستم گوشه یک کاناپه بزرگ و به آهنگ داشتم گوش میکردم که …..چیزی که میدیدم قابل هضم نبود …یعنی واقعا خودش بود که با همون ست سبزرنگ داره خرامان میآید طرف من …چیز دیگه ای تنش نبود به به جز اون شرتو کرست …دیگه چیزی متوجه نمیشدم ….حتی صدای آهنگ خیلی کم رنگ شده بود برام اومد و بغلم نسشت ….نمیدونستم باید چیکار میکردم .خودش هم این موضوع رو فهمیده بود سرش رو گذاشت رو پاهام و دراز کشید رو کاناپه . اصلاباورم نمیشد اما به خودم گفتم حالا باید نشون بدی که چقدر این پری زیبا رو دوست داری . به پهلو خوابیده بود . و دستش اولین نقطه این نقشه زیبا بودکه من دستم بهش میرسید . با نوک ناخن هام اروم روی پوست بازوش می کشیدم یعنی آروم آروم داشتم این نقشه زیبایی رو کشف می کردم . دامنه این حرکترو بیشتر کردم و تا نزدیکهای کونش این خطهای موازی رو میکشیدم و از کمرشدوباره بالا میاومدم . بعد آروم سرش رو از روی پام بلند کردم و گذاشتم روی یک بالشت که اونجا بغل دستم بود . خودم پاشدم و نشستم پایین کاناپه وهمه بدن بلوریشو یک بار دیگه نکاه کردم . لبم رو نزدیک صورتش کردم .میخواستم ذره ذره وجودش رو بو کنم و ببوسم . وااای که چه گرمایی داشتبدنش . وقتی داشتم به لبهاش رسیدم اونهم شروع کرد به بوسیدن من . چقدروارد بود تو لب گرفتن و لب دادن . دیگه نمیخواستم اون لب زیبا رو ول کنم وبرم پایین تر تا چند دقیقه متوالی همینجوری لبهاشو می لیسیدم و می بوسیدم .یهواز بالای کاناپه خودشو انداخت تو بغل من و من هم ولو شدم رو زمین.درحالی که زیرش قرار داشتم دو تا دستم رو دور کمرش حلقه کردم و بازم همدیگه رو می بوسیدیم و هی پیچ و تاب میخوردیم بعد از مدتی با ستون کردن دستام تونستم در حالیکه عمه جووووووووونم رو تو بغلم داشتم از روی زمین پاشم وبا اون سمفونی که حالا حالت شبهه ریتمیک پیدا کرده بود مثل حرفه ایهای رقص باله با هم برقصیم.همین جوری شلوارک و پیرهنم رو درآوردم تا بدنهامون بیشترو بیشتر به هم نزدیک شن. در همون حالت دوباره گذاشتمش روی کاناپه ودوباره خودم نشستم پایین کاناپه اما اینبار نشسته بود . دوباره ازلبهاش شروع کردم و آروم آروم اومدم پایین تر . پوست زیبای گردن رو حسابیمی بوسیدم و لیس می زدم . آروم آروم داشتم به خط وسط سینش می رسیدم وقتیبرای اولین بار زبونم رو به وسط اون درز خوشگله وسط سینش کشیدم یه آه کوچولو کشید که این خیلی خوشحالم کرد . کرستش رو آروم باز کردم اما بادستام نگرش داشتم و آروم اروم همینجوری که با زبونم به پایین تر میرفتم کرستش هم پایین می آوردم تا اینکه به همون نوک زیبای پستونهاش رسیدم که درتموم عمرم آرزوی میک زدن و خوردن این نوکهای قهوه ای خوشگل رو داشتم .همین جوری داشتم میرفتم پایین تر . تو تموم این مدت اون منو نگاه میکرد و همین اعتماد به نفسی بی نظیر به من می داد …..داشتم ناف و شکمش رو می لیسیدم که یهو یه چیزی که تو یک فیلم سکسی دیده بودم یادم اومد ….تو اون فیلم مرده یک شیشه مشروب آورد و ریخت رو رویتن زنه و همشو میک زد … دیشب دیدم که علی (شوهر عمه جونم که چون خیلی باهم صمیمی بودیم با اسم همدیگه رو صدا میکردیم) چند بطری “وایت هرس” خریده بود … رفتم سریع یکی شو آوردم و باز کردم و ریختم روی تن “شیرینم”….!وای که چقدر اون مشروب که با بوی تن عمه جونم قاطی شده بود خوشمزه بود …..الان هم که یادم می آید حشری میشم … خلاصه چند بار این حرکت جذاب رو انجام دادم . رفتم پایین تر . هنوز خودم هم باورم نمیشد دارم به کس عمم نزدیک میشم اما گرمای کس زیباش نوید اینو بهم میداد که دارم نزدیک میشم….آروم با کمک دستام و زبونم شرتش رو پایین میآوردم و تو همین حالت اون قسمتهایی که از زیر شرت بیرون می اومدند رو میلیسیدم و می بوسیدم . وقتی شرتش رو حسابی آوردم پایین دو تا پاهاشو به هم چسبود و برد تو هوا منم بادستام اونها رو نگه داشتم …….واااااااااااااااااااااااااای چی میدیدم … یک کس زیبا که لبهای اون به هم چسبیده بودند. در همون حالت شرتش رو کامل از پاش درآوردم .اومدم بخورم کسشو که پاهاشو باز کرد وگذاشت و هر کدوم رو روی یک شونه هام قرار داد . اینجوری برای من که پایین نشسته بودم سرم نزدیکتر میشد به کس خوشگلش . منم سعی کردم هر چی که یادگرفته بودم برای لذت بردن عمه جونم پیاده کنم . دوست داشتم قبل از من اون لذت ببره . زبونم روآروم و با تامل روی همه قسمت های کس “عسلم”…..!وقتی زبونم رو به چوچوله اون نزدیک میکردم زیر لب می گفت : نیما جون بخورهمشو و این حرف بیشتر آتیش میزد به جونم و هوسم رو برای خوردن کسش بیشتر میکرد .وقتی زبونم رو عمودی رو اون شکاف صورتی می کشیدم یک حرکت موزون به خودش میداد که خیلی خوشم می اومد . یهو در یکی از همین حرکتها یک آههههههههههههکشید و بعد آروم شد فهمیدم که ارضا شده اما ول نکردم و بازم شروع کردم به خوردن اون” قسمتهای طلایی “….بعد از مدتی یهو از جا پاشد و گفت که حالا تو بشین … من هم اطاعت کردم … اون از من حشری تر بود . سریع شرتم رو کشید پایین و برام جق زد .آخ که چقدر حرفه ای بود . خودم هم بلد نبودم اینقدر خوب برای خودم جق بزنم . بعد از مدتی کیرم رو کرد تو دهنش و سریع دراورد و گفت چقدر خوشمزس ودوباره تا نصفه کرد تو دهنش . اصلا فکر نمی کردم اینقدر حرفه ای باشه حسابی کیرم رو خورد و منم خیلی حال میکردم چون در همون حال داشتم به چشماش که هوس ازشون می بارید نیگا میکردم .کیرم حسابی شق شق شده بود که دیدم در یک حرکت کیرم توی اون شکاف صورتی خوشگل قرار داره و عمم داره بالا پایین میره و هی آه آه میکرد و اه اه منم در آورد . اینقدر حشری بود که نمیدونست چی داره میگه …منم باورم نمیشدعمه جونم اصلا اینجور حرفها رو بلد باشه اما از قرار معلوم اون حرفه ای تراز من بود . منم سعی میکردم با همون حرکتهای خوشگلش خودم رو به بالا پرتاب کنم تا کیرم به ته ته کسش بخوره تو همون حال هم پستونهای قشنگش( که من میمیرم برای اون پستونها) رو خوردم . حسابی هم خوردم من که بعد از هفت سال به این عسل رسیده بودم دوست نداشتم به این زودیها سفره بزممون تموم بشه برای همین با دستام کمرش رو گرفتم و دوباره خوابوندمش روی کاناپه و شروع کردم به لیسیدن دوباره از بالا به پایین همه جونمممممممممممممممممم !چقدر این بار دومیه حال می داد مخصوصا چوچوله و کسش که خیلی خوشمزه تر شده بودند اینبار زبونم راحتتر می تونست راه کسش رو باز کنه . اینقدر چوچولهاش رو لیس زدم تا دوباره به اوج هوس رسید و این منو خوشحال کرد که تونستم بازم ارضاش کنم اما اون هر بار بیشتر حشری میشد و هوسش برای فروکردن کیرم رو تو خودش افزایش مییافت .اینبار دو تا پاهاشو گذاشت زمین و حالتی چهار دست و پا به خودش گرفت .چقدر منظره از پشت کسش زیبا و خواستنی بود . کیرم رو آروم کشیدم روی کوسش . چه آهی میکشید بعد کیرم رو آروم کردم تو کسش و در طی زمان حرکاتم رو تندتر کردم اون همحرکاتی رو به عقب داشت که خیلی بهم حال می داد و اینو میفهمیدم که اونم داره لذت می بره .دیگه کم کم داشتم حرکت سیل وار آب کیرم رو تو بدنم احساس می کردم . خواستم کیرم رو بکشم بیرون که نگذاشت و گفت: نه ..میخوام آب وجودتو تو خودم احساس کنم عزیزم …این حرفش رو من حسابی تاثیر گذاشت و خودم رو با فشاری بیشتربه این تیکه جواهر فشار دادم . بله آبم اومد اونم تو کس طلایی عمم …….برگردوندمش و این بار محکمتر از همیشه خودمو بهش چسبوندم و دوباره شروع کردم به لب گرفتن و دادن به عمه عزیزم ….بعد دوتایی همونجوری که لب دادنهامون ادامه داشت نشستیم روی همون کاناپه بزرگ و هم دیگه رو بغل کردیم .دیدم کنترل سی دی پلیر رو میتونم بردارم. چون آهنگه تموم شده بود خواستماهنگ رو عوض کنم. سی دی بعدی اهنگ “باران عشق” بود که چقدر به حال و وضع من می خورد. همون جوری به هم تیکه داده بودیم و داشتیم این آهنگ زیبا روگوش می کردیم و لبهای همدیگه رو غرق بوسه میکردیم ……….. باز هم همونچشمها و همون نگاه ……….هوا روشن تر شده بود

بابام و شیر داغعادتم این بود که هر شب قبل از خواب یه لیوان شیر سرد بخورم. بهم آرامش میداد. بعد از اینکه نامزدیم با کامران بهم خورد خیلی از نظر روحی داغون شدم. به خصوص که کامران بی شرف تو همون دوران حسابی از من سو استفاده کرد و با وعده و وعید هاش تونست منو راضی کنه که باهاش بخوابم. در نتیجه بکارتمو ازم گرفت. حالا من یه دختر بیست و سه ساله ام که یه نامزدی ناموفق رو پشت سر گذاشتم و پرده بکارتم رو از دست دادم و نمیدونم چیکار کنم. تنها چیزی که میتونست منو یه کم آروم کنه کارم بود. که به خاطر زیاد بودنش بخش زیادیش رو میاوردم خونه. و اونجا به خیلی از پرونده ها رسیدگی میکردم. اون شب هم مثل همیشه پدرم لیوان شیر رو برام آورد و گفت “بخور دخترم. خوب بخوابی. منم دارم میرم بخوابم. زیاد خودتو خسته نکن و انقدر پشت میز چشاتو درنیار!.” منم یه سری تکون دادم و تشکر کردم. لیوان شیر رو گذاشتم کنار یکی از پرونده ها و به کارهام ادامه دادم. بعد از نزدیک به نیم ساعت حس کردم سرم یه کمی درد میکنه و خیلی خوابم گرفته. این بود که دیگه بی خیال شیر شدم و لیوان رو بردم گذاشتم تو یخچال و برگشتم تو اطاقم که بخوابم. چراغو خاموش کردم و رفتم زیر لحاف. بعد از چند دقیقه اینور و اونور شدن دیدم هیچ جوری خوابم نمیبره. ولی چشامو بسته نگه داشتم تا بتونم یه کمی استراحت کنم. تو همین حالت بودم که صدای در شنیدم. ترس برم داشته بود. یه کمی گوش تیز کردم و دیدم صدای پا هم میاد. بعد از چند ثانیه در اطاقم باز شد. داشتم سکته میکردم ولی صدام درنمیومد. فکرکردم دزده یا… چه میدونم؟. در بسته شد و یه کسی اومد نزدیک تخت من. از ترس مونده بودم چیکار کنم. بعد از چند لحظه حس کردم این طرف کسی نیست جز بابام. چون بوی ادوکلنش رو از ده فرسخی میتونستم تشخیص بدم. کنجکاو بودم بدونم بابام تو اطاق من چه کاری داره. که حس کردم لحافم داره میره کنار و بعد از چند لحظه تن بابام رو پشت تن خودم حس کردم. باورم نمیشد که بابا اومده باشه رو تخت من و کنار من و دراز کشیده باشه. مونده بودم عکس العملی از خودم نشون بدم یا نه که حس کردم دست بابام رفت سمت شلوارم. شلوارم رو کشید پایین. جوری که کونم لخت شده بود. یه لحظه سردم شد. ولی باز هم چیزی نگفتم و خودمو خواب نشون دادم و وانمود کردم که چیزی نفهمیدم. ولی اون موقع بود که متوجه شدم که بابام میخواد تو خواب ترتیب منو بده. یهو یاد اون شبایی افتادم که بیش از حد خوابم میگرفت و عین جنازه میفتادم رو تخت و صبح با سردرد از خواب بیدار می شدم و تا آخر روز حسابی کسل بودم. حالا میفهمم چرا. اون شبا بابام تو اون لیوان شیر دارویی میریخت که من تو خواب سنگینی باشم و اون بتونه حسابی با من حال کنه. اینو که فهمیدم میخواستم برگردم و بزنم تو صورتش که حس کردم یه چیز داغ لای پامه. انقدر لذت بخش بود که بی خیال برگشتن شدم و ترجیح دادم همچنان خودمو به خواب بزنم ببینم چی میشه. عجب کیری داره بابام. فکرشو نمیکردم مامانم انقدر خوش به حالش بشه. یه کیر کلفت و دراز که لای پای منو حسابی داغ کرده بود و آب به کسم آورده بود. بابام یه کم با لای پام حال کرد و بعدش همون حالت شورتمو از پام درآورد. بعدش هم آروم آروم کیرش رو گذاشت دم کسم و یواش فشار داد تو. اینجا بود که فهمیدم که بابام از جریان سکس منو کامران با خبر بوده وگرنه دختر باکره ش رو نمیکرد.! وقتی کیر بابام رو تو کسم حس کردم میخواستم از اوج لذت جیغ بزنم. ولی خودمو کنترل کردم تا بابام نفهمه. اونم شروع کرد به عقب جلو کردن و بعد از یه مدت کوتاهی کیرشو درآورد. فکر کردم آبش اومده. ولی بعد از چند ثانیه دوباره گذاشتش لای پام. این بار حس کردم که روش کاندومه و با این حساب مطمئن بودم که حامله نمیشم. وقتی دوباره بابام کیرشو گذاشت دم کسم داشتم دیوونه میشدم. مدتها بود که سکس نداشتم و خیلی دلم میخواست یه کیر کلفت درست و حسابی بره تو کسم. که بابام حسابی این خلا رو برام پر کرد و کیر کلفت و درازش رو به من داد. کیر بابام همینطور میرفت تو و میومد بیرون و با هر فشارش من تا آسمون میرفتم و برمیگشتم و لذت میبردم. تو همین کیف و حال بودم که دیدم انگار کیرش داره بزرگتر میشه!!!!. و سرعت کارش هم بیشتر شد و فهمیدم که داره میاد. انقدر محکم به کسم میزد که به زور خودمو کنترل کردم تا صدام در نیاد. بابام بعد از اینکه ارضا شد یه کمی کیرشو تو کسم نگه داشت و بعد از چند لحظه آروم کشیدش بیرون. و خودش هم از رو تخت رفت پایین و شروع کرد به درآوردن کاندوم. من تو همون حال آروم برگشتم تا برای یه بار هم که شده این کیر خوشگل رو ببینم. و بدونم کیری که انقدر اون شب بهم حال داد چه شکلی بود.! اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود. فکر نمیکردم سکس باپدرم میتونه انقدر لذت بخش باشه. ولی بود وهست! هنوز هم گاه گداری بابام شبا میاد و ترتیب منو میده. منم نیازی به خوردن شیر برای آرامش اعصابم ندارم. چون میترسم که اگر شیر بخورم از کیر چیزی نفهمم

اولین سکسم با خاله جونم سلام من مهدی هستم ساکن کرج 25 سالمه حدودا 185 قد دارم و والیبالیست هم هستم داستانی که میخونین مربوط به 3 سال پیشه موقعی که خونوادم رفته بودن مسافرت طرفای ارومیه و آذربایجان اما من چون ترم تابستون چند تا درس برداشته بودم و بنابراین نتونستم باهاشون برم. این خاله که میخوام قضیه خودم و اونو براتون بگم اسمش مائده است الان حدودا 30 سال داره شوهرش حسابدار یه شرکت خصوصیه و خونشون دوتا محله با ما فاصله داره. خیلی خوشگل و خوش اندامه و کلا جلوی ما راحته مثلا یه بار یادمه اومده بودن خونه ما واسه جشن نامزدی داداشم. اومد تو اتاق من لباسش و عوض کنه من خواستم برم بیرون اما گفت عیبی نداره تو هم پسر خودمی و همونجا لباسشو جلوی من درآورد و عوض کرد.اون روز یه شورت و سوتین قرمز پوشیده بود که حسابی به پوست سفیدش میومد. یه نگاهی بهش کردم و گفتم خاله با این سوتین خوشگل شدیا. سرخ شد و گفت پررو نشو دیگه منم خندیدم و با کامپیوترم مشغول شدم. حالا اصل قضیه: دو سه روز بود خونواده رفته بودن مسافرت . صبح پاشدم رفتم یه چرخی تو خیابون زدم و واسه ناهار یه کم خرت و پرت خریدم داشتم برمیگشتم که خالم زنگ زد به گوشیم و گفت داره میاد اونجا چون تو خونه تنهایی حوصلش سررفته بود. اون موقع هنوز خدا بهش بچه نداده بود و شوهرش که سرکار میرفت تنها بود تو خونه. بعد از نیم ساعت خالم اومد خونمون. من که داشتم با پی سی ور میرفتم اونم داشت ناهار درست میکرد. اون روز خالم یه تاپ صورتی پوشیده بود که حسابی جذب بدنش بود و سینه هاش قلنبه خودنمایی میکرد با یه شلوار لی که اصلا انگار سفارشی دوخته بودن براش چون کاملا مناسب و اندازه پاها و باسنش بود ناهار و خوردیم و خالم رفت تو اتاق مامان و بابا رو تخت دراز کشید و منم بعداز کمی چرخیدن تو نت رفتم پیشش رو تخت دراز شدم. خالم گفت یه فیلم بذار تماشا کنیم از همینجا که داز کشیدیم. چون تو اتاق مامان و بابا یه تلویزیون و وی سی دی دارن. رفتم کنترل و برداشتم و سی دی و تلویزیون وروشن کردم دیدم یه سی دی داخل وی سی دی هست اسمش به انگلیسی بود. همونو گذاشتم که ببینم چه فیلمی هست. فیلم که شروع شد دیدم ای وای یه فیلم پورنو هست که حتما مامان و بابا شبایی که شیطونی میکردن اونو میدیدن و یادشون رفته برش دارن از توی وی سی دی. هول شدم سی دی رو خاموش کردم که خالم گفت. مامان و بابات هم از این چیزا میبینن شیطونا! بعد اصرار کرد که بذار تماشا کنیم. من گفتم نه اومد کنترل و ازم گرفت گفت برو کنار. سی دی رو روشن کرد. من رفتم بیرون از اتاق اما همش ذهنم درگیر این اتفاق ناخواسته بود. 10 دقیقه گذشت خالم صدام زد یه کم میوه یا چایی براش ببرم. منم سبد میوه رو برداشتم و رفتم سمت اتاق که از صدای آه و ناله زن و مردای فیلم داغ شدم و کیرم یه کم بلند شد. رفتم تو اتاق دیدم ای وای خالم لخت با یه شورت سفید افتاده رو تخت و داره از روی شورت با خودش ور میره. حسابی سرخ شدم. خالم گفت بیا خجالت نکش. میوه رو گذاشتم رو تخت و خواستم برم بیرون که خالم دستم و گرفت و گفت همینجا بمون. باهات کاردارم. عرق کرده بودم. خودم که خالمو تو اون حالت دیدم یه کم حشری شدم. نشست بغلم و دستش و از پشت انداخت دور گردنم. سینه هاش و چسبونده بود به پشتم سینه هاش باد کرده بود و حسابی بدنش داغ بود. بهم گفت از خاله پذیرایی کن. گفتم چی؟ یه هو دست انداخت و تی شرتم و گرفت و گفت بیا یه سکس اساسی بکنیم. سرخ شدم گفتم ولی من خجالت میکشم با تو اینکارو کنم. گفت خجالت نداره فقط خودمونیم. گفت حسابی خرابم نذار شهوتم بخوابه که دپرس بشم. منم دیدم انگار چاره ای نیست و خلاصه توفیق اجباریه! هرچند خودمم بدم نمیومد یه سکسی باهاش داشته باشم! لباسم و دراوردم و با شورت نشستم پیشش که گفت اونم در یبار منم که حالا پررو شده بودم گفتم اول شورت خودت و درمیارم بعد تو شورت منو دربیار. دست انداختم پشت شورتشو آروم کشیدمش پایین و اونم پاهاشو باز کرد و شورتش و کامل درآوردم. وای حالا خالم لخت مادرزاد جلوم بود. با اون سینه های خوشگل و کوسش که هنوز هیچ کوسی به قشنگی اون ندیدم. اونم شورتمو در آورد. با کیرم ور رفت. بعد گفت برات ساک بزنم منم گفتم چرا که نه. اونم کارشو با استادی تمام شروع کرد بعد از دو سه دقیقه گفت بیا منو بمال و کوسمو لیس بزن منم گفت م چشم. به پشت خوابید و منم از لب و گردنش شروع کردم به لبیسیدن و به سینه هاش که رسیدم حسابی مالوندمش و خوردمشون. حسابی لپاش گل انداخته بود. رفتم سراغ لای پاش و حسابی لیسیدم براش و زبونم و میکردم توش. دیگه هم اون دیوونه شده بود هم من. گفتم خاله شروع کنم؟ گفت اره … دارم دیوونه میشم. بکن دیگه پسر عوضی! منم کیرم و گرفتم و چند بار سرشو مالیدم دم کوسش و بعد آروم فرو کردم که دیدم یه آه ملایم کشید و خیره شدیم تو چشم هم دیگه. گفت آفرین حالا حسابی از خالت پذیرایی کن. منم شروع کردم به تلنبه زدن و مدام سینه هاشو گاز میگرفتم و ازش لب میگرفتم. که گفت محکمتر بزن . منم یه کم تندش کردم کارمو که یهو خالم کسش داغ شد و یه جیغ کشید و همینجور که به من زل زده بود ارضا شد. یه کم که آروم شد کیرم ودر اوردم و دوباره کسشو لیس زدم ایندفه چون ارضا شده بود یه مزه دیگه داشت که خیلی خوب بود. یه کم لیسیدم اونم مدام میگفت جون … مهدی کارت حرف نداره!. دوباره کیرم و کردم تو کوسش و تلنبه زدن و شروع کردم. بعد دوسه دقیقه داشتم ارضا میشدم که دستش و انداخت دور کمرم و گفت همشو بریز همون تو. دوست دارم آب مردا تو کوسم بریزه!. آبم و خالی کردم تو کوسش و همونجا افتادم روش. نفسم که اومد سرجا با گوشه ملافه عرقم و خشک کردم و شروع کردم به بوسیدن خاله جونم. ده دقیقه ای دراز کشیدیم همونجوری و همدیگه رو میبوسیدم. بهش گفتم خاله چطور بود؟ گفت حرف نداشت کارت … خیلی حال کردم. ممنون! بعد اون روز چندبار دیگه هم سکس داشتیم باهم اما اولین بارش یه مزه دیگه داشت! این بود داستان من و خالم. ممنون که خوندین داستان ما رو

شب عروسی رهااز اول شب كه اومد ارايشكاه دنبالم ميشد عشق رو توي جشم هاش ديد.حس خيلي خوبيه بعد از سالها انتظار با عشقت ازدواج كنيبا كسي كه مرد زندكيته.همه اونايي كه عاشقن ميدونن جي ميكممراسم عروسي به خوبي تموم شد و ما هم سوار ماشين شديمو با خونواده هامون اومديم خونه ما خزنه ي منو عشقم.خونه اي كه قراره سالها با عشقم توش زندكي كنمتوي راه خونه بهش كفتم يكم استرس دارم واسه برده ام.دستمو كذاشت روي كيرش كفت ببين اونقدرام كه فكر ميكني بد نيست.همينجوري دستم روي كيرش بود سرمو كذاشتم روي شونه اش.رفايمو رفتيم تا رسيديم خونمون.خونواده هامون توي حال منتظر بودنو منو عشقمم رفتيم داخل اتاق.سرويس خوابم جوري بود كه واقعا دوسش داشتم.ساعت حدوداي دو شب بود.نشتم روي تخت كفتم خسته ام…كاش ميشد يه شب ديكه اينكارو ميكرديم.اومد دستمو كرفت بلندم كرد لباشو كذاشت روي لبام. اينقدر لبامو خوردو سينه ها مو نوازش كرد تا هات شدم.زيب لباس. عروسمو باز كردو كامل در اورد و حالا فقط با يه شورت بودم. كت خودشم دراورد.منم دكمه هاي بيراهن اونو باز كردم و وسط سينه هاشو بوسيديم و از تنش در اوردم.اومرف سينه هامو كلي مك زد منم دستم روي شلوارش بود.شلوارشو خودش دراورد و بعد شد نوبت شرت من!اونو هم با كلي قربون صدقه رفتن از بام در اورد.و بغلم كرد خوابوندم روي تخت.و سرشو كذاشت وسط بام.جوجولمو ليس ميزد .ميمكيد و زبونشو ميكرد توي سوراخ كسم.منم اه و اوه ام رفته بود هوا.اومد بالا يه لب حساب كرفت شرتشو كشيد بايين و كيرش كه حسابي شق شده بود رو كرفت توي دستش.اورد جلوي دستم منم كرفتمش يه زبون بهش زدم ولي نخوردم. كفت نميخوري؟كفتم الان نه.كفت باشه عشقم.يه زل كه مامانم داده بود بهش رو اورد ماليد در سوراخ كسم منم كه اب كسم راه افتاده بود از يه طرف هم ميترسيدم.اومد جلو كيرشو داد دستم كفت فكر كنم خودت بكنيش داخل دردش كمتره.جندبار خواستم انجامش بدم ولي نميتونستمقرار شد خودش كيرشو بكنه داخل.اول سرشو كرد توش بعد اورد بيرون و دوباره كرد داخل.ديكه به بن بست رسيده بود.يه فشار كوجيك داد.منم دستشو محكم كرفته بودم وبا هر فشار محكم دستشو فشار ميدادم.يه فشار اورد و كيرش تا نصفه رفت داخل.منم بلند داد زدم اااايييي.كه فكر كنم همه اونايي كه بيرون بودن شنيدن.از بس ميسوخت اشك از جشمم اومد و وقتي دو سه بار كرد داخلشو اورد بيرون حس كردم كسم سرد شدو فوري دستمال كرفت زيرشو كيرشو اورد بيرون خونهارو با دستمال باك كرد بغلم كردو بهم كفت خيلي دوسم داره.بعد يجي بوشيد رفت دم در دستمالو داد به مامانشو اومد كنار منجند دقيقه اي همونجوري بودم بعد كمكم كرد لباسمو بوشيدم همين كه درو باز كرد رفتيم بيرون صداي كل كشيدن و نقل و. ..ولي من حالم اينقدر بد بود كه به هيجكدومش توجه نميكردم.رفتم روي مبل نشستم خجالت هم ميكشيدم به خاطر اون صدايي كه بلند كفتم ااايييبعد از اينكه خونواده هامون رفتن ما هم رفتيخوابيم وقتي خواستم لباسمو عوض كنم نذاشت لباسمو ببوشم و لخت تا صبح تو بغلش خوابيدم…

عشق دخترعمومیدونم درست نبوده کارم اما پشیمون نیستم.من خلاصه تعریف میکنم. من به دختر عموم علاقه ی خواصی داشتم و به این فکر میکردم روزی مال من میشه.اون هم بیمیل نبود.تااینکه توی عروسی خواهرش فهمیدم براش خواستگار اومده.منم چقدر بیخودی دلخوش بودم.چیزی نگذشت با یک اقایی اومد مغازه جاخوردم…بله ظاهرا اقا دامادبود……از اون ادمای کس خل لوس مامانی بود……بهر حال سرنوشت بود اما از این کینه برداشتم که اونو به روخم کشید…………………منتظر فرصت شدم تا اینکه فهمیدم بینشون خراب شده یهویی اونم درحد طلاق..رفتم توی فاز مغ زنی…خوب میشناختمش بهاش صمیمی شدم اتفاق زندگیشو برام تعریف کرد . منم بیخودی حق رو بهش دادم….تا اینکه یک شب خونه عموم جشن داشتن و من هم رفته بودم برای مسابقه رزمی به محز کسب مدال طلا سری رفتم به جشن …..خواننده اسمم رو توی بلند گو صدا زد به عنوان یک قهرمان همه منو تشویق کردن…..همه به من خیره شدن و تشویقم کردن….بعد رفتم توی اتاق خواب پسرعموم که به صورتم نگاه کنم ببینم توی مسا بقه پقدر داغون شده…یهو دختر عموم اومد توی اتاق ..سلام کردم جوابم رو نداد دیدم حالش گرفته است بهش گفتم چی شده چیزی نگفت…..خواست بره جلوشو گرفتم ازش جواب خواستم.ناگهان منو توبغل گرفت منم همراهیش کردم با یک لب ابدار رفتیم به جشن….دورم خیلی میپلکید…ان شب گذشت قرارشد که وقتی قرار شد بره برای طلاق به یک شهردیگه با داداشش همراه ما بیاد ……رفتیم…..رسیدیم اهواز رفتیم.. داداشش رفت ایاشی و زید بازی بهم گفت که میره امشب خونه دوستاش….منم به بهانه ی دعوت شام به همه دختر عمو رو برداشتم بردم بیرون…توی ماشین دستامون روی دنده ی ماشین روی هم بود….قبل از اینکه برسونمش بهش گوفتم امشب ساعت چند میخوابه گفت چرا ؟به خنده گفتم من توی خواب راه میرم یوقت منو دیدی نترسی…ازحرفم ناراحت شدو رفت…اما چیزی نگذشت که برگشت و توی شستن ماشین کمکم کرد…کمی حال هم همراش بود فهمیدم که همه چیز ردیفه…….شب شدو همه خوابیدند ساعت1 روی گوشیش زنگ زدم جواب نداد..نمیتونستم بیخیال بشم…..چون خیلی برنامه براش کشیده بودم.. اروم اروم بلند شدم چهار دستوپا رفتم توی اتاقی که خوابیده بود….رفتم بالای سرش خواب بود موندم چطور بیدارش کنم که نترسه….اروم با دست با موهاش بازی کردم…یهو بیدار شد..بهم نگاه کرد….پتوشو بلند کرد اشاره کرد که بیام نزدیکش منم رفتم تو بغلش شروع کردم ازش لب گرفتن به طور فجیع….در همین صورت که بودم سینه هاشو با دست گرفتمو فشار میدادم بدنش گرم شده بود و تند تند نفس میکشید…..لباساشو کم کم در می اوردم…اونم همراهیم میکرد…..هردومون شدیم لخت…بعد از چند ماچ اب دار پشتشو کرد به من منم فهمیدمنظورش چیه…. کیرم رو اروم اروم روی سوراخ کونش فشار دادم و رفت تو…..خودش رو عقب و جلو میکرد ….اما من بر خلاف خیلی ها که عاشق کون کردن هستن…من دوست دارم از جلو بکنم…با دستم با کسش مدام بازی کردم… میخواستم بدونم دختره یا نه اخه عروسی نکرده بود فقط عقد بود……….چند بار کیرم رو بردم روی کسش اجازه نداد…..فکری زد به سرم ..شروع کردم از سینه هاش گاز گرفتن و تند تند باکسش بازی کردم……کم کم انگوشتم رو میبردم داخل تا اینکه ارضا شدنش داشت نزدیک میشد……..هم زمان که ارضا شد منم انگوشتم رو کردم داخل…..تااومد به خودش دید که من ازش فهمیدم که پرده نداره……بهم گفت نمیخوای سرزنشم کنی گقتم نه خیلی دخترا توی نامزادی این اتفاق براشون پیش میاد…..و خابیدم روش کیرم رو گداشتم روی سوراخ کسش و حل دادم داخل کم کم رسوندمش تا ته وای عجب کس گرمو تنگی بود وقتی ضربه ای میکوبیدم توی کسش از درد و لذت چشماشو به هم میفشرد و من با دستم دهنش رو گرفته بودم تا صداش در نیاد بلاخره ابم که خواست بیاد ریختمش روی کسش و با دستم اینقدر روی کسش کشیدم تا ابم جزب پوست کسش شد……و کنار هم خوابیدیم تا ساعت 5 بعد رفتم سرجام دراز کشیدم…….و بعد از این موضوع منت هرهفته 2 یا 3 بار حتی هرشب هم بوده که باش سکس داشتم……با اینکه خیلی بهم وابسته شده بود و بار ها ازم تقاضای ازدواج کرده بود……..من هرگز ازش قبول نکردم …و حتی بهش فهماندم که چرا نه……و با اینکه چند سال میگذره هردومون مجردیم و رابطه ی جنسیمون هنوز برقراره.

لعنت به هوسسلام به همه دوستان من اسمم مهرداد 25 سالمه میخوام یه تجربه واقعی نه خاطره نه داستانو از سکس با خواهرم زهرا رو تعریف کنم من تک پسر خونوادم و 4 خواهر دارم که زهرا خواهر کوچیک من و ما تو خونه با پدر مادرم هستیم.همه ماجرا از وقتی شروع شد که من تو دانشگاه با یه دختر به اسم سارا دوست شدم اینو میگم تا کسایی که تریپ لاو هستند با کسی هواسشون جمع باشه من سارا رو خیلی دوست داشتم سارا یه دختر فوق العاده با نمک و خوش استیل و خیلی سنگین تو دانشگاه بود من دو ترم دنبالش دویدم هزار تا حرکتو لفظ اومدم تا توجهشو به خودم جلب کردم واقعا به قصد ازدواج میخواستمش اونم همینطور چون اماره منو در اورده بود و میدونست من اهل شیطنت نیستم ما تصمیم گرفته بودیم خیره سرمون تا ارشد با هم باشیم تا مثلا همدیگرو خوب بشناسیم ولی وقتی من بعد یک سال باهاش بودنم دیگه طرز فکر قدیمو نداشتم هر وقتی که با سارا بودم یا تو اتوبوس دانشگاه با هم میشستیم فقط فکر بدنش بودم میخواستم بکونمش باورم نمیشد انقدر زود زده شم ازش ما زیاد به دست نمیزدیم ولی من هر چند وقت یه بار واسه لاس زدن به دستاش به یه بهانه ای دست میزدم یا میزدم روی رونش دیگه کیر من بود که داشت شلوارمو پاره میکرداون هم تو فکر اینکه من هنوز دوسش دارم خوش بود تا روزی که دوست سارا ما رو دعوت کرد به شام تو نمک ابرود من تو ایستگاه منتظر سارا بودم که دیدم با یه تیپ اسمی سکسی داره میاد مانتو تنگ با یه شلوار لی که بد سکسی بودش موقع رفتن ما عقب ماشین نشستیم کنار هم که من موتجه شدم سارا هیچ تی شرتی نداره و فقط سوتین تنشه هرجوری بود تا میتونس با هاش لاس زدم تا رسیدی نمک ابرود کلی خوش گذروندیم و شام هم خوردیم و نزدیکای ساعت 8 یا 9 بود که خواستیم برگردیم ودیدیم هیچ ماشینی تو ایستگاه نبود و فقط گزری ها می بردند یه نیم ساعتی منتظر ماشین بودیم تا یه پراید اومد و صندلی جلوش خالی بود من به سارا گفتم چیکار کنیم بریم اونم گفت اره دیره من دیگه تو کونم عروسی بود اول من نشستم بعدم سارا به یه سختی خودشو کنارم جا داد که نصف رون پای چپش روی پای من بود کیر من دیگه رو هزار بود دیگه نمیتونسم تحمل کنم دستمو انداختم رو گردنش کیف سارا رو هم انداختم رو کیرم شانس اوردم کیف قهوی بزرگشو اورده بود وگرنه تابلو میشد به بهانه سکس گفتم عکسای گوشیتو نشون بده اونم چنتا عکس لاو نشونم داد بعد گفت تو چی داری منم گفتم ع8کسای گوشی پسرهارو که میدونی چیه فقط سکسی اونم یه ذره ساکت شد فهمیدم که خجالت کسید ولی چون غرور داشت نمی خواست کم بیاره گفت اشکال نداره میخوام ببینم منم گفتم مطمئنی گفت هره منم گوشی تاچ htc خوشگلمو اوردم بیرون یکی یکی نشونش دادم عکس سکسی هرو اون فقط میخندید در حالی که تابلو بود خجالت میکشه وسطای عکس بود که دیگه بیبخیا شدم دسمو از پشتش برداشتم گذاشتم روی رون پاش کیفشم بالای کیرمو پاش گذاشتم تا راننده متوجه نشه شروع کردم به مالوندنش همینجوری که داشتم رونشو میمالوندم اون با تعجب داشت منو نگاه میکرد خودشم میدونس کار به اینجا میکشه بعد با دست راستم انگشت دست چپشو گرفتم دستمو گرد کردم شروکردم به عقب جلو کردن دستم تو انگشتش سینه های سارا راست شده بود داشت سوتینو میترکونید چه صحنه تو ماشین شب نصف کونش نازش رو پام منم با انگشت داشتم تلمبه میزدم دیدم هیچی نمیگه ولی مطمعن بودم رابطمون تموم شدش دکه شلوارمو باز کردم کیرمو در اوردم کیفم گذاشتم روش دست چپ سارا رو گذاشتم رو کیرم وقتی دستش خورد به کیرم داشت بیهوش میشد فکر کنم ابش اومد اولین بار بود هم واسه اون هم واسه من واسم ساک زد تا ابمو اورد در گوشش گفتم میخوام بوکونمت سارا که هیچ حرفی نمیزد.گفت باشه اشکال نداره تا وقتی که رسیدیم و خدافظی کردیم تا برسم به خونه به گوشیم زنگ زد گفت مهرداد تو یه اشغال عوضی بودی که منو بازی دادی به خاطره این کارت از همه پسرا متنفر شدم.من با شناختی که ازش داشتم میدونسم این حرفو میزنه.سارا پرید و شق درد نکردنش داشت منو میگایید فقط می خواستم یه نفرو بکنم از اونجایی که سارا تیکه بود دیگه چشم کسی رو نمیگرفت حال منت کشی کسیم دیگه نداشتم نزدیک ترین گزینه زهرا بود خواهر گوشتم.مخم داشت میگوزید گفتم مهرداد حیوون شدی خواهرت حواست هست ولی دیگه کیر طعم کس گرفته بود نمیشد کاریش کرد.رفتم تو نخ خواهرم زهرا به بهانه های مختاف خودمو نشونش میدادم زهرا 23 سالش و یه گوشت برنزه با یه کون و سینه اسمی به خاطر باشگاهی که میرفت و البته خواهر جون من.خلاصه از هر راهی بود میخواستم تنمو بهش نشون بدم حموم که میرفتم صدا میکردم زهرا حوله الکی جلو ولی میستادم تا کیرمو ببینه تحریک شه یا جلوش حرفای سکسی میزدم اونم که متوج تغییر رفتارم شد گفت مهرداد حالت خوبه چرا رفتارت عوض شده گفتم ولمم کن بابا جنده گفت درس صحبت کن بی تربیت.یه هفته از این ماجرا گذشت تا یه روز که از دانشگاه اومدم ساعت 4 دیدم زهرا هم خونست بابی و مامی هم نیستن گفتم اینجا چییکار میکنی گفت استاد نیومد کلاس کنسل شد اومدم خونه گفتم باباشون کجان گفت خونه همسایه سفره نظری اونجان بکی دو ساعت دیگه میان منم که از خدا خواسته گفتم بهترین موقعیت واسه گاییدن خواهر جونم لباس مباسو در اوردم رفتم تو حموم میخاستم اونجا بکونمش چون میخواستم بدنش خیس باشه تا مالوندنش بیشتر حال بده کلا حیوون شده بودم یه چند دقیقه بعد صداش کردم گفتم خواهری میای پشتمو بشوری بلند گفت نههههههههه گفتم چرا گفت خجالت بکش لحظه شق دردو احتمالن تجربه کردین من با یه کیر کلفت مست کرده تو حموم اونم نمیومد دیگ زدم به بی نهایت داد زدم حوله گفت الان میارم درو که وا کرد حولرو بده گفت بگیر حوله رو زود باش منم دست ناز سکسیشو گرفتم کشوندمش تو یه جیغ کوچیک زد گفتم هیییییییییس دیگه خواهرم کیرمو قشنگ دیده بود اشک تو چشاش اویزون گفت دادداشی حیوون شدی تو رو خدا بزار برم گفتم خفشو درار زود الان یکی میاد گفت بمیرم این کارو نمیکنم دوید طرف در حموم منم منم محکم بغلش کردم دستمو گذاشتم رو دهنش اون میخواست در بره منم تو بغلم خواهرمو میمالوندم کونشو مخصوصا میگفتم جوووون زهرا چه کونی داری اونم داشت گریه میکرد یهو از فیلم سوپر یادم اومد بالای کس زنو بگیری بی حس میشه دستمو بردم تو شورتش اونم دستمو سفت میخواست بکشه بیرون ولی زورشش نمی رسی یه خورده با چوچولش بازی کردم دیدم بله خواهری سست شده حمون حالت خوابوندمش کف حموم داشتم کسشو میمالوندم لباش میخوردم دیگه زهرا جون تسلیم شد لباساشو در اوردم سوتینش پاره کردم یعنی کشیدم محکم بالا اولین بار سینه یه دخترو از نزدیک دیدم برعکسش کردم تا سینه هاش اویزون بشه بیشتر بهم حال بده سینه هاش تو دستم منم پشتش میگفتم جااان چه چیزی هستی زهرا نوک سینه وحشتناک بود عالییییی قشنگ که از سینه هاش سیر شدم رفتم سوراغ کون ناز خواهرم از کس بدم میومد شامپو بدنو گرفتم مالوندم به همه جامون دیگه هوس داشت منو پاره میکرد یه چیز نرم تو دستام بود همین چند دقیقه قشنگ کونشو خوردم انگشتمو کردم تو سوراخ کوچوله کونش کون به این نازی ندیده بودم دستمو گذاشتم رو دهنش خابیده بودم پشتش دمه گوشش گفتم نرم کن میخوا کیرمو به زارم تو سوراخت اونم که بی حس شامپرو زیادتر مالوندم دم کونش کیرمو فرو کردم تو کونش اول نمی رفت انقدر عقب جلو کردم تا سوراخشو جر دادم زهرا فقط تو دست من داشت جیغ میکشید 10 دقیقه تلمبه زدم دیدم ابم داره میاد برشگردوندم کیرمو کردم تو دهنش گفتم ساک بزن زود باش ابم الان میاداونم که انگار دیگه کس شده بود هیچی واسش مهم نبود قشنگ کیرمو خورد تخمام خورد دوباره کیرمو ساکید من همین جوری میگفت خواهری خواهری زهرا جون خواهرم نازم مداره ابمو میاره تا ابم اومد همش تو دهنش حتی زهرا دهنشم بیرون نیاورد همه ابمو خورد بعد هردوتا افتادیم اون لخت رفت تو اتاق منم کف حموم ولو مثل یه حیوون خواهرمو گاییدم لعنت به سارا دیگه زهرا هیچ وقت با من حرف نزد تا ازدواج کردو رفت هنوزم ندیدمش

گائیدن کون گنده ساناز دختر خالمسلام اسم من شهرام و 35 سال سن دارم این خاطره ای که میخوام بنویسم مربوط به چندین سال قبل از ازدواجمه . موضوع مربوط به یکی از دختر خاله هام به اسم سانازه. ساناز تقریباً ده دوازده سال از من کوچکتر بود و اصلا فکر نمیکردم که یک روزی بخوام باش سکس داشته باشم ولی با گذشت زمان و بزرگتر شدنش احساسم نسبت بهش عوض شد و نهایتاً منجر به این شد که تا مدتها در کنارش باشم. موضوع از اینجا شروع شد که من یه مدت مونده بودم بدون دوست دختر و حقیقتش از کردن زنهای جنده هم بدم میاد و حسابی بهم فشار اومده بود. تا اینکه خالم و دخترش اومدن خونه ما راستی اینو بگم که اونا تو یک شهر دیگه زندگی می کنند. من کلا با دخترای فامیل راحت هستم اینم به این دلیل بود که هیچوقت تو فکر دست درازی به اونا نبودن ولی خوب با ساناز از همه دخترا راحتر بودم جوری که هر دفعه همدیگه رو میدیدیم صورت همو بوس میکردیم. به هر حال بعد از چند روز که خونموم بودن یک شب پای تلوزیون نشسته بودم و داشتم فیلم نگاه میکردم ساعت حدودای 12 شب بود که دیدم ساناز از تو اتاق خواهرم اومد بیرون و رفت سمت آشپزخانه که آب بخوره خونه ما 2 طبقه بود و مامانم رفته بود طبقه بالا خوابیده بود و بردارم هم خونه یکی از دوستاش بود خلاصه تو لحضه خودم و ساناز رو تقریباً تنها دیدم اومد پیشم و گفت داری چکار میکنی گفتم فیلم چشمان تمام بسته رو میبینم. پرسیدم رویا (خواهرم) کجاست گفت اوون خوابید و به من تکیه کرد و شروع کرد به دیدن ادامه فیلم با من. تمام چراغها خاموش بود و تنها نور تلوزیون خونه رو روشن کرده بود. نمیدونم چرا اینجوری شد ولی عطر بدن ساناز انگار همه فضای خونه رو پر کرده بود. راستی یادم رفت مشخصات ساناز و براتون توضیح بدم یه دختر حدود 19 یا بیست سال (او زمان الان بزرگتر شده)نسبتاً توپر با حدو 165 سانتیمتر قد و سینه ها و کون بسیار بزرگ. فشار این چند وقتی که با هیچ دختری نبودم مغزم رو ضایع کرده بود و تمام افکار شیطانی که میشد سراغ یک نفر بیاد اومد سراغ من. ساناز شونه به شونه من تکیه زده بود و داشت فیلم نگاه میکرد ناخوداگاه دستم رو از پشت بردم و انداختم رو دوشش و شروع کردم به مالیدن دوشش ساناز هیچ عکس العملی نشون نداد بازم به خودم جرات داردم و یواش دستم رو بردم نزدیک پستونش و بازم مالیدم بازم سکوت ساناز منو تشویق کرد به ادامه کار دلم رو به دریا زدم و این دفعه دستم رو کامل رو سینش گذاشتم دیدم هیچ عکس العملی حتی به اندازه یک جا خوردن کوچیک هم نشون نداد چند دقیقه به این کار ادامه دادم ولی وقتی دیدم چیزی نمیگه اول آروم به طرف در اطاق خواهرم نگاه کردم دیدم بستس و آروم دستم رو از تو یقش کردم داخل و پستونشو از تو سوتینش گرفتم و شروع کردم به مالیدن .پستوناش واقعاً بزرگ بود و با یک دست نمیتونستم همشو بگیرم و بیشتر با نوک پستونش بازی کردم تا این لحظه هر دومون فقط به صفحه تلوزیون نگاه میکردیم ولی ناخود آگاه تو یک لحظه برگشتیم و تو چشمهای هم ذل زدیم نفهمیدم چی شود که لبامون توهم قفل شد و دیگه کار از کار گذشت بعد از چند لحظه که لباشو خوردم پستونشو کامل از تو پیرنش در آوردم. باورم نمی شد ساناز همچین پستونای بزرگی داشته باشه درست انگار 2 تا خربزه یک کیلویی تو پیرهنش بود تا جایی که میتونستم پستونشو کردم تو دهنم و شرو کردم به خوردن بعد از چند لحضه دیدم دست ساناز رفت تو شلوار و شورتم و کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد به جق زدن منو بگو که فکر میکردم این هیچی بارش نیست و من دارم به دختر خاله معصوم خودم تجاوز میکنم ولی ظاهرا ً خیلی حرفه ای تر از این حرفها بود. پستونشو از تو دهنم در آورد و با یک حرکت کیرم و از تو شورتم کشید بیرون و کرد تو دهنش دیگه حالم دست خودم نبود فقط داشتم سانازو که مثل یک جنده حرفه ای کیرمو میخورد نگاه میکردم دیگه وقتش بود که کار تموم کنم کیرمو از تو دهنش در آوردم و خوابوندمش رو زمین با کمک خودش شلوار شو از پاش در آوردم یه شورت قرمز پاش بود جالب بود که تا این لحظه با هم حتی یک کلمه هم حرف نزده بودیم دستمو بردم و خواستم شورتشو از پاش در بیارم که بهم گفت شهرام من تا حالا با کسی رابطه نداشتم بهش گفتم ولی اینجوری که تو برام ساک زدی من جوره دیگه‌ای فکر کردم بهم گفت هیچ از طرز فکرت خوشم نیومد من ساک زدنو تو فیلمهای سکسی دیدم و چون خیلی دوست دارم این کارو کردم من دیگه باش جر و بحث نکردم و پیش خودم گفتم کون لقش یا داده یا نداده دیگه من کار خودمو میکنم به خاطر همین بش گفتم پس حتما توی فیلم سکسی هم دیدی مردا چه جوری کس زنها رو میخورن گفت بله و دوست دارم امتحان بکنم ولی مواظب بکارتم باش. یک چشم گفتم و بعد از اینکه شورتشو در آوردم رفتم بین پاهاش و کس کاملاً تپلشو شروع کردم به خوردن که بعد از چند لحظه دیدم صدای آه و ناله ساناز داره بلند میشه دستمو گذاشتم جلوی دهنش و به کارم ادامه دادم که دیدم دستم رو داره با تمام قوا گاز میگیره تحمل کردم و بازم ادامه دادم کسش کاملا خیس بود و انگار داشتم یه هلو رسیده و آبدار میخوردم بعد از چند دقیقه فشار دندونهای ساناز از رو دستک کم شد و دیدم کمی آروم شد احساس کردم که باید ارضا شده باشه ولی من هنوز کار داشتم و داشتم از شدت شهوت می ترکیدم بهش گفتم برگرد گفت میخوای چه کار بکنی گفتم میخوام از کون بکنمت . گفت نه تورو خدا درد داره گفتم اینم از تو فیلم سوپر فهمیدی گفت نه خیر هم دوستی دارم که با دوست پسرش رابطه داره و او گفته که درد داره. گفتم لابد اون بلد نبوده چه جوری بکنه ولی من یه جوری میکنم که درد نداشته باشه. دقیقاً میدونستم که دارم بهش کس و شعر تحویل میدم ولی نمیخواستم کون به این گنده گی رو از دست بدم یه آن به خودم اومدم دیدم من و ساناز لخت تو سالن داریم به هم ور میریم و اصلا حواسمون به این نبود که هر آن ممکنه یکی بیاد داخل. بهش گفتم بریم تو اتاق من. رفتیم و در رو از پشت قفل کردم با خودم گفتم مرگ یکبار شیون هم یک بار نهایتش مچمونو میگیرن دیگه اعدام که نمیشم. چند وقت پیش دوستی داشتم که رفته بود هلند و از اونجا یک کرم آورده بود که مخصوص کون کردن بود آخه من زمان مجردیم اکثر دوست دخترام باکره بودن و مجبور بودم از کون بکنمشون به خاطر همین رفیقم که میخواست بره هلند بهش سفارش این کرم رو دادم. کرمه تقریباً شبیه سالیسیلات شفاف بود و یه کمی هم بوی تند میداد ولی کارش عالی بود چون هم یه کم کیر منو بی حس میکرد و هم یه کم کون طرفو. چراغ خواب اتاقمو روشن کردم و عظمت خلقت خدا رو تو بدن ساناز دیدم دیگه هر دوتامون کامل لخت بودیم و تو آغوش هم باز هم لباشو خوردم و تو این لحظه ساناز تو چشمام نگاه کرد و گفت شهرام خیلی دوست دارم. بش گفتم ثابت کن. گفت چه جوری گفتم برگرد و چهار دستو پا رو زمین بشین. یکم نگام کرد و بعد چهار دستو پا رو زمین نشست. خدایا چی میدیدم یه کون بزرگ ولی قشنگ بهش گفتم اگه هرکاری میگم بکنی درد نمیکشی. گفتم پستوناتو بچسبون به زمین و با دستات کونتو باز کن مثل یه دختر خوب گوش کرد. دیگه وقتش بود. سرمو بردم جلو و زبونمو گذاشتم روی سوراخش البته یکم کونش بو میداد ولی من انقدر حشری بودم که حالیم نبود شروع کردم به خوردن سوراخ کونش و سعی میکردم با زبون بکنم داخلش تقریباً یه 5 دقیقه ای این کار کردم و بعد از کرمم یه مقدار زیاد مالیدم روی سوراخ کونش و یه کمی هم مالیدم به کیر خودم شروع کردم با انگشت با سوراخ کونش بازی کردن و یواش یواش بند انگشتمو کردم داخل یه ذره خودشو جمع کرد ولی بهش گفتم آروم باش بازم ادامه دادم و این دفعه تمام انگشتمو کردم تو گفت آی یکم درد داره گفتم نگران نباش بیشتر نمیشه بازم ادامه دادم و شروع کردم انگشتمو تو کونش عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه انگشت دومو کردم داخل ولی کرم دیگه کار خودشو کرده بود و یه جورایی سوراخش بی حس شده بود چون این دفعه کمتر آخ و آوخ کرد. بعد از چند دقیقه که حسابی انگشتش کردم دوباره کرم رو ریختم رو سوراخش که تقریباً باز هم شده بود و سر کیرم و آروم گذاشتم روش بهش گفتم دوباره کونشو باز کنه و یه نفس عمیق بکشه به محض اینکه این کارو کرد با یه فشار سر کیرم رو کردم داخل که دیدم گفت آی ی ی ی ی ی . خودمو کنترل کردم و تو همین وضعیت چند لحضه موندم گفت خیلی بدی تو که گفتی درد نداره گفتم یکم فقط داره و به زودی اینم احساس نمیکنی فشار مو شروع کردم به زیاد کردن و یواش یواش کیرم تا ته رفت تو کونش. ساناز فقط داشت آی و اوی میکرد و گفت شهرام تورو خدا درش بیار گفتم باشه ولی باید موقع در اوردن خودتو شل کنی شروع کردم به بیرون کشیدن و ساناز هم از همه جا بی خبر خودشو شل گرفته بود به محض اینکه تا نزدیکای سر کیرم از تو کونش در اومد دستمو گذاشتم جلوی دهنش و با فشار زیاد دوباره تا ته کیرمو کردم تو کونش که دیگه ساناز جیغ زد ولی دستم مانع از بیرون امدن صداش شد یواش یواش شروع کردم به تلنبه زدن و ساناز هم فقط می گفت آخ آی درش بیار توجه نمیکردم و ادامه دادم که تقریباً بعد از 10 دقیقه دیدم دیگه برای دراوردن کیرم از تو کونش تقلا نمیکنه و فقط آخ اوخ میکنه دوباره به حالت چهار دستو پا درش اوردم دو طرف کونش و گرفتم و ایندفعه دیگه شروع کردم تند تند تلمبه زدن هر بار که کیرم تا اخر میرفت تو کونش شکم به قمبلاش میخورد و به اونا لرزه مینداخت ساناز هم دیگه کامل خودش و در اختیارم گذاشته بود و فقط صدای آه و نالش خیلی آروم میومد دیگه تو آسمون بودم احساس کردم داره آبم میاد سرعت کردنمو بیشتر کردم و یه جورایی دیگه وحشیانه تو کونش عقب جلو میکردم برای آخرین بار کیرمو تا ته تو کونش فرو کردم که ساناز گفت آی ی ی ی ی ی ی ی ی و خودمو رها کردم فکر کنم یه 1 لیتری آب ازم رفت خودمو انداختم رو کمر ساناز و آروم گرفتم صدای نفس زدن ساناز هنوز بالا بود. تو همون حالت چهار دستو پا که بود کیرمو یواش کشیدم بیرون به محض اینکه کیرم رو در آوردم ساناز نتونست خودشو جمع کنه و گوز بلند و طولانی کند بیچاره سوراخ کونش باز مونده بود و یک از آبم هم از کونش اومد بیرون که با دستمال پاکش کردم احساس کردم از اینکه نتونسته خودش و کنترل کنه و گوزیده خیلی خجالت کشید بهش گفتم عزیزم این کاملاً طبیعیه و اصلاً خودتو ناراحت نکن یه بوس دیگه به کونش کردم و بهش گفتم چند لحظه رو شکم دراز بکشه و بعد بره خودشو تمیز کنه همین کارو کرد و همین طوری که رو شکم خوابیده بود برگشت نگام کرد وگفت شهرام کشتیم این چی بود ریختی داخلم انگار آب گرم ریختن تو کونم بش گفتم این حرارت 5 ماه نکردن بود. گفت خیلی بدی از این به بعد اگه میخوای منو بکنی دیگه حق نداری با کسه دیگه ای باشی گفتم چشم عزیزم. از اون به بعد تقریباً یه سی ، چهل دفعه ای تو مدت چهار سال کردمش ولی خوب نهایتش با یکی دیگه عروسی کردم و اونم همینطور بعد از ازدواجمون هم دیگه سعی نکردیم همدیگه رو ببینیم و بخوایم کاری بکنیم ولی فکر کنم تا آخر عمر دیگه همچین کونی نخواهم کرد.

حال با زهرا دخترعمومسلام.این خاطره که می خوام براتون بگم یکی از شیرین ترین خاطرات عمرمه.من یه دختر عمو دارم که اسمش زهراست و یه سال ازم کوچیکتره.ما از بچگی با هم بزرگ شدیم و همش با هم بازی های بچگانه می کردیم.اما بعدا که بزرگ شدیم به دلیل سنتهای خانوادگی یک حجب و حیایی بین ما به وجود اومد که ما رو از هم کمی دورتر کرد.البته هنوز با هم دوست بودیم و بعضی وقتها اس ام اس بازی می کردیم.تا همین چند وقت پیش که یه شب من و خواهرم و اون خواهرش با هم رفتیم سینما.برگشتنی بعد شام ما گفتیم که اونا شب بیان خونه ما با هم فیلم سون(هفت) رو ببینیم.خلاصه اونا هم قبول کردند و شب اومدن خونه ما.ما که فیلم رو گذاشتیم اول چهارتایی شروع به دیدن کردیم.اوایل فیلم اگه یه جایی صحنه بود من چون فیلم رو دیده بودم میزدم جلو. یواش یواش خواهرم خوابش گرفت و رفت تو اتاقش بخوابه.بعد هم اون یکی دختر عموم رفت.من و زهرا تنها موندیم.یه بار که اومدم یه صحنه رو رد کنم زهرا گفت که ولش کن.اینقد خودتو اذیت نکن.منم که از خدام بود گفتم باشه.ولی خیلی تعجب کردم.اخه خودش با چادر کنار من نشسته بود و اینو گفت.تا رسیدیم به اونجا که میخواست تو فیلم اون زن خرابه رو مجازات کنه.یدفعه زهرا گفت که اون چی بود که باهاش زنه رو مجازات کرد؟(ایو بگم که تو فیلم با یه کیر فلزی مثل چاقو اینقد تو کس زنه کرد تا مرد).منم یه ذره کرمم گرفت و گفتم با یه آلت مردونه فلزی.گفت مگه آلت مردونه چه جوریه؟منم منظورشو گرفتم.اول یه ذره بهش نزدیک شدم.بعد با صدای اروم بهش گفتم دوست داری یکی ببینی.اونم یه آره ای گفت که جیگرم اب شد.بعد تلویزیون رو خاموش کردم و بردمش تو اتاقم.درم بستم که کسی صدامونو نشنوه.رو تخت نشوندمشو جلوش وایسادم.گفتم زیپ شلوارمو بازکن تا یکی ببینی.اونم زیپمو باز کرد و شرتمو کشید پایین که کیرم افتاد بیرون.خیلی حال میکردم.اخه همیشه از بچگی تو کف این دختر عموم بودم.کیرم رو تو دستش گرفت و با نوک زبونش زد نوک کیرم.یه مایع لزجی از کیرم اومده بود که با نوک زبونش کش اومد.دو سه بار این کار و کرد و به حالت استبرا همه اون اب رو از سرتخمام تا نوک کیرم کشید و خورد.اینقد با نوک زبونش با نوک کیرم ور رفت که اخر ابم اومد و یه ذرش ریخت تو دهنشو یه ذرش ریخت رو مانتوش.بعد من گفتم که حالا نوبت منه و می خوام کستو ببینم.اونم گفت خودت لختم کن.اول دکمه های مانتوشو باز کردمو بعد یه تی شرت داشت که اونو در اوردم.ولی پستون بندشو باز نکردم.رفتم سراغ شلوارشو اروم براش در اوردم.با یه شورت و سوتین جلوم بود.اروم از بالای نافش شروع کردم به لیسیدن و اومدم پایین.چند بار زبونم رو تو نافش کردم.از این ناف ها داشت که عمقشون کمه.اروم اروم اومدم پایین.شورتشو که دقیقا تو خط کسش خیس شده بود در اوردم و یه کس آکبند جلوم بود.چون این اتفاق یه دفعه ای شده بود یه ذره کسش مو داشت.ولی معلوم بود یکی دو هفته پیش اصلاح کرده.خیلی حال کرده بودم.کلی با زبونم رو خط کسشو و یه ذره هم توش حال کردم.یه ملافه داده بودم گاز بزنه تا اخ اوخش خانوامو بیدار نکنه.اخر انگشت فاکمو گذاشتم لب کسشو چند بار براش جلق زدم.آب کسش با هیجان میریخت تو دسمو و تختم.(تو گوگل squirting رو سرچ کنید فیلم جلق زدن دخترا رو گیرر میارید)خلاصه تا یکی دو ساعت من با اون حال کردمو اون با من حال کرد.ولی فقط همدیگه مالوندیمو برا هم جلق زدیم.چند تا هم لا پایی حال کردیم.ولی کیرمو جز دهنش تو هیچ سوراخ دیگش نکردم.خلاصه بعد سالها بالاخره به آرزوم رسیدمو با دختر عموم زهرا حال کردم.

ماساژ زن داداشمن داستانی رو که میخوام بگم مال سالها پیش است زمانی که با مادر و برادرم و زن داداشم با هم زندگی میکردیم داداشم مغازه دار بود و من چون درس میخواندم همیشه خانه بودم و فقط گاهی اوقات برای کمک میرفتم من حدودا 16 سالم بود که زمانیکه مادرم خانه نبود زن داداشم با من شوخی میکرد و گاهی اوقات هم با من کشتی میگرفت و من چون جسته ام کوچک و لاغر بودم همیشه مرا زمین میزد ورویم مینشست و بالا و پایین میکرد من خیلی خوشم میامد اما هیچوقت فکرش را نمیکردم که قصدی دارد البته بعضی شبها که مادرم خانه خاله یا داییم میرفت من یواشکی مرفتم پشت حیاط و از کنار پنجره داخل اتاق داداشم را دید میزدم و اغلب هم داداشم زن داداشم را میگایید میدیدم منم جلق میزم . بعد از مدتی تابستان شد ومن چون مدرسه تعطیل شد رفتم مغازه داداشم و به اون کمک میکردم تا اینکه مادرم رفت روستا چون زمین کشاوزی داشتیم با داییم شریکی محصول میکاشت و مادرم هم میرفت هم کمک داییم . منم برای خرید وسایل خانه اغلب میامدم خانه .فقط به عشق کشتی گرفتن بازن داداشم و یه جورایی شک کردم که حتما خبری است چون وقتی من میرفتم خانه زن دادشتم دامن پاش نمی کرد و فقط یک شلوار پارچه ای نازک پاش میکرد که کون خوش فرم زیبا و چاک کونش معلوم بود تا اینکه یک با رتصمیم گرفتم یه جوری روش بخوابم خیلی میترسیدم ولی تصمیمم را گرفته بودم رفتم نانوایی سریع نون گرفتم امدم خانه نانها رو داد به زن داداشم نانهر رو جمع کرد گذاشت تو اشپزخانه منم رفتم دنبالش و به شوخی از پشت بغلش کردم و اندختمش رو زمین اونم از خدا خواسته ولو شد رو زمین و من افتادم روش پاشو باز کرد و قلاب کرد دورکمرم منم که گیرم حسابی شق شده بود قشنگ رفت لای پاش و اون با پاهاش هی منو بیشتر به خودش فشار میداد و منوبغل کرد و پیچاند و دوباره نشت روم و اینار دیگه کیرم لای کوسش بود و اونم بون هیچ معطی بالا و پائین میکرد و من متوجه شدم که واقعا دلش میخواست اما همیشه طوری برخورد میکرد که من جرات نمیکردم . تااینکه یه شب با دوستام رفتیم بیرون و شام بیرون با دوستام سانویچ خوریم و دیر امدم خانه دیدم زن داداشم تنها ست سئوال کردم پس کو داداش گفت داییت حالش بد شد رفت روستا ببینه چی شده من دیگه دل تو دلم نبود گفتم تو چرا نرفتی گفت ماشین جا نداشت فقط مردا رفتن تو اشپزخانه مشغول شام درست کردن بود دیدم دامنشو در اورده وای چهکونی خوش فرمی داشت شام اورد نگفتم بیرون خوردم باهم شام خوریم گفت سفره رو جمع کن من میرم حمام دوش بگیرم کیرم شق کرده بود دل تو دلم نبود یکم شام خوردم سریع سفره رو جمع کردم حمام پشت حیاط بود و یک دریچه کوچک از روی سکوی پشت داشت یواش رفتم یک بیست لیتری نفت فلزی اوردم رفتم روش و از پنجره حمام دید میزدم چی میدیدم زن داداشم لخت لخت بود چه کون کپلی داشت فکر کنم متوجه شده بود که دارم نگاش میکنم چون هی به کونش و کو سش دست میکشید بعد هم نشست و اول کوسش بعد هم پاهاش تیغ زن دست زدم بکیرم یکم ور رفتم ابم امد بخار حمام هم صحنه رو یکم تار کرد یکم بیخیال شدم امدم تو حال ولی دل تو دلم نبود تااینکه زن داداشم از در پشت رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه منم با ترس و لرز دوباره رفتم پشت پنجره دوباره دید زدن و باز کیرم شق شدوای چه چه تن بلوری داشتلباشو داشت عوض میکرد یه نگاه به پنجره کرد که سریع سرمو کشیدم وامدم تو حال بعد چند دقیقه امد تو حال تا دیدم چشمام داشت از حدقه در میامد یک تپ قرمز و یک شلوار استرج تنگ پوشیده بود کون کپلش بزرگتر نشان میداد دید دارم نگاش میکنم لبخندی زد وگفت چیه خوشگل شدم . اولین بار بود که زن داداشم با من اینوری حرف میزد هم ترسیم هم خجالت کشیدم دوباره لبخندی زد و رفت تواشپزخانه ظرفهی شام و شست و با ظرف میوه امد تو هال که خیار و شلیل بود اورد منم زیر چشمی نگام با کوس خوش ترکیبش بود که داشت شلوارشو پاره میکرد امد پیشم نشست یه شلیل برداشت منم یه خیار که تقریبا بزگ بود برداشتم خنده کرد گفت چشم بازارو کور کردی رفتی چه خیارای کلفتی گرفتی باب پیر زنهاهه اول متوجه منظورش نشدم ولی بعد فهمیدم امد جلو روبروی تلوزیون به پشت دراز کشید و با پاهاش به باسن بزرگش میزد منم هی نگا ه به کفلاش میکردم که میلرزید برگشت یه نگاه معنی دار بهم کرد و گفت برام یه خیار گنده پوست بگیر من خیار خیلی دوست دارم من دل تو دلم نبود هی قصد کردم برم بخوابم روش ترسیم براش خیار چوت کندم نمک زدم بهش دادم با حالت شهوت انگیز گاز میزد نمدانستم چکار کنم فقط جرات کردم موقع دادن خیار دستمو مالیدم به کنار کونش وای چقدر نرم بود کیرم دیگه از شق بودن درد گرفته بود هر جوری بود میوه رو خوردیم منم پیش دستی و ظرف میوه رو جمع کردم تا زن داداشم تکان نخوره چون داشتم دید میزدم. امدم دیدم هنوز دراز کشیده بعضی اوقات هم دست مینازه و کونشو میخارونه من دیگه شکم تبدیل به یقین شدم اما باز جرات نمیکردم ارام رفتم پهلوش دراز کشیدم و یواش پاهمو زدم به پاهاش چه گرمای داشت یکم تلوزیون نگاه کرد گفت پشتمو بخارون منم از خدا خواسته شروع کردم به دست کشین پشتش وای چه پشت لطیف و داغی داشت یکم خواروندم گفت یکم پایین تر منم امدم پایین تر تا گودی کمرش دیگه داشتم حال میکردمارام شروع کردن به دست کشیدن پشت زن داداشم از روی تاپ انگار داشت حال میکرد منم داشتم حال میکردم واقعا داشتم به اوج لذت میرسیدم تا به حال پشت هیچ زنی رو دست نکشیده بودمواقعا خیلی لذت داشت همیجوری پشتش به من بود با شهوت گفت چقدر خوب دست میکشی همه پشتمو دست بکش منم که جرات پیدا کرده بودم یکم نیم خیز شدم و شروع کردم به دست کشیدن همه جای پشتش از بالا شروع کردم و گودی کمرش رو دست میکشیدم خیلی حال میداد یکم دست کشیدم ا یکم تاپش رفت بالا پست بلورش نمایان شد یکم تکان خورد بیشتر رفت بالا منم ارام رفتم همنجا رو دست کشیدم البته با ترس و لرز وای چقدر نرم و لطیف بود چه حالی داشت خودش ارام تاپش رو تا نصفه های کمرش داد بالا وای چی میدیدم بدن بلوری و سفیدش الن جلوم بود ارام دست میکشیدم ضربان قلبم تند تند میزد هم از ترس هم از هیجان یکم که دست کشیدم گفت بی زحمت یکم تاپمو بده بالا تر منم از خدا خواسته دادم بالا دیگه ترسم ریخت همیخور ارام دست میکشیدم لحطه به لحظه بالا تر میرفتم اون هی میگفت جان چقدر خوب دست میکشی و صداش پر از شهوت بود منم ارام خودم رو انداختم روش گرمای بدش منو به وجد میاورد انگار تویک دنیای دیگه بودم تا بالی گردنش رو دست میکشیدم بندکرست سفید رنگش هی به دستم میخورد من از بغل بند هم ارام تا پهلوش دست میکشیدم با حالی زیبا گفت میتونیسوتینمو باز کنی منم به ارامی بند سوتینشو باز کردم حالا دیگه پشتش کامل در اختار من بود با انگشتانم ارام شروع کردم به نیشگون گرفتن و دست گشیدن که به ارامی شروع کرد به ناله کردن . دلمو زدم به دریا گفتم بیام پشتت بشینم گفت هر جور راحتی ارام بلند شدم و روی باسن بزرگ توپولش نشستم و شروع کردم به ماساز پشتش و گاهی اوقات خودمو خم میکردم تا کیرم پشتشو لمس کنهیکم که ماساژ دادم دستمو بردم بغلهاش تا یکم سینه های مرمرش رو دست بکشم اون یکم خودشو بلند میکرد تا دستم به سینه هاش بخوره بعضی اوقات هم کونشو هم بلند میکرد وای که چه حالی داشت ارام دستم به قصد مالیدن کونش با احتیاط اوردم پایین و دستمو تا گودی کورش بردم یکم هم دست زدم به شلوارش که خودش با تکانهای که به کونش میداد یکم شلوارش امد پایین و کمی از چاک کونش نمایان شد تابه باسنش رسیم خودش کونشو بلند میکرد و قنبل میکرد منم پایین تر میرتم نفسهاش کمی تند شده بود منم حالم بهتر از اون نبود با حال شهوتی گفت یکم کمپلام هم ماساز بده منم ارام دستمو بردم روی کفلاش وای که داغ و نرم وبلور بود خودش به ارامی یکم شلوارشو کشید پایین که کش شورتش معلوش شد دیگه دست خودم نبود ارام دست انداختم از روی شورت به باسنش و شلوارشو تا زیر باسن کشیدم پایین که لای پای سفیدش افتاد بیرون دیگه طاقتم طاق شد و شروع به مالین باسنش کردم که صدای زن داداشم بلند تر شد حالا تو ناله هاش اخ جان هم اضافه شد دیگه دست خودم نبود ارام چرخیدم و خودمو انداختم رو زن داداش و کیرمو مالیم به کونش اونم خودش میمالید به کیرم خ حرکت مواج انجام میداد و نفس نفس میزد ارام خودم رو خم کردم و لبم رو چسباندم به پشت گردنش اونم کونشو بلند میکرد میزد به کیرم دوباره ایبار محکمتر پشت گردنش رو بوسیدم و شروع کردم به زبان زدن در همین حال ارام بلند شد و به حالت چهار دست و پا شد به طوری که کونش قشنگ چسبید به کیرم و امن هی عقب جلم میکرد با دو دستم شروع به مالین باسنش کردم و ارام شورتش رو کشیدم پایین و شرو به بوسیدن ولیسیدن کونش کردم چقدر داغ و نرم بود ارام ارام شروع کردم مثل فیلمهای سوپر به خوردن چاک کون و رفتم سمت کونش و بعد زبان زدن سوراخ کون و بعد سوراخ خوش ترکیب و صاف کوسش وای چقدر طعم کوسش خوشمزه بود ارام برگشت و سینهاشو کرد تودهنم و من هم شرو کردم به خوردن سینه هاش دستش رو انداخت دور گردنم و هی سینه هاشو میداد تو دهنم منم ارام شلوارو کشیدم پایین و کیرم از زندان ازاد شد شروع کردم به لب گرفتن انقدر محکم لبمو محکم میگرفت که دور لبم احساس سوزش کردم من روی زمین دراز کشیدم و اون امد رویم نشست حالا کیرم جلوی سوراخ کوش بود و سینه هایش تودستم و مصدای ناله هایش بلند شده بود دیگه دست خودمان نبود کمی که کوسش رو به کیرم مالید ارام کیرم رو بردم دسوراخ کوسش که دیگه خیس خیس شده بود و تمام شکم و کیرم خیس بود خودش رو بلند کرد و بادستش کیرم رو گرفت و ارام کرد توکوسش وای چه جایی نرم گرم و چقدر لذت بخش بودکمی بال و پایین کرد دوبار به پشت شد ومن رفتم روش خودش کوسش رو به حالت موج میزد به کیرم و تا ته میرفت و میخورد به به چیزی که خیلی حال میداد دیگه اخ جان اخ جانش بلند شده بود یهو لرزشی در تنش احساس کردم اما ول کن نبود و همیجور هی خودش رو مکم میز به کیرم و تا ته میکرد تو کوسش که یهو احساس کردم داره ابم میاد که کیرمو در اوردرم ابم پرید پشتش و تا توی موهاش رفت و د رهمین حال برگشت و شروع به لب گرفتن کرد و من بیحس افتاد و اون افتاد روم توبغل هم تا صبح خوابیدیم پایان

بهترین خاله دنیاسلاممن اشکانم موضوع درباره ی من و خالمه من یه پسر خوش تیپ 17 سالمو خالم مهشید یه دخمل 27 ساله که دو ساله از شوهرش به خاطر شغل بد که شوهرش داره و اخلاق ترشیده طلاق گرفته…………………………………………………………………………………………………………………………………… ……………………………………………نمیدونم از کجا شروع کنم تا جالب شه.من خالم رو خیلی دوست داشتم اگه راستش رو بخواین همین طور دوست داشتم بکنمش چون خیلی اندام باحالی داشت و مو هایی لخت سیاه که همیشه مش زیتونی می ذاشت و صورتی فوق العاده زیبا که خیلی وقت ها تو فکرش بودم اما هیچ وقت جرات نکردم بهش بگم .من وخالم خیلی باهم صمیمی بودیم و گاهی اوقات با زن داداش و داداشم می رفتیم بیرون گردش این بار رفتیم کنار یه کوه یا تپه خالم بهم گفت اشکان می یای بریم بالای کوه گفتم باشه خاله بالای کوه که رسیدیم من از خستگی روی یه سنگ کمی نشستم خالم اومد کنارم نشست واز وضع درسام پرسید من گفتم خوبه تو مدرسه واسه خودمون حال می کنیم .با خنده گفت: چی؟؛ گفتم : معلم هارو سر کار می زاریم گفت اهان؛ بهش گفتم خاله جون فکرت خیلی خرابه ها خندید و گفت تو درست حرف نمی زنی حالا پاشو بریم نگران می شن رفتیم پاین وقتی رسیدیم دیدم داداشم و زن داداشم واسه خودشون می ترکونن اصلا هواسشون به مانیست و با صدای پلیر ماشین کنار رود نشستن دارن عاشقی می کنن. از اونجا بعد چند تا عکس انداختن رفتیم وقتی نزدیک بازار شدیم خالم گفت اقا رضا ما واسه سفره هفت سین ماهی نداریم اگه می شه دو تا ماهی بخریم داداشم گفت اگه بشه با اشکان برین خودتون بخرین. من یه کار واجب دارم. خالم گفت اشکان می یای؟ گفتم باشه بریم. رفتیم بعد ماهی خریدن گفتم با تاکسی بریم یا اتوبوس گفت اشکان بیا یه کم بگردیم من یکم وسایل نیاز دارم گفتم باشه منم یه تیشرت می خرم گفت باشه بخر رفتیم جلو یه لباس زیر فروشی زنانه بود گفت اشکان یه دقیقه اینجا وایستا من می یام یکمی وایستاد بعد گفت تو هم بیا اشکالی نداره رفتیم تو دو دست شرت کرست باحال برداشت بعد رفتیم من هم یه تیشرت اندامی برداشتم. رفتیم تو خونه که رسیدیم مامان وبابام گفتن چقر دیر کردین خالم گفت واسه اشکان یه تیشرت می خردیم یه کم طول کشید ببخشید بعد شام رفتیم همگی خوابیدیم صبح مادرم اینا واسه مراسم عزادازی یکی از فامیلا رفته بودن گیلان و چون من بچه مدرسه ای بودم نبرده بودن قرار بود تا سومش تو اونجا بمونن روز اولی که رفته بودن جمعه بود از خواب که بلند شدم پا شدم مادرم رو صدا کردم خالم اومد و گفت اونا واسه فوت یکی از فامیل های مادرت رفتن گیلان به خالم گفتم خاله صبحونه چیزی داریم گفت بیا سفره پهن تو اشپز خونه این اولین باری بود که صبحانه درست کرده بود یه حالی داد که نگو بعد صبحانه کفتم خاله من میرم فوتبال کاری نداری گفت نه رفتم بیرون بچه ها یکیش تو گوشیش فیلم سکسی(سوپر) اورده بود نگاه کردیم بعد خالم یه هویی صدام کرد سر کوچه بودیم به بچه ها گفتم چی کار کنیم کیرم راست شد گفت یه کاری کن نبینه من سعی کردم تو شلوار قایمش کنم ولی نشد رفتم تو قرص سرما خوردگی می خواست یه نگاه به هم کرد بعد خندید. قرمز قرمز شده بودم رفتم قرص ها رو خریدم اومدم داداشیم اینیا اومده بودن می گفتن بیاین بریم خونه ما خالم گفت من پس فرد ا می رم کلاس داداشم گفت فردا بر می گردین حالا رفتیم خونه اونا فردا صبح داداشم من رو رسوند مدرسه وقتی بر گشتیم داداشم من گذاشت دم در خونه گفت من نمیتونم بیام تو تو برو من کار دارم رفتم تو اوف خالم یه لباس تنگ با حال قرمز پشیده بود باور کنید کیرم داشت راست می شد که به بهانه ی دستشویی رفتن رفتم دستشویی ووبعد یکمی که اروم شدم اومدم بیرون گفتم خاله تیپ زدی چه خبره با کی قرار داری اومد یه اسم عجیب غریبی داد گفت می شه این کرم رو واسم بخری گفتم اخه خاله خستم بمونه واسه بد خالم بوسم کرد و گفت خواهش می کنم اشکان، گفتم باشه ما رو بفرست دنبال نخود سیاه تو ری خر شدم که نفهمیدم چطور رفتم داروخونه یه کرم ابی بود بردم به هش دادم دو باره بوسم کردو گفت ممنونم گفتم خواهش می کنم خاله جون گفتم خاله جون به قرارت رسیدی؟ دنبالم کرد. بهش گفتم حرف حق تلخ رفت تو اتاق منم رفتم سراغ درسام فردا هم طعطیل بود خالم با کامپیوترم زیاد ور می رفت منم یه چیز هایی از رفتاراش فهمیدم دو تا فیلم سکسی گذاشتم جایی که بتونه پیدا کنه شب هم بازی مادرید با بارسلونا بود ساعت 1:30 منم نشستم نگاه کردم خالم رفت خوابید بازی تموم شد بارسا برد فردا ساعت 12:30 ظهر از خواب بیدار شدم گفتم خاله برگشتی گفت اره تو اتاقتم بیا رفتم فیلم ها رو پیدا کرده بود خود ارضایی می کرد رفتم جلو من که سالها در انتظار همچنین لحظاتی نابی بودم رفتم جلو لب هاش گرفتم یه کم ازش لب گرفتم اوف چه لب هایی داشت یه لحضه فکر کردم دارم خواب می بینم گفتم خواب هم باشه بذار استفاده کنیم بعد یه چند دقیقه لب گرفتن بلند شد سوتین و شرتش رو در نیاورد بود اروم لب هاش ول کردم بوسه زنان به سمت پایین رفتم رسیدم به سوتینش یه نگاهی به معنای اجازه بهش کردم هیچی نگفت اروم که بغلش کرده بودم دستام رو بردم بالا سینه بندش رو در اوردم چه ممهایی داشت اخ نوکشون رو لیس میزدم با یه دستم ممهاش رو بازی می دادم با اون یکی دستمم داشتم میرفتم به سمت کسش وقتی به کسش رسیدم یه کم مالیدم یواش یواش داشت ابش می اومد لیس زنان اومدم پایین شرتش رو در اوردم وای چه کسی داشت یه کم خوردمش ار ضا شد بعد بلندش کردم بردم رو تخت کیرم رو میخورد یه دفعه ابم اومد همش رو خورد بعد یه کم با هاش ور رفت راست شد دراز کشید خوابیدم روش کیرم رو یه دفعه کردم توش یه جیغ بلندی زد که یک دفعه از خواب بلند شدم نگو تو خواب داشتم حرف می زدم پاشدم دیدم داره یه جوری نگاهم می کنه خودمو نتونستم نگه دارم پاشدم ازش لب گرفتم این بار مطمعا شدم واقعی چون یه حس عجیبی داشتم خیلی حرفه ای بود همون طور که داشتیم لب می گرفتیم پیرهنم رو در اورد من همین طور همه ی لباسای هم رو در اوردیم بعد رفتم سراغ سینه هاش سینه هاش ده برابر اونی بود که تو خواب دیده بودم سینه هاش رو اونقدر لیس زدم که خودش گفت بسه رفتم سراق کس نازش یه کم که لیس زدم یه دفعه ارضا شد ریخت تو دهنم داشت حالم به هم می خورد هر طوری بود قورتش دادم رفت حالا نوبت اون بود گفت روی تخت بشین اطاعت کردم نشستم اوه تو سکس چقدر ماهر بود کیرم رو می کرد تو دهنش وای چه ساک هایی میزد بعد کیرم رو گذاشت لای ممهاش و ممهاش رو بالا پایین می کرد بعد چند بار که این کار روکرد بعد ارضا شدم گرفت همش رو خورد بعد کمی دوباره کیرم راست شد رفت روی تخت دراز کشید من هم تو یکی از فیلم های سکسی دیده بودم که پسره وقتی می خوابه رو دختره از دختره لب می گره بعد اروم می کنه تو کسش منم زمانی که خوابیدم روش بهم گفت دوست دارم اشکان لب هاش گرفتم کردم تو کسش تا تهش یه دفه لب هام رو ول کرد و یه اههه کشید بعد حی درمی یاوردم ومی کردم تو کسش اوه اوه کسش خیلی با حال داغ داغ منم که کلا تو حال وهوای خودم نبودم بعد رو لبه ی تخت نشست پاهاش رو گذاشت رو شنه هام من همیشه عاشق این جور کردن دخترا بودم ای چه حالی داد دوباره ار ضا شد گفت دربیار کافیه گفتم خاله جون پ من گفت سکته نکن پشتمم هست چهار دست پا خوابید چند بار کیرم نرفت تو کونش ولی اما بلاخره رفت وای چه حالی می داد کونش از کسش با حال تر بود من رو هم جو گرفته بود تند تند می کردمش یه اه و ناله ای می کشید که نگو بعد کمی ابم اومد ریختم تو کونش بعد یه بوسش کردم و گفتم عاشقتم خاله تو من رو به ارزوم رسوندی اونم از من تشکر کرد و گفت یه چند ماهی بود ارضا نشده بودم گفتم چند ماه شما که دو ساله از هم جدا شدین گفت ن بابا بعضی وقت ها وقتی تو خونه تنها بودم خود ارضایی می کردم گفتم چطور گفت اون فیلم هایی که تو کامپیوترت بود پیدا کرده بودم قرمز قرمز شدم گفتم خاله جون به کسی گفتی گفت نه نترس دو تا مونم بی حال رو تختم افتاده بودیم من که نای را رفتن رو نداشتم که برم اب بخورم هم دیگه رو بغل کردیم خوابیدیم یه دفعه بعد چند ساعت صدای زنگ اومد زود پاشدیم رفتیم لباسامون رو پوشیدم رفتم در رو باز کردم دیدم ببا و خواهرم اومدن بقیه موندن وبه این ترتیب بهترین روز های زندگیم به اتمام رسید.

عقدی که به هم خوردبا سلام اين داستان مربوطه به اولين سكس من و همسر سابقمدوستان اول كار بگم كه اين داستان اونقدرا سكسي نيست ( چون در دوران عقد توافقي طلاق گرفتيم ) مجبور نيستيد بخونيد !سال 1387 مرداد ماهما يك خانواده خيلي مذهبي داريم و كلا اهل دوست پسر و دوست دختر و اين حرفا نيسيم من ورودي 85 دانشگاهها بودم سال 87 با رتبه ممتاز كارداني پيوسته رو تموم كردم كه سعيد كه يه ارتشي بود به خواستگاريم اومد ( پسر همسايه مون بود ) پدر و مادرش عاشق من بودن چون از بچگي منو مي شناختن ولي منو سعيد در واقع اصلن همو نميشناختيم چون سالها بود كه سعيد در شهر هاي مختلف يا دانشجو بود يا خدمت مي كرد ( 6 يا هفت سالي مي شد كه نديده بودمش) خلاصه بعد از يه مراسم نامزدي مفصل منو سعيد عقد كرديم بعد از اين كه بعله گفتم و خطبه عقد براي سعيد هم جاري شد پدرم و پدرش دسته حميد رو گرفتن كه بيارنش پيش عروس ( من ) من انروز موهامو باز سشوار كرده بودم يه ميكاپ ساده و يه لباس بلند آبي حرير كه روش از بالاي سينه كار شده بود پوشيده بودم (سعيد خانواده اش مثه ما مذهبي بودن ) وقتي چادر رو از روي سرم برداشت براي چند ثانيه همينطور داشت نگاه مي كرد من واقعا جلوي بابام و باباش دلم مي خواست از اين طرز نگاه كردنش زمين دهن باز كنه برم توش سرمو انداختم پايين لبمو گاز گرفتم متوجه شد چشمشو از من كند تو اين فاصله بقيه مهمونا وارد اتاق شده بودن مراسم حلقه و عسل و كادو و….. همه اجرا شد بقيه گفتن بريم عروس و دامادو تنها بذاريم !!!!!همه رفتن بيرون از اتاق ! ده دقيقه همينطور در سكوت مطلق گذشت روم نمي شد بهش نگاه كنم ولي اون چشم از من بر نمي داشت پرسيد چند تا شد گفتم چي گفت گلاي روي سفره (عقد )‌برگشتم نگاش كردم دستشو گذاشت روي گردنم يه مقدار منو كشيد سمت خودش خودش اومد جلو لبمو بوسيد من خشكم زده بود !!!!!! يه كمي رفت عقب گقت تو نمي خواي همكاري كني من همينجور با تعجب گفتم مــ مــ من اخه … گفت تو اخه چي گفتم من بلد نيستم خنديد گفت يادت مي دم دوباره دستشو انداخت گردنم ايندفه لبشو گذاشت روي لبم و شروع كرد به مكيدن لب پايينم منم مثه ماست همينجوري تو بهت بودم ( احمقي بودما )! باورم نمي شد هنوز يه ساعت نبود كه محرم شده بوديم يه سي ثانيه همينجور گذشت لبشو برداشت به من نگاه كرد گفت صورتم ماتيكي نشده گفتم نه خنديد گفت ولي ر‍ژ تو پاك شده من خنده ام گرفته بود گفتم سرطان ميگيريا گفت سرطانش شيرينه بذا بگيرم خلاصه اون روز همينجور با شرو رو تموم شد شب شد !‌ اون توي اتاق بود من رفتم تشك بيارم مادرم يه تشك دونفره داد گفت ببر ( خيلي سنگين بود ) يه هو ديدم سعيد پشت سرمه گفت بذار خودم ميارم من رفتم مسواك بزنم وقتي رفتم تو اتاق ديدم لباساشو در اورده يه شلوارك با يه ركابي سفيد تنشه برگشت به من گفت خب بيا ديگه گفتم من خوابم نمي بره گفت عيبي نداره با يه شيطنت خاصي گفت فكر نكنم امشب بتونيم بخوابيم (وايييييييييييييييي) مردم از خجالت زير چشمي نگاش مي كردم داشت مي خنديد گفت اگر فكر كردي از امشب مي توني بخوابي سخت در اشتباهي بلند شد چراغو خاموش كرد دسته منو گرفت برد به سمت تشك خودش دراز كشيد من همينجور ايستاده بودم نشست دسته منو كشيد يه سمت خودش گفت راحت باش ما ديگه زنو شوهريم نبايد از هم خجالت بكشيم (‌ديدم راست مي گه ) اون شب برخلاف گفته اش فقط منو بقل كرد و بوسيد و همينجور خوابيديم !!!!!!!!( وقايع فرداش كسل كننده اس(البته تمام روز اون حرفاي سكسي ميزد ) ) فرداشبش دوباره اومديم بخوابيم بازم اون زود تر از من رفت به رخت خواب اين دفعه من روي تشك نشسته بودم اون دراز كشيده بود يه هو منو از پشت شونه هامو كشيد عقب من رو تشك ولو شدم اروم صورتشو اورد نزديك شروع كرد لبامو به خوردن منم دستامو انداختم دور گردنش و اينبار!!!!!!!!!!!!!!! منم لباي اونو مي خوردم ديگه ازش خجالت نمي كشيدم دودقيقه به همين منوال گذشت يه هو رفت عقب گفت ديشب كه خجالتت نذاشت نشونم بدي چي زير لباست داري امشب اجازه هست؟ من فقط لبخند زدم گفت سكوت علامت رضاست يه تاپ سبز تنم بود دستشو كرد زيز لباسم شروع كرد بدنمو به ماليدن و هي مي گفت چه نرمه بدنت چه داغه و ….. بازم چند دقيقه گذشت گفت اينجوري نمي شه بايد درش بيارم! تاپمو در اورد شروع كرد سينه هامو از روي سوتين به ماليدن همينجور مي ماليد تا اينكه باز دو بعد دقيقه سوتينمو در آورد و شروع كرد به مكيدن سينه هام اولين بارم بود واي نمي دونيد چه حالي شدم براي اولين بار طعم حشري شدن واقعي رو مي چشيدم احساس مي كردم تمام تنم داغ شده هي دلم مي خواست بيشترهم دست بزنه بيشتر بهم ور بره كه يه هو سينه هامو ول كردو يه وري رو به من دراز كشيد دست كرد تو شلواركش و كيرشو كشيد بيرون گفتم اين چيه گفت خب اين چيزه ديگه بدون اين كه نميشه اينقدر حشري بودم كه ناز كردن و اينحرفا اصلا حاليم نبود شورت و شلواركشو باهم در اورد منو بغل كرد گفت بسم اله و شورت و شلوارك منم در آورد منو بغل كرده بوده همينجورم كيرشو مي كشيد به بدنم( خيلي سفت بود ) واييي فقط دلم مي خواست منو بكنه ( تو شهر ما تو دوران عقد اجازه برداشتن بكارت رو نداريم ( گرچه خيليا اينكارو مي كنن ولي در نهايت هنوزم خيلي بد مي دونن اينكارو)) ولي حيف كه نمي شد منو برگردوند به پشت كيرشو گذاشت روي كونم هي مي كشيد به كونم تا گذاشتش دم سوراخ كونم ولي توش نكرد همينجور مي كشيد يه بالش گذاشت زير شكمم تا كونم بياد بالاتر همينجور خواسته يا ناخواسته سر كيرش به كسمم كشيده ميشد كسم خيس خيس شده بود همه ميگن كير خيلي داغه ولي كير سعيد گرم بود نه داغ در ضمن همه ميگن كير و خايه خيلي داغه ولي خايه هاي سعيد برعكس خيلي خيلي هم سرد بود حتي گرمم نبود !همينجور كه كيرشو ميماليد به كونم كيرشو ميزد به كسم با يه دستش بيضه هاشو و ته كيرشم مي ماليد يك هو اومد روي پشتم دراز كشيد سينه هامو گرفت توي دوتا دستاش سرشو گذاشت روي شونم ام سينه هامو محكم تو دستش فشار مي داد دردم اومده بود گفتم آه ه ه ه گفت بخشيد دسته خودم نبود دوباره ماليد و اينار همزمان ابشو ريخت روي كمرم شاكي شدم گفت چرا كثافتكاري مي كني؟؟ گفت ببخشيد باور كن بيشتر از اين نمي تونستم خودمو نگه دارم بيضه هام خيلي درد گرفته بود گفت الان دستمال ميارم تميزت مي كنم همينكارم كرد لباسامونو پوشيديم و تو بقل هم خوابيديم تا صبحاين اولين خاطره سكس ناقص ما بودچند روزي گذشت من كارشناسي دانشگاه ملي قبول شدم بايد مي رفتم يه شهري كه 13 ساعت با شهر خودم راه بود و البته رفتم يك ماهي نبودم وقتي برگشتم متاسفانه سعيد با يك دختر 17 ساله جور كرد بود و خيلي سرد برخورد مي كرد و……….اين شد كه خيلي محترمانه و توافقي از هم جدا شديم ( البته فكر نكنيد به همين راحتي ها ولي خب ….)

خواهرزن خنده رو سه ماه بود که ازدواج کرده بودم و از زندگیم راضی بودم، اصلا فک نمی کردم یه مزاحم پیدا بشه و زندگی مو تغییر بده ولی یه خواهر زن پرحرف و خنده رو پیدا شده بود و زندگیمو تغییر داده بود. اون یه هفته ای میشد که از خارج اومده بود. بعد از اون سه ماه و هفت روز زندگی آروم و بی دغدغه تبدیل شد به یه زندگی بدون آرامش . هر روز که از کار می اومدم خونه پریسا اونجا بود یعنی همون خواهر زن پررو، دیگه از انداختن کت روی مبل و در آوردن شلوار و پرت کردنش به یه گوشه خبر نبود . الان یک ماه از اومدن پریسا میگذره و من سه هفته است که رنگ و بویی از آرامش ندیدم، ولی هرروز پریسا رو میدیدم روی کاناپه نشسته و داره حرف میزنه و میخنده جالبش اینجاست که بدون مانتو و روسری پیش من راه میرفت و حرف میزد، مزاحمتاش انقدر اذیتم کرده بود که زیاد توجهی بهش نداشته باشم و دنبال یه فرصت باشم برای خالی کردن خودم و پاشو از خونم قطع کنم . ولی روز سرنوشت ساز داشت فرا میرسید و دیگه من از این وضع خسته شده بودم ،میخواستم دوباره اون راحتی و آرامش رو به خونه برگردونم … وقت شام بود و مریم شام و آماده کرده بود و با اون آرامش خاصش منو صدا زد، علی، بیا شام آماده است. ولی مزاحم همیشگی اونجا بود من با یه معده درد که با اومدن پریسا شروع شد اذیت میشدم.. چه شامی میتونست منو خوشحال کنه با این معده درد مزاحم! بعد از خوردن شام و یه شب بخیر ساده افتادم تو رختخواب بدون اینکه بفهمم چه روزی در انتظارمه..! صبح شده بود چشام با صدای زنگ تازه داشت باز میشد مریم جلو روم وایستاده بود با اون سینی صبحانه ، امروز یه روز خاص بود خیلی سر حال بودم خبری از معده درد نبود . سینی رو از مریم گرفتم ، نمیخواستم یه روز خاص و خراب کنم و با این جمله ی کلیشه ای ( امروز چه خبره مهربون شدی) زنم و سوال پیچ کنم . با یه دستت درد نکنه ی جانانه ویه بوسه ی عاشقانه شعرمو کامل کردم !! و مریم از اتاق رفت بیرون. من موندم و یه سینی ، آب پرتقال، شیر، یه کم نون و مربا و کره .. درست فهمیدید چایی در کار نبود آخه من زیاد چایی دوست ندارم! بعد از خوردن …چشمم به لباسای اتو کشیده افتاد با یه جوراب تمیز! دیگه با دیدن اونا مطمئن شده بودم که امروز یه روز خاص..$ نفهمیدم چه جوری حاضر شدم و از جلوی آینه سر در آوردم ولی این و به خوبی فهمیدم که زنم خیلی مهربون شده و تعبیر خواب دیشبم داره درست درمیاد!….! بدون اینکه بفهمم از خونه زدم بیرون و نشستم تو ماشین ، امروز یه روز آروم و بی ترافیکی بود بموقع رسیدم اداره. خانوم صادقی ، منشی اداره مون یه خانوم خوشکل و خوش اخلاق اولین نفری بود که به من سلام داد و اهوال پرسی کرد و منم با خوش رویی جدیدی جوابشو دادم و رفتم به دفترم . امروز ساعت خیلی سریع تر از روزای دیگه حرکت کرد و ساعت کاری تموم شد و من اولین نفری بودم که از اداره زدم بیرون به طرف خونه حرکت کردم. فکری تو ذهنم نبود که الان تو خونه چی در انتظارمه، آمادگی هر چیزی رو داشتم بعد از نیم ساعت رانندگی رسیدم در خونه و زنگ خونه رو زدم درست حدس زده بودم، کسی خونه نبود دستمو کردم تو جیب کتم تا شاید کلید خونه تو جیبم باشه . واقعا کلید اونجا بود.. بگو چرا مریم لباسامو آماده کرده بود … در و باز کردو رفتم تو هر کدوم از لباسا مو انداختم یه گوشه و نشستم رو کاناپه . نیم ساعتی گذشت صدای زنگ آیفون سکوت خونه رو شکست، آیفون و جواب دادم پریسا بود درو براش باز کردم اومد تو ، راستش این حدسمم درست دراومده بود و فرصت از این بهتر نمیشد تا حرف دلمو به پریسا بگم شر مزاحمتاشو کم کنم . پریسا اولین سوالی که پرسید این بود مریم خونه نیست! راستش چیزی نگفتم و رفتم به طرف آشپزخونه . و دوتا شربت درست کردم و آوردم . با پررویی مانتو درآوردشو بهم داد گفت علی آقا نگفتی مریم کجاست، اتفاقی افتاده؟ منم که با تعجب نگاش میکردم گفتم نه چیزی به من نگفته منم نگرانشم! به مبایلشم زنگ زدم ولی مبایل شو با خودش نبرده ! همه ی اینا که گفتم واقعا درست بود مریم بدون اجازه ی من جای نمیرفت اینم میدونستم که مریم از اون زنا نبود که سر خود هر جا دوست داره بره … پریسا هم که یه دختر پررو بود گفت باشه منتظر میمونم ببینم خودش میاد از خودش بپرسم کجا رفته بوده. همینجور که داشت حرف میزد کنترل تلویزیونم دستش بود و شبکه های ماهواره رو اینور انور میکرد . برای اولین بار بود که من کنار پریسا نشسته بودم و داشتم باهاش حرف میزدم و نگاش میکردم . اینو نگفته بودم که پریسا با این که پر حرف بود و زیاد میخندید ولی خیلی خوشکل و خوش اندام بود و من اولین بار بود که اندامش و از نزدیک میدیدم و براندازیش میکردم یه تیشرت تنگ صورتی با یه شلوار لی پوشیده بود و موهای بلندش تا کمرش رو میپوشوند دیگه داشت حشریم میکرد. احساسم نسبت بهش کم کم داشت عوض میشد ، عقلم دیگه کار نمیکرد و هوس جاشو گرفته بود . هنوز پریسا داشت ماهواره میدید و میخندید .. ! خندش برای فیلمی بود که نشون میداد فک نکنید با خودش میخندید. کیرم یواش یواش داشت شق میشد و از روی شلوار میتونستی ببینی. دستم و گذاشته بودم روشو قایمش میکردم ولی هنوز پریسا نگاهش به فیلم بود و منو فراموش کرده بود . اما از شانس خوبم فیلم قطع شد و تبلیغات شروع شد و حالا پریسا تازه داشت به خودش میومد … اِ علی آقا ببخشید من هر وقت فیلم میبینم دیگه نمیفهمم کجام …. هههه…. شما خوبید علی آقا ؟ ممنون پریسا خانوم انگار خیلی فیلم دوست دارید .. حشرم زده بود بالا و دستمو نا خودآگاه از رو کیرم برداشته بودم .. دیدم پریسا یه نگاه به لای پام انداخت و شروع کرد به خندیدن ولی این بار خندش خیلی زیاد شده بود و از خنده داشت به خودش می پیچید. منم با تعجب سرمو که بردم پایین دیدم کیرم سیخ سیخ از شلوار زده بالا! با این که یه کم خجالت کشیدم ولی باز به پریسا گفتم چی شده چرا انقدر میخندی؟ به منم بگو تا بخندم . پریسا که هنوز داشت میخندید و نمی تونست منو نگاه کنه و وقتیم منو نگاه میکرد خندش شدید تر میشد . حرف زدنم براش مشکل شده بود تو هر کلمه ای که میگفت بیشتر میخندید. منم که دیدم اوضاع خوبه به خودم جرات بیشتری دادم و رفتم نشستم کنارش رو کناپه . هر بار که پریسا میخندید کیرم سفت تر و سفت تر میشد .. خنده هاش به نظرم سکسی شده بود . من بودم و پریسا و یه فرصت خیلی خوب . دیگه دلمو زدم به دریا و دستمو گذاشتم روی رون پاش ،( با این که اولین تجربه ی سکسیم نبود ولی هیجان زیادی داشتم که زودتر بتونم سکس با پریسا رو تجربه کنم .) دیدم پریسا دستمو با دستش زد کنار رو با هق هق ناشی از خنده گفت چی ..کار.. می..کنی.. علی.. آقا ! دوباره دستمو گذاشتم رو پاشو و نواش کنان گفتم هیچی ! نگفتی واسه چی میخندی ؟ میترسم اینطور که تو میخندی طوریت بشه .. همین که اینو گفتم . باز خنده ش شدید تر شد و نتونست چیزی بگه… من باز از فرصت استفاده کردم و دستم و بردم لای پاهاشو و با انگشتم کس شو از روی شلوار مالیدن ، با این کارم دستای پریسا اومد لای پاشو دست منو محکم گرفت .. دیگه از خنده خبری نبود و پریسا نمیدونست دیگه باید چیکار کنه، نه میتونست دست منو از لای پاش دربیاره نه میتونست جلوی لذت ناشی از مالیدن کسش و بگیره. انگار مونده بود تو دو راهی .. شاید با خودش میگفت اومدم بخندم و لذت ببرم حالا باید کُس بدم و لذت ببرم…! اَه علی… بس کن دیگه … دستتو از لای پام دربیار… تو شوهر خواهر منی نباید این کارو بکنی!؟ گفتم اول بگو واسه چی میخندیدی تا دستمو دربیارم.؟! گفت باشه میگم.. به اون چیزی که از شلوارت بالا زده… گفتم میخوای ببینی این چیز چیه؟ و دست پریسا رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم و گفتم خودت درش بیارو نگاه کن … پریسا چشاش گرد شد و گفت واسه چی باید نگاه کنم ! گفتم واسه اینکه دیگه بیخود به چیزی که درموردش نمیدونی نخندی . گفت باشه ببخشید دیگه نمیخندم . گفتم اگه تو نمیخوای در بیاری خودم درمیارم و کیرمو با دستم آوردم بیرون و انداختم رو دستش میخواست دستشو بکشه نذاشتم و بهش گفتم پریسا حالا درموردش چی فک میکنی، باز فک میکنی خنده داره!؟ تا حالا چنین چیز باحالی دیده بودی ! پریسا که داشت با تعجب کیرمو نگاه میکرد و دستشو روی کیرم کیپ تر میکرد و میخواست چیزی بگه ، چشای من جای دیگه داشتن سیر میکردن و دستم به تبعیت از چشام راه بالا رو در پیش گرفته بود آره فقط میخواستم سینه های نرم و دخترونه پریسا رو تو دستم بگیرمو ماساژ بدم ! میتونستم شهوت و تو چشای قهوه ای پریسا ببینم ، کیرم تو دست پریسا که هنوز داشت مثل بچه ها باهاش بازی میکرد سفت تر و قرمزتر میشد و سکوت خونه با نفس نفس زدنای منو پریسا فقط یه چیز و تداعی میکرد … چشام و تو چشای پریسا دوختم و لبمو به لبش رسوندم فقط همین… نفهمیدم کی لباسامون و در آوردیمو و بدن سفید و برفی پریسا جلو روم ظاهر شد اولین تماسی که با بدنش داشتم پریسا یه آه عمیق کشید و من شروع کردم به لیس زدن سینه هاش با این که بزرگ نبود ولی سفید و نرم بود و تو دست جا میشد ، نوک زبونم که روی نوک سینه اش کشیده شد، آه و ناله ی پریسا برای اولین بار فضای خونه رو پر کرد و خبری از خنده های ساده لوحانش نبود ! وقتی به کسش رسیدم و شرتشو درآوردم فک نمیکردم با یه کس مو دار رو به رو بشم ولی کس پریسا مو دار بود و خیس و پوف کرده ، این به من میفهموند که هیجان اون برای سکس از من بیشتر .. دیگه معطل نکردم ، پاهای پریسا رو باز کردم به پشت خوابوندمش رو کاناپه و کیرمو فرستادم تو کس خیسش از اونی که فک میکردم با حال تر و جا دار تر بود من از کس تنگ زیاد خوشم نمیاد چون آب آدمو سریع میاره و جایی واسه لذت نمیمونه. وقتی کیرمو داخل کس پریسا عقب جلو میکردم اصلا لذتش شبیه سکس با مریم نبود ، تنها چیزی که با به حرکت در اومدن کیرم تو کس پریسا اومد تو ذهنم ،خاطرات بچگیم بود که همیشه خونه خالم میرفتم تا کونشو دید بزنم و بعد به یاد کون گنده و نازش تو حموم خود ارضایی کنم. انگار داشتم خالمو از کون میکردم و پریسا داشت ما رو نگاه میکردم و با همون خندش به این کار ما میخندید.. اصلا باورم نمیشد که دارم کس همون پریسای مزاحم ومیکنم، تو توهم بودم و تمام خاطرات بچگیم میومد تو ذهنم.. و با همه اون کسایی که آرزوی سکس باهاشون و داشتم به ردیف چهار دست و پا جلوی من نشسته بودن و منتظر بودن تا نوبتشون بشه.!! انقدر غرق تو توهم بودم که پریسا تو فکر همون شده بود که تا دیروز بود و دوباره اون تنفر برگشته بود سر جاش و بدون این که من بفهمم آبم ریخته بود تو کس پریسا و بیحال افتاده بودم روی پریسا و داشتم به پریسا بد و بیراه میگفتم. و پریسا داشت تمامشو گوش میکرد یه دفعه فهمیدم یکی داره میگه گم شو اونور میخوام پاشم به خودم که اومدم دیدم پریسا با اون اخمش داره تلاش میکنه تا از زیر من بیاد بیرون .. یه کم شوکه شدم و سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم به طرف اتاقم . پایان

لاپایی گذاشتن دخترخالهداستان ازاونجایی شروع شدکه من تو شهری که خالم زندگی میکرد دانشگاه قبول شدم تا یکی دوماه اول توخوابگاه به جق زدن و دوست دخترها که خدا حفظشون کنه مشغول بودیم که خالم 24زنگ میزد پاشوب بیا خونمون غریبگی نکن اخرش ی روزاخرهفته رفتم خونشون بعد از دید وبازدید و ناهارسرظهرخالم و شوهرش خوابیدن من دخترخالم هم مشغول حرف زدن بودیم تا اینکه دخترخالم گفت ی دفترداره که همه فامیل واشناها ی جمله یاخاطره براش توش نوشتن و طبقه بالاست بیابریم بیاریمش منم قبول کردم ازدخترخالم بگم قد170سن24ی هیکلی معمولی/ رفتیم بالا من نشستم رو مبل اونم رفت ازتواتاقش دفترش روبیاره وقتی توکمدش مشغول گشتن بود رفتم سراغش پشت سرش بودم که یک ان دست شروع کردبه لرزیدن وضربان قلبم به شدت تندمیزدرفتم پشتش چسبیدم بهش دستموازرولباس گذاشتم روسینش هیچی نگفت بازم خودش مشغول گشتن نشون میدادمنم باپررویی دستمواززیرلباس گذاشتم روسینه هاشوکیرموفشاردادم به کونش دیگه مطمئن شدم مال منه برش گردوندمو سریع خوابوندمش لباسش زدم ی سینه معمولی وسفت که به راحتی تودستم جامیشدبه (هرحال لنگه کفشم توبیابون غنیمته نبایدناشکرباشیم شروع کردم لیسیدن وخوردن میکشون میزدم نوکشون قهوی پررنگ بودکه کاملاسیخ شده بودن چندبارخواستم ازش لب بگیرم که هی صورتشو میچرخوندونمیذاشت هیچی نمیگفتو هیچکاری نمیکردمنم سعی میکرد باهاش وربرم تا اه اوهش عین این داستان بچه دربیادولی نشدکه نشدرو شکمش زبونم کشیدمواومدم پایین شلوارشورتش ی جا دراوردم ی کس سفیدبایکم موبود شروع کردم لیس زدن ی بویی میدادزیادخوشم نیومدبا ی طعمی که زیاد بدنبود ولی ی جوری بودکسشوبازکردم بازبونم باچوچولش بازی کردم دیگه طاقت نداشتم دستوپام میلرزیدبه سختی نفس میکشیدم سریع کیرمودراوردموگرفتم جلوصورتش گفتم بخورکه سرشوچرخوندباالتماس زورچپوندمش تودهنش بعدبهش گفتم برگردبرگشت انگشتموتف زدمو کردم توکونش که سریع کونشوسفت گفت ازاونجانه هرکاری کردم نذاشت خوابوندمش روزمینو خودم خوابیدم روش سینه هاشومیمالیدم کیرمووسط پاش میمالیدبه کسکش همینجوری تلمبه میزدم که احساس کردم کیرم راحت عقب جلومیشه که دیدم کسش کاملاخیسه ی مقداردیگه عقب جلوکردم ابم اومدریختم لاپاش چنددقیقه روش خوابیدم کیرم لاپاش دوباره بیدارشد ی دست دیگه لاپستوناش گذاشتم ازاون به بعدطرف من نمیادوباهام تنهانمیشه ولی چندباردیگه تنهاگیرش اوردم اخرین بارهفته پیش بوددیگه انقدرسینه هاش مالیدم ی مقدارب زرگتر و نرم ترشده الان تو کفه اون یکی دخترخالمم که ازخودم کوچیکتره و نسبت به سنش سینه و کون بزرگی داره دعاکنیدجوربشه تاداستان اونم براتون بنویسم امیدوارم خوشوتون اومده باشه…

سکس با خاله حشری سلام. من مانی هستم و 25 سالمه. اهل سکس با هر دختری نيستم، و فقط با دوست دخترم که 5 ساله با هميم سکس دارم. اما اين خاطره اي که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط ميشه به سکس با خالم، که شرايط باعثش شد. من يه خاله دارم که 31 سالشه، تو 19 سالگی ازدواج کرد و يه دختر هم داره اما شوهرش تو زرد از آب درومد و بعد از چند سال طلاق گرفتو دخترشم برد. بعد از اون خالم با مامان جون و بابا جونم زندگی می کرد، تا اينکه امسال اونا رفتن مکه و واسه اينکه خالم تنها نباشه من شبا می رفتم پيشش. همه چيز خوب بود تا اينکه با دوست دخترم دعوام شد و چند روزی قهر بوديم، من خيلی عصبی بودم، وقتيم که عصبيم حشرم بدجوری ميزنه بالا. شب رفتم خونه بعد از شام خالم گفت يه فيلم بذار ببينيم. منم شيطنتم گل کرد يه فيلم سينمايی فرانسوی داشتم که توش سکس کامل نشون ميداد، اگه خواستيد اسمشو براتون می ذارم، اونو گذاشتم. اينم بگم که کار هر شبمون بود که يه فيلم با هم ميديديم. خلاصه چراغارو خاموش کردم و خوابيديم جلو تلویزيون. بعد از نيم ساعت فيلم رسيد به اون قسمت سکس زن و مرده. من بدجوری داغ شده بودم، اما اصلاً تو ذهنم نبود با خالم کاری بکنم. تا اين که حس کردم خالم هم آمپر چسبونده، چشماش برق می زد و داشت با شهوت فيلم و ميديد. بعد حس کردم از زير ملافه داره کسشو ميماله، اين صحنه بدجوری حشريم کرد. بعد از چند دقيقه دستمو گذشتم رو بازوی خالم، ديدم واکنشی نشون نداد. آروم شروع کردم به نوازش کردنش، هيچی نمی گفت ولی حرارت بدنش رو حس می کردم. کم کم دستمو بردم سمت گردنش، که يه دفعه سرشو گذاشت تو سينه ام و گفت مانی حالم خوب نيست، من خيلی تنهام، منم بغلش کردم و شروع کردم با موهاش بازی کردن. قلبش تند تند ميزد و نفس داغش ميخورد به سينه ام، آروم با گوشش بازی کردم و دست کشيدم به گردنش، سرشو بالا آورد، منم از فرصت استفاده کردم و لبمو گذشتم رو لباش. لباشو آروم می بوسيدم، اونم داشت لذت می برد، خودشم شروع کرد لبای منو خوردن. بعد گردن و گوششو ليسيدم، ديگه حسابی شل شده بود، دستمو بردم تو بلوزش و سينه هاشو آروم ماساژ دادم، تی شرتمو در اورد و دست می کشيد به موهای سينه ام و نفس نفس ميزد، بلوزشو در اوردمو خم شدم رو سينه اش، از رو سوتين اروم ماليدمش و شکمش و می ليسيدم، اونم آه و اوه می کرد، بعد سوتينشو در اوردم، جونم چقد داغ بود سينه هاش، صورتم و چسبوندم وسط سينه هاش و با زبونم ميکشيدم رو نوکش و آروم گاز می گرفتم. چشماش خمار شده بود و هی می گفت کيرتو ميخوام، و آه و اوه می کرد. دستشو بردم تو شرتم و سينه هاش و با ولع می خوردم، اونم کيرم و ميماليد و ميگفت جونم چه کيری داری، ميخوام کسمو بکنی، بعد افتاد رو تنم و شرت و شلوارم و در اورد، شروع کرد ساک زدن، کيرم داشت آتيش می گرفت، موهاش و از صورتش می زدم کنار، کيرم و تا ته می کرد تو دهنش و تخمامو می ماليد، داشت آبم ميامد که بلندش کردم، خوابوندمش رو کمر، افتادم لای پاهاشو دامن و شرتش و در اوردم، کسش خيس خيس بود، پاهاشو دادم بالا و زبونم و از لای کونش ميکشيدم تا رو کسش، جيغ ميزد و ناله ميکرد، چوچولش و ميمکيدم و زبونم و ميزدم به سوراخش، و انگشتم و اروم ميماليدم تو کسش. ديگه داشت ديوونه می شد، ميگفت کيرتو ميخوام ميخوام کسمو بکنی، همونجوری که خوابيده بود، کيرم و گذاشتم دم سوراخش و اروم هل دادم تو، چشماش خمار شد، شروع کردم به تلمبه زدن. ناله می کرد معلوم بود خيلی براش لذت داره، داشت آبم مياومد، گفت اگه ايستاده بکنی، منم ارضا ميشم، کيرم و کشيدم بيرون و دست انداختم دور کمرش بردمش کنار ديوار، يه پاشو گرفتم بالا، آروم کيرم و هل دادم تو، باز تلمبه زدم، زياد طول نکشيد که سست شد و يه اهی کشيد و خودش و انداخت تو بغلم منم آخرين زورم و زدم و آبم اومد که ريختم رو شکمش و بعد زود با دستمال پاکش کردم. ديگه از خستگی حال نداشتيم، بغلش کردم و پيشش دراز کشيدم و نوازشش کردم، ازم تشکر کرد و گفت خيلی نياز داشته و خواست بازم با هم سکس کنيم، اما اون ديگه آخرين باری بود که با خالم سکس کردم.

دخترخاله خجالتی سلام دوستان اسم من امیررضا هستش و این داستان مربوط میشه به 3 سال پیش زمانی که من 16 سال داشتم و عاشق سکس بودم ولی غیر از چند بار هم جنس بازی با دوستام با هیچ دختری رابطه نداشتم . اوایل تابستان بود که خالم با شوهر و دخترش به قصد زیارت از تهران به خونه ما در مشهد اومدن .دختر خالم 18 سال داشت و خیلی هم ناز و بدحجاب اسمش هم نازی. من باهاش یکم صمیمی بودم با من مثل بچه ها رفتار می کرد یک موبایل جدید خریده بود ازش گرفتم تا یکم با موبایلش بازی کنم اما موبایلشو برداشتم و رفتم داخل اتاقم و رفتم داخل گالریش دیدم چند تا فیلم سکسی داره فیلم ها رو نگاه کردم باورم نمی شد اهل این حرف ها باشه اما بهش چیزی نگفتم و موبایلشو پس دادم. نزدیکای ساعت 8 شب بود که مامان بابای من و خالم با شوهرش تصمیم گرفتند برن حرم بعد بابای نازی رفت پیشش گفت چرا تو آماده نمیشی گفت حوصله ندارم می خوام فیلم نگاه کنم .پدرش خیلی مذهبی فکر کنم دوست نداشت من با دخترش تنها تو خونه باشم ولی با اکراه گذاشت خونه بمونه البته خواهر کوچیکم که فقط هفت سال داره هم با ما خونه موند. من داشتم داخل اتاقم گیم بازی می کردم نازی هم روی مبل لم داده بود و داشت فیلم نگاه می کرد. ناگهان یک فکری به سرم زد.یک فیلم داشتم که قشنگ بود ولی وسطاش صحنه سکسی داشت .رفتم بهش گفتم یک فیلم خیلی قشنگ دارم برات بزارم ؟ گفت بزار. نشستیم فیلم رو نگاه کردیم خواهرم اولای فیلم رو مبل خوابش برد .تا این که صحنه سکسی رسید من هیچ کار نکردم یک دفعه نازی گفت این چیه خاموش کن.گفتم کنترل پیش تو.بعد یواش یواش به سمت کنترل رفتم اونم روش به دیوار کرده بود. کیرم بزرگ شده بود رفتم جلوش واستادم باورم نمیشه که این کارو کردم دست خودم نبود خیلی شهوتی بودم . بهم گفت داری چیکار می کنی ؟ داشت به کیرم که از پشت شلوار برجسته شده بود نگاه می کرد . گفتم نازی ما تنهاییم هیچکس نیست من ارزوم همچین موقعیتی . یک دفعه پاشد داد زد تو داری چی می گی این حرفا چیه که می زنی دیوانه .خواهرم از خواب پرید بعدش نازی رفت توی یکی از اتاق ها و درو بست و خوابید .من هم که خیلی ترسیده بودم سریع رفتم تو اتاقم و خوابیدم . فردا صبح که از خواب پاشدم خیلی می ترسیدم .گفتم نکنه منو لو بده یا به پدرش بگه. بهش نگاه نمی کردم اونم با من حرف نمی زد خلاصه اون روز هرچی بود گذشت. صبح بود نزدیکای ساعت 7 دیدم یک نفر داره بهم می گه بیدار شو بیدار شو . از خواب پریدم دیدم نازی اولش واقعا فکر کردم دارم خواب می بینم بعدش نازی یک لبخند زد . بهش گفتم چکار داری ؟ یواش گفت می خوام دوباره اون فیلم رو نگاه کنم .من واقعا شک شده بودم بعد بهش گفتم مامان بابامون کجا هستند گوفت همشون رفتند دوباره حرم و بازار. منم سریع پاشدم و فیلم رو گذاشتم و باهم نشستیم صحنه های فیلم رو تا اخر نگاه کردیم بعدش بهم گفت چقدر اونجای(کیر) مرده بزرگ فکر نمی کنم مال تو خیلی بزرگ باشه . منم خندیدم بعد نازی اومد پیشم گفت میشه اونجات ببینم منم سریع درش اوردم بعد نازی گفت به هیکلت نمی خوره اینقدر اونجات بزرگ باشه بعدش من با ترس گفتم ساک می زنی نازی گفت یعنی چی ؟ گفتم یعنی کیرم رو لیس می زنی بعدش نازی گفت باشه ولی اول برو موهای دور کیرت رو بزن بدم میاد منم چون می دونستم زمان کم سریع رفتم و اون کارو انجام دادم و تمام لباس هایم رو در آوردم و بعد دوباره رفتم پیشش دیدم داره دوباره فیلم نگاه می کنه من بهش گفتم فیلم رو ولش کن زمان کمه بهم خندید و با تعجب پرسید لخت کردی ؟ گفتم اره تو هم باید لخت کنی بعد نازی گفت برو بابا . بهش گفتم خواهش می کنم و بعد کلی التماس رفت تو اتاق و لخت اومد بیرون اما شرت و کرست داشت .خیلی می ترسید نمی دونستم چرا منم دفعه اولم بود که یک دختر لخت رو از نزدیک می بینم . بعد نازی کیرم رو برداشت و شرو کرد به لیس زدن اصلا یاد نداشت و فقط زبونش رو می زد به کیرم و اب من سریع تر از همیشه داشت می اومد سریع آب رو ریختم کف دستم خیلی خوشش اومده بود گفتم آبم می خوری گفتش نه بدم میاد فقط بوش کرد تا ببینه چه بویی می ده . بعدش گفتم حالا نوبت کوسه . نازی سریع گفت حرفشو نزن من باکره هستم بعد من گفتم یعنی چی گفت یعنی هنوز پردم پاره نشده . من منضورش رو نفهمیدم ولی اصرار نکردم . سینه هاش زیاد بزرگ نبود تصمیم گرفتم کیرم بکنم لای پاهای سر خش از همجنس بازی خیلی خیلی بیشتر کیف می داد بعدش گفت این دفعه می خوام اب منی تو بخورم ببینم چه طوری منم خیلی خوشم اومد دهنش وا کرد و ابم ریختم تو دهنش اونم سریع رفت به سمت دست شویی گفتم چی شد گفت از اونی که فکر می کردم بدمزه تر بود منم خیلی ناراحت شودم . بعدش نازی گفت فکر کنم تا چند لحظه دیگه مامان بابامون پیداشون بشه تو بره داخل اتاقت خودت به خواب بزن کسی شک نکنه .

سکس با سمیه جون دخترخاله امسلام من یونسم 14 ساله همتون می دونید که سن خطرناک پسر ها 13 تا 20 سالگیه بریم سر داستان واقعهنزدیک به 2 ماه بود که درگیر مسائل جنسی شده بودم که خودم رو ارضا می کردم هر شب قبل از خواب به همه ی در خاله و عمو نقشه می کشیدم تا یجورایی بکنمشون ولی هیچ کدوم اصلا پا نمی دادن تا این که یه دفعه سمیه رو دیدم قد هم انادزهی من بود صورتی کشیده سینه ای گرد و بزرگ که از لباسش معلوم بود که هیچ وقت کرست نمی بست و نوک سینه معلوم بود کونی معمولی که همچین جالب نبود با رنگ پوستی سفید چشم گیر که چشم آدم رو در می آورد با خودم می گفتم که این در تو خیالامه ولی نمی دونستم چطور بهش بگم داشتم فکر می کردم که یافتم از راه چت بگم خیلی راحت میشه تف به این شانس از اینترنت اصلا استفاده نمی کردن گوشی هم که نداشت تو این فکر بودم که چطور بهش بگمبعد از 2 هفته مادرم گفت می خواهم برم خونه ی خالت منم که از خدام بود چند ساعتی ببینمش رسیدیم خونه و مادرم داشت همون حرف های زنان رو با خالم میزد که یه دفعه گوشی زنگ زنگ زد گفتند پسر داییم دنیا آمد مییایم تون بالتون که بدجور شانسم گرفت که ماشین فقط برای دو نفر جا بود مادرم و خالم رفتندداشتم فکر می کردم چطور بهش بفهمونم آخه اصلا نمی تونستم قربون صدقه ی کسی برم اون روز گذشت تو کهماخانواده 5 نفری تو تعطیلات نوروزی می رفتیم قشلاق تو یه فضای خیلی باز بود که همه میومدن اون جا رانندگی یاد بگیرن از پیر و جوون کوچیک و بزرگ تا که از دور داره ماشینی میاد داره هی داره بوق میزه اونم چه بوقی نگو نگو که سمیه جون بوده داشته رانندگی می کرده ژست رانندگی چه بتش میومد گفت سوار شو بهم یه کمی یاد بده از پنجره پریدم تو که یه کم قدم بلند بود افتادم رو رون سمیه با صدای بلند بوش کردم گفتم شرط داره گفت هرچی باشه قبوله بیچاره از این بهش ماشین داده بودن خیلی خوش حال بود گفتم می خوام ببوسمت!ساکت شد بعد چند ثانیه به چشام زل زد گفت باشه داشتم می رفتم طرف لپاش که لبمو چرخوندمو از یه دقیقه ای لب گرفتم داش چشت روز بد نینه داشتم سکته می کردم چه حسی داشت ضربان قلبم رفته بود بالا بهد از یه ساعت راننده گی داشتم پیاده میشدم که گفت چیزی که فراموش نکردی کمی فکر کردم نه چیزی نبود داش پیاده میشدم که دورباره گفت بار چهارم که سرم رو چرخوندم که بگم چیزی جا نذاشتم صورتش رو آورد جلو ای دل غافل بگو می خواسته ازش لب بگیرم منم از خدام بود داشتم پیاده می شدم که گفت چیزی از قلم که ننداختی منم فکر کردم داره میگه یه وقت سکس تعیین کنم که بهش گفتم وقتی که با هم تنهاییم داشتم میرفتم سمت خونه که ماشین حرکت نمی کنه 7 بار ماشین رو خاموش کرد رفتم سمت ماشینو دستم رو از پنجره کردم تو دستمو گذاشتم رو پام وای داش میلرزید ترس تموم ووجودم رو گرفت ترسیدم بزنه به چیزی گفتم خودم رانندگی می کنم نشسته بود کنارم که آروم با دستش کیر سیخ شدم رو گرفت گفت ایجا ها رو می شناسی منم که عین کف دستم می شناختم گفت یه جای خلوت که هیچ کی اون نمیره رو میشناسی گفتم آره گفت منو ببر به اون جا تو دلمون شادی بود وقتی که رسیدیم گفت چه قولی به من داده بودی اومد جاو با کون می مالوند که حشری شودم ازش 10 دقیقه ای لب گرفتم در پشتی ماشین رو باز کردم سمیه دراز کشد منم داشتم رو میمالوندم که گفت بسه کیرم رو در آورد و شروع کرد به ساک زدن معلوم به اولین بارشه آخه بد چور دندونش به کیرم میخورد داشت آبم میومد بهش گفتم در بیارم اجزه نداد و تا طه ابمم خورد البته 5 قطره چیزیم نیست لباسشو با کلی خواهش طمنا در اوردم وای وای چی داشتم میدیدم نوک سیه هاشو مکیدم و رسیدم به کسش خوشم نمیومد بخورم بازم نامردی نکردم و خوردم وای جه نرم بود مثل روغن دُمبه بود آه آهش زیاد شده بود که یه دفعه فوران کرد خدا رو شکر لباس نداشتم مگ نه خیس خیس بودم که گفتم اجازه میدی از کون بکنم گفت اگه قول ازدواج و دوست پسری و خوردن کسم رو بدی از کوسم هم اجازه داری منم از خدام بود قبول کردم و با سوراخ کون چند دقیقه ای ور رفتم و یه تف گنده کردم تو دستم و دور کیرم چرخوندم و یواش یواش کردم توش تا دردش نیاد کیرم داش میشکست ولی گرمایی که کیرم داش احساس میکرد خیلی داشت حال می داد که بکونم تا ته توش یواش یواش سرعت تلمبه ها رو افزایش دادم که آبم آومد که تو خالی کردم بعد سمیه تو ماشین دراز کشیده بود که پا ها شو گذاشتم رو شونه هام کسش رو باز کردم بازبونم میکدم تو سوراخش بهد از مدتی آبش اومد ولی مثل قبل فوران نکرد رسوندم خونشون و 2 کیلو متر تا خونه طی کردم اونم با بدنی ارضا شده خسته با سر دردو خواب آلودگی مثل چند صد کیلومتر بود رسیدم خونه و ساعت 7 خوابیدم ساعت 11 بیدار شدم دورم پر آدم بود که نگو سمیه ی ساده با فشاری که مادرش بهش داده بود همه چی رو صاف گذاشته بود کف دست مادرش که اومده بودن خونه می دونستم اگه بیدار شم سیری از فحش ها میاد طرفم نگو که مادرم با خالم منو سمیه رو به هم نشون کرده بودند که اون شب شبه عقد منو سمیه بود که سمیه همسر من بود وای داشتم خواب میدیم یا بیدار بودم از اون به بعد هر وقت سمیه میبینم به یاد اون روز میفتم ازش لب می گرفتم اگه خونه ی خالم می خوابیم میومد پیشم می خوابید خودشو به من می چسبوند

لذت زندگی با مامان این خاطره مربوط میشه به 3 سال پیش و کاملا هم واقعی،البته فقط اسم ها واقعی نیستند. پدرم تاجر لباس در کویته و 9ماه از سال را در کویته 3 ماه در ایران،بنا براین من که تنها فرزندم و با مامانم در یک خونه ویلایی زندگی می کنم ،مامانم یه بوتیک لباس زنانه داره واونجا کار میکنه.اوایل رابطه با مامانم نرمال بودومن حسابی از مامانم حساب می بردم تا اینکه پسر عموم مهرزاد که در یکی از شهرستان های اصفهان زندگی می کرد دانشگاه اصفهان قبول شد و از آنجا که همه فامیل های ما شهرستان بودند فقط ما در شهر اصفهان زندگی میکردیم قرار شد برای ادامه تحصیل به خونه ما بیاد،خیلی فضول بود و هم جا سرک می کشید.تا اینکه چند هفته ای از شروع به کار مدارس و دانشگاهها گذشت. بالاخره یه روز که من از کلاس بر میگشتم خونه دیدم رفته اتاق من و پشت کامپیوترم نشسته من جدی نگرفتم رفتم لباس هامو عوض کردم و برگشتم داخل حال، منو صدا زد ومن رفتم پیشش دیدم چند فیلم سکسی که روی کامپیوتر کپی کرده بودم رو نگاه می کنه وبر گشت به من نگاه کرد وگفت : تو هم اره ،اگه مادرت بفهمه باهات چکار می کنه،شروع کرد به نصیحت و تهدید برای اینکه من رو بترسونه،من هم شوکه شده بودم آتو داده بودم دست مهرزاد و ترس از اینکه مادرم هم بفهمه،بعد از چند دقیقه مهرزاد برام شرط گذاشتکه به مامانم نگه واین شرط من رو به فکر فرو برد واون هم این بود که بعد از ساعت 3 که مامانم میره سر کارش با من سکس بکنه و اگر من قبول نکردم با مامانم جریان رو در میان بگذاره و تا ساعت 2.5 مهلت داشتم جوابش رو بدم. مهرزاد رفت اتاقش و من را تنها گذاشت تا فکرهامو بکنم ، من با یه دو دو تا چهارتا کردن به جای اینکه عابروم جلوی مامانم بره و رابطه ام با مادرم و مهرزاد تیره نشه وهمچنین به خاطر بدن کم مو وسکسی ام که در ته دلم علاقه به گی داشتم ترجیح به سکس با مهرزاد رو دادم و قبول کردم یه حال حسابی باهاش بکنم . به مهرزاد پیامک دادم که قبولهو بعد ساعت 3 بیا من آماده ام،نشستم پشت کامپیوترو فیلم های سکسس رو نگاه می کردم و خودم رو میمالیدم تا حسابی حشری شده بودم ، تا اینکه ساعت 3 شد و مامانم با ماشین رفت بیرون و در حیاط رو بست، من سریع لخت شدم روی شکم دراز کشیدم روی تخت تا یهو مهرزاد پرید داخل اتاق تا چشمش به من افتاد گفت پسر چه کون گنده ای ،چه رنگ بدن سکسی وای خوش به حال من،تی شرتش رو در اورد دراز کشید رو من شروع کرد به ماچ کردن مالیدن، من هم داشتم لذت می بردم بعد از چند دقیقه ور رفتن و مالیدن مهرزاد، بلند شدیم و من آروم شلوارک مهرزاد رو کشیدم پایین وای یه کیر نسبتا کلفت و سفیدی داشت و من شروع کردم به لیس زدن کیر سفید مهرزاد وصدای مهرزاد بلند شد ولی من نفهمیدم داره آبش میاد من همین طور که داشتم ساک می زدم یهو آبش اومد کمیش رو ریخت تو دهانم و من سریع سرم رو کشیدم عقب وبقیه منی اش رو ریخت رو سینه و شکمم، آب منی خیلی مزه بد و تلخی داشت. به مهرزاد گفتم گایدن تمومه ،گفت نه تازه شروع شده، مهرزاد دراز کشید رو تخت ومن شروع کردم به ساک زدن طوری که سینه ام روی سینه و کونم قلمبه شده بود سمت دهان مهرزاد . تف کرد رو سوراخ کونم و انگشتاشو میکرد داخل سوراخ کونم تا گشاد بشه وبعضا هم لیس می زدتا اینکه دوباره کیر مهرزاد راست شد و منبلند شدم نشستم رو کیر مهرزاد و آروم شروع کردم به بالا پایین شدن تا اینکه مهرزاد یه دفعه با فشار کیرش رو کامل هل داد داخل کونم من جیغ مختصری زدم ولی شروع کردم به سرعت بالا پایین شدن تا چند دقیقه طول کشید من بلند شدم وایسادم روی دوتا زانوم و کونم رو قلمبه کردم سمت مهرزاد،مهرزاد هم یه بو س رو دو تا لپ کونم کرد و تفی انداخت روی سواراخی کون و کیرش گذاشت جلوی سوراخی یه دفعه تا ته هل داد داخل و شروع کرد به تلمبه زدن یواش یواش فشار و سرعت تلمبه زدن رو برد بالا که از شدت فشار من کامل دراز کشیدم روی تخت مهرزاد ارضا شد و کامل آبش رو ریخت داخل کونم و دراز کشید روی کونم و شروع کرد به آرومی چپ و راست و بالا پایین شدن تا اینکه دیگه رمقی برای بلند شدن نداشت و این شده بود کار هر روز ما تا اینکه جریان اصلی بعد یکی دو ماه شروع شد و تقریبا هر یکی دو روز یکبار مهرزاد بعد از اینکه از کلاس بر می گشتم منو می فرستاد دنبال جزوه یا کتاب یا امانتی خونه دوستاش(نخود سیاه) و من ساده هم به بهانه این میرفتم سر خیابون بیلیارد بازی میکردم یا می رفتم دختر بازی وبعد کار های مهرزاد انجام میدادم و بعد برمی گشتم خونه مدتی هم طول می کشید. یه روز وقتی که اومدم از خونه بیرون تا درخواست های مشکوک مهرزاد رو انجام بدم متوجه شدم گوشیم داخل خونه جا مونده برگشتم که گوشی رو بردارم . در حیاط رو باکلید باز کردم وبه طور اتفاقی خیلی ریلکس از پلکان های جلوی در حال بالا میرفتم تا به در شیشه ای حال که رسیدم برم داخل وای صحنه ای که را دیدم که اصلا انتظارش رو نداشتم نوک پستون های مامانم، از یک طرف سوتین مامانم بیرون اومده روی مبل داخل حال، توی دهان مهرزاد بود،وای که شوکه شده بودم و نمی دانستم چیکار کنم، غیرتم می گفت برو داخل ولی جرات نمیکردم همین طوری زول زده بودم داشتم نگاه میکردم و هاج و واج مونده بودم،مهرزاد شروع کرد به در اوردن لباس مامانم وای چه بدنی وای چه پستون های تیز وسکسی وای چه کمر باریکی هنوز دامن مامانی رو در نیاورده بود داشت پستون ها و لب مامان رو میخورد و من بعد از دیدن این صحنه خودم رو گم کرده بودم و از یه طرف تو کف بدن سکسی مامان و از طرف دیگر بی غیرت دارند مامانت رو می گاند واین یواش یواش عادی می شد و از سکس مامان با مهرزاد داشتم لدت میبردم رو پستون های تیز و سفید مامانی از فرط لیس های مهرزاد خیس شده بود ،مامانم ایستاده بود و مهرزاد زبونش رو گداشته بود روی ناف مامانم وآروم با پایین کشییدن دامن زبوتش رو پایین می آورد یواش یواش سفیدی کون مامان که به سمت من بود معلوم میشد،آهسته آهسته دامن تا پایین لوپ های کون مامان پایین اومد و من یهو احساس کردم دستم داره خیس می شه،بدون اینکه متوجه شوم کیرم رو از داخل شلوارم بیرون آورده و ارضا شده بودم اما هنوز از شدت شهوت سرد نشده بودم ،با دو چشم خیره شده بودم رو لپهای گنده وسفید کون مامانی،مهرزاد مامانی را تاب داد سرش را گذاشت لای دو لپ کون مامانم شروع کرد به سیلی زدن به کون مامان،من از پشت در صدای تالاپ تالاپ کون مامانی رو می شنیدم و نطاره گر تبسم های مامانم بودم که داشت از سکس با مهرزاد نهایت لذت رو می برد . مهرزاد بلند شد و مامانی شلوارک مهرزاد را پایین کشید،کیر مهرزاد شل بود معلوم بود که اسپری زده بود،مامانی همه کیر رو داخل دهانش جمع میکرد و بیرون می آورد تا اینکه کمی کیر مهرزاد راست شد.مهرزاد بلند شد و دو تای به سمت اتاق من راه افتادند،من از ایوانی که دور تا دور خونه کشیده شده بود سریع خودم رو رسوندم پشت پنجره اتاقم و از اتفاق پنجره هم باز بود .هردو طوری که مهرزاد مامانم رو از پشت بغل کرده بود وارد اتاق من شدند ،مهرزاد ماممانم رو از پشت هل داد مامانم ول شد روی تخت لنگ ها رو کرد بالا متاسفانه سر مامان به سمت من بود ومن نمی تونستم کوس مامان رو ببینم بعد از کمی لیس زدن مهرزاد مامان رو تاب دادو گفت بزاربه پوستت آفتاب بخوره سفید تر دیده بشه،حسابی از این اتفاق خوشحال شدم ،حالا کوس خیس و تنگ مامان سمت من بود از دید زدن این صحنه حسابی شهوتی شده بودم کیر مهرزاد دیگر راست شده بود واز قبل کلفت تر دیده می شدگداشت داخل کوس مامان شروع کرد به تلمبه زدن واز صدای آه آه مامان داشتم دیوانه می شدم،پستون های مامان هم گنده تر و راست تروسفت تر شده بود ،مهرزاد با دو دست پاهای مامانم رو گرفته بود با نهایت شهوت و سرعت داشت تلمبه میزد و مامان هم تن صدایش بیشترشده وشروع به چنگ انداختن کرد معلوم بود در حالت ارگاسم است ولی مهرزاد کار خودش را میکرد،بعد از مدتی مهرزاد مامان رو تاب داد ومامان روی دو زانو کونش رو قلمبه کرد و مهرزاد شروع به لیس زدن کرد .وای چه صحنه ی شهوت اوری ،من شروع کردم به جق زدن و از دیدن این صحنه دیوانه می شدم ،مهرزاد بلند شد و کیرش رو گذاشت جلوی سوراخ کون مامان ،چند بار سعی کردکه از کون مامانی را بگاید ولی کیرش بیرون می اومد ،معلوم بود این کون دست نخورده است و مامان تا به حال از کون گاییده نشده،مهرزاد دید فایده نداره وکیرش رو گداشت جلوی کوس و یه دفعه تا بیخ کرد داخل کوس ،مهرزاد شروع کرد به تلمبه زدن وبا یک دست موهای زرد مامان رو گرفته بود مامان مجبور بود در همون حالت قلمبه بمونه مهرزاد نهایت استفاده رو می کرد . لحظه به لحظه سرعت و فشار مهرزاد بیشتر می شد ومعلوم بود که داره منی اش میاد، مهرزاد سریع مامان رو تاب داد و مامان دراز کشید روی تخت و مهرزاد کیرش رو گذاشت لای پستون های مامان و شروع کرد به لا پستونی زدن تا ایکنه آبش رو ریخت روی سینه های سفید مامان .مامان هم دو دستی پستون هاش رو به هم میمالید. من از خود بی خود شده بودم یه دفعه از پنجره پریدم داخل مامانی در حال جیغ زدن در حال فرار از اتا ق بود و من چشمم به کون مامانی که در فرار بالا و پایین می شد خیره شده بود به حدی که نفهمبدم کی مهرزاد از اتاق بیرون رفته بود من ولو شدم روی تخت خیس از عرق و اب کیر ،نمی دانستم چه خاکی به سرم کنم،برم مهرزاد بکشم ، برم مامانی رو جر بدم یا هر دو رو از خونه بندازم بیرون بعد از یه مدت طولانی که دراز کشیده بودم متوجه شدم یکی داره در رو باز میکنه زیر چشمی نگاه کردم دیدم مامانی با یه سوتین و شلوارک وارد اتاق شد من خودم رو به خواب زدم،اومد و نشست روی تخت کنارمن وگفتتو حق نداری ناراحت بشی ،اولا من برای خالی کردن شهوتم متوسل به مرد غریبه ای نشدم واز مهرزاد استفاده کردم و دوما اگر سکس بده چرا تو که پسری اجازه دادی مهرزاد تو رو به گا بده و سوما وقتی تو به مهرزاد کون میدی ومن رو هم مهرزاد می گاد چرا من و تو باهم سکس نداشته باشیم پس برای ارضا شدن شهوتت لازم نیست به فکر زن دیگری باشی میتونی تو این خونه جای پدرت رو بگیری و با من سکس کنی .پس تا آخر شب روی تختم منتظرت می مونم وبلند شد از اتاق رفت بیرون در رو بست ،من از جام پریدم شروع کردم به این ور و اون ور پریدن خیلی خوشحال بودم برای بدنی آنچنان سکسی که تو کفش بودم امشب به دست می آوردم بالاخره 10شب شد ومن رفتم به سمت اتاق مامان در رو باز کردم وای خدای من ،کونی که امروز تو کفش نصفه جون شده بودم جلوی من رو تخت قلمبه شده آماده ی گاییدن بود آروم آروم جلو رفتم نشستم بقل کون دستم رو گذاشتم روش ،مامانم گفت آفرین می دونستم میایی از امشب با هم زن وشوهرم تا زمانی که بابات بیاد .من هم خیلی آروم شروع کردم به لیس زدن و کامل کون مامان رو لیس زدم، تف کردم رو سوراخ قرمز کون مامان کیرم رو گداشتم جلوی سوراخی کون و آروم تا ته کردم داخل ،درست مامانم زن حشری بود ولی به خاطر سکس سنگینی که با مهرزاد داشت دیگه رمقی برای سکس با من نداشت ،من هم سخت نگرفتم و خیلی سکس راحتی با مامان کردم وبا هم صحبت کردیم که مهرزاد به دنبال خوابگاه باشه و از خونه ما بره و بعد از چند روز مهرزاد رفت و زندگی سکسی جدید با مامانم رو شروع کردم وهمیشه بهترین شکل نیاز سکسی هم رو برطرف می کردیم.

آب بازی با مادرزنم سلام اسم من محمدو34سالمه خاطره خودم ومادرزن عزیزم روبراتون مینویسم این اولین خاطره منه که مینویسم واگه نتونستم درست بنویسم عذرخواهی میکنم سال83بودکه ازدواج کردم وزندگیمون روبه روال عادی سپری میکردم تا اینکه خانمم باردارشد و بدلیل بچه ننه بودن خانمم همیشه مادرزنم خونه ما بود و تمامی کارهای خونه رو انجام میداد و…. (پدرخانمم سال84فوت کرد و مادرخانمم تنهازندگی میکرد) تواین مدتی که مادرزنم خونه مادررفت وآمد بود من همیشه سعی میکردم که کمتربیام خونه و یا دیرتر بیام تا کمترمزاحم خلوتشون بشم تااینکه خانمم شاکی ش دو گفت اگه ناراحتی بگم مامانم نیاد خونه و کارگر بگیریم منم بهش توضیح دادم که مامانت وقتی من میام خونه مجبور میشه خودشوجمع وجورکنه و معذب هست و…همسرم بهم گفت که راحت باش وبه مامان هم میگم که باهات راحت ترباشه از فردای اون روزدیدم مادرزنم خیلی راحت ترلباس میپوشه و راه میره وبامن شوخی میکنه و منم دیگه سر شوخی رو باز کرده بودم که بنده خدا فکر نکنه من دارم خودمو براش میگیرم تا اینکه یه روز داشتم تو حیاط ماشینمو میشستم که مادرزنم به شوخی یه مقدار آب روی من پاشید و رفت پشت گلهامخفی شد منم یه نگاه به همسرم کردم و اونم با سر بهم اعلام کرد که تلافیشو سرش دربیارم منم شیلنگ آب روبرداشتم وتاجایی که امکانش بود خیسش کردم وقتی میخاست شیلنگ اب رو از من بگیره چندبار اومد تو بغلم و بدنشو حس کردم ومتوجه شدم خیلی خودشوبه من فشارمیده وحرکاتش غیرطبیعی شده خلاصه رفتیم خونه وجریان تموم شدفردای اون روز قرارشدکه من ومادرخانمم بریم خونه اونها وبعدازانجام دادن کارهای خونه خودشون برگردونمش خونه منم بامادرخانمم راه افتادم سمت خونشون وتوی راه بابت آب پاشی دیروزازش وعذرت خواهی کردم وگفتم مربم بهم گفت وگرنه جسارت نمیکردم و…که یکباره مادرخانمم بهم گفت که اتفاقا من خیلی وقته میخام باهات شوخی کنم وباهات راحت باشم ولی روم نمیشدمنم متقابلا بهش گفتم شماهم برای من محترمی که باهاتون شوخی نمیکنم وگرنه قلبن دوست دارم وبالاخره رسیدیم خونه وقتی واردخونه شدیم مادرزنم لباساشودرآورد وبالباس خونه خیلی راحت جلو من داشت کارهاش روانجام میدادتااینکه برادرخانمم باهمسرش که طبقه بالای اوناساکن بودند اومدن پایین ومادرخانمم سریع رفت تواطاق ولباس پوشیده تری پوشید وبرگشت توهال وبعدازمدتی که تمام سفارش های مادرخانمم درموردنگه داشتن خونه ومواظبت ونظافت خونه تموم شدورفتن بعدازرفتنشون ماهم بعدازمدتی به سمت خونه ماراه افتادیم وتوی راه بازمادرخانمم شروع کردکه آره من بخاطربچه هاهست که باهات شوخی نمیکنم چون من دوتابچه بزرگ دارم وخجالت میکشم ازاونها وگرنه خیلی باهات راحت تربودم من اهل شوخیم وخیلی ازرفتارت خوشم اومده و… رسیدیم خونه ما ومن رفتم سرکارشب که اومدم خونه دیدم مادرخانمم یه آرایش ولباس نازی پوشیده وداره توخونه راه میره منم به شوخی گفتم ببین مامان جون چندوقته که بامریم هم خونه شدی خیلی روت اثرگذاشته وداره رفتارت روعوض میکنه مواظب باش گول رفیق ناباب رونخوری شب موقع خواب همسرم بهم گفت که من ازمامان تقاضا کردم که اینجوری راه بره بخاطراینکه هم روحیه خودش عوض میشه وازطرفی دیگه مجبورنیستی که شب هادیربای خونه وفکرمعضب بودن مامان منوبکنی.من هم تشکرکردم وعذرخواهی القصه یک هفته گذشت ومادرخانمم هرروز ازروز دیگه سکسی ترراه میرفت ولباس پوشیدن ورفتارش خیلی عوض شده بود ومنم خوشحال ازاینکه دیگه توخونه ماراحته وخونه ماروخونه خودش میدونه تاروزموعودفرارسید ظهرخانمم بهم زنگ زدوگفت که بیام دنبالش که وقت آرایشگاه داره وبخاطربارداریش مجوربودم که ببرمش وبرگردونمش موقع رفتن به آرایشگاه مادرخانمم بهم گفت که مریم روبذارم آرایشگاه وبیام دنبالش وبااون برم خریدوبعدکه کارمریم تموم شدبریم دنبالش منم به خانمم موضوع روگفتم که اونهم بهم گفت راست میگه من حدود5تا6ساعت توآرایشگاه کاردارم ومن برم کمک مامان وآقامحمدکه من باشم مثل یه بچه خوب رفتم خونه تامادرخانمم روببرم خرید وقتی واردخونه شدم دیدم مادرخانمم روی کاناپه درازکشیده وداره منونگاه میکنه بهش گفتم من درخدمتم وآماده که هرکجاکه لازمه ببرمش اونم بهم گفت محمدجان بیاکنارم کارت دارم منم رفتم وکمی خم شدم ومثل پیش خدمتها بهش گفتم امری باشه سرورم من درخدمتم باگفتن این حرف مادرزنم منوبوسیدوبهم گفت محمدخیلی دوست دارم خیلی مردی خیلی آقایی و…باتعجب بهش گفتم که اینهمه تعریف رودروصف من کردی؟جواب ندادوفقط منوکشیدتوبغلش ومیبوسیدم احساس کردم که حالتش غیرطبیعی هست وفهمیدم که داره بامن حال میکنه به خودم نیاوردم وسرش وبوسیدم وبهش گفتم بریم خریدتاجنس خوبارونبردن مادرخانمم همینطورکه منوتوبغلش گرفته بودگفت جنس خوبه تازه گیرم اومده وولکنت نیستم بازهم به روی خودم نیاوردم وگفتم که منصرف میشه وبی حرکت مونده بودم که دیدم داره لبامومیخوره وبهم گفت مریم بهم گفته ازلب گرفتن خوشت میاد اون لحظه ازخانمم خیلی بدم گرفت چون مسایل شخصمون روبه مامانش گفته وهنوزتوهمون حالت بودم که دوباره بهم گفت محمدجان بذارکیرتوبخورم میدونم دوست داری مریم بهم گفته منم باناراحتی بهش گفتم که دیگه چی بهت گفته اونم باپررویی تموم بهم گفت گفته که وقتی میکنیش تادوروزنمتونه راه بره کیرکلفتت روبکن توکسم اصلا نمیتونستم عکس العملی نشون بدم وفقط داشتم نگاه میکردم وبه مادرخانمم وخانمم فکرمیکردم که چه حرفهایی باهم میزدن توهمین افکاربودم که احساس کردم کیرم خیس شدبه خودم اومدم ودیدم داره برام ساک میزنه ومیگه عجب کیری داری هم کلفته وهم سفیدجون میخام حق منم هست همش برای دخترم نیست دیگه حشری شده بودم ونمیتونستم جلوخودم روبگیرم بادستام سرشوفشاردادم تاکیرم کامل بره تودهنش بعدازدوسه دفعه پاشدوگفت لباسهامودربیارمیدونم که این کاررودوست داری بازهم حس تنفرم نسبت به خانمم بیشترشدووقتی لباسهاشودرآوردم دیدم یه لباس زیز ست قرمز پوشیده ازهمون مدلی که من دوست دارم(ماهواره ای)دیگه فهمیدم که تموم جزییات سکس منومیدونه ودیگه بهش فرصت ندام بردمش سمت تخت خواب وپرتش کردم روی تخت پاهاشوبازکردم وکسش رومیخوردم که داشت ازداغی میسوخت اونم فقط اه وناله میکردبهدازچنددقیقه کس لیسی رفتم روش وتوچشاش نگاه کردم دیدم داره باچشاش منومیخوره منم پرروشدو وگفتم آماده ای تاکیرم روبفرستم جایی که دخترت اومده بیرون جواب دادازروزی که اومدی خواستگاری دوست داشتم که کیرتوبفرستی توکسم وشروع کردبه قربون وصدقه رفتن وتمام جزییات که منو دوست داشته ودخترشو همیشه میکشیده کناروازسکسهامون ازش سوال میکرده…. دیگه هیچ چیزبرام مهم نبود ازیه طرف حشرم اومده بودبالا وچندوقت بودسکس نکرده بودم وازطرفی میدونستم که مادرخانمم خیلی توکفه وازطرفی ازخانمم بدم گرفته بودکه چراتمام مسایل خصوصی زندگی روتعریف کرده همون اول بهش گفته بودم که اصلا دوست ندارم ازهیچ مسیله ای برای دیگران صحبت کنه وبامروراین کارهاحشرم به اوج خودرسیده بودوفقط دوست داشتم تخلیه بشم دیگه مادرخانمم داشت زیرمن له میشد که درازکشیدم وآوردمش روی خودم ازکنارشرت قشنگش کیرم روفرستادم توکس نازش باورکن وقتی داشت میرفت داخل اینقدرتنگ بود که تعجب کردم ولی فقط دوست داشتم تموم کیرم بره توکسش وبه اوج لذت برسم بعدازچندباربالاوپایین کردن کسش لیزشدوبه خوبی داشت روی کیرم بالا وپایین میشدوتندتندداشت منوفحش میداد.کوس کش چندساله منوتوحسرت کیرت گذاشتی.مادرجنده دلم ترکیدازبس حسرت کیرتوکشیدم و…باشنیدن حرفهاش تاجایی که قدرت داشتم فشارش میدادم به سمت کیرم وقربون وصدقه کس تنگش میشدم حالتموعوض کردم وروبروی خودم خوابوندمش وشرتش روکشیدم پایین وکیرم روفرستادم داخل کسش فقط ناله میکردومیگفت مریم نوش جونت عجب کیری میره توکست خیلی حشری شده بودم وگازش میگرفتم تااون موقع همچین سکسی روتجربه نکرده بودم ولی فقط به خودم میگفتم که بایدجوری بکنمش که تاآخرعمرش یادش نره دوباره درازش کردم وپاهاشوبازکردم ورفت لای پاش اینبارتموم کیرم روفرستادم داخل وتاته فشاردادم که دیدم داره گریه میکنه بهش گفتم دردداشت گفت نه توکارتوبکن ازخوشحالی دارم گریه میکنم باورکنیدذیگه هیچی نفهمیدم وطوری داشتم میکردمش که اصلا تااون موقع خودم به اون اوج شهوت نرسیده بودم وصدای دوتاییمون فضای خونه روپرکرده بود اون گریه میکردوقربون صدقه من میشدمنم مثل یه سگ وحشی داشتم جرش میدام 10الی15دقیقه گذشت ودیدم که داره کمرخودشوازروی تخت بالامیاره وبهم میگه فشاربده ونگه دارمنم اطاعت امرکردم کیرم روتاآخرفشاردادم ونگه داشتم توکسش بااین کاربدنش لرزیدوفقط بهم گفت مادرجنده ممنون وافتادروی تخت منم سریع کیرم رودرآوردم وبادست خودموارضاکردم وریختم روشکمش بعد از اون روز چند صد بار دیگه باهاش سکس داشتم حتی موقعی که بنابه دلایلی ازخانمم جداشده بودم

خواهر زن چشم و گوش بسته سلام من رضا 27سالمه قدم 175 وتا حدودی هیکل ورزشکاری دارم .با یک خونواده خشک ومقید ازدواج کردم.از خانمم خیلی راضیم .خیلی هم خوشگله.اما خونوادش خیلی خشک وگیرن.یه خواهر داره که نگو ونبین .هم خوشگله هم مغرور.ومن تصمیم داشتم یه روز این غرور رو بشکنم . همیشه زیر چشی یه لبخند هایی بهش میزدم. اما اون تحویل نمیگرفت.دختر بود و ازدواج نکرده و تروتازه.یک روز که من سرکار بودم .زنگ زدن که خانمت وقت زایمانشه.من رهم جنگی خودمو رسوندم خونه پدرخانم که دیدم جای زن خواهر زنه. ازش پرسیدم که خانم کجاست گفت بردنش بیمارستان.واز اونجا تا بیمارستان حدود یک ساعت راه بود .اخه شهر ما بیمارستان خوب نداشت.من هم خسته بودم واعصاب خورد.پول هم نداشتم . به خواهز زن گفتم پول نداری بهم بدی.؟گفت مرد پول نداشته باشه دیگه باید چی بگم. گفتم نداره.گفت مردهم مردای قدیم. گفتم مگه مردای الان چششونه.؟گفت مرد باید پول داشته باشه.گفتم این یکی از ایتم های مرد بودنه. سرتونو درد نیارم.گفت چندتا ایتم هست؟گفتم همشو که نمیشه بگم؟رشته تجربی بود.گفت بگو.گفتم مرد نترس،مقتدر،جذاب ،ورزشکار و…. گفت تو کدومشی؟ گفتم همش.گفت مثلا چیت جذابه؟‌گفتم خوشگل خوش تیپو ول کن دیگه. نمیشه همشو گفت.گفت تعارف نکن همش وبگو. وخلاصه ما هم که دنبال بهونه بودیم گفتم همه زنا ازما خوششون میاد گفت چرا؟ گفتم چون احساس میکنم میتونم هر زنی رو خوشحال نگه دارم.گفت مثلا چه زمینه ای؟گفتم …..بعد از منو منو التماس خواهر زن گفتم سکس.حالا راخت شدی؟خیلی جاخورد.خلاصه گفت سکس یعنی چی؟اخه یخ کم چش وگوش بسته بود اما ظاهرا داشت فیلم بازی میکرد. من گفتم عملیات شبانه.عملیات انتحاری و…دیگه احساس کردم داره دودولم شق میشه.با پررویی تمام گفت این چرا اینطوریه؟گفتم چون تو ازین حرفا زدی و تنها هم که هستیم..بعد گفت مگه تنهایی چی میشه؟گفتم تنهایی…..رفتم دستشو گرفتم تو دست. ول کن نکن .عیبه.گفتم من هنوز نکردم که چی چی عیبه. من راضی تو راضی گور بابا خاله عمه ناراضی دستش و بوسیدم.انگشت کوچیکشو لیسیدم. گفت دارم یه جوری میشم.گفتم همون سکسه بعداز دستش رفتم سراغ بازوهاش.ورفتم سراغ گردنش.بدبخت اولین بارش بود که اینطوری میشد.دستم رو ازکنار گردنش بردم طرف سینش که خواست مقاومت کنه اما وقتی دختر شهوتی میشه مقاومتش به زیر صفر میرسه سینه شو خوردم مزه سینه خانومم رو میداد.اخه دو قولو بودن.بعد از سینه خوردن بسیار دیدم که خیلی اخ واوخ میکنه.بدون معطلی لباساشو دراوردم.داشتم میرفتم طرف کسش که یادم اومد خدود دوساعتی گذشته. باتید زئد دست به کار میشدم.رفتم طرف کسشو کسش رو تا دهنم وزبونم جاداشت خوردم.فهمیدم بعداز 10دقیقه کس خوردن بیحال شد ودهن من هم پراز اب کس شده بود.گفتم حالا نوبت منه .گفت من دخترم.گفتم میدونم گفت پس چطوری؟گفتم راه میون بر داریم.یه کم کیرمو با اب کسش غسل دادو رفتم سراغ کونش. یه کم اضافه وزن داشت اما خیلی ناز بود اول انگشت کردم تو کونش و بعدش خوردمش و بعدش هم اصل کاری رو فرستادم تو.یواش یواش زدم خیلی درد میکرد .اخه حدود 20سانته. گفت نمیشه نکنی.گفتم نه.گفت خوب بیا از حلو بکن تا هم من خال بکنم هم تو .تازه درد هم نداره.گفتم باشه.حلاصه رفتم سراغ کس پرده دارش. یواش گذاشتم تو کسش هم دردش میکرد هم خوشش میومد هم میترسید..من هم نترس زدم توش وفرستادم تا ته.یه اخ بلند گفت وشروع کرد به جیغ زدن.من هم نامردی نکردم و حدود 20 دقیق باکسش خال کردم.بعد 20 دقیق داشت ابم میومد.انصافا سخت بود ابم رو بیرون بریزم.اما چاره نبود.واب مبارک رو ریختم رو سینش و بعدش هم که اون ارضا شده بود انگار دوباره میخواست امامن دیگه حون نداشتم. کیرم وخورد تا تمیز شد. بعد ازون قضیه دیگه خبری از غرور نبود.اکثراوقات هم که میگفت منو ازدانشگاه برگردون .خانمم هم که میرفت خونه باباش چون تنها بود .تو راه برگشت همیشه یه دست میاوردمش خونه یه دست خودم ارضا میشم واون هم هم 3 یا4دست ارضا میشد.تا وقتی که خواست شوهر کنه رفت پردش رو دوخت.اما دیگه رابطه نداریم وخیلی هنوز هم دیگه رو دوست داریم

شقايق خواهر زنممدت زيادي نبود كه ازدواج كرده بودم.يعني شايد به دوسالي ميرسيد.من تو خونه خونه خانومم زياد رفت و آمد ميكنم البته با خود خانومم.يه خواهري داره اسمش شقايقه و خيلي هم باهام خوبه.اندامش بد نيست و از زنم بزرگتره.هيكل ريزه پيزه اي داره.تو خونه هم هميشه با بلوز و شلوار ميگرده و بدون روسري.شلواراش همه پارچه اي و نازكن كه وقتي راه ميره خط كونش معلومه .پيرناشم بيشتر يقه باز نه اونقدر باز كه همه چيش معلوم باشه.بعضي اوقات كه برام چاي مياره يكمي از خط سينش به چشم ميخوره.راستش من اوايل زياد تو نخشون نبودم و اصلا به اين چيزا فكر نميكردم.برام مثه خود زنم بودن و احترام واجب.يه روز كه خونشون بوديم و زنم تو اطاق بقلي بود شقايق روي مبل كنار من نشسته بود و با هم صحبت ميكرديم.تلفن سمت راست من بود و شقايق سمت چپ من نشسته بود كه زنگ خورد شقايق بجايي كه بلند شه تلفن رو برداره روي من دراز شد و كه تلفن رو برداره كه يه باره سينه هاي گندش رو روي رونم احساس كردم و خودشم كه فشارشون ميداد روي رونم من يه نگاهي به اونور خونه كردم كه مبادا كسي باشه كه يه نفس راحتي كشيدم و گفتم ميگفتي خودم بهت ميدادم تلفن رو .گفت مگه سنگين بودم خوبه له نشدي.خلاصه اون روز گذشت.تا يه روز اومدن خونه ما.من روي كامپوترم داستان و عكس سكسي زياد دارم و بخاطر اينكه كسي دست بهش نميزنه همه رو روي دكستاب گذاشتم.اون روز شقايق كه بي اندازه دختر فضولي هست رفت سراغ كامپيوتر و روشنش كرد.تا من رسيدم سروقتش چند تايي عكس رو زيارت كرده بود.رفتم كه لباسامو بپوشم برم بيرون ديدم كه خانم داره عكس ميبينه تا رسيدم تو صفحه رو بست.بهش گفتم نبايد اجازه ميگرفتي و بدون اجازه روشن نميكردي؟گفت مگه اشكال داره گفتم اره شايد عكس خصوصي روش باشه و برات خوب نباشه ببينيشون.گفت منظورت اين پوشه هست گفتم هر چي.لباسامو پوشيدمو زدم بيرون.خيلي يكي بدو ميكرد.خلاصه پيش خودم گفتم اين دختره تنش ميخاره.تا يه روز كه خونشون بوديم.اون حمام بود و خانومم با مادرش و خاهر كوچكترش خونه همسايه رفته بودن براي خريد لباس و بخاطر كوچك بودن حمامشون لباساشونو ميزاشتن رو لباسشويي دم درب حمام.نشسته بودم و منتظر خانومم كه بياد بريم خونه.كه شقايق صدا زد و گفت ميشه لباسامو بدي بهم.گفتم بزار تا صدا بزنم مادرت يا خواهرتو.گفت بزار برام خودم بر ميدارم.گفتم باشه.براش گذاشتم و رفتم كه داد زد گفت بابا بدشون دستم.منم ايستادم دم حمام و لباساشو دادم دستش.اول كه حوله رو گرفت و بعدش تاپ و شلوارشو دادم بهش تازه متوجه شدم كه خانم شرت و كورست نميپوشه.بخاطر همينه كه شلوارش ميره وسط قاچ كونش.خيلي حال كردموقتي اومد بيرون با پر رويي گفتم شقايق مگه لباس زير نميپوشي؟گفت نه بابا حوصلشونو ندارم و اينطور راحت ترم گفتم عجب.گفت عجب چرا دستشو گذاشت رو سينه هاش و از بغل فشارشون داد به هم و گفت آره اينطوري خيلي بهتره.منم گفتم آره معلومه بهتره..تا گذشت و براي عروسي برادر زنم قرار شد بياد براي پيژيدن ساندويچ خونه ما.زنم هم خونه خودشون بود براي تزئين سفره عقد.ساعت 9 صبح بود كه اومد.تا اومد داخل رفت بالا لباسشو عوض كرد و اومد پايين.چي ميديدم اينبار دامن پوشيده بود و منم ياد اون روز بودم كه لباسشو دادم دستش.پيش خودم گفتم يعني باز شرت پاش نيست؟تا اومد پايين بهش گفتم چي شده امروز زدي به دامن؟گفت نه اينكه تو خونه همش بلوز شلوار ميپوشم خسته شدم.الان بد نيست تنوع داشته باشم.گفت مگه بده اينطوري گفتم نه اتفاقا جالبه.و نشستيم پاي درست كردن ساندويچها.ساقهايه خوشگلي داشت و اندامش باحال .بدن سبزه اي داشت و بدون مو.باور كنيد بي اختيار كيرم راست كرد.نميدونم چه حسي داشتم مقابل اون.طرز نشستنش طوري بود كه قسمت بالاي رونش رو ميشد ديد خيلي راحت و باز نشسته بود.تا ساعت 10 كه ساندويچ ميپيچيديم من از شق درد داشتم ميمردم.بعد از چند ساعت بهش گفتم كه چه زنگ پوست خوشگلي داري و پوستت خيلي خوش رنگه.گفت از سبزه خوشت مياد؟گفتم اره عاشق رنگ برنزه هستم.و بي اختيار دستمو گذاشتم رو رونش و كشيدم روش.گفت چكار ميكني شيطون نشو پسر.تا اينو گفت خيلي حال كردم.انتظار شنيدن چنين حرفي رو ازش نداشتم.گفتم مگه بده شيطون بشيم ها؟گفت آره كه بده خيلي هم بده با خنده ميگفت.منم گفتم من شيطون شدم الان هووووووو.گفت واي نه ترسيدم لرزيدم . ميخنديديم.بهش گفتم شقايق يه چيزي بگم راستشو ميگي؟گفت چي؟گفتم ببخشيدا مثل اون روز شرت پات نيست؟گفت نه براي چي؟گفتم همينطوري.آخه خيلي راحت نشستي.گفت مگه اشكا لي داره.اصلا بيا دامنشو زد بالا تر گفتم اي ول به راحتي بابا.گفت براي تو كه بد نيست خوب نگاه ميكني و رنگ مورد علااااااقت.گفتم ديونه.گفت دوست داري تا بزنمش بالا تر تا اومدم بگم نه بسه دامن رو داد بالا واي چي ميديدم كسش و داد بيرون كه نزديك بود كيرم منفجر بشه با ديدنش.گفت خوبه و به كارش مشغول شد.منم مثه اين نديد بديدا .گفتم واو عجب چيزي زدي بهم شقايق..گفت ها چيه كف بر شدي ها؟گفت نه و رفتم جلو دست بزنم بهش.گفت هي چكار ميكني در ديزي بازه حيا گربه كجان.گفتم مگه ميشه و دستمو زدم بهش كه با صدايي پر از شهوت گفت نكن ديونه.گفتم تو اينطوري جلوم نشستي و ميگي دست نزنم مگه ميشه؟و شروع كردم به ماليدن.پاشو باز كردمو رفتم وسط پاش و شروع كردم به خوردن كسش چه حالي ميداد.گفت ببين چكار كردي حالا ديگه نميشه برگردي.وشروع كردم ازش لب گرفتن.قشنگ ميخورد لبمو بهش گفتم اجازه ميدي؟گفت اجازه چي خودت داري همه كار ميكني خوب.شروع كردم به در آوردن پيرهنش.واي كه چه سينه هايي داشت داشتم ديونه ميشدم.شروع كردم به خوردنشون. بعد بلند شدم شلوارمو در آوردم.همش نگاهش به كيرم بود.تا شرتمو در آوردم گفت به چه كيري داري.گفتم الان مال خودت هر كارش دوست داري بكن.اگه گرسنته دوست داري بخورش.گفت اگه بخورمش كه تموم ميشه احتياج ميشه ميليسمش و شروع كرد ساك زدن باورم نميشد كه شقايقي كه از سوسك چندشش ميشه داره كير منو تا حلق مكنه تو دهنش.بعد از يه ده دقيقه اي گفتم بست نيست بخواب .حوابيد به كمر رو زمين منم براي اينكه امتحانش كنم كيرمو كذاشتم در كسش.اگه اجازه بده و چيزي نگه و نترسه پس اپن تشريف دارن اگه كه نزاره نه.ديدم عين خيالش نيست و بيخيال سر كيرمو برسي ماليدم در كسش و اون حال ميكرد و تفي زدم در كسش و كيرمو يكم فشار دادم ديدم نه چيزي نميگه و گفتم پس بزن بريم.هولش دادم تو يه اهي كشيد كه خيلي بهم حال داد.گفت دهنت چفت و بست كه داره چيزي نگي ؟گفتم بابت كست گفت حالا.گفتم خيالت راحت و شروع كردم به كردن .به هر روشي كه فكرشو كنيد با شقايق حال كردم گفت فقط نريزي تو خوب گفتم باشه تو نميريزمو همون موقع كشيدمش بيرون ريختمش رو شكمش چه حالي ميداد اين طور ريختن.بعد وقتي به خودمون اومديم و سر حال شديم گفتم رضا پارت كرده؟گفت رضا كيه ؟گفتم دوست پسرت ديگه گفت تو از كجا ميدوني كه من با رضا دوستم گفتم مگه ميشه از چيزي خبر نداشته باشم؟ديگه رابطه من و شقايق خيلي نزديك تر شده بود و چند بار ديگه هم با هم حال كرديم.

اولین سکس من با زن خیانت کارمماجرا از این قراره که من سال 1386 با دختری که نمیشناختمش و خانوادم معرفی کردند عقد کردم (که خود نوع عقد کردن ما خودش یک خاطره طنز به حساب میاد) من یک شهر زندگی میکنم و اون و خانواده اش یک شهر دیگه که با اتوبوس 4 ساعت زمان میبره. خلاصه من پنجشنبه و جمعه های هرهفته میرفتم اونجا و میدیدمش. خیلی دوستش داشتم و نمی دونستم چه آینده ای در انتظارمه. شب هایی که پیشش بودم خیلی سرد کنارم میخوابید (با فاصله تقریبا) خودم شک کرده بودم که چرا اینطوری میکنه. گذشت تا اینکه یکروز زنگ زد و گریه کرد که تو کمدش چیزی پیدا کرده که مامانش گذاشته براش گفتم چی ؟ گفت روم نمیشه بگم تقریبا حدس زدم چیه ولی خواستم مطمنا شم. گفت کاندوم !! مادرش هم مثل خودش الاغ بود. آخه تو دروان عقد کسی از جلو نمیذاره ! خلاصه با گریه گفت بهنام من اهل این کارا نیستم !! من هم میدونستم همیشه اینطوری نمیمونه سعی کردم پای تلفن آرومش کنم و وقتی اولین بار بعد این تلفنش رفتم پیشش اولین سکس ما هم اتفاق افتاد ! وقتی شب کنارش خوابیدم بغلش کردم و احساس کردم بدجور شهوتی شده. منم بلافاصله وارد عمل شدم و از روی لباسش سینش رو مالیدم. بعد کم کم تیشرتش رو دراوردم و سوتینش رو هم باز کردم و سینش رو خوردم تا حسابی حشری اش کنم. و بعد رفتم سراغ شلوارش که اجازه نداد درش بیارم که بعد فهمیدم موهای کسش رو نزده ! بلاخره راضیم کرد اون شب بیخیال شم تا فردا بره حموم ! فردا شبش دوباره شروع کردیم. وقتی شلوارش رو دراوردم و اولین کس زندگیم رو دیدم حیف که نمیشد کیرمو توش بذارم. (و بهتر که نذاشتم) کونش هم که اجازه نمیداد حتی دست بزنم مجبور شدم به همون لاپایی اکتفا کنم بعدها کم کم وقتی دید کسش رو میخوردم اونم ساک میزد. منم چند باری کیرمو تو کونش کردم که از درد گریه میکردم منم چون عاشقش بودم کیرمو درمیاوردم.شب هایی که پیشش بودم همین روند ادامه داشت. تا این که یک شب گفت قبل ازدواج با برادر یکی از دوست هاش دوست بوده و عاشق هم بودن !!!! من خشکم زد شهر به اون کوچیکی که اونا زندگی میکردن چطور همچین چیزی ممکنه ؟ به هرحال شماره اون پسرو ازش گرفتم و زنگ زدم و گفتم دست ار سر زنم بردار دیگه و اونم قبول کرد (که دروغ بود). بعها فهمیدم داره بهم خیانت میکنه و وقتایی من پیشش نیستم با تلفن باهاش در ارتباطه و وقتی من پیششم رفتار سردی با من داره. بعد 3 سال عذاب کشیدن طلاقش دادم حتی یک سکه هم مهریه ندادم چون گناهی مرتکب نشده بودم و عاشقانه دوستش داشتم و اون بود که بهم خیانت کرد. الانم 2 سال از طلاق میگذره و خیلی خوشحالم که جدا شدم ازش

چند شب قبل از زفاف سلام من مریلا هستم 23ساله ،قد175،وزن68و…..داستان از جایی شروع میشه که من بااستاد تکواندو خودم که1سال ازخودم بزرگتر هست علی عشقم ازدواج کردم خلاصه:::ک از چندشب قبل از عروسی که برای چیدن جهاز با خانواده خودم وعلی خانمان میرفتیم من وعلی همونجا میموندیم من خیلی استرس داشتم وعلی ازاین موضوع خبر داشت.درطول دوران نامزدی باهم سکس کامل نداشتیم اما معاشقه کارهرروزمون بود (بگذریم).3شب مونده بود به شب حنابندون من خیلی استرس داشتم علی داشت گل میزهارو میچیند رفتم نشستم کنارش و وازش لب گرفتم اونم بغلم کردم و همونجا من و خوابوند رو کاناپه وشروع به لب گرفتن کرد ازچشمام فهمید استرس دارم بهم گفت:مریلا جان گلم چرا اینقدراسترس داری؟ گفتم:علی میترسم گفت :نترس عشقم،من هوای نانازم دارم همیشه وقتی نازم میکرد اشک تو چشمام جمع میشد اون تو عشق محشره همونجا اشکم سرازیر شد و بهش گفتم:علی دوست دارم قول بده همیشه پیشم باشی وتنهام نذاری گفت:قول میدم عزیزم مطمئن باش که من فقط تورو دوست دارم دوباره لبامون رفت توهم خیلی خسته بودیم ساعت 11:30شب بود تنهاجایی که اماده بود اتاق خواب بود علی دستم وگرفت رفتیم تو اتاق خواب،علی دوست داره شبا با سوتین وشرت کنارش بخوابم خودش میگه دوست ندارم وقتی پیشت هستم چیزی بینمون باشه.لباسام دراوردم با شرت وسوتین رفتم رو تخت پیش علی،چسبیدم بهش وسرم وگذاشتم رو سینه هاش،کارش خوب بلد بود پاهام گذاشت بین پاهاش محکم بغل کرد خودم یکم کشیدم بالا تا بتونم صورتش ببینم تا رفتم بالا لبام گرفت اروم شروع به خوردنش کرد خودم بیشتربهش نزدیک کردم علی وقتی شروع می کرد به لب خوردن ول کن نبود به قول خودش عسل می گرفت لبو پس میداد .دیگه داشت لبام ازش خون میزد بیرون اما دلم نمیومد چیزی بگم .خودش خسته شد ویه بوس ازلبم گرفتم سرش برد زیر گلوم وای من ازاین کارش خیلی خوشم میاد وقتی سرش میره زیر گلوم ونفساش میخوره به زیر گلوم ناخوداگاه بدنم مورمور میشه .زیر گلوم یه بوسه زد اومد بالا وگفت :مریلا گفتم:جانم گفت:من امشب بدجور دلم تورو می خواد گفتم:علی خسته نیستی؟ گفت:هستم ولی اینجور خستگیم از بدنم خارج میشه میشه قبول کنی؟ گفتم:هرچی عشقم بگه خیلی خوش حال شد دوباره به لبام اویزوون شد ایندفعه منو به پشت خوابوند خودش اومد روم من شروع کرد به خوردن لبام خودش رومن عقب جلو می کرد اینقدر این کار و کرد تا شورتم دراومد اما لبام ول نمی کرد سوتینم باز کرد و دستش برو زیر کمر ومنو از تخت جدا کرد نشوند رو پاهاش سرش باز برد زیر گلوم واین دفعه شروع کرد به مک زدن منم با دستم سرش فشارمیدادم به خودم واه ونالم شروع شد. سینه هام سرش سخ شده بود با یه دستش یکیش ومیمالید ویکیش محکم مک میزد ناله هام تبدیل شده بود به جیغ زدن وای خیلی تو کارش ماهر بود سرسینم ازبس محکم مک زده بود برجستگیش دوبرابر شد همونجور که توبغلش نشسته بودم سرم بردم پاینن از رو شرت کیر علی رو با دست ماساژ میدادم،نالش بلند شده بود شرتش دراوردم سر کیرش گرفتم تو دستم وبااون یکی دستم زیرش دست میکشیدم کم کم داشت بزرگ میشد بازبونم باسرش بازی کردم وزبون دورش میکشیدمسرم تو دستاش گرفت و گفت بخورش مریلا عشقم بخورش منم سرش کردم تو دهنم شروع کردم به خوردن بعدش درش اوردم دوباره کردم تو .تودهنم عقب جلوش کردم وهرازگاهی گاز کوچیکی می گرفتمعلی بدجور ناله میکرد واسه اخرین بار تا ته کردم تو حلقم در شاوردم خدایی بزرگ شده بود ازم خواست بازم بخورم واسش ولی اینقدر بزرگ شده بود تو دهنم نمیرفتم بهش گفتم عشقم محکم فشاربده تو دهنم اونم همین کار کرد دوباره واسش خوردم دیگه راست راست شده بود.به پشت خوابید و گفت بیا بشین رو سر من من کست می خوام بدو مریلا مریلا می خوامت من عشقم امشب می خوام واسه خودم کنم رفتم نشستم روسرش اولین بار بود کسم می خورد همون لحظه ام شروع به لب گرفتن با کسم کرد بدجور قلقلک میشدم ولی خیلی حال میداد من ناج تخت محکم گرفته بودم اه ونالم به هوا رفت نقطه ضعفم پیداکرده بود چوچولم مک می زد که اینکارش باعث میشد از حال برم و جیغ بزنم با زونش لیس میزدبهم گفت:دستاتو ول کن منم ول کرد دیدم دارم کسم به لباش فشار میده و محکم مک میزنه خیلی وحشیانه این کار کرد خیلی درد داشتم گفتم:علی دارم میمیرم همش واسه خودته آهههههه علی نکن ولی این حرفام بیشتر تحریکش می کردم محکم مک میزد داشتم از درد میمردم وایییییییی نکن علی اخخخخخخخ علی:جونننن داد بزن عشقم فدات بشم می خوام بخورم واست من:اههه علی داره ابم میاد چیکارش کنم علی:خودم میخامش دیگه نتونستم تحمل کنم با لرزش کوچیکی ابم پاشید رو صورت علی ازش خواستم بذاره برم روش خیلی بد مک زد داشتم میمردم از درد صورتش پاک کردم ومنو به پشت خوابوند گفت :بخورم؟ گفتم:نه درم میگیره دیدم یهو سرش چسبوند دوباره شروع کردهرچی تلاش میکردم که نخوره فایده نداشت دیگه داشتم جیغ میزدم آییییییی علی ووووووووای سرعتش کمتر کرد و یه بوسه زد اومد روم یه بوسه ازلبام کرد و گفت اجازه میدی عشقم این پرده میون من وعشقم برش دارم؟دیگه طاقت ندارم گفتم:میترسم گفت:هوای عشقم دارم گفتم :توجون بخواه عزیزم اجازه هست یکم رومن دراز کشید قربون صدقم رفتم باموهام بازی کرد کیربزرگ شدهی علی بین پام حس می کردم گذاشته بود وسط خط کسم وعقب جلو می کردم یکم مکث کردازرومن رفت پایین ترپاهای منو خم کرد با سر کیرش کسم تحریک می کرد روش جلو عقب می کرد اههههه علی بکن توش بکن دارم میم فدای عشقم الان می کنم توش علی بکن دیگه بکن اههههه سر کیرش گذاشت رو کسم خودش اودم رو من لبام محکم گرفت تو دهنش اما بی معرفت نمی کردتتوش داشت تحریکم می کرد نمیتونستم ازش بخوام فشار بده بکنه توش لبام تو دهنش باچشمام ازش خواستم یکم کیرش جلو کسم جلو عقب کرد اما توش نمی کرد من هم تا دفعه بعد گذاشت روسوراخ کسم پاهام دور کمرش حلقه کردم محکم چسبدم بهش اونم تاجایی که میتونست فشار داد ومحکم کردش تو/ اههههههههههه علی جرم دادی اخخخخخخخ قربون ناله های عشقم برم اهه علی درد داردم علی دارم میمرم جوونننننن الان خوب میشی عشقم یکم کیرش تونگه داشت تا جا باز بشه داشتم از درد میمردم دوباره لبام گرفت شروع کرد به کمر زدن تا جایی که میتونست کیرش هل میداد تو اخخخخخخخ علی اهههههههههه.علی:جانم مریلا فدای عشقم کمرم محکم چسبیده بود وکمرمیزد محکم میزد به کسم داشت دیگه جرم میداد صدای شالاپ شلوپ فضای اتاق پرکرده بود اما علی ول کن نبود منم از درد داشتم به خودم میپیچیدم گفتم:بکش بیرون تورو خدا علی کیرت داره جرم میده(کیرش خیلی بزرگ بود)طاقت ندارم اخخخخخخخخخ علی:الان تموم میشه عشقم تحمل کن فدات شم ضربه هاش شدید تر کرد گفت:داره ابم میاد چیکار کنم تودلم گفتم:نامردیه اون مال منو خورد من واسش نخورم گفتم:اههههه علی (نفسم بنداومده بود)بریز تو دهنم گفت:خونیه گفتم:بریز عشقم از خوشحالی بال دراورده بود سریع کشید بیرون وای پر خونه بود یکم سرش گذاشت رو دهنم وخودش شل کرد ابش فواره زد تو دهنم از حال رفت بادستمال دهنم پاک کرد کیر علی پرخون بود خودمم که کسم داشت ازش خون میرفت هردومون بیحال توبغل همدیگه بودیم علی لیام میبوسید قربون صدقم میرفت .قربونت برم مریلا بچسب بهم الان دیگه هیچی بینمون نیس عشقم فدات بشم گفتم:درد دارم علی گفت:فدات بشم ازبس این سوراخت تنگه ماهیچه هات کیرم از پادر اورد دوتامو زدیم زیر خنده هنوز دلش می خواست منو بکنه حشریتش بالا زده بهش گفتم می خوای تا فردا صبح کیرت تو کسم باشه؟(خیلی احمق بودم) گفت اره کیرش پاک کرد وکس منو هم پاک کرد اما هنوز خون ریزی داشت کاندوم زد به کیرش گفت:اماده ای؟تحملش داری؟عشقم ؟ با ته صدایی که داشتم گفتم اره بذار توش عشقم بذار این دفعه به پهلو خوابیدیم اون من چسبوند به خودش اروم اروم کیرش کرد تو .اهههه علی اخ .می خوای درش بیارم اذیت میشی ؟زیاده روی نکن تازه پردت زدم؟ .نه عشقم من میخوامت.دیگه اروم شده بودم اما تا یکم تکون می خورد جیغم میرفت تو هوا اخه سوزش داشتم.کم کم چشمام خمار شده بود سرم گذاشتم رو سینه علی به خواب رفتم.صبح هردومون باهم از خواب بیدارشدیم دیدم وای چه خراب کاری شده ملافه رو تخت پرخونه اما هنوز کیر علی توکسم بود علیبوس کرد:گفت:خانوم خانوما اجازه هست؟ گفتم:اره علی درش بیار عشقم هنوز درد داشتم اروم درش اورد .اههههه بااین کیرگندت هنوز یه جا مونده که نفرستادمش خیال کردی خانومی گفتم:نه نه تورو خدا حالا نه پرید رو تخت گفت:چشم عشقم مرسی ازت که گذاشتی به خواستم برسم کمکم کرد که از تخت بیام پاینن رفتیم حموم تو حموم هم کلی دست مالیم کرد وباهام ور رفت اما هوام داشت درد نکشم اومدیم بیرون یکم استراحت کردیم بعدش لباسامون پوشیدیم رفتیم بیرون واسه گشت و گذار.

اول عشق بعد سکسسلام من محمدام 25 ساله اهل شیراز 4 سالم بود پدر ومادرام تو تصادف مرداند باباام 4دنگ کارخونه داشت 2دنگ دیگراش برای عموم که از باباام کوچکتر بود داستان زندگی من از روزی شروع شد که عموم من برد خونه خودش تا بزرگ کنه عموم 5 دختر داشت کدختر بزرگش ارزو بود که 4سال از من کوچکتر بود رویا و ویدا دو قلو بودن والان 17 سالشون ستاره 14 و شیدا 7 ساله هستن من با خانواده عموم بزرگ میشدام وبا زن عمو ودختئاش روابطم معمولی بود عموم بخاطره اینکه پسر نداشت خیلی به من احترام می زاشت شایدام برای 4دنگ کارخونی بود که الان بیشتر 8 ملیارد غیر از انبار و امتیاز کارخونه می ارزید و سهم سندی من بود ومن اصلا دخالت نمی کردام شایدام بخاطر یتیم بودنام بود به هر حال من هم احترام خانواه مخصوصا زن عموم را داشتم من ودختر های عموم خیلی سریع رشد میکردایم ومن هیچ حسی جنسی نسبت به اونا نداشتم شاید بخاطر اینکه منو مثل برادرشون میدیدن شایدام بخاطر اینکه همیشه تو چشم من بودن بگزرایم بریم سر اصل مطلبمن پارسال با زحمت تونستم مهندسی کامپیوتر بشم و عموم خیلی خوشحال بود وجلو فامیل وکارگرای کارخونه و دوستاش خیلی پوز میداد . یادام اولین سکسم با یه دختر تهرونی بود که 6سال پیش سال اول دانشگاه بود انجام دادام و حدودا هر ماه یکبار اجام می شد و خانواده اصلا خبر نداشتن در ضمن من نسبت به دختر عموام غیرتی بودام و کنترل می کردام که دوست پسر نداشته باشند و پسرای فامیل توی جشن و رفت و امدها رعایت میکردن عمو وزنش هم با رفتار من مشکلی نداشتن وقتی ارزو 14 ساله بود یادام سینهاش به اندازه 2 گردو بود و از من خجالت می کشید ویکم رابطش با من سرد شد من حدود 1 سال پیش بود که اتفاقی زندگیمو تکون داد پارسال 25 شهریور همه خونواده رفتن مهمانی و من نرفتم چون دوست عموم از زیارت امده بود ومن خیلی ازش بدام میومد.تو خونه بودام حوصله نداشتم می خواستم اهنگ گوش بدام که هندزفر نبود شروع به گشتن کردام واتاق به اتاق گشتم خونه ام که مشا لا 2 طبقه وهر طبق 260متر ونقشه ترکیی خلاصه سر از اتاق ارزو دراوردام رفتم تو ندیدام وقتی برگشتم چشمم به دفتر خاطرات ارزو افتاد کنجکاو شدام شروع به خوندن کردام 7سالی بود خاطراتش رو می نوشت شانسی دفترو ورق زدم روز11شهریور امد این چند خط از دفتر ارزوستیکساله که میگذره ومن روز به روز عاشقترو ترسوتر میشم نمی دونم چجور به محمد بگم محرم اسرار ندارام وتوی خودام میریزام یکساله عذاب میکشم نه زندگی میترسم عاشق کس دیگه ای بشه من میخوندامو بغض گلومو گرفته بود برگشتم به یکساله پیش تا بدونم چه اتفاقی افتاد که اون نسبت به من حس عاشقی پیدا کرده ورق زدم و رسیدم دیدم نوشته بود امروز وقتی تو حیاط بودم در زده شد چادر سر کردم رفتم دم در دیدام دوست محمد با یه زانتیا گفت کار محمد دارام تا امد بگم رفته بیرون که خودش از تو کوچه می امد وقتی محمد به ما رسید قبل جواب سلام دوستش از من با یه لحن غیرتی و دوست داشتن به من گفت برو تو از اون ساعت حس کردام غیر بابام کسی هست که میتونم بهش تکه بدام من اینهارو می خوندام و گریه میکردام که اون یکساله عاشق من ومن بی رحمانه به او توجهی ندارام .دفترو بستم فکر کردام اون روز گذشت و همه برگشتن ومن تا2 روز از اتاقم بیرون نیومدام و همه توی نگرانی حال من بودند هیچ کسو را نمیدادام حتی شیدا 7 ساله که روزی پنج شش ساعت باش بازی میکردام و خیلی خیلی دوستش داشتم بعد دروز امد بیرون البته برای دستشویی یواش میومدام غذا هم مزاشتن دم در از اون روز به بعد پیش خودام گفتم باید با ارزو صحبت کنم دنبال موقعیت بودام که روز پنجشنبه امد عموم جایی دعوت بودند ومی خواستن عصر برن به ارزو پیام دادام که تو نرو باهاشون کار واجبی دارام بپیچونشون . عصر عمو امد گفت حالت بهتر گفتم اره گفت بلند شو بریم گفتم نه انم اصرار نکرد چون میدونست که نه نه دیگه ارزو هم با هر کلکی که بود نرفت همه رفتن . یه1ساعتی گذشت من مند بودام با هزار حرف ارزو صدا زدام سریع امد پایین نشست روبروم گفتم بیا اینجا کنار من رو مبل با ترس ولرز امد گفتم ارزو میخوام با هات حرف بزنم سرش پایین بود شروع کردام کل ماجرایی دفترو گفتم داشت یواش یواش گریه میکردو هق مزد حرفم که تموم شد برای اولین بار تو این 21 ساله رومون نمشد به هم نگاه کنیم دستم بردام زیر چونش بلند کردام چشماش پر اشک لبخندی زدام ساکت ساکت بود گفتم من ببخش نمی دونستم این قدر تنهایی فقط یک کلام گفت دستم داری اون لحظه احساس کردام همه عمر ارزو این سواله یه 10 و 15 دقیقهای نگاه هم کردیم سرشو کشیدام جلو لبم تو 5سانتی لبش بود گفتم اینقدر دوست دارام که نمیتونم بگم لبخندی زدو دستشو گذاشت رو صورتم منم با دو دست موهاش رو گرفتم و اروم لبمو گذاشتم رولبش وکل حس چند ساله را داشتیم خالی مکردیم یواش دستم ناخداگاه بردام سمت سینه هاش هیچی نگفت چنان لب میگرفتیم مثل دیوانها لبمو جدا کردام گفتم اجازه میدی برای همیشه مال من بشی گفت تااخر عمر اینقدر دوست دارم که هرچی بخوای نه نمیگم شروع کردام رکابی مشکیشو دراوردام سوتین نداشت شروع کردام به خوردن راستی از اندام ارزو هیچی نمیگم چون زنم ولی خودام 180 قدام 62 کیلو وزنم سفید پوست لاغر اندازه التم 19 سانت خلاصه سینهاشو میخوردام اون تویی یه دنیایی دیگی بود رفتم سمت دامنش که تا روی زانوش بود نگاه معصومانی بهم کرد منظورش فهمیدم یعنی بد نامم نکنی امدام بالا بوسش کردام گفتم تو دیگه مال منی اونم اروم گفت الان میخوام زنت بشم منم دامنو باز کردام شرت مشکیش و ا ون تن لطیفشو لمس کردام دستی روی شرتش کشیدام اهی کشید خیس بود گفت منتظرام منم سریع لباسم رو دراوردام توی این 21 سال بدن لخت همو ندیده بودیم شرتش دراوردام نگاهی کرد و شرت منو دراورد خجالتمکشیدیم یواش ساق پاشو گرفتمو پاشو جدا کردام اونم کیر منو گرفتو گذاشت دم کسش منم با اب کسش لیزش کردام یواش فشار دادام جیغی کشید تنگ تنگ مثل لوله خودکار بازحمت رفت تو شروع به تلنبه زدان کردام ناله میکردو لذت میبرد 5 دقیقه ای شد لرزیدو منو سفت بغل کرد ارضا شده بود منم داشت ابم میومد بهش گفتم گفت هر کاری میخوای بکن منم کشیدام بیرون و دوتا پاشو جفت کردام کیرم گذاشتم وسطش وتکون دادام تا ابم ریخت رو شکمش بعد 1 ساعتی که کنار هم خوابیدیم رفتیم حمام وتو حمام یهبار دیگه کردمش وخودمنو شستیم این ماجرا گذشت .تا 2ماه بعد به زن عموم گفتم من زن میخوام خیلی خوشحال شد به عموم گفت اونم خوشحال عموم وخانواده همه از دخترایی فامیل گرفته تا اشنایا برایی خودشون عروس پیدا مکردن غیر ارزو عموم گفت بچه ها ساکت ببینم خودش کی میخواد ازم پرسید همه ساکت بودن ارزو بلند شد رفت اتاقش همه از کارش نارحت بودند رویا به کنایه گفت خانوم دبه ترشی برات امده کردام اونم همینجور که بالا میرفت گفت بابا عموم گفتحالا وقت اذیت کردن نیست تو برگرد بالحن دستوری اونم امدپایین منم یه خورده من من کردام گفتم اگه بگم دعوام نمیکنی گفت نه تمام جرات 25 سال عمرمو جمع کردام گفتم ارزو سکوت عجیبی حاکم شد بعد از چند دقیقه عموم روکرد به ارزو گفت تو چطور ارزو ساکت بود بیچاره زن عمو انگار یه سطل اب یخ روش ریختی عموم باز پرسید با صدایی بلند ارزو گفت منم یکساله عاشقشم رویا باصدای بلند گفت مبارکه شاید تنها روزی بود که همه اینقدر خوشحال بودن تا اندازی که عموم همه رو باینکه شام خورده بودیم با زور برد بای شام بیرون . اون شب گذشت وتا1 ماه بعد مراسم عقد خیلی با شکوهی توی بهترین تالار شیراز برای ما گرفت الانم ما تدارک عروسی رو میبینیم عموم اینقدر خوشحاله که فردایی خواستگاری یه تیوتا پرادو به من داد

زفاف با عشقم رویا‏22سالم بود و بعد از دو سال خدمتم تموم شده بود،حالا میتونستم به عشقم برسم!،آره عشقم رویا عشق من بود 4سال باهاش زندگی کرده بودم،یا بهتر بگم با نفسش نفس کشیدم تو این دو سال فقط میزاشت بوسش کنم همین.وقتی که رفتم خواستگاریش پدرش شرط کرد که باید اول برم خدمت،حالا خدمتم تموم شده بود و قرار بود به اصرار پدر من عقد و عروسی رو یک جا بگیریم و بریم سر زندگیمون،پدر من یه کارخونه کوچیک داره و منم تو کارخونش کار میکنم،وضعمونم خوبه.زیاد رفتم تو جزئیات.روز عروسی وقتی رفتم از آرایشگاه بیارمش دل تو دلم نبود،تو راه نزدیک بود یه نفر رو زیر بگیرم.وقتی چشمم بهش افتاد قلبم داشت وامیستاد سریع بقلش کردم و لباش رو بوسیدم،بگزریم که آرایشش پاک شدو . . .حالا از رویا بگم اون یه دختر گوشتی با صورت گردو لبای پف کردست و سینه هاو اون کون توپولش که چهار ساله تو کفشونم اوووم.تو ماشین همش قربون صدقش میرفتم بعد از آتلیه رفتیم خونه وقتی بله رو بهم گفت حلقه رو کردم انگشتش و آروم گفتم:امشب منم انگشت میکنم تو یه سوراخی زد زیر خنده آبرومون رفت.وقتی رفتیم تالار کیرم نیم خیز بود،همه ی اون دخترایی که یه عمری تو کفشون بودم داشتن جلوم میرقصیدن اونم با چه وضعی جونننن…بالاخره عروسی تموم شد و ماهم رفتیم سوار رخشمون شدیم که بریم واسه زفاف.تو ماشین که نشستیم فقط تونستم یه دست رو سینش بکشم چون یه لشکر کس ندیده دنبالمون بود،ولی بالاخره از چنگشون در رفتیم.وقتی رسیدیم خونه در رو بستم بغلش کردم دستم رو گزاشتم رو کونش ومثل وحشیا لباش رو میخوردم از لباش رفتم رو گردنش جان عجب گردنی رویا که حشری شده بود تند تند نفس میزد زبونم رو بردم طرف گوشش و لاله گوشش رو لیس زدم ،رویا دیگه نمیتونست طاقت بیاره نشست و کیرم رو از رو شلوار بوس کرد،شلوارو شرتمو باهم کشید پایین و وقتی کیرمو دید با تعجب نگاش میکرد،بیچاره کیر از نزدیک ندیده بود تا حالا،کیرم 15سانته ولی اون جوری که اون نگاه کرد به خودم امیدوار شدم،خیلی حشری بودم و اونم ناشی ساک زدن بلد نبود انقدر لیس زد که آبم ریخت رو صورتش بی حال شدم و افتادم اونم رفت دهنش رو شست وقتی از توالت اومد بیرون سریع رفت تو اتاق خواب و درم بست ،بعداز یک ربع رفتم در زدم گفت بفرما تو در رو که باز کردم وای خدا چی میدیدم .لباس عروسشو در آورده بود و با یه شرط و سوتین توری رو تخت نشسته بود،حمله کردم طرفش جیغ زد فرار کرد ،از پشت گرفتمو خوابوندمش رو زمین داشت زیرم دست و پا میزد ،سینه هاشو مشت کردم ،یکیشونو از رو سوتین گاز گرفتم جیغ زد،سوتینشو وا کردم و همون که گاز گرفتمو بوس کردمو لیس زدم،رفتم پایین تر همه جای شکمشو لیس زدم زبون میکردم تو نافش رویا دیگه کم کم آه آه میکرد،بغلش کردم گزاشتمش به پشت رو تخت،شونه ها و کمرش رو لیس زدم،دیگه نوبت اصل جنس بود سرم رو گزاشتم رو کونش و بو کردم بوی شهوت میداد با دست چند تا ضربه زدم رو کونش که جفتک انداخت و برگشت،از فرصت استفاده کردم و شرتشو در آوردم،وای کسش سفید بود و توش صورتی مثل شیر حرز داشت ازش آب میرفت،کس لیسی بلد نبودم ولی یه لیس زدم که یه آه بلند گفت ،گفتم جووون ،رفتم بغلش کردم و آروم در گوشش گفتم دوست دارم،اونم گفت منم دوست دارم،لباش رو بوس کردم گفتم عزیزم آماده ای زن بشی؟اونم گفت آره عشقم .تازه اونجا یادم افتاد لباسم رو در نیاوردم،خواستم در بیارم گفت دوست دارم دومادم با لباس زنم کنه ،یه بوس براش فرستادم رفتم لای پاش یه دست رو کسش کشیدمو یدونه آروم زدم روش زیپمو وا کردم صلاح گرم رو بیرون آوردم رو سوراخش تنظیم کردم و آروم یذره کردم توش واقعا تنگ بود و گرماش منو میسوزوند رویا یه جیغ زدو داشت به خوش میپیچید گفتم آماده ای؟باسر تأیید کرد بقیه کیرمو کردم توش رویا یه جیغی زد که گفتم الان 110میاد میکنتمون .چند تا تلمبه زدم که رویا لرزید اول ترسیدم ولی بعد فهمیدم ارضاء شده.از کسش در آوردم ولی خودم ارضاء نشده بودم.کیرم خونی بود رویا دیگه حال نداشت رفتم کیرمو شستمو اومدم رو تخت روش نشستمو کیرمو گزاشتم لای سینه هاش انقدر مالیدم که آبم با فشار ریخت رو صورتش.یه دستمال ورداشتم پاکش کردم بعد تو بغل همدیگه خوابمون برد و زفافمو تموم شد .پایان.

بهترین حال دادن به زنممن رضا هستم 24 سالمه و خانمم هم اسمش ملیسا و 23 سالشه ، ما الان نزدیک به 2 سال از ازدواجمون میگذره و هر نوع سکسی که بگی با هم داشتیم . من قدم 178 و وزنم 75 و ملیسا هم 170 و وزنش 65 هستش . سایز سینه ملیسا 75 با نوک صورتی و یه کس دربسته ناز داره با یه کون تروتمیز سوارخشم قرمز قرمز هست خلاصه میخوام بگم این زن ما حرف نداره . قضیه از این قراره که خانم رفت خونه بابا و چون خونه باباش از شهر ما فاصله داره حدودا یک هفته موند منم توی این یک هفته حسابی حشری شده بودم و خودمو به در و دیوار میزدم ولی اثری نداشت که نداشت . طرفای غروب بود که اومد خونه به پیشواز خانم رفتم یه بوس موس کردیم من که کار داشتم رفتم بیرون طرفای ساعت 11 شب بود اومدم خونه دیدم ملیسا نگو فرشته بگو درست و حسابی به سر و وضعش رسیده کلی تعریف و تمجید کردم و شام خوردیم و رفتیم روی کاناپه کناره هم نشستیم ، نشستیم که نه خانم همیشه عادت داره بیاد توی بغل من خلاصه ماهواره رو روشن کردیم و یه کس چرخی زدیم دیدیم هیچی نداره رفتیم سراغ شبکه های سوپر . ملیسا از لز خیلی خوشش میاد دیدم از شانس خوش ما لز گذاشته خلاصه دوتایمون دم نزدیم یه 10 دقیقه گذشت ، من کم کم دستمو گذاشتم روی سینه هاش و همینطوری باهاشون ور رفتم آروم آروم فشارشون میدادم و نگاه میکردیم ، سوتین زده بود دستمو از کنار سوتین قرمزش کردم تو خیلی داخل داغ بود با دست چپم آروم آروم سینه سمت راستشو میمالیدم و بعضی مواقع چنگ میزدم اونم بعضی مواقع میخندید ، همینجور ادامه دادم سرشو گذاشتم روی پام یه بوسه آروم از لباش گرفتم و دوتا سینه هاشو توی دستم گرفتم و چنگ میزدم دیگه حشری شده بود و زیاد به تلویزیون نگاه نمیکرد چشماشو بسته بود منم کنارش خوابیدم یه دستمو گذاشتم زیر گردنش و با دست چپم بدنشو میمالیدم این کارا رو ادامه دادیم دیدیم روی کاناپه جامون نمیشه بهش گفتم عزیزم بریم اتاق خواب اونم با کمال میل تشکر کرد رفتیم روی تخت اول شروع کردم و تاپشو در آوردم بعدش شلوارکشو در آوردم دیدم هی وای من خانم شرت و سوتینش ست هستند هر دو قرمز ، سوتینشو از پشت باز کردم که یهو سینه هاش مثل هلو زد بیرون و شرتشم در آوردم دیدم کس خانمی خیس خیس تشریف داره (ملیسا خیلی خیلی کم مو هستش) بهم گفت رضا خودم میخوام لختت کنم ، اومد جلوم وایساد تاپمو در آورد بعدش شرتکمو در آورد دید کیرم زیر شرتم سیخ شده یهو گفت جووووون ، شرتمو با ظرافت خاصی در آورد و کیرمو توی دستش گرفت حالا اون لب تخت نشسته و منم کنار تخت روبروش ایستادم ، دست راستشو گذاشت روی پهلوی سمت چپم و اون دستشم گذاشت زیر کیرم و با تخممام ور میرفت ، اولش آروم آروم کیرمو میکرد توی دهنش و همون حین با تخمام ور میرفت کلاهک کیرمو مک میزد کیرمو کامل میکرد توی دهنش کیرمو بلند میکرد زیرشو لیس میزد با دستش هم جلق میزد و هم ساک من عاشق این حرکتشم کیرمو سیخ سیخ کرده بود منم همش میگفتم آخخخخخخخ اووووووووفففففف اونم همش میگفت اوووووووومممممم و حرف سکسی میزد میگفت جونم رضا چه کیری داری چه خوشمزس چه کلفت و درازه ، بهش گفتم ملیسا اینجوری تو زیاد حال نمیکنی بیا حالت 69 بخوابیم اون خوابید منم رفتم روش کیرمو گذاشتم توی دهنش و اونم لطف کرد و کس تنگ و داغ و قرمز و بدون می خودشو جلوی من گذاشت اول با دستام دوتا لبه های کسشو از هم باز کردم (اون همونجوری داشت کیرمو و تخمامو و سوراخ کونمو میخورد) میگفتم لبه های کسشو از هم باز گردم و شروع کردم به خوردن همه جای کسشو لیس میزدم و کامل میکردم توی دهنم و درش میاوردم سوراخ کونشو به سختی لیس میزدم چون این حالت یه مقدار ناجوره ، ولی یه انگشتمو کردم توی سوراخ کسش و عقب و جلو میکردم همون حین کسشم لیس میزدم و بالاخره چچول خانمی رو پیدا کردم همینطور لیس میزدم و میمکیدمش کامل توی دهنم بود ملیسا هم به اوج رسیده بود همش آخ اوخ میکرد با یه لحن خاصی همش صدا میداد میگفت وایییی رضا کسمو بخور اوووووووف آخخخخخخخ ای جووووووونم چه خوب میخوری رضا کسمو مال خودته جرش بده ، به قول یارو گفتنی اصلا یه وضی بود خانم حسابی حشری بود و جیغ میزدم و لذت میبرد منم که حسابی کس و کون خانم رو با انگشتام یکی کرده بودم کسش باد کرده بود همینطوری که داشتم میخوردم دیدم کسشو چسبوند به صورتمو چنان لرزید که نگو خانم ارضا شد و مثل چشمه از کسش آب میومد با یه دستمال صورتمو خشک کردم و برگشتم روش بدجوری حشری شده بودم گرفتمش توی بغلم سرمو گذاشتم بین سینه هاش و میچرخوندم بدبخت حال نداشت اما با این وجود کیرمو گرفت توی دستش و آروم کرد توی کسش واییی که اون لحظه چه تنگ و داغ و آبدار بود اصلا نیازی به تف نداشت آروم آروم تلمبه میزدم و عقب و جلو میرفتم با یه دستم موهاشو چنگ میزدم و با یه دستم سینه هاشو بعضی مواقع ازش لب میگرفتم ولی بیشتر مواقع چون میدونستم اینجوری خوشش میاد سینه هاشو میخوردم نوکشو میکردم توی دهنم لیسشون میزدم ای جونمم یاد اون موقع که میافتم دلم میخواد همین الان برم بکنمش سینه هاش سفت شده بود جون میداد واسه گاز گرفتن و چنگ زدن با دوتا دستام چنگشون میزدم چه حالی میکردیم هر دوتاییمون ، دوتا پاهاش دور کمرم بود و تلمبه میزدم بعد یه 10 دقیقه خودش گفت رضا حالت سگی بکنم ، برگشت و حسابی واسم قنبل کرد سوراخ کون و کس خانم دقیقا جلوم بود کیرمو کردم داخل کسش دوباره و مثل بگم چی تلمبه میزدم و تند تند عقب و جلو میکردم موهاشو توی دستم گرفته بودم و عقب و جلو میکردم از کون خوشش میاد ولی واسه دردش میترسه ولی رگ خوابش توی دستم بود کیرمو در آوردم همون حالت سگی که خوابیده بود سوراخ کونشو و کسشو با هم لیس میزدم دیدم خانم رفته توی فضا و خودش داره خودشو روی صورتم عقبو جلو و همش صدا میده دیدم همه چی آمادس واسه کون کردن ، ولی گفتم بزار درست و حسابی آمادش کنم انگشت اشارمو با انگشت کناریش نمیدونم اسمش چیه هه هه هه یکیشو کردم توی کسش یکیشم آروم آروم کردم توی کونش اول آروم آروم عقبو جلو کردم دیدم داره دردش میاد با اون یکی دستم کسشو کامل گرفتم توی کف دستم و چنگش میزدم دیدم هی وای من خانم خودش داره عقب و جلو میکنه پیش خودم گفتم داره ناشی بازی در میاره الان دردش میگیره ولی دیدم نه داره خانم خوشش میاد دیگه منم نامردی نکردم یه دوتا تلمبه توی کسش زدم تا کیرم با آب کسش برخورد کنه و خوب لزج بشه بعد گذاشتم دم سوراخ کونش که با فشار و آروم آروم کردم توی کونش وای که انگار داشتم میرفتم توی دروازه بهشت چقدرتنگ بود ولی ملیسا یه آخ هم نگفت خیلی داشت حال میکرد من تلمبه زدنمو شروع کردم من تلمبه میزدم و اونم همون هین خودشو عقبو جلو میکرد اصلا یه وضی بود هه هه هه ، اول موهاشو گرفتم و با یه دستم کسشو چنگ میزدم یا انگشت میکردم بعدش خم شدم و سینه هاشو گرفتم خیلی سرعتمو زیاد کرده بود یه 10 دقیقه به همین منوال گذشت دیدم خانم داره جیغ و داد میزنه و بدجوره داره خودشو روی کیرم عقب و جلو میکنه بهم گفت رضا دوباره دارم میشم اصلا تا حالا سابقه نداشت که ملیسا دو بار پشت سر هم ارضا بشه منم کیرمو در آوردم و گذاشتم توی کسش دوباره از کسش گذاشتم توی کونش همین حرکتو یه 20 ثانیه پشت سر هم و تند تند و با فشار انجام دادم دیدم خانم لرزید و مثل گاو وحشی خودشو بالا و پایین میکرد و خودشو به کیرم و تخت میکوبودند تا حالا همچین چیزی ندیده بودم این کاراش باعث شد که منم به ارضا شدنم نزدیک بشم گفتم ملیسا آبم داره میاد گفت رضا یکمیشو توی کونم بریز مابقیشم زود بیا توی دهنم بریز ، منم همینکارو کردم پهلوهاشو توی دستم گرفتم چندتا تلمبه که زدم آبم اومد میخواستم همونکاری رو که ازم خواسته بود بکنم ولی دیدم اصلا نمیشه زد حال میشه به خودم ، اونم نامردی نکرد و خودشو محکم چسبوند به کیرم منم نصف بیشترشو ریختم توی کونش ولی درجا در آوردم و با یه حرکت ضربتی از هر دوتامون کیرمو مستقیم کردم توی دهنش و کامل کیرمو میک میزد و توی دهنش عقب و جلو میکرد همه آبمو خورد خیلی بی حال بودیم اون فقط با دستمال صورتش و دهنشو پاک کرد و همونجوری روی هم خوابیدیم تا خود صبح ، خوب بود فرداش جمعه بود باورتون نمیشه ساعت 1 بود خوابیدیم ساعت 2 ظهر از خواب بلند شدیم خیلی حال کردیم

مامان پرستار۱من آرش هستم 19 ساله از تهران. من می خوام ماجرایی رو که دیدم براتون تعریف کنم. من خودم خیلی از دیدن این ماجرا لذت بردم. برا همین این روبرای شماهم تعریف می کنم، شاید باعث لذت بردن شماهم شود. اسم مامان من حمیده است. او پرستاریکی از بیمارستانهای تهران است. اون خیلی خوشگله. جوری که زیاد دیدم تو مهمونیا به اون بمالن. من که خودم یکی از آرزوهام اینه که یک بار با اون بخوابم. حتی خیلی ازدوستام به شوخی یا جدی به من گفتن: آرش مامانتو برامون جور کن تا بکنیم. منم گفتم: باشه. قد مامانم 170 وزن 60 کیلوگرمه و کون قلنبه ای داره. طوری که ازپشت کمرش زده بیرون مثل طاقچه. من عاشق کون مامانم هستم. خیلی دوسش دارم. هنگامی که خوابیده چون خوابش فوق العاده سنگین هست من تو خواب با کونش ورمیرم. یک روز مامانم شیفت عصر توبیمارستان بود و قرار بود که شب من برم دنبال مامانم تو بیمارستان که با هم بریم خونه خالم چون شب اونجا دعوت بودیم. ساعت 8 باید می رفتم دنبال مامانم بیمارستان. موقعی که رسیدم اونجا ساعت 7.5عصربود. رفتم تو بخشی که مامانم اونجا کار می کرد ولی مامانم نبود. ازیکی از همکاراش پرسیدم اون گفت: رفت یه بخش دیگه برو اونجا. گفته مامانت بیای اونجا دنبالش. من رفتم اونجا دیدم هیچ کس نیست. تعجب کردم. رفتم طرف اتاق استراحت پرستاران دیدم داره صدای جیغ میاد. چقدر شبیه صدای مامانم بود. رفتم جلوتر. داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. یکی از دکترا داشت به زور مامانم رو لخت می کرد و اون هم داشت جیغ می زد که نزاره. یک دفعه دکتره زد تو گوش مامانم. گفت: بسه خفه شو. این دفعه دیگه نمی تونی در بری. مثل قبلا نیست که در بری. صدات تا تو راهرو هم به زور میره. 3 ساله تو کف این کونتم. همه رو کردم تو این بیمارستان غیر تو. دیگه روپوش مامانم در اومده بود. اون داشت دیگه گریه می کرد. من مونده بودم چی کار کنم. از طرفی هم همیشه دلم می خواست یکی مامانم رو به زور بکنه. به خاطره همین چیزی نگفتم و شروع به تماشا کردم. روپوش مامان رو که در آورد یک تاپ قرمز زیرش بود. اونو هم زد بالا و شروع به خوردن سینه های مامانم کرد. مامانم هم داشت التماس می کرد که اونو ول کنه ولی او گوشش بدهکار این حرفا نبود. همین جور که داشت با سینه های مامانم حال می کرد اونو هل داد رو تخت. طوری که پشت دکتره به من بود و مامانم خوابیده بود روتخت. یواش یواش مامانم حشری شد. دیگه جیغ نمی زد. ساکت شده بود تا این که دکتر اومد رو کس مامانم. دوباره صدای مامانم رفت بالا و جیغ و دادش شروع شد. ولی این دکتره خیلی خوارکسه بود. زد تو گوش مامانم. دلم می خواست همون جا جرش بدم. کیر خودم هم دیگه کاملا سیخ شده بود که دیدم دکتره داره با چسب پانسمان دهن مامانو می بنده. حالا بهترشد چون دیگه جیغ نمی زد. شلوار مامانمو به زور از پاش درآورد و شروع به خوردن کس و کون مامانم کرد. مامانم هی پاشو جمع می کرد که نتونه بخوره. اون خوارکسه هی می زد تو رونای سفید مامانم. روناش قرمز شده بود. از صداش معلوم بود که دیدم مامانم رو شکم خوابوند و یه بالش گذاشت زیر شکم مامانم و پاهاشو از تخت آویزون کرد و شروع به خوردن کون و اطراف سوراخ کونش کرد. مامانم انگار تسلیم شده بود که شاید زودتر دست از سرش برداره. بعد از یه مدت که گذشت دکتره شلوارش رو درآورد و کیرشو با یه پماد چرب کرد و محکم کرد تو کون مامانم که یک دفعه چنان تکونی مامان خورد که خدا می دونه. صدای گریش داشت می اومد. دکتره داشت می گفت: جون چه کون تنگی داری. قربون همون کون تنگت بشم که همه واسش می میرن. من اولین کسی هستم که این کون رو می کنم. بعد گفت: گریه نکن. اشک نریز. از دفعه بعد برات عادی میشه. حدود 20 دقیقه داشت مامانمو می کرد از کون که یک دفعه کیرشو کشید بیرون و اونو برگردوند. مامانم صورتش پر از اشک بود. خیس خیس. چسب از رو صورت مامان کند و گفت: اگر جیغ بزنی یا داد بزنی می زنم تو گوشت. مامانم هم جز اطاعت کردن کاری نمی تونست بکنه. دکتره کیرشو کرد تو کس مامانم. گفت: می خوام برات یادگاری بزارم. مامانم که تازه داشت یک کم از کس دادن لذت می برد و تازه دردش کم شده بود جیغش رفت بالا. گفت: نه تو روخدا نکن. من شوهر دارم. می فهمه آبروم میره. یک دفعه دکتر یک تلنبه محکم تو کس مامانم زد و خودشو نگه داشت. معلوم بود که آبش اومده و خالی کرده تو کس مامانم. مامانم داشت گریه می کرد ومثل باران اشک می ریخت. تازه من متوجه قرمزی روی ملافه تخت شدم. فهمیدم کون مامانم جر خورده. من دیدم داره مامانم از رو تخت بلند میشه. از اون جا رفتم بیرون. من توی این مدت که دکتره داشت مامانمو می کرد 3 بار آبم اومد. رفتم بعد از یه ربع ساعت اومدم دیدم مامانم درست نمی تونه راه بره. گفتم: مامان چته؟ چرا بد راه میری؟ گفت: خوردم زمین. تو دلم گفتم: آره جون خودت. دکتره هم اونجا بود و نیش خندی زد که من می دونستم برا چیه. تو ماشین که بودیم مامانم اصلا حال نداشت. یک بسته قرص درآورد و یکیشو خورد. گفتم: این چیه می خوری؟ گفت: قرص مسکن. برای درد پام. البته من که می دونستم قرص ضد بارداری بود. البته تو دلم داشتم ضعف مي رفتم ميدونستم كه ديگه راه كردن مامانم برام هموار شده از همون توي تاكسي شروع كردم به متلك انداختن بهش گفتم مامان يكي از قرصها رو هم بده به من سرم درد ميكنه طفلك رنگش عوض شد گفت كاش زودتر گفته بودي آخريش بود، با نيش خند گفتم ديدم بازم هست، دستم رفت براي كيفش با حالت مستعصل و التماس آميزي گفت به خدا ندارم. با حالت طلبكاري گفتم باشه، ديدم كه اشك تو چشاش حلقه شده ديگه چيزي نگفتم. اونشب خونه خاله مونديم و من شب به ياد دادن زوري مامانم دو بار ديگه جلق زدم.اين قضيه موند تا يك هفته بعد مطابق هر هفته آخر ماه بابا رفت شهرستان كه به مادر بزرگ كه بيمار بود سر بزنه از چند روز قبل ديگه من لحظه شماري ميكردم.ميدونستم اون دكتر مادر قحبه هم كشيك كون مامان و ميكشه واسه همين اون روز عصر رفتم بيمارستان و دوتا بستني هم بردم مامانو طوري كه دكتر هم بشنوه صدا كردم تا بريم همون اتاق استراحت و بستني بخوريم مامانم هم از زور خستگي زود قبول كرد و اومد وسط بستني بوديم كه به مامان گفتم من يه دستشويي برم الان مي يام، باورم نميشد همه چي اينقدر راحت و عالي جور بشه از راهرو كه اومدم بيرون دكتره رو ديدم سريع موبايلمو دراوردومو با حالت مضطربي گفتم الان ميام دكتره سريع چشاش چهارتا شدو زود شاخكاش جنبيد خيلي عادي بهش نزديك شدم و گفتم مامانم يه ده دقيقه اونجا استراحت ميكنه نميخوام بيدارش كنم لطفا وقتي سراغ منو گرفت بگين شب ميام دنبالش كار ضروري پيش اومده، برق شيطاني رو تو چشاش ديدم اما خيلي طبيعي برگشتمو از پله ها پايين رفتم و پشت ديوار قايم شدم ديدم كه سريع پيچيد طرف اتاق استراحت درو پشت سرش قفل كرد از راه پنجره آروم دنبالش رفتم مادر قحبه اول يه دستشويي سريع رفت و بعد به سرعت رفت سراغ مامانم تا وارد شد مامانم كه روي تخت ولو شده بود از ترس زود بلند شد اما جاكش تا رسيد اول يه دون خوابوند تو گوش مامانمو مقنعه رو از سرش كشيد منم مشغول فيلم برداري شدم مامانم زد زير گريه و مثل بچه هاي كوچولو گريه كنان التماسش كرد كه الان پسرم مياد ولم كن دكتره گفت نمياد از سر بازش كردم زود باش عالي واسم ساك بزن والا با كمربند سياهت ميكنم و بعد با حالت حشري كمربندشو در آورد و به مامانم گفت كه شروع كنه مامانم باز با عجز التماسش كرد كه دكتره محكم با كمربند زد به ران مامانم و اون طفلكم زجه زد سريع گيسهاي مامانمو گرفت اونو با خشونت تمام كوبوند زمينو كير كلفتشو فرو كرد تو دهن مامانم. مامانم مثل كره اسبي كه زير ضربات تازيانه در حال رام شدن باشه در حال هق هق كردن كير كلفت اونو تو دهنش جابجا كرد اين تعلل چند ثانيه اي باعث شد دكتره يكي ديگه با كمربند بزنتش، مامان بيچارم از ترس كتكاي اون شروع به ساك زدن جانانه اي براش كرد دكتره مثل خر كيف ميكرد و اقعا ساك زدن يه زن تسليم شده و گريان خيلي با حاله چشاي ناز مامانم خيسو شهوت انگيز و هراسان چنان دكتره رو تحريك ميكرد كه اگه كسي هم داخل ميشد عمرا دكتره از دهن مامانم درنمي آورد حدودا مامنم 10 دقيقه واسه دكتره ساك زد كه يه دفعه دكتره بهش گفت برو رو تخت سجده كن مامانم دوباره تا خواست التماس كنه يه شلاق ديگه رو كمرش دهنشو بست دكتره مثله يه پچه بلندش كردو پرتش كرد رو تخت با خشونت تمام شلوار مامانو پايين كشيدو از پاش درآورد حتي جوراباي مامانوم هم درآورد پاهاي كوچيكو نازو لاك زده مامانم از اون فاصله منو هم تحريك ميكرد روپوش مامانمو هم درآورد و تاپش رو بالازد طوريكه تا زير گلوش بالا آومد سوتينشو كشيدو پاره كرد و كناري انداخت با يه دست گيس مامانمو گرفت و با دست ديگش كير گنده شو ميزون سوراخ صورتي رنگ كون مامانم كرد و بعد گيس مامانوم ول كرد و دستشو جلو دهن كوچيك مامانم گذاشت طوريكه پيش خودم گفتم الان گردن مامان ميشكنه دست ديگشم دور كمر مامان انداختو با يه حركت وحشيانه كيرشو تو كون مامان جا كرد. ولي اون كير كلفت با يه حركت بدون چرب كردن تو همچين سوراخ تنگي جا نميره واسه همين چند باره ديگه زور زد تا اينكه تا ته جاش كرد وقتي دستشو از جلو دهن مامانم برداشت پيش خودم گفتم الان مامان جيغ ميزنه اما طفلي تقريبا از حال رفت و سرش پايين افتاد گيسو هاي مامان به طرز شهوت انگيزي پريشان شده بود دكتره به مامانم گفت اگه صدات دربياد به خدا زير شلاق ميكشمت مامانم با عجزو التماس گفت چشم صدام در نمياد تورو خدا اذيتم نكن، دكتره شروع به تلمبه زدن كرد دو سه تا تلمبه كه زد مامانم با گريه بهش گفت تورو خدا يه كمي چربش كن اين حرف مامانم چنان منو تحريك كرد كه كم مونده بود آبم بياد ولي نميخواستم آبم هدر بره دكتره به تخمشم نيومدو تلمبه ميزد دوباره مامانم التماسش كرد كه دارم ميميرم بيرحم نه ميزاري جيغ بزنم نه چربش ميكني ميدونستم مامانم خيلي دوست داره بهش فحش بده ولي از ترس شكنجه هاش داره تحمل ميكنه تا زودتر خلاص بشه اينجا دكتره براي راحتي كار خودشم شده پمادي رو از قفسه بغل دستش برداشت كيرشو در آورد و چربش كردو دوباره تا ته به مامانم فرو كرد گيسهاس مامانمو گرفت و سرشو بالا آورد جوري كه ناله مامانم دراومد بعد شرع كرد لبو لپ مامانمو خوردن مثل خر داشت لذت ميبرد مامانم همچنان گريه ميكرد و به زور جلوي خودشو ميگرفت كه صداش در نياد يه ربعي دكتره مثل خر تلمبه زد بيچاره مامانم شروع به التماس كرد كه تورو خدا ولم كن الان پسرم مياد دكتره گوشش بدهكار نبود به مامانم گفت اگه صدات در بياد شلاق ميخوري مامان دوباره آروم شدو گريه اش ديگه حالت هق هق شده بود كه دكتره از كون مامانم كشيد بيرون و بهش گفت ساك بزن مامانم گفت نه تورو خدا بزار برم ولم كن ولي دكتره دوباره يه شلاق ديگه بهش زدو مامانم مثل يه بره شروع كرد با دستاي كوچيكو سفيدش كير كلفت دكتره رو پاك كردن كه يه دفه دكتره چپوند تو حلق مامانم و يه چند دقيقه اي دكتره كه كيرشو تو دهن مامانم عقب و جلو ميكرد و هر بار تا ته حلق مامانم جوريكه طفلك حوق ميزد فرو ميكرد.

مامان پرستار۲بعدش به مامانم گفت رو تخت دراز بكش مامانم بدون اينكه حرف بزنه خواست رو شكم روي تخت دراز بكشه كه دكتره گفت نه به پشت خواب و بعد لاي پاي مامانم رفت و تو كونش فرو كرد بعد دوباره كمي پماد به كيرش زدو يكي تو كون مامانمو يكي تو كشس شروع به تلمبه كرد بعد از چند دقيقه بهش گفت بخورش مامانم با اون حالت نزارش بزور بلند شدو كير دكتره رو كرد تو دهنش دكتره كيرشو چند بار محكم تو حلق مامانم فرو كردو بعد ته حلقش نگه داشت مامانم شروع به دستو پا زدن كرد كه دكتره سرشو محكم به طرف خودش فشار داده و شروع به آه كشيدن كرد فهمدم داره آبشو تو گلوي مامانم خالي ميكنه، چند دقيقه مامانمو همين جوري نگه داشت و گلوي مامانمو مالوند تا همه آبشو تا ته به زور به خورد مامانم بده بعدش شلوارشو بالا كشيد و كمربندشو بست و گوش مامانمو گرفت و گفت دفعه بعد هر وقت خواستم مياي خونه جندهه فهميدي مامانم كه داشت هنوز اشك ميريخت به زور بلند شد و شروع به لباس پوشيدن كرد من از يه جاي مطمئن توي درگاهي اتاق بقلي از لباس پوشيدن مامان بدبختمم فيلم گرفتمو بعد از راه پنجره تو حياط رفتمو يه ساعتي توي خيابونا چرخ زدمو يه اب ميوه خوردم ديگه هوا تاريك شده بود كه دنبال مامانم اومدمو سوارش كردم واقعا حالت يه زن زور گير شده بيچاره رو داشت تا ديدمش بد جوري تحريك شدم و نفهميدم چطوري تا خونه راننگي كردم خونه كه رسيديم سريع يه شير موز واسه مامانم آماده كردم اونم يه دوش گرفت و روي كاناپه دراز كشيده بود كه شير موزو بهش دادم با حالت نزاري ليوانو از دستم گرفت و تشكر كرد بهش گفتم بخور بايد تقويت بشي كه ميخوام كارمو شروع كنم، جا خورد ليوان نصفه شير موز و زمين گذاشت و گفت منظورت چيه ديگه مهلتش ندادم تن نازشو بغل كردمو گفتم از همه چي خبر دارم دوبار دادنتو ديدم اينبار ازش فيلم گرفتم موبايلو از جيبم درآوردمو چند دقيقه از فيلمو نشونش دادم طفلك گيج و مبهوت مونده بود دوباره اشكاش سرازير شد رو بروش لخت لخت شدمو بهش گفتم اگه ميخواي آبروتو نبرم سريع لخت شو به پام افتاد التماس كرد ولي يه سيلي نثارش كردم گفتم اگه معطل كني كشتمت گفت بكشم راحتم كن كه ديگه تحملمو از دست دادم با وحشيگري تمام لختش كردم يه جفت سيلي بهش زدم ديگه رام شد رو كاناپه دراز كشيدمو بهش گفتم شروع كن سفارشي بايد حال بدي جلو اومد و كير شق شدمو دو دستاي نازو خوشگلش گرفت اروم شروع به ساك زدن كرد بهش گفتم محكمتر اونم مثل يه برده جنسي رام اطاعت كرد نيم ساعت تمام مجبورش كردم برام ساك بزنه و كيرمو تا ته حلقش فرو كنه بعد بهش گفتم شروع كن از نوك انگشتاي پام تا لبامو ليس بزن در حاليكه چشاي نازش از اشك خيس بود اطاعت كرد بعد بهش دستور دادم با كون روي كيرم بشينه با التماس گفت تورو خدا بزار چربش كنم بهش اجازه دادم اونم رفت كرمشو آوردو كيرمو چرب كرد بعد آروم روش نشست و تا ته تو كونش فرو كرد واي كه چه لذتي داشت وقتي با سختي و درد بالا پايين ميرفت تا كيرم تو كونش جابجا شه از شدت لذت داشتم ديوانه ميشدم همين طوريكه كه كيرم تو كونش بود بلند شدم پاهاشو بالا دادمو به پشت خوابوندمش مثل دكتره يكي تو كون يكي تو كس تلمبه زدم وقتي حس كردم داره آبم مياد در آوردومو رو سينش نشستمو كيرمو تا جاييكه ميشد تو حلقش فرو كردم كيرمو از روي گردنش محكم ميماليدمو تلمبه ميزدم تا آبم فوران كرد همشو ته گلوش خالي كردمو يه ربع تمام مجبورش كردم كه ساك بزنه وقتي بي حال از روش اومدم پايين به سختي بلند شد و خواست لباس بپوشه كه بهش اجازه ندادمو گفتم حالا باهات زياد كار دارم مثل يه پرنده خيس زير بارون خودشو كنج اتاق كشيدو در نهايت مظلوميت با پيرهنش روي كس و كونشو پوشوندو چند دقيقه بعد خوابش برد. ‘ گذاشتم يه ساعتي بخوابه بعد بقلش كردمو بردم تو اتاق خواب روي تخت خوابوندمش، رفتم بيرون از اتاق تا طناب بيارم وقتي برگشتم ديدم طفلك رفته زير پتو و دوباره خوابيده اول خواستم بزارم بخوابه ولي بعد چنان تحريك شده بودم كه نتونستم مقاومت كنم با تندي پتورو از روش كنار زدم بيدار شد و باالتماس گفت ترو خدا ولم كن تمام بدنم درد داره اونجاهام مي سوزه خواهش مي كنم ولي من حشري تر از اين حرفا بودم با خشونت روي تخت طاقباز خوابوندمشو دستاشو بالاي سرش به ميله هاي تاج تخت بستم از پاهاشم يكي شو به سمت راست تخت بستمو اون يكي رو براي اينكه كارم راحتر باشه باز گذاشتم اول روي سينه هاي نرم و بلوريش نشستمو كيرمو روي لباش گذاشتم بهش گفتم بخور تا كلمه نه از دهنش بيرون اومد يه سيلي محكم بهش زدمو با خشونت گلوشو فشار دادم دهنش باز شو و كيرمو فرو كردم تو دهنش مثل ابر بهار گريه مي كرد با دست دهنشو بسته نگه داشتم تا كيرم جاش تنگتر باشه بعد شروع كردم كيرمو تا ته تو حلقش فرو مي كردمو و بعد تا نزديك نوكش از دهنش درمي اوردم و دوباره وحشيانه تا ته گلوش فرو مي كردم از شدت لذت تمام تنم مي لرزيد كه يه دفه نگام به پاي كوچكو نازش افتاد ناخنهاي لاك زدش كه روش گلي هم نقش بسته بود چنان تحريكم كرد كه چشام سياهي رفت از روي سينش بلند شدم و پاشو تودستم گرفتم بي اختيار كيرمو كه از شدت شق شدگي داشت مي تركيد به كف پاش چسبوندم بعد كيرمو گذاشتم لاي دوتا پاي خوشگلشو با پاهاش كيرمو مي ماليدم يه ده دقيقه اي با پاهاش حال كردم كه يه دفه فكري به خاطرم رسيد دستو پاشو بازكردم عمدا طوري وانمود كردم كه از تو كمد چيزي مي خوام بيارم و دو متري ازش دور شدم طفلك به سختي از روي تخت بلند شدو خواست فرار كنه كه مثل ببري كه آهو شكار مي كنه روش پريدم چند تا سيلي بهش زدم به التماس افتاد و گريه كرد گفت ترو خدا ديگه كتكم نزن هركاري بخاي برات مي كنم با خشونت رو تخت هلش دادمو رو شكم خوابوندمش روي كونش نشستم دستاشو پيچوندم پشتشو با طناب بستمشون يه يه بالش بزرگ زير كمرش گذاشتمو بعد گيساشو گرفتمو سرشو بالا كشيدم دستمو جلو دهنش بردمو گفتم تف كن با گريه گفت ترو خدا چربم كن خيلي درد داره گفتم يا تف مي كني يا خشك ميگامت به زور آب دهنشو جمع كردو تو دست من ريخت با آب دهنش كيرمو خيس كردمو كيرم گذاشتم دم سوراخ ناز كونش تا مي تونستم كمرمو عقب دادم با تمام قدرت تو كونش فرو كردم مثل بچه ها جيغ زدو بعدم شروع به زاري و التماس كرد واي كه التماس كردنو گريه كردنش چه حالي بهم ميداد ده بيستا تلمبه زدم ولي ديگه كيرم جلو عقب نميشد سوراخش خشك شده بود و كيرم حركت نمي كرد دوباره دستمو جلو دهنش بردمو گفتم تف كن سريع اطاعت كردو تف كرد شايد پنج يا شش سري اينجوري كردمش بعد از روش بلند شدم يه شيشه ادكلن داشت كه از دور مثه كير بود سه چهار سانتي قطرش بودو پونزده سانتي طولش اون آوردمو خشك خشك به زور تو كونش كردم از شدت درد تشك و گاز مي گرفت بعد كنارش نشستم تا نفسي تازه كنم در اين حالت ازش لباي جانانه اي مي گرفتم گاهي ازش يه لب ناب مي گرفتم ودر همين حالت دستمو دراز مي كردمو ادكلنو تو كونش جابجا مي كردم وقتي لباي كوچيكو ناز ش تو دهنم بود ناله كردنش اندازه اومدن آبم بهم مزه مي داد بعد دستاشو باز كردم كنارش خوابيدم شايد نيم ساعت كنارش دراز كشيدمو كيرمو دادم دستش تا برام بماله دائم بهش دستور ميدادم كه چطوري با كيرو خايه ام بازي كنه و وقتي خوب كارشو انجام نميداد دستمو روي شيشه ادكلن مي ذاشتمو و كمي فشار مي دادم سريع با التماس معذرت خواهي مي كردو كيرمو نوازش مي كرد بعده نيم ساعت از جام بلند شدمو روي شكم خوابوندمش ادكلنو در آوردم ديدم كه بدنه شيشه كمي خوني ولي زياد نبود رفتم كرم دست و صورتشو آوردم حسابي كيرمو چرب كردم بعدشم اول با يه انگشت وبعد با دو انگشت سوراخ كونشو كرم مالي كردم روش خوابيدمو كيرمو آروم آروم تو كونش فرو كردم در اين حال لپاي تپليشو مي بوسيدمو لب مي كشيدم وقتي خوب كيرمو تو كونش جا كردم دستامو از زير بغلش بردمو دستاي كوچيكشو محكم گرفتم پاهامو روي پاهاش قفل كردم جوري كه روي پاي من كاملا مماس كف پاش بود اروم تلمبه مي زدم با چشاي اشكيش بهم نگاه كردو گفت ترو خدا همينطور آروم كارمو تموم كن به خدا درد دارم اين حرفش تمام بدنمو داغ كردو بعد از ده دقيقه ديدم كه مي خواد آبم بياد با يه دست هردو مچ دستاشو محكم گرفتمو با دست ديگم سينهشو فشار دادم كه باز نالهش دراومد كيرمو تا ته تو كون نرمش فرو كردم آبمو خالي كردم با وجوديكه بار دوم بود كه ابم ميومد احساس كردم به اندازه يه استكان آب تو كونش خالي كردم وقتي ابم اومد احساس سبكي راحتي نازي بهم دست داد يه چند دقيقه اي همينطور روش خوابيدم بعد اومدم كنارشو بقلش كردم چند دقيه بعد تو بقلم خوابش برد خودمم ده دقيقه بعد خوابم برد وقتي بيدار شدم ساعت نزديك دوازده بود بلند شدم پتورو روش انداختمو از اتاق بيرون رفتم يه پيتزاي حسابي با مخلفات سفارش دادم نيم ساعت بعد كه پيتزا اومده بود اومدم بيدارش كردمو با مهربونيو نوازش بردم دست و صورتشو شست و بعد بهش غذا دادم طفلكي خيلي گرسنش بود تو تمام اين مدت سرشو پايين انداخته بود سعي مي كرد كس كوچولوشو با جمع كردن پاهاش قايم كنه وقتي غذاش تموم شد به آرومي بقلش كردم بردمش طرف رختخواب نيگام كردو گفت به خدا اون دكتره هربار زور گيرم كرده من نميخواستم بهش بدم آروم نوازشش كردمو چشام پر اشك شد آروم بهش گفتم منو ببخش دست خودم نبود بعد اروم پتورو روش كشيدمو خودمم كنارش رو زمين تا صبح خوابيدم هيچ شبي قبل از اون شب اينقدر راحت نخوابيده بودم

سكس با دخترعموي نازمسلام دوستاي گلم اسم من سعيدو27سالمه قدبلندوخوش تيپم مي خوام اولين بار سكس با دختر عمومو براتون بنويسم دخترعموم اسمش ليلاس 34سالش قدبلندو فوق العاده سكسي داستان ازاينجاشدكه تولد يكي از بچه هاي فاميل بود وهمه دعوت بوديم خانوما طبقه بالا بزن وبكوب داشتن و اقايونم طبقه پايين طبق معمول اين مراسما مشروب سرو مي كرديم سرتونو درد نيارم تاموقع شام شدوماهم رفتيم بالا پيش خانوماو شام خورديم نوبت عكس گرفتن شدمن و دختر عموم ليلا با دو نفر ديگه مشغول عكس گرفتن شديم البته هركي برا خودش عكس مي گرفت اينو بهتون بگم كه دخترعموم شوهرش از اون آدمايي كه تو رو حزب الله بازي در مياره و پشت سر هر كاري انجام ميده و خانوم باز تيريه و من شنيده بودم كه بخاطر همين خانوم بازيش با ليلا مشكل دارن بگذريم من تو حين عكاسي حس كردم ليلا سينه هاشو به ارنج من كه داشتم عكس ميگرفتم ميمالونه طوري كه هيشكي متوجه نميشد منم كه مست مست بودم امپر چسبونده بودم چون تاحالا ليلا رو اينجوري نديده بودم چندبارحواسمو جمع كردم كه نكنه مستمو تو توهمم كه ديدم نه واقعأ ليلا از هر فرصتي استفاده ميكنه و خودشو بمن ميمالونه فكر ميكنه من مستمو نميفهمم.ازاينجا بودكه جرقه سكس باليلا جونم زده شد بعد اون ماجرا بيشتر تو نخ ليلارفتمو از اداهاش بيشتر فهميدم كه اون ميخواد با هم سكس كنه و اون ماجراي تولد واقعيت داشته هرچي ميگذشت اون اداهاشو سكسيترمي كردو من حشريترميشدم بااين حال تخم نمي كردم بهش نزديكتر بشم تاروزي كه به مامانم سفارش كرده بود كه سعيدو بفرست بياد ماهوارمونو تنظیم كنه منم كه بعداز1سال انتظار براسكس باهاش صبر كرده بودم اين ديگه بهترين فرصت بودبرام. موقعي رفتم خونشون كه شوهرش سركار بود در خونه رو زدمو ليلاازايفون تصويري گفت سعيدجون خوش امدي رفتم بالا ازمدل لباس پوشيدنش فهميدم كه خودش امادس و من زحمت زيادي برا زمين زدنش ندارم. شربت اوردو نشست درست بغل من رو مبلي كه نشسته بودم برا اينكه حرفي زده باشم پرسيدم كه شوهرت نسيت اونم كه زل زده بود بصورتم گفت نه و مثل قحطي زده ها پريد رومو شروع كرد به لب گرفتن من هنوزباورم نميشد كه اين صحنه واقعيت داره و بعداز چند ثانيه منم شروع كردم به لب گرفتن هر دومون عين قحطيا وحشيانه از هم لب مي گرفتيم بعد من رفتم سراغ سينه هاش سينه جمو جوري داش حال مي كردم با سينه هاش كه ليلابلندم كردو برد اشپزخونه جفتمونم لخت شديم ليلارو ميزه ناهارخوري دراز كشيدو سرموسمت كوس نازش هدايت كردو گفت اين صحنه رو باهات تو خواب ديده بودم منم شروع كردم به ليسيدن كسش كه چه حالي ميداد زبونمو از پايين به بالا مي كشيدمو چوچولشو ميك ميزدم ليلام اه و اوهش خونه رو ورداشته بود بعد يخورده خوردن كسش بهم گفت كه زود باش كيرتو بكن توش انگار كه خيلي وقته منتظر همچین لحظه يي بوده منم عين يه غلام حلقه به گوش هرچي ميگفت براش انجام ميدادم .كيرمو اروم گذاشتم دم كوسش هل دادم تو واي كه چه گرم و نرم‌بود ليلام ديگه اه و اوهش به فرياد تبديل شده بود. شروع كردم به تلمبه زدن ليلام چنگم ميزدو ميگفت قربونت برم سعيدواين حرفا من معمولا كمرم سفته حالا حالا ابم نمياد ولي نميدونم چرا اونروز بعداز 4يا5 دقيقه بعدش ابم كه انگار1ساله توكمرم مونده بود (انگاركه 2روز پيش با زيدم حال نكرده بودم) رو ريختم توش و اونم با ارضا شدن من فريادي كشيدو منو محكم بخودش چسبوند كه نفهميدم كه ارضاشد يا از زود ارضاشدن من ناراحت شدو همنجوري رو همديگه مونديم بعد باهم يه دوش گرفتيمو كمي هم تو حموم با كيرو كوسهم ور رفتيم بهم گفت كه شوهرش بيخيال اون شده بودو بيرون خودشو تخليه ميكرده اونم خيلي وقت بوده كه سكس نداشته وچند وقتي بوده كه با فانتزي جفتمون حال ميكرده بعداز اون روز من فعلأ عهددار وظيفه دوماد كونيمون شدم يه روزم كه ليلاجونم شام خونه ما بود تو حال كه كسي نبود دست انداخت كيرمو گرفت كه مامانم همون لحظه از اشپزخونه در اومد نزديك بود كه بگا بريم اين داستان حقيقت داره چون من اولين باره داستان مينويسم ممكنه بد نوشته باشم خودتون به بزرگواري خودتون ببخشيد

عشق پرپرروز و شب فکرش از سرم بیرون نمی رفت دلم می خواست همیشه ببینمش واقعا عاشقش بودم ولی اون همون رفتاری را با من داشت . بابا و مامانم خیلی مذهبی بودند و ما هم اینجوری تربیت شده بودیم و این مسئله کار را سخت می کرد چون باید حفظ ظاهر می کردم . یه روز به بهونه امتحان ریاضی رفتم خونه خالم که با دختر خالم بهناز ریاضی بخونم ولی اونم امتحان داشت و گفت اگه اشکال داری از بهراد بپرس از خوشحالی داشتم می مردم و از بهناز خواستم که اون به بهراد بگه .من و بهراد رفتیم تو اتاق بهراد که با هم درس بخونیم البته در اتاق نیمه باز بود طی درس خوندن چند باری با هم به خواسته من تماس بدنی داشتیم قصد داشتم تحریکش کنم و منتظر یه حرکت از طرف بهراد بودم ولی ظاهرا بهراد از من می ترسید … اون روز گذشت و من با خاطراتش زندگی می کردم . تا اینکه بابا مامانم رفتند مکه یه روز که نمی خواستم برم دانشگاه و تنها خونه یودم زنگ زدم به بهراد و ازش خواستم بیاد خونمون با من ریاضی کار کنه و اون هم بدون هیچ سئوالی قبول کرد وقتی اومد سلام کرد و پرسید کسی خونه نیست گفتم نه بچه ها مدرسه اند سراغ مامانم را گرفت که گفتم خوب مکه اس دیگه که جواب داد راست می گی اصلا یادم نبود کتاب و دفترم را آوردم و نشستیم برای درس خوندن این بار تماس های بدنی را بدون ترس و استرس بیشتر کردم و همین باعث شده بود بهراد هم با من تماس بدنی داشته باشه که یک دفعه چشم تو چشم شدیم و هر دو زدیم زیر خنده که تو همین حین بهراد منو بقل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بعد هم لب هامون تو هم گره خورد احساس فوق العاده ای داشتم بعد از لب گرفتن شروع کرد به مالیدن سینه هام و دستم را گرفت گذاشت روی کیرش و بعد از مدتی ازم خواست که بریم روی تخت و منو بقل کرد و به سمت اتاقم حرکت کرد منو خوابوند روی تخت بدون هیچ درخواست و سئوالی شرت و شلوارم را همزمان باهم از تنم خارج کرد منم با خجالت تمام دستم را روی کوسم گذاشتم و کاملا سرخ شدم که گفت لوس نشو دیگه و خودشم شروع کرد به لخت شدن و از منم هم خواست که کاملا لخت بشم حالا دیگه من وعشقم روی یک تخت تو آغوش هم بودیم و من به هیچی جز اون فکر نمی کردم شروع کرد کوسم را مالیدن و چوچولم را مکیدن داشتم آتیش می گرفتم از من خواست که براش ساک بزنم و کیرش را کرد تو دهنم نمنم شرو کردم به خوردن اول احساس خفگی داشتم ولی کم کم عادت کرم و خوشم اومده بود که یه لحظه احساس ترشیو بود بدی تو دهنم داشتم همه آبش را تو دهنم خارج کرده بود که منم بلند شدم دویدم به سمت دستشویی و توی دستشویی بالا آووردم وقتی از دستشویی اومدم بیرون بهراد پشت در بود و بقلم کرد و لب هام را بوسید و دوباره بردم روی تخت ازم خواست که به صورت سگی رود تخت بشینم و با آب کوسم و آب دهنش کونم را خیس کرد و یک دفعه احساس کردم آتیش گرفتم و جیغ زدم بهراد از ترس از روم پرید و گفت چی شد گفتم خیلی درد داشت بهراد گفت کرم بیار که خوب چربش کنم دردت نگیره می ترسیدم ولی باز هم تسلیم شده این بار حسابی با کرم شوراخ کونم را چرب کرد و بعد با آب دهنش هم خیسش کرد و این بار نسبت به قبل درد کمتری داشتم ولی بااین حال داشتم می مردم نفسم بالا نمی یومد و لی بهراد داشت تلمبه می زد تا این که بعد از یه مدت درد همراه با لذت داشتم و دیگه داشتم حال می کردم بهراد با دستش کوسم را می مالید با کیرش کونم را می کرد از اون روز به بعد منو و بهراد به مدت 4 سال حداقل هفته ای 1 سکس داشتیم و بهترین روز های عمرم را سپری می کردم 1 روز که با بهراد وعده کرده بودم نیومد موبایلش هم خاموش بود نگران و عصبانی برگشتم خونه مامانم داشت گریه می کرد و آماده شده بود از خونه بره بیرون و منتظر بابام بود ازش پرسیدم چی شده گفت بهراد گفتم بهراد چی گفت با موتور تصادف کرده حالا هم تو کماست دنیا دور سرم چرخید اشکم سر ریز شده بود و جیغ می زدم تو همین لحظه بابام رسید وقتی رسیدیم بیمارستان همه فامیل داشتن گریه می کردن آره همه چیز تموم شده بود و عشق من پرپر

زن عموی کمر باریکعمو کوچیکه تنها ده سال از من بزرگتر و چون در جوانی خیلی خوش گذرانی میکرده و اهل مشروب بود و تا چهـــل سالگی که ازدواج کرد با دختری قد بلند و خیلی زیبا و کمر باریک که هرموقع من اون رو میدیدم برای اینکه آبروریزی نکنـــــــم و خدایی نکرده زن عموی خودم دل ببندم سعی میکردم کمتر در محافلشون ظاهر شوم واین کار من هم باعث شده بود منو خجالتی تصور میکردند و عمویم چند بار پرسیده بود در خلوتی که برایت مشکلی روی داده یا دختری که دل دادی کیه برایت دست بالا بزنــــیم اما من کسی نبود که به عموی خودم بگم که گفتم چیزی نیست و کمی بیشتر تو محافل خانوادگی میرفتم تا اینکه آن روز شب جمعه با رفقا قرار بود تو یک مجلسی که دوسه تا کس ناز کم سن و سال که وحید شماره من رو به یکیشون داده بود که اگر دیر کردم تماس بگیره و منو با زبان چرب و نرمش کاری کنه که برسم اینم از اون کارای عوضی بازی های رفقا بود چون من شیر میشدم و پول مشروب یا شام رو اونا تیغ میزدن و البته اینبار تیرشون به کیر خورد موقع حمام بودنم تلفن همراهم زنگ میخوره وقتی جواب نمیشنوه طرف اس ام اس میزنه و شروع میکنه به قوربون صدقه رفتن کیر من که من موقع خواندن حشری بشوم خودم رو آنجا برسانم زن عمو که مطابق همه وقت آمده بود تو سالن تا کمی تردمیل کار کنه صدای تلفن رو میز رو میشنوه و بعد هم آمدن اس ام اس و کنجکاو میشه و بله مطلب رو میگیره و موقعی که از حمام در آمدم عطر و ادکلن مالیدم از تـو آینه دیدم که کنار در واساده و داره منو نگاه میکنه حالا من با شورت و بالاتنه هم لخت با دیدنش از تو آینه و نگــــــاهی کــه به من میکرد خود به خود جوجه خروسمون بزرگ شد تا یک خروس کامل و گوشتی شد نه این که من ضعیف باشم اما میــدونید بعضی ها با نگاه هـــای عجیب و خـــریداری آدمو نگاه میکنن که هر کسی جای من بود همینطور میشد برگشتم و دلیل آنرا پرسیدم و گفت من زن به این جوانی گیر عموی تو افتادم که تو این شش ماه از عروسی تا حالا فقط پنج بار سکس تونسته با من بکنه که برای تازه عروس شاید اگر برای فامیل نبود آبروی خاندان شوهرم رو میبردم ولی دندان رو جگر گذاشتم و حالا چرا وقتی من هستم تو که چیزی داری دندان گیر به دیگران برسه و من از تو میخوام در غیر آن فردا ظهر کارم رو تمام میکنم و آبروی خاندان تو میبرم و حرفاش مثل آجر تو سرم صدا میکرد یک آن نفهمیدم بهش حمله کردم دست خودم نبود فقط یک آن دیدم انداختمش رو تخت و دارم تلمبه میزنم و داره آبم هم میاد بدن سفیدش کبود شده بود و خودش هم کاملا راضی بنظر میامد و گفتم آبم داره میاد و گفت بریز رو سینه ام و تا کشیدم با فشاری که از درد با صدای بلند هوار میزدم و انگار شلنگ آب باشه تا آن موقع چنین ارضاء نشده بودم چند بار با فشار آب از سر کیرم پمپاژ کرد بیرون و کنارش رو تخت به پشت افتادم و تازه اون با دستش سرشو گرفته بود و تکون میداد و سرشو با زبان خودش تمیز کرد و تازه برایم شروع به خوردن کرد و سیر که شد دستش رو روی کیرم گذاشت و گفت افشین جون هروقت کارم داشتی میدونی که من آماده هستم و دیر کنی میام اینجور وصولش میکنم و پاشد و سریع خودش رو به طبقه بالا رسوند و یکساعت از آن گذشته بود و سی میس کال و انواع متلک و بد بیراه که نثارم کرده بودند و برای اولین بار تو دوسال قبل کونشون پاره شده بود که مجبور به پرداخت پول ویسکی و خرت و پرت و سرویس شام و کلا اینجور چیزا شده بودن و من هفته ای یا ده روز یکبار تا مدتها قبل از آمدنم به مادرید جور عمویم را میکشیدم و دو ماه از آمدنم گذشته بود که با خانواده که تلفنی حرف میزدم شنیدم عمویم زنش رو طلاق داده و زن عموی سابق الان همسر من در مادرید هست البته همسر که نه مادر سه فرزند من .

کوس مامان نرگس من — من بچه اهوازم تو ی خونه ویلایی زندگی میکنیم من 1 برادر دارم و یک خواهر یه خانواده 5 نفره هستیم که برادرم 24 و خواهرم 21 سالشه این داستانی که میگم ماله 2 ساله پیش که مامانه من 39 سالش بود اسم مامانم نررگس هستش ومثل مامان خیلی ها آنجلینا جولی نیس صورت خوشکلی نداره بدن سفیدی هم نداره رون های بزرگ و کونه بزرگ و سبزه ای داره و برعکس سینه های بزرگش سفیید هستن برعکس فامیلای مامانم که همه مذهبی بودن مامانم کاملا امروزی بود و من از این ماجرا بدم میومد و البته اون موقع فکر میکردم زن سالمیه اما باید بگم که یه جنده به تمام منی بود داستان از اونجا شروع میشه که همسایه جفتیه ما دوتا پسر با خواهرشون زندگی میکنن یکیشون رفیق صمیمیه من حمید و برادرش هانی که پسره خوش قیافه و خوش هیکلی بود ورزشکار هم بود بوکس کار میکرد این آقا هانی تو کفه خواهره من بود .و اینم بگم که خواهرم شکوفه دختره خیلی خوشکل و نجیبیه و با هیچکس دوست نمیشد خوب از این مادر همچین دختری بعید بود .خلاصه هانی بدجور تیزز کرده بود واسه شکوفه و به برادرش حمید گفته بود تا اینو نکنم ول کن نیستم منو حمید <رفیقیم> خیلی صمیمی بودیم و همه چیرو بهم میگفتیم یکروز حمید امد بم گفت یکاری کن .هانی بدجور تیزز کرده میخواد خواهرتو زورگیری کنه منم خیلی ترسیده بودم رفتم به مامانم گفتم .مامانم هم با شکوفه حرف زد.الی هم بش گفت که آره خیلی وقته دنبالمه خلاصه یک روز مامانم رفت دمه خونه حمیدنا و گفت به هانی بگن بیاد دمه در .مامانم خیلی عصبی بود به من گفت برو اونور پیش حمید. منو حمید هم از 10 متر اونورتر نگاشون کردیم دیدم مامانم با تندی داره با هانی حرف میزنه و الانه که بزنه تو گوشه هانی اما هانی که پسره چرب زبونی بود مامانمو آروم کرد وبا لبخند واسش سخنرانی میکرد بعد از 5 دقیقه دیدم مامانم خیلی آرومه و همش با ناز میحرفه و هعی ی نگاه به ما مینداخت هی میخندید نمیدونستم چیشده بعد مامانم از هانی جدا شد اومد سمت خونه منم رفتم پیشش گفتم جیشد؟ مامان هم گفت هیچی بابا بنده خدا بچه خوبیه یکم نسیحتش کردم این موضوع تموم شد تا اینکه یروز مامانم با هانی امد دنبالم تعجب کردم مامانم گفت هانی سره راه بود سوارش کردم ببریمش با هم <<<و اینم بگم که برادرم با ما زندگی نمیکرد بنا به دلایلی.. بابام راننده اتوبوس بود و چندروزی یبار میومد خونه شکوفه هم نزدیکه کنکور بود و خونه مادر بزرگم بود اکثر اوقات. که بیشتر درس بخونه>>>> و انم بگم مامان من به هیچ عنوان از کون نمیداد و اما… چند روزی بود که مامانم با هانی میومد دنبالم مدرسه و من خیلی حرس میخوردم تا یروزی که ماشین خراب بود و باید خودم میرفتم خونه خودم رفتم .نزدیکه خونه که شدم دیدم مامانم و هانی دم درن مامانم لای در و هانی بیرون .خیلی شاد بودن باهم دست دادن و هانی رفت خونشون مامی هم رفت خونه دیگه فهمیده بودم که مامانم با هانی دوست بوده خواستم به پدرم بگم که ترسیدم این زندگیه کیری بدتر بشه از همه چی سیرر بودم دیگه و اما جریانه سکسش یکشب حمید بم گفت که یچی بگم؟؟ گفتم جانم؟ گفت دعوا نمی کنی؟؟؟ گفتم نه گفت شرر درست نمیکنی؟؟ گفتم حرفتو بزن گفت هانی با مامانت دوسته. گفتم میدونم گفت واقعا!!! گفتم آره حتی میدونم خونمون هم اومده گفت فقط همین ؟؟ گفتم په چی؟؟ گفت اول بگو میخوای چکار کنی؟ گفتم داره واسم عادی میشه. کاریش ندارم گفت پس بیا بریم خونمون تا بت بگم رفتیم خونشون رفت ی شورت زنونه آورد گفتم چیه؟؟ گفت ماله مامانته گفتم چیی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! گفت آره مامیت دیروز صبح اینجا بود منم تو اتاقم بودم هانی بش گفته بود کسی نیست زبونم بند امده بود گفت مامانت وزش خیلی خرابه خیلی حشریه تا اومد تو بلند گفت هانی بکن عشقمو بده دستم از لا در میدیدم که به شدت کیرر میخوررد وهانی بلندش کرد کرد تو کوسش چنتا تلمبه زد و خالی کیرد رو بدنش —————- داشتم دیوونه میشدم اما حمید آرومم میکرد و میگفت شما که نیازه مالی ندارید مامانتم این کارو دوست داره. منو توهم نمیتونیم کاریش کنیم.کمبود داره و کاریش نمیشه کرد دیگه دادن مامانم به هانی عادی شده بود واسم اما خیلی دوست داشتم یبار دادنش رو ببینم — تا اینکه یروز داشتم جی تی ا 2 بازی میکردم مامی هم طبق معمول روو تخته من دراز بود و با هانی میحرفید و میگفت اونی که امروز کردی تو دهمنم خیلی بزرگ بود کثافت بعد دوباره گفت نه نه دوسش دارم فقط گفتم بزرگ بود. <انگار هانی گفته بود دیگه نمیدمش بت> مامان جلو من راحت میحرفید چون فکر میکرد من بچم و نمیفهمم منظورش رو قطع کرد رفت حموم بد که اومد دوره خودش حوله پیچیده بود که زنگ زدن بم گفت ایفون بردار برداشتم رفیق بابام بود آقای حیدری گفت بابات هستش؟؟؟ گفتم آقای حیدری شما که میدونید بابام الان تبریز Plain Face گفت کاره مهم دارم مامانت چی؟ گفتم هستش گفت بگو یباد دمه در منم به آیفون رو نذاشتم فکر میکردم مامانم از آیفون میحرفه باهاش رفتم تو اتاقش که دیدم لخت وایساده جلو آیینه و از هیکله خودش لذت میبره فقط ی شرط پاش بود .تا منو دید داد زد کثافت درر بزن خوب Plain Face منم گفتم ببخشید آقای حیدری دمه در کارت داره گفت باشه ی چادور سفید انداخت سرش که زیرشم فقط شرط بود رفت دمه در!!!!!!!!!!!!! منم رفتم جی تی آ بازی کنم که کنجکاو شدم ببینم چی میگن رفتم آیفون رو برداشتم و تعجب کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامانم میگفت نمیشه سامان خونست ول کن دیگه بزار شب میام خونت !! آقای حیدریم گفت الان میخوامت خیلی حشرین آبمو بیار میرم کوسو خانوم مامانم میگفت چرا نمیفهمی؟؟ میگم سامان خونسست نمیششششششششه و باز هم حیدری اصرار کرد و گفت ببن چه شششق شده این کیر تا دهنتو نگاااد ول کن نیست .آفرررییین بعد مامانم گفت وایسا خو چند دقیقه اومد تو بم گفت بابات به آقای حیدری گفته بیاد پمپ رو تعمیر کنه تو میری پیشش یا خودم برم؟؟ میدونست من تو کفه جی تی آ هستم و جوابم چیه منم گفتم من دارم میرم حموم نه خودت برو و رفتم حموم اونم مطمئن شد من رفتم حموم رفت تو حیاط منم از شیشه شکسته اتاقم نگاه میکردم دیدم حیدری چادره مامانمو در آورد و گفت اووفففففففففففففففففففف جنده خانوم آمده هم که هستی مامان گفت سریع بکن بم بدش تا سامان نیومده حیدری شلوارشو تا زانو در آورد و کردش تو دهنه مامانم مامانم خیلی حرفه ای سااک میزد از زیره تخماش لیسسس میزد تا نوکش بعد دوباره تا آخر میکردتو دهنش بعد گفت پس چرا نمیاد؟؟ مردم از استرس حیدری گفت چی چی بیاد تا کوستو نکنم ول کن نیستم مامانم گفت نمیشه ول کن دیگه الان سامان میاد آبروریزی میشه حیدری گفت میدونی من ول کن نیستم پس بلندشو تا سامان نیومده بکنمت مامانم خوابید گوشه حیاط پاهاشو باز کرد گفت سریع باش خو حیدری گفت میخوام از کون بکنمت مامانم گفت گوه بخور میدونی محااله پس یالا اونم خوابید رو مامانم و کرد تو شروع کرد تلمبه زدن باورم نمیشد مامانم گوشه حیاط در حالی که من هستم داره کوس میده مامانم دیگه منو یادش رفته بود میگفت آههههههههههههههه فدات بشم محکم تر بکن تووم جررررررررررررررررمممممم بده آیییییییییییییییییییی حیدری هم محکم تر میزد و گفت دارم میام مامانم گفت ای جونمممممممممممم همشو برییز تووووووووووووم آییییییییییییییییییییی اونم خالی کرد توش و گفت مرسی جنده من ررفتم مامان هم بزور پاشد شورتشو پوشید چادرشو سر کرد اومد تو گفت سامان میرم حموم گفتم تازه حموم بودی که هیچی نگفت رفت حموم بوو منیی خونه رو برداشته بود منم تا برگرده 2 بار جق زدم ———— خلاصه دیگه عادی شده بود نرگس خانوم به همه میداد و اما اونروزی که کامل نمام مهارت مامانمو تو کوس دادن دیدم فرا رسید ساعت 9 شب بود حمید اود دمه خونمون گفت فردا قراره هانی مامانتو بگااد گفتم ساعت چند؟؟؟ گفت ساعت 8 تمرین داره بعد از تمرینش میاد حدودا ساعت 11 گفتم چکار کنیم؟ گفت فردا مدرسه رو بپیچونییم بشنیم سوپره مامانه جندتو ببنیم <<دیگه حمید راحت بم میگفت مادر جنده>> گقتم پایتم حمید شب پیشه من خوابی ساعت 7 صبح پاشدیم لباس پوشیدیم و قبل اینکه مامانم بیدار شه رفتیم توو کنیسه <<به اتاقکه بالا که یجور انباری حساب میشه . پله میخوره به حال و پذیرایی میگیم کنیسه>> مامانم ساعت 30 7 بیدار شد دید ما رفتیم . مستقیم رفت حموم که صفا بده کوسشو بعد 30 دقیقه اومد بیرون لخت لخت جلو آیینه توو حال ایستاد و هی میخندید و سینه اهشو میمالید حمید هم ی ببخشید به من گفت و شروع کرد مالیدنه کیرش مامانم همونطورر لخت رفت کلی وسایل آرایش آورد خودشو کرد مثل عروس بد کلی پنکیک و کرم مالید به کونش و روناش که سفید به نظر بیان بعد رفت ی لباس بندیه سر تا پا پوشید پایینش 3 وجب از کوسش پایینترر بود و خط سینه شم کامل معلوم بود لباسش به قدری کوتاه بود که اگه یکم خم میشود شرتش کامل نمایان میشود بعد خودشو تو آیینه بوسید و زنگ زد به هانی گفت سلام عشقم کجایید پس؟؟؟ بعد گفت به اون آقا نگی من میدونم که میخوای بیاریشااا بعد دوباره گفت چشم گلم آمادم شما زود بیاید دیگه ازین حرفاش فهمیدیم که هانی تنها نیست و مامانم منتظره 2 3 نفری هسست بعد زنگ زدن مامانم آیفون رو زد و دویید رفت تو اتاق هانی اومد داخل پشتش هم یه غوول که گویا مربیه بوگس هانی بود اومد توو هانی بلند گفت کسو خانوم پس کوشی؟؟؟؟ مامانم گفت الان میام جیگرررررم و هانی و اون آقا که بش میگفت حسن آقا هی در گوشی باهم میحرفیدن و میخندیدن بعد هانی دوباره بلند گفت بقرآن اومدیم خودتون رو ببینیم خانومی و بازم میخندیدن بعد مامانم با اون لباسه سکسیش اومد گفت سلام عرض میکنم بد یهو گفت هانی این کیه آوردی؟ هانی گفت مربیمه عزیزم مامان گفت وااااا مگه من جندم که دوستت رو میاری؟؟؟ حالا این آقا چه فکری میکنه؟؟ هانی گفت حالا ی این بار بخاطره من و مامانم با عشوه گفت چشم کجا راحتید؟ هانی گفت همینجا خوبه بعد مامانم رووبروشون زانو زد شلوارشون رو باز کزد اول شروع کرد کیره هانی رو خوردن 2 3 تا مک زد که هانی زد تو سرش و با لحنه خشونت آمیز گفت جنده اول کیرررره استاد رو بخور Plain Face مامانم که جلو حسن خورد شده بود گفت چشم چرا میزنی/؟ بعد شروع کرد کیرر خوردن حسن از زیره تخماش شروع میکرد لیسیدن تا نوکش بعد گفت حسن آقا اینطور راحتید؟؟ اگه نه یجوورر دیگه بخوررم بعد حسن بلندش کرد خوابوندش رو مبل سینه اشو فشارر میداد جووری که مامانم جییق میزد و دست و پا که تروخدا آروم بعد حسن کیرشو گذاشت للبه کوس مامانم محکم کرد تو نفس مامانم بند اومد محکم تلمبه میزد هانی هم چپ و راست با کیرش میکوبید رو صورت مامانم حسن محکم تر تلمبه میزد مامانم هم لذت میبرد میگفت ای جااانمممممم کیرررررررررررررررررررر بکن توووووووون فشاااررر بده لعنتی حسن کیرشو در آورد گذاشت رو شکم مامانم و با فشار آبشو خالی کرد رو سینه هاش و 3 4 دقیقه خوابید رو مامانم و بعد پاشد لباس پوشید با هانی حرف زززد و رفت !!!! حالا نوبته هانی بود به مامانم گفت خودتو تمیزز کن بعد گفت بیا کیرررمو بخوررر مامانم که خسته هم بود باز زانو زززد و کیرر خوررد .یدفه هانی داااد زززد جنده درست بخورر بد سره مامانمو گرفت و صورتشو کرد لا کونش و گفت کونمو بخوررر جنده مامانم با صدای بریده میگفت حالم داره بهم میخوره بسسسه و بعد از چند دقیقه هانی ولش کرد گفت بیا کیرر بخورر مامانم که خیلی از هانی ترسیده بود سریع خورد بد هانی گفت بگو سرور من دارم کیرتو میخورررم مامانم تکراار کررد بعد به مامانم گفت جنده پاشو دستاتو بزار رو مبل قمبل کن مامانم گفت نه از پشت نه هانی گفت جنده گفتم قمبل کن مامانم گفت نههههههههههههههههه Plain Face بعد هانی 2تا کشیده محکم زززد بش مامانم قمبل کرد با گریه و التماس میکرد نکن هانی کیرو گذاشت رو کونش و آروم آروم میکرد تووش مامانم جیقش تو هوا بوود و اصرارر میکررر توروخدا بسسه هانی محکم تر تلمبه میییزززد و داد میزد مامانم گفت درش بیار دارم میرینم درش بیارر آییییییییییییییییییییی دارم میریننمممممممممممممممممم درششش بارررررر آخخخخخخخخخخخخخخخ هانی آبشو تا آخر خالی کرد تو کونه مامانم و یدف کیرش رو در آورد و مامانم ززررررررررررررررررررررررررتتت گوزید و همه آب منیو ریخت رو قالی و بعد خوابید رو زمین هانی هم کیرشو با سینه هاا مامانم پاک کرد به مامانم گفت جنده بای بای و فردای این ماجرا من خونه بودم که مامانم با یه مرد اومد خونه یدفه مرد گفت همینحا خوبه یکم بده عجله دارم مامانم با خنده گفت مگه جندممم؟؟؟ باشه عزیزم شلوارتو در بیار شلوارشو در آور مامانم شروع کرد به ساک زدن بعد مرده گفت بسه کوستو بده بد مامانمو باز کرد و کرد لاششش مامانم هم گفت آیییییییییی یواااااشش مرده هم گفت چندبارر دادی که اینقدرر کوشادی؟؟ مامانم هم گفت مگه من جندمم؟؟ فقط 4 5 بار به شوهررم دادم !!!!!!!!!!!!!!!!!! آبتو برییز دهنم

زن عموی حشری من جریانی رو که میخوام بگم مال 10 سال پیشه ، من اونموقع 19 سالم بود و زنعموم 36، 7 سالش ، من برای دیدن اقوام پدریم رفته بودم اراک ، چند روزی رو خونه عموهام و عمه هام رفتم و دیدمشون اما خونه این زنعموم که اسمش اکرمه نرفتم چون بابام با عموم قهر بود و به همین دلیل ماهم باهم رفت و آمدی نداشتیم . درست روزی که فرداش قرار بود من برگردم تهران زنعموم اومد خونه مادربزرگم وکلی بامن گپ زدو شوخی کرد ، واقعیتش زنعموم خیلی هیکل سکسی و باحالی داره و خیلی هم خوشگله و بگو بخند ، برای همین من شکی یهش نمیکردم وجواب شوخیاش که هیچکدومشونم خارج از ادب نبود و میدادم و با هم کلی کیف کردیم . آخرش که میخواست بره بمن گفت میلادجان کی میخوای برگردی ، منم گفتم اگه بشه فردا . گفت ، پس فردا بیا ناهار خونه ما بعد برو . منم گفتم زنعمو دوست دارم بیام اما میترسم عمو ناراحت شه . گفت نه ، ناراحت نمیشه عموت با بابات مشگل داره باتو که نداره ، تازه تورو خیلی هم دوست داره . و موقعیکه داشت میرفت بایه حالت عشوه انگیز گفت یادت نره من فردا ناهار درست میکنم نکنه نیای . که منم گفتم باشه . فرداش شد و من ازمادربزرگم خداحافظی کردم و راه افتادم اولش نمیخواستم برم اما بعدش پیش خودم گفتم عموم آدم نیست اما زنعموم که احترام بهم گذاشته و دعوتم کرده پس میرم ناهارو میخورمو بعدش میرم تهران . رفتم دم در خونشون و زنگ زدم اومد درو باز کرد ،وای ، چقدر هوس انگیز شده بود . یه آرایش غلیظ کرده بود یه تاپ قرمز تنش و یه شلوار مشکیه چسبون هم پاش بود بهم دست داد و برای اولین بار تو زندگیم بامن روبوسی کرد ، چه صورت نرم و گرمی ، داغیه لباشو رو صورتم احساس کردم تنم مورمور شد اما به تنها چیزی که فکر نمیکردم سکس بود . رفتیم تو خونه و من نشستم تو هال و اونم گفت میلاد جان چای میخوری یا شربت . منم گفتم چای بهتره . اونم رفت تو آشپزخونه ومنم داشتم خونه عمومو که تاحالا نیومده بودمو نگاه میکردم . با یه پیشدستی که توش چایی بود اومد و نشست کنارمو کلی خوش اومدیو تعارفای میزبانانه کرد . بعد یه مقدار حرف زدن ، من گفتم راستی عمو کجاست . اونم گفت عموت سر کاره و تا بعدازظهر نمیاد . و بازم شروع کردیم به گپ زدن . بدون اینکه حالیم شه صحبتامون یواش یواش خیلی خودمونی شد . تا اینکه من گفتم زنعمو ، چرا ماهواره ندارین ؟ که گفت ای بابا ماهواره میخوام چیکار ، آدم میزنه یه دفعه کانالای سوپر ، بهش فشار میاد ، عموتم که نا نداره ، حال تکون خوردن نداره ، فقط بفکر تریاکشه ، من و عموت الان چند سالی هست خواهر و برادریم . منم حس دلسوزیم گل کرد و گفتم پس چیکار میکنی اگه بهت فشار یباد ؟ (راستش این سوالو بی منظور کردم با اینکه شدید هوس انگیز شده بود و منم حشری اما نمیدونم چرا تو فکر سکس نبودم ) اونم گفت یه کاری میکنم دیگه . منم ول کن نبودم و هی میگفتم چیکار ؟ یه دفعه گفت خودم به حساب خودم میرسم . گفتم آخه اینجوری حال بهت میده ؟ دیدم جوابی نداد . منم سکوت کردم ، بعداز چند لحظه گفت خب چیکار میشه کرد اینم قسمت منه دیگه . من مونده بودم چی بگم . یه دفعه گفت میدونی میلاد چند بار خواستم با یکی رفیق شم که فقط منو تو اینمورد ارضا کنه اما نتونستم . گفتم چرا؟ گفت آخه من زندگیمو دوست دارم تازه مگه میشه به کسی اعتماد کرد ، میشه ؟ تا اونموقع فکر میکردم زنعموم داره باهام مشورت میکنه اما یه تو چشاش نیگاه کردمو حس کردم آثار حشری شدن توشه . بهش گفتم والله من چی بگم راست میگی ، آدم نمیتونه به هر کی اعتماد کنه . یه دفعه گفت مثلا اگه باتو بخوابم میتونم خیالم راحت باشه که مثلا جایی عنوان نکنی ؟ منم گفتم چی بگم ، آره میتونی ولی … یه لحظه کپ کردم ، نگاش کردم ، دیدم اونم داره نیگام میکنه ، جفتمون حشری اما جفتمون هم میترسیدیم ، یه دفعه دستامو گرفت و کشید طرف خودش و لباشو گذاشت رو لبام . اولش شوکه شدم اما نفهمیدم چی شد که منم خوابوندمش رو زمین و روش خوابیدمو شروع کردم به لب گرفتن . وحشیانه لبامو زبونمو میمکید و لیس میزد و پاهاشو وا کرده بود همونطور که من روش بودم دستاشو انداخته بود دور کمرمو کیرمو میمالوند رو کوسشو خودشم با تکونایی که بخودش زیرم میداد همراهی میکرد . یه دفعه روش نیمخیز شدمو گفتم آخه تو زنعمومی . گفت یعنی نمیخوای ، یعنی با یه نفر غریبه برم ؟ باز خوابیدم روشو درحالیکه گوشه های لبشو زبون میزدم گفتم پس بریم تو اتاق خواب . بلندش کردمو در حالیکه تو بغلم در کنارم میومد و منم با دستم کمر و کونشو میمالیدم به سمت اتاق خواب رفتیم و من شروع کردم که لباسامو در بیارم که گفت میلاد تو لباسای منو دربیار منم لباسای تورو . منم گفتم باشه . اول اون شروع کرد . همونطور که وایساده بودم پیرهنمو در آورد و جلوم زانو زد و شلوارمو درآورددر حالیکه داشت کیرمو لمس میکرد ، شورتمو کشید پایین و کیرمو یه ذره مالید و گذاشت تو دهنشو شروع کرد ساک زدن . با هر آهی که من میگفتم کیرمو از دهنش درمیاورد و یه جون میگفت و باز میکردش تو دهنش . یه ذره که ساک زد از زیر بازوهاش گرفتمو بلندش کردمو یه لب ازش گرفتمو در همون حال تاپشو سوتینشو درآوردمو یه ذره سینه هاشو مالوندمو نشستم جلو پاشو شلوارشو با شورتش ، همزمان کشیدم پایین . دهنمو بردم نزدیک کوسش و یه زبون لای کوسش کشیدم . یه آه شهوتی کشید . سرمو گرفت کوسشو محکم میمالید به دهنم . منم زبونمو کرده بودم تو کوسشو میلیسیدم . یه دفعه خودشو انداخت رو تختو منم مدل 69 روش خوابیدمو درحالیکه کپلای کونشو میمالدم کوسشو لیس میزدم اونم دیوونه وار ساک میرد و آه و اوه میکرد . یه ذره که گذشت یه دفعه گفت میلاد ، عزیزم ، بسه دیگه ، منو بکن ، کیرتو بکن تو کوسم . منم بلند شدمو پاهای گوشتالوی سفیدشو وا کردمو نشستم بین پاهاشو کلاهک کیرمو لای پره های کوسش میمالیدم اما توش نمیکردم . داشت دیوونه میشد بدجور آه و اوه میکرد . هی میگفت بکن توش لامصب ، دارم میمیرم بکن عزیزم ….. وهی کوسشو میمالد به کلاهک کیرم . یه دفعه کیرمو تا ته کردم تو کوسش و یه آه عمیق کشید و منم خوابیدم روشو شروع کردم آروم تلمبه زدن . با هر تلمبه ای که میزدم یه آخ جون میگفت و آه و اوه میکرد . درحالیکه میکردمش گفتم زنعمو خوبه ؟ گفت دیگه بمن نگو زنعمو ، بگو اکرم جون ، بگو عزیزم . منم گفتم اکرم خوب میکنمت . گفت آخ ، آره عزیزم . گفتم چی تو کوسته ؟ گفت کیر تو عزیزم . گفتم کیر من مال کیه ؟ گفت مال من عزیزم مال منه . گفتم کوس تو مال کیه ؟ گفت مال تو همش مال توست . یه دفعه برم گردوند و من طاقواز رو تخت افتادمو اونم با کوسش نشست رو کیرم شروع کرد تلمبه زدن . با حرص تلمبه میزد و داد میزد . ازدیدن لذتی که داشت میبرد یه دفعه دیدم آبم داره میاد . گفتم اکرم جون آبم داره میاد . اما اون همونطور تند تند داشت تلمبه میزد . بازم گفتم اکرم آبم داره میاد . که یه دفعه با چند تا آه بلند که کشید ، خوابید رومو همزمان آب جفتمون اومد . یه چند دقیقه ای روم خوابیده بود و منم با موهاش بازی میکردم . همونجور که سرش رو شونه ام بود گفت میلاد ، عزیزم ممنون . منم گفتم عزیزم منم حال کردم . گفت میشه فردا بری ، یه ذره بیشتر باهم باشیم ؟ منم گفتم باشه اکرم جون ، میمونم . اونروز 2 بار دیگه با هم سکس کردیم یه بار تو حموم یه بارم آخر شب یواشکی تو پشت بوم ، اونم سرپایی و با ترس و لرز . اما فرداش با خیال راحت چند بار سکس کردیم . هنوزم که هنوزه هرجا که فرصت شه بازم سکس داریم

سکس با خاله جون در حمامسلام من سامی هستم.20 ساله از تهران .این خواطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 4 سال پیش وقتی که من 16 سالم بود.من سه تا خاله دارم هر سه شونم خیلی خوشکلن اما یکیشون که خیلی خوشکله 28 سالش بود.خدایشم خیلی خیلی خوشکل بود اما من هرگز فکر سکس با هاشو نمیکردم .خودم از فیلما وعکسایی که میدیدم بیشتر اوقات جق میزدم اما هیچوقت تجربه ی سکس نداشتم .اینم بگم کیر من نسبت به سنم خیلی گنده بود .بریم سر داستان.یه روز داشتم از باشگاه میومد نزدیک خونه که شدم مامانمو با دوتای دیگه از خاله هام دیدم داشتن میرفتن خردید . گفتم :مامان خاله لیلا کو ؟ گفت : سرش در میکرد گفت میمونم خونه گفتم باشه خلاصه رفتم تو خونه ی دیدم همجا سوتو کوره وقتی رفتم اتاقم خالمو دیدم خوابیده بود.منم گفتم که خوابه همونجا همه لباسمو در اوردم یعنی لخته لخت شدم ازپیرهنم گرفته حتی شورتمم در اومردم خالمم رو تخت خوابیده بود .یه شلوارک پوشیدم با یه زیر پیرهنی شورتم پام نکردم.خلاصه کارمم تموم شد رفتم بیرون تا میخواستم در اتاقو ببندم خالم صدام زد یه سرخ شدم گفتم نکنه منو لختی دیده باشه گفتم:بله خاله جون .گفت:سامی جون ابگرمکنتون کار میکنه گفتم اره چطور گفت : میخواستم برم حموم گفتم برو الان روشنش میکنم .رفتم روشنش کردم خالم رفت حموم.خودمم نشستم پای تلویزیون خلاصه خیلی نگذشت خالم از تو حموم صدام زده گفت : سامی میشه بیای کارت دارم منم رفتم گفتم : بله گفت میشه پشتمو بشوری برام دستم نمیرسه . گفتم : من گفت اره مگه چه عیبی داره خواره زادمی دیگه غریبه که نیستی .خلاصه بعد کمی منگو منگ کردن قبول کردم .رفتم تو حموم وایییییییییییییییییییی پشتش به من بود یه بدن سفید خیلی ناز بای یه کون نسبتا بزرگ که بند شورتش از بینش رد شده بود.وقتی داشتم پشتشو میشستم کیرم سیخ شده بود داشت میترکیدبعد اینکه کمی شستمش گفتم تموم شد.یهو بلند شد روبه من شد واییییی بچه ها اگه سینهاشو میدی داشتم دیونه میشدم خیلی سفید با نک قهوای رنگ .بعد گفت سامی جون دستت درد نکنه منم گفتم:قابلی نداشت خاله جون . میخواستم برم بیرون یهو گفت وای سامی این چیه دیگه .منم در حالی که داشتم شورتشو و سینه هاشو دید میزدم گفتم : چیه خاله . گفت : خودتو نگاه .وقتی پایینو نگاه کردم دیدم کیرم سیخ شده شلوارکمو داده بالا داشتم از خجالت اب میشدم گفت : با دید من اینطوری شده گفتم : نه بابا بعضی وقتا میشه دیگه .گفت : چرا میدونم برای من سیخش کردی گفتم هالا .بعد اون گفت : هالا در بیار ببینمش گفتم چیو در بیارم گفت کیرتو منم گفتم نه بابا رو نمیشه گفت: خاتم نترس نمیخورمش برات منم گفتم اخه زشته گفت : چیو زشته لخته لخت دیدمت دیگه چیو زشته . گفتم کجا ؟ گفت : همین الان که تو اتاقت داشتی خودتو عوض میکردی گفتم مگه نخوابیده بودی . گفت : نه بابا از سرو صدای تو مگه میشه خوابید . خلاصه انقد بهم اصرار کرد که منم قبول کردم .زیب شلوارکمو باز کردم درش اوردم گفت : واییی این چیه چقد گندس ؟ اصلا به سنت نمیخوره .خیلی میمالیش انقد گنده شده اره ؟ گفتم : ای کمو بیش.دیگه حشری شده بودم گفتم خاله میشه یه خواهشی ازت بکنم گفت : بگو ؟ گفتم اگه میشه یه کم با هم باشیم من تا حالا تجربه نداشتم اگه تو میتونی یادم بده شاید یه وقتی پیش اومد لازم شه …یخورده نگام کرد بعد گفت باشه . منم انقد خوشحال بودم که نگو اومد سمتم تیشرتو در اورد لبشو چسپوند به لبم لب زیادی ازم گرفت بعد شروع کرد به خوردن سینهامو شکمم رسید به شلوارم یه شلوارمو داد پایین از جای موهام تا خود کیرم یه نیم ساعتی ساک زد بعد گفت : حالا نوبته توه . منم گفتم چیکار کنم .گفت : همون کاره منو بکن منم سینهاشو گرفتم تو دستم مثل فیلمایی که دیده بودم خیلی خوب مالششون دادم یه گفتم بهش میشه بخوابی رو زمین .؟ گفت : چیکار میخوای بکنی گفتم تو بخواب .خوابید بعد منم رفتم از نوک پاش شروع کردم به لیس زرد ساق پاش همجاشو خوب لیس زدم تا رسیدم به کسش وای یه کس خیلی سفید حتی یه دونه موم نداشت ..انقد چوچولاشو گاز گرفتم دم و با هاشون بازی کردم که دیگه داشت ارضا میشد .یهو گفت بسه . گفتم : چیکار کنم گفت بیا نزدیکتر .رفتم دو پاشو گذاشت رو شونه هام بعد کیرمو گرفت تو دستش یواش کرد تو کونش کونش انقد تنگ بود داشت کیرم له میشد گفت حالا تلمبه بزن بعد انقد تلمبه زدمو با کسشو سینه هاشو لبش بازیکردم تا رضا شد خیلی حشری شده بو د گفتم خاله داره ابم میاد . گفت پس کیرتو در بیار ؟ منم درش اوردم برد سراغ کسش گفتم : داری چیکار میکنی ؟ تو که پرده داری گفت:پرده ای که برای خواهر زداه ی به این با حالی نباشه واسه چی میخوام تازشم میتونم برم بازم پرده درست کنم .منم دیگه باورم شد خیلی اروم کیرمو گذاشت تو کسش انقد دادو فریاد زد که نگو منم باز شروع کردم به تلمبه زدن یه همجای کیرمو پاهای اون پرشد از خون دیگه پردش پاره شده بود ماهم که حشری اصلا گوش ندادیم.خلاصه خیلی با هم حال کردیم منم ابمو خالی کردم تو کسش دیگه حالی برای هردمون باقی نمونده بود من افتادو روش یه نیم ساعتی همدیگرو بغل کرده بودیمو داشتیم در مورد کارمون حرف میزدیم یهو گفت پاشو یه دوشی بگیرمو بریم بیرون الانه که مامان اینات برسن .دوشو گرفتیمو رفتیم بیرون خیلی خوش حال بودم خالم اومد بیرون بهم گفت : سامی خالت چطور بود با هاش حال کردی ؟ منم رفتم پیشش با سرعت یه بو بزرگی از لباش گرفتمو گفتم خاله برای همه چی ممنون .بعد اون روزم هروقت تو خونه تنها میبود بهم زنگ میزد میرفتم پیشش با هم حال میکردیم .

مامان نازنازیکردن مامان از کون مامانم زن خیلی خوشگلیه.کوچیکتر که بودم همیشه دلم می خواست زنی مثل مامانم داشته باشم. سینه های بزرگ و قشنگ،کس قلمبه که هر وقت شلوار می پوشید من حسابی راست می کردم.صورت جذاب و دلفریب و خلاصه یه زن تاپ و همه جوره تو دل برو.اما مشکل این بود که اون مامانم بود و هیچ وقت نمی تونستم بهش بگم بیا بکنمت!! اولین باری که با مامانم سکس داشتم ۴ سال پیش بود و من آن موقع سوم دبیرستان بودم. اون روز هنوز سرماخوردگیم خوب نشده بود و من باید یک آمپول دیگه می زدم تا مریضی کاملا از تنم بره بیرون. تصمیم گرفتم بعد از تعطیل شدن مدرسه به یک تزریقاتی برم و آمپولم رو بزنم. اما اونروز بر خلاف بقیه روز ها به جای ساعت ۳ مارو ۱.۳۰ تعطیل کردند. من هم که فکر میکردم کسی خونه مان نیست و از دعوای همیشگی بابا و مامانم هم خبری نباید باشد، بی خیال آمپول شدم و رفتم خونه تا با خیال راحت ماهواره ببینم. موقعی که به خونه رسیدم جلوی در کفشهای مامانم رو دیدم که کنار در بود. آروم در رو باز کردم و رفتم همه جای خونه رو سرک بکشم.کسی توی آشپزخونه،حموم و دستشویی نبود بالاخره رفتم اتاق ها رو بگردم. یکراست رفتم سراغ اتاق مامان و بابام.آروم در رو باز کردم تا توی اتاق رو ببینم.دیدم مامانم روی تخت دراز کشیده و چشاش رو بسته. صدای قرچ و قروچ در رو که شنید برگشت به من نگاه کرد.آروم گفتم سلام مامان. یه نگاه به سرتاپام انداخت و گفت سلام آمپولت رو زدی؟گفتم نه حوصله نداشتم برم درمونگاه . چرا الان خونه ای؟گفت خسته بودم مرخصی گرفتم. بعدش گفت بیا بخواب خودم آمپولت رو بزنم. ( پاورقی:مامانم پرستار است) بعد از رو تخت بلند شد و گفت بدشون من. خودت هم بخواب رو تخت. من هم سرنگ و آمپول رو دادم مامانم و کمر بندم رو باز کردم.یه خورده شلوار و شورتم رو کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت. مامانم آمپول رو که آماده کرد اومد و کنار تخت نشست وگفت چرا شلوارتو کم پایین کشیدی؟ من تعجب کردم تا اومدم شلوارو شرتمو پایین تر بکشم زود گفت ول کن خودم میکشم.من هم دستمو گذاشتم رو تخت. یهو دیدم مامانم شلوارم را تا زیر باسنم داد پایین. من که حسابی جا خورده بودم اومدم چیزی بگم ولی بی خیال شدم. از این که میدیدم مامانم دست نرم و لطیفشو روی کونم می خواد بذاره کیف میکردم. مامانم آروم سرنگ رو گذاشت رو کونمو فشار داد تو.اون یکی دستشو هم آروم گذاشت لای کونم. من که وسط آمپول زدن پاک دیوونه شده بودم. نمیدونستم چرا مامانم اینطور با من بازی می کنه.سرنگ که خالی شد مامانم سرنگو درآورد و گفت: درد گرفت عزیزم؟ من که نمیدونستم چی بگم گفتم:آره یه ذره داشت.اینو که گفتم مامانم آروم دستشو گذاشت رو کونمو شروع کرد به مالیدن کونم. من که تا حدودی گوشی دستم اومده بود آروم برگشتم و دمر خوابیدم .شلوارمو از جلو هم کشیدم پایین.مثل یک گرگ گرسنه به طرف لب های مامانم حمله کردم. روی دو زانو نشستم دستمو دور گردن مامان انداختم و شروع کردم به لب گرفتن از مامانم.مامانم که انگار منتظر همین عکس العمل من بود همون طوری که من ازش لب می گرفتم ،کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد به بازی کردن با کیرم.عجب لب هایی داشت! با لبام لباشو فشار می دادم و زبونمو تو دهنش می گردوندم. اون هم تو این کار ماهر بود و خیلی آتیشی لب می گرفت. یهو خودشو عقب کشید و گفت:یالا دراز بکش. من هم که حسابی راست کرده بودم سرمو گذاشتم رو بالشت. ایندفعه نوبت اون بود که مثل گرگ گشنه به طرفم حمله کنه. شلوارمو از پام دراورد و کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد به ساک زدن کیرم.خیلی با فشار و سریع کیرمو بالا و پایین می برد و میبرد تو دهنش.از پایین تا بالای کیرمو با مهارت خاصی می لیسید. من که حسابی دیوونه شده بودم آخو اوخم به هوا رفته بود که حس کردم آبم داره می آید.آروم سر مامان رو گرفتم و گفتم: مامان ول کن آبم داره میاد. مامان یه نگاهی به من انداختو دوباره کیرمو تا ته کرد تو حلقش. همینجوری تند و تند داشت تکون میداد که آبم زد بیرون.یه دفعه داد بلندی زدم و گفتم :آآآآآآآآآآآآی . مامانم فوری کیرمو کرد تو دهنشو و آبم و میک زد. فکر کردم از دهنش میریزه بیرون اما آبمو تاته قورت داد.سرشو بلند کرد ویه نگاه به من انداخت.با همون دهنش که با آب کیر کثیف شده بود گفت: وایسا الان میام.فوری از اتاق رفت بیرون. رفت دهنشو بشوره.بعد دو سه دقیقه برگشت. تا نشست گفتم:حالا نوبت منه.فوری دستمو انداختم دور سینشو کشیدمش بالا تا تمام بدنش روی تخت قرار بگیره.تاپشو از تنش درآوردم.روی اون سینه های زیبا یه کرست خیلی قشنگ پوشیده بود.اونو هم آروم درآوردم و مامانو خوابوندم روی تخت. دوباره رفتم یه چند تا لب ازش گرفتمو و شروع کردم به لیس زدن بدنش.از گردن لیس می زدم و می رفتم همینطور پایین تا اینکه به سینه هاش رسیدم.شروع کردم به لیس زدن و گاز گرفتن سینه های مامان.حالا نوبت مامان بود که آخ و اوخ کنه.همینطور که سینه های مامان رو لیس میزدم آروم آروم به طرف کسش رفتم.شرت و شلوار مامان رو یه جا از تنش درآوردم.واااااااای چه کس قشنگی داشت. چوچولش یه ذره از لای کسش زده بود بیرون.آروم لای کسشو باز کردم و شروع کردم به لیس زدن کسش.دیگه جیغ های مامان به آسمون رفته بود. یهو سرمو از رو کسش بلند کرد و گفت مازیار زود باش کیرتو بذار توش.میخوام جرم بدی ها. من هم که کیرم دوباره یه خورده راست شده بود گذاشتم تو کس مامان وشروع کردم به تلمبه زدن. این دفعه دیگه جیغ های مامان کر کننده شده بود. همینطور که تلمبه میزدم مامان داد میزد:مازیار تندتر.تو رو خدا محکم تر بزن.من هم با شنیدن این جمله ها وحشی شده بودم با فشار هر چه بیشتر تلمبه میزدم .من تلمبه میزدم و مامانم جیغ!سه چهار دقیقه که همینطور تلمبه زدم کیرمو اوردم بیرون .مامانو از کمر گرفتمو به پشت خوابوندمش.گفتش:مازیار بذرار تو کونم. تا ته جرم بده.من هم آروم لای کونش رو باز کردم و سوراخ کونش رو با سه انگشت وسط باز کردم.کیرمو اوردم جلو گذاشتم تو کون مامان.وای داشتم دیوونه میشدم.همون چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم به دست اورده بودم.مامانمو از کون داشتم میکردم! اولش که شروع کردم به تلمبه زدن کیرم سخت عقب و جلو میرفت.همینم باعث میشد هی مامانم از سر درد داد بزنه.آروم آروم دیدم سوراخ کون مامان داره گشاد میشه و کیرم تخت تر حرکت می کنه.مامان که حسابی کیف می کرد هی می گفت:تندتر.وای تندتر.در همون حال که مشغول تلمبه زدن بودم یه دفعه مامان با دستش کیرمو اورد بیرون وکسش رو گرفت و جیغ بلندی زد.دیدم آب مامانم از چوچولش زد بیرون وریخت روی تخت.مامانم که حسابی بیحال شده بود رو تخت دراز کشید. من که کیرم حسابی راست شده بود، یه ذره از آب مامان رو ورداشتم و رو کیرم مالیدم و شروع کردم به جلق زدن .موقعی که دیدم آبم داره میاد پاهامو باز کردمو رو سینه مامان نشستم و کیرمو کشیدم طرف صورتش .اونم تا اینو دید فوری چشاشو بست. آبم زد بیرون و ریخت رو صورت مامان. من که کمرم حسابی خالی شده بود افتادم رو تخت کنار مامان …

مامان بی گناه من ‫داستان هایي كه من براتون میگم از 2 یا 3 سال قبل شروع شده بود . رابطه من با مامانم از همون سالها كه از ‫بابام جدا شد شروع شد . البته ما تو خونه خیلي آزاد بودیم و مامانم كه خیلي راحت بود یعني خیلي شیطنت ‫داشت .یه بار با یكي از دوست هاي بابام داشتن تو خیابان راه میرفتند با ماشین كه ایست بازرسي اونا رو ‫میگیره میبره منكرات و همین باعث شد بابام مامانمو طلاق بده. البته مامانم كه میگفت به خاطر كار بابام ‫داشته با دوست بابام میرفته اما بابام قبول نمیكنه .بعد از طلاق وضع ما بهتر شد . چون مامانم مهریه خودشو ‫از بابام گرفت و ما با اون پول یه خونه تو سعادت آباد گرفتیم و كلي چیز دیگه . البته از جنبه هاي دیگه هم ‫وضع ما تغییر كرد چون مامانم روز به روز از نظر ظاهري جیگر تر میشد . طرز رفتارشم خیلي عوض شده ‫بود . شب ها به بهانه تفریح با دوستاش دیر میومد خونه و بعضي شب ها هم به بهانه موندن خونه دوستاش‬ .اصلا خونه نمیومد‬ . ‫خلاصه من با مامان جونم خیلي حال میكردم و رابطه ما خیلي نزدیك شده بود و با هم بیرون میرفتیم و فیلم‬ ‫صحنه دار میدیدیم و … یه شب یه فیلم از یكي از دوستام گرفته بودم و قرار شد شب ببینیم . فیلمش هالیوودي‬ ‫نبود . فكر كنم آلماني بود یا فرانسه خیلي هم مبتدیانه ساخته بودن . فیلم پر صحنه بود ولي كیر و كس نشون‬ ‫نمیدادن فقط پستون . من و مامانم نشستیم فیلم رو ببینیم . داستان فیلم در مورد یك زن و شوهر بود كه exhibitionist بودند . یعني زنه خودشو تو جاهاي عمومي به معرض نمایش میذاشت و مردها میدیدند ‪ ‫و شوهره هم از دور میدید و لذت میبرد . بعضي صحنه هاي فیلم اینجوري بود مثلا زن و شوهره تو پارك راه ‫میرفتند بعد زنه میشست رو صندلي و طوري میشست كه شرتش معلوم بشه و مردهایي كه رد میشدند اونو ‫میدیدند و شوهره هم حال میكرد یا زنه تو جاهاي شلوغ با یه دامن كوتاه میرفت و كونشو طرف مردها قمبل‬ ‫میكرد تا ببینن و شوهره هم از دور نگاه میكرد. تو اوج فیلم بود كه منم بد جوري كیرم شق كرده بود و اصلا‬ ‫حواسم نبود كه از شلواركم زده بیرون ) اون موقع تابستان بود ( یه دفعه مامانم گفت : مثل اینكه خیلي از فیلمه‬ ‫خوشت اومده . من به خودم اومدم دیدم داره به كیرم نگاه میكنه گفتم ببخشید و رومو اون ور كردمو كیرمو‬ ‫درست كردم . فیلم كه تموم شد به مامانم گفتم عجب فیلم باحالي بود مامانمم گفت : آره قشنگ بود . من گفتم :‬ ‫یعني اینا واقعیت داره (البته خودمو به ندونستن زدم) مامانم گفت : آره. گفتم : ولي تو ایران كه نمیشه. مامانم‬ ‫گفت : چرا میشه گفتم : چه جوري آخه ؟ گفت : دوست داري ببیني؟ گفتم : آره از خدامه ولي كیو باید ببینم .‬ ‫گفت : منو . من همین جوري موندم گفتم یعني چه جوري گفت تو به اونش كاري نداشته باش. فردا میریم‬ ‫بیرون میبیني . من اون شب اصلا نخوابیدم و منتظر فردا )پنجشنبه ( بودم كه ببینم مامانم میخاد چي كار كنه‬ ‫ .صبح كه بلند شدم قرار شد ساعت 8 شب بریم شهرك غرب . نزدیك هاي غروب یواش یواش در حال آماده ‫شدن شدیم . مامانم كم كم داشت آماده میشد . لاك ناخن دست و پاش رو زد و موهاشم درست كرد و صورتشم ‫حسابي آرایش كرد طوري كه كم مونده بود آب من بیاد . یه شلوار تنگ برمودا هم پوشید كه یه ذره پایین ‫زانوش بود . یه مانتو خیلي تنگ و كوتاه كه فقط تا خشتكش بود رو هم آورد و جالب ترین نكته اینجا بود كه ‫زیر مانتو فقط كرست پوشید . كون و پستون مامانم از زیر مانتو حسابي نمایان بود . مامانم گفت چطور شدم؟ ‫گفتم : توپ . یه آژانس گرفتیم واسه پاساژ گلستان . تو ماشین مامانم روسریشو وا كرد كه موهاشودرست كنه‬ ‫نمیدونید راننده چه جوري نگاه میكرد . پیاده كه شدیم مامانم گفت : خوشت اومد ؟ گفتم آره حال داد . در حال‬ ‫راه رفتنم مامانم كونشو تكون میداد و خیلي از مردها و پسرها نگاه میكردن . من كه داشتم از شق درد میمردم‬ . تو پاساژ رفتیم تو یه مغازه روسري فروشي . دو تا مرد بودن . مامانم هي روسري هارو انتخاب میكرد و‬ ‫روسري خودشو در میاورد و اونارو میذاشت سرش بعضي وقت ها هم كلي مكس میكرد تا قشنگ ببینن . این‬ ‫صحنه ها خیلي حال میداد. بعد رفتیم بوفه كه یه چیزي بخوریم مامانم طوري نشست كه كونش قمبل بزنه‬ ‫بیرون و پاشم انداخت رو پاش تا شلوارش بره بالا و پاهاي نازش دیده شه . همین طوري كه نشسته بودیم‬ ‫. مامانم گفت : خوبه گفتم : بد نیست ولي زیاد حال نمیده. گفتم : یه كاره ردیف تر كن گفت : باشه‬ . ‫رفتیم طبقه دوم پاساژ یه مغازه خلوت كه یه پسره فروشنده بود . مامانم یه شلوار انتخاب كرد به یارو گفت‬ ‫بیاره یارو گفت شماره كمرتون چنده مامانم گفت نمیدونم اگه میشه اندازه بگیرید . یارو مترشو آورد مامانم‬ ‫رفت جلو و یه هو مانتوشو داد بالا و كلي از شكمش معلوم شد چون زیر مانتو هم چیري نپوشیده بود .‬ ‫فروشنده دهنش وا مونده بود و كلي به بهانه متر كردن شكم مامانمو دست مالي كرد من كه اونقدر حشري بودم‬ . ‫میخاستم همون جا جق بزنم .خلاصه چند بار دیگه هم تا آخر شب مامانم روسریشو درآورد و كارایه دیگه كرد‬ . ‫و رفتیم خونه . تو خونه بهم گفت : خوش گذشت . گفتم آره كاشكي همه مامانا مثل تو بودن گفت : حالا كجاشو‬ ‫دیدي. من كه متوجه منظورش نشدم . خلاصه این اولین حال دادن مامانم به من بود‬

دور سينه خواهرم ماجرا به 3 سال پيش برميگرده ، اون موقع من 18 سال داشتم .دو سه هفته‌اي ميشد كه كلاس بدنسازي ميرفتم و احساس ميكردم سينه‌هام بزرگ شده و خوشم اومده بود.يه شب ساعت 7 از كلاس بدنسازي برگشتم خونه و ديدم هيچكس نيست ، به اتاق خواهرم رفتم و فهميدم كه مامانو بابام به خونه ‌ي يكي از آشناها رفته بودند و تا ساعت 11 برنميگشتند.رفتم لباس‌هامو عوض كردم و براي اينكه پيش خواهرم افه بيام به اتاقش رفتم و سينه‌هامو فشار دادم و گفتم:حال ميكني چه سينه‌هايي شده!؟ تيريپ بدنسازيه ديگه!؟ اونم خنديد و گفت:ديگه هر چي باشه واسه ما خانوما كه نميتوني افه بياي كه هرچي هم سينه‌هات بزرگ باشه به اندازه‌ ما نيست!؟ گفتم:كورخوندي من حاضرم شرط ببندم كه دور سينه‌هام از دور پستوناي تو يكي بزرگتره!؟ يه نگاهي بهم كرد و گفت:برو مترو بيار اندازه بگيريم.منم بدورو رفتم متري كه مامانم باهاش خياطي ميكرد را آوردم و دور سينه‌هاي خواهرمو اندازه بگيرم.بعد اونم سينه‌هاي منو اندازه گرفت و ديديم كه اون 15 سانتي‌ متر ازمن بزرگتر بود.من بهش گفتم: قبول نيست ، تو هم لباست كلفتره از ماله منه و هم سوتين داري ،اگه راست ميگي لباست را در بيار،اونم اولش گفت نه ،ولي وقتي ديد من گفتم پس شرط را باختي گفت:باشه بيا و لباس‌هاشو كند، بعدش به من گفت : پس توهم بايد پيرهنتو در بياري ، منم پيرهن و زيرپوشم را در آوردم.ديدم سوتين داره ، گفتم:نه بايد اونم در بياري ديدي من لخت شدم.گفت: فرهاد خرم نكن،گفتم خرت نميكنم، حرف حساب كه جواب نداره ،گفت باشه و بندشو از پشتش باز كرد و لخت شد.مترو بردم و همزمان با اينكه مترو ميگرفتم پستوناشم فشار ميدادم ،اونم بهم چشم ‌غوره میرفت .خلاصه اونم مال منو اندازه گرفت و آخرش اون 12 سانتي‌ متر بيشتر بود.گفت:ديدي گفتم ، آخه پسر تو همينجوريش بي‌پستون هم بخوايم حساب كنيم از من لاغرتري، چه برسه به اينكه طرفت پستونايي مثل من داشته باشه، راستم ميگفت،پستوناش هم خوشگل و نرم و هم اندازش خيلي خوب بود،خيلي دلم ميخواست بخورمش، ولي اينجوري نميشد،بايد فكري ميكردم.بهش گفتم:اصلن شايد دور سينت بخاطر پستونات از من بيشتر باشه، ولي دور شكم من بيشتره،گفت:اندازه ميگيريم.اين بار اون اول دور شكم منو اندازه گرفت و سپس منم مال اونو، بازم اون هفت‌هشت سانت بيشتر بود.گفتم: دور باسن من بيشتره ، گفت:فرهاد ، داري بهونه‌گيري ميكنيا، ولي باشه ، بيا اندازه بگير ، گفتم : با لباس كه نميشه، شايد شلوار تو كلفتتر باشه، شايد زيرش يه چيز ديگه پوشيده باشي! گفت:خيلي پررويي ، ولي چون داداشمي باشه، و شلوارشو در آورد ، منم شلوارمو در آوردم.من مال اونو اندازه گرفتم و اون كه ميخواست مال منو اندازه بگيره، كيرم شق شده بود و جلوش بود.گفت: قبول ندارم ، اينو بيار پايين.گفتم: به من چه خودت بيار پايين.يه نگاهي بهم كرد و بعدش سعي كرد كيرمو از روي شورت بده پايين.ولي از بس كيرم سفت شده بود، دوباره مثل فنر به جاي اولش برميگشت.گفتم:ميخواي دربيارم ؟! گفت:تو كه اينقدر پررو هستي، اينم در بيار.منم فوراً شورتمو نه تنها كشيدم پايين بلكه از پاهامم در آورم.تا كه كيرمو ديد، انگار كه چيز عجيب‌غريبي ميبينه، گفت:اوه نميدوستم اينا اينقدر كلفت و بزرگه ، با اين ‌دور باسن تو از من خيلي بيشتر ميشد.گفتم: نه هميشه هم كلفت نيست ، وقتي يه تيكه‌ي خوشگل و خوش‌اندام جلوش باشه، به نشونه‌ي احترام، قيام ميكنه و چون خوشش مياد كلفت ميشه.خنديد و گفت:عجب ، حتما اون تيكه‌ي خوشگل و خوش‌اندام هم منم.گفتم پس چي.خلاصه با دستش كيرمو زد پايين كه حسابي منو تحريك ميكرد.موقع اندازه گرفتن ، يكم آب كيرم ريخت رو دستش و يه دفعه دستشو زد كنار و گفت: ايي اين ديگه چي بود.شاشيدي؟ گفتم:اينم بوسه‌ي آبداري بود كه ايشون به او تيكه‌هه كردند.تو نميخواي اونو ببوسي؟! گفت: اگه نبوسم ناراحت ميشه؟! گفتم:پس چي ! اونم كه خودشم حشري شده بود، كيرمو بوسيد.گفتم:آبدار نبود. گفت: واسه آبدار شدنش بايد چيكار كنم، گفتم بايد بكني تو دهنت.اونم كرد تو دهنش.بهش گفتم:حالا مك بزن.سرتونو درد نيارم ، يه دقيقه‌اي واسم ساك زد.بعدش بهش گفتم : ميخواي بوسه‌ي خيلي آبدار ايشونم ببيني ، گفت:چجوري ؟ گفتم: تو رضايت بده، گفت: راضيم.منم شروع كردم به پستوناشو خوردن.اونم با كيرم بازي ميكرد.بعدش شورتشو كشيدم پايين و كونشو ليسيدم.خوب كه ليسيدم ، كيرمو يواش‌ يواش كردم توي كونش و يكم تو و بيرون كردم، ولي زود در آوردم، آه و اوهش رفته بود بالا ، ولي خودمونيم ، خيلي حال ميكرد.بعد رفتم سراغ كسش، چون ميدونستم، پرده داره، فقط ليسيدم و بعد وارونه شدم كه اونم كيرمو بخوره، بعد گفتم دمر بخواب.ايندفعه اساسي ميخواستم بكنمش . كيرمو كردم توي كونش و شروع كردم تلمبه زدن.آه و اوه كه ميكرد، بيشتر تحريك ميشدم.ديگه داشت آبم ميومد كه درش آوردم.خواهرمو برش گردوندم و كيرومو گذاشتم روي پستوناش و گفتم:اينم بوسه‌ي بسيار آبدار و خاليش كردم.بعد لخت توي بغل هم دراز كشيديم.و بهش گفتم:دوستت دارم و از هم لب گرفتيم.هم اون و هم من اولين سكسمونو باهم كرده بوديم.نگاه به ساعت كردم ديدم ساعت حدود دهه ، بهش گفتم ، پاشو لباساتو بپوش كه مامان اينا ممكنه امشب زودتر بيان.لباس‌هامونو پوشيدم. دوباره توي بغل هم دراز كشيدم .تا اينكه زنگ زده شد و من رفتم درو باز كردم و پس از اون به اتاق خودم رفتم.از اون شب به بعد اگر چه خيلي دلم ميخواست يه بار ديگه باهاش سكس كنم ، ولي هم موقعيتش كم پيش ميومد و هم روي اون شبي را نداشتم.يكي دوبار اومدم بهش بگم كه بيا ببينم دورسينه‌هات بيشتر شده يا نه ولي اينكارو نكردم؛ تا اينكه اون ازدواج كرد و ديگه از فكرش اومدم بيرون.پایان

ازدواج من و احمد ازدواج من و احمد سلام اسم من پریوشه 26 سالمه اهل تهران. یکساله که ازدواج کردم اسم شوهرم احمد هست باید بگم که خانواده من و احمد وضع مالی نسبتا خوبی داریم. مادر من از اول با ازدواج ما مخالف بود اما پدرم چون با شوهرم فامیل بود خیلی دوست داشت که من با احمد ازدواج کنم . من کلا دختر سردی هستم راستش رو بخواهید این موضوع را تا قبل از ازدواجم نمی دونستم. من وقتی دانشجو بودم خیلی شر و شیطون بودم همه فکر می کردند که من حتما خیلی دختر گرم و اهل سکس هستم راستش خودمم هم اول همین فکر رو می کردم. نگرانی من از زمانی شروع شد که قضیه ازدواج من با احمد دیگه جدی شده بود و طی چند هفته بعد از آمد و رفت احمد و پدر مادرش به خونه ما نامزد کردیم. احمد اگر چه ظاهر چندان مناسبی نداشت اما خیلی منو دوست داشت ولی من خیلی به اون اهمیت نمی دادم . و باهاش سرد برخورد می کردم. تا اینکه کم کم علاوه بر حس دوست داشتن حس شهوت هم داشت تو احمد زیاد می شد چرا که وقتی هم دیگر رو می دیدیم از نگاهاش و رفتاراش مشخص بود که یه حس دیگه هم علاوه بر عشق و محبت داره. اون هر بار اصرار می کرد که زمان ازدواج رو زودتر مشخص کنیم من هم هربار طفره می رفتم. تا اینکه یک شب اومدم خونه دیدم احمد و خانوادش اونجان و با بابا که چشم مامانم رو دور دیده بود و بعلت مسافرت مامان به خارج دیگه اسبش تو علفزار خونه یورتمه می رفت تمام قرار و مدار های ازدواج رو گذاشته و من و مامانم که مخالف بودیم رو تو یک عمل انجام شده گذاشت. اگر چه قضیه به این راحتی ها هم نبود چون مامان وقتی فهمید تا 3 ماه خونه فامیلاش تو خارج موند و با بابا قهر بود و حرف نمیزد. این وسط من بیچاره هم که متضرر اصلی این قضیه بودم تو تنگنا قرار گرفته بودم. یکبار تصمیم گرفتم که تنهایی برم پیش مامان اما بابا فهمید و پاسم رو قایم کرد. اینقدر ناراحت بودم که حتی یکبار می خواستم با خوردن مقدار زیادی قرص خودم رو بکشم اما از بخت بد من داداشم سر رسیدو پیکر نیمه جان منو که روی پارکت کف اتاق افتاده بود بردن بیمارستان کسری اینطور که داداشم می گفت 24 ساعت تو کما بودم ولی اینگار قسمت نبود که از این بدبختی ها نجات پیدا کنم. خلاصه روز موعود هر روز نزدیک و نزدیک تر می شد. و من هر روز مضطرب و مضطرب تر. تا اینکه مامان 2 هفته قبل ازدواج با وساطت کلی از فامیل برگشت خونه. من خیلی با مادرم راحت نبودم و روم نمیشد که ازش سوالات جنسی بپرسم . بد بختی خواهر هم که نداشتم سعی می کردم با خوندن چند تا کتاب و وب گردی یک سری اطلاعات جسته گریخته ای را فراهم کنم. زمان خیلی سریع تر از اون چه که فکرش رو می کردم گذشت و شب ازدواجم فرا رسید… تا اونجا که خونده بودم شبش رفتم حموم و با تیغ افتادم به جون خودم. اینو بگم که حداقل 14- 15 جای بدنم رو زخم و زیلی کردم وای یادش که می افتم بدنم مور مور میشه. خلاصه بعد از یک حموم 2 ساعته اومدم بیرون و در حالی که از اضطراب و پریشانی خوابم نمیبرد بالاخره از قرصای آرام بخش مامان 2 تا خوردم و خوابیدم. فردای پرماجرای زندگی من با طلوع خورشید پائیزی که تلؤلؤ یک آینده مبهم رو برام رقم می زد فرا رسید. داشتم یک کم صبحانه کوفت می کردم که زنگ در بصدا در اومد و خواهر ایکبیری احمد خودش رو بداخل خونه دعوت کرد البته بابام بهشون خیلی رو داده بود . اومد تو و گفت پریوش زود باش که باید 9 تو آرایشگاه باشیم. منم که شوکه شده بودم لیوان شیر از دستم افتاد و شیشه اش هزار تیکه شد. بابام سریع اومد جمع کرد و بهم گفت دختر بجنب دیگه . خلاصه با کمک که چه عرض کنم با زور و اصرار خواهر احمد لباس به تن کردمو راه افتادیم. تو آرایشگاه که قدم گذاشتم وای چی دیدم عروسهای رنگ و وارنگ که بی حیا ها بدون لباس هی مدام از این اتاق به اون اتاق می رفتن. بعضی هاشون فقط شورت و کرست داشتن و داشتن اپیلاسیون می شدن. خانمه اومد جلو و دست به صورتم زد و در حالی که دستش به چونم بود گفت خوب عروس خانم چه مدلی می خوای درستت کنیم. منم گفتم هر چی شما بگین. یکی دیگه اومد گفت لباسات رو دربیار که از من انکار و از اون اصرار. خلاصه در اوردم خانمه گفت برو رو اون تخت بخواب نمی دونستم واسه چی اما وقتی اومد بالاسرم و یه سرکی به همه جام کشید با تعجب گفت دختر با خودت چکار کردی منم از خجالت فقط رنگ عوض کردمو و تو همه اون مدت مثل کرو لال ها صم و بکم نشسته بودم . خلاصه 5 ساعتی تو آرایشگاه بودم و وقتی آخر سر بردنم جلو آینه خودم رو نشناختم. واقعا قیافم از این رو به اون رو شده بود . اغراق نمی کنم ولی شده بودم عین مدلهای تو ژورنالها . وقتی احمد اومد دم آرایشگاه و دستم و گرفت مات و مبهوت مونده بود می گفت پریوش خودتی . تو ماشین که نشسته بودیم احمد همش حواسش به من بود و با نگاه های هیزش داشت منو می خورد. منی که تا قبل از این اصلا نمی خواستم این مراسم شروع بشه حالا نمی خواستم تموم بشه چون می دونستم با تموم شدنش لحظه دهشت بار موعود برام فرا می رسه. خلاصه اون شب با همه برنامه هاش تموم شد و من و احمد تو خونه تنها شدیم تنهای تنها و من تنها تر از همیشه. احمد سریع رفت حموم و تنها بمن یک کلمه گفت پریوش آماده باشم. با شنیدن این حرف دلم هری ریخت و قالب تهی کردم. پاهام بی حس شده بود و در حالی که توان قدم برداشتن نداشتم خودم رو کشان کشان به تخت رسوندم. هنوز آرایشم مونده بود و سنجاقهای زیادی که بسرم بود منو خیلی آزار می داد ولی چنان مضطرب و نگران بودم که درد اون همه سنجاق رو فراموش کرده بودم . دلم می خواست که احمد هیچ وقت از حموم نیاد. شب دهشت بار نقاب پس زد و تاریکی و وحشت سراسر وجود من رو فرا گرفت . چشم باز کردم و چهره مردی رو دیدم که تنها با یک شورت آری فقط یک شورت در برابرم قامت راست کرده بود. از چشماش شهوت و خشم نمایان بود. نمی دونم چی کوفت کرده بود ولی هر چی بود من ازش متنفر بودم. احمد حتی فرصت درآوردن لباس عروسم رو هم بهم نداد. دیوانه وار فقط می خواست منو لخت کنه و به مقصود و نیت پلیدش برسه. مدام جیغ میزدمو و التماسش می کردم. می گفتم احمد نه من آماده نیستم حداقل الان نه نه نه ….. ولی گوش اون بدهکار نبود واقعا شیطان در جسمش حلول کرده بود خدایا شهوت چیست که 90 درصد مردان در اوج شهوت از هرگونه فکر و احساس مبری هستند. به خودم که اومدم دیدم احمد بین پاهام نشسته و داره احمد کوچیکه رو به بدن من می ماله. وقتی احمد کوچیکه رو فرو برد از درد دیگه چیزی نفهمیدم و فقط یک لحظه فهمیدم بر روی سریری از خون غوطه ور شده ام. او نعره میزد من هم چنان داد او از سر عیش من از سر درد. او می نمود و من می نمودم او از تنم حال من از کفم جان . او می فشرد و من می فشردم او سینه ام را من بالشم را . او پاره کرد و من پاره کردم او پرده ام را من حنجرم را. خلاصه دیگه بی هوش شده بودم و کامل متوجه نشدم که اون دیگه کی دست از سرم برداشته و تن عریان و غرقه بخون شده منو رها کرده بوده. وقتی بیدار شدم اون کنارم نبود ولی صدای اذان می اومد . از کنار پنجره کمی به دور دست خیره شدم هوا گرگ و میش بود اول تصور کردم اذان صبحه ولی بعدا فهمیدم که اذان مغرب بوده و من از فرط درد و خستگی 18 ساعت رو تخت بیهوش شده و خوابیده بودم

گرم تر از عشق گرم گرم بود حرارت نفس هایش را بر تمام وجودم حس میکردم انگار سبک میشدم از هرچی اندوه و ناراحتی مثل کودکی تازه متولد شده در آغوشش خزیده بودم و دلم نمیخواست بیدار شوم یک هفته از ازدواج من و سهراب می گذشت ازدواجی که از روی عشق و آشنایی قبلی نبود ولی مرا در این یک هفته وابسته کرده بود. سهراب 28 ساله و مهندس عمران بود.مغرور و با جذبه و خوش سیما و انچه ادمی را به او وابسته و مشتاق میکرد خوی گرم و مهربانی بی اندازه اش بود من ستاره 24 ساله و روانشناس هستم اما مشغول به کار نیستم دوست داشتم بیشتر وقتم را در اولین روزهای ازدواج برای سهراب و شناختن او صرف کنم سهراب می دانست که دوست داشتن و عشق آتشین به مرور زمان به زندگی ما وارد میشود به همین دلیل تا اونروز حرفی از برقراری رابطه نزده بود البته حرم و حیای بین ما نیز مانع بود فردا جمعه است و سهراب درخانه چشم هایش را بسته و من در چهره ی ارام او می نگرم و با نرمی ب انگشتان ظریفم ما بین دو ابروی اورا نوازش می کردم.چشم هایش را باز کرد از اینکه بیدارش کرده بودم شرمگین شدم و سریع خودم را به خواب زدم با انگشتش ضربه ای ارام بر سر بینی ام زد و در گوشم زمزمه کرد بازیگر خوبی نیستی می دونم بیداری. تبسمی کردم و چشم هایم را باز کردم با چشم های نافذش به من زل زده بود و من داشتم شعله های اتش را در تنم حس میکردم. دستش را دور گردنم حلقه کرد و مرا در اغوش کشید و با بوسه ای بر پیشانی ام مرا افسون تر کرد.نجواهایش در گوشم تاب مقابله برایم نگذاشته بود بی اختیار به سمتش کشیده شدم از خجالت چشم هایم را بسته بودم و لب هایم را بر روی لب هایش قرار دادم و با دستم پیوسته گردنش را نوازش میکردم. با تمام مردانگی اش لطافت را در این برخورد مقدم کرد ارام بر لب های هم بوسه نثار میکردیم دست های گرم و مردانه اش را پشت کمرم حس کردم سعی داشت لباس های مرا در اورد و تن گر گرفته ام را ارام سازد. لباس های هم را با بوسه از تن هم خارج کردیم .روبه روی هم نشسته بودیم جلو امد و گردنم را با لب هایش نوازش کرد با هربوسه قسمتی از وجودم را به نام خود سند میزد و من بی اراده خودم را در اختیارش قرار داده بودم. همچون کودکی گرسنه که سینه ی مادرش را می جوید سینه ی مرا در کام کشید و سکوت سهمگین اتاق را ناله های من پرکرده بود و همین اورا گرم تر میکرد ارام به طرف پایین پای اور رفتم و زانو زدم و من نیز حس شهوت و محبت را با درکام کشیدن به او القا کردم میخواستم بداند وجود او نیز مال من است ولی ناشی بودن من بعضی وقت ها اورا ازار میداد ظلمت شب همچنان نظاره گر عشق بازی بین ما بود.ترس داشتم ولی می دانستم او مراقب من است پس ارام خوابیدم ناگهان دردی در بند بند وجودم پخش شد و قطره اشکی کوچک… سهراب:ستاره میخوای ادامه ندیم؟ -نه میخوام امشب هردومون به عرش بریم دستمالی برداشت و خون جاری شده را پاک سازی کرد و ارام گرمای وجودش را در وجودم احساس کردم امد رفت های پی در پی ناله های من و سهراب و تاریکی شب و بعضی وقت ها فریاد من از سر درد رعشه ی بدن من و ناله های بی امان سهراب رو به فزونی گذاشت و ناگهان گرمایی بی مثال در تمام عمرم وجودم را پرکرد. هردو بی حال بر روی تخت افتادیم نگاهش کردم خنده ای کودکانه کرد و صدای خنده ی ما سکوت چند لحظه پیش را در هم شکست بوسه ای بر پیشانی ام و دیگر چیزی در ذهن ندارم نو خورشید پاورچین پاورچین وارد اتاق شده بود چشم هایم را باز کردم با دیدن سهراب کنارم وقایع دیشب را به خاطر اوردم تبسمی کردم و باز خودم را در اغوش گرمش به خواب زدم…

سكس با مامانم 1 داستان سکس با مامان1منو مامان و بابا با خواهر کوچیکم با هم زندگی میکنیم من کلاس اول راهنمایی هستم. بک روز بعد از مدرسه اومدم خونه اونروز فوتبال داشتیم و توپ خورده بود به بیزهام و درد شدیدی میکرد وقتی رسیدم خونه دیدم مامانم تنهاست پرسیدو خواهر کوچیکه کجاستگفت با دختر خالت رفتن پارک اومدیم ناهار بخوریم که بیزم یک تیری کشید که دادم رفت هوا مامانم گفت چی شده گفتم توپ خورده و درد میکنه گفت شلوارتو در بیار ببینم چی شده مامانم چند ترم پزشکی هم خونده بود من هم چون خجالتی بودم قبول نکردم که مامانم گفت خطرناکه منم گوش کردم شلوارمو در آوردم چون کیرمو ختنه نکرده بودم بزرگ بود و مامانم گفت کجاش درد میکنه منم گفتم همینجا دستشو گذاشت رو تخمم نمیدونستم چرا ولی نفسم بند اومده بود و به زور نفس میکشیدم مامان گفت چیز مهمی نیست ولی با آب گرم باید مالشش بدی که اگر خون اومده باشه تو آلتت نمونه و مریض بشی منم رفتم که بشورم که مامانمم پشت سرم اومد منم چیزی نگفتم مامان تو وان حمومو آب گرم کرد من لباسامو در آوردم و نشستم تو آب مامانم گفت من میکنم گفتم نه خودم میتونم گفت ساکت منم چیزی نگفتم 1 خورده که مالید احساس کردم کیرم داره بزرگ و بزرگ تر میشه گفتم چی شد گفت هیچی چون دست من بش خورده بزرگ شده 1 خورده صابون برداشت و مالید به دستش کفی کرد و شرو کرد کیر منو جلو عقب کردن بعد از کمتر از چنج دقیقه ی چیزی از کیرو پاچید بیرون گفتم چی شد نمیرم گفت نه بزرگ شدی گفتم مگه کوچیک بودم گفت نه ولی الان مرد شدی منو شست اومدیم بیرون که بریم ناهار بخوریم سرناهار گفت به کسی نگی ها مخصوصا بابات گفتم چرا گفت چون من نباید به دولت دست بزنم که گفتم باشه از اون روز به بعد اخلاق مامانم فرق کر البته تا وقتی که بابا نبود بعد که بابا میومد میشد همون مامان سابق 1 روز که بابا نبود و خواهرمم رفته بود خونه دختر خالم اینه اخه اونام 1 دختر هم سن خواهرو دارن و خواهرم بیشتر اونجاست داشتم فیلم میدیدم که مامان هم اومد پیشم و با هم فیلم میدیدیم 1 صحنه سکسی اومد که زنه لخت بود مامانم گفت تا حالا زن لخت دیدی گفتم فقط تو فیلما این الان گفت دوست داری ببینی گفتم آره بلند شد وایساد جلون و دونه دونه لباساشو در آورد من که یــ سینه گنده با یــ باسنه قلنبه دیده بودم حل کردم و نفسم بند اومد که مامانم گفت نظرت چیه؟ گفت خوبه خیلی خوبه کیرو دوباره شق شد خودمو جمو جور کردم که مامانم نبینه که گفت راحت باش منم خجالت کشیدم رفتم برم حموم که این دفه قبلی که مامانم کیرمو جلو عقب کرد بکنم چون بهم حال داده بود رفتم حموم زیر دوش بودم که مامانم اومد تو گفتم برو بیرون گفت اومدم پشتتو بکشم اومد تو سوتین و شرت تنش بود لباس روش نپوشیده بود گفت اون دفه بهت حال داد گفتم آره گفت اسمش جق زدنه میخوای بازم برات بزنم چیزی نگفتم سوتین و شرتشو در آورد اومد زیر دوش گفتم چیکار میکنی؟ گفت میخوام ی کا بهتر کنم خودشو خیس کرد بدنش بدون مو بود بعد با شامپو بدنشو لیز کرد مخصوصا زیر لای پاشو بعد اومد جلو و خوشو چسبوند بهم کیرمو گرفت کرد لا پاش گفت حالا جلو عقب کن لا پاش خیلی داغ بود بعد از چند دیقه به نفس نفس زدن افتادم مامانم چرخید نشست جلون و با دستاش تند تند کیرمو جلو عقب میکرد آبم با شدت اومد ریخت رو صورتش انقد بهم حال داد که تا چند شب خوابشو میدیدم چند روز بعد هم وقتی تنها بودیم رفتم سمت مامان بدون این که حرفی بزنم شرو کردم ازش لب گرفتن بعد مامانو لخت کردم خودمم لخت شدم کیرمو گرفتم دم دهنش تو چند ت فیلم سوپر هایی که تازه دیدم این کارو میکردن منم کردم مامان کیرمو کرد تو دهنش دلو هوری ریخت ولی خیلی حال میداد بعد مامانو به پشت چر خوندم ی خورده کرم مالیدم سر میرمو ی خورده دم سوراخ کون مامان اینا همش تو فیلم بود منم این فیلم جل میرفتم که مامان گفت از باسن نه باسنم گنده میشه تازه کلی هم درد داره گفتم از جلو هم خطرناکه ی وقت باردار میشی و سریع کیرمو فرو کرم تو کونش خیللی تنگ بود مامان جیغ زد من کیرمو یزره یزره حل میدادم تو کونش مامان هو داد میزد چند دقیقه که تو کونش بود و جا باز کرد شرو کردم بالا پایین کردن کیرم تو کونش از پشت که میکردم با سینه های قلمبش هم ور میرفتمو چنگ میزدم آبم با شدت تو کونش خالی شد منم اوفتادم ذوش تا چند دقیقه بی حال بدم بعد بلند شدیم خودمونو تمیز کردیم

سكس با مامانم2 بابام یه آدم مذهبیه ولی مامانم نه بابام میگه بچه وقتی بزرگ بشه موقع زن گرفتنش بشه خودش یاد میگیره چی به چیه ولی مامانم نه میگه باید به بچه یاد داد بابام برای انتقال کارش به یه شهر دیگه مجبور شد یه ماه از پیش ما بره میموندیم من و مامانم من یه پسر 16 ساله باید یک ماه با مامانم تنهایی زندگی میکردیم اولش فک میکردم سخته ولی بعد فهمیدم خیلی حال میده دو سه روز از رفتن بابام که گذشت از مدرسه اومدم دیدیم مامانم حمومه رفتم لباسامو عوض کردم مامانمم هم اومد بیرون دورش حوله پیچیده بود گفت کی اومدی گفتم همین الان رفت تو اتاقش لباس عوض کنه منم رفتم تو آشپزخونه ببینم چی داریم واسه خوردن دیدم مامانم اومد یه آستین رکابی پوشیده با یه شلوارک زیر آستین رکابیش هم سوتین نبسته گفتم مامان چشم بابارو دور دیدی گفت آره بابات که نمیزاره آدم لباس راحت بپوشه تو خونه گفتم آخه این دیگه خیلی راحته گفت چرا گفتم تو آینه دیدی خودتو گفت آره گفتم سینه هات زده بیرون گفت خوب بزنه گفتم زشته گفت اگه زشت بود که خدا نمیزاشت گفتم بله شما درست میگی گفت میخوام تو این چند روزه کلی چیزی یادت بدم گفتم خدا رحم کنه گفت خیلی هم دلت بخواد گفتم حالا چی چی میخوای یادم بدی گفت حال کردن تعجب کردم گفتم جان؟ گفت سکس رابطه جنسی گفتم باشه اولش فک کردم شوخی میکنه بعد گفت برو حموم بو گند میدی منم راحی شدم سمت حموم داشتم خودمو میشستم که در زد گفتم بله؟ گفت درو باز کن گفتم چیکار داری؟ گفت باز کن گفتم صب کن شرتمو پوشیدم درو باز کردم دیدم یـــ تیغ دستشه گفتم میخای سرمو ببری گفن نه کار واجب تر دارم گفتم حالا چیکار داری زود بگو یخ کردم اومد تو گفت شورتتو در بیار گفتم بله؟؟؟؟؟ گفت بله! در بیار مو های اضافی رو بزنم گفتم خودم بلدم بده من برو بیرون گفت زود باش کار دارم بعد یهو شرتمو کشید پایین گفتم من خجالت میکشم گفت خجالت نداره تو استادیوم لخت نشودی که تو حمومی من و تو گفتم از تو خجالت میکشم گفت چرا گفتم سین جین نکن بورو بیرون گفت واست برنامه چیدم الکی هم قرقر نکن مرغ من یه پا داره گفتم باشه دیدم بلیزشو در آورد گفتم چت شده چیزی به سرت خورده؟ گفت نه اونجوری لباسم خیس میشد سینشو که دیدم کیرم شق کرد گفت چی شد گفتم از خودت بپرس گفتم برو بیرون واسه همینه دیگه خندید و گفت اینجوری بهتره کار من راحت تره کف رو برداشت زد به کیرم و پشمای کیرمو زد تمیز که شد آب کشید کیرمو گفت دیدی چه تمیز شد گفتم بله گفت زود بیا بیرون گفتم باشه و مامانم رفت بیرون وقتی خودمو خوش کردم اومدم بیرون دیدیم مامان لباس تنش نکرده با سینه های بزرگش آویزونه گفتم پاشو لباس بپوش الان اگه بابا اینجا بود کلتو میبرید گفت حالا که نیست تو هم برو شلوار بپوش ولی شرت پات نکن گفتم چرا؟ گفت بزا آزاد باشه دوست داری یکی خودتو بندازه تو یه جای تنگ منم به شوخی گفتم این که باید جای تنگ باشه تا عادت کنه زن گرفتم بیشتر وقتا باید جای تنگ باشه گفت فوقش یه سال اول تنگه بعد گشاد میشه جوابی نداشتم رفتم شلوار پوشیدمو اومدم نشستم پیشش گفت از فردا تا وقتی که بابات میا هر روز باید بری حموم گفتم برو بابا مگه چیکا میکنم که باید برم حموم گفت همینی که گفتم سینه های آویزونش داشت دیونم میکرد گفتم بابا چه حالی میکنه گفت چرا گفتم واسه این که این سینه ها ماله بچست بابا میخوره گفت چی شد خجالتت ریخت گفتم وقتی اینجوری جولوم نشستی میخوای خجالت بکشم گفت آفرین خجالت خوب نیست اون روز گذشتو من از شق دردی ترکیدم فرداش از مدرسه اومدم مامانم گفت زود باش بریم حموم گفتم بریم؟ گفت آره با هم بریم منم از خدا خواسته راه افتادم مامانم اومد تو حموم من که لخت بودم اونم لخت شد یه شرت پاش بود اود زیر دوش منم رفتم پشتش کف هارو داشت از رو سرش میشست آب و کف رو بدنش میومد پایین رفتم از پشت بقلش کردم گفتم این کارا واسه چیه گفت واسه اینه که تا یه دختر با زن لخت دیدی سری شق نکنی آبروی مارو ببری یه ماچش کردم اومدم زیر دوش یهو کیر شق کردمو گرفت گفتش سفت بشورش گفتم به چشم اومدیم بیرون ناهار خوردیم تلوزیون رو روشن کرد یه فیلم خارجی داشت یهو مرده و زنه از هم لب کرفتن گفتم اوخ اوخ الان کار با جاهای باریک میکشه گفت بکشه مگه بده؟ گفتم نه ولی اونا حالشو میکنن ما باید شق دردیشو تحمل کنیم گفت خوب جق بزن خودتو راحت کن گفت شلوارتو بکش پایین جق بزن گفتم حال نمیده زود آبم میاد رفت و از اتاقشون یه کرم آورد گفت بیا تاخیریه گفتم میشه تو واسم بزنی گفت آره ولی فقط وقتی بابات اینجا نیست فقط اینجوریه بابات بیاد دیگه سوتی ندی ها گفتم هواسم هست شلوارکشو در آورد گفتم چیکا میکنی گفت میخوای دیوارو ببینی گفتم اها از او لحاض گفت آره بعد شرو کرد به دست مالیدم به کیرم یه خورده تف زد به دستش و شرو کرد مالین کیر من بعد کرمو زد 5 دقیقه ای داشت میمالید بهد گفتم آبم داره میاد گفت بریز رو سینه هام منم همشو با فشار ریخنم رو سینه هاش لبشو یه ماچ کردم گفتم مرسی گفت خواهش فردا بهتر هم میشه فردا شد اومدم خونه دیدیم لخته منم سرریع لخت شدم گفتم بریم گفت کجا گفتم حموم گفت خوشت اومده گفتم چرا که بدم بیاد رفتیم حموم آخراش بود رفت زیر دوش که خودشو آب بکشه بیاد بیرون به کیرم صابون زدم لا پای مامانمم صابون زدم کیرمو کردم لا پاش بین رون پاش گفت داری راه میوفتی گفتم آره یه خورده جلو عقب کردم بعد کیرمو شست نشست واسم ساک بزنه گفتم مطمعنی؟ گفت آره مگه تو مطمعا نیستی گفتم چرا شرو کرد با نوک زبونش سر کیرمو لیس زد تو شکمم قلی ولی رفت که حال کردم خیلی حرفه ای میزد گفتم واسه بابا هم میزنی گفت خوشش نمیاد از کارای رمنتیک من آرزو به دل موندم که لا پامو بلیسه ولی وقتی میخواد کاری کنه سری کیرشو میکنه تو کسم تموم میشه میره گفتم پس من به تو رفتم گفت آره اگه به بابات میرفتی که من میمردم آبم داشت میومد گفتم داره میاد میاد گفت باشه تند تند لیس میزد آبم ریخت تو دهنش گفت آخ جون خودمونو شستیم رفتیم بیرون برام معجون درست کرد خوردم خوابیدیم فرداش که بیدار شدم دیدم تو اتاق نیس رفتم تو اتاق خوابش دیدم رو تخت خوابش خوابیده داره با خودش ور میره گفتم بابا نیست داغونی ها گفت آره گفتم میخوای من جای بابا کاری کنم گفت بیا اومدم کسشو لیسیدم گفت آخی بالاخره به آرزوم رسیدم یه خورده تلنبه زدم آبمو تو کسش خالی کردم خوابیدم روش بعد از چند دقیقه بلند شدم رفتم حموم بعدش اومدم بیرون دیدیم مامان داره با تلفن حرف میزنه گفتم کیه گفت بابات امروز میرسه؛هروقت بابام نباشه باهم سكس ميكنيم

تازه سربازيم تمام شده بود يک روز رفته بودم خونه دوستم وقتي داشتم بر مي گشتم سر کوچه که رسيدم مامان ام رو ديدم که از يک 206 پياده شد چون کوچه ما طولش کم از سر کوچه راحت مي شد ديد يک مرد هم همراهش بود ديدم دست مامان ام رو گرفت و رفتن تو خونه من گيج شدم و تعجب کردم چون تا اون موقعه مامانم رو نديده بودم که با مرد غريبه دست بده ولي حالا …. کنجکاو شدم آروم آروم رفتم سمت خونه و در رو باز کردم و با احتياط و بي سر و صدا رفتم تو خونه و مواظب بودم مامانم نفهمه که ببينم جريان چي ؟ ديدم در اتاق مامانم نيم باز ديدم اون مرده داره مامانم لخت ميکنه و مامانم هم داره اون لخت ميکنه من که داشتم شاخ در مياوردم بعد ديدم مامانم ميگه ماني کوچکه رو بده ميخوام بخورمش و اون يارو هم کيرش از شرتش در آورد و داد دست مامانم و اونم با يک حرکت کير ماني رو تا ته کرد تو دهنش وساک ميزد که بعد 2 دقيقه ماني گفت بخواب رو تخت و مامان خوابيد رو تخت و بعد سر مامان رو از رو تخت کشيد به لبه تخت و دوباره کيرش کرد تو دهن مامانم البته ايندفعه ماني تخماش رو هم همراه با کيرش تا ته مي کرد تو حلق مامانم و دست چپش زير سر مامان گرفته بود و دست راستش رو فک مامان رو گرفته بود و انقدر تو دهن مامانم تلبه ميزد و کيرش رو تا ته ميکرد تو حلق مامانم که مامانم سرخ کرده بود و داشت خفه مي شد که ماني آبش اومد و همه رو تو حلق مامانم و تو دهن صورتش خالي کرد و تخماش و کيرش رو رو صورت مامان مي ماليد و بعد کيرش با موهاي طلاي مامانم خشک کرد بعد گفت ندا اون کيف من رو بده يک هديه با حال برات دارم بعد يک جعبه رو در آورد و يک وسيله پلاستيکي رو از توش در آورد و کرد تو کس مامانم و يک دستگيره بهش بود و با قشار زياد دستگيره رو بالا کشيد و مامانم يک جيغ بلند کشيد و ديدم اين وسيله کس مامانم رو تا ته باز کرده بود و کاملا از دم در هم من مي تونستم داخل کسش رو ببينم بعد گفت ندا بيا بشين رو کيرم و مامانم کونش رو با دو تا دستش گرفت و سوراخش رو باز کرد و نشست رو کير ماني و يک جيغ بلند ديگه زد و شروع کرد به بالا پايين رفتن وجيغ زدن که من ديگه داشت آبم مي اومد وماني گفت ندا پاشو تا آبم نيومده مامان پاشد و ماني اون وسيله رو از تو کس مامان در آورد و کيرش کرد تو کس مامانم و شروع کرد دوباره تلمبه زدن و به مامان گفت مي خوام يک يادگاري برات بذارم ندا مامانم گفت آخ جون بذار ولي … شهاب چي و ماني گفت مهم نيست وقتي من و تو ازدواج کنيم ديگه هيچکس نمي فهمه حتي شهاب راستي يادم رفت بگم مامانم 5 سال از بابام جدا شده و اينو که گفت قند تو دل مامانم آب شد و گفت باشه و ماني مثل کس نکرده ها مامانم رو گذاشت رو ميز و کيرش تا ته مي کرد تو کس مامانم و با سرعت زياد طوري که از زمين پاهاش جدا شده بود وانگار داشت ميپريد و تمام وزنش رو انداخته بود رو کيرش و مي گذاشت تو کس مامانم بعد از 15 يک ربع ماني آبش رو تو کس مامانم خالي کرد و گفت اينم از يادگاري من بعد مامانم گفت من هنوز سير نشدم گرسنم کير مي خوام ماني گفت نه ديگه بريم حموم مامانم هم که هنوز از کير سير نشده بود کير ماني رو کرد تو دهنش و چهار دست و پا و کير به دهن رفت تو حموم اتاق مامانم و در رو هم از شانس خوب من نبستند من آروم اومدم تو اتاق مامان و داشتم يواشکي نگاه مي کردم که ديدم ماني مي خواد کيرش از دهن مامانم به زور در بيار و مامان نمي گذاشت و گفت ندا شاش دارم بذار در بيارم که مامان کير ماني رو با دست محکم گرفت و از دهنش در آورد و گفت بايد تو دهن من بشاشي و ماني رفت تو ماني بالاي سر مامانم و مامان دهنش باز کرد و ماني شروع کرد شاشيدن تو دهن مامانم و به صورت و هيکل مامانم و من هم از اين کار خيلي خوشم اومده بود دوست داشتم که اين کار با من هم مي کرد چون من دو جنسي هستم و قرار چند وقت ديگه هم عمل کنم دوست داشتم الان جاي مامانم بودم بعد از اينکه مامان شاش ماني رو خورد من که ديگه خيلي حشري بودم اومدم بيرون و رفتم اتاق خودم ولي صداهاي که از حموم اتاق مامان مي اوم نشون مي داد که مامان و ماني خيلي حال مي کنن بعد از 1 ساعت يک صداي جيغ بلند اومد و من آروم رفت پايين دم حموم که ديدم مامان از کسش داره خون ميرزه و مي خنده و ماني هم همين طور و ماني گفت بالاخره به آرزوت رسيدي کس و کونت يک سوراخ شد و گفت بيا بشورمت و راستي فردا بيا مطب تا بدوزمت تازه من فهميدم که بله مامان مخ يک دکتر زنان زده که دوخ و دوز هم ميکنه يو اشکي از خونه اومد بيرون تا ماني بره بعد از اين که ماني رفت رفت خونه ديدم مامان رو تخت خوابيده سلام کرده اونم با خنده سلام کرد گفت شهاب من خوردم زمين پام درد ميکنه زنگ بزن شام از بيرون بيارن من تو دلم گفتم آره ديگه راست ميگه ماني زمين زدتش اونشب گذشت و مامان اصلا از تخت بيرون نيامد و فردا صبح هم گفت بيا با هم بريم دکتر زنان که درباره تزريق هورمون براي تو صحبت کنيم و بعد من هم برم براي پام دکتر و من گفتم باشه مامي من ميرم ماشين رو روشن ميکنم شما بيا پايين گفت من پام خيلي درد ميکنه برو ماشين روشن کن بعد بيا کمکم من رو بيار پايين من ماشين رو روشن کردم و رفتم کمک مامان هنوز از جاش بلند نشده بود من که ديدم اينجوري و مي دونستم که مامان جر خورده و نمي تونه از جاش جم بخوره و چون هيکلش رو فرم و قلمي و سنگين نبود رفتم و بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشين و رفتيم وقتي رسيدم مطب ديدم بله مامانم ما رو برده مطب دکتر ماني مامان رو بردم تو و منشي دکتر ما رو در جا برد تو مثل اينکه از قبل سفارشها بهش شده بود بعد دکتر گفت خانم منشي من کار دارم بايد برم شما مي توانيد بريد و به بقيه مريضها بگويد فردا بيان اين مريضها رو که معاينه کنم ميرم شما بريد و بعد دکتر ماني آمد کنار من و شروع کرد صحبت راجع به عمل تغيير جنسيت و هورمون درماني و مراحلش و گفت من بايد شما رو معاينه کنم گفتم خوب آقاي دکتر معاينه کنيد بعد گفت اينجوري نميشه که گفتم پس چطوي گفت شما بايد کاملا لخت شيد تا من کاملا بدن شما رو ببينم و نظر بدم براي هورمون درماني و عمل و مقدار هورموني که بايد به شما تزريق بشه گفتم آخه .. که ديدم مامانم گفت هرچي دکتر ميگه گوش کن بعد من رو جلوي مامانم دکترماني ما را لخت مادر زاد کرد و يکم کيرم کوچيکم رو دست مالي کرد بعد گفت بچرخ و پنج شش باري زد به کونم و گفت بدنت هم مناسب مي خواهي از امروز هورمون درماني رو شروع کنيم من تا آمد فکر کنم مامانم گفت بله آقاي دکتر ماني به من گفت پس برو رو تخت اون اتاق بخواب تا من بيام و وسايلم رو آمده کنم آمدم برم اون اتاق پشت در صبر کردم و شنيدم که مامانم به ماني گفت هورمون زياد بهش بزن مي خوام ودختر که ميشه سينه هاش بزرگ و حشري کننده باشه که من کلي حال کردم رفتم تو اتاق بعد ماني با آمپول اومد و گفت راستي دوست داري دختر شدي اسمت چي باشه منم گفتم ليلا و گفت ليلا خانم اول 1 آمپول بيهوشي بهت ميزنم بعد هورمون بعد از اينکه آمپول زد 2 دقيقه بعد از هوش رفتم و وقتي بهوش اومد ديدم تو خونه خود مون هستم و رو تخت مامان کنار مامان خوابيدم و فهميدم دکتر با 1 تير 2 نشون زده هم هورمون به من زده . هم مامان رو دوخت ودوز کرده و پرستار مطبش رو گذاشته بود خونه ما تا به مامان کمک کنه بعد از 10 روز مامان حالش خوب شد و من هم احساس درد درسينه هام مي کردم و سينه هام يکم برجسته شد بود اون شب هم کنار مامان خوابيدم شب خواب بودم که احساس سرما کردم و متوجه شدم لخت لختم هم من هم مامان البته مامان من رو لخت کرده بود من هم خودم زده بودم به خواب که ببينم مامان چي کار مي کنه ديدم اومد و شروع کرد به ساک زدن کيرم و بعد پاشد و کير من رو گذاشت تو کسش و شروع کرد به بالا پايين رفتن که من بي اختيار با دستام دور کمرشو گرفتم و کمکش کردم اونم هيچي نگفت و من آبم رو تو کسش خالي کردم و اون گفت پسرم ديدم حيفه اين کير کس و کون نديده بريده بشه و مي خواستم اين شبهاي آخر يک حالي بهش بدم و من گفتم مرسي مامي و گفتم پس مامي ميخوام کونت بزارم و گفت باشه برگشت و با انگشت سوارخ کونش رو پيدا کردم و کيرم رو تا ته کردم تو کونش همين جوري که تلمبه ميزدم يک دفعه کيرم ليز خورد و با فشار رفت تو کسش و دادش رفت هوا و گريه کرد و گفت بابا چه خبرت دوباره مي خواي جرم بدي گفت مامي من که ماني نيستم که هر دومون فهميديم سوتي داديم و مامانم گفت اي شيطون گفت مامان جدي با ماني ازدواج مي کني گفت آره عزيزم اشکال داره گفتم نه بعد گفتم مامان کيرم بخور بيا بريم حموم همون جوري در حال که کيرم تو دهن مامان بود و داشت مثل سگ چهار دست و پا راه مي رفت رفتيم حموم و من رفتم بالاي سر مامان و گفتم مامي تشنت نيست گفت اره و من هم شاشيدم تو دهنش و به صورت چشاش هيکلش و گفت صبر کن گفتم چرا گفت کيرتو بزار تو دهنم بعد بشاش منهم کيرم تخمام رو مثل ماني تا ته کردم تو حلقش و شروع کردم شاشيدن تو حلقش و بعد در آوردم و شروع کرد برام ساک زدن و آب کيرم تا آخرين قطره ميکيد مثل اينکه داشت از سينه مادرش شير ميخورد بعد با هم حموم کرديم و دو تاي لخت رفتيم تو تخت و مامي گفت پسرم اين 30 شب که به عملت مونده ميخوام کيرت کس و کونم رو تا صبح پر کنه بعد کير من رو گرفت و گذاشت تو کسش و من خوابيدم و کيرم تا صبخ تو کسش بود روزهاي آخر بود موهاي صورت وتنم ريخته بود هيکلم زنونه شده بود و سينه هام کاملا بزرگ شده بودن و مامان برام چند دست لباس زير زنونه و کفشهاي زنونه و لباسهاي ديگه زنونه خريده بوده و بهم آرايش کردن و اينجور کارها رو ياد مي داد و از نظر ظاهري مثل يک دخترشده بودم در ضمن چند دست لباس توري سکسي و چند تا شرت توري و سوتين خريده بود و من ديکه صبح ها شرت وسوتين دخترونه تنم ميکردم و با مامان مي رفتيم بيرون و مامان هم من رو ديگه ليلا صدا مي کرد و من رو خونه دوستاش مي برد و من رو با دختر دوستاش آشنا مي کرد تا با هم دوست بشيم ولي هنوز شبها کير من رو مي گذااشت توکس يا کونش و يا شبها برعکس مي خوابيد و کيرم رو تو دهنش ميکرد و بعد سرش مي گذاشت لاي دو تا پاهام و کيرمن رو لابلاي سينه هاش مي گذاشت و مي خوابيد ولي من ديگه آبم نمي آمد و حشري نمي شدم ولي صبحها مامان که مي خواست بيدارم کنه يا پستوانم رو مي چلوند يا کيرم رو مي کشيد که بهش گفت مامان لطفا ديگه کيرم رو نکش اگر مي خواي بيدارم کني سينه هام رو بچلون يا با باسنم ور برو يا بزن روش و گفت باشه دخترم بعد از عمل 15 روز بيمارستان بودم تا حالم کاملا جا اومد و کاملا دختر شدم و هيچکس ديگه نمي تونست بفهمه من قبلا پسر بودم حتي اگه من رو مي کردن بعد از اون ماني هم شناسنامه ام رو درست کرد و با مامان نامزد کردن و ديگه هر شب خونه ما ميومد و يک هديه براي من يا مامانم مي خريد و مامان ديگه کليد خونه رو دستش داده بود و بعضي شبها هم پيش مامان مي خوابيد يک شب که با مامان قرار داشت و قرار بود بيا خونه ما يکي از دوستاي قديمي مامان زنگ زد و دعوتش کرد مامان به من گفت به بابات زنگ بزن و بگو من نيستم و ديرتر بياد ولي من يادم رفت و رفت تو اتاق مامان خوابيدم و پتو رو هم کشيدم روم و خوابيدم 2 ساعت بعد ديدم يکي داره من رو مي مالونه و پستونام رو مي چلونه گفت لابد باز مامان چون من هم از وقتي عمل کرد لخت مي خوابم يکهو ديدم 1 چيز بزرگي رفت تو کسم و 1 انگشت هم تو دهنم و فهميدم بله ماني و من رو با مامان اشتباه گرفته و گفت ندا جون ميخوام يک حال اساسي بهت بدم مي خواي من هم به علامت رضايت انگشتشو يک گاز کوچيک گرفت و يکهو ديدم يک کير مصنوعي لرزان سفت کلفت دراز آورد و گذاشت تو دهنم و يکي ديگم تو کونم و من رو اون شب تا وقتي مامان بياد با 3 تا کير به جاي مامان کس کون پارم گاييد بعد که اومد و گفت ندا بيا بريم حموم من گفتم باشه باباي که ديد من رو با مامان اشتباه گرفته ماني فهميد چه اشتباهي کرده گفت دخترم معذرت مي خواهم من هم گفت باباي اشکال نداره خوب کاري کردي طعم و لذت دختر بودن رو باعث شدي احساس کنم بعد کيرش رو گذاشتم تو دهنم و مثل سگ چهار دست وپا دنبال کيرش که تو دهنم بود رفتم حموم و گفتم بابا تشنم و گفت آب کيرام ديگه نمي ياد گفتم بابايي کي آب کير خواست من شاش مي خواهم و اون هم فهميد که من قضيه اون روز رو فهميدم گفت آخه دخترم شاش هم ندارم و گفتم الان يک کاري مي کنم که شاشت بياد رفتم آشپزخانه و 6 تا پارچ شربت آلبالو درست کردم و با 1 شيشه ويسکي آوردم تو حموم و همه شربت رو به زور بهش خوروندم و يکم ويسکي هم بهش دادم وديگه اينقدر شربت به خوردش داده بودم داشت مي شاشيد به خودش گفت هنوز شاش نداري گفت چرا دارم زيادم دارم دهنم رو باز کردم وگفتم باباي اينم توالت حالا بشاش و کيرش رو تا ته کرد تو حلقم و شروع کرد به شاشيدن اينقدر شربت خورده بود که شاش مزه شربت ميداد و رنگشم سرخ شده بود و با فشار زياد مي شاشيد تو حلقم فکر کنم هرچي شربت به خوردش دادم رو تو حلقم خالي کرد چون حالا من شاشم گرفته بود حدود 2دقيقه کيرش تو حلقم بود و داشت با فشار زياد ميشاشيد توش کيرش که از حلقم در آورد گفتم تموم شد گفت نه دخترم هنوز دارم ولي براي شستن تو کم برو بازم شربت بيار دوبار 3 تا پارچ شربت آوردم و همش رو خورد و اين بار رفت بالا سرم و شروع کرد به شاشيدن و من زير شاش بابي دوش مي گرفتم و هردو داشتيم حال مي کرديم بعد کل شيشه ويسکي رو با هم خورديم و کلي از هم لب گرفتيم جوري که من داشتم خفه مي شدم بعد بابا کلي تو حموم من رو از کس و کون گاييد بعد من رو و خودش رو شست و قتي اومدم برم بيرون گفت نه دخترم صبر کن شما رو من بايد روصندلي بشونم و ببرم بيرون با اينکه سرش داشت گيج ميرفت من رو بغل کرد و کيرش رو گذاشت تو کسم و من رو رو صندلي کيري سوار کرد و برد تو رختخواب و کلي از کس و کون و دهن من کرد جوري که بيهوش شديم چون از ساعت 1 تا 8 شب بود که داشتيم با هم حال مي کرديم و ماني در حالي که کيرش تو کس من بود و يک کير مصنوعي لرزان تو کونم کرده بود و سرش لاي پستونام بود خوابمون برد وقتي بيدار شدم ساعت 7 صبح بود ديدم تو کس و کونم فقط کير مصنوعي ها هست و کير ماني تو کس مامانم و اون شب بهترين شب زندگيم بود چون از ساعت 1 بعد از ظهر تا 7 صبح من با کير اشغال شدم ولي هنوز که فکر مي کنم نمي دونم چقدرمن خسته بودم که ماني اون کير را با اون لرزش شديد گذاشته تو کسم تا صبح بيدار نشدم همون روز ماني و مامان با هم ازدواج کردن ولي انگار ماني هم با من هم با مامان ازدواج کرده بود چون از اون شب به بعد با توافق هر سه مون قرار شد شبها هرسه لخت رو يک تخت بخوابيم و بابا ماني هم مامي بکن هم من رو و قتي هم که مامي ديگه حامله بودنش از1 ماه بعد عروسي معلوم شد من به جاي مامي تا بعد اززايمان به بابا ماني حال مي دادم و6 ماهي زنش شده بودم 2ماه بعد هم قرارشد با يکي از دوستهاي بابا نيما ازدواج کنم . و من شرط گذاشتم که بايد قبل ازدواج 1 سکس با هم داشته باشيم تا ببينم چطور آدمي هست و وقتي ديد م حتي از بابا ماني هم بيشتر بهم حال ميده قرار ازدواج گذاشته شد امروز که اين رو براتون مي نويسم قرار من با نامزدم که اسمش اسم قبلي خودم يعني شهاب عروسي کنم به زودي ماجرا هاي خود م و شوهرم رو براون تعريف مي كنم .

سکس با مامانم سکس با مامانم من رضا 19 سالمه و پشت کنکوری هستم..میخوام سکس با مامانمو براتون تعریف کنم..مامانم 39 سالشه و بعد از به دنیا آوردن من لوله هاشو بست و دیگه نخواست حامله بشه..من وقتی 10 سالم بود مامان بابا از هم جدا شدن و از اون موقع تا الان منو مامان تنها زندگی میکنیم و خرجمونم بابا بزرگم میده…این داستان ماله پارساله..من تازه به سکس و جنس مخالف علاقه پیدا کرده بودم..فیلم سوپر زیاد میدیدم از ماهواره و با جلق خودمو خالی میکردم..تا اینکه مامانم یه کمر درد شدید گرفت..دکتر که رفتیم گفت باید استراحت کنه و پماد پیروکسیکام بماله به کمرش و ماساژ بده چند روزه خوب میشه فقط تا خوب میشه رو تخت نخوابه و روی زمین بخوابه….اومدیم خونه گفتم مامان خدا رو شکر مشکل خاصی نبود..گفت آره ولی تو باید زحمت پمادو بکشی گفتم چشم ..شب موقع خواب مامان گفت من امشب تو حال پیشه تو میخوابم که پمادم بمالی برام….من هر شب تو حال پایه ماهواره می خوابم…جامو انداختم مامانم جاشو انداخت پیشه منو پیرنشو درآورد و سوتینشم باز کردو خوابید رو شکمش و گفت بیا پمادو بزن برام..من یه لحظه سینه های سفیدو گردشو دیدم ولی هیچ حس بدی بهم دست نداد چون اصلا فکر سکس بامامانمو نمیکردم..نشستم کنارشو پمادو مالیدم رو کمرشو چند دقیقه ماساژ دادم مامان گفت مرسی پسرم کافیه بخواب دیگه..یکی دو شب همین جوری گذشت..شب سوم مامان با یه شلوارک خوابیدو پیرنو سوتینشم درآورد منم پمادو برداشتم و شروع به ماساژ دادن کمرش کردم..وقتی دستمو آروم میکشیدم رو کمرش آروم آه میکشید و کونشو تکون میداد و ناله میکرد…نا خود آگاه کیرم راست شد دست خودم نبود ..مامان با صدای لرزان و حشری کننده میگفت بمال پسرم خوب بمال دارم میمیرم…کارم تموم شد مامانم گفت مرسی خیلی خوب منو میمالی..اینو که گفت قند تو دلم آب شد بعد بلند شد جلوی من به سینه های لختو آویزونشو دیدم و بعد از مکس طولانی پیرنشو پوشیدو جاهامونو که جفت کرده بودو و رفت خوابید سر جاش…من داشتم از حشر میمردم رفتم ماهواررو روشن کردمو گذاشتم مامانم که به کمر و رو به ماهواره دراز کشییده بخوابه…بعد رفتم رو کاناله اسپایس یه مرد کیرشو گذاشته بود تو کس یه زنه و تلمبه میزد..خیلی حالم بد بود گفتم یه جلق بزنم خودمو راحت کنم کیرمو در آوردمو به فیلم نگاه میکردمو جلق میزدم یه لحظه نگام به مامان افتاد..احساس کردم بیداره و یه لحظه چشاشو باز کرد…وای رنگم زرد شد گفتم نکنه بفهمه یهو یه تکون خوردو پشتشو کرد به من جوری که کونش چسبید به رون پام…وایییی نفسم بند اومد..کونش تو شلوارک خیلی نرمو تپل بود…با توجه به شیطونیاش موقع پماد مالیدن شک کردم بیداره و عمدا این کارو کرده…آروم دستمو گذاشتم رو کونش دیدم تکون نخورد فهمیدم بیداره..منم به پهلو خوابیدم و خودمو چسبوندم به کونش…بازم چیزی نگفت…کیرمو مالوندم در کونش و هی میمالوندم بهش…حالم خیلی بد بود..یهووووووو یه تکون خورد…برق از چشام پرید گفتک الانه که پاشه پوستمو بکنه..ولی دیدم دستشو برد طرف کونش و شلوارک و شرتشو باهم کشید پایین….وایییییی اصلا باورم نمیشد..کون لخت و سفیدشو که دیدم دیوونم کرد..ولی مامانم به پهلو خوابیده بود و کونش به من بود و تکون نمی خورد..فهمیدم میخواد من خجالت نکشم…همون طوری به پهلو رفتم جفتش کیرمو تف زدم خیسش کردم حسابی ..یه پاشو دادم بالا و دستمو خیس کردمو چند بار کشییدم رو کسش…اه بلندی کشید ..ولی برنگشت و چیزی نگفت. … ..آروم کیرمو گذاشتم تو کس مامان و کردمش تو..وایییییی چه کس نرمو گرمو تنگی…مامانم یه جیغ کوچولو زدو ناله کرد آروم کیرمو تو کسش عقب جلو کردم….سکس از پهلو خیلی حال میداد…تلمبه زدنمو تند کردمو کیرمومیونستم خیلی کیر احتیاج داره آخه 8 سال بود که کیر نرفته بود تو کسش …منم محکم تا ته میکردم تو کسش…مامانم داشت از لذت میمردو نفس نفس میزد ولی اصلا تکون نمیخورد…دیگه کیرم داغ شده بود حس کردم آبم داره میاد..میدونستم مامان حامله نمیشه با خیال راحت کیرمو فشار دادم تو کسشو با شدت تمام آبمو ریختم تو کسش….وای که چه حالی داد..راحت شدم..کیرمو دراوردمو رفتم سر جام…مامانم همونجور موندو تکون نخورد مثلا خواب بود..همش به این فکر میکردم که صبح چه جور با مامان روبرو شمو تو چشاش نگاه کنم………صبح بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه مامان اومد جلوم من سرخ شدم…گفت سلام پسرم خوب خوابیدی گفتم آره راحت راحت خوابیدم…گفتم تو چی مامان؟ گفت هیچ وقت اینقدر راحت نخوابیده بودم و یه لبخند زد…منم فهمیدم دیشب خیلی بهش خوش گذشته و میدونستم که دیگه هر وقت بخوام میتونم مامانمو بکنم….ادامه داستان….بعد از صبحانه مامان رفت حمام من همش به دیشب فکر میکردم اصلا باورم نمی شد برام مثله یه خواب و رویا بود…یه دفعه مامانم صدام کرد و گفت رضا جون بیا کمرمو لیف بکش..رفتم تو لخت بود و فقط شرت پاش بود…شرتشم سفید بودو خیس شده بود طوری که کس و کونش قشنگ معلوم بود…خجالت کشیدم نرفتم جلو…مامان گفت بیا رضا اینم لیف شروع کن…من که دیدم مامانم عین خیالش نیست رفتم شروع کردم..کمرشو که شستم گفتم میخوای همه بدنتو لیف بکشم ؟ گفت اگه حالشو داری آره مرسی…منم برشگردوندم و بالا تنشو کامل شستم سینه هاشو با لیف خیلی مالوندم …واییی چه سینه های تپل و سفیدی ..مامان خودش جلو چشام شرتشو کشید پایین…… واییی وقتی چشم به کس تمیزو صورتی رنگش افتاد تازه فهمیدم دیشب چه کسی کردم..به روی خودم نیووردم..پاهاشو کونشو شستم اومدم سراغ کسش…میخواستم حشریش کنم..لیفو آروم کشیدم رو کسش.یه آه کوچیک کشیدو پاهاشو باز کرد..دستاشو گذاشت رو سرم.منم نشستم جلوی کسش..گفت پسرم خوب خوب بشورش…وای که وقتی لیفو میمالوندم رو کسش چه حالی می کرد..مامان گفت بسه دیگه …تو برو لباساتو در بیار منم تو رو بشورم منم از خدا خواسته رفتم لباسامو درآوردمو رفتم تو…البته شرتم پام بود…مامان همه بدنمو شست و نوبت رسید به کیرم…قبل اینکه مامان کاری کنه گفتم مامان…گفت جانم..گفتم مامان بابت قضیه دیشب ازم ناراحت نیستی؟؟…مکسی کرد گفت نه پسرم تازه من دیشب خیلیم کیف کردم..پسرم میدونم تو خیلی به سکس علاقه داری منم مثله تو…منو تو به هم خیلی نیاز داریم..من فقط تورو دارم دردت به جونم…اینارو که گفت کیرم شق کرد و فهمیدم مامان دوست داره باهاش سکس کنم..دیگه خیالم کاملا راحت شد….مامان شرتمو کشید پایین….. واییی یهو کیر شق کردمو دید…قیافش یه جوری شد کیرمو گرفت یه آه کشید گفت جووون..پس این بوده که دیشب رفته تو کس من…دیگه حالش بد شد….رفت به کمر خوابید کف حموم و پاهاشو باز کرد و با صدای لرزان گفت پسرم بیا که خیلی بهت احتیاج دارم…منم سریع رفتم افتادو روش لباشو مک زدم….زبونمو رسوندم به زبونش و لبای همو خوردیم….همزمان کیرمو هم میمالوندم در کسش….وایییی که میخواست از حشر جیغ بزنه..خودش کیرمو گرفت کرد تو کسش و تا ته کردش تو…کیرم که رفت تو کسش یه یه آه بلند کشیدو گفت آخیش…زود باش رضا دارم میمیرم…بهت احتیاج دارم…رضا تورو خدا…با این حرفاش حالم بد شدو کیرمو فشار دادم تو کسشو محکم عقب جلو کردم…مامان با صدای حشری میگفت..جوووون محکمتر..زودباش..منم کیرمو در آوردم چند بار مالوندم در کسش . کردمش تو و تو کسش چرخوندمش…مامانم دیگه جیغ می کشید….یهوو بلند شد منو خوابوند کف حموم و کسشو خیس کردو نشست رو کیرم و شروع کرد محکم بالا پایین پریدن رو کیرم…چنان آه میکشید که دیوونم میکرد…کم کم سرعتش و شددتشو بیشتر کرد و آهش به جیغ تبدیل شد…یهو کسشو محکم فشار داد رو کیرم که کیرم می خواست بشکنه…جیغ بلندی زدو کیرم خیس شد….فهمیدم ارضا شده…..بی حال افتاد روم …من که کیرم داشت منفجر میشد…نخواستم بکنم تو کسش دوباره یا بکنم تو کونش که اذیت بشه…روناشو چسبوندم به هم و کیرم که لیز شده بود با آّب کس مامان گذاشتم لای روناش….افتادم روشو به سرعت تلمبه زدم…آبمو ریختم روی سینه هاش و افتادم زوش….نگاش کردم…یه لب ازش گرفتم گفتم خوب بود مامان؟؟؟گفت مرسی پسرم بعد 9 سال راحتم کردی…خیلی کمکم کردی دردت به جونم…بعد دوش گرفتیمو اومدیم بیرون….دیگه از اون روز همیشه با هم سکس میکنیم و از هم خسته نمیشیم….قربونش برم…داستانام بازم ادامه داره..

حمام با مامان وخواهر سلام. اسم من آریاست و 19 سالمه. یه آبجی دوقلو هم دارم به اسم آرزو که هم از نظر صورت و هم از نظر اندام رقیب نداره. صورت گرد و سفید با پاهای گوشتی و تپل و سینه های گرد و سر بالا و یک کون قلمبه که می تونه هر مردی رو تو یک نگاه شهوتی کنه. داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط می شه به حمام رفتن های من و مامانم و آبجیم. داستان از اونجا شروع می شه که من و مامانم و آبجیم از بچگی با هم می رفتیم حمام. یعنی از بچگی این برام عادت شده بود و برام یه چیز عادی بود. توی حمام هم هر 3 تامون لخت لخت بودیم و حتی شورت هم نمی پوشیدیم. مامانم هم هنوز منو مثل آریا کوچولو می بینه و جلوم هیچی نمی پوشه و آبجیم هم مثل اونه. توی حمام هم معمولا من و آبجیم بدن همدیگه رو می شستیم. یعنی من بدن آبجیم رو می شستم اونم بدن منو می شست و گاهی هم با هم شوخی می کردیم. مثلا آرزو بعضی وقتا که می خواست لای پای منو لیف بکشه دودولمو می گرفت تو دستشو باهاش ور می رفت و بازی می کرد باهاش. منم وقتی دودولمو می گرفت تو دستش بدنم گرم می شد و دوست داشتم اونو محکم بگیره تو دستش و باهاش بازی کنه. اما وقتی که مامانم می دید بهش اخم می کرد. یا مثلا وقتی بدنمون رو لیف می کشیدیم و تمام بدنمون پر از کف بود و حسابی لیز شده بود همدیگه رو بغل می کردیم و بدنامون رو می مالیدیم به هم. یه بار که آرزو منوبغل کرد دودول من رفت لای پای آرزو و منم که حسابی از این حرکت خوشم اومده بود دستامو که صابونی هم بود انداختم دور کمرش و محکم اونو به خودم فشار دادم و کونشو محکم گرفتم تو دستم و فشارش می دادم. تا جایی که حس کردم بدنم گرم شد و یه چیزی از بدنم خارج شد و ریخت روی پاهای آرزو و منم بدنم سست شد. تا حدی که پاهام داشت خم می شد. نمیدونستم چی شده اما مامانم که شاهد قضیه بود اومد طرفم و منو محکم گرفت تو بغلش. طوری که سرم رفت لای سینه هاش و دودولم محکم فشار داده می شد به رون پاش و تو همون حال گفت: پسرم دیگه مرد شده. من اون موقع چیز زیادی از حرفش نفهمیدم اما از حالی که موقعی که خودمو می مالیدم به آبجیم و دودولم لای پاش جلو و عقب می رفت خیلی خوشم اومد و همین هم باعث می شد که از اون به بعد وقتی که می رفتیم حمام من بیشتر خودمو بمالم به آبجیم و همون حالتو تکرار کنم. از وقتی هم که آبم جلوی مامانم اومده بود دیگه رومون به هم باز شده بود و مامانم چیزی بهمون نمی گفت و میذاشت جلوش جلق بزنم و بعضی وقتا خودش بهم می گفت جلق بزن عزیزم و خودتو خالی کن منم با نگاه کردن به سینه های مامانم و جولوی آبجیم و دستمالی کردن اونا خودمو خالی می کردم و بعضی وقتا مامان و آبجیم هم کمکم می کردن. منم با جلوی آبجیم ور می رفتم و اونجا رو براش دستمالی می کردم و از آخ و اوخایی که اون میکرد می فهمیدم به اونم خیلی خوش می گذره و کلی حال می کنه. یه بار هم که مامانم داشت موهای جولوشو می زد من و آرزو بهش اصرار کردیم که بزاره ما براش این کارو بکنیم و اونم که دید ما داریم اصرار می کنیم قبول کرد و ژیلت رو داد دست من و منم صابون رو برداشتم و جلوی مامانم رو حسابی صابون مالیدم و صابون رو دادم به آرزو. با دست راست براش موهاشو می زدم و با دست چپ هم باهاش ور میرفتم. آرزو هم بیکار نبود و داشت حسابی با اونجای مامانم ور می رفت که دیدم صدای مامانم حسابی بلند شده و داره آخ و اوخ می کنه و منم که دیدم خوشش اومده دستمو تندتر عقب و جلو می کردم و تا جایی که آخ و اوخ هاش داشت به فریاد تبدیل می شد و همین باعث می شد من حشری تر بشم با شدت بیشتری ادامه بدم. آرزو هم سینه های تپل مامانم رو حسابی کف مالی کرده بود و داشت با یک دستش با اونا بازی می کرد و با دست دیگش با جلوی خودش ور می رفت. آخ و اوخ اونم دیگه داشت کم کم بلند میشد. خیلی طول نکشید که مامانم یه آه بلند کشید و ولو شد کف حمام و منم که فهمیدم ارضا شده ولش کردم. چند لحظه که گذشت مامانم بی رمق بلند شد و با خنده بهم گفت: دیگه نمی شه با تو اومد حموم!!! بهش گفتم: مگه بد گذشت؟ گفت: نه ولی اگه اینجوری ادامه پیدا کنه سال بعد همین موقع یکی دیگه هم به جمعمون اضافه می شه و من کلی خندیدم. مامانم که حسابی بی رمق بود یه دوش گرفت و از حمام رفت بیرون. مامانم که رفت بیرون دیدم آرزو رفت یه گوشه نشست و شروع کرد با خودش ور رفتن. وقتی دید من وایستادم و دارم بد جور بهش نگاه میکنم صدام زد. منم رفتم جلوش وایستادم و اونم با دست چپش کیر منو محکم گرفت تو دستش. اون با یک دستش با خودش ور میرفت و دست دیگشو رو دول من که دیگه حالا از یک کیر مردونه هیچی کم نداشت عقب و جلو می کرد. خیلی حشری شده بودم و وضع آبجیم از من بدتر بود. یه کم که این کارو برام کرد. دستامو بردم زیر بغلش و بلندش کردم. دستامو محکم حلقه کردم دور کمرش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش و خودمو عقب جلو می کردم و اونم محکم لای پاشو بسته بود و همش ناله می کرد. یه مدت که این کارو کردم بهش گفتم دراز بکشه کف حمام و اونم بدون معطلی به پشت دراز کشید کف حمام و منم دراز کشیدم روش. حسابی داشتم کیرمو لای پاهاش جلو عقب می کردم که یهو به سرم زد کیرمو از جلو بکنم توی کسش. بهش گفتم ولی اون که از حرفم شوکه شده بود با تعجب بهم گفت: مثل اینکه من دخترم و پرده دارم. ولی من که حسابی حشری بودم و دیگه هیچی حالیم نبود کیرمو گذاشتم روی کسش اما آرزو نمی خواست بزاره و سعی میکرد از زیرم بره بیرون ولی من محکم گرفتمش تو بغلم و سر کیرمو آروم فشار دادم توش. از صدای آرزو می شد فهمید که خیلی درد می کشه. فشارو بیشتر کردم. کسش خیلی لیز شده بود و با یه فشار کوچیک نصف کیرم رفت تو. آرزو خیلی درد می کشید و دیگه داشت التماس می کرد و سعی می کرد خودشو از زیر من خلاص کنه. موهامو گرفته بود توی مشتش و می کشیدشون و فریاد می زد. محکم گرفتمش تو بغلم و دوباره کیرمو فشار دادم تو کسش. دیگه کیرم تا آخر رفته بود تو کسش. من چند لحظه همون جا بی حرکت وایستادم تا دردش کمتر بشه. ناله های آرزو دیگه به گریه تبدیل شده بود وداشت فحش می داد. منم برای اینکه صداش کمتر بشه لبامو گذاشتم روی لباش و شروع کردم به خوردن لباش. چه لذتی داشت خوردن اون لبای داغ و نازش. آرزو هم دیگه آروم تر شده بود و داشت به دردش عادت می کرد و منم که دیدم آروم تر شده خودمو شل تر کردم و صابون رو برداشتم و دستمو صابونی کردم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش. وقتی سینه شو گرفتم تو دستم خودشو داد عقب! مثل اینکه از سینه خیلی تحریک می شد. سینه هاش سفت سفت شده بودن. قبلا ندیده بودم سینه هاش اینقدر سفت بشه. یه کم که براش مالیدمشون بهم گفت سینه هاشو بخورم. منم یه کم آب ریختم رو سینه هاش تا صابون ها شسته بشه و بعدش شروع کردم با نوک زبون بازی کردن با سینه هاش. یکی از سینه هاش تو دستم بود و اون یکی تو دهنم. آرزو هم خیلی خوشش اومده بود و دیگه داشت از روی شهوت آخ و اوخ می کرد. من که دیدم داره به شرایط عادت می کنه کیرمو تا نصفه از تو کسش آوردم بیرون و دوباره فشار دادم توش. چند بار این حرکتو تکرار کردم و سعی می کردم هر بار سریعتر این کارو بکنم. حدود چند دقیقه همین حرکتو تکرار کردم تا اینکه حس کردم داره آبم میاد. هنوز خیلی زود بود و من نمی خواستم به این زودی ارضا بشم. برای همین سریع کیرمو کشیدم بیرون و چند لحظه بی حرکت موندم تا دوباره حالت عادی بشه. وقتی بلند شدم تا چشمم به کیرم افتاد خشکم زد. تمامش پر خون بود. فهمیدم چه گندی زدم اما دیگه کاریش نمی شد کرد. فقط نباید می داشتم آرزو این صحنه رو ببینه. سریع دوباره خوابیدم روش و کشوندمش زیر دوش و سعی کردم دوش رو باز کنم. به هر زحمتی بود دوش رو باز کردم و با دستم کیر خودم و کس آرزو رو می مالیدم تا خونها شسته بشه. بعد از این که خونها شسته شد از روش بلند شدم و پاهاشو باز کردم و بین پاهاش نشستم. دستشو گذاشت رو کسش و شروع کرد به مالیدن که من بهش گفتم: خیلی درد گرفت؟ اونم با یه لبخند بهم گفت: خیلی خری!!! و با هم خندیدیم. پرسیدم: ارضا نشدی هنوز؟ گفت: نه. منم گفتم: پس حالا حالاها برنامه داریم. پاهاشو دادم بالا طوری که بشه سوراخ کونشو دید. یه سوراخ نازکوچولوی سفید و تمیز که با کسش بیشتر از 3-2 سانت فاصله نداشت. بهش گفتم: برگرد و اون گفت: می خوای چیکار کنی؟ خودم آروم پاشو گرفتم و سعی کردم بچرخونمش. برگشت و بهم گفت: از پشت که نمی خوای بکنی؟ گفتم نه. شامپو رو برداشتم و ریختم روی دوتا کپلش. حسابی دو تا کپل و سوراخ کونش رو تا وسطای کسش می مالیدم براش. وقتی دستم می رفت لای پاش خیلی بهم حال می داد و از سر و صدای آرزو هم معلوم بود تو اوج لذته. بعد از اینکه حسابی با شامپو بدنشو مالیدم و کیرم شق شق شد خوابیدم روش. با دست کیرمو هل دادم لای پاهاش و دستامو از دورکمرش رد کردم و سینه هاشو گرفتم تو دستام. آروم کیرمو لای پاهاش بالا پایین می کردم. با دستام هم نوک سینه هاشو گرفته بودم و باهاشون بازی می کردم. چند بار که کیرمو لای پاش بالا پایین کردم به سرم زد بکنم تو کونش. آروم با دستم کیرمو گرفتم و گذاشتم روی سوراخش که متوجه قضیه شد و نمی خواست بذاره بکنم توش. اما من آروم در گوشش گفتم: درد نداره… قول می دم. با این حرف کمی آروم شد و منم از فرصت استفاده کردم و فشارو بیشتر کردم. اما چون کونش هنوز پر شامپو بود سر خورد و رفت لای پاهاش که دیدم خود آرزو دستشو آورد و کیرمو محکم گرفت تو دستش و سرشو گذاشت رو سوراخ کونش. منم آروم آروم فشارو بیشتر کردم. خیلی راحت سرش رفت تو. یه کم دیگه که فشار دادم تا آخر رفت توش. اینقدر شامپو زده بودم که خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم رفت توش. آروم ازش پرسیدم درد داری؟ اونم گفت: یه کم. چون می دونستم داره خوشش میاد ازش پرسیدم درش بیارم؟ بهم گفت: خودتو لوس نکن و منم که دیدم همه چی روبراست دستمو گذاشتم روی کسش و شروع کردم با کسش ور رفتن. همون جور که با کس اون ور می رفتم آروم شروع کردم به بالا پایین کردن کیرم تو کونش و هر بار که در می آوردم سریع تر هل می دادم توش و همین طور سریع تر دستمو رو کس اون بالا پایین می کردم. شهوت تمام بدنمو گرفته بود و من دیگه داشتم دیوانه وار تو کونش تلمبه می زدم. نمی دونم این حالت چقدر ادامه داشت که دیدم صدای آخ و اوخ آرزو خیلی شدید شده. همش داشت حرفای سکسی میزد که منو دیوونه تر می کرد. داد می زد تا ته بکن توم… جرم بده… پارم کن و از این حرفا که دیدم صداش بلند تر شد و بدنش هم شروع کرد به لرزیدن. فهمیدم می خواد ارضا بشه. کسشو محکم تر براش می مالیدم و محکم تر تلمبه می زدم. یهو بدن آرزو یه تکون محکم خورد و بیحال ولو شد زیر من. آرزو ارضا شده بود و فقط مونده بود آب من بیاد. خیلی طول نکشید که دیدم بدن منم داره گرم می شه. به کارم ادامه دادم که دیدم داره آبم میاد. به آرزو گفتم که داره آبم میاد اونم گفت: روم نریزی. بدم میاد. منم سریع کیرمو از تو کونش در آوردم اما تا اومدم بگیرمش اون ور تموم آبم ریخت رو کمر آرزو. گفت: ریختی روم؟ منم با خنده گفتم: آره ببخشید نتونستم جلوشو بگیرم و اونم بهم گفت: خیلی کس کشی! و هردو با هم خندیدیم. بلندش کردم و گرفتمش تو بغلم یه لب جانانه ازش گرفتم و آروم بغل گوشش گفتم: دوست دارم و اونم منو محکم گرفت تو بغلش و سرشو گذاشت رو شونم و چشماشو بست. تو همین حال بودیم که دیدم مامانم داره در می زنه و می گه چیکار می کنین 2 ساعته اون جایین. فهمیدم خیلی دیر شده. آرزو رو از کف حمام بلند کردم. نای ایستادن نداشت. گرفتمش تو بغلم و همون جوری دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. از اون به بعد هر وقت می ریم حمام کمتر از 3-4 ساعت تو حمام نیستیم

سکس میوه ایمن و همسرم شیوا خیلی همدیگه رو دوست داریم و سکس های باحالی انجام میدیم. یکی از فانتزی های ما که معمولا موقع سکس صحبتشو می کنیم، شراکت جنسی با افراد دیگه ست… ولی فقط صحبتشو می کنیم و تا حالا کس دیگه ای رو به خلوت خودمون راه ندادیم. یه بار فکری به سرم زد که با اون فکر شیوای عزیزمو سورپرایز کردم و لذتش هیچوقت از یادمون نمی ره. روزی که می خواستیم شبش سکس کنیم یه سری میوه خریدم: موز، پرتقال، سیب و بادمجون. شب که شد من رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون و حالا نوبت شیوا بود که بره حموم. حمومش یه ربعی طول می کشید و من دست به کار شدم؛ میوه ها رو آماده کردم و توی یه سینی زیر تخت گذاشتم. شیوا اومد بیرون و جلوی آینه شروع کرد موهاشو خشک کنه که چراغ رو خاموش کردم و رفتم پشت سرش ایستادم. حوله رو از تنش درآوردم و کیر راست شدم رو به پشتش چسبوندم. باسنشو به کیرم فشار داد. شروع کردم گردنشو خوردن و سینه شو مالوندن. با نوک سینه هاش بازی می کردم که شروع کرد به نفس زدن. انگشتمو گذاشتم تو دهنش و شروغ کرد به مکیدن که انداختمش رو تخت. دستمو بردم لای پاهاش و کسشو مالوندم و آروم انگشتمو کردم لای کسش که آه خفیفی کشید. آروم به حالت 69 دراومدم و کسشو لیسیدم اونم کیرمو می خورد. یه خورده که داغ شد تصمیم به رو کردن سورپرایز گرفتم. دستمو بردم زیر تخت و یه موز پوست کنده درآوردم و همینطوری که چوچولشو زبون می زدم، مالوندم به سوراخ کسش. یه دفعه برق پروند… بهش گفتم فقط حال کن. چوچولشو با زبون و موز مالیدم تا نفسش تند شد. بادمجونایی که داشتم خیلی باریک و مناسب بودن… دوتاشو درآوردم. به شیوا گفتم خودش با موز چوچولشو بماله تا من بقیه سورپرایز رو رو کنم. پرسید بقیه ش چیه گفتم چشمانو ببند تا ببینی. چشماشو بست و آروم یکی از بادمجونارو مالیدم در کسش. یه آه شهوتناک عجیبی کشید. کردم تو… داشت دیوونه میشد. حرکت موز رو تند تر و تند تر کرد، منم بادمجونو که حالا دیگه جا باز کرده بود عقب و جلو می بردم. نوبت بادمجون دوم بود که البته نازک تر بود. به آرومی گذاشتم در باسنش. آهی از شهوت زیاد کشید. بادمجونو یواش یواش هل دادم تو. جیغ کشید. شروع کردم هر دو رو حرکت دادن… بهش گفتم عزیزم حالا داری واقعا با دو تا کیر گاییده میشی… صدای جیغش خونه رو پر کرده بود. یه دفعه تنش به شدت لرزید و ارضا شد. 10 دقیقه ای بی خال افتاده بود. سرحال که شد گفت من چه طوری تلافی کنم؟ گفتم عزیزم فکر اونو هم کردم.! دست بردم زیر تخت و یه سیبی که از وسط قاچ شده و پرتقال بزرگی که به اندازه ی کیرم سوراخ شده و هر کدوم 2 دقیقه تو مایکروفر داغ شده بودن و هنوز گرما داشتن رو دادم دستش. سر تکون داد. با دوتا قاچ سیب کیرمو حسابی ورز داد تا راست راست شد. وقتی راست و قرمز شد یکم خوردش و در حالی که کیرم رو لای سینه هاش گذاشته بود اون پرتقال داغ رو گذاشت سر کیرم و شروع کرد برام باهاش جق زدن.باحال تر از اونی بود که فکر می کردم. بهش گفتم باید هر دو باهم بیایم… گفت چه جوری؟ دوباره 69 شدیم… اون باپرتقال برام جق می زد ، من با دوتا بادمجون می کردمش. هر دومون غرق لذت نفس نفس می زدیم … همزمان داشتیم ارضا میشدیم… اون به اوج رسید و لرزید و همزمان کیر من هم منفجر شد… تمام آبمو با لذت خورد و تا 5 دقیقه کیرمو تو دهنش نگه داشت. یکی از به یاد موندنی ترین ارگاسم هایی بود که هر دو تحربه کردیم.

منو شوهر خاله و پسر خاله و داداشممن اسمم نيوشاس بيست و دو سالمه اين داستاني که تعريف مي کنم واسه شهريور هشتاد و سه همين تابستونه امساله .خالم اينا از سوئد اومده بودن خالم اينا حدود ده سال اونجا زندگي مي کردند خالم يه پسر داره با دوتا دختر که پسر خالم بيست و پنج سالشه و دختر خاله هام يکي نوزده و يکي بيست و هشت سالشه بگذريم . خالم اينا اومده بودن براي مدتي پيشمون بمونن و شوهر خالم دنبال يه خونه ميگشت که بخره. دختر خاله هام يکي شون با دامنه کوتاه بود و اون يکي هم با يه شلوارک خلاصه اون شب من متوجه شدم که داداشم داره پاهاي دختر خالمو ديد ميزنه خلاصه شب شد دختر خاله هام اومده بودن تو اتاق من خوابيده بودن به توري که منو يکيشون رو يه تخت دو نفره بوديم و اوني که نوزده سالش بود رو يه تخت يک نفره خوابيده بود . وسطاي شب بود که احساس کردم کسي بالاي سرمه چشمو تا نصفه باز کردم ديدم داداشمه داره از زيره دامنه دختر خالم پاهاشو ديد ميزنه به روي خودم نياوردم بگذريم که اون شب چي شد . من هميشه داخل خونه يا با يه شلوارک سفيد مي گردم يا با يه دامنه کوتاه که دو وجب بيشتر نيست من قدم يک متر و هشتادوشش هستش و هفتادو هشت کيلو وزنمه و باسن نسبتا بزرگي دارم . خلاصه اون روز صبح من شلوارک کرده بودم احساس مي کردم که يک نفر منو زير نظر داره فهميدم که پسر خالمه داداشم منو صدا کرد گفت غير از اين ديگه هيچي نداري بکني پات؟! گفتم براي چي؟ برد منو به طرف آيينه گفت خودتو نگاه کن من تو آيينه نگاه کردم ديدم شورتم معلومه منم شورت تنگ پوشيده بودم رنگش صورتي بود. خلاصه رفتم شلوارک و در آوردم دامنمو پا کردم رفتم تو پذيرايي ديگه جلوي پسر خالم نرفتم که منو بخواد ديد بزنه نشسته بودم داشتم مجله مي خوندم که شوهر خالم با پدرم اومدن مبل روبرويي من نشستن منم اصلا حواسم نبود پاهامو باز کرده بودم و همه چيزم معلوم بود شوهر خالم فکر کرده بود من براي اون باز کردم که اون ببينه خوندنه مجله تموم شد رفتم تو اتاقم که طبقه ي بالا بود ساعت حدود يک بعد از ظهر بود که يکي در اتاق و زد گفتم بفرماييد در باز شد ديدم شوهر خالمه اومد تو اتاق گفت نيو نيو شيطون شدي خونواده خالم منو نيو نيو صدا مي کنن نيو نيو يعني همو نيوشا گفتم منظورتون چيه؟ گفت اي ناقلا منم جلوي آيينه وايساده بودم داشتم لاک ميزدم به ناخنم يهو شوهر خالم اومد جلو دستشو گذاشت لاي پاهام من تعجب کردم هيچي نگفتم .خواستم ببينم خودش خجالت مي کشه يا نه .ديدم نه همينجوري داره به کارش ادامه ميده گفتم ميشه دستتونو برداريد ؟گفتش باشه اگه ناراحتي بر ميدارم رفت نشست رو صندلي به پاهام زل زده بود بلند شد اومد جلو فهميدم باز ميخاد دستشو بذاره لاي پاهام منم پاهامو بستم دستشو که گذاشت ديد من پاهام بستس گفت خودتو لوس نکن ديگه گفتم شرمنده من اينکاره نيستم گفت داري چيکار ميکني ؟گفتم دارم لاک ميزنم همين که گفتم دارم لاک ميزنم لاک از دستم افتاد دولا شدم تا لاک و بدارم اونم فرصت تلبي کردو دستشو اورد جلوتر تند تند داشت مي مالوند منم از خجالت زبونم بند اومده بود نمي دونستم چيکار کنم که يه دفه گفتم نکن ديگه اح. زود دستشو کشيد گفت خوب بابا چرا ميزني . رفت دوباره نشست رو صندلي ازش پرسيدم بقيه کجان که تو با اين همه جرات اومدي اينجا؟ گفتش همه خوابيدن . من سرم تو کاره خودم بود يهو از تو آيينه ديدم لخت شده منم فميدم مي خواد چيکار کنه پاهامو بستم اومد جلو کيرشو گذاشت پشتم گفت پاهاتو باز کن گفتم نه خوشم نمياد پاهاشو انداخت لاي پاهام به زود پاهامو باز کرد گفت من که نمي خوام کاري کنم فقط ميخوام يه کم بمالونم کيرشو عقب جلو ميکرد منم يواش يواش خوشم ميمود دستشو اورد دستم گرفت با اون يکي دستش شورتمو کشيد پايين گفتم اينجوري نه گفت نترس کاري نمي کنم گفتم من کا دارم بايد آرايشمو بکنم ميخوام جيي برم گفت من که جلوتو نگرفتم آرايش کن تا آرايشت تموم بشه منم بس ميکنم همين که يه کم خم شدم که خط لبمو درست کنم گفت همينجوري وايسا منم وايسادم کيرشو گذاشت دمه سوراخه کونم سرش که رفت تو بد جوري دردم گرفت به خودم مي پيچيدم اونم ولم نميکرد هي ميگفت يه لحظس خوب ميشه دردش که آروم شد يکم ديگه فشار داد گفتم دردم مياد گفت شل کن دردت نمياد منم شل کردم يکم فشار داد که نيمي از کيرش رو تو کونم حس کردم اصلا خوشم نيومد چون باره اول بود خيلي درد داشتم منو بغل کرد و کشيد برد کناره تخت و نشست رو تخت منو نشوند رو کيرش منم ردم ميومد اصلا حال نداشتم منو دمر خوابوند خودش هم خوابيد روم تند تند ازم لب مي گرفت و کيرشو از کونم در مياورد و با شدت بيشتر ميکرد تو حدود بيست دقيقه من زيرش بودم کيرشو در آورد و منو بر گردوند کيرشو گذاشت لاي سينه هاي براي اولين بار داشتم لذت ميبردم کيرشو بر داشت و مالوند به کسم و همين که اون ميمالوند من حشري ميشدم که يهو ارضا شدم که آبم همه ريخت بيرون دوباره گذاشت لاي سينه هام آبش اومد ريخت رو سينه هام همينکه آبش اومئد مبايلش زنگ زد بابام بود بهش گفت مرد حسابي معلومه کجايي شوهر خالم با دست پاچگي هي مي گفت الو صدا نمياد بلند تر بگو زود پاشود از روم کيرشو با دامنم پاک کرد پاشد رفت منم پاشدم ديدم خيلي کثيف شدم رفتم حموم يه دوش گرفتم خاستم کاملا خودمو بشورم که يادم اوفتاد شورتو سوتينم رو اتاق مونده رفتم خودمو خشک کردم رفتم اونا رو برداشتم برگشتم تو حموم رفتم زير دوش حس کردم يکي داره ديد ميزنه . (حموممون دو بخشيه يه قسمت توالت و يه قسمت حمومه و يه پرده از وسط اينا رو ز هم جدا کرده ) صابون رو انداختم زمين به بهونه ي صابون رفتم ديدم بعله يکي وايساده منو ديد ميزنه و کيرشو دستش گرفته جق ميزنه نفميدم کيه ولي فکر کردم شوهر خالمه اومده توالت . رفتم دوباره زير دوش خودمو شستم اودم تو رخت کنه حموم که خودمو خشک کنم و لباس بپوشم يهو يکي دستشو انداخت و کسمو مالوند هيچي نگفتم فکر کردو شوهر خالمه . نگو پسر خالمه تو حموم قايم شده بود کيرشو با آب دهنش خيس کرد گذاشت لبه سوراخم فشار داد رفت تو من فکر کرده بودم شوهر خالمه هيچي نمي گفتم فقط آخ و اوخ مي کردم خيلي سريع ميکرد فميدم حشري شده بهش گفتم آبتو نريزي تو گفت باشه ديدم صداش خيلي جوونه تو دلم گفتم شايد حشري شده اينجوري حرف ميزنه خلاصه بعد از ده دقيقه آبش اومد چون حشري بود تمام آبشو ريخت تو کونم ازم لب ميگرف لب گرفتنش که تموم شد برگشتم بهش بگم که چرا آبتو ريختي ديدم پسر خالمه جلوي خودمو گرفتم اگه بهش ميگفتم تويي؟ با چيز ديگه مي فهميد باباش هم با من حال کرده بود . بهش گفتم مگه نگفتم نريز گفت بخدا نمي تونستم جلوي خودو بگيرم منم کونمو شستم و دامنو که کثيف شده بود رو شستم شلوارک و کردم داشتم از حموم ميرفتم بيرون که گفت وايسا کار دارم باهات وايسادم گفتم چيه؟ گفت وقتي اين شلوارکو مي پوشي آدمو حشري مي کني اومد جلو کسکو داشت مي مالمید که دست منو گرفت زد به کيرش کيرش دوباره شق شد ازم تند تند لب ميگرفت و شلوارکمو کشيد پايين و باز کيرشو کرد و حدود بيست دقيقه کرد و باز هم گفتم آبتو نريزيا ولي باز آبشو ريخت بهم گفت مرسي اصلا باورم نميشد به همين سادگي قبول کني . رفتم از حموم بيرون بهم گفت شب دوباره ميام با هم حال کنيم گفتش تو امشب رو تخت يک نفره بخواب منم گفتم باشه. خلاصه شب شد ساعت حدود دو بود که در اتاق باز شد يکي اومد تو اتاق من که ميدونستم قراره پسر خالم بياد تو اتاق رومو کردم به ديوار و يه وري خوابيدم من اون شب يه پتوي کوچيک رو کشيدم کسي که اومده بود تو اتاق اومد زير پتو دامن کرده بودم دامنمو داد بالا شروع کرد به مالوندن لاله گوشم مي خورد خوشم ميومد کيرشو در اورد گذاشت لاي پاهام کير گلفت و درازيي بود تو دلم گفتم کير شوهر خالم که زياد بزرگ نبود و کير پسر خالمم به ابن بزرگي نبود منم که فقط با اين دوتا بودم با کسه ديگه ای سکس نکردم و به خودم گفتم قرار بوده پسر خالم بياد حتما حشري شده اين جوريه شورتمو در آورد و کيرشو گذاشت دمه کسم دمه گوشم گفت اوپني؟ گفتم نه . گفت چه بد شد کيرشو کرد تو کونم گريم داشت در ميومد هي لب ميگرفت ازم حدود نيم ساعت کرد آبش که داشت ميومد منو بر گردوند بطوري که نيم تنه ي بالا فقط برگشت من که از درد چشام بسته بود اونم همينطور چشاش بسته بود آبش که اومد ريخت همونجا شروع کرد لب گرفتن چشامو باز کردم که بهش بگم چرا اين کارو کردي چيزي ديدم که از تعجب شاخ در اوردم دادشم بود منو با دختر خالم اشتباه گرفته بود زود چشامو بستم اون همينطوري داشت لب مي گرفت که ديدم لبشو رو لبم نگه داشته چشامو باز کردم ديدم داره منو نگاه ميکنه هر دومون از خجالت مرديم پاشد لباساشو پوشيد خواست بره گفت بکسي نگيا

همينجوری که رو زمين دراز کشيده بودم کم کم داشت خوابم ميبرد. نميدونم چی باعث شد که يهو از خواب پاشم.اصلا حال نداشتم حتی چشمامو باز کنم. تا اومدم اين دست اون دست شم يهو چشمم ناخودآگاه افتاد به داداشم که کنار من نشسته بود.اومدم سرمو بيارم بالا که بهش بگم پس چرا نميخوابه که ديدم گردنشو کامل چرخونده اونور و چشماش داره از حدقه در مياد.اين مسئله يجوری بود که منو کنجکاو کرد ببينم چي رو با اين دقت داره مي بينه. آروم سرموآوردم بالا که بتونم اون چيزيو که اون داره مي بينه منم بتونم ببينم. ولی نشد آخه روشو خيلی کرده بود اونور برای همين منم بايد پا ميشدم مي نشستم. وقتی پا شدم اولين کاری که کردم اين بود که نگاه اونو دنبال کنم. همين کارو هم کردم. خودمو خم کردم. يهو يه چيزی ديدم که باورم نميشد. اصلا خواب در يک لحظه کامل از سرم پريد. وای باورم نمی شد چی دارم می يبينم. چقدر سفيد بود. وای چه خوشگل و گرد بود. تکون که ميخورد مثل ژله تا چند ثانيه بعدش هم ميلرزيد. از بالا تا پايينش يه خط بود که از وسط به دو قسمت تقسيمش کرده بود. بالاش چه قوس خوشگلی داشت. زيرشم که رون شروع ميشد دو تا خط افتاده بود. تمام مدت مثل دنبه ميلرزيد. تکون تکون که ميخورد آدم دوست داشت لاشو باز کنه ببينه توش چيه. وای چه چاقالو و دنبه ای بود. از دور که نگاه ميکردم مثل يه گلابی بود. روش چند جاش کوچولو کوچولو سياه شده بود که معلوم بود يکی محکم گازش گرفته. اون لحظه ميخواستم برم جلو و از پشت هر دوتاشو اول دست بزنم بعد قشنگ دست بمالم روش. چون ميدونستم که خيلی نرمه و آدم خوشش مياد دستماليش کنه. ميخواستم برم دو تا دستامو بزارم لاش و آروم لاشو باز کنم. ميخواستم ليسش بزنم و بعد چندتا انقدر محکم بزنم روش که حسابی قرمز شه. وای چقدر خوشم ميومد نگاش ميکرم. کون مامانو ميگم. چه کونی داشت مامانم. چقدر جذاب و گوشتالو بود. مامانم رفته بود تو اتاق خودش و يادش رفته بود در رو خوب ببنده و پشتش به ما بود و لخت شده بود و داشت شورتشو عوض ميکرد. به داداشم نگاه کردم ديدم اصلا حواسش به من نيست که منم دارم مثل خودش کون بزرگ لخت مامانو نگاه ميکنم. اومدم يکم جابجا شم که يهو دستم خورد بهش و فهميد که منم دارم نگاه ميکنم. تا منو ديد سريع روشو کرد اونور و پا شد که بره تو دستشويی مسواک بزنه. منم اصلا به روی خودم نياوردمو برای اينکه منم بگم مثلا هيچی نديدم پا شدم رفتم تو آشپزخونه که يه چيزی بيارم بخورم. داشتم ميرفتم که مامانم هم از اتاق اومد بيرون و گفت کاراتونو بکنين که بايد بخوابين. اونشب خوابيديم و حدودا يک ماه از اون روز گذشت. اين يک ماه من همش بفکر کون مامانم بودم که اونشب ديده بودم. تا اينکه يه روز چون حالم زياد خوب نبود مونده بودم خونه. مامانمم اون روز چون جايی کار داشت سرکار نرفته بود. کاراشو انجام داده بود و برگشته بود خونه و داشت غذا درست ميکرد. تقريبا يک کم که گذشت مامان گفت من ميرم بخوابم. حواست به غذا باشه. منم گفتم باشه و اونم رفت تو اتاقش که بخوابه. من چندبار غذا رو هم زدم و داشتم تلويزيون مي ديدم که دوباره چيزايی رو که اونشب ديده بودم يواش يواش اومد به ذهنم. هر چی خواستم حواسمو پرت کنم ولی نميشد. هی رومو ميکردم اونور ولی ناخودآگاه چشمم مي افتاد به اتاق مامانم. اون کون سفيد که يه تکون که ميخورد همش ميلرزيد و اون خط وسط کون مامانم داشت کم کم ديوونم ميکرد. کسي هم خونه نبود برای همين خيلی بيشتر دلم ميخواست به مامانم فکر کنم. يه لحظه اون قوس کمرش و خط زير کونش اومد جلوی چشمم که باعث شد ديوونگيم چند برابر بشه. ديگه کنترلم دست خودم نبود. تو اين يک ماه خيلی به لای پای مامانم فکر کرده بودم ولی اينبار فرق داشت. ديگه نميتونستم حتی سرجام بشينم. پاشدم وايسادم و فکر کردم ببينم به چه بهانه ای حداقل ميتونم وارد اتاق بشم شايد بتونم يه کاری بکنم. يذره اينور و اونورو نگاه کردم که يهو چشمم به رادياتور اتاق افتاد و سريع يه فکری به سرم زد. آروم آروم رفتم سمت رادياتور و درجه شو تا آخر زياد کردم. اينکارو کردم که هوای اتاق مامانم حسابی گرم بشه و پتو رو بزنه اونور و من بتونم بدنشو ببينم. تقريبا نيم ساعت طول کشيد وهمينطور هم شد. مامانم تو خواب ناخودآگاه پتو رو زد اونور. نزديکتر شدم که بتونم خوب ببينم. طبق عادتی که داشت موقع خواب دستاشو کامل باز کرده بود و یکی از پاهاشو معمولی دراز کرده بود ولی اون يکي رو باز کرده بود. آخ جون چه خوشگل بود. ولی اين کافی نبود ميخواستم بيشتر ببينم. به پاهاش نگاه کردم ديدم دامن خوابش تا بالای زانوهاش اومده بالا و روناش از زير اون دامن قشنگ قابل تصور بود. بالاتر رو نگاه کردم ديدم خط سينه شم معلومه. گردنشو تو خواب کج کرده بود و سينش تا اونجايی که قلمبگی سينه شروع ميشه زده بود بيرون. به شکمش نگاه کردم ديدم چيزی معلوم نيست ولی دامنش رفته بود لای پاش و فرو رفتگی کسش رو قشنگ ميشد ديد. ديگه واقعا کنترل خودمو از دست داده بودم. رفتم پايين تخت که اگه بشه لای پاشو ببينم. آروم آروم دولا شدم. وای اصلا باورم نميشد چی دارم ميبينم. از لای پاش شورتش يه ذره معلوم بود. لای پاش يکم مو داشت که معلوم بود موهای اطراف کسشه که اينجوری از دور شورت تنگش اومده بود بيرون.چيز زيادی معلوم نبود ولی ديدن خط لای پاش خيلی سخت نبود. اومدم سرمو بيشتر خم کنم که ناخودآگاه دستم آروم خورد به پاش. اونم يه لحظه بيدار شد ولی دوباره خوابش برد. ايندفعه که خوابيد پاهاشو جمع کرد و به پهلو پشت به من خوابيد.کونش قلمبه قشنگ زد بيرون. دستاشو گذاشته بود لای پاش برای همين لای پاش يکم باز شده بود و من قلمبگی کسش رو ميتونستم ببينم. اون کون چاق و لرزونش چنان زده بود بيرون که من اصلا اختيار خودمو از دست دادم و در يک لحظه تصميم گرفتم به هر بهونه ای شده حداقل پيشش دراز بکشم. خيلی بی سرو صدا يه پامو آوردم بالا و رفتم رو تخت و پيشش دراز کشيدم. فاصلم باهاش خيلی کم بود ولی من ميخواستم بچسبم بهش. لای پاشو نگاه کردم ديدم يکم بازه. دستمو خيلی آروم بردم سمت لای پاش. کونش چنان قمبل کرده بود به طرف من که دستم سريع رسيد بهش. دستمو تا جايی که ميتونستم باز کردمو آروم گذاشتم روی کونش. تا من اين کارو کردم ديدم کونشو چند تا تکون داد و لای پاشو يکم بيشتر باز کرد. منم که ديدم اينجوريه کونشو شروع کردم مالوندن و آروم دستمو بردم سمت لای پاش که باز کرده بود.انگشت وسطی دستمو بردم جلوتر و اول با اون سعی کردم دستماليش کنم. انگشتمو از روی همون چيزی که پوشيده بود گذاشتم رو کسش. ديدم هيچ واکنشی از خودش نشون نميده. همونجور پشتشو به من کرده بود و فقط کونشو بيشتر به سمت من داد بيرون که من راحت تر بتونم باهاش بازی کنم. ديدم بهتره که به بدن لختشم دست بزنم. دامن خوابشو که حالا ديگه تا بالای روناش اومده بود بالا رو گرفتم و دستمو آروم بردم زيرش. چه رونای گوشتی ای داشت. آدم خوشش ميومد باهاش بازی کنه. دستمو کامل بردم زير دامنش و سعی کردم که هر جوری که شده از روی شورتش دستمو به کسش برسونم. اونم انگار فقط منتظر همين کار من بود. پاشو سريع جمع کرد که دست منو لای پاش بيشتر حس کنه. منم که ديدم اونم خوشش اومده از اين کار خودمو از پشت محکم چسبوندم بهش. وای چه کون نرمی داشت. کيرم رفته بود لای پاش. انقدر کونش نرم و گوشتالو بود که من هر چی خودمو بهش بيشتر فشار ميدادم بيشتر ميرفت تو. ديدم دستاشو آورد عقب و خودش لای باسنشو برام باز کرد که مال منو بيشتر لای پاش حس کنه. ديگه دامنشو کامل کشيدم بالا و از روی شورتش دستمو گذاشتم روی کسش. معلوم بود که خود کسش اصلا مو نداره چون خيلی راحت ميتونستم خط کسشو حس کنم و بمالم. ديدم برگشت. چشماشو بسته بود و حتی برای يه لحظه هم باز نکرد. تا برگشت کير منو گرفت و سعی کرد از همون روی شلوار بماله دور کسش. پتو رو کشيد رو خودش که راحت تر بتونيم خوش بگذرونيم. خودش پاهاشو آورد تو سينش و شورتشو از پاش درآورد و انداخت اونور تخت. تا اومدم بگم کرستتم در بيار من ميخوام پستوناتم ببينم ديدم خودش موهاشو باز کرد و به من اشاره کرد که لخت شو. پاشد نشست و کرستشو درآورد. منم شلوار و شورتمو درآوردم و تا سرمو آوردم بالا چشمم افتاد به پستوناش. وای چه آويزون بود. نوکش قهوه ای بود و هردوتاش داشت ميلرزيد. چه سينه های بزرگ و جذابی داشت. اومدم دست بزنم به سينه های لختش که ديدم پتو رو داد بالا و رفت زير پتو. حس کردم کير منو داره چنگ ميزنه. موهاشو گرفتم و از همون بالا دستمو بردم جلوش که سينه هاشو بگيرم تو مشتم. خودشو يه کم داد بالا که من بتونم اين کارو بکنم. کمرشو که تکون ميداد کل پتو تکون ميخورد. از بس که کونش بزرگ بود. آخ جون مامانمو لخت کرده بودم. نميدونستم از کجاش شروع کنم. انقدر با مال من خوب بازی ميکرد که خود به خود چشمام بسته شد. خيلی کيف ميداد. همون پايين سعی ميکردم انگشت پامو بمالم به لای پاش. ولی خوردنش انقدر حرفه ای و خوب بود که گذاشتم خوب بخوره برام. چشمامو کاملا بسته بودم و داشتم حسابی کيف ميکردم که يهو احساس کردم يکی داره ما رو نگاه ميکنه. اول به روی خودم نياوردم ولی لحظه به لحظه بيشتر حس ميکردم که يکی ديگه هم اينجاست که داره مارو نگاه ميکنه. جرئت اينکه چشمامو باز کنم رو نداشتم.خواستم بزنم به شونه های مامانم که حداقل اون ببينه چه خبره ولی اين کارم نتونستم بکنم. با خودم گفتم حتما زده به سرم و سعی مردم حواسمو بيشتر به بدن لخت مامانم که زيرم بود معطوف کنم ولی نميشد. يه ذره هم ترسيده بودم که اگه اين حس واقعی باشه اونوقت چی. ولی برای اينکه از شرش خلاص شم بايد چشمامو باز ميکردم. آروم يه چشممو باز کردم که ببينم آخه کی داره ما رو نگاه ميکنه. اينور که هيچی معلوم نبود برای همين مجبور شدم هر دو تا چشمامو باز کنم. همين کارو هم کردم و وقتی اونور دم درو نگاه کردم ديدم داداشم داره مارو قشنگ نگاه ميکنه. اصلا اون لحظه نميدونستم چيکار بايد بکنم. ديدم داداشم داره مارو نگاه ميکنه و قبل از اينکه من بخوام فکر کنم که چيکار بايد بکنم ديدم داره رونای لخت مامانو که از زيره پتو بيرون بود رو نگاه ميکنه. پس فهميدم که فکر بدن لخت مامانه و اينکه مامان الان داره زير اين پتو برای من چيکار ميکنه حواسشو حسابی پرت کرده. منم که ديدم اين بهترين موقعيته سريع بهش اشاره کردم توهم بيا پيش ما. سر مامانو گرفتم و با موهاش سرشو بالا پايين ميکردم و پشتشو براش ميماليدم که هم يه وقت سرشو بالا نياره ببينه منو داداشم ميخوايم دوتايی با هم جرش بديم و هم اينکه داداشمو بيشتر حشری کنم که راحت تر به ما ملحق بشه. بهش اشاره کردم بدو ديگه. اونم رفت اونور تخت و سريع شلوار و تی شرتشو درآورد و با اشاره دست من اومد رو تخت. چون يه کم سريع اومده بود رو تخت برای همين تخت يک لحظه تکون خورد و باعث شد که مامانم بفهمه يکی اومده رو تخت. اون موقع من خيلی ترسيدم . سريع دست مامانو گرفتم ولی دست منو پس زد. اومد بالا و پتو رو قشنگ زد کنار. تا داداشم رو هم پيش ما ديد به دوتامون نگاه کرد و گفت: شما دو نفر من يه نفر! ولی خودم هر دوتا تونو حريفم مامانيا. اينو گفت و رفت سروقت شورت داداشم و کون لختشو يهو کرد طرف صورت من. وای چی ميديدم. کون مامانم کامل جلوم باز شده بود. وای اين همون کونی بود اين همه وقت فقط بهش فکر ميکردم. سرمو يکم بردم عقبتر که خوب بتونم ببينم. خيلی دوست داشتم کسش رو هم ببينم ولی انقدر کونش نرم و گوشتالو بود که اصلا کسش معلوم نبود. دستامو آوردم بالا و لای باسنشو باز کردم. عجب کس خوشگلی داشت. درست حدس زده بودم. خود کسش هيچ مويی نداشت ولی دورش يه کم مو داشت. چوچولش از لای کسش زده بود بيرون و وقتی با دوتا انگشتام کسشو از لای پاش باز کردم تونستم توی کسش رو هم خوب ببينم. صورتی بود و انقدر خيس شده بود که آب کسش ريخته بود لای پاش. بالاترو نگاه کردم ديدم سوراخ کونشه. خيلی تنگ نبود و راحت ميشد حدس زد که مامانم کون هم زياد داده. داشتم با دقت کس و کون لخت مامانمو از نزديک نگاه ميکردم که ديدم مامانم برگشت سمت من و گفت داداشتم ميخواد ببينه از کجا اومده بيرون ولی من بهش گفتم که بهتره تو و داداشت باهم يه چيزی بکنين توش که حس کنين از کجا اومدين. اينو گفت و برگشت و دوباره کونشو کرد به من ولی اين بار رفت پايين تر که کيرمو خودش بتونه بکنه تو کسش. من تا اومدم کونشو رو شکمم ببينم ديدم کير منو گرفت و يهو کرد تو کسش. وای چه کس خيسی داشت. سوراخ کسش يکم گشاد بود ولی اون بدن بی موی دنبه ايش چنان بالا پايين ميپريد رو کير من که ميخواستم داد بزنم از لذت. داداشمو نگاه کردم ببينم اون داره چيکار ميکنه. ديدم اونم سرشو برده لای پای مامانم و همين جور که کير من تو کس مامانمه داره با بالای کس مامانم بازی ميکنه. سعی ميکرد چوچولشو از لای کسش بکشه بيرون و لای انگشتاش فشارش بده. چند دقيقه اين طوری گذشت که ديدم مامانم کير منو درآورد و زانو زد رو زمين و کونشو کرد به طرف داداشم که يعنی کيرتو از عقب بکن تو سوراخ کسم. داداشم هم سريع پاشد و کمر مامانمو گرفت و کيرشو چنان محکم کرد تو که مامانم يه جيغ کشيد. و دست منو گرفت و گذاشت رو سينه هاش و آروم در گوشم گفت : سينه هامو بمال عزيزم. جفت سينه هاشو گرفتم و شروع کردم با نوک قهوه ای و شق شده سينه های مامانم بازی کردن. چه پستونايی داشت. چون پستوناش جلوش آويزون شده بود با هر بار تلمبه زدن داداشم سينه های مامانم هم باهاش جلو عقب ميرفت. دستمو بردم پايين که همينطور که داداشم داره از عقب مامانمو ميکنه منم از اين پايين با کسش بازی کنم. چون خيلی با حرص دستمو بردم لای پاهاش ٫مامانم بهم نگاه کردو گفت توهم ميخوای کيرتو بکنی تو يه سوراخ مامان آره؟ اينو گفت ولی منتظر جواب من نشد. شونه هامو گرفت و يکم به سمت پايين فشار داد. رفتم پايين و زيرش خوابيدم. ديدم مامانم که به سمت داداشم قمبل کرده بود برگشت و به داداشم گفت: به داداشت کمک کن که بتونه اون سوراخ مامانم پر کنه و خودش لای پاشو بيشتر باز کرد که سوراخ کونش بيشتر باز بشه و من راحت تر بتونم کيرمو بکنم تو کونش. داداشم يه کم رفت عقب تر و من پاهامو از لای پای مامان و داداشم رد کردم و سعی کردم کيرمو يجوری بکنم تو سوراخ کون مامانم. اولش يه کم طول کشيد تا سوراخشو قشنگ پيدا کنم ولی بالاخره پيدا شد. دستمو بردم زير و از آب کسش ماليدم به دور سوراخ کونش. هر ۴ تا انگشتمو تا ته کردم تو کس مامانم و آب کسشو در آوردم بيرون و دوتا از همون انگشتامو کردم تو سوراخ کونش که قشنگ ليز بشه. همينطور که داشتم با سوراخ کونش ور ميرفتم ديدم داداشم لای پای مامانو باز کرده و داره کسشو قشنگ از نزديک ميبينه. يهو مامان گفت :‌ زود باش ديگه٫ لفتش بدين پامي شم شورتمو مي پوشما. اينو گفت و کون لختشو قشنگ چند بار اينور و اونور کرد و خودشو برای جر خوردن آماده کرد. من که ديدم به اندازه کافی سوراخ کونشو قشنگ خيس کردم براش کيرمو گرفتم و آروم کردم تو. اولش سخت ميرفت ولی مامانم انقدر لای پاشو باز کرده بود که کيرم يهو تا ته رفت تو کونش. ديگه آخ و اوخ مامانم حسابی در اومده بود که تا داداشمم کيرشو از عقب کرد تو کسش ديگه داد و فرياد مامان رفت بالا. چنان جيغ ميزد و آخ و اوخ ميکرد و اين بالش و پتو رو با دستاش چنگ ميزد که باعث ميشد من کيرمو بيشتر و سريعتر بکنم تو کونش. من که کيرمو در مي آوردم داداشم کيرشو ميکرد تو کسش و اون که کيرشو در مي آورد من کيرمو ميکردم تو کونش. ديگه کامل داشتيم جرش ميداديم. مامانم فقط ميگفت: آخ جون٫ خوشم مياد٫ يه کير تو کونم٫ يه کيرم تو کسم. وای چه خوبه٫خوشم مياد. کير کير من کير ميخوام. کير کلفت ميخوام که جرم بده. پارم کنه وای ….من اينارو که مي شنيدم وحشيانه تر ميکردمش. به داداشم نگاه کردم و گفتم بيا جاهامونو عوض کنيم. مامانم تا شنيد که ما ميخوايم کيرامونو حتی برای يه لحظه از تو کس و کونش در بياريم داد زد : نـــه … در نيارين کيراتونو٫مامان تازه داره بهش خوش ميگذره ولی اينبار ما به حرفش گوش نداديم و خيلی سريع جاهامونو عوض کرديم. با اون کون کردنيش چنان قمبلی به سمت من کرده بود که ميشد توی کسشو تا ته ديد.لای کسشو باز کردم و کيرمو آروم کردم تو سوراخ صورتی کسش و داداشمم خودش کيرشو کرده بود تو کون مامانم. با دستم محکم ميزدم زير کونش و کيرمو تا ته ميکردم تو و در مي آوردم. جای همه انگشتام رو کون مامانم مونده بود. ديگه داشت فرياد ميکشيد. دوسه بار که کيرمو بيرحمانه کردم تو کس مامانم٫ چنان از ته گلو جيغ کشيد و آخ گفت که من يه لحظه دلم براش سوخت ولی با خودم گفتم اين اگه خوشش نميومد که لای پاشو انقدر باز نميکرد که کسش اينجوری بزنه بيرون٫ پس بذار جرش بدم٫ پارش کنم. انقدر با شدت خودمو جلو عقب ميکردم و کيرمو ميکردم تو و در مي آوردم که احساس کردم آبم ديگه داره مياد. برای اينکه بيشتر کيف کنم خودمو يه کم کج کردم که پستونهای مامانمو هم بتونم ببينم که با ريتم تلمبه زدن من مي جنبه و جلو عقب ميره. به پستوناش که نگاه کردم ديگه احساس کردم آبم واقعا داره مياد. کيرمو از تو کس جر خورده مامانم درآوردم و گذاشتم لای خط کونش. آبم خودش اومد و همشو ريختم رو کونش. ديدم مامانم از حال داره ميره. به داداشم نگاه کردم ديدم اون هنوز داره مامانو از کون ميکنه. منم برای اينکه همه بهشون بيشتر خوش بگذره دولا شدم و با دستم کس مامانمو مالوندم. چوچولش همش زده بود بيرون.آب کير خودمو ديدم که با آب کس مامان قاطی شده بود. اين صحنه رو که کون مامانم به سمت من قمبل کرده بود و کسش از لای پاش قلمبه زده بود بيرون و من داشتم با چوچولش ور ميرفتم رو خيلی دوست داشتم. همه ی انگشتامو تا ته کردم تو کسش. داشتم اون تو باز و بسته ميکردم که ديدم مامانم يه جيغ بلند از ته گلو کشيد و بی حال افتاد رو داداشم. سريع به کسش نگاه کردم ديدم علاوه بر اون آبهايی که تا حالا از کس مامانم اومده بود بيرون يه آب ديگه هم داره مياد بيرون. فهميدم ارضاء شده و اين آب کسشه. دهنمو بردم جلوتر و با زبونم آب کسشو ليس زدم. وای چه داغ بود. هم داغ بود هم ترش. برای اينکه ديگه خيلی بهش خوش بگذرونم همونجا آب کسشو براش دور کسش ماليدم. کير داداشم رو هم ميديدم که ميرفت تو سوراخ کون مامانم و در ميومد. سوراخ کونش چنان بازو بسته ميشد که من اصلا باورم نميشد که اون سوراخ کوچولو وقتی کير بخواد توش بره تا اونقدر ميتونه باز بشه. به داداشم نگاه کردم ديدم داره مثل خر تلمبه ميزنه و اصلا به اينکه مامانم حسابی جر خورده و افتاده روش اهميتی نميده. داداشم هی ميگفت:چه کونی٫ چه کس گشادی٫ من کون چاق و گوشتالوی مامانو دوست دارم. مثل اينکه اونم داشت آبش مي اومد. آره داشت آبش ميومد چون کون مامانمو داد بالا و کيرشو درآورد که آب کيرش نريزه تو سوراخ کون مامانم. کيرشو همون لای پای مامان گذاشت و آبش که اومد همشو ريخت همون لای پاش. به لای پای لخت پاره شده مامانم و به سوراخاش که جر خورده بود نگاه کردم و ديدم که آب هر سه تامون باهم قاطی شده. آب کير من و آب کس مامانم و آب کير داداشم همه باهم کاملا قاطی شده بود. پاشدم وايسادم که مامانمو لخت از بالا ببينم که داره با بي حالی و از روی درد زير لب آخ و اوخ ميکنه که يهو يه چيزی حواسمو بخودش پرت کرد. يه ذره دقت کردم و بو کشيدم ديدم بوی غذاست که مثلا من بايد حواسم بهش مي بود. از تخت پريدم پايين و دويدم سمت آشپزخونه که به داد غذا برسم و تو اين مسير به اين فکر ميکردم که الان اگه مامانم بگه پس چرا غذا سوخت بهش چی بگم

من و خالم توی حموم من ارتا هستم الان 22 سالمه.موقعی ایکه من 13 يا 14 سالم بود خالمو گاييدم البته باعث شد كه من يك فوت فيتيش بشم چون هروقتیكه من میخواستم و خودشم ميخواست پاهاشو دراختيارم ميزاشت با جوراب اونموقع ها خبري ازجوراب مچي وسفيد و سبز و قرمز….نبود فقط جوراب ساق بلند مشكي ورنگ پا البته من نميدونستم سكس چيه وچطورانجام ميشه حتي باوركنين تا اونموقع فيلم سكسيم نديده بودم.من ازبچگي باخالم ميموندم البته اونموقع خالم دختر بود از اون دخترهای حشري19.20 سالش بود ماجرا از روزی شروع شدكه من يك بار خونه مادربزرگم بودم خالم توحموم بود منو صدا زد تا براش شامپو ببرم.منم عين بچه های حرف گوشكن زود ازدستور خالم اطاعت كردم وقتي شامپو رو دست خالم دادم يه گوشه ازكوس پشم آلودش روديدم وااايییییی داشتم چيییییی ميديدم؟؟؟ يه طوري خودشو پوشوند كه مثلا ما 20.30سالمونه وچندبار سكس با زن داتشتيم.خدايشم نميدونستم سكس چيه؟؟؟ خلاصه بعداز چند روزخالم كه ازمدرسشون امد خونه من طبق معمول چتربودم وتوی پذيرايي نشته بودم.خالم اومد البته من يه خاله كوچيكترم دارم كه ازم3سال بزرگتره بگذريم.خالم وقتي اومد ومثل هميشه منو ديد گفت اينجا چيكار ميكني؟؟؟ نگو بادوست پسرش قهر كرده ميخواد سرمن خالي كنه.بعداز داد و بیداد ما باخاله قهر كرديم اما با وساطت خاله كوچيكم حل شد.خالم از اينكارش پشيمون شده بود شايدم نشده بود ازبچه خواهرش يه عذرخواهي كاملا سكسي كرد و لبمو توی لبش برد.اين حركتش باعث شد كه روم ديگه بدتر ازهميشه بهش بازشه يه روز كه توخونشون بودم ديدم خالم رفت حموم منم عين نديد بديدا ازهمون لبي كه ازم گرفته بود شهوتی بودم.خالم توحموم لباساشو ازتنش داشت درمياورد كه چشمهام افتاد به يه اندام كاملا سكسي باجوراب مشكي ساق بلندي كه تازير زانوش كشيده بود.جالب بود پوشيدن جوراب نازك توحموم؟؟من فقط داشتم نگاه ميكردم واااااااییییییییي چه بدني داشت خالمممممم اوووووف.خالم منوكه دراينحال ديد گفت چيههههه؟؟مگه تاحالا بدن يه زن رو نديديیییییییی؟؟؟ موندم چي بگم ازيطرف نديد بديد بودم ازطرف ديگه يه بچه 13.14 ساله كه حتي نميدونست سكس چيه؟؟؟ چند روز ازاين ماجرا گذشت ومن توفكر بدن برنزه خالم موندم.چون خالم توی روستا به دنيا اومده بدنش برنزه برنزست پستوناش هم خيلي بزرگ نيست ولي با هزارتا جنيفرم عوضش نمیكنم.بعداز چند روزی که خونه مادربزرگم رفته بودم خالم خونه بود بازم رفت حموم خونه هم خالی بود هیچکس نبود خالم رفت حموم.تنها چیزیکه خالم گفت این بود بیا بامن بریم حموم؟؟؟ گفتم باشه واقعا ترسیده بودم وقتی رفتیم توحموم خالم لباساشو دراورد وبمن گفت همینکاروکنم منم نه از روی سکس کردن از روی ترس گفتم چشششششم خالم یه شرت سیاه پوشیده بود و کرستش هم همرنگ شرته بود بعدش کم کم اونها روهم درآورد و اون چیزیکه ادم باورش نمیشه رو انجام داد بله جوراب پوشید فکر کنم فوت فیتیش بود منکه نمیدونستم میخواد چیکارکنه؟؟؟حالا میفهم چرا پاهاشو تودهنم گذاشت و هی پاهاشو روی من میمالید با این کارش من حشری شدم وکیرم راست شد یه کیر کوچولو که بزرگم نبود.همینکه راست کردم کیرم به جورابش میخورد وداشتم واقعا میتریکیم چون جوراب نازک خیلی به ادم حال میده.بعداز مدتی لبمو گرفت تو دهنش کم کم رفت سراغ کیررررررررمممممم اولش حسابی بوسیدش بعد کیررررررررمو کرد تودهنش وایییییی داشتم از شهوت میمردم بعداز اینکه حسابی برام ساک زد گفت توهم برا منو بخور؟؟ کوووووسش یه کم مو داشت اما تمیز بود.بوی عجیبی هم داشت که شهوتمو100 برابر میکرد.منو مجبور کرد که کوسش رو بخورم.اما برای بار اول وااااییییییی حالیییییی دااااااد.فقط داشتم چوچولش رولیس میزدم.میخوردم که گفت کیررررررت روبکننننننن تویییی کوووووووووسمممممم خالهههههههه جووووون.منکه تا حالا کوس ندیده بودم گفتم کجاش بزارمممم خالهههههه؟؟ خودش سرکیررررمو گذاشت جلو سوراخ کووووسش گفت بکننننننننن بره توششششش.منم اطاعت کردم نمیدونم پرده داشت یا نه شایدم قبلا کوس داده بود که انقدر حرفه ای بود؟؟ احساس کردم کیررررمو توی یجای داغغغغغغغغغ ولیزززززززز گذاشتن فقط داشتم تلمبه میزدم.خالم قدش160 میشد کیررمممم که توسوراخ کوووووووسش گذاشته بودم وداشتم میکردمش گفت پاهامو بخورررررر.جورابهاش روهمراه کف وانگشت پاهاشو تودهنم گذاشت.گفت بخوررررررررششششششش.بعداز حدود 5 یا 6 دقیقه خالم داشت ا ه ه ه ه ه اوه ه ه ه ه میکرد و ناله میکرد.حتی داد میزد الان میفهم براچی انقدر بی تابی میکرد چون به مرحله ارگاسم رسیده بود بعداز اون ماجرا حدودا تا قبل ازاینکه شوهرکنه 10 تا12 بار کردمش اما هیچکدوم مثل اولی نبود مخصوصا اون جورابهاش و دادهایکه میزد.الانکه دیگه بزرگ شدم حتی نمیذاره به پستوناش دست بزنم درسته میگن زنها شیطون هستن.قبل از اینکه شوهرکنه بمن و شاید به چند نفر کوس میداد اما الان منو بی نصیب گذاشته بی معرفت.پایان

مریم خاله 1 توی خونه نشسته بودم داشتم تو کامپیوترم فیلم سکسی نگاه میکردم که صدای زنگ در اومد.پدر و مادرم سر کار بودن میدونستم که این موقع بر نمیگردن تازه کلید هم داشتن.سریع خودمو جمع و جور کردم در و زدم.چون آیفون خراب بود نمیشد بپرسی کیه فقط درو باز میکرد.درو زدم منتطر شدم بیاد بالا ببینم کیه صدای گریه نزدیک و نزدیک تر میشد تا دیدم خالم که حدود 35 سالشه گریه کنان اومد داخل واحدمون.سلام کردم گفتم چی شده خاله گفت با امیر دعوا کردم.(اسم شوهرشه)نزدیک شدم بهش با هم روبوسی کردیم تو این حین کیرم خورد بهش ولی سریع خودمو عقب کشیدم.ازش پرسیدم سر چی دعوا کردید گفت سر مادر و خواهرش دعوامون شد به بچه دار نشدنم گیر میدن پیله میکنن اونم منو کتک زد.میبینه مادر و پدرم مردن اینجوری رفتار میکنه از بی کسیه من سو استفاده میکنه.خیلی ناراحت شدم هر کاری کردم نتونستم ارومش کنم گفتم برو یه خورده استراحت کن حالت بیاد سر جاش بردم تو اتاق خودم گرفت خوابید.پدر و مادرم که اومدن ماجرا رو براشون تعریف کردم خالم که بیدار شد بابام بهش گفت تا هر وقت که خواستی میتونی اینجا بمونی تا خودش بیاد منت بکشه.قرار شد خالم تو اتاق من بخوابه من تو حال پدر و مادرم هم تو اتاق خودشون.از خودم هم بگم که 23 سالمه دانشجوی سال آخرم و بعضی روزا کلاس ندارم.سه روز از اومدن خالم میگذشت و از شوهرش هم خبری نبود.روز سوم بود که من پشت سر هم کلاس داشتم تو دانشگاه با بچه ها در مورد سکسو این جور چیزا صحبت میکردیم که یه دفعه یاد کامپیوترم افتادم.چون من تنها بچه بودم و کسی جز من به کامپیوتر دست نمیزد من هیچ فیلم سکسی رو مخفی نمیکردم و تو هاردم زیاد فیلم و عکس سکسی داشتم.بد جور ترسیدم میدونستم که خالم چون روزا تنهاست حوصلش سر میره و سراغ کامپیوتر میره.ولی نمیدونستم تو این سه روز رفته سراغش یا نه؟بد جور حالم گرفته شد شب که رفتم تو خونه از عکس العمل خالم چیزی نفهمیدم که به کامپیوترم دست زده یا نه.وقتی تو حال داشت تلویزیون نگاه میکرد رفتم داخل اتاق ببینم به کامپیوترم دست زده یا نه؟روشن کردم با یه برنامه تونستم بفهمم که از چند روز قبل که خودم پای کامپیوتر بودم هیچ دستی به کامپیوتر زده نشده.خیالم راحت شد.ولی نمیتونستم فایلهامو مخفی کنم چون از حجم پر شده کامپیوترم هم معلوم میشد که یه چیزی مخفی شده.تازه خالم به کامپیوتر وارد بود.از خیر این همه فیلم هم نمیتونستم بگذرم.با خودم گفتم که تا چهار روز دانشگاه نمیرم من که باشم حوصلش سر نمیره سراغش نمیره تا اون موقع یه فکری میکنم.فردا صبح که پدر و مادرم رفتن سر کار منو خاله بودیم از خواب که پا شدم دیدم هنوز بیدار نشده رفتم صبحانه رو آماده کردم رفتم داخل اتاق صداش کنم برای صبحانه که یه چیزی دیدم که جرقه روابط من و خالم از اینجا شروع شد.دیدم روشو هیچی نکشیده و دامنش هم رفته از روش کنار به شکم هم خوابیده بود.دامنش تا بالای زانوش رفته بود بالا.بد جور حشری شدم محو تماشا بودم که خالم یه تکونی خورد سریع از اتاق رفتم بیرون رفتم تو دستشویی خودمو خالی کردم به عشق خالم یه کف دستی زدم.داشتم آماده میشدم که از دستشویی بیام بیرون که خالم در دستشویی رو زد گفت حسام تو اون تویی گفتم الان میام.اومدم بیرون سلام کردیم رفت دستشویی همش صحنه ای که دیدم جلوی چشمام بود.با خودم گفتم این همه داستان سکسی تو سایتها خوندم یعنی میشه منم با خاله مریم؟بیخیال فیلمهای تو کامپیوتر شدم با خودم گفتم بادا باد هر چی که بشه من باید یه کاری بکنم.خالم که از دستشویی اومد با هم صبحانه خوردیم .گفتم من میرم پیش دوستم سریع میام.رفتم پیش یکی از دوستام که یه مغازه الکترونیکی حرفه ای داشت.گفتم یه دوربین مدار بسته دست دوم ازت قرض میخوام.گفت واسه چی میخوای گفتم یکی میاد ماشینه بابامو خط میکشه میخوام مچشو بگیرم.باور کرد بهم داد طریقه نصبشم یاد داد.دوربین طوری بود که فیلمشو توی یه مموری ذخیره میکرد.رفتم خونه خالم داشت تلویزیون نگاه میکرد.گفتم من تو اتاق یه خورده میخوابم سرم درد میکنه اگه چیزی لازم داری بیا الان بردار وقتی خوابم بیای تو اتاق سرو صدا بشه سر درد میگیرم گفت نه چیزی نمیخوام برو بخواب.اومدم تو اتاق مشغول نصب دوربین شدم به طرز ماهرانه ای اونو تو دریچه کولر نصب کردم طوری که به همه اتاق مشرف باشه.فقط میموند سیم برق دوربین که اونم دریچه کولرو باز کردم سیم کلید کولرو که از داخل دریچه رفته بود پشت بوم لخت کردم ازش برق گرفتم با نوار چسب همه چیز و همونطور که دوستم یاد داده بود ردیف کردم.اومدم از اتاق بیرون گفتم هر کاری کردم خوابم نبرد.گفت بیا بشین تلویزیون نگاه کن.رفتم رو مبل کنارش نشستم تازه داشتم به لعبت بودن خالم پی میبردم عجب چیزی بود و من ازش غافل بودم.سه روز دیگه گذشت تا من باید پشت سر هم به کلاس دانشگاه میرفتم.شب قبل دوربینو آماده کردم که شروع به کار کنه. رفتم دانشگاه همش تو فکر صحنه هایی بودم که ممکنه با دوربین من شکاربشه.روزای کلاسام تموم شد و دوباره چهار روز تعطیل بودم.تو این سه روز که دوربین فعال بود فرصت نشده بود برم چک کنم چی ضیط کرده؟شب شد خالم رفت حمام پدرو مادرم تو حال بودن دیدم بهترین فرصته برم سراغ مموری دوربین.آوردم به کامپیوتر وصل کردم فرمتشو تبدیل کردم.خیلی طولانی بود.تند رد میکردم تا به جایی که خالم تو اتاق بوده برسم.دو روز اول فیلم هیچ چیز جز این که لباس خالم تو خواب کنار میرفت چیزی نبود.اما صبح روز سوم دیدم خالم کامپیوترو روشن کرد یه خورده آهنگ گذاشت و فال بازی کرد.خسته که شد رفت یه خورده تو درایو های کامپیوترم گشت میزد.تقریبا هرچیزو که من تو کامپیوتر داشتم یه بار سر سری نگاه کرد.چهرش پشت به تصویر دوربین بود دیدم یه فیلم سکس ایرانی که زنو شوهره اول جلوی تلویزیون میرقصن گذاشت شروع کرد به دیدن اون.فقط دیده میشد که داره خودشو میماله ولی از بدنش چیزی معلوم نبود.همینجوری سه چهار تا فیلم دید.از جاش بلند شد از اتاق رفت بیرون دوباره برگشت با خودش دستمال کاغذی آورد.رفت رو تخت دراز کشید از اونجا فیلم نگاه میکرد…

مامانم با پسرعمو.من اسمم حسام17سالمه من تک فرزندم یه بابادارم که40سالشه وکارمنده وهرروزصبح ساعت6میره سرکاروساعت9شب برمیگرده البته بجزجمعه ها.من یه مامان دارم که36سالشه وخیلی جذاب وخوش اندامه پوستش سفید قدش 172وزنش65 سایزسینه90 البته بایه کون خیلی بزرگ اسم مامانم زهرا.من یه پسرعمودارم که19سالشه واسمش بردیاست خیلی خشکل وخوش هیکله مامان من همیشه جلوی فامیل های نزدیک راحت میگرده مخصوصا جلوی بردیا.خونه ی ما2طبقه است خونمون حیاط نداره ولی درعوض یه پشت بام داره که اونجا بابام یه اتاق برای من درست کرده،من به طورخیلی ناگهانی متوجه ی سکس های مامانم شدم که اولین سکسشو که فهمیدم سکس مامانم باپسرعموم بود که براتون تعریف میکنم.قراربودما فرش های خونمون رو بشوریم وچون من تنهایی نمی تونستم مامانم گفت که بردیا میادکمکم سه شنبه بعدازظهربردیا اومد خونمون و قراربودفرش هارو بشوریم مامانم اونروز یه تیشرت جذب پوشیده بود با دامن که البته بااون تیشرت خط وسط سینش دیده میشد.منوبردیا فرش اول رو بردیم بالا پشت بام و شروع کردیم به شستن دیگه داشت فرش تموم میشدکه بردیاگفت من خسته شدم میرم پایین چایی بخورم وقتی تموم شدتوهم بیاپایین تااستراحت کنی من سریع فرش رو شستم وپاهامو آب کشیدم وقتی خواستم برم پایین تصمیم گرفتم که اروم برم پایین وجفتشونوبترسونم وقتی ازپله ها اروم رفتم پایین یهوچشمم به چیزی افتاد که باورم نمیشدوای خدای من چی میدیدم بردیامامانموچسبونده بود به دیوارو داشت ازش لب میگرفت بایه دست سینه هاشم میمالیدبایه دست کوسشو.بعدازچنددقیقه پسرعموم ازمامانم جداشدوگفت باشه برای بعد الان امکان داره حسام بفهمه مامانمم قبول کردمن برگشتم بالا دوباره اومدم پایین البته ایندفعه باصدا.وقتی اومدم پسرعموم داشت چایی میخورد مامانمم توآشپزخونه بودمن همش توفکراون چیزایی بودم که دیده بودم واعصابم خوردبودپسرعموم گفت که بریم اون یکی فرش روهم بشوریم که یهومامانم گفت نه باشه واسه فردا من بهش گفتم اخه من فردا مدرسم گفت اشکال نداره فردا صبح بردیامیاد بردیاهم قبول کردمیشوره ازخنده ی مامانم معلوم بودکه واسه فردانقشه داره بعدش بردیاخداحافظی کردو رفت شب شدوبابام اومدوماشامو خوردیم من خسته بودم ساعت10 گرفتم خوابیدم صبح ساعت6:30 ازخواب بلندشدمورفتم مدرسه توراه یادم افتادکه امروزقراره مامانم بابردیا سکس کنه وبخاطرهمین مدرسه نرفتموسریع برگشتم خونه اروم دروبازکردمو رفتم تواتاقم که توپشت بام بودمامانم هنوزخواب بود باگوشیم واسه ی ساعت9ساعت ساعت گذاشتم که بیداربشم وبعدش گرفتم خوابیدم ساعت9بیدارشدم اروم رفتم پایین ودیدم مامانم داره صبحانه میخوره بعدازچنددقیقه بلندشدیکم خونه رو جمع وجورکرد بعدش رفت تو اتاقش من نمیتونستم توی اتاق رو ببینم چون دیده نمیشدحدودا بعدازنیم ساعت اومدبیرون واااااااااای چی میدیدم اون واقعامامانم بود یا یه فرشته؟؟؟یه تاپ آبی پوشیده بود بایه دامن کوتاه تابالای زانو با یه آرایش خیلی قشنگ خیلی جیگرشده بودمن تاحالا اینجوری ندیده بودمش جایی که من وایستاده بودم به کل خونه دیدداشتم بجزاتاق مامانم وکسی هم نمیتونست منوببینه درهمین حین صدای زنگ در اومدمامانم خیلی خوشحال شد بردیابود پسرعموم همین که ازپله ها اومدبالا و واردخونه شد مامانم پریدبغلشو شروع کردبه لب گرفتن ووواااااااای که چه صحنه ای بود فکرکنم حدودا5دقیقه همون جلوی در توبغلش بود و داشت لب میگرفت که بعدش ازهم جداشدن رنگ صورتی رژلب مامانم روی لبای بردیا مونده بودبردیاگفت حداقل فرصت بده سلام کنم یکم خستگی بگیرم بعدکارتوشروع کن که مامانم گفت اخه عشقم دلم بدجوری هواتو کرده بودبردیاگفت یه کاری میکنم که بگی غلط کردم مامانم گفت من آماده ام عزییییییییییززززززم.بعد دست بردیارو گرفتوبردش انداختش رو مبل خودشم افتاد روشو دوباره شروع کردن به لب گرفتن بردیا یه دستش روی سینه ی مامانم بود یه دستشم رو کون بزرگش لب گرفتنشون 7،8 دقیقه طول کشیدبعدش مامانم سریع تاپشو بادامنشو دراورد وااااای چه سینه های بزرگی داشت مثل فنربالا پایین میشد سوتین تنش نبود فقط یه شورت آبی توری پاش بودبعدش مامانم تیشرت بردیارو دراورد ودوباره افتادروش اینبار بردیا داشت سینه های مامانمومیخوردمامانم داشت حال میکردهی میگفت جووون بخورنفسم همش مال خودته اووف آآآآه آآآییییی وای اوووف دست بردیاهم بازم روکون مامانم بودبعدش بردیابلندشدو مامانموانداخت رو مبل ونشست وسط پاهاش شورت مامانم خیس شده بودبردیا شورتشوکشیدپایین وااااااای مامانم چه کوس سفیدو بی مویی داشت بردیا افتاد به جون کوس مامانموشروع کرد به خوردن مامانم بایه دست سینه هاشومیمالید با یه دست سربردیارو فشارمیداد وسط پاهاش همش داشت آه و اوه میکردمیگفت بخورجووووون آه بعدازچنددقیقه مامانم جیغ زدو لرزیدمعلوم شدکه ارضاشده بعدبردیابلندشدو وایستادو به مامانم گفت عشقم حالا نوبت تو مامانم جلوش زانو زد و شلوارباشورت بردیارو یه جاکشیدپایین کیربردیاخیلی بزرگ و کلفت بوداولش مامانم یکم بادست کیرشومالید بعدهمشوکرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای ساک میزد صدای بردیاهم بلندشده بودبعدازچنددقیقه بردیامامانمو بلندکردو گفت ایندفعه درازبکش رو زمین بعدش مامانم پاهاشوگرفت بالا گفت من آماده ام فقط زودتربکن توش که دارم میمیرم پسرعموم سرکیرشو مالید روی کوسش بعد یهو همشو کرد تو کوس مامانم مامانم یه جیغ زد بردیا کیرشو چند دقیقه بدون حرکت نگه داشت بعدشروع کرد به تلمبه زدن مامانمم داشت حال میکرد همش میگفت آآآآآه جووووووون واااای بکن همش مال خودته اوووووووف جرش بده بردیاهم همش بااین حرفا تندترمیکردبعدازچنددقیقه گفت داره آبم میادمامانم گفتد خالی کن تو کوسم من قرص میخورم بردیاهم همشو خالی کردتوکوس مامانم وکیرشو دراورد دوباره کردش تو دهن مامانم.مامانمم هم شروع کرددوباره به ساک زدن دوباره کیربردیا سیخ شده بود مامانمم هم درهمین حین دوباره ارضاشد به مامانم گفت برگرد میخوام بکنم توکونت مامانمم هم برگشت و قمبل کرد وای چه کون بزرگو سفیدی بود سوراخ مامانم خیلی گشادبودفکرکنم خیلی زیاد ازکون داده بعدبردیا با آب کوس مامانم سوراخ کونشو خیس کردو کیرشو به راحتی فرو کرد تو کون مامانم مامانم یه جیغ اروم زد و دوباره شروع کرد به آه کشیدن بردیاهم خیلی تند تلمبه میزد کون مامانم مثل ژله بالاوپایین میشد بردیا همینطور که تلمبه میزد بادستاش سینه های مامانمومیمالید مامانمم با یه دستش کوسشو میمالید بعدازچنددقیقه بردیاگفت داره میاد که ایندفعه مامانم گفت بده بخورم بردیا سریع کیرشو دراوردو کرد تودهن مامانم مامانمم شروع کرد به میک زدن که یک دفعه دهن مامانم پرآب شد یکمش ریخت روبدنش اما بقیه اش رو قورت داد بعد جفتشون ولو شدن روزمین مامانم درهمون حالت یه لب ازبردیا گرفت بعدش تشکرکردو بلند شد لباساشوپوشید بردیاهم لباساشو پوشید مامانم گفت دفعه بعدی که خواستی بیای منو بکنی 2تا ازرفیقاتم باخودت بیاربردیاهم قبول کردومامانم گفت لازم نیست فرشو بشوری وقتی حسام اومد بهش میگم بردیا نتونست تنهایی بشوره بردیاهم خداحافظی کردو رفت مامانمم رفت حموم ومن ازخونه خارج شدم بعداز اون جریان فهمیدم که مامانم بجزبردیا باکسای دیگه هم سکس داشته

مریم خاله 2 شروع کرد لباسشودر آوردن.این صحنه ها رو که میدیدم دیگه اختیار کیرم دست خودم نبود کیر زیاد بزرکی ندارم خیلی معمولیه ولی حس کردم اینبار سایزش با بقیه مواقع فرق کرده.خاله لباسشو در آورد عجب سینه های شیکی داشت دوست داشتم از صفحه مانیتور میرفتم داخل میکردمش.شروع کرد مالوندن کسش اصلا نمیتونستم به دیدن فیلم تمرکز کنم آخه هر لحظه ممکن بود خاله از حموم بیاد یا پدر و مادرم وارد اتاق بشن به خودم گفتم بهتره تا کسی نیومده برم بیرون از اتاق فردا که کلاس ندارم یه جوری میام تو اتاق فیلمو نگاه میکنم.موقعی که خالم از حموم اومد بیرون تو نگاهش چیز خاصی نبود.فهمیدم که نمیخواد چیزی به روم بیاره یا قصد خاصی نداره.یه خورده خیالم راحت شد.صبح که از خواب پا شدم خالم داشت صبحانه رو آماده میکرد با هم صبحانه رو خوردیم یهو به سرم زد برم بیرون از خونه و سر زده بیام.به خاله گفتم من میرم پیش دوستم تا 2 ساعت دیگه بر میگردم.گفت برو عزیزم.از خونه اومدم بیرون نیم ساعت بعد خیلی اروم کلید انداختم رفتم داخل.همونطور که حدس زده بودم خاله تو اتاق مشغول دیدن فیلم شده بود.منم به بهونه اینکه میخواستم چیزی برای دوستم ببرم ولی یادم رفته میخواستم برم تو اتاق چیزی بردارم.پشت در اتاق که رسیدم صدای فیلم رو میشنیدم که زنه همش اه و ناله میکرد گقتم یه کم صبر کنم حشری بشه شاید یه حالی بی دردسر بهم بده .درو باز کردم مثل اونروز تو فیلم رو تخت لخت لخت دراز کشیده بود یهو از جاش پرید با لکنت زبون بهش گفتم یه چیزی یادم رفته بود برگشتم بردارم.خالم زبونش بدتر از من گرفته بود خیس عرق شده بود از ترس.نمیدونست چی بگه .نگاه به کامپیوتر کردم گفتم.سرمو انداختم پایین خودم کیرمو که از رو شلوار دیدم سرمو آوردم بالا دیدم خالم داره همینجوری هاج و واج منو نگاه میکنه تند تند نفس میکشید بد جور ترسیده بود.گفتم ببببخشید اومدم که از اتاق بیام بیرون گفت کجا میری.گفتم هیچ جا نمیرم.گفت یه لیوان اب برام بیار.رفتم داخل اشپزخونه براش اب آوردم دیدم لباساشو پوشیده.ابو دادم خورد ولی کیر من هنوز برپا بود.به روی خودش نیاورد گفت بیا بشین کارت دارم.گفت حسام جان نمیدونم چی بگم ولی تو دیگه بزرگ شدی باید اینو بدونی که هر انسانی نیازهایی داره و برای همه هم هست منم مثل بقیه تو هم همینطور.پس بهتره از این قضیه نه من چیزی به کسی بگم نه تو .باشه ؟گفتم باشه.گفت حالا میری بیرون من یه کم استراحت کنم.اومدم بیرون با خودم گفتم خالم با اینکه تو اوج شهوت بود ولی خودشو کنترل کرد انگار نه انگار اتفاقی افتاده پس ایجور که بوش میاد به من پا بده نیست.خودم باید یه کاری بکنم.ولی تخم این کارو نداشتم.با تمام اینکه امروز یکم روم باز شده بود ولی هنوز میترسیدم.وقتی که از اتاق اومده بودم بیرون درو نبسته بودم اونم نیومد که ببنده.یه نیم ساعت بعد دیدم که خوابیده.کیرم نه راست راست بود نه خواب خواب اماده یه تلنگر بود که دوباره از جاش بپره.نمیدونستم چیکار باید بکنم.تو همین فکر ها بودم که بی اختیار به سمت تخت نزدیک میشدم.رفتم کنارش دستمو انداختم دامنشو بدم بالا از خواب بیدار شد منو دید.ناراحت شد.گفت مگه بهت نگفتم برو بیرون.گفتم چرا ولی.گفت ولی چی حسام من باهات حرف زدم که فراموش بشه قضیه مگه نه؟گفتم نه.گفت چرا نه تو خودت گفتی باشه دیگه تو اتاق اومدنو این کارات چیه؟گفتم خاله من من من ؟گفت من چی ؟گفتم من نمیتونم خودمو کنترل کنم دست خودم نیست چیکار کنم؟گفت همونکاری که وقتی میشینی این فیلمهارو نگاه میکنی بکن.سرمو انداختم پایین.گفتم یه طوری میگی انگار خودت نگاه نکردی.گفت خوب نگاه کردم با تو که کاری نداشتم.هر کس میتونه تو خلوت خودش هر کاری دوست داشت بکنه.گفتم خوب منم همینو میگم.گفت یعنی چی؟گفتم خوب منو شما الان تنها هستیم مگه نه؟گفت برو بیرون درم ببند.بینم چه خاکی باید بریزم تو سرم برم خونه خاله نرگس بهتره مثل اینکه.گفتم خاله جون من نرو.من که چیزی نگفتم .گفت دیگه چی میخواستی بگی؟گفتم باشه میرم بیرون ولی شما نرو.گفتم یه لیوان آب بیارم الان عصبانی هستی.رفتم آب که بیارم دو سه تا فرص کدئین تو آب حل کردم که بگیره تخت بخوابه لا اقل یه دل سیر بتونم نگاش کنم وقتی که خوابه.آبو بردم خورد رو تخت دراز کشید.از اتاق اومدم بیرون.همش با خودم هزار تا نقشه میکشیدم .تا اینکه به سمت اتاق رفتم….

مریم خاله 3 خوابیده بود ولی من از ترس جرات نمیکردم پامو جلوتر بگذارم فکر میکردم یه حرکت اشتباه کلی گند بالا بیاره.تو یه حاله عجیبی بودم بین شهوت و ترس گیر کرده بودم.ولی با این حال موبایلم دستم بود و داشتم از بدنش با اینکه لباس تنش بود فیلم میگرفتم.تو این حین یه صداهایی از خالم میشنیدم که بیشتر شبیه هزیون بود تا صحبت کردن.با اضطراب نزدیک شدم بهش دیدم داره خواب سکسی میبینه همش میگه جون بکن تندتر زودباش زودباش انواع و اقسام حرفهای سکسی رو به زبون میاورد یه تکون کوچیک خورد حرفی زد که برق از چشمام پرید.تو همون خواب گفت حسام زود باش آبت نیومد بدو خاله جون به قربونت بره.نمیدونم این دیگه چه جورش بود اگه خواب بود چرا حرف میزد اگه خواب نبود چرا چشماشو بسته بود مثل وقتی که آدم میخوابه ولو شده بود.فکر کنم اثر قرص کدئین بود.شایدم داشت واسه من فیلم بازی میکرد.نفهمیدم خلاصه.نمیدونستم چیکار کنم اگه میرفتم جلو و دست میزدم بهش ممکن بود واقعا خواب بوده باشه و خیلی بد میشد و اگه فیلم بود که من به ارزوم رسیده بودم.باز هم ترس به من غلبه کرد و جلو نرفتم و از اتاق اومدم بیرون.ولی یه غنیمت داشتم اونم صدای ضبط شده خاله بود که هی میگفت حسام جون بدو بدو زود باش.فکر و خیال دیوونم کرد که باید چیکار کنم.دیدم اینجوری اعصابم بهم میریزه رفتم از خونه بیرون یه دو ساعتی بیرون بودم خواستم که بیام خونه گفتم بهتره یواشکی برم شاید چیزی گیرم اومد.رفتم داخل دیدم خالم تو حموم.با خودم گفتم بهتره این بار من برم تو اتاق فیلم سوپر نگاه کنم اون بیاد مچ منو بگیره شاید اینجوری حشرش بزنه بالا.خلاصه رفتم مشغول دیدن فیلم سکسی شدم اول فیلمهایی رو که دوربین مخفیم از خالم گرفته بود نگاه کردم بعد رفتم سراغ بقیه فیلمها.یه 40 دقیقه ای از اومدنم به خونه گذشته بود که خاله هنوز تو حموم بود مطمئن بودم اونجا داره با خودش ور میره که اینقدر طول کشیده.محو تماشای یه فیلم طولانی شده بودم دیدم لباسهامو در بیارم لخت لخت بنشینم بهتره.لخت شدم کیرمم هم گرفتم دستم داشتم قیلم نگاه میکردم ولی هدفون زده بودم.یه دفعه تو صفخه مانیتور یه سایه دیدم که فهمیدم خالم پشت سرم ایستاده و من اصلا نفهمیده بودم کی اومده داخل.به روی خودم نیاوردم که متوجه حضورش شدم.گوشیمو برداشتم اون صدای(فیلم) ضبط شده خالمو پلی کردم.صبر کردم همش تموم شد 2 دقیقه بیشتر نبود.دیدم سایه حرکتی نکرد.هدفونو در آوردم برگشتم به سمت عقب خالمو ریلکس نگاه کردم گفتم منم قربون خالم بشم.من مگه مردم خاله من هر روز بره حموم خودشو خالی کنه.خاله دست انداخت دور گردنم گفت دوستت دارم حسام جون…

اسم من هومن هست و 26 سالم هست. جریان مربوط به تابستون سال 83 می شه. خاله من 43 سالش هست و خیلی اندام و قیافه سکسی داره والبته خیلی هم پولدار هست. اون 3 تا بچه داره و من همیشه به علت دوستی زیاد با پسرخاله هام خیلی به اونجا رفت و آمد دارم. من همیشه تو کف خالم بودم، خیلی از مواقع سعی می کردم(مخصوصاً زمان دانشجویی) صبحها که می دونستم به جز خالم هیچ کس خونه نیست برم اونجا تا اگر احیاناً میره حمام از سوراخ درب حمام اون بدن رویایی رو نگاه کنم و لذت ببرم. یا مثلاً خانواده خالم چون به من اعتماد کامل دارند همیشه وقتی می رفتند مسافرت یه کلید به من می دادند تا در نبودشون به اونجا سر بزنم. من هم از فرصت استفاده می کردم و با لباسهای زیر خالم چند بار حسابی جق می زدم و دلی از عزا در می آوردم. تابستون سال 83 که شوهر خالم به سفر کاری رفته بود. مامانم به خاله طاهره زنگ زد و گفت: ما می خوایم بریم لواسون( ما اونجا یه ویلا دارم) شما هم بیاید بریم که اونها هم گفتند باشه. همه تا شب توی ویلا بودیم و قرار بود که 2 شب هم اونجا باشیم که شوهر خالم ساعت 10 شب به موبایل خاله زنگ زد و گفت به کپی پاسپورت بچه ها احتیاج پیدا کرده و حتما همین امشب باید کپی پاسپورت ها رو براش فکس کنن در نتیجه خاله بایستی حتما بر میگشت تهران. چون تمام بچه ها رفته بودند قدم بزنند و من چون حوصله نداشتم نرفته بودم قرار شد من و خاله برگردیم تهران و شب رو هم تهران باشیم و صبح برگردیم به لواسون. ساعت 11 شب از لواسون حرکت کردیم به سمت تهران. همش پیش خودم می گفتم چی می شه من و این پری دریایی با هم سکس کنیم ولی نمی دونستم که امشب رویای من به حقیقت می پیونده. تو همین افکار بوده که یه دفعه خاله گفت : هومن یه سوال کنم راستش رو می گی؟ گفتم : البته خاله جون.خاله گفت: دوست دختر داری؟ گفتم: نمی دونم چی بگم خاله جون. چون اگر بگم آره که می گید بده(خاله من یه مقدار مذهبی هست) و اگر بگم نه هم دروغ گفتم(اتفاقاً من اون موقع یه دوست دختر توپ داشتم) خاله گفت: نه عزیزم.اگر فقط با یکی باشی خوبه ولی به شرط اینکه فقط یه دونه باشه و هر روز با یکی نباشی (این حرف خاله برام خیلی جالب بود چون اولین بار بود که اینو ازش می شنیدم) تا تهران به همین صحبتهای معمولی گذشت و رسیدیم به خونه خاله طاهره. خاله سریع کپی پاسپورتها رو فکس کرد و گفت : من می رم یه دوش بگیرم. داشتم از شوق می ترکیدم چون می تونستم باز خالم رو لخت ببینم.اون به حمام رفت و من سریع از سوراخ درب حمام شروع به تماشا کردن اون کردم.اولش بلوز و شلوارش رو در آورد و بعد سوتین و شورت سفیدش رو به کناری انداخت و به زیر دوش رفت.داشتم از شدت شهوت می ترکیدم. کیرم رو در آوردم و در حالی که داشت منفجر می شد مرتب می مالوندمش و از دیدن اون صحنه رویایی لذت می بردم. همینطور داشتم خاله طاهره رو می دیدم و جق می زدم که کم کم داشت آبم می اومد و دیگه آخرهای کار بودم که چشمام رو بسته بوده و می خواستم موقعی که آبم می یادش در فکر کردن اون باشم که یه دفعه صدای باز شدن درب حمام رو شنیدم. وای خدای من چی می بینم. خاله برای برداشتن حوله درب حمام رو باز کرد و من رو کیر در دست جلو حمام دید!!! داشتم سکته می کردم. یه دفعه خاله که بدنش رو پشت درب قایم کرده بود داد زد: زود پاشو گم شو تو اتاق. وای خدای من چه آبرو ریزی شده بود. یعنی اون می خواد چی کار کنه؟ داشتم از ترس می مردم و همش تو این فکر و خیال بودم که اون می خواد چی کار کنه. من رفتم و نشستم توی اتاق پذیرایی و بعد از حدوداً 10 دقیقه خاله اومد. از صورتش می شد فهمید که اون هم یه کم ترسیده ولی معلوم بود که عصبانی هست. بدون اینکه چیزی بگه نشست کنارم و بعد از چند لحظه و در حالی که من سرم رو پایین انداخته بودم گفت: چرا این کارو کردی؟ من هیچ چیزی جواب ندادم و اون باز اینو ازم پرسید و من در جوابش گفتم: ببخشید. اون گفت: ببخشید بدرد من نمی خوره و من علتش رو می خوام بدونم. گفتم: قول می دید همیشه بین خودمون بمونه. گفت: قول می دم گفتم: قول قول که ناراحت نشید و به کسی هم نگید. گفت: قول می دم ولی به شرط اینکه همه چیز و به من بگی. بدش من نزدیک به نیم ساعت همه چیز و میزان علاقم به اون رو براش توضیح دادم و گفتم که تقصیر خودم نیست و توی این همه آدم از تو خوشم می یاد. و بعدش اون در حالی که آرومتر شده بود گفت: که هومن جون من خاله تو هستم و از طرفی شوهر دارم و باید اینو درک کنی. من گفتم: خوب آخه چی کار کنم. خودم همه اینها رو می دونم ولی نمی تونم جلوی این علاقم رو بگیرم. اگر حتی فقط بزارید هر چی می خوام ببوسمت شاید کم کم با همین قانع بشم و دیگه از سرم بیوفته(می دونستم اگر بتونم راضیش کنم کم کم می شه پیش رفت کرد) گفت: نه اصلاً نمی شه. مگه من نگفتم به هیچ وجه همچین حرفهایی نزن. و من خیلی بهش التماس کردم. خیلی زیاد. و تونستم راضیش کنم که حداقل بزاره لبهاش رو ببوسم. البته گفت: فکر نکنی دیگه هر کاری بخوای می تونی بکنی یا اینکه هر روز بیای لبهای من رو کبود کنی. من که از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم گفتم: فقط شما بزارید من ببوسمتون بقیش حل می شه(یقین داشتم اگر بتونم کم کم روم بهش باز بشه می تونم خیلی کارهای دیگه باهاش کنم) صورتم رو آوردم جلو و نزدیک لباش کردم. وای خدای من. داشتم از حرارت ذوب می شدم. این لحظه رو توی خواب هم نمی دیدم. لبام رو گذاشتم رو لباش. مثل عسل شیرین بودند. نمی دونم چقدر طول کشید ولی یکی از بهترین لحظات زندگیم رو تجربه کردم. کم کم به زیر گلوش رفتم و وقتی اونجا رو مکیدم یه آه کوچک کشید و کم کم داشت به صورت ناله در می آمد و فهمیدم تحریک شده ولی خودش زود من رو عقب زد و گفت: دیگه بسه. بعد سریع پاشد و رفت تو اتاقش. من که حسابی راست کرده بودم دستم رو روی کیرم گذاشتم و با مالوندن اون در فکر دست آورد بزرگ امشب بودم. ساعت نزدیکیهای 1 صبح بود و من رفتم تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم به نگاه کردن. بعد از چند دقیقه خاله از اتاقش اومد بیرون و در حالی که یه لباس خواب کوتاه تا بالای زانو که شورت و سوتینش کاملاً مشخص بود رو بر تن داشت آمد نشست توی حال. هیچ کدام حرفی نزدیم و من دیدم کم کم شاید بشه استفاده کرد رفتم کنارش نشستم. یه دفعه مثل اینکه از آدم ناراحت باشه گفت: هومن چرا آخه این کارو کردی. پسر بی عقل حالم رو خراب کردی! گفتم: یعنی چی خاله جون؟ گفت: تو که استادی پس چرا خودتو به نفهمی زدی؟ یعنی نمی فهمی چی شده؟ تحریکم کردی بچه جون. وای خدای من. چی می شنیدم. به من گفت تحریک شده. دیدم بهترین فرصت رو به دست آوردم. سریع دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: خاله تو رو خدااینقدر من و خودت رو اذیت نکن. هیچ کس از رابطه من و تو مطلع نمی شه. بیا سعی کنیم از این رابطه لذت ببریم. مطمئن باشید همیشه بین من و شما می مونه. خاله هیچ چیزی نگفت و من خودم رو بهش چسبوندم و لبم رو گذاشتم رو لباش. وای خدای من مثل آتیش بود. کیرم مثل برق از جاش بلند شده بود. مثل سنگ سفت شده بود. کم کم به زیر گردنش رفتم و تمام گردنش رو مکیدم. دیگه آه و نالش شروع شده بود و من هم یه دستم رو آروم گذاشتم روی سینه هاش و خیلی آروم شروع به مالوندن کردم که یه دفعه گفت: خاله جون اینجا نه. بریم تو اتاق. هر دو پا شدیم رفتیم تو اتاق خواب خاله و در رو بست و فقط یه چراغ خواب کم نور روشن کرد.نمی دونم چه شکلی رفتم طرفش و باز شروع به لب گرفتن کردیم. هر دو مثل دیونه ها به جون هم افتاده بودیم. در همون حال لباس خوابش رو در آوردم و خوابوندمش روی تخت که گفت: عزیزم لباسات رو در بیار. من لباسهام رو به جز شرتم در آوردم . بعدش خوابیدم روش و شروع کردم تمام بدنش رو از پایین خوردن. معلوم بود خیلی لذت می بره. یه مقدار سینهاش رو از روی سوتین مالوندم و در حالی که یه کم به سمت بالا خم شده بود سوتینش رو باز کردم. مشغول خوردن سینه های خاله عزیزم شدم. چقدر شیرین بودن. همینطور که این کارو کردم آروم آروم به پایین آمدم و دور بهشتیش رو می بوسیدم. وقتی شروع کردم بهشتیش رو خوردم دیگه داشت جیغ می زد و همش قربون و صدقم می رفت. میگفت: بخورش قوربونت برم. بخورش عزیز دلم… بعد از اینکه حسابی براش خوردم گفت بخواب و در حالی که شورتم خیس خیس شده بود شرتم رو در آورد و شروع کرد برام ساک زدن. آخ که چقدر ماهر بود. خیلی با ولع این کار رو می کرد(بعدها بهم گفت که بر خلاف خودش شوهرش از این کار خوشش نمی میومده) خیلی خوب این کار رو انجام می داد و معلوم بود خیلی دوست داره.بعدش به اون گفتم می خوام بکنمت و اون در حالی که یه لب ازم گرفت به صورت طاق باز خوابید. خودش کیرم رو به داخل بهشتیش هدایت کرد. خیس خیس بود و خیلی داغ.جاتون خالی تا حالا اونقدر لذت نبرده بودم. خاله طاهره هم که از بس جیغ می زد داشت نفسش بند می اومد و غرق لذت بود. کم کم سرعتم رو تند کردم و همینطور اون رو می بوسیدم. که گفت : حالا تو بخواب و من بشینم روت. این کارو کردم. این طوری هم خیلی حال می داد. کیرم تا ته می رفت توی کسش و مثل قبل همش قربون صدقم می رفت. یه دفعه بدنش شروع کرد به لرزش و در حالی که من رو تو بغلش گرفته بوداز فرط شهوت جیغ می زد و بعدش آروم شد که فهمیدم ارضاء شده. یه کم بعدش به خاله گفتم: من کم کم داره آبم می یاد و اون از روم بلند شد و در حالی که سریع برام ساک می زد تمام آبم رو توی دهنش خالی کردم و اون هم تا آخرش رو خورد و بعدش هر دو تا صبح تو بغل هم خوابمون برد.صبح با هم رفتیم حمام و توی حمام هم یه بار دیگه کردمش. توی راه که داشتیم بر می گشتیم لواسون ازم تشکر کرد و گفت که خیلی لذت برده. منم بهش گفتم: خاله جون دیدید که خوبه و برای هر دومون لذت بخشه. خاله گفت: از این به بعد مواقعی که با هم تنها می شیم بهم بگو طاهره و نمی خواد بگی خاله.بعد از اون جریان تقریباً هفته ای دو بار با هم سکس داریم و هر دو از این وضعیت کاملاً راضی هستیم.

خاله سوسن این قضیه مال پاییز 1380 هستش. من و خالم با هم چیزی نداریم یعنی از همه چیز من خبر داره چون از وقتی از شوهرش طلاق گرفته و مامان و بابا بزرگم مرحوم شدم من هم دیدم خالم تنهاست اکثریت پیش خالم هستم. دیگه یه جورایی منو خالم با هم زندگی می کنیم همه فامیل هم روی من یه جور دیگه حساب می کنن. میگن به به یه پسر خوب مومن حرف گوش کن کلا هر جا دم از مردونگی میشه اسمه مارو هم می برن( آره ارواح عمتون خبر ندارین ) دقیقا خالم از من 3 سال بزرگتره (ما شا ا.. بابابزرگ چه کمری داشته). طوری هستش که هر جا میریم همه فکر می کنن منو خالم زن و شوهر هستیم (تو هم که بدت نمیاد) اما چه افسوس هر کی این فکرو می کنه می گه چه تیکه ای رو داره هر شب می کنه ولی نمی دنن که اصلا تا حالا به فاصله یه متری هم نخوابیدیم چه برسه به …. در ضمن اینو بگم که خالم صبحا می رفت سره کار منم میرفتم دانشگاه بعضی روزها هم که کلاس نداشتم یه دلی از عذا در میاوردم زنگ می زدم به زیدم می یومد ما رو در بیابه. یه روز 5شنبه گوهی هم اون طرف ما دیر اومد خاله هم زود اومد داد! منم از همه جا بی خبر که خاله ما پشت دره می خواستم بکنم تو کون زیدم اون می گفت کلفت و درازه می ترسم پاره بشم خلاصه پیچوند. منم حشری نگو حالا خاله ما داره میشنوه یو هو صدای به هم خوردن در اومد نمی دوستم که خالم داره فیلم بازی می کنه فکر کردم خالم اومده سریع لباسمونو پوشیدیم. مثلا داریم درس می خونیم خالم داد زد ساسان کجایی کفشات که اینجاست مهمونم داری؟ رفتم بیرون گفتم: به! خانم خانوما زود تشریف فرما شدین. همون لحظه فرشته زیدم اومد بیرون خالم گفت خانوم کی باشن؟ این زیده ما شروع کرد به ته ته به ته کردن من سریع گفتم هیچ چی از دوستان دانشگاه هستن داشتیم درس می خوندیم! خالمم نامردی نکرد تیکشو انداخت گفت بله خیلی هم خسته شدین خیس عرقین معلومه درسه سنگینی بوده تو مایه های علوم تجربی برخورد فیزیکی بین … پریدم تو حرفش گفتم سوسن داری چی می گی؟ گفت بعدا بهت می گم. آقا اون روز من اومدم که فرشته رو برسونم جیم شدم ساعت 10 شب اومدم خونمون مامانم گفت ذلیل مرده کدوم گوری هستی برو ببین خالت چیکارت داره! منم ریدم به خودم گفتم الان خاله ساکمو بسته می خواد بزاره زیر بغلم و یه لگد تو کونم پرتم کنه بیرون. خلاصه رفتم خونه چون کلید داشتم در رو باز کردم رفتم تو مثلا من خونه نرفتم. تو همین فاصله هم ننم زنگ زده بود ریده بود به نقشم گفت کجا بودی! احساس کردم یه جور دیگه شده بود. گفتم تو کوچه ها الان اومدم اینجا ساکمو بردارم برم دیگه بابت امروز بد جوری ضایع کردم!! گفت خفه شو پدر سگ مادر جنده پس اون کونی که خونه بوده مامانش گفته بیاد اینجا لابد عمه من بوده!!! دیدم آره ننه سریع گزارش داده دیگه موندم چی بگم! گفتش می خوری؟ گفتم چی؟ گفت ودکا؟ دیدم آره خودشم مسته پس بگو چرا انقدر داره بد صحبت می کنه حالیش نیست! گفتم نه! گفت خفه شو باید بخوری رو حرف من حرف نیار! منم چون واقعا خاله سوسنمو دوست داشتم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم قبول کردم منم خوردم مست مست شدم دیگه هیچی حالیم نبود سه تا ودکا روسی رو دو نفری خوردیم! دیدم واقعا گوزه گوز شدم گفتم سوسن جون من برم بخوابم برگشت گفت کمکم نمی کنی منو ببری تو اتاق! دیدم آره بابا بد جوری ضایع هستش اون از من ضایع تر هستش! زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم یو هو دستشو برد طرف کیرم (از اینجا به بعدش رو با حالت مستی بخونید تا برید تو حس)گفت اینو بهم امشب قرض میدی؟ گفتم چی؟ گفت شنیدم بد جوری کلفته می خوام امشب تو من باشه میدیش؟ گفتم نیکی و پرسش؟ یو هو!!! دو نفری با هم افتادیم رو تخت من هم زیرش موندم سرشو آورد بالا گفت ساسان جون خیلی می خوامت. منم گفتم ما بیشتر. شروع کردیم از هم لب گرفتن اصلا حواسم نبود دارم چیکار می کنم تی شرتمو در آورد شروع کرد با موهای روی سینم بازی کردن منم از رو پستوناشو میمالیدم دیگه داغ کرده بودم بعد از رو بولیز تونستم کرستشو باز کنم ( چقدر حرفه ای هستی شما ) بعد از 10 دقیقه کاملا لخت مادر زاد شده بودیم. داشتیم با هم ور می رفتیم بی اختیار دستمو بردم طرف کسش واقعا داغ بود شروع کردم کسشو لیس زدن با هر بار لیس زدن من آه خالم در میومد. بر گشت کیرمو بگیره دستش تا دید گفت اوه اوه بنده خدا حق داشت نمی ذاشت کونش بزاری! تازه فهمیدم قضیه چیه منم بیشتر حشری شدم افتادم به جون کس خالم چه لیسی میزدم خالمم کیرمو تو دهنش جا داد همشو خورد اونقدر خوب ساک میزد که انگار صد ساله اینکارس احساس کردم می خواد آبم بیاد! بهش گفتم ولی اون به کارش ادامه داد و آبم اومد همشو خورد نذاشت یه قطرشم برام بمونه!بعد بی حس افتادم رو تخت ولی انگار سوسن تازه خوشش اومده بود می گفت بازم می خوام افتاد بجون کیرم هر طوری بود باز کیر ما رو بلند کرد من چشامو بسته بودم رو تخت دراز کشیده بودم احساس کردم کیرم داغ شد چشامو باز کردم دیدم تا دسته کرده تو کسش( آرزویی که خیلی وقت بود خالم انتظارشو می کشید طبق گفته هاش تو روزهای بعد) انگار به من آمپول حشریت زده باشن با دیدن این وضع بلندش کردم خوابوندمش خودم شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن یه ربع یا نیم ساعتی داشتم این کار رو می کردم!برگشت گفت عقب چی عقب نمیزاری؟گفتم مگه عقب مجازه؟ گفت آره! منم از خدا خواسته ( ای کون باز بدبخت) پریدم پشتش کیرمو گذاشتم دمه سوراخش فشار دادم تا کلش رفت! دادش رفت بالا! گفت گوه خوردم! همین کسم بیا بزار! من به حرفش گوش نکردم به کارم ادامه دادم دیگه داداش به آه و ناله تبدیل شده بود معلوم بود داره لذت میبره منم انگار تو سوراخ مداد تراش کرده بودم مگه تو می رفت!! اولاش باز به سرم زد کسش بزارم برگردوندمش کردم تو کسش یه 4 تا تلمبه زدم دیدم کسش داره بازی می کنه فهمیدم می خواد ارضا بشه منم دیدم دارم ارضا می شم بهش گفتم من دارم ارضا می شم اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کرد نزاشت کیرمو بکشم بیرون همرو خالی کردم تو وای چه لذتی داشت هیچ وقت یادم نمیره دفعه اول واقعا لذت بخش بود! بهش گفتم چرا؟ گفت قرص ضد حامله گی می خورم! منم خیالم راحت شد تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم. صبح که شد بهم گفت ساسان اگه تو بچه خواهرم نبودی حتما باحات ازدواج می کردم چون تو واقعا فوق العاده ای! من بهاین خاطر از هوشنگ طلاق گرفتم که یه بار که کارشو می کرد دیگه باهام کاری نمی کرد!! بهم قول بده هر وقت سکس خواستم منو ارضا می کنی! منم از خدا خواسته قبول کردم. تقریبا از اون روز به بعد خالم و من لااقل هفته ای دو بار رو با هم هستیم و کاملا مثل زنا و شوهرا شدیم.تقریبا چهار سالی میشه با خالم هستم ولی هیچکدومش اون بار اول نمیشه اون یه چیز دیگه بود. تازه گیها هم مامانم گیر داده می خواد دستمو بند کنه! به خالم قضیه رو گفتم اونم ناراحت شد. نمی دونم چیکار کنم اگه می شد حتما با خالم ازدواج می کردم و از این شهر به یه شهره دیگه می رفتیم ولی حیف حرف مردم رو چیکار کنیم!!

مامان جووون ۰۴ خرداد ۱۳۸۵ دیروز داشتم مامانمو تو حموم دید می زدم اول موهای کسشو زد بعد شروع کرد به مالوندن خودش یه پاشو گذاشت تو دست شویی با یه دستش پستوناشو میمالید با اون یکی هم کسشو میمالید بعد نشست روی زمین و پاهاشو باز کرد داد بالا بعد دستشو کرد و کسش یه خورده بعد پاشد بدنشو لیف زد و خودشو شست اومد بیرون منم سریع رفتم تو اتاقمیه فکری به سرم زد وقتی رفت تو اتاقش چند ثانیه بعد رفتم تو اتاقش حولشو گرفت جلوی خودش گفت برو بیرون لختم رفتم طرفش گفتم می دونم حولشو گرفتم جیغ زد گفت برو بیرون هولش دادم رو تخت دستاشو گرفتم شرع کردم لب گرفتن اولش نمی خواست لب بده بعد خودش پاهاشو دور کمرم قلاب کرد منم دستاشو ول کردم بعد از اینکه حسابی لب بازی کردیم پاهاشو باز کرد گفت مرسی پسرم من خیلی وقته اینو می خواستم ولی می ترسیدم تو…. نذاشتم حرف بزنه دوباره لب گرفتم اونم عالی همراهی می کرد بلند شدم لباسامو در اوردم همدیگرو بغل کردیم یه خورده بدنشو مالیدم بعد دوباره خوابوندمش سینه های بزرگ و سفیدشو خوردم اونم آهه و وووه می کرد اومد پپایین تر ناف و شکمشو بوسیدم و رسیدم به کسش کسش و اول مالیدم بعد حسابی لیسیدم کسش گوشتالو بود خیلی باحال بود خلاصه انقدر لیسیدم که ارگاسم شد رفتم ازش لب گرفتم آخه لباش خیلی خوش مزه هست عاشق لباشم حالا نوبت اون بود من خوابیدم و تکیه دادم به پشت تخت مامانم برام ساک می زد چه حالی می داد موهاشم جمع می کرد دوباره میریخت تو صورتش دستمو کردم تو موهاش با اون چشمای نازش داشت منو نگاه می کرد که100 برابر حشری می شدم چند لحظه بعد کیرمو کرد تو کسش داغی کسش رو حس کردم اولش حسابی کیرم تو کسش تکون دادم اونم خودشو تکون می داد اول آروم می رفت بالا پایین بعد تند تر شد بعدش منم تلمبه زدم و پستوناشو مالیدم خیلی سرو صدا می کرد معلوم بود لذت می بره منم حال می کردم از روی کیرم بلند شد و خوابید بغل من فهمیدم منظورش چیه پاهاشو داد بالا من کردم تو کسش تند وتند تلمبه می زدم آبم داشت میومد کیرمو کشیدم بیرون اونم با دستش کیمو محکم گرفت گفت بیا بشین روم رفتم کیرشمو گذاشت لای پستوناش منم یه کوچولو عقب جلو کردم کیرمو بعد خودشو برد جلو تر کیر من درست جلوی دهنش بود تا کیرمو کرد تو دهنش آبم اومد ریخت روی موهاو صورتشبعد برام ساک زد اومدم کنارش محکم بغلش کردم دستشو بوسیدم و لب گرفتیم رفتیم حموم

مامان و خواهر جون ۰۴ خرداد ۱۳۸۵ این جریان هفته پیش اتفاق افتاد من رفته بودم شمال با 2 تا از دوستام قرار بود 2 هفته بمونیم ولی برای یکی از بچه ها یه مشکلی پیش اومد باید میومد تهران ما هم باهاش اومدیم شب ساعت 10-11 بود رسیدم خونه همه چراغها خاموش بود آروم رفتم تو وسایلم تو ماشین بود گذاشتم فردا ببرمشون خونه یه قهوه برای خودم درست کردم رفتم تو اتاقم وسط راه رفتم تو اتاق خواهرم ببینم بیداره یا نه تو اتاقش نبود فکر کردم خونه نیست بعد رفتم تو اتاقم 2-3 دقیقه نکشید که صدای ااااهو اووووه سکس شنیدم مشکوک شدم رفتم بیرون اتاق فهمیدم صدا از اتاق مامانمه در هم نیمه باز بود کلمو کردم تو دیدم خواهرمو مامانم رو هم 69 گرفتن اون صدا هم صدای خواهرمه چند دقیقه که دیدم بدجور حشری شدم آخه خواهرم خودش شاه کس بود حالا ببین مامانم چیه!!!!! رفتم تو مامانم خشکش زد ولی بعد یه لبخند شیطون رو لبش نشست خواهرم هم خشکش زده بود گفتم :به به مادرو دخت چه سرو صدایی می کنن مامانم که ملافه رو پیچیده بود روی خودش گفت تو مگه قرار نبود هفته دیگه بیای؟ گفتم :آقا کلاغ به من اطلاع داد که امشب خونه خبرایی منم زود خودمو رسوندم.حالا منم بازی میدین ؟ مامانم ملافه رو انداخت خواهرم هم که پاهاشو بغل کرده بود تو سینه هاش او کسش افتاده بود بیرون وای که چه کس و کونی داشت از اون زیر افتاده بود بیرون رفتم طرف تخت مامانم اومد بغلم لب گرفتیم از هم بلوزمو در اورد و هولم داد رو تخت اونم افتاد روم و لب می گرفت خواهرم هیچی نمی گفت مامانم بهش گفت بیا دیگه اینم کیر که می خواستی امتحان کنی من برای اینکه خواهرم خجالت نکشه چشمامو بستم با ی دستم دستشو گرفتم کشیدم جلو مامانم دگمه های شلوارمو باز می کرد با یه دستم سینه های خواهرم با اونیکی سرشو اوردم نزدیک خودم و گردنشو می بوسیدم که اون شروع کرد به لب دادن وای که چه لبایی داشت زبونشو تو دهنم می چرخوند منم همین کارو می کردم مامانم داشت ساک می زد کلی لب گرفتیم از همدیگه بهترین لبی که گرفتم همین بود خیلی حال داد مامانم هم با اشتهای زیاد کیرمو می خورد به خواهرم گفتم کسشو بزاره جلوی دهنم اونم همین کارو کرد پاهای نازشو گذاشت کنار سرم و کسش جلوی دهنم بود خیلی خیس بود منم لیسیدمش نا جایی که می تونستم لیسیدم چوچولش افتاده بود بیرو با نوک دندونم آروم گازش می گرفتم بعد لیس می زدم خواهرم خیلی حال می کرد کاملا مشخص بود اهو اووهش خونرو پر کرده بود مامانم هم اومد ازش لب گرف بعد من خودمو کشیدم بیرون مامانمو خوابوندم تمام بدنشو بوس کردمو لیسیدم از کف پا تا گردنش پستونای ناز و بزرگشم می مالیدم خواهرم هم ازش لب می گرفت رفتم سراغ کسش پاهاشو باز کردمو لیسیدم زبونمو می کردم توش و لیس میزدم اونم سرمو فشار میداد به کسش بعد با دوتا دست لبه های کس تپلش رو باز کردم حسابی براش لیسیدم رونه پاشم گاز می گرفتم خیلی سرو صدا می کرد پاهاشو دادم بالا کیرمو یه راست کردم تو کسش خواهرم هم سینه هاشو می مالید و می خورد یه جیغ بلند کشید ارضا شده بود منم گذاشتم کیرم تو کسش باشه یه خورده بعد که خواهرم ازش لب گرفت منم لب گرفتم بعد به خواهرم گفتم مدل چهار دست و پا بشه به کیرم کرم زدم رفتم سراغ کونش وااای چه کونی داشت قنبل کرده بود طرف من سفید و نرم و گوشتی یه خورده مالیدمش همونجوری خم شدم روش و گردن و بدنشو بوس کردم سوراخ کونشم حسابی لیسیدم بعد کمرشو گرفتم و کیرمو محکم کردم تو جیغی کشید که مامانم یهو پرید از جاش شروع کرد به مالوندن پستونای خواهرم منم هر دفعه که عغب جلوش می کردم کیرمو از کونش در میووردم دوباره می کردم تو تا اینکه خواهرم گفت محکم بکن تند بکن کونمو پاره کن منم از همون لحظه انقدر تند و محکم تلمبه زدم که صداش خیلی رفته بود بالا آبم داشت میومد کشیدم کیرمو بیرون خواهر و مامانم اومد جلو کیرم مامانم یه خورده جغ زد برام بعد کیرمو کرد تو دهنش ساک زد آبم ریخت تو دهنش همرو خالی کرد خواهرم صداش در اومد که منم می خوام مامانم هم ازش لب گرفت آبمو ریخت تو دهن اون سه تایی کنار هم تا صبح خوابیدیم .از هفته پیش تا حالا 5 بار سکس کردیم یک بار هم مامانم خونه نبود منو خواهرم با هم حال کردیم که خیلی حال داد نزدیک 4-5 ساعت سکس کردیم .

منو مامان و پسر عمه ۰۴ خرداد ۱۳۸۵ ماجرا از اونجا شروع شود که يک روز پسر عمم قرار بود بياد کارت گرافيک کامپيوترمو عوض کنه البته بايد بگم که اين پسرعمه من خيلي تو کف مامانه من بوداسم اون حميد واسم من اميد واسم مامان خوشکلم مريم من تو خونه خيلي با مامانم راحتم جوري که مامانم تو خونه با يه شرت يا کرست جلو رو من ميگرده حميد اومد خونه ما مامانم هم طبق معمول با دامنو تاپ ميگشت مامانم کلا بي خيال اين حرفاست وتو فاميل به بي بندو باري معروفعه حميد اومدکارتورونصب کرد بعد يک فيلم سوپر اورده بودکه ببينيم بعد وسط فيلم تو اوج شهوت مامانم ميوه اورد همين که اومديم کامپيوتر رو خاموش کنيم کامپيوتر قفل کرد مامانم چشمش به صفحه مانيتور افتادو فيلم رو ديدهمون لحظه تعجب کرد چون منو حميد داشتيم جلق ميزديم وتو دست هر کدوم ازما يه کير بود مامانم 4 چشمي داشت به کير ما نگاه ميکرد خشکش زده بود مامانم گفت به به پسراي خوب چي کار ميکنيد که من قرمز شده بودم حميد هم به تتپه تپه افتاده بودهمون لحظه مامانم اومد کيره منو حميدوگرفت شروع کرد به جلق زدن شهوت ازچشماش ميباريد به حميد گفت از بچگي معلوم بود ادم کير گنده اي ميشي چون کوچيک که بودي هم کيرت از هم سنوسالهاي خودت بزرگتر بودحميد بهت زده منو نگاه ميکردباورش نمي شود بتونه به اين راحتي با مامانم حال کونه مامانم مثل حرفه اي هاشروع به ساک زدن کردخيلي با حال کير هر دو مونو ساک ميزد بعد ديگه کمکم من هم شروع کردم من هميشه دوست داشتم کير پسر بخورم کير حميد رو از مامانم گرفتم البته مامانم مي دونست شروع به ساک زدن کردم بعد مامانم گفت شماهانمي خواهيدکاريبکنيد که يک مرتبه حميد رفت سراغ کس مامانم که از زير دامن تنگش کوتاهش که فقت چند سانت از زير لنبش پاينتر بود قلنبه زده بود بيرون مامانم حتي شرت هم پاش نبود اخه ادت داشت تو خونهزير لباساش بدون شرت وکرست ميگشت شروع کرد به ليس زدن من هم کير حميد رو در اوردم رفتم سراغ سينه هاي مامانم و هي خوردم بعد از خوردن کوسو سينه ي مامانم توسط منو حميد دوتايي با حميد کيرامون کرديم تو کس و کون مامانم و شروع به تلنبه کرديم انصافا خوب کوني داشت مامانم همش ميگفت جرم بدين من تا حالا کسي اينجوري منو نکرده جرم بدين بعد جامو با حميد عوض کردم رفتم سراغ کسش مامانم داشت جيغ ميکشيد نفس هاش به شماره افتاده بود که يکهو لرزيد و ارضا شد منو حميد داشتيم تلنبه ميزديم که من حس کردم ابم داره مياد به مامانم گفتم گفت نگردارتو کسم من هم نگه داشتم تا ابم ريخت تو کسش اخه مامانم بعداز اينکه بابام فوت شوده بود لوله هاشو بسته بود وديگه حامله نمي شودولي بعد ديدم حميد ارضا نميشد بعد گفتم بيا و از کون منو بکن اومد و از خدا خواست کيرشو کرد تو کونه من و شروع به تلنبه زدن کردتو همون هنگام مامانم اومد کير منو کرد تو دهنش وبرام مي خورد که من بعداز چند لحضه به خاطر لذتي که مي بوردم براي بار دوم ارضاع شودم وحميد هم تو همون لحضه اومدابش اومد همروريخت تو کونه من . اين بهترين سکس زندگي من تا اين لحضه بود البته از اونروز به بعد ديگه هيچگاه کون ندادم .

مامان نرگس برای یه کاره چند روزه رفته بودم شهرستان ساعت 12:30 دقیقه شب بودم که رسیدم در خونمون.یه هفته بود که تو کف بودم ثانیه هارو میشموردم تا برسم خونه با زنم یه دلی از عزا در بیارم.دیدم چراغ خونمون خاموشه حالم گرفته شد.ماشینو زدم تو پارکینگ رفتم بالا.در واحدمونو باز کردم رفتم داخل.خونه تاریک تاریک بود.رفتم تو اتاق لباسمو در آوردم با یه شورت دراز کشیدم رو تخت.به زخمت تو تاریکی دیدم زنم پشت به من خوابیده.ولی تعجب کردم که لباس پوشیده بود.آخه منو زنم عادت داشتیم شبا با یه شورت فقط میخوابیدیم.اهمیت ندادم.خوابم نمیومد.خیلی هوس سکس کرده بودم تازه فردا هم باید میرفتم سر کار.نمیتونستم تا فردا غروب که از سر کار بر میگردم صبر کنم.گفتم فوقش زنم بیدار میشه اونم خوشحال میشه .دست انداختم فهمیدم دامن پوشیده دامنشو دادم بالا شورتشو کشیدم پایین بدون معطلی کیرمو از پشت کردم تو کسش هی تلمبه میزدم یه تکونی خورد هیچی نگفت.گفتم سلام جیگرم خیلی دلم برات تنگ شده بود.چه خانوم گلی دارم شوهرش نبوده با لباس خوابیده.ولی همش یه هفته نبودم چه کونت تپل شده.لا اقل پا شو یه خوش آمد بگو به شوهرت.هیچی نگفت.گفنم عیب نداره.بخواب منم زود کارموتموم میکنم میخوابم.یه خورده تلمبه زدنو شدید تر کردم یه صدای آه شنیدم.برام عجیب بود گفتم یه هفته ولش کردم این از کونش این از کسش که گشاد تر شده اینم از اهو اوه کردنش که بلد نبود.عجب.آبم اومد ریختم تو کسش گفتم خره فردا صبح یه قرص بخور هیچی نمیگی که معلوم نیست چته.بازم هیچی نگفت چراغ خواب کنار تختو روشن کردم برش گردوندم خشکم زد.مادر زنم بود داشت بهم نگاه میکرد.گفتم سسسس سلام.سریع چراغو خاموش کردم از اتاق رفتم بیرون.اتاقهای دیگرو گشتم زنم نبود.نگران شدم ولی روم نمیشد دوباره برم تو اتاق.تلفونو برداشتم به موبایل زنم زنگ بزنم مادر زنم از اتاق اومد بیرون گفت لیلا رفته خونه ما.بیا بگیر بخواب نگران نباش.گفت خوش به حال لیلا با این شوهر سکسیش.خجالت کشیدم.گفتم نفهمیدم شمایید.گفت منم نفهمیدم کی اومدی عیب نداره حالا چرا خجالت میکشی بیا بخواب خسته ای فردا میخوای بری سر کارت.رفتیم تو اتاق رو تخت نشستم گفتم من سر در نمیارم شما اینجا لیلا خونه شما.گفت سر شبی با شوهرم دعوام شد اومدم خونه شما.لیلا گفت من میرم با بابا صحبت کنم دیگه شورشو در آورده همش دعوا دعوا.رفت از اونجا زنگ زد امشب نمیاد منم از بس گریه کردم خوابم برد.گفتم حالا سر چی چرا گریه آخه.گفت مرده بازنشست شده پدر منو در آورده شدم کلفت بی جیره مواجیب این مرد یه ذره به من توجه نداره.امشب ازت خوشم اومد خیالم بابت لیلا راحت شد که دخترم مثل من یه شوهر سرد نداره.باز خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین گفتم به جون لیلا نفهمیدم.گفت منم که گفتم عیب نداره.منم نیاز داشتم بدم نیومد.هر وقت خواستی .حرفشو قطع کردم گفتم از چی خوشتون اومد؟گفت از سکس با تو.گفتم آخه آخه.گفت دیگه شده خجالتو بذار کنار بیا بخواب.منم دراز کشیدم گرفتم خوابیدم.تازه خوابم برده بود دیدم دست انداخته تو شورتم داره با کیرم بازی میکنه.از خواب پاشدم گفتم چرا این کارو میکنی یه بار اتفاقی شد دیگه این حرمتهارو نشکن مامان نرگس.دست انداخت دور گردن بغلم کرد بوسم کرد.گفت التماست میکنم این مرد منو پوسوند همه دعوای منو اون سره همین چیزاست دیگه.نمیتونم اسم خودمو بندازم تو سر زبون فامیل بگن فلانی تو این سنو سال با شوهرش دعوا داره آبروم میره هی قهر قهر .از خونه این بچه به خونه اون بچه امشبم خونه شما.گفتم من چیکار میتونم بکنم باشه فردا میرم یه جوری با آقا سعید حرف میزنم.گفت عجب خنگی هستی تو.گفتم چرا گفت خره من باهاش زیاد حرف زدم اون سرد شده.گفتم خوب یه کاری میکنم گرم بشه.گفت نمیشه .گفتم چاره چیه.گفت چاره اینه که ما که یه بار به قول تو اتفاقی این کارو کردیم بازم این کارو بکنیم.گفتم نرگس جون چی میگی آخه من زن دارم تو شوهر داری مادر زنمی نمیشه.این ماجرا رو فراموش کن اتفاق بود.گفت تو رو جون لیلا جون نرگس نه نگو.گفتم نمیشه.اومد جلو لبشو گذاشت رو لبم ازم لب گرفت.اصلا نمیدونستم چیکار کنم.گفت قبوله.برقو روشن کرد دیگه کیرم راست شده بود.دامنشو کشید پایین.پیرهنشو در آورد اومد رو تخت کنارم.گفت ده زودباش یالا مردم.نگاه کردم دیدم چه سینه های گوشتی با چه رونای تپلی داره.افتادم کنارش از بالا تا پایین لیسیدمشو نوک پستوناشو با دندون فشار میدادم کیف میکرد.رفتم سراغ کسش بدون مو انگار تازه زده بود.با زبون با چوچولش بازی بازی کردم تو اوج هیجان بود.کیرمو در آوردم گذاشتم رو کسش گفتم من نیم ساعت پیش فکر میکردم چرا کس لیلا گشاد شده نگو مامانش پیشم خوابیده.تلمبه زدنو شروع کردم و ازش لب میگرفتم.بوسم میکرد ازم تشکر میکرد.گفتم راستی سری قبل ابمو ریختم یه قرص بخور گفت نمیخواد لوله هامو بستم .کیرمو در آوردم برش گردوندم چه کونی تاحالا بهش توجه نکرده بودم تو این همه مدت که دامادش بودم.گفتم خاک بر سر آقا سعید بی لیاقت قدر همچین نعمتی رو نمیدونه.گفت نه همون بهتر که ندونه از پشت نه درد داره نمیخوام.گفتم اذیت نکن بذار منم لذت ببرم.زورکی فشار دادم نمیرفت یه آهی از درد کشید گفت بی انصاف لااقل چربش کن.رفتم کرم آوردم مالیدم سر کیرم به سوراخ کونشم مالیدم با انگشتم بازی کردم کیرمو گذاشتم هول دادم تو کونش.تلمبه که میزدم متکارو گاز میگرفت میگفت یواش یواش.آبم که داشت میومد خالش کردم تو کونش.بر گردوندمش بغلم کرد گفت مرسی مرسی مرسی.گرفتم خوابیدم صبح پاشدم برم سر کار دیدم رفته تو حال خوابیده تا یه موقع زنم اومد شک نکنه.درو باز کردم که برم بیرون پاشد گفت بازم مرسی.ولی قول بده آخریش نباشه.گفتم ببینم چی میشه.ناراحت شد ولی اهمیت ندادم از خونه زدم بیرون.

ننه بزرگ سلام اسم من حسام24 سالمه.این ماجرا مربوط میشه به سکس من و مادر بزرگم.من یه مادر بزگ دارم که حدودا 67 سالشه ولی از لحاظ بدنی رنجور نشده وسرحال.البته منظورم این نیست که آثار پیری نداره ولی نسبت به سنش سرحال.ولی از یه پیرزن نمیشه انتظار اندام سکسی و جذابیت سکسی داشت.قضیه برمیگرده به روزی که پدرو مادرو برادرم میخواستن با همسایمون برن مسافرت ولی چون من سر کار میرفتم نمیتونستم باهاشون برم به همین خاطر مامانم به مادرش گفت که بیاد خونه ما تا روزها که من میرم سر کار یکی تو خونه باشه.منم چون از مادربزگم خیلی بدم میومد زیر بار نمیرفتم ولی اصرار من چاره ساز نشد تا اینکه مادر بزرگم اومد خونه ما و پدر و مادرم رفتن مسافرت.شب که از سر کار برگشتم به مادربزگم سلام کردمو رفتم تو اتاق رفتم سراغ سایتهای سکسی تا آخر شب مشغول بودم حتی وقتی بهم گفت بیا شام بخور نرفتم گفتم سیرم من نمیخورم.دیگه موقع خواب داشت میشد مادربزرگم صدام کرد گفت من باید قرصهامو بخورم چون سواد ندارم بیا بگو الان کدومو باید بخورم.من که یهو یه فکری به سرم زد رفتم از یخچال چند تا قرص خواب ورداشتم پودر کردم تو اب حل کردم با قرصهای خودش دادم خورد.منتظر شدم تا خوابید چنان خر خر میکرد که میخواستم با چوب بزنم تو سرش تا خفه بشه.خیلی ازش متنفر بودم.ولی با خودم گفتم از این تنفر جور دیگه استفاده کنم.در ضمن اینو بگم که جاشو تو حال انداخت و خوابید.یه لباس یه سره که از زیر هم شلوار خونگی داشت پوشیده بود.همونطور که گفتم وقتی خوابید خیلی خروپف میکرد یه ساعتی گذشت رفتم برق حالو روشن کردم دیدم اصلا تکون نخورد با ترسو لرز رفتم نزدیکش به بهونه خرخر صداش کنم ببینم چه عکس العملی نشون میده.چند بار تکونش دادم اصلا انگار نه انگار.از بس که بهش قرص داده بودم تازه قرصهای خودشم خواب آور بود.یه خورده تپش قلبم کم شدم چون خیالم راحت شد که چیزی نمیفهمه.خودم لخت شدم رفتم سراغش لباسشو دادم بالا و شلوارشو کشیدم پایین.یه شرت کثیف داشت نگام به کسش که افتاد نزدیک بو بالا بیارم یه بویی زد به دماغم که حالم داشت بهم میخورد.پیرزنه دیگه.میخواستم منصرف شم اما رفتم ادکلن اوردم زدم به کسش یه خورده بهتر شد.پاهاش با کسش تپل بود.کونشو دیگه نگو.پشماشو انگار یکی دو هفته بود زده زیاد نبود.دیگه شرتمم در آوردم کیرمو که به بلندترین حد خودش رسیده بود گذاشتم سر کسش تا دسته کردم تو کسش مثل خر تلمبه میزدم اینقدر کردمش تا آبم که داشت میومد کیرمو کشیدم بیرون آبمو ریختم رو دستمال کاغذی.از کسو کونش چند تا عکس گرفتم .مرتبش کردم رفتم خوابیدم.صبح وقتی از خوا پا شدم دیدم هنوز خوابه رفتم سر کار برگشتم اومدم خونه.سلام کردم دیدم یه وری افتاده یه جورایی گیج میزنه.پرسیدم چی شده گفت نمیدونم چم شده امروز تا ظهر خواب بودم .سرم خیلی درد میکنه زیر شکمم هم درد میکنه.گفتم نکنه سرما خوردی ؟ببرمت دکتر گفت نه.قرصهای خودمو بخورم خوب میشم.شب که شد مثل دیشب بهش قرص خواب آور دادم با قرص خودش خورد.وقتی خوابید وقی که خیالم راحت شد همه چیز ارومه دوباره رفتم سراغش.شلوارشو در آوردم اینبار رفتم سراغ کونش.کیرمو زدم در کونش هر کاری کردم نرفت تو.رفتم کرم آوردم زدم به سوراخش بازی کردم باهاش تا بالاخره از کون کردمش.رفتم خوابیدم.صبح رفتم سر کار و غروب برگشتم گفتم بهتری گفت نه ننه باسنم هم درد میکنه.گفتم دکتر که نمیری من میرم داروخانه یه پمادی چیزی بگیرم.رفتم یه ژل پیروکسیکام خریدم اومدم خونه.گفتم تا من بیام برو یه دوش آب گرم بگیر بدنت سر حال بشه .رسیدم خونه دیدم هنوز تو حمومه رفتم پشت در حموم گفتم چیزی نمیخوای گفت فقط برو از تو ساکم برام لباس بیار رفتم براش یه دامن با شرتو کرستو پیراهن آوردم.گفتم بیا آوردم.درو باز کرد که بگیره یه دید زدمش فهمید چیزی نگفت دیدم عجب پستونهای آویزونی داره درو بست. یهو گفتم تا لباس نپوشدی بیا برات ژل بدن خریدم واسه درد بدنت خوبه.بهش نشون دادمگفت ننه من خودم از اینا دارم ولی خالت برام میزنه من که نمیتونم.گفتم خوب خاله که الان نیست.گفت خوب ولش کن.گفتم مگه درد نداری بیا من برات بزنم.گفت برو بیرون نمیخواد.در حمومو باز کردم گفتم نمیخواد برو گفتم ننه من کس دیگرو از کجا بیارم برات بزنه تو هم که طاقت درد نداری یه هول دادم درو باز کردم هی زر زر میکرد برو نمیخواد.بلندش کردم آوردم از حموم بیرون لخت لخت بود.گفت خدا لعنتت کنه میگم نمیخوام گفتم باشه ولش کردم رو زمین یه آخ گفت رفتم از اتاق بیرون لباس پوشید از اتاق اومد بیرون رفتم بهش گفتم ننه از دست من ناراحت نشو میخواستم کمکت کنم درد نکشی فقط حواسم نبود لختی لباس نداری.یه خورده ماست مالی کردم خر شد.شب که شد بهش میخواستم قرص بدم رفتم دیدم خودش خورده خوابیده دیدم دیگه نمیشه کاری کرد خوابیدم صبح زودتر از من پاشده بود خیلی سرحال بود.نگو این کیر من به این روز مینداختش با اون قرصها.از سر کار که برگشتم پدرو مادرم از مسافرت برگشته بودن خونه.دیگه امشب از کردن مادربزرگ خبری نبود.دیگه هیچ وقت موقعیت پیش نیومد که بکنمش ولی عکساشو دارمو بهشون نگاه که میکنم .

بابام و زن همسایه سلام اسم من حامد است 18 سال سن دارم وكلاس سوم دبيرستان هستم.خوب حالا ميرم سر داستان.داستان از اين قرار بود كه مستعجراي قبلي ما 4ماه بود كه پول اجار خونه رو نداده بودن وپدرم از اين بابت نارحت بود. فردا ان روز كه ميخواستم مدرسه بروم صبح زود بيدار شدم تا كمي ورزش بكن كه ديدم پدرم داره با مستعجر صحبت ميكنه وخيلي هم نارحت بود و ميگفت كه بايد اسباب خودشون رو جمع كنند واز اينجا برنند.زن مستعجر اينقدر التماس ميكرد كه اي يك ماه رو بزارن اينجا بمونند.ولي پدرم حرف اونارو قبول نميكرد ولي با وساتت مادرم پدرم گفت بزارين فكرامو بكن بعدن جوابت رو ميدم.فردا باز مثل روز قبل زود بيدار شدم تا ببينم قضيه به كجا رسيده كه ناگهان ديدم پدرم در منزل مستعجر رو ميزنه ودر همان زمان زن همسايه از بيرون امد توي خونه وپيش پدرم رفت وگفت خوب چي شد.پدرم دستوپاي خود رو گم كرده بود ومن متعجب بودم كه چرا پدرم اين گونه شده كه ناگهان پدرم به او گفت اگه يك چيزي بگم ناراحت نميشي من منتظر بودم كه بابام حرفش رو بگه كه ناگهان گفت كه يك راه بيشتر نيست.زن همسايه گفت چه راهي گفت بايد با من سكس داشته باشي.او جواب پدرم رو نداد ورفت توي خونه شان.فرداي ان رو صبح ساعت 5بود كه در خانه ما به صدا در اومد من رفتم در رو باز كردم ديدم خودش گفتم بله گفت بابات هست گفتم بله برو بهش بگو يلحظه بياد دم در رفتم وبه پدرم گفت پدرم سرعت خودش رو رسوند به در سلام كرد زن همسايه به او گفت سر قلت كه هستي.گفت بله واونم گفت شوهر من فردا از طرف اداره ميره سر كار فردا ساعت 7 بيا خونمون من تا فردا هم هنوز باورم نمشد كه پدرم ميخواد چنين كاري رو بكنه براي همين صبح خودم رو زودتر از پدر به خانه همسايه رسوندم كه ناگهان ديدم در باز است بله اون در رو براي بابام باز گذاشته بود.من سريع ارام ارام وارد خونه شدم وسريع يه جايي خودم روغايم كردم بعد از چند دقيقه بابام سررسيد زن همسايه باناراحتي گفت خوش امدي بابام بهش امان نداد سريع پريد و اونو گرفت وبه خودش فشار مداد زن هرچه تلاش ميكرد نمي تونست خودش رونجات بده.ولي كمكم بعد از اين همه لب بازي ديگه اون كنترولش دست خودش نبود پدرم سريع اونو گرفت وبرد توي اتاق خواب ودرو بست.من كه شاخ در اورده بودم سريع خودم رو رسوندم به دم در واز جاي كليدي به داخل نگاه كردم پدرم داشت پستوناي اونرو فشار ميدارو اون اينقدر اه اه اه اه وه وه وه ميرد كهديگه نفسش داشت بند مي امد پدرم از روي اون بلند شد وزن همسايه به پدرم امان نداد سريع اونو روي تخت خوابوند وسريع زيپ شلوار اونو باز كرد باورم نمي شد بابام چنين كير بلند وكلفتي داشته باشه سرعي كيرش رو تو دستش كرف وبه طرف دهانش برد وشروع كرد به ساك زد بله قشنك ساك ميزد من تا حالا چنين ساكي رو توي فيلمها نديده بودم همينطور كه داشت ساك ميزد بله ديگه نوبت بابام بود كه صداش بلند بشه وبعد از اين همه اه او كردن پدرم اونو روي تخت خوابوند وبا كون وكسش شروع كرد بازي كردن ديگه داشت حال زن همسايه به هم ميخورد كه ناگهان ارزاع شد بابام ديد كه ارزاع شده شروع كرد به انجام كار اصلي وكمي كير خودش رو با اب دهن اون خيس كرد وارام ارام كيرش رو توي كسش فرو كرد زن همسايه از درد داشت مي مرد واقعا كير بزرگي داشت نمدونم مادرم چه طور تحمل مكنه.اينقدر كيرش رو توي كس اون جلو و عقب ميبرد كه بعد داشت كمكم ابش ميامد وبابام به او گفت ميخوام ابم روتوش بريزم ولي اون ميگفت زن ولي پدرم گوشش به اين حرفا بدهكار نبود وسريع تمام اباشو ريخت توي كسش زن همسايه يك صدايي از خودش در اورد كه مثل اينكه اب گرم روي بدنش ريخته باشند.وبعد از چند دقيقه اي استراحت بازم بابام حشريش زد بالا وگفت مي خوام كونت رو بزنم ولي اون قبول نميكرد وبعد از چند دقيقه كه كنار هم خوابيدن پدرم واون با هم رفتنن حمام ومن هم رفتم ببينم چه خبر است كه ديدم درو باز گذاشتن وبابام بازم داره اونو ميكنه ديگه ولشون كردم ورفتم خونه وتوي اتاقم استراحت بكنم ساعت 3 پدرم به خانه امد حال چنداني نداشت ومادرم از سوالي نكرد ولي از سرو روي بابام معلوم بود بعدا هم چند باري اونو گاييده.

منو پسرم من در سن 18 سالگی ازدواج کردم و در سن 20 سالگی صاحب یک پسر شدیم….. متاسفانه همسرم 6 ماه پس از این ماجرا در یک حادثه رانندگی درگذشت و من و تنها پسرمون رو تنها گذاشت. پس از اون تصمیم گرفتم دیگر ازدواج نکنم و به پسرم و زندگیم برسم. البته همسرم چون در ایران ایر کار می کرد پس از او از لحاظ معیشتی وضعیت خوبی داشتیم. البته چند سال بعد من در یکی از سازمانهای دولتی مشغول به کار شدم. سالها همینطور می گذشت و احسان پسرم بزرگ و بزرگتر می شد. چند سال قبل البته قبل از اینکه پا به سن 40 سالگی بزارم یه روز دیدم حالم یه جوری میشه. در واقع حالم مثل زنهای حامله می شد. البته من فکرم به اینجاها قد نمی داد. چون با کسی ارتباط نداشتم. پس ازاینکه این حالت چند بار تکرار شد تصمیم گرفتم به پزشک مراجعه کنم. به پزشک حالتم رو شرح دادم و اون گفت این علائم حاملگیه. من بهش گفتم که با کسی ارتباط ندارم واون از من خواست تست حاملگی بدم. دادم ومشخص شد که همینطوره. داشتم شاخ در می آوردم. پزشکم به من گفت با این تفاسیری که میگی حتما شخصی به صورتی که تومتوجه نشدی با تو سکس کرده. از من پرسید: شبها خوابت سنگینه؟ گفتم: نه. گفت: ناراحتی خاصی نداری که از حال بی حالت کنه؟ گفتم: چرا، من صرع دارم. اما کنترل شده است و دارو مصرف می کنم. خیلی کم پیش می یاد. اون هم گفت احتمالا به اون حالت که می افتی شخصی که به تو دسترسی داره این کار رو باتو می کنه. اینو که گفت فکرم فقط به احسان رفت. خلاصه به من پیشنهاد داد که یه بار الکی خودمو به این حال بزنم ببینم چی میشه. خلاصه سرتون رو درد نیارم این قضیه فکر منو خیلی به خودش مشغول کرده بود. چند روز بعد که احسان خونه بود تصمیم گرفتم همون کار رو انجام بدم ببینم چی میشه. من همیشه در منزل یه لباسی می پوشم که شبیه لباس خوابه و تا زیر باسنم هستش. البته سوتین و شورت هم می پوشم ولی خوب بالا تنه ام هم زیاد پوشیده نیست. اما هیچ وقت ندیده بودم احسان خیره به من نگاه کنه و اصلا به ذهنم هم خطور نمی کرد اینطور باشه. احسان نشسته بود و تلویزیون نگاه می کرد. من هم آمدم یه کم اونطرفتر خودمو مشغول کاری کردم. یه دفعه خودمو ولوکردم رو زمین و چشمهام رو بستم. احسان سریع اومد طرف من و منو بغل کرد و آروم مامان مامان کرد. وقتی که دید صدایی از من در نمیاد منو رو زمین گذاشت. احساس کردم داره شلوارش رو در میاره. فهمیدم کار کار خودشه. اما منتظر بودم ببینم چی کار می کنه. لباس منو بالا زد و شورتمو در آورد و پاهام رو بالا گرفت. یه لحظه که پاهام رو گرفت از خودم بی خود شدم. نمی دونستم باید چیکار کنم……… پس از 18-17 سال واقعا احتیاج داشتم. کیرش رو که معلوم بود راست شده یه کم به کسم مالید و تو کسم فرو کرد و خودشو انداخت روی من و شروع به کردن من کرد. هی گردنم رو می لیسید و ازم لب می گرفت. من هم از شدت لذت می خواستم جیغ بزنم ولی خیلی خودمو کنترل کردم تا اینکه آبش اومد و همینطوری روی من ولو شد. چند لحظه بعد پا شد شورت منو تنم کرد و نشست کنارم. من هم 5-4 دقیقه بعد مثلا به حال اومدم و همون حرفهایی رو زدم که همیشه موقع این حالت می زدم. به روی خودم نیاوردم. البته اون هم انگار نه انگار اتفاقی افتاده. پاشدم رفتم سر و صورتم رو شستم. شب موقع خواب خیلی به این مساله فکر کردم. هرچی سبک سنگین کردم دیدم به نفعمه. چند بار دیگه به همین منوال گذشت دیدم اینجوری فایده نداره. من کامل لذت نمی برم. البته بعد از مراجعه به پزشک جنین به وجود اومده رو با دارو دفع کردم و چون احسان بی محابا آبش رو تو کسم می ریخت ، تصمیم گرفتم از قرص استفاده کنم. خلاصه تصمیم گرفتم این قضیه رو بین خودمون علنی کنم. یه روز رفتم یکی از این ژل های پیروکسیکام گرفتم و شب موقع خواب از اتاق خوابم احسان رو صدا کردم. چراغ رو خاموش کردم و چراغ خواب رو روشن کردم. این دفعه هم زیر لباس خوابم شورت و سوتین نپوشیدم. دمر خوابیدم و منتظر احسان شدم تا بیاد. احسان اومد و گفت بله مامان. گفتم احسان جان من مدتیه کمرم درد می کنه. دکتر یه ژلی بهم داده تا بمالم پشتم. من که نمی تونم تو این کار رو برام بکن. اون هم گفت باشه. ژل رو باز کرد و لباس منو داد بالا. تا کون لخت منو دید جا خورد. ولی به روی خودش نیاورد. بهش گفتم لباسم رو بیشتر بده بالا و از زیر شونه هام بمال. اون هم شروع به همین کار کرد. نمی دونید چقدر لذت بخش بود. کارش که تموم شد گفت خوبه مامان؟ من انتظار داشتم حشری بشه و منو بغل کنه و شروع به سکس کنیم. ولی این کار رو نکرد و پا شد که بره. برگشتم بهش گفتم کجا میری؟ گفت: دارم میرم بخوابم. بهش گفتم من منتظرم. با تعجب گفت چی مامان؟ دوباره گفتم من منتظرم. با تعجب بیشتر گفت: خوب چی کار کنم؟ بهش گفتم پدرسوخته همون کاری که همیشه وقتی من تو حال خودم نیستم می کنی. یه دفعه قرمز شد و خواست از اتاق بره بیرون. من هم پاشدم رفتم دستشو گرفتم. آوردمش روی تخت بغلش کردم و شروع کردم ماجرا رو براش توضیح دادن. از شدت خجالت به من نگاه نمی کرد. بالاخره بهش حالی کردم که من هم راضی هستم و شروع کنه. بچم از خجالت داشت آب می شد. بغلش کردم و کنارش خوابیدم و دستشو گرفتم گذاشتم روی کسم و با دست خودم کیرش روگرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن. نمی دونید بعد از این همه سال چه حالی داشتم. اون هم کم کم داشت روش باز می شد. محکم بهم چسبید و از من لب گرفت و گفت مامان خیلی دوستت دارم. گفتم: منم همینطور. بهم گفت مامان خیلی دوست دارم کست روبخورم ولی همیشه می ترسیدم به هوش بیایی و بفهمی. بهش گفتم حالا می تونی. پا شد لباس منو درآورد و لباس های خودش رو هم درآورد. پسرم کیر شق و رق و بزرگی داره. عین کیر مرحوم پدرش بزرگه. من دیگه فقط به کیرش نگاه می کردم. پاهای منو باز کرد و شروع به خوردن کس من کرد. من هم دیگه می تونستم احساساتم رو فریاد بزنم. نمی دونید تو چه حالی بودم. بعد از این کار به من گفت مامان تو هم کیر منو می خوری؟ البته من زمان پدر خدابیامرزش هم این کار رو نکرده بودم و امتناع کردم. اما دفعات بعد امتحان کردم و دیدم حیفه که این کار رو نکنم. اما اون روز این کارو نکردم. بعد احسان کم کم کیرش رو وارد کسم کرد و شروع به حال کردن کرد. منم که دیگه می تونستم محکم بغلش کنم و از احساسا تم بهش بگم. بعد از اینکه آبش اومد مدتی رو همینطور عین زن و شوهر ها تو بغل هم بودیم و همدیگر رو نوازش می کردیم. بعد ازش خواستم از این به بعد کنار من بخوابه و اون شب اولین شبی بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و خوابیدیم. از اون شب اون هم پسرمه و هم شوهر. شوهر که نه ، شریک جنسی منه و این به من خیلی آرامش و روحیه میده. الان احسان25-24 سالشه و دانشجوی کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های تهرانه و باعث سربلندی منه. در پایان باید بگم پس از خوندن این متن راجع به من اشتباه فکر نکنید. این یه احتیاجه و باید برآورده بشه و از نظر من ایرادی ندارد که من با پسرم سکس دارم

عمه مرضیه و دوستش ما تو یه خونه قدیمی دست جمعی زندگی می کردیم. ما با دو تا از دائی ها و عمه خوشگلم که بیوه شده بود با مادر بزرگم و چون همه با هم فامیل بودیم یعنی ازدواج ها فامیلی بود همه با هم راحت بودیم. من 17 سالم بود و کیرم شدید کس کس می کرد و اصلا نمی دونستم باید چه جوری کس گیر بیارم. فکر اینم که با فامیل ها سکس کنم اصلا نمی کردم. عمه ما یه زن 27 ساله بود که بعد از یک سال زندگی بیوه شده بود و خیلی خوشگل و لوند بود. بسیار زیبا و خوش هیکل. هر وقت چیزی تعارف می کرد می رفتم تو یقه لباسش و کمی از سینه هاشو می دیدم و همین برای یه هفته جلق زدن کافی بود. اونم می فهمید و چیزی نمی گفت. تو فکرم همیشه کس و کون اونو مجسم می کردم و چند بار می زدم باز بدتر می شدم. یه روز صبح مامان گفت براش چیزی ببرم از حموم. این خونه هم اول یه رختکن بزرگ داشت و بعدش یه راهرو و بعد حموم بود. در زدم و دیدم صدای عمع اومد که کیه؟ گفتم: “برا مامان می خوام چیزی ببرم.” گفت: “خوب بیا تو و برو.” تا رفتم تو دیدم عمه لخت واستاده البته پشتش به منه اما کون خوشگلش کاملا لخت بود. کیرم خیلی بلند شد و رفتم تو راهرو و وسایل رو دادم مامان. برگشتم و از لای در یواشکی نگاه کردم. دیدم برگشته و منتظر من برم. کسش قشنگ دیده می شد. کمی مو داشت و لباش هم کمی به بیرون زده بود. درو باز کرد که مثلا برم. سریع برگشت و گفت: “احسان زود برو.” اما مگه می شد از اون کون سفید دل کند؟ گفتم: “عمه، خیلی خوشگلی ها.” منتظر سیلی عمه شدم که برگشت و گفت: “راست میگی؟” گفتم: “آره.” یه نگاهی به کسش کردم و گفتم: “وای ببخشید.” و سریع رفتم بیرون. باورم نمی شد کس عمه رو دیده باشم. سریع رفتم توالت و یه جلق جانانه زدم. مدتها گذشت و این کس و کون عمه از ذهنم پاک نمی شد. کلی نقشه کشیدم که برم ترتیبشو بدم ولی می ترسیدم. یه روز تو اتاق پای ویدئو بودم که عمه اومد تو نشست. هیچ علامتی، چیزی، خبری نبود. گفتم: “عمه چیکار می کنی این قدر خوشگلی؟” دیدم چشاش برق زد و گفت: “وای عمه، تو که ازم تعریف می کنی مور مورم میشه.” دیدم بهترین وقته. گفتم: “جدا خیلی خوب موندی. اون روز تو حموم یادته؟” گفت: “آره.” گفتم: “هیکلت تو ذهنم نقش بسته.” خندید و گفت: “شیطون من عمتم، یادت باشه.” رفتم چسبیدم بهش و گفتم: “عمه یه کم دیگه برام لخت میشی؟” خندید و گفت: “نه، زشته.” گفتم: “پس چرا اون بار لخت جلوم واستادی؟” خنده اش بیشتر شد و گفت: “خوب اون تو حموم بود.” گفتم: “یالا دیگه، لخت شو.” یه نگاهی کرد و گفت: “فقط یک کم.” گفتم: “باشه.” یه نگاهی به دور و بر کرد و زیپ پیرهنشو کشید پائین و کرستش رو داد بالا. سینه های سفید و خوشگلش اومد بیرون. بی اختیار دستم رفت رو کیرم و با دست دیگم پستونهاشو مالوندم. تو آسمون ها بودم. عمه کمی مکث کرد و بعد کشید پائین. گفت: “بسِته شیطون.” گفتم: “نه، خواهش می کنم.” به التماس افتادم. گفت: “باشه.” و دوباره سینه هاشو نشونم داد. دیگه نتونستم و کیرمو درآوردم و شروع کردم جلق زد. عمه گفت: “آهای احسان حواست کجاست؟ این چیه؟” گفتم: “عمه کیره، کیر. بیا برام جلق بزن.” با دودلی دستشو به کیرم رسوند و کمی مالوندش. بلافاصله دستمو بردم طرف کسش. هیچ مقاومتی نکرد و زیپشو باز کردم و بالاخره دستم لای کسش جا گرفت. خیس بود و صاف. کمی که مالوندم بلند شد و رفت در رو قفل کرد و برگشت و شلوارشو کامل داد پائین و گفت: “بیا سریع بکن تا کسی نیومده.” باورم نمی شد. کیرمو کردم تو کسش. گرم بود و خیس. برای اولین بار کس کردن رو تجربه کردم. با شدت می کردمش و ناله می کرد. آبم اومد. گفت: “بکش بیرون.” همش ریخت رو فرش. عمه بلند شد و لباسشو پوشید و رفت. چند وقت گذشت و اصلا به روم نیاورد. تا یه روز که دوتا از دوستاش مهمونش بودن. اون روز رفتم و از لای در داشتم تو رو دید می زدم. صداشون کاملا واضح بود. یکیشون می گفت: “مرضیه (مثلا اسم عمه ام مرضیه است)، با اون عشقت به کجا رسیدی؟” عمه گفت:” هیچی بابا، فقط می خواست یه دست بکنه و بعدشم رفت دنبال کارش.” همشون خندیدن. باورم نمی شد عمه همچین حرفهائی بزنه. آمپر کیرم زد بالا و مجبور شدم درش بیارم و همون جا کم کم جلق بزنم. اون یکی گفت: “مرضی الان کف کنی چیکار می کنی؟” عمه گفت: “راستش بچه ها من یه کاری کردم، ببینم نظر شما چیه؟” گفتن: “چی؟” گفت: “من با بچه داداشم ریختم رو هم. البته فقط یه بار. اونم کلی بعدش خجالت کشیدم. ولی یه پسر جوون که از خودت کوچیک تر باشه خیلی حال میده. نمی دونم ادامه بدم یا نه؟” اونا گفتن: “چرا ادامه ندی؟ اون که همین جاست. هر وقت بخوای دم دستته. تازه پسر خوشگلی هم هست. لابد خیلی هم شهوتیه.” عمه گفت: “آره، کلی التماس کرد. منم دلم سوخت و یه دفعه دیدم داره منو می کنه.” همه خندیدن. یکیشون گفت: “ببین میشه بیاریش اینجا یک کم سر به سرش بذاریم؟” عمه گفت: “نه، چرا اذیتش کنید؟” اون یکی گفت: “اذیت نه، می خوایم بهش حال بدیم.” اما اون یکی گفت: “نه، من روم نمیشه.” عمه با بی تفاوتی بلند شد و اومد سمت در. پریدم تو حیاط که عمه صدام کرد: “احسا ن کجائی؟ یه دقیقه بیا کارت دارم.” نمی دونستم با کیر بلند شده ام چیکار کنم. از مجبوری رفتم. تا منو دید گفت: “بیا تو.” یه اشاره کردم به کیرم. تا دید گفت: “چرا این جوری شده؟” و دستمو گرفت کشید تو. تا رفتم تو و اونا دیدن دستم رو کیرمه همشون خندیدن. یکیشون گفت: “خوب، پس من میرم.” هر چی مرضی اصرار کرد وانستاد و رفت. من موندم و عمه مرضی و دوستش که اسمش ملیحه بود. ملیحه بی مقدمه گفت: “احسان جون راحت باش. مرضی خیلی از کیرت تعریف می کنه. میشه ببینمش؟” تا بناگوش سرخ شدم و گفتم: “با اجازه من برم.” و تا بلند شدم ملیحه از پشت شلوارم رو کشید. شلوار و شورتم که راحتی مال خونه بود تا زانوم اومد پائین. من که انتظارشو نداشتم سعی کردم بکشم بالا اما مرضی گفت: “احسان راحت باش. حالا که این کسش بلند شده تو نمی خوای؟” گفتم: “عمه این حرفها از تو بعیده.” خندید و گفت: “نه. هر حرفی مال یه جائیه. این حرفم مال اینجاست.” و ملیحه کیر شق شده ام رو گرفت تو دستش و کمی برام جلق زد. خیلی واردتر از مرضی بود. بعدشم راحت کرد تو دهنش. اون قدر تحریک شده بودم که نتونستم از دهنش دربیارم یا بهش بگم، در نتیجه کل آبم خالی شد تو دهنش. منتظر شده که عق بزنه و دعوام کنه، اما برعکس دیدم داره همشو مک می زنه. گفتم: “ناراحت نشدی؟” گفت: “نه، چرا؟” گفتم: “برای آبم.” خندید و گفت: “فهمیدم آبت داره میاد. اگه می خواستی درش بیاری خودم نمی ذاشتم.” آبم که اومد کمی راحت تر شدم. دیدم عمه بلند شد و درو بست و چفتشو انداخت. بعد برگشت سمت من و گفت: “تو با ملیحه حال کن. می خوام فقط ببینم.” ملیحه گفت: “تو نمی خوای؟” گفت: “فعلا نه، دیدنش جذاب تره.” و رو مبل نشست و سینه هاشو درآورد و شروع به مالوندن کرد. دیدن سینه های عمه کیرمو دوباره پر کرد. ملیحه لخت شد. تا شورتشو درآورد آبم رسید به نوک کیرم. کس خیلی قشنگی داشت. لباشو کمی باز کردم. لاش کامل صورتی بود. لبای کس مرضی کمی تیره می زد ولی مال این صورتی خوشرنگی بود. کیرمو لای لبای کسش مالوند. کسش خیس بود و یه بوی خاصی می داد. یکی از سینه های کوچیک و سیخش رو کردم دهنم. دور پستونش صورتی بود و نوکش خیلی زده بود بیرون. وقتی می خوردم آه می کشید. بالاخره کسش رو فتح کردم و اون منو خوابوند و نشست رو کیرم. کمی که کردمش آبم دوباره داشت می اومد. بلند شد و گفت: “بریز رو صورتم.” اما مرضی سینه هاشو آورد جلو و گفت: “نه، بریز اینجا.” مرضی انگار داشته کسشو می مالونده چون کسش بیرون بود و خیس هم شده بود. آب کیرم با فشار ریخت رو پستونهای مرضی و کمی هم رو لب و دهن ملیحه. اونم همشو خورد و گفت: “آبت خوشمزه است.” باورم نمی شد آبمو کسی بخوره. مرضی می مالوند رو سینه شو ناله می کرد. آخرشم بلند شد و اومد طرفم و کیرمو گرفت و مالوند. می دونستم می خواد بکنه به کسش اما کیرم خوابیده بود و نا نداشت

کی باهات این کار رو کرده؟ دختر بچه نگاهش رو به زمین دوخته بود و حرف نمی زد اگه نگی کی باهات این کار رو کرده نمی تونم کمکت کنم دخترک ساکت بود فکر می کنی خودت به تنهایی می تونی از پس این مشکل بر بیایی؟ باز هم حرفی نزد من فقط می خوام کمکت کنم به هیچکس هم هیچی نمی گم ولی باید بهم اعتماد کنی، می فهمی؟ دخترک سرش رو بلند کرد، و با چشمهایی که مثل دو تیله براق بودن به شهرزاد زل زد. یکبار بهش اعتماد کرده بود و انگار می خواست مطمئن بشه که می شه بازم به این آدم اعتماد کرد. وقتی مطمئن شد گفت: محسن…برادرم محسن… رنگش پرید. توی اون یکی دو سالی که مشاور مدارس پایین شهر تهران بود به دختر بچه هایی کمک کرده بود که انواع و اقسام مشکلات روحی و روانی رو داشتن. ولی این یکی با همه فرق می کرد. توی اون دل کوچیکش یه راز بزرگ داشت. رازی که دیگه بیشتر از اون نمی تونست پنهونش کنه. رازی که داشت شکل می گرفت و دست و پا در می آورد. دخترک بیچاره، یکی دو ماهی بود که سکوت کرده بود و با هیچ کس حرف نمی زد. نه درس جواب می داد و نه با همکلاسی هاش بازی می کرد. معلمهای دیگه، از شیوه های رایج، جواب نگرفته بودن و فقط شهرزاد بود که موفق شد از زیر زبون دخترک بکشه که دردش چیه. دخترک از برادرش حامله شده بود نترس عزیزم من کمکت می کنم، بهت قول می دم… فردای اون روز شهرزاد رفت خونه دخترک که با مادرش صحبت کنه.یک جایی دور و بر میدون ……به اسم انبار گندم. آدرس رو به سختی پیدا کرد. در زد ومنتظر شد تا یکی باز کنه… توی دلش خدا خدا می کرد که برادره در رو باز نکنه… که نکرد… چون خونه نبود… زنی که در رو باز کرد در یک کلمه-هر چند که یک کلمه کمه- خسته بود. خسته از همه چیز حتی خسته از بازکردن در… سلام من شهرزادم معلم دخترتون… سلام باید باهاتون صحبت کنم… چی شده با بچه ها دعوا کرده می خوایین بیرونش کنین… نه…نه…قضیه خیلی جدیه، جلوی درنمی شه گفت. اجازه هست که بیام داخل؟ زن با بی میلی راه رو باز کرد و شهرزاد از مقابلش گذشت و داخل شد.داخل جایی که داخل و بیرون نداشت.یه اطاق کوچیک فرش شده بود با دو تا پشتی یک طرف و چند تا تشک و پتوی روی هم چیده شده، کنج دیوار. یکاجاق گاز و یکی دو قابلمه وچند بشقاب هم همون کنار زن خسته حوصله تعارف نداشت، نه چای نه میوه و شیرینی، تا در روبست، گفت: چی کار کرده؟ شهرزاد نگاهش رو از در و دیوار اون اطاق کوچیک برداشت و به چهره پژمرده زن خیره شد. معلوم بود که سن چندانی نداره ولی تکیده و رنگ و رو رفته بود. چشمهاش با دخترش مو نمی زد، فقط مال این برعکس دخترش، دیگه مثل تیله برق نداشت. شما چند تا بچه دارین خانم؟ به جز دخترم یه پسر هجده ساله هم دارم اسمش محسنه نه؟ آره …محسن ولی الان خونه نیست سر کاره چی کار می کنه؟ نمی دونم صبح می ره شب می آد درس نمی خونه؟ نه…چند ساله که مدرسه نمی ره دیگه چی کار می کنه روزها؟ مگه تو معلم دخترم نیستی چرا سراغ پسرم رو می گیری شهرزاد به چهره شکاک و در هم زن نگاه کرد و گفت دخترتون حامله اس، از برادرش زن حرفی نزد می دونم سخته که باور کنین ولی بچه مال پسرتونه زن کماکان ساکت موند سکوت زن خسته، به نظر شهرزادطبیعی بود. به همین دلیل نفس حبس شده اش رو با صدا بیرون داد و به اطراف نگاه کرد، تا بهش وقت داده باشه که از اون شوک بزرگ بیرون بیاد… دیوارهای ترک خورده و زرد شده از زردآب بارونی که احتمالا از سقف به پایین نشت می کرد… پارچه بلندی که از درگاهی توالت به جای در آویزون بود… کمد چوبی قدیمی درهمون باریکه راه ورودی… خبری از آشپزخونه و حمام نبود و به نظر نمی رسید که اون خانه کوچیک اتاق دیگه ایی داشته باشه شما با پسر و دخترتون همه توی همین اتاق می خوابین زن به حرف اومد و گفت: آره همینجا می خوابیم باباشون هم هست… یعنی چهار تایی کنار هم می خوابین جا که نداریم مجبوریم بر خلاف تصور شهرزاد اثری از شوک در چهره و گفتار زن دیده نمی شد و ظاهرا نفهمیده بود که چه اتفاقی افتاده.به همین خاطر شهرزاد دوباره رفت سر اصل مطلب و با تاکید بیشتری گفت: دخترتون حامله شده، می دونم که باور نمی کنین کار پسرتون باشه ولی من تقریبا مطمئن هستم و واقعیت اینه که… زن حرف شهرزاد رو قطع کرد و گفت : خودم به پسرم گفتم که باهاش بخوابه! باباش هم باهاش می خوابه! اینجا توی این محل خیلی ها ایدز دارن نمی خوام شوهر و پسرم آلوده بشن. این دختر هم که هست. مال خودمونم هست، می دونیم که پاکه، چرا نکنن که بعدش برن با ناشناس ها بخوابن، مریض بشن شهرزاد خیلی خودش رو کنترول کرد که بالا نیاره و غش نکنه. اون خونه واقعا جای غش کردن نبود. دیگه با زن خسته حرف نزد و از اون خانه محقر خارج شد چند روزی حالش خوب نبود و با کسی حرف نمی زد ولی بعد گشت و یکی رو پیدا کرد که سقط می کرد. دخترک رو برد پیشش و به خرج خودش بچه رو ازشر اون رازی که دیگه چندان هم رازنبود خلاص کرد. دست آخر هم نشست و فکر کرد که واقعا چه کمکی می تونه به اون بچه بکنه و چون به هیچ نتیجه درستی نرسید وقتی که برای آخرین بار رفت بهش سر بزنه- به اتفاق یکی از دوستان پسرش، (به جز بار اول هیچوقت جرات نکرد تنها بره توی اون خانه) دو تا بسته هدیه با خودش برد. توی اولی یک عروسک زیبا گذاشت و توی دومی دویست تا کاندوم. عروسک رو داد به دخترک که حالش بهتر شده بود و لبخند به لب داشت و کاندوم ها رو داد به مادره. لااقل مراقبت کنین که بچه بیچاره دوباره به این روز نیفته… اون شب پدر خونواده- تکیده و چرک و چروک- کنار دیوار همون خانه محقر به پشتی ها تکیه داده بود و سعی می کرد، نگاهش با نگاه شهرزاد تلاقی نکنه، ولی از محسن خبری نبود

سکس با پدر بزرگ قسمت اول من شیرین 18 سالمه یه داداشه 20 ساله دارم که آخرای سربازیشه و تو اهواز خدمت میکنه مامانم هم بیتا 37 سالشه تو یه آزانس هواپیمایی کار میکنه سبزه است و سکسی همیشه هم آرایش غلیظ داره مثل منم لباساش همیشه باز وسکسیه.بریم سر داستانم.خیلی خسته بودم رفتم یه دوش آب سرد گرفتم رفتم جلوی سیستم نشستم و فیلمی که از ساناز گرفته بودمو گزاشتم ببینم.اول فیلم یه زنه داشت بخودش میپچد با کوسش بازی میکرد بعدش ازخونشون رفت بیرون خونش یه کلبه توس یه مزرعه بود.رفت طرف یه اسب و دولا شد زیرش.کیر اسبه رو گرفت و شروع کرد به مالیدن و لیسزدنش.چطوری میتونست اینکاروکنه؟؟ بنظرخوشمزه نمیومد؟؟کیراسب نیم متری بود با یه سر بزرگ بدون کلاهک.انقدر دست مالیش کرد تا آب اسبه اومد و روی صورت و سینهاش پاشید.وااااااایییییییییی چقدر جالب بود؟؟چقدر سفید بود؟؟حالی بحالی شدم دست خودم نبود آخه/ آب کیرررررر که میدیدم دلم ضعف میرفت؟؟ جالب اینجا بود که تاحالا آب منی ندیدم نخوردم ولی احساس میکردم بایدخیلی خوب باشه؟؟ داشتم باخودم ورمیرفتم.اووووف آب کیر اسبه رو توخیالم روسینم میمالیدم که صدای دراومد؟؟ خودمو جمع وجور کردم رفتم بیرون دیدم مامانمه خیلی سرا سیمه رفت سمت گوشی تلفن و شروع کرد بشماره گرفتن؟؟ انقدر هول بود که متوجه بودن منم نشد؟؟ازصحبتاش فهمیدم داره با داییم حرف میزنه.میگفت: کی؟؟ کجا؟؟ توکجا بودی؟؟؟ چرا گذاشتی اینجوری بشه؟؟…. بعد گفت دارم میام اونجا و گوشیم قطع کرد.رفتم جلو سلام کردم گفت:واه دختر ترسیدم توکی اومدی؟؟؟ گفتم نیم ساعتی میشه چی شده مامان؟؟؟گفت:پدر بزرگت لیزخورده افتاده زمین دستش شکسته الان بیمارستانه دارم میرم اونجا.گفتم کجاااااااا؟؟؟ گفت:بسه انقدر سوال نکن دختر درست نمیدونم؟؟؟ گفتم صبرکن منم بیام؟؟؟ گفت نه تو برو تخت رو آماده کن تا میریم بیارمش؟؟؟ بعد بسرعت ازدر بیرون رفت.بابا بزرگم 60 سالشه ولی خیلی سرزنده و سرحاله هنوز ورزشش رو سرساعت انجام میده من خیلی ازنظرعاطفی بهش وابسته ام چون الان حدود 5 ساله که با ما و داییم زندگی میکنه چون ما بعداز اینکه بابام مرد ازش خواستیم با ما باشه.داییم اسمش بهروز 39 سالشه و با زنش مریم خونه بابا بزرگم زندگی میکنن یه دخترم دارن که اسمش ساراست که تبریز دانشجوی خیلی ناز و خشگله راستش باهم زیادی راحتیم.میدونستم با داداشم شیطونیهایی میکنن ولی به روشون نمیاوردم.دو ساعت بعد دیدم مامانم و داییم بابا بزرگ رو آوردنش.رفتم جلو سلام کردم خیلی حالش بد بود به زور جوابمو داد.بردنش سمت اتاق رنگش پریده بود.معلوم بودخیلی درد داره.از اونیکه فکرمیکردم بدتر بود.بنده خدا از دوجا دستش شکسته بود.یه آرام بخش مامان بهش زد و بعداز یک ربع آروم خوابش برد.من با پدربزرگم خیلی راحتم.همیشه درباره رابطه دختر و پسر باهم حرف میزنیم.شوخیهای آنچنانی باهم میکنیم.البته خیلی محدود مثلا من توخونه با مینی ژوپ و تاپ میگردم چون میدونم خوشش میاد شروع میکنه سر به سر گذاشتن و دستمالیش.بعضی وقتها می بینم از روی شلوار با کیرررررش ور میره؟؟ احساس میکنم خیلی بزرگه؟؟؟یکبارم بعد از کلی شوخی میخواستم از در برم بیرون که بین درایستاده بود.مثلا نمیذاشت برم.منم از خدا خواسته کووووووونم و میمالیدم به کیرررررش.اونم چیزی نمیگفت.سه هفته میشدکه دستش شکسته بود.بیشتر وقتها ما باهم تنها توخونه بودیم.من از این قضیه خیلی راضی بودم این اواخر برای اینکه بیشتر اذیتش کنم وقتی مامانم نبود زیر لباسم شورت نمی پوشیدم.سعی میکردم جلوش بیشتر دولا بشم تا بتونه کووووووسم و ببینه تا به عکس العملش بخندم.کیف داشت اذیت کردنش.یه روز به مامانم گفت دیگه نمیتونم تحمل کنم باید برم حموم.احساس میکنم خیلی کثیف شدم؟؟ مامانم یه نایلون دستش بست و بردش توحموم که بشورش.هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که موبایل مامانم زنگ خورد.رفتم جلو درب حموم و در زدم.ماما با تاخیر لای در رو بازکرد.گوشیش رو گرفت ازمن بعدم درو بست.گفتم یعنی چی؟؟؟؟ یک دقیقه بعد عصبانی ازحموم اومد بیرون.گفت: شیرین من باید برم کاردارم.پدربزرگت بدنش کفیه برو داخل حموم و پشتش رو لیف بزن و آبش بکش بیارش بیرون؟؟؟ خودمو زدم به اون راه گفتم: منکه روم نمیشهههههههه؟؟ مامان گفت نترس الان دیگه شرت پاشه ضمنا پشتشم به سمتته زود برو داخل تا یخ نکردهههههه؟؟ رفتم توحموم.داشتم ذوق میکردم که میتونم سربه سرش بذارم شایدم تونستم برای اولین بار کیررررررررر و خایه رو از نزدیک ببینم؟؟؟ توی رختکن شرتمو سوتینمو دراوردم با یه تاپ گشاد که قشنگ سینهام توش مشخص بود که اگه بسمت جلو دولا میشدم نوک شون معلوم میشد رفتم تو حموم.واااااایییییییی…..ادامه دارد

سکس با پدر بزرگ قسمت دوم بابابزرگم تو وان خوابیده بود تا منو دید خنده موزیانه ای کرد گفت به به شیرین خانم گفتم:چطوری رفتی تو وان؟؟ نگفتی بیفتی اون دستتم بشکنه؟؟ گفت برو جوجه من ده تا دختر رو حریفم با خنده درحالیکه دولا شدم تا از وان درش بیارم سینهامو که نوکشو میتونست ببینه بهش نشون دادم.گفتم یعنی چطوری حریفشونی؟؟؟گفت:حالااااااا.گفتم نه جوون من بگوچطوری؟؟؟؟ داشتم اذیتش میکردم.گفت همونطوریکه شوهر آیندت حسابت و میرسه.گفتم من بحسابش نرسم اون نمیتونه؟؟ درحالیکه این حرف رو زدم دولا شدم تا لیفشو بردارم که احساس کردم زیادی دولا شدم.خودم میفهمیدم که تا سوراخ کونم و دیده چه برسه کووووووووسم.منم عادت دارم موهای کوسمو آرایش کنم بخاطرهمین نسبتا بلندن.تا برگشتم با پرویی گفت چرا موهاشو نمیزنی آفریقایی؟؟؟؟ خودمو زدم به اون راه گفتم ایییی واااییییییی دیدیشششش؟؟؟ گفت آرهههه همشو دیدممممممم بعدش قاه قاه شروع کرد به خندیدن.گفتم برا کی بزنمش هنوزکه شوهر نکردم؟؟؟ شروع کردم به لیف زدن بدنش.پشتش که تموم شد گفتم برگرد تا سینتو بشورم.بدون هیچ مخالفتی برگشت.واااااااااایییییییییی اووووووووووف داشتم چی میدیدم؟؟؟ انگار یه بچه گربه تو شرتش قایم کرده بود؟؟؟داغ شدم زبونم بند اومده بود.بابابزرگمم سرش تو یقه من بود.همینجورکه سینشو میشستم رسیدم به شکمش خورد اونم خودشوعمدا داد جلو.دستم به سر کیرررررششش خورددد وویییییی به صورتش نگاه که کردم اونم دسته کمی ازم نداشت.چشاشو بسته بود و سرشو بالا گرفته بود.توهمین حال بودیم که برق رفت؟؟؟ اااااههههههه چه زد حالی خوردماااااااا؟؟ دیگه نمیشد کیررررررررررشو دید؟؟؟ بابابزرگم گفت حالا تو این تاریکی چکار کنیم؟؟؟؟ گفتم مامان همیشه تورختکن شمع میزاره بزار برم ببینم هست یا نه؟؟؟؟ گفت قبل رفتن از پشت کمک کن شورتمو دربیارم تا تاریکه دم ودستگام و بشورم؟؟؟ باهزار بدبختی چون همدیگه رو نمیدیدیم با لمسش سعی کردم تو تاریکی راه و پیدا کنم.اونم به بهونه راهنمایی من دستی از زیر به لای چاکه کوووووووونم کشید.جووووووووونممم خیلی خوشم اومداااااااااا.دستش داغ بود تا تونستم سرعتم رو کم کردم تا دستش بیشتر اونجا باشههههه؟؟؟ اووووووووووف.رفتم پشتش شرتش رو کشیدم پایین گفت لیف رو بده؟؟ همینجورکه دنبال دستم میگشت دستش خورد به سینم.آخخخخخخخ با کف دستش یه کم مالیدش کل این کارهاو تو یه لحظه انجام داد که نشون میداد خیلی وارده.به سمت در رفتم با نور کمی که ازبیرون میومد کبریت رو شمع رو پیدا کردم بعد از اینکه روشن شد خواستم داخل حموم شم که بابابزرگ گفت نیارش؟؟؟؟ بزارش همونجا خودت بیا؟؟ رفتم تو گفتم چراااااااا؟؟؟؟ گفت: بزار تاریک بمونه چون من دوباره نمیتونم این شرت کثیف رو بپوشم ضمنا پاهامو هم نشستی؟؟؟ رفتم جلوش نشستم چون تو رختکن روشن بود یه هاله هایی میشد دید ولی واضح نبود.ازطرفی اونم چشاش نسبتا ضعیف بود و فکر میکرد من چیزی نمیبینم.اوه اوه کیرررررررررش بنظر بزرگ میومد؟؟میشد دید که یه چیزی از صندلی آویزونهههههههه؟؟؟ فهمیدم که کیرررررررش خوابیده.با خودم فکر کردم چکار کنم؟؟؟ دوباره راستش کنمممممم؟؟ فکری به ذهنم رسید به بهونه آب برداشتن از وان دولا شدم با ظرف آب ریختم روسینه های خودمممم؟؟گفتم وااااایییی کثیف شدم بابابزرگ؟؟؟حالا چکارکنم منننننن؟؟؟؟ دیدم اونم که حالا انگار چشاش به تاریکی عادت کرده بود گفت: خب لباست رو دربیار یه دوش بگیر.منکه نمیبینمت؟؟؟ دیدم اونم بدش نمیاد.گفتم فکر بدیم نیست ولی مطمعنی تو منو نمیبینی؟؟؟؟ با خنده همیشگی گفت: آرههههههه تازه ببینم گناه نیست تازه ثوابم داره برای منه بی زن؟؟؟؟ تاپمو درآوردم رفتم زیر دوش سعی میکردم تو زاویهای مختلف بایستم تا بتونه اندام منو ببینه؟؟ احساس کردم غرق درتماشای منه؟؟ اومدم جلوش نشستم دیدم بلههههههه کیررررررررشششششش راستهههههههه راستههههههههه.جووووووووووووون چقدر بزرررررررگ بووووووددددد ووواااااااییییییی.دوست داشتم لمسش کنم ولی چطوری آخه؟؟؟؟ شروع کردم به لیف زدن رونهاش.ازش پرسیدم دم ودستگاتو شستی؟؟؟؟ گفت:خوب نتونستم.گفتم: حالا چکار میکنی؟؟؟ همینجوری میای بیرون؟؟؟ با من و من کردن گفت چاره دیگه ای دارم مگهههههههه؟؟؟ دلمو زدم به دریا گفتم میخوایی من برات بشورمش؟؟؟؟؟

مکان با خالهسال اول راهنمایی بودم که توسط دوستام به انحراف جنسی کشیده شدم.اون موقع ها فقط جلق میزدم و اصلاً نمیدونستم که گناهه و به من ضرر میرسونه.من وقتی سال سوم راهنمایی می خوندم فهمیدم که چی کار کردم!!!من خیلی ناراحت بودم و از خدا شکایت میکردم و تصمیم گرفتم که اینکارو اینکارو ترک کنم.یا علی گفتم و شروع کردم تو اینترنت search کردن که چجوری ترک کنم؟بعد دیدم که کارم تمومه و دیگه راه بازگشت خیلی سخته!من نا امید نشدم و شروع کردم به کم کردن استمنائم (از روزی 1.25بار رسوندم به 3 روز یک بار)همون سال با اینکه اصلاً به آزمون تیزهوشان فکر نمیکردم از 60 نفر 30ام شدم (به اصراره مامانم در آزمون ثبت نام کردم.)وتا اینکه دوباره شروع کردم هفته ای 2-3 بار جلق میزدم.تا اینکه ماه رمضون شروع شد و منم همشو روضه گرفتم.(تو کل ماه رمضون فقط 3 بار جلق زدم.)خلاصه من به خدا قول دادم که کمتر جلق بزنم.به جای نگاه کردن به فیلم پورنو داستانهای سکسی می خوندم؛همون موقع بود که نظرم به خالم افتاد(8 سال از من بزرگتر بود.) ولی واقعاً خیلی … بود!درست مثل همون چیزایی که در داستانهای خیالی میگید ولی خیلی لاغرتر.اون یه زن بود(یه سال بود که طلاق گرفته بود.) و این منو بیشتر تحریک میکرد. اون با من خیلی صمیمی بود طوری که فقط رابطه جنسی نداشتیم. من هم بهش عشق (از نوع محبت آمیز و هوسی) میورزیدم.چند بار تو خیابون بخاطرش درگیر شده بودم!آخه با هم شبهای رمضون به پارک میرفتیم.ولی احساس میکردم اون هیچ حسی به من نداره دوسم داشت ولی مثل داداشش!وقتی میومد خونمون یا من میرفتم خونشون(پیش مامان بزرگم زندگی میکرد) پیش من یه تاپ و یه شلوار تنگ کوتاه میپوشید به ندرت هم شلوارک.وقتی میرفتیم تو اتاقم یا اتاقش انقدر سر وصدا میکردیم که بهمون میگفتم در رو ببندیم.چند بار ماساژش داده بودم و وقتی این کارو میکردم صدای آخخخخخخخخخ واوخخخخخخخخ میداد و من حشری میشدم.من یه 10 روز باهاش تو خونه تنها بودم چون همه رفته بودند مسافرت و اونم امتحانات دانشگاشو میداد.(چون همه میدونستند که من اونو زیاد دوست دارم و این سفر فقط به خاطر نظر مامانبزرگم بود که برن مشهد.)من شب اول که اونجا بودم طبق معمول همون جوری لباس پوشیده بود.شبها موقع خواب دو تایی روی تخته مامان بزرگم و بابابزرگم میخوابیدیم. من به سرم زده بود که حسّ خودم رو نسبت بهش بگم ولی اصلاً نمی شد.مثل داستانها هم نبود که تو خواب انگولکش کونم و از این کوسشعرها… . من بعد از 5-6 روز حالت جنون بهم داده بود چون همش پیشش بودم و باهاش میخوابیدم ولی یه قطره اب هم از من بیرون نیومده بود. من تو لپتابش در قسمته recent Item چیزایی پیدا کرده بودم ولی همشو پاک کرده بود. تااینمکه یه شب ساعت 10-11 نشستیم جلو ماهواره فیلم ببینیم (نمیدونم کدوم شبکه بود؛آخه ما ماهواره نداریم!)که یه فیلم صحنه دار بود من قبلاً اون فیلم رو دیده بودم؛ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی داشتیم میدیدیم اون رو کاناپه دراز کشیده بود و منم دید میزدمش،که یهو فیلم به جای سکسی رسید دیدم قرمز شد و ازم خواست تا کنترل رو بهش بدم.منم کنترل رو نمیدونستم که کجاس و همینطور ادامه میدادم و پیداش کردم و دادم به خالم.زد به یک کاناله دیگه.پرسیدم اون چی بود چرا اینجوری بود؟یه نگاه بهم کرد و گفت وقتی بزرگ شی میفهمی.(من 16 ساله بودم.)شب رفتیم خوابیدیم و صبح روز بعد هم من مثل همیشه زودتر بیدار شدم و صبحونه رو حاضر کردم.با هم خوردیم و رفت حموم.من داشتم از کنجکاوی میمردم . منتظر بودم که به من بگه کاری براش بکنم(شامپو بدم،لیف بکشمو…)ولی نشد اون وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و در رو بست منم رفتم تا از کلید در دیدش بزنم ولی حیف کم دیده میشد. من شب آخر رفتم پیشش و خودم رو به طور نزدیکی بهش نزدیک کردم و قضیه لپتابش رو یه جوری که شک نکنه بهش گفتم و تعجب کرد بعد هم من رفتم رو کاناپه نشستم و اونم رو کاناپه دراز کشیده بود و فیلم میدید.(البته طوری که من ساق پاهایه مثل برف و نازش تو دست و روی رونم بود.)فیلمو که نگاه میکردم پسره چند بار از دختره لب می گرفت ولی سکسی در کارنبود. از جام بلند شدم و از خالم خواستم که از لپش یه بوس کنم(اون منو یه پسر چشم و گوش بسته میدونست).برا همین قبول کرد منم از جایی که نزدیک لبش بود یه بوس گرفتم. اون بعد از فیلم هول ساعت 12 ازخواست تا ماساژش بدم(بخاطر درس خوندن ،زیاد می نشست) منم گفتم که بریم رو تخت واسه همین رفتیم مسواک زدیم و رفتیم برا ماساژ من گفتم که یکم ماساژه سکسی بدم و بعد تو آخرین روز بکنمش.(جوِ داستانهای سکسی منو گرفته بود)من بعد از ماساژه بالا تنش ازش پرسیدم که پاهاشم ماساژ بدم اون خجالت کشید و رفت زیر پتو منم اجازه گرفتم تا دوباره بوسش کنم که گفت جو فیلم نگیرتت!(با حالت خنده)منم چون زیاد داستان خونده بودم فکر کردم حشری شده چون حدود یک سال بود که سکس نداشته!واسه همین هم لبش رو به صورت کاملن حرفه ای بوسیدم(همیشه ملایم آرایشی رو صورتش بود).اون بعد از بوس ناراحت شد و بهم گفت که این کارا در حد و اندازه ما نیست.من کسشعر گفتم بهش، و خودم در حالت دراز کشون بهش مالیدم؛لا مصب فهمیده بود چی میخوام بکنم باهاش،به همین جهت بلند شد ونشست وچپ چپ نگام کرد!منم گفتم که ما هر دومون به این کار نیاز داریم و از این حرفها… . بعد دیدم یه چک خوابوند زیر گوشم( که بابام هم بهم اینجوری نزده بود)و محکم پاشد و رفت تو اتاقش.منم که تازه میفمیدم چه خبره گرفتم و خوابیدم!اون سکس دوست داشت ولی نه با من!من کل شب رو فکر کردم .صبح قرار بود مامانم اینا برسن خونه!من صبح زود با اعصاب داغون زدم بیرون و رفتم خونه خودموووون. خدا خدا میکردم که بهشون نگه.ما حدود یه 6 ماهی همدیگرو ندیدیم(من خجالت میکشیدم ببینمش).بعد تویه یه مهمونی بزرگ همدیگرو دیدیم. اون دستم رو گرفت و منو برد تویه یه اتاق.بهم گفت(من همه چی رو از یاد بردم و این کارتو میزارم رو حسابه جو گیر شدنت به خاطر اون فیلم.))بعد لوپم رو بوسید و رفت بیرون.من تازه فهمیدم که چقدر کوس خول بودم که فکر میکردم اون میاد و با کسی که از بچگی بزرگش کرده سکس میکنه!!؟!! واقعاًخوندن داستان هاتون منو دیوونه میکنه چون فقط اون شب یادمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تورو خدا انقدر کوس شعر ننویسید

سکس با پدر بزرگ قسمت آخر بعد دو سه ثانیه سکوت با حالت کش داری گفت لطف میکنی آب گلوم خشک شده بود آروم رفتم جلو کیرررررررشو گرفتم گفت واااااااییییییییی دستت چه سردههههههههه؟؟؟راست میگفت تموم بدنم یخ کرده بود.آ خ خخخخخخخخ چقدر کیرررررررش بزرگ و سفت بود؟؟؟ اینقدر کللللللللفت بود که تودستم جا نمیشد.جااااااااان.دستمو آوردم سمت سرکیررررررررش چقدرم بزرگگگگگگگگ بود.احساس میکردم اندازه کیررررررررر اون اسب است.تا اومدم با لیف بشورمش بابابزرگم گفت نههههههههه.دردم میااااااادددددد فقط با کف بشورششششششش.دوتا دستام رو کفی کردم وبراش بالاو پایین میکردم.میدونستم اینجوری آبش میاد و منم میتونم آبشو حس کنم.دیگه حرف نمیزد منم تا اونجا که میشد سرمو بهش نزدیک کردم تا بوی کیررررررشو حس کنم.وااااااایییییییی خداااااااا حس خیلی خوبی بود دوست داشتم سرکیرررررررشو لیس بزنم ولی نمیشد؟؟؟ سرعت دستمو بیشتر کردم احساس کردم داره کیرررررررشششششش سفت تر میشه.یکدفعه پدر بزرگم گفت بسهههههههه؟؟ عجب ضدحالی زد لامسب.گفت منو ببر زیر دوش.برمش زیر دوش و خودمم باهاش زیر دوش موندم به بهونه پاک کردن کفها کیررررررشو میمالیدم.سعی میکردم بدنم رو بهش بمالم اونم دستشو دورکمرم انداخته بود و سعی میکرد بمن بفهمونه که دامنم رو دربیارم؟؟؟ بعد از چند لحظه گفتم ای داد دامنم خیسه خیس شده درش بیارم اشکال نداره؟؟؟؟ گفت هرجور راحتی.منکه چیزی نمی بینم دختر؟؟ ایندفعه صداش گرفته و جدی بود.پشتمو کردم بهش و دامنمو کشیدم پایین.دولا شدم از پام درش بیارم که احساس کردم کیرررررر داغش اتفاقی خورد به کووووووووسم واااااااااااییییییییییی جوووووووووووون چه خوب بودااااااااا.بدون اینکه برگردم رفتم یه کم عقب تر.پدر بزرگم هم کیرش رو هدایت کرد به سمت لاپام.من رونهای بلند و باریکی دارم ولی کووووووونم خیلی گوشتیه.سعی کردم فاصله پاهام رو کمتر کنم تا جای کیررررررش تنگتر شه؟؟ همینطورم شد بابابزرگم کیررررررشو به جلو فشاررررر داد.اوووووووووووف تموم دلم ریش ریش شد از لذت روپاهام نمیتونستم بایستم.کیرررررررشوعقب کشید و دوباره فشاررررششششش داد.واااااییییییی.کلاهک کیرش تومسیرش از لاخط کوووووووووسم رد میشد و به چوچولم میخورد.جاااااااااااان.چه کیرررررررررری دارههههههه.سرعتش و بیشتر کرده بود نفس جفتمون تند تند شده بود دیگه به سیم آخر زد و با دستی که سالم بود سینمو گرفت.آخ خ خخخخخخخ.سایز سینهام 85 ولی احساس میکردم همش تودست بزرگش جاشده.اونم همینجور تلنبه میزد و هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.تا اینکه احساس کردم منو سفت بسمت خودش کشید و کیرررررشو محکم فروکرد لاپام.احساس کردم لاپام داغ شد و یه چیزی ریخت روشششششششش.فهمیدم آب کیررررررررشو لاکووووووونم خالی کرده چون خیلی کنجکاو بودم ببینمش زود خودمو جدا کردم تا آبی که از دورش میومد پاکش نکنه.گفتم:من تمیز شدم شما نمیخوایی بریم بیرون؟؟؟ گفت بریم عزیزممممممم.توتاریکی معلوم بود داره کیرررررشو میماله رفتم سمت در حولم رو پیچیدم دورم.گفتم بیا حولت رو بدم بابایزرگ.اومد جلو ولی یه کم مکث کرد؟؟؟ گفتم چشمامو بستم بیا دیگههههههه؟؟؟ دیدم حوله رو گرفت چشمامو باز کردم روم نشد تو چشماش نگاه کنم فکر کنم اونم همینطور بود.با گفتن آخیششششششششش.رفت بیرون منم احساس کردم آبش داره میاد روی رونهام.دویدم تواتاقم شمع ها رو روشن کردم اتاقم یه نور لایتی گرفته بود دستمو بردم لاپام.به به جاااااااااان.خیلی هیجان داشتم تقریبا دورسوراخ کوووووونمو یه مایع غلیظی پر کرده بود.سعی کردم با کف دست همش رو جمع کنم چقدر غلیظ و سفید بود اه ه ه ه. پس آب کیرررررررررر اینهههههههه؟؟؟ بویی شبیه وایتکس میداد با تردید زبونم رو بهش زدم.مزه خواصی نمیداد مالیدم به سینهام مثل توفیلما حس خوبی بود.احساس کردم کل تنم بوی آب کیررررررر میده.احساس رضایت میکردم دوست نداشتم لباس بپوشم میترسیدم آب کیررررررر پاک شه ازطرفی هم باید میرفتم به پدربزرگم میرسیدم.یه پیرهن با یه شلوار راحتی پوشیدم اومدم از در برم بیرون برقها اومد.رفتم سمت اتاق دیدم بابابزرگم شلوارکشو پوشیده.گفتم آفرین خودکفا شدی باباجوون؟؟ گفت:چه کنیم دیگه.نیم ساعت بعد مامانم اومد خیلی خسته بود براش چایی بردم گفت:آقا جون شیرین خوب شستت؟؟؟ مشکلی پیش نیومد که؟؟ بابا بزرگم گفت:اگه میدونستم اینقدر خوب منو میشوره هیچوقت با تو نمیرفتم حموم؟؟؟؟ بعد زد زیر خنده.مامانم که انگار حسودیش شه گفت باشه میای بگی من حموم لازم دارم همون شیرین از این به بعد ببردت؟؟؟ گفت میربرم خوبم میبرم.ولی حموم امروز بهم نچسبید برقها نبود نفهمیدم چه جوری خودمو شستم.فردا میرم درست و حسابی خودمو میشورم.مامانم گفت :من فردا نیستم بزار پس فردا که من باشم خوب بشورمت؟؟؟ پدر بزرگم گفت: مگه نگفتی شیرین منو بشورههههه؟؟ مامان بمن گفت مگه تو فردا خونه ایییییییی؟؟؟گفتم:آره بیکارم ولی برای اینکه مامانم شک نکنه گفتم بابا بزرگ بهت قول نمیدمااااااااااااااا؟؟؟ اونم گفت باشه شیرینممممممممممم.مامانم هم با عصبانیت رفت.منم یه چشمک به پدر بزرگم زدم و اونم جوابمو داد.پــا یــان.

سکس من با مامان جونم خیلی وقت بود دوست داشتم با مامانم سکس کنم همیشه توی خواب میدیدم که دارم میکنمش اما همش خواب بود تا اینکه دیروز داشتم مامانمو توحموم دید میزدم اول موهای کوسش و زد بعد شروع کرد به مالیدن خودش.واایییی داشتم میمردم از شق درد؟؟؟ یه پاش رو گذاشت لبه وان و با یک دستش سینهاش رو میمالید با دست دیگش هم کوسش رو میمالید.جووووون.بعد نشست روی زمین و پاهاش رو باز کرد و داد بالا.بعد دستش رو گذاشت روی کووووسش و انگشتش رو کرد توسوراخ کوووووسش.بعد از چند دقیقه بلند شد و بدنش رو لیف زد خودش رو شست اومد بیرون.من سریع رفتم توی اتاقم.اما زود فکری به سرم زد.وقتی رفت تواتاقش چند ثانیه بعد من بیخبر رفتم تواتاقش.مامان سریع حوله خودشو گرفت جلوش.گفت برو بیرون مگه نمیبینی لختم؟؟؟؟؟ من رفتم طرفش گفتم میدونم لختی مامان جون.بعد سریع حولشو کشیدم تا بدنش مشخص بشه.مامانم جیغغغغغغغغغغ زد گفت چکار میکنیییییی زودباش برو بیرون؟؟؟؟؟ دیگه برام هیچ چیز مهم نبود ازبس شهوتی شده بودم پرتش کردم روتخت و دستهاش رو گرفتم شروع کردم لبش رو خوردن و لب گرفتن از مامانم.وووااایییی چقدر شیرین بود این لبها جووووووووووون.اول نمیخواست لب بده اما بعد خودش پاهاش رو دورکمرم قلاب کرد.منم دیدم چراغ سبز رو نشون داده دستهاش رو ول کردم.بعداز اینکه حسابی لب همدیگه رو خوردیم پاهاش رو بازکرد گفت مرسیییییی پسرممممم من خیلی وقت بود میخواستم باتو سکس کنم اما میترسیدم تو یه وقت……نذاشتم حرفش رو بزنه و دوباره لبشو گرفتم به لبهام.جااااااااان مامان جوووووونم هم عالی همراهی میکرد.بلند شدم لباسام رو دراوردم.بغلش کردم یه کم بدنش رو مالیدم.بعد دوباره خوابوندمش روتخت.سینه های بزرگ و سفید و سفتی داشت.منم حسابی خوردمشون.اوووووووف اوووووف.مامانم هم بدتر ازمن شده بود همش آه ه ه ه و آه ه ه ه میکرد.اومد پپایین تر شکمش رو بوسیدم بعد نافش و رسیدم به کووووووووووس مامانم.اول کوس مامانم رو حسابی مالیدمش بعد قشنگ لیسش زدم.ووواااییی چه خوشمزست کوس مامان جونم.یه کووووس گوشت الود تپل.خیلی با حال بودااااااااااا.انقدر کوس مامانم رو لیس زدم تا ارگاسم شد.رفتم دوباره ازش لب گرفتم.جوووووون لبهاش خیلللللللیییییییی خوشمزهههههه بووووود.عاشق لبهاشمممممم.دیگه نوبت مامان بود.تکیه دادم با پشت به تخت.مامانم هم برام ساک میزد.آخ خ خخخخخخخ چه حالی میدااااد.موهاش رو همش جمع میکرد دوباره میریخت توصورتش.دستم رو میکردم توی موهاش و نازش میکردم.مامانم هم با اون چشمهای نازش منو نگاه میکرد که من حشری تر میشدم.بعد اومد نشست روکیرررم ووووووااااااااییییییی جاااااااااان اوهههههههه اوهههههههه. با کیرررررم داغ بودن کووووووووسشو حس کردم.حسابی کیررررررررممممممممو توکوووووووووسش تکون دادم.اونم خودشو رو تکون میداد.اولش آروم آروم بالا پایین میکرد اما بعدش تندتر و تندتر شد.منم تلمبه میزدم و همزمان سینهاش رو میمالیدم.آخ خ خخخخخ.مامانم خیلی سر و صدا میکرد معلوم بود داره حسابی کیف میکنه؟؟؟؟ منم حال میکردم از حال کردن مامان جونم.از روکیرررررم بلند شد و خوابید بغلم.فهمیدم منظورش چیه.خودش پاهاش رو داد بالا.منم سریع با یک فشاررررر کردم توکووووووووس مامانم و تند و تند تلمبه میزدم.دیگه داشت آبم میومد.زود کیررررم رو کشیدم بیرون از کووووس مامانی.اونم با دستش کیررررممممممو محکمممممممم گرفت و گفت بیا بشین روشکمم بذار لاسینه هامممممم.منم رفتم کیرررررررمو گذاشتم لای سینهاش.جووووووونم آخر حال بودددددد.یه کم جلو و عقب کردم کیررررررممممم رو اونجا بعدش مامانم کیررررمممو بردش سمت دهن خودش.تا کیرررررررمممممممم رو کرد تودهنش.ووووایییییییییی آبم با فشاررررر اومد پاشید روی موهاش و لب و دهن و صورتش.بعد شروع کردن ساک زد.تا کامل خالی بشم.بعد اومدم کنارش محکم بغلش کردم بوسیدمش و گفتم مرسسسیییییی مامان جوووووننننمممممم

حامد و مامان مهری جون اسم من حامد و اسم مامانم مهری.یه مامان ناز دارم که خیلی بدن توپی داره و 43 سالشه و بدن ردیفی داره همش تو نخش بودم که باهاش یه حالی بکنم.همیشه وقتی میرفت حموم از سوراخ درب حموم یواشکی نگاش میکردم و کیرررررررم بدجور شق میشد.وقتی اون بدن سفید و سینه های باحالش رو میدیدم ووواااااااایییییی هوش از سرم میرفت.یکروز که تو خونه بودیم هوام هم گرم بود مامان مهری هم تو اتاق خودشون یه ملافه نازک کشیده بود رو خودش و خوابیده بود.من یواشکی رفتم دراتاقش دلمو به دریا زدم و از لای در دیدش میزدم.وقتی فکر میکردم زیر اون ملافه کوووووس و کوووووون مامان مهریه از شق درد میمردم.انقدر نگاش کردم و با کیرم ور رفتم تا آبم اومد.یه روز رفتم تو اشپزخونه میخواستم آب بخورم که مامان مهری اومد تو آشپزخونه و خواست بهم اب بده.منم مثلا خودمو لوس کردم براش بوسش کردم.اما نه یه بوس معمولی و مثل همیشه که بوسش میکردم چون بیشتر لبمو رو صورتش نگه داشتم.مامان مهری که فهمیده بود به روی خودش نیاورد و سریع خودشو جمع کرد و رفت.من خوشحال از این پیروزی.اینکارمو روزهای دیگه تکرار میکردم و حتی لب میگرفتم از مامانم.دیگه هر وقت فرصت میشد ازش لب مبگرفتم و یا دستمالیش میکردم.دیگه پررو شده بودم حتی چندبار ازش تقاضای سکس کردم که قبول نمیکرد و تا چند روز باهام صحبت نمیکرد.آخه مامان مهری ادم مذهبی و نماز خونی بود و واجبات و مستحباتش ترک نمیشد.بهم میگفت اگه بهت اجاره میدم که این رفتار با هم داشته باشی برا اینه که تنها فرزندمی و دوستت دارم(من تک فرزندم) ولی درمورد سکس هیچی ازم نخواه.ولی من همیشه دوست داشتم یه سکس توپ با مامان مهری داشته باشم.خلاصه روزها میگذشت و من همش بهش میگفتم بیا یکبار باهم سکس کنیم و قبول نمیکرد و میگفت گناه داره و من نمیتونم اینکار روکنم.تا اینکه خیلی راحتر شده بودیم باهم.دیگه خیلی راحت درمورد سکس صحبت میکردیم.اما همش ازم میخواست به همین لب و دستمالی کردن قانع باشم منم قبول نمیکردم.اخرش بهش گفتم منم میرم دختر میارم میکنم زن جده میارم بذار ایدز بگیرم بهتره.مامان مهری تو دوراهی مونده بود که آخرش بهم قول سکس داد.اما بقولش عمل نمیکرد دیگه اعصابم خورد شده بود و بیشتر از 20 بار سر کارم گذاشت.یه شب چون بابام نبود تصمیمم رو گرفتم و رفتم سراغ مامان مهری.اوش میگفت مثل همیشه لب بگی از طرفی مامانم اولین بارشم بود که با یه مرد دیگه میخواست سکس کنه میترسید.خلاصه بردمش تو اتاق خواب و شروع کردم ازش لب گرفتن و خوابوندمش و از روی لباس داشتم باهاش حال میکردم.همش میخواست در بره من نتونم کاری کنم.شروع کردم به درآوردن لباسهاش.جوووووووووون رسیدم به سینه هاش آخ خخخخخخخخخ جااااااااان.سینه هاشو میخوردم.مامان مهری دیگه اروم شده بود و فقط میگفت زود باش کسی بفهمه بیچاره میشم.منم شروع کردم به درآوردن لباس خودم.تا کیررررررمو دید لبشو گاز کرفت.نمیدونم از ترس بود یا ذوق؟؟؟ شروع کردم به مالیدن کیرررررررم به روی کووووووس مامان مهری جوونم.دیدم میخواد باز دربره.تنها راهش فرو کردن کیرم تو کوس مامانم بود.تویه لحظه که اونم حشری شده بود و کوووووووسشم لیز سرکیررررررمو فشارررررررر دادم بره توششششششششششش.وووااااااااااایییییییییییی داغ داغ بود کوس مامان مهری.تا کیررررررررم رفت توکوووووسش اروم شد.فهمید دیگه نمیشه کاری کرد گفت دیگه خیالت راحت شد؟؟؟؟ کارتو کردی حامددددددددد؟؟؟ بیچارم کردی پسرررررررر احمق؟؟؟ زودباش دیگههههههههه هر کاری میخوای بکننننننننن زودبااااااااش فقط ابت رو نریزی تو کووووووووسسسسسسسسسماااااااااااااا حامله بشم ابروم میرهااااااااااااااا؟؟؟ فهمیدم مامانم هم خوشش اومده از تکونهاش و لرزشش فهمیدم ابش اومده.شروع کردم به تلمبه زدن و لب گرفتن از مامان مهری جون.اووووووووووف لبش رو میخوردم کیررررررررمم تو کووووووسش تلمبه میزدم.وووااااییی توی آسمون بودم خداااااااا.من چون زود آبم میاد سریع کشیدم از کوس مامانم بیرون.مامانم گفت بسههههههههه دیگهههههه بذار باشه یه دفعه دیگه؟؟؟؟.منم گفتم چشششم مامانی اما بذار آبم بیاد و بخاطر اینکه شاکی نشه و دفعه دیگه هم بذاره بکنمش با یه دستم سینه هاشو مالیدم و با یه دستم هم چندبار کیرمو تو دستم جلو عقب کردم که آبم اومد ریختم روی شکمش.بعدش ازش تشکر کردم و مامان مهری هم قول داد بازهم بهم کووووووس بده و تلافی اینکارمو کنه.پایان

اولین سکس با آبجیم من مانی ام 19 سالمه با قد 184 تقریبا لاغر به گفته دیگران خوشگلم هستم و این داستان تقریبا واسه 2.3 ماه پیشه. من تو یه خوانواده چهار نفری زندگی میکنم که وضع مالی خوبی داریم اما مادر پدرم با هم مشکل دارن و اکثرا با هم دعوا دارن به همین خاطر منو پریسا(ابجی کوچیکه)خیلی به هم نزدیکیم و با هم راحتیم قبل از هر چیز از پریسا بگم یه دختر 16ساله تو دل برو مامانی که دل هر کسی و تو نگاه اول میبره بدنی صاف و تراشیده با پوستی برنزه موهای بور و چشم های عسلی کمری باریک و سینه های گرد سایز65 و باسن تقریبا برامده که هر چی از خوشگلیش بگم کم گفتم تو کل فامیلمون تکه. پریسا جلوی من خیلی راحت میگرده و همیشه با شلوارک های تنگ و تاپ های بازه تو خونه و چون اتاقمون یکیه بارها تصادفا در حال لباس عوض کردنم دیدمش واقعا حرف نداره بدنش خیلی به خودش و هیکلش میرسه نمیدونم چرا دسته خودم نبود اما کم کم داشتم بهش نظر پیدا میکردم دیگه مثل قدیم نبودم وقتی مامان بابم دعوا میکر دن ومثل همیشه میومد تو بغلم تا اروم شه حالم یه جوری میشد دیگه نوازشام بی غرض نبود وقتی تو بغلم بود همش تو رویای رسیدن به اون کوس و کون فوق العادش بودم کارم شده بود فکر کردن و جق زدن به یاد خواهرم خیلی سعی کردم از این فکر شوم بیام بیرون حتی با چند نفر دوس شدم اما فایده نداشت که نداشت تمام فکر و ذکرم شده بود کردن خواهرم تصمیم خودمو گرفته بودم گفتم هر جوری شده باید باهاش سکس کنم هی به خودم میگفتم تو نکنیش بالاخره یه روز دوست پسرش میکنه پس چرا من نکنم منی که از هر کسی بیشتر بهم اعتماد داشت و دوست داشت لااقل اینجوری گول پسر های غریبرو نمیخوره و این منم که نیازاشو برطرف میکنم و اینجوری منم به ارزوم که کردن خواهرم بود میرسیدم اولای تابستان بود بزرگ های فامیل تصمیم گرفتن مامان بابام یه شش هفت ماهی جدا از هم زندگی کنن تا شاید بهتر شن و ما هم کمتر عذاب بکشیم و قرار شد بابام یه خونه واسه خوش اجاره کنه و شش ماه دور از ما باشه البته منو پریسا هر موقع دلمون تنگ میشد میرفتیم پیشش دیگه تصمیمو گرفته بودم باید هر طور شده خواهر کوچولومو میکردم تصمیم گرفتم یه کاری کنم حشری شه ببینم اونم دوس داره یا نه چون واقعا دوسم داشت اما نمیدونستم دوس داره باهم سکس کنیم یا نه باید اینو میفهمیدم اس ام اس های سکسی میخوندم براش، جک های کیر و کس دار ،فیلم های صحنه دار میزاشتم با هم میدیدیم اما نجیب تر از این حرفا بود که بخواد چراغ سبز نشون بده بعد از ظهر از تمرین برگشتم با مامانم سلام و احوال پرسی کردم و رفتم تو اتاق دیدم پریسا چهازانو نشسته رو تختش و داره درس میخونه یه دامن کوتاه پاش بود و یه تاپ صورتی پشت گردنی تنش جوری که نشسته بود شرته زردش معلوم بود و برجستگی کس نازشو میشد دید تا فهمید من اومدم پاشد پرید تو بغلم و خودشو واسم مثله همیشه لوس کرد منم که از دیدن کوسش از رو شرت راست کرده بودم به بهانه اذیت کردنش کلی به خودم فشارش دادم و بعد رفتم حموم که دوش بگیرم از حموم که اومدم دیدم خونه ساکته یه رکابی با شلوارک پوشیدم و رفتم یه چیزی بخورم که دیدم پریسا دمر خوابیده و داره درس میخونه تو حال با دیدن پاهای برنز و خوشگلس باز حالم یه جوری شد که تا منو دید گفت عافیت باشه داداشی جونم منم گفتم مامان کو گفت رفتش خونه خاله مریم گفت ما هم درسم تموم شد بریم اونجا و همه امشب اونجا دعوتن اینو که شنیدم تو دلم گفتم هر طور شده امشب میکنمت ابجی جون،رفتم اشپزخونه که یه چیزی بخورم همینجوری هم داشتم پاهای سکسی و زیباشو میدیدم که دمر خوابیده بود و پشتش به من رفتم بغلش دراز کشیدم و گفتم پریسا گفت جانم گفتم هیچی خیلی کنجکاو بود گفت تورو خدا بگو و هی گیر داد و من نگفتم اگه نگی بات قهر میکنما گفتم یه شرطی داره باید ماساژم بدی تا بگم خیلی خستم گفت باشه دمر شدم و تند تند ماساژ داد هی گفت بسه هی گفتم نه اخر گفت بگو دیگه خسته شدم برگشتم بهش گفتم هیچی الکی میخواستم کنجکاوت کنم تا ماساژم بدی(عادت داشتم همیشه از این حس کنجکاوی زیادش سو استفاده میکردم)عصبانی شد شروع کرد به مشت و لگد زدن من منم محکم بغلش کردم که نتونه بزنه دیکه کفری شده بود گفت حالا که اینجوری شد باید یه ساعت ماساژم بدی کسافت منم بوسش کردم و گفتم باشه خب فقط قول بده ولت کردم دیگه نزنیا گفت باشه دمر خوابید که ماساژش بدم شروع کردم به ماساژ دادن پشتش دسته خودم نبود راست کردم گفتم این مزاحمه باز میکنم سوتین زردشو باز کردم اما حیف که دمر بود و سینه های خوشگلشو نمیتونستم ببیتم کلی ماساژ دادم اومدم روساقه پاهاش و اونجارم ماساژ دادم کم کم رسیدم به رونش اروم اروم میمالیدم دیدم چیزی نمیگه پرو تر شدم شروع کردم به مالوندن کونش از قصد دستمو یه کوچولو مالیدم به لای پاشو کسش یه اه اروم گفت فهمیدم خوشش اومده بهش گفتم اینجوری نمیشه دامنت اذییت میکنه دیدم دامنشو داد بالا وای چی میدیدم کون خواهر کوچولوی خوشگلمو که تو شرت زردش بود شروع کردم به مالیدن کونش برای اولین بار داشتم کونشو از رو شرت لمس میکردم هی دستمو میمالیدم به کوسش هیچی نمیگفت نمیدونم از رو خجالت بود یا اونم خوشش اومده بود دستمو گداشتم رو کوسش دیدم هیچی نگفت و فقط یه اه گفت که منو دیوونه کرد گفتم پریسا جواب نداد دوباره صداش کردم گفت جان روش نمیشد برگرده پشتش به من بود گفتم من عاشقتم دیگه نمیتونم تحمل کنم منو ببخش اینو که گفتم پاشد نشست گفت مانی منم میخوامت تا اینو گفت لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به مکیدنش و افتادم روش به ارزوم رسیده بودم داشتم لباش و میخوردم اونم لبای منو میمکید و زبونشو هی میزد به زبونم اومدم پایین و گرئنشو لیسیدم و سوتین بازشو انداختم اونور و سینه هاشم میمالوندم اونم اخ و اخوش بلند شده بود ملوم بود داره لذت میبره منم از این خوشحال بودم یکم سینه هاشو نگا کردم از اونی که تو ذهنم بود هم بهتر بود شروع کردم با ولع خوردنش دستمو بردم و دامنشو کندم واز رو شرت کوسشو مالوندم خیس خیس بود شرتش اومدم پایین و کسشو از رو شرت لیس زدم دیگه تو اسمونا بود هی میگفت داداشی عاشقتم محکمتر دوست دارم شرتشو کندم وای چی میدیدیم واقعا عالی بود خیلی خوشگل بود صورتی واقعا زیبا بود کوسش افتادم به جونشو پریسا هم هی سر منو فشار میداد و قربون صدقم میرفت و اه و ناله میکرد بعد دیدم داره میلرزه و ابش اومد پاشدم شلوارک و رکابیمو در اوردم و با شرت دراز کشیدم بغلش باز لبامو خورد گفتم حالا نوبته توئه گفت چیکار کنم داداش جونم با سرم اشاره کردم به کیرم پاشد و شرتمو در اورد همچین با تعجب به کیرم نگا میکرئ یهو گفت چه بزرگه داداشی گفتم بخورش سرشو کرئ تو دهنش و عقب جلو کرد یکم بلد نبود پاشدم وایستادم و گفتم بشینه رو زانوهاش کیرمو گذاشتم دمه دهنش و فشار دادم تو سرشو گرفتم و هی عقب جلو کردم که دیدم با دست میگه بسه منم کیرمو از تو دهنش در اوردم گفتم قمبل کونه و شروع کردم به لیسیدنه سوراخ کونش کل کونشو خوردم و خیس کردم کلی حال کرد زبونمو میکردم تو کونش انگوشتمو کردم تو دهنش که خیس شه بعد کردم تو کونش و چرخوندم خوشش اومده بود انگوشتی کردم یه اخ گفت اما خوشش اومد بازم کیرمو مالیدم به سوراخ کونش و کوسش اونم فقط اه و ناله میکرد و هی میگفت بکن تو دیگه رفتم وازلین اوردمو مالیدم به سوراخش و کیر خودمم چرب کردم یه بالشت هم گذاشتم زیر شکمش و اروم سرشو کردم تو گفت اخ داداش درد داره غلط کرئم نخواستم نگه داشتم تا یکم عادی شه دوباره یه فشار داغدم دیدم داره از درد میمیره کلی جیغ زد سری درش اوردم دوست نداشتم درد بکشه و یکم با کوسش ور رفتم دردش یادش رفت و دوباره حشری شد دلم نیومد از کون بکنمش دیگه خوابیدم روشو هی کیرمو مالیدم به کوسشو لب گرفتیم انقد مالیدم که ابم اومد و همشو رو شکمش خالی کردم 5 دقیقه تو بغل هم خوابیدیم بهدش پاشدیم و خودمون شستیم که بریم خونه خالم تو راه کلی ازم تشکر کرد بعد از اون هر وقت میشه با عشقم سکس میکنم و جفتمون راضی هستیم

سکس من با مامانم تو خونه دانشجوییم مامانم حدود 40سال داشت ولی اندام یه زن 30ساله رو داشت من توی یکی از دانشگاهها قبول شده بودم و اونجا خوابگاه بمن نرسیده بود وباید خونه میگرفتم ولی من تنها بودم وهم خونه ای برام پیدا نشد براهمین مجبور شدم خونه تکی اجاره کنم ومادرم هم قرارشد یکی دوماه بیاد پیشم تا یه کم جا بیوفتم.مامانم وبابام عاشق و معشوق بودن و هر دوسه شب یه بار باهم سکس داشتن.من همیشه یا صداشون رو میشنیدم یا از لای دراتاق اونارو دید میزدم.حالا مامانم قراربود بدون کیر بابام مدت زیادی پیشم باشه شبها اونجا گرم بود و ما کولر آبی کوچیکی داشتیم که بحال گرما فرقی نداشت.من معمولا شبها با رکابی تو خونه بودم و این موضوع مامانمو تحریک میکرد.همیشه پیشم میشست و سینه هامو بازوهامو نوازش میکرد این موضوع برام عادی بود چون همیشه اینکارو باهام میکرد ولی تازگی ها زیادتر شده بود.من دیگه رکابیمو دراورده بودم مامانم هم ازگرما مجبور شد لباس خوابی رو که از بازار خریده بود بپوشه اون لباسو از بازاریکه لباسهای خارجی داشت خریده بود.وای وای لباسش توری و سکسی بود که منو حشری میکرد.وقتی پیشم نشست دیدم شورتو سوتین سفیدشم از زیرش معلومه.جوووووون چی بود اوووووف.مامانم یه کم خجالت میکشید که بدنشو من ببینم براهمین زود رفت بخوابه.همینجورکه میرفت به بدنش نگاه میکردم.کیررررررررم شق شده بود.تو فکر بودم چه جوری بکنمش؟؟؟.دیگه داشتم دیوونه میشدم.یه ساعتی گذشت من دیگه خوابم گرفته بود ورفتم بخوابم.اتاق خوابمون کوچیک بود.یه تخت دونفره که براصاحب خونه بود و با خودش نبرده بود تواتاق بود.منو مامانم باید روتخت پیش هم میخوابیدیم.وقتی رفتم تواتاق هیکل مامانم جذبم کرد.چی بودددددددد واااااایییییی خدااااااا.رفتم برم سراغش ولی مامانم خوابش سبکه بیدار شد.گفت میشه برام آب بیاری؟؟؟؟گفتم باشه چشم.رفتم تو راه یه فکری به سرم زد تا قرص خواب بهش بدم و خوابش کنم.برای اینکه نفهمه شربت درست کردم و توش دوتا قرص خواب انداختم تا خورد بگیره بخوابه.وقتی براش بردم گفت چرا شربت اوردی؟؟؟ گفتم همینجوری.گفت پس خودت چی؟؟ گفتم توآشپزخونه گذاشتم میرم میخورم و رفتم بیرون تا قرصها کارخودشو کنه.دیدم مامانم ولو شده روتخت.بخودم گفتم نکنه بلایی سرش بیاد؟؟؟؟؟ رفتم نبضشو گرفتم دیدم طبیعیه.خیالم راحت شد.یواش یواش رفتم سروقتش.لباسشو دراوردم و سینه هاشو بوسیدم.جووووووون شروع کردم با نوک زبونم به خوردن سینه هاششششششش.یواش یواش رفتم پایین رسیدم به کوسش واااایییییی عجب کوووووووسی داشت مامانمممممممممم.شورتشو دراوردم کوووووسشو بوس کردم.شروع کردم یواش یواش لیس زدن کووووووسششششش.دیگه هیچی حالیم نبود لباسامو دراوردم و کیرمو از شرتم بیرون آوردم.پاهامو گذاشتم طرف سرش و رونهاشو میخوردم.احساس کردم دستش افتاد روکیررررررم.فکر کردم اتفاقی بوده؟؟؟دست مامانم افتاده روکیرم متوجه شدم انگار داره کیرمو فشارررررر میده؟؟؟؟ بلند شدم دیدم مامان داره منو نگاه میکنههههههه وای خدا جونم از ترسسسسسسس جاخوردم زبونم بند اومده بود.مامان گفت چی شده؟؟؟ فکر کردی من خوابم آرههههههه؟؟؟؟ وقتی رفتی آب بیاری اومدم برم دستشویی دیدم داری یه کارایی میکنی خوب نگاه کردم دیدم داری قرص خواب میندازی توی شربتم.میخواستم ببینم میخوای چیکار کنی با من؟؟؟؟؟ چیزی بهت نگفتم وقتی ازاتاق رفتی بیرون اون شربتو نخوردم.من از ترس داشتم میلرزیدم تا اومدم چیزی بگم اومد جلوتر توچشاش که نگاه کردم شهوت موج میزد.یکدفعه کیرررررررمو گرفت.گفت مثل کیر بابات میمونه هااااااااا.شروع کرد به خوردن کیررررررم.از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم؟؟؟؟؟ با یه صدای شهوتی گفت زودباش دست بکارشو دیگههههههههه مگه نمیخواستی مامانت رو بکنییییییییی؟؟؟ پس زودباش پسرمممممممم؟؟؟ منم که حسابی شهوتی بودم سینهناشو با یه دست گرفتم با دست دیگه کوووووووسشو میمالیدم.آخ خ خخخخخ جوووون بعد بلند شد گفت زودباش کوووووووسمو بکنننننن من کیررررررررر میخوامممممممممم جرررررررم بدههههههههه؟؟؟؟ منم کیررررررمو گذاشتم دم کووووووووسش با یه فشارررررررررررر همشو کردم توششششششششش.مامانم داد زد واااااااااییییییی خداااااااااا چه کیرررررررررریییییییییی جووووووووووون همشو بکننننننننننن توکوووووووسم واااااااییییییییییی زودباش جررررررررمممممممم بدههههههههه حرفاش دقیقا همون حرفایی بود که موقع سکس به بابام میزد.منم سرعتمو بیشتر کردم.بعد مامانم گفت جاهامون عوض؟؟؟؟ من خوابیدم زیر و مامان روم.با چه سرعتی بالا پایین میکرد خودشو اووووووووووووف.بعضی موقعها میشست و کوووووووووسشو به صورت دایره ای میچرخوند رو کیرررررررمممممم جوووووووووووون خیلی حال میداد.یه لحظه مامانم نشست و لرزید خوابید روم.احساس کردم کیرم داره داغ میشه.فهمیدم این آب مامانم بوده.گفتم مامان آبت اومد؟؟؟؟ گفت آرهههههه خیلی خوب بود مرسیییییییی گلمممممممممم.ایندفعه آبم زود اومد اما دفعه دیگه کم نمیارماااااااااا؟؟؟ مامانم گفت نمیخوای آبتو بیارممممممم؟؟ کیررررررمو گذاشتم توکووووووسش.جوووووونم به این کووووووووس.شروع کردم تلمبه زدن سرعتمو زیاد کردم.مامانم گفت آبتو باید بریزی توکووووووووووسم باشههههههههه؟؟ گفتم آخهههههههه؟؟؟ گفت نترسسسسسسس قرص میخورممممممممم چیزی نمیشهههههههههه؟؟؟؟ گفتم باشهههههه مامان جووووووووون.وقتی آبم خواست بیاد مامانم از صداهام فهمید.پاهاشو دور کمرم قفل کرد یکدفعه تموم آبم با فشاررررررررررر زیاد ریخت توکوووووووووووس مامانم.اوهههههههه جاااااااااان.مامانم داد زد وواااایییییی سوختمممممممممم چه داغهههههههه آبتتتتتت جوووووووون.ممنونممممممم پسرممممممم دوستت دارممممممممم.بعد پیش همدیگه خوابیدیم همدیگه رو بوسیدیم.مامانم گفت کونمو نکردیاااااااا؟؟؟ یادت باشه دفعه بعد باید تلافیشو دربیاریااااااااا؟؟؟ گفتم چشششششم.تا زمانیکه مامان برگرده شهرمون من هر روز و هر شب میکردمش.هروقتم میرم خونه اگه موقعیت پیش بیاد میکنمش.پایان